قیام عشایر جنوب ( 1343 - 1341 )

مشخصات کتاب

سرشناسه : سیاهپور، کشواد، 1349 -

عنوان و نام پدیدآور : قیام عشایر جنوب ( 1343 - 1341 )/ کشواد سیاهپور.

مشخصات نشر : تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1388.

مشخصات ظاهری : 665، [76]ص. تصویر: مصور، عکس، نمونه.

شابک : 75000 ریال 978-964-5645-94-4 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: .Keshvad Siahpour. Uprising of tribes in Southern Iran 1962-1965

یادداشت : کتابنامه: ص. [623] - 636؛ همچنین به صورت زیرنویس.

یادداشت : نمایه.

موضوع : ایلات و عشایر و دولت -- ایران -- کهگیلویه و بویراحمد

موضوع : ایلات و عشایر -- ایران -- کهگیلویه و بویراحمد-- جنبش ها و قیام ها

موضوع : ایران -- تاریخ -- پهلوی، 1304 - 1357 -- جنبشها و قیام ها

شناسه افزوده : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

رده بندی کنگره : DSR2115/ھ8 س9 1388

رده بندی دیویی : 955/62

شماره کتابشناسی ملی : 1616945

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

مقدمه

نزدیک به نیم قرن پیش، قیامی مهم و خونین در بخشی از کشور ایران (جنوب و جنوب غربی) رخ داد، که _ به اعتراف برخی آگاهان رژیم _ حکومت پهلوی دوم را متزلزل کرد. این قیام اصیل و مردمی، در آن زمان «غائله جنوب»، «غائله فارس» یا «غائله فارس و خوزستان» خوانده شد. تضاد و تعارض عشایر با حکومت پهلوی، از همان آغاز اقدامات رضاشاه شروع شد. این روند دشمنی، با وجود سرکوب ایلات و عشایر در طول سال های 1310 به بعد، تا پایان پادشاهی رضاشاه ادامه داشت. با خلع رضاشاه از قدرت به دست بیگانگان، مردان و زنان عشایر که در دوران نسبتاً طولانی حکومت وی، غالباً از هستی ساقط شده بودند؛ مجدداً زندگی واقعی و آزادانه خویش را از سر گرفتند. کینه عشایر نسبت به حکومت پهلوی اول، آنچنان شدید و غلیظ بود که از همان ابتدای برکناری رضاشاه، با بازماندگان حاکمیت مستبدانه و خشن او _ نظیر امنیه ها و مراکز نظامی _ به مبارزه مسلحانه برخاستند. این برخوردها، که در بسیاری موارد خشن و خونین بود، تا سال های 26_1325 ادامه یافت. با قدرت یافتن حکومت مرکزی در عصر محمدرضا شاه، چندین بار برنامة خلع سلاح عشایر اجرا شد. با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق عشایر مبارز و آزادی خواه، از او حمایت و جانبداری کردند و دوباره انزجار و تنفر خویش را از خاندان پهلوی نشان دادند. اما با کودتای آمریکایی _ انگلیسی 28 مرداد 1332 دوران جدیدی از سرکوب عشایر و افول اقتدار آنان آغاز و قدرت عشایر کاملاً محدود شد و سران مشهور آنان بازداشت، تبعید و تحت مراقبت قرار گرفتند. خلع سلاح عشایر، با سرعت و دقت فرجام یافت؛ و باز سکوت مرگباری بر عشایر و زندگی آنان مستولی شد. مأموران نظامی تحت عناوین

ص: 15

«انتظامات ایل» و «پاسگاه های ژاندارمری» حاکمیت مستبدانه ای پیدا کردند. توان حکومت مرکزی، بسیار بالا رفت و حضور بیگانگان _ خاصه آمریکا _ تأثیرگذار و تعیین کننده شد. در این دوران فشار، هیچ یک از عشایر دست به اسلحه نبرد، تا علیه ظلم و تعدی نظامیان و مأموران حکومت مرکزی به پا خیزد. اوضاع سیاسی _ اجتماعی کشور نیز بسته و راکد بود، تا اینکه دوران تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا و متعاقب آن انتخاب «جان. اف. کندی» فرارسید. شاه نیز به اجبار، برای حفظ حاکمیت و سلطنت خویش، اهداف استعماری آمریکا را پذیرفت و مجری سیاست های برنامه ریزان دولت «کندی» شد. این سیاست ها، به طور مشخص در «لوایح شش گانه» یا «انقلاب سفید» متجلی گردید و مخالفت های بسیاری را به رهبری روحانیت برانگیخت. پیش از اعلام لوایح شش گانه، لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی دولت اسدالله علم، خشم و اعتراض روحانیون را برانگیخته بود. در بحبوحة اعتراضات علمای دینی _ به رهبری امام خمینی _ واقعه ای در «تنگاب» (= تنگ آب) فیروزآباد فارس رخ داد، که سرآغاز سرکوب عشایر جنوب گردید. قتل یک مهندس جوان به نام ملک عابدی که مسئول اصلاحات ارضی فیروزآباد بود، دستاویز حکومت برای این سرکوب شد. هر چند این قتل ظاهراً اتفاقی هیچ ربطی به بزرگ مالکان و زمین داران نداشت؛ اما بهترین «بهانه» برای قلع و قمع عشایر و سران آنان بود. (1) حکومت پهلوی دوم، با تبلیغات دروغین و گسترده، قتل ملک عابدی را به «فئودال»ها و «مالکان» فارس نسبت داد و به دستگیری های وسیع عشایر قشقایی و سرخی پرداخت. حکومت استبدادی و دستگاه تبلیغاتی آن از 23 آبان تا اواسط آذر 1341، به هجوم گسترده تبلیغاتی علیه عشایر و سران آن مبادرت ورزیدند. تعطیل رسمی سراسری، اعلام عزای عمومی، تغییر استاندار و فرمانده لشکر و رئیس ساواک فارس _ به بهانه قتل ملک عابدی _ همه و همه در راستای سرکوب قطعی عشایر جنوب صورت گرفت. نیروهای نظامی، با تمام توان و خشونت به بازداشت و شکنجة بی گناهان قشقایی و سرخی پرداختند و هر روز قاتلان جدیدی را معرفی می کردند. اما، بر خلاف تبلیغات دامنه دار 20 روزه حکومت و شکنجه های

ص: 16


1- فرهاد عابدی، فرزند مهندس عابدی، اسنادی به نگارنده ارائه داده _ و در کتاب نیز از آنها استفاده شده _ که تا حدود زیادی مؤید نقش توطئه گرانه حکومت و مشکوک بودن قتل ملک عابدی است. (رجوع شود: فصل چهارم کتاب)

وحشیانه و بیرحمانه عشایر در بند، عاقبت «قاتل» یا «قاتلین» معرفی نشدند. شاه مملکت در روزهای نخست دی ماه وارد فارس شد و ضمن افتتاح بنای یادبود مهندس عابدی، دستور خلع سلاح عشایر را صادر کرد. اما، آنچه اوضاع به ظاهر آرام و بر وفق مراد محمدرضا شاه را نابسامان کرد، اعلام لوایح شش گانه در 19 دی ماه 1341 بود. در مقابل این «انقلاب» از بالا، روحانیون به رهبری امام خمینی به سرعت موضع گیری کردند و به اعتراض و مخالفت پرداختند. اعتراضات، به تظاهرات و کشمکش تبدیل شد و اعلام پیروزی ظاهری رفراندوم، نیز اوضاع جامعه را آرام نکرد. اعلامیه های صریح امام خمینی و تلگرافات متعدد او و دیگر علمای برجسته کشور، جوّ روانی جامعه را به سوی مخالفت های آشکار و بدون واهمه پیش راند. گروههای سیاسی نیز بیش و کم مشارکت نشان دادند. اما، آنچه عموم مردم _ از شهری گرفته تا روستایی و عشایری _ رابه سمت ضدیت و مخالفت با حکومت پهلوی سوق داد، اعلامیه های علما _ خاصه امام خمینی _ بود. بسیاری از سران و کلانتران عشایر جنوب نیز با حضور در تهران، اوضاع به هم ریختة حکومت را از نزدیک مشاهده می کردند. اینان نیز همچون دیگر اقشار جامعه، نسبت به لوایح شش گانه _ به ویژه اصلاحات ارضی _ معترض و نگران بودند. بدین ترتیب، عامة مردم در همراهی علمای دینی و در مخالفت با اقدامات شاه، همسو و متحد شده بودند. عشایر مبارز جنوب که در بیشتر مواقع، جلوتر از دیگران به مخالفت علنی و درگیرانه با حکومت پهلوی دست می زدند، در این برهه نیز عملاً اقدام نمودند. در اواسط اسفندماه 1341 قیام عمومی و آشکار عشایر جنوب در میان ایلات سرخی، قشقایی، بویراحمد و ممسنی آغاز شد. زمینه های پیشین، که در چند ماه اخیر کاملاً چهره نموده بود، سرانجام منجر به واکنش مسلحانه و خونین گردید. حکومت هم ظاهراً بی علاقه نبود. زیرا، قبل از اینکه جنگجویان ایل بویراحمد اقدام عملی نمایند، خود دستور «بمباران» آنها را صادر کرد. بدین گونه، قیام آغاز شد و تا تابستان 1342 که اوج سرکوب بود، استمرار یافت. در مدتی که قیام عشایر جنوب در جریان بود، تبلیغات وسیع و منفی بسیاری علیه آنان صورت گرفت. تقریباً انواع مختلف اتهام و برچسب، به این قیام ستم ستیزانه وارد گردید. نگاهی به کلمات و واژگان زیر، مؤید این واقعیت است:

بزرگ مالکان، فئودال ها، مالکان، راهزنان، اشرار، متجاسرین، مفسده جویان،

ص: 17

آشوب طلبان، فتنه گران، مخربان، اخلالگران، وحشیان، تبه کاران، ابلهان، ساده لوحان، فریب خوردگان، تاریک دلان، بدویان، خشخاش کاران و مردم بی فرهنگ و تمدن.

این صفات رذیله، بارها و بارها از دهان سردمداران رژیم و مکتوبات آنان به عشایر نسبت داده شد؛ و جز در برخی اسناد معدود _ که از طرف ساواک و به صورت سرّی و محرمانه تنظیم گردیده _ هیچ به واقعیت قیام و فشار و تعدی مأموران حکومت اشاره نشده است. نگارنده، در پژوهش خویش، تلاش بسیار نموده تا بر اساس اسناد موثق و منابع معتبر، «واقعیت» قیام عشایر جنوب را تبیین و تحلیل نماید. بی تردید، دلیل عمده استنادات متعدد و ارجاع به منابع و مدارک مختلف، حساسیت و وسواس نویسنده در تبیین واقعیت قیام بوده است. زیرا، قیام عشایر جنوب هم در آغاز و پایان خویش و هم امروز پس از قریب نیم قرن، در هاله ای از «مظلومیت» فرورفته است. وقتی در همین تاریخ معاصر، حادثه مختصر «سیاهکل» را «حماسه» نامیده اند و قیام محدود «افسران خراسان» را دست کم در چهار کتاب مستقل نگاشته اند ؛(1) آیا حق نیست که به قیام عشایر جنوب آن گونه که درخور است پرداخته شود؟ امید است نگارنده، تا حدودی به این «مهم» جامه عمل پوشانده باشد.

در پایان، از مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و دوستانی که فصولی از کتاب را مطالعه نموده و با تذکرات سودمند خویش بر غنای آن افزودند، سپاسگزاری فراوان دارم؛ بویژه از سیدمصطفی تقوی مقدم ، مهندس علی اکبر رنجبر کرمانی، عبدالله شهبازی ، آصف آصف جاه، کیهان ایمانی، عبدالله فرخیانی، حمید قلندری، محمدجعفر جعفری، درویش کریمی، جان احمد بوستانی، قاسم یزدانی، امین باقرپور، سعید فرخی و از کیهان ایمانی، که در جمع آوری برخی تصاویر کتاب تشکر مضاعف دارم.

ص: 18


1- برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: یعقوب توکلی، «مراکز و مؤسسات تاریخ نگاری معاصر»، فصلنامه خط اول، (سال اول، شماره سوم، پاییز 1386)، ص 23.

بیانات حضرت آیت الله خامنه ایرهبر فرزانه انقلاب اسلامی

17 خرداد 1373 در جمع مردم یاسوج

«... در اول تشکیل حکومت ناسالم و خائن پهلوی، از اولین کارهایی که رضاخان کرد، یکی این بود که در هر جایی که توانست عشایر را سرکوب کرد. در تمام دوران حکومت رضاخان که پیرمردها لابد به یاد دارند و در بخشی از دوران فرزند فاسد و خائنش بارها و بارها بین مردم مظلوم اما شجاع؛ساکت اما غیور که در این استان بودند، مابین اینها و مابین نیروهای رضاخان و پسرش تصادم شد. هزاران نفر از عشایر این مناطق بدست مزدوران خاندان پهلوی به قتل رسیدند. این رفتار حکومت دست نشانده پهلوی با عشایر این استان بود. اما متقابلاً مردم مؤمن و عشایر مخلص و شجاع و غیور این منطقه و سرزمین، هم یک روز با نظام پهلوی در آشتی نشدند. بله عده ای از کدخدایان و اربابان که دستشان توی دست مسئولان رژیم پهلوی بود درست است، اما توده مردم ابداً. تشکیلات حکومت طاغوت مردم را ها می کرد اما دست اربابان ظالم و کدخداهای متعدی را می گرفت. مردم برای آنها اهمیت نداشتند...»

18 خرداد 1373 در جمع مردم دهدشت

«... آنچه از مجموع مطالعات در مسائل کشور عزیزمان به دست می آید این است که اهالی مناطق عشایری استان کهگیلویه و بویراحمد از جمله همین دهدشت و عشایر غیور آن در طول تاریخ ایران با همه قدرتهای زورگو و سلاطین ستمگر و سرداران

ص: 19

نظامی جلاد و سفاک با کمال قدرت مبارزه کردند، چه در دوران رژیم قاجار و چه در دوران رژیم منحوس پهلوی. یعنی عشایر منطقه کهگیلویه از خشم و سپاه و نیروی مسلح رضاخان هم نترسیدند، ایستادند. آن چنان که می بایست ایستاد. در دوران قلدری رضاخان حتی سیاستمداران پرمدعا هم به زانو درآمدند. اما عشایر غیور و مؤمن و شجاع این منطقه که روحیه شان مثل همین کوههای منطقه محکم و استوار است به زانو درنیامدند. این تاریخ دوران نزدیک است. از آن طرف از اول که ندای نهضت اسلامی در کشور ایران بلند شد یکی از جماعاتی که از همان اول جواب مثبت دادند همین عشایر غیوری بودند که سر در مقابل فلک خم نمی کردند، اما سر در برابر حکم دین و قرآن خم کردند. آفرین به این ایمان. هر کس کتاب بخواند و تاریخ نزدیک ما را اندکی مطالعه کند این حقایق را می فهمد...»

19 خرداد 1373 در جمع مسئولان اداری استان:

«... مردم کهگیلویه و بویراحمد هم مستقیم العقیده هستند و هم از لحاظ زندگی مستضعفند... اما از لحاظ گذشته تاریخی مردمی هستند که پرونده درخشانی دارند و با ظلم درافتاده اند و با سلسله پهلوی جنگیده اند. در نهضت اسلامی شرکت کرده اند و در همین روستای جلیل که دیروز رفتم مردم آنجا در سال 1342 مورد تهاجم هواپیماهای رژیم پهلوی قرار گرفتند. خاک بر سر رژیمی که هواپیمای جنگی اش بلند شود بیاید روستای محرومی را بمباران کند و کردند این کار را در منطقه جلیل و کسانی که با نیروهای دولت جنگیدند و من بعضی از دوستانمان را مأمور کردم که بروند از دهان آنها تاریخ قطعی این منطقه را که در ضمن تاریخ رسمی دوران منحوس پهلوی نیامده است بشنوند و آن را ثبت کنند. این پرونده این مردم است...» .(1)

ص: 20


1- دنا در پرتو نور ولایت، گردآورنده آیت پیمان، ناشر: روابط عمومی استانداری کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج، 1377.

فصل اول: قیام عشایر در آینة اسناد، منابع، کتابها، مجلات و اشعار محلی

مدخل

بی تردید در هر تحقیق تاریخی، شناخت، بررسی و نقد «منابع»، از مهم ترین لوازم و ابزار آن است. در واقع، بدون شناخت و بررسی انتقادی منابع، هیچ تحقیق و پژوهشی علمی نخواهد بود و به فرجام درست نمی رسد. نویسنده نیز، در پدید آوردن این اثر، تلاش داشعه است که حتی الامکان با نگاه انتقادی، ازمنابع و اسناد و مدارک مربوط به قیام عشایر جنوب استفاده نماید. منابعی که نویسنده در نوشتن این کتاب از آنها استفاده کرده است به دو دستة قبل و بعد از انقلاب تقسیم می شود:

منابع قبل از انقلاب:

الف) روزنامه ها:

یکی از نخستین منابع «آشکار» وقایع سالهای 43-1341 جنوب کشور، روزنامه ها است. «روزنامه»، همان گونه که از نام آن برمی آید _ به ظاهر - منبع انتشار اخبار و وقایع به صورت «روزانه» است. بالطبع، انتشار وقایع و اخبار روزانه در رسانة خبری _ ژورنالیستی _ آن گونه که درخور یک تحقیق تاریخی مستند و مستدل است، نمی تواند از دقت و صحت لازم برخوردار باشد.

از سوی دیگر در رژیم های استبدادی مطالب روزنامه ها، غالباً تحت تأثیر و تأیید حاکمان و حکومت هاست. شاید بتوان گفت، مطالب این گونه منابع، تا اندازه زیادی

ص: 21

«قرائت رسمی»حاکمیت به شمار می آید؛ و کمتر اتفاق می افتد که رسانه های رسمی، رخدادها و وقایع را آن گونه که حادث شده، چاپ و منتشر نمایند. با در نظر گرفتن چنین ویژگی ها و شرایط؛ تلاش شده است تا در استفاده از مطالب روزنامه ها و استناد به آن، مطالب صحیح و سقیم از یکدیگر منفک و مجزا گردد.

تقریباً اکثر مطالب روزنامه های وقت، عبارت از اطلاعات و اخبار رسمی، گفته ها و مصاحبه های حاکمان سیاسی و نظامی درگیر حادثه بوده است. بنابراین، هر گاه که مسئولان رژیم، سخن از پیروزی و موفقیت دولتیان داده اند، مطالب، برجسته و چشمگیر است؛ و در مواقعی که ناکامی و هزیمت نظامیان، محرز و مسلم بوده، اطلاع رسانی و اخبار، کاملاً ضعیف و یا حتی به سکوت برگزار گردیده است. نمونه های متعددی از این برخورد دوگانه، در روزنامه ها و مجلات وقت مشهود است. به جز دو روزنامه مشهور و اصلی کشور، یعنی کیهان و اطلاعات، که تقریباً مطالب آنها درباره قیام عشایر یکسان و همانند است، نگارنده از روزنامه های دیگر نظیر «مهر ایران»، «آتش»، «صدای مردم»، «جهان»، «پیغام امروز» و نیز روزنامه ها و هفته نامه های محلی فارس - که غالباً در شیراز چاپ و منتشر می شد – استفاده کرده است.

معروفترین روزنامه محلی فارس و جنوب، «پارس» بود؛ که مطالب مربوط به «غائله جنوب» در آن بسیار اندک و مختصر است. بی شک روزنامه ها و نشریات محلی - خاصه در کانون حوادث - از محدودیت بیشتری برخوردار بوده؛ و با ترس و لرز زیادتری، مطلب منتشر می کرده اند. در هر حال روزنامه پارس، غالباً اعلامیه ها و مصاحبه های رجال سیاسی - نظامی مستقر در شیراز را چاپ و منتشر می نموده؛ و سر مقاله هایی تأییدآمیز در باب این مصاحبه ها و اعلامیه ها انتشار می داده است. همچنین، در بخش «خبرهای شیراز»، به گونه ای مختصر، اخبار تغییر و تحولات مهم را درج نموده است. به رغم سلطه سنگین سانسور، همین مختصر مطالب و اخبار، می تواند مورد استفاده محقق قرار گیرد. علاوه بر روزنامة پارس، نشریة «بهار ایران» مطالعه و مورد استفاده و بهر ه برداری قرار گرفته است. این نشریه، نیز مطالب مختصر و اخبار اندکی از وقایع جاری فارس ارایه داده است. نشریه «عدل» به رغم بررسی هفتگی حوادث سیاسی جهان، اشاره ای به وقایع فارس ندارد و تنها به صورت مختصر، اخبار قتل دو پاسبان در شیراز، دستگیری نصیرکیانی، تسلیم شدن حبیب شهبازی و قتل

ص: 22

عبدالله ضرغام پور را منتشر کرده است.

ب) مجلات:

تمام ویژگی ها و شرایطی که موجب محدودیت مطالب روزنامه ها، می گردید؛ دربارة «مجلات» نیز صادق و ساری بود. مجلات، غالباً به دو دستة نظامی و معمولی _ یا غیرنظامی _ تقسیم گردیده است. مجلات نظامی، مخصوص مراکز و دسته های نظامی؛ چون ارتش، ژاندارمری و شهربانی بوده و بیشتر جنبة داخلی و «محرمانه» داشته است. در مجلات نظامی، که اکثراً به صورت ماهانه منتشر می شده؛ جز اخبار موفقیت و پیروزی، هیچ نقلی از شکست و ناکامی در میان نبوده است. مهم ترین مجلات نظامی. «ماهنامه ارتش»، «ماهنامه ژاندارمری» و «ماهنامه شهربانی» بوده است. در میان مجلات غیرنظامی و عمومی، که حاوی اطلاعات سیاسی و اجتماعی عصر بوده؛ از «تهران مصور»، «روشنفکر»، «خواندنیها»، «ترقی» و «سپید و سیاه»، که مقالات و گزارش های نسبتاً مفصلی دربارة برخی وقایع جنوب منتشر نموده اند؛ استفاده گردیده است. هر چند این مقالات و گزارش های به صلاحدید مسئولان مربوطه و به طرفداری رژیم انتشار یافته است. با این حال، در لابلای این مقالات و گزارشها، مطالب قابل بهره برداری و استفاده نیز وجود دارد.

پ)اسناد:

امروز دیگر بر هیچ پژوهشگری پوشیده نیست؛ که «اسناد» و استفاده درست و صحیح از آن، یکی از مهم ترین ارکان تاریخ نگاری علمی است؛ و بدون استفاده از اسناد، تاریخ نگاری معاصر تقریباً بی فایده و بی معنا است. به گفتة «بندتو کروچه» ایتالیایی (1952 _ 1866): «تاریخ نه هرگز از روایات، بلکه از اسناد ساخته می شود.» (1) بنابراین ارزش اسناد و اهمیت استفاده از آن؛ انکارناپذیر است. البته محقق با دید ة تیزبین خویش، بایستی اسناد صحیح و سقیم را از هم متمایز و مجزا نموده؛ و پس

ص: 23


1- بندتو کروچه، «تاریخ و وقایع نگاری»، ترجمه عزت الله فولادوند، بخارا، (شماره 28، بهمن و اسفند 1381)، ص 10.

از تطبیق آن با روایات و واقعیت ها، بهره برداری بهینه نماید. نگارنده در تألیف کتاب حاضر، انبوهی از اسناد و مدارک محرمانه و سری حکومتی را مطالعه و ملاحظه نموده؛ و با در نظر گرفتن شرایط صحیح استفاده از آن، بهره برداری نموده است. دهها هزار برگ از این اسناد، در بایگانی اسناد محرمانه و سری ساواک، نگهداری می شده است. تقریباً، تمام شخصیت هایی که در وقایع سال های 43-1341 به نحوی از انحا با «غائله جنوب» مرتبط بوده اند، پرونده انفرادی یا جمعی داشته اند و این اسناد در تبیین واقعیت ها و حقایق کمک بزرگی به محقق نموده است. این اسناد خام، البته بایستی با دقت و احتیاط تام، ملاحظه و استفاده گردد.

علاوه بر اسناد مضبوط در پرونده های انفرادی، از اسناد موجود در پرونده های مربوط به عشایر کهگیلویه و بویراحمد و عشایر فارس، استفاده شده است. گذشته از این، «مجموعه های اسنادی» دیگری که تاکنون بوسیله مراکز مطالعاتی و تحقیقاتی منتشر گردیده؛ متضمن اهمیت بسیاری است، که در بخش منابع بعد از انقلاب معرفی شده است.

ت) کتب:

مهم ترین کتابهایی که دربارة وقایع سال های 43_1341 و «غائله جنوب» منتشر شده عبارتند از:

1_ تاریخچة عملیات نظامی جنوب

1_ تاریخچة عملیات نظامی جنوب:(1)

این کتاب مفصل ترین و مهم ترین کتابی است که در باب «غائله جنوب» تألیف شده است؛ و مؤلف آن ارتشبد بهرام آریاناست. به رغم مبالغه گویی ارتشبد بهرام آریانا و مطالب گزاف و عاری از واقعیت و حقیقت، که در جای جای اثر موجود است؛ تألیف وی یک تک نگاری مهم دربارة قیام عشایر جنوب است. نسبت به منابع نظامی که به طرفداری و حمایت از دولتیان نگاشته شده؛ بایستی با دقت و احتیاط تام عمل کرد. یعنی نباید خوشبینانه نگاه کرد و دربست مطالب آن را پذیرفت؛ و نه بدبینانه و از پیش

ص: 24


1- بهرام آریانا، تاریخچه عملیات نظامی جنوب، [تهران]: چاپخانه ارتش، 1343.

مطرود به آنها نگریست. در واقع، آن گونه که «کاوه بیات» به درستی می گوید؛ مطالب کتاب آریانا «پس از مطابقت با اسناد و اطلاعات دیگر می تواند قابل استفاده باشد.» (1)

2_ نتایج عملیات جنوب

2_ نتایج عملیات جنوب:(2)

کتابچة مختصری است در باب نتایجی که یک نظامی، از درگیری و جنگ با عشایر جنوب، استنباط و استحصال کرده است. وی در واقع تجربیات خود و همکاران را در این کتابچة مختصر آورده است. به نظر می رسد، مؤلف این کتاب نیز بهرام آریانا بوده است.

3_ انقلاب سفید:

3_ انقلاب سفید:(3)

این کتاب که ظاهراً به قلم محمدرضا شاه پهلوی است؛ در باب اصول انقلاب سفید و آثار و پیامدهای آن و نیز «سیاست جهانی» ایران، تحریر شده است. در این اثر، به مخالفان انقلاب سفید و یا به تعبیر نویسنده «عوامل اعمال نفوذ خارجی در ایران» اشاره شده که عبارتند از: «1_ به اصطلاح رجال سیاسی 2_ فئودال ها؛ که (بخصوص در جنوب ایران فعال بودند) 3 _ (بعضی از باصطلاح روحانیون ... که بعد از شروع مشروطیت... بخصوص مورد استفاده سیاست یکی از دول خارجی واقع میشدند.)»(4)

شاه در این کتاب ادعا کرده است که در نطق 19 دی ماه 1341 پیش بینی کرده بود که دو گروه با برنامة انقلاب سفید مخالفت خواهند نمود. یکی «عوامل ارتجاع سیاه که بخاطر حفظ منافع خود مایلند ملت ایران در غرقاب مذلت و فقر و بیعدالتی بماند، و دیگری قوای مخرب سرخ که هدف آن اضمحلال مملکت است» شاه در ادامه می گوید که پیش بینی وی «کاملاً وارد و واقع بینانه بود، زیرا بلافاصله اقدامات تخریبی فراوانی حتی همراه با قتل و شرارت آغاز شد که مهمترین آنها بلوای جنوب و غائله نامیمون تهران در

ص: 25


1- کاوه بیات، «عشایر از دیدگاه منابع نظامی معاصر(50-1300)»، تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات)، کتاب اول، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1368، ص 133.
2- [بهرام آریانا]، نتایج عملیات جنوب، [تهران]: چاپخانه ارتش، بی تا.
3- محمدرضا پهلوی، انقلاب سفید، چاپخانه بانک ملی ایران، بی جا، 1345.
4- همان، ص 9.

خرداد سال بعد [1342] بود. این غائله بتحریک عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت که مدعی روحانیت بود... بلوای پانزدهم خرداد 1342 بهترین نمونه اتحاد نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه و قوای مخرب سرخ بود که با پول دسته ای از ملاکین که مشمول قانون اصلاحات ارضی شده بودند انجام گرفت....» (1)

در واقع، تحلیل رجال عصر پهلوی دوم از وقایع سال های 42-1341 کشور، این بود که عده ای از «اشرار و اوباش» به تحریک «مالکین و فئودال ها» که از «اصلاحات ارضی» ناراضی بودند؛ دست به قیام و شورش زدند. به اعتقاد آنان، نمونه های بارز و برجسته آن، «غائله جنوب» و «غائله 15 خرداد» بود.

5_ تاریخ نیروی هوائی شاهنشاهی:

5_ تاریخ نیروی هوائی شاهنشاهی: (2)

در این اثر، به نقش «مؤثر و قاطع هواپیماهای نیروی هوائی شاهنشاهی» در سرکوب قیام عشایر جنوب، اشاره شده است. بنابراین، «به پاس ابراز لیاقت در عملیات رزمی 1342 علیه یاغیان فارس»؛ به فرمان شاه «به بیست و دو نفر از خلبانان و کارکنان فنی نیروی هوائی» نشان و مدال، اعطا شده است. (3) دراین میان به: «چهار افسر خلبان نشان سپه[،] سه افسر خلبان مدال طلا[،] 9 افسر خلبان نشان لیاقت[،] یک ستوانیار خلبان مدال افتخار[،] چهار افسر فنی نشان لیاقت [و] یک افسر فنی نشان افتخار.» (4)

6_ تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران:

6_ تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران:(5)

در این کتاب، مطلبی تحت عنوان «عملیات جنوب 2521_2522 شاهنشاهی» آمده است؛ که تمام آن برگرفته از تاریخچه عملیات نظامی جنوب است. نویسندگان اثر، به اجمال، «منطقه عملیات، علت بوجود آمدن شورش، استعداد شورشیان، جنگ افزار شورشیان، ویژگیهای اشرار، استعداد و گسترش نیروهای خودی [نظامی]، شرح مختصری

ص: 26


1- همان، ص 257.
2- تاریخ نیروی هوائی شاهنشاهی (از افسانه تا واقعیت)، ستاد فرماندهی نیروی هوائی شاهنشاهی، بی جا، 2535.
3- همان، ص 257.
4- همانجا.
5- محمد کاظمی و منوچهر البرز، تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، بی جا، بی نا، 2536.

در مورد زمین و منطقه عملیات، وضعیت جوی، مرحله یکم عملیات، مرحله دوم عملیات، مرحله سوم عملیات [و] مرحله چهارم عملیات» را توضیح داده اند.(1)

7_ مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران:

7_ مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران:(2)

در مجموعه مذکور، مهم ترین مطالبی که محمدرضا شاه در باب وقایع جنوب (فارس) از قتل ملک عابدی گرفته تا «غائله جنوب» (= غائله فارس)؛ بیان نموده، مضبوط است. هر چند باید توجه داشت، برخی از سخنان و گفته های تند و خشمگینانه وی جرح و تعدیل شده است. (3)

در هر حال، سخنرانی های وی در 5 دی 1341 در شیراز؛ 19 دی 1341 در اولین کنگره شرکت های تعاونی و روستائی ایران؛ 4 بهمن 1341 در قم؛ 23 اسفند 1341 در فرودگاه وحدتی دزفول؛ 13 فروردین 1342 در بیرجند؛ 6 خرداد 1342 در کرمان؛ 18 خرداد 1342 در همدان؛ و اول مهر 1342 در منطقه قزوین و بوئین زهرا؛ از مهم ترین و مشهورترین سخنرانی های محمدرضا شاه است، که به تصریح و تلویح قیام عشایر را محکوم و مورد حمله قرار داده است. (4)

8 _ پاسخ به تاریخ:

8 _ پاسخ به تاریخ: (5)

کتاب دیگری که منسوب به محمدرضاشاه پهلوی است، «پاسخ به تاریخ» است. در این کتاب نیز شاه سخنان و مواضع سابق خود را درباره حوادث فارس تکرار کرده است.(6)

ص: 27


1- همان، صص 387_ 378.
2- مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، جلد چهارم، (از دی 1341 تا آبان 1344)، [تهران]، بی نا، بی تا.
3- با مقایسه متن سخنرانی ها در روزنامه ها و این مجموعه، تفاوت ها و جرح و تعدیل ها را درمی یابیم.
4- رجوع شود: همان، صص 3323 _ 3016.
5- محمدرضا پهلوی پهلوی پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران،: انتشارات شهرآب، 1371.
6- همان، ص 137.

9_ فرهنگ عامیانة عشایر بویراحمدی و کهگیلویه:

9_ فرهنگ عامیانة عشایر بویراحمدی و کهگیلویه:(1)

تنها کتابی که پیش از انقلاب، راجع به کهگیلویه و بویراحمد انتشار یافت، «فرهنگ عامیانه عشایر بویراحمدی و کهگیلویه» بود. به رغم آن که پژوهشگر می توانست مطالب ارزشمند و بااهمیتی از «فرهنگ عامیانه عشایر بویراحمدی و کهگیلویه» جمع آوری و منتشر نماید؛ به دلایلی نامعلوم، بر مواردی بی مایه و نادرست تأکید و تکیه نموده است. احتمال دارد، وی در راستای اهداف رژیم پهلوی و در جهت تحقیر و تخریب فرهنگ بومی ایلات و عشایر منطقه، به انتشار چنین مطالبی _ که گه گاه موهن و دروغین است _ دست یازیده باشد. در هر حال، مؤلف کتاب در بخش «اشعار»؛ سه بیت شعر به نقل از محلیان _ که البته ناقص و مغلوط است _ دربارة «عبداله خان ضرغامپور»، «ملاغلامحسین سیاهپور جلیل» و «غلامحسن محمدی» _ پسر عموی ملاغلامحسین _ ثبت و ضبط کرده است. (2) به علاوه، در پی نوشت کتاب، توضیحاتی راجع به هر سه نفر آورده، که برخی از موارد آن نیز مغلوط و معیوب است. (3) وی می نویسد:«عبداله خان ضرغامپور در جنوب قیام مسلحانه کرد و در خرداد 1341 کشته شد.» (4) و: «غلامحسین جلیل که در جنگ «گوجستان» [گجستان] شرکت داشت و با عبداله خان ضرغامپور همکاری می کرد.» (5)

منابع بعد از انقلاب

الف) مجموعه های اسنادی

1_ طالقانی و تاریخ:

1_ طالقانی و تاریخ:(6)

این کتاب در باب زندگی و فعالیت های مذهبی، سیاسی و اجتماعی آیت الله طالقانی است که حاوی اسناد مهمی نیز هست. کیفرخواست دادگاه نظامی علیه آیت الله طالقانی و دیگر اعضای نهضت آزادی و نیز پاسخ ها و ایرادات متهمین و وکلای مدافع آنان در

ص: 28


1- منوچهر لمعه، فرهنگ عامیانة عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، سازمان انتشارات اشرفی، بی جا، 1353.
2- همان، صص 59 و 64 _ 65.
3- همانجا.
4- همان، ص 59 (در حالی که عبدالله خان ضرغامپور در خرداد 1342 کشته شد.)
5- همان، ص 64.
6- بهرام افراسیابی و سعید دهقان، طالقانی و تاریخ، چاپ دوم، تهران: انتشارات نیلوفر، 1360.

خصوص «کیفرخواست»، از جمله اسناد و مطالب مهم کتاب حاضر است .(1) برخی اسناد کتاب، به ویژه اعلامیه های آیت الله طالقانی در حمایت عشایر فارس، ارزشمند و مفید است.

2_ اسناد نهضت آزادی ایران (جلد اول):

2_ اسناد نهضت آزادی ایران (جلد اول):(2)

جلد اولِ اسناد نهضت آزادی ایران، حاوی اعلامیه ها و بیانیه های نهضت، در خصوص اوضاع سیاسی _ اجتماعی ایران در طی سال های 1340 تا 1344 است. در دو اعلامیه از این مجموعه، به قتل «ملک عابدی» و اوضاع بحرانی فارس، اشارات مختصر شده است. یکی، اعلامیة مشهور «ایران در آستانه یک انقلاب بزرگ(!) و برگرداندن تاریخ خود» است؛ (3) که در بخشی از آن آمده:«خود این جریان خلع ید و خلع مالکیتی که با چنان راحتی و سرعت (البته باستثنای صحنه سازی مسخرة قتل مهندس ملک عابدی!) از مالکین و فئودالها و ذی نفوذها شد بهترین شاهدی است که در ایران فئودالیته بآن معنی قرون وسطائی و اروپائی وجود نداشته است.» (4)

اعلامیة دیگر، در خرداد 1342 انتشار یافته و اوضاع نابسامان شهرها و استان های مختلف کشور _ از جمله فارس _ را تبیین کرده است.(5)

3_ اسناد نهضت آزادی ایران (جلد سوم):

3_ اسناد نهضت آزادی ایران (جلد سوم):(6)

در این اثر که اسناد مربوط به «کیفرخواست»، «محاکمات» و «دفاعیات» اعضای دستگیر شده نهضت آزادی در طی سال 42 _ 1341 آمده است؛ آن بخش از مطالب که در باب اعلامیه ها و ارتباط های گفتاری و نوشتاری آیت الله طالقانی با عشایر جنوب

ص: 29


1- از جمله رجوع شود: همان، صص 207 _ 201، 271 _ 215.
2- اسناد نهضت آزادی ایران (جریان تأسیس و بیانیه ها 1340 _ 1344)، جلد اول، گردآوردنده نهضت آزادی ایران، تهران: چاپخانه رایکا، 1361.
3- همان، صص 221 _ 203.
4- همان، ص 206.
5- همان، صص 282 _ 281.
6- اسناد نهضت آزادی ایران(جریان محاکمه سران و فعالین 1344_1340)، جلد سوم، گردآورنده و ناشر: نهضت آزادی ایران، تهران، 1363.

است، از اهمیت زیادی برخودار است.

4_ خاطرات بازرگان (شصت سال خدمت و مقاومت):

4_ خاطرات بازرگان (شصت سال خدمت و مقاومت):(1)

شصت سال خدمت و مقاومت، متن گفتگوهای سرهنگ غلامرضا نجاتی با مهندس بازرگان است؛ که خاطرات وی از دوران مبارزه با رژیم پهلوی را نیز دربر می گیرد. در این کتاب، متن کامل «کیفرخواست» اعضای نهضت آزادی در دادگاه نظامی و محاکمه آنان ثبت و ضبط شده؛ که مواردی از آن در رابطه با قیام عشایر جنوب و اعلامیه های منتشره است. (2)

5_ تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد:

5_ تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد:(3)

نویسنده، با استفاده از منابع مکتوب و برخی اسناد ساواک، به «درگیری عشایر فارس» با حکومت پهلوی پرداخته است .(4) در این مطالب مختصر، نکات جدیدی مطرح شده؛ اما هیچ اشاره ای به قیام عشایر کوهمره سرخی و نقش برجسته جنگجویانی چون حبیب شهبازی و ملاغلامحسین سیاهپور جلیل نشده است. به نظر می رسد، بیشتر مطالب و اسناد ارایه شده در کتاب، مأخوذ از نوشته های «سید کرامت الله فدایی» در «افق خونین» است.

6_ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک:

6_ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک:(5)

در این اثر، که جلد اول آن درباره وقایع سال های 1342 _ 1341 و قیام 15خرداد 1342 است؛ اسناد سال های 1336 تا پایان سال 1341 ثبت و ضبط شده است. اسناد این مجموعه، حاوی اطلاعاتی از فعالیت های علما و روحانیون و دیگر اقشار اجتماع

ص: 30


1- خاطرات بازرگان (شصت سال خدمت و مقاومت)، جلد اول، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375.
2- همان، صص 589 _ 571.
3- جواد منصوری، تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، جلد اول، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377.
4- همان، صص 297 _ 287 (هفت سند به شماره های 51/2 تا 57/2 در کتاب استفاده و چاپ شده است.)
5- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک (زمینه ها)، تهران: جلد اول، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378 / همان، جلد دوم (فیضیه).

است. در این مجموعه، اسنادی راجع به عشایر _ خاصه ایلات بویراحمد و ممسنی _ مضبوط است؛ که البته برخی ناقص و برخی دیگر شایعات افواهی منتشره بوده، و استناد به آنان نیاز به تأمل و دقت بسیار دارد.(1)

جلد دوم اثر، که عنوان «فیضیه» دارد، اسناد اوایل سال 1342 تا نیمة اول خرداد 1342 را شامل می شود. در این اثر، نیز اسناد مهمی در باب «فعالیت روحانیون» و ارتباط عشایر با آنان و طرفداری برخی از آنها از قیام عشایر فارس؛ حضور «سرلشکر پاکروان» رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور در «گچساران»؛ ملاقات آیت الله ملک حسینی و سید عبدالوهاب بلادی با امام خمینی در قم _ چهار روز پس از فاجعه فیضیه _ ؛ شایعة تحریک عشایر جنوب و روحانیون بوسیله انگلیسی ها در مخالفت با حکومت پهلوی و نیز پخش اعلامیه های امام خمینی در لار و تحریک طوایف «لُر» و «نفر» توسط «مجتهد لار» _ سید عبدالعلی موسوی _ آمده است. (2)

7_ یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب):

7_ یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب): (3)

این کتاب که مجموعه اسناد پروندة انفرادی «آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب» در ساواک مرکز بوده؛ علاوه بر اسناد مربوط به آیت الله شهید دستغیب و مبارزات وی حاوی اسناد قابل ملاحظة دیگری در باب فعالیت روحانیون کهگیلویه و بویراحمد _ نظیر آیت الله ملک حسینی و سید عبدالوهاب بلادی _ علیه رژیم پهلوی و تحریک عشایر و نیز اطلاع روحانیون از «قیام عشایر» می باشد . (4)سند مهم دیگری که در این کتاب وجود دارد، مربوط به «فرمانده نیروهای عملیاتی جنوب _ سپهبد بهرام آریانا» است، که در تاریخ 1/2/42 _ یعنی روزی که ستون نظامی در گجستان قلع و قمع و خلع سلاح گردیده است _ به «استاندار فارس و بنادر» و «سازمان اطلاعات و امنیت فارس و بنادر» نامه ای نوشته؛ و با اظهار «نگرانی» از «اعمال عناصر محرک» بخصوص

ص: 31


1- رجوع شود: همان، جلد اول، صص 410، 420، 453 _ 451، 508، 533 _ 532، 539، 573.
2- از جمله رجوع شود: همان، جلد دوم، صص 21، 37 _ 36، 46، 50، 53، 94، 259 _ 258.
3- یاران امام به روایت اسناد ساواک (نفس مطمئنه شهید آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب)، کتاب دهم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378.
4- از جمله رجوع شود: صص 132، 134 و 142.

روحانیون و علما و «در رأس آنان آقای دستغیب» و «بعضی از متنفذین»؛ تقاضای کمک نموده است. (1)

8_ اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران:

8_ اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران: (2)

در این اثر، سندی وجود دارد که حاکی از کشف و ضبط اعلامیه ای «منتسب به دانشجویان دانشگاه شیراز وابسته به جبهه ملی» از خانه «ولی خان کیانی» _ خان بکش ممسنی _ است. (3) این اعلامیه در مخالفت رژیم بوده، که در اردیبهشت ماه 1342 بوسیله شهربانی فارس از منزل ولی کیانی به دست آمده است.

9_ یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله سید محمود طالقانی):

9_ یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله سید محمود طالقانی):(4)

در این اثر، اسنادی راجع به نقش آیت الله طالقانی و خواهرزاده اش «پرویز عدالت منش»، در انتشار اعلامیه هایی به طرفداری و حمایت از عشایر قیام کننده جنوب، وجود دارد که قابل اعتنا و استفاده است. (5)

10_ نظامیان عصر پهلوی (ارتشبد بهرام آریانا به روایت اسناد ساواک):

10_ نظامیان عصر پهلوی (ارتشبد بهرام آریانا به روایت اسناد ساواک): (6)

مجموعه کتب اسنادی که تحت عنوان «رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک» منتشر گردید ه؛ در برخی مواقع حاوی اسناد مهمی دربارة وقایع سال های 42_1341 و قیام عشایر جنوب است. از جمله این کتب، اسناد مربوط به «ارتشبد بهرام آریانا» فرمانده عملیات نظامی جنوب در سال های مذکور است. هر چند به نظر می رسد، اسناد مربوط به آریانا در باب قیام عشایر جنوب، بایستی بیشتر از این باشد، اما در اثر حاضر،

ص: 32


1- همان، صص 61 _ 59.
2- اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران (1357_1329 ﻫ.ش)، جلد اول، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.
3- همان، ص 238.
4- یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله سیدمحمود طالقانی؛ بازوی توانای اسلام)، جلد اول، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381.
5- همان، صص 425 _ 424.
6- نظامیان عصر پهلوی (ارتشبد بهرام آریانا به روایت اسناد ساواک) تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381.

تنها دو سند، مربوط به این وقایع است. یکی سخنان آریانا در محفلی خصوصی است، که در تاریخ 5/8/1356 «در مورد غائله فارس» بیان شده است.(1) دیگری گزارش ارسالی به «دایرة سازمان ضداطلاعات» ستاد بزرگ ارتشتاران است، که تبعات و شایعات مربوط به «جنگ گجستان» در میان «افسران مرکز پیاده»، شیراز را اعلام داشته است. (2)

11_ پهلوی ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد):

11_ پهلوی ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد):(3)

در این اثر، که سومین جلد از مجموعه مجلدات «خاندان پهلوی به روایت اسناد» است، سندی تحت عنوان «بررسی اجمالی اوضاع فارس از دیماه 1340 تاکنون [خرداد 1342]، خلاصه[ای] از اقدامات ساواک فارس و بنادر» به چاپ رسیده است.(4) از فحوا و مفاد سند چنین برمی آِید، که اقدامات صورت گرفته تا قتل «عبدالله ضرغامپور» (18/3/42) و قبل از تسلیم «ناصر طاهری» را شامل می شود. در این سند، که بر اساس گزارش ها و تحقیقات مأمورین ساواک تهیه گردیده؛ اکثر مطالب آن، حول تحرکات و اقدامات برخی «خوانین» و چگونگی مقابله با «اصلاحات ارضی» است. هم چنین به «اتحادیة فلاحتی فارس» و اقدامات بزرگ مالکان فارس و ارتباط این اتحادیه با روحانیون مشهور فارس و اخذ فتوا از آنان در تحریم اصلاحات ارضی، پرداخته شده است لازم به تذکر است که هیچ یک از خوانین کهگیلویه و بویراحمد و ممسنی و سرخی در جلسات انجمن و اتحادیه شرکت نداشته اند. علاوه بر این، به جریان قتل ملک عابدی و تغییر و تحولات سیاسی فارس و بنادر، و حضور محمدرضا شاه در فارس و فیروزآباد و دستگیری «حسینقلی خان رستم» و اعزام عبدالله خان ضرغامپور و ناصرخان طاهری به تهران و بازگشت آنان به منطقه و درگیری در کوهمره سرخی و بویراحمد و خلع سلاح پاسگاهها و حضور آریانا در فارس و سرکوبی قیام، به اختصار پرداخته شده است. در این میان البته هیچ اشاره ای به جنگ گجستان نشده است. در

ص: 33


1- همان، صص 177 _ 175.
2- همان، صص 220 _ 219.
3- فرهاد رستمی، پهلوی ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، جلد سوم (محمدرضا پهلوی)، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1382.
4- همان، صص 523 _ 517.

پایان گزارش، به «عملیات و اقدامات ساواک» در 5 مورد اشاره شده، که نقش آنان را در فریب هر چه بیشتر عشایر و بسیاری از کلانتران و کدخدایان آنها، نشان می دهد.

12_ فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران(شماره 32):

12_ فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران(شماره 32):(1)

در این فصلنامه، 19 سند راجع به اوضاع و احوال فارس در بحبوحه تبلیغات اصلاحات ارضی و لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی و نیز قتل ملک عابدی و برخی وقایع دیگر، آمده است. نخستین آن، نامه «عزیزالله قوامی» از مالکان بزرگ فارس _ و پسر قوام الملک شیرازی _ به «اسدالله علم» نخست وزیر است؛ که اوضاع بحرانی فارس را در اواسط آبان 1341 شرح داده است. وی، بیشترین تقصیر را به گردن «غلامرضا فولادوند» استاندار فارس انداخته؛ که «چون ایشان خود را یک فرد ایلی می دانند لذا بیش از حد لزوم با عشایر محشور شده و آنها را رو می دهند.» قوامی در پایان، پیشنهاد تعویض استاندار فارس را به اسدالله علم _ داماد عمویش _ داده است. (2)

پنج سند نیز دربارة جلسات مالکین فارس با روحانیون مشهور شیراز و فارس است؛ که اعلام می کردند، هیچ کدام زیر بار تقسیم اراضی و اصلاحات ارضی نخواهند رفت، و از روحانیون کمک خواسته و از برخی فتوای حرام بودن اصلاحات ارضی را گرفته اند. (3) اسناد بعدی، در خصوص قتل ملک عابدی و اعلام حکومت نظامی در شیراز و دستگیری محمد ضرغامی و حسینقلی رستم _ و سپس آزادی آنان _ است؛ که از ارزش بیشتری برخوردارند. (4) یک سند مربوط به گزارش «سپهبد ورهرام» _ استاندار جدید فارس _ به وزیر کشور است، که فعالیت های چند روز اخیر حضور خویش در فارس را اعلام داشته است.(5) اسناد بعدی به مشکلات اصلاحات ارضی در فارس و لغو حکومت نظامی؛ نامه های «فرخ لقا بهادری» دربارة املاک خسروخان قشقایی و نیز نامه

ص: 34


1- جلال فرهمند، «کودتای سفید (2)؛ اسنادی از اصلاحات ارضی»، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، (سال هشتم، شماره 32، زمستان 1383)، صص 258 _ 221.
2- همان، صص 226 _ 222.
3- همان، صص 242 _ 226.
4- همان، صص 248 _ 240.
5- همان، صص 244 _ 242.

محمد ناصرخان قشقایی به سپهبد ریاحی در مورد پرداخت بهای املاک آنان است.(1)

سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد:

سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد:(2)

در این مجموعه، اعلامیه حبیب الله شهبازی در حمایت از روحانیت _ خاصه امام خمینی _ و انتشار آن در قم، کرمانشاه و کرمان آمده است.(3)

ب) منابع عمومی تاریخ

1_ تاریخ سی ساله ایران:

1_ تاریخ سی ساله ایران:(4)

مؤلف کتاب، بیژن جزنی، از اعضای سازمان جوانان حزب توده و از فعالان جبهة ملی دوم است، که در سال 1342 گروهی موسوم به «گروه جزنی» را با بینش مارکسیستی _ لنینیستی، تشکیل داده است. وی در اثر خویش _ با دیدگاه مارکسیستی خود _ وقایع فارس را به اختصار تبیین کرده است.(5)

در این مطالب مختصر، که به نظر می رسد، بر اساس روایت رسمی منابع حکومتی _ منجمله مجلات و روزنامه ها _ نوشته شده؛ اشتباهات متعددی به چشم می خورد. به طور مثال، «حبیب الله شهبازی» را «حسن شهبازی» ضبط کرده و قتل وی را منسوب به «نوکر»ش، نموده؛ که خود «را به دشمن فروخته بود.» در حالی که حبیب الله شهبازی، بازداشت و بعد اعدام گردید.

نویسند ه، در مبحثی دیگر، به «قیام بهمن قشقائی» اشاره نموده؛ و مفصل تر از قیام عشایر بویراحمد و کوهمره سرخی، به آن پرداخته و اهمیت داده است. (6)

ص: 35


1- همان، صص 258 _ 247.
2- سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، .جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1386.
3- همان، صص 308، 310، 317.
4- ب _ جزنی، تاریخ سی ساله ایران، جلد دوم، بی جا، بی نا، بی تا.
5- همان، صص 108 _ 107 و 141 _ 140.
6- همان، صص 143 _ 141.

2_ ایران و تاریخ:

2_ ایران و تاریخ:(1)

مؤلف کتاب _ بهرام افراسیابی _بدون اشاره به قیام عشایر کوهمره سرخی و بویراحمد به تفصیل، به «شورش بهمن قشقائی» پرداخته است. وی، البته در ضمن آن به اختصار آورده است که: «در اواخر سال 41 عده ای از خوانین عشایر بویراحمدی و ممسنی فارس شورش کردند و مدتی با نیروهای نظامی رژیم جنگیدند.» (2)

تقریباً تمام مطالب افراسیابی در باب بهمن قشقایی، برگرفته از گفته های «بیژن جزنی» در کتاب «تاریخ سی ساله ایران» است. تنها، در یکی دو جا، جملاتی را حذف کرده، و کلماتی را تغییر داده است.(3)

3_ ایران در عصر پهلوی:

3_ ایران در عصر پهلوی:(4)

مصطفی الموتی، در اثر خویش، هیچ اشاره ای به قیام عشایر جنوب ننموده، تنها به درگیری بهمن قشقایی با نظامیان رژیم پرداخته است. (5) منابع وی در توضیح شورش بهمن قشقایی، مطالب مندرج در مجله «سپید و سیاه»، کتاب «مسعود بهنود» و «اعلامیه ستاد ارتش» بوده است.

4_ نهضت امام خمینی:

4_ نهضت امام خمینی:(6)

کتاب سید حمید روحانی، به رغم آن که از منابع اصلی نهضت امام خمینی(ره) و تاریخ انقلاب اسلامی است، مطلب چندانی درباره قیام عشایر جنوب _ آن گونه که درخور قیام و کتاب باشد _ ندارد.

توضیحات وی، در خصوص قیام عشایر، بسیار مختصر است.(7) با وجود این، دو سند ارزشمند در کتاب وی مضبوط است، که راجع به جنگ گجستان و اعلامیة

ص: 36


1- بهرام افراسیابی، ایران و تاریخ، چاپ دوم، [تهران]: نشر علم، 1367.
2- همان، ص 470.
3- همان، ص 472 _ 470/ مقایسه شود با: جزنی، همان، صص 143 _ 140.
4- مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، جلد هشتم، چاپخانه پکا، لندن، مارس 1991 _ اسفند 1369.
5- همان، صص 247 _ 246.
6- سید حمید روحانی(زیارتی)، نهضت امام خمینی، جلد اول، چاپ پانزدهم، تهران: نشر عروج، 1381.
7- همان، ص 404.

حبیب الله شهبازی، در حمایت از مراجع _ خاصه امام خمینی _ است. (1)

5_ روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی:

5_ روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی: (2)

به نظر می رسد، مبنای اصلی «روزشمار تاریخ ایران» منابع رسمی حکومت _ خاصه روزنامه ها و مجلات _ بوده، که مؤلف از آنها استفاده نموده است. در این اثر، وقایع مهم «فارس» در سال های یاد شده، ثبت گردیده؛ و تقریباً، همان نظریات رسمی حکومتی ارایه شده است. «عاقلی» در ضمن وقایع «18 آبان ماه 1341» آورده: «اجرای اصلاحات ارضی در فارس در بین ایلات و عشایر جنبش هائی ایجاد کرده عده ای از رؤسای عشایر به تجهیز قوا پرداخته مبارزه علیه دولت را آغاز کردند.» (3) این گفته کاملاً نادرست است. زیرا، تا بعد از قتل ملک عابدی و اسفند 1341، مبارزة عشایر علیه دولت آغاز نشده بود.

وی هم چنین می نویسد: «عده ای از مالکین که با اجرای اصلاحات ارضی مخالفت نموده بودند بازداشت شدند و برخی از آنها به تبعید رفتند.» (4) این در حالی است که هیچ نامی از مالکین «بازداشت» شده و «تبعیدی» ذکر نمی کند. وی در ادامه به «مخالفت شدید» عشایر با «اصلاحات ارضی» و قتل عبدالله ضرغامپور «توسط قوای دولتی در یک نبرد شدید» اشاره دارد، که هیچ کدام درست نیست. (5)

6 _ نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار:

6 _ نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار:(6)

باقر عاقلی، در این کتاب، به اختصار تمام «قیام عشایر جنوب» را تبیین کرده است.(7) مطالب وی، گذشته از اختصار، معتبر و مستند نیست؛ و هیچ اشاره ای به قیام مردم کوهمره سرخی ندارد. به علاوه، اینکه «علت» قیام «ایلات و عشایر فارس» را تنها

ص: 37


1- همان، صص 405 _ 404.
2- باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران: نشر گفتار، 1370.
3- همان، ص 146
4- همان، ص 147.
5- همان، ص 152 و 158.
6- باقر عاقلی، نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار (1285 _ 1357)، تهران: انتشارات جاویدان، 1370.
7- همان، صص 952 _ 950.

«اجرای اصلاحات ارضی و سایر اصولی که به رای ملی گذاشته شده بود»می داند؛ درست به نظر نمی رسد.(1) بلکه عوامل متعددی، در ایجاد قیام، دخیل و مؤثر بوده است.

7_ از سید ضیاء تا بازرگان:

7_ از سید ضیاء تا بازرگان:(2)

ناصر نجمی در ذکر وقایع مهم عصر نخست وزیری «اسدالله علم»، به گونه ای بسیار مختصر به حوادث فارس اشاره می کند؛ و به غلط آن را منسوب «به اشاره محمد ناصر صولت قشقایی و خسرو قشقایی برادرش» می داند. گفتة «مغلوط» نجمی این است:

در فارس به اشاره محمد ناصر صولت قشقایی و خسرو قشقایی برادرش که در اروپا بحال تبعید از طرف دربار می زیستند، غائله ها و آشوبهایی از طرف ایلات قشقایی و بویراحمدی و بختیاری آغاز شد که دولت عدة زیادی از قوای نظامی را مأمور سرکوبی آنان در استان فارس کرد. (3)

8_ تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران:

8_ تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران:(4)

سرهنگ غلامرضا نجاتی در کتاب خویش، مطالب بالنسبه مختصری راجع به «شورش عشایر جنوب» آورده است. (5) تقریباً تمام مطالب وی، برگرفته از «تاریخ سی ساله ایران» بیژن جزنی؛ و «تاریخچة عملیات نظامی جنوب» بهرام آریانا است. در واقع این مطالب، یک جمعبندی بسیار کلی و مختصر از قیام عشایر جنوب است، که در بسیاری موارد نادرست و یکجانبه است.

نویسنده، در پایان مباحث، به داستان شورش «بهمن قشقائی» پرداخته؛ و آنچه را در کتاب بیژن جزنی آمده با اندکی تغییر و تلخیص آورده است.(6)

ص: 38


1- همان، ص 590.
2- ناصر نجمی، از سیدضیاء تا بازرگان (دولتهای ایران از کودتای 1299 تا آذر 1358)، جلد دوم، ناشر: نویسنده، بی جا، 1370.
3- همان، ص 1573.
4- غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، جلد اول، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1371.
5- همان، صص 293 _ 288.
6- همان، صص 293 _ 292.

9_ بازیگران سیاسی عصر رضا شاهی و محمدرضا شاهی:

9_ بازیگران سیاسی عصر رضا شاهی و محمدرضا شاهی:(1)

نجمی در این کتاب، نیز آنچه را در اثر پیشین خویش _ از سیدضیاء تا بازرگان _ راجع به وقایع فارس و قیام عشایر جنوب آورده، تکرار کرده است. (2)

10_ قلم و سیاست (از کودتای 28 مرداد تا ترور منصور):

10_ قلم و سیاست (از کودتای 28 مرداد تا ترور منصور):(3)

سفری در کتاب قلم و سیاست، به اختصار قتل ملک عابدی را ذکر کرده و توضیحات بسیار مختصری راجع به «نامة ناصر قشقائی» داده است.(4) او، هیچ اشاره ای به وقایع سال های 42_1341 فارس نمی کند؛ و تنها به اعدام «متهمان مربوط به حوادث فارس که در دادگاه ویژه زمان جنگ در شیراز محکوم شده بودند» اشاره کرده است. (5)

وی در این اثر به درستی معتقد است که: «کشتن رئیس اصلاحات ارضی «فیروزآباد» بهانه به دست شاه داد تا سر حد امکان از این حادثه بهره برداری کند....»(6)

11_ داوری (سخنی در کارنامة ساواک):

11_ داوری (سخنی در کارنامة ساواک):(7)

سرتیپ منوچهر هاشمی، معاون و مدیر کل ادارة ضدجاسوسی ساواک، که نخستین رئیس ساواک فارس نیز بوده است؛ در این اثر، به اهم اقدامات و خدمات خویش در دستگاه اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) پرداخته است. وی «در اواخر سال 1335، با سمت ریاست ساواک استان و بنادر و جزایر جنوب در شیراز مستقر» شده؛ (8) و شاخه های ساواک بوشهر و بندرعباس را چون ساواک شیراز، پایه گذاری و تأسیس کرده است.(9)

وی پس از حدود پنج سال حضور در فارس و مسئولیت ساواک، به خراسان منتقل

ص: 39


1- ناصر نجمی، بازیگران سیاسی عصر رضا شاهی و محمدرضا شاهی، تهران: انتشارات انیشتین، 1373.
2- همان، ص 272.
3- محمدعلی سفری، قلم و سیاست (از کودتای 28 مرداد تا ترور منصور)، جلد 2، تهران: نشر نامک، 1373.
4- همان، صص 474 _ 473.
5- همان، ص 637.
6- همان، ص 473.
7- منوچهر هاشمی، داوری (سخنی در کارنامة ساواک)، لندن: انتشارات ارس، 1373.
8- همان، ص 174.
9- رجوع شود: همان، ص 192 _ 178.

گردیده و در بحبوحه سالهای قیام عشایر، رئیس ساواک خراسان بوده است. اما به دلیل اوضاع بحرانی فارس و جنوب و نیز اطلاعات و شناخت وی از فارس و بنادر، «در اردیبهشت سال 1342» که «غائله فارس» پیش آمده «به تهران احضار» و به همراه سرلشکر پاکروان، رئیس ساواک، سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور، و سپهبد اسماعیل ریاحی جانشین ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، به شیراز حرکت نموده است.(1) بدین گونه، وی تا پایان سرکوب عشایر، در فارس و ساواک به عنوان «مشاور» انجام وظیفه می کرده است.

اطلاعاتی که وی در کتاب خود به دست می دهد، در بیشتر موارد یک جانبه و طرفدارانه است. به علاوه، از سر بی اطلاعی یا به عمد، هیچ گزارشی از مقاومت و مبارز ة جنگی بویراحمد _ نظیر جنگ گجستان و شکست نظامیان _ ارایه نمی دهد؛ و تنها به «محاصرة یکی از واحدهای ارتش به فرماندهی سرهنگ فاطمی در آبادی توت نده، واقع در منطقه بویراحمدی» اشاره می کند. (2)

هاشمی به دروغ می نویسد که در نتیجة شکست فاطمی زاده «تعداد زیادی از اهالی ده توت نده قتل عام شدند.» (3) وی، با بدبینی خاصی _ که حاکی از سابقه خصومت اوست _ نسبت به «فتح الله خان حیات داودی» اظهارنظر می نماید و او را عامل اصلی غائله فارس می داند. (4)

به رغم آنکه سرتیپ هاشمی معتقد است تا قبل از اصلاحات ارضی «مشکل خاصی که موجب ناراحتی» عشایر باشد، وجود نداشت؛ اما به عوامل و اسباب دیگری اشاره می نماید که در واقع از عوامل اصلی نارضایتی عشایر بوده است. (5)

بنابراین، علیرغم یک جانبه نگری نویسنده _ که خود از دشمنان و سرکوبگران عشایر بوده _ برخی مطالب مهم در کتاب او هست، که، برای محقق همه جانبه نگر قابل استفاده است.

ص: 40


1- همان، ص 218.
2- همان، ص 219.
3- همان، ص 220.
4- همان، ص 218 _ 225 (نسبت به سابقة بدبینی و خصومت هاشمی با حیات داودی رجوع شود: همان، صص 287 _ 281).
5- همان، ص 215 _ 226.

12_ از سیدضیاء تا بختیار (دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا بهمن ماه 1357):

12_ از سیدضیاء تا بختیار (دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا بهمن ماه 1357): (1)

مسعود بهنود، در ضمن تبیین وقایع و حوادث «دولت علم»، به گونه ای بسیار مختصر _ و البته مغلوط _ به «غائله فارس» پرداخته و آن را «به اشاره ناصر و خسرو قشقایی که در آلمان فعالیت مخالف رژیم داشته»، منسوب نموده است. بنا به گفتة وی، در نتیجة اقدامات ناصر و خسرو قشقایی «طوایف بویراحمدی، قشقایی و بختیاری، به حرکت درآمدند.» (2) بی تردید این گفتة غیرمستند، کاملاً نادرست و عاری از واقعیت و حقیقت است. علاوه بر این، ایل بختیاری هیچ مشارکتی در قیام عشایر نداشته و آغاز قیام عشایر جنوب در سال 1341، تحت فرماندهی «حبیب الله شهبازی» کوهمره سرخی بوده است. مورد دیگری که نویسنده، به اشتباه آورده، این است که: «افراد مسلحی» از ایلات بویراحمد و بختیاری، در اطراف «بهمن قشقایی» جمع شده، و در جنبش او شرکت جسته اند.(3) کاملاً معلوم است که این موضوع نیز نادرست و غیرمستند است.

13_ معماران عصر پهلوی:

13_ معماران عصر پهلوی:(4)

نویسندگان کتاب معماران عصر پهلوی، در شرح زندگی بهرام آریانا، به قیام عشایر جنوب و نقش وی در سرکوب آن، اشارات مختصر نموده اند. (5) به نظر می رسد، مطالب آنان در خصوص زندگی نامه آریانا، برگرفته از خاطرات حسین فردوست است و چیزی اضافه بر آن ندارند.

14_ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی:

14_ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی:(6)

کرباسچی در اثر خویش، اعلامیة «حبیب الله شهبازی» در حمایت از روحانیون و

ص: 41


1- مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار (دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا بهمن ماه 1357)، چاپ هفتم، تهران: انتشارات جاویدان، 1377.
2- همان، ص 486.
3- همان، ص 523.
4- نجفقلی پسیان _ خسرو معتضد، معماران عصر پهلوی، تهران: نشر ثالث _ نشر آتیه، 1379.
5- همان، ص 595 _ 594.
6- غلامرضا کرباسچی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381.

مراجع تقلید، خاصه امام خمینی(ره) را آورده است.(1)

وی البته توضیح چندانی در خصوص قیام عشایر جنوب، نداده است.

15_ سازمان مجاهدین خلق:

15_ سازمان مجاهدین خلق:(2)

در این اثر، به «شورش بهمن قشقایی» اشاره شده؛ و به استناد منابع دیگر _ چون تاریخ سی ساله بیژن جزنی و تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله غلامرضا نجاتی _ مطالب مختصری ذکر گردیده است.(3)

پ) خاطرات

1_ یادداشتهای روزانه مهندس مهدی بازرگان:

1_ یادداشتهای روزانه مهندس مهدی بازرگان:(4)

مهندس بازرگان، که به همراه دیگر اعضای «نهضت آزادی» در بهمن ماه 1341، دستگیر و زندانی شده بود؛ طی یادداشت های روزانه خود، خاطرات ایام زندان در «قزل قلعه» را نیز ثبت کرده است. در این زمان، برخی متهمان قیام عشایر، از جمله؛ فتح الله داودی، حبیب شهبازی، حسینقلی رستم، ناصر طاهری، ولی کیانی، فریدون جاویدی، باباخان عیلامی [ایلامی] و سهراب کشکولی، در قزل قلعه زندان بوده اند. مهندس بازرگان، در یادداشت های خویش، به «مواجهة» حضوری «فتح اله خان حیات داودی» با «ولی خان کیانی»، «فریدون خان جاویدی» و «ناصرخان طاهری»، در «سازمان امنیت» (= ساواک)، اشارت دارد. (5) هم چنین به انتقال «سران عشایر فارس» از قزل قلعه به جایی دیگر _ شاید شیراز _ در تاریخ 27 شهریور 1342، اشاره نموده است. (6)

از یادداشت های بازرگان، چنین برمی آید که وی علاقة خاصی به «فتح الله خان حیات داودی» داشته و از انتقال او ناراحت و غمگین بوده است. وی می نویسد: «حیات داودی

ص: 42


1- همان، ص 369.
2- سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام(1384_1344)، جلد اول، تهران: به کوشش جمعی از پژوهشگران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384.
3- رجوع شود: همان، صص 248 _ 246.
4- مهدی بازرگان، یادداشتهای روزانه، تهران: انتشارات قلم، 1376.
5- همان، صص 68 _ 67.
6- همان، ص 105 و 527.

رفیق شاد و گرم و موافق و مأنوسی بود. با رفتن او قریب یک ساعت است [که] یک حالت خاموشی و نگرانی و ناراحتی در اطاق ما پیدا شده است؛ خصوصاً که نگران نسبت به وضع و کارش هستیم.» (1)

مهندس بازرگان، در یادداشتهای «چهارشنبه 27/4/42»، که بیشتر «صحبت هایی با خانوادة» خویش است؛ به برخی از مطالب «رپرتاژ» مخصوص «مجله تهران مصور» دربارة «جنگهای اخیر فارس»؛ مخصوصاً قتل خسرو خان بویراحمدی، به وسیلة برادرش عبدالله خان ضرغامپور _ در سال 1332 _ اشاره و تحلیل دارد. (2) به علاو ه، در این یادداشت ها، نسبت به یکی از اتهامات اساسی «آیت الله طالقانی»، که «اعلامیه ای خطاب به افسران و رؤسای عشایر فارس» بوده؛ به اختصار، مطالبی آورده است.(3)

2_ مقاومت در زندان:

2_ مقاومت در زندان:(4)

کتاب «مقاومت در زندان» شامل خاطرات عباس رادنیا و نیز بخش هایی از جریان محاکمات و مدافعات عباس رادنیا، مصطفی مفیدی و محمد بسته نگار، سه تن از فعالان نهضت آزادی در سال های 1341 تا 1343 است. در این اثر، مطالبی در خصوص فعالیت های انجام گرفته در شیراز مقارن قیام عشایر جنوب (5) و نیز انعکاس اعلامیه های حبیب شهبازی در کیفرخواست شماره 415 دادستان ارتش، علیه اعضای نهضت آزادی، آمده است.(6)

3_ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست):

3_ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست):(7)

ارتشبد فردوست، در ضمن خاطرات خویش از عصر پهلوی دوم، به «شورش

ص: 43


1- همان، ص 527.
2- همان، صص 503 _ 501.
3- از جمله رجوع شود: همان، صفحات 67، 78، 232، 280 _ 279، 283 _ 282.
4- مقاومت در زندان، به کوشش ابراهیم یزدی، تهران: انتشارات قلم، 1378.
5- همان، صص 128 _ 117.
6- همان، صص 391 _ 382.
7- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست)، جلد اول، چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1374.

عشایری فارس» نیز اشاره دارد.(1) وی معتقد است، از کودتای 28 مرداد 1332 تا پیروزی انقلاب اسلامی، «دو حادثة مهم امنیت سلطنت» محمدرضا شاه را به مخاطره انداخت. یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 1342_1341 و دیگری قیام 15 خرداد 1342. (2) وی، برخلاف دیگر دولتمردان رژیم پهلوی، بدون اینکه بر مسئله اصلاحات ارضی در فارس تأکید ورزد و آن را علت تامة قیام عشایر ذکر کند، به موضوع مهم «خلع سلاح» عشایر پرداخته، و شدت عمل ژاندارمری را در این مسئله، عامل اصلی «شورش عشایر جنوب» دانسته است.(3) او در این اوان، مسئول «دفتر ویژه اطلاعات» ساواک بوده، که به همراه سرتیپ علوی کیا (قائم مقام ساواک) و سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور اعضای «شورایعالی هماهنگی» را _ که شورای امنیت کشور خوانده می شد _ تشکیل می دادند و نسبت به برخی مسایل مهم تصمیم گیری می کردند. بنا به گفته وی «سپهبد مالک در جلسات شورا کراراً از دستورات محمدرضا برای خلع سلاح عشایر صحبت می کرد.» (4)

وی هم چنین اطلاعات خوبی از چگونگی رفتار و اخلاق «آریانا» و «ورهرام» در فارس، به دست می دهد. فردوست، شکست نظامیان در «جنگ گجستان» را تلویحاً به نداشتن «پهلودار چپ و راست و جلودار و عقب دار»منتسب می نماید؛ که چون نظامیان وارد دره ای شدند «حدود 50 نفر از عشایر ... عقب آنها را بستند و از طرفین و جلو، نفر به نفر را به گلوله بستند و کلیه گردان فوق قلع و قمع شد و حتی یکنفر نجات نیافت.» (5) کاملاً معلوم است که بیشتر این مطالب نادرست است. وی نیز دربارة نقش «سرهنگ ناظم» در سرکوب قیام عشایر، مبالغة بسیار نموده است. مثلاً می نویسد: «ناظم در جریان جنگ علیه عشایر فارس نقش چشمگیر داشت و در رأس یک گردان زبده در محلی نمایان می شد و عشایر را به رگبار می بست... ناظم در عملیات جنوب بسیاری از واحدهای عشایر

را غافلگیر و نابود کرد.» (6)

ص: 44


1- همان، صص 509 _ 505.
2- همان، ص 505.
3- همان، ص 506.
4- همانجا.
5- همان، ص 507.
6- همان، ص 508.

پرواضح است که این موارد هیچ صحت ندارد.

4_ دُرد زمانه:

4_ دُرد زمانه: (1)

عمویی در خاطرات خویش، تحت تأثیر بینش مارکسیستی خود و بدبینی خاصی که ظاهراً نسبت به خان و مالک داشته؛ در خصوص عبدالله خان ضرغامپور و پسرش خداکرم _ که با هم در زندان قصر بودند _ کاملاً خصمانه نظر داده است.(2) وی با مطالبی که از قیام عشایر جنوب ذکر می کند، نشان می دهد که هیچ اطلاعی از چگونگی آغاز و انجام قیام و علل و اسباب آن ندارد.(3) این مهم، با مقایسة داستان واقعة سیاهکل و قیام عشایر جنوب به قلم وی، مبرهن و معلوم می گردد. وی از واقعة بسیار محدود و مختصر «سیاهکل»، مثل یک «حماسه» بزرگ سخن می راند؛(4) اما نبرد دلاورانه جمع عظیمی از عشایر جنوب را _ که در برابر ستمگری های حکومت پهلوی ایستادند _ در جملاتی مجعول و مغلوط، بازگو می کند. زهی انصاف و «خلق» دوستی!

5_ خاطرات علی امینی:

5_ خاطرات علی امینی:(5)

علی امینی، نخست وزیر شاه در محدودة زمانی اردیبهشت 1340 تا تیرماه 1341، بدون هیچ سند و مدرکی، قتل مهندس ملک عابدی را «به دست ایادی مالکین محلی» فارس می داند.(6) وی می گوید:

در دوران کوتاهی که دولت بر سر کار بود با تمام مشکلات و تحریکاتی که در نقاط مختلف کشور می شد و از جمله کشته شدن یک مهندس کشاورزی و مسئوول اصلاحات ارضی در فارس به دست ایادی مالکین محلی، کار اصلاحات ارضی طبق برنامه پیش می رفت. (7)

ص: 45


1- محمدعلی عمویی، درد زمانه (خاطرات محمدعلی عمویی)، چاپ چهارم، تهران: نشر اشاره، 1380.
2- همان، ص 223.
3- همانجا و صص 242_241.
4- رجوع شود: همان، صص 354_353.
5- علی امینی، خاطرات، به کوشش یعقوب توکلی، تهران: مؤسسه انتشارات سوره، 1377.
6- همان، ص 163.
7- همانجا.

این در حالی است که قتل ملک عابدی، در دوران نخست وزیری اسدالله علم، و چهار ماه پس از استعفای علی امینی از وزارت بوده است.

6_ خاطرات 15 خرداد _ شیراز:

6_ خاطرات 15 خرداد _ شیراز:(1)

«جلیل عرفان منش» از محققان معروف فارس، در این اثر ارزنده، خاطرات شخصیت های انقلابی و مؤثر فارس را دربارة وقایع روزهای 15 و 16 خرداد 1342 _ در فارس و شیراز _ گرد آورده است. برخی از این افراد، به حوادث پیش از 15 خرداد، همچون قیام عشایر جنوب و برخی رهبران آن _ خاصه حبیب الله شهبازی و ملاغلامحسین سیاهپور _ و ارتباط عشایر قیام کننده و روحانیت فارس _ و کهگیلویه و بویراحمد _ اشارات صریح نمو ده اند. از جمله؛ «جلال الدین آ یت الله زاده» برادر آیت الله بهاءالدین محلاتی؛ «حجت الاسلام مجدالدین مصباحی»؛ «حسین نیرومند»؛ «محمدرضا گل آرایش»؛ (2) «رجبعلی طاهری»؛ «شیخ صدرالدین حائری شیرازی»؛ «محمدحسن طاهری»؛ «شیخ مجدالدین محلاتی»؛ «سیدجعفر عباس زادگان»؛ «سید محمدحسین هاشمی» و «حاج عباس حمید ی».(3)

7_ خاطرات محمد بهمن بیگی:

محمد بهمن بیگی (متولد 1299) از مشهورترین نویسندگان ایران و چهره های فرهنگی عشایر و ایل قشقایی _ که سال ها مسئولیت آموزش عشایر را بر عهده داشته است _ در آثار خویش، خاطرات و داستان هایی از حوادث و وقایع سال های «آتش و خون» 42_1341 را تحریر کرده است. نخستین کتاب وی پس از انقلاب، «بخارای من ایل من» است؛ که در اواخر آن «گزارش گونه ای» از مسافرت و بازدید از مدارس «ایل بویراحمد» را آورده است.(4) در بخشی از این گزارش، خاطرات خویش را از درگیری ها

ص: 46


1- جلیل عرفان منش (گردآورنده)، خاطرات 15 خرداد _ شیراز، دفتر اول، تهران: دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1373/ _ همان، دفتر دوم، 1375.
2- رجوع شود: همان، دفتر اول، 54، 79_77، 86_85، 95.
3- همان، دفتر دوم، 50، 86، 115، 170، 184، 249، 257_250.
4- محمد بهمن بیگی، بخارای من ایل من، چاپ سوم، تهران: انتشارات آگاه، 1369، صص 339 _ 317.

و جنگ های پایان یافته «در گوشة جنوبی بویراحمد» و «طایفة جسور جلیل که بار دشوار جنگ را بر دوش گرفته بود»، بیان کرده است.(1)

وی در اثر دیگری به نام «اگر قره قاج نبود...»، به مناسبت برخی خاطرات خود، به تفصیل بیشتری از «وقایع و زد و خوردها» اشارت نموده است. (2) در این میان، داستان واقعی «پدر و پسر» که مربوط به «کردی انصاری» _ از جنگجویان مشهور عشایر ممسنی و بویراحمد _ و فرزندش «یدالله انصاری» است، از اهمیت بیشتری برخوردار است.(3) هم چنین، خاطرة «از من مپرسید...» حاکی از وقایع بحرانی سال های 1341 و 1342 است.(4)

در این داستان به قتل ملک عابدی، جنگ گجستان و بمباران های هوایی روستاها و مدارس عشایری اشارت رفته است.(5) هر چند، بهمن بیگی گوشه ای از خاطرات خویش را روایت کرده، و قصد وی تاریخ نگاری و تحریر تاریخ نبوده است؛ اما همچون یک محقق منصف و مطلع _ در همین روایات مختصر و اندک _ برجستگی و بیغرضی خویش را نشان داده است.

وی در اثری دیگر، به نام «به اجاقت قسم»؛ اشاره ای مختصر و مجمل به «اصلاحات ارضی» و پیامدهای آن در ایل قشقایی نموده است. (6)

8_ خاطرات علی اکبر محتشمی:

8_ خاطرات علی اکبر محتشمی:(7)

در نخستین شماره فصلنامه ندا، خاطرات برخی از شخصیت های مطلع و مؤثر انقلاب، در باب «وقایع و حوادث 15 خرداد 1342» ثبت و ضبط شده است. از جمله «حجت الاسلام علی اکبر محتشمی» دربارة روحیه جنگاوری و مبارزه جویی امام خمینی علیه ظلم و ستم می گوید: «اصولاً روح مبارزه با ستم و ستمگر در وجود حضرت امام

ص: 47


1- همان، ص 334.
2- محمد بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود...، تهران: انتشارات باغ آینه، 1374، صص 131، 154 _ 161، 173 _ 180.
3- همان، صص 161 _ 154.
4- همان، صص 180 _ 170.
5- همان، صص 176 _ 173.
6- محمدبهمن بیگی، به اجاقت قسم...، شیراز: انتشارات نوید، 1379، صص 164 _ 150.
7- فصلنامه ندا (فصلنامه جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران)، (سال اول، شماره 1)، بهار 1369.

[خمینی] نضج گرفته بود و لذا از هیچ چیز باکی نداشتند... امام همیشه دشمنان را خیلی حقیرتر از آن می دانستند که بخواهند از آنها واهمه ای داشته باشند. حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای خلخالی در مورد این روحیة مبارزه طلبی حضرت امام در خاطرات خود پیرامون 15 خرداد با ما چنین سخن گفتند: سال 41 بود، روزی من خدمت حضرت امام رفته بودم، آنموقع تازه جریان برخورد مسلحانه عبدالله خان که از خوانین بویراحمد بود با دولت پیش آمده بود که به کشته شدن 120 یا 140 تن از ارتشیها منجر شده بود. امام به من فرمودند که «خوب است ما هم برویم به این کوههای بویراحمد». من عرض کردم آقا شوخی می فرمایید؟ امام فرمودند:«نه من شوخی نمی کنم جدی می گویم من مطالب را بررسی می کنم اگر صلاح باشد می رویم.» (1)

9_ کهنه سرباز (خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی):

9_ کهنه سرباز (خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی):(2)

سرهنگ ستاد هوایی «غلامرضا مصور رحمانی» سه جلد کتاب تحت عنوان «کهنه سرباز» تألیف نموده؛ که در جلد سوم، به نوع رفتار «ناجوانمردانة» آریانا با جنگجویان و زن و بچه های بویراحمدی اشاره کرده است. این عمل ناجوانمردانه، به نقل نویسنده، همانا «بمباران» کردن مناطق بویراحمد ی ها و دیگر عشایر قیام کننده بوده؛ که بدین طریق، زنان و کودکان و پیران قوم و نیز «دامها»ی آنان از بین رفته است.(3) مصور رحمانی می نویسد: «کار او [آریانا] منحصر به این بود که تعدادی هواپیما را مأمور کند، زن و بچه و حشم بویراحمدیها را زیر بمب هواپیما قلع و قمع کنند[.] وی این عمل شنیع و غیرانسانی ولی بی خطر برای خود را، با عده ای زن و بچه، آن قدر ادامه داد که برای مردان رزمنده آنها چاره ای جز تسلیم نماند... جالب است در مطبوعات ایران در آن موقع کوچکترین اعتراضی به این عمل قبیح نشد؛ و حتی انجمن حمایت از حیوانات هم برای دلسوزی جهت گوسفندان قطعه قطعه شده یک قلم روی کاغذ نگذاشت!» (4)

ص: 48


1- همان، ص 35.
2- غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز(خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی)، [جلد سوم]، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1377.
3- رجوع شود: همان، صص 126_ 120 و 132.
4- همان، ص 120.

10_ نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولی):

10_ نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولی):(1)

ایرج کشکولی، یک فرد ایلی و عشیره ای بوده که در خارج کشور به نفع حزب توده و سپس «سازمان انقلابی حزب تودة ایران» فعالیت می نموده است. در کتاب گفتگو با ایرج کشکولی، اطلاعات دست اولی از حرکت بهمن قشقایی _ پس از قیام عشایر جنوب _ به دست داده شده است. (2)

هم چنین گزارشی که وی و عطا کشکولی تحت عنوان «نامه ای از جنوب»، به سازمان انقلابی حزب تودة ایران در خارج از کشور ارایه داده اند و در روزنامة توده _ تیرماه 1345 _ به چاپ رسیده؛ به عنوان سند در بخش اسناد کتاب آمده است.(3) در این گزارش، اطلاعات نسبتاً خوبی از وقایع سال های 42_1341 وجود دارد؛ که رجوع و استناد به برخی موارد آن، خالی از اشکال است. البته، باید توجه داشت که تحلیل های ارایه شده در گزارش، کاملاً صبغة مارکسیستی دارد.

11_ نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با کورش لاشایی):

11_ نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با کورش لاشایی):(4)

کورش لاشایی در گفتگو با حمید شوکت، مطالبی در خصوص حرکت بهمن قشقایی و مشارکت عطا و ایرج کشکولی مطرح نموده؛ که برخی از آن قابل استفاده و استناد است. (5) به علاوه «نامه ای از جنوب» _ که عطا و ایرج کشکولی آن را تهیه نموده و به سازمان داده اند _ در بخش اسناد کتاب، به چاپ رسیده است. (6)

12_ گذر عمر (خاطرات سیاسی باقر پیرنیا):

12_ گذر عمر (خاطرات سیاسی باقر پیرنیا):(7)

باقر پیرنیا (1367_1298)، از رجال مشهور عصر پهلوی دوم، در طی سال های 1342

ص: 49


1- حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولی)، چاپ دوم، تهران: نشر اختران، 1380.
2- همان، صص 65 _ 50.
3- رجوع شود: همان، صص 393 _ 385.
4- حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با کورش لاشایی)، تهران: نشر اختران، 1381.
5- همان، صص 68 _ 63.
6- همان، صص 369 _ 360.
7- باقر پیرنیا، گذر عمر: خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، تهران: انتشارات کویر، 1382.

تا 1346_ به مدت چهار سال _ استاندار «فارس و بنادر» بوده است. وی در خاطرات سیاسی خویش، به کارهای عمرانی و اصلاحی مهمی که در فارس، انجام داده، اشاره کرده است.

در این میان، البته خاطرات مربوط به «فارس و غائلة آن»، بسیار مختصر و بی رنگ، بیان شده است. (1) وی هیچ اشاره ای به سران سرشناس عشایر و شخصیت های معروف ایلات فارس مقارن حضور خویش ندارد؛ و «قیام عشایر جنوب» _ یا به گفته حاکمان رژیم، «غائله جنوب»یا «غائله فارس» _ را به اختصار برگزار کرده است. پیرنیا «علت اغتشاش» عشایر ممسنی و بویراحمد را به نحوة برخورد نادرست «ارسنجانی»، وزیر کشاورزی، با عبدالله خان ضرغامپور نسبت می دهد. این در حالی است که، در هیچ «منبعی»، به این ملاقات و برخورد، اشاره نشده و هیچ «سندی» در دست نیست. از این مهم تر، وی «ناآگاهی» مردم بویراحمد، و نداشتن «سواد خواندن و نوشتن» اعلامیه ها را، از دلایل عمدة درگیری ها ذکر می کند.

به گفتة وی: «داستان چنین بود: هنگامی که هنوز سپهبد آریانا در فارس بودند از سوی سپهبد آریانا اعلامیه هایی مبنی بر اینکه هر کس خودش را معرفی کند. بخشوده خواهد شد به وسیله هواپیما در منطقه پخش می شود. پخش این اعلامیه ها در کوهستان های زیرنظر بویراحمد زیاد مؤثر نشد. بویژه که عشیره های آن منطقه آشنایی به فروریختن اعلامیه از هواپیما نداشته و اگر هم داشتند سواد خواندن و نوشتن نداشتند. از جملة این گروه، مردم تیره های جلیل و بابکان بودند. نیروی انتظامی به گمان اینکه آنان آگاه شده اند اما قصد تسلیم ندارند به زد و خورد با آنان پرداخته و در نتیجه تیره های جلیل و بابکان هم به دفاع از خود برخاستند....»(2)

بی تردید، این مطالب کاملاً نادرست و بی مایه است؛ با وجود این اشتباهات، مطالبی که وی در ذکر ماجرای «تأمین نامه» و «حکم اعدام» مُلاغلامحسین سیاهپور جلیل و قتل عام طوایف «لُر» و «نَفَر»، در صحرای باغ لارستان _ به اختصار _ آورده، درست است؛ و «ناپسندی»و «غیرشرافتمندانه» بودن اعمال و کارکرد دولتیان و سردمداران رژیم

ص: 50


1- رجوع شود: همان، صص 207 _ 194.
2- همان، صص 206 _ 205.

را می رساند.(1) در هر حال، خاطرات پیرنیا، از جهاتی قابل استفاده و استناد است. (2)

13_ جام شکسته:

13_ جام شکسته:(3)

شیخ عبدالمجید معادیخواه در خاطرات خود از نهضت امام خمینی(ره)، به مناسبت بیان «دامی بر سر راه امام»، به یک نظامی به نام «سرهنگ شیرازی» اشاره دارد؛ که تلاش داشت «فتوای کودتایی را از امام بگیرد» و نظام شاهنشاهی را واژگون کند.(4) اما «همان جناب سرهنگ شیرازی که با اصرار می کوشید تا برای به گلوله بستن شاه فتوا بگیرد، چندی بعد پذیرای مأموریتی در سرکوبی شورشیان پیرامون شیراز شد و جمعی از مخالفان رژیم را به خاک و خون کشید. سخن اینک از آن شورش ها نیست که در آن کسانی چون ناصر قشقایی دست داشتند و در تظاهر به همسویی با جنبش قم فرصت طلبی می کردند. آن چه روشن است ناسازگاری بمباران بخشی از مردم، با چنان دین باوری است که سرهنگ شیرازی به آن تظاهر می کرد.» (5)

به احتمال زیاد، منظور معادیخواه از «شورشیان پیرامون شیراز»، قیام عشایر جنوب بوده است. با این احتمال _ قریب به یقین _ نظر نویسنده که معتقد است در آن شورش ها «کسانی چون ناصر قشقایی دست داشتند و در تظاهر به همسویی با جنبش قم فرصت طلبی می کردند»، کاملاً نادرست و غیرمستند است؛ و حاکی از بی اطلاعی محض مؤلف.

14_ یادمانده ها (خاطراتی از محمدحسین قشقایی):

14_ یادمانده ها (خاطراتی از محمدحسین قشقایی):(6)

محمدحسین قشقایی یکی از چهار فرزند صولت الدوله قشقایی است، که در سال 1342 به اتهام همکاری با سران عشایر فارس دستگیر و نهایتاً به دو سال زندان محکوم

ص: 51


1- برای اطلاع رجوع شود: همان، صص 207 _ 206، 245 _ 244.
2- برای اطلاع بیشتر از معایب و محاسن اثر، رجوع شود: مقدمة مبسوط خاطرات سیاسی باقر پیرنیا. (همان، صص 50_11).
3- عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته (خاطرات)، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382.
4- همان، ص 325.
5- همانجا.
6- محمدحسین قشقایی، یادمانده ها (خاطراتی از محمدحسین قشقایی)، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1385.

گردید. او که در خاطرات خویش به این موضوع پرداخته است می گوید: هیچ شناخت و آشنایی با رؤسای بویراحمدی نداشته و آنها را نیز در تهران ملاقات نکرده است.(1) بلکه به خاطر سابقه دوستی با فتح الله خان حیات داودی، یک روز بر حسب اتفاق او را در خیابان اسلامبول _ تهران _ دیده و با هم به خانة «مرتضی قلی خان بختیاری» رفته اند. در آنجا پسر مرتضی قلی خان _ به نام بهمن خان _ را که در خانه بود ملاقات کرده و در ضمن صحبتهای خویش موضوع آمدن بویراحمدیها را به تهران تعریف کرده اند. محمدحسین قشقایی می گوید: «گفتیم که حالا زمستان شده و برف آمده و وضع مالی آنها مناسب نیست. حتی اگر به اصفهان بروند، چون اتوبوس به منطقه آنها نمی رود، آنها پولی ندارند که بتوانند یک ماشین کرایه کنند و به فلارد بروند. بهمن خان گفت که من در اصفهان یک اتومبیل دارم و پیشکارم هم آنجاست. من کارتی به شما می دهم که به آنها بدهید که آنها را در اصفهان به پیشکارم بدهند تا راننده ام آنها را ببرد و به مقصد برساند. ما هم به همین ترتیب عمل کردیم و رؤسای بویراحمد توانستند در زمستان خودشان را به خانواد ه هایشان برسانند و به زندگیشان برسند.»(2)

وی در خاطرات خویش اطلاعاتی از درگیری بویراحمدی ها با نظامیان به دست می دهد که کاملاً ناقص و مغلوط است و نشان می دهد که حتی بعدها اطلاع چندانی از قیام عشایر جنوب به دست نیاورده است.(3)

15_ فروپاشی ارتش شاهنشاهی (خاطرات سپهبد جلال پژمان):

15_ فروپاشی ارتش شاهنشاهی (خاطرات سپهبد جلال پژمان):(4)

پس از آنکه محمدرضا شاه در دی ماه 1341 دستور خلع سلاح عشایر جنوب را صادر کرد، نیروهای ارتشی به مناطق مختلف اعزام گردیدند. یک دسته از آنان به فرماندهی سرهنگ جلال پژمان، مأمور خلع سلاح بویراحمد علیا شدند که در بهمن ماه از شیراز به سوی بویراحمد حرکت کردند.

وی در خاطرات خویش، به چگونگی اعزام نیروهای تحت امر خود و حوادث بین

ص: 52


1- همان، ص 130.
2- همان، صص 123 _ 122.
3- رجوع شود: همان، صص 124 _ 123.
4- جلال پژمان، فروپاشی ارتش شاهنشاهی (خاطرات سپهبد جلال پژمان)، تهران: نشر نامک، 1386.

راه و استقرار در یاسوج و درگیری های عشایر بویراحمد با نظامیان اشارات جالبی دارد. (1) سرهنگ جلال پژمان، به عنوان فرمانده نظامی حکومت پهلوی _ که مأموریت خلع سلاح و سرکوب عشایر بویراحمد را برعهده داشته _ در نوشته خویش جانب نظامیانی نظیر سرگرد فاطمی زاده را گرفته است.(2) وی البته در باب قاتل سرگرد فاطمی زاده، به صراحت می نویسد: «به دست پسر ولی پناهی (خلیفه پناهی) و اسکندر طاهری شهید شد.» (3)

سرهنگ پژمان، پس از عزیمت سرتیپ بنی اعتماد به شیراز، از تاریخ 23/4/1342 «فرماندهی مناطق یاسوج، سی سخت، اردکان، نقار[ه]خانه، دم چنار، سپیدار [و] جلیل بابکان» را به عهده گرفته است. وی معتقد است، در نتیجه اقدامات او، «خدا کرم ضرغام پور فرزند عبدالله ضرغام پور حاضر به تسلیم شد.» بنابراین، در روز سوم مرداد 1342، خداکرم ضرغامپور «تسلیم بدون قید و شرط گردید و در پناه ارتش قرار گرفت و به شیراز اعزام شد.» (4)

ت) منابع محلی

1_ ایل ناشناخته (پژوهشی در کوه نشینان سرخی فارس):

1_ ایل ناشناخته (پژوهشی در کوه نشینان سرخی فارس):(5)

نخستین کتابی که دربارة بخشی از قیام عشایر جنوب _ در کوهمره سرخی _ تألیف و انتشار یافته، «ایل ناشناخته» است. نویسنده خود زادة کوهمره سرخی و پسر «حبیب الله شهبازی» رئیس و جنگجوی مشهور ایل، و آغازگر قیام عشایر جنوب می باشد. در این اثر _ که ابتدا به عنوان پایان نامه کارشناسی در دانشگاه تهران ارایه شده _ به تبیین و تحلیل «قیام سالهای 42_ 1341 عشایر فارس»، پرداخته است. مؤلف در آغاز، به اختصار به «نهضت امام خمینی»، «اصلاحات ارضی شاهانه»، «اهداف و نتایج اصلاحات ارضی»، «ماهیت اصلاحات ارضی»، «اصلاحات ارضی در استان فارس» و

ص: 53


1- همان، صص 306_ 297.
2- همان، ص 304.
3- همانجا.
4- همان، ص 307.
5- شهبازی ، عبدالله، ایل ناشناخته (پژوهشی در کوه نشینان سرخی فارس)، تهران: نشر نی، 1366.

«روحانیت و اصلاحات ارضی شاهانه» اشاره نموده است. (1)

در این بخش، نویسنده با استناد به منابع مکتوب به بررسی و تحلیل این موضوع پرداخته است. وی در مباحث بعدی، «اهداف سیاسی رژیم از سرکوب عشایر فارس»، «توطئة مرموز قتل مهندس ملک عابدی»و «قیام عشایر کوهمره سرخی» را تشریح نموده است. (2)

مستندات و تحلیل هایی که نویسنده، در این مباحث ارایه می دهد، با استفاده و استناد به مطالب کتاب «تاریخچة عملیات نظامی جنوب» تألیف _ ارتشبد بهرام آریانا _ و روزنامه ها و نشریات وقت می باشد، که تا حدود زیادی بیانگر روی دیگر سکه استنیز ارزشمند است.(3) بخصوص که در مبحث «روزنامه ها سخن می گویند»، گزیده ای از مندرجات روزنامه های اطلاعات و کیهان، از نیمه دوم 1341 تا نیمة اول 1343 را آورده و به مناسبت برخی نوشته های آنان، «پاسخ»های درخور داده است.(4) در بخش پایانی کتاب، «پیوست»هایی از «اسناد» و مندرجات جراید، ارایه شده که در جای خود اهمیت فراوان دارد.(5)

2_ تألیفات نویسندگان بومی کهگیلویه و بویراحمد:

تقریباً از سال 1370 تاکنون، نُه اثر تاریخی از نویسندگان بومی کهگیلویه و بویراحمد منتشر شده، که در خصوص وقایع سال های 43-1341 و مبارزه ایل بویراحمد با حکومت پهلوی دوم مطالبی آورده اند.(6) بیشتر این نویسندگان، به اختصار و

ص: 54


1- همان، صص 264 _ 255.
2- همان، صص 283 _ 264.
3- همان، صص 305 _ 285.
4- همان، صص 305 _ 301.
5- همان، صص 338 _ 314.
6- قدرت اله اکبری، بویراحمد در گذرگاه تاریخ، شیراز: چاپخانه مصطفوی، 1370/نورمحمد مجیدی، تاریخ و جغرافیای کوهگیلویه و بویراحمد، تهران: انتشارات علمی، 1371/ سیدساعد حسینی، گوشه های ناگفته ای از تاریخ معاصر ایران (وقایع سال های 1332_1331 و 42_1341 در کهگیلویه و بویراحمد)، شیراز: انتشارات نوید، 1373) سیدمصطفی تقوی مقدم، تاریخ سیاسی کهگیلویه، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1377/یعقوب غفاری، تاریخ اجتماعی کوهگیلویه و بویراحمد، اصفهان: انتشارات گلها، 1378/جمشید حسینی خواه، بویراحمد و رستم گاهواره تاریخ، اصفهان: نشر فردا، 1378/کاوس تابان سیرت، دلاوران کوهستان بویراحمد، دلیران تنگ تامرادی، قم: مؤسسه فرهنگی طیبین، 1380/ سیدحامد اکبری، رجال بویراحمد، یاسوج: انتشارات فاطمیه، 1381/الله بخش آذرپیوند، تحولات سیاسی کشور و جنگ گجستان 1342ش، یاسوج: انتشارات چویل، 1384.

اجمال و بر مبنای روایات شفاهی محدود، وقایع مزبور را ضبط کرده اند. در این میان، البته دو اثر ارزشمند و معتبر وجود دارد که اکثر مطالب آنان در باب حوادث مذکور قابل اعتماد و استناد است. یکی، کتاب «گوشه های ناگفته ای از تاریخ معاصر ایران» نوشته دکتر سیدساعد حسینی است؛ دیگری «تاریخ سیاسی کهگیلویه» اثر پر ارج سیدمصطفی تقوی مقدم.

بقیه این آثار، تنها اندکی از مطالبشان در باب حوادث سال های 43-1341 معتبر و قابل استناد است. حتی کتابی چون «تاریخ و جغرافیای کوهگیلویه و بویراحمد» نوشته نورمحمد مجیدی _ که به نظر می رسد، حساسیت منفی عجیبی نسبت به ایل بویراحمد و مبارزات مردم آن داشته است _ اصلاً مطلب صحیحی درباره قیام عشایر بویراحمد و کوهمره سرخی نیاورده است. وی، برخی از این گفته های نادرست را نیز در کتاب «تاریخ و جغرافیای ممسنی» تکرار کرده است.(1)

3_ تألیفات نویسندگان محلی ممسنی:

ممسنی ها، در سه کتاب «ممسنی و بهشت گمشده»، «ممسنی در گذرگاه تاریخ» و «ممسنی، دشتی پر از نون و تشتی پر از خون»، به اختصار تمام، اشاراتی به حوادث سال های 42_1341 نموده اند. (2)

در این مطالب مختصر که بسیار مغلوط و معیوب اند، اطلاعات درست و قابل اعتمادی وجود ندارد. نقل قول هایی هم که از منابع دولتی آورده اند، قابل استناد نیست. با این همه، آنچه مؤلف کتاب ممسنی در گذرگاه تاریخ، راجع به تأثیرات و پیامدهای اصلاحات ارضی در ممسنی آورده، از اهمیت بیشتری برخوردار است. (3)

ص: 55


1- نورمحمد مجیدی کرائی، تاریخ و جغرافیای ممسنی، تهران: انتشارات علمی، 1371، صص 247_236.
2- اعظم مسلمی، ممسنی و بهشت گمشده، شیراز: انتشارات شیراز، 1369، صص 186_184/حسن حبیبی فهلیانی، ممسنی در گذرگاه تاریخ، شیراز: انتشارات نوید، 1371، صص 404_400/ملاگرگعلی صادقی، ممسنی دشتی پر از نون و تشتی پر از خون، شیراز: انتشارات کوشامهر، 1377، صص 255_237.
3- حبیبی فهلیانی، همان، صص 401_400.

4_ تألیفات نویسندگان قشقایی و ایلات خمسه:

گذشته از محمد بهمن بیگی که در خاطرات خویش، اشاراتی به وقایع سال های 42-1341 نموده است؛ دو تن دیگر از نویسندگان ایل قشقایی به این موضوع پرداخته اند.(1) عوض الله صفری کشکولی، کتاب خود را به «ماجرای بهمن قشقایی و همرزمانش» اختصاص داده و در مطالبی مختصر اما ارزشمند؛ داستان قتل ملک عابدی، شکنجه و عذاب بی گناهان ایل قشقایی، قیام موصلوها و مبارزات بهمن قشقایی را شرح داده است. نویسنده دیگر، دکتر منوچهر کیانی از مؤلفان پرکار و علاقمند ایل قشقایی است، که در کتاب خویش به «شورش گسترده عشایر در سالهای 1341 تا 1346» پرداخته است. وی، در خصوص وقایعی چون قتل مهندس ملک عابدی، جریان نامه ناصرخان قشقایی، حماسه فراموش نشدنی بهمن قشقایی، مبارزات دشتی و مسیح، شورش موصلوها در قیروکارزین، اعلام دسته جمعی گویجلوهای صفی خانی و قتل عام مردم تیره های لُر و نَفَر، مطالب خوبی ضبط کرده است. نویسنده ای به نام «علی محمد نجفی» در وقایع ایلات خمسه به قتل عام طوایف لر و نفر در بهار سال 1343 اشاره کرده است. (2) وی، بر اساس روایات شفاهی و دفترچة خاطرات یکی از آگاهان ایل نفر، جریان فجیع مزبور را شرح داده است. مطالب مختصر وی ارزشمند و قابل استفاده است. مؤلف دیگری از ایل باصری، در اثر خویش، به اجمال و اختصار تمام، قتل عام طوایل لر و نفر در «صحرای باغ لارستان» را آورده است. (3)

5_ فرهنگ سیاسی عشایر جنوب ایران:

5_ فرهنگ سیاسی عشایر جنوب ایران:(4)

عبدالعلی خسروی از پژوهشگران معروف ایل بختیاری است. وی در اثر خویش، که نام فرهنگ سیاسی بر آن گذاشته، به تاریخ سیاسی سه ایل مشهور بختیار ی، بویراحمد و قشقایی پرداخته است. مطالب وی راجع به ایل بویراحمد، به طور تمام و

ص: 56


1- عوض الله صفری کشکولی، تولدی در آتش، شیراز: انتشارات کیان نشر، 1379/ منوچهر کیانی، نگاهی به ایل قشقایی بعد از شهریور 1320، شیراز: کیان نشر، 1383، صص 429_388.
2- علی محمد نجفی، وقایع ایلات خمسه، چاپ سوم، قم: جام جوان، 1386، صص 63_61.
3- غلامرضا توکلی، ایل باصری از ترناس تا لهباز، تهران: نشر هفت، 1379، صص 24 و 26.
4- عبدالعلی خسروی (قائد بختیاری)، فرهنگ سیاسی عشایر جنوب ایران، اصفهان: انتشارات شهسواری، 1381.

کمال برگرفته از کتاب بویراحمد و رستم گاهوارة تاریخ سیدجمشید حسینی خواه است. بنابراین، آنچه در کتاب حسینی خواه در باب وقایع سال های 42-1341 آمده است، در فرهنگ سیاسی عبدالعلی خسروی، گردآوری و ثبت شده و موارد اندکی از آن قابل استناد است.

ث) رمان های تاریخی

در میان کتبی که راجع به قیام عشایر جنوب، تألیف و منتشر شده، چند کتاب داستانی _ تاریخی وجود دارد، که از اعتبار و اهمیت ویژه ای برخوردار است. از جمله:

1_ نبرد گجستان:

1_ نبرد گجستان:(1)

این اثر، علیرغم نام خویش، تنها محدود به «جنگ گجستان» نیست؛ بلکه این عنوان، بهانه ای است برای بیان زندگی و مبارزات «مُلاغلامحسین سیاهپور جلیل»، با قدرتمندان محلی _ از جمله برخی خوانین و کدخدایان _ و حکومت پهلوی. در واقع، کتاب نبرد گجستان، یک اثر تاریخی است؛ که با قلم «جذاب» و ادیبانة «رزمجویی»، داستان وار تألیف یافته است. به یقین، مطالب محققانه رزمجویی در کتاب نبرد گجستان، از بسیاری کتب تاریخی محلی _ در کهگیلویه و بویراحمد _ معتبرتر و موثق تر است. وی روایات بسیاری را جمع و تدوین نموده است. معروفیت کتاب، به گونه ای بود که نویسندگان مشهوری نظیر «کاوه بیات» و «امین فقیری» با نقدهای علمی و محققانه، به تعریف و تمجید آن پرداختند.(2)

2_ پلنگ های کوهستان:

2_ پلنگ های کوهستان:(3)

«امین فقیری» از داستان نویسان مشهور فارس و جنوب کشور است. وی در داستان

ص: 57


1- محمدکرم رزمجویی، نبرد گُجستان، تهران: نشر کارنگ، 1378.
2- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوه بیات، «نبرد آخر»، ماهنامة جهان کتاب، (شماره 1 و 2)، اسفندماه 1378، ص 25/ امین فقیری، «افسانه گجستان»، روزنامه عصر، شیراز، سال پنجم، (شماره 1131)، یکشنبه 8 اسفند 1378، ص 9.
3- امین فقیری، پلنگ های کوهستان، تهران: نشر شاهد، 1381.

پلنگ های کوهستان به فاجعة «صحرای باغ» و قتل عام مردان و زنان و کودکان «لر» و «نفر» و بزرگان آنان «رستم خان» و «زیادخان» پرداخته است. هر چند، اکثر مطالب کتاب براساس «تخیل»نویسنده است؛ اما مایه های تاریخی و واقعی آن، نیز زیاد است. وی در مقدمه، تحت عنوان «ادای دین» می نویسد: «...در سال 42 سرباز بودم، روستاها را به خاطر سپاه دانش بودنم می شناختم. رستم خان ها را دیده بودم و زیادخان ها را، مرگ غریبانه آن ها را و خون گریسته بودم، جسد یاغی ها را که روی چوبی بسته بودند و دور شهر می گرداندند. از پشت بام خانه مان آن ها را بر دار می دیدم که چگونه دست باد آن ها را به چپ و راست متمایل می کرد... این رمان تاریخ است. در این رمان دو طایفه نامشان واقعی است یکی شهدا و دیگری پست فطرتان[،] و دیگران فقط نامی هستند و قصد و غرضی در میان نبوده. شکل رمان این چنین اقتضا می کرده است. تخیل بر پایه واقعیت.» (1)

ج) رسالات

در خصوص حوادث سال های 43_1341 چند رساله دانشجویی تألیف شده که عبارتند از: بررسی اوضاع سیاسی _ اجتماعی شهرستان بویراحمد بین سالهای 1342_1340 (2)، کهگیلویه چهار راه حوادث (3) و انقلاب اسلامی و مردم کهگیلویه و بویراحمد. (4) بیشتر مطالب رساله دانشجویی اسحاق صدری درباره وقایع سال های یادشده، برگرفته از تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد «نورمحمد مجیدی» است؛ که چنانکه پیشتر آمد نوشته های وی کاملاً مغلوط و نادرست است. بنابراین، هیچ استنادی به آن نمی توان کرد.

نگارنده نیز در دو پایان نامه دورة کارشناسی و کارشناسی ارشد خویش، به حوادث سال های مزبور اشاراتی نموده است. در رساله دوره کارشناسی، جز اطلاعات شفاهی و

ص: 58


1- همان، مقدمه.
2- اسحاق صدری محمدآباد، بررسی اوضاع سیاسی _ اجتماعی شهرستان بویراحمد، بین سالهای 1342_1340، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا، 1367.
3- کشواد سیاهپور، کهگیلویه چهارراه حوادث (نقد و بررسی چهار جنگ مشهور در کهگیلویه و بویراحمد و مقایسه آنها با یکدیگر)، پایان نامه دوره کارشناسی تاریخ، دانشگاه شیراز، 1372.
4- کشواد سیاهپور، انقلاب اسلامی و مردم کهگیلویه و بویراحمد، پایان نامه کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد، 1382.

روایات بعضی شاهدان عینی و برخی منابع مکتوب کنونی، مستندات و منابع معتبری در اختیار نداشته است. بنابراین، به دلیل اطلاعات اندک و محدود و عدم مطالعات و تحقیقات کافی و نیز عدم دسترسی و استفاده از اسناد و مدارک معتبر، مطلب خوبی ارائه نداده است. در پایان نامة کارشناسی ارشد، البته پخته تر و محققانه تر عمل شده است. اما، به دلیل عدم استفاده از اسناد و مدارک معتبر و منابع مکتوب هم عصر حادثه، عیوب آشکاری موجود است. در میان رسالات منتشر نشده، دکتر جمشید صداقت کیش رویدادهای مهم شهرستان ممسنی را بدون شرح و تحلیل و صرفاً بر اساس منابع مکتوب، ضبط کرده است. (1) ضبط این رویدادها از سال 1955ه. ق شروع شده و تا سال 1345ه. ش ادامه یافته است. وی، وقایع سال های 43-1341 را به استناد روزنامه ها و مجلات و نیز کتاب تاریخچة عملیات نظامی جنوب آورده است.(2)

افق خونین یا آخرین جنگ بویراحمد در تنگ گجستان (3)

از جمله آثار معتبر و ارزشمندی است که تاکنون درباره قیام عشایر ایل بویراحمد _ و جنگ گجستان و جنگجویان آن _ نگاشته شده و نویسند ه، بر اساس مصاحبه های متعدد از برخی افراد آگاه، و استفاده از اسناد و مدارک محرمانه، تا حدود بسیار زیادی به «واقعیت» قیام دست یافته، و منصفانه نظر داده است.

مطالب این رساله، مبنایی برای کتاب ارزشمند تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد جواد منصوری، در باب قیام عشایر بویراحمد، بوده است. (4)

ج) مقالات

1_ حماسه جنوب (قیام بهمن قشقایی):

از جمعه 7 اردیبهشت 1358، سلسله مطالبی تحت عنوان حماسه جنوب، راجع به

ص: 59


1- جمشید صداقت کیش، رویدادهای مهم شهرستان ممسنی، نسخه تایپ شده، 1370، صص 74_11.
2- همان، صص 74_59.
3- سید کرامت الله فدایی، افق خونین (آخرین جنگ بویراحمد در تنگ گجستان)، نسخه تایپ شده، [1373].
4- قابل ذکر است، نگارنده تاکنون رسالات مذکور را مطالعه و ملاحظه نموده است. ممکن است رساله های دیگری در این باب تألیف شده باشد که نگارنده آنها را ملاحظه نکرده باشد.

«قیام بهمن قشقایی» در مجله سپید و سیاه منتشر گردید؛ که تا 25 خرداد 1358 ادامه یافت. در طی این سلسله مقالات، بر اساس روایات شفاهی مادر و برادر بهمن قشقایی، به جریان قتل مهندس ملک عابدی و تبعات آن و نیز چگونگی حضور بهمن قشقایی در فارس و درگیری های وی، پرداخته شده است.(1)

2_ مبارزات عشایر بویراحمد با حکومت پهلوی:

2_ مبارزات عشایر بویراحمد با حکومت پهلوی:(2)

موسایی در مجموعه مقالات «مبارزات عشایر بویراحمد با حکومت پهلوی»، به حوادث سال های 42_1341 در بویراحمد _ خاصه «خلع سلاح پاسگاه توت نده» و «جنگ گجستان» _ پرداخته است.(3) تحلیل های وی، منبعث از اوضاع و احوال تند و انقلابی سال های اولیه انقلاب است. در این سال ها، بدبینی شدیدی نسبت به «خان» و «کدخدا» _ و هر چه انجام داده بودند؛ چه خوب و چه بد _ وجود داشت و موسایی لامحاله متأثر از این اوضاع بود. به علاوه، وی تنها به استناد برخی روایات شفاهی و روزنامه های رسمی حکومت، حوادث مذکور را تبیین و تحلیل نموده است. او، نه تحقیقات و مطالعات عمیقی در این باره انجام داده بود و نه اسناد و مدارک معتبر و دست اولی را رؤیت کرده بود. بنابراین، بر مبنای این ذهنیات، وی «انگیزة» هر دو نبرد توت نده و گجستان را «در راستای یک هدف قابل تفسیر» دانسته است؛ آنهم «جلوگیری از اجرای اصلاحات ارضی.» (4) اما، باید دانست که همه اهداف و علل قیام، در راستای اصلاحات ارضی و مخالفت با آن نبوده است. به علاوه، جنگ گجستان، تصمیم شخصی کسانی بود، که _ براساس اسناد و مدارک معتبر _ اهداف دیگری داشتند؛ و مهم ترین آن مذهب و حمایت از روحانیت بود. در واقع عدم اطلاع و

ص: 60


1- رجوع شود: مجله سپید و سیاه/ (شماره 1103، جمعه 7 اردیبهشت 1358)، ص 4/ (شماره 1104، جمعه 14 اردیبهشت )1358، صص 6 و 45/ (شماره 1105، جمعه 21 اردیبهشت 1358)، صص 8 و 44/ (شماره 1106، جمعه 28 اردیبهشت 1358)، صص 6 و 49/ (شماره 1107، جمعه 4 خرداد 1358)، ص 12/ (شماره 1108، جمعه 11 خرداد 1358)، صص 16 و 48/ (شماره 1109، جمعه 18 خرداد 1358)، صص 13 و 45/ (شماره 1110، جمعه 25 خرداد 1358)، صص 14 و 44.
2- میثم موسایی، «مبارزات عشایر بویراحمد با حکومت پهلوی»، فصلنامه عشایری ذخایر انقلاب، شماره 5، زمستان 1367، صص 30_19.
3- همان، صص 30_24.
4- همان، ص 26.

شناخت کافی نویسنده از موجدان جنگ گجستان، موجب چنین تحلیلی از نبرد مذکور شده است. البته، نویسنده خود آورده که: «کسانی که جریانات جنگ گجستان را کاملاً مشاهده کرده اند به آن به «نامه امام»تعبیر می کنند.» (1) اما وی در ردّ این«تعبیر» چنین نظر می دهد:

...نکته اینجاست که این جریان را کسانی هدایت می کردند که لااقل در عدم صداقت عده ای از آنها شکی نیست. (2)

به احتمال زیاد، منظور وی خوانین بوده، نه شخصیت مذهبی و مردمی معروفی چون «ملاغلامحسین جلیل»! ولی نکته اینجاست که جنگ گجستان، تصمیم شخصی و قطعی ملاغلامحسین و یاران مذهبی اش بود که تحت تأثیر روحانیت مبارز و اعلامیه های امام خمینی، خاصه پیام تسلیت امام به علمای تهران دست به این اقدام مهم زدند. موسایی در مقالة بسیار مختصر خویش، اشتباهات متعدد دیگری مرتکب شده است. از جمله:

1- عدم اشاره به بمباران روستای دروهان بویراحمد و شروع جنگ توسط سردمداران حکومت پهلوی.

2- سرگرد فاطمی زاده، به دنبال دستگیری خداکرم ضرغامپور پسر عبدالله خان بود، نه خود عبدالله خان.

3- نویسنده، تقسیم بندی عشایر در جنگ گجستان را به تبع تقسیم بندی نظامیان ذکر می کند، که کاملاً نادرست است.(3)

4- وی به اشتباه، تنها راه عبور نظامیان را مسیری می داند که «از میان تنگ گجستان می گذشت». (4) در حالی که تنگه گجستان، مسیر نظامیان نبود. بلکه، مسیر اصلی و مال رو در سر تنگ گجستان می گذشت و نظامیان به راهنمایی افراد محلی از همان مسیر قصد عبور و حضور در امیرایوب را داشتند.

ص: 61


1- همان، ص 28.
2- همان، ص 29.
3- همان، ص 27.
4- همانجا.

3_ مقالات نگارنده:

نگارنده در خصوص وقایع جنوب کشور در سال های 43-1341 _ خاصه قیام ایل بویراحمد و ممسنی _ چندین مقاله تألیف نموده، که هر کدام گوشه ای از حوادث مزبور را بیان کرده است. این مقالات، عبارتند از: تأثیرپذیری ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویراحمد از نهضت امام خمینی(س) (1)؛ تیمسار اردوبادی کیست؟ (2)؛ نگاهی به قیام عشایر بویراحمد در سالهای 1342-1341 (3)؛ قیام عشایر جنوب و سرنوشت یک سرلشکر (4) و نهضت امام خمینی و قیام عشایر جنوب. (5)

4_ بازخوانی پرونده جنگ گجستان:

4_ بازخوانی پرونده جنگ گجستان:(6)

دراین مقالة مختصر، محقق مشهور تاریخ معاصر، تحلیلی صایب و درست از زمینه های جنگ گجستان و نقش فرمانده عشایری آن ملاغلامحسین سیاهپور، به دست داده است.

اشعار شاعران

در خصوص قیام عشایر جنوب، جمعی از اندیشمندان قوم و نیز روحانیون مبارز، در تبیین حرکت اصیل عشایر و مدح مبارزین آن، به سرودن «شعر» پرداخته اند. نقش سیاسی _ اجتماعی شاعران و شعر آنان، البته بر هیچ محققی پوشیده نیست.

ص: 62


1- کشواد سیاهپور، «تأثیرپذیری ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویراحمد از نهضت امام خمینی(س)»، ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیات (مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر)، جلد دوم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، تهران، 1378، صص 242 _ 223.
2- کشواد سیاهپور، «تیمسار اردوبادی کیست؟»، تاریخ معاصر ایران، (سال هشتم، شماره 30، تابستان 1383)، صص 280 _ 269.
3- کشواد سیاهپور، «نگاهی به قیام عشایر بویراحمد در سالهای 1342_ 1341»، فصلنامه مطالعات تاریخی (سال اول، شماره چهارم، پائیز 1383)، صص 121 _ 83
4- کشواد سیاهپو ر، «قیام عشایر جنوب و سرنوشت یک سرلشکر»، فصلنامه آوای دنا، (سال پنجم، شماره 17، بهار 1384)، صص 27 _ 19.
5- کشواد سیاهپو ر، «نهضت امام خمینی و قیام عشایر جنوب»، فصلنامه مطالعات تاریخی، (شماره 12؛ بهار 1385)، صص 73_29.
6- سیدمصطفی تقوی ، «بازخوانی پرونده جنگ گجستان»، روزنامه ابتکار، (پنجشنبه 13 بهمن 1384، شماره 579)، ص 7.

سیدعلی اصغر دستغیب، بیان می کند: «یکی از شیوه های مبارزه در آن زمان [سال های 42- 1341] استفاده از هنر شعر بود. به یاد دارم که این کار را رفقای مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی نجابت انجام می دادند.» (1) باری، شاعران آگاه و با ذوق، اشعاری در باب قیام عشایر بویراحمد و سرخی سروده که در زیر به آن اشاره می شود.

1_ اشعار آیت ا لله نجابت:

به احتمال زیاد نخستین فردی که راجع به قیام عشایر جنوب و جنگجویان کوهمره سرخی و حبیب شهبازی، به سرودن شعر پرداخت؛ آیت الله نجابت و رفقای او بود. محمدرضا گل آرایش اشاره می کند که:

آیت الله نجابت شنیده بود که حبیب الله شهبازی علیه دولت قیام کرده... از آن ها حمایت می کرد [و] در مدح آنها شعر می گفت و آنها را ترغیب می کرد.... (2)

برخی از اشعار که در حافظة بعضی افراد محل مانده بود،در کتاب ایل ناشناخته ثبت شده است. (3)

2_ اشعار ملادرویش دشتیان:

زنده یاد، ملادرویش دشتیان (1380_1314) فرزند ملاعلی محمد دشتی، در خانواده ای اهل دانش و فضل، در روستای «دشت» رستم متولد شده است. وی از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود و در رفع مشکلات مردم _ خاصه طایفه دشتی _ همت بسیاری به خرج می داد.

ملادرویش، که از مسایل سیاسی _ اجتماعی عصر، آگاهی زیادی داشت، در بسیاری از صحنه های مختلف آن حضوری آگاهانه می یافت. وی، اگر چه در جنگ گجستان حضور نداشت، ولی احساس و منویات درونی مردم منطقه و جنگجویان قوم را، در قالب ابیات زیر، تقریر و منتشر نمود. مثنوی طویل وی، که در دفتری ثبت و ضبط شده

ص: 63


1- علی اصغر دستغیب، خاطرات، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 13.
2- عرفان منش، همان، دفتر اول، ص 95 (خاطرات محمدرضا گل آرایش).
3- ایل ناشناخته ، ص 276.

بود؛ متأسفانه از بین رفته، و تنها اندکی از ابیات آن در اذهان عموم باقی مانده است.(1)

ز ع__هد شهنش_اه محم_درض_ا

زنان را به مجلس همی داد رأی

چ_و بش__نی_د عشای_ر از راه دور

بکوشیم و جوشیم و مردی کنیم

ز ع_لیا و س_فلا*، همه کدخ__دا

که تا آخرین قطره خون، زنیم

پناهی* و خورشید* و مظ__فری*

جهان بین* و منصوری* و نیکبخت*

پس از این همه عهد و هم گفتگو

گ_رفت_ن_د ناچ__ار او را ه_م_ه

در این دم خب_ر آمدی ناگ_هان

سپهدارشان بود «ناجی»* به نام

«زریر»* سپهدارش_ان با سپ__اه

«ایوب»* را کنند جای می_خانه شان

زنان را هم_ی پاک، پستان بِرَند

به سوی گجستان و «گُل گِرد»* کوه

طلایه به سوی «سیاهپور» گُرد

به لشکر همی گفت پاسخ چنین

بف_رم_ود تا از ی_می_ن و یس__ار

سیاه_پور جن_گی و ی_ازده نف_ر

چو ده ساعت از روز اول گذشت

نخستین، سیاهپ__ور گ__رد دلی__ر

زری_ر دلاوراَبا «ن__ُه» ن___ف_ر

بغلتید در خ___ون زری___ر دل__یر

چو«ام _ یک» به دست عشایر رسید

س__یاهپور جنگی و ی__ازده ن_ف__ر

چوآن شیر جنگی به سنگر نشست

بغرید «کُ__ردی»* چ__و اب_ر به__ار

«غلامحسنی»* بود و «حسنقلی»*

تف_ن_گ بل_ن_د و ق_ط_ار دو رو

یکی گُرد بُد نام «عبدی»* همی

سن_ش نوزده بود و جنگش چه_ل

ب_غ_ری_د ب_ر س_ان ن___ر اژده__ا

«محمدحسن»* گُرد هُش_یار ب_ود

همیشه هم_ی پیش__رو ب__ود اوی

همان «ترکعلی»* آن جوان نجیب

بود هر زمان بر خروشد هم_ی

نه ترس و نه خوفی نمی داشت اوی

یکی بانگ زد «کردی» پر هنر

ببینید کن_ون جنگ مردان م_رد

یکی هدیه ات می دهم ناگ_هان

بگفت و بزد بر سرش تیر سخ_ت

در این دم خبر آمد از دیده بان

ک__ه ش__د کش__ته «له__راسب»* نام_دارچ_نان بود جن__گی در ای__ران قضا

کسی را نبود راضی از این امر و نهی*

نش_ستند ن_زدی_ک و کردن_د ش___ور*

بن و بی__خ ای_ن رس__م را برکنی_م

بخ__وردن_د ق___رآن به اس__م خ_دا

بکوش_یم و این رس_م را بش_کن__یم

رس_ی_دن_د ه__ر یک، اب_ال_ش_ک_ری

ک__مربند م_ردی بب_س_ت_ند س_خ_ت

غلام_حس_ین* بیامد به س__وی گرو[ه]

بی__ام__د در ای_ن کار پر زمزمه ...

که آم_د سپ_اهی چو ف_وج گران

فرس__تاد لش__کر همی س_وی دام

به س_وی گجس__تان کشیدند راه

«مجت»* را کنند جای توپخانه شان

ز سرشان هم__ی نیز «معجر»بَرَند

س_پاه و سپهدار شدند هم گ_روه

خب__رها یکای_ک بر او برشم_رد

که در روز م_یدان مباشید غمین

برایشان بگ__یرند راه را ح_ص_ار

همه م__رد جنگی، ه__مه ب_ا ه__نر

کشیدند ص__ف ان__در آن پهندش_ت

ه__دف کرد تیری به س__وی زری__ر

به یک حم__له ش__د کش_ته در تیغ «نَر»*

ص: 64


1- یدالله انصاری فرزند کردی انصاری، بیش از 40 بیت از این مثنوی را در کاستی شخصی خوانده و ضبط کرده است.

ب__رآم__د خروش__یدن دار و گی___ر

ه__می ه_وش از افسران ب__ر پری__د

نم___ودش بدادی به سیص_د نف___ر

چو اردوی شاهی ز س_ینه اش شکس___ت

هم_ی زن_ده آورد از ایش__ان چ__هار

که ه_ر یک به ک___ردار ش__یر یل__ی

چپ و راس__ت می کشتشو، نو به نو

نب_ود از س_یاهپ_ور جن_گی کم_ی

نبودی از این جنگ ترسش به دل

مهم_ات را ک_رد از ای_ش_ان ج_دا

س_پ_ه را ز دش_م_ن ن_گ_ه دار ب_ود

به خون در گجستان همی داد جوی

س_رش پر زکینه، دل_ش پر ن_هی_ب

ت_و گ_فتی که دری_ا بج_وشد ه_می

که شی_ر سی_اهپ_ور بُ_د پ_شت اوی

که ای «ام_رالهی»* کس ب_دگه_ر

ت__ک روز م_ی_دان و دش_ت ن_ب_رد

ک_ه احس_ن ب_ود در ت_م_ام ج__هان

که جان داد آن مرد برگشت_ه ب_خ_ت

ب_ه س__وی س_ی_اه_پ_ور گ__رد دم___ان

ب_ه دس__ت «سل_حش___ور» ب__ی اعتب__ار

س__یاهپور جنگ__ی غمی_ن گشت سخت هم_ی دوختشون یک به یک بر درخ_ت (1)

ص: 65


1- توضیح ستاره های مندرج در شعر: اشاره شاعر به لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و حق رأی به زنان است. شَور : مشورت. منظور بویراحمد علیا و سفلا است. پناهی: احتمالاً منظور شاعر، کی حداد کی هادی و یا کی خلیفه پناهی است. خورشید برومند. مظفری : حاج اسماعیل مظفری (و پسرش کی خدابخش مظفری). کی مندنی جهان بین. آقابیژن منصوری. کی محمدعلی نیکبخت. ملاغلامحسین سیاهپور جلیل. سرهنگ ستاد عبدالحسین ناجی. زریر؛ ظاهراً نامی است که محلیان به فرمانده ستون نظامی «سروان محمدتقی ریحانی فر» داده اند. ایوب: منظور امیرایوب انصاری است که مردم معتقدند از نسل امام زاده ها و مکانی مقدس است. مجت: همان مسجد است به لهجه محلی. گُل گرد: نام کوه و قله ای در منطقه است. نَر : بلندی تپه مانند. نَره در مقابل دره. کردی انصاری. غلامحسن محمدی. حسنقلی فرخی (ایزدی). عبدی (عبدالمحمد) انصاری. محمدحسن انصاری، برادر عبدالمحمد. ترکی پیرایش. آقالهراسب (لهراسب) موسی پور. منظور «امرالله عظیمی» از درجه داران نظامی است. احتمالاً منظور، «پرویز سلحشور» از افسران نظامی است.

2_ اشعار شیخ علی مراد:

زنده یاد علی مراد مرادی (تنهایی) معروف به «شیخ علی مراد»، از طایفه شیخ های گُلبار (=گُل بهار = گُل بیار؟) در منطقة چرام کهگیلویه است؛ که احتمالاً در سال 1281 ﻫ.ش متولد شده و در سال 1378 وفات یافته است. وی که از قریحة شاعری بسیار خوبی برخوردار بوده؛ صدای رسا و زیبایی نیز داشته است. اشعار محلی متعددی که سروده و با صدای رسا و حماسی خوانده است، از جاویدان ترین اشعاری است که در خصوص تاریخ کهگیلویه و بویراحمد _ به ویژه جنگ های عشایر با نظامیان و جنگجویان مشهور قوم _ سروده و خوانده شده است. اشعار ارزشمند و صدای رسای وی چنان حماسی و احساسی است که به حق بایستی «فردوسی» قوم به شمار آید. اشعار وی، در واقع یک دوره از تاریخ واقعی منطقه است. او در اشعار خویش بسیار منصفانه و واقعی به تبیین و تشریح تاریخ پر حادثة قوم و نقش شخصیت های بزرگ آن، پرداخته است. آگاهی و اطلاعات وی از تاریخ مردم منطقه و طوایف و

ص: 66

شخصیت های معروف آن، بسیار زیاد و کامل بوده است. به همین دلیل اشکالات جزیی موجود در اشعار وی، کاملاً قابل اغماض و چشم پوشی است. جرأت و جسارت وی در سرودن و خواندن این اشعار حماسی، قابل تحسین و منحصر به فرد است. زیرا در عصر حکومت پهلوی به سرایش این اشعار و ابیات حماسی و مهم پرداخته و در بزرگداشت جنگجویان و مبارزان قوم که اکثر آنان علیه رژیم پهلوی مبارزه کرده بودند، همت گماشته است.

متأسفانه، بعضی نویسندگان و خوانندگان امروزی، برخی از اشعار شیخ علی مراد را مغلوط و مجعول ثبت و ضبط نموده و یا خوانده اند. این در حالی است که کاست های وی موجود است و محققان می توانند از آن استفاده نمایند.

در پی حساسیت رژیم پهلوی نسبت به مدح مبارزان و مبارزات قوم، ظاهراً یکی دوبار شیخ علی مراد بوسیلة ساواک گچساران احضار و مورد بازخواست و اخطار و تعهد کتبی قرار گرفت. سندی در دست است که نشان می دهد، این حساسیت کاملاً وجود داشته است.

4_ شاعران ناشناخته:

شاعران بسیاری از اشعار محلی و قدیمی کهگیلویه و بویراحمد، ناشناخته هستند. این شاعران گمنام اما خویش قریحه، غالباً در باب وقایع مهم منطقه اشعاری به لهجة محلی سروده اند که تنها سینه به سینه مضبوط و منتقل گردیده است.

سه بیت شعر نیز به گویش محلی بویراحمدی وجود دارد، که از زبان یک جنگجوی بویراحمدی خطاب به امام خمینی سروده شده است.(1)

«کاغذی اومده تَیْم آغی خمینی

دستور جنگ وَمْ بده، تو جانشینی

«مُوسید مشتهدم مِنْ دِلِ شیرازُم

نِیْتَرُمْ پی قَرصِ شا بر ن_و بِس__ازُم

ص: 67


1- یعقوب غفاری، سال ها پیش از انقلاب، این سه بیت شعر را ضبط کرده است. این ابیات توسط یکی از دانش آموزان وی، نقل و بیان گردیده است.

کاغذِت وَمْ برَسِ ک_اری نَی_ارُم

ای رَوُمْ زِرِ دارِ بَل_یِ ب__ر نو اِیارُم»

جنگجوی عشایری، از آقای امام خمینی تقاضای کاغذی حاوی فتوای جنگ و جهاد می نماید؛ زیرا او را جانشین امام زمان (عج) می داند: «دستور جنگ وَم بده تو جانشینی.» امام هم در جواب می گوید: «من یک سید مجتهدم و نمی توانم پای قصر شاه برنو بسازم و برایت بفرستم.» جنگجوی عشایری پاسخ می دهد که: «لازم نیست تفنگ برایم بفرستی، فقط کاغذت (نامه فتوایت)به من برسد، می روم و از زیر درختان بلوط برنو در می آورم.» (1)

به جز این، ابیات دیگری در برخی منابع مضبوط است؛ که در باب حوادث سالهای 42-1341 است، و شاعر آن معلوم نیست. خوشبختانه تعدادی از اشعار ضبط شده است.(2)

منابع خارجی

با نگاهی هر چند مختصر به «منابع خارجی» محقق به خوبی در می یابد که به دلایل مختلف، همچون عدم اطلاع کافی از عشایر و مبارزه آنان، عدم دسترسی به منابع و اسناد و مدارک محرمانه و گه گاه دیدگاه جانبدارانه از اقدامات شاه، مطالبی بسیار سطحی و کم مایه از قیام عشایر جنوب، عرضه داشته اند. تقریباً تمام منابع بیگانه _ از روزنامه ها و مجلات گرفته تا کتابها و دایر ه المعارف ها _ مطالبشان مأخوذ از اخبار و اطلاعات رسمی و حکومتی بوده و اطلاعی از کنه قضایا و سوی دیگر ماجرا _ یعنی عشایر_ نداشته اند. آنان، تحت تأثیر حکومت پهلوی و سرکوبگران قیام عشایر، به تبیین وقایع پرداخته و مبنای نظری اظهارات و تحلیل ها شان، گفته ها و نوشته های حکومتی بوده است. هیچ یک از این منابع، نیز از اسناد بایگانی شده و آرشیو مدارک محرمانة دولت های خارجی _ خاصه آمریکا و انگلیس _ در باب قیام عشایر جنوب، موردی عرضه نداشته است. آیا در این زمینه، اسنادی در کشورهای مذکور موجود نبوده _ که

ص: 68


1- سیاهپور، «تأثیرپذیری ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویراحمد از نهضت امام خمینی.»، صص 238 _ 237.
2- ایل ناشناخته ، صص 178_175/ ساعد حسینی، بخشی از شعر، موسیقی و ادبیات شفاهی استان کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج: انتشارات فاطمیه، 1381، صص 144_140 (البته، حسینی برخی از اشعار مزبور را غلط ضبط کرده است.).

بعید به نظر می رسد _ و یا دسترسی پیدا نکرده اند؟ درهر حال، بررسی و معرفی برخی منابع خارجی، صرفاًٌ برای ارایة دیدگاه آنان بوده، نه تکیه برگفته ها و نوشته های ایشان.

1_ تایمز لندن:

تقریباً تمام مطالب مندرج در تایمز لندن _ در خصوص وقایع جنوب _ مأخوذ از منابع رسمی و حکومتی بوده؛ و تفاوت چندانی با روزنامه ها و مجلات داخلی نداشته است. به علاوه، اخبار و اطلاعات منتشره در تایمز لندن، بسیار معدود و مجمل است، و آگاهی خاصی به محقق نمی بخشد.

2_ تاریخ نوین ایران:

2_ تاریخ نوین ایران:(1)

ایوانف محقق معروف روسی، در فصل دهم کتاب، به «اصلاحات ارضی» پرداخته است. در این فصل، به اختصار، موضوع قتل ملک عابدی و تبعات آن را بیان کرده است. وی می گوید: «در نوامبر سال 1962 گروه مسلحی که از جانب فئودالهای بزرگ در فارس تشکیل شده بود، [ملک] عابدی مسئول اجرای اصلاحات ارضی را کشتند. هنگامیکه مقامات دولتی پس از کشته شدن [ملک] عابدی تصمیم گرفتند عشایر را خلع سلاح کنند، فئودالهای بزرگ مانند خوانین قشقایی و دیگر طوایف جنوب (بویراحمدی، ممسنی و غیره) در ماه مارس 1962 علیه دولت به تظاهرات و اقدامات مسلحانه دست زدند. برای سرکوب این تظاهرات دولت واحدهای نظامی و هواپیماهای جت به فارس اعزام داشت. در بهار و تابستان سال 1963 میان واحدهای ارتش و ژاندارمری با گروههای مسلح این طوایف تصادماتی روی داد که در نتیجه از جانب واحدهای نظامی دولت نزدیک به صد نفر کشته و یا زخمی شدند.» (2)

کاملاً ملاحظه می گردد که به زعم نویسنده، تمام اقدامات انجام گرفته به :فئودال های بزرگ» مرتبط بوده است.

ص: 69


1- م. س. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم پناه، بی جا، بی نا، 1356.
2- همان، ص 223.

3_ تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز :

3_ تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز :(1)

این کتاب، که مجموعه ای از مقالات نویسندگان و محققان مشهور شوروی سابق، در باب تاریخ ایران از عهد باستان تا عصر حاضر است، مباحثی نیز راجع به «اصلاحات ارضی» و پیامدهای آن، وجود دارد. (2)

«ایوانف» در مقالة خویش، بر اساس بینش خاص مارکسیستی _ لنینیستی، همچون مطالب کتاب تاریخ نوین ایران، اصلاحات ارضی را «مردمی»و «دهقانی» قلمداد کرده و قتل ملک عابدی را _ بی هیچ دلیل و مدرکی _ توسط «دسته ای» می داند «که فئودالها سازمان داده بودند.» (3)

وی، البته، هیچ اشاره ای به این «فئودال ها» نمی کند. او می نویسد:

هنگامیکه دولت تصمیم به خلع سلاح عشایر گرفت، فئودالهای بزرگ، خانهای قشقائی و عشایر دیگر جنوب (بویراحمدی، ممسنی و غیره) در مارس 1963 حمله ضد دولتی عشایر را سازمان دادند. در بهار و تابستان 1963[1342] در فارس زد و خوردی میان ارتش و دسته های مسلح عشایر رویداد. (4)

کاملاً معلوم است که فئودال های بزرگ فارس و خوانین قشقایی، هیچ یک در ایجاد واقعة قتل ملک عابدی و قیام عشایر جنوب، نقشی نداشته و حتی در سرکوب آن، برخی از آنها حکومت پهلوی را کمک کردند.

4_ ریشه های انقلاب ایران :

4_ ریشه های انقلاب ایران :(5)

خانم «نیکی کدی» در کتاب خویش، بسیار مختصر و در چند جمله، وقایع سال های 42_1341 جنوب را این گونه بیان داشته است:

با وجودیکه احتمالاً این خوانین قبایل قشقائی و بویراحمدی بودند که در سال 1963 میلادی (1342 شمسی) در استان فارس مردم را علیه اصلاحات ارضی

ص: 70


1- گرانتوسکی و دیگران، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران: انتشارات پویش، 1359.
2- همان، صص 594 _ 581.
3- همان، ص 585.
4- همانجا.
5- نیکی.آر.کدی، ریشه های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: انتشارات قلم، 1369.

شوراندند، اما مردم عادی این قبایل نیز از سیاست های کشاورزی دولت لطمه می دیدند. (1)

5_ تاریخ معاصر ایران :

5_ تاریخ معاصر ایران :(2)

پیتر ای وری، که غالباً جانبدارانه به اقدامات حکومت پهلوی نگریسته است؛ در اثر خویش به اختصار جریان قتل ملک عابدی و قیام عشایر و بمباران و سرکوب آن به دست رژیم را بیان کرده است. (3) نویسند ه، در همین مطالب مختصر، تا اندازة زیادی منصفانه نظر داده است. به اعتقاد مؤلف، رژیم پهلوی بی درنگ از ماجرای قتل ملک عابدی «بهره برداری کرد و به تبلیغات شدیدی علیه مالکان کارشکن و نیروهای اجتماعی مخالف اصلاحات ارضی دست زد... احتمال دارد که دولت در نظر داشت از حوادث پیش آمده در فارس استفاده کند و یک بار و برای همیشه قدرت عشایر را در هم بشکند.» (4)

وی بدون اینکه، ذکری از قیام عشایر کوهمره سرخی بنماید، به قشقایی ها و بویراحمدی ها اشاره دارد. وی، در جایی دیگر می نویسد: «در سال 1963، ایل «بویراحمدی» را از راه هوا، بمباران کردند، و این گونه به نظر می رسید که تصفیة نهایی آنان، آغاز شده است.» (5)

6_ کوچ نشینان قشقایی فارس :

6_ کوچ نشینان قشقایی فارس :(6)

ابرلینگ، در کتاب خویش _ که در سال 1974 انتشار داده _ به تاریخ ایل قشقایی پرداخته است. وی، در پایان مباحث کتاب _ به طور بسیار مختصر_ به جریان قتل «مهندس شاهپور ملک عابدی، رئیس ادارة اصلاحات ارضی فیروزآباد»به دست عده ای

ص: 71


1- همان، ص 253.
2- پیترآوری [ای وری]، تاریخ معاصر ایران، مجلد دوم و سوم، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، تهران: انتشارات عطائی، 1371.
3- همان، جلد سوم، صص 192 _ 191.
4- همان جا.
5- همان، جلد دوم، ص 63.
6- پیر اُبرلینگ، کوچ نشینان قشقایی فارس، ترجمه فرهاد طیبی پور، تهران: نشر شیرازه، 1383.

از «طایفة نمدی» قشقایی و پیامدهای آن اشاره نموده است.(1) او به درستی عنوان می کند:

حکومت ایران که از نارضایتی فزاینده در شهرها احساس خطر می کرد، به هیچ عنوان مایل نبود در مورد اقدامات شورشیان جنوب سروصدا کند.(2)

نویسند ه با همان «اطلاعات محدودی که در اختیار» داشته روند کلی اوضاع فارس و درگیری های جنوب را به اجمال بیان کرده است. (3) منابع وی، همان منابع رسمی حکومتی بوده است که چندان اعتمادی به آنها نیست.

7_ ناسیونالیسم در ایران:

7_ ناسیونالیسم در ایران:(4)

ریچارد کاتم، به نقل از نیویورک تایمز، و به اختصار تمام، دربارة وقایع جنوب می نویسد:

در فارس شورشی که میزان و مدت آن معلوم نشد توسط ایلات قشقایی و بویراحمد بر پا گردید. (5)

8_ ایل بویراحمد :

مقالة ایل بویراحمد که در دانشنامه ایرانیکا _ زیر نظر احسان یارشاطر _ به چاپ رسیده، نوشته مردم شناس مشهور اتریشی «رینهولد لوفر» است. وی و خانم «اریکا فریدل» همسرش، بیش از چهل سال است، در بویراحمد آمد و شد و مطالعه و تحقیق دارند.

در این مقاله، که به «تقسیمات سیاسی و قبیله ای»، «اصل و نسب»، «تاریخ قبیله ای»، «تاریخ سیاسی»، «تاریخ اقتصادی» و «تاریخ فرهنگی»ایل بویراحمد، پرداخته شده، وقایع

ص: 72


1- همان، صص 264 _ 260.
2- همان، ص 262.
3- همان جا.
4- ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، چاپ دوم، تهران: انتشارات کویر، 1378.
5- همان، ص 389. 6. Reinhold Loeffler, "BOIR AHMADI. THE TRIBE", Encyclopaedia Iranica. Ehsan Yarshater,ed. VOL .IV .Fasc.3,1989.PP.320- 325.

سالهای 42_1341 را نیز به طور مختصر بیان کرده است.

به رغم مطالب خوبی که در مقاله مندرج است، اطلاعات تاریخی نویسنده، اندک و ضعیف به نظر می رسد. به همین دلیل، گفته های وی در خصوص وقایع سال های 42_1341، مستند نیست، و نمی تواند مورد استناد و استفاده قرار گیرد.

ص: 73

ص: 74

فصل دوم: پیشینه تاریخی و نژادی ایلات جنوب

مدخل

تا آنجایی که تحقیقات کنونی پژوهشگران داخلی و خارجی، در باب قدمت و پیشینة تاریخی و نژادی ایلات و عشایر جنوب نشان داده است؛ دست کم ایلات و عشایر جنوب از سه نژاد ایرانی، عرب و ترک تشکیل یافته است(1) هرچند تفکیک کامل نژادهای ایرانی، عرب و ترک، امروزه بسیار مشکل است؛ اما نگارنده، ناگزیر از بیان تقسیم بندی کنونی ایلات و عشایر جنوب است. ایلات و عشایر جنوب در طی قرون متمادی پس از اسلام پیوندهای عمیقی با یکدیگر یافته؛ و از لحاظ سببی و نسبی به هم گره خورده است. در نتیجه تفکیک دقیق و کامل آنان از یکدیگر سخت؛ و در نوشتة حاضر غیرضروری است. معهذا چون پژوهش حاضر مربوط به «تاریخ معاصر» است؛ و در شکل گیری وقایع آن ایلات و عشایر کنونی دخیل و مؤثر بوده؛ تقسیم بندی امروزی آنان نیز مدنظر قرار گرفته است.

1- ایلات کهگیلویه و بویراحمد:

1- ایلات کهگیلویه و بویراحمد:

در یک تقسیم بندی مرسوم که «حاج میرزا حسن حسینی فسایی» در «فارسنامه ناصری» انجام داده است؛ ایلات کهگیلویه و بویراحمد، متشکل از «آقاجری»، «باوی» و

ص: 75


1- در واقع، این تحقیقات، بسیار ناکافی و نارسا است؛ و هنوز جای تحقیق و پژوهش در این زمینه بسیار است.

«جاکی» ذکر گردیده است(1) دراین میان، ظاهراً ایل «جاکی» از جمله «اقوامی» بوده، که در عهد «اتابک هزار سف» (650 _ 600 ﻫ.ق) «از جبل السماق شام بدو پیوسته»اند. (2) ایل جاکی، در عصر صفوی، (1135 _ 907 ﻫ.ق) از معروفترین و مؤثرترین ایلات کهگیلویه و بختیاری بوده است(3)

در هر حال براساس نقل فسایی، ایل «جاکی» به دو شعبه «چهار بنیچه» و «لیراوی» تقسیم گردیده؛ که چهاربنیچه عبارت بوده از: بویراحمد، چرام، دشمن زیاری و نویی. لیراوی نیز به دو بخش لیراوی کوه و لیراوی دشت تقسیم شده که لیراوی کوه، شامل ایلات بهمئی، شیرعلی، طیبی و یوسفی بوده است.(4) لیراوی دشت، نیز ساکنان کنارة خلیج فارس در بندر دیلم و «هفت شهر لیراوی» می باشد. (5) «محمدجعفر خورموجی» (1301_1225ه. ق) ایلات منطقه کهگیلویه را «باوی، بویراحمد، نویی، طیبی، بهمئی، چروم، آقاجری، شیرعلی، یوسفی، شهرویی و دشمن زیاری» برمی شمارد. (6)

سیاح مشهور روسی، «بارون دو بُد» _ در اوایل پادشاهی محمدشاه قاجار _ مهم ترین «شاخه های ایل کهگیلویه» را باوی، بویراحمد، نویی، طیبی و بهمئی ذکر می کند.(7) به علاوه می گوید:

ص: 76


1- فسائی، فارسنامه ناصری، جلد دوم، تصحیح منصور رستگار فسائی، چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1378، ص 1479.
2- معین الدین نطنزی، منتخب التواریخ معینی، تصحیح ژان اوبن، تهران: کتابفروشی خیام، 1336، صص 41_40/ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوائی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1381، صص 541 _ 540.
3- از جمله رجوع شود: اسکندر بیگ منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، جلد اول، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب، 1377، ص 420/ همان، جلد دوم، صص 795 و 835. میرزا محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سعید میرمحمدصادق، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383، ص 130.
4- فسایی، همان جا.
5- برای اطلاع بیشتر از ایلات «لیراوی دشت» رجوع شود: علیرضا خلیفه زاده، هفت شهر لیراوی و بندر دیلم، بوشهر: انتشارات شروع، 1382.
6- محمدجعفر خورموجی، نزهت الاخبار، تصحیح علی آل داوود، تهران: انتشارات مجلس شورای اسلامی، 1380، ص 103/ محمدجعفر خورموجی، آثار جعفری، تصحیح احمد شعبانی، شیراز: بنیاد فارسی شناسی، 1380، ص 93.
7- دو بُد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران: علمی و فرهنگی، 1371، صص 178 _ 176.

گذشته از ایل کهگیلویه، چند طایفه دیگر هم نظیر جرامی (چرامی) و یوسفی در این کوهستانها مسکن دارند... (1)

نویسنده دیگر عهد قاجار «میرزا فتاح گرمرودی»، به طوایف بویراحمدی، بابوئی، نویی، بهمئی، چرامی و طیبی اشارت دارد. (2)

به نظر می رسد، در اثر فشار حکومت مرکزی و ظلم و تعدی حاکمان قاجاری و درگیری های داخلی ایلات و طوایف مسکون منطقه؛ برخی از آنان مضمحل، مستحیل یا متواری گردیده است. دراین میان، به خصوص می توان به فرار ایلات «شیرعلی» و «یوسفی» _ ایلات لیراوی کوه _ در اثر فشار مالیاتی حکومت مرکزی؛ و نیز اضمحلال و هزیمت ایل «نویی» _ از ایلات چهار بنیچه _ در مقابل ایل بویر احمد، اشاره کرد.(3)

به رغم تمام تغییر و تحولات صورت گرفته؛ مشهورترین ایلات مسکون منطقه، از اواخر عهد قاجار تاکنون عبارت بوده از: بویراحمد، باوی(بابویی)، بهمئی، طیبی، چرامی و دشمن زیاری.

وجه تسمیه کهگیلویه

در یک تفسیر غلط _ که از محققی چون میرزا حسن حسینی فسایی شگفت می نماید _ وجه تسمیه «کهگیلویه» یا «گیلویه» را برگرفته از نام میوه ای می داند «که در فارسی کیالک و در اصفهان کویح و در طهران زال زالک گویند و درخت کیالک در کوهستان این بلوک بیشتر از همه جای مملکت فارس باشد...» (4)

به تبع این تعبیر غلط، نویسندگان زیادی در آثار خویش به این گفته استناد کرده و وجه تسمیه کهگیلویه را به سبب وفور درخت «زالزالک» یا «کیالک» دانسته اند. (5) حتی

ص: 77


1- همان، ص 180.
2- گرمرودی، سفرنامه ممسنی، به کوشش فتح الدین فتاحی، چاپ دوم، تهران: انتشارات مستوفی، 1370، صص 162 _ 146
3- رجوع شود: فسائی، همان، صص 1492 _ 1491/ گرمرودی، همان، صص 154 و 157/ محمود باور، کهگیلویه و ایلات آن، شرکت سهامی چاپ، بی جا، 1324، صص 109 _ 108/ عزیز کیاوند، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، تهران: انتشارات عشایری، 1368، صص 69 _ 60.
4- فسایی، همان، ص 1467.
5- از جمله رجوع شود: علی رزم آرا، جغرافیای نظامی ایران (منطقه فارس)، چاپخانه ارتش، بی جا، 1323، ص123/ محمد معین، فرهنگ معین، جلد ششم، چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1363، (ذیل کهگیلویه)/ محمدجواد بهروزی، شهر سبز یا اوضاع اقتصادی، سیاسی، طبیعی و تاریخی شهرستان کازرون، انتشارات کانون تربیت، بی جا، 1346، ص 117.

محقق مشهوری نظیر «محمدتقی مصطفوی» به صراحت می نویسد: «کوه گیلویه یعنی کوه زالزالک.» .(1)

به رغم گفتة این محققان که به نظر می رسد همه را فسایی به غلط انداخته است، درختی به نام «گیلویه» در منطقه وجود ندارد و هیچ یک از ایلات و طوایف مسکون منطقه _ با همة اختلافات گویشی و لهجه ای _ کیالک یا زال زالک را «گیلویه» نمی نامند. این درخت در تلفظ مرسوم محلی، «سِِ_یْسَهْ sisa» نامیده می شود.

قدیمی ترین و معتبرترین منبع که به صراحت وجه تسمیه کهگیلویه را بیان نموده، «مسالک و ممالک» اصطخری در قرن چهارم هجری است. براساس نقل اصطخری (متوفی 348 ﻫ.ق)، جیلویة مهرجان (= گیلویة مهرگان)، پس از مرگ سلمه بن روزبه، برزم زمیجان (= رمیجان) حاکم شد «و کار او عظیم و قوی گشت تا چنان شد که الی یو مناهذا آن زم را به وی نسبت می برند و قوت و شوکت او به مقام و مرتبه ای رسیده بود که با فرزندان ابی دلف محاربت آغاز نهاد و معقل بن عیسی را که برادر ابی دلف بود بکشت...» (2)

بنابراین انتساب «رم زمیجان» (= رمیجان) به «جیلویه» (= گیلویه) از همان قرون اولیه اسلامی مصطلح و اطلاق شده است؛ و هیچ تردیدی نیست که وجه تسمیة آن، منسوب به «گیلویه» است. در واقع «جیلویه»، نام شخص و معرّب گیلویه است. (3)

البته، محققانی نظیر محمود باور، محمدعلی امام شوشتری، هانیس گاوبه و احمد اقتداری، در آثار خویش به رد نوشته فسایی پرداخته و نقل اصطخری را ترجیح داده اند.

ص: 78


1- مصطفوی، اقلیم فارس، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، 1343، ص 421.
2- اصطخری، ممالک و مسالک، ترجمه محمد تستری، به کوشش ایرج افشار، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373، ص 134/ مقایسه شود با: اصطخری، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340، ص 126.
3- خاندان گیلویه (آل جیلویه) از مشهورترین خاندان های ایرانی است، که در فارس بزرگ دارای اقتدار و عظمت بوده؛ و با برخی خاندان های عرب، از جمله «آل ابودلف»، درگیری ها داشته است.

وجه تسمیه بویراحمد

نام «بویراحمد» که از سال 1342 و پس از قیام عشایر بویراحمد و جنگ مشهور گجستان به صورت رسمی مترادف کهگیلویه گردید؛ یک اسم قدیمی است که نام ایل بویراحمد، مأخوذ از آن است. ظاهراً، قدیمی ترین سند مکتوبی که _ در حال حاضر_ از این نام در دست است، مربوط به سال 856 ﻫ.ق است که یکی از بزرگان قوم نام خویش را بر سنگی نقر کرده است. در این کتیبة مختصر، چنین آمده است: «صفر ست و خمسین ثمانماء به خط ملکشاه بیراحمدی.» (1) به علاوه در یک سند معتبر محلی که تاریخ تحریر آن سال 1068 ﻫ.ق و مربوط به عصر پادشاهی «شاه عباس دوم» صفوی ( 1052 _ 1077 ﻫ.ق) است؛ چندین تن از افراد قوم، تحت نام «بویراحمدی» و «بویری»، آن را امضاء و هامش نویسی نموده اند(2)

مؤلف «ریاض الفردوس» _ که کتاب خویش را در سال 1082 ﻫ.ق، عهد شاه سلیمان صفوی به پایان رسانده _ به «بویراحمد اردشیری»، «بویراحمد عباسی» و «قلندر بویری» اشاره دارد.(3) معهذا، با این همه قدمت و منابع مستند، به قطع یقین نمی توان اظهارنظر نمود که نام «بویراحمد» اسم شخص بوده یا قبیله؟ و آیا نام یک شخص است یا دو شخص؟ روایات شفاهی نیز در این باب، متفاوت و متناقض است(4)

در هر حال، آنچه ظاهراً درست تر به نظر می رسد این است که ایل بویراحمد، «اتحادیه»ای بوده از طوایف و تیره های متعدد. اما اینکه کدام طوایف و تیره ها «نژاد اصیل بویراحمد اولیه» هستند و «بانیان و هستة اولیه این اتحادیه» کدام طوایف بوده، مبهم و متناقض است.

ص: 79


1- جواد صفی نژاد، عشایر مرکزی ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1368، صص 213 _ 212.
2- رجوع شود: صفی نژاد، تحلیل و تفسیر مجموعه اسناد روستایی و عشایری ایران، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: نشر آتیه، 1381، صص 687 _ 489.
3- محمد میرک بن مسعود حسینی منشی، ریاض الفردوس خانی، به کوششش ایرج افشار و فرشته صرافان، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1385، ص 33.
4- برای اطلاع از برخی از این روایت ها؛ رجوع شود: هیبت الله غفاری، ساختارهای اجتماعی عشایر بویراحمد، تهران: نشر نی، 1368، صص 49 _ 41. 5.. Reinhold, Loeffler, "BOIR AHMADI. THE TRIBLE", Encyclopaedia Iranica, IV, Fasc.3,1989, p.322 1. Ibid, p.322.

«لوفلر» می گوید: «به نظر می رسد، در نخستین مرحله، این ائتلاف و اتحادیه، شامل بخش های اصلی قاید گیوی، گودرزی، جلیلی، تاس احمدی و تامرادی بوده است.» صفی نژاد _ محقق برجسته عشایری _ بر اساس روایات شفاهی بویراحمدی ها، معتقد است: «دشت موری ها بویراحمدی اصیل هستند.» وی می نویسد: «بویراحمدیها بالاتفاق معتقدند که دشت مور منطقه گرمسیری نیاکان بویراحمدیها بوده است[.] از این رو دشت موریها بویراحمدی اصیل هستند[.] در صورتیکه سادات و آقائی ها و بسیاری از طوایف مستقل تابع بویراحمد شده اند در حالیکه خود بویراحمدیها نبوده اند. »(1) با این حال، امروز طوایف متعددی جزو ایل بویراحمد محسوب می شوند.

2_ ایلات و طوایف کوهمره سرخی

فسایی در فارسنامه، از کوهمره سرخی تحت عنوان «کوه مرة شکفت» نام می برد(2)

علاوه بر کوهمره سرخی _ که کوهمره شکفت یا کوهمرة سیاخ نیز خوانده شده است _ در فارس، کوهمرة نودان و کوهمرة جروق مشهور است؛ و امروزه هر دو جزو شهرستان کازرون محسوب می شوند(3)براساس نوشته فسایی، علاوه بر کوهمره نودان (= کوه مره پشتکوه یا کوه مرة فشقویه) و کوهمرة جروق، کوهمرة دیگری به نام «شکان» معروف بوده است(4)

مشهورترین ایل کوهمره سرخی، «ایل سرخی» است؛ که از شش طایفة ناصِرو، بُگی، دهدار، شِکَرِه، جبارزار و جیحون (جهین) تشکیل یافته و در تغییر و تحولات قرون اخیر، قدرت اول منطقه گردیده است. به جز ایل سرخی و طوایف شش گانه آن؛ طوایف «سُقُلمِه چی»، «بَکَکیِ»، «آرندی» و «مالکی» ساکنان کوهمره سرخی را شکل

ص: 80


1- جواد صفی نژاد، اطلس ایلات کهگیلویه، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران (بخش مطالعات عشایری)، 1347، ص 23.
2- فسایی، همان، ص 1499.
3- رجوع شود: سیدحسن موسوی، گوشه هایی از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمره نودان، جروق و سرخی فارس، شیراز: انتشارات نوید، 1362، صص 6_5/ ایل ناشناخته، ص 43.
4- فسایی، همان، ص 1430.

داده اند(1) هم چنین «طوایفی از ایل قشقایی، به دلایل مختلف اقتصادی و سیاسی در کوهمرة سرخی ساکن شده» که عبارت است از: طایفه قره غانلو (قره غانی) و بخش هایی از تیره ها و طوایف شاهی لو، علی کردلو و دره شوری(2) در همسایگی کوهمره سرخی _ در بلوک خواجه ای _ طوایف «بهادنی» (= بهاءالدینی)، «کرکدنی» (= گورکانی) و «گلکی»، که در قیام سال های 42_1341 جمعی از تفنگچیان آنان مشارکت داشته؛ سکونت دارند(3)

3_ ایل قشقایی و طوایف و تیره های آن

باوجود تحقیقات بالنسبه زیادی که محققان داخلی و خارجی، در باب پیشینة تاریخی و نژادی ایل قشقایی، انجام داده اند؛ هنوز به قطع و یقین نمی توان اظهارنظر نمود(4)

سیروس پرهام، به درستی معتقد است: «تاریخچة ایل قشقایی بسیار مبهم است و دانستنیهای ما دربارة گذشتة این ایل بزرگ ناچیز و ناقص است و پراکنده و جسته گریخته. به درستی معلوم نیست که ترکان قشقایی در چه زمان و از کدام سرزمین و بر اثر چه عوامل و از پی چه حوادثی به ایران و سپس به فارس کوچ کرده اند(5)

به رغم این مسئله، «ایوانف» با تبیین روایات و نظریات مختلف دربارة اصل و نسب قشقایی ها و پیشینه تاریخی و نژادی آنان، نتیجه می گیرد: «که اقوام قشقایی در طول تمام تاریخ یک همبود نژادی نبوده اند که با یک سرمنشأ واحد به هم مرتبط باشند. مشترکات آنان به تدریج از عناصر ناهمگون و با نژادهای مختلفی شکل گرفته، که در زمان های مختلف در ترکیب آن گروه نژادی که بعدها اقوام قشقایی نام گرفت، وارد شدند... علاوه

ص: 81


1- ایل ناشناخته، صص 50 _ 49 و 66.
2- همان، صص 51 _ 50.
3- همان، ص 50.
4- کلمة «قشقایی» _ تا آنجایی که ایرج افشار دست یافته _ نخستین بار در کتاب «جامع التواریخ حسنی» (از سال 857 _ 855 ﻫ.ق) آمده است. (رجوع شود: ایرج افشار، «کنیه، لقب، نسبت عشایر و ذکر آنها در متون فارسی»، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات)، صص 245 _ 243).
5- سیروس پرهام، «ایل قشقایی کی و از کجا به فارس آمده است؟»، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات)، تهران: انتشارات آگاه، 1362، ص 246.

بر اقوام مختلف و غریبة ترک در زمان های مختلف گروه های متنوعی از قبایل محلی فارس و ایران نیز وارد ترکیب قشقایی ها شدند(1)

ایوانف، به طور مثال، «کشکولی»ها را ذکر می کند، که «تا حد زیادی متشکل است از مخلوطی از اقوام مختلف محلی فارس و اقوام همسایه ]چون[ لک ها، کهگیلویه ای ها، ممسنی ها و بختیاری ها(2)

«ابرلینگ» معتقد است: «همچون سایر اتحادهای ایلی ایران امروز، ایل قشقایی نیز اتحادی است مرکب از تیره ها و طوایف مختلف از نژادهای متفاوت از جمله ترک، کرد، لر، عرب ]؛[ اما اکثر قشقایی ها اصالتاً ترک هستند....»(3)

«لردکرزن»، ایل قشقایی را متشکل از ترک و لر، دانسته؛ می گوید: «من ایشان را ترک خوانده ام، زیرا که اصل و نسب آنهاست... و از آن جهت نیز لر خوانده ام که می گویند با آن قوم هم نسبت دارند و از جهات آداب و عادات با بختیاری ها و تیره کوه کیلویه زیاد تفاوت ندارند(4)

در واقع _ همان گونه که ابرلینگ معتقد است _ ایل قشقایی، اتحادیه ای است که دست کم از اقوام و قبایل ترک و لر و عرب، تشکیل یافته است. بنابراین، طوایف و تیره های متعددی _ از اقوام ترک و لر و عرب _ در هسته شکل گیری ایل وجود داشته است. فسایی، از 66 تیرة تشکیل د هندة ایل قشقایی نام می برد(5) بنا به نقل خورموجی، ایل قشقایی 48 تیره می باشد(6) «دومورینی» در اواخر عصر قاجار، به 13 طایفه ایل قشقایی، با جمعیت و افراد سوار و پیاده آن اشارت دارد. این طوایف، عبارت بوده از: کشکولی، دره شولی ]دره شوری[، شش بلوکی، خلج، فارسی مدان، صفی خانی، رحیمی، گله زن، ایگدر، گهوا، کرائی، بیات و عمله(7)

ص: 82


1- ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس) قشقایی، خمسه، کهگیلویه، ترجمه کیوان پهلوان و معصومه داد، تهران: نشر آرون، 1385، ص 60 (برای اطلاع کامل رجوع شود: همان، صص 64_54).
2- همانجا/ مقایسه شود با: ایل ناشناخته، صص 32 _ 31.
3- پیر ابرلینگ، همان، ص 21.
4- کرزن، ایران و قضیة ایران، جلد دوم، ترجمه وحید مازندرانی، چاپ پنجم، تهران: علمی و فرهنگی، 1380، ص 136.
5- فسایی، همان، ص 1582.
6- خورموجی، همان، ص 110.
7- دومورینی، عشایر فارس، ترجمه جلال الدین رفیع فر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1375، صص 33 _ 30.

«محمد بهمن بیگی» مشهورترین نویسندة ایل قشقایی؛ پنج طایفة بزرگ ایل قشقایی را، دره شوری، شش بلوکی، عمله، کشکولی بزرگ و فارسیمدان نام می برد(1) وی اضافه می نماید: «طوایف کوچکتر دیگری نیز در قشقایی وجود دارند که توسط کلانتر اداره می شوند و آنها عبارتند از: کشکولی کوچک _ قراچه _ نمدی _ ایگدر _ رحیمی _ صفی خانی _ جعفر بیگلوی بزرگ ]و[ بلّو»(2)

«مظفر قهرمانی» از ترکان ابیورد شیراز، بیش از 50 طایفه ایل قشقایی را نام می برد، و بسیاری از آنها را توضیح می دهد(3)

خانم «ماری ترز» _ که در سال های 1330 تا 1331 در ایل قشقایی مطالعه و تحقیق کرده _ می گوید: «ایل قشقایی در اصل شامل چهل و چهار طایفه و تیره بوده که امروز شمار آنها به پنجاه و پنج رسیده است»(4)

«ابرلینگ»، نام 9 طایفه را به عنوان مهم ترین طوایف ایل قشقایی ذکر می کند:

عمله، دره شوری، فارسیمدان، کشکولی بزرگ، شش بلوکی، کشکولی کوچک، قره چاهی (قره چاهیلو)، صفی خانی و نمدی(5)

4_ ایل ممسنی

ایل ممسنی نیز ظاهراً از جمله اقوام و طوایفی بوده، که در زمان «اتابک هزارسف» لر «از جبل السماق شام» به او پیوسته اند(6) در عصر صفوی، «ممسنی» اشتهار خاص داشته است. در هنگامة عصیان «القاص میرزا» در عهد شاه طهماسب صفوی (984_930 ﻫ.ق)، در منطقه شولستان و ممسنی، «قایدان شولستان و ممسنی» با او جنگیده اند(7) در

ص: 83


1- بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، صص 88 _ 86.
2- همان، ص 88.
3- مظفر قهرمانی ابیوردی، از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابوالورد فارس، چاپ خیام شیراز، 2535، صص 460 _ 426.
4- ماری ترز (اولن دوشوتن)، شهسواران کوهسار (سفرنامه نواحی جنوبی ایران و ایل قشقایی)، ترجمه محمد شهبا، تهران: انتشارات پیراسته، 1376، صص 210 _ 209.
5- ابرلینگ، همان، صص 286 _ 275.
6- مستوفی، همان، ص 541 _ 540.
7- قاضی احمد قمی، خلاصه التواریخ، جلد اول، تصحیح احسان اشراقی، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1383، صص 335 _ 334.

زمان شاه عباس اول (1038_985ه ق) «ممثنی» (= ممسنی)، از جمله قبایلی بوده که به همراه «جاکی و جوانکی و بندانی» سرکوب و «جریمه» مالی شده است(1)

محمد میرک، در ریاض الفردوس، به «الوار ممسنی بلاد شاپور» که چرام «محال مخصوص» آنان بوده اشارت دارد(2)

در هر حال، ایل ممسنی، بنا به نقل فسایی، «در اواخر ]حکومت[ سلاطین صفویه... بر نواحی شولستان استیلا یافتند ]و[ نام شولستان را منسوخ کرده آنرا بلوک ممسنی گفتند.»(3)

وی، این ایل را متشکل از چهار «طایفه بکش، جاویدی یا جاوی، دشمن زیاری و رستم» نام می برد(4) امروزه نیز، همین چهار طایفه، ایل ممسنی را تشکیل می دهند.

ایلات خمسه

پنج ایل باصری، بهارلو، اینانلو (= اینالو)، نفر و عرب، تشکیل دهندة ایلات خمسه (پنج گانه) بوده است. ایوانف، به درستی می گوید: «ائتلاف عشایر خمسه نه یک اتحاد نژادی که یک اتحاد سیاسی [بوده] است»(5) چنان که فسایی در فارسنامه آورده؛ در سال 1293 ﻫ.ق که فرهاد میرزا معتمدالدوله حکومت فارس را به دست گرفت، حاکمیت «داراب و حومه شیراز و ایلات خمسه یعنی ایل نفر و بهارلو و اینالو و عرب و باصری را به میرزا علی محمدخان قوام الملکی واگذار» نمود(6) حاکمیت خاندان قوام الملک، به طور سنتی بر ایلات خمسه استمرار یافت، و در بیشتر مواقع به عنوان اهرم فشار و یا سد بازدارنده ای مقابل ایل قشقایی، به کار رفت. «خانم لمبتون» این واگذاری را ایجاد «قدرتی در برابر قدرت قشقایی» قلمداد می کند(7)

ص: 84


1- اسکندر بیگ منشی، همان، جلد دوم، ص 795/ وحید قزوینی، همان، ص 130.
2- محمد میرک، همان، ص 33 و 423.
3- فسایی، همان، ص 1561.
4- همانجا/ خورموجی، نزهت الاخبار، ص 107.
5- ایوانف، همان، ص 97.
6- فسایی، همان، جلد اول، ص 849.
7- آن لمبتون، «تاریخ ایلات ایران»، ترجمه علی تبریزی، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات کتاب آگاه)، تهران: انتشارات آگاه، 1362، ص 223.

ایلات خمسه از حیث زبان و نژاد متفاوت اند. ایل باصری، فارسی زبان و ایرانی هستند. ایلات بهارلو، اینانلو و نفر؛ ترک زبان و منشأ ترکی دارند. ایل عرب، نیز عرب زبان و عرب نژاد است. میرزا حسن فسایی، به تفصیل دربارة ایلات خمسه (اینالو، باصری، بهارلو، عرب و نفر) در فارسنامه، سخن گفته است(1)

ایلات ساکن در استان بوشهر

استان بوشهر کنونی، که در گذشته ای نه چندان دور جزیی از فارس به شمار می رفت، ایلات و طوایف متعددی را در خود جا داده است. فسایی، تحت عنوان «بلوک دشتستان» از آن نام برده، می نویسد: «ناحیة وسیعی است از گرمسیرات فارس میانه جنوب و مغرب شیراز...»(2) وی می گوید: «دشتستان را چندین ناحیه است که هر یک را کلانتر و ضابطی علیحده است و هیچیک دراطاعت دیگری نباشد و رعیت هر ناحیه جز بزرگ و بزرگزادگان خود را به بزرگی نخواهند و غریب را بر خود نگمارند و همه بزرگان نواحی دشتستان در اطاعت حاکم بندر بوشهر باشند و سالهاست که بندر بوشهر قصبه حاکم نشین نواحی دشتستان گشته است.»(3)

فسایی، مهم ترین نواحی دشتستان را این گونه برمی شمارد: 1_ ناحیة انگالی 2_ ناحیه اهرم 3_ ناحیه برازجان 4_ ناحیه تنگستان 5_ ناحیه حیاط داود(= حیات داود) 6_ ناحیه خورموج 7_ ناحیه دالکی 8_ ناحیه رود حله 9_ ناحیه زنگنه 10_ ناحیه زیراه 11_ ناحیه شبانکاره 12_ ناحیه گناوه 13_ ناحیه مضافات بوشهر(4)

فسایی، «بلوک دشتی» را نیز جداگانه ذکر کرده، و نواحی مختلف آن را شرح داده است(5)

بنابراین، دشتی و دشتستان، دو بلوک مستقل بوده؛ که اقوام و طوایف متعددی را شامل می شده و این اقوام و طوایف، جزو ایلات جنوب محسوب می شوند.

ص: 85


1- رجوع شود: فسایی، همان، جلد دوم، صص 1585 _ 1573/ هم چنین رجوع شود: دومورینی، همان، صص 38 _ 33.
2- فسایی، همان، ص 1319.
3- همان، صص 1320 _ 1319.
4- همان، صص 1334 _ 1323.
5- همان، صص 1335.

دشتستانی ها، دشتی ها، حیات داودی ها، لیراوی ها، تنگستانی ها، برازجانی ها و گله دار،که خود به اقوام و طوایف دیگری تقسیم می گردند؛ مشهورترین اقوام بوشهر کنونی اند، که در وقایع و حوادث عصر رضاشاه و محمدرضا شاه تأثیر به سزایی داشته اند.

نگاهی به سیاست عشایری رضاشاه

احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه، که فردی سست اراده و بیحال و عاشق تفریح و سفر بود؛ در آخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه، سپرد(1)

«ایوانف» محقق روسی، معتقد است؛ که دراین موقع «... قاجارها هیچگونه قدرتی در اختیار نداشته ]و[ تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود.»(2) زیرا، رضاخان، شاه را مجبور کرده بود به خارج از کشور رود و برادر وی را که در تهران، نایب السلطنه بود، ناچار نمود «در امور دولت دخالت نکند» (3) در پی این تغییر و تحولات سیاسی، زمینه چینی های انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ و کودتای سوم اسفند 1299 ش کابینة جدیدی را سرکار آورد _ کابینة سیاه(4) مهره های انتخابی «کابینة سیاه» که قدرت را به دست گرفتند، دو نفر بودند؛ یکی «سیدضیاءالدین طباطبایی» روزنامه نگاری جوان، و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید که سیدضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه تاز میدان نمودند(5)

ص: 86


1- رجوع شود: حسین مکی، مختصری از زندگانی سیاسی احمدشاه قاجار، چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر، 1370/نیز: رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه (خاطرات)، به کوشش بهمن دهگان، تهران: انتشارات فردوسی، 1362.
2- ایوانف، «سرنگونی دودمان قاجار، استقرار قدرت دودمان پهلوی»، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران: انتشارات پویش، 1359، ص 453.
3- همانجا.
4- رجوع شود: امیل لوسوئور، زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه ولی الله شادان، تهران: انتشارات اساطیر، 1373/ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران (کودتای 1299)، جلد اول، چاپ چهارم، تهران: نشر ناشر، 1363/ آیرونساید، خاطرات سری، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، صص 378 _ 359.
5- حسن مرسلوند (گردآورنده)، اسناد کابینة کودتای سوم اسفند 1299، تهران: نشر تاریخ ایران، 1374، ص 35/ محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 43.

رضاخان که ظاهراً پله پله مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود، سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد. وی در سال های پس از کودتا، تا زمان پادشاهی خویش، شورش ها و قیام های متعددی را در نقاط مختلف کشور _ با برخورد های خشن نظامی _ سرکوب و فرو نشاند. این درگیری ها، تقریباً در اکثر نقاط کشور بود؛ در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری(1)

اگر شورش های پیش از پادشاهی رضاشاه _ که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه _ پشت سر هم رخ داده، به منافع فردی قیام کنندگان و سودای جدا سری و استقلال طلبانه برخی از آنها منسوب شود؛ بی تردید، مقاومت ها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاست های به ظاهر اصلاحی وی، از سر ناچاری و ناگزیری بوده است. سیاستی که رضاشاه، در قبال ایلات و عشایر _ که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می دادند _ اعمال و اجرا کرد؛ فوق العاده خشن، ستمگرانه و بیرحمانه بود.

در واقع، سیاست عشایری رضاشاه، تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است. بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی _ همچون او _ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم تر و سنگدل تر بودند. ذکر نام، نخستین سپهبد ایران، «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظر می رسد(2) هر چند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی؛ و «یاور اکرم» و «حاجی خان ارمنی» در ایلات بویراحمد و ممسنی، اختلاف زیادی با

ص: 87


1- جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: میرحسین یکرنگیان، سیری در تاریخ ارتش ایران (از آغاز تا پایان شهریور 1320)، چاپ دوم، تهران: انتشارات خجسته، 1384، صص 358 _ 309/ استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران: انتشارات خجسته، 1377، صص 264 _ 259/ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، چاپ سوم، تهران: نشر مرکز، 1379، ص 108.
2- کرونین، همان، ص 419 _ 421/ یکرنگیان، همان، صص 435/ برای اطلاع بیشتر از نحوة برخورد «قصاب لرستان» با «لرهای لرستان»، رجوع شود: ویلیام او. داگلاس، سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی، ترجمه فریدون سنجر، تهران: انتشارات گوتنبرگ، 1377، صص 178 _ 170.

کارهای امیراحمدی نداشته است.

محمد بهمن بیگی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرد، می نویسد: «دولت ]رضاشاه[ با برگزیدن مأمورین رشوه خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات، چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب نمود. تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت بخصوص در زمان حکومت سروانی به نام عباس ]خان نیکبخت [ باوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته و خائن توله سگهای خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیر زنهای نجیب ایلات می پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت فرسا منجر به طغیان قشقائی ها در ]سال[ 1308 گردید.»(1)

«ویلیام داگلاس» قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال های 1328 و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب بازدید کرده است؛ در خاطرات خویش از ایل قشقایی، به نقل از یکی از کلانتران ایل می نویسد: «ما می توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی ها و ظلم و ستم ها که به ما وارد کرده اند ببخشیم و گذشته ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی توانیم تا ابد آنرا فراموش کنیم و از آن بگذریم.» من از او خواهش کردم که این ماجرا را هم برای من تعریف کند و او هم داستان را به شرح زیر بیان کرد: «در دوران سلطنت رضاشاه سروانی بود که در این منطقه خدمت می کرد او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف مادر آنها مرده بود. سروان هر روز صبح سربازانی را به ده می فرستاد تا به زور مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله سگهای او جمع کند].[ گفتنی است که جناب سروان شیرگاو یا بز را برای تغذیه توله سگ های خود قبول نمی کرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمع آوری کنند. سربازان هم در اجرای دستور سروان نظارت کامل می کردند که فریب زنهای قشقائی را نخورند، به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی شیرمادران بچه های ما را می خوردند...]و[ این همان چیزی است که ما هیچوقت آنرا فراموش

ص: 88


1- محمد بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، انتشارات بنگاه آذر، بی جا، 1324، ص 62/ مقایسه شود با چاپ جدید کتاب: محمد بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، چاپ دوم، شیراز: انتشارات نوید، 1381، صص 100 _ 99/ نیز: داگلاس، همان، صص 224 _ 223.

نمی کنیم و هرگز آنرا نمی بخشیم.»(1)

ایوانف می گوید: «استبداد و خودسری عباس خان تا بدانجا پیش رفت که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ های عباس خان شیر می دادند»(2)

در ایل بویراحمد، نیز یک نظامی، به نام «یاور اکرم» _ که مدت اندکی حضور یافته _ «اسبی داشت که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود؛ و در هر نقطه ای که این مأمور نظامی اقامت می گزید، مردم محل موظف به تهیه خوراک اسب او _ جوجه کباب _ بودند. این نظامی مغرور که با مهمان نوازی بویراحمدیها روبرو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می شد، بی شرمی را به اوج رسانیده با دیدة بد به «ضعیفه»ها نگاه می کرد. «میرغلام» سیدجنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک آبادی ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»(3)

بهانه های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می نمود، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. یک نویسنده بومی، می گوید: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه ای که می رفت دستور می داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می داد و یکی را هم خودش می خورد. شبهای زمستان اسبش را به داخل سیاه چادر که یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می داد، او از پارس سگها که بدون اجازه و ارادة صاحبخانه واق واق می کردند عصبانی می شد و صاحبخانه را به سختی مجازات می کرد. از همه اینها بدتر به ناموس مردم سوءنظر داشت، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت....»(4)

نظامی دیگر، به نام «حاجی خان ارمنی» که در حوزة ایلات ممسنی مأمور بود، نیز ستمگرانه به هر کار خلافی دست می یازید و در تعدی و تجاوز به ناموس و حیثیت

ص: 89


1- داگلاس، همان، ص 224.
2- ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ص 268.
3- رجوع شود: کشواد سیاهپور، «نبرد نابرابر»، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم، شماره هشتم، تابستان 1384، ص 174/ برای اطلاع بیشتر رجوع شود: قدرت الله اکبری، همان، صص 59 _ 64/ یعقوب غفاری، تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 262 _ 261.
4- یعقوب غفاری، همان، صص 262 _ 261.

مردم منطقه فرو گذار نبود. سرانجام، پس از آنکه آوازة مظالم و مفاسد وی، همه گیر شد؛ میرغلام _ همان جنگجوی مشهور _ در حوزة ممسنی راه را بر او بست و به قتلش رسانید. بنابر مشهور، میرغلام، آلت تناسلی وی را برید و جهت عبرت سایرین، بر درختی _ در مسیر راه _ آویزان کرد(1)

به نظر می رسد، اجرای سیاست های خشن و ظالمانة رضاشاه در قبال عشایر، نیاز به چنین مأموران خشن و ستمگر، داشته است. البته، همین تعدیات بسیار خشن و ظالمانه، موجب طغیان های فردی و جمعی مردان عشایر می شد.

در میان تحلیل های محققان داخلی و خارجی، از سیاست عشایری رضا شاه؛ تحلیل «تقوی مقدم» _ که خود، زاده و پروردة محیطی عشایری است _ از همه صائب تر و کامل تر است. وی به درستی، بیان می کند که: «...دامپروری محور زندگی عشایری بود... و باید دانست که دامپروری مبتنی بر کوچ بوده و بدون کوچ، بقای دامپروری در آن شرایط تاریخی، غیرممکن بوده است. کوچ برای عشایر امری تفنّنی و تفرجّی نبود، بلکه بخشی از ساختار زندگی و نظام معیشتی آنان محسوب می شد. این نظام معیشت ]نیز[ معلول و ناشی از شرایط جغرافیای طبیعی کشور بود... بنابراین آنان برای بقای زندگی خود ناگزیر بودند که به تناسب تغییر فصول سال و وضع علوفه و مراتع، به مناطق سردسیر و گرمسیر کوچ کنند. کوچ نشینی اگر چه برای عشایر پرزحمت بود، اما هم در زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه خودشان و هم در اقتصاد کشور نقشی مثبت و اساسی داشت. ]به علاوه، در[ زندگی عشایری... تنظیم روابط اجتماعی با سایر قبایل از یک سو و مهاجرت به مناطق سردسیر و گرمسیر و حفاظت از اموال و احشام در برابر تهدید خطر سرقت و جانوران وحشی از سوی دیگر، مستلزم تأمین ابزارهای دفاعی و حفاظتی یعنی اسلحه است. بنابراین در ساختار زندگی عشایری، اسلحه پیش و بیش از آنکه ابزاری جنگی برای دستیابی به اهداف تجاوزکارانه و تهاجمی باشد، وسیله ای تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتناب ناپذیر آن شیوة زندگی است...»(2)

علاوه بر این، عناصر فرهنگی عشایر، که «آمیزه ای متناسب از عناصر مذهبی و ملّی»

ص: 90


1- همان، ص 262/ اکبری، همان ، صص 63 _ 62.
2- تقوی مقدم، همان، صص 313 _ 312.

است؛ «به کالبد زندگی اجتماعی عشایر روح و روان می بخشد.»(1) این عناصر فرهنگی را هر فرد عشایری، از همان اوان کودکی و نوجوانی، در «مکتبخانه»هایی که «ملایان» محلی، مدرس آن بودند، می آموختند.

در میان مواد درسی این مکتبخانه ها،کتاب آسمانی «قرآن کریم» و «شاهنامه» فردوسی، در اولویت قرار داشت. قرآن کریم، نماد اصلی «مذهب» عشایر بود؛ و شاهنامه، نماد «ملیّت». به علاوه، علمای دینی _ که غالباً سادات محل بودند _ دیگر کتب مذهبی و دینی، همچون نهج البلاغه و ادعیه های مذهبی، و نیز احکام و اوراد شرعی و سیره و سنت پیامبر اکرم (ص) و امامان شیعه را به مردم می آموختند. «مجموعه این عناصر فرهنگی محتوای روابط اجتماعی جامعة عشایری را تشکیل می داد، ]و[ عشایر با این فرهنگ مأنوس بودند و با آن می زیستند و به همین سبب آن را همچون جانمایة زندگی خویش پاس می داشتند.»(2)

بدین گونه «کوچ، اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت)، پایه های زندگی اجتماعی عشایر را در زمینه های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل می داد و طبیعی است هر عاملی که ارکان فوق را تهدید می کرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره می انداخت و موجب واکنش آنان می شد.»(3)

سیاست عشایری رضاشاه، نیز «بر سه پایة تخته قاپو، خلع سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده ]بود[ و این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سة گانه زندگی عشایر بود.»(4)

بنابراین تقوی مقدم به درستی نتیجه می گیرد که: سیاست «تخته قاپو»، مانع «کوچ» عشایر بود؛ و سیاست «خلع سلاح»، تنها وسیلة دفاعی عشایر را از آنان می گرفت؛ و «تهاجم» فرهنگی، «مبانی هویت» عشایر و «زیربنای سجایای انسانی و اخلاقی» آنان را به خطر می انداخت(5)

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را _ پس از سلطنت _ «ادامه عملیات نظامی

ص: 91


1- همان، ص 313.
2- تقوی مقدم، همان، ص 314.
3- همانجا.
4- همان، صص 315 _ 314.
5- همان، ص 315.

پیشین» می داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاههای نظامی درمناطق آنان، خلع سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.»(1) وی، نمونه ای از این سیاست را از نحوة برخورد و رفتار رضا شاه با ایل بختیاری، حکایت می کند(2) هر چند، آبراهامیان، احتمال می دهد سیاست عشایری رضا شاه «با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیر الملّه به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت.» اما به نظر نمی رسد، «قلع و قمع» قبایل و نابودی کامل یک ایل _ و پایمال کردن همه حقوق فردی و اجتماعی جمعیت کثیری از مملکت _ ملازم با ایجاد «دولتی یکپارچه» باشد. به علاوه، رفتار و عملکرد وی، با چنین اندیشه ای، منافات داشته است. او و مشاورانش، نه درک درستی از نظام زندگی و معیشت عشایر داشتند؛ و نه علاقه ای نشان می دادند. بر همین اساس بوده، که بدون کوچکترین تمهیدی برای زندگی عشایر، تنها «سرکوب» آنان عملی گردیده است.

«اسکندر امان اللهی» _ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته ای در باب عشایر و ایلات است _ می گوید:

ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می دانستند ]و[ خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می کردند...(3)

مطالب «امان اللهی»، در واقع نقد گونه ای است، بر اظهارنظر خانم «لمبتون» که در کتاب «مالک و زارع در ایران» در باب سیاست عشایری رضاشاه، ابراز داشته است.

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از

ص: 92


1- آبراهامیان، همان، ص 129.
2- همانجا.
3- سکندر امان اللهی بهاروند، کوچ نشینی در ایران (پژوهشی دربارة عشایر و ایلات)، چاپ چهارم، تهران: انتشارات آگاه، 1374، ص 239.

عدة آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سالهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»(1)

امان اللهی به درستی پاسخ می دهد که یا «خانم لمبتون از ظلم و ستم هائی که از طرف مأمورین نظامی در حق کوچ نشینان به عمل آمده است آگاه نبوده، یا اینکه بنا به موقعیت خاصی نخواسته است حقایق را بنویسد.»(2)

به علاوه، باید توجه داشت که خانم لمبتون، طرفدارانه به سیاست های پهلوی اول _ و دوم _ نگریسته و نظر داده است. در حالی که اصل «سیاست»های رضاشاه غلط و نادرست بوده؛ نه فقط «اجرا» و «تعبیر» آن «بد و غلط» بوده است. احتمالاً چنین تعریف و تمجیدهای بی دلیل و بی پایه ای از جانب صاحب نظرانی چون خانم لمبتون بوده که محققی نظیر «گاوین همبلی» اظهار می دارد: «صاحب نظران غربی عموماً به تحسین از اصلاحات رضاشاه پرداخته و تیره روزی هایی را که او برای عشایر به ارمغان آورد نادیده گرفته اند.»(3)

همین نویسنده به صراحت ابراز می دارد: «در تاریخ حکومت پهلوی در ایران به سختی می توان صفحه ای سیاه تر از تعقیب و آزار عشایر توسط مزدوران جیره خوار رضاشاه یافت.»(4) «ویلیام داگلاس» عنوان می کند: «هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئلة بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوة اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.»(5)

سیاست های رضاشاه، تقریباً تمام جوانب و زمینه های زندگی عشایر را عرصة تهاجم و تخریب و ویرانی قرار داده بود. اسکان اجباری (تخته قاپو و یک جانشینی)، تعویض سیاه چادر، خلع سلاح، تعویض لباس سنتی و جانشین کردن لباس فرنگی، تبعید اجباری (6)، حاکمیت محض نظامی،اخذ مالیات های سنگین و گزاف، اعدام های بی دلیل

ص: 93


1- لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چاپ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی، 1377، ص 502.
2- امان اللهی بهاروند، همانجا.
3- گاوین همبلی، «خودکامگی پهلوی: رضاشاه»، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، تهران: طرح نو، 1372، صص 31_30.
4- همان، ص 32.
5- داگلاس، همان، ص 218.
6- برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: امان اللهی بهاروند، همان، ص 243 _ 240.

دسته جمعی و انفرادی عشایر، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، و استفاده از نیروی جنگی آنان برای سرکوب یکدیگر و... نمونه هایی از این سیاست بود.

تقریباً اغلب محققان داخلی و خارجی به تأثیرات بسیار منفی و ویرانگر سیاست عشایری رضاشاه اشارت نموده اند. برخی از این محققان خارجی کسانی بوده اند که با حضور مستقیم در میان ایلات و عشایر، از نزدیک به مطالعه و مشاهده وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنان پرداخته و اظهارنظر نموده اند.

یکی از آن محققان، «اولیور گارود» است که در بحبوحة جنگ جهانی دوم، بیش از یکسال و نیم در میان ایلات جنوب و غرب ایران به مطالعه و تحقیق پرداخته است. وی در مقاله ای راجع به ایل قشقایی به اثرات مخرب و نابود کنندة تخته قاپو در میان آنان پرداخته است. بنا به گفته «گارود»: «روش های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته بینانه بود... حکومت، شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش بینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت....»(1)

گارود، می افزاید: چشمه های روستا در اثر فضولات متعفن، آلوده شده بود و بالنتیجه باعث بیماری هایی چون حصبه، اسهال خونی، سینه پهلو، سل و غیره گردید؛ و تلفات جانی و مرگ و میر بسیاری را به دنبال داشت(2)

ویلیام داگلاس، در باب اسکان عشایر جنوب _ از جمله قشقایی ها _ می نویسد:

در رابطه با تصمیم اسکان عشایر، قشقائیها هم مثل سایر ایلات به زور سرنیزه وادار شدند دست از کوچ نشینی برداشته در منطقه معینی مستقر گردند. فقط در این جا یک سؤال مهم مطرح بود که تحت چه شرایطی؟ و به چه نحو؟... مثلاً بعضی از عشایر قشقائی را مجبور کردند در منطقه گرمسیر خشک و لم یزرع خلیج فارس سکنی گزینند. منطقه ای که قادر بود فقط دو سه ماه از سال علوفه دامهای عشایر را تأمین نماید. خود دولت هم به موازات اجرای این برنامه هیچ پروژه ای برای آبیاری

ص: 94


1- Oliver Garrod, "The Qashqai Tribe of Fars", Journal of the Royal Central Asian Society 33 (1946), pp.298 – 299.
2- Ibid.

زمین های منطقه ای که برای اسکان عشایر تعیین کرده بودند نداشت و نتیجتاً عشایری که دراین گونه مناطق سکنی گزیدند به علت کمبود آب برای آبیاری مزارع و مراتع نه تنها دامهایشان از بین رفتند بلکه خودشان هم تلف شدند. حتی آنهائیکه به مناطق باطلاقی یعنی شالیزارهای برنج خلیج ]فارس[ کوچ داده شدند نیز قربانی بیماری مالاریا شدند].[ گذشته از این ها این سئوال هم مطرح بود که این مردم کوچ نشین که به زور سرنیزه وادار به سکونت در دهات شده اند از زندگی ده نشینی چه می دانند؟ آنهم زندگی ده نشینی که آنها را با انبوهی از کثافات و منجلاب های دهکده روبرو می ساخت. دهاتیکه چشمه های آب آن آلوده به هزاران انگل و میکروب بود. دهاتیکه تیفوئید و حصبه و اسهال خونی شیوع داشت. دهاتیکه آفت تراخم چشم بین روستائیان بیداد می کرد و...

البته وضع آنهائیکه در مناطق کوهستانی ]و سردسیر[ اسکان داده شدند کمی بهتر بود چون معمولاً آب و هوای این مناطق سالم تر است ولی عشایر ساکن دراین مناطق هم نمی دانستند که خانه های خود را در یک منطقه سردسیر ]و برف گیر[ به چه ترتیب و چگونه ]و با چه وسیله ای[ گرم کنند. چگونه از خود و انبارهای ذخیرة مواد غذائی خود حفاظت نمایند. چگونه مزارع خود را در یک جامعه ده نشین آبیاری نمایند. آنها اغلب گرفتار انواع بیماری های عفونی واگیردار نظیر ذات الریه، ذات الجنب، دیفتری، سل و سایر بیماریهای ریه و حلق شدند و تعداد زیادی از آنها مردند. زمستانهای سخت و یخ بندان هم کلیه اغنام و احشام آنها را از بین برد].[ کما اینکه قبیله «داراشوری» ]دره شوری[ در آن سالی که ارتش آنها را مجبور کرد زمستان را هم در همان منطقه کوهستانی سردسیر باقی بمانند، تقریباً 90% اسبهای خود را از دست دادند... نرخ مرگ و میر مردم ایلات و عشایر در آن برهه از زمان به قدری بالا بود که بسیاری فکر می کردند که اگر اوضاع و احوال چند دهه دیگر به همین منوال ادامه پیدا کند به زودی وجود آنها از صفحه روزگار محو خواهد شد. شایان ذکر است که این عشایر برای زنده ماندن چاره ای جز مهاجرت و کوچ نشینی نداشتند. لذا حاضر بودند که برای اینکه به آنها اجازه مهاجرت داده شود تمام دارائی خود را به افسران ارتش رشوه بدهند و ارتش هم مثل زالو به مردم محروم چسبیده بود. رشوه و باج خواهی و گرفتن حق و حساب

ص: 95

بصورت مد روز درآمده بود(1)

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می نویسد: «در سال های گذشته، سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است. جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوهها بگذرانند و دچار خسارت های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب هاشان را از دست دادند). برخی از طوایف مجبور شدند تابستان را در مناطق گرم و خشک بگذرانند. افراد ایل که به زندگی آزاد و متحرک و پاکیزگی اردوگاههای متغیر و موقت خو کرده بودند، در اثر تجمع کثافت و خاکروبه در اطراف چادرها و دودزدگی کلبه ها، دچار بیماری شدند و میزان امراض بسرعت فزونی یافت.»(2)

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی ها دورة بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه ای اعمال می داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ نشینان شد.»(3)

وی، راجع به اسکان اجباری ایل قشقایی، به تفصیل می نویسد: «... در این میان هیچ اقدامی که موجب انتقال بی دردسر کوچ نشینان به زندگی اسکان یافته باشد صورت نمی گرفت. لزوم تأمین علوفه برای دام قشقایی ها و پناه دادن به آن از سرمای مناطق سردسیر در فصل زمستان در نظر گرفته نمی شد. قشقایی های تخته قاپو از نظر مسکن، بذر و آلات کشاورزی تأمین نمی شدند. عشایر به تابعیت حکومت فرمانداران نظامی درآورده شده بودند که دست به هر گونه تعدّی و خودسری می زدند، به باج گیری می پرداختند و شخصیت کوچ نشینان را که پیشتر عملاً از حکام مرکزی مستقل بودند، تحقیر می کردند. تخته قاپو شدگان که فاقد مراتع برای دام بودند، مجبور می شدند برای اجازه حرکت حتی

ص: 96


1- ویلیام داگلاس، صص 219 _ 218.
2- ماری ترز، همان، ص 206 _ 205.
3- ایوانف، همان، ص 51.

در حیطه سکونت خود رشوه های سنگین به فرمانداران نظامی و نمایندگانشان بپردازند. در منطقه گرمسیر، قشقایی ها اغلب در مکان های ناسالم و آلوده به مالاریا ساکن می شدند... دود ناشی از اجاق ها در ماه های زمستان و خفگی هوا در کلبه های بی پنجره و بی تهویه شرایط مساعدی برای ذات الریه، سل و دیگر بیماری های ریوی فراهم می ساخت. لجن، فضولات و زباله هایی که هرگز در اردوگاه های کوچ نشینان جمع نمی شد، اکنون روستاهای قشقایی را آکنده کرده بود و چشمه ها را آلوده می ساخت. حصبه و اسهال خونی اپیدمی شد، تراخم بیداد می کرد، مرگ و میر کودکان به شدت گسترش یافت. تعداد زیادی قشقایی نیز از بین رفتند. دام هایشان درماه های گرم تابستان از نبود علیق تلف می شدند. قشقایی هایی که در مناطق مرتفع کوهستانی سردسیر اسکان شده بودند، مصالح و تجربه لازمه برای ساختن خانه های گرم نداشتند. آنان با کمبود سوخت مواجه بودند.

مهارتی در کارهای آبیاری کشاورزی نیز نداشتند. در زمستان های سخت و یخبندان که مراتع چندین ماه پوشیده از برف بودند، قسمت اعظم دام هایشان تلف می شد. تمام اینها منجر به فقر و نابودی قشقایی ها و کاهش جمعیتشان شد و بسیاری از خانواده ها برای استخراج نفت شرکت ایران _ انگلیس به خوزستان رفتند، و بقیه راهی کار در جاده شدند.»(1)

خانم «لمبتون» _ چنانکه پیشتر آمد _ به «تلفات سنگین چهارپایان اهلی» عشایر و «فقر و مسکنت» آنان و نیز «کاسته شدن» جمعیت انسانی عشایر؛ در نتیجة سیاست عشایری رضاشاه _ از جمله تخته قاپو _ اشارت دارد(2)

ایل بویر احمد و رضاشاه

رابطة ایلات کهگیلویه و بویراحمد با رضاشاه، تا قبل از پادشاهی رضاشاه و نمایان شدن ماهیت و اهداف واقعی او؛ دوستانه و حاکی از رفاقت و حمایت بود. در جریان سرکوب «شیخ خزعل» که «از شیوخ آل محسین ]و[ از طایفة بنی کعب» بود (3)؛ و ظاهراً

ص: 97


1- همان، صص 90 _ 89.
2- لمبتون، همان، ص 502.
3- عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، جلد سوم، چاپ دوم، تهران: کتابفروشی زوار، 1343، ص 631.

سودای استقلال طلبی خوزستان را در سر می پرورانید؛ رضاخان از حمایت ایلات جنوب _ از جمله ایلات کهگیلویه و بویراحمد _ برخوردار شد. در این واقعه، تنها «حسین خان بهمئی» _ رئیس قسمتی از ایل بهمئی کهگیلویه _ به حمایت از شیخ خزعل، در مقابل نظامیان رضاخان ایستاد(1)بنا به نقل احمد کسروی، «دختر» حسین خان بهمئی «زن یکی از پسران شیخ بود.»(2) علاوه بر این، براساس گفتة سردار اسعد،«حسین خان بهمئی دائی امیرمجاهد» بختیاری بود؛ و «پسر امیرمجاهد» به طرفداری از شیخ خزعل، در نزدیکی بهبهان «با قشون دولت جنگ» می کرد(3) در همین جنگهای نزدیک بهبهان _ در کیکاوس و زیدون _ بوده، که ایلات کهگیلویه و بویراحمد، موفق به شکست دادن طرفداران شیخ خزعل می شوند(4) سردار اسعد به شکست و تلفات حسین خان بهمئی اشاره می کند و می نویسد: «حسین خان شکست خورد. بیست و پنج نفر کشته و بیست و دو نفر اسیر دادند. محمد شفیع خان برادر زاده حسین خان دستگیر ]و[ زکی خان مقتول شد. زکی خان رئیس یک دسته بهمئی بود.»(5)

به رغم حمایت ایلات کهگیلویه و بویراحمد از رضاخان و سرکوب شیخ خزعل و طرفدارانش؛ تعارض و تضاد آنان پس از پادشاهی رضاشاه و شروع اقدامات وی، آغاز گردید. مؤلف کتاب «کوه گیلویه و ایلات آن» _ که در آغاز زمامداری پهلوی دوم منتشر شده _ معتقد است: «پس از برانداختن دولت قاجار خورد خورد ]خرد خرد[ سیاست تحبیبی و ملائم دولت پهلوی تغییر پیدا کرد و مخصوصاً برای نشان دادن قوه و اقتدار و توسعه نفوذ قدری جلو فرمانروایان نظامی سست گشت و آنان نیز دست خود را خوب بازی کرده، هر اندازه که توانستند قدرت و نفوذ خود را بر ایلات و سایر مردم تحمیل کردند و رفته رفته نارضایتی تودة مردم مخصوصاً ایلات فراهم گشت.»(6) در واقع، سیاست های خانمان برانداز رضاشاه، نارضایتی توده مردم ایلات را بیش از سران آنان برانگیخت. در نتیجه، توده های مردمی، به فرماندهی و رهبری جنگجویان ایلی خویش،

ص: 98


1- راجع به دلایل حمایت حسین خان بهمئی از شیخ خزعل، رجوع شود: تقوی مقدم، همان، صص 299 _ 296.
2- احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان، تهران: انتشارات آنزان، 1373، ص 241.
3- سردار اسعد بختیاری، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، 1372، ص 136.
4- کسروی، همانجا/ اکبری، همان، ص 34/ تقوی مقدم، همان، صص 301 _ 299.
5- سردار اسعد، همانجا.
6- باور، همان، ص 72.

بیشترین مقاومت و مبارزه را علیه نظامیان رضاشاه، به منصة ظهور رساندند.

سیاست سرکوب ایلات کهگیلویه و بویراحمد _ خاصه ایل بویراحمد که در مسایل سیاسی _ اجتماعی کشور جلوة بیشتری داده بود _ از سال 1306 ش آغاز گشت. سردار اسعد بختیاری، «وزیر جنگ» رضاشاه _ در دولت مخبرالسلطنه (خرداد 1306 _ اسفند 1306) _ به دستور سرکوبی ایل بویراحمد، توسط رضاشاه، اشارة صریح دارد. وی می گوید: «چندی قبل شاه به من فرمود باید یک اردو برود برای سرکوبی بویراحمد، عرض کردم امر کنید یک دسته بختیاری، یک دسته قشقائی با یک دسته نظامی بروند و امر شد. اردو همین قسم حرکت کرد.»(1)

اردوکشی رضاشاه برای سرکوب بویراحمد، در «مرداد 1306» انجام گرفته است. ظاهراً سران ایل بویراحمد علیا _ غلامحسین خان و سرتیپ خان بویراحمدی _ از یک ماه قبل (تیرماه) جریان اردوکشی و منویات مخرب رضاشاه را مطلع گشته بودند. بنابراین در تلگرافی به تاریخ 24/4/1306، ضمن یادآوری «خدمات» خویش، ملتمسانه از «اولیاء امور» خواسته بودند: «نقشه کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند ]و[ خون بی گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است بدست قشقایی و غیره ]به[ غارت ندهند... ]و[ از پایمال شدن خون جمعی بی گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.»(2)

در این تلگراف که ظاهراً به «مجلس شورای ملی»، «آقای امام جمعه»، «ریاست جلیله وزراء عظام»، «وزارت داخله»، «وزارت جنگ» و روزنامه های مختلف چون گلشن، میهن، ستاره ایران، جارچی و غیره ارسال گردیده؛ مطالب «مهمی» بیان شده است؛ که خود مؤید اندیشة مخرب رضاشاه و مأموران اوست. به علاوه، نشان می دهد مردم ایلات و سران آنان، خواهان جنگ و جدل با حکومت مرکزی نبوده؛ و در واقع واکنش آنها از سر اجبار و ناچاری بوده است.

در این تلگراف آمده است: «... چندین سال قبل که کلانتری طایفه ]ایل[ بویراحمد مستقلاً بمرحوم کریمخان پدر چاکران برگزار بود به تحریک بعضی از اشخاص

ص: 99


1- سردار اسعد، همان، ص 205.
2- غفاری، همان، ص 459 (تصویر تلگراف در صفحات 459_458 کتاب مذکور آمده است.)

