سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: حضرت علي عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، سيد كاظم، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : حضرت علي عليه السلام / تاليف كاظم ارفع.

وضعيت ويراست : [ويراست 2].

مشخصات نشر : تهران: فيض كاشاني، 1379.

مشخصات ظاهري : 72 ص.

فروست : سيره عملي اهل بيت(ع)؛ 2.

شابك : 2500ريال : 964-403-014-1 ؛ 4500 ريال (چاپ پنجم) ؛ 6500 ريال: چاپ هشتم : 978-964-403-130-0

يادداشت : چاپ سوم: 1383.

يادداشت : چاپ پنجم: 1385.

يادداشت : چاپ هشتم: 1388.

يادداشت : بالاي عنوان: سيره عملي اهل بيت عليهم السلام.

يادداشت : عنوان روي جلد: حضرت امام علي عليه السلام.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : حضرت امام علي عليه السلام.

عنوان ديگر : سيره عملي اهل بيت عليهم السلام.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP37/الف 4ح 6 1379

رده بندي ديويي : 297/951

شماره كتابشناسي ملي : م 79-16401

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص : 5

نوزاد كعبه:

روز جمعه سيزده ماه رجب سال سي از عام الفيل بود كه فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف در حاليكه درد زايمان او را سخت رنج ميداد در برابر خانه كعبه ايستاد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا به تو و پيامبرانت و كتب نازل شده و گفته هاي جدّم ابراهيم خليل كه بنا كنندة خانه كعبه است ايمان آورده ام. پس به حق اين خانه و بنيانگذار آن به حق فرزندي كه در شكم دارم و با من سخن مي گويد و با سخنانش دلم را آرامش مي بخشد و مونس من شده و يقين دارم كه او از آيات جلال و عظمت توست، ولادتش را بر من آسان كن، ناگهان ديوار خانة كعبه شكاف برداشت و فاطمه داخل خانه شد و دوباره به قدرت حقتعالي ديوار به هم پيوست. اين حادثه از مسائل مورد اتفاق فرق مختلف اسلامي است، به همين جهت محدث حافظ حاكم نيشابوري مي گويد: «وَقَد تَوأتَرَتِ الأخبارُ فأطمَةَ بِنت أسَدٍ وَلَدَت أميرالمؤمنينَ عَلىّ بن أبيطالِب كَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ في جَوفِ الكَعبَةِ». اين به تواتر رسيده كه فاطمه دختر اسد، اميرالمؤمنين

ص: 6

علي بن ابيطالب عليه السلام را در داخل كعبه بدنيا آورد.(1)

چهار روز بعد، فاطمه عليها السلام كه در حاليكه نوزاد كعبه را در آغوش داشت و به اين همه شكوه و عزت مي باليد از همان موضعي كه داخل شده بود خارج شد و گفت: «فَلَمّا أَرََدْتُ أن أخرُجَ هَتَفَ بيِ هاتِفٌ، يا فاطِمَةُ سَمِيّه عَلِيّاً فَهُوُ عَلِيُّ وَاللهِ العَلىّ الأعلى يَقُولُ: إنَّي شَقَقْتُ إسمُهُ مِن إسمى و أدَّبْتُهُ بِأدَبي وَ وَقَّفتُهُ عَلي غامِضِ عِلمي وَ هُوَ الَّذي يَكسِرُ الاصنامَ في بَيتي وَ هُوَ الّذي يُؤذِّنُ فَوقَ ظَهرِ بَيتي و يُقَدّسُنب و يُمَجِّدُني، فَطُوبي لِمَن أحَبَّهُ وَ أطاعَهُ وَ وَيلٌ لِمَن أبغَضَهُ وَ عَصاهُ ».

همينكه خواستم از خانه بيرون آيم هاتفي از غيب مرا ندا داد كه اي فاطمه نام اين فرزند را علي بگذار به درستي كه منم عليّ اعلي نام او را از نام خود برگزيدم و او را به آداب خودم ادب نمودم، او را به علوم مخفي و مشكلم آگاه ساختم. اوست كه بتها را در خانة من مي شكند و همه را به زير خواهد انداخت، اوست كه بالاي كعبه اولين اذان را خواهد گفت و اوست كه مرا به عظمت و مجد و بزرگواري ياد خواهد كرد. پس خوشا به حال كسي كه او را دوست بدارد و دستوراتش را اطاعت كند و واي بركسي كه بغض او را در دل داشته باشد و با او مخالفت كند.

دوران كودكي:

در آن هنگام، كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم با خديجه ازدواج كرد و تشكيل خانواده داد در فكر جبران زحمات و محبتهاي ابوطالب افتاد و به


1- الامام علي بن ابيطالب عليه السلام ص 393

ص: 7

همين علت به عموي عزيز خويش فرمود:

«إني أحِبُّ أن تَدْفَعَ إلَيَّ بَعضَ وَلَدِكَ يُعينَنى عَلى أمرى وَ يَكفينى وَ أشكُرُ لَكَ بَلاءُكَ عِنْدي»

من دوست دارم كه بعضي از فرزندانت را نزد من بگذاري تا در كار رسالتم مرا يار و معين باشد و نيز جبران زحمات گذشته ام را نسبت به شما كرده باشم.

ابوطالب در پاسخ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: هركدام را مي خواهي انتخاب كن،رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام را برگزيد.(1)

اميرالمؤمنين عليه السلام به دوران كودكي خود را اينگونه نقل مي فرمايد:

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به هنگام كودكي مرا در كنار خويش پرورش داد و به سينه اش مي چسبانيد و مرا در آغوش مي گرفت و از بوي خوش خويش به مشام جانم مي بويانيد. غذا را مي جويد و به دهانم مي گذارد.

پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم دروغ در گفتارم و اشتباه و لغزش در رفتارم نيافت.

خداوند تبارك و تعالي بزرگترين فرشته اش را پس از شيرخوارگي همراه و همنشين آن حضرت كرد تا او را در شب و روز در راه بزرگواريها و نيكيهاي جهان رهنمون باشد، من نيز از پيامبر پيروي مي كردم و به دنبال او مي رفتم مانند رفتن بچة شتر پي مادرش.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هر روزي از خوهاي خود پرچم و نشانه اي مي افراشت و پيروي از آن را به من امر مي فرمود. و هر سال به كوه حراء مي رفت و هيچ كسي جز من او را نمي ديد.

در آن ايام كه اسلام، هنوز در هيچ خانه اي راه نيافته بود و فقط پيامبر و همسرش خديجه، مسلمان بودند من سومين مسلمان بودم، نور وحي و رسالت را مي ديدم، بوي نبوت و پيامبري را استشمام مي كردم. و هنگامي


1- بحار ج 38 ص 295

ص: 8

كه وحي بر ان حضرت نازل شد صداي شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين چه صدايي است؟ فرمود اين شيطان است كه با آمدن وحي چون مردم از او پيروي نمي كنند اينگونه ناله سر داده است. آنگاه پيامبر فرمود: تو آنچه را من مي شنوم مي شنوي و انچه را من مي بينم مي بيني جز اينكه پيغمبر نيستي وليكن وزيري و تو بر خير و نيكويي هستي!(1)

فضل بن عباس مي گويد از پدرم پرسيدم: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كدام يك از پسرانش را بيشتر دوست مي داشت؟

گفت علي بن ابيطالب عليه السلام، گفتم: من ترا از پسران او مي پرسم، گفت: «اِنَّه كانَ اَحَبُّ عَلَيهِ مِن بَنيِه جَميعاً وَ أرافُ»

او را از همه پسرانش بيشتر دوست مي داشت و بيش از همه به او مهرباني مي كرد. نديدم هيچ روزي علي عليه السلام از وقتي كه كودك بود از آن حضرت جدا شود مگر زماني كه براي خديجه در سفر بود.

«أبَرُّ بِابنٍ مِنهُ لِعَلِيٍّ وَ لاابناً أطوَعُ لِأبٍ مِن عَلِيٍّ لَهُ»

نديدم پدري به پسرش مهربانتر از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلامو نه پسري براي پدرش فرمانبرتر از علي براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باشد.(2)

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:

«وَ لَقَدْ صَلََّيتُ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَبْلَ النّاسِ بِسَبعِ سِنينٍ وَ أَنَا أَوَّلُ مَن صلّي مَعَهُ».(3)

در حالي كه هفت سال بيشتر نداشتم قبل از همه مردم با پيامبر نمازخواندم.


1- خطبه 234 نهج البلاغه
2- شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 200
3- الغدير ج 3 ص 222

ص: 9

«عَبَدْتُ اللهَ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم سَبعَ سَنين قَبل أَن يَعْبُدَهُ أَحَدٌ مِن هذهِ الأمَّةِ».(1)

قبل از آنكه احدي از اين امت مشغول عبادت شود در سن هفت سالگي همراه با رسول خدا به عبادت خدا پرداختم. و به صورت ظاهر در سن ده سالگي به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

در آن هنگامي كه آيه «وَ انذِر عَشيرتَكَ الآَقرَبين»(2). نازل شد پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم موظّف گرديد كه اول از فاميل شروع كند؛ اميرالمؤمنين عليه السلام طبق دستور پيامبر چهل تن از خويشان را مهمان كرد از جمله ابولهب، عباسي و حمزه را؛ غذايي كه براي بيش از يك نفر كافي نبود آماده شد، اما به ارادة خداوند همه سير شدند و چيزي از آن كم نشد و همينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خواست آنان را به اسلام دعوت كند، ابولهب گفت: محمّد شما را افسون كرده است! و همين سخن باعث شد كه مهمانان پراكنده شوند و جلسه تعطيل گردد.

ناگزير پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم روز ديگر به همانگونه مهماني ترتيب داد بعد از صرف غذا، آغاز سخن كرد و فرمود:

«يا بَني عَبدُالمُطلِّب إنّي اَنا النَّذيرُ اِليكُم مِنَ الله عَزّوَجَلَّ وَ البَشير فَأسلِمُوا وَ أطيعُوني تَهتَدُوا»

اي فرزندان عبدالمطلب من نذير و بشير شما از جانب پروردگار هستم پس اسلام اختيار كنيد و مرا اطاعت نمائيد تا هدايت شويد. سپس فرمود: هركسي با من برادري و همكاري كند او وصي و جانشين من خواهد شد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين تقاضا را سه بار تكرار فرمود و هربار تنها علي عليه السلام برخاست و آمادگي خود را اعلام كرد. (3)


1- الغدير ج 3 ص 221
2- شعراء - 215
3- مجمع البيان ج 7 ص 206

ص: 10

دوران جواني:

سن شريف علي عليه السلام در هنگام هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه در حدود بيست و سه سال بود و درست در همين سنين بود كه حوادث عجيب و پرشوري براي آن بزرگوار اتفاق افتاد. اولين حادثه، ماندن و خوابيدن در جاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حفظ جان آن حضرت بود.

آدمكشان با شمشيرهاي برهنه به بستر پيامبر حمله بردند، علي عليه السلام از جا برخاست و در بستر نشست، قاتلان با حالتي آشفته پرسيدند: محمّد كجا رفت؟

فرمود: مگر من مأمور و مسئول نگهداشتن او بودم؟!

علي عليه السلام را رها كردند و به دنبال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به جستجو پرداختند.

اميرالمؤمنين عليه السلام كه از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مأموريت داشت كه پس ازخنثي كردن فتنه و مكر مشركين در مكه بماند، امانتهاي مردم را به صاحبانشان باز گرداند و دختران و زنان پيامبر را به مدينه برساند.

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از انجام كارها به همراهي فاطمه مادر خود، فاطمه دختر پيامبر، فاطمه دختر زبير و ديگران به سوي مدينه به راه افتاد. در راه عده اي از كفار مكه راه را بر او بستند آنها را سركوب كرده و پراكنده نمود و مي فرمود:

خَلّوُ سَبيلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ++آلَيتُ لا أَعبُدُ غَيرَ الواحِدِ

راه را بر تلاشگر مجاهد باز كنيد، زيرا كه سوگند ياد كرده ام غيرخداي يكتا را نپرستم.

پس از خروش علي عليه السلام و پراكنده شدن كفار، آن حضرت فرمود: من بايد با اين همراهان به يثرب خدمت پسرعموي خويش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شوم، هركسي جلوي راه كاروان ما گيرد خونش را مي ريزم.

كاروان حركت كرد و در اينبين ام ايمن نيز به جمع فواطم ملحق شد و

ص: 11

همينكه به مدينه رسيدند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تا بيرون شهر به استقبال علي عليه السلام آمد و فرمود:

«يا عَلى أنتَ أَوَّلُ هذهِ الأمَّةِ إيماناً بِاللهِ وَ رَسوُله، يُحِبُّكَ وَ الَّذي نَفسي بِيَدِهِ إلا مُؤمِنٌ قَد إمتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلأيمان، وَلا يُبغِضُكَ إلاّ مُنافقٌ أو كافرٌ».

اي علي: تو اول كسي هستي كه از اين امت به خدا و رسول او ايمان آوردي و اول كسي هستي كه به خدا و رسول هجرت كردي و پايدارترين اين امت در عهد و پيمان خويش هستي، به آن خدايي كه جانم در دست اوست، فقط مؤمني كه خداوند قلبش را به ايمان امتحان كرده دوستت دارد و دشمن تو منافق و كافر است.(1)

پس از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمين، جبهه بندي كفر و ايمان به صورت آشكارتري درآمده به همين جهت پي در پي در ده سال بعد از هجرت، بيگانگان و مشركين به مسلمانان يورش مي آوردند و آنها مجبور به دفاع و دفع هجوم آنها بودند و اكثر جنگهاي مسلمين جنگ دفاعي بود و تقريبا در تمامي آنها، جوانمردي چون شير مي غرّيد و چون صاعقه بر سر دشمن فرود مي آمد و لشگر دشمن را نابود مي كرد. آن جوانمرد مولاي متقيان علي عليه السلام بود كه زرهش پشت نداشت يعني هرگز از ميدان نمي گريخت و پشت به دشمن نمي كرد. و اينك چند نمونه از رزم بي امان آن بزرگوار را مورد بررسي قرار مي دهيم، باشد كه در اين رهگذر، عشق و محبت ما به آن دلاور نمونه بيش از پيش گردد.


1- بحارج 19 ص 67

ص: 12

جنگ بدر:

عتبه، شيبه، وليدبن عتبه، ابوجهل، ابوالبختري و نوفل بن خويلد و ساير رزم آوران با سربازان مجهز به سلاحهاي جنگي كه جمعاً نهصد و پنجاه نفر مي شدند از مكه خارج شدند.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم با سيصد و سيزده تن نيز از مدينه حركت كردند تا به سرزمين بدر رسيدند (بدر اسم چاهي است كه در پايان جنگ كشته هاي مشركين را در داخل آنها انداختند).

پس از استقرار سپاه دو طرف، سپاه اسلام به نظر كفر بسيار قليل و ناچيز جلوه كرد، عتبه نزديك آمد و گفت: شما كفو ما نيستيد از پسرعموهاي ما به ميدان بفرستيد تا با ما جنگ كنند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، علي عليه السلام، حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة را اجازه رزم داد و اين سه چون شير آشفته به ميدان شتافتند، جنگ تن به تن شد، علي عليه السلام سراغ وليد رفت، حمزه با شيبه و عبيده با عتبه روبرو شد. اميرالمؤمنين عليه السلام شمشيري بر دوش وليد زد كه از زير بغلش بيرون آمد، او پس از قطع دستش به طرف پدرش عتبه گريخت حضرت به دنبالش شتافت و ضربتي ديگر بر رانش زد كه از پاي درآمد. ناگاه متوجه رزم عموي خود حمزه شد ديد كه شمشير و سپر از دستشان افتاده و يكديگر را چسبيده اند. علي عليه السلام خود را به آنها رساند فرمود: عموجان سر خود را به زير افكن، حمزه سر به زير آورد آنگاه محكم بر فرق شبيه زد و شمشير آبدارش او را هلاك نمود. در اين ميان متوجه رزمنده ديگر اسلام عبيده شده كه از ناحية پا مجروح شده بود آن حضرت به ضارب او حمله برد و جان او را نيز گرفت. پس در واقع هر سه مشرك به دست علي عليه السلام به قتل رسيدند.(1)


1- بحار ج 19 ص252

ص: 13

جنگ أحد:

قريش بعد از جنگ بدر كه ضربة سختي از مسلمانان خوردند چون مار زخم خورده با سينه هاي پر از كينه تدارك جنگ ديگري را در كنار كوه أحد بيرون شهر مدينه ديدند.

سربازان خود را تا پنج هزار نفر تجهيز نمودند و در مقابل رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم نيز تعداد زيادي از سپاه اسلام رادر اطراف كوه احد و شكاف كوه عينين گمارد تا دشمن از پشت سر حمله نكند.

