دو نشست علمي(در رد كتابچه خاطر نازك گل3)

مشخصات كتاب

سرشناسه : تربتي كربلايي، حيدر، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : دو نشست علمي(در رد كتابچه خاطر نازك گل3)/ حيدر تربتي كربلايي.

مشخصات نشر : قم : عطر عترت، 1393.

مشخصات ظاهري : 30ص.

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- فضايل

شناسه افزوده : تربتي، محدثه، 1368 -

رده بندي كنگره : BP27/2/س88خ2 1393

رده بندي ديويي : 297/973

ص:1

اشاره

ص:2

خاطره نازك گل

ص:3

بسم اللّه الرّحمان الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّاهرين

و لعنة اللّه علي أعدائهم أجمعين

كتابچه اي با نام «خاطر نازك گل» با عنوان فرعي «نگاهي نو به زندگي و شخصيت حضرت زهرا عليها السّلام» به چاپ رسيده و به طور گسترده در ميان دانشجويان توزيع شده است. اما از آنجا كه مطالب نادرست بسياري در آن به چشم مي خورد و در راستاي نقد و رد همين نوشتار جلسات نشست علمي در ميان اهل علم حوزه علميه قم، عشّ آل محمّد عليهم السّلام برگزار شد كه در ذيل، مهم ترين مطالب عنوان شده در دو جلسه، آورده مي شود.

حجاب فاطمه سلام الله عليها

مشهور اين است كه حجاب حضرت فاطمه سلام الله عليها كامل بوده است و حتي صورت هم مشخص نبوده است؛ يحيي مازني درباره حضرت زينب سلام الله عليها، ميگويد: من چهل سال همسايه حضرت بودم، نه صورت ايشان راديدم ونه صدايشان را شنيدم.

در حالي كه مي دانيم حضرت فاطمه سلام الله عليها به قطع و يقين از دختر خود

ص:4

حضرت زينب سلام الله عليها برتر است و دختر حضرت زهرا اينطور در حجاب است حال آيا ممكن است بنابر روايتي كه ايشان آورده است و مردود و مرحوم آيةالله خوئي اين روايت را رد كرده است مبني بر اينكه مردان به ديدار مادر ايشان آمده باشند و نامحرم بيايد و چهره ايشان هويدا باشد و او به رخسار بانو بنگرد؟!

عشق و كاربرد آن و اشكال ديگر

درباره استفاده از لفظ «عشق» در اين كتاب، تنها در مواردي كه معصوم اجازه فرموده است مجاز به استفاده از اين لفظ هستيم و آن هم منحصر است براي زن و شوهر و نيز در روايتي به اين مضمون: «أفضَل النّاسِ مَن عَشِقَ العِبادَةَ...»(1) لفظ «عشق» درباره عبادت خداي تعالي به كار رفته است؛ بنابراين تنها براي همين دو مورد مي توانيم از لفظ عشق بهره برداري كنيم و تعميم اين واژه براي ساير موارد، مردود است؛ اما چنانچه گفته شود اين لفظ تعينا به معناي محبّت شديد انتقال پيدا كرده، يعني الآن از كثرت استعمال براي محبّت شديد نسبت به خدا و اهل بيت استفاده مي شود، بايد گفت الآن در اذهان اين طور جا افتاده كه عشق همان رابطه دوستي است لكن قائل به تشكيك هستند يا مصاديق متعددي براي آن قائل هستند يعني يك عشق به امام حسين عليه السلام داريم يك عشق نسبت به همسر؛ بنابراين تبادر ذهني در جامعه امروز اين است كه عشق يك كلي مشكّك در اذهان شده و در ادبيات امروز اين طور جا افتاده و فرد اعلاي آن را مثلا عشق به امام حسين عليه السّلام مي دانند، فرد زميني را هم مثلا عشق به همسر مي دانند، يعني مصداقي شده است، بنابراين تعيّني در كار نيست.

اگر گفته شود «لفظ عشق در گذشته تنها براي دوستي هاي مجازي يا حرام مطرح مي شد ولي اكنون در دوستي هاي حقيقي نيز استفاده مي شود در حالي كه آن وجه بد هم در نيست»،


1- الكافي: ج2 ص83 ح3 و الجعفريّات(الأشعثيّات): ص232 و مشكاة الأنوار: ص112 الفصل2 و مجموعة ورّام: ج2 ص37.

ص:5

كار نيست بايد گفت اصلا ريشه به كارگيري واژه «عشق» از جمله كارهايي است كه صوفيه و فلاسفه نهادينه ساختند: «المجاز قنطرةالحقيقه» و چون ريشه از آنجاست، خواه ناخواه آن ريشه در كار بوده و مطرح است؛ البته ما و نيز غالب كساني كه اين لفظ را به كار مي برند، هيچ كدام جهت بد اين واژه را مد نظر ندارند، اما اين گياهي است كه سم وارد آن شده است و حداقل ذهن را آماده پذيرش آن معناي بد مي كند.

اين در حالي است كه تاريخچه واژه هايي نظير مودّت، محبّت، دوستي و مانند آن بسيار متفاوت است.

بنابراين خود كلمه «عشق» و نيز كاربرد آن در ادبيات به خصوص در نظم، بالذات موضوعي فاسد است ولو در بيان مقصودي نداشته باشيم و كساني كه از اين واژه بهره مي برند، خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته، از مسير عمل به فرمايشات اهل بيت عليهم السّلام دور شده اند. و قرآن كريم بهترين و دقيق ترين و عالمانه ترين واژه را به كار برده و آن واژه «مودت» و «محبّت» است: « قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ - اي پيامبر، بگو اگر دوست دار خدا هستيد، مرا پيروي كنيد تا خدا شما را دوست بدارد». حتي بو علي سينا در كتاب قانون خود مي نويسد: «العشق هو الجنون الأكبر» و مي گويد: از بيماري هاي خطرناك، بيماري عشق است و بايد مبتلا به آن را حبس كرد و رژيم غذايي او را تغيير داد، چون نظم اخلاط او بر هم خورده است. در علم النفس شفا نيز درباره عشق مي گويد: ماليخوليا است. گذشته از تمام اينها وقتي ما نصّ بر كلام خود داريم، مشهور هيچ ارزشي ندارد. اگر قرار بر اين باشد كه بگوييم بحث را بنايي كنيم و مبنايي نكنيم، همان بنا هم در همه موارد مورد اتفاق نيست و به اين ترتيب هركس براي خودش بنا و مبنايي پيدا مي كند و

ص:6

خيلي راحت تمامي مكاتب؛ حنفي ها، حنبلي ها، شافعي ها و... همه مشروعيت پيدا مي كنند.

اسماءحضرت و معني آن ها

برنامه اي كه نويسنده در تفسير واژه هاي حوراء يا زهرا پياده كرده است، به راحتي قابل نقد و رد است، زيرا اهل بيت نبوت عليهم السّلام براساس معناي لغوي نام گذاري نمي فرمودند بلكه اساس اين نام گذاري ها، وحي است و وحي، معنايي بسيار فراتر و غيرقابل قياس با لغت دارد. به همين جهت در روايات بسياري، اين نام ها را براي ما تفسير نموده اند. و نويسنده براي معنا نمودن اين اسامي به كتاب هايي نظير تاج العروس كه از كتب مخالفين شيعه است مراجعه كرده است.

آنچه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم و امام صادق عليه السّلام به عنوان استشهاد به اين نام آورده اند اين است كه اساس ولادت حضرت زهرا سلام الله عليها به خوردن آن ميوه بهشتي بود «فَهِيَ حَوْراءٌ إِنْسِيَّةٌ» بدين جهت او حوريه اي است در لباس آدميان. درباره نام شريف «حوراءانسيّة» در تفسير نورالثقلين از تفسير علي بن ابراهيم آمده است كه گفت: حدّثني ابي عن الحسن بن محبوب عن عليّ ابن ابي رئاب عن ابي عبيدة عن ابي عبد الله عليه السّلام عن رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم: سند اين حديث عالي است، رسول الله فرمودند: «من به بهشت رفتم و ميوه اي را خوردم و نور حضرت زهرا سلام الله عليها از آن ميوه بود و هرگاه فاطمه را بو مي كنم رايحه شاخه طوبي را از او استشمام مي كنم، فَهِيَ حَوْراءٌ إِنْسِيَّةٌ»؛ پس بدان جهت ايشان حوراءاست كه من بوي بهشت را از او استشمام مي كنم. اما نويسنده براي معنا كردن اين نام شريف به لغت نامه دهخدا مراجعه كرده و آورده است كه حوراءانسيه زني است كه چنين و چنان وصفي دارد. در حالي كه حتي اگر مي خواست به اين روش عمل نموده و با مراجعه به لغت نامه ها، در پي يافتن معنا باشد، باز هم بايد به سراغ ريشه لغت، يعني «حور» رفته، سپس به وزن كلمه «حوراء _ فعلاء» مراجعه مي كرد، همچنين قرائتي را كه در روايات هست، همه را ضميمه يكديگر نموده و با در نظر

ص:7

گرفتن تمام اين موارد، معناي كامل و جامعي از واژه مورد نظر ارائه مي داد.

براي پيدا كردن معناي لغت حوراء در لسان معصوم عليه السّلام بايد به موارد كاربرد كلمه حوراء در قرآن و كلام معصوم مراجعه كرد و لغت عرب آن را به آن ضميمه نمود تا معني صحيح حاصل شود. البته حوراء به معني كسي است كه به شدت سپيد است و لطافت دارد اما معصوم به اين جهت نام حوراء را بر ايشان قرار نداده، بلكه دليل همان است كه توسط شخص معصوم بيان شده است.

درباره كلمه زهراء در علل الشّرايع راوي گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: يابن رسول الله لم سميّت الزّهراء عليها السّلام زهراء؟ قال عليه السّلام: «لِأَنَّها تَزْهَرُ لِأَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي النَّهارِ ثَلاثَ مَرّاتٍ بِالنُّورِ»(1) چرا حضرت زهرا، زهرا ناميده شد؟ فرمود: زيرا ايشان در روز سه مرتبه براي اميرالمؤمنين عليه السّلام، نورافشاني مي نمود. در اينجا معصوم حقيقت معناي «زَهَر» را بيان كرده، به اين ترتيب براي نام زهراء به همين معنا مي توان اكتفا نمود اما درباره واژه «حوراء» چنين بياني ندارند. اما سؤالي در اينجا مطرح است اينكه آيا واقعا حضرت سلام الله عليها، حوريّه بهشتي است يا معصوم مي خواهد به مقامات و حقيقت قدسي و ملكوتي ايشان اشاره كند؟ آيا جاي آن نيست كه نويسنده با اندك تأمّلي نسبت به اين موضوع، بدون تدبّر در چنين عرصه خطيري اظهار نظر نكند؟

مثلاً در باب تفسير اسامي حضرت زهرا سلام الله عليها، چنان چه گذشت در بيان معناي برخي واژه ها، به معاني لغوي تمسك شده، در حالي كه گاه ممكن است در لغت فلان معنا را براي اين كلمه گفته باشند، لكن در بيان معاني اسماء و القاب حضرت زهرا سلام الله عليها بايد به روايات و لسان روايات تمسك شود، يعني سند اين اسماء و رواياتي كه در اين تسميه ها ذكر شده، مدّ نظر قرار بگيرد و با توجه به آن عمل


1- . علل الشّرائع: ج1 ص180 ب143 ح2.

ص:8

شود؛

خصوصاً كه برخي از القاب حضرت زهرا سلام الله عليها با هيئت تركيبيه وارد شده، يعني دو واژه در كنار يكديگر و الزاماً در كنار يكديگر معنا مي شوند. حتي ممكن است جدا هم آمده باشد اما هيئت تركيبيه مي تواند مقدم باشد مانند «حوراء انسيّه»، وقتي به صورت تركيب آمده باشد، بايد آن را مدّ نظر داشت نه اينكه ببينيم در كتاب لغت درباره اين واژه ها به صورت جداگانه چه معنايي آمده است،

ضمن اينكه اصلاً لغت نامه دهخدا، لغت نامه زبان فارسي است و اين هيچ ربطي به عرب ندارد. اگر بگوييم لغت نامه دهخدا در دسترس بوده و از معتبر ترين لغت نامه ها در ميان اقشار جامعه است، با اين وجود در لغت نامه، تمامي معاني متصور براي يك واژه، سواي نحوه كاربرد آن در بيان آورده مي شود و هرگز نمي توان به طور كلي تمامي آن معاني را پذيرفت چه رسد كه بخواهيم درباره اسماء و القاب سيّده النّساء عليها السّلام...؛

وقتي هيئت تركيبيه «حوراء انسيّه» به كار رفته و معصوم هم در روايات خلقت، معناي آن را تفسير فرموده، ديگر هيچ جاي عذر و بهانه تراشي نيست و از اينجا آشكار مي شود كه در بيان معاني برخي از اين اسامي و القاب، روايات وجه تسميه، اصلاً مدّ نظر نبوده و آنچه ملاك واقع شده، تنها و تنها معناي لغوي آن اسامي و القاب بوده، حتي هيئت تركيبيه نيز مدّ نظر قرار نگرفته است.

اما اگر بخواهيم به سراغ لغت نيز برويم، بايد روي ريشه لغات كار كنيم و از اين روش در جستجوي بافتن معنا باشيم. ماده لغات را بشناسيم و معنا كنيم، موارد استعمال را بررسي كنيم، ببينيم آنچه در شأن حضرت زهرا سلام الله عليها به كار رفته، چه مواردي است؟ همچنين موضع استعمال قرينه است براي معناي مراد؛

اما نويسنده حتي در مراجعه به فرهنگ لغات براي معنا نمودن اين اسامي شريف نيز درست عمل نكرده است.

ص:9

بسياري از معاني را نيز لغت نامه ها آورده اند لكن اين ها معاني موضوع به الفاظ است، به عنوان مثال به كسي گفته مي شود «ابن عصفور»، حال بگوييم چون «ابن عصفور» به معناي «بچه گنجشك» است، پس كسي كه به اين نام، خوانده شده، بچه گنجشك است!!! پس صرف تمسك به لغت براي ما راهگشا نيست؛

اصلاً براي يافتن معاني اين اسماء شريف، بايد به سراغ كتاب هاي لغت برويم يا بايد به سراغ كسي برويم كه اين نام را بر ايشان نهاده است؟ ما بايد به سراغ پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم برويم و معناي اين نام هاي شريف را از ايشان جويا شويم نه اينكه... .

ديگر اينكه در اين كتاب، راجع به استفاده از اسامي اهل بيت عليهم السّلام، ادب به كار برده نشده است، جز رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم ، راجع به اسماء ساير اهل بيت عليهم السّلام، ادب و احترام و تكريم رعايت نشده است.

حجاب فاطمه: اشكال ديگر

نقل عبارت «قصبتها تضرب إلي الجفنه» است. اين نقل، خبر است، عن عطا عن ابي رباح، البته در ميان روات، كسي به نام ابي رباح وجود ندارد بلكه اين تعبير، تصحيف ابن ارباح است. اين دو نفر روات مخالفين هستند و بدين جهت روايت آنان براي ما از درجه اعتبار ساقط است. ثانياً مردي به نام عطا، از كجا از موهاي حضرت زهرا سلام الله عليها خبر دارد؟ گذشته از اينكه نويسنده حتي در معناي روايت نيز دست برده است؛ فعل «تضرب» متعدّي و به معناي زدن است به معنايي مجهول نظير خوردن نيست ضمن اينكه بايد عبارت را «تُضرَبُ» خواند در اين صورت معنا تغيير مي كند.

ابن فارس مي گويد: ماده قصب دو معنا دارد: اول: «قطع» دوم: «شيء طولاني و مجوّف مثل ني و جوارح و امعاء و احشاء». در اينجا عبارت «قصبة» به معناي موي بافته شده است و نه موي باز كه به شانه مي خورد و حضرت آن را مي بافتند.

از اين گذشته به فرض اينكه خبر مذكور صحيح باشد و بتوانيم آن را صحيح ترجمه

ص:10

كنيم، باز هم چنين بياناتي را درباره يك زن مسلمان معمولي نيز بيان نمي كنيم، آن وقت براي معصوم بيان سخن يك اجنبي را بياوريم! آيا اين از جمله مواردي نيست كه بايد مخفي و مكتوم بماند؟ آن هم معصومي كه درباره او آيه «لا يَمَسُّهُ إلَّا المُطَهَّرونَ»(1) تازل شده است؟ همين آيه حكمي بر عدم مجوز براي ذكر چنين مواردي است؛ از جهت ديگري نيز ذكر اين قبيل موارد اصلاً به صلاح نيست زيرا به دست اجانب مي رسد، فاطمه زهرا سلام الله عليها مادر است نسبت به جميع مؤمنين پس همه مؤمنين وظيفه دارند نسبت به حفظ حريم ايشان حساس باشند، همين آيه نيز بياني محرز است كه طرح چنين مسائلي را منع مي كند. اين عبارت ها به دست اجانب مي رسد، آيا اين خلاف نيست؟ موضوعي كه مطرح است اينكه آيا از حيث حكم فقهي ما دليلي براي حرمت اين بيان داريم يا نه؟ آيا ما براساس فقه اهل بيت عليهم السّلام مي توانيم دليلي بر حرمت اين بيان اقامه كنيم يا خير؟ البته وجه ديگري هم در ميان است و آن اينكه مثلاً درباره حسن جمال حضرت زهرا سلام الله عليها، اخباري وارد شده، اما آيا بيان اين اخبار و ترويج آن، تالي فاسد دارد يا خير؟ آيا منقصت يا اسباب توهين مي شود يا نه؟ ظرف زماني و همچنين جايگاهي كه اين مطالب در آن مطرح شده، كتب حديثي است آن هم در ميان انبوه احاديث اهل بيت عليهم السّلام، كساني كه با اين متون سر و كار داشتند، علما و محدثين بودند، عبارات به زبان عربي بوده و تنها در كتب منبع آورده مي شده و به دست هر كسي نمي افتاده است؛ اما طرح اين دست متون، آنهم به اين شيوه، با تنظيم عناوين جداگانه و اين چنين مانور بر روي آن، اين موضوعي است كه تالي فاسد دارد. نويسنده متوني از اين دست را از كجا و ناكجا گرد هم آورده و چهره و اوصاف مبارك آن حضرت را تصوير كرده است، پلك و گونه و مو و قد و صدا و...، آيا در


1- 2. سوره (56)الواقعة آيه80.

ص:11

اين ميان حريم و حرمتي براي اهل بيت وجود ندارد؟ آيا دليلي به خصوص اين موضوع نداريم كه حضرت صديقه طاهره حريم و حرمت دارند؟ در مكاسب شيخ انصاري در تتمه مكاسب محرمه، يكي از محرّمات «تشبيب» است ذكر اوصاف زن نامحرم در قالب شعر يا حواله. فقها تصريح بر حرمت آن كرده اند. توصيف يك زن مسلمان نوعي، براي نامحرم حرام است چه رسد به صدّيقه طاهره،كه امّ الأئمّه عليهم السلام هستند. پس به لحاظ فقهي هم جايز نيست.

اين روايت در مناقب ابن شهرآشوب آمده لكن خبر مجهول است و بسيار محل اشكال دارد. در كافي از امام صادق عليه السّلام براي حسن بن يزيد كه سيّد است، روايتي آمده است: كانت من أحسن النّاس وجهاً كأنّ وجنتيها وردتان. البته علامه مجلسي به اين روايت اشكال كرده و اشكال او بر يكي از روايان به نام سهل بن زياد است و همين حسن بن زيد نيز اگر روايت را براي غير محارم آن حضرت نقل كرده، نبايد چنين مي كرد.

البته حضرت زهرا سلام الله عليها امّ المؤمنين هستند لكن اين ام بودن محرميّت نمي آورد كه بخواهند اوصاف ايشان را حتّي براي مواليان بيان كنند. اين ام بودن معنوي است نه حقيقي، حضرت زهرايي كه حتي براي پس از شهادت خود به فكر ديده شدن حجم پيكر مبارك خويش توسط نامحرم بودند،آن هم تشييعي با وصفي چنان كه مي دانيم، چطور ممكن است در طول حيات، بر پوشش جسم مبارك خود اهتمام نورزيده باشند؟ يك وقت مي گوييم صدّيقه طاهره سلام الله عليها از همه حيث ممتاز هستند، اين يك بيان است، اما اينكه بياييم و ريز بشويم و يكي يكي ويژگي هاي جسمي ايشان را بشماريم، اين بسيار جاي تأمل دارد.

در بحث جمال ظاهري، بايد بحث نشئات معصومين هم مطرح شود. حضرت زهرا ام هستند در نشئه دنيويه و ظاهري ايشان، كمالات و جمالات و همه حسن ها را داشتند، اما آيا مجاز هستيم كه حسن ظاهر ايشان را مطرح كنيم؟ رواياتي كه در اين باب از

ص:12

معصومين عليهم الصّلاة و السّلام نقل شده است، باز هم جايي براي توجيه دارند اما اينكه بعضا يك نامحرم مثل سلمان نقل كند: «ديدم چهره حضرت مثل شكم ملخ، زرد بود و بعد پيامبر دعا كردند و ديدم كه رگه هاي خون در چهره حضرت به جريان افتاد» اين ها چه وجهي دارد؟ و آيةالله خوئي در موسوعه رجالي خود به ضعف سند اين خبر اشاره مي كنند. نجاشي دو بار عمروبن شمر را تضعيف كرده و معمولاً روايت هاي جابر را از عمروبن شمر نقل مي كند و اين شخص وضّاع بوده است. نجاشي يك بار در ترجمه خود عمرو و يك بار در ترجمه جابر بن عبدالله او را تضعيف مي كند.

آيةالله خوئي در كتاب النكاح ص25 مي گويند: فلا مجال للإعتماد عليها علي أنّ متنها غير قابل للتّصديق فإنّ مقام الصّدّيقة الزّهراء عليها السّلام يمنع من ظهورها أمام الرّجل الأجنبيّ بحيث يراها قطعاً فإنّ كلّ امراة شريفة تأبي ذلك فكيف بسيّدة النّساء عليها السّلام؟ كسي كه از ابن ام مكتوم خود را مخفي مي كند، آيا ممكن است نسبت به مردان اجنبي بينا، چنين نكند و اجازه دهد چهره يا پاهايش نزد نامحرم مكشوف شود؟

البته روايت سلمان كه مي گويد: «عبايي بر سر داشت كه اگر بر سر مي كشيد پايش آشكار مي شد و اگر بر پا مي كشيد سرش هويدا مي گشت...» در متن روايت هم «انجلي» آمده است كه دلالت بر انكشاف ندارد لكن نويسنده در اينجا تنها به ترجمه روايت و نقل متن مذكور در پي نوشت ها اكتفا كرده و هيچ اشاره اي به اين مهم ندارد، بنابراين در اينجا به هيچ عنوان نمي توان نتيجه گرفت كه پاي حضرت بدون ستر و پوشش مانده است بلكه پا مستور بوده و سلمان درصدد توصيف عبا برآمده است .

نويسنده در اينجا بايد متذكر اين معنا مي شد زيرا اين روش بيان، حجاب حضرت را زير سؤال مي برد. البته محل اشكال ديگري نيز به نويسنده هست و آن اينكه سلمان مي گويد حضرت نشسته بودند و تكه عبايي روي ايشان بود كه از اينجا به بعد وصف عبا است اگر به سر مي كشيد پايش آشكار مي شد... و الي آخره... اين عبارت در توصيف عباي حضرت است در زماني كه بايستند يعني اگر مي

ص:13

ايستادند و عبا را به سر مي كشيدند، ساق پا آشكار مي شد لكن حضرت نشسته بودند لذا سلمان در ادامه روايت مي گويد: «چون مرا ديدند، عبا را به سر كشيدند» ولي نمي گويد: «در نتيجه ساق پاي ايشان آشكار شد».

ضمن اينكه سند روايت مذكور نيز محل حرف است. در مهج چنين نقل كرده: عن الشّيخ عليّ بن محمّد بن عبد الصمد عن جدّه عن الفقيه ابي الحسن (مجهول است) عن ابي البركات عليّ بن الحسين الجوزي (مجهول است) عن الصّدوق عن الحسن بن محمّد بن سعيد بن سعيد الكوفي عن فرات بن ابراهيم عن جعفر بن محمّد بن بشرويه عن محمّد بن ادريس سعيد الأنصاري عن داوود بن رُشيد و الوليد بن شجاع بن مروان عن عاصم عن عبدالله بن سلمان الفارسي عن أبيه.

در سند اشخاص مجهول هستند، متن روايت هم محل اشكال است: در متن روايت است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام خطاب به سلمان فرموده باشند: «فإنّها إليك مشتاقة»، يا اينكه سلمان خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها مي گويد: «حبيبتي»، اين عبارت ها جاي حرف دارد. البته گاه ممكن است افرادي باشند كه از جانب خود، حكايت هايي به اخبار اضافه مي كردند بنابراين دليلي ندارد اگر در حديثي، مطلبي مخالف ديديم، همه حديث را كنار بگذاريم و در حال اين سياق با آنچه درباره دختر ايشان يعني حضرت زينب سلام الله عليها نقل شده است، بسيار متضاد است حضرت زينب سلام الله عليها خطاب به يزيد لعنةالله عليه فرمودند: «أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ إِماءَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبايا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْداءُ مِنْ بَلَدٍ إِلىٰ بَلَدٍ وَ تَسْتَشْرِفُهُنَّ الْمَناقِلُ وَ يَتَبَرَّزْنَ لِأَهْلِ الْمَناهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَ الْبَعيدُ وَ الْغائِبُ وَ الشَّهيدُ وَ الشَّريفُ وَ الْوَضيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفيع...آيا از عدل است كه زنان و دختران خودت پشت پرده باشند و اهل حرم رسول

ص:14

الله...».(1) همچنين آورده اند كه «هند _ زن يزيد»، وارد مجلس شد و وقتي حضرت زينب را ديد، روي زمين افتاد يزيد لعنة الله عليه عبايش را درآورد و روي زنش انداخت.

و يحيي مازني مي گويد: 40سال همسايه اميرالمؤمنين بودم ولي يك بار هم قد و بالاي حضرت زينب را نديدم، صداي ايشان را نشنيدم.

و علامه شهيد محمّد بن فتّال نيشابوري در كتاب شريف «روضةالواعظين» مي فرمايد چنين روايت شده است: ...وَ أَقْبَلَ النّاسُ مِثْلَ عُرْفِ الْفَرَسِ إِليٰ عَلِيٍّ وَ هُوَ جالِسٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْكِيان فَبَكَى النّاسُ لِبُكائِهِما وَ خَرَجَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ عَلَيْها بُرْقُعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَها مُتَجَلِّلَةً بِرِداءٍ عَلَيْها تَسْحَبُها وَ هِيَ تَقُولُ: يا أَبَتاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ! الْآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْدًا لا لِقاءَ بَعْدَهُ أَبَداً... . -... (2)هنگام شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها مردم هم چنان پشت سر يكديگر به حضور حضرت علي عليه السّلام رسيدند در حالي كه ايشان نشسته بودند و حسنين عليهما السّلام در حضور آن حضرت مشغول گريه كردن بودند و مردم به سبب گريه آنان اشك مي ريختند، و حضرت ام كلثوم سلام الله عليها در حالي خارج گرديد كه روبنده به صورت داشت و دامن لباسش به زمين كشيده مي شد و مي فرمود :اي پدر جان، اي پيامبر خدا! گويا هم اكنون تو را به گونه اي از دست داديم كه پس از آن ملاقاتي در كار نخواهد بود!... .

حال چطور مي شود سلمان، چهره حضرت زهرا سلام الله عليها را ببيند؟ يا ديگري ببيند و رنگ رخساره ايشان را وصف كند؟ در حالي كه كوچك ترين دختر ايشان حضرت ام كلثوم، چند روز پس از شهادت مادر، با عبا و روبنده بيرون بيايد؟


1- . الإحتجاج: ج2 ص308 و اللهوف: ص171 و ص182 المسلك٣ و مثير الأحزان و تسلية المجالس و... .
2- روضةالواعظين: ج1 ص 150، بحارالانوار: ج43 ص191 ب7 ح20.

ص:15

روايتي هم كه ميثم نقل مي كند و از سلمان مي پرسد: «آيا حضرت زهرا پس از رسول الله از بهشت تحفه دريافت كرده است؟» اين روايت نيز محل حرف است اما اگر يك قسمت از روايت مشكل بود، به اين معنا نيست كه همه روايت را كنار بگذاريم، امكان دارد راوي يك قسمت را درست روايت نكرده باشد؛ اما نيت فاسد آن است كه گفته و يا نوشته شود نپوشاندن چهره هم مشكلي ندارد، چادر و لباس سر تا سري هم اگر نبود، باز هم ايرادي نداشت، آرايش هم اگر كرد موردي ندارد، در جايي كه مي آورد «كانّ وجنيتها وردتان» و بعد چنين معنا مي كند «مانند دو گل سرخ»، يعني آرايش بوده و ايرادي نداشته كه سلمان ديده است!!!. اما همين نويسنده به دليل دست بردن در تاريخ، خود در دام دروغگويي و نيرنگ خويش گرفتار شده است زيرا در جاي ديگر نقل مي كند كه حضرت خود را از نامحرم نابينا دور مي كند آن هم به خاطر عطر (البته عطر موهوم نويسنده)!!!

بنابر بعضي نقل ها، خود حضرت زهرا سلام الله عليها هنگامي كه پشت در آمدند و يا هنگامي كه در كوچه بودند، روبنده به صورت داشتند. خود عمر در نامه اي كه براي معاويه لعنةالله عليه نوشت كه روايتي طولاني در دلائل الإمامه مفقوده است، آنجا مي نويسد: من از روي روبنده زدم... .

حتي در حج و در احرام، زن ها موظف هستند روبنده بيندازند، نقاب نزنند اما روبنده بيندازند طوري كه روي صورت بيافتد تا شناخته نشوند چه رسد به كوچه و خيابان. درباره عموم چنين است، درباره زاده بي مثال حضرت سلام الله عليهما، چنين است، چه رسد به وجود طاهره مطهره صدّيقه طاهره صلوات الله عليها.

دختران يا ربائب الرسول

مورد ناصحيح ديگر در باب ربائب رسول الله است و نيز آنچه نويسنده در اين مورد آورده و آنان را دختران حضرت خديجه مي داند، گذشته از اينكه شيخ مفيد رساله اي در اين باره داشته و دلايل بسيار قوي بر رد اين بيان داريم، چنانچه حضرت خديجه عليها السّلام شوهر قبلي داشتند و فرزنداني از شوهر

ص:16

قبلي خود داشتند، اين قضايا در زمان جاهليت واقع شده در حالي كه رحمي كه ظرف وجود حضرت زهرا سلام الله عليها است، از نجاست شرك پاك است: «لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها»(1) حضرت خديجه سلام الله عليها در زمان ازدواج با رسول الله باكره بودند و اين فرزنداني كه از آنان سخن رفته است، دختران خواهر حضرت خديجه بوده اند كه در خانه پيامبر بزرگ شده اند، حضرت خديجه دختران خواهر خود را به خانه خود آوردند و روايات تصريح به اين موضوع دارند؛ همچنين روايت صريح داريم كه از ميان دختران رسول الله، تنها يك تن به سن بلوغ رسيد و آن حضرت زهرا سلام الله عليها بودند. و نويسنده يا بسيار جاهل است يا مغرض.

همچنين بسياري از منابع اين كتاب، دست اول نيستند، مثلاً نويسنده براي نقل روش نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله عليها، به منابع دست چندم مراجعه كرده است در حالي كه در كتاب البلد الأمين شيخ كفعمي در بحث استخارات كيفيت آن آمده است، نويسنده حتي نماز را هم اشتباه نقل كرده و يكي از فراز هاي ميان دو سجده را نياورده است!!!.

گريه بر دردهاي فاطمه

همچنين در جاي ديگر مي گويد: مداحان و روضه خوانان بي سواد باعث شده اند ما گريه هاي اين چنين شخصيت شكيبايي را از درد بازو و پهلو بدانيم... در حالي كه هرگز در روضه ها نشنيده ايم كه حضرت زهرا سلام الله عليها از درد بازو يا پهلو ناليده باشند بلكه هميشه شنيده ايم ايشان حتي تا هنگام شهادت خويش، كبودي هاي جسم شريف خود را از همسر و فرزندانشان پنهان مي نمودند و نگران حال اميرالمؤمنين و در پي احقاق حق بودند نه اينكه از دردهاي جسم


1- تهذيب الأحكام: ج6 ص114 ح201-17 و مصباح المتهجد: ج2 ص721 و 789، المزار الكبير ابن المشهدي: ص422 و 431 و 515 و إقبال الأعمال و المزار شهيد اوّل و البلد الأمين و المصباح كفعمي و... .

ص:17

شريف و مبارك خويش كه بر اثر آسيب هاي وارده بسيار رنجور شد، گريسته باشند.

خيانت در نقل

نويسنده همچنين روايتي از سيد مرتضي نقل مي كند: «هنگامي كه امر خلافت به...» در حالي كه سيد مرتضي اين بيان را نقل قول نموده لكن ابن ابي الحديد كه از مخالفين شيعه است با حيله، اين بيان را به سيد مرتضي نسبت داده و نويسنده هم اين كار را كرده و اين بيان را به سيد مرتضي نسبت مي دهد؛ مضاف بر اين شرايط خاصّ زمان اميرالمؤمنين، مانع از اجراي حكم الهي توسط مولا بود زيرا مردم، ابوبكر و عمر عليهما لعائن الله را مانند دو بت مي پرستيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام مي خواستند نماز تراويح را بردارند، عزادار شدند و ناله «وا سنّة عمراه» سر دادند، لذا نقل شده كه فرموده اند: «چيزي كه به زور از ما بگيرند، پس نمي گيريم». در حالي كه بايد چنين باشد و فدك شعار و پرچم مظلوميّت اهل بيت باقي مي ماند، شمشير هميشه برهنه در برابر غاصبان باقي مي ماند. اگر اميرالمؤمنين فدك را به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها مي دادند، اصل غصب تحت تأثير قرار مي گرفت و فراموش مي شد، ديگر هيچ حكمي را نمي توانستند بيان كنند چون لازمه چنين حركت هايي كوبيدن ابابكر و عمر بود و اگر اين روايت را هم بپذيريم، كاري كه ابوبكر به عنوان حكم الله تصويب كرده، اگر اميرالمؤمنين مي خواستند تغيير دهند به منزله جابه جايي كوه هايي بزرگ بود، بسيار مشكل و مشكل ساز بود لذا حضرت فرمودند: «اگر بخواهم حقايق را به جاي خود بازگردانم، تمام لشكرم از گرد من پراكنده مي شوند. اگر مي توانستم در كعبه را دو تا مي كردم، مقام ابراهيم را به جاي خودش باز مي گرداندم و...».

اميرالمؤمنين فرمودند: «خوش دارم معاويه با من معامله كند، ده نفر از مردان مرا بگيرد و يك تن از مردان خود را بدهد»؛ بنابر اين حضرت در شدت تقيّه و تحت فشار غير قابل وصفي بودند.

بازي كردن اهل بيت

ص:18

درباره بازي كردن حضرت زهرا با حسنين عليهم السّلام اولاً در احاديث صحيح آمده است: «صاحِبُ هٰذَا الْأَمْرِ لا يَلْهو وَ لا يَلْعَبُ» ثانياً درباره روايتي كه در باب خط نوشتن حسنين وارد شده كه سخن بالا گرفت كه خط كدام يك زيباتر است، اصلاً شأن اهل بيت بسيار بالاتر از اينهاست و روايات و اخبار از اين دست ضعيف هستند و ...

هرچند كه اشكالات بسياري در اين به اصطلاح كتاب وجود دارد لكن به آنچه ذكر شد بسنده كرديم.

آيا كمالات حضرت اكتسابي هستند؟

مطلب ديگر اينكه سير متن كتاب در بسياري مواضع چنين حكايت مي كند كه حضرت زهرا سلام الله عليها در بدو آفرينش بسياري از كمالات را نداشتند و حضرت با تربيت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم و گذر روزگار و كسب تجربه و به اصطلاح آبديده شدن، به اين كمالات دست يافتند در حالي كه تمامي اين باورها، تنها بافته هاي ذهن نويسنده بوده و اصلا با معاني معصوم شناسي و بنيه اعتقادي شيعه هيچ گونه سازگاري نداشته بلكه در تضاد كامل است. و اين بسيار جاي تأسّف دارد...

اصلاً نويسنده اين كتاب كيست؟ در چه سطحي از دانش قرار دارد؟ حوزوي است يا دانشگاهي؟ كيست كه محدَّثه «به معناي كسي كه هم صحبت خدا و فرشتگان است» را محدِّثه «به معناي زن حديث كننده»آورده است؟ يا محموده «به معناي ستوده شده» را «پسنديده» معنا نموده است؟ او كيست كه «ناعمه» را زن پرطراوت و شاداب معنا نموده و «والهه» را به معناي شيدا و عاشق مي آورد؟! آنچه از تمام اين بيانات به نظر مي رسد اين است كه نويسنده مي خواهد قداست حضرت زهرا سلام الله عليها را شكسته و ايشان را زني بسيار معمولي جلوه دهد. او به دنبال آن است كه قداستي را كه

ص:19

شيعه براي ايشان قائل است، دست ساز و مجعول جلوه دهد. اين همان حرف شريعتي در كتاب اسلام شناسي چاپ طوس است كه در قالبي نو مطرح مي شود، شريعتي در آن كتاب مي نويسد: طبيعي است كه هر امتي سعي مي كند محبوب خود را مقدس جلوه دهد. خطّ فكري همان است؛ خطّ فكري شريعتي با سيري خزنده در بسياري افراد رسوخ نمود و كم كم به كتاب ها راه يافت. هنوز هم مي توان در خلال متون كتاب ها همان سير انديشه را مشاهده كرد، انديشه اي كه با اعتقاد شيعه، بيگانه است.