شکراله خان عموی چاکران محرک قتل مشارالیه گردیده پس از مقتول ساختن آن مرحوم خانه و احشام این چاکران را غارت کرده تمام ایل و احشام و املاک و کلیه علاقه جات چاکران را متصرف شده، این اقلان فراراً، به محل دیگری عزیمت نموده و فرصت جوئی برای استحقاق خود می نمودیم تا اوقاتیکه اداره جلیله قشون مقتدر کنونی تشکیل و روزنه امیدواری برای چاکران پدیدار آمده خود را معرفی کرده و مورد توجه و ارجاع خدمات واقع شدیم که [به] شهادت دوسیه های مضبوطه در وزارت خانه های مربوطه خدمات نمایان چاکران عبارت است از[:] دستگیری و تسلیم میر مذکور یاغی که چندین سال در فارس و کهگیلویه(1) شرارت نموده]؛[ و موقع طغیان خزعل خدماتی نموده که مورد توجه رؤسا مافوق شده و شاید از اداء شهادت خود امروزه مضایقت نفرمایند و موقع خلع سلاح از تمام ایلات و عشایر جنوب سبقت جسته تفنگ و فشنگ جمعی خود را گرفته تسلیم مأمورین مربوطه داشته و خود را برای انجام خدمات محوله از مراکز مربوطه حاضر داشته و فعلا از اظهار خدمات جزئی صرف نظر می نمائیم].[ لکن در مقابل خدمات چاکران شکراله خان موصوف همیشه درصدد تخریب کار بوده و ... موجبات بدنامی چاکران را فراهم می نمود].[ چون انقیاد کامل چاکران و انجام خدمات محوله از حیث مواظبت در نظم محل جمعی خود و تأدیه مالیات سنواتی و خدمات دیگر مانع از مقاصد مغرضانه او بود... تا اینکه باتهام سرقتی ]دولت[ محرک گردیده مأمور نظامی در طایفه ]ایل[ اعزام داشتند و کدخدای یکی از احشام راتحت فشار قرار دادند چاکران هم در مرکز ساخلوی بهبهان بودیم].[ چون موضوع اتهام صرف بود این مردم وحشی تحمیلات و فشارهای مأمور مزبور را بالاخره تاب تحمل نیاورده او را به قتل رساندند... از طرفی آقای یاور امان اله خان را که چند سال است فرمانده ساخلوی کهگیلویه و بهبهان می باشد تطمیع و با خود همراه نموده ایشان هم بهانه جوئی کردند و موجبات بدنامی چاکران را بیشتر فراهم آوردند، آنچه خواستیم خود را تبرئه نموده اصل موضوع را حالی کنیم چون غرض شخصی در کار بود کسی گوش نداده چند مرتبه برای حفظ آبروی خود از امور ایلی استفعای خود را تقدیم مقام امارت معظم لشکر جنوب نمودیم پذیرفته نشد].[ اینک بر اثر شرارت اشرار معدود دولت گویا تصمیم گرفته کلیه بویراحمد را تحت فشار قرار دهد

ص: 100


1- اصل: کهکلویه (در تمام متن به همین صورت آمده).

مظلوم و ستمگر را بلاتبعیض مورد حمله سازد].[ علی هذا مشروحاً خاطر آن ذوات را تذکر می دهیم بویراحمد عموماً وحشی و کوهستانی هستند ولی دزدی و شرارت منحصر به چند نفر معدود است که آنها هم در این موقع کوهی و فراری هستند].[ خوب است اولیاء امور نقشه کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند ]و[ خون بی گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است بدست قشقائی و غیره ]به[ غارت ندهند].[ فقط مساعدت بخود چاکران بنمایند کلیه منویات و مقاصد ممکنه اولیاء امور را اطاعت و اجرا خواهیم نمود].[ اگر کسی به این چاکران دعوی دارد حاضریم که در عدلیه محاکمه نموده در صورت محکومیت از عهده برائیم].[ ملتمس]ایم[ که از پایمال شدن خون جمعی بی گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.»(1)

به رغم این تلگراف پیشگیرانه و ملتمسانه، دولت رضاشاه تصمیم «سرکوبی» را گرفته بود. اندکی بعد اردوی نظامی، با همکاری بختیاری ها و قشقایی ها _ به همراه برخی خویشاوندان بویراحمدی ها در ایلات مذکور _ بدون جنگ و جدل وارد منطقه شدند و در بویراحمد علیا _ حوزة سررود، در نزدیکی یاسوج کنونی _ اردو زدند. در این زمان، دشمنی ها و خونریزی هایی میان بویراحمد علیا و سفلی وجود داشت و بنابراین نسبت به هم کینه توزانه عمل می کردند(2) متن تلگراف نیز مؤید آن است؛ زیرا غلامحسین خان و سرتیپ خان، خوانین بویراحمد علیا، اکثر مشکلات مربوطه را به «تحریکات» عموی خویش شکرالله خان _ خان بویراحمد سفلی _ منسوب نموده اند. این مهم، فقط حاکی از اختلافات خونین خویش بود، و چندان نمی توانست، صحت داشته باشد. البته شک نیست که ارتباطِ نزدیکِ یک کلانتر با حاکم نظامی، گه گاه موجب فشار و اجحاف حاکم نظامی بر رقیب محلی وی می شد و این جزیی از سیاست سرکوب رضاشاه بود. اما، همة آن به رقابت هاو اختلافات محلی برنمی گشت؛ بلکه سیاست اصلی دولت چنین ایجاب می کرد: یعنی سرکوب دایم و کامل ایلات و عشایر!

ص: 101


1- رجوع شود: غفاری، همان، صص 459 _ 458.
2- و حکومت نظامی بهبهان و کهگیلویه بوده است. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوس تابان سیرت، در طی سال های 1305 و 1306 مردم بویراحمد علیا و سفلی، به تحریک کلانتران خویش، چندین درگیری خونین و قتل و غارت داخلی با یکدیگر داشته اند. حتی سال بعد (بهار 1307) جنگ خونین دیگری میان آنان رخ داده است؛ و ظاهراً داور این درگیری _ و شاید محرک عمده این قتل عام _ نظامیان رضاشاه همان، صص 418 _ 410).

در هر حال، اردوی نظامی متشکل از بختیاری، قشقایی و دولت، در منطقه بویراحمد علیا خیمه زدند و ضمن اخذ مالیات و غرامت از مردم _ به دلیل غارت فارادنبه و بروجن بوسیله برخی از بویراحمدی ها _ سرتیپ خان را به عنوان «گروگان» با خود بردند و در واقع بازداشت نمودند(1)

به دنبال این حوادث و گروگان گیری دولتی، بویراحمدی ها در واسط سال 1307 در جنگ هایی که میان امام قلی خان رستم ممسنی و فرزندان «حاج محمد معین دهدشتی» (= معین التجار بوشهری) بر سر املاک زرخیز ممسنی اتفاق افتاد، حضور یافتند؛ حضوری سرنوشت ساز و مؤثر(2) جنگ مشهور «دورگ مدین» یا همان «دورگ دهنو»، که سرآغاز «شورش عشایری فارس» در سال های 1307 تا 1309 محسوب می شود، نتیجة کشمکش مذکور بود(3) نیروهای دولتی که در معیت چریک های طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری ممسنی، به حوزة رستم ممسنی _ و ابواب جمعی امام قلی خان رستم _ هجوم برده بردند، خیلی زود به پیروزی رسیدند. اما حضور جنگجویان بویراحمد، عرصه را بر نظامیان و چریک های محلی تنگ کرد و نهایتاً شکست سختی را بر آنان تحمیل نمود. نظامیان عقب نشینی نمودند و در فهلیان ممسنی با حمایت چریک های دیگر از ترکان قشقایی _ تیره های دره شوری و کشکولی _ حملة مجددی را آغاز کردند. ولی نظامیان این بار نیز هزیمت یافتند و تلفات جانی و مالی بسیاری دادند و جمعی از آنان نیز اسیر شدند. در پی این شکست مجدد و عقب نشینی نظامیان، فرمانده تیپ فارس «ابوالحسن خان پورزند» معزول گردید و به جای وی «محمدخان شاه بختی» منصوب شد(4)

همان گونه که «کاوه بیات» به درستی بیان می کند: «جنگ دورگ مدو به دو لحاظ

ص: 102


1- تابان سیرت، همان، صص 416 _ 415/ اکبری، همان، صص 43 _ 40/ غفاری، همان، صص 212 _ 211/ سردار اسعد، همانجا.
2- البته بویراحمدی ها، قبل از شروع جنگ دورگ مدین، به گونه ای ماهرانه، سرتیپ خان را از اردوی نظامی در فهلیان ممسنی بیرون آوردند. مبتکر این اقدام «کی مکی طاس احمدی» از کدخدایان و بزرگان ایل بویراحمدی بود. (رجوع شود: محمود باور، همان، ص 73)
3- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوه بیات، شورش عشایری فارس، 1309 _ 1307، تهران: نشر نقره، 1365، صص 45 _ 39.
4- محمود باور، همان، صص 74 _ 73/ سردار اسعد، همان، ص 229 _ 228/ بیات، همان، صص 43 _ 40/ اکبری، همان، صص 47 _ 43/ غفاری، همان، صص 219 _ 215.

کاملاً به سود عشایر تمام شد. اول، به لحاظ تسلیحات؛ (گذشته از غنایم جنگی فراوانی که طی دو نبرد به دست بویراحمدیها افتاد، در حدود هفتصد قبضه تفنگ و مهماتی که از سوی دولت در میان چریک های ... قشقایی ]کشکولی ها و دره شوری ها[ تقسیم شده بود تا در جهت کمک به نیروهای حکومت به کار رود، مآلاً در نبردهای بعدی علیه آن نیروها مورد استفاده قرار گرفت) و دوم، و شاید مهمتر از اسلحه، از حیث شکست سهمناک و مهیبی که ]بویراحمد ی ها[ بر قوای نظامی تحمیل کردند. این موضوع به ویژه از نظر آن دسته از کلانتران قشقایی که به عنوان رؤسای چریک در جنگ حضور داشتند دور نماند و عامل مهمی در پذیرش اندیشة شورش از سوی آنان بود.»(1)

جنگ مهیب تنگ تامرادی

با موفقیت های جنگی بویراحمدی ها در جنگ دورگ دهنو (دورگ مدین)، و شکست سهمگین دولتی ها، اقتدار رزمی و دفاعی ایل بویراحمد، بسیار بالا رفت. به نظر می رسد تا سال 1309 رضاشاه و نظامیانش، اجازه و قدرت حضور در بویراحمد را نیافته اند. ایل بویراحمد، نیز در طی نزدیک به دو سال _ از نیمه دوم 1307 تا نیمه اول 1309 _ کمترین رویارویی را با دولتیان داشته است. تنها مورد ضبط شده، حضور عده ای از جنگجویان بویراحمدی، به طرفداری از قشقایی ها در سال 1308 بوده، که در گردنة «شول» _ میانة راه شیراز به اردکان _ «یک ستون تدارکاتی قشون دولتی را که قصد رسیدن به اردکان را داشت، منهدم کردند و ارتباط قوای شاه بختی را با شیراز قطع نمودند. سرتیپ خان بویراحمدی نیز از موقعیت استفاده کرد و به اتفاق تعدادی از بویراحمدی ها به بلوک بیضا حمله کرد و به غارت و چپاول روستاهای آن سامان پرداخت.»(2)

شورش ایلات قشقایی و بختیاری در سال 1308، سرانجام با تدبیر «امیرلشکر شیبانی» آرام شد؛ و تمام هم و غم رضاشاه و نظامیان او، «قلع و قمع» ایل بویراحمد گردید.

با امتیازاتی که حکومت به سران و کلانتران ایلات قشقایی و بختیاری داد، بیش از

ص: 103


1- بیات، همان، ص 44.
2- همان، ص 70.

پیش درصدد جذب و جلب آنان در سرکوب ایل بویراحمد، برآمد. استفاده از جنگجویان ایلات مختلف در جهت سرکوب ایل شورشگر، از ترفندهایی بود که در عصر پهلوی، مدام از آن بهره برداری می شد. این اندیشة مخرب و ویرانگر، احتمالاً از سیاست انگلیسیان نشأت می گرفت. زیرا آنان، تقریباً ده سال قبل از کودتای 1299 برای سرکوب ایل بویراحمد پیشنهاد داده بودند که: «جز یک اردوی معظم قوی هیچ چیز دیگر نمی تواند بویراحمدی[ها] را منظم نماید.»(1) به عقیدة انگلیسیان، این «اردوی معظم قوی» بایستی «متشکل از سوار قشقایی و بختیاری» باشد. «سرجرج بارکلی» در تاریخ 11 دی 1288 به «سر ادوارد گری» می نویسد: «... این طایفه بویراحمدی بواسطة بهره و نتیجه ای که از اعمال خود برده و مخصوصاً از اثر حمله ای که جدیداً به مسیو پاسک کرده اند جسارت زیاد و نفوذ کلی حاصل کرده اند و عقیدة مستر بیل آنست که تنبیه آنها جداً لزوم پیدا کرده و این طور اظهار عقیده می کند که فقط قوه ای که بتوانند چنین خدمتی را به عهده گیرند اردویی خواهد بود متشکل از سوار قشقایی و بختیاری متفقاً...»(2)

در نامه «مستر بیل» آمده است که: «... فقط موافقت و همدستی بین قشقایی و بختیاری برای مطیع کردن این ایل خونخوار غارتگر لازم و مفید است... زیرا که اگر از دو طرف به آنها تهاجم نشود بی نهایت مشکل خواهد بود که یک طایفة کوه نشین به این رشادت و فعالیت را بتوان در تنگنا انداخت....»(3)

بر اساس اندک اسنادی که امروز در دست است؛ اندیشة «قلع و قمع» ایل بویراحمد، پس از مکاتبات انگلیسیان با دولت ایران _ در تیرماه 1309 _ به جد در دستور کار حکومت رضاشاه قرار گرفته است. در تاریخ پنجم تیرماه 1309، مدیر کمپانی نفت انگلیس _ ایران، در نامه ای به «تیمورتاش» وزیر دربار رضاشاه می نویسد: «حضرت اشرف: الآن تلگرافی از آبادان بتاریخ دیروز رسیده و مشعر است که عملیات ما در ناحیه گچ پوکاک در نزدیکی گچ کروقلی ]کوراُغلی[ که در شمال غربی بوشهر واقع است از طرف عدة که بالغ بر یکصد و پنجاه نفر بویراحمدی بودند مورد حمله واقع شده و

ص: 104


1- کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس دربارة انقلاب مشروطه ایران)، جلد چهارم، به کوشش احمد بشیری، تهران: نشر نو، 1363، ص 788.
2- همان، ص 790.
3- همان، ص 804 .

در نتیجه آنجا را غارت کرده و صدماتی به مؤسسات ما وارد آورده اند... هرگونه وقایع دیگری که رخ داده و اطلاعی برسد البته بعرض حضرت اشرف خواهد رسانید....»(1)

در پاسخ نامه «جکس»، تیمورتاش می نویسد: «میستر جکس عزیزم؛ در جواب مراسله 5 تیر جاری تحت نمره س6ب، زحمت میدهم که خبر شرارت عده]ای[ از بویراحمدی در حدود گچ پوکاک قبل از وصول مراسله شریفه رسیده بود. اشرار مزبور برای جلب توجه بخود مبادرت باین عمل نموده و خواستند که قوای خود را مهم جلوه بدهند که شاید در شرائط خلع سلاح آنها تسهیلاتی حاصل شود].[ در هر حال اوامر مقتضیه در سرکوبی آنها صادر شده است.»(2)

مدیر کمپانی نفت انگلیس _ ایران در تاریخ 7 تیرماه 1309، توضیحات بیشتری «راجع به تجاوز به عملیات امتحانی» آنان در گچ پوکک داده است(3) هم چنین، وی در مورخه 10 تیرماه 1309، نامه ای دیگر به تیمور تاش وزیر دربار می نویسد: «...حضرت اشرف گرامیم: تشکرات خود را برای مراسلة شریفه... مورخه 7 تیر بعرض می رساند. در دو مراسلة سابق خود غرض از راپورت دادن شرارت بویراحمدیها این بود که اطمینان حاصل کنم که قضیه بعرض حضرت اشرف رسیده باشد. دولت بفوریت و بطرز مؤثری اقدام فرموده و باعث خوشوقتی است که اقدامات مقتضی برای مجازات آنها و جلوگیری از تکرار این وقایع که مانند سال قبل خساراتی به کمپانی ما وارد آورده خواهد شد....»(4)

در هر حال، در پی این مکاتبات _ آن گونه که تیمورتاش مکتوب نموده است _ «اوامر مقتضیه، در سرکوبی» ایل بویراحمد، «صادر شده است.»

به نظر می رسد، این «اوامر مقتضیه»، در «حکم عملیاتی» ذیل، تحت عنوان «حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد»؛ به خوبی ترسیم شده است.

حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد...

الف _ مأموریت:

ص: 105


1- کیانوش کیانی هفت لنگ، «حکومت پهلوی و عشایر»، سقوط (مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1384، ص 818.
2- همان، صص 815 و 817.
3- همان، صص 814 _ 813 .
4- همان، ص 816.

قلع و قمع اشرار بویراحمد علیا و سفلی و پاک کردن مناطق مزبور از وجود اخلالگران که به شرارت مشغول و به وسیله تفنگچیان خودشان موجب نا امنی درصفحات فارس شده اند.

ب _ واحدهای جنگی:

1_ هنگ پیاده پهلوی از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ ابراهیم زند ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

2_ هنگ پیاده نادری از لشگر 2 مرکز به فرماندهی سرهنگ احمد معینی ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

3_ هنگ پیاده رضاپور از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ طهماسبی ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

4_ یک گردان سوار از هنگ سوار فاتح به فرماندهی سرگرد حسین فاتح...

پ _ واحدهای حمایتی (پشتیبانی):

1_ یک هنگ توپخانه کوهستانی از لشکر 1 مرکز (چهار آتشبار هر آتشبار چهار عراده توپ).

2_ یک گردان چریک از افراد قشقایی.

3_ چهار فروند طیاره (هواپیما)، بمب افکن _ دو دستگاه زره پوش که فقط تا اردکان واحد جلودار را پشتیبانی خواهد کرد.

4_ یک واحد مهندسی.

ت _ قوای ذخیره و احتیاط:

تیپ شیراز با کلیه عوامل _ هنگ آهن از لشکر 2 مرکز.

ث _ تدارکات:

1_ آشپزخانه و لوازم طبخ _ خواربار و آذوقه اردو و علیق دواب به وسیله پانصد و پنجاه قاطر کرایه حمل خواهد شد... .»(1)

بدین گونه «پس از صدور حکم عملیاتی به طرح و انشاء آن زمان، فرمان حرکت

ص: 106


1- فولادوند، «گوشه ای از تاریخ ژاندارمری ایران...»، مهنامه ژاندارمری، (شماره 246 فروردین 1349)، ص 64. نیز: محمدکاظمی و منوچهر البرز، همان، بی نا، بی جا، 2536، صص 110_109.

صادر گردید و نیرو به طرف اردکان آهنگ عزیمت نمود و در اردکان فرمانده نیرو برای یک هفته فرمان توقف صادر نمود.»(1)

به نظر می رسد این لشکرکشی گسترده، که بنا به نوشتة یکی از نظامیان حاضر در عملیات، «طول ستون [آن] در حدود 24 کیلومتر بود و 8 ساعت مسافت بین سرستون و انتهای آن بود»(2) ؛ برای نابودی و فنای کامل یک ایل به حرکت درآمده است.

پس از استقرار هنگ های عملیاتی ارتش رضاشاه در اردکان، اردوگاه عظیمی تشکیل شد. در مقابل آنان، جنگجویان بویراحمدی _ که اکنون فرسنگها از منطقه مسکونی خویش فاصله گرفته بودند _ در تل و تپه های اطراف اردکان موضع گرفته و مهیای نبرد شدند. برای جلوگیری از جنگ و خونریزی، برخی از روحانیون مقیم اردکان، به وساطت پرداختند. اما «ظاهراً نه عشایر دل به این وساطت دادند و نه مقامات ]دولتی[. لذا تلاش آنها به جایی نرسید.»(3) بنا به نقل «سرهنگ فولادوند» در «مهنامه ژاندارمری»؛ فرمانده جنگی عشایر بویراحمد، به نام «لهراسب» (کی لهراسب)، به سادات پیام رسان گفته است: «ما اسلحه به دست گرفتیم تا عمامه یادگار جدتان را از شما نگیرند و کلاه پهلوی سرتان بگذارند و آن وقت مجبور شوید گدایی کنید.»(4)

در هر حال، چون طرفین شرایط یکدیگر را نپذیرفتند، جنگ اجتناب ناپذیر شد. درگیری های مختصر و پراکنده ای در اطراف اردوگاه انجام گرفت؛ اما نبرد اصلی در نتیجة شبیخون بویراحمدی ها رخ داد. شبیخونی که به گفته فولادوند، «یک شب خونین ]را[ بوجود آورد.»(5)

بویراحمدی ها از جهات مختلف اردوگاه یورش برده و به داخل آن رخنه کردند. شلیک های مداوم مسلسل های نظامی، نیز مانع پیشروی بویراحمدی ها نبود. در قسمت غربی اردوگاه، عشایر داخل سنگرهای نظامیان گردیده و جنگ تن به تن آغاز شد. جمعی دیگر از بویراحمدی ها به همراهی و فرماندهی «لهراسب»، به قلب ستون نظامی

ص: 107


1- فولادوند، همانجا.
2- عزیزالله پیشداد، بررسی عملیات در کوهستان، به نقل از: کاوه بیات، «گزارشی از نبرد تامرادی»، تاریخ معاصر ایران، کتاب ششم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1373، ص 177.
3- بیات، همان، ص 94.
4- فولادوند، همان، (شماره 247، اردیبهشت 1349)، ص 11.
5- همان، (شماره 248، خرداد 1349) ص 10.

یورش بردند و هر دو طرف خویش را به زیر رگبار گلوله گرفتند. عده ای دیگر به سمت ستاد نیرو هجوم بردند و «آتش شدیدی به روی چادرها گشودند.» بنا به گفتة فولادوند، آنها «ضمن یورش به طرف مقر ستاد نیرو با فریاد و ایجاد سر و صدا به لهجة لری شعار می دادند: بزنید، بکشید، نترسید، اینها برای جان و مال و ناموس ما آمده اند.»(1)

با فشار همه جانبة بویراحمدی ها، هزیمت قطعی نظامیان و سقوط اردوگاه نزدیک شده بود؛ اما مقاومت همگانی نظامیان اردوگاه و روشن شدن هوا، موجب نجات آنان و عقب نشینی بویراحمدی ها گردید. «سرگرد پیشداد» _ از نظامیان حاضر در اردوگاه _ تعداد کشته های نظامی را «در حدود 30 نفر سرباز و یک افسر» و مجروحین را «25 نفر» سرباز و «دو افسر» ذکر می کند(2) منابع محلی تعداد متقولین بویراحمدی را «9» و «17 نفر» اعلام کرده اند(3)

بویراحمدی ها پس از شبیخون اردکان عقب نشینی کردند؛ تا بتوانند دشمن زخم خورده و عصبی را به مناطق کوهستانی و صعب العبور بکشانند. در خط سیر اردکان _ یاسوج درگیری های پراکنده و مختصری میان نظامیان و بویراحمدی ها رخ داده است. در این جنگ و گریزها بویراحمدی ها تلفات و صدماتی بر نظامیان وارد آوردند؛ اما این اقدام آنان تأثیری در پیشروی نظامیان نداشت. لشکر ده هزار نفری رضاشاه با سلاح های مدرن و پیشرفتة روز و با توپخانه و مسلسل؛ در برابر جنگجویانی که برخی از آنان تنها سلاح سرد همراه داشتند _ به رغم تلفات زیاد _ دست به عقب نشینی نزدند. بویراحمدی ها، در نزدیکی یاسوج کنونی، در معبری کوهستانی و جنگلی _ و صعب العبور _ به نام «سنگ و منگ»؛ به کمین نشستند. نبرد سنگ و منگ که دو روز و یک شب با شدت تمام ادامه یافت؛ برای هر دو طرف، سنگین و سخت بود. در این نبرد، به رغم آنکه نظامیان، تلفات زیادی _ نسبت به شبیخون اردکان و درگیری های مسیر راه _ دادند؛ ولی سرانجام موفق به شکست و عقب نشینی مجدد بویراحمدی ها گردیدند. سرگرد پیشداد، بدون ذکر کشتگان نظامی، تعداد زخمی ها را

ص: 108


1- فولادوند، همان، صص 64 _ 63.
2- عزیزالله پیشداد، همان، ص 177.
3- اکبری، همان، ص 71 / غفاری، همان، ص 232.

«در حدود 120 نفر و چند افسر» عنوان می کند(1)

برخی منابع محلی، تعداد کشته های بویراحمدی را «دو نفر» ذکر می کنند(2) سرتیپ یکرنگیان، تاریخ این درگیری را «ششم مرداد» 1309 ضبط کرده است(3)

با عقب نشینی بویراحمدی ها، نظامیان روستاهای خالی از سکنة یاسوج و تل خسروی را اشغال کردند. با ورود لشکر عظیم رضاشاه به منطقه بویراحمد و عدم شکست قطعی از بویراحمدی ها، تقریباً تمام ساکنین روستاهای مسیر عبور نظامیان، تخلیه نموده پا به فرار نهادند. عشایر بویراحمد، با هجومی بی سابقه مواجه شده بودند و هر آن بیم نابودی کامل آنان می رفت. تاکنون سابقه نداشت که جنگجویان ایل بویراحمد، آن هم با وجود فرمانده دلیر و پرآوازه ای نظیر کی لهراسب، این گونه شکست خورده باشد. این وضعیت فوق العاده، سران و بزرگان ایل را به اندیشة مصالحه و پذیرش برتری نظامیان واداشت. آنان برای جلوگیری از اضمحلال قطعی ایل، در آن هنگامة خطیر و خطرناک؛ چاره ای نداشتند. بنابر این، نامه ای برای فرمانده لشکر _ امیرلشکر حبیب الله شیبانی _ ارسال داشتند.

فولادوند که هیچ اشاره ای به درگیری های پس از شبیخون اردکان نمی کند، بیان نموده که در دشت روم بویراحمد:

پیکی از طرف سران یاغی از سرلشگر شیبانی اجازه ملاقات خواست و نامه ای از جانب سرتیپ خان و شکرالله خان ضرغامپور تسلیم فرمانده نیرو نمود. مدلول نامه تا آنجا که توانستیم از منابع مطلع که شخصاً در این نبرد شرکت داشته اند به دست آوریم از این قرار بوده:

اول _ نیروی دولتی می تواند بدون مانع به طرف بویراحمد علیا و سفلی عزیمت نماید و در مراکز موردنظر به استثنای قلعه لوداب و لنده مستقر شوند و مقدمشان را گرامی می داریم!

دوم _ اجازه داده شود عمل خلع سلاح را کلانتران بدون دخالت سربازان خود بر

ص: 109


1- پیشداد، همان، ص 178.
2- اکبری، همان، 75/ غفاری می نویسد: «در این برخورد بویراحمدیها ابداً تلفات ندادند.» همان، صص 234 _ 233.
3- میرحسین یکرنگیان، گلگون کفنان، تهران: ناشر مؤلف، 1336، ص 403.

عهده بگیرند و به مدت شش ماه تفنگهای افراد عشایر را خودمان جمع آوری و تحویل خواهیم داد. فقط تعداد معدودی اسلحه به ما داده شود تا در موقع کوچ به ییلاق برای حفظ جان خودمان داشته باشیم!

سوم _ عشایر از اوامر و دستورات فرماندهان پادگانها همه گونه اطاعت خواهند نمود. اما تقاضا داریم در مناطق عشایرنشین بویراحمد پاسگاه امنیه (ژاندارمری) مستقر نشود!

چهارم _ دولت، عشایر را از استعمال کلاه پهلوی که اجباری شده معاف بفرمایند و در پوشیدن لباس محلی ممانعتی برای افراد عشایر نباشد!

پنجم _ چون عشایر دچار خسارت شده اند دولت تا پنج سال ما را از پرداخت مالیات معاف بفرمایند(1)

فولادوند می نویسد: «... شیبانی نامه ارسالی ... را پاره کرد و جلوی پای پیک انداخت و به او گفت: نامه های احمقانه قابل جواب نیست]،[ عنقریب پاسخ مقتضی را ارتش به نحوی که صلاح بداند به آنها خواهد داد.»(2) بدین ترتیب، جنگ میان طرفین اجتناب ناپذیر گشت. بویراحمدی ها در دشت روم و «سرسپیدار» به اردوی نظامی شبیخون زدند؛ اما نبرد اصلی در تنگ تامرادی رخ داد.

تنگ تامرادی معبری مخوف

بیش از یک ماه از لشکرکشی عظیم و همگانی ارتش می گذشت و برخوردها و درگیریهای مختصر و شدیدی نیز رخ داده بود و نظامیان علی رغم تلفات زیادی که داده بودند، توانسته بودند جنگجویان بویراحمدی را به خاک خویش عقب برانند. آنان این واقعه را پیروزی بزرگی برای خود می دانستند. خبرهای روزنامه ها همه حاکی از فتح و فیروزی نظامیان بود. قشون تحت امیر شیبانی، اکنون به نقطه ای قدم می گذاشت که طبق گفته سخن گویان و مبلغان، نه اسکندر توانسته بود از آن بگذرد و نه تیمور و نادر. خبرنگار مخصوص شفق سرخ، وقایع را چنین گزارش می نماید:

ص: 110


1- فولادوند، همان، (شماره 249 تیر ماه 1349)، ص 12.
2- همانجا.

... در هفته گذشته از اردکان و هر طرف فرمان پیش صادر و پنج _ شش روز قبل آنها را مورد حمله قرار داده و از بالا قوای هوایی از پایین آتش توپخانه و حملات قشون طوری آنها و قلاعشان را زیر آتش گلوله نابود ساختند که دیگر شرارت را به خاطر نخواهند آورد، بر حسب خبر موثق خصوصی، لهراسب که رئیس شجاع آنهاست با چند نفر رؤسای آنها مقتول، سایرین به کلی متواری و داغون شده اند و تا به حال چند بار عجز و لابه و استدعای بخشش نموده اند پذیرفته نشده. الآن امیرلشکر ]شیبانی[ با قوا درتنگ «تامراد» میان کوه گیلویه است(1)

پیش از ظهر 13 مردادماه 1309، ستون نظامی با آرایش ذیل وارد تنگ تامرادی شد:

1- هنگ نادری به فرماندهی احمد معینی مأمور حفظ عقبه.

2- گروهان اول هنگ رضاپور مأمور جناح راست و ارتفاعات شرقی.

3- گروهان اول هنگ پهلوی مأمور سمت چپ و ارتفاعات غربی.

4- نیروی اصلی و عمده قوا در خط محور اصلی نفوذ به داخل تنگ.

5- یک گروهان سرباز به فرماندهی نظام الدین دیبا و هشت چریک قشقایی مسئول تدارکات نیرو و پشت سر قوای اصلی(2)

جنگجویان بویراحمدی در سنگرهای طبیعی خویش _ سنگها و درختان _ موضع گرفته تا ستون نظامی به درون تنگه وارد شدند؛ و آن گاه که راه عقب نشینی و پیشرفت آنها بسته شد، جنگ را شروع کردند. شلیک گلوله های فراوان و باران تیر، بر سر نظامیان باریدن گرفت. نیروی نظامی اکنون در مخمصه عجیبی گرفتار شده بود.

روز اول جنگ که اوج آن از حوالی ظهر به بعد بود، بدین گونه سپری شد که گردانهای پهلودار و جلودار تقریباً به محاصره درآمده و بسیاری از نیروهای خویش را از دست دادند. ارتباط زمینی این گردانها که توسط سربازهای «امربر» صورت می گرفت، قطع شد و فقط با آیینه های مخابراتی به یکدیگر علامت می دادند.

جنگ با شدت هر چه تمام تر ادامه داشت. شب نبرد و فردای آن، نیروهای نظامی که کاملاً خود را باخته بودند، با محاصره قطعی و انهدام کامل روبه رو شدند. گردانهای

ص: 111


1- شفق سرخ، 21 مرداد 1309 (به نقل از کاوه بیات، همان، ص 95).
2- فولادوند، همان، (شماره 249 تیرماه 1349)، ص 12.

پهلودار در هر دو جناح _ چپ و راست _ با تلفات صد در صد از کار افتادند. تلاش گردانهای کمکی که سعی در نجات محاصره شدگان داشتند، با شکست روبه رو شد. گردان «سرهنگ ابراهیم زند» که می خواست خط محاصره را بشکند و به کمک نیروهای «جلودار» رود، خود به محاصره درآمد. هنگ دوم رضاپور که به یاری گردان اول (همین هنگ) در جناح راست، شتافته بود به سرنوشت آنها دچار و مضمحل شد. نیروهای تحت فرماندهی «دیبا» که در پشت ستون، بار و بنه و تدارکات را حفاظت می کردند، به محاصره درآمده «نظام الدین» از ناحیه ران زخمی شد.

جنگجویان و در رأس آنها لهراسب، بیش از همه بویراحمدیها بر تلفات نظامیان می افزودند. هر اندازه جنگ طولانی تر می شد، تعداد زیادتری از نظامیان به خاک و خون کشیده می شدند.

«سرهنگ فولادوند» نویسندة خاطرات نظامیان، دورنمای نبرد را در روزهای اول و دوم، این گونه به تصویر کشیده است:

در ساعت 8 صبح ]روز 13 مردادماه 1309[ گردانهای پهلودار، وسیله مأموران ارتباط زمینی تماس خود را با اشرار گزارش دادند و در ساعت 12 نیز گزارشی به همین منوال از قوای عقبه به فرمانده نیرو داده شد. در فواصل ساعت 14 و 15 گردانهای پهلودار گزارش دادند، دشمن تلاش می کند ما را به محاصره درآورد و تقاضای کمک فوری کردند. در ساعت 16 ارتباط زمینی یگانهای مزبور قطع و با آیینه مخابراتی گزارش دادند دشمن از هر طرف و هر نقطه حتی جلوی پای ما می جوشد و به نبرد می پردازند. در تمام طول شب نبرد ادامه داشت و صبح، نیروی عقبدار گزارش داد با تلاش و مقاومت شدید و تلفات نسبتاً سنگین که یک سروان و دو ستوان جزو شهدا هستند توانستیم اشرار را به عقب برانیم و سرهنگ احمد معینی از ناحیه گوش مورد اصابت گلوله واقع و به عقب ستون منتقل گردید. صبح روز ]بعد[ فرمانده گروهان اول رضاپور، گزارش داد؛ دشمن از تاریکی شب و آشنایی به محل استفاده ]کرده[ و ما را به محاصره کامل درآورده، تلفات متوسط و تعداد مجروحین قابل توجه است و سرگرد محمد افشار فرمانده گردان از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله اشرار قرار گرفته، حال وی وخیم است. از گردان یکم هنگ پهلوی که حفظ چپ نیرو بر عهده وی محول بود... گزارشهای

ص: 112

ناراحت کننده ای می رسید. بدین لحاظ سرهنگ ابراهیم زند فرمانده هنگ مأمور شد با یک گردان، شخصاً به کمک یگان مزبور بشتابد و از محاصره گردان درگیر شده جلوگیری نماید. متأسفانه گردان یکم کمکی، نه تنها نتوانست کاری انجام دهد، بلکه دشمن با شیوه های عشایری که ویژه جنگهای کوهستانی است موفق گردید ارتباط آنها را قطع ]کند[ و به محاصره خود درآورد. سرهنگ زند وضع خطرناک خویش را گزارش داد، و اضافه کرد هرگاه توپخانه و نیروی هوایی به یاری محصورین نشتابد، موقعیت ما هر لحظه وخیم تر خواهد شد، لیکن این تقاضا تقریباً حساب نشده بود، زیرا نیروی هوایی منحصر به چهار فروند هواپیمای اکتشافی بمب افکن بود که به مناسبت فزونی تعداد مجروحین، تعدادی از آنان را به شیراز انتقال می داد، از طرفی بمبهایی که از هواپیما به طرف هدف فرستاده می شد در کوهستان قدرت تخریبی چندانی نداشت و تیراندازی آتشبارها نیز به علت ثابت نبودن هدفها که اشرار از پشت سنگی به پشت سنگ دیگر می خزیدند و وجود صخره های بزرگ نمی توانست در مضمحل کردن دشمن نقش مؤثری داشته باشد. مع ذالک همه این عوامل دست به کار شدند و از تلاش آنها نیز نتیجه ای عاید نگردید. گردان دوم هنگ رضاپور هم که مأموریت یافته بود گردان پهلودار جناح راست را نجات دهد به سرنوشت گردان دوم هنگ پهلوی دچار گردید. محاصره شدن گردانهای عملیاتی، وصول اخبار موحش دیگر دایر بر وارد شدن تلفات و افزایش تعداد مجروحین و نبودن وسائل کافی برای زخم بندی و انتقال آنها به بیمارستان و عدم امکان بیرون بردن مقتولین از صحنه کارزار، فرمانده نیرو را در یک موقعیت بسیار دشوار قرار داده بود، بویژه آنکه گزارش رسید سرگرد قدر ... که یکی از بهترین فرماندهان گردان بود و ستوان جوان میرفخرایی مجروح و... به دست اشرار اسیر گردید و تلاش برای پس گرفتن وی به جایی نرسید و این افسر بر اثر جراحات وارده به هلاکت رسیده است(1)

این نبرد دو روز دیگر نیز ادامه داشت، اما نه به شدت روزهای پیشین. نیروهای نظامی کمتر دست به تحرک می یا زیدند. گردانهای کمکی جناحین نبرد با تلفات

ص: 113


1- همان، صص 62 _ 61.

سنگین، تنها، راه نجات خویش را می جستند.

گردان کمکی پهلودار جناح چپ به فرماندهی سرهنگ زند، تنها توانست خط محاصره را بشکند و عقب نشینی کند. در جناح راست، گردان دوم هنگ رضاپور به همان وضع آشفته و مضمحل گردان اول دچار شده بود. اما لهراسب با عده ای از مردان زبده خویش همچنان ستون نظامی را زیر آتش دقیق خود داشت و امکان پیشروی را از آنها گرفته بود. شلیکهای دقیق پی در پی جنگجویان، به علاوه تاکتیک جنگی ویژه کوهستان _ خاصه تنگه ها _ امان نظامیان را بریده از کار انداخته بود. این تاکتیک ویژه، که در تاریخ نظامی ایران سابقه داشت، همانا پرتاب سنگهای بزرگ و کوچک است، که به دشمن محاصره شده آسیب های فراوان می رساند.

تلاش نیروهای نظامی، اکنون به نجات جان خویش منوط شده بود. بنا به نوشته فولادوند، به دستور فرمانده ستون، نظامیان سعی در اشغال نقطه کوهستانی و ارتفاع مقابل مقر لهراسب نمودند که با تحمل مشقات فراوان و تلفات زیاد عملی گردید. در حین صعود به نوک قله، قاطر حامل بی سیم مرتبط با تهران _ قصر رضاشاه _ و تلگراف چی هر دو هدف قرار گرفتند و بدین ترتیب ارتباط ستون با مرکز قطع شد. قطع ارتباط و عدم اطلاع از وضع نیرو، رضاشاه را در نگرانی بسیاری قرار داده بود(1)

فردای آن شب، با مداوای بی سیم چی مجروح و نیز انتقال بی سیم اصلی به بالای ارتفاعات، ارتباط با تهران برقرار شد.

چهار روز از نبرد سنگین و خونین در تنگ تامرادی می گذشت. نیروهای سرلشکر شیبانی با تلفات بسیار و صدمات فراوان شکست را پذیرفته بودند. این موضوع را رضاشاه نیز دریافت و دستور عقب نشینی داد. به دستور او شورایی جنگی در مرکز و نیز در تنگ تامرادی تشکیل شد، و به دنبال آن: «رؤسای ارکان ستاد عملیاتی و فرماندهان هنگهای چهارگانه در امر عقب نشینی و تخلیه تنگ وحدت نظر پیدا کردند و ترک این معبر تاریخی که بعضیها آن را «دهلیز مرگ» نام نهاده اند مورد تأیید سرلشکر شیبانی قرار گرفت و پس از کسب اجازه از پیشگاه شاهنشاه وقت ]رضاشاه[ و تهیه

ص: 114


1- همان، (شماره 253 آبان 1349)، ص 11.

مقدمات، به موقع اجرا گذارده شد...»(1)

وضع بحرانی و رقت بار نیروهای نظامی که از هر طرف توسط جنگجویان بویراحمدی در محاصره و فشار بودند، چنان وخیم بود که همگی، هر لحظه مرگ را به چشم خویش می دیدند. به طوری که هر فرد نظامی به محض اتمام مهماتش، گلوله آخر را نثار جان خویش می نمود(2) حتی سرلشکر شیبانی، خود را برای خودکشی در آخرین لحظات آماده می کرد. «فولادوند» به خوبی این وضع نابسامان و آشفته را بیان کرده است:

]در چهارمین روز نبرد[ در تنگ تامرادی از سیمای خسته افسران و سربازان که می بایست با شکم گرسنه و کامی تشنه و مشاهده مناظر کشتگان و وضع وخیم و رقت بار زخمیها که در درد و خون غوطه ور بودند، به نبرد ادامه دهند، آثار یأس مشهود بود و برای فرماندهان یگانها و سرلشکر شیبانی مسلم شد که اگر بدان منوال جنگ ادامه یابد، بیهوده جان به هدر دادن است و نوعی خودکشی! زیرا روحیه و نیروی پایداری به سرعت رو به کاهش است... بعضی از افسران که در آن روز در ستاد نیرو بوده اند اظهار... نمودند وضع نیروی ده هزار نفری در تنگ تامرادی به قدری وخیم و تکان دهنده بود که سرلشکر شیبانی اسلحه کمری خویش را برای آخرین لحظه در صورتی که وخامت اوضاع به اسارت منتهی گردد به قصد خودکشی آماده کرده بود(3)

بر اساس نظر شورای جنگی نظامیان در تنگ تامرادی و در مرکز، دستور عقب نشینی و خاتمه جنگ داده شده؛ و بدین ترتیب آنها با تحمل تلفات زیاد، شکست را پذیرفتند. فولادوند می نویسد:

... بنابر برآوردی که در شورای جنگی نیرو به عمل آمده [بود]، تعداد سربازان مقتول در دو گردان محاصره شده و یگانهایی که به کمک آنها شتافته بودند، همچنین تلفات وارده به قسمت عقبدار در طول چهار روز نبرد به یک هزار نفر تخمین زده شد! و شمارة سربازان زخمی به چهارصد نفر بالغ گردید، که از این

ص: 115


1- همان، (شماره 254 آذر 1349)، ص 61.
2- همان، (شماره 253)، ص 12.
3- همان، (شماره 254)، ص 12.

تعداد، معدودی به علت نرسیدن وسایل درمانی جان سپردند...(1)

از سوی دیگر چریک های قشقایی به رهبری ناصرخان قشقایی به جهت سابقه دوستی و رفاقت خود و پدرش با خوانین و سران بویراحمدی، دست به کار شدند و با فرستادن پیکهایی نزد آنها، پیشنهاد آتش بس و عقب نشینی نظامیان را دادند.

سران بویراحمدی، بالاخره موضوع پیشنهادی را پذیرفتند و تنها لهراسب مخالفت می کرد. پس از بحث و جدلهای فراوان و توسل به پند و اندرز و التماس، لهراسب مجاب شد و تقاضای قشقاییها _ که اکنون مصالحه جویان درگیری شده بودند _ مورد موافقت قرار گرفت. بدین ترتیب باقی ماندة نیروهای نظامی، بدون اینکه بتوانند اجساد، وسائل و بار و بنه خویش را با خود ببرند، عقب نشستند.

بدین گونه لشکرکشی ده هزار نفری حکومت رضاشاه برای تنبیه و «قلع و قمع» مردم بویراحمد، تنها حاصلی که در پی داشت شکست فاحش نظامیان _ و به تبع آن دولت _ بود، به علاوه تلفات بسیار زیاد و رسوایی عقب نشینی. باقی ماندة نیروهای تحت امر شیبانی به فهلیان ممسنی عقب نشستند و در آنجا با تقویت نیروهای کمکی و امدادی به شیراز مراجعت کردند. فولادوند معتقد است: عقب نشینی نظامیان در تنگ تامرادی و تصمیم رضاشاه به این عقب نشینی، آن چنان «پرثمر» بوده «که سرنوشت تمام خطه فارس و جنوب ایران را تغییر داد.»(2) وی البته مشخص نمی کند، چگونه!

پس از جنگ

نبرد تنگ تامرادی، ضربة هولناکی بر نظامیان رضاشاه وارد آورد. منابع مختلف، ارقام متفاوتی از تلفات نظامیان ذکر کرده اند. فولادوند به «یکهزار و دویست افسر و سرباز» کشته، و «هشتصد سرباز زخمی» اشارت دارد(3) مؤلفان «تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران» می گویند:

در عملیات فوق 1200 نفر افسر و درجه دار و سرباز دلیر نیروی زمینی شاهنشاه

ص: 116


1- همانجا.
2- همان، (شماره 253)، ص 61.
3- فولادوند، همان، (شماره 243، دی ماه 1348)، ص 11.

شربت شهادت نوشیدند و بیش از 800 نفر نیز به سختی مجروح گردید(1)

سردار اسعد، وزیر جنگ رضاشاه، با تجاهل نسبت به این حادثة مهم؛ تعداد مقتولین و مجروحین «قشون امیرلشکر شیبانی» را در طی «یک ماه جنگ» هشتصد نفر ذکر می کند(2)

قدرت ایل بویراحمد، پس از پیروزی «تنگ تامرادی» بیش از پیش گردید. اما حدود چهار ماه بعد، جنگجوی نامی بویراحمد ی ها، «لهراسب» (کی لهراس)، در درگیری کم اهمیتی با نظامیان _ در حوزه ممسنی _ به قتل رسید. به محض کشته شدن «کی لهراسب»، نه تنها جنگجویان بویراحمدی هزیمت یافتند؛ که هیبت رزمی و اقتدار سیاسی ایل بویراحمد درهم شکست. در واقع قتل کی لهراسب، مساوی با سلطة دولتیان بر ایل بویراحمد بود. فشاری که ایل بویراحمد پس از قتل کی لهراسب، از حکومت رضاشاه متحمل گردید؛ بی سابقه بود. حکومت نظامی، حاکم مطلق منطقه گشت؛ و ظلم و تعدی، به اوج خود رسید. خوانین بویراحمد تسلیم دولتیان شدند و به همراه خانواده هایشان _ همچون دیگر ایلات جنوب _ در تهران نگه داشته شدند. در سال 1313 کلانتران ایل بویراحمد و ممسنی _ و برخی از بختیاری ها _ اعدام گردیدند؛ و فرزندان آنان تا اواخر سال 1320، موفق به خروج از تهران نشدند. در منطقه، عامة مردم، لامحاله همه گونه جور و جفا را متحمل می شدند. اسکان اجباری یا تخته قاپو، در واقع از سال 1310 به بعد، به تدریج در بویراحمد اجرا شد. خلع سلاح عشایر، به آسانی صورت گرفت. خدمت سربازی _ که مردم آن را «اجباری» می خواندند _ بدون واکنش مؤثری، انجام پذیرفت. اقدامات سختگیرانه و بیرحمانه ای از جانب حکومت نظامی اعمال و اجرا می شد. حکومت نظامی، حتی نام دهات و برخی طوایف را تغییر می داد. به طور مثال؛ منطقه « دشتروم » بویراحمد، به اسامی سرهنگ جهانبانی و فرزندانش نام گذاری شد: جهان آباد، منصورآباد، حسین آباد، امیرآباد و...(3)

سرهنگ جهانبانی، در نامه ای به «ملابهمن» کدخدای طایفة قاید گیوی در دشتروم بویراحمد، می نویسد:

ص: 117


1- کاظمی و البرز، همان، ص 115.
2- سردار اسعد، همان، ص 236.
3- حسینی خواه، همان، ص 268.

آقای ملابهمن، از این تاریخ شما به کدخدایی قریه جدیدالاحداث جهان آباد که در دشت روم ساخته شده برقرار می شوید. از این به بعد طایفه سپرده به شما دیگر اسم قایدگیوی نداشته بلکه رعیت جهان آباد دشت روم است(1)

در بویراحمد، حتی اسکان شده ها را مجبور می کردند، در زمین های زراعی محصولاتی بکارند که نه اطلاعی از چگونگی کاشت، داشت و برداشت آن داشتند و نه امکانات آن را. سندی در دست است که حاکم نظامی منطقه سرهنگ دوم پارس تبار در آگهی مورخة 21/10/1318 به «کلیه سرپرستان و دهداران حوزة بویراحمد» اعلام می دارد:

که کشت شلتوک به طور کلی در حوزه تلخسرو و بویراحمد ممنوع بوده و بایستی به جای زراعت شلتوک کنف کاشته شود...(2)

حاکم نظامی خود معترف است که «رعایا اطلاع کافی» از کشت محصولات جدید ندارند. بنابراین چون بایستی «بجای زراعت شلتوک[،] کنف _ پنبه _ کتان _ کنجد _ کرچک ... زراعت نمایند و برای کشت و زارعت هر یک از محصولاتی که ذکر شده رعایا اطلاع کافی ندارند به اداره کشاورزی مراجعه نموده البته دستور و تعلیمات لازمه کامل به آنها داده خواهد شد...»(3)

تسلط حکومت نظامی چنان بود که به راحتی دست به اعدام افراد می زدند. یک نویسنده بومی تعداد 21 نفر را ذکر می کند که در زمان زمامداری سرهنگ محمدحسین میرزا جهانبانی (1311 _ 1309) در بویراحمد و بهبهان اعدام شده اند (4)به نظر می رسد جرم برخی از آنان بسیار سبک و عادی بوده؛ و احتمالاً برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در میان ایلات، اعدام گردیده اند. مثلاً یک نفر به نام «گدا» به اتهام سرقت یک رأس گوسفند اعدام می شود؛ دیگری به نام «ملاعلی مردان» به جرم «اغتشاش و تیراندازی»؛ و فردی دیگر به نام «خانبابا سی سختی» به اتهام اینکه «هشت تیر فشنگ» به

ص: 118


1- رجوع شود: هیبت الله غفاری، همان، ص 227/ صفی نژاد، عشایر مرکزی ایران، صص 298_297.
2- هیبت الله غفاری، همان، ص 225.
3- همان، صص 226 _ 225.
4- یعقوب غفاری، همان، صص 267 _ 266.

کسی فروخته بود.(1)

در هر حال، اوضاع منطقه کهگیلویه و بویراحمد، تا زمان خلع رضاشاه بدین گونه بوده است.

ایل بویراحمد و پهلوی دوم

دوره حاکمیت مستبدانة رضاشاه، که حکومت های نظامی مستقر در ایلات، تبلور عینی آن بود، بالاخره به سر آمد. در واقع «حکومت کوه گیلویه و بهبهان» از سال 1301 به طور رسمی «فرمانداران نظامی» را بر منطقه حاکم کرده بود.(2) با پیشامد شهریور 1320 و خلع رضاشاه از قدرت، فرزندان خوانین از پایتخت کشور فرار کردند و به میان ایل خویش بازگشتند.(3)

بازگشت این تبعید شدگان که پس از سالها دوری و هجران پا به میان ایل می گذاشتند، با همیاری مردم ایل مواجه شد. مردم زجر کشیده و خشمگین که از جور و جفای حکومت نظامی به تنگ آمده بودند، به مقر نظامیان _ شهر تل خسروی بویراحمد _ که در واقع مقر ظلم و ستم بود، هجوم برده و علاوه بر غارت شهر، تمام ساختمانهای آن را ویران کردند.(4) این گونه همکاری با فرزندان خوانین، و برخورد با مرکز «نظامیان و دولتیان» زمینه ای مساعد بود برای اقدامات بعدی. در رأس فرزندان خوانین و بزرگتر و معروفتر از همه «عبدالله خان ضرغامپور» فرزند شکرالله خان قرار داشت که به اقتضای سن و تجربه می توانست مردم خشمگین از نظامیان را به طغیان و عصیان وا دارد. وی در سال 1321 برخی از افراد مسلح ایل بویراحمد را در حمله به پادگان نظامی «حنا»، در پشت کوه دنا، رهبری کرد و آن را خلع سلاح نمود.(5)

ص: 119


1- همان، ص 267.
2- رجوع شود: باور، همان، صص 20 _ 22.
3- داستان فرار خوانین و خانواده هایشان جالب و خطرناک بوده است. جهت اطلاع از حوادث مسیر راه برخی از این فراریان رجوع کنید: بی بی پریوش رستمی، «زندگی نامه»، مجله انسان شناسی (نشریه مرکز نشر دانشگاهی) ضمیمه سال اول، (شماره 1)، بهار و تابستان 1380، صص 70 _ 29.
4- اکبری، همان صص 132_131/ صفی نژاد، عشایر مرکزی ایران، ص 430/ عزیر کیاوند، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، تهران: انتشارات عشایری، 1368، صص 118_116.
5- اکبری، همان، ص 138/ صفی نژاد، همان، صص 452 _ 451.

در سال 1322 ایل بویراحمد در یک اقدام هماهنگ، با تعداد کثیری تفنگچی، به همراه جنگجویان ایل قشقایی، پادگان سمیرم را قتل عام و خلع سلاح نمود.(1)

این گونه اقدامات مسلحانه، وضعیت آشفته کشور و عاقبت شاه جوان آن را بیش از پیش بغرنج و پیچیده می کرد. جنگ جهانی دوم، تأثیر سیاسی خویش را بر ایران گذاشته بود. شمال و جنوب کشور در اشغال بیگانگان بود. ارتش رضاشاهی هیچ اقدام مؤثری نمی توانست انجام دهد و بنابراین آتیه کشور در یک ابهام کلی قرار گرفته بود. احتمال داشت، اتحادیه ایلات و عشایر _ خاصه در جنوب _ حکومت پهلوی دوم را که بر اثر تغییر و تحولات جهانی سخت در معرض تهدید بود، سرنگون سازد.

واقعه سمیرم که از آن تحت عنوان «فاجعه» نام می بردند،(2) «بازتاب گسترده ای در مطبوعات و نیز در مجلس داشت. حبیب الله نوبخت نماینده مجلس، دولت ]سهیلی[ را مورد استیضاح قرار داده آن را به شروع «جنگ داخلی» در استان فارس متهم ساخت.»(3)

به علاوه، برخی دیگر از نمایندگان مجلس، مقصر اصلی واقعه سمیرم را ارتش قلمداد کرده و حتی شاه را زیر سؤال بردند.(4) معهذا این مهم خیلی زود از هم گسیخت. ایل بویراحمد، و به تبع آن ایلات کهگیلویه، در اثر اقدامات ناسنجیده و تهدیدآمیز عبدالله خان و مشاوران زیاده خواه وی، نه تنها اتحادشان از هم پاشید، که مقابل هم قرار گرفتند. فکر اشتباه عبدالله خان و تبختر بی دلیل او _ که به زودی به این قدرت ظاهری غره شده بود _ «جنگ داخلی» بویراحمدیها را آغاز کرد. به نظر می رسد، تأثیر برخی مشاوران زیاده خواه عبدالله خان در حمله او و ابواب جمعی وی _ بویراحمد سفلی _ به مناطق بویراحمد علیا کم نبوده است.

در سال 1323 عبدالله خان با لشکریان مسلح خویش، مناطق مربوط به بویراحمد

ص: 120


1- جهت آگاهی بیشتر رجوع شود: یعقوب غفاری، همان، صص 320_294/ رزمجویی، همان، صص 129_121/ امرالله یوسفی، قشقایی در گذر تاریخ، شیراز: انتشارات تخت جمشید، 1380، صص 30_ 6/ سیمین دانشور، سووشون، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات خوارزمی، 1368، صص 213_200/ مهدی فرخ، خاطرات سیاسی، تحریر پرویز لوشانی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1347، صص 868 _ 864.
2- فخرالدین عظیمی، بحران دمکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، چاپ دوم، تهران: نشر البرز، 1374، ص 120.
3- همان، صص 121 _ 120.
4- همان، ص 121.

علیا را که عموزادگانش حاکم آن محسوب می شدند به تصرف درآورد.(1) قلاع خوانین بویراحمد علیا، توسط لشکریان عبدالله خان و با کمک مواد منفجره ای که آلمانیهای ساکن بویراحمد(2) در اختیارشان گذاشته بودند، به تصرف درآمد.(3)

جنگهای خونین بویراحمد علیا و سفلی آغاز شد و تا سال 1324 ادامه داشت. بدین گونه اختلاف عمیقی میان بویراحمدی ها ایجاد شد و برای همیشه رگه های آن برجا ماند. در سال 1325 که جنگها و کشمکش های داخلی میان خوانین و کدخدایان بویراحمد علیا و سفلی فروکش کرده بود، اتحاد دیگری میان ایلات قشقایی، بویراحمد علیا، ایلات ساکن بوشهر و ایل ممسنی تشکیل گردید و نهضتی که به نام «نهضت جنوب» معروف گشت، موجودیت یافت.(4) این اتحادیه موفق شد پادگانی را در کازرون خلع سلاح نماید و با کمک حیات داودیها و تنگستانیها که بوشهر را اشغال کرده بودند، به سوی شیراز روان شوند. اما با اختلاف بویراحمدیها و قشقایی ها، ظاهراً بر سر تقسیم غنائم، شیراز از تسخیر نجات یافت و پیش از حمله به شیراز اتحادیه از هم پاشید.(5) البته برخی از خواسته های سران «نهضت جنوب» جامه عمل پوشید.(6) در این کشمکش محلی و مملکتی، البته ایل بویراحمد، خود به دو بخش متعارض تقسیم شده بود. بویراحمد سفلی به رهبری عبدالله خان و برادر ناتنی اش خسروخان علیه نهضت جنوب موضع گیری کردند. آنها در دنباله اختلاف میان ایل بویراحمد، در تیپ بهبهان حضور

ص: 121


1- رجوع شود: اکبری، همان، صص 169 _ 158.
2- در جنگ جهانی دوم تعدادی جاسوس آلمانی در جنوب ایران و نزد قشقایی ها به سر می بردند و اطلاعات لازم را به فرماندهان آلمانی اعلام می داشتند. با محرز شدن شکست آلمانها و احساس خطر خوانین قشقایی،آنان این جاسوسان را به عبدالله خان ضرغامپور و ملاولی پناهی سپردند و پس از مدتی آنها را پس گرفته و تحویل مقامات انگلیسی دادند. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: شولتسه هولتوس، سپیده دم در ایران، ترجمه مهرداد اهری، تهران: نشر نو، 1366.
3- همان، ص 293 _ 292 (در این کتاب که اشتباهات و اغراقهای زیادی وجود دارد، جنگ خانگی بویراحمدیها را به نقل از ملاولی جنگ میان بویراحمد و ممسنی قلمداد می کند). همچنین رجوع شود: عطا طاهری، «تلخسرو»، مجله آینده، سال شانزدهم، (شماره های 9 _ 12)، آذر _ اسفند 1369، ص 728 _ 725.
4- رجوع شود: اسماعیل نورزاده بوشهری، اسرار نهضت جنوب، تهران: چاپخانه تابش، 1327، مقایسه شود با: جامی، گذشته چراغ راه آینده است (ایران در فاصله دو کودتا 1332 _ 1299)، چاپ ششم، تهران: انتشارات ققنوس، 1377، صص 414 _ 388.
5- نورزاده بوشهری، همان، ص 76 _ 61. مقایسه شود با: اکبری، همان، صص 194 _ 183.
6- جامی، همان، صص 401 _ 392. مقایسه شود با: یرواند آبراهامیان، همان، ص 213.

یافته و ضمن پشتیبانی حضوری خویش، با تلگرافهای متعدد، حمایت خود و طرفداران خویش را از دولت و دربار اعلام نمودند .(1) بنابراین در این موقع، ایلات کهگیلویه و بویراحمد، خاصه ایل بویراحمد در یک انشقاق کامل به سر می برد. در بویراحمد علیا دو پسر عمو به اسامی محمدحسین خان و ناصرخان، خوانین ایل محسوب می شدند. محمدحسین خان فرزند سرتیپ خان بود و ناصرخان فرزند غلامحسین خان. سرتیپ خان و غلامحسین خان فرزندان کریم خان «بهادرالسلطنه» معروف بودند.(2) خود کریم خان فرزند محمدحسین خان دیگری بود که این محمدحسین خان یکی از فرزندان متعدد خداکرم خان بود.(3)

از آن سو عبدالله خان و خسروخان فرزندان شکرالله خان بودند. شکرالله خان فرزند هادی خان و هادی خان فرزند خداکرم خان بود. بدین ترتیب، این عموزادگان چندان فاصله فامیلی با هم نداشتند و به علاوه، به ازدواجهای متعدد داخلی و خانوادگی متمسک می شدند. این ازدواجهای غالباً سیاسی در توسعه روابط و تحکیم تعهدات و پیمانهای موقتی آنان مؤثر بود. با این وجود، قدرت طلبی و توسعه قلمرو و نیز نخوت و نقار برخی از آنان، میثاق های متزلزل آنان را از هم فرو می پاشید و تخم کینه و نفاق و عدم اعتماد را پراکنده می ساخت. به نظر می رسد نخستین ناقض پیمانهای اخلاقی و رسمی میان این عموزادگان، عبدالله خان بود که تحت تأثیر برخی مشاوران زیاده خواه خویش، اتحادیه تازه جان گرفته بویراحمدیها را از هم پاشاند.

محمود باور در اثر ارزشمند خویش، در فواصل سالهای 1320 تا 1324 عبدالله خان را «مقتدرترین و بانفوذترین کلانتران کوه گیلویه» نام می برد، که «در دوستی و دشمنی دارای ثبات قدم» است و «به اماکن خود و میهن علاقه مند است ]و[ شخصاً رشید و

ص: 122


1- نورزاده بوشهری، همان، ص 108 _ 105/ غفاری، همان، ص 329.
2- کریم خان، کلانتری بسیار قدرتمند در عصر قاجار محسوب می شد، به گونه ای که خوانین قدرتمند بختیاری و قشقایی از حملات و فشارهای وی به ستوه آمده بودند و بارها از دولت مرکزی سرکوب وی و بویراحمدیها را خواستار شده بودند. غرور کاذب کریم خان و توسل به زور و خشونت موجب شد طی یک اختلاف و درگیری داخلی، به دست بویراحمدیها کشته شود.
3- خداکرم خان یکی از مشهورترین خوانین جنوب در عصر قاجار است. وی علاوه بر جنگجویی و رشادت، ذوق شعری خوبی نیز داشته است.

بی باک است ولی دارای شقاوت است»(1)

شاید همین «شقاوت» بوده است که منجر به اجرای قصد شوم او در قتل برادرش خسروخان گردید. تحلیل و تعلیل ارتباط میان دو برادر و هم چنین چگونگی ارتباط آن دو، با عموزادگان خویش یعنی محمدحسین خان و ناصرخان در این مختصر نمی گنجد. عبدالله خان علاوه بر شعله ور کردن جنگ داخلی ایل بویراحمد در سالهای 1323 و 1324، با برادرش خسروخان نیز در نزدیکی دهدشت جنگید که در این نبردهای ملا ل آور داخلی جمع زیادی از طرفین کشته شدند.(2) با این کشت و کشتارهای قبیله ای، کینه های محلی بیشتر و بیشتر می شد و لامحاله غرقاب دشمنی ها عمیق تر و وسیعتر می گردید.

در نتیجه همین اختلافات بود که سرانجام اندکی پس از سقوط دولت دکتر مصدق در 28 مرداد 1332، عبدالله خان در اثر تحریکات مخالفان محلی و مملکتی، دستور قتل برادرش خسروخان را صادر کرد.(3) بی رحمی و بی اعتنایی عبدالله خان در قتل خسروخان، هم لکه ننگی بر دامن خود و ایل بود و هم ضربه جبران ناپذیری بر اعتبار و پیشرفت احتمالی ایل وارد آورد.

در آن سو _ در بویراحمد علیا _ دو پسر عمو به نام محمدحسین خان و ناصرخان طاهری، «خان» محسوب می شدند. اما در واقع قدرت و توانایی چندانی نداشتند، زیرا اقتدار آنان زیر سایه قدرت دو برادر دلیر به نامهای «کی علیخان» و «کی ولیخان» قرار گرفته بود. این دو برادر، البته خواهران محمدحسین خان و ناصرخان را به زنی گرفته بودند و با این ازدواجهای سیاسی عرض اندام بیشتری می نمودند. محمود باور که همزمان با این شخصیت ها بوده، نیز چنین عقیده ای را ابراز داشته است.

وی می نویسد:

ولیخان و علیخان دو نفر از کدخدایان طایفه قایدگیوی، با خواهران محمدحسین و

ص: 123


1- باور، همان، ص 102.
2- صفی نژاد سال این درگیری را 1324 ذکر می کند، ولی ساعد حسینی و کاوس تابان سیرت سال 1323 را بیان کرده اند. صفی نژاد، همان، ص 240/ حسینی، همان، ص 38/ تابان سیرت، همان، ص 431.
3- جهت اطلاع بیشتر از چگونگی توطئه و نحوه قتل خسروخان رجوع شود به: حسینی، همان، صص 46 _ 36/ غفاری، همان، صص 356 _ 354.

ناصر ازدواج کرده اند و سرپرست واقعی بویراحمد علیا محسوب می شوند. نفوذ و اقتدار و رشادت نامبردگان یا محبوبیتی که در طوایف دارند، به قدری است که وقتی محمدحسین طاهری را زندانی کردند و چادرهایشان را آتش زدند.(1)

معهذا این اقتدار چندان پایدار نماند، زیرا ناصرخان جوان با مشورت و حمایت نیروهای ارتشی، نقشه قتل کی علیخان جنگجوی نامی دوره رضاشاه و محمدرضاشاه را به خوبی اجرا کرد.

اندکی پس از قتل کی علیخان، برادرش کی ولیخان دستگیر و روانه زندان گردید. بدین گونه قدرت ناصرخان جوان که با خویشاوندی با ملاغلامحسین جلیل، حسینقلی خان رستم و حمایت برخی از دایی های بابکانی اش _ خاصه آقا لهراس موسی پور و آقا ولی راد _ فزونی یافته بود، قابل ملاحظه شد. به رغم این مهم، برخورد با خویشاوندانی نظیر کی علیخان و کی ولیخان که قدرتشان محدود کننده قدرت خوانین بود، بی اعتمادی نزدیکان ناصرخان را نسبت به او زیاد می کرد و موجب نگرانی و اختلاف آنان می گردید. به نظر می رسد عاقل ترین فرد خوانین بویراحمد که هیچ گاه به صورت علنی دست به قتل خویشاوندان نیالود، محمدحسین خان طاهری بود که در این عرصه رقابت خصومت آمیز و قدرت طلبی کم کم خود را کنار کشید. با وجود این به نقش وی در توطئه قتل «آقا سیف الله شجاعی» از کدخدایان بنام طایفه آقایی، که نیز در اثر دشمنی با ناصرخان چیده شده بود، اشاره کرده اند.(2) در هر حال، این گونه توطئه ها و ترورها، رابطه خوانین و کدخدایان و نیز طوایف و تیره های مختلف و حتی ایلات کهگیلویه و بویراحمد را بیش از پیش پیچیده تر و تیره تر می کرد و مایه های اتحاد و اعتماد مردمی کهگیلویه و بویراحمد را می گسست.

در این دوره، سیاست و قدرت دیگر ایلات کهگیلویه، بیشتر تحت الشعاع اوضاع ایل بویراحمد بود. این جو بی اعتمادی، زمینه را برای نفوذ دولتیان، خاصه نظامیان تسهیل می کرد و آنان را در خلع سلاح مردم منطقه _ که مهم ترین وظیفه ایشان نیز بود _ کمک فراوان می نمود. به علاوه در مسایل مهم مملکتی، نظیر جریان دکتر مصدق و اختلاف و

ص: 124


1- باور، همان، ص 103.
2- از جمله رجوع شود: قدرت الله اکبری، همان، صص 209_208.

درگیری طرفداران وی با طرفداران شاه، ایلات کهگیلویه و بویراحمد به دو دسته مخالف تقسیم شده بودند و این خود نیز از تبعات، اختلافات و درگیریها ی پیشین بود. در واقع پس از سقوط مصدق و شروع استبداد شاه، قدرت خوانین و کدخدایان منطقه _ تقریباً به گونه ای مسالمت آمیز _ تحت نفوذ نظامیان و دولت قرار گرفت.

در این میان، عبدالله خان که پس از قتل خسروخان، به حمایت سلطانی نماینده کهگیلویه و بهبهان اتکاء زیادی داشت، اقتدار منطقه ای و مملکتی خویش را هم چنان محفوظ نگه داشت. خوانین دیگر نظیر ناصرخان و محمدحسین خان طاهری از ایل بویراحمد علیا، منصورخان باشتی از ایل باوی، محمدعلی خان خلیلی از ایل بهمئی، محمدحسین خان ضرغامی از ایل طیبی، اسکندرخان چرامی از ایل چرام، مظفرخان آرویی از ایل بویراحمد گرمسیر، که از طرفداران شاه و دربار بودند، نیز در حفظ قدرت خویش در ایلات مربوطه می کوشیدند.(1)

در این دوره خوانین ایلات، با حفظ ارتباطی دوستانه با نظامیان و مأموران حکومت، تحکیم قدرت خویش را مدنظر داشتند. بدین گونه ظاهراً آرامشی نسبی بر منطقه حکمفرما بود؛ تا اینکه عبدالله خان ضرغام پور و پسرش خداکرم که پس از قتل خسروخان هر کدام یکی از زنان او را در حباله خویش داشتند، در اواخر سال 1336 بدست نظامیان دستگیر و روانه زندان شدند. دادگاه برای عبدالله خان حکم اعدام صادر کرد و برای خداکرم خان سه سال زندان. در تقاضای فرجام خواهی، با اعمال نظر دوستان مختلف عبدالله خان و اعمال نفوذ آنان در دربار و نزد شاه، حکم اعدام عبدالله خان نقض و با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید.

اما مدتی بعد، حبس ابد وی به چند سال زندان کاهش یافت و پس از حدود سه سال زندان، او و پسرش خداکرم آزاد شدند. پس از آزادی ظاهراً به نظر می رسد عبدالله خان آرامش و آسایش را بر ناامنی و هرج و مرج ترجیح داده؛ اما وقایعی رخ داده که منطقه را به سمت بحران و نابسامانی سوق داده است. غارت سادات ده «کَرْیَک» بویراحمد و خلع سلاح عده ای ژاندارم در روستای «ضرغام آباد»، از جمله عوامل بحران زای منطقه، پیش از آغاز قیام سالهای 42_1341 بوده که در هر دو مورد خداکرم

ص: 125


1- رجوع شود: ساعد حسینی، همان، صص 26 _ 24.

پسر عبدالله خان متهم اصلی _ در نزد نظامیان _ قلمداد شده است. بدینگونه «نارضایتی» جمع نسبتاً زیادی از مردم بویراحمد سفلی _ خاصه کریک، سی سخت و توت نده (طایفه دلی بویراحمد) _ و نیز حضور بیش از پیش نظامیان در منطقه و تعقیب خداکرم خان، از مشخصه های بارز و بحران زای منطقه پیش از قیام بوده است.

کوهمرة سرخی

عشایر و ایلات کوهمره _ خاصه ایل سرخی _ در عصر رضاشاه، همچون دیگر ایلات جنوب، علیه سیاست ها و اقدامات وی، مقاومت و مبارزه نمودند. آنان البته _ همچون ایلات دیگر _ مدتی مشغول اختلافات داخلی خویش بوده؛ اما در همان اوان قیام عشایر جنوب در سال 1307 حضوری فعال و مؤثر، پیدا کرده اند. محاصرة شیراز و حتی «اشغال موقت فرودگاه» شهر، با حضور مؤثر تفنگچیان کوهمره سرخی به فرماندهی «ملامهدی سرخی» _ که قریب 400 نفر بودند _ انجام گرفته است.(1) ملامهدی، از مشهورترین جنگجویان و یاغیان عشایر جنوب بوده؛ که سالها علیه رژیم پهلوی مبارزه کرده است.

«ایوانف» محقق روسی، قیام ملامهدی سرخی را یک «جنبش دهقانی» می داند؛ که «علیه انحصار تریاک به وسیله دولت» صورت گرفته است.(2)

وی، می نویسد: «یگانهای سرکوبگری برای فرونشاندن شورش این دهقانان اعزام گردیدند.

اینان پس از 6 ماه، از ژوئیه تا دسامبر 1932 ]1311 ﻫ.ش[ قیام سرکوب و بیش از 150 تن از دهقانان شرکت کننده را تیرباران کردند، صدها تن از آنها به زندان با اعمال شاقه و تبعید به نقاط دورافتادة مناطق شرقی محکوم شدند.»(3)

قیام ملامهدی سرخی و عشایر کوهمره، یک قیام دهقانی و برای مسئله تریاک نبود؛

ص: 126


1- ایل ناشناخته، ص 241/ ابرلینگ،همان، صص 187 و 195.
2- ایوانف، «رژیم بورژوا _ مالک رضاشاه»، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، همان، ص 470/ مقایسه شود با: ایوانف، تاریخ نوین ایران، همان، ص 83 (وی در جایی دیگر می نویسد: این جنبش «عمدتاً علیه مأمورین انحصار تریاک و دیگر نمایندگان مقامات و نیز علیه خودکامگی فئودال های مرتجع بود»./ ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ص 269.
3- ایوانف، «رژیم بورژوا _ مالک رضاشاه»، ص 470.

بلکه «یک حرکت عشایری بود، هرچند از حمایت روستائیان نیز برخوردار بود.»(1)

عشایر کوهمره سرخی، در جنگ مشهور «تنگ آب» (=تنگاب) فیروزآباد، به مدت 17 شبانه روز، با نظامیان رضاشاه در جنگ و جدل بوده؛ و ضربات خردکننده ای بر آنان وارد آورده، و با کشته و زخمی نمودن بسیاری از آنها، غنایم بسیاری نیز به دست آوردند. علاوه بر این، جنگجویان کوهمره ای به همراه دیگر عشایر جنوب به «هنگ کازرون» هجوم برده، و موفقیت های جنگی و غنایم نظامی فراوانی کسب کردند.(2)

با سرکوب خونین قیام عشایر جنوب، در طی سال های 1307 تا 1311، سران و جنگجویان عشایر کوهمره نیز دستگیر و اعدام شدند؛ و حکومت نظامی، حاکم مطلق منطقه گردید.

بنابراین، ایلات و عشایر کوهمره سرخی، همچون ایلات جنوب، دوران سخت و سنگین «تخته قاپو» را از سال 1311 تا شهریور 1320 متحمل شده؛ و در اوج صعوبت و عذاب به اتمام رسانده است

پیر کهنسال طایفه جیحون ]کوهمره[ حاج شکرالله مرادی می گوید: «امنیه ها دسته دسته به کوهمره می آمدند. اگر احیاناً چادر سیاهی می دیدند آن را محاصره می کردند ]و[ چادر را با وسایل درون آن به آتش می کشیدند. حجاب زنها را پاره می کردند. می گفتند به جای چادر، کپر بزنید. هر وقت امنیه می آمد، بالاخره بهانه ای پیدا می کرد و ما را جریمه می کرد و مقداری از احشاممان را می برد، به نحوی که یکساله کاملاً بی دام و خانه خراب شدیم. یک روز امنیه ای به کپر ما آمد. بهانه ای نداشت. خیلی احترامش گذاشتیم. برایش چای ریختیم. موقع چای خوردن، ناگهان بلند شد و فریاد کشید: پدرسوخته های دزد! شما به اعلیحضرت همایونی توهین می کنید! هراسان شدیم که چه جسارتی کرده ایم. گفت: عجب! نمی دانید چه غلطی کرده اید؟ شما عکس دختر اعلیحضرت را سوزانده اید!! منظورش عکس دختری بود که در نعلبکی نقاشی شده بود! خلاصه به این بهانه ته ماندة گوسفندمان را گرفت و برد.»(3)

در طی دوران حاکمیت نظامیان بر عشایر سرخی و کوهمره (1320_1311)؛ دو تن

ص: 127


1- ایل نا شناخته، صص 242 _ 241.
2- همان، ص 242.
3- همان، ص 244.

از جنگجویان ایل به نام های «کاکاجان» و «محمدجان» به گونه ای «یاغی» به شمار می رفتند؛ و علیه دولت مبارزه می کردند. سرانجام «محمدجان در خواب توسط یک مزدور دولتی به اتفاق همسرش کشته می شود»؛ و کاکاجان «توسط یک نظامی به نام نایب پاشاخان فریب می خورد و با «تأمین» و قسم قرآن به شیراز آورده می شود و در آنجا اعدام و کلیه اموال او مصادره می گردد.»(1)

پس از سقوط و تبعید رضاشاه، تبعیدیان ایل به منطقه بازگشتند؛ و دو تن از فرزندان «ملاشهباز» _ مسیح الله و حبیب الله _ «در رأس منطقه کوهمره قرار گرفتند.» ایندو با رهبری ایل، در آغاز سال های دهة 1320، با همسایگان قشقایی خویش، خاصه فرزندان «صولت الدوله» _ ناصر و خسرو قشقایی _ مناسبات دوستانه داشتند. اما مدتی بعد، درگیری ها و اختلافات ایلی میان آنان آغاز شد در این درگیری های خونین، صدمات و خسارات فراوانی بر کوهمرة سرخی وارد آمد.(2) «در این سالها کوهمرة سرخی بارها مورد یورش عمال برادران قشقایی قرار می گیرد و عشایر کوهمره با پناه بردن به ارتفاعات، به تشکیل کانونهای دفاع دست می زنند.»(3) سران و بزرگان ایل، با مکاتبات و شکایت نامه های خویش، خواستار همکاری و حمایت دولت می گردند.(4) به نظر می رسد، اختلافات میان بزرگان قشقایی و سرخی، مانع عمدة حضور ایل سرخی در وقایع سال های 1322 و 1325 فارس و جنوب بوده است.

با قدرت یابی پهلوی دوم و حضور نظامیان در ایلات _ و خلع سلاح ایلات و عشایر _ به تدریج حاکمیت نظامی _ تحت عنوان «افسر انتظامات» _ و پیشر از آن «افسر اطلاعات» _ در کوهمره سرخی، استقرار می ِیابد. پس از کودتای 28 مرداد 1332، اوضاع سیاسی به نفع شاه و طرفداران وی _ و نظامیان ارتشی _ تغییر یافت؛ و اقتدار سیاسی نظامی رژیم بر ایلات و عشایر جنوب، به اوج رسید. «سرلشکر ریاحی»، فرمانده سپاه جنوب و «سروان ولیان» معاون وی، با حضور نظامی در جنوب، سیاست سرکوب عشایر را با فرمان شاه مملکت _ همچون پدرش رضاشاه _ با شدت اعمال و

ص: 128


1- همان، ص 179.
2- همان، ص 251 _ 250.
3- همان، ص 251.
4- همانجا.

اجرا می نمودند. در کوهمره سرخی و به دستور ریاحی، ولیان، سروانی به نام «خالصی افسر انتظامات و اطلاعات عشایر کوهمرة سرخی می گردد.»(1) در این دوره، که در نزد عشایر سرخی به «دوره سروان خالصی» مشهور است؛ ظلم و جور بسیاری بر سرخی ها روا داشته می شود. شکایت نامه ای به تاریخ «بهمن 1335» در دست است؛ که 30 نفر از بزرگان و ریش سفیدان سرخی و کوهمره، گوشه ای از اعمال و اقدامات ظالمانة «سروان خالصی» را به مقامات بالا منعکس نموده اند.

در بخشی از این شکایت نامه آمده است: «از موقعی که سروان خالصی به کوهمرة سرخی وارد شده از هر نوع اعمال خلاف قانون و آزار و شکنجه فروگزار نکرده. اولاً سربازان خود را خودمختار و آزادی به آنها داده که هر چه دلشان می خواهد بکنند. شرم داریم اعمال و رفتار آنها را بنویسیم. اینکه شمه ای از اعمال آن: 1- تجاوز به ناموس رعایای فلک زده قریة .... که اظهر من الشمس است. 2- اثاثیة زنانه ... کدخدای ... را سرقت نمودند]...[ بعد از استرداد قسمتی از اثاثیة مزبور، زیر جامة عیال ... به دست سربازان تکه تکه شد که الساعه حاضر است. این عمل همان است که پیشه وریها و غلام یحیی ها در آذربایجان حکومت ترور و وحشت بوجود آورده بودند. در این منطقه هم به همان نسبت رعایای بیچارة کوهمرة سرخی را در وحشت انداخته. 3- حاجی علی گدا که از اشخاص خدمتگزار و محترم ماست ]...[ مدت 10 روز او را بیگناه زندانی و حتی اجازه ملاقات نداده 4- محمد فرزند گل میرزا را با وضع خیلی زننده دستگیر و چند مرتبه او را به چوب بسته که در حال مرگ است و 15 روز او را زندانی نموده. 5- ولی بیگی را دستگیر و زیر چوب او را شکنجه و عذاب داده. 6- بهرام رحیمی را دستگیر و زیر چوب و چماق او را مجروح که به حال مردن است. 7- امیرعلی کدخدای ایور را سیلی زده که پردة گوش او پاره شده. 8- سردار کریمپور را دستگیر و بغل او را بسته و او را زندانی و اذیت نموده. 9- شیرزاد صالحی را بدون جهت اثاثیة خانه اش را گروهبانان و سربازان سرقت کرده اند. از طرفی او را چوب و شلاق زده اند. 10- ابراهیم کدخدای چنار فاریاب را بین همة مردم چوب زده. 11- به کلیه مردم فحاشی و بددهنی می کنند. 12- کمال اعتماد نمایندة آقای شهبازی را به وضع موهنی از محل خارج کرده است. 13- از حمل

ص: 129


1- همان، ص 253.

چنارهای مالکی جلوگیری کرده. 14- به کلیة زارعین فحاشی نموده. 15- نیمه شب که همة مردم در خواب هستند گروهبانان را مانند دژخیمان به خانة مردم اعزام می کند...»(1)

چنین اعمال ظالمانه و ستمگرانه ای، سرانجام موجب عصیان مردم کوهمرة سرخی می گردد؛ و «رئیس ایل سرخی، به همراه عدة زیادی از اهالی مسلح، «یاغی» می شود و اعلام می دارد «تا وقتی که این اقدامات ادامه دارد و ریاحی و ولیان در فارس هستند، از کوه پایین نمی آئیم.»(2) در نتیجه، «سرلشکر همت» در کوه به ملاقات شهبازی می رود و از آنان دلجویی می نماید. به دنبال آن، سرلشکر ریاحی، ولیان ورهرام استاندار فارس، معزول «و به تهران فراخوانده می شوند.»(3)

معهذا، اوضاع ظاهراً آرام می گیرد، و این روند تا سال 1341 به صورت کجدار و مریز ادامه می ِیابد.

ایل قشقایی و رضاشاه

در مراسم تاجگذاری رضاشاه _ اردیبهشت 1305 _ سران عشایر «قشقایی» از جمله بزرگان ایلات و عشایر، شرکت کننده بودند. سرکردگان ایلات و عشایر «بلوچ، بختیاری، قشقایی، بربری، یموت و ترکمن... در این مراسم مشارکت جسته بودند. این نمایندگان با لباس های فاخر عشایری بر اسب های چابک و راهوار که با زر و زیور آراسته بودند، سوار گردیده، نمایش های عجیبی دادند.»(4) علاوه بر حضور نمایندگان ایل قشقایی در جشن پادشاهی رضاشاه، در «همان سال صولت الدوله و پسر ارشدش، ناصرخان، به مجلس راه یافتند ولی از آنها خواسته شد در تهران بمانند.»(5) آن گونه که ابرلینگ می گوید:«این دو نفر خیلی زود دریافتند که در واقع زندانی شاه هستند.»(6) همچنین «به آنها دستور داده شد در خلع سلاح ایل قشقایی با دولت همکاری کنند.»(7) اندکی بعد،

ص: 130


1- رجوع شود: ایل ناشناخته، صص 254 _ 253.
2- همان، ص 254.
3- همانجا.
4- اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، جلد اول، چاپ سوم، تهران: نشر گلفام، 1371، ص 295.
5- ابرلینگ، همان، ص 183.
6- همانجا.
7- همانجا.

صولت الدوله و پسرش ناصرخان دستگیر و زندانی شدند. بنا به نوشته کاوه بیات: «صولت الدوله را به اتهام تحریک بویراحمدیها به شورش و اغتشاش و به عنوان یکی از مسببین جنگ دورگ مدو بازداشت کردند.»(1) اما «در بازجوییها و تحقیقاتی که تحت سرپرستی سرتیپ حبیب الله خان شیبانی از ایشان به عمل آمد، شیبانی نظر دارد که صولت الدوله در این جریان هیچگونه مداخله ای نداشته و امرای لشکر فارس برای پرده پوشی بر بیکفایتی خود این اتهامات را بر او وارد ساخته اند. ]بنابراین[ صولت الدوله با وساطت مستوفی الممالک از زندان دژبانی آزاد می شود.»(2)

«منوچهر ریاحی» خواهرزادة سرلشکر شیبانی، می نویسد: «امیرلشکر شیبانی مراتب وفاداری قشقایی ها را به اطلاع رضاشاه رساند و تقاضای عفو و آزادی فوری صولت الدوله را نمود که بلافاصله مورد پذیرش قرار گرفت.»(3)

اما، پیش از آزادی صولت الدوله و حضور سرلشکر شیبانی در فارس، عشایر قشقایی قیام خویش را آغاز کرده بودند. آنچنان که «کاوه بیات» به درستی بیان کرده _ و پیشتر آورده شد _ «جنگ دورگ مدو» و پیروزی قاطع بویراحمدی ها؛ لااقل «به دو لحاظ کاملاً به سود عشایر تمام شد» و عشایر قشقایی، به جد از آن متأثر و متحرک شدند. یکی «به لحاظ تسلیحات»؛ که هم بویراحمدی ها، غنایم جنگی بسیاری به دست آوردند؛ و هم «چریک»های دره شوری و کشکولیِ حامی نظامیان، از اسلحه و مهمات دولتیان _ که «حدود هفتصد قبضه» بود و نظامیان در اختیارشان گذاشته بودند_ در جنگهای بعدی، علیه آنها استفاده کردند.(4) دیگر _ که «شاید مهمتر از اسلحه» بود _ شکست سنگین و مهیبی بود که بویراحمدی ها بر نظامیان وارد آوردند. در نتیجه «این موضوع به ویژه از نظر آن دسته از کلانتران قشقایی که به عنوان رؤسای چریک در جنگ ]دورگ مدو[ حضور داشتند دور نماند و عامل مهمی در پذیرش اندیشة شورش از سوی آنان بود.»(5)

ص: 131


1- بیات، شورش عشایری فارس، ص 45.
2- همانجا.
3- منوچهر ریاحی، سراب زندگی، تهران: انتشارات تهران، 1371، ص 122.
4- بیات، همان، ص 44.
5- همانجا.

در هر حال، با قدرتی که بویراحمدی ها در جنگهای دورگ دهنو «دورگ مدین = مدو» و نیز «آجوادی» نشان دادند؛ و شکست سهمناکی، که دولتیان متحمل شدند؛ ایلات و عشایر جنوب _ خاصه قشقایی و خمسه _ ترغیب و تحریک گردیدند. مدتها بود، که یک نظامی ظالم در ایل قشقایی، بیشرمی را به اوج رسانده، «از شیر زنهای نجیب» ایل، «توله سگهای خود را می پرورید».(1)

چنان که پیشتر آمد، «ویلیام داگلاس» و «ایوانف» به این عمل ناجوانمردانه و غیرانسانی «سروان عباس خان نیکبخت» _ حاکم نظامی ایل قشقایی _ اشارت کرده اند.(2) حتی ایوانف، به صراحت اظهار می دارد: «علت مستقیم قیام قشقاییان خودسری و فشار و تضییقات حکام نظامی و به خصوص فرماندار نظامی ]ایل[، کاپیتان عباس خان مشار بود.»(3)

در پی چنین اعمال ظالمانه، قیام قشقایی ها آغاز شد. بهار 1308 جنگجویان ایل قشقایی و نیز ایلات خمسه _ به جز باصری _ و برخی از بویراحمدی ها، در نقاط مختلف فارس، با نظامیان رضاشاه درگیر شدند. این درگیری های چند ماهه، ضربات سنگینی بر دولت وارد آورد. البته عشایر، که در حال کوچ بهاره بودند، خسارات زیادی نیز متحمل شدند. بالاخره با تدبیر امیرلشکر شیبانی و آزادی صولت الدوله از زندان و اعزام او به فارس _ میان عشایر قشقایی _ قیام فروکش کرد؛ و حکومت رضاشاه یک بار دیگر، از سرکوب ایلات و عشایر، موفق بیرون آمد.(4) پس از آن، ایل قشقایی به رهبری صولت الدوله، سیاست همکاری با دولت را در پیش گرفت و در یورش ده هزار نفری امیرلشکر شیبانی به ایل بویراحمد _ در سال 1309 _ پسرش ناصرخان و 500 چریک قشقایی را در معیت نظامیان اعزام داشت.(5) ابرلینگ می گوید: «به درستی روشن نیست که چرا قشقایی ها مایل بودند در سرکوب طوایف ممسنی و بویراحمد حکومت مرکزی را همراهی کنند. تنها دلیلی که به ذهن می رسد این است که آنها تحت فشار حکومت مرکزی

ص: 132


1- محمدبهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، ص 62/ و همان، چاپ دوم، ص 100_99.
2- داگلاس، همان، ص 224/ ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ص 268.
3- ایوانف، همانجا.
4- برای اطلاع بیشتر از قیام قشقایی ها رجوع شود: کاوه بیات، همان، صص 85 _ 45.
5- ابرلینگ، همان، ص 196.

و ارتش مجبور به چنین اقدامی شدند.»(1)

در هر حال، صولت الدوله و ناصرخان، نمایندگی مجلس را همچنان حفظ کردند؛ و ملک منصور خان ریاست ایل را در دست گرفت. اما، با عزیمت وی به اروپا، علی خان در سال 1310 رهبر ایل شد. یک سال بعد، ایل قشقایی به رهبری علی خان، آخرین درگیری خویش را با حکومت رضاشاه انجام داد(2) از آن پس، سیاست «تخته قاپو»، به گونه ای بسیار خشن و بیرحمانه، در قبال ایل قشقایی اعمال و اجرا شد؛ و ضربات، خسارات و تلفات جبران ناپذیری بر افراد و احشام ایل وارد آورد.

ایل قشقایی و محمدرضاشاه

پس از شهریور 1320، ناصرخان و خسروخان قشقایی از تهران فرار کرده و به ایل بازگشتند. بنابراین، مجدداً قدرت و عظمت ایل قشقایی را در اندک مدت به سامان رساندند و با آلمان ها که درگیر جنگ بودند ارتباط برقرار کردند. در بهار 1322 جنگ میان قشقایی ها و نظامیان دولت مرکزی به فرماندهی سرلشکر شاه بختی آغاز گردید. طرفین دچار صدمات و تلفات زیادی شدند(3) در پی آن، بخشی از ایل قشقایی که در مناطق ییلاقی پادنا و سمیرم و مهرگرد، ساکن شده بودند؛ با کمک جنگجویان ایل بویراحمد، پادگان نظامی سمیرم را تسخیر کردند و تسلیحات نظامی بسیاری به دست آوردند. بدین ترتیب، قدرت ایل قشقایی به رهبری پسران صولت الدوله، دائماً در حال تزاید بود. سه سال پس از فتح سمیرم، نهضت جنوب به رهبری آنان و با هماهنگی و اتحاد با ایلات بویراحمد علیا، ممسنی، حیات داودی، دشتی و دشتستان، ایجاد شد. چنانکه پیشتر آمد، ایلات مذکور موفقیت های بالنسبه ای در قبال پهلوی دوم به دست آورند(4) از آن پس تا سقوط دولت دکتر مصدق (28 مرداد 1332)؛ قدرت و شوکت ایل قشقایی در اوج عظمت خویش بود.

«ابرلینگ» به درستی، سال های میان 1325 تا 1332 را «سال های صلح و رفاه» ایل

ص: 133


1- همان، ص 197.
2- همانجا.
3- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: ابرلینگ، همان، صص 216 _ 203.
4- رجوع شود: ابرلینگ، همان، صص 232 _ 223.

قشقایی ذکر می کند.(1) با خلع و محاکمه دکتر مصدق، حاکمیت برادران قشقایی نیز پایان یافت؛ و یکی از پس دیگری وادار به ترک وطن شدند. اکنون نوبت محمدرضاشاه بود که اقتدار شاهانه و استبدادی خویش را نشان دهد. ایل قشقایی، تحت نفوذ نظامیان _ که انتظامات خوانده می شد _ و کلانتران و کدخدایان خویش «بدون برادران قشقایی» هنوز طرف توجه حکومت بود(2) اما، سیاست کلانتران و سران طوایف متعدد ایل قشقایی، غالباً بر مصالحه و سازش بود؛ و حکومت مرکزی، مقتدرانه بر ایل نظارت داشت.

ایل ممسنی در عصر پهلوی اول

در عهد پرماجرای رضاخان، ایلات و عشایر ممسنی، نیز عرصه تهاجم حکومت مرکزی و جنگ و جدل های خونین گردیدند. در این میان، وقایع پیش آمده در ممسنی، خاصه نبردهای خونین نظامیان و عشایر؛ چند ویژگی خاص و کلی داشت. به احتمال زیاد، منشأ این درگیری ها، مربوط به ادعای «حاج محمد معین دهدشتی» _ مشهور به معین التجار بوشهری _ بر سر املاک ممسنی بود، که همواره با مقاومت و مخالفت «امام قلی خان رستم» مواجه می شده است. در پی هر مخالفت، حاج محمد معین دهدشتی، به دولت مرکزی متوسل می شد و آنان نیز با اعزام نیروی نظامی مسلح، اجابت دعوی وی می کردند؛ و لامحاله جنگ و جدل را موجب می شدند. غالباً دولت مرکزی و معین التجار، موفق می شدند، از طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری، چریک محلی، مسلح نموده و با کمک آنان، حوزة استحفاظی امام قلی خان رستم را عرصة تهاجم قرار دهند. با سیل تهاجم، مقاومت افراد امام قلی خان در هم شکسته می شد و او چاره ای جز توسل به خویشاوندان بویراحمدی خویش نداشت. بنابراین، حضور جنگجویان بویراحمدی، خیلی زود نتیجة کشمکش و مجادلة خونین را به نفع ممسنی های «رستم» رقم می زد، و نظامیان و حامیان محلی آنان را به هزیمت سنگین وا می داشت. این بازی ملال آور مالکان، که با خودسری، استبداد و سوءتدبیر دولتیان، توأم بود؛ مدتها ادامه

ص: 134


1- همان، ص 233.
2- همان، صص 259 _ 243.

یافت. فرجام آن، ظاهراً مرگ امام قلی خان _ به دست رضاشاه _ و تسلط کامل معین التجار بر بسیاری از اراضی زرخیز ممسنی بود.

نخستین درگیری سنگین قوای نظامی و نیروهای امام قلی خان رستم، به جنگ «آجوادی» (=آقا جوادی = جواد بوشهری فرزند معین التجار) مشهور است. مؤلف کتاب بویراحمد در گذرگاه تاریخ، سال این درگیری را 1302 ذکر می کند. مثل همیشه، این درگیری با پیروزی اولیة نظامیان و چریک های محلی همراه آنان _ متشکل از طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری _ همراه بود؛ اما پس از آنکه جنگجویان بویراحمدی، به کمک امام قلی خان شتافتند. سرنوشت جنگ به گونه ای دیگر تغییر یافت، که همانا پیروزی عشایر و شکست نظامیان و طرفداران آنان بود(1)

اوضاع منطقه ممسنی و اختلافات خونین امام قلی خان رستم و حاج محمد معین دهدشتی، چند سالی ظاهراً مسکوت ماند؛ تا اینکه در سال 1307 مجدداً لشکرکشی نظامی برای فتح رستم ممسنی و سرکوب قطعی مخالفان «معین التجار» آغاز شد. جنگ «دورگ مدین» (= دورگ مدو= دورگ دهنو) که به نوعی سرآغاز شورش عشایر جنوب (فارس) طی سال های 1307 تا 1309 به شمار می آید؛ نتیجة این لشکرکشی بود. همچون جنگ های پیشین، نظامیان و چریک های محلی طوایف ممسنی و قشقایی _ دره شوری و کشکولی _ موفق گردیدند سپاهیان امام قلی خان رستم را عقب رانده، شکست دهند. اما حضور مجدد جنگجویان بویراحمدی، صحنة نبرد را به نفع امام قلی خان تغییر داد؛ و در طی چندین جنگ خونین و سهمگین شکست بسیار سنگینی را بر حکومتیان وارد آوردند(2) شکست نظامیان تبعات سنگینی برای آنان و دولت مرکزی در برداشت. معهذا سرنوشت املاک ممسنی و ماجرای مالکیت معین التجار، تا زمان تسلیم شدن امام قلی خان و انتقال وی به تهران (1309) قطعیت نیافت. پس از جنگ «تنگ تامرادی» که اکثر خوانین بویراحمد و ممسنی تسلیم رضاشاه شدند و بوسیله سردار اسعد بختیاری به تهران انتقال یافتند؛ دیگر معارضی مقابل معین التجار و حکومت رضاشاه وجود نداشت و سرنوشت املاک ممسنی، تا حدود زیادی، آن گونه که دولت

ص: 135


1- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: قدرت الله اکبری، همان، صص 33 _ 32.
2- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: بیات، همان، صص 45 _ 39/ اکبری، همان، صص 47 _ 43.

می خواست، رقم خورد(1) بدین گونه، حکومت رضاشاه تا زمان عزل وی _ شهریور 1320 _ حاکم مطلق ممسنی به شمار می رفت.

امام قلی خان نیز در سال 1313 به همراه خوانین بویراحمد _ شکراله خان و سرتیپ خان _ به اعدام محکوم گردید و کشته شد.

عصر پهلوی دوم

با سقوط رضاشاه و آشفتگی بیش از پیش اوضاع مملکت، فرزندان تبعیدی خوانین، به ایلات خویش بازگشتند. حسینقلی خان فرزند امام قلی خان، نیز از جمله آنان بود(2) وی از سال 1321 به تدریج، به تحکیم حاکمیت خویش پرداخت؛ و به زودی تسلط خود را نشان داد. دیگر خوانین و سران سنتی ممسنی در طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری، عرض اندام نموده، و روابط حسنه ای با یکدیگر برقرار کردند. نتیجة این روابط نزدیک، علاوه بر ازدواج های سیاسی، حضور مؤثر و متحدانه در «نهضت جنوب» _ در سال 1325 _ بود. تقریباً تمام سران طوایف مشهور ممسنی در نهضت جنوب شرکت جستند(3) در هر حال نهضت جنوب با همکاری و هماهنگی ایلات بویراحمد علیا، ممسنی، قشقایی، حیات داودی، تنگستانی، دشتی و دشتستان، به موفقیت های مقطعی و موقتی رسید(4)

پس از خاتمه نهضت جنوب، به تدریج قدرت دولت مرکزی افزایش یافت؛ و بنابراین خلع سلاح عشایر _ غالباً با همکاری خوانین ایل _ آغاز گشت. در ایل ممسنی و طوایف چهارگانه آن، نیز دولت مرکزی، سیاست خلع سلاح و تسلط تدریجی را اعمال کرد. بدین گونه، حکومت پهلوی دوم، با استقرار افسران انتظامات در ایلات و عشایر

ص: 136


1- جهت اطلاع بیشتر از داستان مالکیت معین التجار و فرجام املاک ممسنی، رجوع شود: سهیلا شهشهانی، چهار فصل آفتاب، تهران: انتشارات توس، 1366، صص 269 _ 268. حسن حبیبی فهلیانی، همان، صص 268 _ 264 و 345 _ 339/ نورمحمد مجیدی، تاریخ و جغرافیای ممسنی، صص 233 _ 231 و 254 _ 251 و 305 _ 296 و 408 _ 404.
2- رجوع شود: زندگی نامه بی بی پریوش رستمی، صص 49 _ 33.
3- رجوع شود: نورزادة بوشهری، همان، صص 6 _ 7/ مجیدی، همان، صص 266 _ 258.
4- برای اطلاع بیشتر از «نهضت جنوب» رجوع شود: نورزادة بوشهری، همان/ جامی، همان جا/ آبراهامیان، همان، ص 213.

ممسنی، کهگیلویه و بویراحمد، قشقایی، سرخی و .... حضور مؤثر دولت مرکزی را نشان داد. این حضور مؤثر، پس از کودتای 28 مرداد 1332، با تمام قدرت و خشونت اعمال و اجرا شد.

مبارزات ایلات خمسه

ایلات خمسه، همچون دیگر ایلات جنوب، علیه رضاشاه شورش کردند. در بهار 1308 ابوالحسن خان پورزند، حاکمیت ایلات خمسه را بر عهده گرفت. وی قبل از حضور در محل حکومت خویش، با شورش ایلات خمسه و در رأس آنها «بهارلوها» مواجه گردید. داراب به تصرف بهارلوها، به فرماندهی «کاظم خان بهارلو» درآمد. نیروهای کاظم خان، برای تصرف فسا به حرکت درآمده،؛ اما با نظامیان به فرماندهی ابوالحسن خان پورزند مواجه و درگیر شدند. در این درگیری، ایلات خمسه شکست خورده، عقب نشستند. اندکی بعد، بهارلوها هجوم برده و نظامیان را محاصره کردند.

نظامیان زیادی با کمک هواپیما و سلاح سنگین وارد منطقه شدند؛ در همین اوضاع وخیم و نابسامان، پورزند، به شیراز فراخوانده شد و به جای وی «مستشارالسلطنه مشایخی» انتصاب گردید. بنابراین اوضاع، بیش از پیش بحرانی تر گردید. عشایر موفق شدند منطقه را تصرف کامل نمایند. دولتیان مجبور شدند یکی از نظامیان ایل عرب خمسه را حاکم لارستان و خمسه گردانند. سرهنگ محمدتقی خان عرب شیبانی، با نظامیان همراه خویش، فسا و دیگر مناطق تصرفی عشایر را، پس گرفت. عبدالحسین خان بهارلو، به نمایدگی عشایر، با سرهنگ محمدتقی خان وارد مذاکره گردید و خواسته های زیر را اعلام داشت:

1_ دولت قشون اجباری از ما نخواهند. 2_ از خلع سلاح ما درگذرد. 3_ نظامیانی که در ناحیه داراب و فسا هستند عودت به مرکز نمایند، فقط خود یاور محمدتقی خان با عده ای چریک عازم لار گردد. 4_ انتظام امورات این ناحیه و امنیت طرق و شوارع ابوابجمعی به عهدة خود ما واگذار گردد. همة راهها را امن و امان می کنیم؛ دیگر لازم به وجود نظامی نیست(1)

ص: 137


1- حبل المتین (شماره 45 _ 44، 7 آبان 1308)، ص 20؛ به نقل از کاوه بیات، همان، ص 87.

دولتیان نپذیرفتند و لامحاله نبرد ادامه یافت. درگیری های سخت و سنگینی رخ داد و تلفات زیادی به طرفین وارد شد. سرانجام، نظامیان که اکنون تعداد آنان بسیار بیشتر شده بود، موفق به شکست قطعی عشایر خمسه شدند و مناطق و شهرهای فسا، داراب و ... را به تصرف خویش درآوردند(1)

ابرلینگ به اختصار می نویسد: «زمستان 1929/1308 ﻫ.ش، یک هنگ نیز برای سرکوب اعراب خمسه و طایفه بهارلو اعزام شد. جنگی سخت در حوالی داراب و نزدیکی ها قلعة گراش (غرب لار) درگرفت و شورشیان بالاخره تسلیم شدند.»(2)

پس از سرکوب شورش های عشایر جنوب، ایلات خمسه نیز همچون دیگر ایلات جنوب، اسکان اجباری (تخته قاپو) شدند و این وضعیت تا سال 1320 ادامه یافت.

ص: 138


1- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: بیات، همان، صص 89 _ 52.
2- ابرلینگ، همان، ص 195.

فصل سوم: اوضاع سیاسی ایران در آستانه قیام عشایر جنوب

استبداد محمدرضاشاهی

استبداد محمدرضاشاهی(1)

در حقیقت کودتای آمریکایی _ انگلیسی 28 مرداد 1332 و بازگشت مجدد محمدرضاشاه به قدرت، آغاز حاکمیت و اقتدار واقعی پهلوی دوم بود. در پی پیروزی کودتا، قدرت های معارض و موازی محمدرضا شاه، یکی پس از دیگری شکسته و سرکوب شدند. محمد مصدق و ملی گرایان، دیگر از صحنه کنار گذاشته شدند. گروههای سیاسی و معارض پهلوی دوم، به شدت منکوب گردیدند. قدرت عشایر _ که در بسیاری مواقع در تضاد با حکومت پهلوی بود _ در هم شکسته شد. روحانیت نیز عملاً برکنار از کشمکش های سیاسی گشته بود. دولت های دست نشاندة کودتا، به اختیار شاه و اربابان بیگانة او بر سر کار می آمدند. دولت زاهدی، از شهریور 1332 تا فروردین 1334 بر سر کار بود. پس از سرلشکر فضل الله زاهدی، حسین علاء به نخست وزیری رسید. وی، تا فروردین 1336 دولت را در دست داشت. پس از او، دکتر منوچهر اقبال عنان نخست وزیری را به دست گرفت. وی، خود را بی چون و چرا در اختیار شاه گذاشته بود و همة امور کشورداری را مختص «اوامر» شاهنشاه می دانست. خود و مقام نخست وزیری را، تا حد «چاکری» و «غلام» جان نثاری و خانه زادی پایین آورده بود. در واقع، محمدرضا شاه به تمام معنا بر اریکه سلطنت سوار بود و مستبدانه

ص: 139


1- در این فصل، به طور مختصر، مهم ترین رویدادهای ایران در آستانة قیام عشایر جنوب تبیین گردیده است.

حکومت می کرد. تشکیل احزاب دولتی و مطیع «ملیون» و «مردم»، به رهبری نخست وزیران اقبال و امیراسدالله علم، در راستای حفظ سلطنت و رعایت رقابت های ظاهری بود(1) این احزاب، عملاً در انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی، در تابستان 1339، فعالیت و رقابت خود را نشان دادند. اما دکتر اقبال که تنها دوست داشت عنوان «نخست وزیر» شاهنشاه را یدک بکشد، در انتخابات دخالت آشکار نمود و نتیجة آن را به طور کامل به نفع طرفداران خویش _ یا نیروهای حزب ملیون _ تغییر داد. همین مهم که اعتراضات زیادی را در پی داشت، سرانجام به سقوط دولتش انجامید. در شهریورماه 1339، به دنبال اعلام نتایج انتخابات و شروع اعتراضات و آشکار شدن تقلبات گسترده، شاه از «چاکر» خویش خواست که استعفا دهد. وی نیز بدون چون و چرا کنار کشید. به علاوه، شاه از نمایندگان منتخب دورة بیستم درخواست استعفا نمود. به دنبال این وقایع، مجلس منحل گردید و به جای دکتر اقبال، جعفر شریف امامی موظف به تشکیل دولت و برگزاری مجدد انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی شد. در این ایام، رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در جریان بود.

دورة کوتاه شریف امامی

جعفر شریف امامی، نیز همچون منوچهر اقبال منقاد محمدرضا شاه بود؛ با این تفاوت که قرار شده بود بدون دخالت مستقیم در امر برگزاری انتخابات و مسایل دیگری از این قبیل، ژست آزادی و فضای باز سیاسی در کشور بگیرد. رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا، تأثیر ناخواسته ای بر فضای سیاسی کشور و محمدرضا شاه گذاشته بود. در این انتخابات، البته شاه جانب جمهوری خواهان آمریکا را گرفت و علاقمند بود نمایندة این حزب یعنی نیکسون پیروز شود اما از بخت بد وی، جان فیتز جرالد کندی، نمایندة دموکراتها پیروز گشت. این مسئله، شاه را بسیار بیمناک نمود. جعفر شریف امامی هم در برگزاری دومین انتخابات مجلس بیستم شورای

ص: 140


1- بنا به نوشتة آبراهامیان: «این دو تشکیلات، به احزاب «بله» و «بله قربان» مشهور شدند.» (رجوع شود: یرواند آبراهامیان، همان، ص 383).

ملی به شدت زیر سئوال رفت و در واقع ناموفق ماند. فعالیت گروههای سیاسی، بویژه جبهه ملی و منفردینی چون علی امینی و یارانش _ که مشهور بود حمایت آمریکا را به دنبال دارند _ و نیز مظفر بقایی و دوستانش، دولت شریف امامی را با بحران مواجه کرده بود. در واقع، فضای به ظاهر باز سیاسی شاه و شریف امامی، میدان فعالیت دیگر گروههای سیاسی، سوای احزاب درباری ملیون و مردم را وسیع تر نموده بود. سران جبهه ملی در آذر 1339 با نخست وزیر دیدار کردند و خواستار تأمین آزادی انتخابات شدند. اندکی بعد، آنان «درخواست امتیاز و انتشار روزنامه» و برگزاری «میتینگ» انتخاباتی را مطرح نمودند. اما، هیچ یک از درخواست های آنها برآورده نشد. بنابراین، در بهمن ماه 1339 «چهارده تن از رهبران جبهه ملی به مجلس سنا رفتند و با موافقت صدرالاشراف، رئیس سنا، در تالار قرائتخانه کتابخانه متحصن شدند.»(1) تحصن سران جبهه ملی، که قریب 35 روز طول کشید، نه تنها تأثیری در توجه به خواسته های آنان نداشت، که «صورت بازداشت به خود گرفت [و] حتی ملاقات آنها با خانواده و دوستان ناممکن شد.»(2)

علاوه بر گروههای سیاسی، نظیر جبهه ملی، دانشجویان دانشگاه تهران نیز در بهمن ماه، نسبت به عدم آزادی انتخابات تظاهراتی بر پا کردند که منجر به درگیری و تعطیلی بازار و دخالت پلیس گردید. اوضاع بحرانی دانشگاه، در اسفندماه نیز ادامه یافت و اتومبیل دکتر منوچهر اقبال _ که در این موقع وزیر دربار بود _ را در محوطة دانشگاه به آتش کشیدند(3) بالاخره انتخابات مجدد دورة بیستم مجلس شورای ملی برگزار گردید و کاندیداهای احزاب درباری ملیون و مردم اکثریت کرسی های مجلس را به دست آوردند. به رغم گشایش مجلس در اسفندماه 1339، اعتراضات و تظاهرات در بازار و دانشگاه و گروه های سیاسی ادامه یافت. مهم ترین ایراد معترضین، عدم آزادی و سلامت انتخابات مجدد دورة بیستم بود. اوضاع نابسامان دولت شریف امامی، بالاخره در اردیبهشت 1340 به دنبال اعتصاب و تظاهرات معلمان تهران به اوج رسید و نهایتاً سقوط کرد. فرهنگیان تهران به رهبری «محمد درخشش»، در اعتراض به حقوق اندک

ص: 141


1- غلامرضا نجاتی، همان، ص 169.
2- همان، صص 170 _ 169.
3- همان، ص 170؛ جزنی، همان، ص 80.

خویش اعتصاب و تظاهرات کردند. در این تظاهرات که از سوی نیروی انتظامی با تیراندازی مواجه شد، یکی از معلمین به قتل رسید. تشییع جنازه معلم مقتول، به تظاهرات گسترده ای مبدل گردید و روزهای بعد این تظاهرات ادامه یافت. سرانجام شریف امامی کناره گیری خویش را اعلام داشت و راه برای نخست وزیری دکتر علی امینی که موردنظر آمریکایی ها بود، هموار گردید(1)

نخست وزیری دکتر علی امینی و اوضاع سیاسی کشور

به نخست وزیری رسیدن دکتر علی امینی، نه به اختیار محمدرضاشاه که نتیجه ترس و اطاعت او از آمریکا و رئیس جمهور کندی بود. محمدرضا شاه که خطر سقوط و از دست دادن سلطنت را احساس می کرد، مجبور بود امتیازات متعددی به آمریکا دهد. بنابراین، موافقت خویش را با نخست وزیری علی امینی اعلام کرد. اما این توافق ظاهری، کوتاه و کم دوام بود. امینی، از همان آغاز نخست وزیری، دست به اقداماتی زد که بیش از پیش مخالفتها را برانگیخت. قبل از قبول مقام نخست وزیری و تشکیل دولت، شاه را مجبور کرد فرمان انحلال مجلسین را امضا و منتشر نماید. این کار صورت گرفت و مجلسین شورای ملی و سنا منحل شد. در پایان فرمان انحلال مجلسین، وعده داده شده بود که: «دولت با اصلاح قانون انتخابات اقدام به تجدید انتخابات مجلسین شورای ملی و سنا بنماید.»(2) این موضوع که هیچ گاه در دورة صدارت امینی محقق نشد، یکی از مهم ترین عوامل ضعف و ناتوانی نخست وزیر محسوب می شد. نخست وزیر در راستای دکترین کندی، با اعلام ممنوع الخروج بودن مقامات سابق مملکت و بازداشت جمعی از رجال سیاسی _ نظامی، قصد اجرای اصلاحات در دستگاه اداری و جلوگیری از فساد مالی و اداری و سامان دادن اوضاع مالی و اقتصادی کشور را داشت(3)

اما، این اقدامات در عمل آن گونه که باید نتیجه مثبتی دربر نداشت. شاه که

ص: 142


1- جزنی، همان، ص 81.
2- محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، جلد اول، تهران: نشر علم، 1374، چاپ سوم، ص 432.
3- جزنی، همان، ص 82/ طلوعی، همان، صص 436 _ 432.

بی صبرانه منتظر فرصت مناسب برای کنار زدن امینی و سلطة فردی خویش بود، با مساعدت دوستان نزدیکش محتاطانه در تلاش بود. گروههای سیاسی، بویژه جبهه ملی، با تشکیل جلسات حزبی تقاضاهای خویش را مطرح می کردند. میتینگ میدان جلالیه که بیش از صدهزار نفر شرکت کننده و تماشاگر داشت، مهم ترین اقدام آنان بود. سران جبهه ملی دوم ظاهراً در نظر داشتند از اختلاف شاه و امینی به سود خود بهره برداری نمایند. در این جلسه عمومی، آن گونه که «شانه چی» می گوید: قرار بر این شده بود که «به امینی حمله نشود [و] جوری صحبت بشود که شاه در مقابل امینی قرار بگیرد.»(1)

بنابراین تصمیم گرفتند به مناسبت سالگرد قیام 30 تیر 1331، مراسمی برگزار نمایند. ولی نخست وزیر با انجام مراسم در سالروز 30 تیر مخالفت کرد.

معهذا جبهه ملی تلاش نمود مراسم را برپا دارد، که در نتیجه تظاهراتی صورت گرفت و منجر به دخالت نیروی انتظامی شد. در این تظاهرات و برخورد، تعداد زیادی از دانشجویان و اعضای جبهه ملی بازداشت شدند(2) بدین گونه، رویارویی دولت و جبهه ملی به سود شاه تمام شد.

مورد دیگری که اوضاع داخلی دولت امینی را با بحران و نابسامانی مواجه کرد، تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در اول بهمن 1340 بود. در این تظاهرات، که با واکنش مسلحانة نیروی نظامی مواجه شد، صدها مجروح و مصدوم بر جای گذاشت(3) دکتر فرهاد رئیس دانشگاه تهران، در اعلامیه ای «نسبت به این عمل رسماً اعتراض» نمود و «رسیدگی و تعقیب مرتکبین و مجازات آنان را از دولت»، خواستار گردید. هم چنین اعلان داشت: «مادامی که نتیجه رسیدگی به دانشگاه اعلام نشود» او و «رؤسای دانشکده ها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور» خواهند بود(4)

روزهای بعد، تظاهرات دانش آموزی و دانشجویی ادامه یافت. گروههای سیاسی چون جبهه ملی و نهضت آزادی ایران در محکومیت حمله به دانشگاه، اعلامیه صادر

ص: 143


1- تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی)، به کوشش: ع. باقی، قم: نشر تفکر، 1373، صص 140 _ 139.
2- نجاتی، همان، ص 181.
3- همان، ص 189؛ مسعود بهنود، همان، ص 463.
4- رجوع شود: اسناد نهضت آزادی، جلد 1، ص 110.

کردند و معترض شدند(1)

انعکاس اخبار درگیری نظامیان با دانشجویان دانشگاه تهران، در خارج کشور نیز نسبتاً وسیع و مؤثر بود. این اتفاق، که بنا به نظر برخی پژوهشگران از توطئه های مخالفین درباری نخست وزیر بود، تأثیر منفی بر ادامة حمایت آمریکا از علی امینی گذاشت(2) به دنبال این حوادث، برخی از اعضای جبهه ملی و افرادی چون فتح الله فرود، اسدالله رشیدیان و سیدجعفر بهبهانی دستگیر شدند. سپهبد تیمور بختیار نیز به خارج از کشور تبعید شد(3) با این حوادث بحران زا، دولت علی امینی که با مشکل مالی نیز مواجه بود و کمک های اقتصادی آمریکا تکافوی حل معضلات اقتصادی را نمی کرد، توفیقی در اصلاحات موردنظر آمریکا و رئیس جمهور کندی به دست نیاورد. این مهم از دید کارشناسان آمریکایی مخفی نماند و با مسافرت محمدرضا شاه به آمریکا _ اواخر فروردین 1341 _ و پذیرش قطعی انجام اصلاحات آمریکایی، زمینة سقوط دولت امینی مهیا گردید. سرانجام، دکتر علی امینی در اواخر تیرماه 1341 به دنبال اختلاف نظر با شاه بر سر بودجة نظامی، استعفا داد و از صحنة صدارت کنار رفت.

محمدرضا شاه و اطاعت از آمریکا

تجربیات 20 سالة اخیر به شاه آموخته بود که برای حفظ تاج و تخت خویش، حمایت بیگانگان مهم ترین اصل و اهرم است. پذیرش تحمیلی نخست وزیری دکتر امینی که خواستة کاخ سفید بود، از حیاتی ترین تصمیماتی بود که محمدرضا شاه به خاطر حفظ سلطنت گرفت. در آن بحبوحه، جان اف کندی که تازه رئیس جمهور شده بود و ظاهراً هیچ علاقه ای به شاه نداشت، ممکن بود در صورت مقاومت محمدرضا شاه، تاج و تختش را از او بگیرد. شاه هم نمی خواست سرنوشت او مثل پدرش شود و توسط بیگانگان از اریکه قدرت بیفتد.

بنابراین، نخست وزیری علی امینی را پذیرفت و به پادشاهیش ادامه داد. عدم موفقیت امینی در انجام اصلاحات موردنظر آمریکا و بحران های متعدد در دورة

ص: 144


1- همان، صص 109 _ 104.
2- از جمله رجوع شود: نجاتی، همان، ص 190؛ بهنود، همانجا.
3- جزنی، همان، ص 87.

چهارده ماهة صدارت او، زمینة مساعدی برای قدرت گیری دوبارة محمدرضا شاه گردید. امینی نشان داد در حل بحران ها و نابسامانی های اداری، سیاسی و اقتصادی موفق نبوده است. این نابسامانی ها و اغتشاشات، به زعم آمریکایی ها مهم ترین زمینة حضور کمونیسم شوروی در کشورهای جهان سوم بود.

خطر کمونیسم شوروی، از اساسی ترین خطراتی بود که کاخ سفید همواره برای رفع آن می کوشید. این خطر نیز بیخ گوش ایران بود و لامحاله بایستی رفع می شد. معهذا، بهترین راه و چاره _ به اعتقاد آنان _ انجام اصلاحات اساسی بود. این اصلاحات، ظاهراً می بایست در بسیاری از ارکان و شئون مملکت صورت گیرد. شعار دولت دکتر امینی _ که مهرة موردنظر و اعتماد آمریکا بود _ «اصلاحات ارضی، اصلاحات اداری و اقتصادی، مبارزه با فساد و آزادی و دموکراسی» بود. این شعارها را دکتر علی امینی در نخستین روز نخست وزیری، در یک نطق رادیویی اعلام داشت(1)

به گفتة وی، هدفش از این برنامه ها و شعارها «جلب اعتماد دنیایی» بود «که به کمک آن باید ترقی» کرد(2) اما، ظاهراً اعتماد این «دنیا» _ که در واقع همان آمریکا بود _ جلب نشد و عدم موفقیت او در اجرای آن، عدم حمایت آمریکا را نیز به دنبال داشت. به اعتقاد امینی: «به نتیجه رسیدن هرگونه اصلاحات اقتصادی و اجتماعی زمان متناسب با حجم و سطح اصلاحات را می طلبد [و] باید دولت این زمان را به دست می آورد.»(3)

بنابراین، به نظر می رسد آمریکاییان چنین «زمانی» را به دولت امینی نداده اند. غالباً نظر بر این است که شبکه «شاپور ریپورتر، اسدالله علم و دوستان بریتانیایی و صهیونیست» آنان، زمینه عزل امینی و موافقت کندی را فراهم کردند(4)

هرج و مرج داخلی ایران و آشفتگی سیاسی کشور در دورة نخست وزیری امینی، با تلاش «شاپور جی» در روزنامه های داخلی و خارجی انعکاس وسیع پیدا کرده «و به مقامات واشنگتن فروپاشی شیرازة امور در ایران و خطر سلطه کمونیسم را القاء

ص: 145


1- علی امینی، خاطرات، ص 104.
2- همان، ص 100.
3- همان، ص 166.
4- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 309.

می نمود.»(1)

هم چنین، «گزارش های سرهنگ گراتیان یاتسویچ، رئیس «سیا» در ایران، که اکنون از دوستان صمیمی علم محسوب می شد، و دیدگاه های ریچارد هلمز در واشنگتن در اثبات این نظریه به کندی سهم اساسی داشت.»(2) به علاوه، جبهه ملی دوم، متشکل از ملی گراها، لیبرال ها و سوسیالیست ها خود را مستحق تر از امینی در اجرای «خط مشی جدید آمریکا در ایران می دانستند.»(3)

با این اوضاع متشتت و آراء متناقض و نیز مسافرت شاه به آمریکا _ در فروردین 1341 _ و پذیرش مطلق اهداف و عقاید آمریکاییان، سرانجام کندی با عزل امینی و سکانداری محمدرضا شاه موافقت کرد. امینی خود این تغییر سیاست را کاملاً احساس کرده و عاقلانه ترین تصمیم را استعفا دانسته بود. وی می گوید:

... پادشاه در نیمه دوم فروردین 1341 بنا به دعوت دولت آمریکا به آن کشور سفر کرد. این سفر نزدیک بیست روز در آمریکا طول کشید و ایشان پس از آمریکا به انگلستان رفتند. کلیات مذاکرات سیاسی در این دو کشور را اگرچه مثل هر آدم سیاسی دیگری می توانستم حدس بزنم ولی کم و بیش از جریان آن اطلاع هم پیدا کردم. ایشان در بازگشت روحیة مطمئن تری پیدا کرده بودند. حتی در یک مصاحبه، اصلاحات ارضی را (که هنوز گرفتار مرحلة اولش بودیم) کافی ندانستند و به اصلاح وضع کارمندان دولت و سهیم کردن کارگران در کارخانه ها اشاره کردند. این کار معنی داشت. و به معنی دخالت دوباره در کار قوه مجریه و پیش افتادن از دولت در شعارها و اعلام برنامة اجرایی بود. رابطة شخص ایشان پس از بازگشت اگر چه ظاهراً با شخص من و دولت تغییری نکرده بود، ولی بر دو کار پافشاری زیادی می کردند که سابقاً چنین نبود؛ یکی بر اضافه شدن بودجه ارتش که سابقاً توافقهای اصلی را کرده بودیم و قرار نبود اضافه شود، و دیگری بر سرعت گرفتن آهنگ اصلاحات ارضی که این یکی هم سابقه نداشت. از مجموع اوضاع و حرکات تازة اطرافیان و مخالفان دولت دانسته بودم که دیگر یا باید

ص: 146


1- همانجا.
2- همانجا.
3- همان، صص 310 _ 309.

سرسختی کرد که این یک ریسک حساب نشده و غیرسیاسی بود، چون دولت وسایل کافی برای پافشاری و ماندن و ادامه برنامه را نداشت و یا دست و پا را جمع کردن و سلامت از معرکه جستن و رفتن. شق دوم عملی تر و عاقلانه تر بود...(1)

بدین ترتیب، امینی از صحنة نمایش آمریکا کنار رفت و به جای او محمدرضا شاه، صحنه گردان اصلی «اصلاحات آمریکایی» گردید. انتخاب «غلام خانه زاد» دیگری به نام اسدالله علم، به مقام نخست وزیری، راه سلطه محمدرضاشاه را بر ارکان عمومی کشور _ با حمایت مجدد آمریکا و انگلیس _ هموار می کرد(2)

لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی و عکس العمل روحانیت

دولت جدید اسدالله علم، بیش از دو ماه و نیم پس از روی کار آمدن، لایحه ای را به تصویب رساند، که سرآغاز نهضت امام خمینی(ره) گشت. دولت علم، بدون اینکه به برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی و بازگشایی مجلس همت گمارد، به اقدامی دست زد که زمینة انجام اصلاحات آمریکایی را هموار و مهیا نماید. در تاریخ 16 مهرماه 1341 روزنامه های رسمی کشور، از تصویب لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی در هیأت دولت خبر دادند. مهم ترین مواد اولیه این تصویب نامه، برداشتن قید «اسلام» از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان؛ حذف قید سوگند به «قرآن» _ که به جای آن سوگند به «کتاب آسمانی» آمده بود _ و نیز دادن حق رأی به زنان بود. این لایحه، در حالی به تصویب رسیده بود که «در اصول 91 و 92 متمم قانون اساسی تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی پیش بینی شده بود و شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان در مواد 7 و 9 نظامنامه انجمن مصوب دورة اول مجلس معین شده بود.»(3)

ص: 167


1- علی امینی، همان، صص 205 _ 204.
2- تقریباً تمام منابع خارجی و داخلی، متفق القولند که محمدرضا شاه با پذیرش مطلق اهداف و اصلاحات آمریکا در ایران _ در آغاز سال 1341 _ تاج و تخت خویش را حفظ کرد. از جمله رجوع شود: جیمز بیل، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و آمریکا)، ترجمه مهوش غلامی، تهران: نشر کوبه، 1371، صص 237 _ 226؛ باری روبین، جنگ قدرتها در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: آشتیانی، 1363، صص 95 _ 94؛ نیکی کدی، همان، صص 239 _ 238.
3- جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، بی جا، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، چاپ سوم، ص 622.

مهم ترین شرایط تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی عبارت بود از:

1_ باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد عقیده نداشته باشند.

2_ هنگام سوگند باید به قرآن مجید سوگند یاد نمایند.

3_ طایفه نسوان [= زنان] از انتخاب کردن و انتخاب شدن محرومند(1)

دولت علم، بدون در نظر گرفتن شرایط قانونی پیشین و در غیاب مجلس، شرایط تازه تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی را تحت عنوان «تصویب نامه» منتشر نمود. این مهم، خیلی زود واکنش روحانیت ایران را برانگیخت. بر اساس منابع و اسناد موجود، نخستین روحانی که در برابر تصویب نامه مزبور واکنش نشان داد، «آیت الله سید روح الله موسوی خمینی» بود. وی که به درستی احساس کرده بود، با این گونه تصویب نامه ها و لوایح، دولت علم و ارباب وی محمدرضا شاه، قصد ضربه زدن به اساس اسلام و قانون اساسی مملکت را دارند، بسیار سریع موضع گیری کرد. همان روز، به پیشنهاد آیت الله خمینی در منزل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم _ که فرزندش حاج مرتضی حائری میزبان بود _ جلسه ای با شرکت آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری تشکیل گردید(2) در این جلسه مهم، طبعاً امام خمینی صحنه گردان اصلی و سخنگو بود. وی در این نشست تاریخ ساز، برای شرکت کنندگان:

دورنمای سیاه و وحشت بار آتیه را ترسیم کرد، نقشه های خانمانسوز و ایران بر باد ده رژیم شاه و مأموریت او را در پاسداری از منافع استعمار در ایران که با نابودی اسلام و ملت مسلمان همراه می باشد بازگو ساخت؛ توطئه ها و دسیسه های خطرناکی را که در پشت پرده علیه اسلام و مبانی قرآن در جریان است تشریح کرد؛ مسئولیت سنگین علما و زعمای روحانیت را در این عصر تاریک در برابر نقشه های خطرناک عوامل و ایادی استعمار یادآوری کرد و هشدار داد که اگر در مقابله و مبارزه با این خطرات قریب الوقوع مسامحه بورزیم و دیر بجنبیم، اسلام، ملت مسلمان و کشورهای اسلامی را در معرض سقوط و زوال قرار داده ایم و در

ص: 148


1- همانجا.
2- سیدحمید روحانی، همان، ص 172؛ علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد 3 و 4، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، چاپ دوم، ص 43؛ جلال الدین مدنی، همان، ص 624.

پیشگاه و پیامبر عظیم الشأن، مؤاخذه و مسئول خواهیم بود(1)

در پی گفته های هشدار دهنده و راهگشای امام خمینی و نیز سخنان آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری، موارد زیر به تصویب رسید:

1_ طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب نامه مزبور اعلام کنند و لغو فوری آن را بخواهند.

2_ طی نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان ها، جریان تصویب نامه و خطرهایی را که برای اسلام و ملت ایران دربر دارد، بازگو کنند و آنان را به مقابله و مبارزه با آن فرا خوانند.

3_ هر هفته یک بار و در صورت لزوم بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل نظر میان علمای قم برقرار شود...(2)

به دنبال نشست مهم برخی علما در خانة مؤسس حوزة علمیه قم، تلگرافات متعددی از صبح روز 17 مهرماه 1341 علیه لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی، از جانب علمای قم و دیگر شهرستان ها، مخابره گردید. این تلگراف ها، غالباً به شاه و نخست وزیر _ اسدالله علم _ مخابره می گردید. متن تلگرافات علمای مشهور قم، بویژه امام خمینی که در واقع هدایت و رهبری مخالفان را برعهده گرفته بود، اکثراً ملایم و اندرزگونه بود(3) به علاوه، امام خمینی از همان شروع مبارزه، هوشیارانه تلاش می کرد روحانیون دیگر شهرهای کشور و به تبع آنان عامة مردم را به واکنش وادارد. از اولین اقدامات وی در این باب، چاپ و انتشار اعلامیه های علما و تلگرافات متعدد به شاه و نخست وزیر بود. این اقدام امام خمینی، البته در ابتدا با مخالفت برخی روحانیون مواجه شد. اما، سرانجام پذیرفتند و جنبة عمل به خود گرفت. سیدحمید روحانی به این موضوع اشاره کرده، می نویسد:

امام... پیشنهاد کرد که متن تلگرام هایی را که علما و مقامات روحانی، به هیأت حاکمه مخابره می کنند، چاپ کنند و در دسترس عموم قرار دهند تا عامة مردم از اقدامات و نظریات پیشوایان اسلامی دربارة تصویب نامه، باخبر و آگاه شوند. این

ص: 149


1- روحانی، همانجا.
2- همان، صص 174 _ 172.
3- برای اطلاع از اعلامیه ها و تلگرافهای مزبور، رجوع شود: دوانی، همان، صص 60 _ 44.

پیشنهاد ابتدا از طرف برخی از آقایان علما _ به دلیل اینکه ممکن است موجب خشم و واکنش منفی دولت شود _ رد شد؛ لیکن امام خمینی از آنجا که نسبت به آگاهانیدن و بالا بردن رشد اندیشة توده ها و بیدار ساختن آنان، اهتمام زیادی داشت و می دانست که بدون شرکت آگاهانه مردم در مبارزه، کار پیش نمی رود، روی پیشنهاد مزبور سخت پافشاری کرد و توانست موافقت آنان را برای چاپ و نشر تلگرام های مربوط به تصویب نامه، جلب کند(1)

روند مبارزه علما و نهضت امام خمینی نشان داد که این پیشنهاد و اندیشة عاقلانة امام خمینی چه تأثیر عظیمی در پیشبرد نهضت و سرانجام موفقیت آن بر جای نهاد. انتشار اعلامیه های علما _ خاصه امام خمینی _ و توزیع گستردة آن در سراسر مملکت، از شهر گرفته تا روستا و عشایر، رشد و آگاهی عمومی را گسترش داد و تودة عظیم مردمی را همراه و همدل روحانیون نمود. بی تردید، در هیچ دوره ای از تاریخ مبارزات توده مردم علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی _ به رهبری و هدایت روحانیت _ این همه آگاهی و حضور مشتاقانه و آگاهانه وجود نداشت. هاشمی رفسنجانی، که خود از طلاب جوان مبارز و همراه امام خمینی بود می نویسد:

امام می خواستند همه را به میدان بکشانند و از هیچ فرصت کوچکی هم نمی گذشتند. هر چیزی که می توانست حساسیتی برانگیزد و زمینة مخالفتی باشد برای امام اهمیت داشت. مثلاً معمرین علما در مورد مسئله اختلاط زن و مرد حساسیت خاصی داشتند، امام هم از همین زمینه به خوبی استفاده می کرد... بعضی از علمای دیگر در مورد اصلاحات ارضی و مسئله مالکیت حساس بودند. آیت الله خوانساری در اعلامیه ای، با همین حساسیت رفراندوم را محاربه با امام زمان اعلام کردند. من جامعیت امام را در هیچ یک از علمای دیگر ندیدم...(2)

در واقع امام خمینی، پس از اعلام لوایح انقلاب سفید، کاملاً دریافته بود که رژیم پهلوی _ و شخص محمدرضا شاه _ به هیچ روی قصد کوتاه آمدن ندارد و بنابراین در مبارزة آشکار و رویاروی طرفین، حمایت عامة مردم تعیین کننده است. در حقیقت،

ص: 150


1- روحانی، همان، ص 174.
2- هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه (خاطرات)، جلد اول، تهران: دفتر نشر معارف اسلامی، 1376، صص 135 _ 134.

حضور و حمایت عموم مردم ایران و طبقات و صنوف مختلف و متعدد مملکت از روحانیون مبارز، بویژه شخص امام خمینی، پیروزی نهایی را رقم زد. سرکوب سریع و بسیار شدید و خونین بهار 1342 در دو حوزة شهری و عشایری _ خاصه عشایر جنوب _ برای جلوگیری از همین حضور و حمایت عمومی مردم بود.

تلگرافات علما و پاسخ شاه و نخست وزیر

پس از جلسة 16 مهرماه در منزل مؤسس حوزة علمیه قم، امام خمینی و دیگر روحانیون سرشناس حوزة قم، تلگرافات خویش را به محمدرضا شاه ارسال داشتند. امام خمینی در تلگرام ملایم و نصیحت وار خویش، چنین نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهدای تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی، «اسلام» را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده، و به زن ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود...(1)

تلگراف های فردی و جمعی علمای دیگر به شاه، نیز محترمانه و ملایم بود(2) پاسخی که شاه به تمام تلگرافات داد، در یک نامة رسمی و یک هفته بعد واصل شد. وی در جوابیة خویش، ضمن خطاب «حجت الاسلام» به همة روحانیون، این گونه «قوانین» را «چیز تازه ای» ندانسته بود. به علاوه، یادآور شده بود که او «بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا» است و تلگراف علما را به دولت حواله داده است. هم چنین، «توجه» روحانیون را «به وضعیت زمانه و تاریخ و... وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب»

ص: 151


1- روحانی، همانجا.
2- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: دوانی، همان، صص 46 _ 44.

نموده، و «توفیقات» آنان «را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام» خواستار شده بود(1)

به دنبال پاسخ شاه، علمای مشهور قم، به خصوص آیت الله خمینی، آیت الله گلپایگانی، آیت الله شریعتمداری و آیت الله مرعشی نجفی، نامه هایی به نخست وزیر نوشتند و خواهان لغو لایحه شدند. امام خمینی، در تلگراف خویش، نکات مهمی را به اسدالله علم نخست وزیر گوشزد کرده بود. وی، به «تعطیل طولانی مجلسین» سنا و شورای ملی اشاره کرده، که دولت با استفاده از این تعطیلی می خواهد دست به «اقداماتی» زند که «مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است.»(2) همچنین به علم تذکر داده بود: «مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد.»(3)

وی همچنین دیگر مواد لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی را بر اساس «قوانین محکم اسلام» و صراحت «قانون اساسی»، نادرست و خلاف دانسته بود. او می نویسد:

در این صورت، حق رأی دادن به زنها و انتخاب آنها در همة مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی است. و نیز قانون مجلس شورا، مصوب و موشح ربیع الثانی 1325 قمری، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را در انجمن های ایالتی و ولایتی و شهرداری از زنها سلب کرده است. مراجعه کنید به مواد هفت و نُه قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، و پانزده و هفده قانون انجمن بلدیه (شهرداری). در این صورت، چنین حقی به آنها دادن، تخلف از قانون است. و نیز الغای شرط «اسلام» در انتخاب کننده و انتخاب شونده، که در قانون مذکور قید کرده، و تبدیل

ص: 152


1- متن تلگراف شاه در پاسخ مراجع قم این بود: «جناب مستطاب حجت الاسلام... دامت افاضاته تلگراف جنابعالی واصل شد. پاره ای قوانین که از طرف دولت صادر می شود چیز تازه ای نیست. و یادآور می شویم که بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم. و این تلگراف برای دولت ارسال می شود. ضمناً توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب می نماییم. توفیقات جناب مستطاب را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام خواهانیم...» (دوانی، همان، صص 47 _ 46).
2- صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی)، جلد اول، تهران: نشر عروج، چاپ سوم، 1379، ص 80.
3- همانجا.

قسم به قرآن مجید را به «کتاب آسمانی» تخلف از قانون مذکور است؛ و خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد...(1)

امام خمینی، در خاتمه یادآور شده بود: «که علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالفة با شرع مطاع، ساکت نخواهند ماند و به حول و قوة خداوند تعالی امور مخالفة با اسلام رسمیت نخواهد پیدا کرد.»(2)

امام خمینی که به تدریج نوشته ها و گفته هایش تندتر می شد و برجستگی خاصی نسبت به علمای دیگر پیدا می کرد، در ششم آبان 1341 _ در منزل خود _ و درجمع زیادی از «کسبه بازار تهران» می گوید:

... آیا من از شما تشکر بکنم، یا شما از من تشکر بکنید؟ هیچ کدام از یکدیگر تمنای تشکر نداریم؛ بلکه وظیفة دینی همة ماست که بگوییم و بخواهیم که قانون شرکت نسوان در انتخابات، انجام نشود. و اگر این قانون عملی بشود،دنبالش چیزهای دیگری است، و خواستة اکثریت مردم، شرط است؛ اکثر مردم این مملکت از این امر بیزارند. و شما فعلاً تعطیل عمومی نکنید. خدا نیاورد آن روز را که تعطیل عمومی بشود! و باز هم دعا می کنم که از این عمل به طور آرام جلوگیری شود. خدا نیاورد آن روزی را که علما بگویند تعطیل بکنید! اسدالله علم در این مملکت چه می خواهد بکند؟! این کار بازخواست و محاکمه های بعدی دارد، به طوری که شنیدم، از امینی این موضوع را خواسته بودند؛ ایشان قبول نکرد و به کنار رفت. به حساب ارسنجانی هم روزی خواهند رسید. اگر تمام دنیا _ یکطرفه _ بگویند: باید بشود! من یکی هم می گویم: نباید بشود. نه وظیفه من تنهاست، بلکه وظیفة شاهنشاه و همة افراد این مملکت است که بگویند این کار صلاح نیست... شنیده ام دو شب است زبان تو را بسته اند(3) چه می شود که اگر دستبند به دست من و شما بزنند و به گوشة زندان بیندازند؟ مگر ما از حسین بن علی و امام سجاد بالاتر هستیم؟ در تمام نقاط این کشور، این جریان، رویش بحث است و مردم تنفر

ص: 153


1- همان، صص 81 _ 80 .
2- همان، ص 81 .
3- خطاب به حجت الاسلام انصاری از وعاظ شهیر قم، که در آن ایام ممنوع المنبر شده بود.

خودشان را از این امر چه به شاهنشاه و چه به دولت، نوشته اند...(1)

امام خمینی، حتی در نامه های دوستانه و سیاسی خویش به برخی علما، از کارهایی که برخی روحانیون ممکن است انجام دهند و «ترس و وحشتی» در دولت ایجاد نکند، متعجب گردیده و صراحتاً هشدار می داد. وی در نامه ای به شیخ محمدتقی فلسفی، «خطیب شهیر اسلامی» _ در تاریخ 9 آبان 1341 _ می نویسد:

... اعلامیة آقای خوانساری را ملاحظه کردم و خالی از تعجب نبود(2) اصل اقدام ایشان بسیار به موقع و لازم است لکن کیفیت آن خیلی نارسا و سست است. برای این مطلب دینی که اساس روحانیت و دیانت و ملیت در خطر است، مجلس روضه درست کردن و در ضمن آن، اساس دیانت را قرار دادن، بسیار موهن است نسبت به مقصد. و از آن بدتر آنکه مسجد سیدعزیزالله را که چهار هزار جمعیت مقدس بازاری در آن مجتمع می شود. و البته می دانید دولت از دیانت نمی ترسد، تا از بازاری متدین و دعای اینها یا نفرین آنها وحشت کند؛ دولت از مردم فعال و جوان و احزاب و دانشگاه ملاحظه می کند. باید یک اجتماع دینی که آقای فلسفی سخنگوی دیانت اسلام صحبت می کند و آقای خوانساری از مراجع وقت می خواهد صحبت کند در مسجد سید عزیزالله که حکم یک صندوقخانه را دارد، نباشد. من نمی دانم این چه فداکاری است؟ باید این امر به توسط یک کرور اعلامیه به تهران و حومة تهران حتی قزوین، قم و بلاد نزدیک و دور منتشر شود و گفته شود و نوشته شود که چون برای این اجتماع، جایی در تهران نیست، خارج تهران در بیابان می رویم. در این صورت از دو حال خارج نیست، یا آنکه با سرنیزه جلوگیری می کنند و آن خیلی بعید است. آن وقت تکلیف یکسره می شود و ما غالب می شویم و سقوط دولت حتمی است، و یا نمی کنند، تمام ناراضیها به شما ملحق می شوند و غوغا می کنند و عظمت مطلب، آنها را از پا درمی آورد و طرفین مطلب به نفع مسلمین است.

ص: 154


1- صحیفه امام، همان، صص 83 _ 82.
2- در بحبوحة مخالفت های مکرر نسبت به لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی و دعوت امام خمینی از علما و مراجع برای اعتراض به لایحة مذکور، «آقای خوانساری اعلامیه ای صادر کردند که در آن هیچ اشاره به موضوع مذکور نشده بود.» (رجوع شود: صحیفه امام، همان، ص 85).

حالا این فرصت از دست رفت، لکن فرصت دیگری باقی است و آن این است که جنابعالی در ضمن صحبت تکیه کنید به این نکته که ما نمی خواهیم اجتماع بزرگ درست کنیم والا در صورت لزوم در خارج تهران اجتماع می کنیم و مطالب مهمتر را به گوش ملت می رسانیم و در قم اجتماع ایران را تهیه می کنند و در صحرای قم، به مردم ایران مطالبی که باید گفته شود، شخصاً بعضی از علما خواهند گفت. سرکار می دانید در این حال که ما قرار گرفتیم قضیه از آشتی و صلح گذشته و پای نابودی احکام اسلام و فتح در کار است و «هیهات منّا الذلّه». نترسید، ملاحظه نکنید. آقای خوانساری را نمی گیرند. شما را نمی گیرند؛ دنیا اقتضا ندارد. شما بهتر می دانید. بنده از ناراحتی دیگر نمی توانم عرض بکنم. والسلام علیکم و رحمه الله(1)

امام خمینی، در تاریخ 14 آبان در مسجد اعظم قم و در حضور طلاب و فضلای حوزه و حدود دویست نفر از بازاریان تهران، سخنانی بدین شرح ایراد کردند:

... ان شاءالله موضوع لغو شرکت نسوان در انتخابات درست می شود؛ اگر درست نشد ما تنها نیستیم؛ تمام ملت ایران و عشایر و حتی سایر ملت های کشورهای مسلمان و سنی پشتیبان ما هستند... مأمورینی که در مجلس حضور دارند این مطلب را گزارش کنند تا دولت تصور نکند که با فوت آیت الله بروجردی _ رحمه الله علیه _ دیگر اسلام بی دفاع شده است و می توان به آن لطمه زد. هزاران آیت الله بروجردی به دین اسلام متکی بوده اند. دین به آیت الله تکیه ندارد... مراجع اسلام ایران و نجف در مقابل تجاوز به احکام اسلام و خیانت به مسلمین ساکت نمی نشینند و در این امر تنها نیستند، کلیه مردم ایران، عشایر ایران، بلکه ملتهای سایر کشورها پشتیبان مراجع دین هستند و اهانت به قرآن را تحمل نمی کنند...(2)

بدین گونه امام خمینی، با تکیه بر اسلام و ملت مسلمان ایران _ از جمله «عشایر ایران» که دو مرتبه بر آنها تأکید شده است _ و پشتیبانی مسلمانان شیعه و سنی، امیدوار به پیروزی بود. ضمناً به عموم حاضرین _ و دیگران _ اعلام داشتند: «منتظر دستور مراجع خود باشید.»(3)

ص: 155


1- همان، صص 86 _ 85.
2- همان، ص 87.
3- همانجا.

باری، پس از آنکه دولت علم پاسخی به علما نداد، بار دیگر امام خمینی و آیت الله شریعتمداری و آیت الله گلپایگانی در تلگرافات جداگانه ای به محمدرضا شاه خواستار پاسخگویی دولت و لغو سریع لایحه گردیدند(1) امام خمینی، در پایان تلگراف خویش، به شاه گفته بود: «انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند، و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید والا ناگزیرم در نامة سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم.»(2)

علاوه بر این تلگراف ها، مراجع مذکور تلگرافات دیگری به نخست وزیر علم _ که دومین تلگراف آنان محسوب می شد _ مخابره کردند. امام خمینی، در تلگراف دوم خویش، با تندی و صراحت بیشتری به اسدالله علم تذکر داده بود.

... معلوم می شود شما بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام که ناصح ملت و مشفق امتند، توجه کنید؛ و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد. علمای اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویب نامة غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسلام، و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است. اگر گمان کردید می شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض «اوستا»ی زرتشت، «انجیل» و بعض کتب ضاله قرار داد، و به خیال از رسمیت انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان، افتاده اید و کهنه پرستی را می خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید. اگر گمان کردید با تصویب نامة غلط و مخالف قانون اساسی می شود پایه های قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد و راه را برای دشمنان خائن به اسلام و ایران باز کرد، بسیار در خطا هستید. اینجانب مجدداً به شما نصیحت می کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید، و از عواقب وخیمة تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ والا علمای

ص: 156


1- رجوع شود: دوانی، همان، صص 93 _ 89.
2- همان، ص 91؛ صحیفه امام، همان، ص 89.

اسلام دربارة شما از اظهارعقیده خودداری نخواهند کرد. والسلام علی من اتبع الهدی(1)

با این هشدارها، اسدالله علم به وحشت افتاد و نهایتاً پاسخی به تلگراف های متعدد علما داد.

پاسخ نخست وزیر و فرجام تصویب نامه

علاوه بر مراجع سرشناس قم، علمای مشهد، نجف اشرف و تهران در تلگراف های فردی و جمعی، مراتب اعتراض خویش را نسبت به لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی، به شاه و نخست وزیر اعلام داشتند(2) سرانجام، اسدالله علم نخست وزیر کشور، در تاریخ 22 آبان ماه _ مقارن با جریان قتل مهندس ملک عابدی در فیروزآباد فارس _ پس از 35 روز تأخیر، تلگرافی به سه تن از علمای قم _ آیت الله نجفی، شریعتمداری و گلپایگانی _ مخابره کرد.

وی در تلگراف خویش پاسخ داده بود که:

... اولاً نظریة دولت در مسئله شرط اسلامیت برای انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان انجمن های ایالتی و ولایتی همان نظریة علمای اعلام است، النهایه باید به رعایت حقوق اقلیت های مذهبی که در پناه دولت اسلامی هستند در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است توجه داشت. ثانیاً سوگند امانت و صداقت درکارها و مصالح عمومی با قرآن مجید است و صریحاً اعلام می کنم که منظور از کتاب آسمانی مندرج در تصویب نامه کلام الله مجید می باشد و هرگونه ابهامی که در تصویب نامه به نظر برسد اصلاح خواهد شد و صریحاً قرآن کریم قید می شود. ضمناً یادآوری می نماید که در مجلس شورای ملی سنت بر این جاری بود که نمایندگان اقلیت ها در مقابل قرآن مجید با کتاب مقدس خود سوگند یاد کنند.

ثالثاً در مسئله مسکوت بودن عدم شرکت بانوان در انجمن های ایالتی و ولایتی که مورد اعتراض قرار گرفته است خاطر شریف را متذکر می سازد که مقررات مزبور

ص: 157


1- صحیفه امام، همان، ص 90.
2- رجوع شود: دوانی، همان، صص 101 _ 98.

متشابه مقررات مربوط به انتخاب انجمن های شهر است که هفت سال قبل، از تصویب مجلسین گذشت و نسبت بدان اعتراضی به عمل نیامد بدین جهت، و همچنین از جهت این که دولت مقررات مربوط به انتخابات انجمن ها را از موضوعات عرفیه می داند طریقة انتخاب انجمن های ایالتی و ولایتی به همان شکل که در مورد انجمن های شهر به تصویب مجلسین معین شده بود، در تصویب نامه مندرج و منظور نمود، با این حال هر گاه بعد از توجه به ملاحظاتی که دولت دارد باز مراجع محترم شرکت بانوان را در انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی که تشکیل آن برای اظهارنظر و اعمال نظارت اهالی محل در کارهای عام المنفعه خودشان است شرعاً حرام بدانند دولت نظر آقایان محترم را به مجلسین تسلیم و منتظر تصمیم مجلسین خواهد بود(1)

در پاسخ تلگراف نخست وزیر، مراجع مذکور در تلگراف های جداگانه نکاتی را متذکر شدند و خواهان تصحیح آن گردیدند(2)

به رغم آنکه نخست وزیر، به عمد تلگراف خویش را برای امام خمینی مخابره نکرد؛ اما تندترین و قانونی ترین جوابیه را از ایشان دریافت کرد. امام خمینی در پاسخ به سئوالات جمعی از بازرگانان و اصناف شهر قم که نظرش را راجع به مصاحبة نخست وزیر و تلگراف وی به سه تن از علمای قم، پرسیده بودند، چنین اظهار داشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظر اینجانب، مصاحبة آقای نخست وزیر به هیچ وجه ارزش قانونی نداشت و نظر اینجانب را تأمین ننمود، زیرا چیزی که در هیأت دولت به صورت تصویب نامه درآمد، مصاحبه و درج در مطبوعات تأثیری در آن ندارد، و آن تصویب نامه _ بر فرض قانونی بودنش _ به قوت خود باقی است. و اما نکاتی که در تلگراف آقای نخست وزیر به آقایان علمای اعلام قم بود خیلی جالب است:

1_ راجع به حلف به کتاب آسمانی می نویسد مراد قرآن مجید است. البته ما این تفسیر را از شخص ایشان برای تبرئه خودشان از هتک به قرآن کریم به حکم اسلام

ص: 158


1- همان، ص 103.
2- همان، صص 108 _ 104.

پذیرفتیم. لکن تفسیر ایشان از تصویب نامه به هیچ وجه ارزش قانونی ندارد. و تصویب کتاب آسمانی به اطلاق خود، که شامل سایر کتب منحرفه و ضاله است، در نظر آنها به قوت خود باقی است، و نقش آقای نخست وزیر اغفال مردم است. و همان خطر عظیمی که برای قرآن مجید پیش آمده است به واسطة این تصویب نامة مخالف شرع و قانون به دست خیانتکاران به دین و مملکت به قوت خود باقی است، و هیچ مسلمانی نمی تواند قرآن مجید را در معرض خطر ببیند و سهل انگاری کند.

2_ آنچه ایشان نوشته اند که در مجلس، اقلیتهای مذهبی به کتاب خودشان قسم یاد می کردند، اشتباه است و هیچ گاه کتاب منسوب به زرتشت و سایر کتب منحرفه را در مجلس نمی آوردند. صورت قسم نامه نیز شاهد است که تمام وکلا به یک نحو قسم یاد می کردند.

3_ اینکه نوشته اند در مملکت اسلام انتخاب کننده و انتخاب شونده مسلمان است، ربطی به مفاد تصویب نامه ندارد. و وعدة اصلاح الزام آور نیست و به هیچ وجه ارزش قانونی ندارد، و ما را قانع نمی کند. و اگر فرضاً آقای علم بنویسد این سه امر که در تصویب نامه مذکور است لغو است باز ارزش قانونی ندارد؛ زیرا چیزی که در هیأت وزیران تصویب شد به الغای آقای نخست وزیر لغو نمی شود، و به قوت خود باقی است. بنابراین خطر بزرگی که برای اسلام و استقلال و کیان مملکت به واسطة این تصویب نامه، که شاید به دست جاسوسان یهود و صهیونیست ها تهیه شده برای نابودی استقلال و به هم زدن اقتصاد مملکت، به قوت خود _ به نظر دولت آقای علم _ باقی است؛ و دولت خود را ذی حق می داند که به آن عمل کند، هر چند مخالف قانون شرع یا قانون اساسی باشد؛ یا برخلاف احساسات دینی و ملی بیست میلیون جمعیت ایران یا تمام مسلمین باشد. زیرا تا در هیأت وزیران تجدیدنظر به عمل نیاید و اصلاح نشود، به قوت خود باقی است... اینجانب، حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می کنم قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهیونیست هاست، که در ایران به حزب بهایی ظاهر شدند. و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با

ص: 159

تأیید عمال خود قبضه می کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط می کنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولتها ناظر آن هستند و از آن تأیید می کنند. ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمی کنند و اگر کسی سکوت کند، در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است.

4_ آنچه آقای نخست وزیر راجع به انتخاب زنها تلگراف نموده اند محل تعجب است. می گویند این انتخاب مشابه انتخاب شهرداری هاست که دخالت زنها در آن تصویب شد و اعتراضی نشد. اولاً، انجمنهای ایالتی و ولایتی قانون مستقل دارد، و زنها در آن قانون مستثنا هستند. آقای نخست وزیر قانون مجلس را نسبت به خود انجمن های ایالتی و ولایتی نادیده گرفته و به مشابه آن تشبث کرده اند!و خوب است خود ایشان این را هم تفسیر کنند. و ثانیاً، به طوری که مطلعین می گویند، قانون شهرداریها از مجلس نگذشته و در بعض کمیسیونهای مجلس وارد شده، و فر ضاً که گذشته باشد ربطی به انجمن های ایالتی ندارد. و ثالثاً، اگر چیزی از مجلس گذشت و مخالف قانون اساسی بود، ارزش قانونی ندارد. و این امر از هر مجلسی بگذرد مطرود، و وکلای آن قابل تعقیب هستند.6

5_ نوشته اند که این موضوع عرفی است. اگر منظور آن است که مربوط به حکم شرع نیست، بسیار عجب است! زیرا تمام موضوعات عرفیه در شرع حکم دارد. و این آقایان از قوانین اسلام اطلاع ندارند و ازحقوق اسلامی بیخبرند. حکم این موضوع عرفی را از علمای اسلام باید پرسید.

6_ آنچه اخیراً نوشته اند که اگر حرام می دانید، باید به مجلس رجوع کنید، البته در موقعش به مجلس تذکر خواهند داد، لکن باید به آقای نخست وزیر بگویم هیچ مجلسی و هیچ مقامی نمی تواند برخلاف شرع اسلام و مذهب جعفری تصویبی کند یا قانونی بگذراند. رجوع نمایید به اصل دوم متمم قانون اساسی. بحمدالله ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند، و هر دست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می کنند...(1)

ص: 160


1- صحیفه امام، همان، صص 111 _ 108.

امام خمینی در یک سخنرانی در جمع بازاریان تهران _ در دوم آذرماه _ ضمن هشدار شدید به نخست وزیر کشور می گوید:

... این قانونی که می خواهند در مملکت شیوع بدهند، در حزب آقای علم طرح شده، و آقای علم بدانند که مردم از پای نمی نشینند تا لایحه لغو شود، و پس از تشکیل مجلس نیز ساکت نخواهند نشست(1)

وی، همچنین نسبت به عدم آزادی بیان و سانسور مطبوعات و نیز فشار بر علمای فارس اعتراض نموده، می گوید:

مطبوعات را سانسور نموده اند و می گویند آزادی هست. ملاقات با علمای شیراز را ممنوع نموده اند. من از آیت الله محلاتی شیرازی احوالپرسی نموده ام، به او نرسیده است. جریان کار ما را دولت های خارج، حتی آمریکا هم سابقه دارد. ما به گوش دنیا می رسانیم. دولت، خوب است وظیفة خود را بداند، ما را زیر دست یک مشت کلیمی که خود را به صورت بهایی درآورده اند پایمال ننماید. ما به همان نحو که در روزنامه ها تصویب لایحه را نوشتند، می خواهیم لغو آن را هم درج کنند...(2)

کاملاً معلوم است که رژیم پس از ماجرای قتل ملک عابدی در فارس، شیوة اختناق و تحدید علما و عشایر را اعمال نموده است. این مهم به گونه ای بوده که تلگراف شخصی و «احوالپرسی» امام خمینی به دست آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی نرسیده و سانسور شده است. اوضاع بحرانی مملکت، کاملاً محسوس و مشهود بود. اما، آنچه سرانجام دولت علم را به لغو لایحه مجبور کرد، دعوت نامة چهار تن از علمای تهران بود که در اعلامیه هایی جداگانه، مردم را به تجمع در مسجد سیدعزیزالله تهران، در اول رجب 1382 _ هشتم آذرماه 1341 _ فراخوانده بودند. هیأت دولت علم، در روز هفتم آذرماه تشکیل جلسه داد و در همان شب نتیجة تصمیم دولت را به آیات منظور _ گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی _ اعلام کرد. متن تلگراف نخست وزیر، حاکی از لغو لایحه بود(3) در این تلگراف، آمده بود:

خدمت حضرت آیت الله... دامت برکاته العالی: در پاسخ پیغام حضرت آیت الله راجع

ص: 161


1- همان، ص 94؛ نیز: روحانی، همان، ص 212 (به نقل از گزارش شهربانی قم).
2- همانجاها.
3- روحانی، همان، صص 214 _ 213.

به توضیح بیشتر در خصوص تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی به استحضار عالی می رساند: همان طور که طی تلگراف [پیشین] اطلاع داده شد، موضوع در جلسة هیئت دولت مطرح و تصویب شد که تصویب نامه مورخ 14/7/41 قابل اجرا نخواهد بود...(1)

در پی ارسال تلگراف نخست وزیر، فرستاده دولت به نام «عماد تربتی» متن آن را در اختیار عده ای از علمای تهران _ نظیر آیت الله بهبهانی و آیت الله خوانساری _ قرار داد و خواهش دولت را اعلام داشت که چهار تن از علمای تهران که «مجلس دعای» مسجد سیدعزیزالله را اعلان کرده اند، در اعلامیه ای مشترک، عدم برگزاری آن را به اطلاع عموم برسانند. بنابراین، همان شب اطلاعیة زیر تحریر گردید و با امضای علمای مزبور، منتشر شد(2)

... نظر به اینکه از طرف جناب آقای نخست وزیر اعلام گردیده است که موضوع تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی طبق تصویب هیأت دولت اجرا نخواهد شد، بنابراین با تشکر از مساعی جمیلة عموم مسلمانان، اجتماع روز پنج شنبه اول ماه رجب که بنا بود در مسجد سیدعزیزالله تشکیل شود، مورد ندارد. محمد الموسوی البهبهانی، احمد الموسوی الخوانساری، الاحقر محمدرضا تنکابنی، العبد محمد تقی آملی(3)

بدین ترتیب، بسیاری از علما و مراجع بزرگ قم و تهران، لغو لایحه را از طرف دولت پذیرفتند و برخی مراسم جشن و سرور برپا کردند. با این همه، امام خمینی راضی نگشته، خواهان اعلام آن در «جراید رسمی کشور» گردید. نهم آذرماه 1341، امام خمینی در جمع طلاب قم و اصناف و بازاریان تهران، سخنانی بدین مضمون اظهار داشت:

... هر چند مضمون تلگرافی که برای علمای قم فرستاده، قانع کننده می باشد، ولی تا در جراید رسمی کشور، لغو تصویب نامه به طور صریح اعلام نگردد، ما نمی توانیم به این تلگراف ترتیب اثر دهیم؛ و هیأت حاکمه بداند که اگر خبر لغو

ص: 162


1- دوانی، همان، ص 142.
2- همان، ص 143.
3- روحانی، ص 214.

تصویب نامه را در جراید اعلام نکند، ما این تلگراف را کان لم یکن فرض کرده به مبارزه ادامه خواهیم داد...(1)

با موضع گیری صریح امام خمینی و حمایت بسیاری از روحانیون و مردم از او، بالاخره روزنامه های رسمی کشور در عصر روز دهم آذرماه 1341 خبر لغو تصویب نامة مورخ 14 مهرماه را دادند. امام خمینی، در اعلامیة تشکرآمیز مورخ 11 آذرماه، از «عموم برادران ایمانی» سپاسگزاری نموده، «روسفیدی» آنان را «در این نهضت اسلامی» و در «پیشگاه مقدس خداوند تعالی» و «حضرت ولی عصر و سلطان دهر(عج)» ستوده است. اما، در پایان متذکر گردیده:

قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید. لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار بوده، مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده تر کنند، که اگر خدای نخواسته دستهای ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود قطع کنند...(2)

بدین گونه، امام خمینی برای پایداری و آگاهی عموم ملت ایران در نهضتی که شروع کرده بود، آنان را نسبت به آینده «هشدار» می داد؛ تا «بیش از پیش بیدار و هوشیار» و «مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام» باشند و «صفوف خود را فشرده تر کنند.» گویی او می دانست پادشاه حکومت «برنامه»های دیگری در پیش دارد.

لوایح شش گانه یا اصول انقلاب سفید

به رغم آنکه جامعة دینی ایران، هنوز از تب و تاب تصویب نامة انجمن های ایالتی و ولایتی خارج نشده بود و امام خمینی در گفته های خویش به ذکر آن می پرداخت، محمدرضا شاه در 19 دی ماه 1341، اصول شش گانه ای را _ که اندکی بعد انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم خوانده شد _ برای «رفراندوم» یا آرای عمومی اعلام کرد. این اصول عبارت بود از:

... 1_ الغاء رژیم ارباب و رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحة

ص: 163


1- صحیفه امام، همان، ص 102؛ به نقل از روحانی، همان، صص 218 _ 217.
2- صحیفه امام، همان، ص 112؛ روحانی، همان، صص 224 _ 223.

اصلاحی قانون اصلاحات ارضی مصوب 19 دیماه 1340 و ملحقات آن

2_ تصویب لایحة قانونی ملی کردن جنگل ها در سراسر کشور

3_ تصویب لایحه قانونی فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانة اصلاحات ارضی

4_ تصویب لایحه قانونی سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی

5_ لایحة اصلاحی قانون انتخابات

6_ لایحة ایجاد سپاه دانش به منظور تسهیل اجرای قانون تعلیمات عمومی و اجباری(1)

چنانکه پیشتر گفته شد، اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه و در واقع اصول انقلاب سفید _ که مهم ترین آن اصلاحات ارضی بود _ اصلاحات دیکته شده کارشناسان کاخ سفید و سازمان سیا بود(2) آنان، برای جلوگیری از سلطة شوروی کمونیست در کشورهای جهان سوم _ یا توسعه نیافته _ و تسلط خویش در کشورهای مزبور، به مؤثرترین راه نفوذ متمسک گردیدند. محمدرضا شاه هم، برای بقای سلطنت و ادامه پادشاهی سلسله پهلوی، مجری آشکار و بی ارادة آن گشته بود. تنها ارادة محمدرضا شاه بر بقای پادشاهی خویش به هر نحو ممکن، تمرکز یافته بود. او کاملاً می دانست گروههای مختلف سیاسی و مذهبی و نیز تودة مردم به تبعیت روحانیون، مقابل او خواهند ایستاد. اما مخالفت های داخلی و معارضات درونی، تا زمانی که بیگانگان خارجی از او حمایت می نمایند، برای وی اهمیت چندانی نداشت. وی مستظهر به آمریکا و انگلیس بود و اطمینان یافته بود، مقاومت های داخلی را خواهد شکست.

محمدرضا شاه در موقع اعلام اصول انقلاب سفید به صراحت عنوان کرد:

بدون شک عوامل سیاه ارتجاعی که به خاطر حفظ منافع خود ملت ایران را در

ص: 164


1- محمدرضا شاه پهلوی، مجموعة تألیفات...، ص 3058.
2- برای اطلاع کامل رجوع شود: جیمز بیل، همانجا/ باری روبین، همانجا/ نیکی کدی، همانجا/ یوناه الکساندر و الن نانز، تاریخ مستند روابط دوجانبه ایران و ایالات متحده آمریکا، ترجمه سعیده لطیفیان و احمد صادقی، تهران: نشر قومس، 1378، صص 545_475.

غرقاب مذلت و فقر و بی عدالتی می خواهد در قبال این تحول عمیق و اساسی از پای نخواهد نشست. همچنین قوای مخرب سرخ که هدفش اضمحلال مملکت و تسلیم آن به اجانب است از پیشرفت این برنامه ناراضی است و در تخریب آن خواهد کوشید(1)

منظور وی از «عوامل سیاه ارتجاعی» روحانیت و حوزه های علمیه بود؛ و ظاهراً مقصودش از «قوای مخرب سرخ»، حزب توده و وابستگان شوروی کمونیست بود. او، مخالفان خویش را در راه انجام این «تحول عمیق و اساسی»، تحت عنوان «نیروهای اهریمنی» به جامعه معرفی کرد و خود و طرفدارانش را «قوای یزدانی» خواند(2) به اعتقاد وی، در این مبارزة مهم و سرنوشت ساز که میان «قوای یزدانی» و «نیروهای اهریمنی» آغاز گشته و «پرچم این مبارزه را خود بر دوش گرفته» نمی توانست به عنوان «ناظری بی طرف» ساکت بماند(3)

معهذا، در مبارزه ای که پرچمدارش شخص شاه بود و تمام توان نظامی، سیاسی و اقتصادی حکومت به پشتیبانی ابرقدرت غرب به کار گرفته شده بود، تلاش مخالفان ره به جایی نمی برد. اما، پرچمدار مخالفان شاه و اصلاحات آمریکایی اش کسی بود که «عمل» به «تکلیفش» مهم بود، نه نتیجه. با این تفکرات متضاد و دور از هم، مبارزه آغاز گردید.

عکس العمل علما و پاسخ منفی شاه

با انتشار سخنرانی شاه و آگاهی روحانیون از لوایح شش گانه، مجدداً امام خمینی مراجع قم را به جلسه ای دعوت کرد و پس از تصمیم گیری «بنا شد یکی از شخصیت های سیاسی را به قم دعوت کنند و توسط او منظور شاه را از این کار خلاف قانون جویا شوند، و نظریات مراجع قم را نیز به اطلاع شاه برساند.»(4) در نتیجه، سلیمان

ص: 165


1- محمدرضا شاه پهلوی، همان، ص 3056.
2- همانجا.
3- شاه می گوید: «در اینجا من به حکم مسئولیت پادشاهی و وفاداری به سوگندی که در حفظ حقوق و اعتلاء ملت ایران یاد کرده ام نمی توانم ناظری بی طرف در مبارزة قوای یزدانی با نیروهای اهریمنی باشم، زیرا پرچم این مبارزه را خود بر دوش گرفته ام.» (همانجا).
4- دوانی، همان، ص 182.

بهبودی _ که در آن زمان وزیر دربار شاهنشاهی بود _ به قم آمد و ضمن شنیدن سخنان علما و مراجع، توجیهات شاه و دربار را بیان داشت. این آمد و شد، چندین بار انجام گرفت، اما نتیجه ای مسالمت آمیز حاصل نشد(1)

علاوه بر سلیمان بهبودی، سرلشکر حسن پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (= ساواک) در اول بهمن ماه 1341 به قم عزیمت کرد و با علمای مشهور حوزه ملاقات نمود. بر اساس گزارش رئیس شهربانی قم، مطالب زیر به سرلشکر پاکروان گفته شد:

... آقایان آیات اظهار داشته اند که ما یک قانون اساسی بیشتر نداریم و اینگونه امور در قانون اساسی پیش بینی نشده و ممکن است یک روز رفراندوم نمایند و بگویند مثلاً شراب خواری حلال است و رأی مردم را بخواهند... با وجود اینکه مشروبات الکلی حرام است و دولت از آن مالیات می گیرد، ما ساکت نشسته ایم و همچنین لایحه اصلاحات ارضی که برخلاف دیانت اسلام است ما حرفی نزدیم و چیزی نگفته ایم در صورتی که اگر قبلاً از علما کمک خواسته می شد راه بهتری نشان می دادیم و آیت الله گلپایگانی اضافه نموده: فردا ممکن است رفراندوم برای مذهب بنمایند و اصولاً مطالب را اطرافیان به عرض اعلیحضرت نمی رسانند و به طوری که به ما اطلاع داده اند چون عملیات دکتر ارسنجانی برخلاف قانون اساسی بوده و به مأمورین کشاورزی هم گفته است گردن های شما برای طناب دار حاضر باشد. روی این اصل این رفراندوم را برای فرار از تعقیب بعدی به اعلیحضرت تحمیل نموده اند و تیمسار پاسخ های مقتضی به آقایان داده و به آقایان گوشزد نموده اند که صدور اعلامیه هم کار خوبی نبوده است که انجام گردیده است...(2)

گذشته از ملاقات نماینده های رسمی حکومت با مراجع مذهبی قم، یک تن از روحانیون با نفوذ لرستانی به نام آیت الله روح الله کمالوند، با مشورت علمای قم به دیدار شاه رفت.

وی، برای آگاهی بیشتر از منویات محمدرضا شاه در اعلام و اجرای لوایح

ص: 166


1- همان، ص 183؛ روحانی، همان، ص 253.
2- روحانی، همان، ص 254 (اصل سند، ص 1282).

شش گانه، با او گفتگو کرد.

آیت الله کمالوند «نظریات خیراندیشانة علمای قم را به او رسانید و موضع منفی و مخالفت شدید آنان را در صورت دست زدن او به اجرای نقشه ها و توطئه های ضداسلامی به او گوشزد کرد.» اما، شاه با عدم پذیرش نظر علما، به صراحت بیان کرد: «اگر آسمان زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجرا کنم، زیرا اگر نکنم من از بین می روم و کسانی روی کار می آیند و به این کارها دست می زنند که نه تنها هیچ اعتقادی به شما و مرام و مسلک شما ندارند، بلکه این مساجد را بر سر شما خراب خواهند کرد و شما را نیز از بین خواهند برد.»(1)

در پی بازگشت آیت الله کمالوند و به نتیجه نرسیدن اقدامات او، علمای قم در جلسه ای مهم به تصمیم گیری و مشورت پرداختند. در این اجتماع، برخی اعتقاد داشتند بایستی همچون تصویب نامة انجمن های ایالتی و ولایتی به مقابله و مبارزة آشکار برخیزند؛ و برخی دیگر برخلاف این نظر معتقد بودند: کاری از آنان ساخته نیست و «مشت با درفش» برابری نمی کند(2) اما، امام خمینی در سخنانی مهم و تاریخی نظرات خویش را این گونه ایراد کردند:

... آقایان توجه داشته باشند که با وضعی که پیش آمده، آینده تاریک و مسئولیت ما سنگین و دشوار می باشد. حوادثی که اکنون در جریان است، اساس اسلام را به خطر نابودی تهدید می کند. توطئه حساب شده ای علیه اسلام و ملت اسلام و استقلال ایران تنظیم شده است. باید توجه داشت که این حادثه را نمی توان با غائله «تصویب نامه» مقایسه کرد و به همان ملاک، نسبت به این ماجرا برخورد نمود. آن غائله به حسب ظاهر به دولت مربوط می شد، طرف حساب ما دولت بود؛ شکست نیز به پای دولت محسوب گردید و شکست یک دولت حتی سقوط دولتی در یک حکومت چندان اهمیت ندارد، اساس رژیم را بر باد نمی دهد و حتی گاهی برای تحکیم رژیم و حفظ آن از خطر، به سقوط دولت مبادرت می شود؛ لکن در اینجا آن که رو به روی ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما می باشد، شخص شاه

ص: 167


1- روحانی، همان، صص 255 _ 254؛ دوانی، همان، صص 184 _ 183.
2- روحانی، همان، صص 256 _ 255.

است که در مرز مرگ و زندگی قرار گرفته و چنانکه خود اظهار داشته، عقب نشینی او در این مورد به قیمت سقوط و نابودی او تمام خواهد شد. بنابراین او مأمور است که این برنامه را به هر قیمتی است به مرحلة اجرا بگذارد و نه تنها عقب نشینی نمی کند و دست از کار نمی کشد، بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگی با هرگونه مخالفتی مقابله خواهد کرد. بنابراین نباید مثل غائلة گذشته، عقب نشینی دستگاه را انتظار داشت؛ و در عین حال، مخالفت و مبارزه با آن از وظایف حتمیه و ضروریة ما می باشد، زیرا خطری که اکنون عموم مردم را تهدید می کند بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید و در قبال آن بی تفاوت ماند. دستگاه حاکمه برای اغوا و اغفال ملت، دام وسیعی گسترده و به یک سلسله اعمال ظاهرفریب و گمراه کننده دست زده است. و ما اگر در مقابل به بیدار کردن و متوجه ساختن تودة مردم اقدام نکنیم و از افتادن آنها به دام استعماری که برای آنان گسترده اند جلوگیری ننماییم، ملت اسلام در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت؛ فریب خواهد خورد و منحرف خواهد شد؛ و در آن صورت علمای اسلام و جامعة روحانیت علاوه بر آنکه خواه ناخواه خود نیز راه نیستی و انحراف را خواهد پیمود و خدای نخواسته از میان خواهد رفت، پیش خداوند تبارک و تعالی نیز مسئول و مؤاخذ خواهد بود که چاه را دیده و نابینایان را از افتادن در آن برحذر نداشته است.

ما اگر بتوانیم در مقابل این دسیسه و توطئه های شاه، فقط مردم را بیدار و آگاه سازیم و نگذاریم که گول بخورند و تحت تأثیر برنامة فریبنده او قرار بگیرند، حتماً او را با شکست مواجه خواهیم ساخت و درمانده خواهیم کرد. ما که نمی خواهیم به جنگ توپ و تانک برویم که می گویید از ما ساخته نیست، چه کار می توانیم بکنیم و مشت با درفش مناسبت ندارد؛ بزرگترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی شود. در عین حال، چنانکه گفتم راه دشوار و خطرناکی در پیش داریم و آنهاکه وظیفة خود را مقابله می دانند، باید جوانب امور را بسنجند؛ عواقب امور را ملاحظه کنند و ببینند که در برابر شداید و مصائبی که ممکن است در این راه به آنان وارد آید

ص: 168

تا چه درجه تاب مقاومت و استقامت دارند(1)

بدین گونه، امام خمینی می دانست که داستان لوایح شش گانه شاه با لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی علم تفاوت دارد.

امام خمینی و استمرار مبارزه

در میان علما و مراجع برجستة ایران و عراق که در رویداد تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی، رهبری و زعامت خویش را به عموم مردم _ تحصیلکرده و عوام _ نشان دادند، آیت الله حاج سید روح الله موسوی خمینی برجسته تر بود. در حقیقت، مؤسس و محرک تشکیل جلسات اولیه و انتشار اعلامیه ها و تلگرافات متعدد علمای ایران و عراق _ در مخالفت لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی _ شخص او بود. تحرکی که امام خمینی در میان روحانیون معروف و طلاب جوان و گمنام به وجود آورد، بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بود.

این تحرک سیاسی و تداوم آن، جامعة مسلمانان ایران، اعم از شهری و روستایی و عشایری و دانشگاهی و فرهنگی را آنچنان تکان داد و به رشد و آگاهی رساند که در تاریخ ایران کم سابقه بود. به علاوه، اتحاد و هماهنگی توده مردم ایران و همراهی روحانیون و دانشگاهیان در تعارض با حکومت پهلوی دوم، بسیار چشمگیر و منحصر به فرد بود.

باری، مرحلة دوم مبارزه روحانیون و توده به رهبری آیت الله خمینی _ که به حاج آقا روح الله نیز مشهور شده بود _ بلافاصله پس از انتشار لوایح شش گانه آغاز شد. امام خمینی، به هیچ روی قصد عقب نشینی در مخالفت صریح با لوایح شش گانه شاه را نداشت. او به صراحت «آینده تاریک» و «مسئولیت سنگین و دشوار» علمای دینی و ملت ایران را بازگو کرد. وی به خوبی آگاه بود که اعلام انقلاب سفید با لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی تفاوت دارد. زیرا، در برنامة جدید «شخص شاه» مجری آن بود و برای او حکم «مرگ و زندگی» را داشت و چنانکه خود اعتراف نموده بود «عقب نشینی او در این مورد به قیمت سقوط و نابودی او تمام خواهد شد.» پس «مأمور

ص: 169


1- صحیفه امام، همان، صص 134 _ 133.

است که این برنامه را به هر قیمتی است به مرحلة اجرا بگذارد و نه تنها عقب نشینی نمی کند و دست از کار نمی کشد، بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگی با هرگونه مخالفتی مقابله خواهد کرد.»(1)

امام خمینی معتقد بود، مأموریت جدید شاه «اساس اسلام را به خطر نابودی تهدید می کند[و] توطئه حساب شده ای علیه اسلام و ملت اسلام و استقلال ایران» است(2) بنابراین، «مخالفت و مبارزه با آن از وظایف حتمیه و ضروریة» علما و مردم است؛ «زیرا خطری که اکنون عموم مردم را تهدید می کند بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید و در قبال آن بی تفاوت ماند.»(3)

او، وظیفه علما را در این مقطع حساس، «بیدار کردن و متوجه ساختن تودة مردم» می دانست، تا «از افتادن آنها به دام استعماری که برای آنان گسترده اند» جلوگیری نمایند. زیرا، اگر چنین وظیفة مهمی را انجام ندهند: «ملت اسلام در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت؛ فریب خواهد خورد و منحرف خواهد شد.» در صورت این اتفاق، «علمای اسلام و جامعه روحانیت علاوه بر آنکه خواه ناخواه خود نیز راه نیستی و انحراف را خواهد پیمود و خدای نخواسته از میان خواهد رفت، پیش خداوند تبارک و تعالی نیز مسئول و مؤاخذه خواهد بود که چاه را دیده و نابینایان را از افتادن در آن برحذر نداشته است.»(4)

امام خمینی، با دلگرم نمودن و امیدوار ساختن علما و روحانیون، در پاسخ کسانی که معتقد بودند: «مشت با درفش مناسبت ندارد»، بر نکته محوری مبارزه و رمز پیروزی که همانا «مردم» و «بیداری» آنان بود، تأکید می نماید:

ما اگر بتوانیم در مقابل این دسیسه و توطئه های شاه، فقط مردم را بیدار و آگاه سازیم و نگذاریم که گول بخورند و تحت تأثیر برنامه فریبندة او قرار بگیرند، حتماً او را با شکست مواجه خواهیم ساخت و درمانده خواهیم کرد. ما که نمی خواهیم به جنگ توپ و تانک برویم که می گویید از ما ساخته نیست، چه کار می توانیم

ص: 170


1- همان، صص 134 _ 133.
2- همان، ص 133.
3- همان، ص 134.
4- همانجا.

بکنیم و مشت با درفش مناسبت ندارد[؟] بزرگترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی شود(1)

با این تعابیر، در حقیقت امام خمینی در انتخاب راه دشوار مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی، می دانست بر چه «نیروی عظیمی» تکیه دارد و فرجام آن چه خواهد بود. تکیه و اعتماد بر تودة مردم که «زوال ناپذیر» است، عاقبت، پیروزی و موفقیت را به دنبال خواهد داشت، «و توپ و تانک هم حریف آن نمی شود.» بدین گونه، امام خمینی بار دیگر رهبری مبارزه با استبداد و استعمار را آغاز کرد و دیگران را توصیه به حمایت و همراهی نمود. او، خود همواره در اعلامیه ها و سخنرانی های خویش، «آگاه» کردن «مردم» را مدنظر داشت و با شجاعت و جسارت تمام، انجام وظیفه می کرد. امام خمینی، در اعلامیه ای که در نخستین روز بهمن ماه منتشر گردید، در پاسخ «جمعی از متدینین تهران» این گونه اظهارنظر کرد(2)

بسم الله الرحمن الرحیم

هر چند میل نداشتم مطلب به اظهارنظر برسد، لهذا مصالح و مفاسد را به وسیلة آقای بهبودی به اعلیحضرت تذکر دادم و انجام وظیفه نمودم، و مقبول واقع نشد؛ اینک باید به تکلیف شرعی عمل کنم. به نظر اینجانب این رفراندم، که به لحاظ رفع برخی اشکالات به اسم «تصویب ملی» خوانده شده، رأی جامعه روحانیت اسلام و اکثریت قاطع ملت است، در صورتی که تهدید و تطمیع در کار نباشد و ملت بفهمد که چه می کند. اینجانب عجالتاً از بعضی جنبه های شرعی آن، که اساساً رفراندم یا تصویب ملی در قبال اسلام ارزشی ندارد، و از بعضی اشکالات اساسی قانونی آن برای مصالحی صرف نظر می کنم، فقط به پاره ای اشکالات اشاره می نمایم:

1_ در قوانین ایران رفراندم پیش بینی نشده و تاکنون سابقه نداشته، جز یک مرتبه، آن هم از طرف «مقاماتی غیرقانونی» اعلام شد، و به جرم شرکت در آن جمعی

ص: 171


1- همانجا.
2- امام در آیینه اسناد، (سیر مبارزات امام خمینی به روایت اسناد شهربانی)، جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1383، صص 34 _ 31.

گرفتار شدند و از بعضی حقوق اجتماعی محروم گردیدند. معلوم نیست چرا آن وقت این عمل «غیرقانونی» بود، و امروز قانونی است!

2_ معلوم نیست چه مقامی صلاحیت دارد رفراندم نماید؛ و این امری است که باید قانون معین کند.

3_ در ممالکی که رفراندم قانونی است باید به قدری به ملت مهلت داده شود که یک یک مواد آن موردنظر و بحث قرار گیرد، و در جراید و وسایل تبلیغاتی آرای موافق و مخالف منعکس شود و به مردم برسد؛ نه آنکه به طور مبهم، با چند روز فاصله، بدون اطلاع ملت اجرا شود.

4_ رأی دهندگان باید معلوماتشان به اندازه ای باشد که بفهمند به چه رأی می دهند. بنابراین اکثریت قاطع حق رأی دادن در این مورد را ندارند؛ و فقط بعضی اهالی شهرستانها که قوة تشخیص دارند صلاحیت رأی دادن در مواد ششگانه را دارند که آنان هم بی چون و چرا مخالف هستند.

5_ باید رأی دادن در محیط آزاد باشد و بدون هیچ گونه فشار و زور و تهدید و تطمیع انجام شود؛ و در ایران این امر عملی نیست و اکثریت مردم را سازمانهای دولتی در تمام نقاط و اطراف کشور ارعاب کرده و در فشار و مضیقه قرار داده و می دهند.

اساساً پیش آوردن رفراندم برای آن است که تخلفات قانونی قابل تعقیب که ناچار مقامات مسئول گرفتار آن می شوند، لوث شود و کسانی که در مقابل قانون و ملت مسئول هستند اعلیحضرت را اغفال کرده اند که به نفع آنان این عمل را انجام دهند. اینان اگر برای ملت می خواهند کاری انجام دهند چرا به برنامة اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکرده و نمی کنند تا با اجرای آن برای همة طبقات زندگی مرفه تأمین شود و در دنیا و در آخرت سعادتمند باشند؟! چرا صندوق تعاونی درست می کنند که حاصل دسترنج زارع را ببرند؟! با تأسیس اینچنین صندوق تعاونی، بازار ایران به کلی از دست می رود و بازرگانان و کشاورزان به خاک سیاه می نشینند؛ و در نتیجه سایر طبقات نیز به همین روز مبتلا می شوند. اگر ملت ایران تسلیم احکام اسلام شوند و از دولتها بخواهند برنامة مالی اسلام را با نظر علمای اسلام اجرا کنند، تمام ملت در رفاه و آسایش زندگی خواهند کرد.

ص: 172

مقامات روحانی برای قرآن و مذهب احساس خطر می کنند. به نظر می رسد این رفراندم اجباری مقدمه برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است. علمای اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی، برای اسلام و قرآن و مملکت احساس خطر کرده اند؛ و به نظر می رسد که همان معانی را دشمنان اسلام می خواهند به دست جمعی مردم ساده دلِ اغفال شده اجرا کنند. علمای اسلام وظیفه دارند هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند، به مردم مسلمِ گوشزد کنند تا در پیشگاه خداوند متعال مسئول نباشند. از خداوند متعال حفظ قرآن مجید و استقلال مملکت را خواهانیم(1)

تظاهرات و اعتراضات مردم در تهران

به دنبال موضع گیری صریح امام خمینی و برخی اعلامیه های علما و گروه های سیاسی، اوضاع پایتخت کشور از روز دوم بهمن 1341، بحرانی و نابسامان شد. جمع زیادی از بازاریان و کسبة جنوب شهر تهران، با تعطیلی مغازه های خود به خیابانها ریختند و با پیوستن برخی مردم شهر فریاد اعتراض و مخالفت سر دادند. شعار اصلی و مهم آنان «رفراندم قلابی مخالف اسلام است» بود. جمعی از تظاهرکنندگان، با حضور در خانة آیت الله خوانساری، او را پیشاپیش خود به خیابان کشاندند و اعتراض خویش را شدیدتر نمودند. جمعیت که دائماً افزایش می یافت، با پیوستن اقشار دیگر _ از روحانی گرفته تا دانشجو و بازاری _ به تظاهرات و شعارهای «نصر من الله و فتحٌٍ قریب، انا فتحنا لک فتحاً مبینا و رفراندم قلابی مخالف اسلام است» ادامه داد و مدتی بعد وارد منزل آیت الله بهبهانی گردید. اندکی پس از ورود جمعیت عظیم مردمی در خانة آیت الله بهبهانی و پیرامون آن، آقای فلسفی سخنرانی خویش را آغاز کرد. وی «سخنان خود را با آیه شریفة فلیحذرالذین یخالفون عن أمره ان تصیبهم فتنه أو یصیبهم عذاب ألیم(2) آغاز کرد و از خطراتی که اسلام، استقلال ایران و جامعة اسلامی را تهدید

ص: 173


1- همان، صص 34 _ 32؛ صحیفه امام، همان، صص 137 _ 135.
2- «آنان که با فرمان او مخالفت می کنند باید بترسند که فتنه ای دامنشان را بگیرد یا عذاب دردناک به آنها برسد.» (سوره مبارکه نور، آیه 63): قرآن کریم، ترجمه کاظم پورجوادی.

می کند خبر داد[و] از برنامه ها و نقشه های رژیم علیه اسلام سخن گفت.»(1) بنا به نوشتة سیدحمید روحانی، آقای فلسفی در اجتماع مردم حاضر، فریاد سر داد که:

اگر شما بدانید که در زیر سرپوش این رفراندوم چه جنایتی می خواهند مرتکب شوند، دیوانه می شوید!با این رفراندوم بار دیگر می خواهند حسین را بکشند، زینب را اسیر کنند و صحرای کربلایی برپا کنند... شما وظیفه دارید امروز در سراسر تهران فریاد بزنید که «ایران کشور خفقان است. مرگ بر خفقان» بازار هم از امروز برای مدت سه روز به نشانة اعتراض و استنکار از رفراندوم غیرقانونی تعطیل خواهد بود...(2)

وی در حین سخنرانی، اعلامیة مشترک آیت الله بهبهانی و آیت الله خوانساری را _ که همان موقع تنظیم شده بود _ برای عموم قرائت کرد و از مردم خواست که بعد ظهر در مسجد سید عزیزالله تهران اجتماع نمایند(3) در اعلامیة مزبور آمده بود:

قضایای اخیر و حوادث غیرمنتظره که پیش آمده و در نظر است منتهی به جلب نظر عمومی شود از جهات مختلف موجب نگرانی شدید روحانیون و عامة مسلمین شده است. عموم علما و مراجع محترم طبق وظیفه شرعی به فکر چاره جویی افتاده و به زبان نصیحت، مذاکرات لازمه را نموده اند و منتظرند هرچه زودتر اولیای امور به نظریات خیرخواهانه آقایان توجه کنند. البته مردم را از جریان ماوقع مطلع می کنند و اطمینان داشته باشند که مقامات روحانی به وظیفه شرعی خود عمل خواهند کرد(4)

باری، پس از پایان سخنرانی شیخ محمدتقی فلسفی، اجتماع کنندگان با شعار «ایران کشور خفقان است، مرگ بر خفقان» در خیابان ها به تظاهرات مجدد پرداختند. اما، با هجوم خشونت بار پلیس و نیروهای نظامی رژیم مواجه شدند و بسیاری از آنان دستگیر یا مضروب و مجروح گردیدند. تظاهرکنندگان، البته با وسایل مختلف نظیر سنگ،

ص: 174


1- روحانی، همان، صص 263 _ 262.
2- همان، ص 263.
3- همانجا.
4- دوانی، همان، صص 189 _ 188؛ اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1374، ص 58.

چوب، آجرپاره و بطری با نیروهای پلیس درگیر شدند و به تدریج وارد مسجد سید عزیزالله گشتند. در این مکان مقدس نیز نیروهای رژیم با نهایت خشونت و تندی، اجتماع کنندگان را ضرب و شتم نمودند و تعداد زیادتری را بازداشت کردند(1) علاوه بر تظاهرکنندگان، روحانیون معروف تهران، خاصه آیت الله خوانساری و آیت الله بهبهانی توسط مأموران رژیم هتک حرمت شدند و درخانه های خویش محصور گردیدند. خشونتی که نظامیان حکومت نشان دادند، حاکی از تصمیم جدی و بدون گذشت حاکمان بود. آنان، بدین وسیله قصد داشتند مخالفان را بترسانند و به عقب نشینی و سکوت وادارند. محمدرضا شاه، البته چاره ای هم جز این نداشت؛ یا بایستی خود کنار می رفت و مهره ای دیگر از جانب آمریکا انتخاب می شد، یا در هر شرایطی اصلاحات و اهداف آمریکا را اجرا می کرد.

حوادث تهران و وقایعی که روز بعد در قم و تهران رخ داد، اعلامیه های دیگر علما را رنگ و جلای بیشتری داد. جامعة روحانیت تهران، در اعلامیة خویش شرح وقایع را به آگاهی ملت مسلمان ایران رسانید، و در پایان نتیجه گرفت که:

... با تصویب نامه و مراجعه به آراء عمومی و رفراندوم [،] احکام الهی قابل تغییر و تبدیل نیست و به هیچ وجه حرام خدا حلال نخواهد شد. تشخیص موضوعات حرام و حلال و فقه آل محمد(ص) با افرادی که قدرت را در دست می گیرند نمی باشد [،] بلکه با فقها و علماء و مراجعی می باشد که از طرف خدا و رسول، مشخص و معلوم گردیده اند... فعلاً قوای انتظامی با وسائل مختلف و به شدیدترین وجهی از عملیات روحانیت جلوگیری می کنند و دولت با تبلیغات خلاف و غیرواقع [،] حقایق اسلام را به صورت معکوس به نفع خود جلوه می دهد. جامعة روحانیت با پیروی از عملیات ائمه اطهار(ع)... با هر نوع فشار و قلدری مبارزه خواهد نمود و تا آخرین نفس احکام الهی را به هر وسیله که ممکن باشد تبلیغ خواهد کرد و هرگز از پای نخواهد نشست(2)

اعلامیه های دیگری نیز از دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران و علمای تهران و

ص: 175


1- روحانی، همان، صص 265 _ 264.
2- رجوع شود: دوانی، همان، صص 191 _ 189.

شهرستان ها، در تقبیح اقدامات حکومت و حوادث قم و تهران، منتشر شد(1) تلگراف آیت الله خویی به آیات عظام قم و سایر شهرستان ها، «شخص شاه و هیأت دولت» را «مسئول هر حادثه» دانسته بود. در این اعلامیه آمده بود: «در اول آبان ماه از شاه خواستار شدیم که از پشتیبانی قوانین شوم و ضداسلام خودداری نماید [اما] ایشان بر پشتیبانی خود باقی بوده و از اهانت به مقدسات دین دست بردار نیست، خصوص حادثه مؤلمة قم قلوب ما و عموم مسلمانان را جریحه دار نموده است... چنانچه از این گونه قوانین رفع ید نشود به آخرین وظیفه دینی خود عمل خواهیم نمود و مسئول هر حادثه شخص شاه و هیئت دولت خواهد بود.»(2)

اما، باز همچون گذشته، اعلامیه های امام خمینی کوبنده تر و صریح تر بود. وی با تأکید بیشتر، اوضاع نامساعد طلاب، حوزه های علمیه و علما را شرح داد و با ناراحتی عمیق اظهار داشت: «به خدای متعال من این زندگی را نمی خواهم. اِنّی لَا اَرَی اَلْمَوْتَ اِلّاسَعاده وَلا الحَیاه مَعَ الظّالِمینَ اِلّا بَرَماً.»(3)

امام خمینی در این اعلامیه، مسلمین را اینگونه آگاه کرده بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

مسلمین آگاه باشند که اسلام در خطر کفر است. مراجع و علمای اسلام بعضی محصور و بعضی محبوس و مهتوک هستند. دولت امر داد حوزه های علمیه را هتک کنند، و طلاب بی پناه را کتک بزنند، و بازار مسلمین را غارت کنند و درب و پنجرة مغازه ها را بشکنند. در تهران حضرت آیت الله خوانساری و حضرت آیت الله بهبهانی را در محاصرة شدید قرار دادند؛ و عده ای از علمای محترم و وعاظ معظم را محبوس نمودند. و ما از آنها به هیچ وسیله نمی توانیم اطلاع پیدا کنیم. اراذل و اوباش را تحریک می کنند که به علما و روحانیون اهانت کنند. آقایان طلاب و مبلغین را مانع می شوند که برای تبلیغ اسلام در نواحی ایران بروند و تبلیغ احکام کنند. با ما معاملة بردگان قرون وسطی می کنند. به خدای متعال من این زندگی را نمی خواهم. انی لا اری الموت الاسعاده و لاالحیاه مع الظالمین الا برما. کاش

ص: 176


1- همان، صص 192 _ 191.
2- همان، صص 194 _ 193.
3- صحیفة امام، همان، ص 141 (مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمکاران را جز ننگ نمی بینم.»

مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم. فقط جرم علمای اسلام و سایر مسلمین آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت می نمایند و با استعمار مخالفت دارند. این است حال ما، تا آقای علم و ارسنجانی چه بگویند(1)

روز سوم بهمن ماه، جمع زیادی از روحانیون تهران در خانة شیخ محمد غروی کاشانی اجتماع کرده بودند، «تا دربارة مقابله و مبارزه با رفراندوم شاه نقشه درستی طرح کنند و راه صحیحی بیابند، که ناگهان مورد هجوم دژخیمان سازمان جاسوسی شاه قرار» گرفتند و دستگیر شدند(2)

روز بعد _ چهارم بهمن _ که شاه در شهر مذهبی قم بازدید و سخنرانی داشت، دانشگاه تهران صحنه کشمکش و تظاهرات گردید. دانشجویان تهران، پلاکاردهایی حاوی شعارهای: «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه»؛ «اصلاحات ارضی نبایستی سرپوشی برای دیکتاتوری باشد» و «دانشجویان با اصلاحات موافقند اما حکومت دیکتاتوری برایشان قابل تحمل نیست»، بر سر در دانشگاه نصب کرده بودند و آن را فریاد می زدند. اعتراض دانشجویان، به دنبال حضور پلیس تهران در دانشگاه، به ضرب و شتم انجامید. پلیس، وارد کلاس های درس گردید و به کتک کاری دانشجویان پرداخت و پلاکاردهای دانشجویان را پایین کشید(3)

در پی حوادث روزهای دوم تا چهارم بهمن ماه تهران، شهر به اشغال نظامیان حکومت درآمد و میادین اصلی و مراکز حساس، تحت نظارت حکومت نظامی قرار گرفت. نظامیان، با تانک و زره پوش در همه جای شهر مستقر شدند و دانشگاه و بازار و خیابان در تصرف حکومت نظامی قرار گرفت. افراد مشکوک، دستگیر می شدند و اجتماعات کوچک و چند نفری به هم زده می شد. این اوضاع، تا روز برگزاری رفراندوم و پس از آن ادامه یافت(4)

خبرگزاری های خارجی، در شرح وقایع روزهای نخست بهمن ماه، گزارشات درست و نادرستی مخابره کردند. خبرگزاری «آسوشیتدپرس» در ذکر حوادث چهارم

ص: 177


1- همانجا
2- روحانی، همان، ص 266.
3- همان، صص 273 _ 272.
4- همان، ص 273.

بهمن ماه تهران می نوشت:

پلیس تهران روز گذشته اجتماع بزرگی که دکانداران [،] رهبران عمامه به سرمذهبی و مالکان جهت تحریک علیه رفراندوم شاه ایران برای اصلاحات ارضی و سایر اصلاحات تشکیل شده بود را بر هم زد(1)

خبرگزاری های دیگر، همچون فرانسه، مسکو، لندن، آلمان، اسرائیل، دهلی، رویتر و... از وقایع تهران و سایر شهرهای کشور اخباری منعکس نمودند(2)

بدین ترتیب، اوضاع عمومی مملکت به دلیل اجرای رفراندوم لوایح شش گانه، نابسامان و بحرانی گردیده بود.

تظاهرات مردم شهر قم و درگیری با پلیس

در پی تظاهرات عمومی مردم در شهر تهران، مردم شهر قم _ خاصه بازاریان _ در خانة علمای شهر تجمع نمودند و «تکلیف» خویش را خواستار شدند. امام خمینی، از افراد حاضر در منزل خود دعوت کردند مثل بقیة بازاریان، دست از کار بکشند و با تعطیل نمودن فعالیت خویش، در خانه ها بمانند و خارج نشوند. وی با این دعوت، علاوه بر مخالفت محض با انقلاب سفید، قصد «مبارزه منفی» و جلوگیری از بهره برداری رژیم از جنب و جوش مردم را داشت. شاه قرار بود روز چهارم بهمن ماه به قم مسافرت نماید و بدین ترتیب پیشنهاد امام «علاوه بر مبارزه منفی با رفراندوم قلابی نشان دادن درجة تنفر و انزجار اهالی قم نسبت به شاه بود.»(3)

روز سوم بهمن، شهر قم در سکوت کامل فرو رفت و «شاهد تعطیل رسمی سراسری و چشمگیری بود که نظیر آن را کمتر به خود دیده بود.»(4) در همین روز، جمعیت زیادی از مردم پایین شهر، تظاهرات خویش را آغاز کردند و با شعار «ما تابع قرآنیم رفراندوم نمی خواهیم» به سوی حرم مطهر حرکت نمودند. در بین راه، جمعیت بیشتری به تظاهرکنندگان افزوده شد و در خیابان آستانه با معدودی از طرفداران شاه که

ص: 178


1- «15 خرداد به روایت بیگانگان»، فصلنامه 15 خرداد، (سال دوم، شماره 7، بهار 1371)، ص 55.
2- رجوع شود: همان، صص 62 _ 54؛ روحانی، همان، صص 298 _ 296.
3- همان، ص 274
4- همانجا.

«جاوید شاه» می گفتند، درگیر شدند و آنان را کتک زدند. نیروی نظامی نیز وارد معرکه شد، اما به وسیلة هزاران معترض شهر مورد ضرب و شتم شدید واقع شده فرار را بر قرار ترجیح دادند(1) سیدحمید روحانی، که خود در صحنة تظاهرات حضور داشت و حتی با آجر پاره سر «سرهنگ دوم رضایی» معاون شهربانی قم را شکست، می نویسد:

مأموران انتظامی نیز که غالباً سر و صورت شکسته و خون آلودی داشتند، از معرکه گریختند و میدان را خالی کردند... اهالی غیور قم... به ماشین جیپ شهربانی که در وسط میدان خالی مانده بود حمله ور شدند و آن را روی دست بلند کرده واژگون کردند و در هم شکستند[.] کیوسک پلیس را خرد کردند، چوب هایی را که «ساواک» برای برپا داشتن طاق نصرت نصب کرده بود از جا کندند. شعارهای: «اسلام پیروز است _ استبداد محکوم است _ مرگ بر این دولت قانون شکن» و صدای کف زدن ممتد مردمی که بر دژخیمان شاه چیره شده بودند شهر را می لرزانید...(2)

اما، اندکی بعد یورش نیروهای نظامی به همراه شلیک های تفنگ، تظاهرکنندگان را در وضعیت دشواری قرار داد. مقاومت و مبارزة مردم معترض، البته زیاد بود. ولی سرانجام مأموران ساواک و پلیس با کمک «دزدها و چاقوکش های سابقه دار قم» و با شعار جاوید شاه به ضرب و شتم شدید مردم پرداختند و به علاوه در و پنجرة مغازه های بسته را شکستند و به غارت آن پرداختند. بنا به نقل سید حمید روحانی:

ماشین شهربانی، با بلندگو در شهر حرکت می کرد و مرتب اعلام می داشت: هر کس نمی خواهد مغازة او غارت شود، فوراً مغازه را باز کند و پرچم سه رنگ شاهنشاهی را افراشته سازد! مغازه دارها از روی ناچاری، دکان ها را باز کردند و پرچم زدند...(3)

به دنبال حوادث شهرهای تهران و قم، امام خمینی در اعلامیه های جداگانه ضمن محکوم نمودن حملات خشونت بار مأموران حکومت، به افشای اهداف رژیم و بیدار ساختن عامه پرداخت. در یکی از اعلامیه ها که در همان روز سوم بهمن ماه منتشر

ص: 179


1- همان، ص 275.
2- همان، ص 276.
3- همانجا. (یکی از مأموران شهربانی در گزارشی مختصر، وقایع قم را آورده است. رجوع شود: همان، ص 278).

گردید، نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از نصایح بسیار و ادای وظیفه روحانیت، نتیجه این شد که امروز _ که 26 شهر شعبان است(1) _ از اوایل روز عده ای رجّاله با مأمورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری را کتک زدند و به زندان بردند. جمعی از مأمورین و رجاله به مدرسه فیضیه، مجاور حرم مطهر، ریخته و تیراندازی کردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را کتک زدند؛ و به بازار و خیابان قم ریخته و بعضی دکانها را غارت کردند و درب و پنجره و شیشه مغازه ها را شکستند؛ هیچ کس پیدا نشد که به داد مردم متدین و روحانیت برسد. این است حال ما در این ساعت که ظهر است. و عاقبت امر معلوم نیست چه خواهد شد. این است معنای طرفداری دولت از دیانت. و این است معنای آزادی رأی و رأی دهندگان. ما این وضع را در شهر مذهبی قم و در جوار حرم مطهر و در حوزة علمیه قم به قضاوت افکار عمومی می گذاریم. و از خداوند تعالی اسلام و استقلال مملکت را خواهانیم. خداوند تعالی ان شاءالله اسلام و قرآن را حفظ کند(2)

مسافرت شاه به قم و عدم استقبال روحانیون و مردم از او

با سرکوب نظامی تظاهرات مردم و طلاب شهر قم، ظاهراً زمینه مناسب مسافرت شاه مهیا شده بود. قبل از حضور شاه، فرماندار قم، پسین روز سوم بهمن ماه، با جمعی از علمای شهر دیدار کرد. هدف اصلی وی، ظاهراً رفع نگرانی روحانیون و ترغیب آنان به ملاقات شاه بود. وی، با اظهار تأسف از حوادث پیش آمده و عذرخواهی از ساحت علما و طلاب، تأکید بسیار نمود که علما با شاه _ که فردا در قم هستند _ ملاقات کنند و با بیان اختلافات خود و دولت، آن را حل نمایند(3) امام خمینی که در جلسة مزبور حضور داشت، در پاسخ فرماندار قم، سخنانی بدین مضمون ایراد کرد:

ص: 180


1- برابر با 3 بهمن ماه.
2- صحیفه امام، همان، ص 142.
3- روحانی، همان، صص 285 _ 284.

با یورش وحشیانة دیروز مأمورین دولت به علما و مردم شریف تهران و هتک مقام مقدس روحانیت پایتخت و نیز رفتار غیرانسانی امروز مأمورین دولت با اهالی محترم قم و جامعة روحانیت این شهر و تجاوز به حریم این حوزة مقدسه، دیگر جای هیچ گونه تفاهم و حسن مراوده با دستگاه حاکمه باقی نمانده است و هیچ راهی جهت ملاقات با شاه وجود ندارد، مگر آنکه شاه برای جبران اهانت و تجاوزی که به حریم مقدس روحانیت شده است، آقای علم را به عنوان مجرم اصلی از مقام نخست وزیری عزل کند و به این بگیر و ببندها و اعمال پلیسی پایان بخشد تا راه برای ملاقات و مذاکره با او هموار شود(1)

امام خمینی، البته به خوبی می دانست «مجرم اصلی» شخص شاه است؛ و پیشنهاد عزل نخست وزیر صرفاً برای درد سر دربار و اختلاف درونی آنان بود. شاه نیز بدون توجه و اهمیت به مردم، احتیاج به غلامان خانه زاد داشت.

باری، دیگر علمای حاضر در جلسه، به صراحت مراتب اعتراض و ناراحتی خویش را از اقدامات حاکمان رژیم و برخورد نظامی و خشونت بار اعلام داشتند. با عدم موفقیت فرماندار و بی نتیجه ماندن مذاکرات وی با مراجع قم، عده ای از روحانیون متمایل به دربار با علمای قم دیدار کردند و با تمام توان سعی نمودند مراجع را راضی به دیدار شاه نمایند. این اقدام نیز نتیجه نداد(2) بنا به نقل سید حمید روحانی، برخی از روحانیون قم، تحت تأثیر روحانیون متمایل به دربار، پذیرفتند با شاه ملاقات نمایند. اما، چون «بدون موافقت امام [خمینی] هیچ گاه جرأت انجام چنین کاری را نداشتند اظهار کردند: «در صورتی که آقای خمینی را به ملاقات با شاه راضی کنید، ما حرفی نداریم»! لیکن مزدوران عمامه به سر دربار که از انعطاف ناپذیری امام به خوبی باخبر بودند... کوشیدند که بعضی از مقامات روحانی را وادارند که بدون موافقت امام به دیدار شاه بشتابند! لیکن کسی به این رسوایی تن در نداد...»(3)

امام خمینی، علاوه بر منع ملاقات روحانیون با شاه، استقبال مردم و طلاب و بیرون رفتن آنان از منازل و حجره های خویش را در موقع ورود شاه به قم، تحریم کرد و

ص: 181


1- همان، ص 285.
2- همان، صص 286 _ 285.
3- همان، ص 286.

