حلاج مرتدي به دار آويخته : همراه با ملحقاتی درباره فلسفه و تصوف

مشخصات كتاب

سرشناسه : تربتي كربلايي، حيدر، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : حلاج مرتدّي به دار آويخته/ حيدر تربتي كربلايي.

مشخصات نشر : قم : عطر عترت، 1390.

مشخصات ظاهري : 304ص.

شابك : 50000ريال: 978-600-5588-72-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : دفاع از امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف

موضوع : رديه بر مدعيان دروغين، حسين بن منصور حلاج

شناسه افزوده : تربتي، محدثه، 1368 -

رده بندي كنگره : BP212/5/ت4پ4 1390

رده بندي ديويي : 297/417

اين كتاب اهدائي بوده و خريد و فروش آن شرعاً جايز نيست بنابراين بخوانيد و ابلاغ رسالت نماييد.

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

حلاجي

اشاره

ص:4

از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الْإِيمانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلْ:

الْقَوْلُ مِنّي في جَميعِ الْأَشْياءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فيما أَسَرُّوا وَ ما أَعْلَنُوا، وَ فيما بَلَغَني عَنْهُمْ وَ فيما لَمْ يَبْلُغْني (1)_

هر كسي خوش دارد كه همه ايمان را كامل گرداند، پس بگويد:

قول من در همه چيز قول آل محمّد است، در آنچه پنهان كرد ه اند و آنچه آشكار ساخته اند، و در آنچه از جانب ايشان به من رسيده، و در آنچه به من نرسيده است.


1- الكافي: ١/٣٩١ باب التسليم و فضل المسلمين ...ح6. مختصر البصائر: ٢٦٦ باب ما جاء في التسليم لما جاء عنهم عليهم السلام و في من ردّه و أنكره ...ح260/ 6 از (بصائر الدرجات لسعد بن عبد الله) ...و در آن است: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الْإِيمانَ فَلْيَقُلْ: الْقَوْلُ مِنّي في جَميعِ الْأَشْياءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فيما أَسَرُّوا، وَ فيما أَعْلَنُوا، وَ فيما بَلَغَني، وَ فيما لَمْ يَبْلُغْني. بحار الأنوار: ٢٥/٣٦٤ ب١٣ ح٢ و عوالم العلوم و المعارف: ٢٠ قسم2- الصادق عليه السلام ب١٧ ح١ از مختصر البصائر. رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين: ٦/٤١٤ و الشافي: ٢٩٥ ح429/5 و الوافي: ٢/١١٢ ح572- 6 و البرهان في تفسير القرآن: ٥/٨٦٤ ب٤ ح12121/ 28 و الإيقاظ من الهجعة: ٧ و مرآة العقول: ٤/٢٨٢ همه از الكافي.

ص:5

بسم الله الرّحمان الرّحيم

قال الله تعالي: اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضّالّينَ(1)

و قال تبارك و تعالي: فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لا اَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ(2)

و قال عزّوجلّ: يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ اَصْحابِ الْقُبُورِ(3)

حلاج مرتدّي به دار آويخته

پيشگفتار


1- (1) سورة الفاتحة:الآيات 6- 7.
2- (9) سورة التوبة:الآية13.
3- (60) سورة الممتحنة:الآية 14.

ص:6

ص:7

بسم الله الرّحمان الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين، و صلّى الله على أشرف الأنبياء و المرسلين محمّد و آله الطّاهرين، و لعنة الله على أعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و معانديهم و منكري فضائلهم و مناقبهم و مدّعي شؤونهم و مراتبهم من الأوّلين و الآخرين الي أبد الآبدين.

شناخت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف از اصول اوّليّه دين، بلكه از اصلي ترين آنهاست؛ و رسيدن به تمامي معرفت و قيام تمامي اوامر الهي بر پايه اين شناخت استوار است. از طرفي براي شناخت صحيح امام ناچار از شناخت راهزنان و دشمنان دين هستيم و همواره، راهزنان راه هدايت بوده و هستند.

يكي از افراد ضدّ دين و قرآن و امام زمان و اخلاق و علم، حسين بن منصور حلاج مي باشد كه توقيع (نامه) از جانب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در لعن و ارتداد وي صادر گشته است و از جمله كساني كه حكم قتل او را امضا كرده اند؛ نايب سوّم امام زمان جناب حسين بن روح نوبختى قدّس سرّه بوده است، بلكه بر فقهاي از مخالفين اهل بيت نبوّت و قاضي وقتِ بغداد نيز، كفر و الحاد وي ثابت گرديد و همگي بر ارتداد او حكم نمودند.

ناگفته نماند كه روي سخن ما در اين كتاب كساني هستند كه جايگاه اهل بيت وحي را مي دانند و به آن ها ايمان دارند و معرفت به

ص:8

اين خاندان دارند و خود را موظّف مي دانند كه معارف و احكام و اخلاق را از آنان بگيرند و آنان را تنها طريق به دين حضرت الله و قرب و رضاي حضرتش مي دانند، و در اين كتاب با استمداد از اعليحضرت بقيّةالله الأعظم عجّل الله تعالي فرجه الشريف برخي از مدارك درباره حلاج را از كتاب هاي فريقين خاصّه (شيعه) و عامّه پيروان سقيفه ملعونه در اين مجموعه گردآورده ايم تا پرده از چهره كريه دشمنانِ دوست نما، جاهلان عارف نما، دوچهره هاي واصل نما، به ويژه حلاج و مريدان از خدا بي خبر او، برداشته شود.

در اين كتاب سعي درجمع آوري مدارك معتبر بر ادّعاهاي خود درباره حلاج و پيروان وي نموده ايم و در قسمت آخر اين كتاب احاديثي صحيح از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين درباره عرفان و تصوّف و فلسفه برگرفته از غير خاستگاه وحي و اهل بيت نبوّت براي شناخت بهتر اين گروه هاي منحرف از صراط مستقيم آورده شده و همچنين احاديث ناب و روشنگري را در موضوعات معرفتي آورده ايم تا راه حق و معرفت صحيح براي خوانندگان حق جو روشن گردد، اميد است اسباب خشنودي امام زمان سلام الله عليه و روحي فداه فراهم گردد.

توقيع امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

منابع توقيع

ص:9

وليّ عصر و امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف

1- محدّث جليل احمد بن عليّ بن ابي طالب طبرسي قدّس سرّه (متوفاي 588 ه.ق) در كتاب شريف الإحتجاج علي أهل اللجاج(1)


1- الذريعة، آقا بزرگ الطهراني:1/281- 282 الرقم1472:(الاحتجاج على أهل اللجاج) للشيخ الجليل أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي أستاد رشيد الدين محمد بن علي بن شهرآشوب السروي الذي توفي سنة 588 عن مأة سنة الّا عشرة أشهر فهو من أهل المأة الخامسة الذين أدركوا أوائل السادسة أيضا، فيه احتجاجات النبيّ صلّى الله عليه و آله و سلّم و الأئمّة عليهم السّلام و بعض الصحابة وبعض العلماء وبعض الذرّيّة الطاهرة وأكثر أحاديثه مرسل إلّا ما رواه عن تفسير العسكريّ عليه السّلام كما صرّح به في أوّله بعد الخطبة التي أوّلها: (الحمد لله المتعالي عن صفات المخلوقين، المنزّه عن نعوت الناعتين) إلى قوله: (ولا نأتي في أكثر ما نورده من الأخبار بإسناده إمّا لوجود الإجماع عليه، أو موافقته لما دلّت العقول عليه، أو لاشتهاره في السير والكتب من المخالف والمؤالف، إلّا ما أوردته عن أبي محمّد الحسن بن عليّ العسكريّ عليهما السّلام فإنّه ليس في الإشتهار على حدّ ما سواه) إلى آخر كلامه الصريح في أنّ كلّ ما أوصله فيه هو من المستفيض المشهور المجمع عليه بين المخالف والمؤالف، فهو من الكتب المعتبرة التي اعتمد عليها العلماء الأعلام كالعلّامة المجلسيّ ره والمحدّث الحرّ ره و اضرابهما و قد طبع بإيران مكرّرا في سنة 1268وفي سنة 1300وفي النجف سنة 1354، وكتبت له فهرسا على ظهر نسختي لتسهيل التناول منه.

ص:10

مي فرمايد: «اصحاب ما روايت كردند: ابومحمّد حسن سريعي از اصحاب امام هادى عليه السّلام بوده و او اوّل كسي بوده كه ادّعاي مقامي را از جانب امام زمان عجّل الله فرجه كرده كه خداوند براي او قرار نداده بود و بر خداوند و حجّت هاي او دروغ بسته و آنچه را لايق آن ها نبود به آن ها نسبت مي داد». تا آنجا كه مي گويد: «توقيع هاي (نامه) بسياري از جانب امام زمان عجّل الله فرجه به لعن و برائت (بيزاري) از او، خارج گشت و او از جمله كساني بود كه امام آن ها را لعن نمودند. همچنين از جمله كساني كه از طرف امام توقيع در لعن آنان صادر گشت عبارتند از ابوطاهرمحمّد بن عليّ بن بلال، حسين بن منصور حلاج و محمّد بن عليّ شلمغاني معروف به ابن ابي العزاقر _ كه خداوند همه آن ها را لعنت كند_ كه توقيع لعن بر آن ها و اعلان بيزاري از آن ها بر دست شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي رضي الله عنه خارج گشت».

متن توقيع

ص:11

عَرِّفْ اَطالَ اللهُ بَقاكَ عَرَّفَكَ اللهُ الخيَرْ كُلَّهُ، وَ خَتَمَ بِهِ عَمَلَكَ مَنْ تَثِقُ بِدينِهِ، وَ تَسْكُنُ اِلٰى اِخْوانِنا اَدامَ اللهُ سَعادَتَهُمْ، بِاَنَّ (مُحَمّدَ بْنَ عَلِيٍّ المعروفِ بِالشَّلْمَغانِيِّ) عَجَّلَ اللهُ لَهُ النِقْمَةَ، وَ لا اَمْهَلَهُ، قَدْ اِرْتَدَّ عَنِ الْاِسْلامِ وَ فارَقَهُ، وَ اَلحَْدَ في دينِ اللهِ، وَ ادَّعٰى ما كَفَرَ مَعَهُ بِالْخالِقِ جَلَّ وَتعالٰى، وَ اِفْتَرٰى كَذِباً وَ زوُراً، وَ قالَ بُهْتاناً وَ اِثْماً عَظيماً، كَذِبَ الْعادِلوُنَ بِاللهِ، وَ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً، وَ خَسِروُا خُسْراناً مُبيناً.

وَ اِنّّا بَرِئْنا اِلَى اللهِ تَعالٰى وَ رَسوُلِهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ سَلامُهُ وَ رَحْمَتُهَ وَ بَرَكاتُهُ مِنْهُ، وَ لَعَنّاهُ عَلَيْهِ لَعائِنُ اللهِ فِي الظّاهِرِ مِنّا وَ البْاطِنِ، فِي السِّرِّ وَ الْجَهْرِ، وَ في كُلِّ وَقْتٍ وَ عَلٰى كُلِّ حالٍ، وَ عَلٰى كُلِّ مَنْ شايَعَهُ، وَ بَلََّغَهُ هٰذَا الْقَوْلُ مِنّا وَ اَقامَ عَلٰى تَوَلّاهُ بَعْدَهُ.

اَعْلِمْهُمْ تَوَلّاكَ اللهُ! اِنَّنا فِي التَّوَقّي وَ الْمُحاذَرَةِ مِنْهُ عَلٰى مِثْلِ ما كُنّا عَلَيْهِ «مِمَّنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ نُظَرائِهِ» مِنْ السَّريعِيِّ وَ النِمَيْرِيِّ، وَ الهِلالِيِّ، وَ الْبَلالِيِّ وَ «غَيْرِهِمْ». وَ عادَةُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُهُ مَعَ ذٰلِكَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ عِنْدَنا جَميلَةٌ، وَ بِهِ نَثِقُ، وَ اِيّاهُ نَسْتَعينُ، وَ هُوَ حَسْبُنا فِي كُلِّ

ص:12

اُمورِنا، وَ نِعْمَ الْوَكيلُ (1)_ اي حسين بن روح! _ خداوند عمر تو را طولاني نمايد و تو را پايدار و استوار بدارد، و معرفت تو را نسبت به تمامي نيكي ها و خوبي ها زياد گرداند، و عاقبت تو را ختم به خير نمايد_.

به كساني از برادرانمان _ خداوند سعادت و خوشبختي آنان را زياد و طولاني نمايد_ كه به ديانت و نيّت خير آنان اطمينان و آگاهي داري اعلام كن كه همانا محمّد بن عليّ معروف به شلمغاني _ خداوند در عذاب و گرفتاري او شتاب نموده و او را مهلت ندهد_ از دين اسلام برگشته و مرتد شده است، و در دين خداوند كفر و الحاد ورزيده و مدّعي چيزهايي شده است كه موجب كفر به خداي متعال است، و تهمت و بهتان به خداوند بسته و گناه بزرگي كرده است.

"آنان كه از (فرمان برداري) خدا بازگشته و به خداوند دروغ بسته اند، گمراهي بسيار دوري پيموده و زياني آشكار نموده اند." و ما به خداوند بزرگ و رسولش _ كه درودها و سلام و رحمت و بركتهاي خداوند برآن حضرت باد_ از او برائت و بيزاري جسته و او را لعن نموده ايم، و لعنت ابدي خداوند پيوسته در ظاهر و باطن و پنهان و آشكار و در تمام اوقات و در تمام حالات يكي پس از


1- كتاب الإحتجاج علي أهل اللّجاج:٢/ 291- 292.

ص:13

ديگري بر او، و همچنين لعنت خداوند بر هر كسي كه از او پيروي كرده در حالي كه اين سخن ما به او برسد و باز هم از او پيروي نمايد، باد.

اي حسين بن روح _ كه خداوند پشتيبان و ياور تو باشد_ به شيعيان ما اعلام كن كه ما در پرهيز نمودن و برحذر بودن از او (شلمغاني) مانند آن موقعي هستيم كه قبل از او، از آنان: سريعي، نميري، هلالي، بلالي و ديگران برائت و بيزاري جسته بوديم.

ما سيره و روش خداوند را پيش از اين وقايع و پس از اين رويدادها، نيكو دانسته و به او اعتقاد و اطمينان داشته و داريم، و از او ياري مي طلبيم، و او براي ما در همه امور كافي است، و خداوند وكيل (ياور) خوبي است. والسّلام».

2- مرحوم ملا احمد مقدّس اردبيلى رحمه الله مي فرمايد: «توقيعات آن حضرت كه به خواصّ خود نوشته در كتاب هاي معتبره مذكور است، از آن جمله، يكي توقيعي است كه به لعن حسين بن منصور حلاج بيرون آمده و نسخه آن در كتاب قرب الإسناد(1) عليّ


1- الذريعة، آقا بزرگ طهراني:١٧/ 69- 70 الرقم 364:«(قرب الإسناد) للشيخ الجليل والد الصدوق الشيخ أبي الحسن عليّ بن حسين بن موسى بن بابويه القمّي، المتوفّى سنة تناثر النجوم، وهي في 329 يرويه عنه النجاشيّ بواسطة شيخه عبّاس بن عمر الكلوذانيّ. و هذا سند عال، لانّ النجاشيّ توفي450 و قد روى عن والد الصدوق بواسطة واحدة، وصرّح المولى المقدّس المولى أحمد الأردبيلي، في (حديقة الشيعة) في ذكر أحوال الصادق عليه السّلام بوجود (قرب الاسناد) هذا بخطّ المصنّف عنده، وعدّه المير محمّد أشرف في (فضائل السادات) الذي فرغ منه في 1103 من الكتب التي ينقل عنها في كتابه المذكور».

ص:14

بن الحسين بن موسي بن بابويه (پدر شيخ صدوق) مسطور است».(1)

مرحوم حاجي نوري قدّس سرّه نيز مي نويسد: «همانا تصحيح كرده محقّق، مقدّس اردبيلي در حديقة الشّيعه؛ كه كتاب قرب الإسناد عليّ بن بابويه قمّي به دست او رسيده بعد از تأليف كتاب آيات الأحكام و به خطّ مؤلّفش بوده است و بعضي از اخبار را از آن كتاب در كتابش حديقة الشيعه آورده است».(2)

شيخ طوسي قدّس سرّه نيز اين توقيع شريف را با كمي اختلاف آورده(3) و مي فرمايد: «خبر دادند به ما جماعتي از ابومحمّد هارون


1- حديقةالشّيعه:737 مقام بيان ذكر توقيعات، و در جاي ديگر از كتابش مي نويسد: «امّا حسين بن منصور حلاج رسوايي را از بايزيد هم گذرانيده و كفر و الحاد خود را بي آنكه پلاس پوشاند ظاهر گردانيد و توقيع بر لعن او آمده و ازجمله كساني كه فتوي به قتل او نوشته اند حسين بن روح رضي الله عنه مي باشد كه از وكلاي حضرت صاحب الامر عجّل الله فرجه است».
2- مستدرك الوسائل:٣/529.
3- الغيبة:صص410_412.

ص:15

بن موسي كه او گفت: خارج شد توقيعي از حسين بن روح كه در آن شلمغاني را لعن نموده بود و در جاي ديگر اين حديث را ابن داوود نقل مي كند».

مرحوم شيخ محمود عراقي در دارالسّلام اين توقيع شريف را از كتاب غيبت شيخ طوسي وخرائج راوندي قدّس سرّه نقل نموده و مي گويد: «از عبارت كتاب خرائج كه درمورد شلمغاني كه مدّعي بابيّت باشد و توقيع رفيع كه در لعن او بيرون آمد (توقيعي كه گذشت) چنين برآورد مي شود كه حسين بن منصور حلاج هم مورد لعن بوده زيرا بعد از ذكر احمد بن هلال كرخي و خروج توقيع لعن در حقّ او چنانچه قبلاً ذكر گرديد مي گويد: بر اين شيوه بود احوال ابي طاهر محمّد بن عليّ بن بلال و حسين بن منصور حلاج و محمّد بن عليّ شلمغاني مشهور به ابن ابي عزاقر، توقيعي در خصوص لعن ايشان، به دست شيخ ابوالقاسم حسين بن روح بيرون آمد و نسخه اش اين است: (و توقيعي را كه در لعن شلمغاني گذشت آورده و مي فرمايد:) در آن ذكر حلاج صريحاً نشده ولي مي توان دانست كه صاحب خرايج او را از لفظ "غيرهم" فهميده باشد؛ زيرا مانند اين افرادي كه در توقيع نام برده شده كساني مي باشند كه دعوي (ادّعاي) وكالت كرده اند و دانسته اند كه حلاج از آنان بوده است. بلكه شيخ حسين بن روح رضي الله عنه در خبر امّ كلثوم كه در

ص:16

خصوص لعن شلمغاني مي آيد، صريحاً حلاج را لعن كرده و لعن بر شلمغاني را معطّل نموده به اينكه اين مرد مي خواهد بعد ازاين به قول حلاج كه گفته است "خدا در من حلول كرده" قائل شود. همان طور كه نصاري در خصوص حضرت عيسي عليه السّلام گفته اند».

نتايج برآمده از توقيع شريف

1- صدور قطعي توقيع لعن در كتاب قرب الإسناد علي بن بابويه در لعن و ارتداد حلاج لعنة الله عليه بنابر روايت مقدس اردبيلي و شيخ طوسي و طبرسي قدّس الله اسرارهم.

2- استفاده كردن از كلمه"غيرهم"در متن توقيع شريف درباره حلاج لعنة الله عليه و كسان ديگري كه ادعاهاي او را داشته و دارند مي باشد.

3- اظهار لعن و برائت جناب شيخ حسين بن روح نوبختي رضي الله عنه سوّمين نائب خاصّ امام زمان عجّل الله فرجه از حلاج در روايت امّ كلثوم.

4- لعنت و نفرين و اظهار بيزاري امام زمان عجّل الله فرجه از شلمغاني و حلاج و پيروان آنان همسان است.

5- كسي كه اعلان بيزاري امام زمان عجّل الله فرجه را درمورد آنان بداند و از آنان بيزاري نجسته و آن ها را لعن نكند بلكه از آنان متابعت نمايد مورد لعنت خدا و رسولش و امام زمان

ص:17

عجّل الله فرجه قرار مي گيرد.(1)

در كتاب الهدايا لشيعة أئمّة الهدى (شرح اصول كافي مجذوب تبريزي متوفاي ١٠٩٣ قمري):١/١٠٥ المقدّمة العاشرة: و الحسين بن منصور الحلاج الشهير بالمنصور الحلاج من تلامذة الشافعيّ و عاملاً في الفروع بمذهبه، و قد خرج التوقيع في ذمّه و لعنه، و كان في الآمرين بقتله أبوالقاسم الحسين بن روح من سفراء صاحب الزمان صلوات الله عليه _ و حسين بن منصور حلاج مشهور به منصور حلاج از شاگردان شافعي مي باشد و در فروع به مذهب شافعي عمل مي نمود، و به حتم توقيعي (نامه اي از طرف امام عليه السّلام) در مذمّت و لعنت وي صادر شد، و از كساني كه فرمان به قتل او داد جناب حسين بن روح نوبختي از نايبان حضرت صاحب الزّمان صلوات الله عليه بود.

و در همين كتاب جلد١ صفحه٤٩٢ نوشته است: و قد خرج توقيعاً كما نقله الشيخ المفيد قدّس سرّه في حديقة الحدائق، و مولانا أحمد نزيل الغَرِيّ رحمه الله في حديقة الشيعة من الصاحب صاحب


1- ساير منابع توقيع شريف: الغيبة شيخ طوسي قدّس سرّه:405 ح378، الخرايج و الجرايح قطب الدّين راوندي قدّس سرّه: بنابه نقل دارالسّلام، بحارالأنوار علامه مجلسي قدّس سرّه:51/373 از الغيبة و الإحتجاج طبرسي قدّس سرّه:380، مهدي موعود:713 ترجمه جلد13بحار.

ص:18

الأمر و الزمان صلوات الله عليه في سؤال الشيعة بعد قتل الحلاج في الغيبة الصغرى بأمر بني العبّاس و إفتاء الشافعيّة عن حاله ب_ «أنّه» كان زنديقاً نجساً، وهو عدوّ الله مخلّد في النار _ و به حتم توقيعي (نامه اي) چنان كه شيخ مفيد قدّس سرّه در كتاب حديقة الحدائق است، و ملا احمد اردبيلي ساكن نجف در كتاب حديقة الشيعه آورده است از جانب حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه در پاسخ به پرسش شيعيان پس از كشته شدن حلاج در زمان غيبت صغري به فرمان حكومت بني عبّاس و فتواي شافعيان از حال او مرقوم فرمودند: به اينكه او كافر و نجس است، و او دشمن الله است و در آتش جهنّم جاويد و ماندگار است.

شيخ ابوسهل نوبختي و حلاج

برخورد شيخ ابوسهل نوبختي قدّس سرّه با نامه حلاج

ص:19

شيخ طوسي اعلي الله مقامه الشّريف مي فرمايد: «از جمله كساني كه ادّعاي بابيّت امام زمان عجّل الله فرجه را نمود حسين بن منصور حلاج است. خبر داد به ما حسين بن ابراهيم، از ابوالعبّاس احمد بن عليّ بن نوح از ابونصر هبة الله بن محمّد كاتب، دختر زاده امّ كلثوم دختر محمّد بن عثمان عمري (نايب دوم امام زمان عجّل الله فرجه) كه خداوند خواست امر حلاج را مكشوف كند و او را رسوا و خوار سازد او را بر آن داشت كه ابوسهل اسماعيل بن علي را با كمك و قبول ادّعاهاي خود به يارى خود بخواند و از فرط جهل چنين گمان برده بود كه ابوسهل نيز مثل ساده لوحان ديگر به سهولت فريب او را خواهد خورد و از پيروان او خواهد شد، و با فريفتن ابوسهل بر ديگران تسلّط خواهد يافت و بيچارگان را به اين وسيله به بند حيله و كج روي خود گرفتار خواهد ساخت؛ زيرا ابوسهل در ميان مردم نفوذ داشت و در علم و ادب داراي مقامي شامخ بود. حلاج در نامه اي به ابوسهل پيغام داد كه: من وكيل حضرت صاحب الزّمان هستم. (اين اولين عنواني بود كه با آن، مردم نادان را فريب مي داد) سپس ادّعاي خود را بالا برد و نوشت: من از طرف امام زمان مأمور هستم كه به تو نامه بنويسم و آنچه را كه امام اراده كرده جهت نصرت و تقويت نفس تو بنمايانم تا به آن ايمان آوري و

ص:20

دچار شك و ترديد نگردي!

ابوسهل درجواب او گفت: من از تو تقاضا دارم كه در انجام امري بسيار كوچك بر من منّت گذاري، و آن امر در مقابل عظمت دلايل و براهيني كه به دست تو آشكار شده اهميّتي ندارد و آن اين است كه من گرفتار محبّت كنيزان خود هستم و به آن ها عشق مي ورزم و عدّه اي از آن ها را در تملّك دارم و قادر به چيدن ميوه اي از بوستان وصل ايشان نيستم و اگر هر جمعه موي سر خود را رنگين و خضاب نكنم پيري من آشكار مي شود و كنيزان از من گريزان مي شوند و از اين لحاظ سخت در رنج هستم، اگر كاري كني كه من از رنج و زحمت حنا بستن، نجات يابم و موي من سياه شود، دست اطاعت به سوي تو دراز مي كنم و گفته تو را مي پذيرم و به دين تو در مي آيم و از مبلّغين مذهب تو مي شوم و آنچه را كه از مال و تجربه در اختيار دارم، در راه تو صرف مي كنم.

وقتي حلاج سخن او را شنيد، فهميد كه در دعوت ابوسهل و بيان سرّ مذهب خود به او به خطا رفته است، به همين جهت از او صرف نظر كرد و جواب ابوسهل را نداد و كسي را نزد او نفرستاد، ابوسهل هم اين جريان را اتّفاقي خوب دانست و در هر مجلسي او را مورد تمسخر قرار مي داد و سرّ او را بين كوچك و بزرگ بيان مي كرد و همين موضوع باعث پرده دري و پرده برداري از اسرار

ص:21

حلاج شد و مردم از دور او پراكنده شدند».(1)

6- خطيب بغدادي نيز اين روايت را در تاريخ خود آورده و مي گويد: «ابوسهل، حلاج را مردي حيله گر و شعبده باز معرّفي كرد و به او گفت اگر آرزوي مرا برآوري اگر خواستي مي گويم كه تو باب امام زماني و يا اگر خواستي مي گويم كه تو پيامبر و يا الله هستي!»(2)

افشاگري شعبده بازي حلاج توسّط ابوسهل نوبختي

خطيب بغدادي مي نويسد: «جمعي از پيروان حلاج چنين عقيده داشتند كه او از نظر آن ها غايب مي شود و اندكي بعد از آسمان آشكار مي گردد. روزي حلاج در ميان جمعيتي كه ابوسهل نوبختي نيز در آنجا حاضر بود، دست خود را حركت داد و از آن مقداري درهم در ميان مردم ريخت. ابوسهل، حلاج را مخاطب قرار داده و گفت: از اين كار درگذر و به من درهمي بده كه بر آن نام تو و پدرت نوشته شده باشد تا من و جمعيّت زيادي كه با من همراه هستند به تو ايمان آوريم.


1- الغيبة شيخ طائفه حقّه طوسي قدّس سرّه، آخرين اميد:146-147، فهرست ابن نديم:284، بحارالأنوار:51/369، مهدي موعود:702-703، كلمة الإمام المهديّ عجّل الله فرجه:213-214، خيراتيّه:٢/230-231.
2- تاريخ بغداد- ابن سعد:٨/124.

ص:22

حلاج گفت: من چگونه چيزي را كه ساخته نشده است به تو نشان دهم و براي تو آن را به وجود آورم؟

ابوسهل گفت: كسي كه چيز غايب را حاضر مي سازد بايد بتواند چيزي را هم كه ساخته نشده است به وجود آورد».(1)

محدّث ارموي پس از نقل اين دو روايت مي گويد: «از قرائن چنين معلوم مي شود كه اين مناظره اخير حلاج و ابوسهل در حدود سالهاي بين 289و301 در اهواز و حوالي آن اتّفاق افتاده است زيرا در همين ايّام بود كه حلاج در اهواز و دهات اطراف آن غذا و شراب براي ياران خود حاضر مي كرده و درهم هايي كه آن ها را «دراهم القدرة» ناميده بود، در ميان آنان پخش مي كرد و كسي كه در اين زمان به غير از ابوسهل نوبختي، در اهواز به حيله هاي حلاج پي برده و او را وادار به خارج شدن از شيرازنموده، متكلّم معروف معتزلي ابوعلي جبّائي است كه گويا در همين ايّام و با او در اهواز مجلسي داشته است».(2)

شيخ المشايخ شيعه (علي بن بابويه قمّي) در قم و حلاج


1- تاريخ بغداد:٨/125.
2- تعليقات كتاب النقض رازي:486.

ص:23

شيخ طوسي قدّس سرّه نقل مي كند: «جماعتي از دانشمندان از ابي عبدالله حسين بن عليّ بن حسين بن موسي بن بابويه (برادر شيخ صدوق)، به ما خبر دادند كه منصور حلاج به شهر قم آمد و به خويشاوندان ابوالحسن (پدر شيخ صدوق) نامه نوشت و او را به دين خود دعوت كرد و چنين گفت: من فرستاده حضرت صاحب الزّمان عجّل الله فرجه و وكيل و نماينده ايشان مي باشم.

حسين بن علي مي گويد: چون نامه حلاج به دست پدرم رسيد، پدرم بعد از خواندن، آن نامه را پاره كرد و به او لعنت فرستاد و به نامه رسان گفت: واي بر تو! مگر بيكاري كه به دنبال اين جاهل نادان مي روي؟ چه كسي تو را به اين كار واداشته است؟ نامه رسان پاسخ داد: آن مرد _ گمان مي كنم كه گفته باشد پسرعمويم يا پسرعمّه ام _ مرا خواسته و دعوت كرده كه به او ايمان بياوريم. سپس به پدرم گفت: چرا شما نامه او را پاره كرديد؟ اطرافيان پدرم به او خنديدند و او را مسخره كردند، سپس پدرم حركت كرد و به حجره خود رفت.

سپس مي گويد: وقتي پدرم به درب حجره رسيد همه كساني كه آنجا بودند به احترام پدرم برخاستند، به جز يك نفر كه از جايش تكان نخورد، پدرم او را نشناخت و وقتي در حجره نشست دفتر

ص:24

حساب و قلم و دوات خود را چنانكه معمول تجّار است درآورد و رو كرد به جانب شخصي كه حاضر بود و پرسيد: اين ناشناس كيست؟ آن شخص هم جواب پدرم را داد، مرد ناشناس كه شنيد از هويّت وي مي پرسد، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت: با اينكه من حاضرم احوال مرا از ديگري مي پرسي؟ پدرم فرمود: اي مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم. او گفت: وقتي تو نامه مرا پاره مي كردي من مي ديدم. پدرم فرمود: پس آن مرد (حلاج) تو هستي؟! خدا تو را لعنت كند، ادّعاي اظهار معجزه مي كني؟! سپس پدرم به غلام خود گفت: دست و پاي او را بگير و از حجره بيرون كن! و از آن روز ديگر او را در قم نديديم».(1)

حلاج از ديدگاه شيخ صدوق و شيخ مفيد


1- الغيبة:402-403 ح377؛ مهدي موعود:703-704.

ص:25

علاّمه مجلسي قدّس سرّه از مرحوم شيخ محمّد بن عليّ بن بابويه صدوق قدّس سرّه در كتاب اعتقادات، در باب اعتقاد بر نفي غلو و تفويض، نقل كرده اند كه شيخ صدوق مي نويسد: «علامت حلاجي ها، ادّعا كردن تجلّي خداوند درعبادت است _ اگرچه نماز و تمام واجبات را ترك گويند _ و همچنين ادّعا مي كنند كه به تمامي اسم هاي عظيم خداوند شناخت دارند و حق (ذات خداوندي)، بر آنان منطبق است و هرگاه كسي مخلص شده و از مذهب خود شناخت پيدا كند، پس آن شخص نزد آنان (حلاجي ها) از پيامبران با فضيلت تر است. و يكي از نشانه هاي آن ها اين است كه ادّعا مي كنند كه به كيميا علم دارند در حالي كه هيچ نمي دانند به جز دغل كاري و حيله و نيرنگ و فريب مسلمانان».(1)

شيخ مفيد اعلى الله مقامه الشّريف در شرح عقايد صدوق


1- بحارالأنوار:٢٥/345، سفينةالبحار:٢/311. الإعتقادات في دين الإماميّة:10١ و علامة الحلاجيّة من الغلاة دعوي التجلّي بالعبادة مع تديّنهم (دينهم _ خل) بترك الصلاة وجميع الفرائض، ودعوي المعرفة بأسماء الله العظمي، ودعوي اتّباع الجنّ (ودعوى انطباع الحقّ _ خل) لهم، وأنّ الوليّ إذا خلص وعرف مذهبهم فهو عندهم أفضل من الأنبياء عليهم السّلام. از او مرآة العقول:٣/١٤٨ و خاتمة مستدرك الوسائل:٥/٢٣٤.

ص:26

مي فرمايد: «حلاجي ها سرگروهي از صوفيان اند و آنان معتقد به اباحه (حلال دانستن همه كار و همه چيز) و حلول مي باشند. حلاج خود در اظهار تشيّع تخصّص داشت اگرچه ظاهراً صوفي بود، و آنان (صوفيّه و حلاجيّه) گروهي كافر و ملحدند و نزد هر گروه و مكتبي خود را به رنگ آنان درمي آورند و براي رهبر خود (حلاج) ادّعاي مطالب دور از حقيقت مي كنند و روش آنان مانند روش مجوسيان (آتش _ پرستان) است. آنان همه آنچه را كه براي زردشتيان و مسيحيان و راهبانشان از كرامات و معجزات مدّعي هستند ليكن مجوسيان و مسيحيان نسبت به آنان (حلاجي ها) به عبادت و دستورات ديني نزديكترند ».(1)

شيخ محمود عراقي رحمه الله از [مجالس المؤمنين] نقل


1- تصحيح إعتقادات الإماميّة، الشيخ المفيد قدّس سرّه:134 و الحلاجيّة ضرب من أصحاب التصوّف، و هم أصحاب الإباحة و القول بالحلول، و لم يكن الحلاج يتخصّص بإظهار التشيّع و إن كان ظاهر أمره التصوّف، و هم قوم ملحدة و زنادقة يموّهون بمظاهرة كلّ فرقة بدينهم، و يدّعون للحلاج الأباطيل، و يجرون في ذلك مجرى المجوس في دعواهم لزرادشت المعجزات، و مجرى النصارى في دعواهم لرهبانهم الآيات و البيّنات، و المجوس و النصارى أقرب إلى العمل بالعبادات منهم، و هم أبعد من الشرائع و العمل بها من النصارى و المجوس.

ص:27

مي كند: «در حاشيه نسخه قديمي از كتاب [انساب سمعاني] به نظر حقير رسيده كه در كتاب معتبر سنجري كه در زمان شمس المعاني تأليف شده است آمده است كه: حسين بن منصور حلاج مردم را به امام زمان عجّل الله فرجه دعوت مي كرد و به مردم مي گفت كه به زودي ايشان از طالقان ديلم ظهور خواهند كرد. و براساس اين گفتار و كردار او را گرفته و به بغداد بردند و مورد مؤاخذه قرار دادند و از همين جا معلوم مي شود كه گناه منصور، انتساب به مذهب شيعه اماميّه بوده و اعتقاد به وجود مهدي اهل بيت عليهم السّلام داشته و دعوت مردم به ياري آن حضرت و شورانيدن مردم بر خلفاي بني عبّاس بوده و كفر و زندقه را بهانه ساخته اند».(1)

حلاج در نگاه علماي شيعه


1- دارالسّلام:210.

ص:28

از عالم شهيد قاضي سيّد نورالله تستري مرعشي اعلى الله مقامه شگفت است، چگونه توقيع شريف را درباره عدّه اي، از جمله حلاج، و دو روايت برخورد ابوسهل نوبختي و عليّ بن بابويه را ملاحظه ننموده اند؟

در پاسخ شيخ محمود عراقي به قاضي نورالله چنين آمده است: «امّا اينكه سبب قتل حلاج را انتساب شيعه شمرده، دور نيست زيرا ادّعاي بابيّت هرچند به وجه دروغ باشد سبب انتساب به زعم مخالف و باعث خوف و فتنه مي شود ولي گناه او منحصر به اين نبوده، بلكه ادّعاي بابيّت واعتقاد به حلول و وحدت، عمده كفّاره اوست».(1)

مرحوم شيخ احمد مقدّس اردبيلي رحمه الله مي نويسد: «شيخ مفيد كتابي به نام [كتاب الرّد علي الحلاج] نوشته است و شيخ بن حمزه، شاگرد شيخ طوسي قدّس سرّه در كتاب [الهادي الى النّجاة من جميع المهلكات] از آن ياد كرده است، و شيخ مفيد حلاج را از كذّابين و ضالّين و بدعت گذاران شمرده است».(2)


1- دارالسّلام:211.
2- حديقةالشّيعة:598.

ص:29

داوود الهامي از كتاب جستجو در تصوّف ايران(1) نقل مي كند: «با آنكه علماي شيعه _ خاصّه آل نوبختي _ به شدّت از حلاج اظهار بيزاري مي جستند، امّا او به كار باطل خود ادامه مي داد و مردم را به بيعت با خود دعوت مي كرد. و همين دعوي حلول، موجب تبرّي رؤساي اماميّه از وي گرديد. رؤساي شيعه حلاج را به دعوي ربوبيّت نيز منسوب كردند و حتّي صوفيّه بغداد كه اهل سنّت بودند او را به سحر و نيرنگ متّهم نمودند. امّا دعوي ربوبيّت كه حلاج بدان متّهم مي شد، به هر حال با مقالات بعضي از غُلات (غلوكنندگان) شيعه كه قائل به وجود جزءِ الهي در شخص امام خود بودند ارتباط داشت. البته عقايد او(حلاج) نه فقط شيعه اماميّه را به شدّت بر ضدّ او تحريك نمود، بلكه متشرّعه اهل سنّت را نيز به سختي از خود ناراضي كرد.

ظاهراً پيش از آنكه فقهاي بغداد و حتّي متكلّمان شيعه وي را تعقيب كنند، صوفيّه بغداد سخنان وي را ناروا يا دور از احتياط تلقّي كردند، چنانكه عمرو بن عثمان در طي مسافرت حج از او (حلاج) جدا شد و او را به اينكه نسبت به قرآن با ديده احترام نمي نگرد متّهم كرد. چندي بعد هم پدر زن حلاج (ابويعقوب اقطع)


1- 141-142.

ص:30

از وي بيزاري جست و همچنين استادش. با اين همه قطع ارتباط صوفيّه با او، به هيچ وجه تأثيري در تعقيب و عقوبت او نداشت».(1)

داوود الهامي از كتاب مصائب حلاج(2) ، نوشته لويي ماسينيون مسيحي آورده است: «فقهاي مالكي بر طبق فتواي صادره از طرف فقهاي ظاهريّه در سال309 حلاج را تكفير نمودند و مرگ او را بدون استتابه (توبه خواستن) قبلي، صواب (حلال و درست) شمرده اند، گواهان اين مطلب و موضوع قاضي عياض، قرطبي، ابن خلدون، ابن شهرآشوب و تلمساني مي باشند. فقهاي مالكي در بغداد به روزگار المقتدر، و قاضي القضات آن منطقه، ابوعمرو مالكي به اتّفاق آرا نتيجه گرفتند كه به دلايل زير حلاج را به قتل برسانند و او را بر سر دار، در معرض تماشاي عموم بگذارند. دلايل آن ها عبارتند از: 1- به سبب ادّعاي الوهيّت 2- به سبب قول به حلول 3- براي بيان «اناالحق». در عين اصرار در اجراي آداب و واجبات ديني، قول توبه او را مشروع ندانسته اند».(3)

و در صفحات 153-154 از كتاب كشف الإشتباه در كج روي اصحاب خانقاه صفحه38 نقل مي كند كه خطيب بغدادي در تاريخ


1- آخرين اميد:149.
2- مصائب حلاج:360_ 377.
3- آخرين اميد:151.

ص:31

بغداد عقايد كفرآميز او را نقل كرده است. همچنين قاضي ابوأيمن حنفي در مختصر تاريخ بغداد و ابن خلّكان در وفيات الأعيان آن را نقل كرده اند.

شناسنامه حلاج

ص:32

ابن نديم درباره حلاج مي نويسد: «نامش حسين بن منصور است و درباره مكان رشد وي اختلاف است و مكانهاي خراسان، نيشابور، مرو، طالقان، ري و كوهستان را به عنوان زادگاهش ذكر نموده اند».

وي مي گويد: «به خطّ ابوالحسن عبيدالله بن احمد بن ابي طاهر، خواندم كه حسين بن منصور حلاج مردي افسونگر و شعبده باز بود كه مَنِشي صوفيانه داشت و به الفاظ صوفي مردم را فريب مي داد و ادّعا مي كرد كه عالم به تمام علوم است در حالي كه از علوم هيچ نمي دانست ولي جاهلي بي پروا و سرسخت بود و نسبت به پادشاهان جسور بود و در سرنگوني دولت ها از ارتكاب به گناه بزرگ شرم نداشت، در نزد اصحابش ادّعاي خدايي مي كرد و قائل به حلول بود. در مقابل پادشاهان خود را شيعه، و در نزد مردمان عامّه، خود را صوفي مَنِش معرّفي مي كرد و در لابلاي تمام اين اعمال ادّعا داشت كه خدا در او حلول كرده و او همان خداست در حالي كه اين سخنان در مورد خداوند تبارك وتعالي كفر است.

همچنين مي گويد: «او شهر به شهر مي گشت و به جمع كردن يار و پيرو مي پرداخت، هنگامي كه دستگير شد او را به ابوالحسن عليّ بن عيسي سپردند و او به مناظره و بحث و گفتگو با وي

ص:33

پرداخت و دانست كه هيچ بهره اي از علوم قرآني، فقه، حديث، شعر و علوم عرب ندارد و از اين لحاظ رو به وي كرد و گفت: تو اگر طهارت و واجبات خود را آموخته بودي فايده اش بيشتر و بهتر از اين نامه نويسي هايي است كه نداني چه در آن مي نويسي. «فرود آيد آن صاحب شعشعاني كه بعد از تشعشع، پرتو افشاني ها دارد» (از ياوه هاي حلاج) و تو سخت سزاوار تأديب و تنبيه هستي.

سپس امر كرد او را در طرف شرقي، در محلّ مجلس شُرَط (نگهبان ها) و همينطور درطرف غربي آويزان نمايند، بعد به دارالحكومه برده و به زندان اندازند. حلاج با چرب زباني در زندان خود را به زندان بانان نزديك كرد، آن چنان كه گمان كردند در گفتارش حق به جانب اوست و... و سپس او را به نصر حاجب زندان بان سپردند و او را نيز توانست بفريبد».

راوي مي گويد: نامه هايش حاوي اين عبارات بود: «من همانم كه قوم نوح را غرق كردم، و قوم عاد و ثمود را نابود كردم».

پس آن زمان كه امر او شيوع پيدا كرد و همه از مكر او آگاه شدند و خليفه نيز به درستي مكر او يقين كرد، و فرمان داد او را هزار تازيانه بزنند و دو دست او را جدا كنند، سپس او را بسوزانند

ص:34

و اين واقعه در آخر دهه سال 309 بود».(1)

سپس محدّث قمّي از فهرست ابن نديم، بعضي از سخنان كفرآميزي كه به او منسوب است را، ذكر مي كند.(2)

محدّث قمي از برخي نوشته هاي خطّي شهيد اوّل قدّس سرّه نقل مي كند:«گروهي از مريدان ابومعتب حسين بن منصور حلاج صوفي، به بول او (حلاج) استشفاء كرده و براي شفاي مرض خود مي خوردند و گفته شده است كه او ادّعاي خدايي كرده است».(3)

نوشته اي از او به دست آمده كه در آن مي نويسد: «اگر انسان سه شبانه روز روزه بگيرد و چيزي نخورد و بعد با برگ كاسني افطار كند از گرفتن روزه ماه رمضان بي نياز است. و هركس در شب دو ركعت نماز بخواند ازسر شب تا صبح نماز ديگري بر او واجب نيست، و اگر كسي تمام دارايي خود را در يك روز صدقه بدهد نيازي به حج رفتن ندارد، و اگر به زيارت قبور شهداي قريش در بغداد و... برود و ده روز در آنجا بماند و نماز بخواند و روزه بگيرد و جز با اندك نان جو و نمك افطار نكند ديگر نيازي به


1- الفهرست ابن النديم چاپ مصر:284 و ترجمه فارسي آن:355.
2- سفينة البحار:٢/311-313.
3- سفينة البحار:٢/313-314 از مستدرك الوسائل، الخاتمة:٣/372.

ص:35

عبادت ندارد».(1)

ابوريحان بيروني درباره حلاج مي نويسد: «حلاج ابتدا مردم را به سوي مهدي عجّل الله فرجه دعوت مي كرد و چنان به مردم القا مي كرد كه او از طالقان خواهد آمد، او (حلاج) را گرفتند و به شام بردند و يك ماه حبس كردند و او خود را به حيله، از زندان رها كرد. او مردي شعبده باز و ساحر بود، با هركس همنشين مي شد؛ ابتدا با اعتقاد او همراه و موافق بود سپس دعوي اتّحاد وحلول مي نمود و مي گفت: روح القدس در من حلول كرده است، و خود را به نام خدا معرفي مي كرد و مي گفت: من خداي شما هستم. و در نامه هايي كه به اصحاب خود مي نوشت تصريح به خدايي خود مي كرد».(2)

آقا محمّد علي فرزند وحيد بهبهاني مي نويسد: «حسين بن منصور حلاج ساحر بود و در سحر مهارت زيادي داشت. او شاگرد عبدالله بن هلال كوفي بود كه عبدالله شاگرد زرقاء يمامه بود و او (زرقاء) از كساني بود كه سحر و جادو را از سجاح آموخته بود و اين سجاح همان شخصي بود كه در زمان مسيلمه كذّاب (كه دعوي


1- آخرين اميد:151، كلمة الإمام المهديّ عجّل الله فرجه:215.
2- الآثارالباقية:275.

ص:36

پيغمبري كرد) با او همراه شد و دعوي پيغمبري كرد.

در سال309 هجري به حامد وزيرِ خليفه عبّاسي اطّلاع دادند كه حلاج دعوي خدايي مي كند و مي گويد مرده را زنده مي كنم و جن به من خدمت مي كند و هر چه كه بخواهم براي من مي آورد و مي گويد: مي توانم كه معجزه همه انبياء را انجام دهم و نغروسي و جماعتي از كتّاب (نويسندگان) ديوان به او مايل شده اند؛ همينطور يكي از بني هاشم دعوي مي كند كه او نبيّ حلاج است و حلاج الٰه است. پس وزيرحامد، رئيس اين قوم را طلبيد و با او به مناظره پرداخت و همه مي گفتند كه حلاج خلق را به الوهيّت خود مي خواند و براي آن ها يقين شد كه حلاج مرده زنده مي كند. وزيرِخليفه قاصدي را فرستاد كه حلاج را حاضر كند. وقتي كه او آمد، وزير از حلاج پرسيد كه: آيا اين مطالب (كه گذشت) درست است؟ و حلاج انكار كرد كه من نه دعوي خدايي مي كنم و نه دعوي نبوّت، من بنده خدا هستم و به نماز و روزه و خيرات مشغولم، و از من جز اين كار كار ديگري برنمي آيد و نمي توانم انجام دهم. پس وزير، قاضي ابوعمرو و ابوجعفر پهلوي و فقها را حاضر كرد و از آن قوم كه در آنجا حاضر بودند سؤال كردند. قاضيان و فقها گفتند: تا اين امر بر ما معلوم نشود و ما يقين پيدا نكنيم بر خون (كشتن) او حكم نمي كنيم.

ص:37

يكي از اهل بصره گفت: من اصحاب وي را مي شناسم، آن ها در سرزمين هاي مختلف پراكنده اند و مردم را به الوهيّت حلاج مي خوانند. بعد از اين قضيّه حلاج را در سراي سلطان، نزد نصر حاجب در بغداد زنداني كردند. حلاج دو نام دارد:

1- حسين بن منصور2- محمود بن احمد فارسي.

بعضي مي گويند: او اهل كرمان بوده است و هنگامي كه او در زندان بود چند كتاب در خانه وي پيدا كردند كه همه آن ها بوسيله اصحاب، اسماء او با آب طلا نوشته شده بود. و در كتاب او جملاتي مانند: «اگر مي خواهي حج بكني و توان رفتن به حج نداري، خانه خودت را از وسايل خالي كن و مناسك حج را به جاي آور همانطور كه در حج انجام مي دهي، بعد سي نفر يتيم را حاضر كن و به آن ها غذا بده و تا مي تواني و در توان داري به آن ها غذا بده و تو به آن ها خدمت كن، و وقتي كه آن ها غذا خوردند و دست هاي خود را شستند به هر يك از آن ها يك پيراهن بپوشان و هفت يا سه درهم به آن ها بده، اگر اين كار را بكني قائم مقام حج است و حج را بجا آوردي». و بعد از اينكه ارتداد او ثابت شد قضات و فقها و مفتيان همگي فتوا به قتل او دادند و فتوا را نوشته و به پيش مقتدر، خليفه عبّاسي بردند؛ خليفه گفت كه: چون فتواي قضات و فقها و مفتيان چنين است، او را به مجلس شرطه ببريد و

ص:38

هزار تازيانه بزنيد، اگر نمرد، دست و پاي او را ببريد و بعد از آن گردن او را بزنيد و سرش را به دار آويزيد و بدنش را در آتش بسوزانيد، چون اين كار را كردند سر او را به نيزه كردند و مدّت يك سال در تمام خراسان آن سر را گرداندند. و كتابي دارد به نام [بستان المعرفة و طاسين الأزل] كه همه آن كفر وزندقه است. روايت كرده اند كه حلاج نامه اي به يكي از اصحاب خود نوشته به اين مضمون "مِنَ الله الي فلان بن فلان"به او گفتند: اين خطّ تو است؟ او گفت: آري. گفتند: چرا نوشتي؟ گفت: عين الجمع است نزد ما (يعني با خدا يكي شده ايم)» (1)

ملا محمّد طاهر قمي قدّس سرّه نيز اين روايت را(2) از [تبصرةالعوام] آورده است.

قضيّه حج كردن در خانه را در دارالسّلام(3) از [مجالس المؤمنين] از حبيب السير نقل كرده است.

محدّث قمّي رحمه الله از كتاب [تلبيس ابليس] نوشته ابن الجوزي نقل مي كند:«به سندش از محمّدبن يحيي رازي، كه او


1- خيراتيّه:١/159_161 از كتاب تبصرة العوامّ سيّد مرتضي داعي رازي قدّس سرّه.
2- تحفة الأخيار:407-408
3- دارالسّلام:609.

ص:39

گفت: شنيدم كه عمروبن عثمان، حلاج را لعنت مي كرد و مي فرمود: اگر دستم به او برسد او را مي كشم. من به او گفتم: مگر شيخ چه چيز خلافي از او ديده است؟ او (شيخ) گفت: آيه اي از قرآن را خواندم و حلاج نيز آنجا حاضر بود در اين موقع حلاج گفت: من هم مي توانم كه مانند قرآن، كتاب تأليف كنم و مانند آيه هاي آن، آيه بگويم و بر آن سخن بگويم. بعد شيخ عمرو بن عثمان از حلاج نامه اي را نقل كرد به اين مضمون "از جانب رحمان و رحيم به فلان بن فلان" به او گفتند: ادّعاي پيغمبري مي كردي حالا مدّعي خدايي هستي؟ او (حلاج) گفت: ادّعاي پروردگاري نمي كنم وليكن اين درنزد ما عين الجمع است، آيا نويسنده جز خداوند است و دست آلت گشته است؟»(1)

ابن الجوزي مي گويد: «اخبارِ حلاج را در كتابي جمع آوري كردم و نيرنگ ها و حيله هايش را در آن نوشته ام». و مي گويد: «روايت كرده اند كه حلاج مقداري نان و حلوا و گوشت بريان شده را در جاي مشخّص در بيابان قرار مي داد و فقط به اصحاب خاصّ خود آن را اطّلاع مي داد. وقتي كه صبح شد به ياران خود مي گفت: اگر مايل باشيد برويم در صحرا و دشت گردش كنيم! بعد برمي خاست و


1- سفينة البحار:2/313.

ص:40

مي رفت و مردم نيز با او مي رفتند، وقتي كه به آن مكان (جايي كه نان و حلوا و... را پنهان كرده بود) رسيدند آنهايي كه از جريان خبر داشتند به حلاج مي گفتند: ما دلمان اكنون غذايي اين چنين (نان و حلوا و...) مي خواهد و حلاج آن ها را رها كرده و به سوي آن مكان مي رفت و دو ركعت نماز مي خواند و آن غذاها را براي آن ها بيرون مي آورد. و تا زمان قتلش پيوسته از اين گونه حيله ها به كار مي برد، و هنگامي كه از زندان او را براي قتل و اعدام مي بردند به اصحابش چنين مي گفت: قتل من شما را نترساند زيرا من پس از سي روز دوباره به سوي شما برمي گردم».

محدّث قمي رحمه الله مي گويد: «صاحب [منهج المقال] از [روضة الواعظين] نقل مي كند كه حسين بن منصور حلاج از دروغگويان است و همين طور سيّد مرتضي رازي قدّس سرّه در [تبصرة العوام] حكاياتي از حيله ها و نيرنگ هاي او بيان كرده است».(1)

امضا كنندگان طومار قتل حلاج


1- سفينةالبحار:٢/313.

ص:41

محدّث قمّي رحمه الله مي فرمايد: «شيخ بهايي در كتاب [كشكول] گفته است: اهل شهر بغداد اتّفاق كردند كه ريختن خون حلاج مباح است و در حضور عامّ مردم امضا كردند در حالي كه حلاج چنين مي گفت: شما را به خدا قسم كه ريختن خون من حرام است. و پيوسته همين جمله را مي گفت و مردم هم در قتل او امضا مي كردند. بعد از اين واقعه او را به زندان بردند و خليفه عبّاسي (مقتدر بالله) فرمان داد تا او را تسليم صاحب شرطه كنند تا او را هزار تازيانه بزنند، و اگر نمرد او را هزار تازيانه ديگر بزنند تا بميرد. بعد از اين كار سر او را بزنيد. وزير، حلاج را تسليم شرطه نمود و گفت: اگر نمرد دست و پايش را قطع كن و سرش را نيز قطع كن و پيكرش را بسوزان (و لا يقتل خديعة). شرطي(نگهبان) حلاج را تحويل گرفت و او را در محلّ باب الطّاق برد (يتبختر في قيوده) مردم زيادي آمده بودند. پس او را هزار تازيانه زد و حلاج در هيچ مرتبه آهي نكشيد. بعد دست و پايش را قطع كردند و سرش را از تن جدا كردند و پيكرش راسوزاندند و سرش را سَرِپل بغداد در سال 309 قمري، دار زدند. جناب شيخ حسين بن روح نوبختي رضي الله عنه نائب سوّم امام زمان عجّل الله فرجه يكي از كساني بود كه فتوي به قتل حلاج داد. و به خطّ شريف خود نوشت او واجب القتل

ص:42

است.

و علماي شيعه معاصر حلاج يعني: ابوسهل نوبختي، عليّ بن بابويه، پدر شيخ صدوق و راوندي رحمهم الله نيز حلاج را ساحر، ملعون، ملحد، مطرود خدا و رسول و امام دانستند و قتل او را واجب شمردند».(1)

داوود الهامي(2) از [غيبت] طوسي و تاريخ بغداد(3) و خاندان نوبختي(4) آورده است كه: «حلاج در سال 296 به بغداد آمد و مردم را به طريق خاصّ خود كه مبتني بر نوعي تصوّف آميخته با مذهب حلوليّه بود، دعوت كرد. ابوالحسن ابن الفرات وزير شيعه مذهب خليفه عباسي _ المقتدر_ او را تعقيب كرد و ابوبكر محمّد بن داوود اصفهاني متوفي297ه_ فتواي معروف خود را مبني بر حلال بودن خون حلاج، صادر كرد. حلاج از بغداد فرار كرد و به شوشتر و اهواز پناه برد و در سال301 بار ديگر عمّال (كارگزاران) خليفه به تعقيب او پرداختند و او را يافته و در زمان وزارت عليّ بن عيسي، به بغداد آوردند و او را هشت سال زنداني كردند تا اينكه در 24 ذي القعده 309 ه.ق پس از هفت ماه محاكمه، به فتواي قضات و ائمّه


1- سفينةالبحار:2/314.
2- آخرين اميد:154.
3- ٨/ 124.
4- 114.

ص:43

دين و امر مقتدرخليفه و وزير او _حامد بن العباس_ او را به دار زدند و سپس جسد او را سوزاندند و سرش را به چوبي بالاي جسر (پل) بغداد زدند. بدين ترتيب حسين بن منصور حلاج در سال 309 در زمان خلافت مقتدرعبّاسي به جرم ادّعاي باطل و كفر و الحاد و زندقه به قتل رسيد. و او چه سنّي باشد چه شيعه، خواه صوفيّه او را از خود بدانند يا ندانند؛ از نظر شيعه مطرود و ملعون و ساحري شعبده باز و مرتاضي افسون كار بوده است كه با فوت و فن ها مردم ساده دل را به دام مي انداخته و سرانجام نيز جان خود را از دست داده. مريدانش او را وليّ خدا، بلكه به عقيده حلول و اتّحاد با خدا، دانسته و معجزات و كراماتي را برايش نقل كرده اند كه براي هيچ پيغمبر مرسل و امام معصومي نقل نشده است. نمونه كامل آن را عطّار در [تذكرةالأولياء] و جامي در [نفحات الاُنس]، كه پر از كذبيّات و جعليّات و شطحيّات و خرافات است، نقل كرده اند كه فقط به درد خرقه پوشان خانقاه و خراباتيان آلوده به گناه مي خورد. از اين رو صوفيان، ماجرا را به صورت داستاني شاعرانه كه شايسته يك قهرمان است درآورده اند و در اشعار خود حلاج را صاحب اسرار و مقام فناي في الله، معرّفي كرده اند».