رزم آغاز شد، مردي از دشمن به طلحة بن ابي طلحه اسب خود را تاخت و مبارز طلبيد هيچكس جرأت نكرد با او بجنگد، اميرالمؤمنين عليه السلام چون شير غرّنده با شمشير برنده به سوي او يورش برد. حريف گفت: مي دانستم جز تو هيچكس جرأت جنگيدن با من را ندارد. شمشيري به سوي حضرت فرود آورد، علي عليه السلام با سپر آن را دفع كرد، آنگاه چنان تيغي بر فرقش زد كه او را بر زمين افكند و رمق از او گرفت. پس از طلحه برادرش مصعب به جنگ مولا عليه السلام آمد او را نيز از پاي درآورد و بعد هركه آمد با شمشير علي عليه السلام نابود مي شد.

اينجا بود كه مسلمانان قوت يافتند و به دشمن حمله بردند ولي متأسفانه با بدست آوردن پيروزي و غلبه بر مشركين عده اي از سربازاني كه در شكاف كوه عينين بودند تحت تأثير شايعه تقسيم غنائم قرار گرفتند و سنگر را خالي كردند، در نتيجه دشمن از پشت سر حمله كرد و جمع زيادي از مسلمين به خاطر اين حركت به شهادت رسيدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به تنهايي پيش روي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي جنگيد و از هر طرف كه دشمن قصد جان پيامبر را داشت دفع مي كرد تا آنجا كه نود زخم بر صورت و اندام نازنين آن بزرگوار وارد شد. و در اينجا بود كه جبرئيل ندا داد كه:

ص: 14

لا سَيفُ إلاّ ذُوالفقار++وَ لا فَ_تى إلاً عَلِىّ

جبرئيل گفت: يا رسول الله، جوانمردي و ايثار علي را مي بيني؟ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لِأنّي مِنهُ وَ هُوَ مِنِّي» من از علي ام و علي از من است. جبرئيل گفت: «اَنَا مِنكُما» منم از شما هستم.(1)

جنگ خندق:

در اين جنگ، كفر چون ملت واحده شد، تمام احزاب اختلاف نظرها را كنار گذاشتند و به عنوان آنكه اسلام و مسلمين دشمن مشترك آنها محسوب مي شوند دست به دست هم دادند تا با هم به مدينه حمله ور شوند و يكباره اسلام را نابود كنند. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم براي شيوة برخورد با دشمنان به مشورت با اصحاب پرداخت و از همة نظرات، پيشنهاد و نظر سلمان فارسي رحمة الله عليه را پذيرفت.

سلمان گفت: اطراف شهر را خندق بكنيم تا دشمن با محاصره ما قدرت نفوذ به مدينه و سپاه اسلام را نداشته باشد. شخص رسول الله و همه مسلمين بسرعت خندق را كندند و دو لشگر روياروي هم ايستادند، عَمرو بنِ عَبدِوَد كه از جنگجويان نامي عرب و از سپاه دشمن بود شروع كرد به رجزخواني و مبارزطلبي.

تنها كسي كه جرأت كرد با او بجنگد و پاسخش را محكم بدهد مولا اميرالمؤمنين عليه السلام بود، قدمي به پيش نهاد. عمرو گفت: برگرد دوست ندارم ترا بكشم!

اميرالمؤمنين فرمود: تو با خدايت پيمان داشتي كه هر مرد از قريش دو حاجت از تو بخواهد يكي از آنها را پذيرا شوي.

عمرو گفت: آري حاجت تو چيست؟


1- بحار ج20 ص 54

ص: 15

فرمود:

«إنّي أدعُوكَ إلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ الأسلام»

اول آنكه من تو را به سوي خدا و رسول او و اسلام دعوت مي كنم.

عمرو گفت: به آن نيازي ندارم، علي عليه السلام فرمود، پس آمادة كارزار شو!

عمرو گفت: برگرد، ميان من و پدرت دوستي بود، دوست ندارم تو را بكشم!

علي عليه السلام فرمود: «وَ لكنِّى وَ اللهِ أحبُّ أن أقتُلَكَ مادُمتَ آنياً لِلحَقّ»

ولي من به خدا قسم دوست دارم تا هنگامي كه تو از حق كناره مي جويي، تو را بكشم.

عمرو از اسب پياده شد و آن را پي نمود و با شمشير ضربه اي به سوي علي عليه السلام روانه كرد، علي عليه السلام سپر پيش آورد و شمشير عمرو به سپر گرفت.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام با ضربه اي كاري او را از پا درآورد و او را به قتل رساند.

ديگران چون چنين ديدند همگي از پيش علي عليه السلام مي گريختند.(1)

جنگ خيبر:

همينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و سربازان مسلمان به نزديك قلعة خيبر قرارگاه يهوديان رسيدند فرمان داد كه توقف كنند پس از دعا و نيايش به درگاه پروردگار كنار درختي كه در آن حوالي بود مستقر شدند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام گرفتار چشم درد شده بود و از جنگ كردن ناتوان بود، پيامبر ابوبكر را فراخواند و پرچم را به او داد، ابوبكر با عده اي از


1- ارشاد مفيد ص 45 - 44

ص: 16

مهاجرين به جبهه رفت و بدون پيروزي بازگشت در حاليكه مسلمانها را از مبارزه مي ترسانيد و مسلمانان هم او را مي ترسانيدند.

پيامبر فرمود:

«لَيسَتْ هذهِ الرّايَةُ لِمَن حَمَلَهأ جِيئونى بِعَلّيِ بن أبيطالبٍ عليه السلام.

پرچم از آن اينان نبود، علي را برايم بياوريد!

فرمود:

«أرُونيهِ، تَرَوني رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولهُ يَأخُذُها بحَقّها لَيسَ بِفَرّارٍ فَجاؤا بَعَلّي بنِ ابيطالبٍ عليه السلام يَقُودُونَه إلَيهِ».

او را بياوريد، او مردي است كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد.

علي عليه السلام را آوردند، پيامبر فرمود: علي از چه ناراحتي؟ عرض كرد از چشم درد و سردرد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را دعا كرد و از آب دهان بر سر و چشم او كشيد، درد از سر و چشم حضرت بيرون رفت و اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم سفيد در دست گرفت و آمادة فرمان پيامبر براي يورش به دشمنان گرديد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي علي جبرئيل همراه توست، پيروزي جلوي قدمهاي تو مي باشد، خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده است و بدان كه آنان در كتاب خويش يافته اند كه:

«إنَّ الَّذي يُدَّمَرُ عَلَيهِم إسمُهُ «إيليا» فاذا لَقيتهُم فَقُل اَنا عَلِيٌّ فَاِنَّهُم يَخذلُونَ إنشاءَ اللهِ تَعالى».

نام كسي كه مغلوبشان مي سازد ايليا (علي) است چون به آنان رسيدي بگو نام من علي است، به ارادة خداوند، خوار خواهند شد.(1)

اميرالمؤمنين عليه السلام به ميدان رزم شتافت و با اولين كسي كه جنگ نمود


1- ارشاد مفيد ص 57

ص: 17

شخصي به نام مرحب خيبري بود. وي بسيار نيرومند و از بزرگان يهود به شمار مي رفت. حضرت علي عليه السلام چون ابر توفنده بر او حمله برد و رجزخواند كه:

آنَا الَّذي سَمَّتني أمِّي حِيدَرَه++ضَرغام آجام وَ لَيثُ قسورَه

مرحب با شنيدن رجز اميرالمؤمنين عليه اسلام ياد كلام داية كاهنه اش افتاد كه گفته بود كه بر همه كس پيروز مي شوي جز آن كسي كه نامش حيدر است و در جنگ با او كشته خواهي شد. خواست كه از جبهه فرار كند كه شيطان او را وسوسه كرد كه از كجا معلوم است كه اين شخص همان حيدر كشنده تو باشد در دنيا هزاران حيدر نام وجود دارد از چه مي گريزي، دوباره بازگشت و خواست كه پيش دستي كند و زخمي بر آن حضرت زند كه مولا اميرالمؤمنين عليه السلام او را امان نداد و با تيغة شمشيرش به خاكش افكند. يهوديان همگي به درون قلعه پناه بردند و در را بستند، علي عليه السلام به پشت در آمد و آن را كه بيست تن مي بستند يك تنه گشود و از جا كند و بر خندق قلعة يهوديان گذاشت و مسلمانان به عنوان يك پل از آن گذشتند و به قلعه يورش بردند و پيروز شدند.(1)

شكل و شمايل او:

قد حضرت متوسط، چشمانش كاملاً مشكي و درشت بود، ابروانش كشيده و بهم پيوسته بود، و صورتش چون قرص ماه مي درخشيد، داراي محاسني بلند بود و جلوي سر حضرت مو نداشت، گردن ايشان مانند نقرة سفيد بود. محاسن خود را هيچوقت خضاب نمي كرد و مشهور بود كه آن بزرگوار محاسن سفيد است، محكم راه مي رفت، بازوانش نيرومند و قوي،


1- بحار ج 21 ص 16

ص: 18

ضربت شمشيرش مرگ آسا و ضربتش را نيازي به ضربة دوم نبود، چون شمشير بر خصم غرش مي كرد و بر مظلوم و ضعيف نرم و متواضع بود.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:

هيبت اسرافيل، رتبت ميكائيل، جلالت و عظمت جبرئيل، سلامت آدم، خوف و خشيت نوح، حزن يعقوب، حسن و جمال يوسف، مناجات موسي، صبر ايوب، زهد يحيي، ورع و پرهيزكاري عيسي، حسب و اخلاق محمد صلي الله عليه و آله و سلم همه در اميرالمؤمنين عليه اسلام جمع است. خداوند تبارك و تعالي نود صفت از صفات پيامبران را در علي عليه السلام قرار داده كه در احدي از بندگانش وجود ندارد.(1)

سيرة عملي امام عليه السلام:

كنار سفرة غذا مانند بندگان مي نشست، اگر دو لباس مرغوب و غيرمرغوب تهيه مي كرد مرغوبش را به غلام خويش مي داد، با دست مبارك خويش هزار برده را تربيت كرد و در راه خدا آزاد نمود.

هيچكس را توانايي انجام كارها و عبادات حضرت نبود، شب و روز هزار ركعت نماز بجا مي آورد و البته شبيه ترين اشخاص به ايشان علي بن الحسين عليه السلام بود.(2)

هروقت ثروتي به دست حضرت ميرسيد فقرا و مستضعفين را جمع مي كرد و پولها را از دست راست به دست چپ مي ريخت و مي فرمود: اي پولهاي زرد و سفيد مرا گول نزنيد و برويد و غير مرا گول بزنيد و در همان مجلسي همه را به هر صاحب حقي عطا مي فرمود و سپس دو ركعت نماز شكر بجا مي آورد.(3)


1- الامام علي بن ابيطالب عليه السلام ص 415 - 411
2- أمالي صدوق ص 169
3- أمالي صدوق ص 169

ص: 19

هر روز صبح كه مي شد وارد بازار مسلمين مي شد در حاليكه تازيانه اش بر دوش بود، اول بازار مي ايستاد و مي فرمود: اي اهالي بازار و تجار ابتدا از خدا طلب خيركنيد و با آسان گيري بر مردم، خير و بركت را به كسب خود وارد كنيد، شغل را به زينت حلم مزيّن نماييد، حتما از دروغ و قسم پرهيز كنيد، از ظلم و بي انصافي اجتناب نماييد و به داد محرومين برسيد و به هيچوجه به ربا و معاملات ربوي نزديك نشويد.(1)

براي كارگزاران مملكتي مي نوشت كه قلمها را كوتاه بگيريد، خطها را نزديك هم قرار دهيد، حرف و سخنهاي اضافي را حذف كنيد، جداً مواظب باشيد كه در استفاده از بيت المال

مسلمين زياده روي نكنيد.(2)

پس از هجرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه تا هنگام مرگ در شهر مكه نخوابيد و هر وقت نماز عصر را مي خواند از شهر خارج مي شد و استراحت مي كرد، سؤال مي كردند كه يا علي چرا چنين مي كني؟ مي فرمود: در زميني كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن هاجرت كرده كراهت دارم استراحت كنم.(3)

يكي از شبها مقداري پول براي حضرت آوردند، فرمود: هم اكنون آن را تقسيم كنيد. عرض كردند، الان شب است صبر كنيد تا فردا تقسيم كنيم، فرمود: «تُقبِّلونَ أن أعيشَ الي غدٍ» آيا شما يقين داريد كه من فردا زنده هستم. گفتند ما هم براي خود چنين باوري را نداريم فرمود: پس تأخير نيندازيد شمعي آوردند، زير نور شمع اموال را تقسيم كردند.(4)

در آن هنگام كه مردم به سفره چرب و درهم و دينار معاويه هجوم مي بردند، عده اي از راه خيرخواهي مي گفتند يا اميرالمؤمنين از اموال بيت المال به اشراف عرب و قريش بده كه اينقدر از كنار تو پراكنده نشوند.


1- بحار ج 41 ص 104
2- بحار ج 41 ص 104
3- علل الشرايع ص 155
4- امالي شيخ طوسي ص 257

ص: 20

مي فرمود: آيا از من مي خواهيد كه پيروزي را از طريق ظلم بدست آورم نه به خدا سوگند چنين كاري را نخواهم كرد.(1)

يك روز عقيل برادر آن حضرت درخواست كمك مالي كرد و گفت من تنگدستم مرا چيزي عطا كن، حضرت فرمود: صبر داشته باشي تا ميان مسلمين تقسيم كنم، سهمية ترا خواهم داد، عقيل اصرار ورزيد، علي عليه السلام به مردي گفت: دست عقيل را بگير و ببر ميان بازار، بگو قفل مغازه اي را بشكند و آنچه در ميان مغازه هست بردارد.

عقيل در جواب گفت مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند.

علي عليه السلام فرمود: پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم؟!(2)

يك روز معاويه به يكي از دوستان اميرالمؤمنين به نام ضرّار گفت: مقداري از اوصاف و اخلاق علي عليه السلام برايم شرح بده: گفت هرچه بگويم در امان هستم، گفت در امان خواهي بود.

ضرّار گفت سوگند به خدا كه او در كسب مكارم اخلاقي بلند همت بود، به عدل حكم مي كرد، چشمه هاي علم و دانش از همة وجودش جوشان بود، از دنيا و زرق و برق آن وحشت داشت، با شب و تاريكي اش مأنوس بود، او در دل شبها خيلي گريه مي كرد و با خداي خويش مناجات مي نمود، لباس خشن مي پوشيد، نان خشك مي خورد. او در ميان ما مثل يكي از ما بود و به محض آنكه او را مي خوانديم پاسخ مثبت مي داد و با همه قرب و نزديكي كه با او داشتيم هيبتش ما را مي گرفت و ما نمي توانستيم چشم در چشمش بيندازيم. وقتي مي خنديد، دندانهايش مثل لؤلؤ بود، اهل دين را محترم ميشمرد، مساكين و محرومين را دوست مي داشت، مردم قوي در باطل خود به او طمع نمي بردند، فقراء


1- بحار ج 41 ص 109
2- بحار ج 41 ص 414

ص: 21

هم از عدل حضرتش مأيوس نمي شدند. به خدا قسم در بعضي مواقع در دل شبها او را در حالي در محراب عبادت مي ديدم كه مثل انسان مارگزيده به خود مي پيچيد و با ناله گريه مي كرد. مثل آن است كه الان دارم صداي نازنينش را مي شنوم كه مي فرمود: اي دنياي پست آيا به من تعرّض مي كني، مرا به سوي خود تشويق مي كني؟ هيهات، هيهات برو و غير مرا فريب بده، مرا به تو حاجتي نيست! سپس مي فرمود: آه آه از كمي توشه و طولاني بودن سفر و وحشت راه!

در اينجا بود كه اشك معاويه و يارانش جاري شد و گفت: قسم به خدا ابوالحسن اينچنين بوده تو در فراقش چگونه صبر ميكني؟ گفت صبر كسي كه فرزندش در دامنش ذبح شود، آنگاه ضرّار در حاليكه گريه مي كرد از جا برخاست و كاخ معاويه را ترك كرد. معاويه خطاب به دوستان خود كرد و گفت اگر من از ميان شما بروم شما مرا اينگونه ثنا نخواهيد گفت. يكي از حضار پاسخ داده هركس صاحب آن چيزي است كه به دست آورده!(1)

مقداري عسل و انجير از هَمدان و حُلوان براي حضرت آوردند امر فرمود بين يتيمان تقسيم كنند و خود حضرت شخصاً بچه هاي يتيم را نوازش مي كرد و از عسل و انجير به دهانشان مي گذاشت، عرض مي كردند چرا شما اين كار را مي كنيد؟ مي فرمود: امام پدر يتيمان است، اين عمل را انجام مي دهم تا احساس بي پدري نكنند.(2)

يك روز پنج بار شتر خرما براي شخص آبرومندي فرستاد كه جز از علي عليه السلام از ديگري درخواست و سؤال نمي كرد. يك نفر خدمت حضرت بود گفت يا علي آن مرد از شما تقاضايي نكرد و از پنج بار شتر يكي او را كفايت مي نمود، حضرت فرمود: مانند تو در ميان مؤمنين هرگز زياد


1- ارشاد ديلمي ج 2 ص 14 - 13
2- بحار ج 41 ص 123

ص: 22

نشود، من مي بخشم و تو بخل مي كني، اگر به كسي كمك كنم بعد از آنكه سؤال نمايد در اين صورت آنچه به تو داده ام قيمت همان آبرويي است كه ريخته و سبب آبروريزي او من شده ام، در صورتي كه رويش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پيشگاه پروردگار بر زمين مي گذارد.