بدین گونه مسافرت شاه به قم را با سردی و بی اعتنایی کامل برگزار نمود. شاه نیز به دنبال بی اعتنایی علما و مردم شهر با عصبانیت تمام سخن گفت و علمای دینی را فحاشانه هتک حرمت کرد.

قبل از حضور شاه در قم _ در روز چهارم بهمن ماه _ دولت که احساس می کرد خطری متوجه او گردد، یا نظم و امنیت شهر به هم بخورد، دستور صریح «سرکوب» شدید را صادر کرده بود. نخست وزیر، در امریة خویش به فرمانداری قم می نویسد:

احتمال دارد بعضی عناصر در آن منطقه دست به اقداماتی بزنند که مخل نظم باشد[.] مخصوصاً این عمل ممکن است از طرف روحانیون بشود. شدت عمل سرکوبی و هرگونه بی نظمی ولو به قیمت حکومت نظامی است[.] بنابراین دستور این است که کوچکترین و اولین بی نظمی را با شدت سرکوب نمائید(1)

بنابراین، دستور صریح داده شده بود: «که کوچکترین و اولین بی نظمی» در موقع حضور شاه در قم، با «شدت» تمام سرکوب گردد.

باری، شاه که با عدم استقبال مردم و روحانیون شهر مواجه شده بود، در سخنان تند و هتاکانة خویش، روحانیت را به شدت مورد حمله قرار داد و زشت گویی کرد. وی در آغاز، به حمایت ائمه اطهار و امامان معصوم در زندگی خویش اشارت کرد و نتیجه گرفت: «امروز به شما می گویم که هیچ کسی نه به تجربه و نه در عمل نمی تواند ادعا داشته باشد که بیش از من به خداوند یا به ائمه اطهار نزدیک است.»(2) سپس به کارهای خود در راه رضای خدا پرداخته، و به «رها کردن رعیت اسیر بدبخت سابق ایران از زنجیر اسارت[،] و مالک کردن 15 میلیون جمعیت این مملکت در زمینی که در آن کار می کنند» اشاره نمود(3) بعد به موانع و «سنگهای» سد راه _ که به اعتقاد وی روحانیت بودند _ پرداخت:

... هیچ چیزی خداپسندانه تر از عدالت اجتماعی و رفع ظلم نیست. البته در این مورد همیشه در راه ما سنگهایی بوده است. افراد قشری و نفهمی بوده اند که هیچ وقت مغز آنان تکان نخورده و نمی تواند تکان بخورد. برای اینکه متأسفانه قابل

ص: 182


1- رجوع شود: روحانی، همان، ص 1290 (سند شماره 53 همان اثر).
2- محمدرضا پهلوی، مجموعه تألیفات...، ص 3083.
3- همانجا.

تکان خوردن نیستند. به هر زمانی و در هر موقعی به یک طریقی توانسته بودند تا اندازه ای اجرای این افکار و این نیات را به تأخیر بیندازند، ولی این تأخیر دیگر جایز نیست. ما در بین سایر ملل دنیا زندگی می کنیم و نمی توانیم یک دیوار بلند دور خودمان بکشیم و بگوییم که ما با دنیا کاری نداریم و فقط با خودمان زندگی می کنیم و در کثافت خودمان غوطه ور خواهیم بود... ارتجاع سیاه اصلاً نمی فهمد، زیرا از هزار سال پیش یا بیشتر فکرش تکان نخورده... حالا مگر او متوجه است که جامعة امروزه مقرراتی دارد... که مهم ترین آنها عدالت است، رفع ظلم است، تساوی حقوق است، موضوع کار کردن است، زحمت کشیدن است. امروز در دنیا مفت خوری از بین رفته، ولی برای او چه فرقی می کند؟ به او یک چیزی برسد ولو سایرین همه از فلاکت، بدبختی و گرسنگی بمیرند، این به حال او فرقی نمی کند...(1)

وی در ادامه، باز به «ارتجاع سیاه» می تازد و آنان را «کسان نفهمی» ذکر می کند: «که قابل درک مطالب و عقاید نیستند[و] بدبختند و ما دلمان به آنها می سوزد.»(2) در این سخنرانی، شاه به صراحت اعتراف می کند که «کینه اش» نسبت به روحانیت بیشتر از «مخربین سرخ» یا توده ای هاست(3)

با این دیدگاه که طرفین فرسنگها از هم فاصله داشتند، لامحاله تعارض و تضاد بیشتر و بیشتر می شد.

زور سرنیزه و برگزاری رفراندم

پس از سخنان شاه، رفراندم نیز با زور حکومت نظامی برگزار شد. اسدالله علم، برای جلوگیری از مخالفت ها و اخلال در روز رفراندم و ممانعت از گفته های سیاسی روحانیون در ماه رمضان، در آغاز صبح روز رأی گیری _ ششم بهمن ماه _ اطلاعیه ای مهم به تمام استانداران و فرمانداران کل ارسال داشت. در این امریه مهم، آمده بود:

هشیار باشید به محض اینکه آثار کوچکترین ناراحتی پیدا شد[،] فوری مسببین را دستگیر و به تهران بفرستید[.] به وعاظ تذکر بدهید فقط باید به امور دینی

ص: 183


1- همان، صص 3085 _ 3083.
2- همان، ص 3086.
3- همانجا.

بپردازند[.] به محض انحراف این دستور با کمال شدت اقدام و متخلف را دستگیر نمائید[.] راه باید طوری قبلاً هموار نموده [شود] که ایام رمضان به طور قطع عناصری خواهند خواست که از منابر سوءاستفاده بکنند[.] کوچکترین غفلت ممکن است باعث به هم خوردگی انتظامات شود[.] مخصوصاً در ایام قتل(1) این پیش آمد ممکن است خیلی گران تمام شود[.] بنابراین آقایان استانداران و فرمانداران کل باید بیدار باشند که در ایام قتل دیگر ناراحتی وجود نداشته باشد[.] به قوای انتظامی نیز در این مورد دستور کافی داده شده است...(2)

سندی از ساواک در دست است، که در تاریخ 11 بهمن ماه 1341 به کلیة «مراکز» خویش دستور داده شده است:

نظر به تحولات سیاسی و اقدامات اساسی اخیر که نسبت به امور جاری کشور در مورد طرح پیشنهادی شش ماده ای اعلیحضرت همایون شاهنشاه صورت گرفته است[،] مقتضیات روز ایجاب می کند که هر گروه منحصراً و مستقیماً وظیفه خود را انجام داده و از حدود وظایف خویش تخطی ننمایند[.] لذا مصلحت ایجاب می نماید که کلیة ساواکها مراقب اعمال و افعال و فعالیت های روحانیون بویژه در مساجد و تکایا باشند و باید به روحانیون تذکر دهند که در مساجد و منابر منحصراً به مسایل دینی و مذهبی و اخلاقی پرداخته و مسایل سیاسی را مطرح ننمایند و در صورتی که در این گونه مسایل دخالت نمایند[،] برابر مقررات با آنها رفتار خواهد شد و اشخاصی که برخلاف این دستور عمل کنند فوراً آنها را دستگیرو برابر مقررات و به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور تحت تعقیب قرار دهید(3)

با این دستورات صریح، آشکار بود حکومت برای سرکوب مخالفان، با نهایت جدیت و خشونت رفتار خواهد کرد. روند مبارزات و وقایع پیش آمده، بر این مهم صحه گذاشت. به رغم این تندروی ها و خشونت ها، عالمان شجاعی چون امام خمینی، پا پس نکشیدند و بدون ترس و تزلزل به تشدید مبارزه پرداختند.

ص: 184


1- منظور وی، ایام ضربت خوردن و شهادت امام علی(ع) است.
2- روحانی، همان، ص 1289 (سند شماره 52)؛ هم چنین رجوع شود: روح الله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران (1343 _ 1341)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 449.
3- حسینیان، همان، ص 450.

بر اساس سندی محرمانه، رئیس شهربانی قم «سرهنگ سیدحسین پرتو»، در نهم بهمن ماه به سرهنگ رضایی «معاون شهربانی و سرپرست دایرة سرکلانتری» اعلام داشته است:

طبق دستور صادره از طرف جناب آقای نخست وزیر [،] چون مقرر است آقایان وعاظ در منابر و مساجد غیر از مسائل دینی نبایستی موضوعات دیگری را بیان نمایند و از طرفی ممکن است در ایام ماه مبارک رمضان به منظور تحریک اهالی عده ای مبادرت به گفتن اظهاراتی در منابر بنمایند[؛] لازم است به کلیه آقایان کلانترها آموزش دهید با مأمورین سویل دفتری که در اختیار آنها گذارده شده[،] کلیه مساجد و منابر حومه کلانتری خود را کنترل و اظهارات آقایان وعاظ را بلافاصله پس از خاتمه مجلس با ذکر محل و نام واعظ گزارش نمایند. ضمناً چنانچه از آقایان وعاظ برخلاف مصالح عمومی کشور و غیر از ذکر مسائل دینی اظهاری بنمایند پس از خاتمه بلافاصله بدون تظاهر به شهربانی بیاورند. تسامح در اجرای دستور موجب مسئولیت شدید کلانتر و رئیس دائره سرکلانتری خواهد بود(1)

بدین گونه، جنگ حکومت با روحانیون و عامة همراه آنان، به شدت و حدت آغاز شده بود. رفراندم لوایح شش گانه، به رغم مخالفت های صریح علما، مردم و گروه های سیاسی برگزار شد و بنا به نقل سخنگویان حکومت، با پنج میلیون و ششصد هزار رأی موافق، در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأی مخالف، به تصویب ملی رسید. این در حالی بود، که در بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک کشور _ حتی روستاها _ جمع زیادی از مردم، بنا به تبعیت روحانیون مذهبی و مبارز رأی ندادند(2) با اعلام نتیجة رفراندم، سیل تبریکات و تأییدات بیگانگان، از جمله رئیس جمهور آمریکا، مبتکر اصلی اصلاحات، ملکة انگلیس و سفیر آن در ایران، رادیو مسکو و رهبران شوروی، روزنامه ها و خبرگزاریهای دیلی تلگراف، نیویورک تایمز، ایونینگ استار، واشنگتن پست، دویچه زایتونگ آلمان و مجلات معروف تایم، نوویا گرینا و... به سوی شاه

ص: 185


1- روحانی، همان، ص 1292 (سند شماره 55 اثر مذکور).
2- رجوع شود: همان، صص 294 _ 293.

گسیل گردید(1)

غروب روز هفتم بهمن ماه _ که ظاهراً پیروزی قاطعانه حکومت شاه اعلام گردیده بود _ ماه قمری شعبان پایان یافت و ماه مبارک رمضان، که ماه میهمانی خدا بود آغاز شد. اما، جنب و جوش پیشین مؤمنان، به ویژه در کنار مساجد و حسینیه ها وجود نداشت. دلیل اصلی آن بنا به نوشتة سید حمید روحانی؛ تصمیم امام خمینی و تأییدعلمای دینی شهر قم، مبنی بر تعطیل مساجد در ماه رمضان بود. امام خمینی، پیشنهاد داده بود: «برای روشن تر کردن موضع علمای اسلام در برابر رژیم شاه و برنامه های ضداسلامی او و اظهار انزجار هر چه بیشتر از اعمال غیرقانونی و عوام فریبانه ای که به نام «انقلاب سفید شاه و مردم» در دست اجرا دارد مراسم نماز جماعت و وعظ و تبلیغ و غیره در سراسر کشور در تمام ماه رمضان تعطیل شود.»(2)

این پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت و به سراسر کشور و تمام علما و روحانیون شهرهای بزرگ و کوچک ابلاغ گردید. در نتیجه، مساجد تهران، قم، شیراز، اصفهان، کاشان و برخی دیگر از شهرها، در آغاز ماه رمضان تعطیل شد. این گونه مبارزة منفی و کارساز، چند روز بیشتر دوام نیاورد و در تهران _ با کشاندن روحانی معروف آیت الله خوانساری به مسجد _ شکسته شد(3) هر چند به نظر می رسد، در ایام ماه رمضان سکوتی نسبی بر نهضت امام خمینی سایه افکنده بود؛ اما، روح الله حسینیان معتقد است: «این ماه روند مبارزه را تسریع کرد و بر آگاهی مردم نسبت به اقدامات استعماری رژیم افزود.»(4)

عید فطر و تشدید مبارزه امام خمینی

امام خمینی، البته کسی نبود که از مبارزة خویش علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی _ که در لوای انقلاب سفید و لوایح شش گانه تجلی کرده بود _ دست بکشد. مأمور ویژه ساواک، در گزارشی که از درون «محافل روحانی» شنیده بود، می نویسد:

ص: 186


1- برای اطلاع بیشتر از شمة آنان، رجوع شود: همان، صص 305 _ 295.
2- همان، صص 311 _ 310.
3- همان، ص 312.
4- حسینیان، همان، ص 194.

در محافل روحانی گفته می شود که آیت الله خمینی در قم گفته است من مبارزه علیه مقام سلطنت و دربار را ادامه می دهم و حاضرم در این راه مرا زندان و یا تبعید کنند. روز عید فطر نیز نامبرده در منزل خود در حضور جمع کثیری از مردم مطالب زننده ای علیه مقام سلطنت بیان کرده است. طرفداران جبهه ملی تصمیم دارند آیت الله خمینی را که نسبت به دیگر مراجع تقلید شخص قوی تری می باشد حمایت و جانبداری کنند(1)

در واقع، امام خمینی تصمیم داشت تنها هم که باشد، به مبارزه خویش و نهضتی که آغاز کرده بود، ادامه دهد. او متکی به خدا و مردم بود و رمز پیروزی را در توده می دید. بنابراین، در جمع کثیری از مردم عادی و طلاب حوزوی _ در روز عید فطر، مطابق هفتم اسفند _ در خانة خود، سخنان امیدوارکننده ای بیان کردو آنان را به «کمال متانت و استقامت در مقابل کارهای خلاف» حکومت فراخواند. به علاوه، با کمال شجاعت اظهار نمود: «از این سرنیزه های زنگ زده و پوسیده نترسید؛ این سرنیزه ها به زودی خواهد شکست. دستگاه حاکمه با سرنیزه نمی تواند در مقابل خواست یک ملت بزرگ مقاومت کند و دیر یا زود شکست می خورد. اکنون هم درمانده و شکست خورده است و روی درماندگی به این بی فرهنگیهایی که ملاحظه می کنید، دست می زند.»(2)

وی، در ادامه سخنان خویش به شکست مفتضحانه «رفراندم شاه» اشاره کرده، می گوید: «رفراندم شاه در سراسر مملکت بیش از دو هزار نفر به همراه نداشته» است. امام خمینی، در بخشی از صحبت های خویش، نصیحت وار به حاکمان رژیم می گوید:

خوب است که قدری عبرت بگیرند، بیدار شوند و در سیاست خود تجدیدنظر کنند؛ به جای قانون شکنی و به زندان کشیدن علما و محترمین، به جای سرنیزه و قلدری، در مقابل درخواست ملت تسلیم شوندو به این حقیقت توجه کنند که با سرنیزه نمی توان ملت را ساکت و تسلیم کرد، با زور و قلدری نمی توان روحانیت را از وظایفی که اسلام به عهدة آنان گذاشته است، بازداشت ... مگر می شود زبان روحانیت را برید؟(3)

ص: 187


1- روحانی، همان، ص 1294.
2- همان، صص 319 _ 318؛ صحیفه امام، همان، ص 151.
3- روحانی، همانجا؛ صحیفه امام، همان، صص 152 _ 151.

در گزارشی که ساواک از جلسة مزبور تهیه نموده، مطالب زیر آورده شده است:

... ما از نقشة شوم و خائنانه دستگاه در مورد رفراندوم آگاه و در همان اوان اعتراض خود را... به وسیله نگارش و بعد... صدور اعلامیه و تحریم آن اعلام نمودیم... دستگاه [که] می بایستی از طرح مقاصد شوم خود طبق دستور اربابان خارجی بهره برداری نماید، با آخرین وسیله ای که داشت توانست با توپ و تانک و سرنیزه و مشتی چاقوکش و مأمورین سازمان امنیت در برابر مخالفت مردم، مشاهده شد با کمال بی شرمی و پست ترین شیوه های [غیر](1) انسانی به شکار و ضرب و جرح و توقیف علما و اهانت به مراجع تقلید با یک عده مفت خور و نفهم دست زد. صحنه سازی هایی که در قم و تهران در اخذ آراء به وسیلة رفتگران و افراد جیره خوار خود... ایجاد نمود، صندوق ها را از آراء پر کردند [و] روی دکتر اقبال را سفید کردند...(2) کلید ضعف و زبونی خودشان را از ترس نیروی ملت دو دستی تسلیم اربابان خارجی نمودند... آنها دریافتند ایران هنوز ملتی است که بایستی بر آنها آقایی کرد... ما مبارزات خود را برای از بین بردن این گونه فجایع ادامه می دهیم... هوشیار باشید و به مبارزات خود ادامه دهید و از این سرنیزه های پوسیده نترسید...(3)

همان گونه که امام خمینی وعده داده بود، به مبارزه خویش ادامه داد و تودة ملت ایران را بسیج وار در صحنه نگه داشت. وی در تاریخ 22 اسفند ماه _ که چند روزی از آغاز قیام عشایر جنوب می گذشت _ در اعتراض به «دستگاه حاکمة ایران» و زیر پا گذاشتن احکام اسلام و قرآن، با تقریر «انا لله و انا الیه راجعون» که حاکی از فاجعه ای عظیم بود، می گوید:

دستگاه حاکمة ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد، و به احکام مسلمة قرآن قصد تجاوز دارد. نوامیس مسلمین در شرف هتک است... هدف اجانب قرآن و روحانیت است. دستهای ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را

ص: 188


1- در متن کتاب، این گونه است.
2- مقصود امام خمینی، تقلبات گسترده در انتخابات دورة بیستم مجلس شورای ملی در زمان نخست وزیری دکتر اقبال است.
3- رجوع شود: حسینیان، همان، صص 195_194.

از میان بردارد، و روحانیت را پایمال کند. ما باید به نفع یهود، آمریکا، و فلسطین هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم... قرآن و روحانیت باید سرکوب شود...(1)

تحریم عید نوروز و اعلام عزای ملی

در همین اعلامیه مهم، امام خمینی عید نوروز 1342 را «برای جامعه مسلمین عزا» اعلان نمود،تا همة «مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است، آگاه» سازد(2)

کاملاً معلوم است که امام خمینی همواره بر «آگاهی» توده و بیدار ساختن آنان تأکید و پافشاری داشته است. زیرا، بیداری و آگاهی مردم، مهم ترین عامل موفقیت و پیروزی بود. او به تنهایی نمی توانست حکومت را سرنگون کند. بنابراین، مؤثرترین عامل، مردم و حضور آگاهانه آنان در صحنة تعارض و تخالف با رژیم پهلوی بود.

امام خمینی، با اعلام عزای ملی و تحریم عید نوروز سال 1342، به تمام مسلمانان اعلام می نمود که دستگاه حکومت پهلوی و درباریان وی، به جنگ اسلام و قرآن و روحانیت آمده و قصد نابودی آنان را دارند. بنابراین، در برابر این هجوم خطرناک و بنیان کن، همه را به یاری فراخوانده است. او می گوید: «بارالها! من تکلیف فعلی خود را ادا کردم؛ اللهُم قَد بَلَّغتُ [خداوندا، ابلاغ کردم]؛ و اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد...»(3)

بدین ترتیب، در اسفند ماه 1341 اوضاع جامعة ایران و دشمنی حکومت با روحانیت و مردم و زیر پا گذاشتن احکام ضروری اسلام و قرآن و هتک حرمت علما و زندان بردن آنان و دیگر مخالفین، به اوج بحران و نابسامانی رسیده بود. قیام عشایر جنوب، با هجوم هواپیماهای رژیم پهلوی آغاز شده بود، و در واقع حکومت پهلوی دوم در مخمصة خطرناکی گرفتار گشته بود. امام خمینی، در اعلامیه های صریح و شجاعانه، هم عید نوروز را «تحریم» کرد و هم «عزای» عمومی اعلام نمود. وی در

ص: 189


1- صحیفه امام، همان، ص 153.
2- همان، صص 154 _ 153.
3- همان، ص 154.

نامه ای سرگشاده و مهم به تمام «حضرات علمای اعلام و حجج اسلام»، به صراحت نوشت:

... چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریة اسلام قیام؛ و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می اندازد. لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر _ عجل الله تعالی فرجه _ جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند...(1)

امام خمینی، تصمیم تازة خویش را با مشورت دیگر روحانیون انجام داد؛ هر چند، با مخالفت جمعی از آنان مواجه شد. بنا به نوشتة سیدحمید روحانی، پیشنهاد امام خمینی این بود که: «عید نوروز از طرف همة علمای قم و دیگر حوزه های علمیه و نیز علمای شهرستان ها، عزا اعلام شود»، تا «بدین وسیله افکار ملت اسلام به خطرهایی که از ناحیه رژیم شاه متوجه اسلام و ایران است، کشیده شود.»(2) اما، برخی از روحانیون حاضر در جلسه، بدین دلیل که: «مردم به این عزای ملی و عمومی بها نمی دهند و اعتنا نمی کنند آن را رد کردند و برخی به بهانة اینکه این عید از دید علما و روحانیان رسمیت نداشته تا آن را عزا اعلام کنند»، مخالفت نمودند(3)

به رغم این مخالفت ها و عدم همراهی ها، امام خمینی «با صلابت، قاطعیت و بصیرت فوق العاده خویش و با نیروی جوان روحانی و مردمی» که همواره او را حمایت می کردند، نظر صریح خویش را اعلان و در منظر عموم گذاشت(4) وی با هوشیاری، در نامه ها و سخنرانی های خویش، دلیل اصلی تحریم عید نوروز و اعلام «عزای ملی» را به خاطر «صدمات، لطمات و مصیبت هایی» ذکر می کند که در سال جاری _ 1341 _ بر «اسلام» وارد شده است(5) وی در سخنرانی 29 اسفند 1341، در جمع طلاب، روحانیون

ص: 190


1- همان، ص 156.
2- روحانی، همان، ص 344.
3- همان، صص 345 _ 344.
4- همان، ص 245.
5- صحیفه امام، همان، صص 155 و 157.

و اهالی شهر قم می گوید:

امسال ما عید نداریم و این عید را عزای ملی اعلام می کنیم؛ نه به خاطر اینکه مصادف است با شهادت حضرت صادق _ سلام الله علیه؛ آن حضرت مقامش عالی و بلند است... ما در این عید عزاداریم برای مصیبت ها و لطمه هایی که در این سال به اسلام وارد شد...(1)

همچنین، در نامه ای به شیخ محمدتقی فلسفی می نویسد:

... تصمیمی که ما برای نوروز امسال گرفتیم به نظرم مؤثر و خوب است، لکن با اختلاف سلیقه ها باز برخورد کرده. انصافاً ما برای کوبیده شدن خوب هستیم! در هر صورت به گمان بنده اگر جنابعالی و حضرت آیت الله والد و آیت الله آملی و آیت الله آشتیانی اعلامیه به مضمون اعلامیة ما یا هر طور صلاح می دانید مشترکاً یا جداگانه انتشار دهید مؤثر خواهد بود. البته باید اسم وفات حضرت صادق _ سلام الله علیه _ برده نشود و با صراحت نوشته شود برای صدماتی که در این سال به اسلام وارد شده است...(2)

امام خمینی، به این دلیل که روز دوم فروردین 1342 مصادف با شهادت امام جعفر صادق بود و امکان داشت سردمداران حکومت پهلوی در تبلیغات خویش سبب تحریم عیدنوروز و اعلام عزای ملی از جانب روحانیون را همین مورد بنامند؛ به صراحت اعلان نمود دلیل اصلی تحریم عید نوروز «برای مصیبت ها و لطمه هایی است که در این سال به اسلام وارد» گردیده است. معهذا، با این صراحت، تبلیغات وارونة حاکمان رژیم خنثی می شد. امام خمینی، در توضیح بیشترِ «مصیبت ها و لطمه هایی» که در سال جاری بر اسلام وارد گردیده، می گوید:

این سال، سال خوشی برای مسلمین نبود، سال خوبی برای روحانیت نبود. در این سال به اسلام تجاوز شد. علمای دین و روحانیون مورد اهانت قرار گرفتند، هتک شدند. در این سال استعمار توطئه هایی را علیه اسلام تدارک دید، عمال پلید استعمار به قرآن جسارت کردند، برای پایمال کردن احکام نورانی قرآن نقشه ها

ص: 191


1- همان، ص 157.
2- همان، ص 155.

کشیدند، برنامه ها ریختند، طرح ها دادند. اگر مسلمین بدانند که چه توطئه ها و نقشه هایی علیه عزت اسلام، سعادت ملتهای مسلمان و استقلال ممالک اسلامی در دست اقدام است، دیگر هیچ وقت عید نمی گیرند بلکه قیام می کنند به وظایف دینی که برعهده دارند. وظیفه علمای دین، وظیفة ملتهای مسلمان سنگین است. همه وظیفه دارند که از اسلام دفاع کنند. در برابر توطئه ها بایستند و با آن مقابله کنند. آنها که در برابر خطرهایی که متوجه اسلام شده است قیام نکنند، مقابله نکنند و به دفاع برنخیزند، آنها در عداد مردگانند...(1)

امام خمینی، که در طی مبارزات چند ماهة اخیر، همواره بر مردم تأکید می ورزید؛ در سخنرانی جدید خویش، بر «قیام» و «دفاع» در برابر توطئه ها و خطرهایی که اسلام و استقلال ایران را تهدید می کند تأکید ورزید. این قیام، البته علیه استبداد داخلی محمدرضا شاه و استعمار خارجی آمریکا، انگلیس و اسرائیل بود. امام خمینی، که هیچ دلیلی بر «سکوت» مسلمانان نمی دید، آشکارا می گوید:

آیا در شرایطی که استعمار، قرآن مسلمان ها را تحریف می کند ما ساکت باشیم؟! آیا در موقعی که دستگاه طاغی بر مدرسة علوم دینی هجوم می برد و اهل مدرسه را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و اموال طلاب را غارت می کند و علمای اعلام را به زندان می برد، هتک می کند و مورد تهدید و تحقیر و اهانت قرار می دهد، ما ساکت باشیم؟! آیا ما ساکت باشیم در صورتی که علمای تهران حبس می شوند و هتک می شوند؟ آیا ما ساکت باشیم در حالی که علمای قم مورد شدیدترین اهانتها قرار می گیرند؟! به جرم اینکه می گویند «ربنا الله»، مربی ما آمریکا نیست، مربی ما انگلیس نیست، مربی ما اسرائیل نیست، مربی ما خداست(2)

بدین ترتیب، امام خمینی به عنوان یک مرجع دینی «سکوت» مسلمانان را نادرست می داند و معتقد به «قیام» است. این قیام، وظیفة همه است؛ هم علمای دینی و هم «ملتهای مسلمان». در واقع «همه وظیفه دارند که از اسلام دفاع کنند[و] در برابر توطئه ها بایستند و با آن مقابله کنند.» هر کسی «قیام» نکند و به مقابله و دفاع برنخیزد، در «عداد

ص: 192


1- همان، ص 158_157.
2- همان، ص 159.

مردگان» محسوب می شود. زندة واقعی آن است که در برابر این همه ظلم و تعدی «قیام» کند.

فاجعه فیضیه و تحریم تقیه

یک روز پس از اعلامیة امام خمینی که آشکارا عید نوروز را تحریم و عزای ملی اعلام نمود، محمدرضا شاه در پادگان هوایی وحدتی دزفول _ یکی از مراکز مهم حملات هوایی رژیم به عشایر جنوب _ در سخنانی فحاشانه و توهین آمیز، به تهدید شدید مخالفان، بویژه «عناصر دزد و قاتل و راهزن» و «همفکران ارتجاعی» آنان پرداخت. منظور محمدرضا شاه، بی تردید عشایر قیام کننده و روحانیون بود. وی، اظهار داشت:

انقلاب بزرگ ملی ما همانطوری که بارها گفتم، تا به حال بدون خونریزی، بدون هیچ گونه عکس العمل ناشایسته ای با کمال سرعت پیشروی می کند، ولی باز یکی دو هفته ایست که همینطور که سرمای زمستان دارد کم می شود می بینم یا می شنوم که بعضی عناصر مثل مارهای افسرده [و چون اینها در کثافت خودشان غوطه ور هستند باید گفت مثل شپش های افسرده ای] فکر می کنند [بله] موقع خزیدن [در کثافت خودشان](1) دو مرتبه رسیده است. این عناصر دزد و قاتل و راهزن با همفکران ارتجاعی خودشان اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید برای همیشه به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده بشود(2)

تهدیدات لفظی محمدرضا شاه، خیلی زود نسبت به روحانیت و مرکز علمی آنان در شهر قم عملی گردید. عشایر جنوب، البته با خلع سلاح چند پاسگاه ژاندارمری، در کوههای سرسخت خویش پناه گرفته بودند. به نظر می رسد، نظامیان و کماندوهای رژیم، قصد داشتند انتقام شکست اولیه در برابر عشایر را بر سر «طلاب» حوزة علمیه قم درآورند. آنان، در روز دوم فروردین 1342 با هجوم وحشیانه به محل برگزاری

ص: 193


1- مطالبی که در کروشه [ ] آمده، در اصل سخنرانی بوده؛ اما بعدها درکتاب «مجموعه تألیفات،...» حذف گردیده است.
2- محمدرضا شاه پهلوی، همان، صص 3145 _ 3144.

مراسم شهادت امام جعفر صادق(ع) _ در حوزة علمیه قم _ با شدیدترین وجه، به ضرب و شتم شرکت کنندگان که غالباً طلاب جوان حوزه بودند، پرداختند. در این حملة بی سابقه، بسیاری از طلاب و روحانیون مقیم قم کتک کاری شدند و مرکز علمی آنان ویران گردید. صدماتی که در این روز بر روحانیون و حوزه علمیه وارد شد، تاکنون سابقه نداشت(1) شاید، بدین دلیل بود که امام خمینی در تمام نوشته ها و گفته های خویش پس از «فاجعة فیضیه»، آن را با «هجوم مغول»، «واقعة طف (= کربلا)» و «دوران توحش و قرون وسطی» مقایسه کرد(2) عمق فاجعه برای روحانیت به اندازه ای بود که عالم شجاعی چون امام خمینی، به صراحت «تقیه» را «حرام» و «اظهار حق» را «واجب» دانست. بنابراین هر مسلمانی که تقیه را حرام می دانست و آشکارا اظهار حق می کرد، هر آن احتمال «قتل» او می رفت. به علاوه، ممکن بود در راه اظهار حق، کسانی را نیز به قتل رساند.

پس از ضرب و شتم شدید طلاب حوزة علمیه قم، افراد متعددی از روحانیون و مردم عادی در تلگرافات مختلف، واقعه را به امام خمینی «تسلیت» گفتند. امام خمینی نیز غالباً پاسخ مختصری به آنان می داد که حاوی این جملات بود: «خاطرات زمان چنگیز تجدید شد.»؛ «خاطرات زمان مغول تجدید شد.»؛ «این فاجعة عظیمه... واقعة طف را به خاطر می آورد.»؛ «فاجعة وارده بر اسلام که نظیر آن جز در دوران توحش و قرون وسطی رخ نداده.»؛ «دولت با اعمال خلاف انسانی روی چنگیز را سفید کرد.»(3)

اما، مهم ترین و مؤثرترین پاسخ امام خمینی، در جواب تسلیت «علمای تهران» منتشر گردید. این نوشته مهیج و تاریخی که در هزاران نسخه چاپ و منتشر شد، بسیاری از مردم ایران _ خاصه کسانی که آن را شنیدند و خواندند _ را تکان داد. سید حمید روحانی، که آن را «فتوای تاریخی» خوانده است، به درستی نظر می دهد که: «با صدور اعلامیة «شاه دوستی یعنی غارتگری»(4) ، توده های ستمدیده و مرعوب، یک باره به جوش و

ص:194


1- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: روحانی، همان، صص 376 _ 365.
2- مروری بر نوشته ها و گفته های امام خمینی از دوم فروردین به بعد، مؤید این مهم است. (رجوع شود: صحیفة امام، همان، صص 184 _ 166.)
3- رجوع شود: همان، صص 184 _ 168.
4- پاسخ امام به تلگراف تسلیت علمای تهران، به اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» مشهور شد.

خروش آمدند، رعب و وحشتی که به دنبال فاجعة خونین فیضیه، قلب ها را فراگرفته بود، جای خود را به خشم و عصیان، و شهامت و دلاوری سپرد.»(1) متن پاسخ امام خمینی به پیام تسلیت علمای تهران، این بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

... خدمت ذی شرافت حضرات علمای اعلام و حجج اسلام تهران _ دامت برکاتهم

تلگراف محترم برای تسلیت در فاجعة عظیم وارده بر اسلام و مسلمین موجب تشکر گردید.

حملة کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و به معیت و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت خاطرات مغول را تجدید کرد. با این تفاوت که آنها به مملکت اجنبی حمله کردند، و اینها به ملت مسلمان خود. و روحانیون و طلاب بی پناه. در روز وفات امام صادق _ علیه السلام _ با شعار «جاوید شاه» به مرکز امام صادق و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند؛ و در ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان _ صلوات الله و سلامه علیه _ را با وضع فجیعی، در محضر قریب بیست هزار مسلمان، غارت نمودند؛ و دربهای تمام حجرات و شیشه ها را شکستند. طلاب از ترس جان، خود را از پشت بامها به زمین افکندند. دستها و سرها شکسته شد. عمامة طلاب و سادات ذریة پیغمبر را جمع نموده آتش زدند؛ بچه های شانزده _ هفده ساله را از پشت بام پرت کردند؛ کتابها و قرآنها را _ چنانکه گفته شده _ پاره کردند.

اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند. اطراف منازل علما و مراجع محصور کارآگاه و گاهی کماندو و مأمورین شهربانی است. مأمورین تهدید می کنند که سایر مدارس را نیز به صورت فیضیه درمی آوریم. طلاب محترم از ترس مأمورین لباسهای روحانیت را تبدیل نموده اند. دستور داده اند که طلاب را به اتوبوس و تاکسی سوار نکنند. در مجامع عمومی مأمورین به روحانیون _ عموماً _ و به بعضی افراد _ به اسم _ ناسزا می گویند و فحش های بسیار رکیک می دهند.

ص: 195


1- روحانی، همان، ص 399.

شبها پاسبانها ورقه های فجیع با امضای مجهول پخش می کنند. اینان با شعار «شاه دوستی» به مقدسات مذهبی اهانت می کنند. «شاه دوستی» یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش؛ «شاه دوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه های اسلام و محو آثار اسلامیت؛ «شاه دوستی» یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت.

حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب «وَلو بَلَغَ مَا بَلَغَ».

اکنون که مرجع صلاحیت داری برای شکایت در ایران نیست و ادارة این مملکت به طور جنون آمیز در جریان است، من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح می کنم: با چه مجوز قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، و علمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر می برند؟ با چه مجوزی بودجة مملکت را خرج رفراندم معلوم الحال کردید؟ در صورتی که رفراندم از شخص شاه بود _ و بحمدالله ایشان از غنی ترین افراد بشر هستند _ با چه مجوز مأمورین دولت را که از بودجة ملت حقوق می گیرند برای رفراندم شخصی التزاماً به خدمت واداشتند؟ با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟ با چه مجوز در روز وفات امام صادق _ سلام الله علیه _ کماندوها و مأمورین انتظامی را با لباس مبدل و حال غیرعادی به مدرسه فیضیه فرستاده و این همه فجایع را انجام دادید؟ من اکنون قلب خود را برای سرنیزه های مأمورین شما حاضر کردم، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را برملا می کنم. اکنون یک چشم مسلمین بر دنیای خود، و چشم دیگرشان بر دین خود گریان است. و حکومت چند ماهة شما با کارهایی که می کنید اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ و دیانت مملکت را به خطر انداخته، و مملکت از هر جهت در شرف

ص: 196

سقوط است. خداوند تعالی اسلام و مسلمین را در پناه خود و قرآن حفظ فرماید(1)

نوشته اخیر امام خمینی، همه را قوت قلب داد و ورد زبان عامة روحانیون و مردم عادی شد. دیگر همه دانستند که با اوضاع کنونی ایران و استبداد حاکمان آن، تقیه حرام است و اظهار حق واجب. علاوه بر سید حمید روحانی، برخی محققان دیگر اهمیت و تأثیر شگرف اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» را در نوشته های خویش آورده اند.

علی دوانی، آن را «نقطة عطفی در مبارزه روحانیت با دستگاه سلطنت» عنوان کرده است(2) جلال الدین مدنی معتقد است: «فتوای امام مؤثرترین دستوری بود که همه مردم و به خصوص روحانیت را به جنبش بی سابقه واداشت و سازش و تسلیم را مردود نمود و فکر عقب نشینی را از بین برد.»(3) به گفتة «مسعود بهنود»: «اعلامیه شاهدوستی یعنی غارتگری چون بمب در سراسر کشور ترکید و هزاران نسخه از آن تکثیر شد.»(4)

همان گونه که محققان آورده اند، اعلامیة امام خمینی که در آن مسایل مهمی مطرح شده بود، تأثیر بسیار زیادی در سراسر کشور گذاشت. بی تردید، مهم ترین و خونین ترین تأثیر زودهنگام فتوای امام خمینی در میان عشایر فارس نمود پیدا کرد. نبرد سنگین و خونین «گجستان» در 31 فروردین 1342 میان نظامیان حکومت پهلوی و عشایر بویراحمد و ممسنی، کاملاً متأثر از اعلامیه امام خمینی بود. مبارزان عشایر، پس از شنیدن و خواندن این اعلامیه، به طور کامل خود را مهیای نبردی خونین نمودند. این نبرد شدید و خونین، در 31 فروردین 1342 اتفاق افتاد و به جنگ «گجستان» مشهور گشت(5)

نهضت امام خمینی و نقش گروههای مختلف مردمی و سیاسی

نهضتی که به رهبری امام خمینی، از نیمة دوم سال 1341 آغاز گردید، بسیاری از گروههای مختلف مردمی و حتی سیاسی را وارد عرصة مبارزه و سیاست کرد. علاوه بر

ص: 197


1- صحیفه امام، همان، صص 179_177.
2- دوانی، همان، ص 267.
3- مدنی، همان، جلد دوم، صص 34 _ 33.
4- بهنود، همان، ص 488.
5- به فصل ششم مراجعه شود. (محمدحسن انصاری، از معدود بازماندگان جنگ گجستان، هنوز بخش زیادی از اعلامیة «شاهدوستی یعنی غارتگری» را از بر دارد.)

روحانیون و طلاب جوان حوزة علمیه در سراسر کشور، که از ابتدا هستة اصلی و اولیه نهضت را تشکیل دادند، گروههای مختلف مردمی و سیاسی و فرهنگیان و دانشگاهیان نیز حضور و نقش به سزایی ایفا کردند. در میان گروههای مردمی و اهل حرف، بازاریان و صنوف متعدد آن، از فعال ترین گروه های صنفی مردمی در همراهی و حمایت روحانیون بودند. این دسته که غالباً ارتباط وثیق و تنگاتنگی با روحانیت داشتند، تعصب مذهبی خویش را نشان می دادند، و در مسایلی که روحانیون در برابر حکومت موضع گیری می کردند، به حمایت آنان برمی خاستند. در برخی مواقع، آنچنان تعصب دینی نشان می دادند که مراجع را زیر سئوال می بردند و خواهان تعطیلی درس و بحث آنها می شدند(1) به علاوه، با اعلامیه های جداگانه «پشتیبانی کامل خود را از رهبران دینی و مراجع تقلید» ابراز می نمودند. و اعلام می کردند: «در دفاع از حریم مقدس اسلام از هیچ گونه فداکاری دریغ نخواهند نمود.»(2)

گذشته از بازاریان، دانشگاهیان خاصه دانشجویان فعال سیاسی، نسبت به لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی و لوایح شش گانه واکنش تند و صریح نشان دادند. بنا به نقل سیدحمید روحانی «دانشجویان دانشگاه تهران در جریان لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی «با تشکیل میتینگ بزرگی به قم شتافتند و در صحن مطهر و مسجد اعظم و منازل علمای قم، به تظاهرات دست زدند و پشتیبانی خود را از خواسته های علمای اسلام اعلام داشتند.»(3) در بهمن ماه 1341 نیز دانشجویان دانشگاه تهران، همانند دیگر اقشار مردم تهران در تظاهرات اعتراض آمیز علیه اصلاحات شش گانه شاه شرکت کردند و از جانب پلیس کتک کاری و ضرب و شتم شدند. اعلامیه ای با امضای «دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران» در حمایت و طرفداری از روحانیون و مبارزة آنها علیه اقدامات حکومت، منتشر گردید(4)

اتحادیه ای با نام «فرهنگیان و دانشجویان ایران»، در اعلامیة خویش عنوان کرده بود:

به پیروی از منویات مقدس مراجع عالیقدر تقلید حوزة علمیه قم، به علت لطمات و

ص: 198


1- رجوع شود : دوانی، همان، صص 88 _ 87.
2- همان، صص 61 _ 59.
3- روحانی، همان، ص 209.
4- رجوع شود: دوانی، همان، صص 192 _ 191.

صدماتی که از طرف هیأت حاکمه فاسد و خائن به اسلام عزیز و پاسداران عظیم الشأن آن وارد شده است، اولین روز بهار طبیعت (عید نوروز) را مبدل به عزا کرده و به همین مناسبت به عموم مسلمین که از تجاوزات جباران روزگار به ستوه آمده اند تسلیت عرض می کند... امید است در اثر حرکت و جنبش روزافزون مسلمانان غیور، سال 1342 سال انقلاب و طلیعة شکست قطعی دیکتاتوری و پیروزی نهایی مسلمانان باشد...(1)

از میان گروه های سیاسی، تنها «نهضت آزادی ایران» بود که با اعلامیه های خود فعالیت جدی نمودند و در مخالفت اقدامات اصلاحی دولت و شاه، واکنش نشان دادند و در حمایت روحانیت مبارز تلاش کردند. ایلات و عشایر فارس نیز از جمله فعال ترین طبقات مردمی مسلمان ایران بودند که مورد هجوم حکومت واقع شدند و با تأسی از نهضت روحانیون ایران، خاصه امام خمینی، علیه رژیم قیام کردند. سیدحمید روحانی آورده است که در جریان مخالفت روحانیون با تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی «رهبران ایلات و عشایر فارس نیز با ارسال طومار و نامه به مقامات روحانی قم، آمادگی خود را برای فداکاری و جانبازی اعلام کردند.»(2) اما، قیام اصلی عشایر جنوب به دنبال اوج گیری نهضت امام خمینی و فشار مضاعف حکومت پهلوی، در نیمه اسفندماه 1341 به صورت مسلحانه و علنی آغاز گردید(3)

در هر حال، نهضت روحانیون ایران _ که از قم آغاز شد و رهبری آن را امام خمینی برعهده گرفت _ در نیمه دوم سال 1341 و نیمه اول سال 1342 اقشار وسیعی از مردم ایران را وارد صحنه مبارزه کرد و به مخالفت حکومت پهلوی دوم فراخواند. حضور گروه های مختلف مردمی و سیاسی در نهضت روحانیت و همراهی و حمایت آنان، چشمگیر و برجسته بود.

موضع گیری نهضت آزادی ایران

«نهضت آزادی ایران» تنها گروه سیاسی بود که از نهضت روحانیت در مخالفت با

ص: 199


1- روحانی، همان، ص 357.
2- همان، ص 209.
3- به فصول بعدی مراجعه شود.

لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و لوایح شش ماده ای شاه، حمایت کرد. نهضت آزادی ایران در اردیبهشت 1340، با مرام نامة «مسلمانیم، ایرانی هستیم، تابع قانون اساسی ایران هستیم و مصدقی هستیم» تأسیس و تبلیغ شد(1) هیأت مؤسس آن، عبارت بود از: سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس منصور عطایی، حسن نزیه، رحیم عطایی و عباس سمیعی(2) واکنش نهضت آزادی ایران در برابر تصویب نامة انجمن های ایالتی و ولایتی، در اعلامیه ای تحت عنوان «دولت از هیاهوی انتخابات انجمن های ایالتی چه خیالی دارد؟» نشان داده شد. در بخشی از اعلامیه آمده بود:

... امر مسلم این است که دل آقایان برای آزادی و حق انتخاب کردن کسی نسوخته است و به هیچ وجه قصد اعطای حق به زنها و یا مردها و اجرای انتخابات صحیح و واگذاری کارها به مردم در بین نیست. وقتی علی رغم صریح قانون اساسی و سنت 56 سالة مشروطیت... ملت ایران را از انتخابات مجلس شورای ملی محروم می کنند خیلی مضحک است که بخواهند به خانم ها حق رأی انتخاب نمایندگان انجمن های ایالتی و بعد مجلس شورا را بدهند! مگر مردها در این مملکت چه حالا و چه دوره های بعد از کودتا که با آن رسوایی انتخاباتی به عمل می آمد حق رأی دارند و داشتند که زنها از آن محروم باشند؟!...(3)

اعضای نهضت آزادی ایران، ضمن برشمردن علت و انگیزه های حکومت از تصویب نامه مزبور، پیشنهاد داده بود:

... نهضت آزادی ایران از دولت بسیار دلسوز و قانون پرست و دموکراسی طلب استدعا دارد فعلاً حق باز گرفته مردها را به خودشان پس بدهد و دخالتی در انتخابات ننماید تا بعد نوبت صحبت خانم ها و انجمن های ایالتی برسد(4)

نهضت آزادی، هم چنین در زمینه حمایت از «قیام عمومی و منطقی و دینی طبقة عالیة روحانیت» و «هم آهنگی و روشن بینی و شهامت» آنان، «خوشوقتی و سپاسگزاری»

ص: 200


1- رجوع شود: اسناد نهضت آزادی ایران، جلد 1، صص 18 _ 1.
2- همان، ص 42.
3- همان، ص 171.
4- همان، ص 173.

خود را در اعلامیه ای مستقل انتشار داد؛ و از «سکوت و خفقان محکم دستگاه تبلیغاتی هیأت حاکمه و روزنامه های مزدور و سانسور» در باب اعلامیه ها و تلگرافات اعتراض آمیز یک ماه اخیر علما و نادیده گرفتن «صدها مجلس عظیم انبوه» در تهران و قم، معترض گشته بود(1) به علاوه، در اعلامیه ای دیگر «تشکر نهضت آزادی ایران از آیات عظام» را اعلان کرده بود(2)

پس از انتشار لوایح شش گانه و اقدام شاه به انجام رفراندم که فعالیت روحانیون به رهبری امام خمینی شدت یافت؛ نهضت آزادی ایران در اعلامیه ای تحت نام «هدف روحانیون از مبارزة اخیر»، به طور کلی به «سه هدف اساسی» مبارزه روحانیت پرداخت(3)

این اهداف، به اعتقاد آنان عبارت بود از:

1_ مبارزه با قانون شکنی

2_ مبارزه علیه تقویت اقلیتهای ضداسلامی

3_ دریدن ماسک اصلاحات دروغی(4)

در دو سه روز اول بهمن ماه که تظاهرات عمومی و اعتراضات دسته جمعی علما و مردم در تهران و قم شدت یافته بود، نهضت آزادی ایران در اعلامیه ای مهم و مفصل _ در سوم بهمن 1341 _ به نقد «انقلاب» شاه پرداخت(5) عنوان اعلامیه «ایران در آستانه یک انقلاب بزرگ(!) و برگرداندن تاریخ خود» بود. آنان، در بررسی «انقلاب بزرگ شاهانه»، چهار مسئله را مورد مطالعه و نقد قرار داده بودند: «کی انقلاب می کند؟ چرا [انقلاب] می کند؟ چگونه [انقلاب] می کند؟ چه نتایجی حاصل می شود؟.»(6)

نهضت آزادی معتقد بود: «عامل این انقلاب ها نه دهاتیها هستند، نه شهریها، نه ملت، نه مجلس و نه دولت. یک نفر است: شخص پادشاه مملکت. [که] این خود در تاریخ

ص: 201


1- همان، ص 174.
2- همان، ص 179.
3- همان، صص 202 _ 196.
4- همان، صص 201 _ 197.
5- همان، صص 221 _ 203.
6- همان، ص 204.

انقلاب های جهان انقلابی است!»(1)

اعضای نهضت آزادی، در توضیح این «پدیدة نوظهور تاریخ» و انقلاب شگفت اعلیحضرت، می نویسند:

... معمولاً انقلاب دو طرف دارد و انقلاب کنندة آن طرف توسری خوردة زجرکشیدة محروم شدة خشمگین شدة مظلوم اجتماع است و انقلاب را در برابر طبقة قاهر غاصب حاکم ظالم انجام می دهد. اما امروز هیأت حاکمه و دستگاهی انقلاب می نماید که تا دیروز خود از طریق اربابها و مالک ها و مأمورین دولت[،] یگانه حامی نظام ارباب رعیتی و فئودالیته و وکیل ساز و برخوردار از اقتصاد و اجحاف مالکیت و سرمایه داری بود و در مرحلة نهایی عامل تمام فشارها و فسادها که بر رعایا و بر ملت وارد می آمد محسوب می شد. انقلاب از این بزرگتر نمی شود که با یک گردش کوچک زمان [،] ضارب خوش زبان مدافع مضروب بی زبان بشود!...(2)

در اعلامیه آمده بود، که در دنیای کنونی و «حکومت های متمرکز شده و مسلط و مطلع قرن حاضر» دیگر جایی برای «رژیم ملوک الطوایفی و قدرت های خانخانی و ایلیاتی» وجود ندارد، و در عمل چنین قدرتی نیست. در واقع هر «مالک و اربابی» که وجود دارد، و هر تجاوز و تعدی و تحکمی که می کند «تماماً با پشتیبانی مأمورین دولت و دربار بوده و هست.»(3)

به علاوه:

اگر دولت و دستگاه فاسد و رشوه گیر نبود و دادگستری واقعاً دادگستری بود[و] سایه دین و قانون... بر مرز و بوم این کشور حکومت می نمود[،] کله گنده ترین اربابها جرأت کوچک ترین تعدی به ضعیف ترین رعیت یا کارگر را نمی نمود و اصلاً چنین املاک و اموال بی حد و حصر در دست کسی جمع نمی شد... بنابراین ریشه و پایه همة فشارها و فسادها و خرابی ها دولت و دولتی ها و صاحب اختیار دولت ها بوده اند... در مملکتی که احزاب ملیون و مردم آن فرمایشی و ساختگی

ص: 202


1- همان، ص 205.
2- همانجا.
3- همان، صص 206 _ 205.

باشد کنگره دهقانانش و انقلابش و مراجعه به آراء عمومی اش هم باید فرمایشی و ساختگی باشد(1)

در اعلامیة مزبور، علت این انقلاب را «سیاست آمریکا» دانسته که: «طالب اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد بودند. اصلاحات ارضی برای آنکه جلو کمونیسم را بگیرد و مبارزه با فساد برای آنکه کمک های بلاعوض و باعوض... آنها حیف و میل نشود.» دولت امینی که «برنامه موردنظر آمریکا را انجام می داد»، با عملکرد خویش، «برای خود احراز شخصیت و کسب وجاهت و قدرت می نمود و مقام سلطنت در محاق می رفت.» معهذا، «همانطور که گفتند و نوشتند و شنیدند مسافرتی به اروپا و آمریکا به عمل آمد و وعده و قول و قراری مبادله شد که شخص اول مملکت [،] شخص اول و وسط و آخر مملکت و مجری ظاهر و باطن برنامه ها باشد.»(2)

بنابراین، شاه با مسافرت به آمریکا و پذیرش منویات آنان، انجام «برنامه» را برعهده گرفت، تا «حفظ سلطنت استبدادی از یک طرف و حراست و توسعة منافع استعماری (اعم از روس و انگلیس و آمریکا) از طرف دیگر» تحقق یابد(3) فرجام چنین اهدافی، یعنی: «توافق همة جانبة کامل مطمئن!»(4)

در بخش دیگر اعلامیه، به انجام «رفراندوم» و اشکالات مترتب بر آن پرداخته شده است(5) در قسمت پایانی نیز «نتایج و آثار رفراندوم» را برشمرده، به «بی اعتبار کردن هر چه قانون و نظام و حقوق» و «تزلزل و رکود در کل ارکان اقتصادی و تولیدی کشور»، خاصه «کشاورزی»، اشاره کرده است(6) به اعتقاد تهضت آزادی، این اعمال، همه در راستای «سیاست خارجی استعمار نوین» بود، که هم مشتاق و هم منتظر آن بودند(7) زیرا:

... از مدت ها قبل طلایه ها و آثار آن با اعزام کارمندان ایرانی به اسرائیل و استشاره استخدام اکیپ های سیار و ثابت کارشناسان اسرائیلی یعنی تصرف کنندگان وزارت

ص: 203


1- همان، صص 207 _ 206.
2- همان، ص 207.
3- همان، ص 209.
4- همانجا.
5- همان، صص 213 _ 211.
6- همان، صص 214 _ 215.
7- همان، ص 218.

کشاورزی به خوبی هویدا شده است و چندی است چون لاشخوران و کلاغان شوم پیش آهنگ به بالای این بیمار محتضر به پرواز درآمده اند(1)

همزمان با انتشار اعلامیة نهضت آزادی در سوم بهمن ماه، اعضای برجستة آن یکی پس از دیگری دستگیر و روانة زندان شدند. بدین ترتیب، فعالان نهضت آزادی که اکثراً افراد معتقد و مذهبی بودند، با شعار ملیت و مذهب همراه روحانیت مبارز، علیه اصلاحات شاه موضع گیری شدید نمودند و سرانجام بازداشت، محاکمه و زندانی گشتند.

ص: 204


1- همانجا.

فصل چهارم: قیام عشایر کوهمره سرخی و قشقایی

قتل ملک عابدی سرآغاز هجوم مجدد حکومت پهلوی به عشایر جنوب

پسین روز دوشنبه، مورخ 21 آبان ماه 1341، در «تنگاب» (= تنگ آب) فیروزآباد فارس، قتلی اتفاق افتاد، که سرآغاز هجوم مجدد حکومت پهلوی به ایلات و عشایر جنوب بود.

قتل مهندس «ملک عابدی »(1) رئیس اصلاحات ارضی فیروزآباد، که کاملاً اتفاقی بود؛ مستمسک مهمی برای سرکوب قطعی و دائمی عشایر جنوب به دست عمّال پهلوی دوم گردید.

تبلیغات سرسام آور، مستمر و طولانی عمّال رژیم، تمام صفحات روزنامه ها و مجلات و نیز رسانه های سمعی و بصری را فراگرفت. به نظر می رسد، تمام این تبلیغات، علیه عشایر جنوب و در جهت ایجاد زمینة مساعد برای سرکوب شدید و خشن آنان و تمهیدات مناسب خاتمه دادن به زندگی ایلی و عشیره ای و اقتدار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها بوده است. «حسن ارسنجانی» وزیر کشاورزی وقت به

ص: 205


1- ملک عابدی، متولد 1309 و فرزند محمدصادق عابدی(اعتمادالدیوان) بود. وی در سال 1334 از دانشکده کشاورزی کرج، در رشته مهندسی کشاورزی فارغ التحصیل؛ و در سال 1335 کارمند وزارت کشاورزی گردیده است. مهمترین مشاغل وی تا زمان قتل عبارت بوده از: مهندسی زراعی، کارمند دفع آفات شیراز، کفیل دفع آفات شهرستان فسا، متصدی آزمایشگاه امراض قارچی در استان فارس و رئیس اکیپ آمار برداری اصلاحات ارضی فیروزآّباد. (اطلاعات، 23 آبان ماه 1341، شماره 10949، ص 17)

صراحت اعلام داشت: «به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه می دهیم.»(1) این گفتة کسی است که ظاهراً از روشنفکران و آزاداندیشان عصر بوده؛ و خواهان رهایی رعیت از سلطه مالک و خان!(2) اما، او که بنا به نقل محمد بهمن بیگی «سنگ دهقان نوازی را بیش از دیگران بر سینه می زد از این قتل اتفاقی پیراهن عثمان ساخت.»(3)

استاندار فارس سپهبد «کریم ورهرام» نیز در بهمن ماه همین سال اعلان نمود: «دولت ایران از دو ماه قبل در خاک(4) فارس و شاید هم همه نقاط کشور کلمه (عشایر) را از مکاتبات خود حذف کرده است، ما دیگر کسی را بنام (عشایر) نمی شناسیم. در فارس کلیه سازمانهای عشایری ارتش حذف شده و افسرانی که بنام (افسران عشایری) نامیده می شدند از مناطق مختلف احضار شده اند.»(5)

بنابراین، قتل ملک عابدی که نه «مالکان» از آن خبر داشتند و نه مردم، بهترین بهانة حکومت محمدرضا شاه برای سرکوب و حذف عشایر گردید.

عکس العمل حکومت:

محمدرضاشاه و دولتمردان او که گویا منتظر چنین واقعه ای بودند؛ خیلی زود عکس العمل شدید و تهدیدکننده نشان دادند. اعلام عزای عمومی و تعطیل عمومی، تغییر سریع استاندار فارس، اعلان حکومت نظامی در فارس و شیراز، تغییر فرمانده لشکر 10 فارس، سرکوبی شدید نقاطی که نسبت به آن سوءظن پیدا شود و انجام اصلاحات ارضی در سراسر فارس؛ از جمله اقدامات و عکس العمل رژیم بود.

شاه در مراسم تقسیم املاک کرمانشاه اعلام داشت: «مهندس عابدی یک سرباز شهید وطن است. و من مقرر کردم که عزای ملی اعلام شود... ]و[ اطمینان می دهم که خونبهای او را از قاتلین او و محرکین قاتلین او خواهیم گرفت].[ بدین مناسبت در این محل اعلام

ص: 206


1- اطلاعات، (چهارشنبه هفتم آذر ماه 1341، شماره 10961)، ص 5.
2- برای کسب اطلاعات بیشتر راجع به ارسنجانی، رجوع شود: نورالدین ارسنجانی، دکتر ارسنجانی در آیینة زمان، تهران: نشر قطره، 1379.
3- محمد بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود، ص 174.
4- اصل: خارک.
5- تهران مصور، (جمعه 26 بهمن 1341، شماره 1015)، ص 9.

یک دقیقه سکوت می کنم.»(1)

در همین روز _ 23 آبان 1341 _ دولت، اعلامیه زیر را منتشر کرد:

هموطنان عزیز چنانکه اطلاع یافتید مهندس ملک عابدی رئیس حوزة اصلاحات ارضی منطقه فیروزآباد فارس بر اثر یک توطئه ناجوانمردانه شهید شد. آنچه تا امروز روشن شده این است که توطئه بدست کسانی انجام گرفته که تاکنون چه مستقیم و چه غیرمستقیم از دسترنج رعیت سابق استفاده کرده اند. منافع این اشخاص در جهت عکس منافع ملی ماست و برای بنده و برده نگهداشتن فرزندان ایرانست. البته برای خواهران و برادران عزیز تردیدی نیست که معنی اجراء لایحه اصلاحات ارضی یعنی آزادی قاطبه ملت ایران و بنابراین جوان ناکام مهندس ملک عابدی شهید راه آزادی و سرافرازی ملت ایرانست. من امروز را حسب الامر شاهانه روز عزای ملی اعلام می دارم و فردا هم به همین مناسبت تعطیل عمومی است. باز هم به کسانی که در راه استقلال ما _ آزادی ما و سربلندی ما در دنیای امروز اخلال می کنند چنانکه هفته پیش اعلام کردم می گویم که چرخ زمانه به عقب برنمی گردد(2) اصلاحات باید بسرعت پیش برود و دولت با نهایت قدرت هرگونه توطئه را در هر کجا پیش بیاید در هم خواهد کوبید. و توطئه کنندگان را به ملت ایران معرفی خواهد کرد و به همین منظور:

1_ در شیراز که مرکز توطئه این عمل ناجوانمردانه شده بود حکومت نظامی اعلان شد تا مرکز هر فسادی را ریشه کن نماید.

2_ سپهبد ورهرام به استانداری فارس منصوب گردید.

3_ برای دستگیری قاتلین اقدامات سریع در جریان است.

ص: 207


1- .اطلاعات، (23 آبان ماه 1341، شماره 10949)، ص 1/ مهر ایران، (24 آبان ماه 1341، شماره 1705)، ص 2/ کیهان، (23 آبان 1341، شماره 5801)، ص 1.
2- منظور «علم»، گفتاری بود که در پاسخ مخالفت روحانیون با لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی _ در مصاحبه ای رادیویی _ اعلام داشته بود: «چرخ زمان به عقب برنمی گردد و دولت از برنامه اصلاحی که در دست اجرا دارد، عقب نشینی نمی کند.» در مقابل این تهدید، آقای فلسفی در سخنرانی خویش در مسجد ارگ تهران پاسخ داد که: «... آقای علم باید بداند که چرخ زمان به عقب برنمی گردد _ مشروطه به استبداد برنمی گردد...» مردم نیز در حین سخنرانی و پس از پایان آن در خیابان، شعار «چرخ زمان به عقب برنمی گردد _ مشروطه به استبداد برنمی گردد» را سردادند و تظاهرات نمودند. (رجوع شود: روحانی، همان، صص 191_190).

4_ دستور داده شد در هر نقطه سوءظنی در تهیه چنین توطئه برود بشدت سرکوبی شود.

5_ از امروز در سراسر فارس انجام اصلاحات ارضی اعلام گردید.

نخست وزیر _ اسدالله علم (1)

پس از این اعلامیه، سخنرانی های شدید و غلیظ و گفته های تهدیدآمیز ارسنجانی _ وزیر کشاورزی _ و نیز استاندار فارس کریم ورهرام، مدام در روزنامه ها و مجلات منتشر شد. شاید، به همین دلیل بوده که امام خمینی(ره) در برخی نوشته ها و گفته های خویش _ در سال 1341 _ به ارسنجانی حمله می کند، و او را همردیف اسدالله علم می شمارد.

وی در سخنرانی 6 آبان 1341 در منزل خود _ و پیش از جریان قتل ملک عابدی _ ارسنجانی را مورد حمله قرار می دهد و عنوان می کند: «به حساب ارسنجانی هم روزی خواهند رسید.»(2) وی در پیام مورخ 3 بهمن 1341 به ملت ایران، پس از ذکر مصائب و سختی های علما و جامعة مسلمین و مسلمان در ایران، می گوید: «این است حال ما، تا آقای علم و ارسنجانی چه بگویند.»(3)

به علاوه، در سخنرانی 12 اردیبهشت 1342، ضمن یادآوری تذکرات خویش به شاه در جریان رفراندم لوایح شش گانه، عنوان می کند که من به شاه نصیحت کردم و گفتم: «نکن این کار را، این رفراندم را نکن... اگر امروز ارسنجانی چهار تا رعیت را بیاورد برقصاند و بگویند: زنده باد؛ فردا چهار تا رعیت می آیند و می گویند: مرده باد...»(4)

در هر حال، ارسنجانی از آتش بیاران معرکه گردید و با تهدیدات مداوم خویش، اوضاع فارس را به تدریج به سوی بحران و نابسامانی سوق داد(5)

ص: 208


1- اطلاعات، همان، صص 1و 17.
2- صحیفه امام، همان، ص 82 .
3- همان، ص 141.
4- همان، صص 215 _ 214.
5- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کیهان، (24 آبان 1341، شماره 5802)، ص 1/ اطلاعات، (24 آبان 1341، شماره 10950)، ص 1/ اطلاعات (26 آبان 1341)، شماره 10951)، ص 1/ اطلاعات، (29 آبان 1341، شماره 10954)، ص 1.

تغییرات سیاسی در فارس:

نخستین تغییر در مدیریت سیاسی فارس، استاندار بود. «غلامرضا فولادوند» استاندار فارس، بلافاصله پس از قتل ملک عابدی، عزل گردید؛ و به جای وی سپهبد کریم ورهرام منصوب شد(1) بنا به نقل «فردوست»، ورهرام «فردی بسیار از خودراضی، مشروب خوار، خانم باز در حد افراطی و نادرست بود.»(2)

معهذا چنین فردی به استانداری فارس برگزیده شد. گفتار و کردار تند و تهدیدآمیز وی، بیشتر از ارسنجانی، اوضاع فارس را بحرانی و مغشوش نمود. داستان انتصاب و اعزام وی به استانداری فارس، در مجله «روشنفکر» آمده است. بر اساس مطالب مجله، «....به امر شاه، دولت، سپهبد ورهرام را به استانداری فارس انتخاب کرد تا با قدرت و اختیارات تام رهسپار شیراز شده، توطئه را در نطفه خفه کند... سپهبد ورهرام ساعت 5/7 صبح چهارشنبه ]23 آبان 1341[ در فرودگاه بحضور شاهنشاه رسید... شاهنشاه در چند جمله کوتاه دستورات خود را صادر فرمودند. ورهرام بلافاصله عازم شیراز گردید... اطلاعاتی که به او رسیده بود حکایت از آن داشت که استان فارس دستخوش انقلاب و هرج و مرج شده و مالکین عده ای ماجراجو و اخلال گر را برای ایجاد رعب و وحشت در دل مردم اجیر کرده اند. این ماجراجویان همه با سلاحهای جنگی و شکاری مسلح هستند و تصمیم دارند که در نقاط دور و نزدیک دست باغتشاش بزنند!»(3) در واقع ورهرام با چنین ذهنیت نادرست و بدبینانه ای، وارد شیراز گردیده است. بنا به نقل گزارشگر مجله روشنفکر، وی دستور می دهد «تا همة مالکین را احضار کنند. روز پنجشنبه ]24 آبان 1341[ او در ملاقات با مالکین طوری صحبت کرد که پس از پایان جلسه همه ماست ها را کیسه کردند و باصطلاح نطفه های توطئه فروکش کرد و خوابید! ورهرام با قیافه اخم آلود و عصبانی بمالکین اخطار کرد:«اگر سروصدا راه بیاندازید، اگر دسیسه بازی کنید، اگر

ص: 209


1- سپهبد شاه بختی، سابقة درگیری و خصومت با ایلات و عشایر جنوب را در طی شورش سال های 1309_1307 در کارنامه خویش داشت. وی در بهمن ماه همین سال (1341) فوت کرده است. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود: استفانی کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، مترجم غلامرضا بابایی، تهران: انتشارات خجسته، 1377، ص 432/ میرحسین یکرنگیان، سیری در تاریخ ارتش ایران (از آغاز تا پایان شهریور 1320)، تهران: انتشارات خجسته، 1383، صص 440 _ 439.
2- فردوست، همان، ص 507.
3- روشنفکر، (پنجشنبه اول آذرماه 1341، شماره 479)، ص 49.

بخواهید نقشه بکشید و جنجالی درست کنید. آنوقت لباس نظامی میپوشم، قداره را از رو می بندم و با توپ و تانک آدم میکشم،! من ورهرام هستم و امنیت می خواهم].[ نسل کسی که امنیت را بهم بزند از روی زمین برمی دارم.» بعد از این جلسه ناگهان سروصداها خوابید و محیط شیراز آرامش نسبی پیدا کرد.»(1)

به رغم خوشبینیِ نویسندة مطلب، نه تنها سروصداها نخوابید؛ که به تدریج بیشتر و پرآوازه تر گردید.

روزنامه کیهان، گفتة اخیر ورهرام را در صفحة اول و به صورت برجسته، به چاپ رساند.

سپهبد ورهرام استاندار فارس امروز ]24 آبان 1341[ در اجتماع مالکان و طبقات مختلف فارس اظهار داشت: من مخالفان امنیت را زنده نمیگذارم! کاری نکنید که لباس نظامی بپوشم و قداره از رو به بندم و با توپ و تانک آدم بکشم(2)

تغییر مدیریت در فارس، منحصر به استاندار نبود. در همان اوان پس از واقعه و همزمان با تعویض استاندار فارس، فرمانده نظامی لشکر 10 فارس نیز تغییر کرد. فرمانده جدید، سرتیپ «عبدالعلی اورمزد» بود، که در تاریخ 23 آبان ماه 1341 وارد شیراز شد(3) علاوه بر فرمانده لشکر 10 فارس، فرمانده لشکر 9 خوزستان اندکی پس از قتل ملک عابدی تغییر یافت. سرتیپ «محمدحسین ضرغام» به عنوان فرمانده جدید، در تاریخ 24 آبان وارد اهواز شد و اقدامات خویش را آغاز کرد(4)

در فارس، تغییر دیگر در «سازمان اطلاعات و امنیت» (= ساواک) صورت گرفت. سرهنگ «مسعود حریری» (5)از آذرماه 1341، به جای «محمدعلی آرشام»(6) ، ریاست ساواک فارس را بر عهده گرفت؛ و در این زمینه خدمات شایانی در سرکوب قیام

ص: 210


1- همانجا.
2- کیهان، (پنجشنبه 24 آبان 1341، شماره 5802)، ص 1.
3- اطلاعات، (23 آبان ماه 1341)، ص 17. فرمانده قبلی، سرتیپ «نادرخانی» نام داشت. (برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: جلال پژمان، همان، صص 294_293).
4- رجوع شود: مهر ایران، (30 آبان ماه 1341، شماره 1709)، ص 3.
5- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم (جستارهایی از تاریخ معاصر ایران)،چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1374، صص 452 _ 451.
6- همان، صص 425 _ 423.

عشایر جنوب انجام داد(1)

تبلیغات رسانه ای

علاوه بر گفته های تهدیدآمیز رجال رژیم؛ حجم تبلیغات روزنامه ها و مجلات، نیز بسیار سنگین و گیج کننده بود. از همان آغاز واقعه، مطالب مندرج در مجلات و روزنامه ها، تحریک آمیز و هدایت شده بود. تقریباً بیش از دو هفته، صفحات اول روزنامه های رسمی کشور _ خاصه کیهان و اطلاعات _ مختص ماجرای قتل ملک عابدی و پیامدهای آن بود. در همان نخستین روز، واقعه قتل ملک عابدی را «به تحریک مالکین» منتسب نمودند؛ و این خود زمینة مناسبی بود برای سرکوب آنان! روزنامه اطلاعات می نویسد: «عده ای افراد مسلح در جاده شیراز _ فیروزآباد بتحریک مالکین رئیس اصلاحات ارضی فیروزآباد را کشتند... مرحوم مهندس عابدی با شلیک پانزده گلوله بقتل رسید و مهاجمین از جلو و عقب باو حمله کردند... تعداد مهاجمینی که با تفنگ سر راه جیپ حامل مهندس عابدی را گرفتند پانزده تا بیست نفر بود... رئیس دارائی شیراز و چند نفر دیگر نیز همراه مهندس عابدی بودند اما مهاجمین فقط او را بگلوله بستند.»(2)

روزنامه های گمنامی نظیر «آتش» نیز این گونه اطلاع رسانی می کردند: «پریروز مهندس ملک عابدی ... در راه اجرای قانون اصلاحات ارضی قربانی مطامع چند مالک بزرگ فارس گردید.»(3)

در میان مجلات مشهور، مجله «روشنفکر» بلافاصله به اعزام خبرنگار و عکاس _ به شیراز و فیروزآباد _ پرداخت؛ و نخستین گزارش مفصل حادثه را در اول آذرماه 1341، تحت عنوان «مرگ فئودالیسم» انتشار داد. در این گزارش، به زعم گردانندگان مجله «برای اولین بار خبرنگار اعزامی ]آنان[ اسرار قتل مهندس ملک عابدی را فاش می کرد.»(4)

مطالب مندرج در مجله، مؤید زمینه سازی و تمهیدات مناسب جهت سرکوب ایلات و عشایر بود. در مطالب مجله روشنفکر، به هماهنگی و همدستی «روحانی نماها» و

ص: 211


1- فردوست، همان، صص 507 _ 506.
2- اطلاعات، (23 آبانماه 1341، شماره 10949)، ص 1.
3- آتش، (24 آبان ماه 1341، شماره 377)، صص 1و 4.
4- رجوع شود: روشنفکر، همان، صص 7 _ 1 و 51 _ 49.

مالکین،اشارة صریح شده است. خبرنگار روشنفکر می نویسد:

درست هفده ساعت پس از حادثه قتل مهندس ملک عابدی من وارد شیراز شدم. شیراز حالت هیجان زده و تب آلودی داشت! همه جا صحبت از توطئه آدمکشان نقابدار و چگونگی دخالت مالکین در این امر بود... اخبار مربوط بجلسات مخفیانه و پی درپی مالکین و توطئه گران به این هیجان و اضطراب بیشتر دامن میزد... مضمون این شایعات همه یکی بود و حکایت از آن داشت که قتل مهندس ملک عابدی سرآغاز یک سلسله آدمکشیها و ترورهائی است که بزودی اتفاق خواهد افتاد! در جلوی مسجد وکیل من از زبان مرد ریشوئی که برای چند تن از اطرافیانش حرف میزد شنیدم: _ امروز آقا چند تا میهمان کله گنده داشت. خیلی حرفها زدند و خیلی تصمیمات گرفتند. تق این تصمیمات همین یکی دو روز در می آید و شما خواهید دید که چه جوئی از خون راه بیفتد! یکی از میهمانان به آقا میگفت «اگر شده همه دارائیم را بدهم، میدهم اما یک مأمور اصلاحات ارضی را زنده نمیگذارم! ....»(1)

در بخش دیگری از مجله، مطلبی تحت عنوان «آدمها و کارها» آمده که نویسنده یا نویسندگان آن، با تصریح و تعصب خاص، مالکان و «روحانی نماها» را عرضه هجمه و هتک قرار داده؛ و اتحاد آنان را _ به زعم خویش _ فاش و محکوم نموده است.

بیش از یک هفته است که مردم ما در مرگ مهندس عابدی عزادارند. این نخستین بار نیست که عده ای از مالکین غاصب و مفتخور شمشیر بروی ملت می کشند. دست اینان از دیرباز بخون هزاران تن از مردم بی گناه آلوده شده است. هزاران تن از دهقانان شرافتمند ما، در سیاهچالهای همین قبیل مالکین از درد و گرسنگی جان سپردند. هزاران تن از آنان،زیر شلاق مالکین با فجیع ترین شکنجه ها مرده اند و هزاران تن دیگر، سینة پردردشان آماج تیرهای خیانتگر نوکران خان مالک شده است. کارنامة زندگی بسیاری از مالکین عمده، نسل بنسل با خون بی گناهان نوشته شده است. قرنها مال و جان و ناموس پانزده میلیون ایرانی، دستخوش هوسها و اعمال شیطانی آنان بوده است و اکنون که پایه های حکومت کثیف شان میلرزد و

ص: 212


1- همان، ص 2.

فرو میریزد، بهراس افتاده اند و سگهای هار خود را بار دیگر برخ ملت می کشند. مهندس عابدی را در تنگه ای کشتند که سابقاً کمینگاه کثیف ترین راهزنان و دزدان این خاک بود. اکنون جای این راهزنان بیرحم را چه کسانی گرفته اند؟ چند مالک عمده که کم و بیش، هر کدامشان سابقة جنایتی دارند. این توطئه که از چندی پیش در فارس تکوین شده بود، با نامه ناصر قشقائی که از ژنو فرستاده بود فاش گردید. همه روشن بینان ایران، منتظر چنین حوادثی بودند. اصلاحات ارضی، بفرمان روائی هزاران سالة مالکین عمده پایان میدهد. تصادفی نیست که یکباره همة عوامل ارتجاع بصدا درآمده اند و قداره بسته اند. منافع حیاتی همة اینان بخطر افتاده است...(1)

پس از توضیحات مجله در خصوص مالکین، نویسنده به سراغ روحانیون رفته، می نویسد:

آنچه در این چند ماه اخیر، در پشت پرده جریان داشت، از چشم مردم هوشیار ما پنهان نبود. همه می دانستند که هدف اصلی اعلامیه های آشکار و مخفی گروهی از کودن ترین عوامل ارتجاع چیست. بدبختی این گروه در جهل آنانست. خیال می کنند با تحریف اصول مذهبی که خود گناهی نابخشودنی است، میتوان چشم و گوش مردم را بست. در این روزهای اخیر متأسفانه برخی از روحانی نماها نیز که معلوم نیست به چه دلیل خود را نمایندة همة جامعه شریف و مقدس روحانیت میدانند، دست در دست های خونین این عده گذاشتند. هدف آنان چه بود؟ تجربه های تلخ گذشته پاسخ این پرسش است. کار اینان همیشه توطئه های عوامفریبانه بوده است. خودشان بعمد مردم را در جهل نگهداشته اند و هر بار که منافعشان اقتضاء میکند، از این جهل و نادانی استفاده های شیطانی میبرند. اینها حادثة سقاخانه و قتل «ماژور ایمیری» را درست کردند. اینان دستار معجزه بر سر کثیف ترین بندگان خدا بستند. خوشبختانه این بار گروه بیشماری از روحانیون واقعی چنانکه وظیفة مقدس آنها است، توطئه ها را نقش بر آب ساختند...(2)

ص: 213


1- همان، ص 5.
2- همانجا.

به نظر می رسد، با انتشار و القای چنین مطالبی که تنها مالکان و روحانیون را مخالف «اصلاحات» شاه قلمداد می نماید؛ زمینه های ذهنی و عملی برخورد و سرکوب آنان و وابستگانشان آماده می شده است. ولی اینها همه بهانه های بی دلیل و غیرمستند بوده است.

به احتمال زیاد عمّال رژیم این را می دانستند که دست هیچ مالکی پشت پردة چنین قتلی نیست؛ و صرفاً برای سرکوب و منکوب نمودن ایلات و عشایر منطقه و روحانیت اصیل این گونه تبلیغات دروغین را پراکنده می ساختند. حتی آنان برای انحراف افکار عمومی و اعمال فشار جنون آسا بر عشایر منطقه، نامة ناصرخان قشقایی را که از ژنو برای روزنامه های رسمی _ نظیر اطلاعات و کیهان _ ارسال شده بود؛ همچون «پیراهن عثمان»، بردار و درفش خویش علم کرده بودند.

زمینه سازی دقیق سرکوب عشایر و ایلات منطقه، در همین مجله روشنفکر، تعبیه شده است:

منطقه ای که حادثه قتل مرحوم ملک عابدی در آنجا اتفاق افتاده یکی از نقاط حساس ایل نشین است. در این محل دوازده عشیره زندگی می کنند که خطرناترین آنها طوایف سرخی، گله زن، نمدی، طیبی، دشتی و [شش] بلوکی است. سرخی ها در راهزنی و آدمکشی نظیر و همتا ندارند! در زمان اعلیحضرت فقید ]رضاشاه[ مردی از این طایفه بنام «باباخان سرخی» سر به بیابان زد و یاغی شد. او با پنجاه نفر تفنگچی مدت بیست سال توانست مقاومت کند. باباخان در مدت چهل سال یاغیگری(1) بیش از هفتصد آدم کشت زیرا که آدم کشی برای او از آب خوردن هم راحت تر بود! گله زنها و نمدی ها هم در تیراندازی مهارت زیادی دارند، اما در قساوت و بیرحمی هیچگاه به پای سرخی ها نمی رسند.»(2)

با این تمهیدات، اعمال هرگونه تعدی، فشار و خشونت، جهت کشف کانون توطئه و شناسایی قاتلین ملک عابدی، مجاز شمرده می شد؛ و زمامداران حکومت،برای قلع و قمع مخالفان، به هر چیزی دست می یازیدند.

ص: 214


1- اصل: یاغیگیری.
2- روشنفکر، همان، صص 50_49.

روزنامه «مهر ایران»، در همان هفتة اول واقعه دست کم سه سر مقالة خویش را به تبیین و تحلیل قتل ملک عابدی و سخنان محمدرضا شاه و ارسنجانی اختصاص داد. سرمقاله های «خونبهای مهندس عابدی»؛ «خان برنمی گردد» و «اصلاحات ارضی در فارس» به این واقعه و تبعات و پیامدهای آن پرداخته بود(1)

این گونه تبلیغات گسترده و مخرب، محدود به داخل کشور نبود؛ بلکه در روزنامه ها و مجلات بیگانه نیز انعکاس و رواج داشته است. نمونه هایی از آن را منابع داخلی منعکس نموده اند. روزنامه اطلاعات با چاپ مطلبی از روزنامه «دینا» _ چاپ استانبول _ آورده است که:

ارتجاع در مقابل اصلاحات بصورت قتل مهندس عابدی ظاهر شد(2)

نویسنده مقاله، ادامه می دهد:

... جنایت زشت و زیبا ندارد اما جنایتی که اخیراً در ایران رویداد زشت ترین و فجیع ترین جنایتی است که در تاریخ معاصر کمتر به نظایر آن بر میخوریم. این جنایت قتل یک فرد نیست ]بلکه[ قدمی است که ارتجاع در مقابل اصلاحات بزرگ ترقیخواهانه شاهنشاه ... برداشته است... (3)

روزنامه کیهان، به نقل از مجله «تایم» آمریکا، در مطلبی تحت عنوان «جنایت در برابر اصلاحات» می نویسد: «در فارس «ملاکان فئودال گستاخانه رهبری نبردی را بر ضد هرگونه تحول و بخصوص بر ضد آمال و آرزوهای شخصی شاهنشاه در مورد اجرای برنامه های اصلاحات ارضی بدست گرفته اند.»(4)

همین روزنامه به نقل از روزنامه «کنبا» چاپ پاریس آورده است: «حکومت ایران نباید بهیچ وجه و بهیچ عنوان در قبال جهالت آنها ]فئودال ها[ عقب نشینی کند.»(5)

ص: 215


1- رجوع شود: مهر ایران، (24 آبان ماه 1341، شماره 1705)، صص 1 و 4/ (27 آبان ماه 1341، شماره، 1706)، صص 1 و 4/ (28 آبان ماه 1341، شماره 1707)، صص 1 و 4.
2- اطلاعات، (28 آبان ماه 1341، شماره 10953)، ص 19.
3- همانجا.
4- کیهان، (3 آذرماه 1341، شماره 5809)، ص 1.
5- همان، ص 15.

ماجرای نامه ناصرخان قشقایی:

ناصرخان قشقایی که در سال 1333 به دستور شاه کشور ایران را ترک و در آمریکا ساکن شده بود(1) در تاریخ 19 آبان ماه 1341 نامه ای بدین مضمون به روزنامه های اطلاعات و کیهان می نویسد:

... خواهشمند است مقرر فرمایند شرح زیر را برای روشن شدن اذهان عمومی در آن جریده درج فرمایند ]که[ موجب کمال تشکر است.

از آنجا که هر کس مسئول مستقیم اعمال و افعال و اقوال خویش میباشد[،] خواستم بدین وسیله به اطلاع عموم برسانم که این جانب هیچ گونه مسئولیتی دربارة افعال و اعمال و اقوال کسان و خویشان و ایل و قبیله خود اعم از برادر و فرزند و دیگر بستگانم ندارم و در قبال ملت ایران و کشور عزیزم، بشخصه مسئول اعمال خود خواهم بود(2)

این نامه موجبی شد تا برخی مجلات و روزنامه ها و نیز حسن ارسنجانی واقعة قتل ملک عابدی را به تحریکات وی منسوب نمایند. وزیر کشاورزی _ حسن ارسنجانی _ عنوان کرد: «نامه ناصر قشقائی دلیل توطئه قبلی است.»(3) ارسنجانی البته برخلاف تحلیل خود از نامة ناصر قشقائی می گوید: «چند روز پیش خسرو قشقائی نماینده خود و خواهرش را نزد من فرستاده بود که ظاهراً اقدام به تهیه اظهارنامه اصلاحات ارضی کند.»(4)

به احتمال زیاد در نتیجة گفتة ارسنجانی بود که در مجلة روشنفکر راجع به قتل ملک عابدی نوشته شد: «این توطئه که از چندی پیش در فارس تکوین شده بود، با نامه ناصر قشقائی که از ژنو فرستاده بود فاش گردید.»(5)

تحلیل روزنامه اطلاعات از «نامه قشقائی» این بود که خسرو قشقایی محرک و بدخواه اصلی است و دیگر برادران ناصر قشقائی و خود وی از این گونه اعمال خلاف کارانه مبرا هستند.

ص: 216


1- جهت اطلاع بیشتر، رجوع شود: ابرلینگ، همان، صص 243 _ 242.
2- اطلاعات، (24 آبانماه 1341، شماره 10950)، صص 5 و 23/ کیهان، (23 آبان ماه 1341، شماره 5801)، ص 1.
3- اطلاعات، همان، ص 24.
4- همانجا.
5- روشنفکر، همان، ص 5.

اشاره ای که آقای محمدناصر قشقائی به برادر خود نموده مسلماً نظر او متوجه اعمال و رفتار خسرو قشقائی است که اکنون در آلمان بسر میبرد و از هرگونه تحریک و اعمال خلاف مصلحت ملک و ملت فروگذار نمی کند و آنچه دیگر برادران میکشند از رویة نامطلوب و کارهای زشت و تحریکات ناجوانمردانه او است... خوانندگان گرامی استحضار دارند که در حال حاضر که یکی از برادران قشقائی آقای محمدحسین قشقائی در تهران اقامت دارد ... هرگز وارد معرکه و ماجراهائی ]اینچنین[ نمی باشد(1)

در روزنامة «آتش» به همدستی حسینقلی خان رستم و خسروخان قشقایی اشاره شده که جهت «جلوگیری از اجرای اصلاحات ارضی در فیروزآباد و ممسنی و قشقائی» و مبارزه با آن «خسروخان حواله کرده است که در حدود سیصد هزار تومان از عواید او را حسینقلی خان رستم صرف» این کار نماید(2)

اما، در واقع تمام این مطالب «ژورنالیستی» و هم چنین گفتة ارسنجانی وزیر کشاورزی نادرست و بدون سند و مدرک بود. حتی بعدها نیز به رغم تمام تحقیقات انجام گرفته از جانب دستگاههای مختلف رژیم _ ساواک، ارتش، ژاندارمری، استانداری، شهربانی و... _ هیچ سند و مدرکی دراین باب ارایه نشد. البته در خصوص ماجرای نامه ناصرخان قشقائی، جز چند مطلب ژورنالیستی فوق و سخن ارسنجانی؛ هیچ کدام از منابع رسمی و غیررسمی رژیم مطلبی ارایه و اظهار ننمودند. به علاوه تنها اتهام «محمدحسین خان قشقایی» برادر ناصرخان، که در دادگاه «سران عشایر فارس» به «دو سال حبس تأدیبی» محکوم گردید، این بود که در معیت «فتح الله خان حیات داودی» به منزل «امیربهمن صمصام بختیاری» رفته و برای عزیمت عبدالله خان ضرغامپور و ناصرخان طاهری به بویراحمد، تقاضای خودرو نموده است.

چنانکه پیشتر آمد، خود وی نیز در خاطراتش به همین موضوع اشارت دارد. وی می گوید:

یک روز در خیابان اسلامبول ]تهران[ به کافه نادری می رفتم که به فتح الله خان

ص: 217


1- اطلاعات، همان، ص 23.
2- آتش، (4 آذر ماه 1341، شماره 383)، ص 1.

حیات داوودی برخورد کردم. گفتم: کجا می روی؟ گفت که من به کافه نادری می روم].[ به طرف کافه راه افتادیم. در میان راه در خیابان اسلامبول که از جلو خانه مرتضی قلی خان بختیاری می گذشتیم، فتح الله خان پرسید: از این آقایان چه خبر داری؟ گفتم: گاهی پسرانش به اینجا می آیند. از دربان خانه پرسیدم که کدام یک از خوانین هستند؟ گفت: بهمن خان پسر مرتضی قلی خان اینجاست. من به حیات داوودی گفتم: حالا که بهمن خان اینجا هستند، بد نیست بالا برویم و در همین جا چای بخوریم. رفتیم پیش بهمن خان و در ضمن صحبتهایمان موضوع آمدن بویراحمدی ها را به تهران برای او تعریف کردیم و گفتیم که حالا زمستان شده و برف آمده و وضع مالی آنها مناسب نیست. حتی اگر به اصفهان بروند، چون اتوبوس به منطقه آنها نمی رود، آنها پولی ندارند که بتوانند یک ماشین کرایه کنند و به فلارد بروند. بهمن خان گفت که من در اصفهان یک اتومبیل دارم و پیشکارم هم آنجاست. من کارتی به شما می دهم که به آنها بدهید که آنها را در اصفهان به پیشکارم بدهند تا راننده ام آنها را ببرد و به مقصد برساند. ما هم به همین ترتیب عمل کردیم و رؤسای بویراحمد توانستند در زمستان خودشان را به خانواده هایشان برسانند و به زندگیشان برسند(1)

وی اضافه می نماید، که پس از دستگیری و بازداشت در زندان قزل قلعه؛ «در بازجویی از من فقط دربارة بویراحمدی ها سؤال می کردند و موضوع دیگری را مطرح نمی کردند.»(2)

اندکی بعد، وی را آزاد می نمایند و او هم بدون مانع به خارج از کشور عزیمت می کند. پس از بازگشت به ایران، مجدداً دستگیر می گردد و مورد بازجویی قرار می گیرد. به گفتة وی «باز هم بازجوییها دربارة بویراحمدیها بود» و موضوع دیگری در میان نبود. بنابراین، هیچ گونه سؤال و حساسیتی بر سر قتل ملک عابدی و نامه ناصرخان قشقایی نشان داده نشده است.

علاوه بر این، به نظر نمی رسد برادران قشقایی _ ناصر، خسرو، محمدحسین و ملک

ص: 218


1- محمدحسین قشقایی، همان، ص 123.
2- همان، صص 126 _ 125.

منصور _ پس از سقوط دولت دکتر مصدق و قدرت یابی مطلق شاه، اقدامات حادی علیه رژیم پهلوی انجام داده باشند. مدارک و اسناد موجود نیز مؤید این نظر است. حتی ارتشبد فردوست، به صراحت بیان می کند: «... پس از 28 مرداد 32 خیال محمدرضا]پهلوی[ از تحریکات برادران قشقائی راحت بود و تا انقلاب مزاحمتی از ناحیه آنها دیده نشد.»(1)

وی نیز از کمک های مالی محمدرضاشاه به خسروخان قشقایی و برادرش محمدحسین صولت قشقائی، اشارات صریح دارد(2) او می گوید:

خسرو قشقائی در آلمان غربی زندگی می کرد و چون تحریکاتی علیه محمدرضا می نمود، دستور داد که ساواک ماهیانه 10 هزار تومان برای او حواله کند تا آرام شود. تصور می کنم این مبلغ تا 20 هزار تومان در ماه نیز افزایش یافت. یکی از برادران او در ایران بود و اکثراً وی را در منزل جم می دیدم... وی از وضع مالی خود شکوه می کرد و می گفت که زندگی معمولی خود را نیز نمی تواند اداره کند، لذا از محمدرضا کراراً برای او کمک مالی گرفتم و از من سپاسگزار بود(3)

ایرج کشکولی، موضوع مقرری خسروخان قشقایی را این گونه نقل می کند:

... تمام املاک خسروخان را رژیم شاه مصادره کرده بود. از جمله زمین های خدیجه بی بی، مادر خسروخان اصلاً مشمول اصلاحات ارضی نشد و همه را مصادره کردند. باغ ارم شیراز را نیز ضبط کردند. مادر خسروخان سروصدا کرد که شکایت خواهم کرد. بر این اساس، رژیم برای مادر خسروخان یک مقرری تعیین کرد... یعنی ماهانه مبلغی برای مادر خسروخان در نظر گرفته بودند. همین بعدها باعث رواج این شایعه شد که خسروخان از سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) پول می گرفته است(4)

بنابراین، به قطع یقین نامة ناصرخان قشقایی _ که دستمایه تبلیغات منفی رسانه های رسمی و کسانی چون حسن ارسنجانی شده بود _ دلیلی بر توطئه قبلی مالکان فارس و

ص: 219


1- فردوست، همان، صص 506 _ 505.
2- همان، ص 505.
3- همانجا.
4- حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولی)، صص 19_18.

تصمیم قتل ملک عابدی نبود.

اتحادیه فلاحتی فارس

یکی از مهمترین مراکزی که تاقبل از جریان قتل ملک عابدی، در مخالفت با اصلاحات ارضی، ظاهراً جنب و جوش زیادی داشت، اتحادیه فلاحتی فارس بود. این اتحادیه، مرکب از زمین داران بزرگ فارس بود که بیشتر شهرنشین بودند. کار اساسی آنان احتمالاً رتق و فتق امور کشاورزی، تولیدات بیشتر، ایجاد بازار مصرف و مکانیزه کردن امور کشاورزی خویش بوده است.

اسناد موجود نشان می دهد اعضای این اتحادیه در نیمة دوم آبان ماه 1341، با استفاده از مخالفت روحانیون نسبت به لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی، به جنب و جوش و تشکیل جلسه پرداخته؛ و با حضور در منازل روحانیون مشهور فارس، نارضایتی خود را نسبت به تقسیم اراضی اعلام داشته اند. البته براساس همین اسناد محرمانه، تمام تحرکات و اقدامات اعضای اتحادیه، تحت نظر و مراقبت ساواک فارس بوده است. گزارش های دقیق و جزئی ساواک فارس، نیز حاکی از این مهم است. در تاریخ 18/8/1341 ساواک فارس به استاندار اعلام می نماید:

...در این چند روزه جنب و جوش بیسابقه ای از طرف طبقه مالک در زمینه مخالفت با اصلاحات ارضی مشاهده گردیده که کانون این فعالیتها انجمن اتحادیه فلاحتی فارس است...(1)

اعضای این اتحادیه، با حضور دسته جمعی نزد روحانیون فارس، نظرات خویش را اعلام و از روحانیون تقاضای همکاری و کمک می نموده اند. از جمله: «بعدازظهر روز 17/8/41 در منزل آقای انوار داماد آقای شیخ بهاءالدین محلاتی در قصرالدشت جمع شده باز مطالبی در مخالفت با لایحه اصلاحات ارضی، شرکت بانوان در انتخابات و از دست رفتن دین و مذهب و قانون اساسی ایراد، و سپس یک عده بیست نفری که از طرف اتحادیه به منظور اجرای تصمیمات اتحادیه انتخاب شده اند به منزل آقای پرهام رفته و مشغول آماد[ه] کردن تلگرافات به تهران و مراجع تقلید بوده و تصمیم گرفته اند نشریه هایی

ص: 220


1- جلال فرهمند، همان، ص 228.

هم چاپ و در شهرها و قصبات منتشر ... نمایند...»(1)

فولادوند، استاندار فارس نیز در گزارش مورخ 19/8/41 به اسدالله علم نخست وزیر اعلام می دارد:

... چند روز است جنب و جوشی بین مالکین و روحانیون شیراز پیدا شده و جلساتی در زمینه قانون اصلاحات ارضی و شرکت زنان در انتخابات ترتیب می دهند که البته ساواک مرتباً مراتب را به مرکز منعکس می نماید. متمنی است دستور فرمایید از هرگونه اطلاعاتی که در این باره حاصل می فرمایند این استانداری را هم در جریان بگذارند(2)

ظاهراً نخست وزیر هیچ پاسخی به استاندار فارس نداده است.

اعضای اتحادیه در تاریخ 19/8/41 به منزل آیت الله رضوی عزیمت نموده و مراتب اعتراض و نارضایتی خویش را اعلان داشته اند. علاوه بر مأمورین ساواک، افرادی از جانب استانداری در جلسة مذکور، حضور یافته و گزارش مفصلی از آن ارایه داده اند. متن گزارش این است:

... از ساعت 9 صبح روز جاری [19/8/1341] جلو منزل آقای سیدمحمد رضوی مراقبتهای لازم به عمل آمد و از ساعت 10 صبح عده ای از مالکین شیراز ]و[ حومه، از جمله آقایان شیخ مصلح الدین امامی، ابراهیم شهیم، حاج عبدالمحمد بهبهانی، پیمان جهرمی، محمد ضرغامی و حسنعلی ضرغامی، عبداللهی جوکار و برادران، آقای علی شهیم، محمدعلی خان بهبهانی، نصر، سیدابراهیم دستغیب، کربلائی محمد ده بزرگی، سرفراز دارابی، شهاب اعظم، فتاح پرهام، مهندس ایزدی، رضوی زاده، دره شولی، قاسم قهرمانی، لشکری، اعتمادالسلطنه مدرسی، مصطفی عبداللهی، نمایندگان برادران قشقایی، هوشنگ قشقایی فرزند سهراب قشقایی و چند نفر از کرد شولی ها و عده ای دیگر در منزل آقای رضوی حضور به هم رسانیده. ساعت 2/1 10 صبح آقای رضوی وارد اطاق اجتماع گردید. بدواً آقای فتاح پرهام چنین اظهار داشت که:

ص: 221


1- همانجا.
2- همان، ص 229.

ما همگی به حضور شما که شرفیاب شده به واسطه این است که قبلاً لایحه ای به نام اصلاحات ارضی از مجلس گذشت و به واسطة اینکه برخلاف قانون اسلام بود از طرف مرحوم بروجردی متوقف گردید تا اینکه دولت آقای امینی آمد برخلاف قانون اساسی تبصره ای به آن اضافه نمود به وسیله دکتر ارسنجانی در چند شهر اجرا گردیده. ما همگی به پادشاه خود علاقه مند هستیم ولی نبایستی اموال و ثروت ما را غصب نمایند. و هیچ کس به اجرای این قانون راضی نمی باشد؛ زیرا اصولاً برخلاف قانون اسلام و اساس مملکت می باشد.

بعد آقای شیخ مصلح الدین امامی اظهارات آقای پرهام را تأیید نموده و چنین به آقای رضوی فهماندند که تمام علمای اعلام نسبت به اجرای این قانون اعتراض نموده و فتوای خود را داده اند. بعداً نوشته چاپی که در جیب مهندس ایزدی بود گرفته به آقای رضوی نشان دادند؛ که فتوای اکثر علما در این مورد به چاپ رسیده بود و همچنین مفاد لایحه اصلاحات ارضی را در اختیار آقای رضوی گذاردند. بعداً آقای سیدابراهیم دستغیب مفاد فتوای مرحوم بروجردی و سایر علما و شرحی که به آقای موسوی بهبهانی که نوشته شده ایشان به آقای سردار فاخر نوشته اند جهت آقای رضوی قرائت نمود. بعداً محمد ده بزرگی اظهار داشت: آقای رضوی، کارد به استخوان رسیده. دو روز قبل که این آقایان از طرف کلیه نقاط فارس آمده و در حضور شما هستند قسم یاد کرده و همگی امضا نموده ایم که زیر بار اجرای این قانون نرویم و نخواهیم رفت. دولت اگر راست می گوید تمام املاک ما را به قیمت عادلانه خریداری کند. این طور که معلوم است با زور و سرنیزه روبه رو هستم و به هیچ وجه زیر بار نخواهیم رفت. آقایان شما مگر همگی قسم نخورده اید به قرآن و ناموس؟ سپس وسیله شیخ مصلح الدین امامی شرحی که از طرف اتحادیه فلاحتی شیراز به آقای شیخ بهاءالدین نوشته شده و نظر ایشان را در این مورد خواسته و جوابی که داده اند به نظر آقای رضوی رسید و آقای دستغیب در حضور همگی قرائت نموده و چنین وانمود کرد که آقای شیخ بهاءالدین فتوا داده این قانون برخلاف اسلام و مملکت می باشد و شما هم نظر خود را اعلام دارید؛ زیرا ما تمام این فتواها را گراور می کنیم و به نظر مردم می رسانیم؛ و از طرفی، تلگرافی هم به اعلیحضرت همایونی مخابره می کنیم، به نخست وزیر هم تلگراف

ص: 222

می زنیم و چون شما پیشوای مردم فارس هستید بایستی به جلو بیفتید؛ ما همگی تابعیت می کنیم...(1)

اسناد موجود نشان می دهد، تمام تحرکات و اقدامات اعضای اتحادیه فلاحتی فارس، در محدودة روزهای 16 تا 20 آبان ماه 1341 بوده است(2) زیرا به دنبال قتل ملک عابدی در 21 آبان 1341، ظاهراً تمام اعضای اتحادیه، از ترس در خانه ها خزیده و در لاک خود فرو رفته اند.

ساواک فارس درگزارش اقدامات مهم خویش به مرکز _ در خصوص قیام عشایر _ بیان می کند که پس از قتل ملک عابدی، «به اشارة ساواک فارس اتحادیه فلاحتی منحل و اعضا]ی[ آن و سایر مخالفین دولت کاملاً مرعوب ... گردید.»(3)

بنابراین به دستور ساواک و استاندار فارس _ سپهبد ورهرام _ اتحادیه فلاحتی فارس نیز منحل گردید، از آن پس هیچ اقدامی انجام نداد. دقت در اسامی اعضای اتحادیه و همکاران و دوستان غیر عضو آن؛ بیانگر آن است که هیچ کدام از خوانین، سران و زمین داران ایلات و عشایر کهگیلویه و بویراحمد، ممسنی، سرخی، حیات داودی و قشقایی _ جز هوشنگ قشقایی _ در اتحادیه حضور و مشارکت نداشته؛ و پیوند و ارتباطی میان آنها موجود نبوده است.

تیمسار کریم ورهرام، در گزارش محرمانة مورخ 28/8/41 به وزیر کشور، می نویسد: «... دستور دادم اتحادیه فلاحتی فارس،که مرکز تجمع مالکین بوده، برچیده شود ]و[ به تمام اعضای آن اتحادیه تذکرات لازم [را] دادم. اکنون منطقه و مخصوصاً شهر شیراز در نهایت آرامش بوده و نگرانی وجود ندارد. مراقبت کامل می شود و تصور نمی رود هیچ ناراحتی پیشامد نماید...»(4)

چند روز بعد، رئیس اتحادیه فلاحتی فارس «شیخ مصلح الدین امامی» در اعلامیه ای که روزنامه اطلاعات به چاپ رساند؛ انحلال اتحادیه را اعلان داشت. متن اعلامیه این بود: «... چون با انجام قانون اصلاحات ارضی که به پیروی از منویات ذات مبارک

ص: 223


1- فرهمند، همان، صص 237 _ 235.
2- رجوع شود: فرهاد رستمی، همان، صص 519 _ 518.
3- همان، ص 519.
4- همان، ص 244.

اعلیحضرت همایون شاهنشاهی برای اعتلای میهن عزیز و رفاه طبقه کشاورز و زارع و خرده مالک اجرا می گردد و همواره مورد تأیید اعضای اتحادیه می باشد [،] لذا ادامه فعالیت اتحادیه فلاحتی فارس دیگر ضروری به نظر نرسیده و جلسات خود را تشکیل نخواهد داد. بدین وسیله انحلال آن را اعلام می دارد[،] مسلماً اولیای امور دولت شاهنشاهی ایران همه گونه بذل توجه و مجاهدت برای بهبود رفاه حال عامه به خصوص طبقه کشاورز مبذول می فرمایند...»(1)

اندکی بعد، تمام مالکین شیراز با حضور در ادارة اصلاحات ارضی، «اظهارنامه»های مربوط به املاک خویش را تکمیل و ارایه داد ند. بر اساس نوشته روزنامة پارس _ و به نقل از اطلاعات واصله از اداره کل کشاورزی _ «تمام مالکان شیراز که املاکشان مشمول قانون اصلاحات ارضی است اظهارنامه های مربوطه را تکمیل و بادارة اصلاحات ارضی تحویل داده اند.»(2)

چگونگی قتل ملک عابدی:

عصر روز 21 آبان 1341، ظاهراً چند نفر سارق مسلح، جادة فیروزآباد _ شیراز را در تنگاب بسته و از خودروها و سرنشینان آن سرقت می نمایند. گویا چهار پنج خودرو را متوقف کرده بودند که اتومبیل جیپ حامل ملک عابدی و چهار سرنشین دیگر وارد جایگاه می شود. احتمالاً سارقین مسلح برای اینکه از همان آغاز، سرنشینان خودرو را بترسانند، چند تیر فشنگ در نزدیکی های اتومبیل شلیک می نمایند. در میان پنج سرنشین خودروی جیپ، ملک عابدی دست به اسلحه می برد و از اتومبیل پیاده می شود و ظاهراً چند تیر شلیک می نماید. در همین حین سارقین چند تیر پیاپی _ از تفنگ پنج تیر پران _ به طرف او شلیک می نمایند؛ که منجر به زخمی شدن ملک عابدی و سرانجام مرگ او می گردد.

روایت شفاهیِ برخی قشقایی ها این است که در نتیجة شلیک ملک عابدی، یکی از راهزنان زخمی می گردد. بنابراین برادر وی ملک عابدی را هدف قرار می دهد.

ص: 224


1- اطلاعات، (3 آذرماه 1341، شماره 10957) ص 17.
2- پارس، (دوازدهم آذر 1341، شماره 2659)، صفحه دوم.

منابع اخیر محلی _ قشقایی _ این گونه روایت کرده اند:

... مهندس عابدی همراه مهندس همت و حیدری ... مشاهده می کنند جاده بسته شده و در حدود ده دوازده اتوموبیل متوقف شده است. مهندس عابدی از جیپ پیاده می شود تا به بیند علت توقف اتوموبیلها چیست و متوجه می شود دو سه نفر راهزن جاده را بسته اند. مهندس عابدی تفنگی با خود در اتوموبیل داشت و وقتی وضع را چنین می بیند تفنگ را برداشته به سوی راهزنها شلیک ]می نماید[ و دو نفر را زخمی می کند ولی تیرها کاری نمی شود. یکی از راهزنها وقتی وضع را چنین می بیند تفنگ را به سوی مهندس عابدی نشانه رفته ...و با یک گلوله مهندس عابدی را به قتل می رساند(1)

«عوض اله صفری کشکولی» در کتاب «تولدی در آتش» می نویسد: «مهندس عابدی به خیال اینکه سارقین مسلح در راهش کمین کرده اند، دست به ماشه شد و چند تیر بی هدف شلیک کرد. ناگهان فریادی از بادام زارها برخاست... «بهادر را کشتند.» حسین قره یارلو هم که در ارتفاع مشرف بر جاده در انتظار همراهانش نشسته بود، این جمله را شنید و باور کرد که برادرش بهادر کشته شده است. بی درنگ ماشین را به گلوله بست. ماشین از جاده منحرف شد و در چاله های کنار جاده توقف کرد... حسین قره یارلو و همراهانش بی آنکه بدانند چه دسته گلی به آب داده اند، شب هنگام به بلندای کوه میمند رسیدند. سرنیزه _ قمقمه آب _ رادیو _ قطار فشنگ و تفنگ پنچ تیر پران مهندس عابدی را هم با خود آورده بودند...»(2)

یکی از راهزنان مسلح تنگاب، «محمد نوروز» بوده که اسلحه ملک عابدی را به دست آورده و به شخصی در ده بیضا فروخته است. این اسلحه، ضمن خلع سلاح به دست نظامیان افتاده و آنها هم محمد نوروز را دستگیر و به اعتراف واداشته اند. او «گفت گرسنه بودیم]،[ جاده را بستیم].[ 11 اتوموبیل را متوقف کردیم].[ مهندس عابدی در اتوموبیل آخری سوار بود. پیاده شد و به ما تیراندازی کرد که رفقای ما زخمی شدند و ما هم او را کشتیم.»(3)

ص: 225


1- مجله سپید و سیاه، (جمعه 21 اردیبهشت 1358، شماره 1105)، ص 8.
2- صفری کشکولی، همان، صص 31 _ 30.
3- سپید و سیاه، (28 اردیبهشت 1358، شماره 1106)، ص 49. (از نکات جالب و شک برانگیز قتل ملک عابدی این است که با وجود اعتراف محمود نوروز _ به عنوان یکی از راهزنان و قاتلان ملک عابدی _ وی مورد عفو ملوکانه قرار می گیرد و حتی بر اساس اسناد موجود، به توصیه ساواک فیروزآباد «2 سال در طرح مرتع کاری فیروزآباد» مشغول به کار می شود و در سال 1352 «در شرکت راه سازی تسا مشغول» که «روی هم رفته از وضع زندگی خود راضی» بوده است. (اسناد شماره 1 و 2) فرزند مهندس ملک عابدی، بر اساس این اسناد و تحقیقاتی که خود انجام داده، معتقد است که به احتمال زیاد برنامه قتل ملک عابدی یک توطئه حکومتی و از پیش برنامه ریزی شده بوده است. (مصاحبه با فرهاد عابدی و استفاده از مکتوبات او. ضمناً اسناد مربوط به محمد نوروز در نزد ایشان بود، که از سر لطف کپی آن را به نگارنده دادند).

اما روایتی که منابع رسمی وقت _ نظیر مجله روشنفکر _ به نقل از رانندة جیپ، سیداحمد اصنافی منتشر نمودند، این گونه بود:

پیش از ظهر روز دوشنبه ]21 آبان 1341[ مهندس عابدی تصمیم گرفت که برای تهیه آمار از دهقانان «مرادتپه» بآنجا برود... ولی اظهار علاقه رئیس دارائی فیروزآباد ]آقای رضائیان[ که میخواست همراه ما بیاید مهندس را وادار ساخت تا ساعت حرکت را بتأخیر انداخته و به بعدازظهر موکول نماید... ساعت دو و ربع بود که رئیس دارائی آمد. علاوه بر مهندس عابدی و رئیس دارائی دو تن مأمورین اصلاحات ارضی یعنی آقایان مهندس سیاوش همت و عباس حیدری مروج کشاورزی فیروزآباد نیز همراه ما بودند. کار مهندس در «مراد تپه» زیاد طول نکشید و ساعت چهار و نیم ما مجدداً بطرف فیروزآباد برگشتیم. مهندس همت و حیدری عقب ماشین و مهندس عابدی و رئیس دارایی جلو و بغل دست من نشسته بودند... وقتی من از خم گردنه]ای[ گذشتم، ناگهان پنج شش اتومبیل باری وانت و جیپ توجهم را جلب کرد... مهندس تا چشمش باتومبیلها افتاد بمن گفت: _ سید؛ مثل اینکه کارت درآمد! دو سه تا ماشین پنجر کرده اند! ... هنوز یکدقیقه از این گفتگو نگذشته بود که ناگهان صدای شلیک یک گلوله بلند شد و متعاقب آن گلوله دوم و سوم صفیرزنان از بغل گوش من رد شد! با دستپاچگی ترمز کردم. در همین موقع گلوله ای از بغل دستم گذشت و قسمت چپ شیشه جلو را سوراخ کرد. حیدری فریاد کشید: _ آقای مهندس دستم بدامنت که دارند ما را می کشند! مهندس بی آنکه مضطرب شود گفت: _ بچه ها سروصدا نکنید، یک مشت دزد سرگردنه هستند که دنبال پول میگردند، هرچه دارید بدهیم و خلاص شویم. بگذارید من الان کارها را درست میکنم. این حرف را زد و پائین رفت، تا باصطلاح خودش با

ص: 226

آنها مذاکره کند! هنوز پای دومش را درست پائین روی زمین نگذاشته بود که صدای شلیک گلوله برخاست و متعاقب آن مهندس از رو بزمین افتاد....(1)

خبرنگار مجله، به نقل از سیاوش همت، فرزند سرلشکر سیف الله همت می نویسد:

آنها باید دوازده نفر بوده باشند].[ هر دوازده تا صورتشان را با پارچه پوشانده بودند تا شناخته نشوند، اما در موقعی که دو تای از آنها ناگهان نقابشان افتاد ]یکی جوان بود و[ ترکی حرف می زد و ظاهرش نشان میداد که از طایفه «نمدی»هاست. دیگری که در حدود چهل سال از عمرش میگذشت قیافه سوخته و تیره ای داشت و هم او بود که مهندس عابدی را از پشت هدف گلوله قرار داد... بنظر من این توطئه با نقشه و برنامه دقیقی طرح شده بود. توطئه گران جاسوسهائی در اطراف مهندس عابدی داشتند تا از برنامه کار و حرکت او به دهات اطلاع پیدا کنند و حتماً آنروز... جاسوسها از موضوع مطلع شده و به تفنگچی ها دستور می دهند که در ساعت معین تنگه را محاصره و عمل شیطانی خود را بانجام رسانند... تا بحال هیچ سابقه نداشته که دزدها در «تنگه آب» راه را بر مسافرین ببندند. این اولین باری است که «تنگه آب» محل هجوم عده ای واقع می شود و این خود دلیل آنست که مهاجمین بهیچوجه قصد سرقت و چپاول نداشته اند، بلکه هدفشان کشتن رئیس اصلاحات ارضی منطقه فیروزآباد بوده است(2)

در پی این حادثه بازداشت و شکنجه بیرحمانه عشایر قشقایی، با شدت هر چه تمام تر آغاز شد.

بازار گرم بازداشت و شکنجه:

به دنبال قتل ملک عابدی، بازار بازداشت و شکنجة وحشیانة بی گناهان عشایر قشقایی و سرخی، به وسیله مجریان اوامر شاهنشاه و دولتمردان او، گرم گشت. چنانکه در اعلامیة دولت آمده بود؛ «دستور داده شد]ه بود[ در هر نقطه سوءظنی در تهیه چنین توطئه برود بشدت سرکوبی شود»

ص: 227


1- روشنفکر، همان، صص 3 و 6.
2- همان، صص 7 _ 6.

بنابراین، مأمورین و مجریان اوامر حکومت، نسبت به تمام مناطق عشایری فیروزآباد، کوهمره سرخی و اطراف آن، «سوءظن» داشتند؛ و به جد در پی دستگیری و بازداشت بیچارگان عشایری بودند. اکنون در جنگ زرگری «ملک» و «مالک»، این تهیدستان عام بودند که در معرض همه گونه فشار و جور و استخفاف و شکنجه و داغ و درفش واقع شده بودند. به رغم آنکه روزنامه های رسمی مدام از دستگیری و اقرار متهمان قتل ملک عابدی خبر می دادند؛ اما روزبروز بر تعداد دستگیرشدگان و معترفان افزوده می گشت. مشخص بود مأمورین دولت هیچ نشانی از قاتلان اصلی به دست نیاورده؛ و به دروغ و ظالمانه بی گناهان بسیاری را در سیاهچال جور و جفا به بند کشیده اند. این روند ستمگرانه تا مدتها ادامه یافت؛ و بسیاری از بی گناهان، شکنجه های وحشیانه دیدند. مروری بر مطالب روزنامه های وقت، مؤید گفته های فوق است. این مطالب، غالباً در صفحات اول روزنامه ها و با تیتر و سوتیتر درشت نگاشته شده است. 23 آبان 1341: «عده ای افراد مسلح در جاده شیراز _ فیروزآباد بتحریک مالکین رئیس اصلاحات ارضی فیروزآباد را کشتند.»(1)

24 آبان 41: «ارتش و ژاندارمری جستجوی قاتلین مهندس ملک عابدی را از راه زمین و هوا آغاز کردند.»(2)

26 آبان 41: «استاندار فارس گفت: قاتلین مهندس عابدی شناخته شدند.»(3)

26 آبان 41: «8 نفر باتهام توطئه در فارس دستگیر شدند.»(4)

27 آبان 41: «بدستور سپهبد مالک دستگاه کشف دروغ بفیروزآباد برده میشود.»(5)

28 آبان 41: «دیشب قاتلین اصلی در کوهها دستگیر شدند. محاکمه صحرائی قاتلین بزودی در فیروزآباد آغاز میشود.»(6)

29 آبان 41: «سردسته قاتلین هنوز در کوهستان متواریست. هواپیماهای اکتشافی

ص: 228


1- اطلاعات، (23 آبان ماه 1341)، ص 1.
2- همان، (24 آبانماه 1341)، ص 1.
3- همان، (26 آبانماه 1341)، ص 1.
4- کیهان، (26 آبانماه 1341، شماره 5803)، ص 1.
5- همان، (27 آبانماه 1341، شماره 5804)، ص 1
6- اطلاعات، (28 آبانماه 1341، شماره 10953)، ص 1

ژاندارمری در جستجوی اسفندیار (سردسته قاتلین) است.»

30 آبان 41: «اسفندیار سردسته قاتلین مهندس عابدی دستگیر شد. حیدر کاظمی کدخدای ایل نمدی نیز دستگیر شد.»(1)

1 آذر 41: «12نفر از افراد ایل چگنی ]چگینی[ دستگیر شدند.»(2)

1 آذر 41: «کلانتران ایل قشقایی احضار شدند... اسلحه مهندس ملک عابدی در خانه یکی از متهمین کشف شد.»(3)

5 آذر 41: «پس از تحقیقات مفصل: دستگیر شدگان فیروزآباد اعتراف کردند... آخر وقت امروز خبرنگار ما از فیروزآباد اطلاع داد: قاتلین مهندس عابدی شناخته شدند.»(4)

5 آذر 41: «در فارس 7 نفر از بازداشت شدگان جزء قاتلین هستند.»(5)

6 آذر 41: «اولین کسی که به مهندس عابدی تیراندازی کرد بازداشت شد.»(6)

7 آذر 41: «بجز یک یا دو نفر: همه قاتلین مهندس عابدی شناخته شد.»(7)

7 آذر 41: «گزارش تلفنی خبرنگار کیهان از فیروزآباد: متهمین قتل مهندس عابدی اعتراف نمی کنند... عباسقلی ]مرادی، یکی از دستگیرشدگان[ میگوید: هم قیامت هست و هم خدا!»(8)

8 آذر 41: «2 کلانتر قشقائی بازداشت شدند.»(9)

11 آذر 41: «برای دستگیری آخرین متهم واقعه فیروزآباد اکیپ تازه ای از طرف ژاندارمری بکوهستانها اعزام شد.»(10)

12 آذر 41: «کلانتران قشقائی در فیروزآباد بازداشت و یا تبعید هستند.»(11)

ص: 229


1- همان، (30 آبانماه همان،شماره 109541341، شماره 10955)، ص 1
2- همان، (1 آذرماه 1341، شماره 10956)، ص 1
3- کیهان، (1 آذرماه 1341، شماره 5808)، ص 1.
4- اطلاعات، (پنجم آذرماه 1341، شماره 10959)، ص 1.
5- کیهان، (5 آذر 1341، شماره 5811)، ص 1.
6- همان، (6 آذر 1341، شماره 5812)، ص 1.
7- اطلاعات، (هفتم آذرماه 1341، شماره 10961)، ص 1.
8- کیهان، (7 آذر 1341، شماره 5813)، ص 1.
9- همان، (8 آذر 1341، شماره 5814)، ص 1.
10- اطلاعات، (یازدهم آذرماه 1341، شماره 10964)، ص 1.
11- کیهان، (12 آذرماه 1341، شماره 5817)، ص 1.

به رغم این تبلیغات داغ بیست روزه، قاتل یا قاتلین ملک عابدی شناخته و معرفی نشده اما، جمع زیادی از مردان ایل قشقایی _ و سرخی _ ضرب و شتم و شکنجه شدند.

معهذا، در این ایام رنج و عذاب،جمعی از مردان و زنان ایل قشقایی، سخت ترین و دردناک ترین روزهای زندگی خویش را از سر گذرانده است. «منوچهر قشقایی» یکی از متهمان و شکنجه شدگان، در خاطرات خود از شکنجه گاه فیروزآباد، می گوید:

همراه من 14 نفر از اطرافیانم را هم گرفته بودند که در این سه شب آنها را در مقابل چشم من شکنجه می دادند... یکی از دستگیرشدگان امیرحسین نیرومند بود که همه ناخنهایش را درآورده بودند و برای آنکه صدای فریاد او بگوش اهالی نرسد صدای موتور برق را زیاد می کردند!(1)

بنا به نوشتة عوض اله صفری کشکولی، «ابراهیم خان نمدی را پانزده روز تمام آنقدر شکنجه کردند که پیرمرد بیچاره پوست کبودی بر استخوانهایش باقی ماند. بینی قربانعلی شولی را سیخ داغ کردند تا اعتراف کند که قاتل ملک عابدی است. منوچهرخان قشقایی را آنقدر شکنجه کردند که مدتها آثار شکنجه و بند و زنجیر در بدنش به وضوح آشکار بود. دندانهای سرهنگ گله زن را شکستند تا قتل ملک عابدی را اعتراف کند. تیرة موسالو از طایفه شش بلوکی که با حال و وضع رقت بار از قحط سالی در حال کوچ از کنار دهبرم (غرب فیروزآباد) عبور می کردند به اتهام قتل ملک عابدی توسط مأموران به رگبار بسته شدند...»(2)

مادر منوچهر قشقایی که پسرش به اتهام قتل ملک عابدی بازداشت شده بود، به یاد می آورد که:

... سرهنگ (نوکر منوچهر) را هم آنقدر شکنجه کردند که می گفت بله مهندس عابدی را من کشتم. ناصرالدین شاه را هم من کشتم].[ اصلاً هر کس را که بگوئید من کشتم. غیر از او سیزده چهارده نفر ]دیگر[ هم اعتراف کردند که باتفاق منوچهر ]قشقایی[ مهندس عابدی را کشته و اموالش را برده اند و نزد آنهاست و وقتی می خواستند که آن اموال را

ص: 230


1- سپید و سیاه، همان، ص 44.
2- صفری کشکولی، همان، صص 29 _ 28.

پس بدهند نمی توانستند جواب بدهند چون در حقیقت چیزی نزد آنها نبود.»(1)

این گونه شکنجه های زجرآور، امان قشقایی ها را بریده و به ستوه آورده بود.

دستگیری محمدخان ضرغامی

محمدخان ضرغامی باصری، از زمین داران فارس و خان معروف ایل باصری بود. وی فردی باسواد و آگاه و در زمینة کشاورزِی، بسیار سخت کوش و جدی بود. مردم داری و حمایت از افراد ایل، سرلوحه اقدامات حکومتی وی در ایل بود. یک نویسنده محلی _ از ایل باصری _ دوران حاکمیت ایلی محمدخان ضرغامی را «دوران طلائی ایل باصری» ذکر می کند(2)

باری، محمدخان کمتر از یک هفته پس از قتل ملک عابدی، در شیراز دستگیر و زندانی شد. در همان بحبوحه ای که تبلیغات رسانه ای سرسام آوری، راجع به قتل ملک عابدی، در جریان بود؛ محمدخان ضرغامی نیز دستگیر گردید. روزنامه کیهان، در تاریخ 28 آبان ماه 1341، در صفحة اول و با تیتر بزرگ خبر داد: «رئیس ایل خمسه باصری بازداشت شد... ضرغامی باتفاق یک نفر که مجهز به تفنگ بودند دستگیر شدند.»(3)

روزنامة اطلاعات نیز در صفحة اول همان روز، نوشت: «محمد ضرغامی یکی از مالکین بزرگ شیراز نیمه شب دیشب با دو قبضه اسلحه دستگیر شد.»(4)

دستگیری محمدخان ضرغامی، ظاهراً به دلیل رعایت نکردن مقررات حکومت نظامی شیراز بوده؛ و ارتباطی با قتل ملک عابدی نداشته است. سپهبد مالک _ فرماندة ژاندارمری کل کشور _ اعلام نمود: «دستگیری محمدخان ضرغامی ارتباطی با واقعه فیروزآباد ندارد... مشارالیه در ساعتی که از طرف فرمانداری نظامی شیراز ممنوع اعلام شده بود در یکی از خیابانهای شیراز مشغول حرکت بود، ]که[ مأمورین فرمانداری نظامی

ص: 231


1- سپید و سیاه، (28 اردیبهشت 1358، شماره 1106)، ص 6.
2- غلامرضا توکلی، همان، 162. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود: همان، صص 166 _ 161).
3- کیهان، (28 آبان ماه 1341، شماره 5805)، ص 1.
4- اطلاعات، (28 آبان ماه 1341، شماره 10953)، ص 1.

وی را جلب و بازداشت میکنند.»(1)

چند روز بعد، ورهرام استاندار فارس، در مصاحبه ای اعلان کرد:

بازداشت آقای محمد ضرغامی بعلت تخلف از مقررات حکومت نظامی بوده است و مقررات حکومت نظامی فرصت مناسبی بوده برای دستگیری وی... آقای ضرغامی سوابق بسیار بدی دارد و دولت منتظر فرصتی بود برای دستگیری او. اگر او گناهکار نبود باین صورت در چنگال(2) ما گرفتار نمی شد. طبق قوانین حکومت نظامی آقای ضرغامی در یک دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد(3)

به نظر می رسد، ورهرام نسبت به محمدخان ضرغامی، بسیار بدبین و ناراضی بوده است. در تلگرافی که ورهرام، به تاریخ 3/9/1341 به نخست وزیر مخابره نموده، می نویسد:

نمی دانم کی به عرض رسانیده است که محمد ضرغامی را می خواهم آزاد کنم. اگر منظور این بود که آزاد باشد زندانی نمی کردم؛ و تا خاتمه کار دادگاه هم آزاد نخواهد شد...(4)

ظاهراً محاکمه محمدخان ضرغامی، زود برگزار و محکومیت وی اعلام می گردد. روزنامه کیهان در 15 آذرماه 1341 خبر داد: «رئیس طایفه باصری به 3 سال زندان محکوم شد. علت محکومیت ضرغامی حمل اسلحه در ساعات ممنوعه فرمانداری نظامی بوده است.»(5)

این محکومیت سه ساله، البته در دادگاه تجدیدنظر نظامی شیراز، به 6 ماه حبس تأدیبی تغییر یافته است(6)

بازداشت و اعزام حسینقلی خان رستم به تهران

حسینقلی خان رستم ممسنی فرزند امام قلی خان، که از زمین داران فارس به شمار

ص: 232


1- مهر ایران، (30 آبان ماه 1341، شماره 1709)، ص 4.
2- اصل: چنال.
3- کیهان، (5 آذرماه 1341، شماره 5811)، ص 15.
4- جلال فرهمند، همان، ص 246.
5- کیهان، (15 آذرماه 1341، شماره 5820)، ص 1.
6- همان، (15 دی ماه 1341، شماره 5843)، ص1.

می رفت؛ در تاریخ 30 آذرماه 1341 بازداشت و به تهران اعزام می گردد. روزنامة کیهان، در صفحة اول خود، خبر داد:

رئیس ایل ممسنی بازداشت شد و تحت الحفظ به تهران اعزام گردید. حسینقلی رستم رئیس ایل ممسنی که از مالکین بزرگ فارس است صبح دیروز ]30 آذرماه[ بوسیله فرمانداری نظامی شیراز توقیف و بلافاصله تحت الحفظ به تهران اعزام گشت].[ وی متجاوز از 140 پارچه آبادی دارد].[ نامبرده روز چهارشنبه گذشته همراه سایر مالکین از آقای نخست وزیر استقبال کرد].[ ظاهراً علت توقیف وی بر اثر تحریکاتی علیه قانون اصلاحات ارضی قلمداد شده است(1)

همین روزنامه، در توضیحات بیشتر می نویسد:

بقرار اطلاع آقای حسینعلی ]حسینقلی[ رستم رئیس ایل ... ممسنی که متجاوز از 160 پارچه آبادی دارد تاکنون برای 59 پارچه آبادی خود اظهارنامه پر کرده و بقیه املاک خود را چندی قبل بین خانم و فرزندش تقسیم کرده سند انتقالی داده و قسمتی را نیز به آقای سلطان حسین قشقایی برادر خانمش واگذار کرده است که حق استرداد داشته باشد(2)

تناقض گویی روزنامه در باب تعداد آبادی های تحت مالکیت حسینقلی خان، کاملاً آشکار است.

دو روز بعد، روزنامه کیهان خبر داد که: «رئیس ایل ممسنی آزاد شد.»(3)

اسناد موجود نشان می دهد که ورهرام، استاندار فارس، نسبت به دستگیری و اعزام حسینقلی خان به تهران، واکنش بالنسبه تندی نشان داده و علت بازداشت وی را جویا شده است.

جناب آقای نخست وزیر _ رونوشت تیمسار سپهبد امیر عزیزی وزیر محترم کشور[:] صبح جمعه سی آذر فرمانده نیروی زمینی تلگرافی به فرمانده لشکر فارس دستور می دهد حسینقلی رستم را تحت مراقبت به تهران اعزام دارند. دستور اجرا و فرستاده می شود. در نتیجه، عمل انتقال املاک ممسنی به دولت متوقف ]می شود.

ص: 233


1- کیهان، (1 دیماه 1341، شماره 5832)، ص 1.
2- همان، ص 11.
3- کیهان، (3 دیماه 1341، شماره 5834)، ص 1.

[ چون این جانب به کلی از این جریان بی اطلاع می باشم اولاً مقرر فرمایید در صورتی که حسینقلی رستم مرتکب اعمالی شده است که مستلزم توقیف [و] تنبیه می باشد جریان را ابلاغ؛ ثانیاً به این ترتیب نمی دانم مسئولیت منطقه با کیست و اگر با این جانب است مقرر شود دستور مستقیم به لشکر و مأمورین انتظامی داده نشود. اکنون با دستگیری حسینقلی رستم سایر رؤسای عشایر ناراحت و در نتیجه ممکن است عکس العملی نشان دهند. به اضافه، اصولاً این عمل، علاوه بر اینکه لازم نبود، به ضرر منطقه هم خواهد بود(1)

نخست وزیر اسدالله علم، در پاسخ وی می نویسد:

تیمسار سپهبد ورهرام استاندار ... تلگراف جنابعالی بشرفعرض همایونی رسید و حسینقلی آزاد شد. اصولاً لزومی در دستگیری او نبوده است...(2)

بدین گونه، حسینقلی خان رستم، پس از پنج روز بازداشت، آزاد می شود؛ اما به صلاحدید خویش در تهران می ماند و به فارس برنمی گردد.

محمدرضا شاه و دستور خلع سلاح عشایر

در پنجم دی ماه 1341، محمدرضا شاه پهلوی در خلال سخنان خویش «در محل بنای یادبود مهندس ملک عابدی در شیراز» اعلان داشت: «به تمام افرادی که یا روی جهل و نادانی یا روی تشویق آن کسانی که از آنها بهره برداری می کردند و تا به حال به وسیلة داشتن یک سلاح غیرمجاز، یا سرگردنه می ایستادند یا آلت قرار می گرفتند توصیه میکنم که در اولین فرصت قبل از اینکه دولت اعلام خلع سلاح را مجدداً بکند، خودشان به اولین پست نظامی و ژاندارمری مراجعه بکنند و اسلحه نامبارکی که به دست آنها هست تسلیم بکنند.»(3)

بدین ترتیب، یک بار دیگر دستور خلع سلاح عمومی عشایر جنوب از جانب پادشاه کشور صادر گردید. یکی از مهم ترین موارد حساسیت برانگیز عمومی عشایر، که در آن

ص: 234


1- جلال فرهمند، همان، صص 247 _ 246.
2- همان، صص 247 _ 248.
3- محمدرضا پهلوی، مجموعة تألیفات، نطقها، ... ، ص 3020.

تمام مردمان، اعم از زن و مرد، واکنش منفی و مقاومت عمومی نشان می دادند؛ اخذ اسلحه آنان و خلع سلاح ایشان بود. این حساسیت، بسیار بالا بود. مرد و زن عشایری، اسلحه را همچون عزیزترین کسان و چیزهای خویش، دوست می داشت و از آن مواظبت می کرد. اسلحه، چنان ارزشمند و دوست داشتنی بود؛ که در ادبیات عامیانه و حماسی قوم، جایگاهی بس رفیع یافته بود. بیت شعری، در ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویراحمد _ و برخی ایلات دیگر _ وجود دارد؛ که بیانگر ارزش و تقدس فوق العاده «تفنگ» است. عاشق ایلی، برخلاف دیگر عاشقان _ که از سر تعارف و تمجید هم که شده _ همه «چیز» خویش را فدای «معشوق» می خواند؛ یک چیز را مجزا می نماید؛ و آنهم «تفنگ» است! وی به صراحت می گوید:

هرچه دارم قربونت، غیر از تفنگم

ور دارم چربش کنم سی(1) روز تنگم

این «روز تنگ»؛ در واقع روزی است که تمام حیثیت و شرف و ناموس ایلی در خطر است. بنابراین، دفاع از آن، از ضروریات و واجبات است. مرد ایلی، با وجود «تفنگ»، راحت تر می توانست از «حیثیت» ایل، حفظ و حراست نماید. تفنگ، ابزار ارزشمند دفاع بود؛ نه تهاجم(2) تفنگ، وسیله ای مقدس و در واقع یار و یاور مرد ایلی، در مقابل تعدی و تجاوز هر ظالم و زورگویی بود. معهذا، ارزش و اهمیت اسلحه، نه تنها برای مرد ایلی که برای زن ایلی، نیز کاملاً محسوس و ملموس بود. مردان عشایر، در مقابل شکنجه های سخت و زجرآور نظامیان، تحمل بسیاری می نمودند، تا به آسانی اسلحة خویش را از دست ندهند. اما، این بار اوضاع کاملاً متفاوت بود. قتل ملک عابدی، بهترین بهانه و مستمسک حکومت پهلوی دوم برای سرکوب کامل عشایر جنوب شده بود. به علاوه، «اوامر ملوکانه» نیز در منظر عموم صادر شده بود؛ و بنابراین، می بایستی خلع سلاح کامل عشایر جنوب، صورت گیرد. ارتشبد فردوست بیان می کند؛ در جلسات «شورای عالی هماهنگی که در آن زمان «شورای امنیت» خوانده می شد... ]سپهبد[ مالک ... کراراً از دستورات محمدرضا برای خلع سلاح عشایر صحبت می کرد.»

ص: 235


1- سی= برای.
2- رجوع شود: تقوی مقدم، همان، ص 313.

در نتیجة این تصمیمات، سرانجام لشکر 10 پیاده فارس، در تاریخ هفتم بهمن ماه 1341، «اعلامیه خلع سلاح همگانی در فارس» را منتشر نمود. در آغاز اعلامیه آمده بود:

بفرمان مطاع شاهانه[،] در اجرای امریه نیروی زمینی[،] لشکر 10 فارس مأموریت دارد که تا آخرین اسلحه غیرمجاز را اعم از ساچمه ای ]و[ گلوله زنی جمع آوری و بدینوسیله موجبات آسایش مردم و آرامش و امنیت مناطق استحفاظی فراهم گردد...

اعلامیة مزبور، نیز در همان روز، در برخی روزنامه ها انتشار یافت. روزنامة محلی «پارس» نیز در سرمقاله ای تحت عنوان «وداع با اسلحه»، به اعلامیه لشکر 10 فارس و اوامر ملوکانه راجع به خلع سلاح عشایر جنوب پرداخته است.

مجلة «تهران مصور» در مصاحبه ای با سپهبد ورهرام، استاندار فارس به تفصیل به موضوع خلع سلاح عشایر جنوب پرداخت . در این مصاحبه که تحت عنوان «سی هزار مرد مسلح در جنوب خلع سلاح می شوند» انتشار یافت؛ چنین آمده است:

بطوریکه خوانندگان اطلاع دارند، بفرمان شاهنشاه، خلع سلاح عمومی و کامل عشایر جنوب آغاز شده و دولت در نظر دارد ضمن اجرای فرمان شاهانه، مقدمات اسکان عشایر و تأمین آسایش واقعیت ]واقعی؟[ کامل فارس و مناطق جنوبی را فراهم کند.

در مصاحبة استاندار فارس آمده بود:

سی هزار سوار و پیاده مسلح بیابانگرد فارس که مجهز به تفنگ، مسلسل و سلاحهای خودکار سبک هستند خلع سلاح می شوند. هم اکنون سه ستون سرباز سپاه فارس برای جمع آوری اسلحه عشایر بطرف: 1_ فیروزآباد برای خلع سلاح افراد مسلح قشقائی. 2_ نورآباد مرکز ممسنی برای خلع سلاح بیابانگردان. 3_ کهگیلویه بمنظور جمع آوری اسلحه تیره های مختلف در فارس و «باشت» و «باوی»

ص: 236

در حرکت می باشند].[ علاوه بر سه ستونی که در فارس مأمور جمع آوری اسلحه و مهمات خوانین، رؤسای ایلات و عشایر، و افراد مسلح عادی شده اند، یک ستون نیز از سپاه خوزستان مأمور جمع آوری اسلحه عشایر بویراحمدی و اعرابی که مسلح هستند آماده حرکت شده است. ضمناً بگردان بوشهر نیز مأموریت داده شده که اسلحه موجود در تنگستان، دشتی و دشتستان را جمع آوری کند.

علاوه بر لشکر 10 فارس، لشکر 9 خوزستان نیز مسئول خلع سلاح عشایر کهگیلویه و بویراحمد در حوزة خوزستان می گردد. در روزنامة «مهر ایران» به اقدامات لشکر 9 خوزستان در منطقه کهگیلویه و دهدشت، اشاره شده است. خبرنگار مهر ایران گزارش می دهد: «تیمسار سرتیپ علی نادور معاونت یکم لشکر 9 مستقل پیاده خوزستان و فرمانده ستون های خلع سلاح منطقه بهبهان و کهگیلویه باتفاق ... سرهنگ علیزاده فرماندار شهرستان کهگیلویه... روز 15/11/41 با هواپیما به بهبهان وارد ]و[ پس از صدور دستورات لازم در مورد حرکت ستونهای مختلف بمناطق باشت و بابوئی _ چرام _ صیدون ... در مراسم دعا و نیایش برای شاه شرکت کردند... در خاتمه تیمسار بسران عشایر در مورد تحویل اسلحة موجود در منطقه بهبهان و کهگیلویه تذکر دادند.»(1)

ستون های خلع سلاح عشاییر، با حضور در مناطق استحفاظی و دستورات شفاهی و کتبی، بزرگان ایلات و طوایف را مسئول اجرای خلع سلاح مردم خویش نموده است. بر اساس اسناد موجود، فرماندهان ستون های خلع سلاح، کدخدایان و کلانتران مناطق مختلف را موظف نموده «کلیه سلاح های ابوابجمعی خود... را جمع آوری و به ستاد ستون تحویل» نمایند. به علاوه، تهدید نموده بودند: «که هر کس سلاح خود را پنهان و از دادن اسلحه خودداری کند[،] علاوه بر اینکه سلاح های آنان گرفته می شود، به حداکثر مجازات قانونی تنبیه خواهند شد.»(2)

بدین گونه، همه زمینه سازی خلع سلاح عشایر، و در واقع سرکوب قطعی و همیشگی ایلات جنوب شروع شده است. مسلم بود، در مقابل خلع سلاح عمومی، بسیاری از مردمان ایلات و عشایر، مقاومت و موضع گیری می نمایند. بنابراین، یکی از عوامل مؤثر

ص: 237


1- مهر ایران، (23 بهمن ماه 1341، شماره 1764)، ص 3.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

و مهم مقاومت عمومی عشایر جنوب و قیام آنان؛ جلوگیری از جریان خلع سلاح و بازتاب شکنجه های پیشین عشایر در هنگام اخذ اسلحه بود.

در واقع، خلع سلاح های مکرر پیشین، امان آنان را بریده و به ستوه آورده بود. آزار و اذیت های نظامیان، در هنگام خلع سلاح عشایر، بسیار زیاد بود. شکنجه ها برای اخذ اسلحه از مرد عشایری، در بسیاری مواقع زجرآور و رقت انگیز بود. هیچ فرد عشایری، به آسانی تسلیم نمی شد؛ و تفنگ خویش را تحویل نمی داد. بسیاری از آنان،پس از تحمل شداید فراوان و شکنجه های خرد کننده، ناچار به تقدیم اسلحه می شدند. برخی از مردان عشایر، نیز بی آنکه اسلحه ای داشته باشند، بی گناه و به سختی شکنجه می شدند. به جرأت می توان گفت، بدترین مواقع برای تمام مردمان ایلی، در مواجهه با نظامیان، زمانی بود که خلع سلاح اعلام و اجرا می شد. معهذا، بر اساس چنین سابقة ناخوشایندی بود، که اعلام مجدد خلع سلاح در سال 1341، با نارضایی و عدم استقبال عشایر مواجه شد. در نتیجه، مقابل آن موضع گیری و مبارزه نمودند؛ و در واقع یکی از عوامل اصلی قیام عشایر جنوب به شمار می آید. متأسفانه، این «مهم» تحت تأثیر تبلیغات مخرب و دروغین رژیم؛ هنوز هم از دید بسیاری از محققان برکنارمانده و توجهی به آن نشده است. احتمالاً ارتشبد فردوست، از معدود افرادی است، که به تأثیر خلع سلاح عشایر در ایجاد قیام عشایر جنوب، اشاره نموده است. وی می گوید:

... محمدرضا ]شاه[ تصمیم گرفت که ... ایلات و طوایف فارس را خلع سلاح و منکوب کند و از سال 1340 دراین زمینه به ژاندارمری دستوراتی داد، که در نتیجه منجر به شورش وسیعی در عشایر جنوب گردید(1)

آغاز قیام عشایر کوهمره سرخی و قشقایی

فشار فراوانی که ایلات و عشایر کوهمره سرخی در دورة فرماندهی سرلشکر اسماعیل ریاحی بر سپاه جنوب متحمل شده بودند؛ هنوز التیام نیافته بود، که ماجرای قتل ملک عابدی رخ داد. تبعات واقعة اخیر، نیز آنان را متحمل زجر و عذاب دیگری نمود. آنها نیز هیچ گناهی در قتل ملک عابدی نداشتند؛ و به ناحق عرصة تهمت واقع

ص: 238


1- فردوست، همان، ص 506.

شدند. رئیس ایل سرخی، حبیب الله شهبازی بود، که ده روز پس از واقعه قتل ملک عابدی، از طرف نظامیان _ خاصه تیمسار اشکان فرمانده ژاندارمری فارس _ به فیروزآباد «احضار و با رفتار خشن و توهین آمیزی که بیسابقه بوده است او را متهم به قتل ملک عابدی می کنند و اعلام می دارند:«تو مسئوولی. باید ظرف یک هفته قاتلین را که سرخی هستند، دستگیر کنی و تحویل دهی!» بنابراین وی با ناراحتی و نگرانی به منطقه بازمی گردد..(1)

روزنامه کیهان، در گزارشی تحت عنوان «بازجویی از رئیس طایفه سرخی» می نویسد: «... عصر دیروز ]3 آذر[ حبیب شهبازی رئیس طایفه سرخی به فیروزآباد احضار شد و ساعت هشت صبح امروز نامبرده خود را به ژاندارمری فیروزآباد معرفی کرد و هم اکنون تحت بازجوئی است.»(2)

همین روزنامه، در روز بعد، متن مصاحبة خبرنگار خویش را با حبیب شهبازی، چنین منتشر می نماید:

دیروز خلیل ]حبیب[ شهبازی رئیس طایفه سرخی ... به خبرنگار ما گفت: من مثل یک سرباز هر وقت لازم باشد به مأمورین دولت کمک خواهم کرد. دیشب تیمسار اشکان مرا احضار کرد و قرار شد در مورد دستگیری سارقین و متهمین بقتل ملک عابدی به ژاندارمری کمک کنم].[ من قول هر گونه کمکی که بتوانم انجام دهم دادم(3)

روز بعد، روزنامه کیهان با چاپ عکس وی، می نویسد: «حبیب اله خان رئیس طایفه سرخی ... که بژاندارمری فیروزآباد احضار شده است.»(4)

در همین روز، روزنامه اطلاعات نیز با چاپ عکس وی در صفحه اول، نوشت: «حبیب اله شهبازی... رئیس تیرة سرخی که در دستگیری قاتلین مهندس عابدی با مأمورین ژاندارمری همکاری کرد هنگام گفتگو با خبرنگار اطلاعات...»(5)

ص: 239


1- ایل ناشناخته، ص 267.
2- کیهان، (4 آذر ماه 1341، شماره 5810)، ص 15.
3- همان، (5 آذرماه 1341، شماره 5811)، ص 15.
4- همان، (6 آذرماه 1341،شماره 5812)، ص 1.
5- اطلاعات، (ششم آذرماه 1341، شماره 10960)، ص 1.

بدین گونه، حبیب شهباری و دیگر سرخی ها که به ناروا به اتهام قتل ملک عابدی زیر فشار و تهدید قرار گرفته بودند؛ صادقانه در جهت شناسایی و دستگیری قاتلان اصلی تلاش نمودند. اما ظاهراً این تلاش ها مورد قبول دولتیان واقع نمی گردد. سندی از ساواک در دست است که «منصفانه» به اجحافات و فشارهای متعدیانة ژاندارمری، نسبت به «عشایر» فارس _ از جمله کوهمره سرخی _ اشاره دارد. در این سند آمده است: «... در سال 1341 که جریان قتل مهندس ملک عابدی رخ می دهد [،] دستگاه ژاندارمری با ایجاد سر و صدا موجبات اذیت و آزار عشایر فارس را فراهم و چون در منطقه فیروزآباد این جریان واقع گردیده و ارتباطی با منطقه سرخی نداشته[،] معهذا تیمسار اشکان و معاونش سرهنگ عاصی به فکر منطقه سرخی افتاده و وجود چند نفر دزد را در منطقه بهانه کرده [و] شهبازی را احضار و تحت الحفظ به فیروزآباد اعزام می دارند. در فیروزآباد که از دشمنان وی بوده اند[،] نهایت اهانت و فحاشی را به وی نموده سپس او را به شهر می آورند و از وی خواستار می شوند چند نفر از افراد سرخی را تحویل دهد. نامبرده در اجرای امر چند نفر را تحویل داده و سپس اکیپ های ژاندارم برای دستگیری وی اقدام می نمایند[.] ناچاراً نامبرده از کوه مره سرخی به شیراز رفته و مراتب را به استانداری گزارش و با اینکه استانداری به ژاندارمری دستور می دهد که مزاحم وی نگردند [،] لیکن استانداری نیز قاتل ملک عابدی را از وی خواسته و از طرف ژاندارمری جهت دستگیری وی [،] منزل او را در شهر محاصره می نمایند و نامبرده ناچاراً به منطقه مزارعی متواری می گردد.»(1) سندی از ساواک در دست است که «منصفانه» به اجحافات و فشارهای متعدیانة ژاندارمری، نسبت به «عشایر» فارس _ از جمله کوهمره سرخی _ اشاره دارد. در این سند آمده است: «... در سال 1341 که جریان قتل مهندس ملک عابدی رخ می دهد[،] دستگاه ژاندارمری با ایجاد سر و صدا موجبات اذیت و آزار عشایر فارس را فراهم و چون در منطقه فیروزآباد این جریان واقع گردیده و ارتباطی با منطقه سرخی نداشته[،] معهذا تیمسار اشکان و معاونش سرهنگ عاصی به فکر منطقه سرخی افتاده و وجود چند نفر دزد را در منطقه بهانه کرده[و] شهبازی را احضار و تحت الحفظ به فیروزآباد اعزام می دارند. در فیروزآباد که از دشمنان وی بوده اند[،] نهایت اهانت و فحاشی

ص: 240


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

را به وی نموده سپس او را به شهر می آورند و از وی خواستار می شوند چند نفر از افراد سرخی را تحویل دهد. نامبرده در اجرای امر چند نفر را تحویل داده و سپس اکیپ های ژاندارم برای دستگیری وی اقدام می نمایند [.] ناچاراً نامبرده از کوه مره سرخی به شیراز رفته و مراتب را به استانداری گزارش و با اینکه استانداری به ژاندارمری دستور می دهد که مزاحم وی نگردند[،] لیکن استانداری نیز قاتل ملک عابدی را از وی خواسته و از طرف ژاندارمری جهت دستگیری وی[،] منزل او را در شهر محاصره می نمایند و نامبرده ناچاراً به منطقه مزارعی متواری می گردد.» روزنامه کیهان، در تاریخ 18 آذر ماه، خبر از «دستگیری سه نفر از طایفه سرخی» می دهد. این دستگیری ظاهراً «مربوط به اعترافی بوده که عطائی آموزگار عشایری ساکن قنات دهدار نموده و گفته است آنها را چند شب قبل از واقعه قتل مهندس عابدی مسلحانه در آنجا دیده است.»(1)

با این گونه بهانه گیری های زورگویانه، فشار و اجحاف بر سرخی ها _ همچون قشقایی ها _ به اوج می رسد. حبیب شهبازی، به عنوان رئیس و بزرگ ایل سرخی، تاب و تحمل این همه تعدی و تجاوز را نیاورده؛ از اول دی ماه، آشکارا در برابر دولت موضع گیری می نماید.

اقدامات حبیب شهبازی:

وی با ارسال نامه، و نیز حضور در میان طوایف و تیره های ایلات سرخی و قشقایی کوهمره، آنان را به قیام علیه حکومت فرا می خواند. این فراخوانی خیلی زود با استقبال عمومی مواجه می گردد. زمینة این استقبال نیز کاملاً فراهم بود. فشار و شکنجه ای که مردمان ایل قشقایی و سرخِی، در پی قتل ملک عابدی متحمل شده و هنوز هم ادامه داشت؛ بهترین زمینه برای استقبال عام بود. به نظر می رسد، آنان منتظر فرمانده ای دلیر بودند؛ تا عصیان خویش را آشکار سازند. این فرمانده اکنون ظاهر شده بود. جالب است که جنگجویان نامداری چون دشتی گله زن، مسیح بولوردی، بُلُوط(2) جعفرلو و فضل الله گلکی، این فرماندهی را می پذیرند و به دور او جمع می شوند. ارتشبد آریانا، نیز در

ص: 241


1- کیهان، (18 آذرماه 1341، شماره 5822)، صص 1و 15.
2- بُلُوط= به ترکی، به معنای ابر است.

کتاب خود به این مهم اشاره کرده، می نویسد:

... اسامی سرکردگان اشرار سرخی که با حبیب شهبازی همکاری می کنند عبارتند از: 1_ بلوط جعفرلو 2_ دشتی گله زن 3_ فضل الله گلکی 4_ مسیح خان بلوردی 5_ پسر لشکر صفی خان 6_ پسر باباخانی ]باباخان[ 7_ امیر و کرامت پسران مهدی سرخی(1)

باری، با فراخوانی حبیب شهبازی «عدة زیادی از عشایر و روستائیان از نواحی مختلف فارس به کوهمره می آیند و در مدت اندکی حداقل 1200 تفنگچی مسلح مستقر می شوند.»(2)

اقدام بعدی وی، تحریم رفراندم لوایح ششگانه _ یا انقلاب سفید _ بود. وی که فردی کاملاً آگاه به مسایل سیاسی _ اجتماعی عصر بود؛ می دانست روحانیت مبارز و اصیل و برخی گروههای سیاسی، رفراندم لوایح ششگانه را تحریم نموده اند. بنابراین، عدم شرکت وی در رفراندم انقلاب سفید، موجبی مؤثر در عدم شرکت عشایر کوهمره سرخی در رفراندم مزبور بود. تحریم دسته جمعی مردم کوهمره سرخی و عدم رأی ریزی در رفراندم ششم بهمن 1341 بسیار جالب و ارزشمند بود. در واقع، این عمل بیانگر شجاعت و نترسی قومی دلیر در خفقان دیکتاتوری عصر و اصالت و ارزش مبارزه و مقاومت آنان است. بازتاب این کار مهم و تاریخی، در «کیفرخواست دادستان نظامی» علیه حبیب شهبازی، منعکس و مشخص است. در کیفرخواست چنین آمده:

... مقارن رفراندم تاریخی ]ششم بهمن[ حبیب شهبازی ... در کوهمره بیکار ننشسته و بمناسبت تمرد و عدم حضور در شیراز مراتب عصیان و یاغیگری او در طوایف دور و نزدیک منتشر می شود. دستجات سارقینی که در اثر فشار و تعقیب ژاندارمری به ستوه آمده بودند از موقعیت استفاده کرده به طرف کوهمره سرخی سرازیر می شوند و حبیب شهبازی هم مقدم آنها را گرامی میشمرد. در تاریخ ششم بهمن 41 که مصادف با رفراندم تاریخی ملت ایران نسبت به لوایح ششگانه پیشنهادی شاهنشاه بود علناً مخالفت میکند و اهالی کوهمرة سرخی را وادار مینماید که رأی ندهند....»(3)

ص: 242


1- آریانا، تاریخچة عملیات نظامی جنوب، ص 24.
2- ایل ناشناخته، ص 268.
3- اطلاعات، (23 تیرماه 1343، شماره 6287)، ص 9.

در همین ایام بهمن ماه، که اختلاف روحانیت مبارز _ به رهبری امام خمینی _ با شاه و حکومت پهلوی، به اوج رسیده بود؛ حبیب شهبازی،از طرق مختلف، با روحانیون مبارز شیراز ارتباط هایی برقرار نموده است. بر اساس سند محرمانه ای که در پروندة ساواک حبیب شهبازی، موجود است؛ وی نامه ای به «جلال الدین آیت الله زاده» برادر «آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی» نوشته، که: «ما قیام کردیم شما هم ما را تنها نگذارید]و[ بوسیله ایادی محمد ضرغامی و جبهه ملی با ما هم آهنگ شوید.»(1)

جلال الدین آیت الله زاده، در خاطرات خویش نقل می کند:

به خاطر دارم که یک روز صبح به منزل مرحوم آقای اخوی ]آیة الله محلاتی[ رفتم. مرحوم آقای دستغیب هم اونجا بود].[ اخوی فرمودند خوب شد شما آمدید. حبیب الله شهبازی کسی را فرستاده اینجا و گفته من امروز می توانم ستاد لشکر را خلع سلاح کنم... آقا از من پرسیدند:«چه کار کنیم؟» گفتم:«اصلاً جوابش را ندهید، نامه هم برایش نفرستید، به او بگویید ما در این کار با شما هم نظر نیستیم.» چون نامه به دست مأمورین دولت می افتاد....(2)

«دکتر محمدحسن طاهری» در خاطرات خویش، از ارسال نامة آیت الله محلاتی به حبیب شهبازی یاد می کند.

وی می گوید: «... آیت الله محلاتی رضوا ن الله تعالی علیه نامه نوشته بودند که به وسیله یک نفر به کازرون فرستاده شد و در جلسه ای در کازرون نامه مطرح شد. مخاطب نامه شهبازی بود. شهبازی یکی از سران عشایر کوهمره سرخی بود که یک حرکت ضددولتی به وجود آورده بود.»(3)

علاوه بر آیت الله محلاتی و برادرش جلال الدین آیت الله زاده، روحانیون مشهور فارس نظیر آیت الله دستغیب و آیت الله نجابت، به قیام مردم کوهمره سرخی و حبیب شهبازِی، معاضدت مادی و معنوی نموده اند.

«آیت الله شیخ حسنعلی نجابت» از روحانیون مرتبط با حبیب شهبازی بود، که علاوه بر ارسال کمک های مالی، در مدح و وصف وی و یارانش شعر گفته است. بنا به نقل

ص: 243


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- عرفان منش، همان، دفتر اول، ص 54 (خاطرات جلال الدین آیت الله زاده).
3- عرفان منش، همان، دفتر دوم، ص 115 (خاطرات دکتر محمدحسن طاهری).

«محمدرضا گل آرایش»:

آیت الله نجابت شنیده بود که حبیب الله شهبازی علیه دولت قیام کرده... به دلیل اینکه آنها به طرفداری اسلام قیام کردند از آنها حمایت می کرد. در مدح آنها شعر می گفت و آنها را ترغیب می کرد و از جهات مالی هم توسط رفقایی که اطراف ایشان بودند، مثلاً ده هزار تومان، پنج هزار تومان ]و[ کمتر و یا بیشتر کمک مالی می کرد. افرادی هم ]که[ می توانستند، فشنگ و یا «پیشتو» و ده تیر، گیر بیاورند، تهیه می کردند، و به آنها می دادند(1)

برخی از ابیات آیت الله نجابت در مدح جنگجویان سرخی و حبیب شهبازی، این است:

چتربازان که زطیاره پدیدار ش_دند

تیر جانسور بدرید دل دشمن دی_ن

از قضا تیر خریدار به بیهوده ن_رفت

رهبر قوم حبیب الله شهبازی بود

نام نامیش ح_بیب است و محب احم__دهر یکی را به هدف مردم شهباز خریدار شدند

سرخیان در ره اسلام جلو دار شدند

دولت و دولتیان زرد رخ و زار شدند

شاهبازان جهان در نظرش خوار شدند

بر سرش نور خ_دا، پنج تنش یار شدند(2)

به نقل از شاهدان عینی و شرکت کنندگان در قیام، آیت الله شهید دستغیب نیز تعدادی ملکی (گیوه) و مبلغ شانزده هزار تومان پول، برای کمک به حبیب شهبازی و جنگجویان کوهمره سرخی فرستاده است(3)

علاوه بر این اقدامات، خود حبیب شهبازی که فردی باسواد و آگاه بود؛ اعلامیه هایی در تبیین اهداف و انگیزه های عشایر از قیام علیه دولت، تحریر و منتشر نموده است. این اعلامیه ها، توسط مبارزان دیگر، حروف چینی و چاپ و انتشار یافته است(4) نمونه هایی از برخی اعلامیه ها اکنون در دست است. از جمله اعلامیة ذیل:

ص: 244


1- همان، دفتر اول، ص 95 (خاطرات محمدرضا گل آرایش).
2- ایل نا شناخته، ص 276. (حاج عوضقلی محمدی، از جنگجویان بنام کوهمره سرخی در قیام عشایر جنوب، هنوز اشعار مزبور را از حفظ می خواند. مصاحبه با نامبرده در شهر شیراز.)
3- همان جا.
4- شیخ عیسی حسانی که از طلاب جوان وقت و دوستان حبیب شهبازی بوده، می گوید: «چندین بار در کوههای کوهمره سرخی نزد شهبازی رفته و اعلامیه های دست نویس او را گرفته و در شهر شیراز تایپ و در شهرهای مختلف، منتشر نموده است.» (مصاحبه تلفنی با شیخ عیسی حسانی _ آذرماه 1387)

اعلامیه نهضت مقاومت ملی عشایر جنوب

بطوریکه هم میهنان عزیز اطلاع دارند از یکماه پیش عشایر فارس به منظور پشتیبانی از جنبشهای ملی و دلیرانة مردم شهرستانها مخصوصاً اهالی محترم تهران مسلحانه بپاخاسته و توانسته اند تا حد زیادی دنیا را به آنچه در ایران ما می گذرد متوجه سازند. متأسفانه چون در بدو امر مقدور نبود هدفهای نهائی عشایر را از این قیام به سمع ملت ایران برسانند، دولت تا می توانست بر علیه جنبش ملی ما تبلیغات سوء نمود. گاهی آنها را چند نفر دزد و راهزن و جیره خوار و بار دیگر مخالف اصلاحات ارضی و سرانجام تحریک شدة مالکین و فئودالها معرفی نمود و اعلیحضرت شاه در نطقهای خود سران عشایر را شپشهای جامعه و مورچه هائی در مقابل لکوموتیو یاد کردند و حال آنکه ده سال ظلم و جور حکومتهای دیکتاتوری کافی بود که تمام ملت ایران را بر علیه دولت مرکزی به طغیان و عصیان برانگیزد؛ منتها نجابت و بردباری ملت ایران همة مظالم و مفاسد هیأت حاکمه را با صبر و شکیبائی و مبارزات منطقی و قانونی تحمل نمود. اینک لازم می داند هموطنان عزیز را به هدف مقدسی که محرک احساسات پاک و بی آلایش عشایر فارس بوده است، واقف سازد.

هموطنان عزیز!

ظلم و جور حکومتهای دیکتاتوری در ده سالة اخیر، تمام ملت ایران را به زانو درآورده است. فشار هیأت حاکمه، تعطیل مشروطیت، نقض قانون اساسی، اختناق مطبوعات و افکار عمومی، حبس و شکنجه و تبعید آزادیخواهان، ورشکستگی اقتصادی و فقر و فاقة عمومی، فشار مأمورین ژاندارم به تمام دهات و قصبات، بی اعتنائی و بی احترامی به مقررات قرآن و دین مبین اسلام، حملة بیرحمانه به ساحات مقدسه و دانشکده های دینی و تربیتی، شتم و جرح طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه، هتک حرمت علمای اعلام و پیشوایان دین و صدها مظالم و قانونشکنی دیگر از مظاهر حکومتهای دیکتاتوری و دست نشانده ده سالة اخیر است. عشایر فارس که در ده سالة اخیر پیوسته از دور و نزدیک ناظر مبارزات شرافتمندانه و قانونی جوانان و آزادیخواهان تهران و شهرستانها بوده و تلاش و کوشش آنها را مواجه با قدرت سر نیزه و توپ و تانک و حبس و شکنجة حکومت

ص: 245

دیکتاتوری می دید، از دو سه سال پیش خود را برای دفاع از حق و آزادی آماده نمود و هر چند مبارزات دلیرانه و شرافتمندانة مردم شهرها خصوصاً جوانان دانشگاه، در خور تعظیم و ستایش بود، معهذا چون حکومتی که با سرمایة ملت همه گونه وسیله سرکوبی و اعمال زور و ظلم در اختیار دارد مادام که با عکس العمل شدیدتری مواجه نشود نمی تواند ملت را در سرنوشت خود آزاد بگذارد و از طرفی هم عشایر و دهات و قصبات بیش از پیش تحت فشار مأمورین دولت قرار گرفته بودند، ناچار به پشتیبانی مردم قهرمان تهران بپاخاسته تا سهمی در مبارزات ملی داشته باشند. با وجودی که دولت همیشه متوجه خطر از ناحیة عشایر جنوب بود خوشبختانه با تبعید سران عشایر و تضییقاتی که پیوسته از طرف عمال حکومت فراهم می شد و با وجود صحنه سازی قتل مهندس ملک عابدی به منظور سرکوبی و متلاشی کردن صفوف عشایر و استقرار نیروهای بیشتری در فارس، نتوانست خللی در اراده و تصمیم افراد غیور عشایر وارد سازد، بعکس نطقهای آتشین شخص پادشاه و وزیر وقت کشاورزی و تهدید تانک و توپ و نزول عقابها (منظور چتربازان) صفوف عشایر را فشرده تر و مصمم تر کرد و سرانجام برای کسب آزادی واقعی که تمام ملتهای اسیر آسیائی و افریقائی از آن برخوردار شده اند قیام کرد و اینک هم در سراسر فارس بر اوضاع مسلط و تا حصول آزادی و برانداختن رژیم دیکتاتوری از پا نخواهد نشست و زن و مرد عشایر برای نجات وطن و آزادی عموم ملت ایران زیر رگبارهای مسلسل و بمبهای آتش زا پایداری نموده و از بذل جان خود دریغ نخواهند کرد و تا زمانی که بساط خودسری حکومت دیکتاتوری را برنیندازند و حکومت قانون را مستقر نسازند و آزادمردان و آزادیخواهان را از سیاهچال زندانها و تبعیدگاههای داخل و خارج رهائی نبخشند، هر گونه مقاومتی را که از طرف نیروهای دولتی ابراز شود در هم کوبیده و به یاری خداوند بزرگ و استعانت ائمة اطهار و پشتیبانی ملت قهرمان ایران نهضت آزادیبخش ملی را به ثمر خواهند رسانید.

هموطنان عزیز!

عشایر جنوب بارها امتحان رشادت و وطن پرستی را داده اند. تهمتهای ناروای حکومت _ که البته به تمام آزادیخواهان در این چند ساله نسبتهائی نیز داده اند _

ص: 246

نمی تواند دامن پاک ملت و افراد ما را لکه دار کند. ما خواهان آزادی و اصلاحات دقیق اجتماعی هستیم و ملت ایران و نسل آینده باید بداند که عشایر فارس با اتکا به نیروی عظیم ملی برای نجات وطن برخاسته و ساعتی که پیروزی نهائی حاصل شود به فرمان ملت اسلحة خود را زمین گذارده به شغل کشاورزی و دامپروری می پردازیم. عشایر فارس نه تنها مخالف اصلاحات ارضی و اجتماعی و آزادی دهقانان نیست بلکه هرگونه اصلاح اساسی و مترقیانه را که با تصویب نمایندگان واقعی به دست دولت برگزیدة ملت و در حدود قانون اساسی و رعایت اعلامیة حقوق بشر صورت گیرد، صمیمانه پشتیبانی خواهد کرد.

خواستة عشایر نیز خواسته ملت ایران است و خواستة ملت ایران همانا استقرار حکومت قانون و اجرای مفاد یازده گانة منشور کنگرة جبهة ملی ایران و آزادی فوری جناب آقای دکتر محمد مصدق و زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات و انحلال سازمان مخوف امنیت و اطلاعات و رهائی آزادیخواهان از قید و بند تبعید داخل و خارج است. عشایر فارس قادر خواهند بود عنداللزوم تا دویست هزار نفر از جوانان خود را بر علیه ظلم و بیدادگری تجهیز نماید و مسلماً افسران شرافتمند و سربازان رشید که همگی برادران و فرزندان عشایر هستند و برای دفاع از وطن داوطلب شغل مقدس سربازی شده اند [به] هیچوجه راضی به برادرکشی نبوده و اطاعت کورکورانه را که به حیات ملی ما لطمه خواهد زد محکوم و مردانه در راه نجات وطن و کسب آزادی به صفوف برادران عشایر ملحق خواهند شد. برادران عزیز عشایر غیور آذربایجان، کردستان، لرستان، خوزستان، خراسان، بلوچستان و اصفهان!

بکوشید و دلیرانه برای نجات میهن و رهائی خواهران و برادران اسیر شهری، عشایر فارس را یاری نمائید و شهامت و رشادت خود را برای ثبت در تاریخ بار دیگر به منصة ظهور رسانید.

پیروزی از آن ماست (بمیری به نام و نمانی به ننگ)

زنده باد ایران، درود به رهبران مبارز ملت ایران[،] سلام بر شهدای راه آزادی، پیروز باد عشایر رشید ایران.

فروردین ماه 1342

ص: 247

سران عشایر فارس(1)

اعلامیة دیگری از حبیب شهبازی در دست است، که به صراحت پشتیبانی خود و طوایف کوهمره سرخی را از «روحانیون و مراجع تقلید مخصوصاً حضرت آیت الله خمینی» اعلان داشته است(2)

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب حبیب الله شهبازی با جمله طوایف کوه مره سرخی که دو هزار نفرشان فعلا ً مسلح و آماده ایستاده اند برای یاری روحانیون و مراجع تقلید مخصوصاً حضرت آیت الله خمینی دامت برکاتهم از هیچگونه خدمت و پشتیبانی و جانبازی دریغ نخواهم داشت و تا آخرین قطره خون خود را برای آبیاری درخت اسلام و احکام قرآن خواهم ریخت.

جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم

این متاعی است که هر بی سر و پائی دارد

فدوی اسلام و روحانیین و آیت الله خمینی _ حبیب الله شهبازی. (سند شماره 3)

با توجه به چاپ های متفاوتی که از این اعلامیه موجود است، و در شهرهای مختلفی توزیع و منتشر شده؛ شک نیست که توسط افراد متعدد و در سطحی وسیع، چاپ و توزیع گردیده است.

بر اساس اسناد ساواک، اعلامیه مزبور در تاریخ 15/2/1342، در کرج «توسط ]فردی به نام[ عباس بزاز اخوی زادگان به درب رستوران دانشکده کشاورزی الصاق شده» است(3)

هم چنین در تاریخ 17/2/1342، در تهران «در خیابان و کوچه های فرعی خواجه نظام الملک پخش گردیده» است.

این اعلامیه، در شهرهای شیراز، کرمانشاه، کرمان و قم نیز توزیع و انتشار یافته است(4) به علاوه، با وجودی که حبیب شهبازی در اواخر اردیبهشت 1342 بازداشت

ص: 248


1- ایل ناشناخته، صص 269 _ 271. (اصل سند در صفحات 325_324 کتاب مزبور به چاپ رسیده است.)
2- روحانی، همان، ص 405./ غلامرضا کرباسچی، همان، ص 369.
3- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
4- رجوع شود: سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، صص 308، 310 و 317.

گردیده بود؛ اعلامیة مذکور، همچنان توزیع و منتشر می شد(1)

گذشته از این، در پرونده انفرادی حبیب شهبازی _ در ساواک _ دو دست نوشته از وی مضبوط است که مؤید اقدامات سیاسی _ اجتماعی او و ترغیب عامة عشایر، شهرنشینان و روستاییان فارس به مبارزه با رژیم است. در یکی از اعلامیه ها، که با عنوان «هموطنان عزیز و برادران سلحشور فارس» آغاز شده است، می نویسد: «امید بسی افتخار و مباهات است که اینجانب با کلیه قدرت و نیروی جمعی خود برای جان بازی در راه نجات مملکت با سایر برادران غیور و با ایمان خود در یک صف و برای یک هدف پیش می رویم[.] یکی از افتخارات تاریخی بنده این است [که] فرزند خلف یگانه روی هستم که امتحان آزادی خواهی خود را داده[،] اینک به کلام اله...»(2)

متن دست نوشته دوم که به خط وی و به نام «امیر بهادری» _ از جنگجویان و فرماندهان بنام کوهمره سرخی _ است، آمده است:

هموطنان عزیز فارس

اینجانب امیر بهادری فرزند خلف یگانه آزادی خواه وطن...(3) با کلیه طایفه ام در زیر سایه قرآن و دین محمدی وابستگی...(4)

به جبهه ملی معروض تا آخرین نفس آماده فداکاری هستم. (سند شماره 4)

اقدامات دولتیان:

در طی مدت قریب دو ماه و نیم که حبیب شهبازی، در کوهمره سرخی به گردآوری نیرو می پرداخت؛ دولتیان، با اطلاع از این تحرکات و اوضاع بحرانی منطقه، تلاش بسیاری نموده تا با تشبث به انواع حیل حبیب شهبازی را به مراکز دولتی کشانده، و به زور یا صلاح آرام و ساکت نمایند. به نظر می رسد حبیب شهبازی، دست کم به دو دلیل، دولتیان و نمایندگان آنان را در ملاقات های متعددی که با وی داشته اند،

ص: 249


1- رجوع شود: کشواد سیاهپور، «نهضت امام خمینی و قیام عشایر جنوب 42_1341»، صص 43 و 65 _ 62.
2- بقیه مطلب، موجود نیست. (چنان که مشهود است، حبیب شهبازی ابتدا خود را «رهبر محبوب قوای انقلابی» نامیده است. اما، آن را خط کشیده و متن را به گونه ای دیگر تنظیم نموده است.)
3- کلمات بعد از «وطن» ناخواناست.
4- کلمات بعد از «وابستگی» ناخواناست.

با معاذیر مختلف ناکام بازگردانده است. یکی اینکه نمی خواست به آسانی در دست نظامیان _ که برخی از فرماندهان ارشدشان ملاحظة هیچ چیزی را نمی کردند _ گرفتار شود. دیگر آنکه تصمیم قطعی در مبارزه با رژیم گرفته بود؛ و بنابراین به گردآوری نیرو می پرداخت. اسناد موجود نشان می دهد، دولتیان برای جلوگیری از قیام شهبازی، تلاش فراوانی نموده؛ اما به نتیجه نرسیده است.

سرهنگ «مسعود حریری» رئیس ساواک فارس، در تاریخ 11/11/1341 به مرکز گزارش می دهد که:

برابر اطلاع واصله حبیب الله شهبازی مدتی است در ارتفاعات کوهمره سرخی تعدادی تفنگچی متجاوز از چهل نفر متمرکز و برای مخالفین یک هسته مقاومتی تشکیل داده و چهار روز پیش نامه ای وسیله تیمسار استاندار ]= ورهرام[ جهت نامبرده ارسال و او را بتوجه به مراحم و حمایت دولت دعوت بشهر نموده بود].[ پاسخ واصله از طرف نامبرده حاکیست اینجانب مطیع]،[ شاه پرست و میهن دوست هستم ولی بعلت داشتن بدهی زائد و فشار طلبکاران نمی توانم بشهر بیایم].[ مجدداً نامه ای از طرف تیمسار فرماندهی لشکر بنامبرده نوشته و بوسیله سرهنگ دوم عرفان ارسال و او را دعوت بشهر نمود[.] ضمناً یادآور شده چنانچه نیاید بعواقب وخیمی دچار خواهد شد[.] تا این ساعت سرهنگ دوم عرفان مراجعت ننموده که معلوم شود نامبرده بشهر آمده یا خیر...(1)

سرهنگ حریری، چهار روز بعد _ مورخ 15/11/1341 _ به تهران می نویسد:

... سرهنگ عرفان روز 14 جاری بشیراز مراجعت ]نموده است.[ ضمناً آقای حبیب اله شهبازی نامه ای جهت فرماندهی لشکر 10 [فارس] ارسال و طی آن تعهد سپرده که تا چند روز دیگر بشیراز آمده و برای انجام کارهای شخصی خویش به تهران عزیمت خواهد نمود[،] و چون فعلاً وجه برای مسافرت ندارد مشغول فروش مقداری گندم و تعدادی گوسفند میباشد[.] از طرفی وی آمادگی خود را برای خدمت در راه شاهنشاه و میهن معروض داشته است(2)

ص: 250


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

به احتمال قریب به یقین، حبیب شهبازی، صرفاً برای وقت گذرانی و گردآوری هر چه بیشتر تفنگچی و نیز دست به سر کردن و فریب دولتیان چنین پاسخ هایی را می داده است. به نظر می رسد، مسئولان فارس این مهم را دریافته و به ناچار دست به دامن «سلیمان بهبودی» _ وزیر دربار شاهنشاهی _ شده اند. وی نیز نامه ای به حبیب شهبازی نوشته «مبنی بر اینکه شما کماکان مورد توجه هستید و پس از انجام کارهای خود به تهران حرکت نمائید.»

این نامة تلگرافی «از طرف لشکر [10 فارس] وسیله سرهنگ دبیریان» برای «حبیب شهبازی فرستاده شده است.»(1)

نتیجة نامة مزبور، نیز منفی بوده است. زیرا سرهنگ حریری رئیس ساواک فارس، در گزارش مورخ 2/12/1341، به تهران، می نویسد:

... با اینکه پس از فرستاده شدن نامه آقای بهبودی وسیله سرهنگ دبیریان[،] سرهنگ 2 اوحدی افسر لشکر 10 نیز برای ملاقات با حبیب شهبازی و آوردن او بشیراز[،] بمحل مشارالیه رفته است [،] نامبرده بعنوان اینکه بدهکار [است] و از طرفی مورد تعقیب مامورین ژاندارمری است[،] از آمدن خودداری [نموده] و بطوریکه اطلاع میرسد نامبرده عده ای در حدود سیصد نفر دور خود جمع و تعدادی اسلحه و مهمات و آذوقه تهیه [و] میتوان گفت که در کوه مره سرخی هسته مقاومتی را تشکیل داده است... اینک مراتب بمنظور استحضار و اقدامات لازم معروض و جریان باطلاع استانداری و مقامات انتظامی نیز رسیده است... (سند شماره 5)

در پی گزارش ساواک فارس، ریاست ساواک کشور _ سرلشکر پاکروان _ به سرهنگ حریری دستور می دهد: «فوری شورای امنیت تشکیل داده[،] برای خاتمه دادن به این وضع اقدامات لازم به عمل بیاید. معطلی در این کار می تواند عواقب وخیمی داشته باشد و مسئولیت سنگینی دربر دارد.»

هر چند معلوم نیست سرهنگ حریری چه اقداماتی انجام داده؛ اما ظاهراً فرماندهان لشکر 10 فارس، همچنان به اعزام نماینده و ملاقات حبیب شهبازی ادامه داده و تلاش

ص: 251


1- همانجا.

خویش را برای منصرف نمودن وی از اقدامات حاد و مسلحانه، و گسیل وی به شهر مصروف داشته اند.

به نظر می رسد، آخرین نمایندگان لشکر 10 فارس، با برخورد تند حبیب شهبازی، مواجه شده و مدتی توقیف گشته اند. این اتفاق، دقیقاً در روزی رخ داده، که شب آن، یورش جنگجویان عشایر کوهمره _ متشکل از سرخی و قشقایی _ به پاسگاه ژاندارمری دارنجان، انجام گرفته است. سندی در این خصوص موجود است، که:

طبق اطلاع از شیراز سرهنگ وزین افسر لشکر 10 باتفاق یک نفر استوار بطرف طایفه سرخی، بمنظور ملاقات حبیب شهبازی عزیمت نموده [که در] روز 11/12/41 سرهنگ مزبور و استوار نامبرده را حبیب شهبازی توقیف و با تدابیر و تهدیداتی که سرهنگ وزین بعمل میآورد عصر آنها را حبیب شهبازی آزاد مینماید...(1)

با این اقدام، حبیب شهبازی نشان داده که قصد مصالحه با نمایندگان حکومت را ندارد.

خلع سلاح پاسگاه دادنجان:

بالاخره حبیب الله شهبازی، با رهبری جنگجویان ایلات سرخی و قشقایی، نخستین اقدام عملی و جنگ مسلحانه عشایر جنوب علیه حکومت پهلوی را با حمله به پاسگاه دادنجان، آغاز می نماید. ترکیب جنگجویان حمله کننده به پاسگاه دادنجان، بسیار متنوع و بیانگر حضور فعال بسیاری از طوایف و تیره های سرخی و قشقایی است. افراد مشهور و فرماندهان جنگی عشایر، عبارت بوده از:

1_ بلوط جعفرلو؛ از طایفه جعفرلو شش بلوکی قشقایی

2_ مختار جعفرلو؛ از طایفه جعفرلو شش بلوکی قشقایی

3_ دشتی گله زن؛ از طایفه گله زن قشقایی

4_ مسیح بولوردی؛ از طایفه بولوردی قشقایی

5_ حاجی بابا گله زن؛ از طایفه گله زن قشقایی

ص: 252


1- همانجا.

6_ محمدخان صفی خانی؛ از طایفه صفی خانی قشقایی

7_ باباخان کله خورلو؛ از طایفه صفی خانی قشقایی

8_ هدایت گودرزی و صفرخان؛ از طایفه صفی خانی قشقایی

9_ فضل الله گلکی؛ از طایفه کرکانی قشقایی

10_ محمدحسن کرکانی؛ از طایفه کرکانی قشقایی

11_ بهادر امیری فرزند باباخان سرخی معروف

12_ فرزندان مهدی سرخی معروف (امیر، کرامت، شکرالله و جواد بهادری سرخی)

13_ عوضقلی محمدی مسقانی

14_ کرامت اسدی

15_ سردار شاهین

16_ غلامحسین پرهیزگار

17_ زمان عابدی

تعداد جنگجویان تحت فرمان افراد فوق، قریب 300 تن بوده است. این نیروی جنگی و فرماندهان آن، همه تحت هدایت و فرماندهی حبیب شهبازی، وارد عرصه کارزار گشته اند.

عشایر حمله کننده، هجوم سراسری خود را از ساعت 3 بعداز نیمه شب 11/12/1341 برای تسخیر و خلع سلاح پاسگاه ژاندارمری دادنجان آغاز کردند. درگیری شدیدی میان طرفین رخ داده است. مقاومت نظامیان در سنگر مستحکم پاسگاه ادامه داشت، تا اینکه برخی از جنگجویان عشایر، وارد اصطبل پاسگاه شده و کاه موجود در آن را آتش زده اند. در نتیجة فشار دود درون پاسگاه و باران گلوله های بیرون، نظامیان زندة پاسگاه چاره ای جز تسلیم و خلع سلاح ندیدند. بنابراین، جز شش تن از آنان که کشته شده بود؛ باقی ماندة سالم و مجروح پاسگاه، تسلیم عشایر گردیدند و با خلع سلاح آنان، به سوی فیروزآباد بدرقه گشتند.

در این پیروزی، عشایر منطقه بیش از 30 اسلحه به غنیمت گرفته؛ که به نسبت بین آنان تقسیم شده است. بر اساس سندی از اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران: «... در ساعت 0300 مورخه 11/12/41 افراد غیرنظامی حبیب شهبازی بپاسگاه ژاندارمری دادنجان حمله و آنجا را خلع سلاح و 32 قبضه تفنگ سرقت نموده اند و بالنتیجه

ص: 253

تعداد چهار نفر ژاندارم مقتول و ده نفر زخمی [شده] و تا ساعت 1000 روز بعد [12/12/1341] مانع از جمع آوری کشتگان(1) و زخمیها گردیده است و بالنتیجه ژاندارمری کلیه پستهای ضعیف خود را جمع آوری نموده است...»(2)

در مجله هفتگی «ترقی»، مطالبی از زبان یک مقام ژاندارمری کشور، در خصوص خلع سلاح پاسگاههای ژاندارمری در بویراحمد، سرخی و قشقایی آمده که چون راوی آن یک مسئول ژاندارمری است، بسیار مغلوط و مجعول است(3) به رغم این، مواردی از آن می تواند مورد استفاده قرار گیرد. راوی می گوید:

... شب یازدهم اسفند ماه 41 حبیب شهبازی با عده زیادی از افراد طائفه خود و طوائف دیگر ناگهان بپاسگاه دادنجان نزدیک شیراز هجوم برده [و] در حقیقت شبیخون می زند. عدة پاسگاه که جمعاً از بیست نفر تجاوز نمیکرده بفرماندهی ستوان سلیمی تا آخرین فشنگ مقاومت می نمایند... عاقبت مهاجمین که میدیدند نمی توانند بزودی بر آنها غالب شوند و ممکن است کمک برسد[،] تمهیدی اندیشیده و چند نفر خود را باصطبل پاسگاه که مقداری کاه یونجه در آن بوده رسانده آنرا آتش می زنند. بیرون پاسگاه باران گلوله میبار[ید] در داخل هم دود و آتش مانع نفس کشیدن [بوده] است[.] ناچار افراد بخارج رانده می شوند[.] در این واقعه ستوان سلیمی و یکی دو نفر از افرادش مجروح و شش نفر از درجه داران و افراد ژاندامری بشهادت رسیده[،] پانزده نفر از اشرار مقتول می گردد(4)

به رغم گفته راوی، تنها یک تن از جنگجویان عشایر کشته می شود(5)

یورش سراسری نظامیان به کوهمره سرخی:

به دنبال تسخیر و خلع سلاح پاسگاه دادنجان، طرح حملة سراسری نظامیان به

ص: 254


1- اصل: کشته گان.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
3- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: ترقی، (شماره های 1059، 1060، 1061، 1062، 1063 مورخ 9، 16، 23و 30) اردیبهشت و 6 خردادماه 1342 (جز شماره نخست، بقیه شماره ها تحت عنوان «تبهکاران فارس» به نقش ژاندارمری در وقایع غائله جنوب پرداخته است.)
4- ترقی (شماره 1059، دوشنبه 9 اردیبهشت 1342)، ص 42.
5- ایل ناشناخته، ص 272.

کوهمره سرخی ریخته و اجرا شد. نیروی اصلی نظامی که در همان نیمه شب روز 12/12/1341 به سمت کوهمره سرخی، حرکت می نماید؛ «دو گروهان تقویت [شده] با ارابه به بفرماندهی سرهنگ وزین» بوده است.

این گروه رزمی، مرکب از:«ارکان گردان سوم لشکر 8 لرستان [و] گروهان نهم [و] دهم گردان سوم لشکر 8 لرستان [و] صد نفر ژاندارم» بوده؛ که از سمت «چنار فاریاب» برای تصرف «ریچی» در کوهمره سرخی، عزیمت نموده است(1)

به علاوه، سه گروه رزمی دیگر، برای محاصره و تصرف کامل کوهمره سرخی، به حرکت درآمده است. گروه رزمی شماره یک، به فرماندهی سرهنگ ستاد «عبدالحسین ناجی»؛ مرکب از «هنگ 20 پیاده [کرمانشاه]، دو تانک مقیم فیروزآباد، صد نفر ژاندارم [و] یک آتشبار توپخانه 105» از گردنه «بُلَُقو» به سمت کوهمره حرکت نموده است(2)

گروه رزمی شماره 3، به فرماندهی سرهنگ 2 «ساوجی»؛ متشکل از «گروهان یکم گردان سوم لشکر 8 لرستان [و] صد نفر ژاندارم» برای حمله آینده به کوهمره سرخی، در منطقة «جره» کازرون موضع گیری می نماید(3)

گروه رزمی شماره 4، به فرماندهی سرهنگ ستاد «محمود همایون»، با حضور گروهان هفتم و هشتم پیاده و ارکان گردان دوم؛ در فیروزآباد مستقر شده «و برای حمایت احتمالی گروه رزمی شماره 1 آماده بوده است.»(4)

بدینگونه، هجوم همه جانبة قوای نظامی از جهات مختلف کوهمره سرخی، توأم با بمباران های شدید هوائی، آغاز می گردد. جنگجویان عشایر نیز در روستای «مسقان» مستقر می شوند. آنان به سه گروه تقسیم شده و هر گروه موظف می گردد، یکی از سه راه اصلی نفوذ نظامیان به کوهمره سرخی را مسدود نماید(5) «دسته اول، به سرکردگی حبیب الله شهبازی جادة شیراز _ چنارفاریاب را در گردنة ارژن دان مسدود می کند. تفنگچیان این دسته 200 نفر بوده اند. دسته دوم، به سرکردگی بهادر امیری (پسر

ص: 255


1- آریانا، همان، ص 18.
2- همان، صص 18 _ 17.
3- همان، ص 18.
4- همانجا.
5- ایل ناشناخته، ص 273.

ملاباباخان بگی) و با شرکت 100 نفر مسلح راه فیروزآباد _ مهکویه را در تنگ بلقو مسدود می نماید. دسته سوم، به سرکردگی حاج امیر بهادری (پسر ملامهدی) راه سیاخ _ شوراب را در ملة کر می بندد. این گروه 50 نفر تفنگچی بوده اند.»(1)

در تاریخ 17/12/1341 بخشی از نیروهای نظامی از طریق فیروزآباد _ مهکویه، وارد کوهمره می گردند. عشایر تحت فرماندهی بهادر امیری، وقتی با نیروهای نظامی سرهنگ عبدالحسین ناجی درگیر می شوند، که آنان کاملاً در تنگ بلقو قرار می گیرند. حملة عشایر آغاز می گردد و تا شش ساعت نبرد سنگین میان طرفین ادامه می یابد. حدود ساعت 12 ظهر، قوای نظامی مستأصل شده و به سمت مهکویه عقب نشینی می نماید. تجهیزات نظامی آنان بر جای می ماند؛ اما عشایر که در ارتفاعات موضع گرفته بودند، پایین نمی آیند. در همین اثنا، هواپیماهای جنگی سر می رسند و به شدت ارتفاعات و مواضع عشایر را بمباران می کنند. این بمباران موجب تخلیة ارتفاعات و پناه عشایر به قلل کوه می گردد. در نتیجه، نیروهای نظامی برمی گردند و تجهیزات و ادوات نظامی را برداشته، عقب نشینی می نمایند.

جنگجویان عشایر، تا مدت چهار روز در ارتفاعات تنگ بلقو، باقی می مانند؛ تا در صورت هجوم مجدد نظامیان، با آنان درگیر شوند. سپس به محل استقرار جنگجویان عشایر، روستای مسقان، برمی گردند(2) در درگیری تنگ بلقو، دو نفر از نظامیان کشته شده، و دو نفر آنان مجروح گردیده اند. یکی از مجروحین، فرمانده ژاندارم ها به نام سرگرد «بانکی» بوده است. از عشایر، نیز یک تن به قتل می رسد(3) پس از نبرد تنگ بلقو، نظامیان به سیاست بمباران های متوالی و شدید منطقه، مبادرت ورزیدند. بمباران ها تنها شامل کوه و کمر نبود؛ بلکه روستاها و دهات کوهمره نیز عرصة این تهاجم نابرابر و وحشیانه قرار گرفته بود.

اشغال کوهمره و اعمال نظامیان:

با بمباران های متوالی منطقه، جنگجویان عشایر به کوه و کمر پناه بردند. بنابراین،

ص: 256


1- همانجا.
2- همان، صص 274 _ 273.
3- اطلاعات، (22 تیر ماه 1343، شماره 6286)، ص 1.

نظامیان با ماشین آلات و ادوات جنگی نظیر تانک و توپ، روستاهای متعدد کوهمره را اشغال کردند. گروه رزمی شماره 2 به فرماندهی سرهنگ وزین، روستای «ریچی» را به تصرف خویش درآورد و به تخریب خانه های مردم پرداخت.

اندکی بعد، دشت «شوراب» _ محل سکونت طوایف شکره، دهدار، جیحون و جبارزار _ به تصرف نظامیان درآمد(1) «با اشغال کوهمره، دستگیری و شکنجه روستائیان و عشایر آغاز می گردد. نیروهای نظامی، بر اساس لیستی که جاسوسان محلی گزارش داده بودند، به دستگیری می پردازند. اکثر کدخدایان و ریش سفیدان روستاها و طوایف که در محل خود بودند، بیرحمانه شکنجه می شوند.»(2)

مشهدی شیرخان، ریش سفید طایفة جیحون می گوید:

به محض ورود ارتش به شوراب، 9 نفر پیرمردان و ریش سفیدان چهار طایفه دستگیر شدند. بازجوئی و شکنجه شروع شد... با سیگار می سوزانیدند. با شلاق به باسن، پا و پشت می زدند. آنچنان ما را شلاق زدند که همه تا مدتها خون ادرار و استفراغ می کردیم. محمدتقی جوادی کدخدای ده شوراب در اثر شکنجه یک ماه تمام در حال اغما بود و خون استفراغ می کرد. پس از شلاق، همه را خوابانیدند و سنگهای بزرگ... روی شکممان گذاشتند. با گذاشتن سنگها، همه بیهوش شدیم و از آن پس مدتها مبهوت و علیل بودیم. پس از این جریان، عده ای علیل و زمینگیر شدند و عده ای رحمت خدا رفتند.»(3)

بنا به نقل آریانا، اشغال مناطق و روستاهای کوهمره، در فاصلة میان روزهای 20 تا 25 اسفند 1341، انجام گرفته است. «روز 24 اسفند آبادی (مسقان) مرکز کوهمره سرخی بدست واحدهای لشکر 10 پارس افتاد و از این ببعد ستونها بتدریج متوقف و ضمن گشت و شناسائی و تعقیب اشرار مشغول تجدید سازمان خود شدند.»(4)

علاوه بر حضور گردان های نظامی در کوهمره، پاسگاههای ژاندارمری، در محل های سابق و مراکز عمدة کوهمره دایر شد. هم چنین، با استفاده از «عناصر مورد اطمینان

ص: 257


1- ایل نا شناخته، ص 274.
2- همانجا.
3- همانجا.
4- آریانا، همان، ص 21.

محلی» به تعقیب و فشار بر جنگجویان عشایر و مردم محل پرداختند(1)

پس از اشغال و ایجاد آرامش نسبی اولیه در کوهمره سرخی، برخی از واحدهای نظامی مستقر در منطقه، به شیراز فراخوانده شده و سرهنگ ستاد «اعظمی»، به فرماندهی نظامی منطقه کوهمره منصوب گردیده است. وی با دستورات عملیاتی ذیل، از طرف سپهبد آریانا، تعیین و اعزام می گردد.

... سرهنگ ستاد اعظمی: 1_ از این تاریخ [2/1/1342] شما بفرماندهی نظامی منطقه که حدود آن بشرح زیر است:از شمال ارتفاعات کوه قبله و سبزپوشان _ کوار [،] از جنوب محور کازرون _ فراشبند _ فیروزآباد[،] از مشرق کوار _ فیروزآباد[،] از مغرب جاده شیراز _ کازرون _ منصوب میشوید[.] 2_ مأموریت شما عبارت است از: الف _ قلع و قمع اشرار منطقه[،] ب _ تعقیب و دستگیری حبیب شهبازی [،] پ _ خلع سلاح[،] ت _ کنترل و نظارت و تمشیت امور کوچ ایلات منطقه به ییلاقات مربوطه[.] 3_ در اجرای این مأموریت اختیارات کامل بشما داده میشود[.] 4_ اعتبار سری کافی تسهیل اجرای مأموریت در اختیار شما گذارده میشود[.] 5_ کلیه واحدهای نظامی _ ژاندارمری و عشایر آن منطقه برای تسهیل مأموریت محوله در اختیار و تحت امر شما گذارده میشوند...(2)

تقریباً یک هفته بعد، به پیشنهاد سرهنگ اعظمی، مسئولیت منطقه فیروزآباد وقیر، به سرهنگ ستاد محمود همایون واگذار می گردد(3)

اعلامیه های تبلیغاتی:

یکی از مهم ترین ترفندهای حکومت، برای تخریب چهره های اصیل عشایر، و مشوب نمودن اذهان عمومی عشایر، روستاییان و مردمان شهری؛ و نیز اختلاف افکنی میان عشایر قیام کننده؛ تحریر و انتشار اعلامیه های مخرب و گه گاه دروغین بود. آریانا، در خصوص «اقدامات سیاسی و تبلیغاتی» نیروهای جنوب می نویسد: «هم زمان با مانورهای نظامی[،] نیروهای جنوب دست باقدامات وسیع سیاسی و تبلیغاتی زد.

ص: 258


1- همان، ص 23.
2- همان، ص 25.
3- همان، ص 26.

اعلامیه هائی که بتعداد زیاد بوسیله هواپیمائی بین کلیه عشایر پخش میشد حاکی از مطالب متنوع بود. از طرفی با بیان پیشرفت ستونهای نیرو و کیفر تبه کاران آنان را از عواقب نافرمانی برحذر داشته و از سوی دیگر با پند و اندرز براه راست مینمود....»(1)

البته، مفاد اعلامیه ها همه، این نبود. چنانکه در فوق آمده، غالب مطالب اعلامیه ها، در تخریب و تحریک بود. از جمله، اعلامیة ذیل، دربارة حبیب شهبازی.

شماره 1719 خ [مورخ] 20/12/41 [:] ارتش شاهنشاهی ایران[،] نیروی زمینی... اهالی محترم فارس حبیب شهبازی را بخوبی میشناسید و سابقه زندگانی او بر هیچکس مکتوم و پوشیده نیست. این مرد مدتی خود را در پناه ارتش قرار داده و با کمکهای مؤثر ارتش زندگانی مرفه یافت[.] دارای ضیاء و عقار و مال و حشم شد و خود را بدروغ وطن پرست و خدمتگزار(2) شاهنشاه جلوه داد و با فریب و ریا نیات مغرضانه خود را مخفی میداشت تا اینکه شب هنگام با همکاری یکعده سارق و جانی سابقه دار ناجوانمردانه به عده ای ژاندارم حمله نموده اسلحه آنها را به یغما برده و در نهایت بیشرمی از این تجاوز قدم فراتر گذارده یکعده مردمان بیگناه ساده لوح را با شکنجه و زور بدور خود جمع و بعنف و جبر وادار باعمال خلاف مصالح مملکت مینماید. علیهذا برای اینکه هر چه زودتر این جانی بالفطره بسزای عمل خود رسیده این کانون فساد متفرق گردد[،] در اجرای اوامر صادره ابلاغ و اعلام می دارد هر کس حبیب شهبازی را دستگیر و بمقامات انتظامی تحویل دهد جایزه قابل ملاحظه ای دریافت خواهد کرد. انتظار می رود مردم پاک نهاد فارس و عشایر وطن پرست و اهالی ستمدیده کوهمره سرخی در این امر که ضامن رفاه و آسایش آنهاست[،] پیشقدم شده و هر چه زودتر ریشه این کانون فساد را از بن قطع نمایند. ضمناً لشکر بدینوسیله باشخاصیکه در این ماجرا اغفال شده و بدور حبیب شهبازی گرد آمده و اکنون متفرق و از او دوری میجویند تأمین میدهد که با خیال راحت بتوانند دنبال کار و زراعت خود بروند[.]

لذا بهتر است هر چه زودتر از دور او متفرق شوید که آتش مشتعل او خرمن هستی

ص: 259


1- آریانا، همان، ص 235.
2- اصل: خدمتگذار.

شما را نسوزاند و تنها دامن گیر خودش بشود. لشکر 10 پیاده فارس.»(1)

در برابر این گونه حملات تبلیغاتی مخرب و تفرقه انگیز، ظاهراً جنگجویان عشایر چاره ای جز سکوت و خاموشی نداشتند. زیرا در آن اوضاع بحرانی و جنگی، نه فرصت و مجال پاسخ گویی وجودداشته؛ و نه میدان عرضه آن _ در سطح عموم _ مهیا بوده است. به رغم این وضعیت نابسامان و تیره؛ شخص آگاهی چون حبیب شهبازی، دست کم به دو اعلامیة نخست «ارتش شاهنشاهی» _ در نامه ای به ساواک _ پاسخ گفته است. دقت در پاسخ های وی، بیانگر ماهیت و افشای بسیاری از دروغ های دولتمردان حکومت پهلوی است. وی می نویسد:

ریاست محترم سازمان امنیت و اطلاعات

محترماً بعرض میرساند بقرار اطلاع آن اداره در صدد برآمده در اطراف صحنه سازیها و خیمه شب بازیهای مسئولین این استان علت را بفهمید[.] خود اینجانب عین حقیقت را بعرض میرسانم.

قبل از وقوع این انقلابات خوب بود مقامات مسئول به تیمسار اشکان نصیحتی فرموده بودند که مأمورین ژاندارم را بجان و مال مردم خود مختار نسازد[.] معلوم است وقتیکه فلان افسر ژاندارم یا فلان ژاندارم برای پر کردن کیسه خود حاضر است همه کار را مرتکب شود[،] البته مردم هم حس دارند، بالاخره عکس العملی نشان میدهند[.] پس علل این وقایع همانا اعمال مأمورین ژاندارم است و بس و اینجانب بی گناهم[.] در اعلامیه شماره 1 دربارة اینجانب بی لطفی هایی شده است[.] خوشوقتم که اینجانب تا چندین قرن از نسب و وضع زندگی خود خوب خبر دارم[.] بنظر من بایستی این قبیل اعلامیه ها را دربارة فلان قفل ساز و یا فلان ملکی دوز که بدرجة افسری نائل میشود و در اندک مدتی میلیاردر میشود صادر شود والا اینجانب بعد از یک عمر زحمت دارای یک میلیون تومان قرض بوده و حاصل دسترنجم فعلاً مورد چپاول و غارت مأمورین ژاندارم است[.] پاکروان ها(2) که از کیسه خالی این مملکت و این ملت حقوق می گیرند که حافظ مال مردم

ص: 260


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- منظور وی سرهنگ ژاندارمری «عباس پاکروان» بود، که در رأس جمعی نظامی به غارت منطقه کوهمره سرخی و شکنجه اهالی دست زده بود.

باشند اینک خود غارتگر و دزد از آب بیرون میآیند[.] در اعلامیه شماره 2 که باصطلاح بیست و پنجهزار تومان جایزه قتل مرا مرحمت میفرمایید نسبت کشت خشخاش داده شده[،] تعجب است مقامات چرا اینقدر دروغگو باشند[.] بجای این اقدامات خوب است سازمانهای اداری مأمورین مخصوصاً تشکیلات ژاندارمری را اصلاح نمایند[،] زیرا روزبروز با این رفتار مأمورین ژاندارم بر ناراضی های مملکت افزوده میشود[.] آیا فلان عشایر بدبخت چه گناه دارد که مأمورین ژاندارم آنان را شکنجه و عملیات غیرانسانی با آنها عمل شود[؟] آیا فلان شبان عشایر که آقایان ژاندارمها برایشان پاپوش میسازند و بین عائله با آب گرم آنان را تنقیه مینمایند معلوم است اگر دستش برسد چه عکس العملی نشان میدهد[.] آیا خبر دارید مأمورین ژاندارم و چند نفر دلالان آنها وقتی به احشامی میرسند چه میکنند[؟] آری بدانید که در هر احشام هر نفر ژاندارم اقلاً بیست رأس گوسفند مردم را ذبح مینماید و هزاران اخاذی دیگر _ طرز مملکت داری غیر از این است[.] خوب است بداد مردم برسید و الا با صدور اعلامیه و نسبت های دروغ بیک فرد وطن پرست نتیجه عاید نمی گردد _ در اعلامیه شماره 1 اشاره شده اینجانب ناجوانمردانه حمله کردم[،] در حالیکه اینجانب بکلی بی اطلاعم و بعرض میرساند اینجانب همیشه جوانمرد بوده ام[و] در آتیه هم خواهم بود»(1)

در اعلامیه شماره 3، سپهبد آریانا، دستور کوچ اجباری کلیة عشایر و اهالی کوهمره سرخی و ترک منطقه خویش را صادر می نماید:

نظر باینکه عده ای از عناصر ماجراجو و شرور در منطقه کوهمره سرخی دست بشرارت و غارت اموال مردم زده اند جهت سرکوبی آنها نیروهای نظامی در این منطقه بعملیات نظامی خواهند پرداخت. لذا بدینوسیله بکلیه عشایر و اهالی شاهدوست و وطن پرست این منطقه ابلاغ میگردد که فوراً منطقه مزبور را ترک نموده از راه فیروزآباد یا کازرون بسمت سرحد حرکت نمایند(2)

در واقع، هدف حکومتیان از اعلامیه های تبلیغاتی و نسبت های دروغ به عشایر و

ص: 261


1- ایل ناشناخته، صص 327 _ 326.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

سران آنها، مشوب نمودن مبارزة اصیل و ضدظلم آنان و تحریک و تفرقة میان ایشان بوده است.

نبرد پیربنو:

جنگجویان کوهمره سرخی و طوایف پراکندة قشقایی که به مبارزه و مقاومت ادامه می دادند، اکنون به دسته های کوچکتر تقسیم شده بودند. تعداد آنان، البته در اثر فشار همه جانبة نیروهای نظامی و بمباران های متعدد و متوالی، تقلیل یافته بود. «بسیاری از آنها توسط چریکهای دولتی دستگیر و در دارنگان و ریچی زندانی و شدیداً شکنجه می شوند. حبیب شهبازی با یک گروه کوچک از رزمنده ترین افراد از کوهمره عقب نشینی می کند و به بلوک جره می رود و در آنجا به کوهستانهای کوهمرة جروق پناه می برد.»(1)

آمارارائه شده از باقی ماندگان حدود 155 نفر جنگجو از طوایف سرخی و قشقایی است(2)

جنگجویان همراه حبیب شهبازی، مدام در حرکت و تغییر مکان بوده اند. در طی این تحرکات پارتیزانی، کوهمرة جروق را رها کرده و در فروردین 1342، با دور زدن کوهمر ة سرخی، وارد کوههای «پهن» و «سبزپوشان» در جنوب شیراز می شوند؛ و اندکی بعد، وارد روستای پیربنو (= پیر بناب)، چهارده کیلومتری جنوب شیراز می گردند(3) این عمل، بسیار خطرناک و دلیرانه بوده است. در اینجاست که حبیب شهبازی با ارسال نامه و قاصد نزد روحانیون مشهور شیراز _ آیت الله محلاتی و آیت الله دستغیب _ خواستار همکاری آنان و شلوغ شدن شهر گردیده؛ تا جنگجویان عشایر به شیراز حمله نموده و آنرا از دست نظامیان خارج نمایند. اما نظامیان مطلع شده و حملة غافلگیر کننده ای را آغاز می کنند. عوامل اطلاعاتی نظامیان که از حضور شهبازی و همراهانش مطلع شده بودند، فرماندهان نظامی مستقر در شیراز را در جریان می گذارند. بنابراین نظامیان شبانه روستای پیربنو را محاصره می نمایند، و فردای آن درگیری سنگینی رخ می دهد. آریانا می نویسد:

ص: 262


1- همان، ص 274.
2- همان، ص 275.
3- همانجا.

طبق اطلاعاتی که در ساعت 1900 [مورخه] 24 فروردین به نیرو رسید حبیب شهبازی و همراهانش در آبادی پیربنو در حدود 15 کیلومتری جنوب غربی شیراز مشاهده شد. بلافاصله دستور داده شد که دو گروهان از گردان عملیات مخصوص به فرماندهی سرگرد پورطهماسبی معاون گردان مزبور شبانه به محل حرکت و آبادی پیربنو را محاصره و اشرار را دستگیر نمایند. در ساعت 0530 روز جاری [25/1/1342] زد و خورد بین واحد مزبور و اشرار شروع و تعداد تلفات اشرار 12 نفر میباشد[.] و چندین رأس گوسفند و مقداری اثاثیه و یک تفنگ شکاری و تعدادی فشنگ و تبرزین و یک سرنیزه از اشرار گرفته میشود. اشرار فوراً بکوههای صعب العبور اطراف پناه برده و در ساعت 1000 روز جاری سرهنگ ستاد ناجی با یک گروهان پیاده برای تقویت اعزام گردید و افسر مزبور فرماندهی ستون را به عهده گرفت. برابر آخرین گزارش سرهنگ ناجی[،] تلفات خودی در این زد و خورد 4 نفر شهید و پنج نفر مجروح از واحد عملیات مخصوص که فوراً به بیمارستان لشکر اعزام و نتیجه عملیات بعرض خواهد رسید. ضمناً بفرمانده منطقه 5 سرخی دستور داده شد که فوراً عده ای را برای راه بندی و تعقیب اشرار اعزام دارد... پرواز های هوائی بمنظور پشتیبانی بعمل آمد و اشرار را در منطقه زد و خورد پیربنو به مسلسل بستند و کلیه چادرها و احشام و قاطر و اسب سواری آنها از بین رفته و در این پشتیبانی هوائی تلفاتی هم مشاهده شده است...(1)

یک شاهد عینی نیز چنین می نویسد:

... بلافاصله دهها تانک و خودرو با صدها نظامی پیربناب را محاصره می کنند و با بسیج کلیه امکانات نظامی مانده در شیراز، جاده شیراز _ عادل آباد را برای جلوگیری از حمله عشایر به شهر مسدود می سازند. هواپیماها بشدت به بمباران این منطقه می پردازد و نیروهای کماندو با چتر فرود می آیند. صدای بمباران و تیراندازی شهر شیراز را بهم می ریزد... عشایر با رشادت عجیبی نیروهای نظامی را عقب می رانند و حلقة محاصره را شکافته و به ارتفاعات کوه سبز پوشان پناه

ص: 263


1- آریانا، همان، ص 103.