چنين نيست كه نويسنده با نشر اين كتاب واقعاً ارادتي نسبت به ساحت مقدّس حضرت زهرا سلام الله عليها اظهار نموده باشد بلكه در بخشي كه درباره آيه تطهير مطرح كرده و حضرت زهرا سلام الله عليها را طاهره مي داند، به گزينش واژه ها و تركيب جملات دقت كنيد، مي بينيد همان جا كه به نظر جالب مي آيد، ضربه هاي عميق تري بر پيكره اعتقادات شيعه وارد شده است.

از كتاب هايي كه اخيرا رواج پيدا كرد كتاب «الخصائص الفاطميّه» نوشته واعظ كجوري است، كتاب خيلي زيبايي است لكن ايشان يك واعظ بوده و كتاب او مايه علمي چنداني ندارد. اما نويسنده تا جايي كه برايش ممكن بوده از اين كتاب استفاده كرده حتي درباره ايشان تعبير علامه كجوري به كار مي برد در حالي كه بار علمي چنداني هم ندارد.

از ديگر سوي، سواي بحث سند كه جاي خود را دارد، درباره برخي از متوني كه در اين كتاب درباره ويژگي هاي شخصي حضرت زهرا سلام الله عليها ذكر شده است.

توصيف رخساره حضرت

و در صفحه16 تحت عنوان «رخساره» آمده است: هنگامي كه حسن بن الحسن _ فرزند امام حسن مجتبي عليه السّلام _ براي خواستگاري يكي از دخترعموهايش نزد امام حسين عليه السّلام آمد، حضرت به وي فرمود: پسركم! آن دختر عمويي را كه بيشتر دوست داري (با او ازدواج كن)انتخاب كن! خواستگار شرمگين شد و خاموش ماند. امام به او فرمود: (اگر نظر مرا بخواهي) دخترم فاطمه را به

ص:20

تو پيشنهاد مي كنم؛او به مادرم مانندتر است. پس با او ازدواج كن. مادرم از لحاظ زيبايي، به سان حورالعين بود. (روي انّ الحسن بن الحسن خطب الي عمّه الحسين عليه السّلام أحدي ابنيته. فقال له الحسين عليه السّلام: اختر يا بنيّ احبّهما إليك. فاستحيي الحسن و لم يحر جواباً. فقال له الحسين عليه السّلام: فإنّي قد اخترت لك ابنتي فاطمة عليها السّلام، فهي أكثرهما شبهاً بفاطمة امّي عليها السّلام بنت رسول الله عليه و آله. فزوّجها منه و كانت تشبه بحورالعين لحسنها و جمالها. (الإرشاد:2/25، بحارالانوار:44/167، الدرّالنظيم519، العددالقويّه/355، كشف الغمّه2/202، معجم رجال الحديث5/290، مقاتل الطّالبين/122).

اين تمام متن ترجمه شده و نيز متن عربي مذكور در پي نوشت كتاب است به اضافه منابعي كه براي اين روايت نقل كرده است. اما مضاف بر اينكه روايت سندي ندارد و مجهول است و نيز منبع اصلي آن نيز مقاتل الطّالبين و از كتب مخالفين شيعه است، ترجمه اي كه نويسنده آورده، غلط است زيرا جمله: «او از لحاظ زيبايي به سان حورالعين بود» اصلاً ربطي به امام حسين عليه السّلام ندارد بلكه سخن راوي خبر بوده و او نيز اين عبارت را درباره فاطمه بنت الحسين مي آورد؛ اما بر فرض كه اين متن ثابت شود، امام حسين عليه السّلام اين روايت را در جمع محارم به حسن مثني يعني پسر امام مجتبي عليه السّلام فرموده اند نه اينكه در ميان مردم كوچه و بازار اين چنين از حُسن و زيبايي مادر خويش تعريف كنند.

يا در صفحه17 بند دوم تحت عنوان «گيسوان» نوشته است: موهايش بلند و بر شانه هايش مي ريخت؛ به همين خاطر آنها را مي بافت (عطاء عن ابي ارباح قال: كانت فاطمة بنت رسول الله تعجن و انّ قصبتها تضرب الي الجفنه. بحارالانوار:43/46؛ مناقب (ابن شهرآشوب):3/356)

ابتدا بايد سند اين متن مورد بررسي قرار بگيرد. عطاء كه از شخصيت هاي معروف و بارز مخالفين شيعه است. عطاء روايت را از ابي رباح نقل مي كند يعني ابي رباح،

ص:21

يك مرد، خودش مستقيماً نعوذبالله موهاي حضرت زهرا سلام الله عليها را ديده است؟ كه هرگز چنين نيست. اگر با واسطه نقل مي كند، از چه كسي نقل كرده؟ و اين مطلب براي ما مشخص نيست بنابراين روايت مجهول است اين ها گذشته است از اينكه ابي الرباح در واقع تصحيف ابن الرباح است و او نيز از روات مخالفين شيعه است. از طرفي؛ اين عبارت،تنها يك خبر است و حديث نيست يعني كلام غير معصوم است و نقل آن، بسيار شرم آور.

مطلب ديگر اينكه مواردي است كه نويسنده درون كروشه يا پرانتز از جانب خود آورده و بعد با خيانت به آن ترتيب اثر داده است كه پنهان شدن از نابينا (به دليل عطر) از جمله اين موارد است.

يكي از معضلات اين كتاب همين است كه يا عبارت هايي را اضافه كرده و يا ترجمه و تحليل سليقه اي انجام داده است. همچنين برخي از منابع و آدرس هايي كه آورده شده، غلط است.

درباره حديث شريف كساي يماني به روايت حضرت زهراء سلام الله عليها، آنچه درباره متن حديث شريف كساء در كتاب عوالم آمده و اينكه حديث كساء در حاشيه عوالم آمده، هرچند كه متن حديث كساء در كتاب عوالم در حاشيه ذكر شده است لكن وقتي به لحاظ خط شناسي بررسي شود، ثابت مي شود كه نويسنده هر دو متن يك نفر بوده است، مضاف بر اينكه كتاب هاي بسياري در حاشيه است، خيلي كتاب هاي اصول و حديث ما بسياري از متن ها در حاشيه ذكر شده است. حديث امّ ايمن كه حضرت زينب سلام الله عليها براي امام سجاد عليه السّلام نقل كردند.اين روايت را شاگرد ابن قولويه صاحب كامل الزّيارت نقل مي كند و مي گويد: استادم ابن قولويه قرار بود اين روايت را بياورد اما فراموش كرد. اما اين روايت خود يك معجزه است و اخباري از آينده در آن آمده است. الآن همين فوج فوج رفتن زائران براي زيارت امام حسين عليه السّلام و اينكه آن جا تبديل به معقل

ص:22

شيعه شده، از پيشگويي هاي همين حديث است و معجزه است كه از اروپا و آمريكا به زيارت امام حسين عليه السّلام مي آيند. همچنين سند ديگري نزد سيّد صادق شيرازي است كه به اين شرح است: من جملة طرقي المذكورة ما اروي بها حديث الكساء الشّريف فإنّي أرويه عن والدي عن الشّيخ عباس القمّي عن الميرزا حسين النّوري عن الشيخ مرتضي الأنصاري عن الملّا احمد النّراقي عن السّيّد بحرالعلوم عن الوحيد عن أبيه الشّيخ محمّد الأكمل عن المولي محمدباقر المجلسي عن أبيه الملا محمّدتقي عن ابيه الشّيخ حسين عن الشّهيد... .

اينكه حديث كسا در بسياري از كتب مرجع حديث و يا مجاميع حديثي مانند بحارالأنوار ذكر نشده با اينكه اينان فحول از علما هستند، چرا؟ بايد گفته شود كه: بسياري از كتاب هاي شيعه مفقود است، برخي دفن شده و از ميان رفته، برخي سوزانده شده و برخي دزديده شده و به كشورهاي ديگر برده شده است. برخي از كتاب هاي شيخ كليني عليه الرّحمة الآن مفقود است. از كجا مي فهميم كه همه كتاب هاي همين مجلسي اول و دوم به دست ما رسيده است كه بگوييم اين ها در هيچ يك از مؤلّفات خود حديث كساء را نياورده اند؟ علامه مجلسي بسياري احاديث را در بحارالأنوار نياورده، دليل مي شود كه سند و منبع ندارد؟ يا علامه مجلسي آن را قبول نداشته است؟ شيخ عباس قمي بسياري ادعيه را در مفاتيح نقل نكرده است، پس معتبر نيستند؟

اضافه بر آن در كتاب غررالأخبار واعظ ديلمي كه حديث كساء را نقل مي كند، در قرن هشتم است. نسخه خطي آن نيز اكنون در اختيار است و حتي فرازهايي دارد كه در حديث كساء مشهور نيست. در نسخه كامل، سند هاي عديده و صحيحه نقل كرده است اما سواد نويسنده به اين حد قد نداده و متعرّض مسائلي مي شود كه سواد لازم درباره آن را ندارد.

نويسنده پس از اينكه نسبت به مسند بودن حديث شريف كساء خدشه وارد مي

ص:23

سازد، بنابر تسامح در ادله سنن و نيز توجه و التزام برخي علما و بزرگان به اين حديث شريف، قرائت آن را براي برآورده شدن حاجات و به قصد رجاء نيكو مي شمارد؛ با اين حساب، مبادا در ذهن مخاطب چنين القا شود كه در دين ما بسياري مطالب بدون سند وجود دارد ولي به دليل التزام بسياري از كساني كه به عنوان بزرگان و علماي شيعه مي شناسيم، آن را ميپذيريم؟!

البته اين موضوع به طور عام و درباره فضائل اهل بيت عليهم السّلام به طور خاص در ذهن مخاطب طرح و القا مي شود و اين تمام نقشي است كه نويسنده با تعرّض نسبت به اين مسائل به خواننده كتاب تقديم مي دارد.

سياست مظلوم نمايي و خود زني، سياست بسيار خطرناكي است كه بعضاً يهود براي پيشبرد اهداف خويش به كار مي گيرد، البته آنان غير مستقيم اين كار را انجام مي دهند؛ نويسنده نيز در اينجا از همين سياست بهره برده و با وجود اينكه خود را شيعه و ارادتمند نسبت به تشيّع وانمود مي كند،اما بر پيكره باورهاي شيعه ضربه وارد نموده است. (اين روايت سند ندارد، سندش متّصل نيست، هيچ جا نقل نشده، فقط در كتاب المنتخب طريحي مسند آمده، المنتخب طريحي انتسابش به طريحي جاي حرف دارد، اگر هم باشد فاصله طبقاتي ميان روات هست، اين متن از متأخرين است، چرا در كتب اعاظم شيعه نيامده؟ در كتاب هاي شيخ كليني و مفيد و صدوق و... نيامده؟ چگونه است؟ و الي آخره) به اين ترتيب آسيب را وارد كرده است. با روشي كه نويسنده اجرا كرده است، مخاطب خود به خود درباره ساير مسائل دين نيز به ترديد مي افتد.

آية الله ميرزا مهدي شيرازي عالم باتقوايي بوده و مورد قبول همه بوده است. سند ايشان به حديث كساء متصل است. و صاحب عوالم كه شاگرد علامه مجلسي است مي گويد: استاد من فرصت نكرد استدراك بزند، ما كه شاگرد ايشان هستيم،استدراك مي زنيم. ميرزا مهدي افندي نيز كه يكي ديگر از شاگردان علامه مجلسي

ص:24

است،ايشان هم در كتابش مي آورد كه استاد من علامه مجلسي احاديث بسيار ديگري پيدا كرده بود و مي خواست استدراك بزند اما فرصت نشد و الي آخره.

اگر بر روي عوالم 70 جلدي تحقيق كاملي انجام مي شد، از 110 جلد بحارالانوار هم بيشتر مي شد. و فرزند شيخ احمد احسايي كتابي به نام «نهج المحجّة» دارد كه نسخه خطي آن در مركز احياي ميراث اسلامي هست، حديث كساءدر آن جا هم آمده است و تفاوتي با حديث كساء مشهور دارد.

نويسنده در صفحه174 سطر 68 متذكر عنوان «سكوت و بي تفاوتي خواص» شده است در حالي كه اين مطلب دروغي بيش نيست. حديث برخواستن و اعتراض كردن آن 12 نفر در احتجاج هست. خواص چه كساني بودند؟ سلمان، ابوذر، مقداد و تعداد معدودي ديگر، آيا اين ها خواص نبودند؟

با حسابي كه نويسنده باز مي كند، كساني كه از اهل بيت عليهم السّلام دفاع نكردند، خواص متعرض موارد خصوصي زندگي اهل بيت عليهم السّلام شوند، مسائلي كه بيان آن جز قداست شكني تأثير ديگري ندارد... .

انسان عادي

در صفحه22 هم برداشت مي شود كه حضرت زهرا سلام الله عليها يك دختر بچه معمولي بودند. منبع اين بيان هم از درالمنثور است كه نويسنده آن «سيوطي» و از مخالفين شيعه است. مضمون نقل چنين است كه پيامبر مرا براي نماز صبح بيدار مي كرد!!! در حالي كه اهل بيت يك لحظه در غفلت نيستند بلكه خودشان، نفسِ صلاة هستند. حتي اگر سند و منبع چنين روايتي هم صحيح باشد و هيچ مشكلي نداشته باشد، ما باز هم با متن اين قبيل روايات مشكل داريم چون با اعتقادات راسخ شيعه همخواني ندارد. اين روايات با عصمت اهل بيت منافات دارد.

درباره آيه تطهير رواياتي هست كه پيامبر تا 9 ماه به درب خانه فاطمه زهرا سلام الله عليها آمدند و نداي نماز بر مي داشتند، اما اين براي بيرون است، براي اظهار نمودن به سايرين است كه اين خانه، خانه اي است كه خداوند دوست مي دارد بالا برود

ص:25

و نامش در آنجا برده شود: «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرفَعَ وَ يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ يُسَبِّحُ لُهُ فيها بِالغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (1). حتي درباره رواياتي كه دالّ بر اين هستند كه حضرت زهرا سلام الله عليها شب قدر آب بر چهره حسنين عليهماالسّلام مي پاشيدند تا ايشان را بيدار نگه دارند، اين روايات هم اگر دقيق بررسي شود، از حيث سند مشكل دارند و اصلاً متن آن براي شيعه قابل قبول نيست. البته بحث شريف ديگري هم هست و آن اينكه اگر روايتي، بخش عظيمي از آن مستند است و در جاهاي ديگر قرائن و شبيه و نظير دارد و از مطالب مهم اعتقادي است لكن يك بخش آن با اعتقادات شيعه سازگاري نداشت و نادرست بود، آيا بايد به بهانه بررسي سند همه آن را رد كنيم؟ چنين چيزي نيست، خيلي وقت ها در حديثي، مطالب صحيحي وجود دارد و مطالب ناصحيحي، عده اي بودند، مثل ابن ابي الخطاب لعنه الله، او مي آمد و مطالبي را وارد مي كرد، يكي دو فضيلت صحيح را نقل مي كرد و لابلاي آن مطالب نادرست هم مي آورد؛ بنابراين اگر گفتيم سند يك روايت مشكل دارد لكن قسمت هايي از آن در احاديث صحيح ديگري هست، قرار نيست وقتي آن روايت را رد مي كنيم، قسمت هاي صحيح آن را هم رد كنيم پس قسمت هايي را كه شاهد و نظير دارد مي پذيريم.

حجاب فاطمه

در صفحه66 بند پاياني روايت مي آورد: اي سلمان بعد از پيامبر صلّي الله عليه و آله به ما ستم كردي... تا اينجا كه از قول سلمان مي نويسد: (حضرت زهرا سلام الله عليها) عبايي بر سر داشت كه اگر بر سر مي كشيد پايش آشكار مي شد و اگر بر پا مي كشيد، سرش هويدا مي شد... الي آخره؛ نويسنده اين روايت را از مهج الدعوات و الثاقب في المناقب و بحارالأنوار و رياض الأبرار سيد نعمةالله جزائري نقل مي كند لكن اين روايت سند نداشته و مجهول است.


1- 1. سوره (24) النور آيه37.

ص:26

قطعاً نويسنده باز گفتن اين مسائل را درباره مادر يا همسر خودش نيكو نمي دارد، درباره همسران بزرگان و مراجع اين مسائل ذكر نمي شود، اشاعه نمي شود، آن وقت راجع به صدّيقه كبري؟ اصلاً اين مسائل چه ربطي به او دارد كه در كتاب ها سير كرده تا مواردي از اين دست را بيابد و به هم ببافد؟ او به دنبال چه چيزي است؟.

براي جامعه معنويت زده امروز بايد ويژگي هاي معنوي حضرت را مطرح كرد و جلوه هاي عبادت را در سيره آن حضرت نمود داد نه اينكه مطابق با نگاه زميني امروزي ها زندگي آن حضرت را بررسي كنيم و فكر آنها را طوري پرورش دهيم گويا در باره يك زن معمولي سخن مي گوييم.

بايد طوري سخن گفت كه منجر به شناخت و هدايت جامعه شود اما طرح اين مسائل، گذشته از جزئيات و در كل، سبب هدايت مردم نيست بلكه تنها فساد و افساد است.

توصيف؟

همچنين عبارت ديگري نقل مي كند: «شعرها اسود» و چنين معنا كرده است: «گيسوانش مشكي بود». طرح اين مسائل چون مسائل خصوصي زندگي حضرت زهرا سلام الله عليها است، قابل گفتن نيست.

ابهام گويي ها

نكته ديگر درباره مطالب اين كتاب: ابهام گويي هاست. مثلاً درباره پوشش حضرت زهرا سلام الله عليها نقل مي كند در صفحه19 پي نوشت شماره38،در نقل آمده است: لبست ثياباً صبيغاً يعني لباس هاي رنگ شده مي پوشيدند. اما متذكر جايگاه اين نوع لباس پوشيدن نمي شود يعني در لفافه و ابهام، طوري به مخاطب القا مي كند گويا برخي مطالب بدون سند و مجهول، منابع گوناگون و بسياري دارد و در اين ميان، مخاطبي كه اهل تحقيق نيست، براي او ابهام ايجاد مي شود؛گذشته از بحث منبع شناسي، در سيره حضرت زهرا سلام الله عليها اين همه نكته و اين همه شاخصه داريم، حالا ما بايد بياييم و نقل كنيم كه ايشان لباس رنگي مي پوشيدند؟ اين يك نقلي است كه بايد اعتبار آن بررسي شود، اصلاً آيا اين نقل درست هست يا نه؟ قيد درون و بيرون خانه اضافه شود.

ص:27

البته كه در بانوان پوشيدن لباس هاي رنگي در منزل رايج است لكن نويسنده جنبه ديگري را مدّ نظر دارد، در اين نقل مقصود چه زمان و مكاني بوده است؟ وقتي هيچ كدام اين ها بررسي نمي شود و اين محتوا به اين شكل در كنار هم قرار مي گيرد، غرض ديگري در كار است. وقتي هيچ قيدي در اين رابطه نياورده كه مثلاً در خانه اين چنين بوده اند، در واقع مي خواهد اين لباس رنگي را تعميم دهد و اين كلي بيان كردن به جهت تفاوت قائل نشدن ميان درون و بيرون از خانه است.

مقصود وي اين است كه بگويد اگر خانم ها با لباس رنگين بيرون آمدند، اشكالي ندارد و اين سيره حضرت زهرا سلام الله عليها بوده و آن حضرت هم همين كار را مي كردند در حالي عايشه نقل مي كند كه پس از نزول آيه حجاب، زن ها را مثل كلاغ سياه ديديم. زنان انصار لباس سر تا پايي پوشيدند كه هيچ جاي بدن هويدا نبود. مثل كلاغ شدند. و اين عمل تقرير رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم را دارد.

اين روايت كه فقيري در مسجد آمد و آخر الأمر حضرت زهرا سلام الله عليها درع خود را به سلمان دادند تا به يك يهودي بدهد و الي آخره، البته ممكن است در اين روايت پيراهني مدّ نظر باشد كه حضرت هنوز نپوشيده بودند. در جايي كه همسر ابومسلم خراساني، لباس هاي خود را شسته بود و پهن كرده بود، نامحرمي به خانه آمد و لباس هاي او را ديد، او هم گفت من ديگر اين لباس ها را نمي پوشم. اين شيوه در ميان عجم متمدن رسم بوده كه رعايت مي كرده اند. چگونه اهل بيتي كه اساس غيرت و حيا هستند، لباسي كه به تن دارند يا قبلاً به تن كرده اند و عطر و عرق پيكر مبارك بانو را دارد به نامحرم مي دهند؟ چنين چيزي ممكن نيست و نويسنده در اين جا به بيان اين مهم نپرداخته بلكه موضوع را بدون هيچ توضيحي، رها مي كند. چنان چه بيان شد در اين كتاب مطالب دوپهلو كه براي مخاطب ابهام ايجاد مي كند. نويسنده بدون رعايت شرم و حيا، بدون اينكه در نظر بگيرد و بداند و بشناسد كه درباره چه شخصيتي صحبت مي كند متعرض مسائل كوچك و ريز زندگي حضرت

ص:28

زهرا سلام الله عليها شده است؛ بانويي كه ناموس خداست. او حتي راجع به جنس پوشاك حضرت نيز بيان دارد.

ما حتي اگر در اين زمينه ها، روايت صحيح السند هم داشته باشيم، به هيچ عنوان صلاح نيست در كتاب ها بياوريم، به خصوص در جوّ جامعه امروز و در ميان قشر دانشگاهي، اين كار جز تالي فاسد، جز فاسد كردن انديشه خوانندگان نتيجه ديگري ندارد.

يك روز بايد جستجو مي كرديم، كافي شريف را به دست بياوريم، كتاب هاي ديگر را به دست بياوريم، اين كتاب ها در اختيار علما و بزرگان بود. اكنون نيز آنان هستند و مي توانند متعرض اين مسائل بشوند، چرا بايد يك طلبه مبتدي بيايد و اين مسائل را به تصوير بكشد؟ كساني كه روايت ها را اين طور گرد هم مي آورند چه اهداف و اغراضي دارند؟

پوست حضرت، موي حضرت، لباس حضرت، طرز سخن گفتن حضرت، اين بيان اعتقادات و انديشه خواننده را فاسد مي كند. هر چقدر هم بيايند و بگويند نه، چنين چيزي نيست، دروغ است، بازهم اين شيوه بيان، جز تغيير نگاه خواننده نسبت به وجود گرامي بانوي دو عالم فاطمه زهرا سلام الله عليها هيچ تأثير ديگري ندارد. اين شيوه نگاه به ايشان را به عنوان يك زن مطرح مي كند در حالي كه صدّيقه طاهره، حجّت الهي بر امامان ما هستند و با هيچ زني مقايسه نمي شوند تا نگاه به ايشان نگاه به يك زن باشد _ و نعوذ بالله من ذلك _.

از دو حالت خارج نيست، يا نويسنده جاهل و احمق است و يا مغرض و مكار كه در هر دو صورت، نتيجه هتك حريم حضرت و از بين بردن حرمت هاي قدسي حجاب و عفّت و حيا و رواج بي حيايي است. البته افرادي از قبيل نويسنده، نسبت به نتيجه عمل خويش واقف هستند و خودشان هم آن را مي بينند. اما شايد گفته شود كه رويارويي و مبارزه با حركت هايي از اين دست، موجب ترويج آن مي شود، البته

ص:29

ممكن است امّا الآن باطل سريع بر روي فضاي مجازي قرار گرفته و نشر داده مي شود و مطمئناً يهود كه امروزه برنامه ريزي و مديريت اجراي تمامي انحرافات را بر عهده دارد، همه اين ها را رصد مي كند. باطل را ترويج مي دهد و سعي در محو و نابود كردن حق دارد، بنابراين مبارزه نكردن موجب فاسد شدن عقيده ها و انديشه ها مي شود، آن وقت است كه در ميان اين همه باطل، حق نمود مي يابد، حق هم خريدار و طرفدار خود را دارد و كسي كه به دنبال حق بگردد، با اين روش مي تواند راه را بشناسد، اما اگر هيچ واكنشي در ميان نباشد، او هرگز قادر به شناخت راه صحيح نخواهد بود.

همه كساني كه آگاهي دارند موظّف هستند با چنين جريان هايي مبارزه كنند. يك عمر داد زديم كه ما گريه كننده حضرت زهرا سلام الله عليها هستيم، يك عمر است جيره خوار خوان اهل بيت عليهم السّلام هستيم، بايد از ايشان توفيق و ياري بطلبيم و در راه دفاع از ايشان قدم بگذاريم.

نويسنده اين كتاب تا الآن براي 8 معصوم يعني تا امام صادق عليه السّلام نوشته است و مي گويد: نگرشي نو... با يك نگاه جديد به بررسي سيره اهل بيت پرداخته است و اين نگاه جديد، در واقع حرمت شكني است. لازم است به آقاياني كه صاحب فتوا هستند و مطرح هستند و مي توانند كار انجام بدهند و تأثيرگذار هستند، اطلاع رساني شود؛ حتي اگر كسي هم حرف ايشان را قبول نكند، اگر ايشان بياني در اين زمينه داشته باشند و چيزي بنويسند، اين نويسنده رسوا مي شود. بله يك عده هم به آن سمت گرايش پيدا مي كنند لكن ما نمي توانيم جلوي كسي را بگيريم، هركس به اراده الهي خودش انتخاب مي كند كه اهل بهشت باشد يا اهل دوزخ: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ».(1) قرآن كريم مي فرمايد:


1- 1. سوره(28) القصص آيه57.

ص:30

«فَألهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها...»(1) در آيه ديگري نيز مي فرمايد: «إِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكراً وَ إِمّا كَفوُراً» و البته «لِيَميزَ اللهُ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (2)شما بخواهيد يا نخواهيد عده اي به حق و عده اي به باطل گرايش پيدا مي كنند.

بنابراين نبايد از اين موضوع واهمه اي داشت بلكه بايد افرادي نظير اين نويسنده، رسوا شوند. اگر استفتاء از آقايان صورت بگيرد و يك شرح كلي از اين كتاب ارائه بشود تا نظر آقايان را جويا شوند، اين شخص رسوا مي شود. درباره دكتر شريعتي هم همين كار را كردند. اين خودش خدمتي به اسلام است. .

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّي اللهُ عَليٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَليٰ أَعدائِهِمْ أَجْمَعين.


1- سوره (91)الشمس آيه9.
2- سوره(8) الأنفال آيه38.

برخي از عمده ترين اشكالات كتاب

قسمت1

اشاره

الف توصيف ظاهر بشري) نويسنده در جاي جاي كتاب، تأكيد بي سابقه اي بر زيبايي رخسار و اندام حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دارد(1) و مي توان گفت اين


1- آگاهى يافتن از ويژگى زنان نامحرمى كه مرد آنان را مى شناسد، تشبيب ناميده مى شود. ذكر زيباييهاى زن و پسربچه و اظهار عشق به آنان در شعر و غير آن حرام است. شنيدن تشبيب نيز در فرض حرمت آن حرام است و موجب فسق شخص و زوال عدالت او مى گردد. در نتيجه شهادت گوينده و نيز شنونده يا خواننده آن پذيرفته نخواهد شد. و برخى گفته اند: تشبيب همسر و كنيز حتّى در موارد جواز، از آن جهت كه موجب زوال مروّت مى گردد، عدالت را سلب مى كند. در نتيجه شهادت چنين شخصى پذيرفته نمى شود. و در الكافي: ج5 ص519 باب التستر...ح5 و من لايحضره الفقيه: ج3 ص561 باب النوادر...ح4928 و الخصال: ص585 ح12 به سند از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت است كه فرمودند: «وَ لا يَجُوزُ لِلْمَرْأةِ أنْ تَنْكَشِفَ بَيْنَ يَدَيِ الْيهُودِيَّةِ وَ النَّصْرانِيَّةِ لِأَنَّهُنَّ يَصِفْنَ ذٰلِكَ لِأَزْواجِهِنَّ ... – و جايز نيست زن مسلمان حتّي ميان زنان يهودي و نصراني با چهره باز نمايان شود؛ زيرا آنها ويژگيهاي زن مسلمان را براي شوهرانشان توصيف مي كنند... ».

ص:3

قسمت و نيز بخش ديگري كه در ادامه خواهد آمد، تنها نگاه نو او به زندگي و شخصيت بانوي دو عالم باشد.

ب) نويسنده در جاي جاي كتاب، از مخالفين شيعه، با عنوان «اهل سنّت» ياد مي كند در حالي كه اين عنوان تنها زيبنده و برازنده پيروان مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام است زيرا ايشان پيروان حقيقي سنّت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هستند.

ج) نويسنده در جاي جاي كتاب خويش، از عبارت هايي نظير «هيچ نداشت» «فقر اقتصادي» و... استفاده كرده است حال آن كه مي دانيم تمام هستي، مِلك امام است و هر لحظه كه اراده كند، هرچه بخواهد در اختيار اوست لكن حضرات معصومين عليهم الصّلوة و السّلام جز آنچه خداي تعالي اراده نمايد، نمي خواهند نه اينكه حقيقتاً به لحاظ اقتصادي در مضيقه قرار گرفته باشند.

اين همه، سواي غلط هاي املائي و دستوري موجود در متن كتاب است؛ از جمله:

صفحه26 بند1 سطر3

سخنان زمخشري در كشاف و واحدي در اسباب النزول تأييد اين ادعاست.

كه در اينجا مؤيّد صحيح است و نه تأييد.

صفحه26 بند4 سطر6

ارجاع مراجعه كنند.

آيا محبّت اهل بيت اجر رسالت است؟!

صفحه26 بند5 سطر١

بنابراين، محبت و دوستي آنان حتي اگر به عنوان پاداش رسالت

ص:4

مطرح باشد(1) ، امري فراتر از دعوت به دين با هدف بقا و استمرار آن نيست.

كه در پايان جمله، بايد واژه است قرار بگيرد كه در غير اين صورت معنا را وارونه مي كند چنان چه مي ببينم. اما بررسي دقيق تر متن كتاب، اشكالات نمون بسياري را به دست مي دهد: در بخش نام ها، برخي از اسامي ناقص و يا نادرست معنا شده اند:

صفحه 11 سطر 3بتول

پاك و دور از هر گونه آلودگي

چنان چه اين نام گذاري ها همه از سرچشمه وحي منشأ يافته است، براي دانستن معناي آن نيز لازم است كه به همان سرچشمه مراجعه نموده و معناي واژگان را دريابيم لكن از آنجا كه نويسنده طهارت مطلق جسم حضرت زهرا سلام اللّه عليها را نپذيرفته است) و در ادامه به موضع آن مي رسيم (از ذكر حديثي كه در معناي اين نام شريف وارد شده است، استنكاف مي ورزد؛ حديث مورد نظر بدين شرح است: امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم پرسيده شد: بتول چيست؟ اي پيامبرخدا! ما از شما شنيديم كه فرموديد: مريم بتول است و فاطمه بتول است. حضرت پاسخ دادند: بتول به زني گفته مي شود كه هيچ گاه خوني نبيند، يعني حيض نشود، زيرا حيض شدن در دختران پيامبران مكروه و ناپسند است.(2)

عايشه از پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرد كه حضرت فرمودند: «إِنَّ


1- - آيه٢٤ سوره٤٢ الشوري: «... قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ ...- بگو (اي پيامبر) بر رسالتم از شما هيچ پاداشي نمى خواهم ليكن بايد كه به قربايم مودّت داشته باشيد...» استثناء در آيه منقطع است و بنابر صريح آيات: ٧٣ سوره١٠ يونس عليه السّلام و ٣٠ و ٥٢سوره ١١هود عليه السّلام و ١١٠ و ١٢٨ و ١٤٦و ١٦٥ و ١٨١سوره٢٦ الشعراء و ٤٨ سوره ٣٤ سبأ اجر رسالت با خداوند تعالي است و مودّت ذي القربي واجب ديگري است كه بر عهده همه است.
2- معاني الأخبار: ص64 و علل الشرايع: ج1 ص181 به سندش از اميرالمؤمنين عليه السّلام، مصباح الانوار: ص223.

ص:5

فاطمَةَ لَيسَت كَنِساءِ الآدَمِيّينَ وَ لا تَعتَلُّ كَما يَعتَلِلنَ _ ... به درستي كه فاطمه عليها السّلام چون زنان آدميان نيست و مانند آنان خون نمي بيند».(1)

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: «وَ إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ البَتولُ، لِأَنَّها تَبَتَّلَتْ مِنَ الحَيضِ وَ النِّفاسِ _ به درستي كه فاطمه بتول ناميده شده است، زيرا او بريده از حيض و نفاس است».(2)

پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «وَ سُمِّيَت فاطِمَةُ بَتولاً لِأَنَّها تَبَتَّلَت وَ تَقَطَّعَت عَمّا هُوَ مُعتادٌ مِنَ العَوراتِ في كُلِّ شَهرٍ_ به درستي كه فاطمه بتول ناميده شده است، زيرا او بريده است ازآنچه عادت زنانه در هر ماه است».(3)

حضرت امام علي عليه السّلام فرمود: «إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سُئِلَ عَنِ الْبَتُولٍ وَ قيلَ: سَمِعْناكَ يا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ: إِنَّ مَرْيَمَ بَتُولٌ، وَ فاطِمَةُ بَتولٌ فَما ذاكَ؟. فَقالَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: البَتولُ الَّتي لمَ تَرَ حُمرَةً قَطُّ أَي لَم تَحِض، فَإِنَّ الحَيضَ مَكروهٌ في بَناتِ الأَنبِياءِ _ از پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم پرسيده شد: بتول چيست؟ و گفته شد: ما از شما شنيديم فرموديد: مريم بتول است و فاطمه بتول است. پيامبر فرمودند: بتول يعني كسي كه هرگز خون نبيند (حيض نشود)؛ زيرا حيض در دختران پيامبران ناپسند


1- ملحقات إحقاق الحق: ج10 ص6 و7 به نقل از مقتل الحسين عليه السّلام خوارزمي: ص63 چاپ نجف اشرف، به سندش از عايشه. ملحقات إحقاق الحق: ج10 ص7 و8 به نقل از ميزان الإعتدال ذهبي: ج1 ص38 چاپ قاهره به سندش از عايشه، ملحقّات إحقاق الحق: ج10 ص8 به نقل از مجمع الزوائد حافظ هيثمي: ج6 ص202، چاپ قدسي قاهره.
2- ملحقات إحقاق الحق: ج10 ص25 به نقل از ينابيع المودة: ص260 چاپ اسلامبول از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم.
3- ملحقات إحقاق به نقل از المناقب المرتضويّة علامه حنفي ها ملا محمّد صالح كشفي: ص119 چاپ بمبئي به نقل از امّ سلمه از پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم.

ص:6

است. اين حديث را حاكم نيشابوري نيز در مستدرك خود آورده است».(1)

اسماء بنت عميس گويد: (در حالي كه من شاهد زايمان بعضي از فرزندان حضرت فاطمه عليها السّلام بودم وشاهد بودم كه از آن حضرت خوني ديده نشد) پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «يا أسماءُ! إِنَّ فاطِمَةَ خُلِقَتْ حوريَّةً في صُورَةِ إِنسِيَّةٍ _ اي اسماء! همانا فاطمه حوري و در صورت ظاهري انساني آفريده شده است».(2)

توفيق ابوعلم اين حديث را مانند مناقب ابن المغازلي نقل كرده: أسماء مي گويد: عرض كردم: اي پيامبرخدا! من از فاطمه هرگز خوني در حيض و نفاس (زايمان) نديده ام. آنگاه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: «أَما عَلِمتِ أَنَّ ابْنَتي طاهِرَةً مُطَهَّرَةٌ لا تَريٰ دَماً في طَمثٍ وَ لا وَلادَةٍ؟! _ آيا نمي داني كه دخترم پاك و پاكيزه شده است؟ نه در حيض و نه هنگام زايمان خون نمي بيند؟».(3)


1- دلائل الإمامة: ص149 ح61 به سند متّصل خود از عن عمر بن عليّ از أمير المؤمنين عليه السّلام. و علل الشرائع: ج1 ص181 ب144 ح1 و معاني الأخبار: ص64 ح17به سند متّصل خود از عمر بن علي مانند آن با اختلافي اندك. و الدّرّ النظيم في مناقب الأئمّة اللهاميم: ص465 از عمر بن علي بن أبي طالب عليه السلام مانند آن با اختلافي اندك. و مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج3 ص330 از كتاب الأربعين أبو صالح المؤذّن: سئل رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: ما البتول؟ قال النبيّ: لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ وَ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّ الْحَيْضَ مَكْروهٌ عَلىٰ بَناتِ الْأَنْبِياءِ. ملحقات إحقاق: ج10 ص25 نقل از أرجح المطالب امرتسري: ص241 و247 چاپ لاهور و گفت كه حاكم نيشابوري نيز آن را در كتاب خود آورده.
2- ملحقات إحقاق: ج19 ص5 از مناقب امام علي عليه السّلام ابن المغازلي: ص369 چاپ تهران به سندش از أسماء بنت عميس.
3- أهل البيت عليهم السّلام: ص112 چاپ السعادة قاهره. مانند اين روايت از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در ملحقات إحقاق: ج10 صص7 و11 و12 به نقل از مرآة المؤمنين و أهل البيت و الفتوحات الربّانيّة و تاريخ دمشق آمده است. همچنين در ملحقات إحقاق: ج25 صص16و17 به نقل از كتاب توضيح الدلائل و كتاب آل محمّد مردي حنفي و كتاب الدرر المكنونة آمده است. و در ملحقات إحقاق: ج33 ص254 از كتاب معجم الشيوخ صيداوي مانند آن آورده شده است كه همگي حديث را از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند.