ص:44

نظير اين روايت را علي دواني آورده(1) و اضافه مي كند: «حسين بن منصور حلاج از مردم بيضاء فارس بوده و در واسط عراق نشو و نمو يافته است. بايد دانست كه به گفته عطار در [تذكرةالأولياء] و جامي در [نفحات الاُنس]، اكثر مشايخ صوفيّه، حسين بن منصور حلاج را از سلك و عقيده تصوّف جدا دانسته و در تمام تذكره ها و كتاب هاي خود، او را سنّي قلمداد كرده اند. ولي در روايتي كه از [الغيبة] طوسي برآمده و نقل شده، به نظر مي رسد كه او (حلاج) ادّعاي تشيّع داشته كه به دروغ مدّعي نيابت امام زمان و بابيّت بوده است و نكته ديگر اينكه، گروهي ازصوفيان با نظر به حالات عجيب و ادّعاهاي غريب اوگفته اند كه دونفر به نام حسين بن منصور وجود داشته يكي حلاج، كه مردي ربّاني و عالم بوده و ديگري حسين بن منصور ملحد، كه ساحر و شعبده باز ماهري بوده است. از اين رو صوفيان يا شعرايي مانند مولوي و شبستري و حافظ و... كه حلاج را صاحب اسرار و مقام فناي في الله دانسته اند، از طريق شيعه به دورند(2) وگرنه او را اينچنين ستايش


1- ر.ك مهدي موعود:پاورقي صفحه704_706.
2- در متن گذشت كه علماي شيعه و عمري و مردم بغداد اجتماع نمودند و خون او را مباح شمردند. بنابراين پيروان او و مبلّغين او نه تنها از اسلام خارج اند بلكه با اسلام ضديّت تمام دارند.

ص:45

نمي كردند.

شبستري به پيروي از گفته عطّار در [تذكرة ال_...!] مي گويد: روا باشد اناالحق از درختي

چ_را نب_ود روا از ني_كبختي(1)

و مولوي نيز مي گويد:

چون قلم بر دست غدّاري فتاد

لاجرم من_صور ب_ر داري ف_تاد

گفت فرعوني انا الحق گشت پست

گفت من_صوري انا الحق و برس_ت

آن ان_ا را ل_ع_ن_ة الله در عق_ب

وي_ن انا را رحمة الله اي محب

زان كه او سنگ سيه بود اين عقيق

او ع_دوي ن_ور بود و اي_ن عشيق


1- شيخ عراقي در دارالسّلام مي گويد: يعني درخت زيتون در طور سينا آنكه از جنس نباتات باشد روا دانند كه: «يا موُسٰي لا تَخَفْ، إِنّي اَنَا اللهُ _ النمل 11 و القصص31» گويد و حلاج كه از نيكبختان و مقرّبان باشد روا ندانند كه أنا الحق بگويد؟ غافل از آنكه در طور خدا خلق اين صدا فرموده و قائل أنا الحق، حلاج بود!!

ص:46

او انا هو بود در سراي فضول

ز اتّحاد ن_ور نز راي ح_لول!!

حافظ هم سروده است:

گف_ت آن ي_ار كزو گش_ت سر دار بلند

جرمش آن بود كه اسرار هويدا مي كرد

بايد از اينان پرسيد: كدام اسرار؟ آيا ادّعاي خدايي كردن و قائل به حلول و اتّحاد و وحدت وجود و... شدن، اسرار است؟ و آيا اينكه تمام ايشان را نظر به اينكه سعه مفهوم وجود به آن ها سرايت كرده و همه، موجود اند، خدا دانستن، اسرار است؟

آيا از ديدگاه اين ها نستجير بالله تعالي حضرت وليّ عصر امام زمان عجّل الله فرجه، او كه از خاندان رسالت است و خداوند ما را به آن ها ارجاع داده است براي آنچه كه نمي دانيم، و اطاعت محض از آن ها را بر همه واجب نموده است؟ آيا وليّ نعمت همه آفريده شدگان غدّار است؟

ص:47

في قول الله عزّوجلّ: فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم: «الذِّكْرُ اَنَا، وَ الْاَئِمَّةُ اَهْلُ الذِّكْرِ» وَ قَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ قال أبوجعفر عليه السّلام: نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأويلاً (4) سورة النساء: الآية59. و در الكافي شريف:1/276 باب أنّ الإمام عليه السّلام يعرف الإمام... ح1 الحسين بن محمّد، عن معلّى بن محمّد، عن الحسن بن عليّ الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذينة، عن بريد العجليّ قال: سألت أباجعفر عليه السّلام عن قول الله عزّوجلّ: إِنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ إِلٰى اَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ؟ قال: إِيّانا عَنٰى اَنْ يُؤَدِّيَ الْاَوَّلُ إِلَى الْإِمامِ الَّذي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلاحَ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ الَّذي في اَيْديكُمْ ثُمَّ قالَ لِلنّاسِ:يا اَي_ُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ اِيّانا عَنٰى خاصَّةً، اَمَرَ جَميعَ الْمُؤْمِنينَ إِلٰى يَوْمِ الْقِيامَةِ بِطاعَتِنا،... .

و در الكافي شريف:1/286 باب ما نصّ الله عزّوجلّ و رسوله على... ح1 عليّ بن إبراهيم، عن محمّد بن عيسى، عن يونس و عليّ بن محمّد، عن سهل بن زياد أبي سعيد، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، قال: سألت أباعبدالله عليه السّلام عن قول الله عزّوجلّ: اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ؟ فقال: نَزَلَتْ في عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ...

ص:48

خدا، صاحب اين كفريّات و الحاد را محكوم كردند، بايد آن ها را از روي خيره سري و فرومايگي، قشري و اهل ظاهر و غدّار خواند؟ وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرٰى عَلَى اللهِ كَذِباً اُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلٰى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْاَشْهادُ هٰؤُلاءِالَّذينَ كَذَبُوا عَلٰى رَبِّهِمْ اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمينَ (1) زهي ناداني و خرافاتي و بي بند و باري، كه تصوّف آن را با خرقه خود براي مردم به ارمغان مي آورند.

تعجّب در اين است كه بعضي از سرسپردگان تصوّف، با زحمت زياد و تكلّف، اينان را شيعه مي دانند. در صورتي كه چهار تن از پيشوايان ما و بزرگترين دانشمندان شيعه كه در عصر حلاج بوده اند _ ابوسهل نوبختي، عليّ بن بابويه پدر شيخ صدوق، شيخ صدوق و راوندي قدّس الله اسرارهم _ او را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام دانسته اند.

شيخ مفيد اعلى الله مقامه الشّريف نيز در كتاب [تصحيح الإعتقاد] شرح عقايد صدوق، حلاج و اتباعش را از مجوسيان و نصاري نسبت به اسلام دورتر مي داند.


1- (11) سورة هود: الآية19.

ص:49

درحالي كه نه تنها حسين بن روح و اصحاب او، بلكه رؤساي حكومت وقت نيز، به فساد عقيده حلاج پي برده بودند... و فقها به حلال دانستن ريختن خون او فتوا دادند.

هنگامي كه حلاج اين سخنان را مبني بر كشته شدنش شنيد، گفت: «ريختن خون من بر شما حرام است زيرا اعتقاد به اسلام دارم و داراي مذهب سنّي هستم و من كتابهايي درباره اهل سنّت نوشته ام و در ريختن خون من از خدا بترسيد».

ولي خليفه وقت (المقتدر) هنگامي كه فتواهاي علما را ديد، فرمان قتل او را صادر كرد، پس او را هزار تازيانه زدند و دست و پايش را قطع كردند و بعد او را كشتند و جسدش را سوزاندند و خاكسترش را به رودخانه دجله ريختند و بعد سر او را در بغداد آويزان كردند و بعد از مدّتي سر را به خراسان _ كه حلاج در آنجا پيرواني داشت _ فرستادند.(1)

بعد راوي مي نويسد: ازخطيب بغدادي در شگفتم زيرا از او خوانديم كه حلاج را از شيعيان مي شمارد. درصورتي كه بنا به نقل [تاريخ] ابن اثير سنّي مذهب، مي بينيم كه خود حلاج در مقابل رؤسا اعتراف به سنّي بودن خود و اينكه او را كتاب هايي بنابر مذهب


1- الكامل في التاريخ:٦/ 168-169.

ص:50

سنّت موجود است، مي كند. راوي مي گويد: از سرگذشت حلاج معلوم مي شود كه او هر قوم و مردمي را با اعتقاد خود آن مردم، فريب مي داد. تا اينكه آنان را به اعتقاد باطل و سخنان منحرف خود سوق دهد زيرا؛ مردم آن زمان از نظر ايماني و اعتقادي در ضعف ايماني و ارشادي بودند و آگاهي صحيحي از اسلام نداشتند و براي آن ها فرق گذاشتن بين اعتقادات صحيح و ناصحيح و حق و باطل و معجزه و نيرنگ، مشكل و تقريباً غيرممكن بود. حلاج در مقابل شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السّلام ادّعا مي كرد كه وكيل امام مهدي عجّل الله فرجه است و بعد قدم بالاتر مي نهاد و ادّعاي خود را بالا مي برد و به خيال و گمان خود، براي مردم اين امر، عادي است و مردم او را قبول دارند. و اگر ايستادگي ابوسهل نوبختي در بغداد و ابن بابويه در قم بر ضدّ او نبود عاقبت كار زيانبار و خطرناك مي شد.(1)

سيّد محمّد كاظم قزويني مي نويسد: «پنجمين نفر از كساني كه ادّعاي نيابت به دروغ كردند حسين بن منصور حلاج بود. شيطان و چگونه شيطاني...! امّت اسلامي از ده قرن پيش تاكنون به حلاج مبتلا گشته و هنوز هم طناب نيرنگ هاي او ادامه دارد. با وجود


1- تاريخ الغيبة الصغري:532 _534.

ص:51

آشكار شدن كفر و انحراف او، هنوز هم بعضي از افتادگان (از نظر معنوي) خود را از هواداران او مي دانند و خود را از شيفتگان كارهايش و معتقدين به عقايد فاسدش مي دانند. به درستي كه تاريخ نويسان و محدّثان از او سخن گفته اند و او را از جمله افراد دروغگو، شعبده باز، دجّال و حيله گر مي دانند. او تظاهر به صوفي گري مي كرد ومي گفت در همه دانش ها مهارت دارد و به آن ها آگاهي دارد_ در حالي كه ناداني سرسخت بود _ و به مسلك هاي متفاوت درمي آمد. نزد شيعيان خود را شيعه و نزد سنّيان خود را سنّي جلوه مي داد، به تحقيق نامه اي از جانب امام زمان عجّل الله فرجه مبني بر لعن و بيزاري از او صادر شد. از جمله انحرافات او اين بود كه وي قائل به حلول بود؛ يعني ادّعا مي كرد كه خداوند تعالي در او رفته و حلول كرده است و با اين سخن، ادّعاي خدايي مي كرد. و شلمغاني و حلاج هر دو در يك راه بودند و آن كفر و الحاد و بي خبري بود».(1)

در اينجا نظر خوانندگان با ايمان را به كلام سيّد مرتضي داعي رازي قدّس سرّه جلب مي نمايم تا حقيقت حلاج و صوفيّه بر شما


1- الإمام المهديّ من المهد الى الظهور:216_219.

ص:52

روشن گردد.

ص:53

ألّف التبصرة بعد سنة 469 حيث أورد فيه في أواسط الباب الثامن عشر ما املاه محمّد بن زيد في هذا التاريخ بل ألّفه بعد موت الغزاليّ ولذا ينقل فيه عن كتبه ففي الباب السادس عشر نقل عن كتابه "الميزان" و في الباب الخامس والعشرين نقل عن كتابه"المستحيل"وغير ذلك و بعد تأليف التبصرة فارسيّا ألّف كتابه العربيّ في الملل الموسوم بالفصول التامّة في هداية العامّة"كما صرّح به المولى المقدّس الأردبيليّ وينقل عنه في كتابه (حديقة الشيعة) و كذا ينقل عن فصوله بعض معاصري المولى خليل القزوينيّ الذي توفّي سنة 1089 في كتابه (مناهج اليقين) وعرّب الشيخ حسين بن علي البطيطيّ تبصرة العوامّ كما يأتي بعنوان المعرّب، وطبع التبصرة بضميمة قصص العلماء مكرّرا سنة 1304 وسنة 1319 أوّله (حمد وسپاس مر خداي عزّوجل را) ونسبة التبصرة إلى الشيخ أبي الفتوح الرازيّ فاسدة كما صرّح صاحب الرياض في ترجمة أبي الفتوح و كذا نسبته إلى السيّد جمال الدين المرتضى أبي عبد الله محمّد ابن الحسن بن الحسين الرازيّ كما ذكره أوّلا في كشف الحجب، ثمّ قال:(وقيل إنّه للمرتضى ابن الداعيّ). وقال الطهرانيّ في ج16ص239: (948: الفصول التامّة في هداية العامّة) للسيّد مرتضى الرازيّ، صاحب (تبصرةالعوام) الفارسي، و (الفصول) عربيّ له، و كتبه بعد (التبصرة) كما ذكره المقدّس الأردبيليّ في (حديقة الشيعة) و ينقل عنه في (مناهج اليقين) أيضا. (فصول تامة في هداية العامّة) للسيّدصفيّ الدين أبى تراب المرتضى بن الداعيّ بن القاسم الحسينيّ الرازيّ، شيخ منتجب الدين و صاحب (تذكرة العوامّ) كما في بعض المواضع والظاهر أنّه هو (الفصول التامّة) لصاحب (تبصرة العوامّ) كما مرّ. كتاب تبصرة العوام با تصحيح، عباس إقبال در تهران، انتشارات اساطير، چاپ دوم به سال 1364 ه ش.

ص:54

وي در باب شانزدهم در مقالات صوفيان چنين مي نگارد: «... و ايشان از اهل سنّت باشند و هر كه دعوي سنّت كند ايشان را اولياء و اصحاب كرامات دانند الا ابوحنيفه و اسرافيني و معتزله كه انكار كرامات كنند، و اين قوم شش فرقت باشند: اوّل ايشان كه دعوي اتّحاد كنند، رئيس ايشان حسين بن منصور حلاج باشد و اين حسين بن منصور حلاج ساحر بود و در آن مهارتي داشت و در سحر شاگرد عبدالله بن بلال الكوفي بود و عبدالله شاگرد زَرقاء اليَمامَه و زرقاء از كساني بودكه از سَجَاح آموخته بودند و سجاح در زمان مسيلمه كذّاب بود كه دعوي پيغمبري كرد و حلاج دعوي خدايي كرد و در سال 309 از هجرت معلوم وزير حامد بن عباس، كردند كه حلاج دعوي خدايي مي كند و مي گويد "مرده زنده مي كنم و جن خدمت من مي كنند و هر چه از ايشان مي خواهم پيش من مي آرند و من مي توانم كه همه معجزات انبياء كنم" و نصر سمّري و جماعتي از كُت_ّاب ديوان تبع وي شدند و يكي از بني هاشم دعوي مي كند كه نبي حلاج است و حلاج الٰه است. وزير، اين قوم را حاضر كرد و با ايشان مناظره كرد همه مقرّ شدند (اقرار كردند) كه ايشان خلق را به الٰهيّت حلاج مي خوانند و ايشان را يقين است كه او مرده زنده مي كند، حلاج را حاضر كردند و از او پرسيدند انكار كرد و گفت: اين قوم خلاف مي گويند و من نه دعوي خدايي مي كنم و نه دعوي

ص:55

نبوّت و من بنده خدايم به نماز و روزه و خيرات مشغول و از من جز از اين چيزي به وجود نيايد. وزير، قاضي ابوعمرو و ابوجعفر بحلول و جماعتي از فقها را حاضر كرد و آن قوم را كه بر وي گواهي دادند از ايشان سؤال كرد، قاضيان و فقها گفتند تا پيش ما درست نشود ما بر خون او حكم نكنيم، يكي از اهل بصره گفت: من اصحاب وي را مي شناسم و ايشان در بلدان (شهرها) متفرّقند و خلق را به الهيّت او مي خوانند. ابن بصري از اصحاب حلاج بود چون بدانست كه ساحر است ترك وي بكرد و با او ابوعلي هارون بن عبدالعزيز كاتب انباري گواهي داد و او كتابي كرده است (نوشته است) در مخاريق حلاج، آنگه حلاج را در سراي سلطان محبوس كردند به نزد نصر حاجب، و حلاج را دو نامست يكي حسين منصور دوّم محمّد بن احمد الفارسي و دختر سمّري صاحب حلاج در سراي سلطان بود مدّتي پيش حلاج رفته بود او را پيش وزير آوردند، وزير از وي احوال پرسيد، ابوالقاسم زنْجي گويد: من حاضر بودم و ابوعلي احمد بن نصر بازيل حاضر بود، چون وزير احوال از وي پرسيد گفت: پدرم مرا پيش وي برد او مرا چيزهاي بسيار بخشيد، واين زن فصيحه بود و عبارت و لهجه خوش داشت، گفت: چون آن چيزها به من ياد داد مرا گفت: تو را به پسر خود سليمان دادم و او نزد من از همه فرزندان عزيزتر است و او به نيشابور مقيم است.

ص:56

لابد باشد كه بين زن و شوهر وقت ها سخني افتد كه خاطر از آن برنجد. من او را وصيّت كرده ام كه تو را نيكو دارد، آن روز روزه دار و در آخر روز بر بام شو و بر سر خاكستر و نمك همچون بلغور كرده بايست و چون روزه خواهي گشودن از آن خاكستر و نمك هم در دهان كن و بدان روزه گشاي و روي با من كن و هر چه مي خواهي با من بگوي كه من مي شنوم. زن گفت: روزي بامداد از بام به زير آمدم و دختر حلاج با من بود، حسين پيش از ما فرود آمده بود، چون به نردبان رسيدم كه او ما را مي ديد و ما او را، دخترش به من گفت: سجده كن او را. گفتم: جز از خداي، ديگران را سجده نتوان كرد. حلاج آواز من بشنيد، گفت: بلي خداي در آسمان است و يكي در زمين. مرا در پيش خود خواند و دست در جيب خود كرد و حقّه بيرون آورد پر از مشك به من داد سه بار همچنين و گفت: زن را چو شوهر باشد محتاج بوي خوش باشد اين را در طيب به كار بر، و روزي مرا بخواند و بر بوريايي نشسته بود مرا گفت: گوشه بوريا بردار از آن جانب و آنچه زير آن است برگير چندان كه خواهي، گوشه بوريا برداشتم زير آن زر بود پهن باز كرده جمله چنين بود من مبهوت بماندم، و اين زن را در خانه وزير حامد بازداشته بودند تا آن وقت كه حلاج را هلاك كردند و وزير طلب اصحاب وي مي كرد حَيدره و سِمّري و محمّد بن علي قنّايي يكي از خواص او پنهان

ص:57

شدند و از خانه وي كتابي چند بيرون آوردند و همچنين از خانه قنّايي بعضي از زرنوشته و در ديبا پيچيده، و در اصحاب وي ابن بشر و شاكر يافتند. وزير تفحّص كرد از اصحاب حلاج كه ايشان را گرفته بود گفتند اين دو داعيند از آن حلاج در جانب خراسان كه خلق را بدو مي خوانند و در ميان كتاب ها، نامه چند يافتند كه بدو فرستاده بودند از ناحيه ها و وصيّت كه او كرده بود داعيان را كه خلق را چگونه بدو خوانند و سخن گفتن ايشان بر قدر عقول ايشان و جواب ها كه با وي نوشته بود يا آنكه بدو نوشته باشند. زنجي گويد: روزي با پدر پيش وزير بوديم وزير برخاست، ما در سرا پيش او آمديم و هارون بن عمران حاضر بود با پدرم حديث مي كرد غلامي ديدم كه اشارت به وي كرد برخاست و بعد از ساعتي باز آمد لونش متغيّر شده (رنگش عوض شده)، حال پرسيديم گفت: غلامي موكّل است بر حلاج و هر روز طبقي پيش وي مي برد، مرا بخواند گفت به عادت هر روزطبقي پيش حلاج بردم او را ديدم كه خانه از سقف تا زمين از جسد خود پر كرده بود، در خانه هيچ جاي نيافتم بترسيدم و طبق را بيانداختم. وغلام را تب گرفت و ما، در عجب بمانديم تا كه وزير كس فرستاد و ما را بخواند و غلام را بخواند و حال از وي پرسيد غلام قصّه بازگفت. وزير وي را دشنام داد و گفت: از سحر حلاج بترسيدي. بعد از آن در ميان كتاب ها،

ص:58

كتابي يافتم در آنجا نوشته بود كه: چون خواهي كه حج كني و نتواني رفتن، خانه خالي كن چهار سوي پاكيزه در خانه ي خويش چنان كن كه كس در آن آمد و شد نكند، چون ايّام حج شود آن را طواف كن و مناسك حج به جاي آر چنانكه مناسك حج است پس سي يتيم را حاضر كن و طعامي ساز از بهر ايشان چنانكه تواني و آن طعام در اين خانه به خورد ايشان ده و تو خدمت ايشان مي كن و چون خوردند و نشستند هر يكي را پيرهني درپوش (بپوشان) و هر يك را هفت درم بده يا سه درم _ راوي را در اين شك افتاد _ چون اين بكني قائم مقام حج خواهد بود. و پدرم اين دفتر مي خواند چون بدين فصل رسيد قاضي ابوعمرو، حلاج را گفت: از كجا مي گويي؟ گفت: از كتاب اخلاص حسن بصري. قاضي گفت: دروغ مي گويي يا مباح الدّم، ما كتاب اخلاص در مكّه شنيديم بر استاد و در وي اين نيست، وزير قاضي را گفت: بنويس آنچه را گفتي. و قاضي با حلاج سخن مي گفت، وزير الحاح مي كرد، قاضي بنوشت، و هر كه در آن مجلس بودند از قضات و فقها و مفتيان بنوشتند چون حلاج را معلوم شد كه او را خواهند كشت گفت: خون من حرام است و شما را روا نباشد خون من ريختن، و اعتقاد من اسلام است و مذهب من سنّت و كتاب هاي من در ميان ورّاقان بسيار است در سنّت، الله الله خون من مريزيد. او تكرار اين كلمات مي كرد و ايشان مي نوشتند،

ص:59

پس از آن نوشته پيش مقتدر عبّاسي فرستادند. جواب بيرون آمد كه چون فتواي قضات و مفتيان چنين است، او را به مجلس شرطه بريد و هزار تازيانه بزنيد اگر نمرد، دست و پاي او ببريد ديگر سرش ببريد و بياويزيد و جثّه اش بسوزانيد. چنين كه فرموده بود بكردند بعد از آن سرش را به نيزه كردند و يك سال در خراسان مي گرداندند تا همه كس را معلوم شد كه سر زنديقي (كافر) است، و از جمله بيتهاي حلاج يكي اين است:

سُبْحانَ مَنْ أظهَرَ ناسوتُهُ * سرَّ سَنا لاهُوتِهِ الثّاقِبِ

ثُمَّ بَدا في خَلْقِهِ ظاهِراً * في صورَةِ الآكِلَ وَ الشّارِبِ

حتّي لَقَد عايَنَهُ خَلقهُ * كَلَحْظَةِ الحاجِبِ بالحاجِبِ

و كتابي كرده است او را [بستان المعرفة و طاسين الأزل] نام نهاده است جمله كفر و زندقه است، در آنجا گويد كه: هر كه خداي را به صنع بشناسد اقتصار بر صنع كرده بود دون صانع. و امثال اين تا آنجا كه گويد: دل پاره گوشت است، و خون فاني معرفت در آن قرار نگيرد زيرا كه معرفت، جوهر ربّاني است. و هذيان بسيار ياد كند، آنگه گويد: درحقيقت كأنّهُ كأنَّها، كأنّهُ كأنّهُ، كأنَّها كأنَّها، اركانُه كأنّهُ بنيانها صحبانها اصحابها، اصحابها شهابها ابراقها اربابها صفاتها لبابها لا هي هم و لا هم هي، لا هو الّا هو. ديگر گويد:

ص:60

عارف با عرفان خود باشد و عرفان با عارف. شبلي گويد: سرّ بر زبان اين طايفه پوشيده نباشد امّا معني به حال خود مانده باشد آنكه گفت:

كادت سر ايران سربما(كذا) اوليتني من جميل لا اسمّيه

مصباح بالسّر من منك يرقّبه (كذا) كيف السّرور يسردون مبديه(؟)

فَظَلَّ يُلحِظُني سرّي و اُلْحِظُهُ وَ الحَقُّ يُلْحِظُني الّا اُراعِيه

وَ اقْبَلَ الوَجدُ يُفْنِي الكُلَّ مِنْ صِفتي وَ اقبَلَ الْحَقُّ يُخْفيني و يُبْديهِ

و از او پرسيدند: چه فرق است ميان اولياء و انبياء؟ گفت: انبياء را مسلّط كردند بر احوال، مالك احوال شدند و تصرّف در احوال ميكنند چنانكه مي خواهند و احوال بر اوليا مسلّط كردند، احوال تصرّف در ايشان مي كنند. ديگر گفت: علوم من بزرگوار شد از نظر دقيق، يعني كسي انديشه در علوم من نتواند كردن و باريك شود به فهمهاي بشر؛ يعني بشر فهم معاني سخن من نتواند كرد، و گفت: من منم نه نعت دارم نه صفت نعتم ناسوتي است و صفتم لاهوتي. و امثال اين كفرها مي گويد تا آنكه گويد: أنا مُنَزَّهٌ عَن نفسي، من منزّهم از نفس خويش، نفس من، من است. با يزيد گفت: سبحاني مسكين با يزيد كجا بود در ابتداي نطق حق ناطق شد جهت او. بعد از اين زندقه هاي ديگر گويد: خداي تعالي در ازل موصوف است در آن كه لايزال موصوف بود، در اين سخن تعريض كرد بر قدم

ص:61

عالم. بدان كه كتاب ايشان از اوّل تا آخر كفر و زندقه است از اين نوع كه ياد كرديم و گويد: خداي تعالي هرشب با درّي بيضاء به آسمان دنيا آيد تا در اين زمين سخن گويد، و ديگر با ابدالان سخن گويد، ديگر با كساني كه عاشق او باشند و نام هاي ايشان بنويسد تا آن روز كه روح را به روح و نور را به نور جزا دهند آنگه زمين را پر از خيرات و بركات كند و بعد از آن با عزّ و جلال و عظمت خود رود. و حلاج نامه اي نوشت به يكي ازاصحاب خويش در آن نامه نوشته بود من الله إلي فلان بن فلان. از او پرسيدند كه خطّ تو است؟ گفت: بلي».(1)

حلاج و حلاجيّه ملعون و مطرود خاندان وحي هستند


1- تبصرة العوامّ، سيّد مرتضي داعي رازي قدّس سرّه:122_126.

ص:62

حلاج، مورد لعن الله و امام زمان عجّل الله فرجه بوده است و ارتداد خود را با كارهايي كه مي كرده و گفتاري كه از وي سرزده و بحث هايي كه در آن ها مغلوب مي شده آشكار كرده، زيرا اگر واقعاً نماينده امام زمان بود، مي بايست به آنچه از او درخواست شد، جواب مي داد و آن ها را به انجام مي رساند و كساني كه مي گويند او «انا الحق» گفته _ كه در واقع اين حرف نيز نشانه كفر اوست؛ زيرا تا آنجا كه روايات معتبر از شيعه و عمري نقل شده حتّي پيامبرِ عزيزمان صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز چنين سخني نفرموده اند _ در واقع مي خواهند روي حقيقت پرده انداخته و او را مردي عارف معرّفي كنند و در اين مورد نيز بنا بر توقيع شريفي كه از نظر شما گذشت كساني كه از او حمايت و جانب داري مي كنند، مورد لعن خدا و رسولش و امام زمان عجّل الله فرجه قرار مي گيرند.

حلاج ادّعاهاي دروغيني مبني بر اظهار معجزه داشته و كفر و ارتداد او چون كفر ابليس مشهور بوده است. و در اين ميان بيداري رهبران شيعه مانع از اِعمال فريبكاري فريبكاران است.

خاتمه

ص:63

در پايان اميدوارم توانسته باشم مداركي دالّ بر كفر و ارتداد حلاج و دار و دسته اش را گردآورده باشم تا راهگشاي جويندگان نور باشد. پس اي مؤمنان! تقوا پيشه كرده و گوش به هر نوايي نداده و دل به هر مطلبي ندهيد و قرآن و سنّت مطهّره عترت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم را ملاك در همه امور به ويژه امر معرفت قرار دهيد، و دين خود را به باد نداده با پيروي از ثقلين (قرآن و عترت «سنّت مطهّره حضرات اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله و سلامه عليهم») سعادت دنيا وآخرت را كسب كنيد و دست رد بر سينه نا اهلان بزنيد. از مداومت در خواندن دعاي معرفت(1) و انديشه درآن درزمان غيبت غافل نشويد.

«اللّهُمَّ اِنّا نَشْكُو اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا، وَ غَيْبَةَ اِمامِنا، وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيْنا، فَصَلِّ عَلٰى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اَعِنّا عَلٰى ذٰلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ، وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ، وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ، وَ سُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ، وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُناها، وَ عافِيَةٍ مِنْكَ


1- «اللّهمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِفْ نَبيَّكَ، اللّهمَّ عَرِّفْني رَسولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ، اللّهمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ ديني».

ص:64

تُلْبِسُناها، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ».(1)

و آخر دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمين و السّلام علي من اتّبع الهدي

تمام شد در طلوع فجر بعثت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله

رجب المرجّب 1417ق حيدر حسين حيدر التربتي الكربلائي

عفي الله عن والديه و عنه

ملحقات

دين اسلام را كامل و منكر كمال دين كافر است


1- تهذيب الأحكام:٣/110.

ص:65

حضرت الله جلّ جلاله تمام نيازهاي بشر را از طريق وحي تنزيلي و تأويلي تأمين فرموده است و نيازي به علومي كه زاييده عقل ناقص و نسبي بشر عادّي باشد، نيست و معرفت مگر از راه تعليمات الهي به واسطه رسول الله و امين وحي و وحي حاصل نشود.

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به طلحه فرمود: ياطَلْحَةُ! اِنَّ كُلَّ آيَةٍ اَنْزَلَهَا اللهُ [في كِتابِهِ] عَلٰى مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ عِنْدِي بِاِمْلاءِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ [وَ خَطّي بِيَدي، وَ تَاْويلُ كُلِّ آيَةٍ اَنْزَلَهَا اللهُ عَلٰى مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ]، وَ كُلُّ حَلالِ اَوْ حَرامٍ، اَوْ حَدٍّ اَوْ حُكْمٍ، اَوْ اَيُّ شَيْ ءٍ تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْاُمَّةُ اِلٰى يَوْمِ الْقِيامَةِ عِنْدي، مَكْتُوبٌ بِاِمْلاءِ رَسُولِ اللهِ وَ خَطِّ يَدي، حَتّىٰ اَرْشُ الْخَدْشِ(1)... _ اي طلحه! همانا هر آيه اي كه الله تعالي بر محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم نازل فرمود، به املاي پيامبر و


1- كتاب سليم بن قيس هلالي:٢/٦٣٦ ح١١ از ابان، از سليم. و در كتاب شريف الإحتجاج:١/١٤٥از سليم بن قيس هلالي با اختلافي.

ص:66

خطّ خودم نزد من است و تاويل هر آيه اى كه الله بر محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم نازل فرموده و هر حلال و حرامى يا حدّ و يا حكمى كه تا روز قيامت مورد احتياج امّت باشد، نوشته آن نزد من است به املاي پيامبر و خط خودم حتّى جريمه خدشه... .

عمر بن قيس الماصر گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: اِنَّ اللهَ لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْاُمَّةُ اِلٰى يَوْمِ الْقِيامَةِ اِلاّ اَنْزَلَهُ في كِتابِهِ، وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ، وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ حَدّاً، وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَليلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ(1) _ به راستى حضرت الله چيزى كه امّت بدان نيازمند


1- بصائر الدرجات:١/٦ ب٣ ح3 حدّثنا عبد الله بن جعفر، عن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن المنذر، عن عمر بن قيس الماصر، عن أبي جعفر عليه السّلام. و در آن حديث4 و روى إبراهيم بن هاشم، عن يحيى بن أبي عمران، عن يونس، عن الحسين بن منذر، عن عمر بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام مانند آن . و در كتاب شريف تفسير عيّاشي:١/٦ ح13- عن عمرو بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سمعته يقول: اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالٰى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً_ مانند البصائر با اختلافي اندك و اضافه وَ جَعَلَ عَلٰى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً _. و در كتاب كافي شريف:١/٥٩ باب الردّ إلى الكتاب و السنّة و... ح2- عليّ بن إبراهيم، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن حسين بن المنذر، عن عمر بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام قال سمعته يقول: مانند البصائر با اختلافي اندك و اضافه: وَ جَعَلَ عَلٰى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً. و در كتاب كافي شريف:٧/١٧٥ باب التحديد... ح11 به سندش مانند روايت اوّلش، مانند البصائر با اختلافي اندك و اضافه: وَ جَعَلَ عَلٰى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً.

ص:67

باشند تا روز قيامت وانگزارده جز اينكه در كتابش نازل كرده است، و براى رسولش بيان فرموده، و براى هر چيز حدّ (مرز، خطّ قرمز) و دليلى كه بر آن راهنمايى كند مقرر كرده است.

عبدالعزيز بن مسلم گويد: ما در ايّام على بن موسى الرّضا عليه السّلام در مرو بوديم، در آغاز ورود خود، روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و در موضوع امر امامت كه مورد اختلاف فراوان مردم بود گفتگو كرديم و من شرفياب حضور سرورم امام رضا عليه السّلام شدم و برّرسي هاى مردم را در امر امامت به عرض او رسانيدم، تبسّمى كرد و فرمود: يا عَبْدَالْعَزيزِ! جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ، اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ حَتّىٰ اَكْمَلَ لَهُ الدّينَ، وَ اَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَيْ ءٍ، بَيَّنَ فيهِ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، وَ الْحُدُودَ وَ الْاَحْكامَ، وَ جَميعَ ما يَحْتاجُ

ص:68

اِلَيْهِ النّاسُ كَمَلاً، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ. وَ اَنْزَلَ في حَجَّةِ الْوَداعِ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ: الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً، وَ اَمْرُ الْاِمامَةِ مِنْ تَمامِ الدّينِ، وَ لَمْ يَمْضِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ حَتّىٰ بَيَّنَ لِاُمَّتِهِ مَعالِمَ دينِهِمْ، وَ اَوْضَحَ لَهُمْ سَبيلَهُمْ، وَ تَرَكَهُمْ عَلىٰ قَصْدِ سَبيلِ الْحَقِّ، وَ اَقامَ لَهُمْ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلامُ عَلَماً وَ اِماماً، وَ ما تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْاُمَّةُ اِلاّ بَيَّنَهُ، فَمَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دينَهُ، فَقَدْ رَدَّ كِتابَ اللهِ، وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللهِ فَهُوَ كافِرٌ بِهِ،... (1)

_ اى عبدالعزيز! اين مردم نادانند و از رأى و دين خود


1- در كتاب شريف الكافي:١/١٩٨ باب نادر جامع في فضل الإمام و صفاته... ح1- أبو محمّد القاسم بن العلاء رحمه الله رفعه، عن عبد العزيز بن مسلم قال: كنّا مع الرّضا عليه السّلام بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا فأداروا أمر الإمامة و ذكروا كثرة اختلاف النّاس فيها فدخلت على سيّدي عليه السّلام فأعلمته خوض النّاس فيه فتبسّم عليه السّلام ثمّ قال:. و در كتاب شريف الغيبة نعماني:٢١٧ب١٣ ح6 أخبرنا محمّد بن يعقوب قال: حدّثنا أبو القاسم بن العلاء الهمدانيّ، رفعه عن عبد العزيز بن مسلم _ مانند كافي شريف با اندك اختلافي _.و در كتاب شريف كمال الدين و تمام النعمة:٢/٦٧٥ ب٥٨ ح32 حدثنا محمد

ص:69

(1)


1- بن موسى بن المتوكل رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن يعقوب قال: حدثنا أبو محمد القاسم بن العلاء قال: حدثني القاسم بن مسلم، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم و حدثنا أبو العباس محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني رضي الله عنه قال: حدثنا أبو أحمد القاسم بن محمد بن علي المروزي قال: حدثنا أبو حامد عمران بن موسى بن إبراهيم عن الحسن بن القاسم الرقام قال: حدثني القاسم بن مسلم، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم قال: كنا في أيام علي بن موسى الرضا عليه السّلام بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة من بدء مقدمنا فأداروا أمر الإمامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها فدخلت على سيدي عليه السّلام فأعلمته خوضان الناس فتبسم عليه السّلام ثم قال:. حديث مانند الكافي آمده و در آن است: يا عَبْدَ الْعَزيزِ بْنَ مُسْلِمٍ!...خُدِعُوا عَنْ اَدْيانِهِمْ،...فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَيْ ءٍ، ...، وَ تَرَكَهُمْ عَلٰى قَصْدِ الْحَقِّ،...، وَ ما تَرَكَ شَيْئاً تَحْتاجُ إِلَيْهِ الْاُمَّةُ إِلّا بَيَّنَهُ،... فَقَدْ رَدَّ كِتابَ اللهِ الْعَزِيزِ، وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ كافِرٌ،... . و در كتاب شريف الأمالي شيخ صدوق:٦٧٤ المجلس٩٧ ح1 حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه رض قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب قال: حدّثنا أبو محمّد القاسم بن العلاء، عن عبد العزيز بن مسلم قال: كنّا في أيّام عليّ بن موسى الرضا بمرو فاجتمعنا في مسجد جامعها في يوم جمعة في بدء مقدمنا فأدار الناس أمر الإمامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها فدخلت على سيّدي و مولاي الرضا فأعلمته ما خاض الناس فيه فتبسّم ثمّ قال : _ مانند روايت كتاب شريف كمال الدين و تمام النعمة با اختلافي اندك _.

ص:70

فريب خورده اند.

به راستى خداي عزّوجلّ جان پيامبرش را نگرفت تا اينكه دين را براى او كامل كرد، و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است، حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده و فرموده: «ما در اين كتاب چيزى را فرو گزار نكرديم»، در سفر حجّة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود چنين نازل فرمود: «امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت

(1)


1- و در كتاب شريف عيون أخبار الرضا عليه السّلام:١/٢١٦ ب٢٠ ح1 و كتاب شريف معاني الأخبار:٩٦ باب معنى الإمام المبين...ح2 حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانيّ رضي الله عنه قال: حدّثنا أبو أحمد القاسم بن محمّد بن عليّ الهارونيّ قال: حدّثني أبو حامد عمران بن موسى بن إبراهيم عن الحسن بن القاسم الرقّام قال: حدّثني القاسم بن مسلم عن أخيه عبد العزيز بن مسلم _ با اختلافي اندك _. و در كتاب شريف الإحتجاج:٢/٤٣٣ و عن القاسم بن مسلم، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم قال: كنا في أيّام علي بن موسى الرضا عليه السّلام بمرو فاجتمعنا في جامعها في يوم جمعة في بدو قدومنا فأدار الناس أمر الإمامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها فدخلت على سيّدي و مولاي الرضا عليه السّلام فأعلمته ما خاض الناس فيه فتبسّم ثم قال : _ و ذكر نمود حديث را مانند مصادر پيشين با اختلافي _. و در كتاب شريف تحف العقول:٤٣٦ از عبد العزيز بن مسلم:.

ص:71

خود بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم، تا دين شما باشد» و امر امامت از كمال دين است. پيغمبر از دنيا نرفت تا اينكه براى مردم همه معالم دين آن ها را بيان كرد، و راه آنان را بر ايشان روشن ساخت، و آن ها را بر جاده حق واداشت، و على عليه السّلام را براى آن ها رهبر و پيشوا ساخت، و از چيزى كه مورد نياز امّت باشد صرف نظر نكرد تا اينكه آن را بيان نمود. هر كه گمان برد كه خدا دينش را كامل نكرده، كتاب خدا را رد كرده است، و هر كه كتاب خدا را رد كند كافر است... .

اخذ علم و معرفت و ... از غير اهل بيت نبوّت عليهم السّلام

ص:72

ممنوع بوده و شرك و كفر و بدعت و ضلالت و موجب خلود در آتش است

... فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(1) _ ... پس بايد از اهل ذكر (آل محمّد صلّي الله عليهم) بپرسيد، اگر نمي دانيد.

از زيد بن ثابت روايت است كه رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ، وَ عَلِيَ بْنَ اَبي طالِبٍ، وَ اعْلَمُوا اَنْ عَلِيّاً لَكُمْ اَفْضَلُ مِنْ كِتابِ اللهِ، لِاَنَّهُ مُتَرْجِمٌ لَكُمْ عَنْ كِتابِ اللهِ تَعالٰى(2) _ بدرستي كه من دو چيز گران بها را در ميان


1- (16) سورة النحل الآية٤٤ و (21) سورة الأنبياء الآية٨.
2- - مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمّة: ١٦١ المنقبة٨٦ حدّثنا محمّد بن عليّ بن سكّر رحمه الله قال: حدّثنا محمّد بن القاسم قال: حدّثني عبّاد بن يعقوب قال: أخبرنا شريك، عن الرّكين بن الرّبيع، عن القاسم بن حسّان، عن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم :. إرشاد القلوب إلى الصواب: ٢/٣٧٨ عن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم :اِِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ، وَ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِبٍ، وَ اِنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِبٍ هُوَ اَفْضَلُ لَكُمْ مِنْ كِتابِ اللهِ، لِاَنَّهُ يُتَرْجِمُ لَكُمْ كِتابَ اللهِ . البرهان في تفسير القرآن: ١/٢٩ ب٣ ح85/ 32 از الإرشاد و مائة منقبة، و در ج١/٦٤ ب١٢ ح201/ 16 از مائة منقبة. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات: ٣/٢٥٩ الفصل١٨ ح234 از الإرشاد.

ص:73

شما مى گذارم: كتاب الله و علىّ بن ابى طالب عليه السّلام. بدانيد به راستي كه علي برايتان از كتاب الله برتر است چرا كه كتاب الله تعالي را براي شما تفسير كننده است.

رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم بر منبر بالا رفتند و پس از آنكه مردم جمع شدند فرمودند: يامَعْشَرَ الْمُؤْمِنِينَ! اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَوْحٰى اِلَيَّ اَنّي مَقْبُوضٌ وَ اَنَّ ابْنَ عَمِّي عَلِيّاً مَقْتُولٌ،... اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَنْزَلَ عَلَيَّ الْقُرْآنَ، وَ هُوَ الَّذي مَنْ خالَفَهُ ضَلَّ، وَ مَنِ ابْتَغٰى عِلْمَهُ عِنْدَ غَيْرِ عَلِيٍّ هَلَكَ، ... وَ لا تَخْلُفُوني في اَهْلِ بَيْتي اِلاّ بِالَّذي اُمِرْتُمْ بِهِ مِنْ حِفْظِهِمْ... وَ مَنْ طَلَبَ الْهُدٰى في غَيْرِهِمْ فَقَدْ كَذَّبَني ،...

ص:74

و آله و سلّم المنبر فخطب و اجتمع الناس فقال: اِنَّ اللهَ تَعالٰى اَوْحٰى إِلَيَّ اَنّي مَقْبُوضٌ... . و هذا الخبر رواه أبو الفرج المعافا بن زكريا، و أخطب خوارزم.

و در كتاب شريف تسلية المجالس و زينة المجالس:١/٢٥٨ روي عنه بالروايات القاطعة، و الآثار الساطعة، متّصلة إليه صلّى الله عليه و آله أنّه صعد المنبر فخطب بعد أن اجتمع الناس إليه، فقال:، و مانند امالي شيخ صدوق را آورده است.

و كتاب مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين عليه السّلام:٨٠ و من ذلك ما رواه ابن عبّاس قال: خطب رسول الله صلّى الله عليه و آله فقال: يا مَعاشِرَ النّاسِ! إِنَّ اللهَ اَوْحٰى اِلَيَّ اَنّي مَقْبوضٌ، وَ اَنَّ ابْنَ عَمّي هُوَ اَخي وَ وَصِيّي، وَ وَلِيُّ اللهِ وَ خَليفَتي، ... اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَزَّلَ عَلَيَّ الْقُرْآنَ وَ عَلِيٌّ سَفيرُهُ، فَمَنْ خالَفَ الْقُرْآنَ ضَلَّ، وَ مَنِ ابْتَغٰى عِلْمَهُ مِنْ غَيْرِ عَلِيٍّ زَلَّ ،... . مَعاشِرَ النّاسِ! اَلا إِنَّ اَهْلَ بَيْتي خاصَّتي وَ قَرابَتي، وَ اَوْلادي وَ ذُرِّيَّتي وَ لَحْمي وَ دَمي وَ ... وَ مَنْ طَلَبَ الْهُدٰى مِنْ غَيْرِهِمْ فَقَدْ كَذَّبَني،... .

و در دائرة المعارف شريف وسائل الشيعة:٢٧/١٨٦ ب١٣ ح33560- 29 و بحار الأنوار:٣٨/٩٤ ب٦١ ح10 و إثبات الهداة:٣/٥٦ الفصل٧ ح225 از امالي صدوق.

و در كتاب شريف التحصين:٥٩٨ و ٥٩٩ ب٤ فيما نذكره من قول رسول الله صلّى الله عليه و آله عن عليّ عليه السّلام إنّه أخوه و وزيره و خليفته و هو إمام المتّقين و قائد الغرّ المحجّلين نذكر ذلك من كتاب نور الهدى أيضا. فقال ما هذا لفظه: محمّد بن عمر الحافظ البغدادي قال: حدّثني أبو عبد الله محمّد بن ثابت من كتابه قال: حدّثنا محمّد بن العبّاس و أبو جعفر الخزاعي قالا: حدّثنا الحسن بن الحسين العرني قال: حدّثنا عمر بن ثابت، عن عطاء بن السائب، عن أبي يحيى، عن ابن عبّاس قال: صعد رسول الله صلّى الله عليه و آله المنبر و اجتمع الناس إليه فخطب فقال : يا مَعاشِرَ الْمُؤْمِنينَ! اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَوْحٰى اِلَيَّ اَنّي مَقْبُوضٌ، وَ اَنَّ ابْنَ عَمّي مَقْتُولٌ،...اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْزَلَ عَلَيَّ الْقُرْآنَ وَ هُوَ الَّذي مَنْ خالَفَهُ ضَلَّ، وَ مَنِ اتَّبَعَ عِلْمَهُ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ عَلِيٍّ هَلَكَ،... وَ لا تُخالِفُوني في اَهْلِ بَيْتي اِلّا بِالَّذي اَمَرْتُكُمْ بِهِ مِنْ حِفْظِهِم ،...وَ مَنْ خَذَلَهُمْ خَذَلَني، وَ مَنْ طَلَبَ غَيْرَهُمْ فَقَدْ كَذَّبَني،... .

و شرح إحقاق الحقّ و ازهاق الباطل:٢٤/١٩٩ از كتاب آل محمّد:٢٨١: قال رسول الله صلّى الله عليه (و آله) و سلّم: يا مَعاشِرَ الْمُؤْمِنينَ! اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَوْحٰى اِلَيَّ اَنّي مَقْبُوضٌ، اَقولُ لَكُمْ قَوْلاً اِنْ عَمِلْتُمْ بِهِ نَجَوْتُمْ وَ اِنْ تَرَكْتُموهُ هَلَكْتُمْ، اِنَّ اَهْلَ بَيْتي وَ عِتْرَتي هُمْ خاصَّتي وَ حامَّتي، وَ اِنَّكُمْ مَسْؤلونَ عَنِ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهَ وَ عِتْرَتي، اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلّوا، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفونِّي فيهِما.

أخرجه في «المناقب» عن احمد بن عبد الله بن سلام، عن عطاء بن السائب، عن أبي يحيى، عن ابن عبّاس.

ص:75

ابن عبّاس گويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم گرد او جمع شدند فرمود: اى مؤمنان! همانا حضرت الله بر من وحى كرده است كه من جان مي دهم و پسرعمويم على كشته مى شود،... به راستي الله عزّوجل قرآن را

ص:76

بر من فرو فرستاد (همان) كه هركس مخالفتش كند گمراه است، و هر كه علم قرآن از نزد غير على جويد هلاك گردد،... و پس از من با خاندانم جز آنكه دستور حفظ آن ها را دادم عمل نكنيد،... و هر كه از غير آن ها هدايت جويد مرا تكذيب كرده... .

زيد شهيد فرزند امام زين العابدين عليه السّلام از پدر و از جدّ گرامش از اميرالمؤمنين عليهم السّلام از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت مي كند كه فرمود:... مَنْ اَحَبَّنا اَهْلَ الْبَيْتِ فِي اللهِ حُشِرَ مَعَنا، وَ اَدْخَلْناهُ مَعَنَا الْجَنَّةَ. يَابْنَ بُكَيْرٍ! مَنْ تَمَسَّكَ بِنا فَهُوَ مَعَنا فِي الدَّرَجاتِ الْعُلٰى(1)... _ ... هر كه ما اهل بيت (نبوّت) را


1- كتاب شريف كفاية الأثر في النصّ على الأئمّة الإثني عشر:٢٩٨-٣٠٠ حدّثنا عليّ بن الحسن بن محمّد قال: حدّثنا هارون بن موسى ببغداد في صفر سنة إحدى و ثمانين و ثلاثمائة قال: حدّثنا أحمد بن محمّد المقري مولى بني هاشم في سنة أربع و عشرين و ثلاثمائة قال أبو محمّد: و حدّثنا أبو حفص عمر بن الفضل الطبري قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الفرغاني قال: حدّثنا عبد الله بن محمّد ابن عمرو البلوي قال أبو محمّد: و حدّثنا عبد الله بن الفضل بن هلال الطائي بمصر قال: حدّثنا عبد الله بن محمّد بن عمر بن محفوظ البلوي قال: حدّثني إبراهيم بن عبد الله بن العلاء قال: حدّثني محمّد بن بكير قال: دخلت على زيد بن عليّ عليهما السّلام و عنده صالح ابن بشر فسلّمت عليه و هو يريد الخروج إلى العراق فقلت له: يا ابن رسول الله حدثني بشي ء سمعته من أبيك عليه السّلام فقال نعم حدّثني أبي عن جدّه قال قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم:. و كتاب شريف إرشاد القلوب إلى الصواب:٢/٤١٤ يرفعه المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان قدّس الله تعالى روحه إلى زيد الشهيد قال: دخل أحمد بن بكر على زيد بن عليّ عليهما السّلام فقال: يا ابن رسول الله! حدّثني من فضل ما أنعم الله تعالى عليكم. قال: نعم حدّثني أبي، عن أبيه، عن جدّه قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم: ... يَا ابْنَ بَكْرٍ! مَنْ اَحَبَّنا فِي اللهِ حُشِرَ مَعَنا، وَ اَدْخَلْنَاهُ مَعَنا. يَا ابْنَ بَكْرٍ! مَنْ تَمَسَّكَ بِنا فَهُوَ مَعَنا فِي الدَّرَجاتِ الْعُلٰى. بحار الأنوار:٤٦/٢٠١ ب١١ ح77 از كفاية الأثر.

ص:77

دوست داشته باشد با ما محشور مى شود، و با خود او را به بهشت مي بريم. اي فرزند بكير! هر كه به دامن ما چنگ زند در مقام هاى عالى بهشت با ما خواهد بود... .

از اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب عليه السّلام روايت شده است كه فرموده باشند: ...[وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالٰى يُبْغِضُ مِنْ عِبادِهِ الْمُتَلَوِّنَ، فَلا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ وَلايَةِ] اَهْلِ الْحَقِّ، فَاِنَّهُ [فَاِنَّ] مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنا هَلَكَ، وَ مَنِ اتَّبَعَ اَمْرَنا لَحِقَ، وَ مَنْ سَلَكَ غَيْرَ طَريقِنا غَرِقَ...(1) _ ... و بدانيد كه الله تبارك و تعالي از ميان


1- تفسير شريف فرات كوفي:٣٦٦ -٣٦٧ حدّثني عبيد بن كثير معنعناً، عن [اميرالمؤمنين ] عليّ [بن ابي طالب ] عليهما السّلام قال:.

ص:78

بندگانش، شخص رنگارنگ را (كساني كه ثبات عقيده ندارند) مبغوض مي دارد، بنابراين از حق و ولايت اهل حق زايل نشويد، پس براستي كه كسي كه ديگري را با ما تبديل كند هلاك مي گردد، و هر كسي كه از ما پيروي كند (به حقيقت و بهشت) ملحق مي شود، و كسي كه جز راه ما اهل بيت را سلوك كند غرق مي شود،... .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام در اوّلين خطبه اي كه پس از كشته شدن عثمان ايراد نمودند فرمودند: ...وَ بِنا فَتَحَ اللهُ لا بِكُمْ، وَ بِنا يَخْتِمُ لا بِكُمْ...(1) _ ... و حضرت الله به (سبب و وسيله) ما اهل بيت (تكوين وتشريع را) آغاز نمود، و به ما آن را پايان داد... .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام در وصيّت خود به كميل بن زياد فرمودند: ... يا كُمَيْلُ! ما مِنْ عِلْمٍ اِلاّ اَن_َا اَفْتَحُهُ، وَ ما مِنْ شَيْ ءٍ


1- دائرة المعارف بزرگ و شريف بحارالأنوار:٣٢/9 ب1 ح3 از الإرشاد شيخ مفيد قدّس سرّه الشريف قال: روت الخاصّة و العامّة عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه و ذكر ذلك أبو عبيدة معمر بن المثنّى وغيره ممّن لايتّهمه خصوم الشّيعة في روايته أنّ أميرالمؤمنين عليه السّلام قال في أوّل خطبةخطبها بعد بيعة النّاس له علي الأمر و ذلك بعد قتل عثمان بن عفّان:.

ص:79

(سِرٍّ) اِلاّ وَ الْقائِمُ يَخْتِمُهُ. يا كُمَيْلُ! ذُرِّي_َّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ، وَ اللهُ سَميعٌ عَليمٌ. يا كُمَيْلُ! لا تاْخُذْ اِلاّ عَنّا تَكُنْ مِنّا... _(1) اى كميل! هيچ دانشى نيست مگر آنكه من آن را آغاز كنم، و هيچ چيزي (از دانش و رازي) نيست جز آنكه قائم عليه السّلام به پايان رساند. اى كميل! اينان فرزندانى هستند كه برخى از آنان از برخى ديگرند، و خدا شنونده و داناست. اى كميل، جز از ما مگير تا از ما گردى... .

حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در خطبه اي فرمودند: ... وَ اَبْعِدُوا رَحِمَكُمُ اللهُ مِمَّنْ اَخْفَى الْغَدْرَ، وَ طَلَبَ الْحَقَّ مِنْ غَيْرِ اَهْلِهِ فَتاهَ،... _(2) ... الله شما را رحمت نمايد و دوري كنيد


1- مستدرك الوسائل:15/166ب61 ح17878- 1- از بشارة المصطفى: عن أبي الْبقاء إبراهيم بن الحسين، عن أبي طالب محمّد بن الحسن، عن أبي الحسن محمّد بن الحسين، عن محمّد بن وهبان، عن عليّ بن أحمد العسكريّ، عن أبي سلمة أحمد بن المفضّل، عن أبي عليّ راشد بن عليّ، عن عبد الله، عن حفص، عن محمّد بن إسحاق، عن سعد بن زيد بن أرطأة:. و وسائل الشيعة:27/103 ح33328- از تحف العقول: عن اميرالمؤمنين عليه السّلام أنّه قال لكميل بن زياد في وصيّته له: «...يا كُمَيْلُ! لا تَاْخُذْ اِلاّ عَنّا تَكُنْ مِنّا...»
2- بحارالأنوار:29/558 از كتاب الإرشاد لكيفيّة الطّلب في أئمّة العباد تصنيف محمّد ابن الحسن الصّفّار.

ص:80

از كساني كه بي وفايي (و ناجوان مردي) را مخفي نموده اند، و حق را از غير اهل حق طلب نموده و سرگردان شده اند... .

امام عليّ بن الحسين زين العابدين عليه السّلام فرمودند: ... مَنْ فارَقَنا هَلَكَ، وَ مَنْ تَبِعَنا نَجا، وَ الْمُفارِقُ لَنا وَ الْجاحِدُ لِوَلايَتِنا كافِرٌ، ... نَحْنُ نُورٌ لِمَنْ تَبِعَنا، وَ هُدًى لِمَنِ اهْتَدٰى بِنا، وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنّا فَلَيْسَ مِنَ الْاِسْلامِ في شَيْ ءٍ، وَ بِنا فَتَحَ اللهُ الدّينَ وَ بِنا يَخْتِمُهُ، وَ بِنا اَطْعَمَكُمُ اللهُ عُشْبَ الْاَرْضِ، وَ بِنا اَنْزَلَ اللهُ قَطْرَ السَّماءِ، وَ بِنا آمَنَكُمُ اللهُ مِنَ الْغَرَقِ في بَحْرِكُم،ْ وَ مِنَ الْخَسْفِ في بَرِّكُمْ، وَ بِنا نَفَعَكُمُ اللهُ في حَياتِكُمْ، وَ في قُبُورِكُمْ، وَ في مَحْشَرِكُمْ، وَ عِنْدَ الصِّراطِ، وَ عِنْدَ الْميزانِ، وَ عِنْدَ دُخُولِكُمُ الْجِنانَ،(1)... _ ...هر كسي كه از ما [اهل


1- تفسير القمّي:٢/١٠٤فإنّه حدّثني أبي، عن عبد الله بن جندب قال: كتبت إلى أبي الحسن الرّضا عليه السّلام أسأل عن تفسير هذه الآية «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ ... وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ» فكتب إليّ الجواب: اَمّا بَعْدُ. تفسير فرات الكوفي: ٢٨٣ ح٣٨٤ حدّثني جعفر بن محمّد الفزاريّ معنعنا عن الحسين بن عبد الله بن جندب قال: أخرج إلينا صحيفة فذكر أنّ أباه كتب إلى أبي الحسن عليه السلام جعلت فداك إنّي قد كبرت و ضعفت و عجزت عن كثير ممّا كنت أقوى عليه، فأحبّ جعلت فداك أن تعلّمني كلاما يقرّبني من ربّي و يزيدني فهما و علما. فكتب إليه: قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ بِكِتابٍ فَاقْرَأهُ وَ تَفَهَّمْهُ... قالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: ..._ مانند تفسير شريف قمّي با اختلافي اندك _. تفسير فرات الكوفي: ٢٨٥ ح٣٨٥ حدّثني عليّ بن الحسين [معنعنا] عن الأصبغ بن نباتة قال: كتب عبد الله بن جندب إلى عليّ بن أبي طالب عليه السلام: جعلت فداك إنّي في ضعف فقوّني. قال: فأمر عليّ الحسن ابنه أن اكْتُبْ إِلَيْهِ كِتاباً. قال: فكتب الحسن :... مَنْ فارَقَنَا هَلَكَ _ مانند تفسير شريف قمّي با اختلافي اندك _.

ص:81

بيت] جدا شود هلاك گردد، و كسي كه از ما پيروي كند نجات يابد، و جدا شونده از ما و منكر ولايت ما كافر است،...ما [اهل بيت] نوري روشنگر براي كسي كه از ما پيروي كند هستيم، و هدايت هستيم براي كسي كه بخواهد به ما هدايت شود، و هركس كه با ما [اهل بيت] نباشد [در راه و پيرو ما نباشد] از اسلام نصيب و بهره اي ندارد.