هركسي چنين كاري با برادر مسلمان خود بنمايد با توجه به احتياج و موقعيت داشتن از براي دستگيري، به خداي خويش دروغ گفته؛ موقعي كه در حق برادر ديني خويش دعا مي كند و تقاضاي بهشت را مي نمايد، در زبان بهشت را مي خواهد ولي در عمل از مال بي ارزش مضايقه دارد و كردار او مطابقت با گفتارش ندارد.(1)

پدر و پسري به عنوان مهمان به خانة حضرت آمدند، آن بزرگوار از جاي خود حركت كرد و آنها را بالاي مجلس نشانيد و خود در مقابل آنها نشست، آنگاه دستور داد غذا بياورند، پس از صرف خوراك، قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد علي عليه السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خود را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال نبيند؟ فرمود: بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارند مشغول خدمت توست. علي عليه السلام فرمود: قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي.

هنگامي كه دست او را شست آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفيه داد و فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم و لكن خداوند دوست ندارد پدر و پسري كه در يك محل و مجلس هستند در احترام مساوي باشند اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسرجان دست پسر را


1- انوار نعمانيه ص 343

ص: 23

بشوى!(1)

يك روز با قنبر براي خريد پيراهن به بازار آمدند در مغازه اي ايستاده و فرمود دو پيراهن لازم دارم، آن مرد عرض كرد يا اميرالمؤمنين هر نوع پيراهن بخواهي من دارم، همينكه علي عليه السلام فهميد اين شخصي او را مي شناسد از او گذشت به لباس فروش ديگري رسيد كه پسر مغازه دار مشغول خريد و فروش بود. دو پيراهن يكي به سه درهم و دومي را به دو درهم خريد. به قنبر فرمود: لباس سه درهمي براي تو باشد. عرض كرد: مولاي من اين پيراهن براي شما سزاوارتر است زيرا به منبر تشريف مي بريد و مردم را موعظه مي كنيد. فرمود: تو نيز جواني و آراستگي سنين جواني داري، از طرفي من شرم دارم از پروردگارم كه خود را بر تو برتري دهم. از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: از همانكه مي پوشيد و مي خوريد به غلامان خود بدهيد.(2)

در يكي از جنگها با مرد مشركي مي جنگيد، آن مرد عرض كرد يا علي شمشيرت را به من ببخش، حضرت شمشير را به سويش انداخت، حريف در نهايت تعجب گفت: اي پسر ابيطالب در شگفتم كه در چنين موقعيتي شمشيرت را به دشمن مي بخشي! فرمود: تو دست تقاضا دراز كردي، رد كردن درخواست و سؤال از شيوة كرم به دور است.

مرد كافر از اسب پياده شد و گفت: اين روش اهل ديانت است پاي مبارك آنجناب را بوسيد و ايمان آورد.(3)

زهد و تقواي او:

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به آن حضرت فرمود:


1- بحار قديم ج 16 ص 148
2- بحار ج 9 ص 500
3- فروع كافي ج 4 ص 39

ص: 24

«إنَّ اللَّهَ زَيَّنَكَ بِزينَةٍ لَم تُزَيِّنَ العِبادَ بِشَيءٍ أحَبُّ إلىَ اللهِ مِنهأ وَ لا أبلُغُ عِندَهُ مُنها، الزُّهدُ في الدُّنيا».

خداوند تبارك و تعالي ترا به چيزي زينت بخشيده كه هيچ بنده اي از بندگان خويش را به آن مزيّن نفرموده و كسي را نسزد كه به اين مقام برسد و آن عبارت است از زهد در دنيا.(1)

امام علي عليه السلام در نامة معروف خود به عثمان بن حُنيف فرماندار بصره نوشت:

بدان كه پيشواي شما از دنيا به دو كهنه لباس و دو عدد نان اكتفا كرده و شما بر چنين كاري توانا نيستيد، ولي مرا با تقوي و كوشش و پاكدامني و درستكاري ياري كنيد... به خدا قسم از دنياي شما طلا نيندوخته، و از غنيمتهاي آن مال فراواني ذخيره نكرده و با كهنه جامه اي كه در بردارم جامة ديگري آماده نكرده ام.(2)

اصبغ بن نباته مي گفت: علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمود:

من در شهرهاي شما وارد شدم با مختصر توشه و وسايل زندگي اگر هنگام خروج از شهرهاي شما بيش از آنچه با خود آورده ام ببرم خيانتكار هستم.(3)

در مواقعي كه به فقرا مستمندان اطعام مي داد از بهترين نانها و گوشت سفره را رنگين مي كرد، ولي خود از نان جوين خشك استفاده مي نمود. يك روز براي حضرت معجوني از آب و عسل هديه آوردند با انگشت آن را مخلوط كرد و فرمود طيّب و پاكيزه است و حرام نيست و لكن من كراهت دارم به نفس خويش چيزي را عادت بدهم كه نبايد به آن عادت كند.


1- محاسن برقي ص 291
2- نهج البلاغه نامة 45
3- بحار ج 40 ص 327 - 325

ص: 25

ابن عباس گفت: وارد شدم در خيمه علي عليه السلام در حاليكه داشت كفش خود را مي دوخت، عرض كردم حجاج بيت اللّه اجتماع كرده اند تا سخنان شما را بشنوند. فرمود: قسم به خدا اين كفش پاره نزد من محبوبتر است از رياست بر شما مگر آنكه اقامه حدود الهي را بنمايم و يا باطلي را دفع كنم!

گاه مي فرمود: خداوند تبارك و تعالي مرا امام و پيشواي مردم قرار داده و بر من واجب فرموده به مواظبت دربارة خويش از جهت خوردن و آشاميدن و پوشيدن تا همانند مستضعفين باشم.(1)البته هيچكس را توانايي متابعت كامل از علي عليه السلام نيست چنانچه خود حضرت وقتي ديد عاصم بن زياد لباس خشن پوشيده و ترك دنيا كرده فرمود: چرا به خود و زن و فرزندت رحم نمي كني، مگر خداوند به تو طيّبات را حلال نكرده است؟ در جواب گفت: يا علي، مگر شما لباسي خشن به تن نكرده ايد، نان جوين نمي خوريد؟ فرمود: واي بر تو من با تو فرق دارم خداوند بر رهبران عادل واجب كرده كه زندگي را همانند ضعيفترين مردم عصر خويش قرار دهند تا فقرا به خاطر فقرشان طغيان نكنند.(2)

سويد بن غفه مي گويد روزي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شدم آن زماني كه حضرت به خلافت ظاهري رسيده بود، ديدم بر روي حصير كوچكي نشسته است، در آن خانه جز آن حصير چيز ديگري نبود. عرض كردم يا علي عليه السلام بيت المال در اختيار شماست، در اين خانه جز اين حصير چيز ديگر از لوازم زندگي يافت نمي شود؟ فرمود: سويد بن غفله، عاقل در مسافرخانه و خانه اي كه بايد از آنجا نقل مكان كند تهيه وسايل


1- بحار ج 40 ص 327
2- نهج البلاغه عبده ج 1 ص 448

ص: 26

نمي نمايد. ما خانة امن و راحتي داريم كه بهترين اسباب و وسايل خود را به آنجا انتقال مي دهيم، بزودي من به سوي آن خانه رهسپار خواهم شد.(1)

أسود و علقمه گفتند: بر علي عليه السلام وارد شديم در پيش آن حضرت طبقي از ليف خرما بود و در ميان آن دو قرص نان جوين خشك. علي عليه السلام نان را برداشت و بر روي زانوان خود گذاشت تا آن را بشكند. پس از شكستن با نمك ميل فرمود. روي نانها نخاله هاي آرد جو بود به فضة خادمه گفتيم چه مي شد كه نخالة آن را مي گرفتي؟ فضّه گفت نان گوارا را اگر علي عليه السلام بخورد گناهش بر گردن من است. در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام لبخندي زد و فرمود: من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگيرد. گفتم چرا؟ فرمود زيرا اينطور نفس بهتر ذليل مي شود.(2)

عدل و داد آن حضرت:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دربارة عدل علي عليه السلام مي فرمود:

«كفّي وَ كَفُّ عَلِيٍّ فِي العَدلِ سَواءُ وَ يَدى وَ يَدُ عَلي بنِ أبي طالبٍ في العَدلِ سَواءٌ».

دست من و علي بن ابيطالب در اجراي عدالت يكسان است. سپس فرمود: باوفاترين شما در تعهدات الهي و عادلترين شما نسبت به رعيت و در تقسيم اموال و والاترين شما در نزد پروردگار علي عليه السلام است.(3)

در نخستين روزهاي حكومت خويش به منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند تبارك و تعالي خطاب به امت اسلامي فرمود:


1- انوار نعمانيه ص 18
2- انوار نعمانيه ص 18
3- الامام علي بن ابيطالب عليه السلام ص 494

ص: 27

به خدا سوگند، تا مادامي كه يك درخت خرما در مدينه داشته باشم از بيت المال چيزي برندارم، خوب فكر كنيد كه آيا وقتي من براي خويش از بيت المال مسلمين سهمي برندارم، مي توانم آن را به شما بدهم؟

عقيل برخاست و گفت: مرا با سياهپوستي كه در مدينه است برابر قرار مي دهي؟

فرمود: بنشين برادر، مگر جز توكسي در اينجا نبود كه حرف بزند تو بر آن سياهپوست هيچ برتري نداري مگر به ايمان و تقوي.(1)

در توصيف خود كه از ظلم و ستم بركنار است فرمود:

سوگند به خدا اگر شب را بيدار بر روي خار سر تيز بگذرانم و دست و پا و گردن مرا به زنجيرها بكشند، محبوبتر است نزد من از اينكه خدا و رسول را روز قيامت ملاقات كنم در حاليكه بر بعضي از بندگان ستم كرده، چيزي از مال دنيا غصب كرده باشم. چگونه به كسي ظلم كنم در حاليكه با شتاب به كهنگي و پوسيدگي باز مي گردم و جواني و توانايي به پيري و ناتواني مبدل مي گردد و بودن در زير خاك به طول مي انجامد.

سوگند به خدا اگر هفت آسمان و آنچه در آنهاست به من بدهند براي اينكه پوست جوي را از دهان مورچه اي برگيرم و نافرماني خداوند تبارك و تعالي كنم چنين كاري را نخواهم كرد.(2)

زمينهايي كه عثمان به خويشاوندان خود بخشيده بود همه را به مسلمانان بازگردانيده و فرمود: سوگند به خدا اگر چيزهايي را كه عثمان بخشيده بيابم به مالك آن بازگردانم اگر چه از آن زنها شوهر داده و كنيزان خريده شده باشد زيرا عدل و درستي وسعت و گشايشي است و بر كسي كه عدل و درستي او را عاجز و ناتوان كند جور و ستم به طريق اولي او را عاجزتر و ناتوانتر خواهد كرد.


1- وسائل الشيعه ج 11 ص 79
2- نهج البلاغه خطبة 215

ص: 28

در يكي از خطابه هايش مي فرمود: مردم آگاه باشيد كه آدم بنده و كنيز به دنيا نيامده بلكه حرّ و آزاد است. هيچ تفاوتي بين سياه و سرخ نيست، در اين لحظه مروان رو كرد به طلحه و زبير گفت: منظور علي عليه السلام شما دو نفر هستيد. آنگاه بين همة مسلمين هر نفر سه دينار تقسيم كرد، در هنگام پخش بيت المال يكي از رجال انصار سه دينار خود را گرفت، مرد انصاري به صورت اعتراض گفت يا علي اين غلام را من ديروز آزاد كردم، مرا با او يكسان قرار مي دهي؟ فرمود: به كتاب خدا نظر كردم فضيلتي بين فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نيافتم.(1)

يك شب مشغول رسيدگي و حسابرسي بيت المال بود كه طلحه و زبير بر حضرت وارد شدند، اميرالمؤمنين عليه السلام چراغي را كه در مقابلش بود خاموش كرد و چراغ ديگري را روشن نمود! آن دو در نهايت شگفتي و تعجب پرسيدند چرا چنين كردي فرمود: براي آنكه روغن آن از بيت المال بود و من سزاوار نديدم كه در مصاحبت خصوصي با شما از آن استفاده كنم.(2)

سوده دختر عمارة همداني بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام براي شكايت نزد معاويه رفت. معاويه او را شناخت كه در جنگ صفين همين زن همراه سپاه علي عليه السلام بود و مردم را عليه سپاه او تهييج مي كرد شروع كرد به سرزنش كردن او و گفت فراموش كرده اي در جنگ صفين چگونه سپاه علي را عليه ما مي شورانيدي، بعد از گفتگوي زياد گفت اينك منظور تو چيست؟

سوده در پاسخ گفت خداوند دربارة حقوقي كه لازم است آنها را رعايت كني از تو بازخواست خواهد كرد، كساني كه از طرف تو بر ما رياست مي كنند ستم روا مي دارند و با قهر و زور به ما جفا مي كنند همانند خوشة


1- الوافي ج 3 ص 20
2- الامام علي بن ابيطالب 3 ص 500

ص: 29

گندم ما را درو كرده، خونابة مرگ بر ما مي چشانند مردي كه از طرف تو آمده، مردان ما را كشت، اموالمان را غارت كرد، اگر جلوي ظلم و ستم او را نگيري با تو مخالفت مي كنم، معاويه گفت: مرا تهديد مي كني؟ دستور مي دهم ترا بر شتري شرور سوار كنند و پيش فرماندارم برگردانند تا هرچه ميل داشت نسبت به تو انجام دهد. سوده كمي سر به زير انداخت، آنگاه سر برداشته و گفت: درود پروردگار بر پيكر پاكش باد كه وقتي در دل خاك جاي گرفت، شرافت و بزرگواري نيز با او دفن شد، او هم پيمان حق و راستي بود، و حق را با هيچ چيز عوض نمي كرد، حق و ايمان در او يكجا جمع بود.

معاويه پرسيد: اين چه كسي است؟

سوده پاسخ داد: حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام شد، به ياد دارم كه خدمت ايشان رسيدم و مي خواستم از مأمور جمع آوري زكات شكايت كنم، آنگاه رسيدم كه او به نماز بر مي خواست، اما تا مرا ديد، دست از نماز كشيده و با رويي گشاده و مهربان فرمود: آيا حاجتي داري؟ گفتم آري و شكايت خود را عرض كردم، ديدم قطرات اشك مژگان علي عليه السلام را فرا گرفت و بر گونه اش جاري شد و گفت:

«اللّهُمَّ اَنتَ الشّاهِدُ عَلىَّ وَ عَلَيْهِمْ إِنَّي لَم آمرُهُمْ بِظُلمِ خَلقِكَ وَ لا بَترِك حَقّك».

پروردگارا، توگواهي بر من و آنها كه هيچگاه نگفتم بر مردم ستم كنند و نه حق ترا واگذارند.

پاره پوستي برداشت و نوشت: شما را از طرف خداوند دليل و برهاني آمد تا در معاملات درست و كامل ترازو و پيمانه را بدهيد، از اموال مردم كم نكنيد، در زمين بعد از اصلاح آن فساد ننماييد، نامة مرا كه خواندي اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هرچه گرفته اي نگه دار تاكسي

ص: 30

كه مي فرستم از تو تحويل بگيرد. والسلام. نامه را به من داد. به خدا قسم نه آن را چسبانيد و نه محكم بست، من آن را به آن شخص رساندم. معزول گرديد و رفت.

در اينجا معاويه گفت خواستة اين زن هرچه هست برايش بنويسيد و او را با رضايت و بي شكايت به وطنش برگردانيد.(1)

بر كرسي قضاوت:

در آن هنگام كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين علي عليه السلام را جهت آموزش احكام و بيان حلال و حرام براي قاضيان يمن مي فرستاد، عرض كرد يا رسول الله تا مرا براي قضاوت مي فرستي در حاليكه جوان هستم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: نزديك من بيا، حضرت دست بر سينة اميرالمؤمنين عليه السلام زد و عرض كرد.

«اللّهُمَّ اهدِ قَلبَهُ وَ ثَبِّت لِسانُه»

خداوندا قلب علي را هدايت كن و زبان او را ثابت بدار.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ديگر بعد از آن در مقام قضاوت كردن بين دو نفر هرگز شك نكردم.(2)

زن ديوانه اي مرتكب عمل منافي عفت شده بود، نزد عمر اوردند، دستور دارد كه او را حد بزنند اميرالمؤمنين ديد زن ديوانه اي را براي اجراي حد مي برند. فرمود اين ديوانه از آل فلان است او را نزد عمر ببريد و بگوييد آيا نمي داني كه او عقل ندارد و در نتيجه تكليف ندارد، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرموده كه قلم تكليف از ديوانه برداشته شده، عمر حكم را لغو كرد و گفت:

«خَرَجَ اللهُ عَنهُ لَقَد كِدتُ اَهلِكُ في جَلِدِها»


1- سفينة البحار ج 1 ص 671
2- ارشاد مفيد ص 93

ص: 31

خداوند در كار علي گشايش دهد، نزديك بود به واسطة حد زدن بر اين ديوانه هلاك شوم.(1)

دو زن بر سر كودكي به نزاع پرداختند و هر كدام ادعا مي كردند كه اين طفل متعلق به اوست، نزد عمر رفتند، حكم اين موضوع بر او مشكل و مشتبه بود ناچار به اميرالمؤمنين علي عليه السلام رجوع كرد.