ص:7

عايشه گويد:... او (حضرت فاطمه عليها السّلام) هرگز مانند زنان ديگر خون حيض نديد، زيرا از سيب بهشتي آفريده شده بود. حسن را پس از نماز عصر به دنيا آورد و از نفاس (خون هنگام زايمان) پاك بود ... . (1)

أسماء بنت عميس گويد: من شاهد يكي از زايمان هاي حضرت زهراء عليها السّلام بودم و خوني از او نديدم. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: همانا فاطمه حوريه اي است كه به صورت انسان آفريده شده است.(2)

صفحه 11 سطر7

•نويسنده در صفحه 11سطر7 حوراء را چنين معني مي كند: حوراء:1 فرشته، زن آراسته به ويژگي هاي فرشتگان. 2: زن يا دختري كه چشماني سياه و گرد و پلك هاي باريك داشته باشد. 3: يا اينكه داراي چشماني كاملاً سپيد يا [مردمك آن] كاملاً سياه باشد. 4: يا داراي اندامي به تمام معنا سپيد باشد. 5: يا چشماني مشكي همچون چشمان آهو داشته باشد.

به فرض اينكه حقيقت معناي اين واژه درباره بانوي دو سرا، اين تعابير و يا يكي از اينها باشد، چه وجهي دارد كه بدين شيوه بازگو شود؟ و آيا اين سيره زنان يهود و نصاري نيست كه صفت زنان با ايمان را براي شوهران خويش وصف مي نمودند؟ سواي از اينكه براي معنا نمودن اسامي و القاب معصومين، لازم است كه حتماً به خودِ ايشان رجوع كنيم، واژه «حوراء» به زبان عربي است و براي يافتن معناي آن بايد به كتب لغت عرب مراجعه شود اما گويي نويسنده به جهت مقصود ديگري، به لغت نامه دهخدا مراجعه نموده و با كمال بي شرمي معناي عام اين واژه را آورده است و


1- أخبارالدول (از كتب عمريّه): ص87 چاپ بغداد از عايشه.
2- بحارالانوار: ج43 ص7 به نقل از كتاب مولد فاطمة عليها السّلام شيخ صدوق به سندش از أسماء.

ص:8

نه معناي نام شريف «حوراء»كه يكي از نام هاي صدّيقه كبري سلام اللّه عليها است. اين يكي از دو موضعي است كه نگاهي نو نسبت به اين بانوي بي مثال را ارائه مي دهد. آيا نويسنده نمي انديشد كه چنين توصيفاتي، مي تواند نگاه مخاطب را نسبت به آن حضرت تغيير دهد و ايشان را چون سايرين و زميني ببيند؟ اين چه توصيف و تشبيهي است؟ و آيا اين چنين نگاشته اي، با هدف جلب رضايت الهي صورت مي گيرد؟

در صفحه12 سطر10

صدّيقه: زني كه در راستگويي شهره و در عمل نيز درست كردار باشد.

نام شريف «صدّيقه» كه در باب فاطمة الزّهراء سلام اللّه عليها وارد شده است، معنايي فراتر از لغت عرب دارد «صدّيق» و «صدّيقه» بودن مقامي اكتسابي نيست بلكه موهبتي الهي است و شرط آن «عصمت» است بنابراين تنها صاحبان «عصمت» هستند كه مي توانند مقام «صدّيق» يا «صدّيقه» را داشته باشند... .

صفحه12 سطر15

عديله نظير و مانند فاطمه زهرا عليها السّلام را «عديلة مريم» مي نامند زيرا اين دو بانو در پاكي و پاكدامني ضرب المثل هستند.

صفحه12 سطر20

فاطمه:بريده شده از آتش، ناداني و هر بدي.

چنان چه درصدد ارائه معناي نام هاي مقدّس آن حضرت هستيم، بايد معنا را با مراجعه به احاديث اهل بيت عصمت عليهم السّلام و حتي المقدور كامل ارائه دهيم. جاي تعجب اينجاست كه نويسنده براي واژه حوراء، 5 معنا ذكر كرده بود ولي هيچ يك مستند به حديث نبود اما در اينجا از ذكر نمودن عنوان گونه معاني نام شريف «فاطمه» سرباز مي زند) به هر حال؛ واژه فاطمه معاني ديگري نيز دارد: و از آنهاست عجز و بريده شدن كه در فرمايش امام جعفر صادق عليه السّلام است: «لِأَنَّ الخَلقَ فُطِموا عَنْ مَعرِفَتِها- زيرا كه همانا (او را فاطمه ناميدند) چون مردمان از معرفت (حقيقي نسبت به

ص:9

وى) بريده (و ناتوانند)».(1)

صفحه13 سطر5

محدّثه:زن حديث كننده.

واژه «محدِّثه» اسم فاعل مزيد بوده و به معناي زن حديث گوي است لكن نام ديگر بانوي دو عالم، «مَحُدَّثة» مي باشد كه به معناي بانويي است كه خداي تعالي و فرشتگان بر او حديث مي نمودند است....

إسحاق بن جعفر بن محمّد بن عيسى بن زيد بن عليّ گويد: شنيدم امام جعفر صادق عليه السّلام مي فرمود: «إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلام ُمُحَدَّثَةً لِأَنَّ الْمَلائِكَةَ كانَتْ تَهْبِطُ مِنَ السَّماءِ فَتُناديها كَما تُنادي مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ فَتَقُولُ: يا فاطِمَة! اللَّهُ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلىٰ نِساءِ الْعالَمينَ، يا فَاطِمَةُ! أُقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرّاكِعينَ. فَتُحَدِّثُهُمْ وَ يُحَدِّثُونَها، فَقالَتْ لَهُمْ ذاتَ لَيْلَةٍ: أَ لَيْسَتِ الْمُفَضَّلَةُ عَلىٰ نِساءِ الْعالَمينَ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ؟ فَقالُوا: إِنَّ مَرْيَمَ كانَتْ سَيِّدَةَ نِساءِ عالَمِها، وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَكِ سَيِّدَةَ نِساءِ عالَمِكِ وَ عالَمِها، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ- همانا فاطمه سلام اللَّه عليها را به خاطر اين محدَّثه ناميدند كه فرشتگان از آسمان فرود مى آمدند و آن حضرت را مى خواندند همان طورى كه مريم دختر عمران را صدا مى زدند، بارى فرشتگان مى گفتند: اى فاطمه خدا تو را برگزيد و پاكيزه ات نمود و بر تمام زنان عالم اختيار كرد، اى فاطمه پروردگارت را بخوان و سجده اش نما و با ركوع كنندگان ركوع كن، و بدين ترتيب حضرتش با آنها سخن مى گفت و آنها نيز با جنابش حديث و سخن مى گفتند، شبى فاطمه سلام اللَّه عليها به فرشتگان فرمود: مگر مريم بنت عمران بر تمام زنان عالم برترى ندارد؟ فرشتگان عرضه داشتند: مريم سرور زنان عالم خودش بود، و خداوند عزّ و جلّ تو را سرور زنان عالم خودت و عالم مريم قرار داده، و سرور تمامي زنان عالم از اوّلين تا آخرين هستى».(2)


1- تفسير فرات الكوفي: ص٥٨١ ح٧٤٧.
2- - در كتاب علل الشرائع: ج١ ص١٨٢ ح1به سند متّصل خود از إسحاق بن جعفر ... . و در كتاب دلائل الإمامة: ص٨٠ ح٢٠ و ص١٥٢ ح٦٦ و كتاب الدّرّ النظيم في مناقب الأئمّة اللهاميم: ص456 به سند خود از عيسى ابن زيد بن علي مانند روايت علل الشّرائع را با اختلافي اندك آورده اند. و در العدد القويّة: ص226 از كتاب الدّرّ و كتاب مواليد الأئمّة عليهم السّلام نيز مانند آن را نقل كرده است.

ص:10

و ابوبصير، از امام صادق عليه السّلام نقل مي كند كه فرمودند: «...وَ ما يُدْريهِمْ ما مُصْحَفُ فاطِمَةَ؟! قال: مُصْحَفٌ فيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هٰذا ثَلاثَ مَرّاتٍ... هُوَ شَيْ ءٌ أَمْلاهَا اللَّهُ وَ أَوْحىٰ إِلَيْها... _ ... آنان چه مي دانند مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: مصحفي است كه مانند اين قرآن شما سه برابر در آن است،... همانا آن چيزي است كه خداوند بر ايشان املا و وحي فرمود... ».(1)

صفحه13 سطر15

مؤمنه:بانويي كه پروردگار و روز قيامت را باور دارد.

نويسنده هرچند درصدد است زيركانه از آشكار نمودن عقايد خويش روي بگرداند، اما... اگر او واقعاً به آنچه در ادامه كتاب و در بخش هاي خدا و ديگران، عنوان نموده است باور داشت، ايمان را تنها باور نسبت به خداوند و روز قيامت تعبير نمي كرد و نبوت و امامت را نيز از اركان ايمان نام مي برد. اين تناقض در آراي وي، قابل چشم پوشي نيست و آبرويي كه نيست، خداوند حفظ نمي كند. ميانه داري، به كار نويسنده نيامده و بالاخره دست خويش را رو كرده است.

صفحه13 سطر18

والهه شيفته و عاشق.

استفاده از لفظ عاشق به بهانه اينكه چنين معنا شده است، براي معنا نمودن نام صدّيقه كبري سلام اللّه عليها غلط و نارواست بلكه به كار بردن لفظ «عشق» و «عاشق» بنابر رواياتي تنها براي زن و شوهر و عبادت مجاز است.

صفحه14 بند2 سطر4

خواهرانش پيش از او ازدواج كرده و از خانه رفته بودند.

كساني را كه نويسنده با عنوان خواهران حضرت زهرا سلام اللّه عليها يادآور مي شود،


1- بصائرالدّرجات:١٥١ ب١٤ ح٧٠ به سند متّصل خود از ابوبصير.

ص:11

دختران هاله، خواهر حضرت خديجه سلام اللّه عليها بودندكه ايشان به دليل فقدان مادر، تحت تكفّل خويش قرارشان دادند و از اين جهت كه در خانه رسول اللّه تربيت و پرورش يافتند، آنان را دختران پيامبر مي خوانند نه اينكه واقعاً دختران پيامبر باشند.

صفحه14 بند4 سطر1

اين سيرابي از چشمه محبّت بعدها او را چشمه محبّت ساخت.

اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام منزّه از قياس با غير هستند و به هيچ عنوان با غير خويش مقايسه نمي شوند؛ بدين ترتيب از سير تكاملي و پرورش تدريجي مصون هستند.

صفحه14 بند5 سطر1

خردي جسم، مانع از بزرگي روح او نبود؛ بنابراين همدم و همراز مادري بود كه خود كاملترين انديشه و زيباترين رخسار را داشت.

بسيارند كساني كه در خردسالي و كوچكي، روحي بزرگ و انديشه اي ژرف دارند بنابراين تعبير ارائه شده در اين موضع به هيچ عنوان كارآمد نبوده بلكه بهتر است براي غير معصوم استفاده شود ضمن اينكه تأكيد دوباره بر زيبايي رخسار حضرت امّ المؤمنين خديجه سلام اللّه عليها، نمي تواند خالي از غرض ورزي باشد زيرا همدم و همراز بودن مادر و دختر، ربطي به زيبايي چهره هاي ايشان ندارد، ضمن اينكه چنان چه دشمن اهل بيت چنين متني را بخواند، انديشه نويسنده اش را به سخره خواهد گرفت و خواهد گفت: وقتي حضرت خديجه سلام اللّه عليها مطرود زنان دور و نزديك باشد، طبيعي است كه فرزندش، همدم و همراز وي باشد!!!چنين نوشته هايي پرده دري و مايه آبروريزي براي شيعه است.

صفحه15 بند2 سطر5

شانه هاي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله... شانه هايي كه رنج انسان و تاريخ و انسان تاريخي را بر خود تاب مي آورد.

شانه هاي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، سزاوار اراده و تكليف الهي بوده و تنها همان را به دوش كشيد. رنج نوع انسان، يا رنج تاريخ و يا رنج انسان تاريخي، بر عهده رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نبود (البته آشكار است كه اين تنها جمله اي

ص:12

مسجّع است و كلمات بدون انديشه و به جهت حفظ آهنگ كلام، كنار يكديگر قرار گرفته اند و گرنه نويسنده، خود نيز نمي داند چه نگاشته است)!!!.

صفحه15 بند3 سطر1

رفتارش با پدر چنان مهربانانه و نوازشگرانه بود كه پدر به او نشان«امّ ابيها» داد؛ نشاني كه نشانگر نگاه احترام آميز پدر به او هم بود؛ نشاني كه تا فرجام عمر، آن را چنان افتخاري بر سينه داشت.

مقام «أُمّ أبيها» بودن صدّيقه كبري سلام اللّه عليها، ربطي به محبّت ايشان نسبت به پدر ندارد تا هر دختري كه از جان و دل و از ابتدا تا انتهاي دنيايش به پدرش محبت و خدمت نمود، «أُمّ أبيها» لقب گيرد، بلكه «أُمّ أبيها» بودن آن معصومه سلام اللّه عليها وجهي ديگر دارد كه جز نور ذوات اهل عصمت هرگز هيچ انديشگر ژرف انديشي نمي تواند درك كند... .

صفحه15 بند4 سطر2

در حقيقت، بخشي از بار سنگين رسالت بر شانه هاي كوچك _ آن هم دخترانه _ وي قرار داشت.

اين تعبير نيز نيكوست كه براي غيرمعصوم و غير آستان فاطمه زهرا سلام اللّه عليها به كار برده شود زيرا شانه هاي كوچك و دخترانه، تحمل بخشي از بار سنگين رسالت را ندارد بلكه بايد وجودي قوت يافته به نيروي الهي و روح القدس باشد كه چنين مقامي را داراست. در اينجا معناي ظرافت و ضعف است كه در برابر سنگين قرار مي گيرد و نويسنده به نوعي، وجود گرامي بانوي بي مثال را به غير تشبيه نموده است.

صفحه22 بند2 سطر1

سپيده دمي فرستاده خدا از كنارش عبور كرد، بيدارش كرد و فرمود: دختركم! برخيز و تقسيم روزي خداوندت را بنگر و از بي خبران مباش. همانا پروردگار روزي هاي بندگانش را در ميان بامدادان تا زماني كه آفتاب طلوع مي نمايد، تقسيم مي كند. روي السيوطي في مسند فاطمة عن فاطمة بنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قالت: مرّ بي ابي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله انا مضطجعة متصبّحة فحرّكني برجله و قال: يا بنيّتي! قومي فاشهدي رزق ربّك، و لا تكوني من الغافلين؛ فانّ اللّه يقسم ارزاق الناس ما بين طلوع الفجر الي طلوع الشّمس. تحفة الأحوذي: 4/393؛ شرح احقاق

ص:13

الحق: 25/502؛ كنزالعمّال: 15/525.

روايت مذكور تنها در كتب مخالفين شيعه مسطور است كتاب هايي كه محتواي آن به هيچ عنوان در سازمان باور شيعه هيچ جايگاهي ندارد و تنها براي احتجاج بر كساني كه آن را پذيرفته اند، مورد استفاده و استناد واقع مي شود و البته اين تنها موضعي نيست كه نويسنده به منابع مخالفين استناد نموده و باور خويش را عرضه مي دارد. حضرات آل اللّه عليهم صلوات اللّه كه خود علّت تشريع و واسطه تشريع و اوّل عارف و موحّد و عابد هستند آيا از نماز صبح غافل شده و در آن هنگام به خوابند؟ آناني كه مجراي رزق عالميانند حال خود ...؟ «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعالِمَ دينِنا...بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَريٰ... ».

صفحه25 بند1 سطر7

در ترجمه آيه قربي: جز دوست داشتن نيكانم

ذوي القربي به معناي صاحبان خويشاوندي بوده و به تعبير صحيح تر، خويشان معنا مي شود و نه نيكان، ناگفته نماند كه چنين ترجماني، نمي تواند خالي از غرض ورزي باشد.

صفحه33 بند2 سطر3

در ترجمه آيه تطهير: خداوند اراده كرد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

ترجمه صحيح آيه تطهير بدين شرح است: همانا خداوند اراده نموده است همه انواع پليدي ها و ناپاكي ها را تنها از شما اهل بيت ببرد و شما را به طهارتي ويژه مخصوص گرداند. واژه «الرّجس» كه همراه با الف و لام آمده، بيان گر مطلق طهارت و از هر نوع پليدي و ناپاكي است و جسم و روح و نيز تمام ابعاد وجود معصومين عليهم السّلام را در بر مي گيرد. البته نويسنده، طهارت جسم حضرت زهرا سلام اللّه عليها را نمي پذيرد و سياق ترجمه و نيز قرائن ديگري شاهد بر اين مدعاست.

صفحه33 بند5 سطر2

خليفه اول ياد كردن از پليد نجسي چون ابي بكر لعنه اللّه، با عنوان خليفه اول، از دو وجه خالي

ص:14

نيست: يا نويسنده به راستي وي را خليفه اول مي داند كه اين طور ادعا نمي كند و يا او را به نظر مخالفين شيعه، خليفه اول مي نامد تا توجه و نظر آنان را جلب نمايد. ممكن است چنين باشد اما پوشيده نيست چنين رويكرد منافقانه اي براي كسي كه به نام شيعه، كتابي براي مخاطب شيعه مي نگارد، به هيچ عنوان كارآمد نيست بلكه نفاق وي را آشكار مي كند.

صفحه35 بند1 سطر

1ام سلمه، يكي از همسران با فضيلت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به استناد كتب و تواريخ معتبري كه مورد توجه علما و محققان اسلامي قرار دارد، در اين باره مي گويد...

بنابر گفته ايشان درباره حديث كسا سند و منبع معتبري در دسترس نيست اما كتب و تواريخ عامه، معتبر و مورد توجه واقع مي شوند، هنگامي كه از امّ سلمه نقل مي كنند كه اجتماع خمسه طيّبه در خانه او بوده است؟!... با فرهنگ اهل بيت عليهم السّلام كه نزد ما به امانت نهاده شده، چه بد معامله مي كنيم؟...

صفحه35 بند3 سطر 3

و از سويي ساير اعضاي خانواده و وابستگان پيامبر، حتي همسران رسول خدا را از اهل بيت، _ به معناي الهي و آسماني اش كه منظور و مراد آيه شريف است _ نمي دانند.

تمامي آنچه«وحي» نام دارد٬ از آنجا كه لسان وحي ترجمان خويش را دارد٬ لذاست كه بايد به همان مراجعه شود. و از آن جمله است لفظ «اهل بيت» در اين آيه كريمه. بنابراين ماده و تبصره «معناي الهي و آسماني»٬ تعريفي اضافه و گوياي تناقض موجود در ذهن نويسنده است.

صفحه37 بند3

آيت اللّه مكارم شيرازي در فرجام كتاب مفاتيح نوين…آن چه در اين جا به عنوان حديث كسا نقل مي شود حديث مشروح و مفصلي است كه برابر روايتي خواندن آن به اين نحو، داراي پاداش و آثار و بركات فراواني است...

نقل اين مضمون تنها در صورتي كه مورد پذيرش نويسنده باشد٬ توجيه پذير است كه اگر چنين نبود٬ يا اينكه آورده نميشد و يا اينكه به محض نقل قول٬ به بررسي اين محتوا پرداخته مي شد. اما... اشكال موجود در اين بيان به قسمتي بازمي گردد كه

ص:15

اشاره دارد خواندن حديث كساء برابر روايتي چنين و چنان است؛ در حالي كه متن اين حديث شريف خود گوياي صدور از خاندان وحي دارد و تمامي اشكال هايي كه به نظر ايشان رسيده و پيش از او ديگران ذكر نموده اند را محققاني گرانقدر در كتاب هايي درباره حديث شريف كساي يماني پاسخ داده اند.

صفحه38 بند7 سطر1

ولي از آنجايي كه محتواي حديث اشكال خاصّي ندارد و بعضي از علما به قرائت آن اهميت مي دادند و با توجه به «احاديث من بلغ» مي توان آن را به قصد رجاء و به اميد برآورده شدن حاجات خواند.

اگر بنابر اشكال كردن باشد٬ نويسنده مي تواند مساوي باكساني كه خواندن اين حديث شريف را در حال روزه داري حرام دانسته و بهتان مي دانند٬ عمل كند و حتي به متن اين حديث شريف نيز اشكال كند؛ اما ما كجا و بررسي متن نوراني و فراتر از انديشه بشري حديث كساء؟ به همين جهت است كه نويسنده در تحليل و بررسي متن حديث نيز به بيراهه رفته و گاه گاه٬ حضرات معصومين عليهم السّلام را با سايرين قياس نموده و يا يكي مي داند.

صفحه40 بند2 سطر2

هنگامي كه حسن و حسين كوچك به مادر سلام مي كنند...

حضرات معصومين عليهم الصّلوة و السّلام، هرگز با سايرين مقايسه نمي شوند تا چون غير٬ كودكي و كوچكي برايشان مطرح باشد و آيا اين خبر به نويسنده نرسيده است كه اهل بيت عليهم السلام وجودي نوراني دارند و عمر دنيوي ايشان هر چقدر هم كه كوتاه باشد، تربيت يافته حق تعالي هستند و در تمامي نشئه ها از جمله حيات مبارك دنيوي خويش، در اوج قله كمال قرار دارند؟ كودكي و كوچكي براي ايشان اصلا و به هيچ عنوان مطرح نيست بلكه قلب معصوم٬ فرودگاه ارادات الهي است و اين كوچك و بزرگ برنمي دارد با اين وجود اينكه هر كدام٬ برتري ها و اختصاصات خويش را دارند اما اين موضوع بين ايشان است.

صفحه40 بند2 سطر5

تأثير جوشش محبت در خانه در رشد سالم شخصيت كودكان بر كسي پوشيده نيست.

ص:16

اين عبارت نيز به عبارت پيشين باز مي گردد و بيان گر اين است كه نويسنده يكي از اصول دين شريف اسلام يعني اصل«امامت» را درنيافته است تا در ضمن آن فهميده باشد كه اهل بيت عليهم السّلام٬ «لا يُقاسُ بِهِمْ أَحَدٌ»(1) هستند.

صفحه40 بند3

همان گونه كه در احاديث آمده، برخي از خوشبويي كوچه درمي يافتند كه پيامبر از آنجا عبور كرده است. همچنين فرزند و همسر ايشان از بوي خوش خانه در مي يافتند پيامبر آنجا آمده است و با توجه به اهميت خوشبويي در روابط اجتماعي، اين امر نشانگر جايگاه مهم آن در زندگي مسلمانان صدر اسلام _ با وجود فقر اقصادي _ است.

در باب بوي خوشي كه از وجود نبيّ مكرّم اسلام متصاعد مي شد٬ اين رايحه٬ بوي عطر پيكر مبارك آن حضرت بوده است نه اينكه تنها به دليل استفاده آن حضرت از خوشبوكننده خاصي است كه بهره مي برده اند.

صفحه40 بند4

بچه ها با آن كه كوچك اند (چهار يا پنج سال)، مي دانند براي ورود به حريم خصوصي افراد، بايد اجازه بگيرند (خود امام علي و حضرت زهرا عليهاالسّلام نيز اجازه ورود مي گيرند).

اشكال تكراري و البته غير قابل اغماض است.

صفحه42 بند4

از ديدگاه مفسر عالي قدر شيعه، علامه طباطبايي...

علم تفسير آيات قرآن كريم٬ تنها در نزد معصوم عليه السّلام بوده و غير معصوم٬ راهي به اين حيطه ندارد٬ و آيات و نيز احاديث بسياري مؤيّد اين معناست.

صفحه42 بند6

پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله مأمور مي شود به شكرانه اين نعمت بزرگ در پيشگاه با عظمت خداي سبحان سر تعظيم فرود آورد و نماز گزارد...

آنچه در اينجا از آن ياد شده است، در تعريف عبارت: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ»(2) در سوره مباركه كوثر است اما اين نماز مخصوص٬ سجده ندارد!!!... اي كاش نويسنده


1- - حديث متواتر است در كتب فريقين از حضرات اهل بيت عصمت صلوات اللّه و سلامه عليهم و امر مسلّمي است در ميان اصحاب مانند عبد اللّه ابن عمر و... .
2- سوره (108) الكوثر آيه٣.

ص:17

مزبور سري به كتاب هاي معتبر فرقه ناجيه شيعه اماميّه براي مطالعه مي زد... هرچند اين قابليّت و سعه صدر لازم دارد.

صفحه43

گسترش اسلام كه منشأ خيرات و بركات فراواني در طول تاريخ بوده، مي تواند مصداق «كوثر» و «خير كثير» باشد. اين بركات از جانشينان پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله است كه همگي از فاطمه زهرا عليها السّلام نشأت مي گيرند.

از هنگامي كه نظرات غير عترت٬ قرين قرآن قرار گرفت و سراغ خانه از غير صاحب خانه گرفته شد٬ حرمت تفسير شكست و باب تفسير به رأي گشوده شده، نظرات غير به اين حريم راه يافت. آنچه در اينجا براي تفسير واژه كوثر آمده است يكي از همين تفاسير به رأي است هرچند صديقه كبري سلام اللّه عليها از جهات مختلف كوثر هستند اما چنين تأويل و تعبيري مقام ديگريست زيرا كه در اينجا٬ اسلام تفسير به كوثر شده و عجيب آنجاست كه اين دست بيانات از جانب كساني بيان مي شود كه داعيه داران پيروي از عترت و بيان حديث ثقلين هستند.

صفحه44

نزول چنين سوره اي يعني سوره كوثر و چنين تعبير بلندي كوثر درباره فاطمه عليها السّلام در عهد جاهليت...

نشانگر جايگاه ارزشمند زن در مكتب اسلام است.

در اينجا نيز نويسنده حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها را به عنوان يك زن در نظر گرفته است در حالي كه وجود بانوي دو عالم ابعاد بسياري دارد كه هيچ يك سواي از ديگري نيست و هرگز نمي توان از نزول چنان سوره اي درباره ايشان چنين برداشتي نمود.

صفحه46 بند2 سطر3

ام يعني ريشه و همان گونه كه تداوم زندگي درخت به ريشه آن است، اين مادر است كه فرزندش را چه پيش از تولد و چه بعد از آن تغذيه مي كند.

تداوم رسالت و تغذيه درخت پيامبري نيز بر عهده حضرت فاطمه است؛ زيرا فاطمه سلام اللّه عليها امّ الأئمّة است و امامت، تداوم نبوّت است. آنچه نويسنده درصدد تعريف آن است٬ واژه ام ابيها است و نه ام الاسلام، عاقبت نويسنده از اين آسمان و ريسمان بافتن راه به ناكجاست.

صفحه46 بند3

ص:18

همسران پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، با همه ارجمندي امّ المؤمنين هستند (يعني گويا مادر دين باوران)

... از همين نكته يكي از دلايل برتري حضرت فاطمه عليها السّلام بر همسران پيامبر آشكار مي شود. همسران پيامبر به طور عام امّ المؤمنين نيستند بلكه مقام ام المؤمنيني متوقف بر اطاعت خدا و رسول است و چنان چه يكي از همسران پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلم٬ از طاعت خدا و رسول خارج شود٬ به اين مقام دست نمي يابد. چنان چه با توجه به آيات ابتداي سوره تحريم٬ عايشه و حفصه كه دو تن از همسران پيامبر بودند به سبب خروج از طاعت خدا و رسول و دشمني با رسول خدا به اين مقام دست نيافتند. گذشته از اينكه برتري فاطمه زهرا سلام اللّه عليها بر ساير زنان از اولين و آخرين٬ امري ثابت است و هيچ جاي ترديدي در آن نيست و اين موضوع اختصاصي به زمان خود ايشان يا زنان خاصي نظير همسران پيامبر ندارد... .

صفحه46 بند4 سطر3

خرسندي زنان پيامبر _ چون برگرفته از احساسات شخصي و غليان عواطف است _ گاهي همراه با نادرستي و ناحقي است؛ از اين روي، خداوند از سوره (تحريم)، آيه اول، خطاب به فرستاده اش مي فرمايد: «اي پيامبر! چرا چيزي را كه خدا بر تو حلال كرده است، به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مي كني؟!»

آوردن اين آيه در اينجا به نوعي تحريف و مصادره معناي آيه و نيز سوء استفاده از معناي آيه است زيرا _ نعوذ باللّه _ متضمن اين معناست كه پيامبر پيرو هوي و هوس همسران خويش بوده اند... .

صفحه48 بند1 سطر4

حتي يك كلمه قرآن نيز داراي احكام قرآن كامل سي جزء است

جزء جزء نمودن قرآن كريم بدعت بني اميه بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام براي جلوگيري از ذكر اهل بيت و مصيبت هاي وارده بر ايشان در فاجعه كربلا انجام شد و هيچ جايگاهي در اسلام ناب ندارد.

به موسوعه امام حسين عليه السّلام مراجعه كنيد... .

صفحه48 بند3 سطر5

دخترش را «فرشته اي» مي شمارد كه در پيكر انساني تبلور

ص:19

يافت.

تعريف الإنسيّةالحوراء همين است و نويسنده براي اولين بار اين نام شريف را به طور كامل آورده و معنا نموده است بنابراين به منابع دسترسي داشته اما به دلخواه خويش هر كجا هر گونه خواسته، عبارت ها را معنا نموده است.

صفحه48 بند3 سطر4

يكي از بانوان برتر بهشت

آنچه در باور راستين شيعه جاي دارد، اعتقاد به سيّدة نساء الأوّلين و الآخرين بودن حضرت زهرا سلام اللّه عليها است و آنچه نقل شده مبني بر اينكه سرور زنان اهل بهشت، چهار زن هستند، تنها در منابع مخالفين شيعه مسطور بوده و نزد شيعيان، فاقد اعتبار است. و اينكه ايشان ظرف قابل ماميّت حضرات امامان معصوم عليهم صلوات اللّه بوده اند، و احاديث دلالت صريح دارد بر اينكه زناني مانند مريم، سيّدات نساء عالم خود بوده اند و نه سيّدات نساء عالمين، و حضرت فاطمه سيّده زنان اهل بهشت از اوّلين و آخرين مي باشند.

ص:20

الْآخِرينَ- آن (جايگاه) از براي مريم است كه سرور زنان عالم (و زمان) خودش بود، و فاطمه سيّده و سرور زنان جهانيان از اوّلين و آخرين است».

و در كتاب روضة الواعظين:ج1 ص148به امام جعفر صادق عليه السّلام گفته (استفسار) شد از سخن رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه فرموده بود: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ آسِيَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها؟- فاطمه سيّده و سرور بانوان اهل بهشت است و آسيه سرور بانوان عالم خودش است؟» امام فرمود: «ذاكَ لِمَرْيَمَ وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرين- آن (جايگاه كه سرور زنان عالم و زمان خودش بود) از براي مريم، و فاطمه سيّده و سرور زنان اهل بهشت از اوّلين و آخرين است».

و در كتاب بشارة المصطفى:جزء2 ص69به سند متّصل خود از عمران بن حصين گويد : همانا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله به حضرت فاطمة عليها السّلام فرمود: «أَ ما تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُوني سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ؟ قالَتْ: فَأَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ؟ قالَ لَها: أَيْ بُنَيَّةِ! تِلْكِ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها، اَنْتِ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ...- آيا راضى نيستى كه بزرگ و سرور زنان بهشت باشى؟ حضرت فاطمه فرمود: پس (جايگاه) حضرت مريم كجاست؟ پيامبر فرمود: اي دخترم! او سرور بانوان عالم خودش بود، و تو سرور بانوان جهانيان هستي».

الأمالي شيخ صدوق: ص٤٨٦ مجلس٧٣ ح18 ...عن ابن عبّاس قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كان جالساً ذات يوم و عنده عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام فقال: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ هٰؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتي وَ أَكْرَمُ النّاسِ عَلَيَّ فَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ والِ مَنْ والاهُمْ وَ عادِ مَنْ عاداهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ أَعانَهُمْ وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهَّرينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ مَعْصُومينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ أَيِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ» ثمّ قال صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: «يا عَلِيُّ أَنْتَ إِمامُ أُمَّتي وَ خَليفَتي عَلَيْها بَعْدي وَ أَنْتَ قائِدُ الْمُؤْمِنينَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ كَأَنّي أَنْظُرُ إِلَى ابْنَتي فاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلىٰ نَجيبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ يَمينِها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ يَسارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ بَيْنَ يَدَيْها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَلْفَها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ تَقُودُ مُؤْمِناتِ أُمَّتي إِلَى الْجَنَّةِ فَأَيُّما امْرَأَةٍ صَلَّتْ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ صَلَواتٍ وَ صامَتْ شَهْرَ رَمَضانَ وَ حَجَّتْ بَيْتَ اللَّهِ الْحَرامَ وَ زَكَّتْ مالَها وَ أَطاعَتْ زَوْجَها وَ والَتْ عَلِيّاً بَعْدي دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بِشَفاعَةِ ابْنَتي فاطِمَةَ وَ إِنَّها لَسَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ». فقيل: يا رسول اللّه! أ هي سيّدةٌ

ص:21

لنساء عالمها؟ فقال صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: «ذاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ فَأَمَّا ابْنَتي فاطِمَةُ فَهِيَ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ وَ إِنَّها لَتَقُومُ في مِحْرابِها فَيُسَلِّمُ عَلَيْها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ وَ يُنادُونَها بِما نادَتْ بِهِ الْمَلائِكَةُ مَرْيَمَ فَيَقُولُونَ: يا فاطِمَةُ! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلىٰ نِساءِ الْعالَمِينَ ».

ابن عبّاس گويد: يك روز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نشسته بود و حضرات: على، فاطمه، حسن و حسين نيز نزد او بودند كه پيامبر فرمود: «خداوندا! تو مى دانى كه اينها أهل من هستند و گرامى ترين مردم در نزد من مى باشند، پس دوست بدار آن را كه آنها را دوست دارد، و دشمن بدار آن را كه با آنها دشمنى كند، و راهبرى كن آن كس را كه آنها را رهبر خود گيرد، و دشمني كن با آنكه به دشمني با آنها برخيزد، و يارى نما كسى را كه آنها را يارى كند، و آنها (اهل بيت مرا) از هر گونه پليدى پاك گردان و از هرگونه گناهى معصومشان بدار، و ايشان را به وسيله روح القدس تأييد فرما». و سپس خطاب به على عليه السّلام فرمود: «اى على! تو امام اين امّت و خليفه بر آنها بعد از من هستى، و تو هدايت كننده مؤمنان به سوى بهشت خواهى بود. و گويى دخترم فاطمه را مى بينم كه در روز قيامت بر شترى از نور سوار است و در طرف راست وى هفتاد هزار فرشته و در طرف چپ او نيز هفتاد هزار فرشته قرار دارند و او زنان مؤمنه امّتم را به سوى بهشت راهنمايى مى كند. پس هر زنى كه پنج نماز واجب را در روز و شب به جاى آورد، و ماه رمضان را روزه بگيرد، و حجّ واجب را به جاى آورد، و زكات مال خود را بپردازد، و از شوهر خود اطاعت نمايد، و پس از من على را سرپرست و رهبر خود بداند، به شفاعت دخترم فاطمه عليها السّلام داخل بهشت مى شود، زيرا او بزرگ و سرور زنان عالميان است». سؤال شد: اي رسول اللَّه! آيا فاطمه فقط سرور زنان زمان خويش است؟ پيامبر فرمود: «اين مقام براى حضرت مريم دختر عمران بوده است، امّا دخترم فاطمه سرور زنان عالميان از اوّلين و آخرين است، و هنگامى كه او در محراب عبادت مى ايستد هفتاد هزار فرشته مقرّب به او سلام مى كند و او را همان گونه كه حضرت مريم را ندا مى كردند مورد خطاب قرار داده و مى گويند: خداوند تو را برگزيده، و از همه پليديها پاك نموده و بر زنان عالميان برترى داده است»... . مانند آن: بشارة المصطفى: جزء2 ص177.