همانا خدا به سبب ما دين را گشوده و به سبب ما به اتمام مى رساند، و به سبب ما به شما از گياهان زمين روزي مى دهد، و همانا خداوند به سبب ما قطرات آب را از آسمان براي شما فرو مي فرستد، و خداوند به خاطر ما [و انتساب شما به ما] شما را از غرق شدن در دريايتان و فرورفتن در بيابانتان حفظ مى نمايد، و

ص:82

خداوند در زندگاني دنيا و در ميان قبر و در روز محشر و هنگام عبور از پل صراط و هنگام ارزش گزاري اعمال و هنگام وارد شدن شما در بهشت، به سبب ما، شما را نفع مى رساند... .

حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در حديث صحيح فرمود: ... وَ تَفَرَّقَتْ هٰذِهِ الْاُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّها صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلٰى ثَلاثٍ وَ سَبْعينَ فِرْقَةً، اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي النّارِ، وَ فِرْقَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَ مِنَ الثَّلاثِ وَ سَبْعينَ فِرْقَةً ثَلاثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً تَنْتَحِلُ وَلايَتَنا وَ مَوَدَّتَنا، اثْنَتَا عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنْها فِي النّارِ، وَ فِرْقَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَ سِتُّونَ فِرْقَةً مِنْ سائِرِ النّاسِ فِي النّارِ _ (1)... و اين امّت پس از پيامبر خود صلّي الله عليه و آله و سلّم بر هفتاد و سه گروه، پراكنده شدند، كه هفتاد و دو فرقه آن ها در آتش و يك فرقه در بهشت اند، و از اين هفتاد و سه فرقه سيزده فرقه باشند كه خود را بسته به ولايت و مودّت ما (اهل بيت) مي دانند، دوازده فرقه آن ها در آتش باشند و


1- الكافي شريف:٨/٢٢٤ ح283- محمّد بن يحيى، عن احمد بن محمّد بن عيسى، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح، عن ابي خالد الكابليّ، عن ابي جعفر عليه السّلام قال:. از او الفصول المهمّة في أصول الأئمّة تكملة الوسائل:١/٤٤٨ ب١١٧ ح625 و بحار الأنوار:٢٨/١٣ ب١ ح21.

ص:83

يك فرقه در بهشت باشند، و از ساير مردم نيز شصت فرقه در آتش هستند.

محدّث جليل محمّد بن مسلم گويد: از امام محمّد باقر عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: لَيْسَ عِنْدَ اَحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقٌّ وَ لا صَوابٌ وَ لا اَحَدٌ مِنَ النّاسِ يَقْضي بِقَضاءِ حَقٍّ اِلاّ ما خَرَجَ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ، فَاِذا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْاُمُورُ، كانَ الْخَطاءُ مِنْهُمْ وَ الصَّوابُ مِنْ قِبَلِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ (1)_ حق و درستى نزد هيچ كس نيست و هيچ كس به حق قضاوت نكند مگر آنچه از ما اهل بيت بيرون شده است (براساس گفتار و رفتار ما بيان گردد). و چون كارها بر آن ها پريشان مى شد، خطا از آن ها بود و درست از جانب حضرت على عليه السّلام بود.


1- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم:١/٥١٩ ب١٩ح4 حدّثنا عبد الله بن جعفر، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن عبد الله بن مسكان، عن محمّد بن مسلم قال: سمعت اباجعفر عليه السّلام يقول :. الكافي:١/٣٩٩ باب أنّه ليس شي ء من الحقّ في يد الناس إلا ما خرج من عند الأئمّة عليهم السّلام...ح1 عليّ بن إبراهيم بن هاشم، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن ابن مسكان، عن محمّد بن مسلم قال: سمعت اباجعفر عليه السّلام يقول: لَيْسَ عِنْدَ اَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ ... _ مانند البصائر ذكر شده است _.

ص:84

خثيمه از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرد كه شنيدم مي فرمود: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ...مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِق،... فَمَنْ عَرَفَنا، وَ نَصَرَنا، وَ عَرَفَ حَقَّنا، وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا، فَهُوَ مِنّا وَ اِلَيْنا(1) _ ما جنب الله هستيم (كنايه از اينكه نزديك ترين نسبت


1- - كتاب شريف بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلى الله عليهم ١/٦٢ ب٣ ح10 حدّثنا عبد الله بن عامر، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الرحمان بن أبي عبد الله البصري، عن أبي المعزى، عن أبي بصير، عن خيثمة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سمعته يقول: . و كتاب شريف الهداية الكبرى:٢٣٩ ب٧ عن أبي حمزة الثّماليّ، عن جابِر بن يزيد الجعفيّ، عن أبي جعفر عليه السّلام في حديث له: ... نَحْنُ جَنْبُ اللهِ ... مَنْ تَمَسَّكَ بِنا نَجا وَ لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِقَ،...يا قَوْمِ! مَنْ عَرَفَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا وَ إِلَيْنا. و كتاب إثبات الوصية:١٨٠ و روي عن محمّد الباقر عليه السّلام انّه قال: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ... مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِقَ. وَ نَحْنُ الْقادَةُ الْغَرّاءُ الْمُحَجَّلونَ...فَمَنْ عَرَفَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا وَ إِلَيْنا. و كتاب شريف كمال الدين و تمام النعمة:١/٢٠٥ و ٢٠٦ب٢١ ح20 حدّثنا أبي رضي الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الله بن عبد الرحمان البصريّ، عن أبي المغراء، حميد بن المثنّى العجليّ، عن أبي بصير، عن خيثمة الجعفيّ، عن أبي جعفر عليه

ص:85

(1)


1- السّلام قال: سمعته يقول : نَحْنُ جَنْبُ الله ،...ِ مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَاَخَّرَ عَنّا غَرِق، ...فَمَنْ عَرَفَنا وَ اَبْصَرَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا وَ إِلَيْنا. و كتاب شريف عيون المعجزات:٧٥ -٧٧ روي عن ابي بصير و كان ضريرا و قيل أكمه قال: قلت لأبي جعفر الباقر عليه السّلام أنتم ورثة رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم؟ فقال لي: نَعَمْ رَسولُ اللهِ وارِثُ الْاَنْبِياءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ وَ نَحْنُ وَرَثَتُهُ وَ وَرَثَتُهُمْ، ... نَحْنُ جَنْبُ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ،...مَنْ تَمَسَّكَ بِنا نَجا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَوٰى، ... فَمَنْ عَرَفَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا وَ إِلَيْنا. و كتاب شريف الأمالي الطوسيّ:٦٥٤ مجلس٣٤ ح1354- 4- أخبرنا الحسين بن عبيد الله، عن العلويّ، قال: حدّثنا محمّد بن إبراهيم، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، عن أبي المغراء، عن أبي بصير، عن خيثمة، قال: سمعت الباقر عليه السّلام يقول: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ، ... مَنْ تَمَّسَكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِقَ، ... وَ نَحْنُ اُصُولُ الدّينِ ... وَ نَحْنُ السَّبيلُ لِمَنِ اقْتَدٰى بِنٰا، ... وَ نَحْنُ الْقَناطِرُ، مَنْ مَضٰى عَلَيْنا سَبَقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا مُحِقَ، ... فَمَنْ اَبْصَرَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا، فَهُوَ مِنّا وَ اِلَيْنا. و كتاب شريف مناقب آل أبي طالب عليهم السلام:٤/٢٠٦ و ٢٠٧خيثمة قال: سمعت الباقر عليه السّلام يقول: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ ... وَ نَحْنُ الْهُدٰى ... مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِقَ،... وَ نَحْنُ حَرَمُ اللهُ، وَ نَحْنُ لَلطَّريقُ، وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيمُ إِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ، ...وَ نَحْنُ اُصُولُ الدّينِ،... وَ نَحْنُ السَّبيلُ لِمَنِ اقْتَدٰى بِنا، ...وَ نَحْنُ الْجُسُورُ، وَ نَحْنُ الْقَناطِرُ، مَنْ مَضٰى عَلَيْنا سَبَقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا مُحِقَ،...مَنْ اَبْصَرَ بِنا وَ عَرَفَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا. و كتاب شريف إرشاد القلوب إلى الصواب:٢/٤١٨ يرفعه إلى خيثمة الجعفيّ، عن أبي جعفر عليه السّلام قال سمعته يقول: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ، ... وَ نَحْنُ اَئِمَّةُ الْهُدٰى،... مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَاَخَّرَ عَنّا غَرِقَ، ... وَ نَحْنُ الطَّريقُ الْواضِحُ، وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيمُ اِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ،... وَ نَحْنُ الدّينُ،... وَ نَحْنُ السِّراجُ لِمَنِ اسْتَضاءَ بِنا، وَ نَحْنُ السَّبيلُ لِمَنِ اقْتَدٰى بِنا،... وَ نَحْنُ الْجُسُورُ وَ الْقَناطِرُ، مَنْ مَضٰى عَلَيْها لَمْ يُسْبَقْ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها مُحِقَ،... فَمَنْ عَرَفَنا وَ اَبْصَرَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ بِاَمْرِنا فَهُوَ مِنّا وَ اِلَيْنا. و كتاب شريف غرر الأخبار:٢٩٩ الفصل٢٣ أبو بصير، عن أبي عبد الله عليه السّلام، قال: سمعته يقول: نَحْنُ حِزْبُ اللهِ، ...وَ اَرْ كانُ دينِهِ، ... وَ نَحْنُ اَئِمَّةُ الْهُدٰى، وَ مَصابيحُ الدُّجٰى، وَ اُمَناءُ الدِّينِ، ...مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا غَرِقَ، ... وَ نَحْنُ السَّبيلُ لِمَنِ اهْتَدٰى، وَ نَحْنُ الْهُداةُ اِلَى اللهِ، ... وَ نَحْنُ الْجُسورُ وَ الْقَناطِرُ، ...فَمَنْ عَرَفَنا وَ نَصَرَنا وَ عَرَفَ حَقَّنا وَ اَخَذَ عَنّا، فَهُوَ مِنّا وَ النّاجي مَعَنا غَداً.

ص:86

به الله هستيم)، ... هركس به ما تمسّك جويد، (به درجه رضاي الهي) خواهد رسيد، و هر كه از ما تخلّف ورزد (در گمراهي) غرق شود. هركس ما را بشناسد، يارى كند، عارف به حقّ ما بوده و دستور ما را بپذيرد، از ماست و بازگشت (و حساب) او به سوى ما است.

ص:87

حديث و سخن اهل بيت عليهم السّلام سخن خداست

امام به حق ناطق جعفر صادق عليه السّلام فرمود: حَديثي حَديثُ اَبي، وَ حَديثُ اَبي حَديثُ جَدّي، وَ حَديثُ جَدّي حَديثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الْحُسَيْنِ حَديثُ الْحَسَنِ، وَ حَديثُ الْحَسَنِ حَديثُ اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَ حَديثُ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ حَديثُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ، وَ حَديثُ رَسُولِ اللهِ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ(1) _ حديث (و سخن) من حديث پدر من است، و حديث پدرم حديث جدّ من است، و حديث جدّم حديث امام حسين است، و حديث امام حسين حديث امام حسن، و حديث امام حسن حديث


1- الكافي:١/٥٣ باب رواية الكتب و... ح١٤ عن عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن أحمد بن محمّد عن عمر بن عبدالعزيز عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غيره قالوا سمعنا اباعبدالله عليه السّلام يقول:، الإرشاد:٢/١٨٦ مثله باختلاف و اختصار، إعلام الوري:٢٨٥ الفصل الرّابع عن الإرشاد مثله، الخرائج و الجرائح:٢/٨٩٤ كما في الإرشاد، روضة الواعظين:١/٢١٠ كما في الإرشاد، كشف الغمّة:٢/١٧٠ كما في الإرشاد، منية المريد:٣٧٣ الفصل الأوّل مرسلاً عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غيرهما كما في الكافي، وسائل الشّيعة: ٢٧/٨٣ ب٨ ح٣٣٢٧١ عن الكافي، بحارالأنوار:٢/١٧٨ ب٢٣ ح٢٨ عن المنية مثله.

ص:88

اميرالمؤمنين عليهم السّلام است، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول الله است، و حديث رسول الله كلام خداوند عزّوجل است (امامان و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از خود چيزي نمي گويند، و آنچه مي گويند همانند قرآن، كلام الله مي باشد).

از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرموده باشند: وَ اللهِ! ما جَعَلَ اللهُ لِاَحَدٍ خِيَرَةً فِي اتِّباعِ غَيْرِنا، وَ اِنَّ مَنْ وافَقَنا خالَفَ عَدُوَّنا، وَ مَنْ وافَقَ عَدُوَّنا في قَوْلٍ اَوْ عَمَلٍ فَلَيْسَ مِنّا، وَ لا نَحْنُ مِنْهُمْ(1) _ به خدا سوگند! خداوند براي كسي اختيار قرار نداده


1- دائرة المعارف شريف وسائل الشيعة:٢٧/١١٩ ب٩ ح33366- 33- از (رساله اي كه فقيه و محدّث جليل سعيد بن هبة الله راوندي در احوال احاديث اصحاب ما شيعيان و اثبات صحّت آن ها تاليف فرموده است) عن محمّد بن الحسن، عن الصّفّار، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبي عمير، عن داود بن الحصين، عمّن ذكره ، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال:. و كتاب شريف الفصول المهمّة في أصول الأئمّة(تكملة الوسائل): ١/٥٧٧ ب٣٠ ح881 و كتاب شريف هداية الأمّة إلى أحكام الأئمّة عليهم السّلام: ٨/٣٧٩ ح21 و در آن فراز«وَاللهِ» نيست. و الفوائد المدنيّة، محمّد امين استرآبادي:382 مانند الوسائل. و دائرة المعارف بزرگ و شريف جامع احاديث الشيعة تاليف تحت اشراف آية الله بروجردي قدّس سرّه:١/٣١١ ح577 (109) از الوسائل.

ص:89

است كه از غير ما (اهل بيت نبوّت) پيروي كند، و به راستي كسي كه موافق ما مي باشد با دشمنان ما مخالف است، و كسي كه با دشمنان ما در سخني يا كاري موافقت كند، از (شيعيان) ما نيست و ما هم از (امامان) او نيستيم.

محمّد بن سنان از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: نَحْنُ جَنْبُ اللهِ، و... وَ بِنا فَتَحَ اللهُ، وَ بِنا خَتَمَ اللهُ، وَ نَحْنُ الْاَوَّلُونَ، وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ، وَ نَحْنُ اَخْيارُ الدَّهْرِ، وَ نَواميسُ الْعَصْرِ، وَ نَحْنُ سادَةُ الْعِبادِ، وَ ساسَةُ الْبِلادِ، وَ نَحْنُ النَّهْجُ الْقَويمُ، وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيمُ، وَ نَحْنُ عِلَّةُ الْوُجُودِ، وَ حُجَّةُ الْمَعْبُودِ. لا يَقْبَلُ اللهُ عَمَلَ عامِلٍ جَهِلَ حَقَّنا، وَ نَحْنُ قَناديلُ النُّبُوَّةِ، وَ مَصابيحُ الرِّسالَةِ، وَ نَحْنُ نُورُ الْاَنْوارِ، وَ كَلِمَةُ الْجَبّارِ، وَ نَحْنُ رايَةُ الْحَقِّ الَّتي مَنْ تَبِعَها نَجا، وَ مَنْ تَاَخَّرَ عَنْها هَوٰى، وَ نَحْنُ اَئِمَّةُ الدّينِ، وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، وَ نَحْنُ مَعْدِنُ النُّ_بُوَّةِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسالَةِ، وَ اِلَيْنا تَخْتَلِفُ الْمَلائِكَةُ، وَ نَحْنُ سِراجٌ لِمَنِ اسْتَضاءَ، وَ السَّبيلُ لِمَنِ اهْتَدٰى، وَ نَحْنُ الْقادَةُ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ نَحْنُ الْجُسُورُ وَ الْقَناطِرُ، وَ نَحْنُ السَّنامُ الْاَعْظَمُ، وَ بِنا يَنْزِلُ الْغَيْثُ، وَ بِنا يَنْزِلُ الرَّحْمَةُ، وَ بِنا يُدْفَعُ الْعَذابُ وَ النَّقِمَةُ، فَمَنْ سَمِعَ هٰذَا الْهُدٰى فَلْيَتَفَقَّدْ في قَلْبِهِ حُبَّنا، فَإِنْ وَجَدَ فيهِ الْبُغْضَ لَنا، وَ

ص:90

الْاِنْكارَ لِفَضْلِنا، فَقَدْ ضَلَّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ، لِاَنّا حُجَّةُ الْمَعْبُودِ، وَ تَرْجُمانُ وَحْيِهِ، وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ، وَ ميزانُ قِسْطِهِ، وَ نَحْنُ فُرُوعُ الزَّيْتُونَةِ، و... _(1) همانا ما جنب الله هستيم و... و خدا به سبب و وسيله ما آغاز نموده و پايان مى بخشد و همانا ما نخستين مخلوقات [برترين از تمامي جهات] و آخرين هستيم و ما نيكوترين افراد در روزگاران هستيم، و ما نواميس زمان هستيم، و همانا ما هستيم سرور تمامي بندگان، و زمامدار جهان، و همانا ما هستيم مكتبِ محكم و استوار، و صراط مستقيم، و همانا ما هستيم سبب ايجاد مخلوقات، و حجّت و دليل الله.

خداوند از هيچ عبادت كننده اي عبادتش را نخواهد پذيرفت در صورتي كه از حقوق ما آگاهي نداشته باشد، و بدان معترف نباشد. و به درستي كه ما هستيم چراغدان نبوّت و چراغهاي رسالت، و ما هستيم نور روشنايي ها [سبب روشني آنچه نور مى بخشد]، و كلمه خداوند جبّار، و ما هستيم پرچم برافراشته حقيقت كه هر كس از آن پيروي بنمايد نجات يابد، و آنكه از آن به


1- - دائرة المعارف بزرگ و شريف بحارالأنوار:٢٦/259 ب5 ح37: و روي عن محمّد بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السّلام قال:.

ص:91

عقب بيافتد گمراه شود، و ما هستيم امامان برحق از جانب حضرت الله بر دين اسلام، و رهبر پيشاني سفيدان از وضو، و ما هستيم معدن نبوّت، و محلّ قرار گرفتن رسالت پروردگار. و فرشتگان نزد ما آمد و شد مى كنند، و ما هستيم چراغ براي آنكه به دنبال نور مى گردد، و راه براي آنكه به دنبال راه هدايت است، و ما هستيم رهبراني كه به سويِ بهشت راهنمايي مى كنند، و ما هستيم پل بر روى گذرگاه ها [راه رسيدن به رضاي خداوند] و كوه هاي بزرگ، و همانا خداوند به سبب ما باران را فرو مى فرستد، و رحمت خويش را جاري مى سازد، و به سبب ما عذاب و سختي را دور مى گرداند.

هركس اين هدايت را (ولايت ما اهل بيت) بشنود بايد در قلب خود به دنبال محبّت ما بگردد، و اگر در قلبش بغض نسبت به ما اهل بيت را يافت و چنين مى بيند كه نمي تواند فضيلت و برتري هاي ما را بپذيرد و آن ها را انكار مى نمايد به تحقيق از راه راست گمراه گرديده، چرا كه ما نشانه هاي پروردگار، و مترجمان (تبيين كنندگان) وحي، و خزانه علم الهي هستيم، و ما هستيم ميزان و معيار در ترازوي عدل و قسط خداوند، و ما شاخه هاى درخت زيتون هستيم... .

تارك كتاب الله و سخن معصوم كافر است

ص:92

يونس بن عبد الرحمان گويد: به حضرت ابوالحسن اوّل، امام موسي كاظم عليه السّلام عرض كردم: به چه چيز الله را يگانه دانم (و بپرستم)؟ فرمود: يايُونُسُ! لا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً، مَنْ نَظَرَ بِرَاْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ تَرَكَ اَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ضَلَّ، وَ مَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللهِ وَ قَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَرَ (1)_ اى يونس! هرگز بدعت گذار نباش، هر كس بر رأى و نظر خود، تكيه كرد هلاك شد و هركس اهل بيت (معصوم) پيامبرش را ترك كرد گمراه شد، و هركس كتاب الله و قول پيغمبرش را وانهاد، كافر شد.

حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا المرتضي عليه السّلام به يكي از اصحاب خود چنين فرمودند: ... يَا بْنَ اَبي مَحْمُودٍ! اِذا اَخَذَ النّاسُ يَميناً وَ شِمالاً فَالْزَمْ طَريقَتَنا، فَاِنَّهُ مَنْ لَزِمَنا لَزِمْناهُ، وَ مَنْ فَارَقَنا فَارَقْناهُ، اِنَّ اَدْنٰى ما يَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْاِيمانِ اَنْ يَقُولَ


1- الكافي:١/٥٦ باب البدع و الرأي و المقاييس...ح10- محمّد بن أبي عبدالله رفعه، عن يونس بن عبد الرّحمان قال: قلت لأبي الحسن الأوّل عليه السّلام: بما أوحّد الله؟ فقال:. از او: وسائل الشيعة:٢٧/٤٠ ب٦ ح33157- 7

ص:93

لِلْحَصاةِ هٰذِهِ نَواةٌ ثُمَّ يَدينَ بِذٰلِكَ، وَ يَبْرَاَ مِمَّنْ خالَفَهُ. يَا ابْنَ اَبي مَحْمُودٍ! اِحْفَظْ ما حَدَّثْتُكَ بِهِ فَقَدْ جَمَعْتُ لَكَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ (1)_ ... اى پسر ابي محمود! وقتى مردم به چپ و راست مي روند تو ملازم راه ما باش، زيرا هر كس با ما همراه شود ما با او همراه خواهيم بود، و هركس از ما جدا شد ما نيز از او جدا خواهيم شد.

كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان از ايمان بيرون رود اين است كه در مورد سنگريزه بگويد اين هسته است و سپس بدان معتقد شده و از مخالفين خود تبرّى جويد. اى پسر ابي محمود! آنچه را برايت گفتم حفظ كن و نگه دار كه خير دنيا و آخرت را برايت گرد آوردم.

تعليم و تعلّم فلسفه در كلام اهل بيت عليهم السلام


1- كتاب شريف عيون اخبار الرضا عليه السّلام:١/٣٠٣ - ٣٠٤ب٢٨ ح63 حدّثنا أبي رضي الله عنه قال: حدّثنا الحسين بن أحمد المالكيّ، عن أبيه، عن إبراهيم بن أبي محمود، عن عليّ بن موسى الرضا عليهما السّلام:. در كتاب شريف بشارة المصطفى لشيعة المرتضى:٢/٢٢١ از الأمالي. و در وسائل الشيعة:٢٧/١٢٨ ب١٠ ح33394- 13 و بحارالأنوار:٢/١١٥ ب١٦ ح ١١٠ از العيون.

ص:94

در كتاب شريف توحيد مفضّل بن عمرو صفحه٦٩ از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه حضرت در حديثي فرمودند: ... فَتَبّاً وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ، كَيْفَ عَمِيَتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ هٰذِهِ الْخِلْقَةِ الْعَجيبَةِ حَتّىٰ اَنْكَرُوا التَّدْبيرَ وَ الْعَمْدَ فيها؟!...(1) _ خسران و زيان هميشگي (خواري) و هلاكت (از رو به رو) بر گروندگان به فلسفه (فلسفه بافان) باد كه چگونه دلهايشان از (ديدن و درك) اين آفرينش عجيب كور شده است تا آنجا كه منكر قصد و تدبير (الله تعالي) درباره آن شده اند... .

حضرت امام حسن بن عليّ زكيّ عسكري عليه السّلام به ابوهاشم جعفرى يكي از سادات و صحابي خاصّ آن حضرت فرمود:... يا اَباهاشِمْ! سَيَأتي زَمانٌ عَلَى النّاسِ... عُلَماؤُهُمْ شِرارُ خَلْقِ اللهِ عَلٰى وَجْهِ الْأرْضِ، لِاَنَّهُمْ يَميلُونَ اِلَى الْفَلْسَفَةِ وَالتَّصَوُّفِ..._ اي ابوهاشم! زماني فرا خواهد رسيد كه... علماي آنان


1- در كتاب شريف بحار الأنوار جلد٣ صفحه٧٥ باب٤ و جلد ٥٨ صفحه٣٢٧ باب ٤٧ ، و كتاب شريف مستدرك سفينة البحار جلد٨ صفحه٢٩٩ همه از توحيد مفضّل نقل نموده اند.

ص:95

بدترين مخلوقات خداوندي روي زمين هستند زيرا به فلسفه و تصوّف مي گرايند... .

و موردي كه متفلسف ها و عرفا و متصوّفه و برخي از فريب خوردگان آنان به آن تمسّك مي جويند روايتي است بدون سند در كتاب الصراط المستقيم بياضي:١/213فصل١٨: ... فقال الدهقان: ما رأيت أعلم منك إلا أنّك ما أدركت علم الفلسفة. فقال (أميرالمؤمنين عليه السّلام): مَنْ صَفِيَ مِزاجُهُ اعْتَدَلَتْ طَبائِعُهُ، وَ مَنِ اعْتَدَلَتْ طَبائِعُهُ قَوِيَ اَثَرُ النَّفْسِ فيهِ، وَ مَنْ قَوِيَ اَثَرُ النَّفْسِ فيهِ سَما اِلٰى ما يَرْتَقيهِ، وَ مَنْ سَما اِلٰى ما يَرْتَقيهِ تَخَلَّقَ بِالْاَخْلاقِ النَّفْسانِيَّةِ، وَ اَدْرَكَ الْعُلُومَ الْلّاهوتِيَّةِ، وَ مَنْ اَدْرَكَ الْعُلومَ الْلاهوتِيَّةَ صارَ مَوْجوداً بِما هُوَ اِنْسانٌ، دونَ اَنْ يَكونَ مَوْجوداً بِما هُوَ حَيْوانٌ، وَ دَخَلَ في بابِ الْمَلَكِيِّ الصّورِيِّ، وَ ما لَهُ عَنْ هٰذِهِ الْغايَةِ مَعْبَرٌ. فسجد الدهقان و أسلم _ ... دهقاني به اميرالمؤمنين على عليه السّلام عرض كرد: داناتر از شما نديده ام ولي علم فلسفه را درك ننموده اي.

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: هركس مزاج او صافي گردد، طبايع او معتدل شود، و هركس طبايع او معتدل شود اثر نفس در وى قوى گردد، و هركس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آنچه

ص:96

كه ارتقايش دهد بالا رود، و هركه به سوى آنچه ارتقايش دهد بالا رود به اخلاق نفسانى متخلّق گردد و علوم لاهوتي را درك نمايد، و هركس علوم لاهوتي را درك نمايد، موجودى انسانى شود بما هو انسان نه حيوان، و به باب ملكي صوري (به صورت انسان) درآيد، و او را از اين پايان گذر (چاره اي) نيست. در اينجا دهقان سجده نمود و اسلام آورد.

با دقّت در اين روايت كه نقل سخن دهقان است كه سخن از فلسفه آورد و نه اميرالمؤمنين عليه السّلام. و آنچه را كه سيّد اصطهباناتي در السلسبيل نقل نموده و آنچه كه در كشكول بهايي آمده است با زيادت بوده و همه مرسل اند و سندي ندارند.

و اضافه بر آن ها اينكه در فرج المهموم به دو سند متّصل نقل برخورد حضرت را با شخص مورد نظرآورده اند و در هيچ كدام سخن از فلسفه نرفته است و سخن از پيش گويي او بود براي حضرت كه از ستارگان معلوم مي شود كه براي حضرت در جنگ نهروان سعد نحس شده است و براي خوارج نحس سعد شده است و حضرت را از جنگ نمودن منع مي كرد كه حضرت در پاسخ به او مطالبي علمي درباره علوم مختلفي سخن فرمودند و از آن ها علم نجوم بوده

ص:97

است.(1)

علم كلام حقيقي و صواب، برگرفته از كلام اهل بيت است


1- فرج المهموم في تاريخ علماء النّجوم:102 ح٢٣ از جزء٢ كتاب شريف دلائل الإمامة طبري شيعي رضي الله عنه به سند متّصل از قيس بن سعد... . و در حديث ٢٤ از همان كتاب به سند متّصل و تفصيل و طولي بيشتر غير از حديث قبلي از أصبغ بن نباته از أميرالمؤمنين عليه السّلام... .

ص:98

فضيل بن عثمان گفت: گروهى از آنهايي كه در باب ربوبيّت اهل كلام بودند بر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام داخل شدند، حضرت به آن ها فرمود: اتَّقُوا اللهَ، وَ عَظِّمُوا اللهَ، وَ لا تَقُولُوا ما لا نَقُولُ، فَإِنَّكُمْ اِنْ قُلْتُمْ وَ قُلْنا، مِتُّمْ وَ مِتْنا، ثُمَّ بَعَثَكُمُ اللهُ وَ بَعَثَنا، فَكُنْتُمْ حَيْثُ شاءَ اللهُ وَ كُنّا(1) _ از (نافرماني) خدا بترسيد و حضرت الله را بزرگ شماريد، و آنچه را كه ما نمي گوييم (مورد تأييد ما اهل بيت نيست) نگوييد، زيرا اگر شما (عقيده خود را) بگوييد و ما نيز بگوييم، شما مي ميريد و ما نيز مي ميريم، و خداوند شما را برانگيزد و ما را برانگيزد، و شما در جايگاهي باشيد كه حضرت الله خواهد، و ما نيز در جايى باشيم كه او خواهد.

حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در حديث صحيح


1- كتاب شريف التوحيد:٤٥٧ ب٦٧ ح15 أبي رحمه الله قال: حدّثنا عبدالله بن جعفر الحميريّ، عن أحمد بن محمّد بن عيسى قال: حدّثنا محمّد بن خالد، عن عليّ بن النّعمان، و صفوان بن يحيى، عن فضيل بن عثمان، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال: دخل عليه قوم من هؤلاء الّذين يتكلّمون في الرّبوبيّة. فقال:. از او: وسائل الشيعة:١٦/١٩٩ ب٢٣ ح21341- 18 و إثبات الهداة:١/٨٩ ح12.

ص:99

فرمودند: يَهْلِكُ اَصْحابُ الْكَلامِ، وَ يَنْجُو الْمُسَلِّمُونَ، اِنَّ الْمُسَلِّمينَ هُمُ النُّجَباءُ (1)_ اصحاب كلام (متكلّمين) هلاك مي شوند و تسليم شدگان (در برابر الله) نجات مي يابند، همانا تسليم شدگان «نجيبان» هستند.

و حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در حديث صحيح فرمودند: يَهْلِكُ اَصْحابُ الْكَلامِ، وَ يَنْجُو الْمُسَلِّمُونَ، اِنَّ الْمُسَلِّمينَ هُمُ النُّجَباءُ، يَقُولُونَ: هٰذا يَنْقادُ، اَمَا وَ اللهِ لَوْ عَلِمُوا كَيْفَ كانَ اَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنانِ (2)_ اصحاب كلام )متكلّمين) هلاك مي شوند و


1- بصائر الدرجات:١/٥٢١ ب٢٠ ح4 حدّثنا محمّد بن عيسى، عن حمّاد بن عيسى، عن الحسين بن المختار، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال :. التوحيد:٤٥٨ ب٦٧ ح2٢ أبي رضي الله عنه قال: حدّثنا أحمد بن إدريس، عن محمّد بن أحمد، عن عليّ بن السّنديّ، عن حمّاد بن عيسى، عن الحسين بن المختار، عن أبي بصير قال: قال أبو عبد الله عليه السّلام: ، مانند البصائر. اعتقادات الإماميّة، الصدوق:٤٣ ب١١ و قال الصّادق عليه السّلام:، مانند البصائر. مختصر البصائر:٢٢١ باب ما جاء في التسليم لما جاء عنهم و ما قالوه عليهم السّلام... ح212/ 5 عليّ بن إسماعيل بن عيسى و يعقوب بن يزيد و محمّد بن عيسى بن عبيد، عن حمّاد بن عيسى، عن الحسين بن المختار القلانسيّ، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال:، مانند البصائر.
2- بصائر الدرجات:١/٥٢١ ب٢٠ ح5 حدّثنا أحمد بن محمّد، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الله بن يحيى، عن ابن أذينة، عن أبي بكر الحضرميّ قال: سمعت أبا عبدالله عليه السّلام يقول :. مختصر البصائر:٢٢٢ باب ما جاء في التسليم لما جاء عنهم و ما قالوه عليهم السّلام...ح213/ 6] محمّد بن عيسى بن عبيد، عن العبّاس بن معروف، مانند البصائر و در آن است: هٰذا يَنْقادُ وَ هٰذا لا يَنْقادُ، اَمَا وَ اللهِ لَوْ عَلِمُوا كَيْفَ كَانَ اَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنانِ.

ص:100

تسليم شدگان نجات مي يابند، همانا تسليم شدگان «نجيبان» هستند. (اهل كلام) مي گويند: اين (طبق اصول ما است پس) ما آن را مي پذيريم، امّا به حضرت الله سوگند كه اگر كيفيّت اصل آفرينش را مي دانستند، حتّي دو نفر با يكديگر اختلاف نمي كردند.

از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام بودم كه مردي از اهل شام خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت: من مردي صاحب و دارنده علم كلام و فقه و فرائض مي باشم و آمده ام تا با اصحاب شما مناظره نمايم. امام صادق عليه السّلام فرمودند: كَلامُكَ مِنْ كَلامِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَوْ مِنْ عِنْدِكَ؟ فقال: من كلام رسول الله صلّي الله عليه و آله و من عندي. فقال أبوعبدالله عليه السّلام: فَاَنْتَ اِذاً شَريكُ

ص:101

رَسُولِ اللهِ؟ قال: لا. قال: فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ يُخْبِرُكَ؟ قال: لا. قال: فَتَجِبُ طاعَتُكَ كَما تَجِبُ طاعَةُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؟ قال: لا. فالتفت أبو عبدالله عليه السّلام إليّ فقال: يايُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ! هٰذا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ اَنْ يَتَكَلَّمَ. ثمّ قال: يايُونُسُ! لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلامَ كَلَّمْتَهُ. قال يونس: فيا لها من حسرة. فقلت: جعلت فداك! إنّي سمعتك تنهى عن الكلام و تقول: ويل لأصحاب الكلام، يقولون هذا ينقاد و هذا لا ينقاد، و هذا ينساق و هذا لا ينساق، و هذا نعقله و هذا لا نعقله؟! فقال أبو عبد الله عليه السّلام: اِنَّما قُلْتُ: فَوَيْلٌ لَهُمْ اِنْ تَرَكُوا ما اَقُولُ، وَ ذَهَبُوا اِلٰى ما يُريدُونَ(1) _ آيا كلام تو از سخن رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم


1- الكافي:١/١٧١ باب الاضطرار إلى الحجّة... ح4- عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عمّن ذكره، عن يونس بن يعقوب قال : كنت عند أبي عبدالله عليه السّلام فورد عليه رجل من أهل الشام فقال: إنّي رجل صاحب كلام و فقه و فرائض و قد جئت لمناظرة أصحابك. فقال أبوعبدالله عليه السّلام:. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد:٢/١٩٤ از شيخ فقيه شيعه ابن قولويه قدّس سرّه الشريف از كليني مانند الكافي و در آن است:... اِنَّما قُلْتُ: وَيْلٌ لِقَوْمٍ تَرَكُوا قَوْلي، وَ ذَهَبُوا اِلٰى ما يُريدُونَ. تصحيح إعتقادات الإماميّة:٧٠ فصل في النهي عن الجدال: و قد ذكر الكلينيّ رحمه الله في كتاب الكافي و هو من أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة حديث يونس بن يعقوب... . الإحتجاج على أهل اللجاج:٢/٣٦٤ از يونس بن يعقوب مانند الكافي و در آن است: ... اِنَّما قُلْتُ: وَيْلٌ لِقَوْمٍ تَرَكُوا قَوْلي بِالْكَلامِ، وَ ذَهَبُوا اِلٰى ما يُريدُونَ. كشف الغمّة:٢/١٧٣ از يونس بن يعقوب مانند الكافي و در آن است: اِنَّما قُلْتُ: وَيْلٌ لِقَوْمٍ تَرَكُوا قَوْلي، وَ ذَهَبُوا اِلٰى ما يُريدُونَ.

ص:102

است يا از خودت؟ گفت: از كلام رسول الله صلّي الله عليه و آله و از خودم است.

امام صادق عليه السّلام فرمود: بنابر اين تو شريك رسول الله هستي؟ گفت: نه. فرمود: پس وحي را الله عزّوجل به تو خبر داده و شنيده اي؟ گفت: نه. فرمود: بنابر اين اطاعت از تو مانند اطاعت از رسول الله صلّي الله عليه و آله واجب است؟ گفت: نه. امام صادق عليه السّلام به من رو كرده و فرمودند: اي يونس بن يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود با (اصول كلامي خودش) خودش را مخاصمه نمود و خود را محكوم كرد. سپس فرمود: اى يونس! اگر تو خوب علم كلام مى دانستى با او گفتگو مى كردى. يونس گفت: چه بسيار افسوس مى خورم. يونس گفت: و گفتم: قربانت گردم! من خود از شما شنيدم كه از علم كلام نهى مى نمودي و

ص:103

مى فرمودي: واى بر صاحبان علم كلام، مى گويند: اين پذيرفتنى است و اين پذيرفتنى نيست، اين روا است و اين روا نيست، اين را تعقّل مى كنيم و اين را تعقّل نمى كنيم. امام صادق عليه السّلام فرمود: همانا من گفتم: واى بر آن ها اگر گفتار مرا واگزارند، و دنبال آنچه خواهند بروند.

از احاديث درربار خاندان عصمت و طهارت كه ملاحظه نموديد روشن شد كه راي و نظر غير معصوم هيچ اعتباري نداشته و خالي از خطا نيست، و بايست آنچه از خاندان عصمت و طهارت در منابع معتبر و با سند صحيح رسيده است، براي ما سرمشق باشد، خواه در معارف و احكام و اخلاق، خواه درباره خالق و مخلوق، و تكوين و تشريع.

يحيى بن زكريّاى انصارى گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود: مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَسْتَكْمِلَ الْاِيمانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلْ: الْقَوْلُ مِنّي في جَميعِ الْاَشْياءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فيما اَسَرُّوا، وَ ما اَعْلَنُوا، وَ فيما بَلَغَني عَنْهُمْ، وَ فيما لَمْ يَبْلُغْني(1) _ هر كه او را شاد


1- - الكافي: ١/٣٩١ باب التسليم و فضل المسلّمين ...ح6- عليّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن الخشّاب، عن العبّاس بن عامر، عن ربيع المسْليّ، عن يحيى بن زكريّا الأنصاريّ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول :. مختصر البصائر: ٢٦٦ باب ما جاء في التسليم لما جاء عنهم عليهم السّلام و... ح260/ 6 أيّوب بن نوح، عن جميل بن درّاج و الحسن بن عليّ بن عبد الله بن المغيرة الخزّاز، عن العبّاس بن عامر القصبانيّ ، عن الرّبيع بن محمّد المكّيّ، عن يحيى بن زكريّا الأنصاريّ، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال: سمعته يقول: مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَسْتَكْمِلَ الْاِيمانَ فَلْيَقُلْ: الْقَوْلُ مِنّي في جَميعِ الْاَشْياءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فيما اَسَرُّوا، وَ فيمَا اَعْلَنُوا، وَ فيما بَلَغَني، وَ فيما لَمْ يَبْلُغْني. البرهان في تفسير القرآن: ٥/٨٦٤ ب٤ ح12121/ 28 از الكافي. بحار الأنوار: ٢٥/٣٦٤ ب١٣ ح2از منتخب البصائر.

ص:104

مى كند كه همه ايمان را كامل گرداند، پس بگويد: قول من در همه چيز قول آل محمّد است، در آنچه پنهان مى كنند و آنچه آشكار مى سازند، و در آنچه از جانب ايشان به من رسيده و در آنچه به من نرسيده است.

جز وحي و كلام خاندان وحي بدعت و شرك است

ص:105

امام محمّد باقر عليه السّلام در حديثي فرموده باشند: اَدْنَى الشِّرْكِ اَنْ يَبْتَدِعَ الرَّجُلُ رَأياً فَيُحِبَّ عَلَيْهِ وَ يُبْغِضَ(1) _ پايين ترين درجه شرك اين است كه آدمى از خود رأى و نظرى داشته باشد و براساس نظر و تشخيص خود ديگران را (كه موافق اويند) دوست و (آنان كه با نظر او مخالفند) دشمن بدارد.

در حديث صحيح ابوحمزه گويد: به امام محمّد باقر عليه السّلام عرض كردم: كم ترين ميزان و درجه نصب (دشمني با اهل بيت عليهم السّلام) چيست؟ فرمود: اَنْ يَبْتَدِعَ الرَّجُلُ شَيْئاً فَيُحِبَّ


1- المحاسن برقي:١/٢٠٧ ب٦ ح68 عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن سنان، عن أبي خالد، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام . من لا يحضره الفقيه:٣/٥٧٢ باب معرفة الكبائر التي أوعد الله عزّوجلّ عليها النار... ح4955 و روى محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السّلام مانند المحاسن. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال:٢٥٨ عقاب من ابتدع دينا... أبي رحمه الله قال: حدّثني سعد بن عبد الله، عن أحمد بن أبي عبد الله، عن أبيه، عن محمّد بن سنان، عن أبي خالد، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام، مانند المحاسن. بحار الأنوار:٢/٣٠٤ ب٣٤ ح42 از ثواب الأعمال و المحاسن.

ص:106

عَلَيْهِ وَ يُبْغِضَ عَلَيْه(1) _ اينكه آدمى از خود چيزي را بدعت گزارد و براساس آن (موافقان را) دوست بدارد و (مخالفان را) دشمن بدارد.

زراره گويد: محضر امام محمّد باقر عليه السّلام بودم كه مردي از اهل كوفه درباره اين سخن اميرالمؤمنين عليه السّلام پرسيد كه فرموده بود: سَلوني عَمّا شِئْتُمْ فَلا تَسْاَلُونِّي عَنْ شَيْ ءٍ اِلاّ اَنْبَأتُكُمْ بِهِ _ از من درباره هر چيزي كه مي خواهيد بپرسيد، زيرا درباره چيزي نمي پرسيد مگر اينكه به يقين شما را بدان آگاه كنم. حضرت (امام باقر عليه السّلام) فرمود: اِنَّهُ لَيْسَ اَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْ ءٍ اِلاّ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلْيَذْهَبِ النّاسُ حَيْثُ


1- من لايحضره الفقيه:٣/٥٧٢ باب معرفة الكبائر التي أوعد الله عزّوجلّ عليها النار ...ح4956 و روى الحسن بن محبوب، عن عبدالله بن سنان، عن أبي حمزة قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام: ما أدنى النّصب؟ قال:. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال:٢٥٨ عقاب من ابتدع دينا... حدّثني محمّد بن موسى بن المتوكّل قال: حدّثني عبد الله بن جعفر الحميريّ، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن سنان، عن أبي حمزة الثّماليّ قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام: ما أدنى النّصب؟ فقال:، مانند كتاب الفقيه.

ص:107

شاءُوا، فَوَاللهِ لَيْسَ الْاَمْرُ اِلاّ مِنْ هاهُنا _ و أشار بيده إلى بيته(1) _ همانا هيچ كس نسبت به چيزي علم ندارد جز اينكه آن علم از نزد اميرالمؤمنين عليه السّلام بيرون آمده است. مردم به هر كجا كه مي خواهند بروند، به خدا سوگند علم حق و درست نيست جز از اينجا _ و با دست به خانه خود اشاره كردند_.

ابومريم گويد: امام محمّد باقر عليه السّلام به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبة فرمود: شَرِّقا وَ غَرِّبا لَنْ تَجِدا عِلْماً صَحيحاً اِلاّ شَيْئاً يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنا اَهْلَ الْبَيْتِ(2) _ (براي كسب علم) به شرق و غرب


1- الكافي:١/٣٩٩ ح2- عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبي نصر، عن مثنّى، عن زرارة قال: كنت عند أبي جعفر عليه السّلام فقال له رجل من أهل الكوفة: يسأله عن قول أميرالمؤمنين عليه السّلام: سَلوني عَمّا شِئْتُمْ فَلا تَسْاَلُونِّي عَنْ شَيْ ءٍ اِلاّ اَنْبَأتُكُمْ بِهِ؟ قال: . وسائل الشيعة:٢٧/٦٩ ب٧ ح33223- 21 از الكافي و در آن است: عِلْمٌ اِلاّ شَيْ ءٌ... .
2- - بصائرالدرجات:١/١٠ ب٦ ح4 حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسين بن عليّ، عن أبي إسحاق ثعلبة، عن أبي مريم قال: قال أبوجعفر عليه السّلام لسلمة بن كهيل و الحكم بن عتيبة:. الكافي:١/٣٩٩ ح3- عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن ثعلبة بن ميمون، عن أبي مريم قال: قال أبوجعفر عليه السّلام لسلمة بن كهيل و الحكم بن عتيبة: شَرِّقا وَ غَرِّبا فَلا تَجِدانِ عِلْماً صَحيحاً اِلاّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنا اَهْلَ الْبَيْتِ. رجال الكشّي، إختيار معرفة الرجال:٢٠٩ ح369 حدّثني محمّد بن مسعود، قال: حدّثني عليّ بن محمّد بن فيروزان القمّيّ قال: أخبرني محمّد بن أحمد بن يحيى، عن العبّاس بن معروف، عن الحجّال، عن أبي مريم الأنصاريّ، قال ، قال لي أبو جعفر عليه السّلام: قُلْ لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ: شَرِّقا اَوْ غَرِّبا لَنْ تَجِدا عِلْماً صَحيحاً اِلاّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنا اَهْلَ الْبَيْتِ. وسائل الشيعة:٢١/٤٧٧ ب٨٤ ح27632- 3 از الكافي و در جلد٢٧/٤٣ ب٦ ح٣٣١٦٦-١٦ از الكافي و البصائر و در جلد٢٧/٦٩ ب٧ ح٣٣٢٢٤-٢٢ از الكافي و رجال كشّي، بحار الأنوار:٢/٩٢ ب١٤ ح20 از البصائر و رجال كشّي، و در جلد ٤٦/٣٣٥ ب٨ ح21 از الكافي، مستدرك الوسائل:١٧/٢٧٤ ب٧ ح21324- 23 از البصائر.

ص:108

برويد هرگز علم (بي خطا و) صحيح نمي يابيد مگر آنچه از نزد ما اهل بيت خارج شود.

در حديث موثّقي از ابوحمزه ثمالى كه گويد: امام جعفر صادق عليه السّلام به من فرمودند: اِيّاكَ وَ الرِّئاسَةَ وَ اِيّاكَ اَنْ تَطَاَ اَعْقابَ الرِّجالِ _ از رياست بپرهيز، و بپرهيز از اينكه دنبال مردم

ص:109

بروى. ابوحمزه گويد: عرضه داشتم: قربانت گردم! رياست را دانستم، امّا اينكه دنبال مردم نروم، من دو سوّم هر چه دارم از اين است كه دنبال مردم رفته ام. به من فرمود: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، اِيّاكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ(1) _ چنين نيست كه


1- - الكافي:٢/٢٩٨ باب طلب الرئاسة ...ح5- محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن أيّوب، عن أبي عقيلة الصّيرفي قال: حدّثنا كرّام، عن أبي حمزة الثّماليّ قال: قال لي أبوعبدالله عليه السّلام: اِيّاكَ وَ الرِّئاسَةَ وَ اِيّاكَ اَنْ تَطَاَ اَعْقابَ الرِّجالِ. قال: قلت: جعلت فداك أمّا الرّئاسة فقد عرفتها و أمّا أن أطأ أعقاب الرّجال فما ثلثا ما في يدي إلّا ممّا وطئت أعقاب الرّجال . فقال لي: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ اِيّاكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ. معاني الأخبار: ١٦٩ باب معنى وطء أعقاب الرجال ...ح1 حدّثني محمّد بن عليّ ماجيلويه رضي الله عنه، عن عمّه، عن محمّد بن عليّ الكوفيّ، عن حسين بن أيّوب بن أبي عقيلة الصّيرفيّ، عن كرّام الخثعميّ، عن أبي حمزة الثّماليّ قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: اِيّاكَ وَ الرِّئاسَةَ وَ اِيّاكَ اَنْ تَطَاَ اَعْقابَ الرِّجالِ. فقلت: جعلت فداك أمّا الرّئاسة فقد عرفتها و أمّا أن أطأ أعقاب الرّجال فما ثلثا ما في يدي إلّا ممّا وطئت أعقاب الرّجال فقال: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ اِيّاكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ. وسائل الشيعة: ٢٧/١٢٦ ب١٠ ح33387- 6 و بحار الأنوار: ٧٠/١٥٠ ب١٢٤ ح 4 از الكافي. بحار الأنوار: ٢/٨٣ ب١٤ ح5 و ج ٧٠/١٥٣ ب١٢٤ ح10از المعاني.

ص:110

فهميدى، مقصود اين است كه تو غير از حجّت خدا شخص ديگرى را بدون دليل (به جاى او) به امامت برگزينى و هر چه گويد تصديقش نمايى.

و در حديث ديگري به سفيان بن خالد مانند همين كلام را فرمودند و اضافه نمودند: وَ تَدْعُوَ النّاسَ اِلٰى قَوْلِهِ (1)_ و مردم را براى شنيدن (و پذيرفتن) گفتارش دعوت كنى.

عرفان ... از ديدگاه معصومين و تكليف ما درباره اهل بدعت


1- - معاني الأخبار: ١٧٩ باب معنى قول الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام من طلب الرئاسة هلك ...ح1 حدّثنا أبي رضي الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله قال: حدّثنا محمّد بن الحسين قال: حدّثني أبوحفص محمّد بن خالد، عن أخيه سفيان بن خالد قال: قال أبو عبد الله عليه السّلام: يا سُفْيانُ! اِيّاكَ وَ الرِّئاسَةَ فَما طَلَبَها اَحَدٌ اِلاّ هَلَكَ. فقلت له: جعلت فداك قد هلكنا، إذ ليس أحد منّا إلّا و هو يحبّ أن يذكر و يقصد و يؤخذ عنه. فقال: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِلَيْهِ، اِنَّما ذٰلِكَ اَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ، فَتُصَدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ، وَ تَدْعُوَ النّاسَ إِلٰى قَوْلِهِ. وسائل الشيعة: ٢٧/١٢٩ ب١٠ ح33396- 15 از المعاني.

ص:111

رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ تَكُونُ مِنْ بَعْدي يُكادُ بِهَا الْإِيمانُ وَلِيّاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي مُوَكَّلاً بِهِ يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِإِلْهامٍ مِنَ اللهِ، وَ يُعْلِنُ الْحَقَّ، وَ يُنَوِّرُهُ، وَ يَرُدُّ كَيْدَ الْكائِدينَ، يُعَبِّرُ عَنِ الضُّعَفاءِ، فَاعْتَبِرُوا يا اُولِي الْاَبْصارِ، وَ تَوَكَّلُوا عَلَى اللهِ(1) _ هر بدعتى بعد از من باشد كه دام ايمان كنند سرپرستى از


1- الكافي:١/٥٤ باب البدع و الرأي و المقاييس... ح5 1- 136- 3 محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن وهب قال: سمعت أباعبدالله عليه السّلام يقول: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم :. المحاسن:١/٢٠٨ ب٦ ح71 عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن وهب قال: سمعت أبا عبد الله عليه السّلام يقول: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم : اِنَّ لِلّهِ عِنْدَ كُلِ بِدْعَةٍ تَكُونُ بَعْدي يُكادُ بِهَا الْاِيمانُ وَلِيّاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي مُوَكَّلاً بِهِ يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِاِلْهامٍ مِنَ اللهِ، وَ يُعْلِنُ الْحَقَّ، وَ بِنُورِهِ يَرُدُّ كَيْدَ الْكائِدينَ -يَعْني عَنِ الضُّعَفاءِ-، فَاعْتَبِرُوا يا اُولِي الْاَبْصارِ، وَ تَوَكَّلُوا عَلَى اللهِ . دائرة المعارف شريف بحار الانوار:٢/٣١٥ ب٣٤ ح78 از المحاسن و در آن است: ... وَ يُنَوِّرُهُ، وَ يَرُدُّ كَيْدَ الْكائِدينَ، وَ يُعَبِّرُ عَنِ الضُّعَفاءِ... .

ص:112

خاندانم گماشته است كه از آن (ايمان) دفاع كند، او به الهام از طرف الله تعالي سخن گويد، و حق را آشكارا علام كرده و آن را روشن نمايد، و نيرنگ نيرنگبازان را برگرداند و زبان ناتوانان باشد، پس اى هوشمندان پند گيريد و به الله توكّل كنيد.

رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ في اُمَّتي فَلْيُظْهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ(1) _ آنگاه كه بدعت ها در امّت من آشكار شد، بر عالم واجب


1- الكافي:1/54 باب البدع و الرأي و المقاييس... ح2: الحسين بن محمّد، عن معلّى بن محمّد، عن محمّد بن جمهور العمّيّ يرفعه قال:. و درالمحاسن نيز مانند آن روايت شده. و وسائل الشيعة:16/271، 40- باب وجوب إظهارالعلم عند ظهور... ح21546: از عيون أخبارالرضا عليه السلام: محمّد بن الحسن، عن الصّفّار، عن محمّد بن يحيى،(عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد)، عن محمّد بن جمهور، عن أحمد بن الفضل، عن يونس بن عبد الرّحمان، في حديث قال: روّينا عن الصّادقين عليهم السّلام أنّهم قالوا: «اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعالِمِ اَنْ يُظْهِرَعِلْمَهُ، فَاِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْاِيمانِ». و در بحارالأنوار:54/234: روي عن سيّد المرسلين صلّي الله عليه و آله و سلّم: «اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ في اُمَّتي فَلْيُظْهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ، وَ اِلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ، وَ الْمَلائِكَةِ، وَ النّاسِ اَجْمَعينَ ».

ص:113

است علم خود را آشكار نمايد (با علم خود با بدعت مبارزه نمايد)، كسي كه چنين نكند، لعنت الله بر او باد.

از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام روايت شده كه فرموده اند: اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعالِمِ اَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِيمانِ (1)_ چون بدعت ها آشكار شوند، بر عالِم واجب است علم خود را آشكار كند، اگر چنين نكند (با بدعت ها مبارزه نكند)، نور ايمان از او گرفته خواهد شد.

محدّث جليل محمّد بن الحسن الحرّ قدّس سرّه الشريف مي فرمايد: شيخ اجلّ ما بهاء الدين محمّد عاملي در كتاب كشكول گفته: رسول الله صلّى الله عليه وآله فرمودند: لا تَقومُ السّاعَةُ عَلٰى اُمَّتي حَتّىٰ يَخْرُجَ قَوْمٌ مِنْ اُمَّتي اِسْمُهُمْ صوفِيَّةٌ، لَيْسوا مِنّي وَ اِنَّهُمْ يَهودُ اُمَّتي، يَحْلَقونَ لِلذِّكْرِ، وَ يَرْفَعونَ اَصْواتَهُمْ بِالذِّكْرِ، يَظُنّونَ اَنَّهُمْ عَلٰى طَريقِ الْاَبْرارِ، بَلْ هُمْ اَضَلُّ مِنَ الْكُفّارِ، وَ هُمْ اَهْلُ النّارِ، لَهُمْ


1- رجال الكشّي:٤٩٣ ح٩٤٦، علل الشّرايع:١/٢٣٥ ب١٧١ ح١، عيون أخبار الرّضا عليه السّلام:١/١١٢ ب١٠ ح٢، الغيبة، للشّيخ الطّوسي رحمه الله:٦٣، وسائل الشّيعة:١٦/٢٧١ ب٤٠ ح٢١٥٤٦ عن العيون، بحارالأنوار:٤٨/٢٥٢ ب١٠ عن كلّهم.

ص:114

شَهْقَةٌ كَشَهْقَةِ الْحِمارِ، وَ قَوْلُهُمْ قَوْلُ الْاَبْرارِ، وَ عَمَلُهُمْ عَمَلُ الْفُجّارِ، وَ هُمْ مُنازِعونَ لِلْعُلَماءِ، لَيْسَ لَهُمْ اِيمانٌ، وَ هُمْ مُعْجِبونَ بِاَعْمالِهِمْ، لَيْسَ لَهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ اِلاَّ التَّعَب(1) _ روز قيامت بر امت من برپا نشود مگر


1- - الإثنا عشريّة:٣٤ روي شيخنا الأجلّ الأفضل الشيخ بهاء الدين محمّد العاملي في كتاب الكشكول قال: قال النبيّ صلّى الله عليه وآله:. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ميرزا حبيب الله خوئى:١٤/٣ المقام٣ في روضات الجنّات من الكشكول للشيخ البهائي قال: قال النّبي صلّى الله عليه و آله و سلّم: لا تَقومُ السّاعَةُ عَلٰى اُمَّتي حَتّىٰ يَخْرُجَ قَوْمٌ مِنْ اُمَّتي يَحْلِقونَ لِلذِّكْرِ رُؤُوسُهُمْ، وَ يَرْفَعونَ اَصْواتَهُمْ بِالذِّكْرِ، يَظُنّونَ اَنَّهُمْ عَلٰى طَريقِ إِبْراهيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، بَلْ هُمْ اَضَلُّ مِنَ الْكُفّارِ، لَهُمْ شَهْقَةٌ كَشَهْقَةِ الْحِمارِ، وَ قَوْلُهُمْ كَقَوْلِ الْفُجّارِ، وَ عَمَلُهُمْ عَمَلُ الْجُهّالِ، وَ هُمْ يُنازِعونَ الْعُلَماءَ، لَيْسَ لَهُمْ اِيمانٌ، وَ هُمْ مُعِجبونَ بِاَعْمالِهِمْ، لَيْسَ لَهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ إِلاَّ التَّعَبُ. و در كتاب سفينة البحار چاپ جديد:٥/٢٠٠ اقول: و لميرزا محمّد بن عبد النبيّ النيسابوريّ رسالة في ردّ الصوفيّة سمّاها (نفثة المصدور) أورد فيها هذه الأخبار و نقل عن كشكول شيخنا البهائيّ رحمه الله عن النبيّ صلّي الله عليه و آله و سلّم أنّه قال: لا يَقومُ السّاعَةُ عَلٰى اُمَّتي حَتّىٰ يَقومَ قَوْمٌ مِنْ اُمَّتي إِسْمُهُمْ صوفِيَّةٌ، لَيْسوا مِنّي وَ اِنَّهُمْ يَحْلَقونَ لِلذِّكْرِ، وَ يَرْفَعونَ اَصْواتَهُمْ، يَظُنّونَ اَنَّهُمْ عَلٰى طَريقَتي، بَلْ هُمْ اَضَلُّ مِنَ الْكُفّارِ، وَ هُمْ اَهْلُ النّارِ، لَهُمْ شَهيقُ الْحِمارِ_ در سفينه تا اينجا ذكر شده است و؟! _.