اميرالمؤمنين هر دو زن را احضار كرد و آنها را نصيحت و موعظه نمود و هر دو محكم سر حرف خود ايستاده بودند، فرمود: يك اره بياوريد. عمر گفت اره براي چه؟ فرمود: مي خواهم اين طفل را دو پاره كنم و به هركدام نصف دهم چون اين كلام را فرمود: يكي از آن دو زن ساكت شد ولي ديگري گفت: الله الله يا اباالحسن اگر ناچار طفل را بايد دو پاره كني نصف خود را به آن زن بخشيدم. حضرت علي عليه السلام فرمود: اللهُ اَكبَر اين طفل پسر توست.(2)

جواني در كوچه هاي مدينه فرياد مي زد كه يا احكم الحاكمين بين من و مادرم به حق حكم فرما: عمر صداي او را شنيد و گفت: چرا به مادرت نفرين مي كني. جوان گفت: اين زن مادر من است نه ماه مرا در شكم حمل كرده، دو سال كامل مرا شير داده و اكنون كه من نمو كرده و جواني نورس شده ام مرا مي راند و فرزندي مرا انكار مي كند عمر از مادر خواست كه صحبت كند او چهل نفر از فاميل خود را آورد كه همگي شهادت دادند كه اين زن فرزند ندارد و اين پسر دروغ مي گويد و اين خانم دختر و باكره است.

عمر گفت دست اين جوان را بگيريد و به زندان ببريد تا حدّ دروغگو را جاري سازيم.

در حاليكه جوان را به سوي زندان مي بردند و در بين راه


1- ارشاد مفيد ص 95
2- قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام ص 37

ص: 32

اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را ديدار كرد، جوان تا چشمش به علي عليه السلام افتاد شروع به استغاثه كرد و جريان خود را براي حضرت نقل نمود. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود او را به نزد عمر برگردانيد. علي عليه السلام در جلسه محاكمه شركت كرد، سخن پسر و مادر را شنيد، تمامي چهل نفر فاميل زن ادعاي مادر را تصديق كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قضاوتي كنم كه خدا و رسول را خشنود نمايم. آن حضرت به قنبر فرمود: چهارصد درهم از مال خودم بياور هم اكنون اين جوان را به عقد اين زن درمي آورم و اين مبلغ را مهريه قرار مي دهم. قنبر پولها را آورد، علي عليه السلام پولها را داد به دست جوان و فرمود: اينها را در دامن زوجة خود بريز و او همسر رسمي شماست.

جوان پولها را در دامن آن زن ريخت دست او را گرفت و گفت برخيز تا برويم. ناگهان صداي آن زن بلند شد كه الأمان الأمان اي پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي خواهي مرا به عقد پسرم درآوري قسم به خدا اين فرزند من است. مرا به همسري مرد فرومايه اي درآوردند و اين پسر را از او به دنيا آوردم، وقتي به حد بلوغ رسيد فاميل مرا تحت فشار قرار دادند كه فرزندي او را انكار كنم در حاليكه اين جوان فرزند من است و محبتش را در دل دارم. در اينجا بود كه عمر مثل هميشه گفت: لولا عَلِيٌّ لَهلكَ عُمَر.(1)

دو نفر با هم نزاع كردند، يكي به سر ديگري آسيب رسانده بود، مضروب ادعا مي كرد كه چشم و زبان و شامه اش از كار افتاده، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اگر راست گويد سه دية كامله براي ضارب واجب است عرض كردند از كجا بفهميم كه راست مي گويد: فرمود: امتحان كنيد. دربارة چشم به او بگوييد چشمهاي خود را در برابر آفتاب باز نگه دار، اگر چشم او سالم باشد نمي تواند به آفتاب نگاه كند.


1- قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام ص 48

ص: 33

براي آزمايش حس شامه و بويايي او پنبه اي را بسوزانيد و در مقابل بيني او قرار دهيد اگر سالم باشد بوي سوختن به مغز او مي رسد آب از چشم او جاري مي گردد و سر خود را از دود دور مي گيرد.

و اما در مورد زبانش و قوة تكلم و نطق بدين طريق انجام دهيد، سوزني بر زبان او بزنيد اگر خون سرخ بيرون آمد زبان سالم است و اگر خون سياه بود راست مي گويد و سخن گفتن او از بين رفته است.(1)

در زمان حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام كودكي متولد شد كه داراي دو سر و دو سينه بود و قسمت پايين بدن به هم چسبيده، از علي عليه السلام پرسيدند اين بچه چگونه سهم ارث دهند، آيا ارث دو نفر را مي برد يا يك نفر؟ فرمود:

صبر كنيد به خواب رود آنگاه صدا كنيد اگر هر دو سر با هم بيدار شدند. ارث يك نفر را مي برد و اگر يكي بيدار شد و آن ديگري هنوز در خواب بود ارث دو نفر را مي برند.(2)

علم و دانش او:

پيامبر صلى الله عليه و سلم مي فرمود:

«اَنَا مَدينَةُ العِلمِ وَ عَلِيُّ بابُها، فَمَن أرادَالعِلمَ فَليَقتَبِسَهُ مِن عِلَيٍّ».(3)

من شهر دانشم و علي به منزله در آن، هركس دانش طلب مي كند بايد از علي عليه السلام فراگيرد.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آخرين ساعات عمر خود أميرالمؤمنين على عليه السلام را طلبيد و با او در مدتي طولاني راز گفت، وقتي از كنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جدا شد، عرض كردند يا علي چه مي گفتيد؟

فرمود: پيامبر هزار در از دانش بر من


1- الوافي ج 2 ص 107
2- ارشاد مفيد ص 95
3- بحار ج 40 ص 121

ص: 34

گشود كه از هر در هزار در ديگر باز مي شود!(1)

براي مردم عصر خويش مي فرمود:

سوگند به خدا اگر مسند قضاوت بگسترند، براي يهوديان از كتاب خودشان و براي پيروان انجيل از همان كتاب و براي پيروان زبور از همان و براي اهل قرآن از قرآن داوري خواهم كرد... سوگند به خدا من از همه به قرآن و تأويل آن داناترم.(2)

و ديگر باره فرمود:

از علومي كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به من آموخت سينه ام لبريز است و اگر كسي را بيابم كه بتواند آن علوم را درك كند در اختيارش خواهم گذاشت.(3)

و نيز فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني» از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست دهيد. اگر از يكايك آيه هاي قرآن بپرسيد، پاسختان خواهم گفت، از هنگام نزول آن و از اينكه دربارة چه كسي نازل شده و هم از ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه و مكّي و مدني آيه ها خبر مي توانم داد.(4)

ابن بابويه از حضرت باقر عليه السلام از پدرش از جدش صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه چون آية «وَ كُلِّ شَيء أحصَيناهُ في اِمامٍ مُبينٍ» نازل شد، ابوبكر و عمر از محل خود برخاستند و گفتند:

اي رسول خدا آيا مراد از امام مبين، تورات است؟

رسول خدا فرمود: نه.

گفتند: آيا مراد انجيل است؟

فرمود: نه.


1- بحار ج 40 ص 203 - 121
2- بصائرالدرجات ص 36
3- خصال صدوق ج 2 ص 175
4- ارشاد مفيد ص 15

ص: 35

گفتند: آيا مردا قرآن است؟

فرمود: نه.

پس از اين اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«هُوَ هذا إنَّهُ الاِمامُ الَّذي اَحصَي اللهُ تَبارَكَ و تَعالي فيه عِلمُ كُلِّ شَييءٍ».

اين است آن امام مبين، اين است آن امامي كه خداوند تبارك و تعالي در او علم هر چيز را قرار داده است.(1)

مناقب و فضائل آن حضرت:

جابربن عبدالله انصاري مي گويد: لَقَد سَمِعَتُ رسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم يَقُولُ:

1- إنَّ في عَلِىٍّ خِصالأ لَوكانَتْ واحِدَةٌ مِنها في رَجُلٍ اِكتَفي بِها فَضلاً وَ شَرَفاً.

از رسول خدا دربارة علي بن ابيطالب عليه السلام مناقب و فضائلي شنيدم كه هريك از آنها اگر در كسي يافت مي شد، براي فضيلت و شرافت او كافي بود.

٢- مَن كُنتُ مَولاهُ فَعِليٌّ مَولاهُ.

من مولاي هركس هستم علي مولاي اوست.

٣- عليٌّ مِنّي كهاروون مِن مُوسى.

نسبت علي با من مانند نسبت هارون پيغمبر با برادرش حضرت موسي است.

4- عَلِىٌّ مِنّى وَ اَنَا مِنهُ.

علي از من است و من از علي هستم.

5- عَلِيٌّ مِنّي كَنَفسي، طاعَتُهُ طاعَتي و مَعصيَتُهُ مَعصِيَتي.


1- غاية المراد ص 516

ص: 36

مقام و منزلت علي نسبت به من مانند جان و نفس من است نسبت به من، پيروي از او پيروي از من، مخالفت با او مخالفت با من است.

6- حَربُ عَلِيٍّ حَربُ اللهِ، وَ سِلمُ عَلِيٍّ سِلمُ اللهِ.

جنگ با علي جنگ با خدا و مسالمت با او مسالمت با خداست.

7- عَلِيٌّ حُجَّةُ اللهِ عَلي عِبادِهِ.

علي حجت خدا بر بندگان است.

8- حُبُّ عَليٍّ إيمانٌ وَ بُغضُهُ كُفرٌ.

مودّت و دوستي با علي ايمان، بغض با او كفر است.

9- حِزبُ عَلِيٍّ حِزبُ اللهِ وَ حِزبُ أعدائِهِ حِزبُ الشَّيطانِ.

جمعيت و طرفداران علي حزب الله هستند، جمعيّت و طرفداران دشمنان علي حزب شيطانند.

10- عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ لا يَفتَرِقان.

علي با حق است و حق با علي است، هيچ گاه از هم جدا نمي شوند.

11- عَلِيُّ قَسيم الجَنّةِ وَ النّار.

علي قسمت كننده بهشت و دوزخ است.

12- مَن فارَقَ عَلِيّاً فَقَدُ فارَقَني وَ مَن فارَقَني فَقَد فارَقَ الله.

كسي كه از علي دوري جويد از من دوري جسته و كسي كه از من دوري جويد از خدا دوري جسته است.

14- شِيعَةُ عَليٍّ هُمُ الفائِزُونَ يَوم القِيامَةِ.

پيروان و شيعيان علي عليه السلام آنانند كه رستگار خواهند بود.(1)


1- ينابيع المودّة ص 55 -83

ص: 37

ديگر بار فرمود:

لِكُلِّ نَبِيٍّ صاحِبُ سِرٍّ وَ صاحِبُ سِرِّيَ عَلِيُّ بنُ أبِيطالِبٍ.(1)

براي هر پيامبري صاحب سرّي است و صاحب سرّ من علي بن ابيطالب عليه السلام است.

خُلِقتُ اَنَا وَ عَلِيٌّ مِن نُورٍ واحِدٍ.(2)

من و علي از نور واحد آفريده شده ايم.

«والَّذي نَفسي بَيدِهِ لَو لا اَن تَقُولَ فيكَ طوائِفٌ مِن أمَّتي ما قالتِ النَّصاري فِي عيسيَ بنِ مَريَمَ لَقُلتُ فيكَ مَقالاً لاتَمّرُّ بِملاءٍ مِنَ المُسلِمينَ إلاّ أخَذُو التُّرابَ مِن تَحتِ قدَمَيكَ لِلبَرَكَةِ.»(3)

به آن خدايي كه جانم در دست اوست اگر عده اي از امت من نمي گفتند آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسي بن مريم گفتند. مي گفتم درباره تو مطالبي را تا تو از هر زميني گذر كني خاك پايت را به عنوان تبرّك بردارند.

«يا عَلِيّ إنَّكَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَالنّارِ، اَنتَ تَقرَعُ باب الجنَّةِ وَ تَدخُلُها أحِبّائكَ بِغَيرِ حِسابٍ».(4)

اي علي تو قسمت كننده بهشت و آتشي، تو در بهشت را مي كوبي و دوستانت را بدون حساب داخل آن مي كني.

«لايجوز اَحَدٌ الصِّراطَ اِلاّ مَن كَتَبَ لَهُ عَلِيٌّ الجَوازَ»(5)

هيچكس نمي تواند از صراط عبور كند مگر كسي كه علي براي او اجازه عبور نوشته باشد.

حسين بن علي عليهما السلام فرمود: از جدّم رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود: در


1- ينابيع المودة ص 85
2- ينابيع المودة ص 85
3- ينابيع المودة ص 85
4- مناقب خوارزمي ص 222
5- مناقب خوارزمي ص 222

ص: 38

شب معراج در عرش الهي فرشته اي را ديدم كه در دستش شمشيري از نور همانند ذوالفقار علي بن ابيطالب عليه السلام بود. فرشتگان آسماني هر وقت مشتاق ديدار علي عليه السلام مي شدند به آن فرشته مي نگريستند. به پيشگاه پروردگار عرض كردم، پروردگارا اين برادرم علي بن ابيطالب و پسر عم من است؟

خداوند تبارك و تعالي فرمود: اي محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم اين فرشته را شبيه علي بن ابيطالب عليه السلام خلق كردم تا مرا عبادت كند و آنچه تا روز قيامت حسنه و تسبيح و تقديس من مي نمايد ثوابش متعلق به علي بن ابيطالب عليه السلام باشد.(1)

دوستي و ولايش:

پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«عُنوانُ صَحيفَةَ المُؤمنِ حُبُّ عَلِيٍّ بنِ أبي طالِبٍ عَلَيهِ السّلامُ»(2)

عنوان پرونده مؤمن، محبت نسبت به علي بن ابيطالب عليه السلام است.

«يا عَلِيّ لايُحِبُّكَ اِلاّ طاهِرُ الوِلادَةِ وَلا يُبغِضُكَ إلاّ خَبيثُ الوِلادَةِ»(3)

اي علي كسي كه ترا دوست مي دارد ولادتش پاكيزه است و كسي كه بغض ترا در دل دارد حتماً ولادتش آلوده و خبيث است.

رَأي أميرالمُؤمنينَ عليه السلام رَجُلاً مِن شيعَتِهِ بَعدَ عَهدٍ طَويلٍ وَ قَد اَثَرَ السِّنّ فيهِ وَ كانَ يَتَجلَّدُ في مَشيِهِ، فَقال عليه السلام كَبُرَ سِنُّكَ يا رَجُل، قالَ: فِي طاعَتِكَ يا اميرَالمُؤمنينَ، فَقالَ عليه السلام إنَّكَ لتتجلّدُ، قالَ: عَلي


1- بحار ج 39 ص 109
2- ينابيع المودّة 133-76
3- ينابيع المودّة ص 85

ص: 39

أعدائكَ يا أميرَالمؤمنين فَقالَ عليه السّلام: أجدُ فيك بَقِيَّةَ، قال : هِىَ لَكَ يا أميرالمؤمنين!(1)

اميرالمؤمنين عليه السلام با يكي از شيعيان خود بعد از مدتها كه او را نديده بود ملاقات كرد، آثار پيري بر چهره اش هويدا گشته بود، اما در راه رفتن چون جوانان رشيد و ورزشكار راه مي رفت، حضرت به او فرمود: اي مرد پير شدي؟ عرض كرد در اطاعت از شما فرمود: پس چرا مثل جوانان (ورزشكار) راه ميروي؟ عرض كرد: به رغم دشمنان تو يا علي، فرمود: مقداري هم از عمر و نيرويت باقي مانده، گفت: آنهم پيشكش و فداي تو يا اميرالمؤمنين.

ابن عباس از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرد:

«حُبُّ عَلِيٍّ يَأكُلُ الذُّنُوبَ كَما تأكُلُ النارَ الحَطَبَ».(2)

حبّ علي عليه السلام گناهان را از بين مي برد همانطور كه آتش هيزم را از بين مي برد.

«مَن أَحَبَّكَ يا عَلىّ كانَ مَعَ النَبييّنَ في دَرَجتِهم يَومَ القِيامَةِ وَ مَن ماتَ يَبغضكَ فلا يُبالى ماتَ يَهُودِيّاً أؤ نَصرانِيّاً».(3)

اي علي هركسي ترا دوست بدارد در روز قيامت هم رتبة پيامبران خواهد بود و هركسي با تو دشمني ورزد هيچ باكي نيست كه يهودي و يا مسيحي بميرد.

عمر بن خطاب از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم نقل كرد:

«لَو إجتَمَعَ الناسُ عَلى حُبِّ عَلِيِّ بنِ أبيطالِب لَما خَلَقَ اللهُ النّارَ».(4)

اگر همة مردم از مهر و محبت نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام


1- امالي صدوق ص 107
2- ينابيع المودّة ص 76 - 75
3- ينابيع المودَّة ص 76 - 75
4- ينابيع المودّة ص 75

ص: 40

برخوردار بودند خداوند آتش را خلق نمي كرد.