و در كتاب مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام: ج3 ص323 از حلية الأولياء و كتاب شيرازي: روى عمران بن حصينٍ و جابر بن سمرة: أنّ النّبيّ صلّي اللّه عليه و آله دخل على فاطمة فقال: «... يا بُنَيَّةِ! أَما تَرْضَيْنَ أَنَّكِ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ؟ قالَتْ: يا أَبَتِ! فَأَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ؟ قالَ: تِلْكَ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها، وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِكِ، أَمَ وَ اللَّهِ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ- ». و قيل للصّادق عليه السّلام قول الرّسول صلّي اللّه عليه و آله: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»، أي سيّدة نساء عالمها؟ قال: «ذاكَ مَرْيَمُ، وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ».

و در كتاب عمدة عيون صحاح الأخبار: ص388 از آخر جزء دوم از اجزاي دوم از نصف در باب مناقب فاطمة عليها السّلام از صحيح ابوداود سجستاني به سند خود گويد: إنّ النّبيّ صلّي اللّه عليه و آله سارّ فاطمة عليها السّلام و قال لها: «أَ لا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُوني سَيِّدَةَ نِساءِ الْعَالَمينَ _ أَوْ سَيِّدَةً لِنِساءِ هٰذِهِ الْأُمَّةِ _؟ فَقُلْتُ: فَأَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ وَ آسِيَةُ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ؟ فَقالَ: مَرْيَمُ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها، وَ آسِيَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها». و در كتاب الطرائف: ج1 ص262 ح365 از كتاب الجمع بين الصحاح السّتّة جزء سوّم از باب مناقب فاطمة از صحيح ابوداود مانند العمدة. و در كتاب الطرائف: ج1 ص262 ح366 از جزء چهارم صحيح بخاري در مناقب فاطمه به سندش از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله كه فرمود: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». و در كتاب الطّرائف: ج1 ص262 ح367 از صحيح مسلم به سندش از عائشه از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله كه فرمود: «أَ لا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُوني سَيِّدَةَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ؟ أَوْ سَيِّدَةَ نِساءِ هٰذِهِ الْأُمَّةِ؟»، و رواه الثّعلبي في تفسير قوله تعالي: «وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَم ».

صفحه50 بند٢

ص:22

تا فاطمه دچار كمبود محبت ناشي از فقدان مادر نشود و شخصيتي با سيرابي از چشمه عاطفه، سالم رشد كند.

اين بيان نيز تنها براي غيرمعصوم جاي كاربرد دارد و هرگز براي حضرات معصومين عليهم الصّلوة و السّلام مورد استفاده نمي تواند باشد زيرا تمامي ابعاد وجود معصوم عليه السّلام تحت اراده خداوند تبارك و تعالي و سراسر نور است و تصور ضعف يا نقص نيز در آن نمي رود چه رسد به عيب و كمبود و نعوذ باللّه من ذلك.

صفحه50 بند4 سطر 2

تمامي سادات علوي... از تبار اين بانو... هستند.

تمامي سادات علوي، از نسل بي بي دو عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها نيستند زيرا

ص:23

اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه، پس از شهادت صدّيقه شهيده سلام اللّه عليها، ازدواج نموده و صاحب فرزنداني شدند.

صفحه50 بند8

او، «خود» رسول خدا در جريان «مباهله» به شمار مي رود.

در آيه مباهله، آنچه تعبير به فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شده است «نِساءَنا» است و «أَنْفُسَنا» بر اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه تطبيق داده شده است.

صفحه50 بند 9

وي، دختر شهيد، مادر شهيد و همسر شهيد است و خود نيز شهيد خواهد شد و كمتر كسي در تاريخ اين همه نشان افتخار بر سينه دارد.

اولاً كه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، به شهادت رسيدند

ص:24

آلهما است كه فرمودند: «وَ اللَّهِ ما مِنّا إِلّا مَقْتولٌ أَوْ مَسْمومٌ- به اللّه سوگند هيچ يك از ما خاندان نيست مگر اينكه كشته يا مسموم خواهد شد» و در من لا يحضره الفقيه: ج٢ ص٥٨٥ ب ح از امام رضا عليه السّلام: «وَ اللَّهِ ما مِنّا إِلّا مَقْتُولٌ شَهيدٌ- به اللّه سوگند هيچ يك از ما خاندان نيست مگر اينكه كشته شهيد گردد». و در كتاب شريف سليم بن قيس الهلالي كه از اصول شيعه است: ح٢٤ نقل احتجاج عبد اللّه بن جعفر بر معاويه لعنة اللّه عليه مي كند و در آن است كه:... آنگاه امير المؤمنين در حاليكه گريان بود برخواست و به پيامبر عرضه داشت: «بِأَبي أَنْتَ وَ أُمّي يا نَبِيَّ اللَّهِ أَ تُقْتَلُ؟ قال: نَعَمْ أُهْلَكُ شَهيداً بِالسَّمِّ وَ تُقْتَلُ أَنْتَ بِالسَّيْفِ وَ تُخْضَبُ لِحْيَتُكَ مِنْ دَمِ رَأْسِك ...- پدر و مادرم به فدايت اي پيامبر خدا آيا شما هم كشته مي شويد؟ فرمود: آري، من با سم از دنيا رفته و شهيد مي گردم و تو با شمشير كشته مي شوي و محاسنت از خون سرت رنگين مي گردد ...». و در تفسير شريف العيّاشي: ج١ ص٢٠٠ ح152 از عبد الصّمد بن بشير از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت مي كند كه فرمود: «تَدْرُونَ ماتَ النَّبِيُّ أَوْ قُتِلَ؟ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقابِكُمْ، فَسُمَّ قَبْلَ الْمَوْتِ، إِنَّهُما سَقَتاهُ؟ - آيا مي دانيد پيامبر خدا مرد يا كشته شد؟ خداوند مي فرمايد: اگر او بميرد بلكه كشته شود، به دوران جاهليّت و واپي باز مي گرديد، ايشان قبل از مردن مسموم گرديد؛ آن دو زن او را مسموم كردند». پس ما گفتيم: إِنَّهُما وَ أَبُوهُما شَرُّ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ- آن دو زن و پدرانشان بدترين خلق خدايند.

عبد الصمد بن بشير در كتاب هاي رجال نجاشي و طوسي و حلي و ابن داود و... توثيق مضاعف شده است. و براي شيعيان مقصود از آن دو زن و پدرانشان در روايت معلوم هستند، بر هرچهار تن آنان و پيروانشان لعنات بي انقطاع خداوند باد. اين روايت شريف در كتاب هاي: تفسير الصافي: ج١ ص٣٨٩ و البرهان في تفسير القرآن: ج١ ص٧٠٠ ح١٩٤١ و بحار الأنوار: ج٢٢ ص٥١٦ ب٢ ح23آمده است. و در الخرائج و الجرائح: ج١ ص٢٤١ ب٣ ح٧ و مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام: ج٤ ص٨ از حسن بن أبي العلي از امام جعفر صادق عليه السّلام از پدران گرامش از امام حسن مجتبي عليه السّلام نقل مي كند كه حضرت به اهل بيت خود فرمودند: «إِنّي أَمُوتُ بِالسَّمِّ كَما ماتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ... - همانا من به سبب سمّ ميميرم چنانكه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مرد (مسموم گرديد)...».

ص:25

مخالفين شيعه در ميان شيعيان رواج داده شده مبني بر اينكه حضرت بيمار شده و به سبب بيماري از دنيا رفتند، توطئه دشمنان شيعه براي ايجاد و حفظ آبروي ساختگي براي سردمداران غصب خلافت بوده است. بنابراين حضرت زهرا سلام اللّه عليها، فرزند شهيد نيز هستند. اما هيچ كس، حتي اگر خودش و تمام افراد خانواده و فاميلش، تحت هر شرايطي شهيد شوند، تصور نمي شود كه قرين يك هزارم از يك لحظه از تمام عمر صدّيقه كبري باشد زيرا تنها شهيد بودن مطرح نيست، چه كسي در چه زماني به چه كيفيتي و به چه دليل و در چه شرايطي و... در چنين امر خطيري همه اين موارد مدِّ نظر قرار مي گيرد. حال كه چنين است، وقتي وجود گرامي بانوي دو عالم در وجود به هيچ عنوان با غير مقايسه نمي شود، چطور مي توان تصور نمود كه...؟؟؟ مقامي كه زهراي مرضيه نزد خداوند دارد، ليلة القدري است كه بر هيچ كس جز صاحبان مقام عصمت، آشكار نيست.

قسمت2

صفحه 51 بند 13.

فاطمه، نماينده زنان درست انديش و درست رفتار است؛ و گراميداشت او، پاسداشت نيمي از پيكر جامعه است؛ به ويژه در روزگاري كه شخصيت زن، لگدكوب زورگويي، تحقير، خرافات، نژادگرايي و... مي باشد.

چنان صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها، تنها نماينده زنان درست انديش درست رفتار باشند، گرامي داشت ايشان، گرامي داشت نيمي از پيكر جامعه نيست، زيرا اولاً همواره تعداد زنان در يك جامعه با تعداد مردان مساوي نيست ثانياً همه زنان، درست انديش و درست رفتار نيستند چنان چه تمامي مردان نيز چنين نيستند. البته نويسنده حتي اگر آن حضرت را به عنوان يك زن!!! در نظر بگيرد، بازهم راه به جايي نمي برد. در اينجا نيز آسمان و ريسماني كه نويسنده سر هم كرده است، برايش نتيجه اي جز

ص:26

تناقض گويي نداشته است.

صفحه51 بند4

اما، «چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي * كه يك سر مهربوني دردسر بي»

آوردن شعر افرادي نظير باباطاهر كه خود يكي از اهل عرفان مصطلح كه همان تصوف است آن هم در خلال چنين بحث شگرفي، جاي بسي تأمّل دارد كه نه اين موضع جايگاه شعر است و نه اين شعر درخور نقل.

صفحه52 بند2

عشق او به پدر تا بدان حد بود كه تا وقتي مژده وصال و پيوستن به پيامبر پس از درگذشت او را نشنيده بود، لبخند نزد.

در اينجا نيز نويسنده چون بسياري جاهاي ديگر، شهادت پيامبر را قبول ننموده است.

صفحه52 بند4

انس بن مالك مي گويد: پس از تدفين رسول گرامي، بانو به من فرمود: چگونه دلتان آمد خاك بر پيكر رسول خدا بريزيد.

انس بن مالك كه با سقيفه دست در يك كاسه داشت، كجا بود هنگام دفن پيكر مطهّر رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم؟ آيا نقل چنين متني آن هم از كتب مخالفين شيعه، در چنين كتاب و نيز در چنين جايگاهي، درخور است؟ يا دست نويسنده را در دورويي آشكار مي سازد؟ روايت انس بن مالك ناصبي غلام رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در بسياري از كتاب هاي پيروان اصحاب سقيفه ملعونه از زبان وي از حضرت فاطمه آمده است، برخي از اشكال هاي بر آن را ذكر مي كنيم: حضرت فاطمه سلام اللّه عليها جز در مورد ضرورت با نامحرم سخن نمي فرمود چگونه است با او كه نامحرم بود و از هواداران غاصبين در اين سخن غير ضروري با او همسخن شدند؟ و چگونه است كه اين سخن حضرت را جز او نقل نكرده است؟ آن حضرت كه در اتاقي رفته و در رابسته است تا نامحرم را نبيند و بوي او را آن مرد كور نبويد چگونه با جواني كه نامحرم و بيناست و با خاندان نبوّت سر ناسازگاري دارد اين سخن را فرموده است؟ و چرا اين سخن را با امير المؤمنين عليه السّلام و عبّاس عموي خود و

ص:27

فضل پسر عموي خود و سلمان پير مرد صحابي شيعه و ابوذرّ كه همگي در تدفين رسول اللّه شركت داشتند نفرمود؟ جاي بسي درنگ است. و شيخ مفيد از ابن عبّاس نقل مي كند كه غسل دادن و كفن نمودن آن حضرت و دفن ايشان به دست امير المؤمنين بوده است(1) و در دفن از مهاجرين فضل بن عبّاس و يكي از انصار بود و در ميان آن ها انس نبوده است.

صفحه53 بند5

زهرا تصميم گرفت پيراهن كهنه خود را به او دهد...

اين بيان، برداشت آزاد نويسنده از ماجرا بوده و به هيچ عنوان مستند به متون نقل شده تاريخي نيست. البته مي تواند يد طولاي وي را در تاريخ سازي، هويدا نمايد!

صفحه54 بند9

عرب تازه مسلماني در مسجد از مردم كمك خواست... آن گاه پيراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه شمعون يهودي گرو بگذارد و مقداري خرما و جو قرض بگيرد... (بحارالأنوار:43/73، ترجمه ماجرا از كتاب چشمه در بستر/230)

اين خبر در بحار الأنوار از كتاب مناقبي مجهول و مولفي ناشناخته آورده شده است و خبري است از ابن عبّاس و نه روايت و حديثي از معصوم عليه السّلام و حجّت نمي باشد.

صفحه55 بند5

رسول صلّي اللّه عليه و آله، هيچ نداشت. از طرفي هم نمي خواست او را نااميد كند

در اينجا نيز نويسنده براي چندمين بار نعوذ باللّه به پيامبر نسبت ناداري مي دهد غافل از اينكه معصوم عليه الصّلاة و السّلام، چون اراده كند، به اراده الهي، تمام هستي در كف او قرار مي گيرد لكن از آنجا كه جز ارادة اللّه، مطلوب و مقصود ديگري در درون و بيرون ندارند، لذاست كه... اين توضيح، در ضمن نقل چنين متوني _ با قبول پذيرش صحت ونقل آن بدين شرح _ لازم است.

صفحه55 بند8

زهرا عليهاالسّلام در دم گردن بندي را كه به تازگي دخترعمويش به او هديه كرده بود و شايد هنوز علي عليه السّلام بر سينه اش نديده بود به او داد و به وي گفت: آن را بفروش، انشاءاللّه امرت سامان يابد.


1- الإرشاد: ج١ ص١٨٩.

ص:28

به نظر مي رسد نويسنده گاهي خود را در جايگاه كسي مي بيند كه درباره افراد معمولي، مشغول نوشتن رمان است. توضيحاتي كه اين چنين در ضمن شرح ماجرا از جانب نويسنده اضافه مي شود و دخل و تصرف در بيان تاريخ و سيره معصومان عليهم السّلام، آن هم اين چنين و بدين سبك و سياق، ذهن خواننده را منحرف مي كند و اين، سواي هتك حرمتي است كه در اين ميان، صورت گرفته است زيرا نوشتن چنين جملاتي درباره همسر برادر نيز صحيح نيست چه رسد به كساني كه مقام لا يقاس، تنها لايق و مختصّ ايشان است.

صفحه57 بند3

(درباره الگو بودن هميشگي آن حضرت)

اين كتاب و موضوعي كه هم اكنون در حال خواندن آن هستيد، عزم آن دارد در حدّ دانش اندك نگارنده اش، به اين پرسش پاسخ دهد؛ گرچه زمستان را ياراي توصيف بهار نيست. اين كتاب در پي آن است كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را نعوذ باللّه با توصيف خصوصيات ظاهري و بيان سليقه اي و البته مغرضانه تاريخ زندگاني، شرح دهد كه چگونه آن حضرت تا هميشه الگو هستند؟

صفحه58 بند2

در مورد نسب و وراثت بايد اذعان داشت اگر چه اين موضوع مي تواند عامل و زمينه بسيار مهمي براي طيّ مراحل كمال باشد، اما عامل اصلي در اين زمينه، مجاهدت و تلاش خود آن حضرت بود.

طيّ مراحل كمال، براي غير معصوم مطرح مي شود اما معصوم عليه الصّلاة و السّلام و از جمله بانوي دو سرا فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، همواره حائز والاترين مقام كمال هستند و هر لحظه نيز بر علم و فضيلت ايشان افزوده مي شود. و البته اين مطلب لازم به توضيح بيشتر است زيرا مطلبي اصيل و بسيار كليدي است و اساسي ترين مشكل اين كتاب است لكن در اين عجاله معذور از آن هستيم.

صفحه58 بند3

موقعيت اجتماعي، معنوي و وراثتي، نه تنها طيّ راه كمال را براي انسان آسان تر نمي كند، بلكه آن را مشكل تر نيز مي سازد. زيرا انتظار و توقع خالق و خلق را از چنين انساني بيشتر و سخت تر مي نمايد.

ص:29

اگر نوع انسان را در نظر بگيريم، بله چنين است اما هنگامي كه از صدّيقه كبري فاطمه زهرا سلام اللّه عليها سخن مي گوييم، هرگز نمي توانيم سخن از نوع انسان به ميان آورده و شرايط ايشان را مشابه شرايط ساير افراد بشر بدانيم. حقيقت اين است كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام، تافته جدا بافته هستند و اين يكي از اصول اعتقادي شيعيان است. از كجا چنين جرأتي آمده كه بيگانگان و نامحرمان درباره ايشان بگويند و بنگارند، بياموزند و آموزش دهند. اطاعت از پروردگار براي وجود معصومين عليهم السّلام، هرگز سخت و دشوار نيست بلكه قلوب ايشان، ظرف مشيّت الهي است و آنان جز به جلب رضايت او و تقربش نمي انديشند.

صفحه58 بند4

به همين جهت بود كه پيامبر گرامي نيز در زندگي بر دختر عزيز خود بسيار سخت مي گرفت و از او انتظار داشت اسلام ناب را به طور كامل در شخصيت و زندگي اش پياده كند.

اين هم يكي از همان دست هاي باز نويسنده در تحريف تاريخ زندگاني اهل بيت عليهم السّلام است كه بدون ذكر هيچ متن يا قرينه اي، بيان شده است. اين چنين ارسال مسلم و مصادره به مطلوب نمودن، چه بسيار شبيه به منطق دشمنان اهل بيت است زيرا شيعه، حقانيت اعتقاد خويش را مي داند و هر خط از اعتقادش، مستند به آيات و احاديث و تاريخ اهل بيت عليهم السّلام است.

صفحه58 بند5

اين گونه بود كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام حقيقتا با رياضت، مجاهدت، سختي و فداكاري به مراحل بلند ايمان و تكامل رسيد و از زمينه ها و استعدادهاي نسبت و وراثت، كمال استفاده را برد.

اشكال تكراري است. حضرت فاطمه سلام اللّه عليها از نخستين لحظه آفرينش خويش، در اوج كمال بودند و هر لحظه نيز بر فضل و كمال ايشان افزوده شده و افزوده مي شود.

صفحه58 بند6

در مورد لطف الهي نيز بايد يادآور شد كه الطاف حضرت حق بر مبناي عمل، عبادت مجاهدت و رياضت بندگان نازل مي گردد و چون حضرت فاطمه زهرا

ص:30

عليهاالسّلام بالاترين مجاهدت ها و رياضت ها را در راه خدا داشت، پس شايسته بالاترين الطاف الهي نيز بود.

هرچند نمود بيروني از تسليم بودن اهل بيت عليهم السّلام در برابر اراده و رضاي الهي، اجر و قرب خويش را دارد اما بدين معنا نيست كه پيش از آن مشمول والاترين الطاف الهي نبوده اند. بلكه خداوند اراده فرموده و اصطفاء نمود، بندگاني آفريد تا برترين باشند و سايرين را به سوي او راهنمايي كنند. بندگاني كه معرفت و عبادت اللّه تبارك و تعالي به ايشان تحقق مي يابد.

به نظر مي رسد نويسنده اصل اصطفاء را قبول ندارد و از آن بدتر اينكه معتقد است نوع بشر مي تواند با انجام مجاهدات و رياضات، با فداكاري و تلاش، به مقام هايي نظير مقام عصمت كبراي فاطمه زهرا سلام اللّه عليها نائل آيد!!! و اين انديشه كفر و شرك است زيرا هرگز هيچ كس به مقام ايشان دست نمي يابد، نه... بلكه هيچ كس نه مي تواند كنه مقام ايشان را بفهمد، نه مي تواند با عقل جزئي خود مقام ايشان را بداند و نه مي تواند حتي تصورش را بكند.

و كيست كه زهرا سلام اللّه عليها را بشناسد؟!!! (1)

صفحه59 بند2


1- - الكافي: ج١ ص١٩٨ ح1 به سند خود از عبد العزيز بن مسلم نقل مي كند كه گفت: در زمان علىّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام در مرو بوديم، از آغاز ورود- روز جمعه- در مسجد جامع آن شهر گرد آمده بوديم و مردم در باره امامت و اختلافات زياد مردم در آن مورد، بحث و گفتگو مى كردند، من بر سرورم حضرت رضا عليه السّلام وارد شدم و گفتگوهاى مردم را به عرض ايشان رساندم، حضرت تبسّمى كرده فرمودند: «يا عَبْدَ الْعَزيزِ! جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ آرائِهِمْ ... هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمامَةِ وَ مَحَلَّها مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فيهَا اخْتِيارُهُمْ؟ إِنَّ الْإِمامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلىٰ مَكاناً وَ أَمْنَعُ جانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ يَنالُوهَا بِآرائِهِمْ، أَوْ يُقيمُوا إِماماً بِاخْتِيارِهِمْ...- اى عبد العزيز! مردم ناداني كرده و اطّلاعى ندارند، از دين خود به نيرنگ گمراه شده اند،... مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت ميدانند تا روا باشد كه به اختيار و انتخاب ايشان واگذار شود؟ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عاليتر و مكانش منيعتر و عمقش گودتر از آنست كه مردم با عقل خود به آن رسند، يا به آرائشان آن را دريابند، و يا به انتخاب خود امامى منصوب كنند...». و در الغيبة شيخ نعماني: ص: 216 ح٦ از كليني. و در أمالي شيخ صدوق: ص674مجلس٩٧ ح1 از محمّد بن موسى بن المتوكّل از شيخ كليني مانند آن. و در عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج١ ص٢١٦ ب٢٠ ح1 و معاني الأخبار: ص96ح2و كمال الدين: ج٢ ص٦٧٥ ب٥٨ ح32 به سند متّصل خود از عبد العزيز بن مسلم. و در الإحتجاج:ج 2 ص433 از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم . در تفسير فرات الكوفي: ص٥٨١ ح٧٤٧به سند خود از امام جعفر صادق عليه السّلام در تفسير سوره قدر روايت كند كه حضرت فرمودند: «إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ، اللَّيْلَةُ فاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ، وَ إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها –أو- مِنْ مَعْرِفَتِها- منظور از «اللَّيْلَةُ» در سوره القدر فاطمه عليها السّلام است، و منظور از «الْقَدْر» خداوند است، پس هر كه به حقيقت فاطمه را معرفت كند ليلة القدر را درك كرده است، و همانا او را فاطمه ناميدند چون مردمان از كسب حقيقت معرفت نسبت به آن حضرت عاجز هستند».

ص:31

نبايد چنين تلقي كرد كه صرفاً الطاف الهي بود كه آن حضرت بدون آن كه زحمت كشيده باشد، به مقامات بلند معنوي دست يافت. اين تلقي نه تنها در مورد آن حضرت درست نيست، بلكه راه اقتدا به آن حضرت را نيز براي شيعيان و پيروان ايشان خواهد بست، زيرا تصور خواهند كرد كه فقط كساني به مراتب عالي مي رسند كه در ابتدا و بدون هيچ زحمتي، خدا آنان را مورد الطاف خاص خود قرار دهد.

اصل اصطفاء و تفاضل(1) ، سنّت الهي است و: «لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»(2) اين حكمت خداوندي است كه بندگاني را بر اساس امتحان الهي كه در علم خداوند از آنان گذشته است پاك از همه انواع آلودگي هاي مادي و معنوي بيافريند تا مطيع محض او باشند و به سبب اطاعت خويش نيز پاداش برند. اين مطلب بسيار عالي و راقي و


1- در قرآن كريم ١٧ اصطفاء و ١٥ تفضيل ذكر گرديده است.
2- سوره (21) الأنبياء عليهم السّلام آيه٢٤.

ص:32

دقيق است و جز اخص خواص اهل معرفت اللّه تعالي طاقت تحمل ندارند. و درباره اقتدا نمودن به حضرات معصومين عليهم السّلام، پوشيده نيست كه علم و توفيق طاعت الهي و نيز عصمت در برابر انجام گناهان، همگي از جانب پروردگار يگانه تبارك و تعالي است و تا وقتي تأييد و تسديد الهي در ميان نباشد، همه افراد غير معصوم بنده و اسير شهوت و شيطان هستيم الّا من عصمه اللّه تعالي. بنابراين اينكه گمان كنيم بدون لطف الهي قادر به تلاش در راه رضاي خدا خواهيم بود و اين چنين مي توانيم به مقامات معنوي دست يابيم، گماني بس نابجاست.

البته از آن سو نيز اگر گمان كنيم كه خود هيچ اراده اي در انجام كارهاي نيك يا بد نداريم و براساس اراده الهي است كرهاً و من دون اختيار خوبي يا بدي مي كنيم، اين انديشه نيز باطل است؛ بلكه شيعه به: «أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْن»(1) معتقد است و توفيق و اراده انجام نيكي ها و عصمت در برابر انجام زشتي ها را از جانب خداوند تبارك و تعالي مي بيند و همين كه از خداوند اين توفيق و عصمت را طلب مي كند، مشمول لطف الهي قرار مي گيرد. در مقام عمل نيز چنين است يعني خداوند به او توفيق را عطا مي


1- الكافي: ج١ ص١٦٠ ح13 به سند خود از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «لا جَبْرَ وَ لَا تَفْويضَ وَ لٰكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ- نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر». راوي گويد: عرض كردم: امر ميان دو امر چيست؟ فرمود: «مَثَلُ ذٰلِكَ رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلىٰ مَعْصِيَةٍ فَنَهَيْتَهُ فَلَمْ يَنْتَهِ فَتَرَكْتَهُ فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةَ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أَنْتَ الَّذي أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ- مثالش اين است كه مردى را مشغول گناه ببينى و او را نهى كنى ولي او نپذيرد و تو او را رها كنى و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده اى نبايد گفت تو او را به گناه دستور داده اى». و التوحيد: ص٣٦٢ ب٥٩ ح8 به سند متّصل خود از مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السّلام مانند الكافي. و در التوحيد: ص٢٠٦ ب٢٩ از امام صّادق عليه السّلام: «لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».

ص:33

كند و او به عصمت الهي، از انجام گناه سرباز زده و روي به نيكي ها مي آورد.

صفحه59 بند6 سطر2

شجاعت فاطمه، زاييده قوت قلب توأم با تقواي او بود كه براي او حركت و قدرت ايجاد كرد.

وصفحه60 بند2 سطر2 او در برابر شدايد زندگي، فقرها، ناكامي ها و ناداري ها مقاوم بود.

اشكال، تكراري است.

صفحه60 بند3 سطر 5

حلم و متانت: او حليم بود و با متانت در برابر نابهنجاري هايي كه قدرت رفع آنها را نداشت، حلم به كار مي برد.

كدامين نابهنجاري است كه فاطمه زهرا سلام اللّه عليها قدرت رفع آن را نداشته باشد؟ او كه هستي در كف قدرتش قرار دارد؟ سلمان گفت: هنوز فاطمه سلام اللّه عليها دست به نفرين (بر اصحاب سقيفه سخيفه ملعونه) بلند نكرده بود كه ديدم ستون هاي مسجد به اندازه قامت يك انسان بلند شده بود(1) ، ... و روزي پيامبر به خانه حضرت


1- - المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ص381 ح128به سند متّصل خود از زرارة از امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمود: «لَمّا خَرَجَ (اسْتُخْرِجَ-الإحتجاج) أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ مِنْ مَنْزِلِهِ، خَرَجَتْ فاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلامُ والِهَةً!، فَما بَقِيَتْ امْرَأَةٌ هاشِمِيَّةٌ إِلّا خَرَجَتْ مَعَها حَتَّى انْتَهَتْ (قَريباً–ج) مِنَ الْقَبْرِ فَقالَتْ: خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمّي، فَوَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً (أَبي–ج) بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ، لَأَنْشُرَنَّ شَعْري، وَ لَأَضَعَنَّ قَميصَ رَسُولِ اللَّهِ الَّذي كانَ عَلَيْهِ حينَ خَرَجَتْ نَفْسُهُ عَلىٰ رَأْسي وَ لَأَخْرُجَنَ (وَ لَأَصْرُخَنَّ-ج) إِلَى اللَّهِ (تَبارَكَ وَ تَعالىٰ–ج)، فَما صَالِحٌ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنِ ابْنِ عَمّي (مِنْ أَبي–ج)، وَ لَا النّاقَةُ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنّي، وَ لَا الْفَصيلُ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وَلَدي. قالَ سَلْمانُ: وَ كُنْتُ قَريباً مِنْها، فَرَأَيْتُ وَ اللَّهِ (أَساسَ–ج) حيطان مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ انْقَلَعَتْ (تَقَلَّعَتْ-ج) مِنْ أَسْفَلِها، حَتّىٰ لَوْ أَرادَ الرَّجُلُ أَنْ يَنْفُذَ مِنْ تَحْتِها لَنَفَذَ! (فَدَنَوْتُ مِنْها-ج) فَقُلْتُ: يا سَيِّدَتي وَ مَوْلاتي، إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالىٰ بَعَثَ أَباكِ رَحْمَةً فَلا تَكُوني نَقِمَةً، (فَرَجَعَتْ-ج) فَرَجَعَتِ الْحيطانُ! حَتّىٰ سَطَعَتِ الْغَبَرَةُ مِنْ أَسْفَلِها فَدَخَلَتْ في خَياشيمِنا- وقتى كه امير المؤمنين على عليه السّلام را به زور از خانه اش بيرون كشيده شد، در پى او حضرت فاطمه عليها السّلام به حالي بسيار غمگين بيرون آمد، و هيچ زني از زنان بنى هاشم نماند مگر اينكه با او همراه شدند تا اينكه به نزديكى قبر پدر خود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيد به جماعت داخل مسجد فرمود: پسر عمويم را رها كنيد، كه سوگند به آنكه محمّد؛ پدرم را به حق به رسالت مبعوث فرمود اگر او را رها نكنيد موهايم را پريشان مى كنم و همان پيراهن رسول خدا كه هنگام رفتن جان بر تنش بود را بر سرم خواهم گذاشت، و شيون كنان خدا را به دادرسى و يارى خود طلب خواهم نمود، و در پيشگاه حقّ هرگز صالح پيامبر از پدر و پسر عمويم و ناقه صالح از من فرزند او از فرزندانم گراميتر و محبوبتر نبودند!!. سلمان گفت: من نزديك آن حضرت بودم، و بخدا سوگند پس از اين سخنان ديدم كه ديوارها و ستونهاى مسجد رسول اللّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از جا كنده شد به گونه اي كه اگر مردي مي خواست از زير آن داخل شود مي توانست، با ديدن اين منظره خود را به آن صدّيقه نزديكتر ساخته و عرض كردم: اى سرور و مولايم، همانا خداوند تبارك و تعالي پدرتان را به رحمت براى جهانيان مبعوث فرمود، پس شما خواستار عذاب و نقمت امّت نباشيد، پس از آن اوضاع به حال عادىّ بازگشت، و آن حضرت نيز به منزل خود مراجعت فرمود. فوري ديدم كه ديوارهاي به جاي خود بازگشتند حتّي چنان بر يكدگر خورد كه خاك بسيار از آن برخاست چنان كه داخل در سوراخ بينى و دهان ما گرديد». و الإحتجاج: ج١ ص٨٦ به نحو مرسل مانند آن با اندك اختلافي. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج٣ ص٣٣٩ از كتاب إختيار معرفة الرجال شيخ طوسي از امام صادق عليه السّلام و سلمان فارسي مانند آن با اختلافي اندك.

ص:34

آمدند و چيزي براي پذيرايي نبود حضرت زهرا سلام اللّه عليها به محراب رفته و نماز خواندند و ميوه از آسمان برايشان نازل شد و موارد بسيار ديگر... .

صفحه60 بند5 سطر2

حتي از او چيزي طلب نكرد كه مبادا علي امكان فراهم كردن آن را نداشته و شرمنده گردد.

اشكال تكراري است.

صفحه60 بند5 سطر6

او شخصيت اجتماعي ارزنده اي بود كه حتي در برابر از دست رفتن حق اش، در عين آگاهي از خيانت سران آن عصر، جمله اهانت آميزي نگفت. (فاطمه، برترين بانوي اسلام/73-77.)

ص:35

خطبه فدكيه، كفر و شرك سران جور را آشكار مي كند. اهانت به معناي پايين آوردن مقام و منزلت است و كدامين پايين آمدن بدتر از آنكه پاره وجود پيامبرخدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم با منطق وحياني خويش، بيني اولي و دومي و همه پيروان آنان را به خاك ماليد و كفر و شرك آنان را براي عموم بيان فرمود، و حتي ايشان را از دايره انصاف نيز خارج دانست؟؟؟

صفحه60 بند9 سطر10

برتري دادن خرسندي خداوند بر رضايت خود و ديگران.

فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، رضايتي جز رضاي حق تعالي نداشت. آيا نويسنده اين حديث را _ كه در كتب شيعه و مخالفين آن قدر نقل شده و مشهور است كه نيازي به ذكر سند و منبع ندارد _ نشنيده است: «يا فاطِمَةُ! إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالىٰ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضىٰ لِرِضاكِ(1) - اي فاطمه! همانا خداوند تبارك و تعالي به خاطر غضب تو غضب مي كند و به خاطر رضايت تو راضي مي گردد»؟ «إِنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّي، مَنْ آذاها فَقَدْ آذاني...- همانا فاطمه پاره اي از من است، هر كسي كه او را بيازارد بدرستي كه مرا آزرده است...»؟(2) و موارد بسيار ديگر؟؟؟

صفحه60 بند10سطر11

ترجيح آخرت بر دنيا، ضمن توجه به دنيا و نعمت هاي آن.


1- الأمالي شيخ صدوق: ص٣٨٤ مجلس٦١ ح١. و مانند آن و يا با اختلافي اندك عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج٢ ص٤٦ ب٣١ ح١٧٦ و معاني الأخبار: ص٣٠٣ ح٢ و الأمالي شيخ مفيد: ص٩٥ مجلس١١ ح٤ و التعجّب من أغلاط العامّة في مسألة الإمامة: ص١٣٤ فصل١٦ و الأمالي شيخ طوسي: ص٤٢٧ مجلس١٥ ح954- 11 و بسياري از كتب فريقين.
2- رك: الأمالي شيخ صدوق: ص393، معاني الأخبار: ص302، عيون أخبار الرضا عليه السّلام: ج2 ص 26، الأمالي شيخ مفيد: ص259، الأمالي شيخ طوسي: ج2 ص41، شرح الأخبار: ج٣ ص٣٠، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد: ج١٦ ص٢٧٣. و در إرشاد القلوب: ج٢ ص٢٣١ : «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي مَنْ آذاها فَقَدْ آذاني يَرْضَى اللَّهُ لِرِضاها وَ يَغْضَبُ لِغَضَبِها وَ هِيَ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ».

ص:36

مردود بودن اين بند نيز چندان آشكار است كه نيازي به بيان ندارد زيرا توجه صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها نه به دنيا و نه به آخرت نبود، بلكه ايشان تنها رضاي الهي را مدّ نظر داشت... .

صفحه61 بند7 سطر 19

برتري دادن شب زنده داري بر خواب و غفلت.

چطور ممكن است كه حديث رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را درباره روزه دار بپذيريم: «نَوْمُ الصّائِمِ عِبادَةٌ- خواب روزه دار عبادت است»(1) اما خواب معصوم را غفلت و بي خبري بدانيم؟ و امام صادق عليه السّلام فرمودند: «تَنامُ عَيْني وَ لا يَنامُ قَلْبي-


1- الجعفريّات (الأشعثيّات): ص٥٨ و قرب الإسناد: ص٩٥ ح324 به سند خود از موسي بن جعفر از پدران گرام خود از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «نَوْمُ الصّائِمِ عِبادَةٌ، وَ نَفَسُهُ تَسْبيحٌ- خواب روزه دار عبادت است، و نفس كشيدنش تسبيح (خداوند) است». ثواب الأعمال: ص٥١ به سند خود از امام جعفر صادق از پدران گرام خود ا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: مانند آن. و المقنعة: ص٣٠٤ ب٧ و دعائم الإسلام: ج 1 ص270و روضة الواعظين: ج٢ ص٣٥٠ و النوادر سيد فضل اللّه راوندي: ص٤ مرسلاً از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مانند آن. و المحاسن: ج١ ص٧٢ ب١٢٢ ح148 به سند خود از امام جعفر صادق از پدر خود امام محمّد باقر عليهما السّلام مانند آن. و الكافي: ج٤ ص٦٤ ح١٢ و تهذيب الأحكام: ج٤ ص١٩٠ ب٤٦ح٤ به سند خود از امام جعفر صادق عليه السّلام مانند آن. و المقنع: ص٢٠٧ ب١٥بدون إسناد به معصوم مي گويد: و روي، و مانند آن را آورده. و من لا يحضره الفقيه: ج٢ ص٧٦ ح1783 و ثواب الأعمال: ص٥١ به سند خود از امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: «نَوْمُ الصّائِمِ عِبادَةٌ، وَ صَمْتُهُ تَسْبيحٌ، وَ عَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ، وَ دُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ- خواب روزه دار عبادت، خاموشي او تسبيح (خداوند)، عمل او قبول و دعاي او اجابت شده است». و الدعوات قطب الدين راوندي: ص٢٧ فصل٢ ح45 و قال عليه السّلام: « نَوْمُ الصّائِمِ عِبادَةٌ، وَ صَمْتُهُ تَسْبيحٌ، وَ دُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ، وَ عَمَلُهُ مُضاعَفٌ- خواب روزه دار عبادت، و خاموشي او تسبيح (خداوند)، دعاي او اجابت شده و (ثواب) عمل او دو چندان است».