ص:115

اينكه گروهي از امت من به نام صوفيّه پديدار شوند، كه از پيروان من نيستند. همانا اينان يهود امّت من (از جرگه اسلام خارج) هستند آن ها براي ذكر دور هم حلقه زده و صداهاي خود را بلند مي نمايند، و گمان مي كنند بر راه نيكان هستند، نه، بلكه آنان از كافران نيز گمراه تر بوده و اهل آتش هستند.

آنان را صدايي بسيار بلند مانند صداي بلند الاغ است، سخن آنان سخن نيكان است امّا عمل آنان عمل زشت كاران. با علما جدال و درگيري مي كنند. ايمان ندارند و به كارهاي خود خوش بين و راضي هستند (حال آنكه) از كارهاي خودشان جز خستگي به آنان

ص:116

نمي رسد (از انجام آن كارها سودي نبرده و نزد خداوند پاداشي ندارند).

صاحب الإثنا عشريّه پس از نقل اين حديث شريف فرموده است: أقول: هذا في معناه كأمثاله صريح مشتمل على غاية المبالغة في الردّ عليهم، و النصّ على فساد اعتقادهم، و بطلان مذهبهم، و الحكم بكفرهم، و خروجهم من الأمّة، فإنّ الجارّ متعلّق بيخرج، و إلاّ لتناقض الحديث على أنّ كونهم من الأمّة مع الحكم عليهم بما حكم يدلّ على كونهم من الفرق الهالكة_ مي گويم: اين حديث در معنا همچون مانندهايش صريح و شامل است در ردّ بر آن ها (صوفيان)، و نصّ است در فساد اعتقاد و باطل بودن مذهب آنان، و حكم به كفر و خارج بودن آنان از امّت اسلام... .

در حديث صحيح از امام جعفر صادق عليه السّلام است كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اِذا رَاَيْتُمْ اَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدي فَاَظْهِرُوا الْبَراءَةَ مِنْهُمْ، وَ اَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ، وَ الْقَوْلَ فيهِمْ، وَ الْوَقيعَةَ، وَ باهِتُوهُمْ، كَيْلا يَطْمَعُوا فِي الْفَسادِ فِي الْاِسْلامِ، وَ يَحْذَرَهُمُ النّاسُ، وَ لا يَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ، يَكْتُبِ اللهُ لَكُمْ بِذٰلِكَ

ص:117

الْحَسَناتِ، وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجاتِ فِي الْآخِرَةِ(1) _ هر گاه پس از من اهل شك (و ترديد) و بدعت را ديديد از آن ها بيزارى جوييد، و بسيار به آن ها دشنام دهيد، و درباره آن ها بد گوييد، به آنان طعن زنيد و (با حجّت هاي قاطع) آنان را بهت زده (و ناچار از سكوت كنيد و خفه و وامانده سازيد)، تا به فساد در اسلام طمع نكنند، و مردم از آن ها برحذر شوند (دوري كنند)، و از بدعت هاى آن ها نياموزند، و تا خدا براى شما در برابر اين كار حسنات نويسد، و


1- - الكافي:٢/٣٧٥ باب مجالسة أهل المعاصي... ح4 محمّد بن يحيى، عن محمّد بن الحسين، عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، عن داود بن سرحان، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم:. در كتاب (تنبيه الخواطر) مجموعة ورّام:٢/١٦٢ جزء٢ مانند آن را به طور مرسل آورده است. كتاب الوافي:١/٢٤٥ ح182- 5 و الشافي ملا محسن فيض كاشاني:١١٠ ح[137] 6 و وسائل الشيعة:١٦/٢٦٧ ب٣٩ ح21531- 1 و الفصول المهمّة في أصول الأئمّة (تكملة الوسائل) :٢/٢٣٢ ح[1723] و هداية الأمّة إلى أحكام الأئمّة عليهم السّلام:٥/٥٩٤ ح149 «7» و مجمع البحرين:٢/١٣٦ مادّة(غيب) و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى):١٣/٨٦ و ج١٥/٣٢٢ و بحار الأنوار:٧١/٢٠٢ ب١٤ ح41 و ج٧٢/١٦١ ب٥٧ و ج٧٢/٢٣٥ ب٦٦ همه از كافي شريف نقل كردند.

ص:118

درجات آخرت را براى شما بالا برد.

مولي الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: مَنْ مَشٰى اِلٰى صاحِبِ بِدْعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَدْ مَشٰى في هَدْمِ الْاِسْلامِ(1) _ آن كس كه به سوي صاحب بدعت برود و او را بزرگ دارد و احترام كند، همانا با اين كار قدم در راه نابودي اسلام گزارده است.

و محقّق اردبيلي مي فرمايد: از آن جمله، حديثى است كه سيّد مرتضى در كتاب «فصول» و ابن حمزه در كتاب «الهادى الى


1- - كتاب شريف المحاسن:١/٢٠٨ ب٦ ح73 عن أبيه، عن هارون بن الجهم، عن حفص بن عمرو، عن أبي عبد الله، عن أبيه، عن عليّ عليه السّلام قال: مَنْ مَشٰى اِلٰى صاحِبِ بِدْعَةٍ فَوَقَّرَهُ، فَقَدْ مَشٰى في هَدْمِ الْاِسْلامِ . و كتاب شريف المحاسن:١/٢٠٨ ب٦ ح72 عن يعقوب بن يزيد، عن محمّد بن جمهور العمّيّ، رفعه قال: مَنْ اَتٰى ذا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ ، فَاِنَّما سَعٰى في هَدْمِ الْاِسْلامِ . كتاب شريف الكافي:١/٥٤ باب البدع و الرأي و المقاييس... ح3 (الحسين بن محمّد، عن معلّى بن محمّد)، عن محمّد بن جمهور، رفعه قال : مَنْ اَتٰى ذا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ فَاِنَّما يَسْعٰى في هَدْمِ الْاِسْلامِ. دائرةالمعارف شريف وسائل الشيعة:١٦/٢٦٧ ب٣٩ ح21532- 2- از المحاسن و الكافي مانند المحاسن. بحار الأنوار:٢/٣٠٤ ب٣٤ ح45 از المحاسن.

ص:119

النّجاة» و «كتاب ايجاز المطالب» به سند خود از شيخ مفيد رحمه الله و او به سند خود از امام بحق ناطق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام روايت نموده كه آن حضرت فرمود: «اِذا رَاَيْتُمْ اَهْلَ الْبِدَعِ وَ الرَّيْبِ بَعْدي، فَاَظْهِروا الْبَراءَةَ مِنْهُمْ، وَ اَكْثِروا مِنْ سَبِّهِمْ، وَ الْقَوْلَ فيهِمْ، وَ الْوَقيعَةَ، وَ باهِتوهُمْ، كَيْلا يَطْمَعوا فِي الْفَسادِ فِي الْاِسْلامِ، وَ يَحْذَرَهُمُ النّاسُ، وَ لا يَتَعَلَّمونَ مِنْ بِدْعَتِهِمْ، يَكْتُبُ اللهُ لَكُمْ بِذٰلِكَ الْحَسَناتِ، وَ يَرْفَعُ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجاتِ فِي الْآخِرَةِ» و حال آنكه ما ذكر عقايد و مذاهب و قبايح و فضايح ايشان را در اين كتاب مختصر كرديم. و اگر كسى خواهد كه به تفصيل بر بعضى ديگر از احاديثى كه در مذمّت ايشان واقع است، مطّلع گردد به كتاب «الفصول» و كتاب «الهادى الى النّجاة» رجوع كند و ديگر آنكه هرگاه جماعتى از آن ها كه دعوى علم و دانش كنند از اين طور اخبار و احاديث بى خبر باشند و بعضى از ايشان كتمان امثال اين احاديث را تقيّه نام كنند و جماعتى فريب دنيا و گول نفس و هوى خورده به پنهان داشتن اينطور اخبار و احاديث هم اكتفا نكنند بلكه به اغواى شيطان، خود طريق مخالفان پيش گيرند، البتّه جماعتى را شبهه روى مى دهد و نزد ديگران رفته رفته شبهه به كثرت حجّت مى گردد، و مرتبه

ص:120

مرتبه دين از دست مى رود. و بايد دانست كه اين حديث كه گذشت در كتاب مستطاب كلينى نيز در باب مجالست اهل معاصى به سند صحيح مسطور است. اگر چه اكثر اهل روزگار از غايت بى خبرى از دين يا به واسطه بى اعتقادى به شريعت حضرت سيّد المرسلين صلّى الله عليه و آله، به علّت مماثلت و جنسيّت با اهل عصيان و بدعت، مجالست و مصاحبت مى نمايند و ايشان را درويش نام مى كنند.(1)

و محقّق اردبيلي مي نويسند: و حديث ديگر به سند صحيح از احمد بن محمّد بن ابى نصر مذكور است و روايت شده كه او گفت: مردي به امام صادق عليه السّلام عرض نمود: گروهى به نام صوفيّه در زمان ما ظاهر شده اند، درباره آن ها چه مى گوييد؟ فرمود: اِنَّهُمْ اَعْداؤُنا، فَمَنْ مالَ اِلَيْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ، وَ يُحْشَرُ مَعَهُمْ. وَ سَيَكُونُ اَقْوامٌ يَدَّعُونَ حُبَّنا، وَ يَميلُونَ اِلَيْهِمْ، وَ يَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ، وَ يُلَقِّبُونَ اَنْفُسَهُمْ بِلَقَبِهِمْ، وَ يُاَوِّلُونَ اَقْوالَهُمْ. اَلا فَمَنْ مالَ اِلَيْهِمْ فَلَيْسَ مِنّا، وَ اِنّا مِنْهُ بِراءٌ، وَ مَنْ اَنْكَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَيْهِمْ، كانَ كَمَنْ جاهَدَ الْكُفّارَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سلَّمَ مي نويسد: و حديث ديگر به سند صحيح از احمد بن محمّد بن ابى نصر مذكور است و روايت شده كه او گفت: قال رجل من اصحابنا للصادق جعفر بن محمّد عليه السّلام: قد ظهر فى هذا الزمان قوم يقال لهم الصوفيّة فما تقول فيهم؟ قال عليه السّلام:.

از او: الإثنا عشريّة:٤٧ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات:٤/٢٠٤ الفصل٣٥ ح247 و مقامع الفضل:٢/٥٤١ و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة: ١٣/٣٤٠ المقام٥ و ج١٤/٧ المقام٨ و الهدايا لشيعة أئمّة الهدى:١/٩٩ المقدمة ١٠ و البراهين القاطعة:٢/٣٤٦ و مستدرك الوسائل: ١٢/٣٢٣ ح14205- 15. و جامع أحاديث الشيعة: ١٤/٤٥٠ ح3074 (32) از مستدرك الوسائل. و همه تصريح نموده اند كه حديث صحيح است. مستدرك الوسائل:١٢/٣٢٣ ب٣٧ ح14205- 15 پس از نقل حديث اظهار نظر فرموده: و الظّاهر أنّه رحمه الله أخذ الخبر عن كتاب الفصول التّامّة للسّيّد الجليل أبي تراب المرتضي بن الدّاعي الحسينيّ الرّازيّ صاحب تبصرة العوامّ كما يظهر من بعض القرائن _ ظاهر آن است كه محقّق اردبيلي اين خبر را از كتاب الفصول نوشته سيّد جليل ابو تراب مرتضي داعي حسيني رازي صاحب تبصرة العوام گرفته باشد چنانچه از بعضي قرائن بر مي آيد.

(2) _ آنان دشمنان ما (اهل بيت)


1- كتاب شريف حديقة الشيعة:٤/٧٩٩ فصل٢.
2- كتاب شريف حديقة الشيعة:٥٦٣ چاپ اسلاميّه و چاپ جديد: ٤/٧٤٧

ص:121

هستند، پس هركس به آنان ميل كند (نزد ما) با آنان بوده (از پيروان ايشان خواهد بود) و با آنان محشور مي شود. و به زودي گروه هايي خواهند بود كه ادّعاي دوستي ما را مي كنند حال آنكه به آنان (صوفيه) ميل مي كنند و خود را شبيه آنان كرده و به لقب آنان،

ص:122

ملقّب مي سازند و سخنان صوفيان را تأويل مي كنند. آگاه باشيد! هركس كه ميل به آنان داشته باشد، از (شيعيان) ما نيست، و ما (اهل بيت) از او بيزاريم، و هركس آنان را انكار نمايد و ردّ بر آنان كند، مانند كسي خواهد بود كه در پيش روي رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم با كافران جهاد نموده است.

محدّث جليل محمّد بن حسن حرّ عاملي قدّس سرّه پس از نقل اين روايت فرموده: أقول: في هذا تصريح كما ترى بما ذكرناه سابقا مراراً من أنّ الشيعة لم يكن أحد منهم في زمن الأئمّة عليهم السّلام صوفيّاً لمنعهم لهم ذلك وعدم رخصتهم فيه، و هو صريح أيضا في بطلان طريقة من يتجدّد منهم، و في وجوب النهي عن اتّباعهم، ولم يزل هذا المعنى يرد عنهم عليهم السّلام مكرّرا،ً و في ذلك و أمثال غاية المبالغة و التأكيد(1) _ همان گونه كه ملاحظه مي كنيد و قبلا نيز آن را مكرر يادآور شديم اين روايت صراحت دارد كه هيچ يك از شيعيان در زمان معصومين عليهم السّلام، در سلك صوفي گري قرار نداشته اند زيرا امامان عليهم السّلام آنان را از چنين اعمالي بازداشته و اجازه اين كار را به آن ها نمي دادند و نيز بر بطلان شيوه افرادي كه تازه در آن وادي قرار گرفته اند و نيز بر وجوب نهي از پيروي آنان


1- - الإثناعشريّة:32 – 33.

ص:123

تصريح مي كند و رواياتي به اين معني به طور مكرر، پيوسته از امامان عليهم السّلام وارد شده و در اين روايت و امثال آن در عدم پيروي از صوفيان فوق العاده تاكيد و سفارش شده است.

و محقّق اردبيلي فرموده: پس بدان كه صوفيّه قاطبة از مخالفين ائمّه معصومين عليهم السّلام اند و از امامان معصوم حديث بسيار در طعن ايشان منقول است، و چون چنين نباشد و حال آنكه، در كتاب مستطاب كلينى مسطور است به سند صحيح از حضرت ابى عبد الله جعفر بن محمّد الصادق عليه السّلام كه آن حضرت فرمود كه پيغمبرخدا فرمود: «اِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ يَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكادُ بِهَا الْاِيمانُ وَلِيّاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي مُوَكَّلاً وَ يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِاِلْهامٍ مِنَ اللهِ، وَ يُعْلِنُ الْحَقَّ بِنورِهِ، وَ يَرُدُّ كَيْدَ الْكائِدينَ، فَاعْتَبِرُوا يا اُولِي الْاَبْصارِ» پس چون تواند بود كه مذهبى و بدعتى كه در زمان امام جعفر صادق عليه السّلام وضع كنند كه همه ائمّه معصومين عليهم السّلام اهل آن بدعت را به مبتدعه موسوم سازند؟ چنانكه بر پيروان احاديث ايشان ظاهر است آن حضرت در آن باب سخن نگويد و خاموش بنشيند. و ديگر بدان كه از آن جناب در ردّ طايفه مبتدعه احاديث منقول بسيار است و اگر چه از باقى ائمّه اثنى عشر كه از

ص:124

اولاد اطهار آن حضرت اند حديث بسيار در ردّ آن جماعت مروى است، امّا از آن حضرت احاديث در آن باب بيشتر است و آباء كرام و عظام آن حضرت از پديد آمدن اين گروه خبر داده اند و اكثر ائمّه معصومين عليهم السّلام بلكه رسول حضرت ربّ العالمين صلّى الله عليه و آله نيز اين طايفه را لعنت كرده اند و از لعنت كردن خدا و از لعنت كردن ملائكه بر ايشان، خبر داده اند. لكن بعضى از آن ها كه دعوى علم كرده اند از آن بى خبر بوده اند كه راضى به اين طريق شدند، و جمعى تقيّه نام كرده آن را پنهان داشته اند و جماعتى ميل به دنيا كرده در اخفاى آن كوشيده اند، بلكه بعضى آن طريق مذمومه را دانسته امّا براى دنيا و نفع دنيا پيش گرفته اند.(1)

و محقّق ملا احمد اردبيلي قدّس سرّه مي نويسد: و حديث ديگر به سند (متّصل) صحيح (از شيخ مفيد) مروى است از احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى و اسماعيل بن بزيع، از حضرت امام رضا عليه السّلام كه آن حضرت فرمود: مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ وَ لَمْ يُنْكِرْهُمْ بِلِسانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَيْسَ مِنّا، وَ مَنْ اَنْكَرَهُمْ فَكَاَنَّما جاهَدَ الْكُفّارَ


1- و در حديقة الشيعة:٤/٧٤٨.

ص:125

بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سلَّمَ(1) _ هركس نزد او از صوفيان ذكري شود و آنان را با زبان و دل خود انكار ننمايد، از (شيعيان) ما نيست، و كسي كه آنان را انكار نمايد مانند اين است كه در پيش روي رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم با كافران جهاد كرده باشد.

محدّث جليل محمّد بن الحسن الحرّ العاملي صاحب دائرة المعارف بزرگ حديث فقه شيعه وسائل الشيعه پس از نقل اين حديث مي فرمايد: في هذا كما ترى غاية التصريح بوجوب الإنكار عليهم بحسب الإمكان، مضافا إلى الأدلّة العامّة على وجوب إنكار المنكر، و فيه دلالة على كفرهم للحكم عليهم بمشابهتهم للكفّار، بل يمكن كون المراد تشبيه الإنكار عليهم بالجهاد للكفّار، مع الحكم


1- - حديقة الشيعة:٥٦٢ چاپ اسلاميّه و چاپ ديگري٤/٧٤١ و ٧٤٧. از او نقل نموده اند: شيخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملي صاحب وسائل الشيعة در الإثنا عشريّة:٣٢ و ص١٨٥ و سيّد جليل نعمة الله جزائري در كتاب شريف الأنوار النعمانيّة:2/ 293 و فرزند شيخ وحيد بهبهاني در مقامع الفضل:٢/٤١٣ و ج٢/٥٤١ و در مستدرك الوسائل: ١٢/٣٢٣ ب٣٧ ح14204- 14 و كتاب الهدايا لشيعة أئمّة الهدى:١/٩٩ المقدمة ١٠. و آية الله بروجردي در كتاب شريف جامع أحاديث الشيعة:١٤/٤٥٠ ح3073 (31) از مستدرك الوسائل. و همگي تصريح كرده اند كه حديث صحيح است.

ص:126

بكفرهم لا تشبيههم بهم، و على كلا التقديرين فالحكم بالكفر عليهم لازم(1) _ همان گونه كه ملاحظه مي كنيد افزون بر ادلّه عام بر وجوب اعتراض و انكار منكر، روايت فوق نيز در خصوص وجوب انكار و اعتراض بر صوفيان به تناسب امكان، فوق العاده صراحت دارد و به دليل حكم به مشابهت آنان با كفّار، دلالت بر كفر آنان نيز در اين روايت به چشم مي خورد بلكه امكان دارد مقصود از اينكه انكار و اعتراض بر آنان به جهاد با كافران تشبيه شده، همراه با حكم به كفر آن ها باشد نه تشبيه آنان به كافران، به هر تقدير، حكم به كفر آنان لازم است.

و محقّق اردبيلي مي نويسد: و يكى ديگر از جمله احاديثى كه سيّد مذكور يعنى ابن حمزه و غير ايشان از ثقات علماى شيعه از شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده اند و به اسانيد صحيحه به اين فقير رسيده و سبب اطناب كمترين درين باب شده آن است كه حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود: «لا يَقولُ بِالتَّصَوُّفِ اَحَدٌ اِلاّ لِخُدْعَةٍ، اَوْ ضَلالَةٍ، اَوْ حَماقَةٍ. وَ اَمّا مَنْ سَمّىٰ نَفْسَهُ صوفِيّاً لِتَقِيَّةٍ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ». و به سند ديگر اين حديث منقول است از آن حضرت با زيادتى و آن


1- كتاب شريف الإثنا عشريّة ٣٢.

ص:127

زيادت اين است كه: «وَ عَلامَتُهُ اَنْ يَكْتَفِيَ بِالتَّسْمِيَةِ، وَ لا يَقُولَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عَقائِدِهِمُ الْباطِلَةِ»(1) ؛ يعنى قائل نمى شود به تصوّف احدى مگر از روى مكر و خدعه يا گمراهى و ضلالت يا جهل و حماقت، و امّا كسى كه خود را صوفى نام كند از روى تقيّه پس نيست بر او گناهى، و در بعضى از روايات است كه علامت و نشان آن كس آن است كه اكتفا نمايد به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزى از عقايد باطله صوفيّه؛ پس شيعه بايد كه از جميع اين طوايف بيزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسى هاى ايشان فريب نخورد، تا در ورطه ضلالت و گمراهى نيفتد، و اگر چه مقالات و عقايد زشت و افعال ناشايست صوفيّه بى شمار است، و اخبار و احاديث در مذمّت ايشان بسيار است.

عليّ بن مهزيار گفت: از حضرت ابوجعفر امام محمّد جواد عليه السّلام شنيدم راجع به ابو الخطّاب صحبت شده بود فرمود: لَعَنَ اللهُ اَبَا الْخَطّابِ، وَ لَعَنَ اَصْحابَهُ، وَ لَعَنَ الشّاكّينَ في لَعْنِهِ، وَ لَعَنَ مَنْ قَدْ وَقَفَ في ذٰلِكَ وَ شَكَّ فيهِ. ثمّ قال: هٰذا اَبُو الْغَمْرِ وَ جَعْفَرُ بْنُ


1- - و در حديقة الشيعة:٤/٨٠٣ فصل٢. از او: إثنا عشريّة 31 و الأنوار النعمانيّة:2/ 295 و مقامع الفصل:٢/٥٤٢.

ص:128

واقِدٍ وَ هاشِمُ بْنُ اَبي هاشِمٍ اسْتَاْكَلُوا بِنَا النّاسَ، وَ صارُوا دُعاةً يَدْعُونَ النّاسَ اِلٰى ما دَعٰي اِلَيْهِ اَب_ُوالْخَطّابِ، لَعَنَهُ اللهُ وَ لَعَنَهُمُ مَعَهُ، وَ لَعَنَ مَنْ قَبِلَ ذٰلِكَ مِنْهُمْ. ياعَلِيُّ! لا تَتَحَرَّجَنَّ مَنْ لَعَنَهُمُ اللهُ! فَاِنَّ اللهَ قَدْ لَعَنَهُمْ. ثمّ قال: قالَ رَسُولُ اللهِ: مَنْ تَاَثَّمَ اَنْ يَلْعَنَ مَنْ لَعَنَهُ اللهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ(1) _ خداوند لعنت كند ابوالخطاب و يارانش را و كسانى را كه شك در لعنت او دارند و كسانى را كه در لعنت او توقف كرده و درباره (ناحق بودن ادّعاهاي) او شك دارند. سپس فرمود: اين ابوالغمر و جعفر بن واقد و هاشم بن ابى هاشم، از مردم به نام ما استفاده مي كنند، در حالي كه مردم را به اعتقادات ابوالخطاب فرامي خوانند. خدا او را لعنت كند و آنان را نيز همراه با لعنت نمايد و نيز هركس آن (اعتقادات غلط را) از آن ها بپذيرد. اي علي! مبادا سخت گيرى كنى بر كسى كه آن ها را لعنت مي كند؛ زيرا خداوند آن ها را لعنت كرده است.


1- - رجال الكشّي، إختيار معرفة الرجال: ٥٢٨ ح1012 حدّثني محمّد بن قولويه، و الحسين بن الحسن بن بندار القمّي، قالا: حدّثنا سعد بن عبدالله، قال: حدّثني ابراهيم بن مهزيار، و محمّد بن عيسى ابن عبيد، عن عليّ بن مهزيار، قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول و قد ذكر عنده أبو الخطاب:.

ص:129

سپس فرمود: رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: هركس لعنت كردن كسى را كه خدا او را لعنت كرده است، خوش ندارد (و بد و ناروا شمارد)، بر چنين كسى لعنت خدا باد.

محدّث جليل محمّد بن الحسن الحرّ العامليّ قدّس سرّه مي فرمايد: جمعي از علما از شيخ مفيد روايت نموده اند از كتاب ايشان در ردّ اصحاب و پيروان حلاج به سند خود از امام عليّ بن محمّد هادي عليه السّلام كه از آن حضرت از احوال اينان (پيروان حلاج و صوفيّه) و شنيدن غنا (آواز و موسيقي) و كف زدن و رقصيدن و فرياد كشيدن آنان و اينكه آنان از خود بي خود مي شوند پرسيده شد، حضرت فرمودند: كُلُّهُمْ مِنَ الْمُرائينَ وَ الْخَدّاعينَ، وَ لا يَشْتَغِلونَ بِهٰذِهِ الْاَعْمالِ اِلّا لِغُرورِ النّاسِ، فَإِنَّها مِنَ الشَّيْطانِ، وَ اَنَّهُمْ يَتَّبِعونَهُ(1) _ آنان از رياكاران و بسيار فريب كار هستند، و جز براي فريب مردم دست به اين قبيل كارها نمي زنند. همانا اين كارها از


1- الإثنا عشريّة:١١٣ الثامن: ما نقله جماعة من العلماء، عن الشيخ المفيد، أنّه نقل في كتابه الذي ألّفه في الردّ على أصحاب الحلاج بإسناده، عن أبي الحسن عليّ بن محمّد الهادي عليه السّلام أنّه سئل: عن أحوال هؤلاء و سماعهم الغناء و صفقهم و رقصهم و صياحهم و كونهم يصيرون بغير شعور فقال عليه السّلام:.

ص:130

(آموزه هاي) شيطان است و همانا آنان از شيطان پيروي مي كنند.

فقيل له: يابن رسول الله! يقولون: لا شعور لنا في بعضها؟ فتلا عليه السّلام : يُخادِعونَ اللهَ وَ الَّذينَ آمَنوا وَ ما يَخْدَعونَ اِلّا اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرونَ _ به حضرت عرض شد: اي فرزند رسول الله! آنان مي گويند: در برخي از اين حالات، از خود بيخود مي شويم. پس امام عليه السّلام اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: يُخادِعونَ اللهَ وَ الَّذينَ آمَنوا وَ ما يَخْدَعونَ اِلّا اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرونَ _ آنان (به گمان خود) الله و مومنان را فريب مي دهند، ولي جز خويش را فريب نمي دهند و حال آنكه شعور به كار نبندند.

محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب كه از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است گفت: با امام هادي عليّ بن محمّد عليهما السّلام در مسجد النبيّ بودم. گروهي از اصحاب حضرت نزد ايشان آمدند و ابوهاشم جعفري از جمله آن ها بود. او سخنوري بليغ بود و نزد حضرت جايگاهي بزرگ داشت. سپس گروهي از صوفيان داخل مسجد الرّسول صلّي الله عليه و آله شدند و به تهليل گفتن پرداختند، در حالي كه امام عليّ هادي عليه السّلام نشسته بودند و گروهي از يارانشان از جمله سخنور شيعه ابوهاشم جعفري، گرد آن حضرت

ص:131

بودند، امام فرمودند: «لا تَلْتَفِتوُا بِ_هٰؤُلاءِ (اِلٰي هٰؤُلاءِ) الْخَدّاعينَ، فَاِنَّهُمْ خُلَفاءُ (حُلَفاءُ) الشَّياطينِ (الشَّيْطانِ)، وَ مُخَرِّبوُا قَواعِدَ الدّينِ، يَتَزَهَّدوُنَ لِراحَةِ الْاَجْسامِ، وَ يَتَهََجَّدوُنَ لِصَيْدِ الْاَنْعامِ، يَتَجَوَّعوُنَ عُمْراً حَتّىٰ يُدْبِخوُا (يُديخوُا) لِلْاِيكافِ حُمْراً، لايُهَلِِّلوُنَ اِلّا لِغُروُرِ النّاسِ، وَ لا يُقََلِّلوُنَ الْغَذاءَ اِلّا لِمَلْاِ الْعِساسِ، وَ اِخْتِلاسِ قَلْبِ الدَّفْناسِ، يُكَلِمّوُنَ النّاسَ بِاِمْلائِهِمْ فِي الْحُبِّ، وَ يَطْرَحوُنَهُمْ (يَطْرَحوُنَ) بِاِذْلالِهِمْ (بِاِذْليلائِهِمْ) فِي الْجُبِّ، اَوْرادُهُمُ الرَّقْصُ وَ التَّصْدِيَةُ، وَاَذْكارُهُمْ التَّرَنُّمُ وَالتَّغْنِيَةُ، فَلا يَتَّبِعُهُمْ اِلَّا السُّفَهاءُ، وَ لا يَعْتَقِدُهُمْ اِلَّا الْحُمَقاءُ (الْحَمْقٰى). فَمَنْ ذَهَبَ اِلٰى زِيارَةِ اَحَدِهِمْ حَيّاً وَ مَيّتاً، فَكَاَنَّما ذَهَبَ اِلٰى زِيارَةِ الشَّيْطانِ وَ عِبادَةِ الْاَوْثانِ. وَ مَنْ اَعانَ اَحَداً مِنْهُمْ فَكَاَنَّما اَعانَ يَزيدَ وَ مُعاوِيَةَ وَ اَبا سُفْيانَ _ به اين نيرنگ بازان نگاه نكنيد كه جانشينان (هم پيمانان) شياطين و ويران گران شالوده هاي دين هستند. براي آسايش تن، زهد پيشه مي كنند و براي شكار شب زنده داري كنند، عمري را به گرسنگي سپري مي كنند تا جاهلان را بفريبند. جز براي فريب مردم تهليل نمي گويند و از غذاي اندك استفاده مي كنند تا ظرف هاي بزرگ خود را پر از غذا كنند و دل هاي مردم پست و فرومايه را مجذوب خود سازند. با مردم مهربانانه سخن مي گويند و

ص:132

با گمراهي هاي خود آنان را به درون چاه مي افكنند. وردشان رقصيدن و سوت كشيدن است و ذكرشان ترنّم و آوازه خواني. تنها بي خردان از آن ها پيروي مي كنند و ابلهان به آنان معتقد مي شوند، هركس به ديدار زنده يا مرده آنان برود، گويا به ديدار شيطان و بت پرستان رفته و هركس به يكي از آنان كمك كند؛ گويا به يزيد و معاويه و ابوسفيان ياري كرده است».

فقال (له) رجل من أصحابه: وإن كان معترفاً بحقوقكم؟ قال: فنظر إليه عليه السّلام شبه المغضب و قال: دَعْ ذا عَنْكَ، مَنِ اعْتَرَفَ بِحُقوُقِنا لَمْ يَذْهَبْ في عُقوُقِنا، اَما تَدْري اَنَّهُمْ اَخَسُّ طَوايِفِ الصّوُفِيَّةِ، وَ الصّوُفِيَّةُ كُلُّهُمْ مِنْ مُخالِفينا (مُخالِفُونا)، وَ طَريقَتُهُمْ مُغايِرَةٌ لِطَريقَتِنا، وَ اِنْ هُمْ اِلّا نَصارٰى وَ (اَوْ) مَجوُسُ هٰذِهِ الْاُمَّةِ، اُولٰئِكَ الَّذينَ يَجْهَدوُنَ في اِطْفاءِ نوُرِ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ «وَاللهُ مُتِمُّ نوُرِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ(1) » (2)__ يكي از ياران حضرت عرض كرد: حتّي اگر (آن


1- - (61) سورة الصف: الآية 9.
2- حديقة الشيعة: ٤/٨٠٢ فصل٢ ابن حمزه و سيّد مرتضى رازى از شيخ مفيد رحمه الله به واسطه اى نقل كرده اند كه او به سند خود نقل نموده از محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب كه از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است، كه او گفت: كنت مع الهادي عليّ بن محمّد عليهما السّلام في مسجد النبيّ فاتاه جماعة من اصحابه منهم ابوهاشم الجعفريّ و كان رجلاً بليغاً و كانت له منزلة عظيمة عنده عليه السّلام ثمّ دخل المسجد جماعة من الصوفيّة و جلسوا في جانب مستديراً و اخذوا بالتهليل فقال عليه السّلام:.

ص:133

صوفي) به حقوق شما معترف باشد؟

حضرت نگاهي خشم آلود به او افكنده فرمودند: اين سخن را رها كن، آن كس كه به حقوق ما معترف باشد، از ما سرپيچي نمي كند، مگر نمي داني؟! اينان پست ترين طايفه صوفيان اند؟ و صوفيان همگي از مخالفان ما هستند، و روش آنان با روش ما مغاير است. آنان جز نصاري و مجوس اين امّت نيستند، آنان كساني هستند كه در خاموش كردن نور خداوند مي كوشند، و خداوند نور خويش كامل مي كند گرچه كافران نپسندند

ص:134

مقامع الفضل:٢/٤١٢ و البراهين القاطعة:٢/٣٤٨ الفرقة٧ و الإثناعشريّة: ٢٨ از كتاب حديقة الشيعة. و إكليل المنهج في تحقيق المطلب، محمّد جعفر بن محمّد طاهر خراساني كرباسي:١٢٨ و في كتاب قرب الإسناد مسندا عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب قال: كنت مع الهاديّ عليّ بن محمّد عليهما السّلام في مسجد النبيّ صلّى الله عليه وآله، فأتاه جماعة من أصحابه منهم أبو هاشم الجعفريّ و كان رجلاً بليغاً و كانت له منزلة عظيمة عنده عليه السّلام... .

و الهدايا لشيعة أئمّةالهدى:١/١٠٦ المقدّمة١٠ وروى الشيخ المفيد رحمه الله بإسناده عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب... . منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى):١٤/١٦ المقام٨ الحادى و العشرون في حديقة الشّيعة عن السيّد المرتضى ابن الدّاعيّ الحسن الرّازيّ و ابن حمزة جميعا، عن المفيد، بسنده عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب...، و رواه المحدّث الجزائري أيضا في الأنوار من كتاب قرب الإسناد مسندا عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب مثله.

در حديقة الشيعة پس از نقل حديث شريف چنين ترجمه فرموده: يعنى با حضرت عليّ النقي عليه السّلام بودم و آن حضرت نشسته بود در مسجد پيغمبر خدا در مدينه، پس جماعتى از اصحاب آن حضرت در آمدند و يكى از ايشان ابو هاشم جعفرى بود و او مردى بود فصيح و بليغ و او را نزد آن حضرت منزلتى عظيم بود، بعد از آن داخل مسجد شدند جماعتى از صوفيّه و در يك جانب حلقه زده نشستند و به لا اله الا الله گفتن مشغول شدند؛ پس امام عليه السّلام رو به اصحاب خود نموده فرمود كه: التفات نكنيد به اين فريبندگان كه ايشان خليفه هاى شياطين اند، و خراب كنندگان قواعد دين اند، اظهار زهد

ص:135

مى كنند از براى آسايش دادن جسمها، و شب بيدارى مى كشند بجهت شكار كردن چهار پايان، يعنى مسخّر كردن آنهائى كه مانند چهارپايانند؛ چنانكه حق تعالى مى فرمايد: اِنْ هُمْ اِلّا كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً، گرسنگى مى خورند عمرى كه تا رام كنند از براى پالان كردن خرى چند را، و لا إله إلّا الله نمى گويند مگر از براى فريب دادن مردمان، كم نمى خورند مگر از براى پر كردن كاسه هاى بزرگ، و ربودن دل مرد احمق، سخن مى گويند با مردمان به املاء خود در دوستى خدا، و مى اندازند ايشان را نرم نرم و پنهان در چاه گمراهى خود، و اوراد ايشان است رقص كردن و دست زدن، و اذكار ايشان سرائيدن و غنا كردن است، پيروى نمى كنند ايشان را مگر سفيهان، و اعتقاد نمى دارند به ايشان مگر بى خردان و احمقان؛ پس هركس برود به زيارت يكى از ايشان درحالتى كه زنده باشد يا به زيارت يكى از ايشان برود در حالتى كه مرده باشد، يعنى بر سر قبر يكى از ايشان به دعا كردن برود حكم آن دارد كه به زيارت شيطان و عبادت بتان رفته باشد، و هركس كه يارى نمايد و مدد كند يكى از ايشان را حكم آن دارد كه يزيد و معاويه و ابو سفيان را يارى كرده باشد و مدد نموده باشد.

پس مردى از اصحاب آن حضرت گفت كه اگر چه آن كس معترف به حقوق شما باشد، يعنى به امامت شما اگر چه اعتراف داشته باشد؟ پس آن حضرت مانند كسى كه غضبناك باشد بر او نگريست و فرمود: اين گفتار را بگذار! آن كس كه معترف به حقوق ما باشد به راه نافرمانى ما نمى رود و مخالفت ما نمى كند، آيا نمى دانيد كه اين طايفه خسيس ترين طايفه هاى صوفيه اند، و صوفيه همه از مخالفان مايند، و راه و روش ايشان غير راه و روش ماست، و نيستند ايشان مگر نصارى و مجوس اين امت!. بعد از آن، آن حضرت آيه: يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ... را تا به آخر تلاوت فرمود و ترجمه اش اين است كه: كوشش مى نمايند در فرونشانيدن نور خدا و حضرت الله تعالى تمام مى كند نور خود را و اگر چه مكروه مى دارند ناگرويدگان.

ص:136

حضرت امام حسن بن عليّ زكيّ عسكريّ عليه السّلام خطاب به ابوهاشم جعفرى يكي از سادات و صحابي خاصّ خود فرمود: يا اَباهاشِمْ! سَيَاْتي زَمانٌ عَلَى النّاسِ (عَلَى النّاسِ زَمانٌ)، وُجُوهُهُمْ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُنْكَدِرَةٌ، اَلسُّنَّةُ فيهِمْ بِدْعَةٌ، وَ الْبِدْعَةُ فيهِمْ سُنَّةٌ، اَلْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ مُحَقَّرٌ، وَ الْفاسِقُ بَيْنَهُمْ مُوَقَّرٌ، اُمَراؤُهُمْ جاهِلُونَ جائِرُونَ، وَعُلَماؤُهُمْ في أبْوابِ الظَّلَمَةِ سائِرُونَ، اَغْنِياؤُهُمْ يَسْرِقُونَ زادَ الْفُقَراءِ، وَ اَصاغِرُهُمْ يَتَقَدَّمُونَ عَلَى الْكُبَراءِ، وَ كُلُّ جاهِلٍ عِنْدَهُمْ خَبيرٌ، وَ كُلُّ مُحيلٍ عِنْدَهُمْ فَقيرٌ، لا يَتَمَيَّزُونَ بَيْنَ الْمُخْلِصِ وَالْمُرْتابِ، وَ لا يَعْرِفُونَ الضَّاْنَ مِنْ الذِّئابِ، عُلَماؤُهُمْ شِرارُ خَلْقِ اللهِ عَلٰى وَجْهِ الْأرْضِ، لِاَنَّهُمْ يَميلُونَ إلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ. وَاَيْمُ اللهِ! اِنَّهُمْ مِنْ اَهْلِ الْعُدُولِ وَالتَّحَرُّفِ، يُبالِغوُنَ في حُبِّ مُخالِفينا، وَ يُضِلُّونَ شيعَتَنا وَ مَوالينا، فَاِنْ نالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنْ (مِنَ) الرِّشاءِ، وَ اِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللهَ عَلَى الرِّياءِ. اَلا اِنَّهُمْ (لِاَنَّهُمْ) قُطّاعُ

ص:137

طَريقِ الْمُؤْمِنينَ، وَ الدُّعاةُ اِلٰى نِحْلَةِ الْمُلْحِدينَ، فَمَنْ اَدْرَكَهُمْ فَلْيَحْذَرْهُمْ، وَ لْيَصُنْ دينَهُ وَ اِيمانَهُ». ثمّ قال عليه السّلام: «يا اَباهاشِمْ! هٰذا ما (بِهٰذا) حَدَّثَني اَبي، عَنْ آبائِهِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَ هُوَ مِنْ اَسْرارِنا فَاكْتُمْهُ اِلّا عَنْ اَهْلِهِ(1) _ اي ابوهاشم!


1- - در كتاب شريف حديقة الشيعة، چاپ اسلاميّه:592 و چاپ جديد: ٤/٧٨٥ فصل٢ آورده است: و ديگر حديثى است كه سيّد ما سيّد مرتضى ابن الداعي الحسينيّ الرازيّ رحمه الله روايت مى كند به سند معتبر از شيخ مفيد رضى الله عنه، و او روايت مى كند از احمد بن محمّد بن الحسن بن احمد بن الوليد، و او از پدرش محمّد بن الحسن، و او از سعد بن عبد الله، و او از محمّد بن عبد الجبّار، و او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام كه آن حضرت مخاطب ساخت ابوهاشم جعفرى را و فرمود:. ملا محمّد طاهر قمّي قدّس سرّه الشريف در تحفة الأخيار:22 مرقوم فرموده: مرحوم سيّد مرتضي رازي از شيخ مفيد به سند صحيح از حضرت امام عليّ النّقي عليه السّلام روايت كرده:. و در الإثناعشرية شيخ محمّد بن الحسن الحر العاملي قدّس سرّه:28-29 و چاپ ديگري:٣٣-٣٤ و ترجمه آن به نام نقدي جامع برتصوّف:45-56 و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات:٤/٢٠٤ الفصل٣٥ ح248 و ج٤/٢٠٥ الفصل٣٥ ح248 و الهدايا لشيعة أئمّة الهدى:١/١٠٠ المقدّمة١٠ و روضات الجنّات:٣/134 و البراهين القاطعة:٢/٣٤٧ الفرقة٧ و مستدرك الوسائل: ١١/380 ح13308و خاتمةمستدرك الوسائل:٢/92-93، سفينةالبحار:٢/58. همه از حديقة الشيعة نقل كرده اند. و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) :١٤/١٧ المقام٨، و در كتاب فضايح الصوفيّة تاليف آقا محمود ابن آقامحمّدعلىّ بن علامه محمّدباقر وحيد بهبهانى متوفاي 1259 قمري صفحه١٢٦و در كتاب تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين:١٤ و در كتاب سنّة الهداية لهداية السنّة:٤٦٦ همه از حديقة الشيعة. و در منهاج البراعة از حديقة الشيعة و از الأنوار النعمانيّة مرسلاً از امام حسن زكيّ عسكري عليه السّلام.

ص:138

زماني فرا خواهد رسيد كه مردم چهره هايي خندان و گشاده و دل هايي تاريك دارند، سنّت در ميان آنان بدعت و بدعت سنّت است و مؤمن در ميان ايشان خوار شده و فاسق گرامي، فرمان روايان ايشان ستمگر و علماي آن ها به دربار ستمگران آمد و شد دارند، ثروتمندانشان زاد و توشه مستمندان را دزديده و كوچكترها بر بزرگترها پيشي مي گيرند، از نظر آن ها هر فرد نابخردي شخصيّتي آگاه به شمار مي آيد و هر انسان هوشمندي از ديدگاهشان فقير است. ميان افراد بااخلاص و اهل ترديد تمايزي قائل نيستند، و گوسفند را از گرگ بازنمي شناسند، علماي آنان بدترين مخلوقات خداوند روي زمين هستند زيرا به فلسفه و تصوّف مي گرايند، به خدا سوگند! آنان اهل تجاوز و تحريف اند، در دوست داشتن

ص:139

مخالفين ما مبالغه و پيروان و دوستداران ما را گمراه مي كنند، آنان راهزن مؤمنان و دعوت گران تباهي دين اند، هركه آنان را دريابد بايد از آن ها حذر كند و دين و ايمان خود را حفظ نمايد.

سپس فرمودند: اي ابوهاشم! اين سخني است كه پدرم از پدرانش از جعفر بن محمّد عليهم السّلام به من بازگفت و از اسرار ماست پس آن را جز از اهلش پنهان دار.

ص:140

اگر منصبى يابند از رشوه ها سير نشوند و اگر فروگذاشته شوند، يعنى اگر منصبى به ايشان نرسد، به ريا خدا را عبادت كنند؛ بدان و آگاه باش كه ايشان راهزنان مؤمنان باشند و دعوت كنندگان به كيش ملحدان؛ پس هركس دريابد ايشان را مى بايد كه حذر كند از ايشان و نگاه دارد و صيانت نمايد دين و ايمان خود را؛ بعد از آن، امام عليه السّلام فرمود كه: اى ابا هاشم! اين آن چيزى است كه حديث كرده از براى من، پدر من و پدر من از آبايش از جعفر بن محمّد عليهم السّلام، و اين از اسرار ماست پس پنهان دار آن را مگر از اهلش. و اخبار درين باب بسيار است.

نظر محقّق ملا احمد اردبيلي درباره وحدت وجود

ص:141

محقّق ملا احمد اردبيلي رضوان الله عليه در وصف قائلين به وحدت وجود بلكه وحدت موجود چنين مرقوم فرموده است: فصل دوم: در ذكر بعضى از فروع مذاهب صوفيّه و بيان اندكى از عقايد ايشان: بدان كه عقايد فاسده ايشان بسيار است از آن جمله به ذكر قليلى از عقايد بيست و يك فرقه از ايشان در اين كتاب اكتفا مى نمايد.

فرقه اوّل وحدتيّه اند. ايشان به وحدت وجود قائل اند و همه كس و همه چيز را خدا مى دانند؛ چنانكه گذشت. اين گروه از نمرود و شدّاد و فرعون بدترند؛ از آن جهت كه جميع اشياء را خدا مى دانند حتى چيزهايى را كه در شريعت حكم به عدم طهارت آن شده تا به چيزهاى ديگر چه رسد و اگر آن جماعت را كثرتيّه نام مى كردند انسب بود؛ زيرا كه در كثرت الله بر وجهى مبالغه دارند كه چيزى نيست از ما سوى الله كه آن را خدا ندانند هر چند كه به اعتقاد ايشان همه آن ها يكى است؛ چنانكه محى الدين عربى در اكثر كتاب هاى خود گفتگوهاى بسيار در اين باب كرده خصوصا در كتاب فصوص الحكم و در اين كتاب در فصّ لقمانى مى گويد كه: ميان ما يعنى وحدتيّه و اشاعره نزاع در عبارت است. و در همان كتاب در فصّ موسوى فرعون را عين حق تعالى گفته؛ چنانكه بعد از تأويل

ص:142

لفظ ربّ، مى گويد: و ان كان عين لحقّ فالصورة لفرعون. و عطّار در كتاب جوهر الذات تعريف فرعون كرده و مى گويد: تو هم مثل اويى انا الحق بگو. و در آن كتاب صريح دعوى خدايى كرده، و محي الدين در كتاب فتوحات مى گويد: سبحان من أظهر الأشياء و هو عينها، و علاء الدوله سمنانى كه يكى از مشايخ اين طايفه است او را به اين واسطه طعن زده و دشنام داده چنانكه اشاره به آن شده. و شيخ عزيز نسفى و عبدالرزّاق كاشى و عطّار و ملاى روم و بسيار كس غير ايشان از متأخّرين صوفيّه اين مذهب را خوش كرده اند و در نظم و نثر خود اظهار اين اعتقاد نموده اند.

و اين جماعت، خدا را تشبيه به دريا كرده و مخلوقات را به موج دريا و مى گويند كه ظاهر است كه موج دريا عين درياست، يعنى مخلوقات همه خدايند و اين طايفه كسانى را كه دعوى خدايى كرده اند _ خواه در پرده حلول و اتحاد و وحدت وجود و خواه خارج از اين پرده _ مانند نمرود و شدّاد و فرعون را، دوست مى دارند و همه را از خود مى شمارند. نمى دانم كيست از متأخرين شيعه كه فريب اين طايفه را خورده، ايشان را از نيكان پنداشته است وبعضى ديگر تقليد او كرده اند؟ ليكن مى دانم كه متقدّمين علماى اماميّه اين قوم را مذمّت بسيار كرده اند و كتاب ها مشتمل بر طعن ايشان نوشته اند و از اصحاب عصمت عليهم السّلام احاديث در ردّ و بطلان

ص:143

و كفر ايشان نقل كرده اند با آنكه در آن زمان هنوز كسى از اين طاغيان به وحدت وجود قايل نشده بود و اگر كسى آن احاديث و كتاب ها را ديده باشد و عاقل و منصف باشد از قول محمّد بن يعقوب كلينى نوّر الله مرقده كه در كتاب كافى مى فرمايد: باب دخول الصوفيّة على ابى عبد الله و احتجاجهم عليه، مى بايد كه اين گروه، از مخالفان باشند و از كلام ابن بابويه قدّس سرّه كه در كتاب اعتقادات مى گويد: تديّنهم بترك الصلوات و جميع الفرائض و از گفتار شيخ مفيد رحمه الله كه مى فرمايد: دينهم ترك الفرائض و المستحبّات و ارتكاب المناهى و المحرّمات، تفرّس مى نمايد كه ايشان ملحدان و زنديقان اند، و دليل بر اينكه آن جماعت از مخالفين اند بسيار است؛ يكى آنكه جمعى از علماى شيعه كه كتاب ها در ذكر فرق اسلاميّه نوشته اند اين قوم را از مخالفين شمرده اند و از جمله طوايف سنّى گرفته اند. و ديگر آنكه يك كتاب نمى توان يافت كه يكى از قدماى علماى شيعه در تصوف تصنيف كرده باشند به خلاف آنكه قدماى سنّى كتاب در تصوّف بسيار نوشته اند و به غير از اين دليل بسيار است و قطع نظر از آن دلايل كرده، چون اصحاب عصمت به بطلان اين جماعت شهادت داده اند و به تعدّد روايات، اين معنى در كتب ثقات معلوم است، شيعه بايد كه از اين قوم و قائلين و معتقدين ايشان بيزار باشد و اگر كسى گويد

ص:144

كه من آن كتاب ها و اخبار و احاديث را نديده ام شرط احتياط و دين دارى و قاعده خداپرستى و پرهيزكارى آن است كه در دوستى اين فرقه و تسميه خويشتن به نام اين طايفه متوقّف باشد، و توجيه كلمات كفر آيات ايشان ننمايد تا كاشف ظاهر شود. و جمعى از غافلان شيعه ظاهرا گول ايشان را خورده اند از اين سبب كه بعضى از ايشان اميرالمؤمنين عليه السّلام را مدح بسيار گفته اند، و ندانسته اند كه اين گروه اگر ملحد نباشند، جبرى خوب هستند و چون جبريند، همه چيز را خوب مى دانند و دوست مى دارند و هركس را كه به تصوّر باطل قائل به عقيده فاسده خود مى دانند با او دوستى بيشتر مى ورزند و بنابر آنكه كلام حضرت اميرالمؤمنين را نفهميده اند كه فرموده است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه، چون ملحدان آن را منطبق بر مدّعاى خود مى سازند و به مراد خود تأويل مى نمايند؛ چنانكه محي الدين عربى در كتاب فصوص الحكم مى گويد كه: من عرف نفسه بهذه المعرفة فقد عرف ربّه فانّه على صورة خلقه بل هويّته و حقيقته. لهذا كمال دوستى نسبت به آن حضرت اظهار مى كنند و بسيار باشد كه از براى فريب دادن شيعه مبالغه در مدح حضرت امير عليه السّلام نمايند و حال آنكه در حديث واقع است كه به مدح گفتن ايشان، گول ايشان مخوريد؛ چنان كه بر معتقدان اخبار ائمّه اطهار ظاهر است كه آن غافلان گول

ص:145

اين جماعت خورده اند و نيافته اند كه دوستى را شرايط بسيار است و ندانسته اند كه هيچ طايفه در گبر و يهود و ترسا و ساير اهل ملل و اهواء نيستند كه با وجود بد اعتقادي ها سخنان خوب نداشته باشند چنانكه گذشت و نفهميده اند كه اين گروه گمراه در اصول خمسه با اهل حق مخالفت بسيار دارند.

اگر كسى به دست انصاف غطاى عمى (كوري) از پيش چشم حق بين بردارد و تعصّب بر كنار گذارد قائل خواهد شد كه اگر از روى فرض اين جماعت بعد از پيغمبر خدا بلافاصله علىّ بن ابى طالب عليه السّلام را امام دانند با اين حال به خدايى حسين به منصور ساحر كافر و امثال او بلكه به خدايى كلّ موجودات قائل بودن با ايمان و اسلام منافات تمام دارد. ديگر آنكه چون اين طايفه فريبندگان اند بعضى از ايشان خواسته اند كه به نوعى سخنى گويند كه همه طايفه ايشان را از خود دانند و از خود شمارند؛ چنان كه حسين بن منصور حلاج پيش از آنكه رسوا شود با سنّيان سنّى بود و خود را از ايشان وامى نمود و در پيش شيعيان دعواى نيابت و وكالت حضرت صاحب عليه السّلام مى كرد و در پيش ملحدان و بعضى از سفيهان كه مى دانست كه در مذهبى قائم نيستند دعواى خدايى مى نمود و نام هاى پيغمبران بر بعضى از مريدان خود گذاشته و ايشان را فرموده بود كه در اطراف عالم بگردند و مردم را به

ص:146

خدايى او دعوت كنند.

و يك دليل بر آنكه اكثر اين جماعت در باطن ملحدان اند، اين است كه چون دانسته اند كه حلاج در پيش جماعتى بى محابا دعواى خدايى كرده گفته اند كه او كشف راز كرده از اين جهت او را حلاج الأسرار لقب كرده اند و با آنكه در زمان بايزيد بسطامى و حلاج هنوز كسى از اين قوم مردود به وحدت وجود قائل نشده بودند و بعد از ايشان به مدّتى طايفه اتّحاديّه در كفر تمادى نموده وحدت وجود اختراع كردند.

و ايضا شيعه و سنّى نقل كرده اند كه شيخ عطّار در وقت كشته شدن با كافر تتار كه به دستش گرفتار بود گفت: كلاه تتارى بر سر مى گذارى و به اين صورت خود را به من مى نمايى و قصد قتلم مى كنى و گمان دارى كه من تو را نمى شناسم، بكش كه هزار جان من فداى شمشير تو باد! و اين اعتقاد فاسد از نظم و نثرش نيز ظاهر است.

و ايضا شيخ روزبهان فارسى در تفسير الأسرار مى گويد كه در علوى، شكل حق بر من متجلّى گشت در صورت تركى قبا بسته و مو بافته و كلاه كج نهاده، دست در اذيال جلالش زدم و گفتم: به حقّ وحدت ذاتيّه تو كه چنان ات شناخته ام كه اگر به هزار صورت برآيى و به هزار كسوت جلوه فرمايى كه يك سر مو از معرفت،

ص:147

تغييرپذير نخواهد بود و در كتاب مقامات اين كافر هرزه ها به قالب زده كه در مدتى دراز نقل نتوان كرد و شرح نتوان نمود و مزخرفات و كفرهايى كه اين طايفه بى دين و خراب كنندگان شريعت سيّد المرسلين صلّى الله عليه و آله گفته اند بسيار است و مجلّدات بسيار هم گنجايش نقل آن همه ندارد. و علامه حلى رحمه الله در بعضى از كتاب هاى خود اين قوم را به اين طور اعتقادهاى باطل طعن زده و شيخ شهيد قدّس سرّه در بعضى از مصنّفات خود اشاره نموده كه طريقه و روش ايشان حرام است و غير ايشان بسيار كس از عارفان، يعنى شناسندگان خدا و رسول و امامان به دليل و برهان، اين گروه بى ايمان را طعن زده اند، تا بدانى كه متأخّرين شيعه فريب اين سنّيان و خراب كنندگان دين پيغمبر آخر الزمان را نخورده اند و از جمله طعن هايى كه متوجّه ايشان است، يكى آن است كه ايشان مانند ملحدان آيات و احاديث را براى خود و مدّعاى خود تفسير و تأويل مى كنند. ديگر آنكه به جبر و تشبيه و تجسيم و صورت و رؤيت قائل اند؛ چنان كه از كتاب ها و گفتگوهاى ايشان ظاهر است و يك جهت از جهات ميل اشاعره و بعضى ديگر از طوايف نواصب به اين گروه، اين است كه ايشان درين عقايد با خود موافق يافته اند و ديگر از جمله طعن هايى كه متوجّه ايشان است، يكى آن است كه دعوى دانستن غيب كرده اند و آن را كشف نام مى كنند و در آن تمادى

ص:148

نموده نسبت دانستن غيب به كفّار هند مى دهند و در باب اطّلاع بر غيب، دو سه كلمه در فصل پنجم اين اوراق كه جزو ثانى است سمت گذارش يافت.

و ايضا در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و بعضى ديگر از كتاب هاى شيعه مسطور است و خلاصه مضمونش اين است كه جوانى بود از اهل جرجان و در كمال محبت نسبت به شاه مردان، در مقام اسلام پايش استوار و بر محك ايمان طلاى رأيش تمام عيار، اگر چه از خواندن و نوشتن بى بهره بود امّا از عقايد دينيّه و معارف يقينه حظّى وافر و نصيبى كامل داشت و در خدمت علماى دين دار بسيار به سر برده بود و دلايل ساطعه و براهين قاطعه به گوشش بسيار خورده بود و حسن عقيده اش در مذهب حق مرضى و حميد، درجه يقينش در حقيقت دين مبين قريب به مرتبه علياى ابوذر و سلمان رسيده از غايت صلابتى كه در دين داشت، با آنكه ناخوانده و نانويسنده بود، همت بر الزام مخالفين مى گماشت. پير صوفى با او معاصر بود كه در فريب دادن مردمان از شيطان مردود گوى مسابقه مى ربود. هر جا كه مى نشست سخنى از جنيد و شبلى و امثال آن ها در مى پيوست و معجزات بسيار بر خود و هر يك از ايشان مى بست و زبان به لاف هاى گزاف مى گشود و به دعواى دروغ و باطل، دل هاى احمقان و سفيهان را مى ربود.

ص:149

وقتى از اوقات در مجلسى عظيم جوان شيعى را با پير صوفى ملاقات افتاده پير صوفى به طريق عادت در غرور و خدعه باز كرده و زراقانه چنان كه شيوه ايشان است به تقرير مزوّرات و مزخرفات زبان دراز كرد تا گفتار ناهموارش به مبحث مكاشفه انجاميد و كلام خام ناتمامش به دعوى دانستن غيب رسانيد. جوان شيعى به دو زانو در آمده گفت: من شنيده ام كه حضرت الله تعالى در كلام مجيد چند جا اشاره به اين فرموده كه غيب را به غير از او _ عظم شأنه _ كسى نمى داند؟ پس كافر آن كسى است كه قول خدا را رد و سخن شما را باور كند وا عجبا از سخت رويي هاى شما قوم بى حيا كه از خدا شرم نداريد و به اين طور دعواها زبان مى گشاييد و به آن اكتفا ننموده نسبت دانستن غيب به كفار هند و سند مى دهيد.