می برند و نظامیان به تعقیب آنها نمی پردازند(1)

وی، مشاهدات و مسموعات خود را چنین روایت می کند:

صدای بمباران و تیراندازی در شیراز بشدت شنیده می شد. حتی چتر کماندوها که در آسمان گشوده می شد از شیراز قابل رؤیت بود. مردم همه به خیابانها ریخته بودند و همه جا پچ پچ بودکه حبیب شهبازی قصد حمله به شیراز را داشته، ولی محاصره و کشته شده. اما پس از مدتی شایع شد که عشایر محاصره را شکافته و به ارتفاعات رفته اند.»(2)

به رغم گزارش اولیة نظامیان، که تلفات عشایر را 12 نفر ذکر کرده؛ تنها یک نفر از جنگجویان عشایر _ از همراهان بلوط جعفرلو _ کشته شد، و یک تن از روستائیان کوهمره مجروح گردیده است(3)

مقاومت و مبارزة جنگجویان عشایر در نبرد حماسی پیربنو و نیز شکستن حلقة محاصره و رهایی از آن؛ و عدم تلفات سنگین در میان آن همه بمباران شدید هوایی و زمینی؛ از اقتدار رزمی و چابکی رزمندگان عشایر حکایت می کند. در واقع نظامیان در جنگ پیربنو موفقیتی به دست نیاوردند. آریانا، خود به این مهم معترف است. وی علل «عدم موفقیت» نظامیان را «عدم خون سردی و عجله فرمانده ستون، دستورات ضد و نقیض و نقص آموزش رزمی پیاده» ذکر می کند(4)

قیام موصُلّوها درقیروکارزین

بنا به نوشته مؤلف در فارسنامه ناصری، «موصلّو» یکی از 66 تیرة قشقایی است(5) ابرلینگ، براساس گفتة ناصرخان قشقایی، «موصلّو» (= موصول لو) را جزو طایفه «عمله» _ که طایفة خاندان حاکم قشقایی است _ نام می برد(6) در هر حال، موصلّو یکی از تیره های مشهور ایل قشقایی بوده؛ که همزمان با قیام عشایر کوهمره سرخی و

ص: 264


1- ایل ناشناخته، ص 275.
2- همانجا.
3- همان، ص 276.
4- آریانا، همان، ص 104.
5- فسایی، همان، جلد دوم، ص 1582.
6- ابرلینگ، همان، ص 275/ هم چنین رجوع شود: مظفر قهرمانی، همان، ص 457.

بویراحمد، به اقدامات مسلحانه علیه دولت مرکزی دست زده است. عواملی چون پیشینة نادرست مأموران دولت؛ فشارهای وارده بر طوایف و تیره های قشقایی پس از قتل ملک عابدی؛ نارضایی از اجرای مجدد خلع سلاح عمومی؛ خشکسالی طبیعت و عدم کشت و زرع و در نتیجه فقر و مسکنت عمومی؛ همه و همه دست به هم داده تا سه برادر دلاور به نام خوردُل (=کوچک، ریز)، حیدر و بستان، با همکاری جمعی دیگر از جنگجویان موصلو به بهانة عدم توزیع گندم و ارزاق عمومی انبارهای دولتی، به مراکز آن حمله ور شده و نبرد خویش را با رژیم آغاز نمایند. داستان از این قرار بوده؛ که ظاهراً «دولت برای کمک بروستائیان و کارگران راه مقداری آرد و گندم در انبارهای بخش [قیر] متمرکز ساخته» که به مردم منطقه، و «خانواده هائی که احتیاج» دارند، بدهد (1) اما، مسئولان مربوطه در امر توزیع ارزاق مزبور، تأخیر زیادی می نمایند. فشار فقر و گرسنگی مردم و سابقه بدی که از دولتی ها در ذهن عامه بود، دست به دست هم داد تا برادران «قائدی» (= خوردل، حیدر و بستان)،با رهبری و هدایت جمعی از خشمگینان طایفه، به انبارهای مذکور، حمله نمایند و با شکستن در انبارها و تصرف آن، همه را در اختیار مردم قرار دهند. یک نویسنده محلی می نویسد: «دولتی ها به این بهانه که «آمار دقیقی برای توزیع ارزاق در دست ندارند و از مرکز حکمی مبنی بر توزیع ارزاق صادر نشده است» امروز و فردا می کردند و سینة هزاران انسان گرسنه از کینه ها و عقده انباشته می شد... سرانجام آتش خشم قحطی زدگان از لوله تفنگهای سه برادر بنامهای حیدر، بستان و خوردول زبانه کشید...»(2)

یک نویسندة دیگر قشقایی، می گوید:

در زمستان سخت و قحط زده سال 42 [1341] دولت منتّی بر مردم عشایر گذاشت و شاید به پاس شکنجه ها و ظلم و ستم هایی که بر آن ها وارد ساخته بود خواست از آنان دلجوئی نماید، مقداری گندم و جو به مسئولین در منطقه قیروکارزین تحویل داد، تا بین افراد مستمند تقسیم کنند[.] اما از آنجا که گرسنگی مردم را به ستوه آورده و طاقتشان به انتها رسیده بود و مردم فکر می کردند که این بار هم

ص: 265


1- ترقی، (23 اردیبهشت 1342، شماره 1061)، ص 38.
2- صفری کشکولی، همان، ص 35.

آذوقه ها مثل گذشته به فروش خواهد رفت و یا به افرادی که نیازمند نیستند داده خواهد شد، با سابقة ذهنی که داشتند و تأخیری که نیروی انتظامی و شهرداری در تحویل اجناس به وجود آوردند موجب خشم و غضب مردم شد [و] خوردل و حیدر و بستان برادران دردکشیده و فقیر که قبلاً هم به علت درگیری های محلی، یاغی بودند... با جمعی از یاران و دوستان خود شبانه به انبارهای دولتی حمله برده و کلیه ارزاق درون آن را در اختیار مردم منطقه قرار دادند(1)

آریانا، به درگیری های نظامیان و موصلوها اشاره کرده می نویسد: «... اغتشاشاتی در منطقه قیروکارزین از مدتی پیش آغاز شده بود که ... بنوبه خود بسیار قابل توجه بوده [است]. پیش از آغاز عملیات و تشکیل نیروی جنوب اشرار موصلو ضمن شرارت های مکرر گندم های دولتی قریه مزبور را در اثر تخلیه پاسگاه ژاندارمری غارت کرده و یک منطقه وسیعی را که تا کرانه های خیلج فارس امتداد دارد ناامن مینمایند.»(2)

این واقعه، چند روز پس از خلع سلاح پاسگاههای دادنجان در کوهمره سرخی، و توت نده در بویراحمد؛ اتفاق افتاده است. یک منبع آگاه نظامی، تاریخ آن را 17 اسفندماه 1341 ذکر می کند(3)

باری، پس از ماجرای غارت انبارهای گندم، موصلّوهای مسلح به کوه زدند. نیروهای دولتی _ خاصه نظامیان _ جهت جبران ضربة موصلوها، به ظاهر پیشنهاد مذاکره و حل موضوع از طریق مسالمت آمیز را داده اند. اما، این ترفندی بود برای گروگان گیری و بازداشت بزرگان و ریش سفیدان قوم؛ و در نتیجه تسلیم شدن جنگجویان و عاملان غارت انبارها. قوای نظامی، به محض حضور بزرگان و ریش سفیدان موصلو، آنان را بازداشت و به سوی فیروزآباد حرکت دادند. اخبار پیمان شکنی و خلف عهد نظامیان، خیلی زود به جنگجویان موصلو اطلاع داده شد. بنابراین، یکی از سه برادر، به نام حیدر، با عده ای تفنگچی _ همچون درویش گلوله باز، سهراب زلفی و هاشم خان قائدی _ جاده را بر نظامیان بستند و با نبردی شدید در گردنة «آب عراق»، موفق به هزیمت و خلع سلاح نظامیان و آزادی ریش سفیدان خویش

ص: 266


1- منوچهر کیانی، همان، صص 421 _ 420.
2- آریانا، همان، ص 65.
3- رجوع شود: ترقی، همانجا.

گردیدند(1)

آریانا، ماجرای شکست و خلع سلاح نظامیان در گردنه آب عراق را به اختصار و بی اهمیت، این گونه بیان می کند:

روز 5 فروردین [1342] یک دسته سرباز از قیر به فیروزآباد با چند نفر زندانی از اشرار موصلو مراجعت میکردند [که] در گردنه آب عراق (بین قیر و فیروزآباد)با اشرار مواجه میشوند. اشرار که بمنظور پس گرفتن زندانیان خود با عده متجاوز از پنجاه نفر مسلح و چهل نفر چوبکی ... گردنه را اشغال نموده و در آن کوهستان سخت و جنگلی کمین کرده بودند آتش خود را از مسافت نزدیکی باز می نمایند[.] در این جریان دو سرباز شهید و چهار نفر زخمی و زندانیان موفق بفرار می شوند[.] ستون فیروزآباد به محض اطلاع با اعزام یک گروهان پیاده و یک دستگاه تانک به کمک آمده و اشرار متواری میگردند.»(2)

با این موفقیت بزرگ، جنگجویان موصلو، جرأت و جسارت بیشتری یافته، و در مقابل حملات نظامیان مقاومت زیادتری نشان دادند. خوردل فرمانده، که در اواخر درگیری گردنه آب عراق رسیده بود، اسلحه های غنیمتی را میان تفنگچیان تقسیم نمود(3) روز هشتم فروردین، خوردل و تفنگچیان وی، حمله به «قصبه قیر» را آغاز کرده، و پاسگاه ژاندارمری را محاصره نمودند(4) در نتیجة نبرد سنگین و دلیرانة یاران خوردل، بالاخره قیر به دست عشایر افتاد، و نظامیان شکست خورده و خلع سلاح شده، راه فرار پیش گرفتند. موفقیت عشایر جنگجوی موصلو، ضربة سهمگینی بر نظامیان وارد آورد و اوضاع نابسامان آنان را بیش از پیش بحرانی نمود. هر چند آریانا، اشاره ای به پیروزی های عشایر نمی کند؛ ولی از فحوای مطالب وی، این مهم دریافت می شود:

در این هنگام که ستونها طبق طرح پیش بینی شده در منطقه بویراحمدی مرتباً مشغول پیشروی بودند[،] در ساعت 21 روز هشتم فروردین گزارش تکان دهنده ای را از مناطق جنوبی استان پارس دریافت کردم. ستون 7 فیروزآباد و ژاندارمری

ص: 267


1- صفری کشکولی، همان، صص 38 _ 37.
2- آریانا، همان، ص 65.
3- صفری کشکولی، همان، ص 38.
4- آریانا، همان، ص 76.

ناحیه پارس گزارش دادند که اشرار موصلو زیر سرپرستی خوردل مسلحانه به قصبه قیر هجوم آورده و مشغول غارت و زجر و شکنجه مردم بی پناه هستند. و ضمناً پاسگاه ژاندارمری را نیز محاصره کرده و پاسگاه مزبور با باز کردن آخرین جعبه های فشنگ پایداری نموده و دائماً تقاضای تقویت میکند.»(1)

صفری کشکولی که بالنسبه مفصل وقایع مربوط به موصلوها را نگاشته، می گوید:

عشایر جنگجو «با کسب تکلیف از سیدمحمدکاظم آیت اللهی امام جماعت شهر قیر، رأیشان بر آن شد تا به مرکز نظامی قیر حمله کنند و شهر را از دست نظامیان خارج سازند... عشایر مسلح به فرماندهی خردول موصلو به شهر قیر حمله ور شدند. سیدمحمدکاظم آیت الهی در داخل شهر با تشویق مردم به قیام علیه نظامیان و پایداری در برابر آنان، از خردول موصلو و نیروهای تحت امرش حمایت و پشتیبانی می کرد. پس از 48 ساعت جنگ و درگیری، با توجه به اینکه کلیه راههای منتهی به قیروکارزین در تصرف عشایر مسلح بود و از رسیدن نیروهای کمکی به قیروکارزین جلوگیری می کردند، خردول موصلو نظامیان را وادار کرد تا اسلحه به زمین نهاده و راه سلامت پیش گیرند. نظامیان شهر را تخلیه کردند و راهی فیروزآباد شدند. موصلوها خود امور دفاعی و اداری شهر را بر عهده گرفتند. فرج اله موصلو به عنوان شهردار قیر انتخاب شد و عکس شاه در محل گاراژ فعلی توسط بستان قائدی تیرباران گردید... .»(2)

به دنبال پیروزی های مکرر جنگجویان موصلو، نظامیان مستأصل شده، چاره را در استفاده از تمام نیروهای موجود در شیراز و فیروزآباد دیدند. بنابراین، یورش گسترده ای را از زمین و هوا آغاز کردند. آریانا، اوضاع نابسامان نظامیان و چگونگی حملات آنان را، این گونه توضیح می دهد:

با این شرایط و اوضاع و احوال[،] حادثه قیر نیز کسب وخامت کرده بود... این بودکه تصمیم گرفتم بهر قیمت و ترتیبی که هست پادگان فیروزآباد را تقویت کرده و آبادی قیر را از چنگ اشرار موصلو خارج و برای حفظ امنیت شیراز در بدترین

ص: 268


1- همان، صص 76 _ 75.
2- صفری کشکولی، همان، ص 39.

شرایط از واحدهای صفی مرکز پیاده استفاده کنم. در این گیر و دار و در همان روز گردان مهندسی(1) سپاه منحله زنجان ... وارد شیراز شد ... این گردان ضمن رفع خستگی و فرا گرفتن آموزشهای لازمه در حالت آمادگی برای برقراری امنیت در شهر شیراز قرار گرفت. پس از این جریان دیگر تردید را جائز ندانسته و همان شبانه بفرمانده پادگان فیروزآباد دستور دادم که با تمام استعداد خود بطرف قیر حرکت کرده و قیر را آزاد و پاسگاه ژاندارمری را از محاصره خارج نموده و اشرار را تعقیب و قلع و قمع نماید و بجای پادگان مزبور که فیروزآباد را تخلیه میکرد فوراً یک ستونی را مرکب از دو گروهان پیاده، یکدسته تانک [و] یکدسته مسلسل ضدهوائی چهار لوله برای برقراری پادگان جدید به فیروزآباد فرستادم[.] هر دو ستون با پشتیبانی هوائی حرکت و... سرهنگ ستاد همایون فرمانده پادگان فیروزآباد در زمان کوتاهی اشرار موصلو را قلع و قمع کرده و جسد سرکرده اشرار مزبور [خوردل] را در میدان آبادی در معرض همگان قرار میدهد(2)

باری روز دهم فروردین 1342، حملات گسترده نظامیان از زمین و هوا، برای در اختیار گرفتن مجدد شهر قیر، شروع شد. درگیری های مکرر و مداوم عشایر و نظامیان، بیش از یک هفته به طول انجامید. بمباران های متوالی، امان عشایر را گرفته، به ستوه آورده بود. همین بمباران ها عامل مهم تضعیف و شکست عشایر گردید و تلفات جانی و مالی بالنسبه زیادی بر آنان وارد آورد. ضربة بسیار سهمگینی که بر عشایر وارد شد، مجروح شدن فرمانده دلیر آنان، خوردل قائدی موصلو بود. عشایر، مجبور به عقب نشینی و تخلیة قیر گردیدند. دو سه روز بعد، خوردل، بر اثر همان زخم از بین رفت. مرگ وی، مساوی از هم پاشیدگی و تلاشی هستة جنگجویان عشایر موصلو بود. تقریباً تمام مناطق استحفاظی عشایر منطقه، به دست نظامیان افتاد و سرکوب شدید و بیرحمانه آنان آغاز گردید.

صفری کشکولی در توصیف اوضاع بحرانی عشایر و بیرحمی های نظامیان می نویسد:

ص: 269


1- اصل: مهندس.
2- آریانا، همان، صص 77 _ 76.

...نظامیان شاه جانب امنیت بیگناهان را هم که به زعم آنان شرارت را به خرج نداده بودند، مراعات نکردند و از هوا و زمین بر قیر و کارزین حمله ور شدند. در یک جنگ نابرابر که مدت سه شبانه روز به طول انجامید، شهر در حلقه محاصرة نظامیان افتاد. عرصه بر نیروهای مردمی تنگ شده و مجبور به تخلیه شهر گردیدند.

خردول موصلو که با چهل نفر از نیروهایش به محاصره افتاده بودند پس از بیست و چهار ساعت پایداری حلقه محاصره را شکستند، اما خردول در این جنگ از ناحیة پا و سینه زخم برداشت... خردول موصلو در حالیکه زخمی بود، نیروهای مردمی را همچنان فرماندهی می کرد. به پیشنهاد او نیروهایش به حالت جنگ و گریز به کوهستانهای اطراف قیر پناه بردند. خردول موصلو پس از سه روز چشم از جهان فروبست... پس ازمرگ خردول، نظامیان و عمال ساواک در منطقه به جان مردم کوچه و بازار افتادند. تعقیب و دستگیری بار دیگر جنبة عام به خود گرفت. در مدت کمتر از 24 ساعت بسیاری از مردم شهر به جرم همکاری با نیروهای مردمی روانه بازداشتگاهها شدند. فرج اله موصلو به عنوان شهردار خردول، هاشم خان قائدی،کریم سهرابخانلو، غلامحسین توللی، اعظم اله قائدی، امراله قائدی و دهها نفر دیگر به جرم شرکت در درگیری های اخیر دستگیر شدند [و به زندان های طویل المدت محکوم گردیدند.] اموال بسیاری از جمله 2300 رأس گوسفند متعلق به خردول موصلو [و برادران و خویشان]، که تمامی دارایی آنها بود توسط نظامیان مصادره شد. طایفه موصلو تحت شدیدترین شرایط و مراقبتها در جایدشت اسکان گردید. روستای آبکنارو به جرم همکاری با قیام کنندگان به آتش کشیده شد. مردان این روستا با دستهای بسته روانه بازداشگا هها شدند و زنان و کودکان آواره کوه و بیابان گردیدند. اموال این روستا هم تماماً به یغما رفت. دختر بچه ای موسوم به هاجر حقیقت در بغل مادرش به ضرب پوتین سروان خوشنویس جان باخت. فرد بیماری به نام محمدعلی محمدی در زیر دست و پای مأموران جان خود را از دست داد. در تیراندازیهای نظامیان دو کودک خردسال که فرزندان دلاور حیدری موصلو بودند کشته شدند. جنازه خردول موصلو را جهت عکسبرداری و تبلیغ پیروزیهای ظاهری خود بر مردم ستم کشیده از قبر بیرون آوردند و دردناک تر از همه در برابر چشمان وحشت زده مادری، نوزادش در

ص: 270

گهواره سوخت... .(1)

بدین گونه، قیام عشایر موصلو، با سرکوب شدید نظامیان خاموش شد. اما برادران خوردل _ حیدر و بستان و مهدی قلی _ هنوز چند سالی مانده بود، تا برای همیشه خاموشی گزینند. آنان تا سال 1346 به مبارزات فردی خویش ادامه دادند. ولی فرجام آنان نیز کشته شدن به دست نظامیان و چریک های مزدور دولتی بود(2)

ص: 271


1- صفری کشکولی، همان، ص 42 _ 40.
2- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: همان، صص 70 _ 54/ منوچهر کیانی، همان، ص 422.

ص: 272

فصل پنجم: قیام عشایر بویراحمد و ممسنی

حکومت و توجه مقطعی به ایلات بویراحمد، کهگیلویه و ممسنی

اوضاع متشنج در فارس و ایلات کوهمره سرخی و قشقایی، ناگزیر توجه مسئولان حکومت را به ایلات کهگیلویه و بویر احمد و ممسنی _ خاصه ایل بویر احمد _ معطوف داشت. تجارب پیشین نشان داده بود، ایل بویر احمد در هر فرصت مناسب دست به اقدام علیه حکومت پهلوی خواهد زد. بنابراین، بایستی خوانین و کدخدایان ایل مزبور به انحاء مختلف خاموش گردند. زیرا، اغلب مواقع، اتحاد و یکپارچگی سران طوایف بویر احمد، تحرک گروهیِ عامه مردم را موجب گردیده و به اقدامات حاد و مسلحانه منجر شده است.

این گونه به نظر می رسد، که نمایندگان حکومت مرکزی مأموریت یافته بودند به طرق مختلف، کلانتران، کدخدایان و ریش سفیدان قوم را منفعل و محتاط نمایند. این شیوه که همزمان با تهدید و تحبیب توأم بود، ظاهراً تا اندازة زیادی کارآمدی نشان داد. تقریباً تمام خوانین مشهور ایلات بویر احمد وممسنی همچون سران عشایر فارس در مراسم استقبال محمد رضا شاه _ در پنجم دی ماه 1341 _ در فرودگاه شیراز حضور یافتند.

بنا به نقل خبرنگار نشریة پارس «در فرودگاه شیراز تیمسار سپهبد ورهرام استاندار فارس، رؤسای دوایر لشکری و کشوری، روزنامه نگاران، فرهنگیان، معاریف و رجال و نمایندگان طبقات مختلف، خوانین قشقائی، دشمن زیاری، ...، بویر احمد و جمعی دیگر از

ص: 273

مردم حضور داشتند.»(1)

به نوشته خبرنگار پارس، در این مراسم «آقای باقر [ناصر] طاهری رئیس ایل بویر احمدی وفاداری و اطاعت خود و ایل بویر احمدی را از اوامر شاهنشاه ابراز داشته و مورد تفقد قرار گرفتند....»(2)

در مراسم استقبال، شاه با اکثر کدخدایان و کلانترانِ حاضر ایلات جنوب سخن گفته است. از جمله ولی خان کیانی _ خان بکش ممسنی _ روایت می کند، شاه از او سؤال کرد: «حالا هم زراعت میکنی؟» وی جواب داده است: «بله قربان». اما، افرادی که نزدیک او ایستاده بودند، بعداً به وی گفتند: «مگر شما متوجه نشدید که اعلیحضرت چه فرمودند[؟] گفتم چرا فرمودند حالا هم زراعت میکنی [؟] گفتند بدفهمیدی [،] اعلیحضرت فرمودند حالا هم شرارت میکنی ... بنده ناراحت شدم ... ناچاراً رفتم خدمت استاندار و به تیمسار همت جریان را عرض کردم [.] فرمودند شاید اعلیحضرت همایونی تصور فرموده شما ولی پناهی بویر احمدی هستید...» (سند شماره 6)

در هر حال محمد رضا شاه در این مراسم، این گونه سخنان طعن آلود را به برخی سران عشایر گفته است. به رغم این، شاه در همان روز، در سخنانی که در محل بنای یادبود ملک عابدی ایراد نمود، با تعریض و کنایه رؤسای وطن دوست و اجنبی پرست عشایر را _ به گمان خود _ از هم تفکیک کرد.

وی گفت:

در سرزمین شما اشخاصی باشند که هر موقعی، هر موسمی، به مناسبتی ماسکی به صورت خودشان بزنند؛ یک روز طرفدار یک سیاست خارجی، و روز دیگر سیاست مخالف آن، و روز دیگر یک سیاست دیگر؛ ولی هیچ وقت اینها طرفدار یک سیاست ایرانی متأسفانه نبودند و الآن هم نیستند و افراد آنها هر جائی که بتوانند خنجر از پشت سر به این مملکت فرو می برند... آنها از رعیت ایرانی به عنوان رعیت خود یا به عنوان عضو ایل خود به آن طریق که دیدیم استفاده می کردند. رؤسای دیگر ایلاتی ما داشتیم و داریم و امروز هم اینجا ایستاده اند که

ص: 274


1- پارس، (پنجم دی ماه 1341، شماره 2666)، ص دوم. (در متن گزارش، علاوه بر دشمن زیاری، به ایلامی، که نام خانوادگی خوانین دشمن زیاری ممسنی است، اشاره شده است.)
2- همانجا.

اینها مردمان وطن پرستی بودند هیچ وقت از راه وطن خارج نشدند و شاید پدران اینها هم یک روزگاری حافظ این مملکت بودند... و در مقابل اجنبی ایستادگی می کردند. من خطابم به آنها نیست؛ خطاب من به آنهائی است که خودشان هم می دانند که هستند؛ کسانی که صریحاً باین مملکت خیانت کردند.آنها از این رعایا و افراد ایل برای چاپیدن، برای آتش زدن، برای کشتن، برای تهدید کردن، استفاده می بردند. اینها را وادار می کردند که دار و ندار خودشان را ببرند بفروشند و تفنگی بخرند و چند فشنگی هم ذخیره بکنند و گلوله ها را به قلب افراد خدمتگزار این مملکت بزنند تا مقاصد شوم و پلید آنها سرانجام بگیرد. این افراد دیگر نیستند و نخواهند بود و نامشان و اعمالشان از صفحة روزگار این مملکت محو و نابود خواهد شد.»(1)

به نظر می رسد، منظور اصلی شاه، فرزندان صولت الدوله قشقایی بود که در این زمان اکثر آنان خارج از کشور و درتبعید به سر می بردند.

معهذا، در این مراسم عبدالله خان ضرغامپور از مشهورترین خوانین کهگیلویه و بویر احمد حضور نداشت. زیرا حوزة استحفاظی وی جزو خوزستان محسوب می شد. با وجود این، از نظر مسئولان مملکتی و محلی، او همچنان بالقوه خطرناک ترین کلانتر عشایر فارس و خوزستان به شمار می رفت. بنابراین، تمام تلاش فرماندهان نظامی و بعضی مسئولان محلی کهگیلویه، فارس و خوزستان، بر متقاعد نمودن وی جهت حضور در تهران یا شیراز صورت گرفت. در این میان، سرهنگ غفور علیزاده فرماندار نظامی کهگیلویه _ که با وی سابقة دوستی و ارتباط نزدیک داشت _ نزد او رفت و خواستار عزیمت وی به تهران گردید. وی، چندین روز در خانة عبدالله خان اقامت گزید و به نصیحت او پرداخت. در گزارشی مفصل، نتیجه مذاکرات و ملاقات خویش با عبدالله خان ضرغامپور را به فرماندهی لشکر 9 خوزستان این گونه اعلام داشت:

... اینجانب در تاریخ یکم دیماه [1341] به دوراهان وارد و پس از احضار امیرهوشنگ و حمدالله بهادر و هادی پناهی از کدخدایان تامرادی و قایدگیوی با عبدالله ضرغامپور مذاکره و الزام اجرای اصلاحات ارضی و همکاری صمیمانه با

ص: 275


1- محمد رضا پهلوی، مجموعه تألیفات، نطقها....، همان، صص 3019 _ 3018.

مأمورین اصلاحات ارضی را به مشارالیه و کلیه حاضرین تفهیم و ابلاغ شد در اجرای منویات مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه [،] اصلاحات ارضی برای خیر و صلاح ملت عزیز ایران عملی می شود و کوچکترین وقفه در اجرای آن جایز نیست و اگر تاکنون برای تسلیم اظهارنامه کوتاهی شده عواقب آن بسیار وخیم است و به مشارالیه... ابلاغ شد قبل از انقضاء(1) مدت قانونی اظهارنامه مربوط به ملاک حوزه استان فارس را به مأمورین اصلاحات ارضی فارس و آنچه مربوط به حوزه خوزستان است به مأمورین اصلاحات ارضی در بهبهان تسلیم نماید[.] ایشان اظهار نمودند که من از فدائیان اعلیحضرت همایون شاهنشاه هستم [و] در روز گذشته تلگرافی آمادگی خود را به شرفعرض پیشگاه مبارک شاهانه رسانده و تلگرافی نیز به جناب آقای نخست وزیر و وزیر کشاورزی و استانداری معظم خوزستان و فارس و تیمسار فرماندهی لشکر خوزستان از سمیرم(2) مخابره نموده که... به تاریخ سوم دیماه [است و] تصور می رود تلگرافات مزبور پس از مذاکره اینجانب... ارسال شده و اصرار داشت که مینوت(3) تلگرافاتیکه به خط خداکرم فرزندش بود ارائه نماید تا آنکه مطلبی که چند روز قبل شایع بود (که خودش می خواست تلگراف نماید ولی فرزندش مخالفت کرده است) را روپوشی نماید و ضمناً فرزند دیگرش به نام شهباز [را] در سر راه شیراز به دوروهان دیدم که با داشتن معرفی نامه و اسناد مربوط به سی سخت به شیراز می رود که اظهارنامه خود را تسلیم نماید[.] از بعد از ظهر دوم دیماه راجع به عزیمت مشارالیه به تهران مذاکره شد ولی مشارالیه بی نهایت متوحش بود و این اضطراب خاطر بیشتر از طرف خداکرم فرزندش و بعضی از اطرافیان مانند نوکران که عزیمت او را مانع منافع شخصی خود می دانند بوده و ابلاغ عزیمت او به تهران یا شیراز از طرف جناب آقای استاندار فارس و ناحیه ژاندارمری فارس و تیمسار فرماندهی لشکر خوزستان و اینجانب بوده [و چون] از همه طرف او را احضار نموده اند زندانی شدن خود را قطعی می دانست[.] ولی روز بعد که باو تفهیم شد که عزیمت او به

ص: 276


1- اصل: انقظاء.
2- اصل: سیمرم.
3- اصل: مینوط.

فرمان مطاع اعلیحضرت همایون شاهنشاهی است شروع به گریستن کرد و آمادگی خود را برای عزیمت اعلام داشت و اظهار نمود هزینه سفر و اقامت خود را فراهم و حرکت خواهد نمود... ضمناً فریبرز یکی از بستگانش هم که به تهران رفته بود تلگرافی به مشارالیه کرده که روز چهارم دیماه به او رسید که جناب آقای بهبودی فرموده اند که لازم است فوراً به تهران عزیمت نماید و همین موضوع نیز در روحیه او بسیار مؤثر واقع گردید و تعهد نموده فوراً سه روزه به تهران حرکت و از سمیرم خروج خود را تلگرافی گزارش نماید... چون اقامت بنده در محل ممکن بود بهانه برای تأخیر در حرکت او باشد... به دهدشت مراجعت و منتظر صدور اوامر عالی می باشم... به نظر این فرمانداری خروج عبداله ضرغامپور از منطقه و اقامت او در تهران تا آخر سال جاری... ضرورت دارد... در صورتیکه با مسالمت با عزیمت به تهران خودداری نموده اجازه فرمایند با تشکیل کمیسیون امنیت اجتماعی نسبت به تبعید او اقدامات مقتضی به عمل آید...»(1)

مقارن تلاش های سرهنگ علیزاده، نماینده ای از لشکر 9 خوزستان، به نام سرهنگ دوم فیروزبخش، در روستای دروهان بویر احمد با عبدالله خان ملاقات کرد و بالاخره وی را راضی به عزیمت تهران نمود(2) در بحبوحة آمد و شد دولتیان و ملاقات با عبدالله خان، وی دو تن از پسران خود به نام های شهباز و هادی را موظف نمود عازم شیراز و بهبهان گردند و اظهار نامه های مربوط به املاک خویش _ در نواحی کهگیلویه و بویر احمد _ را تکمیل و به ادارات اصلاحات ارضی مربوطه، در خوزستان و فارس تحویل نمایند. بدین ترتیب وی رضایت خویش را از اجرای اصلاحات ارضی و تقسیم املاک اعلام داشت.(سند شماره 7) این گونه به نظر می رسد که وی پس از چند سال زندان ورهایی از اجرای حکم اعدام، راضی به دردسرهای جدید و خطرات تازه نبود. در واقع، تعلل وی برای عزیمت به تهران _ یا اهواز و شیراز _ ترس از بازداشت و حبس بود. در مدت یکسال و اندی که از آزادی وی می گذشت، وقایعی در محل رخ داده بود که متهم اصلی آن پسرش خداکرم _ که با او نیز در زندان بود _ محسوب

ص: 277


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

می شد. با وجود این مشکلات، وی راضی به رفتن تهران شد و با چند تن از همراهان حرکت نمود.

در همین ایام، فرمانده لشکر 10 فارس «سرتیپ عبدالعلی اورمزد»، ناصر خان طاهری و شهباز فرزند عبدالله خان و سرگرد تژده فرماندار ممسنی را مأمور نمود، عبدالله خان را متقاعد نمایند به شیراز یا تهران حرکت کند. تا قبل از رسیدن مأمورین اورمزد، عبدالله خان خود به سوی تهران حرکت کرده بود. در نتیجه سرگرد تژده به ممسنی بازگشت و ناصر خان طاهری به همراه جمعی دیگر خود را به عبدالله خان رساند و با او عازم تهران شد.

ناصر خان که علاوه بر مأموریت اورمزد، با مسئولان ساواک فارس، خاصه سرهنگ شاهین پور _ مسئول امور عشایری ساواک _ ارتباط دوستانه داشت، خبر عزیمت عبدالله خان را بدو اطلاع داد. وی در شهرضا، یادداشت مختصری نوشت و به شیخ افضل مردانی (= انصاری) از خادمان خویش داد و روانه شیراز نمود. در این نامة دوستانه چنین نوشت:

دوست محترم سرکار سرهنگ شاهین پور

پس از عرض سلام [.] بنده باتفاق آقای عبدالله ضرغامپور بتهران رفته انشاءالله به زودی مراجعت [نموده] در شیراز شرفیاب خواهم شد. ضمناً چنانچه صلاح باشد یکی از دوستان خصوصی سرکار در تهران با مخلص تماس بگیرد(1)

اسناد موجود نشان می دهد، علاوه بر ناصرخان طاهری، منشی وی میرزا مجید موسوی، که «مأمور ویژه» ساواک فارس بوده، اطلاعات و اخبار حرکت عبدالله خان _ و ناصرخان _ و اقامت آنان در تهران را به ساواک فارس گزارش داده است.

بدین گونه، عبدالله خان ضرغامپور، در اواخر دیماه 1341 عازم تهران گردید و در آنجا با برخی مقامات کشوری و لشکری ملاقات نمود.

دیدارها و جلسات خوانین بویر احمد در تهران

طی ایامی که عبدالله خان و ناصرخان، در تهران ساکن شدند، جدا از گردش و تفریح

ص: 278


1- همانجا.

عادی، با افراد نظامی و غیر نظامی و نیز خوانین ممسنی و حیات داود نشست و برخاست داشته اند. مطالعه اعترافات ناصرخان، به خوبی بیانگر این آمد و شدهاست(1)

در روزهای نخست اقامت در تهران با مقامات نظامی و دربار ملاقات نموده و به صورت شفاهی و کتبی، گرفتاری ها و مشکلات خویش را مطرح کرده اند.

براساس نقل ناصر خان، نخستین ملاقات آنان با تیمسار سپهبد عظیمی، رئیس ستاد ارتش بوده است. در این ملاقات، علاوه بر عبدالله خان و ناصرخان، میرزا مجید موسوی منشی ناصرخان نیز حضور داشته است.

ناصرخان می گوید: «ما سه نفر به ستاد ارتش در خیابان سوم اسفند رفتیم(2) و باتفاق تیمسار بیگدلی حضور تیمسار سپهبد عظیمی ریاست ستاد شرفیاب شدیم ... ملاقات خاتمه یافت و ما دوباره پیش تیمسار بیگدلی در اطاقش رفتیم و ایشان از اینکه عبدالله خان و من بتهران آمده ایم اظهار خوشوقتی فرمودند... در ضمن فرمودند که شما اینجا خواهید ماند یا خیر[؟] عبدالله خان خودش گفت که ما آمده ایم که در تهران بمانیم(3) و بعد معاون تیمسار بیگدلی بما گفتند خوبست هر دو و سه روز یکبار شما بیائید اینجا تا ما شما را ببینیم و اگر کاری داشتیم بشما بگوئیم....»

پس از این ملاقات _ و در همان روز _ نزد سلیمان بهبودی «وزیر دربار شاهنشاهی» رفته و عبدالله خان با وی صحبت نموده است. ناصرخان ادامه می دهد که: «بعد باتفاق هم رفتیم پیش آقای بهبودی و ایشان را ملاقات کردیم [.] آنروز فقط عبدالله خان ضرغامپور توانست با آقای بهبودی از نزدیک صبحت کند ولی من فرصت صحبت از نزدیک پیدا نکردم ... البته همانروز از نزد آقای بهبودی برگشته و در اداره دوم [ارتش] برای دیدن تیمسار سپهبد کمال رئیس ادارة دوم هم رفتیم ولی چون ایشان وقت نداشتند برای روز سه شنبه وقت تعیین کردند.»

ناصرخان روایت می کند، یکبار دیگر به تنهایی نزد بهبودی رفته و در خصوص عبدالله خان و «افکار و روحیات» او مطالبی بیان داشته است. به علاوه، پیشنهاد داده «باید مراقب اعمال و رفتار این شخص باشید و آقای بهبودی فرمودند که ما هم او را

ص: 279


1- همانجا.
2- اصل: رفتم.
3- اصل : بمانم.

می شناسیم و خوب می شناسیم.»

ناصرخان در این دیدار، از بهبودی استدعا نموده، حداقل پنج دقیقه وقت ملاقات حضوری با شاهنشاه بدو داده شود تا عرایض خصوصی اش را اظهار نماید. بهبودی نیز پاسخ داده «سعی میکنم وسائل شرفیابی رافراهم کنم شما یکی دو روز دیگر مراجعه کنید.»

دیدار بعدی عبدالله خان و ناصرخان، با تیمسار سپهبد کمال _ رئیس اداره دوم ارتش _ بوده است. در این دیدار، ناصرخان، منشی خود میرزا مجید موسوی را همراه خویش نبرده، زیرا عبدالله خان از همراهی وی ناراضی بوده و به ناصرخان گفته است: «این منشی تو جاسوس است و شما همه جا همراه ما او را می آوری خوب نیست.»

بنابراین، عبدالله خان و ناصرخان، دو نفری نزد تیمسار سپهبد کمال رفته و ضمن صحبت های مختلف تقاضای ملاقات شاهنشاه را نموده اند.

ناصرخان می گوید: «البته من چون تنها امیدم بدیدار شاهنشاه و عرض گرفتاری خودم بود اصرار می کردم که عبداله ضرغامپور هم برخلاف میل باطنی خود... تقاضای شرفیابی بکند[.] او هم کرد و تیمسار کمال فرمودند موضوع را کتباً بنویسید بیاورید دفتر ومن بعرض ملوکانه میرسانم [و] سه شنبه دیگر جوابش را خواهم داد.»

در پایان دیدار، ناصرخان به صورت محرمانه از سپهبد کمال تقاضای وقت ملاقات خصوصی می نماید، که وی نیز می پذیرد. بنابراین، در روز تعیین شده، به تنهایی نزد سپهبد کمال رفته و ضمن بیان «خدمات و سوابق خود» به «جزئیات سوابق و افکار و روحیات عبدالله ضرغامپور» پرداخته و گفته است «که باید مواظب این شخص» باشید. وی، مجدداً از سپهبد کمال تقاضا نموده، وقت ملاقاتی با شاهنشاه «برای عرض گرفتاریهای» خویش «بگیرند و اگر شد برای عبداله ضرغامپور هم اجازة شرفیابی بحضور اعلیحضرت همایونی گرفته شود تا بلکه با زیارت اعلیحضرت همایونی تغییری در وضع روحی و افکار غلط و انقلابی او حاصل شود.»

چون سپهبد کمال، اجازة «شرفیابی» را منوط به درخواست کتبی آنان نموده، ناصرخان نیز در دو درخواست جداگانه، تقاضای ملاقات حضوری کرده است. یکی به نام خود و دیگری به اسم هر دو نفر.

معهذا براساس گفته های ناصرخان، در چهار روز نخست حضور در تهران، به جز

ص: 280

«ملاقات و شرفیابی بحضور اولیای ارتش با هیچ مقام و شخص دیگری بغیر آقای بهبودی» دیدار و گفتگو نداشتند. اما در غروب روز پنجم، هر دو به منزل حسینقلی خان رستم رفته و با وی دیدار نموده اند. ناصر خان می گوید: «کمی نشسته بودیم که ولی خان کیانی وارد منزل شد و احوالپرسی کرده و نشست [بعد] خطاب بما گفت که ای بدبخت و بیچاره ها شما چرا بتهران آمدید [.] من از این حرف ولی خان ناراحت شدم و گفتم چرا بدبخت هستیم [،] شما چرا آمده اید [؟] گفتند که ما وضع دیگر و شما وضع خاص دیگری داشتید [.] در این گفتگوها و شوخیها بودند که فتح اله حیات داودی وارد منزل شد و با خندة معروف و بلندش گفت که چه خوب تمام خانها جمع هستید و رو کرد به عبداله ضرغامپور و گفت (خان گَپ یعنی خان کلفت)(1) خان خانها ولی تو خیلی زود و ارزان بتهران آمدی و زود گول لباس زردها را خوردی [؟] در مقابل این حرف حیات داودی سایرین گفتند که این ناصرخان او را وادار کرده که بتهران بیاید و خود عبدالله ضرغامپور هم حرف آنها را تصدیق کرد...»

در این نخستین دیدار بدون برنامه، پنج کلانتر مشهور بویر احمد علیا وسفلی، رستم و بکش ممسنی و حیات داود بوشهر، به این نتیجه می رسند که جلسات خویش را در مکانی غیر مشکوک برگزار نمایند. بنابراین تصمیم گرفته شد، ساعت 21 شب بعد «در کافه استخر تهران پارس ملاقات و مذاکرات انجام گیرد.» طبق موعد مقرر، کلانتران بویر احمد و ممسنی بدون شرکت فتح الله خان حیات داودی در جلسة حضور یافتند و پس از بحث و مذاکره راجع به اوضاع عمومی و چگونگی برخورد مأمورین ژاندارمری، و قرائت نامه هایی که از جانب خانوادة حسینقلی خان _ خاصه مادر و خواهر وی _ نوشته شده بود، به گریه افتاده، به قرآن سوگند یاد کردند که با هم متحد و هماهنگ باشند.

ناصرخان روایت می کند:

ولی کیانی خطاب بحسینقلی رستم گفت که شما آن کاغذهائیکه از مادر و خواهرانت از شیراز رسیده بیرون بیاور برای اینها بخوان تا بدانند که چه بلائی بسر ماها عشایر درآورده و چطور میخواهند ما را بکلی از بین ببرند].[ در اینموقع

ص: 281


1- احتمالاً بازجوی ناصرخان طاهری به غلط خان «گَپ» به معنای بزرگ را خان «کلفت» نوشته است.

حسینقلی رستم کاغذهائی از جیبش درآورد و شروع بخواندن کرد [.] مفاد کاغذها که مشعر بر اعمال فجایع مأمورین دولت در شیراز نسبت بخانواده و ناموس آنها بود و فوق العاده ناراحت کننده و زننده نوشته شده بود بطوری که هر سه نفر ولی کیانی، حسینقلی رستم [و] عبداله ضرغامپور بی اختیار شروع کردند بگریه و حتی کاری کردند که منهم تحت تأثیر قرار گرفته و شروع بگریه کردم و در این حال از موقعیت استفاده کرده و ولی کیانی قرآن کوچکی از جیبش درآورد و اول اشاره به حسینقلی رستم کرد و گفت که میدانی چه قرآنی است [،] بعد آنرا روی میز گذاشت و اولین کس خود ولی کیانی دست روی قرآن گذاشت و بعد حسینقلی رستم و بعد از آن عبداله ضرغامپور و بالاخره با اصرار آنها و از روی بی میلی منهم ناچاراً دست روی قرآن گذاشته و دربارة اتحاد و یگانگی قسم خوردیم و من جمله ای هم در موقع قسم خوردن اضافه کردم بشرطی که در جریاناتی که دست ارتش و شاهنشاه باشد مرا دخالت ندهند [.] آنها در جواب گفتند که این اتحاد ما روی اتحادیه ایلاتی و عشایری است [.] ما هم مثل طبقات [دیگر] اتحادیه ای برای خودمان خواهیم داشت.

بدین ترتیب، چهار تن از کلانتران بویر احمد و ممسنی، بدون حضور حیات داودی، و به قید قسم اتحادیه «ایلاتی و عشایری» تشکیل داده و به تدریج در گسترش دامنة آن تلاش نمودند. فردای جلسة کافة استخر، طبق قرار مربوطه، عبدالله خان و ناصرخان به خانه حیات داودی رفته و با او دیدار و گفتگو نموده اند.

بنا به نقل ناصرخان، حیات داودی با «خوشحالی و خنده کنان» به استقبال آنان رفت «و تبریک گفت و اضافه کرد که خیال نکنید شما تنها هستید [،] تمام ایلات و عشایر و خوانین با ما هستند [.] حتی منصور باشتی که یکی از افراد مؤثر همراه و همکار ما می باشد برای جلب رضایت خوانین منطقه کهگیلویه ... رفته است... عشایر قشقائی [هم] عموماً وسیله محمد حسین خان قشقائی و ایل بختیاری هم وسیله امیر بهمن خان بختیاری آماده و حاضر بهمکاری با ما هستند.»

در همین جلسه، حیات داودی عنوان می کند که از طرف دوستان، مقداری پول تهیه شده تا در اختیار بویر احمدی ها گذاشته شود.

او هم چنین اضافه نموده «بعدها البته وسیله ولی خان کیانی ترتیب ارسال وجوه

ص: 282

مورد لزوم از طریق شیراز داده خواهد شد.» وی که از آگاهی سیاسی _ اجتماعی خوبی برخوردار بوده، در حضور خوانین بویر احمد و ممسنی از کودتای عراق سخن گفته، که در نتیجه «شاه شب را تا صبح نخوابیده و از ترس شلوارش را هم زرد کرده و پای بی سیم گوش بجریان کودتا می داد و حالا موقع آنست که هر کس دنبال کار خود بروند.»

او به عبدالله خان و ناصرخان می گوید: « رفقا اصرار دارند که شما هم زودتر بمحل بروید و تمام وسایل از هر لحاظ آماده شده است.»

به دنبال این صحبت ها، یکبار دیگر خوانین بویراحمد، جداگانه با ولی خان کیانی در هتل گیلان نو، دیدار می کنند. در این دیدار، کیانی «ضمن صحبت اشاره میکرد که دیگر کارها تمام است و از طرف سهراب کشکولی و سایر خوانین قشقائی اظهار اطمینان و تضمین میکرد که با آنها ملاقات و مذاکره شده و مرا وکیل کرده اند و من همین امشب یا فردا صبح بطرف شیراز حرکت می کنم تا ضمن تجدید سوگند اتحاد بین عشایر و دوستان خودمان ترتیبی میدهم که پس از آمدن شما در یک جای امنی با حضور کلیه خوانین عشایر ملاقاتی دستجمعی کرده و اتحادنامة رسمی تنظیم و بامضاء برسد.»

ناصرخان اضافه می نماید، در این دیدار، عبدالله خان «قوطی کبریتی خارجی» از جیب درآورد و به ولی خان کیانی داد و گفت: «این نشانة من [و] خورشید برومند است [.] این کبریت را وسیله ای بفرستید به خورشید برومند [،] آن طبق برنامه کارها را آماده خواهد کرد و خواهد فهمید که کارهای ما هم طبق برنامه انجام شده... [از گفته] عبداله خان که کارها طبق برنامه انجام شده من احساس ناراحتی کردم و فهمیدم که قبلاً برنامه ای هم داشته اند که من از آن بی اطلاع بودم.»

در پی نشست کلانتران بویراحمد و ولی خان کیانی، ناصرخان طاهری محرمانه تلگرافی با نام مستعار موسوی، به سازمان امنیت فارس و سرهنگ شاهین پور مخابره می نماید. در این تلگراف که در تاریخ 10/11/1341 ارسال گردیده، به سرهنگ شاهین پور اطلاع داده که: «ولی کیانی طبق نقشه بدستورات اشخاص بفارس آمده کاملاً مواظب نامبرده باشید.»(1)

ناصرخان طاهری که به نظر می رسد در درون، راضی بدین روند نبوده، دیدارهای

ص: 283


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

جداگانه ای نیز با مقامات نظامی _ در ادارة دوم ارتش، ستاد ارتش، تیمسار سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور و در دربار با بهبودی _ داشته است. وی، هدف خویش را «از این ملاقاتها بیشتر تحصیل اجازه شرفیابی بحضور اعلیحضرت همایونی» ذکر می کند.

به دنبال عزیمت ولی خان کیانی به شیراز، گویا چند روزی تب و تاب جلسات خوانین، خاموش گردیده است. اما، جنب و جوش وی در منطقه، با اعزام فریدون خان جاویدی به تهران ادامه یافته است. فریدون جاویدی، از طرف ولی خان مأمور شده بود، اقدامات وی را به خوانین بویر احمد، حسینقلی خان رستم و فتح الله خان حیات داودی ابلاغ نماید و آنان را به ترک تهران و حضور در منطقه وادار سازد. این در حالی بود که ولی خان کیانی پس از تلگراف ناصرخان طاهری، تحت مراقبت ساواک فارس قرار گرفته است. سندی در دست است که رئیس ساواک فارس به مدیریت کل اداره سوم ساواک اعلام نموده: «ولی کیانی اخیراً از تهران مراجعت کرده و چون بر طبق اطلاع رسیده دستوراتی باو در مرکز داده شده است... دستور داده شد مراقبت های لازم از او بعمل آید.»(1) علاوه بر ابرام ولی خان کیانی، تلاش های فتح الله خان حیات داودی، برای اعزام بویر احمدی ها به منطقه، ادامه داشت. اما به گفتة ناصرخان، وی به عمد چند روزی تأخیر نموده است. مجدداً ولی خان کیانی، منشی خویش «حمزة مقدسی» را اعزام داشته تا به فریدون خان جاویدی اعلام نماید چرا معطل مانده و تأخیر نموده است. بنا به نقل حمزة مقدسی، وی دوبار این مأموریت را انجام داده است(2)

ناصر خان روایت می کند:

در این مدت باز تمام آقایان گاهی در منزل حسینقلی خان و گاهی در مهمانخانه گیلان نو منزل فریدون جاویدی مرا ملاقات کرده و با نصایح و تحریکات مرا تشویق به حرکت میکردند و من با حرف فریدون زیر بار نرفتم تا اینکه پیغام فتح اله حیات داودی را فریدون برای من آورد که در یکی از خیابانهای شمالی شهر منتظر شما و ضرغامپور هستم و روی این پیغام من و عبداله خان ضرغامپور به

ص: 284


1- همانجا.
2- همانجا.

ملاقات فتح اله حیات داودی رفتیم... حیات داودی مجدداً با تکرار حرفهای فریبندة خود که در اینکار مهارت کاملی دارد بنده را تحت تأثیر قرارداد و قول حرکت گرفت که حتماً فردا حرکت کنیم ولی من باز فردا حرکت نکردم [.] در این بین عبداله خان ضرغامپور هم از من پیش حسینقلی خان رستم شکایت کرده بودکه ناصرخان با من همکاری نمی کند و حرفهای دری وری میزند و حسینقلی خان هم وسیله فریدون جاویدی بمن پیغام فرستاده بود که چون آقای مقدسی منشی ولی خان کیانی از شیراز آمده و حامل(1) پیغامهای جدید از طرف ولی خان کیانی است حتماً مرا ملاقات نمایید(2) و منهم به ملاقات حسینقلی خان رستم رفتم ... مقدسی شروع کرد با حضور حسینقلی خان پیغام ولی کیانی را که میگوید تمام کارها آماده شده و کلیه عشایر فارس اتحاد کردند فقط منتظر آمدن شما دو نفر هستیم چرا دیر کرده اید[؟] اینموضوع برای همة ما خطر دارد...

سرانجام نشست ها و صحبت های متعدد و بی توجهی مقامات دولتی، منجر به حرکت خوانین بویر احمد و خروج آنها از تهران گردید. یک روز قبل از حرکت، مجدداً ناصرخان طاهری نزد بهبودی و برخی مقامات ارتشی رفته و برای چندمین بار پیگیر وقت ملاقات با شاه شده است. سرهنگ مؤبد، مسئول دفتر تیمسار سپهبد کمال به ناصرخان گفته است: «تیمسار کمال فرمودند که هنوز موفق نشدم عریضه های شما را بشرفعرض برسانم.»

هم چنین ناصرخان در آخرین ملاقات با بهبودی،از نتیجة «تقاضای وقت شرفیابی بحضور اعلیحضرت همایونی» سؤال کرده است. ولی بهبودی پاسخ داده: «امکان این کار نبود ایشان وقتشان خیلی گرفته است.»

ناصرخان می گوید: «من از این جواب ایشان که گفتند میسر نمی شود شرفیاب بشوید اینطور استنباط کردم که اولاً عریضة اجازة شرفیابی بنده بعرض ملوکانه رسیده و ثانیاً آقای بهبودی مثل اینکه مایل نبودند مسائل مستقیماً بعرض [شاه] برسد بلکه میبایستی از طریق و وسیله ایشان بشرفعرض برسد...»

ص: 285


1- اصل: هامل.
2- اصل: نماید.

معهذا، پاسخی که به درخواست های مکرر ناصرخان _ که ظاهراً تا آن هنگام مورد توجه شاه و دربار بود _ دادند، این بود که با نظر مساعد «شرحی در مورد کمک» بدو، به ادارة دوم ارتش فرستادند. به گفتة ناصرخان، مهم ترین موارد درخواستی وی عبارت بوده از: وضع زندگی ایشان، قیمت ملک واگذاری به طور عادلانه و حقوق مقرری هزار تومان که از سال 1332 از طرف ارتش به وی پرداخت می شد، اما از یک سال پیش قطع شده بود(1)

باری، ناصرخان طاهری پس از ناامید شدن از ملاقات حضوری با محمد رضا شاه، دیگر سراغ دربار و ارتش را نگرفته و بعد ظهر روز بعد (25 بهمن ماه)، به همراه عبدالله خان ضرغامپور عازم بویراحمد گشته است. البته لحظاتی قبل از ترک تهران، تلگرافی مهم و هدایت گر _ به اسم مستعار موسوی _ به سرلشکر همت و سرهنگ شاهین پور_ در ساواک فارس _ مخابره نموده است.

وی در این تلگراف، که به دستخط دوستش «ایرج نگهبان» نگاشته شده، چنین اعلام داشته است(2)

... تیمسار معظم سرلشکر همت[،] رونوشت سازمان امنیت سرهنگ شاهین پور[.] محترماً بعرض میرساند: خوانین بویر احمد که بتهران آمده بودند براثر رفتار خلاف انتظار بعضی از مأمورین انتظامی ناراحت بطرف منطقه بویراحمد حرکت نموده و از این جریان ممکن است خائنین و دشمنان شاه و مملکت بنفع خود سوء استفاده نمایند. لذا چون خوانین بویر احمد و افراد ایل مزبور نسبت بشاهنشاه علاقه داشته و وفادارند تا خائنین وطن آنها را بعناوین مختلف لکه دار نکرده اند با کسب اجازة همایونی شما میتوانید بمحل بویراحمد رفته و با تماس با آنها رفع سوءتفاهم نمائید

ص: 286


1- نامه ای به امضای سپهبد کمال _ رئیس اداره دوم ارتش _ در دست است که در تاریخ هشتم اسفندماه _ که خوانین بویراحمد از تهران خارج شده بودند _ به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور اعلان داشته، تا به دستور محمدرضاشاه «در صورت امکان» از ناصرخان طاهری» استفاده اطلاعاتی شده و ماهیانه نیز حقوقی هم برای او تعیین نمایند.» (بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوههای سیاسی) در واقع، تمام تلاش ناصرخان طاهری و درخواست های مکرر وی از مقامات کشوری و لشکری، منتج به نامه ای شده که حدود دو هفته پس از ترک تهران به ریاست ساواک کشور اعلام شده است. جالب است که یکی از مسئولان ساواک، در ذیل نامه نوشته: «ناصر طاهری کیست[؟] اگر جزء عشایر فارس باشد فعلاً یاغی شده[.] تحقیق و نتیجه را گزارش نمایید.»
2- در عنوان تلگراف، کاملاً مشخص است که اسم «سرهنگ شاهین پور» دستخط ناصرخان طاهری است.

و آنها را از مراحم شاهنشاه بیش از پیش امیدوار سازید. بدلیل اینکه خوانین آنجا و اهالی بویر احمد نسبت به شخص شما علاقه داشته و شما را فدایی شاهنشاه می دانند. ضمناً تا رفتن شما به محل بویراحمد دستور فرمائید مأمورین انتظامی کوچکترین عملی که باعث ناراحتی و عصبانیت بیشتر خوانین و اهالی فراهم شود از خود نشان ندهند که دشمنان وطن را برای رسیدن بهدف خود نزدیک تر خواهد ساخت... تقدیمی فدائی شاه موسوی.»(1)

در واقع، ناصرخان طاهری به درستی «رفتار خلاف انتظار» مأمورین انتظامی و دولتی را از عوامل نارضایی خود _ و عبدالله خان _ دانسته است. تمام تلاش های وی، برای دیدار خصوصی با شاه، ناکام مانده بود و ظاهراً حق داشت با آن همه سوابق دوستی و علاقه، ناراحت به منطقه بازگردد. به رغم این بی توجهی، هنوز امیدوار و منتظر دلجویی و پذیرش دولتیان بود.

بی توجهی مقامات حکومت و تأثیر مخالفان بر خوانین بویراحمد

عبدالله خان و ناصرخان، قریب یک ماه در تهران اقامت گزیدند. در این مدت، با چه کسانی آمدوشد داشته و چه مطالبی رد و بدل شده است؟ امروزه، پاسخ بدین پرسش، جز با تکیه بر اعترافات ناصرخان طاهری در سازمان اطلاعات و امنیت کشور و برخی گزارشات ساواک فارس، به دست نمی آید.

بی تردید مفصل ترین و کامل ترین روایت شاهدان عینی _ که اکنون در دست است _ گفته ها و نوشته های ناصرخان طاهری است که خود حضوری مؤثرو مستقیم داشته است. البته باید توجه داشت، که ناصرخان ضمن روایت نسبتاً صحیح وقایع ایام تهران، همواره سعی نموده جرم خویش را تخفیف داده، مبرا نماید. این گونه به نظر می رسد که وی، چاره ای جز این نداشته و برای نجات جان خویش می بایست این چنین عمل می نمود. با این حال، مطمئن ترین روایت موجود، گفته ها و نوشته های اوست؛ که به نظر می رسد بخش اعظمی از واقعیت ها درون آن نهفته است. در واقع، بر مبنای اعترافات ناصرخان طاهری و تطبیق روایات و اسناد دیگر، گوشه های مهمی از نقاط تاریک وقایع

ص: 287


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

سال های 42_1341 آشکار و هویدا می گردد.

باری، از مجموع اعترافات ناصرخان طاهری و برخی گفته های ولی خان کیانی، حسینقلی خان رستم و فتح الله خان حیات داودی، بر می آید که چون خوانین ممسنی و حیات داود از ورود خوانین بویر احمد به تهران مطلع گردیدند، به برنامه ریزی نسبتاً دقیق و تحریک آمیزی دست یازیدند، تا به هر طریق ممکن خوانین بویر احمد را به منطقه بازگردانند ودر حالت عصیان و خودسری _ نسبت به دولت مرکزی _ نگه دارند. اما، آنچه که مهم تر و مؤثرتر به نظر می رسد، بی اعتنایی محض مقامات حکومتی نسبت به کلانتران بویراحمد بود. در واقع، نحوة برخورد حکومتیان و بی توجهی و بی اعتنایی آنان، زمینه پذیرش خوانین بویر احمد _ خاصه عبدالله خان _ را مهیا نمود و پس از یک ماه اقامت در تهران به ولایت برگرداند. حال این سؤال مطرح است، که مقصود مقامات حکومتی از اعزام عبدالله خان به تهران، چه بوده است؟ اگر قرار بوده در تهران، هیچ یک از مقامات کشوری و لشکری، خود با وی ملاقات ننمایند و او را تحت نظر و مراقبت نگیرند، چرا مجبور به عزیمت پایتخت نمودند؟

آیا چون عبدالله خان، خودبه ملاقات برخی نظامیان رفته و چند بار با سلیمان بهبودی دیدار نموده، گونه ای بی اعتنایی در آنان رسوخ کرده و خطر او و عشایر را رفع شده پنداشتند؟ البته، باید توجه داشت که این گونه بی اهمیت جلوه دادن مخالفان، مختص عشایر و ایل بویر احمد نبود؛ بلکه شاه و ایادیش، روحانیون مخالف و گروههای سیاسی معارض خویش را کاملاً دست کم گرفته بودند. قدرت بلامنازع شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332، که اکنون قریب ده سالی از آن می گذشت، چنین سودایی را در بسیاری از فرماندهان و درباریان نهادینه کرده بود. به احتمال زیاد، در این بحبوحه که محمد رضا شاه اصول انقلاب سفید را اعلام داشته بود، و مقامات کشوری و لشکری، خود را برای برگزاری رفراندوم ظاهری مهیا می کردند، اعتنایی به عشایر و سران آن نداشتند و نمی خواستند اندکی وقت و هزینه صرف آن نمایند. به علاوه، تبلیغات رژیم در پیروزی ظاهری رفراندوم، بیش از پیش آنان را سرمست و مغرور نموده بود.

از گفته های ناصرخان طاهری برمی آید که وی از سلیمان بهبودی، سپهبد کمال رئیس ادارة دوم ارتش و برخی دیگر از مقامات نظامی استدعا و خواهش بسیار نموده، تا به اندازة پنج دقیقه وقت ملاقات با شاه بگیرند که گرفتاری های خویش را عرضه

ص: 288

دارد. اما این فرصت بدو داده نشد. بی تردید، اگر مخالفت عبدالله خان، ناصر خان و دیگر افراد عشایر و ایلات، برای سران رژیم اهمیت داشت، به درخواست های آنان توجه می شد. حضور خوانین بویر احمد و دیگر خوانین در تهران، آنچنان بی اهمیت جلوه داده شده که هیچ مقام رسمی حکومتی _ اعم از لشکری و کشوری _ خود حاضر به دیدار آنان نشده است. ملاقات هایی هم که ناصرخان در اعترافات خویش برشمرده، در واقع از سرتقاضا و اصرار وی بوده است. این بی توجهی و عدم احساس خطر از ناحیة سران عشایر و ایلات، به حدی بود که حتی یکبار مأمورین ساواک زحمت ملاقات و مصاحبه با خوانین بویر احمد و ممسنی را به خود نداده اند. این در حالی است که ناصرخان طاهری و میرزامجید موسوی، اطلاعاتی از سران عشایر بویر احمد و ممسنی به ساواک فارس گزارش داده اند. در مجموع، اولیاء امور کشوری و لشکری، وجود و عدم عبدالله خان و امثال وی در عشایر کشور را با نهایت بی توجهی و بی اهمیتی برگزار نموده و اصلاً به حساب نیاورده اند. سند جالبی از ساواک در دست است که کاملاً مؤید بی اعتنایی و نخوت مقامات حکومت پهلوی نسبت به عشایر کشور و ایل بویراحمد است. در این سند ارزشمند، ساواک فارس به سازمان اطلاعات و امنیت کشور پیشنهاد داده: «چون بیشتر افراد بویراحمد دارای سلاح می باشند» و «ممکن است در مقابل مأمورین اصلاحات ارضی یا خلع سلاح مقاومت نمایند... پیش بینی می شود که وضع منطقه بویراحمد بویژه بویراحمد سفلی واقع در منطقه خوزستان به منظور اجرای اقدامات اساسی دولت مساعد نباشد.» بنابراین «جهت تسریع در اجرای هدفهای دولت» پیشنهاد می شود: «1_ عبداله ضرغام پور در تهران مورد توجه و محبت قرار گیرد و مبلغی در حدود یکصد الی دویست هزار ریال و مبلغی نیز به ناصر طاهری به عنوان قرض یا بهای املاک یا به هر عنوان دیگری که مبتضی است پرداخت گردد و نامبردگان را مسئول حسن اجرای برنامه خلع سلاح و اصلاحات ارضی قرار داده[،] به طوری که ابتدا اعتمادشان کاملاً به دولت جلب و سپس آنها را روانة محل خود نمایند.

2_ در مورد خداکرم ضرغام پور به عبداله ضرغام پور اطمینان داده شود که از اعمال گذشته او صرفنظر شده و عبداله را وادار نمایند که پس از رسیدن به محل [،] خداکرم را به تهران اعزام و به مشارالیه نیز محبت شود و اطمینان داده شود که تحت تعقیب قرار نخواهد گرفت.

ص: 289

3_ به مأمورین مربوطه دستورات لازم داده شود که حتی الامکان و تا حدود مقررات به طور موقت هم که شده با نامبردگان مدارا نموده و سختگیریهای بی جهت نکنند.

4_ پس از خلع سلاح و اجرای قانون اصلاحات ارضی به طور کامل رسیدگی به پرونده های موجود این قبیل اشخاص کمال سهولت را خواهد داشت.»(1)

بر اساس این پیشنهاد ها، بخش عشایری ساواک به مقامات رده بالای ساواک اعلام نموده: «... چنانچه نامبردگان مورد تحبیب قرار گیرند و به محل اعزام گردند[،] لااقل تسهیلاتی در امر خلع سلاح در منطقه بویراحمد به وجود خواهد آمد و از اقدامات مخالف دولت توسط کسان نامبرده نیز کاسته خواهد شد.» به رغم این پیشنهاد ها و اظهارنظرها، یکی از مسئولان عالی رتبة ساواک، با بی اعتنایی و بی اهمیت جلوه دادن مخالفت عشایر، اظهار داشته است: «به عرض برسد[،] به نظر این جانب این نوع گزارشات اساس و منبع صحیحی ندارد و نظریات اشخاصی است که از قدرت دولت بی اطلاع هستند[؛] والا چند نفر بویراحمدی خیال نمی کنم در مقابل قوای دولت بتوانند کوچک ترین ابراز وجود نمایند[،] یا در مقابل اصلاحات ارضی که در تمام کشور به موقع اجرا گذارده شده در یک منطقه یک عده موانع ایجاد نمایند 20/11» (سند شماره 8) عبدالله خان و ناصرخان نیز چنین بی توجهی و بی اعتنایی را دریافتند و با نگرانی، تهران را ترک نمودند.

به علاوه، از اوضاع مخالفان رژیم _ نظیر روحانیون و گروههای سیاسی _ اطلاعاتی کسب کردند و جهت مشورت با کدخدایان و ریش سفیدان ایل بویر احمد مراجعت نمودند.

در این ایام، فضای عمومی کشور نسبت به اصول انقلاب سفید، نامساعد و بحرانی بود و بالطبع اوضاع پایتخت کشور نامناسب تر بوده است. جامعة مذهبی ایران نیز متأثر از علمای دینی و روحانیون مبارز، کاملاً مخالف اقدامات و اصول اعلام شدة شاه بود. روحانیون در سطح وسیع مملکت، با اعلامیه ها، تلگراف ها و سخنرانی های خویش، تودة مردم را تهییج و ترغیب به مخالفت و ضدیت با لوایح شاه نموده بودند. بی تردید در شهرها _ خاصه پایتخت کشور _ جو روانی تضاد و تعارض باحکومت، مشهود تر و ملموس تر بود. در روزهای نخست بهمن ماه که شهر تهران شلوغ شده بود و چندین

ص: 290


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

تظاهرات اعتراض آمیز _ از جانب روحانیون و مردم _ انجام گرفته بود، کلانتران بویراحمد و ممسنی در شهر بودند و از نزدیک اوضاع نابسامان مرکز را مشاهده می کردند. بنابراین، در چنین فضایی از تعارض و خصومت، افراد ناراضی و نگران، بیش از پیش متأثر و ناراضی می گردند؛ و در صورت امکان عکس العمل شدید و دشمنانه نشان می دهند.

عبدالله خان ضرغامپور، علاوه بر سران عشایر فارس، ظاهراً با افرادی از نظامیان توده ای و نیز دوستداران سپهبد تیمور بختیار _ که در واقع نجات دهنده وی از اعدام قطعی بود _ ارتباط داشت. احتمال می رود، این دسته از مخالفان حکومت، نیز وی را تحریک به عدم تبعیت از شاه نموده باشند.

در هر حال، عبدالله خان زمینة مخالفت علنی و آشکار علیه حکومت پهلوی را داشت؛ اما ناصرخان فاقد چنین زمینه ای بود. زیرا، وی از 28 مرداد 1332 به بعد، به دلیل سوابق دوستانه و طرفدارانه از محمد رضا شاه، کاملاً مورد توجه و پشتیبانی حکومت _ خاصه نظامیان ارتشی _ بود. وی، حتی حقوق ماهیانة هزار تومان از دولت دریافت می کرد. با این پیشینه، به احتمال قریب به یقین، خواستار درگیری و رویارویی آشکار باحکومت شاه نبود. اسناد موجود و شواهد عینی بیانگر آن است که ناصرخان از آغاز شکل گیری مخالفت سران عشایر تا زمان تسلیم، در حالتی از تردید و دو دلی به سر می برده است.

تبلیغات کلانتران و تجمع کدخدایان

در ایل بویراحمد، برخلاف ایلات دیگر، قدرت واقعی در دست کدخدایان بود. هر چند در هرم طبقاتی ایل، خان در رأس قرار گرفته بود؛ اما اقتدار و سلطه وی وابستگی تام و تمام به حمایت و پشتیبانی کدخدایان داشت. خان به خودی خود قدرت و حکومتی نداشت، و این کدخدا بود که بدو قدرت و توان می بخشید(1) این مهم را

ص: 291


1- منوچهر ضرابی که در دهة 30 مدتها در حوزه عشایر کهگیلویه و بویراحمد _ و بهبهان _ خدمات اداری انجام داده بود، در مقاله ای مهم راجع به ایلات کهگیلویه و بویراحمد، به این نکته اساسی اشاره دارد. وی می نویسد: «نکته ای که در اینجا قابل ذکر است [و] اهمیت به سزا دارد آن است که به خلاف عشایر عرب که قدرت در دست شیخ یا رئیس عشیره است[،] در عشایر کهگیلویه [و بویراحمد] قدرت در دست رؤسای ایل نیست و از آن کدخدایان است و در موقع بی نظمی و انقلابات تصمیم کدخدا شرط پیوستن تیره به یاغیان است نه اداره رئیس ایل.» (منوچهر ضرابی، «طوایف کهگیلویه»، فرهنگ ایران زمین، جلد نهم، طهران: چاپخانه افست، 1345، ص 285).

خوانین بویر احمد می دانستند و بنابراین در نهایت تلاش و تکاپو، سعی در جلب و جذب کدخدایان نمودند. البته اکثریت قریب به اتفاق کدخدایان بویر احمد، وابستگان سببی و نسبی خوانین بودند. برخی از این کدخدایان نیز به تبع ثروت و شهرت خوانین _ و پدران آنان _ مشهور شده بودند و پایگاهی در طایفة خویش به دست آورده بودند. بدین گونه اکثر خوانین و کدخدایان، لازم و ملزوم هم شمرده می شدند و به اتکای یکدیگر به منویات خویش دست می یافتند.

با این وضعیت، عبدالله خان و ناصرخان در خانةکدخدایان ایل بویراحمد حضور یافتند و به تبلیغ منفی علیه حکومت مرکزی پرداختند. آنان در تبلیغات خویش، از اوضاع نابسامان کشور و مخالفت روحانیون، گروههای سیاسی و حتی ارتشیان، علیه شاه و دربار، داد سخن می دادند. برخی اعلامیه های سیاسی، که از جانب روحانیون، دانشگاهیان، جبهه ملی و نهضت آزادی منتشر شده بود، مقارن این اوضاع به دست آنان نیز رسیده بود. علاوه بر روایت شاهدان عینی، برخی اسناد موجود، مبین این واقعیت است.در گزارشی از لشکر 9 اهواز، که تقریباً با گفته های ناصرخان طاهری مطابقت دارد، آمده است که:

برابر اطلاع رسیده عبداله ضرغامپور و ناصر طاهری از تهران با اتومبیل امیربهمن بختیار برادر جهانشاه صمصام حرکت و اولین منزل آنها در فلارد بختیاری منزل داراب فلاردی شوهر خواهر عبداله و منزلگاه دوم آنها در بادنگان(1) منزل امیرهوشنگ بهادر و منزل سوم در دوروهان بوده و شایعاتی مبنی بر اینکه ما از تهران آمده و حامل فتوای روحانیون و چند نفر از سپهبدان ارتش هستیم [.] مخصوصاً آیت اله بهبهانی که نباید اصلاحات ارضی و خلع سلاح انجام شود انتشار داده و بعدآً بنقاره خانه منزل هادی پناهی و سپس بدشت روم ... میروند(2)

در گزارشی دیگر از مأمور ویژه ساواک، چنین اطلاع رسانی شده است:

ص: 292


1- اصل: بادنگاه.
2- جواد منصوری، همان، جلد اول، سند شماره 52/2 اثر مزبور.

طبق اطلاع رسیده عبدالها ضرغامپور و ناصر طاهری شایعاتی مبنی بر عدم اطاعت از اوامر دولت در موارد اصلاحات ارضی و خلع سلاح در منطقه فارس منتشر کرده اند و با ملاقاتهائی که پی در پی با کدخدایان و ریش سفیدان بعمل آورده اند همگان را مجبور به عدم تمکین و تحویل ندادن اسلحه و مقاومت و مخالفت با اجرای قانون اصلاحات ارضی نموده اند و این جریان تا حدی است که کمتر کسی مایل به تحویل اسلحه بوده و بامید وصول مقداری وجه و پخش آن بین افراد ایلات بختیاری و قشقائی مترصد قیام در یک روز معین و جلوگیری از اجرای قانون اصلاحات ارضی میباشند(1)

بدین ترتیب، بسیاری ازکدخدایان مشهور بویر ا حمد، موافقت و همراهی خویش را با عبدالله خان و ناصرخان اعلام داشتند و برای تصمیم گیری نهایی وارد روستای دروهان _ و خانه عبدالله خان _ شدند.

علاوه برتبلیغات و تلاش خوانین، برخی طلبه های محلی که در شیراز، زیر نظر آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی و آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی _ روحانی معروف محلی _ دروس دینی می خواندند، مرتباً با اعلامیه های علما و روحانیون قم و تهران _ خاصه اعلامیه های امام خمینی _ در منطقه حضور پیدا می کردند و در تنویر افکار عمومی و تهییج آنان به مبارزه با رژیم، تبلیغ می نمودند. در اعترافات ناصرخان طاهری و منصور بویر احمدی برادر عبدالله خان به برخی از این روحانیون و فعالیت های آنان اشاره شده است.

ناصر خان می گوید:

در ابتدای امر همانطور که یادآوری کردم ولی خان کیانی در صحبتهای خود از طرف روحانیون و غیره ما را تشویق و تحریک میکرد [.] از آن گذشته تعدادی از طلبه های منطقه باشت و بابوئی و چند نفر از طلبه های ممسنی و دو نفر طلبه از بویر احمد سفلی [،] منطقه عبداله خان ضرغامپور که در شیراز به تحصیل علوم دینی و آخوندی مشغول بودند و غالباً از طایفه سادات امامزاده علی [بودند] مرتباً در بین طوایف برفت و آمد و تبلیغات پرداخته وضمن آوردن و پخش اعلامیه های مختلف

ص: 293


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

افراد را [به] اینکه این کار شما جهاد است باید بر علیه اقدامات ضد دین دولت جهاد کرد و از هیچ کاری فروگذار نکرد [.] تا اینکه یکی دو نفر از آنها در یکی از خط سیرها به من مراجعه کرده و اصرار داشتند که بنده یک نامه به عنوان به آقای شیخ بهاءالدین محلاتی مبنی بر پشتیبانی از سادات و روحانیون بنویسم تا آنها ... چاپ کرده و در روزنامه ها انتشار دهند ولی من زیر بار حرف آنها نرفتم[.](1) اعلامیه هائیکه در آن منطقه پخش میگردید بعضی ها بامضاء آیت اله خمینی و بعضی ها از طرف جامعه مسلمین بود و مفاد آنها تحریک مردم به قیام برعلیه دشمنان دین و جهاد و غیره بود و اکثراً در بین افراد ساده لوح پخش می کردند[.] گذشته از این [فتح الله خان] حیات داودی و ولی خان کیانی در صحبتهایشان همیشه روحانیون را از خودشان قلمداد کرده(2) و برای تشویق ما چنین وانمود میکرد[ند] این روحانیون هم بجاهای مهم و قرصی بستگی داشته و مورد پشتیبانی قرار میگیرد[.] میخواست بفهماند که ما تنها نیستیم تمام طبقات مخالف فعلی با ما همراه هستند.» (سند شماره 9)

منصور بویر احمدی نیز در اظهارات خود به مأموران ساواک، می گوید:

تعدادی از سادات که در شیراز مدرسه طلبه ها درس میخوانند و از اهالی سفیدار [،] سرتنگ و شولستان میباشند در کوهپایه پیش خورشید برومند و ناصرطاهری و عبداله ضرغامپور می آمدند محرمانه با آنها ملاقات مینمودند [و] اعلامیه هائی هم از طرف علماء شیراز بنام شیخ بهاءالدین [محلاتی] و عده دیگر با خود می آوردند و بین عشایر پخش میکردند و میگفتند که باید با قانون آزادی زنان مخالفت نماییم و میگفتند به پول احتیاج دارید علماء شیراز بشما کمک می کنند ... (سند شماره 10)

کی خدا بخش مظفری، از جنگجویان بویر احمدی در تجمع دروهان و نبرد توت نده، بیان می کند که خوانین از حمایت و هدایت روحانیون سخن می راندند و اعلامیه هایی در دستشان بود که نشان می داد روحانیون مخالف رژیم و خواستار مبارزه هستند.

ص: 294


1- به قطع یقین آن دو نفر، سید علی اصغر حسینی _ امام جمعه فعلی یاسوج _ و سید عبدالعلی (فتح الله) تقوی بودند، که در خط سیر خویش با ناصرخان ملاقات کرده اند.
2- اصل: گرفته.

بنابراین، به حرف آنان، باور و اعتماد کرده اند(1)

بنابراین کاملاً آشکار است که اعلامیه های علماو فعالیت و تبلیغات دینی روحانیون و طلاب حوزه های علمیه، به رهبری امام خمینی در ترغیب عشایر و سران آنان به مخالفت و مبارزه با رژیم و ادامه قیام عشایر، تأثیر فراوان داشته است؛ و در واقع از عوامل اصلی قیام و استمرار آن محسوب می شود. در مطالب بعدی، خاصه جریان جنگ گجستان و گفته های ملاغلامحسین سیاهپور، تأثیر اعلامیه های امام خمینی و تشویق روحانیون، به خوبی مشهود است. اشعار ملادرویش دشتیان، بیانگر آگاهی و حمایت عشایر از افکار و اندیشه های روحانیون دینی است. وی به وضوح بیان می دارد که:

زن__ان را ب_ه مجل_س هم_ی داد رأیکسی را نبود راضی از این امر و نهی

سندی در دست است، که نشان می دهد قبل از بمباران دروهان و شروع جنگ مسلحانه، «روز جمعه 10/12/ [1341] یکدستگاه خودروی کامانکار ژاندارمری که حامل دو نفر ژاندارم و از طریق یاسوج بویر احمد بطرف نورآباد رهسپار بوده در محلی بین بابامیدان(2) و سرگچینه از طرف عده ای اشرار متوقف و پس از تخلیه خودرو اشرار سراغ فرمانده ژاندارمری نورآباد را گرفته و پس از حصول اطمینان از اینکه فرمانده مزبوردر خودرو نمیباشد آنها را رها کرده و ضمن انتقاد شدید از مقامات عالیه کشور اظهار میدارند شاه کار را باینجا رسانیده که زنها وکیل شوند...» (سند شماره 11)

بدین ترتیب، عشایر منطقه از اوضاع سیاسی _ اجتماعی کشور و مفاد لوایح انجمن های ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید شاه آگاهی داشته و تضاد روحانیون با شاه، تأثیر فراوانی بر آنان گذاشته است.

بمباران روستای دروهان آغاز نبردهای خونین

به دنبال تلاش و تشویق کلانتران بویر احمد،(3) تعداد زیادی از کدخدایان طوایف مختلف ایل بویر احمد با جنگجویان طایفة خویش در روستای دروهان بویر احمد

ص: 295


1- فدایی، همان، صص 24 _ 23.
2- اصل: بامیدان.
3- یکی دیگر از کلانتران بویراحمدعلیا، به نام محمد حسین خان طاهری، عملاً سیاست سکوت و بی طرفی اتخاذ کرده بود.

حضور یافتند و مجمعی از سران ایل تشکیل دادند. مشهورترین آنان عبارت بودند از: کی هادی، کی حداد و کی خلیفه پناهی؛ کی خورشید، کی شمشیر و ملاکاوس برومند؛ کی فرج الله و کی خدابخش مظفری؛ کی جمشید یزدان پناه؛ کی امیر، کی بهرام و کی صدیف بهادر؛ آقایدالله ارجمند؛ آقادریا شفیعی؛ آقابیژن منصوری؛ آقاهدایت شجاعی؛ آقااسکندر طاهری؛ آقالهراس موسی پور؛ آقاعلی (ملاعلی) جفتا (= علی علیداد)؛ آقاولی راد و ملاغلامحسین سیاهپور جلیل. در مجمع سران قوم، مذاکرات و مباحث زیادی در خصوص مخالفت و مبارزه با حکومت مرکزی ابراز گردید. در اینجا نیز تأکید کلانتران بر حمایت و رهبری روحانیون، ارتشیان و گروههای سیاسی _ خاصه جبهه ملی _ و نیز همکاری ایلات بختیاری، قشقایی و ممسنی بود. به رغم اصرارها و دلگرمی های عبدالله خان _ و تا حدودی ناصرخان _ سستی و فتور برخی کدخدایان ایل محسوس و ملموس بود. این سستی و ضعف، البته خیلی زود برای عموم مردم ایل آشکار شد.

بمباران و تیرباران هوایی روستای دروهان بوسیله جنگنده های رژیم پهلوی، در تفرقه و تلاشی تجمع کنندگان بویر احمدی، نیز مؤثر افتاد. تعداد تلفات حملة هوایی اندک بود،(1) اما تضعیف روحیه برخی جنگجویان و بزرگان ایل بویراحمد را در پی داشت. شدت حمله و غیرمنتظره بودن آن بسیاری از جنگجویان و بزرگان ایل را به تعجب و تأمل واداشت. لشکر 10 فارس، گزارش حملة هوایی به تجمع بویراحمدی ها را این گونه آورده است: «چون اجتماع تعداد زیادی تفنگچیان عبداله ضرغامپور و ناصر طاهری در دوراهان محقق شده بود و طبق گزارش ناحیه ژاندارمری[،] پاسگاه سی سخت مورد تهدید بود لذا به گردان جت مأموریت داده شد روی دوراهان پرواز و به هرگونه اجتماع مسلحی که ببینند تیراندازی و متفرق نماید[.] سروان منیع سپهر فرمانده گردان با شش فروند جت مأموریت خود را انجام و گزارش می نماید که در 100 متری دوراهان تیراندازی و عده[ای] از اشرار که به شنیدن صدای تیراندازی به طرف تپه مجاور می دویدند زیر آتش گرفته و نتیجه رضایت بخش می باشد و اظهارنظر کرده که گاهگاهی دود کمی که نشانه تیراندازی اشرار بوده دیده شده است.»(2)

ص: 296


1- در این حمله، دو سه نفر مجروح گردیدند، که یکی از آنان «هادی» فرزند عبدالله خان بود.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

باری، پس از پایان حملة هوایی، سران قوم تصمیم گرفتند با قید قسم به قرآن کریم، اتحاد و یکپارچگی خویش را محکم و مقید نمایند. بنابراین، قرآنی در میان گذاشتند و بزرگان ایل سوگند یاد کردند که تا پای جان علیه حکومت پهلوی بجنگند و به همرزمان خویش خیانت نکنند.

روایات متواتر شاهدان عینی و منابع مکتوب کنونی متفق القولند که تنها فرد مشهوری که در جلسه مزبور سوگند یاد نکرد و فقط پیمان زبانی بست، ملاغلامحسین سیاهپور جلیل بود(1)

معهذا، پس از سوگند ها و پیمان نامه های شفاهی، اتحادیه نیم بند بویر احمد ی ها شکل گرفت. با این حال، هنوز تصمیم قطعی به جنگ مسلحانه گرفته نشده بود؛ هر چند عصبانیت بزرگان قوم _ پس از بمباران دروهان _ به اوج رسیده بود.

نبرد توت نده

توت نده از روستاهای بویر احمد سفلی است که تقریباً روبروی دروهان و به فاصله ی نسبتاً نزدیک آن قرار دارد. این آبادی مقری برای بعضی نظامیان تازه واردی شده بود که ظاهراً از اختلاف برخی ساکنان آن با عبدالله خان ضرغامپور استفاده کرده و در آن مقیم شده بودند. در رأس این نظامیان ژاندارم، مأموری به نام سرگرد مرتضی فاطمی زاده قرار داشت که برای دستگیری خداکرم فرزند عبدالله خان ابرام و پافشاری بسیار می نمود. وی که از دی ماه همین سال (1341) فرماندهی گردان ژاندارمری کهگیلویه را بر عهده گرفته بود، مدام در تعقیب خداکرم ضرغامپور به بویر احمد سفلی عزیمت می نمود. اصرار بیش از اندازه وی، در حالی که فاقد امکانات و قدرت کافی بود، نوعی لجاجت خودسرانه یا خودکشی عامدانه بود(2) بی تردید، پافشاری و عناد لجوجانه وی از عوامل اصلی بروز جنگ مسلحانه و خونین در بویر احمد به شمار

ص: 297


1- تقوی مقدم، همان، صص 495 _ 494 / تابان سیرت، همان، 369 / آذرپیوند، همان، ص 436. (این نویسنده، علاوه بر ملاغلامحسین ،به کی جمشید یزدان پناه نیز اشاره می کند.)
2- کی عطا طاهری از آگاهان محلی، روایت می کند؛ سرگرد فاطمی زاده فردی آگاه و نگران از فشارهای دولت مرکزی بود و عنوان می کرد: «از بس ژاندارمری مرکز تأکید بر دستگیری خداکرم ضرغامپور دارد که مجبورم خود را به کشتن دهم تا از دست آنان راحت شوم.»

می آید. تلاش های مستمر وی برای بازداشت خداکرم _ در ایامی که عبدالله خان در تهران به سر می برد _ ثمری نداده بود؛ و اکنون که عبدالله خان وارد منطقه شده بود به تکاپو افتاده تا از طریق فشار بر پدر، موفق به دستگیری پسر گردد. اما عبدالله خان غالباً به آرامی پاسخ می داد که خود این کار را انجام خواهد داد.

«کا ایمور نیرومند دِلی» که ساکن ده توت نده بود و سرگرد فاطمی زاده نزد آنان مقیم شده بود، روایت می کند: «سرگرد فاطمی زاده بلافاصله بملاقات عبدالله میرود و از او سئوال میکند چطور برگشتی[؟] عبدالله میگوید اعلیحضرت ما را عفو فرموده اند. فاطمی زاده به عبدالله میگوید باید خداکرم پسرت را بما تحویل بدهی[.] عبدالله میگوید بمن مهلت بده اگر خداکرم حاضر نشد خودم او رامیآورم و تحویل میدهم.»(1)

به احتمال زیاد، ملایمت ظاهری عبدالله خان و پاسخ امیدوارکننده به سرگرد فاطمی زاده، برای گذراندن وقت و رفع دردسر موجود بوده است.

طی مدت بیش از دو هفته _ از اواخر بهمن ماه تا نیمه اسفند _ که عبدالله خان و ناصرخان در تشکیل اتحادیه سران ایل بویر احمد در تلاش و تکاپو بودند، سرگرد فاطمی زاده در منطقه حضور داشت و ظاهراً پرجنب و جوش ترین نظامی رژیم در منطقه بود. وی مرتباً گزارش تجمع بویر احمدی ها و فعالیت کلانتران و کدخدایان را به مراکز مختلف نظامی مخابره می نمود. کاایمور نیرومند، به خبرنگار تهران مصور گفته: «سرگرد فاطمی زاده چند بار با دستگاه بی سیم باهواز و بهبهان خبرداد که کمک برای او بفرستند چون عبدالله ضرغامپور عده جمع کرده و قصد حمله و اغتشاش دارد...»(2) به دنبال حملة هوایی، فاطمی زاده _ که گویا بسیار مشتاق جنگ و جدل بوده است _ به ایموردلی گفته: «الآن موقع حمله است.» اما، کاایمور که به گفتة خودش «به اوضاع محل آشنا» بوده، بدو پاسخ داده: «حمله فایده ای ندارد و ما نمیتوانیم با این عده کم از عهدة آنها برآئیم.»(3)

روایتی حاکی از آن است، بعد از حمله هوایی به روستای دروهان، عبدالله خان نامه ای به سرگرد فاطمی زاده نوشت که: «قرار نبود خانه و آبادی ما مورد حمله جت قرار

ص: 298


1- تهران مصور، (شماره 1038، جمعه 4 مرداد 1342)، ص 6 _ 5.
2- همان، ص 6.
3- همانجا.

گیرد و بدینصورت باما برخورد نظامی شود... حالا که اینچنین با ما رفتار نمودید به شما اخطار می کنم که امشب پاسگاه توت نده را تخلیه و از آنجا دور شوید...»(1)

به رغم این تهدیدات، پاسخ سرگرد فاطمی زاده، منفی بود.

کاایمور نیرومند، روایت می کند که وقتی جنگجویان بویر احمدی در تنگه ای مقابل ده توت نده موضع گیری نمودند «سرگرد فاطمی زاده باز تصمیم داشت که تیراندازی را شروع کند ولی من مانع شدم.»(2) کاایمور و دیگران می دانستند، سرگرد و نیروهای اندک وی توان مقابله با جنگجویان بویراحمدی را ندارند. فرماندهان بالادست فاطمی زاده نیز از او خواسته بودند، آبادی توت نده را ترک نموده به پادگان سی سخت عقب نشیند. اگر چنین دستوری را نیز اجرا می کرد، واقعه توت نده رخ نمی داد. وی نه تنها این کار را نکرد، که با بی سیم گزارش داد جت های جنگی مجدداً به بمباران منطقه بپردازند. کاایمور می گوید:

همانروز یک هلیکوپتر نظامی آمدو سرگرد فاطمی زاده سوار آن شد [و رفت.] من نمی دانم او کجا رفت ولی پس از مراجعت بمن گفت[:] ایمور بمن دستور داده شده است بپادگان سی سخت عقب نشینی کنم[.] اما اگر من عقب نشینی کنم عبدالله ده را میچاپد و مردم بی سرپرست میمانند [.] بهتر است من با بی سیم خبر بدهم که جتها بیایند و آنها را که در تنگ هستند بکوبند(3)

برداشت نادرست و توهم آمیز سرگرد فاطمی زاده، موجب پافشاری بی دلیل وی بر مقابله و نبرد با جنگجویان بویر احمدی گردید و سرانجام درگیری خونین توت نده را به وجود آورد. نه او می توانست با نظامیان تحت امر خویش جلوی جنگجویان بویر احمدی را بگیرد؛ و نه عدم حضور آنان در توت نده، خطری متوجه مردم ده می نمود. منابع عصر پهلوی، بر این نکته نادرست تأکید ورزیده که، سرگرد فاطمی زاده برای دفاع از مردم توت نده در ده ماند. در حالی که اگر فاطمی زاده و نظامیان وی در توت نده نمی ماندند، کسی به آنجا حمله نمی کرد. در واقع، جنگ بویر احمدی ها، با نظامیان رژیم و عاملان حکومت بود، نه مردم محلی خویش. در هر حال پافشاری و

ص: 299


1- تابان سیرت، همان، ص 367.
2- تهران مصور، همان، ص 6.
3- همانجا.

لجاجت سرگرد فاطمی زاده و بمباران های هوایی، عزم جنگجویان بویر احمد را به جنگ مسلحانه با نظامیان رژیم و حکومت پهلوی، جزم کرد.

بنابراین در نیمه های شب جنگجویان بویر احمدی از رودخانه ای عبور کردند و در اطراف ده توت نده موضع گیری نمودند. هدف اصلی، قلع و قمع نظامیان فاطمی زاده و خلع سلاح آنان بود.

در درگیری طرفین که چندین ساعت به طول انجامید، دهها تن کشته و زخمی شدند. مقاومت سرگرد و نیروهای وی که چند تنی از جنگجویان ده توت نده آنها را حمایت می کردند، البته جانانه بود. اما، چون بویر احمدی ها حلقه محاصره را تنگتر کردند و پیرامون ساختمان سرگرد و نیروهای اندکش حلقه زدند، آثار شکست نظامیان هویدا شد. بویر احمدی ها، علاوه بر پرتاب وسائل مشتعل و دودزا به درون ساختمان، به تدریج قسمت هایی از آن را سوراخ و به داخل آن رخنه کردند. فشار همه جانبة بویر احمدی ها و تیراندازی مستمر آنان، هم به کشته شدن تعدادی نظامی انجامید، و هم موجب ورود برخی مهاجمان به درون ساختمان گردید.

در این بحبوحه، سرگرد فاطمی زاده که عرصه را تنگ و وخیم می دید، فرار کرد. اما در طی این فرار نافرجام، هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. روایات مربوط به جنگ و مرگ وی، متفاوت است. برخی معتقدند، تا لحظة مرگ تسلیم نشد و احساس ضعف نکرد. اما کسانی از جنگجویان _ که خود وارد ساختمان شدند _ روایت می کنند، چون جمعی از بویر احمدی ها نزدیک وی گشتند، تسلیم شد و تقاضا نمود او را نزد عبدالله خان ضرغامپور برند. ولی به دلیل ضرب و جرح به دست مهاجمان، ناگزیر از ساختمان بیرون پرید(1)

با خلع سلاح و کشته شدن برخی نظامیان پاسگاه ژاندارمری توت ندة بویر احمد، دومین اقدام عشایر جنوب در حمله به مراکز نظامی، با موفقیت انجام گرفت. نخستین

ص: 300


1- بر اساس نقل «حاج رحیم عابدی جلیلی»، او و برادرش ملا «میرزا» از جمله مهاجمانی بودند که داخل ساختمان شدند. برادرش که جلوتر از او بود، زودتر به سرگرد رسید. سرگرد چیزی بدو داد و اعلام داشت، او را پیش ضرغامپور برند. در همین اثنا، یک تن از مهاجمان با چوبدستی برسر سرگرد کوبید. در یک چشم به هم زدن، سرگرد از میان افراد فرار کرد و از ساختمان بیرون شد. فردا صبح، برادرش ملامیرزا، وسیله سرگرد را به وی نشان داد که 780 تومان پول بود. (مصاحبه های متعدد با حاج رحیم عابدی)

آن پاسگاه ژاندارمری، دادنجان در کوهمره سرخی بود که در شب 12 اسفند به دست عشایر سرخی و قشقایی تسخیر شد.

تقسیم شدن جنگجویان بویراحمدی و پیامدهای آن

اندکی پس از پایان نبرد توت نده، سران سیاسی _ نظامی بویر احمد تصمیم گرفتند به دودسته تقسیم شوند و هر دسته برای ضربه زدن به مراکز و پایگاههای نظامی، مستقل عمل نمایند. بمباران دروهان و اجبار بویراحمدی ها در شروع زودهنگام و محدود قیام، البته برنامه ها و محاسبات آنان را به هم زده بود. کاملاً واضح بود، بویر احمدی ها هنوز به هماهنگی و آمادگی لازم برای قیام عمومی نرسیده اند. معهذا، آن گونه که مؤلف کتاب تاریخ سیاسی کهگیلویه، به درستی نظر می دهد: «سران بویر احمد ناگزیر شدند به رغم نداشتن آمادگی لازم، جنگ را ادامه دهند.»(1)

بنابراین، دسته ای متشکل از برخی کدخدایان و بزرگان بویر احمد سفلی، به همراهی عبدالله خان، برای خلع سلاح پادگان لوداب _ در بویر احمد سفلی _ روان شدند. گروهی دیگر در معیت ناصرخان و به رهبری ملاغلامحسین جلیل _ کدخدای طایفه جلیل _ و کی خورشید برومند _ کدخدای حوزة سفیدار _ به مناطق مسکونی طوایف بویراحمد و ممسنی در بخش رستم ممسنی حرکت کردند. در این مناطق که به پشتکوه جلیل یا پشتکوه رستم مشهور است، طوایفی از جلیل، آقایی های بابکانی، دشتی، میدگانی و انصاری ممسنی سکونت دارند. ساکنان تنگ تامرادی که از اقوام مختلف تشکیل یافته بودند _ و جزء طایفه کی خورشید برومند قایدگیوی محسوب می شدند _ تقریباً در همین حوزه واقع بودند.

با این تقسیم بندی جنگی، بویر احمدی ها درتلاش بودند نیروهای نظامی مهاجم یا ساکن در نقاط مسکونی خویش را عقب برانند. اما، در همین بحبوحه _ و در واقع پس از نبرد توت نده _ اکثر کدخدایان مشهور و وابسته عبدالله خان ضرغامپور صحنه مبارزه را رها کردند و تسلیم دولتیان شدند. سستی و ترس این دسته از کدخدایان و کنار کشیدن از میدان رزم، ریزش نیروهای جنگی عشایر را در پی داشت.

ص: 301


1- سیدمصطفی تقوی مقدم، همان، ص 483 _ 482.

تأثیر آنی این پیمان شکنی، عدم موفقیت گروه عبدالله خان، در تصرف پادگان نظامی لوداب بود. در واقع، اندک نیروی جنگی عبدالله خان که هنوز در صحنه مانده بودند، با کنار کشیدن کدخدایان و فشارهای دیگر، زمینة مناسبی برای حمله به پادگان لوداب به دست نیاوردند. در این میان، بمباران های هوایی مناطق بویراحمد سفلی، نیز مزید بر علت شده بود. این بمباران ها، بیش از پیش روحیة بزرگان قسم خوردة عبدالله خان و بالطبع مردم عادی را تضعیف نموده بود. در هر حال، وضعیت به گونه ای شد که عبدالله خان خیلی زود و به اجبار، خان و مان خویش را _ در حوزة استحفاظی و اقتدار سال های گذشته _ رها کرد، ودر تنگ تامرادی _ نزد کی خورشید برومند _ مأوا گزید.

طی مدتی که وی و خانواده _ متشکل از زنان و بچگان _ از بویراحمد سفلی به تنگ تامرادی عزیمت نمود، سختی های بسیارکشید. حوزه بویر احمد سفلی از نیروهای نظامی و برخی چریکان محلی و تسلیم شدگان پیمان شکن پرشده بود؛ و در حقیقت نیروهای رزمی عبدالله خان، به حداقل ممکن رسیده بود. شاید بتوان گفت، در همان دهة اول فروردین ماه 1342، عبدالله خان نیروهای جنگی خویش را از دست داده بود.

آریانا در جای جای کتاب خویش، به این مهم اشارت دارد. اطلاعات بالنسبه دقیقی که به دست آریانا _ فرمانده عملیات نیروهای جنوب _ و دیگر فرماندهان نظامی رسیده بود، حاکی از تغییر مکان مداوم و ناگزیر عبدالله خان بود. وی براساس گزارش های دریافتی، به صراحت بیان می دارد که از روز سیزدهم فروردین 1342 «ببعد ضرغامپور با چند نفر محدود از کسان خود دائماً در حال فرار و در کوهها متواری میگردد.»(1) او، چند روز بعد در گزارشی که به ستاد بزرگ ارتشتاران ارسال می دارد، با اطمینان می گوید: «خوشبختانه پیش بینی ها درست بود و تا روز 18 فروردین بویر احمد سفلی که وسیع ترین مناطق عملیاتی بود در اشغال آرتش درآمده و عبداله ضرغامپور باعده بسیار کمی در کوه ها متواری گردید.»(2)

گزارش های آریانا و نظامیان مستقر در بویر احمد سفلی، دور از واقعیت نبود. در این زمان، عبدالله خان با کمترین نیروی ممکن و با زن و بچه، از بویر احمد سفلی رانده

ص: 302


1- آریانا، همان، ص 82.
2- همان، ص 83.

شده بود، و درتنگ تامرادی سکنی گزیده بود.

دستة دیگر بویر احمدی ها نیز در این زمان متلاشی و متفرق شده بودند. این گروه که به رهبری یک خان و دو کدخدا وارد منطقة ممسنی گردیده بودند، پس از یکی دو ملاقات با برخی مقامات دولتی و در یک درگیری مختصر و نافرجام، کاملاً از هم پاشید. ناصرخان که همواره با مسئولان ساواک و دولتیانی نظیر سرلشکر همت، مکاتبه و پیغام دوستانه داشت، در اواخر اسفندماه با سرلشکر همت و سرهنگ حریری _ رئیس ساواک فارس و بنادر _ در حسین آباد رستم ممسنی ملاقات نمود. در این دیدار که ولی خان کیانی دولتیان را همراهی می کرد، ناصرخان به تقاضای تسلیم که بوسیله آنان مطرح شده بود، محترمانه جواب رد داد. وی ظاهراً علاوه بر تأمین نامه خویش، امان نامه عبدالله خان را نیز خواستار شده است. خود وی در روایتی رسمی _ که در مواجهه حضوری با ولی خان کیانی و با خط خویش در ساواک مرکز تحریر نموده _ تحریکات ولی خان کیانی را عامل اصلی عدم تسلیم ذکر می نماید. او می نویسد:

... آقایان سهراب کشکولی و فریدون جاوید و ملک منصور فتحی نژاد را [ولی خان کیانی] نزد بنده و کدخدایان بویر احمد فرستاد و چون ملاحظه نمود که من میخواهم خود را بمأمورین محترم دولت معرفی و حاضر بشوم و تماس با مأمورین گرفته ام[،] روی این اصل ایشان مرتباً چه بوسیله شخص خودش و چه بوسیله دوستان و کسانش با افراد و کدخدایان بویر احمد تماس میگرفت که از حاضر شدن بنده نزد مأمورین دولت جلوگیری نمایند و خود بنده را هم تحریک و اغفال میکرد و حتی میگفت که اگر تو حاضر شدی علاوه از خودت که نابود خواهید شد همة ماها را دولت از بین خواهد برد... پیغامهای آقای ولی کیانی طبق گفته های قبلی بوسیله سهراب کشکولی به بنده و کدخدایان بنام خورشید برومند و غلامحسین سیاه پور و علی رضائی و لهراسب بابکانی موسی پور داده شد و رفتند و موقع تشریف فرمائی(1) تیمسار سرلشکر همت و سرکار سرهنگ حریری به حسین آباد برای ملاقات بنده آقای کیانی نیم ساعت قبل ازرفتن بنده در حسین آباد برای شرفیابی حضور رؤسای محترم [،] در دامنه کوه نزد بنده و کدخدایان بویر احمد بنام خورشید برومند و غلامحسین سیاه پور و لهراسب موسی پور و علی رضائی و شمشیر

ص: 303


1- اصل: تشریفرمائی.

برومند و بهرام مندنی پور آمد و از آمدن من بآنجا و تماس گرفتن با مأمورین محترم دولت خیلی اظهار نارضایتی کرد و مخصوصاً که شنید من میخواهم خانواده ام را بفرستم شیراز خیلی خیلی ناراحت و ناراضی بود و افراد و کدخدایان بویر احمد را تحریک میکرد که از اقدام من جلوگیری نمایندو خود بنده را هم تحریک میکرد که از اینکار تماس گرفتن صرفنظر نمایم [.] مخصوصاً که میگفت که دیگر کارها تمام(1) است و شما اگر حاضر شوید خودت که از بین خواهید رفت همة ماها نابود خواهیم شد و حرفهای گذشته خود را تکرار کرد و مجدداً قرآنی از جیب خودبیرون آورد و برای کدخدایان بویراحمد و عده دیگری از افراد که حاضر بودند سوگند خورد... و گفت اگر می بینید که من با مأمورین دولت آمد و شد میکنم ... اول برای آزادی [حسینقلی خان] رستم است [،] دوم هم برای این است که در لفافه دوستی کارهای خود را انجام بدهیم و رفیق و دوست بیشتر پیدا نمائیم...»(2)

در این مواجهه، ولی خان کیانی نیز داستان را این گونه تبیین و تحریر نموده است:

... روز دیگر که سرلشکر همت و سرهنگ حریری آمدند و بنده را هم همراه خودشان آوردند در حسین [آباد] شما [ناصرخان] بعد از ظهر آمدید در کوه پشت حسین آباد آدم فرستادید من را احضار کردید [.] بنده به اجازه سرلشکر همت آمدم نزد شما [،] اظهار نمودید که خورشید [برومند] و کدخدایان بویر احمد(3) عصبانی شده اند و از من هم شک شده اند [،] خواهش دارم که شما با آنها صحبت کنید و امیدوار کنید که برای عبداله [ضرغامپور] هم اطمینان خواهم گرفت [.] مدت نیم ساعت معطل شدیم تا خورشید [برومند] و سایر کدخدایان ... آمدند[.] آنها با من پرخاش کردند [که] شما و سرلشکر همت میخواهید داخل بویر احمد(4) نفاق بیندازید و بسیار حرف زشت و زننده زدند [.] با هزار خواهش آنها را مجاب کردیم که به شما اجازه بدهند بیائید نزد سرلشکر [همت]. باز اظهار نمودند باید چند نفری از کدخدایان هم در این مجلس شما حاضر باشند... کدخدایان که یکی دو تا [ی] آنها

ص: 304


1- اصل: تماس.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
3- اصل: بویره احمد.
4- اصل: بویره احمد.

[را] میشناختم به خدمت سرلشکر همت آمدیم [و] شروع مذاکرات شد [.] شما اظهار نمودید و عریضه هم تقدیم کردید که من بدون عبداله خان هیچگونه اقدامی نمیکنم [.] باید اطمینان و یا محبت باشد درباره هر دو نفرمان باشد [.] ولی قبلاً محرمانه به بنده گفته بود[ید] که پهلوی خورشید [برومند] و این چند نفر من حرف عبداله خان [را] میزنم [.] این بود که تیمسار همت و سرهنگ حریری فرمودند منظور ما شما هستید [،] فعلاً کاری به عبداله خان نداریم [.] شما هم جواب دادید که من بدون عبداله خان اطمینان نمیخواهم [،] که بنده به اشاره به تیمسار همت و سرهنگ حریری عرض کردم [.] بعد فرمودند حالا به شیراز که میرویم اقدام برای اطمینان عبداله خان هم مینمائیم ... باز مجدداً دیدیم ناصرخان سرلشکر همت [را] جداگانه کشید کنار و به او قول و وعده داد که چهار روزه حاضر میشوم و خورشید و چند نفر کسان عبداله خان را رد [می]کنم و خودم بر[می]گردم ...(1)

بدین ترتیب، ناصرخان که هنوز به درستی وارد صحنه مبارزه نشده بود، کاملاً آمادگی تسلیم و جدایی از جنگجویان عشایر را پیدا کرده بود. این زمینه، از همان آغاز در وی وجود داشت، و ظاهراً کسانی چون آقا بیژن منصوری و کی خورشید برومند _ دامادان عبدالله خان _ نسبت بدو، مشکوک و مظنون شده بودند(2)

بنا به نقل ولی خان کیانی، پیشتر استاندار فارس، سپهبد ورهرام، و سر لشکر همت، وی را مأمور نمودند که ناصرخان را موظف نماید «از عبداله خان دور شود و حاضر شود [زیرا] اطمینان برای او گرفته [اند].» بنابراین، ولی خان مأموریت خویش را انجام داد. وی در مواجهه حضوری با ناصرخان، می گوید:

... آدم فرستادم نزد جعفرقلی خان رستم و قاصد فرستاد از بویر احمد(3) شما آمدید نوگک و به شما گفتم که استاندار و سرلشکر همت من را فرستاده اند که شما کاری از عملیات عبداله خان نداشته باشی [و] حاضر شوید در شیراز همه گونه محبت و

ص: 305


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- یعقوب غفاری و ساعد حسینی، هر دو به این مشکوکیت و بدبینی اشاره دارند. رجوع شود: غفاری، همان، ص 374/ حسینی، همان، ص 70.
3- اصل: بویره احمد.

مساعدت دربارة شما خواهد شد(1) و شما اظهار نمودید که من حاضر شوم حسینقلی خان را مرخص میکنند[؟] بنده عرض کردم که حتماً از لحاظ عملیات شما است که از حسینقلی خان مظنون(2) شده اند[.] بعد قول دادید که کسانم را می بینم و فردا ماشین بفرستید بیایم نورآباد و اظهار نمودید که نزد خورشید[برومند] و سایر کدخدایان بویراحمد(3) این اظهار(4) را نکنید که از من مظنون(5) میشوند و در خطر هستم ... فردا بر حسب وعده سهراب خان کشکولی و فریدون جاویدی را فرستادم که شما بیائید [،] باز جواب دادید که خورشید از من مشکوک شده بگذارید سه الی(6) چهار روز دیگر حاضر می شوم... .(7)

در هر حال، این گونه رفتارهای شک برانگیز، در ایجاد تفرقه و تشتت بزرگان بویر احمد _ که رهبری قیام را بر عهده داشتند _ تأثیر بیشتری گذاشت.

ملاغلامحسین جلیل، که در واقع خود و طایفه اش پناهگاه امن مبارزان عشایر محسوب می شدند، نسبت به وضع موجود نگران شده، به خورشید برومند، یکی از کدخدایان بویراحمد گفته است: «به گمانم که بجز من و عبدالله خان همه تسلیم خواهند شد.»(8)

وی از کی خورشید برومند پرسیده است: «اگر ناصرخان خود را به ارتش معرفی کند، توچکار خواهی کرد؟ اودر جواب گفت: من هم خود را تسلیم خواهم کرد.»(9)

بدین گونه، آثار تزلزل و تردید در باقی ماندگانی نظیر کی خورشید برومند و ناصرطاهری کاملاً هویدا و آشکار شده بود. این مهم، در هنگامه مسدود نمودن پل برین

ص: 306


1- آریانا، در یکی از نخستین گزارشات رسمی به محمد رضا شاه، می نویسد: «راجع به ناصر طاهری نیز با مشورت و تماس با استاندار و مأمورین ساواک اقداماتی در جریان است که بکلی از ضرغامپور مجزا شود...» (آریانا، همان، ص 85).
2- اصل: مضنون.
3- اصل: بویره احمد.
4- اصل: اظهارا.
5- اصل: مضنون.
6- اصل: الا.
7- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
8- غفاری، همان، ص 274.
9- همانجا.

(= پرین = بریم)، نیز برای بسیاری از جنگجویان عشایر _ که هنوز در صحنه بودند _ آشکار شد.

نبرد نافرجام پل برین

به دنبال بازگشت سرلشکر همت و سرهنگ حریری، رهبران بویر احمدی که اکنون در حوزة ممسنی مانور می دادند، تصمیم گرفتند تنگه حساس و حیاتی پل برین را مسدود نمایند. با این اقدام، ارتباط میان فارس و خوزستان قطع می شد و عبور و مرور در خط سیر شیراز _ اهواز مختل می گردید. آریانا، در تحلیل «عواقب وخیم» این قطع ارتباط می نویسد:

با تخریب پل بریم گذشته از قطع رابطه استانهای پارس و خوزستان و جدا شدن لشکرهای 9 و 10 [ارتش] از یکدیگر و عدم امکان کمک های متقابله [،] واقعة شرم آوری حیثیت و آبروی کشور را تهدید میکرد [.] هنگامیکه شخص اعلیحضرت همایون شاهنشاه پیشرو و رهبر چنان انقلاب بزرگ اجتماعی بوده و انظار جهانیان پشتیبانی بیسابقه ملت ایران نسبت بتصویب لوایح ششگانه بدقت جلب شده بود [،] اگر دامنه این اغتشاشات بمناطق نفت خیز سرایت میکرد در مطبوعات جهان چه انعکاسی داشت؟ و چگونه [به] حیثیت اقتصادیات کشور در آن موقع حساس لطمه وارد میآورد(1)

البته باید توجه داشت، هدف جنگجویان عشایر «تخریب» پل برین نبود، بلکه منتظر ورود نظامیانی بودند که ظاهراً طبق اطلاع قبلی، مأموریت داشتند از منطقة ممسنی به حوزة باشت و باوی عزیمت نمایند.

بنا به نوشتة ناصرخان طاهری، ولی خان کیانی «افراد بویر احمد را برای سر و صدا و راه بستن تنگ پرین و سرنا تشویق میکرد.» (همان سند)

غفاری و حسینی نیز به نقش ولی خان کیانی در مطلع نمودن بویر احمدی ها از عبور جمعی نظامی در خط سیر ممسنی _ باشت اشارت دارند(2) برخی منابع دیگر، این

ص: 307


1- آریانا، همان، ص 64.
2- غفاری، همان، ص 373 / حسینی، همان، ص 70.

اطلاع رسانی محرمانه را مربوط به سرلشکر همت می دانند(1) اما به احتمال قریب به یقین، هیچ کدام درست نیست. زیرا در صورت صحت و واقعیت چنین اطلاعات محرمانه، ناصرخان بدون کمترین پنهانکاری به افشای آن _ در اعترافات خویش _ می پرداخت.

در هر حال، جنگجویان عشایر _ متشکل از ایلات بویر احمد، با وی و ممسنی _ در دو سوی تنگه برین موضع گیری نمودند. در این موضع گیری، نه ناصرخان حضور یافته بود، نه کی خورشید برومند. گویا، این دو هدفی جز مراقبت یکدگر و تعقیب و گریز هم نداشتند. در اینجا باز مثل نبرد توت نده، ملاغلامحسین جلیل به شخصه در میدان رزمگاه حضور پیدا کرده بود. به علاوه بر خلاف واقعه توت نده، تعداد بیشتری از جنگجویان جلیلی، شرکت کرده بودند. تعداد نسبتاً زیادی از طوایف آقایی بابکانی، انصاری ممسنی، سادات باوی، نوکران ناصرخان طاهری و وابستگان کی خورشید برومند نیز مشارکت داشتند. ترکیب جنگجویان عشایر و تنوع طوایف و اقوام مختلف در مسدود کردن تنگه برین، البته امیدوار کننده بود. به رغم این مهم، برخی سران نامدار قوم، متزلزل و مشکوک بودند و دل و جرأتی برای حضور فعالانه و صادقانه در صحنة نبرد نشان نمی دادند. در این بحبوحه، حضور فعالانه و دلگرم کنندة ملاغلامحسین جلیل _ از کدخدایان مشهور گردهم آیی دروهان _ مؤثر و چشمگیر بود. برخلاف وی، کی خورشید برومند نه تنها خود حضور نیافته بود؛ که بنا به نوشته حسینی، برادرش «کی شمشیر» را سفارش نموده بود، ابواب جمعی خویش را در ته دره مستقر ننماید و سعی کند «نقاط آخری و بلندی های اطراف را انتخاب» کند(2) ساعد حسینی به درستی نظر می دهد، که این دیدگاه «درست برخلاف اصول و رسم و عادت دیرین بویر احمدی ها [بود] که همواره برای خط اول نبرد و سخت ترین سنگرها به شدت با هم به رقابت می پرداختند.»(3)

ص: 308


1- آذرپیوند، همان، ص 453 / حسینی خواه، نیز بیان می کند: «تیمسار همت که در زیر شخصیت سیاسی خویش نفرت از رژیم و مخالفت با دولت را پنهان کرده بود، در جلسة [حسین آباد] به طور محرمانه عشایر را دعوت به مبارزه با دولت کرد.» (همان، ص 413) بی تردید، هیچ دلیلی بر اثبات این گفته در دست نیست.
2- ساعد حسینی، همان، ص 71.
3- همانجا.

بالاخره راه تنگه مسدود گردید و جنگجویان عشایر منتظر عبور نظامیان ماندند. نظامیان نیز در خط سیر خویش، قبل از حضور در تنگه برین، می بایست از روستای کوپون (= کوپن = کوه پهن؟) عبور نمایند. آنان در حین ورود به کوپون، با تعدادی تفنگچی مواجه و درگیر می شوند. سپس با بی سیم مراتب را سریعاً اعلام می نمایند. در نتیجه، هواپیماهای جنگی سر می رسند و با شدت تمام تنگة برین و کوه و تپه های پیرامون و محاط بر آن را بمباران می نمایند. نیروی نظامی نیز به جایگاه نخستین خویش باز می گردد و عملاً درگیری زمینی عشایر و نظامیان _ جز برخورد مختصر اولیه _ صورت نمی گیرد. در بمباران هوایی تنگه تعدادی از جنگجویان عشایر که ظاهراً همگی از ابواب جمعی کی خورشید و در ته تنگه بودند، مجروح و مصدوم شدند.

آریانا از «دخالت بموقع و سریع پادگان باشت و پشتیبانی نیروی هوائی»، به عنوان مهم ترین عوامل سرکوب و صدمة عشایر در تنگة برین نام می برد(1)

سرهنگ دوم فیروز بخش، که در این موقع فرماندهی پادگان باشت را برعهده داشته می گوید:

روز دوم فروردین بود که یکی از چریکها خبر آورد که یکعده هفتصد نفری از اشرار قصد انهدام پل بریم و قطع ارتباط بین خوزستان و فارس را دارند. من بلافاصله جریان را با بی سیم به اهواز اطلاع دادم و هواپیماهای جت برای سرکوبی و متفرق کردن اشرار بطرف آن منطقه آمدند و اتفاقاًَ موقع مناسبی هم رسیدند... حملات هواپیماها بآنها مهلت نداد و پس از دادن تلفات سنگین به کوهها و پناهگاهها فرار کردند...(2)

بدین ترتیب، اقدام عشایریان در بستن تنگه برین و ضربه زدن به دولت، کاملاً نافرجام ماند. بمباران شدید تنگه و پیرامون آن، ترس و توهم بسیاری را نیز موجب گردید.

بلافاصله پس از پایان واقعه تنگ برین، کی خورشید برومند با تعدادی مجروح و مصدوم به تنگ تامرادی بازگشت. ناصرخان نیز با جمعی از نوکران خویش، در نقاط

ص: 309


1- آریانا، همان، ص 64.
2- تهران مصور، (جمعه 11 مرداد 1342، شماره 1039)، ص 9.

دور دست کوهستانی «دو رودان»(1) ، در حوزة بابکانی ها _ که دایی های وی بودند _ عقب نشینی کرد. اکنون، صحنه خالی شده بود و نظامیان با میدان عمل وسیعتری به سرکوب عشایر می پرداختند.

ص: 310


1- دو رودان، متشکل از دو رود تسوج و دیلگان است.

فصل ششم: نقطه عطف قیام عشایر

تشکیل هسته مقاومت

با این پیشامدها، ظاهراً ترغیب کنندگان مردم به نتیجه رسیده بودند که استمرار قیام و مبارزه دیگر ممکن نیست. بنابراین با پناه گرفتن در مکانهای «امن» و دور از دسترس، حفظ جان خویش را در اولویت قرار داده بودند. عبدالله خان که تمام «میراث خواران» او _ که زن و زمین و زر در گرو داشتند _ از همان ابتدای قیام، تسلیم دولتیان شده بودند و تنها «کی خورشید برومند» را در صحنه داشت، تقریباً از سرناچاری به او پناه برده بود.

پسر او، خداکرم، هم که هیچ «عمل» چشمگیری از خود بروز نداده بود، اکنون تنها و بی یاور، در موکب خالی پدر، تن به سرنوشت سپرده بود. البته وی به رغم آنکه از عوامل بحران زای منطقه بوده است، در طول دوره «قیام» عامل مؤثری به شمار نرفته است. ناصرخان طاهری نیز در پناه دایی های بابکانی خویش، در کوهستانهای دوردست مأوا گزید. کی خورشید برومند هم در تنگ تامرادی، میزبان عبدالله خان و خانواده اش شده بود. اکثریت قریب به اتفاق کدخدایان و کلانتران قسم خورده بویراحمد و ممسنی نیز در شیراز، میهمان ساواک و ارتش بودند. بدین ترتیب، از میان آن همه مدعیان مشهور بویراحمدی و ممسنی، کسی در صحنه نمانده بود.

در این بحبوحه حساس، تنها فرد مشهوری که در صحنه مانده بود و چرخ مبارزه را به پیش می راند، «ملاغلامحسین سیاهپور جلیل» بود. وی با همیاری و کمک جنگجویان

ص: 311

وفادار و صادق طایفه اش _ طایفه جلیل _ و آقایی های بابکانی و چند تنی از انصاری های امیرایوب، به نبرد رویاروی با حکومت پهلوی ادامه داد. در واقع، حمایت و حضور جنگجویان سه طایفه، و همیاری و همدلی همسایگانی از ایلات باوی، بویراحمد، ممسنی و چرامی، مبارزه و مقاومت را استمرار بخشید. جالب است که ملاغلامحسین از آغاز موافقتی با اندیشه کلانتران قوم نداشت و نمی خواست در جلسات بزرگان ایل شرکت نماید. اما، بنا به نقل «کی خدابخش مظفری»، او با دیدن اعلامیه های علما و موجه بودن مبارزه، در بند و بست سران ایل حضور یافت. وی، داستان را این گونه نقل می کند:

ابتدا در اسفند سال 41 عبدالله خان و ناصرخان آمدند منزل پدرم (حاج اسماعیل مظفری)، ما اطراف آنها جمع شدیم و آنها توضیح دادند که ما قصد حرکت وغائله بر علیه رژیم را داریم. این حرکت از طریق روحانیت هم رهبری و هدایت می شود و عده ای از نیروهای نظامی هم با ما هماهنگ و هم عقیده می باشند؛ و ادامه دادند که هر چه مخارج و هزینه متحمل شویم روحانیت تأمین می کند. بعد ما با آنها هم عقیده شده و در معیت آنها حرکت کرده و رفتیم منزل آقا یدالله ارجمند کدخدای ایل آغا [آقا]. در منزل ایشان نامه امام (ره) که بر علیه رژیم شاهنشاهی مردم را به قیام دعوت نموده بود، بدست ما رسید. قابل ذکر است این نوشته در نی مخفی گردیده بود، که نتیجتاً این اعلامیه موجب تحریک بیشتر در بین مردم گردید. چون این اطلاعیه باعث گردید که ما کاملاً به حرف آنها باور و اعتماد کنیم(1)

کی خدا بخش در ادامه می گوید «ما» به منزل ملاغلامحسین رفتیم؛

و در آنجا ضمن مذاکره با آقای ملاغلامحسین، [وی] مخالفت خودش را اعلام کرد و گفت: من حاضر به همکاری با خوانین نبوده، ولی شما چرا همراه آنها آمدی [؟] من اطلاعیه ای را که مربوط به حضرت امام (ره) بود، به وی نشان داده و گفتم: که ظاهراً قیام اسلامی، و حرکت ما جهاد است. لذا با خوانین هماهنگ شده، که ایشان هم گفتند که اگر این حرکت مشعل [نشأت] گرفته از پیام روحانیت باشد،من هم

ص: 312


1- فدایی، همان، صص 24 _ 23/ تقوی مقدم، همان، ص 494.

حاضرم(1)

روایات شفاهی، حاکی از آن است که بزرگان و ریش سفیدان طوایف جلیل و بابکانی _ که خویشاوندان سببی و نسبی خوانین بویراحمد بودند _ با حرکت کلانتران و همیاری آنان مخالفت صریح داشتند. ملاغلامحسین جلیل نیز یکی از افراد معروف این طوایف بود. برخی منابع مکتوب نیز به جلسه ای اشاره می کنند که در «باغچه جلیل» _ در خانه ملاغلامحسین _ تشکیل گردید و پیش از ورود ناصرخان طاهری و همراهانش به منطقه، بزرگان دو طایفه تصمیم گرفتند «به درخواست [آنان] جواب منفی دهند.»(2)

قبل از آنکه ناصرخان طاهری و همراهانش _ نظیر کی خورشید برومند و کی خدابخش مظفری _ در سردسیر جلیل یا «بابکان» وارد خانة ملاغلامحسین گردند، در گرمسیری جلیل _ روستای سَماک _ به خانه «ملابهمن کریمی» کدخدای تیرة حسنی جلیل رفته بودند و با جمعی از بزرگان طایفه رایزنی کرده بودند(3) این جمع جلیلی، با حفظ احترام ناصرخان و همراهان وی، نسبت به گذشته گلایه نموده و نظر قطعی خویش را موکول به مشورت با ملاغلامحسین کرده اند. نظر محرمانه و خصوصی آنان، البته منفی بود و به همین دلیل فرزند ارشد ملابهمن کریمی به نام «ملایدالله» را نزد ملاغلامحسین فرستادند تا مانع همراهی و همکاری وی با کلانتران و کدخدایان مزبور گردند. اما ورود وی، همزمان با ورود ناصرخان و همراهانش گردید و پس از صحبت های مفصل حاضران، او نیز به همراه ملاغلامحسین در اجتماع سران بویراحمد _ در روستای دروهان _ شرکت کرد.

در هر حال ناصرخان طاهری و کدخدایان همراه وی، با ورود به «خانه» بزرگان دو طایفة جلیل و بابکانی، نوعی التزام «اخلاقی» ایجاد کردند که عدم پاسخ مثبت به آن، دور از حمیت ایلی و مروت عشایری شمرده می شد(4) با این همه، نفس حضور ملاغلامحسین و مشارکت در قیام قوم علیه حکومت پهلوی، علاوه بر ظلم ستیزی

ص: 313


1- فدایی، همان، ص 24/ تقوی مقدم، همانجا.
2- حسینی خواه، همان، صص 392 _ 391.
3- معروفترین این بزرگان عبارت بودند از: ملابهمن و ملااحمد کریمی، ملاجهانبخش و ملافرار قلندری، ملاخسرو باقری و کاغیضان جعفری.
4- راجع به این التزام اخلاقی و برخی گفتگوهای طرفین رجوع شود؛ رزمجویی، همان، صص 224_221.

دائمی، موجه و مذهبی بودن مبارزه بود. این موضوع مهم، در روایات کی خدابخش مظفری کاملاً آشکار است.

با وجود این، شرکت کنندگان اولیه هر دو طایفه در قیام معدود بود. در مجمع سران قوم، یک یک آنان به قرآن سوگند یاد کردند و بر پایمردی و عدم تسلیم تأکید نمودند.

ملاغلامحسین «قسم» نخورد و به علاوه سخنانی ایراد کرد که هم «حقیقت» داشت و هم می توانست در تحریک حاضران _ که هر کدام خود را بزرگی بی مثل و مانند می پنداشتند _ مؤثر واقع شود و عزم آنان را در مبارزه جزم نماید.

تقوی مقدم به این «مهم» اشاره کرده، می نویسد:

... هنگامی که در اواسط اسفند 41 تعدادی از سران بویراحمد در دروهان اجتماع کرده و برای تداوم مبارزه سوگند یاد می کردند، غلامحسین سیاهپور سوگند یاد نکرد و گفت: من می دانم بسیاری از کسانی که اکنون سوگند یاد می کنند سرانجام وارد بند و بستهای سیاسی شده و مبارزه را رها خواهند کرد ولی من بدون سوگند تا آخرین نفس به مبارزه ادامه خواهم داد(1)

در واقع، همان گونه که تقوی مقدم به درستی نظر می دهد: «سیر حوادث صحت این پیش بینی سیاهپور را تأیید کرد.»(2)

شاعر عشایری _ ملا درویش دشتیان _ در این باره چنین سروده است:

زعلی__ا و س__فلی هم_ه کدخ__دا

که تا آخرین قط__ره خ_ون، زنیم

پس از این همه بحث و هم گفتگو

گ__رفتن_د ن_اچ__ار او را هم____هبخ__وردند ق__رآن به اس__م خ_دا

بکوشیم و این رس_م را بش_کنیم

غلامحسین بیامد به سوی گرو[ه]

بیام_د در ای_ن ک_ار پ__ر زم__زم_ه

بسیاری از منابع شفاهی و برخی منابع کتبی، متفق القولند که ملاغلامحسین از ابتدا تا انتهای قیام، بعنوان یک فرمانده جنگی تمام عیار، صادقانه و شجاعانه حضور مؤثر داشته است. او که در درگیری های «توت نده» و «پل برین» یکی از فرماندهان اصلی _ و شاید اصلی ترین فرمانده _ بود؛ وقتی جدایی دیگر سران باقی مانده را به چشم دید، تصمیم

ص: 314


1- تقوی مقدم، همان، صص 495 _ 494. همچنین رجوع شود؛ تابان سیرت، همان، ص 369 / آذر پیوند، همان، ص 436.
2- تقوی مقدم، همان، ص495.

گرفت هسته مقاومت مستقلی تشکیل دهد.

باری ملاغلامحسین پس از مشاهده این قبیل ترس و تزلزل ها «هستة مقاومت» را تشکیل داد. بی شک در این هسته مهم، تکیه گاه اصلی او بر جنگجویان وفادار «طایفه اش» بود. البته تعداد زیادی نیز از طایفة آقایی «بابکانی» _ که دوست و همسایه بودند _ در صحنة مبارزه مانده بودند. آنان به سرپرستی «آقا لهراسب موسی پور» و «ملاعلی جفتا (= علی علیداد)»، دلاورانه با جنگجویان عشایری همدست و همداستان بودند، و با رژیم می جنگیدند. تعداد انگشت شماری از انصاری های ساکن «امیر ایوب» ممسنی نیز با بویراحمدی ها همکاری می کردند. برخی از جنگجویان ایل «باوی» چون فرزندان میرعباس تکیه ای _ از سادات تکیه _ نیز در «هسته مقاومت» شرکت داشتند.

اینها البته رزمندگان میدان جنگ بودند؛ ولی پشت سر آنان _ و در واقع پشت جبهه ایشان _ اکثریت «توده» مردم در بویراحمد، باوی و ممسنی، قرار گرفته بود. ملاغلامحسین با دلیریهای جنگجویان درون جبهه، ضربات سهمگینی بر رژیم وارد آورد، و با دلاوریهای توده پشت جبهه، هم مدتها مقاومت کرد و هم آبرومندانه در حفظ این دستاورد مهم کوشید. موفقیت و مقاومت وی با همکاری و همدلی هر دو گروه میسر شد.

تولد تازه

تقریباً یک ماهی از قیام گذشته بود که ترکیب نامتجانس قیام کنندگان کاملاً ازهم تفکیک شد. غفاری تا اندازه زیادی در تصویر این «تفکیک»، به واقعیت نزدیک شده است. وی می نویسد:

بعد از رویداد پل پرین ناصرخان و همراهانش به تنگ آبشور رفتند. کی خورشید و بقیه هم هر کدام در منزل خود منتظر وقایع غیر قابل پیش بینی بودند، عبدالله خان هم با زن و بچه و بستگانش در تنگ تامرادی نزد کی خورشید به سر می بردند(1)

غفاری، البته هیچ اشاره ای به فرمانده جنگی قیام کنندگان نمی کند(2)

ص: 315


1- یعقوب غفاری، همان، ص 374.
2- یکی از نقاط تاریک تاریخ غفاری همین موضوع است که پس از واقعه پل برین و جدایی رهبران قیام، دیگر هیچ اطلاعی از اقدامات ملاغلامحسین و یارانش به دست نمی دهد. وی، حتی جنگ مشهور گجستان را تنها در یک صفحه، آن هم مغلوط و مجعول شرح داده است.

باری ملاغلامحسین با جنگجویان طایفه اش، به منطقه مسکونی خویش _ که اکنون در کانون حوادث قرار گرفته بود _ بازگشت. در همین بحبوحه، جمعی از نظامیان _ از لشکر 9 خوزستان _ به فرماندهی سرهنگ فیروز بخش و با حمایت و حضور علنی «ملک منصور خان باشتی» از زمین داران بزرگ کهگیلویه و بویر احمد، در «ده بزرگ» باشت اردو زدند.

ده بزرگ محل توطن سادات معروف «بحرینی» بود که دیگر به سادات ده بزرگی مشهور شده بودند. جمعی از خاندان جلیل القدر «بلادی» _ که در بهبهان، بوشهر و شیراز نیز به سر می بردند _ در این ده می زیستند.

به دلیل همسایگی سادات بحرینی ده بزرگ با طایفه جلیل، ارتباط بسیار نزدیک مادی و معنوی خانواده های بلادی و حسینی با مردم طایفه جلیل، از جمله خانواده ملاغلامحسین _ بخصوص پدرش مُلاسیاه (= سیاه مرد= سیاوش) _ برقرار بود. جالب است که نام ملاغلامحسین را یکی از علمای بزرگوار سادات بحرینی ده بزرگ به نام «سید محمد علی موسوی بلادی» انتخاب کرده بود. او را «غلامِ» «حسین(ع)»، گذاشته بودند تا برای ملاسیاه _ که به تمام معنا یک «عابد» بود_ باقی بماند و در پناه این اسم عزت و آبرو بیابد(1)

پس از مرگ ملاسیاه، همچنان ارتباط تنگاتنگ سادات ده بزرگ و مردم طایفه جلیل به قوت خویش باقی ماند، و البته خود ملاغلامحسین نیز در تحکیم هر چه بیشتر این ارتباط تلاش وافر می نمود.

در این برهه حساس و استقرار نظامیان در روستای مربوط به سادات؛ به رغم آنکه در دید عموم یک اشغال جبری و نظامی محسوب می شد، خود نیز یکنوع «پناهندگی» _ و آن هم در خانه سادات _ به شمار می رفت. بنابراین یک نوع مانع مذهبی و تقدس و تعهد اخلاقی برای ملاغلامحسین و جنگجویانش ایجاد شده بود. آنان علیرغم استقرار

ص: 316


1- بنا بر اقوال مشهور «ملا سیاه» بسیار عابد و زاهد بوده و حتی در سحرگاه زمستان یخ آب را می شکسته و خود را برای فریضه صبح آماده می نموده است. یک کتابچه خطی از او به جای مانده که در آن، خود و برخی ملایان طایفه جلیل بخشی از سوره های قرآن و ادعیه مذهبی را به خط خویش تحریر کرده اند . (این نسخه خطی اکنون نزد نگارنده است)

در جنب نظامیان و تصمیم به حمله، قریب دو هفته ای صبر نمودند. معهذا، منطقة باوی و مردم آن، کاملاً از موضع گیری نیروهای عشایر در کوه های اطراف ده بزرگ مطلع شده بودند و اخبار آن را به «رهگذران» می دادند.

علاوه بر سادات ده بزرگ، سادات دیگری در حوزه باوی _ بخصوص در روستاهای تکیه،بیدک و عنا (=انا) _ زندگی می کردند که با ملاغلامحسین و طایفه جلیل آشنایی و ارتباط نزدیک داشتند. تعدادی از این سادات _ بحرینی، بیدکی، تکیه ای و انایی _ در شیراز و در حوزه های علمیه، بخصوص حوزه علمیه «خان»، تحصیل می کردند و از نزدیک با وقایع و رویدادهای مملکتی آشنایی داشتند.

در این بحبوحه، در واقع روحانیت و حوزه های علمیه، کانون اصلی مخالفان رژیم بودند و با واقعة دوم فروردین 1342 در فیضیه قم، اکثریت روحانیون در مخالفت و دشمنی با سردمداران رژیم به جد فعالیت می کردند. فاجعه فیضیه نشان داد که هیچ گونه سازش و مصالحه ای میان روحانیت اصیل و حاکمان رژیم، امکان پذیر نیست.

در فارس _ چنان که پیشتر آوردیم _ تحرک روحانیون در مخالفت با رژیم بالا گرفته بود و لامحاله برخی از طلاب فارس و کهگیلویه و بویر احمد تحت تأثیر اساتید و مراجع خویش فعالیت بیشتری می نمودند. بی شک، جمعی از سادات حوزه بویراحمد و باشت و باوی در تنویر افکار محلیان و تشویق جنگجویان به مبارزه تلاش زیادی می نمودند. رفت و آمد این عده از شیراز به منطقه و از منطقه به شیراز _ علیرغم خطرات آن _ بیشتر و بهتر انجام می گرفت و احتمالاً اعلامیه های صریح و علنی امام خمینی، زودتر از دیگر نقاط روستایی کشور به دست «خواص» محل می رسید(1)

امام که اعلامیه های متعددی صادر نموده بود و حتی عید نوروز 1342 را تحریم کرده بود؛ اکنون و پس از «فاجعه فیضیه»، تلگراف مشهور «شاهدوستی یعنی غارتگری» را منتشر کرد؛ که در واقع اوج شجاعت و صراحت خویش را نشان داد و مبارزه با رژیم را بر تمام ملت واجب دانست.

ص: 317


1- سیدمحمدحسین محمودی، ساکن سپیدار بویراحمد _ معتقد است؛ او و سیدمحمد قریش دولتخواه، قبل از جنگ توت نده، اعلامیه های علما را به دست جنگجویان بویراحمدی رساندند. یک بار نیز در منطقه ممسنی _ روستای مراسخون _ اعلامیه های علما را برای مبارزین خوانده و تحویل آنها داده اند. (مصاحبه با سیدمحمدحسین محمودی و استفاده از مکتوبات او).

وی صراحتاً اعلان کرد «اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال، تقیه حرام است و اظهار حق واجب (ولو بلغ ما بلغ)»(1)

این فتوای تاریخی در تاریخ 13 فروردین 1342 و در پاسخ تلگراف تسلیت علمای تهران صادر شد و به زودی در سطح وسیع مملکت نفوذ پیدا کرد(2)

اندکی پس از انتشار این تلگراف، سید علی اصغر حسینی _ امام جمعه فعلی یاسوج _ و سید عبدالعلی (فتح الله) تقوی و سیدیونس هاشمی بیدکی از طلاب جوان حوزه علمیه «خان» شیراز، به دستور آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی و آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی با اعلامیه های متعدد، از جمله این تلگراف تاریخی و محرک، به منطقه «باوی» آمدند و سرانجام در کوههای پیرامون ده بزرگ، با ملاغلامحسین و جنگجویان عشایر ملاقات کردند. آنها در ذکر خاطرات مهم و تاریخی خویش، به این ملاقات مؤثر و تاریخ ساز اشاره کرده اند(3)

سید علی اصغر حسینی، امام جمعه کنونی یاسوج، در دست نوشته خویش چنین آورده است:

بسم الله الرحمن الرحیم، این حقیر سید علی اصغر حسینی در برخوردی که با مرحوم ملاغلامحسین سیاهپور داشتم در سال 42، که به عنوان پخش اعلامیه مراجع به آن منطقه رفته بودیم، وقتی که اعلامیه ها را خواندیم مخصوصاً اعلامیه امام که این جملات در آن بود اظهار حق واجب و تقیه حرام [است] ولو بلغ ما بلغ را که توضیح دادیم، آن مرحوم این جمله را بر زبان آورد که 14 (چهارده) ساله شدم و اگر این مطلب [را] سه روز قبل می دانستم عده [ای] از ژاندارم ها را قتل عام کرده بودم ولی چون جریان روشن نبود، سعی می کردم که از برخورد با آنها احتراز نمایم ولیکن حالا دیگر پس از حادثه قم و دیدن این اعلامیه از کشتن آنها به هیچ

ص: 318


1- صحیفه امام، همان، ص 175.
2- رجوع شود: صحیفه امام، ص 177 . نیز: صحیفه نور (مجموعه رهنمودهای امام خمینی)، جلد اول، تهران: مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361، صص 40 _ 39.
3- سیدیونس هاشمی، در حوزه باشت و بیدک از رفقایش جدا شد و به پخش اعلامیه پرداخت. سیدعلی اصغر حسینی و سیدعبدالعلی تقوی نیز از طریق مناطق کوهستانی، جنگجویان عشایر را ملاقات و با قرائت و توضیح اعلامیه ها به تبلیغ و تشویق آنان پرداختند. (هر سه نفر، خاطرات خویش را از این مسافرت خطرناک و مؤثر مکتوب نموده و بارها برای دیگران _ از جمله نگارنده _ روایت کرده اند.)

وجه خودداری نخواهم نمود(1)

سیدعبدالعلی تقوی نیز روایت می کند: «ملاغلامحسین سیاهپور وقتی دریافت که ما دو نفر طلبه و «سید» هستیم (البته او پدر مرا که از سادات امام زاده علی بود، کاملاً می شناخت و ارتباط دوستانه داشت) و برای تبلیغ دینی و پخش اعلامیه علما و مراجع نزد آنها آمده ایم، استقبال شایانی کرد و بسیار خرسند شد. بعد که ما اعلامیة مشهور امام خمینی راجع به فاجعه فیضیه را خواندیم و شرح دادیم، ایشان بسیار ناراحت و متألم گردید و اشک در چشمانش حلقه زد. سپس با تعصب خاصی، آمادگی خود و رفقایش را برای انجام هر اقدامی اعلام کرد. او گفت: حالا جریان برای ما کاملاً روشن شده است. ما از او خواستیم تا حد امکان با علما تفاهم و همکاری داشته باشند. وی با جان و دل پذیرفت و تعدادی از اعلامیه ها را گرفت و خود و یارانش در جیب گذاشتند تا از آن استفاده نمایند و به دیگران هم برسانند. وقتی از او و یارانش خداحافظی کردیم، فردی را همراه ما نمود تا دنباله راه را که بسیار سخت و کوهستانی بود، راهنمای ما باشد.»(2)

آن گونه که قراین نشان می دهد، حساسیت و تحرک ملاغلامحسین و نیروهای متحد وی، پس از قرائت و تفسیر تلگراف امام خمینی به اوج خود رسیده بود.

روایات متعدد شاهدان عینی، حاکی از تأثیر عمیق نوشته امام خمینی در تهییج و تشویق ملاغلامحسین و عشایر جنگجوست. ملاغلامحسین به صراحت عشایر جنگجو را خطاب قرار داده و گفته است: «تاکنون تلاش می کردم کمتر خونریزی و کشت و کشتار شود؛ اما از این به بعد، از انجام آن پرهیز نخواهم کرد.» به دستور وی، خواهرزاده اش «یدالله انصاری» مجدداً اعلامیه مهیج امام خمینی را در جمع جنگجویان قرائت کرد(3) ملاسیف الله فروزان نیز روایت می کند: «در کوههای اطراف ده بزرگ نزد ملاغلامحسین رفتم و گفتم که ناصرخان طاهری با دولتی ها مکاتبه و ارتباط محرمانه دارد و به نظرم وضعیت خوب نیست و خطرناک شده است. او، مدتی سکوت کرد و به فکر فرو رفت. بعد گفت: شما هم که دو تا از برادرانت بازداشت شده است، در خطرید. الآن

ص: 319


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- تلخیص از دست نوشته و مصاحبه مضبوط سیدعبدالعلی تقوی. (قابل ذکر است، فرد راهنمای آنان پس از «دیدار ملاغلامحسین، خواهرزاده اش بهرام امینی بوده است.)
3- به نقل از: یدالله انصاری و ملاملی بهروزی.

برو و آقا لهراس (فروزان) را به کمکم بفرست و تفنگت را با قطارفشنگ به آنها بده تا برایم بیاورند. بعد، تا پرونده ات را منصورخان باشتی و برخی بزرگان بویراحمد خرابتر نکرده اند به شیراز برو. شاید بتوانی به زنان و کودکان کمک نمایی. من گفتم: شما چه کار می کنید؟ گفت: تاکنون سعی داشتم از جنگ خونین با نظامیان خودداری نمایم، تا کسان بی گناهی کشته نشوند. ولی، حالا با توجه به نامة آقای «خمینی» دیگر ابایی ندارم و با نظامیان درگیر خواهم شد، حتی اگر خونریزی و کشت و کشتار زیادی شود.»(1)

جنگ ده بزرگ

طی مدتی که ملاغلامحسین و جنگجویان عشایر در کوههای اطراف ده بزرگ، منتظر خروج نظامیان از ده سادات بودند؛ فعل و انفعالات متعددی رخ داده است. مؤثرترین آن حضور ناگهانی طلاب جوان و اعلامیه رسان حوزة علمیه خان شیراز بود. پیش از آن، نیروی زیادی از نظامیان برای تقویت پادگان ده بزرگ، با توپ و ارابه وارد منطقه شده بودند. این دسته از نظامیان در دهات اطراف ده بزرگ، موضع گیری نموده و با توپ های خویش، شدیداً کوههای محل سکونت جنگجویان عشایر را گلوله باران می کردند. علاوه بر این، هواپیماهای نظامی نیز مقارن عملیّات زمینی، به بمباران هوایی منطقه اقدام می نمودند. بمباران های هوایی و زمینی و حضور گسترده نظامی در منطقه، وحشت زیادی را موجب شده بود. ملک منصورخان باشتی با جمع زیادی از افراد چریک، نیز همیار و همراه نظامیان شده بود. برخی از این چریک ها، البته با

ص: 320


1- سیدنورمحمد بلادی می گوید: «پس از شنیدن داستان گجستان که تعداد زیادی کشته شده بودند، از ملاغلامحسین _ که فرماندهی عشایر را برعهده داشت _ با آن همه سابقه دینی و مذهبی و دوستی ناراحت شدم که چرا این کار را کرده است. چند ماه بعد او را دیدم و نگرانیم را اعلام کردم. او سوگند یاد کرد که تا اعلامیة آیت الله خمینی به دست من نرسید، این عمل را نکردم. گفتم: کی اعلامیه به شما داد؟ گفت: دو تا سید، که یکی از آنها قیافه اش مثل خودت بود، اعلامیه هایی آوردند که در آن «ولو بلغ مابلغ» بود. معنای کلمه عربی را ندانستم. از خودشان سئوال کردم، که برایم توضیح دادند. پس، تصمیم به این کار گرفتم و آن را عملی نمودم. بعد از این گفته ها بود که نگرانی من از او رفع شد.» (با استفاده از دست نوشته سیدنورمحمد بلادی و مصاحبه با وی). سیدیحیی تقوی، که خود از روحانیون مبلغ و اعلامیه رسان بود، روایت می کند: پس از جنگ گجستان، ملاغلامحسین را در کوههای اطراف امیرایوب ملاقات کرده و او را خوشحال دیده است. دلیل خوشحالی اش این بود که «اگر من می جنگم برای خدا و حکم مرجعیت است که می جنگم.» (دست نویس سیدیحیی تقوی)

ملاغلامحسین ارتباط برقرار می کردند و اطلاعات اردوی نظامی را _ تا آنجا که با خبر می شدند _ گزارش می دادند. به علاوه بعضی از مردم ساکن دهات ده بزرگ، تکیه، دالون، بیدک و حتی چاه تلخ، در برخی مواقع خوراک جنگجویان عشایری را تأمین می کردند. جمعی از سادات ده بزرگ، بیدک و تکیه، نیز راغب به حملة عشایر به ستون نظامی بودند.

یکی از جنگجویان عشایر نقل می کند: «هنگامی که در کوههای اطراف ده بزرگ بودیم، سید عبدالرحمان بلادیگی، پیش ملاغلامحسین و جمع ما آمد و گفت: «سید عبدالوهاب بلادی دستور شرعی داده اینجا را رها نکنید؛ تا تکلیف اردوی نظامی مشخص شود. وی حتی گفت: برای تأمین غذای خویش _ علاوه بر بز و گوسفند _ در صورت نیاز می توانید هر گاوی را هم که می بینید، بکشید و سدجوع نمایید؛ ولی از اینجا نروید.»(1)

معهذا ملاغلامحسین و یارانش که گویی تحولی تازه پیدا کرده بودند، به جد برای یورش به نظامیان مستقر در ده بزرگ، آماده شدند. دقیقاً شب بعد از ملاقات طلاب اعلامیه رسان، حمله سراسری آغاز گردید. دهها تن از جنگجویان عشایر، در اطراف روستای ده بزرگ و سنگرهای نظامیان، تیراندازی و هجوم خویش را آغاز کردند. هجوم سریع عشایر، خیلی زود نظامیان را از سنگرهای خویش به در آورد و به درون روستا عقب راند. نظامیان که در این درگیری سنگین شبانه، چند تنی زخمی داده بودند؛ به مسجد ده _ که یک مکان مقدس مذهبی بود _ پناه بردند. برخی از آنان نیز در خانة سادات ده بزرگ پناهنده شدند و بدین گونه ادامة حملات عشایر را مختل و خنثی ساختند. فرماندهان نظامی و ملک منصورخان باشتی، به خاندان سادات ده بزرگ _ بلادی و حسینی _ متوسل شدند و تقاضای رفع خطر نمودند. با توسل آنان، چند تن از سادات ده بزرگ، با صدای بلند ملاغلامحسین را به ترک مخاصمه فراخواندند. همین کافی بود تا ملاغلامحسین دستور متارکه نبرد و محاصره را صادر کند و جنگجویان عشایر اطراف ده بزرگ را خالی نمایند. ظاهراً قرار بوده همزمان با حمله جنگجویان عشایر، چریک های ایل باوی از پشت سر به نظامیان حمله کنند و آنان را خلع سلاح نمایند.

ص: 321


1- به نقل از ملاملی بهروزی که پس از نبرد توت نده، همواره همراه ملاغلامحسین و از جنگجویان عشایر بود.

ولی، گویا خان باشتی از موضوع قول و قرار طرفین مطلع گردیده، و با اصرار و التماس و تحریک حس حمیت ایلی، چریک ها را از انجام چنین عملی مانع شده است. احتمالاً در نتیجة انجام همین قول و قرار بوده که یکی از چریک های باوی از پشت سر، فردی نظامی را زخمی نموده و در حین به دست آوردن اسلحه وی، به دست نظامی مزبور کشته شده است.

باری، با خاتمه درگیری که با پناه بردن نظامیان به منازل سادات، انجام گرفت؛ ملاغلامحسین و نیروهایش به کوههای منطقه عقب نشستند. براساس مطالب تاریخچة عملیات نظامی جنوب، درگیری ده بزرگ در 19 فروردین ماه 1342 اتفاق افتاده است(1)«آریانا» می نویسد:

... طبق گزارش لشکر 9 خوزستان[،] در اثر ممانعت اشرار از امحاء کشت خشخاش(2) و درگیری با مأمورین ژاندارمری در آبادی ده بزرگ بنا به تقاضای ژاندارمری که عده اشرار را در حدود (500) نفر گزارش کرده [بود] یک گروهان پیاده و گروهان ارکان گردان یک توپخانه ... از پادگان باشت به آبادی ده بزرگ اعزام گردیدند. این عده پس از وصول به آبادی مذکور در ساعت 9 صبح با توپخانه و خمپاره انداز بر روی مواضع اشرار تیراندازی نموده و هواپیماهای جت از واحدهای هوائی اعزامی نیز در بمباران اشرار شرکت نمودند. تعداد تلفات وارده به اشرار تاکنون معلوم نگردیده. تلفات خودی یک نفر غیر نظامی از همراهان ملک منصور باشتی که برای همکاری همراه مأمورین ژاندارمری بوده شهید می گردد و دو نفر ژاندارم نیز زخمی می گردند(3)

بدین ترتیب، جنگ ده بزرگ با تلفات اندک نظامیان و عقب نشینی موقتی آنها پایان یافته است.

ص: 322


1- آریانا، همان، ص 83.
2- سردمداران حکومت پهلوی، برای مخدوش نمودن قیام اصیل و ضدظلم عشایر جنوب، همه گونه اتهام و برچسب بر آن وارد کرده اند. از جمله این اتهامات، نسبت دادن مبارزه به کشت خشخاش است. این در حالی است که عشایر قیام کننده، صرفاً در مقابل تهاجم حکومت پهلوی و عدم پذیرش ستمگری های آنها مبارزه و مقاومت می کردند.
3- آریانا، همانجا.

درگیری در پیچاب

نظامیان مستقر در ده بزرگ، پس از نجات از حملة عشایر، برخی به سمت باشت و بوستان عقب نشستند؛ و برخی دیگر در همان جا ماندند. یکی دو روز بعد، عده ای از نظامیان مستقر در ده، از آنجا خارج شدند و به سوی منطقه ای که عشایریان موضع گیری کرده بودند، حرکت نمودند. ملاغلامحسین، فوراً نیروهای عشایر را جمع کرد و پس از یک سخنرانی پندآموز، به تقسیم بندی آنان پرداخت. ملابمانعلی ایروانی (=براتی) که خود یکی از جنگجویان حاضر در صحنه بود، روایت می کند: «چون مشاهده شد نیروی نظامی مستقر در ده بزرگ، به سمت عشایر مبارز می آید؛ ملاغلامحسین همه افراد و جنگجویان را جمع کرد و در وسط جمع ایستاد و با صدای بلند چند بار تکرار کرد که ای مردم: من تاکنون تلاش می کردم تا حد امکان جنگ و خونریزی نشود. اما الآن همه می دانیم که: جنگ، جنگ دین است و دیگر جای درنگ نیست. اگر کشته شوید، بهشتی هستید و اگر بکشید، ظالم را کشته اید. الآن، برای این نیرویی که به سمت ما می آید حوصله نمایید تا نزدیک شوند. زیرا، آدمی طلسم است و تا نزدیک نباشد، کمتر تیر به او اصابت می کند. چون عده ای از شماها، جنگ کم دیده یا ندیده اید و تجربه ندارید؛ بگذارید تا نظامیان نزدیک شوند و با قلع و قمع و تسلیم آنها، صاحب سلاح و مهمات شویم و مبارزه را ادامه دهیم.»(1)

پس از این سخنرانی، نیروهای عشایر در مواضع تعیین شده مستقر شدند. اما، هر چه منتظر ماندند نظامیان نیامدند. بنابراین، جنگجویان عشایر، چند روزی در موقعیت خویش باقی ماندند؛ و چون ظاهراً تحرک خاصی از نظامیان ندیدند و از لحاظ غذایی، بیش از پیش در مضیقه افتادند؛ به ناچار در منطقه پیچاب پراکنده شدند. قریب یک هفته بعد، تعداد زیادی نظامی به همراه چریک های ملک منصور خان باشتی، به ناگهان وارد مناطق پیچاب و «اشکفت شاه»، شدند. این نیروها تا نزدیکی های اشکفت شاه،

ص: 323


1- با استفاده از گفته ها و مکتوبات ملابمانعلی ایروانی، که جز نبرد گجستان، در تمام صحنه های رزم عشایر با حکومت پهلوی حضور داشت و همراه و همیار ملاغلامحسین بود. عدم حضور وی در جنگ گجستان هم به این دلیل بود که برای انجام کاری به منطقه سردسیر جلیل رفته بود و چون بازگشت، جنگ خاتمه یافته بود. در غیاب او، دو تن از برادرانش به نام های حاج مسلم و علی حیدر براتی و عموزادگانش مشهدی علی محمد براتی و شاه کرم فرخ نژاد در جنگ گجستان مشارکت فعال داشتند.

بدون مانع و مزاحم پیش رفتند، اما رزمندگان عشایر به محض اطلاع سر ر سیدند و با آنان درگیر شدند. نظامیان، مقاومت مختصری نموده؛ ولی خیلی زود هزیمت یافته، عقب نشستند.

در طی این درگیری های مختصر و پراکنده، ظاهراً دو تن از نظامیان مجروح شده اند. به گفتة شاهدان عینی، ملک منصورخان باشتی با مکاتبه ای دوستانه با جنگجویان جلیل و بابکانی، به جد خواستار رهایی از مخمصه خطرناک منطقه پیچاب گردیده و قول حتمی داده نظامیان و چریکان، همگی به منطقة باوی باز خواهند گشت. با قطع درگیری، نظامیان و چریک های ملک منصورخان به مناطق باوی بازگشتند. بدین گونه، عملیات نظامی لشکر خوزستان به مناطق مسکونی پیچاب، با دفاع عشایر جنگجو ناکام ماند. درگیری های منطقه پیچاب، در روزهای 27 و 28 فروردین ماه 1342 رخ داده است(1) آریانا به گونه ای مختصر، در باب وقایع پیچاب می نویسد:

در منطقه پیچاب(2) در چند نقطه افراد ژاندارم مأمور نابودی کشت خشخاش با اشرار تصادف [نموده] و زد و خوردی روی می دهد و دو نفر ژاندارم زخمی [می گردد] و برای تقویت ژاندارمها دستورات لازم داده می شود(3)

بنا به نقل آریانا، در همین ایام، عده ای از جنگجویان عشایر جنوب، در منطقة «لار» با یک گشتی ژاندارمری درگیر شده و چهار ژاندارم را به قتل رسانده اند(4) هم چنین در شهر شیراز «علما اعلامیه پخش کرده اند» و نیروهای نظامی در حوزة قیر و کارزین مشغول خلع سلاح بوده اند(5)

در بحبوحة این اتفاقات، ستون عملیاتی سرهنگ «ناجی» برای انجام عملیات حساس نظامی، از شیراز به سوی نورآباد حرکت می نماید(6)

مبارزان عشایر، نیز با بازگشت نظامیان از حوزة پیچاب، پراکنده گشته و به خانه های خویش مراجعت نمودند. اما، این اوضاع دو روز بعد (30 فروردین 1342) کاملاً به هم

ص: 324


1- آریانا، همان، ص 113.
2- اصل: پیچاپ
3- آریانا، بهرام، همانجا.
4- همانجا.
5- همانجا
6- همانجا

خورد.

طرح عملیاتی حمله به بویر احمد علیا

بالاخره، پس از آن که قوای نظامی ارتش و ژاندارمری، موفق به سرکوب عشایر در کوهمره سرخی، فیروز آباد، قیر و کارزین، لار و بویر احمد سفلی گردید؛ «طرح عملیات تعرضی در منطقه بویر احمد علیا» را بدین گونه انشا و اجرا کردند. بنا به نوشته آریانا، جهت اجرای طرح حساس و حیاتی حمله به بویر احمد علیا، «هنگ 20 کرمانشاه (منهای دو گردان)... بعنوان عامل اصلی تعرض نامزد شده بود تا با همکاری سایر عواملی که در مجاورت آن عمل می کند این مأموریت را ایفا نماید.»(1) طرح اصلی تعرض به قرار ذیل بوده است:

... 1_ اشغال منطقه نوگک به وسیله هنگ 20 کرمانشاه (منهای دو گردان)

2_ شناسائی ستون مزبور از دو محور تنگ تامرادی [و] محور نوگک و [ا] میرایوب

3_ با مبداء قراردادن آبادی نوگک نفوذ در یکی از دو محور بنابر اطلاعات مکتسبه و پیشرفت عملیات .

4_ این تعرض از چهار جهت اصلی پوشش می شود [...]

الف _ در خاور بوسیله عناصری از پادگان نورآباد که در سمت عمومی کل حسینک دشت روم، به موازات نفوذ ستون اصلی از جنوب به شمال پیشروی کرده و جناح خاوری ستون مزبور را پوشش و مراقبت نماید.

ب _ از سمت باختر پادگان باشت از لشکر خوزستان به موازات ستون اصلی تا ارتفاعات [کوه] عنا پیشروی می نماید.

ج _ از جنوب گشتی های موتو مکانیزه لشکرهای پارس و خوزستان در راه عرضی بهبهان کازرون از رسیدن کمک به اشرار و همچنین از افراد و دستبردهای آنها به جاده و مراکز تدارکاتی ستونها ممانعت به عمل آورد.

د_ از شمال یک واحده زبده مرکب از یک گروهان عملیات مخصوص دسته رنجر مرکز پیاده و تعدادی تفنگدار چریک از یاسوج در محور عمومی دشت روم [و]

ص: 325


1- آریانا، همان، ص 106.

سپیدار _ جلیل بابکان به منظور تکمیل محاصره حرکت می نمایند. این ستون ... با تبادل اطلاعات با ستون اصلی و پیشرفت عملیات پشت سر دشمن که در برابر این ستون عرض اندام می نماید سر درآورده و دشمن را از شمال به جنوب (از سر بالائی به سرازیری) تهدید و باعث آسانی پیشروی ستون اصلی می شود.

5_ حداکثر تلاش هواپیمائی پشتیبانی نیرو در این منطقه به عمل می آید.

6_ فرمانده ستون روز و ساعت آغاز عملیات را پس از استقرار در منطقه نوگک به تشخیص خود تعیین و گزارش می کند. تا از لحاظ روز مناسب از نظر پشتیبانی هوائی و تکمیل اطلاعات محدودیتی نداشته باشد(1)

سپهبد آریانا، فرمانده عملیات نظامی جنوب، در تاریخ 22 فروردین ماه 1342، به فرماندهان لشکر 10 فارس و 9 خوزستان، اعلام می دارد؛ برای عملیات آینده، خود را از هر جهت آماده نمایند(2) وی، در بخشنامه ای «طرح آمادگی ستادها و احتیاط واحدها [را] به منظور نشان دادن عکس العمل سریع و آنی در مقابل اتفاقات غیر مترقبه» چنین اعلام می دارد:

1_ لشکرها و ژاندارمری باید ترتیبی را اتخاذ نمایند که ستادهای مربوطه در تمام مدت 24 ساعت دائر و برقرار باشد و عناصری در ستاد واحدها باشند که دارای اختیار تام برای اخذ تصمیم و اقدام فوری باشند... 2_ احتیاط آماده ... یک گروهان از گردان عملیات مخصوص و یک گروهان از گردان کرمانشاه با کلیه پرسنل با اسلحه [و] تجهیزات و خواروبار [،] کنسرو 48 ساعته و کامیونهای مرتب و بی عیب با باک پر و نیم دسته تانک [،] شبانه روز بحال آماده باشند به طوری که به محض ابلاغ مأموریت بدون فوت وقت حرکت کنند...(3)

حرکت و اقدامات ستون اصلی

با این تمهیدات، ستون اصلی عملیات به فرماندهی سرهنگ ستاد عبدالحسین ناجی، صبح روز 27 فروردین 1342 از شیراز به سمت نورآباد ممسنی حرکت می کند. ستون

ص: 326


1- آریانا، همانجا.
2- همان، ص 107.
3- همان، صص 108 _ 107.

نظامی، پس از توقفی کوتاه در کازرون، عصر همان روز وارد نورآباد می گردد؛ و فردای آن به سوی «نوگک» روان می شود. سرهنگ ناجی، پس از استقرار نیروهای نظامی در نوگک، به مرکز فرماندهی نیروهای جنوب اعلام می دارد: «ستون عملیاتی ... در ساعت 7 [مورخ 28 فروردین 1342] حسین آباد را اشغال و بدون برخورد به مقاومت به نوگک وارد و در ساعت 0900 آبادی پیرین را اشغال و چون در پیرین گنجایش و موقعیت نظامی برای استقرار ستون نبوده[،] ستون در ارتفاعات نوگک که محل مناسبی است مستقر و واحدها به آبادی های مجاور جهت اکتشافات و نابودی کشت خشخاش اعزام گردیده اند.»(1)

همزمان با حرکت ستون اصلی، ستون های دیگری برای حفاظت جناحین آن به حرکت درآمده اند. از جمله: «گروهان 11 گردان خرم آباد» جهت حفاظت جناح راست ستون اصلی، از نورآباد، به «کَلِ حسینک» وارد می گردد. ستون عملیات مخصوص نیز به فرماندهی سرهنگ ستاد علاءالدین ناظم، از خط سیر یاسوج، دشت روم و سفیدار، وارد «بابکان» جلیل می گردد. ستون باشت نیز برای محافظت جناح چپ ستون اصلی، از باشت حرکت و به منطقه «اَنا» و ارتفاعات کوه انا وارد می شود(2)

سرهنگ ناجی، پس از استقرار نیروهای خویش در نوگک ممسنی، به احضار کدخدایان و کلانتران نوگک، پِرِین و نواحی پیرامون، پرداخت(3) در این میان، احضار کدخدایان و بزرگان طایفه «جلیل» بویر احمد، که ملاغلامحسین فرمانده جنگجویان عشایر، از این طایفه بود، در اولویت قرار داشت. بنابراین، سرهنگ ناجی به واسطه کدخدای نوگک «مشهدی قمصور قایدی» و وابستگان طایفه جلیل، جمعی از ریش سفیدان و بزرگان طایفة جلیل را احضار کرد. تعدادی از آنان، نظیر «ملابهمن کریمی» _ کدخدای تیرة «حسنی» طایفة جلیل و برادر زن ملاغلامحسین _ «کاعلی باقرپور»، «ملاجان محمد جلیل» _ پسرعموی ملاغلامحسین _ و «کاغیضان جعفری» در محل استقرار ستون نظامی و نزد سرهنگ ناجی، حضور یافتند. فرامرز سیاهپور _ فرزند ارشد ملاغلامحسین _ و بهمن امینی،خواهرزاده اش نیز قصد عزیمت نوگک و حضور سرهنگ ناجی را داشته، که از فاصلة دور پیشروی ستون نظامی به منطقه را مشاهده

ص: 327


1- همان، ص 113.
2- همان، صص 114_ 113.
3- همان، ص 114.

نموده اند. بنابراین، از رفتن منصرف شده، به منازل خویش بازگشتند. علی بخش بخشایی _ پسر برادر ناتنی ملاغلامحسین _ نیز به وسیله قاصدی به نام «بشیر نوگکی» که از جانب سرهنگ ناجی فرستاده شده بود، به نوگک احضار گردید. وی، خدابخش همت پور را نیز همراه خویش، به مرکز نظامیان آورد. هر دو نفر، در معیت قاصد سرهنگ، عصر روز 30 فروردین 1342، در میانة راه و بر حسب اتفاق، با ستون نظامی سروان ریحانی فر مواجه شدند. بنابراین، خود را به سروان ریحانی فر معرفی نموده و هدف خویش را _ که عزیمت به نزد سرهنگ ناجی بود _ اعلام داشتند. سروان ریحانی فر، با مرکز ستون نظامی و سرهنگ ناجی تماس گرفت و خواهان تعیین تکلیف آنان گردید. ظاهراً سرهنگ اجازه داده، هر دو نفر در این مأموریت مهم همراه ستون نظامی گردند و تا امیرایوب حرکت نمایند. بدین گونه، علی بخش بخشایی و خدابخش همت پور _ همچون تعداد دیگری از افراد محلی ممسنی و بابکانی _ بلدچی ستون نظامی گردیدند.

براساس برنامه ریزی های پیشین نظامیان، قرار بوده یک ستون فرعی از نیروهای تحت امر سرهنگ ناجی، برای آغاز عملیات، از نوگک تا امیرایوب پیشروی نماید. آغاز عملیات، روز 29 فروردین ماه 1342 تعیین شده بود. همزمان با حرکت ستون اصلی، دستور بمباران شدید و غافلگیرانة مناطق مسکونی طوایف جلیل، بابکانی و انصاری _ که در مسیر نظامیان واقع بود _ صادر شد(1) اما بمباران های هوایی، به دلیل بدی آب و هوا، انجام نگرفت(2) هم چنین عملیات مزبور، یک روز به تأخیر افتاد و در روز 30 فروردین ماه شروع شد.

آغاز عملیات

ملا درویش دشتیان، شاعر خوش قریحه و باذوق عشایری، داستان هجوم نظامیان را این گونه ترسیم کرده است:

در این دم خبر آمدی ناگهان

که آمد سپاهی چ__و ف__وج گ_ران

ص: 328


1- رجوع شود: آریانا، همان، صص 118_ 116.
2- همان، ص 118.

سپهدار شان بود «ناجی» به نام

«زریر» سپهدارشان با سپاه

«ایوب (1)» را کنند جای میخانه شان

زنان را همی پاک، پستان برند

به سوی گُجِستان و گُلْ گِرد کوه

ط__لایه به س__وی «س_یاهپور» گُرد

فرستاد لش__کر ه_می س__وی دام

به س___وی گ_جستان کشیدند راه

«مَجِتْ (2)» را کنند جای توپخانه شان

ز س__رشان هم__ی نیز معجر برند

سپاه و سپهدار ش__دند ه_م گروه

خ__برها یکایک ب__ر او برش__م_رد

بدین گونه، یورش نظامیان به منطقه آغاز گردید؛ و جنگجویان عشایر، که توسط «طلایه داران» خویش از هجوم آنان مطلع شده بودند، به فرماندهی مجدد ملاغلامحسین برای مسدود نمودن مسیر نظامیان به حرکت درآمدند.

ستون فرعی نظامی، به فرماندهی سروان «محمد تقی ریحانی فر» صبح روز 30 فروردین ماه 1342 از نوگک، حرکت کرد. این ستون نظامی، در طی مسیر خویش، مناطق خالی از سکنه را «اشغال» و خبر «فتح» آن را به مرکز ارسال می داشت:

تیمسار سپهبد فرماندهی نیروهای جنوب _ رونوشت تیمسار فرمانده لشکر

محترماً در ساعت 1130 گردنه گان گان اشغال و ستون به سمت کوه عنا مشغول پیشروی است ...

30/1/42 سروان ریحانی فر(3)

همین فرمانده، ساعاتی بعد اعلام می کند: «... ستون در ساعت 17 پس از گذشتن از کوه عنا که در مسیر قرار داشت ارتفاعات مسلط به آبادی شیرخوص را اشغال و به علت خرابی راه و ماندن دواب اجباراً امشب متوقف و صبح فردا به صوب برد بهمن گجستان(4) حرکت خواهیم نمود...»(5)

به محض مشاهدة نیروی نظامی _ که در چشم مردم بسیار می نمود _ تمام خانوار های طایفة جلیل که در مسیر نظامیان واقع بودند به سرعت کوچ کرده، خود را از

ص: 329


1- منظور «امیرایوب» است، که به اعتقاد عموم یک امام زاده مقدس و محترم است.
2- مجت = «مسجد» به لهجه محلی.
3- آریانا، همان، ص 118.
4- اصل: گچستان (تقریباً تمام منابع عصر، گجستان را به غلط «گچستان» ضبط کرده اند.)
5- آریانا، همانجا.

خط سیر آنان کنار کشیدند.

ملاغلامحسین و یارانش که تا دو روز قبل، با جمعی از نظامیان لشکر 9 خوزستان، در پیچاب و اشکفت شاه درگیر بودند و تازه به «امیر ایوب» آمده بودند، خبر ناگهانی عزیمت «سپاهی چو فوج گران» را شنیدند. امیرایوب، یک مکان مقدس مذهبی است، که جمعی از طایفة انصاری ممسنی _ که بیشتر به «درویش ها» مشهورند_ در آن سکونت دارند. بسیاری از این طایفه، با طوایف جلیل و بابکانی، قرابت نزدیک سببی دارند. چند تنی از مردان جنگجوی این طایفه _ خاصه عبدالمحمد و ملاعلی خان انصاری _ از زمان حضور بویراحمدی ها در حوزه ممسنی، مشارکت فعال خویش را نشان داده و صادقانه در صحنه های رزم عشایر حضور یافته بودند. باری، ملاغلامحسین بلافاصله با تعداد اندکی جنگجو، از امیر ایوب خارج گشت، و کیلومترها به استقبال نظامیان رفت. وی قصد داشت، در همان آغاز ورود نظامیان _ و قبل از پیشروی به عمق منطقه عشایر _ راهشان را مسدود نماید. تقریباً غروب سی ام فروردین ماه بود که با جمعی از نیروهایش وارد آبادیی از طایفة جلیل شد. به دستور وی زنان و مردان آبادی _ که همه وابستگان نزدیک او بودند _ خوراک جنگجویانش را تهیه و تحویل «چوبکی»ها دادند. به علاوه، «بار»های سنگین خویش را در اشکفت ها گذاشته، سبکبار آمادة پیشامدهای تازه و نامعلوم شدند. جنب و جوش جنگجویان و دیگر مردان وزنان قوم، حکایت از واقعه ای صعب داشت. کاملاً معلوم بود، این بار «حادثه» از «لونی» دیگر است. آنچه در این بحبوحه برای ملاغلامحسین و یارانش جالب و مهم بود، حضور «کُردی انصاری» بود؛ که در این برهة حساس به صحنه آمده بود. تا پیش از سی ام فروردین 1342، کردی انصاری _ از جنگجویان بنام بویر احمد و ممسنی _ در هیچ یک از صحنه های قیام شرکت نکرده بود. معهذا، حضور کنونی وی، هم قوت قلبی بود برای جنگجویان و هم نوید فتح و فیروزی می داد. بی مبالغه، وی مؤثرترین و فعال ترین جنگجوی نبرد گجستان بود. کردی به طور جدی با حرکت خوانین مخالف بود، و پس از اینکه نوشته مشهور امام خمینی به دست عشایر رسید و برای او _ نیز در امیرایوب _ خوانده شد، هم عقیده با مبارزین گردید(1)

ص: 330


1- سیدعلی اصغر حسینی، سیدمحمدحسین محمودی و سیدحمدالله حسینی، از طلاب جوان حوزة علمیه شیراز در گفته ها و نوشته های خویش، تأیید نموده اند که کردی انصاری پس از دیدن اعلامیه های امام خمینی و دیگر علما و آگاهی از موجه بودن مبارزه _ همچون ملاغلامحسین و دیگر مبارزان عشایر _ دست به اسلحه برد. (رجوع شود: فدایی، همان، صص 22_21/ کشواد سیاهپور، «نگاهی به قیام عشایر بویراحمد در سالهای 1341_1342»، ص 113.

وی، خواهر ملاغلامحسین را در نکاح خویش داشت، و در واقع یک یار دیرین و باوفا برای او به شمار می رفت. روایات شفاهی تأیید می کند، پس از عدم موفقیت نیروهای ملاغلامحسین در جنگ ده بزرگ، جای خالی «کُردی، برای او و یارانش کاملاً محسوس بود(1)

بدین ترتیب، حضور کردی در عرصة مبارزه، از بسیاری جهات، خیال ملاغلامحسین را راحت کرد. بنابراین ملاغلامحسین که با عجله و شتاب، برای مسدود نمودن مسیر نظامیان، کیلومترها از امیرایوب، فاصله گرفته بود، وارد حوزة استحفاظی طایفه خویش گشت. وی، تصمیم قطعی به جنگ داشت و هیچ عاملی نمی توانست مانع او گردد. ناصرخان طاهری، که مدتها از کانون حوادث فاصله گرفته بود، به محض این که مطلع شد ملاغلامحسین برای نبرد با جمع دیگری از نظامیان شتافته است، افرادی برای ممانعت وی فرستاد. اما این اقدام، هیچ تأثیری در تغییر عقیده و تصمیم ملاغلامحسین و یارانش نداشت.

«سید ساعد حسینی» نیز روایت جالبی را در خصوص نظر ناصرخان طاهری نسبت به درگیری با ستون نظامی ضبط کرده است. وی می نویسد: «... ناصرخان هم به هیچ وجه مایل نبود بدون گروه کی خورشید [برومند] دست به آن حمله زده شود و به ملاغلامحسین سفارش کرده بود که شما از کی خورشید گول نخورید[.] یا باید دست او هم آلوده شود یا شما هم بیش از این دست خود را به خون آلوده نکنید... [اما ملاغلامحسین] علیرغم درخواست ناصرخان بدون گروه کی خورشید مصمم به آن جنگ خونین گردید [.] در حالی که تمام افراد آنها که جمعاً 15 نفر بودند دارای 12 تفنگ بودند...»(2)

ص: 331


1- همچنین رجوع شود: رزمجویی، همان، ص 236.
2- حسینی، همان، صص 84_ 83. (ناصرخان طاهری، هم در اعترافاتش _ در ساواک فارس _ و هم در دادگاه علنی شیراز، نسبت به تلاش های خویش برای ممانعت جنگجویان عشایر و عدم درگیری با نظامیان _ در جنگ گجستان _ اشارات صریح دارد. (بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و روزنامه پیغام امروز، (4 مرداد 1343، شماره 1277)، ص 5.)، بر اساس نقل موکل ناصرخان، «سروان آقایی»؛ وی «حسن بابکانی» را می فرستد و... وقتی مراجعت [می کند]. می گوید آنها حرف ما را قبول نکردند...» (پیغام امروز، همانجا)

علاوه بر ناصرخان طاهری، تعدادی از ریش سفیدان طایفه جلیل، روحانی جوان محل «سید شریف حسینی» را که بسیار مورد احترام ملاغلامحسین بود، برای ممانعت وی به مقر جنگجویان عشایر فرستادند. نزدیکی های سحر، سید شریف وارد جایگاه جنگجویان که در جنب نظامیان کمین کرده بودند _ شد. وی از ملاغلامحسین و یارانش خواست با نظامیان درگیر نشوند. اما، ملاغلامحسین با این استدلال که حکومت شاه و نظامیان وی، سادات و علمای دینی را در مملکت آزار و شکنجه می دهند و در قم بسیاری از آنها را از چند طبقه به زیر انداخته اند؛ قصد خویش را به نبرد با نظامیان حکومت، اعلام کرد. وی حتی اعلامیه امام خمینی را که مدتی پیش سید علی اصغر حسینی و سیدعبدالعلی تقوی در کوههای ده بزرگ باشت به او داده بودند، از جیب درآورد و به سیدشریف نشان داد. سیدشریف پس از پاسخ منفی ملاغلامحسین دستش را دور سرش چرخاند و گفت: «امام زمان(ع) پشت و پناهت باشد. »(1) علاوه بر ملاغلامحسین، عبدالمحمد انصاری به جمع جنگجویان و سید شریف حسینی آشکارا اعلام داشت: «اگر خودم باشم و مادرم، با این گروه می جنگم و نمی گذارم به سوی امیرایوب بروند.» در هر حال، تصمیم ملاغلامحسین و یارانش بر جنگ گرفته شده بود.

محمد حسن انصاری، نیز از جمله کسانی بود، که تلاش می نمود مانع ملاغلامحسین گردد. وی، که در کنار ملاغلامحسین، موضع گرفته بود، تأکید داشت جنگ شروع نشود. اما، چنان که خود وی نقل می کند، ملاغلامحسین، ضرب المثل «چُو به چالة گُنج کردن» (= چوب به لانة زنبور کردن) را مثال زد و گفت: «این کار انجام گرفته و باید جنگید.» مؤلف کتاب «تحولات سیاسی کشور و جنگ گجستان» می نویسد:

ملا محمدحسن انصاری برایم تعریف کرد که بعد از تیری که ملاغلام حسین شلیک کرد گفتم اگر امکان دارد تا جنگ شروع نشود. [ملاغلامحسین] گفت چوب به چال گنج شیر (زنبور وحشی) کردیم دیگر فایده ندارد و باید جنگید(2)

ص: 332


1- ملابهمن امینی _ از جنگجویان نبرد گجستان و شاهد عینی ماجرا _ بارها داستان دیدار سیدشریف حسینی با ملاغلامحسین و مبارزان عشایر را روایت کرده است. او و کاخسرو علی پناهی بابکانی نیز بیان می دارند که سیدشریف حسینی قرآن کوچکی را از جیب درآورد و از جنگجویان عشایر خواست زیر آن رد شوند. پس، مبارزان عشایر آن را بوسیدند و از زیر آن رد شدند. (با استفاده از: مصاحبة ضبط شده هر دو نفر).
2- الله بخش آذرپیوند، همان، ص 498.

معهذا، جنگ گجستان، صرفاً براساس تصمیم فردی ملاغلامحسین و یاران جنگجویش انجام گرفت. در حالیکه برخی تلاش داشتند، خود را از آن صحنه خطیر و خطرناک کنار کشند. حتی «کی خورشید برومند» که از میان آن همه داعیه داران بویر احمدی _ و میرا ث خواران عبدالله خان _ مردانه در میدان مانده بود، به عمد خود را از حادثه گجستان کنار کشید. «حسینی» می نویسد:

... اما همچنان بازی شطرنج بین ناصر خان و کی خورشید ادامه یافت. کی خورشید خود می گوید ناصرخان قاصدی نزد من روانه ساخت که ستونی از طرف چوک بال به طرف جلیل می آید شما با تفنگچیان خود در ماشک کالی به ما ملحق شوید[.] اما من عمداً شانه خالی کردم... و سپس عمداً به قعر تنگ تامرادی رفتم تا صدای تیراندازی ها به گوش تفنگچیان نخورده و به این طریق از آلوده شدن در آن جنگ رهایی یافتم...(1)

«تقوی مقدم» به درستی نظر می دهد که: «سران عمدة بویر احمد علیا (ناصر خان و کی خورشید در این مرحله) عملاً با نیروهای دولت درگیر نشدند و نیروهای بویراحمد سفلی که تحت فرماندهی عبدالله خان در مناطق دیگری مستقر شده بودند نیز در منطقه گجستان حضوری نداشتند... اما به رغم پیش آمدن چنین وضع نامساعدی، تعدادی از مخلص ترین نیروهای عشایر تصمیم گرفتند که با قوای دولتی به نبرد بپردازند و مانع از پیشروی آنها و تکمیل محاصره نیروهای عشایر بشوند.»(2)

بدین گونه، جنگ گجستان بدون حضور و تأثیر رهبران مشهور عشایر بویراحمد _ از جمله عبدالله خان ضرغامپور، ناصرخان طاهری و کی خورشید برومند _ آغاز و انجام یافت.

جمع جنگجویان

در هر حال، ملاغلامحسین با افراد زیر که اکثر آنان از طایفة جلیل بودند، شب را در جنب نظامیان _ و با مراقبت تحرکات آنان _ به سر آورد:

ص: 333


1- حسینی، همان، ص 83.
2- تقوی مقدم، همان، ص 493.

1_ کردی انصاری؛ 2_ عبد المحمد انصاری؛ 3_ غلامحسن محمدی؛ 4_ حسنقلی فرخی؛ 5_ ترکی پیرایش؛ 6_ گشتاسب خرمی؛ 7_ ملی بهروزی؛ 8_ علی محمدی؛ 9_ فاضل فتاح پور؛ 10_ بهمن امینی؛ 11_ خسرو علی پناهی؛ 12_ علی جان صابری؛ 13_ ملک احمد احمدی؛ 14_ قلندر تیرمایون.

از این جمع، کردی و عبد المحمد انصاری از انصاری های ساکن امیر ایوب بودند؛ و خسرو علی پناهی از آقایی های بابکانی. ملاغلامحسین مصمم بود، با همین تعداد اندک، نظامیان را محاصره و شکست دهد.

در همان شب، افرادی از طایفه جلیل، با بانگ های بلند و غریو های غرا، خبر تصمیم ملاغلامحسین را _ تا آنجا که ممکن بود _ انتشار دادند. آبادی های طوایف جلیل و بابکانی، در حال «بار» و کوچ ییلاقی بودند. پراکندگی آبادی ها و عدم استقرار و سکونت ثابت خانوارها، دلیل عمده و اصلی تعداد اندک جنگجویان بود. یورش ناگهانی نظامیان، نیز مزید بر علت شده بود. زیرا مردان و بزرگان طوایف، تلاش می نمودند، خانواده های خود را تا آنجا که ممکن است از دسترس نظامیان دور نگه دارند و از خط سیر هجوم خارج سازند. بسیاری از مردان طوایف جلیل و بابکانی، که از بعد ظهر و عصر روز اول درگیری وارد کارزار شدند، مشغول نقل مکان خانواده های خویش بودند. با این حال، تعدادی از جنگجویان بنام «بابکانی» قبل از طلوع آفتاب، خود را به عرصة رزمگاه رسانده، منتظر ملاغلامحسین مانده بودند. معهذا، از ظهر روز اول درگیری، تعداد جنگجویان عشایر _ با سلاح و بی سلاح _ به تدریج افزایش یافته است.

باری، ملاغلامحسین پیش از آن که نیروهای کمکی جدیدی وارد رزمگاه شود، همان چهارده نفر را تقسیم کرد. تقریباً جنگجویان زبده را پشت سر ستون نظامی، موظف به موضع گیری نمود. کُردی، عبد المحمد، حسنقلی، ترکی، گشتاسب، ملی و قلندر، هفت نفری بودند، که جناح راست جبهه را تشکیل دادند. دو تن از آنان _ ترکی و قلندر _ اسلحه «پنج تیر پران» داشتند، و بقیه تفنگ برنو بلند و متوسط.

خود ملاغلامحسین با همراهی افرادی که اکثراً جوان بودند و سابقه ای در جنگها نداشتند، جهت «جلوی» ستون مشخص شدند. خسرو علی پناهی، علی محمدی، بهمن امینی و فاضل فتاح پور، همراهان وی بودند که در نقطه ای به نام «دین (دیم) گَرِ اَوْلَهْ» ( Dingar–e–Owla) قرار گرفتند. غلامحسن محمدی، ملک احمد احمدی و علی جان

ص: 334

صابری، اندکی بالاتر از آنان، موضع گیری کردند.

جنگجویان عشایر، پس از ادای فریضه صبح، به مکانهای مشخص شده عزیمت نمودند. در همان نقطه ای که ملاغلامحسین و چهار تن دیگر موضع گیری کرده بودند؛ جمعی از جنگجویان طوایف مختلف _ خاصه بابکانی ها _ حضور یافته بودند. آقا لهراسب موسی پور، ملاعلی جفتا (علی علیداد)، بندر باقری، محمد حسن انصاری، عوض زارعی زیلایی، ملا بهرام مندنی پور، آقا حقیقت راد، آقا ولی راد، عیدی پاکباز، امیر چشمک، اعلمون حمیده فر، شیخ افضل مردانی، جهرم مندنی پور، موسی دبیقی، سیاوش فرزند آقاولی، غلامعلی دشمن زیاری مجموع جنگجویان جدید بودند(1)

از جمع جدید جنگجویان، ملاغلامحسین، تعدادی را به فرماندهی «آقا لهراسب موسی پور» به سمت چپ جبهه گسیل داشت. بهرام مندنی پور و برادرش جهرم، خسرو علی پناهی، عیدی پاکباز، حقیقت راد، امیر چشمک، بندر باقری، غلامعلی دشمن زیاری، شیخ افضل مردانی، شیخ محمد صادق و آقاولی راد که اکثراً دارای تفنگ برنو بلند و متوسط و پنج تیر پران بودند، سمت چپ جبهه را پوشش دادند. در این میان، تنها، تفنگ عیدی پاکباز، ام _ یک بود، که در توت نده به دست آ ورده بود.

در نزد ملاغلامحسین، نیز جنگجویانی چون ملاعلی جفتا، عوض زارعی زیلایی، محمد حسن انصاری، اعلمون حمید ه فر، سیاوش فرزند آقاولی و موسی دبیقی ماندند.

بدین ترتیب، تقسیم بندی نیروهای عشایر انجام گرفت. علاوه بر این، ملاغلامحسین نیز مقرر کرده بود، آغاز رسمی نبرد با شلیک وی خواهد بود. بدین گونه، نظم و دیسیپلین نظامی را _ که در نبردهای پارتیزانی کمتر مراعات می شد _ مرعی داشته بود. باری، هنوز آفتاب بر نیامده بود، که رزمندگان عشایر، در مواضع خویش مستقر شدند و سکوتی محض منطقه و میدان رزمگاه را فراگرفت.

اردوی نظامی

نیروی نظامی، عصر روز 30 فروردین 1342، در تپة مهم کوه مانندی، بالای روستای «شیرخوسیِ» جلیل موضع دفاعی گرفته، سنگر بندی نمودند. در همانجا نیز مطلع شدند

ص: 335


1- یک جوان چوبکی، به نام «حسن ناصرنیا» نیز همراه ملابهرام مندنی پور و برادرش جهرم بود.

عشایریان قصد راه بندی و نبرد با آنها را دارند. زیرا ملاغلامحسین، یکی از خویشاوندانش به نام «حسین ظهرابی» را نزد «علی بخش بخشایی» که همراه ستون شده بود؛ فرستاد، تا بلدچیان محلی از اردوی نظامی خارج شوند. علی بخش نیز حسین ظهرابی را به اردوی نظامی نزد سروان ریحانی فر برده، قصد جنگجویان عشایر را به وی گوشزد نمود. سروان با بی اعتنایی محض، جواب نا امیدکننده داد. «اینها چیزی نیست. با یکی چند عدد فشنگ پوسیده که دولت به زباله دانی می ریزد، چگونه می توانند جلوی ما را بگیرند[.] چند فشنگ دارند... شلیک می کنند و فرار را بر قرار ترجیح می دهند.»(1)

نظامیان، البته آن شب را با احتیاط و مراقبت کامل گذراندند، و حتی مانع خروج حسین ظهرابی _ پیک عشایریان _ شدند. ظاهراً هدفشان حفظ اسرار اردو بود. بدین ترتیب، شب بدون هیچ فعل و انفعالی _ که تهدید کننده باشد _ سپری شد. تنها، یک نورافکن، که از جانب نظامیان پرتاب شد، آرامش شب را برای لحظاتی بر هم زد. از آن پس، سکوتی مطلق بر منطقه حکمفرما گشت(2) فردا صبح، حدود ساعت هشت، اردوی نظامی، «بار» کرد، و از گردنة «دوبند»، به سوی «بهمنی» و گجستان، سرازیر شد.

ستون نظامی که تازه سرازیر شده و به چشمة آبی رسیده بود، ناگهان با صدای شلیک تک گلوله ای در جهت شمالی، میخکوب شد. این تیر خبرداری را یکی از محلیان، به عمد، شلیک کرده بود، تا به همراهان محلی ستون اعلام نماید: «راه بسته است!»(3) علی بخش بخشایی روایت می کند، ما فهمیدیم که مقصود شلیک کننده این است که راه بسته است و امکان درگیری وجود دارد. بنابراین نزد سروان ریحانی فر رفته و گفتم: «مگر زبان ما را نمی فهمید؟» گفت: «بله» گفتم: «این تیر، بی سیم ما لرها است؛ به این معنا که راه بسته است و امکان درگیری بسیار است.» وی همان گفته های قبلی را تکرار کرد و هیچ توجهی ننمود(4)

سروان ریحانی فر، به خمپاره اندازان ستون دستور می دهد، در جهات مختلف منطقه،

ص: 336


1- فدایی، همان، ص 42 (به نقل از علی بخش بخشایی)
2- برخی از جنگجویان، پیشنهاد شبیخون و حمله شبانه به ستون نظامی را مطرح کردند؛ اما ملاغلامحسین نپذیرفت و آن را نامعقول و خطرناک دانست.
3- شلیک کننده تیر خبرداری، فردی بود به نام «کامحراب ظهرابی».
4- فدایی، همان جا. (نیز مصاحبه های متعدد با علی بخش بخشایی).

خمپاره هایی شلیک نمایند. علی بخش بخشایی و خدابخش همت پور، هر دو روایت می کنند؛ وقتی خمپاره اندازان در حال شلیک گلوله بودند، نزد سروان ریحانی فر رفته، گفتیم: «در بخشی از این نقاط که خمپاره می اندازید _ منظور تنگ گجستان بود که آبادی ها در آن سکونت داشتند _ مردم منطقه ساکن اند؛ تیراندازی نکنید، مردم از بین می روند.» اما، او با دست ما را عقب راند و گفت: «به تخم اسبم. می خواهم همه از بین بروند. جلوی ما تیراندازی شده، ما هم شلیک می کنیم. به هر کس بخورد، بخورد!»(1)

پس از این فعل و انفعالات، ریحانی فر، نظامیان را به سه دسته تقسیم نمود، و با پهلودار راست، پهلودار چپ و عمده قوا، در منطقة عمومی نبرد به پیش راند.

گزارش این واقعه را، سروان ریحانی فر در آخرین تلگرام خویش، چنین ابلاغ داشته است:

تیمسار فرماندهی نیروهای جنوب _ رونوشت تیمسار فرمانده لشکر

محترماً در ساعت 0900 صبح امروز [31/1/1342] در حین حرکت در برد(2) بهمن از جلو به ما تیراندازی شد[.] چند گلوله خمپاره انداز جهت پاک کردن جلو تیراندازی و با دقت به طرف جلو پیشروی مینمائیم[.] مقرر فرمائید در صورت امکان هواپیما جهت شناسائی جلوی ستون اعزام گردد...(3)

به دنبال این تلگراف، سپهبد آریانا به نیروی هوایی دستور می دهد: «سریعاً روی منطقه [عملیاتی] مزبور پرواز نموده ودر صورت مشاهده اشرار مراتب را توسط هواپیمای پست پرنده بفرمانده واحدهای هوائی اعزامی اطلاع تا نسبت به بمباران اشرار اقدام نماید.»(4)

سروان ریحانی فر، همراه هر دسته از نظامیان ، یک بلدچی محلی گماشته بود، تا مسیر حرکت را بهتر بپیمایند. بدین گونه نیروهای نظامی _ که پس از تیر خبرداری، به سه دسته تقسیم شده بودند _ وارد منطقه عمومی نبرد گردیدند.

ص: 337


1- همان، ص 43. علی بخش بخشایی و خدابخش همت پور بارها جملات سروان ریحانی فرد را روایت کرده اند.)
2- بَرْدْ = سنگ (به لهجه محلی، به سنگ «برد» می گویند.)
3- آریانا، همان، صص 119 _ 118.
4- همانجا.

موقعیت جغرافیایی محل درگیری

جنگ گجستان، علیرغم نام خویش، در محلی به نام «گجستان» اتفاق نیفتاده؛ بلکه در منطقه ای موسوم به «بهمنی» یا «دلی بهمنی» (Deli Bahmani) رخ داده است. جایگاهی که نبرد در آن رخ داده، بوسیله چند رشته کوه محاط می شود. محل حایل این کوهها، البته به وسیله یک درة باریک و دراز _ و کم عمق _ به دو قسمت تقسیم می شود؛ که سمت متمایل به کوه بهمنی را بهمنی یا دلی بهمنی می نامند؛ و قسمت مربوط به رشته کوه باریک و کوچک «گُلْ گِِرْد» و گردنه های «دوبند»، به نام های مختلفی چون «رِی ماهین دون» (Rimahindun) و «دین (دیم) گَرِاَوُلَهْ» خوانده می شود. رشته کوه بهمنی، تقریباً از سمت شرق به شمال امتداد دارد، و منطقه مورد نظر را در جهت های شرقی و شمالی پوشش می دهد. در سمت جنوب، نیز گردنه های کوه مانند دو بند، که در واقع متصل به رشته کوه گل گرد و بلندی مشهور آن «کِلِ گُل گرد» (Kelegolgerd) است، قرار گرفته است. فاصلة این دو رشته کوه، حدود 4 کیلومتر است، که البته صاف نیست و نشیب و فراز زیادی دارد.

دقیقاً در وسط این دو رشته کوه _ و موازی نوک پایانی هر دو _ دامنه های شرقی و انتهایی کوه معروف «اَلْوَرز» (= البرز؟) -Alvarz- به نام «دین گراوله» قرار دارد، که محل درگیری را در جهات مغرب و شمال غربی پوشش می دهد. محل درگیری، در میانة این سه رشته کوه _ بیشتر متمایل به انتهای کوه الورز _ قرار داشته؛ که بدین علت، یک موقعیت مهم رزمی و مؤثر را به وجود می آورد. بالطبع، این منطقه پوشیده از جنگل بوده، که خود باز یک امتیاز مهم دفاعی است.

آغاز نبرد

پهلودار جناح چپ نظامیان، در خط سیر خویش، زودتر از بقیة نظامیان به دستة میانی جنگجویان عشایر نزدیک شد. بنابراین، آنان پیش از دیگر نظامیان، هدف تیر عشایر واقع شدند. ملاغلامحسین، چنان که قبلاً مشخص کرده بود، با نام «خدا» و یاری «امام زمان (عج)» نخستین تیر را به سمت نظامیان شلیک کرد. مجروح شدن، گروهبان «مرادی» _ از معدود ژاندارم های همراه ستون _ حاصل نخستین تیر بود؛ که به دنبال آن، آغاز رسمی نبرد اعلان گردید.

ص: 338

نخستین سیاهپور گُرد دلیر

هدف کرد تیری به سوی «زریر»(1)

نبرد گجستان، که «کاوه بیات» به درستی آن را «نبرد آخر» عشایر با حکومت پهلوی نامیده است، بدین گونه آغاز شد(2)

پس از نخستین شلیک ملاغلامحسین، یاران وی در دستة میانی عشایر، نظامیان همراه گروهبان مرادی را هدف تیرهای مداوم خویش قرار دادند. خیلی زود افراد پهلودار چپ نظامیان کشته، زخمی و تار و مار گردیدند. این دسته از نظامیان، ظاهراًَ هفت هشت نفری بیش نبوده اند.

اکنون نوبت به جنگجویان جناح ر است عشایر _ به فرماندهی کردی انصاری _ رسیده، که از فاصلة تقریباً هفتصد متری، عمده قوای نظامی را هدف تیر قرار دهند. اما، از این فاصله، تیرها چندان کارگر نبود. بنابراین کردی، حسنقلی، ترکی، عبد محمد، گشتاسب و ملی، از کمین گاه خویش که در بلندیی واقع بود، سرازیر شده و در فاصلة حدود صد تا دویست متری نظامیان، در نقطه های مختلفی موضع گرفتند. از این پس، تیرهای آنان بی امانبر پیکر نظامیان فرو می رفت. یک دستة تقریباً پانزده نفری از نظامیان به دستور ریحانی فر، سعی در تصرف تپه ای بالنسبه مسلط بر منطقه عمومی نبرد داشتند، که به دست عشایریان _ خاصه گروه کردی _ از بین رفتند. خود ریحانی فر نیز همراه آنان بود،که کشته شد.

در همین گیر و دار، بی سیم چی ستون _ استوار علی پور _ در اثر تیرهای مداوم عشایر، خاصه گشتاسب خرمی و ملی بهروزی، بی سیم را رها کرد و به همراه یک سرباز در اتاقک گِلی _ که مأمن بهاره بره ها و بزغاله ها بود_ پناه گرفت. اندکی بعد، هر دو دستگیر و به پشت جبهة عشایر منتقل شدند. آریانا، استوار علی پور متصدی بی سیم را یک عنصر خائن و ناپاک می داند، که با رها کردن دستگاه بی سیم «این حادثه شوم را مسلم کرد.»(3)

وی به دروغ می نویسد:

ص: 339


1- زریر، نامی است که ظاهراً محلیان به ریحانی فر، اطلاق کرده؛ و در این بیت به ضرورت شعری آمده است.
2- کاوه بیات، «نبرد آخر»، همان.
3- آریانا، همان، ص 121.

این استوار خائن که از عناصر محلی و با اشرار همدست بود شبانه در شیرخوص و نوگک با پیک اشرار تماس گرفته و آ نها را در جریان وضعیت [نظامیان] قرار می دهد و با رد و بدل شدن نخستین تیرها دستگاه بی سیم را رها کرده و به طرف اشرار فراری می شود...(1)

البته فرار متصدی بی سیم ستون _ استوار علی پور _ و اسارت وی به دست عشایر، کار نظامیان را دشوارتر کرد؛ زیرا امکان تماس و تقاضای کمک، از آنها سلب گردید. اما اینکه وی با عشایر آشنایی و ارتباط داشته و اخبار و اطلاعات اردو را به آنان رسانده، کاملاً نادرست و واهی است؛ و در واقع توجیهی دروغین از جانب آریانا است. مدتی پس از اسارت علی پور، نظامیان دیگری توسط عشایر دستگیر شدند. بدین گونه، جنگجویان عشایر علاوه بر دستگیری تعدادی از نظامیان، قریب 20 تفنگ ام _ یک با فشنگ های زیادی به دست آوردند. این تفنگ و فشنگ های غنیمتی، توان تسلیحاتی عشایر را مضاعف کرد.

جناح چپ عشایر به فرماندهی «آقا لهراسب موسی پور»، به سبب شروع زود هنگام نبرد و فاصلة زیادی که با نظامیان داشتند، مجبور شدند از سنگرهای خویش خارج شوند و به حالت دو به سمت نظامیان حرکت نمایند. در طی حرکت خویش، برخی با همان حالت سرپایی و ایستاده، به نظامیان شلیک می کردند. نظامیان که اکنون در پشت سنگها و ته دره، سنگر گرفته بودند، به طرف عشایر جناح چپ تیراندازی نمودند. در نتیجه، تیر یکی از نظامیان، بهرام مندنی پور _ از جنگجویان با تجربه و به نام عشایر _ را مجروح و نقش بر زمین کرد. بدین ترتیب، عشایر نخستین تلفات خویش را داد. مجروح شدن بهرام،کارآیی جناح چپ عشایر را کمتر کرد. به علاوه، تعدادی از همراهان بهرام، نظیر برادرش جهرم و چوبکی اش حسن، مجبور شدند وی را از صحنة جنگ خارج نمایند، و برای معالجه نزد طبیبان محلی برند. بنابراین، تعداد جنگجویان جناح چپ عشایر تقلیل یافت؛ و اکنون آقا لهراسب، بندر باقری، حقیقت راد، عیدی پاکباز، خسرو علی پناهی و امیر چشمک تفنگچیان اصلی سمت چپ عشایر بودند.

ص: 340


1- همانجا.

نبرد بعد ظهر

پس از این فعل و انفعالات، آرایش جنگی هر دو گروه تغییر کرد. ستون نظامی، بر اثر فشار همه جانبه، به هم نزدیک شده ودر مکانی کم وسعت ، در پشت سنگها و درختان و نیز در ته دره ای نه چندان عمیق، با دفاع دایره ای به مقابله پرداختند. جناح چپ عشایر، به رغم ضربه ای که خورده بود _ و نفرات آن تقلیل یافته بود _ به رهبری آقا لهراسب جنگجوی دلاور بابکانی، به خوبی نظامیان سمت خویش را زمین گیر کرده بود. ملاغلامحسین، پس از شکست پهلودار چپ نظامیان، دستور داد تعدادی از جنگجویان عشایر چون محمد حسن انصاری، علی جفتا، اعلمون حمیده فر، موسی دبیقی، غلامعلی دشمن زیاری و عوض زارعی زیلایی، متمایل به جناح چپ عشایر با نظامیان درگیر شوند. خود وی با غلامحسن محمدی، علی محمدی، ملک احمد احمدی، علی جان صابری، فاضل فتاح پور و بهمن امینی، نزد گروه کردی _ که هم صاحب اسلحه شده بودند و هم تعدادی نظامی اسیر کرده بودند _ تغییر مکان داد. بدین گونه وی آرایش جنگی عشایر را نظم و نسق دوباره ای بخشید. استوار علی پور، متصدی بی سیم ستون نظامی، که اکنون اسیر عشایر بود، مرتباً از آنان سراغ «فرمانده» عشایر را می گرفت. به محض مشاهدة ملاغلامحسین، عشایریان، وی را از دور نشان علی پور دادند. وقتی نزدیک شد، استوار علی پور برخاست و با صدایی رسا، سلام نظامی داد(1)

مصاحبت استوار علی پور و جنگجویان عشایر، ساعاتی طول کشیده است. وی مکرر اصرار می ورزید یکی از افراد عشایر، گلوله ای به انگشتانش بزند، تا با نشان دادن آن خود را از عواقب وخیم بازجویی های فرماندهان نظامی رها سازد. اما هیچ یک از عشایر، حاضر به چنین کاری نشد. ملاغلامحسین از او درخواست کرد، با فرماندهان ستون نظامی تماس گرفته، اعلام نماید مهمات و اسلحه های ستون را زمین گذاشته و

ص: 341


1- ملاملی بهروزی و ملابهمن امینی، روایت می کنند: «استوار علی پور، مدام اصرار می ورزید، فرمانده را به او نشان دهیم. وقتی از دور ملاغلامحسین را نشان دادیم، از جا جست و با حالتی سریع، دست راست را بالا برد و با صدایی بلند سلام نظامی داد. ما و برخی دیگر فکر کردیم، قصد بدی دارد. بنابراین، دست به اسلحه بردیم. ولی ملاغلامحسین، فوراً متوجهمان کرد، کاری به او نداشته باشیم. استوار علی پور، تا زمانی که ملاغلامحسین دستش را گرفت و نشاند، به همان حالت ایستاد.»

تسلیم شوند؛ تا بیش از این کشته نگردند. علی پور، نیز با این توجیه که فرماندهان ستون ارتشی چنین کاری نمی کنند، شانه خالی کرد.

باری، ساعت از 12 گذشته بود که ملاغلامحسین دستور داد، جنگجویان عشایر سمت راست، به دسته های دو یا سه نفری تقسیم شوند، و در فواصل نزدیک، در سمت غرب و جنوب نظامیان موضع گیری نمایند. به فرمان وی، اسرای نظامی آزاد شدند و حتی یکی دو تن از افراد عشایر آنها را راهنمایی نمودند و با نشان دادن راه برگشت، از معرکه نبرد خارج ساختند.

فشار جنگجویان عشایر، از همه سو نظامیان را به خاک و خون می کشاند. نبرد بعد ظهر تا غروب خورشید، بسیار سنگین بود، و لحظه به لحظه بر تلفات نظامیان می افزود. به علاوه، هر آن نیروهای جنگی جدیدی از مردان عشایر، به کمک هم ولایتی های خویش می شتافت. از این نیروهای جدید، می توان به کازلفعلی پناهی و برادرش عوض، حاج مسلم، علی محمد و علی حیدر براتی، حبیب بهادر، کاعلی وجدانیان (1)، محمد سعادت، محمد تقی دستخوان، محمد حسین جلیل پور، ابوالقاسم و علی حسن روهنده، علی خان بهروزی، حمزه جلیل مطلق، فرامرز سیاهپور، علی پناه جلیل، سید کریم محمودی، محمد شریف عباسی، مصطفی پیرایش، نعمت الله و حبیب الله برات زاده، شاه کرم فرخ نژاد، علی صفر جامع، سردار پناهی، عزیزخان گلستانی ، کاخانعلی چشمک، آقالهراس فروزان، آقا قادر شجاعی و برزین پیوندی اشاره کرد.

هر چند در اواخر روز، از شدت اولیة نبرد خبری نبود، اما شلیک گلوله ها همچنان ادامه داشت. اکنون نظامیان بیشتر آتش می گشودند؛ ولی بی هدف و شاید از ترس و توهم! برخی از جنگجویان جوان عشایر، که در این بحبوحه، جویای «نام» بیشتر بودند، با جست و گریز های جسارت آمیز، بیش از پیش افراد نظامی را مستأصل کرده بودند. باز، در رأس این ناآرامان جسور، «کُردی انصاری» قرار داشت، که یک لحظه آرام و قرار نداشت. نبرد تن به تن او با چند ژاندارم، از جمله «امرالله عظیمی»، بسیار جسارت آمیز و متهورانه بود. وی که در اثر تغییرات مداوم جا، ناگهان از فاصله ای کمتر از 50 متر، با شلیک گلوله مواجه شد؛ تنها کاری که توانست انجام دهد، دراز کشیدن

ص: 342


1- به همراه کی حبیب بهادر، یک جوان چوبکی به نام «جعفر» فرزند کاعسکر نیز حضور داشت.

در یک موقعیت خطرناک و مکانی بی پناهگاه بود. در همان حالت درازکش، ژاندارم ها را هدف قرار می داد؛ اما تیر وی کارگر نمی شد. پشت سر او، یکی از جنگجویان عشایر به نام «فاضل فتاح پور» که امکان تیراندازی نداشت، مرتباً تفنگ های ام _ یک و پنج تیر پران را خشاب گذاری می کرد و به دست وی می داد. کردی نیز بدون این که جابجا شود و یا سر برگرداند نظامیان را هدف قرار داد. سرانجام، پس از دقایقی صعب و سنگین، ژاندارم ها را _ که در سنگری محکم موضع گرفته بودند _ هدف تیر قرار داد و از بین برد.