ص:37

چشمم مي خوابد و قلبم نمي خوابد».(1)


1- در المجازات النبويّة: ص١٧١ مجاز139 اين سخن رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: «تَنامُ عَيْنايَ وَ لا يَنامُ قَلْبي- دو چشمم به خواب مي روند و قلبم نمي خوابد ». و در كنز الفوائد: ج٢ ص٦٣ است كه: روايت شده است كه حضرت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم به خواب رفتند و وضوء نگرفته به نماز برخواستند كه از حضرتش در اين باره پرسيده شد در پاسخ فرمود: «إِنّي لَسْتُ كَأَحَدِكُمْ، تَنامُ عَيْني وَ لا يَنامُ قَلْبي- همانا من چون شما نيستم، چشمم به خواب مي رود و دلم نمي خوابد». و در كتاب إختيار معرفة الرجال: ص٢٩ ح٥٥ به سند متّصل خود از امام جعفر صادق عليه السّلام نقل مي كند كه مي فرمود: «طَلَبَ أَبُو ذَرٍّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فَقيلَ لَهُ إِنَّهُ في حائِطِ كَذا وَ كَذا، فَتَوَجَّهَ في طَلَبِهِ فَوَجَدَهُ نائِماً فَأَعْظَمَهُ أَنْ يُنَبِّهَهُ، فَأَرادَ أَنْ يَسْتَبْرِئَ نَوْمَهُ مِنْ يَقْظَتِهِ فَتَناوَلَ عَسيباً يابِساً فَكَسَرَهُ لِيَسْمَعَهُ صَوْتَهُ يَسْتَبْرِئُ بِهِ نَوْمَهُ، فَسَمِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ، فَقالَ: يا أَبا ذَرٍّ تَخْدَعُني! أَ ما عَلِمْتَ أَنّي أَرىٰ أَعْمالَكُمْ في مَنامي كَما أَراها في يَقَظَتي إِنَّ عَيْنَيَّ تَنامانِ وَ لا يَنامُ قَلْبي - ابوذرّ در جستجوي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بود به او گفته شد كه: ايشان در بستاني چنين و چنان است، پس رو در طلبش نمود و حضرت را در خواب يافت پس نخواست ايشان را كه آگاه كند، سپسخواست ببيند پيامبر بيدار است يا خوابيده، شاخه خشكى را شكست، وقتى پيامبر صداى آن را شنيد سر خود را بالا آورد و فرمود: اى ابا ذر! با من خدعه مي نمايي! آيا نمى دانى من اعمال شما را در خوابم مى بينم چنان كه در بيداريم. همانا چشمانم مى خوابند ولى قلبم به خواب نمى رود». ر.ك. الخرائج و الجرائح: ج١ ص١٠٦ح172. و در مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج١ ص١٤٣ است كه حضرت رسول مي خوابيدند و برخواسته و بدون وضوء نماز به جا مي آورده مي فرمودند: «تَنامُ عَيْني وَ لا يَنامُ قَلْبي» . و در الصراط المستقيم: ج١ ص٢٠٤ گويد: بدرستي كه بخاري در صحيح خود اين سخن رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را آورده است كه فرمود: «تَنامُ عَيْني وَ لا يَنامُ قَلْبي» . الصراط المستقيم: ج 3 ص7 و كيف يصحّ وصفه بالهجر و قد صحّ أنّه قال: «تَنامُ عَيْني وَ لا يَنامُ قَلْبي». و كان يتوضأ و ينام حتّى يسمع غطيطه ثمّ يصلّي من غير استئناف وضوء. بحار الأنوار: ج٣١ ص٨ از صحيح بخاري و مسلم و از جامع الأصول از أبي سلم او از عائشه پرسيد: نماز رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله و سلّم در ماه رمضان چگونه بود؟. ضمن پاسخ خود گفت:... به آن حضرت عرض كردم اي رسول خدا! آيا قبل از آنكه نماز ها را پي در پي بجا آوري به خواب مي روي؟ حضرت فرمود: «يا عائِشَةُ! إِنَّ عَيْنَيَّ تَنامَنِ وَ لا يَنامُ قَلْبي - اي عائشه! دو چشمم به خواب مي روند و قلبم نمي خوابد».

ص:38

خواب معصوم عليه السّلام در راستاي رضاي الهي است و به همين جهت است كه خواب معصوم عليه السّلام _ و تنها خواب معصوم _ حجّت است. به عنوان مثال خواب حضرت ابراهيم كه پيامبر خداست، وحي بود و ايشان براساس خواب خويش عمل نمود، ابراهيم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام كه اطاعت از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها بر او فرض و واجب بود: «وَ لَقَدْ كانَتْ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْها طاعَتُها مَفْرُوضَةً عَلىٰ جَميعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهائِمِ، وَ الْأَنْبِياءِ، وَ الْمَلائِكَةِ... – و بدرستي كه فرمانبرداري از حضرت (فاطمه) بر همه آفريدگان خداوند از جنّيان و انسان ها و پرندگان و چهار پايان و پيامبران و فرشتگان واجب (و بايسته) بود...».(1) اكنون خواب زهرا سلام اللّه عليها، غفلت است؟ نعوذ باللّه، نستغفر اللّه، نستجير باللّه تعالي.

صفحه63 بند3

ابن المغازلي از... امام علي عليه السّلام نقل كرد كه روزي نابينايي براي ورود به منزل اجازه خواست...اگر او مرا نمي بيند، من كه او را مي بينم؛ افزون بر اين، او بو را حس مي كند [و من عطر زده ام]... (... يا رسول اللّه إن لم يكن يراني فإنّي أراه و هو يشمّ الرّيح...)

آنچه درون كروشه، عنوان شده است: [و من عطر زده ام] در متن منقول نبوده و نويسنده اين توضيح را از جانب خويش اضافه مي كند اما در جايي ديگر آن را به حضرت زهرا سلام اللّه عليها، منسوب مي نمايد.

صفحه69 بند4 سطر1

در حديث دوري بانو از مرد نابينا، نكته همان است كه خود حضرت يادآوري كرده اند و آن عطر زدن وي است كه نخواست بوي خوش او به مشام نامحرم برسد؛ نه اينكه از شدت پارسايي از مرد نابينا دوري گزيند.


1- دلائل الإمامة: ص١٠٦ ح٣٤.

ص:39

و اين نسبت دادن به جهت مصادره به مطلوب است، او در جايي ديگر در اين باره مي نويسد:

صفحه68 بند2 سطر3

او خود را از مرد نابينا دور نگه داشت، زيرا اين كار را براي خود ناپسنديده مي شمرد؛ گرچه اين كار براي ديگران اشكالي ندارد؛ و از اين لحاظ نكته اي است كه مي گويند: «نيكي نيكان، براي نزديكان درگاه خداودني گناه به شمار مي رود».

حضرت امام جعفر صادق از پدر گرام خود امام محمّد باقر عليهما السّلام نقل نمود كه ايشان فرمودند: «أنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمِ إِسْتَاْذَنَ عَلَيها أعْمىٰ فَحَجَبَتْهُ فَقالَ لَهَا النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لا يَراكِ؟ فَقالَتْ: يا رَسُولَ اللَّهِ إنْ لَمْ يَكُنْ يَراني فَأنَا أراهُ وَ هُوَ يَشَمُّ الرّيحَ. فَقالَ النَّبِيّ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أشْهَدُ أنَّكِ بَضْعَةٌ مِنّي- مرد كوري برحضرت فاطمه زهرا عليها السّلام وارد شد در حالي كه آن حضرت خود را از او در حجاب داشتند. آنگاه رسول خداصلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: او شما را نمي بيند، چرا خود را در حجاب داشتيد؟ فرمودند: اگر او مرا نمي بيند من او را مي بينم و او بو را استشمام مي كند. آنگاه پيامبر فرمودند: گواهي مي دهم كه تو پاره اي از من هستى».(1)

يكي از اصحاب پيامبر كه نابينا بود به نام ابن امّ مكتوم درحالي بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد كه عايشه و حفصه نزد ايشان بودند، پيامبر فرمودند: «قُوما فَادْخُلَا الْبَيْتَ - برخيزيد و به اتاق برويد. گفتند: وي كور است. حضرت فرمودند: إنْ لَمْ يَرَكُما فَإنَّكُما تَرَيانِهِ- گرچه او شما را نمي بيند، ولي شما وي را مي بينيد».(2)

امّ سلمه همسرِ خوب رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مي گويد: من و ميمونه نزد رسول خدا بوديم كه ابن امّ مكتوم _ بعد از آنكه فرمان حجاب براي ما آمده بود _ وارد


1- دعائم الإسلام: ج2 ص214 فصل4 ح792؛ العددالقويّة: ص224؛ النوادر راوندي: ص13، مستدرك الوسائل: ج14 ص289 ب100 ح1، بحارالأنوار: ج43 ص91 ب4.
2- الكافي: ج5 ص534 ح2.

ص:40

شد، پيامبر فرمود: «إحْتَجِبا- هر دو حجاب گيريد. ما گفتيم: اي رسول خدا! مگر نه اينكه او كور است و ما را نمي بيند؟ آن حضرت فرمود: «أفَعَمْياوانِ أنْتُما؟ ألَسْتُما تُبْصِرانِهِ؟!.. - آيا شما نيز كور هستيد؟ آيا شما او را نمي بينيد؟!... ».(1)

و چرا نويسنده درباره اين متن، تا اين حد پافشاري مي كند تا آن را به هر نوع كه مي تواند، تحريف كند؟ زيرا با مقصود وي سازگار نيست و البته اين همه از نگاه بي بي دو سرا، مخفي نيست... .

صفحه65 بند3

به نقل اخباري از كتاب هاي مخالفين شيعه پرداخته شده است كه درباره پوشش آن حضرت و ديده شدن چهره ايشان توسط اصحاب رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلم است لكن همگي فاقد صلاحيت براي استناد هستند.

در صفحه66 سطر پاياني

مهج الدعوات از...، عبداللّه پسر سلمان فارسي از زبان پدرش نقل مي كند 10 روز پس از درگذشت رسول خدا از منزلم بيرون آمدم. با علي بن ابي طالب برخورد كردم به من فرمود: ... اي سلمان، برو به خانه فاطمه دختر رسول خدا او بسيار دوست مي دارد كه تو را ببيند... سلمان مي گويد: با عجله به خانه فاطمه رفتم. او نشسته بود. عبايي بر سر داشت كه اگر بر سر مي كشيد پايش آشكار مي شد و اگر پايش را با آن مي پوشاند، سرش هويدا مي شد. چون به من نگاه كرد آن عبا را بر سر كشيد... (بحارالأنوار: 43/66).

اين خبري را كه نقل كرده است در رجال كشّي مسنداً از امام جعفر صادق عليه السّلام و در ثاقب المناقب و الخرائج به ارسال آمده است و فاقد آن قسمت مورد پسند نويسنده است و تنها در مهج الدعوات به سندي كه چند تن از آنان از مجهولين مي باشند وجود دارد و متن روايت تحريف شده است.


1- وسائل الشيعه: ج20 ص232 ب129ح25511 از مكارم الأخلاق: ص233.

ص:41

مِنْ تُحَفِ الْجَنَّةِ، فَذَهَبَ إِلَيْها سَلْمانُ فَإِذا بَيْنَ يَدَيْها ثَلاثُ سِلالٍ، فَقالَ لَها: يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَتْحِفيني، قالَتْ: هٰذِهِ ثَلاثُ سِلالٍ جاءَتْني بِها ثَلاثُ وَصائِفَ ، فَسَأَلْتُهُنَّ، عَنْ أَسْمائِهِنَّ فَقالَتْ واحِدَةٌ: أَنَا سَلْمىٰ لِسَلْمانَ وَ قالَتِ الْأُخْرىٰ: أَنَا ذَرَّةُ لِأَبي ذَرٍّ وَ قالَتِ الْأُخْرىٰ: أَنَا مَقْدُودَةُ لِلْمِقْدادِ، ثُمَّ قَبَضْتُ فَناوَلَتْني فَما مَرَرْتُ بِمَلَإٍ إِلّا مُلِئُوا طيباً لِريحِها- اي سلمان! نزد فاطمه عليها السّلام برو و به ايشان بگو: تحفه اي از تحفه هاى بهشتي به تو بدهد؟ پس سلمان به حضور فاطمه عليها السّلام رفت. پيش آن حضرت سه سبد قرار داشت، پس به آن حضرت گفت: اى دختر رسول خدا! مرا تحفه اى مرحمت كن. فرمود: اين سه سبد را سه دوشيزه بهشتى آوردند. چون نام هاى ايشان را پرسيدم، يكى از ايشان گفت: من سلمى نام دارم و از آنِ سلمانم. ديگرى گفت: نام من ذرّه است و از آن ابوذرّ هستم، و سومى گفت: من مقدوده و از آن مقدادم. آنگاه مشتى از آن هديه بهشتى كه حضرت به من عنايت فرمود را گرفتم، و از كنار هيچ گروهى عبور نكردم، مگر اينكه از بوى خوش آن همگى عطرآگين شدند». و روضة الواعظين: ج٢ ص٢٨٢از امام صادق عليه السّلام مانند آن با اختلافي اندك. و الثاقب في المناقب: ص297 ح253/3 عن عاصم بن الأحول، عن زرّ بن حبيش، عن سلمان الفارسيّ رضي اللّه عنه، قال: خرجت من منزلي يوما بعد وفاة رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ... فخرجت إليّ فضّة فأذنت لي، فدخلت و إذا فاطمة جالسة، و عليها عباءة قد اعتجرت بها و استترت، ... . و الخرائج و الجرائح: ج 2 ص533 ح9 و منها: أنّ سلمان قال: خرجت إلى فاطمة فقالت: «جَفَوْتُمُوني بَعْدَ وَفاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ. ثمّ قالت: إِجْلِسْ». فجلست فحدّثتني أنّها كانت جالسة أمس و...- مانند آن با اختلاف-. مهج الدعوات: ص5 حرز آخر لمولاتنا فاطمة عليها السّلام عن الشيخ عليّ بن عبد الصمد قال: أخبرنا الشيخ جدّي قال: أخبرنا الفقيه أبو الحسن رحمه اللّه قال: حدّثنا السيد الشيخ العالم أبو البركات عليّ بن الحسين الحسني الجوزي قال: حدّثنا الشيخ أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي الفقيه قدّس اللّه روحه قال حدّثنا الحسن بن محمّد بن سعيد الكوفي قال حدّثنا فرات بن إبراهيم قال حدّثنا جعفر بن محمّد بن بشرويه القطّان قال حدّثنا محمّد بن إدريس بن سعيد الأنصاري قال حدّثنا داود بن رشيد و الوليد بن شجاع بن مروان عن عاصم عن عبد اللّه بن سلمان الفارسي عن أبيه قال خرجت من منزلي يوما بعد وفاة رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بعشرة أيّام فلقيني عليّ بن أبي طالب عليه السّلام ابن عم الرسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فقال لي: ... قال سلمان الفارسي: فهرولت إلى منزل فاطمة عليها السّلام بنت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فإذا هي جالسة و عليها قطعة عباء إذا خمّرت رأسها انجلى ساقها و إذا غطّت ساقها انكشف رأسها فلمّا نظرت إليّ اعتجرت ثمّ قالت: ... .

ص:42

تعارض است چنانكه حضرتش از ابن امّ مكتوم كه نابينا بود خود را پوشاند تا او آن مرد كور را نبيند و آن مرد بوي او را نبويد و دختر گراميش حضرت زينب كبري از باب اعتراض بر يزيد لعنه اللّه تعالي فرمودند: «... أ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ إِماءَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبايا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأعْداءُ مِنْ بَلَدٍ إِلىٰ بَلَدٍ وَ تَسْتَشْرِفُهُنَّ الْمَناقِلُ وَ يَتَبَرَّزْنَ لِأهْلِ الْمَناهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَ الْبَعيدُ وَ الْغائِبُ وَ الشَّهيدُ وَ الشَّريفُ وَ الْوَضيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفيعُ...»(1). و حضرت امّ كلثوم در كودكي برقع پوش ظاهر شده است چنانكه در كتاب شريف روضة الواعظين


1- الإحتجاج: ج٢ ص٣٠٧ بزرگي راستگوي از بزرگان بني هاشم و جز او از مردم روايت كرده اند : همانا هنگامي كه عليّ بن الحسين عليه السّلام و اهل حرم او بر يزيد لعنه اللّه وارد شدند و سر مطهّر امام حسين عليه السّلام را آوردند و روبه روي يزيد در طشتي نهادند...گفتند: پس آن هنگام كه زينب صحنه چوب زدن يزيد بر لب و دندان امام را مشاهده نمود دست بر گريبان خود برد و آن را از شدّت اندوه پاره نمود و با نوايي سوزناك كه دل ها را پاره مي كرد فرمود: «...أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ إِماءَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبايا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْداءُ مِنْ بَلَدٍ إِلىٰ بَلَدٍ وَ تَسْتَشْرِفُهُنَّ الْمَناقِلُ وَ يَتَبَرَّزْنَ لِأَهْلِ الْمَناهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَ الْبَعيدُ وَ الْغائِبُ وَ الشَّهيدُ وَ الشَّريفُ وَ الْوَضيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفيعُ... -... اى پسر آزاد شدگان (جدّمان پيامبر در فتح مكّه پس از اسير كردنشان)! آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پشت پرده بنشانى و دختران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به اسيري به اين سو و آن سو بكشانى، چادرهاى ايشان را برداشته و روى آنان را بگشايى تا دشمنان آنان را با ذلت و خوارى از شهرى به شهرى ببرند و بومى و غريب چشم به آنها دوزند و نزديك و دور، شريف و پست، چهره آنها را بنگرند؟!...».

ص:43

واعظ شهيد محمّد بن أحمد فتّال نيشابورى متوفاي به سال508 جلد١صفحه١٥٠ آمده است: «...و أقبل النّاس مثل عرف الفرس إلى عليّ و هو جالس و الحسن و الحسين عليهم السّلام بين يديه يبكيان فبكى النّاس لبكائهما و خرجت أمّ كلثوم و عليها برقعة و تجرّ ذيلها متجلّلةً برداءٍ عليها تسحبها و هي تقول: يا أبَتاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ! الْآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْدًا لا لِقاءَ بَعْدَهُ أبَداً...- هنگام شهادت حضرت فاطمه عليها السّلام همه مردم مدينه بانگ شيون برداشتند و زنان مدينه در خانه فاطمه جمع شدند و چنان بانگ شيون برداشتند كه نزديك بود مدينه به لرزه درآيد، و مى گفتند: اى بانوى ما، اى دختر رسول خدا! و مردان هم همچون موهاى يال اسب كه بر گردن آن جمع است به حضور على رسيدند كه نشسته بود و حسن و حسين هم جلو پدر نشسته بودند و مى گريستند و مردم از گريه آن دو مى گريستند. در اين هنگام ام كلثوم در حالى كه روبند بر چهره افكنده بود و ردايى بر خود پوشانده و دامن آن بر خاك كشيده مى شد بيرون آمد و مى گفت: اى پدر بزرگ جان، اى رسول خدا! اكنون ما ديگر ترا چنان از دست داديم كه هرگز پس از آن ديدارى نخواهد بود».

صفحه65 بند2

شيخ كليني از عدّه از برقي از... از جابر بن عبداللّه انصاري نقل كرد: ... رسول پرسيد: من و همراهم بياييم داخل؟ فاطمه گفت: رسول خدا، روسري ندارم. پيامبر گفت: ملحفه اضافي را بگير و با آن سرت را بپوشان. فاطمه چنان كرد... پس پيامبر و من (يعني جابر بن عبداللّه انصاري) وارد شديم. رخسار زهرا مثل شكم ملخ، زردرنگ بود... جابر گفت: قسم به خداوند ديدم چنان خون به سيماي او دويد كه چهره اش گلگون شد و پس از آن روز ديگر گرسنه نماند. (الكافي 5/228، بحارالأنوار43/62)

صفحه68 بند6 سطر4

به همين خاطر بود كه خليفه دوم در كوچه او را شناخت...

زهي بي شرمي... .

روايت كتاب الكافي بنابر نظر علامه مجلسي در مرآة العقول: ج٢٠ ص٣٦١ ضعيف

ص:44

است.(1) و عبيد بن معاوية يكي از راويان آن مجهول است بنابر اين قابل استناد نيست. و خبري بسيار شبيه به روايت الكافي در كتاب هاي: الدّرّ النظيم: ص459 و العدد القويّة: ص225 از جزء ششم كتاب إحياء العلوم غزالي از بزرگان عامّه روايت مي كند از عمران بن الحصين(2) كه فاقد آن فراز مي باشد، و لازم به ذكر است كه خبر إحياء العلوم نيز مورد قبول ما نمي باشد. و بنابر روايات بسيار در وجوب پوشاندن چهره زن از نامحرم و حرمت نظر به صورت زن غير محرم اين فراز از روايت مردود و مورد قبول نيست.

صفحه69 بند2

(در تعريف جلباب) طريحي در مجمع البحرين «شملة» را تن پوشي كه پا را مي پوشاند و «جلباب» را لباسي بزرگ تر از روسري و كوچك تر از بالاپوش معنا كرده و گفته است: «جلباب پوششي است كه زن آن را بر سر مي افكند و اضافه آن را روي سينه اش مي اندازد. (مجمع البحرين/103 و 441؛ حياة الصّديقة فاطمة/150-155).


1- الكافي: ج٥ ص٥٢٨ ح5 عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن أبي عبد اللّه، عن إسماعيل بن مهران، عن عبيد بن معاوية بن شريح، عن سيف بن عميرة، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السّلام، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري قال: «خرج رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم يريد فاطمة عليها السّلام و أنا معه فلمّا انتهيت إلى الباب وضع يده عليه فدفعه ثمّ قال: السَّلامُ عَلَيْكُمْ. فقالت فاطمة: عَلَيْكَ السَّلامُ يا رَسُولَ اللَّهِ. قال: أدْخُلُ؟ قالت: اُدْخُلْ يا رَسُولَ اللَّهِ. قال: أدْخُلُ أَنَا وَ مَنْ مَعي؟ فقالت: يا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ عَلَيَّ قِناعٌ. فقال: يا فاطِمَةُ خُذي فَضْلَ مِلْحَفَتِكِ فَقَنِّعي بِهِ رَأْسَكِ. ففعلت. ثمّ قال: السَّلامُ عَلَيْكُمْ. فقالت فاطمة: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا رَسُولَ اللَّهِ. قال أدْخُلُ. قالت: نَعَمْ يا رَسُولَ اللَّهِ. قال: أَنَا وَ مَنْ مَعي؟ قالت: وَ مَنْ مَعَكَ. قال جابر: فدخل رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و دخلت و إذا وجه فاطمة عليها السّلام أصفر كأنه بطن جرادة فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: ما لي أرىٰ وَجْهَكِ أَصْفَرَ؟ قالت: يا رَسُولَ اللَّهِ الْجُوعُ. فقال صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَوْعَةِ وَ دافِعَ الضَّيْعَةِ أَشْبِعْ فاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. قال جابر: فو اللّه لنظرت إلى الدّم ينحدر من قصاصها حتّى عاد وجهها أحمر، فما جاعت بعد ذلك اليوم».
2- ر.ك. كشف اليقين: ص456.

ص:45

در فهم مقصود قرآن و مفردات آن بايد سراغ آناني رفت كه قرآن در خانه دل آنان نازل شده است و آنان محمّد و آل محمّد صلّي اللّه عليهم هستند برويم.(1)

و از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده: «لِلزَّوْجِ ما تَحْتَ الدِّرْعِ وَ لِلْإِبْنِ وَ الْأَخِ ما فَوْقَ الدِّرْعِ وَ لِغَيْرِ ذي مَحْرَمٍ أَرْبَعَةُ أَثْوابٍ: دِرْعٌ وَ خِمارٌ وَ جِلْبابٌ وَ إِزارٌ- (بهره شوهر از زن) كاميابي از زيرپيراهن است وبراي پسر و برادر آنچه روي پيراهن است و نامحرم (از روى) چهار لباس (همراه با هم):پيراهن(لباس بلند)، روسرى، شلوار و چادر مي تواند زن را ببيند».(2)

محقّق اردبيلى مي نويسند: از «ثياب» مانند چادر و عبا اراده شده كه معمولاً روي لباسهاي ديگر پوشيده مي شود.(3)

مفسّرين اماميّه جز اندكي از ايشان، همگي ثياب را به چادر تفسير كرده اند. و شهرت عظيمي در مفسّرين و علماء اسلام است كه به اجماع نزديك است محقّق شود مي توان ادّعا كرد كه مراد از ثياب در آيه لباس گشاد (عبا و چادر) است. و مشهور ميان علماء و لغت شناسان اين است كه «جلباب» را به چادر در مقابل خمار كه روسري مي باشد معنا كرده اند. و بر زن، پوشانيدن همه بدن، حتّي چهره و دو دست واجب است. به گفته علّامه حلّى اين قول را، ابابكر بن عبدالرّحمان بن هشام و به گفته صاحب جواهر، فاضل مقداد اختيار نموده اند ؛(4) و از عبارت فيض كاشانى در تفسير صافي نيز اين بيان آشكار مي شود.(5) و


1- الكافي: ج٨ ص٣١١ ح485 به سند قوي خود از زيد شحّام گفت: قتادة بن دعامة مفسّر بصره بر امام محمّد باقر عليه السّلام وارد گرديد و حضرت ضمن سخناني به او فرمودند: «... وَيْحَكَ يا قَتادَةُ إِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ- ... واى بر تو اى قتاده، همانا تنها آن كسى قرآن را مي فهمد كه به او خطاب شده است» .
2- تفسير مجمع البيان: ج4 ص155.
3- زبدة البيان، سوره النور آيه 59.
4- تذكرة الفقهاء: ج2 ص448، جواهر الكلام: ج29 ص77.
5- تفسير الصافى: ج2 ص366.

ص:46

براساس نقل صاحب جواهر سخن فاضل مقداد سيوري چنين است: إنّ بدن المرأة عورة إلّا علي الزّوج و المحارم-(1) يعنى: پيكر زن عورت است مگر بر شوهر و محارم او. و سيره عملي متديّنان ازصدر اسلام تاكنون نيز رعايت پوشش كامل از سوي بانوان و پوشيده ماندن ايشان ازنگاه نامحرمان بوده است. مردان متديّن وغيور، هيچگاه اجازه نمي دادند زنان ودخترانشان باچهره هاي باز در مقابل نامحرم نمايان شوند. شهيد ثانى در مسالك الأفهام: ج7 ص47چنين نگاشته: لاتّفاق المسلمين علي منع النّساء من أن يخرجن سافرات- يعنى: مسلمانان اتّفاق دارند كه از بيرون رفتن زنان با سر و روي برهنه جلوگيري نمايند. و در جواهر الكلام: ج29 ص77 چنين است: بعضي بر وجوب پوشش چهره به اين آيه: «يا أيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابيبِهِنَّ ذٰلِكَ أدْنىٰ أنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً» استدلال كرده اند. استدلال به آيه، مبني بر اين است:«يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابيبِهِنَّ _ روپوش هاي خويش را بر خود نزديك كنند» اشاره به پوشاندن صورت است، چنانكه ملّامحسن فيض در تفسير صافيج2 ص366 نوشته است: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة. يعنى: زنان، هنگامي كه براي (رفع) حاجتى، بيرون مي روند، چهره ها و بدن هايشان را با روپوش هاي خويش بپوشانند. و در جواهرالكلام: ج29 ص78مي نويسد: و لمناسبة ذلك البعد عن الوقوع في الزنا، والإفتنان ونحوهما المعلوم من الشارع إرادة عدمهما. يعنى: حكم به حرمت، تناسب دارد با دور شدن از زناكاري و مفتون واقع نشدن و مانند آن دو كه معلوم است مقصود شارع، نبودن آنها است. و جوهري در صحاح اللّغة: ج1 ص101مي نويسد: الجلباب: الملحفة؛يعنى: جلباب، پوشش سرتاسري است. و قرطبي از مفسرين عامّه در الجامع لأحكام القرآن: ج14 ص244مي نويسد: الجلابيب _ جمع جلباب _ و هو ثوب أكبر من الخمار. و روي عن ابن


1- جواهر الكلام: ج29 ص707.

ص:47

عبّاس و ابن مسعود: إنّه الرّداء و قد قيل: إنّه القناع، والصحيح أنّه الثّوب الّذي يستر جميع البدن. يعني: جلابيب، جمع جلباب وآن پوششي است بزرگتر از روسري و از ابن عبّاس و ابن مسعود روايت شده كه جلباب را به ردا معنا كرده اند؛ برخي آن را به معناي روسري دانسته اند و صحيح آن است كه واژه ي جلباب را به معناي پوششي بدانيم كه همه بدن را مي پوشاند. و اسماعيل بن كثير از مفسرين عامّه در تفسير خود: ج4 ص244مي نويسد: الجلباب هو الرّداء فوق الخمار... و هو بمنزلة الإزار اليوم. يعني:جلباب به معناي پوششي است كه روي مقنعه قرار مي گيرد... و آن امروزه به منزله چادر است. اين سخن را ابن مسعود، عبيده، قتاده، حسن بصري، سعيدبن جبير، ابراهيم نخعي، عطايي خراساني و شمار فراوان ديگري ابراز داشته اند.

و وجوب پوشش صورت از ديدگاههايي است كه در ميان مفسّرين(1) و فقهاء شهرت فتوايي دارد.

صفحه69 بند6 سطر3

درگذشت رسول گرامي اسلام

اشكال تكراري است

البته آنچه در ادامه آمده به نوعي نقيض بندهاي پيشين و بيانگر پوششي بسيار فراتر از تصور ماست:

صفحه70 بند3 سطر 3

در ميان زنان حركت مي كرد.

صفحه70 بند4 سطر3

لباس هاي بلندي پوشيد كه حتي پاهايش آشكار نبود.

صفحه70 بند5 سطر 4

در جايگاه مخصوص قرار گرفت _ همان طور كه استاد مطهري نيز گفته است _ پرده اي ميان زنان و مردان حايل بود.

قسمت3

صفحه 71 بند5 سطر3


1- - الجلباب خمار المرأة الّذي يغطي رأسها و وجهها اذا خرجت لحاجة، يعني: جلباب سرپوشي است كه زن، سر و صورت خود را هنگام بيرون رفتن از خانه (با آن) مي پوشاند، تفسير مجمع البيان.

ص:48

درگذشت پيامبر

اشكال تكراري است

صفحه72 بند2

(در معناي واژه صدّيقه) در دعاها و زيارت هاي بسياري از ايشان به عنوان «صدّيقه» نام برده شده است. و صدّيقه يعني كسي كه سخن و رفتارش با هم هماهنگ است. فردي كه بسيار راستگوست. امام علي نيز هنگام خاكسپاري وي از او به عنوان صدّيقه ياد كرده است.

واژه صدّيق و صدّيقه، هنگامي كه در كلام اهل بيت عليهم السّلام و براي ايشان به كار برده مي شود، معنايي دارد فراتر از معناي لغوي؛ مقام صدّيق و صدّيقه، مقامي در درگاه الهي است كه تنها گروهي از بندگان حائز آن هستند.

صفحه73 بند5

پسر مسعود مي گويد: روزي مردي نزد بانو آمد و از وي پرسيد: اي دختر فرستاده خدا، آيا پيامبر نزد شما چيزي [از دانش] گذاشته است كه از آن بهره مند شويم؟ زهرا به خدمتگزار خود فرمود: آن [پارچه] ابريشمين را بياور. زن به جستجو برآمد، اما آن را نيافت. فاطمه به او فرمود: واي بر تو! [ارزش] آن [نوشته ها] براي من، به اندازه ارزش حسن و حسين است (ويحك اطلبها فانّها تعدل عندي حسنا و حسينا. دلائل الامامة/65، الكافي1/6، مجمع الزوائد 8/169)

پنج تن از راويان اين خبر در روايت دلائل الإمامة(1) كه عبارت اند از: يزيدي و


1- - دلائل الإمامة: ص65 ح1 أخبرنا القاضي أبو بكر محمّد بن عمر الجعابي، قال: أخبرنا أبو عبد اللّه محمّد بن العبّاس بن محمّد بن أبي محمّد يحيى بن المبارك اليزيدي، قال: حدّثنا الخليل بن أسد أبو الأسود النوشجاني، قال: حدّثنا رويم بن يزيد المنقري، قال: حدّثنا سوار بن مصعب الهمداني، عن عمرو بن قيس، عن سلمة بن كهيل، عن شقيق بن سلمة، عن ابن مسعود، قال: جاء رجل إلى فاطمة عليها السلام فقال: يا ابنة رسول اللّه، هل ترك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عندك شيئا: تطرفينيه . فقالت: يا جارية، هات تلك الحريرة. فطلبتها فلم تجدها، فقالت: ويحك اطلبيها، فإنّها تعدل عندي حسنا و حسينا. فطلبتها فإذا هي قد قممتها في قمامتها، فإذا فيها: قال محمّد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: ليس من المؤمنين من لم يأمن جاره بوائقه ، و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فلا يؤذي جاره، و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليقل خيراً أو يسكت. إن اللّه يحبّ الخيّر الحليم المتعفّف، و يبغض الفاحش الضنين السئّال الملحف. إنّ الحياء من الإيمان و الإيمان في الجنّة، و إنّ الفحش من البذاء، و البذاء في النار.

ص:49

نوشجاني و منقري و همداني عمرو بن قيس از مجهولين مي باشند و ابن مسعود مورد وثوق نيست و اين خبر از جهت سند صحيح نمي باشد.

و آنچه از زبان حضرت فاطمه عليها السّلام نقل شده است در هيچ مصدر ديگري غير از كتاب دلائل الإمامه ندارد، و هرگز حضرت زهراء سلام اللّه عليها و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام كه خود راز دار خداوند و رسول و معدن وحي هستند نيازي به نوشته ندارند و هيچ چيزي همسان آنان نمي باشد.

صفحه74 بند پاياني

فاطمه با دانش خداوندي خود، به سان جامعه شناسي انديشمند...

آنچه تحت عنوان «جامعه شناسي» شنيده و خوانده ايم، نگاشته هايي است كه اكثر قريب به اتفاق آن ها، تراوشات ذهن مشتي كافر و بي دين است، سواي اينكه هرگز و هرگز و هرگز، افعال و رفتار معصومين عليهم الصّلاة و السّلام، به هيچ كس مانند نمي شود بلكه آنچه از آنهاست همه محض رضايت و اراده الهيست... .

صفحه75 بند5

(نويسنده در مقام برشمردن آثار سقيفه چنين مي نگارد:) قتل عام و شكنجه امويان به نام دين، فاجعه كربلا، ماجراي حرّه و... همه پيامدهاي طبيعي سقيفه و انحراف قدرت از زمام داران معصوم به فرمانروايان ناشايست بود.

نخستين و عميق ترين پيامد سقيفه، ستم به خاندان نبوت بود. درباره مردم نيز شگرف ترين پيامد آن، مرتد شدن پس از اسلام مردم بود. و نويسنده در اينجا تنها به قتل و غارت اشاره مي كند اما سخني از هجوم به بيت وحي و وقايع دهه محسنيه سلام اللّه عليه را به ميان نمي آورد كه همگي به جهت غصب خلافت و از نخستين پيامدهاي شوم سقيفه سراسر نكبت بني ساعده بود.

گذشته از اينكه، خداوند تبارك و تعالي است كه قدرت اعمال اراده در تمام هستي را در اختيار معصوم عليه السّلام نهاده است و هيچ كس نمي تواند اين قدرت را از ايشان بستاند. آنچه پس از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم رخ نمود، هويدا شدن چهره

ص:50

حقيقي بسياري از مدعيان اسلام براي مردمي بود كه خود را به خواب زده بودند و تمام آنچه رخ داد، غصب حكومت ظاهري بود، ضمن اينكه با اين همه، باز هم امام عليه السّلام قدرت باز پس ستاندن آن را داشتند لكن خويش را تسليم رضايت و اراده الهي نمودند.

صفحه76 بند5

آري، فاطمه داراي چنين دانش بي كراني است و از همه رخدادهاي آينده جهان آگاه است، چيزي كه در اين حد، براي بسياري از پيامبران الهي نيز فراهم نشده است.

علم (بما كان و ما يكون و ما لم يكن) تنها مخصوص محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين است چنان چه احاديث بسياري مؤيّد اين معنا هستند از جمله حضرت خضر علي نبيّنا و آله و عليه السّلام كه معروف به عالم هستند و برخي از علوم را دارا مي باشند، ايشان نيز...

كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَ مُوسَى الْعالِمَ مَسْأَلَةً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ جَوابٌ وَ لَوْ كُنْتُ شاهِدَهُما لَأَخْبَرْتُ كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما بِجَوابِهِ وَ لَسَأَلْتُهُما مَسْأَلَةً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُما فيها جَوابٌ _ موسي، از عالم (حضرت خضر) سؤالي پرسيد كه جوابش نزد او (خضر) نبود و اگر من شاهد آن دو بودم، هر كدام از آنها را به پاسخ آن آگاه مي كردم. و حتماً از آن دو سؤالي را مي پرسيدم كه جوابي براي آن نزد آنها نبود».(1)

و فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَ مُوسَى الْعالِمَ مَسْأَلَةً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ جَوَابُها وَ لَقَدْ سَأَلَ الْعالِمُ مُوسىٰ مَسْأَلَةً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ جَوابُها وَ لَوْ كُنْتُ بَيْنَهُما لَأَخْبَرْتُ كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما بِجَوابِ مَسْأَلَتِهِ وَ لَسَأَلْتُهُما عَنْ مَسْأَلَةٍ لا يَكُونُ عِنْدَهُما جَوابُها _ به راستي كه موسي از عالم (خضر) سؤالي پرسيد كه خودش جواب آن را نمي دانست و همانا عالم نيز از موسي سؤالي كرد كه خودش جواب آن را نمي دانست. و اگر من ميان آن دو بودم، هر آينه هريك از آن دو را به پاسخ سؤالش آگاه مي كردم و حتماً از آنها سؤالي مي پرسيدم كه هيچ كدام جوابش


1- بحارالأنوار: ج٢٦ ص٢٠٠ ب١٥ ح١٣.

ص:51

را نمي دانستند».(1)

و سدير از امام باقر عليه السّلام نقل مي كند كه حضرت فرمودند: «لَمّا لَقِيَ مُوسَى الْعالِمَ كَلَّمَهُ وَ ساءَلَهُ نَظَرَ إِلىٰ خُطّافٍ يُصَفِّرُ يَرْتَفِعُ فِي السَّماءِ وَ يَتَسَفَّلُ فِي الْبَحْرِ. فَقالَ الْعالِمُ لِمُوسىٰ: أ تَدْري ما يَقُولُ هٰذَا الْخُطّافُ؟ قالَ: وَ ما يَقُولُ؟ قالَ: يَقُولُ: وَ رَبِّ السَّماءِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ ما عِلْمُكُما في عِلْمِ رَبِّكُما إِلّا مِثْلَ ما أَخَذْتُ بِمِنْقاري مِنْ هٰذَا الْبَحْرِ. قال: فقال أبوجعفر عليه السّلام: أما لَوْ كُنْتُ عِنْدَهُما لَسَألْتُهُمَا عَنْ مَسْأَلَةٍ لا يَكُونُ عِنْدَهُما فيها عِلْمٌ _ وقتي موسي با عالم (خضر) ملاقات كرد، با او سخن گفت و از او پرسيد. به چلچله اي نظر افكند كه در آسمان بالا مي رود و در دريا پايين مي آيد و مي خواند. عالم به موسي گفت: آيا مي داني اين چلچله چه مي گويد؟ پرسيد: چه مي گويد؟ گفت: مي گويد: «سوگند به پروردگار آسمان و سوگند به پروردگار زمين! علم شما در مقابل علم پروردگارتان، نيست مگر مانند همين مقدار آب كه با منقارم مي گيرم نسبت به اين دريا. راوي گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: اگر من نزد آن دو بودم، هر آينه از آنها درباره سؤالي مي پرسيدم كه نزد آنها درباره آن هيچ علمي نبود (جواب آن سؤال را به هيچ عنوان نمي دانستند).(2)

و سيف تمّار گويد: همراه با امام صادق عليه السّلام در «حِجْر» بوديم. حضرت فرمود: ...: «وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَيْتِ -ثلاث مرّات- لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسىٰ وَ الْخَضِرِ لَأخْبَرْتُهُما أنّي أعْلَمُ مِنْهُما وَ لَأنْبَأْتُهُما بِما لَيْسَ في أيْديهِما لِأنَّ مُوسىٰ وَ الْخَضِرَ اُعْطِيا عِلْمَ ما هُوَ كائِنَ وَ لَمْ يُعْطَيا عِلْمَ ما هُوَ كائِنٌ إليٰ يَوْمِ الْقِيامَةِ. وَ إنَّ رَسُولَ اللَّهِ اُعْطِيَ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنُ إليٰ يَوْمِ الْقِيامَةِ فَوَرِثْناهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وِراثَةً _ قسم به


1- بصائرالدّرجات: ص٢٢٩ ب٦ ح١، الخرائج و الجرائح: ج٢ ص٧٩٧ ب١٦.
2- بحارالأنوار: ج٢٦ ص١٩٦ ب١٥ ح٥ از بصائرالدّرجات به سند خود از سدير از امام باقر عليه السّلام.

ص:52

پروردگار كعبه و پروردگار خانه -سه مرتبه اين عبارت را فرمود-، اگر من بين موسي و خضر بودم، به آن دو خبر مي دادم كه از آنان عالم تر هستم. و به آنها از چيزي اطّلاع مي دادم كه در دستان آنها نبود (به علم آن آگاهي نداشتند)؛ زيرا موسي و خضر علم گذشته را داشتند ولي به آنها علم آينده تا روز قيامت داده نشده بود. و همانا علم گذشته و آينده تا روز قيامت به پيامبرخدا داده شده و ما آن علم را از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم به ارث برده ايم».

و آل محمّد عليهم السّلام، عيبة علم اللّه، خزّان علم الّله، معدن وحي اللّه و حجاب اللّه هستند و هيچ كس در هيچ امري و از جمله در دايره علوم، با ايشان مقايسه نمي شود.(1)

صفحه78 بند2 سطر2

راه آن قدر طولاني است كه آه علي عليه السّلام، اين مرد راه را درآورده

آنچه مانند اين متن، در مناجات هاي ائمّه طاهرين عليهم السّلام وارد شده و مضامين مشابه به اين مورد را دارد، همه براي آموزش به سايرين است و گرنه كه دنيا و آخرت همه محض خاطر اهل بيت عليهم السّلام آفريده شده و مولانا اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه، خود «قَسيمُ النّارِ وَ الْجَنَّةِ- تقسيم كننده آتش و بهشت است (اهل آن ها را)».(2)

صفحه78 بند پاياني

براي زهد زهرا عليهاالسّلام از كجا بگويد: از خانه ساده اش يا از مهريه و جهيزيه اندكش.

مهريّه حضرت زهرا سلام اللّه عليها، شفاعت امت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و


1- بصائرالدّرجات: ص١٢٩ ب٧ ح١، الكافي: ج١ ص٢٦٠ح١ و دلائل الإمامة: ص١٣٢ همگي با اندك اختلافي به سند صحيح از سيف تمّار.
2- اين حديث شريف رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم متواتر است در كتاب هاي فريقين.

ص:53

سلّم، تمام زمين و تمام آب هاست... .(1)

و در احاديث خاندان عصمت و طهارت آمده است كه مهريّه حضرت: خمس دنيا، ربع دنيا، نصف دنيا، تمامي بهشت و جهنّم، آب هاي دنيا و... و درخت طوبي در بهشت كه اصل آن در خانه أمير المؤمنين عليه السّلام است مي باشد.

صفحه79 بند3 سطر2

او به راستي «بريده و منقطع از دنيا» و فاني در ذات خدا بود و


1- ملحقات إحقاق الحق: ج١٩ ص١٢٧-١٢٩از كتاب وسيلة النجاة تاليف محمّد مبين هندي ص 217 چاپ لكنهو كه گفت: و شيخ امام أجل أبو نصر محمّد بن عبد الرحمان الهمداني در كتاب السبعيّات: ص٧٨ مجلس٧ در روز جمعه گفت:...پس جبرئيل همان دم فرود آمد و در دست او پارچه ابريشميني بود كه در آن نوشته بود: «جَعَلَ اللَّهُ مَهْرَ فاطِمَةَ الزَّهْراءَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شَفاعَةَ أُمَّتِهِ الْعاصينَ- خداوند مهريّه فاطمه زهرا دختر محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه و آله را شفاعت امّت گناه كارش قرار داد». پس فاطمه هنگام رفتن از دنيا وصيّت فرمود به اينكه آن را در كفنش قرار داده شود و فرمود: «إِذا حُشِرْتُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَرْفَعُ هٰذَا الْحَريرَ وَ أَشْفَعُ عُصاةَ أُمَّةِ النَّبِيّ- در روز قيامت كه محشور شوم اين ابريشمين را بلند كنم و گناه كاران امّت پيامبر را شفاعت مي كنم». از او: الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء عليها السّلام: ج٣ ص٢٨٦ -٢٨٩ ح١٣٠. و الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء عليها السّلام: ج٢٤ ص١٨٢ ح٢٤ از: مجالس الأحزان واسطي (مخطوط): از العروة الوثقى همداني. و جنة العاصمة: ص: 404 ح٤١ از كتاب أخبار الدول و آثار الاول أحمد بن يوسف دمشقى: ص٨٨ گويد: در خبر رسيده: ... پس جبرئيل نازل شد و با او برگ نوشته اي بود از ابريشم در آن نوشته بود كه:- «جَعَلَ اللَّهُ مَهْرَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ شَفاعَةَ الْمُذْنِبينَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- خداوند مهريه فاطمه زهراء را شفاعت گناهكاران از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله قرار داده است». پس چون فاطمه محتضر شد وصيّت فرمود كه آن رقعه را در زير كفن روى سينه اش قرار دهند، روى سينه او گذارده شد. و فاطمه فرمود: «إِذا حُشِرْتُ يَوْمَ الْقِيامَةِ رَفَعْتُ تِلْكَ الْبِطاقَةَ بِيَدي وَ شَفَّعْتُ في عُصاةِ أُمَّةِ أَبي- چون روز قيامت محشور شوم آن رقعه را به دست خود برمى دارم و شفاعت مى كنم در حقّ گناهكاران امّت پدرم». و امان اللّه دهلوى در تجهيز الجيش: ص 102 خطّى نيز اين خبر را بتمامه روايت كرده است.

ص:54

راستي كه «بتول» زيبنده اوست.

ذات خداوند، درون ندارد تا اينكه كسي يا چيزي در آن فاني شود. اين يكي از اصول توحيد است. توحيد يعني يگانه دانستن خداوند تبارك و تعالي در ذات و صفات و افعال. حال اگر ذات خداوند مانند مخلوقات، درون داشته باشد، يعني در اين صفت با آفريدگان خويش شريك است و اين شرك است نه توحيد.

بهتر نيست نويسنده به جاي نگاه نو انداختن به شخصيت و زندگاني فاطمه زهرا سلام اللّه عليها به اصطلاح خودش، به دنبال توحيد خويش باشد تا اين چنين گزافه بافي نكند؟

بگذريم از اينكه نويسنده، براي نياوردن معناي دقيق واژه بتول از احاديث اهل بيت، يا اضافه نمودن قيدهايي از جانب خويش، درصدد تعريف اين نام شريف بوده و تا كنون 2 معنا را براي آن تصور نموده است.

صفحه80 بند9

گاه با زبان شعر، فرزندانش را به بازي مي گرفت.

بازي براي كودكان است و اهل بيت هرگز و هرگز كودك نيستند، و لا يقاس بهم أحد. درباره آنچه در اين باره نقل شده است، بايد تأمّل بيشتري به خرج داد. و بنابر صريح فرمايش چند معصوم امام هرگز در سن كودكي ظاهري كودكي و بازي و بيهودگي نمي كنند، از جمله از امام به حق ناطق جعفر صادق عليه السّلام است كه درباره امام موسي كاظم عليه السّلام فرمودند: «بِأبي وَ اُمّي مَنْ لا يَلْهُو وَ لا يَلْعَبُ- پدر و مادرم فداى كسى كه بازى و بيهوده گرى نمي كند».(1)

صفحه81 سطر1


1- - الكافي: ج١ ص٣١١ ح15 به سند خود از صفوان جمال كه گويد: از امام صادق عليه السلام در باره صاحب امر امامت پرسيدم، فرمود: «إِنَّ صاحِبَ هٰذَا الْأَمْرِ لا يَلْهُو وَ لا يَلْعَبُ- صاحب اين امر بازى و بيهوده گرى نمي كند» آنگاه ابو الحسن موسى عليه السّلام كه در سن كودكي بود آمد و بزغاله اى مكّى همراه داشت و به او ميگفت: «اُسْجُدي لِرَبِّكِ- پروردگارت را سجده كن» پس آنگاه امام صادق عليه السلام او را در آغوش كشيد و فرمود: «بِأبي وَ اُمّي مَنْ لا يَلْهُو وَ لا يَلْعَبُ- پدر و مادرم فداى كسى كه بازى و بيهوده گرى نمي كند» . و الإرشاد: ج٢ ص٢١٩ و الخرائج و الجرائح: ج٢ ص٨٩٦ و الدّرّ النّظيم: ص٦٥٣ و الصّراط المستقيم: ج٢ ص١٦٤.

ص:55

تحمل كوچ مادر در خردسالي، تاب آزار مردمان به پدر، فقر اقتصادي... رفتن پدر و رنج هاي پس از آن، ديدن چهره راستين برخي مدعيان صحابگي، ضربه هاي جسمي و روحي و... همه و همه از او اسطوره شكيبايي ساخت.

خردسالي براي من و ماست و نه براي معصوم عليه السّلام، فقير من و ما هستيم و نه وليّ معصوم عليه السّلام... چهره راستين همه خلق در نزد فاطمه سلام اللّه عليها، آشكار و هويدا است (بگذريم از تناقضي كه نويسنده در باور خويش دارد زيرا در جاي ديگري مي گفت آن حضرت به گذشته و حال و آينده و حتي به آنچه رخ نخواهد داد، علم دارد، چه شده كه در اينجا چهره حقيقي برخي مدعيان صحابگي را پس از خيانت آنان مي بيند؟) ضمن اينكه اهل بيت در تمامي ابعاد الگوي ما سوي اللّه هستند و اين فشارها و رنج هاي جسمي و روحي نيست كه ايشان را الگو قرار مي دهد بلكه اين ها همه، نمايش درون معصوم است، و السّلام، نه اينكه پيش از اين، الگوي شكيبايي نبودند و اين توضيحات به يقين لازم است و الا متن ناقص بلكه مخرب خواهد بود.

صفحه81 بند6

عامل اين عصمت، آگاهي و آزادي است: آگاهي از همه راه ها و آزادي از همه كشش ها... تلفيق آگاهي و آزادي مي شود همان عصمت و مبناي ولايت همين عصمت است...

عصمت، تعبير از منصب و مقامي الهي است و تعريف آن نيز بايد با توجه به آيات قرآن و احاديث ائمّه طاهرين عليهم السّلام ارائه شود نه از برداشت هاي آزاد شخصي من و ما. اگر عصمت، چنين باشد بنابراين براي همه با كسب آگاهي از همه راه ها و آزاد شدن از همه كشش ها، قابل دست يابي است؟!!! در حالي كه مقام عصمت، مقامي است كه از جانب پروردگار يكتا تبارك و تعالي عطا مي شود و بدون عطاي الهي، هيچ عصمتي در ميان نيست.

صفحه82 بند4

ص:56

اگر بپذيريم كه عصمت ائمّه عليهم السّلام لازمه امامت و رهبري ايشان نسبت به امت اسلامي است، در اين صورت، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام كه اين منصب را نداشت...

بس ادعاي شگفتي مطرح شده اما هيچ دليلي نيز بر آن اقامه نشده است حال آن كه از آن سو و براي اثبات امامت و رهبري ايشان از جانب خداوند، دلايل و قرائن بسياري وجود دارد. به كدامين دليل و با چه جرأت و جسارتي اين چنين درباره وجود گرامي و ملكوتي بانوي دو سرا سخن رانده مي شود؟ كسي كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در بيان مقامات او فرموده است: «... وَ لَقَدْ كانَتْ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْها طاعَتُها مَفْرُوضَةً عَلىٰ جَميعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهائِمِ، وَ الْأَنْبِياءِ، وَ الْمَلائِكَةِ...».(1) و در بيان خود حضرت فاطمه سلام اللّه عليها است كه فرمودند: «...وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ في خَلْقِهِ وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ في غَيْبِهِ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أنْبِيائِهِ...-...و ما وسيله او (خداوند) در ميان آفريدگان اوييم و ماييم خاصّان او و جايگاه قدسي او و ماييم حجّت هاي او در غيب او و ما وارثان پيامبران او هستيم...»(2). و بنا بر بيان امام حسن زكيّ عسكري عليه السّلام حضرت فاطمه سلام اللّه عليها مقام حجّت اللّهي بر حجّت هاي اللّه را دارند: «نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ عَليٰ خَلْقِهِ، وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةُ


1- دلائل الإمامة: ص104-١٠٦ ح34/34... عن أبي بصير، قال: سألت أبا جعفر محمّد بن عليّ عليه السلام عن مصحف فاطمة صلوات اللّه عليها، فقال:«... وَ لَقَدْ كانَتْ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْها طاعَتُها مَفْرُوضَةً عَلىٰ جَميعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهائِمِ، وَ الْأَنْبِياءِ، وَ الْمَلائِكَةِ...».
2- شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد: ج 16ص211 از كتاب السقيفة و فدك: ص98 قسمت٢ أحمد بن عبد العزيز الجوهري البصري قال: قال أبو بكر: فحدّثني محمّد بن زكريّا قال: حدّثني جعفر بن محمّد بن عمارة الكندي قال: حدّثني أبي عن الحسين بن صالح بن حي قال: حدّثني رجلان من بني هاشم عن زينب بنت عليّ بن أبي طالب عليهما السّلام. قال: و قال: جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه. قال أبو بكر: و حدّثني عثمان بن عمران العجيفي عن نائل بن نجيح بن عمير بن شمر عن جابر الجعفي عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عليه السّلام. قال أبو بكر: و حدّثني أحمد بن محمّد بن يزيد عن عبد اللّه بن محمّد بن سليمان عن أبيه عن عبد اللّه بن حسن بن الحسن قالوا جميعاً: لَمّا بلغ فاطمة عليها السّلام إجماع أبي بكر على منعها فدك لاثت خمارها و أقبلت في لمة من حفدتها و نساء قومها تطأ في ذيولها ما تخرم مشيتها مشية رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم حتّى دخلت على أبي بكر و قد حشد الناس من المهاجرين و الأنصار فضرب بينها و بينهم ريطة بيضاء و قال بعضهم: قبطيّة و قالوا قبطيّة بالكسر و الضّمّ ثمّ أنّت أنّة أجهش لها القوم بالبكاء ثمّ أمهلت طويلاً حتّى سكنوا من فورتهم ثمّ قالت: «أبْتَدِئُ بِحَمْدِ مَنْ هُوَ أوْلىٰ بِالْحَمْدِ وَ الطَّوْلِ وَ الْمَجْدِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلىٰ ما أنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ بِما ألْهَمَ» -و ذكر خطبة طويلة جيّدة قالت في آخرها:- «ف_َ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ أطيعُوهُ فيما أَمَرَكُمْ بِهِ فَ_ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ وَ احْمَدُوا اللَّهَ الَّذي لِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ يَبْتَغي مَنْ فِي السَّمٰواتِ وَ الْأرْضِ إلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ في خَلْقِهِ وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ في غَيْبِهِ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أنْبِيائِهِ... ». و شرح نهج البلاغة ابن ميثم البحراني: ج٥ ص١٠٥ قال:...ثمّ خطبت خطبة طويلة قالت في آخرها: «فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ أطيعُوهُ فيما أمَرَكُمْ فَإنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، وَ احْمَدُوا اللَّهَ الَّذي بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ يَبْتَغي مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأرْضِ إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ، وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ في خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ في غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أنْبِيائِهِ... ».

ص:57

اللَّهِ عَلَيْنا- ما حجّت هاي اللّه بر خلق او هستيم، و جدّه ما فاطمه حجّت الْبه است بر ما»(1) و آن حضرت شيعه دارد و مقام شفاعت كبري.(2) و او خود


1- تفسير أطيب البيان: ج13 ص226.
2- الأمالي شيخ صدوق: ص١٨ مجلس٥ ح14، 15- ٤ به سند متّصل خود از امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: از جابر بن عبد الله أنصاري شنيدم مي گفت: رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ تُقْبِلُ ابْنَتي فاطِمَةُ عَلىٰ ناقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ ... فَتَقُولُ: إِلٰهي وَ سَيِّدي! ذُرِّيَّتي وَ شيعَتي وَ شيعَةَ ذُرِّيَّتي وَ مُحِبِّيَّ وَ مُحِبّي ذُرِّيَّتي، فَإِذَا النِّداءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: أَيْنَ ذُرِّيَّةُ فاطِمَةَ وَ شيعَتُها وَ مُحِبُّوها وَ مُحِبُّو ذُرِّيَّتِها؟ فَيُقْبِلُونَ وَ قَدْ أَحاطَ بِهِمْ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ فَتَقْدُمُهُمْ فاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلامُ حَتّىٰ تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ- چون روز قيامت شود دخترم فاطمه سوار بر ناقه اي از ناقه هاي بهشتي روي آورد...سپس مي گويد: اي خدا و سرورم! فرزندانم و شيعيانم و شيعيان فرزندانم و دوست دارانم و دوست داران فرزندانم (را نجات ده)، پس ندايي از جانب پروردگار با جلال و شكوه بيايد كه: فرزندان فاطمه و شيعيان او و دوست داران او و دوست داران فرزندانش كجايند؟ پس همه در حالي كه فرشتگان رحمت آنان را فرا گرفته اند روي آورند و فاطمه عليها السّلام پيشاپيش آنان است تا اينكه آنان را داخل در بهشت نمايد». از او: بشارة المصطفى: ص١٨ ح15، 14 و روضة الواعظين: ج١ ص١٤٨.و در الفضائل ابن شاذان القمي: ص١١و مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام: ج٣ ص٣٢٧ مانند آن با اختلافي اندك.

ص:58

هدف خلقت است، حال آيا او امام هدايت از جانب خداوند تبارك و تعالي نيست؟ و البته مگس و پشه را چه به اين معارف عاليه حقّه... .(1)

صفحه82 بند پاياني سطر3

نائل شدن آن حضرت به مقام عصمت ثابت مي كند كه زن نسبت به مرد، ناقص الإيمان نيست و مرد بر زن برتري ندارد و اگر چه هيچ زني به مرتبه حضرت زهرا نمي رسد، اما مي تواند در مسير تقرّب، طاعت، بندگي و نزديك شدن به قله عصمت گام بردارد و مسؤوليت و رسالت خويش را در زندگي و تاريخ ايفا نمايد.

اشكال تكراري است زيرا پيش از اين گفته شد كه مقام عصمت، به اراده و اعطاي الهي است و اكتسابي و اضافه بر ذوات آنان نمي باشد و هيچ كسي با آنان قياس نمي گردد.(2)

صفحه82 بند 2 سطر3


1- در معاني الأخبار: ص٤٠٤ ح72به سند متّصل خود از امام محمّد باقر عليه السّلام كه فرمود: «نَحْنُ الْعَرَبُ وَ شيعَتُنا مِنّا وَ سائِرُ النّاسِ هَمَجٌ أَوْ هَبَجٌ- عرب ماييم شيعيان ما از ما هستند و بقيه مردم همج و يا هبج مي باشند». راوي گويد: پرسيدم كه: همج چيست؟ فرمود: مگس است. پرسيدم: هبج چيست؟ فرمود: پشه است.
2- نوادر المعجزات: ص٢٦٢-٢٦٧ خبر الخيط المشهور ح94/12 به سند متّصل خود از جابر بن يزيد جعفي از امام زين العابدين عليه السّلام كه فرمود:«... يا جابِرُ، إنّا أَهْلُ الْبَيْتِ لا يُقاسُ بِنا أَحَدٌ، مَنْ قاسَ بِنا أَحَداً مِنَ الْبَشَرِ فَقَدْ كَفَرَ- اي جابر! همانا ما اهل بيتي هستيم كه هيچ كسي با ما مقايسه نمي شود، هركسي كه بشري را با ما قياس نمايد به تحقيق كفر ورزيده است». مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج٣ ص٣٠٣ يا ذا الذي قاس الوصيّ بغيره ثكلتك أمّك كنت غير مصيب.

ص:59

و زهرا چنين بود. زني گام نهاده بر قله دانشي كه تا فرجام تاريخ را مي بيند، اما متواضع در برابر مردمان كوچه و بازار.

اهل بيت عليهم السّلام تنها براي خداوند عزّوجل سر تواضع فرود مي آورند و هرگز در برابر مردمان كوچه و بازار _ كه نوع مردم را بدون در نظر گرفتن جنسيت يا شخصيت، در بر مي گيرد _ متواضع نيستند. حضرات اهل بيت نبوّت به نصّ قرآن كريم رفيع اند و نه وضيع: «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ- »(1) ، و براي غير خداوند هرگز تواضع ننموده اند، مردمان كوچه و بازار كيانند تا اينكه حضرت سيّدة نساء أهل الجنّة أجمعين بل سيّدة الأوّلين و الآخرين سواي خاتم النبيّين براي(2) آنان تواضع نمايد؟.

صفحه84 بند5

به گواهي خِرد، پرنده اي مي تواند از چكادي سخن بگويد كه خود يا بر فراز و يا همسان قله، پر گشوده باشد. بنابراين، ما مردمان معمولي را ياراي شناختن و شناساندن آن چهارده آينه تجلي خداوند _ آن چنان كه هستند _ نيست؛ جز از زبان كساني كه بي هيچ گزافه اي، قطره اي از اقيانوس اين بانو را باز گفته اند.

چه كساني به قطره اي از اقيانوس آن حضرت سلام اللّه عليها دست يافته اند؟ و چه كسي مي


1- سوره (24) النور آيه٣٧ «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ».
2- بحار الأنوار: ج٤٣ ص٢١٨ب٧ ضمن ح٤٩ و ج٧٨ ص٣٩١ ب١٠ ضمن ح٥٦ از مصباح الأنوار خطي: ٢٥٧: از امام جعفر بن محمّد از پدرانش عليهم السّلام كه فرمودند: «لَمّا حَضَرَتْ فاطِمَةَ الْوَفاةُ بَكَتْ، فَقالَ لَها أَميرُ الْمُؤْمِنينَ: يا سَيِّدَتي ما يُبْكيكِ ؟ قالَتْ: أَبْكي لِما تَلْقىٰ بَعْدي. فَقالَ لَها: لا تَبْكي فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذٰلِكِ لَصَغيرٌ عِنْدي في ذاتِ اللَّهِ...- هنگام فرارسيدن وفات حضرت فاطمه حضرت گريست، پس امير المؤمنين به ايشان گفت: اي سرورم چه چيز شما را مي گرياند؟ فرمود: گريه مي كنم از براي آنچه كه پس از من دريابي. پس به او فرمود: گريه مكن پس به خداوند سوگند كه همانا نزد من آنچه را كه در راه خداوند به من (از آزارها) مي رسد كوچك (و ناچيز) است...». مستدرك الوسائل: ج٢ ص٢٩٠ ب٢٩ ح١٩٩٥ از بحار الأنوار.

ص:60

تواند گزافه بودن يا نبودن چنين بياناتي را بسنجد؟ اهل بيت عليهم السّلام فراتر از انديشه و بيان جميع ما خلق اللّه هستند و در اين باب تنها مي توان آنچه را خود فرموده و يا خودشان عمل نموده اند، نقل قول كرد، حتي تحليل بيانات و اعمال ايشان وراي انديشه و درك همه هستي است.

صفحه86 بند3 سطر7

چه آن زمان كه «براي زن _ در صورت ضرورت _ در خانه نشستن را بهتر» مي داند و چه آن گاه كه در كوچه ها به در خانه ياران پيمان شكن پدرش مي رود و در برابر صدها گوش نامحرم، در مسجد پدرش سخنراني مي كند و...

آن چه در متن حديث نقل شده است، آن حضرت سلام اللّه عليها، به طور كلي بهترين چيز را براي زن اين دانستند كه نه نامحرمي را ببيند و نه نامحرمي وي را ببيند. بنابراين، سخن از در خانه نشستن نيست و البته آن سوي ماجراست كه در صورت ضرورت ناچار از سخنراني و افشاگري آشكار براي عموم مردم است، و البته براي دفاع از اصل اسلام و ركن اساسي آن كه امامت و ولايت حجّة اللّه كه ضرورتش از هر چيز ديگري بيشتر است، و بنابر ذكر تاريخ راه رفتن آن حضرت همانند راه رفتن رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بود بلكه از او مو نمي زد.

ص:61

كردند) و حضرت فاطمه از آن با خبر شد، مقنعه بر سر كشيده و عباي خود بر سر انداخته و خود را سخت مستور داشت به گونه اي كه پا روي پايين عبا و چادر خود مي گذاشت و همچون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدون هيچ كاستى قدم برمى داشت و راه مي رفت همراه با گروهي از اطرافيان و زنان قوم خود به سوى مجلس أبو بكر حركت فرمود، چون وارد مسجد شد أبو بكر با گروهى از مهاجرين و انصار بر گردش نشسته بودند، براى دور ماندن حضرت از نگاه نامحرمان پرده اى در مسجد آويخته شد، و آن حضرت در پشت آن پرده جلوس فرمود، سپس آن حضرت آه دردناكى از دل سوزان خود كشيد، مسجد لرزيد و حاضران به گريه افتاده و يكپارچه اندوه و عزا شد، سپس آن حضرت اندكى صبر نمود تا مجلس آرام گشت كلام خود را با سپاس و ستايش از خداوند و درود بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آغاز نمود. بار ديگر ناله ها به اوج خود رسيد. با برقرارى آرامش مجدد، فاطمه عليها السّلام اين گونه ادامه داد: خداوند را بر آنچه ارزانى داشت سپاسگزارم... .

و در بحار الأنوار: ج٢٩ ص٢٤٨ در معني «الخرم» مي گويد: «ما تَخْرِمُ مِشْيَتُها مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّى اللّه عليه و آله ...» و في بعض النسخ: «مِنْ مَشْيِ رَسُولِ اللَّهِ صلّى اللّه عليه و آله»، و الْخَرْمُ: التّرك ، و النّقص و العدول ، و الْمِشْيَةُ- بالكسر- الإسم من مشى يمشي مشياً، أي لم تنقص مشيها من مشيته صلّى اللّه عليه و آله شيئاً كأنّه هو بعينه... .

خطبه ارزشمند و بي نظير حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهراء سلام اللّه عليها در بيش از ٦٠ منبع از منابع حديثي و تاريخي و غير آن از منابع اوّليّه شيعه اماميّه و مخالفين، و به اسناد متّصل از بيش از ٣٣ شخص؛ از اهل بيت نبوّت و امامان از حضرت زينب و امير المؤمنين عليهم السّلام و از ابن عبّاس و جابر بن عبد اللَّه انصاري و سليم بن قيس هلالي و عائشه و انس بن مالك و عطيه عوفى و ابن عايشه و عمر بن خطاب و ابو هريره و عكرمة و ...روايت شده است. براي كسب اطلاع بيشتر به كتاب: زندگانى حضرت زهرا عليها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) ترجمه و تحقيق محمّد روحانى علي آبادي از صفحه: ٧٩٣ الي ٨٢٤ و فاطمه عليها السّلام در آئينه كتاب نوشته اسماعيل انصاري زنجاني و كتاب اسرار فدك نوشته محمّد باقر انصاري و سيّد حسين رجائي مراجعه كنيد.

ص:62

و همانطور كه دختر گرام آن حضرت يعني حضرت زينب عليها السّلام كه در دامانش تربيت يافت سخن گفتنش چون سخن گفتن پدرش أمير المؤمنين بود، او نيز در سبك و لحن، گويي كه اين پيامبر است سخن مي گويد.(1)

صفحه 87


1- الإحتجاج: ج٢ ص٣٠٣ عن حذيم بن شريك الأسدي قال : لَمّا أتى عليّ بن الحسين زين العابدين بالنسوة من كربلاء و كان مريضاً و إذا نساء أهل الكوفة ينتدبن مشقّقات الجيوب و الرجال معهنّ يبكون- فقال زين العابدين عليه السّلام بصوت ضئيل و قد نهكته العلّة: «إِنَّ هٰؤُلاءِ يَبْكونَ عَلَيْنا فَمَنْ قَتَلَنا غَيْرُهُمْ؟». فأومت زينب بنت عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام إلى النّاس بالسكوت. قال حذيم الأسدي: لم أر و اللّه خفرة قطّ أنطق منها كأنّها تنطق و تفرغ على لسان عليّ عليه السّلام و قد أشارت إلى الناس بأن أنصتوا فارتدّت الأنفاس و سكنت الأجراس. ثمّ قالت بعد حمد اللّه تعالى و الصّلاة على رسوله صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: «أَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ يا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ...»- از حذيم بن شريك اسدى روايت شده است كه: چون علىّ بن الحسين عليهما السلام را با زنان از كربلا آوردند زنان أهل كوفه را ديدند زارى كنان و گريبان چاك زده و مردان هم با آنان مى گريستند، زين العابدين عليه السلام بيمار بود و از بيمارى در نهايت ضعف پس به آوازى حزين و آهسته فرمود: «اينان بر ما گريه مى كنند پس ما را غير از آنان چه كسي كشت؟!». آنگاه زينب دخت علىّ مرتضي عليهما السلام سوى مردم اشارت كرد كه خاموش باشيد. حذيم گويد: هرگز بانويى پرده نشين گوياتر از وى نديدم، گوئى بر زبان على عليه السلام سخن مى راند، و مردم را اشارت به سكوت فرمود، دمها فرو بسته شد و هر زنگى از بانگ باز ايستاد، آنگاه پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «امّا بعد، اى مردم كوفه! أهل حيله و مكر و أهل خذلان ... ». اين خبر در بسياري از كتب فريقين ذكر گرديده است كه به برخي از آن ها اشاره مي گردد: بلاغات النساء: ص37 و ٣٩ و الأمالي شيخ مفيد: ص320 ح8 و الأمالي شيخ طوسي: ص91 ح142- 51 و اللهوف على قتلى الطفوف: ص145 و مثير الأحزان ص: 86 و الدّرّ النظيم: ص ٥٥٩ و تسلية المجالس: ج 2 ص: 353 و نور الأبصار شبلنجي: ص٣٧٨ و جاحظ در كتاب البيان و التبيين و... به سندهاي خود از: حذام أسدي- حذلم بن ستير- بشير بن خُزَيْم الأسدي- خزيمة الأسدي كه صحيح آن: حِذْيَم بن شريك الأسدي مي باشد نقل مي كنند.

ص:63

عنوان مطلب فاطمه در چشم انداز اهل سنت

اشكال تكراري است

صفحه87 بند1

فاطمه را با الهام از خداوند والا، فاطمه [= جداشده] ناميدند، زيرا پروردگار او را از آتش دوزخ «جدا» كرده است.

در بيان معناي نام شريف «فاطمه» چندين روايت وارد شده است جمله اي از آن: رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: «إِنَّما سَمَّيْتُ ابْنَتي فاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَها وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّها مِنَ النّارِ- همانا دخترم را فاطمه ناميدم زيرا كه خداوند او و هركسي كه او را دوست بدارد را از آتش بريده است»(1). و فرمودند:«...سُمِّيَتْ فِي الْأَرْضِ فاطِمَةَ لِأَنَّها فَطَمَتْ شيعَتَها مِنَ النّارِ وَ فُطِمَ أَعْداؤُها عَنْ حُبِّها وَ... - در زمين فاطمه ناميده شد زيرا كه او شيعيان خود را از آتش بريده داشته و دشمنانش از دوستي او جدا و بريده گرديده اند و... ».(2) اما مگر فاطمه امام است كه شيعه داشته باشد؟ نويسنده كه امامت آن حضرت را رد مي كند، بنابراين از بيان ادامه روايت شريف سرباز مي زند و تنها نيمه ابتدايي آن را مي آورد. البته روايت ديگري نيز در بيان معناي اين نام شريف از امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه فرموده اند: «وَ إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها- و همانا فاطمه فاطمه ناميده شد زيرا كه خلق از معرفت او بريده (و ناتوان) اند».(3) لكن از آنجا كه اين معنا با مذاق نويسنده خوش نمي آيد و نمي خواهد چنين باوري را بپذيرد، (زيرا اگر بپذيرد، تمام آسمان و ريسمان هايي كه به هم بافته، از هم گسسته خواهد شد) بدين جهت در چندين موضع كه در بيان معناي اين نام شريف نگاشته، از آوردن اين معنا نيز خودداري نموده است.

صفحه87 بند2


1- بشارة المصطفى: ج2 ص131، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص46 ب31 ح174.
2- معاني الأخبار: ص396 ح53.
3- بحار الأنوار: ج43 ص65 ب3 ح58 از تفسير فرات الكوفي: ص581 ح747.

ص:64

او را «بتول» [= جدا شده] ناميدند... زيرا آفريدگار والا او را از نظر زيبايي، ارزش، بزرگي و بزرگواري از زنان ديگر جدا كرده است؛ يا از زنان ديگر در درگاه خداوند جداشده [و برتر] است.