پير صوفى گفت: ما دليل داريم بر اينكه كافر و مسلمان غيب مى دانند و رازهاى پنهان از لوح دل مى خوانند. جوان شيعى پرسيد كه آن دليل چيست و شاهد بر مدعاى تو كيست؟ پير صوفى گفت: دل مسلمان مانند آب است و دل كافر مانند بول و چنانكه در اين دو آب روى مى نمايد، در دل كافر و مسلمان چيزى پنهان نقش مى بندد و رازهاى نهفته صورت مى پذيرد. جوان شيعى برآشفت و گفت: بر آن دل و گل مى بايد شاشيد كه به اين گونه گفتگوها خواهد طريقه خود را درست كند و اينطور مثال ها را دليل بر حقيّت مذهب خود

ص:150

سازد. اهل مجلس همه به خنده افتادند و پير صوفى خجل و منفعل شده دم فرو بست و ذليل و خوار و بى اعتبار رفته در كنجى نشست.

و ايضا اين فقير وقتى در مجلسى حاضر بودم كه سخن از اين طايفه و دعوى كشف نمودن ايشان مى گذشت، يكى از خوش طبعان كه در آن مجلس حاضر بود گفت: چرا بى انصافى مى كنيد اين جماعت در دعوى كشف صادق اند اما كاشف ايشان از قبيل كشفى است كه عمرو عاص نمود در جنگ صفّين در هنگام محاربه با اميرالمؤمنين عليه السّلام. پس بايد دانست كه اين جماعت كه دعوى كشف و كرامات مى كنند از گوشه نشينان براهمه و رياضت كشان هند و غيره كسب كرده اند و چون بلاهت و حماقت آن گروه در كار دين درجه عليا دارد و هر دعوى كه رياضت كشان ايشان نموده اند و هر لاف و گزاف كه زده اند آن فرقه از غايت ابلهى قبول كرده اند و تصديق ايشان نموده اند به طريقى كه هر نادانى بشنود تصور كند واقعى است آن را شهرت دادند و گوشه نشينان سنّى هم بر اين منوال سلوك نموده اند و مريدان ايشان نيز به طمع نان و حلوا معجزات بسيار بر پيران خود بسته اند و آن را كشف و كرامات نام نهاده اند و سفيهان آن را باور داشته اند.

و ديگر آنكه اين گروه و مايلين و معتقدين ايشان چنانكه در حديث وارد است سه طايفه اند. گمراهان و فريبندگان و غافلان و به

ص:151

روايتى به جاى عبارت غافلان، لفظ احمقان واقع است و در حديث ديگر به جاى آن كلمه، جاهلان مذكور و اين معنى نزد هر عاقل ظاهر است. از آن روى كه آنهايى كه عارف به عقايد باطله اين جماعت اند و خود نيزآن عقيده ها دارند به دلايل عقليّه و نقليّه، گمراه و كافرند و جمعى كه اعتقاد فاسد و مذهب باطل ايشان را مى دانند و در دل قائل به آن نيستند امّا تجاهل نموده خود را از آن گروه مى شمارند و خويشتن را بر آن عقايد وامى نمايند، فريبندگان و حيلت گرانند و مدّعاى ايشان آن است كه جمعى از سفيهان و احمقان را كه اعتقاد به اين قوم دارند مريد و معتقد خود سازند.

سيّم آنانند كه از روى غفلت و جهالت و نادانى و حماقت اين طريقه را پيش مى گيرند و مايل به اين گمراهان و فريبندگان مى گردند؛ پس هر كه عارف به عقايد باطله اين جماعت نباشد و به حقيقت ايشان و مذهب ايشان معترف شود به سبب جهل و نادانى گمراه گشته؛ پس اگر به آن جهل دعواى علم كند، جهل مركّب خواهد بود و به اين سبب حالتش تباه شود و به وادى ضالّه افتد و بسيار باشد كه جمعى از مردمان به سبب او گمراه گردند و از طريق حق دور شوند و به وادى خذلان روى آورند و اگر كسى بر بداعتقادى اين گروه واقف باشد و در باطن به بطلان ايشان معترف، امّا به جهت فريفتن خلق، اين طايفه را مدح گويد و ايشان را از

ص:152

نيكان و دوستان خدا شمارد و از براى دنيا، دين از دست داده باشد و به عمد مردمان را گمراه كرده از براى زخارف دنيا از نعمت عقبي بى بهره گشته.

و اگر آن كس كه بر بد اعتقادى اين قوم مطّلع باشد به حقّيّت ايشان معترف شود، آن كس دانسته از طريق حق انحراف نموده و از مذهب حقّ اماميّه بيزار گشته گمراه كننده باشد و حالش از ديگران بدتر؛ پس اگر آن كس دعوى تشيع كند بايد كه شيعه قبول آن نكند و او را از شيعه نشمارد؛ زيرا كه ناچار است او را از اعتراف نمودن به حلول و اتّحاد و وحدت وجود و از قائل بودن به جبر و محبّت _ ورزيدن با يهود و ترسا و گبر و دوست داشتن ابى بكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و ابوسفيان و جميع فسّاق و فجّار و ساير مشركين و كفّار و اگر اظهار دشمنى اينطور كسان نمايد بايد كه شيعه باور نكند و اگر اينطور كسان را لعنت كند بايد كه شيعه فريب نخورد، از اين جهت كه ايشان لعنت را عين رحمت مى دانند.

جمعى از ايشان مى گويند لعنت چهار حرف است كه حرف هجاء ل ع ن ت و هر يك از اين چهار، اسمى اند از اسماء الله؛ پس لعنت عين رحمت باشد و جمعى از ايشان گويند نقطه ذات حق تعالى در جميع حروف حلول كرده و جمعى از اين طايفه گويند كه عالم صورت حق تعالى است و حق تعالى روح عالم است؛ چنان كه

ص:153

محى الدين در كتاب فصوص الحكم در فصّ هودى مى گويد: العالم صورته و هو روح العالم، و معلوم است كه عالم عبارت است از ما سوى الله؛ پس هر چيزى را از چيزها، صورت خدا مى دانند و به زعم اين طايفه، حروف نيز صورت خداست و خداى تعالى روح حروف است؛ پس مى گويند كه چون خداى عزّوجلّ روح اين حروف است، اين حروف عين ذات و عين رحمت خدا خواهد بود. مجملاً هر فرقه از اين جماعت به يك وجهى لعنت را عين رحمت مى دانند و با وجود اين، بسيار باشد كه اگر كسى يكى از مخالفين را خصوصاً يكى از ايشان را كه اين جماعت پير خود كرده اند لعنت كند به غايت مضطرب شوند و با آن مرد نهايت دشمنى ورزند.

و ايضا بايد دانست كه اكثر ملحدان گفتگوهاى اين فرقه را سپر و گريزگاه بد اعتقادى و الحاد خود كرده اند؛ چنان كه در حديث اشاره به آن شد و گذشت؛ پس شيعه بايد كه به سخن بعضى از متعصّبان و برخى از غافلان، بلكه به قول جمعى از گمراهان و بد اعتقادان از راه نرود كه در مقام توجيه و تأويل گفتگوهاى زشت اين طايفه درآمده اند و دين اسلام و كيش فرنگيان را به تأويلات غوايت آيات يكى كرده اند و به سبب اين تأويل ها بسيار كس را از سفها به وادى الحاد انداخته اند و عجب است كه اين جماعت گفتگوهاى محمود پسيخانى را تأويل نكرده اند و به همه حال،

ص:154

مؤمن بايد كه اعتقاد كند كه قائل به حلول شدن و دم از اتّحاد و وحدت وجود زدن كفر است و نيز شيعه بايد بداند كه هر وجه كه حلوليه و اتحاديه و وحدتيه در باب خدايى خود و مشايخ خود و ساير موجودات مى گويند بعينه همين وجه را نصارى در باب خدايى حضرت عيسى عليه السّلام و غلات شيعه در باب خدايى على عليه السّلام و بعضى ديگر از ائمه هدى عليهم السّلام مى گويند اين به غايت عجب است كه جمعى به كفر نصارى و غلات شيعه كه عيسى عليه السّلام و بعضى از ائمّه معصومين عليهم السّلام را خدا مى دانند و اعتراف دارند و با اين حال جماعتى از غلات سنّيان حلاج كافر و اشباه او را كه جميع اشياء را خدا مى دانند از اكابر اولياء الله مى شمارند.

پس بدان كه اگر چه واضع مذهب صوفيّه ابوهاشم كوفى است چنانكه اكثر علما نقل كرده اند و آن ملعون و مريدانش ملحد و دهرى بودند؛ امّا جمعى از متعصّبان سنّى چون بر فضايح و قبايح و فسق و نفاق ابى بكر و عمر و عثمان واقف شدند چاره اى جز آن نديدند كه دست بر آن مذهب زنند و صوفيّه را اعانت و تقويت كنند و به جبر قائل شوند تا پرده دريده خلفاى ثلاثه را شايد به اين وجه رفو كنند؛ چنان كه قبل از اين در اين كتاب بعد از نقل بحث شيخ مفيد با قاضى عبد الجبّار معتزلى مذكور گشت بلكه به روش حلول و اتّحاد و

ص:155

وحدت وجود مرتبه خدايى از براى ايشان و پيروان ايشان ثابت كنند و مردمان را به اين وسيله فريب دهند تا زبان از طعن ايشان كوتاه سازند و ايشان را دوست بدارند؛ پس طريقه اين فرقه را در نظر عوام مستحسن نمودند و اكثر خود اين طريقه را پيش گرفتند و جمعى از طواغيت بنى عبّاس و گروهى از اتباع ايشان نيز در رواج دادن اين طايفه كوشيدند و به ايشان غايت محبّت ورزيدند و ايشان را اوليا و ابدال و اقطاب نام كردند و معجزات بسيار بر ايشان بستند و نسبت دانستن غيب به ايشان دادند و در اين، دو نظر ديدند: يكى آنكه مرتبه امير المؤمنين و ساير ائمّه معصومين را در چشم جهّال پست كنند و معجزات ايشان را در نظرها سهل وانمايند و گويند معجزه و خوارق عادت دليل بر امامت نيست؛ ديگر آنكه دعوى مكاشفه ايشان را دليل بر امامت ابى بكر و عمر و عثمان سازند و گويند كه اين جماعت كه صاحب مكاشفه اند به امامت شيوخ ثلاثه قائل اند و اگر ايشان بر حق نمى بودند مى بايست كه اين گروه كه غيب دانند به بطلان ايشان شهادت دهند و جمعى از سنّيان كه دعوى اين گمراهان را دليل بر حقّيّت مذهب باطل خود ساخته اند با ايشان كمال محبّت ورزيده اند و از غايت محبّت است كه فرقه اى از سنّيان به اين طايفه دارند كه سخنان كفر نشان ايشان را تأويل مى كنند و زورها مى زنند كه كفر ايشان را در چشم كوردلان، ايمان كامل

ص:156

وانمايند. فلعنة الله عليهم و على مشايخهم الزنديقين.(1)

وحدت وجود در بيان برخي وحدت وجوديان


1- حديقة الشيعة:٤/٧٥٥-٧٦٦ فصل٢.

ص:157

ابن العربي در فتوحات جلد٢ صفحه٤٥٩ مي نويسد: سبحان من أظهر الأشياء و هو عينها _ منزّه است آنكه چيزها را آشكار نمود، و خودش عين آنهاست.

و در فصوص الحكم فصّ شعيبي صفحه٢٨٦ نوشته است: ... من عرف نفسه بهذه المعرفة فقد عرف ربّه، فإنّه علي صورة خلقه، بل هو عين هويّته و حقيقته _ ... هر كسي كه خود را اين گونه بشناسد پروردگار خود را شناخته است، زيرا او به صورت خلق خود مي باشد، بلكه عين هويّت و حقيقت خلق خودش است.

در فصوص صفحه١٩٢ چاپ اوّل الزهرا: إنّ العارف من يري الحقّ في كلّ شيء بل يراه عين كلّ شيء _ عارف كسي است كه حق را در همه چيز ببيند؛ بلكه عارف او را عين هر چيزي مي بيند.

داود قيصري در شرح فصوص الحكم صفحه٢٥٢ مي نويسد: إنّها [الذات الإلهيّة] هي الظاهرة بصورة الحمار و الحيوان _ به تحقيق آن [ذات الهي] به صورت خر و حيوان ظاهر است.

صدراي شيرازي در شرح اصول الكافي:٤/٢٨ شرح حديث اوّل باب جوامع التوحيد مي نويسد: توحيد عرشيّ: إعلم أنّ ذاته تعالى حقيقة الوجود بلا حدّ، و حقيقة الوجود لا يشوبه عدم، فلا بدّ أن يكون بها وجود كلّ الأشياء، و أن يكون هو وجود الأشياء كلّها،

ص:158

إذ لو كانت تلك الذّات وجود الشي ء بعينه أو لأشياء بأعيانها و لم تكن وجود ا لشي ء آخر أو لأشياء أخرى لم تكن حقيقة الوجود..._ توحيدي عرشي: بدان براستي كه ذات او تعالي حقيقت وجود بي حدّ است، و حقيقة الوجود را شائبه اي از عدم نباشد، پس ناچار است از اينكه به او باشد وجود هر چيزي، و اينكه او وجود همه چيزها است، چون اگر بوده باشد آن ذات وجود هر چيزي به عين آن و يا براي چيزهايي به عين آن ها و نباشد وجود چيزي ديگر و يا براي چيزهاي ديگر حقيقة الوجود نباشد.

و در اسفار جلد٢ صفحه٢٩٢ فصل٢٥: ... فكذلك هداني ربّي بالبرهان النيّر العرشيّ إلى صراط مستقيم من كون الموجود و الوجود منحصرا في حقيقة واحدة شخصيّة لا شريك له في الموجوديّة الحقيقيّة و لا ثاني له في العين و ليس في دار الوجود غيره ديّار و كلّما يتراءى في عالم الوجود أنّه غير الواجب المعبود فإنّما هو من ظهورات ذاته و تجلّيات صفاته التي هي في الحقيقة عين ذاته كما صرّح به لسان بعض العرفاء... _ ... پس اين چنين پروردگارم مرا هدايت نمود به برهان عرشي به صراط مستقيم از اينكه وجود و موجود منحصر به حقيقت شخصي واحدي است كه در موجوديّت حقيقي اصلاً شريكي ندارد. و در خارج، فرد دوّمي براي آن در كار نيست، و در صفحه وجود غير از او كسي وجود ندارد و هر آنچه كه

ص:159

در عالم وجود ديده مي شود كه آن غير واجب معبود است پس براستي او از ظهورات ذات او و تجلّيات صفات او است كه در حقيقت عين ذات او مي باشد همان طور كه زبان بعضي از عارفان به آن تصريح نموده است... .

بلخي رومي در مثنوي:

ما عدم هاييم و هستي ها نما تو وجود مطلقي، هستيّ ما

و در دفتر ششم:

سوي كلّ خود رو اي جزء خدا

و ديوان شمس با مقدّمه جلال الدين همايي صفحه٢٦٩:

آن ها كه ط_لب_ك_ار خ_داي_يد خ_داي_ي_د

بيرون ز شما نيست شماييد شماييد

ذاتيد و صفاتيد گهي عرش و گهي فرش

در ع_ين بقايي_د و م_ن_زّه ز فناي_يد

و محمود شبستري در گلشن راز:

حل_ول و اتّحاد اي_نجا مح_ال اس_ت

كه در وحدت دويي عين ضلال است

محمّدحسين حسيني تهراني در روح مجرّد صفحه٤٤٨ آورده است: جملة المحسوسات عدم و هباء_ تمامي محسوسات هيچ و پوچ هستند.

ص:160

و در روح مجرد صفحه٥٤٦ آمده است: (سيّد هاشم حدّاد) مي فرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ كسى قدرت ادراك آن را ندارد. يعنى وجود مستقل و بالذّات در عالم يكى است و بقيّه وجودها، وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است. من نگفتم: اين سگ خداست. من گفتم: غير از خدا چيزى نيست. اين سگ خداست، معنايش اين است كه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ، خداست؟! نعوذ بالله مِن هذا الكلام. امّا غير از خدا چيزى نيست معني اش آن است كه: وجود بالإصاله و حقيقة الوجود در جميع عوالم... اوست تبارك و تعالى؛ و بقيّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند.

در رساله لبّ اللباب در سير و سلوك اولى الألباب صفحه١٤٠ آورده شده: ... معناى وحدت وجود به كلّى معناى تعدّد و تغاير را نفى مى كند و در برابر وجود مقدّس حضرت احديّت تمام وجودات متصوّره را جزء موهومات مى شمرد و همه را ظلّ و سايه مى شمرد، و سالك به واسطه ارتقاء به اين مقام تمام هستى خود را از دست مى دهد و خود را گم مى كند و فانى مى شود و غير از ذات مقدّس او در عالم وجود ذى وجودى را ادراك و ذوق نمى نمايد «و ليس في الدّار غيره ديّار».

تشبيه الله به خلق و يا خلق به الله شرك است

ص:161

در روايت امام صادق عليه السّلام است: مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ، وَ مَنْ اَنْكَرَ قُدْرَتَهُ فَهُوَ كافِرٌ(1) _ كسي كه الله را به خلق او تشبيه كند، مشرك است و كسي كه قدرت و توانايي او را انكار كند، كافر است.

امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ، اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالٰى لا يُشْبِهُ شَيْئاً، وَ لا يُشْبِهُهُ شَيْ ءٌ، وَ كُلُّ ما وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلافِهِ(2) _ كسي كه الله را به خلق او تشبيه كند، مشرك است. همانا الله تبارك و تعالي شبيه چيزي نيست و چيزي شبيه او نيست، و هر چيزي كه در وهم آيد، الله جز آن است.


1- التوحيد: ٧٦ ب٢ ح31 حدّثنا أحمد بن هارون الفاميّ رضي الله عنه قال: حدّثنا محمّد بن عبد الله بن جعفر بن جامع الحميريّ، عن أبيه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن أبيه، عن محمّد بن أبي عمير، عن غير واحد، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال :.
2- التوحيد:٨٠ ب٢ ح36 حدثنا أحمد بن هارون الفامي رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن عبد الله بن جعفر الحميريّ، عن أبيه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن خالد البرقيّ، عن محمّد بن أبي عمير، عن المفضّل بن عمر، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال : .

ص:162

ياسر خادم مي گويد: شنيدم حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليه السّلام مي فرمود: مَنْ شَبَّهَ اللهَ تَعالٰى بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ، وَ مَنْ نَسَبَ اِلَيْهِ ما نَهٰى عَنْهُ فَهُوَ كافِرٌ(1) _ كسي كه الله تعالي را به خلق او تشبيه كند مشرك است و هركس به او چيزي را كه از آن نهي شده است نسبت دهد، كافر است.

داود بن القاسم گويد: شنيدم حضرت امام عليّ الرّضا عليه السّلام مي فرمود: مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ، وَ مَنْ وَصَفَهُ بِالْمَكَانِ فَهُوَ كَافِرٌ، وَ مَنْ نَسَبَ اِلَيْهِ ما نَهٰى عَنْهُ فَهُوَ كاذِبٌ _ كسي كه الله را به خلق او تشبيه كند مشرك است، و كسي كه او را به مكان


1- - عيون أخبار الرضا عليه السّلام:١/١١٤ ب١١ ح1 حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رضي الله عنه قال: حدّثنا عليّ بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن الصقر بن دلف، عن ياسر الخادم قال: سمعت أبا الحسن عليّ بن موسى الرضا عليه السّلام يقول:. كشف الغمّة في معرفة الأئمّة:٢/٢٨٤ از العيون. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر:١٢٧ ح3 و الإحتجاج:٢/٤١٠ و الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة:٣٦ و أعلام الدين في صفات المؤمنين:٣٠٧ مانند العيون. العدد القويّة لدفع المخاوف اليوميّة:٢٩٦ و ٢٩٧از كتاب النزهة از امام رضا عليه السّلام مانند العيون.

ص:163

وصف كند (بگويد او در مكان جا دارد) كافر است، و كسي كه به او چيزي را كه از آن نهي شده است، نسبت دهد كافر است. سپس امام عليه السّلام تلاوت فرمود اين آيه كريمه را: اِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللهِ وَ اُولٰئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ.(1)

حضرت امام رضا عليه السّلام فرمودند:... مَنْ قالَ بِالتَّشْبيهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ كافِرٌ مُشْرِكٌ، وَ نَحْنُ مِنْهُ بِراءٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ... _ ...(2)


1- - التوحيد:٦٨ ب٢ ح25 حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رحمه الله قال: حدّثنا عليّ بن الحسين السعدآباديّ قال: حدّثنا أحمد بن أبي عبد الله البرقيّ، عن داود بن القاسم قال: سمعت عليّ بن موسى الرضا عليه السّلام يقول :. مشكاة الأنوار في غررالأخبار:٩ الفصل١ از التوحيد. روضة الواعظين: ١/٣٦ و ٣٩ و جامع الأخبار:٦ الفصل٢ و متشابه القرآن و مختلفه، ابن شهر آشوب:١/٦٩ از حضرت امام رضا عليه السّلام مانند التوحيد.
2- التوحيد:٣٦٣ ب٥٩ ح12 و عيون أخبار الرضا عليه السّلام:١/١٤٢ ب١١ ح45 حدّثنا أحمد بن هارون الفاميّ رضي الله عنه قال: حدّثنا محمّد بن عبد الله بن جعفر الحميريّ، عن أبيه قال: حدّثنا إبراهيم بن هاشم، عن عليّ بن معبد، عن الحسين بن خالد، عن أبي الحسن عليّ بن موسى الرضا عليه السّلام قال :. روضة الواعظين:١/٣٥ از حسن بن خالد. الإحتجاج على أهل اللجاج: ٢/٤١٤ از حسين بن خالد. بحار الأنوار:٣/٢٩٤ ب١٣ ح18 از التوحيد و العيون، و در جلد٥/٥٢ ب١ ح88 از العيون و التوحيد، و در جلد ٢٥/٢٦٦ ب١٠ ح8 از العيون.

ص:164

هر كه قائل به تشبيه و جبر باشد، كافري است مشرك، و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم... .

ابليس و تمامي جنّيان و شيطان ها رهبران رهبران گمراهي اند

ص:165

فَاِذا قَرَاْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ * اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلٰى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ(1) _ و چون قرآن بخوانى از شيطان رانده شده به خدا پناه جوى* همانا او را بر كسانى كه ايمان دارند و به پروردگار خويش توكّل مى كنند تسلّطي نيست* چيرگي وى فقط بر كسانى است كه دوستدار اويند و كسانى كه به او شرك ورزند. مولي الموحّدين امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب عليه السّلام در حديث صحيحي در يك مجلس چهارصد مطلب ارزشمند تعليم فرمودند كه از آن است: ...مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ سَلَكَ غَيْرَ طَريقَتِنا غَرِقَ،... مَنْ تَرَكَ الْاَخْذَ عَمَّنْ اَمْرَ اللهُ بِطاعَتِهِ قَيَّضَ اللهُ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ(2)... _ ... هركس كه به ما (اهل بيت نبوّت)


1- سورة النحل (16) الآيات 99الي101
2- - كتاب شريف الخصال: ٢/٦١٠ -٦٢٧ح10- علّم أميرالمؤمنين عليه السّلام أصحابه في مجلس واحد أربعمائة باب ممّا يصلح للمسلم في دينه و دنياه: حدّثنا أبي رضي الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله قال: حدّثني محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطينيّ، عن القاسم بن يحيى، عن جدّه الحسن بن راشد، عن أبي بصير و محمّد بن مسلم، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال: حدّثني أبي، عن جدّي، عن آبائه عليهم السلام: أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام علّم أصحابه في مجلس واحد أربعمائة باب ممّا يصلح للمسلم في دينه و دنياه قال عليه السّلام : . بحار الأنوار شريف: ٢٧/٨٨ ب٤ ح39 از الخصال. و كتاب شريف تحف العقول:١١٦ اميرالمؤمنين عليه السّلام: ... مَنْ تَمَسَّكَ بِنا لَحِقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا مُحِقَ، مَنِ اتَّبَعَ اَمْرَنا لَحِقَ، مَنْ سَلَكَ غَيْرَ طَريقَتِنا سُحِقَ... .

ص:166

متمسّك شود به مقصود مي رسد، و كسى كه راه ديگرى رود غرق مى شود،... هركس دريافت حق را از كسي كه حضرت الله امر فرموده به اطاعت از او ترك كند، شيطانى بر او بگمارد كه هم چنان با او باشد... .

حضرت امير المؤمنين علي عليه السّلام فرمودند: اَنَا وَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلَى الْحَوْضِ وَ مَعَنا عِتْرَتُنا، فَمَنْ اَرادَنا فَلْيَاْخُذْ بِقَوْلِنا، وَ لْيَعْمَلْ بِاَعْمَالِنا، فَاِنّا اَهْلُ بَيْتٍ لَنا شَفاعَةٌ، فَتَنَافَسُوا في لِقائِنا عَلَى الْحَوْضِ، فَاِنّا نَذُودُ عَنْهُ اَعْداءَنا، وَ نَسْقي مِنْهُ اَوْلِياءَنا، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَاْ اَبداً، ...وَ مَنْ تَرَكَ الْاَخْذَ عَمَّنْ اَمَرَ

ص:167

اللهُ بِطاعَتِهِ قَيَّضَ اللهُ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ.(1).. _ من و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم كنار حوض قرار مى گيريم و خاندان ما هم با ما خواهند بود، هركس مى خواهد نزد ما بيايد بايد به گفته هاى ما عمل كند و كارهاى ما را انجام دهد. همانا ما اهل بيت، اهل (و صاحب) شفاعت هستيم؛ اينك براى ملاقات ما بشتابيد. ما در كنار حوض (كوثر) هستيم دشمنان خود را از آن دور و دوستان خود را از آن سيراب مى كنيم. هركس از آن حوض سيراب گردد، هرگز تشنه نمى شود، ... و هركس دريافت (معارف و احكام و اخلاق را) از كسي كه حضرت الله امر فرموده به اطاعت نمودن از او ترك گويد، شيطانى بر او مسلّط مى كند كه همواره با او خواهد بود... .

توضيح: در كلام امام عليه السّلام روشن است كه هركس سخني جز سخن اهل بيت نبوّت بگويد و يا در كارهايش، سخن آنان ملاك نباشد، به يقين حضرت الله تعالي او را به شيطاني واگذار مي كند تا اينكه مسلّط بر نفس او گردد و او را برده خود سازد.

مردي خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كرد:


1- - تفسير فرات الكوفي:٣٦٦ -٣٦٨ ح٤٩٩ حدّثني عبيد بن كثير معنعنا، عن أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: .

ص:168

(چگونه است) حديثي كه از امام ابوجعفر باقر عليه السّلام روايت شده كه فرموده اند: اَنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيِ الشَّيْطانِ؟_ خورشيد از ميان دو شاخ شيطان طلوع مي نمايد؟ فرمود: نَعَمْ! اِنَّ اِبْليسَ اتَّخَذَ عَرْشاً بَيْنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ، فَاِذا طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَ سَجَدَ في ذٰلِكَ الْوَقْتِ النّاسُ قالَ اِبْليسُ لِشَياطينِهِ: اِنَّ بَني آدَمَ يُصَلُّونَ لي(1) _ آري! به راستي ابليس بارگاهي ميان آسمان و زمين اتّخاذ نموده است، آنگاه كه خورشيد طلوع نمايد و مردم در آن زمان سجده نمايند، ابليس به شياطين (مأموران) خود مي گويد: همانا فرزندان آدم براي من نماز مي گزارند.

پسر عمرو نخعي گفت: محضر امام جعفر صادق عليه السّلام


1- - الكافي:٣/٢٩٠ باب التطوّع في وقت الفريضة و الساعات...ح8 عليّ بن إبراهيم، عن أبيه رفعه، قال: قال رجل لأبي عبدالله عليه السّلام: الحديث الّذي روي عن أبي جعفر عليه السلام: اَنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيِ الشَّيْطانِ ؟ قال:. تهذيب الأحكام:٢/٢٦٨ ب١٣ ح1068- 105 عليّ بن محمّد، عن أبيه رفعه، قال: قال رجل لأبي عبد الله عليه السّلام: اِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيِ الشَّيْطانِ؟ قال:، مانند كافي شريف. مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام:٤/٢٥٧ مانند التهذيب.

ص:169

نشسته بودم كه مردي به حضرت عرض كرد: فدايت شوم! ابومنصور مرا حديث كرد كه به سوي پروردگارش بالا برده شده و او بر سرش دست كشيده و به زبان فارسي به او گفته است: اي پسر!؟ حضرت فرمود: پدرم مرا حديث كرد از جدّم كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اِنَّ اِبْليسَ اتَّخَذَ عَرْشاً فيمَا بَيْنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ، وَ اتَّخَذَ زَبانِيَةً كَعَدَدِ الْمَلائِكَةِ، فَاِذا دَعا رَجُلاً فَاَجابَهُ وَ وَطِئَ عَقِبَهُ وَ تَخَطَّتْ اِلَيْهِ الْاَقْدامُ، تَراءٰى لَهُ اِبْليسُ وَ رُفِعَ اِلَيْهِ، وَ اِنَّ اَبا مَنْصُورٍ كانَ رَسُولَ اِبْليسَ، لَعَنَ اللهُ اَبا مَنْصُورٍ، لَعَنَ اللهُ اَبامَنْصُورٍ _ ثَلاثاً(1) _ همانا ابليس را بارگاهي است ميان آسمان و زمين، و مأموريني به تعداد ملائكه گرفته است كه هرگاه شخصى را


1- - رجال الكشّيّ، إختيار معرفة الرجال:٣٠٣ و٣٠٤ ح546 سعد، عن أحمد بن محمّد، عن أبيه و يعقوب بن يزيد و الحسين بن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن إبراهيم بن عبد الحميد، عن حصن [خضر] بن عمرو النّخعيّ، قال: كنت جالساً عند أبي عبد الله عليه السّلام فقال له رجل: جعلت فداك! إنّ أبا منصور حدّثني أنّه رفع إلى ربّه و مسح على رأسه و قال له بالفارسيّة: يا پسر؟! فقال له أبو عبد الله عليه السّلام: حَدَّثَني اَبي، عَنْ جَدّي: اَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قالَ:.

ص:170

دعوت به جانب خود كند و او بپذيرد و به جانب شيطان برود، ابليس برايش ديده خواهد شد، و به طرف او بالا برده مى شود. و همانا ابومنصور يكى از سفيران ابليس است. خدا ابو منصور را لعنت كند _ و اين سخن را سه مرتبه تكرار نمود_.

حمّاد بن عثمان از زراره نقل كرد كه گفت: امام جعفر صادق عليه السّلام از من پرسيدند: آيا حمزه هنوز مدّعى است كه پدرم پيش او مى آيد؟ گفتم: آرى. فرمود: كَذَبَ وَ اللهِ ما يَاْتيهِ اِلَّا الْمُتَكَوِّنُ، اِنَّ اِبْليسَ سَلَّطَ شَيْطاناً يُقالُ لَهُ الْمُتَكَوِّنُ، يَاْتِي النّاسَ في اَيِّ صُورَةٍ شاءَ، اِنْ شاءَ في صُورَةٍ صَغيرَةٍ، وَ اِنْ شاءَ في صُورَةٍ كَبيرَةٍ، وَ لا وَ اللهِ ما يَسْتَطيعُ اَنْ يَجي ءَ في صُورَةِ اَبي عَلَيْهِ السَّلامُ(1) _ به الله سوگند كه او دروغ مى گويد، كسي جز متكوّن او را نمي آيد. براستي كه ابليس شيطاني را به نام «متكوّن» بر او مسلّط نموده كه


1- رجال الكشّيّ، إختيارمعرفةالرّجال:٣٠٠ ح537 وجدت بخط جبريل بن أحمد: حدّثني محمّد بن عيسى، عن عليّ ابن الحكم، عن حمّاد بن عثمان، عن زرارة، قال: قال ابو عبد الله عليه السّلام: اَخْبِرْني عَنْ حَمْزَةَ اَ يَزْعُمُ اَنَّ اَبي آتيهِ؟ قلت: نعم. قال:. از او: بحار الأنوار:٢٥/٢٨١ ب١٠ ح25 و ج٦٩/٢١٤ ب١٠٩ ح4.

ص:171

به هر شكل مايل باشد براى مردم آشكار مي گردد، بزرگ يا كوچك هر طور مايل باشد، امّا به خدا سوگند هرگز نمى تواند به صورت پدرم عليه السّلام بيايد.

عليّ بن عامر به سند خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام نقل مي كند كه فرمود: تَراءٰى وَ اللهِ اِبْليسُ لِاَبِي الْخَطّابِ عَلٰى سُورِ الْمَدينَةِ اَوِ الْمَسْجِدِ، فَكَاَنّي اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ: إيهاً تَظْفَرِ الْآنَ، إيهاً تَظْفَرِ الْآنَ(1) _ به الله قسم! شيطان براى ابوالخطّاب در كنار ديوار شهر مدينه يا مسجد پيامبر آشكار شد، گويا او را مي بينم كه به ابوالخطّاب مى گويد: ساكت باش الآن پيروز خواهى شد، اكنون پيروز مي شوى.

توضيح: ظاهر اين است كه شيطان اين حرف را موقعى به او گفته كه سپاهى براى كشتن او آمده بود و او ابوالخطّاب را با اين حرف تشويق به جنگ مي كند تا اسباب كشتن او هرچه بيشتر فراهم شود. معنى جمله اين است كه ساكت باش، مبادا سخن از توبه بر


1- رجال الكشّيّ:٣٠٣ ح545 سعد قال: حدّثني الأشعريّ عبدالله بن عليّ بن عامر بإسناده، عن أبي عبد الله عليه السّلام قال: قال:. از او: بحارالأنوار:٢٥/٢٨١ ب١٠ ح26 و جلد٦٩/٢١٣ ب١٠٩ ح١.

ص:172

زبان آورى كه تو پيروز خواهى شد. با توجيهى كه ميرداماد در مورد جمله آورده، معنا چنين مى شود كه آرامش خود را حفظ كن و راضى باش كه به زودى تفوّق خواهى يافت.

حضرت امام محمّدتقى عليه السّلام به حسن بن عبّاس بن الحريش فرمود: ... إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ يَوْمٍ وَ لا لَيْلَةٍ اِلّا وَ جَميعُ الْجِنِّ وَ الشَّياطينِ تَزُورُ اَئِمَّةَ الضَّلالَةِ، وَ يَزُورُ اِمامَ الْهُدٰى عَدَدُهُمْ مِنَ الْمَلائِكَة، حَتّىٰ إِذا اَتَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ فَيَهْبِطُ فيها مِنَ الْمَلائِكَةِ اِلٰى وَلِيِّ الْاَمْرِ خَلَقَ اللهُ _ أو قال _ قَيَّضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الشَّياطينِ بِعَدَدِهِمْ، ثُمَّ زارُوا وَلِيَّ الضَّلالَةِ فَاَتَوْهُ بِالْإِفْكِ وَ الْكَذِبِ حَتّىٰ لَعَلَّهُ يُصْبِحُ فَيَقُولُ رَاَيْتُ كَذا وَ كَذا، فَلَوْ سَاَلَ وَلِيَّ الْاَمْرِ عَنْ ذٰلِكَ لَقالَ: رَاَيْتَ شَيْطاناً اَخْبَرَكَ بِكَذا وَ كَذا، حَتّىٰ يُفَسِّرَ لَهُ تَفْسيراً وَ يُعْلِمَهُ الضَّلالَةَ الَّتي هُوَ عَلَيْها...(1) _ ... آنچه مي گويم خوب بفهم، براستي روز و شبي


1- الكافي:١/٢٥٢ باب في شأن إنّا أنزلناه في ليلة القدر و تفسيرها... ح9 و قال: (محمّد بن أبي عبد الله و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زياد، و محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد جميعاً، عن الحسن بن العبّاس بن الحريش ) قال: قال أبو جعفر عليه السّلام:. از او: الفصول المهمّة في أصول الأئمّة تكملة الوسائل: ٣/٣٧٤ و ٣٧٥ ب٩٧ ح 3125 و البرهان في تفسير القرآن:٥/٧٠٩ ح11771/10.

ص:173

نيست مگر اينكه تمامي جنّيان و شيطان ها، پيشوايان گمراهى را زيارت مي كنند و به شماره ايشان فرشتگان هم پيشواى هدايت را زيارت مى كنند، تا آنكه شب قدر فرا رسد و فرشتگان در آن شب به سوى ولىّ امر (وليّ معصوم) فرود آيند (يا فرمود:) الله عزّوجل به شماره آن ها از شياطين خلق كند _ آماده كند _ سپس ايشان پيشواي گمراهى را زيارت كنند و براي او دروغ پردازى كنند، تا چون صبح شود، او هم بگويد چنين و چنان ديدم. امّا اگر او از صاحب الأمر (امام زمان) در اين باره بپرسد، به او مي فرمايد: شيطانى را ديدى كه به تو چنين و چنان خبر داد، تا آنجا كه موضوع را به خوبى برايش شرح دهد و او را از گمراهي اش آگاه سازد... .

مدّعيان رؤيت حضرت الله تعالي كافرند

ص:174

هشام مي گويد: نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه معاوية بن وهب و عبدالملك بن اعين بر حضرت داخل شدند و معاويه به حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول الله! درباره خبري كه روايت شده كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم پروردگار خود را ديده است؛ به چه صورتي او را ديده است؟ و درباره روايتي كه كرده اند مبني بر اينكه مؤمنان پروردگار خود را در بهشت مي بينند به چه صورتي مي بينند؟ از آن حضرت لبخندي زد و فرمود: يا فُلانُ! ما اَقْبَحَ بِالرَّجُلِ يَأتي عَلَيْهِ سَبْعُونَ سَنَةً اَوْ ثَمانُونَ سَنَةً يَعيشُ في مُلْكِ اللهِ وَ يَأكُلُ مِنْ نِعَمِهِ لا يَعْرِفُ اللهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ!_ اي فلاني! چه بسيار زشت است بر مردي كه هفتاد، هشتاد سال بر او بگذرد كه در مملكت الله زندگي كند و از نعمت هاي او بخورد و حضرت الله را به حقّ معرفتش نشناسد! سپس فرمود: يا مُعاوِيَةُ! اِنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لَمْ يَرَ رَبَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالٰى بِمُشاهَدَةِ الْعَيانِ، وَ اِنَّ الرُّؤْيَةَ عَلٰى وَجْهَيْنِ: رُؤْيَةُ الْقَلْبِ، وَ رُؤْيَةُ الْبَصَرِ، فَمَنْ عَنٰى بِرُؤْيَةِ الْقَلْبِ فَهُوَ مُصيبٌ، وَ مَنْ عَنٰى بِرُؤْيَةِ الْبَصَرِ فَقَدْ كَفَرَ بِاللهِ وَ بِآياتِهِ، لِقَوْلِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ

ص:175

كَفَرَ(1) _ اي معاويه! همانا محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم پروردگار خود را به مشاهده آشكار نديده است. همانا ديدن به دو صورت است ديدن با دل و ديدن با ديدگان، هركس كه مقصودش از ديدن، ديدن با دل باشد، آن درست است و كسي كه مقصودش ديدن با چشم باشد، به الله و آيات او كافر شده است به دليل فرمايش رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم كه فرمود: كسي كه الله را به مخلوقاتش تشبيه كند، به تحقيق كفر ورزيده است.

و ابراهيم كرخى گويد به امام جعفر صادق عليه السّلام گفتم: مردى خداى خود را در خواب ديده تعبير آن چيست؟ فرمود: ذٰلِكَ رَجُلٌ لا دينَ لَهُ، اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالٰى لا يُرٰى فِي الْيَقَظَةِ، وَ لا فِي


1- - كفاية الأثر في النصّ على الأئمّة الإثني عشر: ٢٦٠ حدّثنا الحسين بن عليّ قال: حدّثنا هارون بن موسى قال: محمّد بن الحسن قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، عن يعقوب بن يزيد، عن محمّد بن أبي عمير، عن هشام قال: كنت عند الصادق جعفر بن محمّد عليه السّلام إذ دخل عليه معاوية بن وهب و عبد الملك بن أعين فقال له معاوية بن وهب: يا ابن رسول الله! ما تقول في الخبر الذي روي أنّ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم رأى ربّه على أيّ صورة رآه؟ و عن الحديث الذي رووه أنّ المؤمنين يرون ربّهم في الجنّة على أيّ صورة يرونه؟ فتبسّم عليه السّلام ثمّ قال :.

ص:176

الْمَنامِ، وَ لا فِي الدُّنْيا، وَ لا فِي الْآخِرَةِ(1) _ اين مردي است كه دين ندارد، زيرا همانا كه الله تبارك و تعالي نه در بيدارى و نه در خواب و نه در دنيا و نه آخرت ديده نشود.

توضيح: از جمله مخالفان كتاب الله و اهل بيت نبوّت و مخالفان فقه و حديث حضرات معصومين عليهم السّلام، كه با برهان قرآن و عترت مخالفند و مدّعي كشف و شهود در بيداري و خواب هستند؛ ابن عربي است كه در كتاب فتوحات مكّيّة جلد١ صفحه٣٣٤ سطر١٩ مي نويسد: رأيت الحقّ في النوم مرّتين و هو يقول لي: انصح عبادي _ حق (خدا) را دو بار در خواب ديدم كه به من مي گفت: بندگان مرا نصيحت نما.

حالات پيروان شيطان


1- - الأمالي الصدوق:٦١٠ المجلس٨٩ ح5 حدّثنا الحسين بن إبراهيم بن ناتانة قال: حدّثنا عليّ بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمّد بن أبي عمير، عن إبراهيم الكرخيّ قال قلت للصادق عليه السلام: إنّ رجلاً رأى ربّه عزّوجلّ في منامه فما يكون ذلك؟ فقال :. از او بحارالأنوار:٤/٣٢ ب٥ ح7 وج٥٨/١٦٧ و ١٦٨ب٤٤ ح21 ازامالي. روضة الواعظين:١/٣٤ و متشابه القرآن و مختلفه:١/٩٣ از حضرت امام رضا عليه السّلام.

ص:177

سعيد بن زيد بن اَرطاة گويد: كميل بن زياد را ملاقات نمودم و از او درباره فضائل حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام پرسيدم، گفت: آيا تو را خبر ندهم به وصيّتي كه روزي به من وصيّت فرمود كه براي تو (عمل به آن) بهتر از دنياست و آنچه در او باشد؟ گفتم: آري. گفت: حضرت علي به من فرمود: ... اُقْسِمُ بِاللهِ لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ: اِنَّ الشَّيْطانَ اِذا حَمَلَ قَوْماً عَلَى الْفَواحِشِ مِثْلَ الزِّناءِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الرِّبا وَ ما اَشْبَهَ ذٰلِكَ مِنَ الْخَنٰى وَ الْمَآثِمِ، حَبَّبَ اِلَيْهِمُ الْعِبادَةَ الشَّديدَةَ، وَ الْخُشُوعَ، وَ الرُّكُوعَ، وَ الْخُضُوعَ، وَ السُّجُودَ، ثُمَّ حَمَلَهُمْ عَلٰى وَلايَةِ الْاَئِمَّةِ الَّذينَ يَدْعُونَ اِلَى النّارِ، وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ!. يا كُمَيْلُ! اِنَّهُ مُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ، فَاحْذَرْ اَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُسْتَوْدَعينَ!. يا كُمَيْلُ! اِنَّما تَسْتَحِقُّ اَنْ تَكُونَ مُسْتَقَرّاً اِذا لَزِمْتَ الْجادَّةَ الْواضِحَةَ الَّتي لا تُخْرِجُكَ اِلٰى عِوَجٍ، وَ لا تُزيلُكَ عَنْ مَنْهَجِ ما حَمَلْناكَ عَلَيْهِ وَ هَدَيْناكَ اِلَيْهِ. يا كُمَيْلُ! لا رُخْصَةَ في فَرْضٍ، وَ لا شِدَّةَ في نافِلَةٍ،(1)... _ اى كميل! ...به الله


1- بشارةالمصطفى:٢/٢٤- ٢٨ أخبرنا الشيخ أبوالبقاء إبراهيم بن الحسين بن إبراهيم البصريّ بقراءتي عليه في المحرّم سنة ستّ عشرة وخمسمائة بمشهد مولانا أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: حدّثنا أبو طالب محمّد بن الحسن بن عتبة قال: حدّثنا أبو الحسن محمّد بن الحسين بن أحمد قال: أخبرنا محمّد بن وهبان الدبيليّ قال: حدّثنا عليّ بن أحمد بن كثير العسكريّ قال: حدّثني أحمد بن المفضّل أبو سلمة الأصفهانيّ قال: أخبرني راشد بن عليّ بن وائل القرشيّ قال: حدّثني عبد الله بن حفص المدنيّ قال: أخبرني محمّد بن إسحاق، عن سعيد بن زيد بن أرطاة قال: لقيت كميل بن زياد و سألته عن فضل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام فقال: ألا أخبرك بوصيّة أوصاني بها يوماً هي خير لك من الدنيا بما فيها؟ فقلت: بلى. قال: قال لي عليّ:.

ص:178

سوگند! شنيدم رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم مي فرمود: همانا شيطان هرگاه مردمي را به گناهاني چون زنا و خوردن شراب و ربا و مانند اين ها از گناهان و فحشا وادار مي كند، عبادت شديد و فروتنى و ركوع و سجود را نزد آنان محبوب مي كند، سپس آنان را به دوستى پيشوايانى وامى دارد كه به آتش دعوت كرده و روز قيامت يارى نمى شوند.

اى كميل! ايمان دو قسم است: پايدار و بي ثبات، زنهار دوري كن از اينكه از كساني باشى كه ايمان عاريه اي دارند. اى كميل! به راستي سزاوار است (در ره پويي) استوار باشي زماني كه راه روشنى را بپويي كه تو را به سوى انحراف نبرد، و از راهي كه

ص:179

ما تو را بر آن وا داشته و هدايت كرديم بيرون نكند. اى كميل! مجالي براي سرپيچي از واجبات نيست، و الزامي هم در (انجام) مستحبّات نيست... .

علىّ بن عبد العزيز گفت: امام جعفر صادق عليه السّلام به من فرمود: يا عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ الْعَزيزِ! لا يَغُرَّنَّكَ بُكاؤُهُمْ فَاِنَّ التَّقْوٰى فِي الْقَلْبِ(1) _ اى علىّ بن عبدالعزيز! گريه آن ها (تظاهر به دينداري مي كنند) تو را فريب ندهد، به راستي كه تقوى در دل است (و نيازي به تظاهر ندارد).

فلسفه و تصوّف از ديدگاه علماي شيعه تغمّدهم الله برحمته


1- صفات الشيعة:٢٧ ح٣٧ أبي رحمه الله قال: حدّثنا سعد بن عبدالله، عن عليّ بن عبدالعزيز قال: قال أبوعبدالله عليه السّلام:. مشكاة الأنوار:٤٤ الفصل١٢ قال أبو عبد الله : لا يَغُرَّنَّكَ بُكاؤُهُمْ، اِنَّمَا التَّقْوٰى فِي الْقَلْبِ. از او: بحار الأنوار:٦٧/٢٨٦ ب٥٦ و مستدرك الوسائل:١١/٢٦٥ ب٢٠.

ص:180

حضرت امام جعفر بن محمّد صادق عليهما السّلام فرمودند: اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ جَمَعَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ النّاسَ في صَعيدٍ واحِدٍ، وَ وُضِعَتِ الْمَوازينُ، فَتُوزَنُ دِماءُ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ الْعُلَماءِ، فَيُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلٰى دِماءِ الشُّهَداءِ(1) _ روز قيامت كه شود حضرت الله همه مردم را در زميني هموار جمع نمايد، و ترازوها (ي سنجش كارها) قرار داده شوند، سپس خون شهيدان و نوشته علما سنجش شوند، نوشته علما بر خون شهيدان برتري يابند.


1- من لايحضره الفقيه:4/398 ح5853: و روى المعلّى بن محمّد البصريّ عن أحمد بن محمّد بن عبد الله عن عمرو بن زياد عن مدرك بن عبد الرّحمان:. و بحارالأنوار:2/16 ب8 ح35 از الأمالي الشيخ الطوسي: بإسناد المجاشعيّ، عن الصّادق، عن آبائه عليهم السّلام عن عليّ عليه السّلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم: «اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وُزِنَ مِدادُ الْعُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ، فَيُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلٰى دِماءِ الشُّهَداءِ». و بحارالأنوار:2/14 ب8 ح26- از الأمالي الشيخ الصدوق : جعفر بن محمّد بن مسرور، عن ابن عامر، عن المعلّى بن محمّد البصريّ، عن أحمد بن محمّد بن عبد الله، عن عمر بن زياد، عن مدرك بن عبد الرّحمان، عن أبي عبد الله الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام مثله.

ص:181

آية الله فقيد سيّد شهاب الدّين مرعشي نجفي قدّس سرّه در موسوعه «شرح و ملحقات احقاق الحق» مرقوم فرموده اند: «از نظر من مصيبت صوفيان براي اسلام از بزرگترين مصائب است زيرا اركان آن را منهدم ساخت و بنيان آن ترك برداشت. از جستجوي عميق و گردش در ميدان هاي كلمات آنان و اطّلاع از مطالب مخفي آنان و يافتن رازهاي پوشيده آنان در پي ديدار با سران فرقه هاي تصوّف، بر من روشن شد كه اين درد از راهبان نصاري به دين اسلام سرايت كرد و گروهي از اهل سنّت مانند حسن بصري و شبلي و معروف و طاووس و زهري و جنيد و ديگران آن را گرفتند، سپس از آنان به شيعه سرايت كرد، تا اينكه كارشان بالا گرفت و پرچم هايشان برافراشته شد به گونه اي كه از اساس دين سنگي را روي سنگ ديگر باقي نگذاشتند.

آنان نصوص كتاب و سنّت را تأويل كردند و با احكام فطريِ عقلي مخالفت كردند و به وحدت وجود و حتّي (وحدت) موجود ملتزم شدند، و در عبادت وجهه گرفتند و بر اوراد آكنده از كفر و اباطيل كه رؤساي آنان مي ساختند مداومت كردند و به چيزي پايبند شدند كه آن را ذكر خفيّ قلبي مي ناميدند و از سمت راست قلب شروع مي شد و به سمت چپ خاتمه مي يافت، گاهي آن را سفر از حق به خلق مي ناميدند و گاهي نزول از قوس صعودي به قوس

ص:182

نزولي و بالعكس كه از آن به عنوان سفر از خلق به حق و عروج از قوس نزولي به صعودي تعبير كرده اند، خدا به داد اين طامّات (مصيبت هاي فراگير) برسد...

يكي از آنان را كه دعوي فضل داشت ديدم كه از برخي سخنان كه منسوب به ائمّه است براي ترويج مسلك خود استفاده مي كند _ مانند_ لنا مع الله حالاتٌ فيها هو نحن و نحن هو_ و اين بينوا در علم و تتبّع و تحقيق و ضبط نمي دانست كه كتاب [مصباح الشّريعة] و مانند آن، كه چنين سخنان منكري در آن ها جمع شده، ساخته ايادي صوفيان اعصار گذشته است... .

وانگهي شيوع تصوّف و ساختن خانقاه ها در قرن چهارم بوده، بعضي از مرشدين آن قرن وقتي تفنّن متكلّمين را در عقايد ديدند از فلسفه فيثاغورس و پيروان او در الهيّات قواعدي را اقتباس كردند و از لاهوتيّات اهل كتاب و بت پرستان جمله هايي را گرفتند و آن ها را به لباس اسلام درآوردند و به علم خاصّي تبديل كردند كه آن را علم تصوّف يا حقيقت يا باطن يا فقر يا فنا يا كشف و شهود ناميدند، و در اين زمينه كتاب ها و رساله ها نوشتند، و اين وضع همچنان ادامه يافت تا آنكه قرن پنجم و قرن هاي بعدي فرا رسيد و برخي از زيركان اهل تصوّف ميدان وسيعي را آماده يافتند تا به اسم ولايت و غوثيّه و قطبيّه و دعوي تصوّف در ملكوت با قوّه قدسيّه _ چه رسد

ص:183

با ناسوت _ در ميان جاهلان مقام شامخي همچون مقام نبوّت و حتّي الوهيّت به دست آوردند.

آنان با مقالاتي مبني بر تأويلات مزخرف و كشف حيل و رؤياها و اوهام، فلسفه و تصوّف را توسعه دادند و كتاب هاي پياپي بسيار مانند كتاب تعرّف و دلالت و فصوص و شروح آن و نفحات و رشحات و مكاشفات و انسان كامل و العوارض و المعارف و التأويلات و غيره كه پر از حكايات دروغ و قضاياي كاملاً بي معنا است نوشتند... وقتي كالاي آنان بازار پيدا كرد و نامشان مشهور و بازارشان گرم شد به فرقه ها و دسته هاي مختلف تقسيم شدند و عوام و سفلگان را با حديث جعلي"الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق" اغفال كردند... خداوند ما و شما را از فريبكاري هاي بافندگان عرفان و فلسفه و تصوّف حفظ كند و ما و شما را از كساني كه به آستانه اهل بيت رسول الله صلوات الله و سلامه عليهم روي مي آورند و كسي را جز آنان نمي شناسند؛ قرار دهد، آمين آمين».(1)

در كتاب شريف خيراتيه در ابطال طريقه صوفيّه:٢/١٧ فرموده: صوفيّه ايزد متعال را بر بندگانش اطلاق مى كنند... از عقائد فاسده ايشان تجويز اطلاق خداست بر بندگان؛ با اقتران به


1- ملحقات إحقاق الحقّ:١/183_ 185فضايح الصّوفيّه:١٨٠عشق از ديدگاه صوفيّه و فلاسفه و...: ملاصدراى شيرازى تقليد نووى نموده، بلكه نغمه در طنبور را افزوده و تجويز وتحسين معانقه و ملامسه و تقبيل و دخول و لواطه به معشوق نموده و ردّاً على الشّرع الشّريف از براى اين فعل خبيث سخيف، فوايد عظيمه حِكَميّه بر آن مرتّب ساخته، پس در اواخر مجلّد چهارم اسفارش چنين گفته كه: اين فصلى است در بيان عشق بازى جوانان با امردان گلرخان، بدان كه! اختلاف كرده اند در اين عشق، در ماهيّت آن و اينكه خوب .

ص:184

قرائن موكّده اراده معنى حقيقى از آن، چنانكه گذشت از بايزيد كه: لا اله الا انا فاعبدون (تذكرة الأولياء:1/137)، و ليس في جبّتي سوى الله (تذكرة الاولياء:1/140)، و سبحاني ما أعظم شأني (تذكرة الاولياء:1/ 176)، و قول حلاج : من الله إلى فلان (تحفة الاخيار:408)، و نيز گذشت كه اخي محمّد دهستانى دعوى خدايى كرده، تا شش سال ترك اكل و شرب نمود، چنانكه مولوى گفته:

آمد از حق سوى موسى از عتيب

كاى طلوع ماه تو ديده زجيب

م_ش_رق_ت ك_ردم به ن_ور اي_زدى

م_ن حقم رنجور گشتم نامدى

فضايح الصّوفيّه:١٨٠عشق از ديدگاه صوفيّه و فلاسفه و...: ملاصدراى شيرازى تقليد نووى نموده، بلكه نغمه در طنبور را افزوده و تجويز وتحسين معانقه و ملامسه و تقبيل و دخول و لواطه به معشوق نموده و ردّاً على الشّرع الشّريف از براى اين فعل خبيث سخيف، فوايد عظيمه حِكَميّه بر آن مرتّب ساخته، پس در اواخر مجلّد چهارم اسفارش چنين گفته كه:

اين فصلى است در بيان عشق بازى جوانان با امردان گلرخان، بدان كه! اختلاف كرده اند در اين عشق، در ماهيّت آن و اينكه خوب

ص:185

است يا بد، وممدوح است يا مذموم، پس بعضى از حكما آن را مذمّت كرده اند و از خصال رذيله شمرده اند و از كار هرزه كاران و بى كاران دانسته اند. و جمعى ديگر گفته اند كه از جمله فضايل نفسانيّه است و مدح آن و محاسن عاشقان و شرف غايت آن را بيان فرموده اند. و برخى توقّف نموده اند و واقف بر ماهيت و محلَلَ و اسباب و غاياتش نگشته اند، و طائفه اى از امراض نفسانى دانسته اند، وجماعتى آن را جنون الهى گفته.(1)

و بعضى گفته اند كه: عشق هوا و خواهشى است در نفس كه مى كشاند صاحبش را به سوى مشاكل يا صورت مُماثل در جسد، و گروهى منشأ عشق را توافق عاشق و معشوق در وقت ولادت دانسته اند و گفته اند كه: هر دو شخصى كه متّفق شوند در طالع و درجه و ستاره يا در برج طالعشان متّفق شوند در بعضى احوال و نظرات _ مثل مثلّثات و امورى كه معروف منجّمان است _ در اين صورت به هم رسد ميان دو نفر تعاشق. و بعضى گفته اند كه: عشق افراط شوق است به اتّحاد.(2)

و آنچه دلالت مى كند بر آن نظر دقيق و فكر انيق و ملاحظه


1- اسفار:7/171.
2- - اسفار:7/ 176.

ص:186

امور متعلّقه به عشق از اسباب كليّه و مبادى عاليه و غايات حِكَميّه آن، اين است كه عشق _ يعنى التذاذ شديد از جنس صورت جميله و محبّت مفرطه به صاحب شمايل لطيفه، و تناسب عضوها و خوبى تركيب ها_ چون چيزى است موجود مانند ساير امور طبيعت در نفوس اكثر مردم بدون تكلّف وتصنّع در آن، پس البتّه آن از جمله امور مقرّر الهيّه است كه مترتّب مى شود بر آن مصالح و فوايد حِكَميّه، پس ناچار خوب و محمود خواهد بود، خصوصاً در صورتى كه ناشى شود از مبادى فاضله از براى ترتّب فوايد وغايت شريفه.

امّا مبادى پس آن است كه مى يابيم اكثر نفوس مردمى را كه از براى ايشان تعليم علوم شريفه و صنعت هاى لطيفه و آداب و رياضات است مثل اهل فارس و عراق و شام و روم و هر قومى كه در ايشان علوم غريبه، و صنايع عجيبه و آداب بديعه هست كه خالى نيستند از اين عشق كه منشأش خوش آمدن، و شكل معشوق را پسنديدن است، و ما نمى يابيم كسى را كه قلب لطيف، و طبع رقيق و ذهن دقيق و نفس رحيم داشته باشد، خالى باشد از اين محبّت و عشق در اوقات عمرش، لكن مى يابيم نفوس قاسيه و قلوب جانيه و طبع هاى بد خلق را از اكراد و اعراب، وتركان و فرنگيان خالى از اين نوع محبّت و عشق، و غير اين نيستند كه اكثر مردم اكتفا كرده اند به محبّت و عشق مردان به زنان، و زنان به

ص:187

مردان از براى حصول تناكح جماع ميان ايشان، چنانكه مركوز است در طبع ساير جنس حيوان، از جهت تحصيل نتاج و اولاد ايشان، كه غرض از آن بقاى نسل و حفظ صورت جنس و نوع است.