شاعر عشایری، به یادگار همین نبرد تن به تن سروده است:

یکی بانگ زد «کردی» پرهنر

ببینید کنون جنگ مردانِ مرد

یک__ی ه_دیه ات می ده__م ناگه__ان

بگفت و بزد ب_تر س_رش تیر سختکه ای «امرالهی» کس بدگهر

تک روز میدان و دشت نبرد

که احس__ن ب_ود در تم__ام جه__ان

که جان داد آن مرد برگش__ته بخت

شب نبرد و فردای آن

حلقة محاصرة نظامیان، بیش از پیش تنگ تر می شد، و بر تلفات آنان افزوده می گشت. به علاوه، از بعد ظهر روز درگیری، مداوم بر تعداد مردان عشایر اضافه می شد. برخی از آنان البته بی سلاح بودند؛ اما در این موقع به خاطر سلاح های غنیمتی، صاحب اسلحه می شدند. هر چه شب رو به تاریکی بیشتر می رفت، ترس و توهم نظامیان افزوده تر می گشت. سر و صدای جنگجویان عشایر که برخی از آنان افراد نظامی را به تسلیم و دور انداختن اسلحه فرا می خواندند، بیش از پیش روحیه از دست رفته نظامیان را تضعیف می کرد. با این حال، گروهی از نظامیان با استفاده از تاریکی شب، در یک اقدام جسورانه خود را از قتلگاه بیرون کشیدند. آنان، با پیش بینی های قبلی، مسیر بازگشت را معین نموده، و با رگبارهای مداوم خط سیر خویش را پاک سازی کرده، بدون آسیب جدی، از رزمگاه گریختند. سرهنگ ناجی، گزارش گریز این دسته از نظامیان را این گونه به مرکز ارسال داشته است.

... نیمه شب گذشته یک افسر مجروح بنام ستوان سوم پاک کار و سه درجه دار [و] 25 سرباز با کلیه سلاح و مهمات مربوطه ... که بیش از 24 ساعت زد و خورد

ص: 343

نموده و افسر و دو سرباز مجروح شده بودند به نوگک مراجعت [نمودند](1)

تحرکات نظامی و مقاومت نظامیان که بیشتر به تیراندازی های مستمر اما بی هدف منحصر گشته بود، تا نیمه های شب، به خوبی ادامه داشت. اما از آن پس آثار ضعف و شکست نظامیان به تدریج آشکار شد و دیگر از شلیک های مداوم سلاح هایشان خبری نبود.

جابجایی مداوم جنگجویان عشایر، خاصه کردی، عبد المحمد، ترکی، حسنقلی، غلامحسن، گشتاسب، ملی، و علی محمدی به فرماندهی و مدیریت ملاغلامحسین، امان و توان نظامیان را بریده و به ستوه آورده بود. این در حالی بود که اکنون دو شب کامل خواب به چشمشان نرفته بود(2)

از غروب تا نیمه های شب، باز افرادی از عشایر، به میدان رزمگاه وارد شدند. حاجی رضایی(3) ، راه علی پیرا، خان طلا باقری، قلندر آبان فر، سیف الله فرخ زاد و عوض مؤمنی از جملة این تازه واردان بودند. هم چنین، افرادی چون علی میرزا انصاری، حسین انصاری، محمد علی انصاری، اسفندیار باتولی، عبدالمحمد دشتی، سرمست آذر پیوند و سیف الله سیاهپور از روستای امیرایوب،خود را به منطقه عمومی نبرد رساندند. تقریباً تمام این تازه واردان، بدون سلاح بودند(4)

باری، هوا تقریباً گرگ و میش شده بود که عشایر پشت سر هم، تلفات دادند؛ دو مجروح و یک کشته. ابتدا، خان طلا باقری، _ خواهرزادة ملاغلامحسین _ که محض احتیاط و برای رعایت امنیت جانی دایی اش، جلوتر از وی حرکت می کرد و تغییر جا می داد، هدف رگبار گلوله قرار گرفت و به شدت مجروح گردید. ملاغلامحسین و برادرش «محمد» مشغول مداوای اولیة « خان طلا» بودند که شلیک تک گلولة یک نظامی، سر «آقا لهراسب موسی پور» را شکافت و او را به قتل رساند. آقا لهراسب بابکانی یکی از مشهورترین جنگجویان عشایر بود که از همان آغاز قیام عشایر، مردانه

ص: 344


1- آریانا، همان، ص 132.
2- یک بار در طی این جابه جایی های شبانه، عبدالمحمد انصاری، جنگجوی دلیر انصاری ها، به ناگهان مواجه با شلیک گلوله نظامیان شد. وی، خود را پشت سنگ نسبتاً بزرگی پنهان کرد و مدتی بعد با زیرکی و ترفند، حریفان را از پا درآورد. آثار دهها گلوله بر سینه سنگ مزبور، تاکنون پیداست.
3- شاعر می گوید: سر نیمه شب بود که «حاجی» رسید میان س__په را ه__می ب__ردرید
4- از جنگجویان جدید، تنها حاجی رضایی، سیف الله فرخ زاد و محمدعلی انصاری صاحب سلاح بودند.

و دلاورانه وارد عرصة نبرد گردید. وی در نبردهایی نظیر توت نده، لوداب و گجستان، شرکت داشت و از ارکان اصلی عشایر به شمار می رفت. باین جنگجوی بابکانی، در بسیاری از صحنه های حساس، حضور جدی و فعال داشت و نقشی اساسی و برجسته ایفا کرد. قتل وی، برای ملاغلامحسین _ که یکی از جنگجویان زبده را از دست می داد _ بسیار گران و غم انگیز بود. شاعر عشایری _ ملادرویش دشتیان _ می گوید:

در این دم خبر آمد از دیده بان

که شد کشته لهراسب نامدار

سیاهپور جنگی غمین گشت سختبه س___وی سیاهپ__ور گُ___رد دم__ان

ب_ه دس__ت سلحش__ور ب__ی اعتب___ار

همی دوختشان یک به یک بر درخت

علاوه بر زخمی و کشته شدن خان طلا باقری و آقا لهراسب موسی پور، جنگجوی دیگری از عشایر، به نام «اعلمون حمیده فر» مجروح گردید. بدین ترتیب، عشایر در اواخر جنگ دچار تلفات شدند؛ و در مجموع سه مجروح و یک کشته دادند. معهذا، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود، که هجوم همگانی عشایر _ اعم از با سلاح و بی سلاح _ به مرکز ستون نظامی آغاز شد.

تقریباً تمام نظامیان زنده، سالم و مجروح، اسلحه زمین گذاشته تسلیم شدند. تنها فردی از آنان که تا آخرین تیر تفنگ خویش مقاومت کرد، «پرویز سلحشور» بود که پس از قتل ریحانی فر، فرماندهی ستون نظامی را بر عهده گرفته بود. وی، پس از این که فشنگ هایش تمام گشت، تفنگ را از سنگر به بیرون پرتاب کرد، و بر سنگهای مأمن خویش تکیه داد. لحظه ای بعد، انبوهی از عشایر گرداگردش حلقه زدند(1) اکنون، همه نظامیان از کار افتاده بودند؛ و محلیان _ که تعدادشان لحظه به لحظه افزون می گشت _ برای غارت اسلحه و مهمات و نیز بار و بنة نظامیان هجوم می آوردند. دیگر از رگبارهای بی وقفة روز و شب گذشته خبری نبود، و جنگجویان عشایر کم کم میدان رزمگاه را خالی می کردند. در میدان قتلگاه، به جز مناظر کشتگان و زخمی های نظامی، و نیز جمعی سالم که با تسلیم شدن نجات یافته بودند؛ به علاوة اسباب و اثاثیة ستون و

ص: 345


1- ملاغلامحسین، خواهرزاده اش «فاضل فتاح پور» را مأمور نگهداری و مراقبت پرویز سلحشور نموده بود. اما، متأسفانه یکی از بابکانی ها به نام «خومکار» _ فرزند آقایونس _ که تازه رسیده بود و ظاهراً از قتل آقالهراس عصبانی بود، از فاصله چند متری افسر اسیر را هدف قرار داد و کشت. کار نادرست خومکار بابکانی، تمام جنگجویان عشایر را ناراحت و عصبانی نمود و سرزنش او را در پی داشت.

قاطرهای آنان _ که غارت می شد _ چیز دیگری به چشم نمی خورد.

آریانا، تعداد کل ستون نظامی را 186 نفر ذکر می کند؛ که از این جمع 53 نفر کشته و 43 نفر مجروح شده است(1) اما، سرهنگ ستاد «محسن شبستری» رئیس ستاد نیروهای جنوب، در مصاحبه با خبرنگار «تهران مصور» می گوید: «در این حادثه پنج افسر، چهار درجه دار و شش ژاندارم و 54 سرباز شهید شدند و 45 سرباز و 2 افسر و پنج درجه دار مجروح گردیدند.»(2) بنابراین، براساس گفته سرهنگ شبستری، 69 کشته و 52 مجروح آمار تلفات نظامیان در جنگ گجستان بوده است. سندی در دست است که رئیس اداره انتشارات و رادیوی استان فارس در گزارشی به جهانگیر تفضلی _ سرپرست اداره کل انتشارات و رادیوی کشور _ تعداد مقتولین جنگ گجستان را «12 افسر، 27 درجه دارو 131 سرباز» اعلام می دارد. بر اساس این گزارش، تعداد مجروحان «صد نفر سرباز و افسر» بوده است(3) در هر حال، شمار دقیق تلفات نظامیان در جنگ گجستان، هیچ معلوم نیست.

طرح حملة مجدد

پس از آن که ستون فرعی، چنین هزیمت سنگینی یافت، و در واقع بر رژیم پهلوی ضربه ای سهمگین و خرد کننده وارد آمد؛ فرماندهان و سردمداران حکومت تصمیم گرفتند برای جبران شکست تحقیرآمیز گجستان، حملة مجددی را به مناطق مذکور آغاز نمایند. در پی این هدف، مقدمه چینی هایی آغاز و تعبیه گردید، تا این مهم به انجام رسد. آریانا، در کتاب «تاریخچه عملیات نظامی جنوب» به خوبی هدف از این حمله را بیان می دارد. وی در مطلبی تحت عنوان «تهیه حمله مجدد در منطقه برد بهمن (تنگ گجستان)(4) » می نویسد:

...1_ بمباران هوائی منطقه تنگ گجستان بمنظور [:] الف _ تضعیف روحیة اشرار و پاسخ به آسیبی که به ستون فرعی وارد آورده اند [.] ب _ ممانعت از تمرکز اشرار و

ص: 346


1- آریانا، همان، صص 125 _ 124.
2- تهران مصور، (28 تیرماه 1342، شماره 1037)، ص 6.
3- رجوع شود: سیدحمید روحانی، همان، صص 405_404.
4- در متن کتاب آریانا، تقریباً در همه جا «گُجستان» به صورت «گچستان» ضبط شده، که غلط است و در اینجا، تصحیح شدة آن آمده است.

سلب آزادی عمل از آنان [.] ج _ در نتیجه اجبار اشرار به تفرقه به دستجات کوچک [و] حفاظت غیر مستقیم پادگان نوگک که مشغول تکمیل آرایش دفاعی هستند.

2_ برداشت یک گردان از هنگ کرمانشاه از منطقه (لوداب _ جوخانه) که دارای آرامش نسبی است...

3_ انتقال این گردان به منطقه عملیات نوگک با دو گردانی که متعلق به یک هنگ سازمانی هستند، تحت نظر فرمانده و ستاد مربوط [که] در حمله اصلی در سمت امیرایوب(1) شرکت کنند [.]

4_ تقویت ستون نوگک با توپخانه و واحدهای مهندسی و باربری قاطری [.]

5_ حفظ پهلوی های حمله اصلی [:] از جناح خاوری به وسیله پادگان نورآباد ... در سمت عمومی نورآباد _ کل حسینک [.] از جناح باختری بوسیله پادگان باشت تا ده بزرگ و ارتفاعات عنا [که هر] دو ستون به موازات ستون اصلی پیشروی خواهند کرد.

6_ کماکان حفظ راه عرضی (نورآباد _ باشت _ بهبهان) به وسیله گشتی های موتوری و زرهی [.]

7_ نگهداری سرپلی که به وسیله یک ستون زبده از عملیات مخصوص در پشت سر دشمن نفوذ داده شده و هم اکنون در جلیل بابکان است[.]

8_ تقویت این ستون زبده با کلیه گردان عملیات مخصوص تا حمله از عقب سر دشمن با قدرت انجام گیرد.

9_ مجموعه این عملیات باید با هم آهنگی در زمان معین ... انجام [گیرد] و این مانور تطبیق داده شده توأم با پشتیبانی مؤثر هوائی باشد(2)

بنابراین، آریانا به سرهنگ ناجی اعلام می دارد:

در نظر است که پس از چند روز دیگر یک حمله عمومی و منظم و مرحله به مرحله در سمت عمومی توده آبادیهای واقعه [واقع] در محور نوگک، امیرایوب

ص: 347


1- آریانا، در برخی از صفحات کتاب خویش، «امیرایوب» را به صورت «میرایوب» ضبط کرده است.
2- آریانا، همان، ص 140.

آغاز گردد[.] این حمله یک حمله تطبیق شده با پشتیبانی کامل هوائی خواهد بود و عناصر پادگان باشت که در جناح چپ نیز قراردارند زیر امر شما قرار خواهد گرفت [.] شب قبل از حمله و در حین حمله واحدهای عملیات مخصوص مستقر در جلیل بابکان از پشت سر داخل منطقه اشرار نفوذ خواهد کرد...(1)

آریانا در تلگرافی به سرهنگ ناظم، فرمانده ستون علمیات مخصوص، که اکنون در بابکان جلیل مستقر بود، اعلام می دارد:

... همان طوریکه مذاکره کردم در نظر دارم پس از تجدید سازمان حمله اصلی را ... شروع کنم در این صورت شما مأموریت خواهید داشت که از عقب سر اشرار سر در بیاورید [.] سه روز فرصت است [.] در عرض این سه روز برای شما قاطر فرستاده می شود[.] شناسائی خودتان را به سوی امیر ایوب و راههائی که به آن و آبادی های مجاور آن منتهی می شود تکمیل کنید[.] پیش از شروع حمله عمومی طبق دستور من از عقب سر دشمن سر در خواهید آورد[.] ظرف امروز دستور مقدماتی عملیاتی مخابره خواهد شد[.] ضمناً اگر محلی از این که اکنون هستید مناسبتر بطرف جنوب وجود دارد که برای روز اصلی راه شما را کوتاهتر کند پیشنهاد کنید...(2)

سرهنگ «ناظم» در پاسخ تلگراف آریانا می گوید:

در صورتی که قاطر فرستاده شود هر دقیقه جهت اجرای هر نوع مأموریت آماده هستم... یکنفر افسر و یکنفر درجه دار با یکنفر بلد[چی] جهت شناسائی دقیق به امیرایوب فرستادم...(3)

بدین گونه، آریانا تصمیم می گیرد با استفاده از ستون عملیات مخصوص سرهنگ ناظم و ستون سرهنگ ناجی، عملیاتی را از شمال و جنوب به منطقه بحرانی جلیل و امیرایوب آغاز نماید. بنابراین به سرهنگ ناظم، اعلام می دارد:

... تصمیم من این است که پس از اینکه راه بین یاسوج[،] سپیدار[،] جلیل بابکان از وجود اشرار با بمباران پاک گردید بقیة گردان [عملیات مخصوص] به شما ملحق

ص: 348


1- همان، ص 144.
2- همان جا.
3- همان، صص 145 _ 144.

گردد تا یک حمله تطبیق شده و قوی از شمال به وسیله شما و از جنوب به وسیلة سرهنگ ناجی به منطقه میرایوب انجام دهم(1)

به رغم این دستورات و پیش بینی ها، حملة نظامیان به مناطق جلیل و امیرایوب انجام نگرفت، و وقایعی رخ داد که باز شکست نظامیان را در پی داشت. در واقع، جنگ گجستان ضربة جبران ناپذیری بر حکومت پهلوی و سرمداران آن وارد آورده بود و به این زودی قابل ترمیم نبود. آریانا خود معترف است، جنگ گجستان «نه تنها تطبیق عملیات را مختل و غیرممکن کرد[،] بلکه باعث یک بحران بزرگی در مجموعه عملیات نیرو گردید.»(2)

کشته شدن مأمورین شناسایی ستون عملیات مخصوص

عملیات در دست اقدام آریانا و دیگر فرماندهان نظامی، قرار بود با همکاری مستمر و مداوم نیروی هوایی و توپخانه انجام گیرد. بدین منظور، هر کدام از ستون ها، موظف به شناسایی دقیق محورهای عملیاتی خویش شده بودند. بنابراین، ستون «عملیات مخصوص» به فرماندهی سرهنگ ناظم، که یک روز قبل در قلعة بابکان جلیل مستقر شده بود، «جهت شناسایی دقیق» منطقة عملیات و مسیر عبور خویش، دو نفر نظامی _ یک افسر و یک درجه دار _ را در معیت یک راهنما و بلدچی محلی، اعزام داشت. ستوان «شفیع عبداللهی زاده » و گروهبان «منوچهر سماعی» به راهنمایی «میر محمود حسینی» (از سادات مقیم منطقه جلیل)، از منطقه بابکان جلیل حرکت نموده، پس از عبور از کوه «زرآورد»، وارد تنگ «آب گردو» گردیدند. ستوان عبداللهی زاده مسئول گروه، روبروی ده امیر ایوب نقشه برداری خویش را انجام داده و دستور بازگشت می دهد. در حین برگشت، با چند تفنگچی و چوبکی محلی برخورد نموده و مسیری را با هم طی می نمایند. ظاهراً در سر دوراهی بالای تنگ آب گردو، محلیان نسبت به آنان ظنین شده، قصد تفتیش بدنی آنها را داشته اند. در همین حین گروهبان سماعی دست به نارنجک برده آن را پرتاب می نماید. انفجار نارنجک، خود او و یکی دو چوپان را

ص: 349


1- همان، ص 145.
2- همان، ص 114.

زخمی می نماید.

بنابراین فرد مسلح عشایری _ غلامعلی دشمن زیاری _ درجا سنگر گرفته، ستوان عبداللهی زاده را هدف قرار می دهد. در نتیجة شلیک های پی در پی غلامعلی، ستوان نظامی و گروهبان همراه او کشته می شوند. این واقعه که در تاریخ 2 اردیبهشت ماه 1342 و یک روز پس از پایان جنگ گجستان رخ داده، ضربه سهمگین دیگری بر نظامیان وارد آورده است. آریانا خود نیز به این مهم معترف است. وی می نویسد:

... شهادت آنان برای ارتش و واحد مربوطه ضایعه بسیار اسفناک و جانگداز [بود، ولی] ورق دیگری بر افتخارات تاریخ نظامی ایران افزوده که هرگز از نظر محو نخواهد شد(1)

برخی نویسندگان محلی، بدون هیچ سند و مدرکی مأموریت نظامیان مذکور را «ترور خوانین و سران» قیام ذکر کرده اند(2)

این گفته، کاملاً نادرست و مغلوط است، و هیچ سندی مؤید آن نیست.

در تمام مکاتبات و تلگرافات نظامیان و منابع همزمان واقعه، مأموریت ستوان شفیع عبداللهی زاده و گروهبان منوچهر سماعی، صرفاً «جهت شناسنایی» مناطق عملیاتی بیان گردیده است(3) به همین دلیل، نظامیان مذکور پس از شناسایی و تهیه نقشه کامل منطقه، باز می گردند و در برگشت دچار تصادم و درگیری می شوند. به علاوه، هیچ فرد محلی _ حتی میر محمود حسینی که همراه آنان بود _ از مأموریت نظامیان اطلاع نداشته که آن را منتشر نماید.

انصراف از حملة مجدد

به رغم آمادگیِ ظاهری نظامیان و تشکیلاتی که برای حملة مجدد به مناطق پشتکوه جلیل (= پشتکوه رستم) سازمان داده بودند، تصمیم آنان به مرحلة عمل در نیامد. آریانا،

ص: 350


1- آریانا، همان، ص 171.
2- از جمله رجوع شود: مجیدی، تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویر احمد، ص 335 / ساعد حسینی، همان، ص 90 / فدایی، همان، ص 52 / تقوی مقدم، همان، ص 501 / حسینی خواه، همان، ص 436 / غفاری، همان، ص 386 / حامد اکبری، همان، ص 88 / آذرپیوند، همان، ص 472.
3- جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: آریانا، همان، صص 173، 156_150، 145_144.

دلایل «تغییر طرح و انصراف از حمله» را چنین بر می شمارد.

... 1_ طول مدت برداشت گردان کرمانشاه از لوداب و آوردن آن به منطقه نوگک ...

2_ عکس العمل دشمن [:] پس از زد و خورد تنگ گجستان اشراری که در نتیجه عملیات بویر احمد سفلی متواری شده دوباره و به تدریج در اطراف رؤسای خود متشکل گردیدند. از آن گذشته در منطقه برد بهمن ایلات تامرادی(1) _ جلیل بابکان و سایر تیره ها عموماً مسلح و پس از آسیب رساندن بستون فرعی برتجری آنان افزوده شده بود. بمباران های هوائی ... به هیچ وجه نمی توانست مانع تمرکز اشرار شده و آزادی عمل آنها را سلب نماید(2) اطلاعات دیگری حاکی از این بودکه اشرار خود را برای حمله شبانه به پادگان نوگک آماده می نمایند. از سوی دیگر آسیب دیدن ستون فرعی و مختل شدن ... عملیات کلی [،] ستون کوچک و مجزای عملیات مخصوص را [در بابکان جلیل] دچار مخاطره کرده بود....(3)

آریانا پس از ذکر این دلایل، نتیجه می گیرد که:

... بفرض آن که هیچ یک از این عکس العملها صورت نمی گرفت و در تمام مدت نقل و انتقال عده ها [،] نیرو دارای آزادی عمل بوده [؛] تازه نتیجه این حمله چه بود؟ عبور از تنگ گجستان و اشغال امیرایوب؟ دیگر دشمن ... در تنگ گجستان کاری نداشت و خودبخود امیرایوب باقی می ماند... با این اوضاع و احوال سوق دادن یک ستون قوی و عبور دادن آن از کوهستانهای سخت و بدون جاده چه نتیجه داشت: حمله در خلاء و اشغال آبادی امیرایوب بدون سکنه و فرسوده کردن نفرات در آن گرمای طاقت فرسا خردمندانه نبود. در یک منطقه که در تابستان(4) خشک و بی آب و علف است تدارکات چگونه تأمین می شد[؟] این همه خسارت و

ص: 351


1- محل سکونت طایفه تامرادی منطقه گجستان و بهمنی، نبوده و این گفتة آریانا نادرست است.
2- آریانا، همان، ص 147.
3- برخلاف گفته آریانا، بمباران های هوایی هم مانع «تمرکز» عشایر می شد و هم «آزادی عمل» آنها را «سلب» می کرد. در واقع، بمباران های هوایی، تمام عشایر _ اعم از جنگجو و غیرمسلح _ را زمین گیر کرد و عامل اصلی سرکوب سریع آنان گردید.
4- این گفته ها، همه توجیه و بهانه تراشی بوده؛ زیرا ماه دوم بهار تازه شروع شده بود و هنوز تا فصل تابستان، دو ماهی باقی مانده بود.

قبول همه نوع خطرات محتمله برای چه؟ ... با توجه به دلایل بالا از اجرای این حمله بی نتیجه منصرف و تمام کوشش من صرف ترمیم اوضاع و مقدمات ایجاد طرح دیگری شد که اشرار را به کلی به زانو درآورده و غائله را پایان داد...(1)

هر چند، بسیاری از موارد مطروحة آریانا، در واقع «توجیه» ناتوانی و ضعف نظامیان در درگیری رویاروی و زمینی با جنگجویان عشایر بوده است؛ اما فکر «ایجاد طرح دیگری» که عشایر را «به کلی به زانو درآورد»، مهم ترین و آسان ترین راهکار رفع بحران حکومتی بود. این «طرح» جدید چه بود؟ آریانا، به صراحت اشاره ای به طرح مزبور نمی کند؛ اما از عملکرد سردمداران رژیم در سرکوب قیام عشایر، چنین استنباط می شود، که مهم ترین و عملی ترین طرح های آنان، بمباران های مستمر و مداوم و نیز انداختن تفرقه و تشتت میان عشایر بوده است. این طرح ها در گزارش 19 صفحه ای ساواک به تاریخ 26 اردیبهشت ماه به تفصیل آمده است(2)

ستون «عملیات مخصوص» و نجات آن از منطقه جلیل

ستون «عملیات مخصوص» به فرماندهی سرهنگ «علاءالدین ناظم» متشکل از «گردان عملیات مخصوص» به فرماندهی سرگرد منوچهر خسروداد، و «دسته رنجر مرکز پیاده» شیراز به فرماندهی سرگرد غفاری بود(3) اقدامات موفقیت آمیز ستون عملیات مخصوص در بویر احمد سفلی، موجبی بود تا آریانا در جای جای کتاب خویش، به کرات از سرهنگ ناظم تعریف و تمجید نماید. وی می نویسد: «سرهنگ ستاد ناظم که افسر بی اندازه دلیر و پرحرارت و با ابتکاری است، چند روز است به یاسوج رسیده و برای آغاز عملیات بی تابی می کند...»(4)

شاید در نتیجه گفته های آریانا بوده که ارتشبد فردوست به گزاف نقش سرهنگ ناظم را در سرکوب قیام عشایر جنوب بسیار برجسته و بارز نشان می دهد(5) این در

ص: 352


1- آریانا، همان، صص 148_ 147.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
3- آریانا، همان، ص 43.
4- همان، ص 61.
5- رجوع شود: فردوست، همان، ص 508. او می گوید: «... ناظم در جریان جنگ علیه عشایر فارس نقش چشمگیر داشت و در رأس یک گردان زبده در محلی نمایان می شد و عشایر را به رگبار می بست... ناظم در عملیات جنوب بسیاری از واحدهای عشایر را غافلگیر و نابود کرد...»

حالی است که ستون سرهنگ ناظم، هیچ گونه درگیری رویاروی و مستقیم با عشایر نداشته است. بنابراین گفته فردوست که ناظم «بسیاری از واحدهای عشایر را غافلگیر و نابود کرد» اصلاً صحت ندارد. البته به نظر می رسد سرهنگ ناظم، فرماندهی با تدبیر و آگاه بوده است. زیرا به خوبی با مردم منطقه _ در هر قسمتی که مأموریت داشته _ مراوده و مصاحبت پیدا می کرده و نهایت تلاش خویش را برای عدم درگیری و جنگ، به کار می بسته است(1)

ستون سرهنگ ناظم، از اوایل فروردین 1342 وارد یاسوج شده و در مناطق «دم چنار»، «مارگون» و «لوداب» به موفقیت هایی دست یافته است. آریانا، «نجات دژ لوداب» و گروهان ژاندارمری لوداب را نتیجة کار ستون عملیات مخصوص به فرماندهی سرهنگ ناظم می داند(2)

ستون عملیات مخصوص، پس از آرامش منطقه بویر احمد سفلی به شیراز عزیمت نموده، به استراحت می پردازد. بعد از یک هفته استراحت، مأموریت دوم ستون، ابلاغ می شود؛ و اعزام می گردند. سرهنگ ناظم، در مصاحبه با خبرنگار تهران مصور، داستان مأموریت نخست را این گونه توضیح می دهد:

ص: 353


1- فردوست می گوید: «[وی] آذربایجانی و رک بود و با لهجه ترکی خیلی راحت همه صحبت های خود را می گفت و از کسی پروایی نداشت. صحبت هایش همیشه توأم با ناسزا بود و از همه ایراد می گرفت و اعمال مقامات عالی ارتش رادر میهمانی های شبانه منزل [ارتشبد] جم رو می کرد. قره باغی و مبصر و امثالهم را کاملاً مسخره می کرد. او زن و فرزند نداشت و تنها زندگی می کرد... ناظم با خواهر خود نیز خشن بود... به علت روحیه اش آریانا نیز از او حساب می برد. او به تدریج سرتیپ و سرلشکر شد،ولی به علت همین روحیه در درجه سرلشکری باقی ماند و محمد رضا [شاه] با ترفیع او موافقت نکرد، در حالی که سایر افسران به سپهبدی رسیدند. ناظم همیشه دوست صمیمی جم بود و هیچ گاه ازاو جدا نمی شد و به او نیز دائماً دستور می داد. اصولاً طرز صحبت کردنش آمرانه بود... جم به هر شغلی که می رسید، دستور دهنده ناظم بود. زمانی که جم رئیس ستاد ارتش شد، در واقع گویی ناظم به این پست رسید... مسئله عجیبی که از ناظم مشاهده کردم، پیشنهاد کودتا بود که زمانی در یک میهمانی به جم داد. در آن زمان جم رئیس ستاد ارتش بود... ناظم به جم پیشنهاد می کند که او کودتا کند و قدرت را به ناظم بسپارد. در آن زمان محمد رضا [شاه] قدرتمند بود و این حرف درشت را ناظم بیهوده مطرح نمی ساخت. مسلماً یک تحریک خارجی در پشت او بود. جم از پیشنهاد ناظم به شدت بیمناک شد، تا چه رسد به اینکه نظر او را قبول کند. ولی ناظم از این مسائل پروایی نداشت و چنان جسور بود که حتی جلوی من، در اوج قدرت محمد رضا [شاه]، با عنوان «این پسره» از محمد رضا [شاه] نام می برد...» (همان، صص 509 _ 508 / برای اطلاع بیشتر رجوع شود: همان، صص 247 ، 571 و 598 _ 596)
2- آریانا، همان، ص 81.

... روز بیستم اسفند به اتفاق سپهبد آریانا به شیراز آمدیم [.] در روزهای اول تاروز هشتم رئیس ستاد نیرو بودم [.] آریانا به من مأموریت داد که یکی از ستونهای عملیاتی را اداره کنم ... ستون تحت فرماندهی من به کوهمره سرخی رفت ... در همان وقت به من مأموریت داده شد که با گردان چترباز به بویر احمد سردسیر بروم [.] روز 28 اسفند بود و سه روز طول کشید تا با اتومبیل و تدارکات لازم از شیراز به یاسوج رفتیم. چون یاسوج در محاصره اشرار بود لذا با آرایش جنگی کامل خود را به یاسوج رسانیدم... اشراری که یاسوج را محاصره کرده بودند از افراد عبدالله ضرغام پور و ناصر طاهری و حبیب تامرادی و غلام [حسین] سیاه پور و کلیه کدخداهای اغفال شده بودند... روز ششم فروردین با گردان چترباز به طرف سی سخت ... حرکت کردم ... در دم چنار جهت تجدید آرایش ستون ... متوقف شدیم و بعد از استراحت به حرکت خود ادامه دادیم و هدف های تعیین شده را اشغال کردیم و پشت سر ما ستونهای دیگر ارتش آمدند و در این نقاط مستقر شدند...(1)

سرهنگ ناظم، ادامه می دهد؛ یک شب به دستور آریانا، برای در هم شکستن محاصرة پادگان ژاندارمری لوداب حرکت کردیم و پس از 13 ساعت راهپیمایی به لوداب رسیدیم و پادگان ژاندارمری آن راکه «چندین ماه ... در محاصره بود و با هواپیما برای افراد پادگان آن غذا و لوازم ریخته می شد آزاد کردیم.»(2)

ناظم می گوید: «وقتی ما از تنگ زیزی عبور کردیم [و] به دم چنار رسیدیم تمام منطقة تحت تصرف ضرغامپور به اشغال ما درآمد... وقتی این منطقه پاک شد آریانا دستور احضار مرا با گردان چترباز داد. [.] ما به شیراز برگشتیم و پس از یکهفته استراحت مجدداً دستور داده شد که منطقه تحت تصرف ناصر طاهری را پاک کنم.»(3)

مأموریت دوم ستون عملیات مخصوص، مقارن حرکت و هجوم ستون عملیاتی سرهنگ ناجی آغاز می شود. سرهنگ ناجی از طریق ممسنی وارد پشت کوه جلیل

ص: 354


1- تهران مصور، (جمعه 4 مرداد 1342، شماره 1038)، صص 9 و 46.
2- همان، ص 46 (مدت محاصرة پادگان ژاندارمری لوداب چندین ماه نبود، بلکه مدت اندکی _ احتمالاً سه چهار روز بوده _ که با شکست منتهی گردیده است.)
3- همانجا.

می گردد. و ستون سرهنگ ناظم از سمت یاسوج، دشت روم و سفیدار وارد بابکان جلیل _ منطه سردسیر جلیل _ می شود. چنان که پیشتر آمد، قصد نظامیان در عملیات اصلی و زنجیره ای خویش، بر آن بوده تا از جهات مختلف، منطقه مسکونی طوایف جلیل، بابکانی، و انصاری های ساکن امیرایوب را که به زعم آنان محل استقرار جنگجویان عشایر بود، محاصره و پاک سازی نمایند.

آریانا در تاریخ 28 فروردین ماه 1342، به «سرهنگ ناظم فرماندهی ستون عملیات کماندو» می گوید: «شما مأموریت دارید که در روز 29 فروردین با هواپیما به یاسوج عزیمت و با عده[ای] که در اختیار شما گذارده شده در محور عمومی یاسوج، سپیدار _ بابکان در منطقه عملیات تامرادی نفوذ و عمل نمائید.»(1)

ستونِ عملیاتِ مخصوص سرهنگ ناظم، روز یکم اردیبهشت ماه وارد منطقه بابکان گردید، و در تپه ای مشرف بر منطقه _ که دارای قلعه ای مستحکم بود _ مستقر شد. روز یکم اردیبهشت، دقیقاً همان روزی است که ستون نظامی سرهنگ ناجی، در «بهمنی» خلع سلاح و تارومار گردیده است.

سرهنگ ناظم، به محض استقرار در بابکان جلیل، به تیمسار آریانا «فرماندهی نیروی جنوب» اعلام می دارد:

... اینجانب فعلاً با یکصد و چهارده نفر چترباز و تعدادی چریک محلی و ده نفر ژاندارم و هفت دستگاه خودرو در جلیل بابکان هستم ...(2)

خبر هزیمت سنگین نظامیان در جنگ گجستان، همان روز به فرماندهان ستون های مستقر در نقاط مختلف کهگیلویه و بویر احمد _ از جمله سرهنگ ناظم _ اعلان شده است. آریانا در تاریخ یکم اردیهبشت ماه به سرهنگ ناظم اعلام می کند: «وضع ستون فرعی ... بحرانی می باشد و در اطراف گجستان _ امیرایوب _ درگیر می باشند. [.] از سفیدار به سوی بابکان با تأمین کامل به پیشروی ادامه دهید و ضمناً راههائی که از بابکان به طرف جنوب می رود به وسائل اطلاعات محلی شناسائی نموده تا در صورت امکان از سمت شمال به جنوب که فعلاً بحرانی است اقدام نمائید ولی قبل از اطلاع من چنین کاری

ص: 355


1- آریانا، همان، ص 117.
2- همان، ص 157.

نشود.»(1)

هم چنین آریانا به آنها اعلام می دارد، قصد حمله مجدد به مناطق مزبور را داشته؛ و بنابراین ستون های مذکور موظف به شناسایی خط سیر خویش می باشند(2) معهذا، در اثر دستور صریح آریانا به سرهنگ ناظم که «شناسائی خودتان را به سوی امیرایوب و راههائی که بآن و آبادیهای مجاور آن منتهی می شود تکمیل کنید»؛ دو تن از نظامیان ستون عملیات مخصوص _ سروان عبدالهی زاده و گروهبان سماعی _ در همان روز (دوم اردیبهشت 1342) «جهت شناسائی دقیق» اعزام می گردند. اما این مأموریت، نافرجام می ماند؛ زیرا هر دو نفر در مصاف با افراد عشایر کشته می شوند.

سرنوشت نامعلوم مأموران شناسایی ستون سرهنگ ناظم و نیز انصراف فرماندهان ارشد عملیات جنوب از حمله مجدد، تلاش آنان را مصروف عقب نشینی و نجات ستون عملیات مخصوص نموده است. اخبار ضدونقیضی که مرتباً به فرماندهان نظامی عملیات جنوب گزارش می شد، بیش از پیش بر ترس و توهم نظامیان افزوده است. در مورخه 4 اردیبهشت 1342، سرهنگ ناظم به مرکز گزارش می دهد:

«...طبق آخرین اطلاع دقیق تأیید شده [،] ضرغامپور و ناصر طاهری و غلامحسین سیاهپور و چهارصد نفر از اشرار در سمت مغرب کوه زرآورد در دو ساعتی راه پیاده محلی که ما مستقر هستیم می باشند و ستوان عبداللهی و یکنفر درجه دار را که با لباس مبدل جهت شناسائی اعزام شده بودند دستگیر نموده اند.»(3)

بنابراین، تقاضا می نماید؛ چون «اشرار که در دو ساعتی این ستون قرار دارند با از بین رفتن ستون فرعی سرهنگ ناجی از لحاظ اسلحه تقویت گردیده اند [،] در اولین پرواز شش قبضه مسلسل سنگین با جعبه ابزار [و] با فشنگ کافی [،] با چتر ارسال نمائید.»(4)

سرتیپ «محمود بنی اعتماد» فرمانده نظامیان مقیم بویراحمد نیز گزارش می دهد که:

عناصری از اشرار جلیل به آن پادگان نزدیک بوده به طوری که عوامل اطلاعاتی آن ستون اطلاع داده اند عناصر اشرار در نقاط مشروحه زیر متمرکز می باشند. 1_

ص: 356


1- همان، ص 156.
2- همان، ص 144.
3- همان، ص 150.
4- همانجا.

تنگ آبشور 2_ مور دراز(1) [موردراز] 3_ سرآسونه 4_ میرایوب 5_ پوزه سرنا 6_ کوه زرآورد 7_ پیراشکفت...(2)

این قبیل اخبار و اطلاعات، حاکی از ترس و توهم نظامیان و اقتدار عشایر پس از نبرد گجستان بود. بی تردید، حضور جنگجویان عشایر به فرماندهی ملاغلامحسین در پشت کوه «زرآورد» _ در منطقه سردسیر جلیل _ عامل تهدید کننده ای برای ستون عملیات مخصوص به شمار می رفت. به رغم بمباران های متوالی عشایر، ملاغلامحسین مجدداً یاران خویش را جمع کرد، و برای درگیری با ستون سرهنگ ناظم در قلعه بابکان، حرکت داد. آنان، در حال صعود بر فراز کوه زرآورد بودند که باد و بوران شدیدی وزیدن گرفت. تداوم آن، موجب پراکندگی جنگجویان و عقب نشینی آنان گردید. این وضعیت، تا دو سه روز ادامه یافت. گزارش های متعدد سرهنگ ناظم، به خوبی مؤید این مسئله است. وی در مورخه 5/2/1342 «از بابکان» جلیل به «فرماندهی نیروهای عملیات جنوب» اعلام می دارد:

... چهل و هشت ساعت است که باران و تگرگ سیل آسا می بارد و راهها به کلی مسدود گردیده [،] اگر کامیونها نبود و این ستون در بند وسایل موتوری نبود می توانستم با راه پیمائی خود را به یاسوج برسانم و اگر هوا آفتابی و جاده ها خشک شود باز این امکان هست. فقط بدی بیش از حد هوا ستون را فلج نموده و جای نگرانی دیگری نبوده است...(3)

اوضاع آشفته و بحرانی نظامیان، موجب نگرانی زاید الوصف فرماندهان _ خاصه سپهبد آریانا فرمانده عملیات نظامی جنوب _ گردیده بود. بنابراین، تمام تلاش و مشغولیت فکری و ذهنی آنان در راستای نجات ستون عملیات مخصوص، از مخمصة منطقه جلیل بود.

روز 4 اردیبهشت ماه، سرهنگ «شبستری» رئیس ستاد عملیات جنوب، در «تلفونگرام خیلی خیلی فوری»، به «خسروداد» فرمانده گردان عملیات مخصوص، اعلان می دارد که کلیه گردان مزبور را آمادة حرکت به سمت یاسوج نماید تا از راه یاسوج _

ص: 357


1- اصل: مورد دراز.
2- آریانا، همان، ص 151..
3- همان، ص 163.

دشتروم _ سفیدار برای نجات ستون سرهنگ ناظم در بابکان جلیل، بدو ملحق شود. وی تأکید می نماید: «یک گروهان پیاده و یا لااقل یکدسته ادوات گروهان پیاده با مسلسل سنگین و خمپاره اندازه 81 با خدمه مربوطه را از پادگان یاسوج در اختیار گرفته و همراه ببرند.»(1)

با این گونه تمهیدات، تمام هم و غم آریانا و همکارانش، بیرون آوردن ستون عملیات مخصوص از منطقه بابکان بوده است. گزارش های فرماندهان نظامی مستقر در بویر احمد، بیش از پیش بر نگرانی فرماندهان مرکز افزوده است.

سرهنگ 2 اصلانی، فرمانده پادگان یاسوج، در گزارش «خیلی خیلی خیلی خیلی فوری و مهم» می گوید: «... طبق گزارش مأمور ضداطلاعات... اشرار تصمیم دارند امشب [6/2/1342] ستون سرهنگ ناظم را محاصره نمایند و تعداد آنها در حدود 1500 نفر بوده و راه بین یاسوج و بابکان را نیز بسته اند.»(2)

سرتیپ بنی اعتماد، نیز در گزارش خویش، تعداد عشایر مزبور را حدود 1500 نفر ذکر می کند(3) در نتیجه، سرهنگ شبستری به فرمانده لشکر 10 فارس اعلام می دارد: «تعداد چند جعبه نارنجک و مقدار کافی مهمات (ام _ 1) و مقدار گلوله های منور[،] آماده و به فرودگاه حمل و به وسیله داکوتا در ظرف امروز [6/2/1342] از راه هوا به سرهنگ ناظم برسانند...»(4)

با این اوضاع و احوال، البته سرهنگ ناظم امیدوارانه گزارش می داد که:

... حمله اشرار برای ما موضوع مهمی نیست و اشرار به هیچ وجه قادر نیستند در حال حاضر به ما حمله نمایند چون دارای موقعیت بسیار ممتازی هستیم و آرزوی ما این است که اشرار به ما حمله کنند(5)

با این حال، برای نجات ستون سرهنگ ناظم «چند طرح در شورای ستادی» عملیات جنوب مطرح گردیده است(6) سرانجام تصمیم گرفته شد که گردان عملیات مخصوص

ص: 358


1- همان، ص 162.
2- همان، ص 163.
3- همانجا.
4- همانجا.
5- همانجا.
6- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: همان، ص 154.

که از شیراز به یاسوج حرکت داده شده بود، برای حمایت ستون سرهنگ ناظم تا دشتروم و سفیدار عزیمت نماید. هواپیماها نیز علاوه بر بمباران شدید خط سیر و اطراف و جوانب آن، مرتباً برفراز منطقه پرواز نموده و با پشتیبانی و پوشش هوایی، ستون را از هرگونه گزند و آسیبی مصون دارند. بنا به نقل آریانا:

بعد از ظهر روز ششم اردیبهشت اشرار برای حمله شبانه در یکی از دره های مجاور موضع دفاعی[،] متمرکز شده و منتظر رسیدن تاریکی شب بودند. این موضوع... به پست پرنده مخابره گردید. هواپیماها بالای سر دشمن پدیدار شده و از خطای تاکتیکی اشرار که به هواپیماها تیراندازی و در نتیجه محل خود را نشان دادند استفاده کرده و آنها را شدیداً بمباران کردند. نتیجه این بمباران بسیار رضایت بخش [بود] و اشرار دچار تلفات و ضایعات زیادی شدند. لحظه مطلوب فرا رسیده بود و اینک می بایستی با استفاده از گرفتاری اشرار ... و با بهره برداری از این تخریب روحیه [،] ستون سرهنگ ناظم را از محاصره خارج کرد. این درست همان لحظه بود که انتظار آن را داشتم... .(1)

بنابراین، ستون عملیات مخصوص در ساعت 5 صبح روز هفتم اردیبهشت ماه، از بابکان به سمت یاسوج حرکت نموده و سرهنگ ناظم تقاضا می نماید: «هواپیمای جت به محض امکان پرواز روی ستون پرواز نموده و تا دشت روم و گذشتن از تنگ سپیدار[و] دامنة کوه پازنان ستون را همراهی نمایند.»(2)

سپهبد آریانا نیز به فرماندهی نیروی هوایی اعلام می دارد:

دستور داده شد ستون عملیات مخصوص از جلیل بابکان به سوی یاسوج حرکت نماید[.] در تمام طول راه پیمائی با حداکثر قدرت هوائی از ستون مزبور پشتیبانی بعمل آورده و نبایستی لحظه ای این ستون بدون پشتیبانی در حرکت باشد و نقاط مظنون را در جلو و اطراف ستون بمباران نمائید(3)

بدین گونه، ستون عملیات مخصوص با پشتیبانی کامل هوایی، بعد ظهر همان روز (هفتم اردیبهشت 1342) وارد یاسوج شد.

ص: 359


1- همان، ص 155.
2- همانجا.
3- همان، ص 168.

البته نیروهای عشایر به فرماندهی ملاغلامحسین، که در نتیجه باران و تگرگ شدیدِ دو روز قبل، پراکنده و عقب نشسته بودند؛ به محض اطلاع از حرکت ستون، برای صعود بر فراز کوه زر آورد، حرکت کردند. آنان در مازة کوه و به موازات حرکت ستون، دوان دوان به سمت سفیدار، پیش تاختند. اما، تلاش آنها نافرجام ماند؛ زیرا ستون نظامی با وسایل موتوری و سرعت حرکت، قبل از رسیدن آنها، از سفیدار گذشته بود. البته، ظاهراً قرار بوده نیروهای کی خورشید برومند، «تنگِ رواتک» _ در نزدیکی سفیدار _ را بر ستون نظامی مسدود نمایند؛ اما این عمل تحقق نیافته است.

سرهنگ ناظم، در خاطرات خویش که در همان اوان، در مجلة «تهران مصور» منتشر گردید، می گوید:

[در] مأموریت دوم مجدداً با صد نفر از واحد چترباز که با هواپیما به یاسوج حمل شده بود در ساعت یازده شب از یاسوج به طرف سپیدار و جلیل بابکان حرکت کردیم. اینجا منطقه ای بود که مرکز تجمع اشرار بود و از خیلی پیش پای واحدهای نظامی به آنجا نرسیده بود و ساکنین آن از لحاظ مهارت در تیراندازی و جنگ و گریز جنگجو ترین و شجاع ترین افراد بویر احمدی بودند. در آنجا پس از 48 ساعت راه پیمائی به بابکان که مرکز تجمع اشرار بود رسیدیم و در همین روز بود که واقعه تنگ گجستان ... رخ داد... من در داخل یک رشته کوهستانهای صعب العبور تپه ای را که مشرف به اطراف خود بود انتخاب و وضع دفاعی گرفتم. اینجا خطرناکترین موقعیت را داشتیم چون از چهار طرف اشرار ما را محاصره کرده بودند و تعداد آنان از هزار نفر متجاوز بود و برای تضعیف روحیه ما به وسیله فرستادن پیک شایعاتی منتشر می نمودند و من پاسخ می دادم که اگر جرأت دارید حمله کنید تا نتیجه را ببینید... همان روز تیمسار آریانا به وسیله بی سیم سئوال کرد آیا قادر هستید بدون کمک از این منطقه حرکت نمائید [؟] جواب دادم ما واحدی هستیم دست نخورده و قادر به هر نوع عملیات نظامی می باشیم. تیمسار دستور داد با تأمین و پیش بینی های لازم حرکت نمائیم و بلافاصله به طرف یاسوج بازگشتیم...(1)

ص: 360


1- تهران مصور، همان، ص 46.

وضعیت جنگجویان عشایر بویراحمد و ممسنی

چنان که پیشتر آمد، اکنون مدتها بود که تنها نیروی فعال و مؤثر، ملاغلامحسین و جنگجویان طوایف جلیل، آقایی های بابکانی و انصاری های امیرایوب بود. عبدالله خان، که از همان اوان بی یاور شده و تنها چند تن از نوکرانش همراه وی بودند، مدتها در تنگة بالنسبه امن تامرادی و در کنف حمایت کی خورشید به سر می برد. ناصرخان هم که جنگجوی بنامی چون بهرام مندنی پور را از دست داده بود، با تعداد انگشت شماری چوبکی و تفنگچی، سرگردان در پشت کوه جلیل تغییر مکان می داد.

وی که عصر روز پایان جنگ گجستان، به خانه ملاغلامحسین آمد و خواهان «پنج یک» غنایم جنگی شد، با پاسخ تند و تهدید آمیز ملاغلامحسین مواجه گشت. مهمات جنگ گجستان را افراد متعددی از طوایف جلیل، بابکانی و انصاری تصاحب کرده، به غنیمت برده بودند. خود ملاغلامحسین به عنوان فرمانده جنگجویان نه تنها از کسی طلب تفنگ و فشنگ نکرده بود، که از تفنگداران نیز حمایت می کرد. وی معتقد بود که هر فردی که جانش را به خطر انداخته ودر نبرد شرکت کرده و اسلحه ای را صاحب گشته، قابل تقدیر و حمایت است. در واقع، هر چه تعداد تفنگچیان و صاحبان سلاح بیشتر می شد، بر جنگجویان عشایر افزوده می گشت.

اخذ اسلحه از مردم منطقه _ حتی کسانی که در لحظات آخر جنگ مشارکت جسته و اسلحه به دست آورده بودند _ موجب نارضایتی و بدبینی عامه می شد و به طور قطع در حمایت مبارزان منطقه تأثیر منفی می گذاشت. به علاوه، بیشتر غنایم جنگی گجستان، نصیب طایفه جلیل شده بود، و ملاغلامحسین به عنوان بزرگ طایفه _ مثل همیشه _ حاضر و راضی به فشار بر طایفة خویش و نارضایتی آنان نبود. طوایف بابکانی و انصاری های امیرایوب نیز خویشاوندان و دوستان نزدیک او و طایفة جلیل بودند و ناخرسندی آنان، نگرانی همه شان محسوب می شد.

بنابراین، پاسخ قاطع و تهدید آمیز ملاغلامحسین، ناصرخان و مأموران وی را ناکام گذاشت.

سید ساعد حسینی، به اختلاف ملاغلامحسین سیاهپور و ناصر خان طاهری بر سر غنایم و تسلیحات جنگ گجستان اشاره دارد؛ اما، دلیل اصلی آن را ذکر نمی کند. وی می نویسد:

ص: 361

... بر سر تقسیم غنائم و اسلحه و مهمات چند و چون و اختلاف نظر پیش آمد، چه آنکه قسمت اعظم غنائم به دست افراد و ایل جلیل افتاده بود... و ناصرخان ... به دلایل مختلف می خواست سلاح زیر نظر او تقسیم شوند...(1)

چنان که پیشتر گفته شد، موضوع اصلی اختلاف، تقاضای ناصرخان جهت «پنج یک» غنایم بود، و اصلاً بحثی از «تقسیم غنایم و اسلحه و مهمات» در میان نبود. زیرا ملاغلامحسین مدعی اخذ اسلحه از مردم نبود؛ بلکه معتقد بود که هر کس در جنگ و پس از جنگ غنیمتی به دست آورده _ هر اندازه هم که باشد _ مختص اوست؛ و دلیلی ندارد آن را دو دستی تقدیم کسانی کند که هیچ نقش و تأثیری نداشته و اهل مبارزه هم نیستند. بنابراین، ملاغلامحسین اصلاً اعتقادی به «تقسیم غنایم» نداشت.

باری جنگجویان جلیلی، بابکانی و انصاری، تمام تلاش خویش را برای ضربه زدن به ستون عملیات مخصوص انجام دادند، ولی کارشان نافرجام ماند. دو سه روز بعد _ در حالی که بمباران شدید هوایی ادامه داشت _ ملاغلامحسین آنها را جمع کرد و برای حمله به ستون ضربه خوردة سرهنگ ناجی، که هنوز بخشی از آن در نوگک مستقر بود، حرکت داد. آنان تا گردنه «گُنْگُون» (= گُل گون؟) پیش راندند.

اما برخی از جنگجویان از فاصلة نسبتاً دور، جمعی از نظامیان را که از پادگان نوگک خارج شده و به سمت گردنه می آمدند، زیر تیر گرفتند. نظامیان فوراً عقب نشستند، و با مسلسل و خمپاره انداز گردنه را هدف قرار دادند. اندکی بعد، هواپیماهای جنگی سررسیده و به شدت منطقه را بمباران کردند. این وضعیت تا دو سه روز ادامه یافت، و به ناچار جنگجویان عشایر به کوههای منطقه عقب نشینی کردند. براساس گزارش سرهنگ ناجی، آریانا به نیروی هوایی دستور می دهد که چون «عده ای تفنگچی در پشت ارتفاعات غربی نوگک .... موضع گرفته اند دستور فرمائید در ظرف امروز [18/2/1342] آن محل را شناسائی در صورت مشاهده اشرار آنها را منهدم نمایند...»(2)

سه روز بعد، آریانا مجدداً به «فرماندهی واحدهای هوائی اعزامی» اعلان می دارد:

طبق گزارش سرهنگ ناجی[،] با اطلاع صحیحی که از وجود ناصر طاهری و

ص: 362


1- حسینی، همان، ص 106.
2- آریانا، همان، ص152.

غلامحسین سیاهپور و تعداد 80 الی 100 نفر تفنگچیان آنها در کوه عنا هست دستور فرمائید سریعاً و بدون فوت وقت تعداد هواپیماهای لازم بر روی: 1_ ارتفاعات عنا که درست درسمت مغرب نوگک... واقع است پرواز و اشرار را سرکوب نمایند.

2_ امیرایوب و اطراف را نیز شناسائی و در صورت مشاهده اشرار آنها را سرکوب نمایند.

3_ سپیدار و اطراف را شناسائی و در صورت مشاهده اشرار آنها را سرکوب نمایند(1)

با این دستورها و بمباران های روزانه و پی در پی، امان عشایر منطقه _ اعم از زن و مرد و جنگجو و غیر جنگجو _ گرفته شده بود و همه به ستوه آمده بودند. تلفات مالی و جانی مستمر و فشار سنگین روحی و روانی، تاب و توان عشایر منطقه را از حرکت انداخته بود. هیچ کس نمی توانست کاری انجام دهد و آزادی عمل جنگجویان نیز گرفته شده بود. کاملاً معلوم بود که ادامه این روند، سرکوب قطعی عشاییر را به دنبال خواهد داشت. ملاغلامحسین و یارانش نیز به ناچار برای سر و سامان دادن اوضاع بحرانی و به هم ریختة خانواده ها و خویشاوندان خویش به نزد آنان بازگشتند. در این رستخیز وحشتناک، حفاظت کودکان، زنان و پیران در اولویت قرار گرفته بود.

ص: 363


1- همان، صص 153_ 151.

ص: 364

فصل هفتم: سرکوب قیام

تغییر سیاست سرکوب

پس از شکست مهلک نیروهای نظامی رژیم در جنگ گجستان، ناتوانی نظامی حکومت در نبرد زمینی در برابر عشایر محرز گردید. بنابراین، برنامه حمله زمینی و اعزام پیاده نظام ارتش، ملغی اعلام شد و برنامه جدیدی بر اساس گزارش های ویژه ساواک مدّنظر قرار گرفت. بعید نیست که این تغییر تاکتیک در نتیجه مشورتهای عناصر نظامی و اطلاعاتی آمریکایی، نظیر سرهنگ گراتیان یاتسویچ رئیس ایستگاه سیا در ایران و رابرت کومر، متخصص جنگهای چریکی، اتخاذ شده باشد.

بر اساس سندی خیلی محرمانه، که به صورت «گزارش ویژه» در 19 صفحه، از طرف اداره بررسی های ساواک تنظیم گردیده؛ «مشکلات واحدهای انتظامی و نیروهای اعزامی ارتش شاهنشاهی در مورد مقابله با اشرار و متجاسرین [عشایر جنوب] که مفاد آن مورد تأیید فرماندهی نیروهای جنوب» قرار گرفته، به مقامات ساواک ارایه شده است(1) مقامات ساواک نیز با سران لشکری و کشوری و شخص محمد رضا شاه، هماهنگی های لازم را انجام داده و سیاست سرکوب عشایر را تغییر داده اند. جالب آن است که مقامات کشوری و لشکری و محمد رضا پهلوی، به ناتوانی نظامی حکومت در مقابل عشایر اذعان پیدا کرده و راه کارهای دیگری برای خاموش نمودن قیام عشایر تنظیم و اجرا

ص: 365


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

نموده اند.

مطالعه بخش های مختلف گزارش ویژه ادارة بررسی های ساواک، بیانگر بسیاری از واقعیت هاست. در واقع، براساس چنین اندیشه ها و طرح هایی بود که عشایر سرکوب می شد.

گزارش ویژه مزبور، پس از ذکر «مشخصات منطقه عملیات»، به «نواقص واحدها و عده هایی که مأمور عملیات جنوب گردیده اند.» پرداخته است.

علاوه بر نواقص نیروهای نظامی،به عدم همکاری کامل سازمان های انتظامی و اطلاعاتی، «لزوم تمرکز گزارش های نیروهای جنوب در تهران، مسائل تدارکاتی، واحدهای هوائی، استفاده از هلی کوپتر، نواقص ژاندارمری، وجود عوامل محلی در کلیه سازمانهای انتظامی و اطلاعاتی محل، کافی نبودن اطلاعات مکتسبه از اشرار و دیر و به موقع نرسیدن اطلاعات و راه کار[های] پیشنهادی» اشاره و تشریح شده است.

براساس بررسی و تحلیل عناصر ساواک، در میان موارد مربوط به عملیات جنوب و نیروهای نظامی عمل کننده، تنها نقطة مفید و مؤثر آن «واحدهای هوایی» و عملیات های هوایی بوده است. تحلیل گران ساواک می نویسند:

میتوان با کمال صراحت اذعان نمود که پرسنل و وسائل جنگنده نیروی هوائی شاهنشاهی از هر حیث و همواره آماده اجرای مأموریت بوده و این قسمت ازنیروی جنگنده تحت اختیار نیروی جنوب با اینکه منطقه کوهستانی و پوشیده از جنگل بوده است اثر بسیار مفیدی از این سلاح ممتاز برای سرکوبی و ایجاد رعب و هراس در اشرار [،] بدست آمده است و تنها وسیله مؤثری بوده است که در حداکثر سرعت در محل مورد نظر دخالت و خدمات و عملیات ذیقیمتی انجام داده است... در نتیجه میتوان گفت که همکاری و کمک و پشتیبانی نیروی هوائی در این عملیات از نظر شناسائی و ارتباط _ پشتیبانی عملیات زمینی _ حمل و نقل و رساندن تدارکات و عده ها از راه هوا و بخصوص تخلیه مجروحین بسیار ذیقیمت و کاملاً مؤثر بوده است.

بنابراین، گزارش گران ویژه ضمن تأیید کامل عملیات های هوایی، راه کارهای زیر را برای سرکوب کامل و قطعی قیام عشایر ارایه داده اند.

...1) تشکیل مناطق نظامی و پایگاههای قوی نظامی در نقاط و نواحی مهم

ص: 366

مخصوصاً در مجاورت ییلاقات عشایر [که] از این قدرت نظامی بمنظور ارائه قدرت نظامی و ارعاب و تهدید عشایر استفاده گردد...

2) استفاده از قدرت انهدامی نیروی هوائی بمنظور:

الف _ ارعاب و تهدید عشایر مسلح و خسته و فرسوده کردن آنان در هر موقعیتی که باشند.

ب _ بمباران و نابودی آنان در نقاطیکه احیاناً جمع شده و یا مخفی شوند و یا در حرکت. برای این منظور بمحض کسب اطلاعات تأیید شده با سرعت و یا غافلگیری شدیداً اشرار را بمباران و آنها رادائماً در حال اضطراب و ناراحتی نگهدارند.

3) تشکیل دستجات عشایر مسلح مورد اعتماد محلی با دادن وعده های با ارزش و پول کافی برای تعقیب و نابودی و یا دستگیری اشرار مسلح. این عمل مطلقاً بایستی بوسیله عشایر و افراد مسلح مورد اعتماد محلی انجام شود و با استفاده از دشمنی ها و اختلافات گذشته عشایر و اعطاء پول و تطمیع آنان میتوان از این راه اقدامات مؤثر و مفیدی انجام داد.

4) محاصره و در دست گرفتن خانواده و اغنام و احشام عشایری که مردان مسلح آنان علیه دولت قیام کرده اند و جدا نمودن آنان از عائله و اغنام و ایل خود و در صورت امکان بردن موقتی یا دائمی این ایلات و اسکان(1) آنها در سایر مناطق مساعد کشور. اجرای این طریقه یقیناً اشرار را بزانو درخواهد آورد[.] هر فردی در هر شرایطی بعائله و اغنام و احشام و قبیله خود علاقمند و پای بند است.

5) اقدام به ترور سران عمده اشرار با استفاده از اعزام افراد داوطلب خود عشایر با دادن پول و وعده های بزرگ [.] با استفاده از این طریقه و خرج مبالغ کافی پول میتوان اشخاصی را پیدا کرده و مأمور کشتن سران اشرار نمود و چنانچه چند نفر از سران اشرار ترور شوند باعث متفرق شدن و تسلیم فوری آنان خواهد شد[.] از طرف دیگر کم خرج ترین راهها میباشد زیرا بکار بردن و داخل در عملیات کردن واحدهای بزرگ نظامی و حتی قدرت هوائی برای ارتش بسیار گران خرج بوده و

ص: 367


1- اصل: امکان.

نتایج مورد انتظار نیز بدست نمیآید.

6) کاشتن یک ستون پنجم قوی اطلاعاتی در داخل اشرار و بدست آوردن اخبار و مخابره فوری اطلاعات بدست آمده که (تشکیل این عناصر و انتخاب کادر عمل کننده آن بایستی با نظر و هدایت سازمان اطلاعات و امنیت کشور و سازمان ضد اطلاعات انجام شود).

7) اجرای یک برنامه تبلیغاتی مؤثر با توسل بکلیه طرق ممکنه:

الف _ صدور اعلامیه.

ب _ صحبت ها و گفتارهای رادیویی (اغلب اشرار رادیوهای باطری دار دارند).

پ _ ارسال نامه های جداگانه بسران اشرار و دعوت آنان بتسلیم و گوشزد کردن عواقب وخیم عمل آنان.

ت _ در صورت امکان سخنرانی و پخش گفتارها با بلندگو.

8) آغاز و ادامه یک سلسله اقدامات اصلاحی در منطقه شامل:

الف _ اصلاحات اقتصادی شامل جاده سازی اساسی _ احداث کارخانجات قند _ توزیع خواربار مجانی _ مساعده دادن بزارعین و حشم داران [و] اقدامات اصلاحی دیگر برای بهبود وضع اقتصادی ساکنین منطقه.

ب _ اصلاحات اجتماعی: ایجاد مدارس _ درمانگاهها و سایر مؤسسات اجتماعی.

پ _ اعزام مأمورین درستکار برای عهده داری امور اداری _ سیاسی این منطقه و ارشاد و رهبری افراد مردم و تفهیم نتایج برنامه های اصلاح طلبانه شاهنشاه و اجرای صحیح و دقیق برنامه های مزبور.

9) جستجو و دستگیری محرکین اصلی عشایری که اقدامات مسلحانه نموده اند در داخل هر طبقه ای که باشند و قطع ایادی این تحریکات و ارتباط آنان با اشرار (محرکین اشرار در مرکز و شهرها).

دقت و توجه در مطالب مطروحه و مفاد آن، نشان می دهد حکومت پهلوی بر مبنای تحلیل و بررسی عناصر ساواک _ که بی تردید تحلیل گران برجسته سازمان سیا با آن همکاری مستقیم داشتند (1) _ سیاست سرکوب قیام عشایر جنوب را تغییر اساسی داده و با

ص: 368


1- ارتشبد حسین فردوست می گوید: «در آن زمان یک مستشار آمریکایی در ساواک بود که در ادارة کل سوم کار می کرد و باهوشترین و مسلط ترین فرد هیأت مستشاری آمریکا در ساواک بود... به نظر من سرهنگ یاتسویچ (رئیس «سیا»ی سفارت) و سایر عناصری که دیده ام، از نظر هوش و تسلط بر امور اطلاعاتی در مقابل او ناچیز بودند.» (فردوست، همان، ص 514)

استفاده از شیوه های جدید تفرقه افکنانه و تطمیع و تحبیب و تهدید، آن را فرونشانده است.

آنچه مقامات رژیم، از اوایل اردیبهشت ماه 1342 تا اواخر مرداد 1343 _ و حتی بعد از آن _ برای خاموش نمودن شعله های قیام عشایر اقدام کردند، عصارة عملی و حساب شدة راهکارهای پیشنهادی ساواک در گزارش ویژه 26 اردیبهشت ماه 1342 بود. سرتیپ منوچهر هاشمی _ معاون و مدیر کل ادارة ضد جاسوسی ساواک _ که در آن زمان ریاست ساواک خراسان را بر عهده داشت، معتقد است که وی پیشنهاد بهره برداری بیشتر از کدخدایان بویر احمدی را ارایه داد و آنها را به ملاقات شاه برد(1) او می گوید قبل از ملاقات، شاه از من پرسید: «برای چه اینها را به تهران آورده اید؟ آیا آریانا یا پاکروان این پیشنهاد را کرده اند؟ عرض کردم پیشنهاد از طرف بنده بود.»(2)

هاشمی می گوید، شاه:

فرمودند، من جواب مردم را چه بدهم که با ارتشی به این عظمت و ژاندارمری و نیروی مقاومت ملی، مجبور هستیم برای سرکوب یک عده یاغی از وجود عشایر استفاده کنیم؟ بعرض رساندم با آشنائی شورشیان به منطقه، که کوهستانی و جنگلی میباشد و شیوه های جنگ های پراکنده و جنگ و گریز که آن ها بکار می برند، سرکوب آنها توسط نیروهای انتظامی مدتها طول خواهد کشید و اسباب خستگی سربازان خواهد شد... از طرف دیگر وجود این یاغیان در کوهها، با گذشت زمان اهمیت پیدا خواهد کرد و تعدادی از افراد ناراضی و یا دزدان و راهزنان به آنها ملحق خواهند شد و امکان دارد تحریکات عوامل خارجی هم به مسئله کمک کند و باز مشکل بزرگی بوجود بیاید. مصلحت چنین است که به هر وسیله ممکن با این قبیل شورش های پراکنده سریعاً مقابله شود. فرمودند به آریانا و پاکروان بگو هر غلطی میخواهند بکنند. ماههاست هشت گردان نظامی در فارس سرگردان

ص: 369


1- منوچهر هاشمی، همان، ص 253.
2- همانجا.

است...(1)

براساس چنین طرح ها و ترفندهایی بود که سرانجام قیام عشایر جنوب، با شدت و خشونت تمام سرکوب و خاموش شد.

بمباران های بیرحمانة هوایی

مؤثرترین و مهم ترین اقدام عملی و مستقیم نظامیان در سرکوب قیام عشایر، بمباران های وحشیانه مناطق عشایری بود. این بمباران ها، تقریباً از همان آغاز قیام، بیرحمانه آغاز شد. این نبرد نابرابر، از آن جهت که تمام عشایر و هستی آنان را عرصة ویرانی و فنا می نمود، بسیار مؤثر و تضعیف کننده بود. جنگجوی عشایر، تا زمانی که خود وی هدف نابودی و نبرد بود، می توانست تا مدتهای مدید مقاومت نماید؛ اما به محض آن که پای زنان و کودکان _ و پیران و جوانان _ قوم به میان می آمد، به آسانی آسیب پذیر و گرفتار می گردید.

بمباران ها، تنها مختص مردان جنگجو و غیر جنگجو نبود، بلکه زنان و کودکان قوم را نیز هدف قرار داده بود. بنابراین، وظیفه و تکلیف جنگجوی عشایری، صدچندان شده بود. وی، به ناچار می بایستی هم توجه فراوان و زیرکانه به جنگ رویاروی و مستقیم داشته باشد، هم در حفظ و حراست مردان و زنان و کودکان قوم تلاش نماید. این مهم، به خصوص دربارة طوایف جلیل، بابکانی و انصاری های ساکن امیرایوب، بیش از همه صدق می کرد. بمباران های متوالی منطقه، بیش از پیش فکر و ذهن جنگجویان عشایر را مغشوش و مشوش نموده بود.

در هر حال، قیام عشایر بویر احمد با بمباران روستای «دروهان» _ محل تجمع سران قوم _ آغاز شده ا ست. رژیم پهلوی، پیش از هر اقدامی، بویر احمدی ها و روستای تجمع آنان را بمباران کرد، و در تحریک هر چه بیشتر جنگجویان قوم و یورش شبانه به پادگان نظامیان در ده توت نده، تأثیر فراوان گذاشت. بنابراین، در بویر احمد، این حکومت پهلوی بود که تهاجم را آغاز کرد. متأسفانه این تهاجم، نیز در بدترین شکل ممکن، که حمله هوایی بود، اتفاق افتاد.

ص: 370


1- همان، صص 237 _ 236.

سپهبد ورهرام که تا زمان اعزام آریانا به فارس _ 21 اسفند 1341 _ منکر هرگونه اتفاق در جنوب می شد، اعلام داشت:

تا 24 ساعت دیگر کلیه اشرار یا در بمباردمان نابود یا در شیراز بدار آویخته میشوند. من حتی اجازه نمی دهم اجساد اشرار در شیراز دفن شود. از اینکه عده ای بیگناه در این بمباران از بین میروند متأثرم ولی چارة دیگری نیست(1)

وی، البته یک روز بعد، با بی اهمیت جلوه دادن قیام عشایر، عنوان نمود: «سرکوبی عده ای دزد و قطاع الطریق احتیاج به بمباران ندارد. شرارت و سرقت چند نفر انگشت شمار سارق و خائن اهمیت ندارد.»(2)

اما، به رغم گفتة ورهرام، در تمام درگیری های عشایر با نظامیان، نیروی هوایی ارتش، به کمک نظامیان شتافته و مواضع عشایر را بمباران می کردند. درگیری های متعدد عشایر بویر احمد، سرخی و قشقایی (موصلوها) با نظامیان، در اکثر مواقع با پشتیبانی هوایی نظامیان مواجه می شد. نبردهای لوداب، پل برین، گردنه بلقو، ده بزرگ و پیربنو، همه با بمباران هوایی به سود نظامیان و ضرر عشایر پایان یافت. نجات ستون عملیات مخصوص از بابکان جلیل، نیز با پشتیبانی هوایی انجام گرفت.

بمباران ها نه فقط نظامیان را از هزیمت و نابودی نجات می داد، که در بسیاری مواقع تاب و توان جنگجویان عشایر و تحمل تیره و تبارشان را نزار و ناتوان می ساخت.

این مهم، به خصوص پس از جنگ گجستان،به نقطه اوج خود رسید. آن گونه که آریانا می نویسد: «بفرمان جهانمطاع ملوکانه از تاریخ 16/12/41 مناطق کوهمره سرخی، فراشبند، فیروز آباد، قیروکارزین، بویر احمد علیا و سفلی، ممسنی و کهگیلویه منطقه جنگی اعلام گردید.»(3) بنابراین، بمباران های هوایی که با اجازه و اوامر شاه صورت می گرفت، در این مناطق طبیعی به شمار می رفت.

پایگاههای مهم هوایی که هواپیماهای جنگی از آن بلند می شدند و مناطق عشایری را بمباران می کردند، عبارت بود از: پایگاه هوایی شیراز و پایگاه هوایی وحدتی دزفول.

در روز 23 اسفند 1341، محمد رضاشاه در پایگاه هوایی وحدتی دزفول «عناصر دزد

ص: 371


1- کیهان، (22 اسفند 1341، شماره 5897) ص 1.
2- کیهان، (23 اسفند 1341، شماره 5898)، ص 1.
3- آریانا، همان، ص 46.

و قاتل و راهزن با همکفران ارتجاعی خودشان» را خطاب قرار داد: «اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید برای همیشه به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده بشود.»(1)

مقصود محمد رضا شاه از عناصر دزد و قاتل و راهزن، عشایر بود، و همفکران ارتجاعی آنان نیز روحانیون به شمار می رفتند. آیا، این «مشت عدالت» که «مثل صاعقه بر سر آنها کوفته خواهد شد»، بمباران های هوایی بوده است؟ بنابراین، نبرد نابرابر هوایی با عشایر، از عوامل مهم شکست و سرکوب عشایر جنوب محسوب می شود.

براساس نوشتة آریانا، نمونه ای از «طرح عملیاتی پشتیبانی هوائی» این گونه بوده است:

... مأموریت [:] اجرای یک عملیات شدید هوائی بصورت حمله دسته جمعی بمنظور متلاشی نمودن مرکز تجمع اشرار و ایجاد تزلزل و اضطراب در دستجات مسلح اشرار و هرگونه پشتیبانی هوائی درخواست شده از طریق نیروهای جنوب ....

دوازده فروند هواپیما بصورت بندی دو فروندی بفاصله زمانی 10 دقیقه طوری از فرودگاه وحدتی[دزفول] پرواز خواهند نمود که اولین دسته در رأس ساعت 45 _ 04 و آخرین دسته در رأس ساعت 35 _ 5 هدفهای مشخص شده در کالک را بمباران نمایند... هر دسته باید مدت 9 دقیقه باضافه منهای 30 ثانیه در روی هدف باشد...

در روزهای [بعد،] از طلوع آفتاب تا غروب در روی منطقه پروازهای ایذائی و شناسائی در رأس ساعات زوج انجام و در صورتیکه هدفی مورد نظر قرار گرفت کوبیده خواهد شد [.] در این روزها کلیه هواپیماها مسلح به راکت و فشنگ بوده و ساعت بلند شدن اولین دسته از شیراز 00 _ 6 صبح [و] دومین دسته از وحدتی 00 _ 8 [صبح] و بدین ترتیب تا ساعت 18 عمل خواهد شد [.] هواپیماهائی که از وحدتی پرواز مینمایند باید در شیراز بنزین گیری و مسلح بشوند تا در مراجعت

ص: 372


1- محمدرضا پهلوی، مجموعه تألیفات، نطقها، ...، صص 3145 _ 3144.

یکی از مأموریت ها را انجام دهند... (1)

با این تقسیم بندی، هواپیماهای رژیم روزانه چندین بار مناطق مسکونی عشایر را بمباران می کردند.

در واقع، بمباران های هوایی از همه لحاظ _ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و... _ ضربات جبران ناپذیری بر عشایر و زندگی آنان وارد آورد.آریانا، در جای جای کتاب خویش، به موفقیت های هوایی و ضربات و لطمات وارده بر عشایر، اشارت دارد(2)

وی، در گزارش 4 اردیبهشت ماه 1342، به «ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران»؛ نتایج حاصل از بمباران های هوایی را این گونه به «شرفعرض» شاهنشاه می رساند:

...1_ اشرار را از محل استراحت شبانه محروم میسازد.

2_ آذوقه و تدارک آنها که اغلب در خانه یا چادرهایشان ذخیره است نابود ساخته و از این حیث در مضیقه [می افتند].

3_ احشام و دواب که بزرگترین سرمایه آنها میباشد از بین میرود و در تخریب و تضعیف روحیه آنان بسیار مؤثر است.

4_ اشرار ناچارند زن و فرزندان خود را از خود جدا ساخته در کوهها و غارها مخفی نمایند...

5_ حرکت روزانه آنها را به نقاط مختلف محدود ساخته و ناچاراً شبها باید حرکت کنند...

6_ چون اغلب خانها و اشخاص مهم عشایر اسب سوار میشوند [،] هر جا تعدادی اسب توسط هواپیما دیده شود و بویژه آنکه در خارج آبادی باشد احتمال وجود اشرار نیز در آن نقطه بوده و باسبها و نقاط مظنون اطراف آنها تیراندازی میشود و احتمال از بین رفتن تعدادی از اشرار است...

از بمبارانهای انجام شده تاکنون نتایج بسیار خوبی گرفته شده و بسیاری از خانه ها و دواب و احشام اشرار و بطور قطع تعدادی زیادی از تفنگچیان آنها از بین رفته اند...(3)

ص: 373


1- آریانا، همان، ص 221.
2- از جمله رجوع شود: همان، صص 143 _ 142 ، 155، 206، 219 و 227.
3- همان، صص 143 _ 142.

کاملاً معلوم است، هدف اصلی بمباران ها، نابودی کامل زندگی و هستی عشایر و خود ایشان بوده است.در حقیقت آریانا، به درستی به «شرفعرض ملوکانه» رسانیده، که «بسیاری از خانه ها و دواب و احشام» عشایر «از بین رفته اند.» اما، آنچه دربارة کشته شدن تفنگچیان عشایر ذکر می کند، صحت ندارد؛ بلکه مقتولین عشایر، کودکان، پیران و زنان بوده است.

وی،به نقل از لشکر 9 خوزستان گزارش می دهد:

... بمباران هوائی روز 20/2/42 و 21/2/42 تلفات زیادی بنفرات و احشام اشرار وارد آورده [،] اشرار از لحاظ تدارکات سخت در مضیقه بوده و با خوردن گوشت احشام گذران مینمایند و گوسفندان خود را نیز بشهرها برای فروش و تهیه تدارکات می فرستند(1)

هم چنین اعلام می دارد:

محاصره نظامی توأم با بمبارانهای شدید و پی در پی هوائی همراه با محاصره اقتصادی روحیه اشرار بویر احمدی را فوق العاده خراب کرده... و مخصوصاً بمباران های 18و 20 و 21/2/42 بسیار مؤثر بوده و تلفات قابل ملاحظه ای به اشرار وارد شده و نیز ساعت [4 صبح] 24/2/42 حمله هوائی شدیدی بآبادی [ا] میرایوب و حوالی آن که محل تجمع اشرار در چند روز ا خیر بوده اجرا گردیده که ... پیش بینی میشود ... تلفات سنگینی بآنان وارد شده باشد(2)

آریانا، به استناد گزارش لشکر 9 خوزستان، نتایج «مرحله یکم دستور عملیاتی شماره 8 (بمباران اشرار)» را اینگونه بر می شمارد:

1_ تلفات انسانی در تمام منطقه ممنوعه در حدود 50 نفر. 2_ احشام اشرار تلفاتی داشته است. 3_ روحیه اشرار بسیار ضعیف [شده است.] 4_ قدرت حرکت در روز و دستبرد را بواحدهای نظامی ندارند. 5_ بین اشرار اختلاف بروز کرده است. 6_ شبانه مرتباً در حال تغییر محل هستند. 7_ تعدادی از اطراف غلامحسین جلیل پراکنده شده اند(3)

ص: 374


1- همان، ص 206.
2- همان، ص 219.
3- همان، ص 231.

هرچند بمباران های هوایی در طول مدت عملیات جنگی و در تمام مناطق عشایری، بالنسبه اجرا می شد؛ ولی پس از قلع و قمع ستون نظامی در جنگ گجستان، با شدت و خشونت هر چه تمامتر انجام گرفت. «بهمن بیگی» به درستی می گوید: «خلبان های ارتش، خشمگین از این فاجعه، با خشونتی بی سابقه، به پرواز درآمده بودند.»(1)

اگر تا پیش از جنگ گجستان _ و شکست مفتضحانة ارتش _ خلبان ها موظف به پشتیبانی نظامیان و نجات آنان از محاصره و شکست بودند، اکنون مأموریت داشتند که تمام مناطق مهم عشایر را بمباران کنند.

در واقع خلبان های ارتش، برای نخستین و آخرین بار در سطحی وسیع و نبردی واقعی به عملیات هوایی مبادرت ورزیدند.

هر چند ممکن است برخی از آنان تحت تأثیر «وجدان» سعی داشتند در حملات هوایی خویش، با «مسامحه» و ترحم بیشتری عمل نمایند؛ ولی غالباً تحت فشار فرماندهان ارشد نظام قرار می گرفتند، و احتمال داشت به «خیانت» متهم گردند. بنابراین، چاره ای جز انجام سریع و دقیق و مداوم عملیات هوایی نداشتند. از همان روز خلع سلاح ستون نظامی در جنگ گجستان _ یکم اردیبهشت ماه 1342 _ بمباران های شدید مناطق گرمسیری و سردسیری طوایف جلیل، بابکانی، انصاری، دشتی، میدجانی و ساکنان سپیدار، آغاز گردید. همه گونه بمب، راکت و تیر، به طور مداوم و مستمر بر جانداران و بی جانان، باریده می شد. بمباران های هوایی، اغلب از ساعات اولیة سپیده دم آغاز می گشت و تا تاریکی شب ادامه می یافت. این عمل بیرحمانه و نابرابر در هر روز، چندین بارتکرار می شد، و مناطق وسیعی را در بر می گرفت. طی این بمباران ها برخی منازل مسکونی ویران شد؛ بسیاری از دام های عشایر از بین رفت؛ و تعدادی از کودکان، جوانان، و پیران کشته و مجروح شدند. بی مبالغه صدها رأس گاو و گوسفند و بز و بزغاله و بره و اسب و الاغ و قاطر از بین رفتند. مدت یک ماه و اندی، از اول اردیبهشت تا اواسط خرداد ماه، طوایف جلیل، بابکانی انصاری، دشتی، میدجانی و ساکنان سپیدار، در زیر شدید ترین حملات هوایی قرار داشتند. بی تردید، یکی از سختترین و تلخترین دوران زندگی مردم منطقه «اردیبهشت ماه جلالی» بود. در این

ص:375


1- بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود...، ص 131.

مدت زنان و مردان عشایر با کودکان خویش جز در شکاف کمرها و غار کوه ها پناهی نداشتند. در این ایام فجایعی رخ داد که کم سابقه و منحصر به فرد بود. غم انگیزترین آن، نابودی شش نفر از یک خانواده 9 نفری بود. مادر، مادربزرگ و چهار فرزند خردسال پسر و دختر خانواده ای _ به نام نیساریان _ در نتیجه بمبی آتش زا از بین رفتند. سه نفر بازمانده البته بر حسب تقدیر در خانه حضور نداشتند: _ پدر و دو فرزند دیگرش(1) یک بار نیز زنی باردار _ از طایفه جلیل _ که به محض رؤیت هواپیماها، پا به پای مردم آبادی فرار نموده، پناهگاهی می جست؛ به زور خود را زیر سنگی نسبتاً کوچک جا داد. وقتی بمباران تمام شد و وضعیت عادی پیش آمد، نتوانست بیرون آید. بسیاری از مردان و زنان آبادی به کمکش آمدند و با کندن خاک های جلوی سنگ، زمین را شکافته و او را بیرون آوردند. از این قبیل حوادث رقت انگیز، روزانه اتفاق می افتاد.

حتی کار به جایی رسیده بود که نظامیان رژیم برای تسهیل خلع سلاح عشایر، بمباران شدید هوایی را در دستور کار قرار داده بودند. سند ذیل بیانگر این موضوع است.

خیلی خیلی فوری طبق امریه نیروهای جنوب

بکلیه کدخدایان و ریش سفیدان آبادیهای دشت روم و سفیدار و جلیل بابکان بدینوسیله ابلاغ می شود که هر چه زودتر اسلحه خود را بستون آورده تحویل نمایند[.] چنانچه تا فردا ساعت 10 صبح 30/2/42 سلاح خود را تحویل ننمایند. شدیداً بمباران خواهند شد. ضمن اینکه در سه روز قبل بوسیله غیظان(2) نام به کدخدایان جلیل بابکان پیغام دادم که هر چه زودتر سلاح خود را شخصاً باردوگاه آورده تحویل نمایند و تا این ساعت اینعمل انجام نشده [است]. فرمانده ستون

ص:376


1- بر اساس نوشته و نقل «عطاءالله نیساریان» _ یکی از بازماندگان خانواده _ مادر جوانش به نام کبری به همراه دو برادر و دو خواهر 2 تا 8 ساله اش (بی گُل، فتاح، همه گُل و بزرگ) و نیز مادربزرگش «نورالنساء» کشته شدند. علاوه بر قتل عام خانوادة نیساریان، افراد دیگری از طوایف مختلف نیز کشته شده اند. از جمله: _ رحیم و کرامت بهروزی (کودکان 4 و 5 ساله) از طایفه جلیل. _ امرالله و خانم جان صفری (کودکان 10 و 12 ساله) از طایفه جلیل. _ مشتری ویسی (زنی 55 تا 60 ساله) از طایفه جلیل. _ بیگم زارع از طایفه میدجانی. _ علی انصاری (کودک 10 ساله) از روستای کناره، طایفه انصاری. _ حبیب اله و ماهرخ دژمان (حدوداً 40 و 16 ساله)، از طایفه سادات امام زاده علی _ ماه بس یزدان بخش (تقریباً 45 ساله) از طایفه سادات امام زاده علی. _ لطف الله فرزند آقا ملی، از طایفه بابکانی تیره تیگونی. _ زهرا آهی آزاد، از ساکنان سپیدار.
2- منظور، «کاغیضان جعفری» از ریش سفیدان و بزرگان طایفه جلیل بوده است.

شماره 1 _ سرتیپ بنی اعتماد.» (سند شماره 12)

محمد بهمن بیگی، مسئول آموزش عشایر و دلسوز فرهنگی فرزندان عشایر، از جمله کسانی بود که سعی داشت در این برهة حساس، فرماندهان نظامی را توجیه نماید تا خلبان های ارتش را لااقل از «حمله به دبستان ها» باز دارند. وی در خاطرات خود از این روزهای بحرانی می نویسد: «من در این مدت از گشت و گذار به مناطق جنگی باز نایستادم و به چندین سفر پرخطر دست زدم. در یکی از سفرهایم از راه یاسوج و «سپیدار» خطوط آتش را پشت سر نهادم و خودم را به چادرهای غلامحسین سیاه پور، کدخدای مشهور و سرکش طایفة جلیل رساندم، طایفه ای که بیش از همة طوایف گرفتار حریق جنگ شده بود. در همین طایفه بود که گلوله هایی را که بر چادر یکی از دبستان ها به آموزگار جوانی به نام فرّخ [فرخیانی] فروریخته بود شمردم و با خود به شهر آوردم. شمارشان به پنجاه می رسید. قصدم این بود که گلوله ها را به فرماندهان ارتش نشان دهم و خلبان ها را از حمله به دبستان ها که چادر سفید، شبیه به چادر خان ها داشتند باز دارم.»(1)

وی، در جایی دیگر می نویسد:

در گوشة جنوبی بویر احمد جنگ به تازگی پایان یافته بود، جنگ بین دولت و ملت، دولتی که اشتباه کرده بود و ملتی که زیر بار نمی رفت. در طول جنگ، مدارس عشایری به همت معلمان بویر احمد بازبود. غرش توپ ها و تانک ها، انفجار بمب ها و سروصدای هواپیماها نتوانسته بود دبستان ها را از کار بازدارد. نمی توانستم آموزگاران و شاگردان جنگ زده و مصیبت دیده را نبینم و بازگردم. از «دشت روم» به سوی طایفه جسور «جلیل» که بار دشوار جنگ را بر دوش گرفته بود روان شدم... شب هنگام بود که به اقامتگاه گروهی از چادرنشینان جلیل رسیدم... دو روز در میانشان ماندم و باز همة بچه ها را دیدم و آزمودم. در همه چیز شبیه به بچه های طوایف دیگر بویر احمد بودند. با آنان فقط یک تفاوت داشتند. لباس هایشان تیره بود. چارقد دختران و پیراهن پسران سیاه بود... هیچگاه دبستان های عشایری را اینچنین عزادار و سیاه پوش ندیده بودم، یکی از دبستان ها گرفتار رگبار هوایی شده بود، چادر تر و تمیز دبستان را... به گلوله بسته بودند.

ص: 377


1- بهمن بیگی، همان، ص 176.

چادر بیش از چهل سوراخ گلوله داشت. بچه ها در غار مجاور پناه گرفته بودند، چند تن از عزیزان و کسانشان کشته و زخمی شده بودند. کودکان به شیوة همیشگی خویش سر و صدا می کردند و شعر و سرود می خواندند ولی در رفتار و گفتارشان آثار اندوهی عمیق پیدا بود...»(1)

بدین ترتیب، حملات هوایی و بمباران های مستمر و متوالی، از مهم ترین عوامل تضعیف، نابودی و سرکوب عشایر بوده، که سرانجام به نفع رژیم خاتمه یافته است.

در پایان عملیات نظامی جنوب _ به فرمان شاه _ تعداد 22 نفر «از خلبانان و کارکنان فنی نیروی هوایی» که «علیه یاغیان و اشرار فارس ابراز لیاقت کرده بودند» مدال و نشان افتخار گرفتند(2) از جمله:

چهار افسر خلبان نشان سپه [،] سه افسر خلبان مدال طلا [،] 9 افسر خلبان نشان لیاقت [،] یک ستوانیار خلبان مدال افتخار [،] چهار افسر فنی نشان لیاقت [و] یک افسر فنی نشان افتخار(3)

تحلیل برخی محققان تاریخ معاصر _ اعم از داخلی و خارجی _ از بمباران های بیرحمانه و خشن عشایر جنوب، بر آن است که رژیم پهلوی به هر طریق ممکن سعی در نابودی و سرکوب کامل عشایر قیام کننده داشته است. پیتر ای وری، مورخ انگلیسی می نویسد:

در سال 1963 [1342] ایل بویر احمدی را از راه هوا بمباران کردند. و این گونه بنظر می رسید که تصفیة نهائی آنان آغاز شده است(4)

بنا به گفته سرهنگ «غلامرضا مصور رحمانی» _ از نظامیان عصر پهلوی _ افسران رژیم، عمل آریانا در بمباران کردن بویر احمدی ها را «عملی در نهایت ناجوانمردی نسبت به زن و بچه یک طایفه اصیل ایرانی برشمردند.»(5)

بنا به گفته سرهنگ مصور رحمانی:

ص: 378


1- بهمن بیگی، بخارای من ایل من، صص 336 _ 335.
2- تاریخ نیروی هوائی شاهنشاهی، ص 257.
3- همانجا.
4- پیترآوری [ای وری]، همان، ص 63.
5- غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز، جلد سوم، ص 120.

کار [آریانا] منحصر به این بود که تعدادی هواپیما را مأمور کند،زن و بچه و حشم بویر احمدی ها را زیر بمب هواپیما قلع و قمع کنند، وی این عمل شنیع و غیر انسانی... را، با عده ای زن و بچه، آن قدر ادامه داد که برای مردان رزمنده آنها چاره ای جز تسلیم نماند... جالب است در مطبوعات ایران در آن موقع کوچکترین اعتراضی به این عمل قبیح نشد؛ و حتی انجمن حمایت از حیوانات هم برای دلسوزی جهت گوسفندان قطعه قطعه شده یک قلم روی کاغذ نگذاشت(1)

با این بیرحمی و خشونت و نبرد نابرابر زمینی و هوایی، البته شکست عشایر جنوب طبیعی به نظر می رسید.

تفرقه و جدایی سران و بزرگان عشایر

اتحادیة نیم بند عشایر، از همان آغاز شکل گیری دچار تفرقه و جدایی گردید. برخی از بزرگان قوم متشکل از کلانتران و کدخدایان، صحنه مبارزه را رها کرده به دامن حکومتیان افتادند.

در واقع، شکست زود هنگام قیام عشایر جنوب به دنبال تسلیم بسیاری از بزرگان و سران آنان رخ داد. تودة مردم، به رغم تبلیغات گسترده رژیم و ارایه امکانات مالی و اقتصادی هیچ گاه دست به دامن دولتیان نشدند، و از طرق مختلف مبارزان قوم را کمک کردند. اما اکثر مدعیان سروری و ریاست قوم، از همان شروع قیام، قافیه را باخته در خدمت رژیم قرار گرفتند. آریانا، در گزارش مورخه 2/2/1342 به ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، از عدم همکاری «رعایا» با دولتیان سخن می گوید. وی، البته به غلط دلایل این موضوع مهم را «ترس از خوانین و مالکین» و «عدم رشد فکری» ذکر می کند.

آریانا می نویسد:

... اطلاعات [مکتسبه] بدلائل مشروحه زیر بدشواری و غالباً غلط و اگر هم درست باشد خیلی دیر بدست میرسد.

1_ تمام خوانین _ کدخدایان _ مالکین _ روحانیون در مورد تقسیم اراضی متفقاً اختلافات را یکسو گذاشته و حاضر بهمکاری با مأمورین انتظامی نیستند.

ص: 379


1- همانجا.

2_ رعایا از ترس خوانین و مالکین و یا بعلت عدم رشد فکری نیز کمتر حاضر بهمکاری هستند و همه منتظر نتیجه عملیات نشسته اند.

3_ وسیله مالکین و رؤسای قبایل پول پخش و همه گونه اقدام میشود که جلو مأمورین کسب اطلاعات گرفته شود...

4_ رعایا که در کشت خشخاش با مالکین هم داستانند برای جلوگیری از کشف زمین مزروعی خشخاش و امحاء آن بتحریک مالکین از همکاری خودداری می کنند...(1)

این در حالی بود که به جز عبدالله خان ضرغامپور و ناصر خان طاهری، تمام خوانین و مالکین عشایر و ایلات کهگیلویه، باوی، ممسنی، قشقایی و حتی بختیاری، یا در خدمت رژیم قرار گرفته بودندو همکاری می کردند؛ یا بیطرفی و سکوت اختیار کرده بودند.

تعداد زیادی از کدخدایان مشهور بویر احمد نیز تسلیم دولتی ها شده، به آنان خدمت می کردند. هیچ «رعیتی» نیز در آن اوضاع بحرانی و نابسامان، که تمام خوانین و کدخدایان دست به دامن رژیم شده بودند، «از ترس خوانین و مالکین» با آنها همکاری نمی کردند. در واقع، اکثر تودة مردم _ که رعیت خوانده می شدند _ از سر اختیار و علاقه، جنگجویان عشایر را کمک می کردند و به مأمورین رژیم اطلاعات نمی دادند.

باری، کلانتران ایل قشقایی کاملاً ساکت و بیطرف ماندند. کلانتران ایل ممسنی هم توسط مسئولان دولتی به شیراز برده شدندو تحت نظر و مراقبت قرار گرفتند. کدخدایان ایل بویر احمد نیز با جدایی از کلانتران ایل، به شیراز رفته خود را در اختیار حکومت گذاشتند.

روزنامة اطلاعات در 27 اسفند نوشت: «خانهای بویر احمدی فارس در ملاقات با سپهبد ورهرام بدولت اعلام وفاداری کردند.»(2)

ملک منصورخان باشتی که املاکش از عبدالله خان و ناصر خان بسیار بیشتر بود، از همان اوان قیام همکار نظامیان شد و با دسته ای چریک در خدمت آنان قرار گرفت.

ص: 380


1- آریانا، همان، ص 201.
2- اطلاعات، (27 اسفند 1341، شماره 11049)، ص 1.

ناصرخان طاهری هم که در هسته قیام کنندگان باقی مانده بود، به مکاتبات و پیام های محرمانه و مخفیانه خویش با امثال سرلشکر همت ادامه می داد. در این میان، عبدالله خان ضرغامپور مانده بود با چند تن از فرزندان، برادران و خادمانش. جنگجویان طوایف جلیل، بابکانی و انصاری های ساکن امیرایوب به رهبری ملاغلامحسین سیاهپور جلیل نیز به مقاومت و مبارزه ادامه می دادند. در کوهمره سرخی هم حبیب شهبازی با تعدادی تفنگچی مبارزه و مقاومت می کرد. بدین ترتیب، قیام عشایر با جدایی و تفرقه بزرگان قوم ضربة سنگینی خورد و رو به ضعف و ناکامی نهاد.

بزرگان عشایر نه تنها خود متفرق و مطیع دولت شدند، که با ارایه اطلاعات و راهنمایی نظامیان، زمینه سرکوب سریع قیام را فراهم کردند. دهها نفر از کلانتران و کدخدایان ایلات بویر احمد، باوی، ممسنی و قشقایی با حضور در نزد دولتیان اطاعت و انقیاد خویش را اعلام داشته، همکاری و مساعدت نمودند. حکومتی ها نیز با تقسیم پول و امکانات مالی گسترده، بیش از پیش کلانتران و کدخدایان را منقاد و مورد بهره برداری قرار دادند. محمد بهمن بیگی، به درستی نظر می دهد که: «بودجة کلان، تجهیزات فراوان و پیمان شکنی پیمان شکنان اجازه نداد که طغیان [عشایر] بیش از یک سال و چند ماه به طول انجامد.»(1)

آریانا، خود به پرداخت پول و پاداش «از اعتبار مرحمتی» محمد رضاشاه به «سران و کدخدایان و کلانتران عشایر ممسنی و بویر احمدی» اشارة مستقیم و آشکار دارد. وی، در نامه ای به شاه می نویسد:

البته اقدامات سیاسی استانداری و ساواک که با نظریات جان نثار کاملاً تطبیق داده شده بود و همچنین تحبیب سران عشایر و پاداشهائی که بوسیله جان نثار از اعتبار مرحمتی بسران و کدخدایان و کلانتران عشایر ممسنی و بویر احمدی داده شده در متلاشی شدن سازمان عبداله ضرغامپور و پراکنده شدن تعداد کدخدایان از اطراف وی و همچنین بی طرف نگهداشتن عشایر منطقه ممسنی بسیار مؤثر بوده است. در غیر اینصورت نیروهای نظامی مجبور بودند در چندین جبهه با اشرار درگیر شوند... چنانچه این اقدامات و پیش بینی های سیاسی و تحبیب اطرافیان انجام نمیشد عقبه

ص: 381


1- محمد بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود...، ص 176.

ستونهای نظامی بمخاطره افتاده و طرح های نظامی جان نثار اجباراً بشکل دیگری درآمده و بسرعت و آسانی اجرا نمیگردید(1)

بدین ترتیب، تفرقه و جدایی سران و رهبران عشایر و ترس و توهم آنها و نیز تحبیب و پاداش های مالی حکومت، موجب خاموشی زود هنگام قیام و سرکوب سریع آن گردیده است.

عدم ارتباط و اتصال قیام کنندگان

قیام عشایر جنوب، در واقع در دو منطقة کوهمره سرخی و بویر احمد، آغاز و انجام یافت. حدفاصل کوهمره سرخی و بویر احمد، منطقه ممسنی بود که به دلیل اقدامات دولت، مجال مشارکت مؤثر در قیام را نیافت.

ولی خان کیانی، تلاش بسیار نمود تاحوزة استحفاظی خویش _ بکش ممسنی _ و دیگر تیره های ممسنی را به شبکة عمومی قیام متصل نماید. اما، اقدامات وی به دلیل حضور مؤثر نظامیان و مسئولان ساواک فارس، عقیم ماند و خودش بالاجبار به همراهی آنان تن درداد. در نیمة اسفند ماه 1341 که تازه قیام عشایر در کوهمره سرخی و بویر احمد شروع شده بود، کلانتران مشهور تیره های ممسنی توسط سرلشکر همت و سرهنگ حریری از نورآباد ممسنی به شیراز گسیل شدند. عدم حضور کلانتران ممسنی، مهم ترین عامل در عدم ارتباط و اتصال حوزه ممسنی به بخش های بویر احمد و سرخی گردید. بدین ترتیب، خلأ بزرگی میان مناطق قیام کننده کوهمره سرخی و بویر احمد ایجاد شد و از اتصال و ارتباط قیام کنندگان جلوگیری نمود. ساواک فارس در گزارش های متعدد خویش به این مهم اشاره دارد. از جمله می نویسد: «... ولی کیانی و جعفرقلی ر ستم و فریدون جاوید و سایر خوانین ممسنی با اجرای طرح هائی که وسیله این ساواک تنظیم و بموقع اجرا گذارده شده در شیراز حاضر و اظهار انقیاد در خدمتگذاری نموده...»(2)

در گزارش دیگری از ساواک فارس، ایجاد خلأ میان مناطق بویر احمد و کوهمره

ص: 382


1- آریانا، همان، ص 85.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

سرخی، از مهم ترین و مؤثرترین «عملیات و اقدامات ساواک» در سرکوب قیام عشایر جنوب به شمار رفته است.

ایجاد خلأ در نقطه حساس و مرکزی مناطق اشغالی اشرار یعنی منطقه ممسنی [:] به این ترتیب که ساواک موفق شد با تبلیغ و تلقین مستقیم و غیر مستقیم و با تماسهای حضوری مکرر و مبادله نامه و طرق مختلفه دیگر نه تنها کلانتران و خوانین ممسنی را از اشرار سرخی و بویر ا حمدی جدا نماید بلکه موفق گردید در بین خود کلانتران و خوانین ممسنی یک اختلاف اساسی ایجادنماید که به آسانی مرتفع شدنی نیست و به هیچ وجه نمی توانند مجدداً با یکدیگر متفق گردند(1)

آریانا نیز در گزارشی از وضعیت «دشمن» (= عشایر) در دهة اول اردیبهشت 1342، می نویسد: «در بادی امر کلانتران و کدخدایان ایلات ممسنی و بویر احمد با عبداله ضرغامپور و ناصر طاهری همداستان شده و افراد خود را مسلح نموده بودند ولی اقداماتیکه بوسیله نیرو بعمل آمده بیشتر کدخدایان و کلانتران مؤثر آنان بشیراز احضار و امنیت نسبی در منطقه ممسنی برقرار گردیده و پادگان قوی نظامی در نقاط حساس آن منطقه مستقر گردید.»(2)

به هر حال، در منطقه واسط ممسنی، درنتیجه حضور نظامیان و عملکرد دولتیان، اقدامات مؤثری صورت نگرفت و عملاً زنجیره اتصال قیام کنندگان کوهمره سرخی و بویراحمد از هم گسیخته شد. این عامل مهم، ضربة سنگینی بر قیام کنندگان وارد آورد و سرکوب قیام را سهل تر نمود.

در میان ایل بزرگ قشقایی، جز تیرة موصلو و افراد جنگجویی نظیر دشتی، مسیح، بلوط و همراه آنان، طوایف دیگری در قیام حضور نیافتند. به نظر می رسد، نبودن رهبری واحد و قاطع، عامل مهمی در عدم حضور طوایف و تیره های مختلف ایل قشقایی در قیام عشایر جنوب بوده است. قشقایی ها و سران آنها، به رغم نارضایتی و مخالفت با حکومت و اقدامات سردمداران رژیم، زمینه و فرصت مناسب برای ابراز علنی آن را نیافتند. عملکرد سریع و مؤثر حکومت، مانع اتحاد و اتصال تیره های

ص: 383


1- فرهاد رستمی ( به کوشش)، همان، ص 522.
2- آریانا، همان، ص 195.

مختلف قشقایی در قیام عشایر جنوب گردید.

ساواک فارس در گزارش های متعدد، به نقش بازدارنده و تأثیرگذار خویش بر عدم مشارکت قشقایی ها در قیام عشایر _ و حفظ بیطرفی _ اشارات مکرر نموده است. مسئولان ساواک فارس یکی از مهم ترین اقدامات خویش در سرکوب قیام عشایر را این گونه برمی شمارند: «بی طرف نگاه داشتن سایر عشایر و به خصوص قشقایی ها (که همواره در قشلاق و ییلاق مجاور ایلات سرخی و بویراحمد بوده و قلباً هم به اجرای قانون اصلاحات ارضی خوشبین نیستند) با تبلیغات صحیح، تشویق [،] امیدوار ساختن و وعدة کمک و مساعدت و سایر اقدامات فرعی.»(1)

در گزارشی دیگر از ساواک آمده است:

... در اثر اقدامات ساواک کلانتران ممسنی را از همکاری با اشرار بازداشته و در نتیجه خلائی بین منطقه سرخی و بویر احمدی بوجود آمده و با تسلیم حبیب شهبازی و تحبیب سران و کلانتران قشقائی و دور نگهداشتن کلانتران ممسنی خودبخود از بهم پیوستگی و نزدیک شدن کلیه عشایر فارس جلوگیری و وضع بحران منحصر بمنطقه بویر احمد گردیده است(2)

با این گونه اقدامات تحبیبی و تهدیدی، سران ایلات ممسنی و قشقایی نتوانستند مشارکت مؤثری در قیام عشایر جنوب ایفا نمایند. بنابراین، سردمداران رژیم با سهولت بیشتر و خیال بالنسبه آسوده تر به سرکوب قیام در بویر احمد و سرخی پرداختند.

بازداشت و اعدام بی گناهان عشایر

دهم اردیبهشت ماه 1342، نخستین فرد عشایری به اتهام درگیری با نظامیان و مشارکت در قیام عشایر، به دار آویخته شد. این مهم، نشان می داد سردمداران رژیم، به هر وسیله ای دست می یازند، تا قیام عشایر را سرکوب و خاموش نمایند. تقریباً تمام منابع محلی _ مکتوب و شفاهی _ متفق القولند که «عبدالله باشرونی» جوان 35 سالة بویر احمدی، که در سحرگاه روز دهم اردیبهشت ماه به دار آویخته شد، بی گناه اعدام

ص: 384


1- فرهاد رستمی، همان، ص 523.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

گردیده است(1)

بنا به نقل برخی روزنامه ها، عبدالله باشرونی به عنوان «قاتل سرگرد فاطمی زاده» اعدام شده است(2) خبرنگار کیهان، در همان روز اعدام، گزارش می دهد:

سحرگاه امروز قاتل سرگرد فاطمی زاده در شیراز اعدام شد... مقارن ساعت 5/4 بامداد عبدالله باشیرانی [باشرونی] را در حالی که پای او در قفل و دستش در دستبند بود به دفتر زندان آوردند. قیافه آرام و بدون ترس و واهمه عبداله نشان می داد از جریان محکومیتش بی اطلاع است... قاضی عسکر خطاب به او گفت: از گذشته توبه کن. وی گفت: من کاری نکرده ام که توبه کنم ... محکوم تا هنگامیکه به پای چوبه دار آورده شود از جریان محکومیت خود اطلاعی نداشت و هنگامیکه مأمورین طناب دار را به گردن وی انداختند او طناب را از گردن خود خارج کرد و مأمورین مجدداً طناب را به گردن او انداختند و او را به بالا کشیدند(3)

روزنامه کیهان، علت محکومیت وی را «اظهارات بانو طلعت همسر سرجوخه شهید[؟] و اظهارات بانو عزت همسر ژاندارم رمضانزاده و شناسایی عبدالهه در حین غارت خانه» برشمرده است(4) همچنین «بانو طلعت گفته است که عبدالهن کسی بود ... که دستش را با قنداق تفنگ شکافته» است(5) در هر حال، براساس «مواجهه بین مدعیان وعبدالله و اقاریر او به کیفیت و چگونگی حمله، مشارالیه را مجرم دانسته»، به اعدام محکوم نمودند(6)

روز دهم اردیبهشت ماه روزنامه اطلاعات، چنین نوشت: «یکی از اشرار فارس اعدام شد... محکوم در شهادت فاطمی زاده و چند تن دیگر از از ژاندارمها دست داشت.»(7)

خبرنگار روزنامه «مهر ایران» جریان اعدام عبدالله باشرونی را این گونه گزارش

ص: 385


1- از جمله رجوع شود: قدرت الله اکبری، همان، ص 244/ ساعد حسینی، همان، صص 111 _ 110/ یعقوب غفاری، همان، ص 381.
2- مهر ایران، (11 اردیبهشت 1342، شماره 1815)، ص 1/ کیهان، (10 اردیبهشت 1342، شماره 5933)، ص 1/ بهار ایران، (12 اردیبهشت 1342، شماره 1591)، ص 2.
3- کیهان، همان، صص 1 و 12.
4- همان، ص 12.
5- همانجا.
6- همانجا.
7- اطلاعات، (دهم اردیبهشت 1342، شماره 11081)، ص 1.

می دهد:

... قاتل در پای چوبه دار فریاد میزد من بیگناهم اگر به من رحم نمی کنید باطفال معصوم من رحم کنید. [وی] مرتباً ائمه اطهار را بکمک میخواست و میگفت بمن بگوئید چرا میخواهید مرا اعدام کنید[؟] گناه من چیست؟ من که گناهی مرتکب نشده ام و مرتباً در پای چوبه دار فریاد میزد بخدا من بیگناهم [.] اگر بمن رحم نمیکنید لااقل باطفال معصومم رحم کنید[.] آن هاچشم براه من هستند. در حدود ساعت 5 بامداد مأمورین اجرای حکم طناب را بگردن عبداله انداختند موقعی که می خواستند عبداله را بالای دار بکشند طناب پاره شد و او به زمین افتاد ولی مأمورین مجدداً طناب دیگری حاضر کرده و به گردن عبداله انداختند و لحظه ای بعد طناب کشیده شد و بزندگی این مرد بجرم جنایت و راهزنی خاتمه داده شد(1)

بدین گونه، ظاهراً رژیم سعی داشت با اعدام «بی گناهان» روحیة مخالفان را ضعیف و نزار نماید.

آریانا، در اعلامیة شماره 13، اعدام عبدالله باشرونی را «فاتحانه» اعلام کرد، و به مخالفان «هشدار» داد، «از سرنوشت شوم او اندرز بگیرید و دستخوش و بازیچة مشتی فریب کار نشوید.» (سند شماره 13)

وی در این اعلامیه، به دروغ می گوید:

... کانون گرم خانوادگی را فراموش کرد. با اهریمن دست دوستی و فرمانبرداری داد و تفنگ برداشت و شرارت آغاز کرد. دیوانه وار [به] آدم کشی و غارت و آزار بی گناهان پرداخت. اینها تاریخچه زندگی ننگین جنایتکاری بنام عبدالله باشرانی میباشد که دست توانای عدالت گلوی او را فشار داده و جسد بیجان او بر فراز چوبه دار سنگینی میکند... بشما ای کسانیکه مانند او تفنگ برداشته وخواهران و برادران ایرانی خود را شکنجه و آزار میکنید. هشدار باد: از سرنوشت شوم او اندرز بگیرید و دستخوش و بازیچة مشتی فریب کار نشوید[.] تفنگ خود را باولین پادگان نظامی محل تسلیم کنید و بزندگی شرافتمندانه و آسوده کشاورزی خود بازگردید...

روزنامة محلی «پارس» با اشاره به اعدام عبدالله باشرونی _ در سرمقاله ای _ اعلام

ص: 386


1- مهر ایران، (15 اردیبهشت 1342، شماره 1818)، ص 3.

کرد: «دورة عصیانها سپری شده» است(1)

باری، به دار زدن عبدالله باشرونی، سرآغاز اعدام عشایر به شمار می آید، کزآن پس آسان تر و بیش تر انجام گرفت. به جز عبدالله باشرونی، دو تن دیگر از بویراحمدی ها به اسامی «شیخ مندنی انصاری» و «فریدون تبریک» اندکی بعد، بی گناه اعدام شدند. این دو نفر، به همراه سه تن دیگر به نام های نازعلی انصاری، فیض الله چراغی و گرگ الله بهور، در فروردین ماه 1342 دستگیر شدند و به اتهام همکاری با عبدالله خان ضرغامپور و مشارکت در قیام عشایر محاکمه گردیدند. دادگاه طاهری ویژه زمان جنگ، خیلی سریع احکام آنان را صادر کرد و دو نفر نخست را به اعدام و سه نفر اخیر را به حبس ابد محکوم نمود(2)

تسلیم شدن حبیب شهبازی و پایان قیام در کوهمره سرخی

فشار همه جانبة نظامیان و بمباران های متوالی منطقة کوهمره سرخی، موجب تضعیف و تزلزل عشایر منطقه گردید، و به تدریج آثار ضعف و شکست آنان را نمودار ساخت. پس از درگیری پیربنو و حضور کامل نظامیان در کوهمره و اشغال روستاهای آن، تعداد تفنگچیان رو به کاهش رفت و تمام تلاش مأموران آشکار و پنهان رژیم، برای نابودی، دستگیری و تسلیم حبیب شهبازی به کار گرفته شد. مسئولان رژیم، به درستی در این اندیشه بودند، که خاموشی قیام در کوهمره سرخی و پیرامون شیراز _ به دلیل نزدیکی به مرکز فرماندهی نظامیان _ تأثیر مثبتی خواهد داشت. به همین دلیل، مرتباً تقاضای ملاقات با حبیب شهبازی نموده، و از جانب اشخاص عادی و نظامی، به تحریک و تحریض وی پرداختند. سرهنگ اعظمی، فرمانده نظامیان مستقر در کوهمره سرخی، در تاریخ چهارم اردیبهشت ماه 1342 با حبیب شهبازی، ملاقات و مذاکره می نماید. وی، خلاصة مذاکرات و عرایض حبیب شهبازی را به سپهبد آریانا اعلام می دارد(3) آریانا نیز براساس آن، نامه ای به محمد رضا شاه نوشته، تقاضا می نماید:

ص: 387


1- پارس، (بیست و سوم اردیبهشت ماه 1342، شماره 2702)، ص 1.
2- گرگ الله بهور، از بازماندگان محکومین فوق روایت می کند؛ تا پیروزی انقلاب در بهمن ماه 1357 هر سه نفر در زندان بوده اند.
3- آریانا، همان، ص 202.

... چنانچه تکلیف کوهمره سرخی از نظر عملیات نظامی روشن گردد [،] با ایجاد امنیت در آن منطقه و برداشت واحدهای آن حدود و اعزام آنان به منطقه بویر احمدی در امر سرکوبی و خلع سلاح منطقه اخیر [،] تسهیلاتی فراهم شده و با برقراری امنیت در بویر احمدی امکان اینکه سایر ایلات استانهای فارس و خوزستان دست بشرارت و نافرمانی بزنند موجود نخواهد بود... (1)

مدتی پس از دیدار سرهنگ اعظمی با حبیب شهبازی، رئیس کارخانه قند مرودشت مهندس «جمشید کوششی» در نامه ای به حبیب شهبازی می نویسد:

... به جناب سرهنگ حریری، رئیس سازمان امنیت مراجعه کردم... ایشان فرمودند چنانچه آقای شهبازی اواخر شب خودش را به سازمان امنیت رسانیده و پناهنده شود، قول می دهم که از هرگونه تعرضی مصون بوده و شخصاً جنابعالی را به تهران برده و موجبات استخلاص و راحتی شما را فراهم سازند...(2)

سرانجام، مکاتبات مکرر و ملاقاتهای انجام گرفته، حبیب شهبازی را به یقین می رساند که خطر جانی او را تهدید نمی نماید، و به ناچار به تسلیم وا می دارد. آریانا، در گزارش خویش به محمدرضا شاه می نویسد:

... در اجرای فرامین مبارک ملوکانه و پیرو عرایضی که در شیراز بشرفعرض مبارک رسید روز جاری [21/2/1342] سرلشکر همت و رئیس ساواک فارس [سرهنگ حریری] و مهندس جمشید کوششی برادر سپهبد کوششی جهت مذاکره نهائی و اتمام حجت با حبیب شهبازی بمنطقه سرخی اعزام و حبیب شهبازی با اتکاء بمراحم شاهانه بدون قید و شرط شخصاً خود را تسلیم و در ساعت 1800 روز جاری بشیراز وارد گردید... (3)

ساواک فارس، نیز در گزارشی به شاه «جریان تسلیم شدن حبیب شهبازی» را این گونه به «شرفعرض» ملوکانه می رساند:

ساواک فارس بوسیله مهندس کوششی رئیس کارخانه قند مرودشت ... مکرر حبیب شهبازی را دعوت به تسیلم مینموده[،] تا اینکه روز جمعه 20/2/1342 مشارالیه

ص: 388


1- همان، ص 203.
2- ایل ناشناخته، ص 277.
3- آریانا، همان، ص 205.

مهندس کوششی را به مخفی گاه خود دعوت مینماید[.] مهندس مزبور مراتب را باطلاع سرهنگ هاشمی رسانیده و بالنتیجه پس از مشاوره با تیمسار سپهبد آریانا [،] به تیمسار سرلشکر همت و سرهنگ ستاد مسعود حریری رئیس ساواک فارس مأموریت داده میشود باتفاق مهندس کوششی به مخفی گاه حبیب شهبازی حرکت نمایند[.] روز شنبه 21/2/1342 هیأت مزبور نزدیک قریه شوراب وسط جنگل با مشارالیه ملاقات و پس از مذاکره و امیدوار نمودن وی بمراحم ملوکانه و وعده کمک از طرف دولت بدون قید و شرط تسلیم شده و در ساعت 1500 همانروز بشیراز حرکت و ساعت 1900 [به] ساواک فارس تحویل میگردد. مراتب از نظر استحضار خاطر خطیر ملوکانه بعرض میرسد(1)

باری، حبیب شهبازی پس از آن که اطمینان یافت خطر جانی ندارد، تسلیم شد،(2) و به دنبال وی دیگر جنگجویان کوهمره سرخی، اسلحه را زمین گذاشته، تسلیم نظامیان شدند.

به علاوه خلع سلاح منطقه کوهمره سرخی، به سرعت آغاز و انجام یافت. اوج خلع سلاح عشایر منطقه، در خرداد و تیر 1342 بود. گزارشات ساواک فارس در باب خلع سلاح عشایر منطقه، مؤید حساسیت و تلاش دولتیان است(3)

بازداشت کلانتران ممسنی

کلانتران و کدخدایان منقاد، اکنون مثل موم در دست ساواک، ورهرام، آریانا و دیگر نظامیان چرخانده می شدند. آنان، دیگر اختیاری از خود نداشتند و بالاجبار مطیع حکومت شده بودند. اعدام فرد بیگناهی چون عبدالله باشرونی از ایل بویر احمد، ترس و توهم آنها را بیش از پیش نمود و بر ضعف و زبونی آنان افزود. در همین ایام،

ص: 389


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- سرلشکر سیف الله همت، در دادگاه زمان جنگ شیراز، در پاسخ این سؤال دادستان که: «تیمسار [شما] مأمور آوردن حبیب شهبازی بوده اید... چه تعهدات اخلاقی و اداری در این مورد... نموده اید؟» می گوید: «ما مفاد نامه سپهبد آریانا را به ایشان ابلاغ کردیم که ممکن است زندانی بشوید، محاکمه هم بشوید و بوسیله افسران بیطرف غیربومی مورد رسیدگی قرار گیرید. ضمناً به شما اطمینان دادیم که چون تسلیم می شوید خطر جانی برای شما نیست». (رجوع شود: ایل ناشناخته، ص 277)
3- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

بمباران های هوایی مناطق بویر احمد و ممسنی با شدت تمام ادامه داشت. تلاش حکومتیان برای تسلیم حبیب شهبازی در کوهمره سرخی نیز تداوم یافته بود. یک شب، پس از آن که حبیب شهبازی تسیلم شد، واقعه ای در شهر شیراز رخ داد که موجب بازداشت و زندانی شدن کلانتران ممسنی گردید. در جریان سرقت از پمپ بنزین قصردشت شیراز که عاملان آن کریم کیانی فرزند ولی خان کیانی و یکی دو تن از خویشان و دوستانش به اسامی نصیر کیانی، یوسف خسروی و کریم شیروانی بودند، مأموران گشت وارد عمل شدند و در نتیجه درگیری رخ داد. به دنبال این درگیری، دو تن از پاسبانان کشته و یک تن مجروح گردید. با دستگیری عاملان قتل پاسبانان، خانه ولی کیانی در شیراز تفتیش گردید که در این بازرسی، اعلامیه ای «منتسب به دانشجویان دانشگاه شیراز وابسته به جبهه ملی» کشف و ضبط شد(1)

ستاد بزرگ ارتشتاران، طی اطلاعیه ای جریان قتل پاسبان ها را این گونه اعلام کرد:

... سارقین دو نفر پاسبان را با اسلحه کمری مقتول و یک نفر را مجروح کردند، اما در این زد و خورد یکی از سارقین بنام نصیر فرزند ناصر کیانی با یک قبضه کلت دستگیر و پسر ولی کیانی و یکنفر دیگر بنام یوسف خسروی متواری می شوند و پس از بازجوئی از یکی از دستگیرشدگان و تفحص منزل ولی کیانی و کشف مقداری اوراق تبلیغاتی بخط پسر ولی کیانی، در نتیجه ولی کیانی و نوکرانش دستگیر شدند و بدین وسیله جنایت و خیانت این اشخاص کاملاً مبرهن گردید و با مدارک متقن تسلیم مراجع قانونی شدند(2)

به دنبال دستگیری ولی خان کیانی، برخی دیگر از کلانتران ممسنی چون جعفر قلی رستم فرزند حسینقلی خان رستم، فریدون جاویدی و باباخان ایلامی بازداشت و زندانی شدند(3)

ترتیب ملاقات کدخدایان بویر احمد با محمدرضا شاه

پس از تسلیم حبیب شهبازی و بازداشت کلانتران ممسنی، طراحان و سردمداران

ص: 390


1- رجوع شود: اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران (1357 _ 1329 ه. ش)، همان، ص 238.
2- مهر ایران، (25 اردیبهشت 1342، شماره 1826)، ص 5.
3- آریانا، همان، ص 219.

رژیم برای پایان دادن به مقاومت بویر احمدی ها، تصمیم گرفتند کدخدایان بویراحمدی را به ملاقات شاه برند. مقصود آنان بهره برداری بیشتر از کدخدایان مزبورو تضعیف روحیة مردم عادی و استفاده های سیاسی _ تبلیغاتی بود. تقوی مقدم به درستی اظهار می نماید که:

... شاه و مقامهای نظامی او درصدد برآمدند تا به منظور تضعیف افکار عمومی به ویژه نیروهای عشایر، اکثر سران طوایف بویر احمدی را که از آغاز قیام تا آن تاریخ در نتیجة تهدید، تطمیع و اقدامات تفرقه افکنانه از صف مبارزه جدا ساخته بودند، به دیدار شاه برده تا به عنوان همبستگی نمایندگان عشایر با شاه وانمود شود(1)

بدین ترتیب، تصمیم گرفته شد کدخدایان بویر احمد که مدتها در شیراز میهمان ساواک بودند و همه گونه کمک و پذیرایی می شدند، به نزد شاه برده شوند.

سرهنگ مسعود حریری، ریاست ساواک فارس و بنادر در نامة مورخ 24/2/42 به مرکز اعلام می دارد:

... تصمیم گرفته شده کدخدایان [بویر احمد] صبح روز 25 جاری از راه زمینی به تهران حرکت کنند و در ساعت 22 همانروز به تهران خواهند رسید... یک روز بعد از حرکت کدخدایان آقای هاشمی با هواپیما بتهران خواهند آمد تا ضمن گزارشهای حضوری در مورد طرح استفاده از وجود این کدخدایان و موارد دیگر در تنظیم برنامه پذیرائی از کدخدایان شرکت نماید... برای پذیرایی کردن از آنها چنانچه منزل مجزائی وجود داشته باشد که وسائل خواب و نظافت و غذای آنها از طرف ساواک تأمین گردد بهتر خواهد بود و در صورت عدم امکان ... در یکی از مهمانخانه های درجه 2 پیش بینی های لازم بعمل آید... بهر کدام از کدخدایان در موقع عزیمت پنج هزار ریال پول پرداخت خواهد شد [تا] در تهران با راهنمائی ساواک یک دست لباس مشکی و مناسب برای شرفیابی تهیه نمایند... مدت اقامت کدخدایان در تهران چهار روز پیش بینی شده که ... برنامه آن در مرکز تهیه و وسائل لازم از قبیل ماشین و راهنما و غیره پیش بینی شود... یک روز از این چهار

ص: 391


1- تقوی مقدم، همان، ص 507.

روز برای شرفیابی بحضور شاهنشاه اختصاص داده خواهد شد که مقرر فرمایند از هم اکنون ترتیب کار داده شود... دربارة تأمین وسیله مراجعت کدخدایان ... اقدام [گردد] تا بمحض خاتمه برنامه و بدون فوت وقت مراجعت نمایند که طرح استفاده از آنان هر چه زودتر اجرا گردد ...(سند شماره 14)

بدین گونه، ترتیب ملاقات کدخدایان بویر احمد با شاه داده شد، تا بیش از پیش زمینة استفاده از آنها مهیا گردد. سرهنگ حریری، در نامه ای دیگر به ساواک مرکز، موارد مهم جدیدی را گوشزد می نماید:

... یک نفر از کدخدایان اعزامی[،] مأمور ویژه این ساواک میباشد مقرر فرمائید مأمورین ساواک مرکز با او تماس مخصوص و جداگانه نگیرند زیرا جلب توجه سایرین را کرده و در آتیه استفاده از این مأمور غیر ممکن خواهد بود... مراقبت شود اشخاص خارج و عناصری از مخالفین دولت در تهران با کدخدایان تماس نگیرند... به ولی پناهی بیش از سایر کدخدایان محبت و احترام و به مطالب و مستدعیات او توجه شده و چنانچه سئوالاتی باشد از او سئوال [و] اگر دستور باشد باو ابلاغ شود... به مستدعیات کدخدایان طوری توجه فرمایند که نامبردگان اطمینان حاصل کنند ترتیب اثر داده خواهد شد...» (سند شماره 15)

بر اساس سفارش ها و تأکید های سرهنگ حریری ریاست ساواک فارس، برنامه پذیرایی از کدخدایان بویر احمد در تهران تنظیم گردید و ترتیب «شرفیابی» آنان داده شد.

کدخدایان مزبور، علاوه بر 500 تومان ساواک فارس، 250 تومان دیگر نیز از ساواک مرکز بابت «پول لباس» دریافت داشته اند. در این میان، ملاولی پناهی 500 تومان دیگر اضافه پاداش گرفته است(1) حکومتی ها، برای انجام مقاصد خویش دست به چنین اقداماتی می زدند.

سرتیپ منوچهر هاشمی، داستان ترتیب ملاقات کدخدایان بویر احمدی با شاه را این گونه تعریف می نماید:

... تعداد سی نفر از ریش سفیدان و کدخدایان منطقه بویراحمدی به ساواک مراجعه

ص: 392


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

و اظهار داشتند، آنها حاضرند در صورت همکاری نیروهای انتظامی با آنها و در اختیار داشتن اسلحه، به مقابله با شورشیان برآیند و آنها را وادار به تسلیم و تحویل اسلحه هایشان بکنندو یا حتی اگر لازم باشد، دست به کشتار آنها بزنند. زیرا از ادامه این وضع اضطراب آور خسته شده اند و بسیاری از فعالیت هایشان بر اثر همین ناامنی متوقف مانده است.

مراتب را به مرکز گزارش دادم و پیشنهاد کردم اجازه و دستور داده شود این افراد را همراه خود به تهران ببرم و در مرکز نسبت به پیشنهادهای آنان، و در صورت لزوم، شرفیابی آنان به حضور اعلیحضرت، تصمیم گرفته شود. ساواک مرکز بلافاصله با پیشنهاد من موافقت و برای اعزام ریش سفیدان و کدخدایان نامبرده یک فروند هواپیما به شیراز فرستاد(1) به محض ورود به تهران، به کارپردازی دستور داده شد امکانات اقامت آنان در تهران فراهم و برای همه آنان کت و شلوار مشکی و پیراهن و کراوات و کفش و جوراب نو تهیه بشود که در شرفیابی بحضور اعلیحضرت سر و وضع مرتب داشته باشند. ترتیب شرفیابی آنان را تیمسار پاکروان داده بود و روزی که قرار بود این کار انجام شود، تیمسار پاکروان مرا احضار و گفت، اعلیحضرت فرمودند خود شما این عده را به دربار ببرید. دستور اجرا شد و در ساعت مقرر «مهمانان» را به دربار بردم و در سالن بزرگ شرفیابی در یک صف قرار دادم. لحظاتی بعد، آجودان اعلیحضرت نزد من آمد و گفت شما را احضار فرمودند. پس از ورود من به دفتر و ادای احترام، اعلیحضرت فرمودند «برای چه اینها را به تهران آورده اید؟ آیا آریانا یا پاکروان این پیشنهاد را کرده اند؟» عرض کردم پیشنهاد از طرف بنده بود. خود این کلانتران و کدخدایان هر کدام بستگانی در بین افراد شورشی دارند. بستگان نزدیک مثل پسر، برادر، داماد و غیره که در بین یاغیان بسر میبرند. این ها از سرنوشت آنها نگران هستند و نیز از ادامه تشنج در منطقه به تنگ آمده اند. خودشان به من مراجعه و تقاضا کرده اند اگر تعدادی اسلحه در اختیار آنها گزارده شود، در ظرف مدت کوتاهی شورشیان را تار و مار خواهند کرد یا زنده تحویل خواهند داد. فرمودند اگر اینها سلاح ها را بردند،چه کسی

ص: 393


1- البته، کدخدایان مزبور با اتوبوس به تهران اعزام شدند.

جوابگو خواهد بود؟ عرض کردم، صد قبضه اسلحه در مجموع مورد تقاضای آنها میباشد و به فرض اینکه تعدادی از آنها از بین برود، بهتر است که تعداد زیادی سرباز و افسر در کوهها سرگردان بمانند. بعلاوه اینها از کانال های دیگر به اسلحه دسترسی دارند، با این تقاضا میخواهند عملشان موجه و مورد پشتیبانی دولت باشد. در ضمن برای کنترل اینها، اگر اجازه فرمایند، با هر گروه از اینها یک درجه دار و یک دستگاه بی سیم همراه بکنیم و هرگروه را زیر نظر یک افسر و مأمور ساواک قرار دهیم که اعمالشان تحت کنترل باشد. فرمودند، من جواب مردم را چه بدهم که با ارتشی به این عظمت و ژاندارمری و نیروی مقاومت ملی، مجبور هستیم برای سرکوب یک عده یاغی از وجود عشایر استفاده کنیم؟ بعرض رساندم با آشنائی شورشیان به منطقه، که کوهستانی و جنگلی میباشد و شیوه های جنگ های پراکنده و جنگ و گریز که آن ها بکار میبرند، سرکوب آنها توسط نیروهای انتظامی مدتها طول خواهدکشید و اسباب خستگی سربازان خواهد شد. زیرا سربازان برای جنگ های منظم آموزش دیده اند و با این قبیل برخوردها بیگانه هستند. از طرف دیگر وجود این یاغیان در کوهها، با گذشت زمان اهمیت پیدا خواهد کرد و تعدادی از افراد ناراضی و یا دزدان و راهزنان به آنها ملحق خواهند شد و امکان دارد تحریکات عوامل خارجی هم به مسئله کمک کند و باز مشکل بزرگی بوجود بیاید. مصلحت چنین است که به هر وسیله ممکن با این قبیل شورش های پراکنده سریعاً مقابله شود. فرمودند به آریانا و پاکروان بگو هر غلطی میخواهند بکنند. ماههاست هشت گردان نظامی در فارس سرگردان است...(1)

بدین گونه، ملاقات کدخدایان بویر احمدی با شاه انجام گرفت. در این دیدار نیم ساعته که گزارشگر ساواک آ ن را ثبت کرده، چنین آمده است:

عده ای از کدخدایان بویر احمد... به نمایندگی از طرف کلیه اهالی رشید و شرافتمند بویر احمد... بحضور اعلیحضرت همایون شاهنشاه بار یافته و با احساساتی بی شائبه مراتب فداکاری و جانبازی خود را اعلام و از عده معدود خائنین که برای اجرای مقاصد پلید خود قیام نموده بودند بشدت ابراز انزجار و

ص: 394


1- منوچهر هاشمی، همان، صص 237 _ 234.

برای شدت مراتب وفاداری خود نسبت بشاهنشاه و ملت ایران قرآن مهر شده ای که در آن تصریح نموده بودند تا آخرین قطره خون خود را در راه نیات شاهنشاه و مصوبات ملت ایران فداکاری و جانبازی خواهند نمود بحضور اعلیحضرت همایونی تقدیم نمودند. کدخدایان مزبور ضمن اظهار عبودیت و آمادگی برای هرنوع فداکاری برای عمران و آبادی منطقه زیبا و مستعد بویر احمد که متأسفانه بعلت وضع طبیعی آن هنوز خیلی عقب افتاده است مستدعیاتی بخاک پای همایونی عرضه نمودند [.] از آنجائیکه صفات عالی و احساسات پاک این مردم ساده و بی آلایش در تمام کشور شهرت بسزائی دارد گفتار صادقانه و مستدعیات آنان مورد توجه خاص اعلیحضرت همایون شاهنشاه واقع گردید...(1)

به رغم این توضیحات، هیچ یک از کدخدایان تسلیم شده بویر احمدی، نمایندة اهالی بویر احمد محسوب نمی شدند. بلکه در دید عموم ایل، برخی از آنان فرصت طلبانی بودند که حتی به ولی نعمتان و خویشاوندان نزدیک خود رحم نکرده بودند. عده ای از این کدخدایان نیز دو ماه و اندی پیش در دروهان بویر احمد قسم قرآن خورده بودند که با رژیم شاه بجنگند و به اقوام خویش و دیگر مبارزان پشت نکنند. ولی اکنون «قرآن مهر شده ای» را به شاه تقدیم می کردند. معلوم بود چنین سوگندهایی، دروغین و ناپایدار است(2)

به دنبال این دیدار، روزنامه های رسمی کشور در تیترهای درشت و تبلیغات وسیع،به انتشار همبستگی نمایندگان عشایر بویر احمد با شاه و اعلام مراتب فداکاری و جانبازی آنان پرداختند.

مطالب این روزنامه ها، البته همه برگرفته از دیدگاه رسمی مقامات کشوری و لشکری بود.

یکی از روزنامه های رسمی، در مطلبی با عنوان «کلانتران توبه کار» با طنز و کنایه نوشت: «خبر میمنت اثر ابراز وفاداری کلانتران قشقایی و بویراحمدی[،] نسبت به شاهنشاه

ص: 395


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. (دقیقاً گزارش ساواک را روزنامه «پیغام امروز» به چاپ رسانیده بود. رجوع شود: پیغام امروز، (29 اردیبهشت 1342، شماره 938)، ص 5.
2- روزنامه پیغام امروز، با عنوان «کلانتران بویراحمدی قرآن مهر شده ای برای ثبوت وفاداری خود نسبت به شاهنشاه و مصوبات ملت ایران تقدیم کردند.» (همان، ص 1)

و ملت ایران که به همراه کلام الله مجید مهرشده یی مؤکد و مؤید شده بود، به مراتب کمتر از آن مایه مسرت خاطر... شد که گذشت و جوانمردی شهریاری... امید است دولتمداران ما، در قبال این توبه کاری کلانتران قشقایی و بویراحمدی، همان می کردند که اعلیحضرت فقید رضاشاه کبیر... به کار بستند و آن اینکه پس از تسلط کامل بر فئودالیسم و خانها و کلانتران، راه هرگونه اعمال نفوذ [و] هرگونه فعالیت اجتماعی را به روی آنها به طور کامل سد کردند و چنان آنها را در تنگنای زندگی عادی و قانونی محصور نگه داشتند که جرأت هیچ گونه دست درازی دیگر نیافتند... در حاشیه توبه کاری کلانتران قشقایی و بویراحمدی امروز بیش از این نتوان گفت که کاش دولتمداران ما در این زمینه پای در جای پای آن فقید سعید نهند. (1)» علاوه بر روزنامه ها و نشریات، رسانه های جمعی رادیو و تلویزیون و نیز خبرگزاری های خارجی، به تبلیغ و انتشار این دیدار_ که به زعم آنان بیانگر تسلیم ایل بویر احمد بود _ پرداختند.

شاه و مقامات محرمش _ خاصه ساواک _ البته طرح های عملی و مهم دیگری با استفاده از این ملاقات در سر داشتند. سرلشکر پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در نامة «خیلی محرمانة» مورخه 30/2/42 به ساواک فارس می نویسد:

زمینه برای کلیه اقدامات لازم فراهم شده[،] بمحض مراجعت آقای هاشمی همانطوریکه در تهران بررسی گردیده ترتیب کارها داده شود. (سند شماره 16)

تصمیمات سیاسی جدید و تبعات آن

پس از ملاقات کدخدایان بویر احمد با محمد رضا شاه، سپهبد بهرام آریانا فرمانده نیروی عملیاتی جنوب، در نامه ای به شاه تصمیم جدید وسیاسی اتخاذ شده را برای تأیید قطعی محمد رضا شاه اعلام داشت.

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی

مفتخراً بشرفعرض مبارک میرساند بنا باستدعای کدخدایان بویر احمدی از خاکپای همایونی جان نثار در نظر دارد اعلامیه ای صادر و طی آن بغیر از عبداله ضرغامپور و پسرانش و ناصر طاهری و چند نفر از نزدیکان وی[،] غلامحسین جلیل و سایر

ص: 396


1- مهر ایران، (30 اردیبهشت 1342، شماره 1830، صص 1 و 6).

اشراری که دست آنان بخون افسران و درجه داران و سربازان شهید آلوده شده است [،] به بقیه افراد عامی و فریب خورده که بلااراده آلت دست سران تبهکاران اشرار واقع شده اند تأمین بدهد و از این اقدام دو نتیجه معروضه پائین حاصل خواهد شد.

1_ پراکنده شدن افراد از اطراف سران اشرار خائن با راهنمائی و همکاری کدخدایان خدمتگذار بویر احمدی[.]

2_ تسهیل عملیات نظامی وخاتمه دادن هر چه زودتر بآن [.]

جانثار استدعا دارد فرمان مبارک شاهانه نسبت به پیشنهاد معروضه بالا شرفصدور یابد تا قبل از آغاز عملیاتی که در پیش است اعلامیه مزبور تنظیم و در تمام منطقه بویر احمدی پخش گردد... (1)

ظاهراً شاه موافقت خویش را اعلام داشته، زیرا یک روز بعد _ در تاریخ 4/3/1342 _ سپهبد آریانا اعلامیة معروف شمارة 17 را بدین مضمون منتشر نمود:

اخیراً هنگام شرفیابی کدخدایان و کلانتران شاهدوست و میهن پرست بویر احمد بحضور مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه بزرگ ارتشتاران از خاکپای ذات مبارک ملوکانه استدعا نموده بودند آن عده از افراد ساده لوح و عامی بویر احمد که روی نادانی و بی خبری و بویژه باجبار تحت تأثیر گفتار پوچ و دروغ اشرار و خائنین قرار گرفته و گول خورده اند مورد عفو ملوکانه واقع و بآنها تأمین داده شود[.] این استدعای کدخدایان مورد تصویب ذات شاهانه واقع و فرمان جهانمطاع ملوکانه بشرح زیر به نیروی جنوب ابلاغ گردیده است.

باستثنای افراد شریری که در بلوای اخیر بویر احمد توطئه چینی نموده و یا دست ناپاک خود را بخون افسران و درجه داران و سربازان دلاور ارتش شاهنشاهی آلوده نموده اند بسایر افرادی که ندانسته بنحوی از انحاء در این اعمال شرم آور و خائنانه باشرار کمک نموده اند بشرطی که با اسلحه خود را تسلیم و احیاناً خائنین را بقتل رسانده و اسلحه آنان راتسلیم نمایند تأمین داده شود.

نام کسانی که جزء اشرار بوده و هرگز بآنها تأمین داده نخواهد شد در زیر نوشته

ص: 397


1- آریانا، همان، صص 238 _ 237.

میشود [.] بقیه اشخاص میتوانند از این تاریخ تا مدت ده روز با فرستادن نماینده بستون های عملیاتی و مذاکره قبلی با فرماندهان ستونها ترتیب تسلیم و تحویل اسلحه خود را بفرماندهان ستون داده و برای حفظ جان و مال خود اقدام نمایند...

اینک اسامی اشرار و خائنین: 1_ عبداله ضرغامپور 2 _ خداکرم ضرغامپور 3 _ منصور ضرغامپور 4 _ ناصر طاهری 5 _ غلامحسین جلیل 6 _ کردی (داماد غلامحسین جلیل) 7 _ عیدی و شیخ محمد رضا (نوکران ناصر طاهری) 8 _ درویشعلی و علی خان(1) (نوکران عبداله ضرغامپور) ...(2)

سپهبد آریانا، یک روز پس از انتشار اعلامیة شماره 17، اعلامیه دیگری منتشر نمود که در آن، عامة عشایر را تهدید کرده بود: «هر فردی به هر نحوی» به افراد عفو ناشده «پناه» دهد «و یا وسایل اختفاء و تأمین تدارک» آنها را فراهم نماید «جزء یاغیان و اشرار قلمداد [گردیده] و با آنان نیز مانند خود اشرار رفتار خواهد شد.» (سند شماره 17)

به دنبال این تصمیم و انتشار اعلامیه شماره 17 [برخی] افرادی چون کی خوشید برومند _ که هنوز برای عبدالله خان مفید بود _ تسلیم نظامیان شدند. علاوه بر کی خورشید، برادرش کی شمشیر، کی خدابخش مظفری و ملابهرام مندنی پور با حضور در پادگان های نظامی سرتسلیم فرود آوردند.در کوهمره سرخی نیز پس از تسلیم شدن حبیب شهبازی، عوض قلی محمدی و بهادر امیری «با کلیة کسان و بیست و پنج قبضه سلاح خود را تسلیم نمودند.»(3) این افراد، در روزهای هفتم و هشتم خرداد ماه تسلیم نظامیان گردیدند.

پس از این وقایع، آریانا در گزارشی به ستاد بزرگ ارتشتاران و فرماندهی نیروی زمینی و ریاست دفتر ویژه اطلاعات، آخرین وضعیت نیروهای «خودی» و عشایر را از عصر روز هفتم خردادماه تا عصر روز هشتم خردادماه 1342، این گونه اعلام داشت:

... الف _ جناب آقای نخست وزیر [اسدالله علم] در ساعت 1100 روز جاری در ستاد اینجانب حضور بهمرسانیدند و ضمن توجیه معظم له دربارة عملیات [جنوب] مذاکرات مفصلی نیز دربارة طرحهای آینده برای منطقه بویر احمدی و ممسنی بعمل

ص: 398


1- اصل: علی جان.
2- آریانا، همان، ص 238.
3- همان، ص 239.

آمد.

ب _ در روز جاری عوضعلی[عوضقلی] مسقانی وبهادر امیری و 23 نفر دیگر از تفنگچیان منطقه سرخی با 25 قبضه تفنگ که 12 قبضه آن ام _ 1 (سلاحهای از دست رفته از پاسگاه ژاندارمری دادنجان) [بود] در ستاد نیروهای جنوب حاضر شده و خود را تسلیم و تفنگهای خود را نیز تحویل دادند...

پ _ ناصر طاهری و غلامحسین سیاهپور پس از اینکه بمنطقه جاوید و کشکولی رفته و از همراهی و همکاری آنان مأیوس گردیده دو روز قبل مجدداً از طریق سفیدار و جلیل و بابکان بهمان منطقه اولین که زیر نفوذ غلامحسین سیاهپور میباشد [و] در تنگ آبشور و دشتوه قراردارد مراجعت نموده ا ند.

ت _ عبداله ضرغامپور در منطقه تامرادی است [و] غلامحسین سیاهپور و همراهان هنوز در منطقه بابکان هستند(1)

بنابراین، تصمیم سیاسی حکومت که انتشار اعلامیة عفو عمومی بود، تأثیر شایانی در پراکنده سازی جنگجویان و حامیان ایشان داشت. سیاست جدید دولت که با همفکری برخی کدخدایان بویر احمد ریخته شده بود، باعث شد عبدالله خان به ناچار تنگ تامرادی را رها کند و به کوههای اطراف چرام و دهدشت پناه ببرد.

تشکیل دسته های چریک محلی در مقابل مبارزان عشایر

یکی دیگر از اقدامات مؤثر رژیم در سرکوب قیام عشایر، استفاده از چریک مزدور محلی بود.

در این طرح خطرناک و کشنده که نمونه ای واضح از طرح انگلیسی «تفرقه بینداز و حکومت کن» بود، برخی عشایر را در مقابل هم قرار داد و با یکدیگر معارض نمود. «رژیم [پهلوی] به علت عدم کارائی ارتش در جنگهای پارتیزانی، با استفاده از نیروی چریکهای مزدور، به سرکردگی کلانتران خریده شده و فئودالها به عملیات چریکی علیه عشایر قیام کننده اقدام» نمود؛(2) که در واقع «سهم مهمی در شکست نهضت داشت.»(3)

ص: 399


1- آریانا، همان، ص 231.
2- ایل ناشناخته ، ص 286.
3- همان، ص 282.

در برابر هم قرار دادن عشایر، شرایط بسیار سختی برای مبارزان و مردم محل به وجود آورد. در واقع، آن گونه که «تقوی مقدم» نظر می دهد، در مقابل هم قراردادن نیروهای مردمی عشایر «علاوه بر اینکه از تجربه و مهارت رزمی افراد عشایر سوء استفاده می شد... وضع دشواری را برای افراد مخالف دولت فراهم می کرد.»(1)

در این «وضع دشوار» که تصمیم گیری برای جنگجویان عشایر سخت شده بود، ادامه درگیری و جنگ با نظامیان رژیم نیز دشوار و جبران ناپذیر می نمود. زیرا در صورت درگیری طرفین، دیگر معارضه دولت و ملت به شمار نمی رفت؛ بلکه در اخبار رسمی و تبلیغی و نیز افواه عموم، جنگ داخلی عشایر محسوب می شد.

در حقیقت، تبعات این گونه جنگهای داخلی بود که اکنون حکومت پهلوی از آن بهره برداری می کرد. در برابر این سیاست خطرناک و تخریبی، جز تحمل و تأمل چاره ای نبود. تشکیل دسته های چریک دولتی از افراد محلی، که چون مزد اعمال خویش را دریافت می کردند، «مزدور» محسوب می شدند، از جمله طرح هایی بود که مقامات ساواک پس از دیدار کدخدایان بویراحمد با شاه، راه اندازی کردند. این مهم، با همکاری برخی کدخدایان بویر احمد عملی و اجرا شد. بنا به نوشتة آریانا:

استخدام چریک زیر نظر ساواک بعمل آمد [و] نگهداری و زیست این عناصر از نظر غذا، نان، جیره، سیگار، قند و چای و سایر احتیاجات طبق اعتبارات ویژه از طرف ساواک تأمین گردید. طبق دستورات مرکز بجای حقوق روزانه[،] پاداش برای آنان در نظر گرفته شد تا افراد چریک بامید یک حقوق مرتب علمیات را طول ندهند... (2)

فعالیت دسته های چریک محلی که غالباً تحت فرماندهی یک افسر و چند درجه دار بود، از همان اوایل خرداد ماه _ و پس از اعلامیه شماره 17 _ با شدت آغاز گردید. آریانا، در گزارش های متعدد روزانه، به این فعالیت ها اشاره دارد. او در گزارش 15 خرداد ماه، می نویسد: «دستجات عملیات مخصوص و چریک در حدود 250 نفر تشکیل گردیده و بطور محرمانه و آشکاردر کوهها پراکنده و در تعقیب اشرار میباشند و تاکنون

ص: 400


1- تقوی مقدم، همان، ص 508.
2- آریانا، همان، ص 245.

چهل قبضه تفنگ برنو و پنج تیر پران و شش قبضه تفنگ ام _ 1 جمع آوری نموده اند. اشرار در کوهستانها متواری و دستجات مزبور در تعقیب آنها میباشند.»(1)

وی در گزارشی دیگر، به استناد اطلاعات لشکر 9 خوزستان، عملیات موفقیت آمیز چریک ها را این گونه بیان می دارد: «دستجات چریک خودی تحت فرماندهی افسران نیرو با وسائل بی سیم در چهار دسته مشغول تعقیب سران اشرار (عبداله ضرغامپور، ناصر طاهری، غلامحسین سیاهپور و حبیب بهادر) میباشند و عده ای از اطرافیان نامبردگان خود را معرفی و مشغول جمع آوری سلاح آنان گردیده و پنج قبضه از تفنگ های (ام _ 1) از دست رفته مسترد گردیده _ تعقیب و قلع و قمع و خلع سلاح اشرار ادامه دارد.»(2)

اوج استفاده از چریکان وابستة محلی، در تعقیب ناصرخان طاهری و ملاغلامحسین سیاهپور صورت پذیرفت. متلاشی شدن گروه ناصرخان، نتیجة کار یک دسته از این چریک های محلی بود. چریکان طایفة «تیرتاجی» بویراحمد، بنا به دستور نظامیان، در تعقیب گروه ناصرخان به راه افتادند و با وی درگیر شدند. در این درگیری، چریک های محلی موفق به هزیمت ناصرخان و همراهانش گردیدند و یک دسته از مخالفان حکومت را سرکوب نمودند. این اقدام، در آن شرایط بحرانی کمک بسیار بزرگی به رژیم پهلوی محسوب می شد. به دنبال تار و مار شدن دسته ناصرخان و تسلیم وی، تمام توان رژیم برای از بین بردن ملاغلامحسین سیاهپورجلیل و یارانش به کار گرفته شد. در اینجا نیز استفاده از چریک مزدور محلی، جزو اهم برنامه های اساسی سردمداران رژیم بود.

هر چند ملاغلامحسین و یارانش در بسیاری مواقع، می توانستند این وابستگان محلی را قتل عام کنند، اما غالباً سیاست اختفا و عدم درگیری را به کار می بستند. البته، بسیاری از چریک های محلی نیز هیچ علاقه ای به درگیری و برخورد با گروه ملاغلامحسین نداشتند. اکیپ های متعدد چریک، که از اواسط مرداد ماه 1342 و پس از تسلیم شدن دسته های مقاومت عشایر بویر احمد، در سطح بسیار وسیع برای دستگیری و قلع و قمع ملاغلامحسین و گروهش راه اندازی شده بود، تلاش مضاعف خویش را آغاز کردند.

ص: 401


1- همان، ص 246.
2- همانجا.

دسته های چریک محلی، که تعدادشان بسیار بیشتر از قبل شده بود، از نقاط مختلف منطقه جلیل، وارد سردسیر و گرمسیر طایفة مزبور گردیدند.

گروه های زیادی از سمت دهدشت و با تقسیم بندی لشکر 9 خوزستان _ با سخنرانی غرا و تشجیع کننده سرهنگ غفور علیزاده فرماندار نظامی کهگیلویه _ روانه پشتکوه جلیل گردیدند. به اینان تأکید شده بود، «اعلیحضرت همایونی» امر مطاع و مستقیم خویش را مبنی بر «نابودی» طایفه جلیل صادر نموده است. بنابراین، غارت و کشتن آنان مجاز است.

جمع زیادی از چریکان دولتی، به رهبری ملک منصور خان باشتی، از سمت باشت و باوی به سوی منطقه جلیل حرکت کردند. دسته های متعدد دیگری از چریک های محلی، از ایل بویر احمد سردسیر و به رهبری برخی کدخدایان مشهور قایدگیوی، نظیر ملاولی پناهی و کی خورشید برومند برای قلع و قمع ملاغلامحسین و یارانش به منطقه جلیل وارد شدند.

بدین ترتیب، جمع زیادی از اکیپ های عملیاتی چریک محلی، تحت رهبری دولتیان، برای نابودی دسته ملاغلامحسین و طایفه جلیل وارد عمل شده بودند. بسیاری از این چریک ها، البته سعی می نمودند به گونه ای عمل شود که اصطکاکی با گروه ملاغلامحسین پیدا نکنند.

برخی از این چریک ها، البته در آزار و اذیت مردم طایفةجلیل و انصاری های امیرایوب تلاش بسیار نمودند. آنان، به طرق مختلف مردم منطقه را شکنجه و آزار می دادند و با شدت و خشونت رفتار می کردند. در واقع، یکی از عوامل مهم و اصلی تسلیم شدن ملاغلامحسین و یارانش در اواخر مرداد 1343 _ پس از یکسال و اندی مقاومت _ همین برخوردهای خشن و غیرانسانی چریک های مزدور محلی و آزار و شکنجه مردم طایفة جلیل بود. بعضی از چریک ها، به طمع پول و کالا _ شامل قند، چای، سیگار، برنج و غیره _ وارد دسته های چریکی شده بودند. برخی نیز از سر ترس و تهدید و اجبار و یا به تبع سران خویش به جرگة چریک های دولتی پیوسته بودند.

در هر حال، تشکیل دسته های چریک محلی و همکاری آنها با نظامیان، از عوامل مهم سرکوب قیام عشایر محسوب می شود. همکاری آنان با رژیم پهلوی، اوضاع بحرانی و به هم ریختة داخلی عشایر را بیش از پیش مغشوش و نابسامان نمود. به

ص: 402

علاوه، فشار مضاعفی بر جنگجویان عشایر و حامیان آنها وارد آورد و آزادی عمل مبارزان عشایر را سلب کرد.

کشته شدن عبدالله خان ضرغامپور

عبدالله خان ضرغامپور که تقریباً از نیمه اول فروردین ماه 1342 وارد تنگ تامرادی شده بود، در واقع در کنف حمایت کی خورشید برومند به سر می برد. علاوه بر وی، خانواده اش نیز درآرامش نسبی تنگ تامرادی، بیش از یک ماه و نیم دوام آورد. در این مدت تنها تلاش عبدالله خان و فرزندان و همراهان، حفظ جان خویش و خانواده بود. او دیگر نمی توانست اقدام خاصی انجام دهد.

این اوضاع به ظاهر آرام، پس از دیدار کدخدایان بویر احمد با محمد رضا شاه و انتشار اعلامیة شماره 17، کاملاً به هم ریخت. تلاش برخی نظامیان و همکاری جدی ولی پناهی _ از کدخدایان بنام عبدالله خان _ بالاخره موجب جدایی کی خورشید برومند و رها نمودن عبدالله خان گردید. با جدایی و تسلیم کی خورشید، عبدالله خان صلاح ندید که بیش از این در تنگ تامرادی بماند. بنابراین، جمع زنان و فرزندان خرد و درشت و برخی نوکران وفادارش را برداشت و از تنگ تامرادی خارج گشت. در خط سیر خویش از پشتکوه جلیل و بلندی های کوه زرآورد به سوی منطقه مسکونی بابکانی ها حرکت کرد. مدتی در حدفاصل مناطق مسکونی طوایف جلیل، بابکانی، انصاری و بایاری، به سر برد.

عبدالله خان که در همین چند روز اقامت در حوزة جلیل و آقایی های بابکانی، با همکاری مردم منطقه برخی زنان و کودکان خویش را نزد باوی ها و سادات بحرینی ده بزرگ فرستاد، تا اندازه ای راحت شد. در ده بزرگ باشت، سرهنگ فیروز بخش نیروهای نظامی خود را مستقر نموده بود و چریکان باوی به رهبری ملک منصورخان باشتی، ملاابوالفتح رضوانی و برخی دیگر از بزرگان منطقه، با او همکاری می نمودند.

در نیمه اول خردادماه عبدالله خان با ده پانزده تن از همراهان به سوی کوههای پیرامون چرام و دهدشت روانه شد. ناصرخان هم با همراهان، به همراه ملاغلامحسین سیاهپور وارد منطقة جلیل گردید. ملاغلامحسین نیز که دسته ای منسجم تر و متحد تر داشت، در منطقه خویش باقی ماند. اما ناصرخان به سوی کوههای اطراف یاسوج رفت.

ص: 403

اکنون دو خان بویر احمدی، تنهاتر از همیشه، در دو سوی مخالف حرکت می کردند؛ یکی به سمت دهدشت و دیگری به طرف یاسوج. هدفشان البته استتار در کوههای اطراف دهدشت و یاسوج بود. شاید هم قصد داشتند در صورت امکان با مقامات دولتی و فرماندهان نظامی، ملاقاتی مؤثر انجام دهند.

اما، پیش از آن که این امکان ها رخ دهد، هر دو مورد سوءقصد محلیان قرار گرفتند. یکی از نوکران پیشین عبدالله خان، به نام علی فرزند غلامعلی از زمان بازگشت کدخدایان بویر احمد ازتهران، مأموریت یافته بود خود را به سران مشهور قیام نزدیک نماید و در فرصت مناسب یک یا چند تن از آنان را به قتل رساند.

وی ابتدا در پشتکوه جلیل و پیرامون امیرایوب، خود را به ناصرخان و ملاغلامحسین _ و همراهان ایشان _ نزدیک کرد. ولی در همان آغاز حضور، کاملاً مورد شک قرار گرفت و مراقبت گردید. با وجود این، پس از آن که عبدالله خان، ناصرخان و ملاغلامحسین از یکدیگر جدا شدند، در دسته عبدالله خان و به عنوان معتمد وخدمت گذار او وارد شد. تقریباً تمام افراد موجود، نسبت به «علی» مشکوک بودند و در مجالس عمومی و خصوصی خطر او را به عبدالله خان گوشزد نمودند. اما عبدالله خان نه تنهاسخن هیچ کدام را نپذیرفت،که در همراهی و حمایت علی اصرار ورزید.

علیِ غلامعلی نیز از اعتماد و اصرار عبدالله خان نهایت سوءاستفاده را برد و در نخستین ساعات بامداد 18 خرداد 1342 او را به قتل رسانید. همراهان اندک عبدالله خان هم به زودی صحنه قتل و جسد مقتول را رها کردند و آوارة کوه و بیابان شدند. قاتل نیز خود را به نظامیان رسانید و خبر قتل عبدالله خان و اقدام خویش را اعلام داشت. همان روز نیروهای نظامی وارد قتلگاه شدند و نعش بر جای مانده عبدالله خان را برداشته به بهبهان بردند. در آنجا هم براساس تصمیم حکومتیان، جسد عبدالله خان را چند روزی به دار آویختند، تا به همگان اعلام نمایند دیگر عبدالله خانی وجود ندارد. خبر قتل عبدالله خان، که پیروزی مهمی برای حکومت محسوب می شد، در روزنامه های سراسری کشور منتشر گردید. این اخبار و گزارشات، بیانگر اهمیت و ارزش قتل عبدالله خان ضرغامپور برای سردمداران حکومت پهلوی بود.

تیمسار سرتیپ علی نادور فرمانده پادگان بهبهان، گزارش قتل عبدالله خان را به

ص: 404

فرماندهی نیروهای جنوب و فرمانده لشکر 9 خوزستان مخابره نمود(1) آریانا نیز در پاسخ تلگراف سرتیپ نادور اعلام داشت: «از این مژده بسیار خوشوقت شدم فوراً بهر قیمتی هست نعش را پیدا کرده و از آن چند قطعه عکس روشن برداشته و در بهبهان بدار آویخته و پس از عکس برداری برابر تشریفات قانونی بخاک بسپارید... .»(2)

وی که در همان روز، خبر قتل عبدالله خان را به شاه اعلان داشت؛ استدعا نمود: «تا پیدا شدن جنازه عبداله ضرغامپور و عکس برداری از آن[،] اوامر مبارک شاهانه شرفصدور یابد که از انتشار این خبر در جرائد و رادیو خودداری شود...»(3)

بالاخره، جسد عبدالله خان کشف و به بهبهان حمل گردید. آریانا، در بخشنامه ای به تاریخ 18 خرداد 1342 اعلام نمود:

عبداله ضرغامپور خائن و جنایت کاری که دستش بخون سربازان فداکار شاهنشاه و میهن آلوده و سردستگی اشرار را داشته و نظم منطقه ای از میهن عزیز را برای مدت محدودی بر هم زده بود بدست عوامل نفوذی لشکر 9 خوزستان کشته و جنازه گناهکارش جهت عبرت سایرین آنهائی که راهی جز خدمت بشاهنشاه و میهن در پیش می گیرند به بهبهان حمل و بدار مجازات آویخته گردید _ پایان زندگی شوم و ننگ آمیز این یاغی شرور را بافسران و درجه داران و افراد و همچنین عشایر منطقه ابلاغ نمائید(4)

وی در تاریخ 21 خردادماه، اعلامیه شماره 22 نیروهای جنوب را این گونه منتشر نمود:

عبداله ضرغامپور سردسته اشرارجنوب که عمری را بشرارت و یاغیگری گذرانده بود بکیفر گناهان خود رسید و تسلیم چوبه دار شد... بآن عده ایکه هنوز فکری پوچ در سر دارند و کورکورانه با اسلحه در کوهستانها مخفی شده اند و بهمه کسانی که درمنطقه عملیاتی نیروهای جنوب و کلیه مناطق فارس _ اصفهان _ خوزستان اسلحه داشته و تابحال آنرا بستونهای اعزامی تحویل نداده اند هشدار میدهم که تا وقتی

ص: 405


1- آریانا، همان، صص 232 _ 231.
2- همان، ص 232.
3- همانجا.
4- همان، ص 234.

پشیمان نشده و اسلحه خود را تحویل ندهند سرنوشتی شوم چون عبداله ضرغامپور در انتظار آنها است [.] کیفر این تبه کار را به بینید [و] بخود و خانوادة خود رحم نموده و اسلحه خود را به نزدیکترین پادگان نظامی تحویل دهید. حتی یک اسلحه در دست هیچکس نباید باقی بماند(1)

برخی روزنامه های رسمی کشور، با چاپ عکس قاتل و مقتول، خبر کشته شدن عبدالله خان را با آب و تاب فراوان _ و با اطلاعات راست و دروغ _ منتشر نمودند.

روزنامة کیهان، در صفحه اول خود به دروغ نوشت:

«پس از یک زد و خورد شدید در کوههای کهگیلویه [،] عبداله ضرغام پور کشته شد.»(2)

مجلة تهران مصور، با تیتر «قتل جانی شماره یک جنوب» گزارش واقعه را از زبان منابع رسمی نظامی، انتشار داد(3)

اخبار مربوط به قتل عبدالله خان، موجب توقیف روزنامه «جهان» و بازداشت مدیر مسئول آن «صادق بهداد» گردید. این روزنامه در تاریخ بیستم خردادماه، سر مقاله ای تحت عنوان «فرجام کار» نوشت،که به اختصار زندگی و اعمال عبدالله خان را بیان داشته بود. اما، انتقاداتی که به چگونگی اقدامات و عملکرد حکومت وارد نمود، مهم تر بود(4) یک روز بعد، مسئولان روزنامه مسئله ای حقوقی را مطرح کردند، که همین مهم عاملی برای توقیف روزنامه و زندانی شدن مدیر مسئول آن گردید. در روزنامه آمده بود: «آیا علی قائد [گیوی](5) قاتل عبدالله خان ضرغامپور از مجازات معاف است؟» نویسندة مطلب در توضیح بیشتر آورده بود:

... علی... اقرار بقتل ضرغام پور میکند و این موفقیتی برای نیروهای نظامی جنوب محسوب میشود چون بنا باظهار مقامات نظامی فارس دیگر مسئله ای بنام عملیات نیروهای جنوب وجود ندارد، اکنون یک مسئله قضائی پیش میآید و آن اینکه علی قائد [گیوی] یک فرد عادی است نه نظامی و او که کسی را کشته است و اقرار هم

ص: 406


1- همان، ص 241_240.
2- کیهان، (یکشنبه 19 خرداد ماه 1342، شماره 5962)، ص 1.
3- تهران مصور، (جمعه 24 خرداد 1342، شماره 1032)، ص 8.
4- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
5- منابع رسمی نظامی و روزنامه های کشوری، به غلط علی فرزند غلامعلی را «قایدگیوی» اعلام داشتند. وی، از تیره ای به نام «اولاد سیاه» محسوب می شد و ربطی به طایفه قایدگیوی بویر احمد نداشت.

کرد طبق قانون باید مجازات شود [،] در صورتیکه عملیات نظامی که وسیله سربازان انجام میشود تابع این قاعده قضائی نیست و هیچ تعقیب قانونی ندارد[،] اما در این مورد چون قاتل فرد عادی است این سئوال پیش میآید که آیا قاتل باید مجازات شود یا نه؟(1)

به دنبال درج این مطلب، روزنامه جهان توقیف و مدیر مسئول آن زندانی گشت. در سندی به امضای ستاد فرمانداری نظامی تهران و گزارش شهربانی کل کشور _ که پس از وقایع 15 خرداد، فعالیت سختگیرانه زیادی داشت _ به دستگیری صادق بهداد، مدیر مسئول روزنامه جهان و توقیف روزنامة مزبور اشاره شده است. در این سند، آمده است:

... آقای صادق بهداد مدیر روزنامه جهان در مورد علی قائد [گیوی] چریک که عبداله ضرغام پور را کشته است مطلبی در شماره 1129 مورخه سه شنبه 21 خرداد ماه درج نموده که چون تحریک آمیز بوده روزنامه توقیف و مدیر آن نیز طبق ماده 5 بازداشت گردیده است(2)

بدین ترتیب، قتل عبدالله خان ضرغامپور پیروزی بزرگی برای مقامات مملکتی بود. به علاوه در تضعیف روحیة همراهان، و ناکامی بیشتر عشایر تأثیر زیادی داشت.

گروه ناصرخان طاهری و شکست سنگین

پس از قتل عبدالله خان، هر کدام از همراهان وی _ متشکل از فرزندان، برادران و نوکرانش _ سرگردان و سراسیمه در کوهها و دهات متواری و مخفی شدند. بدین ترتیب، اهمیت وجودی گروه عبدالله خان از بین رفت. بنابراین، تمام توجه و حساسیت حکومت و در رأس آن محمد رضا شاه، بر دستگیری و نابودی ناصرخان طاهری و ملاغلامحسین جلیل قرار گرفت. این دو، هنوز تشکیلات چریکی نسبتاً منسجمی داشتند و برای رژیم خطرناک می نمودند. فشار نیروهای نظامی و دسته های چریک مزدور محلی که _ پس از ملاقات کدخدایان با شاه تشکیل شده بود _ برای قلع و قمع

ص: 407


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- آرشیو اسناد و مدارک مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی 296، کد 99/ 704، ص 4.

آنان بیش از پیش گردید. ناصرخان، که قریب 20 نفر تفنگچی داشت، بعد از خروج از منطقه جلیل، وارد حوزة ممسنی شد و به سوی کمهر و کاکان _ و حوزه استحفاظی خوانین کشکولی _ حرکت کرد. ظاهراً در خط سیر خویش، تحت تعقیب و مراقبت جاسوسان محلی قرار گرفته است. در این موقع، سرهنگ علاءالدین ناظم فرمانده عملیات مخصوص، دسته های چریک محلی از طایفه «تیرتاجی» را موظف به تعقیب و درگیری با ناصرخان نموده است. ظاهراً آنان، از ورود ناصرخان به مناطق کمهر و کاکان اطلاع دقیق پیدا کرده بودند. آریانا در گزارشی به ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران _ یک روز قبل از درگیری چریکان تیرتاجی با گروه ناصرخان _ می گوید: «... ناصر طاهری بوسیله مانورهای دائمی واحدهای زبده و چریک در داخل منطقه جای امنی برای اقامتش باقی نمانده و باین جهت بطرف کوه دنا رانده شده است و با چند گروه تعقیب که تشکیل شده است و دائماً به او فشار می آورند... امید میرود بزودی نابود و دستگیر و یا تسلیم شود.»(1)

وی، در گزارشی دیگر _ به تاریخ 22 خرداد 1342 _ آخرین وضعیت دسته های مبارز بویر احمدی را اعلام می دارد؛ تا «از شرفعرض پیشگاه مبارک شاهانه» گذرانده شود:

... تعداد دقیق اطرافیان ناصر طاهری [،] باقی ماندة اطرافیان ضرغامپور و جلیل سیاهپور در دست نیست و برابر آخرین اطلاعات واصله دستجات زیر که سران آنها از گرفتن تأمین ناامید و بصورت افراد از جان گذشته آخرین تلاش خود را بصورت جنگ و گریز ادامه میدهند عبارتند از: الف _ دسته خداکرم [،] منصور [و] شهباز ضرغامپور و اطرافیان [.] دو نفر اخیر امروز درصدد بدست آوردن تأمین بودند که ابلاغ گردید بدون قید و شرط تسلیم شوند. ب _ دسته ناصر طاهری [،] با عده [ای] از نوکران و اطرافیان. علاوه بر تعقیب این جانی با چندین واحد تعقیب (نظامی و چریک)[،] اقدامات محرمانه ای معمول گردیده که بوسیله یکی از نوکران نزدیکش معدوم شود. ت _ [غلامحسین] جلیل [،] با عده [ای] از افراد طایفه خود. فرامرز فرزند جلیل چند روز قبل با چند نفر خود را معرفی و چون خود سیاهپور

ص: 408


1- آریانا، همان، ص 248.

از تأمین ناامید است اقداماتی برای تسلیم بلاشرط وی در جریان است که نتیجه متعاقباً بشرفعرض خواهد رسید. پ _ حبیب بهادر با عده معدودی از اطرافیان. برای تعقیب و نابودی هر چهار دسته اقدامات مجدانه بوسیله واحدهای زبده نظامی و چریک از طرف لشکرهای 9 و 10 در جریان است...(1)

در میان این چهار دسته، ناصرخان و گروهش در همان روز 22 خرداد ماه به دست چریکان محلی هدف قرار گرفته تار و مار شدند. در درگیری طرفین، که چندین ساعت به طول انجامید، دو نفر از همراهان ناصرخان به اسامی عیدی پاکباز و سید محمد صالح _ از سادات ده برآفتاب بویر احمد _ کشته شدند. دو نفر دیگر نیز زخمی شده و چند نفر دستگیر گردیدند(2) خود ناصرخان، در پناه تیراندازی جنگجویانی نظیر عیدی، سید محمد صالح، شیخ محمد صادق و دیگران از معرکه گریخت و جان سالم بدر برد. وی، البته در این جنگ و گریز خطرناک، شهامت زیادی نشان داد(3) در میان نیروهای ناصرخان، عیدی پاکباز به تنهایی رزم جانانه ای نمود. وی که ظاهراً در نخستین مرحله درگیری مجروح گشته بود، تا لحظات آخر درگیری و کشته شدن، مقاومت نمود. برخی روایات حاکی است که دست کم دو تن از چریکان محلی به دست وی مجروح شدند. سید محمد صالح، که در روزهای اخیر به دسته ناصرخان پیوسته بود، ظاهراً در همان نخستین شلیک های مهاجمان به قتل رسیده است.

سرهنگ ستاد علاءالدین ناظم، در گزارشی از واقعه قلع و قمع گروه ناصرخان طاهری، می نویسد:

ص: 409


1- همان، صص 250 _ 249.
2- شیخ محمدصادق انصاری و حبیب الله حسین پور، مجروح شدند که چند روز بعد شیخ محمدصادق از بین رفت. دستگیرشدگان نیز به زندان محکوم گشتند و هر کدام چند سال در حبس باقی ماندند. از جمله: عوض گوهری، فایز همتی، خانی بختیاری، خلیفه جوزاری و حبیب الله حسین پور. یک تن از دستگیرشدگان به نام حسین انایی از سادات انا، در ستاد نیروهای جنوب _ در شیراز _ حالش به هم خورد و اندکی بعد فوت کرد. برخی منابع، علت مرگ او را «کتک کاری» در ستاد ارتش شیراز عنوان کرده اند. (رجوع شود: آذرپیوند، همان، ص 480). البته، دستگیرشدگان، به دست برخی چریکهای محلی و نظامیان آزار و شکنجه بسیار دیدند.
3- برخی چریکهای مهاجم معتقدند، هیچ کدام قصد از بین بردن ناصرخان را نداشته و حتی بدو فرصت مناسب فرار داده اند. در مقابل، گروهی دیگر اعتقاد دارند، چریکاهای مهاجم با تمام توان برای قلع و قمع ناصرخان و نیروهایش تلاش نمودند.

... برای این مأموریت منحصراً ایل نگین تاجی(1) [طایفه تیرتاجی] را انتخاب نمودم. در ملاء عام و داخل آبادی یاسوج افراد ایل [طایفه] را توبیخ و دستور دادم بآبادیهای خود مراجعت نمایند. [اما] محرمانه سرپرست ایل را با سه نفر از سرکردگان [آنها] احضار و بآنها علت تندی را ... تفهیم نمودم.

دستور دادم ستوان یکم ناصری... پنج قبضه تفنگ و دو هزار و پانصد تیر فشنگ [و] خواربار پنج روزه را در کامیون خالی گذارده و شبانه از آبادی خارج و در ... نقطه ای دور افتاده... منتظر باشد. به تفنگچی های نگین تاجی دستور دادم از بیراهه ... حرکت نموده ... خود را ... بکامیون تعیین شده برسانند و بمحل مأموریت حرکت نمایند... چریک ها پس از سوار شدن بکامیون بسمت کاکون حرکت و ساعت [2 بامداد] بکاکون وارد و شبانه با پای پیاده بسمت کوه (جوب خله)(2) حرکت و ساعت [5 صبح] بمحل رسیدند و پس از یکساعت استراحت بسمت آبادی مارگون اردکان حرکت ودر ساعت [11 صبح] با اشرار تصادف نمودند. تعداد اشرار بطور دقیق بیست نفر بوده و تعداد چریک بیست پنج نفر. این عده 25 نفری برای محاصره اشرار از دو طرف شروع به پیشروی مینمایند ولی در این لحظه دیدبانان اشرار متوجه وجود چریک های دولتی شده و با صورت بندی چهار نفر بمعیت محمد صالح و ناصر[طاهری] که سوار قاطر بودند شروع [به] صعود بقلعه کوه مینمایند و بقیه مشغول تیراندازی میگردند و بدین ترتیب زد و خورد با شدت تمام شروع میگردد... محمد صالح و قاطر ناصر تیر میخورد [که] در نتیجه محمد صالح دزد معروف مقتول و ناصر با پای پیاده در پناه تیراندازی شدید همراهان موفق بفرار میگردد... (3)

به دنبال درگیری میان چریک های محلی و گروه ناصرخان، شکست سنگینی بر دسته ناصرخان وارد آمد، اما خود وی موفق به فرار و نجات جان گردید. از زمان درگیری و شکست، تا هنگام تسلیم ناصر طاهری حدود چهل روز طول کشید. در این مدت، ناصرخان با همکاری محلیان در اختفای نسبتاً کاملی به سر برده است.

ص: 410


1- منظور طایفة تیرتاجی است.
2- اصل: چوب خله.
3- آریانا، همان، ص 253.

عصبانیت شاه و پایان مقاومت ناصرخان طاهری

چون مدت یکماهی از قتل عبدالله خان گذشت و نیروهای دولت موفق به دستگیری و قلع و قمع ناصرخان طاهری و ملاغلامحسین جلیل نگردیدند، شاه عصبانی شد و فرماندهان نظامی را تحت فشار و سرزنش قرارداد. سپهبد بهرام آریانا در امریه ای محرمانه و خیلی خیلی فوری به تاریخ 17/4/1342، به فرماندهان لشکرهای 9 خوزستان و 10 پیاده فارس و ریاست سازمان اطلاعات و امنیت، نارضایتی شدید محمد رضا شاه و دستور اکید وی را ابلاغ می نماید. براساس امریة مذکور «اوامر مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بزرگ ارتشتاران چنین شرفصدور یافت که تا کی ناصر طاهری و [غلامحسین] سیاه پور باید برای خود بگردند _ چرا اینقدر عناصر مختلف سستی به خرج میدهند و اینها را دستگیر نمی کنند...» (سند شماره 18)

در پی این دستور اکید شاهانه، جنب و جوش نظامیان و تحریک عناصر چریک محلی بیش از پیش گردید. تلاش و تکاپوی دولتیان و مزدوران محلی آنان برای دستگیری و از بین بردن ملاغلامحسین چندان نتیجه بخش نبود. اما ناصرخان که پس از ضربه مهلک درگیری 22 خرداد، تقریباً تنها شده بود، هر لحظه فشار و سختی بیشتری را احساس می کرد. بنابراین، تصمیم به تسلیم گرفت. ولی تلاش می نمود تا حد ممکن، تأمین نامة جانی خویش را دریافت نماید. معهذا، مکاتبات محرمانه و دوستانه وی با دولتی ها پیگیری شد؛ اما، این بار حاکی از ترس و لرز شدید او، از عاقبت کار بود. همسرش «زرین تاج رستم» _ دختر حسینقلی خان _ در شیراز فعالیت می کرد، تا شاید پیغام ها و مکاتبات او را فرجامی میمون بخشد. گفته های فرماندهان نظامی نیز حاکی از امیدواری بود. در اواخر خرداد ماه مأمور ویژه ساواک فارس گزارش می دهد:

طبق اطلاع بانو زرین تاج طاهری عیال ناصر طاهری و دختر حسینقلی رستم از راه کازرون و ممسنی به حدود بویر احمد رفته است تامشارالیه را پیدا کرده و وادار نماید خود را تسلیم ارتش نماید...(1)

البته باید توجه داشت، ناصرخان طاهری خود آمادگی و قصد تسلیم شدن را داشته و همسرش تنها می توانسته گفته های ارتشیان را بدو ابلاغ نماید. بنابراین، آمد و شد

ص: 411


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

همسر ناصرخان طاهری چندین بار صورت گرفته است. علاوه بر مقامات ارتشی، مسولان ساواک فارس، غیرمحسوس و امیدوارانه او را از طریق همسرش تشویق به تسلیم نموده اند.

در سندی از ساواک، به تاریخ 12/4/1342 آمده است:

... نظر ساواک این بود که با تلقین غیر مستقیم و تشویق زرین تاج زن ناصر طاهری او را وادار به گرفتن تماس با ناصر نموده و تردید و دودلی او را در آمدن بشهر و تسلیم ساواک رفع نماید و در اجرای این طرح هم اقداماتی معمول و زن مزبور آماده رفتن بوده[،] ولی چون سرهنگ ناظم امروز صبح بدون تماس با این ساواک زن مزبور را جبراً با هواپیما به یاسوج برد تا دنبال ناصر طاهری بفرستد طرح این ساواک بهم خورد و زن مزبور هم که بغیر از ساواک نسبت بسایر مراجع و مقامات دولتی خوشبین نیست با اینکه از محل ناصر اطلاع داشت بسرهنگ ناظم اظهار نکرد که رفتن او به بویر احمد بمنظور گرفتن تماس با طاهری بی نتیجه میباشد... با شرح مراتب بالا در اجرای امر در ساعت 11 روز جاری مراتب ... به نیرو گزارش گردید که در مورد تعقیب و دستگیری او اقدامات لازم بعمل آورند(1)

در پاسخ این گزارش، ساواک مرکز اعلام می دارد:

... چون هدف و منظور اصلی دستگیری ناصر طاهری و خاتمه دادن بغائله اخیر فارس میباشد... بهتر بود قبل از عزیمت بیهوده بانوی مزبور به بویر احمد حقیقت جریان را با فرماندهی نیرو در میان گذاشته و با تبادل نظر و همکاری صمیمانه نسبت باین موضوع اقدام میشد. اکنون نیز بهتر است بهمین نحو رفتار [شود] و ضمن تحبیب بانو زرین تاج و بوسیله وی در مورد معرفی بدون قید و شرط ناصر طاهری اقدام و نتیجه را اعلام دارند.»(2)

به دنبال پیشنهاد ساواک مرکز، تیمسار سرهنگ حریری _ ریاست ساواک فارس و بنادر _ و سرهنگ شاهین پور، معاون وی در امور عشایر، با مذاکره با سپهبد آریانا، روز 13 تیر ماه «با هواپیمای ارتشی بیاسوج عزیمت [نموده] تا با بررسی های دقیق نسبت به

ص: 412


1- همانجا.
2- همانجا.

ناصر طاهری تصمیماتی اتخاذ گردد.»(1)

آنها با ملاقات همسر ناصرخان و عمه های وی در روستای مادوان یاسوج، قاصدی به نزد ناصرخان فرستادند، «قرار ملاقات بعدی گذاشته» و بازگشته اند(2)

دیدارهای بعدی، بیشتر از طریق سرهنگ ناظم و فرستادگان وی صورت گرفته است. در پی این اقدامات، ناصرخان طاهری نامه ای محرمانه و مهم به سرهنگ ناظم نوشته، که سرهنگ ناظم نامه مزبور را به تهران برده است. ساواک فارس، جریان نامة ناصرخان و عزیمت سرهنگ ناظم به تهران را، این گونه گزارش می دهد:

«... بقرار اطلاع روز بیست جاری [تیرماه] سرهنگ ناظم نامه ای از ناصر طاهری دریافت و بطوریکه استنباط شده در نامه ناصر طاهری نوشته بوده است که از تسلیم شدن میترسم [.] سرهنگ ناظم دیروز قبل از ظهر بشیراز وارد و بعد از ظهر با هواپیما بتهران حرکت نموده و تصور میرود قصد او مذاکره با مقامات مربوطه دربارة تسلیم ناصر طاهری است.»(3)

از فحوای گزارش بعدی ساواک فارس بر می آید که نامه ناصرخان طاهری از طریق سرهنگ ناظم به رؤیت قائم مقام ساواک _ تیمسار علوی کیا _ و در نتیجه محمد رضا شاه رسانده شده است. اما شاه چندان توجهی به گفته های ناصر خان ننموده دستور داده، چون «بنظر میرسد اطلاعات جالبی نداشته باشد دسته منتخب هر چه زودتر بکار او خاتمه دهد.»(4)

به احتمال زیاد، در این نامه ناصرخان قول داده بود اطلاعات محرمانه ای از شکل گیری قیام و شخصیت های مؤثر و محرک ارائه نماید.

به دنبال دستور شاه، ساواک فارس نامه ای به مرکز ارسال می دارد و خواهان تعیین تکلیف خویش می گردد. ضمناً رئیس ساواک فارس پیشنهاد می نماید:

اینجانب عقیده دارم همانطوریکه حضوراً بعرض رسید با مشارالیه ملاقات و بدون قید و شرط او را تسلیم و با خود بشیراز بیاورم [.] چنانچه اطلاعات جالبی که

ص: 413


1- همانجا.
2- همانجا.
3- همانجا.
4- همانجا.

مکمل اطلاعات قبلی باشد ابراز نماید[،] تا اندازه ای بحل مسئله توطئه فارس کمک خواهد نمود و علی ایحال چون بدون قید و شرط تسلیم شده هر نوع که اراده سنیه ملوکانه تعلق گیرد با وی رفتار خواهد شد. استدعا دارد هر چه زودتر نظریه عالی را ابلاغ فرمایند تا قبل از تاریخ مقرر تکلیف ساواک روشن شده باشد.

سرتیپ حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات در پاسخ تلگراف سرهنگ حریری، رئیس ساواک فارس می نویسد: «تلگراف شماره 161 / ب مورخه 28/4/42 بعرض ملوکانه رسید مقرر فرمودند (اگر نتیجه ملاقات تسلیم بدون قید و شرط باشد _ اقدام شود).»(1)

بنابراین، سرلشکر همت، سرهنگ حریری و سرهنگ ناظم _ همان گونه که ناصر خان تقاضا کرده بود _ در تاریخ 31 تیرماه 1342 با او ملاقات نموده و ضمن امیدوار کردن وی، بدون قید و شرط تسلیمش نموده اند(2)

البته شب قبل از تسلیم، سرهنگ ناظم به تنهایی با ناصرخان طاهری دیدار نموده و فرمان شاه «مبنی بر تسلیم بلاقید و شرط» را ابلاغ کرده است. ناصرخان نیز پذیرفته و تسلیم گردیده است(3)

بدین ترتیب، ناصرخان طاهری در تاریخ 31 تیرماه 1342 ناگزیر بر تردید خویش غالب آمد و تسلیم دولتیان شد. او البته، ظاهراً چاره ای جز این نداشت.

تسلیم شدن همراهان عبدالله خان

چنان که گفته شد، پس از قتل عبدالله خان ضرغامپور همراهان وی کاملاً متلاشی و تار و مار شدند. آنان تنها به فکر نجات خویش بودند و بهترین راه و چاره را می جستند.

فشار چریک ها ی محلی و جاسوسان منطقه ای، بیش از پیش آنها را در تنگنا گذاشته بود. بنابراین، دو تن از برادران عبدالله خان به نام های منصور و کلبعلی و یک تن از فرزندانش به نام شهباز، در اواخر خردادماه تسلیم نظامیان شدند. بر اساس نوشتة آریانا،

ص: 414


1- همانجا.
2- همانجا.
3- همانجا.

شهباز ضرغامپور و عمویش کلبعلی ضرغامپور در تاریخ 28 خرداد 1342 در روستای بیدک از توابع باشت و باوی خود را تسلیم سرهنگ فیروزبخش، فرمانده ستون باشت نموده اند(1) اسناد موجود نشان می دهد، منصور ضرغامپور دیگر برادر عبدالله خان که نامش در اعلامیة شماره 17 قید شده بود، در تاریخ 26/3/42 خود را در اختیار سرهنگ فیروزبخش گذاشته است. وی از طریق بهبهان، به اهواز اعزام و زندانی گردید. اما، ظاهراً کلبعلی و شهباز ضرغامپور از جانب مأمورین دولتی مورد محبت قرار گرفته، بدون اینکه بازداشت شوند مأموریت یافته، خداکرم ضرغامپور _ که حساسیت و توجه دولتیان نسبت به او زیاد بود _ تسلیم نمایند. مأموریت آنان، یک ماه بعد نتیجه داد و خداکرم در روزهای نخست مردادماه، خود را به سرهنگ جلال پژمان فرمانده ستون خلع سلاح بویر احمد معرفی نمود. سپهبد پژمان در خاطرات خویش می نویسد: «با اقداماتی که انجام گرفت خداکرم ضرغام پور فرزند عبدالله ضرغام پور حاضر به تسلیم شد. برای ترتیب تسلیم نام برده روز 2/5/42 من به بیدگر حرکت و روز 3/5/42 در آن مقر نامبرده را ملاقات کردم و وی تسلیم بدون قید و شرط گردید و در پناه ارتش قرار گرفت و به شیراز اعزام شد.»(2) خداکرم، به همراه برادر دیگرش هادی توسط سرهنگ پژمان تحویل ستاد نیروهای جنوب گردید. اندکی بعد، خداکرم در ساواک فارس بازداشت و بازجویی شد. ساواک فارس، گزارش بازداشت و تسلیم خداکرم ضرغامپور را این گونه به مرکز ارسال داشته است:

پس از کشته شدن عبدالله ضرغامپور و حاضر شدن کلبعلی(3) برادر نامبرده و شهباز پسرش در شیراز با تأیید و آموزش این ساواک نامبردگان از طرف نیرو مأموریت پیدا کردند که بمحل رفته آقایان خداکرم و هادی ضرغامپور و سایرین را برای تسلیم بدون قید و شرط حاضر نمایند [.] اینک در روز 5 جاری خداکرم ضرغامپور توسط فرمانده ستون خلع سلاح منطقه بویر احمد [سرهنگ پژمان] باین سازمان اعزام و در ساواک بازداشت و اطلاعات او اخذ خواهد شد [.] مستدعی است با توجه به وضع سایر زندانیانی که در مرکز هستند در تعیین تکلیف وی مبنی بر

ص: 415


1- آریانا، همان، ص 235.
2- جلال پژمان، همان، ص 307.
3- اصل: کلعلی.

اعزام بتهران نظریه عالی را ابلاغ فرمایند... (1)

ساواک مرکز، در پاسخ نامه بالا اعلام می دارد:

... اعزام خداکرم و هادی بمرکز ضرورت نداشته و بهتر است اطلاعات جامعی در مورد اقدامات و فعالیت های مضره که در این مدت شخصاً دخالت داشته و انجام داده اند و همچنین در مورد روابط نامبردگان با ملک منصور باشتی و ولی کیانی مطالب لازم جمع آوری و سریعاً بمرکز ارسال دارند...(2)

ساواک فارس نیز متن مصاحبه و بازجویی خداکرم ضرغامپور را در تاریخ 20 مرداد ماه، به ساواک مرکز ارسال داشت و خود وی را تحویل دادستان دادگاه زمان جنگ و زندان شهربانی شیراز نمود(3)

افراد باقی ماندة دیگر، چون کی حبیب بهادر، کادرویشعلی و کا علی خان رواز، جدا از یکدیگر در کوههای کهگیلویه و بویراحمد _ و برخی مناطق بختیاری _ متواری شده و خود را حفاظت می کردند(4)

ص: 416


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.
3- همانجا.
4- کی حبیب بهادر در اسفند سال 1342 خود را به مقامات ژاندارمری معرفی نمود و چون نام وی در اعلامیة شماره 17 قید نشده بود، تأمین نامه خویش را دریافت کرد و آزاد شد؛ اما برادران رواز، تا مهر 1343 خود را مخفی نموده و پس از تسلیم شدن ملاغلامحسین جلیل و یارانش، بالاجبار تسلیم نظامیان شدند.

فصل هشتم: یک حکومت و یک طایفه

محاصره نظامی منطقه جلیل و همسایگان آن

پس از تسلیم حبیب شهبازی و انتشار اعلامیه شماره 17، گروه رزمی «ببر» به فرماندهی سرهنگ ستاد اعظمی از کوهمره سرخی فراخوانده شد و مأموریت یافت از شیراز به یاسوج و از آنجا وارد دشت روم، سفیدار و جلیل بابکان گردد. این گروه، متشکل از: «گردان 3 خرم آباد، گردان 1 تیپ ساری، آتشبار دوم گردان 37 توپخانه، یک گروهان مهندسی از گردان لشکر 3 مراغه و یک دسته ارابه از گروهان ارابه مرکز پیاده» بود(1)

آریانا می گوید:

... واحدهای گروه عملیاتی ببر را در شیراز بازدید و آنها را رده برده بیاسوج (مبدأ عملیات) اعزام داشتم. در این فاصله سرهنگ ستاد اعظمی فرمانده گروه عملیاتی و ستادش را در زمینه عملیات آینده کاملاً توجیه و در حدود مقدور رفع نواقص گروه مزبور گردید. تعیین خیزها و مراحل مختلفه عملیاتی و بویژه ارتباط دائمی با هواپیماهای پشتیبانی نکاتی بودند که با دقت زیاد در ستاد نیرو مورد بحث قرار گرفت... روز سه شنبه 7 خرداد با هواپیما بیاسوج حرکت و پس از بازدید گروه عملیاتی ببر و توجیه مجدد فرمانده گروه عملیاتی و سخن رانی برای افسران و

ص: 417


1- آریانا، همان، ص 218.

درجه داران اجازه آغاز عملیات را برای روز بعد دادم(1)

این گروه در طی سه روز_ و سه ردة حفاظتی_ از یاسوج وارد دشت روم، سفیدار و بابکان جلیل گردیده است. آریانا، با خرسندی از عملیات موفقیت آمیز گروه رزمی ببر می نویسد:

... این عملیات با تهیه کامل انجام شد. تهیه هوائی که باعث تفرقه اشرار و تضعیف روحیة آنان شده بود سبب گردید که رده های متوالی گروه رزمی ببر بدون هیچ حادثه هدفهای مربوطه را اشغال و به این ترتیب حلقه محاصره را از جنوب تنگ تر نمایند... دشمن محاصره و در عین حال تجزیه شده بود(2)

وی، با خوش بینی کامل، در نامه ای به محمدرضا شاه می نویسد:

... جان نثار بامداد سه شنبه 7 خردادماه با هواپیما عازم یاسوج بوده که ضمن بازدید گروه رزمی ببر که در سمت عمومی قلعه ماندنی [در دشت روم] _ سفیدار _ جلیل بابکان بایستی تعرض نماید... دستور عملیاتی شماره 8 که از تصویب ذات شاهانه گذشته است مرحله به مرحله و با کمال دقت و با حداکثر سرعت ممکنه اجرا خواهد شد. روحیة اشرار خراب و به دستجات کوچک تقسیم و متفرق شده و شمارش تسلیم شدگان روز به روز افزایش می یابد...(3)

بدین ترتیب گروه عملیاتی و مجهز «ببر» وارد مناطق دشت روم، سفیدار و بابکان جلیل گردید و با قدرت و شدت به اشغال منطقه پرداخت. آریانا، یک روز پس از قتل عبدالله خان ضرغامپور (18 خرداد 1342)، وارد سفیدار و بابکان شد و از پادگانهای منطقه بازدید نمود(4)

«بابکان»، منطقه سردسیر طوایف جلیل و بابکانی بود. حوزة گرمسیر طایفه جلیل که با مرز ممسنی و باوی مشترک بود، از جانب هر دو ناحیه در محاصرة نظامی قرار گرفته بود. بر اساس دستور عملیاتی شماره 8 نیروهای جنوب، گروه نظامی مستقر در باشت و بوستان (منطقه شماره 6) به فرماندهی سرهنگ دوم فیروزبخش، موظف به نفوذ در

ص: 418


1- همان، ص 226.
2- همانجا.
3- همان، ص 227.
4- همان، ص 246.

منطقه مسکونی طایفه جلیل شده بودند(1) این گروه نظامی، از جانب چریک های باوی به رهبری ملک منصورخان باشتی، حمایت و راهنمایی می شدند. از جانب ممسنی نیز گروه رزمی شیر، به فرماندهی سرهنگ ستاد عبدالحسین ناجی در نوگک (منطقه شماره 8) مستقر شده بودند، که نزدیک ترین نقطه به سکونت گاه طایفه جلیل و برخی از بابکانی ها و انصاری ها بود(2) این جمع نظامی، همان ستونی بودند که ضربه هولناک عشایر را در جنگ مشهور گجستان دریافت کرده بودند. با این وضعیت، منطقه مسکونی طایفه جلیل و همسایگان بابکانی و انصاری های امیرایوب کاملاً در محاصره نظامی قرار گرفته بود. گروه های نظامی، به طور ثابت در نقطه ای مستقر می شدند و با رعایت کامل اصول حفاظتی و با همکاری چریکهای محلی اقداماتی نظیر عملیات خلع سلاح، کسب اطلاعات و خبر و نیز دستگیری مردم منطقه و آزار و اذیت آنها را انجام می دادند. فشار مضاعف بر مردم منطقه، هدفی جز تسلیم شدن جنگجویان عشایر و پایان سریع قیام نداشت.

«جیم» (= جلیل) باید نابود گردد!

این دستور صریح، از جانب «اعلیحضرت همایونی» صادر شده بود. زیرا سرهنگ غفور علیزاده فرماندار نظامی کهگیلویه، در موقع اعزام نیروهای نظامی و چریکهای محلی به منطقه جلیل، در سخنرانی خویش، به صراحت اوامر مطاع محمدرضاشاه را اعلان داشت.

«کی عطا طاهری» که در آن مقطع خود از مسئولان چریک های اعزامی بود، در خاطرات خویش می نویسد:(3)

... از سوی فرماندار نظامی کهگیلویه عده ای از کلانتران و افراد زبده ی طوایف احضار شدند و مسلح گردیدند. هر گروه به اتفاق افسری، که ناظر اعمال و رفتار اعزام شدگان بود، به سوی کوه ها و بزنگاهها و به قول آنها جایگاه شورشگران

ص: 419


1- همان، ص 217.
2- همانجا، صص 218-217.
3- کی عطا طاهری که مسئول چریکهای تیره دشت موری بویراحمد بود، خود و برادرش «کی سالار عزیزی» در جمع مزبور حضور داشته و بارها گفته سرهنگ علیزاده را روایت کرده اند. وی، به عنوان مسئول گروهی از چریکان محلی، مانع بسیاری از تعدیات و تندروی های آنان شده است. (متن دست نوشته آقای طاهری نزد نگارنده است.)

فرستاده شد... سرهنگ علیزاده فرماندار، هر دسته را به سلاح لازم و مهمات مجهز نمود. برای هر دسته افسر تعیین شده را به نام رابط چریک ها و ارتش معرفی کرد... لحظه ی خداحافظی... افسر همراه گروه به نام فرشادفر را بوسیده و گفت: شما به جایی می روید که خطرناک و دشوار است. امیدوار است که سلامت و پیروز برگردید. نبردی است در برابر افرادی شورشگر، که متهورند و در جنگ و گریز ماهر. امر مطاع مستقیم شاهانه است که بایستی با فداکاری و هشیاری کامل اجرا گردد: اشرار باید قلع و قمع گردند. به خصوص طایفه «ج» به سرکردگی غلامحسین سیاهپور که جنگ «گجستان» را رهبری کرد، باید نابود گردد. غارت و کشتن آنها مجاز است. این دستور حتّا شامل کسانی که به ظاهر همراه طایفة خود یاغی نیستند، هم می شود. (منظور از طایفه «ج» طایفه ی جلیل دشت موری بویراحمدی است.)...»

در حقیقت، اجرای «امر مطاع مستقیم شاهنشاه»، پس از خاتمه جنگ گجستان، شروع شده بود. بمباران های متوالی و بی رحمانه، محاصرة نظامی و اقتصادی منطقه، کنترل منطقه و تعقیب مردان طایفه، نمونه ای از اقدامات ویرانگر رژیم بود. این اقدامات، نه فقط تا اواخر مردادماه 1343 که ملاغلامحسین و یارانش برای نجات مردان و زنان طایفه تسلیم شدند، که تا پیروزی انقلاب و سقوط رژیم پهلوی _ به گونه های مختلف _ ادامه داشت. دو سه روز پس از جنگ گجستان، یک تن از بزرگان طایفه جلیل، که کدخدای نیمی از طایفه بود، بازداشت و به شیراز اعزام گردید. وی، «ملا بهمن کریمی» نام داشت، که پیش از جنگ گجستان، از طرف سرهنگ ناجی، فرمانده ستون عملیاتی مستقر در نوگک ممسنی احضار شده بود. او، با وجودی که هیچ تقصیری در ایجاد جنگ گجستان نداشت، متهم به اطلاع رسانی به ملا غلامحسین و یاران وی گردید. بنابراین، وی و یکی دیگر از خویشاوندان ملا غلامحسین به نام «مشهدی قمصور قایدی» _ کدخدای نوگک ممسنی _ دستگیر و تحت الحفظ روانة شیراز شدند. در آنجا، به عنوان اشرار تازه دستگیر شده، معرفی گردیدند؛ سپس، در سلول هایی نمور و تاریک زندانی گشتند. در بازجویی های مفصلی که نظامیان رژیم از ملا بهمن کریمی و مشهدی قمصور قایدی انجام دادند، تأکید می نمودند که اخبار و اطلاعات ستون نظامی مستقر در نوگک را به ملاغلامحسین داده اند. اوضاع وخیم آنان،

ص: 420

البته با حمایت سرهنگ ناجی فرمانده ستون مزبور بهبود یافت. هر دو نفر از اعدام و مرگ قطعی نجات یافتند. به رغم این، هر دو بازداشت و زندانی شدند و تا زمان بازگشت کدخدایان بویراحمدی از تهران به شیراز و انتشار اعلامیه شماره 17 در اوایل خردادماه 1342، در زندان کریم خانی شیراز گرفتار بودند(1)

با بازگشت کدخدایان بویراحمدی و انتشار اعلامیة شماره 17، گروه رزمی ببر، منطقه سردسیر جلیل و بابکانی ها را محاصره و کنترل کرد. بسیاری از کوچ نشینان هر دو طایفه در این زمان در سردسیر مستقر شده بودند. در این بحبوحه، مهم ترین اقدام نظامیان، دستگیری و شکنجة مردان هر دو طایفه بود. انصاری های ساکن امیرایوب، نیز همین وضعیت را داشتند. بهانة اصلی شکنجه های وحشتناک مأموران نظامی حکومت، خلع سلاح طوایف جلیل، بابکانی و انصاری های امیرایوب بود. در این میان، آنچه برای رژیم اهمیت داشت، به دست آوردن سریع و کامل اسلحه های به یغما رفته جنگ گجستان بود(2) در طول تاریخ ایلات، یکی از بدترین مواقع حضور نظامیان، زمان خلع سلاح بود. این عمل، حتی در حالتی عادی، همواره توأم با شکنجه ها و فشارهای طاقت فرسا و خردکننده بود. اکنون، نه تنها وضعیتی عادی وجود نداشت، که اوج قیام عشایر علیه حکومت مرکزی بود و منطقه، جنگی به شمار می رفت. در این منطقه، هر متهم و دستیگرشده ای، ممکن بود به دادگاه زمان جنگ معرفی شود. عملیات خلع سلاح، در تمام مناطق بویراحمد، کوهمره سرخی و قشقایی با شدت تمام ادامه داشت. گروه رزمی ببر و نیروهای جدید نظامی، نیز در بابکان جلیل مستقر شده و با تمام توان و خشونت بسیار به بازداشت و شکنجة مردان جلیل و بابکانی پرداخته است. گروهی از نظامیان نیز در نزدیکی روستای امیرایوب استقرار یافته و به خلع سلاح مردم روستا پرداختند. شکنجه ها، قابل توصیف نیست. گودال های عمیق کنده می شد و دستگیرشدگان را دست و پا بسته در آن انداخته، به شدت کتک می زدند. گاهی، افراد

ص: 421


1- علاوه بر مشهدی قمصور قایدی، پسرش مشهدی «مذکور» نیز شدیداً مورد آزار و اذیت و شکنجه نظامیان مستقر در یاسوج و نوگک ممسنی قرار گرفت. اتهام اساسی آنان، همکاری و همراهی ملا غلامحسین و دادن اطلاعات به او بوده است.
2- برخی آمارهای نظامی حاکی است، قریب 200 تفنگ ام-1 و هزاران عدد فشنگ و تعدادی مسلسل سبک و تجهیزات نظامی دیگر، از شکست خوردگان گجستان به دست عشایر افتاده است. متهم اصلی آن نیز افراد طایفه جلیل و تا حدودی بابکانی ها و انصاری های امیرایوب بودند.

برای رهایی از ضربات شکنجه، به دروغ اعتراف می کردند. بعد که نمی توانستند اسلحه ای تحویل نظامیان دهند، شکنجه های سخت تر می دیدند. برخی افراد، بارها زیر شکنجه از هوش می رفتند(1) عده ای از شکنجه دیدگان جلیلی، انصاری و بابکانی تا زمان مرگ خویش، از درد ضربات بیل و آهن نظامیان در سال 1342 می نالیدند(2) از میان کسانی که شکنجه های وحشیانه نظامیان را متحمل گردیده و به تبع آن صاحب درد و رنج شدید شدند، می توان به: کازلفعلی پناهی، کاحمزه جلیل مطلق، کاعلی کرم جعفریان، ملامیرزا عابدی و بیت الله نوروزیان اشاره کرد. افرادی دیگر، چون ملاپرویز باقری، آقاکهیار و آقا حسن خوبانی، ملاخدابخش و فریبرز بخشایش، کافرج شفیعی، حسین صفری، کاجان محمد و کازالی رفیعی، ملامحمدباقر علیزاده، ملاکهیار مسعود، کاسردار مسعودی، سیامک حیدریان، دهراب محمدزاده، کاعوض چترآذر، آقاحمزه راد و کاحسن خان شهامتدار نیز ضرب و شتم بسیار شدند.

فردی به نام «کاسهراب ظهرابی» که مدتها پیش قطع نخاع شده و در بستر افتاده بود، به همراه پسر نوجوانش «شاپور» بازداشت و بازجویی و ضرب و شتم شدند. نظامیان رژیم، بی شرمی را به جایی رساندند که اعضای خانواده یک متهم فراری صاحب اسلحه را دستگیر و گروگان گرفتند. آنان، گروگان ها را _ که متشکل از یک زن و دو دختر بود _ تحت الحفظ وارد پادگان نظامی کردند و قصد داشتند زندانی نمایند. اما، وساطت برخی ریش سفیدان طایفه و گوشزد نمودن عواقب وخیم این تصمیم، فرمانده پادگان را راضی به آزاد کردن آنها نمود(3) در واقع، نظامیان رژیم که از جانب برخی وابستگان ایلی همراهی می شدند، از انجام چنین اعمال شرم آوری ابا نداشتند. این گونه برخوردهای وحشیانه و غیرانسانی، در راستای نابودی طایفة جلیل و طوایف بابکانی و

ص: 422


1- علی جعفریان فرزند کاعلی کرم جعفریان به نقل از پدرش روایت می کند، ضربات متعدد چوب و آلات دیگر شکنجه چون کابل و آهن، آن قدر طول می کشید که دیگر درد آن احساس نمی شد و فقط با بالا رفتن دست شکنجه گران می فهمیدیم که دارند ضربه می زنند.
2- برخی نزدیکان این افراد معتقدند، علت مرگ بعضی از آنان، همان شکنجه های صعب و زجرآور سال 1342 بوده است؛ از جمله «کاحمزه جلیل مطلق».
3- در طی مدتی که مردم طوایف جلیل و بابکان، زیر شکنجة نظامیان _ برای اخذ اسلحه _ قرار گرفته بودند؛ افرادی چون ملابهمن کریمی _ کدخدای صبور و باوقار طایفه جلیل _ کاغیظان جعفری، ملاجان محمد جلیل و ملاسیف الله فروزان _ از کدخدایان بنام بابکانی _ دائماً در تلاش و تکاپو برای رهایی دستگیرشدگان بودند.

انصاری صورت می گرفت. البته، برخی نظامیان _ خاصه سرهنگ نجات که مدتی مسئولیت خلع سلاح منطقه را برعهده داشت _ با ترحم و تحبیب بسیار، با مردم منطقه برخورد می کرد و اغماض زیادی می نمود.

نگاهی به تاریخچة طایفه جلیل

طایفه ای که از اوایل اردیبهشت ماه 1342 تا مردادماه 1343_ و حتی تا پیروزی انقلاب _ زیر مهمیز ظلم و شکنجه حکومت پهلوی بود، چه سابقه تاریخی داشت؟ اطلاعات ما از تاریخچة طایفه جلیل، مثل تمام طوایف و ایلات جنوب، بسیار اندک و ناچیز است.

از قراین و شواهد چنین برمی آید که برخی طوایف و تیره های کنونی عشایر جنوب، بازماندگان «کُردان» فارس اند. کردان فارس، در واقع عشایر و ایلات مسکون و اصیل فارس در اواخر عهد ساسانی و اوایل دورة اسلامی است. بنا به نوشتة جغرافی نویسان اسلامی در قرن چهارم هجری، طوایف کرد فارس، آنچنان متعدد و زیاد بود، که رقم درست آن، جز از «دیوان صدقات» به دست نمی آمد(1) با این همه، اصطخری در مسالک و ممالک (تألیف 340 ه ق)، ابن حوقل در صورة الارض (تألیف 367 ه ق) و مقدسی در احسن التقاسیم (تألیف 375 ه ق) به 32 طایفة کرد فارس اشارت دارند(2) یکی از این طوایف مشهور، «جلیلیه» یا «جلیلیان» بوده،که هر سه منبع، نام آن را ضبط کرده است.

با تحقیقات کنونی، نام برخی از این طوایف در مناطق مختلف فارس مشخص گردیده است.

با این وصف، چنین به نظر می رسد که نام طایفه کنونی «جلیل»، بازمانده از جلیلیان کرد فارس باشد. پراکندگی طایفه جلیل در استانهای فارس، بوشهر، خوزستان، چهار محال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد، خود دلیلی بر این نظر و گستردگی جمعیت

ص: 423


1- اصطخری، همان، ص 97؛ ابن حوقل، صوره الارض (سفرنامه)، ترجمه جعفر شعار، تهران: امیرکبیر، 1366، چاپ دوم، ص 40.
2- برای شناخت و اطلاع بیشتر از طوایف کرد فارس ، رجوع شود به : مقدمه ای بر شناخت ایلات و عشایر، تهران: نشر نی، 1369، صص 118-78.