در اينجا نيز از بيان معناي نام بتول و آنچه روايات در اين باره آورده اند، سر باز زده شده و حتي معنا را نيز مصادره به مطلوب مي كند زيرا مي تواند در ميان توضيحاتي كه خود اضافه نموده، به جاي زيبايي، در علم و معرفت و... ايشان را از ساير زنان جدا بنامد، چرا دقيقاً بر زيبايي منحصر به فرد ايشان انگشت مي نهد؟

صفحه88 بند5 سطر2

ابولبابه [پس از خيانت به ارتش اسلام براي توبه] خود را به ستون مسجد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بست . قسم خورد كه جز رسول گرامي فردي وي را از ستون آزاد نكند. وقتي فاطمه [پس از پذيرش توبه ابولبابه از سوي خداوند] آمد او را از ستون باز كند، او به خاطر قسمش نپذيرفت اما فرستاده خدا فرمود: فاطمه پاره تن من است. (اتحاف السّائل/60، امتاع الاسماع 110/273، شرح احقاق الحق 25/162، الغدير 7/233). [پس در حقيقت پيامبر او را از ستون آزاد كرده بود و قسم ابولبابه شكسته نشده بود و فاطمه همان محمّد است.

آنچه در كتاب هاي مخالفين شيعه درباره فضيلت اهل بيت عليهم السّلام وارد شده است، تنها براي احتجاج بر ايشان كاربرد دارد و هرگز در ميان اعتقادات شيعه هيچ جايگاهي ندارد. در اينجا نيز ماجراي نقل شده و برداشت پاياني از آن، جاي بسي درنگ دارد و اينكه نويسنده از اين ماجرا استفاده به وحدت وجود پيامبر و دخترش نموده، از نظر شيعه مردود است و در صورتي كه صحت ماجراي نقل شده را بپذيريم، مي توان چنين تعبير نمود كه خداوند اراده فرموده است كه در حكم، عمل آن حضرت با عمل رسول اللّه يكي باشد و بدين جهت ... الخ. نه اينكه آن حضرت همان پيامبر باشند.

صفحه89 بند5

از ابن عباس نقل شده است: برترين زنان بهشت چهار نفرند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد، مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم.

اين روايت هم بدين جهت كه در كتب مخالفين شيعه وارد شده است و هم بدين

ص:65

جهت كه با نصّ: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ»(1) معارض است، قابل اعتنا نيست و ذكر آن در كتابي كه براي مطالعه شيعيان نوشته شده تنها به جهت آگاه نمودن ايشان و در ضمن نقل متن صحيح و ارجاع به آن، مي تواند محلّي داشته باشد. اما نقل آن بدين صورت، قابل قبول نيست.

صفحه 119 بند1 سطر2

از كوتاهي خويش در انجام فرمان هاي الهي مي هراسيد.

آنچه نويسنده در اينجا آورده است٬ صرفا نظر شخصي وي بوده و هيچ پشتوانه اي چه در آيات قرآن كريم و چه در احاديث اهل بيت عليهم السّلام ندارد زيرا وجود گرامي صدّيقه كبري سلام اللّه عليها معصوم از انجام گناه است و آيه تطهير گواه اين


1- كمال الدين و تمام النعمة: ج١ ص٢٥٧ ب٢٤ ح١ و أمالي شيخ صدوق: ص٢٦ مجلس٧ ح٣به سند متصل خود از عبد الرحمان بن سمرة از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «...يَا ابْنَ سَمُرَةَ! إِنَّ عَلِيّاً مِنّي رُوحُهُ مِنْ رُوحي وَ طينَتُهُ مِنْ طينَتي وَ هُوَ أَخي وَ أَنَا أَخُوهُ وَ هُوَ زَوْجُ ابْنَتي فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ...-...اي پسر سمره! همانا علي از من است روح او از روح من است و سرشت او از سرشت من است و او برادر من و من برادر اويم و او شوهر دخترم سرور زنان جهانيان از اوّلين و آخرين است...». از او روضة الواعظين: ج١ ص١٠٠. و مانند آن: التحصين: ص٢٢٦ ب٢٢ و العدد القويّة: ص٨٩. روضة الواعظين: ج١ ص١٤٩ و مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج٣ ص٣٦٠ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ- فاطمه سرور زنان جهانيان از اوّلين و آخرين است». معاني الأخبار: ص١٠٧ ح1 به سند متصل خود از مفضّل بن عمر كه گفت: به امام جعفر عليه السّلام عرض كردم: مرا خبر دهيد از سخن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله در باره فاطمه كه فرمودند: «أَنَّها سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ» آيا آن حضرت سرور زنان عالم خودشان هستند؟ پس فرمود : «ذاكَ لِمَرْيَمَ كانَتْ سَيِّدَةَ نِساءِ عالَمِها وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ- آن (مقام) براي مريم است او سرور زنان عالم خودش بود، و فاطمه سرور زنان همه عالميان از اوّلين و آخرين است». و دلائل الإمامة: ص١٤٩ ح58 مانند آن با اختلافي اندك.

ص:66

موضوع است جالب اينجاست كه نويسنده خود درباره آيه تطهير بسيار سخن مي راند اما به آنچه مي گويد ايمان ندارد.

صفحه119 بند1 سطر4

به كنيزكم فاطمه بنگريد، چگونه اندامش از هراس [احتمال كوتاهي در برابر] من مي هراسد؟!

اشكال تكراري بوده و در اينجا گناهي بس بزرگ تر صورت گرفته است زيرا نسبت به اين كلام به خداوند تعالي بازمي گردد. آنچه اهل بيت از آن مي هراسند عظمت مقام و جايگاه پروردگار يكتاست و نه احتمال كوتاهي در برابر خداوند، كه آنان با تمام وجود خود متوجه چيزي جز رضا و قرب او نيستند.

صفحه120 بند5

او با اينكه سه روز بود خود و فرزندانش هيچ نخورده بودند، پيراهنش را نزد يك يهودي گرو مي گذارد تا سائلي را از خانه خود نراند.

اشكال تكراري است.

صفحه120 سطر پاياني

پس با هم به كلام اين عبد مخلَص خدا (مقصود حضرت زهرا سلام اللّه عليها هستند) گوش مي سپاريم

در اينجا نيز غلط املايي آمده است زيرا حضرت زهرا سلام اللّه عليها ((عبد)) نيستند.

صفحه121 بند پاياني

روزي به همسرش گفت: اي اباالحسن! از پدرم شنيدم كه مي فرمود: «اشك، خشم خداوند را فرو مي نشاند؛ و قبر، باغي از باغستان بهشت نخواهد بود، جز هنگامي كه آدمي از بيم [كارهاي زشت خود در برابر] خداوند مي گريد: «و يزدان عزيز جبران كننده [نيكي انسان ها]، مي داند كه من از [كوتاهي خود در برابر] پروردگار مي گريم.»

صفحه139 بند پاياني

درگذشت فرستاده خدا

اشكال تكراري است

صفحه 140

عنوان ب. فعاليت هاي سياسي

نويسنده ماجراي فدك را تحت اين عنوان و يك فعاليت سياسي در نظر گرفته است.

صفحه141 بند3

پيامبر صلّي اللّه عليه و آله پرسيد: اي جبرئيل! «نزديكان» من چه

ص:67

كساني اند؟ جبرئيل گفت: منظور از «ذوي القربي» و نزديكان (در اين امر) فاطمه است... و همين مكتوب را حضرت فاطمه پس از رحلت پدر بزرگوارش به ابوبكر ارائه نموده و فرمود: اين نوشته (و سند) رسول اللّه است كه براي من و فرزندانم (دو پسرم) نوشته است.

نويسنده در خلال نقل، چندين بار در متن دست برده است گذشته از اينكه آدرسي كه براي متن منقول ارائه مي دهد، غلط است.

صفحه142 بند9

(درباره فدك) 1. عمر، با ابوبكر مخالفت كرد.

هرگز عمر با ابوبكر كه هردو درغصب فدك همراه بودند مخالفتي ننمود.

صفحه142 بند پاياني

از ابي بكر با عنوان «خليفه اول» ياد مي شود.

صفحه143بند4

رحلت پيامبر

و صفحه143بند5

در كتب اهل سنت

و صفحه144 بند اول

وفات پيامبر صلّي اللّه عليه و آله

و صفحه145 بند8 سطر5

اگر امام علي عليه السّلام و خاندان او در تنگناي شديد اقتصادي قرار مي گرفتند، توان سياسي آنان نيز به همان نسبت تحليل مي رفت. به تعبيري ديگر، وجود فدك در دست آن ها، امكاناتي در اختيارشان قرار مي داد كه مي توانست پشتوانه مسأله «ولايت» باشد

اشكال تكراري است.

صفحه147 بند4 سطر 6

بنابر آنچه شهيد بزرگوار، آيت اللّه صدر بيان فرموده، حضرت فاطمه زهرا براي پس گرفتن فدك مي توانست شاهد خود را تكميل نمايد، اما اين كار را نكرد؛ زيرا هدف آن حضرت از استيضاح خليفه، واقعاً تملك فدك نبود، بلكه افشاگري درباره خليفه و اثبات انحراف اهل سقيفه از مسير اسلام بود.

شهودي كه حضرت آوردند، اهل بهشت هستند، چه شاهد ديگري لازم بود كه آن حضرت نياوردند؟ و آيا واقعاً قصد حضرت تملك فدك نبوده است؟ و چه اشكالي دارد كه شخص حكيمي چون حضرت زهرا سلام اللّه عليها بياني بفرمايند و ايشان چندين هدف را مدّ نظر داشته باشند؟ مردم عاقل هر جامعه اي همين طور هستند وقتي

ص:68

كاري انجام مي دهند، حرفي مي زنند، چند هدف دارند، هم مي خواستند رسوايي اهل سقيفه را افشا كنند كه اينها مقيد به هيچ حقي نيستند و هم احقاق حق خويش نمايند. از طرف ديگر، اضافه بر آن حضرت مالك فدك بودند و عملا در تملك ايشان بوده و به دنبال بازپس گرفتن آن بودند نه اينكه در پي تملك فدك باشند.

صفحه148 بند3 سطر 3

حضرت چون ملاحظه كردند ابوبكر به دو دليل قبلي ترتيب اثر نداد، از راه ارث وارد شدند و فرمودند: «در روي زمين، من تنها فرزند پدرم مي باشم و فدك از اين طريق نيز حق و ملك من است».

آنچه حضرت زهرا سلام اللّه عليها مطالبه نمودند، سهم خمس، ارث و نيز فدك بود نه اينكه فدك را به عنوان ارث پدر خويش خواسته باشند كه در اين صورت سند دست نوشته رسول اللّه و گواهي شاهدان، ثمربخش نبود، اكنون از راه ارث وارد شوند؟ در كتاب صحيح بخاري _ كه به اعتراف عامّه، صحيح ترين كتاب پس از قرآن است _ و نيز بسياري كتاب ديگر نزد مخالفين شيعه آمده است: ابوبكر پس از پيامبر، «فدك» _ كه ملك شخصي حضرت فاطمه زهرا بود _ و بعضي چيزهاي ديگر _ كه سهم ارث ايشان و نيز سهم خمس كه از آنِ ايشان بود _ را غصب كرده و حضرت را از آن منع كرد.(1) از ديگر سوي؛ نويسنده اي كه مي گويد آن حضرت واقعاً به دنبال تملك فدك نبودند، چرا سعي دارد نشان دهد كه حضرت راه و بيراهه را براي باز پس ستاندن فدك، طي نموده اند؟

صفحه148 سطر پاياني

البته كيفيت گواهي اميرمؤمنين در مجلس مناظره در تاريخ ثبت نشده است. شايد عمر و ابوبكر بد از آن كه سخنان امّ ايمن را شنيدند، دانستند كه اگر اميرمؤمنان شهادت بدهد، كار را يكسره و حجت را تمام خواهد كرد؛ به همين دليل، بهانه كردند كه اميرمؤمنان در اين شهادت ذي نفع است؛ پس شهادت او قبول نيست و


1- صحيح البخاري: ج5 ص252 غزوة خيبر ح70 دارالقلم بيروت، تاريخ الطبري: ج2 ص448 حديث السّقيفة مؤسّسة الأعلمي بيروت، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد: ج6 ص46. و از كتاب هاي شيعيان: بحارالأنوار: ج28 ص353.

ص:69

قبل از آن كه آن حضرت كلامي بفرمايند، مجلس را خاتمه دادند.

آيا نويسنده گمان كرده است تمام آنچه در گذشته رخ داده است، مسطور و تدوين شده است؟ و آيا خيال دارد كه تمام مكتوبات مورخان و محدثان شيعه تا كنون حفظ شده است؟ و نيز آيا گمان نموده كه تمام گزارش هاي تاريخي به دست وي رسيده و او توانسته همه را با دقت تمام مطالعه كند؟

صفحه149 بند7

(در ماجراي اقامه دليل بر فدك) 5. رد شهادت شهود نيز به بهانه كمي تعداد شهود، صورت گرفت در حالي كه به كيفيت حضور شهود و صداقت و حقانيت آن ها توجه نشد.

بند8

چكيده اقدامات امام علي و حضرت زهرا براي بازگرداندن فدك چنين است:... 4. طلب ياري حضرت فاطمه زهرا و اهل بيتش بر در خانه مهاجر و انصار...7. خطابه مفصّل حضرت فاطمه زهرا در مسجد پيامبر

ياري طلبي اهل بيت عليهم السّلام بر در خانه مهاجر و انصار تنها براي مسأله خلافت پس از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بود و اين امري بديع است كه نويسنده جاعل آن مي باشد.

درباره خطابه مفصّلي كه صدّيقه كبري سلام اللّه عليها در مسجد پيامبر ايراد نمودند، نويسنده نظري ديگر نيز دارد و آن اينكه خطبه مذكور براي دفاع از ولايت ايراد شد نه براي باز پس ستاندن فدك، اين سردرگمي وي در باورهايش موجب شده است كتابي بس پريشان و ناهمگون نگاشته شود.

قسمت4

صفحه150 بند13

در دوره اول، دو اقدام از حضرت علي در كتاب ها ثبت شده است: الف) بعد از آمدن حضرت فاطمه زهرا به مسجد و جواب منفي ابوبكر درباره فدك، اميرمؤمنان به مسجد تشريف آوردند و به ابوبكر فرمودند: اي ابوبكر! چرا ميراث پيامبر را از زهرا منع كردي، حال آن كه در زمان خود پيامبر در دست زهرا بوده است؟

اين مضمون بدون ذكر هيچ سند و منبعي آورده شده است. بلكه آنچه از حضرت زهرا سلام اللّه عليها منع شد، فدك و ارث و نيز سهم خمس ايشان بود. نويسنده درصدد

ص:70

است همه آنچه را كه از آن حضرت منع شده است، فدك بداند و بقيه ماجرا اين چنين مصادره شود.

صفحه151 بند4

او (يعني عمر) درآمدهاي فدك را در مصالح عامه استفاده مي كرد، اگر چه بعضي نقل كرده اند كه فدك را به حضرت امير و عباس تحويل داد.

در اينكه فدك حق و ملك تحت تصرف حضرت فاطمه عليها السّلام بوده است جاي شكي نمي باشد و اگر هم به زعم باطل اين نويسنده در مصالح عامه مصرف مي شده نيز فعل حرام ديگري را انجام مي داده است كه البته خلاف آنچه ادعا شده به مصرف مي رسيده است. و نقل آن بعضي كه گفته اند او فدك را به امير المؤمنين عليه السّلام و عبّاس تحويل داده است نيز باطل است و علماي شيعه پاسخ آن را داده اند، بلكه در كتاب هاي معتبر خود بزرگان عمريه با صراحت آمده است كه: أمّا خيبر و فدك فأمسكهما عمر(1) ، و اگر چنين كرده بود رد شهادت دروغ خودش بر حديث جعلي: إنّا معاشر الأنبياء لا نورّث ما تركناه صدقة، مي بود، و هرگز روايت صحيحي بر بازگرداندن فدك به خاندان نبوّت نمي باشد.

اميرالمؤمنين عليه السّلام در كوفه خطاب به جمعي از اهل بيت و شيعيان خود فرمودند: «اگر بخواهم فدك را به وارثان فاطمه عليهاالسّلام برگردانم، لشكرم از اطرافم پراكنده مي شوند به طوري كه در سپاهم نمي ماند جز خودم و عدّه ي كمي از شيعيانم كه معتقد به فضيلت و امامت من از كتاب خدا و سنّت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هستند».


1- مسند أحمد: ج1 ص6، صحيح البخاري: ج4ص42، صحيح مسلم: ج5 ص155، سنن أبي داود: ج2ص24، السنن الكبري بيهقي: ج6 ص301، تاريخ المدينة: ج1ص207، كنز العمّال: ج7ص242، فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج6ص141 و كشف الغمّة: ج١ ص٤٧٤ از جزء٦ كتاب الجمع بين الصحيحين حميدي و... .

ص:71

عليه السّلام با من سخن حديث مي كرد و مي فرمود ... سپس حضرت رو به عده اى از اهل بيت و شيعيانش كرد و فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ عَمِلَتِ الْأَئِمَّةُ قَبْلي بِأُمُورٍ عَظيمَةٍ خالَفَتْ فيها رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مُتَعَمِّدينَ لَوْ حَمَلْتُ النّاسَ عَلىٰ تَرْكِها وَ تَحْويلِها عَنْ مَوْضِعِها إِلىٰ ما كانَتْ تَجْري عَلَيْهِ عَلىٰ عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لَتَفَرَّقَ عَنّي جُنْدي حَتّىٰ لا يَبْقىٰ في عَسْكَري غَيْري وَ قَليلٍ مِنْ شيعَتِي الَّذينَ إِنَّما عَرَفُوا فَضْلي وَ إِمامَتي مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ لا مِنْ غَيْرِهِما...أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقامِ إِبْراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَكانِ الَّذي وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ رَدَدْتُ فَدَكَ إِلىٰ وَرَثَةِ فاطِمَةَّ عَلَيْهَا السَّلامُ... وَ أَمَرْتُ النّاسَ أَنْ لا يَجْمَعُوا في شَهْرِ رَمَضانَ إِلّا في فَريضَةٍ لَنادىٰ بَعْضُ النّاسِ مِنْ أَهْلِ الْعَسْكَرِ مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعي: يا أَهْلَ الْإِسْلامِ وَ قالُوا: غَيَّرْتَ سُنَّةَ عُمَرَ نَهَيْتَنا أَنْ نُصَلِّيَ في شَهْرِ رَمَضانَ تَطَوُّعاً، حَتّىٰ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا في ناحِيَةِ عَسْكَري . بُؤْسىٰ لِما لَقِيتُ مِنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّها مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلالِ وَ الدُّعاةِ إِلَى النّارِ وَ... - به خدا قسم، از حاكمان قبل از من كارهاى بزرگى سرزده كه در آنها به عمد با رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مخالفت كرده اند. كه اگر مردم را بر ترك آنها و برگرداندن آنها از موقعيت كنونى به صورتى كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجرا مى شد وادار كنم لشكر من از اطرافم پراكنده مى شوند، به طورى كه در لشكرگاهم جز خود و عده كمى از شيعيانم كه فضيلت و امامت مرا به دليل كتاب اللّه و سنت پيامبرش نه از غير آن ها معتقدند كسى باقى نمى ماند!!... چگونه مى بينيد اگر در باره مقام ابراهيم عليه السّلام دستور دهم و آن را به مكانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن قرار داد برگردانم ، و فدك را به وارثان فاطمه عليها السلام بازگردانم... و به مردم دستور دهم كه در ماه رمضان جز نماز واجب را به جماعت نخوانند، در اين صورت بعضى از افراد لشكر كه همراه من مى جنگند خواهند گفت: اى اهل اسلام! همان طور كه گفتند: سنت عمر را تغيير مى دهى، و ما را از اينكه در ماه رمضان نماز مستحبى بخوانيم منع مى نمايى؟! به طورى كه ترسيدم در لشكرم شورش كنند. چه سخت است بر من آنچه از اين امت بعد از پيامبرشان از تفرقه و اطاعت از رهبران گمراهي و دعوت كنندگان به آتش ديده ام...». و در الكافي: ج٨ ص٥٨ -٦٣ح21 از عليّ بن إبراهيم از پدرش از حمّاد بن عيسى از إبراهيم بن عثمان از سليم بن قيس الهلالي و الإحتجاج: ج١ ص٢٦٣ از مسعدة بن صدقة از امام جعفر صادق عليه السّلام مانند كتاب سليم با اختلافي اندك.

ص:72

كرده است، اميرالمؤمنين عليه السّلام بايد همان رويه را ادامه مي دادند اما اگر آن را به حضرت عليه السّلام مسترد نموده بود، ايشان مي توانستند به هركس مي خواهند واگذار كنند نه اينكه... و اگر فدك به اميرالمؤمنين و يا عباس عموي پيامبر بازگردانده شده بود، چطور عثمان بعداً آن را به مروان بن حكم و... داد؟ يعني دوباره فدك را غصب كردند؟ پس كجاست گزارش هاي اين چنيني اين ماجرا؟...

صفحه151 بند4 سطر2

به شهادت تاريخ، حق اين است كه عمر باغ هاي اطراف مدينه را بازگرداند اما فدك در تصرف او بود.

آنچه نويسنده در اينجا با عنوان باغ هاي اطراف مدينه از آن ياد مي كند، همان سهم ارث حضرت فاطمه سلام اللّه عليها است و هيچ ربطي به فدك ندارد بلكه فدك موضوع ديگري است.(1)

صفحه152 بند2

ابوالعاص، داماد پيامبر و شوهر زينب، از مردان شريف و تجارت پيشه مكه بود... همسر او زينب آن روز در مكه به سر مي برد. او براي آزادي شوهر خود گردن بندي را كه مادرش خديجه، در شب زفاف به او بخشيده بود، فرستاد. ناگهان چشم پيامبر به گردن بند دختر خود زينب افتاد. سخت گريست؛ زيرا به ياد فداكاري هاي مادر وي خديجه افتاد...

زينب و خواهرش ........ ، دختران هاله، خواهر حضرت خديجه عليهنّ السّلام بودند و چون در خردسالي مادرشان را از دست مي دهند، حضرت خديجه آنان را به خانه خويش آورده و در سايه سار لطف و بخشش پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم پرورش دادند. بنابراين آنچه درباره ايشان آورده شده، غلط بوده بلكه تنها دختر پيامبر كه در قيد حيات ماند، حضرت صدّيقه كبري فاطمه زهرا سلام اللّه عليها بودند.(2)

صفحه153 بند7

خليفه دوم در زمان خلافت خود باغ هاي مدينه (ارث فاطمه) را به امام علي برگرداندند، زيرا حكومت تحت فشار صحابه بود. فشار بزرگان و ياران پيامبر از


1- ر.ك. فدك صداي فاطمي.
2- ر.ك.: البنات ربائب، ربائب الرّسول؛ مؤلف: سيد جعفر مرتضي العاملي،.

ص:73

طرفي و دارايي فراوان خليفه از سوي ديگر، باعث شد كه وي از نظر قبلي خود تا حدي برگردد. اين باعث شد كه مقداري از ارث پيامبر را به خاندان پيامبر بدهد.

نويسنده در جايي ديگر، باغ هاي اطراف مدينه را جزو فدك برشمرده بود!!!

صفحه154 بند1

پرسشي كه در اين جا ممكن است طرح شود اين است: چرا امام علي پس از به خلافت رسيدن، فدك را بازپس نگرفت و به فرزندان خود تحويل نداد؟

نويسنده در اين بند به طور ضمني اين باور را در ذهن مخاطب ايجاد مي كند كه روي آوردن مردم پس از قتل عثمان، به سوي اميرالمؤمنين عليه السّلام، مساوي است با به خلافت رسيدن آن حضرت!!! در حالي كه بنابر فرموده آن حضرت وصايتش قبل از آفرينش حضرت آدم عليه السّلام بوده است: «كُنْتُ وَصِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطّينِ».(1) «كُنْتُ وَلِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطّينِ».(2) و حذيفه يمانى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرمود: «لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ مَتىٰ سُمِّيَ عَلِيٌّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ ما أَنْكَرُوا فَضْلَهُ، سُمِّيَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطّينِ، قالَ اللَّهُ: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ فَقالَتِ الْمَلائِكَةُ: بَلىٰ. فَقالَ اللَّهُ: أَنَا رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّكُمْ وَ عَلِيٌّ أَميرُكُمْ- اگر مردم مى دانستند كه على عليه السلام كى ملقّب به امير المؤمنين شد، هرگز فضيلت او را إنكار نمى كردند. على عليه السلام هنگامى به اين نام ناميده شد كه آدم ميان آب و گل (و هنوز خلق نشده) بود كه خداوند در قرآن كريم فرموده: هنگامى كه خداى تو از بنى آدم كه از پشت آدم مى آمدند به خداوندى خود اقرار گرفت و به آنها فرمود: آيا من خداى شما نيستم. ملائكه گفتند: بلى. بعد هم خداوند فرمود: من خداى شما هستم و محمّد پيامبر شما و على امام و امير شما مى باشد».(3)


1- عوالي اللئالي: ج٤ ص١٢٤ ح208.
2- المجلى مرآة المنجى: ص 372.
3- الجواهر السنيّة: ص٦٠١ب١٣ بدرستي كه گروهي از علماء از كتاب الفردوس ديلمي اين روايت را از حذيفة بن اليمان نقل كرده است.

ص:74

و بنابر اعتقاد راسخ شيعيان، خلافت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، امري الهي و مولانا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه منصوب الهي در اين منصب هستند. اينكه مردم با ايشان بيعت بكنند يا نكنند، اينكه به اين بيعت پاي بند باشند يا نباشند، اين كه اصلاً نسبت به جايگاه ايشان در دين آگاهي و معرفت داشته باشند يا نه، هيچ يك بر مقام ايشان در نزد خداي تعالي هيچ تأثيري ندارد.

صفحه154 بند4 سطر2

آن امام بزرگوار عملاً نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله درآمد و يك منبع اقتصادي نمي خواهد و آن روز هم كه مطالبه فدك از ناحيه او و همسرش مطرح بود، براي تثبيت مسأله ولايت و جلوگيري از خطوط انحرافي در زمينه خلافت پيامبر اسلام بود؛ اما اكنون كه كار از كار گذشته و فدك بيشتر جنبه مادي پيدا كرده، گرفتن آن چه فايده اي دارد؟

اشكال تكراري است. البته اين بيان با كلام اميرالمؤمنين عليه السّلام درباره بازگرداندن فدك به صاحبان آن، تضاد دارد. وقتي به جاي مراجعه به كلام و سيره معصومين عليهم السّلام، باب قياس و تفسير به رأي قول و فعل و تقرير معصوم به ميان بيايد، نتيجه اي بهتر از اين ندارد.

صفحه154 بند5

امام پس از رسيدن به خلافت...

اشكال تكراري است.

صفحه 154 سطر پاياني

لذا از كنار اين مسأله (يعني بازپس گرفتن فدك) گذشت و از آن سخني به ميان نياورده تا ثابت كند كه ائمه براي گرفتن حقوق مردم، زمامداري را مي پذيرند، نه براي حقوق شخصي.

قول، فعل و تقرير ائمّه معصومين عليهم السّلام، عين وحي و اراده و رضاي الهيست بنابراين فكر قاصر و عقول ناقص نوع بشر، حتي به يك بعد از ابعاد آن نمي رسد، چه رسد كه به تحليل آن بپردازد كه اين، جز راه به گمراهي بردن، ثمره ديگري ندارد. ائمّه اهل بيت عليهم السّلام در اين زمينه و نيز در ساير موارد، به هر شكل عمل كردند، تنها و تنها رضاي الهي را ملاك قرار داده اند و هرگز حتي به فكر احقاق حقوق شخصي

ص:75

مردم خالي از فرمان الهي نبودند بلكه تنها در پي رضاي الهي بودند و بس.

صفحه158 بند3

براي درك عميق تر و بهره بيشتر از اين خطبه بليغ و نوراني و تحليل آن بايد به سه نكته توجه كرد: كلام، مخاطبان و فضاي سياسي و جوّ حاكم بر مدينه.

اشكال تكراري است و نويسنده در اينجا نيز سياست را مطرح مي كند كه مي توان در آن جايگزيني را پذيرفت و انتخابات مردمي در آن مطرح و پذيرفته شده و در برخورد با احكام دين بسيار مسامحه مي كند.

صفحه159 سطر3

فوت رسول صلّي اللّه عليه و آله

اشكال تكراري است

صفحه159 سطر7

از همين ها (يعني انصار) چند نفري در سقيفه به حمايت از علي عليه السّلام برخاستند، اما فريادشان با تزوير كودتاگران و حسادت و دودستگي بين خودشان در گلو خفه شد.

فراموش نكنيم كه نويسنده هنگام برشمردن نكات خطبه فدكيه، با بيان سكوت و بي تفاوتي «خواص» و آوردن قيد «خواص»، منكر دفاع حتي يك تن از افراد مهم شده بود در حالي كه تمركز حضرت زهرا سلام اللّه عليها در بيانات خويش بر عموم انصار يعني كساني است كه در راه دفاع از اسلام بسيار كوشيدند. نه اينكه بر روي افراد خاصي انگشت نهاده باشند. بنابراين نويسنده اي كه تني چند از انصار را مدافع اميرالمؤمنين عليه السّلام معرفي مي كند، وقتي آنان را خواص مي نامد، نبايد به طور كلي آنان را ساكت و بي تفاوت جلوه دهد و اين بيان را نه به خويش، بلكه به ساحت قدّيسه هستي حضرت زهرا سلام اللّه عليها نسبت دهد.

صفحه162 سطر3

مگر چه گيرها و موانعي در اين جماعت مرعوب شكل گرفته كه براي درمان و علاج آن ها بايد اين گونه گزينش كرد و نسخه پيچيد و آن ها را به هم درآميخت در سينه هاي بيمارشان ريخت تا شايد شفا يابند.

اهل بيت عليهم السّلام از گذشته و حال و آينده و حتي نسبت به آنچه رخ نمي دهد، آگاه هستند و آنچه انجام دادند، بنابر تكليف الهي و به جهت اتمام حجت بر همه است.

ص:76

اميد اهل بيت عليهم السّلام تنها به اللّه تبارك و تعالي بوده و با وجود اينكه پيگير نشان دادن راه راست به مردم هستند، لكن چنان چه خود فرموده اند، هدايت به دست خداوند بوده و نيز آن را به خداوند واگذار نموده اند.

صفحه162 بند2 سطر4

و از علي عليه السّلام به عنوان «برادر رسول صلّي اللّه عليه و آله» ياد مي كند، يعني همان عنواني كه هنگام بيعت گرفتن از او منكرش بودند. چون وقتي علي عليه السّلام را كشان كشان به مسجد بردند او را وادار به بيعت كردند و گفتند: رهايت نمي كنيم تا بيعت كني و او را تهديد به قتل كردند، علي عليه السّلام گفت: در اين صورت بنده خدا و برادر رسول صلّي اللّه عليه و آله را كشته ايد. آن ها گفتند: بنده خدا را قبول داريم، اما برادر رسول صلّي اللّه عليه و آله را نه.

نويسنده در اينجا از كدامين بيعت سخن مي گويد؟ آن زمان كه اميرالمؤمنين عليه السّلام را كشان كشان به سوي مسجد بردند، حضرت زهرا سلام اللّه عليها، با حالتي كه توصيفش از بيان بيرون است، خود را به مسجد رسانده و تا حضرت را از چنگال گرگ صفتان از سگ بدتر، رهانيدند؛ اما اگر اشاره او به كشيده شدن دست حضرت توسط عباس عموي پيامبر بر روي دست ابي بكر لعنه اللّه است، اين كه بيعت نيست؛ آنچه از روي اكراه صورت گيرد، بيعت نبوده و پذيرفته نيست چه رسد به آنچه زير شمشير و به زور آن هم بدين وصف، رخ دهد!!! و آيا نويسنده نسبت به اين موضوع واقف نيست؟(1)

صفحه164 بند2 سطر4


1- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ج٢ ص٢١ حديث السقيفة ... و قد قال قوم من المحدثين بعضه و رووا كثيرا منه أنّ عليّا عليه السّلام امتنع من البيعة حتّى أخرج كرهاً. تفسير العيّاشي: ج 2 ص66 ح76 عمرو بن أبي المقدام روايت كند از پدرش از جدّش كه گفت: در تمام عمر روزى بدتر از دو روز بر من نگذشت؛ يكى روز رحلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دوم روزى بود كه همانا به خدا قسم در سقيفه بنى ساعده طرف راست ابو بكر نشسته بودم و مردم با او بيعت مي كردند كه عمر به او گفت: تا وقتى كه على با تو بيعت نكند چيزي (از قدرت) در دستت نيست، پس به سويش بفرست تا بيايد و با تو بيعت كند. ابو بكر قنفذ را نزد على عليه السّلام فرستاد ...(و كار به ريختن در خانه وحي كشيد و آن جنايت بزرگ در حق حضرت زهراء و محسّن شهيد و بيرون كشيدن امير المؤمنين با آن حالت دلخراش و تهديد به قتل حضرت براي گرفتن بيعت تا اينكه گفت:) خبر به عبّاس عموى پيغمبر رسيد شتابان خود را به مسجد رسانيد و گفت: دست از على برداريد به عهده من كه على بيعت نمايد، و عبّاس دست على و ابو بكر را مسح نموده و همين عمل را بيعت تلقى نموده و على را با حالتى خشمناك رها كردند. على عليه السّلام سر بر آسمان بلند كرد و شنيدم كه مي فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَدْ قالَ لي: إِنْ تَمُّوا عِشْرينَ فَجاهِدْهُمْ، وَ هُوَ قَوْلُكَ في كِتابِكَ: إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ- خدايا تو مي داني كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم همانا به من فرمود: هرگاه ياران تو به بيست نفر برسند، با آنان جهاد كن. و اين همان كلام توست كه در كتابت فرمودي: اگر از ميان شما بيست تن شكيبا باشند بر دويست تن چيره مي شوند». راوي گويد: و شنيدم كه حضرتش مي فرمود: «اللَّهُمَّ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يَتِمُّوا عِشْرينَ- خداوندا! همانا تعداد آنان به بيست نفر نرسيد»، اين را سه بار فرمود و سپس آن جا را ترك نمود. و الإختصاص: ص185أبو محمّد عن عمرو بن أبي المقدام عن أبيه...-مانند تفسير العيّاشي-.

ص:77

و در اين راه با پشتوانه قرآن آن چنان از كتاب خدا مي خواند كه گويا محمّد صلّي اللّه عليه و آله است كه از زبان جبرئيل مي خواند. و آن چنان از اعلميت علي عليه السّلام مي گويد كه همه از جهل خود شرمنده مي شوند.

سخن نخست اينكه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، قرآن را از زبان جبرئيل نمي خواند بلكه جبرئيل يكي از شاگردان رسول اللّه و اهل بيت اطهار آن حضرت در آموختن تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير است. نكته دوم اينكه وقتي سخن از اعلم بودن در ميان است كه حداقل دو نفر عالم باشند و علم يكي بر ديگري افزون باشد. در اين صورت، آن كه علم بيشتري دارد، اعلم از ديگري است. در حالي كه اهل بيت عليهم السّلام در هيچ زمان و زمينه، با هيچ كس مقايسه نمي شوند. نه در بدو ميلاد علم و فضل ايشان كاستي دارد و نه در يك بعد از ابعاد نسبت به بشر جاهل ناقص، قاصر مقصر، سنجيده مي شوند. بلكه جايگاه ايشان فراتر از چنيني است و

ص:78

آنچه نويسنده در باب اعلميت اميرالمؤمنين به حضرت زهرا سلام اللّه عليها نسبت داده، افترايي كثيف بيش نيست، و حضرات اهل بيت عليهم السّلام در علم باهم يكسان هستند.(1)

صفحه164 بند پاياني

گرچه اين ها در سقيفه به خطا رفتند و از چند تن مهاجر منافق شكست خوردند، اما هنوز زمينه هاي توبه و بازگشت در آن ها هست. شايد برخيزند و اشتباه گذشته را جبران كنند چون هنوز بودند كساني كه با خليفه بيعت نكرده بودند و يا در سقيفه از علي عليه السّلام دم زده بودند.

اشكال نخست تكراري بوده و با وجود اينكه اهل بيت عليهم السّلام مطابق با وظيفه خويش و رضاي الهي، تمام تلاش خويش را به كار مي گرفتند تا راه هدايت را به مردم


1- الكافي: ج٧ ص٨٥ ح2 به سند متّصل خود از إسحاق بن محمّد النخعي گويد: فهفكى از حضرت امام حسن زكيّ عسكرى عليه السلام پرسيد: چرا زن بيچاره از ارث يك سهم مي گيرد و مرد دو سهم؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الْمَرْأَةَ لَيْسَ عَلَيْها جِهادٌ وَ لا نَفَقَةٌ وَ لا عَلَيْها مَعْقُلَةٌ إِنَّما ذٰلِكَ عَلَى الرِّجالِ- زن اهل جهاد و انفاق و ديه و غرامت نيست، و اين گونه امور بر عهده مردانست». راوى گويد من با خودم گفتم: إبن أبى العوجاء همين مسأله را از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند و آن جناب همين جواب را به او دادند. پس حضرت روى خود را به طرف من كردند و فرمودند: «نَعَمْ هٰذِهِ الْمَسْأَلَةُ مَسْأَلَةُ ابْنِ أَبِي الْعَوْجاءِ وَ الْجَوابُ مِنّا واحِدٌ إِذا كانَ مَعْنَى الْمَسْأَلَةِ واحِداً جَرىٰ لآِخِرِنا مَا جَرىٰ لِأَوَّلِنا وَ أَوَّلُنا وَ آخِرُنا فِي الْعِلْمِ سَواءٌ وَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ فَضْلُهُما- آرى همين سؤال إبن أبى العوجاء است و جواب ما يكى است و هر گاه سؤال يكى باشد جواب ما يكى است چه از اوّلىن ما بپرسند و يا از آخرينمان سؤال كنند، اوّلين و آخرين ما در علم با هم مساوى هستند، و ليكن حضرت رسول و امير المؤمنين عليهما السلام مزيّت و فضيلت مخصوص خودشان را دارند». و تهذيب الأحكام: ج٩ ص٢٧٤ ب٢٤ ح992- 2 از كليني. و إعلام الورى: ج٢ ص١٤٢ فصل٣ و الخرائج و الجرائح: ج٢ ص٦٨٥ ح5 و كشف الغمّة: ج٢ ص٤٢٠ نقل از كتاب الدلائل حميري از كتاب أخبار أبوهاشم الجعفري، و مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج٤ ص٤٣٧ از أبو هاشم مانند آن با اختلافي اندك.