و امّا غايت و فايده مترتّبه بر اين عشق موجود در ظرفا و عقلا و حكما، پس آن لطافت طبع و رياضت است كه مترتّب مى شود بر آن منافع بيكران از تأديب پسران، وتربيت امردان، و تهذيب اخلاق و اطوارشان و تعليم شان به علوم جزئيّه از قبيل نحو و لغت و بيان و هندسه و غير آن، و كسب ها و صنعت هاى دقيقه و آداب حميده، و اشعار لطيفه، و نغمه هاى خوش و صداهاى دلكش، و قصّه هاى عجيب، و حكايات دلفريب و غريب، و احاديث و روايات و غير اين ها از كمالات، زيرا كه كودكان بعد از استغناء از تربيت و تعليم پدران و مادران هنوز محتاج اند به تربيت و تعليم استادان و معلّمان، و به حسن توجّه و التفاتشان به نظر شفقّت و مرحمت، پس از اين جهت عنايت و لطف پروردگار خلق كرده است در نفوس كبار عشق و محبّت امردان خوش صورت را، كه آن عشق داعى و باعث شود از براى مردان به سوى تأديب و تكميل نفوس ناقصه كودكان و رسانيدن ايشان به غايت مقصوده در خِلقتشان، و اگر اين نمى بود البتّه حق تعالى خلق نمى فرمود اين عشق را در علما و ظرفا، پس ناچار در خلقت و جِبِلّت اين عشق در نفوس لطيفه و

ص:188

دل هاى نرم غير سخت و سنگين، فايده عظيمه، و حكمت فخيمه و منفعت راجحه، و غايت صحيحه هست، چنانكه مى دانيم، و به رأى العين مى بينيم ترتّب آثار مذكوره را بر عشق مذكور، پس البتّه وجود اين عشق در نوع انسان معدود خواهد بود از جمله فضايل وحسنات نه از رذايل و سيّئات.

و به عمر خودم قسم كه اين عشق فارغ مى سازد نفس عاشق را از جميع هموم دنيايى مگر از يك همّ كه آن شوق ديدار جمال رخسار معشوق دلدار است كه در آن بسيارى از جمال الهى وجلال خدائى هست، چنانكه اشاره فرموده است به آن در سوره تين: «ولَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسانَ في أحْسَنِ تَقْويمٍ» يعنى آفريديم انسان را در بهترين اندامى و صورتى، ونيز بعد از مراتب بدْو خلقت آدمى فرموده: «ثمَّ اَنْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ» يعنى: پس آفريديم انسان را خلق ديگر، پس بلند بادا خدايى كه بهترين خالقى است، خواه مراد از خلق صورت ديگرِ ظاهر كامله باشد، يا نفس ناطقه، زيرا كه ظاهر عنوان باطن است، و صورت مثال حقيقت، و بدن با آنچه دارد نمونه نفس است با صفاتش، و مجاز قنطره حقيقت است.

و از اين جهت اين عشق نفسانى از براى شخص انسانى هرگاه منشأش زيادتى شهوت حيوانى نباشد، بلكه همين پسنديدن و

ص:189

خوش آمدنِ صورت معشوق و خوش تركيبىِ او و اعتدال مزاج، و حسن اخلاق، و تناسب حركات، و ناز و غمزه اش باشد از جمله فضايل و خصايل حميده شمرده مى شود، و اين عشق دل را نازك و ذهن را تُند مى كند، و نفس را بر ادراك امور شريفه آگاه مى سازد،

و به اين سبب مى كرده اند مشايخ و بزرگان مريدان خود را در اوّل امر به عشق و عشق بازى. و بعضى گفته اند كه عشق با عفّت بهتر سببى است براى تلطيف نفس و تنوير قلب، و در اخبار وارد است كه «حق تعالى جميل است كه دوست مى دارد جمال را». و بعضى گفته اند كه: «من عشق فعفّ فكتم فمات مات شهيداً».

و تفصيل اين مقام آن است كه: عشق انسانى منشأش مشابهت نفس عاشق است با نفس معشوق در مادّه و حقيقت، و اكثر لذّتش از شكل و شمايل معشوق است به اعتبار آنكه آثار خوبى است نزد خودش و عشق حيوانى همان است كه منشأش شهوت بدنى است، و طلب لذّت بهيمى است، و بيشترِ لذّت عاشق از ظاهر معشوق و رنگ و اشكال و خطّ و خال اوست به اعتبار آنكه آن ها امورى است بدنى، بديهى است كه: بهيمى در اوّل از مقتضيان لطافت و صفاى نفس است، و ثانى از مقتضيات شهوت و در اكثر مقارن فسق و فجور است، و در آن استخدام قوّت حيوانى است مر قوّه ناطقه انسانى را، به خلاف اوّل كه نفس را ليّن و شبيق و

ص:190

صاحب وَجدْ و خون و گريه و رقّت قلب مى گرداند، و از اشغال دنيويّه بازمى دارد، و از غير معشوق روگردان مى سازد، و همه هُمومش را منحصر در همّ معشوق مى گرداند.(1)

تا آنكه كلامش را رسانيده است به طعن بر كسانى كه مذمّت عشق نموده اند و آن را از كار هرزه كاران شمرده اند و ذمّشان را مبتنى بر عدم فهم و اطّلاع بر امور حقيقه و اسرار لطيفه ساخته ،(2)

بعد از آن گفته است كه _ كسانى كه عشق را مرض نفسانى يا جنون الهى دانسته اند به جهت آن است كه ملاحظه ظاهر حال عاشق نموده اند از بيدارى تمام شب و اضطراب نفس و ضعف تن و لاغرى بدن و چشم به گودى رفتن و نَفَسْ را تند و بلند كشيدن و غير اين ها از امورى كه غالباً عارض ديوانگان مى شود، پس اين ها گمان كرده اند كه منشأ عشق فساد مزاج و استيلاء سوداست، و حال آنكه نه چنين است بلكه امر بر عكس است.(3)

و همچنين كسانى كه عشق را جنون الهى گمان كرده اند از جهت اين است كه دوايى از براى معالجه آن نيافته اند مگر دعا و


1- اسفار: 7/172- 175.
2- اسفار:7/175.
3- اسفار: 7/176.

ص:191

استغاثه به درگاه خدا، و نماز و صدقه بر فقرا، و گرفتن طلسمات و تعويذات از رهبانان و كاهنان و جنّيان، چنان كه طريقه حكما و اطبّاء يونان بوده است؛ كه چون از مداواى بيمارى عاجز مى شدند، يا از شفاى او مأيوس مى گشتند او را به هيكل عبادات خود مى بردند و امر به نماز و تصدّق مى كردند و قربانى مى كشتند، و از احبار و رهبان استدعاى دعا و طلب شفا مى كردند، پس چون آن بيمار شفا مى يافت آن را طلب الهى و شفاى خدايى، و مرض را جنون الهى مى ناميدند.(1)

و كسانى كه عشق را افراط شوق به اتّحاد دانسته اند _ هر چند خوب گفته اند_ لكن كلامشان مجمل است و تفصيلش آن است كه مراد از آن اتّحاد_ يعنى يكى شدن دو شخص _ كدام قسم از اتّحاد است؟ زيرا كه گاهى اتّحاد ميان دو جسم به هم مى رسد به امتزاج و اختلاط در همديگر _ مانند سكنجبين از امتزاج سركه و انگبين _ و حصول اين نوع از اتحّاد در دو نفس ممتنع است، و بر فرض وقوع اتصال ميان عاشق و معشوق در حالت غفلت و خواب مثلاً، پس يقيناً به اين اتّصال مقصودشان حاصل نمى شود و آتش عشقشان فرو نمى نشيند؛ به اعتبار آنكه عشق چنانكه گذشت از صفات نفس است


1- اسفار: 7/ 176.

ص:192

نه گوشت و نه پوست، بلكه آنچه متصوّر مى شود و درست مى آيد از مراد از اتّحاد در اينجا، همان است كه بيان كرديم در مباحث عقل و عقول از اتحّاد نفس عاقله با صورت عقل بالفعل با اتحاد نفس حسّاسه مدركه با صورت محسوسات بالفعل،

پس بنابراين معنى ممكن و صحيح است اتّحاد نفس عاشق با صورت معشوق، و حصول اين معنى بعد از تكرار مشاهده و تواتر نظر؛ شدّت فكر و ذكر است در شكل و شمايل معشوق تا به حدّى كه صورت معشوق متمَثّل و حاضر و مندرج مى گردد در ذات عاشق، و اين از جمله امور واضحه است كه از براى صاحب فهم مجال انكار در آن نيست، و در حكايات عاشقان بر آن دليل است. چنانكه نقل كرده اند كه مجنون عامرى در بعضى اوقات مستغرق در عشق بود به حدّى كه معشوقه اش حاضر مى شد و او را ندا مى كرد كه اى مجنون منم ليلى! پس مجنون به او ملتفت نشد و گفت: من مستغنيم به عشق تو از تو.(1)

زيرا كه معشوق فى الحقيقه همان صورت حاصله معشوق است نه امر ديگر و صاحب صورت معشوق بالعرض است، چنانكه معلوم بالذّات همان صورت علميّه است نه غير آن كه خارج از


1- اسفار: 7/177.

ص:193

تصوّر باشد، پس صحيح شد اتّحاد نفس عاشق با صورت معشوق به هيأتى كه محتاج نيست به حضور جسم و بدن معشوق، چنانكه شاعر گفته:

أنا من أهوى و من أهوى أنا نح_ن روح_ان حَل_لنا بدن_ا

ف_إذا أب_ص_رن__ا أب_ص_رت_ه و إذا أب_ص_ره أب_ص__رن_ا(1)

يعنى من همان معشوقم و معشوقم من است، ما دو جانيم در يك قالب، پس هر وقت كه او مرا بيند من او را بينم، و چون من او را بينم او مرا بيند.

بعد از آن گفته: مخفى نماند آنكه اتّحاد ميان دو چيز متصوّر نمى شود مگر به طريقى كه تحقيق نموديم و اين اتّحاد امور روحانيّه است و احوال نفسانيّه، و امّا اجسام و جسمانيّات پس اتّحاد در آن ها از ممتنعات است، بلكه اتّحاد به مجاورت و ممازجت و مماسّه است و بس، بلكه به تحقيق آن است كه در اين عالم وصالى نمى رسد و در اين نشئه ذاتى به ذاتى متّصل نمى گردد از دو جهت يكى آنكه جسم واحد متّصل چون به تحقيق امر خود كند داند كه مشتمل است بر غيبت و فقدان به سبب آنكه هر جزئى مفقود است از جزء ديگر كه با او رفيق است، پس آن اتّصال ميان اجزاء يك شى ء عين


1- - اسفار: 7/ 178.

ص:194

انفصال است ميان آنها.

و ديگر آنكه ممكن نيست اتصال ميان دو جسم مگر به تلاقى در سطح آن ها باهم و سطح خارج از حقيقت است و ذات جسم، پس در اين صورت ممكن نخواهد بود اتّصال چيزى از عاشق به ذات معشوق به اعتبار آنكه آن چيز نفس عاشق است، يا جسم او، يا عرضى از عوارض نفس او، يا بدن او، و سيّم محال است به اعتبار استحاله انتقال اعراض، و همچنين دوّم نظر به استحاله تداخل اجسام و مجرّد تلاقى اطراف و نهايات فايده اى ندارد.

و همچنين نيز محال است، به جهت آنكه هرگاه فرض كنيم كه نفسى متّصل شود به بدنى نفس او خواهد شد، پس يك بدن صاحب دو نفس شود و آن ممتنع است، و از اين جهت از براى عاشق خواهشش _ كه قرب معشوق و صحبت با او است _ حاصل شود خواهش بالاتر كند كه آن مصاحبت در خلوت است كه ديگرى با ايشان نباشد، و چون نيز اين از براى او به عمل آمد خواهش معانقه و بوسيدن معشوق نمايد، و چون اين نيز ميسّر شود خواهش كند دخول و لواطه به معشوق را و بغل گيرى و همديگر را تنگ گرفتن، و جميع بدن و جوارح را به هم رسانيدن به منتهاى حدّ امكان، و با حصول همه اين ها شوق عاشق و حرارت قلبش كم نشود، بلكه شوقش زيادتر و اضطرابش بيشتر شود، و سبب لمّى در آن اين

ص:195

است كه محبوب فى الحقيقة نيست همين استخوان و گوشت و چيزى از بدن، بلكه يافت نمى شود در عالم اجسام چيزى كه نفس شائق آن شود و خواهش آن كند، بلكه صورتى است روحانيّه در غير اين عالم.(1)

تمام شد كلام اسفار بر سبيل اختصار. و مخفى نماند كه: كلامش ظاهر است در مدح عشق مجازى و فضيلت و رجحان عشق بازى و تجويز غايات و متفرّعات بر آن از خلوت و معانقه و بوسيدن و ملامسه و لواطه و دخول با امردان، و نظر به آنچه آخُند «صدرا» فرمود _ از براى اظهار فضيلت و جواز عشق مجازى از حكمت عقليّه و جبلّيّت خلقيّه، و حسن مبادى، وغايات _ فضيلت و جواز سحق و زنا نيز مى رسد،

زيرا كه آنچه را در باب عشق مردان با امردان گفته بعينه حرفاً حرفاً نسبت به زنان با زنان، و مردان با مردان، و زنان و دختران مى توان گفت بدون كسر و نقصان، نظر به احتياج هر يك از ايشان به تعليم و ز تأديب استادان و ز معلّمان بعد از استغناء از تعليم پدران و مادران، و جبلّيّت عشق مجازى در همه ايشان و وقوع زنا و مساحقه ميان اكثر مردمان، بلكه تعاشق ميان زنان و


1- اسفار:7/171- 179.

ص:196

مردان اعرف و اشهر است از عشق مردان با امردان، چنانكه از تتبّع معلوم، و از حكايات يوسف و زليخا، و ليلى و مجنون مفهوم مى گردد.

[ساختگى بودن حديث «من عشق»] و علاوه بر آن مستند ايشان را كه حديث «من عشق» باشد جمعى از اعيان سنّيان تصريح نموده اند به كذب و وضع آن، پس شيخ الاسلام ابو عبدالله محمّد بن ابى بكر شامى در كتاب «دواء الدّاء» گفته به اين مضمون كه: امّا حديث «من عشق...» كه در سندش سويد بن سعيد است، پس به تحقيق كه انكار نموده اند حُفّاظ اسلام اين حديث را بر او كه از آن جمله اند ابن عدى در كامل، و بيهقى در ذخيره، و ابن طاهر در تذكره، و ابوالفرج بن الجوزى آن را در موضوعات (حديث هاي جعلي) شمرده، و ابوعبدالله حاكم آن را انكار نموده با وجود آن كه كمال تساهل در باب احاديث مى نموده اند، و گفته كه من تعجّب مى كنم ازسويد _ پس شيخ الاسلام گفته كه _ من مى گويم كه حق و درست آن است كه اين حديث از كلام ابن عبّاس است، و غلط كرده است سويد كه به حضرت رسالت رفع نموده و رسانيده است و آن شباهت ندارد به كلام پيغمبران. (تمام شد متن فضايح الصّوفيّه)

الإثنا عشريّة:٤٥-٤٦ نعمة الله الحسينيّ رحمه الله في كتابه

ص:197

الذي صنّفه في الملل و الأديان في بحث مذهب الصوفيّة: و أكثر أهل السنّة و الجماعة أنكروا الصوفيّة و جميع الشيعة أنكروهم و نقلوا عن أئمّتهم أحاديث في مذمّتهم _ إلى أن قال:_ و كلّ الشيعة على كفرهم و الردّ عليهم بطريق المبالغة العظيمة إلى وجه لم يجوّزوا لغير الضرورة التسمية بالصوفيّة و رووا بهذا المعنى أحاديث كثيرة عن أئمّتهم عليهم السّلام.

و لنذكر في هذا المقام إشارة إلى بعض من ردّ عليهم من العلماء و قال بكفرهم وصرّح بضلالتهم و صنّف في إبطال مذاهبهم المصنّفات أو تعرّض للردّ عليهم في بعض المؤلّفات و من هنا يظهر انعقاد الإجماع و يرتفع النزاع مع ما هو معلوم من موافقة غيرهم و عدم ظهور مخالف لهم أصلا و لنقتصر من ذكر العلماء المشار إليهم على الإثني عشر.

الأوّل: الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان قدّس سرّه فإنّه قد صنّف كتاب الردّ على أصحاب الحلاج و قد نقل من هذا الكتاب كلّ من صنّف في الردّ على الصوفيّة و قد ذكروه في ترجمته و تعداد كتبه كما في فهرست النجاشيّ و الشيخ و غيرهما و قد تقدّم بعض ما نقل عنه و يأتي بعض آخر منه في موضع هو أنسب به إن شاء الله تعالى.

وقد نقل عنه بعض علمائنا أنّه قال فيه: اعلم أيّدك الله أنّ كثيرا

ص:198

من هذا العالم قائل بالإمامة على ظاهر من القول مليح و باطن من الفعل قبيح يعلن تقى و إيمانا و يبطن كفرا و عدوانا يأكل الدنيا بالدين و يدخل الشبه على المستضعفين من المؤمنين إلحادا في دين الله وعنادا لآل رسول الله صلّى الله عليه و آله و لمّا رأينا انهماك الحلاجيّة في إغواء ضعفاء الفرقة الناجية توجّهنا إلى سدّ إضلالهم و ردّ أقوالهم لئلا يغيّروا بإيهامهم في المغالاة و يعرضوا بإعراضهم عن مسلك النجاة كما مرّ في مقدّمة الخبر الأوّل من هذا الكتاب المسمّى بكتاب الردّ على أصحاب الحلاج الذين نكبوا و نكسوا عن المنهاج و الذين ألحّوا في حبّ الله قولا و مكيدة و بالغوا في عداوته فعلا وعقيدة (انتهى).

ولأجل تأليف الشيخ المفيد لهذا الكتاب وسدّ ما فتحوه من هذا الباب ترى هؤلاء الصوفيّة يشنّعون عليه و يطعنون فيه مع جلالة قدره و رفيع منزلته.

الهدايا لشيعة أئمّةالهدى:٢/١٢١و من اكذوبتكم و مفترياتكم ماذكرتم في كتبكم أنّ حلاجكم رأى في المنام حصناً حصيناً من حديد من الأرض إلى السماء، لا خلل فيه سوى ثقبة واحدة، فسأل في المنام ما هذه الثقبة والخلل في مثل هذا الحصن الحصين والبنيان المرصوص؟ فقيل له: هذا حصن الشريعة لا خلل فيها سوى الخلل

ص:199

الذي يقع فيها من لسانك، و لا يسدّ إلا برأسك المقطوع من جسدك.

أما شعرتم أيّتها النّوكى أنّ إنكاركم كفركم عين الإقرار به كالرستاقيّ؟! و قد أقررتم في عين إنكاركم أنّ مثل قول مثل الحلاج خلل وكفر شرعاً بحكم الشارع المخبر عن الله العدل الحكيم، فكيف يحكم الشارع بكفر من هو من المقرّبين بل الواصلين؟ أم كيف يفرّق بين مقالة فرعون و مقالة مثل الحلاج؟ و كذا روايتكم عن بسطاميّكم أنّ مريديه وأبالسته اعترضوا عليه أنّك تتكلّم في حالة الوجد والسماع بكلمات الكفر والزندقة، فقال: فواجب عليكم أن تقتلوني عند ذلك، فلمّا سمعوا ذلك من الشيخ تهيّئوا لقتله و أحضروا السكاكين و الخناجر، فلمّا أدرك الشيخ وجده وحالته أخذ في كلماته الكفرانيّة و مقالاته الشيطانيّة، فوثبوا من الجوانب بحكم الشارع و أمر الشيخ و إقراره بحقّيّة أمر الشارع، فضربوه بالخناجر والسكاكين، فلمّا فرغوا كان الجارحون مجروحين والضاربون مضروبين؟!!

مستدرك الوسائل الخاتمة:٢/٥٩ -٦١ [الخامس العالم الجليل الآغا محمّد باقر بن محمّد باقر الهزارجريبي الغروي]... قال في آخر إجازته المبسوطة لبحر العلوم طاب ثراهما _ و هي موجودة عندي بخطّه الشريف كسائر إجازات مشايخه رحمهم الله بخطوطهم في

ص:200

مجموعة شريف _: و اوصيه أيّده الله بالكدّ في تحصيل المقامات العالية الأخرويّة سيّما الجدّ في نشر أحاديث أهل بيت النبوّة و العصمة صلوات الله و سلامه عليهم، و رفض العلائق الدنيّة الدنيويّة، و إيّاه و صرف نقد العمر العزيز في العلوم المموّهة الفلسفيّة فإنّها كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً.

مستدرك الوسائل الخاتمة:٢/٦١ قلت: و لبحرالعلوم أيضا كلام في التحذّر عنهم و عن طائفة أخرى تعدّ من إخوتهم. قال رحمه الله في إجازته للعالم العامل السيّد عبد الكريم بن السيّد محمّد بن السيّد جواد بن العالم الجليل السيّد عبد الله سبط المحدّث الجزائري بعد كلام له في اعتناء السلف بالأحاديث و رعايتها دراية و رواية و حفظا، ما لفظه:

ثم خلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاة و اتّبعوا الشهوات، جانبوا العلم و العلماء، و باينوا الفضل و الفضلاء، عمروا الخراب و أخلدوا إلى التراب، نسوا الحساب و طلبوا السراب، سكنوا البلدة الجلحاء و توطّنوا القرية الوحشاء، اطمأنوا بمسرّات الأيّام الممزوجة بالهموم و الآلام، و استلذّوا لذائذها المعجونة بأقسام السموم و الأسقام.

فهم بين من اتخذ العلم ظهريّا و العلماء سخريّا، و أولئك هم

ص:201

العوامّ الذين سبيلهم سبيل الأنعام، فهم في غيّهم يتردّدون، و في تيههم يعمهون. و بين من سمّى جهالة اكتسبها من رؤساء الكفر و الضلالة المنكرين للنبوّة و الرسالة حكمة و علما، و اتّخذ من سبقه إليها أئمّة و قادة، يقتفي آثارهم و يتّبع منارهم، يدخل فيما دخلوا و إن خالف نصّ الكتاب، و يخرج عمّا خرجوا و إن كان ذلك هو الحقّ الصواب، فهذا من أعداء الدين، و السعاة في هدم شريعة سيّد المرسلين، و هو مع ذلك يزعم أنّه بمكان مكين، و لا يدري أنّه لا يزن عند الله جناح بعوض مهين.

و ثالث: رضى من العلم بادّعاء العجائب في الذات و الصفات و الأسماء و الأفعال، و الوصال المغني عن الأعمال، المشوّش لقلوب الرعاع و الجهّال، و هؤلاء هم الباطنيّة من أهل البدع و الأهواء، المنتمين إلى الفقر و الفناء، و هم أضرّ شي ء في البلاد على ضعفاء العباد.

و رابع: قد غرّته الدنيا و استهوته ملاذّها و نعيمها و زبرجها، حتّى غلب عليه حبّ الجاه و الإعتبار، و الرئاسة الباطلة المفضية إلى الهلاك و البوار، فهمّة هذا و أشباهه في تحصيل العلم تحصيل الرسم و تشهير الإسم، و غرضهم الأصليّ ليس إلا الجدل و المراء، و الإستطالة على أشباههم من أشباه العلماء، و التوصّل إلى حطام الدنيا بالخبّ و الختل، و السعي في جلبها بجميع الوجوه و الحيل، و

ص:202

حسب هؤلاء القوم من تحصيلهم هذا: دعاء أمير المؤمنين و إمام المتّقين عليّ بن أبي طالب عليه السلام: بإعماء الخبر و قطع الأثر أو بدقّ الخيشوم و جزّ الحيزوم. و قول رسول الله صلّى الله عليه و آله: من طلب العلم ليباهي به العلماء، أو يماري به السفهاء، أو يصرف به وجوه الناس إليه، فليتبوّأ مقعده من النار. و كفاهم خزيا و ذلا تشبيههم في كلام الملك الجبّار تارة بالكلب، و الأخرى بالحمار الذي يحمل الأسفار، ذلك الخزي الشنيع، و الذلّ الفظيع، أعاذنا الله و جميع الطالبين من موجبات الآثام، و من أخلاق هؤلاء اللئام.

ثم ذكر الصنف الخامس: و هم العلماء العاملون، و الطالبون المجتهدون، الذين هم الأقلّون عددا، و الأعلون قدرا، و الأسمّون رتبة و ذكرا. انتهى المقصود من كلامه الشريف.

الهدايا لشيعة أئمّة الهدى:١/١٠٠ المقدمة ١٠ و الظاهر من كتبهم المعتبرة بينهم _ كالفتوحات لابن العربيّ و فصوصه، و التأويلات لعبد الرزّاق الكاشي، و اصطلاحاته، ونصوصه _: أنّ قولهم بوحدة الوجود، وابتناء طريقتهم الفاسدة عليها أسوة منهم بزنادقة الفلاسفة. وقد حكى في حكمة الإشراق عن أفلاطون القبطيّ، قال: إنّ العلّة الأولى خلق الخلق من نفسها، وكلّ موجود خالق و مخلوق أيضاً.

ص:203

الخرائج و الجرائح:٣/١٠٦١ قطب الدين الراونديّ رحمه الله: إنّ الفلاسفة أخذوا اصول الإسلام ثمّ أخرجوها على آرائهم فقالوا في الشرع و النبيّ: إنّما اريد كلاهما لإصلاح الدنيا؛ فالأنبياء يرشدون العوام لإصلاح دنياهم بالشرعيّات و إنّ الشرعيّات ألطف في التكليف العقليّ. فهم يوافقون المسلمين في الظاهر، و إلا فكلّ ما يذهبون إليه هدم الإسلام، و إطفاء لنور الشرع، و يأبى الله إلا أن يتمّ نوره و لو كره الكافرون _ همانا فيلسوفان اصول اسلام را گرفتند سپس آن را به راي خود خارج نمودند و در شرع و پيامبر چنين گفتند: مراد از آن دو اصلاح امور دنيايي است، پيامبران عوام را ارشاد مي كنند كه با شرعيّات، دنيايشان را اصلاح كنند و به راستي شرعيّات در تكليف عقلي لطيف تر هستند. بنابراين آنان (فيلسوفان) در ظاهر با مسلمانان موافق اند، و گرنه راهي را كه مي روند ويراني اسلام و خاموش كردن نور شرع است، و حضرت الله نكند مگر اينكه نور خود را تمام نمايد هرچند كه كافران را خوش نيايد.

منهاج البراعة، ميرزا حبيب الله خوئى:١٣/140 المقام الأوّل فى وجه تسميته: و لمّا رأى سفيان الثوريّ طريقته استحسنه و أضاف إليه الرّؤية و الصورة و التشبيه و التجسيم و وسّع دائرة التصوّف، فنسبت هذه الفرقة إليه، فقالوا: ثوريّة و سفيانيّة ثمّ نسبت

ص:204

إلى أبي يزيد البسطاميّ فسمّيت باليزيديّة و البسطاميّة، ثمّ بملاحظة قولهم بالحلول و الإتّحاد سمّيت حلوليّة و اتّحاديّة، ثمّ لمّا بالغ بعضهم في الإتّحاد و قال بوحدة الوجود سمّيت وحدتيّة، ونسبت إلى حسين بن منصور الحلاج فقيل منصوريّة و حلاجيّة، و بملاحظة غلوّهم في المشايخ و زعمهم حلول الحقّ فيهم قيل لهم: غالية و غاوية، و لمكرهم و خديعتهم و تفتينهم للنّاس قيل لهم: زرّاقيّة و خدّاعيّة.

منهاج البراعة، خوئى:١٣/177 فيقول ابن العربيّ في فتوحاته: إنّ الله تجلّى لي مراراً و قال: انصح عبادي. و يقول البسطاميّ: سبحاني و ما أعظم شأني و لا إله إلا أنا، و يقول الحلاج: ليس في جبّتي سوى الله، و يقول: أنا الحقّ و أنا الله.

منهاج البراعة، خوئى:١٣/284 و اعلم أنّ هذا الإسم و هو التصوّف كان مستعملا في فرقة من الحكماء الزّائغين عن طريق الصواب، ثمّ من بعدهم كان يستعمل في جماعة من الزّنادقة و جماعة من أهل الخلاف بعد حصول الإسلام و كان أعداء آل محمّد كالحسن البصريّ و سفيان الثوريّ و أبي هاشم الكوفيّ و نحوهم و من أعظم رؤسائهم حسين بن منصور الحلاج، و له قصص منقولة في كتب أصحابنا ككتاب الغيبة و الإقتصاد للشيخ الطوسيّ و غيرهما، و ادّعى الإلهيّة و ورد التوقيع من صاحب الأمر بلعنه كما في كتاب الإحتجاج

ص:205

و غيره، و صنّف الشيخ المفيد كتابا في الرّدّ عليه و على متابعيه.

منهاج البراعة، خوئى: ١٣/338 الواقعة الثالثة... و أعظم من ذلك ما رواه بعضهم عنه من قوله: ليس فى جبّتى سوى الله، و روى بعضهم ذلك من حسين بن منصور الحلاج، و الظاهر صدور هذا الهذيان من خبيث لسان كلا الرّجلين بلا اختصاص له بأحدهما، لأنّه مقتضى القول بوحدة الوجود و من لوازمه، و العجب من بعض المتصوّفة أنّه بعد نقل هذه الخرافات عن الرّجلين الجلفين جاء إلى مقام الإعتذار. قال أبو حامد الغزاليّ فى محكيّ كلامه من كتاب مشكاة الأنوار بعد ما ذكر فصلا طويلا فى حال الحلاج: إنّ قوله: أنا الحقّ و ما فى الجبّة إلا الله من فرط المحبّة و شدّة الوجد.

منهاج البراعة:١٣/346 الواقعة الثالثة... و ذلك أنّ شيخنا الأقدم المفيد رضوان الله تعالى عليه قد عمل في الردّ على الحلاجيّة كتاباً،وفتح الصدوق ابن بابويه القميّ في كتاب إعتقاداته الحقّة إلى كفر اولئك باباً، و رفع شيخنا الطوسيّ أيضا في كتاب الغيبة و الإقتصاد عن وجه هذا المرام حجابا و نقابا، حيث عدّه في الأخير من السحرة الكافرين، و قال في الأوّل: و منهم يعنى و من الكذّابين الملعونين بلسان أهل البيت لادّعائهم الرّؤية و البابيّة بعد الغيبة الكبرى و وفاة خاتمة السفراء و المقرّبين، هو الحسين بن منصور الحلاج.

ص:206

منهاج البراعة، خوئى:١٣/385 الثالث الاستعانة بالأرواح... و قال صاحب كتاب بيان الأديان: إنّ القول بالحلول و الإتّحاد بعدالجرمانيّة من الصائبة قدنشأمن النصارى فأخذه منهم غلاة الشيعةيعنى الذين يقولون في الأئمّة الإثنى عشر بالالوهيّة، و غلاة أهل السنّة يعنى الصوفيّة الّذين يقولون في مشايخهم بالألوهيّة، و ليس مذهب من المذاهب أقرب إلى مذهب النصارى من هذين المذهبين، انتهى كلام صاحب بيان الأديان. و اعلم أنّ متقدّمي الصوفيّة كأبي يزيد البسطاميّ وحسين بن منصور الحلاج كانوا على أحد هذين المذهبين، ولاعتقادهم هذا الإعتقاد الفاسد يعنى الغلوّ عدّهم أكثر علماء الشيعة كالمفيد و ابن قولويه و ابن بابويه قدّس سرّهم من الغلاة، سواء قالوا بالحلول أو بالإتّحاد، و هم غلاة النّواصب و أكثر طوايف الغلاة.

الذّريعة،آقابزرگ الطهراني:١/34 (165: الآراء و الديانات) للشيخ أبي محمّد الحسن بن موسى النوبختيّ ابن أخت أبي سهل إسماعيل بن إسحاق بن أبي سهل النوبختيّ و هو صاحب كتاب (فرق الشيعة) أو(مذاهب الفرق) المطبوع مكرّرا قال النجاشيّ بعد الترجمة: (شيخنا المتكلّم المبرّزعلى نظرائه في زمانه قبل الثلثمائة وبعدها له على الأوائل كتب كثيرة منها «الآراء و الديانات» كتاب

ص:207

كبيرحسن يحتوي على علوم كثيرة قرأته على شيخنا أبي عبدالله) إنتهى. و مراده من أبي عبدالله الشيخ المفيد.

و قال ابن النديم في الفهرس كان جمّاعاً للكتب و قد كتب بخطّه شيئا كثيراً: و له مصنّفات و تأليفات في الكلام و الفلسفة و غيرهما و كان متكلّما فيلسوفا يجتمع إليه جماعة من النقلة للكتب الفلسفيّة مثل أبي عثمان الدمشقيّ و إسحق بن ثابت و غيرهم. إلى أن ذكر الآراء و الديانات و قال: إنّه لم يتمّ و ذكر معه أكثر من ثلثين كتاباً،

و قد نقل ابن الجوزيّ أبو الفرج عبد الرحمان بن عليّ المتوفّى سنة 597 في كتابه (تلبيس إبليس) المطبوع عن الآراء و الديانات هذا كثيرا و يأتي بقيّة نسبه عند ذكر كتاب «الكافي» لوالده أبي الحسن موسى المعروف بابن كبرياء و خاله إسماعيل المذكور حضر وفاة العسكريّ و رأى الحجّة عليهما السّلام و فضح محمّد بن عليّ الشلمغانيّ و الحسين بن المنصور الحلاج وأظهر كذبهما و يظهر من التاريخ المذكور في النجاشيّ أنّ «الآراء و الديانات» هذا أوّل كتاب صنّف في الإسلام في علم الفرق و الآراء و الملل و النحل إذ كلّما رأيناه أو سمعنا به من التصانيف في موضوعه فأربابها متأخّرون عنه مثل أبي بكر الباقلانيّ... .

ص:208

الذريعة، آقا بزرگ الطهراني:٢/40-41 (157: أسرار الإمامة) و يقال له الأسرار وأسرار الأئمّة أيضا، للشيخ المتكلّم الفقيه عماد الدين الحسن بن عليّ بن محمّد بن الحسن الطبرسيّ المعروف بالعماد الطبريّ أو عماد الدين الطبريّ عند نقل أقواله في الفقه و هو صاحب كامل البهائيّ الذي ألّفه سنة675 و صرّح فيه بأنّه مازندرانيّ، قال في الرياض:

رأيت «أسرار الإمامة» هذا في أردبيل وعندنا منه نسخة، ثمّ قال بعد كلام طويل: رأيت في الخزانة الصفويّة بأردبيل من مؤلّفات العماد الطبريّ «رسالة في الإمامة» وكان تاريخ تأليفها سنة698 وأظنّ أنّه عين كتاب «أسرار الإمامة» له وحكى في الرياض عن أسرار الإمامة هذا أمورا"منها" إحالة المؤلّف فيه إلى كتابه في معجزات النبيّ والأئمّة عليهم السّلام و لعلّ مراده كتاب «مناقب الطاهرين» الذي ألّفه سنة673"ومنها"إحالته إلى كتابه الكبير في الإمامة الذي ألّفه بالريّ والغريّ"ومنها"أنّه ألّف كتابه المتوسّط في الإمامة بالفارسيّة ثمّ عرّبه بالتماس جماعة و ألّف «أسرار الأئمّة» و ظاهر كلامه أنّ أسرار الأئمّة اسم للمعرّب"ومنها"بعض فتاوي المؤلّف مثل قوله بتوقّف الجمعة على حضور السلطان العادل الباسط اليد كما نقله عنه الشهيد في رسالة الجمعة، وكذا نقله عنه المحقّق السبزواريّ في مبحث صلاة الجمعة من كتابه الذخيرة. "ومنها"

ص:209

إنكار المؤلّف لطريقة الصوفيّة و الطعن على مشايخهم، الحلاج، بايزيد، الشبليّ، الغزاليّ".

حلاج

ص:210

خيراتيّه در ابطال طريقة صوفية:١/١٩ پاره اى از عقائد باطله محى الدين و مولوى... و هم چنين مكتوب حلاج لعين؛ كه به بعضى از ملاحده و مريدين نوشته به اين عنوان: مِنَ الله الى فلان(1) يعنى: اين كتاب از خداست به سوى فلان كس، و به اين سبب فقها و قضاة و اعيان آن زمان از سنّيان [و شيعيان] كه از آن جمله است شيخ ابوالقاسم ابن روح، كه يكى از نُوّاب و بوّاب اربعه حضرت صاحب الزّمان _ عليه و على آبائه افضل صلوات الرحمان _ است؛ فتوى به اباحه قتل و خون آن ملعون دادند و او را كشتند، پس به دارش كشيدند و سوختند.(2)

خيراتيه در ابطال طريقة صوفية:١/٣٧ تصوف از ديدگاه اهل بيت عليهم السّلام... و شيخ طوسى در كتاب «اقتصاد» حلاج را از ساحران شمرده، و در كتاب «غيبت» حلاج را از جمله ملاعين شمرده كه به دروغ ادّعاى وكالت از جانب حضرت صاحب الامر عليه السّلام نموده، ودر قم علىّ بن بابويه والدِ صدوق به او خفّت رسانيد و از قم اخراج نموده.


1- تحفة الأخيار:408.
2- الغيبة شيخ طوسى:264، 347، تاريخ بغداد:8/ 124.

ص:211

خيراتيه در ابطال طريقة صوفية:١/٥٣ صوفيه از ديدگاه دانشمندان... و در كتب معتبره مانند نفحات٥٨٧ و وفيات2/141 و 6/268 و 269 و غير آنها، نسبت سحر به حلاج و سُهروردى و جمعى ديگر از ايشان داده اند، و از امور مذكوره خيالات و توهّمات فاسده بى اصل كه غالباً ناشى از تخيّلات سابقه مستقرّه در حسّ مشترك است در نظرشان در مى آيد كه آن را كشف و كرامات مى نامند.

و نظر به اين است قول شيخ شهيد _ رحمة الله عليه _ در مكاسب «دروس» كه مى فرمايد: من التّخيّل السيميا، وهي إحداث خيالات لاوجود لها في الحسّ. و آن ها همه از قبيل سحر است، و اكثرِ تأثيرِ سحر در نفوسِ ضعيفه ومردم ضعيف العقل است، مانند زنان و كودكان و احمقان.

فضايح الصّوفيّه آقا محمود ابن آقا محمّد علىّ بن علامه محمّدباقر وحيد بهبهانى متوفّي 1259ه.ق: ١٧٥ حلاج از ديدگاه حديث...: و شيخ طوسى در كتاب «غيبت» فرموده است كه جمعى دعواى نيابت حضرت صاحب الأمر نمودند به دروغ و رسوا شدند _ زيرا كه آن ها كه نايب بودند معجزات بر دست ايشان جارى مى شد از جانب معصوم كه به آن ها مردم نيابت ايشان را مى دانستند _ اوّل

ص:212

كذّابان شريعى بود كه دعوى نيابت كرد به دروغ و رسوا شد، و فرمان حضرت به لعن او بيرون آمد. و گفت هارون بن موسى تلّعكبرى كه بعد از دعوى نيابت، كفر و الحاد از او ظاهر شد، و هريك از اين ها كه دعوى نيابت مى كردند اوّل بر امام دروغ مى بستند و دعوى نيابت مى كردند تا مردم ضعيف العقل به ايشان بگروند، ديگر ترقّى مى كردند در شقاوت تا به قول حلاجيّه قائل شدند _ چنان كه از ابى جعفر شلمغانى و امثال او مشهور است _ بعد از آن ذكر كرده است كه از جمله كذّابان حسين بن منصور حلاج بود.

وبه سند معتبر از هبة الله بن محمّد كاتب روايت كرده است كه چون حق تعالى خواست كه حلاج را رسوا كند و او را خوار گرداند، او پيغام فرستاد نزد ابى سهل بن اسماعيل نوبختى كه از معتبران شيعه بود به گمان اينكه او نيز مثل احمقان ديگر فريب او را خواهد خورد، و در آن رساله اظهار وكالت حضرت صاحب الامر كرد چنان چه دأبش بود كه اوّل مردم را به اين نحو فريب مى داد، و بعد از آن دعواهاى بلند مى كرد و اظهار الوهيت مى نمود، ابوسهل فريب او را نخورده در جواب گفت كه من از تو امرى را سؤال مى نمايم كه در جنب آنچه تو دعوى مى نمايى بسيار سهل است، و آن امر اين است كه: من كنيزان را بسيار دوست دارم و بسيار به ايشان مايلم، و بسيارى از ايشان را نزد خود جمع كرده ام و به اين سبب هر جمعه

ص:213

مى بايد خضاب كنم كه سفيدى موهاى من از ايشان مخفى باشد، و اگر نه ايشان از من دورى مى كنند، مى خواهم چنين كنى كه ريش من سياه شود و به خضاب محتاج نباشم، اگر چنين كنى من مطيع تو مى شوم و به جانب تو مى آيم و مردم را به مذهب تو دعوت مى نمايم. چون حلاج اين جواب را شنيد دانست كه در آن مراسله خطا كرده است، ديگر جواب نگفت و ساكت شد. و اين قصّه را ابوسهل در مجالس نقل مى كرد و مردم مى خنديدند و موجب رسوايى او شد.

بعد از اين حديث قصّه بيرون كردن علىّ بن بابويه او را از قم نقل فرموده است كه بر او لعنت كرد و او را از قم به خوارى و مذلّت اخراج نمود. و بعد از آن در ضمن قصّه شلمغانى كه يك كذّاب ديگر است نقل كرده است كه مادر ابى جعفر شلمغانى روزى بر روى پاى امّ كلثوم دختر محمّد بن عثمان عمرى _ كه از نوّاب حضرت صاحب الامر عليه السّلام بود_ افتاد و مى بوسيد، پرسيد كه چرا چنين مى كنى؟ گفت: چرا چنين نكنم كه تو فاطمه زهرايى كه روح پيغمبر به بدن پدر تو منتقل شده بود، و روح على بر بدن ابوالقاسم حسين بن روح منتقل شده است، و روح فاطمه به بدن تو، امّ كلثوم اين سخن را انكار بسيار كرد، به نزد حسين بن روح _ كه از سفراء عظيم الشّأن حضرت صاحب الامر عليه السّلام بود _ رفت واين سخن نقل

ص:214

كرد، ابن روح گفت كه زينهار ديگر به نزد آن زن مرو و آشنايى را با او بر طرف كن كه آنچه آن زن گفته است كفر و الحادى است كه آن ملعون شلمغانى در دل اين جماعت جا داده است، كه آسان شود بر او دعوى اينكه خدا با او متّحد شده است، چنانچه نصارى در باب مسيح مى گويند، و تجاوز كند به گفته حلاج لعنه الله، تا اينجا از كتاب غيبت نقل كرده اند.

اى عزيز! غرض از ذكر اين چند حديث اين بود كه اگر به ديده انصاف نظر، و به فكر صحيح تأمّل نمايى بر تو ظاهر مى شود كه اين گروه پيوسته مخالف ائمّه بوده اند، و علماء كبار و راويان شيعه كه در اعصار ايشان و قريب به اعصار ايشان بوده اند و از احوال ايشان زياده از من و تو اطّلاع داشته اند، و دانش و فهم وعلم ايشان زياده از اهل اين عصر بوده است از ايشان بيزارى اظهار نموده حكم به كفر و الحاد ايشان كرده اند، هدانا الله و ايّاكم سويّ الصّراط بمحمّد وآله.

الغيبة، الشيخ الطوسي قدّس سرّه:397 (ذكر المذمومين الذين ادّعوا البابيّة [ والسفارة كذبا وافتراء ] لعنهم الله): أوّلهم المعروف بالشريعي. خبر368- أخبرنا جماعة، عن أبي محمّد التلّعكبريّ، عن أبي عليّ محمّد بن همّام قال: كان الشريعيّ يكنّى

ص:215

بأبي محمّد، قال هارون: وأظنّ اسمه كان الحسن، وكان من أصحاب أبي الحسن عليّ بن محمّد ثمّ الحسن بن عليّ بعده عليهم السّلام، وهو أوّل من ادّعى مقاما لم يجعله الله فيه، ولم يكن أهلا له، وكذب على الله وعلى حججه عليهم السّلام، ونسب إليهم ما لا يليق بهم وما هم منه براء، فلعنته الشيعة و تبرّأت منه،

وخرج توقيع الإمام عليه السّلام بلعنه والبراءة منه. قال هارون: ثمّ ظهر منه القول بالكفر والإلحاد. قال: و كلّ هؤلاء المدّعين إنّما يكون كذبهم أوّلا على الإمام وأنّهم وكلاؤه، فيدعون الضعفة بهذا القول إلى موالاتهم، ثمّ يترقّى (الأمر) بهم إلى قول الحلاجيّة، كما اشتهر من أمر أبي جعفر الشلمغانيّ و نظرائه عليهم جميعا لعائن الله تترى _ شيخ الطائفه طوسي در كتاب «غيبت» فرموده: نخستين كسى كه به دروغ و افتراء، ادّعاى بابيّت و سفارت از جانب امام زمان عليه السّلام كرد شخصى معروف به «شريعى» بود. جماعتى از علماء از ابو محمّد تلّعكبرى از ابو على محمّد بن همّام نقل كردند كه كنيه شريعى ابو محمّد بود. تلّعكبرى گفت: گمان دارم نام وى حسن بود. او از اصحاب امام علىّ النقىّ و بعد از آن حضرت از ياران امام حسن عسكرى عليهماالسّلام به شمار مى آمد. او اوّل كسى است كه مدّعى مقامى شد كه خداوند براى او قرار نداده و شايسته آن هم نبود. و هم او نخستين كسى است كه در اين

ص:216

خصوص بر خدا و حجّت هاى پروردگار دروغ بست، و چيزهايى به آن ها نسبت داد كه شايسته مقام والاى آنان نبود و آن ها از آن بيزار بودند. از اين رو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وى دورى جستند،

و توقيعى از امام زمان عليه السّلام در خصوص لعن او و دورى از وى از ناحيه مقدسه آن حضرت بيرون آمد. ابو محمّد تلّعكبرى گفت: بعد از آن عقيده به كفر و الحاد از او آشكار گشت. اين مدّعيان نخست بر امام دروغ مي بستند و مي گفتند: ما وكلاى آن حضرت هستيم. جمعى از مردم ضعيف الايمان هم با اين ادّعا، نسبت به آن ها اظهار دوستى مي كردند. سپس كارشان بالا مي گرفت و به عقيده حلاج منتهى گشت. چنان كه از ابوجعفر شلمغانى و امثال او لعنة الله عليهم اجمعين به ظهور رسيد.(1)

الغيبة، الشيخ الطوسي قدّس سرّه:401-403 و منهم الحسين بن منصور الحلاج خبر376- أخبرنا الحسين بن إبراهيم، عن أبي العبّاس أحمد بن عليّ بن نوح، عن أبي نصر هبة الله بن محمّد الكاتب ابن بنت أمّ كلثوم بنت أبي جعفر العمريّ قال: لمّا أراد الله


1- - مهدي موعود عجّل الله فرجه الشّريف (ترجمه جلد١٣ بحارالأنوار قديم): 697-٦٩٨ .

ص:217

تعالى أن يكشف أمر الحلاج ويظهر فضيحته ويخزيه، وقع له أنّ أباسهل إسماعيل بن عليّ النوبختيّ ممّن تجوز عليه مخرقته و تتمّ عليه حيلته، فوجّه إليه يستدعيه و ظنّ أنّ أبا سهل كغيره من الضعفاء في هذا الأمر بفرط جهله، و قدر أن يستجرّه إليه فيتمخرق (به) و يتسوّف بانقياده على غيره، فيستتبّ له ما قصد إليه من الحيلة و البهرجة على الضعفة، لقدر أبي سهل في أنفس الناس و محلّه من العلم و الأدب أيضا عندهم، و يقول له في مراسلته إيّاه: إنّي وكيل صاحب الزّمان عليه السّلام _ و بهذا أوّلا كان يستجرّ الجهّال ثمّ يعلو منه إلى غيره _ و قد أمرت بمراسلتك وإظهار ما تريده من النصرة لك لتقوي نفسك، و لا ترتاب بهذا الأمر.

فأرسل إليه أبوسهل رضي الله عنه يقول له: إنّي أسألك أمرا يسيرا يخفّ مثله عليك في جنب ما ظهر على يديك من الدلائل و البراهين، و هو أنّي رجل أحبّ الجواري و أصبو إليهن، ولي منهن عدة أتحظّاهن و الشيب يبعدني عنهنّ [و يبغضني إليهنّ] و أحتاج أن أخضبّه في كلّ جمعة، و أتحمّل منه مشقّة شديدة لأستر عنهنّ ذلك، و إلا انكشف أمري عندهنّ، فصار القرب بعدا و الوصال هجرا، و أريد أن تغنيني عن الخضاب و تكفيني مؤنته، و تجعل لحيتي سوداء، فإنّي طوع يديك، و صائر إليك، و قائل بقولك، و داع إلى مذهبك، مع ما لي في ذلك من البصيرة و لك من المعونة.

ص:218

فلمّا سمع ذلك الحلاج من قوله و جوابه علم أنّه قد أخطأ في مراسلته و جهل في الخروج إليه بمذهبه، و أمسك عنه و لم يردّ إليه جوابا، و لم يرسل إليه رسولا، و صيّره أبوسهل رضي الله عنه أحدوثة و ضحكة و يطنز به عند كلّ أحد، و شهر أمره عند الصغير و الكبير، و كان هذا الفعل سببا لكشف أمره و تنفير الجماعة عنه _ حسين بن منصور حلاج... حسين بن ابراهيم از ابوالعبّاس احمد بن علىّ بن نوح از ابونصر هبةالله بن محمّد كاتب دخترزاده امّ كلثوم دختر محمّد بن عثمان، براى من (شيخ طوسى) نقل كرد كه چون خداوند خواست اعمال «حلاج» را آشكار سازد و او را رسوا و خوار گرداند، اين طور پيشامد كرد كه «حلاج» خيال كرد ابوسهل بن اسماعيل بن علىّ نوبختى رضى الله عنه هم از كسانى است كه فريب دوز و كلك او را مي خورد و نيرنگ او در وى مؤثّر واقع مى شود؛ لذا فرستاد نزد وى و او را به اطاعت خود دعوت نمود.

او با كمال نادانى چنين پنداشته بود كه ابوسهل هم در اين خصوص مانند ساير افراد ضعيف الايمان است، و فريفته وى مى شود، از اين رو پيوسته او را به سوى خود دعوت مي كرد و به آرامى نيرنگ هاى خود را براى جلب وى به رخ او مي كشيد، زيرا موقعيّت علم و ادب ابوسهل در ميان مردم مشهور بود.

حلاج در نامه هاى خود به ابوسهل مي نوشت: من وكيل

ص:219

صاحب الزّمان عليه السّلام هستم. او نخست با اين مطلب مي خواست ابوسهل را به سوى خود بكشاند، سپس ادّعاى خود را بالا برد و نوشت كه: من مأمورم به تو بنويسم كه هر گونه نصرت و يارى خواسته باشى برايت آشكار سازم تا دلت قوّت گيرد و در نيابت من ترديد نكنى!

ابوسهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (به ادّعاى تو) از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى را پيشنهاد كرده از تو مي خواهم! و آن اين است كه من مردى زن دوست هستم، و مايل به معاشرت با آن ها مي باشم. چندين كنيز دارم كه پيرى مرا از نزديكى با ايشان دور كرده است و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگيرم و متحمّل رنج زياد شوم تا موهاى سفيدم را بپوشانم و گرنه كنيزان خواهند دانست كه من پير شده ام و به من رغبت نشان نخواهند داد و نزديكى ما به دورى مي گرايد و وصال به جدايى مي كشد. از اين رو از تو مي خواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بى نياز نمايى و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ريشم را سياه گردانى. اگر چنين كنى هر چه بگويي اطاعت مي كنم و گفته تو را مي پذيرم و به طريقه تو مي گروم؛ زيرا كه اين معنى موجب بصيرت من مى شود و از كمك به تو دريغ نخواهم داشت!

ص:220

چون حلاج سخن او را شنيد و نتيجه دسيسه ها و جواب خود را بدين گونه شنيد، دانست در نامه هاى خود كه پر از ادّعا و اظهار كرامات و معجزات بوده، خطا كرده و طريقه خود را به نادانى به رخ او كشيده است. بدين لحاظ خوددارى كرد و جواب ابوسهل را نداد و ديگر كسى نزد وى نفرستاد. ابوسهل هم اين ماجرا را اتّفاقى خوش و باعث تفريح و خنده قرار داده بود و نزد همه بازگو مي كرد، و حلاج را ريش خند مي نمود. بدين گونه نزد بزرگ و كوچك شهرت يافت و همين باعث شد كه كار حلاج برملا گردد و مردم از دور وى پراكنده شوند.(1)

الغيبة الشيخ الطوسي:٤٠٢ خبر377- و أخبرني جماعة، عن أبي عبد الله الحسين بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه أنّ ابن الحلاج صار إلى قم، و كاتب قرابة أبي الحسن يستدعيه و يستدعي أبا الحسن أيضا ويقول: أنا رسول الإمام و وكيله،

قال: فلمّا وقعت المكاتبة في يد أبي رضي الله عنه خرقها و قال لموصلها إليه: ما أفرغك للجهالات؟ فقال له الرجل _ و أظنّ أنّه قال: أنّه ابن عمّته أو ابن عمّه _ فإنّ الرجل قد استدعانا فلم خرقت


1- - مهدي موعود عجّل الله فرجه الشّريف (ترجمه جلد١٣ بحار الأنوار):702-٧٠٣ .

ص:221

مكاتبته و ضحكوا منه و هزؤا به، ثمّ نهض إلى دكّانه و معه جماعة من أصحابه و غلمانه. قال: فلمّا دخل إلى الدار التي كان فيها دكّانه نهض له من كان هناك جالسا غير رجل رآه جالسا في الموضع فلم ينهض له ولم يعرفه أبي فلمّا جلس و أخرج حسابه و دواته كما يكون التجّار أقبل على بعض من كان حاضرا، فسأله عنه فأخبره فسمعه الرجل يسأل عنه،

فأقبل عليه و قال له: تسأل عنّي و أنا حاضر؟ فقال له أبي: أكبرتك أيّها الرجل و أعظمت قدرك أن أسألك، فقال له: تخرق رقعتي وأنا أشاهدك تخرقها؟ فقال له أبي: فأنت الرجل إذاً. ثمّ قال: يا غلام برجله وبقفاه، فخرج من الدار العدو لله ولرسوله، ثمّ قال له: أتدّعي المعجزات عليك لعنة الله؟ أو كما قال فأخرج بقفاه فما رأيناه بعدها بقم _ جمعى از دانشمندان از حسين بن علىّ بن بابويه قمّى (برادر شيخ صدوق) نقل كرده اند كه وى گفت: پسر حلاج به قم آمد و نامه اى به خويشان ابوالحسن (پدر شيخ صدوق) نوشت و آن ها و ابوالحسن را به سوى خود دعوت نمود و مي گفت: من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم.

چون نامه او به دست پدرم (علىّ بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه _ كه گمان مي كنم گفت: پسر عمّه يا پسر عموى

ص:222

حلاج هستم _ به پدرم گفت: حلاج نامه اى به ما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟ حضّار به وى خنديدند و او را مسخره كردند. سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانه اى رسيد كه حجره اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يك نفر كه پدرم او را نمي شناخت از جا برخاست.

موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد به جانب شخصى كه حاضر بود و پرسيد: اين مرد ناشناس كيست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال مي كند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اينكه من حاضر هستم احوال مرا از ديگرى مي پرسى؟ پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره مي كردى من مي ديدم. پدرم فرمود: تو پسر، حلاج هستى؟ خدا تو را لعنت كند ادعاى اظهار معجزه مي كنى؟ سپس پدرم به غلام خود گفت: پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن! و از

ص:223

آن روز ديگر او را در قم نديديم.(1)

الغيبة الشيخ الطوسيّ:٤٠٣ خبر٣٧٨ و(منهم): ابن أبي العزاقر، أخبرني الحسين بن إبراهيم، عن أحمد بن نوح، عن أبي نصر هبة الله بن محمّد بن أحمد الكاتب ابن بنت أمّ كلثوم بنت أبي جعفر العمريّ _ رضي الله عنه _ (قال): كان أبوجعفر بن أبي العزاقر وجيها عند بني بسطام و ذلك أنّ الشيخ أبا القاسم _ رضي الله تعالى عنه و أرضاه _ كان قد جعل له عند الناس منزلة وجاها،

فكان عند ارتداده يحكي كلّ كذب وبلاء وكفر لبني بسطام، ويسنده عن الشيخ أبي القاسم، فيقبلونه منه ويأخذونه عنه، حتّى انكشف ذلك لأبي القاسم _ رضي الله عنه _ فأنكره وأعظمه، ونهى بني بسطام عن كلامه وأمرهم بلعنه و البراءة منه فلم ينتهوا، وأقاموا على تولّيه و ذاك أنّه كان يقول لهم: أنّني أذعت السرّ و قد أخذ عليّ الكتمان فعوقبت بالإبعاد بعد الإختصاص، لأنّ الأمر عظيم لا يحتمله إلا ملك مقرّب أو نبيّ مرسل أو مؤمن ممتحن، فيؤكّد في نفوسهم عظم الأمر وجلالته،

فبلغ ذلك أبا القاسم _ رضي الله عنه _ فكتب إلى بني بسطام بلعنه و البراءة منه و ممّن تابعه على قوله و أقام على تولّيه، فلمّا


1- مهدي موعود عجّل الله فرجه الشّريف (ترجمه جلد١٣ بحار الأنوار):704.

ص:224

وصل إليهم أظهروه عليه فبكى بكاء عظيما ثمّ قال: إنّ لهذا القول باطنا عظيما وهو: أنّ اللعنة (الإبعاد) فمعنى قوله لعنه الله أي: باعده الله عن العذاب والنار، و الآن قد عرفت منزلتي و مرّغ خدّيه على التراب وقال: عليكم بالكتمان لهذا لأمر، قالت الكبيرة _ رضي الله عنها _: وقد كنت أخبرت الشيخ أبا القاسم أنّ أمّ أبي جعفر بن بسطام قالت لي يوما وقد دخلنا إليها فاستقبلتني وأعظمتني وزادت في إعظامي حتّى انكبّت على رجلي تقبّلها فأنكرت ذلك وقلت لها: مهلا يا ستّي! فقالت لي: إنّ الشيخ أبا جعفر محمّد بن عليّ قد كشف لنا السرّ. قالت: فقلت لها: وما السرّ؟

قالت: قد أخذ علينا كتمانه، وأفزع إن أنا أذعته عوقبت. قالت: و أعطيتها موثقا أنّي لا أكشفه لأحد و اعتقدت في نفسي الإستثناء بالشيخ _ رضي الله عنه _ يعني أبا القاسم الحسين بن روح. قالت: إنّ الشيخ أبا جعفر قال لنا: أنّ روح رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم انتقلت إلى أبيك يعني: أبا جعفر محمّد بن عثمان _ رضي الله عنه _ وروح أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام انتقلت إلى بدن الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح، وروح مولاتنا فاطمة عليها السّلام انتقلت إليك فكيف لا أعظمك يا ستّنا؟! فقلت لها: مهلا لا تفعلي فإنّ هذا كذب يا ستّنا! فقالت لي: سرّ عظيم وقد أخذ علينا أنّنا لا نكشف هذا لأحد فالله الله فيّ لا يحلّ لي العذاب، ويا ستّي لولا

ص:225

أنّك حملتيني على كشفه ما كشفته لك ولا لأحد غيرك.