و قدرت آنان بوده است. به نظر می رسد، جلیلیان، تا قرن چهارم هجری _ همچون دیگر طوایف مشهور کرد فارس _ از قدرت و آوازة زیادی برخوردار بوده؛ اما به تدریج این نام و آوازه رو به ضعف و زوال گذاشته است. این ضعف، که در طی تاریخ بعد از قرن چهارم هجری تداوم یافته، دست کم تا عصر صفوی (1135-907 ه ق) استمرار داشته است. روایات شفاهی تأکید می کند قرنها پیش میان دو تیره از ایل بزرگ جلیل به نام های جاکی و جونکی (= جانکی = جوانکی) درگیری خونینی در خیرآباد گچساران رخ داده، که دهها نفر از مردان قوم به قتل رسیده است. پس از این نبرد خونین، ایل جلیل از هم پاشیده و متلاشی شده است. هر چند این روایت در هیچ منبعی مکتوب نیست، اما می تواند حاکی از قدمت و اصالت قوم باستانی جلیل باشد(1)

در منابع عصر تیموری و صفوی از ایلات جاکی و جانکی (= جوانکی) اسم برده شده است(2) اقوام مذکور، به عنوان دو قوم مستقل و جداگانه _ و مسکون در کهگیلویه و بختیاری _ ضبط شده اند. امروزه، ایل جلیل ساکن لردگان، خود را از جانکی ها قلمداد می کنند.

بدین ترتیب، نشانه هایی هر چند مبهم، از جلیلیان بازماندة ساسانی و ایلات جاکی و جانکی دورة تیموری و صفوی، به جا مانده است. به رغم این ابهامات، قدمت تاریخی طایفة جلیل، جای تردید ندارد. این طایفه، از طوایف اولیه مسکون در کهگیلویه و بویراحمد، و نیز تشکیل دهندة ایل بویراحمد بوده است. هر چند شکل گیری اولیة ایل بویراحمد و سابقة تاریخی آن درست معلوم نیست؛ اما بر اساس تحقیقات قابل اعتنای «رینهولد لوفلر» محقق اتریشی، طایفة جلیل یکی از پنج طایفة تشکیل دهندة اتحادیه بویراحمد بوده است(3) وی می نویسد: «به نظر می رسد، این ائتلاف و اتحادیه، شامل بخش های اصلی قاید گیوی، گودرزی، جلیلی، تاس احمدی و تامرادی بوده است.»(4)

به احتمال زیاد، در میان اقوام ساکن کهگیلویه و بویراحمد و ممسنی، طایفه جلیل از

ص: 424


1- تپه ای تاریخی در خیرآباد وجود دارد که به تپة «جاکی، جونکی» مشهور است.
2- از جمله رجوع شود به: معین الدین نطنزی، همان، صص 41-40؛ حمدالله مستوفی، همان، ص 541؛ اسکندر بیگ منشی، همان، جلد اول، همانجا؛ جلد دوم، همانجا؛ وحید قزوینی، همانجا.
3- رینهولد لوفلر، مشهور به «هنس»، از سال 1344 تاکنون به همراه همسرش خانم «اریکا فریدل» در کهگیلویه و بویراحمد _ خاصه سی سخت _ تحقیق مداوم داشته است.
4- Reinhold, Loeffler, Ibid, p. 322.

اقتدار و اهمیت سیاسی _ اجتماعی بالایی برخوردار بوده است. پس از آنکه قوم مشهور «شول» در نتیجة حملات اقوام متعدد اتحادیه لُِر بزرگ متلاشی و پراکنده شد، یک دسته از آنها به طایفه جلیل ملحق گردید. این مهم، نشان می دهد که طایفة جلیل دارای اقتدار و جایگاه برجسته ای در منطقه بوده است.

آنچه امروز از مجموع مطالعات انجام گرفته و روایات شفاهی به دست آمده، قوم جلیل در بویراحمد، کهگیلویه، گچساران، بهبهان، لردگان، ممسنی، زیدون، آبادان و ظاهراً دزفول و کازرون و باغ ملک مقیم و ساکن اند. این پراکندگی، علی الظاهر قرنهاست که صورت گرفته است. آن گونه که نگارنده تحقیق نموده، آن دسته از جلیلی های خارج کهگیلویه و بویراحمد، از منطقه اخیر _ به دلایلی _ خارج گشته و تا دهها سال پیش ارتباط خویش را نگه داشته اند. امروزه جلیلیان ساکن لردگان بختیاری که از پرجمعیت ترین و قدرتمندترین ایلات بختیاری به شمار می آید، معتقدند قرنها پیش، از جایگاه اصلی خویش _ کهگیلویه و بویراحمد _ به لردگان نقل مکان کرده اند. هیچ معلوم نیست، این مهاجرت اجباری در عصر صفوی رخ داده، یا دورة افشاریه و زندیه. مؤلف کتاب «شناسنامه ایلات و عشایر استان کهگیلویه و بویراحمد»، این مهاجرت اجباری را مربوط به «زمان کریم خان زند» ذکر می کند(1) نویسنده کتاب «نبرد گجستان» به نقل از پیرمردان طایفة جلیل، متلاشی شدن اقوام جلیلی و مهاجرت برخی از آنها به لردگان بختیاری را در عهد نادرشاه افشار بیان کرده است(2)

با این همه، هیچ روشن نیست که تلاشی طایفه قدرتمند جلیل در زمان کدام پادشاه و سلسلة حکومتی انجام گرفته است. در هر حال، برخورد شدید حکومتی با طایفة جلیل، چنان شیرازه اتحاد و پیوستگی قومی آنها را متلاشی نموده که مدتهای مدید در ضعف و زوال بوده اند. به احتمال زیاد، پس از سرکوب های متعدد اقوام کُرد فارس در

ص: 425


1- یعقوب غفاری، شناسنامه ایلات و عشایر استان کهگیلویه و بویراحمد، تهران: نشر روایت، 1374، ص 71.
2- محمدکرم رزمجویی، همان، ص 13 (یک نویسنده محلی که متأسفانه از اطلاعات بسیار ضعیفی برخوردار بوده، طایفه جلیل را از طوایف «بختیاری» ذکر کرده که «احتمالاً در اواخر حکومت صفوی به بویراحمد آمده اند.» (نورمحمد مجیدی، تاریخ و جغرافیای کوهگیلویه و بویراحمد، ص 443). به تبع وی، نویسنده ای دیگر، این جمله را نقل کرده است. (تابان سیرت، همان، ص 370). گفتة آنان، نه تنها در هیچ منبع مکتوب نیامده؛ که روایات شفاهی و سینه به سینه جلیلیان _ لردگان و بویراحمد _ خلاف آن است. متأسفانه، هیچ یک زحمت مراجعه به پیران قوم در لردگان و بویراحمد را به خود نداده است.)

عهد خلفای اموی (132-41 ه ق) و عباسی (656-132 ه ق)، این چندمین سرکوب شدید قوم جلیل بوده است. با این همه، ظاهراً از اواخر صفویه به بعد، طایفه جلیل _ که دیگر جزیی از اتحادیه بویراحمد محسوب می شد _ از قدرت قابل ملاحظه ای برخوردار بوده است. دو تن از بزرگان این طایفه به نام «کی محمدرضا» و پسرش «کی ملک احمد»، از آوازه و شهرت زیادی در منطقه برخوردار بوده اند. تاریخ مرگ پسر، که گویا در عهد جوانی وفات یافته، سال 1224 ه . ق است، که برابر با سیزدهمین سال سلطنت «فتحعلی شاه» قاجار (1250-1211 ه ق) است. به نظر می رسد، سنگ نبشتة مزار او در بابکان، بیانگر بزرگی و اقتدار اوست. شاعری گمنام، در رثای او _ که بر سنگ قبرش نقر شده _ چنین سروده است:

«زتقدیر این گردش روزگ_ار

ببین چرخ گردون چها می کند

یکی نونه__الی زمُل_ک جلیل

زگل__زار ب__اغ محم__درض_ا

جوانی_ش م_انند آب حی_ات

ملک احمدش نام ک_رده پدر

بگاه جدل بود چون پور زال

بگاه س__خا ح_اتم طائی__ش

بمانند لقم_ان و بوذرجم__هر

اجل آمد از غی_ب او را ربود

دریغ از قدوقام_ت آن جوان

من از بهر تاریخ آن [تاجور]

بد از بعد میراث ختم رسل

ک_ه م__ی بود ش_ه___ر جم__ادی دوی__ماگر هوشمندی سخن گوش دار

چه بازی نماید س__رانج_ام کار

عیان بود چون گلش_ن نوبه__ار

برس__ته یکی س__رو بر جویبار

نمایان و خرم چو فص_ل به__ار

جوانی خ__ردمند و زیب_ا وق_ار

چو بر پشت مَرکب گرفتی قرار

هم_ی گفت احسن هزاران هزار

سخن سنج ب_ود آن گل نوبه_ار

بب__رد و نه__ان ک_رد آن نامدار

که یکبارگ__ی رفت در خاکسار

بیان کردم این نظم [را] سوگوار

سنه الف مأتین و عشرین و چار

ک__ه او رف__ت از ای__ن ده_ر ناپایدار»

همزمان با دورة حاکمیت کی ملک احمد و پدرش کی محمدرضا جلیل، «محمد طاهرخان» بویراحمدی، خان ایل بویراحمد شده بود. این محمدطاهرخان، دختر یکی از کدخدایان و بزرگان طایفة جلیل را به زنی گرفته بود. هیچ معلوم نیست نام وی چه بوده است. احتمال دارد، خواهر کی ملک احمد، یعنی دختر کی محمدرضا، زن خان بویراحمد

ص: 426

بوده است. محمد طاهرخان، در سال 1217 ه ق به دست «صادق خان آقای قاجار» حاکم کهگیلویه و بهبهان، کور شده است(1)

بر اساس نوشتة «فسایی»، محمد طاهرخان «سالها در کوری زندگانی داشت و در زندگی خود، ناحیه بویراحمد را دو قسمت نمود[.] آنچه را از بلاد شاپور در تصاحب داشت به علی محمدخان پسر بزرگتر خود واگذاشت و به این اندازه از تیره های بویراحمد، ضمیمه این محال نمود و آنچه از ناحیه تل خسروی و ناحیه رون متصرف بود به عبدالله خان و خداکرم خان پسران کوچکتر خود سپرد و به این اندازه از تیره های بویراحمد ضمیمه نمود... (2)

در پی این تقسیم، منطقه و ابوابجمعی علی محمدخان، بویراحمد گرمسیری خوانده شد و بخش مربوط به قلمرو عبدالله خان و خداکرم خان، بویراحمد «سرحدی» یا سردسیری نام گرفت(3) در میان فرزندان محمدطاهر خان، عبدالله خان از مادر جلیلی بود و قبل از خداکرم خان، قدرت را به دست گرفت. وی، به دنبال حمایت طوایف مختلف بویراحمد، به ویژه دایی های خویش _ طایفة جلیل _ از چنان قدرت و آوازه ای برخوردار گردید، که دیگر ایلات کهگیلویه و بویراحمد را سرکوب و تا حدود زیادی مطیع نمود. اقتدار و عظمت وی به جایی رسید که طی سالهای 1258 و 1259 ه ق با حاکم دولتی «ایالت کوه گیلویه و بهبهان» به نام «شکرالله خان نوری» و حامیان محلی وی، دست کم دو جنگ سنگین و خونین نمود(4) حاصل این جنگهای ویرانگر، هزیمت و تلاشی ایل بویراحمد _ و ابواب جمعی عبدالله خان _ و مجروح شدن خان بویراحمد و مرگ او بود. میرزا فتاح خان گرمرودی، در سال 1261 ه ق «در بیان اوضاع طایفة بویراحمد» می نویسد:

طایفة مزبوره از طوایف بزرگ و با استعداد کوه گیلویه است و املاک بسیاری از گرمسیر و سردسیر در تصرف آنها می باشد و همیشه با اوضاع بوده اند. لکن عبداله

ص: 427


1- میرزا حسن فسایی، همان، جلد دوم، ص 1482.
2- همانجا. (بنا به نوشته «میرزا فتاح خان گرمرودی»، عبدالله خان از علی محمدخان بزرگتر بوده است. رجوع شود: گرمرودی، سفرنامه ممسنی، به کوشش فتح الدین فتاحی، تهران: انتشارات مستوفی، 1370، چاپ دوم، ص 149).
3- فسایی، همانجا.
4- همان، جلد اول، ص 781؛ گرمرودی، همانجا.

خان برادر بزرگ علی محمد خان از راه خیرگی چند وقتی از اطاعت مرحوم شکراله خان [نوری] بیرون رفته در تقدیم خدمت کوتاهی و غفلت می نماید، بالاخره کار به جایی منتهی می شود که مرحوم مزبور [شکر الله خان] از راه اضطرار جمعیت بسیاری از سرباز و غلام و توپچی و توپخانه فرستاده [و] دو دفعه با او جنگ کرده طایفة او را به کلی غارت نموده است، در دفعة آخر عبداله خان را زخم دار دستگیر و گرفتار کرده، به بهبهان آورده اند و بعد از چندی به همان زخم فوت شده است(1)

بدین گونه ایل بویراحمد به کلانتری عبدالله خان، با دولت مرکزی درگیر شده و طی دو درگیری سنگین، صدمات زیادی بر دو طرف تحمیل شده است. ظاهراً در درگیری اول، بویراحمدی ها پیروز میدان بوده؛ اما در درگیری دوم، سپاه بسیار شکرالله خان که مجهز به توپخانه بوده است، با همکاری و حمایت جنگجویان ایلات باوی و ممسنی، بویراحمدی ها را شکست داده، غارت کرده اند(2)

اندکی پس از این شکست سخت، «محمدعلی خان نویی» با سپاه خویش، بر سر غارت زدگان بویراحمدی ریخته، نهب و غارتشان کرده است. در نتیجه این حملات مکرر، برخی طوایف ایل بویراحمد متواری و پراکنده گردیده است. گرمرودی، به این مهم چنین اشاره نموده است:

بعد از [غارت ایل بویراحمد به دست دولتیان] محمدعلی خان نوئی با جمعیت کلی آمده بقیه السیف این طایفه را چپاول کرده است و به همین علت بعضی از این طایفه فراری و برخی بی اوضاع و مستأصل می باشند(3)

احتمالاً، در میان طوایف پراکندة ایل بویراحمد، طایفه جلیل _ که دایی های عبدالله خان به شمار می رفته اند _ صدمات بیشتری متحمل گردیده اند. روایات سینه به سینه حاکی از آن است که بخش زیادی از طایفه جلیل، مجبور به ترک بویراحمد گردیده و در جنوب «مالکی» (= نورآباد ممسنی) سکنی گزیده اند(4) این دسته از مردمان طایفة

ص: 428


1- گرمرودی، همانجا.
2- محمود باور، همان، ص 93.
3- گرمرودی، همانجا.
4- رزمجویی، همان، صص 14-13.

جلیل، یک سال بعد دوباره به منطقه بازگشته اند. به احتمال بسیار زیاد، این بخش از طایفه جلیل، به همت «خداکرم خان» برادر ناتنی عبدالله خان، به منطقه عودت داده شده اند(1) گرمرودی که خود در سال 1261 ه ق در فهلیان ممسنی، شاهد مراجعت آنان بوده، می نویسد:

اوقات توقف بندة درگاه در چمن فهلیان خداکرم خان برادر علی محمدخان [و عبدالله خان] که جوان قابل و زبان فهمی است آمده کاغذ و آدم گرفته به جهت جمع آوری و استمالت آنها رفت و در مدت ده بیست روز اقلاً یک صد و پنجاه خانوار از میان قشقایی و ممسنی آورده روانه ساخت، بعضی از آنها که در عرض راه به سمت طایفه خود می رفتند بنده درگاه دیدم که فی الحقیقه بسیار بی اوضاع بودند و همه به مرحوم شکرالله خان [نوری] نفرین می کردند...(2)

به رغم تلاش های مجدانه و زیرکانة خداکرم خان در جمع آوری طوایف پراکنده ایل بویراحمد سرحدی، به احتمال زیاد جمعی از خانوارهای طایفة جلیل برای همیشه متلاشی و از وطن مألوف دور افتاده اند. به علاوه، تقسیم اجباری طوایف، به سردسیری و گرمسیری، در جدایی و انشقاق طایفه جلیل و تضعیف قدرت آنان، تأثیر بسیار داشته است. گذشته از این، خوانین بعدی غالباً از «آقایی» و «قاید گیوی» حمایت می کردند طوایف دیگر کمتر مورد توجه واقع می شدند. احتمالاً در همین ایام، اتحادیه «دشت مَوُرِی» _ متشکل از طوایف مستقل _ شکل گرفته است. ظاهراً این اتحادیه، به پیشنهاد و رهبری «کی محمد زکی تاس احمدی» ایجاد گردید، تا در مقابل طوایف مورد حمایت خوانین _ چون آقایی و قاید گیوی _ عرض اندام نماید(3) بنا به نوشتة محمود باور، شش طایفة «اولاد میرزاعلی، تا سید احمدی (= تاس احمدی)، شیخ، برآفتابی، باطولی و جلیل» تیره های تشکیل دهنده دشت موری بوده است(4) برخی منابع دیگر _

ص: 429


1- بر اساس روایات سینه به سینه، چند تن از ریش سفیدان طایفه جلیل به نام های «کاملک حسن» بزرگ، کامحمدتقی و کامحمدزمان، متواریان جلیلی را از نورآباد ممسنی به منطقه بازگردانده اند.
2- گرمرودی، همانجا.
3- کی محمد زکی تاس احمدی، از کدخدایان مقتدر و آگاه طایفة تاس احمدی و تیره دشت موری بویراحمد بود، که برای استقلال و اقتدار دشت موری ها در میان طوایف متعدد کهگیلویه و بویراحمد، فعالیتهای بسیار نموده است.
4- محمود باور، همان، ص 101.

شفاهی و کتبی _ طوایف «ملاکلبی»، «آرویی»، «ساداتی» و حتی «تامرادی» را جزء دشت موری به شمار آورده اند(1) چنانکه پیشتر آورده شد، جواد صفی نژاد بر اساس روایت بویراحمدی ها، دشت مور را «منطقه گرمسیری نیاکان بویراحمدی ها» ذکر می کند و بنابراین «دشت موری ها بویراحمدی اصیل هستند.»(2) در هر حال، طایفة جلیل سردسیر _ که سالهاست به حسنی و حسینی مشهور است _ در دورة کریم خان بهادرالسلطنه (مقتول 1325 ه ق)، آخرین ایلخان مقتدر ایل بویراحمد، مورد توجه و احترام بود. اما، پس از قتل کریم خان، دورة دیگری از نزول و افول این بخش از قوم بزرگ جلیل آغاز گردید. هر دو تیره، در اثر فشار خوانین و کدخدایان وابستة آنان _ خاصه آقایی ها و قایدگیوی ها _ به نهایت سختی و عذاب افتادند. روایت می کنند، کی محمد زکی تاس احمدی، به آنها سفارش نمود با طوایف دور و نزدیک وصلت نمایند، تا کمتر عرصة تهدید واقع شوند. این توصیة دلسوزانه تا حدود زیادی اجرا شد، اما تأثیر اندکی داشت. مردان بزرگ طایفه، با دوراندیشی و تأمل _ و به صورت مسالمت آمیز _ مصلحت و امنیت طایفه را در نظر داشتند. اما، در جامعه ای که در بسیاری مواقع، زور و قدرت تعیین کننده بود، عدم توانایی و ارائه قدرت _ و تکیه صرف بر مدارا و مسالمت _ کارساز نبود. با این همه، جنگجویان طایفه در حوادث مهم ایل، مثل جنگ تنگ تامرادی، نقش بارز و برجسته داشتند؛ و گه گاه به طور مستقل در برابر فشار همسایگان عرض اندام می کردند.

به رغم این تلاش ها، پس از قتل کریم خان بهادرالسلطنه (1325ه ق برابر با 1286ه ش) تا سقوط رضاشاه در شهریور 1320ه ش، طایفة جلیل در بسیاری مواقع در تنگنا و فشار بود. در این دوران سخت، که دست کم 35 سال طول کشیده، مردان طایفة جلیل مقاومت ورزیده، اما متحمل مشقات بسیار شده اند. سرانجام، جمعی از جوانان طایفه که سری پرشور داشتند، دست به اسلحه بردند و در مقابل تهاجم همسایگان ایستادند. گویا سقوط رضاشاه، برای طایفة جلیل خوش یمن بود؛ زیرا اندکی پس از عزل شاه ایران، جمعی از جوانان جلیلی، به رهبری ملاغلامحسین سیاهپور

ص: 430


1- از جمله رجوع شود: «سرگذشت ایل [بویراحمد]»، نامة نور (ویژه نامه هنر و فرهنگ ایل بویراحمدی)، شمارة دهم و یازدهم، 1359، ص 107.
2- جواد صفی نژاد، اطلس ایلات کهگیلویه، ص 23.

جلیل عده ای از مهاجمان همسایه را با تنها سلاح گرم خویش سرکوب نمودند. آغاز نیمه دوم سال 1320 ه ش، شروع اقتدار و آوازة مجدد قبیلة «جلیل» بود. جوانان طایفه، دیگر طاقتشان، طاق شده بود و شیوة مسالمت آمیز پیران و ریش سفیدان قوم را نمی پسندیدند. ابتدا ملاغلامحسین 26 ساله، دست به اسلحه برد و با کمک برادرش «کاخدابخش» قدرت رزمی جلیلیان را نشان دادند(1) سال بعد، جوانان دیگری از طایفه، به نام های «کاقباد عسکری» کافرج شفیعی، ملامحمدباقر علیزاده و کاکریم مسعودی عده ای دیگر از مهاجمان را سرکوب کرد. بدین ترتیب، آوازة تفنگ جوانان جلیلی، کاملاً به گوش همسایگان دور و نزدیک رسید و آنها را به ترس و واهمه واداشت. سیر صعودی روند اقتدار طایفه به رهبری ملاغلامحسین جوان و همدلی دلیرانه دیگر جوانان، به سرعت پیش رفت و یک بار دیگر طایفة جلیل، عظمت از دست رفتة خویش را بازیافت. بنابراین، اوضاع به گونه ای شد که 22 سال بعد، در جنگ گجستان، برای سرکوب ملاغلامحسین میانسال و دیگر جوانان طایفه، تمام توان حکومت مرکزی و عده ای از وابستگان محلی به کار گرفته شد.

تعقیب ملاغلامحسین جلیل و همراهانش

به رغم شکست بسیار سنگین ارتش محمدرضا شاه در نبرد گجستان، تغییر سیاست سردمداران رژیم و استفاده از اهرم های متعدد فشار داخلی و خارجی، موفقیت های پی در پی و بزرگی نصیب آنان نمود. در اواخر اردیبهشت ماه، حبیب شهبازی تسلیم شد و در واقع قیام کوهمره سرخی پایان یافت. در همین ماه، بمباران های متوالی و بی رحمانه، جنگجویان بویراحمدی را زمین گیر نمود و عشایر منطقه را به ستوه آورد. در خردادماه، با استفاده از برخی کدخدایان مطیع شده بویراحمدی و نیروهای نفوذی، عبدالله خان ضرغامپور، ترور گردید و دارو دسته اش متلاشی شد. به علاوه، با بهره برداری از چریک های مزدور محلی، ناصرخان و همراهانش را نیز تار و مار نموده و خود وی را در تیرماه به تسلیم واداشتند.

ص: 431


1- در این درگیری، کاخدابخش برادر ناتنی ملاغلامحسین، نقش اصلی را ایفا کرد. وی، پسر کابهروز بود که مادرش پس از قتل پدر، زن ملاسیاه (= سیاوش) شده بود و ملاغلامحسین از این ازدواج دوم بود.

پس از آنکه تمام هسته های مقاومت عشایر، جز گروه ملاغلامحسین جلیل، متلاشی شدند؛ تمام توان و امکانات مادی و معنوی حکومت برای نابودی و دستگیری وی به کار گرفته شد. سرهنگ خاوری، ریاست ساواک خوزستان، در اطلاعیة محرمانه مورخ 6/5/1342، به مرکز اعلام می دارد:

طبق اطلاع خداکرم پسر ضرغام پور و هادی در آبادی چنار (1) خود را به سرهنگ پژمان تسلیم نموده و به شیراز اعزام شده اند و در حال حاضر فقط غلامحسین سیاه پور باقی مانده که آن هم به وسیله دوستان مورد تعقیب است و از قرار معلوم در میرایوب می باشد.»(2)

در این موقع، علاوه بر مأموران مخفی نظامی که غالباً کسب خبر و اطلاعات می کردند، دسته های چریک دولتی در سطح گسترده و وسیع تشکیل یافته و به تعقیب ملاغلامحسین و گروه وی پرداختند. در حقیقت، تشکیل گروه های چریک محلی، به طور گسترده و مؤثر در نیمه دوم مردادماه 1342 و برای تعقیب و دستگیری ملا غلامحسین جلیل و همراهانش، از کهگیلویه، بویراحمد، باوی و ممسنی راه اندازی شد. از آن سو، باقی ماندگان عشایر مبارز، متشکل از جنگجویان طوایف جلیل و بابکانی، هنوز در «هسته مقاومت» ملاغلامحسین حضور داشتند. در واقع، پس از طایفة جلیل که به گفته محمد بهمن بیگی «بار دشوار جنگ را بر دوش گرفته بود»؛ طایفة آقایی منسوب به بابکان _ که دیگر بابکانی خوانده می شدند _ بیشترین نقش و حضور مؤثر را در قیام عشایر بویراحمد و ممسنی داشتند. پس از قتل جنگجوی دلیر آنان «آقا لهراسب موسی پور» در جنگ گجستان، رهبری بابکانی ها بر عهدة «ملا علی جفتا (= جغتا)» مشهور به «علی علیداد» قرار گرفته بود. اکنون تمام تلاش دولتیان با همکاری چریک های وابسته محلی، بر دستگیری و نابودی ملاغلامحسین و متلاشی نمودن گروه وی استوار شده بود. وضعیت نیز به گونه ای شده بود که ملاغلامحسین و یارانش، صلاح نمی دانستند با چریک های محلی درگیر شوند. کوچکترین درگیری میان طرفین، با تبلیغات وسیع و دامنه دار رژیم مواجه می شد. طراحان حکومت، با چنین ترفندی به دنبال جنگ و خونریزی داخلی عشایر بودند. هرگاه این اتفاق می افتاد، حکومت پهلوی

ص: 432


1- اصل: کنار.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

با تبلیغات گسترده خویش، آن را به حساب اختلاف درونی ایلات می گذاشت و جنبه ظلم ستیزی عشایر را مخدوش می کرد. کافی بود، کوچکترین برخورد مسلحانه میان عشایر _ مبارزان قوم از یک طرف و معدود مزدوران محلی از طرف دیگر _ رخ دهد، آن وقت بهره برداری های گسترده حاکمان رژیم، آغاز و انجام می یافت. با این اتفاق، هم ارزش و اصالت قیام عشایر زیر سئوال می رفت؛ و هم حکومت، قیام عشایر را اختلاف و درگیری داخلی قلمداد می کرد.

ملا غلامحسین، با درک چنین توطئه و ترفندی، نه تنها خود اقدام به درگیری نمی کرد، که در بسیاری مواقع، مانع یاران خویش می گردید. برخی از بازماندگان همراه ملاغلامحسین روایت می کنند، بارها تصمیم به راه بندی و کشتن مزدوران محلی گرفتیم، اما هر بار با سرزنش و ممانعت ملاغلامحسین مواجه شدیم.

در حقیقت، از زمان حضور چریک های محلی در جمع نظامیان، ملا غلامحسین سیاست اختفا و عدم درگیری با آنان را در پیش گرفت. در واقع، حضور و نقش چریک های محلی در خاموشی قیام عشایر، بسیار مؤثر و اساسی بود.

چریک های محلی و شکنجة طوایف جلیل، بابکانی و انصاری

شکنجه های طاقت فرسای نظامیان تمام نشده بود، که دسته های چریک مزدبگیر محلی وارد مناطق گرمسیری طوایف جلیل، بابکانی و انصاری های امیرایوب شد. برخی از این چریکان محلی، در آزار و اذیت مردم منطقه دست کمی از نظامیان رژیم نداشتند. آنان از مردادماه 1342، برای تعقیب ملاغلامحسین و همرزمان وی وارد منطقه شدند. تندروی و خشونت برخی دسته های چریک، طاقت مردم را طاق کرده بود. در طی این تعدیات و تندروی ها، یک بار دسته ای از چریکان مزدور، سیل آسا وارد امیرایوب انصاری شدند. در نتیجه، مردم آبادی، به ویژه جوانان و نوجوانان، از ترس بدرفتاری آنان، فرار کرده، از ده خارج شدند. دسته چریک مزبور، با اسلحه های رژیم، جوانان فراری را زیر رگبار گلوله گرفتند. در پی این تیراندازی یکی از جوانان جلیلی به نام «نادر نصرتی» _ که داماد انصاری ها بود _ هدف قرار گرفته، کشته شد. به علاوه، آنان پیران و ریش سفیدان روستا را، به جرم مبارزه با رژیم پهلوی، شکنجه و کتک کاری نمودند.

ص: 433

یک فرد محلی _ از طایفة انصاری و پسر برادر کُردی _ که در آن زمان نوجوانی 15 ساله بود، در دست نوشتة خویش، به هجوم وحشیانة گروهی از چریک های محلی اشاره کرده است(1) وی می نویسد:

... من بالاتر از یُرد خودمان با خیال راحت مشغول بریدن چند شاخه درخت... بودم [که] صدای نفس و پای آدم شنیدم که با عجله به طرف آبادی به سرعت در حرکت هستند [و] تفنگها روی دست مسلح آماده تیراندازی [و] با سرعتی که من نتوانستم آنها را درک کنم وارد آبادی شدند... ابتدا صدای شلیک تفنگ در قسمت بالای آبادی بلند شد. مردان ما زودتر باخبر شده و پا به فرار گذاشته [بودند]. چریکها از هم سبقت می گرفتند و هر کدام کوشش می کرد[ند] زودتر و بیشتر قتل و یا جنایتی انجام داده... اینها چریکهای نرم آبی و فارسی و زنگوائی به سرکردگی آقا شیروان کاظمی و علی خان آقا تیمور و یک نفر افسر ارتشی به نام سروان هنرچی بودند... نرسیده به نوک کوه برادرم ذوالفقار و نادر نصرتی که پشت سر هم در یک محور در حرکت بودند مورد اصابت گلوله برنو قرار گرفته، نادر مقتول و ذوالفقار مجروح سطحی گردید... چریکها وارد آبادی شده پیرمردان و کودکان و زنان آبادی را مورد تهدید و کتک کاری بی رحمانه قرار داده و از آنان می پرسیدند این یاغیها و تفنگچیهایی که از آبادی شما فرار کردند کی بودند؟ کجا رفتند؟ همه جواب می دادند کسی نبود بچه های آبادی بودند [که] از ترس شما فرار کردند [. چریک ها] وارد خانه ها می شدند و هرگونه اشیاء قیمتی حتی لباس که به چشمشان می خورد یغما می کردند، گروهی از پیرمردان و کودکان را جمع کرده و بازخواست می کردند[.]

سروان [هنرچی] از کل غلام [کربلایی غلام انصاری] پرسید: پیرمرد غلامحسین [سیاهپور] کجاست [؟] جواب داد: نمی دانم از آقا شیروان بپرس که دائی غلامحسین است. هر لحظه بر عصبانیت سروان افزوده می شد. وقتی که باز چریکی آمد و گفت تفنگچی بودند که فرار کردند سروان از کَل غلام پرسید این تفنگچی ها

ص: 434


1- وی محمد انصاری نام دارد، که خود به دست چریک های محلی دستگیر و به دهدشت منتقل گردید. خاطرات وی از ایام سخت بازداشت و آزار و اذیتش رقت انگیز و تأثربرانگیز است.

کی بودند که از آبادی شما فرار کردند. باز کَل غلام جواب داد جناب سروان مردان ما به گرمسیر رفته اند، اینها چند بچه بودند که از ترس چریکها فرار کردند... گفتگوی سروان با کَل غلام به درازا کشید. سروان عصبانی شد [و] با ته تفنگ «امیک» [ام یک] به شانه کَل غلام زد که خرد شد. کَل غلام به هوش رفته سرش به زمین افتاد. قاید علی او را در بغل گرفته و گفت جناب سروان زدن این پیرمرد هشتاد ساله که شهامت نیست. کَل غلام را در حالت بیهوشی بخانه برده و در رختخواب افتاد... شب شد، مردم هر کس به صورت نگهبانی در کنار آتش خود نشسته، از خوف حملة وحشیانه چریکها از همه چیز خود مراقبت می کردند. چریکها هم در این شب سعی می کردند به سراغ خلوت ترین خانه رفته و هر چیز بهادار را در آن به سرقت می بردند...(1)

یک نویسنده محلی _ که خانواده اش در امیر ایوب می زیستند _ به نقل از مردم منطقه می نویسد:

هر چند روز یک بار یک دسته چریک بر حسب معمول به تعقیب یاغیان می پرداختند... بعضی از چریکهای محلی خصومت و عداوت های [قومی] گذشته را مدنظر داشتند و پاره ای از اقداماتشان در همین رابطه بود. عده ای از آنها هم دنبال فرصت و جمع کردن کالا و ابزار و تریاک [و] تفنگ و فشنگ بودند [که] کم و بیش هم پیدا می کردند(2)

به هر حال چریک های محلی در امیر ایوب انصاری، افراد ریش سفید و محترم را آزار و اذیت و هتک حرمت بسیار نمودند؛ از جمله حاج ابوالحسن و غلامحسین انصاری(3) این چریک ها، نه فقط افراد طوایف جلیل، بابکانی و انصاری امیرایوب را اذیت و تحقیر می نمودند، که یاری دهندگان ایشان را نیز شکنجه و کتک کاری می کردند. به طور مثال افرادی از طایفه «گوهرگانی» _ از ایل باوی _ به دلیل حمایت و حفاظت از

ص: 435


1- محمد انصاری، خاطرات (دست نویس)، صص 23-20.
2- الله بخش آذرپیوند، همان، ص 482.
3- در این زمینه، به خصوص ذکر نام مشهدی کهیار عبدالهی و فرج الله محمدی گوهرگانی که توسط چریک ها و سروانی به نام «فرشادمهر» کتک کاری شدند، گفتنی است

زنان و کودکان ملاغلامحسین و وابستگان وی ضرب و شتم شدند(1) برخی از این چریک ها، افراد محلی را به اتهام ارتباط و همکاری با ملا غلامحسین و یاران وی، و نیز نسبت خویشاوندی با او و کردی انصاری، بازداشت و شکنجه می کردند. نمونة آن، محمد انصاری پسر برادر کردی انصاری بود که در کوههای اطراف امیرایوب دستگیر و به دهدشت _ مرکز نظامیان شهر _ منتقل گردید. ایام بازداشت و آزار وی، یک ماهی بیش طول کشیده است. او پس از آزادی _ با وجود کمی سن _ با عبور از کوههای صعب العبور و دره ها و جنگلهای انبوه و سخت گذر، از چرام به امیرایوب انصاری بازگشت.

فشار و تعدی چریک های وابستة محلی، در شهریورماه 1342 پایان یافت. بنابراین، سردمداران حکومت برای دستگیری و نابودی ملاغلامحسین و یارانش، به طرح ها و اقدامات دیگری دست یازیدند.

اوضاع سیاسی _ نظامی جدید و جنگجویان عشایر

اکنون، مدتها بود که قیام عشایر جنوب در کوهمره سرخی، قشقایی و ممسنی، به خاموشی گراییده بود. در بویراحمد، نیز سرکوب شدید و خشن قیام نتیجه داده بود. تنها در یک بخش از بویراحمد و ممسنی نفس ها هنوز کاملاً حبس نشده بود. در واقع آن گونه که «محمد بهمن بیگی» به درستی می نویسد: «فقط در کوهستانهای جنوبی هنوز از زخم ها خون می چکید.»(2) این همراهی و همکاری گروه بابکانی تا اواخر فروردین ماه 1343، که یکی از جنگجویان مشهور عشایر به نام «غلامعلی زیاری» قاتل سروان عبدالهی زاده، به دست گروه بابکانی کشته شد، ادامه داشت. با وجود این، مردان و زنان این طایفه و منسوبین آنان، همچون مردان و زنان طایفه جلیل، ملاغلامحسین و یارانش را یاری می کردند. در واقع، اگر قتل غلامعلی دشمن زیاری در اواخر فروردین 1343 و کشته شدن «کردی انصاری» در تیرماه 1345 به دست ملاعلی بابکانی نبود، هیچ موردی مبنی بر خیانت گروه بابکانی ها در قیام عشایر، وجود نداشت. در واقع

ص: 436


1- الله بخش آذرپیوند، همان، ص 482.
2- محمد بهمن بیگی، به اجاقت قسم، ص 57.

مقاومت و همراهی بابکانی ها از آغاز تا پایان قیام عشایر استمرار یافت.

طایفة انصاری ساکن امیرایوب _ که به درویش ها معروف اند _ تنها گروه از ایل ممسنی بودند که همچون بویراحمدی ها، سرخی ها و موصلوها نقش برجسته ای در قیام عشایر جنوب ایفا کردند. جنگجویان مشهور آنان در وقایع پل برین، ده بزرگ و گجستان، تحت فرماندهی ملاغلامحسین جلیل حضور مؤثری داشتند. روستای معروف آنان _ امیر ایوب انصاری _ و مناطق پیرامون آن، شدیدترین حملات هوایی رژیم را متحمل گردید. چریک های مزدور محلی، در شکنجه و آزار آنان، با شدت و خشونت بسیاری عمل کردند. به رغم آن که جنگجویان انصاری، همواره به دو سه تن محدود می شدند، اما همکاری صمیمانه و صادقانه ای با عشایر بویراحمدی داشتند. پس از انتشار اعلامیة شماره 17 و پایان بمباران های هوایی در خردادماه 1342، دو تن از عناصر نامدار انصاری، به نام های عبدالمحمد، معروف به عبدی و محمدحسن انصاری _ که هر دو برادر بودند _ همچون برخی از بویراحمدی ها، خود را به ستون های عملیاتی نظامی معرفی و در واقع امان نامة خویش را دریافت کردند. اندکی پس از جدا شدن انصاری ها، عبدالمحمد انصاری به همراه یکی دیگر از آنان _ به نام چوپان انصاری _ در سفری به شیراز دستگیر و زندانی شد. این بازداشت، که در اوایل تیرماه 1342 اتفاق افتاد، سرانجام به بازجویی و محکومیت عبدالمحمد منجر گردید. در نتیجه، وی در اواخر مردادماه 1343 _ که تسلیم شدن ملاغلامحسین و یارانش قطعی شده بود _ اعدام شد.

هر چند نقش طوایف جلیل، بابکانی و انصاری های امیرایوب، در میان طوایف بویراحمد و ممسنی از همه لحاظ برجسته تر و چشمگیرتر بود؛اما بسیاری از طوایف دیگر در میان ایلات بویراحمد، باوی، ممسنی و چرامی، با رغبت و علاقه ای خاص، جنگجویان عشایر _ خاصه دسته ملاغلامحسین _ را یاری می کردند. طوایف دشتی، میدگانی و سادات حوزة ممسنی؛ طوایف بایاری وبناری از چرام کهگیلویه و طوایف متعدد ایل باوی، بیشترین همکاری اطلاعاتی و مالی را به ملاغلامحسین و همرزمانش انجام می دادند.

سند مهمی در دست است که بیانگر آگاهی دولتیان از همکاری و حمایت طوایف باوی، ممسنی و بویراحمد با ملاغلامحسین و یارانش می باشد. در این سند، سرلشکر

ص: 437

محمدحسین ضرغام، فرمانده لشکر خوزستان، به فرماندهی نیروی زمینی ارتش و ریاست ساواک خوزستان، اعلام می دارد:

طبق اطلاع... غلامحسین جلیل فعلاً در شعاع دو فرسنگی منزل خود واقع در حوزة سالاری سکونت داشته و به طور آزادانه در بین طوایف (جلیل _ بابکانی _ ده بزرگی _ با امیرشیخی _ ممسنی _ بویراحمدی _ امیر ایوبی _ عنائی) رفت و آمد [دارد] و با اهالی آن که اکثراً از بستگانش می باشند ارتباط داشته و طوایف مزبور نیز تریاک کاری زیادی نموده اند... (سند شماره 19)

در واقع، طوایف باوی منحصر به «با امیرشیخی، ده بزرگی و عنائی» نبود، بلکه طایفه های «دولیاری»، «گشینی»، «گوهرگانی» و سادات بحرینی (ساکن ده بزرگ)، تکیه ای و بیدکی از حمایت کنندگان مالی و اطلاعاتی ملاغلامحسین و یارانش بودند(1)

در حقیقت، مقاومت ملاغلامحسین و همراهانش، با همکاری و حمایت طوایف متعدد ایلات باوی، بویراحمد، ممسنی و چرامی مدتها ادامه یافت.

اقدامات دولتیان

سیاست خشن و بدرفتاری نظامیان به همراه برخی چریک های محلی، تأثیری در تسلیم ملاغلامحسین و یارانش نداشت. مقاومت مردان و زنان جلیلی، بابکانی و انصاری ساکن امیرایوب، مهم ترین عامل ناکامی حکومت و چریک های مزدور محلی بود. همین مهم البته عامل تقویت بیش از پیش ملاغلامحسین و یارانش شده بود. بنابراین، از پاییز تا اواخر اسفند 1342، گروه ملاغلامحسین از آزادی نسبی برخوردار بودند. با این حال، حکومتیان به همراه معدود محلیان اجیر شده، طرح های دیگری را به آزمایش گذاشتند.

بر اساس برخی اسناد موجود، می توان احتمال داد که از نیمه دوم سال 1342 ژاندارمری کل کشور مجری سیاست سرکوب مبارزین عشایر گردیده است. در این

ص: 438


1- بعضی از افراد سرشناس طوایف باوی به دلیل همکاری و کمک به ملاغلامحسین، دستگیر و شکنجه شدند. از جمله: «مِلَی تمی»ها به رهبری بزرگانی چون کاعلی، کاولی و مشهدی قربانعلی. طایفة نارک و افرادی چون داغلامحسین، داجعفرقلی و میرزاقلی نارکی. (رجوع شود: نادر عسکری، باوی گوشه ای در سرای همایون، یاسوج: انتشارات چویل، 1386، ص 281).

میان، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، به همکاری با ژاندامری و طرح های در دست اقدام آن فراخوانده شده است. در تاریخ 24 آذرماه 1342، سپهبد مظفر مالک فرمانده ژاندامری کل کشور، در نامه ای محرمانه و خیلی فوری به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور اعلام می دارد:

... به فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی[،] به منظور تسلیم شدن غلامحسین سیاهپور اقداماتی از طرف ناحیه ژاندارمری فارس انجام و پیشرفتهایی نیز حاصل گردیده است[.] برای اینکه برنامه تنظیم شده توسط ناحیه ژاندارمری فارس بعدم موفقیت منجر نشود متمنی است از لحاظ همآهنگی بین اقدامات دو سازمان[،] بساواک فارس دستور فوری صادر فرمائید که درباره شخص نامبرده و کسان وی بدون نظر و موافقت قبلی فرمانده ناحیه ژاندارمری فارس اقدامی نکنند تا مأموریت ناحیه مذکور با موفقیت انجام شود. (سند شماره 20)

در پاسخ نامه مزبور، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از فرماندهی ژاندارمری کل کشور تقاضا می نماید: «از چگونگی طرح مذکور این سازمان را مطلع فرمایند تا دستورات لازم به ساواک فارس داده شود.»(1)

سپهبد مالک چنین پاسخ می دهد:

... چون در درجه اول و مرحله اول تسلیم غلامحسین سیاهپور از طریق مسالمت موردنظر می باشد منظور این است که سازمان امنیت فارس با فرمانده ناحیه جهت تسلیم غلامحسین کمک و همکاری فکری نمایند(2)

به دنبال این توضیحات، اداره کل سوم ساواک، درخواست فرمانده ژاندارمری کل کشور را به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت فارس اعلام می دارد:

... برابر نامه... ژاندارمری کل کشور به فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی اقداماتی جهت دستگیری غلامحسین جلیل سیاهپور از طرف ژاندارمری ناحیه فارس به عمل آمده است[.] علیهذا به منظور هماهنگی و پیشرفت در کار دستور فرمائید با ژاندارمری ناحیه مزبور همکاری لازم به عمل آورده و نتیجه اقدامات

ص: 439


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

معموله را اعلام فرمایند(1)

بر اساس شواهد و مکاتبات موجود، ناحیه ژاندارمری فارس مسئولیت اصلی سرکوب ملاغلامحسین و همراهان او را برعهده داشته است. بدین ترتیب سازمان ها و ادارات سیاسی _ نظامی فارس و حتی خوزستان، تحت نظارت و هماهنگی فرمانده ژاندارمری فارس قرار گرفته تا به گونه ای مناسب و مطلوب، مسئله ملاغلامحسین را حل نمایند. در این میان ژاندارمری های فارس و خوزستان، مسئولیت اصلی تعقیب و دستگیری جنگجویان عشایر را برعهده داشته اند. در میان فرماندهان نظامی فارس و خوزستان، سرلشکر منصور طالب زادة اردوبادی، معروف به «اردوبادی» معاون ناحیه ژاندارمری فارس، ظاهراً از اقتدار و اختیار بالایی برخوردار بوده است. سوابق نشان می دهد که تکیه اساسی او بر مدارا و مسالمت بوده و کمتر به خشونت و تندی دست می یازیده است. باقر پیرنیا، استاندار وقت فارس، در خاطرات خویش می گوید: «از آنجا که سرلشکر اردوبادی پای بند به قدرت خویش بود، برای صاحب منصبان دیگر استان و همچنین استاندار ارزشی قایل نبود.»(2)

در خوزستان هم سرهنگ «الیاس دانشور»، فرمانده ناحیه ژاندارمری بود. هر دو فرمانده ژاندارمری فارس و خوزستان، از جانب فرماندهان ارتشی در استان های مذکور حمایت و جانبداری می شدند. به تأسی از روش سرلشکر اردوبادی، تلاش نظامیان برای تسلیم نمودن ملاغلامحسین و همرزمانش، بر شیوه ای آرام و مسالمت آمیز قرار گرفته است. در این میان، استفاده از برخی خویشان، دوستان و سران طوایف بویراحمد و باوی، مهم ترین و معمول ترین روش دولتیان برای معرفی ملاغلامحسین گردید. نظامیان مستقر در خوزستان و فارس در پاییز و زمستان 1342، دائماً ریش سفیدان و بزرگان بویراحمد و باوی را که با ملاغلامحسین نسبت دوستی و خویشاوندی داشتند، به مراکز اهواز و شیراز فرا می خواندند و محترمانه به حاضر نمودنش تشویق می کردند. تکیه کلام آنان، البته نجات وی از این اوضاع نابسامان بود. با این همه، تأکید می کردند در صورت عدم معرفی خویش، سرانجام مثل عبدالله ضرغامپور کشته خواهد شد.

ص: 440


1- همانجا.
2- باقر پیرنیا، همان، ص 185.

بنابراین بهتر است خود را معرفی نماید و از عفو شاهنشاه بهره مند گردد. در میان دوستان و خویشان ملاغلامحسین، افرادی از طایفة بابکانی و سادات بحرینی _ ساکن ده بزرگ باشت _ بارها از جانب سرلشکر ضرغام فرمانده لشکر خوزستان، سرهنگ فیروزبخش معاون عملیاتی سرلشکر ضرغام و سرهنگ دانشور معاون ناحیه ژاندارمری خوزستان، به اهواز احضار شدند و مورد مشورت و تشویق قرار گرفتند. ملاسیف الله فروزان از کدخدایان و بزرگان طایفة بابکانی، که از دوستان قدیمی و خویشاوند نزدیک ملاغلامحسین بود، دست کم دو بار از سوی سرهنگ دانشور، به اهواز احضار شده است. وی می گوید: «سرهنگ دانشور، پیشنهاد مبلغ کلانی پول و یک باب خانه در گچساران و 10 تفنگ برای خود و کسانم داد که ملاغلامحسین را قانع نمایم برای نجات خویش، از طریق ژاندارمری خوزستان حاضر شود. همچنین پیشنهاد دستگیری یا قتل او را ارائه کرد. من بدو گفتم: جناب تیمسار! اگر ایشان دست بسته جلوی خانه من حاضر شود، هیچ گاه این کار را نمی کنم و حتی به وی آذوقه و کمک می رسانم. سرهنگ از پاسخ من برآشفت و مدتی به فکر فرورفت. بعد، در حالی که از عصبانیت در اتاق قدم می زد، گفت: می دانی در چه مکانی و از چه کسی حمایت می کنی؟ جواب دادم، تیمسار! ما عشایر به عهد و پیمان و خویشاوندی زنده هستیم. چگونه می توانم به سیاهپور که خویشاوندم هست خیانت کنم. خودتان می دانید در صورتی که تسلیم شود، اعدام خواهد شد. سپس، سئوال کرد: چه نسبتی با او دارید که این قدر روی ایشان حساس هستید؟ گفتم: غیر از دوستی دیرینه، دخترم زن پسرش هست. گفت: کدام پسرش؟ فرامرز یا گودرز؟ جواب دادم: گودرز. وی، دقایقی فکر کرد و گفت: غلامحسین سیاهپور، از اولین و بهترین دوستان من در بویراحمد بود. الآن، بین ارتش و ژاندارمری رقابت هست که او را دستگیر یا نابود کنند. اعلیحضرت هم از سویس تماس گرفته، که تا برگردد بایستی تکلیف غلامحسین سیاهپور مشخص شده باشد. مخالفین محلی غلامحسین، با همکاری و حمایت سرهنگ علیزاده، شما و دیگر طرفداران وی را تحت فشار قرار خواهند داد. شما برای نجات خویش و او بایستی کاری بکنید.»(1)

سرهنگ دانشور نیز یکی دو بار از طریق «سید سلیمان حسینی» از سادات بحرینی

ص: 441


1- مصاحبه های متعدد با ملاسیف الله فروزان.

ده بزرگ، نامه و پیغام برای ملاغلامحسین ارسال داشته و او را تشویق به تسلیم نموده است. سرهنگ فیروزبخش به نمایندگی از سرلشکر ضرغام _ فرمانده لشکر خوزستان _ به واسطه سیدسلیمان حسینی و ملک منصورخان باشتی، در نیمه دوم خرداد 1342 با ملاغلامحسین و یارانش ملاقات و مذاکره کرد؛ اما نتیجه مطلوبی به دست نیاورد.

تلاش سرلشکر اردوبادی و نیروهای تحت امرش، دست کمی از کوشش فرماندهان نظامی خوزستان نداشت. در پی همین تلاش ها بود، که سرانجام با وساطت سید عبدالوهاب بلادی، از سادات مشهور بحرینی ده بزرگ، سرهنگ ناصر اشرفی موفق به ملاقات ملاغلامحسین در دامنة کوه اَنا (= عنا) _ نزدیک بهرة عنا _ گردید.

در طی این اقدامات، تمام سعی نظامیان بر حل مسالمت آمیز مقاومت ملاغلامحسین قرار داشته است.

علاوه بر مسئولان ژاندارمری فارس و خوزستان که به دستور مستقیم محمدرضا شاه، مأمور خاتمه دادن جریان ملاغلامحسین شده بودند، مسئولان ساواک فارس و مأمورین ویژه آن در تلاش جمع آوری اطلاعات از وضعیت ملاغلامحسین و همراهانش بودند. برخی اسناد موجود بیانگر آن است که مسئولان سازمان اطلاعات و امنیت کشور و ساواک فارس و بنادر، در پی آن بوده اند که همراهان ملاغلامحسین و تعداد آنان و نیز اسلحه و تجهیزات ایشان را شناسایی و مشخص نمایند. سندی خیلی محرمانه، به تاریخ 30 مهرماه 1342، با موضوع «غلامحسین سیاهپور و اطرافیانش» علام می دارد:

به قرار اطلاع غلامحسین سیاه پور از کدخدایان جلیل بویراحمد که جزو اشرار دستگیر نشده بویراحمد می باشد در حال حاضر در [پانزده] 15 کیلومتری قریه سالاری [جلیل] واقع در قسمت شمال غربی دهستان رستم ممسنی اقامت نموده است و زن و بچه او و اطرافیانش در همان قریه سالاری بوده و اطرافیان او که با چشم دیده شده اند عبارت بوده اند از [:] 1- کردی بویراحمدی داماد غلامحسین 2- ترکی بویراحمدی 3- حاجی سلمانی اهل حسین آباد رستم 4- برادر حاجی سلمانی به نام عبداله... 5- شیخ یداله نام که سابقاً از طلاب مدرسه خان بوده از اهالی امیرایوب 6- راه علی بویراحمدی 7- سهراب بلیانی(1) بویراحمدی 8- بهمن

ص: 442


1- احتمالاً منظور «سهراب بادلانی (= بادلونی)» است.

که مادر او پس از فوت شوهرش با کردی ازدواج کرده است. علاوه بر اشخاص فوق یازده نفر دیگر همراه غلامحسین بوده اند که شناخته نشده و به طوری که گفته می شود سه نفر از آنها اهل شهر می باشند. اسلحه مشارالیهم که همگی داشته اند عبارت است از هفت قبضه تفنگ ام یک و بقیه تفنگ برنو و بعلاوه سه قبضه اسلحه کمری نیز در نزد آنها دیده شده که یک قبضه نزد کردی و یک قبضه در نزد حاجی سلمانی و سومی نزد بهمن بوده است. در پایان به قرار اطلاع حبیب تامرادی و علی آقا علیداد و غلامعلی دشمن زیاری نزد غلامحسین سیاه پور نبوده و به شکل دسته مجزائی در حدود تامرادی بسر می برند(1)

در پاسخ گزارش رئیس ساواک فارس و بنادر، مدیرکل اداره سوم ساواک مرکز، از سرهنگ حریری درخواست می نماید: «دستور فرمائید هرگونه سوابقی که از اشرار یادشده در نامه معطوفی که هم اکنون با غلامحسین سیاه پور همکاری می کنند [وجود دارد] اعلام فرمایند.»(2)

سرهنگ حریری، در جواب نامه مدیرکل اداره سوم ساواک کشور، می نویسد:

اشرار مزبور هیچ کدام بیوگرافی و عکس و سوابق مخصوصی در این ساواک ندارند ولی به قرار اطلاع همه آنها از ابتدای غائله بویراحمد به غلامحسین سیاه پور پیوسته و در معیت او با ناصر طاهری همکاری و پس از تسلیم ناصر طاهری بعضی از آنان که طبق اعلامیه نیروی جنوب مشمول عفو عمومی نشده اند و بعضی از آنها هم از ترس خود را معرفی و تسلیم نیروهای انتظامی ننموده و همراه غلامحسین جلیل که به قرار آخرین اطلاع در حدود باشت می باشد بسر می برند...(3)

در گزارشی که سرلشکر محمدحسین ضرغام فرمانده لشکر خوزستان، از «غلامحسین جلیل و همدستانش» به فرماندهی نیروی زمینی ارتش ارائه می دهد، آمده است:

طبق اطلاع... غلامحسین جلیل فعلاً در شعاع دوفرسنگی منزل خود واقع در حوزة سالاری سکونت داشته و به طور آزادانه در بین طوایف (جلیل _ بابکانی _ ده

ص: 443


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.
3- همانجا.

بزرگی _ با امیرشیخی _ ممسنی _ بویراحمدی _ امیر ایوبی _ عنائی) رفت و آمد [دارد] و با اهالی آن که اکثراً از بستگانش می باشند ارتباط داشته و طوایف مزبور نیز تریاک کاری زیادی نموده اند و همراهان سرشناس... وی عبارتند از کردی _ حسنقلی _ غلامحسن(1) _ حاجی _ علی علیداد و عده دیگر که شناخته نشده اند[.] اسلحه آنان عبارت است از تفنگ برنو[،] ام-1 و شکاری میباشد و در حدود سی تا هفتاد قبضه تخمین زده می شود. (سند شماره 19)

سرلشکر ضرغام، پس از شرح مختصر ملاقات سرهنگ اشرفی با ملاغلامحسین، پیشنهاد می نماید:

با عطف توجه بمراتب فوق و اینکه غلامحسین جلیل فعلاً با کمال آزادی و آسایش و بدون مضیقه ارتباطی و اقتصادی بسر میبرد مقرر فرمائید اوامر مقتضی در مورد تعقیب نامبرده به ژاندارمری فارس صادر و نتیجه را بلشکر ابلاغ فرمایند. (همان سند)

این گونه گزارش ها و پیشنهاد ها، زمینة برخورد قهرآمیز و عملی حکومت را فراهم می نمود، و محدودیت شدیدی را برای یاری کنندگان ملاغلامحسین و همراهانش ایجاد می کرد.

گنه گر مرا بود، پیران چه کرد؟

مأموران حکومت، علاوه بر احضار افراد مختلف طوایف و تحریک آنان به برخورد قهرآمیز و یا دوستانه با ملاغلامحسین، خود تلاش می نمودند به طرق مختلف با او تماس بگیرند. برخی چون سرهنگ دانشور، از طریق سادات بحرینی ده بزرگ _ خاصه سید سلیمان حسینی _ نامه های امیدوارکننده به ملاغلامحسین می نوشت. بعضی دیگر نیز با کوشش فراوان زمینه ملاقات خویش را با او فراهم می کردند. در سال 1342 و پس از جنگ گجستان و پایان بمباران های هوایی، نخستین مقام معتبر نظامی در حوزه باوی با ملاغلامحسین دیدار کرد. وی سرهنگ فیروزبخش، معاون لشکر خوزستان و فرمانده ستون باشت و بوستان بود که از جانب سرلشکر ضرغام _ و به عنوان نماینده

ص: 444


1- اصل: غلامحسین.

وی _ به همراه ملک منصورخان باشتی و به واسطه سادات بحرینی ده بزرگ، با ملاغلامحسین دیدار نمود(1) این دیدار در نیمه خردادماه صورت گرفت و تلاش نظامیان برای جدا نمودن ملاغلامحسین و یارانش از عشایر قیام کننده و یا قتل خوانین بویراحمد _ عبدالله خان و ناصرخان _ ناکام ماند. پاسخ ملاغلامحسین در مقابل این پیشنهادات، بسیار صریح و آشکار بود. وی، در جواب نظامیان و واسطه های محلی ایشان به صراحت بیان کرد، هیچ گاه ننگ رفیق کشی و خیانت به هم رزمان و هم پیمانان را بر وفاداری و نیک نامی ترجیح نمی دهد.

دقیقاً در بحبوحة ملاقات، خبر قتل عبدالله خان را به سرهنگ فیروزبخش داده اند و او هم جریان را به ملاغلامحسین و همراهانش گفته است. بنابراین در روز ملاقات که 18 خرداد 1342 بوده، سرهنگ فیروزبخش بدون اخذ نتیجه مثبتی بازگشته است.

ملاقات دوم نظامیان، در پاییز 1342 و در حوزة ممسنی انجام گرفته است. این مقام نظامی که «سروان عدالت» نام داشته، مسئولیت انتظامات بخشی از منطقه رستم ممسنی را برعهده داشته است. وی، ظاهراً از سر علاقه شخصی، تقاضای دیدار با ملاغلامحسین را مطرح نموده و از مشهدی قمصور قایدی کدخدای نوگک ممسنی و از خویشاوندان ملاغلامحسین، مصرانه تحقق آن را خواسته است. مشهدی قمصور نیز با همکاری «ملاعلی خان انصاری» _ پسر برادر کردی انصاری _ خواستة سروان عدالت را با ملاغلامحسین مطرح کرده اند. ملاغلامحسین نیز پذیرفت و ملاقات صورت گرفت. در این دیدار، سروان عدالت نصایح دوستانه ای که حاکی از خیرخواهی و

ص: 445


1- مرحوم سیدسلیمان حسینی روایت می کرد: یک بار نظامیان حوزه گچساران و باشت او را به اهواز احضار کردند. ملک منصور خان باشتی هم در اهواز بود. نزد او رفتم و با هم به ملاقات سرلشکر ضرغام فرمانده لشکر خوزستان رفتیم. ملک منصورخان به سرلشکر ضرغام گفت: این سید و خانواده اش با غلامحسین سیاهپور ارتباط خوبی دارند. سرلشکر از من خواست ترتیب دیدار او با ملاغلامحسین را بدهم. گفتم: تلاش خود را انجام می دهم. در میان صحبت های متعدد راجع به ملاغلامحسین و همراهانش، این نکته نیز گفته شد ک به احتمال زیاد موقع ملاقات همه را تفتیش بدنی می نمایند. سرلشکر پس از شنیدن این سخن به فکر فرو رفت و دقایقی بعد گفت: «نه. برای من زیبنده نیست که جمعی از لرها تفتیش بدنی ام نمایند.» او، سپس سخن از ملاقات سرهنگ فیروزبخش با ملاغلامحسین به میان آورد که در صورت امکان انجام گیرد. ما نیز موضوع را پیگیری کردیم و نهایتاً ملاقات صورت گرفت. (مؤلف کتاب نبرد گجستان، جریان را به درستی ضبط کرده؛ اما واسطة ارتباط سرلشکر ضرغام و ملاغلامحسین را به اشتباه سیدعبدالوهاب بلادی ذکر نموده است. رجوع شود: رزمجویی، همان، صص 268_265).

دلسوزی بود به ملاغلامحسین و همراهان بیان داشت و اجازه گرفت گزارش ملاقات را به مرکز فرماندهی خویش ارائه دهد. بدین گونه، ملاقات دوم نظامیان که چندان جنبة رسمی نداشت، انجام گرفت. شاید این دیدارها، بیشتر برآورد نظامیان را از زمینه حضور ملاغلامحسین و چگونگی تسلیم وی، محک می زده است.

اما، مهمترین و رسمی ترین ملاقات نظامیان مسئول با ملاغلامحسین، در اواخر آذرماه 1342 انجام گرفت. در طی مدتی که نظامیان حوزه خوزستان تلاش های سیاسی _ نظامی خویش را ادامه می دادند، مسئولان نظامی _ سیاسی فارس نیز در تکاپو برای حل «مسئله» ملاغلامحسین و همراهان او بودند. پیشتر گفته شد، که سرلشکر اردوبادی به رغم فرماندهی ناحیة ژاندارمری فارس، برای پایان دادن به بحران ملاغلامحسین نوعی ریاست بر نیروهای نظامی خوزستان و فارس داشت. وی که شیوه ای مسالمت آمیز برای حل بحران ها در پیش گرفته بود، چارة کار را در «مذاکرة مستقیم» با ملاغلامحسین دانست.

بنابراین، سرهنگ «ناصر اشرفی» معاون خویش را مأمور انجام این مهم نمود. سرهنگ اشرفی، از طریق سادات محل _ خاصه سید عبدالوهاب بلادی، که در شیراز مقیم بود _ با ملاغلامحسین تماس گرفت و تقاضای ملاقات حضوری نمود. آمد و شد سید عبدالوهاب و دیگر سادات بحرینی ده بزرگ، نتیجه داد و ملاغلامحسین پذیرفت. وعده گاه ملاقات نیز در دامنه کوه اَنا (= عنا)، _ حدفاصل ممسنی و باوی _ تعیین گردید. در روز ملاقات، ملاغلامحسین و یارانش مثل دفعات گذشته، تمام مسائل امنیتی و حفاظتی را رعایت کردند. وی، یکی از جوانان بابکانی همراه گروه را که نسبت مادری با او داشت، راهنمایی و موظف نمود قبل از ورود نظامیان به میعادگاه، آنان را تفتیش بدنی نماید(1)

فرد مزبور _ «آقا بیژن علی نژاد» _ به یاد می آورد که ملاغلامحسین تمام نکات مهم و ضروری را به وی گوشزد نمود و به محل قرار فرستاد. او نیز از ساعتی قبل در موعد مقرر حضور یافت و با رسیدن سرهنگ اشرفی _ و سید عبدالوهاب بلادی و دو تن

ص: 446


1- در ملاقات های پیشین نیز افرادی از گروه خویش را مأمور تفتیش سرهنگ فیروزبخش و سروان عدالت نموده بود.

همراه _ ضمن مشایعت و راهنمایی آنان، تقاضای خویش را مبنی بر تفتیش بدنی اظهار داشت. سرهنگ با خوشرویی پذیرفت و تفتیش انجام گرفت. تمام وسایل سرهنگ _ از جمله عینک، عطر، کلید و دفترچه ها _ ضبط گردید، سپس مسیر و محل قرار نشان داده شد.

در میعادگاه، ملاغلامحسین و چند تن از همرزمان، با سرهنگ اشرفی و سید عبدالوهاب بلادی دیدار و گفتگو کردند. در این دیدار که چند ساعت به طول انجامید، ملاغلامحسین و سرهنگ اشرفی سخنان زیادی رد و بدل نمودند. روایت شاهدان عینی و برخی اسناد مختصر موجود، بیانگر آن است که هر دو طرف با صراحت و تندی سخن گفته اند(1)

بر اساس اسناد و روایات، سرهنگ اشرفی به نصیحت ملاغلامحسین پرداخته و با اظهار مطالبی از قبیل این که: «این وضع زندگی برای شما درست نیست»، خواستار معرفی و تسلیم وی گردیده است. (سند شماره 19) مطابق سند مذکور، ملاغلامحسین می گوید «تا موقعیکه از طرف اعلیحضرت همایون شاهنشاه تأمین داده نشود خود را معرفی نمینمایم.»

وی، البته اضافه نموده «اکنون که کندی کشته شد[ه] دیگر شماها چه میخواهید.»

کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا، در دوم آذرماه 1342 _ حدود بیست و چند روز قبل از ملاقات سرهنگ اشرفی و ملاغلامحسین _ در شهر «دالاس» کشته شده بود. ترور وی، برای محمدرضا شاه و حکومت استبدادی او، بسیار خوشایند و راضی کننده بود.

امروزه، با انتشار آثار متعدد تاریخی، آشکار گردیده که محمدرضا شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332، بدترین دوران حکومت خویش را در زمان ریاست جمهوری کندی (1963-1961م/ 1342-1340 ه ش) گذرانده است(2) گویا ملاغلامحسین، مثل

ص: 447


1- از افراد حاضر در جلسة مزبور، اکنون دو تن زنده اند و روایت یکسانی از واقعه دارند. در حقیقت، آنچه در خاطر راویان مانده، برخی گفته های مهم و حساس طرفین بوده است. شاهدان و راویان مزبور عبارتند از: ملابهمن امینی و آقا بیژن علی نژاد.
2- «جیمز بیل» در کتاب «عقاب و شیر» می نویسد: «شاه ایران از دولت کندی احساس نگرانی می کرد. وی به آرامی از نامزدی «نیکسون» [رقیب کندی] حمایت کرده بود و بیم داشت، اکنون از جانب دمکراتها [حزب طرفدار کندی] مورد انتقاد و فشار قرار گیرد. وی بویژه از اینکه کندی در طول مبارزات انتخاباتی مستمراً از کلمه «انقلاب» استفاده می کرد، آشفته خاطر بود... وی نسبت به «جان. اف. کندی» یک حس تنفر شخصی داشت و زمانی که خبر ترور کندی را شنید، ناراحت نشد. وی نسبت به محبوبیت و جذبة وی در میان توده های مردم ایران رشک می برد و از این حقیقت که کندی... سعی دارد او را در مورد چگونگی اداره پادشاهیش راهنمایی کند، شدیداً رنجور بود. کندی نیز به همین میزان از شاه دل خوشی نداشت و او را یک فرد مستبد فاسد و حقیر می شمرد.» (جیمز بیل، همان، صص 226-224؛ برای اطلاع بیشتر رجوع شود: همان، صص 232-217). فریده دیبا مادر فرح پهلوی در خاطرات خویش به نقل از فرح می گوید: «کندی به محض روی کار آمدن انگشت روی ایران گذاشت و می خواست در اینجا تغییر و تحولات اساسی بدهد. امینی را هم کاندیدای جانشینی شاه کرده بود. هدف آمریکایی ها ایجاد جمهوری در ایران و تغییر سیستم حکومت در ایران و انتصاب علی امینی به عنوان ریاست جمهوری بود، اما محمدرضا که با جمهوریخواهان روابط صمیمانه ای داشت این رویای کندی را نقش بر آب کرد و اختلاف دو جناح حکومتی آمریکا بر سر ایران باعث شد نقشه جان کندی از مرحله حرف فراتر نرود. البته بعداً محمدرضا مجبور شد تن به فشار آمریکا داده و برنامه های اصلاحی واشنگتن برای تغییر نظام فئودالی ایران و اصلاحات سیاسی و اجتماعی را شخصاً به اجرا بگذارد. در ششم بهمن ماه 1341 محمدرضا اصول شش گانه انقلاب سفید شاه و مردم را اعلام کرد. این اصول همان برنامه های تهیه شده توسط محققین و جامعه شناسان و سیاستمداران آمریکایی وارد در امور ایران بود. محمدرضا همیشه از دمکراتهای آمریکا ناراضی بود...» (رجوع شود: فریدة دیبا، دخترم فرح، ترجمة الهه رئیس فیروز، تهران: نشر به آفرین، 1379، صص 357-356).

یک سیاستمدار کهنه کار و آشنا به مسایل، از ترس و نگرانی محمدرضا شاه و ایادی اش از ادامه ریاست جمهوری کندی آگاه بوده است. بنابراین، به سرهنگ اشرفی که نماینده حکومت محمدرضا شاه محسوب می شد، اعلام می دارد: «حالا که کندی کشته شده، خیالتان آسوده گشته؛ پس دست از سر عشایر و ماها بردارید!»

باری، ملاغلامحسین در دنبالة سخنان خویش، شدیداً نسبت به محاصرة اقتصادی طایفه جلیل و فشارهای وارده بر مردان و زنان آن، معترض و منتقد می گردد. وی، ضمن سئوال از دلایل این اعمال نادرست، خواستار رفع آن می گردد. پاسخ سرهنگ اشرفی نیز صریح و واضح بود. وی در سخنانی _ بدین مضمون _ می گوید: «دلیل این گونه برخوردها، اقدامات مسلحانه شماست. شما با نیروهای دولت جنگیده اید و آنها را از بین برده اید. شما علیه مصالح و امنیت کشور قیام مسلحانه کرده اید. شما، هنوز با دولت در حال ستیز هستید و تسلیم نشده اید. بنابراین، تبعات اقدامات شما _ به عنوان رئیس طایفه جلیل _ به تمام مردم طایفه برمی گردد.»

ملاغلامحسین در پاسخ دلایل سرهنگ اشرفی، با خواندن بیتی از شاهنامه فردوسی موضوع بحث محلی را عوض می کند و به مسایل سیاسی کشور می پردازد. او می گوید: «گنه گر مرا بود پیران چه کرد؟» سرهنگ می پرسد، منظورت چیست؟ ملاغلامحسین

ص: 448

جواب می دهد: «اگر من گنه کارم و عامل این همه حوادث محسوب می شوم، آیت الله خمینی چه کرده که این همه زیر فشار و شکنجه است؟ چرا سادات و روحانیون در قم و جاهای دیگر تحت فشار و ستم اند؟» شاهدان عینی روایت می کنند؛ سرهنگ اشرفی بسیار متعجب گردید و این گونه پاسخ داد که چرا «حرف سیاسی» می زنید؟ ما برای تو تلاش می کنیم عفو شاهانه بگیریم و شما این گونه حرف سیاسی می زنید!

هر چند از مطالب ملاغلامحسین درباره «امام خمینی» چیز زیادی ثبت نشده است؛ اما همین نکته که: «بعداً در مورد آقای خمینی مذاکراتی می شود»، بیانگر بسیاری از واقعیت هاست. چرا ملاغلامحسین، در کوههای دورافتاده کهگیلویه و بویراحمد و در اوج فشار نظامیان رژیم و برخی محلیان خریده شده و جاسوس، دربارة «امام خمینی «مذاکره» نموده است؟ او، به جای آن که مظلومانه و ملتمسانه از مقام نظامی رژیم خواهش نماید که حاکمان مملکت از سر تقصیرات او بگذرند، با جرأت و جسارت تمام نسبت به برخورد آنان با امام خمینی _ این سید شجاع _ و دیگر روحانیون انتقاد و اعتراض می نماید. در حقیقت، این گفته اعتراض آمیز، در آن شرایط حساس و بحرانی، جز از یک علاقمند عاشق برنمی آمد.

باری، پس از چند ساعت مذاکره طولانی و تند، سرهنگ اشرفی امیدوارانه قول همکاری و مساعدت داده «سپس با روبوسی از یکدیگر خداحافظی مینمایند.»

ترفند جدید حکومت و کمک مالی به طایفه جلیل

حدود ده روز پس از ملاقات سرهنگ اشرفی و ملاغلامحسین، کمک های مالی دولت که شامل گندم و وام کشاورزی بود، به افراد طایفة جلیل ارزانی شد. این اقدام دولت، در واقع ترفند جدیدی بود که در راستای تسلیم نمودن هر چه زودتر ملاغلامحسین و یارانش صورت می گرفت. تصمیم گیرندگان حکومت، که در بحبوحة قیام عشایر، برای خاموش ساختن سریع قیام، کمک مالی _ بویژه گندم و آرد _ به مناطق مختلف بویراحمد، سرخی و قشقایی می نمودند، هیچ گاه منطقه جلیل را مدنظر نداشتند. تا زمانی که آریانا، ورهرام و دار و دسته آنان حاکمیت فارس را در دست داشتند، طایفة جلیل از هرگونه کمک مالی حکومت محروم بود. اکنون، نیز پس از اعتراض شدید ملاغلامحسین و اطلاع رسانی سرهنگ اشرفی، مسئولان فارس _ خاصه

ص: 449

سرلشکر اردوبادی _ اقدام به این کار نموده بودند.

بدین ترتیب، سرلشکر اردوبادی فرماندة ناحیة ژاندارمری فارس، سرهنگ اشرفی را مأمور تقسیم سهمیة گندم منطقه جلیل و وام کشاورزی آنان نمود. در تقسیم گندم مزبور، ظاهراً به تعداد افراد هر خانوار، یک «گونی» گندم تعلق گرفته است. وام کشاورزی، نیز تنها به تعداد معدودی، آنهم به مبلغ 500 تومان داده شده است.

در پی تقسیم گندم میان افراد طایفه جلیل، طوایف همسایه ای چون ساکنان رستم ممسنی _ از جمله حسین آباد، اکبری، مُراسخون و نوگک _ از کمکهای مرحمتی دولت برخوردار شدند(1) میزان وام کشاورزی افراد نیز بر اساس قانون پرداخت وام کشاورزی در سال 1342، تعیین و تأدیه می شد. به رغم چنین «مرحمت» دولتی، ملاغلامحسین هیچ نرمشی در تسلیم شدن نشان نداد. گروه وی همچنان در کوهها و دهات آمد و شد می کردند و منتظر حوادث آینده بودند.

سیاست دولتمردان فارس خاصه سرلشکر اردوبادی و باقر پیرنیا استاندار فارس، بر آرامش منطقه و عدم برخورد خشن و قهرآمیز بود. به رغم خیرخواهی سرلشکر اردوبادی و هدف اصلی وی در پایان دادن به مسئله ملاغلامحسین، کمک های اهدایی او کاملاً با بدبینی معاندان محلی و دولتی مواجه شد. مأمور ویژه ساواک، در گزارش مورخه 21/10/1342 می نویسد:

1- شخصی به نام وطن دوست روز 18/10/42 غلامحسین جلیل را در حالیکه کردی داماد او همراه مشارالیه بوده است ملاقات و معلوم نموده است که سرهنگ اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری فارس کاغذی به غلامحسین نوشته است در این زمینه که طبق تقاضای شما و کردی[،] گندم و پول (وام کشاورزی) برای شما آوردم که دیگر سر و صدائی نکنید.

2- غلامحسین میگفته است که مقامات دولتی بمن وعده داده اند که تا بیست روز بعد از عید کارم را درست کنند و اگر نکردند مجبور بزد و خورد خواهم بود.

3- تقسیم گندم و وام کشاورزی به طائفه جلیل ابوابجمعی غلامحسین در محل از نظر عناصر دولتخواه با بدبینی تلقی و اظهار داشته اند این همه محبت به غلامحسین

ص: 450


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

اسباب تقویت غلامحسین میشود...(1)

گزارش دیگری از مأمور ویژه ساواک، حاکی است:

1- غلامحسین جلیل (سیاه پور) از گرفتن وام کشاورزی که بوسیله سرهنگ اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری [فارس] به محل برده شده است خودداری و اظهار داشته است که با این وام میخواهند مرا به دام بیندازند و اضافه نموده است که اگر میخواهند مساعدت نمایند برای من عفو بگیرند.

2- داده شدن وام کشاورزی و گندم و جو به اطرافیان غلامحسین جلیل در بین مردم با بدبینی تلقی شده است(2)

بنابراین، ترفند جدید حکومت نه تنها تأثیری در معرفی ملاغلامحسین و پایان مقاومت او و همرزمانش نداشت؛ که نگرانی دولتیان و «عناصر دولت خواه» و وابستة محلی آنان را بیشتر کرد. در این میان، برخی کدخدایان بویراحمد و مسئولان ساواک فارس _ دادن وام کشاورزی و گندم به مردم طایفه جلیل راد «حق سکوت» به ملاغلامحسین و «به مناسبت یاغیگری و عدم اطاعت» او عنوان کردند.

باز هم کدخدایان بویراحمد

پیشتر گفته شد که با تسلیم سریع کدخدایان مشهور بویراحمد، بهره برداری های حکومت از آنان آغاز و ادامه یافت. دولتیان، با وجود موفقیت های چشمگیر در کشتن عبدالله خان و تسلیم نمودن ناصرخان و کسانی چون خداکرم ضرغامپور و دیگر همراهان عبدالله خان و ناصرخان، هیچ پیشرفتی در حل «معضل» ملاغلامحسین به دست نیاوردند. اکنون، بیش از پنج ماه بود که پس از پایان سرکوب قیام عشایر، ملاغلامحسین و یارانش مقاومت نموده و حکومت موفق به خاتمه مقاومت آنها نشده بود. طرح ها و ترفندهای متعدد حکومت برای خاموش نمودن جریان ملاغلامحسین هم با شکست مواجه شده بود. حتی وضعیت به گونه ای شده بود که وی به صراحت «حرف سیاسی» می زد و آشکارا نسبت به سرسخت ترین مخالف رژیم _ امام خمینی _

ص: 451


1- همانجا.
2- همانجا.

علاقه نشان می داد و سخت گیریهای رژیم را در باب او زیر سئوال می برد.

به دنبال لاینحل ماندن مسئله ملاغلامحسین، بار دیگر مأموران رژیم دست به دامن «کدخدایان» بویراحمد شدند. اسناد موجود نشان می دهد، دعوت های مکرر کدخدایان مشهور بویراحمد و پرداخت پول و پاداش، همه در راستای جلب همکاری آنان در سرکوب قطعی ملاغلامحسین صورت گرفته است.

بر اساس اسناد محرمانه ساواک، ژاندارمری فارس، دست کم «سه» دعوت عمومی از کدخدایان بویراحمد به عمل آورده است. بی تردید، هدف اصلی این دعوت های مکرر، خاتمه دادن به مسئلة ملاغلامحسین و پایان مقاومت عشایر بوده است.

در دعوت نخست، که حدوداً یک هفته پس از ملاقات سرهنگ اشرفی با ملاغلامحسین انجام گرفته، ظاهراً هیچ صحبتی مطرح نشده است(1)

دعوت دوم، با حضور سرهنگ اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری فارس و کدخدایان بویراحمدی چون «هادی پناهی، مجید موسوی، حداد پناهی، سیف الله امیری، ایموردلی، حسین امیری، کاوس نیک نام و الماس باقری» صورت گرفته است. (سند شماره 21)

گزارشگر ساواک بیان می دارد:

سرهنگ اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری فارس... در ضمن صرف ناهار صحبت از غلامحسین سیاه پور را پیش کشیده و اظهار داشته است که مشارالیه هر چه زودتر تسلیم شود به نفع او است و به کدخدایان نصیحت کرده است که در تسلیم او اقدام نمائید و کدخدایان مزبور هم جواب داده اند ما میانه خوبی با غلامحسین سیاه پور نداریم و تلویحاً جواب رد به ژاندارمری داده اند. (همان سند)

سه روز بعد، ژاندارمری فارس، جمع دیگری از کدخدایان بویراحمد را در ناحیه مزبور گرد کرد و در باب چگونگی تسلیم نمودن ملاغلامحسین و همراهانش بحث و مذاکره نمود. در جلسه مذکور، سرلشکر اردوبادی، فرمانده ژاندارمری فارس، خود برای کدخدایان بویراحمد صحبت کرده است.

گزارش «مأمور ویژه» ساواک از سومین دعوت کدخدایان بویراحمد در ناحیة ژاندارمری فارس این گونه است:

ص: 452


1- همانجا.

بعد از ظهر روز جمعه 13/10/42 فرماندهی ناحیه ژاندارمری [فارس] کدخدایان بویراحمد به اسامی... ولی پناهی _ خورشید برومند _ بیژن منصوری _ حمداله بهادر تامرادی _ هوشنگ بهادر تامرادی _ مجید موسوی _ حداد پناهی [و] علی نیک اقبال [را] به ناحیه ژاندارمری دعوت کرده و مجدداً در مورد غلامحسین سیاه پور صحبت و از کدخدایان مزبور تسلیم او را خواسته است[.] کدخدایان مزبور به ایشان جواب داده اند که اگر کریم برکت بهبهانی را ژاندارمری در کار غلامحسین سیاه پور دخالت نداده و او را واسطه کار قرار نداده بود شاید خود غلامحسین سیاه پور تسلیم می گردید ولی با کارهایی که شخص مزبور انجام داده کار را مشکل کرده است... (همان سند)

از مفاد گزارش جلسه اخیر برمی آید که برخلاف گروه قبلی، لااقل برخی از این دسته از کدخدایان بویراحمد، زمینة استفاده از خویش و مشارکت در سرکوب ملاغلامحسین و همراهانش را به تلویح و تصریح نشان داده اند. شرکت کنندگان جلسه دهم دیماه 1342 با این بهانه که «ما میانه خوبی با غلامحسین سیاه پور نداریم... تلویحاً جواب رد به ژاندارمری داده اند.» اما، برخی از کدخدایان جلسه سیزدهم دیماه، نسبت به حضور و همکاری یک پیله ور بهبهانی با مأموران ژاندارمری و ارتباط با ملاغلامحسین سیاهپور معترض شده اند. این پیله ور بهبهانی، کریم برکت نام داشته که تقریباً از سال 1335 به ممسنی آمده و در «حسین آباد» ساکن گشته بود. وی، فردی فعال در عرصة اقتصاد و سیاست بود. اوضاع مناسب مالی وی، این اجازه را داده بود که با داد و ستد اقتصادی، اقلام و اجناس مردم منطقه را تأمین نماید. طایفه جلیل، یکی از طوایف همسایة ممسنی های رستم بود، که تقریباً شش ماه از سال در گرمسیر _ کنار ممسنی ها _ می زیست. طبعاً این طایفه نیز با کریم برکت بهبهانی، دادوستد اقتصادی داشت. وی که با ملاغلامحسین و دیگر ریش سفیدان طایفه جلیل آمد و شد و همکاری اقتصادی داشت، در بحبوحة وقایع خونین 1342 و پیامدهای آن، این مناسبات را ادامه داد. مأموران دولت نیز سعی می کردند از این مناسبات دوستانه و اقتصادی در جهت حاضر نمودن ملاغلامحسین استفاده نمایند. کریم برکت، به رغم همکاری و همراهی نیروهای نظامی، برخی اطلاعات کسب شده را به نزدیکان ملاغلامحسین منتقل می کرد. همین اطلاعات اندک و دادوستد اقتصادی، کمک بالنسبه بزرگی به ملاغلامحسین و

ص: 453

یاران او بود. به نظر می رسد، کدخدایان بویراحمد _ که خود هیچ کمکی در حفظ ملاغلامحسین و یارانش نمی کردند و معدودی از آنان در نابودی او راهنما و همکار دولتیان شده بودند _ عمداً به تخریب کریم برکت بهبهانی پرداخته و موقعیت او را در نزد نظامیان تضعیف کرده اند.

کدخدایان بویراحمد، پا را از این فراتر گذاشته، نسبت به کمک های مالی دولت به طایفه جلیل _ که تنها تقسیم گندم و پرداخت اندکی وام کشاورزی بود _ صریحاً اعتراض گلایه آمیز نموده اند. آنها با تأکید گفته اند، خدمتگزاران حکومت و شاهنشاه را مدتهای مدید در انتظار وام کشاورزی نگه می دارند؛ اما «به مناسبت یاغیگری و عدم اطاعت غلامحسین سیاه پور» و «دادن حق سکوتی باو» به طایفه جلیل کمک می گردد!

سرتیپ مسعود حریری در گزارشی به مدیریت ادارة کل سوم ساواک کشور می نویسد:

در ملاقاتی که چند روز قبل با کدخدایان بویراحمد انجام شد نامبردگان به طور کلی از داده شدن وام کشاورزی و گندم و جو به طایفه جلیل (که من غیرمستقیم کمک به غلامحسین سیاه پور تلقی می شود) وسیله ژاندارمری ناراحت بوده و تلویحاً اشاره می نمودند که این کمک ها بمناسبت یاغیگری و عدم اطاعت غلامحسین سیاه پور از مأمورین دولت و مانند دادن حق سکوتی باو انجام میشود[؛] در حالی که کدخدایان خدمتگذار مدت مدیدی است بانتظار پرداخته شدن وام کشاورزی در شیراز معطل هستند و تاکنون در انجام تقاضای آنان اقدام نشده است. اینجانب ضمن تذکرات لازم [،] نامبردگان را بمراحم و کمکهای دولت و قدردانی مقامات عالیه کشور از خدمتگذاران واقعی امیدوار [نموده] و در ضمن باستانداری هم در مورد وادار(1) ساختن و پرداخت وام کشاورزی بآنان توصیه لازم بعمل آمد. (سند شماره 22)

به دنبال این گزارش، سرلشکر پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مراتب نگرانی و «بدبینی کدخدایان خادم بویراحمد» را به ریاست ادارة دوم ستاد بزرگ ارتشتاران اعلام می دارد. وی می نویسد:

ص: 454


1- اصل: پادار

برابر تحقیقات معموله پرداخت وام کشاورزی بطایفه جلیل بویراحمد (که من غیرمستقیم کمک به غلامحسین سیاهپور تلقی شده) موجب ناراحتی و بدبینی کدخدایان خادم بویراحمد گردیده و اظهار میدارند دولت در مقابل تمرد و بعنوان حق سکوت باشخاص وام میدهد. (سند شماره 23)

رئیس ساواک کشور، در پایان گزارش خویش، به دروغ می گوید: «غلامحسین جلیل اکنون در باشت نزد ملک منصور باشتی و تحت حمایت وی میباشد [و] نامبرده چنانچه مایل باشد میتواند او را تسلیم نماید.»

با این گونه اعتراضات صریح، که از جانب برخی کدخدایان بویراحمد مطرح گردیده _ و مکاتبات متعدد رؤسای ساواک _ زمینه سرکوب قطعی ملاغلامحسین و طایفه جلیل و مسدود نمودن هرگونه روزنة کمک به آنان مهیا می شده است. این دسته از کدخدایان بویراحمد، که وقایع بعد نشان داد تنها دو تن از آنان _ ملاولی پناهی و کی خورشید برومند _ همدست دولتیان شده بودند، پیشنهادهای دیگری برای خاتمه دادن به مقاومت ملاغلامحسین ارائه داده اند. از جمله، برای جلوگیری از کمک های مختلف طوایف متعدد «باوی» که همسایه طایفه جلیل بودند، نسبت به ملک منصور خان باشتی _ که خود با سرکوبگران عشایر همکاری می کرد _ گزارش های متعدد داده اند. در این گزارش های مکرر، به دروغ بر حمایت و جانبداری مخفیانة ملک منصور خان باشتی از ملاغلامحسین سیاهپور جلیل تأکید بسیار شده است. این گونه گزارش های، موجب فشار بیشتر بر بزرگان باوی و عدم همکاری با ملاغلامحسین می گردید(1)

سرتیپ مسعود حریری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس و بنادر، در گزارش مورخة 20/11/1342 به مدیریت کل اداره سوم ساواک می نویسد:

در مذاکره ایکه اخیراً با دو نفر از کدخدایان متنفذ بویراحمد درباره وضع

ص: 455


1- نمونه های متعددی از این گزارشات در پروندة ملاغلامحسین سیاهپور و ملک منصور خان باشتی موجود است. علی بخش بخشایی، پسر برادر ناتنی ملاغلامحسین خود معترف است که در ساواک فارس، به عمد و دروغ علیه ملک منصور خان باشتی و ارتباط و همکاری با ملاغلامحسین سخن گفته است. وی، هدف از این کار را تخریب خان باشتی و ضربه به موقعیت مناسب دولتی وی عنوان می کند.

غلامحسین سیاهپور(1) انجام شد نامبردگان با قطعیت هر چه تمامتر اظهار داشتند که شخص مزبور اکنون در باشت تحت حمایت ملک منصور باشتی بوده و چنانچه این شخص بخواهد می تواند نامبرده را تسلیم نماید...(2)

در حقیقت، در نتیجة تحریک و توطئه چینی برخی کدخدایان بویراحمد، ملک منصورخان باشتی بالاجبار از جانب دولتیان موظف به تعقیب ملاغلامحسین و حتی تهیة طرح «ترور» وی گردید.

سرتیپ حریری، در گزارش مورخه 12/12/1342 به مدیریت کل اداره سوم ساواک اعلام می دارد:

تیمسار سرلشکر ضرغام فرمانده لشکر 10 مستقل اهواز و سرکار سرهنگ دانشور فرماندهی ناحیه ژاندارمری خوزستان و سرکار سرهنگ علیزاده فرماندار کل کهگیلویه که بمنظور بررسی هائی بشیراز آمده بودند که مراتب جداگانه به استحضار رسیده [،] ملک منصور باشتی نیز در همان تاریخ به شیراز آمده [است.] به قراری که اطلاع کسب شده آمدن ملک منصور باشتی به منظور بررسی روی موضوع غلامحسین سیاه پور و تهیه طرح برای ترور شخص منظور بوده است(3)

بدین ترتیب، باز کدخدایان بویراحمد به آغوش حکومت پناه بردند و یکی دو تن از آنان، با تمام وجود به همکاری نظامیان در سرکوب ملاغلامحسین و همراهانش تن دردادند. سند محرمانه زیر نشان می دهد کی خورشید برومند _ همچون ملا ولی پناهی _ برای «خاتمه دادن به کار غلامحسین سیاهپور» به جمع نظامیان پیوسته است. سرتیپ حریری، در گزارش مورخ 23/11/1342 به مرکز می نویسد:

خورشید برومند یکی از کدخدایان قائد گیوی بویراحمد که همراه سایر کدخدایان برای اخذ وام کشاورزی بشیراز آمده اند چند روز است [که در] شیراز نیست و غیبت او با توجه باوضاع و احوال برای بستگانش و کدخدایان تولید نگرانی و ناراحتی نموده است[.] طبق تحقیقاتیکه بعمل آمده و استنباط می شود مشارالیه بطور کاملاً محرمانه برای خاتمه دادن بکار غلامحسین سیاهپور همراه تیمسار اردوبادی

ص: 456


1- اصل: سیاپور.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
3- همانجا.

بمرکز عزیمت نموده است...(1)

به رغم همکاری ملا ولی پناهی و کی خورشید برومند با نیروهای دولتی، دیگر کدخدایان بویراحمد به انحاء مختلف از حضور آشکار و جانبداری حکومت سر باز زدند. اسنادی در دست است که نشان می دهد برخی کدخدایان _ چون آقا بیژن منصوری و آقا یدالله ارجمند _ به پسر ملاغلامحسین به نام فرامرز گفته اند: «فوری حرکت کن نزد پدرت و علی [آقا علیداد] که مبادا در دام ده من گندم و پول بیفتی و اضافه کرده... که ما غرق شده ایم خیلی مواظب خودتان باشید که مثل ما بیچاره نشوید.»(2) کدخدایان مشهوری نظیر کی اسماعیل مظفری، ملا محمدعلی نیکبخت، کی الله قلی جهانبازی و کی مندنی جهان بین _ از قایدگیوی های حوزه دشتروم _ همواره نقش مثبت داشتند.

کدخدایان طایفه تامرادی و ابوابجمعی ایشان، هیچ گاه در دسته های چریک محلی و تعقیب جنگجویان جلیلی مشارکت نکردند. تیره های متعدد «آقایی» که ملاغلامحسین، خواهرزاده شان محسوب می شد، کمک های فراوان می نمودند و هیچ علاقه ای به نابودی او و یارانش نداشتند. تیر تاجی ها که در متلاشی نمودن ناصرخان و گروه وی، نقش اساسی را ایفا کرده بودند؛ به توصیه کدخدایان و بزرگانی چون «ملااردشیر نگین تاجی» هیچ گاه نسبت به طایفة جلیل و تعقیب ملاغلامحسین و همراهانش، اصرار و سرسختی نشان نمی دادند. با وجود این، تصمیم سردمداران حکومت پهلوی بر پایان دادن به مسئله ملاغلامحسین و همرزمانش _ که آخرین مبارزان عشایر محسوب می شدند _ قطعی و لایتغیر بود.

تنها نگرانی موجود در فارس

در چهارمین روز نوروز سال 1343، استاندار فارس و بنادر _ باقر پیرنیا _ نخستین گزارش خویش را از اوضاع سیاسی _ امنیتی فارس به محمدرضا شاه اعلام کرد. اکنون، قریب یکسال و نیم از بحران خونین فارس می گذشت و هنوز برخی عاملان آن دستگیر

ص: 457


1- همانجا.
2- همانجا.

و تسلیم نشده بودند.

البته، نگرانی های مسئولان سیاسی و امنیتی فارس تا حدود زیادی مرتفع شده بود، و تنها نگرانی موجود در فارس، مسئله ملاغلامحسین و یارانش بود. این مهم، در اولین گزارش استاندار فارس به صراحت ذکر شده است.

... پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه

مفتخراً بشرفعرض می رساند با حضور سپهبد مالک و سرلشکر اردوبادی بمسائل امنیتی فارس رسیدگی شد.

1- تا این ساعت امنیت کامل در راه ها با مراقبت گشتی ها و پستهای سیار کاملاً برقرار [و] مسافرین کاملاً راحت و راضی هستند. 2- تعقیب سارقین لر و نفر بتدریج شروع [شده] و خوشبختانه با عنایات ذات مبارک شاهنشاه بعد از زد و خورد و قتل سه نفر سارق مسلح از دسته مزبور و شهادت(1) یک ژاندارم و یک نفر محلی و مجروح شدن دو نفر محلی تعدادی در حدود هزار گوسفند مسروقه از سارقین متواری اخذ و طبق اطلاعاتی که می رسد مردم محل از کشف گوسفندهای خود راضی و شکرگزارند. 3- در مورد تعقیب غلامحسین سیاهپور، اوامر مبارک توسط ژاندارمری بموقع اجرا گذاشته شده و آغاز گشته است و تدابیر لازم اتخاذ گردیده و تا پای جان در اجرای آن خواهند ایستاد، ولی جان نثار برای اجتناب از هزینه های زیاد و هم چنین کوتاه کردن کار و جلوگیری از هرگونه نگرانی در آن منطقه و با توجه به عرائضی که شفاهاً در مورد اعمال غلامحسین سیاهپور بشرفعرض مبارک رساند از پیشگاه مبارک اجازه می خواهد که جهت تسریع تسلیم [،] بوی اطمینان داده شود همانطوری که دربارة عوامل دست دوم اغتشاش فارس عمل شده نسبت به کار وی رسیدگی قانونی خواهد شد و طبق اعلامیه صادره نیروی زمینی محکوم قطعی شمرده نخواهد شد. جان نثار یقین دارد که نامبرده با اطمینان و اطلاع از مظاهر عدالت پروری شاهنشاه خود را در اختیار خواهد گذاشت و با این عمل تنها نگرانی موجود در فارس رفع خواهد شد[.] نظریات فوق مورد تأیید سپهبد مالک و سرلشکر اردوبادی نیز میباشد... (سند شماره 24)

ص: 458


1- اصل: شهات.

معهذا، کاملاً مشخص است تنها نگرانی موجود در فارس، که مسئولان سیاسی _ نظامی فارس با آن دست به گریبان بوده، مسئله ملاغلامحسین سیاهپور و یارانش بوده است. این مسئله مهم، به گونه ای بود که محمدرضا شاه حساسیت زیادی نسبت به آن پیدا کرده بود. اکنون، یازده ماه از اتمام جنگ گجستان می گذشت و عوامل اصلی آن دستگیر نشده بودند.

بنابراین شاه، حق داشت ناراحت و عصبانی گردد. یک بار، سپهبد آریانا حدود 9 ماه پیش _ تیرماه 1342 _ در نامه ای مهم و محرمانه، عصبانیت محمدرضا شاه را به ارتش و ساواک اعلام کرده بود. به نظر می رسد، در این زمان نگرانی و عصبانیت شاه به اوج خود رسیده است. وی، البته حق داشت؛ زیرا لشکرهای ارتش و مأموران مخفی ساواک و نیروهای انتظامی ژاندارمری و حتی چریک های مزدبگیر محلی، تاکنون نتوانسته بودند ملاغلامحسین و همرزمانش را دستگیر یا نابود نمایند. طرح های متعدد دولت، مقاومت ملاغلامحسین و یارانش را نشکسته بود و هنوز آخرین دسته عشایر مبارز باقی مانده بود.

در اسناد موجود، نشانی از پاسخ محمدرضا شاه به نخستین نامه استاندار فارس و درخواست وی _ و سپهبد مالک و سرلشکر اردوبادی _ نیست. آیا، او پاسخی بدین درخواست نداده است؟ در این باره، اظهارنظر قطعی نمی توان کرد. از مفاد گزارش استاندار فارس برمی آید که وی در سال گذشته _ 1342 _ در باب ملاغلامحسین سیاهپور با محمدرضا شاه صحبت کرده است. هر چند اطلاعی از واکنش شاه نسبت به گفته های باقر پیرنیا در دست نیست؛ اما به نظر می رسد محمدرضا شاه چندان روی خوشی نشان نداده است. اسناد موثق بعدی، این نظر را تأیید می کند. در هر حال، استاندار فارس با همفکری سپهبد مالک و سرلشکر اردوبادی به شاه پیشنهاد می نماید، برای رفع «تنها نگرانی موجود در فارس و اجتناب از هزینه های زیاد و همچنین کوتاه کردن کار و جلوگیری از هرگونه نگرانی» در منطقه، به ملا غلامحسین اطمینان داده شود که «محکوم قطعی شمرده نخواهد شد»، تا بدین طریق «خود را در اختیار» دولت بگذارد.

با عدم پاسخ محمدرضا شاه، مأموران او برای تسلیم نمودن ملا غلامحسین و یارانش به ترفندهای دیگری دست یازیده اند.

ص: 459

تشکیل مجدد دسته های چریک محلی

وقتی طرح های متعدد دولتیان، در طول سال 1342 تأثیری در معرفی و تسلیم ملاغلامحسین و یارانش دربر نداشت، تصمیمات تازة دیگری اتخاذ گردید.

بنابراین، در نیمه اول اسفند ماه 1342، حکومتیان با همفکری و همیاری دو تن از کدخدایان بویراحمد _ ملاولی پناهی و کی خورشید برومند _ و نیز ملک منصور خان باشتی زمینه تشکیل سریع دسته های متعدد چریک محلی و تعقیب ملاغلامحسین و یارانش را فراهم کردند.

با موافقت این دو کدخدای بویراحمدی و خان باوی، اکیپ های متعدد چریک، به همراه مأموران امنیتی و نظامی، از اوایل فروردین 1343 در اطراف منطقه جلیل، مأموریت خویش را آغاز کردند(1) اکیپ های مختلف چریک مزدور محلی که چند تن نظامی، هر دسته را رهبری و نظارت می کرد وارد منطقه جلیل شدند. علاوه بر این، نیروهای نظامی ژاندارمری از واحدهای هنگ ژاندارمری بهبهان و کازرون به صورت «محرمانه و مخفی» برای دستگیری ملاغلامحسین، فعالیت خویش را آغاز کردند. ساواک فارس در گزارش های محرمانه خویش به ساواک مرکز، به این موارد اشاره نموده است.

برابر اظهارات شفاهی تیمسار سرلشکر اردوبادی از روز ششم فروردین ماه جاری دستجات محرمانه و مخفی ژاندارمری با همکاری ناحیه ژاندارمری خوزستان در تعقیب غلامحسین سیاهپور بوده [و] واحدهای هنگ ژاندارمری بهبهان و کازرون برای اجرای طرح و قلع و قمع نامبرده بالا و همدستانش داخل در عمل خواهند شد(2)

به دنبال این گزارش، ساواک فارس در تاریخ 20 فروردین 1343 به مرکز اعلام می دارد:

ص: 460


1- در اواخر اسفند ماه 1342، یک فروند هلی کوپتر نظامی در روستای سالاری جلیل به زمین نشست. سرنشینان آن سرهنگ اشرفی و ملاکریم برکت بهبهانی بودند. سرهنگ، پس از توقفی کوتاه، مواردی را با ریش سفیدان آبادی از جمله یکی دو تن از پسران ملاغلامحسین مبنی بر معرفی او عنوان کرد. در این بحبوحه، ملاکریم برکت به صورت محرمانه و آرام، خبر تشکیل دسته های چریک محلی را اعلام داشت و خواستار مقاومت بیشتر شد.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

واحدهای هنگ ژاندارمری کازرون و بهبهان که در تعقیب غلامحسین سیاهپور و همراهان بوده اند هنوز به محل اختفاء اشرار پی نبرده و کماکان در جستجوی آنان می باشند...(1) بر اساس اطلاعات برخی از محلیان، یکی از اهداف اصلی گروه های محرمانه و مخفی نظامی در شناسایی محل اختفای ملاغلامحسین و همرزمانش، بمباران هوایی آن بوده است. آموزگار عشایری روستای محل سکونت ملاغلامحسین _ که در خانة او مقیم شده بود _ در خاطرات خویش از ایام مزبور، به یاد می آورد که مأموران دولتی به او پیشنهاد مبلغ کلانی را دادند تا محل اختفا و سکونت شبانه ملاغلامحسین و همراهانش را نشان دهد و آنها به بمبارانش بپردازند. وی به رابط نظامیان جواب منفی داده و به صراحت گفته است، من در خانه ملاغلامحسین زندگی می نمایم و نان و «نمک» آنان را می خورم و هیچ گاه این کار را نمی کنم(2)

در پی ناتوانی «دستجات محرمانه و مخفی ژاندارمری» و عدم دسترسی و دستگیری ملاغلامحسین و یارانش، دولتیان به فکر دیگری افتادند. آنان در یک اقدام غیرمنتظره، دستور سریع احضار بزرگان و ریش سفیدان طایفه جلیل را صادر کردند، تا شاید بدین طریق معضل ملاغلامحسین را حل نمایند.

حضور ناگهانی مقامات عالی رتبه نظامی در منطقه جلیل

تقریباً از اوایل فروردین 1343 دسته های متعدد چریک محلی و پادگانهای کوچک نظامی در کنار روستاهای مختلف طایفه جلیل مستقر شدند. برخی دسته های چریک و پادگانهای نظامی به صورت ثابت استقرار یافتند و جمعی از آنان سیار بودند. در نیمه اول فروردین ماه 1343، سه فروند هلی کوپتر نظامی، در روستای «پهون» جلیل به زمین نشست. در حین پیاده شدن سرنشینان یکی از هلی کوپترها، ناگهان هلی کوپتر مزبور به

ص: 461


1- همانجا.
2- به نقل از «سیداسلام قلی پور» که خود در خاطرات مکتوب خویش آن را نگاشته و در اختیار نگارنده قرار داده است. وی، اضافه می نماید که چندین بار دیگر به مراکز نظامی در گچساران و نورآباد ممسنی احضار و با تهدید و شکنجه خواستار همکاری وی و تعیین مخفی گاه ملاغلامحسین و همرزمانش گردیده اند. اما، وی هیچ گاه تن بدین کار نداده است.

حرکت درآمد. خلبان آن، که ظاهراً در کنارش ایستاده بود، به صورت خمیده پرید که آن را خاموش نماید. در اثر برخورد ملخ هلی کوپتر با سر و دست خلبان، مچ دستش قطع و استخوان سرش شکست. سرانجام یکی دیگر از خلبانان دویده و خود را به هلی کوپتر مذکور رسانده، آن را خاموش کرد. فوراً خلبان مجروح را سوار هلی کوپتر دیگر کرده به سوی شهر حرکت کردند؛ اما ظاهراً وی در بین راه _ یا نرسیده به بیمارستان _ جان سپرد.

سرنشینان سالم هلی کوپترها ساعتی در روستای پهون جلیل باقی ماندند. آنان، سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور؛ سرلشکر اردوبادی فرمانده ژاندارمری ناحیه فارس؛ سرهنگ دانشور فرمانده ژاندارمری ناحیه خوزستان و دو سه تن دیگر بودند. از میان آنها، سرهنگ دانشور که از قبل شناخت و آشنایی با مردم روستا منطقه داشت، وارد تجمع مردم روستای «پهون» جلیل گردید و با آنان احوالپرسی و سئوال و جواب نمود. سپهبد مالک و سرلشکر اردوبادی با همراهان خویش، به فاصله نسبتاً دورتری از مردم روستا، ایستادند و منطقه را نظاره گر شدند. اما، سرهنگ دانشور با مردم سخن گفت. نکته بسیار مهمی که در ذهن تمام شاهدان عینی مانده است، این بوده که سرهنگ دانشور سئوال کرد: «مرا می شناسید؟» برخی جواب دادند، بله. شما سرهنگ دانشور هستید. بعد ادامه داد: «من از دوستان غلامحسین سیاهپورم. چند بار به خانه اش آمده ام. آن موقع که رفت و آمد می کردم، وی اهل عبادت بود و بسیار قشنگ نماز می خواند. آیا، الآن مثل گذشته نماز می خواند؟» فوراً، یکی از ریش سفیدان طایفه به نام «کاغلامعلی اقتصادی» پاسخ داد: «جناب سرهنگ! آن موقع که ما هم او را می دیدیم قشنگ نماز می خواند. اما، مدتهاست که پس از آن وقایع و درگیری ها، او را ندیده ایم و نمی دانیم.»

با پاسخ هوشمندانه کاغلامعلی، سرهنگ دانشور ساکت شد و دیگر در این باب سخنی نگفت. این گونه به نظر می رسد، سرهنگ دانشور با استفاده از علاقه و تعصب مذهبی مردم و بیان ویژگی برجستة مذهبی ملاغلامحسین، به دنبال کسب اطلاع از حضور ملاغلامحسین و یارانش در منطقه بوده است. او می خواست بداند ملاغلامحسین با مردم منطقه رفت و آمد دارد یا نه. کاغلامعلی نیز باهوش سرشار خویش، فوراً دریافت که منظور سرهنگ چیست. پس با پاسخ سریع، مانع سخن گفتن دیگران شد. بقیه هم ساکت شدند. اما، همه می دانستند که ملاغلامحسین و رفقایش در

ص: 462

منطقه هستند، و چون نمی خواستند او را از دست دهند، اطلاعی به نظامیان نمی دادند.

مقامات عالی رتبة نظامی، ساعتی در روستای «پهون» جلیل ماندند. سپس با هلی کوپترهای خویش بازگشتند. هر چند، هدف اصلی حضور این جمع عالی رتبه نظامی در منطقه جلیل معلوم نشد؛ اما برخی منابع محلی معتقدند، مقصود اصلی، ملاقات و مذاکره با ملاغلامحسین بوده است(1) حسینی می نویسد:

... در بهار 1343 سپهبد مالک به اتفاق سرلشکر ضرغام فرمانده لشکر خوزستان و فرمانده ناحیه ژاندارمری خوزستان سرهنگ دانشور [،] با ملاغلامحسین در روستای پهون وعده ملاقات گزاردند اما در موقع پیاده شدن ملخ هلی کوپتر به سر خلبان آن اصابت ... نمود و سرهنگ علیزاده نیز مجروح گردید که آنها مجبور شدند به طور اضطراری برگشت نمایند و آن مسافرت بدون اخذ نتیجه به پایان رسد(2)

به نظر نمی رسد، چنین وعده ای گذاشته شده؛ زیرا هیچ یک از منابع شفاهی و شاهدان عینی، تاکنون بدین مهم اشارت نکرده است. شاید مقامات نظامی، چنین هدفی داشته اما هیچ گاه آشکارا اعلام نشد. احتمال دارد فرماندهان نظامی مذکور، برای شناسایی و بررسی دقیق تر منطقه و اجرای طرح های بعدی، چنین اقدامی کرده باشند. در هر حال، هیچ اطلاع درستی از هدف حضور این جمع نظامی در دست نیست.

احضار بزرگان و ریش سفیدان طایفه جلیل

اندکی پس از حضور مقامات عالی رتبة ژاندارمری در منطقه جلیل، دستور احضار برخی بزرگان و ریش سفیدان طایفه جلیل به مراکز نظامی و امنیتی فارس و خوزستان صادر شد. حدود 17 نفر از بزرگان طایفة جلیل، که از خانواده های مختلف بودند، به وسیله اتومبیل های دولتی و تحت نظارت نظامیان به گچساران اعزام شدند. این افراد عبارت بودند از: ملابهمن کریمی، کاعلی باقرپور، کاغیضان جعفری، ملافرار قلندری، ملاباباخان مرادی، ملاعلی سینا پناهی، ملابیت الله علی پور، ملا علی محمد محمدی، مشهدی رمضان آرامش فر، ملاخداخواست خرمی، ملاغلامرضا رضایی، ملا غلام

ص: 463


1- ساعد حسینی، همان، ص 128.
2- همانجا.

نصرتی، خدابخش همت پور، علی بخش بخشایی، بهمن امینی و فرامرز سیاهپور در گچساران، که دو سه روزی محترمانه نگه داشته شدند، چند تن از مقامات نظامی به پند و اندرز آنان پرداخته و خواستار معرفی ملاغلامحسین گردیدند. افرادی چون سرهنگ علیزاده فرماندار کل کهگیلویه و بویراحمد، سرهنگ دانشور فرمانده ژاندارمری خوزستان و سرهنگ تژده فرماندار ممسنی به ایراد سخن پرداختند. علاوه بر مقامات نظامی و دولتی، ملک منصورخان نیز مختصر صحبتی نمود و به تأیید گفته های مقامات کشوری و لشکری پرداخت(1)

گزیده بیانات آنان تحریک آمیز و توأم با تهدید و تطمیع بود. آنها، ابتدا به تعریف و تمجید مردم منطقه و طایفه جلیل پرداخته، سپس در نکوهش اعمال و اقدامات ملاغلامحسین و عدم معرفی خویش به دولت داد سخن دادند.

در پایان نیز با تهدید و تحبیب اعلام داشتند: «شماها بایستی برای نجات جان او و بیرون آمدن از اوضاع نابسامان و سخت کنونی، وی را مجبور به تسلیم نمایید. در غیر این صورت، سختی ها و تنگناهای بیشتری خواهید دید. تسلیم شدن او، هم به نفع شماست و هم به نفع خودش. سرنوشت وی، بهتر از عبدالله خان نخواهد بود. بالاخره، در کوه کشته خواهد شد. بهتر است، شماها او را وادار به معرفی و تسلیم نمایید، تا نجات یابید و از همه گونه امکانات مالی و معنوی برخوردار شوید.»

در خلال گفته های آنان به تلویح و تصریح، بر این نکته مهم تأکید می شد که در صورت حاضر شدن «سیاهپور»، هیچ گونه خطر جانی نخواهد داشت و در امان خواهد بود(2)

پاسخ بزرگان طایفه جلیل به تهدیدات، تطمیع ها و تحبیب های مقامات مزبور، غالباً

ص: 464


1- در خلال جلسات، ملک منصور خان باشتی، یکی از ریش سفیدان طایفه جلیل به نام «کاغیضان جعفری» را، محرمانه کنار کشیده و به او گفته است: «در صورتی که اسلحه بگیری و ملاغلامحسین را ترور کنی، دولت به تو حقوق ماهیانه و یک دستگاه خانه در گچساران می دهد. ما بررسی کرده ایم و تو می توانی این کار را انجام دهی.» کاغیضان، در جواب او گفته: «آقای خان! ملاغلامحسین در جنگ نیمدور به تو کمک بسیار کرد. چرا این پیشنهاد را مطرح می کنی؟» منصورخان لحظه ای سکوت کرده، بعد گفته است: «من هم مجبورم. دولت و مسئولان آن از من توقعاتی دارند که بایستی انجام دهم.»
2- ملابهمن امینی می گوید: «منصورخان باشتی، پس از صحبت های مفصل دولتیان، رو به بزرگان طایفه جلیل کرد و با کنایه گفت: اگر این همه صحبت با سنگ می شد، جوابی از او شنیده می شد. ولی شما هیچ پاسخی نمی دهید.»

این نکته بود که: «ما قادر به یافتن و معرفی او نیستیم. او از جان گذشته و نسبت به ما بی اعتماد است و هیچ به حرف ما گوش نمی کند.»

مأموران حکومت می دانستند این گفته نمایندگان جلیلی نادرست است، و آنان نمی خواهند فشاری بر ملاغلامحسین وارد آورند و مجبور به تسلیمش کنند. معهذا قبل از مرخص نمودن ریش سفیدان طایفه، از آنها درخواست نموده چند روزی فرصت دارند که خوب فکر کنند و بهترین تصمیم را بگیرند. از نظر مقامات دولتی، بهترین تصمیم معرفی نمودن ملاغلامحسین بود. بزرگان طایفه، اندکی پس از جلسة گچساران، به نورآباد ممسنی اعزام شدند. آنان دوباره به نزد نظامیان برده شدند تا نتیجه تصمیم خویش را اعلان نمایند. معهذا دو سه روزی نیز در مهمانسرای شهرداری نورآباد، اقامت اجباری نمودند و به دستورات و تهدیدها _ و تا حدی نیز تطمیع و تحبیب دولتیان _ گوش فرا دادند. برخورد نظامیان، بویژه سرلشکر اردوبادی، به تندی و غضب گراییده بود. مقامات نظامی و دولتی، چون با پاسخ های قبلی بزرگان جلیل مواجه گردیدند، ناامیدانه غضبناک و خشمگین شدند. سرلشکر اردوبادی، با حالتی عصبانی، گوش فرامرز فرزند ارشد ملاغلامحسین را محکم کشید و اعلام کرد: «اگر غلامحسین را معرفی ننمایید، این را زندان می کنیم.» وی همچنین ادامه داد: «تا امروز شما ظالم بودید و ما مظلوم! از این به بعد ما ظالم می شویم و شما مظلوم!»(1)

تهدید های نظامیان، هیچ تأثیری در تغییر عقیدة ریش سفیدان طایفه جلیل نداشت. آنان با روحیه ای قوی، هرگونه تهدید، تطمیع و تحبیب را بی اثر نموده، دولتیان را مأیوس و ناامید کردند. به دنبال بی نتیجه ماندن جلسات نظامیان و ریش سفیدان طایفه جلیل، اجازة ترخیص آنان داده شد. بنابراین، یکی دو اتومبیل دولتی، بزرگان طایفه را به منطقه بازگرداند و حکومتیان به فکر دیگری افتادند.

قتل غلامعلی دشمن زیاری قاتل سروان عبدالهی زاده

چنان که پیشتر گفته شد، گروه ملاغلامحسین متشکل از جنگجویان طوایف جلیل و

ص: 465


1- مصاحبه با: ملاغلامرضا رضایی و ملابهمن امینی از ریش سفیدان حاضر در جلسه. (علی بخش بخشایشی می گوید: «سرلشکر اردوبادی، گوش وی را نیز کشید و تهدیدات خویش را اعلام کرد.»)

بابکانی بود. در میان این جمع، جنگجوی دیگری از ایل دشمن زیاری کهگیلویه نیز حضور داشت. وی که از مبارزان جنگ گجستان بود، در دوم اردیبهشت ماه 1342 سروان شفیع عبدالهی زاده و گروهبان منوچهر سماعی را که برای شناسایی منطقه مأموریت یافته بودند، به قتل رساند. از آن پس، معروفیت غلامعلی دشمن زیاری زیادتر شد و نظامیان حساسیت بیشتری نسبت به او پیدا کردند. غلامعلی که امنیت جانی نداشت و داماد بابکانی ها بود، به همراه دسته ملاعلی جفتا (= علی علیداد) به حالت متواری می زیست. او به همراه دستة مزبور، از سال 1342 تا فروردین 1343 تحت رهبری ملاغلامحسین، در کوهها و دهات به سر می برد. پس از آنکه دوباره برخی کدخدایان بویراحمد، توسط دولت تطمیع و تحریک شدند تا بر ملاغلامحسین و همراهانش فشار مضاعفی وارد نمایند، تلاش نمودند با ایجاد اختلاف داخلی، مبارزان عشایر را از هم جدا کنند. بنابراین، به طرق مختلف با ملاعلی علیداد تماس گرفتند و او را برای انجام عملی خیانت آمیز آماده کردند. در طی این تماسها و فشارها، ملاعلی مأمور شد برای نجات جان خویش و دریافت عفو و پاداش، یکی از همراهان خود، بویژه ملاغلامحسین سیاهپور و کُردی انصاری را به قتل رساند.

ظاهراً در همان اسفند ماه 1342 ملاغلامحسین و همراهانش از موضوع مطلع گردیده و کاملاً مواظب او بوده اند. روایت می کنند که برخی افراد بابکانی، ملاغلامحسین را از ماجرای ارتباط ملاولی پناهی و ملاعلی جفتا باخبر نمودند. ملاغلامحسین هم البته ضمن هوشیاری کامل به نصیحت یاران پرداخته است. یکی از بازماندگان دسته ملاغلامحسین _ که در آن زمان همراه آنان بود _ می گوید: «ملاغلامحسین در اواخر اسفند 1342 گروه ده دوازده نفری خویش را جمع کرد و نصیحت نمود، مبادا کسی تحت تأثیر مخالفان و دشمنان قرار گیرد و درصدد قتل یاران برآید. منظور وی در آن موقع ملاعلی و همراهانش بود.»(1)

علاوه بر بابکانی ها، «کی هادی پناهی» محرمانه افرادی را به نزد «ملاجان محمد جلیل» _ که شوهرخواهر او و پسرعموی ملاغلامحسین بود _ فرستاد و از سر و سرّ

ص: 466


1- به نقل از: «براتعلی براتی» _ از طایفه دشتی _ که از اسفندماه 1342 تا زمان تسلیم ملاغلامحسین (مرداد 1343) همراه آنان بود.

ملاولی پناهی و علی علیداد خبر داد. با این اخبار تأیید شده، معلوم بود ملاعلی بابکانی تحت تأثیر ولی پناهی قرار گرفته و درصدد قتل فردی چون ملاغلامحسین یا کُردی انصاری است.

از زمانی که این اطلاعات به صورت محرمانه به ملاغلامحسین منعکس شد، تا آن هنگام که ملاعلی علیداد موفق به قتل غلامعلی دشمن زیاری گردید، بیش از یک ماه طول کشید. از اواخر اسفند 1342 تا اواخر فروردین 1343، همراهان ملاغلامحسین در کوههای باشت و باوی، چرام، پیچاب، تسوج و اطراف امیرایوب انصاری به سر می بردند. در این مدت چون ملاعلی بابکانی توفیقی در قتل ملاغلامحسین و کُردی انصاری به دست نیاورد تصمیم به قتل غلامعلی دشمن زیاری قاتل سروان عبداللهی زاده گرفت.

عملی کردن این تصمیم، که به پیشنهاد «ستوان آرین فر» _ از نظامیان مسئول پادگان تمبی چرام _ بود، البته برای وی آسان تر بود. بنابراین، در یک تصمیم محرمانه، همراهانش به نام های هومان، فتاح، موسی و غلامعلی را از ملاغلامحسین جدا کرد و خیلی زود اندیشة نادرست خویش را عملی نمود.

غالب روایات حکایت از آن دارد که غلامعلی دشمن زیاری در حال ادای نماز صبح بود که از سوی ملاعلی _ و برخی همراهانش _ هدف گلوله قرار گرفت(1)

خبرنگار کیهان، در گزارشی که از بهبهان ارسال داشته، به نقل از «علی علیداد» می نویسد:

... چندی قبل آقای ستوان آرین فر افسر ژاندارمری به من پیغام داد که اگر موفق شوم غلامعلی [دشمن زیاری] را به مأمورین تحویل دهم پاداش نقدی خوبی دریافت خواهم داشت و گذشته از این از مجازات من نیز که با اشرار همکاری داشته ام صرفنظر خواهد شد. من با علاقمندی کامل موافقت خود را به مأمورین اطلاع دادم و در پی فرصت بودم که غلامعلی را اغفال کنم و او را تحویل مأمورین دهم[.] سرانجام باو پیشنهاد کردم که از دسته ای که قبلاً با آنها بودیم جدا

ص: 467


1- هر چند در منابع رسمی، ملاعلی قاتل غلامعلی دشمن زیاری محسوب شده است؛ اما برخی منابع محلی یکی دیگر از همراهان او را قاتل قلمداد کرده اند. در هر حال، غلامعلی دشمن زیاری به دست گروه بابکانی ها کشته شد.

شویم و باتفاق هم دسته دیگری تشکیل بدهیم و با این کار او را از دسته غلامحسین جلیلی که از اشرار معروف است جدا کردم و چند روز نیز با هم در کوهها گردش کردیم و من سعی نمودم که او را به نزدیکی یکی از پاسگاههای ژاندارمری ببرم[.] ولی او به من ظنین شد و خواست به طرفم تیراندازی کند که من باو مهلت ندادم و بسویش شلیک کردم. یک گلوله به سینه اش خورد ولی چون هنوز قصد مقاومت داشت تیر دیگری به پهلوی چپ او زدم که از پهلوی راستش خارج شد و منجر به قتل وی گردید...(1)

قتل غلامعلی دشمن زیاری، در تاریخ 27 فروردین 1343 اتفاق افتاد و به دنبال آن، جمع دیگری از عشایر مبارز _ بعد از یک سال مقاومت _ با کشتن همدستان خویش، تسلیم نظامیان شدند.

باقر پیرنیا، استاندار فارس، بر اساس گزارش ژاندارمری، خبر قتل غلامعلی را به «هیراد» رئیس دفتر مخصوص شاه اعلام می دارد(2)

جناب آقای هیراد رئیس محترم دفتر مخصوص شاهنشاهی

طبق گزارش ژاندارمری غلامعلی دشمن زیاری قاتل سروان عبدالهی در غائله سال گذشته فارس [،] امروز [27/1/43] در طسوج توسط مأمورین ژاندارمری خوزستان بقتل رسید...(3)

یک روز پس از این گزارش، سرهنگ احمد دهنادی، جانشین سرلشکر اردوبادی و فرمانده هنگ ژاندارمری شیراز، خبر تسلیم شدن «علی علیداد» را به استاندار فارس اعلام می دارد. به دنبال قتل غلامعلی دشمن زیاری سرهنگ دانشور فرمانده ژاندارمری ناحیه خوزستان، خبر آن را به سرهنگ «منشی زاده» مسئول ستون های عملیاتی حوزة

ص: 468


1- کیهان، (6 اردیبهشت 1343، شماره 6222)، ص 12. (کپی یک روزنامه در دست است که قاتل اعتراف نموده: «من موقعی که غلامعلی مشغول نماز خواندن بود اسلحه اش را برداشتم تا او را تسلیم کنم ولی او بلافاصله نمازش را قطع کرد و تفنگ مرا که در کناری افتاده بود برداشت و خواست به طرفم تیراندازی کند که من به او مهلت ندادم و به سویش شلیک کردم.» ملاعلی همچنین افزوده که: «این جریان را به وسیله شخصی به نام موسی هاطی به مأمورین اطلاع دادم و مأمورین ژاندارمری به سرپرستی ستوان آرین فر به تنگ رود (محل حادثه) آمدند و من خود را با سه قبضه اسلحه... تسلیم مأمورین کردم.» (سند شماره 25)
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
3- همانجا.

ممسنی و پشتکوه جلیل داد. در این تلگراف، وی ابراز امیدواری کرده بود که «غلامحسین سیاهپور و بقیه یاغیان» هر چه زودتر خود را به یگان های نظامی معرفی نمایند. متن تلگراف این بود:

سرکار سرهنگ منشی زاده

علی علیداد حاضر و تأمین خود را دریافت نمود. او، غلامعلی دشمن زیاری، قاتل سروان شفیع عبدالهی زاده را به قتل رسانید که جنازه وی اکنون در تسوج می باشد. امیدوارم که هر چه زودتر غلامحسین سیاهپور و بقیه یاغیان خود را به یگان های نزدیک معرفی و امان نامه دریافت نمایند.

با قتل غلامعلی دشمن زیاری و تسلیم شدن چهار تن دیگر از جنگجویان عشایر _ از طایفه بابکانی _ وضعیت ملاغلامحسین و همراهانش بحرانی تر شد. در این زمان، ملاغلامحسین به همراه کُردی انصاری، غلامحسن محمدی، ترکی پیرایش و حسنقلی فرخی (ایزدی)، آخرین بازماندگان عشایر جنگجو بودند. جوانی به نام براتعلی براتی، از طایفه دشتی ممسنی نیز آنان را همراهی می کرد و با ایاب و ذهاب در نقاط مختلف، اطلاعات و اخبار کسب می نمود و خوراکشان را تأمین می کرد.

اسارت طایفه جلیل

ماه اول بهار سال 1343 پایان یافته بود که دستور جدید حکومت اعلام شد. پس از آن همه فشار و تهدید توأم با تطمیع و تحبیب، سیاست جدید دولت به کار گرفته شد. این سیاست جدید، کوچ اجباری طایفة جلیل در حداقل زمان ممکن بود. به دستور مسئولان حکومت، تمام خانوارهای طایفه جلیل، موظف و مجبور شدند در طی سه روز، از گرمسیر به سردسیر کوچ نمایند. ظاهراً پیش از این اقدام، قصد دولتیان بر کوچ طایفه از حوزة بویراحمد به گرمسیر ممسنی و نورآباد بود؛ اما به دلایلی چند، اجرا نشد. معهذا، دسته های ثابت و سیار نظامی و چریک، که از اول فروردین ماه وارد منطقه شده بودند، کوچ اجباری طایفه را تحت نظارت و مراقبت قرار دادند. برخی از دسته های نظامی و چریک محلی، همچون ماه گذشته، به آزار و اذیت روحی و جسمی مردم طایفه پرداختند. در این میان، گروهی از چریک های محلی که از حوزة چیتاب و نقاره خانة بویراحمد بودند، در شکنجه و تعدی مردم طایفه، گوی سبقت از همگنان

ص: 469

ربوده بودند. سردستة این شکنجه گران یک نظامی خشن و کینه توز به نام «گروهبان شریف لو» بود که در هتک حرمت ریش سفیدان طایفه و افراد عادی تلاش بسیار می نمود. ضرب و شتم بزرگان طایفه و توهین و تحقیر مردم، از عادات دائمی وی شده بود. او از همان آغاز حضور در منطقه، اعمال خشن و نامناسب خویش را نشان داد. چند روزی از عید نوروز 1343 گذشته بود که با دسته ای نظامی و چریک وارد منطقه شد.

در همان نخستین روز ورود، دستور داد کفشهای پسر ارشد ملاغلامحسین را از پاهایش دربیاورند و با پای برهنه به خانه برگردانند. برخی چریک های محلیِ همراه او نیز با استفاده از اوضاع بحرانی و نابسامان طایفه جلیل، در آزار و شکنجه مردم طایفه کوشش می نمودند(1) همین دسته از نظامیان و چریک ها، مردم در حال کوچ را با چوب و قنداق تفنگ و مشت و لگد همراهی می کردند. یکی از شاهدان عینی در خاطرات خویش می نویسد: «نظامیان و چریک ها با بی رحمی و هتک حرمت فراوان، آبادی ها را کوچ داده و تا محل کنترل هدایت می کردند. به یکی از آبادی ها که از مسیر گرمسیر کوچ کرده و به سردسیر وارد شده بود، دستور دادند بدون توقف به مکان تعیین شده حرکت نمایند. مردم راه طولانی را طی کرده و خسته بودند و حتی چهارپایان توان حمل بارها را نداشتند. آقایان ملابهمن کریمی و کاغیضان جعفری از مسئولان نظامی خواهش کردند که فرصت کوتاهی بدهند تا مردم رفع خستگی نمایند، بعد به محل موردنظر کوچ کنند. نظامیان، نه تنها توجهی نکردند، که هر دو نفر را کتک زدند و بالاجبار کوچ از سر گرفته شد.» با چنین فشار و اجحافی، طایفه جلیل به ناچار در طول سه روز از گرمسیر به سردسیر حرکت داده شد. با ورود خانوارهای متعدد طایفه در سردسیر، نیروهای نظامی مستقر در منطقه، مکان مشخص و کم وسعتی را برای سکونت آنان تعیین کردند. گویی کاروان اسیری بودند که در دست دشمن جرار به اسارتگاه خویش رانده می شدند. هر چند، تعداد دقیق جمعیت طایفه جلیل، در این مقطع، معلوم نیست، اما به نظر می رسد سه چهار هزار نفری بوده اند. این جمعیت کثیر _ شامل زن و مرد و کودک و پیر _ در اسارتگاه تعیین شده، تحت نظارت و مراقبت قرار گرفتند و زندگی سخت و عذاب آور

ص: 470


1- بر اساس نقل عموم، مشهورترین چریکان شکنجه گر عبارت بوده از: اسکندر طاهری و کهیار چیتابی.

خویش را آغاز کردند. در این هنگامة سخت، برخی از خویشاوندان طایفة جلیل _ از طوایف دیگر _ تلاش نمودند وابستگان جلیلی خویش را از معرکه نجات دهند. اما، بزرگان خانواده های مربوطه حاضر بدین کار نشدند و آن گونه که خود اذعان داشتند، راضی به رهایی خویش و رنج و عذاب دیگر جلیلیان نبودند(1)

در واقع، همین بزرگان و ریش سفیدان «جلیل» بودند که با نهایت تدبیر و تأمل، مانع از هم پاشیدگی و تفرقة طایفه شدند و در حفظ مقاومت مردان و زنان و کودکان تلاش فراوان نمودند. این مهم، از همان آغاز قیام از مؤثرترین عوامل پایداری درون طایفه و مقاومت ملاغلامحسین و همراهانش بود.

حکومت نظامی و مقررات ویژه

اکنون اردیبهشت ماه 1343 بود، و همچون سال قبل آغاز شکنجه ها و ستم های مجدد نظامیان و برخی مزدوران محلی بر طایفه جلیل. اعلام و استقرار حکومت نظامی در منطقه و استفاده از چریکهای وابستة محلی و اختلافات داخلی عشایر، بیانگر این مهم بود که یک بار دیگر «اردیبهشت ماه جلالی» از بدترین ماههای زندگی مردم طایفه خواهد بود. نخستین اقدام نظامیان در اسکان اجباری مردم طایفه جلیل در مکانی معین و کم وسعت، نشان از سخت گیریهای تازه بود. زندگی در این مکان کم وسعت و کنترل شده، خود عذاب آور و جانفرسا بود. کوچکترین تحرک و آمد و شد مردان و زنان طایفه تحت کنترل و نظارت نظامیان بود. آزادی مردم طایفه، کاملاً سلب شده بود و محل زندگی آنان در واقع اردوگاه اسرا بود. مقررات ویژه حکومت نظامی، زندگی طاقت فرسا و زجرآوری را برای مردم طایفه به وجود آورده بود. با اسکان اجباری چندین هزار مرد و زن جلیلی، مقررات مخصوص حکومت نظامی اعلام و اجرا شد. در نخستین روزهای اسکان اجباری، سرهنگ دانشور فرمانده ژاندارمری ناحیه خوزستان که خود شخصاً به منطقه آمده و مسئولیت انتظامات و مقررات حکومت نظامی را برعهده گرفته بود، دستور احضار برخی از ریش سفیدان طایفه را صادر کرد. به زودی،

ص: 471


1- نمونه واضح آن کربلایی «عیدی مرادی» بود، که قاطعانه جواب رد به خویشاوندان قایدگیوی خویش داد. مؤلف کتاب نبرد گجستان نیز آن را ضبط کرده است. (رجوع شود: رزمجویی، همان، صص 285_284).

دهها تن از بزرگان و ریش سفیدان طایفه جلیل حاضر و به سخنان سرهنگ دانشور گوش فرا دادند. وی، همانند صحبتهای پیشین، به پند و اندرز و تهدید متوسل شد. او که از ناحیه دست مصدوم بود، قسمت مصنوعی آن را نشان داد و گفت: «دست من، دچار سرطان شده بود. ناگزیر، برای آنکه سرطان به همه بدنم سرایت نکند، قسمتی از دست را قطع کردند. امروز، غلامحسین برای شما یک سرطان است و شما مجبورید برای اینکه همه تان نابود نشوید، آن را قطع کنید.»

طراحان و برنامه ریزان رژیم، با استفاده از شیوه های غیراخلاقی و غیرانسانی در نظر داشتند مقاومت مبارزان عشایر را پایان بخشند. به همین دلیل، مسئولان سیاسی، نظامی و امنیتی فارس در جلسه مورخة 13 اردیبهشت ماه 1343 تصمیم گرفتند «تا خاتمة عملیات علیه غلامحسین سیاهپور و استقرار امنیت کامل در بویراحمد» نسبت به انجام اقدامات و تصمیمات گذشته تأمل و تأخیر نمایند. در جلسه اخیر که با حضور استاندار فارس باقر پیرنیا، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس سرهنگ پرویز، فرمانده تیپ 23 فارس سرتیپ مهدوی، سرپرست شهربانی های فارس سرتیپ شاه خلیلی و نماینده ناحیه ژاندارمری فارس سرهنگ افاضت تشکیل شده بود، چنین تصمیم گرفته شد:

... چون در حال حاضر ژاندارمری برای تعقیب و سرکوبی غلامحسین سیاهپور و سایر متواریان بویراحمدی در منطقه درگیر می باشد[،] به هیچ وجه صلاح نیست آرامش منطقه را بر هم زد و درگیری جدیدی برای ژاندارمری به وجود آورد[.] خصوصاً که با طرد و کوچ دادن یک نفر و یا خانواده ای از خوانین طبعاً موجبات رعب و وحشت سایرین نیز فراهم [می گردد] و یقیناً در اثر این ترس و وحشت عده ای از آنان متواری و در نتیجه منطقه آرامش فعلی را از دست داده و متشنج خواهد شد. بنابراین اقتضا دارد تا خاتمه عملیات علیه غلامحسین سیاهپور و استقرار امنیت کامل در بویراحمد و همچنین تهیه و ساختن جاده در منطقه مزبور[،] نسبت به کوچانیدن بازماندگان خوانین و کدخدایانی که سابقه شرارت و ناراحتی... دارند تأمل شود... (1)

بدین گونه، کاملاً معلوم بود، چنین شیوه ای کارگر خواهد افتاد. باری، سرهنگ

ص: 472


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

دانشور مقررات حکومت نظامی منطقه را اعلام داشت. بر مبنای این مقررات، هیچ فرد جلیلی حق نداشت بدون مجوز پادگان نظامی، به گرمسیر عزیمت نماید. آنان می بایستی برای درو کردن زراعت خویش، مجوز عبور و اقامت دریافت کنند. حتی مدت زمان اقامت هر کشاورز مشخص می شد. به علاوه، چوپانان طایفه برای خوراک هر روزینة خود، مجبور بودند اندازة معینی، نان حمل نمایند.

با این گونه مقررات که حکومت نظامی وضع کرده بود، ریزترین موارد زندگی مردم طایفه تحت نظارت و کنترل قرار گرفته بود. در چنین وضعی ممکن بود مردان طایفه مقاومت ورزند، اما به طور قطع زنان، کودکان و پیران شکسته و خرد می شدند. وضعیت نیز همین گونه شد، زیرا هر چه مردان طایفه مقاومت می نمودند و در مقابل فشارها، تهدیدات و تطمیع ها ایستادگی می کردند؛ زنان و کودکان طایفه نزار و نالان می شدند. ضجه کودکان و زاری زنان، وضعیت بسیار اسفناک و رقت انگیزی را به وجود آورده بود. اکنون مردم طایفة جلیل، فقط به ظاهر زنده بودند و هیچ زندگی نمی کردند. به علاوه، هر چه زمان طولانی تر می شد، فشار و تعدی نظامیان بیشتر و بیشتر می شد(1) پس از سرهنگ دانشور، مسئولیت انتظامات منطقه برعهده سرهنگ «توکلی» قرار گرفت. وی که از ایل دشمن زیاری ممسنی بود، از هر نظامی غیرایلی خشن تر و متعدی تر بود.

در دورة حاکمیت وی که تقریباً از خردادماه شروع شد و تا پایان ادامه یافت، آزار و هتک حرمت ریش سفیدان و مردم عادی طایفة جلیل امری عادی شده بود. خود او با بداخلاقی و خشونت رفتار می کرد و نیروهای تحت امرش غالباً چون او بودند. آنان، ملاحظه هیچ فردی را نمی کردند و در تعدی و ستم، خودسرانه و مختار عمل می نمودند. بسیاری از مردم طایفه و ریش سفیدان قوم ضرب و شتم شدند و آزار و شکنجه دیدند. این گونه برخوردهای ظالمانه و شکنجه آمیز، تنها مختص نظامیان نبود. برخی چریک های مزدور محلی که به نظر می رسید عقده های چرکین خویش را خالی می نمایند، در بعضی مواقع از نظامیان خشن رژیم آزاردهنده تر بودند. به رغم آنکه، دسته های متعدد چریک از ایلات بویراحمد، باوی و ممسنی تشکیل شده بود، تنها گروه

ص: 473


1- سرهنگ دانشور، بسیاری از ریش سفیدان طایفه را جمع کرد و آنها را موظف نمود اسلحه به دست گیرند و همانند چریک های محلی برای دستگیری و قلع و قمع ملاغلامحسین و یارانش فعالیت نمایند. آنان نیز با دلایل متعدد و معاذیر مختلف، از درخواست سرهنگ شانه خالی کردند و هیچ کدام حاضر بدین کار نشد.

خاصی از آنها، که بیشتر از حوزة «چیتاب» و «نقاره خانه» بویراحمد بودند، در آزار و شکنجه مردم طایفه کوشش می کردند. آنان که با ترس و لرز فراوان در کوهها به دنبال ملاغلامحسین و یارانش می گشتند، در جمع مردم مسکون طایفه با خشونت رفتار می کردند.

چگونگی برخورد خشن و غیرانسانی نظامیان و چریکها، در برخی مواقع مورد اعتراض خودشان نیز قرار می گرفت. یکی از افراد مشهور بویراحمدی به نام «کی هادی پناهی» که پسرعموی ملاولی پناهی بود، از همان آغاز فروردین نسبت به رفتار و عملکرد نظامیان و چریکان معترض شد و کنار کشید. فرد دیگری به نام «کی فرج الله مظفری» از کدخدایان مشهور طایفه قایدگیوی و خویشاوند ملاولی پناهی، یک بار از سر ناراحتی و دلسوزی، با تندی و خشونت، ملاولی را که در حال نماز خواندن بود، خطاب قرار داد و گفت: «نماز خواندنت چه معنا دارد! در حالی که این همه زن و بچه را اسیر کرده اید؟»

نسبت به این همه آزار و شکنجه، گه گاه مردم طایفه عکس العمل نشان می دادند. یک شب که جمعی نظامی و چریک، قصد داشتند به زور، تنها «نمد» یک خانواده را از زیر پای میهمان او به درآورند، صاحب خانه و دو سه تن دیگر، با نظامیان و چریکان درگیر شدند. درگیری مختصر، البته با وساطت دیگران خاتمه یافت؛ اما یکی از مردان طایفه به نام «کازینل خون یزدانی» با سر و صدای زیاد و فریادهای بلند، به سوی پادگان نظامی _ که در چند کیلومتری آبادی بود _ دوان شد. به دنبال او، بسیاری از مردان و زنان و بچگان آبادی، که از وضعیت موجود به تنگ آمده بودند، با غریوهای خشمناک، به سمت پادگان نظامی روان شدند. سر و صدا و تظاهرات عمومی مردم به گونه ای بود که حتی حیوانات اهلی آبادی، به تل و تپه های اطراف متواری شدند. با مشاهده این اعتراض و تظاهرات عمومی، نظامیان مستقر در پادگان، آماده و مسلح گردیدند. سرانجام با وساطت برخی چریکهای محلی مورد احترام و نیز حضور فرمانده نظامیان، شورش عمومی و خشمگینانه مردم فرونشست و به خانه های خویش بازگشتند. یک بار نیز به دنبال آزار بیش از حد مردم، تنی چند از جوانان طایفه به دستور یکی از بزرگان معروف طایفه به نام «ملافرار قلندری» تعدادی از چریک های مزدور و متعدی را ضرب و شتم و خلع سلاح کردند. اما، با پادرمیانی عده ای از

ص: 474

ریش سفیدان، سلاح ها تحویل آنان گردید و غائله خاتمه یافت. در پی این واقعه، ملافرار دستگیر و آزار و اذیت شد(1)ظاهراً پس از این اعتراضات عمومی، آزار و اذیت های مستمر و شبانه روزی نظامیان و برخی چریکهای محلی، کمتر شد. اما، این پایان کار نبود و تأثیری در تغییر مقررات حکومت نظامی نداشت. حکومت تصمیم گرفته بود به هر نحو ممکن، مقاومت ملاغلامحسین، همرزمان او و طایفة جلیل را بشکند.

پایان مقاومت ملاغلامحسین و یاران

هر چند ملاغلامحسین و یارانش فرسنگها از اسارتگاه طایفه جلیل دور بودند، اما اخبار و اطلاعات آزاردهندة شکنجه و ایذاء ابوابجمعی خویش را می شنیدند. محاصره و کنترل هزاران زن و مرد و کودک _ که همه، وابستگان سببی و نسبی او بودند _ تأثیر بسیار عمیقی بر روح و روان او گذاشته بود. وی که از همان اوان جوانی، برای استقلال و آزادی آنها دست به اسلحه برده و جنگیده بود، امروز نمی توانست نظاره گر سلب آزادی و اسارت آنان باشد. بنابراین، به ناچار تصمیم به «تسلیم» گرفت. این مهم البته تا مدتی از دید بزرگان طایفه و حتی یاران همراهش پنهان شده بود. تنها دو سه نفر، از این تصمیم آگاه شدند. چون خردادماه آغاز شد و هر لحظه فشار و تعدی نظامیان و برخی چریک های مزدور محلی بیشتر گردید، ملاغلامحسین دو تن از سادات بحرینی ده بزرگ را فراخواند و تصمیم قطعی خویش را اعلام کرد. این دو، سید غلامحسین بلادی و سیدسلیمان حسینی بودند. رایزنی و مشورت ملاغلامحسین و سادات بحرینی ده بزرگ، یکی دو روز طول کشید. این دو سید، از فعالترین دلسوزانی بودند که از یک سال پیش برای نجات جان ملاغلامحسین و یارانش، تلاش مجدّانه می کردند. سید غلامحسین بلادی چندین نامه به اسم ملاغلامحسین جلیل و کُردی انصاری به مقامات سیاسی _ نظامی کشور نوشته بود؛ که غالباً توسط سید سلیمان حسینی به گچساران و

ص: 475


1- آزادی ملافرار قلندری، پس از دخالت دخترعموی ملاولی پناهی، که همسر ملاجان محمد جلیل بود صورت گرفت. وی با ناراحتی و عصبانیت، چریک های وابسته ملاولی و خود او را دشنام داد و خواستار رهایی ملافرار گردید. چریک ها نیز به احترام وی، ملافرار را آزاد کردند.

اهواز برده می شد و پس از تایپ، به اشخاص موردنظر ارائه می گردید(1) علاوه بر این دو، سید عبدالوهاب بلادی _ که در بیشتر مواقع در شیراز مقیم و مشغول تحصیل بود _ درصدد به دست آوردن راه نجات جان ملاغلامحسین بود. وی با سرهنگ ناصر اشرفی، معاون سرلشکر اردوبادی ارتباط دوستانه پیدا کرده بود و در ملاقات مشهور سال گذشته شرکت داشت. بی تردید، برای نجات جان ملاغلامحسین، افراد زیادی مشتاقانه فعالیت می کردند. اما، در حقیقت فعال ترین مشتاقان نجات جان ملاغلامحسین، سوای مردم طایفة جلیل، سادات بحرینی ده بزرگ بودند. این فعالیت، از یک سال پیش آغاز شده بود و هنوز هم ادامه داشت. بنابراین، پس از آنکه ملاغلامحسین قصد قطعی خویش را به سادات بحرینی اعلان داشت، رایزنی برای پیدا کردن راهی کم خطر آغاز شد. ابتدا تصمیم گرفته شد، سیدغلامحسین بلادی نامه ای به اسم ملاغلامحسین، به یک وکیل مشهور محلی به نام «احمد عبدی زاده» _ از طایفة دشتی ساکن ممسنی _ نوشته، تقاضای کمک نماید. این نامه به وسیله فرستاده ای محلی به نام «کامحمد نبی دشتی» به اهواز نزد عبدی زاده برده شد(2) کامحمد نبی دشتی روایت می کند:

یک روز مرحوم سیدغلام [غلامحسین] بلادی (3) و مرحوم میرمطلب سجادی (4) در گرمسیر مرا خواستند و گفتند: کاری هست که تنها تو می توانی آن را انجام دهی. آنها نامه ای را درآوردند و با یک زیرپوش جیب دار مخصوص که خود دوخته بودند، به دست من دادند. بعد گفتند: این نامه را به امضای ملاغلامحسین نوشته ایم که شما آن را به آقای عبدی زاده در اهواز بدهید. من گفتم: تا حالا از بهبهان آنطرف تر نرفته ام و ناصریه (= اهواز) را بلد نیستم. مرحوم سیدغلام گفت: من دو سه روز پیش از اهواز آمده ام. به شما نشانی می دهم که چگونه پیش آقای

ص: 476


1- سیدقدرت الله حسینی _ نماینده کنونی مردم گچساران و باشت _ به نقل از پدرش سیدسلیمان حسینی روایت می کند: «تلاش های سادات بحرینی ده بزرگ برای نجات جان ملاغلامحسین، به راهنمایی و مساعدت «سناتور سیداسدالله موسوی بهبهانی» انجام می گرفته است.»
2- احمد عبدی زاده در آن موقع ساکن اهواز بود.
3- سیدغلامحسین بلادی، بیشتر به سیدغلام مشهور بود.
4- میرمطلب (سیدعبدالمطلب) سجادی، از سادات کریک بویراحمد بود، که از مدتها قبل در نزد طایفه جلیل و ملاغلامحسین سیاهپور مقیم شده بود. وی نیز از جمله ساداتی بود که برای نجات جان ملاغلامحسین تلاش می کرد.

عبدی زاده بروید. وقتی نشانی ها را گفت، آن را به خاطر سپردم و نامه را در جیب زیرپوش گذاشتم و به سوی باشت و گچساران حرکت کردم. پیاده تا باشت راه رفتم و از آنجا با ماشین های نفتی به اهواز رسیدم. با همان نشانی مرحوم سیدغلام، به راحتی خانه آقای عبدی زاده را پیدا کردم. در زدم. یک پسربچه در را باز کرد. از او پرسیدم، مگر منزل آقای عبدی زاده نیست؟جواب داد: بله، گفتم: آقای عبدی زاده تشریف دارند؟ گفت: چند لحظه بمان تا سئوال کنم. بچه برگشت و گفت: بیا داخل. وقتی رسیدم، سلام کردم و دست روی سینه گذاشتم و حال او را پرسیدم. آقای عبدی زاده گفت: شما را دیده ام، ولی نمی شناسم. گفتم: به همراه آقای ملاغلامحسین سیاهپور و ملاعلی محمد دشتی، شیراز خدمت شما رسیدم. تعارف کرد که بنشینم. من قبل از نشستن، نامه را از محل جاسازی شده بیروم آوردم. وقتی نامه را در دستم دید، شروع به گریه کرد. فهمید که نامة ملاغلامحسین است. گفت: کاشکی این نامه را ندیده بودم، و به گریه ادامه داد. بعد گفت: حتماً می خواهد حاضر شود. گفتم: بله؛ ملاغلامحسین می گوید: من یک نفر هستم، حاضر و نابود شوم بهتر است از اینکه تیره و طایفه ام در رنج و عذاب باشند. آقای عبدی زاده گفت: شما تا حالا به قصابخانه رفته ای، گفتم: بله. گفت: الآن خودش می خواهد خودش را به قلاب قصابخانه بزند. گفتم: همة ما این را به او گفته ایم. ولی او می گوید: من یک نفرم. از بین بروم بهتر است تا تمام طایفه ام در عذاب باشند و همه از بین بروند. من 9 پسر دارم. حتماً یکی از آنها مثل من می شود. آقای عبدی زاده گفت: محمدنبی! تمام سازمان ها و ادارات خط ما را می شناسند. من یک نامه ای می نویسم و شما می بری و همان کسی که این نامه را نوشته، از روی آن می نویسد و تو را به خدا قسم می دهم، بعد از نوشتن نامه آن را بسوزانی. گفتم: چشم. بعد آقای عبدی زاده گفت: کسی که امروز در فارس آبرو و عزت دارد، سرلشکر اردوبادی است. شما خواسته های خود را از او بخواهید، اگر اردوبادی کاری نکند، کسی دیگر نمی تواند برای شما کاری کند. وقتی نامه را تمام کرد، آن را به من داد و من هم در همان لباس زیر، جاسازیش کردم و از او خداحافظی نمودم. پس از یکی دو روز به نزد مرحوم ملاغلامحسین برگشتم. وقتی سلام کردم. جواب داد: سلام جانم. نامه را بدو و مرحوم سیدغلام دادم. پس از

ص: 477

مطالعه نامه، مرحوم ملاغلامحسین گفت: محمدنبی! خودت باید این نامه را به شیراز پیش آقای اردوبادی ببری. جواب دادم: من سواد ندارم. نمی دانم به او چه بگویم. یک سواد دار ببرد بهتر است. مرحوم ملاغلامحسین گفت: نه تو خودت بهتر از تمام سوادداران هستی! قبول کردم. در همین لحظه مرحوم ملاعلی محمد محمدی _ پسرعموی ملاغلامحسین _ آمد و پس از اندکی صحبت، خبر داد که مرحوم سید عبدالوهاب بلادی رفته شیراز و مدتی آنجا می ماند. مرحوم ملاغلامحسین، خندید و گفت: محمد نبی! مگر یادت نیست که من و تو با هم در شیراز، منزل سیدعبدالوهاب رفته ایم؟ گفتم: بله. گفت: حال، نامه را به خط سیدغلام می نویسیم و شما آن را می بری نزد سید عبدالوهاب. نامه را مرحوم سیدغلام رونویسی کرد و من فردای آن روز به سوی شیراز حرکت کردم. در پوزة سرنا (کوپون ممسنی) با تانکرهای نفتی به شیراز رفتم. فوراً به خانه سیدعبدالوهاب، که دقیقاً آن را بلد بودم، رفتم و نامه را بدو دادم و گفتم: ملاغلامحسین می خواهد حاضر شود. سئوال کرد: واقعاً چنین تصمیمی گرفته است؟ گفتم: بله. مردم طایفة جلیل بسیار زیر فشار و عذاب قرار گرفته و ملاغلامحسین می گوید: دیگر زندگی برای من ارزشی ندارد. من یک نفرم، از بین بروم، بهتر است تا همة مردم طایفه ام. سید عبدالوهاب بسیار ناراحت و غمگین شد و گفت: محمدنبی، تو یک آدم معمولی هستی و من یک روحانی ام. نکند فریبی در کار باشد، که آن وقت آبروی من می رود، و برای شما هم خطر دارد. گفتم: نه! مگر نمی دانی من در فکر خودم چه ساخته ام که اگر تیمسار اردوبادی سئوال کرد شما این نامه را چطور آوردی و آنها کجا هستند، چه جواب دهم؟ گفت: نه. گفتم: من داستانی در ذهن خودم ساخته ام که در نزدیکی باشت مشغول چیدن بادام کوهی بودم که چهار نفر مسلح پیش من آمدند و توبره ام را گرفتند و گفتند: ما توبره ات را پر از بادام می کنیم و نزد خود نگه می داریم و هزینه آمد و رفت شیرازت را می دهیم، شما این نامه را پیش سید عبدالوهاب بلادی و تیمسار اردوبادی ببر و جواب بیاور. من را به زور فرستادند شیراز و گفتند اگر جواب ما را نیاوردی خودت و اقوامت را در منطقه می کشیم! پس من قبول کردم به شیراز بیایم و جواب نامه آنها را ببرم. سید عبدالوهاب تشویق و دعایم کرد و با هم نزد تیمسار اردوبادی رفتیم. نامه را به تیمسار اردوبادی دادم. وقتی آن

ص: 478

را خواند، با تعجب پرسید، این نامه را کی و چگونه به شما دادند؟ من، داستان ساختگی خود را برای تیمسار تعریف کردم. اما، کاملاً احساس کردم که تیمسار اردوبادی فهمیده، که من دروغ می گویم. پس او سئوال کرد: جوان! این افراد چرا این کار را بر سر خود آورده اند؟ من پاسخ دادم: نمی دانم. خدا بهتر می داند. تیمسار گفت: من تا الآن میلیونها تومان هزینه کرده ام، که نیروهای ژاندارمری و محلی از این افراد کسب خبر و اطلاعات کنند، اما تاکنون موفق نشده اند. بعد گفت: من چطور می توانم حرف شما را باور کنم؟ گفتم: به شما قول می دهم، روی محلی که مرا دیدند و وعده گذاشتند، می روم. اگر آنها آمدند و چیزی گفتند، پیش شما برمی گردم. وی نامه ای نوشت و به دست من داد. من سه چهار روز بعد به منطقه برگشتم و نزد مرحوم ملاغلامحسین رفتم. هم نامه را دادم و هم حکایت سفر را بی کم و زیاد برای ایشان تعریف کردم. لازم به ذکر است این آمد و رفتها و نامه های فی مابین را فقط من و ملاغلامحسین و سید غلام بلادی و سید مطلب سجادی و سیدسلیمان حسینی در جریان بودیم و حتی رفقای مرحوم ملاغلامحسین از آن بی خبر بودند. ملاغلامحسین بسیار سفارش می کرد که فعلاً هیچ کس نفهمد او می خواهد حاضر شود. به هر حال، مرحوم ملاغلامحسین نامة دیگری به اردوبادی نوشت و آمادگی کامل خود را برای حاضر شدن اعلام کرد. البته در نامة اولی، خواسته اش این بود که آقای اردوبادی تلاش کند برای او امان نامه بگیرد. تیمسار اردوبادی به من و سید عبدالوهاب گفت: به سیاهپور بگویید خاطر جمع باشد. من این کار را انجام می دهم و او هم به قولی که داده وفا کند. اما فعلاً خود را در غاری پنهان کند که کسی او را نکشد، تا من کارها را ردیف کنم. من همه مطالب تیمسار اردوبادی را به مرحوم ملاغلامحسین گفتم. مرحوم ملاغلامحسین، نامة دوم را به من داد و من به شیراز حرکت کردم. در آنجا، دوباره با مرحوم سیدعبدالوهاب نزد تیمسار اردوبادی رفتیم و نامه را دادیم. اردوبادی بسیار خوشحال شد و قرآن کوچکی را به ما نشان داد که در حاشیة آن به قول شاه سوگند نوشته بودند که او را نمی کشند و ممکن است زندان شود. تیمسار گفت: به سیاهپور بگویید اصلاً نگران نباشد. هیچ خطری او را تهدید نمی کند. هر وقت من سرهنگ اشرفی را فرستادم به منطقه جلیل، بیاید و به او حاضر شود. ولی در

ص: 479

همانجا باشد تا من خودم بیایم آنجا و با احترام او را به نزد مقامات و شخص شاه ببرم. من، دو سه روز بعد به گرمسیر بازگشتم و فوراً رفتم پیش مرحوم ملاغلامحسین و تمام گفته های تیمسار اردوبادی را به او گفتم. برای مرحوم ملاغلامحسین، داستان قرآن کوچک تیمسار اردوبادی و نوشتة حاشیه آن را تعریف کردم و گفتم بایستی منتظر آمدن سرهنگ اشرفی بماند. مرحوم ملاغلامحسین فقط گوش می داد و چیزی نمی گفت. وقتی خواستم از او خداحافظی کنم و به خانه بروم، گفت: چند روز دیگر، مقداری آذوقه برایمان بیاور و ملاخداداد و کامحمدزمان(1) را خبر کن که در گجستان یکدیگر را ببینیم. چند روز بعد، من به همراه پسرم طالب و برادر مرحوم ترکی به نام مصطفی و ملاخداداد خداپرست، آذوقه برداشتیم و نزد آنها رفتیم. در آنجا، مرحوم کردی انصاری گفت: محمد نبی، به روح پدرم شما مشورتی دارید و به من نمی گویید. من چیزی نگفتم. اما، مرحوم ملاغلامحسین خود جریان را توضیح داد. مدتی بعد مرحوم ملاغلامحسین مرا خواست و با او نزد دشتی ها رفتیم و در یک عروسی شرکت کردیم. کم کم دیگران هم فهمیدند که ملاغلامحسین به تیمسار اردوبادی قول داده که حاضر شود. طایفة جلیل را هم از محاصره و فشار آزاد کرده بودند.

مدتی بعد تیمسار اردوبادی به بابکان آمد و ملاغلامحسین را با خود به تهران برد. البته قبل از او، سرهنگ اشرفی به منطقه آمده بود و ملاغلامحسین خود را به او معرفی کرده بود(2)

روایت «کامحمد نبی دشتی جلیلی» بیانگر آن است که ملاغلامحسین از اوایل خردادماه 1343 تصمیم قطعی خویش را به «تسلیم» و تن دادن به «اسارت» گرفته بود. او یک نفر بیش نبود و نابودشدنش بهتر از نابود شدن جمع زیاد طایفه بود. تکیه کلام او در مقابل تمام کسانی که او را سرزنش می کردند و خواهان مقاومت بیشتر و عدم تسلیم وی می شدند، همیشه همان بود. او تصمیم گرفته بود، برای آزادی و نجات مردان و زنان و کودکان طایفه جلیل از اسارتگاه نظامیان و مزدوران رژیم، خود تن به تسلیم و

ص: 480


1- ملاخداداد خداپرست و کامحمدزمان جلیل منفرد، دو تن از ریش سفیدان طایفة جلیل بودند.
2- با تشکر از حسین محمدی، که زحمت مصاحبه با مرحوم کامحمد نبی دشتی و نگارش آن را کشیدند.

اسارت دهد(1) وی، حتی پس از قریب چهار ماه زندان در تهران و شیراز، در نامه ای که «سلام و دعای» عموم طایفه جلیل را رسانده است، به صراحت می گوید: «امروز روزی است که خداوند برای شما درست کرده است و شما... دیگر زیر ظلم و ستم نیستید، از سرحد [= سردسیر] تا گرمسیر آزادید(2) [.] در فکر زراعت خودتان باشید...»(3)

باری، اسارت و آزار طایفة جلیل، پایان مقاومت ملاغلامحسین و یارانش را در پی داشت و پس از یک سال و نیم مبارزه، به «تسلیم» وادار کرد. این یک سال و نیم، البته مدت کمی نبود. در واقع، دورانی بسیار سخت و طولانی بود که یک حکومت مستبد تا دندان مسلح، با مساعدت مزدوران و جاسوسان محلی و استفاده از شیوه های غیراخلاقی و غیرانسانی، مقاومت آنان را در هم شکست.

در طی یک سال و نیم زجر و شکنجه مردان، زنان و کودکان معصوم طایفه، حتی یک تن از آنان حاضر نشد از ملاغلامحسین بخواهد تسلیم حکومت شود. نیروهای نظامی _ امنیتی و فرماندهان ارشد ارتشی و ژاندارمری، بارها ریش سفیدان و بزرگان طایفه را وادار کردند که از ملاغلامحسین بخواهند «حاضر» شود. اما، هیچ یک از آن بزرگان چنین خواسته ای را مطرح نکردند. طراحان و برنامه ریزان رژیم، پس از اجرای طرح های متعدد و عدم توفیق، بدین نتیجه رسیدند که با اسارت و شکنجه عموم مردم طایفه جلیل، ملاغلامحسین و یارانش را به تسلیم وادارند. بنابراین، چنین طرح غیرانسانی و وحشتناک را اجرا کردند و خیلی زود نتیجه گرفتند(4) تلاش های متعدد بزرگان طایفه جلیل و برخی از بابکانی ها، برای قانع نمودن ملاغلامحسین به عدم

ص: 481


1- در مردادماه که بعضی از بزرگان طایفه فهمیدند ملاغلامحسین و یارانش قصد حاضر شدن دارند، جمع زیادی از ریش سفیدان طایفه در خانه ملابهمن کریمی گرد شدند و با تأکید بسیار از ملاغلامحسین خواستند حاضر نشود. حتی آنان به وی گفتند: «تاکنون هرچه سختی و عذاب و شکنجه بود را متحمل شده ایم. الآن، ایام آسانتری داریم.» اما، ملاغلامحسین با پافشاری بسیار، بر همان نکته تأکید داشت که: «دیگر کافی است و من یک نفرم. فدا شوم، بهتر است از اینکه طایفه چند هزار نفری جلیل همچنان زیر شکنجه و عذاب باشد.» (به نقل از: حمید قلندری و دست نوشته وی).
2- اصل: آذادید.
3- با تشکر از «عبدالصاحب حسینی» فرزند مرحوم میریدالله حسینی، که اصل نامه را در اختیار خانوادة سیاهپور گذاشتند. (اصل نامه، اکنون نزد نگارنده است).
4- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: ساعد حسینی، همان، ص 128؛ تقوی مقدم، همان، ص 514؛ حسینی خواه، همان، ص 447؛ تابان سیرت، همان، صص 378 _ 377؛ آذرپیوند، همان، صص 485_484؛ رزمجویی، همان، صص 315_309.

تسلیم، نتیجه ای نبخشید. بزرگان و ریش سفیدان طایفه «دشتی» _ که خویشاوندی زیادی با طایفه جلیل داشتند _ نیز فعالیت های بسیاری نمودند. در این میان، احمد عبدی زاده که از ابتدا، ملاغلامحسین مقصود خویش را _ از طریق نامه _ با وی در میان گذاشت، تلاش ها و پیشنهادهای متعددی را برای نجات وی مطرح کرد. وی، از طریق افرادی چون ملاعلی محمد دشتی (= دشتیان) و ملابهمن کریمی _ و احتمالاً ملاقات محرمانه با ملاغلامحسین _ پیشنهادهای عملی زیر را ارائه نمود: خروج از کشور، از طریق جنوب، زندگی مخفیانه در یکی از نقاط ایران، پراکندگی و در واقع پناهنده شدن خانواده های طایفه جلیل به طوایف مختلف بویراحمد. اما، ملاغلامحسین، هر سه پیشنهاد را با صراحت و قاطعیت رد کرده است. خروج از کشور و پناه بردن به بیگانگان را عار و ننگ دانسته است. زندگی مخفیانه در کشور را راه چاره رهایی طایفه جلیل از اسارت و عذاب حکومت ندانسته است. مورد سوم که ظاهراً او را بسیار ناراحت نموده است، با این استدلال که این همه تلاش من _ و درگیری های متعدد داخلی با حاکمان ایلی و نبرد با حکومت _ در راستای استقلال طایفه جلیل صورت گرفته است، مردود اعلام شده است. ضمناً به مذاکره کنندگان گفته است، من به سرلشکر اردوبادی قول حتمی ولایتغیر داده ام و هر سرنوشتی داشته باشم، عهدشکنی نمی کنم(1)

بدین گونه، ملاغلامحسین، تصمیم قطعی خویش را به تسلیم شدن و پای بندی به قول و قرار سرلشکر اردوبادی اعلام داشته است.

مراسم تسلیم یا تجلیل؟

در اواسط مردادماه، ملاغلامحسین با هماهنگی سرلشکر اردوبادی برای خداحافظی و سپاسگزاری از زحمات و رنج های فراوان مردان و زنان طوایف جلیل و بابکانی به ملاقات آنان رفت. وی، بر اساس سنت ایلی، در خانه بزرگان و ریش سفیدان هر دو

ص: 482


1- با استفاده از دست نوشته ها و گفته های سهراب مرادی، که خود از احمد عبدی زاده شنیده است. آقای مرادی، به تفصیل بیشتری مذاکرات را ضبط کرده است، که در اینجا به اختصار آمده است. وی در نوشته خویش آورده که آقای عبدی زاده به صراحت به ملاغلامحسین گفته است که سرلشکر اردوبادی با وجودی که «مردی بزرگ و شرافتمند» است، نمی تواند برای تو کاری انجام دهد. اما، ملاغلامحسین پاسخ داده: «من سوگند یاد کرده ام که تصمیم عوض نشود و نمی توانم از این قرار برگردم و عهد شکنی کنم. شماها، عذر مرا بپذیرید.

طایفه حضور یافت و ضمن سپاسگزاری، حلالیت طلبید. به رغم حضور نیمه آشکار در منظر عموم، همواره جانب احتیاط را رعایت می کرد. این احتمال وجود داشت معدود بدخواهان ایلی و معاندان دولتی، از فرصت به دست آمده استفاده نموده پیش از تسلیم رسمی، او را از بین برند. بنابراین، در زمینة احتیاط و حفاظت از خویش هشیارانه عمل می کرد.

اکنون یک هفته ای بود که ملاغلامحسین و یارانش به صورت نیمه آشکار، در طایفه جلیل و طایفة همسایه _ بابکانی ها _ دیده می شدند. در این ایام، به دستور وی فرزندش فرامرز و پسرعمویش «ملاعلی محمد محمدی» و پسر برادرش «علی بخش بخشایی» به همراه «کی هادی پناهی» نزد سرلشکر اردوبادی _ در شیراز _ رفته و از آخرین اقدامات اطمینان بخش سرلشکر مطلع گردیدند. مأمور ویژه ساواک، گزارش حضور فرزند ملاغلامحسین و کی هادی پناهی را در شیراز، ارائه داده است. وی می نویسد: «فرزند غلامحسین جلیل به نام فرامرز[،] غروب روز 19/5/43 با هادی پناهی یکی از کدخدایان قائدگیوی بویراحمد در شیراز دیده شده است[.] هادی پناهی چند روز قبل در شیراز بوده که از طرف ژاندارمری به بویراحمد عزیمت [نوده] و به قرار اطلاع یا شخصاً و یا به وسیله فرامرز نامبرده با غلامحسین جلیل تماس حاصل کرده و احتمال دارد به همین زودی کار تسلیم غلامحسین جلیل پایان پذیرد[.] و نیز احتمال دارد هادی پناهی زمینة ملاقاتی بین غلامحسین و یک نفر از افسران ژاندارمری در محل آماده کرده باشد.»(1) علاوه بر این، یکی از کلانتران مشهور ایل قشقایی به نام «زکی خان فرهنگ دره شوری»، نیز با علاقه و جدیت، برای نجات جان ملاغلامحسین تلاش می کرد. وی، از مدتها پیش بنا به تقاضای ملاغلامحسین، فعالیت خویش را شروع کرده بود. ملاغلامحسین، علاوه بر آشنایی و دوستی دیرینه با برخی کلانتران ترک قشقایی، مشتاق همکاری آنان نیز بود.

در این میان، ملاغلامحسین از زکی خان فرهنگ و برادرش «زیادخان سترگ دره شوری» که نماینده مجلس بود و از توجه خاصی نزد شاه و دربار برخوردار بودند. درخواست همکاری و کمک کرده بود. بنابراین، حمایت و همکاری آنها با سرلشکر

ص: 483


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

اردوبادی، در موفقیت احتمالی وی و نجات جان ملاغلامحسین تأثیر بیشتری داشت. زکی خان دره شوری، در روز برگزاری مراسم حاضر شدن ملاغلامحسین حضور یافت. بر اساس گزارش مأمور ویژه ساواک فارس، زکی خان فرهنگ دره شوری، در معیت سرهنگ اشرفی، در تاریخ 22 مردادماه 1343 وارد بویراحمد گردیده تا به اتفاق کی هادی پناهی، در منطقه جلیل با ملاغلامحسین دیدار نمایند. سند مذکور نشان می دهد، هنوز سازمان اطلاعات و امنیت فارس و مسئولان و مأموران ویژه آن، هیچ اطلاعی از توافق میان ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی و تسلیم قطعی ملاغلامحسین نداشته اند. در این سند آمده است:

تیمسار سرتیپ اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری فارس و آقای زکی فرهنگ دره شوری ساعت پنج صبح روز جاری بوسیله هواپیما به بویراحمد عزیمت [نموده اند] که بوسیله هادی پناهی در محل تعیین شده با غلامحسین سیاهپور ملاقات و مشارالیه را وادار به تسلیم نمایند... (1)

در واقع، سرهنگ اشرفی در این مرحله، دیگر برای ترتیب برگزاری مراسم معرفی ملاغلامحسین و یارانش به منطقه آمده بود؛ نه اینکه آنان را «وادار به تسلیم» نماید. زکی خان دره شوری، نیز بنا به تقاضای ملاغلامحسین برای حضور در مراسم مذکور دعوت شده بود. اینها، همه مطلع بودند که ملاغلامحسین از مدتها پیش تصمیم قطعی به معرفی و تسلیم خویش گرفته بود.

باری، تلاش های سرلشکر اردوبادی ظاهراً نتیجه بخش بوده است؛ زیرا وی در تاریخ 25 مردادماه، تأمین نامه ای به خط خویش نوشته و به صراحت به ملاغلامحسین اطمینان داده که: «جان شما محفوظ ... و همه گونه مساعدت به شخص شما و کلیه افراد طایفه جلیل خواهد شد.»(2)

سرلشکر اردوبادی، تأمین نامة ملاغلامحسین را به پسرش فرامرز داد و خود فردای آن روز با هواپیما عازم یاسوج گردید، تا در مراسم تسلیم ملاغلامحسین شرکت نماید. بنابه دعوت سرلشکر اردوبادی، بسیاری از مقامات عالی رتبة نظامی در فارس و

ص: 484


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. (ضمناً تصویر تأمین نامه سرلشکر اردوبادی، در برخی کتب محلی، از جمله کتابهای آقایان تقوی مقدم، یعقوب غفاری، حامد اکبری و الله بخش آذرپیوند آمده است.)
2- همان جا.

خوزستان در این مراسم شرکت کرده بودند. دهها اتومبیل نظامی و غیرنظامی، نیروهای عادی و صاحب منصب را وارد منطقه جلیل کردند. با اطلاع مردم، بسیاری از افراد طوایف بابکانی و جلیل و افراد کمتری از طوایف انصاری، دشتی، میدگانی، قایدگیوی، بایاری و باوی حضور یافته بودند. در روز 26 مردادماه 1343 جمعیتی چند هزار نفری در مراسم تسلیم ملاغلامحسین و یارانش _ که یک سال و نیم علیه حکومت پهلوی مبارزه کرده بودند _ شرکت کردند. سرلشکر اردوبادی و هیأت همراه، صبح زود با هواپیما وارد یاسوج گردید و بلافاصله با جیپ مخصوص به سمت بابکان جلیل حرکت کرد. سرهنگ دهنادی، سرهنگ منشی زاده، سرهنگ توکلی و بسیاری دیگر از افسران نظامی، به دنبال او حرکت کردند(1) ساعت بین 10 تا 11 صبح بود که سرلشکر اردوبادی وارد منطقه جلیل شد و در نزدیکی آبادی ملاغلامحسین مورد استقبال عامة مردم قرار گرفت. یک دانش آموز به نام «محمدشریف کرمی»، در نوشته ای که معلم منطقه «سهراب حیدری» نوشته بود، به او خوش آمد گفت. مردان و زنان و کودکان بسیاری در صف استقبال ایستاده بودند و برخی از آنان قرآن به دست گرفته بودند. ملاغلامحسین، پس از سالها، لباس رزم از تن درآورده، کت و شلوار پوشیده بود. ابتدا ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی با هم دست داده، روبوسی کردند. پس از او، یارانش چنین کردند. سرلشکر نیز یکی از قرآنها را بوسید و به آن سوگند خورد، ملاغلامحسین را سالم برمی گرداند.

جمعی از همراهان سرلشکر اردوبادی، عکس می گرفتند. یکی از عکاسان که عقب عقب می رفت و عکس می گرفت، پایش به سنگی گیر کرد و از پشت سر واژگون شد. بسیاری از نظامیان، با سر و روی خاکی به دنبال سرلشکر اردوبادی و ملاغلامحسین که چند صدمتری با هم راه رفته وارد جایگاه شدند، حرکت می کردند. سر و صدای بسیاری در منطقه پیچیده بود. برخی زنان، مردان، کودکان و نوجوانان با خوشحالی داد و فریاد می کردند. عامة میانسالان و پیران گوش به گفته های سرلشکر اردوبادی و ملاغلامحسین می دادند. وقتی سرلشکر و ملاغلامحسین وارد جایگاه شدند، نظامیان خود پذیرایی را آغاز کردند. روبروی جایگاه، نوازندة محلی که از پیش آماده شده بود،

ص: 485


1- سرهنگ اشرفی نیز از چهار روز قبل در منطقه حضور یافته بود.

به نواختن ساز و نقاره پرداخت. جمعی از نظامیان و مردان عشایر به رقص و پایکوبی پرداختند و چون مطرب «جنگنامه» را نواخت، به رسم معمول عشایر با چوب بازی به «جنگ» هم رفتند. گویی جنگ پایان ناپذیر بود!

سرلشکر اردوبادی، بیشتر مواقع با ملاغلامحسین و همرزمانش کردی انصاری، حسنقلی فرخی، ترکی پیرایش و غلامحسن محمدی، صحبت می کرد. به دنبال مشورت آنان، سرلشکر تأمین نامه ای به خط خویش نوشت و به دست «کُردی انصاری» داد. بر اساس این تأمین نامه، کُردی آزاد بود به کار کشاورزی و زندگی عادی بپردازد و تحت تعقیب نظامیان واقع نشود. کُردی از جمله کسانی بود که در اعلامیة شماره 17 مستحق «عفو ملوکانه» نشده بود و بایستی دستگیر، محاکمه و مجازات می شد. اما سرلشکر اردوبادی، ظاهراً با اقتدار آجودانی و اختیار تامی که داشته او را عفو و آزاد نموده است. کردی نیز با استفاده از تأمین نامه سرلشکر اردوبادی و شلوغی مراسم، معرکه را رها کرد و موقتاً از خطر گریخت.

چند ساعت بعد ظهر، مراسم پایان یافت و سرلشکر اردوبادی، ملاغلامحسین را با خود سوار جیپ مخصوص نمود و حرکت کرد. مراسم تسلیم ملاغلامحسین و یارانش، که گویی مراسم «تجلیل» بود، از دید معاندان و بدخواهان سرلشکر اردوبادی پنهان نماند. می توان حدس زد که این معارضان و بداندیشان، مبهوت بودند که سرلشکر اردوبادی بر مبنای کدام اختیار، از یک دشمن حکومت که مسلحانه جنگیده بود و ضربات مهلکی بر ارتش شاه وارد آورده و یک سال و نیم مقاومت کرده بود، این گونه «تجلیل» می کرد؟ به احتمال زیاد، بر بسیاری از ناظران، از جمله مأموران و مسئولان سازمان اطلاعات و امنیت فارس و خوزستان، این «تجلیل» گران می آمد. این مهم، حتی حسادت بیش از حد مقامات عالی رتبه نظامی _ در ژاندارمری و ارتش _ را برمی انگیخت. بنابراین، تأثیر منفی و نتیجة معکوس آن خیلی زود آشکار شد.

خیرخواهی اردوبادی و کارشکنی بدخواهان

از نخستین نامة ملاغلامحسین به سرلشکر اردوبادی، تا زمان برگزاری مراسم «تسلیم» حدود سه ماه طول کشیده است. در این مدت، که از اوایل خردادماه تا اواخر مرداد به طول انجامید، سرلشکر اردوبادی در تلاش برای به دست آوردن تأمین نامه

ص: 486

جانی ملاغلامحسین بود. سندی محرمانه از ساواک فارس در دست است که نشان می دهد سرلشکر اردوبادی به «رابط» ملاغلامحسین قول داده: «چنانچه مشارالیه تسلیم شود» ترتیبی خواهد داد «که بیش از سه سال زندانی نشود.»(1)

ساواک فارس در مورخه 22 تیرماه 1343 در گزارشی به «مدیریت کل ادارة سوم» سازمان اطلاعات و امنیت کشور، می نویسد:(2)

غلامحسین سیاه پور بویراحمدی (غلامحسین جلیل) پسرش را به نام فرامرز نزد فرماندهی ناحیه ژاندارمری فارس فرستاده و تقاضای تأمین نموده است و فرماندهی ناحیه هم قول داده اند که چنانچه مشارالیه تسلیم شود ترتیبی بدهند که بیش از سه سال زندانی نشود و برای اینکه غلامحسین مزبور اطمینان بیشتری پیدا کند خانواده [و طایفه] او را که تحت نظر ستون اعزامی بوده آزاد نموده اند که به محل قبیله خود برود و ناحیه ژاندارمری سعی دارد که تا حاضر شدن غلامحسین جلیل این جریانات افشا نشود تا کدخدایان بویراحمد باعث تحریک او نشده و مانع تسلیم شدن مشارالیه نگردند(3)

بدین ترتیب، سرلشکر اردوبادی نیز همچون ملاغلامحسین، سعی می نمود ماجرای تسلیم شدن، محرمانه و پنهان بماند. وی، در اواسط تیرماه 1343 دستور آزادی طایفه جلیل را صادر کرد. گویی، اطمینان خاصی به «قول» قطعی ملاغلامحسین پیدا کرده بود. از آن طرف نیز با کمک سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور، کوشش می نمود قول قطعی تأمین نامة جانی ملاغلامحسین را به دست آورد. با وجود این قول و قرارها، حکومت نظامی منطقه جلیل و دسته های چریک مزاحم برقرار بود. سرهنگ توکلی، همان نظامی خشن و بداخلاق، به همراه ملاولی پناهی _ سردسته چریک های محلی _ هنوز مسئولیت انتظامات منطقه را برعهده داشتند. تقریباً اوایل مردادماه بود که این دو نفر تصمیم گرفتند خانواده های ملاغلامحسین و همراهانش را در نزدیکی ستون نظامی

ص: 487


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- در این سند «مخبر» ساواک به اشتباه فرستادة ملاغلامحسین نزد سرلشکر اردوبادی را پسرش فرامرز، عنوان می کند. در حالی که، تا نیمه دوم مردادماه، افرادی چون «سیدعبدالوهاب بلادی»، زکی خان فرهنگ دره شوری و کی هادی پناهی از جانب ملاغلامحسین نزد سرلشکر اردوبادی رفته اند.
3- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

تحت کنترل درآورند. هم چنین دو تن از فرزندان بزرگ ملاغلامحسین به اسامی فرامرز و گودرز، و نیز برادر ناتنی اش «محمد» و پدرزنش «ملا خسرو باقری» را در قلعه قدیمی بابکان _ که اکنون تحت اشغال نظامیان بود _ زندانی کردند. به دستور سرهنگ توکلی، مأمورین نظامی، فرزندان ملاغلامحسین را شکنجه بسیار دادند. گذشته از این، شایع کردند که حکومت تصمیم دارد خانواده های مبارزین جلیل را به نقاطی دوردست و نامعلوم تبعید کند. برخوردهای خشن سرهنگ توکلی چنان شده بود که دو تن از افراد ایل باوی به نام های سیدعبدالرحمان بلادی و میرزا ضرغام محمدپور، که برای سرکشی اقوام جلیلی خویش وارد منطقه گشته بودند، به وسیلة مأمورین نظامی دستگیر و بازداشت شدند. این دو نفر، که علاوه بر بازدید خویشاوندان، چند رأس گاو گم کرده بودند، به اتهام جاسوسی و کسب خبر برای ملاغلامحسین، ضرب و شتم و شکنجه بسیار شدند. اخبار و اطلاعات این وقایع، اندکی بعد به ملاغلامحسین منعکس شد. به گفته شاهدان عینی، وی چنان ناراحت و خشمگین شد، که به «کُردی انصاری» و «حسنقلی فرخی» مأموریت داد، شب هنگام وارد اردوگاه نظامیان شوند و سرهنگ توکلی و ملاولی پناهی را از بین برند؛ هر دو، خیلی زود حرکت کردند؛ اما مدتی بعد ملاغلامحسین کسانی، دنبال آنان فرستاد و آنها را بازگرداند. او، بدین اندیشه فرو رفت که در صورت جنگ و خونریزی در منطقه، طایفه جلیل برای همیشه قلع و قمع و نابود خواهد شد. همة تلاش او در طول یک سال اخیر، عدم درگیری با محلیان و چریک های وابسته بود. او و یاران جنگجویش به راحتی می توانستند معدود مزدوران محلی را از بین برند، اما همواره در فکر طایفه زجردیده جلیل بود که بی تردید به دست حکومت مستبد پهلوی نابود می شد. به علاوه، قول و قرار محرمانه اش با سرلشکر اردوبادی ناشکستنی بود. در پی اقدامات اخیر سرهنگ توکلی، ملاغلامحسین از طریق سیدعبدالوهاب بلادی، سرلشکر اردوبادی را در جریان قرار داد. تیمسار اردوبادی نیز با ناراحتی از این اقدام، دستور جمع آوری تمام ستون های عملیاتی چریک و ژاندارم را داد(1)

ص: 488


1- علی بخش بخشایی روایت می کند: «چون دستور آزادی خانواده های ملاغلامحسین و همراهانش را دادند، سرهنگ توکلی و سرهنگ منشی زاده جز خانواده ملاغلامحسین، اجازة آزادی بقیه را ندادند. من فوراً حرکت کردم به شیراز و فردای آن در ناحیه ژاندارمری به حضور سرلشکر اردوبادی رسیدم و جریان را توضیح دادم. سرلشکر عصبانی شد و به سرهنگ دهنادی گفت: «به آنان بگو، پدرسوخته ها خلاف دستور من عمل می کنید.» سرهنگ دهنادی فورا، تلگراف زد و همان لحظه بقیه خانواده ها را آزاد کردند و دستور جمع آوری ستونها داده شد.»

معهذا، با وجود جمع آوری ستون های عملیاتی در نیمة اول مردادماه، هنوز بسیاری مطمئن نبودند ملاغلامحسین می خواهد تسلیم شود. این مهم چنان از سوی طرفین _ ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی _ محرمانه مانده بود، که حتی سازمان اطلاعات و امنیت فارس از آن بی خبر بود. در هر حال، به همان اندازه که سرلشکر اردوبادی خیرخواهانه برای امان نامة جانی ملاغلامحسین تلاش می نمود؛ بدخواهان و سعایت گران در نابودی او کوشش می کردند.

وداع آخر

در روز برگزاری مراسم «تسلیم» ملاغلامحسین و یاران _ که به نظر می رسید مراسم تجلیل و بزرگداشت است _ وی با عموم مردم شرکت کننده خداحافظی کرد. هر چند او به ظاهر امیدوار بود و همچون مردان و زنان حاضر، به گفته ها و سوگندهای سرلشکر اردوبادی دل بسته بود؛ اما در باطن امیدی به قول و قرار «پادشاه» نداشت. او در همان روز مراسم، تأمین نامة جانی خویش را _ که روز قبل سرلشکر نوشته و به فرزندش داده بود _ دید و خواند:

آقای غلامحسین سیاهپور

در این موقع که به استظهار به مراحم عالی بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی[،] با اطاعت از قانون و انقیاد از اوامر دولت خود را در اختیار ژاندارمری گذارده اید اطمینان می دهد که با اتکاء به مراحم عالی اعلیحضرت همایون شاهنشاه [،] جان شما محفوظ و مشمول عنایات خاصه اولیاء محترم امور به خصوص تیمسار سپهبد مالک فرماندهی معظم ژاندارمری کل کشور واقع و همه گونه مساعدت به شخص شما و کلیة افراد طایفة جلیل خواهد شد.

فرماندة ناحیه ژاندارمری فارس _ سرلشکر اردوبادی (1)

ص: 489


1- این تأمین نامه، از مهم ترین مدارک مجرمیت سرلشکر اردوبادی قلمداد شد. سندی در دست است که رئیس اداره خدمت و عملیات ژاندارمری «سرهنگ دادفر» به سرلشکر اردوبادی نوشته است: «نامه شماره 3315/11_3/10/43 واصله از دادرسی ارتش به ژاندارمری کل حاکی است[:] غلامحسین سیاهپور و سه نفر همراهانش در غائله فارس شرکت داشته و بعد از ختم غائله نیز مدتی در کوهها مخفی بوده اند [و] پس از تسلیم شدن و تحویل سلاح های دولتی (که در جریان غائله پس از بمانید کردن افراد و افسران ستونهای اعزامی به دست آنها افتاده) از طرف تیمسار که فرماندهی ناحیه فارس را عهده دار بوده اند به هر یک از آنان نامه ای داده شده... و از این عناصر شرور و قاتل حمایت شده که این مطلب در نامه ای که به غلامحسین سیاهپور داده اند منعکس می باشد... علیهذا با شرح مراتب فوق [،] چون در سابقه امر در مرکز اثری از نامه ای که تیمسار به نامبردگان در موقع تسلیم داده اند نمی باشد[،] دستور فرمایید جواب... و رونوشت نامه ای که به آنها داده شده[،] ارسال که به اداره دادرسی ارتش پاسخ مقتضی داده شود.» (بایگانی اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی).

به رغم این امان نامة به ظاهر وثیق و استوار، که سرلشکر اردوبادی صادقانه و با اطمینان نوشته بود، ملاغلامحسین در جمع زیادی از بزرگان و ریش سفیدان طایفه جلیل مراسم حاضر را «جشن سَربُرّون» قلمداد نمود(1) او با دست خویش، بسته های شیرینی «حکومت» را در میان جمع توزیع کرد و بعد داستان قالی بافی زنان عشایر را مثال زد. داستان بدین قرار است که هرگاه زنان قالی باف، پس از مدتها تلاش و کار، بافتن قالی را پایان می بخشند، جشن سربرون می گیرند و قالی را از «دار» مربوطه بریده جدا می کنند(2) با این مَثَل، به حاضران اشاره می کرد که امیدی به بازگشت نیست و مأموران حکومت با چنین مراسمی، جشن سربریدنش را برگزار می کنند. وی مدتها پیش خوابی دیده بود که «مرده» است و با دو پا وارد قبرش می کنند. تعبیر خودش این بود، که با پای خویش به سوی مرگ می رود(3) البته چاره ای هم جز این نداشت. تا کی بایستی طایفه جلیل و چندین هزار وابسته و خویشاوند وی زیر فشار و شکنجه حکومت مستبد پهلوی و نظامیان خشن رژیم می بود؟ در هر حال می بایست با پای خود به استقبال مرگ می رفت، تا تعدیات نظامیان و چریک های مزدور محلی، نسبت به چندین هزار زن و مرد جلیلی پایان می یافت.

باری، بعد از ظهر روز 26 مردادماه 1343، ملاغلامحسین آخرین وداع خویش را با هزاران زن و مرد و کودک جلیلی و بابکانی _ و برخی همسایگان دیگر _ انجام داد و با احترام خاص در جیپ مخصوص سرلشکر اردوبادی نشست. اندوه و غم، سراسر منطقه را فراگرفت و تقریباً صدای گریه تمام مردان، زنان و کودکان بلند شد. اتومبیل

ص: 490


1- جشن سر برون، اصطلاحی است خاص قالی بافان عشایر که پس از اتمام بافت قالی، مراسم شادی برپا می کنند و با بریدن سر قالی، آن را از دار مربوطه جدا می نمایند.
2- رجوع شود: تابان سیرت، همان، ص 377؛ رزمجویی، همان، ص 312.
3- رزمجویی، همانجا.

حامل او و سرلشکر اردوبادی، زودتر از اتومبیل های دولتی، حرکت کرد. در آخرین نقطه منطقه، یک پیرمرد جلیلی به همراه جمعی دیگر _ که نتوانسته بودند در مراسم حضور یابند _ سر راه ایستاده بود. به اشاره ملاغلامحسین، خودروی حامل او و سرلشکر اردوبادی متوقف شد و ملاغلامحسین، با پیرمرد و همراهانش احوالپرسی و وداع نمود. آخرین گفته های طرفین، هم غم انگیز بود و هم بیانگر برخی واقعیت های طایفه جلیل. پیرمرد که «کابرجعلی فرخ زاد» نام داشت، به نمایندگی جمع _ و در واقع طایفه _ از سرلشکر اردوبادی استدعا نمود، «بزرگ و رئیس محبوبشان را، سالم به طایفه برگرداند.» سرلشکر، با خوشرویی و اعتماد کامل، «قول» داد. ملاغلامحسین نیز به پیرمرد که سالها پیش پسرش در منازعات منطقه ای به قتل رسیده بود، گفت: «تا آنجا که توان و امکان داشتم، به طایفه جلیل خدمت کردم و اکنون که با شماها وداع می گویم، شرمنده ام که انتقام خون پسر تو گرفته نشده است.» پس از این گفته ها، دست و صورت یکدیگر را بوسیدند و خداحافظی نمودند.

اندکی بعد نیز، در منطقه «سپیدار» _ حوزة استحفاظی کی خورشید برومند _ بنا به درخواست سرلشکر اردوبادی، توقف کوتاهی کردند. ظاهراً عده ای به سرلشکر گفته بودند، ملاغلامحسین از برومند بسیار ناراحت است. پس، به صلاحدید سرلشکر، مصالحه ای ظاهری انجام گرفت. کی خورشید، همچون ملاولی پناهی، سرپرستی دسته ای از چریک های محلی را برعهده گرفته بود و در تعقیب ملاغلامحسین و آزار طایفة جلیل مشارکت کرده بود. این کار او، چیزی نبود که با یک روبوسی ظاهری از دل ملاغلامحسین بیرون آید.

توقف بعدی، در گروهان ژاندارمری یاسوج بود که بسیاری از کدخدایان و بزرگان بویراحمد و برخی مردم روستاهای اطراف در میعادگاه حضور یافته بودند؛ و آخرین وداع ملاغلامحسین با ایل بویراحمد را تماشا می کردند. حدود یک سال و نیم پیش، اکثریت این کدخدایان با او سوگند قرآن خورده بودند که تا پای جان با حکومت پهلوی بجنگند. اما، خیلی زود به دامن دولتیان افتادند و دائماً از بودجه تعقیب ملاغلامحسین _ و عبدالله خان و ناصرخان _ بهره مند شدند.

تقریباً خورشید غروب کرده بود، که کاروان نظامی حکومت پهلوی، آخرین جنگجویان بویراحمد را از ایل بویراحمد خارج کرد. با وجود این، ملاغلامحسین و

ص: 491

یارانش، «شام آخر» را در عشایر قشقایی صرف کردند و برای همیشه از ایلات و عشایر جدا شدند. «علی محمد خان کشکولی» و ترکان مقیم «کُمِِهْر» _ حدفاصل یاسوج و اردکان _ میزبان مبارزان عشایر بودند. در آنجا نیز مردان و زنان ترک، ملاغلامحسین را ملاقات و احترام بسیار کردند و دوباره با قرآنهای خویش، سرلشکر اردوبادی را به نجات جان او قسم دادند. سرلشکر نیز با اطمینان خاطر، پاسخ مثبت می داد. هیچ کس نمی دانست دو روز دیگر، سرلشکر اردوبادی خود قربانی خواهد شد. پس از صرف شام، کاروان نظامی حامل قهرمانان دیگری از عشایر، به راه افتاد و در اردکان فارس توقف نمود. شب در اردکان خوابیدند و فردا صبح، عازم شیراز شدند. قبل از ظهر روز 27 مردادماه در «مسجد بردی» (= قصردشت) شیراز توقف کوتاهی نمودند و سرلشکر اردوبادی در سخنانی مجمل، خواستار عدم انتشار ورود ملاغلامحسین به شیراز گردید. آیا او هنوز در نظر داشت ماجرای تسلیم شدن ملاغلامحسین، محرمانه بماند؟ سرلشکر اردوبادی، ملاغلامحسین را همراه خویش به خانه شخصی خود برد(1) در آنجا، مقامات سیاسی، نظامی و امنیتی فارس به دیدارش آمدند. باقر پیرنیا، استاندار فارس؛ سرهنگ جعفری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس؛ سرلشکر سهراب پور، فرمانده لشکر فارس؛ سرتیپ مهدوی، فرمانده تیپ 23 فارس و سرتیپ شاه خلیلی، رئیس شهربانی های فارس از جملة این مقامات بودند. پس از این دیدارها، سرلشکر اردوبادی و ملاغلامحسین عصر روز 28 مرداد 1343 با هواپیما به تهران عزیمت نمودند. سرهنگ جعفری رئیس ساواک فارس و نمایندة ویژه ارتشبد فردوست، گزارش حرکت سرلشکر اردوبادی و مقصود وی را به تهران مخابره کرد.

ص: 492


1- نادر طالب زاده اردوبادی، فرزند ارشد سرلشکر اردوبادی که در آن زمان بیش از یازده سال سن داشت، به یاد می آورد که، ملاغلامحسین یک شبانه روز در منزلشان مقیم بود و به نظر می رسید با پدرش بسیار خودمانی و نزدیک است. او می گوید: احتمالاً بعد ظهر بود که در حیاط خانه، هر دو بر صندلی نشسته و صحبت می کردند. من پشت سر پدرم ایستاده بودم و به دوست پدرم که می گفتند علیه دولت یاغی و در کوه بود، نگاه می کردم. از صحبتهای متعدد آنها، دو نکته در خاطرم محفوظ ماند. یکی اینکه، ملاغلامحسین با حالتی که نوعی اضطراب در آن بود، از پدرم پرسید: جناب تیمسار فکر می کنی، شاه بر «قول» خویش باقی می ماند؟ پدرم جواب داد: من مطمئنم شاهنشاه به قول خویش وفا می کند. اصلاً جای نگرانی نیست. مورد دیگری که از پدرم سئوال کرد، این بود که با خنده گفت: جناب تیمسار، هر چه هواپیماها را با تفنگ می زدیم، سقوط نمی کردند. کدام قسمت آنها را بایستی هدف می گرفتیم؟ پدرم خندید و پاسخ داد: آقای سیاهپور، بایستی باک هواپیماها را با گلوله می زدید، تا آتش می گرفتند! (مصاحبه های متعدد با نادر طالب زاده _ تهران).

غلامحسین سیاه پور یکی از عاملین غائله فارس خود را معرفی و به معیت تیمسار سرلشکر اردوبادی ساعت 17 روز 28 جاری به تهران عزیمت نمود[.] طبق اطلاع[،] ژاندارمری کل کشور در نظر دارد ترتیب شرفیابی وی را به حضور اعلیحضرت شاهنشاهی فراهم نماید(1)

در تهران، سرلشکر اردوبادی، ملاغلامحسین را در منزل پدرزنش _ امیر شرفی بدر _ میهمان کرد، تا خود به همراه سپهبد مالک، اجازة ملاقات با محمدرضاشاه را به دست آورد(2) تلاش و تمنای سرلشکر اردوبادی «آجودان مخصوص» محمدرضا شاه، و سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور، پذیرفته نشد. فوراً، فرمان عزل سرلشکر اردوبادی صادر شد و ملاغلامحسین، تحویل زندان «دژبان مرکز» گردید. در واقع، گزارش های سازمان اطلاعات و امنیت کشور و نفوذ ارتشیان کار خود را کرده بود. البته، ظاهراً تاریخ دوباره تکرار شده بود؛ زیرا دیکتاتور مستبد هیچ گاه اجازة عرض اندام به نزدیکترین و مطمئن ترین کسان خود نخواهد داد. سندی خیلی محرمانه در دست است که «مأمور ویژه» ساواک، گزارش «معرفی» ملاغلامحسین و عزیمت او به تهران در معیت سرلشکر اردوبادی را ارائه داده است. در این سند، مأمور ویژه اطلاع می دهد: «در نظر است نامبرده [ملاغلامحسین] به حضور اعلیحضرت همایون شاهنشاه وسیله ژاندارمری شرفیاب گردد.»(3)

مدیر کل اداره سوم ساواک، در پی نوشت گزارش مزبور، اظهارنظر می نماید که: «لزومی ندارد.»

مسئولان ساواک، بدین اقدامات قانع نشده، پنج روز بعد در گزارشی که بخش «عشایری» ساواک تنظیم نموده بود، «خلاصه سوابق» ملاغلامحسین و «نظریة» خویش

ص: 493


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- سرتیپ «رکنی» شوهرخواهر سرلشکر منصور اردوبادی که در سال 1335 مسئول خلع سلاح ایل بویراحمد بود و از همان زمان سابقه دوستی با ملاغلامحسین داشت، روایت می کرد: شبی که ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی در منزل پدر خانم سرلشکر حضور داشتند، اردوبادی به من تلفن کرد که بیا اینجا یکی از دوستانت منتظر است. وقتی رفتم، دیدم آقای سیاهپور است. همدیگر را در بغل گرفتیم و بوسیدیم. در آنجا داستان درگیری ها و نقش سیاهپور را شنیدم. بعد که خواستم خداحافظی کنم، دم در آهسته به اردوبادی گفتم: «منصور! شاه سیاهپور را نمی بخشد. او را می کشد. او گفت: نه، به من قول حتمی داده اند.» (مصاحبه با سرتیپ رکنی _ تهران).
3- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

را به صراحت اعلام کرد:

غلامحسین جلیل سیاهپور... فرزند ملاسیاه سیاهپور کدخدای طایفه جلیل بویراحمد و پدرزن ناصر طاهری میباشد که از شهریور 20 تاکنون در کلیه شرارتها و ناامنی های منطقه فارس شرکت داشته و در غائله 41_42 فارس از عاملین اغتشاش بوده [و] پس از سرکوبی اشرار همراه عده ای تفنگچی بکوههای اطراف بویراحمد متواری گردیده است. در تاریخ 24/9/42 بفرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاه [،] ژاندارمری فارس مأموریت پیدا میکند از طریق مسالمت آمیز ویرا دستگیر نماید[.] لیکن نامبرده از ترس مجازات و عناوین مختلف از تسلیم شدن خودداری میکند. گزارش های واصله حاکیست مشارالیه در 28/5/43 خود را بژاندارمری فارس معرفی و در ساعت 1700 روز 28/5/ در معیت سرلشکر اردوبادی بتهران آمده است[.] گفته میشود ژاندارمری کل کشور در نظردارد وسیله شرفیابی او را بحضور اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فراهم سازد...

نظریه: مشارالیه از اشرار سابقه دار و اصولاً فردی آشوب طلب میباشد [و] تسلیم شدن وی بخاطر این نیست که از اعمال گذشته خود پشیمان شده بلکه علل آن ترس از سرنوشت عبداله ضرغامپور و غلامعلی دشمن زیاری و همچنین تفرقه بین تفنگچی های اطراف او و تنهائی میباشد(1)

معهذا، با این سوابق و نظریات صریح ساواک، تکلیف سرنوشت ملاغلامحسین معلوم شده بود. در واقع، اگر خلاف آنچه انجام شد، عمل می گردید مایة شگفتی و تعجب بود.

عزل سرلشکر اردوبادی و محاکمة او

سرلشکر منصور طالب زادة اردوبادی، مشهور به اردوبادی در همان روز 29 مردادماه به دستور محمدرضا شاه معزول و برکنار گردید. روایت می کنند، شاه نسبت به عملکرد احترام آمیز وی در قبال ملاغلامحسین، بسیار عصبانی و برافروخته شده بود. حتی ظاهراً

ص: 494


1- نظریه پردازان ساواک، هیچ اشاره ای به محاصره و اسارت طایفه جلیل و استفاده از شیوه های غیرانسانی حکومت در تسلیم نمودن ملاغلامحسین و همرزمانش ننموده اند. (بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)

بدو گفته بود، کار را به جایی رساندی که برای یک یاغی حکومت «جشن عروسی» راه انداخته ای! با برخورد تند و خشن محمدرضا شاه، سرنوشت سرلشکر در هاله ای از ابهام فرورفت. گزارشات پیشین و کنونی ساواک، علیه او سازماندهی و تنظیم شد. هم چنین، اتهامات راست و دروغ افراد عادی بر ضد او، ملاک عمل قرار گرفت. فردی تحت عنوان «دوست شاه»، در مهرماه 1343، گزارشی بر ضد اردوبادی به «دفتر مخصوص شاهنشاهی» فرستاده، که بلافاصله به سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ارسال شده است. وی، در گزارش خویش مدعی شده بود که:

میخواهم عملیات سرلشکر اردوبادی (عبدالکریم قاسم ایران) را بگویم[.] سرلشکر اردوبادی دزد و جانی ایران ماهانه سی هزار تومان پول در اختیارش بود و به عناوینی سند درست می کرد و انگشت میزد و میخورد[.] اردوبادی را برای آرام کردن فارس فرستادند (1) ولی او همه دزدهای نامدار و جانی های معروف فارس را بنام چریک استخدام کرد و بآنها تفنگ داد [و] در بیابانها گوسفندهای مردم بیچاره را دزدیدند و با اردوبادی خوردند[.] سرلشکر اردوبادی با غلامحسین سیاه پور مسبب غائله فارس دست داشت و به یارانش تفنگ میداد و از این طرف ژاندارم(2) برای دستگیری او میفرستاد[.] آخر هم که تا اردوبادی نرفت تسلیم نشد و گفت برادر من بیاید[.] یکدفعه دیگر میخواست در ایران کودتا بکند و خود اردوبادی شاه ایران بشود. با فرستادن مأمور(3) مخصوص و باشرف تحقیق بکنید(4)

در هر حال، محمدرضا شاه از چگونگی رفتار سرلشکر اردوبادی با ملاغلامحسین، بسیار ناراحت گردید و حکم عزل یکی از جوانترین سرلشکرهای نظامی را صادر کرد. او و ایادی اش، به برکناری سرلشکر قانع نشده، امر به محاکمه و مجازاتش دادند. بنابراین، موارد گذشته اتهامات او که بر اساس «نظریه» ساواک، حاکی از «سوء سابقه» بود، در دادرسی ارتش _ به ریاست سپهبد خسروانی _ مطرح شد. یکی از مهمترین اتهامات سرلشکر اردوبادی _ و در واقع اتهام اصلی او _ چگونگی ارتباط با طایفه جلیل

ص: 495


1- اصل: فرستادن.
2- اصل: ژاندار.
3- اصل: مامو.
4- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

و کمکهای صورت گرفته بود. آن گونه که اسناد موجود نشان می دهد، سرلشکر اردوبادی از آبان 1343 تا پایان 1344 به تناوب محاکمه و بازجویی شده است. وی در این مدت، تحت عنوان «افسر منتسب به ستاد» بلاتکلیف بوده است. سرانجام در تاریخ 1/7/1344 بازنشسته اجباری اعلام گردید و برای همیشه از گردونة نظام شاهنشاهی خارج شد. وی متولد 1297 ه ش بود، که در مهرماه 1316 وارد دانشکده افسری گردید و در مهرماه 1342 موفق به دریافت درجه سرلشکری شده است(1)

او قبل از به دست گرفتن فرماندهی ناحیة ژاندارمری فارس، مسئولیت ژاندارمری خراسان را برعهده داشته است. وی تقریباً از اوایل خرداد 1342 موظف به حضور در فارس گردیده است.

روایت سرلشکر اردوبادی از سرنوشت خویش

به گفتة فرزند سرلشکر اردوبادی _ نادر طالب زاده _ ماجرای ملاغلامحسین و برکناری پدرش از مسئولیت های نظامی و خانه نشین کردن او، همواره موضوع مهم و تازة زندگی آنان بود. این داستان واقعی و تراژدیک زندگی آنها، در بیشتر مواقع با زبان سرلشکر اردوبادی روایت می شده است. در واقع، ترجیع بند خاطرات سرلشکر اردوبادی، این داستان بود؛ زیرا مسیر زندگی و حیات آنان را به گونه ای دیگر تغییر داده بود.

در یکی از ایام حضور همگانی خانواده، سرلشکر اردوبادی داستان تسلیم شدن ملاغلامحسین و عزل و محاکمة خویش را به اختصار روایت کرده است. فرزندش نیز آن را ضبط نموده، در آرشیو خصوصی خویش نگه داشته است(2)

در این روایت، که به گفته سرلشکر اردوبادی «آخرین مأموریت» او بود، تنها به

ص: 496


1- سرلشکر اردوبادی، تا پیروزی انقلاب خانه نشین بود. پس از پیروزی انقلاب، بنا به سابقه دوستی با سرلشکر قرنی، از جانب او پیشنهاد بر عهده گرفتن مسئولیت ژاندارمری کل کشور را دریافت کرده است. اما او، بدین دلیل که در مدت 14 سال خانه نشینی، فرسوده و شکسته شده بود، نپذیرفت و به عنوان دوست و مشاور او همکاری خویش را آغاز کرد. این همکاری، مدت زیادی طول نکشید؛ زیرا سرلشکر قرنی به دست منافقان به شهادت رسید. سرلشکر اردوبادی تا سال 1360 در ایران بود. پس از آن به آمریکا نزد پسرش رفت و در سال 1372 در همانجا وفات یافت.
2- با تشکر از نادر طالب زاده اردوبادی، که نسخه ای از خاطرة مزبور را به نگارنده اهداء نمودند.