ص:79

بنمايانند لكن هدايت را به اللّه تبارك و تعالي نسبت داده و از او مي دانستند. اما اينكه نوشته شده «هنوز بودند كساني كه با خليفه بيعت نكرده بودند...» اولاً ابي بكر خليفه نيست زيرا منصب خلافت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم منصبي الهي بوده و نااهل در آن جايي ندارد. ثانياً ابي بكر لعنه اللّه به شهادت مخالفين شيعه، براساس بيعت فقط 4 نفر خود را خليفه وانمود كرد و ساير كساني كه با وي بيعت كردند، از ترس يا به طمع چنين كردند و چنان چه مي دانيم، چنين بيعتي، مشروع نيست و حضرت زهرا سلام اللّه عليها كه گفتار و رفتار و تأييدات او، عين شرع مطهّر اسلام و سنّت الهي است، بر اين مهم واقف هستند و به همين جهت است كه تمامي مردم و تمامي انصار و حتي مهاجرين _ و در اين موضع خاص، تمامي انصار را مخاطب سخنان خويش قرار دادند. بنابراين نويسنده در اينجا نيز به سبب جهل خويش، در دام گمراهي افتاده و به تحليل نادرستي از كلام صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها دست زده است.

صفحه165 بند3

زهرا عليهاالسّلام در اين آخرين بخش باز هم به تنها اميدش انصار رو مي آورد.

اشكال تكراري است.

صفحه167 بند3 سطر5

زهرايي كه آسمان ها زير پاي اوست و تمامي هستي به پايش ريخته شده،

اگر اعتقاد حقيقي نويسنده چنين باشد، بسياري از نوشته هايش را با همين جمله نقض نموده و اگر آن ها را باور داشته باشد، در اينجا باور خويش را رد نموده است.

صفحه167 بندپاياني

او از خليفه غير از اين انتظاري نداشت، اما از مردم انتظار فريب خوردن نبود.

وقتي نويسنده سخن از علم زهراي مرضيّه سلام اللّه عليها به ميان مي آورد، ايشان را نسبت به آنچه شده، مي شود و خواهد شد و نيز نسبت به آنچه رخ نخواهد داد، آگاه مي داند اما چون به موضع شناخت مصداق مي رسد،...!!!

صفحه170 بند8

ص:80

چه بسا خوانندگان گرامي بپرسند: چرا ايشان براي احقاق حق خود؛ به امام علي وكالت نداد تا به مسجد برود و از حق وي دفاع كند؟ بايد گفت: وضع حضرت علي در بين مسلمانان پس از پيغمبر... حسد اجازه نمي داد مقامي را كه خدا و رسول به حضرت علي داده و او را به آنان معرفي كرده بود، بپذيرند. اما حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر است، جگرگوشه رسول هدا و ذوي القرباي قطعي است. پس براي حفظ ظاهر نيز ناچار بودند تا حدي رعايتش را بكنند.

نويسنده در اين بندها، از كدام مراعات حرمت دختر پيامبر دم مي زند؟ قافيه پردازي تا چه حد؟ تا حدّ نقض باورها و سخنان خويش؟ او كه معترف است آن حضرت تمام همت خويش را به كار بست تا حق را به كرسي بنشاند اما هيچ كس بر ياري اش دستي نبرد، در دفاع از او كسي سيلي نخورد... با اين وجود چطور از ملاحظه و رعايت جايگاه آن بانو سخن مي راند؟

صفحه171 بند2

در صحيحين بخاري و مسلم است كه بعد از پيغمبر تا شش ماه حضرت فاطمه زهرا زنده بودند، حضرت علي نزد مردم احترام داشت و كسي به او اهانت نمي كرد، ولي پس از شهادت حضرت فاطمه زهرا به او احترام نمي كردند و اعتنايي نمي نمودند... لذا رعايت مقام حضرت علي عليه السّلام را نمي كردند كه بتواند حق حضرت فاطمه زهرا را بگيرد.

نويسنده مطلبي را نقل مي كند كه به هيچ روي نزد شيعه اعتباري ندارد، آن هم سخني كه درباره پس از شهادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها است، و آن را به پيش از شهادت آن بانو ربط مي دهد. گذشته از اينكه اميرالمؤمنين عليه السّلام بنابر نقل خود نويسنده، براي احقاق حقوق حضرت فاطمه عليهاالسّلام، گام جلو نهاده و اقدام نمودند ولي آنچه نويسنده در اينجا بيان مي دارد، سخن پيشين وي را نقض مي كند.

صفحه171 سطر پاياني

به نظر مي رسد موضع فاطمه عليهاالسّلام و علي عليه السّلام همسو وهماهنگ نبود؛ زيرا موضع حضرت فاطمه عليها السّلام در برابر شيخين موضع رد و انكار و غضب بود و موضع حضرت علي عليه السّلام موضع بيعت و سازش؛ به عبارت ديگر موضع حضرت فاطمه عليها السّلام عاطفي و موضع حضرت علي عليه السّلام عقلي بود.

ص:81

اين دروغي بيش نيست كه اگر اميرالمؤمنين عليه السّلام موضع بيعت و سازش داشتند، چرا بايد قاصدان ابي بكر را سه بار رد مي كردند و در پي آنان روان نمي شدند؟ اگر موضع امام موضع بيعت بود، چرا آتش بر درب خانه ايشان افروخته شد و چرا زهراي مرضيه به پشت در رفت؟ (و نويسنده در بياني ديگر مي نويسد: مولا، حضرت زهرا را به پشت در فرستادند تا بلكه حفظ حرمت ايشان نمايند و از آنچه مي خواهند، روگردان شوند ولي در اينجا، چنين سخن مي گويد؟!!) در حالي كه تمام سخن، بر سر بيعت ستاندن از اميرالمؤمنين عليه السّلام بود و اگر بنابر گفته اين نويسنده حضرت موضع بيعت و سازش داشتند پس چرا به آل طه اين چنين ستم شد؟ و... .

صفحه172 بند3

عقل و تكليف الهي حكم مي كرد كه دين حق در گذرگاه ها و لحظات حساس تاريخ حفظ شود.

كدامين عقل است كه موازي و مساوي با تكليف الهي قرار گيرد؟ نويسنده در اين بند از كدامين عقل سخن مي راند؟ تنها از يك عقل مي توان در اينجا سخن راند آن هم عقل كل و وجود گرامي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم است(1) و گرنه آنچه به عنوان قدرت تشخيص نيك و بد مي شناسيم و نام آن را عقل مي نهيم، چنان ناقص و محتاج است كه حتي ممكن است خودش، خود را نقض كند، در اين صورت؛ كجا جاي


1- المحاسن: ج١ ص١٩٢ ب١ ح8 به سند متصل خود از امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقالَ لَهُ: أَدْبِرْ، فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ، فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ: ما خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ. قال: فَأَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تِسْعَةً وَ تِسْعينَ جُزْءاً ثُمَّ قَسَمَ بَيْنَ الْعِبادِ جُزْءاً واحِداً- خداوند عقل را آفريد و به او فرمود: پشت كن، پشت كرد. سپس فرمود: رو كن، پس روي آورد. سپس فرمود: آفريده اي دوست داشتني تر از تو نزدم نيافريدم. امام فرمود: پس خداوند به محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نود و نه جزء و ميان ديگر بندگان يك جزء از عقل را عطا فرمود». از او: بحار الأنوار: ج١ ص97 ب2 ح٦و ج 16ص224 ب9 ح٢٦.

ص:82

آن در كنار تكليف الهي است؟

صفحه172 بند پاياني

آيا موضع بانوي نمونه اسلام تكميل موضع مولا و بيان بعد نهفته آن نبود كه خود نمي توانست آن را اتخاذ نمايد؟

ناتواني براي اهل بيت عليهم السّلام بي معناست زيرا تمام هستي در اختيار ايشان بوده و هست و چنان چه اراده مي نمودند، به آنچه مي خواستند دست مي يافتند لكن هريك براساس فرمان الهي به وظيفه خويش عمل نموده اند.

صفحه173 بند3

آن چه در اين سخنراني نانوشته از قبل، شگفت انگيز است، آن است كه گوينده در يك خطبه كمتر از 10 صفحه پيرامون... خطر انحراف فرهنگي و سياسي و... سخن مي گويد.

اشكال تكراري است.

صفحه173 بند4

هماهنگي خطبه با قرآن كريم، سنت و سيره رسول گرامي و خرد بشري سه ويژگي چشمگير آن به شمار مي رود.

خرد بشري؟! آيا خرد بشر، معصوم و مصون از اشتباه است؟ چگونه مي توان عملكرد آن را صد در صد تأييد نمود؟ آيا كسي مي تواند ادعا كند خرد بشري، معصوم است؟ اين قافيه پردازي و سخن سرايي، جايگاه ديگري دارد، اين سروده ها جاي ديگري دارد آن هم ذيل سياهه هاي بشرهاي عادي، مثل من و ماست و نه در ذيل تحليل خطبه اي به عظمت فدكيه كه خطبه سرايش، بانوي بانوان بهشتي، از اولين و آخرين است.

صفحه174 بند9 سطر4

از اين روي خود مي گويد: ... و آن چه را مي گويم، نادرست [و از جوشش چشمه احساسات] نمي گويم.

در اينجا نيز نويسنده با قيدي كه از جانب خويش درون كروشه آورده، معنا را منحصر و محدود نموده است در حالي كه بيان حضرت، عام و مطلق است.

صفحه176 بند پاياني

همان گونه كه پيش از اين و با توجه به منابع اهل سنت و شيعه، «راستگويي» آن حضرت را اثبات كرديم و با تكيه بر مدارك شيعي وي را «معصوم» دانستيم

ص:83

آيا آيه تطهير در قرآن كريم نيامده است؟ اين همه متون و حتي مؤلّفاتي كه مخالفين در باره آيه تطهير و عصمت حضرت زهرا سلام اللّه عليها آورده اند، نتوانسته نويسنده را در اين زمينه قانع كند؟ مگر نه اينكه آيه تطهير را عامه نيز از قرآن كريم مي دانند و روايات بسياري كه تصريح در عصمت حضرت دارد در كتاب هاي همانان است؟ و اطلاق تطهير و تاكيدهاي مكرّر در آيه خود كفايت از عصمت و طهارت آن حضرت دارد؟ و محقّقين عامه نيز بر اين امر اذعان دارند؟ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ ٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ».(1)

صفحه184

عنوان مظلوميت سطر3 گاه مظلوميت يك «شخص» ديگر مظلوميتي شخصي نيست، مظلوميت يك تفكر و انديشه است و محروميت و حرمان انسانيت از تابناكي آن انديشه.

و در صفحه186 سطر11

چنين است كه ديگر مظلوميت او (و علي عليه السّلام)، نه مظلوميت و دعوايي شخصي است...

شخص اهل بيت عليهم السّلام، در دين اسلام موضوعيت داشته و مطرح هستند به همين جهت است كه داشتن آگاهي از شخص ايشان و نيز سيره و سنت ايشان در اسلام مطرح بوده و از شروط ايمان است. پس آنچه در اينجا آمده «نه مظلوميت و دعوايي شخصي است» مردود بوده و اصلاً بحث را از دايره اصلي اش خارج مي سازد.

صفحه185 بند6

افزون بر آن كه فاطمه نه تنها «راست گفتار» كه «راست كردار» نيز هست و از همين روي «صدّيقه» نام گرفته

صفحه186 سطر1

همه اندوه اينجاست كه پدر و همسرش تمام عمر به خاطر خدا براي خوشبختي اين جهان و آن جهان مردم تلاش كردند

اشكال تكراري است

صفحه186 بند2 سطر3


1- سوره (8) الأنفال آيه٤٣: «إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوىٰ وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لٰكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ ٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ».

ص:84

مي فرمود: «آيا مي دانيد خليفه دوم نزدم آمد و مرا به خداوند سوگند داد اگر از بيعت سرپيچي كنيد، خانه را بر سر شما آتش مي زنم؟!»

آنچه در پي نوشت هاي فصل سوم به شماره42 از زبان آن حضرت نقل شده بدين شرح است: «هل تعلمون انّ عمر جاءني و...» بنابراين عبارت «خليفه دوم»، از جانب نويسنده وضع شده و حضرت زهرا سلام اللّه عليها هرگز از اين عبارت درباره عمر استفاده نفرمودند.

صفحه187 بند2 سطر4

اما حقيقت آن است كه فراق پدر، انحراف جامعه از رشد ديني، زنده شدن بدعت ها، كنار زدن پيشاهنگان دينداري، رواج دورويي، چيرگي زورگويي، مظلوميت دومين شخص جهان اسلام، نگراني از آينده تاريك امت، ناكامي نسل هاي بعدي از چشمه سار زلال اسلام راستين، سرنوشت اندوهگنانه فرزندانش و... از عوامل گريستن بسيار و غير طبيعي اين بانوي بي نشان بوده است.

اگر منظور نويسنده از دومين شخص جهان اسلام، مولانا اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه است، ايشان دومين شخص جهان خلقت هستند و نه فقط اسلام. درباره عبارت بانوي بي نشان نيز چشم پوشي از خطاي املايي و ويرايشي آن، ممكن نيست زيرا مزار ايشان براي نااهلان و نامحرمان بي نشان است نه اينكه... عوامل بسيار گريستن بانو نيز در اخبار و احاديث ذكر شده و نيازي به گمانه زني نويسنده و امثال او نيست.

صفحه187 بند3

انسان رشد يافته، پيش از ان كه در انديشه اندوه خود باشد، در انديشه ديگران است... زهرا نيز كه از خود گذشته بود...

در اينجا نيز قياس صورت گرفته و اشكال تكراري است.

صفحه188 شماره2

خانواده بند الف. همسر

در ذيل اين عنوان، مواردي آورده شده كه گاه فراتر از حيطه همسرداري بوده و در دفاع و پيروي از مقام امامت و ولايت عنوان و تعريف مي شود.

صفحه193 بند7

زمزمه اذان و اقامه در گوش فرزندان، يكي از آموزه هاي ديني است تا مذهب در تار و پود وجود آدمي شكل گيرد؛ فاطمه با چنين هدفي، براي فرزندان خويش به اين سنت اسلامي عمل كرد.

ص:85

در اينجا نيز نويسنده با قياسي كه انجام داده خود را به وادي گمراهي كشانده است زيرا اهل بيت در شرع مطهّر اسلام، ايمان به جايگاه ايشان و نيز ايمان به شخص ايشان، به عنوان يك موضوع مطرح است و چنان چه گفته شده و گفته خواهد شد، (و حتي گاه نويسنده به اين مهم اشاره كرده است) گفتار و رفتار و تقريرات معصوم عليه السّلام عين رضاي الهي بوده و سنّت است و نيز عمل به آن واجب. پس اگر در گوش معصوم عليه السّلام اذان و اقامه خوانده شده است، به جهت سنّت بودن اين امر و عمل به سنّت و نيز الگو واقع شدن آن براي مردم است؛ نه اينكه مانند سايرين بخواهند با اين كار... نعوذ باللّه مذهب را در تار و پود وجود معصوم عليه السّلام شكل دهند. مقام معصوم مقامي شگفت انگيز است و جايگاه او شبيه به هيچ كس نيست لذا با هيج كس مقايسه نمي شود.

صفحه194 بند3

پيامبر براي پيشگيري از چشم زخم، اين واژگان را به فرزندان فاطمه آموزش داد: از تباهي هر شيطاني و هر گفتاري و از هر چشم سرزنشگري، به كلمات كامل خداوند پناه مي برم.

البته كه بيان معاني دعا براي مخاطب فارسي زبان بسيار كارآمد است لكن آنچه پيامبر آموزش دادند، به زبان عربي بوده است و لازم بود نويسنده در اينجا، متن دعا را آورده و در ذيل آن، ترجمه را متذكر مي شد.

صفحه194 بند6

روزي از پدرش خواست ويژگي معنوي به پسرانش ببخشد و پدربزرگ گفت: به حسن شكوه و سروري و به حسين دليري و گشاده دستي هديه مي دهم.

بياني كه در اينجا آورده شده، چيزي نيست كه هر مادري از پدر خويش براي فرزندانش درخواست كند بلكه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام تنها كساني هستند كه در تمامي زمينه ها، ولايت داشته و قادر به منع و عطا هستند. بنابراين مي توان گفت از رسول اللّه و اهل بيت گرام ايشان درخواست كنيم تا به فرزندانمان نيكويي عطا كنند نه اينكه نزد پدر و پدربزرگ و براي نوه يا فرزند و ... در اينجا عنوان بسيار فراتر از بياني است كه مطرح شده است.

صفحه194 بند پاياني

ص:86

روزي حسن را كه بيمار شده بود نزد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله آورد و از وي خواست براي بهبود نوه اش دعا كند.

آنچه در پي نوشت هاي فصل سوم ذيل شماره 90 درباره اين موضوع آمده، چنين است: «قالت: يا رَسُولَ اللَّهِ، أُدْعُ اللَّهَ لِإبْنِكَ أَنْ يَشْفِيَهُ» بنابراين ترجمه صحيح عبارت چنين است: «اي فرستاده خدا، براي فرزندت (و نه نوه ات) دعا كن كه خداوند او را شفا عنايت كند». و به نصّ قرآن كريم در آيه مباهله «وَ أَبْناءَنا» آنان أبناء الرُسول هستند!!!.

صفحه195 سطر1

با بچه ها بازي مي كرد و اشعاري كودكانه برايشان مي خواند. (عن الزّهراء انها كانت ترقص الحسن و تقول:... بحارالأنوار 43/286؛ شرح احقاق الحق 32/34؛ العوالم /29، مناقب (ابن شهرآشوب) 3/159).

روايتي كه آورده شده سند و منبع معتبري ندارد و اين فعل با عصمت و كمال معصوم در خردسالي و غير آن نمي سازد.

صفحه196 بند1

گاه دست فرزندانش را مي گرفت و با خود به ديدار شهداي احد و حضرت حمزه مي برد تا شهد شهادت را به كام آنان بريزد و درس وفا و حق شناسي را به آن ها بياموزد.

چه كسي قرار است از چه كسي درس وفا و حق شناسي بياموزد؟ آيا صحيح است كه به چنيني معتقد باشيم در حالي كه هركس به فيضي نائل مي شود، از طفيل وجود اهل بيت عليهم السّلام و به عنايت ايشان است؟ آيا كودكي و خردسالي براي ايشان معنايي دارد؟ يا بايد بر سر مزار شهيدان احد بروند تا روحشان براي شهادت آماده شود؟ كساني كه اولين آفريدگان هستند و عبادت پروردگار به عبادت ايشان محقق شده و مي شود؟ ... .(1)

صفحه197 بند1 سطر2


1- - بصائر الدرجات: ص٦١ ب٣ ح3 به سند متصل خود از عبد الرحمان بن كثير كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السّلام مي فرمود : «نَحْنُ وُلاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ أَهْلُ دينِ اللَّهِ، وَ عَلَيْنا نَزَلَ كِتابُ اللَّهِ وَ بِنا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلانا ما عُرِفَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ نَبِيِّ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ- ما فرمانروايان فرمان خدا و گنجينه هاى علم خدا و ظرف وحى او و اهل دين خداوند هستيم، كتاب خدا بر ما نازل شده، به واسطه ما خدا پرستش شد، اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي شد، ما وارث پيامبر خدا و عترت او هستيم». بصائر الدرجات: ص٦٤ ب٣ ح10 به سند متصل خود از بريد العجليّ كه گفت: شنيدم امام محمّد باقر عليه السّلام مي فرمود : «بِنا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنا وُحِّدَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالىٰ وَ مُحَمَّدٌ حِجابُ اللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالىٰ- به وسيله ما اهل بيت خداوند پرستش شد و بوسيله ما خدا شناخته شد و بوسيله ما خداى تبارك و تعالى را يگانه شناختند و محمد پرده دار (واسطه) خداى تبارك و تعالى است». التوحيد: ص١٥٢ ب١٢ ح9 به سند متصل خود از ابن أبي يعفور كه گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود :«إِنَّ اللَّهَ واحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَ دينِهِ فَنَحْنُ هُمْ. يَا ابْنَ أَبي يَعْفُورٍ! نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ في عِبادِهِ وَ ...وَ الدّاعُونَ إِلىٰ سَبيلِهِ بِنا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلانا ما عُبِدَ اللَّهُ- خدا يكيست و يگانه و به امر خويش متفرد و تنها است، خلقى را آفريد و امر دين خود را به ايشان تفويض فرمود و آن خلق مائيم . اى پسر ابى يعفور! مائيم حجّت هاي خداوند در ميان بندگانش و ... دعوت كنندگان به سوى راه او به ما خدا شناخته شد و به ما خدا پرستيده شد و مائيم رهنمايان بر خدا و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نميشد». مناقب آل أبي طالب عليهم السلام: ج٢ ص٣٨٥ و از حضرت علي عليه السّلام پرسيده شد كه: چگونه صبح كرديد؟ فرمود: «أَصْبَحْتُ وَ أَنَا الصِّدّيقُ الْأَوَّلُ وَ ... وَ أَنَا أَمينُ اللَّهِ عَلَى الْمُرْسَلينَ بِنا عُبِدَ اللَّهُ وَ نَحْنُ خُزّانُ اللَّهِ في أَرْضِهِ وَ سَمائِهِ...- صبح نمودم در حالي كه صدّيق اوّل من هستم و... و من امانت دار خداوند بر پيامبرانم، به ما خدا پرستيده گرديد و ماييم خزينه داران خداوند در زمين و آسمانش...».

ص:87

فرزندانش در اين پنج سال كلاس تربيتي...

فرزندان حضرت زهرا سلام اللّه عليها هم سن نبودند تا بنابر نظر نويسنده، همه به اندازه پنج سال از مادر بهره برده باشند. بلكه بهره هر يك از هم جواري دنيايي با مادر، متفاوت بوده است. (نويسنده اي كه اين حساب ساده را نمي داند، چطور جرأت مي كند درباره مسائل مهم تري نظير عصمت حضرت زهرا سلام اللّه عليها، نظر بدهد؟

صفحه197 بند7

روزي حسن و حسين نزد پيامبر شتافتند... مادر نزد پدر شتافت و گفت: پدر! چرا دل پسرم حسين را شكستي؟ رسول خدا پرسيد: چطور؟ (عرض كرد:) دهان برادرش را بوسيدي اما گلوي او را... الي آخره (الأسرار الفاطميّة /524)

ص:88

اين روايت سند ندارد و منبع آن نيز از منابع معتبر نمي باشد و سخني كه از صديقه طاهره و سيد الشهداء عليهما السّلام نقل شده نيز با علم و عصمت آن دو معصوم سازگار نيست.

صفحه204 بند1 سطر3

او زني است جوان، مادر چند كودك خردسال و در خانه اي زندگي مي كند كه محقّر است.

آيا به نظر نويسنده، اهل بيت عليهم السّلام در وضعيت اقتصادي پاييني به سر مي بردند؟ يعني درآمدهايي كه داشتند، كفاف يك زندگي راحت را براي ايشان نمي داد؟ بيان مطرح شده مردود است زيرا باز هم براساس نوشته هاي همين كتاب، خود اهل بيت عليهم السّلام مستمند و نيازمند را بر خويش مقدّم مي داشتند: «وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؟(1) و اصلاً نويسنده محقّر بودن را چه چيزي تعريف مي كند؟ تا بيان او را تحليل كنيم و بگوييم خودش شرايط اقتصادي خوب و عالي را نشانه عزّت و عزّت نفس نمي دانست، چه شد؟ ...

صفحه204 بند2

فاطمه نشان داد انجام وظايف مادري با اين كارها سر جنگ ندارد و با همه اين دلمشغولي ها و تن مشغولي ها، مي توان «فرزنداني شايسته» تربيت كرد كه از سلامت روحي برخوردار باشند.

فرزندان فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم، برگزيدگان الهي و دردانه هاي خلقت هستند بنابراين هرگز تصور هيچ گونه عيب يا نقصي در ايشان نمي رود ضمن اينكه ايشان هرگز با هيچ كس قياس نمي شوند.

صفحه205 بند2

در يك جمع بندي، بر زندگي اين زوج خوشبخت اصولي فرمانروايي مي كرد كه امروزه نيز مي تواند هنوز براي ما الگو باشد: ... 15. عبادت در خانه و مأنوس نمودن اطفال با عبادت... 18. ارتباط خانه با مسجد و آشنا نمودن فرزندان با مسجد... 21. آگاهي به اوضاع و شرايط اجتماعي – سياسي.


1- سوره(59) الحشر آيه١٠: «وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

ص:89

در ابتدا بايد گفت معصومين عليهم السّلام در تمامي ابعاد و در همه وهله ها، براي نوع بشر در همه اعصار الگو هستند و قيد «مي تواند هنوز براي ما الگو باشد» قيد بيجايي است. درباره بندهاي 15 و 18 بايد گفت بطن فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، بطن امامت است و وجود گرامي زهراي اطهر، جز معصوم نمي زايد، و چنان چه مي دانيم، معصوم عليه السّلام در عوالم پيش از اين دنيا، بلكه در بدو آفرينش به عبادت پروردگار پرداخته، بلكه پرستش خداوند در تمامي نشئه ها، تنها به معصوم عليه السّلام تحقق يافته است.(1) پس فرزندان فاطمه


1- الفضائل: ص54 به سند متصل خود از جابر بن عبد اللّه انصاري او گفت: از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره ميلاد عليّ بن أبي طالب عليه السّلام پرسيدم حضرت فرمود: «آهْ آهْ سَأَلْتَ عَجَباً يا جابِرُ عَنْ خَيْرِ مَوْلُودٍ وُلِدَ بَعْدي عَلىٰ سُنَّةِ الْمَسيحِ إِنَّ اللَّهَ تَعالىٰ خَلَقَهُ نُوراً مِنْ نُوري وَ خَلَقَني نُوراً مِنْ نُورِهِ وَ كِلانَا مِنْ نُورٍ واحِدٍ وَ خَلَقَنا مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ أَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لا كانَ طُولٌ وَ لا عَرْضٌ وَ لا ظُلْمَةٌ وَ لا ضِياءٌ وَ لا بَحْرٌ وَ لا هَواءٌ بِخَمْسينَ أَلْفَ عامٍ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَبَّحَ نَفْسَهُ فَسَبَّحْناهُ وَ قَدَّسَ ذاتَهُ فَقَدَّسْناهُ وَ مَجَّدَ عَظَمَتَهُ فَمَجَّدْناهُ فَشَكَرَ اللَّهُ تَعالىٰ ذٰلِكَ لَنا فَخَلَقَ مِنْ تَسْبيحِي السَّماءَ فَمَسَكَها وَ الْأَرْضَ فَبَطَحَها وَ الْبِحارَ فَعَمَّقَها وَ خَلَقَ مِنْ تَسْبيحِ عَلِيٍّ الْمَلائِكَةَ الْمُقَرَّبينَ فَجَميعُ ما سَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ لِعَلِيٍّ وَ شيعَتِه ...- آه آه چيز شگفتي را پرسيدي اي جابر از بهترين نوزاد پس از من كه بر سنّت مسيح بود، همانا اللّه تعالي علي را نوري از نور من آفريد و مرا نوري از نور او آفريدو هردوي ما از يك نور هستيم و ما را پيش از آنكه آسماني بناشده و زميني گسترده بيافريند و نه طول و نه عرض و نه تاريكي و روشنائي و نه دريا و نه هوايي باشد پيش از پانصد هزار سال آفريد، سپس همانا الله جلّ و علي خود تسبيح خويش فرمود پس ما او را تسبيح نموديم و خودش را تقديس نمود پس ما تقديسش نموديم شكوهش را بزرگ داشت پس ما او را بزرگ داشتيم پس آن را بر ما ثنا نمود پس از تسبيح من آسمان را آفريد و نگاه داشت و زمين را آفريد پس آن را پهن و فراخ كرد و درياها را آفريد و ژرف نمود و از تسبيح علي فرشتگان مقرّب را آفريد پس هر چه فرشتگان تسبيح كنند از آنِ علي و شيعيان اوست... ». الدّرّ النظيم: ص229 و روضة الواعظين:ج 1 ص77 از جابر بن عبد اللّه انصاري با اختلافي اندك. علل الشرائع: ج 1 23 ب 18 بدرستي كه براي ما از حبيب بن مظاهر الأسدي رويش سپيد باد روايت شده است كه از امام حسين بن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام پرسيد: پيش از آنكه اللّه عزّ و جلّ آدم عليه السّلام را بيافريند شما چه بوديد؟ حضرت در پاسخ فرمود: «كُنّا أَشْباحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمانِ فَنُعَلِّمُ الْمَلائِكَةَ التَّسْبيحَ وَ التَّهْليلَ وَ التَّحْميدَ- ما شبح هاى نورى بوديم كه گرداگرد عرش خالق رحمان دور مى زديم و فرشتگان را تسبيح و تهليل و تحميد آموزش مى داديم». الكافي: ج١ ص١٤٤ ح5 به سند متصل خود از مروان بن صباح از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنا فَأَحْسَنَ خَلْقَنا وَ صَوَّرَنا فَأَحْسَنَ صُوَرَنا وَ ...وَ بِعِبادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لا نَحْنُ ما عُبِدَ اللَّهُ- همانا اللّه تعالي ما را آفريد پس نيكو آفريد و ما را صورت بخشيد و نيكو صورت بخشيد و...به عبادت ما اللّه پرستش گرديد و اگر ما نبوديم اللّه پرستش نمي شد». التوحيد: ص١٥١ ب١٢ ح8 به سند متصل خود از مروان بن صباح مانند الكافي. الكافي: ج١ ص١٩٣ ح6 به سند متصل خود از عليّ بن جعفر از امام موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود امام صادق فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنا فَأَحْسَنَ خَلْقَنا وَ صَوَّرَنا فَأَحْسَنَ صُوَرَنا وَ ... وَ بِعِبادَتِنا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَوْلانا ما عُبِدَ اللَّهُ». بصائر الدرجات: ص١٠٥ ب١٩ ح9 به سند متصل خود از عليّ بن جعفر از برادرش امام موسى كاظم عليه السّلام فرمود: امام صادق فرمود: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنا فَأَحْسَنَ خَلْقَنا وَ صَوَّرَنا فَأَحْسَنَ صُوَرَنا فَجَعَلَنا خُزّانَهُ في سَماواتِهِ وَ أَرْضِهِ وَ لَوْلانا ما عُرِفَ اللَّهُ- همانا اللّه تعالي ما را آفريد پس نيكو آفريد و ما را صورت بخشيد و نيكو صورت بخشيد آنگاه ما را گنجدارانش در آسمانها و زمينش قرار داد و اگر ما نبوديم اللّه شناخته نمي شد».

ص:90

زهرا سلام اللّه عليهم، با عبادت مأنوس هستند لكن آنچه عمل نمودند، مي تواند براي ما به عنوان الگو و سنت مطرح باشد تا با اقتداي به ايشان و عمل به سيره اهل بيت عليهم السّلام فرزندان خويش را از كودكي با عبادت و مسجد مأنوس نماييم. درباره بند 21 نيز بايد گفت نويسنده براي چندمين بار، مسأله ولايت را موضوع سياسي جلوه مي دهد در حالي كه مسائل سياسي در جوامع غير مسلمان نيز مطرح بوده و هست بنابراين در دين مطرح نمي شود.

صفحه208 عنوان 7

مردم بدترين مردمان را نازپروردگاني مي دانست كه غذاهاي رنگين مي خورند و لباس هاي رنگي مي پوشند و [و بي آنكه در جامعه نقشي مثبت داشته باشند، مردمان را] ريشخند مي كنند.

توضيحي كه درون كروشه آورده شده، برداشت شخصي نويسنده بوده و در متن حديث

ص:91

نيست سواي اينكه معناي حديث را نيز تغيير مي دهد. بلكه آن حضرت به طور عام اين بيان را فرمودند، يعني حتي كساني كه در جامعه نقش مثبت دارند يا كساني كه در جامعه هيچ نقشي، نه مثبت و نه منفي، ندارند، همه مشمول اين بيان حضرت مي شوند اما نويسنده با قيدي كه ازجانب خود اضافه كرده، معناي حديث را تحريف نموده است.

صفحه209 سطر7

از شب تا صبح به نماز مي ايستد و به همسايه هايش _ كه بي ترديد برخي از آنان افراد مثبتي نيز نبوده اند _ دعا مي كند.

نويسنده از كجا با اين قطع و يقين مي گويد كساني كه حضرت سلام اللّه عليها، برايشان دعا مي فرمود، بي ترديد بعضاً افراد مثبتي نبوده اند؟ مگر نويسنده علم غيب دارد؟ يا قيدي كه به عنوان جمله معترضه آورده است، مسند به دست او رسيده است؟ اين گمانه زني ها هرگز در دايره شرع جايگاهي ندارد بلكه بايد در اين زمينه تصريح يا تلويحي از جانب معصوم رسيده باشد ولي چنين چيزي حتي در اخبار نيز وارد نشده است چه رسد به احاديث.

صفحه209 بند دوم سطر9

فاطمه _ كه خود كتاب تاريخ را تا روز رستاخيز خوانده و ماهيت انسان را مي شناسد _ از عملكرد آنان (يعني مردم) «تعجب» مي كند و دنيا را «جهان عجايب» مي شمارد!

البته آنچه در ادامه نويسنده از جانب حضرت نقل كرده تا دليل بر اين بيان باشد، دلالت از بيان خطابي حضرت به ديگران است نه به خويشتن. «اينك بيا و [دليل هاي سست آنان را] بشنو و هر چه عمر كني دنيا شگفتي تازه اي به تو نشان مي دهد و اگر خواهي تعجب كني، از سخنان آن ها [در اين گزينش] تعجب كن.» البته آنچه در اينجا مد نظر بود، سواي توضيحاتي است كه نويسنده از جانب خويش درون كروشه آورده و در معنا دست برده است زيرا تكيه حضرت در فرمايش خويش، تنها بر مسأله غصب خلافت نيست. اين بيان به طور مطلق ذكر شده و دربرگيرنده همه سخنان تحير برانگيز غاصبان است. (سخناني كه در باب غصب خلافت، غصب فدك و خمس و سهم ارث بانو بيان كردند، سخناني كه در ردّ شاهدان بر فدك بيان كردند و...)

صفحه211 بند2

پس از انتصاب امام علي به امامت در روز غدير...

ص:92

روز غدير، روزي است كه امامت و خلافت و ولايت الهي مولانا اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه، براي چندمين بار مطرح شده و بر آن خطابه اي عظيم ايراد شد. اما تفاوت آن با دفعات قبل، بيعت عمومي مردم با آن جناب به عنوان خليفه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بود. بنابراين روز غدير، روز انتصاب امام به منصب امامت نيست بلكه چنان چه شخص حضرت فرمودند: «كُنْتُ وَصِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطّينِ- آدم ميان آب و گل بود (آفرينشش ناتمام بود)كه من وصيّ بودم»!.

صفحه212 بند٤

اكنون تا ديدار آن جهان، اين ستور آماده و زين برنهاده، تو را ارزاني. (فدونكها مخطومة مرحولة)

در اينجا نيز در ترجمه يا به عمد و يا به خطا ترجمه اي نادرست نموده است و در ترجمه الإحتجاج غفاري: جلد2 ص41 چنين است: پس آنگاه بضعه حضرت رسول اللَّه متكلّم باين مثل ساير مشهور در ميان عرب گرديد كه: «چون شتر راحله بار دار در مهار و قطار است البتّه در مخافت آن هشدار» زيرا كه چون شتر بى مهار شود از قطار جدا ماند، و وعده ملاقات تو با او در روز خسرانست.

صفحه213 بند4 سطر4

«قسم به يزدان تا رستاخيز كه خدايم را ملاقات كنم با خليفه دوم سخن نخواهم گفت».

اشكال تكراري است. در بيان حضرت، عبارت «خليفه دوم» وارد نشده است.

به اختصار به برخي از ناصواب هاي نوشته اي به نام (خاطر نازك گل شماره٣) پاسخ داده شد واللّه العالم.

هدانا اللّه الي صراطه المستقيم و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّاهرين

العاصي ربّه الكريم عبد الزّهراء (سلام اللّه عليها) حيدر

عفي اللّه عن والديّ و عنّي بحرمة سيّدتي و مولاتي

آخر شوّال المكرّم143٦.

ص:93

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109