قالت الكبيرة أمّ كلثوم رضي الله عنها: فلمّا انصرفت من عندها دخلت على الشيخ أبي القاسم بن روح _ رضي الله عنه _ فأخبرته بالقصّة وكان يثق بي و يركن إلى قولي. فقال لي: يابنيّة! إيّاك أن تمضي إلى هذه المرأة بعد ما جرى منها، ولا تقبلي لها رقعة إن كاتبتك، ولا رسولا إن أنفذته إليك، ولا تلقّيها بعد قولها، فهذا كفر بالله تعالى، وإلحاد قد أحكمه هذا الرجل الملعون في قلوب هؤلاء القوم ليجعله طريقا إلى أن يقول لهم بأنّ الله تعالى اتّحد به وحلّ فيه كما يقول النصارى في المسيح عليه السّلام، ويعدو إلى قول الحلاج لعنه الله.

قالت: فهجرت بني بسطام، وتركت المضيّ إليهم، ولم أقبل لهم عذرا، ولا لقيت أمّهم بعدها، وشاع في بني نوبخت الحديث فلم يبق أحد إلا وتقدّم إليه الشيخ أبو القاسم وكاتبه بلعن أبي جعفر الشلمغاني والبراءة منه وممّن يتولاه ورضي بقوله أو كلّمه فضلا عن موالاته، ثمّ ظهر التوقيع من صاحب الزمان عليه السّلام بلعن أبي جعفر محمّد بن عليّ و البراءة منه وممّن تابعه وشايعه ورضي بقوله وأقام على تولّيه بعد المعرفة بهذا التوقيع، وله حكايات قبيحة ننزّه كتابنا عن ذكرها، ذكرها ابن نوح وغيره.

و كان سبب قتله: أنّه لمّا أظهر لعنه أبو القاسم بن روح رضي الله

ص:226

عنه و اشتهر أمره و تبرّأ منه و أمر جميع الشيعة بذلك لم يمكنه التلبيس فقال في مجلس حافل فيه رؤساء الشيعة و كلّ يحكي عن الشيخ أبي القاسم لعنه و البراءة منه: أجمعوا بيني و بينه حتّى آخذ يده و يأخذ بيدي فإن لم تنزل عليه نار من السماء تحرقه و إلا فجميع ما قاله فيّ حقّ. و رقي ذلك إلى الراضي لأنّه كان ذلك في دار ابن مقلة فأمر بالقبض عليه و قتله فقتل و استراحت الشيعة منه _ محمّد بن علىّ شلمغانى... يكى ديگر از كسانى كه ادّعاى بابيّت نمودند «ابن ابى العزاقر» است. حسين بن ابراهيم از احمد بن نوح و او از ابونصر كاتب براى من (شيخ طوسى) نقل كرد و گفت: امّ كلثوم دختر محمّد بن عثمان كه زنى بزرگوار بود گفت: ابو جعفر ابن ابى العزاقر (شلمغانى) نزد بنى بسطام محترم و موجّه بود؛ زيرا شيخ ابوالقاسم (حسين بن روح) رضى الله عنه مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ مي داشت. او هم از اين سابقه سوء استفاده كرد، و موقعى كه از طريقه حق برگشت همه گونه دروغ و كفرى را به نام حسين بن روح براى بنى بسطام نقل مي كرد بنى بسطام هم سخنان او را مي پذيرفتند.

چون خبر آن به حسين بن روح رسيد. نسبت آن سخنان را از خود انكار كرد و آن را بهتان بزرگ شمرد و بنى بسطام را از شنيدن كلام شلمغانى نهى فرمود. آن گاه دستور داد كه او را لعنت كنند و از وى دورى جويند. ولى بنى بسطام سخن حسين بن روح را نشنيدند

ص:227

و در ارادت به شلمغانى ثابت ماندند. علّت آن هم اين بود كه شلمغانى به بنى بسطام گفت: آنچه من به شما گفته ام سرّى بود كه آن را فاش ساختم. حسين بن روح از من پيمان گرفته بود كه آن سرّ را كتمان كنم و به كسى نگويم. ولى اكنون كه آن را فاش نموده ام، با همه خصوصيّتى كه با وى داشته ام مرا از خود دور مي كند. آن «سرّ» امرى عظيم بود كه كسى جز فرشته مقرّب و پيغمبر مرسل يا مؤمنى كه امتحان داده قادر به نگاه دارى آن نيست.

شلمغانى با اين سخنان بى اساس سابقه خود را نزد آن ها محكم تر نمود و كارش بالا گرفت و مقامى بزرگ يافت. چون اين خبر به حسين بن روح رسيد، مكتوبى مبنى بر لعن او و دورى از وى و كسانى كه از سخنان او پيروى مى نمايند و در دوستى او باقى مانده اند، براى بنى بسطام فرستاد.آن ها هم نامه را به شلمغانى نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گرديد.

سپس گفت: اينكه حسين بن روح گفته است: مرا لعن كنيد، در معنى خيلى بزرگ است! به اين معنى كه لعنت به معنى دور گردانيدن است. و «لعنة الله» يعنى خدا او را از عذاب و آتش دوزخ دور گردانيد و بنا بر اين من هم اكنون مقام خود را شناختم! آن گاه صورتش را به خاك نهاد و گفت: اين سخن را كتمان كنيد و به كسى نگوييد.

ص:228

امّ كلثوم گفت: من به شيخ ابو القاسم (حسين بن روح) خبر دادم كه روزى به خانه مادر ابو جعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسيار بزرگ داشت به طورى كه خم شد پاى مرا ببوسد. ولى من نگذاشتم و گفتم: اى بانوى من! نمي گذارم زيرا پابوسى كارى بس بزرگ است. او گريست و گفت: چرا اين طور از تو احترام ننمايم با اينكه تو فاطمه زهرا عليها السّلام هستى!! گفتم: اى بانوى من! چطور من فاطمه زهرا عليها السّلام هستم؟ گفت شيخ يعنى محمّد بن علىّ (شلمغانى) در اين باره سرّى به ما سپرده است. پرسيدم: چه سرّى به شما سپرده؟ گفت: او از من پيمان گرفته كه آن را افشا نسازم، مى ترسم اگر آن را بازگو كنم خدا مرا عذاب كند. من به وى اطمينان دادم كه آن را به كسى نخواهم گفت ولى پيش خود، شيخ ابوالقاسم حسين بن روح را استثنا كردم.

آنگاه گفت: شيخ ابوجعفر (شلمغانى) به ما گفته است كه روح پيغمبر صلّى الله عليه و آله به پدر شما محمّد بن عثمان و روح اميرالمؤمنين عليه السّلام به بدن شيخ ابوالقاسم حسين ابن روح و روح فاطمه زهراء عليها السّلام به تو منتقل شده است!! بنابراين اى بانوى ما چرا تو را بزرگ ندانم؟! من گفتم: اين چه حرفى است؟ مبادا آن را باور كنى كه همه دروغ است. گفت: اين سرّى عظيم است، شلمغانى از ما پيمان گرفته كه براى هيچ كس نقل نكنيم. اى

ص:229

بانوى من خدا نكند كه در اين خصوص من عذاب شوم. اگر شما مرا وانمى داشتيد كه آن را افشا كنم نه براى شما و نه براى احدى بازگو نمى كردم!

امّ كلثوم گفت: چون از نزد آن زن بيرون آمدم، به خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضى اله عنه رسيدم و داستان را به اطّلاع وى رساندم. شيخ ابو القاسم به من وثوق داشت و به گفته من اعتماد مي كرد. در اين وقت فرمود: دخترم! بعد از اين ماجرا ديگر به خانه اين زن مرو، اگر نامه يا قاصدى نزد تو فرستاد قبول مكن و بعد از اين به ديدن او مرو. اين حرف ها كفر به خدا و الحادى است كه اين مرد ملعون (شلمغانى) در دل هاى اين مردم وارد نموده، تا از اين راه بتواند به آن ها بگويد: خدا او (خود شلمغانى) را برگزيده و در وى حلول كرده است؛ چنان كه نصارى همين عقيده را درباره عيسى عليه السّلام دارند، او مى خواهد به قول «حلاج» عليه اللّعنه معتقد شود. پس من از بنى بسطام دورى نمودم و ديگر پيش آن ها نرفتم و عذر آن ها را نپذيرفتم و ديگر مادر آن ها را ملاقات نكردم.

اين حكايت در ميان طايفه بنى نوبخت شيوع يافت. شيخ ابوالقاسم هم به تمام شيعيان نامه نوشت و ابوجعفر شلمغانى را لعنت كرد و مردم را از معاشرت با وى و دوست داران او و كسانى كه گفته او را قبول مى كردند يا با وى سخن مى گفتند، بر حذر داشت، تا چه

ص:230

رسد كه او را دوست بدارند.

آن گاه توقيعى از حضرت صاحب الزّمان عجّل الله فرجه الشّريف در لعن شلمغانى و دورى از او و پيروان او و كسانى كه به گفته او رضايت داده و بعد از اين توقيع به دوستى او باقى مي مانند صادر شد.

سپس شيخ طوسى مي نويسد: شلمغانى حكايات زشتى دارد و كار هاى مفتضح نموده من كتاب خود (الغيبة) را پاكيزه تر از آن مي دانم كه آن ها را در آن بياورم، احمد بن نوح و غيره آن ها را نوشته اند.

علّت كشته شدن شلمغانى اين بود كه چون ابوالقاسم حسين بن روح لعن او را آشكار ساخت و در همه جا شهرت يافت و مردم از وى دورى جستند و تمام شيعيان را از او برحذر داشت، طورى كه ديگر نتوانست نيرنگ بازى كند. روزى در محفلى كه رؤساى شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغانى و دورى از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل مي كردند، شلمغانى به حضار گفت: من و او را در جايى بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حقّ يك ديگر نفرين كنيم اگر آتشى نيامد و او را نسوزانيد هر چه او درباره من گفته است، درست است.

ص:231

اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش «الراضى بالله» خليفه عباسى رسيد «راضى» هم دستور داد او را گرفته به قتل رساندند و بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند.(1)

توضيح المقاصد (مجموعة نفيسة)، الشيخ البهائيّ العامليّ صفحه28، الشهر الحادي عشر شهر ذي القعدة... الرابع عشر فيه قتل منصور الحلاج بعد ما قطعوا يديه و رجليه ثمّ احرقوه و ذلك في سنه 309 تسع وثلاثمائة_ ماه يازدهم ماه ذي القعدة است... در چهاردهم آن حسين بن منصور حلاج كشته شد پس از آنكه دست و پايش را جدا نمودند و او را آتش زدند و آن در سال ٣٠٩ انجام يافت.

خاتمة المستدرك، الميرزا النوريّ:١/384: و في مجموعة أخرى: أبومعتّب الحسين بن منصور الحلاج الصوفيّ، كان جماعة يستشفون ببوله، وقيل: إنّه ادّعى الربوبيّة، و وجد له كتاب فيه: إذا صام الإنسان ثلاثة أيّام بلياليها و لم يفطر، وأخذ وريقات هندباء فأفطر عليه أغناه عن صوم رمضان، ومن صلّى في ليلة ركعتين، من أوّل الليل إلى الغداة أغنته عن الصلاة بعد ذلك، ومن تصدّق بجميع ما يملك في يوم واحد أغناه عن الحجّ، و إذا أتى قبور الشهداء


1- مهدي موعود عجّل الله فرجه الشّريف(ترجمه جلد١٣ بحارالأنوار چاپ قديم ٢٥جلدي):٧٠٤- 709.

ص:232

بمقابر قريش، فأقام فيها عشرة أيّام يصلّى ويدعو، ويصوم و لا يفطر إلا على قليل من خبز الشعير والملح، أغناه ذلك عن العبادة _ در مجموعه ديگر شيخ شهيد اول قدّس سرّه چنين مي باشد: ابومعتّب حسين بن منصور حلاج صوفي؛ گروهي با بول او طلب شفا مي نمودند، و گفته شده است: همانا او ادّعاي خدايي كرده، و كتابي از او يافت شده است كه در آن چنين نوشته بود: كسي كه سه شبانه روز روزه بگيرد و هفت برگ كاسني بگيرد و با آن ها افطار كند او را از روزه ماه رمضان كفايت كند، و هر كسي كه دو ركعت نماز را در يك شب بخواند از اوّل شب تا به صبح او را ديگر از نماز به جا آوردن كفايت مي كند، و كسي كه تمام دارايي خود را در يك روز صدقه بدهد او را از حج گزاردن كفايت كند، و اگر به قبرستان شهيدان در قبرستان قريش (كاظمين فعلي) برود و ده شبانه روز نماز گزارد و دعا كند و روزه بگيرد و افطار نكند مگر بر كمي از نان جو و نمك كفايت كند او را از عبادت.

الإثنا عشريّة، الشيخ المحدّث الجليل صاحب وسائل الشيعة محمّد بن الحسن الحرّ العاملي:178 و منهم الحسين بن منصور الحلاج و أتباعه و أمثاله و قدخرج إلى الغلوّ و تظاهر به كما يظهر من الإحتجاج و غيره. و في كتاب عمدة المقال في كفر أهل الضلال

ص:233

للشيخ حسن بن عليّ بن عبد العالي الكركيّ بعد ما نقل عن الصوفيّة القول بالحلول و الإتّحاد قال: والذين يميلون إلى هذه الطريقة الباطلة يتعصّبون لهم و يسمّونهم الأولياء و لعمري إنّهم رؤساء الكفرة الفجرة و عظماء الزنادقة و الملاحدة.

قال: و كان من رؤس هذه الطايفة الضالّة المضلّة الحسين بن منصور الحلاج و أبو زيد البسطاميّ و قد نقل والدي عن ثقات الإماميّة في نهج الحقّ عن الصوفيّ الذي كان لا يصلّي و يدّعي الوصول و إنكاره عليه. ثمّ قال: و لقد صنّف الشيخ المفيد كتابا مبسوطا مشتملا على الدلائل العقليّة و النقليّة في ردّهم و بطلانهم و كفرهم و طغيانهم (انتهى). و قد ذكر العلامة في الخلاصة من جملة المذمومين الحسين بن منصور الحلاج قال: و قد ذكر له الشيخ في كتاب الغيبة أقاصيص (انتهى).

الصراط المستقيم،عليّ بن يونس البياضيّ العامليّ:١/104 إن قيل: فقد ظهر عن حسين بن منصور الحلاج و غيره من المشايخ أمور خارقة للعادة فلا دلالة في ذلك على الإمامة. قلنا: إن صحّ ذلك فهو من الحيل المشهورة لهم وقد وقفت على كشف أسرارهم و التمويه على أتباعهم و الله سبحانه أجلّ من أن يخرق العادة للكذّابين و قد علم أنّ الحلاج دعا أصحابه إلى أنّه المغني و في هذا تجسيم

ص:234

الربّ تعالى، و الأنبياء و الأئمّة دعوا إلى التوحيد و العدل و غيرهما فبينهما فرقان.

المحدّث الفقيه يوسف البحرانيّ في الحدائق الناضرة: ١/12: ومن ذلك أيضا ما خرج عن الأئمّة المتأخّرين صلوات الله عليهم أجمعين في لعن جماعة ممّن كانوا كذلك، كفارس بن حاتم القزوينيّ، والحسن بن محمّد بن بابا، و محمّد بن نصير النميريّ، وأبي طاهر محمّد بن عليّ بن بلال، وأحمد بن هلال، والحسين بن منصور الحلاج، وابن أبي العزاقر، وأبي دلف، وجمع كثير ممّن يتسمّي بالشيعة. ويظهر المقالات الشنيعة من الغلوّ و الإباحات و التناسخ و نحوها، و قد خرجت في لعنهم التوقيعات عنهم عليهم السّلام في جميع الأماكن و البراءة منهم. و قد ذكر الشيخ قدّس سرّه في كتاب الغيبة جمعا من هؤلاء، وأورد الكشّيّ أخبارا فيما أحدثوا. و ما خرج فيهم من التوقيعات لذلك. من أحبّ الوقوف عليها فليرجع إليه. وقد شدّد أصحاب الأئمّة عليهم السّلام الأمر في ذلك.

الرّواشح السّماويّة، ميرداماد محمّدباقر الحسينيّ الأسترآباديّ: 196 ولقد رأيت في بعض آثار الصوفيّة: أنّ الحسين بن منصور الحلاج كان ينوي في أوّل شهر رمضان و يفطر يوم العيد، و يختم القرآن في كلّ ليلة في ركعتين، وكلّ يوم في مأتي ركعة، وكان يلبس

ص:235

السواد يوم العيد و يقول: هذا لباس مأتم من يردّ عمله. فلعلّ هذا في مذهب استحقار الطاعة و استكبار المعصية في سبيل العبوديّة وجه آخر لاتّخاذ عيد الفطر يوم مأتم.

الكنى والألقاب، الشيخ عبّاس القمّيّ:٢/183-187 (الحلاج) أبو معتّب الحسين بن منصور البيضاويّ العارف المشهور الذي اختلف الناس في حقّه، نشأ بواسط أو بتستر و قدم بغداد فخالط الصوفيّة و صحب من مشيختهم الجنيد بن محمّد و أبا الحسين النوريّ و عمرو المكّيّ، و الصوفيّة مختلفون فيه فأكثرهم نفى الحلاج أن يكون منهم، و نسبوه إلى الشعبذة في فعله و إلى الزندقة في عقيدته. قيل في وجه تسميته بالحلاج أنّه بعث حلاجا في شغل له فذهب الرجل فلمّا رجع الرجل وجد كلّ قطن في حانوته محلوجا فسمّي بذلك، أو لأنّه كان يكشف عن أسرار المريدين و يخبر عنها فسمّي حلاج الأسرار.

و قيل: أنّ أباه كان حلاجا فنسب إليه، و نقل عنه بعض الكلمات و الأشعار، ومن شعره لمّا رؤى على بعض جبال إصبهان و عليه مرقعة و بيده ركوة و عكاز: لئن أمسيت في ثوبي عديم * لقد بليا في حرّ كريم فلا يحزنك إن أبصرت حالا * مغيرة عن الحال القديم و لي نفس ستتلف أو سترقى* لعمرك بي إلى أمر جسيم. وله

ص:236

أيضا: أريدك لا أريد للثواب* ولكنّي أريدك للعقاب و كلّ مأربي قد نلت منها * سوى ملذوذ وجدي بالعذاب.

روى الخطيب في تاريخ بغداد عن أبي يعقوب النهرجوريّ قال: دخل الحلاج إلى مكّة و كان أوّل دخلته فجلس في صحن المسجد سنة لا يبرح من موضعه إلا للطهارة أو الطواف و لا يبالي بالشمس و لا بالمطر، و كان يحمل كلّ عشيّة كوز ماء للشرب و قرص من أقراص مكّة فيأخذ القرص و يعضّ أربع عضّات من جوانبه و يشرب شربتين من الماء شربة قبل الطعام و شربة بعده ثمّ يضع باقي القرص على رأس الكوز فيحمل من عنده. وروي أنّه رؤي في وقت الهاجرة جالسا على صخرة من أبي قبيس في الشمس و العرق منه يسيل على تلك الصخرة.

وروي عن أبي زرعة الطبريّ يقول: الناس فيه اي في الحلاج بين قبول و ردّ و لكن سمعت محمّد بن يحيى الرازيّ يقول: سمعت عمرو بن عثمان يلعنه و يقول لو قدرت عليه لقتلته بيدي، فقلت: أيش الذي وجد الشيخ عليه؟ قال: قرأت آية من كتاب الله فقال: يمكنني أن أؤلّف مثله و أتكلّم به، فقال أبو زرعة: سمعت أبا يعقوب الأقطع يقول: زوّجت ابنتي من الحسين بن منصور لمّا رأيت من حسن طريقته و اجتهاده فبان لي بعد مدّة يسيرة أنّه ساحر محتال خبيث كافر.

ص:237

ثمّ ذكر الخطيب عن الحلاج حكايات من الحيل لا يسع المقام نقلها. ثمّ قال: أخبرنا عليّ بن أبيّ، عن أبي الحسن أحمد بن يوسف الأزرق أنّ الحسين بن منصور الحلاج لمّا قدم بغداد يدعو استغوى كثيرا من الناس و الرؤساء و كان طعنه في الرافضة أقوى لدخوله من طريقهم، فراسل أبا سهل بن نوبخت يستغويه، و كان أبو سهل من بينهم مثقّفا (أي حاذقا) فهما فطنا فقال أبو سهل لرسوله: هذه المعجزات التي يظهرها قد تأتي فيها الحيل و لكن انا رجل غزل و لا لذّة لي أكبر من النساء و خلوتي بهنّ و أنا مبتلى بالصلع حتّى إنّي أطوّل قحفي و آخذ به إلى حبيبتي و أشدّه بالعمامة و احتال فيه بحيل و مبتلى بالخضاب لستر الشيب فان جعل لي شعرا و ردّ لحيتي سوداء بلا خضاب آمنت بما يدعوني إليه كائنا ما كان إن شاء قلت إنّه باب الإمام وإن شاء قلت إنّه الإمام وإن شاء قلت إنّه النبيّ و إن شاء قلت إنّه الله، قال: فلمّا سمع الحلاج جوابه أيس منه و كفّ عنه.

أقول: و ذكر ما يقرب من ذلك الشيخ الطوسيّ في كتاب الغيبة و ذكر أنّ الحلاج بعد ذلك سار إلى قم و كتب إلى قرابة عليّ بن بابويه يستدعيه و يستدعى ابن بابويه و يقول: أنا رسول الإمام و وكيله فلمّا وقع الكتاب في يد ابن بابويه خرقه و أمر باخراج الحلاج من داره متذلّلا، فخرج الحلاج من قم.

قال الخطيب: أنبأنا إبراهيم بن مخلّد أنبأنا إسماعيل بن عليّ

ص:238

الخطبيّ في تاريخه قال: وظهر أمر رجل يعرف بالحلاج يقال له الحسين بن منصور و كان في حبس السلطان بسعاية وقعت في وزارة عليّ بن عيسى الأربليّ و ذكر عنه ضروب من الزندقة و وضع الحيل على تضليل الناس من جهات تشبّه الشعوذة و السحر و ادّعاء النبوّة فكشفه عليّ بن عيسى عند قبضه عليه و أنهى خبره إلى السلطان يعني المقتدر بالله فلم يقرّ بما رمي به من ذلك و عاقبه و صلبه حيّا أيّاما متوالية في رحبة الجسر في كلّ يوم غدوة و ينادي عليه بما ذكر عنه ثمّ ينزل به ثمّ يحبس فأقام في الحبس سنين كثيرة ينقل من حبس إلى حبس حتّى حبس بآخره في دار السلطان فاستغوى جماعة من غلمان السلطان و موّه عليهم و استمالهم بضروب من حيله حتّى صاروا يحمونه و يدفعون عنه و يرفهونه، ثمّ راسل جماعة من الكتّاب و غيرهم ببغداد و غيرها فاستجابوا له، و ترقّى به الأمر حتّى ذكر أنّه ادّعى الربوبيّة،

و سعى بجماعة من أصحابه إلى السلطان فقبض عليهم و وجد عند بعضهم كتبا له تدلّ على تصديق ما ذكر عنه وأقرّ بعضهم بلسانه بذلك و انتشر خبره و تكلّم الناس في قتله فأمر أمير المؤمنين بتسليمه إلى حامد بن العبّاس و أمر أن يكشفه بحضرة القضاة و يجمع بينه و بين أصحابه فجرى بذلك خطوب طوال، ثمّ استيقن السلطان أمره و وقف على ما ذكر له عنه فأمر بقتله و إحراقه بالنار

ص:239

فأحضر مجلس الشرطة بالجانب الغربيّ يوم الثلاثاء لسبع بقين من ذي القعدة سنة 309(شط) فضرب بالسياط نحوا من ألف سوط و قطعت يداه و رجلاه و ضربت عنقه و حرّقت جثّته بالنار و نصب رأسه على سور السجن الجديد و علّقت يداه و رجلاه إلى جانب رأسه، إنتهى ما نقلناه من تاريخ بغداد.

و ذكر السيّد المرتضى الرازيّ في كتاب تبصرة العوام حكايات من سحر الحلاج و حيله و مخاريقه.

و كذلك ابن الجوزيّ في كتاب تلبيس إبليس، و قال: و قد جمعت في أخبار الحلاج كتابا بيّنت فيه حيله و مخاريقه.

قال شيخنا الصدوق في عقائده و علامة الحلاجيّة من الغلاة دعوى التجلّي بالعبادة مع تركهم الصلاة و جميع الفرائض، و دعوى المعرفة بأسماء الله العظمى ودعوى انطباع الحقّ لهم، و أنّ الوليّ إذا أخلص و عرف مذهبهم فهو عندهم أفضل من الأنبياء عليهم السلام. ومن علامتهم: دعوى علم الكيمياء و لم يعلموا منه إلا الدغل و تنفيق الشبه والرصاص على المسلمين.

قال الشيخ المفيد: والحلاجيّة ضرب من أصحاب التصوّف و هم أصحاب الإباحة و القول بالحلول. و كان الحلاج يتخصّص باظهارالتشيّع و إن كان ظاهر أمره التصوّف و هم ملحدة و زنادقة يموّهون بمظاهرة كلّ فرقة بدينهم، ويدّعون للحلاج الأباطيل

ص:240

ويجرون في ذلك مجرى المجوس في دعواهم لزرادشت المعجزات و مجرى النصارى في دعواهم لرهبانهم الآيات و البيّنات و المجوس و النصارى أقرب إلى العمل بالعبادات منهم و هم أبعد من الشرائع و العمل بها من النصارى و المجوس إنتهى. و ذكرنا في سفينة البحار كلام ابن النديم في حقّه فلا نطوّل المقام في ذكره.

منهاج البراعة، خوئى:١٣/345 الواقعةالثالثة... و أمّا الحلاج فلا خفاء في كفره و إلحاده و بعده عن طريقة الموحّدين و قربه من أهواء الملحدين، و يظهر ذلك بشرح حاله فأقول: قال في روضات الجنّات: إنّه كان جدّه مجوسيّا كما في الوفيات و يا ليته كان على دين جدّه، و أصله فارسيّا بيضاويّا لم يصل البياض إلى صفحة قلبه و خدّه و توجّه في حداثة سنّه إلى ديار الأهواز فاشتغل بها على الشيخ أبي محمّد سهل بن عبد الله التستريّ زمانا، ثمّ إلى العراق و هو ابن ثماني عشرة سنة و خالط بها الصوفيّة و صحب الجنيد البغداديّ و أبا الحسين الثوريّ و غيرهما.

ثمّ رجع إلى تستر و تأهّل، فخرج منها بعد زمان في جمع من خلطائه إلى بغداد، و منها إلى مكّة المشرّفة ثمّ لما رجع منها إلى بغداد بقصد زيارة الجنيد و دخل عليه سأله عن مسألة فلم يجبه، و قال له: أنت مدّع في سؤلك، فتكدّر منه الحلاج و عاود إلى تستر و

ص:241

حصل له وقع عظيم في هذه المرّة عند أهلها بحيث قد خاف على نفسه فاستتر عنهم نحوا من خمس سنين، و كان في هذه المدّة يتردّد إلى بلاد خراسان و ما وراء النّهر و سجستان و فارس، و يظهر لهم الدّعوة و يصنّف فيهم الكتب حسبما يريد، و كان يدعا عندهم بأبى عبد الله الزاهد.

ثمّ لمّا رجع في هذه الكرّة إلى الأهواز نطقوا عنه بحلاج الأسرار لكثرة ما كان يخبر عن ضمائرهم إلى أن جعل له الحلاج لقباعلى التدريج، فسافر منها إلى البصرة و منها إلى مكّة ثانيا و هكذا إلى تمام أربعة أسفار إليها بينهنّ سفر منه إلى طرف الهند و الصّين و بلاد التّرك، و تشنيع شديد من الشيخ أبي يعقوب النهر جورى عليه.

منهاج البراعة، خوئى:١٣/349 الواقعة الثالثة... و قال أبوريحان البيرونيّ السّنديّ من أكابر المنجمّين في تاريخه حين ذكر تاريخ المتنبّين و اممهم المخدوعين عليهم لعنة ربّ العالمين: ثمّ ظهر رجل متصوّف من أهل فارس يعرف بالحسين بن منصور الحلاج، فدعى إلى المهديّ أوّلا و زعم أنّه يخرج من الطالقان الّذي بالدّيلم فأخذ وأدخل مدينة السّلام، و حبس شهرا فاحتال حتّى تخلّص من السّجن، و كان رجلا مشعبدا متصنّعا مازجا نفسه بكلّ

ص:242

إنسان على حسب اعتقاده و مذهبه، ثمّ ادّعى حلول روح القدس فيه و تسمّى بالإلٰه، و صارت له رقاع إلى أصحابه معنونة بهذه الألفاظ.

و كان أصحابه يفتتحون كتبهم إليه ب_: سبحانك يا ذات الذّوات و منتهى غاية اللّذّات يا عظيم ياكبير أشهد أنّك الباري القديم المنير المتصوّر في كلّ زمان و أوان و في زماننا بصورة الحسين بن منصور عبيدك و مسكينك و فقيرك و المستجير بك و المنيب إليك و الرّاجي رحمتك يا علّام الغيوب يقول كذا و كذا.

و صنّف كتابا في دعواه مثل كتاب نور الأصل و كتاب جمّ الأكبر و كتاب جمّ الأصغر، فعثر عليه المقتدر بالله في سنة إحدى و ثلاثمأة للهجرة و ضربه ألف سوط و قطع يديه و رجليه و ضرب عنقه، ثمّ زرقه بالنّفط حتّى احترقت جثته و رمى برماده في دجلة و لم يتكلّم بحرف فيما فعل به و لم يقطب وجهه و لم يحرّك شفته و بقيت بقيّة من أتباعه منسوبون إليه يدعون إلى المهديّ و أنّه يخرج بالطالقان انتهى.

و قال الشّيخ محمّد الشّهير بحاجي مؤمن الخراسانيّ: و الّذي اعتقد فيه يعني الحلاج الرّد عليه و على أصحابه، لأنّ كلّ حقيقة ردّته الشريعة فهى مردودة كما حقّقناه و قد ردّ عليه كبار المشايخ المتقدّمين و المتأخّرين كالجنيد، و الشيخ أبي جعفر محمّد ابن عليّ

ص:243

بن الحسين بن بابويه القمّي رئيس المحدّثين المتألّهين، و شيخ الطائفة أبي جعفر محمّد بن الحسن الطّوسيّ، و الشّيخ الطّبرسيّ، و الشّيخ المفيد، و السيّد المرتضى علم الهدى، و الشّيخ جمال الدّين المطهّر الحلّي، و السيّد ابن طاوس صاحب المقامات و الكرامات، و الشّيخ أحمد بن فهد الحلّيّ المتألّه شيخ المتأخّرين رضي الله عنهم، و كلّهم اتّفقوا على أنّه من المذمومين و بعضهم على أنّه خرج من النّاحية توقيع بلعنه و أنت إذا تأمّلت أدنى تأمّل وجدت أكثر من ينتمى إلى الحلاج و يعتقد رأيه قائلين بالحلول و التّجسيم و التّشبيه و الزندقة و ترك الشرائع و الأحكام و الأمر و النّهى، و يدّعى الوصول إلى أعلى مرتبة العرفان و التّوحيد و الإباحة و ينفي الحلال و الحرام كالفرقة المردفيّة المشركة المجوسيّة.

منهاج البراعة، خوئى:١٣/351 الواقعة الثالثة... و في كتاب روضات الجنّات من كتاب روض المناظر في علم الأوائل و الأواخر تأليف الشّيخ محبّ الدّين الحنفيّ ألّفه في بيان سوانح كلّ سنة من لدن زمن أنبياء بني إسرائيل إلى سنة ثلاث و ثمانمائة قال: إنّ في سنة تسع و ثلاثمأة قتل حسين بن منصور الحلاج كان يخرج فاكهة الشّتاء في الصّيف و بالعكس و يمدّ يده في الهواء و يعيدها و فيها دراهم و عليها مكتوب قل هو الله أحد، يسمّيها دراهم القدرة و يخبر

ص:244

النّاس بما صنعوا في بيوتهم و يتكلّم بما في ضمائرهم، و فتن به خلق كثير و اختلفوا فيه اختلاف النّصارى بالمسيح، و كان يصوم الدّهر و يفطر على ماء و ثلاث عضاة من قرص... و عن تاريخ حبيب السير أنّه قال بعد ذكره لهذه الواقعة بالفارسيّة إلى قوله و مذهبي السنّة: و تفضيل الخلفاء و العشرة المبشّرة، و لي في السنّة كتب موجودة يكون عند الورّاقين، فالله الله في دمي، و لم يزل يردّد هذا و هم يكتبون خطوطهم حتّى استكملوا ما أرادوا، و نهضوا من المجلس.

فحمل الحلاج إلى السجن و كتب الوزير إلى المقتدر بالله الخليفة فهرست الوقايع، فصدر منه الجواب بعيد ساعة بأنّ قضاة البلد إذا كانوا قد أفتوا بقتل الرجل فليسلّم إلى صاحب الشرطة و ليتقدّم إليه يضربه ألف سوط فان هلك و إلا يضربه ألفا آخر و يضرب عنقه.

مستدرك سفينةالبحار، الشيخ عليّ النمازي الشاهروديّ قدّس سرّه: ٢/ 366 حلج: الحلاج اللّعين بلسان الإمام عليه السّلام _: هو حسين بن منصور. من كبار الصوفيّة. له ذموم كثيرة ذكرنا شطرا منها في كتاب"تاريخ فلسفه و تصوف"فارجع إليه. مات سنة تسع وثلاثمائة و التوقيع الشريف بلعنه. جملة من أحواله و قضاياه في

ص:245

كتاب حياة الحيوان ذيل الحمار لأنّه أحمر الحمير، وفي تتمّة المنتهى، وفي السفينة لغة"حلج"، وفي المستدرك.

في مجموعة أخرى من كتاب مجاميع الشهيد الأوّل: أبو معتّب الحسين بن منصور الحلاج الصوفيّ، كان جماعة يستشفون ببوله. وقيل: إنّه ادّعى الربوبيّة. ووجد له كتاب فيه: إذا صام الإنسان ثلاثة أيّام بلياليها و لم يفطر، وأخذ وريقات هندباء فأفطر عليه، أغناه عن صوم رمضان. ومن صلّى في ليلة ركعتين من أوّل الليل إلى الغداة أغنته عن الصلوات بعد ذلك. ومن تصدّق بجميع ما يملك في يوم واحد أغناه عن الحجّ. وإذا أتى قبور الشهداء بمقابر قريش فأقام فيها عشر أيام يصلّي و يدعو و يصوم و لا يفطر إلا على قليل من خبز الشعير و الملح أغناه ذلك عن العبادة.

مستدرك سفينةالبحار، الشيخ عليّ النمازي الشاهرودي: ٥/231: سنة309 في23 ذي القعدة قتل حسين بن منصور الحلاج اللعين الصوفيّ الذي خرج التوقيع الشريف من الإمام بلعنه.

مستدرك سفينةالبحار، الشيخ عليّ النمازي الشاهرودي: ٦/400-401: وفي مجموعة أخرى: أبو معتّب الحسين بن منصور الحلاج الصوفيّ كان جماعة يستشفون ببوله، وقيل: إنه ادّعى الربوبيّة إلى آخر ما تقدم في"حلج". أفائك المناوي في طبقاته في

ص:246

ترجمة أبي عليّ حسين الصوفيّ المتوفّى سنة891 في أنّه كان كثير التطوّر كالشياطين التي تتشكّل بأشكال مختلفة، حتّى الكلب و الخنزير، كما في كتاب الغدير. وقد ذكرنا في كتابنا"تاريخ فلسفه وتصوف"أحوالهم وفجايعهم فراجع إليه. وكذا فصّل الكلام في ذمّهم وفساد عقائدهم في كتاب إحقاق الحق.

حلاج در سخن ديگران

ص:247

اوصاف الأشراف: و دعاى منصور حسين حلاج كه گفته است «بينى و بينك إنّ ينازعني فارفع بفضلك إنّييّ من البين»، مستجاب شد و انيّت او از ميان برخاست، تا توانست گفت: أنا من أهوى و من أهوى أنا. و در اين مقام معلوم شود كه آن كس كه گفت: انا الحقّ و آن كس كه گفت: سبحاني ما أعظم شأني، نه دعوى الاهيّت كرده اند، بل دعوى نفى انيّت خود و اثبات انيّت غير خود كرده اند، و هو المطلوب.(1)

هزار و يك كلمه: مطلب دوّم اينكه آيا وحدت وجود كفر است؟ ... به هر حال رسم شعرا و عرفاست كه از يك معنى صحيح به لفظى تعبير مى كنند كه در ظاهر الفاظ خوبى نيستند و نوعى بى ادبى است. شراب خوردن و شاهد بازى كردن در مقام خداشناسى و معرفت مثل همان شعر است كه مى گفت كه دين در بت پرستى است. و غرض عرفا از اين گونه تعبيرات اين است كه يك عده مردم دور از حقيقت را به حق نزديك كنند؛ چون همه مردم آن قدر همّت ندارند كه بروند تحصيل عربيّت و علم كلام و حكمت يا تحصيل علم


1- - اوصاف الأشراف:٩٦ خواجه نصير الدين طوسى متوفّاي672 قمري ، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى سال1373 ه.ش چاپ سوم.

ص:248

حديث كنند و از مطالب علمى و مباحثه خسته مى شوند، امّا شعر را همه مى خوانند و چون منظوم است از آن لذّت مى برند مخصوصاً اگر قصه هاى شيرين در ضمن بگنجانند، و بعضى كلمات كه به نظر مردم خوش مى آيد مثل گل و بلبل و عشق و محبوب و از اين گونه الفاظ بياورند، و در ضمن مطالب معرفت و خداشناسى را ذكر كنند و خواننده را ملتفت نمايند كه غرض از اين ها خداشناسى است مثل مثنوى و حافظ و غير اين ها.

كارى نداريم به اينكه عملشان خوب بوده يا بد ولى غرض صحيحى داشتند و تعبيراتى كرده اند. گاهى هم بعضى ها گفته اند: من خدا هستم، مثل حسين بن منصور حلاج كه گفت: «انا الحق» يا مثل ديگرى كه گفت: «ليس في جبّتي سوى الله» آيا مقصود اين ها همين الفاظ بوده؛ يعنى مى خواسته بگويد من خدا و پروردگار آسمان و زمينم؟ اگر غرضش اين بوده البته كافر است؛ زيرا كه خدا جسم نيست و ديده نمى شود و به دار آويخته و كشته نمى گردد؛ ولى يقينا اين كلام هم مثل ساير كلمات عرفا كه از آن معناى ديگرى قصد كرده اند _ همان طور كه شراب گفته اند و از آن معرفت خواسته، و معشوق گفته و از آن خدا را خواسته _ از اين الفاظ هم چيز ديگر خواسته شده كه معناى صحيحى است.

بلى ممكن است بگوييم قدرى بى ادبى و خلاف مصلحت

ص:249

است كه جهّال را تحريك كرده خون هاى ناحق ريخته مى شود، چنانكه كسى بگويد: اى خداى خانه خراب و اى خداى بى عقل و نامرد. امّا معنى صحيحى كه از اين لفظ اراده كرده اين است كه از بس من مطيع فرمان خدا هستم و سراپا غرق محبّت او، و گوش بر فرمان او نهاده، هوا و هوس را از خود دور كرده هر چه مى كنم به امر او مى كنم، چنانكه گويا او مى كند و من از خود اراده ندارم و مقام حقّ اليقين همين است، و نظير اين در قرآن هست كه ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمٰى، و نيز در يك جا فرموده: اللهُ يَتَوَفَّى الْاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها، و در جاى ديگر مى فرمايد: قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ.

و چون پيغمبر هر چه مى كند به امر حق مى كند گويا او ريگ به طرف دشمن ريخته، و چون ملك الموت به امر خدا قبض روح مى كند گويى خود خدا قبض كرده.(1)

ابن عربي در كلام محدّث عاملي رحمه الله


1- - هزار و يك كلمه، حسن زاده آملي:٤/٢٥٣ مطلب دوّم.

ص:250

الإثنا عشريّة المحدّث الجليل محمّد بن الحسن الحرّ العامليّ تغمّده الله برحمته:169-171 و منهم... ابن عربيّ و حاله أيضا كذلك بل أقبح و لنذكر من بعض ما وصل إلينا من آثاره القبيحة إثني عشر أمراً:

الأوّل: ما ذكره في فتوحاته حيث ادّعى فيه أنّه أسرى به إلى السماء تسع مرّات في كلام طويل يتضمّن كيفية الإسراء و يظهر منه أنّه يدّعي المزيّة و الفضيلة على الرّسول صلّى الله عليه وآله و ناهيك بذلك.

الثاني: ما ذكره فيه من أنّه رأى أبوبكر على العرش بعد أن كان يرى في كلّ سماء واحدا من الأنبياء، فكانت مرتبة أبوبكر بزعمه أعلى من مراتبهم فكيف يرضى منه بذلك أحد من المسلمين.

الثالث: إنّه إدّعى في أوّل فصوص الحكم أنّه من إملاء رسول الله صلّى الله عليه و آله و أنّه أمره بعين ما كتبه مع حصول الجزم ببطلان دعواه و ترتّب المفاسد عليها لو كانت حقّا.

الرابع: ما نقل عنه و اشتهر من أنّه سمّى نفسه خاتم الولاية وسمّوه بذلك لرؤيا رآها في النوم حتّى كان يقول بي ختمت الولاية و هذه دعوى يجزم بكذبها، ولا أقلّ من الجزم بكذب من إدّعاها بعده و هم أكثر الصوفيّة حيث يدّعون الولاية.

ص:251

الخامس: ما ذكره في الفتوحات من الأخبار التي يجزم بكذبها و يحيلها العقل و يظهر منها دعوى علم الغيب و الجرأة على الإفتراء و الكذب.

السادس: ما ذكره فيها من أنّ الشيطان خدع الشيعة خصوصا الإماميّة أنّه ينبغي محبّة أهل البيت حتّى تجاوزوا الحدّ فأبغضوا بعض الصحابة وسبّوهم وتوهّموا أنّ أهل البيت يرضون بهذا.

السابع: ما ذكره في حقّ الشيعة الإماميّة من أنّهم من جملة من ضلّ عن الطريق و أضلّ و هذا كاف فيما نحن بصدده.

الثامن: ما ذكره في الباب الثالث والسبعين من الفتوحات أنّه كان رجلا من عدول الشافعيّة لا يظنّ بأحدهما الرفض مع الرجل من أولياء الرجعة فقال لهما إنّي أراكما بصورة الخنزير وهذه علامة بيني وبين الله أن يريني الرافضيّ في هذه الصورة فتابا في الباطن و رجعا عن مذهب الرافضيّة فقال: الآن تبتما و رجعتما فإنّي رأيتكما في صورة الإنسان فاعترفا بذلك وتعجّبا منه.

التاسع: ما نقله عنه شارح الفصوص من أنّه جلس تسعة أشهر في الخلوة لم يأكل طعاما وبعدها أمر بالخروج و بشّر بأنّه خاتم الولاية المحمّديّة و قيل له دليلك أنّ العلامة التي كانت بين كتفي الرسول الدالّة على أنّه خاتم النبوّة هي علامة بين كتفيك تدلّ على أنّك خاتم الولاية و ذلك مجرّد دعوى منه يجزم بكذبها كما عرفت .

ص:252

العاشر: ما نقل عنه في الفواتح أنّه قال القطب الذي يسمّى غوثا هو محلّ نظر الحقّ تعالى، و هو في كلّ زمان شخص و قال: إنّ الخلافة قد تكون ظاهرة و باطنة و عدّ من جمع الأمرين أبابكر و عثمان و معاوية و يزيد و عمر بن عبد العزيز و المتوكّل و عدّ الشافعيّ من الأوتاد.

الحادي عشر: التتبّع لطريقته و كتبه و آثاره فإنّه يظهر منها مباينته لمذهب الشيعة الإماميّة و خروجه عن طريقتهم بالكلّيّة.

الثاني عشر: تتبّع كتب الشيعة لأنّه يظهر منها مثل ذلك كما مرّ مثله في الغزاليّ و مع ذلك ترى لهؤلاء الصوفيّة اعتقادا عظيما و اعتمادا على كلامهما و حسن ظنّ بهما و تقليدا لهما والله أعلم.

بازگشت ملا محسن فيض كاشاني

ص:253

وي در كتاب قرّة العيون، و رساله الإنصاف، و ده رساله چنين گويد: ألا فاشهدوا أيّها الإخوان بشهادة أسالكم عند [بها] الحاجة؛ إنّي ما اهتديت إلا بنور الثقلين، و ما اقتديت إلا بأئمّة المصطفين، و برئت الى الله ممّا سوى منهم هدى الله فانّ هدى الله هو الهدى. نه متكلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متكّلف بلكه مقلّد قرآن و حديث و تابع اهل بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاى طوايف اربع ملول و بر كرانه، و از ما سواى قرآن مجيد و حديث اهل بيت آنچه بدين دو آشنا نباشد بيگانه.

آنچه خوانده ام همه از ياد من برفت

الا حديث دوست كه تكرار مى كنم

چرا كه در اين مدّت كه در بحث و تفتيش و تعمّق در فكرهاى دور انديش بودم؛ طرق مختلفه قوم را آزمودم و به كنه سخنان هريك رسيدم و بديده بصيرت ديدم كه چشم عقل از ادراك سبحات جلال صمديّت خاسر و نور فكر از رسيدن به سرادقات جلال احديّت قاصر بود. كلّما أدام العقل أن يبصر شيئا «انقلب اليه البصر خاسئا و هو حسير» و كلّما بزغ نور الفكر ليضيء اضمحلّ متلاشيا ثمّ أفل و هو خسير.

فلمّا رأيت إلا كذلك ناديت من وراء الحجاب العبوديّه

ص:254

«سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ» غفرانك، إنّي «لا اُحِبُّ الْآفِلينَ اِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» «اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذٰلِكَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمينَ».(1)

صوفيان در كلام علما


1- قرّة العيون:٣٣٢، و رسائل فيض كاشانى: ١/٢٥ رساله الإنصاف٣، و ده رساله: ١٩٨.

ص:255

مستدرك سفينةالبحار، الشيخ عليّ النمازي الشاهرودي: ٦/400-401: و ممّن ردّ على الصوفيّة أحمد بن محمّد التونيّ البشرويّ، له رسالة الردّ على الصوفيّة، كما نقله العلّامة المامقانيّ في ترجمته في ضمن كتبه. وممّن ردّ عليهم العالم الجليل الميرزا محمّد بن عبد النبيّ النيسابوريّ الأخباريّ المعروف، له رسالة"نفثة المصدور في ردّ الصوفيّة"، كما في الروضات في ترجمته. وكذا في السفينة.

و ممّن ردّ عليهم الفاضل الكامل مولانا عبدالله القندهاريّ في كتابه الموسوم"مصارع الملحدين في ردّ الصوفيّة و المتفلسفين"، كما ذكره في كتاب"تاريخ علماى خراسان"مع سائر كتبه. و منهم المحدّث المحقّق الكاشانيّ، كما في السفينة ردّ على الصوفيّة في كلماته الطريفة ونقل بعضها، ثمّ قال: و قد أكثر ابن الجوزيّ في الردّ على الصوفيّة في كتاب"تلبيس إبليس"ثمّ ذكر بعضها.

ومنهم صاحب الكشّاف في الكشّاف: قد أكثر من التشنيع على الصوفيّة، منها في تفسير قوله تعالى في آل عمران: (إن كنتم تحبّون اللّه). و منهم الدميريّ في حياة الحيوان في العجل. ومنهم المولى الأجلّ العالم الكامل الربّانيّ و المحقّق الفقيه الصمدانيّ مولانا أحمد الأردبيليّ في كتابه حديقة الشيعة، له كلمات مفصّلة في ذلك،

ص:256

و ذكر ستّة روايات في ذمّهم، ذكرناها في كتابنا"تاريخ فلسفه وتصوّف". ومنهم العلامة الكامل المرجع الدينيّ السيّد شهاب الدين النجفيّ المرعشيّ في تذييلاته على إحقاق الحقّ.

مستدرك سفينةالبحار، الشيخ عليّ النمازي الشاهرودي: ٨/298-304 فلسف: ذمّ الفلسفة قال مولانا الصادق صلوات الله عليه في رواية توحيد المفضّل:«فَتَبّاً وَتَعَساً وَخَيبَةً لِمُنتَحِلِي الفَلسَفَةِ...». و قال مولانا الحسن العسكريّ صلوات الله عليه لأبي هاشم الجعفريّ في رواية شريفة: «علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض، لأنّهم يميلون إلى الفلسفة والتصوّف. و أيم الله إنّهم من أهل العدول والتحرّف...» و تمام الحديث في كتابنا "تاريخ فلسفه وتصوف".

و حيث أنّه جاء محمّد رسول الله و أوصياؤه المرضيّون صلوات الله عليهم لإبطال الفلسفة اليونانيّة و الحكمة البشريّة كما نسب ذلك إلى قمر سماء الفقاهة صاحب الجواهر قال: ما بعث رسول الله إلا لإبطال الفلسفة، كما سيأتي. بين القرآن و العترة الطاهرة خليفتا رسول الله صلّى الله عليه و آله: المعارف الحقّة الإلهيّة في الخطب و الأدعية و الأحاديث الواردة عن النبيّ و العترة، حفظها أهلها و علمائُها طالبها، واقتبسوها من أهلها، و بيّنوها في كتبهم، و

ص:257

قاموا بردّ الفلسفة البشريّة، و اقتبسوا الحكمة الإلهيّة من بيوت النبوّة و الرسالة، و معدن العلوم الإلهيّة الربّانيّة.

فمن أصحاب الأئمّة صلوات الله عليهم الذين اقتبسوا العلوم الإلهيّة من مواليهم، و قاموا تبعا لمواليهم في الردّ على الفلسفة البشريّة: هشام بن الحكم: الثقة الجليل يطعن على الفلاسفة، كما نقله الكشّيّ في كتابه، وذكره في البحار، و هو من أجلاء أصحاب الصادق والكاظم عليهما السّلام. و لهشام هذا كتب كثيرة منها: كتاب الدلالات (الدلالة_ جش) على حدوث الأجسام، وكتاب الردّ على الزنادقة. و كتاب الردّ على أصحاب الطبائع، وكتاب الردّ على أرسطا طاليس، كما ذكرها النجاشيّ في رجاله و الشيخ في كتاب فهرسته و غيرهما.

و منهم الفضل بن شاذان النيشابوريّ: الثقة الجليل والفقيه المتكلّم النبيل، صنّف مائة و ثمانين كتابا. منها: كتاب الردّ على الفلاسفة، كما نقله النجاشيّ في رجاله. و نحوه الشيخ في الفهرست: 150. وهو من أجلاء أصحاب الرضا و الجواد و الهادي صلوات الله عليهم. توفّي سنة260.

ومنهم عليّ بن أحمد الكوفيّ المتوفّى سنة352، له كتب. منها: كتاب الردّ على أرسطا طاليس، وكتاب الردّ على من يقول أنّ المعرفة من قبل الموجود، كما قاله النجاشيّ.

ص:258

ومنهم عليّ بن محمّد بن العبّاس: ذكر النجاشيّ كتبه و عدّ منها: كتاب الردّ على أهل المنطق، وكتاب الردّ على الفلاسفة، وكتاب الردّ على العروض. ومنهم هلال بن إبراهيم: ثقة، وله كتاب الردّ على من ردّ آثار الرسول و اعتمد نتائج العقول، كما ذكره النجاشي.

ومنهم الحسن بن موسى النوبختيّ: قال في الروضات: هوصاحب الأبحاث الواردة الغفيرة على حكماء اليونان.

ومنهم ابن الجوزيّ في كتاب تلبيس إبليس فصل52، كما في السفينة. ثمّ ذكر كلماته و سيأتي قريبا.

ومنهم الصدوق في مفتتح كمال الدين حيث طعن عليهم.

ومنهم قطب الدين الراونديّ: له كتاب تهافت الفلاسفة، كما نقله فهرست منتجب الدين.

ومنهم الشيخ المفيد له كتب. منها: كتاب جوابات الفيلسوف في الإتّحاد، و كتاب الردّ على أصحاب الحلاج.

ومنهم حمزة بن عليّ بن زهرة الحسينيّ: له كتاب في نقض شبه الفلاسفة، كما نقله العلامة المامقانيّ عن العلامة الشيخ الحرّ العامليّ.

ومنهم المولى محمّد طاهر القمّيّ العلامة المحقّق: له كتب منها: كتاب جليل القدر و المرتبة في الردّ على حكمة الفلاسفة و

ص:259

غيرها من الكتب، ورسالة في الردّ على الصوفيّة، كما ذكره في جامع الرواة.

و منهم الحسن بن محمّد بن عبد الله الطيّبيّ: كان شديد الردّ على الفلاسفة مظهرا فضائحهم مع استيلائهم حينئذ، كما ذكره في الروضات.

ومنهم العلامة الكامل و العالم العامل جامع المعقول والمنقول المولى محمّد باقر بن محمّد باقر الهزارجريبيّ الغرويّ في إجازته المبسوطة للعلامة بحر العلوم قال: و أوصيه بالكدّ في تحصيل المقامات العالية الأخرويّة، سيّما الجدّ في نشر أحاديث أهل بيت النبوّة و العصمة صلوات الله وسلامه عليهم، و رفض العلائق الدنيّة الدنيويّة، و إيّاه و صرف نقد العمر العزيز في العلوم المموّهة الفلسفيّة، فإنّها كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءاً ... .

و منهم _ كما قال العلامة النوريّ في مستدرك الوسائل بعد نقل ذلك من الإجازة الموجودة عنده _ بحر العلوم: له كلام في التحذّر عنهم و عن طائفة أخرى تعدّ من إخوتهم، قال في إجازته للعالم العامل السيّد عبد الكريم سبط المحدّث الجزائريّ بعد كلام له في اعتناء السلف بالأحاديث و رعايتها دراية و رواية و حفظا ما لفظه: فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوات و اتّبعوا الشهوات وجانبوا العلم و العلماء و باينوا الفضل و الفضلاء_ إلى أن قال: _ فهم

ص:260

بين من اتّخذ العلم ظهريّا، والعلماء سخريّا، و أولئك هم العوام _ إلى أن قال: _ و بين من سمّى جهالة اكتسبها من رؤساء الكفر و الضلالة، المنكرين للنبّوة و الرسالة حكمة و علما، و اتّخذ من سبقه إليها أئمّة و قادة، يقتفي آثارهم و يتّبع منارهم، يدخل فيها، دخلوا و إن خالف نصّ الكتاب، و يخرج عمّا خرجوا و إن كان ذلك هو الحقّ الصواب، فهذا من أعداء الدين و السعاة في هدم شريعة سيّد المرسلين _ الخ.

ومنهم العلامة أبو محمّد الخوارزميّ، كما في معجم البلدان، فإنّ له كلاما في ذمّ الشهرستانيّ صاحب كتاب الملل والنحل _ إلى أن قال بعد ذلك: _ و ليس ذلك إلا لإعراضه عن نور الشريعة، و اشتغاله بظلمات الفلسفة، و قد كان بيننا محاورات و مفاوضات، فكان يبالغ في نصرة مذاهب الفلاسفة والذبّ عنهم، و قد حضرت عدّة مجالس من وعظه، فلم يكن فيها لفظ"قال الله" و لا"قال رسول الله"و لا جواب من المسائل الشرعية، فراجع كتاب الغدير.

ومنهم العلامة الكامل ركن الفقهاء صاحب الجواهر في الفقه كما في كتاب السلسبيل(ص386) للعلامة الجليل الحاج ميرزا أبو الحسن الإصطهباناتيّ قال: سمعت عن بعض تلامذة صاحب الجواهر أنّه في مجلس درسه جاء بعض أهل العلم و في يده كتاب من الفلسفة، فسأل عنه عمّا في يده، فلمّا رآه صاحب الجواهر قال: والله

ص:261

ما جاء محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم من عند الله إلا لإبطال هذه الخرافات والمزخرفات.

ومنهم العلامة المجلسيّ في مواضع كثيرة من البحار، كما سيأتي. قال في أوّل المرآة بعد ذكر الآراء المتشتّة و الأهواء المختلفة: فمنهم من سمّى جهالة أخذها من حثالة (بالضمّ: الرديّ من كلّ شئ) من أهل الكفر والضلالة، المنكرين لشرائع النبوّة و قواعد الرسالة حكمة، واتّخذ من سبقه في تلك الحيرة و العمى أئمّة، يوالي من والاهم و يعادي من عاداهم، و يفدي بنفسه من اقتفى آثارهم، و يبذل نفسه في إذلال من أنكر آراءهم و أفكارهم _ الخ.»

ومنهم الفيض الكاشانيّ صاحب الوافي و غيره في كتاب قرّة العين المطبوعة في سنة 1378 قال: إعلموا إخواني هداكم الله كما هداني إنّي ما اهتديت إلا بنور الثقلين، وما اقتديت إلا بالأئمّة المصطفين، وبرئت إلى الله ممّا سوى هدى الله، فإنّ الهدى هدى الله. نه متكلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متكلف، بلكه مقلد قرآن و حديث پيغمبر، و تابع اهل بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاي طوايف اربع ملول و كرانه، و از ما سواي قرآن مجيد و حديث اهل بيت و آنچه به اين دو آشنا نباشد بيگانه.

من هرچه خوانده ام همه از ياد من برفت

الا ح_دي_ث دوس_ت ك_ه تك_رار مي كنم

ص:262

الخ و به مفاد اين كلمات در رساله انصاف نيز فرموده است.

قال العلامةالجليل المرجع الدينيّ السيّد أبوالحسن الأصفهانيّ في كتاب الوسيلة في كتاب الوقف: لو وقف على العلماء انصرف إلى علماء الشريعة فلا يشمل غيرهم كعلماء الطبّ و النجوم و الحكمة. يظهر منه أنّ في نظره أنّ علماءالحكمة كعلماء النجوم ليسوا بعلماء الشريعة، و كتبهم ليست كتب الشريعة المقدّسة.