و ديگر باره پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«لَو اَنَّ عَبد أعبشدَ الله مَثلِ ما قامَ نُوحُ في قُومِهِ و كانَ لَهُ مِثلُ أحُدث ذَهَباً فَأنفَقَ في سَبيلِ الله وَ مَدَّ في عُمرِهِ حَتّى يَحجّ أَلفَ عامٍ عَلى قَدمَيهِ ثُمَّ بَينِ الصَّفا وَ المَروَة قُتِلَ مَظلوماً ثُمَّ لَم يوالِكَ يا عَلّى لَم يَشُمّ رائِحَةَ الجَنَّةِ وَ لَم يَدخُلها».(1)

اگر بنده اي به اندازة عمر حضرت نوح عليه السلام عبادت خدا را بنمايد و به مقدار كوه احد طلا در راه خدا انفاق كند و آنقدر عمرش طولاني شود كه هزار بار پياده به حج رود و بالاخره بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود ولي تو را اي علي دوست نداشته باشد حتي بوي بهشت را هم استشمام نخواهد كرد.

ابي ذر غفاري كه آشكارا ولاي علي عليه السلام را به مردم يادآوري مي كرد پيرامون خانه هاي مردم مدينه به سان توفان مي گشت و با صداي بلند بانگ مي زد كه:

«اَدبُوا اؤلأدَكُمْ عَلى حُبِّ عَلِيٍّ، وَ مَن اَبي فَانظُرُوا في شَأن أُمِّهِ».

آيين زندگاني را براساس حبّ و دوستي علي به فرزندان خود تعليم دهيد، آنكه از اين كار خودداري ورزد دربارة مادرش مطالعه به عمل آوريد (يعني حق داريد در طهارت مَولِدِ چنين فردي ترديد نماييد.)(2)

شيعه او:

طبراني از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:


1- ينابيع المودة ص 75
2- تاريخ شيعه ص 48

ص: 41

دوست من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

يا علي إنَّكَ سَتَقدمُ عَلَى اللهِ وَ شيعتكَ راضيينَ مَرضِيّينَ وَ يَقدِمُ عَلَيهِ عَدُوُّكَ غَضابي مُقمَحينَ ثُمَّ جَمَعَ عَلى يَدِهِ يُريهِمُ الإقماحَ.(1)

اي علي: تو بر خدا وارد خواهي شد در حاليكه شيعة تو از خدا راضي و خدا نيز از آنها راضي است، و دشمن تو بر او در مي آيد در حاليكه ناخشنود و خشمناك است و سر آنها به علت تنگي غُل در بالا قرار گرفته و يا به دهان آنها لگام زده اند. آنگاه براي اينكه اين حالت را نشان دهد دستش را در گردنش جمع كرد.

ابن عساكر از جابر بن عبدالله نقل ميكند كه گفت: در محضر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بوديم، حضرت علي عليه السلام در برابر پيامبر قرار گرفت.

رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«هذا وَ شيعَتِهِ لَهُم الفائزونَ يَومَ القِيامَة»(2)

اين مرد و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند.

ابن شراحيل انصاري كاتب علي عليه السلام نقل ميكند كه از علي عليه السلام شنيدم كه فرمود: در هنگام قبض روح رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن حضرت در حاليكه سر به بالين من داشت فرمود:

يا علي آيا نشنيده اي اين كلام خدا را «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصالِحاتِ اولئِكَ هُم خَيرُ البَريَّةِ» خيرالبريّه شيعيان تو هستند كه قرار من و شما در كنار حوض كوثر است زماني كه همة امتها براي حساب حاضر مي شوند شيعيان تو در حال سرور و خوشحالي دعوت مي شوند.(3)


1- تاريخ شيعه ص 35
2- درالمنثور سيوطي ج 6 ص 379
3- مجمع البيان ج 10 ص 524

ص: 42

هم او فرمود:

«انَّ أَوَّلَ أربَعةٍ يَدْخُلُونَ الجَنََّةَ اَنَا وَ أَنْتَ وَ الحَسَنُ وَالحُسَيْنُ وَ شيعتُنا عَن اَيمانُنا و شَمائِلُنا»

تحقيقاً اولين گروه چهارنفري كه وارد بهشت مي گردند من و تو و حسن و حسين هستيم، و شيعيان ما از اطراف راست و چپ ما بر آن وارد مي شوند.(1)

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:

يا علِيُّ: قَد غُفِرَ لَكَ وَ لِذُرّيّتكَ وَ لِشيعَتُكَ وَ مُحبِّي شيعتكَ»(2)

اي علي: براي تو و فرزندانت و شيعيان تو و كساني كه شيعيان ترا دوست دارند آمرزش و مرحمت الهي منظور شده است.

سيد اسماعيلي حميري از مادحين اميرالمؤمنين عليه السلام در حال احتضار بود عده اي از همسايگان كه عثماني مذهب بودند كنار بسترش حضور داشتند. سيّد مردي خوش صورت و گشاده پيشاني بود. ناگهان نقطة سياهي در پيشانيش هويدا گشت كم كم زياد شد تا تمام صورتش را فرا گرفت. شيعياني كه حاضر بودند از اين پيشامد محزون و گرفته شدند، برعكس ناصبي ها شادمان گرديده شروع به سرزنش كردند چيزي نگذشت كه از همان محل نقطه سياه، يك روشني پديد آمد رفته رفته زياد شد و تمام صورت سيد نوراني گشت زبان او باز شده شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همان حال گفت:

كَذََبَ الزَّاعِمُونَ انََّ عَلِياً++لَن يُنجِيَ مُحِبَّهُ مِن هَنات

قَد وَ رَبِّي دَخَلتُ جَنَّةُ عَدنٍ++وَ عَفي لِيَ اِلالهُ عَن سَيّآتي

فَابشِروا اليَومَ اَولياءَ عَلِيٍّ++وَ تَوَلَّوا عَلِيّاً حَتَّ المَماتِ


1- تاريخ شيعه ص 37
2- تاريخ شيعه ص 37

ص: 43

ثُمَّ مِن بَعدِهِ تَوَلُوّا بَنيِهِ++واحِداً بَعْدَ واحدٍ بِالصِّفاتِ

دروغ گفتند آنهايي كه خيال مي كنند علي عليه السلام دوستانش را در گرفتاريها نجات نمي دهد. سوگند به پروردگار داخل بهشت شدم و بخشيد خداوند گناهان مرا، اينك اي دوستان علي شاد باشيد و آن آقا را تا هنگام مرگ دوست بداريد پس از او فرزندانش را يكايك با صفاتي كه براي آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگواران نيز ولايت پيدا كنيد.(1)

رهبري و حكومت داري آن حضرت:

وقتي مردم از آتش بيداد زمامداران نالايق به ستوه آمدند از گوشه و كنار مملكت اسلامي به مركز يعني شهر مدينه هجوم آوردند و پيرمرد لجوج اُموي را به قتل رساندند و بدون هيچ فاصله اي به خانة اميرالمؤمنين علي عليه السلام شتافتند و با اصرار تمام تقاضاي زعامت و رهبري آن حضرت را براي حكومت داري نمودند.

آن بزرگوار دربارة آن روزها چنين مي فرمايد:

سوگند به خدا كه پسر ابي قحافه خلافت را مانند پيراهني پوشيده و حال آنكه مي دانست من براي خلافت مانند قطب وسط آسيا هستم، علوم و معارف از سرچشمة فيض من مانند سيل سرازير مي شود، هيچ پروازكننده اي در فضاي علم و دانش به اوج رفعت من نمي رسد، پس جامة خلافت را رها و پهلو از آن تهي نمودم و در كار خود انديشه مي كردم كه آيا بدون دست حمله كرده يا آنكه بر تاريكي گمراهي خلق صبر كنم كه پيران را فرسوده و جوانان را پژمرده و پير ساخته؛ مؤمن رنج مي كشد تا بميرد، ديدم صبركردن خردمندي است پس صبر كردم در حالتي كه


1- الغدير ج 2 ص 273

ص: 44

چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم را استخوان گرفته بود، ميراث خود را تاراج رفته مي ديدم. تا اينكه اوّلي راه خود را به انتها رسانده خلافت را بعد از خود به آغوش ابن خطاب انداخت پس جاي تعجب است كه ابوبكر در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مي نمود مي گفت:

«أقِيلونى فَلَستُ بِخَيرِكُمْ وَ عَلى فِيكُمْ»

يعني اي مردم بيعت خود را از من فسخ كنيد و مرا از خلافت عزل نماييد كه من از شما بهتر نيستم و حال اينكه علي عليه السلام در ميان شماست.

ولي چند روزي از عمرش مانده وصيت كرد خلافت را براي عُمَر گذاشت در حالتي كه عمر سخني تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج آور و اشتباه او فراوان و عذرخواهي اش بيشمار بود (هفتاد بار گفت: «لولا عَلِيٌّ لَهَلكَ عُمَر» اگر علي نمي بود عمر هلاك مي شد.) عمر راه خود را پيمود، امر خلافت را در جماعتي قرار داد كه مرا هم يكي از آنها گمان نمود. خدايا از تو ياري مي طلبم براي شورايي كه تشكيل شد و مشورتي كه نمودند، چگونه مردم مرا با ابوبكر مساوي دانسته، دربارة من شك و ترديد نمودند تا جايي كه امروز با اين اشخاص همرديف شده ام!

بالاخره سوّم قوم (عثمان) مقام خلافت را به ناحق اشغال نمود و او هم رفتارش سبب سرعت در قتل او شد و پس از كشته شدن عثمان مردم بطوري دورم ريخته و از هر طرف به سوي من هجوم آوردند كه به خاطر ازدحام جمعيت حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و لباس من پاره شد.(1)


1- نهج البلاغه خطبة 3

ص: 45

ضرورت وجود رهبر:

از مسائلي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام تأكيد زيادي داشتند كه مسلمين بايد به آن دست يابند حكومت اسلامي و يك رهبري قوي براي آن بود، و لذا با افكار شورشيان مقدس نما كه مدعي بودند با وجود حكم خدا نيازي به حكم ديگري نيست بطور جدي به مبارزه پرداخت و بلكه در مقام نابودي و خشكاندن چنين طرز تفكر جاهلانه اي برآمد. و پس از سركوب

اين قشرغافل و كوردل فرمود:

«أمَا بَعْدُ أيُّهَا النّاس، فَانَا فَقَأتُ عَيْنُ الفِتنَةِ، وَ لَم يَكُن لِيَجتَرى عَلَيها احَدٌ غَيري».

پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، اي مردم من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من كسي بر دفع آن فتنه جرات نداشت.

خوارج شعاري را از قرآن اقتباس كرده و مي گفتند: «لا حُكمُ اِلّا لله» و حال آنكه به احتمال قوي منظور قرآن از جمله اِن الحُكُم اِلالله، يَقُصُّ الحَقَّ وَ هُو خَيرُ الفاصِلين»(1) وضع قانون است كه اين حق خداوند تبارك و تعالي يا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يا امامان معصوم عليهم السلام مي باشد، ولي شورشيان آيه را تفسير به رأي كرده و از كلمه و جمله قرآني معني و نيّت باطلي را عنوان نمودند و گفتند: براي انسان در به دست گرفتن حكومت حقي نيست.

گاهي اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه مشغول نماز بود و يا بالاي منبر براي مردم سخنراني مي كرد، خطاب به آن حضرت و اصحابش فرياد مي زدند: «لا حُكمَ اِلآلله، لا لَكَ وَ لِاَصحابِكَ» اميرالمؤمنين كه در جواب آنها مي فرمود:

«كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها الباطِلُ، نِعمَ إنَّهُ لا حُكمَ اِلا لِلّه، وَ لكِن هؤلاء


1- انعام 57

ص: 46

يُقولُونَ: لا إمرَةَ الا للهِ و إنَّهُ لا بُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرِ بَرٍّ أو فاجِرٍ، يَعمَلُ في إمرَتِهِ المُؤمِنَ، وَ يَستَمتِعُ فيهَا الكافِرُ، وَ يُبَلِّغ اللهُ فِيهَا الآجَلَ، وَ يُجمَعُ بِهِ الفَيُء، وَ يُقاتِلُ بِهِ العَدُوّ وَ تَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ، و يُؤخَذُ بِهِ للضَّعيفِ مِنَ القِويِّ حَتي يَستَريحَ بَرٌّ و يُستَراحُ مِن فاجِرٍ.»(1)

سخني به حق است اما آنان از آن ادارة باطل دارند، درست است قانونگذاري از آن خداست اما اينها مي خواهند بگويند غير از خدا كسي نبايد حكومت كند و امير باشد، مردم احتياج به حاكم دارند، خواه نيكوكار باشد خواه بدكار، در پرتو حكومت او مؤمن كار خويش را انجام مي دهد و كافر از زندگي دنياي خويش بهره مند مي گردد و خداوند مدت را به پايان مي رساند، به وسيلة حكومت و در پرتو حكومت است كه مالياتها جمع آوري مي گردد، با دشمن پيكار مي شود، راهها امن مي گردد، حق ضعيف و ناتوان از قوي و ستمكار گرفته مي شود تا نيكوكار آسايش يابد و از شر بدكار آسايش بدست آيد.

خلاصه آنكه قانون مجري مي خواهد اگر چه اصل قانون متعلق به پروردگار است ولي زعامت و حكومت و اجراي قانون به دست بشر است. و البته در روزگار غيبت امام معصوم به

رهبري حكومت طبق فرمايش حضرت بقية الله (عج) متعلق به اسلام شناسان عادل و به تعبيري ديگر متعلق به فقيه عادل و با تقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است. «وَ اَمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةَ فَارجِعُوا فِيها إلى رُواةِ حَديثنا فَإِنََّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَيهِم»(2)


1- خطبة 40 نهج البلاغه
2- كمال الدين صدوق ص 484

ص: 47

هدف رهبري؛ احقاق حق و اجراي عدالت اجتماعي:

انگيزة رهبري از قبول زعامت مسلمين نبايد حب جاه و سلطه گري بر خلق و دنياداري باشد كه در اين صورت بسيار خطرناك و ايمان سوز است، بلكه بايد به منظور احقاق حق ضعفاء و محرومين و نشاندن ظالمان و ستمگران بر جاي خويش و در يك كلام اجراي عدالت اجتماعي، اين پست حساس و پرمسئوليت را بپذيرد.

به همين دليل اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از آنكه مردم براي بيعت با حضرتش ازدحام كردند و مصرانه از آن بزرگوار خواستند كه قبول رياست حكومت اسلامي را بنمايد فرمود: «اما وَ الَّذي فَلَق الحَبَّةَ وَ بَرأ النَّسَمَةَ، لَولا حُضُورُ الحاضِرِ الحاضِرِ وَ قِيامِ الحُجَّةِ بِوجُودِ النّاظِرِ، وَ ما أخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماءِ أن لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمِ و لا سَغَبِ مظلُومٍ، لالقَيتُ حَبلِها عَلي غارِبها، و لَسَقَيتُ آخِرَهأ بِكَأسِ أوَّلِها، وَ لألفَيتُم دُنياكُمْ هذه أزهَدَ عِندي مِن عَفطَةِ عَنزٍ»(1)

آگاه باشيد سوگند به خدايي كه ميان دانه را شكافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمي شدند آن جمعيت بسيار كه حجت تمام شود و نبود عهدي كه خداي تعالي از علماء و دانايان گرفته تا راضي نشوند بر سيري ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم او هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مي انداختم و آب مي دادم آخر خلافت را به كاسه اول آن و فهميده ايد كه اين دنياي شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

«وَ مِن خُطبَةٍ لَهُُ عليه السلام عِندَ خُروجِهِ لِقِتال أهل البَصرَةِ، قالَ عَبْدُالله ابنُ


1- خطبة 3 نهج البلاغه

ص: 48

عَبّاسٍ: دَخَلتُ عَلى أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام بِذِي قارٍ، وَ هُوَ يَخصِفُ نَعلَهُ فَقال لي: ما قِيمَةُ هذَا النَّعلِ؟ فَقُلتُ: لا قيمَةَ لَها، فَقالَ عليه السلام: و اللهِ لَهِيَ أحَبُّ مِن اِمرتِكُم الا اَن اُقيمَ حَقّاً اَو اَدفَعَ باطِلاًٌ»

از خطبه هاي آن حضرت عليه السلام هنگام رفتن به جنگ با مردم بصره (در جنگ جمل) عبدالله ابن عباسي گفت: در ذي قار بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم هنگامي كه پارگي كفش خود را مي دوخت، پس به من فرمود: قيمت اين كفش چند است. عرض كردم ارزشي ندارد، فرمود: «سوگند به خدا اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»

«اللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَم يَكُني الَّذى كانَ مِنّا مَنافَسَةً في سُلطانٍ وَلا التِماسَ شَيىءٍ مِن فُضُولِ الحِطامِ، وَ لكِن لِنََزَُّدَّ المَعالِمَ مِن دينِكَ وَ نُظهِرَالإصلاحَ في بِلادِكَ، فَيَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِباكَ وَ تَقامَ مُعَطََّلَةُ مِنْ حُدُودِك»(1)

بار پروردگارا تو آگاهي آنچه از ما صادر شده نه براي ميل و رغبت در سلطنت و خلافت بوده و نه براي بدست آوردن چيزي از متاع دينا، بلكه براي اين بود كه آثار دين ترا بازگردانيم و در شهرهاي تو اصلاح و آسايش را برقرار نماييم تا بندگان ستم كشيده ات در امن و آسودگي بوده و احكام تو كه ضايع مانده و تعطيل شده جاري گردد.