کلیات موضوع پرداخته شده و جزئیات وقایع ذکر نگشته است. وی در پاسخ پسرش که از او می پرسد: «شما آن موقع فکر نمی کردید که یک همچو پایان ناگهانی برای کارتان باشد؟» می گوید: «نه خیر. حالا مسئله خیلی مفصل است. باید بعدها و بعدها گفته بشود.»(1)

روایت بسیار مختصر او از «آخرین مأموریت» که تسلیم شدن ملاغلامحسین و یارانش بود، جالب و خواندنی است(2) وی می گوید:

... در سال 1342 و 1343 عشایر فارس یک قیامی کردند علیه حکومت پهلوی و شاه مجبور شد یکی از افسران بنام خودش، با نام آریانا را _ که آن موقع سپهبد بود و بعداً ارتشبد شد _ به این مأموریت فرستاد. مأموریت آریانا حدود یکسال به طول انجامید. در ظرف این مدت، باید گفت کاری از پیش نبرد و عملیاتی که در ارتفاعات بویراحمد و اطراف شیراز انجام شد، در یکی از عملیات ها 400 نفر سرباز کشته شدند و 5 نفر از افسران جوانشان از دست رفتند. در آن موقع، من در خراسان فرمانده ژاندارمری خراسان بودم... بنابراین، در آنجا آریانا به سختی شکست خورد و شاه مجبور شد که به وسیله ای این موقعیت را ترمیم بکند. البته من خوب اطلاع ندارم که این قیام [عشایر] ارتباط به چه جریانی داشت. ولی بعدها گفتند که این یک قیامی بود که به وسیله آقای خمینی ریشه دار بوده... در فارس اصولاً هر وقت ارتش دست به اقداماتی زده و علیه عشایر اقدام کرده، متأسفانه شکست خورده. این برای اولین بار نبود که ارتش، در اینجا شکست می خورد. در تنگ تامرادی، در زمان رضاشاه عین همین واقعه پیش آمد... [به هر حال] شاه مرا احضار کرد و خواست بفرستد به فارس، برای همین عملیاتی که در آنجا بود و البته اول به نام امحاء کشت خشخاش بود، ولی موضوع کشت خشخاش در بین نبود. مسئله همین قیام عشایر بود که یک محرکی داشتند، محرک مذهبی هم بود. همین مربوط به آقای خمینی بود. بعدها من متوجه شدم. در هر حال محمدرضا شاه مرا از خراسان احضار کرد. من آمدم تهران و یکسره رفتم به

ص: 497


1- متأسفانه با مرگ سرلشکر اردوبادی و عدم ثبت خاطرات مفصل او، برای همیشه این «مسئله خیلی مفصل» ناگفته ماند.
2- در این خاطرة خانوادگی، گه گاه پسر سرلشکر اردوبادی سئوالاتی از او پرسیده که در متن به همان صورت آمده است.

سعدآباد. خوب خاطرم هست، محمدرضاشاه خیلی اظهار محبت به من کرد. (این فرمول محمدرضاشاه بود. به هر که احتیاج داشت محبت می کرد، بعد لگد می زد، زندانی می کرد، حبس می کرد، بعد می کشت. این سیستم آقای محمدرضاشاه بود.) علم، نخست وزیر و آقای سپهبد مالک آنجا بودند. شاه به من دستور داد که شما مأموریت خراسانتان را خوب انجام دادید و من می خواهم شما را بفرستم به فارس که فرمانده ژاندارمری آنجا مریض و ضعیف است و هر روز گزارش می رسد که چند تا ژاندارم در پاسگاهها خلع سلاح و کشته می شوند. از من سئوال کرد، شما به فارس آشنایی دارید؟ گفتم: بله. من به فارس آشنا هستم. ایشان پرسیدند که چند سال آنجا بودید؟ من جواب دادم در زمان ستوان یکمی و سروانی، یکی دو سال آنجا بودم. ایشان گفتند: این زمان کافی نیست. من گفتم: دوستانی دارم و به آن محوطه آشنایی دارم و بخوبی می توانم این مأموریت را انجام بدهم. [پس] یک بودجه سرّی در اختیار من گذاشتند و وسایل هم که در ناحیه ژاندارمری موجود بود. البته تقویت هم کردند. در آن جلسه که خوب به خاطرم هست، شاه راجع به بودجه سرّی اصرار کردند که مبلغ زیادتری در اختیار من گذاشته بشود. بالاخره تصویب کردند یک مبلغی را در اختیار من بگذارند... من اصرار کردم که چون من می روم در آنجا برای عملیات، فرصت خرج کردن و جوابگویی راجع به این بودجه سرّی که در اختیار من گذاشته می شود را ندارم. این را اجازه بدهید که در اختیار یک دستگاهی، سازمانی گذاشته بشود و من بگویم که به چه مصارفی برسد. شاه اصرار کرد که این بودجه سرّی است و بودجه سرِّی هیچ سئوالی و جوابی، هیچ وقت ندارد. ولی بعدها، که البته بیشتر از ده ماه یازده ماه طول نکشید (1)، به همین مناسبت مدت زیادی راجع به بودجة سرّی از من تحقیق و بازرسی کردند... هر گزارشی که من می دادم، اینها خیال می کردند که من می خواهم در آنجا برای خودم یال و کوپالی درست کنم و ارتش را تضعیف کنم... از این برنامة من شاه خوشش نمی آمد؛ ظاهراً اظهار رضایت می کرد بوسیله «مالک» و اینها، ولی باطناً

ص: 498


1- از اوایل خرداد 1342 تا پایان مرداد 1343 (جمعاً 15 ماه) دوره فرماندهی سرلشکر اردوبادی در ژاندارمری فارس بوده است.

خوشش نمی آمد. من به عکس دیگر فرماندهان ژاندارمری قرارم بر این بود که گاه گاهی گزارش مستقیم به شاه بدهم و این گزارش مستقیم را در خراسان و فارس می دادم. خوب خاطرم هست که بعد از اینکه [شاه] از من اوقاتش تلخ شده بود، به مالک گفته بود: اردوبادی به من دستور می ده... موقعی که می خواست مرا رد بکند و بازنشسته و تسلیم دادگاه بکند و از فارس معلقم [کرد]، به مالک گفته بود که این اردوبادی به من دستور می خواهد بدهد...

س: شما آن موقع حس می کردید که این پایان کارتان هست؟

ج: اصلاً حس نمی کردم.

س: یعنی فکر نمی کردید که یک همچو پایان ناگهانی برای کارتان باشد؟

ج: نه خیر. حالا مسئله خیلی مفصل است. باید بعدها و بعدها گفته بشود. من برای آخرین مأموریتی که داشتم، او می خواست من را گول بزند، فارس را امن کنم، فارس را بدستش بدهم، بعد من را رد بکند که از شر من راحت بشود. آخرین مأموریت، موضوع غلامحسین سیاهپور بود. یعنی همان کسی که آریانا را شکست داده بود. مسئله غلامحسین سیاهپور، به طوری که قبلاً هم گفته بودم، مطلب خیلی جالبیه. غلامحسین سیاهپور رئیس طایفة جلیل بویراحمدی بود(1) سن او حدود 51 و 52 [سال] بود(2) قیافة خیلی جالبی داشت. اصولاً بویراحمدی ها، افراد نژاد واقعی آریایی هستند و خیلی نژاد سلامتی هستند. این هم، از همان افراد بود. هیکل متوسطی داشت. بور و «بولوند» (Blond) بود، مثل همة بویراحمدی ها. در هر حال، او اظهار می کرد که مسئله چهارصد نفر [نظامی] در تنگ گجستان _ که درست مثل تنگ تامرادی که شکست رضاشاه بود، در تنگ گجستان شکست محمدرضا شاه بود _ همه ایلات و عشایر بودند، طایفة من هم بودند. بعد همة آنها را کنار گذاشته بودند [و] شاه فشار آورده بود به آریانا که غلامحسین سیاهپور مسبب این جریانه... غلامحسین سیاهپور برای من قسم خورد که ما بودیم و بقیة عشایر هم بودند. همه عشایر در آنجا حضور داشتند و فقط طایفه ما نبوده و فقط من نبودم. بعد از اینکه

ص: 499


1- سرلشکر اردوبادی، طایفة جلیل را «جلیلوند» ذکر می کند.
2- ملاغلامحسین، 49 سال سن داشت.

ما رابطه ای با او گرفتیم و قرار شد که بیاد خودش را تسلیم بکند، تقریباً روزهای آخر خدمت من در فارس بود. من هم از همه جا بی خبر، که ارتش، استانداری، سازمان امنیت، شهربانی با ژاندارمری که من در رأسش هستم، مخالفند. حالا چرا مخالفند، برای اینکه من با تمام این افراد که هرکدامشان به نحوی از انحاء آدمهای نادرست و ناباب و بی اطلاع و بیهوده ای بودند، مخالفت می کردم. اینها هم با من مخالف بودند، ولی ظاهر همه عرض ادب می کردند، عرض احترام می کردند. آقای [باقر] پیرنیا دائماً با من تلفن می کرد. این آقای رئیس سازمان امنیت، آقای سرهنگ جعفری (که بعد بدست توانای رهبر بزرگ آقای [امام] خمینی به درک واصل شد)... یک فرد فاسد، دزد و کثیف بود [که علیه ما گزارش می داد]. در آن روز مخصوص که غلامحسین سیاهپور تسلیم به ژاندارمری شد و ما او را آوردیم _ که اتفاقاً شب 28 مرداد 1343 بود (1) _ همه آمدند برای دیدن غلامحسین سیاهپور. برای اینکه یک دیو بزرگی بود، کسی که ارتش ایران را شکست داده[بود]؛ آریانای ارتشبد را شکست داده [بود]، باید بیایند ببینندش... [سرهنگ] جباری بود؛ فرمانده ناحیه ژاندارمری خوزستان [سرهنگ دانشور] بود؛ پیرنیا بود؛ فرمانده لشکر بود؛ همه بودند. یک عکسی هم با او برداشتند... من خودم رفتم به یاسوج با هلی کوپتر و [غلامحسین سیاهپور] و سه تا از افراد وابسته به خودش تسلیم شدند و فقط شرطشان این بود که شما از شاه تقاضا بکنید که... غلامحسین سیاهپور را نکشند. من هم به آنها قول دادم و جمعیت خیلی زیادی بودند... چندین هزار نفر بودند، قرآن سر گرفتند و به آن قرآن من قسم خوردم که این کار را انجام می دهم. آنها حاضر شدند و من با هلی کوپتر، غلامحسین سیاهپور و همراهانش را آوردم به شیراز و در شیراز این آقایان [مسئول] آمدند(2) روز 25 یا 26 مرداد بود و روز 28 مرداد، ما پرواز کردیم با هواپیما به تهران.

س: از عاقبت کار بیم نداشتید که منزل خودتان بیاورید؟

ص: 500


1- او به اشتباه سال 1342 می گوید.
2- چنانچه پیشتر آمد، سرلشکر اردوبادی و ملاغلامحسین سیاهپور و یارانش، با اتومبیل از منطقه جلیل به شیراز عزیمت نمودند. طبیعی است که پس از قریب 30 سال از گذشت وقایع، برخی جزئیات از یاد سرلشکر، رفته باشد.

ج: نه. او، به اصطلاح تسلیم شده بود و می خواستیم او را به عنوان بزرگترین شاهکار ژاندارمری و خود من، تحفه ای به شاه داده شود؛ و خوب خاطرم هست که مادر شما _ و خانم من _ به من اظهار کرد که چهارده پانزده شبه که شب تا صبح بیدار هستی... به او گفتم که با این کار بزرگی که ما کردیم، شاه به ما محبت می کند و برای یک سفر تفریحی به خارج از کشور خواهیم رفت؛ و واقعاً فرسوده شده بودیم. ولی متأسفانه معلوم شد _ بعدها فهمیدم _ که آقای جعفری [رئیس ساواک فارس]، با فرمانده لشکر آقای سپهبد سهراب پور... و آقای سرتیپ مهدوی [فرمانده تیپ] و آقای باقر پیرنیا استاندار، اینها هر کدام گزارشی به قسمت مربوطه داده اند که اردوبادی می توانسته سه ماه پیش، چهار ماه پیش، غلامحسین سیاهپور را تسلیم کند و بیاورد و این مدت که نخواسته بیاورد، خواسته ارتش شاهنشاهی اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر! را تضعیف کند(1) و اعلیحضرت این گزارشی که از طریق جعفری به فردوست، و از طریق پیرنیا، لابد به هویدا، و از طریق فرمانده لشکر به حجازی آن ارتشبد خائن و دزد، داده بودند، حرف اینها را باور کرده بود و گویا از قیافه و ژست و کارهای اردوبادی هم خیلی خوشش نمی آمد و بلافاصله دستور داد من را تسلیم دادگاه بکنند و فردای آن روز که قرار بود غلامحسین سیاهپور را من و مالک، متفقاً ببریم نزد شاه و از شاه بخواهیم که چون من قسم قرآن خوردم و فرمانده شما هستم و سرلشکر هستم، به من احترام بگذارید، آقای اعلیحضرت دیکتاتور احمق دیوانه، من را نپذیرفت و تمام اطرافیان [من در] ارتش و ژاندارمری، از آن تاریخ تا 14 سال بعد که آقای [امام] خمینی تشریف آوردند، به من چپ چپ نگاه می کردند و هیچ کس جرأت نمی کرد به خانة من بیاید و با من معاشرت کند، از گشتاپوی شاهنشاه می ترسیدند و شما شاهد هستید که خیلی بندرت افراد جرأت می کردند [بیایند.] حتی آقای سرلشکر جباری با من معاشرت نمی کرد، در حالیکه همه چیزش از من بود، همة موقعیت هایش از

ص: 501


1- اسناد موجود نشان می دهد که ساواک فارس و مرکز، علیه ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی گزارش داده و فعالیت بسیار کرده است. البته، ارتشیان هم قطعاً مخالف آنان بوده است. اما، هیچ مدرکی مبنی بر کارشکنی و تعارض باقر پیرنیا _ استاندار فارس _ علیه سرلشکر اردوبادی و ملاغلامحسین در دست نیست؛ بلکه اسناد در دست مؤید همکاری و تلاش های مثبت اوست.

من بود. او و دیگران، هیچ کدام به سراغ من نمی آمدند، از ترس محمدرضا شاه ترسو... این داستان برخورد محمدرضاشاه بود با یک سرلشکری، با یک نظامی، با یک سربازی که واقعاً قصد خدمت به آن مملکت و آن کشور [را] داشتم و دارم و آن آب و خاک را دوست دارم و علاقه دارم و متأسفم که نه فقط به من این ظلم و ستم را کردند، بلکه به تمام افرادی که در آن مملکت می توانستند خدمت بکنند، به نحوی از انحاء آنها را نابود کردند و از بین بردند... و مملکتی که پادشاهش خائن، دروغگو، جاسوس و جاسوس پرور باشد، نتیجه همین بود که شد و بهتر از این هم نخواهد شد.

هر چند روایت سرلشکر اردوبادی از سرنوشت خویش و آخرین مأموریت وی، بسیار مختصر است و وارد جزئیات نشده،؛ اما جالب و عبرت آموز است.

محاکمه سری ملاغلامحسین و یارانش

برخلاف محاکمة چند ماه پیش «سران عشایر جنوب» که «علنی» و آشکار برگزار گردید؛ محاکمه ملاغلامحسین و یارانش کاملاً «سرّی» و محرمانه بود. آنان پس از مدت 40 روز حبس در تهران، روز نهم مهرماه 1343 با هواپیما به شیراز منتقل شدند.

ملاغلامحسین که در این مدت به تنهایی در زندان دژبان پادگان مرکز به سر می برد، هیچ اطلاعی از سرنوشت یارانش _ غلامحسین محمدی، ترکی پیرایش و حسنقلی فرخی _ نداشت. آنها نیز یکی دو روز پس از عزیمت ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی به تهران، تحت الحفظ به تهران انتقال داده شدند. سرانجام ملاغلامحسین و یارانش در فرودگاه مهرآباد یکدیگر را ملاقات کردند و با یک هواپیمای امنیتی به شیراز اعزام شدند.

روزنامه اطلاعات، در 11 مهرماه 1343 اطلاع می دهد: «یکی از سران اشرار «تنگ گجستان» از تهران به شیراز اعزام و زندانی شد.»(1)

خبرنگار روزنامه چنین گزارش می دهد که:

... غلامحسین سیاهپوش از طایفة جلیل بابکان یکی از سردسته های اشرار تنگ

ص: 502


1- اطلاعات، (11 مهرماه 1343، شماره 11503)، ص 10.

گجستان متهم در پرونده سران غائله فارس به اتفاق سه نفر دیگر با هواپیما از تهران به شیراز اعزام شد. وی که پیش از ظهر پریروز [9 مهرماه] از تهران بشیراز اعزام شده باتفاق سه نفر دیگر تحویل دادگاه ویژه زمان جنگ گردید و قرار بازداشت غلامحسین سیاهپوش و سه نفر مزبور به وسیله آقای سرگرد طباطبایی معاون دادستانی صادر شد و هر چهار نفر روانه زندان گردیدند(1)

دو روز بعد، همان روزنامه با چاپ عکس ملاغلامحسین و یارانش، خبر زندانی شدن آنها را به اطلاع خوانندگان رساند(2)

اندکی بعد مجدداً روزنامه مزبور در مطلب مختصری تحت عنوان «محاکمه می شود»، نوشت: «بقرار اطلاع محاکمه غلامحسین سیاهپور یکی از سران غائله فارس که با سه نفر همدستانش اخیراً دستگیر و بشیراز اعزام گردید[،] بزودی در دادگاه بدوی زمان جنگ شروع خواهد شد.»(3)

به رغم این گزارش ها مختصر، محاکمة «سرّی» ملاغلامحسین و یارانش، چنان محرمانه انجام گرفت، که هیچ یک از نزدیکان آنها خبردار نشد. متأسفانه اکنون هیچ سندی در دست نیست که نشان دهد دادگاه سرّی ملاغلامحسین و یارانش چگونه برگزار گردیده و در خلال آن چه مواردی مطرح شده است. در پنجم آذرماه 1343، ساواک فارس در گزارشی با موضوع «غلامحسین سیاه پور و اطرافیان او»، به مدیریت کل اداره سوم ساواک مرکز می نویسد:

بطوریکه استحضار دارند نامبرده بالا [غلامحسین سیاهپور] به اتفاق حسنقلی(4) و ترکی و غلامحسن(5) نامان روز 27/5/43 تسلیم و از طریق ژاندارمری به تهران اعزام و پس از مدتی توقف در زندان دژبان پادگان مرکز با پرونده مربوطه بشیراز منتقل شدند که دادگاه نظامی بوضع آنان رسیدگی نماید. دو نفر دیگر به اسامی بهرام ماندنی پور... و حاجی رضائی که نیز از متهمین غائله فارس و تنگ گجستان(6)

ص: 503


1- همانجا.
2- اطلاعات، (13 مهرماه 1343، شماره 11505)، ص 10.
3- همان، (15 مهرماه 1343، شماره 11507)، ص 10.
4- اصل: حسینقلی.
5- اصل: غلامحسین.
6- اصل: گچستان.

میباشند و دستگیر شده اند با چهار نفر فوق الذکر مورد بازپرسی مقامات قضائی نظامی قرار گرفته و پرونده آنان به دادگاه احاله و هر شش نفر نامبردگان بالا در جلسه مورخه 23/8/43 دادگاه که به طور سری تشکیل گردید محکوم به اعدام گردیده اند و چون متهمین فوق تقاضای تجدیدنظر نموده اند پرونده امر عنقریب از طرف دادگاه تجدیدنظر مورد رسیدگی واقع خواهد شد. چون احتمال قوی میرود هر شش نفر فوق یا اکثریت نامبردگان به اعدام محکوم گردند[،] با توجه به ابلاغیة... آن اداره کل و گزارش... این ساواک (حاوی رونوشت نامه... استانداری فارس صادره به مقام نخست وزیری) و با در نظر گرفتن اوضاع و احوال عمومی فارس خصوصاً وضع منطقه کهگیلویه و بویراحمد و همچنین با در نظر گرفتن اینکه در حال حاضر ناحیه ژاندارمری فارس مشغول اجرای طرح به منظور تسلیم و یا قلع و قمع دستجات دشتی گله زن و مسیح بوالوردی... و سایر اشرار و متواریان منطقه میباشد [،] این ساواک عقیده مند است که بعد از قطعیت رأی دادگاه تجدیدنظر دربارة شش نفر متهمین فوق الذکر در مورد اجرای حکم اعدام[،] مراتب قبلاً در کمیته اطلاعاتی استان مطرح و اطراف و جوانب این عمل مورد بررسی قرار گرفته و تاریخ اجرای حکم اعدام (مبنی بر اینکه رأی صادره دادگاه تجدیدنظر برای مدتی به حال تعلیق بماند تا بتوان نسبت به دستگیری سایر متهمین غائله فارس اقدام عاجل بعمل آید) با نظر کمیته اطلاعاتی استان بوده باشد... در پایان باستحضار میرساند که طی چند جلسه که در این خصوص با آقای استاندار [باقر پیرنیا] صحبت شده[،] ایشان عقیده دارند با توجه به اینکه به تعدادی از متهمین فوق وسیله سرلشکر اردوبادی و به تعدادی نیز با انتشار اعلامیه شماره 17 نیروهای جنوب در سال 42 تأمین داده شده است اساساً اجرای حکم اعدام دربارة آنان صلاح نبوده و منطقه را که فعلاً بالنسبه آرام شده است شدیداً متشنج خواهد کرد و کارهای امنیتی و انتظامی را به کلی مختل خواهد ساخت(1)

بر اساس این گزارش، رئیس بخش عشایری سازمان اطلاعات و امنیت کشور، گزارشی تهیه نموده و در سه قسمت جداگانه، «منظور»، «سابقه» و «نظریه» خویش را به

ص: 504


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

تمام «مقامات ساواک به ترتیب سلسله مراتب» اعلام می دارد:

منظور:

ساواک فارس طی گزارش 8948 _ 5/9/43 اعلام میدارد: شش نفر نامبردگان مشروحه زیر که اخیراً در دادگاه بدوی زمان جنگ شیراز محکوم باعدام شده و تقاضای تجدیدنظر نموده اند پرونده آنان عنقریب از طرف دادگاه تجدیدنظر مورد رسیدگی واقع [شده] احتمال قوی میرود که هر شش نفر و یا اکثراً باعدام محکوم گردند[.] ساواک مزبور اضافه مینماید با در نظر گرفتن اوضاع و احوال فعلی منطقه خصوصاً وضع منطقه کهگیلویه و بویراحمد و همچنین با توجه باینکه در حال حاضر ناحیه ژاندارمری فارس مشغول اجرای طرحی به منظور تسلیم و یا قلع و قمع دستجات دشتی گله زن _ مسیح بوالوردی و سایر اشرار و متواریان میباشد[،] بجاست پس از قطعیت رأی دادگاه تجدیدنظر[،] قبلاً در کمیته اطلاعاتی استان در اطراف و جوانب اجرای حکم بررسی تا با توجه بموقعیت منطقه تاریخ اجرای حکم تعیین گردد.

سابقه:

1_ غلامحسین سیاهپور کدخدای طایفه جلیل بویراحمد که از شهریور 20 تا زمان دستگیری در کلیه شرارتها و ناامنی های منطقه فارس شرکت داشته[،] در غائله 41_42 فارس از عاملین اغتشاش بوده [و] پس از سرکوبی اشرار همراه عده ای تفنگچی بکوههای اطراف بویراحمد متواری که در نتیجه اقدامات در مورخه 27/5/43 باتفاق سه نفر (حسنقلی _ ترکی _ غلامحسن)(1) خود را بژاندارمری فارس معرفی مینمایند[.] پرونده در دادگاه بدوی زمان جنگ شیراز مورد رسیدگی واقع که نتیجتاً هر چهار نفر باعدام محکوم گردیده اند.

2- بهرام ماندنی پور: مشارالیه یکی از نوکران ناصر طاهری که بدواً دادگاه ویرا بعنوان مطلع احضار [و] سپس قرار بازداشت او را صادر [نموده که] پس از رسیدگی پرونده[،] نامبرده نیز در دادگاه بدوی باعدام محکوم میگردد.

3- حاجی رضائی: نامبرده ابتدا محافظ حسینقلی رستم بوده[،] سپس متواری و

ص: 505


1- در متن، به اشتباه نام حسنقلی و غلامحسن، «حسینقلی» و «غلامحسین» ضبط شده است.

بدسته غلامحسین سیاهپور می پیوندد(1) مشارالیه یکی از متهمین غائله فارس و تنگ گجستان(2) میباشد که پس از دستگیری در دادگاه بدوی زمان جنگ شیراز باعدام محکوم شده است(3)

نظریه:

با عرض مراتب فوق بطوریکه استحضار دارند با انتشار اعلامیه شماره 17 نیروهای جنوب جز چند نفر که غلامحسین سیاهپور نیز جزو آنان میباشد به بقیه متهمین تأمین داده شد تا بکار و زندگی خود مشغول شوند[.] اینک چنانچه حکم اعدام پس از قطعیت درباره نامبردگان بالا باستثنای غلامحسین سیاهپور عملی گردد مسلماً سایر اشرار بازداشت شده بوحشت افتاده و موجبات فرار و متواری شدن عده ای که هم اکنون ژاندارمری فارس در تعقیب آنان میباشد فراهم میگردد.

علیهذا بمصلحت است که بمنظور نگهداری آرامش و امنیت فعلی منطقه فارس و کسب موفقیت در دستگیری سایر متهمین با پیشنهاد ساواک شیراز موافقت فرموده و در صورت تصویب [،] نامه پیوست را که جهت ادارة دادرسی ارتش نیز تهیه گردیده است امضاء فرمایند. در غیر اینصورت اجازه فرمایند مراتب فوق بدفتر ویژه اطلاعات جهت هرگونه اقدام مقتضی منعکس گردد(4)

ده روز پس از گزارش رئیس ساواک فارس از حکم اولیة دادگاه سری درباره غلامحسین و یارانش، نتیجه دادگاه تجدیدنظر را نیز به مرکز اعلام می دارد. نتیجه، همان گونه که پیشتر پیش بینی کرده بودند، تأیید حکم دادگاه بدوی بود. ملاغلامحسین و سه یار وفادارش به اعدام محکوم شده بودند. بخش عشایری سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در گزارشی مجدد، نظریه قبلی را اعلام کرده بود:

... چنانچه حکم اعدام دربارة چهار نفر فوق الذکر [ملا غلامحسین، حسنقلی، ترکی و غلامحسن] باستثنای غلامحسین سیاهپور عملی گردد مسلماً سایر اشرار بازداشت

ص: 506


1- اصل: میپوندد.
2- اصل: گچستان.
3- ملابهرام مندنی پور و حاجی رضایی در دادگاه تجدیدنظر به حبس ابد محکوم شدند و حکم اولیة اعدام آنان با یک درجه تخفیف به زندان دایم تغییر یافت. سرانجام، حاجی رضایی در زندان وفات یافت و ملابهرام مندنی پور، پس از ده سال زندان آزاد شد.
4- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

شده بوحشت افتاده و موجبات فرار و متواری شدن عده ای که هم اکنون ژاندارمری فارس در تعقیب آنان میباشد فراهم میگردد. علیهذا بمصلحت است که بمنظور نگهداری آرامش و امنیت فعلی منطقه فارس و کسب موفقیت در دستگیری سایر متهمین با پیشنهاد ساواک شیراز موافقت فرمایند.

صدور هرگونه اوامر موکول برأی عالیست(1)

معهذا در پی نوشت این گزارش، «رأی عالی» این گونه صادر شده است: «از لحاظ ساواک اقدامی ندارد[،] چنانچه استاندار [فارس] تمایل بهرگونه اقدامی دارد از طریق مراجع مربوطه اقدام نماید.»

به دنبال این اظهارنظر صریح، «ادارة کل سوم» ساواک کشور، پاسخ نامه ساواک فارس را این گونه اعلام داشته است:

... دربارة: غلامحسین سیاهپور و اطرافیان او

عطف بشماره 8948/7/ه

موضوع از لحاظ ساواک اقدامی ندارد [،] چنانچه آقای استاندار [فارس] تمایل دارد که اجرای حکم بتعویق افتد بهتر است از طریق مراجع مربوطه اقدام فرمایند(2)

استاندار فارس نیز تلاش خویش را انجام داده، اما نه تنها به نتیجه مثبتی نرسیده که خود وی مورد تهدید و عصبانیت شاه واقع شده است.

تلاش استاندار فارس و عصبانیت شدید شاه

در پی عدم همکاری ساواک مرکز، استاندار فارس، باقر پیرنیا، برای به تأخیر انداختن حکم اعدام ملاغلامحسین و یارانش، تلاش دیگری را آغاز کرد. وی، همچون سرلشکر اردوبادی، از شیوه تحبیب و مسالمت پیروی می کرد. بنابراین، به همراه سپهبد مالک تلاش بسیار نمود تا تأمین نامه سرلشکر اردوبادی معزول را معتبر و موجه سازند. او در تاریخ 14 دی ماه 1343، در چهارصد و پنجاه و دومین تلگراف خویش، «استدعا» نامه ای بدین مضمون، به شاه عرضه می دارد:

ص: 507


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

جناب آقای هیراد رئیس محترم دفتر مخصوص شاهنشاهی[.] استدعا دارم بعرض پیشگاه مبارک ملوکانه رسانده شود که [:] تیمسار سپهبد کمال و تیمسار سپهبد مالک و تیمسار سرلشکر بیگدلی و تیمسار ماهوتیان به شیراز وارد و مشغول رسیدگی بعلل راهزنی مسلحانه راه فیروزآباد و مرتکبین میباشد که در نتیجه یک طرح کلی و قطعی هم برای برقراری امنیت دائم در فارس تهیه و بشرفعرض پیشگاه مبارک ملوکانه رسانده شده[.] ضمن بررسی این طرح بموضوع غلامحسین سیاه پور برخورد نمود[،] مطالبی پیش آمد که تیمسار سپهبد کمال پس از مراجعت به طهران بشرفعرض پیشگاه مبارک ملوکانه خواهند رساند[.] استدعا دارد ابلاغ اجرای حکم دادگاه تجدیدنظر تا مراجعت تیمسار سپهبد کمال و بعرض رساندن گزارش به تأخیر افتد[.] 452 » (سند شماره 26)

اما، استدعانامة استاندار فارس، نه تنها پذیرفته نشد، که عصبانیت شدید شاه را به همراه داشت. رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی، پاسخ شاه را این گونه اعلام داشت:

فوری است[!] جناب آقای پیرنیا استاندار فارس [،] شماره 452_14/10/43 از شرفعرض پیشگاه مبارک شاهانه گذشت[.] فرمودند جواب داده شود این استدعا مورد توجه واقع نشد[.] ضمناً امر فرمودند بعدها مبادرت به مخابره این قبیل تلگرافات ننمائید... (سند شماره 27)

بدین ترتیب، چهار روز بعد _ 19 دی ماه _ که پنجم ماه مبارک رمضان بود، حکم اعدام ملاغلامحسین و یارانش در میدان تیر مرکز پیاده شیراز اجرا شد.

پیرنیا، در خاطرات خویش که در سال 1373 در آمریکا انتشار یافته است، داستان تأمین نامة سرلشکر اردوبادی و تسلیم شدن ملاغلامحسین، و همچنین صدور حکم اعدام ملاغلامحسین و یارانش و نیز تلگراف خویش به شاه و «پاسخ بسیار تند» او را به اختصار بیان کرده است. وی می نویسد:

مانند همیشه نیروی انتظامی کاری از پیش نبرد و ناچار فرمانده ژاندارمری فارس [سرلشکر اردوبادی] از شهرت تأمین نامه هایی که صادر شده بود استفاده کرد و به امضاء شخص خود تأمین نامه هایی برای سران این تیره ها [جلیل و بابکان] صادر کرده و برایشان فرستاد. در نتیجه سه تن که سردستة آنان غلامحسین سیاه پور بود خودشان را تسلیم کردند. پس از تسلیم آنان سپهبد خسروانی در تهران با شنیدن

ص: 508

این خبر درخواست تشکیل محکمه و صدور حکم اعدام برای آنان کرد[.] در صورتی که غلامحسین سیاه پور افزوده بر ریاست ایل [طایفه] مسئول مذهبی ایل نیز محسوب می شد[.] او در زندان هنگام ماه رمضان نیز روزه گرفته و هرگز نماز را ترک نمی کرد. افراد ایل جلیل و بابکان در حدود چهار هزار تن همه رشید و بی باک و از خود گذشته بودند... با تأمین نامه ای که فرمانده ژاندارمری صادر کرده بود، اجرای نظر سپهبد خسروانی درست به نظر نمی رسید[.] در نتیجه با تماس هایی که با تهران گرفته شد [با] تشکیل کمیسیونی در دفتر من مقرر شد که به این موضوع رسیدگی کند. کمیسیون با مشارکت سپهبد کمال رئیس اداره دوم [ارتش]، سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری، سپهبد ماژین فرمانده ارتش سوم، سرلشکر اردوبادی فرمانده ژاندارمری فارس(1) و سرلشکر پالیزبان معاون سازمان امنیت تشکیل شد و پس از بررسی موضوع همگی یک زبان نظر دادند که حکم اعدام غیرمنطقی است و باید تجدیدنظر شود.

مقرر شد نتیجه را فرماندهان ارتشی در کمیسیون به شاه تلگراف کنند که هیچکدام از آنان حاضر نشدند این کار را بکنند. از اینرو من پیشقدم شده و پس از آماده کردن تلگراف جریان را توضیح دادم. سپهبد خسروانی هم در تهران بیکار ننشسته به تحریک خود برای اعدام ادامه می داد. شاه از تلگراف من بسیار عصبی شده و پاسخ بسیار تندی به تلگراف داد. سپهبد ماژین که مرد بسیار شریفی بود از اختیار فرماندهی خود سود جست و به تهران گزارش داد که من با استفاده از این اختیار حکم اعدام را اکنون متوقف کرده ام البته تلگراف سپهبد ماژین در فاصله ای بود که هنوز پاسخ تند شاه را دریافت نکرده بودم. بی درنگ حکم بازنشستگی سپهبد ماژین ابلاغ شد و مقارن آن دستور اجرای حکم اعدام از طرف سپهبد خسروانی صادر گردید. پس از یک هفته به تهران آمده به درخواست دیدار من با شاه برخلاف همیشه که دست کم سه چهار روز برای تعیین وقت طول می کشید، بی درنگ اطلاع دادند که بامداد روز بعد هنگام شرفیابی است. هنگامی که شرفیاب

ص: 509


1- به طور قطع در کمیسیون مذکور، سرلشکر اردوبادی حضور نداشته؛ زیرا وی در این زمان معزول و خانه نشین بود. به علاوه، در تلگراف پیرنیا به شاه، نامی از سرلشکر اردوبادی برده نشده است.

شدم از زمینه های مختلف و پیشرفت های عمرانی فارس آگاهی هایی دادم که برخورد ایشان بسیار محبت آمیز بود. رفتار ایشان پس از آن تلگراف عتاب آمیز به راستی شگفت انگیز می نمود. در پایان دیدار پرسیدند که مطلب دیگری نیست؟ گفتم موضوع غلامحسین سیاه پور است[.] در جواب گفتند: خودم از پیشامدها آگاهم و داستان به خوبی برای من روشن شده است...(1)

با مطالعه و مداقه در گفته های استاندار فارس، به چند نکته مهم پی می بریم: یکی؛ تلاش و نظر مساعد استاندار فارس در عملی نمودن تأمین نامه سرلشکر اردوبادی به ملاغلامحسین سیاهپور، و ممانعت از اجرای حکم اعدام او و یارانش. دوم؛ تلاش و تقلای سپهبد خسروانی دادستان ارتش شاهنشاهی، در صدور حکم اعدام ملاغلامحسین و رفقایش و نیز اجرای سریع آن. سوم؛ اسناد موجود، مؤید تلگراف استاندار فارس به محمدرضا شاه و نیز پاسخ تند و عتاب آلود شاه به اوست. چهارم؛ بازنشستگی اجباری و فوری سپهبد «احمد ماژین» فرمانده نیروهای جنوب، به دلیل توقف چند روزه حکم اعدام ملاغلامحسین و رفقای او، و در واقع عزل دومین امیر عالی رتبه نظامی، پس از سرلشکر اردوبادی. بنابراین، به دنبال ماجرای ملاغلامحسین و مبارزة وی با حکومت پهلوی، دست کم دو مقام عالی رتبه نظامی، یک سپهبد و یک سرلشکر، معزول و بالاجبار بازنشسته گردیده اند. به نظر می رسد، حمایت از ملاغلامحسین و یاران او، از دید محمدرضا شاه گناهی نابخشودنی بوده، و هر فرد و مقامی خلاف این نظر رفتار می کرده، از صحنه حذف می شده است. وی هیچ گاه نظر مساعدی نسبت به «عفو» و بخشش ملاغلامحسین نشان نداده است. پنجم؛ اعمال و رفتار دینی ملاغلامحسین، از چنان برجستگی برخوردار بوده که حتی فردی چون باقر پیرنیا، پس از گذشت ربع قرن، به ذکر آن پرداخته است. وی در خاطرات خویش، به نحوة نماز خواندن و روزه گرفتن ملاغلامحسین اشاره صریح دارد. ملاغلامحسین که از اعتقادات قوی مذهبی برخوردار بوده، در وصیت نامة مختصر خویش _ که لحظاتی قبل از اعدام تقریر شده _ سفارش نموده: «انگشتری که در دستم است نیز در دستم باشد که مرا دفن کنند.»(2)

ص: 510


1- باقر پیرنیا، همان، صص 207_206.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. (ضمناً در فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 12، بهار 1385، ص 71 چاپ شده است.)

خبرنگار کیهان می نویسد:

غلامحسین سیاهپوش که جرمی سنگین تر از دیگران داشت[،] انگشتری در دست داشت[.] مأمورین باو گفتند انگشترت را بده که ضمیمة پرونده کنیم و به فرزندت بدهیم[.] گفت نه این انگشتر را میخواهم همراه خود به گور ببرم[.] ولی وقتی او را به چوبة اعدام بستند[،] گفت بیایید انگشتر را بگیرید و به فرزندم بدهید(1)

به رغم گفتة خبرنگار کیهان، عاقبت معلوم نشد «انگشتر» مزبور به دست کی افتاد!

پایان زندگی ملاغلامحسین و یاران او

سرانجام به دستور مستقیم محمدرضا شاه، حکم اعدام ملاغلامحسین و سه تن از یارانش به اسامی غلامحسن محمدی، حسنقلی فرخی (ایزدی) و ترکی پیرایش در 19 دی ماه 1343 برابر با پنجم ماه مبارک رمضان 1384 ه . ق اجرا شد. بدین ترتیب، ملاغلامحسین پس از 49 سال زندگی پرماجرا و پربار در میان طایفة جلیل، به دست حکومت پهلوی تیرباران شد.

ملاغلامحسین متولد سال 1294 هجری شمسی بود. تقریباً یک ساله بود که پدرش در یک درگیری داخلی میان برخی طوایف بویراحمد، به دست طایفة دایی هایش کشته شد(2) پدرش، فردی عابد و عارف مسلک بود، که در میان طایفه خویش نیز به زهد و تقوی شهرت داشت. این پدر عابد، وقتی پس از تولد دو دختر، صاحب پسری گردید، به صلاحدید سادات همسایه، نام «غلامحسین» را برایش برگزید. سیدمحمدعلی بلادی

ص: 511


1- کیهان، (20 دیماه 1343، شماره 6436)، ص 11.
2- بر اساس روایت جلیلی ها، قتل «ملاسیاه» (= سیاه مرد = سیاوش) پدر ملاغلامحسین، برخلاف رسم معمول طوایف بویراحمد انجام گرفت. می گویند: درگیری طرفین چند ساعتی به طول انجامیده بود که بر اساس شیوه مرسوم، هر دو گروه به یکدیگر «بخت» دادند. بخت، نوعی پیمان شفاهی بود که با قید قسم به امامان معصوم خاصه امیرالمؤمنین علی(ع)، بین طرفین منعقد می شد و از جنگ و خونریزی بیشتر ممانعت می گردید. پس از آن که «بخت» زده شد، ملاسیاه و سه تن دیگر از جلیلی ها، نزد خویشاوندان او رفته و در حال صحبت و گلایه بودند که یک تن قاصد، خبر قتل یکی از سران مشهور طایفه خویشاوند ملاسیاه _ طایفه نرمابی _ را آورده است. در نتیجه، خویشاوندان مقتول _ که خویشاوندان ملاسیاه نیز بودند _ اقدام به دستگیری و بستن ملاسیاه و رفقایش کردند. اندکی بعد نیز علیرغم پیمان شفاهی و رسم دیرین قوم، او و یارانش را گلوله باران کردند. بدین گونه، چهار تن از «ملایان» طایفه جلیل، به نام ملا سیاه ، ملااسماعیل، ملاعزیز الله و ملاریحان در یک جا کشته شدند.

بحرینی _ پدر سید عبدالوهاب بلادی _ که بزرگ سادات بحرینی ده بزرگ باشت بود، نام غلامحسین را بر او گذاشت، تا به افتخار «غلامی» امام حسین(ع) عزت و آبرو بیابد.

ملاغلامحسین، پس از مرگ پدر، تحت سرپرستی عمویش «کاعلی کاظم» _ که مادرش را نیز به زنی گرفته بود _ قرار گرفت. وی در سن 15 سالگی ازدواج کرد و خود ادارة زندگی را برعهده گرفت. در زمان کودکی و نوجوانی او، طایفة جلیل یکی از سخت ترین دوران حیات خویش را پشت سر گذاشت. کشته شدن چهار تن از ملایان بنام طایفه جلیل، چیزی نبود که به آسانی بتوان از خون آنان گذشت. قدرت طایفه جلیل به اندازه ای ضعیف بود که انتقام «ملایان» از دست رفته را برخی طوایف «دشت موری» گرفت. طایفة «اولاد میرزاعلی» و جنگجویان نامی آن توانستند به انتقام خون ملایان طایفه جلیل، نزدیک به ده نفر از وابستگان طایفة قاتل را از بین برند. معهذا، در این ایام طایفة جلیل غالباً تحت فشار همسایگان دور و نزدیک _ خاصه آقایی ها و قایدگیوی ها _ بود. این دو تیره، به پشت گرمی حمایت و جانبداری خوانین وقت، از قدرت بالایی برخوردار بودند.

ملاغلامحسین جوان، از دوران کودکی تا بلوغ، کم و بیش خود شاهد این گونه برخوردهای ستمگرانه و قهرآمیز بود. او و برخی جوانان هم سن و سالش تصمیم گرفته بودند، همچون یاغیان معروف بویراحمد _ کی علی خان و کی ولی خان _ به کوه زنند و یاغی وار مقابل فشار متجاوزان بایستند. اما با پیشامد شهریور 1320 و نابسامانی اوضاع مملکت، دیگر لزومی به یاغیگری نبود. به علاوه، آوازة هجوم «کی علیخان» به منطقه جلیل شایع گشته بود. ملاغلامحسین و تعدادی از بزرگان طایفه جلیل تصمیم گرفتند به بهبهان مسافرت نمایند و علاوه بر خرید اجناس و اقلام، تفنگ و فشنگ _ که مهم ترین عامل دفاع و قدرت بود _ به دست آورند. البته، وی در حوادث نسبتاً مهم گذشته جرأت و جسارت خویش را نشان داده بود. بنابراین، نام او به عنوان یک جنگجوی باشهامت جلیلی، کم کم بر زبانها افتاده بود. با این همه، آنچه نام جنگی او را بلندآوازه و مشهور کرد، درگیری با چند «امنیه» رضاشاهی، در پنج کیلومتری شرق بهبهان _ به نام پیرگِل سرخ _ بود. در این درگیری که در پاییز 1320 رخ داد، او و یارانش چهار تن از امنیه ها را به قتل رساندند و چهار تفنگ «برنو بلند» به دست آوردند. یک تن از یارانش به نام «کاظم» نیز کشته شد. با تقسیم اسلحه های غنیمتی میان

ص: 512

جنگجویان طایفه، توان و قدرت طایفه رو به افزایش نهاد. اوضاع نابسامان کشور و خصومت دیرین عشایر و حکومت پهلوی، زمینه طغیان عشایر و عدم تبعیت از حکومت مرکزی را موجب شده بود. طایفة جلیل نیز مثل دیگر طوایف و ایلات جنوب، از سال 1310 به بعد زیر نظر و ستم حاکمیت مطلق نظامی بود. در واقع از سال 1310 به بعد، «حکومت نظامی بهبهان و کهگیلویه» حاکمیت ایلات و طوایف منطقه را در دست داشت. در این میان طایفة جلیل، پس از کشته شدن جنگجوی نامی ایل بویراحمد _ کی لهراسب باتولی _ به نورآباد ممسنی که ده کوره ای بیش نبود، تبعید گردید. یکی دو سال بعد نیز برخی مردم طایفه را _ همچون دیگر طوایف و ایلات _ مجبور کردند در سردسیر قهار بابکان «تخته قاپو» شوند. تخته قاپو یا اسکان اجباری عشایر، یکی از ظالمانه ترین اقدامات حکومت رضاشاه بود. طایفه جلیل نیز یکی از صدها طایفه عشایر جنوب بود که به اجبار تن به تخته قاپو داد. اسکان اجباری و خلع سلاح طوایف و عدم ایجاد امنیت، طوایف بالنسبه ضعیف را در وضعیت بسیار بدی قرار داده بود. طایفه جلیل یکی از طوایفی بود که در نتیجه عدم امنیت در سطح مملکت و عدم حمایت حکومت مرکزی، در وضعیت نابسامان و ضعیف گونه ای قرار داشت. اوضاع بد اقتصادی عشایر، که در نتیجه سیاست نادرست تخته قاپو و نابودی دام های آنان حاصل شده بود، خود موجب ناامنی و غارت همسایگان دور و نزدیک می شد.

معهذا، طوایفی که فاقد سلاح و ابزار دفاعی بودند، بیشتر در معرض هجوم و دستبرد واقع می شدند. ضعف حکومت مرکزی در پی سقوط رضاشاه، کاملاً آشکار بود. بنابراین، تمام طوایف و ایلات در دوران هرج و مرج قبل و بعد از شهریور 1320، در اندیشه اقتدار خویش و به دست آوردن ابزار دفاع و حمله بودند. تفنگ و فشنگ، مهم ترین و مؤثرترین ابزار مورد نیاز بود. بدین گونه، طایفة جلیل به رهبری ملاغلامحسین جوان و دیگر جوانان هم عهد او، در پی دست یابی و خرید این ابزار کارساز و مهم بود. او که در سال 1320 جوانی 26 ساله بود، با همکاری و حمایت دیگر مردان طایفه، در نزدیکی های بهبهان، چند تن از امنیه های رضاشاهی را قلع و قمع و خلع سلاح کرد. یاران وی در این اقدام خطرناک و مهم، عبارت بودند از: کاکاظم نصرتی، ملاعلی رضا ایزدی، کازلفعلی پناهی، کاسهراب ظهرابی، کاامان الله نوروزیان،

ص: 513

کامحمدزمان جلیل منفرد، کاعلی میرزا برکتی، کاخلیفه صابری، کاگرگ علی روشن و کانورعلی از جلیل های ساکن خیرآباد گچساران. در اواخر همین سال، وی و جمع دیگری از مردان طایفه، در نزدیکی گچساران، با عده ای دیگر از امنیه ها درگیر شدند و چند اسلحه جدید به دست آوردند. این جنگجویان جلیلی عبارت بودند از: ملااحمد کریمی، کاغلامعلی و کافرهاد اقتصادی، کاخلیفه و کااحمدخان صابری، کاسهراب ظهرابی، کردی انصاری، ملاکریم باقری، کاگرگ علی روشن، کاراه خدا برات زاده، ملاعلی محمد محمدی، کاسلبعلی برهانی اصل و بابا نادعلی پیرا. برخی دیگر از مردان طایفه، به رهبری ملاسیاوش باقری، به همراه عبدالله خان ضرغامپور که به تازگی قدرت بویراحمد را در دست گرفته بود، به پاسگاه «حنا» _ در پشت کوه دنا، در حوزه سمیرم اصفهان _ هجوم بردند و با تسخیر پاسگاه، اسلحه های آن را غارت کردند. یکی از مردان جنگجو و مشهور طایفه به نام «کاقباد عسکری» تفنگ برنوی وسطی به دست آورد. این تفنگ ها توان طایفه را بالا می برد. همین جنگجوی جلیلی به همراه چند تن دیگر از دلاوران طایفه، عده ای از غارت گران همسایه که بخشی از مردم طایفه جلیل را نهب و غارت کرده بودند را هدف تیرهای خویش قرار داده و به شدت سرکوب کردند. با این اقدامات نشان داده شد جوانان جنگجوی جلیلی هر تجاوزی را با پاسخی قاطع، جواب خواهند داد. این اتفاق مهم، در زمستان سال 1321 رخ داد. چند ماه بعد _ تیرماه 1322 _ تعداد زیادی از پیران و جوانان طایفه جلیل، به همراه جنگجویان طوایف متعدد ایلات بویراحمد و قشقایی، مشارکت مؤثر و فعال خویش را در نبرد سمیرم نشان دادند. در این هجوم همگانی، بیش از 150 اسلحة برنو و هزاران عدد فشنگ، به دست جنگجویان طایفه جلیل افتاد(1)

به علاوه، ملاغلامحسین 28 ساله و دیگر جوانان طایفه، نظیر «کاغلامعلی اقتصادی» _ که شبانه راه نفوذ به پادگان نظامی را شناسایی کرد _ نمود چشمگیری از خود به ظهور رساندند. پس از این نبرد سنگین و کارساز بود که ملاغلامحسین جوان و طایفة جلیل، برای ترکان قشقایی و دیگر طوایف دور دست بویراحمد، کاملاً شناخته شدند.

ص: 514


1- در این نبرد مهم و حساس، بیش از 70 نفر از افراد طایفه جلیل به رهبری کدخدایان خویش _ ملاسیاوش باقری و کاخان احمد جلیل _ حضور مؤثر داشتند و یک تن از آنان به نام «ولی حسن زاده» کشته شد.

یک نویسنده قشقایی معتقد است: «نام و یاد غلامحسین سیاه پور جلیلی همچون رستم دستان بعد از نبرد سمیرم زینت بخش محافل قشقایی ها بوده است.»(1)

حضور درخشان مردان طایفة جلیل در سمیرم و تصاحب صدها تفنگ و هزاران عدد فشنگ، خان قدرتمند بویراحمد را به طمع اخذ «پنج یک» مرسوم انداخت. عبدالله خان ضرغامپور که در سال بعد، با زیاده خواهی خود و مشاورانش حمله به بویراحمد علیا را آغاز کرد، خواهان پنج یک سلاح های جنگ سمیرم گردید. طایفه جلیل، مجدداً به رهبری ملاغلامحسین جوان در برابر تقاضای خان ایستاد و جنگ خونین و سختی را متحمل گردید. در این نبرد که جمع زیادی از جوانان و میانسالان طایفه، همراه ملاغلامحسین در کوه«زرآورد» موضع گیری کردند، یک شبانه روز درگیری شدید و خونینی را پشت سر گذاشتند. به رغم آنکه، جمع دیگری از طایفه جلیل و کدخدایان رسمی قوم، به لشکر خان پیوسته بودند، ملاغلامحسین جوان فرماندهی جلیلیان را در نبرد با خان مشهور ایل بویراحمد به دست گرفت. وی از دو روز قبل، سه تن از جنگجویان به نام طایفه _ کاعلی کاظم سعادت، کاخدابخش بخشایی و کاعیوض عباسی _ را برای ممانعت مهاجمان لشکرخان، مأمور محافظت کوه زرآورد نمود. کوه زرآورد، یک نقطه حیاتی بود که در صورت تسخیر آن، هزیمت و غارت طایفه جلیل قطعی می شد. رشادت و سرسختی این سه تن، از عوامل اصلی پیروزی جلیل ها در روز اول جنگ بود. با شروع نبرد، البته افرادی چون ملانصیب الله برات زاده و برادرش «بریم» (= ابراهیم)، کاعلی میرزا برکتی و ملادهراب ظهرابی _ که خود از دلاوران طایفه بودند _ به کمک آنان شتافتند. در دامنه و میانه کوه زرآورد، ملاغلامحسین جوان با همراهی و حمایت جنگجویان با تجربه و نامدار دیگری چون ملابهمن کریمی، ملاجهانبخش قلندری و برادرش ملاخدابخش، ملااحمد کریمی، ملاحداد مؤمنی، ملاعیدی فرخیانی، مشهدی علی بابایی، فرج مرادیان، کردی انصاری و برادرش ملاسهراب، ملابهروز هوشیاری، کامحمدعلی جانی پور و برادرانش کاغلام علی، کاعلی کرم و کافرهاد، کامحمدزمان جلیل منفرد، کااحمدخان صابری و برادرش کاخلیفه، کاعلی اکبر حسین زاده، کاسکندر راستگو، کاعلی مراد التیامی، کامختار احساس نژاد، کاابول جانی پور،

ص: 515


1- امرالله یوسفی، همان، ص 29.

کاامان الله و ملانوذر نوروزیان، کاسهراب ظهرابی، ملاحداد ایزدی، ملاخداداد خداپرست و کاسلیمان جلوه گر، راه را بر قشون خان بویراحمد بستند و در نبرد سنگین و خونینی آنان را شکست دادند(1)

در این پیروزی مهم، طایفه جلیل تنها نبود. بلکه طوایف بابکانی و نرمابی و رهبران قدرتمند و مشهور آن نظیر آقاکهیار و آقامحمد تقی خوبانی، ملاسیف الله فروزان، آقانصرالله و آقاجهانگیر نرمابی، آقاوارث و علی بگ خان پایه، ملازلفعلی دارفرین، کاعوض چترآذر، کاکلبعلی داور، ملاعلی جفتا، کاقلی نرمابی و جعفر فرزند کاجانقلی، نقشی همانند طایفه جلیل داشتند. این طوایف که از مخالفان زیاده خواهی و لشکرکشی عبدالله خان بودند، در منطقه «بابکان» در مقابل صدها نفر از نیروهای عبدالله خان ایستادند و او را ناکام گذاشتند. با رفع خطر هجوم لشکر عبدالله خان، ملاغلامحسین جوان که از چگونگی واکنش برخی بزرگان طایفة جلیل و همراهی آنان با لشکر خان، بسیار ناراحت و عصبانی شده بود، تصمیم به جنگ با آنان گرفت. اما، بدون اینکه درگیری داخلی رخ دهد، بقیه مردم طایفه به جمع مبارزان و مخالفان خان و سلطه گری او پیوستند. در واقع، از زمان ناکامی خان مقتدر و مشهور بویراحمد در منطقه بابکان و شهامت و مقاومت ملاغلامحسین مردم طایفه جلیل، او را به عنوان رهبری شجاع و جنگجو پذیرفتند. وی از معدود کدخدایانی به شمار می آید که نامه رسمی کدخدایی خویش را از دست خوانین و دولتیان دریافت نکرد. در حقیقت، مشروعیت رهبری وی، با انتخاب و علاقه عمومی رقم زده شد. باری، پس از اتحاد دوباره طایفة جلیل، سران طوایف جلیل و بابکانی، با همراهی و حمایت مردانی چون آقاجلو نیک پی (رستگار)،

ص: 516


1- اندکی پیش از شروع جنگ، پیکی از جانب عبدالله خان، نزد ملاغلامحسین و همراهانش آمد و قرآن امضاء شده ای را آورد که در حاشیه آن، عبدالله خان و کداخدایان معروف وی نظیر کی نصیر بهادر، ملاولی پناهی و کی خورشید برومند سوگند نامه نوشته و تضمین داده بودند که طایفة جلیل _ بویژه ملاغلامحسین _ از هر خطری مصون هستند و مثل تمام کسانی که به اردوی خان پیوسته اند، مورد احترام و توجه اند. با قرائت سوگند نامه، برخی ملاغلامحسین را تشویق به پذیرش قدرت خان و پیوستن به او نمودند. در اثنای این مباحث، ملاجهانبخش قلندری که فردی بسیار زیرک و دانا بود، به صراحت اعلام داشت: «اگر ملاغلامحسین نزد عبدالله خان و همراهانش رفت، چنان گلوله باران خواهد شد که جسدش قابل شناسایی نباشد.» بعد با ناراحتی و عصبانیت، تیری به آسمان شلیک کرد و روان شد. بنابراین، همه به دنبال او حرکت کردند و متحد و مصمم، مقابل لشکر خان ایستادند و پیروز شدند. ملاجهانبخش و برادرش ملاخدابخش، در این رزم جانانه، نقش برجسته ای ایفا کردند.

آقا بیژن منصوری، کی اسماعیل مظفری و کی علیخان ایزدپناه، حمله به کی خورشید برومند، داماد عبدالله خان و از محرکان اصلی هجوم خان به منطقه جلیل و بابکان را آغاز کردند. در درگیری طرفین، که چند تنی مقتول و مجروح به دنبال داشت، کی خورشید مجبور به تخلیة منطقة استحفاظی خویش گردید. ظاهراً او تاوان زیاده خواهی خود و خان را می داد. زیرا از عبدالله خان خواسته بود طایفة جلیل را به عنوان رعایای رسمی او قلمداد نماید. این سخن، بر ملاغلامحسین جوان و دیگر مردان طایفه، سخت گران آمده بود. با این اقدامات مهم،هم پیران طایفة جلیل و هم دیگر طوایف و ایلات همسایه، قدرت جنگی جوانان جلیلی، به رهبری ملاغلامحسین را پذیرفتند. از این به بعد، طایفة جلیل در معادلات سیاسی _ نظامی ایلات کهگیلویه، بویراحمد و ممسنی تأثیرگذار و برجسته تر شد.

دو سال پس از جنگ «عبدالله خانی» (در سال 1323)، طایفة جلیل به فرماندهی ملاغلامحسین سیاهپور و ملابهمن کریمی در نهضت جنوب و تسخیر پادگان نظامی کازرون شرکت مؤثر نمودند؛ (مهر 1325). این طایفه، تنها طایفة بویراحمدی بود که به همراه قشقایی ها و ممسنی ها در کازرون حضور یافت و نقش تعیین کننده ایفا کرد. عده ای از نامداران طایفه چون ملااحمد کریمی، ملاپرویز باقری، کاغیضان جعفری، ملافرار قلندری، ملاعلی محمد محمدی، علی محمد صفری و کردی انصاری _ از طایفه انصاری _ در شیراز و اطراف آن حضور یافته و به همراه قشقایی ها و ممسنی ها پاسگاه گویم را محاصره و خلع سلاح کردند. جمعی چون ملابهمن کریمی، ملاغلامحسین سیاهپور، ملاعیدی فرخیانی، ملاخسرو باقری، کربلایی عیدی مرادی، ملاخدابخش بخشایش، کاعلی باقرپور، کاقباد عسکری، ملامحمدباقر علیزاده، کاملک جمشیدی، کاخدامراد و کازلفعلی پناهی، ملااسدالله و کاامان الله نوروزیان، کافرهاد و کاغلامعلی اقتصادی، کاهانی محمدیان، کاخدابخش بخشایی، ملادهراب ظهرابی، کاسهراب ظهرابی، غلامحسن محمدی و جمع دیگری از طایفه نقش مؤثر خویش را ایفا کردند(1) در اینجا نیز ملاغلامحسین، که هنوز از نشاط و غرور جوانی برخوردار بود، در تسخیر پادگان نظامی از نیروهای پیشرو و اصلی بود. سندی از ساواک در دست است، که در

ص: 517


1- دو نفر از جلیل ها نیز کشته شدند: 1. عوض علی فرزند کاحسن

ذکر «خلاصه سوابق» او می نویسد: «در جریان سمیرم و هم در نهضت فارس [1325] شرکت و با اینکه سایر بویراحمدیها نادم شدند وی تا آخر عملیات کازرون حضور داشته و تعدادی اسلحه از تیپ کازرون ربوده است.»(1) با این مشارکت های مؤثر که افراد طایفه جلیل به رهبری ملاغلامحسین در وقایع و حوادث عصر نشان می دادند، دیگر قدرت طایفه تثبیت شده بود. ارتباط دوستانه و مسالمت آمیز وی با حاکمان وقت طوایف و ایلات بویراحمد، باوی و ممسنی _ که منطقة جلیل دقیقاً میان هر سه ایل واقع شده بود _ تا زمانی ادامه داشت که آنها چشم طمع به طایفه و منطقه اش ندوخته باشند. او با تمام توان، برای حفظ استقلال و آزادی طایفة جلیل تلاش می کرد. به طور مثال، سالها با حسینقلی خان رستم ممسنی بر سر اراضی کوهستانی طایفه و محل سکونت بخشی از طایفه جلیل _ در پشتکوه جلیل _ درگیری های اداری و محلی داشت. در واقع، پافشاری و قدرت رزمی او بود که بالاخره محل های موردنظر را از چنگ حسینقلی خان رستم به درآورد و به صاحبان آن داد. او خود را حافظ جان، مال و ناموس طایفه می دانست و همچون «پدری» دلسوز عمل می کرد.

وی در مسایل مهم کشوری، نظیر درگیری دکتر محمد مصدق، آیت الله کاشانی و طرفداران آنها با شاه و دربار، جانب «مصدقیان» را گرفت. این در حالی بود که ناصرخان طاهری، خان معروف بویراحمد علیا _ که داماد او بود _ با ابواب جمعی اش، از شاه حمایت کردند. ولی ملاغلامحسین، با بینش سیاسی خویش، در دفاع از دکتر مصدق تلگرافی جداگانه به مرکز ارسال نمود و حمایت خود و طایفه اش را اعلام داشت. وی در این تلگراف، می گوید:

... جناب آقای دکتر مصدق نخست وزیر محبوب... در این هنگام که بر اثر حسن تدبیر و عزم آنجناب و فداکاری های ملت ایران[،] امور ایران در مسیر سعادت جاری و روزنه امید برای حیات سیاسی و اقتصادی مشهود است عناصری که از دستگاه شکست خورده دشمنان ایران الهام می گیرند برای تخریب در تلاش بوده و هستند[.] اینجانب غلامحسین جلیل با تمام برادران و طوایف جلیل بویراحمد علیا مراتب پشتیبانی خود را اعلام و به عرض می رسانم برای اجرای اوامر عالی

ص: 518


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

جان نثار از بذل مساعی و فداکاری دریغ نخواهم نمود[.] غلامحسین جلیل(1)

وی برخلاف بسیاری از کلانتران و کدخدایان ایلات جنوب، که در هر فرصت مناسب به حضور شاه «شرفیاب» می شدند، هیچ گاه نزد وی نرفت. او به مناسبت خویشاوندی با ناصرخان طاهری که پس از سقوط دولت دکتر مصدق و قدرت یابی مجدد محمدرضا شاه، از موقعیت سیاسی بسیار خوبی برخوردار گردید، می توانست به شاه و دربار نزدیک شود. اما بر عقیدة مخالفت آمیز خویش با شاه و حمایت از دکتر مصدق و مخالفان شاه پایدار ماند. سندی در دست است که نشان می دهد برای برگزاری باشکوه مراسم سالگرد 28 مرداد 1332 _ و پیروزی محمدرضا شاه بر مخالفان _ افسر انتظامات بویراحمد، سرگرد «اسودی» از ناصرخان طاهری و کدخدایان جمعی او دعوت نموده، در روز موعود شرکت نمایند. نخستین کدخدایی که در نامة مزبور اسم برده شده «ملاغلامحسین سیاهپور جلیل» است؛ که پشت همان دعوت نامه، ناصرخان طاهری با دستخط خویش او را ترغیب به پذیرش و حضور نموده است. اما، ملاغلامحسین نپذیرفته و شرکت نکرده است. سرگرد اسودی، در دعوت نامة خویش به ناصرخان می نویسد:

آقای ناصر طاهری

به منظور اجرای مراسم تاریخی 28 مرداد در پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در مرکز [،] لازم است خود شما و هشت نفر کدخدایان مشروحه زیر[:]

1_ غلامحسین سیاه پور جلیل 2_ بیژن منصوری 3_ یداله ارجمند 4_ هدایت شجاعی 5_ اسماعیل مظفری 6_ شیروان نگین تاجی 7_ آقا محمد پناهی 8_ اله قلی جهانبازی

طوری به شیراز حرکت نمایید که عصر روز 19/5/33 در شیراز خود را در ستاد لشکر به اینجانب معرفی نمایید[.] هر یک از کلانتران و کدخدایان بایستی با یک دست لباس رسمی یا معمولی و یک دست لباس محلی (قبا _ شال _ کلاه سفید[و] چقه زناره) همراه داشته باشند[.] حرکت و مراجعت آنها از شیراز به طهران و بالعکس و پذیرایی آنها به عهدة ارتش خواهد بود[.] لازم است به عموم کدخدایان

ص: 519


1- رجوع شود: سیدمصطفی تقوی مقدم، همان، ص 620 (بخش اسناد و تصاویر).

منظور صریحاً ابلاغ نمایید که بایستی از هر جهت مراقب باشند و حفظ حیثیت افراد ایل بویراحمدی را مراقبت نموده و عملی که موجب سرزنش ایل واقع شود از آنها سر نزند[.] در هر حال انتظار دارم که خود شما کاملاً مراقب وضع آنها باشید که عملی برخلاف که موجب سلب آبروی افراد ایل باشد از آنها سر نزند[.] بدیهی است اینجانب یا افسر دیگری از لشکر در معیت آنان بوده و مراقب اعمال و رفتار آنها می باشد...»(1)

ناصرخان طاهری، پشت همین نامه، به ملاغلامحسین می نویسد:

خالوئی محترم ملاغلامحسین سیاه پور

پس از احوالپرسی [،] فوری فوری به رسیدن کاغذ حرکت نموده بیایید که با سایر کدخدایان به اتفاق جناب سرگرد [اسودی] به طرف تهران حرکت نماییم... این مسافرت به تهران خیلی واجب است و آبرومندی دارد[.] اینجانب این چند کلمه را محض خودت نوشتم که خیال نکنید به شما نگرانی دارم و فوری حرکت نمایید...(2)

در حقیقت، ملاغلامحسین همواره نسبت به حکومت پهلوی دوم بی اعتماد و معارض بود.

آخرین تلاش های مخالفت آمیز وی با حکومت پهلوی، از اواخر سال 1341 آغاز و تا اواسط 1343 ادامه یافت. سرانجام در پی اسارت طایفة جلیل، او و یارانش مجبور شدند «تسلیم» شوند. آنچه در طی مبارزات طولانی مدت وی _ از 1320 تا 1343 _ آشکار است، حمایت عمومی و بی دریغ عامة طایفة جلیل نسبت به او است. به علاوه، در هر مرحله از مبارزات و درگیری های او، تعداد زیادی از جوانان و میان سالان دلاوری از طایفة جلیل، صادقانه و برادرانه همراهیش می کردند.

در آخرین مبارزه با حکومت پهلوی (اواخر 1341 تا اواسط 1343)، تقریباً تمام جنگجویان جوان طایفه مشارکت مؤثر و فعال داشتند. از جمله در مجمع مشورتی سران بویراحمد، در دروهان و نیز نبرد توت نده، چند نفراز جلیلیان به نام های کازلفعلی پناهی، ملایدالله کریمی، ملابمانعلی ایروانی، علی حیدر براتی، بندر باقری، علی رنجبر،

ص: 520


1- آرشیو خصوصی نگارنده و بایگانی اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

نادر قلی پور و بهرام امینی با ملاغلامحسین حضور یافته بودند. جمع دیگری از جلیلی ها به اسامی ملامحمدباقر علیزاده، ملارحیم عابدی و برادرش ملامیرزاکاجهان جویبارنژاد، کاالله کرمی و مشهدی منصور مسعودی با عده ای از قاید گیوی ها شرکت کرده بودند.

هر چند در درگیری توت نده، تعداد آنان اندک بود؛ اما در وقایع تنگ برین، ده بزرگ و گجستان، جلیلیان بسیاری مشارکت داشتند. پس از جنگ گجستان نیز بسیاری از جنگجویان جلیلی به همراه ملاغلامحسین، در کوهها و دره ها مقاومت و مبارزه می کردند. سرانجام در اوایل سال 1343 که حکومت پهلوی، محاصرة نظامی _ سیاسی طایفة جلیل را آغاز کرد، ملاغلامحسین همة جلیلیان همراهش را موظف به حضور در جمع مردم طایفه نمود. در این موقع، هر چه تعداد آنان اندک تر بود، حفظ و حراست ایشان آسان تر می نمود. بالاخره با صلاحدید عموم، اکثریت قریب به اتفاق آنان مرخص شدند. اما، چهار تن از آنها به دلایل مختلف، نزد او ماندند. غلامحسن محمدی، کُردی انصاری، حسنقلی فرخی و ترکی پیرایش چهار تنی بودند که همراه وی ماندند و سرانجام جان شیرین را فدا کردند. آنان، از جنگجویان اولیه و مؤثر جنگ گجستان بودند. شجاعت و دلیری آنها در نبرد مهم و حساس گجستان، مشهور و زبانزد شد. غلامحسن محمدی که از بقیه بزرگ تر بود، بسیار شوخ طبع، پرطاقت و هیکل مند و نترس بود. وی پسرعموی ملاغلامحسین بود. حسنقلی فرخی (= ایزدی) که پسرعمة ملاغلامحسین و غلامحسن به شمار می رفت، جوانی بسیار چابک، تیزدست و شجاع بود. وی به رغم جوانی، از تجربة جنگی بسیار بالایی برخوردار بود. شاعر عشایری، در وصف این دو می گوید:

غلامحسنی بود و حسنقلی که هر یک به کردار شیر یلی(1)

ترکی پیرایش، پسر ارشد «باباعلی» سلمانی مورد احترام محل، از جوانان زرنگ، باشهامت و چابکی بود که از اوان نوجوانی تا دم مرگ مثل یک برادر فداکار و باوفا، همراه و همدم ملاغلامحسین بود. او که از ایام نوجوانی، تعلیمات نظامی را از جنگجویان طایفه، خاصه ملاغلامحسین، آموخته بود، در جنگ گجستان آن را نشان داد.

ص: 521


1- چنانکه پیشتر آورده شد، این شعر از سروده های ملادرویش دشتیان است.

شاعر عشایری، در توصیف عملکرد او در جنگ گجستان، می گوید:

هم_ان ترکع_لی، آن ج__وان نج_یب

بود ه__ر زم_ان بر خ__روشد هم__ی

نه ت_رس و نه خوفی نم_ی داشت اویسرش پر زکینه، دلش پرنهیب

تو گفتی که دریا بجوشد همی

ک__ه ش__یر س__یاهپور ب_ُد پشت اوی

باری، بر اساس اعلامیة شماره 17، ملاغلامحسین و یارانش همه «عفو»ناشده و محکوم به اشدّ مجازات بودند. خود او و کردی انصاری، نامشان در اعلامیه ذکر شده بود. اما یارانش، چون غلامحسن، ترکی و حسنقلی، به دلیل همراهی و حمایت ایشان و استمرار مبارزه، مجرم و محکوم شمرده می شدند؛ زیرا در اعلامیه شماره 17 آمده بود:

... کسانی که خود را معرفی و اسلحه خود را تحویل نمایند در امان بوده و بر عکس چنانچه دست از شرارت برنداشته و در اطراف اشرار و خائنین باقی بمانند با آنها مانند یاغیان و خائنین رفتار و پس از دستگیری به اشدّ مجازات محکوم خواهند شد(1)

به رغم این مسایل، سرلشکر اردوبادی ظاهراً بر مبنای اقتدار و اختیار خویش، مطمئن بود که ملاغلامحسین را از محاکمه و اعدام نجات خواهد داد. بنابراین، به کُردی انصاری که نامش در اعلامیة شماره 17 آمده بود _ و محروم از عفو شاهانه بود _ امان نامه ای به خط خویش داد و آزاد اعلام کرد. طبعاً دیگر همرزمان ملاغلامحسین، از نظر سرلشکر اردوبادی «آزاد» بودند؛ اما، مأموران ویژه حکومتی _ اعم از ژاندارمری، ساواک و ارتش _ آنان را زیر نظر داشتند. با وجود مراقبت مأموران ویژه، کردی انصاری از فرصت استفاده کرد و زیرکانه از محل مراسم خارج شد. دیگر یاران ملاغلامحسین _ ترکی پیرایش، غلامحسن محمدی و حسنقلی فرخی _ البته در مجلس حضور داشتند. حتی، حسنقلی فرخی که از گفته های برخی افراد فهمیده بود ممکن است دایی اش «ملاغلامحسین» را عفو ندهند و اعدام نمایند؛ از سرنگرانی و عصبانیت رو به کی هادی پناهی _ از کدخدایان مشهور قایدگیوی _ کرد و گفت: «اگر تا ده روز دیگر دایی ام را سالم برنگردانند، دهها تن از شماها را خواهم کشت.»

معهذا، پس از آنکه ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی در جیپ مخصوص

ص: 522


1- آریانا، همان، ص 238.

سرلشکر سوار شدند و حرکت کردند، مأموران ویژه حکومت همرزمان او را به اجبار سوار اتومبیل های نظامی نمودند و اعزام داشتند. بدین ترتیب، ملاغلامحسین و سه تن از یارانش، مجدداً در سرنوشت هم شریک شدند. هیچ معلوم نیست که ملاغلامحسین و سرلشکر اردوبادی، چه موقع از اعزام این سه نفر مطلع گردیدند. به نظر می رسد، سرلشکر اردوبادی، آنچنان از گرفتن «تأمین نامة» محمدرضا شاه برای ملاغلامحسین اطمینان داشته، که توجهی به اعزام یاران ملاغلامحسین نکرده است. در هر حال، سرلشکر اردوبادی، عصر روز 28 مرداد 1343، ملاغلامحسین را با خود به تهران برد. اما روز 29 مرداد که شاه مملکت، اجازة ملاقات به آنان نداد و سرلشکر را معزول کرد، ملاغلامحسین به زندان برده شد. ظاهراً همان روز _ یا یک روز بعد _ یاران ملاغلامحسین از طرف ژاندارمری فارس، تحت الحفظ به تهران اعزام گردیدند و در جایی جدا از وی زندانی گشتند. بنابراین، ملاغلامحسین تا روز نهم مهرماه که در فرودگاه مهرآباد مجدداً یارانش را ملاقات کرد، نمی دانست چه بر سر آنها آمده است. بدین گونه، هر چهار نفر از تهران به شیراز اعزام و زندانی گردیدند و سه ماه بعد نیز در شیراز تیرباران شدند. این افراد _ و کسانی چون آنان _ بنا به گفتة همعصران خویش، دلاورانی نترس و شجاع بودند که هیچ گاه زیر بار ظلم نرفتند و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح دادند. یکی از مأمورین ویژه ساواک، در گزارشی از اجتماع کلانتران مشهور ایل قشقایی در خانه «زکی خان فرهنگ دره شوری» _ در اواخر آبان 1343 که هنوز ملاغلامحسین و یارانش اعدام نشده بودند _ می نویسد:

... پس از لحظه استراحت در منزل آقای زکی فرهنگ [دره شوری] عکس غلامحسین جلیل بویراحمدی و فرزندان او را آقای زکی فرهنگ بیرون آورده[،] پس از دیدن آقای ملک منصور قشقایی[،] آقای زیاد سترگ [دره شوری] و فریدون کشکولی و زریر فارسیمدان و امیر تیمور کشکولی و امیر تیمور شش بلوکی و محمدحسن دره شوری کلیه نگاه کرد[ند] و بعد آقای عبدالله کشکولی و حسین خان شش بلوکی اظهار داشتند(1) که واقعاً مردمان غیور[ی] می باشند که هیچ وقت

ص: 523


1- اصل: داشت.

زیر بار نخواهند رفت [و] فعلا به اشتباه به دام افتاده اند...(1)

بدین گونه، سرنوشت این مردمان غیور، همچون صدها غیورمرد دیگر عشایر جنوب، اعدام به دست حکومت پهلوی بود.

ص: 524


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

فصل نهم: پیامدها و تأثیر های قیام عشایر

سرکوب قطعی و دایمی عشایر

پیامدها و تأثیر های قیام عشایر(1)

به نظر می رسد قیام عشایر جنوب سردمداران رژیم پهلوی را به این نتیجه رسانید که سرکوب قطعی و دایمی عشایر لازم و ضروری است. بنابراین، شیوه های متعدد این سرکوب اعمال و اجرا شد. به احتمال زیاد، این اظهارنظر مورخ بیگانه _ که کتابش از منابع طرفدارانه حکومت پهلوی به شمار می رود _ درست باشد که: «احتمال دارد که دولت در نظر داشت از حوادث پیش آمده در فارس استفاده کند و یک بار و برای همیشه قدرت عشایر را در هم بشکند.»(2) همین نویسنده، به درستی احتمال می دهد که بمباران «ایل بویراحمدی» _ و البته دیگر ایلات جنوب _ نشان از آغاز «تصفیة نهایی» آنان بود(3) پیشتر گفته شد که پس از قتل اتفاقی مهندس ملک عابدی در فیروزآباد فارس، سردمداران حکومت پهلوی دوم حملات زهرآگین تبلیغاتی و مسلحانة خویش را به عشایر منطقه آغاز کردند. حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی وقت، به صراحت اعلام کرد: «به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه می دهیم. ما عشیره نمی شناسیم.»(4)

ص: 525


1- در حقیقت، تمام مواردی که در فصل «سرکوب قیام» بدان پرداخته شده، از پیامدهای مهم قیام عشایر جنوب محسوب می شود. در این فصل، علاوه بر موارد گذشته به برخی دیگر از پیامدها و تأثیرات قیام عشایر، نیز اشاره شده است.
2- ای وری، همان، جلد سوم، ص 192.
3- همان، جلد دوم، ص 63.
4- اطلاعات، 8 آذرماه 1341، ص 1.

وقتی از نظر وزیر «روشنفکر» کشاورزی، «چادرنشینی» و عشایری، یک «افتضاح» بود؛ اعتقاد یک «سپهبد» نظامی، نظیر کریم ورهرام استاندار فارس چگونه باید باشد؟ او در مصاحبه با مجلة تهران مصور _ در بهمن ماه 1341 _ می گوید:

ما دیگر کسی را به نام (عشایر) نمی شناسیم... دولت ایران از دو ماه قبل در خاک فارس و شاید هم همه نقاط کشور [،] کلمة (عشایر) را از مکاتبات خود حذف کرده است... در فارس کلیة سازمانهای عشایری ارتش حذف شده و افسرانی که به نام (افسران عشایری) نامیده می شدند از مناطق مختلف احضار شده اند(1)

حاکمان رژیم _ از روشنفکر گرفته تا نظامی و بی سواد _ با چنین تفکری به جنگ «عشایر» جنوب آمده بودند. جالب است، این افکار و اقدامات از همان اوان داستان که با قتل ناگهانی و بدون برنامه یک مأمور اجرای اصلاحات ارضی _ پیش از اعلام انقلاب سفید و لوایح شش گانه _ روی داد، آغاز گردید. بنابراین، با شروع قیام عشایر در اسفند 1341، حکومت پهلوی با تمام توان به فکر سرکوب قطعی و دایمی عشایر افتاد. شیوه های متعدد این سرکوب نیز از همان اسفندماه شروع شد و تا سکوت کامل عشایر در سال 1343 ادامه یافت. بمباران های مستمر و متوالی و بی رحمانه، دستگیری و بازداشت های همگانی، اعدام سریع بی گناهان و گناهکاران، زندانی های طولانی مدت و از همه بدتر و ناجوانمردانه تر شکنجه ها و عذاب های صعب و سنگین، در راستای سرکوب کامل و قطعی بود(2) وقتی در سال 1343 آخرین مبارزان عشایر تسلیم و اعدام شدند، دیگر سکوت مطلق بر عشایر فارس مستولی گردید. بسیاری از بزرگان عشایر _ از خان گرفته تا کدخدا _ مطیع محض حکومت شدند و همراه و همدست نظامی و مأمور جزء دولت در چپاول رعیت های «دهقان» شده و در تطاول عامة ایلات، شریک گردیدند. به جز حرکت بهمن قشقایی و یاران معدودش در سال 1344، دیگر حتی یک تن از مردان عشایر جنوب دست به تفنگ نشد تا از فشار حکومت پهلوی برعامة عشایر بکاهد. معدود یاغیان پیشین، که ظاهراً «تأمین» یافته بودند و در کنار سر و همسر

ص: 526


1- تهران مصور، (شماره 1015، 26 بهمن 1341)، ص 9.
2- محمد بهمن بیگی _ نویسنده مشهور عشایری _ به درستی می نویسد که: «در تاریخ ننگین ستم هایی که بر عشایر رفته است [،] شکنجه ها بیش از اعدام ها سزاوار لعنت و نفرین هستند...» (بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود، ص 174).

می زیستند، به آسانی _ و البته به ترفند و حیله _ به دست نظامیان و مزدوران ایلی به قتل رسیدند. سکوت سنگین و درازمدت دیگری بر عشایر و ایلات جنوب حکمفرما شد، و تا 13 سال بعد که تمام ملت ایران به پا خاست، تداوم یافت. در طی مدت این 13 سال، دولت حاکم مطلق بود و سیاست های آن به دست مأموران و نظامیان حکومت _ و همراهی و همسازی برخی سران قوم _ اعمال و اجرا می شد. یک بار دیگر، حکومت پهلوی بر ایلات و عشایر مسلط گردید و جز مزدوران و مجیزگویان، کسی اجازة حضور در صحنه را نداشت. پاسگاههای ژاندارمری دایر شد و عنان کامل عشایر و ایلات را در دست گرفت؛ و حکومت، نظم قبرستانی و استبدادی خویش را اعمال کرد. عشایر، دیگر سرکوب قطعی و دایمی شده بودند. کاری که رضاشاه «قلدر» به طور کامل نتوانست فرجام بخشد، پسرش محمدرضا شاه _ با کمک بیگانگان _ به خوبی انجام داد. در واقع، مهم ترین و ارزشمند ترین پیامد قیام عشایر جنوب برای حکومت پهلوی، سرکوب قطعی و دایمی عشایر بود. این سرکوب، به گونه ای بود که معدود جنگجویان و یاغیان بازمانده عشایر جنوب _ که غالباً تأمین داده شده بودند _ یک به یک «ترور» مسلحانه گردیده از میان برداشته شدند. معروف ترین این جنگجویان، کُردی انصاری، دشتی گله زن، مسیح بولوردی و برادران خوردُل موصلو بودند.

نقش آمریکا و دیگر بیگانگان در سرکوب قیام عشایر

هر چند در باب نقش آمریکا و دیگر بیگانگان در سرکوب قیام عشایر جنوب _ آن گونه که باید _ اسناد محرمانه و مهم در دست نیست؛ اما قراینی وجود دارد که نشان می دهد بیگانگان _ خاصه آمریکا و انگلیس _ نقش مهمی در سرکوب قیام عشایر جنوب ایفا کرده اند. بنا به نقل روزنامه های رسمی، چهار روز پس از قتل ملک عابدی، دو هیأت از سناتورهای آمریکایی برای بررسی «طرح های مستشاران و هیأتهای نظامی آمریکا در ایران» و نیز کسب «اطلاعات دست اول دربارة وضع نظامی و سیاسی ایران» وارد تهران گردیده و با مقامات ایرانی مذاکره نمو ده اند(1) بنا به نوشتة نشریه محلی پارس، این هیأت «برای دیدار از تأسیسات مرکز پیاده و لشکر 10 فارس به شیراز وارد

ص: 527


1- رجوع شود: کیهان، (24 آبان 1341، شماره 5802)، ص 1.

شدند. مدت اقامت این هیأت در شیراز 3 روز» تعیین شده است(1)

در بحبوحة دستگیری های گسترده و بازجویی های شکنجه آمیز صدها عشایر متهم به قتل ملک عابدی در فیروزآباد فارس، برای نخستین بار از دستگاهی آمریکایی به نام«دروغ سنج» که تنها متخصص آن یک فرد آمریکایی بوده استفاده شده است.

خبرنگار کیهان، در گزارش های مکرر و مهیج خویش از دستگیری و بازجویی متهمان قتل ملک عابدی، «طرز کار دستگاه کشف دروغ» را این گونه گزارش داده است:

دستگاه کشف دروغ که از چند روز پیش مورد استفاده قرار گرفته است، طرز کار آن به این شرح است: قسمتی از دستگاه را به بازوی متهم می بندند و دستگاه را به برق وصل می کنند، در همین موقع از متهم بازجویی می شود، متهم به محض اینکه شروع به صحبت کرد وسیلة موادی که روی نوار کاغذ در حرکت است آثاری از خود به جای می گذارد، هر وقت خطوط منظم و دقیق باشد معلوم است که متهم مطالب را آنچه که واقع بوده اظهار داشته ولی موقعی که دروغ می گوید چون دچار هیجان و ناراحتی فکری قرار می گیرد آثار آن دقیق و منظم نیست. متخصص این کار در ایران فقط یک نفر آمریکایی است که فعلاً در فیروزآباد از متهمین بازجویی می کند(2)

بدین گونه، حمایت و حضور آشکار عناصر آمریکایی در خاموش ساختن قیام عشایر جنوب، در همین نخستین واقعه نمود پیدا کرده است. جای تردید نیست، که پس از اعلام «انقلاب سفید» و طرح اصلاحات آمریکایی، حمایت و پشتیبانی سردمداران و مسئولان آمریکا بیشتر و بیشتر شده است.

یکی از مشهورترین و فعال ترین عناصر آمریکا در ایران، سرهنگ گراتیان یاتسویچ بود که از مهرماه 1336 «به عنوان دبیراول سفارت آمریکا وارد تهران شد و طی دوران اقامت خود دارای سمت های پوششی چون مستشاری سازمان برنامه و (از 1341) وزیرمختاری سفارت آمریکا بود.»(3) وی که مدت شش سال در ایران انجام مأموریت نموده است؛ در فروردین 1342 و در اوج قیام عشایر به فارس مسافرت کرده است.

ص: 528


1- پارس، (هشتم آذرماه 1341، شماره 2658)، ص دوم.
2- کیهان، (7 آذر 1341، شماره 5813)، ص 16.
3- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، چاپ هشتم، تهران: اطلاعات، 1374، ص 224.

همراه وی در این سفر، «رابرت کومر، کارشناس عالیرتبه «سیا» در جنگ های چریکی» بود(1) مسافرت دو تن از مقامات مهم آمریکایی به فارس و دیدار و مشورت با مسئولان فارس _ از جمله رئیس ساواک _ حاکی از نظارت مستقیم سازمان سیا بر عملیات سرکوب عشایر جنوب است(2)

یاتسویچ، پس از بازگشت به تهران، در نامه ای دوستانه به تاریخ بیستم فروردین 1342، به ریاست ساواک فارس و بنادر، سرهنگ مسعود حریری می نویسد:

اینجانب مایل است از لطف و محبت سرکار و کارمندان مربوطه نسبت به دوستدار و آقای رابرت کومر ضمن دیدار ما از شیراز در روزهای یکشنبه و دوشنبه [18 و 19] بار دیگر صمیمانه تشکر نمایم. ما در مورد ترتیب ملاقاتمان با تیمساران ورهرام و آریانا و همچنین در مورد ترتیب اقامت ما در شیراز که به بهترین وجهی انجام گرفت عمیقاً خود را نسبت به جنابعالی مدیون می دانیم و نیز در مورد مذاکرات بسیار جالبی که در مورد مسائلی که علل اصلی اوضاع جاری فارس را تشکیل می دهد با هم به عمل آوردیم و همچنین نسبت به راه حلهای بسیار منطقی که جنابعالی چه در مورد تصمیماتی که باید فعلاً و چه آنهایی که باید بعدها نسبت به این مسائل اتخاذ گردد ارائه نمودید خود را مدیون سرکار می دانیم. ایده های جنابعالی ما را تحت نفوذ قرار داد و مایلم به شما اطمینان بدهم که منتهای کوشش را به عمل خواهیم آورد که این ایده ها را هر موقع که باعث تأمین کمکهای مورد لزوم به خصوص استان فارس شود ارائه دهیم...»(3)

سندی در دست است که ساواک فارس، در مطلبی مختصر، به «ملاقات مستشار آمریکایی با تیمسار آریانا و مذاکرات آنان در مورد نحوة تقسیم خواروبار و یکی دو موارد دیگر» اشاره نموده است.(سند شماره 28) احتمال داده می شود «یکی دو موارد دیگر» که به دلایل امنیتی بیان نشده، همان قیام عشایر و چگونگی سرکوب آن بوده است. در واقع مهم ترین مسئله حکومت در جنوب، قیام عشایر بود. تقریباً یک هفته پس از جنگ مهیب گجستان و ضربه سنگینی که بر ارتش محمدرضا شاه وارد آمد، سیزدهمین دورة

ص: 529


1- همانجا.
2- همان، ص 225.
3- همانجا.

«کمیته نظامی پیمان مرکزی سنتو» در ایران تشکیل شد. در این کمیته، مقامات عالی رتبه نظامی از کشورهای آمریکا، انگلیس، ترکیه، پاکستان و ایران شرکت کرده بودند. ارتشبد ماکسول تایلور رئیس ستاد مشترک ممالک متحده آمریکا، دریاسالار اول مونت باتن وزیر دفاع پادشاهی انگلیس، سپهبد کمال الدین گوگالین از ترکیه، ارتشبد محمد موسی از پاکستان و ارتشبد حجازی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ارتش شاهنشاهی ایران در جلسات مربوط به کمیته نظامی پیمان مرکزی سنتو شرکت داشتند(1)

هر چند اطلاعی از مذاکرات و تصمیمات محرمانه آنان منتشر نشد؛ اما به نظر می رسد وقایع جاری کشور ایران، خاصه قیام مسلحانه عشایر جنوب، بحث و بررسی شده است. به احتمال زیاد، در این مذاکرات، همفکری و مشورت اعضای کمیته نظامی پیمان مرکزی سنتو درباره خاموش نمودن قیام عشایر جنوب، ارایه و تأثیر گذاشته است. به علاوه، دریاسالار لرد مونت باتن در مورخه 9 اردیبهشت ماه با هواپیمای اختصاصی خود وارد شیراز شده است.

ارتشبد حجازی در نامه مورخ 3/2/1342 به سپهبد آریانا فرماندهی نیروهای عملیاتی جنوب اعلام داشته: «نظر باینکه ساعت 0830 روز دوشنبه 9/2/42 دریاسالار لرد منباتن [مونت باتن] رئیس ستاد دفاع انگلستان با هواپیمای اختصاصی خود [به] فرودگاه شیراز وارد خواهد شد. خواهشمند است تیمسار سپهبد ورهرام استاندار [فارس] در فرودگاه از ایشان استقبال به عمل آورند[.] در مورد گارد تشریفاتی به نیروی زمینی دستور لازم داده شده است.»(2)

اگرچه، اطلاعی از اهداف مسافرت دریاسالار انگلیسی و نتایج آن در دست نیست؛ اما می توان حدس زد از مقاصد مهم وی نظارت مستقیم و نزدیک بر جریان اوضاع جنوب و چگونگی سرکوب قیام عشایر بوده است.

اعضای کمیته نظامی پیمان سنتو به همراه پادشاه ایران محمدرضا شاه، روز یکشنبه هشتم اردیبهشت ماه، ناظر «مانور بزرگ ارتش» در اطراف قم بودند. در این مانور، جت های جنگی ارتش، مواضع فرضی تعیین شده را بمباران می کردند. این در حالی بود

ص: 530


1- مهنامه ارتش، (سی و یکم اردیبهشت ماه 1342، شماره 2)، ص 4.
2- آریانا، همان، ص 202.

که هواپیماهای جنگی ارتش، قریب یک هفته پیش به گونه ای واقعی مناطق عشایری کهگیلویه و بویراحمد، سرخی و ممسنی را بمباران می نمودند. در واقع، تمرینات مانوری خلبانان جنگی ارتش در روز هشتم اردیبهشت ماه، از مدتها پیش در جهت سرکوب قیام عشایر جنوب آغاز شده بود.

پیشنهاد های سرلشکر پاکروان و

تأسیس فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد

یکی از مهم ترین تأثیرات قیام عشایر، استقلال و جدایی مناطق بویراحمد، کهگیلویه و گچساران از استان های فارس و خوزستان بود. تا قبل از تأسیس فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد، بخش های کهگیلویه و گچساران جزو خوزستان بود و منطقه بویراحمد جزو فارس. اما، نقش و تأثیر برجسته جنگجویان بویراحمد و تحمیل ضربات سنگین بر حکومت پهلوی _ خاصه جنگ گجستان _ متولیان رژیم را بدین نتیجه رسانید که برای کنترل بیشتر و نظارت مستمر و دقیق تر، منطقه و مردم آن را محدود و مستقل و از عشایر دیگر جدا نمایند. این تصمیم، سهولت سرکوب و خاموش نمودن مخالفت های احتمالی را ممکن می ساخت. به علاوه، حکومت پهلوی یک بار دیگر می توانست _ پس از اقتدار دهة 1310 تا 1320 _ به طور کامل و مستبدانه، عنان حاکمیت منطقه را در دست گیرد.

بنابراین، سرلشکر پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در تاریخ 26 خردادماه 1342، پیشنهاد های متعددی به نخست وزیر کشور ارائه داد، تا «برای رفع کلی مشکلات و جلوگیری از نظایر حوادث اخیر» و «بهبود اوضاع منطقه بویراحمد» مؤثر واقع شود(1)

وی ابتدا به «موقعیت عالی» منطقه بویراحمد و وجود «منابع طبیعی» نظیر «آب» و «کوهستانهای پوشیده از جنگل» اشاره نموده، که «برای هر نوع عمران و آبادی آمادگی داشته و می توان سرزمین آنجا را به صورت یک منطقه نمونه درآورد.» اما، «متأسفانه در گذشته به علل گوناگون توجهی به این ناحیه نشده» است.

ص: 531


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

سپس، بر اساس شیوة معمول و مرسوم حاکمان رژیم _ که همه نوع اتهام و توهین به عشایر جنوب وارد می کردند _ معتقد است: «در اثر نبودن راه و جاده [و] عدم وجود ادارات و تأسیسات دولتی [و] عدم توجه به وضع اجتماعی و اقتصادی آنجا»، مردم منطقه «به کلی از تمدن امروزی بی بهره مانده و می توان گفت به صورت نیم وحشی زندگی می نمایند.»

هر چند، نبودن راه و جاده و عدم وجود ادارات و تأسیسات دولتی و عدم توجه به اوضاع اجتماعی و اقتصادی یک منطقه، اهالی آن را از برخی مظاهر «تمدن امروزی» محروم و بی بهره می نماید؛ اما این مهم «کلی» و عمومی نیست و نمی توان محروم شدگان را «نیم وحشی» خواند. البته، این قبیل نوشته ها و گفته ها از شعارهای رایج سردمداران رژیم پهلوی در جهت تضعیف، تخفیف و تحقیر عشایر قیام کننده بود و هیچ با واقعیت و حقیقت، انطباق نداشت(1) غالباً حکومت های استبدادی، برای توجیه عملکرد ستمگرانه و غیرمردمی خویش، هرگونه مخالفت و اعتراض مردمی را به «وحشی گری» و «بی فرهنگی» و «جهالت» منسوب می نماید. به علاوه، حاکمان رژیم برای توجیه اعمال ظالمانه خویش و عدم تأمل و تدبر در علل و اسباب قیام های مردمی و توجه به حقوق حقة آنان، فرافکنی نموده، تمام معایب و نقایص را به تودة مردم نسبت داده است. عشایر جنوب نیز بخشی از مردم ایران بود، که هرگونه اعتراض آنان، به بی فرهنگی و وحشی گری و جهالت متهم می گردید.

باری، در میان پیشنهاد های سرلشکر پاکروان، آنچه سریع جامة عمل پوشید، تأسیس فرمانداری کل بویراحمد و کهگیلویه بود. وی، پیشنهاد «تجدیدنظر در وضع جغرافیایی و تقسیم بندی اجتماعی و سیاسی منطقه و تشکیل یک فرمانداری کل و انتخاب یک افسر

ص: 532


1- نقل است، پس از سرکوب قیام و استقرار حکومت نظامی در بویراحمد، یکی از مقامات عال رتبة آمریکا سفری به یاسوج می نماید و از سرهنگ علیزاده، فرماندار کل می خواهد که از کلانتران بویراحمد، کسی را نزد او بیاورند. بنابراین، محمدحسین خان طاهری را _ که به دلیل اتخاذ سیاست بی طرفی محفوظ مانده بود _ نزد او برده اند. چون کلانتر بویراحمدی را با کت و شلوار و کراوات و به اصطلاح «اتوکشیده» می بیند، به کنایه می گوید: «چطور بین بویراحمدی ها که «وحشی» و «بی فرهنگ»اند شما این گونه اید؟» وقتی مترجم، مطالب او را ذکر می کند، محمدحسین خان با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «به نظرم، شما آمریکایی ها «وحشی» هستید، که مرد بزرگی چون «کندی» را در وسط خیابان ترور می کنید.» با این پاسخ صریح، مقام آمریکایی شرمنده و خجلت زده می شود. معهذا، معلوم می گردد تلقی مقامات آمریکایی و حاکمان حکومت پهلوی، مثل هم بوده است.

شایسته و دلسوز برای ادارة امور محل» را داده بود. دیگر پیشنهاد های وی عبارت بود از:

1_ ایجاد راههای خوب و مربوط نمودن این ناحیه به اصفهان و بهبهان و فارس به طوری که راههای مزبور برای تمام مدت سال قابل استفاده باشد.

2_ تأسیس و ایجاد ادارات و مؤسسات دولتی برای رسیدگی به وضع عمومی مردم.

3_ احداث و ایجاد کارخانجات برق با توجه و استفاده از آبشارهای طبیعی موجود در محل.

4_ ایجاد مدارس ابتدایی و حرفه ای و تشویق مردم [به] کسب علم و دانش...

5_ ایجاد مؤسسات بهداشتی و آشنا نمودن مردم به اصول بهداشت.

6_ ایجاد کارخانجات تولیدی از جمله کارخانه قند _ کبریت سازی و غیره.

7_ ایجاد مؤسسات کشاورزی و دامپروری و آشنا نمودن مردم به وسایل مدرن و مکانیزه امروزی...

رئیس ساواک کشور، در پایان هشدار داده بود: «چنانچه توجهی نسبت به موارد معروضه فوق به عمل نیاید در آتیه به هیچ وجه نمی توان به آرامش آن منطقه امیدوار شد و احتمال می رود هر آن به عللی که قبلاً به عرض رسیده مشکلات تازه ای برای دولت ایجاد گردد.»

به دنبال پیشنهاد های سرلشکر پاکروان، تصمیم به تأسیس فرمانداری کل بویراحمد و کهگیلویه گرفته شد. وزیر کشور، «دکتر مهدی پیراسته»، روز جمعه هفتم تیرماه 1342 در جمع عده ای از کدخدایان بویراحمد اعلام کرد: «به فرمان شاهنشاه و تصمیم دولت مقرر است که فرمانداری کل در ناحیه بویراحمدی تأسیس شود و به احتیاجات مردم این منطقه توجه لازم مبذول گردد.»(1) همین روزنامه، یک روز بعد در بخش اخبار «شهرستانها» نوشت:

در مناطق بویراحمدی فرمانداری کل تأسیس می شود... آقای دکتر پیراسته وزیر کشور صبح روز جمعه [7 تیرماه] با سران عشایر بویراحمدی درباره تأسیس فرمانداری کل در منطقه بویراحمدی مذاکره کرد و از روی نقشه ای که با خود به

ص: 533


1- کیهان، (8 تیرماه 1342، شماره 5979)، ص 12.

شیراز آورده بود و مناطقی را که دولت در نظر دارد در آنها درمانگاه و دبیرستان تأسیس نماید و همچنین منطقه ای را که دولت برای تأسیس فرمانداری کل در نظر گرفته است [به] سران عشایر نشان داد. فعلاً به موجب اوامری که شاهنشاه جهت انجام کارهای عمرانی در منطقه بویراحمدی فرموده اند قرار است در میان دشت [؟] و یاسوج فرمانداری کل تأسیس گردد.»(1)

وزیر کشور، در بخش دیگری از سخنان خود، خطاب به بویراحمدی ها گفته است:

کاری می کنیم که از هر گوشه بویراحمدی طلا جمع شود... به دستور اعلیحضرت همایونی در منطقه بویراحمدی و ممسنی اصلاحاتی شروع خواهد شد. در منطقه بویراحمدی فرمانداری کل تأسیس می شود. با اجرای برنامه هایی که طرح کرده ایم منطقه فارس و مخصوصاً بویراحمدی تبدیل به یک منطقه آباد و سرسبز خواهد شد و ان شاءاله با کمک مردان وطن پرست و عشایر ممسنی و بویراحمدی کاری خواهیم کرد که از هر گوشه و کنار این منطقه طلا جمع آوری شود...(2)

در پی این سخنان، وزیر کشور پیشنهاد مکتوب تأسیس فرمانداری کل بویراحمد و کهگیلویه را به نخست وزیر ارائه داد؛ که در جلسة مورخ 22 تیرماه 1342 هیأت وزیران به تصویب رسید. در تصویب نامه دولت آمده بود:

منطقه بویراحمد سردسیر و گرمسیر تبدیل به فرمانداری کل بویراحمدی و کهگیلویه گردد [و] مرکز فرمانداری کل بویراحمدی و کهگیلویه[،] یاسوج خواهد بود و شهرستانهای آن و بخشهای هر یک به قرار ذیل است.

1) شهرستان بویراحمد سردسیر که از استان فارس منتزع می شود[،] مرکز آن یاسوج [و] شامل دو بخش:

الف _ بخش حومه شامل تل خسرو _ دشت روم _ سفیددار و تنگ تامرادی _ جلیل و بابکان.

ب _ بخش دوراهان [دروهان] شامل سی سخت _ پاتاوه و میمند _ نقاره خانه _ چنار[_] مارگان _ لوداب و زیلائی.

ص: 534


1- همان، 9 تیرماه 1342، (شماره 5980)، ص 6. (منظور از دشت معلوم نیست، شاید «دشت روم» یا «دشت سروک» باشد.)
2- همان، ص 7.

2) شهرستان کهگیلویه که از استان خوزستان منتزع می شود[،] مرکز آن دهدشت [و] شامل پنج بخش... است[:]

1_ بخش حومه 2_ لنده 3_ بهمئی 4_ باشت 5_ گچساران و دوگنبدان...(1)

بدین ترتیب، مهم ترین اقدام اصلاحی و ظاهری حکومت پهلوی در پی قیام عشایر جنوب _ خاصه بویراحمد و جنگ مشهور گجستان _ تأسیس فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد بود. مرکز این فرمانداری، یاسوج تعیین گردید که تقریباً خالی از سکنه بود؛ و هیچ سرپناهی جز چند دکانک «کپری» پیله وران اردکانی و یکی دو اتاقک گِلی، نداشت.

محمد بهمن بیگی، به درستی بهترین تعبیر را در باب چگونگی تأسیس استان کهگیلویه و بویراحمد، بیان کرده است. او می گوید: «استان بویراحمد تنها استان ایران بود که نه به دلیل جمعیت، نه به دلیل وسعت، نه به دلیل ثروت [،] بلکه فقط در نتیجه قدرت موجودیت یافت.»(2)

پیشنهاد های سپهبد بهرام آریانا و

حکومت نظامی در کهگیلویه و بویراحمد

در همان روزی که دولت اسدالله علم، تشکیل فرمانداری کل بویراحمدی و کهگیلویه را به تصویب رسانید، سپهبد بهرام آریانا فرمانده نیروهای نظامی عملیات جنوب، در نامه ای به شاه نوشت: «به منظور استقرار امنیت کامل در منطقه عملیات جنوب (بخصوص منطقه بویراحمدی) انجام یک سلسله اقدامات اساسی ضرورت دارد.»(3) وی، اقدامات اساسی مزبور را این گونه برمی شمارد:

1_ فرمانداری کل بویراحمدی(4)

2_ استقرار کلیه سازمانهای اداری

ص: 535


1- رجوع شود: یعقوب غفاری، همان، ص 506 (سند شماره 58 همان اثر).
2- محمد بهمن بیگی، بخارای من ایل من، ص 319.
3- آریانا، همان، ص 269 (تاریخ نامه 22/4/1342 است).
4- آریانا محدودة فرمانداری کل بویراحمد را متشکل از بویراحمد علیا، بویراحمد سفلی (کهگیلویه) و ممسنی ذکر می کند، که مرکز آن یاسوج تعیین گردیده است. (رجوع شود: آریانا، همان، صص 292_291) البته طرح تأییدی هیأت دولت، منطقه ممسنی را از آن مجزا نموده بود.

3_ استقرار پاسگاههای ژاندارمری

4_ مسئله خلع سلاح کامل منطقه عملیات جنوب

5_ راه سازی

6_ مسئله عفو عمومی

7_ رها نمودن سریع واحدهای مأمور از منطقه عملیات

8_ فعالیت های اقتصادی _ اجتماعی و فرهنگی(1)

پیشنهاد های آریانا درباره «فرمانداری کل بویراحمدی» و استقرار سازمان های اداری و انجام فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، تقریباً همان پیشنهاد های ساواک و سرلشکر پاکروان است. آریانا می گوید:

جان نثار تأسیس یک فرمانداری کل در منطقه بویراحمدی را به شرف عرض مبارک رسانیده و لزوم حیاتی این موضوع را به هیأت دولت و مقامات وزارت کشور نیز روشن گردانیده است... این اقدام هر چه زودتر عملی گردد به استقرار امنیت در آن منطقه کمک بزرگی خواهد نمود... فرماندار کل بویراحمدی چنانچه یک افسر ارشد آرتش [باشد] برای احراز این مقام مناسب تر خواهد بود و ترجیحاً از افسرانی انتخاب گردد که کاملاً به این منطقه آشنا بوده و به روش های اداره و سرپرستی امور عشایری آگاهی داشته باشند(2)

وی، استقرار سازمان های اداری و متناسب با فرمانداری کل و دیگر احتیاجات منطقه نظیر «بهداری _ پست و تلگراف _ آمار و ثبت احوال _ ثبت اسناد و املاک _ بانک _ فرهنگ _ دادگستری و غیره» را نام می برد(3)

همچنین به «مسئله راه سازی که یکی از برجسته ترین اقدامات بوده و در امنیت منطقه و... پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی آن تأثیر بسزایی خواهد داشت» اشاره می کند(4) راههای پیشنهادی وی عبارت بوده از:

ص: 536


1- همان، صص 272_269.
2- همان، ص 269.
3- همان، ص 270.
4- همان، صص 271_270.

1_ راه اردکان _ یاسوج 2_ راه نظامی بهبهان _ قلعه تمبی (1) _ تنگ نالی _ چنار 3_ راه فرعی نوگک _ امیرایوب (2) 4_ راه فرعی آباده _ آسپاس 5_ راههای داخل ممسنی، که «با استفاده از گندم رایگان و واحدهای مهندسی نظامی در دست ساختمان و پیشرفت می باشد.»(3)

سپهبد آریانا، در خصوص اقدامات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بهداشتی به موارد زیر اشاره می کند؛

الف _ تأسیس کارخانجات تولیدی در نقاط مساعد منطقه و استفاده از نیروهای انسانی.

ب _ تهیه طرحهای عمرانی به منظور:

1) بهبود وضع آبیاری و استفاده بهتر از وجود آب های رودخانه های موجود در منطقه.

2) ایجاد مراکز ترویج دامپروری [که] برای تربیت دام یکی از مساعدترین نواحی کشور می باشد.

3) استفاده از جنگلهای موجود در منطقه و توسعه و بهره برداری از آنها.

4) ترویج کشاورزی و ایجاد تسهیلات برای زارعین جهت کشت چغندر قند و سایر محصولات کشاورزی که با آب و هوای منطقه مناسب می باشد.

پ _ فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و بهداشتی شامل:

1_ ایجاد مدارس بخصوص توسعه سازمان تعلیمات عشایری.

2_ ایجاد درمانگاه ها و سازمانهای بهداشتی(4)

آریانا، مسئله خلع سلاح عشایر جنوب را «مهمترین مسئله ای [می داند] که با استقرار امنیت کامل در منطقه عملیات نیروهای جنوب ارتباط مستقیم دارد.»(5) بنابراین، انجام آن ضروری و نیازمند «اعتبار پولی به سازمان های سرپرستی عشایری»؛ «واگذاری وسایل

ص: 537


1- اصل: تمپی.
2- اصل: میرایوب.
3- همان، ص 271.
4- همان، ص 272.
5- همان، ص 270.

مخابرات، موتوری و سررشته داری»؛ «مراقبت دائمی سواحل و بنادر جنوب و ایجاد یک شبکه تجسسی و اطلاعاتی برای مبارزه با ورود اسلحه قاچاق» و مجازات شدید قاچاقچیان اسلحه و تبعید آنان می باشد(1)

سپهبد آریانا، در پایان نامه خویش به «شاهنشاه» یادآور می شود: «توجه عاجل به پیشنهادات معروضه جان نثار... در تحکیم مبانی امنیت منطقه و اصلاح و بهبودی وضع اقتصادی مردم و پیشرفت و توسعه وضع اجتماعی و فرهنگی اهالی منطقه تأثیر کاملی داشته و برای همیشه به تحریکات خانهای یاغی و فئودالهای خائن پایان خواهد بخشید.»(2) خبرنگار مجله تهران مصور، که در [مسافرت دوازده روزة خویش به فارس و کهگیلویه و بویراحمد، به زعم خود] «وقایع حقیقی جنوب را به اطلاع خوانندگان» [رسانیده بود؛ در پایان _ به اختصار _ چنین اظهار نموده است]: «... با استقرار یک گردان سرباز و اعزام مأموران باوجدان و وظیفه شناس به خوبی می توان یک ایل را اداره نمود و جلو خان بازی را گرفت[.] مردم اصیل و پاک نژاد بویراحمدی همانها هستند که داریوش و خشایارشا را به وجود آوردند. همین مردم بودند که تا قلب امپراطوری عظیم رم و یونان پیش رفتند و همین مردم بودند که خاک میهن را از حملات بیگانگان حفظ کردند... اسامی زن و مرد آنان اغلب فارسی است، آداب و رسومشان اصیل و قدیمی و باستانی است... مردمی بسیار صمیمی و مهمان دوست و ساده و بی آلایش هستند. از این احساسات باید به نفع خود آنها و مملکت استفاده شود. حالا که امنیت کامل برقرار شده و گردنکشان منکوب شده اند و ارتش وظیفه خود را انجام داده[،] سایر سازمان های دولتی نیز باید به دنبال ارتش وظایف خود را انجام دهند. تنها تصویب تأسیس فرمانداری کل در کوه گیلویه کافی نیست[.] باید وسایل کار را فراهم کرد. مأموران صدیق و وظیفه شناس و باوجدان به آنجا فرستاد[،] نه مأمورانی که قصد پر کردن جیب خود را داشته باشند. یک قسمت از این اغتشاشات و دست بلند کردن برای مأمور دولت به خاطر ظلم و نارواییهایی بوده که سابقاً توسط بعضی از مأموران ناصالح دولت به این ایرانیان اصیل می شده است[.] باید این رویه به کلی عوض شود و دولت بهترین مأموران خود را اعزام دارد. خداوند همه گونه لطف را به این

ص: 538


1- همانجا.
2- همان، ص 272.

منطقه نموده و اینک وظیفه ما است که از این همه امکانات طبیعی و جغرافیایی و اقلیمی استفاده کنیم. بویراحمدی به حق سویس ایران است[.] هرگونه زراعت در آنجا می شود. همه نوع میوه هست[.] شکارگاه _ صید ماهی _ کوه پیمایی _ پیک نیک و هرگونه وسیله تفریح و ورزشی دیگر در آنجا فراهم است...»(1)

از فحوای مطالب فوق چنین استنباط می گردد که گزارشکر مجله تهران مصور، پس از تحقیقی دوازده روزه به واقعیاتی از نحوة تعامل حکومت مرکزی و عشایر جنوب دست یافته و تا حدودی تحت تأثیر مردم منطقه قرار گرفته است. به رغم آنکه وی یک گزارش رسمی حکومتی تنظیم نموده است؛ ولی همین مختصر نظرات و پیشنهاد هایی که به نوشته وی «نتیجه سفر عبرت انگیز جنوب» بود، قابل توجه و بیانگر برخی واقعیت هاست. در نشریه «بهار ایران» نیز مطلبی به عنوان «بعد از ختم غائلة فارس و خلع سلاح چه باید کرد؟!» آمده بود، که بخشی از آن جالب توجه و قابل ذکر است. نویسنده مطلب، به درستی اظهار داشته بود: «... می گویند آنانکه تا به حال تفنگ در دست داشته اند باید بیل به دست بگیرند[.] این حرف ظاهراً صحیح است ولی تنها بیل در دست گرفتن کافی نیست[.] زیرا آنکه بیل در دست می گیرد و می خواهد زراعت کند باید وسائل کار و لوازم داشته باشد. در فارس اراضی بسیار متعددی برای زراعت و کشاورزی وجود دارد[،] ولی متأسفانه در همه جا «کم آبی» یا به عبارت بهتر «بی آبی» به چشم می خورد... دولت و سازمان برنامه با سرعت عجیبی در تمام نواحی شمال و غرب ایران سد می سازد و وسائل زراعت و کشاورزی را در اختیار اهالی می گذارد... ولی متأسفانه هنوز توجهی به فارس نشده و برای نمونه یک سدی هم در فارس ساخته نشده است!»(2)

باری، چنانکه بعداً آشکار شد، تنها آن بخش از پیشنهادهای آریانا و ساواک عملی شد که حاکمیت مطلق منطقه را در سلطه اقتدار دولتمردان و نظامیان حکومت تثبیت و ماندگار می کرد. بر اساس توصیه آریانا و ساواک، یک مأمور نظامی ارتش به نام سرهنگ «غفور علیزاده» _ که از مردادماه 1340 فرماندار نظامی کهگیلویه (= دهدشت و گچساران) بود _ در اوایل آبان ماه 1342 به عنوان «کفیل فرمانداری کل کهگیلویه و

ص: 539


1- تهران مصور، (11 مرداد 1342، شماره 1039)، ص 48.
2- بهار ایران، (هفتم مردادماه 1342، شماره 1614)، ص 1.

بویراحمد» معرفی و آغاز به کار کرد. وی، در مرداد 1343 فرماندار کل کهگیلویه و بویراحمد گردید و تا اواسط شهریورماه 1351 که استانداری کردستان را به دست گرفت، در کهگیلویه و بویراحمد حاکمیت مطلق داشت. در این مدت طولانی، او که قدرتمندترین نماینده حکومت مرکزی محسوب می شد، «ایلخان» اصلی کهگیلویه و بویراحمد بود و دیگر خوانین و کدخدایان ایلات بویراحمد، باوی، بهمئی، چرامی _ و تا حدودی طیبی و دشمن زیاری _ نمایندگان واقعی و مورد احترام او بودند. از هرم قدرت و ساختار اجتماعی و طبقاتی ایلات کهگیلویه و بویراحمد، فقط دو خان _ عبدالله خان ضرغامپور و ناصرخان طاهری _ و یک کدخدا (ملاغلامحسین جلیل) حذف شده بودند و دیگر کلانتران و کدخدایان منطقه باقی مانده و مورد احترام نمایندة حکومت مرکزی بودند. ایلخان، سرهنگ غفور علیزاده شده بود و دیگر خوانین و کدخدایان قوم به عنوان بازوان راست و چپش عمل می کردند و سیاست و قدرت و ثروت منطقه را در دست گرفته بودند. در این میان، توده عظیم اجتماع، تمام محرومیتها و مشکلات پیشین و شیوة زندگی گذشته را دارا بودند و معدود رعایای «دهقان» شده، همچنان «رعیت» محسوب می شدند. در واقع، حکومت مرکزی و نماینده تام الاختیار آن، ساختار طبقاتی و اجتماعی قوم و حاکمیت حاکمان سنتی ایلات را حفظ کرد و منفعت طلبی آنان را به طرق دیگر تأمین نمود.

یک نویسنده محلی، در مقاله ای که در سال 1355 در «سمینار بررسی مسائل جامعة عشایری ایران» _ در کرمانشاه _ ارائه داد، متنفذین محلی هم دست دولتیان را «دوزیستانی» می خواند که «با روحیة دوزیستی، هم از مردم منتفع شده و هم از دولتیان.»(1) اکثر این دوزیستان، همان کسانی بودند که تا اسفند 1341 _ که عبدالله خان ضرغامپور بر اریکه قدرت سوار بود _ از او منفعت ها برده و به تبع قدرت و ثروت خانی او، قدرت و ثروت یافته بودند. آنها، چون خان خویشاوند خویش را در ضعف و ذلت دیدند، به دامن دولت افتادند و از خوان کرم و قدرت آنان، حال و آیندة خویش را تأمین نمودند. روند انتفاع و انقیاد آنان از دولت مرکزی و حاکمانی چون سرهنگ

ص: 540


1- عطا طاهری، «عشایر کهگیلویه و بویراحمد»، سمینار بررسی مسائل جامعه عشایری ایران، کرمانشاهان، دبیرخانه سمینار، (شماره 9)، 2535، ص 16.

علیزاده _ سرلشکر بعدی _ و جانشینان وی، تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت.

نگاهی به گذشته

موارد مهمی که سرلشکر پاکروان و سپهبد آریانا در نامه های خویش به محمدرضا شاه و دولت اسدالله علم اعلام کرده بودند، دست کم از سال 1325 در مکاتبات بویراحمدی ها به حکومتگران پهلوی ارائه شده بود. اسنادی در دست است که سران ایل بویراحمد علیا _ محمدحسین خان و ناصرخان طاهری _ در نیمه دوم سال 1325، از دولت مرکزی خواسته اند:

1_ در هر موقع که انتخابات دوره پانزدهم شروع شود یک نفر از طرف ایل بویراحمد جزء استان هفتم(1) معلوم شود.

2_ برای تعلیم و تربیت و رفع بی سوادی دستور فرمایند یک باب دبستان 6 کلاسه با مدیر و معلم در تل خسروی تأسیس که از مراحم عالیه برخوردار باشند.

3_ برای دفع امراض گوناگونی که در خارج بدون دسترسی به پزشک و دواجات به ظهور می رسد[،] مستدعی است دستور فرمایند یک نفر دکتر حاذق برای ایل بویراحمد علیا تعیین گردد که یک عده مردم بیچاره از این هلاکت و گمراهی محفوظ بماند...

4_ جاده بین اردکان و تل خسروی را... دستور صادر فرمایند بودجة کافی برای تعمیرات آن معلوم شود که مانند سایر نقاط فارس اهالی بویراحمد بتوانند به آسانی به شهرها آمد و شد نمایند... استدعا داریم نسبت به تصویب [مواد] بالا که وظیفه قانونی [و] ملی است[،] اوامر مقتضی صادر فرمایند که ایل بویراحمدی بیش از این از هر حیث عقب نباشد...»(2)

این گونه اقدامات که بنا به نوشته درخواست کنندگان «وظیفه قانونی و ملی» حکومت بوده است، در سال های قبل از سوی یک نویسنده غیربومی به نام «محمود باور» اعلام

ص: 541


1- استان هفتم، استان فارس بود که بویراحمد علیا جزء آن به شمار می رفت.
2- کلانتران بویراحمد علیا، در دو نامه جداگانه، درخواست های خویش را به قوام السلطنه نخست وزیر، و سرلشکر زاهدی فرمانده نیروی جنوب اعلام داشته اند. (برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: تقوی مقدم، همان، صص 593_592، بخش اسناد و تصاویر).

شده بود. وی، در کتاب «کوه گیلویه و ایلات آن»، در مطلبی تحت عنوان «چطور ایلات اصلاح می شوند؟» به مواردی چون: «احداث راههای اتومبیل رو»، «تأسیس دبستان های چهار و شش کلاسه»، «تشویق و تقویت امور زراعتی و کشاورزی»، «فرستادن پزشک و درمانگاه سیار با مقدار کافی دارو و آمپول های ضد آبله، تیفوس و تیفوئید و غیره که مرتباً در ایلات در حرکت باشند.» اشاره کرده بود(1)

محمود باور معترف است: «آنچه در اطراف پیشنهادات بالا به منظور اصلاح ایلات و عشایر نوشتیم[،] یک رشته مطالبی است که جسته جسته از خود آنها شنیده شده و ایمان داریم اگر از روی یک برنامه مرتب و به وسیله مردان صالح و پاک سرشتی اجرا گردد در بهبودی اوضاع عشایر تأثیر مهمی خواهد بخشید.»(2)

نویسنده منصف دیگری به نام منوچهر ضرابی، که در سال های دهه 30، مدتی در خوزستان و بهبهان و میان عشایر کهگیلویه و بویراحمد خدمت می کرده است، در مقاله ای با عنوان «طوایف کهگیلویه» می نویسد: «ایل بویراحمد از جوانترین ایلات ایران و در شجاعت، تیراندازی، سواری، گذشت و مهمان نوازی زبانزد کسانی است که با آنها دم خور بوده اند... صدیق و راستگو هستند و اگر از آنها متوجه شوند مسلماً نقطه اتکایی برای قوای دفاعی کشور خواهند بود. [اما] در سراسر سرزمین این ایل اثری از بیمارستان و پزشک و دارو و دبستان نیست... ده سال قبل هنگامی که هنوز شمشیر را از دست نداده بودم[،] این نکات را به طور مشروح نگاشتم؛ولی افسوس [که] در دل کسی اثر نکرد. از فرزندان رشید بویراحمد خود باید نگاه داری کنیم، زیرا یار غمخوار روزگار بدبختی ما خواهند بود.»(3)

با این قبیل استنادات، کاملاً معلوم است که از سال های 1320 به بعد _ تا قیام عشایر و در اواخر سال 1341 _ افراد مختلفی از سران ایلات و شخصیت های مسئول و صاحب نظر دولتی، بارها در نوشته ها و گفته های خویش از حکومت مرکزی درخواست اقدامات اولیه _ چون مدرسه، پزشک، دارو، جاده و... _ کرده اند. اما، متأسفانه هیچ یک جامة عمل نپوشیده است. بنابراین، آشکار است که «صدای رسای گلوله» از صدای

ص: 542


1- محمود باور، همان، صص 57_56.
2- همان، صص 58_57.
3- منوچهر ضرابی، همان، ص 289.

صامت قلم _ در نزد حاکمان پهلوی _ مؤثرتر و نتیجه بخش تر بوده است. این تجربه طولانی بود که ظاهراً بویراحمدی ها _ آن گونه که محمد بهمن بیگی به درستی می گوید _ «هرگاه گوش ها را برای شنیدن کلام حق ناتوان می دیدند، با صدای رسای گلوله سخن می گفتند.»(1)

فرجام محرومین «عفو ملوکانه» در اعلامیة شماره 17

چنانکه پیشتر آمد، در اعلامیه شماره 17 ارتش شاهنشاهی، ده نفر از افراد ایلات بویراحمد و ممسنی، مستثنی گردید و به عنوان کسانی که «هرگز به آنها تأمین داده نخواهد شد»، به اطلاع عموم رسید. این افراد عبارت بودند از: عبدالله خان، منصور و خداکرم ضرغامپور، ناصرخان طاهری، ملاغلامحسین سیاهپور، کُردی انصاری، عیدی پاکباز، شیخ محمدرضا انصاری، درویشعلی و علی خان رَواز.

از جمع ده نفر مذکور، عبدالله خان ضرغامپور در 18 خرداد 1342 به قتل رسید. منصور ضرغامپور (بویراحمدی)، ناصرخان طاهری و خداکرم ضرغامپور در ماههای خرداد، تیر و مرداد 1342 یکی پس از دیگری تسلیم شدند. این سه تن، در احکامی جداگانه، به حبس ابد و اعدام محکوم گشتند. ناصرخان طاهری و خداکرم ضرغامپور، در 13 مهرماه 1343 در شیراز تیرباران شدند. منصور بویراحمدی نیز که به حبس ابد محکوم گشته بود، پس از تحمل ده سال زندان، آزاد گردید. «عیدی پاکباز» هم که از همراهان ناصرخان طاهری به شمار می رفت، در تصادم چریک های محلی با گروه ناصرخان _ در اواخر خرداد ماه 1342 _ کشته شد. پس از این موفقیت ها، تمام تلاش حکومت برای نابودی و دستگیری ملاغلامحسین، کُردی و همراهان آنان به کار گرفته شد. این تلاشها _ چنانکه پیشتر بیان گردید _ پس از یک سال و اندی فعالیت و فشار، ثمر داد و ملاغلامحسین در اواخر مردادماه 1343 تسلیم شد. وی به همراه سه تن دیگر از یارانش، در 19 دیماه 1343 _ پنجم رمضان _ اعدام گردیدند. کُردی انصاری نیز که با تأمین نامه سرلشکر اردوبادی، ظاهراً آزاد گشته بود، پس از اعدام ملاغلامحسین و یارانش مورد تعقیب حکومت قرار گرفت و سرانجام در تابستان 1345 به دست

ص: 543


1- محمد بهمن بیگی، بخارای من ایل من، ص 381.

مزدوران محلی کشته شد.

بعد از تسلیم شدن ملاغلامحسین جلیل و یارانش، نظامیان حکومت با حمله به خویشاوندان دو برادر جنگجو و شجاع به نام های درویشعلی و علی خان رواز، آنان را به تسلیم واداشتند.

هجوم نظامیان به فامیل و وابستگان این دو برادر، موجب آزار و اذیت آنان و نیز دستگیری و شکنجه برخی مردان وابسته شان گردید. در نتیجه، دو برادر برای نجات و رهایی خویشاوندان، تسلیم نظامیان شدند. ساواک کهگیلویه، که یک ماهی از تشکیل آن می گذشت، در گزارشی مختصر به تسلیم شدن دو برادر اشاره دارد. در این گزارش آمده است:

درویشعلی و علی جان [علی خان] دو نفر از نوکران عبداله ضرغامپور بعد از تسلیم غلامحسین سیاه پور با دو قبضه تفنگ برنو خود را به گروهان ژاندارمری لوداب معرفی و تسلیم دادگاه نظامی لشکر اهواز شده اند(1)

در احکامی که برای آنان صادر گردید، هر دو به اعدام محکوم گشتند. اما، در دادگاه تجدیدنظر، احکامشان به حبس ابد تغییر یافت. دو برادر، پس از 10 سال تحمل زندان با اعمال شاقه، در نیمه دوم سال 1353 آزاد گردیدند.

یکی دیگر از افراد عفو ناشده، شیخ محمدرضا انصاری بود که پس از تسلیم شدن ملاغلامحسین و یارانش، تحت فشار نظامیان قرار گرفت و به ناچار با توسل و مذاکره با یکی از اشخاص بانفوذ محلی به نام «میرزامجید موسوی» اطمینان پیدا کرد که خطری متوجه او نخواهد شد. بنابراین، در معیت میرزا مجید موسوی و مأمورین نظامی، در شیراز حاضر و مورد محاکمة سرهنگ همایون _ دادستان دادگاه ویژه زمان جنگ _ قرار گرفت.

با حمایت میرزامجید موسوی و احتمالاً نفوذ ساواک فارس بر دادستان مزبور، شیخ محمدرضا انصاری بدون اینکه بازداشت و زندانی گردد، آزاد شد. وی، تنها فرد مذکور در اعلامیه شماره 17 بود که بدون حکم زندان یا اعدام، رهایی یافت. بقیه آنان اعدام، کشته و زندان گردیدند. ملاغلامحسین جلیل، خداکرم ضرغامپور و ناصرخان

ص: 544


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

طاهری تیرباران شدند؛ منصور ضرغامپور، درویشعلی و علی خان رواز حبس ابد گردیدند؛ عبدالله خان ضرغامپور و عیدی پاکباز در بحبوحة قیام کشته شدند و کُردی انصاری در سال 1345 ترور گشت.

قتل عام فجیع مردان، زنان و کودکان طوایف لُر و نَفر

ایل نَفر، از جمله پنج ایل تشکیل دهندة ایلات «خمسة» فارس بود. این ایل، همچون دیگر ایلات جنوب، از طوایف و تیره های متعدد تشکیل شده بود(1) یکی از مهم ترین تیره های ایل نفر، تیرة زمان خانلو است که بخشی از آن در صحرای باغ لارستان سکونت گزیده «و به دلیل آمیختگی تاریخی با تیرة لَُر به لُر نفر معروف شده اند.»(2) این گروه از «لُر»ها، ظاهراً از قدیم الایام، از کهگیلویه و بویراحمد به لارستان و گله دار مهاجرت کرده، در تداول ایام قدرت و مکنتی به دست آوردند. آنان در طی تقسیمات ایلی حکومتگران فارس، جزو ایل نفر به شمار رفته، با همسایگان خویش ارتباط قومی و سببی برقرار کردند. با این همه، در میان تیره های مختلف ترک و فارس و عرب، به اشتهار و انتساب «لُر» بودن خویش باقی ماندند؛ هر چند بخشی از ایل نفر محسوب شدند. لرهای وابسته به ایل نفر، در مناطق لار و لارستان (بویژه صحرای باغ و عمادده) به صورت سیار و نیمه سیار زندگی می کردند. بخشی از تیرة زمان خانلوی ایل نفر، نیز در کنار لرها زندگی کرده و با هم خویشاوند گشته اند. بنابراین، بخشهای مذکور در اصطلاح عام به «لُر نفر» مشهورند و از گذشته های دور با هم متحد و هماهنگ بوده اند. این تیره ها، از چابکی و جنگجویی خاصی برخوردار بوده و در عصر پهلوی، همواره با حکومت مرکزی درگیری داشته اند. در بحبوحة قیام عشایر جنوب، جنگجویان و یاغیان «لُر نفر» به انحاء مختلف برای دولتیان مزاحمت ایجاد می کردند. از جمله در اسفندماه 1342، جمعی از جنگجویان تیره های لر و نفر مسیر عده ای از ژاندارمها را مسدود نموده و ضمن زد و خورد چند تن از آنان را به قتل رسانده و اسلحه های آنها را به یغما بردند. به دنبال این حادثه، هنگ ژاندارمری لار در تاریخ 26

ص: 545


1- برای اطلاع بیشتر از تیره های تشکیل دهندة ایل نفر، رجوع شود: غلامرضا توکلی، همان، ص 23.
2- همانجا.

اسفند 1342 در سه ستون به سمت کوههای منطقه برای تعقیب متهمان لُر و نفر حرکت کردند. بالاخره یکی از ستون های نظامی، با کمک چریک های وابسته محلی، با افراد لُر و نفر درگیر شدند و با دادن تلفاتی چند _ دو ژاندارم کشته و زخمی و دو چریک محلی نیز مقتول و مجروح _ سه تن از عشایر را کشتند و فراری دادند.

به دنبال این درگیری ها و مقتول و مجروح شدن تعدادی ژاندارم و چریک محلی، تلاش برای تسلیم نمودن یا قلع و قمع تیره های لُر و نفر آغاز گردید. در این میان، «اوامر مطاع اعلیحضرت» مزید بر علت شده بود. فشارها به گونه ای شد که سرلشکر اردوبادی فرمانده مسالمت جوی ژاندارمری فارس، سرهنگ اشرفی معاون خویش را برای ختم غائله نیروهای ژاندارمری با کمک نظامیان تیپ 23 شیراز به سوی لار و «صحرای باغ» محل استقرار تیره های لر و نفر روانه شدند. عملیات نظامیان علیه طوایف لر و نفر، از 15 فروردین 1343 آغاز گردید. به علاوه، اعلامیه هایی مبنی بر تسلیم شدن افراد لر و نفر، به وسیله هواپیما پخش گردید و به دنبال آن عملیات مخصوص در اواخر فروردین 1343 شروع شد(1)

برخی مبارزان لر و نفر که احساس کرده بودند نظامیان قصد دارند خانواده هایشان را به مناطق دوردست کوچ دهند و فشار همه جانبه ای را متحمل گردیده بودند، شبانه خانواده های خود را از دسترس نظامیان خارج کردند. بعضی از خانواده های لر و نفر، از اواخر فروردین تا اواسط اردیبهشت، به تدریج تسلیم نظامیان شدند و از معرکه مبارزه کناره جستند(2)

در این میان، گروهی از خانواده های لر و نفر، به رهبری رستم خان و زیادخان _ دو تن از دلاوران مشهور قوم _ سرتسلیم فرونیاوردند و یاغی وار در صحرای باغ موضع گرفتند. به رغم این موضع گیری، به درخواست سرلشکر اردوبادی فرمانده ناحیه ژاندارمری فارس، داریوش قشقایی فرزند سهراب خان بهادری قشقایی _ و برادر بهمن قشقایی _ نزد سران لر و نفر رفته و در تاریخ 17 اردیبهشت ماه چند تن از افراد مهم قوم، از جمله صمصام و لهراسب فرزندان رستم خان و زیادخان را تسلیم نظامیان نمود.

ص: 546


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
2- همانجا.

این اقدام مسیر موضع گیری و تعارض شدید طرفین را به سوی مسالمت و سازش سوق داد. در واقع، فرزندان ارشد سران لر و نفر، گروگان نظامیان محسوب می شدند. در پی این اقدامات، سران لر و نفر خواهان فرصت یک ماهه ای گشتند تا تسلیم شوند. اما، این مهلت ظاهراً بدین دلیل که قصد وقت گذرانی و اغفال نظامیان را دارند، به آنها داده نشد. با این حال، در حالی که مذاکرات طرفین در جریان بود و داریوش قشقایی مأموریت مصلحانة خویش را به اتمام نرسانده بود، یورش ناگهانی و بیرحمانه نظامیان آغاز شد.

در سحرگاه روز 28 اردیبهشت ماه 1343 نیروهای نظامی و چریک مزدور محلی با انواع سلاح های مجهز و مدرن تیربار و خمپاره انداز، محل استقرار مردان و زنان و کودکان لر و نفر را محاصره و زیر آتش شدید گرفتند. هجوم نظامیان، چنان بی رحمانه و غافلگیر کننده بود که ظاهراً جمع زیادی از زنان و کودکان و مردان قوم در خواب خوش صبحگاهی هدف تیر و ترکش قرار گرفته، کشته و زخمی شدند. حملة سریع و ناگهانی نظامیان، فرصت هیچ گونه مقاومت و واکنشی را به مردان لر و نفر نداد. در این هجوم بی رحمانه، دهها تن از مردان، زنان و کودکان لر و نفر در خون خویش خفته از بین رفتند.

در این فاجعه غم انگیز و موحش 21 نفر زن و مرد و کودک کشته شدند و 13 نفر مجروح گردیدند. (سند شماره 29) از تعداد مقتولین و مجروحین، بیش از 20 تن زن و کودک بودند. به دنبال قتل عام فجیع مردان، زنان و کودکان تیره های لر و نفر، استاندار فارس، گزارش موفقیت آمیز عملیات و سرکوب قطعی «یاغی»گری های چندین ساله طوایف لر و نفر را به عرض شاهنشاه، نخست وزیر و هیراد رئیس دفتر مخصوص شاهنشاه رسانید(1)

روزنامه اطلاعات در گزارشی که دو هفته پس از فاجعه، منتشر کرد به تفصیل واقعه پرداخت(2) در این گزارش، که تحت عنوان «اشرار و یاغیان لر و نفر چگونه تسلیم شدند»، انتشار یافت، آمده بود: حدود 50 سال پیش، اشرار لر و نفر راه کاروانی را

ص: 547


1- همانجا.
2- اطلاعات، (11 خرداد 1343، شماره 11400)، ص 9.

بستند و 70 نفر را قتل عام کردند. در سال 1342 دو نفر ژاندارم را مجروح و خلع سلاح کردند. همچنین، در اسفندماه 1342، به سرقت گوسفندان پرداختند و مورد تعقیب مأمورین نظامی قرار گرفتند، که در نتیجه دو نفر از تعقیب کنندگان کشته شدند و دو نفر مجروح گردیدند. سرانجام به «امر شاهنشاه» و «دستور سپهبد مالک» فرمانده ژاندارمری کل کشور، تحت تعقیب قرار گرفتند. بنابراین، ژاندارمری فارس، با همکاری تیپ 23 شیراز و چریکهای محلی، آنها را محاصره و سرکوب کردند و برای همیشه به غائلة لر و نفر خاتمه دادند(1)

طبیعی است در یک گزارش تنظیم شدة رسمی، تمام تخلفات و تقصیرات متوجه عشایر منطقه گردیده، سردمداران حکومت بی گناه جلوه گر شوند. اما، گذر زمان نشان داد بی گناهان واقعی، مردمان محروم و استثمار شده ای بودند که حکومتگران حاضر به دادن ذره ای از حقوق حقة ایشان نبودند. بسیار جالب است سالها پس از فاجعة خونین کشتار طوایف لر و نفر، استاندار وقت فارس _ که در نامه های جداگانه گزارش پیروزی را به محمدرضا شاه و حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت داده بود _ در خاطرات خویش، به تقبیح قتل عام تیره های لر و نفر پرداخته، می گوید: «به درستی کار ناپسندیده و غیرشرافتمندانه ای بود.»(2)

وی، در نوشتة خویش داستان را این گونه شرح می دهد:

در صحرای باغ متوجه شدم که پیش از رسیدن ما به آنجا [،] فرمانده ژاندارمری به رستم و زیاد دو تن از رئیسان لر و نفر تأمین داده و هنگامی که آنان با خیال راحت برای استراحت در میان دام های خود شب را سپری می نمودند [مورد حمله نظامیان قرار گرفته و] زیاد و رستم و چند تن دیگر از سران این دو ایل کشته می شوند که به درستی کار ناپسندیده و غیرشرافتمندانه ای بود. کسان دو ایل به محض دیدار ما به دادخواهی پرداختند و من با مهربانی بسیار وعده دادم که این کار غیرشرافتمندانه و نادرست را به هر ترتیبی که باشد بررسی کنم(3)

بررسی باقر پیرنیا، استاندار فارس البته نتیجه ای جز تعیین مستمری برای بازماندگان

ص: 548


1- همانجا.
2- باقر پیرنیا، همان، ص 245.
3- همان، صص 245_244.

مقتولین دربر نداشت. وی، از تلاش خویش برای جذب اعتبار جهت «ایجاد یک دهکده در صحرای باغ [و] یک آموزشگاه و دیگر وسیله های زندگی» سخن می گوید؛ اما به نظر نمی رسد چنین اقداماتی صورت گرفته باشد(1)

بدین ترتیب، سرکوب خونین و بی رحمانه عشایر، حتی در دوره حاکمان مسالمت جو و ظاهراً آرامی چون سرلشکر اردوبادی و باقر پیرنیا ادامه یافت. سرهنگ ناصر اشرفی که فرماندهی عملیات قلع و قمع طوایف لر و نفر را برعهده داشت، فوراً به درجة «سرتیپی» ارتقا یافت(2) علاوه بر وی، تعداد 8 نفر دیگر از درجه داران ژاندارمری فارس، که در قتل عام مزبور مشارکت داشتند «نشان»های مختلف «افتخار» و «سپه» دریافت کردند(3)

قتل عام فجیع و بی رحمانة زنان، مردان و کودکان لر و نفر، یکی از وحشیانه ترین اقدامات سرکوبگرانه نظامیان رژیم، برای سرکوب قطعی و دایمی عشایر جنوب بود که پس از قیام عشایر صورت گرفت.

قیام عشایر و عزل و ارتقای فرماندهان ارشد نظامی

سرکوب قیام عشایر جنوب، برای فرماندهان ارشد نظامی و امنیتی حکومت پهلوی، تبعات مثبت و منفی متفاوتی داشت. برخی از آنان، به تبع موفقیت های کسب شده به مدارج و مراتب بالایی رسیدند. چند تنی نیز معزول و برکنار گردیدند. مشهورترین نظامیان معزول، سرلشکر منصور اردوبادی، فرمانده ناحیة ژاندارمری فارس و سپهبد احمد ماژین فرمانده ارتش سوم بودند؛ که شرح برکناری آنها در صفحات پیشین آورده شد. این دو تن در برابر مسئله ملاغلامحسین سیاست آشتی جویانه اتخاذ کرده بودند.

معهذا به جز دو نفر مذکور، منابع از کسان دیگری که معزول و منفصل شده باشند، نام نبرده اند. اما، در مقابل معزولین محدود، تعداد بیشتری از نظامیان به سبب سرکوب قیام عشایر، ارتقاء درجه و مقام یافتند. نخستین دسته از نظامیانی که ترفیع درجه یافتند، مجروحان جنگ گجستان بودند. روزنامه اطلاعات، در تاریخ ششم خردادماه 1342

ص: 549


1- همان، ص 245.
2- اطلاعات، همان، ص 10.
3- همانجا.

اعلام داشت که: «36 افسر و سرباز در فارس به مناسبت ابراز شجاعت در غائله اخیر ترفیع یافتند.»(1) خبرنگار اطلاعات در توضیح بیشتر مطلب چنین آورده بود:

بفرمان ملوکانه عده ای از افسران و درجه داران و سربازان تابعه نیروهای جنوب که در عملیات رزمی در مناطق مختلف فارس بویژه تنگ (گجستان) ضمن مصادمه با اشرار ابراز رشادت و کفایت فوق العاده نموده بودند[،] از تاریخ یکم خردادماه جاری بافتخار ترفیع درجه نائل شدند و صبح امروز طی مراسم نظامی ترفیعات آنان به وسیله تیمسار سپهبد آریانا فرمانده نیروهای جنوب اهداء شد... سپهبد آریانا ضمن حضور در بیمارستان بهداری لشکر فارس و بیمارستان نمازی [شیراز] ترفیعات افسران و درجه داران مجروح را اهداء نمود... جمعاً 36 نفر از افسران و درجه داران و سربازان نیروهای جنوب به ترفیع درجه نائل شدند(2)

بر اساس منابع موجود، «سرتیپ محمدحسین ضرغام» فرمانده لشکر 9 اهواز که در آبان 1341 به این سمت منصوب شده بود، در تاریخ نهم تیرماه 1342 به درجة «سرلشکری» ترفیع یافت(3) در مهنامة ارتش، در این باره چنین آمده است:

به فرمان مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه بزرگ ارتشتاران نظر به اینکه تیمسار سرتیپ محمدحسین ضرغام فرمانده لشکر 9 اهواز مراتب کفایت و کاردانی خود را در مقام فرماندهی لشکر همواره ابراز داشته و در انجام وظایف محوله فداکاری نموده از تاریخ نهم تیرماه 1342 به درجه سرلشکری مفتخر گردید(4)

در مردادماه 1342، که سرکوب شدید قیام عشایر جنوب پایان یافته بود، محمدرضا شاه در «تقدیر از عملیات نیروهای جنوب» فرمانی به این شرح صادر کرد:

فرمانده ستاد و کلیه واحدهای تابعه نیروی عملیاتی جنوب مأموریتی را که به آنها محول شده بود با موفقیت کامل به پایان رسانید ه اند و به ویژه گردان یکم هنگ 20 لشکر 7 پیاده کرمانشاه (ارتش یکم) به نحو کامل تا سرحد شهامت و فداکاری و جانبازی وظیفة خود را انجام داده تا جایی که قاتلین حرفه ای و دزدان سابقه دار و

ص: 550


1- اطلاعات، (ششم خردادماه 1342، شماره 11102)، ص 1.
2- همان، ص 13.
3- مهنامه ارتش، (شماره 4، سی و یکم تیرماه 1342)، ص 52.
4- همانجا.

همچنین فئودالها و مرتجعین مخالف اصلاحات اجتماعی سر جای خود نشانیده شده اند[.] مقرر می داریم رضایت خاطر ما را به کلیه افسران و درجه داران و افرادی که در نیروی عملیاتی جنوب شرکت داشتند ابلاغ دارند... (1)

به دنبال پایان عملیات نیروهای جنوب، سپهبد بهرام آریانا فرمانده نیروهای مزبور به درجه «سرلشکری» ارتقاء یافت(2) همچنین سرهنگ مسعود حریری، ریاست ساواک فارس و بنادر، به درجة «سرتیپی» نایل گردید(3)

چنانکه پیشتر آمد، به فرمان محمدرضا شاه، 22 نفر از خلبانان و کارکنان فنی نیروی هوایی ارتش که در عملیات هوایی علیه عشایر جنوب مشارکت موثر و «ابراز لیاقت کرده بودند به اخذ نشانها و مدالهای» مهم دست یافتند(4) از جمله:

چهار افسر خلبان نشان سپه[،] سه افسر خلبان مدال طلا[،] 9 افسر خلبان نشان لیاقت[،] یک ستوانیار خلبان مدال افتخار[،] چهار افسر فنی نشان لیاقت [و] یک افسر فنی نشان افتخار(5)

برخی نظامیان حاضر در عملیات جنوب، نظیر منوچهر خسروداد، بلافاصله «فرمانده واحد نیروهای مخصوص و هوابرد» گردید. وی، در روز دوشنبه هجدهم شهریورماه 1342، که «عملیات نیروهای مخصوص و هوابرد در پیشگاه شاهنشاه» اجرا گردید، «گزارش اردوگاه را به عرض [شاه] رسانید.»(6) سرگرد خسروداد، بعدها به مدارج و مقامات عالی نظامی دست یافت(7)

علاوه بر فرماندهان ارتشی و ساواک، مقامات ارشد ژاندارمری فارس نیز پس از «قلع و قمع» مردان، زنان و کودکان طوایف لُر و نفر در صحرای باغ لارستان به درجات بالا و نشان های مهم نایل گردیدند. سرهنگ ناصر اشرفی، فرمانده اصلی سرکوبگران

ص: 551


1- مهنامه ارتش، (شماره 5، سی و یکم مردادماه 1342)، ص 3.
2- همان، (شماره 6، سی و یکم شهریورماه 1342)، ص 2.
3- همان، ص 83.
4- تاریخ نیروی هوایی شاهنشاهی (از افسانه تا واقعیت)، همان، ص 257.
5- همانجا.
6- مهنامه ارتش، (شماره 6)، ص 81.
7- وی در بحبوحه پیروزی انقلاب دستگیر و مدتی بعد اعدام شد.

طوایف لُر و نفر «به افتخار این موفقیت بزرگ به درجه سرتیپی مفتخر شد.»(1)

علاوه برناصر اشرفی معاون ناحیه ژاندارمری فارس، دیگر فرماندهان و مقامات عالی رتبه ژاندارمری در فارس «نشان»های مختلف افتخارآمیز، به دستور مستقیم محمدرضا شاه دریافت کردند. بر اساس نوشتة روزنامه اطلاعات «به فرمان شاهنشاه، به پاس فداکاری مأمورین در راه خاتمه غائله لارستان به گروهی از افسران ژاندارمری فارس، نشان اعطاء شد.» این نشان ها، «به پیشنهاد تیمسار سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری کل کشور» و «تصویب ذات ملوکانه» به افسران ژاندارمری فارس اعطاء گردیده است(2) این اشخاص و نشان ها عبارت بوده از:

1_ سرلشکر منصور اردوبادی، فرمانده ژاندارمری فارس «نشان درجه اول افتخار»

2_ سرهنگ احمد دهنادی، «نشان درجه دوم افتخار»

3_ سرهنگ محمد صالح آزرم، «نشان درجه سوم افتخار»

4_ سروان منوچهر نجف دری، «نشان درجه سوم افتخار»

5_ سروان صادق محمودی، «نشان درجه سوم سپه و 6 ماه ارشدیت»

6_ سروان محمدحسین ایرانی، «نشان درجه سوم سپه و 6 ماه ارشدیت»

7_ ستوان یکم نصرالله زاهدی، «نشان درجه سوم سپه و 6 ماه ارشدیت»، که در نتیجه به درجه سروانی ارتقاء یافت.

8_ ستوان دوم علیدوستی، «نشان درجه سوم سپه و 6 ماه ارشدیت»(3)

بنابراین، به تبع قیام عشایر، جمع زیادی از نظامیان سرکوبگر، مدارج بالا و مقامات عالی کسب کردند و تعداد معدودی نیز معزول گردیدند.

اعدام عبدالمحمد انصاری

عبدالمحمد انصاری، معروف به «عبدی» از مؤثرترین جنگجویان عشایر در جنگ مشهور گجستان بود. وی از اواخر اسفند 1341 به جمع جنگجویان عشایر بویراحمد و ممسنی پیوست و از آن پس در تمام درگیری هایی که عشایریان به فرماندهی

ص: 552


1- اطلاعات، (11 خردادماه 1343، شماره 11400)، ص 9.
2- همان، ص 10.
3- همانجا.

ملاغلامحسین جلیل با نیروهای نظامی داشتند، حضور فعال و مؤثر داشت. او تنها جنگجوی «ممسنی» بود که به جز نبرد توت نده، در دیگر جنگ های عشایر بویراحمد و ممسنی با حکومت پهلوی، مشارکت تأثیرگذار داشت. وی به رغم جوانی، از تجربه زیادی در رزم و نبرد بهره مند بود. عبدی، مثل دیگر جوانان جویای نام جنگ گجستان، از جرأت و جسارت بسیاری برخوردار بود. این گروه از جوانان عشایر، تحت نظارت و پشتیبانی میانسالانی چون ملاغلامحسین، آقا لهراسب و کُردی انصاری، پیروزی عشایر را در نبرد سنگین گجستان رقم زدند. پس از پایان جنگ گجستان و انتشار اعلامیة شماره 17، عبدی انصاری که جزو عفوشدگان محسوب می شد، خود را به نظامیان معرفی کرد. نظامیان، قصد داشتند از او به عنوان چریک محلی استفاده کنند؛ اما خیلی زود با مشورت یاران قدیم، منصرف شد. با این همه، تقدیرش چنین بود که بسیار زودتر از یاران خویش دستگیر و اعدام گردد. وی، که احتمالاً به اتکاء تأمین نامه و قول و قرار دولتیان به شیراز مسافرت نمود، در آنجا دستگیر و روانه زندان شد. تاریخ بازداشت وی، پنجم تیرماه 1342 بود، که سرانجام در اواخر فروردین 1343 محاکمه گشت. روزنامه اطلاعات در تاریخ 31 فروردین ماه 1343 _ در سالگرد جنگ گجستان _ خبر از «شروع محاکمه» عبدی انصاری داد. خبرنگار روزنامه چنین اطلاع: «قبل از ظهر دیروز [30 فروردین] اولین جلسه محاکمه عبدی انصاری متهم به شرکت و داخل بودن در دسته اشرار واقعة تنگ گجستان، در دادگاه بدوی زمان جنگ در شیراز تشکیل گردید. جلسات محاکمه متهم مذکور ادامه دارد.»(1) این جلسات، در اردیبهشت ماه ادامه و با حکم اعدام وی پایان یافت. حکم دادگاه بدوی زمان جنگ، در اواخر خردادماه، در دادگاه تجدیدنظر تأیید و در 24 مردادماه اجرا شد. خبرنگار روزنامه اطلاعات، در گزارشی تحت عنوان «اعدام قاتل سروان ریحانی فر» نوشت:

ساعت پنج صبح امروز عبدالمحمد عبدی انصاری یکی از اشرار واقعه تنگ گجستان که در دادگاه تجدیدنظر زمان جنگ فارس محکوم به اعدام شده بود در میدان تیر پادگان شماره یک مرکز پیاده شیراز تیرباران شد[.] وی قاتل سروان شهید ریحانی فر فرمانده گردان اعزامی از کرمانشاه به فارس بود... ساعت 4 بعد از نیمه

ص: 553


1- اطلاعات، (31 فروردین ماه 1343، شماره 11366)، ص 10.

شب گذشته عبدالمحمد عبدی انصاری فرزند محمدامین اهل «امیرایوب» از توابع ممسنی 27 ساله که یکی از افراد مؤثر اشرار تنگ گجستان بود و در تاریخ 28/3/43 طبق ماده 409 قانون دادرسی و کیفر ارتش در دادگاه تجدیدنظر زمان جنگ محکوم به اعدام شده بود جهت اجرای حکم در میان مراقبت مأمورین به محل پادگان شماره یک مرکز پیاده اعزام شد. هنگامی که محکوم را به اطاق پاسدارخانه پادگان آوردند وی روحیه اش را کاملاً باخته بود(1) عبدی انصاری پس از نوشتن وصیت نامه به عنوان صبحانه مقداری نان و کره و مربا و یک فنجان چای خورد[.] محکوم خیلی ناراحت بود و مرتب سیگار می کشید[.] آنگاه مراسم مذهبی به وسیله قاضی عسگر انجام شد و محکوم نماز خواند. پس از آن وی را با آمبولانس به میدان تیر محل اجرای حکم اعدام منتقل کردند. در این فاصله محکوم تقاضا کرد که هنگام اجرای حکم چشمهایش را نبندند و باز بگذارند. در وسط میدان تیر چوبه اعدام نصب شده بود و پس از آن که محکوم را به چوبه اعدام بستند حکم دادگاه قرائت گردید و آنگاه فرمان آتش داده شد.»(2)

با تیرباران شدن عبدالمحمد انصاری که پیشتر تأمین داده شده بود، نخستین فرد از متهمین جنگ گجستان، به جوخة اعدام سپرده شد؛تا هشداری باشد به تأمین نیافتگان.

محاکمه و مجازات برخی کلانتران مشهور عشایر

به دنبال قیام عشایر جنوب، تعدادی از افراد عادی و سرشناس عشایر محاکمه و مجازات شدند. برخی از این افراد، در سکوت محض و کاملاً سری و پنهانی محاکمه و مجازات شدند؛ اما برخی دیگر که به اصطلاح حاکمان رژیم، «سران» عشایر شمرده می شدند، به صورت «علنی» و آشکار محاکمه گردیدند. اندکی پس از آغاز قیام عشایر، افرادی چون حسینقلی خان رستم ممسنی، فتح الله خان حیات داودی، محمدحسین خان

ص: 554


1- شیوه گزارشگران روزنامه های رسمی این گونه بود که روحیة محکومین عشایر را ضعیف نشان دهند. هر چند در این گونه مواقع _ که فرد برای اعدام آماده می شود _ هر انسانی ممکن است بالطبع ناراحت و عصبی گردد؛ اما کسی که با جرأت تقاضا می کند در موقع تیرباران چشمهایش را نبندند و باز بگذارند، مسلماً از روحیه ای قوی برخوردار بوده است.
2- اطلاعات، 24 مردادماه 1343، شماره11461)، ص13. (عین مطالب اطلاعات، در روزنامه صدای مردم چاپ شده بود. رجوع شود: صدای مردم، 25 مرداد 1343، شماره 3472، ص 4).

صولت قشقایی و امیربهمن خان صمصام بختیاری که همگی در تهران ساکن بودند، بازداشت شدند. این اشخاص که هیچ یک به طور عملی و علنی، علیه حکومت اقدام نکرده بودند، به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت» دستگیر و زندانی گردیدند. محمدحسین خان قشقایی و امیربهمن خان بختیاری، خیلی زود در دوم فروردین 1342 «پس از تبدیل قرار تأمین و معرفی کفیل آزاد» شدند؛ اما فتح الله خان حیات داودی و حسینقلی خان رستم، احتمالاً به دلیل حساسیت دولتیان نسبت به آنها و سابقة دشمنی با حکومت پهلوی و ترس حاکمان از آزادی عمل آنان در بازداشت ماندند(1) در میان متهمان غائله فارس، حبیب شهبازی مجرم ترین فرد به شمار می رفت. وی قبل از همة مخالفان عشایری حکومت، قیام عشایر را آغاز کرد. حبیب شهبازی، عملاً و علناً علیه حکومت پهلوی اقدام کرد و پس از وارد نمودن ضربات متعدد بر رژیم پهلوی، در 21 اردیبهشت 1342 تسلیم و بازداشت گردید. در همین بحبوحه، قتل پاسبانان شهربانی شیراز _ در شهر شیراز _ اتفاق افتاد، که چون برخی عاملان آن دستگیر و مشخص گردیدند، کلانتران معروف ممسنی نیز بازداشت شدند. از جمله: ولی خان کیانی، فریدون خان جاویدی، جعفرقلی خان رستم، باباخان ایلامی و سهراب خان ضرغامی کشکولی داماد و خواهرزاده ولی خان کیانی که از ترکان قشقایی بود.

اسناد موجود نشان می دهد، تا قبل از تسلیم شدن ناصرخان طاهری، هیچ اعترافی از جانب متهمان مذکور صورت نگرفته است. اما به محض حضور ناصرخان در ساواک فارس و انتقال به ساواک مرکز _ در تهران _ نقش و تأثیر برخی کلانتران مشهور عشایر جنوب آشکار و برملا گردید. در رأس این محرکان، فتح الله خان حیات داودی و ولی خان کیانی قرار داشت. در پی این اعترافات و نیز مواجهه حضوری متهمان، افرادی چون حسینقلی خان رستم، فریدون خان جاویدی، محمدحسین خان قشقایی و امیربهمن خان صمصام بختیاری متهم گردیدند. بنابراین، طی مدت ششماه بازداشت در تهران، پرونده متهمین برخی سران عشایر جنوب در سازمان اطلاعات و امنیت کشور

ص: 555


1- در این میان، کینه حاکمان رژیم بویژه محمدرضا شاه نسبت به فتح الله خان حیات داودی بیشتر از دیگران بود. سالها بود که بر سر مالکیت «خارک و خارکو» میان طرفین درگیری بود، و فتح الله خان هیچ گاه در مقابل فشار حکومت کوتاه نیامد و از مدعای خویش دفاع می کرد. فشار حکومت البته او را از سکونت در منطقه خویش و نیز فارس و بوشهر مانع گردید و از سال 1337 به بعد بالاجبار در تهران مقیم نمود.

بسته شد و در اواسط دی ماه 1342 به دادگاه ویژه زمان جنگ شیراز احاله گردید. چند ماه بعد، تعدادی از متهمان نظیر باباخان ایلامی، با قرار منع تعقیب آزاد شدند(1) بالاخره دادگاه متهمان اصلی در تاریخ 21 تیرماه 1343 به صورت «علنی» برگزار گردید. در این دادگاه، یازده نفر به اسامی ناصر طاهری و خداکرم ضرغامپور از ایل بویراحمد، حبیب شهبازی از ایل سرخی فارس، حسینقلی رستم و فرزندش جعفرقلی، ولی کیانی و فریدون جاویدی از ایل ممسنی، سهراب ضرغامی کشکولی و محمدحسین قشقایی از ایل قشقایی، فتح الله حیات داودی از ایل حیات داود و امیربهمن صمصام بختیاری از ایل بختیاری محاکمه شدند. دادگاه بدوی محاکمه آنان 25 جلسه تشکیل شد و در نتیجه ناصر طاهری، حبیب شهبازی، ولی کیانی، فتح الله حیات داودی، حسینقلی و جعفرقلی رستم به اعدام محکوم گشتند. هم چنین خداکرم ضرغامپور به حبس ابد، سهراب کشکولی به 15 سال زندان، امیربهمن صمصام بختیاری و محمدحسین قشقایی به 2 سال زندان _ با احتساب مدتی که قبلاً در زندان بوده اند _ و فریدون جاویدی به 14 ماه زندان محکوم گردیدند(2)

با اعتراض محکومین و وکلای مدافع آنان، دادگاه تجدیدنظر نیز به صورت علنی در تاریخ 15 شهریورماه تشکیل و پس از 17 جلسه دادرسی علنی، در 25 شهریورماه رأی خود را صادر کرد. بنا به گفتة یکی از کارمندان ساواک که در تماس با سرهنگ عبدالله ناصر رئیس دادگاه بدوی متهمان مذکور، مطالبی منعکس نموده؛ رأی دادگاه بدوی در تهران: «بسیار مورد توجه واقع شده و حتی... به نظر ذات مبارک شاهانه رسیده و موافقت فرموده اند چون قرار است برای جشن 2500 ساله [،] والاحضرت شاهپور غلامرضا به شیراز تشریف فرما شده و روی منطقه فارس و خوزستان و کرمان سرپرستی عالیه داشته باشند و آقای علم هم با ایشان هستند و دکتر پیراسته هم با حفظ سمت شهردار خواهند بود این است که این مناطق باید از لوث وجود خائنین پاک شود و خبر موثق دارم که یکی دو نفر از متهمین هم مانند خداکرم ضرغام پور و سهراب کشکولی در خطر هستند و به اشد مجازات خواهند رسید و در تهران هم با دادرسی ارتش قرار هم همین شده

ص: 556


1- اطلاعات، (19 خردادماه 1343، شماره 11407)، ص 14.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

است...»(1)

بنابراین، رأی دادگاه بدوی و تجدیدنظر متهمان غائله فارس، با محمدرضا شاه و دادرسی ارتش هماهنگ گردیده و در نتیجه ناصر طاهری، خداکرم ضرغامپور، حبیب شهبازی، فتح الله حیات داودی، حسینقلی رستم و جعفرقلی رستم به اعدام محکوم گشتند.

تتها تخفیفی که دادگاه هماهنگ شده تجدیدنظر اعمال کرد، در خصوص ولی کیانی و خواهرزاده اش سهراب کشکولی بود. این دو نفر که محکومیت اولیه آنان، اعدام _ برای ولی کیانی _ و 15 سال زندان _ برای سهراب کشکولی _ بود؛ به 10 سال زندان تخفیف یافت. تغییر دیگری که در حکم دادگاه بدوی داده شد _ همان گونه که مأمور ساواک فارس به نقل از رئیس دادگاه بدوی گفته بود _ اشد مجازات برای خداکرم ضرغامپور فرزند عبدالله ضرغامپور بود؛ که نهایتاً محکوم به اعدام گردید.

رأی دادگاه تجدیدنظر، از طرف محکومین «فرجام خواهی» شد؛ اما مورد موافقت قرار نگرفت و رئیس ادارة دادرسی ارتش _ سپهبد خسروانی _ در نامة مورخه 12/7/1343 به دادستانی و فرماندهی تیپ 23 شیراز، دستور اجرای حکم را صادر کرد. بنابراین، فردای آن در سحرگاه 13 مهرماه 1343 حکم صادره اجرا شد و ناصرخان طاهری، حبیب شهبازی، خداکرم ضرغامپور، فتح الله خان حیات داودی، حسینقلی خان رستم و جعفرقلی رستم تیرباران گشتند. بدین ترتیب حاکمان رژیم پهلوی، جمع دیگری از سران عشایر را اعدام کردند، تا به دیگران بفهمانند عاقبت مخالفت و طغیان علیه حکومت مرکزی، چه سرنوشتی خواهد داشت.

نامه سرلشکر همت و پاسخ ساواک

یک روز پس از اعلام رأی دادگاه بدوی متهمان غائله فارس، سرلشکر سیف الله همت که نقش مؤثری در تسلیم نمودن برخی متهمان مذکور داشت، نسبت به رأی صادره معترض و نگران گردید. وی در نامه ای به استاندار فارس _ باقر پیرنیا _ مواردی را منعکس نمود که حاکی از پیمان شکنی حکومتیان و نقض عهد و سوگند خوردن بود.

ص: 557


1- همانجا.

او در نامة مهم خویش می نویسد:

جناب آقای پیرنیا استاندار محترم فارس

محترماً به عرض می رساند [:] البته خاطر عالی از رأی دادگاه ویژه زمان جنگ درباره متهمان غائله فارس مستحضر گردیده [است.] علتی که این چاکر جان نثار شاهنشاه را بر آن داشت که این عریضه را عرض کنم آنکه مدت چهل و سه سال است که چاکر با پاکدامنی و شرافت و خوش قولی در فارس خدمت کرده ام و مراتب شاه پرستی بنده زبانزد و مورد گواهی کلیه اهالی فارس می باشد و روی همین عقیده و اطمینان بود که بعضی از متهمان رفتن بنده را به محل و قول دادن خواستار شدند که تسلیم گردند[.] این بنده هم پس از گرفتن قول و اطمینان از استاندار وقت [سپهبد ورهرام] و فرماندهی نیروی جنوب [سپهبد آریانا] به محل رفته به آنها قول داده و آنها را به شیراز آورده ام[.] حتی در مورد ولی کیانی به معیت سرتیپ حریری رئیس ساواک وقت تأمین داده قسم قرآن خوردیم[.] در مورد حبیب شهبازی که در بدو امر در نتیجه قتل مرحوم مهندس ملک عابدی [،] فرمانده ژاندارمری وقت [سرتیپ اشکان] جداً قاتل مهندس را به قید اینکه اگر فوری تحویل نداد زندانی خواهد شد[،] متواری و کوهی گردید را با قول اینکه ممکن است زندانی و محاکمه گردد ولی خطر جانی نخواهد داشت تسلیم گردید و به شیراز آوردم[.] ناصر طاهری نیز با دادن قول مبنی بر اینکه تسلیم می گردد و از طرفی با در نظر گرفتن خدمات او در گذشته خطر جانی نخواهد داشت، به شیراز آورده شد[.] اما در باب جعفرقلی رستم که آن قدر بی عرضگی او معروف بوده و هست و از طرفی عمل خلافی از او سر نزده بود که مستلزم دادن تأمین باشد[،] فقط بنده پیغام برای او فرستادم (گرچه همواره مورد بی مهری پدر بود و هیچ وقت محبت لازمه پدری را ندیده ولی به پسر حسینقلی رستم بودن معروف هستی و ممکن است همین سمت با بودن شما در محل پاپوشی برایت بسازد[،] علیهذا بودن شما در محل صلاح نیست و فوری خود را به پادگان نورآباد معرفی و به شیراز بیا) که همین عمل را انجام داد[.] پس از ورود به شیراز [،] از جانب آقای استاندار وقت اجازه خواست به محل رفته اثاثیه و خانواده خود را به شیراز منتقل کند و در همین موقع بود که بنده و سرتیپ حریری فرمانده سازمان امنیت وقت برای بار اول

ص: 558

به ملاقات ناصر طاهری رفتیم و این بیچاره [جعفرقلی رستم] آن قدر بی عرضه و بی پناه بود که حتی رعایای ده حسین آباد که در آنجا سکنی داشت آب را از باغچه مسکونی او بریده بودند و تمام درختان مرکبات باغچه خشک شده بود... آن وقت دادگاه روی پرونده سازی سرهنگ حمیدی فرمانده موقت ژاندارمری محل او را به سردستگی اشرار حتی سرقت در طریق متهم نموده که به سر اعلیحضرت همایونی قسم است که به هیچ وجه صحت ندارد[،] بلکه عرضه این را نداشته و ندارد که عمل خوب یا بدی را انجام دهد[.] اساساً کسی به حرف او گوش نمی کند و به همین علت هم بود که پس از وقوع قتل دو نفر پاسبان در شیراز که منتج به دستگیری همه گردید این شخص پس از چند روز زندانی آزاد گردید[.] آیا سزاوار است که یک چنین شخصی را به نام سردسته اشرار خواند و چاکر از نقطه نظر شاهپرستی و علاقه مندی به عرض می رساند... ممکن است محکومیت او در اذهان سوءتعبیر و تأثیر داشته باشد چه رسد به اینکه محکوم به اعدام گردد[.] غرض از عرض مراتب بالا این است که آیا سزاوار است یک سرلشکر پیر و بازنشسته که عمری را به بی آلایشی و صحت عمل و قول گذرانیده و به شاه پرستی معروف گردیده بقیه عمر را با سرشکستگی و حیله گری و خدعه و بدقولی بدنام که حتی پس از مرگم، فرزندانم مورد نفرت و سرزنش قرار گیرند[.] علیهذا استدعا می کنم عرایض بنده را به هر نحو که صلاح می دانید به شرف عرض پیشگاه بندگان اعلیحضرت همایونی ارواحنا فدا برسانید چرا که همانطوری که بنده به آنها قول داده ام به همین طریق هم از استاندار و فرمانده نیروی جنوب وقت قول گرفته ام و اقدام چاکر صرفاً استرضای خاطر مبارک شاهنشاه محبوب بوده و اگر نه یک افسر پیر بازنشسته که انتظار مقام و پاداش مادی نداشته[،] هیچ وظیفه ای در مقابل اولیای امور وقت دارا نبوده است که بی جهت خود را آلوده سازد...(1) (سند شماره 30)

آن گونه که از اسناد موجود برمی آید، نامة سرلشکر همت از طریق استاندار به ساواک فارس ارائه شده است. سرهنگ جعفری رئیس ساواک فارس نیز طی نامه ای به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور، موضوع و تصویر نامة مزبور را «جهت اطلاع»

ص: 559


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

اعلام می دارد(1) یکی از مسئولان عالی رتبة ساواک _ احتمالاً سرلشکر پاکروان ریاست ساواک کشور _ در پی نویس نامه، دستور می دهد که: «برای تقدیم گزارش بررسی لازم را نموده و نتیجه را هر چه زودتر به اینجانب گزارش دهید.»

به علاوه سرهنگ «آیرملو» یکی دیگر از مسئولان رده بالای سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در اظهارنظری می نویسد:

... چون تیمسار همت هنگام دستگیری بعضی از آنان [سران عشایر فارس] قولهایی داده که فعلاً عملی نشده است[،] شرف خود را در مقابل مردم در خطر دیده و مبادرت به تقدیم نامه ای نموده است[.] چون وقت برای هرگونه اقدام یا اتخاذ تصمیم فوق العاده تنگ است[،] استدعا دارد اوامر مبارک را به موقع ابلاغ فرمایید(2)

به دنبال این دستورات، گزارشی بدین مضمون _ که تا حدودی پاسخ نامة سرلشکر همت بود _ تهیه می گردد:

... نسبت به اظهارات افسر یادشده بالا بررسی [،] آنچه که از مدارک و پرونده های موجود در مورد نحوة تسلیم شدن متهمین و اقدامات سرلشکر همت استنباط می گردد[،] ذیلاً به عرض می رسد:

1_ نحوة تسلیم شدن ناصر طاهری: زمانی که یاغی مزبور دست به اقدامات مسلحانه و مقاومت در مقابل قوای انتظامی زده بود[،] نامه ای جهت سرهنگ ناظم فرستاده و تقاضای ملاقات با افسر مزبور، سرلشکر همت [و] سرهنگ حریری را نموده و اظهار می دارد: «حاضرم اطلاعاتی در اختیار بگذارم»[.] نتیجتاً موضوع از شرفعرض شاهانه گذشته و فرمان ملوکانه به شرح ذیل شرفصدور می یابد: «اگر نتیجه ملاقات تسلیم بدون قید و شرط باشد اقدام نمائید». در نتیجه در تاریخ 31/4/42 (3) سرلشکر همت، سرهنگ حریری و سرهنگ ناظم به یاسوج رفته، پس از ملاقات با طاهری فرمان ملوکانه را به وی ابلاغ و نامبرده را به شیراز آورده اند.

2_ نحوة دستگیری جعفرقلی رستم: برابر اطلاعیه های متعدد نامبرده سردسته اشرار یاغی ممسنی بوده که در نتیجه اجرای طرح مورخه 15/1/42 ساواک فارس در

ص: 560


1- همانجا.
2- همانجا.
3- در متن به اشتباه تاریخ تسلیم شدن ناصر طاهری را 31/2/43 ذکر کرده است.

شیراز حاضر و تسلیم می گردد. به موجب امریه لشکر فارس مستند به امریه فرمانده نیروهای جنوب [،] نامبرده به اتهام اقدام بر علیه امنیت داخلی کشور از لحاظ بیم تبانی و فرار بازداشت می گردد.

3_ نحوة دستگیری ولی کیانی: برابر گزارش مورخه 15/1/42 ساواک فارس [،] پس از اجرای طرحی از طرف آن ساواک ولی کیانی در شیراز حاضر ضمن اظهار انقیاد و با گرفتن تأمین تقاضای همکاری با مأمورین انتظامی را نموده و از طرف استانداری و سرلشکر همت مأموریت پیدا می کند رابط بین اشرار و مقامات دولتی باشد[.] لیکن در شب 21/2/42 پس از سرقت مسلحانه کریم کیانی فرزند وی در شیراز و کشته شدن دو نفر از مأمورین انتظامی[،] نامبرده همراه 12 نفر از منسوبین خود دستگیر و ضمن بازرسی از منزل مشارالیه مقداری اوراق مربوط به جبهه ملی به دست می آید[.] نتیجتاً بنا به تقاضای شهربانی شیراز قرار بازداشت وی از طرف دادستانی لشکر صادر می گردد. پس از دستگیری و اعتراف ناصر طاهری معلوم می گردد:

الف) ولی کیانی با کلانتران ممسنی متحد بوده.

ب) حبیب اله شهبازی را تحریک به مقاومت نموده.

ج) در ادای سوگند چهار نفری استخر تهران پارس شرکت داشته و با مهارت کامل توانسته نظر مقامات دولتی را به خود جلب و به عنوان نماینده از طرف استانداری و افسر یادشده بین شیراز و مناطق عشایری تردد نماید.

4_ تسلیم شدن حبیب اله شهبازی: هنگامی که یاغی مزبور سردستگی اشرار منطقه کوه مره سرخی را داشته[،] آقای کوششی (مهندس کارخانه قند مرودشت) [را] به مخفیگاه خود دعوت و تقاضای انقیاد می نماید[.] نتیجتاً پس از مشاوره با فرمانده نیروی جنوب[،] مهندس کوششی، سرهنگ حریری [و] سرلشکر همت به مخفیگاه وی می روند و پس از امیدوار نمودن نامبرده به مراحم عالیه دولت تسلیم بدون قید و شرط را بوی ابلاغ و مشارالیه را به شیراز می آورند.

نظریه: با عرض مراتب فوق چون ناصر طاهری و حبیب اله شهبازی [به] فرمان مطاع شاهانه تسلیم بدون قید و شرط گردیدند اصولاً سرلشکر همت نبایستی قولی درباره تخفیف مجازات به آنان داده باشد. در مورد ولی کیانی با اینکه نامبرده در

ص: 561

ابتدا طبق طرح ساواک فارس خود را معرفی و دستگاههای انتظامی و سرلشکر همت به وی اعتماد کرده بودند معهذا مشارالیه از حسن نظر مقامات سوءاستفاده کرده و در دستگیری بعدی یعنی شبی که کریم فرزند وی مبادرت بسرقت مسلحانه و کشتن مأمورین انتظامی را نمود قولی درباره تخفیف مجازات [به] ولی کیانی داده نشده است[.] درباره جعفر قلی رستم برابر سوابق موجود نامبرده فردی است بیچاره و بی عرضه که لیاقت انجام هیچ کاری را ندارد[.] مشارالیه قبل از دستگیری روی سختی معیشت به اتفاق خانواده خود [به] حسین آباد می رود و در حالیکه طرز تفکر وی با پدرش حسینقلی کاملاً فرق دارد لیکن روی اشتباهات بعضی از مأمورین ژاندارمری و تحریکات مغرضین دستگیر می گردد[.] علیهذا بجاست که دادگاه تخفیفی دربارة مجازات وی قائل شود...(1)

به رغم نظریه ساواک در باب «تخفیف» مجازات جعفرقلی رستم، دادگاه تجدیدنظر ویژه زمان جنگ شیراز در حکم مورخة 25 شهریور 1343، حکم اعدام او، ناصرخان طاهری و حبیب شهبازی را تأیید نمود. البته دادگاه تجدیدنظر، حکم اعدام ولی خان کیانی را به «ده سال» زندان تبدیل کرد؛ که به نظر نمی رسد ربطی به گزارش ساواک مرکز داشته باشد. یک روز پس از اعلام حکم دادگاه تجدیدنظر، یکی از مسئولان ساواک در پی نویس گزارش مذکور می نویسد: «محترماً در اجرای امریه تیمسار ریاست ساواک مراتب به دفتر ویژه اطلاعات منعکس گردد.»

هر چند اطلاعی از اقدام و نظر «دفتر ویژه اطلاعات» در دست نیست؛ اما، عملاً هیچ تغییری در احکام دادگاه تجدیدنظر زمان جنگ شیراز، داده نشد. بنابراین، نامه سرلشکر همت _ که امروز جزیی از تاریخ قیام عشایر جنوب به شمار می آید _ تأثیری در تغییر احکام ناصرخان طاهری، حبیب شهبازی و جعفرقلی رستم نداشت. شاید در تغییر حکم ولی خان کیانی از اعدام به ده سال زندان، تأثیر گذاشته باشد.

تشکیل ساواک کهگیلویه و بویراحمد

تا قبل از قیام عشایر جنوب، در کهگیلویه و بویراحمد که جزیی از فارس و

ص: 562


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

خوزستان بود تشکیلات ساواک به طور رسمی وجود نداشت. حوزه کهگیلویه و گچساران _ که جزو خوزستان بود _ از طریق ساواک «آغاجری» تحت مراقبت و نظارت قرار داشت و منطقه بویراحمد، نیز از جانب ساواک شیراز مواظبت و پوشش داده می شد. البته، فعالیت نیروهای ویژه ساواک و برخی مأموران آن _ که به نظر می رسد، بسیار اندک بوده _ محدود و مختصر بوده است. با این همه، قیام عشایر و نتایج حاصل از آن، ضرورت تشکیل و راه اندازی شاخه ای از ساواک یا «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» را در کهگیلویه و بویراحمد آشکار ساخت. بنابراین، در نیمه دوم شهریور 1343، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فارس، در نامه ای به استاندار فارس، راه اندازی و تشکیل «ساواک کهگیلویه» را اعلام داشت. بر اساس نامه مذکور، تشکیل ساواک کهگیلویه، از تاریخ 16 شهریورماه به طور رسمی آغاز شده است(1) ساواک کهگیلویه، تا سال 1344 شاخه ای از ساواک فارس محسوب می شد؛ اما، از آن به بعد مستقل گردید و تا پیروزی انقلاب اسلامی، در گچساران مستقر بود. این در حالی بود که تمام شعبات اداری و سازمان های دولتی، در یاسوج مرکز فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد استقرار یافته بودند.

مبارزات بهمن قشقایی

بهمن بهادری قشقایی فرزند سهراب خان بهادری قشقایی و نوة دختری صولت الدوله قشقایی بود. وی در سال 1341 که بر اثر قتل ملک عابدی، ایلات قشقایی و سرخی زیر فشار جانفرسای حکومت پهلوی قرار گرفتند، در لندن مشغول تحصیل بود. بی تردید اخبار ظلم و جور حکومت پهلوی بر عشایر قشقایی و شکنجه مردان ایل _ خاصه فشاری که نظامیان حکومت بر خانوادة بهمن وارد می کردند _ به طرق مختلف به گوش او می رسید. به علاوه، حدود چهار ماه بعد از آغاز تعدیات رژیم، عشایر جنوب به ویژه ایلات سرخی و قشقایی، قیام خویش را آغاز کردند. اندکی بعد، ایلات بویراحمد و ممسنی،علیه حکومت پهلوی به پا خاستند و در مخالفت رژیم به نبرد پرداختند. حکومت نیز برای نجات خویش و جلوگیری از سقوط و اضمحلال به

ص: 563


1- همانجا.

سرکوب شدید و خشن قیام عمومی پرداخت. این قیام وسیع، در بهمن قشقایی که جوان کم سن و سال و ناآرامی بود تأثیر عمیق گذاشت. بنابراین، تصمیم گرفت درس و بحث لندن را رها کند و در کوههای جنوب، همچون جنگجویان عشایر، مقابل حکومت پهلوی بجنگد. اما، زمانی به فارس رسید که قیام عشایر سرخی، بویراحمد، ممسنی و قشقایی سرکوب گردیده بود. در بهار 1343، برادر بهمن به نام منوچهر قشقایی از سوی نظامیان احضار شد. او که در سال 1341 و به تبع قتل ملک عابدی فشار و شکنجه بسیار دیده بود، ترسید و متواری گردید. بهمن نیز به همراه او راه کوه گرفت و همچون یاغیان جنگجو، مقابل مأموران ایستاد. اما با وساطت دولتی ها هر دو حاضر و بازداشت شدند. مدتی بعد، مشکل بازداشت آنها حل شد و بهمن به لندن اعزام گردید. بهمن قشقایی، فقط چند ماه در لندن ماند و خیلی زود از طریق عراق وارد ایران شد. وی که در اواخر اسفند 1343 وارد ایل قشقایی شده بود، با طبع ناآرامی که داشت یاغیان سالهای دور ایل قشقایی نظیر دشتی و مسیح را پیدا کرد و به همراه آنان بر ضد حکومت شورش کرد. همه دریافتند که هدف بهمن، مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی است. در بهار سال 1344 جمع جنگجویان بهمن قشقایی، به پاسگاه «دِهْرَم» _ از دهات فراشبند _ حمله کردند و پس از چند ساعت درگیری شبانه، موفق به خلع سلاح جمعی از ژاندارم های پاسگاه شدند. بعضی از نظامیان، با استفاده از تاریکی شب، پاسگاه را رها کرده در کوههای اطراف پناه گرفتند. بقیه نظامیان، مقتول، مجروح و خلع سلاح شدند(1) یاران بهمن تصمیم گرفتند به پاسگاههای دیگر هجوم برند. پاسگاه «آب گرم» نیز از جمله آن بود. افراد مستقر در پاسگاه آب گرم، بعد از شنیدن خبر خلع سلاح نظامیان دهرم، به سوی «اَفْزَر» _ چند کیلومتری قیر _ حرکت کردند که با گروه بهمن مواجه شدند. بنا به نوشته صفری کشکولی، این عده در محاصره یاران بهمن افتادند و بالاجبار تسلیم و خلع سلاح شدند(2) بعد از این اقدامات، نیروهای نظامی با تمام قوا به تعقیب بهمن قشقایی و همراهانش پرداخت. این اوضاع تا یک سال بعد ادامه یافت و نظامیان برای تسلیم نمودن بهمن قشقایی به انواع فشار و ترفند متوسل

ص: 564


1- صفری کشکولی، همان، صص 28_27.
2- همان، ص 28.

گردیدند؛ تا بالاخره در پایان سال 1344 موفق بدین کار شدند(1) سندی در دست است که نشان می دهد فرماندهان نظامی فارس، خانواده بهمن قشقایی را به اجبار وادار کرده اند، علیه او اقداماتی نمایند. یکی از عناصر ساواک، در اطلاعیه ای به تاریخ 17 خردادماه 1343 بدین موضوع اشارت دارد. وی می نویسد: «امروز جناب سرهنگ دانشور به وسیله آقایان زیادخان دره شوری و حسین خان زکی پور و عبداله کشکولی [،] به سهراب خان بهادری قشقایی [پدر من] پیغام داده بود که چنانچه خودش و پسرهایش برای قلع و قمع بهمن بهادری اقدام نکنند و تلگرافی به خاکپای اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مبنی بر انزجار از عملیات بهمن و ابراز خدمتگزاری ننمایند[،] مورد تعقیب قرار خواهند گرفت[.] ایشان [هم] تلگراف به خاکپای اعلیحضرت همایونی نموده و اظهار اطاعت و انقیاد کرده و در تلگراف شرح داده بود چون خودم به واسطه کبر سن قادر به همکاری با ژاندارمری نیستم[،] فرزند خود داریوش را برای خدمتگزاری معرفی می کنم و صورت تلگراف [را] وسیله آقایان فوق به ژاندارمری فرستاده [است]...» (سند شماره 31)

بدین ترتیب، با فشار نظامیان بر خانواده، بستگان و کسانی که به بهمن قشقایی و رفقایش کمک های مالی و غذایی می کردند، به تدریج همراهان بهمن جدا شدند و او تک و تنها مجبور به حضور در خانه محمدخان ضرغامی باصری گردید. محمدخان نیز با ارتباط اسدالله علم _ که در آن موقع رئیس دانشگاه پهلوی شیراز بود _ ظاهراً امان نامه ای برای بهمن قشقایی دریافت کرد(2) با تسلیم شدن بهمن قشقایی، بخش دیگری از مبارزات عشایر جنوب رو به خاموشی گذاشت. به علاوه، امان نامة دولتیان مثل همیشه دروغین از آب درآمد و بهمن قشقایی، جوان 22 سالة ایلی در 17 آبان 1345 در میدان تیر پادگان باغ تخت شیراز تیرباران شد. مقامات نظامی لشکر فارس، در اعلامیه ای که پس از اعلام وی منتشر نمودند، به دروغ اظهار داشتند: «... برابر سوابق جوانی ماجرا جو بود و در تحصیلات عقب مانده و از این لحاظ در خود احساس حقارت و

ص: 565


1- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: «حماسه جنوب یا قیام مسلحانه بهمن قشقایی»، همان، (شماره 1109)، ص 13 و 45؛ نیز: (شماره 1110)، ص 14.
2- همان، صص 14 و 44. همچنین خاطرات ایرج کشکولی که خود در چند ماه آخر مقاومت بهمن قشقایی همراه او بود جالب و خواندنی است. (رجوع شود: حمید شوکت، گفتگو با ایرج کشکولی)، صص 73_52.

ناراحتی می کرد. »(1) در اعلامیة مزبور، نیز به اختصار داستان مبارزة بهمن قشقایی چنین آمده بود: «در سال 43 مدتی در بلوک قیروکارزین متواری [بود. اما] به توصیه و صوابدید جناب آقای استاندار فارس برای نامبرده گذرنامه اعزام به انگلستان برای تحصیل صادر و به خارج اعزام شد[.] لیکن در اوائل فروردین 44 غفلتاً به فارس وارد و یکسره به کوهستانهای حدود فیروزآباد رفت و با دستجات اشرار معروف تماس حاصل نمود و به اتفاق اشرار معروف مزبور به پاسگاه دهرم شبیخون زد و در زدوخورد... شش نفر ژاندارم شهید شدند. سپس دو نفر از ژاندارم های پاسگاه آبگرم را به شهادت رسانید... یک بار هم در حدود مزرعه پهن به نفرات ژاندارم برخورد و مسلحانه با نامبردگان زدوخورد نموده است. در اواخر اسفند 44 آخرین دو نفری که همراه مشارالیه بودند نیز تسلیم شدند و به این ترتیب مشارالیه یکه و تنها شد و... به ناچار تسلیم و برابر مقررات تحویل دادگاه نظامی گردید و در دادگاه عادی 301 و تجدیدنظر 307 نیز به اتفاق آراء به گناه تسکیل دسته اشرار و قتل هشت نفر ژاندارم به اعدام محکوم گردید و حکم قطعی مزبور در صبح دم روز 17/8/45 در میدان تیر باغ تخت به موقع اجرا گذاشته شد. »(2) بهمن قشقایی، جوانی جنگجو و ناآرام بود، که بر اساس غیرت و حمیت عشایری، تحمل ظلم و تعدی حاکمان پهلوی بر عشایر قشقایی _ و خانواده اش _ را نکرد و محیط آرام لندن را رها نمود و در کوههای فارس با حکومت پهلوی جنگید. بیژن جزنی، به اشتباه او را تحت تأثیر «سازمان انقلابی» حزب توده می خواند، که «برای پیاده کردن طرح های خود در زمینه برپا کردن جنگ پارتیزانی و دهقانی بهمن را تشویق به بازگشت به ایران و رفتن به منطقه قشقایی و برپا کردن شورش کرد.»(3) نویسندگان کتب «ایران و تاریخ» و «تاریخ سیاسی بیست و پنج سالة ایران»، به استناد نوشته بیژن جزنی _ بدون ذکر منبع _ همین نکته را اشارت کرده اند(4) در واقع، گفتة بیژن جزنی _ و دیگران _ نادرست و خالی از حقیقت بوده است. ایرج کشکولی که خود عضو سازمان انقلابی حزب توده بود، در خاطرات خویش به صراحت می گوید: «بهمن [قشقایی] هیچ رابطه تشکیلاتی با ما

ص: 566


1- اطلاعات، (18 آبان ماه 1345، شماره 12128)، ص 1.
2- همان، صص 1 و 13.
3- بیژن جزنی، همان، ص 141.
4- بهرام افراسیابی، همان، ص 471؛ غلامرضا نجاتی، همان، ص 292.

نداشت.»(1) به علاوه، ایرج و عطا کشکولی از اعضای سازمان انقلابی حزب تودة ایران، مدتها پس از شروع مبارزة بهمن قشقایی وارد فارس شدند. با وجود این، بیژن جزنی باز به اشتباه عنوان می کند که: «برادران کشکولی (عطا و ایرج) «به همراه بهمن به ایران بازگشتند.»(2)

بنابراین، حضور بهمن قشقایی در ایران و استمرار مبارزة عشایر جنوب علیه حکومت پهلوی، هیچ ربطی به سازمان انقلابی حزب توده و دیگر گروههای سیاسی خارج و داخل کشور نداشت. او، همچون عشایر ظلم ستیز جنوب، نسبت به ستمگری های حکومت جبار پهلوی به تنگ آمده و دست به تفنگ برده، بود.

ترور آخرین بازماندة جنگجویان عشایر بویراحمد و ممسنی

چنانکه پیشتر گفته شد، بنا به صلاحدید سرلشکر اردوبادی و تأمین نامة او، کُردی انصاری در منطقه ماند، تا پس از «عفو ملوکانه» و قطعی ملاغلامحسین سیاهپور، او نیز آزادانه و بدون دردسر به زندگی ادامه دهد. اما، با عزل سرلشکر اردوبادی و اعدام ملاغلامحسین، بالطبع تعقیب کُردی انصاری در دستور کار دولتیان قرار گرفت.

نام کُردی انصاری در اعلامیه معروف شماره 17 آمده بود و از «عفو ملوکانه» محروم گشته بود. با این حال، ساواک کشور در آذرماه 1343 که هنوز ملاغلامحسین جلیل و یارانش اعدام نشده بودند، در نامه ای به «ریاست اداره دوم ارتش»، وضعیت فعلی کُردی انصاری و محمدحسن انصاری _ برادر عبدالمحمد _ را این گونه شرح داده است:

... برابر اعلام ساواک فارس:

1_ کردی انصاری داماد غلامحسین جلیل (سیاهپور) بوده و جزو افرادی است که در اعلامیه شماره 17 نیروهای جنوب صادره در سال 42 از تأمین محروم گردیده و تا تسلیم شدن غلامحسین جلیل نزد او بوده است. در موقع تسلیم شدن غلامحسین مزبور چون از طرف سرلشکر اردوبادی به شخص اخیر تأمین داده می شود کردی فوق الذکر نیز مورد محبت ژاندارمری واقع گردید و قرار می شود موقعی که وضع

ص: 567


1- حمید شوکت، همان، صص 30 و 54.
2- بیژن جزنی، همان، صص 142_141.

تأمین غلامحسین سیاهپور تثبیت گردید او هم با گرفتن تأمین تسلیم گردد[،] ولی چون تأمین غلامحسین سیاهپور مورد قبول واقع نگردید و با پرونده مربوطه تسلیم مقامات قضایی گردید او هم از نزدیک شدن به مقامات انتظامی اجتناب و اکنون متواری است.

2_ محمد [حسن] انصاری فرزند محمدامین از اهالی قریه امیرایوب رستم ممسنی می باشد که عده ای از اهالی این قریه در غائله فارس به ناصر طاهری پیوستند و به احتمال زیاد این شخص هم از این عده بوده است[.] معهذا پس از ختم غائله این شخص با اخذ سلاح از ژاندارمری محل با مأمورین مزبور همکاری می کرد و به اصطلاح جزو افراد چریک محلی بود[.] ولی بعد از اینکه برادر او (عبدی انصاری یکی از سردستگان مؤثر تنگ گجستان(1) ) دستگیر و محاکمه و در شیراز اعدام گردید محمد [حسن] انصاری یا از ترس و یا از تأثر تفنگ مأخوذه از ژاندارمری را مسترد و از نزدیک شدن به مأمورین انتظامی احتراز می نماید و اکنون به حال نیمه متواری است.

با توجه به مراتب فوق این اشخاص فقط از ترس جان خود و بیم از دستگیری و مجازات متواری بوده و تاکنون هم دست به عمل خلافی نزده اند[.] معهذا چون عدة دیگری هم از اهالی بویراحمد و ممسنی همین حال نگرانی و وحشت زدگی را دارند به همین علت از مأمورین انتظامی دوری جسته نزدیک نمی شوند(2)

علیرغم نظر ساواک، در تابستان 1344 فرمانده ناحیه ژاندارمری فارس، سرهنگ دانشور، در نامه ای «به کلی سری» دستور «دستگیری و یا قلع و قمع» کردی را صادر می نماید. متن سند نشان می دهد که متأسفانه باز «ملاولی پناهی» مأمور اصلی نابودی کردی انصاری می گردد. وی، به عنوان مسئول تعقیب کردی، رهبری شش تن دیگر از افراد محلی را بر عهده می گیرد.

از ناحیه ژاندارمری فارس به آقای ولی پناهی درباره تعقیب کردی انصاری شش نفر افراد نامبرده زیر [:]

ص: 568


1- اصل: گچستان.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

1_ علی فرزند علیداد 2_ کهیار فرزند مختار 3_ عیدی فرزند لهراسب 4_ محمودعلی فرزند کریم 5_ نوراله فرزند بیت اله 6_ موسی فرزند هاتی به سرپرستی شما با سمت نگهبان مسلح مأموریت دارند شریر معروف کردی انصاری را که باقیمانده دسته اشرار واقعه تنگ گجستان بوده و نام او جزء اعلامیه شماره 17 نیروهای سابق جنوب ذکر شده دستگیر و یا قلع و قمع نموده، نتیجه را به ناحیه گزارش نمایید(1)

مأموریت ملاولی پناهی و دیگر همدستان محلی اش، تقریباً یک سال بعد نتیجه داد. در اوایل تیرماه 1345، علی علیداد _ که در سال 1343 غلامعلی دشمن زیاری را به قتل رسانده بود _ در کوه «زرآورد» جلیل، غفلتاً کُردی را هدف قرار داد و کشت(2) با کشته شدن کُردی انصاری به دست مزدوران محلی، آخرین جنگجوی مبارز ایلات بویراحمد و ممسنی، برای همیشه آرام گرفت. خبر قتل او، در روزنامه «مهر ایران» با عنوان «یاغی معروفی کشته شد»، منتشر گردید. خبرنگار مهر ایران، از بهبهان چنین گزارش داد:

غلامحسین سیاهپور و دامادش بنام کردی فرزند شمشیر شهرت انصاری چندی پیش [در] غائله تنگ گجستان گردان اعزامی هنگ 20 کرمانشاه به سرپرستی سروان ریحانی فر را محاصره کردند و با طرز رقت باری افسر و عده زیادی از سربازان

ص: 569


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و بخش اسناد کتاب: الله بخش آذرپیوند.
2- کردی، کاملاً می دانست که ملاعلی جفتا (= علی علیداد) در تعقیب اوست. او به همراه سه تن دیگر از جلیلی ها _ ملاخداداد خداپرست، ملابهمن امینی و قدم پیرایش برادر ترکی پیرایش _ در کوه زرآورد به شکار رفته بود. در همان اوایل صبح، ملاعلی جفتا و یکی از همراهانش را با دوربین شکاری دیده بودند. بنابراین، همراهان وی خطر را بدو گوشزد نموده و تأکید کرده اند از این منطقه خارج شوند. کردی نپذیرفته و یکی دو بار تصمیم گرفته، ملاعلی بابکانی را هدف تیر قرار دهد. حتی، تفنگ را به سوی وی کشیده و نشانه گذاری کرده است. اما، منصرف شده و گفته است: «او به شکار آمده و ما هم به شکار آمده ایم. درست نیست قبل از اقدام وی، من کاری انجام دهم.» معهذا، کردی و همراهانش تا بعد از ظهر در همان نقطه نشسته و استراحت نموده اند. چون ساعاتی از جریان گذشته بود، به تدریج یادشاه رفته که صبح زود، ملاعلی را دیده اند. عصر هنگام کردی از خواب بیدار شده و دستور حرکت داده است. وی، مسیری را انتخاب نموده که به زعم یارانش خطرناک بود و احتمال راه بندی وجود داشت. پس، به وی گفته اند: «این مسیر، خطر دارد و ممکن است یاران ملاعلی راه را بسته باشند. باید در جهت عکس این خط سیر حرکت کنیم.» اما، کردی نپذیرفته و از همان مسیر حرکت کرده است. یارانش، نیز به دنبال وی رفته اند. شاید، نیم ساعتی ره سپرده بودند که با شلیک پی در پی دو گلوله مواجه شدند. هر دو گلوله به سوی کردی شلیک شده بود و یکی از آنها بر او کارگر افتاده بود. گلوله نخست، نیز دست یکی از همراهانش _ ملاخداداد _ را زخمی کرد. نعش بی جان کردی بر زمین افتاد و ساعاتی بعد به دست نظامیان حکومت افتاد.

گردان مزبور را شهید کردند. ولی در غائله مزبور با ابتکار فرماندهان ژاندارمری غلامحسین سیاهپور دستگیر شد و پس از تحویل به مقامات ذی صلاح مملکت به سزای اعمال ننگین خود رسید. با این همه کردی کماکان به یاغی گری مشغول بود تا اینکه برای دستگیری او علی فرزند علی داد را مأمور کرده بود[ند]، وی به محض اطلاع از خفاگاه کردی، جریان را به مأمورین ژاندارمری گزارش داد و خود به مقابله با کردی پرداخت. علی علیداد در اولین برخورد با کردی با اینکه یاغی مزبور سه همدست داشت، با او به مبارزه پرداخته و در نتیجه با شلیک دو تیر موفق به مغلوب کردن او گردید. کردی جزو ده نفر از محکومین به اعدام بود که مورد عفو شاهانه قرار نگرفت و دستگیری و قلع و قمع وی مورد توجه خاص اولیاء امور مملکتی بود. جسد کردی و یک قبضه اسلحه او به بهبهان آورده شد و پس از صدور جواز دفن به خاک سپرده شد(1)

بلافاصله پس از قتل کردی انصاری، «ملاولی پناهی» مسئول و طراح اصلی قتل او، در نامه ای به شاه خبر کشته شدن آخرین جنگجوی قوم را داد و خواستار «بذل توجه و عنایت شاهنشاه آریامهر و پاداش خود» گردید. در این نامه پر احساس که تنها یک روز پس از قتل کردی نگاشته شده، آمده است:

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر ارواحنا فدا[.] غلام جان نثار ولی پناهی بویراحمدی از طایفه قایدگیوی خود و طایفه ام افتخار می کنم که به سوگندی که در پیشگاه آن پدر تاجدار به قرآن مجید یاد نموده ام همیشه وفادار بوده و مراتب جان بازی و فداکاری خود را عملاً ثابت نموده و می نمایم و سربازی فداکار که از بذل جان و مال در راه شاهنشاه محبوب آریامهر عظیم الشأن و عظمت میهن عزیز و تحقق بخشیدن آرمانهای مقدس ملی دریغ ننمایم... همانطور که عمر یاغی شرور عبداله ضرغامپور خاتمه و به کیفر بدکاریها و سوگندهای خود رسید جان نثار سرباز فدائی از تمام زندگانی خود دست کشیده و شبانه روز راحتی را به خود قرار نداده تا امروز که از پرتو نیات اعلیحضرت شاهنشاه محبوب آریامهر کردی انصاری که نفر آخرین خائنین بوده به اعمال کیفر خود به وسیله مأمورین

ص: 570


1- مهر ایران، (19 تیرماه 1345، شماره 2642)، ص 6.

سری علی علی داد با سه نفر همراه ایشان به قتل رسیده[.] استدعای عاجزانه ام این است که جان نثار را در ردیف سربازان فداکار محسوب و چنانچه در این راه به افتخار شهادت در راه عظمت شاهنشاهی و میهن عزیز نائل آیم فرزندانم... در تحت حمایت حامی بینوایان میهن پرست قرار گیرند[.] در انتظار بذل توجه و عنایت شاهنشاه آریامهر و پاداش خود هستم _ غلام جان نثار سرباز فدائی شاه ولی پناهی بویراحمدی قائد گیوی(1)

محمدرضا شاه نیز، پاداش بزرگ و مخصوصی که حتی در زمان قتل عبدالله خان ضرغامپور بدو نداده بود، به وی «عنایت» کرد. در پی تقاضای فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد _ سرهنگ علیزاده _ شاه دستور داد یک دستگاه «جیپ نو» به ملاولی پناهی هدیه کنند. سپهبد اویسی فرمانده ژاندارمری کل کشور، در نامه ای به نخست وزیر می نویسد:

... محترماً به استحضار می رساند

1_ تقاضای فرمانداری کل کهگیلویه (دایر به اعطای یک دستگاه جیپ نو به آقای ولی پناهی که در امر قلع و قمع کردی انصاری شریر معروف موفقیت حاصل کرده) از شرفعرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران گذشت[،] اوامر مبارک چنین شرفصدور یافت (از هر کجا که امکان دارد باید اعتبار اخذ و ماشین برای نامبرده بالا خریداری و به او داده شود).

2_ چون در بودجه ژاندارمری چنین اعتباری مربوط به خرید یک دستگاه جیپ موردنظر موجود نیست در این مورد اقدام و نتیجه را ابلاغ فرمایند(2)

سرانجام، اعتبار خرید یک دستگاه جیپ نو _ جایزة ویژه ملاولی پناهی که در قتل کردی انصاری موفقیت کسب کرده بود _ تأمین گردید و اتومبیل مزبور خریداری و به وی اعطا شد. اسناد موجود بیانگر آن است که ملاولی پناهی، به دنبال قتل کردی انصاری، پاداش های مالی دیگری نیز دریافت کرده است.

سرهنگ ستاد دانشور، در نامه ای به فرماندهی ژاندارمری کل کشور می نویسد:

ص: 571


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و نیز بخش اسناد کتاب آذرپیوند.
2- همانجا.

طبق اعلام تیمسار سرتیپ علیزاده [،] آقای ولی پناهی توسط علی علیداد که قبلاً متواری و دو سال قبل ضمن زدن غلامعلی دشمن زیاری قاتل سروان عبداللهی تأمین گرفته بود[،] روز 4/4/45 موفق شده است کردی انصاری آخرین بازمانده متواریان دسته غلامحسین سیاه پور و قاتلین افراد شهید تنگ گجستان(1) را با توجه به مأموریتی که به اینجانب محول شده بود ضمن تعلیمات لازمه مقتول نماید... چون تیمسار سپهبد مالک فرماندهی سابق ژاندارمری کل کشور به اینجانب فرموده بودند که در صورت موفقیت در این امر مبلغ یک صد و پنجاه هزار ریال پاداش مرحمت خواهند فرمود مقرر فرمایند مبلغ مزبور را حواله که به ولی پناهی که طبق اطلاع و دستورات اینجانب تاکنون بیش از یکصد هزار ریال هزینه مأمورین مخفی خود برای اجرای امر... نموده پرداخت شود[.] به علی علیداد که نیز دومین مأموریت محوله را در اجرای منویات مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران در نابودی کسانی که به روی سربازان ارتش شاهنشاهی در تنگ گجستان تیراندازی کرده اند انجام داده[،] پس از بررسی استدعای بذل توجه بیشتری خواهد شد... (سند شماره 32)

بدین ترتیب، آخرین جنگجوی قوم، با خیانت و مزدوری محلیان کشته شد و حکومت نظامی پهلوی، با خیالی آسوده تر به حاکمیت مطلق خویش بر ایلات بویراحمد و ممسنی ادامه داد. کردی انصاری، از شجاع ترین و جسورترین جنگجویان عشایر بود. او که از اوان جوانی در نزد طایفه جلیل و ملاغلامحسین مقیم شده بود، در بیشتر جنگهای داخلی ایل بویراحمد حضوری مؤثر داشت. نویسنده رمان تاریخی «نبرد گجستان» به تفصیل، جسارت ها و دلاوری های کردی انصاری در جنگهای سمیرم، دشت روم، جلیل و بابکان، سرفاریاب _ که میان ابواب جمعی سیدمختار دولتخواه و میرزا یدالله بلندنظر اتفاق افتاد _ و نیز نبرد نیمدور _ میان آقا محمدتقی خوبانی از یک طرف و منصور خان باشتی از طرف دیگر _ اشاره کرده است(2) کردی در تمام نبردهایی که ملاغلامحسین شرکت می کرد، مثل یک برادر باوفا و دلیر مشارکت مؤثر داشت. او

ص: 572


1- اصل: گچستان (در متن گچستان ضبط شده است).
2- برای اطلاع بیشتر رجوع شود: محمد کرم رزمجویی، همان، صص 185_121.

که مادرش «جلیلی» بود، خواهر ملاغلامحسین را به زنی گرفته و همواره، همراه و همرزم ملاغلامحسین بود. در واقع کردی انصاری فصل اصلی زندگی خود را در میان طایفة جلیل آغاز و پایان داد. احتمالاً به همین دلیل است که او در نزد عموم، یک فرد «جلیلی بویراحمدی» محسوب می شود. زیرا حیات رزمیش که خود عامل شهرتش نیز بود، در میان این طایفه نشو و نما یافت. وی فردی کوتاه قد، شوخ طبع، خوش اخلاق، خوش بیان و دارای صدایی دلکش بود(1) به علاوه بسیار زیرک، جسور، کوهنورد و تیزدست بود. با داشتن چنین ویژگی ها، غالباً در جنگها و حوادث ایام، موفق و پیروز می شد. نترسی و شجاعت او به حدی بود که حدود دو سال پس از اعدام ملاغلامحسین و یارانش، تک و تنها در کوهها و دره ها و دهات، پنهان و آشکار می زیست و با وجودی که مدام تحت تعقیب مزدوران ایلی و جاسوسان طایفه ای بود، بیمی به دل راه نمی داد(2) به اتکاء همین شجاعت و جسارت بود، که نسبت به دشمنان خریده شدة تعقیب کننده اش چنان بی اعتنا و بی خیال گشت که ناگهان به دست یکی از آنان ترور گردید. قاتل وی علی علیداد بود، که در کوه «زرآورد» از فاصله ای نزدیک، او را هدف قرار داد و کشت. علی علیداد بابکانی، که خود از جنگجویان نبرد گجستان بود، در فروردین ماه 1343 نیز یکی دیگر از جنگجویان معروف جنگ گجستان، به نام «غلامعلی دشمن زیاری» _ قاتل سروان شفیع عبداللهی زاده _ را ترور کرده بود. بدین گونه، او دومین مأموریت دولتی خویش را در «ترور» مبارزان عشایر با موفقیت به پایان رساند. وی نیز همچون ملاولی پناهی، برای قتل کردی انصاری، هدایا و پاداش های متعددی دریافت کرد و تا مدتها از حقوق ثابت برخوردار بود.

قلع و قمع مبارزین قشقایی

قیام عشایر جنوب موجب شد که سردمداران حکومت پهلوی با تمام توان و ترفند، مبارزان عشایر را از سر راه بردارند. مشهورترین جنگجویان ایل قشقایی در حوادث اخیر عبارت بودند از: دشتی گله زن، مسیح خان بولوردی، بلوط جعفرلو و برادران

ص: 573


1- مهارت فنی او در تعمیر و ساخت ملزومات محلی، نیز معروف و برجسته بود.
2- محمد بهمن بیگی در داستان «پدر و پسر»، به حق در توصیف وی قلم فرسایی کرده است. (رجوع شود: بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود، صص 161_154).