و منهم العلامة الجليل الحاج شيخ مجتبى القزوينيّ في كتابه بيان الفرقان خصوصا في المجلّد الرابع منه في الخاتمة نقل كلمات العلماء في ذمّ الفلاسفة و العرفاء المتصوّفة و الكتب التي صنّفت في ردّهم وذمّهم، فراجع إليه.

و منهم الطبرسيّ في تفسير سورة الفيل، كما تقدّم كلامه في "طبع".

و منهم العلامة الخوئيّ المرجع الدينيّ في مقدّمته على تفسيرالقرآن المسمّى بالبيان الطبعة الثانية، فراجع إليه و إلى كتاب"خاطرات و زندگانى آقاي حكيم". اعلاميّة آيةالله الخوئي، فرمودند: حزب توده مثل عقيده فلسفه كه ضدّ اصول اسلام است مي باشد. پس اين عقيده كفر و شرك است. و در كتاب تاريخ فلسفه و تصوّف كيفيّت ورود علم فلسفه را در اسلام نوشتم.

ص:263

و في البحار ذمّ التصوف و الفلسفة و قال: إنَّ مَنْ سَلَكَ غَيْرَ الْآلِ ألْحَدَ، وَ تَزَنْدَقَ مَنْ بِغَيْرِ طَريقِهِمْ تَعَبَّدَ _ الخ.

و في البحار عن ابن أبي الحديد في تفصيله فضائل مولانا أميرالمؤمنين عليه السّلام _ إلى أن قال: _ و ما أقول في رجل يحبّه أهل الذمّة على تكذيبهم بالنبوّة، وتعظّمه الفلاسفة على معاندتهم لأهل الملّة _ الخ.

والروايات في ذمّهم أكثر من أن تحصى، ذكرنا جملة وافرة منها في كتابنا "تاريخ فلسفه وتصوف". وتقدّم بعضها في "أخذ" و"أمر" و"تبع" و"دين" و "بطل" و"مسك" و"علم" و "صوف"، فراجع إليها و إلى "هدى " و "شبه" و "فسر" و"سين". منها: الروايات التي صرّحت بأنّ: «مَن طَلَبَ اَلعِلمَ وَالهِدايَةَ مِن غَيرِ القُرآنِ أضَلَّهُ اللهُ، وَمَن طَلَبَ عُلوُمَ القُرآنِ مِن غَيرِ العِترَةِ الطّاهِرَةِ فَقَد هَلَكَ وَ أهلَكَ.»

قال النبيّ صلّى الله عليه وآله في خطبته: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أنْزَلَ عَلَيَّ الْقُرْآنَ، وَ هُوَ الَّذي مَنْ خالَفَهُ ضَلَّ، وَ مَنْ إبْتَغٰى عِلْمَهُ عِنْدَ غَيْرِ عَلِيٍّ هَلَكَ،... وَمَنْ طَلَبَ الْهُدٰى في غَيْرِهِمْ (يعني أهل بيته) فَقَدْ كَذَّبَني،...». رواه الصدوق و غيره، فراجع البحار. و في "هدى"

ص:264

ما يتعلّق بذلك.

وفي كتاب السلسبيل (ص386) روي أنّ أناسا من المسلمين أتوا رسول الله صلّى الله عليه وآله بكتف فيها كتب بعض ما يقوله اليهود فقال صلّى الله عليه و آله: «كَفٰى بِها ضَلالَةَ قَوْمٍ اَنْ يَرْغَبوُا عَمّا جاءَ بِهِ نبَيِهُّمُ إلٰى ما جاءَ بِهِ غَيْرَ نَبِيِّهِمْ».

فيثاغوروث كان قائلا بالتناسخ و يقول كنت قبل فاحشة، فظهرت بهذه الصورة، كما في دائرة المعارف تأليف مهرداد مهرين: و منقول است كه ارسطو به خدمت حضرت عيسي نوشت كه: اگر كسي از وطن مألوف خود دور افتد و بخواهد به سوي آن برگردد چه كند؟ جواب فرمود: با عقل به متابعت شرع. همانا اين قوم گمان كرده اند كه بعضي از علوم دينيّه هست كه در قرآن و حديث يافت نمي شود و از كتب فلاسفه و متصوّفه مي توان آن را يافت.

بيچاره ندانسته كه قصور در فهم حديث است با اينكه اصل حكمت و فهميدن حقايق اشياء، به نورانيّت دل است و «الْعِلُم نورٌ يَقْذِفُهُ اللهُ في قَلْبِ مَنْ يَشاءُ» و سبب و باب آن تقوي است «وَاتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللهُ» و قال: «قُلْ اَطيعوُا اللهَ وَالرَّسوُلَ فَإنْ تُطيعوُهُ تَهْتَدوُا». پس نقل فرموده قضيّه ورود فلسفه را از يونان در اسلام و

ص:265

آن كه مقصود بني عبّاس از اين كار اطفاي نور خدا و سدّ باب هدي بوده، كه مردم را از توجّه به اهل بيت نبوّت دور نمايند و منصرف سازند و به اين مطالب مشغول شوند و دكّاني مقابل دستگاه محمّدي باز نمايند.

سپس شروع فرموده به مذمّت متصوّفه و آن كه بني عبّاس آن ها را ترويج نمودند، و به كرامات باطله نسبت دادند، و عامّه مردم به حكم «النّاسُ عَلٰى دينِ مُلوكِهِمْ» رو به ايشان كردند...

حقير مي گويد: در روز 27 ع1 سنه1389 منزل عالم جليل ثقة نبيل الحاج شيخ علي اصغر ابرسجي شاهرودي امام جماعت در شاهرود بودم، فرمودند از علامه جليل آقا ميرزا جعفر شهرستانى شنيدم كه: يكسال طلاب در ماه رمضان از من درس خواستند و من قبول كردم. تباني شد كه در حديث لا جبر و لا تفويض بحث نماييم، و بحث را سه قسمت نماييم، هشت روز در اثبات جبر و هشت روز در تفويض و هشت روز در اثبات امر بين الأمرين.

پس روز17 كه شروع در قسمت سوم نموديم، قبل از درس به خواب رفتم، ديدم كسى وارد مدرس شد و نزديك من نشست و عمامه را به زمين گذاشت. در بين فهميدم اين عمر است، به او

ص:266

گفتم: حقّ اشكال ندارى، اگر اشكالي داشتي بعد از درس باشد. قبول كرده، من وارد درس شدم. اشكال كرد. من گفتم: قرار بود ساكت باشي، گفت: ببخشيد فراموش كردم. باز وارد درس شدم اشكال نمود، گفتم: قرار سكوت بود، گفت: معذرت مي خواهم. ساكت شد و همچنين تا سه مرتبه. مرتبه سوّم چند مشت بر سر او زدم، ساكت شد واز خواب بيدار شدم، ديدم وقت درس است. رفتم به مدرس مشغول درس شدم، ديدم شخصي غريبى وارد در كنار من نشست و عمامه را به زمين گذاشت و همان جريان بين خواب واقع شد و در مرتبه سوّم كه اشكال كرد گفتم: ساكت شو نفست قطع شود. ساكت شد، بعد از درس از حال او تفتيش كردم، گفتند: مردي فيلسوف است. و توفّي الحاج شيخ علي أصغر المذكور في ليلة الجمعة في حال الصلاة مع الجماعة في السجدة في19 شعبان سنة1397.

كلمات العلامة المجلسيّ في البحار في ذمّ الفلاسفة و عقائدهم. منها: كلماتهم في حقيقة العقل و أنّه بزعمهم جوهر مجرّد قديم لا تعلّق له بالمادّة ذاتا و لا فعلا، قال: والقول به كما ذكروه مستلزم لإنكار كثير من ضروريّات الدين من حدوث العالم و غيره،

ص:267

و بعض المنتحلين منهم للإسلام أثبتوا عقولا حادثة، و هي أيضا على ما أثبتوها مستلزمة لإنكار كثير من الأصول المقرّرة، مع أنّه لا يظهر من الأخبار وجود مجرّد سوى الله تعالى _ إلى غير ذلك، فراجع البحار.

و منها: كلماتهم في علم الحقّ المتعال من نفي العلم عنه تعالى بالجزئيّات، و غيره ممّا زعموه، فراجع إلى البحار. و كلماتهم في صفات الربّ.

كلام المجلسيّ في شرح قول أميرالمؤمنين عليه السّلام في خطبته: لم يخلق الأشياء من أصول أزليّة، ردّ على الفلاسفة القائلين بالعقول و الهيولا القديمة. و منها: كلماتهم في القضاء و القدر. و منها: كلماتهم في الأنفس، و زعمهم أنّها لا يلحقها الكون و الفساد، و أنّها باقية و إنّما تفنى و تفسد الأجسام المركّبة _ الخ. و كلماتهم في باب فناء الخلق. وكلماتهم في المعاد الجسمانيّ و إعادة الأجساد، وزعموا عدم إمكانها تمسّكا بامتناع إعادة المعدوم، مع أنّ المعاد الجسمانيّ ممّا اتّفق عليه جميع الملّيّين و هو من ضروريّات الدين.

وقال العلامة المجلسيّ: «إعلم أنّ الإيمان بالجنّة و النار على ما وردتا في الآيات و الأخبار من غير تأويل من ضروريّات الدين،

ص:268

ومنكرهما أو مؤوّلهما بما أوّلت به الفلاسفة، خارج من الدين، وأمّا كونهما مخلوقتان الآن فقد ذهب إليه جمهور المسلمين _ الخ».

وقال المجلسيّ بعد ذكر أحوال الجنّة و النار من الآيات و الأخبارالمتواترة: فلنشرإلى بعض ما قاله في ذلك الفرقة المخالفة للدين من الحكماء و المتفلسفين، لتعرف معاندتهم للحقّ المبين، و معارضتهم لشرائع المسلمين _ إلى أن قال بعد ذكر كلماتهم: «و لا يخفى على من راجع كلامهم وتتبّع أصولهم أنّ جلّها لا يطابق ما ورد في شرائع الأنبياء، وإنّما يمضغون ببعض أصول الشرائع و ضروريّات الملل على ألسنتهم في كلّ زمان، حذرا من القتل و التكفير من مؤمني أهل زمانهم، فهم يؤمنون بأفواههم و تأبى قلوبهم، و أكثرهم كافرون».

ولعمري من قال: بأنّ الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد، و كل حادث مسبوق بمادّة، وما ثبت قدمه امتنع عدمه، و بأنّ العقول و الأفلاك و هيولى العناصر قديمة، و أنّ الأنواع المتوالدة كلّها قديمة، و أنّه لا يجوز إعادة المعدوم، و أنّ الأفلاك متطابقة و لا تكون العنصريّات فوق الأفلاك، و أمثال ذلك.

كيف يؤمن بما أتت به الشرائع و نطقت به الآيات، و تواترت به الروايات، من: إختيار الواجب، و أنّه يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد، و حدوث العالم، و حدوث آدم، و الحشر الجسمانيّ، و كون

ص:269

الجنّة في السماء مشتملة على الحور و القصور و الأبنية و المساكن و الأشجار و الأنهار، و أنّ السماوات تنشقّ و تطوى، و الكواكب تنتثر و تتساقط بل تفنى، و أنّ الملائكة أجسام ملئت منهم السماوات ينزلون و يعرجون، و أنّ النبيّ صلّى الله عليه و آله قد عرج إلى السماء _ الخ.

و كلماتهم في الخلود. كلماتهم في الهيولي و الصور. كلماتهم في المعراج الجسمانيّ و تسويلاتهم، و اعتذارهم بعدم قبول الفلك للخرق و الالتيام في البحار. ذمّ مولانا السجّاد صلوات الله عليه لعلماء ينطبق عليهم. و كذا كلام مولانا أمير المؤمنين عليه السّلام في ذلك، فراجع.

و إلى "تاريخ فلسفه و تصوف". كلمات العلامة المجلسيّ في ذمّ الفلاسفة، و قوله: هل رأيت في كلام أحد من الصحابة و التابعين أو بعض الأئمّة الراشدين لفظ الهيولي أو المادّة أو الصورة أو الإستعداد أو القوّة؟ _ الخ. كلمات العلامة المجلسيّ دليلا على حدوث العالم و أنّ له بدء حقيقة من الخطب و الروايات مضافا إلى الآيات. الخطب و الروايات مضافا إلى الآيات. في ذمّ الفلاسفة و كلماتهم في حدوث العالم و قدمه.

و فيه نقل عن المحقّق الدوانيّ في أنموذجه و قدخالف في الحدوث الفلاسفة أهل الملل الثلاث فإنّ أهلها مجمعون على حدوثه،

ص:270

بل لم يشذّ من الحكم بحدوثه من أهل الملل مطلقا إلا بعض المجوس. و أمّا الفلاسفة، فالمشهور أنّهم مجمعون على قدمه على التفصيل الآتي، و نقل عن أفلاطون القول بحدوثه، و قد أوّله بعضهم بالحدوث الذاتيّ _ إلى أن قال: _ وذهب جمهور الفلاسفة إلى أنّ العقول و الأجرام الفلكية و نفوسها قديمة، و مطلق حركاتها و أوضاعها و تخيّلاتها أيضا قديمة _ الخ. ويأتي في"قدم" ما يتعلّق بذلك.

ثمّ شرع في دفع شبه الفلاسفة الدائرة على ألسنة المنافقين و المشكّكين القاطعين لطريق الطالبين للحقّ و اليقين. كلماتهم في اللوح و القلم وشطحيّاتهم في ذلك في البحار. كلماتهم في جرم القمر، وأنّه جرم مظلم كثيف يقبل من الشمس الضوء لكثافته و ينعكس عنه لصقالته. و كلماتهم في الكسوف والخسوف فيه. وكلماتهم في وصف الشمس. كلماتهم في الملائكة، و قولهم بتجرّد الملائكة، و تأويلهم بالعقول و النفوس الفلكيّة و القوى و الطبايع، و ذمّ العلامة المجلسيّ إيّاهم بذلك في البحار. كلماتهم في الرياح و أنّها بتحريك الله الهواء.

قالت الفلاسفة: هاهنا سبب آخر و هو أنّه يرتفع من الأرض أجزاء أرضيّة لطيفيّة مسخنة تسخّنا شديدا، فبسبب تلك السخونة الشديدة ترتفع و تتصاعد _ الخ. بيان المجلسيّ في إبطاله في البحار.

ص:271

كلماتهم في الجبال و أنّها من البحار بأنّه يتولّد من البحر طين لزج، ثمّ يقوى تأثير الشمس فيها، فينقلب حجرا. وكلام المجلسيّ في ردّه كلماتهم في حقيقة النفس والروح. و بيان المجلسيّ في ضعفها. و في حقيقة الرؤيا. و في الجنّ و الشياطين. كلمات المجلسيّ في ذمّهم، و نقله كلام جالينوس و ما قاله في الفرق بين إيمانه و إيمان موسى بن عمران و فيه كيفيّة ورود الفلسفة في الإسلام بسعي المأمون العبّاسي. كلمات العلامة المجلسيّ في شرح قول أميرالمؤمنين صلوات الله عليه:"

من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يقوم مكان ريبة" يحتمل أن يكون المراد به المنع عن مجالسة أرباب الشكوك و الشبهات الذين يوقعون الشبه في الدين و يعدّونها كياسة ودقّة، فيضلّون الناس عن مسالك أصحاب اليقين، كأكثر الفلاسفة و المتكلّمين. فمن جالسهم و فاوضهم لا يؤمن بشئ بل يحصل في قلبه مرض الشكّ و النفاق، و لايمكنه تحصيل اليقين في شئ من أمور الدين _ إلى أن قال:_ و أكثر أهل زمانناسلكوا هذه الطريقة و قلّمايوجد مؤمن على الحقيقة... .

و للعلامة المجلسيّ رسالة في الرد ّعلى الفلسفة و التصوّف رأيتها مخطوطة في مكتبة الوزيري في يزد.

كلمات الراونديّ في ذمّهم و أنّ الفلاسفة أخذوا أصول

ص:272

الإسلام ثمّ أخرجوها على آرائهم _ الخ.

خبر الفيلسوف الذي أخذ في تأليف تناقض القرآن أبي إسحاق الكنديّ يعقوب بن إسحاق، فردعه الإمام العسكريّ عليه السّلام عن ذلك.

... و لقد أجاد فيما فصّل و أفاد العلامة المرجع الدينيّ في هذا الزمان شهاب الدين المرعشيّ في تذييلاته الشريفة على إحقاق الحقّ في ذمّ المتصوفّة و فرقهم: «والفلاسفة حوكة الآراء الفاسدة، و الموهومات الكاسدة، قطّاع طريق الأنبياء و المرسلين، و خلفائهم المرضيين، عصمنا الله تعالى من مضلات الفتن» فراجع إليه.

قال ابن الجوزيّ (وهو من العامّة) في كتاب تلبيس إبليس فصل52: و قد لبّس إبليس على أقوام من أهل ملّتنا فدخل عليهم من باب قوّة ذكائهم و فطنتهم، فأراهم أنّ الصواب اتّباع الفلاسفة، لكونهم حكماء قد صدرت منهم أفعال و أقوال دلّت على نهاية الذكاء و كمال الفطنة، كما ينقل من حكمة سقراط و بقراط و أفلاطون و أرسطاطاليس و جالينوس، و هؤلاء، قد كانت لهم علوم هندسيّة و منطقيّة و طبيعيّة، و استخرجوا بفطنهم أمورا خفيّة، إلا أنّهم لمّا تكلّموا في الإلهيّات خلطوا، ولذلك اختلفوا فيها و لم يختلفوا في الحسّيّات و الهندسيّات.

وقد حكي لهؤلاء المتأخّرين في أمّتنا أنّ أولئك الحكماء كانوا

ص:273

ينكرون الصانع، و يدفعون الشرائع، و يعتقدونها نواميس و حيلا، فصدّقوا فيما حكي لهم عنهم، و رفضوا شعار الدين، و أهملوا الصلوات، و لابسوا المحذورات، و استهانوا بحدود الشرع و خلعوا ربقة الإسلام. فاليهود و النصارى أعذر منهم لكونهم أولئك متمسّكين بشرائع دلّت عليها معجزات. إنتهى. وقد تقدّم في"جلس": ما يشبه ذلك.

قال الآغا محمّد باقر بن محمّد باقر الهزار جريبيّ الغرويّ في آخر إجازته المبسوطة لبحرالعلوم: و أوصيه أيده الله بالكدّ في تحصيل المقامات العالية الأخرويّة، سيّما الجدّ في نشر أحاديث أهل بيت النبوّة و العصمة صلوات الله عليهم، و رفض العلائق الدنيّة الدنيويّة، و إيّاه و صرف نقد العمر العزيز في العلوم المموّهة الفلسفيّة، فإنّها كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءاً. إنتهى.

قال شيخنا الأجلّ صاحب دارالسّلام: حدّثني العالم الفاضل و قدوة أرباب الفضائل الثقة النقه الصالح الزكيّ المولى النبيل الربانيّ السيّد أبوالقاسم ابن السيد معصوم الحسينيّ الإشكوريّ الجيلانيّ أصلح الله تعالى شأنه وصانه عمّا شانه قال: كنت في عنفوان الشباب في بلدة قزوين منذ أربع سنين مشغولا بتحصيل الكلام و حكمة اليونانيّين مجتنبا عن كتب الفقهاء و الأصوليّين، إلى أن ساعدني التوفيق إلى زيارة سيّدي و مولاي أمير المؤمنين عليه السّلام،

ص:274

فحضرت مجالس بحث الفقهاء و الأصوليّين، وكنت أرى مطالبهم أوهن من بيت العنكبوت.

فعزمت العود ثانيا على قراءة الحكمة، فقرأت أيّاما إلهيّات الأسفار للمولى صدرا عند بعض المتألّهين، ثمّ تردّدت في أمري فتفأّلت بالقرآن المبين، فكان أوّل ما رأيت منه قوله تعالى: قالوا ربّنا إنّا أطعنا سادتنا و كبرائنا فأضلّونا السبيلا، فوهن عزمي أيّاما من قراءتها.

ثمّ أردت العود ثالثا فرأيت في عالم الطيف أنّ القيامة قد قامت، ورأيت لمّة من النّاس حيارى و أخرى معذّبين بأنواع العذاب، وتبيّن أنّه لا بأس عليّ و على صاحب كان معي، فقلت لصاحبي: أريد أن أنظر إلى الجحيم و عذابها الأليم. قال: إنّي أخاف منها و لا أصاحبك، فبادرت عليها وسرت في الحشر حتّى رأيت الجحيم كبئرعميق في أطرافها الأربعة أربعة من الملائكة على عواتقهم أعمدة تشتعل منها النار، فدنوت إلى واحد منهم، فصاح عليّ و قال: تنحّ عن الدار فليست هي مقامك.

فاقشعرّ جلدي و قلت: أريد أن آخذ منها جذوة لرفع حاجة. قال: لا تقدر على استخراجها منها، و إنّما كان غرضي النظر إليها و الإطّلاع على من كان فيها، فسعى معي في حاجتي فما قدرنا على إنجاحها، ثمّ صاح عليّ ثانيا، فرجعت قهقرى لهيبته إلى مسافة، ثمّ

ص:275

استدبرته مقدارا آخر، ثمّ استقبلتهم لأنظر ما يصنعون، فرأيتهم أخرجوا من جهنّم رجلا أسود طويلا مشوّه الخلقة يخرج من منافذ أعضائه شعلات من نار، ثمّ أسندوه إلى حائط و ضربوا على رأسه وصدره و يده و سائر أعضائه مسامير من حديدة محماة، ثمّ شقّوا صدره و أدخلوا إحدى يديه فيه، و أخرجوها من ظهره و ناولوه من ظهره كتابا.

فقالوا له: إقرأ. فقال لهم: كيف أقرأ والكتاب على ظهري. فوجأ عنقه واحد و قلبه إلى ظهره فشرع في قراءة الكتاب. فدنوت منه فسمعت منه حكاية الوجود و الماهية، ثمّ ضربوا على رأسه أعمدة من نار و أسقطوه فيها. فقلت لهم: من كان هذا الرجل الخبيث؟ قالوا: هو بهمنيار. فانتقلت إلى المراد، و هجرت مموّهات أهل الفساد، و شرعت في تحصيل زاد المعاد، و معرفة كلام شفعاء يوم التناد، أعاذنا الله تعالى من الجحد و العناد.

و نقل عن كتاب الحبل المتين في معجزات أميرالمؤمنين عليه السّلام للسيّد شمس الدين محمّد الرضويّ من علماء الدولة الصفويّة عن ثقة. قال: ورد في إصبهان رجل من أهل گيلان لتحصيل العلم، فصرف عمره في كتاب الإشارات مدّة اثنتي عشرة سنة، فرأى ليلة أميرالمؤمنين عليه السّلام فقال له:

ص:276

«بِاَيِّ عَمَلٍ يَتَقَبَّلُ اللهُ دُعاءَكَ وَ اَنْتَ لَمْ تُهاجِرْ لِتَحْصيلِ الْعِلْمِ، وَ اَيُّ عِلْمٍ اسْتَفَدْتَهُ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْ عُمْرِكَ اِلّا سَبْعَةَ اَيّامٍ؟» فانتبه من نومه مذعورا ومات بعد السبعة.

ت_و در اين يك هفته مشغول كدام

علم خواهي گشت اي مرد ت_مام

ف_لسفه يا نحو يا ط_ب يا نج_وم

ه_ندسه يا رم_ل يا اع_داد ش_وم

و عنه، عن ثقة فاضل قال: صرفت شطرا من عمري في تحصيل الفلسفة، وكان طبعي متنفّرا عن علم الحديث جدّا، و كنت أطالع ليلة، فعثرت على مسألة من الفلسفة فأجلت فكري فيها، فلم أجد إليها سبيلا إلى أن ضاق صدري، فنظرت إلى الأرض فرأيت ورقة من علم الشرائع، فقلت: سبحان الله هذا سبب عدم إدراكي المسألة، فأخذت سكّينا فمحوته. فرأيت تلك الليلة في المنام أميرالمؤمنين عليه السّلام و قد أعرض وجهه المبارك عنّي، فسألته عن شئ فقال ما معناه:

«اِنّي لا اَتَقَبَّلُ شَيْئاً مِمَّنْ يُعْرِضُ عَنِ الشَّرائِعِ». فانتبهت فزعا تائبا و لم يكن شيء أحبّ إليّ من علم الحديث، وأعرضت عن

ص:277

الفلسفة. إنتهى.

قال شيخنا البهائيّ في كشكوله، سانحة: من أعرض عن مطالعة العلوم الدينيّة، وصرف أوقاته في إفادة الفنون الفلسفيّة، فعن قريب لسان حاله يقول عند شروع شمس عمره في الأفول:

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم

كنون مي ميرم و از من بت و زنّار مي ماند

و فيه أيضا نقلا عن الخاقاني:

جدلى فلسفي است خاقان_ي تا ب_فلسي نگيري احكامش

فلسفه در جدل كن_د پنه_ان وان_گهي فق_ه برنهد نام_ش

مس ب_دع_ت ب_زر ب_يالايد پس فرو ش_د بم_ردم خامش

دام دم اف_ك_ن_د م_ش_عبدوار پس بپوشد به خار وخس دامش

علم دين پي_ش آورد و آنگه كفر باش__د سخن بفرج_امش

كار او و تو همچو وقت طهور كار طفل است و كار ح_جامش

شكرش در دهان نهد و آنگه ب_ب_رد پ_اره اي ز ان_دام_ش

الفيلسوف المعاصر الطباطبائيّ، المروّج للفلسفة، صاحب كتاب تفسير الميزان الذي أخطأ فيه كثيرا: مثل ترجيحه قول المجوس في تزويج الإخوة مع الأخوات من أولاد آدم، فراجع إليه أوّل سورة النساء، و راجع لتحقيق ما هو الحقّ من ذلك إلى غوّاص بحار أنوار كلمات الأنوار الإلهيّة في البحار باب تزويج أولاد آدم و كيفيّة بدء

ص:278

النسل. و مثل قوله في تفسير سورة الحمد في قوله: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم» إنّه تعالى قريب من عباده، و الطريق الأقرب إليه تعالى طريق عبادته و دعائه، و الذين لا يؤمنون سبيلهم بعيد.

فتبيّن أنّ السبيل إلى الله سبيلان، سبيل قريب و هو سبيل المؤمنين، و سبيل بعيد و هو سبيل غيرهم. إنتهى ملخّصا. و قال فيه في بحث الجبر و التفويض: و أنّ مالكيّة الخلق مالكيّة ناقصة تصحّح بعض التصرّفات، بخلاف ملكه تعالى للأشياء _ إلى أن قال: _ فكلّ تصرّف متصوّر فيها فهو له تعالى، فأيّ تصرّف تصرّف فيه في عباده وخلقه فله ذلك من غيرأن يستتبع قبحا و لا ذمّا و لا لوما في ذلك _ إلى أن قال:_ وأمّا هو تعالى فكلّ تصرّف تصرّف به فهو تصرّف من مالك و تصرّف في مملوك، فلا قبح و لا ذمّ و لا غير ذلك _ الخ.

أقول: و هذا إنكار للحسن و القبح العقليّ و بالنسبة إليه تعالى، وإنّ كلّ ممكن متصوّر يحسن منه تعالى، و من ذلك تعذيب أشرف خلقه و ظلم عباده، و على أساسه لا موضوع للظلم و لا للقبيح في حقّه تعالى. و قال فيه في قصّة آدم: يشبه أن تكون هذه القصّة التي قصّها الله تعالى في كتابه من إسكان آدم و زوجته الجنة، ثمّ إهباطهما لأكل الشجرة كالمثل يمثّل به _ الخ.

و أمّا مختلقاته في تذييله على البحار المطبوع بالطبع الجديد، و غيره، فكثيرة. منها: تعاريضه على العلامة المجلسيّ

ص:279

المذكورة في البحار. و منها: إنكاره لتحريف القرآن، كما في الميزان مع ما بيّنّا من أنّ الحقّ عدم الدخول في هذا البحث نفيا و إثباتا لمصالح كثيرة. و منها: انكاره للتفويض إلى الأئمّة صلوات الله عليهم، كما في ذيل البحار، مع أنّه ثبوته مدلول الروايات القريبة بالتواتر، كما سيأتي في"فوض". وتقدم في"أدب": الإشارة إلى مواضعها، و كتبنا في ذلك رسالة مفردة و طبعت. و منها: ردّه كلام العلامة المجلسيّ في شرح رسالة الصادق عليه السّلام إلى أصحاب الرأي و القياس.

قال المجلسيّ قدّس سرّه: «و لا يخفى عليك بعد التدبّر في هذا الخبر و أضرابه أنّهم سدّوا باب العقل بعد معرفة الإمام، و أمروا بأخذ جميع الأمور عنهم، ونهوا عن الإتّكال على العقول الناقصة في كلّ باب» فراجع.

والتحقيق أنّ في غير التعبّديّات لابدّ من تذكّر الشارع و الأئمّة صلوات الله عليهم إلى الأحكام العقليّة، ولابدّ من إرشادهم إليها. و هم المذكّرون و المرشدون إليها، يثيرون دفائن العقول إلى العباد، كماذكرناه مفصّلا في محلّه. نعم في الواضحات العقليّة التي لا تختلف عقلاء الدنيا فيها إذا عرض عليهم، و تعرف العقول حسنه و قبحه لا نحتاج إليهم. و منها: قوله بدخول المخالفين الجنّة إذا لم يكونوا ناصبين، كما في الميزان. و هذا مردود بالروايات الكثيرة في

ص:280

الأبواب المتفرّقة في غير المستضعفين منهم، و قد عرفت في "ضعف" معنى المستضعف و أحكامه و منها: قوله بتجرّد النفس و تجرّد أمورأخرى، فراجع. مع أنّه تقدّم في"روح": إثبات المادّة و المدّة له. و منها: قوله: إنّه تعالى علمه بنفسه، فهو معلوم لعلم نفسه مستقرّ فيه، فهو مكانه، لايسعه علم غير علمه بنفسه، فراجع الإختصاص. و جملة من موهوماته في البحار. مات رحمه الله في 19 محرم الحرام 1402 ه.

فلط: أفلاطون الإلهيّ من أعاظم الحكماء المشهورين المشار إلى آرائه و كلماته في مصنّفات القوم، و هو أستاذ المعلّم الأول، أعني أرسطاطاليس وزير إسكندر بن فيلقوس الروميّ. و المعلّم الثاني: الفارابي أبونصر محمّدبن طرخان، المتوفّى حدود سنة340 من الهجرة. و كان أفلاطون قبل المسيح عيسى، و ظهوره في سنة 5179 من الهبوط، كما في الناسخ، و ميلاد عيسى كان سنة 5585. و تلامذة أفلاطون ثلاث فرق: الإشراقيّون، و الرواقيّون، و المشّائيّون، فراجع المجمع لبيان الثلاثة نقلا عن الشيخ البهائيّ.

الإثنا عشريّة، الحرّ العاملي:69-71 الأول: دعوى كثير منهم بل أكثرهم الربوبيّة و قد وقع من جماعة من رؤسائهم مثل الحسين بن منصور الحلاج كما مضى و يأتي إن شاء الله تعالى و مثل أبي

ص:281

يزيد البسطاميّ القائل: ليس في جبّتي سوى الله، و القايل: سبحاني سبحاني ما أعظم شأني، و قد تقدّم من عبارات العلماء و يأتي في مطاعن الصوفيّة ما فيه كفاية إن شاء الله تعالى و قد تقدّم في أحاديث الباب الثاني ما يدلّ على عدم جواز تأويل أقوالهم.

الثاني: دعوى أكثرهم الكشف و العلم بالمغيّبات و مضاهاة أهل العصمة بل يدّعون زيادة عن تلك الرتبة و يأتي إن شاء الله بيانه و إبطاله.

الثالث: دعواهم سقوط التكاليف عند ذلك و يأتي تحقيق ذلك إن شاء الله تعالى و إبطاله.

الرابع: اتّحاد الخالق و المخلوق و العابد و المعبود و الفاعل و الفعل أو المفعول و كلّ ذلك ممّا لا تقبله العقول.

الخامس: عدم وجوب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر بل عدم جوازهما لأنّه يحتمل في كلّ شخص أن يكون قد عرف الله و اتّحد به فلا يجوز أمره و نهيه و الاعتراض عليه.

السادس: عدم وجوب الجهاد كذلك و خصوصا مع من يظهر التوحيد.

السابع: بطلان النبوّة و الإمامة لأنّ احتمال الحلول والإتّحاد بهم راجح بل متعيّن لأنّهم أعرف العارفين و من الضروريّات استحالة اجتماع النبوّة و الإمامة و الربوبيّة.

ص:282

الثامن: عدم جواز لعن أحد و لو تظاهر بكلّ معصية لاحتمال الإتّحاد فيسقط عنه التكليف مع كثرة وقوع اللعن في الكتاب و السنّة عموما و خصوصا.

التاسع: إمكان صدور القبائح و الشرّ و الظلم و الكفر من الله، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا لأنّ العارف لا يصل إلى حدّ العصمة و لا اشترطوها في الإتّحاد.

العاشر: عدم إمكان إقامة الحدّ على أحد و استحالة الحكم بالفسق على أحد الإحتمال المذكور.

الحادي عشر: فرض طاعة العارف على كلّ أحد حتّى النبيّ و الإمام أو عدم فرض طاعتهما على أحد من العارفين. الثاني عشر: كون الربوبيّة أمرا كسبيا يمكن تحصيله كما أنّ المعرفة كذلك أو كمالها وجميع اللوازم باطلة ضرورة فكذا الملزوم.

الفصل السادس قد عرفت ممّا سبق و غيره أنّ اعتقاد الصوفيّة في هذا الباب يستلزم القول بالجسم و الصورة و التشبيه و الجبر و ما هو أعظم منه فجميع ما دلّ على بطلان هذه الإعتقادات الفاسدة صالح للردّ عليهم هنا و نحن نكتفي بالإشارة إلى ذلك لظهوره و استلزم نقل بعضه الإطالة و الخروج عن موضوع الرسالة.

الإثنا عشريّة، الحر العاملي: 112-113 السادس: إنّ هذه

ص:283

الأفعال من طرائق أعداء الله و أعداء رسوله فلا يجوز الإقتداء بهم فيها لما يأتي إن شاء الله ممّا يدلّ على تحريم مشاكلتهم و سلوك مسالكهم و ما ذكرناه معلوم ممّا مرّ و صرّح به علمائنا و غيرهم فمّمن ذكره الشيخ الجليل ابن حمزة رحمه الله في كتاب «الهادي إلى النجاة من جميع المهلكات» فإنّه نقل فيه أخبارا كثيرة عن الشيخ المفيد و غيره في مذمّة الصوفيّة ثمّ قال ما حاصله: أنّ معاوية لعنه الله حصل له حصر البول وكان من شدّة الوجع يقوم و يدور و قد يبقى بغير شعور و كان جماعة من بني أميّة و مشايخهم لإظهار محبّته يفعلون مثل فعله و يقولون الله الله ويقعون إلى الأرض و يطلبون من الله الشفاء و إذا سكن وجعه يشتغلون بالغناء و يضربون بالدفّ و نحوه و يطربون و يصفّقون و يرقصون و كانت هذه الأفعال مشهورة في الجاهليّة و كان دأب معاوية إحياء بدعة الجاهليّة و كان يعمل ذلك في الجاهليّة فاشتهرت هذه الأفعال، و كان آخر زمان بني أميّة أبو هاشم الكوفيّ فلزم هذه البدعة لإحياء بدعة معاوية، و في أثناء ذكره كان يشتغل بهذه الأفعال الشنيعة و هو الذي اخترع مذهب الصوفيّة ثمّ اشتهر ذلك بين الناس من العامّة و ظهرت الفرقة الحلاجية (انتهى).

السابع: إنّ هذه الأفعال الشنيعة ممّا يقطع صريح العقل و يجزم صحيح الإعتبار بقبحها و إنّها بمنزلةحركات المجانين و الصبيان الذي

ص:284

لا تمييز لهم و أنّه لا فايدة فيها و لم يرد أمر بها فوجب تركها فكيف جاز لهم فعلها فضلا عن إعتقاد رجحانها و كونها عبادة.

الإثنا عشريّة، الحرّ العاملي:46-47 الأوّل: الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان قدس سره فإنّه قد صنّف كتاب الردّ على أصحاب الحلاج و قد نقل من هذا الكتاب كلّ من صنّف في الردّ على الصوفيّة و قد ذكروه في ترجمته و تعداد كتبه كما في فهرست النجاشي ّ و الشيخ و غيرهما و قد تقدّم بعض ما نقل عنه و يأتي بعض آخر منه في موضع هو أنسب به إن شاء الله تعالى. وقد نقل عنه بعض علمائنا أنّه قال فيه: إعلم أيّدك الله أنّ كثيرا من هذا العالم قائل بالإمامة على ظاهر من القول مليح و باطن من الفعل قبيح يعلن تقى و إيمانا و يبطن كفرا و عدوانا يأكل الدنيا بالدين و يدخل الشبه على المستضعفين من المؤمنين إلحادا في دين الله وعنادا لآل رسول الله صلّى الله عليه و آله و لمّا رأينا انهماك الحلاجيّة في إغواء ضعفاء الفرقة الناجية توجّهنا إلى سدّ إضلالهم و ردّ أقوالهم لئلا يغيّروا بإيهامهم في المغالاة و يعرضوا بإعراضهم عن مسلك النجاة كما مرّ في مقدّمة الخبر الأوّل من هذا الكتاب المسمّى بكتاب الردّ على أصحاب الحلاج الذين نكبوا و نكسوا عن المنهاج و الذين ألحّوا في حبّ الله قولا ومكيدة و بالغوا في عداوته فعلا و عقيدة (انتهى).

ص:285

و لأجل تأليف الشيخ المفيد لهذا الكتاب و سدّ ما فتحوه من هذا الباب ترى هؤلاء الصوفيّة يشنّعون عليه و يطعنون فيه مع جلالة قدره و رفيع منزلته و يحسن هنا ذكر نبذة من ذلك توفية لبعض حقوقه و ليظهر حسن حاله و جلالته و صحّة اعتقاداته التي من جملتها بطلان التصوّف و إذا ظهر حسن حاله قبح حال من أساء اعتقاده فيه. قال الشيخ رئيس الطائفة المحقّة أبو جعفر الطوسيّ في فهرست علماء الشيعة: محمّد بن محمّد بن النعمان يكنّى أباعبدالله المعروف بابن المعلّم من أجلّة متكلّمي الإماميّة انتهت رياسة الإماميّة في وقته إليه في العلم و كان مقدّما في صناعة الكلام و كان فقيها متقدّما فيه حسن الخاطر دقيق الفطنة حاضر الجواب له قريب من مأتي مصنّف كبار و صغار توفّي سنة 413 و كان يوم وفاته يوما لم ير أعظم منه من كثرة الناس للصلاة عليه و كثرة البكاء من المخالف له و من المؤالف انتهى.

وقال الشيخ الجليل أبو العبّاس النجاشيّ في كتاب الرجال بعد ذكر اسمه و نسبه إلى قحطان ما هذا لفظه: هو شيخنا و أستاذنا رضي الله عنه فضله أشهر من أن يوصف في الفقه و الكلام و الرواية و الثقة والعلم و ذكر من جملة كتبه كتاب الردّ على أصحاب الحلاج و كذا ذكره الشيخ كما أشرنا إليه. وقال العلامة في الخلاصة: إنّه أجلّ

ص:286

مشايخ الشيعة و رئيسهم و استادهم و كلّ من تأخّر عنه استفاد منه و فضله أشهر من أن يوصف أوثق أهل زمانه و أعلمهم انتهت رياسة الإماميّة في وقته إليه. ثمّ ذكر جميع المدائح السابقة و زاد عليها و قصّة رؤياه لفاطمة عليها السّلام في المنام و قد أتت إليه بالحسنين عليهما السّلام ليعلّمهما فأتت من الغد فاطمة أمّ السيّد الرضيّ و المرتضى إليه ليعلّمهما مشهورة، و دلالتها على فضله ظاهرة مع ماله من الفضائل الواضحة. و من جملتها ما ذكره الشيخ منتجب الدين عليّ بن الحسين بن عليّ بن بابويه في فهرسته فقال أبوالفرج المظفّر بن عليّ بن الحسين الحمدانيّ ثقة عين من سفراء الإمام صاحب الزمان عليه السّلام أدرك الشيخ المفيد أبا عبدالله و جلس مجلس السيّد المرتضى و الشيخ الطوسيّ و قرأ عليه و لم يقرأ عليهما أخبرنا الوالد عن والده عنه (انتهى).

در كتاب خيراتيّه در ابطال طريقة صوفيّة:٢/٢٣٢ فرموده: و بعض از فضلا در مذمّت حكمت و فلسفه فرموده:

جماعتى شده دور از درِ مدينه علم

نموده پيروى بو ع_لى و بهمن ي_ار

زجهل گشته فلاطونى وارسط_ويى

ف_ت_اده دور ز راه ائ_م_ه اط_ه__ار

ص:287

ش_ده مق_لد بقراط و پي_رو سق_راط

ز قول باقر و صادق نموده اند فرار

به زعم باطل ايشان چه غافل از دينند

كسى كه فلسفه داند بود تمام عيار

بود تمام عيار آن كسى به نزد خدا

كه هست پيروى آل مصطفاش شعار

من استفاده علم از درِ م_دينه كنم

مرا به حكمت يونانيان نباش_د كار

بود كت_اب ح_ديث نبى اش_اراتم

«شفاى» من شده ق_رآن خال_ق جبّار

مرا شفا و «اشارات» مصطفى كافى است

دگر مرا به افادات بوعلى است چه كار

بيا و حكمت حق از درِ مدينه طلب

مرو به سوى مُلط بهر فلسفه زنهار

حديث اهل مُلط غالبش غلط باشد

بود صح_يح حدي_ث از ائمه اطه_ار

حذر نمازِ كلام حكيم يونانى كه همچو

س_حر و فسون دل شود از آن بيمار

ص:288

فريب ظاهر رنگين فلسفه نخورى

كه هست باطن او پر ز زهر همچون مار

طبيب جهل ومرض هاى دل على است على

شفا طلب مكن اى دل ز بوعلى زنهار

نجات مى طلبى تو ز بوعلى هيهات

نجات چون ز مرض مى دهد تو را بيمار

نجات كن طلب از آل مصطفى اى دل

بود نجات تو در دين احمد مختار

به تو ن_موده پيمب_ر درِ مدي_نه عل_م

برو به سوى در و سر مزن تو بر ديوار

عجب مدار زطورم كه اين طريقه من

ب_ود طريق_ه سلمان و ب_وذر و عمّار

فهرست ها

فهرست مصادر

ص:289

الذّكر الحكيم: كلام الله تبارك و تعالى.

الآثار الباقية: ابو ريحان البيروني

آخرين اميد: داود الهامي

إثبات الوصيّة: عليّ بن الحسين المسعودي(ت346ه.ق).

إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات: محمّد بن حسن الحرّ العاملي (ت1104ه.ق).

إحقاق الحقّ و إزهاق الباطل: السيّد قاضى نور الله المرعشي الشهيد(١٠١٩ه.ق)، و شرح و استدراك السيّد شهاب الدين النجفي المرعشي.

إرشاد القلوب إلى الصواب: حسن بن ابي الحسن محمّد الواعظ الدّيلمي، (قرن ٨).

أعلام الدين في صفات المؤمنين: حسن بن محمّد الواعظ الديلمي(ت٨٤١ ه.ق).

إعلام الوري: امين الاسلام فضل بن حسن الطبرسي(ت548ه.ق).

إكليل المنهج في تحقيق المطلب: محمّد جعفر بن محمّد طاهر الخراساني الكرباسي(ت1175ه.ق) تحقيق : سيد جعفر حسيني

ص:290

اشكوري.

الإثني عشريّة في الرّدّ علي الصّوفيّة: محمّد بن حسن الحرّ العاملي (ت1104ه.ق)

الإحتجاج علي أهل اللّجاج: أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطّبرسي(ت560ه.ق)

الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد: محمّد بن محمّد بن النّعمان العكبري البغدادي، المفيد (ت413ه.ق).

الأسفار الأربعة: محمّد بن ابراهيم صدرا الشيرازي(ت1050ه.ق).

الإعتقادات في دين الإماميّة: محمّد بن عليّ بن بابويه الصدوق (ت٣٨١ه.ق)

الإمام المهديّ من المهد الى الظهور: السيّد محمّد كاظم قزويني

الأمالي: محمّد بن عليّ بن حسين بن بابويه الصّدوق (ت381ه.ق).

الأمالي: ابوجعفر محمّد بن حسن الطّوسي(ت460ه.ق).

الأنوارالنعمانيّة: السيّد نعمة الله الموسويّ الجزائري (ت١١١٢ه.ق).

البراهين القاطعة: محمّد جعفر استر آبادى(ت1263 ه.ق).

البرهان في تفسير القرآن: سيد هاشم بن سليمان البحراني (ت1107 ه.ق)

ص:291

التحصين: سيّد على بن موسى بن طاووس الحلّي(ت664 ه.ق).

التفسير: محمّد بن مسعود العيّاشي(ت٣٢٠ه.ق).

التّوحيد: محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه الصّدوق(ت381ه.ق)

الخرائج و الجرائح: سعيد بن هبة الله القطب الرّاوندي(ت573ه.ق)

الحدائق الناضرة: يوسف بن احمد بن ابراهيم البحرانيّ (ت1186ه.ق)

الخصال: محمّد بن علي بن بابويه الصدوق(ت381ه.ق).

الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة محمّد بن مكى الشهيد الأوّل (786 ه.ق)

الذّريعةالي تصانيف الشيعة: آقا بزرگ الطهراني(ت1389ه.ق)

الرّواشح السّماويّة: محمّدباقر الحسينيّ الأسترآباديّ معروف به ميرداماد (ت1041ه.ق).

السلسبيل: الميرزا أبو الحسن الإصطهباناتي (ت١٣٣٨ه.ق)

الشافي: محمّد محسن بن شاه مرتضى فيض الكاشاني (ت1091 ه.ق)

الصراط المستقيم: عليّ بن محمّد بن عليّ بن محمّد بن يونس البياضي(ت877ه.ق)

ص:292

العدد القويّة لدفع المخاوف اليوميّة: رضى الدين على بن يوسف بن المطهر الحلّي(ت703ه.ق).

الغيبة: محمّد بن ابراهيم، ابن أبي زينب النعماني(ت360 ه.ق).

الفتوحات المكّيّة: محمّد علي معروف به إبن الأعرابي (ت638 ه.ق).

الفصول المهمّة في أصول الأئمّة تكملة الوسائل: محمّد بن الحسن الحرّ العاملي(ت1104ه.ق).

الفهرست ابن النديم چاپ مصر و ترجمه فارسي آن: محمّد بن اسحاق النديم البغدادي (ت438ه.ق).

الكافي: ثقةالإسلام ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الكليني الرازي(ت329ه.ق).

الكامل في التّاريخ: إبن الأثير الجزري (ت606ه.ق)

الكنى والألقاب: الشيخ عبّاس القمّي (ت1359ه.ق).

المحاسن: احمد بن محمّد بن خالد البرقي(ت274 يا 280 ه.ق).

الوافي: محمّدمحسن بن شاه مرتضى، فيض كاشانى(ت1091 ه.ق)

الهدايا لشيعة أئمّة الهدى (شرح اصول الكافي): محمد مجذوب التبريزي(ت1093ه.ق).

ص:293

الهداية الكبري: ابوعبد الله حسين بن حمدان الخصيبي (الحضيني) (ت334ه.ق).

أوصاف الأشراف: خواجه نصيرالدين طوسى (ت672 ه.ق) ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى چاپ سوم سال1373 شمسي

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهارعليهم السّلام: العلّامة محمّد باقر المجلسي (ت1111ه.ق)

بشارة المصطفى لشيعة المرتضى(ط.ق): ابوجعفر، محمّد بن ابى القاسم طبرى، معروف به عماد الدين طبرى آملى(ت553 ه.ق).

بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم: محمّد بن حسن الصفّار(ت290ه.ق).

تاريخ الغيبة الصغري: الشهيد السيّد محمّد صادق الصدر(ت١٤٢١ ه.ق).

تاريخ بغداد: احمد بن علي ابن سعد الخطيب البغدادي(ت463ه.ق)

تبصرة العوام: سيّد مرتضي داعي رازي (ت٥٨٥ه.ق)

تحف العقول: حسن بن على الحرّانى (قرن چهارم).

تحفة الأخيار: ملا محمّد طاهر بن محمّد حسين قمّي (ت١٠٩٨ه.ق)

تذكرة الأولياء: محمّد عطّار نيشابوري (ت٦١٨ ه.ق).

ص:294

تسلية المُجالس و زينة المَجالس (مقتل الحسين عليه السّلام): سيّد محمّد بن أبي طالب حسيني موسوي(قرن10 هجري).

تصحيح الإماميّة، محمّد بن محمّد بن النعمان المفيد (ت413ه.ق)

تعليقات كتاب النقض رازي: المحدّث الإرموي

تفسير القمّي: عليّ بن ابراهيم بن هاشم القمّي (ت329ه.ق).

تفسير فرات: أبو القاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (در عصر غيبت صغري).

تلبيس إبليس: أبو الفرج ابن الجوزي (ت٥٩٧ ه.ق)

تنبيه الخواطر (مجموعة ورّام): ورّام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى (ت605 ه.ق).

توضيح المقاصد (ضمن مجموعة نفيسة): محمّد بن حسين بن عبد الصمد حارثى، معروف به شيخ بهايى(ت1031ه.ق).

تهذيب الأحكام: ابوجعفر محمّد بن الحسن الطّوسي (ت460ه.ق).

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال: محمّد بن علي بن بابويه صدوق(ت381ه.ق).

جامع احاديث الشيعة تاليف شيخ اسماعيل معزّي ملايري تحت اشراف آية الله سيّد حسين بروجردي قدّس سرّه(1380 ه.ق).

ص:295

حديقةالشّيعة: احمد بن محمّد معروف به محقّق و مقدّس اردبيلي (ت٩٩٣ه.ق).

الخرائج و الجرائح: ابوجعفر سعيد بن هبة الله معروف به قطب راوندي (ت573ه.ق).

خيراتيه در ابطال طريقة صوفية:آقامحمدعلي ابن علامه محمد باقر وحيد بهبهانى (معروف به كرمانشاهى)، (ت1216 ه.ق).

خاتمة مستدرك الوسائل: الحاج ميرزا حسين النّوري الطّبرسي (ت1320ه.ق).

دارالسّلام: محمود بن جعفر ميثمي عراقي طهراني (ت١٣١٠ه.ق)

دلائل الإمامة: جرير بن رستم الطّبري الصّغير (القرن الخامس).

رجال الكشّي، إختيار معرفة الرجال: الكشّي، ابو عمرو، محمّد بن عمر بن عبد العزيز(ت نيمه اول قرن 4 ه.ق).

رسائل فيض كاشانى رساله الإنصاف: ملا محسن فيض كاشاني (ت١٠٩١ه.ق).

رساله لبّ اللباب در سير و سلوك اولى الألباب: سيد محمّد حسين حسينى طهرانى (ت1416 ه.ق).

روح مجرّد (شرح احوال سيّد هاشم حدّاد): سيد محمّد حسين

ص:296

حسينى طهرانى(ت1416 ه.ق)

روضات الجنّات في أحوال العلماء و السادات: سيّد محمّد باقر الخوانساري الإصفهاني(ت1313 ه.ق).

روضةالواعظين: محمّد بن الفتّال النّيشابوري الشهيد(ت508 ه.ق).

سفينة البحار: الشيخ عباس القمّي(ت١٣٥٩ه.ق).

سنّة الهداية لهداية السنّة: آقامحمّدعلى ابن وحيد بهبهانى (معروف به كرمانشاهى)، (ت1216 ه.ق).

شرح اصول الكافي: محمّد بن ابراهيم شيرازي(ت1050ه.ق).

شرح فصوص الحكم: محمّد داوود قيصري رومي.

صفات الشيعة: محمّد بن عليّ بن بابويه الصدوق(ت381ه.ق).

علل الشّرائع: محمّد بن عليّ بن بابويه الصدوق(ت381ه.ق).

عيون اخبار الرّضا عليه السّلام: محمّد بن عليّ بن بابويه الصدوق (ت381ه.ق).

غرر الأخبار و دُرَر الآثار فى مناقب ابى الأئمّة الأطهار: واعظ ديلمى، حسن بن محمّد(ت841 ه.ق).

فرج المهموم في تاريخ علماء النّجوم: علىّ بن موسى بن طاووس الحلّي(ت664 ه.ق).

ص:297

فصوص الحكم: محمّد علي معروف به إبن الأعربي(ت638ه.ق).

فضايح الصوفيّه: آقا محمود ابن آقا محمّدعلى بن علامه محمّدباقر وحيد بهبهانى(ت1259ه.ق).

قرّة العيون: محسن فيض كاشانى (ت١٠٩١ه.ق).

كتاب اصل سليم: سليم بن قيس الهلالي (ت76ه.ق).

كتاب الغيبة: أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسي(ت460ه.ق).

كشف الإشتباه در كج روي اصحاب خانقاه

كشف الغمّة: عليّ بن عيسي بن ابي الفتح الإربلي(ت693ه.ق).

كفاية الأثر في النصّ على الأئمّة الإثني عشر: علىّ بن محمّد الخزّاز(القرن الرّابع).

كمال الدّين و تمام النّعمة: محمّد بن علي بن بابويه صدوق (ت381ه.ق).

كلمة الإمام المهديّ عجّل الله فرجه: السيّد الشهيد حسن بن مهدي الشيرازيّ

مائة منقبة من مناقب اميرالمؤمنين و الأئمّة عليهم السّلام: ابوالحسن محمّد بن احمد بن علىّ قمّى معروف به ابن شاذان القمّي (ت460ه.ق)

ص:298

متشابه القرآن و مختلفه: محمّد بن علىّ بن شهر آشوب المازندراني (ت588 ه.ق).

مجمع البحرين: فخر الدين بن محمّد الطريحي(ت1085ه.ق)

مختصر البصائر: حسن بن سليمان بن محمّد الحلّي(متوفي قرن هشتم).

مرآةالعقول:العلّامة محمّدباقر بن محمّدتقى المجلسي(ت1110ه.ق)

مستدرك سفينة البحار: الشيخ علي النمازي الشاهرودي (ت1405ه.ق)

مستدرك الوسائل: الحاج ميرزا حسين النّوري الطّبرسي (ت1320ه.ق)

مشارق انوار اليقين في اسرار اميرالمؤمنين عليه السّلام: الحافظ رجب بن محمّد البرسي(ت813ه.ق).

مشكاةالأنوار في غررالأخبار:عليّ بن حسن الطبرسي (ت600ه.ق)

مصائب حلاج : لوئي ماسينيون مستشرق فرانسوي مسيحي

معاني الأخبار: محمّد بن عليّ بن حسين بن بابويه الصدوق (ت٣٨١ه.ق).

مقامع الفضل: آقا محمّد على بن وحيد بهبهانى (معروف به

ص:299

كرمانشاهى)، (ت1216 ه.ق).

ملحقات إحقاق الحق: السيّد شهاب الدين المرعشي النجفي (ت1411ه.ق)

مهدي موعود، ترجمه جلد سيزده بحار الأنوار: علي دواني

مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام: ابوعبدالله محمّد بن عليّ بن شهرآشوب المازندراني(ت588ه.ق).

من لايحضره الفقيه: محمّد بن عليّ بن حسين بن بابويه الصدوق(ت٣٨١ه.ق).

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة: ميرزا حبيب الله الخوئي (ت1324ه.ق).

منية المريد: زين الدين بن علي، الشهيد الثاني (ت966ه.ق).

نقدي جامع بر تصوّف، ترجمه الإثني عشريّة: مترجم عباس جلالي

وسائل الشّيعة إلي تحصيل مسائل الشّريعة: محمّد بن حسن الحرّ العاملي(ت1104ه.ق).

هداية الأمّة إلى أحكام الأئمّة عليهم السّلام: محمّد بن حسن الحرّ العاملي(ت1104 ه.ق).

هزار و يك كلمه: حسن حسن زاده آملي.

فهرست مطالب

ص:300

ص:301

حلاج مرتدي به دار آويخته

پيش گفتار......................................... .....................................7

توقيع امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف..............................9

منابع توقيع........................................................................9

متن توقيع........................................................................11

نتايج برآمده از توقيع شريف..............................................16

شيخ ابوسهل نوبختي و حلاج...................................................19

برخورد شيخ ابوسهل نوبختي قدّس سرّه با نامه حلاج.............19

افشاگري شعبده بازي حلاج توسّط ابوسهل نوبختي................21

شيخ المشايخ شيعه (علي بن بابويه قمّي) در قم و حلاج...............23

حلاج از ديدگاه شيخ صدوق و شيخ مفيد...................................25

حلاج در نگاه علماي شيعه.......................................................28

شناسنامه حلاج......................................................................32

امضا كنندگان طومار قتل حلاج................................................41

حلاج و حلاجيّه ملعون و مطرود خاندان وحي هستند...................62

خاتمه...................................................................................63

ملحقات

دين اسلام كامل و منكر كمال دين كافر است..............................65

اخذ علم و معرفت و... از غير اهل بيت عليهم السّلام.................72

تارك كتاب الله و سخن معصوم كافر است..................................92

ص:302

تعليم و تعلّم فلسفه در كلام اهل بيت عليهم السّلام......................94

علم كلام حقيقي و صواب، برگرفته از كلام اهل بيت است............٩٨

جز وحي و كلام خاندان وحي بدعت و شرك است....................١٠٥

عرفان و... از ديدگاه معصومين و تكليف ما درباره اهل بدعت................................................................................١١١

نظر محقّق ملا احمد اردبيلي درباره وحدت وجود.....................١٤١

وحدت وجود در بيان برخي وحدت وجوديان...........................١٥٧

تشبيه الله به خلق و يا خلق به الله شرك است............................١٦١

ابليس و تمامي جنّيان و شيطان ها رهبران رهبران گمراهي اند.......١٦٥

مدّعيان رؤيت حضرت الله تعالي كافرند...................................١٧٤

حالات پيروان شيطان...............................................177

فلسفه و تصوّف از ديدگاه علماي شيعه تغمّدهم الله برحمته.........180

حلاج.................................................................................210

حلاج در سخن ديگران..........................................................247

ابن عربي در كلام محدّث عاملي رحمه الله...............................250

بازگشت ملا محسن فيض كاشاني...........................................253

صوفيان در كلام علما...........................................................255

فهرست ها

فهرست مصادر....................................................................289

فهرست مطالب....................................................................301

ص:303

بنا بر فرموده حضرت امام عليّ الهادي عليه السّلام :

همه فرقه هاي صوفيه (اهل خانقاه ، هو كشان و حاميان آنان) مخالفان آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين مي باشند، و به دروغ دعوي ولايت «آل محمّد» مي كنند.

ص:304

دعاي فرج جايگزين شود

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109