لزوم پرهيز رهبري از استبداد و سلطه بر رعيت:

ممكن است كه در حكومتهاي رايج جهان اعم از آنكه


1- خطبة 131 نهج البلاغه

ص: 49

ملتهايشان مسلمان باشند يا غيرمسلمان، از رهبر يك ديكتاتور و استبدادگر ساخته و رعيت همه بردگان و بندگان حلقه به گوش آنجنابان باشند، ولي در حكومت اسلامي رهبر از رافت و مهرباني خاصي برخوردار است همانطور كه خداوند تبارك و تعالي دربارة رهبر بزرگ اسلام چنين مي فرمايد:

فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظاً غَليظَ القَلبِ لأنفَضُّوا مِن حَولِكَ فَاعفُ عَنهُم وَ استَغفر لَهُم»(1)

در ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز دقيقاً رهبري برازندة كسي است كه از هرنوع استبداد و ارعاب خلق برحذر باشد. در نامة شريف خويش براي اشعث بن قيس كه جهت زعامت بر مردم آذربايجان از طرف حضرت منصوب شده مي نويسد:

«و إنَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بِطُعمَةٍ وَ لكِنَّهُ في عُنُقِكَ اَمانَةٌ وَ اَنتَ مُستَرعىً لِمَن فَوقَكَ، لَيسَ لَكَ أَن تَفتاتَ في رَعِيَّةٍ، و لا تُخاطِرَ بِوثيقَةٍ»(2)

حكمراني تو رزق و خوراك تو نيست ولي آن امانت و سپرده اي در گردن تو است و خواسته اند كه تو نگهبان باشي براي كسي كه از تو بالاتر است. ترا نمي رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار نمايي و نمي رسد كه متوجه كار بزرگي شوي مگر به اعتماد و امر و فرماني كه به تو رسيده باشد.

و در عهدنامه ارزشمند و منشور بين المللي خود به


1- آل عمران 159
2- نامه 5 نهج البلاغه

ص: 50

مالك اشتر مي نويسد كه:

«وَ اشعِر قَلبكَ الرَّحمَةِ لِلرّعيَّةِ و المحَبَّةِ لَهُمْ، وَ اللُّطفِ بِهِمْ، وَ لا تَكُونَنََّ عَلََيهِم سَبعاً ضارياً تَغتَنِمُ اَكلََهُمْ، فإِنَّهُمْ صِنفانِ، إمّا اَخٌ لَكَ فِي الدّينِ، وَ اِمّا نَظيرٌ لَكَ فِي الخَلقِ»

شعار دلت را رحمت و رأفت و مهرباني و لطف نسبت به رعيت قرار ده، و مبادا در برخورد با ملت جانور درنده اي باشي و خوردنشان را غنيمت داني كه آنان دو دسته اند: يا با تو برادر در دينند، يا در آفرينش مانند تو هستند.

«وَ لا تَقُولَنََّ إِنّى مُؤْمَّرٌ آمُرٌ فَآَطاعَ، فَإِنَّ ذلِكَ إدغالَ فِي القَلبِ، وَ مَنهَكَةٌ لِلدّينِ، وَ تَقَرَُّبُ مِنَ الغَيرِ».(1)

مگو كه من مأمورم و أمر مي كنم پس بايد فرمان مرا بپذيرند و اين روش سبب فساد و خرابي دل و ضعف و سستي دين و تغيير و زوال نعمتها مي گردد.

تأديب خود قبل از تأديب ديگران:

رهبر قبل از هرچيز بايد به اصلاح و تأديب خويش بپردازد، بر خويشتن تسلط داشته باشد و با هواي نفس خود ستيز كند و مطيع امر خداوند خويش بوده، و فكري جز نگهباني از دين خدا و احياء سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام نداشته باشد.

و قال عليه السلام: «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اماماً فَعَلَيهِ اَن يَبدأ بَتَعليم نَفسِهِ قَبلَ تَعليم غَيرِهِ و ليَكُن تَاديبِه بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ و مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدَّبُها اَحَقُّ بالاجلالِ مِن مُعَلِّمِ الناسِ و مُؤَدَّبِهِم»(2)

هر كه خود را رهبر مردم مي نمايد بايد پيش از ياد دادن به


1- نامه 53 نهج البلاغه
2- حكم و قصار 70

ص: 51

ديگري نخست به تعليم خويش بپردازد و بايد پيش از ادب كردن و آراستن ديگري به زبان، به روش خود او را ادب و آراسته سازد و آموزنده و ادب كنندة نفس خود از آموزنده و ادب كنندة مردم به تعظيم و احترام سزاوارتر است. لباس رهبري امت اسلام بر قامت كسي برازنده است كه ابتدا خود از حجابهاي نفساني و علائق مادي عبور كرده و متخلق به اخلاق حميده شده باشد.

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف++مگر اسباب بزرگي همه آمده كني

«وَ قَدْ عَلِمتُمْ أَنَّهُ لايَنبَغى أَن يَكُونَ الوالي عَلَى الفُروجِ وَ الدِّماءِ وَ المَغانِمِ وَ الأحكامِ وَ إِمأمَةِ المُسلِمينَ، اَلبَخيلُ فَتَكُونَ في أموالِهِم نَهتَمُهُ وَ لا الجاهِلُ فيُّضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَلا الجافي فَيَقطَعَهُمْ بِجَفائِهِ وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتََّخِذَ قَوماً دُونَ قَومٍ، وَ لا المُرتَشى فِي الحُكمِ فَيَذهَبَ بالحُقوقِ، وَ تِقِفُ بِهادَونَ المَقاطِعِ، و لا المُعَطِّلِ لِلسُنَّةِ فَيُِهلِكَ الأمَّةَ».(1)

و شما دانستيد كه سزاوار نيست حاكم و فرمانده بر ناموس مسلمين بخيل باشد تا براي جمع مال ايشان حرص بزند و نه جاهل تا بر اثر ناداني آنها را گمراه گرداند و نه ستمگر تا به ظلم و جور مستأصل و پريشان نمايد، و نه ترسنده از تغيير ايام تا با گروهي همراهي كرده ديگري را خوار سازد، و نه رشوه گير در حكم تا حقوق مردم را از بين برده حكم شرع را بيان ننمايد، و نه تارك سنت و طريقه پيغمبر


1- خطبه 131 نهج البلاغه

ص: 52

اكرم تخت باشد تا امت او را هلاك و تباه سازد.

مراقبت و حسابرسي رهبر از مسئولين مملكت:

وَ مِن كتابٍ له عليه السلام كَتبتَه لشريحِ ابنِ الحارثِ قاضِيه: رُوِيَ اَنَّ شُرَيحَ ابْنَ الحارثِ قاضِيَ أميرِالمُؤمنين عليه السلام اشتَرى عَلى عَهدهِ داراً بثَمانينَ ديناراً فَبَلَغهُ ذلك فَاستدعاهُ وَ قال له: بَلغَني أنَّك ابتَعتَ داراً بثَمانينَ ديناراً و كَتَبتَ لها كتاباً و أَشهَدتَ فيه شُهووداً، وَ قالَ لَهُ شُرَيحٌ قَد كانَ ذلك يا أميرَالمؤمنين، قالَ فَنَظر إليه مُغضِبٍ ثُمَّ قال لَه: يا شريحُ أما إنَّه سيأتيكَ من لا ينظُرُ في كِتابِكَ و لا يَسألُكَ عَن بَيِّنَتِكَ حَتي يُخرِجُكَ منها شاخِصاً وَ يُسَلِّمَكَ الي قَبرِكَ خالصاً»(1)

روايت شده كه شريح ابن حارث كه از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام قاضي بود در زمان خلافت آن حضرت خانه اي را به هشتاد دينار خريده اين خبر كه به امام رسيد او را طلبيد و فرمود: به من خبر رسيده كه تو خانه اي به هشتاد دينار خريده و براي آن قباله نوشته و در آن چند تن را گواه گرفته اي، شريح عرض كرد يا اميرالمؤمنين چنين بوده است، راوي گفت: حضرت به او نگاه شخص خشمگين نموده فرمود: اي شريخ بدان بزودي نزد تو مي آيد كسي (عزرائيل) كه قباله ات را نگاه نكند، و از گواهت نپرسد تا اينكه ترا از آن خانه با چشم باز بيرون برد و همه چيز جدا به گورت بسپارد.

«وَ مِن كتاب لهُ عليه السلام إلى مَصقَلَةَ ابنِ هُبَيرةَ الشَّيبانِيِّ وَ هُوَ عامِلُهُ عَلى أردَشيرِ خُرِّةِ»:

«بَلَغَنى عَنكَ أمرِ إنْ كُنتَ فَعَلتَهُ فَقَد أسخَطتَ إلهك، وَ أضبَتَ


1- نامه 3 نهج البلاغه

ص: 53

امامَك، أنَّكَ تُقسِمُ فَيءَ المُسلِمينَ الّذي حازَنُهُ رُماحُهم و خيُولُهم و أرِيقَت عليه دُمؤُهم فيمَنِ اعتامَك مِن اعرابِ قَومِك».(1)

از نامه هاي آن حضرت است به مصقله ابن هبيرة شيباني كه از جانب آن بزرگوار بر اردشير خُرّة (نام شهري بوده در فارسي) حاكم بود.

به من خبري رسيده كه اگر آن را بجا آورده باشي خداي خود را به خشم آورده اي و امام و پيشوايت را غضبناك ساخته اي كه تو اموال مسلمانها را كه نيزه ها و اسبهايشان آن را گرد آورده، و خونهاشان بر سر آن ريخته شده در بين عربهاي خويشاوند خود كه ترا گزيده اند قسمت مي كني،

«وَ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى عُثمان بن حُنيفٍ الأنصاري وَ هُوَ عامِلهُ عَلى البصرَةِ وَ قَدْ بَلَغهُ أنَّهُ دُعِى إلى وَليمَةِ قَوْمٍ مِن أهلِها فمَضى إليها:

«امّا بعدُ، يا ابنُ حُنَيفٍ فَقد بَلَغَني انَّ رَجُلاً مِن فِتيَةِ أهل البَصرَةِ دَعاك إلى مَأدَبَةِ فَأَسرَعَت إليها، تُستَطابُ لَكَ الأَلوانَُ، وَ تُنْقَلُ إليكَ الجفانُ، وَ ما ظَنَنْتُ أنَّكَ تُجيبُ إلى طَعام قومٍ عايِلُهُمْ مَجفُوٌّ وَ غنيُّهُمْ مَدعُوٌّ، فانظُر إلى تَقضِمُهُ مِن هذا المُقضَمِ، فَما اشتَبَهَ عَلَيكَ علمُهُ فالفِظهُ، و ما أيقَنتَ بِطيبِ وَجهِهِ فَنل مِنهُ»(2)

از نامه هاي آن حضرت عليه السلام است به عثمان ابن حنيف انصاري كه از جانب آن بزرگوار حاكم بصره بود، هنگامي كه به حضرت خبر رسيد كه او را گروهي از اهل بصره به مهماني خوانده اند و رفته، پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: اي پسر حنيف به من رسيده كه يكي از جوانان اهل بصره ترا به طعام عروسي خوانده


1- نامه 43 نهج البلاغه
2- نامه 45 نهج البلاغه

ص: 54

است و به سوي آن طعام شتابان رفته اي، و خورشهاي رنگارنگ گوارا برايت خواسته و كاسه هاي بزرگ به سويت آورده مي شد، و گمان نداشتم تو بروي به مهماني گروهي كه فقير و نيازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر كن به آنچه دندان بر آن مي نهي از اين خوردني، و چيزي را كه بر تو آشكار نيست بيفكن و آنچه را كه به پاكي راههاي بدست آوردن آن دانايي بخور.

سازش ناپذيري با استكبار و كفر و الحاد:

معاويه و سپاهيانش پيشدستي كرده و شريعه فرات را به تصرف خود درآوردند و كار آب را بر اميرالمؤمنين و يارانش دشوار ساختند، معاويه آنچه در سر مي پروراند اين بود كه با اين عمل بر علي عليه السلام و اصحابش فشار آورده و امتياز بگيرد، اينجا بود كه رهبر سازش ناپذير با خطبه حماسي و آتشين خويش توفاني بپا كرد و سپاه را تهييج نمود و با يك يورش دشمن را عقب راندند.

«قَدِ استَطعَمُوكُمُ القتالَ، فَاقِرُوا عَلى مَذَلَّة، وَ تأخير محَلَّةٍ او رَوُّ وا السُّيوف مِنَ الدِّماءِ تَروَؤا مِنَ الماءِ، فَالمَوتُ في حَياتِكُم مقهُورينَ، وَ الحَياةُ في موتِكُم قاهِرين، ألا وَ إنَّ مُعاويةَ قادَ لمَّةٌ مِنَ الغُواةِ، وَ عَمَّسَ عَلَيْهِمُ الخَبَرَ، حَتى جَعَلُوا نُحورَهُم أغراضَ المنِيَّةِ»(1)

همانا دشمن گرسنه جنگ است، و از شما نبرد مي طلبد، اكنون دو راه در پيش داريد تيغ ها را با خون سيراب كردن و سپس سيراب شدن، مرگ اين است كه زنده باشيد، اما


1- خطبة 51 نهج البلاغه

ص: 55

مقهور و مغلوب، زندگي آن است كه بميريد، اما غالب و پيروز، همانا معاويه گروهي ناچيز از گمراهان را به دنبال خود كشانده و حقيقت را بر آنها پنهان داشته است تا آنجا كه گلوي خويش را هدف تيرهاي شما كه مرگ را همراه دارد قرار داده اند.

در موقعي كه طلحه و زبير نقض بيعت كرده گريختند:

لمّا أشيرَ إليهِ بأن لا يتبَعَ طلحَةَ و الزُّبَيرَ و لا يُرصدَ لَهُما القِتالَ:

تقاضا شد كه از آنجناب كه در پي طلحه و زبير نرفته مهياي جنگ با آنها نشود:

«وَالله لا أكُونِ كَالضَّبُعَ تَنامُ عَلى طول اللََّدمِ، حَتّى يَصِلَ إلَيها طالبُهأوَ يَختلِها راصدُها، وَ لكنّى أضرِبُ بالمُقبِلِ إلى الحقِّ المُدبرَ عَنه، وَ بالسّامع المُطيع العاصى المُريبَ أَبَداً حَتى يَأتِيَ عَليَّ يومي، فَوالله مازِلتُ مدفوعاً عن حقيِ مستأثراً عليَّ مُنذُ قَبضَ اللهُ نبيَّهُ صلي الله عليه و آله و سلّم حتي يوم الناس هذا».(1)

سوگند به خدا من مانند كفتار خوابيده نيستم كه صياد مدتي در كمين آن نشسته براي فريبش به دست يا به چوب آهسته آهسته به زمين مي زند تا اينكه دستگيرش نمايد، بلكه به همراهي كسي كه رو به حق آورده و شنوا و فرمانبردار است شمشير مي زنم و با گنهكاري كه از حق روگردانيده و شك و ترديد در آن دارد جنگ مي كنم تا زنده هستم، پس سوگند به خدا از زمان وفات رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تا امروز هميشه من از حق خود محروم و ممنوع بر كار خويش تنها ايستاده بودم.


1- خطبة 6 نهج البلاغه

ص: 56

چگونگي برخورد با قوه قضائيه:

«ثُمَّ اختَر للحُكمِ بينَ الناسِ أفضَلَ رَعِيَّتِكَ في نَفسِكَ مِمَّن لا تَضيقُ بِه الأمُورُ، و لا تُمحَكُهُ الخُضُومُ وَ لا يَتَمادى فِي الزََّلَةِ وَ لا يَحصَرُ مِنَ الغَىءِ إذا عَرَفَهُ، وَ لا تُشرِفُ نَفسُهُ عَلى طَمَعٍ...»(1)

پس براي قضاوت و داوري بين مردم بهترين رعيتت را اختيار كن كسي كه كارها به او سخت ننمايد و نزاع كنندگان در ستيزه و لجاج رأي خود را بر او تحميل ننمايند و در لغزش پايداري نكند و از بازگشت به حق هرگاه آن را شناخت درمانده نشود و نفس او به طمع و آز مايل نباشد.