خوردُِل (حیدر، بستان و مهدی قلی). سه نفر نخست، سالها بود که «یاغی» شده بودند و در برابر نظامیان حکومت پهلوی می جنگیدند. دشتی گله زن، ابتدا در یک درگیری فامیلی _ که منجر به جنگ مسلحانه شد _ یکی از اقوامان خویش را کشت و سر به کوه و بیابان نهاد. با یاغیگری دشتی، جمع دیگری چون مسیح خانی بولوردی و بلوط جعفرلو _ که تعدادی نظامی را به قتل رسانده بودند _ بدو پیوستند و یاغی وارد در کوهها و دره ها و دهات زندگی کردند. با شروع قیام عشایر و موضع گیری حبیب شهبازی کوهمره سرخی مقابل حکومت مرکزی، دشتی و مسیح و بلوط به هستة مرکزی قیام کنندگان متصل شدند و با خلع سلاح پاسگاه دادنجان، مبارزة سیاسی خویش را علیه حکومت پهلوی آغاز کردند. جنگجویان معروف قشقایی تا زمان سرکوب قیام در کوهمره سرخی و بویراحمد، به مبارزه خود ادامه دادند. اما، با تشکیل دسته های چریک محلی، تمام تلاش مبارزان بویراحمد و قشقایی، بر عدم درگیری با محلیان مزدور قرار گرفت و به ناچار سعی در حفظ خویش _ و عدم قتل هم ولایتی های خود _ نمودند. دشتی و مسیح و یاران جنگجویشان دائماً تحت تعقیب نظامیان و چریک های وابسته محلی بودند. در طی این تعقیب و گریزها، نظامیان و چریک ها در آزار و اذیت مردم منطقه _ به اتهام همکاری و حمایت دشتی و مسیح _ بسیار بی رحمی می نمودند. یک بار که عوامل تعقیب جنگجویان شجاع قشقایی در ارتفاقات کوهمره به دنبال دشتی و مسیح می گشتند، فرمانده نظامیان به نام سروان «سیاهان» به دست افرادی ناشناس کشته شد. چون دولتی ها از شناسایی و دستگیری قاتل یا قاتلین، عاجز ماندند؛ دستور گرفتاری بی گناهان صادر شد. بنابراین، تعداد زیادی از «گویجلوها» _ از طایفه صفی خانی قشقایی _ که بر حسب اتفاق در منطقه مزبور، در حال کوچ پاییزه بودند، دستگیر و به فیروزآباد اعزام گردیدند. از جمع مذکور، نهایتاً 5 برادر و برادرزاده _ که فرزندان و نوه های شیرخان گویجلو، کدخدای آنها بودند، ظاهراً محاکمه و به اعدام محکوم شدند. دولتیان نیز با نهایت بی رحمی هر 5 تن را اعدام کردند و بدین گونه، بی گناهان دیگری از عشایر _ در نیمه دوم سال 1343 _ کشته شدند(1) باری، دشتی و مسیح و یاران آنان، در سال 1344 مدتی با بهمن قشقایی و مبارزة وی علیه حکومت

ص: 574


1- برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: منوچهر کیانی، همان، صص 426_423.

پهلوی مشارکت مؤثر داشتند. پس از جدایی از بهمن قشقایی، چریک های محلی و نظامیان در تعقیب آنها فعالیت بسیار کردند؛ اما، همواره ناموفق بودند و هیچ گاه نتوانستند آنان را دستگیر یا قلع وقمع نمایند.

با این اوضاع، دولتیان چاره را در فریب آنها دیدند. پس با دادن تأمین و مصالحة ظاهری، به دنبال فرصت بودند تا نابودشان سازند. این موقعیت مناسب، بالاخره در تابستان 1346 فراهم شد و سروان «تاج الدینی» فرمانده گروهان ژاندارمری، به بهانه مشورت با دشتی و مسیح، آنها را نزد همراهان خویش برد که به طور ناگهانی هر دو را هدف تیر قرار دادند. بدین گونه، دشتی و مسیح دلاوران نامی ایل قشقایی، با حیله مزورانة نظامیان رژیم پهلوی از میان برداشته شدند(1) مدتی قبل از کشته شدن دشتی و مسیح، نظامیان حکومت و چریک های مزدور، برادران خوردل موصلو را _ که بارها از سال 1341 به بعد با حکومت و نظامیان آن جنگیده موفق شده بودند _ تحت تعقیب و محاصره قرار دادند و دو تن از آنان _ حیدر و مهدی قلی _ را به قتل رساندند. دیگر برادر خوردل _ به نام بستان _ که پیشتر دستگیر شده بود، نیز به همراه افرادی دیگر از ایل قشقایی به اعدام محکوم گردید و از بین برده شد(2) با قتل دشتی، مسیح، بستان، حیدر و مهدی قلی، آخرین مبارزان ایل قشقایی _ و در واقع عشایر جنوب _ از میان برداشته شدند و برای همیشه حکومت پهلوی از دست عشایر جنوب آزاد شد(3)

ص: 575


1- برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: همان، صص 419_411. (محمد بهمن بیگی در داستان «دشتی» _ در کتاب بخارای من ایل من _ عظمت و شهامت او را ماندگار نموده است. رجوع شود: بهمن بیگی، بخارای من ایل من، صص 248_221).
2- برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: منوچهر کیانی، همان، صص 422_419.
3- آن گونه که باقر پیرنیا در خاطرات خویش آورده، وی به «بلوط جعفرلو» تأمین نامه داده و در فراشبند زمین کشاورزی و چاه نیمه عمیق در اختیارش گذاشته است. پس «جعفرلو در آنجا به زندگی عادی توأم با آسایش خود ادامه داد و چون تأمین نامه برای وی صادر شده بود دادگاه های ارتشی هم به او کاری نداشتند.» (باقر پیرنیا، همان، ص 202)

576

فصل دهم: قیام عشایر از دیدگاه مخالفان و موافقان

الف) مخالفان

قیام عشایر جنوب، مثل هر رخداد دیگری در عهد خویش، از مخالفان و موافقان سیاسی _ اجتماعی چندی برخوردار بوده است. طبیعتاً شاه مملکت و مقامات کشوری و لشکری و بسیاری از رسانه های جمعی _ متأثر از حکومت _ و نیز بیگانگان استعمارگر، از مشهورترین مخالفان قیام به شمار می رفته اند. در مقابل، موافقان قیام کسانی بودند که با شاه و حکومتش، تضاد و تعارض داشتند. در رأس این موافقان _ که مخالف شاه بودند _ روحانیون قرار داشتند که در حمایت و جانبداری از قیام عشایر جنوب سخنانی بیان داشته اند. در این بخش، ابتدا مطالب مخالفین، سپس نظرات موافقین ارایه می گردد.

محمد رضا شاه پهلوی

قتل اتفاقی ملک عابدی در تنگاب فیروز آباد فارس، سرآغاز هجوم همه جانبه سردمداران رژیم پهلوی به عشایر جنوب بود. شاه در ر أس حکومت قرار داشت و تصمیم گیرنده اصلی محسوب می شد. بنابراین، گفته های وی ملاک اصلی سرکوب عشایر بود. او در 23 آبان 1341، دو روز بعد از قتل ملک عابدی، در کرمانشاه اعلام داشت:

خونبهای مهندس عابدی از قاتلین و محرکین گرفته می شود. مهندس عابدی یک

ص: 577

سرباز شهید وطن است و من مقرر کرده ام که عزای ملی اعلام شود...(1)

شاه در پنجم دی ماه 1341 عازم فارس شد و در شیراز بر بنای یادبود ملک عابدی سخنرانی کرد. وی در جمع مستقبلین خویش، از جمله کلانتران و سران عشایر گفت:

... در سرزمین شما اشخاصی باشند که هر موقعی، هر موسمی، به مناسبتی ماسکی به صورت خودشان بزنند؛ یک روز طرفدار یک سیاست خارجی، و روز دیگر سیاست مخالف آن، و روز دیگر یک سیاست دیگر؛ ولی هیچ وقت اینها طرفدار یک سیاست ایرانی متأسفانه نبودند و الآن هم نیستند و افراد آنها هر جائی که بتوانند خنجر از پشت سر به این مملکت فرو میبرند... آنها از رعیت ایرانی به عنوان رعیت خود یا به عنوان عضو ایل خود به آن طریق که دیدیم استفاده میکردند. رؤسای دیگر ایلاتی ما داشتیم و داریم و امروز هم اینجا ایستاده اند که اینها مردمان وطن پرستی بودند هیچ وقت از راه وطن خارج نشدند و شاید پدران اینها هم یک روزگاری حافظ این مملکت بودند... و در مقابل اجنبی ایستادگی می کردند. من خطابم به آنها نیست؛ خطاب من به آنهائی است که خودشان هم می دانند که هستند؛ کسانی که صریحاً باین مملکت خیانت کردند. آنها از این رعایا و افراد ایل برای چاپیدن، برای آتش زدن، برای کشتن، برای تهدید کردن، استفاده می بردند. اینها را وادار میکردند که دار و ندار خودشان را ببرند بفروشند و تفنگی بخرند و چند فشنگی هم ذخیره بکنند و گلوله ها را به قلب افراد خدمتگزار این مملکت بزنند تا مقاصد شوم و پلید آنها سرانجام بگیرد. این افراد دیگر نیستند و نخواهند بود و نامشان و اعمالشان از صفحه روزگار این مملکت محو و نابود خواهد شد(2)

شاه در همین سخنرانی، دستور خلع سلاح عشایر را صادر کرد:

به تمام افرادی که یا روی جهل و نادانی یا روی تشویق آن کسانی که از آنها بهره برداری می کردند و تا به حال به وسیلة داشتن یک سلاح غیر مجاز، یا سرگردنه می ایستادند یا آلت قرار می گرفتند توصیه میکنم که در اولین فرصت قبل از اینکه دولت

ص: 578


1- اطلاعات، (23 آبان 1341، شماره 10949)، ص 1.
2- محمدرضا شاه پهلوی، مجموعه تألیفات، نطقها...، صص 3019_ 3018.

اعلام خلع سلاح را مجدداً بکند، خودشان به اولین پست نظامی و ژاندارمری مراجعه بکنند و اسلحة نامبارکی که به دست آنها هست تسلیم بکنند. اسلحه را موقعی باید بدست گرفت که در راه دفاع از وطن در برابر خطر باشد... والا عوض اسلحه باید بیل به دست بگیرد؛ باید پشت ماشین زراعتی بنشیند؛ و باید توی کارخانه کار بکند و یک موجود مفید و تولید کننده ای برای مملکت باشد. این آیندة این استان خواهد بود. این استان دیگر محلی برای کسی که غیر از این فکر بکند نخواهد بود(1)

شاه در 19 دی ماه که اصول انقلاب سفید را اعلام داشت، مخالفین لوایح ششگانه را «عوامل سیاه ارتجاعی» و «قوای مخرب سرخ» عنوان کرد.

بدون شک عوامل سیاه ارتجاعی که به خاطر حفظ منافع خود ملت ایران را در غرقاب مذلت و فقر و بی عدالتی می خواهد در قبال این تحول عمیق و اساسی از پای نخواهد نشست. همچنین قوای مخرب سرخ که هدفش اضمحلال مملکت و تسلیم آن به اجانب است از پیشرفت این برنامه ناراضی است و در تخریب آن خواهد کوشید(2)

منظور شاه از عوامل سیاه ارتجاعی، روحانیون بود و قوای مخرب سرخ، حزب توده محسوب می شد. بنابراین، مخالفان اصول انقلاب سفید، عشایر و بزرگ مالکان نبوده اند.

محمد رضا شاه، در سخنرانی 4 بهمن ماه در قم، که با عدم استقبال روحانیون و مردم شهر مواجه شده بود، با عصبانیت تمام به روحانیون تاخت، وی مجدداًً اعلام کرد مخالفین انقلاب سفید، «ارتجاع سیاه، و «مخربین سرخ» هستند(3) در اینجا نیز سخنی از عشایر و کلانتران و سران آنها در میان نیست. تمام حملات و فحاشی های شاه، نسبت به روحانیون _ آنهم در مرکز مذهبی روحانیت _ ابراز شده است.

... هیچ چیزی خداپسندانه تر از عدالت اجتماعی و رفع ظلم نیست. البته در این مورد همیشه در راه ما سنگهائی بوده است. افراد قشری و نفهمی بوده اند که هیچوقت مغز آنان تکان نخورده و نمیتواند تکان بخورد، برای اینکه متأسفانه قابل تکان خوردن نیستند. بهر زمانی ودر هر موقعی بیک طریقی توانسته بودند تا

ص: 579


1- همان، صص 3021 _ 3020.
2- همان، ص 3056.
3- همان، صص 3090 _ 3081.

اندازه ای اجرای این افکار و این نیات را بتأخیر بیندازند، ولی این تأخیر دیگر جایز نیست. ما در بین سایر ملل دنیا زندگی میکنیم و نمیتوانیم یک دیوار بلند دور خودمان بکشیم و بگوئیم که ما با دنیا کاری نداریم و فقط با خودمان زندگی میکنیم و در کثافت خودمان غوطه ور خواهیم بود... ارتجاع سیاه اصلاً نمیفهمد، زیرا از هزار سال پیش یا بیشتر فکرش تکان نخورده ... حالا مگر او متوجه است که جامعة امروزه مقرراتی دارد... که مهمترین آنها عدالت است، رفع ظلم است، تساوی حقوق است، موضوع کارکردن است، زحمت کشیدن است. امروز در دنیا مفت خوری از بین رفته، ولی برای او چه فرقی میکند؟ باو یک چیزی برسد ولو سایرین همه از فلاکت، بدبختی و گرسنگی بمیرند، این بحال او فرقی نمیکند ...(1)

تا قبل از قیام عشایر جنوب، شاه نسبت به روحانیون و حزب توده تحت عناوین ارتجاع سیاه و مخربین سرخ، بدگویی می کرد. اما پس از قیام عشایر، به جای مخربین سرخ، ایلات و عشایر مورد هجمه و هتک حرمت قرار گرفتند. قیام عشایر جنوب در نیمة اسفند ماه شروع شد. شاه در 23 اسفند ماه در پایگاه هوایی وحدتی دزفول _ که بعدها حملات هوایی رژیم از آنجا برنامه ریزی شد _ روحانیون و عشایر را مورد شدید ترین سخنان هتاکانه و فحاشانه قرار داد.

وی، روحانیون و عشایر را به «شپش های افسرده ای» تعبیر کرد، که چون اشعه آفتاب به آنها تابیده، فکر می کنند «موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده است.» انقلاب بزرگ ملی ما همانطوری که بارها گفتم، تا به حال بدون خونریزی، بدون هیچگونه عکس العمل ناشایسته ای با کمال سرعت پیشروی می کند، ولی باز یکی دو هفته ایست که همینطور که سرمای زمستان دارد کم می شود می بینم یا می شنوم که مثل مارهای افسرده ای و چون اینها در کثافت خودشان غوطه ور هستند باید گفت مثل شپش های افسرده ای که دارد کم کم اشعه آفتاب بآنها میخورد مثل اینکه این بدبخت ها فکر میکنند بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دومرتبه رسیده

ص: 580


1- همان، صص 3085 _ 3083 (شاه به صراحت اعلام کرد، کینه اش نسبت به مخربین سرخ «کمتر از این اشخاص نفهم است.» همان، ص 3086.)

است، این عناصر دزد و قاتل و راهزن با همفکران ارتجاعی خودشان اگر از خواب غفلت بیدار نشوند، چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید برای همیشه به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده بشود(1)

محمد رضا شاه در 13 فروردین 1342، در بیرجند سخنرانی نمود.در این سخنرانی، علاوه بر روحانیون، ایلات و عشایر را مورد حمله قرار دارد. البته، تعداد همة مخالفین را «چند صد نفری» بیش ذکر نکرد. او می گوید:

البته تعجب نباید کرد که در میان این همه جمعیت کشور ما فرض بکنید یک چند صد نفری هم نفهمند. این نفهمیدن ممکن است به چند علت باشد: یکی اینکه اصلاً قابلیت تفکر و فهم ندارند. اینها مغزشان و فکرشان جور دیگری کار می کند. به اینها قشری می گویند... لقبهای دیگری هم می شود داد، ولی خوب شاید زیاد تقصیری نداشته باشند، چه طبیعت به مغز کوچک فرسودة کهنة اینها اجازه درک و تفکر نمیدهد. یک دسته دیگر منافعشان در خطر است، یعنی این دسته فقط منافع آنی خود را می بینند که مثلاً من امسال آخر سال از آن رعیت بدبختی که برایم بردگی می کرد اینقدر استفاده می بردم، این اقدامات ممکن است آن استفاده ای را که قبلاً از رعیت می کردم موقوف کند، پس دنیا تمام شده و دیگر زندگی معنی ندارد... یک عدة دیگری هستند که راه زندگیشان چپاول و غارت و دزدی و متأسفانه اجنبی پرستی است... ایلات ایران مثل سایر مردم این مملکت مسلماً مردمان خوبی هستند، زحمتکش هستند، وطن پرست هستند، ولی این را من به حساب خان خانی ایل نمی گذارم، زیرا عناصری در جنوب و مخصوصاً در منطقه فارس بودند که متأسفانه اجنبی پرستی در خونشان وارد شده. حالا اینها اربابشان کی باشد مثل اینکه فرق نمی کند و هر موقعی یک ارباب جدید خارجی برای خودش می تراشد، بسته به اینکه کی بیشتر به او اجر و مزد بدهد و بیشتر او را تشویق به خیانت به ملت ایران و به آدم کشی بکند. سوابق اینها را البته همه تان کم

ص: 581


1- همان، صص 3145 _ 3144 (البته برخی از گفته های فحاشانه شاه در این اثر حذف شده است. برای اطلاع بیشتر، مقایسه شود با متن سخنرانی در روزنامه های وقت.)

و بیش شنیده اید که از 1320 به این طرف در هر فرصتی چه جنایتها نسبت به ملت ایران کرده اند... این عناصری که من شمردم از طبقات مختلف و قسمتهای مختلف جمعشان همه روی هم به چند صد نفر بیشتر نمی رسد. اینها فکر می کنند که این اصلاحات آخر زندگی آنهاست(1)

محمد رضا شاه در سخنرانی 6 خرداد 1342 در کرمان، مجدداً عشایر و روحانیون را خطاب قرار داده، «دزد و غارتگر وسرگردنه و بد فکر و خبیث و بدطینت» نامید.

... در این چهار هزار و صد و پنجاه نفر افرادی که رأی مخالف دادند یک عده ای حق داشتند، برای اینکه فکر می کردند مستقیماً از این اصلاحات ضرر برده اند. شاید مالکین بزرگی بودند و کسانی بودند که فکر کردند خوب ما از این کار چون ضرر می بریم دیگر چرا برویم رأی موافق بدهیم؟ گو اینکه خیلی از مالکین را من اطلاع دارم و می شناسم که در آنروز رفتند و رأی موافق هم دادند... دسته دیگر تمام کسانی بودند [که] دزدند، غارتگرند، سرگردنه می ایستند برای اینکه مال مردم را به یغما ببرند، یا دزد روحی هستند، یا افراد بدفکر خبیث بدطینتی هستند که اصلاً با هر اقدام مفید و خوبی اصولاً مخالفند(2)

وی در 18 خرداد 1342، پس از واقعه 15 خرداد، در همدان این گونه سخن گفت:

در کنگره دهقانان ایران در دیماه سال گذشته ... متذکر شدم که دو قوه از پای نخواهند نشست، چون در آزادی ملت ایران و رفاهیت آنها آن دو قوه مرگ خودشان را مشاهده میکردند. یکی از آنها ارتجاع سیاه بود که تجلی آن را در روز چهارشنبه پانزده خرداد در شهر تهران مشاهده کردیم. مرتجع سیاه از چندی پیش این اقدامات را شروع کرد، به هر کسی که تریاک میکاشت گفت تریاک بکار و به هر کسی که تریاک میکشید گفت تریاک بکش. افراد قاتل پیشینه دار، کسی که برادر خویش را کشته بود (3) و نظایر آنها را در ملاقاتهای شبانه در کافه های تهران پس از صرف مشروب با مقداری پول روانه کوهستانهای فارس کردند برای اینکه

ص: 582


1- همان، صص 3169 _ 3166.
2- همان، ص 3222.
3- منظور شاه، عبدالله خان ضرغامپور بود، که به دستور وی برادرش خسروخان بویر احمدی در سال 1332 کشته شد.

آنجا قطاع الطریقانه امنیت مملکت را بهم بزنند... حرف آنها اینست که شما دهقانهائی که آزاد شده اید دو مرتبه بروید برده بشوید، و این ملکی را که حالا بشما داده شده است پس بدهید...(1)

شاه در 19 خرداد و در جمع دانشجویان عازم آمریکا اعلام داشت:

جای تأسف است که عده ای آلت دست خارجی شده و به ایجاد بلوا دست زدند، آشوب و بلوائی که اگر جلوی آن گرفته نمی شد معلوم نبود که وضع شما هم اکنون چگونه می بود. اسناد و مدارکی در دست است که نشان می دهد آشوبگران و ارتجاع سیاه چه نقشه های شومی ترتیب داده بودند... ما هرگز اجازه نخواهیم داد که ارتجاع سیاه و مخالفان سعادت ملت ایران در این راه سدی ایجاد کنند و با هرگونه اقدامی علیه مصالح ملی بشدت مقابله خواهد شد(2)

وی در اول مهر ماه 1342 به مناسبت روز دهقان چنین گفت:

چند صباحی گذشت و همان دو قوه ای که اتحاد غیر مقدس باطنی با هم داشتند شروع به عمل کردند. مهندس ملک عابدی را در فارس به قتل رساندند. کشتن او ما را از اجرای برنامه منصرف نکرد. کشتن او شاید در تصمیم من برای به مراجعه گذاشتن آراء عمومی لوایح اصلاحات ارضی و لوایح دیگری که جامعة ایرانی را زیر و رو میکرد بی تأثیر نبود. آن عکس العمل خائنانه باعث تسریع در تصمیم گرفتن از طرف من و تأیید از طرف شما شد که به آن زندگی ناجوانمردانه و غیرقابل تحمل گذشته زودتر خاتمه بدهیم... ششم بهمن آمد و شما ملت انقلاب ملی خودتان را تصویب کردید. ولی این هنوز به عمر خائنانه آن اتحاد خاتمه نداده بود. دیدید که بعد از ششم بهمن، بعد از چند روزی یک مشت از خدا بی خبر سعی کردند که در فارس غائله ای راه بیندازند که بخیال خودشان باعث رکود و شکست انقلاب ملی ما بشود. یک مشت مردم گمراه، یک مشت قاتلین حرفه ای و پیشه ای، با تحریک مرتجع و مخرب که ما اسنادش را داریم، به خیال خودشان افتادند توی کوهها که قتل ملک عابدی را تجدید بکنند و یا مارا مرعوب بکنند و

ص: 583


1- محمدرضا شاه پهلوی، همان، صص 3233 _ 3232.
2- همان، صص 3238 _ 3237.

برنامة را متوقف سازند. به همت سربازهای رشید وطن شما که متأسفانه آنها نیز تلفات دادند و شاید تلفاتشان در حدود هفتاد الی هشتاد نفر از سرباز و ژاندارم و غیره بود آن غائله خائنانه و در عین حال بچگانه و مضحک پایان یافت. بعد از آن ما پانزده خرداد را داشتیم که در آن بدترین مظاهر وحشیگری و عقب افتادگی و تحجر فکری نمایان شد که برای این مملکت ننگی بود...(1)

محمد رضا شاه، در مواقع مختلف کینه و خصومت خویش را نسبت به قیام عشایر جنوب و قیام 15 خرداد نشان می داد. وی، قریب ده سال بعد _ سوم بهمن 1351 _ در کنگره بزرگداشت دهة اول انقلاب بیان داشت:

.... زیر و رو کردن یک چنین وضعی بدون عکس العمل نمیتوانست بماند، دیدیم که بزودی آن رؤسای قبائل همان کسانی که از خون مردم ارتزاق می کردند، همان عروسک هائیکه بدست خارجی به جنبش در میآمدند، همان افرادی که آلت اجنبی بودند، بکمک توده ای های بی وطن اول سعی کردند که در فارس قیام بکنند. اما تلاش مذبوحانه آنان بجایی نرسید. در آن قیام در حدود 70 نفر از سربازان ارتش ایران جان خود را فدا کردند و در کوههای فارس به شهادت رسیدند. بار دوم در پانزدهم خردادماه ارتجاع سیاه با همدستی دائمی توده ای های بی وطن کاری در تهران کردند که ننگ آن هیچ گاه پاک نخواهد شد... و نیز آتش زدن کتابخانه و کارهای وحشیانه دیگر همیشه بخاطر خواهد ماند. ولی این اقدام مفتضحانه بشب نکشید و به زودی خاموش و خفه شد و در همان روز ارتجاع سیاه از بین رفت(2)

شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» که پس از زوال قدرتش چاپ و منتشر شد، تقریباً همان ادعاهای پیشین را تکرار کرد، وی، می گوید:

ملت ایران در سال 41 ندای مرا دریافت و نظرات و پیشنهادهایم را با شور و هیجانی بی مانند به اکثریتی قاطع تصویب و تأیید کرد. اما شش ماه بعد با یک شورش خونین رؤسای ایلات در جنوب کشور و اغتشاشات دامنه داری در تهران در جهت مخالفت با اصلاحات اجتماعی روبرو شدیم... شورش جنوب و

ص: 584


1- همان، صص 3320 _ 3319.
2- همان، جلد هفتم، صص 6694_6693.

اغتشاشات تهران به وسیله گروهی از خانها و بزرگ مالکان ترتیب یافت که چارة دیگری برای مبارزه و مقابله با اصلاحات ارضی نمی دیدند... اغتشاشات خرداد 1342 جنبة کاملاً ارتجاعی و غارت و چپاول و آتش افروزی به دست اراذل و اوباش داشت. محرک اغتشاشات، غارتها و آتش افروزیها، فرد ناشناسی به نام آیت الله خمینی بود که مخصوصاً با اصلاحات ارضی و آزادی زنان شدیداً مخالفت می ورزید...(1)

بدین گونه، محمدرضا شاه که همواره ذهن و زبانش نسبت به قیام عشایر جنوب و قیام 15 خرداد، آمیخته و نگران بود؛ تا پایان پادشاهی پاک نشد.

اسدالله علم نخست وزیر

قیام عشایر جنوب، در دورة نخست وزیری اسدالله علم روی داد. وی، که از تیرماه 1341 تا اسفند 1342 نخست وزیر بود، در سخنان خویش مطالب عناد آمیزی در باب قیام مزبور بیان کرده است. وی، در اعلامیه دولت که به مناسبت قتل ملک عابدی، روز چهارشنبه 23 آبان 1341 منتشر نمود، اعلام داشت:

هموطنان عزیز چنانکه اطلاع یافتید مهندس ملک عابدی رئیس حوزه اصلاحات ارضی منطقه فیروز آباد فارس بر اثر یک توطئه ناجوانمردانه شهید شد... توطئه بدست کسانی انجام گرفته که تاکنون چه مستقیم و چه غیر مستقیم از دسترنج رعیت سابق استفاده کرده اند... جوان ناکام مهندس ملک عابدی شهید راه آزادی و سرافرازی ملت ایرانست... باز هم به کسانی که در راه استقلال ما _ آزادی ما و سربلندی ما در دنیای امروز اخلال میکنند چنانکه هفته پیش اعلام کردم میگویم که چرخ زمانه به عقب بر نمی گردد. اصلاحات باید بسرعت پیش برود و دولت با نهایت قدرت هرگونه توطئه را در هر کجا پیش بیاید در هم خواهد کوبید و توطئه کنندگان را بملت ایران معرفی خواهد کرد....(2)

مدتی بعد، در پنجم آذرماه، رونامه های رسمی کشور به نقل از نخست وزیر نوشتند:

ص: 585


1- محمد رضا پهلوی، همان، ص 137.
2- اطلاعات، همان، صص 1 و 17.

«...دولت هم علت بروز حادثه فارس را می داند و هم محرکین را میشناسد و هم اینکه مرکز تحریکات را میداند ولی آنچه را که مصالح اقتضاء کند میگوئیم و عمل میکنیم و اگر لازم باشد محرکین را بملت ایران معرفی خواهد کرد. محرکین واقعه فارس در تهران و شیراز هستند.»(1)

علم، پس از شروع قیام عشایر، در 26 اسفند 1341، در ملاقات با دانشجویان گفت:

همین الآن لابد شنیده اید برای این که زارعین صاحب زمین نشوند، برای اینکه زارعین صاحب ملک و آب نشوند، یکی دو نفر در مناطق جنوبی که گویا منطقه آقایان هم نبود شروع کردند به کشتن[.] البته فوری دولت عمل کرد و قلع و قمع شدند. زمین هایی که مال آنها بود حتی قسمتی که در حد نصاب ممکن بود که در دستشان باقی بماند آناً ارتش اشغال کرد و آنها بصورت رایگان بین زارعین تقسیم میشود... تمام اینها دنباله اش که بیائید سرش میرسد به تهران ... که من الآن مصلحت نمی دانم بگویم. میرسد به منابع روشنفکر و غیرروشنفکر...(2)

وی، دو روز بعد در مصاحبه ای مطبوعاتی، اعلام کرد:

اوضاع فارس کاملاً عادی است و اشراری که با اصلاحات ارضی مخالف بودند منکوب و متواری شدند و دهات متعلق به شهبازی واقع در کوه مره فارس و دهکده های اطراف فیروز آباد از چنگ اشرار توسط ژاندارم های رشید ما بیرون آمد(3)

علم که در مصاحبه های خویش، به طور مرتب دروغ می گفت، در پاسخ یکی از دانشجویان عازم جنوب که در خصوص وقایع جنوب بدو گفت: «ما با توجه به این مسئله از جناب آقای نخست وزیر که بیشتر اوقاتشان این روزها صرف میشود بختم غائله فارس معذرت میخواهیم و این شرمساری را از ما میپذیرید و امیدوارم که جریان تمام بشود.» اعلام داشت: «از این حس نفرت و انزجاری هم که راجع به کار چند غارتگر در فارس اظهار داشتید واقعاً خوشحال شدم، ولی تمام وقت من صرف آنجا نمیشود، حتی چند دقیقه هم در روز صرف آنجا نمیشود بجهت اینکه مطلب خیلی کوچکتر از آنست که

ص: 586


1- کیهان، (5 آذر 1341، شماره 5811)، صص 1 و 9 / اطلاعات، (پنجم آذر 1341، شماره 10959)، ص 1.
2- اطلاعات، (26 اسفند 1341، شماره 11048)، ص 17.
3- همان، (28 اسفند 1341، شماره 11059)، ص 1 / مهر ایران، (29 اسفند 1341، شماره 1789)، ص 4.

وقت دولت را بگیرد. چنانکه اطلاع دارید عده زیادی سرکوب شدند و هر کس هم که یاغی بوده است، املاکش در دست تقسیم است بین زارعین بصورت رایگان...»(1)

نخست وزیر که سعی می نمود از وقایع جنوب بسیار کم سخن بگوید، در اوایل خرداد 1342، در مراسم کلنگ زنی یک دبستان گفت:

مرتجعین و گردنه بندها و شکست خورده ها متحد شده اند تا انقلاب شاه و ملت ایران را خنثی کنند ولی انقلاب ما شکست ناپذیر است(2)

وی، اضافه می نماید:

... در هفته گذشته عرض کردم که خیلی مضحک است که دسته های مخالف بهم نزدیک شده اند... مثلاً یک آدم مرتجع و یک آدم توده ای بهم نزدیک می شوند و با یک نفر گردنه بند، با کسیکه دم از منافع مردم میزد و نقاب مردم دوستی بچهره زده بود با هم یکی شده اند تا در راه پیشرفت ملت ایران سنگ بیاندازند. این مخالفتها هم بدلیل اینستکه پیشرفت ملت ایران برخلاف منافع آنها است(3)

نخست وزیر، در موقع معرفی هیأت دولت در دورة بیست ویکم مجلس شورای ملی، جریان جنگ گجستان را این گونه تعریف کرد:

بنده یک مثالی عرض میکنم که بسیار امیدوارکننده است و آن عبارتست از همین جریانی که ما ... ناراحتی کوچکی [در] جنوب داشتیم. در آنجا (یکی از نمایندگان _ بفرمائید فارس) بله، حتی در ناحیة مخصوصی از فارس، بویر احمدی. در آنجا وقتی یک دسته کوچکی از سربازان ما دچار حمله اشرار شدند معلوم شد که یک اشتباه کوچک تاکتیکی کرده اند، یعنی داخل یک دره ای شده اند بخیال آنکه آن دره امن هست. وقتی اشراربآنها نزدیک شده اند و شروع به تیراندازی کرده اندیک عده ای سربازان ما تلفات دادند. اشرار بعادت همیشگی شروع کرده اند به قیه زدن ... که سربازان و افسران ما دست و پایشان را گم بکنند و فرار بکنند. یک سرباز و یک افسر پایش را عقب نگذاشت، بطوریکه در یک جنگی که باید دو سه نفر تلفات داده شود از یک عده صد نفری قریب سی نفر در جا بشهادت رسید (وزیر

ص: 587


1- مهر ایران، (28 اسفند 1341، شماره 1788)، ص 3.
2- همان، (2 خرداد 1342، شماره 1833)، ص 1.
3- همان، ص 7.

جنگ _ شش افسر بشهادت رسیدند) ولی یک نفر عقب نرفت، تا وقتیکه اشرار هم متوجه شدند که اینها تسلیم شدنی نیستند و ممکن است کومک برایشان برسد آنها بکوهها عقب نشینی کردند... فداکاری این عده البته بقیمت جان چند نفر از ابنای وطن ما تمام شد، بقیمت یک شکست موقتی تمام شد، لیکن این فداکاری پشت اشرار را شکست و من همانروزها میشنیدم از دوستان فارسی خودم، گمان میکنم که آقای ]جعفر] ابطحی اینجا تشریف دارند که شاهد عرایض من هستند که این فداکاری یا این شکست پشت اشرار را شکست، یعنی احساس کردند که با این ارتش نمی توانند پنجه نرم بکنند و این ارتش نیست، بچه شهری نیست که بقول خودشان وقتی یک قیه ایلات را شنید جاخالی بکند(1)

جهانگیر تفضلی، وزیر مشاور و سرپرست اداره انتشارات و رادیو

وی، در میان مقامات مسئول حکومت پهلوی، بیش از همه دروغ پردازی و گزاف گویی می کرد. به نظر می رسد، جهانگیر تفضلی در دروغ پراکنی و وارونه جلوه دادن وقایع جنوب سرآمد سردمداران و سخنگویان وقت حکومت پهلوی بوده است.

وی در 21 اسفند 1341 می گوید:

... از وقتیکه انقلاب عظیم اجتماعی ملت با افتخار ما برهبری شاهنشاه پیروزی های خود را آغاز کرد، عدة معدودی که سود آنان در زیان اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران بخصوص اسارت و رعیتی دهقانان محبوب کشور ما بود بصورتها و لباس های مختلف بمبارزه برخاستند. و چون این مقاومت ها در برابر ارادة ملت ایران یکی پس از دیگری در هم شکست، مخالفین آزادی دهقانان و دشمنان پیروزی و افتخار زنان ایران که تظاهرات کوچک و بی اهمیت آنان در برابر نهضت افتخار آمیز زنان ایران و انبوه دهقانان زحمتکش ما مانند پرکاهی در برابر طوفان بود، دست بکار اطلاعیه پراکنی و شایعه سازی شدند... این شایعات دروغ نه تنها بکلی بی اساس است بلکه درست برخلاف هدف و منظور دولت است. ساختن این

ص: 588


1- مذاکرات مجلس شورای ملی، جلسه ششم، چاپخانه مجلس، صص 29 _ 28.

دروغها آخرین تلاش های فئودالیزم و ارتجاع است و متأسفانه برخی از خبرنگاران خارجی و داخلی دانسته و ندانسته با تکرار این دروغهای مغرضانه که از ناحیه دشمنان ملت ایران جعل میشود آتش بیار دشمنان انقلاب اجتماعی و مقدس ما شده اند(1)

بنابراین، او به کلی منکر هرگونه اتفاق یا حرکت مخالفی می گردد و هیچ اشاره ای به قیام عشایر که تازه شروع شده بود، نمی نماید.

تفضلی، یک هفته پس از عید سال 1342، در مصاحبه ای مطبوعاتی اعلام داشت:

... مخالفین اصلاحات تمام نیرو و امکانات خود را بکار میبرند تا شایعاتی را جعل و بر سر زبانها بیاندازند. این شایعات جزو آخرین کوشش های مخالفین است و مبارزه با آنها مهم ترین کارهای ما بشمار می رود... جریانات فارس را جز راهزنی نمیتوان نام گذارد و این چیزی است که همیشه سابقه داشته است و حتی جریان امسال ملایمتر از گذشته بوده است... عده ای از رؤسای عشایر کوشیده اند از پیشرفت اصلاحات ارضی در فارس جلوگیری کنند و ژاندارمری نیز مجبور باعمال زور گردید. در نتیجه چند خان تسلیم شدند و اظهار اطاعت کردند و بقیه نیز پراکنده و متواری شدند. وی گفت: دسته ای از راهزنان که هنوز تعدادشان زیاد است در دستجات ده تا پنجاه نفری فعالیت می کنند. و تعداد این دستجات را بین 50 تا 60 تخمین میزنند. عملیات پاک کردن فارس از اشرار بوسیله ژاندارمری ادامه دارد و در مدت کمی آن استان و بقیه نقاط کشور از وجود آنان پاک می شود... شایع کرده اند که در فارس دو هواپیما بوسیله اشرار سقوط کرده است، در حالیکه آنها یک کلاغ را هم نزده اند(2)

روزنامه اطلاعات، به نقل از تفضلی نوشت: «غائله فارس به کلی سرکوب شد.»(3)

وزیر مشاور، تقریباً ده روز بعد در مصاحبه مطبوعاتی خویش، به اختصار وقایع فارس را این گونه اعلام داشت:

ص: 589


1- مهر ایران، (21 اسفند 1341، شماره 1782)، ص 2.
2- همان، (11 فروردین 1342، شماره 1792)، ص 8 (این مصاحبه در روز چهارشنبه هفتم فروردین ماه برگزار گردیده است. رجوع شود: اطلاعات، (هفتم فروردین 1342، شماره 11053)، ص 1.)
3- اطلاعات، همانجا.

.... مقاومت خانها در فارس درهم شکسته شد، اما دو سه تن دیگر هنوز در کوهها متواری هستند... اسلحه متجاسرین فارس معمولی است و حتی یک مسلسل هم ندارند(1)

وی، قتل سرگرد فاطمی زاده را مربوط به قشقایی ها و در منطقه قشقایی ذکر می کند(2)

تفضلی به دروغ اعلام می نماید، در این نبرد «بین 40، 50 تن از افراد مسلح فئودالها کشته یا زخمی شدند.»(3)

وی، دو هفته بعد، نسبت به خبرنگاران انتقاد نمود که:

... خبرنگاران همیشه می خواهند که نقطه ضعفی ببینند و از آن استفاده کنند. چنانچه دیدید و شنیدید و یک خبرنگار خارجی خبر داده بود عشایر جنوب قیام کرده و دو طیاره جت دولت را انداخته. در صورتیکه هیچ عشیره ای قیام نکرده بود و فقط چند خان بودند که می خواستند از اصلاحات ارضی جلوگیری کنند ولی موفق نشدند...(4)

تفضلی، چند روز بعد در مصاحبه ای مطبوعاتی اعلام داشت:

بدانشجویان آزادی تظاهرات داده شد و حتی بلندگوی آنها را که بنفع فئودالیزم و ارتجاع تبلیغ میکند تعمیر کرده ایم... من خودم از همین خبرگزاری خارجی دربارة ایران خبرهائی دیدم که نه تنها دروغ بلکه عجیب بود. مثلاً نوشته بود عشایر قشقائی و ممسنی بر ضد دولت قیام کردند، در صورتیکه عشایر قشقائی و ممسنی اگر بیشتر از هم وطنان موافق با انقلاب نبودند، به تنهائی کوشش آنها برای انجام شدن انقلاب کمتر نبود(5)

وزیر مشاور، چند روز پس از جنگ گجستان، بدون اینکه خبری از واقعه بدست دهد، اعلام نمود: «دیگر مصاحبه نمیکند.»(6)

ص: 590


1- اطلاعات، (17 فروردین 1342، شماره 11060)، ص 1.
2- همانجا.
3- همان، ص 15.
4- مهر ایران، (21 فروردین 1342، شماره 1798)، ص 6.
5- همان، (25 فروردین 1342، شماره 1800)، ص 6.
6- مهر ایران، (5 اردیبهشت 1342، شماره 1810)، صص 1 و 8 .

ارسنجانی وزیر کشاورزی

حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی وقت از جمله کسانی بود که با سخنان تند و تحریک آمیز خویش، عشایر را مورد حملات متعدد قرار داده است. او، پس از کشته شدن ملک عابدی، دائماً در تنبیه و تحقیر عشایر جنوب سخن می گفت. وی، البته چند روز پس از شروع قیام عشایر، از سمت خود استعفا داد و به جای او «تیمسار سپهبد ریاحی» منصوب گردید(1) چکیدة سخنان وی به شرح زیر است.

1_ «... این جنایت [قتل ملک عابدی] به تحریک ملاکین بزرگ فارس بوده و آنها جلسات سری تشیکل میدهند و حتی پولهائی نیز تاکنون برای تحریکات خود بر ضد اصلاحات ارضی در منطقه فارس خرج کرده اند ... علیرغم این تحریکات کار اصلاحات ارضی در ناحیه فارس تا یکماه دیگر بپایان میرسد.»(2)

2_ «لکه فارس با خون قاتلان پاک میشود . تا 45 روز دیگر اثری از فئودالیته در فارس نخواهد بود.» (3)

3_ «خانها فارس را غارت کرده اند... فئودالیسم مانع تشکیل یک مجلس ملی است و با برانداختن فئودالیسم 16 میلیون دهقان آزاد میشود.»(4)

4_ «ریشه حوادث فارس در تهران بوده است، ولی من مصلحت نمیدانم اسامی افراد را در اینجا افشا کنم.»(5)

5_ «بافتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه میدهیم... من باید بگویم عده ای میخواهند ممسنی را در فارس منطقه ایل نشین قلمداد کنند ولی ما در آنجا عشیره نمی شناسیم.»(6)

«چادرنشینی ... خود یکی از افتضاحات منطقه فارس است.»(7)

ص: 591


1- رجوع شود: کیهان، (20 اسفند 1341، شماره 5895)، ص 1 / اطلاعات، (21 اسفند 1341، شماره 11044)، ص 1.
2- اطلاعات، (23 آبان 1341، شماره 10949)، ص 17.
3- کیهان، (24 آبان 1341، شماره 5802)، ص 1.
4- اطلاعات، (26 آبان 1341، شماره 10951)، ص1.
5- کیهان، (29 آبان 1341، شماره 5806)، ص 13.
6- اطلاعات، (هفتم آذر 1341، شماره 10961)، ص 5.
7- همان، ص 6.

6_ «ماجرای قتل ملک عابدی تکرار نمیشود. کار توطئه فارس را در تهران اداره میکردند.»(1)

«ریشه این تحریکات در تهران است، بطور قطع و یقین این تحریکات خاتمه پیدا خواهدکرد. در بین مالکان آدم عاقل و شریف زیاد وجود دارد....»(2)

سپهبد کریم ورهرام، استاندار فارس

سپهبد ورهرام، که بلافاصله پس از قتل ملک عابدی به استانداری فارس و بنادر برگزیده شد، همواره با تندی و خشونت وغرور بیجا سخن می گفت و عشایر را به سخره می گرفت. گزیدة سخنان وی _ به نقل از روزنامه ها و مجلات کشور _ بیانگر این موضوع است.

1_ «اگر سر و صدا راه بیاندازید،اگر دسیسه بازی کنید، اگر بخواهید نقشه بکشید و جنجالی درست کنید، آنوقت لباس نظامی میپوشم، قداره را از رو می بندم و با توپ و تانک آدم میکشم! من ورهرام هستم و امنیت می خواهم. نسل کسی که امنیت را بهم بزند از روی زمین بر می دارم.»(3)

2_ «عوامل مخرب میکوشند در اذهان مردم ایجاد توهم کنند. اگر عده ای در دادن رأی شرکت نکنند مهم نیست، چون در تیمارستان هم کسانی هستند که معاف خواهند بود!»(4)

3_ «دولت ایران از دو ماه قبل در خاک(5) فارس و شاید هم همه نقاط کشور کلمه (عشایر) را از مکاتبات خود حذف کرده است. ما دیگر کسی را بنام (عشایر) نمیشناسیم. در فارس کلیه سازمانهای عشایری ارتش حذف شده و افسرانی که بنام (افسران عشایری) نامیده میشدند از مناطق مختلف احضار شده اند.»(6)

4_ «امروز قدرت ارتش طوری است که ظرف یکی دو ساعت میتواند با هواپیما

ص: 592


1- کیهان، (13 اسفند 1341، شماره 5889)، ص 1.
2- همان، ص 13.
3- روشنفکر، (اول آذرماه 1341، شماره 479)، ص 49 / کیهان، (24 آبان 1341، شماره 5802)، ص 1.
4- کیهان، (3 بهمن 1341، شماره 5858)، ص 1.
5- اصل: خارک
6- تهران مصور، (26 بهمن 1341، شماره 1015)، ص 9.

یک لشکر در منطقه ای پیاده کند. من شخصاً حاضرم تمام تفنگها و فشنگهای لشکر را بافراد غیر نظامی بدهم و بعد خودم با دو تانک در میان آنان خواهم رفت آنگاه ملاحظه خواهید کرد که تمام آنها بجای خواهند نشست...»(1)

5_ «... یک عده که سوابق زیادی در شرارت و آدمکشی و اخلالگری دارند دوباره مشغول کاشتن تریاک شده بودند _ ما برای محو کشت تریاک که در این زمینه قانونی داریم اقدام کردیم ولی این افراد در مقابل مأموران شدیداً مقاومت کردند. اینها پرونده های زیادی در آدمکشی و دزدی و شرارت دارند و هنگام برخورد با مأمورین به تیراندازی و زد و خورد پرداختند و البته یک عده شان کشته شدند. بزودی چند نفر باقیمانده هم در شیراز بدار مجازات آویخته خواهند شد.»(2)

6_ «... تا 24 ساعت دیگر کلیه اشرار یا در بمباران نابود یا در شیراز بدار آویخته میشوند. من حتی اجازه نمیدهم اجساد اشرار در شیراز دفن شود. از اینکه عده ای بیگناه در این بمباران از بین میروند متأثرم، ولی چارة دیگری نیست.»(3)

7_ «... موضوع شرارت و سرقت مسلحانه چند نفر انگشت شمار سارق و خائن که سوابق شرارتهای عدیده دارند و باغوای خائنین دیگر و باقتضای طبع خیانت پیشه خود بشرارت پرداخته اند و عده ای از آنان تاکنون ضمن زد و خورد بافراد ژاندارم مقتول شده... و چند نفر باقیمانده هم شاید تا موقعی که این مطلب در جراید چاپ شود دستگیر و مجازات شوند، آنقدر اهمیت نداشته که باینصورت در جراید چاپ شود(4)

سپهبد بهرام آریانا، فرمانده نیروهای عملیات جنوب

آریانا، پس از چند روز که قیام عشایر جنوب آغاز شده بود، از طرف محمد رضا شاه، مأمور سرکوب سریع عشایر می گردد(5) وی، با ترفندهای بیرحمانه و محیلانه،

ص: 593


1- کیهان، (13 اسفند 1341، شماره 5889)، ص 13.
2- مهر ایران، (21 اسفند 1341، شماره 1782)، ص 3.
3- کیهان، (22 اسفند 1341، شماره 5897)، ص 1.
4- مهر ایران، (23 اسفند 1341، شماره 1784)، ص 1 / اطلاعات، (23 اسفند 1341، شماره 11046)، ص 17.
5- اطلاعات، (21 اسفند 1341، شماره 11044)، ص 1.

موفق گردید طی قریب شش ماه، قیام را خاموش سازد. او در آثار خویش، راجع به عشایر و قیام آنها مطالبی نوشته است. از جمله می گوید:

1_ یک تحول بزرگ اقتصادی و اجتماعی به پیشوائی اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی در دو سال اخیر فصل نوینی را در تاریخ این ملت کهن سال و باستانی گشود... ملت ایران که آمادگی کامل داشته و تشنه این اصلاحات بود پشتیبانی بی سابقه خود را نسبت باصول ششگانه به جهانیان نشان داده. عکس العمل این جنبش ملی حرکات مذبوحانه و ابلهانه یک عده تاریک دل و تبه کار بود. این جانیان که مانند زالو عادت بمکیدن خون طبقات زحمتکش جزء طبیعت ثانوی آنان شده بود توطئه هائی را آغاز کردند. از طرفی از سادگی و عقاید دینی تودة مردم سوء استفاده کرده و بدست یک عده روحانی نمای شیاد آتش ناامنی را در شهرها دامن میزدند. از سوی دیگر با برپا کردن آشوب و طغیان مسلحانه بوسیله یک عده تبه کار حرفه ای غائله جنوب را بوجود آوردند. اشرار جنوب که محور اصلی این عملیات ارتجاعی بودند با اشغال کوهستانهای سخت و غیر قابل دست رس و نا امنی جاده ها و شهرها و آبادیهای جنوب کشور [،] شروع به کشتار و چپاول کرده و کوشش داشتند که نیروهای مسلح آرتش را مدتهای طولانی و با عده های زیاد درگیر کنند....(1)

2_ خصائص اشرار: بسیار دلیر، خشن، تیرانداز ممتاز، کوه نورد برجسته، ورزیده در حفاظت انفرادی، ماهر در استتار بویژه از نظر اکتشافات هوائی، استعداد زیاد تشخیص زمین و انتخاب بهترین پناه گاه ها، مهارت کامل در دستبرد و عملیات شبانه، ورزیدگی کامل در برقراری تأمین، بسیار قانع، بسیار باهوش، سوار کار ماهر، مهارت زیاد در جاسوسی _ کسب اطلاع و انتشار اخبار دروغ، کم شدن ارزش رزمی آنها در مناطقی غیر از مسکن خود ... ورزیدگی کامل در هدایت زد و خوردهای محلی، ولی عدم استنباط وضعیت کلی ... این افراد بسیار ورزیده و آنطوری هستند که آرتشها با زحمات و مخارج گزاف میخواهند واحدهای کماندو

ص: 594


1- آریانا، همان، ص 1.

و رنجر خودرا آنگونه تربیت کنند(1)

ارتشبد حسین فردوست

فردوست در خاطرات خویش، مطالب دست اول و مهمی از قیام عشایر جنوب ارایه داده است. وی که در آن زمان مسئول اصلی «دفتر ویژه اطلاعات» کشور بود، از تمام حوادث مملکت اطلاع کافی می یافت. او در خاطرات خویش می گوید:

از 28 مرداد 1332، که دوران 25 ساله دیکتاتوری محمد رضا [شاه] شروع شد، تا انقلاب دو حادثه مهم امنیت سلطنت او را به مخاطره انداخت. یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 42 _ 1341 بود (2) و دیگری قیام وسیع 15 خرداد 1342 ... محمد رضا تصمیم گرفت ... ایلات و طوایف فارس را خلع سلاح و منکوب کند و از سال 1340 در این زمینه به ژاندارمری دستوراتی داد، که در نتیجه منجر به شورش وسیعی در عشایر جنوب گردید. شورش جنوب تقریباً مصادف با اوایل کار «دفتر ویژه اطلاعات» بود و سرتیپ علوی کیا (قائم مقام ساواک) و سپهبد مالک (فرمانده ژاندارمری) عضو «شورایعالی هماهنگی» که در آن زمان «شورای امنیت» خوانده می شد، بودند. مالک در جلسات شورا کراراً از دستورات محمد رضا برای خلع سلاح عشایر صحبت می کرد، که به بسیاری از استان های کشور مربوط می شد... ژاندارمری دستورات شدید برای خلع سلاح داشت... به هر حال شدت عمل ژاندارمری به شورش عشایر فارس منجر شد و محمد رضا برای سرکوب عشایر، سپهبد آریانا را به عنوان فرمانده عملیات جنوب تعیین کرد و واحدهای کافی در اختیار او گذارده شد... به دستور او یک گردان کامل بدون پهلودار چپ و راست و جلودار و عقب دار وارد دره ای شد. حدود 50 نفر از عشایر زمانیکه گردان به طور کامل وارد دره شد، عقب آنها را بستند و از طرفین و جلو، نفر به نفر را به گلوله بستند. کلیه گردان فوق قلع و قمع شد و حتی یکنفر نجات نیافت. گردان دیگری نیز به همین وضع دچار شد که [یک سوم] آن توانست فرار کند.

ص: 595


1- همان، صص 4 _ 3.
2- اصل: 1340 _ 1341.

چون تلفات ارتش سنگین بود و پایان هم نداشت، فکر کردم که اشکال کار در تاکتیک جنگی علیه عشایر است، لذا سرلشکر فاطمی، استاد دانشگاه در جنگ عشایری، را احضار کردم و با اطلاع محمد رضا او را به شیراز اعزام داشتم تا در ستاد عملیاتی آریانا به عنوان متخصص جنگ عشایری کار کند. چنین شد و با طراحی های فاطمی پس از 6 ماه جنگ پایان یافت. تعدادی از عشایر از بین رفتند و بقیه تسلیم شدند و به دستور محمد رضا چند نفر از سران عشایر تیرباران گردیدند. به هر حال، پس از خاتمه عملیات، آریانا مانند فاتح وارد تهران شد و به ریاست ستاد ارتش و ارتشبدی رسید و پس از چندی سرلشکر فاطمی را بازنشسته کرد... [سرهنگ علاءالدین] ناظم در جریان جنگ علیه عشایر فارس نقش چشمگیر داشت و در رأس یک گردان زبده در محلی نمایان می شد و عشایر را به رگبار می بست. خسروداد نیز با واحد چترباز مانند معاون ناظم عمل می کرد. ناظم در عملیات جنوب بسیاری از واحدهای عشایر را غافلگیر و نابود کرد و به علت روحیه اش آریانا از او حساب می برد(1) او بتدریج سرتیپ و سرلشکر شد، ولی به علت همین روحیه در درجه سرلشکری باقی ماند و محمد رضا با ترفیع او موافقت نکرد، در حالیکه سایر افسران به سپهبدی رسیدند(2)

ب) موافقان

به احتمال قریب به یقین، اکثریت کسان و گروههای مخالف حکومت پهلوی دوم، باحرکت عشایر جنوب موافق و به صورت آشکار و نهان آن را ستوده و تأیید نموده اند. در میان مخالفان مشهور رژیم، روحانیون _ به رهبری امام خمینی (ره) _ در رأس هرم قرار داشتند. علاوه بر روحانیون، برخی گروههای سیاسی نیز در اعلامیه ها و بیانیه های خویش، قیام عشایر جنوب را تأیید کرده اند.در لابه لای اسناد و نوشته های موجود، نمونه هایی از حمایت و موافقت روحانیون و گروههای سیاسی در دست است، که در این بخش ارایه می گردد.

ص: 596


1- بخشی از خاطرات فردوست، از جمله نقش چشمگیر سرهنگ ناظم در سرکوب عشایر، پیشتر نقد شده است.
2- فردوست، همان، صص 508 _ 505.

امام خمینی، رهبر انقلاب:

بی تردید، مشهورترین و استوارترین مخالف رژیم پهلوی در سال های 1341 به بعد، آیت الله حاج سید روح الله موسوی خمینی بود. در واقع، محور اصلی و اولیه حرکت های مخالف رژیم پهلوی دوم، از مهر 1341 به بعد، امام خمینی بود. اعلامیه ها، سخنرانی ها و پیام های متعدد و مهیج ایشان، در نزد تمام ملت ایران _ اعم از عوام و خواص _ تأثیرگذار و برانگیزنده بود.

بخش عمده ای از قیام عشایر جنوب، مرهون و متأثر از اعلامیه ها و عملکرد امام خمینی بود. نمونه های متعدد آن در فصول پیشین ارایه شده است. به درستی می توان حدس زد، امام خمینی نسبت به قیام عشایر جنوب، دیدگاهی مثبت و تأیید کننده داشته است. روایتی که سید علی اکبر محتشمی به نقل از آیت الله شیخ صادق خلخالی آورده، کاملاً مؤید این نظر است. او می گوید:

اصولاً روح مبارزه با ستم و ستمگر در وجود حضرت امام نضج گرفته بود و لذا از هیچ چیز باکی نداشتند... امام همیشه دشمنان را خیلی حقیرتر از آن [می] دانستند که بخواهند از آنها واهمه ای داشته باشند. حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای خلخالی در مورد روحیه مبارزه طلبی حضرت امام در خاطرات خود پیرامون 15 خرداد با ما چنین سخن گفتند: سال 41 بود، روزی من خدمت حضرت امام رفته بودم، آن موقع تازه جریان برخورد مسلحانه عبدالله خان که از خوانین بویر احمد بود با دولت پیش آمده بود که به کشته شدن 120 تا 140 تن از ارتشیها منجر شده بود. امام به من فرمودند که: «خوب است ما هم برویم به این کوه های بویر احمد». من عرض کردم آقا شوخی می فرمایید؟ امام فرمودند: «نه من شوخی نمی کنم جدی می گویم من مطالب را بررسی می کنم اگر صلاح باشد می رویم(1)

سندی از ساواک، در دست است که چند روز پس از فاجعة فیضیه، «مأمور ویژه» ساواک «هنگام خروج از منزل آیت آلله خمینی در قم» عده ای را مشاهده می نماید که درکوچه ایستاده بودند و اعلامیه ای را قرائت می کردند. «مفاد [اعلامیه] تا آنجا که مأمور ویژه به خاطر دارد به این شرح بود. ما افسران ارتش اجازه نخواهیم داد که حکومت زور

ص: 597


1- فصلنامه ندا، همان، ص 35.

و قلدری ادامه یابد و قانون اساسی تعطیل شود... در این اعلامیه از دانشجویان دانشگاه پشتیبانی شده... و همچنین نسبت به وقایع فارس ابراز تأسف شده است...»(1)

در میان سران عشایر مبارز، دست کم دو نفر در نوشته ها و گفته های خویش از امام خمینی _ به عنوان رهبر مذهبی و انقلابی مردم ایران _ حمایت و پشتیبانی نموده اند. یکی حبیب شهبازی، که در اعلامیه ای آشکار از روحانیون و مراجع تقلید مخصوصاً حضرت آیت الله خمینی پشتیبانی و جانبداری کرده است. دیگری ملاغلامحسین سیاهپور جلیل، که در ملاقات سرهنگ اشرفی با او، به صراحت نسبت به آزار و اذیت امام خمینی، انتقاد و اعتراض نموده است.

آیت الله طالقانی

آیت الله سید محمود طالقانی، از جمله روحانیون مشهوری بود که در گروههای سیاسی زمان فعالیت انقلابی داشت. وی که از مؤسسین نهضت آزادی به شمار می رود، از روحانیون بسیار فعال سیاسی بود که همراه و همنوا با امام خمینی، علیه رژیم پهلوی تبلیغ و مبارزه می نمود. او در اعلامیه ای با عنوان «برادران مسلمان، هوشیار باشید!» خطاب به افسران، درجه داران و سربازان می نویسد:

... آیا اینها که در کوه و دشت اسلحه گرفته و می جنگند مالکین هستند یا دهقانان [؟] مگر مالکین فارس چقدر هستند؟ اگر دهقانان راضی هستند چرا می گویند اینها یا از جهت فقر و گرسنگی و فشار ژاندارم و مأمورین دولت اسلحه به دست گرفته اند یا از راه وظیفة دین و پشتیبانی از علمای آئین مقدس و حفظ قانون اساسی[.] اینها می دانند که جان و ناموس و اموالشان ملعبه چند تن نظامی مصروع بی مغز است که دامن شرافت افسران با ایمان و تحصیل کرده را ننگین کرده اند... به خدا سوگند، اگر همة کشور به صورت سازمان امنیت و کماندو و چترباز و کارآگاه و پلیس و ژاندارم و دژبان درآید و همة بودجه ای که از ملت گرسنه یا به اسم آنها گرفته می شود صرف این دستگاه ها بشود، وضع شما دوام نخواهد

ص: 598


1- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 53.

داشت...(1)

اعلامیة بالا، یکی از مهم ترین مدارک دادگاه در محکوم نمودن آیت الله طالقانی بود. برابر اسناد ساواک، آیت الله طالقانی تلاش می نمود با «سران عشایر فارس بخصوص بویر احمدیها ملاقات» نماید، «و از مجموع نیرو و نفوذ و اسلحه آنها برای یکسره نمودن کار [رژیم] استفاده» کند(2)

در سند خیلی محرمانه ساواک آمده است:

سیدمحمود طالقانی عضو شورای مرکزی جبهه ملی و از مؤسسین جمعیت نهضت آزادی در زمینه اهمیت استفاده از اشرار فارس بمنظور مبارزه با دولت چندبار مطالبی بافراد نهضت آزادی بیان و در تاریخ 5/3/42 در ملاقات دو نفر از فعالین نهضت با وی که یکی از آنها خود را از اهالی فارس معرفی نموده بود، چنین اظهار می دارد[:] من مایلم با سران عشایر فارس بخصوص بویراحمدیها ملاقات کنم و تقاضا دارم وسیله این ملاقات را فراهم کنید. توجه داشته باشید که این ملاقات بایستی کاملاً محرمانه بوده و برنامه این کار با دقت تهیه شود. تاکنون عشایر فارس هر جنبش و اقدام مسلحانه ای که نموده اند جنبه شخصی و سودجوئی داشته و بعد هم که جیب خود را پر کرده اند اسلحه را زمین گذاشته اند و اما این بار بایستی آنها را متشکل نمود و از مجموع نیرو و نفوذ و اسلحه آنها برای یکسره نمودن کار [رژیم] استفاده کرد.» (همان سند)

آیت الله طالقانی، علاوه بر اظهار علاقه نسبت به دیدار سران عشایر فارس _ بویژه بویر احمدی ها _ برنامه های دیگری در این باب داشته است. از جمله اینکه:

... در گفتگوی دیگری که در روز عاشورای سال جاری [1342] با دو نفر از نزدیکان خود بعمل آورده ضمن تشریح سیاست آینده جمعیت نهضت آزادی افزود[:] آیت الله دستغیب در شیراز بایستی با بعضی از سران مؤثر عشایر تماس گرفته و آنها را وادار نماید که طی اعلامیه ای خطاب به دولت ایران و جهانیان اعلام دارند که ما برای حفظ قانون اساسی و روی کار آوردن دولت قانونی از

ص: 599


1- بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، صص 205 _ 204.
2- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

طریق مجلسین اسلحه به دست گرفته ایم و تا مشروطیت را در این مملکت برقرار نسازیم اسلحه بر زمین نخواهیم گذاشت... هنگامی که عشایر چنین اعلامیه ای را امضاء نمودند نهضت آزادی این اعلامیه ها را تکثیر و توزیع ودانشجویان و سایر دستجات وابسته به نهضت را آماده برای صدور اعلامیه هایی در تأیید نظرات و پشتیبانی از عشایر خواهد کرد... و نمونه های اعلامیه عشایر و نهضت را برای سازمانهای دانشجویی خارج از کشور و سایر مراکز مهم سیاسی جهان خواهد فرستاد...» (همان سند)

به نظر نمی رسد هیچ یک از طرح های آیت الله طالقانی عملی شده باشد؛ زیرا قریب یک ماه بعد، بازداشت و زندانی شد.

روحانیون و مبارزین انقلابی فارس و کهگیلویه و بویراحمد

بی تردید، روحانیون و دیگر مبارزین انقلابی فارس و کهگیلویه و بویر احمد، که با امام خمینی همراه و همدل بودند و در مخالفت رژیم شاه فعالیت می کردند، با تمام وجود از قیام عشایر حمایت و جانبداری می نمودند. برخی از این روحانیون _ خاصه آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی _ از محرکین اصلی عشایر به قیام مسلحانه، محسوب می شدند.

براساس اسناد و روایات در دست، روحانیون برجسته ای چون آیت الله محلاتی، آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی، آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، آیت الله شیخ صدرالدین حائری شیرازی، آیت الله شیخ حسنعلی نجابت، حجت الاسلام سید مجد الدین مصباحی، جلال الدین آیت الله زاده و ... از لحاظ مادی و معنوی قیام عشایر را کمک نموده اند. در میان روحانیون فارس و جنوب،آیت الله محلاتی نقش تعیین کننده و محوری داشت.

وی، اعتقاد خاصی به قیام و مبارزة مسلحانه داشته است. حیدر علی نجابت با اشاره به این ویژگی آیت الله محلاتی می گوید: «آیت الله محلاتی (رضوان الله علیه) می فرمود: باید تلاش کنید و اسلحه تهیه کنید و با اسلحه به میدان مبارزه بروید!»(1)

ص: 600


1- جلیل عرفان منش، همان، دفتر دوم، ص 35.

با این دیدگاه، آیت الله محلاتی _ که یک روز پس از دستگیری امام خمینی در 15 خرداد 1342، بازداشت و به تهران انتقال داده شد از قیام مسلحانه عشایر جنوب حمایت های مادی و معنوی بسیار نموده است. وی که به همراه آیت الله ملک حسینی طلاب مدرسة علمیة خان شیراز را موظف می نمود اعلامیه های علما _ بویژه امام خمینی _ را در روستاها و مناطق دورافتادة عشایری، پخش و منتشر نمایند، در واقع از محرکین اصلی عشایر بود. به همین دلیل، دائماً در اواخر سال 1341 تا زمان دستگیری در 16 خرداد 1342، بوسیلة ساواک و استانداری فارس احضار و تذکر داده می شد. بر اساس اسنادی که در پروندة آیت الله دستغیب موجود می باشد، در تاریخ های 30 بهمن ماه و 27 اسفند ماه 1341 به آیت الله محلاتی تذکر شدید داده شده است. سرهنگ حریری، رئیس ساواک فارس می نویسد: «از طرف آیت الله محلاتی به کلیه علما و وعاظ پیغام داده شده است که جز در مورد مسائل دینی و اخلاقی بحثی در مساجد وغیره ننمایند چنانچه باز تکرار شود اقدام مؤثری خواهد شد.»(1)

هم چنین، سرهنگ حریری در پاسخ نامة فرماندة لشکر 10 فارس _ سرتیپ عبدالعلی اورمزد _ می نویسد: «توسط جناب آقای استاندار و ساواک به آقای شیخ بهاءالدین محلاتی و چند نفر از روحانیون دیگر تذکراتی داده شد.»(2)

اما،این تذکرات مانع حمایت مادی و معنوی آیت الله محلاتی از عشایر قیام کننده نبوده است. وی با ارسال کمک های متعدد مالی، مثل پول، کفش، لباس و حتی مواد خوراکی و فشنگ، مبارزان عشایر را در کوهمره سرخی و بویراحمد پشتیبانی می نمود. تقریباً بسیاری از مبارزین روحانی و غیر روحانی فارس که خاطرات خویش را اظهار نموده اند، از ارتباط و پشتیبانی آیت الله محلاتی نسبت به عشایر قیام کننده جنوب سخن رانده اند.

شیخ صدرالدین حائری شیرازی می گوید:

در آن ایام عشایر نیز علیه دستگاه [پهلوی] قیام کردند و در برابر دولت ایستادند و چون مرحوم آیت الله محلاتی مورد توجه آنها بود میان آنان و روحانیت ارتباط

ص: 601


1- یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دهم (نفس مطمئنه)، ص 18.
2- همان، ص 22.

وجود داشت. یکی از طلبه ها به نام آقای [سید] علی اصغر حسینی لباس مبدل می پوشید و اعلامیه های علما را به سران عشایر می داد. مرحوم غلامحسین سیاهپور یکی از ارکان قدرت در میان عشایر به شمار می رفت. البته ارتباطهایی هم از طریق شهید آیت الله دستغیب با عشایر برقرار بود(1)

بنا به نقل جلال الدین آیت الله زاده، برادر آیت الله محلاتی، ایشان به عشایر جنوب که علیه دولت قیام کرده بودند، کمک مالی می کرد؛ «چون آیت الله محلاتی قیام علیه دولت را مشروع می دانستد.»(2)

کمک های مالی آیت الله محلاتی به عشایر قیام کننده، مورد تأیید تمام مطلعین و رابطین روحانیت و عشایر است. جت الاسلام مجد الدین مصباحی، که خود از روحانیون فعال و مبارز بود و دائماً علیه رژیم سخن می گفت، معتقد است:

بعد از ماجرای قتل ملک عابدی، عشایر غیور فارس مورد تعرض قرار گرفتند و قیام مسلحانه کردند. این قیام برای رژیم شکننده بود. عشایر قیام کننده، به خاطر شخصیت و هویتی که مرحوم آیت الله محلاتی در خطه فارس داشتند و رده بالای روحانیت محسوب می شدند با ایشان تماس گرفتند، برای قیام علیه نظام اعلام آمادگی کردند. آیت الله محلاتی هم حمایت می کردند... سرانجام، رژیم قیام عشایر را سرکوب کرد و عده ای را اعدام کرده و عده ای را هم زندانی و تبعید کردند(3)

سیدمحمد حسین هاشمی، یکی دیگر از مبارزین می گوید:

قیام در بین عشایر دارای یک برنامه ریزی خیلی جالبی بود؛ حضرت آیت الله محلاتی مورد توجه عشایر بود و آنها از ایشان رهنمود می گرفتند. در یاسوج آیت الله ملک حسینی آنها را تشویق و ترغیب می کرد تا علیه مظالم دولت قیام کنند(4)

بنا به روایت سید جعفر عباس زادگان از انقلابیون مبارز فارس: «در جریان قیام عشایر شیرازی (استان فارس) بارزترین ارتباط میان عشایر با روحانیت متوجه مرحوم آیت الله

ص: 602


1- عرفان منش، همان، ص 86.
2- همان، دفتر اول، ص 54.
3- همان، صص 78 _ 77.
4- همان، دفتر د وم، ص 249.

محلاتی بود.»(1)

دکتر محمد حسن طاهری، از انقلابیون فارس به یاد می آورد که: «... آیت الله محلاتی رضوان الله تعالی علیه نامه نوشته بودند که به وسیله یک نفر به کازرون فرستاده شد و در جلسه ای در کازرون نامه مطرح شد. مخاطب نامه شهبازی بود. شهبازی یکی از سران عشایر کوهمره سرخی بودکه یک حرکت ضد دولتی به وجود آورده بود.»(2)

مجموع روایات، بیانگر نقش محوری آیت الله محلاتی از روحانیون مشهور کشور در زمان قیام عشایر جنوب است. وی، از مراجع تقلید و بزرگ روحانیون جنوب محسوب می شد و از جایگاه بسیار بالایی در جامعه روحانی و توده مردم فارس برخوردار بود. پایگاه مردمی وی، موجب احترام و اقتدار معنوی ایشان در جنوب کشور بود. بنابراین، حمایت های مادی و معنوی ایشان از عشایر قیام کننده، دلگرمی و علاقه بیشتر عشایر را به ضربه زدن بر رژیم پهلوی باعث گردیده است. پسر آیت الله محلاتی، به نام «شیخ مجدالدین محلاتی» نیز همچون پدر، در مخالفت رژیم و حمایت عشایر قیام کننده تلاش می کرد. سندی از ساواک در دست است که نشان می دهد، شیخ مجدالدین محلاتی در شهر قم، نسبت به «قتل عام طوایف لرستان و فارس صحبت کرده» است(3) متن سند این است: «طبق اطلاع شیخ بهاءالدین محلاتی باتفاق پسرش شیخ مجدالدین روز 18/3/43 به قم وارد و ... سکونت نموده[و] ظهر روز مزبور منزل خمینی به نهار[ناهار] دعوت داشته[.] گویا نامبردگان به منظور ایجاد مودت بین روحانیون طراز اول قم فعالیت می کنند و از قرار اطلاع شیخ مجد الدین در جلسه از قتل عام طوایف لرستان و فارس صحبت کرده و گویا آقای شریعتمداری قصد دارد باو تذکر دهد که چنین صحبتهایی را مطرح نکند.» (سند شماره 33)

پس از آیت الله محلاتی، نقش و تأثیر آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی از روحانیون معروف فارس و کهگیلویه و بویر احمد _ که خود از بویر احمدی ها بود _ در استمرار قیام عشایر، بویژه کهگیلویه و بویر احمد و ممسنی، بسیار بالا بود. در واقع

ص: 603


1- همان، ص 184.
2- همان، ص 115.
3- به احتمال قریب به یقین، منظور از «طوایف لرستان»، قتل عام تیره های لر و نفر در صحرای باغ لارستان بوده است.

طلاب اعلامیه رسان از مناطق بویر احمد، باوی، ممسنی و کهگیلویه با هماهنگی و مشورت آیت الله ملک حسینی و آیت الله محلاتی به میان عشایر می رفتند. طلابی نظیر سید علی اصغر حسینی، سید عبدالعلی تقوی، سید یونس هاشمی، سید جهان موسوی بیدکی، سید عبدالوهاب بلادی، سید محمد حسین محمودی، سید یحیی تقوی، سید حمدالله حسینی، شیخ یدالله انصاری و ... به تبعیت و احترام آیت الله ملک حسینی و آیت الله محلاتی، خطرات تبلیغ آشکار و انتشار اعلامیه علما در مناطق کوهستانی عشایر را به جان می خریدند.

آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، از دیگر روحانیون مبارز و مشهور فارس، نیز با هماهنگی آیت الله محلاتی به عشایر فارس کمک می نمود. وی با ارسال کمک های مالی، عشایر قیام کننده _ خاصه عشایر سرخی _ را جانبداری و تأیید نموده است.

به گفته برخی منابع معتبر آیت الله دستغیب چندین بار، پول و کفش برای جنگجویان کوهمره سرخی ارسال داشته است(1)

سندی از ساواک فارس، بیان می دارد که: «برادر [آیت الله دستغیب] بنام سید محمد مهدی دستغیب در زندان به یکی از افراد که در ساواک به فعالیتش اقرار نموده اظهار داشته ما (منظور سید عبدالحسین دستغیب) از قیام عشایر باخبر بودیم و بنا بود که هم زمان [با] آنها به نفع آنها در شهر فعالیت کنیم لیکن منتظر دستور بودیم.»(2)

در میان سران عشایر فارس، حبیب شهبازی ارتباط بیشتری با آیت الله محلاتی و برادرش آیت الله زاده و نیز آیت الله دستغیب برقرار نموده بود. بر اساس سندی از ساواک:

یکی از عناصر دستگیر شده جبهه ملی ... اظهار داشته در اوایل غائله فارس روزی در منزل جلال [الدین] آیت الله زاده بودم پیکی از طرف حبیب شهبازی آمد و نامه ای برای آیت الله زاده آورده بود. در نامه حبیب شهبازی نوشته بود (ما قیام کردیم شما هم مارا تنها نگذارید به وسیله ایادی محمد ضرغامی و جبهه ملی با ما هماهنگ شوید)(3)

خود آیت الله زاده در خاطرات 15 خرداد شیراز می گوید:

ص: 604


1- ایل ناشناخته، ص 276.
2- نفس مطمئنه، همان، ص 142.
3- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و نیز (رجوع شود: فصلنامه مطالعات تاریخی، همان، ص 61.)

به خاطر دارم که یک روز صبح به منزل مرحوم آقای اخوی [آیت الله محلاتی] رفتم. مرحوم آقای دستغیب هم اونجا بود. اخوی فرمودند خوب شد شما آمدید. حبیب الله شهبازی کسی را فرستاده اینجا و گفته من امروز می توانم ستاد لشکر را خلع سلاح کنم ... آقا از من پرسیدند: «چه کار کنیم؟» گفتم: «اصلاً جوابش را ندهید، نامه هم برایش نفرستید، به او بگویید ما در این کار با شما هم نظر نیستیم.» چون نامه به دست مأمورین دولت می افتاد....»(1)

در هر حال، این گونه ارتباطات میان عشایر قیام کننده و روحانیون فارس وجود داشت. آیت الله دستغیب، در سخنرانی های شدید خویش، به اوضاع ناآرام فارس _ که دولت آن را آرام قلمداد می کرد _ اشاره نموده است. وی می گوید:

... روزنامه نگاران مسلمان را توقیف کردند و امتیاز آنان را گرفته اند. برای اینکه بقیه روزنامه نگاران که به میل آنها هستند هرچه می خواهند بنویسند[.] گفتار کذب. کردار کذب. بنویسند فارس آرام است. عجب آرام است. شما به مصادر امور بگویید بلکه به دنیا بگویید ایران آرام نیست. فارس آرام نیست...(2)

علاوه بر آیت الله محلاتی و آیت الله ملک حسینی و آیت الله دستغیب، روحانیون مبارز دیگری چون آیت الله شیخ حسنعلی نجابت هم به عشایر کمک مالی می کرد و هم در وصف آنان شعر می گفت.

محمد رضا گل آرایش، از انقلابیون فارس، در ذکر خاطرات 15 خرداد می گوید:

قبل از حوادث سال 1342، در شیراز، عشایر قیام کردند، مرحوم آیت الله نجابت شنیده بود که حبیب الله شهبازی بر علیه دولت قیام کرده، البته ایشان صرفاً به دلیل اینکه آنها به طرفداری اسلام قیام کردند از آنها حمایت می کرد. در مدح آنها شعر می گفت(3) و آنها را ترغیب می کرد و از جهات مالی هم توسط رفقائی که اطراف ایشان بودند، مثلاً ده هزار تومان، پنج هزار تومان، کمتر و یا بیشتر کمک مالی می کرد. افرادی هم می توانستند، فشنگ و یا «پیشتو» و ده تیر، گیر بیاورند، تهیه می کردند، و به آنها می دادند. در نظرم هست که فردی به نام «نورمحمد» از اهالی

ص: 605


1- عرفان منش، همان، دفتر اول، ص 54.
2- نفس مطمئنه، همان، صص 41 _ 40.
3- پیشتر، به برخی از این اشعار اشاره شده است.

بویر احمد که سید نجیب و متینی بود، ایشان می آمد و با آیت الله نجابت، ارتباط داشت و از طریق ایشان به نهضت عشایر (فارس) کمک می کردند(1)

به احتمال زیاد سیدی که با آیت الله نجابت آمد و شد می نمود و از اهالی بویر احمد بود، «سید نورمحمد بلادی» بوده است. وی از خاندان بلادی ساکن ده بزرگ باشت بوده که همچون عمویش سید عبدالوهاب با ملاغلامحسین سیاهپور جلیل ارتباط دوستانه و نزدیک داشته است.

دیگر روحانیون فارس، نظیر برادران حائری شیرازی _ خاصه شیخ صدرالدین که بزرگتر بود _ و حجت الاسلام سید مجدالدین مصباحی، هم به عشایر کمک می کردند و هم در موافقت قیام آنان و مخالفت رژیم پهلوی سخن می گفتند. سید مجد الدین مصباحی می گوید:

شب عاشورا در شیراز، تقریباً حکومت نظامی اعلام شد و سپهبد ورهرام (استاندار وقت فارس) اعلام جنگ کرده بود و گفت: «من قداره می بندم و به جنگ روحانیت و مردم می آیم.» من هم علیه قداره بندی استاندار، در مسجد سپهسالار منبر رفتم و صریح علیه ایشان صحبت کردم(2)

بدین ترتیب، روحانیون فارس و کهگیلویه و بویر احمد _ که آن زمان جزء فارس و خوزستان بود _ در مخالفت حکومت پهلوی و موافقت قیام عشایر فعالیت و حمایت می نمودند.

آیت الله قمی و طلاب مشهد

آیت الله قمی از مشهورترین روحانیون مبارز و انقلابی ایران بود، که به دلیل فعالیت های انقلابی و حاد علیه رژیم پهلوی، همزمان با دستگیری امام خمینی، صبح روز 15 خرداد 1342 در مشهد بازداشت و به تهران اعزام گردید. این روحانی مبارز و مشهور، از نخستین روحانیون مبارز مسلمان ایران بود که از قیام عشایر جنوب حمایت و تمجید نموده است. متأسفانه اطلاعات ما، تنها منحصر به برخی اسناد ساواک است،

ص: 606


1- عرفان منش، همان، ص 95.
2- همان، ص 79 _ 78.

که به اختصار مطالبی را گزارش داده اند.

سرتیپ منوچهر هاشمی، رئیس ساواک خراسان _ که خود اندکی بعد برای سرکوب قیام عشایر جنوب بنا به دستور محمد رضا شاه وارد فارس گردید _ در گزارش دوم فروردین ماه 1342 به تهران می نویسد:

از ساعت هشت بامداد روز جاری [2/1/1342] در منزل آیت الله قمی مجلس روضه خوانی منعقد [شد، و] شیخ عباس طبسی که قبلاً بازداشت و بتهران اعزام و آزاد گردیده [بود] در بالای منبر سخنان حادی بر علیه مقامات عالیه دولت ایراد و مردم را تحریک بمقاومت بر علیه برنامه های اصلاحی دولت نموده [است.] در آخر مجلس آیت الله قمی در بالای منبر ضمن تمجید از عشایر فارس که بر علیه دولت قیام نموده اند سخنان تحریک آمیزی بیان و از فرمایشات شاهنشاه انتقاد کرده است(1)

براساس همین سند، ساعت 11 صبح همان روز «گروهی از طلاب و زائران در مسجد گوهرشاد» مشهد، «اعلامیه هائی بنام (افسران _ درجه داران _ آحاد) که در آن از عشایر فارس پشتیبانی و عملیات دولت را در فارس محکوم نموده بودند... رونویسی و بدیوارها الصاق و برای سایرین قرائت» می کردند(2)

در پی این اقدام و نیز پخش اعلامیه هایی از امام خمینی و آیت الله شریعتمداری در مسجد گوهرشاد، ده نفر از طلاب مزبور بازداشت گردیده اند(3)

به احتمال زیاد، اعلامیه هایی که با نام «افسران، درجه داران، آحاد» به وسیله طلاب مشهد، در مسجد گوهرشاد رونویسی و الصاق می شده، همان اعلامیه آیت الله طالقانی بوده است. با این اسناد و اطلاعات مختصر، می توان به طور قطع اظهار نظر نمود که طلاب و روحانیون انقلابی مشهد به رهبری علما، بویژه آیت الله قمی، قیام عشایر جنوب را تأیید و تمجید نموده، از آن حمایت و جانبداری کرده اند.

مهندس مهدی بازرگان

مهندس مهدی بازرگان، از مؤسسین نهضت آزادی و رجال سیاسی _ مذهبی مخالف

ص: 607


1- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، جلد دوم (فیضیه)، ص 21.
2- همانجا.
3- همانجا.

حکومت بود. وی، به همراه آیت الله طالقانی و یدالله سحابی، در رأس ملی _ مذهبی های نهضت آزادی قرار گرفته بودند و همنوا با روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی، علیه اقدامات دولت و شخص محمد رضا شاه _ نظیر لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی و نیز اصول انقلاب سفید _ اعلامیه داده مخالفت ورزیدند. او در بهمن ماه 1341 به همراه تنی چند از اعضای نهضت آزادی دستگیر و زندانی شدند.

مهندس بازرگان، علاوه بر نقش بارز و برجسته در انتشار اعلامیه ها و بیانیه های نهضت آزادی در طول سال های 42 _ 1341، برخی خاطرات روزانة خویش را در زندان نوشته است.

وی در این خاطرات، به دنبال مطالعة گزارش مجلة تهران مصور از وقایع جنوب، به عشایر و قیام آنان اشاره نموده است. او می نویسد:

دیروز [26/4/1342] دست ساقی یک مجلة تهران مصور بود، امانت گرفتم... یک رپرتاژ پرعکس با عنوانهای درشت در اوایل آن راجع به جنگهای اخیر فارس داشت که بمناسبت صحبت و آشنائی که با بعضی خوانین جنوب پیدا کرده ایم، بیشتر مورد نظرم واقع شد و با همة توخالی بودن آنرا خواندم. از جمله مطلبی راجع به قوم عبدالله خان ضرغامپور یکی از سرکردگان شورش، که کشته شدن آن را آرتش نیرومند شاهنشاهی افتخاری برای خود میداند، داشت. اگر خوانده باشید و یادتان باشد، دو سه هفته قبل در روزنامه ها اول عکس دار زدن آن را انداخته و چنین وانمود کرده بودند که بدست نیروهای نظامی دستگیر شده است. ولی بعداً معلوم شد یکی از رقبای محلی و از افراد دیگر عشایر (به نام علی کاگوی) او را کشته است و بعد جسد مرده اش را آرتش سلحشور ما بدار آویخته است!... خلاصه آنکه به پیروی از منویات ملوکانه، کار آرتشیها و دولتیهای ما بخون هم انداختن عشایر و ایلات است و چون خودشان نه عرضه جنگ و غلبه بر آنها را دارند و نه خیال و هنر خدمت و آبادانی را دارند که ایجاد امنیت و آبادی و برادری در میانشان بنمایند و بلکه میخواهند برای ادامه حکومت و غارتگری خود ضعیفشان نمایند، دائماً به این راههای جنایت پروری متوسل میشوند و با وعده و وعید دادن، آنها را به جان همدیگر می اندازند... البته با این سیاست بازیها دولت موفق شده است مابین ایلات و خانها تفرقه بیندازد و حکومت کند. اما ضمناً مابین

ص: 608

خودش و آنها هم تفرقه و عداوت انداخته است و اینکه می بینید تا خبری می شود مردم عشایر اسلحه بدست میگیرند و یاغی میشوند و برادر کشی براه می افتد، روی خاطرات سوزانی است که در نتیجة سوء رفتارها و غارتگریها و آزارها و حقه بازیهای مأمورین دولت در دلهاشان ریشه گرفته است!(1)

علاوه بر دست نوشته شخصی مهندس بازرگان، متولیان نهضت آزادی در خرداد ماه 1342، در اعلامیه ای صریح، وقایع سراسر کشور از جمله فارس و نیز سرکوب خونین آنها را محکوم کرده بودند. در بخشی از این اعلامیه آمده بود:

هیئت حاکمه فعلی در مدت یکسال فرصتی... که از اربابان خارجی خود گرفته است شوم ترین بدبختی ها را برای ملت ایران تدارک دیده است... دانشگاه و مسجد و بازار مرکز و شهرستانها و قراء و آبادیها را طعمة آتش میکند. پهلو میدرد. دندان میشکند. تیرباران میکند[،] دسیسه میسازد و ملک عابدیها را قربان میکند. نعره میکشد و برای فرونشاندن آتش خشم خود خون و قربانی میطلبد. در شیراز با بمب و در تبریز با رگبار مسلسل و در قم با دشنه و اسلحه کمری. در اصفهان و مشهد و کاشان و [غیره] هرکجا بنحوی بفکر جبران شکست و مرمت بنای پی در رفته حکومت میباشد. ولی چه نتیجه ای میگیرد؟ شکست اساسی تر. رسوائی بیشتر و نابودی قطعی تر. پایه های حکومت سیاه استبدادی یکی پس از دیگری فرو میریزد. فارس در خشم و خون میجوشد...(2)

جبهه ملی و دانشجویان مقیم آمریکا:

هر چند در این دوران، سکوتی نسبتاً سنگین بر جبهه ملی سایه افکنده بود، اما برخی اعضای آن در مجالس خصوصی به حمایت از مخالفان رژیم سخن گفته اند. از جمله، در تأیید مبارزه مسلحانة عشایر جنوب _ بویژه ایل بویراحمد _ مطالبی گفته شده است. مأمور نفوذی ساواک، در تاریخ 25 خرداد 1342، گزارشی از نظرات «افراد جبهه ملی» نسبت به «حوادث اخیر فارس» ارائه داده است. در این گزارش، چنین آمده است:

ص: 609


1- مهدی بازرگان، یادداشت های روزانه، همان، صص 503_501.
2- اسناد نهضت آزادی ایران، جلد 1، صص 282 _ 281.

در بین افراد جبهه ملی گفته می شود که با کشته شدن ضرغام پور [،] حوادث فارس تمام نشده و بلافاصله جانشین برای وی تعیین کرده اند و عشایر با تمام قوا با نیروی دولتی مقابله می کنند[.] اشخاصی که اسلحة خود را تحویل داده اند آنهایی بودند که از تسلیم شدن حبیب شهبازی ناراضی بوده و بالاجبار اسلحه خود را تحویل داده اند والّا عشایر بویراحمدی کماکان مشغول مقاومت هستند.» (سند شماره 34)

بنابراین، می توان احتمال داد افرادی از جبهه ملی در موافقت قیام عشایر جنوب و تأیید حرکت آنان سخن گفته و علاقه نشان داده اند.

سندی در دست است که جمعی از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا، در آذرماه 1343 «جلوی سازمان ملل» اجتماع کرده و «نسبت به تبعید آیت الله خمینی _ مسئله دادن مصونیت به مستشاران [آمریکا] و لایحة استقراض [و] تیرباران کردن مسئولین غائله فارس» اعتراض نموده اند(1)

گزارش سازمان انقلابی حزب توده از وقایع جنوب:

دو تن از جوانان ایل قشقایی _ از تیره کشکولی _ به نام های عطا و ایرج کشکولی، در خارج کشور، عضو سازمان انقلابی حزب توده گردیدند. آنها در اواخر سال 1343 که قیام عشایر جنوب سرکوب کامل شده بود، وارد فارس شدند و در گروه بهمن قشقایی _ که تازه مبارزه مسلحانه خویش را علیه رژیم پهلوی شروع کرده بود _ مشارکت جستند.

پس از آنکه گروه بهمن قشقایی متلاشی و متفرق گردید، عطا و ایرج کشکولی، از بهمن قشقایی جدا شدند و از طریق بندرعباس وارد دبی گردیدند. آنها از دبی به فرانسه رفتند و در آنجا با مشورت رفقای سازمانی و بر مبنای بینش مارکسیستی _ لنینیستی خویش، گزارشی _ نسبتاً تحلیلی _ از وقایع جنوب تنظیم کرده و در روزنامه «توده» _ ارگان سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج کشور _ منتشر نمودند. این گزارش تحت عنوان «نامه ای از جنوب» در شماره فوق العاده تیرماه 1345 روزنامه «توده» چاپ

ص: 610


1- بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

و منتشر شد. در مقدمة گزارش چنین آمده بود:

نامه برادران عشایر ما عطا و ایرج کشولی و تجزیه و تحلیل آنان از نهضت جنوب بیش از پیش این نظریه را که نه تنها تهاجم بلکه مقاومت هم در برابر نیروی ارتش محال است باطل می سازد. از طرفی بی ارزشی ارتش توخالی و رنجرهای پُر هارت و پورت روشن می گردد و از طرف دیگر امکان کار قهرآمیز هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر نظامی محرز می گردد. در عین حال نقائص جنبش... به آن صورت که اکنون هست به خوبی آشکار می گردد. فقدان رهبری و محتوای سیاسی در نهضت جنوب وظایف روشنفکران به خصوص مارکسیست _ لنینیست ها را یکبار دیگر به وضوح تمام روشن می سازد. این وظایف عبارتند از: اولاً انتقال کادرها به ایران و ثانیاً دادن محتوی سیاسی به نهضت جنوب و بسط آن در روستاها و شهرها و ایجاد هماهنگی...(1)

پس از مقدمه، متن گزارش اعضای سازمان انقلابی حزب توده به گونه ای ارایه شده بود که خوانندگان فکر نمایند دو تن از اعضای آنان در جنوب با رژیم پهلوی در حال جنگ اند.

این نوشته، در واقع به حوادث پس از قیام عشایر کوهمره سرخی، بویراحمد، ممسنی و قشقایی پرداخته است. متن گزارش این بود:

دوستان گرامی

سلام گرم و دوستانه ما را بپذیرید. این نامه را در حالی می نویسیم که امید رسیدن آن را به دست شما نداریم اما مسائلی است که لازم می دانیم با شما در میان بگذاریم. شما می توانید و بایستی که این صدای ما را به هر وسیله ای که در اختیار دارید ممنعکس نمایید. این نامه را در چند کپی برای افراد و روزنامه های مختلف خارج از کشور می فرستیم.

دوستان عزیز در این نامه شما را با فجایع و جنایاتی که حکومت کودتا در سالهای گذشته در میان ایلات و عشایر جنوب نموده و اکنون هم با وحشی گری بیشتری ادامه می دهد آشنا می سازیم و از شما انتظار داریم که برای نشان دادن چهره کثیف

ص: 611


1- حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ در ایران؛ گفتگو با ایرج کشکولی، همان، ص 385.

رژیم آقای آریامهر (شاه) و نمایاندن هرچه بیشتر و وسیع تر جنایات او در این منطقه با امکاناتی که در دست دارید به یاری ما برخیزید ما به همکاری و کمک شما احتیاج داریم. کمک شما به ما نیرو می دهد. شما بایستی عملاً نشان دهید که برادران و خواهران عشایر خود را فراموش نمی کنید. ما هم تا چندی پیش در کنار شما بوده و از گوشه و کنار آن هم به طور مختصر از جریانات جنوب چیزهایی می شنیدیم ولی آنچه که در این جا گذشته است و اکنون هم ما شخصاً با آن روبرو بوده و به چشم خود می بینیم حیرت انگیز است و آنچه رژیم را در این کار گستاخ می نماید جلوگیری از انعکاس آن می باشد. این کوششی است برای شکستن این سکوت. این انگیزه ای است که ما را به نوشتن این نامه برمی انگیزد. ما در میان این ایل به دنیا آمده درد و ناراحتی آنها را درد و ناراحتی خود می دانیم. از طرف دیگر برخوردهای مسلحانه بعد از کودتا به خصوص در سالهای اخیر در جنوب و جریانات کلی سیاسی ایران این سئوال را در برابر دانشجویان و ایرانیان خارج مطرح می کرد که آیا هر دوی این واکنشها را می توان به هم تلفیق داد؟ آیا موقعیت فعلی ایران می تواند برای چنین عملیاتی مناسب باشد؟ در برابر این سئوالها برخوردها و اظهارنظرهای متفاوتی می شد که ما را به ریشه و اساس این اظهارنظرها کاری نیست. انگیزه ای که ما را به این جهت کشانید، این بوده است که ایمان به تلفیق عملیات مسلحانه و کار سیاسی داریم. بر این اعتقاد داشته ایم که بایستی این حالتی را که در خارج از کشور می گذرد به ایران منتقل نموده و در ایران به عمل درآورد. ما به این عقیده ایم که می توان و بایستی با در نظر گرفتن شرایط فعلی ایران در مجموع به وسیله عملیات مسلحانه دامنه مبارزه را وسعت داد و از این طریق توده های وسیعی را در مبارزه ملی شرکت داد. مهم اینکه در شرایط فعلی ایران تنها عملیات مسلحانه می توان مردم ما را از این حالت یأس و دوری جستن از مبارزات سیاسی به میدان بکشد.

رژیم در اینجا با تمام ادعاهای اصلاحی چهره واقعی خود را نشان می دهد و از راه های مختلف برای وارد آوردن فشار و کنترل در ایل استفاده می نماید. رژیم برای کنترل و نظارت در ایل سیستم حکومت نظامی ایلی برقرار کرده است بدین ترتیب که یک افسر ارتش یا ژاندارمری با تمام وسائل مجهز در میان طوایف

ص: 612

مختلف ایل می باشد و با ایل ییلاق و قشلاق می نماید. مدارس عشایر تحت نفوذ سازمان امنیت می باشد. افرادی را تقویت نموده، امکاناتی را در اختیارشان می گذارد که نزدیکی بسیاری با دستگاههای پلیس و انتظامی داشته باشد و در جهت سیاست پلیسی رژیم عمل نماید و همین افراد با موقعیتهایی که دارند دست به تحریک و پراکندگی می زنند.

برخوردهای مسلحانه ای که در جنوب در سالهای گذشته به وجود آمده دارای محتوی سیاسی نبوده و حتی شعاری سیاسی که طرح خواست مشخصی را مطرح نماید نداشته و یا در حاشیه سیاسی قرار گرفته. این برخوردهای مسلحانه به صورت پراکنده و مجزا از یکدیگر انجام گرفته و دارای یک رهبری واحد نبوده است در صورتی که زمینه و موقعیت چنین حالتی همیشه وجود داشته و این خود یکی از عللی است که در شکست و از هم گسیختن این جنبشها رل اصلی را بازی نموده است. باید گفته شود که در تمام احوال چه در زمان شاه سابق (به مقدار کمتر) و چه در زمان شاه فعلی با وجود خلع سلاح های متعددی که انجام گرفته عشایر در همه حال مسلح بوده اند و در هر مرتبه خلع سلاحی که انجام گرفته نوع سلاحها و تعداد آنها بیشتر و بهتر بوده و به خصوص در سالهای اخیر.

در سال 1343 یک توافق سطحی بین بعضی از سران عشایر جنوب به وجود آمد که با قیام و مقابله ایل بویراحمدی و سرخی شروع شد. این مقابله مسلحانه در اثر عدم همکاری نزدیکتر و همه جانبه سران عشایر در هم شکسته شد و همانطور که سال گذشته با برگشت بهمن قشقایی از اروپا به میان ایل قشقایی برخورد مسلحانه دیگری در جنوب و در قسمت عشایری قشقایی روی داد. البته زمینه برگشت بهمن قشقایی وجود افراد مسلحی است که به صورت های مختلف در کوه ها بوده اند. این برخورد با از بین بردن پاسگاه ژاندارمری دهرم و خلع سلاح آن و همچنین سرکوب پاسگاه آبگرم شروع شد. در این جریان بیش از بیست ژاندارم کشته و زخمی شدند.

همانطور که در بالا ذکر شد ما با آگاهی به اشکالاتی که می توانست وجود داشته باشد در این راه گام نهادیم. از همان روزهای اول اشکالات بزرگ و کوچکی که به آنها کم بها داده و اصلاً دیده نشده بود احساس شد. این اشکالات را فقط

ص: 613

می توان در هنگام عمل و پراتیک احساس نمود. ... در سال 43 جنایت بزرگی به دست سرهنگ اشرفی(1) انجام گرفت. طایفه «لر نفر» با افراد سلحشور آن [که] در رشادت و جوانمردی نمونه می باشند و در صحرای باغ (جزء شهرستان لار) ساکن می باشند در اثر سالها ظلم و ستم «یاغی» شده و مسلحانه در برابر مأمورین دولتی و ژاندارم ایستادگی می کنند. یکی چند بار سرهنگ اشرفی در مأموریت های سرکوبی این طایفه با ناکامی روبرو شده و تو دهنی محکمی می خورد. از اینجا سرتیپ اشرفی، کینه افراد این طایفه را به دل می گیرد و بالاخره می دانید بعضی از سران عشایر حسینقلی رستم، فتح اله حیات داودی، ناصر طاهری، حبیب شهبازی، جعفرقلی رستم(2) [و] خداکرم ضرغامپور اعدام شدند و ولی کیانی به حبس ابد محکوم گردید. آقای عبدالله ضرغام پور در اثر توطئه رژیم به طور ناجوانمردانه ای کشته شد. در این جریان ایل قشقایی به صورت فعال شرکت نداشت فقط افراد و گروه های مختلفی به صورت فردی به گرد حبیب شهبازی [جمع] شده بودند. علت در اثر شرکت نکردن سران ایل قشقایی در این امر بوده است که آن هم علل خاص خود را دارا می باشد. مثلاً رقابتهای خصوصی و یا سرسپردگی(3) بعضی از این افراد. در همین زمان گروه های مختلفی مسلح بوده اند و در یک حالت انتظار و گیجی که ناشی از نداشتن رهبر بوده به سر می برده اند.

دولت و مأمورینش به این نتیجه می رسند که این افراد رشید را فقط از راه نیرنگ و فریب می توان سرکوب نمود و از بین برد. سرهنگ اشرفی و رژیم از محبوبیت سران قشقایی در بین افراد و ایلات و عشایر به خوبی واقفند. این افراد هیچ وقت فکر این را نمی کنند که یک فرد قشقایی در طرف مقابل مبارزه آنها قرار گیرد تا چه رسد به آنکه به آنها حیله بزند. رژیم و طراحان نقشه در اینجا از داریوش قشقایی برادر بهمن قشقایی استفاده می کنند. بدین ترتیب داریوش از راه مسالمت آمیز با آنها وارد صحبت شده و آنها را قانع می کند که از مقابله با نیروی دولتی دست بردارند. ارتش و ژاندارمری هم قبول می کنند که در صدد سرکوبی

ص: 614


1- در متن به اشتباه سرهنگ «اشرافی» آمده است.
2- در متن به اشتباه «امامقلی رستم» ضبط شده است.
3- اصل: سرسپرده گی.

آنها برنیایند. نزدیک به صد خانوار از این طایفه از محل سکونت خود به منطقه پیرو (فدویه) و جرمشت می آیند و مدتی در این منطقه می مانند. سرهنگ اشرفی از طرف رژیم به آنها تأمین می دهد و حتی قرآن مهر کرده و قسم می خورد که با آنها کاری نداشته و آنها می توانند به محل اصلی خود بازگردند ولی در نهان سرهنگ اشرفی نقشه سرکوبی و قتل عام آنها را طرح کرده و منتظر موقعیت مناسب می ماند.

این قسمت از طایفه لر نفر با اطمینان به قول داریوش و قسم و قرآن دولتیها در تپه ماهور های شمال جرمشت اطراق می نمایند[،] غافل از اینکه سرهنگ اشرفی در کمین آنها نشسته. زیادخان و رستم خان کدخدایان این طایفه به وسیله دوستی که از این نقشه اطلاع یافته بود در جریان گذاشته می شوند اما آنها این اطلاعات را قبول نمی کنند و آن را صحیح نمی دانند. زیرا نمی توانسته اند باور کنند که با وجود قول داریوش و قسم و قرآن می تواند نقشه دیگری مطرح شود و به آنها نیرنگ بزنند. آنها قول و قسم و مردانگی را از دیدگاه خود می دیده اند و فکر می کردند که رژیم و عمالش مانند خودشان به گفته و قول خود پابند می باشند.

خلاصه سرهنگ اشرفی با نقشه قبلی با بیش از پانصد سرباز و مزدور به فرماندهی سروان زاهدی و ستوان جاوید فراست شبانه از همه طرف چادرها را محاصره می کنند و ساعت چهار صبح چادرها را از همه طرف هدف گلوله قرار می دهند. در همان ابتدا عده ای که بیشتر زن و بچه بوده اند در خواب کشته می شوند. مردان این طایفه تفنگ به دست درصدد دفاع و مقابله برمی آیند. ولی دشمن قبلاً سنگر گرفته بود و فرصت نمی دهد. پنج مرد و یک زن زخمی حلقه محاصره را شکسته و خود را نجات می دهند. ما محل این قتل عام را از نزدیک دیده ایم قبر بیش از هشتاد زن و کودک این طایفه در قبرستان جرمشت برای همیشه نشان دهنده این جنایت است. عده ای زخمی می شوند که سرنوشت آنها معلوم نشد. آنچه که جالب است و از زبان یک مزدور شنیدیم که به دستور سرهنگ اشرفی اطفال شیرخوار را به هوا پرتاب کرده و هدف گلوله قرار می دادند.

سرهنگ اشرفی پس از گزارش پیروزی خود به درجه سرتیپی رسید. چندی پیش باز در این طایفه اتفاقی افتاد که منجر به کشته شدن چهار ژاندارم شد و تفنگهایشان به غنیمت گرفته شد. خوردل موصلو کسی بود که با یارانش مسلحانه

ص: 615

قصبه قیر (کیل) را تصرف کرده، گندم های «کمکی» آمریکا را که مأمورین انبار کرده و به قیمت گران می فروختند در اختیار مردم گرسنه این منطقه می گذارد. 15 روز این قصبه در اختیار خوردل بوده تا نیروی کمکی با تانک و زره پوش از فیروز[آباد] و شیراز می رسد. خوردل در این جنگ زخمی می شود و برادران و یارانش او را به کوه می برند. خوردل در اثر خونریزی زیاد فوت می کند و او را در همان کوه به خاک می سپارند. پس از چند روز جاسوسان و مزدوران شناخته شده محل قبل خوردل را به دستگاه خبر می دهند. مأمورین دولتی با چند صد نفر به کوه می روند قبر را شبانه شکافته و نعش را بیرون آورده و با خود به قصبه قیر (کیل) می آورند. در اینجا به نعش خوردل لباس پوشانده به چشمش عینک زده و تفنگی به دستش داده و از او عکس می گیرند تا به مقامات بالا فرستاده و پاداش بگیرند.

در سال 43 قسمتی از طایفه شش بلوکی در پیرامون جنوب شیراز هدف مسلسلهای جتهای شاه قرار می گیرند. به قولی خاتم شخصاً در سال 43 فرماندهی را به عهده داشته. چهار هواپیما مدت چندین ساعت مردم بی سلاح را به مسلسل می بندند دو کودک و یک زن کشته می شوند. عده ای زخمی شده و تعداد زیادی گوسفند از بین می رود. در همین هنگام بلوط شش بلوکی در همان نزدیکی با رنجرها روبرو شده و آنها را تار و مار می نماید و به قول آشنایی که در همان زمان در بیمارستان ارتش شیراز بستری بود در این زد و خورد دوازده رنجر کشته و بیش از بیست نفر زخمی می شوند که دو افسر نیز در میان آنها بوده [است.] به این ترتیب می بینیم که «ارتش شاهنشاهی» با همه قدرت توخالی خود فقط برای سرکوبی مردم ایران و افراد غیرمسلح به وجود آمده است و قدرت مقابله با افراد مسلح و مصمم را ندارد. در جنوب دشتی را همه می شناسند و نظامیان از شنیدن نام دشتی به خود می لرزند. او یکی از یاغیانی است که سالهاست زور را با زور جواب می گوید و اسلحه به دست در اثر ظلم و ستم فراوان و گوناگون نظامیها و ژاندارمها به کوه پناه برده است. زن و زندگی و طایفه اش در زیر کنترل شدید قرار دارد. در سال 1344 در کوه دشتک نزدیکی اقلید آباده در محاصره بیش از ششصد نفر سرباز و مزدور قرار می گیرد. در این جنگ که بیش از ده ساعت طول می کشد ارزش ارتش شاه و فرماندهان آن به خوبی روشن شد. دشتی چند زخم سطحی برمی دارد و

ص: 616

رفیق عزیزش حمزه در کنارش کشته می شود او مردانه می جنگد و در غروب آفتاب و با فرارسیدن تاریکی از محاصره بیرون می آید و عملاً نشان می دهد که چگونه می توان با چند نفر در مقابل یک ارتش مجهز مقاومت نمود. یکی از افراد چریک می گوید که در این روز شانزده هزار تیر فشنگ به فرمانده مربوطه صورت داده می شود. پس از مدتی چهار نفر از یاران دشتی (آکو و سه نفر دیگر) دستگیر می شوند. این چهار نفر را به تنگ آب نزدیکی فیروزآباد آورده تیرباران می نمایند (محلی که دو سال قبل دشتی و یارانش 22 ژاندارم و افسر را کشتند) جنازه آنها را همانطور به چوبه اعدام نگاه می دارند تا عبرت سایرین گردد. جنازه این چهار نفر گندیده و طعمه جانوران می شود. حتی اجازه دفن استخوانهای این چهار نفر را به کسانشان نمی دهند. استخوانها را در همانجایی که محل عبور ایل می باشد چال می کنند تا در زیر سم احشام یکسان شود. این نیز یکی از نمونه های بشردوستی و رأفت خاص شاهانه می باشد.

اتفاق جالب دیگر در کوه سپیددار نزدیکی میمند [رخ داد، که] ارتش به اصطلاح بهمن و یارانش را در محاصره می گیرد و با تمام نیروی خود به این کوه یورش می برد. تانک و توپ و رنجرهای آمریکا دیده از طرفی و هواپیماهای جت از طرف دیگر این کوه را به زیر آتش می گیرند. در همین حال قسمتی از طایفه موصلو که در دامنه این کوه بوده و مردان این طایفه به عنوان چریک تفنگهای دولتی در اختیار داشتند رنجرهای آمریکا دیده چریکها را با وجود اعتراض و معرفی خودشان خلع سلاح کرده و دستهایشان را از پشت با ریسمان می بندند و به فرمانده خود با بی سیم خبر می دهند که یاغیان را دستگیر کرده اند.

در این بین حیدر نامی از این طایفه که خود هم تفنگ دولتی در اختیار داشته چهار نفر از این رنجرها را از پای درآورده و تفنگهایشان را با خود می برد. دستگیرشدگان را به شدیدترین وجهی شکنجه می کنند (این افراد را خود دیدیم) صورت آنها را با سیگار می سوزانند به دهن آنها خاک می ریزند. بالاخره آنها را به مرکز فرماندهی در خماجدای می برند. پس از معالجه هر کدام از یک یا هر دو دست خود ناقص می شوند چون در اثر بستن محکم دستها از پشت و کوبیدن با ته تفنگ به بازوی آنها دستشان ناقص شده و از کار افتاده است.

ص: 617

اکنون رژیم برای اینکه به ما فشار بیاورد و ما را به اصطلاح در فشار اقتصادی قرار دهد با روشهای فاشیستی ایل را به شدیدترین وجهی کنترل می نماید. بر آمد و رفت بین طایفه ها و حتی خانواده های مختلف نظارت می نماید. هیچ فردی بدون اجازه نمی تواند به محل دیگری رفت و آمد نماید. به خاطر ترس از این که بعضی با ما تماس بگیرند، یک نوع حاضر غائبی خاص انجام می گیرد. راهها به سختی کنترل می شود. شبانها اجازه ندارند بیش از اندازه معین با خود نان به کوه ببرند. زیرا از آن می ترسند که شاید به وسیله آنها به افراد مسلح نان داده شود. ولی این سخت گیریها و مراقبتها به طور ساده و به دست همین افراد نقش بر آب می شود. اگر اتفاقاً یک نفر بدون اجازه به محل دیگر رفته باشد بازپرسی شده و مجازات می شود و می خواهند به زور اقرار بگیرند که به نزد یاغیان رفته، این قدر حس بدبینی در مردم ایجاد کرده اند که کوچک ترین اشتباهی مورد سوءظن قرار می گیرد[.] هفته ای یکی دو بار کدخدایان را جمع کرده و به اجبار التزام می گیرند تا چهار روز باید رد یاغیان را پیدا نمایند و در غیر این صورت مجازات می شوند. در صورتی که به یقین می دانند که چنین عملی امکان پذیر نیست و به همین ترتیب چندین نفر را به زندان و شکنجه گاهها فرستاده اند.

اگر کسی برای رفع مایحتاج زندگی خود گوسفندی را بدون اجازه مأمورین انتظامی به ده مجاور برده و بفروشد و این موضوع کشف شود آن شخص به جرم اینکه گوسفند را برای تهیه آذوقه یاغیان برده و فروخته توقیف می شود. مثلاً یک فرد معمولی ایلی بار گندمی را برای آرد کردن با شتر از راه تنگ بادی به آسیاب می برد اتفاقاً آنروز این راه در کنترل بوده. بلافاصله این شخص را به این بهانه که این گندم را برای افراد مسلح می برده توقیف نموده و به ستون عملیاتی مزرعه پهن می آورند[؛] در صورتی که آن شخص اصلاً از جای ما اطلاعی نداشته او را تحت کنترل قرار می دهند[.] بیچاره شب هنگام شتر و بار گندم را می گذارد و فرار می کند چون به خوبی می دانسته که زندان در انتظارش می باشد. مثال دیگر یک نفر از طایفه دره شهری در نزدیکی الا مرودشت برای آوردن عروسی می بایستی به جهرم برود که در قسمت دیگری است و فاصله زیادی دارد. این شخص پس از چند روز دوندگی توانسته جواز عبور بگیرد چون جمعیتی در عروسی شرکت می کنند به

ص: 618

خصوص برای آوردن عروس و این اجتماع مردم هم به مزاج رژیم در مجموع سازگار نیست. ملاحظه می شود تا چه اندازه مردم را زیر فشار قرار داده اند. خدا نکند کسی به صدای طبل آنان نرقصد. اگر هم هیچ مدرکی بر علیه او نداشته باشند کافی است که او را متهم به داشتن اسلحه نمایند.

عده بی شماری از افراد بی گناه را به اتهام سرقت، کمک و داشتن تماس با ما دستگیر و زندانی نموده اند و در صورتی که همه به خوبی می دانند و برای مأمورین به اصطلاح نظامی هم به خوبی روشن است که دزدان حقیقی کسان دیگری می باشند که اکنون مورد عنایت شاهنشاه قرار گرفته اند و برای این که به یاغیان نپیوندند به هر کدام پنجاه رأس بز (که مرکز پخش آن فیروزآباد می باشد) داده شده. همه از کشته شدن مهندس ملک عابدی اطلاع داریم. رژیم و مأمورین به اصطلاح انتظامی اشک تمساحی را که آقای آریامهر در هنگام کشته شدن مهندس ملک عابدی می ریخت ندیده گرفته و به قاتلین او تأمین و حتی جایزه می دهند. مثلاً به یکی از این افراد به نام محمد نوروز تأمین داده شده و پنجاه رأس بز هم به عنوان ناز شست گرفته. و یارشو یکی دیگر از مسببین قتل ملک عابدی را به خاطر افتضاحی در موقع تنظیم پرونده و به زیر شکنجه کشیدن افراد بی گناه دیگر به زندان تهران می فرستند و یا بهتر بگوییم در زندان تهران پنهان می نمایند[،] در حالی که رژیم از ابتدا می دانسته که این افراد که به این عنوان گرفتار و شکنجه می شوند بی گناه می باشند و در قتل ملک عابدی دست ندارند.

رژیم برای این که ما را در تنگنا قرار دهد چشمه هایی را که در کوهها وجود دارد با سمنت پر می کند. برای این که مردم را از ما دور نگهدارد به اجبار و با در نظر گرفتن چراگاهها و تلف شدن گوسفندان آنان چادرنشینها را مجبور می کند که در نقطه ای مناسب جمع شوند و ستونی مرکب از چند صد سرباز با وسائل مجهز در اطراف آنان مستقر می سازد. این ستونهای به اصطلاح انتظامی و عملیاتی بر جان و مال و زندگی مردم ایلی حکوت می کنند (این ستونها خود باعث بی نظمی آشوب و بدبختی در ایلات می باشند و عملیات آنها خوردن گوشت بزغاله های چاق و اخاذی به عناوین مختلف می باشد.) با وجود همه این فشارها مردم با پیدا کردن راه های مختلف گرچه هر اندازه هم که ناچیز باشد به ما یاری می دهند و تاکنون

ص: 619

که این نامه نوشته می شود عده ای از سران، کدخدایان و افراد معمولی ایلی را به زندانها و شکنجه گاهها کشیده اند و آنها را به این خاطر زندانی نموده اند که مزدور نبوده اند[؛] به این جهت که در میان ایل محبوبیت و نفوذ دارند[،] به این خاطر است که حاضر نشده اند تا درجه یک مزدور و جاسوس... پست شوند و به این علت بوده است که ما را دستگیر نکرده اند و...(1)

زندانیانی که در تهران می باشند سهراب خان بهادری قشقایی با تمام خانواده (منوچهر خان قشقایی از مدتها پیش در شیراز و اکنون هم در تهران زندانی می باشد)، طهمورث کشکولی در شیراز، حسن خان شش بلوکی، ابراهیم خان قهرمانی، احمدخان کشکولی، فتح الله خان کشکولی، نصرالله کشکولی، حسین پاشا کشکولی، جهانپور کشکولی، منوچهر قهرمانی. از طایفه موصلو عزیزالله، شکرالله، امرالله بستان. از طایفه طیبی: محمدحسین کیخان، محمدحسن کیخان (کدخدایان طایفه) و امرالله. از طایفه رحیملو: طاهرخان، مهدی و میرزا قلی[.] از طایفه جامه بزرگی[،] محمود امامقلی و جواد از طایفه بئی. فتح الله کیخاه از طایفه بو.

خانواده ها و فامیل های افراد مسلح تحت کنترل می باشند. اینها اسامی کسانی است که ما می دانیم. به طور کلی از طایفه های مختلف افراد زیادی به عناوین مختلف زندانی شده اند و حتی بعضی از این افراد سالهاست که بدون قرار در زندان می باشند. کلانتران و کدخدایان دیگر که زندانی نیستند اغلب در شیراز تحت نظر بوده و حق خروج از شیراز را ندارند.

رژیم و عمالش در این منطقه با قسم قرآن و فریب مردم دست به قتل عام می زنند و زن و بچه های بیگناه را به گلوله می بندند. این فشارها از طرفی و عدم آگاهی سیاسی و نداشتن رهبری از طرف دیگر لطمه شدیدی در شرایط فعلی به مبارزه مسلحانه زده و افراد مسلح یا پراکنده شده و یا به نوعی دوری جسته اند. ولی این بدان معنی نمی باشد که دولت توانسته در این منطقه با عملیات نظامی موفق شود با وجودی که نیروهای کمکی از تمام مناطق کشور به اینجا آورده است. و نبایستی این توهم به وجود آید که امکان مبارزه مسلحانه وجود ندارد و یا نمی تواند دوامی

ص: 620


1- (...) در اصل متن است.

بیاورد. این نامه را به همین جا خاتمه داده و در آینده باز با شما مکاتبه خواهیم نمود.

زنده باد مبارزه مردم ایران

یا مرگ یا آزادی ایران

پنجم فروردین 1345

عطا و ایرج کشکولی(1)

ص: 621


1- همان، صص 393_386.

ص: 622

منابع و مآخذ

الف) کتابها:

1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1379، چاپ دوم.

2. آذرپیوند، الله بخش، تحولات سیاسی کشور و جنگ گجستان 1342ش، یاسوج: چویل، 1384.

3. آریانا، بهرام، تاریخچة عملیات نظامی جنوب، چاپخانه ارتش، 1343.

4. _________ ، نتایج عملیات جنوب، چاپخانه ارتش، بی تا.

5. آوری [ای وری]، پیتر، تاریخ معاصر ایران، مجلد دوم و سوم، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: عطایی، 1371، چاپ دوم.

6. آیرونساید، خاطرات سری، تهران: رسا، 1373.

7. ابرلینگ، پیر، کوچ نشینان قشقایی فارس، ترجمه فرهاد طیبی پور، تهران: شیرازه، 1383.

8. ارسنجانی، نورالدین، دکتر ارسنجانی در آیینه زمان، تهران: قطره، 1379.

9. اسکندربیگ منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، مجلد اول و دوم، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب، 1377.

10. اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374، چاپ دوم.

11. اسناد نهضت آزادی ایران، جلد اول، گردآورنده نهضت آزادی ایران، تهران:

ص: 623

چاپخانه رایکا، 1361.

12. _________ ، جلد سوم، گردآورنده نهضت آزادی ایران، بی جا، بی نا، 1363.

13. اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران (1357_1329ه ش)، جلد اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.

14. اصطخری، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340.

15. _________ ، ممالک و مسالک، ترجمه محمد شبستری، به کوشش ایرج افشار، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.

16. افراسیابی، بهرام، ایران و تاریخ، [تهران]: علم، 1367، چاپ دوم.

17. افراسیابی، بهرام و سعید دهقان، طالقانی و تاریخ، تهران: نیلوفر، 1360، چاپ دوم.

18. اقتداری، احمد، خوزستان و کهگیلویه و ممسنی، تهران: انجمن آثار ملی، 1359.

19. اکبری، حامد، رجال بویراحمد، یاسوج: فاطمیه، 1381.

20. اکبری، قدرت اله، بویراحمد در گذرگاه تاریخ، شیراز: چاپخانه مصطفوی، 1370.

21. الکساندر، یوناه و آلن نانز، تاریخ مستند روابط دوجانبه ایران و ایالات متحده آمریکا، ترجمه سعیده لطیفیان و احمد صادقی، تهران: قومس، 1378.

22. الموتی، مصطفی، ایران در عصر پهلوی، جلد هشتم، لندن: چاپخانه پکا، 1991_1369.

23. امام در آیینه اسناد (سیر مبارزات امام خمینی به روایت اسناد شهربانی)، جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1383.

24. امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران: مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر، 1331.

25. امان اللهی بهاروند، سکندر، کوچ نشینی در ایران، تهران: آگاه، 1374، چاپ چهارم.

26. امینی، علی، خاطرات، به کوشش یعقوب توکلی، تهران: سوره، 1377.

27. ایوانف، م. س، تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم پناه، بی جا، بی نا، 1356.

28. _________ ، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ترجمه کیوان پهلوان و معصومه داد، تهران: آرون، 1385.

ص: 624

29. بازرگان، مهدی، خاطرات (شصت سال خدمت و مقاومت)، جلد اول، تهران: رسا، 1375.

30. _________ ، یادداشت های روزانه، تهران: قلم، 1376.

31. باور، محمود، کوه گیلویه و ایلات آن، بی جا، شرکت سهامی چاپ، 1324.

32. بختیاری، سرداراسعد، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران: اساطیر، 1372.

33. بهروزی، محمدجواد، شهر سبز یا اوضاع اقتصادی، سیاسی، طبیعی و تاریخی شهرستان کازرونشهر سبز یا اوضاع اقتصادی، سیاسی، طبیعی و تاریخی شهرستان کازرون، بی جا: انتشارات کانون تربیت، 1346.

34. بهمن بیگی، محمد، اگر قره قاج نبود...، تهران: باغ آینه، 1374.

35. _________ ، بخارای من ایل من، تهران: آگاه، 1369، چاپ سوم.

36. _________ ، به اجاقت قسم...، شیراز: نوید، 1379.

37. _________ ، عرف و عادت در عشایر فارس، [تهران]: بنگاه آذر، 1324.

38. بهنود، مسعود، از سیدضیاء تا بختیار (دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا بهمن ماه 1357)، تهران: جاویدان، 1377، چاپ هفتم.

39. بیات، کاوه، شورش عشایری فارس 1309_1307، تهران: نقره، 1365.

40. بیل، جیمز، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و آمریکا)، ترجمه مهوش غلامی، تهران: کوبه، 1371.

41. پرویزی، رسول، شلوارهای وصله دار، تهران: کتابهای پرستو، 2537، چاپ هشتم.

42. پژمان، جلال، فروپاشی ارتش شاهنشاهی (خاطرات)، تهران: نامک، 1386.

43. پسیان، نجفقلی و خسرو معتضد، معماران عصر پهلوی، تهران: ثالث و آتیه، 1379.

44. پهلوی ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، جلد سوم (محمدرضا پهلوی)، به کوشش فرهاد رستمی، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1382.

45. پهلوی، محمدرضا، انقلاب سفید، چاپخانه بانک ملی ایران، بی جا، 1345.

46. _________ ، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران: شهرآب، 1371.

47. _________ ، مجموعة تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، مجلد چهارم و هفتم، بی جا، بی نا، بی تا.

ص: 625

48. پیرنیا، باقر، گذر عمر (خاطرات سیاسی)، تهران: کویر، 1382.

49. تابان سیرت، کاوس، دلاوران کوهستان بویراحمد، دلیران تنگ تامرادی، قم: موسسه طیبین، 1380.

50. تاریخ نیروی هوایی شاهنشاهی (از افسانه تا واقعیت)، ستاد فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی، بی جا، 2535.

51. ترز، ماری، (اولن دوشوتن)، شهسواران کوهسار (سفرنامه نواحی جنوبی ایران و ایل قشقایی)، ترجمه محمد شهبا، تهران: پیراسته، 1376.

52. تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، به کوشش ع. باقی، قم: تفکر، 1373.

53. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378.

54. تقوی مقدم، سیدمصطفی، تاریخ سیاسی کهگیلویه، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1377.

55. توکلی، غلامرضا، ایل باصری از ترناس تا لهباز، تهران: نشر هفت، 1379.

56. جامی، گذشته چراغ راه آینده است (ایران در فاصله دو کودتا 1332_1299)، تهران: ققنوس، 1377، چاپ ششم.

57. جزنی، ب، تاریخ سی ساله ایران، جلد دوم، بی جا، بی نا، بی تا.

58. حبیبی فهلیانی، حسن، ممسنی در گذرگاه تاریخ، شیراز: نوید، 1371.

59. حسینی، سیدساعد، بخشی از شعر، موسیقی و ادبیات شفاهی استان کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج: فاطمیه، 1381.

60. _________ ، گوشه های ناگفته ای از تاریخ معاصر ایران، شیراز: نوید، 1373.

61. حسینی خواه، جمشید، بویراحمد و رستم گاهواره تاریخ، اصفهان: فردا، 1378.

62. حسینی منشی، محمد میرک بن مسعود، ریاض الفردوس خانی، به کوشش ایرج افشار و فرشته صرافان، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1385.

63. حسینیان، روح الله، سه سال ستیز مرجعیت شیعه (1343_1341)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382.

64. خسروی، عبدالعلی (قائدبختیاری)، فرهنگ سیاسی عشایر جنوب ایران، اصفهان: شهسواری، 1381.

ص: 626

65. خلیفه زاده، علیرضا، هفت شهر لیراوی و بندر دیلم، بوشهر: شروع، 1382.

66. خورموجی، محمدجعفر، آثار جعفری، تصحیح احمد شعبانی، شیراز: بنیاد فارس شناسی، 1380.

67. _________ ، نزهت الاخبار، تصحیح علی آل داوود، تهران: انتشارات مجلس شورای اسلامی، 1380.

68. داگلاس، ویلیام. او، سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی، ترجمه فریدون سنجر، تهران: گوتنبرگ، 1377.

69. دانشور، سیمین، سووشون، تهران: خوارزمی، 1368، چاپ دوازدهم.

70. دستغیب، علی اصغر، خاطرات، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378.

71. دلدم، اسکندر، زندگی پرماجرای رضاشاه، جلد اول، تهران: گلفام، 1371، چاپ سوم.

72. دومورینی، عشایر فارس، ترجمه جلال الدین رفیع فر، تهران: دانشگاه تهران، 1375.

73. دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، جلد 3 و 4، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، چاپ دوم.

74. دوبد، بارون، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران: علمی و فرهنگی، 1371.

75. رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه (خاطرات)، به کوشش بهمن دهگان، تهران: فردوسی، 1362.

76. رزم آرا، علی، جغرافیای نظامی ایران (منطقه فارس)، بی جا، چاپخانه ارتش، 1323.

77. رزمجویی، محمدکرم، نبرد گجستان، تهران: کارنگ، 1378.

78. روبین، باری، جنگ قدرتها در ایران، ترجمه مشرقی، تهران: آشتیانی، 1363.

79. روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، جلد اول، تهران: عروج، 1381، چاپ پانزدهم.

80. ریاحی، منوچهر، سراب زندگی، تهران: انتشارات تهران، 1371.

81. سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (1384_1344)، جلد اول، به کوشش جمعی از پژوهشگران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384.

82. سفری، محمدعلی، قلم و سیاست (از کودتای 28 مرداد تا ترور منصور)، جلد 2،

ص: 627

تهران: نامک، 1373.

83. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک؛ جلد اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1386.

84. شوکت، حمید، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولِ)، تهران: اختران، 1380، چاپ دوم.

85. _________ ، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با کورش لاشایی)، تهران: اختران، 1381.

86. شهبازی، عبدالله، ایل ناشناخته (پژوهشی در کوه نشینان سرخی فارس)، تهران: نشر نی، 1366.

87. _________ ، ظهور و سقوط سطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست)، جلد اول، تهران: اطلاعات، 1374، چاپ هشتم.

88. _________ ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جستارهایی از تاریخ معاصر ایران)، جلد دوم، تهران: اطلاعات، 1374، چاپ هفتم.

89. _________ ، مقدمه ای بر شناخت ایلات و عشایر، تهران: نشر نی، 1369.

90. شهشهانی، سهیلا، چهار فصل آفتاب، تهران: توس، 1366.

91. صادقی، ملاگرگعلی، ممسنی دشتی پر از نون و تشتی پر از خون، شیراز: کوشامهر، 1377.

92. صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی)، جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379، چاپ سوم.

93. صفری کشکولی، عوض الله، تولدی در آتش، شیراز: کیان نشر، 1379.

94. صفی نژاد، جواد، اطلس ایلات کهگیلویه، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، 1374.

95. _________ ، تحلیل و تفسیر مجموعه اسناد روستایی و عشایری ایران، جلد دوم، تهران، آتیه، 1381، چاپ دوم.

96. _________ ، عشایر مرکزی ایران، تهران: امیرکبیر، 1368.

97. طلوعی، محمود، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، جلد اول، تهران: علم، 1374، چاپ سوم.

ص: 628

98. عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران: گفتار، 1370.

99. _________ ، نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار (1285 _ 1357)، تهران: جاویدان، 1370.

100. عرفان منش، جلیل (گردآورنده)، خاطرات 15 خرداد _ شیراز، دفتر اول، تهران: دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1373.

101. _________ ، همان، دفتر دوم، 1375.

102. عظیمی، فخرالدین، بحران دمکراسی در ایران، ترجمه هوشنگ مهدوی و نوذری، تهران: البرز، 1374، چاپ دوم.

103. عمویی، محمدعلی، درد زمانه (خاطرات محمدعلی عمویی)، تهران: اشاره، 1380، چاپ چهارم.

104. غفاری، هیبت الله، ساختارهای اجتماعی عشایر بویراحمد، تهران: نشر نی، 1368.

105. غفاری، یعقوب، تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، اصفهان: گلها، 1378.

106. فرخ، مهدی، خاطرات سیاسی، تحریر پرویز لوشانی، تهران: امیرکبیر، 1347.

107. فسایی، میرزاحسن حسینی، فارسنامه ناصری، جلد دوم، تصحیح منصور رستگار فسایی، تهران: امیرکبیر، 1378، چاپ دوم.

108. فقیری، امین، پلنگ های کوهستان، تهران: شاهد، 1381.

109. قشقایی، محمدحسین، یادمانده ها (خاطراتی از محمدحسین قشقایی)، تهران: فرزان روز، 1385.

110. قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، جلد اول، تصحیح اشراقی، تهران: دانشگاه تهران، 1383، چاپ دوم.

111. قهرمانی ابیوردی، مظفر، از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابوالورود فارس، شیراز: چاپ یام، 2535.

112. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مجلد اول و دوم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378.

113. کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: کویر، 1378، چاپ دوم.

ص: 629

114. کاظمی، محمد و منوچهر البرز، تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، بی جا، بی نا، 2536.

115. کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران)، جلد چهارم، به کوشش احمد بشیری، تهران: نشر نو، 1363.

116. کدی، نیکی. آر، ریشه های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: قلم، 1369.

117. کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381.

118. کرزن، جورج، ایران و قضیه ایران، جلد دوم، ترجمه وحید مازندرانی، تهران: علمی و فرهنگی، 1380، چاپ پنجم.

119. کرونین، استفانی، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران: خجسته، 1377.

120. کسروی، احمد، تاریخ پانصدسالة خوزستان، تهران: آنزان، 1373.

121. کیانی، منوچهر، نگاهی به ایل قشقایی بعد از شهریور 1320، شیراز: کیان نشر، 1383.

122. کیاوند، عزیز، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، تهران: عشایری، 1368.

123. گاوبه، هانیس، ارجان و کهگیلویه از فتح عرب تا پایان دوره صفوی، ترجمه سعید فرهودی، تهران: انجمن آثارملی، 1359.

124. گرانتوسکی و دیگران، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران، پویش، 1359.

125. گرمرودی، میرزا فتاح خان، سفرنامه ممسنی، به کوشش فتح الدین فتاحی، تهران: مستوفی، 1370، چاپ دوم.

126. لمبتون، آن، مالک و زارع در ایران، ترجمه امیری، تهران: علمی و فرهنگی، 1377، چاپ چهارم.

127. لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانه عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، بی جا: اشرفی، 1353.

ص: 630

128. لوسوئور، امیل، زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه شادان، تهران: اساطیر، 1373.

129. مجیدی، نورمحمد، تاریخ و جغرافیای کوهگیلویه و بویراحمد، تهران: علمی، 1371.

130. _________ ، تاریخ و جغرافیای ممسنی، تهران: علمی، 1371.

131. مدنی، جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، بی جا، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، چاپ سوم.

132. مذاکرات مجلس شورای ملی، (جلسه ششم)، چاپخانه مجلس، بی تا.

133. مرسلوند، حسن (گردآورنده)، اسناد کابینة کودتای سوم اسفند 1299، تهران: تاریخ ایران، 1374.

134. مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، 1381، چاپ چهارم.

135. مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، جلد سوم، تهران: کتابفروشی زوار، 1343، چاپ دوم.

136. مسلمی، اعظم، ممسنی و بهشت گمشده، شیراز: انتشارات شیراز، 1369.

137. مصطفوی، محمدتقی، اقلیم فارس، تهران: انجمن آثار ملی، 1343.

138. مصوررحمانی، غلامرضا، کهنه سرباز (خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی)، [جلد سوم]، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1377.

139. معادیخواه، عبدالمجید، جام شکسته (خاطرات)، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382.

140. معین، محمد، فرهنگ معین، جلد ششم، تهران: امیرکبیر، 1363، چاپ دوم.

141. مقاومت در زندان، به کوشش ابراهیم یزدی، تهران: قلم، 1378.

142. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، بخش دوم، ترجمه منزوی، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361.

143. مکی، حسین، تاریخ بیست ساله، جلد اول، تهران: ناشر، 1363، چاپ چهارم.

144. _________ ، تاریخ بیست ساله، جلد پنجم، تهران: ناشر، 1362.

145. _________ ، مختصری از زندگانی سیاسی احمدشاه قاجار، تهران: امیرکبیر، 1370،

ص: 631

چاپ چهارم.

146. منصوری، جواد، تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377.

147. موسوی، سیدحسن، گوشه هایی از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمره نودان، جروق و سرخی فارس، شیراز: نوید، 1362.

148. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، جلد اول، تهران: رسا، 1371.

149. نجفی، علی محمد، وقایع ایلات خمسه، قم: جام جوان، 1386، چاپ سوم.

150. نجمی، ناصر، از سیدضیاء تا بازرگان (دولتهای ایران از کودتای 1299 تا آذر 1358)، جلد دوم، نویسنده، 1370.

151. _________ ، بازیگران سیاسی عصر رضاشاهی و محمدرضاشاهی، تهران: اینشتین، 1373.

152. نطنزی، معین الدین، منتخب التواریخ معینی، تصحیح ژان اوبن، تهران: کتابفروشی خیام، 1336.

153. نظامیان عصر پهلوی (ارتشبد بهرام آریانا به روایت اسناد ساواک)، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381.

154. نورزادة بوشهری، اسماعیل، اسرار نهضت جنوب، تهران: چاپخانه تابش، 1327.

155. وحید قزوینی، میرزامحمدطاهر، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سعید میرمحمد صادق، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383.

156. هاشمی، منوچهر، داوری (سخنی در کارنامه ساواک)، لندن: ارس، 1373.

157. هاشمی رفسنجانی، علی اکبر، دوران مبارزه (خاطرات)، جلد اول، تهران: نشر معارف اسلامی، 1376.

158. هولتوس، شولتسه، سپیده دم در ایران، ترجمه مهرداد اهری، تهران: نشر نو، 1366.

159. یاران امام به روایت اسناد ساواک (آیت الله طالقانی، بازوی توانای اسلام)، جلد اول، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381.

160. یاران امام به روایت اسناد ساواک (نفس مطمئنه، آیت الله دستغیب)، کتاب دهم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378.

ص: 632

161. یکرنگیان، میرحسین، سیری در تاریخ ارتش ایران (از آغاز تا پایان شهریور 1320)، تهران: خجسته، 1384، چاپ دوم.

162. _________ ، گلگون کفنان، تهران: ناشر مؤلف، 1336.

163. یوسفی، امرالله، قشقایی در گذر تاریخ، شیراز: تخت جمشید، 1380.

ب) رسالات و مقالات:

1. افشار، ایرج، «کنیه، لقب، نسبت عشایر و ذکر آنها در متون فارسی»، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات). تهران: آگاه، 1362

2. ایوانف، م. س، «سرنگونی دودمان قاجار، استقرار قدرت دودمان پهلوی»، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کشاورزی، تهران: پویش، 1359

3. بیات، کاوه، «عشایر از دیدگاه منابع نظامی معاصر»، تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات)، کتاب اول، تهران: مؤسسه پژوهشها و مطالعات فرهنگی، 1368.

4. _________ ، «گزارشی از نبرد تامرادی»، تاریخ معاصر ایران، کتاب ششم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1373.

5. _________ ، «نبرد آخر»، ماهنامه جهان کتاب، (شماره 1 و 2، اسفندماه 1378).

6. پرهام، سیروس، «ایل قشقایی کی و از کجا به فارس آمده است؟»، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات آگاه)، تهران، آگاه، 1362.

7. تقوی، سیدمصطفی، «بازخوانی پرونده جنگ گجستان»، روزنامه ابتکار، (13 بهمن«اه 1384، شماره 579، ص 7.

8. رستمی، بی بی پریوش، «زندگی نامه»، مجله انسان شناسی، (ضمیمه سال اول، شماره 1، بهار و تابستان 1380).

9. «سرگذشت ایل [بویراحمد]»، نامه نور (ویژه نامه هنر و فرهنگ ایل بویراحمدی)، شماره دهم و یازدهم، 1359.

10. سیاهپور، کشواد، «انقلاب اسلامی و مردم کهگیلویه و بویراحمد»، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد نجف آباد، 1382.

11. _________ ، «تأثیرپذیری ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویراحمد از نهضت امام خمینی»، ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیات، (مجموعه مقالات)، جلد دوم، تهران: مؤسسه

ص: 633

تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378.

12. _________ ، «تیمسار اردوبادی کیست؟»، فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران، (شماره 30، تابستان 1383).

13. _________ ، «قیام عشایر جنوب و سرنوشت یک سرلشکر»، فصلنامه آوای دنا، (شماره 17، بهار 1384).

14. _________ ، «کهگیلویه چهارراه حوادث»، پایان نامه کارشناسی، دانشگاه شیراز، 1372.

15. _________ ، «نبرد نابرابر»، فصلنامه مطالعات تاریخی، (شماره هشتم، تابستان 1384).

16. _________ ، «نگاهی به قیام عشایر بویراحمد در سالهای 1342_1341»، فصلنامه مطالعات تاریخی، (شماره چهارم، پاییز 1383).

17. _________ ، «نهضت امام خمینی و قیام عشایر جنوب»، فصلنامه مطالعات تاریخی، (شماره 12، بهار 1385).

18. صداقت کیش، جمشید، «رویدادهای مهم شهرستان ممسنی»، نسخه تایپ شده، 1370.

19. صدری، اسحاق، «بررسی اوضاع سیاسی _ اجتماعی شهرستان بویراحمد» پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا، 1367.

20. ضرابی، منوچهر، «طوایف کهگیلویه»، فرهنگ ایران زمین، جلد نهم، طهران: چاپخانه افست، 1345.

21. طاهری، عطا، «تل خسرو»، مجله آینده، (سال شانزدهم، شماره های 9_12، آذر _ اسفند 1369).

22. _________ ، «عشایر کهگیلویه و بویراحمد»، سمینار مسائل جامعه عشایری ایران، کرمانشاهان، (شماره 9، 2535).

23. فدایی، سیدکرامت الله، «افق خونین، آخرین نبرد بویراحمد در تنگ گجستان»، نسخه تایپ شده، 1373.

24. فرهمند، جلال، «کودتای سفید (2) اسنادی از اصلاحات ارضی»، فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران، (سال هشتم، شماره 32، زمستان 1383).

ص: 634

25. فقیری، امین، «افسانه گجستان»، (روزنامه عصر، شیراز، شماره 1131، 8 اسفند 1378)، ص 9.

26. فولادوند، «گوشه ای از تاریخ ژاندارمری ایران...»، مهنامه ژاندارمری، (شماره های 246، 247، 249، 253، 254، دی ماه 1348، فروردین، اردیبهشت، تیر و مرداد 1349).

27. کروچه، بندتو، «تاریخ و وقایع نگاری»، ترجمه فولادوند، بخارا (شماره 28، بهمن و اسفند 1381).

28. کیانی هفت لنگ، کیانوش، «حکومت پهلوی و عشایر»، سقوط (مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384.

29. لمبتون، آن، «تاریخ ایلات ایران»، ترجمه علی تبریزی، ایلات و عشایر (مجموعه مقالات آگاه)، تهران: آگاه، 1362.

30. موسایی، میثم، «مبارزات عشایر بویراحمد با حکومت پهلوی»، فصلنامه عشایری ذخایر انقلاب، (شماره 5، زمستان 1367).

31. همبلی، گاوین، «خودکامگی پهلوی: رضاشاه»، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، 1372، چاپ دوم.

32. «15 خرداد به روایت بیگانگان»، فصلنامه 15 خرداد، (سال دوم، شماره 7، بهار 1371).

پ) منابع خارجی:

1. Garrod, Oliver, "The Qashqai Tribe of Fars", Journal of the Royal Central Asian Society 33 (1946).

2. Loeffler, Reinhold, "BOIR AHMADI. THE TRIBLE", Encyclopaedia Iranica, IV, Fasc. 3, 1989.

ت) روزنامه، مجلات و نشریات:

1. آتش (روزنامه)

2. ارتش (ماهنامه)

ص: 635

3. اطلاعات (روزنامه)

4. بهار ایران (نشریه محلی فارس)

5. پارس (روزنامه محلی فارس)

6. پیغام امروز (روزنامه)

7. تهران مصور (هفته نامه)

8. ترقی (هفته نامه)

9. جهان (روزنامه)

10. خواندنیها (هفته نامه)

11. روشنفکر (هفته نامه)

12. ژاندارمری (ماهنامه)

13. عدل (نشریه محلی فارس)

14. کیهان (روزنامه)

15. مهر ایران (روزنامه)

16. ندا (فصلنامه)

ص: 636

فهرست اعلام

آ. ا

آبراهامیان، ی__رواند/ 87, 91, 92, 121, 136, 140

آذرپیوند، الله بخش/ 55، 332, 435, 436, 481، 484

آذرپیوند، س__رمست/ 308, 314، 344، 350, 409

آرامش فر، مشهدی رمضان/ 463

آرشام، محمدعلی/ 210

آرویی، مظفرخان/ 125

آریا، محمدحسین/ 76

آریانا، بهرام (ارتشبد)/ 24, 25, 31, 32, 33, 38, 41, 44, 48, 50, 54, 241, 242, 255, 257, 258, 259, 261, 262, 263, 264, 266, 267, 268, 269, 302, 306, 307, 309, 322, 324, 325, 326, 328, 329, 337, 339, 340، 344, 346, 347, 348, 349, 350, 351, 352, 353, 354, 355, 356, 357, 358, 359, 360, 362, 369, 371, 372, 373, 374, 378, 379, 380, 381, 382, 383, 386, 387, 388, 389, 390, 393, 394, 396, 397, 398, 399, 400, 405, 408, 410، 411, 412, 414, 415, 417, 418, 449, 459, 497, 499, 500، 522، 529, 530, 535, 536, 537, 538, 539, 541، 550, 551, 558, 593, 594, 595, 596

آرین فر (ستوان)/ 467, 468

آزرم، محمدصالح (سرهنگ)/ 552

آشتیانی (آیت الله)/ 191

آقا تیمور، علی خان/ 434

آقا ملی/ 376

آقاکهیار/ 422, 516

آقالهراس/ 345

آقانصرالله/ 516

آقاوارث/ 516

ص: 637

آقاولی/ 335

آقایونس/ 345

آقایی (سروان)/ 331

آل داوود، علی/ 76

آملی /

آملی، محمدتقی(آیت الله)/ 162،191

آهی آزاد، زهرا/ 376

آیت الله زاده، جلال الدین/ 46, 243, 600, 602، 604

آیت اللهی، سیدمحمدکاظم (آیت الله)/ 268

آیرملو (سرهنگ)/ 560

آیرونساید/ 86

انصاری، نازعلی/ 387

اورمزد، عبدالعلی (سرتیپ)/ 210, 278, 601

ابرلینگ، پیر/ 71, 82, 83, 126, 130, 132, 133, 138, 216, 264

ابطحی، جعفر/ 588

ابن حوقل/ 423

ابی دلف/ 78

اتابک هزار سف/ 76، 83

احساس نژاد، کامختار/ 515

احمدی، ملک احمد/ 334, 341

ارجمند، آقا یدالله/ 296، 312, 457, 519

اردوبادی، منص__ور (سرلشگر)/ 62، 440, 442, 446, 450, 452, 456, 458, 459, 460, 462, 465, 468, 476, 477, 478, 479, 480, 482, 483, 484, 485, 486, 487, 488, 489, 490, 491, 492, 493, 494, 495, 496, 497, 498, 499, 500, 501, 502, 504, 507, 508, 509, 510, 522, 523, 543, 546, 549, 552، 567

ارسنجانی، حسن (دکتر)/ 50، 153، 166, 177, 205، 206, 208، 209, 215, 216, 217, 219، 222، 525، 591

ارسنجانی، نورالدین/ 206

ارمنی، حاجی خان/ 87, 89

اسدی، کرامت/ 253

اسکندربیگ منشی/ 76, 84, 424

اسودی (سرگرد)/ 519, 520

اشرفی، ناصر (سرتیپ)/ 442، 444, 446, 447, 448, 449, 450, 451, 452, 460، 476, 479, 480, 484, 485, 546, 549, 551, 552, 598، 614، 615

اشکان ( تیمسار)/ 239، 240، 260، 558

اصطخری/ 78, 423

اصلانی (سرلشکر)/ 358

اصنافی، سیداحمد/ 226

اعتماد، کمال/ 129

اعظم، شهاب/ 221

اعظمی (سرهنگ)/ 258، 387, 388, 417

افاضت (سرهنگ)/ 472

افراسیابی، بهرام/ 28, 36, 566, 599

افشار، ایرج/ 78, 79, 81, 98

ص: 638

افشار، محمد (سرگرد)/ 112

افشار، محمود/ 78, 79

اقبال، منوچهر (دکتر)/ 139, 140, 141, 188

اقتداری، احمد/ 78, 79

اقتصادی، کاغلامعلی/ 462, 514، 517

اقتصادی، کافرهاد/ 514, 517

اکبری/ 108, 109, 119, 121

اکبری، سیدحامد/ 55، 350, 484

اکبری، قدرت الله/ 54، 89، 124, 135, 385

اکرم (یاور)/ 87, 89

البرز، منوچهر/ 26, 106

الموتی، مصطفی/ 36

امام حسین (ع)/ 153، 512

امام سجاد (ع)/ 153

امام شوشتری، محمدعلی/ 78

امام صادق (ع)/ 191, 194, 195, 196

امام علی(ع)/ 184، 511

امام قلی خان/ 136, 232

امامقلی، محمود/ 620

امامی، شیخ مصلح الدین/ 221, 222, 223

امان اللهی بهاروند، اسکندر/ 92, 93

امان اله خان (یاور)/ 100

امیراحمدی، احمد (سپهبد)/ 87، 88

امیرایوب (امام زاده)/ 329

امیرعزیزی (سپهبد)/ 233

امیری، بهادر/ 253, 255, 256, 398, 399

امیری، حسین/ 452

امیری، سیف الله/ 452

امیری، منوچهر/ 93

امینی، بهرام/ 319, 521

امینی، بهمن/ 327, 334, 341, 464

امینی، عل__ی (دکتر)/ 45، 46، 141، 142, 143, 144, 145, 146, 147, 153, 203، 222، 448

امینی، ملابهمن/ 332, 341, 447، 464, 465، 569

انایی، حسین/ 409

انصاری، امیرایوب/ 66

انصاری، حاج ابوالحسن/ 435

انصاری، حسین/ 344

انصاری، شیخ محمدرضا/ 543, 544

انصاری، شیخ مندنی/ 387

انصاری، شیخ یدالله/ 604

انصاری، شیخ محمد رضا/ 387، 398

انصاری، شیخ محمدصادق/ 409

انصاری، عبدالمحم_د (عبدی)/ 66، 330, 332, 334، 339، 344, 437, 552, 553، 554

انصاری، علی میرزا/ 344، 376

انصاری، غلامحسین/ 435

انصاری، ک__ردی/ 47, 64, 330, 331, 334, 339, 341, 342, 343, 344, 398, 434, 436, 445, 466, 467, 469, 475,

ص: 439

480, 486, 488, 521, 522, 527, 543, 545, 553, 567, 568, 569, 570, 571, 572, 573

انصاری، محمدامین/ 554, 568

انصاری، محمدعلی/ 344

انصاری، ملاعلی خان/ 330، 445

انصاری، ملامحمدحسن/ 66، 197, 332, 335, 341, 434، 435، 436، 437, 567، 568

انصاری، یدالله/ 47, 64, 319

انوار/ 220

اوبن، ژان/ 76

اوحدی (سرلشکر) / 251

اویسی، غلامعلی (سپهبد)/ 571

اهری، مهرداد/ 121

ای وری ( آ وری)، پیتر/ 71، 378، 525

ایرانی، محمدحسین (سروان)/ 552

ایروانی، ملابمانعلی/ 323, 520

ایزدپناه، کی علیخان/ 517

ایزدی، ملاحداد/ 516

ایزدی، ملاعلی رضا/ 513

ایمبری (ماژور)/ 213

ایوانف/ 69, 70, 81, 82, 84, 86, 89, 96, 126, 132

ب

بابایی، مشهدی علی/ 515

بابکانی (موسی پور)، آقا لهراسب/ 344

بابکانی، حسن/ 331

بابکانی، خومکار/ 345

بابکانی، ملاعلی/ 569

باتن، مونت (دریاسالار)/ 530

باتولی (بویراحمدی)، کی لهراسب/ 513

باتولی، اسفندیار/ 344

بادلانی، سهراب/ 442

بارکلی، سر جرج/ 104

باری روبین/ 147

بازرگان، مهدی (مهندس)/ 30, 38, 39, 42, 43، 200, 607, 608, 609

باشت__ی، ملک منص__ورخان/ 125، 282، 316, 320, 321, 322، 323, 324, 380, 402, 403, 416، 419, 442، 445, 455, 456, 460, 464, 572

باشرونی، عبدالله/ 384, 385, 386, 387, 389

باقرپور، کاعلی/ 327، 463, 517

باقری، الماس/ 452

باقری، بندر/ 335, 340, 520

باقری، خان طلا/ 344, 345

باقری، ملاپرویز/ 422, 517

باقری، ملاخسرو/ 313, 488، 517

باقری، ملاسیاوش/ 514

باقری، ملاکریم/ 514

باقی، ع./ 143

ص: 640

بانکی/ 256

باور، محمود/ 77, 78, 102, 122, 123, 124, 428, 429, 542

بختیار، تیمور (سپهبد)/ 144, 291

بختیاری، امیربهمن خان/ 52، 282, 292، 555

بختیاری، امیرمجاهد/ 98

بختیاری، خانی/ 409

بختیاری، مرتضی قلی خان/ 52, 218

بخشایش، فریبرز/ 422

بخشایی، علی بخش/ 328, 336, 337, 455, 464, 465، 483، 488

بخشایی، کاخدابخش/ 431، 515, 517

برات زاده، حبیب الله/ 342

برات زاده، کاراه خدا/ 514

برات زاده، ملانصیب الله/ 515

برات زاده، نعمت الله/ 342

براتی، براتعلی/ 466, 469

براتی، حاج مسلم/ 323، 342

براتی، علی حیدر/ 323, 342، 520

براتی، علی محمد (مشهدی)/ 323، 342

برکت بهبهانی، ملاکریم/ 453, 454, 460

برکتی، کاعلی میرزا/ 514، 515

بروجردی، حاج آقاحسین (آیت الله)/ 155، 222

برومند، کی خورش__ید/ 65، 283، 294, 296، 301, 302, 303, 304, 305, 306, 308, 309, 311, 313، 315, 331, 333, 360, 398, 402, 403, 453, 455, 456, 457, 460, 491, 516، 517

برومن__د، کی شمشیر/ 296، 304, 308, 398

برومند، ملاکاوس/ 296

برهانی اصل، کاسلبعلی/ 514

بریم (ابراهیم)/ 515

بزاز اخوی زادگان، عباس/ 248

بزرگ/ 376

بستان موصلو/ 574, 575

بستان، امرالله/ 620

بستان، شکرالله/ 620

بستان، عزیزالله/ 620

بسته نگار، محمد/ 43

بشیری، احمد/ 104

بقایی، مظفر (دکتر)/ 141

بگی، ملاباباخان/ 256

بلادی بحرینی، سیدمحمدعلی/ 512

بلادی، سیدعبدالوهاب/ 31, 321، 442, 445, 446, 447, 476, 478, 479، 487, 488, 512، 604، 606

بلادی، سیدعبدالرحمان/ 321, 488

بلادی، سیدغلامحسین/ 475, 476, 477, 478, 479

بلادی، سیدنورمحمد/ 320، 606

بلندنظر، میرزایدالله/ 572

ص: 641

بلوط جعفرلو/ 241، 242، 252، 264، 383, 573, 574, 575

بنی اعتماد، محمود (س__رتیپ)/ 53، 356، 358، 377

بوشهری، جواد/ 135

بولوردی، مسیح خان/ 56, 241, 242, 252, 383, 504، 505، 527, 564، 573، 574، 575

بویراحمدی، خداکرم خان/ 122

بویراحمدی، خسروخان/ 43، 121, 122, 123, 125, 582

بویراحمدی، راه علی/ 442

بویراحمدی، سرتیپ خان/ 99, 101, 102, 103, 109, 136

بویراحمدی، عبدالله خان/ 427

بویراحمدی، علی محمد خان/ 427

بویراحم__دی، ک_ریم خان (بهادرالسلطنه)/ 122

بویراحمدی، محمدطاهرخان/ 426, 427

بویراحمدی، منصور/ 543

بهادر، امیرهوشنگ/ 292

بهادر، کی حبیب/ 342, 401, 409, 416

بهادر، کی صدیف/ 296

بهادر، کی نصیر/ 516

بهادرالسلطنه، کریم خان/ 430

بهادرتامرادی، حمداله/ 453

بهادرتامرادی، هوشنگ/ 453

بهادری سرخی، امیر/ 253

بهادری سرخی، جواد/ 253

بهادری سرخی، شکرالله/ 253

بهادری سرخی، کرامت/ 253

بهادری قشقایی، بهمن/ 546, 563

بهادری قشقایی، داریوش/ 546

بهادری قشقایی، سهراب خان/ 546, 563, 565، 620

بهادری، امیر/ 249

بهادری، بهمن/ 565

بهادری، حاج امیر/ 256

بهادری، فرخ لقا/ 34

بهارلو، عبدالحسین خان/ 137

بهارلو، کاظم خان/ 137

بهبودی، سلیمان/ 166, 171, 251, 279, 280, 281, 284, 285, 288

بهبهانی، حاج عبدالمحمد/ 221

بهبهانی، سیدجعفر/ 144

بهبهانی، سیدمحمد (آیت الله)/ 162, 173, 174, 175, 176, 292

بهبهانی، محمدعلی خان/ 221

بهداد، صادق/ 406, 407

بهروزی، رحیم/ 376

بهروزی، علی خان/ 342

بهروزی، کرامت/ 376

بهروزی، محمدجواد/ 78

بهروزی، ملاملی/ 319، 321، 334, 339,

ص: 642

341، 344

بهمئی، حسین خان/ 98

بهمن بیگی، محمد/ 46, 47, 56، 83, 88, 132, 206، 375, 377, 378, 381, 432, 436, 526، 535، 543، 573، 575

بهمن خان/ 218

بهنود، مسعود/ 36, 41, 143, 144, 197

بهور، گرگ الله/ 387

بیات، کاوه/ 25, 57, 102, 103، 107, 111, 131, 132, 137, 138، 339

بیگدلی (سرلشکر)/ 279، 508

بیگم زارع/ 376

بیل، جیمز/ 104, 147, 164, 447, 448

پ

پاسک (مسیو)/ 104

پاکباز، عیدی/ 335, 340, 409, 543, 545

پاکروان، حسن (سرلشگر)/ 31, 40, 166, 369, 393, 394, 396, 454, 531, 532, 533, 536, 541، 560

پاکروان، عباس (سرهنگ)/ 260

پالیزبان (سرلشگر)/ 509

پرتو، سیدحسین (سرهنگ)/ 185

پرویز (سرهنگ)/ 472

پرهام، سیروس/ 81

پرهام، فتاح/ 220, 221, 222

پرهیزگار، غلامحسین/ 253

پژم__ان، جلال (س__پهبد)/ 52, 53, 210، 415, 432

پسیان، نجفقلی/ 41

پناهی بویراحمدی، ولی/ 53، 121, 274، 570, 571, 572, 573

پناهی، آقامحمد/ 519

پناهی، حداد/ 452, 453

پناهی، سردار/ 342

پناهی، عوض/ 342

پناهی، کاخدامراد/ 517

پناهی، کازلفعلی/ 342, 422, 513، 517، 520

پناهی، کی خلیفه/ 53، 65

پناهی، کی هادی/ 452، 466, 474, 483, 484, 487، 522

پناهی، ملاعلی سینا/ 463

پناهی، ملاولی/ 392, 402، 403، 453، 455, 456، 457، 460, 467, 474, 475, 487, 488، 491، 516، 568، 569، 570، 571

پورجوادی، کاظم/ 173

پورزند، ابوالحسن خان/ 102, 137

پورطهماسبی (سرگرد)/ 263

پهلوان، کیوان/ 82

پهلوی، غلامرضا (شاهپور)/ 556

پهلوی، محمدرضا/ 25, 27, 33, 44, 45،

ص: 643

51، 52, 68, 86, 120، 124، 125، 128، 133، 134، 139, 140, 141، 142, 143، 144, 145, 146, 147, 148, 150, 151, 156, 163, 164, 165, 166, 175, 176، 180، 181، 182، 192, 193, 204، 206، 208، 215، 219، 234, 235، 238، 273, 274, 275، 286, 288, 291, 306, 353، 365, 371، 372, 381، 387, 388, 390, 391، 396, 403, 407, 411, 413, 418, 419، 431, 442, 447, 448, 457, 459, 493, 494, 495, 497, 498، 499, 502, 510, 511, 519, 523, 527, 529, 530, 541، 548, 550, 551, 552, 555, 557, 571, 577, 578, 579, 581, 582, 584, 585, 593, 594, 595، 596، 607, 608

پیرا، بابانادعلی/ 514

پیرا، راه علی/ 344

پیراسته، مهدی (دکتر)/ 533, 556

پیرایش، ترکی/ 334, 339, 344, 469, 486, 502, 511, 521, 522, 569

پیرایش، قدم/ 569

پیرایش، مصطفی/ 342

پیرنیا، باقر/ 49, 50, 51, 440, 450, 457, 459, 468, 472, 492, 500, 501, 504, 507, 508, 509, 510, 548, 549, 557, 558، 575

پیشداد، عزیزالله/ 107، 108، 109

پیوندی، برزین/ 342

ت

تابان سی__رت، کاوس/ 54, 101, 102, 123, 297, 299, 314, 425, 481, 490

تاج الدینی (سروان)/ 575

تاس احمدی، کی محمد زکی/ 429, 430

تامرادی، حبیب/ 354, 443

تایلور، ماکسول ( ارتشبد)/ 530

تبریزی، علی/ 84

تبریک، فریدون/ 387

تدین، احمد/ 72

تربتی، عماد/ 162

ترز، ماری/ 83, 96

ترکی بویراحمدی/ 442

ترکی/ 480، 505, 506, 522

تژده (سرگرد)/ 278

تستری، محمد/ 78

تفضلی، جهانگیر/ 346, 588, 589, 590

تقوی، سیدعبدالعلی (فتح الله)/ 294, 318, 319، 332, 604

تقوی، سیدیحیی/ 320، 604

تقوی مق_دم، سید مصطف__ی/ 54، 55، 62, 90, 91, 98, 235, 297, 301, 312, 313, 314, 333, 350, 391, 400, 481, 484، 519، 5841

تکیه ای، میرعباس/ 315

ص: 644

تنکابنی، محمدرضا/ 162

توکلی (سرهنگ)/ 485, 487, 488

توکلی، غلامرضا/ 56, 231, 545

توکلی، یعقوب/ 45

توللی، غلامحسین/ 270

التیامی، کاعلی مراد/ 515

تیرمایون، قلندر/ 334

تیزابی، هوشنگ/ 69

تیمورتاش، عبدالحسین/ 104, 105

ج

جامع، علی صفر/ 342

جامی/ 121, 136

جانی پور، کاابول/ 515

جانی پور، کامحمدعلی/ 515

جاویدی، فریدون خان/ 42, 284, 285, 303, 306, 382, 390, 555، 556

جباری (سرلشکر)/ 500، 501

جزنی، بیژن/ 35, 36, 38, 42, 141، 142، 144، 566, 567

جعفرقلی/ 556

جعفرلو، مختار/ 252

جعف__ری (س__رهنگ)/ 492, 500, 501، 559

جعف__ری، کاغیضان/ 313, 327, 376, 422، 463, 464, 470, 517

جعفریان، علی/ 422

جعفریان، کاعلی کرم/ 422

جفتا بابکانی، (علی علیداد)/ 296، 315, 335, 341، 432، 436، 444, 457, 466, 467, 468, 469, 516، 569, 570, 572, 573

جکس/ 105

جلوه گر، کاسلیمان/ 516

جلیل پور، محمدحسین/ 342

جلیل مطلق، کاحمزه/ 342، 422

جلیل منف__رد، کامحمدزمان/ 480, 514، 515

جلیل، علی پناه/ 342

جلیل، غلامحسین/ 483

جلیل، کاخان احمد/ 514

جلیل، کی محمدرضا/ 426

جلیل، کی ملک احمد/ 426

جلیل، ملاجان محمد/ 327, 422، 466، 475

جلیل، ملاغلامحسین/ 313, 540

جم، فریدون ( ارتشبد)/ 219، 353

جمشیدی، کاملک/ 517

جواد/ 620

جوادی، محمد تقی/ 257

جوزاری، خلیفه/ 409

جویبارنژاد، کاجهان/ 521

جهانبازی، کی الله قلی/ 457، 519

جهانبانی، محمدحسین می__رزا (سرهنگ)/

ص: 645

117, 118

جهان بین، کی مندنی/ 457

جهرمی، پیمان/ 221

چ

چترآذر، کاعوض/ 422, 516

چراغی، فیض الله/ 387

چرامی، اسکندرخان/ 125

چشمک، امیر/ 335, 340

چشمک، کاخانعلی/ 342

چنگیز خان مغول/ 194

چیتابی، کهیار/ 470

ح

ح__ائری ش__یرازی، شیخ صدرالدین/ 46, 600، 601، 606

حائری، حاج مرتضی/ 148

حائری، شیخ عبدالکریم (آیت الله)/ 148

حاجی سلمانی/ 442, 443

حبیبی فهلیانی، حسن/ 55, 136

حجازی (ارتشبد)/ 530

حریری، مس__عود (س_رتیپ)/ 210, 250, 251, 303, 304, 305, 307، 382, 388, 389, 391, 392, 412, 414, 443, 454, 455, 456, 551، 529, 558, 560, 561, 601

حسانی، شیخ عیسی/ 244

حسن زاده، ولی/ 514

حسنقلی (اصل = حسینقلی)/ 444، 503، 505, 506، 522

حسین پور، حبیب الله/ 409

حسین زاده، کاعلی اکبر/ 515

حسینقلی خان/ 136

حسینی فسایی، میرزاحسن/ 75, 76, 77, 78, 80, 82, 84, 85, 427

حسینی/ 123, 307, 308

حسینی، سیدحمدالله/ 330، 604

حسینی، سیدساعد/ 54، 55، 68, 123, 125, 305, 307, 308, 331, 333, 350, 361, 362, 385, 463, 481

حسینی، سیدس__لیمان/ 441, 442، 444, 445, 475، 476، 479

حسینی، سیدشریف/ 332

حسینی، سیدعلی اصغ__ر (حجت الاسلام)/ 294، 318, 330، 332, 602, 604

حسینی، عبدالصاحب/ 481

حسینی، میرمحمود/ 349

حسینی، میریدالله/ 481

حس_ینیان، روح الله (حجت الاسلام)/ 184, 186, 188

حسینی خواه، سیدجمشید/ 54، 57, 117، 308، 313، 350، 481

حمیده فر، اعلمون/ 335, 341، 345

حمیدی (سرهنگ)/ 559

ص: 646

حمیدی، حاج عباس/ 46

حیات داودی، فتح الله خان/ 40, 42, 52, 217, 218, 281, 282, 284, 285, 288, 294, 554, 555, 556، 557، 614

حیدری موصلو، دلاور/ 270

حیدری، سهراب/ 485

حیدری، عباس/ 225، 226

حیدریان، سیامک/ 422

خ

خالصی (سروان)/ 129

خان پایه، علی بگ/ 516

خاوری (سرهنگ)/ 432

خداپرست، ملاخداداد/ 480, 516، 569

خداکرم خان/ 122, 125، 427, 429

خدیجه بی بی/ 219

خردول موصلو/ 268، 270، 527

خرمی، گشتاسب/ 334, 339, 344

خرمی، ملاخداخواست/ 463

خسرو/ 218

خسروانی، عطاءالله (سپهبد)/ 495, 508, 509, 510, 557

خسروداد، منوچهر (سرگرد)/ 352، 357، 551

خسروی، عبدالعلی/ 56, 57

خسروی، یوسف/ 390

خلخالی، شیخ صادق (آیت الله)/ 48، 597

خلیفه زاده، علیرضا/ 76

خلیلی، محمدعلی خان/ 125

خمینی، روح الله (امام)/ 31, 35، 36, 37, 42, 47, 48، 51, 53, 61, 62, 67, 68, 147, 148, 149, 150, 151, 152, 153, 154, 155, 156, 158, 161, 162, 163, 165, 167, 169, 170, 171, 173, 176, 178, 179, 180, 181, 184, 186, 187, 188, 189, 190, 191, 192, 193, 194, 195, 197, 199, 201, 208, 243, 248، 249, 293, 294، 295, 312، 317، 318, 319, 320، 330, 331، 332, 449, 451, 497، 500، 501، 585، 596, 597, 598, 600, 601, 603، 606, 607, 608

خوانساری، سیداحمد (آیت لله)/ 150, 154, 155, 162, 173, 174, 175, 176, 186

خوبانی، آقاحسن/ 422

خوبانی، آقامحمدتقی/ 516، 572

خورموجی، محمدجعفر/ 76, 82, 84

خوشنویس (سروان)/ 270

خومکار/ 345

خویی (آیت الله)/ 176

د

داجعفرقلی/ 438

داد، معصومه/ 82

دادفر (سرهنگ)/ 489

ص: 647

دارابی، سرفراز/ 221

دارفرین، ملازلفعلی/ 516

داریوش/ 565

داغلامحسین/ 438

داگلاس، ویلیام/ 87, 88, 89, 93, 94, 96, 132

دانشور، الیاس (سرهنگ)/ 440, 441, 444, 456, 462, 463, 464, 468, 471, 472, 473, 500, 565، 568, 571

دانشور، سیمین/ 120

داور، کاکلبعلی/ 516

دبیریان (سرهنگ)/ 251

دبیقی، موسی/ 335, 341

درخشش، محمد/ 141

درویشعلی رواز/ 398

دره شوری، زیادخان/ 565

دره شوری، محمدحسن/ 523

دژمان، حبیب اله/ 376

دژمان، ماهرخ/ 376

دستخوان، محمدتقی/ 342

دستغیب/ 243

دستغیب، سیدابراهیم/ 221, 222

دستغیب، سیدعبدالحسین (آیت الله)/ 31, 32، 243, 244, 262, 599, 600, 601، 602, 604, 605

دستغیب، سیدعلی اصغر/ 63

دستغیب، سیدمحمدمهدی/ 604

دشتی گله زن/ 56, 383, 564, 573, 574, 575

دشتی، عبدمحمد/ 344

دشت__ی، کامحم_دنبی/ 476، 477, 478, 480

دشتی، ملاعلی محمد/ 63, 477، 482

دشتیان، ملادرویش/ 63, 66، 295، 314, 328, 345، 521

دشمن زیاری، غلامعلی/ 335, 341, 350, 436, 443, 465, 466, 467, 468, 469, 494, 569, 572, 573

دلدم، اسکندر/ 130

دوانی، علی/ 148، 149, 152, 156, 157, 162, 165, 167, 174, 175, 197, 198

دوبد، بارون/ 76

دوشوتن، اولن (ماری ترز)/ 96

دولتخواه، سید مختار/ 572

دولتخواه، سیدمحمد قریش/ 317

دومورینی/ 82

ده بزرگی، کربلائی محمد/ 221، 222

دهقان، سعید/ 28, 599

دهگان، بهمن/ 86

دهن__ادی، احم_د (سرهنگ)/ 468, 485, 489، 552

دیبا (پهلوی)، فرح/ 448

دیبا/ 112

دیبا، فریده/ 448

ص: 648

ر

رئیس فیروز، الهه/ 448

راد، آقاحمزه/ 422

راد، آقاولی/ 124، 296, 335

راد، حقیقت/ 335, 340

رادنیا، عباس/ 43

راستگو، کاسکندر/ 515

رزم آرا، حاجیعلی (سپهبد)/ 77

رزمجویی/ 120, 313, 331, 445, 471, 490

رزمجویی، محمدکرم/ 57, 425, 428, 481, 490, 572

رستگار فسائی، منصور/ 76

رستم (طاهری)، زرین تاج/ 411, 412

رس__تم ممسنی، حس_ینقلی خان/ 33, 34, 42، 102، 124, 135، 217, 232، 233, 234, 281, 282, 284، 285, 288، 304، 306، 390, 411, 505, 518, 554، 555, 556, 557, 558, 614

رستم، امام قلی خان/ 102, 134, 135, 136، 614

رستم، جعفرقلی/ 305، 382، 390, 555، 556, 557, 558, 559, 560, 562, 614

رستم، زرین تاج/ 411, 412

رستم خان/ 546, 615

رستمی، بی بی پریوش/ 119

رستمی، فرهاد/ 33, 223, 383, 384

رشیدیان، اسدالله/ 144

رضائیان/ 226

رضاخان/ 86, 87, 88, 90, 91, 92, 93, 94, 96, 97, 98, 99, 101, 103, 104, 107, 108, 109, 114, 116, 117, 119, 124, 126, 127, 128, 130, 131, 132, 133, 134، 135, 136, 137, 214, 430, 497, 499, 513, 527

رضایی (سرهنگ)/ 179

رضایی، حاجی/ 344, 505، 506

رضایی، ملا غلامرضا/ 463، 465

رضوانی، محمداسماعیل/ 76

رضوانی، ملاابوالفتح/ 403

رضوی، سیدمحمد (آیت الله)/ 221, 222

رضوی زاده/ 221

رفیع فر، جلال الدین/ 82

رفیعی مهرآبادی، محمد/ 71

رفیعی، کازالی/ 422

رکنی (سرتیپ)/ 493

رمضانزاده (ژاندارم)/ 385

رنجبر، علی/ 520

رواز، درویشعلی/ 416، 543, 544, 545

رواز، کاعلیخان/ 416

روحانی/ 161, 163, 178, 180, 182, 207

روح_انی، سیدحمید (حجت الاسلام)/ 36، 148، 149، 150، 151، 161، 162, 163, 166, 167, 174، 175, 177، 181، 184،

ص: 649

185, 186، 187, 190, 194، 195, 197، 198, 199, 248، 346

روشن، کاگرگعلی/ 514

روهنده، ابوالقاسم/ 342

روهنده، علی حسن/ 342

ریاحی، اسماعیل (سپهبد)/ 35, 40، 128, 129, 130، 238، 591

ریاحی، منوچهر/ 131

ریپورتر، شاپور (شاپور جی)/ 145

ریحانی فر، محمد تقی (سروان)/ 66، 328, 329, 336, 337, 339، 345, 553, 569

ز

زارعی زیلایی، عوض/ 335, 341

زاهدی (سروان)/ 615

زاهدی، فضل الله (سرلشگر)/ 139، 541

زاهدی، نصرالله (ستوان یکم)/ 552

زکی پور، حسین خان/ 565

زکی خان/ 98

زلفی، سهراب/ 266

زند، ابراهیم (سرهنگ)/ 106, 112, 113, 114

زیادخان/ 58، 546, 615

س

ساوجی (سرهنگ)/ 255

سترگ دره شوری، زیادخان/ 483

سج__ادی، می__رمطلب (سیدعبدالمطلب)/ 476, 479

سحابی، یدالله (دکتر)/ 200, 608

سرتیپ خان/ 122

سرخی، باباخان/ 214، 253

سرخی، ملامهدی/ 126، 253

س__رداراسعد بختیاری/ 98, 99, 102, 117, 135

سردار شاهین/ 253

سردار فاخر/ 222

سعادت، کاعلی کاظم/ 512، 515

سعادت، محمد/ 342

سفری، محمدعلی/ 39

سلحشور، پرویز/ 66, 345

سلمه بن روزبه/ 78

سلیمی (ستوان)/ 254

سماعی، منوچهر (گروهبان)/ 349, 350, 356، 466

سمیعی، عباس/ 200

سنجر، فریدون/ 87

سهراب پور (سرلشکر)/ 492

سهرابخانلو، کریم/ 270

سهیلی، علی (دکتر)/ 120

سیاوش/ 335

سیاهان (سروان)/ 574

سیاهپور جلیل، فرامرز/ 327, 342, 408, 441, 457, 464, 465, 483, 484, 487,

ص: 650

488

سیاهپور جلیل، ملاسیاه/ 494, 511

سیاهپور جلیل، ملاغلامحسین/ 28, 30, 46, 47, 50, 57، 61, 62, 66، 124, 295, 296، 297, 301, 303, 306, 308, 311، 312, 314, 315, 316, 317, 318, 319, 320, 321, 322, 327, 328, 329, 330, 331, 332, 333, 334, 335, 336, 338, 339, 341, 342, 344, 345, 354, 356, 357, 360, 361, 362, 363, 377، 381، 398، 399, 401, 402, 403, 404, 407, 408, 411, 416, 420, 421, 430, 431, 432, 433, 434, 436, 437, 438, 439, 440, 441, 442, 443, 444, 445, 446, 447, 448, 449, 450, 451, 452, 453, 454, 455, 456, 457, 458, 459, 460, 461, 462, 463, 464, 465, 466, 467, 468, 469, 470, 471, 472, 474, 475, 476, 477, 478, 479, 480, 481, 482, 483, 484, 485, 486, 487, 488, 489, 490, 491, 492, 493, 494, 495, 496, 497, 499, 500, 501, 502, 503, 505, 506, 507, 508, 509, 510, 511, 512, 513, 514, 515, 516, 517, 518, 519, 520, 521, 522, 523, 543, 544, 553, 567, 568, 569, 570, 572, 573, 598، 602، 606

سیاهپور/ 481

سیاهپور، سیف الله/ 344

سیاهپور، کشواد/ 58, 62, 68, 89, 249, 331

سیاهپور، گودرز/ 441, 488

سیدمحمدصالح/ 409, 410

سی سختی، خانبابا/ 118

ش

شادان، ولی الله/ 86

شانه چی/ 143

شاه بختی (سپهبد)/ 209

شاه بختی (سرلشکر)/ 133

شاه سلیمان صفوی/ 79

شاه طهماسب صفوی/ 83

شاه عباس اول/ 84

شاه عباس دوم/ 79

شاهبختی، محمد خان/ 102

شاه خلیلی (سرتیپ)/ 472, 492

شاهین پور (س__رهنگ)/ 278, 283, 286, 412

شبستری، محسن (سرهنگ)/ 346, 357, 358

شجاعی، آقاسیف الله/ 124

شجاعی، آقاقادر/ 342

شجاعی، آقاهدایت/ 296، 519

شریعتمداری، سیدکاظم (آیت الله)/ 148,

ص: 651

149, 152, 156, 157، 161، 603، 607

شریف لو (سروان)/ 470

ش__ریف ام__امی، جعف_ر (مهندس)/ 140, 141، 142

شش بلوکی، حسن خان/ 620

شش بلوکی، حسین خان/ 523

شش بلوکی، امیرتیمور/ 523

شعار، جعفر/ 423

شعبانی، احمد/ 76

شفیعی، آقادریا/ 296

شفیعی، کافرج/ 422, 431

شکرالله خان/ 100، 101, 119، 122، 136

شوکت، حمید/ 49, 219, 565, 567, 611

شولی، قربانعلی/ 230

شهامتدار، کاحسن خان/ 422

شهبا، محمد/ 83

شهبازی، حبیب الله خان/ 22، 30, 35, 37, 41, 42, 43, 46، 53, 63, 129, 130, 239, 240، 241, 242, 243, 244, 248, 249, 250, 251, 252, 253, 254, 255, 258, 259, 260, 262, 263, 264, 381, 384, 387, 388, 389, 390, 398, 417, 431, 555, 556, 557, 558، 561، 562, 574، 586, 598, 603, 604, 605, 610، 614

شهبازی، حسن/ 35

شهب__ازی، عبدالله/ 18،53

شهشهانی، سهیلا/ 136

شهیم، ابراهیم/ 221

شهیم، علی/ 221

شیبانی، حبیب الله (سرلشگر)/ 103، 109, 110, 111, 114, 115, 116, 117، 131، 132

شیخ (انصاری)، محمد صادق/ 335

شیخ خزعل/ 97, 98, 100

شیخ یداله/ 442

شیرازی (سرهنگ)/ 51

شیرازی، قوام الملک/ 34

شیروانی، کریم/ 390

ص

صابری، علی جان/ 334, 335, 341

صابری، کااحمدخان/ 514, 515

صابری، کاخلیفه/ 514

صادق خان آقای قاجار/ 427

صادقی، احمد/ 164

صادقی، ملاگرگعلی/ 55

صداقت کیش، جمشید/ 59

صدری محمدآباد، اسحاق/ 58

صرافان، فرشته/ 79

صفرخان/ 253

صفری کشکولی، عوض الله/ 56، 225, 230, 265, 267, 268, 269, 271، 564

ص: 652

صفری، امرالله/ 376

صفری، حسین/ 422

صفری، خانم جان/ 376

صفری، علی محمد/ 517

صفی خانی، محمدخان/ 253

صف__ی نژاد، ج__واد/ 79, 80, 119، 123، 430

صمص__ام بختی_اری، امیربهمن خان/ 217، 555، 556

صمصام بختیاری، جهانشاه/ 292

صمصام/ 546

صولت قشقائی، محمدحسین/ 219، 555

صولت قشقایی، محمدناصرخان/ 38

صیدون/ 237

ض

ضرابی، منوچهر/ 291, 292, 542

ضرغام (سرلشکر)/ 442

ض__رغام پور (بویراحمدی)/ 516

ض__رغام پور (بویراحمدی)، شهباز/ 277, 278، 408، 414، 415

ض__رغام پ_ور (بوی_راحمدی)، عبدالله خان/ 23, 28, 33, 37, 43، 45, 48, 50، 53, 61, 119, 120, 121, 122, 123, 125, 217, 275, 277، 278، 279، 280, 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288, 290، 291، 292, 293, 294، 296، 297، 298، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 305، 306، 311، 312، 315، 333، 354، 361، 380، 381، 383، 387، 396، 398، 399، 401، 403، 404، 405، 406، 407، 408، 411، 414، 415، 418، 431، 432، 440, 445, 451, 491, 494, 514, 515, 516, 517, 540, 543, 544, 545, 557, 570, 571, 582, 597, 608, 614

ضرغام پور (بویراحمدی)، کلبعلی/ 414، 415

ض__رغام پور (بویراحم_دی)، منصورخان/ 293، 398، 408، 414، 415، 543، 545

ضرغام پور(بویراحمدی)، هادی/ 277، 415, 416, 432

ضرغام پور، شکرالله خان/ 109

ض__رغام، محمدحسین (سرلشگر)/ 438, 441, 443, 444, 445, 456, 463، 550

ضرغام پور (بویراحمدی)، خداکرم/ 45، 53، 61، 125، 126، 297, 298، 311، 398، 408، 415، 416، 432، 451, 543, 544, 556, 557, 614

ضرغامپور/ 354, 356، 610

ضرغامی باصری، محمدخان/ 231, 232, 565

ض__رغام_ی کشکولی، سهراب خان/ 555، 556

ضرغامی، حسنعلی/ 221

ص: 653

ضرغامی، محمد/ 34, 221, 243، 604

ضرغامی، محمدحسین خان/ 125

ط

طالب زاده اردوبادی، نادر/ 492, 496

طالقانی، سیدمحم__ود (آیت الله)/ 28, 29, 32, 43, 200، 598, 599, 600, 607, 608

طاهری، اسکندر/ 53، 296، 470

طاهری، رجبعلی/ 46

طاهری، کی عطا/ 121، 297, 419، 540

طاهری، محمدحس__ن ( دکتر)/ 46، 243, 603

طاهری، محم__دحسین خان/ 123, 124, 125, 295، 532، 541

طاهری، ناصرخان/ 33، 42، 122، 123، 124، 125، 217، 274, 278, 279, 280, 281, 282, 283, 284, 285, 286, 287, 288، 289, 290, 291, 292, 293, 294, 296, 298, 303, 304، 305, 306, 308، 309, 311، 312، 313, 315, 319، 331, 332، 333، 354, 356, 361, 362, 380, 381، 383, 396، 398، 399, 401, 403، 404، 407، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 431، 443، 445، 451، 457، 491، 494، 505، 518، 519، 520، 540، 541، 543، 555، 556، 557، 558، 559، 560، 561، 562، 614

طباطبائی، سید ضیاءالدین/ 39، 86

طبسی، شیخ عباس/ 607

طلوعی، محمود/ 142

طیبی پور، فرهاد/ 71

ظ

ظهرابی، حسین (پویان جو)/ 336

ظه__رابی، کاسه__راب/ 422, 513, 514, 516, 517

ظهرابی، کامحراب/ 336

ظهرابی، ملادهراب/ 515, 517

ع

عابدی جلیلی، ملارحیم/ 300

عابدی، زمان/ 253

عابدی، فرهاد/ 226

عابدی، محمدصادق (اعتمادالدیوان)/ 205

عابدی، ملارحیم/ 521

عابدی، ملامیرزا/ 422

عابدی، ملک (مهندس)/ 27، 29، 33، 56، 60, 70، 71, 161، 205، 206، 207، 208، 209، 211, 212, 213، 214, 215, 216, 218، 220, 223, 224، 225, 226، 227, 228, 229, 230, 231, 234, 235, 238, 239, 240, 241, 246، 265, 274، 525، 527, 528, 558، 563، 564، 577, 578,

ص: 654

583, 585, 591, 592, 602, 619

عاصی (سرهنگ)/ 240

عاقلی، باقر (دکتر)/ 37

عباس زادگان، سیدجعفر/ 46, 602

عباسی، کاعیوض/ 515

عباسی، محمدشریف/ 342

عبدالکریم قاسم/ 495

عبدالله خان/ 275، 427, 428, 429، 516

عبداللهی جوکار/ 221

عبداللهی، مصطفی/ 221

عبداللهی زاده، شفیع (سروان)/ 349, 350، 356، 436، 465، 466، 467, 468, 469، 572, 573

عبدالهی، مشهدی کهیار/ 435

عبدالهی زاده (سروان)/ 356

عبدی زاده، احمد/ 476, 477, 482

عدالت (سروان)/ 445, 446

عدالت منش، پرویز/ 32

عرب شیبانی، محمدتق_ی خان (سرهنگ)/ 137

عرفان (سرهنگ)/ 250

عرفان منش، جلیل/ 46, 63، 243، 600, 602, 605, 606

عزیزی، کی سالار/ 419

عسکری، کاقباد/ 431, 514, 517

عسکری، نادر/ 438

عطایی، رحیم/ 200

عطایی، منصور (مهندس)/ 200

عظیمی (سپهبد)/ 279

عظیمی، امرالله/ 66, 342

عظیمی، فخرالدین/ 120

علاء، حسین/ 139

علم، امیراسدالله/ 34، 38، 46، 140, 145، 146، 147, 148, 149, 152, 153, 156, 157, 159, 161, 169، 177, 181، 183, 196, 207، 208, 221, 234, 398، 498، 535، 541، 556، 565، 585، 586

علوی کیا (سرتیپ)/ 44، 413, 595

علی بابایی، غلامرضا/ 87

علی پناهی بابکانی، کاخسرو/ 332، 334، 335، 340

علی پور (استوار)/ 339, 340، 341

علی پور، ملا بیت الله/ 341، 463

علیخان/ 123, 133, 398

علیداد/ 569, 570

علیدوستی (ستوان دوم)/ 552

علیزاده، غفور (سرهنگ)/ 237, 275, 277، 402، 419, 420, 441، 456, 463, 464, 532، 539, 540، 541, 571

علیزاده، ملامحمدباقر/ 422, 431, 517, 521

علی محمد خان/ 428، 429

علی نژاد، آقابیژن/ 446, 447

عمویی، محمدعلی/ 45

ص: 655

عوض علی/ 517

عیداد، علی آقا/ 443

عیدی مرادی/ 471

عیدی/ 398، 569

عیسی/ 517

عیلامی، باباخان (ایلامی)/ 42

غ

غروی کاشانی، شیخ محمد/ 177

غفاری (سرگرد)/ 352

غفاری/ 109, 350

غفاری، هیبت الله/ 79, 118

غفاری، یعقوب/ 54, 67, 89, 99, 101, 102, 108, 118, 120, 122, 123, 305, 306, 307, 315, 385, 425, 484, 535

غلامحس__ن (اصل = غلامحسین)/ 503, 505

غلامعلی، علی/ 404

غلامی، مهوش/ 147

ف

فاتح، حسین (سرگرد)/ 106

فارادنبه/ 102

فارسیمدان، زریر/ 523

فاطمی (سرلشکر)/ 596

فاطمی (سرهنگ)/ 40

فاطمی زاده، مرتض__ی (سرگرد)/ 40، 53, 61, 297, 298, 299، 300، 385, 590

فتاح/ 376

فتاح پور، فاضل/ 334، 341, 343, 345

فتاحی، فتح الدین/ 77, 427

فتح الله خان/ 294

فتحی ژاد، ملک منصور/ 303

فدایی/ 295, 312, 313, 331, 336, 350

فدایی، سیدکرامت الله/ 30، 59

فراست، جاوید (ستوان)/ 615

فراشبند/ 258

فرحی، حسنقلی (ایزدی)/ 66

فرخ، مهدی/ 120

فرخ زاد، سیف الله/ 344

فرخ زاد، کابرجعلی/ 491

فرخ نژاد، شاه کرم/ 323، 342

فرخ__ی (ای__زدی)، حسنقلی/ 334, 339، 344، 469, 486, 488, 502، 511, 521, 522

فرخیانی، ملاعیدی/ 515, 517

فردوست، حسین (ارتشبد)/ 41, 43, 44، 209، 211، 219, 235, 238, 352, 353، 368, 369، 414, 492, 501, 595، 596

فرشادمهر (سروان)/ 435

فرود، فتح الله/ 144

فروزان، آقالهراس/ 342

ف__روزان، ملاس_یف الله/ 319, 422, 441، 516

ص: 656

فرهاد (دکتر)/ 143

ف__رهمند، ج__لال/ 34, 220, 223، 232, 234

فرهنگ دره شوری، زکی خان/ 483, 484, 487، 523

فرهودی، سعید/ 78

فریدل، اریکا/ 72, 424

فسائی/ 77

فقیری، امین/ 57

فلارد/ 52, 218

فلسفی/ 207

فلسفی، ش_یخ محمدتقی (حجت الاسلام)/ 154, 173، 174, 191

فولادوند، عزت الله/ 23

فولادوند، غلامرضا (سرهنگ)/ 34، 106, 107, 108, 109، 110, 111, 112، 114، 115, 116, 209, 221

فیروزبخش (سرهنگ)/ 277، 309، 316, 403, 415, 418, 441, 442, 444, 445, 446

فیروزمند، کاظم/ 87

ق

قائدگیوی، علی/ 406, 407

قائدی، اعظم الله/ 270

قائدی، امرالله/ 270

قائدی، هاشم خان/ 266, 270

قائم پناه، حسن/ 69

قاجار، احمدشاه/ 86

قاجار، فتحعلی شاه/ 426

قاجار، محمدشاه/ 76

قاجار، ناصرالدین شاه/ 230

القاص میرزا/ 83

قاضی عسگر/ 385، 554

قایدی، مشه__دی قمص__ور/ 327, 420, 421, 445

قدر (سرگرد)/ 113

قرنی، ولی الله (سرلشگر)/ 496

قره باغی، عباس (ارتشبد)/ 353

قره یارلو، حسین/ 225

قزوینی، وحید/ 84, 424

قشقایی/ 238, 254

قشقایی، بهمن/ 35، 36، 38، 41، 42، 49, 56, 59, 60, 526, 563, 564, 565, 566, 567, 574, 575, 610, 613, 614, 617

قشقایی، خسروخان/ 34، 38, 41, 128, 133، 216، 217, 219

قشقایی، داریوش/ 614, 615

قشقایی، سلطان حسین/ 233

قشقایی، سهراب/ 221

قشقایی، صولت الدوله/ 51, 128, 130, 131, 132, 133, 275, 563

قشقایی، محمدحسین خان/ 51, 52, 217, 218, 282, 555، 556

ص: 657

قشقایی، محم__دناصرخان/ 35، 39، 41، 51، 56، 116، 128، 130, 131, 132, 133, 213، 214، 216، 217، 218، 219، 264

قشقایی، ملک منصور/ 523

قشقایی، منوچهرخان/ 230, 564، 620

قشقایی، هوشنگ/ 221، 223

قلندری، حمید/ 481

قلندری، ملاجهانبخش/ 313, 515, 516

قلندری، ملافرار/ 313, 463، 474, 475, 517

قلی پور، اسلام/ 461

قلی پور، نادر/ 521

قمی (آیت الله)/ 606, 607

قمی، قاضی احمد/ 83

قوام السلطنه/ 541

قوام الملک/ 84

قوام الملکی، میرزا علی محمدخان/ 84

قوامی، عزیزالله/ 34

قهرمانی ابیوردی، مظفر/ 83

قهرمانی، ابراهیم خان/ 620

قهرمانی، قاسم/ 221

قهرمانی، مظفر/ 83, 264

قهرمانی، منوچهر/ 620

ک

کاتم، ریچارد/ 72

کاجان محمد/ 422

کاجانقلی/ 516

کاحسن/ 517

کاخدابخش/ 431

کاخلیفه/ 514, 515

کازکی/ 517

کاشانی، سیدابوالقاسم (آیت الله)/ 518

کاظمی/ 117

کاظمی، آقاشیروان/ 434

کاظمی، حیدر/ 229

کاظمی، محمد/ 26, 106

کاعسکر/ 342

کاعلی/ 438

کاعلی کرم/ 515

کاغلامعلی/ 514, 515

کاغیضان/ 464

کافرهاد/ 515

کاکاجان/ 128

کاگوی، علی/ 608

کامحمدتقی/ 429

کامحمدزمان/ 429, 480

کاملک حسن/ 429

کانورعلی/ 514

کاولی/ 438

کدی، نیکی. آر/ 70, 147, 164

کرباسچی، غلامرضا/ 41, 248

کردی انصاری/ 66, 331، 467، 514,

ص: 658

515, 517, 569

کردی بویراحمدی/ 442

کردی/ 444

کرزن (لرد)/ 82

کرکانی، محمدحسن/ 253

کرمی، کاالله/ 521

کروچه، بندتو/ 23

کرونین، استفانی/ 87, 209

کریم خان (بهادرالسلطنه)/ 122

کریم خان زند/ 425

کریمخان/ 99

کریمی، ملااحمد/ 313, 514, 515, 517

کریمی، ملابهمن/ 313, 327، 420، 422, 463، 470, 481, 482, 515, 517

کریمی، ملایدالله/ 520

کسروی، احمد/ 98

کشاورزی، کیخسرو/ 70, 86

کشکولی، احمدخان/ 620

کشکولی، امیرتیمور/ 523

کشکولی، ایرج/ 49, 219, 565, 566, 567, 610, 611, 621

کشکولی، جهانپور/ 620

کشکولی، حسین پاشا/ 620

کشکولی، سهراب خان/ 42, 283, 303, 306، 556، 557

کشکولی، طهمورث/ 620

کشکولی، عبدالله/ 523، 565

کشکولی، عطا/ 49, 567, 610, 611، 621

کشکولی، علی محمدخان/ 492

کشکولی، فتح الله خان/ 620

کشکولی، فریدون/ 523

کشکولی، نصرالله/ 620

کلانتر بویراحمدی/ 532

کله خورلو، باباخان/ 253

کمال (سپهبد)/ 279، 280, 285, 286، 288، 508

کمالوند، روح الله (آیت الله)/ 166, 167

کندی، جان فیتز جرالد (جان اف)/ 125، 140, 142, 144, 145، 146, 237، 275، 447، 448، 532

کوششی، جمشید ( مهندس)/ 388, 389, 561

کومر، رابرت/ 365, 529

کی امیر/ 296

کیانی هفت لنگ، کیانوش/ 105

کیانی، کریم/ 390, 561, 562

کیانی، منوچهر/ 56, 266, 271, 574, 575

کیانی، ناصرخان/ 390

کیانی، نصیر/ 390

کیانی، ول__ی خان/ 32, 42, 274, 281, 282, 283, 284, 285, 288, 293, 294, 303, 304, 305, 307, 382, 390, 416،

ص: 659

555, 556، 557، 561، 562, 614

کیاوند، عزیز/ 77, 119

کیخان، فتح الله/ 620

کیخان، محمدحسن/ 620

کی خلیفه پناهی/ 296

کی لهراسب/ 117

کی محمدرضا/ 426

کی مکی طاس احمدی/ 102

کی ملک احمد/ 426

کی مندنی جهان بین/ 66

گ

گارود، اولیور/ 94

گاوبه، هانیس/ 78

گرانتوسکی/ 70

گرمرودی، میرزا فتاح/ 77، 427، 428، 429

گری، ادوارد (سر)/ 104

گل آرایش، محم__درضا/ 46, 63, 244, 605

گلپایگانی، سیدمحمدرضا (آیت الله)/ 148, 149, 152, 156, 157، 161، 166

گلستانی، عزیزخان/ 342

گلکی، فضل الله/ 241, 242, 253

گله زن (سرهنگ)/ 230

گله زن، حاجی بابا/ 252

گله زن، دشتی/ 241, 242, 252, 504, 505, 527

گواهی، عبدالرحیم/ 70

گودرزی، هدایت/ 253

گوگالین، کمال الدین (سپهبد)/ 530

گوهری، عوض/ 409

گویجلو، شیرخان/ 574

ل

لاشایی، کورش/ 49

لطف الله/ 376

لطیفیان، سعیده/ 164

لمبتون، آن/ 84, 92, 93, 97

لمعه، منوچهر/ 28

لوسوئور، امیل/ 86

لوشانی، پرویز/ 120

لوفلر، رینهولد/ 72، 80, 424

لهراس (فروزان)/ 320

م

مؤبد (سرهنگ)/ 285

مؤمنی، عوض/ 344

مؤمنی، ملاحداد/ 515

مازندرانی، وحید/ 82

ماژین، احمد (سپهبد)/ 509, 510، 549

مالک، مظف__ر (س__پهبد)/ 40, 44, 228, 231, 235, 284, 439, 458, 459, 462, 463, 487, 489, 493, 498, 499, 501,

ص: 660

507, 508, 509, 548, 552, 572, 595

ماندنی پور، بهرام/ 505

ماهوتیان (تیمسار)/ 508

مجیدی کرائی، نورمحمد/ 54، 55, 136, 425

مجیدی/ 136, 350

محتشمی پور، سیدعلی اکبر/ 47، 597

محلاتی شیرازی، شیخ بهاء الدین (آیت الله)/ 46, 161, 220, 222, 243, 262, 293, 294, 318, 600, 601, 602, 603, 604, 605

محلاتی، شیخ مجدالدین/ 46، 603

محمد شفیع خان/ 98

محمد میرک بن مسعود حسینی منشی/ 79

محمدپور، میرزا ضرغام/ 488

محمدجان/ 128

محمدحسین خان/ 122, 123

محمدزاده، دهراب/ 422

محمدی گوهرگانی، فرج الله/ 435

محمدی مسقانی، عوضقلی/ 253

محمدی، حاج عوضقلی/ 244

محمدی، حسین/ 480

محمدی، علی/ 334, 341, 344

محمدی، عوض قلی/ 398

محم__دی، غلامحس__ن/ 66, 334, 341, 344, 469, 486, 511, 517, 521, 522

محمدی، ملاعلی محمد/ 270، 463, 478، 483، 514, 517

محمدیان، کاهانی/ 517

محمودعلی/ 569

محمودی، سیدکریم/ 342

محمودی، سیدمحمدحسین/ 317, 330، 604

محمودی، صادق (سروان)/ 552

مخبر، عباس/ 93

مخبرالسلطنه/ 99

مختار/ 569

مدرسی، اعتمادالسلطنه/ 221

مدنی، جلال الدین/ 147, 148, 197

مرادی (تنهایی)، علی مراد/ 66, 67

مرادی، حاج شکرالله/ 127

مرادی، سهراب/ 482

مرادی، عباسقلی/ 229

مرادی، کربلایی عیدی/ 517

مرادی، ملا باباخان/ 463

مرادیان، فرح/ 515

مرتضی قلی خان/ 218

مردانی (انصاری)، شیخ افضل/ 278، 335

مرسلوند، حسن/ 86

مرعشی نجفی، سیدشهاب الدین (آیت الله)/ 152, 157، 161

مستوفی، حمدالله/ 76, 83, 424

مستوفی، عبدالله/ 97

مستوفی الممالک/ 131

ص: 661

مسعودی، کاسردار/ 422

مسعودی، کاکریم/ 431

مسعودی، مشهدی منصور/ 521

مسعودی، ملاکهیار/ 422

مسقانی، عوضعلی/ 399

مسلمی، اعظم/ 55

مسیح الله/ 128

مشایخی، مستشارالسلطنه/ 137

مشرقی، محمود/ 147

مشهدی شیرخان/ 257

مشهدی قربانعلی/ 438

مصباحی، سیدمجدالدین (حجت الاسلام)/ 46، 600، 602، 606

مصدق، محمد (دکتر)/ 123, 124, 125, 133, 134, 139, 219, 247، 518, 519

مصطفوی، محمدتقی/ 78

مصطفی/ 480

مصوررحمانی، غلامرضا (سرهنگ)/ 48, 378

مظفری، حاج اسماعیل/ 66, 312

مظفری، کی اسماعیل/ 457، 517، 519

مظف__ری، کی خدابخش/ 66، 294, 296، 312, 313، 314، 398

مظفری، کی فرج الله/ 474

معادیخواه، شیخ عبدالمجید/ 51

معتضد، خسرو/ 41

معتمد الدوله، فرهاد میرزا/ 84

معقل بن عیسی/ 78

معین دهدشتی، حاج محمد (معین التجار بوشهری)/ 102, 134, 135, 136

معین، محمد/ 77

معینی، احمد (سرهنگ)/ 106, 111, 112

مفیدی، مصطفی/ 43

مقدسی، حمزه/ 284, 285، 423

مکی، حسین/ 86

ملااسماعیل/ 511

ملاریحان/ 511

ملاسیاه (سیاوش)/ 316، 431، 511

ملاشهباز/ 128

ملاعزیز الله/ 511

ملافرار قلندری/ 475

ملک حسینی، سیدکرامت الله (آیت الله)/ 31, 293, 318, 600, 601, 602, 603, 604, 605

ملکشاه بیراحمدی/ 79

مندنی پور، بهرام/ 304, 335, 340, 361، 398، 506

مندنی پور، جهرم/ 335, 340

منزوی، علینقی/ 423

منشی زاده (سرهنگ)/ 468, 469، 485, 488

منصور، حسنعلی/ 548

منصورخان/ 464

منصوری، آقابیژن/ 66، 296, 305، 453،

ص: 662

457، 517، 519

منصوری، جواد/ 30, 59, 292

موسایی، میثم/ 60, 61

موسوی (موسوی لاری)، سیدعبدالعلی/ 31

موسوی بلادی، سیدمحمدعلی/ 316

موسوی بهبهانی، سیداسدالله/ 222، 476

موسوی بیدکی، سیدجهان/ 604

موسوی، سیدحسن/ 80

موسوی، میرزامجید/ 278, 279, 280, 289, 452، 453، 544

موس__ی پور، آقالهراسب/ 66، 124، 296، 303، 315، 335، 340, 341, 344، 345، 432

موسی، محمد (ارتشبد)/ 530

موصلو، خوردل/ 268، 269, 270، 615, 616

موصلو، فرج الله/ 268, 270

مهدوی (سرتیپ)/ 472, 492

مهدوی، عبدالرضا (هوشنگ)/ 120

مهدی سرخی/ 242

مهدیقلی موصلو/ 574, 575

میرزاقلی/ 620

میرفخرایی (ستوان)/ 113

میرمحمدصادق، سعید/ 76

ن

ناجی، عبدالحس_ین (سرهنگ)/ 66، 255، 256، 263, 324, 326، 327, 328, 343, 347, 348, 349, 354, 355, 356, 362, 419، 420, 421

نادرخانی (سرتیپ)/ 210

نادرشاه افشار/ 425

نادور، علی (سرتیپ)/ 237، 404, 405

نارکی، میرزاقلی/ 438

ناصر، عبدالله (سرهنگ)/ 556

ناصرنیا، حسن/ 335

ناظم، علاء ال__دین (سرلشگر)/ 44, 327, 348, 349, 352, 353, 354, 355، 356، 357، 358، 359، 360، 408, 409, 412, 413, 414, 560, 596

نانز، الن/ 164

نایب پاشاخان/ 128

نجابت، حیدرعلی/ 600

نج__ابت، ش__یخ حسنعل_ی (آیت الله)/ 63، 243, 244, 600، 605, 606

نجاتی، غلامرضا(سرهنگ)/ 30, 38, 42, 141, 143، 566

نجف دری، منوچهر (سروان)/ 552

نجفی، علی محمد/ 56

نجمی، ناصر/ 38, 39

نرمابی، آقاجهانگیر/ 516

نرمابی، کاقلی/ 516

نزیه، حسن/ 200

نصرتی، کاکاظم/ 513

ص: 663

نصرتی، ملاغلام/ 464

نصرتی، نادر/ 433, 434

نصیرکیانی/ 22

نطنزی، معین الدین/ 76, 424

نگهبان، ایرج/ 286

نگین تاجی، شیروان/ 519

نمدی، ابراهیم خان/ 230

نوائی، عبدالحسین/ 76

نوبخت، حبیب الله/ 120

نوذری، بیژن/ 120

نورزاده بوشهری، اسماعیل/ 121, 122، 136

نوروز، محمد/ 225, 226, 619

نوروزیان، بیت الله/ 422

نوروزیان، کاامان الله/ 513, 516، 517

نوروزیان، ملااسدالله/ 517

نوروزیان، ملانوذر/ 516

نوری، شکرالله خان/ 427, 428, 429

نوگکی، بشیر/ 328

نویی، محمدعلی خان/ 428

نیرومند دلی، کا ایمور/ 298, 299

نیرومند، امیرحسین/ 46، 230

نیساریان، عطاءالله/ 376

نیک اقبال، علی/ 453

نیکبخت، عباس خان (سروان)/ 87، 88, 89، 132

نیکبخت، کی محمدعلی/ 66

نیکبخت، ملامحمدعلی/ 457

نیک پی، آقاجلو (رستگار)/ 516

نیکسون، ریچارد/ 140, 447

نیک نام، کاوس/ 452

و

والد (آیت الله)/ 191

وحیدقزوینی، میرزامحمدطاهر/ 76

ورهرام، کریم (سپهبد)/ 34, 44, 130، 206, 207، 208, 209, 210, 223, 232, 233, 236، 250, 273، 305, 371, 380، 389, 449, 526, 529, 530، 558, 592, 606

وزین (سرهنگ)/ 252, 255, 257

وطن دوست/ 450

ولیان (سروان)/ 128, 129، 130

ولیخان/ 123

ویسی، مشتری/ 376

ه

هاشمی بیدکی، سیدیونس/ 318، 604

هاشمی رفسنجانی، علی اکبر (آیت الله)/ 150

هاشمی، سیدمحمدحسین/ 46, 602

هاشم__ی، منوچه__ر (س_رتیپ)/ 39، 40, 369, 391, 392, 394، 396، 607

هاطی، موسی/ 468

ص: 664

هلمز، ریچارد/ 146

همایون (سرهنگ)/ 269

همایون، محمود (سرهنگ)/ 255، 258, 544

همبلی، گاوین/ 93

همت (سرلشکر)/ 307

هم_ت، س__یاوش (مهندس)/ 225، 226, 227

همت، سیف الله (سرلشگر)/ 130, 227، 274، 286, 303, 304, 305, 308, 381, 382, 388, 389, 414, 557, 559, 560, 561, 562

همت پور، خدابخش/ 328, 337, 464

همتی، فایز/ 409

هنرچی (سروان)/ 434

هوشیاری، ملابهروز/ 515

هویدا، امیر عباس/ 501

هیراد/ 468, 508, 547

ی

یاتسویچ، گراتیان (سرهنگ)/ 146, 365، 369, 528, 529

یارشاطر، احسان/ 72

یارشو/ 619

یزدان بخش، ماه بس/ 376

یزدان پناه، کی جمشید/ 296، 297

یزدی، ابراهیم/ 43

یکرنگیان، میرحسین/ 87, 109, 209

یوسفی قشقایی، امرالله/ 120، 515

ص: 665

تصاویر و اسناد

ص: 666

ص: 667

عکس

ص: 668

عکس

ص: 669

عکس

ص: 670

عکس

ص: 671

عکس

ص: 672

عکس

ص: 673

عکس

ص: 674

عکس

ص: 675

عکس

ص: 676

عکس

ص: 677

عکس

ص: 678

عکس

ص: 679

عکس

ص: 680

عکس

ص: 681

عکس

ص: 682

عکس

ص: 683

عکس

ص: 684

عکس

ص: 685

عکس

ص: 686

عکس

ص: 687

عکس

ص: 688

عکس

ص: 689

عکس

ص: 690

عکس

ص: 691

عکس

ص: 692

عکس

ص: 693

عکس

ص: 694

عکس

ص: 695

عکس

ص: 696

عکس

ص: 697

عکس

ص: 698

عکس

ص: 699

عکس

ص: 700

عکس

ص: 701

عکس

ص: 702

عکس

ص: 703

عکس

ص: 704

عکس

ص: 705

عکس

ص: 706

عکس

ص: 707

عکس

ص: 708

عکس

ص: 709

عکس

ص: 710

عکس

ص: 711

عکس

ص: 712

عکس

ص: 713

عکس

ص: 714

عکس

ص: 715

عکس

ص: 716

عکس

ص: 717

عکس

ص: 718

عکس

ص: 719

عکس

ص: 720

عکس

ص: 721

عکس

ص: 722

عکس

ص: 723

عکس

ص: 724

عکس

ص: 725

عکس

ص: 726

عکس

ص: 727

عکس

ص: 728

عکس

ص: 729

عکس

ص: 730

عکس

ص: 731

عکس

ص: 732

عکس

ص: 733

عکس

ص: 734

عکس

ص: 735

عکس

ص: 736

عکس

ص: 737

عکس

ص: 738

عکس

ص: 739

عکس

ص: 740

عکس

ص: 741

عکس

ص: 742

عکس

ص: 743

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109