«وَ مِن كَلامٍ لَهُ عليه السلام في صفَةِ مَن يَتَصَدّى لِلحُكمِ بَينِ الأُمَّةِ وَ لَيسَ لِذلِكَ بِأهلٍ...... جَلَسَ بَينَ الناسِ قاضياً ضامِناً لِّتخليص مَا التَبَسَ علي غيرِهِ فإنن نَزَلَت به إحدي المبهَماتِ هَيَّأ لَها حشواً رَّثاً مِن رأيه ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فهُو من لَّبس الشُّبُهاتِ مثلُ نسجِ العَنكَبوتِ، لا يدري أصابَ أم أخطَأ ... و لا هُوَ اهلٌ لما فُوِّضَ الَيهِ»(2)

ميان مردم براي حكم دادن نشسته و به آنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا مي داند، اگر به او يكي از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخناني بي معني و بيهوده از راي خود تهيه نموده و به درستي آنچه در جواب گفته يقين دارد او در خلط نمودن شبهات مانند تنيدن تار عنكبوت است، نمي داند آيا درست قضاوت كرده يا به خطا رفته،.... چنين شخصي آنچه به او تفويض شده است لياقت ندارد.


1- نامه 53 نهج البلاغه
2- خطبة 17 نهج البلاغه

ص: 57

چگونگي برخورد با قواي مسلح :

قواي مسلح در حكومت اسلامي نقش مهمي را در استحكام نظام و دفع شر دشمنان دارند، بنابراين مقام معظم رهبري مي بايد اشراف كامل بر آنها داشته و بر تمامي جوانب كار آنها نظارت نمايد.

افراد مسلح نبايد از بد سيرتان تندخو انتخاب شوند كه با خشم و خشونت با مردم برخورد كنند و در نتيجه ستمگراني باشند كه كل نظام را زير سؤال ببرند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در نامة معروف خود به مالك اشتر تمامي ويژگيهاي نيروهاي مسلح را بيان مي نمايد كه خود تابلوي خوبي براي رهبران اسلامي است، كه نظاميان خود را از اين قماش انتخاب كنند و در برخورد با آنها چه نكاتي را رعايت بنمايند.

«فَوَلِّ من جُنُودِكَ أنصَحَهُم في نَفسِكَ للهِ و لِرَسولهِ و لإمامِكَ، و أنقاهُم جَبياً، و أفضَلَهُم حلماً، مِمَّن يُّبطئُ عن الغَضبِ و يستريحُ الي العذرِ، و يَرأفُ بالضُّعفاءِ، و يَنبُو علي الأقوياءِ. و مِمَّن لا يُثيرُهُ العُنفُ، و لا يَقعُدُ بِهِ الضَّعفُ......»

پس از سپاهيانت برگمار كسي را كه براي خدا و رسول او و براي امام و پيشوايت پند پذيرنده تر و پاكدل تر و خردمندتر و بردبارترين آنان باشد: از كساني كه دير به خشم آيند و زود عذر پذيرند و به زيردستان مهربان بوده و بر زورمندان سختگيري و گردن فرازي نمايد، و از آنان كه درشتي او را از جا نكند و نرمي او را ننشاند.

«...... وليَكُن آثَرُ رُؤوسِ جُندِكَ عِندك مَن و اساهُم في مَعونَتِهِ، و أفضَلَ عَليهم من جِدته، بَما يَسَعُهُم و يَسَعَ مَن وَراءَهُم من خُلوُفِ أهليهِم، حتي يَكُونَ هَمُّهُم، هَمّاً واحِداً في جِهادِ العَدُوِّ فَاِنَّ عَطفَكَ

ص: 58

عَلَيهِم يَعطِفُ قُلوبَهُمْ عَلَيكَ، وَ إنَّ أفضَلَ قُرَةِ عَين الولاةِ إستقامَةُ العَدلِ فِي البِلادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّوةِ الرَّعَّيِةَ.»(1)

و بايد برگزيده تر سران سپاهت كسي باشد كه با لشكر در همراهي «مال و دارايي» مواسات كند و از توانايي خويش به آنها احسان نمايد به اندازه اي كه ايشان و خانواده شان در آسايش باشند، تا اينكه در جنگ با دشمن يك دل و يك انديشه گردند، زيرا مهرباني و كمك تو به ايشان دلهاشان را به تو متوجه و مهربان مي نمايد و نيكوترين چيزي كه حكمران را خشنود مي دارد بر پاداشتن عدل و دادگري در شهرها و آشكار ساختن دوستي رعيت مي باشد.

لزوم داشتن تشكيلات خبري و اطلاعاتي

«ثُمَّ تَفَقَّدُ أعمالَهُمْ، وَابعَثِ العُيُونَ مِن أهل الصِّدقِ وَ الوَفاءِ عَلَيهِم، فَإنَّ تعاهُدَكَ فِي السِرِّ لأمُورِهِم حَدوَةٌ لَهُمْ عَلَى استِعمالِ الأمانَةِ وَ الرِّفقِ بِالرََّعِيَّةِ، وَ تَحَفَّظ مِنَ الأعوان، فَإِنْ أحَدٌ مِنهُمْ بَسَط يَدَهُ إلى خيانَةٍ بها عليه عِندَكَ أخبارُ عيونِكَ اكتَفَيتَ بذلكَ شاهِداً فَبَسَطتَ عليهِ العُقوُبَةَ في بدَنِهِ، و أخَذتَهُ بِما أصابَ من عَمَله، ثمَّ نَصَبتَهُ بِمقامِ المَذلَّةِ، و وسَمتُهُ بالخِيانَةِ، و قَلَّدتَهُ عارَ التُّهمَةِ»(2)

پس در كارهايشان كاوش و رسيدگي كن، و بازرسهاي راستكار و وفادار بر آنان بگمار، زيرا خبرگيري و بازرسي در نهاني كارهاي آنها را سبب وادار نمودن ايشان است بر امانت داري و مدارا نمودن و نرمي با رعيت، و خود را از ياران (خطاكار) دور دار و اگر يكي از ايشان به خيانت و


1- نامه 53 نهج البلاغه
2- نامه 53 نهج البلاغه

ص: 59

نادرستي دستش را بيالايد و خبرهاي بازرسانت به خيانت او گرد آيد به گواهي همان خبرها اكتفا كن، پس بايد او را كيفر بدني بدهي و او را به خاطر كردارش مؤاخذه كني و ننگ تهمت و بدنامي را به گردنش بنهي (تا درس عبرت ديگران شود.)

عنايت خاصي رهبري بايد متوجه طبقة محروم و مستضعف باشد:

«ثُمَّ اللهَ اَللهَ في الطَّبقَةِ السُّفلي من الَّذينَ لا حيلَةَ لَهُم مِنَ المَساكينَ و المُحتاجينَ و أهلِ البُؤسي و الزَّمني، فإنَّ في هذه الطَّبَقَةِ قانعاً و معتَرّاً و احفَظ للهِ ما استَحفَظَكَ من حقِّه فيهِم، و اجعَل لَّهُم قِسماً مِن بيتِ مالكَ و قِسماً من غلاتِ صَوافي الإسلامِ في كلِّ بَلَدٍ»(1)

پس از خدا بترس، از خدا بترس درباره دسته زيردستان درمانده و بيچاره و بي چيز و نيازمند و گرفتار در سختي و رنجوري و ناتواني، زيرا در اين طبقه هم خواهنده است كه ذلت و بيچارگي اش را اظهار مي كند و هم كسي است كه به عطا و بخشش نيازمند است ولي اظهار نمي نمايد و براي رضاي خدا آنچه را كه از حق خود دربارة ايشان به تو امر فرموده بجا آور و قسمتي از بيت المال را كه در دست داري و قسمتي از غلات و بهره هايي كه از زمينهاي غنيمت اسلام بدست آمده، در هر شهري براي ايشان مقرر دار.

«ثمَّ الطبقةَ السُّفلي من اهلِ الحاجَةِ و المَسكَنَةِ الذينَ يحِقُّ رَفدَهُم و مَعُونَتَهُم و في اللهِ لِكُلِّ سَعَةِ»(2)


1- نامه 53 نهج البلاغه
2- نامه 53 نهج البلاغه

ص: 60

پس از اين گروه محرومان هستند كه نيازمندان و نزد خدا براي هريك از اين طبقات گشايشي است.

لزوم داشتن زندگي ساده و بي آلايش:

وَ قالَ أميرالمؤمنين على عليه السلام: «إنَّ اللةَ جَعَلَني إماماً لِخَلقِهِ فَفَرَض عَلَيَّ التَّقديرُ في نَفسي و مَطعَمي و مشرَبي و مَلبَسي، كَضُعفاءِ الناسِ كي يَقتَدي الفَقيرُ بفقري، و لا يُطغَي الغَنِيُّ غِناهُ.»(1)

خداوند تبارك و تعالي مرا امام و رهبر خلق مقرر فرمود و بر من واجب نمود كه در خوراك و پوشاك و مايحتاج زندگي ام معتدل و دقيق باشم، همانند تهيدستان جامعه تا فقرا به من اقتداكنند و ثروتمندان ثروتشان سبب طغيانشان نشود.

«ألا و إنَّ لِكُلِّ مأمُومٍ إماماً يَقتَدي بِهِ، و يَستَضيُّ بنُورِ علمِه ألا و انَّ إمامَكُم قَدِ اكتَفي مِن دُنياهُ بِطِمرَئه، و مِن طُعمِهِ بِقُرصَيهِ، ألا و إنَّكُم لا تَقدروُنَ علي ذلكَ، و لكن أعِينُوني بِوَرَعٍ و اجتِهادٍ، و عِفَّةٍ و سَدادٍ، فوَ اللهَ ما كَنَزتُ من دُنياكُم تِبراً، و لا ادَّخَرتُ من غَنائمِها وفراً و لا أعدَدتُ لِبالي ثوبي طِمراً.»(2)

آگاه باش هر پيروي كننده را رهبري است كه از او پيروي كرده به نور دانش او روشني مي جويد، بدان كه پيشواي شما از دنياي به دو كهنه جامه اكتفا كرده است و شما بر چنين رفتاري توانا نيستيد، ولي مرا به پرهيزكاري و كوشش و پاكدامني و درستكاري ياري كنيد، به خدا قسم


1- بحار ج 4 ص 336
2- نامه 45 نهج البلاغه

ص: 61

از دنياي شما طلا نيندوخته و از غنيمتهاي آن مال فراواني ذخيره نكرده، و با كهنه جامه اي كه در بر دارم جامه كهنة ديگري آماده ننموده ام.

خصائص يك رهبر لايق:

«فَاعلَم أنَّ أفضَلَ عِبادِ اللهِ عِندَاللهِ إمامٌ عادلٌ هُدِيَ وَ هَدَي فَأَقامَ سُنَّةً، وَ أماتَ بِدعَةً مَجهوُلَةً و إنَّ السُّنَنَن لَنَيِّرةٌ لَها أعلامٌ، و إنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ لها أعلامٌ»(1)

بدان برترين بندگان نزد پروردگار رهبر عادل و درستكاري است كه هدايت شده و هدايتگر است و سنت و طريقه روشن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را برپا دارد و بدعت باطل و نادرست را نابود كند. و به تحقيق سنتها آشكارو هويداست و براي آنها نشانه هايي است و بدعتها نيز آشكار است و آنها نشانه هايي دارد.

«إنَّهُ لَيسَ عَلَي الإمامِ إلا ما حُمِّلَ مِن أمرِ رَبِّهِ: الإبلاغُ في الموعِظَةِ، و الأجتِهادُ في النَّصيحَةِ، و الإحياءُ لِلسُّنَّةِ و إقامَةُ الحُدوُدِ علي مُستَحِقّيها و إصدارُ السُّهمانِ علي أهلِها»(2)

به تحقيق نيست بر امام مگر قيام به آنچه پروردگارش به او امر كرده، ابلاغ موعظه و كوشش نمودن در پند و اندرز دادن، زنده كردن «سنت نبوي صلى الله عليه وسلم» و اجراي حدود بر آن كس كه سزاوار است و از «بيت المال» سهم و نصيبها را به اهلش رسانيدن.


1- خطبة 163 نهج البلاغه
2- خطبة 4 10

ص: 62

رهبر در حكومت اسلامي باعت نظام و وحدت ملت است:

«وَ مكانُ القَيِّمِ بِالأمرِ مَكانُ النِّظامِ مِنَ الخَرَزِ، يَجمَعُهُ و يَضُمُّه فإذا انقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقُ الخرزُ و ذَهَبَ ثُمَّ يَجتَمع بحَذافيرِهِ أبَداً، و العَرَب اليومَ و إن كانوا قليلاً فَهُم كَثيرونَ بالإسلامِ، عزيزونَ بالاجتماعِ، فَكُن قُطباً، و استَدِر الرَّحَي بالعَرَبِ و أصلِهِم دُونَكَ نارَ الحَربِ»(1)

و مكان زمامدار مسلمين و حكمران مملكت مانند رشته مهره است كه آن را گرد آورده بهم پيوند مي نمايد، پس اگر بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراكنده گردد، و هرگز همة آنها گرد نيامده است. اگر چه امروز عرب اندك است، ليكن به سبب دين اسلام بسيار است و به جهت اجتماع و وحدت غلبه دارند، پس تو مانند ميخ وسط آسيا باش و آسيا را به وسيلة عرب بگردان و آنان را به آتش جنگ درآورده خود به كارزار مرو.

نيايش و عبادت او:

امام صادق عليه السلام پس از مقداري صحبت دربارة عظمت علي بن ابيطالب عليه السلام و شرح عبادت و زندگي آن حضرت در پايان مي فرمايد:

هيچيك از اولاد و خانواده اش بيشتر از علي بن الحسين به او شبيه نيستند، روزي حضرت باقر فرمود: خدمت پدرم رسيدم، مشاهده كردم به جايي از عبادت رسيده كه هيچكس نخواهد رسيد. صورتشي از شب زنده داري زرد و چشمها از شدت گريه مانند آتشي سرخ گرديده، پيشاني از سجده بسته، پاهاي مباركش به واسطة سر پا ايستادن در نماز


1- خطبه 146 نهج البلاغه

ص: 63

ورم كرده است. فرمود من ديگر نتوانستم خودداري كنم از ديدن آن حال دلم سوخت و شروع به گريه نمودم. در آن موقع پدرم به فكر فرورفته بود بعد از مختصر زماني متوجه من شد و فرمود: پسرجان يكي از جزوه هاي عبادت علي بن ابيطالب عليه السلام را بياور، جزوه اي را تقديم كردم. اندكي از آن خواند با خاطري افسرده جزوه را به زمين گذاشت و فرمود:

«مَن يَقوى عَلى عبادةِ عَلِىّ بنِ ابيطالب عليه السلام؟»

چه كسي قدرت دارد مانند علي عليه السلام عبادت كند؟(1)

حبّه عرني گفت: شبي من و نوف در مقابل خانه خوابيده بوديم. مقداري از شب گذشته بود ناگاه اميرالمؤمنين عليه السلام را ديديم دست بر روي ديوار گذاشته شبيه اشخاص واله و حيران اين آيه را مي خواند (اِنَّ في خَلقِ السَمواتِ وَ الأرضِ) تا آخر آيه همينطور اين آيات را مي خواند مانند كسي كه هوش از سرش پريده باشد روي به من كرده فرمود: حبه بيداري يا خواب عرض كردم بيدارم مولاي من، شما اينطور مي كنيد ما چه كنيم؟

در اين هنگام متوجه شدم قطرات اشك از ديده فرو باريد فرمود:

«يا حَبَّهِ انَّ للهِ مَوقفاً و لَنا بَينَ يَديهِ موقفاً لا يَخفي عليهِ شييءٌ مِن اعمالِنا يا حَبَّه اِنَّ اللهَ اَقرَبُ اليَّ و اليكَ مِن حَبلِ الوَريدِ، يا حَبَّه لا يَحجُبُني و لا ايّاك عَنِ اللهِ شييءٌ».

حبه، خداوند روزي را براي حساب قرار داده و ما بايد در آن روز به پيشگاه مقدسش بايستيم، كوچكترين عمل ما از نظر او مخفي نيست. حبّه، خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است هيچ چيز نمي تواند ما را از نظر خدا بپوشاند (و او پيوسته شاهد و ناظر ماست) آنگاه رو به نوف نموده پرسيد خوابي يا بيدار عرض كرد خواب نيستم يا


1- بحار ج11 ص 23

ص: 64

اميرالمؤمنين حال امشب شما مرا به گرية زيادي وا داشت.

«فَقالَ يانوفُ ان طالَ بُكائكَ في هذِهِ اللَّيلَةِ مَخافَةَ اللهِ تَعالي قَرَّت عَيناك غداً مِن خَشيَةِ اللهِ الا أطفَات بِحاراً مِنَ النّيرانِ انَّه لَيسَ مِن رَجُلٍ أعظمُ مَنزِلَةً عِنداللهِ تعالي مِن رجلٍ بَكي مِن خَشيَةِ اللهِ و أحَبُّ في اللهِ و أبغَضُ فِي اللهِ».

فرمود: اي نوف، اگر از ترس خداوند امشب زياد گريه كردي فردا در پيشگاه او شادماني، نوف بدان هر دانه اشكي كه از چشم به واسطة ترس از خدا ريخته شود درياهايي از آتش را خاموش مي كند. كسي كه در نزد خدا محبوبتر و باارزشتر نيست از شخصي كه به واسطة ترسي از او اشك بريزد و در راه خدا دوست بدارد، محبت ديگري را بر او مقدم نخواهد داشت، هركسي كاري كه مورد خشم پروردگار است انجام دهد از آن خيري نخواهد ديد در اين هنگام كه داراي چنين خصوصيتي شديد حقايق ايمان را تكميل كرده ايد. مقداري آن دو را پند داده و از خدا ترساند و به راه خود ادامه داد و رد شد. در اين موقع مي گفت: خدايا اي كاشي مي دانستم در غفلتهايم از من روي گردانيده اي يا به من توجه داري. خدايا اي كاش مي دانستم در خوابهاي طولاني ام و كمي سپاسگزاري كه نسبت به نعمتهاي تو دارم حالام چگونه است در نزد تو؟ حبه گفت به خدا قسم پيوسته در همين راز و نياز و سوز و گداز بود تا صبح طلوع كرد.(1)

عروة بن زبير مي گويد با عده اي از مسلمين در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم، صحبت از اعمال شركت كنندگان در جنگ بدر به ميان


1- بحار ج 41 ص 22

ص: 65

آمد. در اين بين أبودرداء گفت: آيا مي خواهيد كسي را به شما معرفي كنم كه از همة مردم ثروتي كمتر و ورع و تقواي بيشتري دارد و در عبادت و بندگي پروردگار سخت كوشاست؟ گفتند آن شخص كيست؟ گفت: او اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است، يك شب وارد نخلستاني شدم ناگهان صداي حزين و جانكاهي را شنيدم كه با خداي خويش مناجات مي كرد و مي گفت:

«اِلهي كَم من مُوقِبَةٍ حَلُمت عن مُقابَلَتِها بِنِقمَتك، و كم من جَريرَةٍ تَكَرَمتَ عن كَشفِها، بِكرمِك، الهي ان طالَ في عُصيانِكَ عُمري و عَظُمَ في الُّصحُفِ ذَنبي فما أنا مُؤمِّلٌ غيرَ غُفرانِكَ و لا انا راجٍ غيرَ رضوانِكَ.

پروردگارا چقدر از لغزشهاي مرا تحمل فرمودي و در مقام انتقام و مقابله برنيامدي و چقدر از جرائم و خطاهايم با كرم و لطف خود صرف نظر كردي، خدايا اگر چه عمر من در معصيت و نافرماني تو طولاني شده و پرونده ام لبريز از گناه است، من غير بخشش و عفو تو را اميد ندارم.

آنچنان مناجات او مرا به خود مشغول كرد كه سخت تحت تأثير آن قرار گرفتم و در جستجو جهت شناساي صاحب صدا برآمدم كه ناگاه ديدم صاحب صدا اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. نگذاشتم او مرا ببيند پشت درختها پنهان شدم و عبادت او را مشاهده كردم، مشغول ركوع و سجود بود و دعا مي خواند و اشك مي ريخت، آنقدر ناله و انابه كرد كه از صدا افتاد. پيش خود گفتم حتما خسته شده مي خواهد استراحت كند وقتي نزديك رفتم ديدم مثل يك چوبة خشك به كناري افتاده و از خوف و خشيت خداوند تبارك و تعالي جان داده، هرچه او را حركت دادم حركتي نكرد. گفتم: «انّا لِلّه و إنّا الَيهِ راجِعُونَ». به خدا قسم علي بن

ص: 66

ابيطالب عليه السلام از دنيا رفت، بسرعت خود را به خانة آن حضرت رساندم، وضع علي را براي حضرت فاطمه عليها السلام شرح دادم، فاطمه عليها السلام فرمود: أبودرداء اين كار هر شب علي عليه السلام است، او از خوف و خشيت الهي غش كرده و بي تاب شده. گفت مقداري آب تهيه كردم به نخلستان رفتم به صورت مولا ريختم، چشمان مبارك را باز كرد و به من نگاهي نمود در حاليكه اشك مي ريختم، فرمود: أبودردا، چراگريه مي كني؟ عرض كردم به خاطر اين حالي كه امشب از شما مشاهده كردم. فرمود: اي أبادرداء چه حالي خواهي داشت هنگامي كه علي را در صحنة قيامت در كنار ميزان و محل حسابرسي اعمال ببيني همانجا كه مجرمين گرفتار عذاب خواهند شد و ملائكه غلاظ و شداد و زبانه هاي آتش دوزخ مرا به وحشت انداخته و در پيشگاه پروردگار ايستاده ام. سپس أبودرداء مي گويد: «فَوَ اللهِ ما رأيتُ ذلِكَ لِأحَدٍ مِن أصحابِ رَسولِ الله صلي الله عليه و آله و سلم» قسم به خدا هيچ يك از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را همانند علي عليه السلام نديدم.(1)

«كانَ اميرُالمؤمِنين عليه السلام إذا حَضَر وَقتُ الصَّلوة تَلَوَّنَ و تَزَلزَلَ فَقيلَ لَهُ: مالََكَ؟ فيقوُلُ: جاءَ وقتُ أمانَةٌ عَرضَها اللهُ تعالي عَلي السَّمواتِ و الأرضِ و الجِبالِ فأبينِ أن يَحمِلنَها و حَمَلَها الانسانُ في ضَعفِهِ فلا أدري اُحسِنُ إذا ما حَمَلتُ ام لا.»(2)

هنگامي كه وقت نماز مي شد اميرالمؤمنين علي عليه السلام برخود مي لرزيد و رنگش تغيير مي كرد. به حضرت عرض كردند چرا اين حالت را پيدا مي كنيد مي فرمود: آن موقع فرارسيده تا امانتي را بر دوش كشيم كه خداوند بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت و همه از تحمل آن امتناع


1- بحار ج 41 ص 11 و امالي صدوقي ص 49 - 48
2- بحار ج 41 ص 17

ص: 67

كردند و ترسيدند ولي انسان در نهايت ضعف آن را پذيرفت و من نمي دانم كه آن امانت را درست حمل مي كنم يا خير!

امام صادق عليه السلام مي فرمود:

«إنََّ عَلِيّاً في آخَرِ عُمره يُصلي في كلِّ يَومٍ و ليلَةٍ الفُ رَكعَةٍ»(1)

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در پايان عمر خويش شبانه روز هزار ركعت نماز بجا مي آورد.

صبر و مظلوميّت آن حضرت:

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علي جان خداوند تبارك و تعالي به من وحي فرستاده تا فضائل و مناقب ترا بازگو نمايم و من اين كار را كردم و آنچه به آن امر شده بودم ابلاغ نمودم. علي جان بدان كه بعد از من آنهايي كه كينة ترا در دل مخفي كرده اند ظاهر خواهند ساخت كه لعنت خدا و هر لعن كننده بر آنها باد. سپس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شروع كرد به گريه كردن، عرض كردند چرا اشك مي ريزيد؟ فرمود:

«أخبِرني جِبرئيل عليه السلام أنَّهم يظلِمونَهُ حَقَّهُ و يُقاتِلونَهُ و يَقتُلونَ وَلَدَهُ و يَظلِمونَهُم بَعدَهُ»

جبرئيل عليه السلام به من خبر داده كه اين مردم به او ظلم مي كنند و حقش را غصب مي نمايند، او و فرزندانش را مي كشند و بعد از او به فرزندانش نيز ظلم مي كنند.(2)

ديگر باره در هنگام مرگ فرمود:

«يا عَلِىُّ أَنتَ المَظلُومُ بَعدى، وَ أنَا خصمٌ لِمَن أَنتَ خَصمُهُ يَومَ القيامَةِ»

اي علي: تو مظلوم بعد از من هستي و من تا روز قيامت هركه را تو با او دشمن هستي دشمنم.


1- بحار ج 41 ص 24
2- بحار ج 28 ص 45

ص: 68

امام هادي عليه السلام در كنار مرقد شريف مولا اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مي كند:

«السّلامُ عَليك يا وَلِيَّ اللهِ، أَشهَدُ أنَّكَ أوّلُ مَظلومٍ وَ أَوَلُ مَن غُصِبَ حَقَّهُ، صَبرتُ و احتَسَبْتُ حَتّى أتاكَ اليَقينَ»(1) سلام و درود بر تو اي ولي خدا، شهادت مي دهم كه تو اول مظلوم و اوّل كسي هستي كه حقت غصب شد و تا هنگاميكه مرگ به همة سختيها و مصيبتها صبر كردي.

سليم بن قيس مي گويد: علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از بعضي راههاي مدينه مي گذشتم، به باغي رسيديم عرض كردم يا رسول الله، چه باغ زيبايي! فرمود: چه زيباست! در بهشت زيباتر از اينها براي توست. به باغ ديگري رسيديم، گفتم: يا رسول الله، چه باغ زيبايي است! فرمود: چه زيباست، و زيباتر از اينها براي تو در بهشت است. تا از هفت باغ گذشتيم و همواره من مي گفتم چه زيبا است، او هم مي فرمود: زيباتر از اينها براي تو در بهشت است. وقتي راهمان خلوت شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا در آغوش گرفت در حال گريه ناله اي زد و فرمود: پدرم فداي شهيد تنها، عرض كردم: يا رسول الله، چرا گريه مي كني؟ فرمود: از كينه هايي كه در دل اقوامي است كه بعد از من آن را ظاهر مي كنند. كينه هاي جنگ بدر و پي آوردهاي جنگ احد، پرسيدم: آيا دينم سلامت خواهد ماند؟ فرمود: دينت در سلامت خواهد بود.(2)

بعد از داستان ننگين سقيفة بني ساعده و غصب خلافت، اميرالمؤمنين علي عليه السلام خانه نشيني را برگزيد و مشغول جمع آوري و ترتيب قرآن شد و از خانه خارج نشد تا آن را جمع آوري نمود، قرآني كه در اوراق، پراكنده و پاره پاره بود. همة آن را، اعم از آنچه نازل شده بود و


1- بحار ج 100 ص 265
2- اسرار آل محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم ص 21

ص: 69

آنچه قابل تأويل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آوري كرد و آنها را با دست خويش نوشت.

در حالي كه مردم با ابوبكر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودند از منزل خارج شد و در جمع مردم به آواز بلند فرمود: اي مردم من بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشغول به تأليف قرآن بودم و شما مي دانيد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه من مي روم و دو چيز گرانبها و ارزشمند در ميان شما مي گذارم و آن كتاب خدا و عترت و اهل بيت منند اين هر دو از هم جدا نمي شوند تا روزي كه در لب حوض كوثر بر من وارد شوند. اينك قرآن تأليف شده و عترت و اهل بيت او در برابر شمايند، عمر گفت برگرد و قرآن را نيز همراه خويش بردار و روانه شو و آن را از خويش جدا مكن ما احتياجي به تو و قرآنت نداريم!

اميرالمؤمنين به خانه مراجعت نمود در محل عبادت خويش بنشست و قرآن را در دامن خود نهاد و شروع كرد به تلاوت و اشك از چشمهاي نازنينش جاري بود، در اين هنگام عقيل بن ابيطالب برادر حضرت وارد شد و گفت برادر چراگريه مي كني چه اتفاقي افتاده، خدا چشمانت را گريان نبيند. فرمود: مي گريم به خاطر آنكه اين مردم گمراه شدند، اگر از حال من سؤال كني مي گويم در حوادث روزگار صبر مي كنم، خيلي برايم گران است كه خود را شكسته حال و دشمنانم را شاد يابم و دوستان من در اذيت و آزار واقع گردند.(1)

وصايا و شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام

سليم بن قيس مي گويد: هنگام وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام حاضر بودم. حسين عليه السلام و محمد حنيفه و تمام فرزندان و


1- بيت الاحزان ص 159

ص: 70

رؤساء اهل بيتش و شيعيانش نيز حضور داشتند. حضرت كتاب و اسلحه اش را به امام حسن داد و فرمود: فرزندم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم به من دستور داده، تا ترا جانشين خود كنم و كتابها و اسلحه اش را به من داد. پيامبر به من دستور داده است، كه چون مرگ تو نيز فرا رسيد، آن را به برادرت حسين بدهي، سپس رو به فرزندش حسين كرد و فرمود: پيامبر به تو نيز دستور داده كه آن را به فرزندت علي بن الحسين تحويل دهي، و بعد رو به علي بن الحسين كرد و به او فرمود: پيامبر به تو دستور داده كه آن را به فرزندت محمد بن علي بدهي، از قول پيامبر و از قول من به او سلام برسان.

سپس رو به فرزندش امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: پسرم، تو صاحب اختيار امور و ولي خونم هستي، اگر بخشيدي حق داري و اگر كشتي يك ضربه به جاي همان يك ضربه بزن و خطا و تجاوز نكن!

سپس فرمود: بنويس:

بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيت علي بن ابيطالب است، وصيتش اين است: شهادت مي دهد كه خدايي جز الله وجود ندارد، يگانه است و شريك ندارد، و محمد بنده و پيامبر اوست، او را به هدايت و دين حقيقي فرستاده، آن دين را بر همه دينها برتري داده، اگر چه مشركان را خوش نيايد. نماز، عبادات، زندگي و مرگم براي خداوند، پروردگار جهان است كه شريك ندارد. به اين مطلب دستور داده شده ام و من از تسليم شدگانم.

سپس وصيت مي كنم ترا اي حسن و اي همة فرزندان و اهل بيتم و اي همه كساني از مؤمنين كه نوشتة من به دست او مي رسد: به تقوي و پرهيزكاري، و اينكه مسلمان از دنيا برويد، همگي چنگ به ريسمان خدا زنيد، و متفرق نشويد، آن نعمت خدا را بياد آوريد كه دشمن يكديگر بوديد و خداوند بين قلبهاي شما دوستي و الفت ايجاد كرد.

ص: 71

از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: اصلاح بين دو نفر بهتر از بسياري از نماز و روزه است و دشمني دين را از بين مي برد و فساد بين دو نفر است و قوتي و نيرويي جز به كمك خداوند وجود ندارد. به خويشانتان توجه داشته باشيد، با آنان رفت و آمد كنيد تا خداوند حساب را بر شما سبك گرداند.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد دربارة يتيمان، مبادا دهانشان خالي بماند. مبادا با بودن شما از بين بروند.

از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: هركس يتيمي را سرپرستي كند تا بي نياز گردد خداوند بهشت را بر او واجب مي كند، همچنانكه آتش را براي خورندة مال يتيم واجب مي كند.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد در مورد قرآن، مبادا ديگران در عمل به آن بر شما پيشي گيرند.

خدا را خدارا در نظر داشته باشيد در مورد همسايه هايتان، خدا و پيامبرش درباة آنان سفارش كرده است.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد در مورد خانة پروردگارتان (كعبه) مبادا تا وقتي شما زنده هستيد از شما خالي بماند، چون اگر خانه خدا ترك شود به شما مهلت داده نمي شود. كسي قصد آن را بكند، كمترين چيزي كه همراه آن باز مي گردد اين است كه گناهان گذشته اش بخشوده مي شود.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد دربارة نماز، نماز بهترين اعمال است، نماز عمود دين شما است.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد درباره ماه رمضان كه روزه آن سپر از آتش است.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد دربارة فقرا و مساكين، آنان را در زندگي خودتان شريك قرار بدهيد.

ص: 72

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد در مورد جهاد در راه خداوند به اموال و جانتان، مجاهد واقعي در راه خدا دو نفرند: يكي امام هدايت شده و ديگري مطيع او كه به هدايت او اقتدا كند.

خدا را خدا را در نظر داشته باشيد در مورد نسل پيامبرتان، مبادا در ميان شماها مورد ظلم قرار گيرند در حالي كه شما قدرت بر دفع آن داشته باشيد.

خدا را خدا را مواظبت داشته باشيد دربارة آن دسته از اصحاب پيامبر تان كه بدعتي نگذاردند و بدعت گذاري را جاي ندادند (يعني جلوي فعاليتش را گرفتند) چون پيامبرتان در مورد آنان وصيت كرده است. و بدعت گذاران از آنها و از غيرشان و كسي كه بدعت گذاري را جاي دهد لعنت كرده است.

با مردم سخن نيكو بگوييد همانطور كه خداوند به شما دستور داده است. مبادا امر به معروف و نهي از منكر را ترك كنيد كه خداوند امورتان را به دست اشرارتان مي دهد آنجاست كه دعا مي كنيد ولي مورد اجابت قرار نمي گيرد. فرزندانم، بر شما باد كه با همديگر رفت و آمد و تبادل افكار و نيكي كنيد، بپرهيزيد از اينكه از همديگر قطع كرده و رو گردان باشيد و پراكندگي و جدايي كنيد. در نيكي و تقوي به ياري يكديگر برخيزيد. و عليه گناه و تجاوزكاري يكديگر را ياري كنيد. از خدا بترسيد كه عذاب خداوند دردناك است. خداوند شما اهل بيت را محفوظ بدارد و ياد پيامبر را در ميانتان زنده نگاه دارد شما را به خدا مي سپارم و بر شما سلام مي فرستم.

علي عليه السلام شروع به گفتن لا اله الا الله كرد تا در شب اول از دهه آخر ماه رمضان، شب بيست و يكم، شب جمعه، چهل سال بعد از هجرت به مقام قرب حق نائل و شهيد شد.(1)


1- اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم254

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109