شناختنامه علي بن ابراهيم قمي

مشخصات كتاب

سرشناسه:عبدي، علي اشرف

عنوان و نام پديدآور:شناختنامه علي بن ابراهيم قمي/ علي اشرف عبدي .

مشخصات نشر:قم: زائر، 1389.

مشخصات ظاهري:511ص.

فروست:مجموعه آثار كنگره بزرگداشت علي بن ابراهيم قمي (ره)؛ شماره 25.

شابك:50000ريال:978-964-180-110-8

يادداشت:كتابنامه بصورت زيرنويس.

موضوع:قمي، علي بن ابراهيم، قرن 3ق.

موضوع:محدثان شيعه -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره:BP116 /ق8 ع2 1389

رده بندي ديويي:297/2924

شماره كتابشناسي ملي:2264257

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

اهدا

ص: 4

"فاطمۀ اشفعي لي في الجنّه "

به روح بلند و آسماني كريمه اهل بيت

حضرت فاطمه معصومه (س)

و ارواح جميع محبين خاندان عصمت و طهارت

بويژه پدر و مادرم

اشاره

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

مقدمه كنگره

ص: 15

شناختِ هر علمي، پيوندي عميق با شناخت تاريخ آن علم دارد، و در علوم انساني به ويژه دانش هايي مانند فقه، حديث و تفسير، ضرورت آگاهي ازتاريخ آن علوم بيش تر احساس مي شود. چنان كه يك فقيه هرگز نمي تواند بدون آگاهي از تاريخچة مسألة فقهي و تحولات آن در طول تاريخ، و نيز آرا و اقوال و موضع گيري فقهاي گذشته به اظهارنظر صحيح و دقيق در آن مسأله اقدام كند؛ در مباحث تفسيري و حديثي هم همين ضرورت وجود داشته، بلكه اهميتي دو چندان مي يابد.

درايت و فهم و فقه الحديث بدون توجه و اطلاع كامل از تحولات تاريخي حديث ممكن نيست. كسي كه نمي داند احاديث موجود، عين الفاظ معصومان  است يا نقل به معنا، يا نقل به مضمون شده، قطعاً در استنباط احكام از روايات با مشكل مواجه مي گردد.

قرن چهارم هجري بي ترديد نقطة عطفي در تاريخ تحولات حديث شيعه است. در قرن سوم غالب محدثان شيعه، عرب زبانان ساكن جنوب عراق بودند، اما در آغاز قرن چهارم، جايگاه خود را به راويان و محدثان ايران زمين داده، عالمان فرهيختة ايراني عهده دار منصب مهمّ نقل حديث گرديدند.

ص: 16

حلقة واسطة اين تحول بزرگ خاندان «علي بن ابراهيم بن هاشم بن خليل كوفي» بود. ابراهيم بن هاشم سرآغاز اين چرخش محسوب مي شود، كه احاديث و فرهنگ شيعه و ميراث علمي و حديثي گران بهاي اهل بيت  را از كوفه به قم منتقل كرد.

در قرن دوم و سوم صدها كرسي درس حديثي در كوفه وجود داشت، كه همگي به «قال الباقر » و «قال الصادق » اشتغال داشتند و با كمال دقت و متانت، غبار تحريف و تبديل را، كه توسط دست نشاندگان بني اميه يعني وضّاعان پديد آمده بود؛ از سنّت پيامبر كنار مي زدند و مردم را با معارف اصيل وحياتي اسلام آشنا مي كردند. ولي در پايان قرن سوم، يك باره قم جانشين كوفه گرديد و عنوان پرافتخار حرم اهل بيت  مفهوم حقيقي خود را نشان داد. و اين خاندان «علي بن ابراهيم قمي» بودند كه قم را به جايگاه اصلي خود رساندند و آن را زيبندة «حرم اهل بيت » بودن قرار دادند.

مهاجرت حضرت ستي فاطمة معصومه  بنت باب الحوائج الي الله به قم باعث گرديد اين شهر، مَهبط شيعيان وكانون توجه علويان و دوستداران اهل بيت  قرار گيرد، قطعاً مدفن بانوي كرامت و احاديث اهل بيت  در قم، در مهاجرت ابراهيم بن هاشم به اين ديار بي تأثير نبود، و قم اين گونه مركز فرهنگي تفكر شيعه و ميراث دار حديث اهل بيت  گرديد.

علي بن ابراهيم قمي كه دوران حضرات عسكريين  و بيش تر دوران غيبت صغريٰ را درك كرده از بزرگ ترين فقها، مفسران و محدثان شيعه است و در عمر پربركت خود به رغم عارضة چشم، كه در نيمة عمر به آن مبتلا گرديد، نه تنها عهده دار نقل و روايت حديث بود، بلكه به شرح و تفسير و فقه الحديث نيز پرداخته است.

ص: 17

كتاب شريف كافي كه نخستين و مهم ترين جامع حديثي شيعه، از جوامع اولية حديث، به شمار مي رود و ثقة الاسلام كليني بيش از شانزده هزار حديث را در آن گردآورده، كاملاً نشان دهندة تلاش شبانه روزي علي بن ابراهيم قمي در سامان بخشيدن به حديث شيعه است. و مبالغه نيست اگر ادعا شود نيمي از احاديث كافي از او گرفته شده، گرچه نوع رابطه و پيوند اين استاد و شاگرد [علي بن ابراهيم قمي و محمد بن يعقوب كليني] براي ما چندان روشن نيست و آمدن مرحوم كليني به قم، براي فراگيري حديث از علي بن ابراهيم مورد ترديد جدي است، به نظر مي رسد در سفر دوم ابراهيم بن هاشم به قم كه از مسير ري آمده است وي در خدمت پدر بزرگوار خود بوده و در ري توقف كرده و كليني  از اين فرصت به خوبي بهره برده و خميرماية كتاب كافي را از علي بن ابراهيم فرا گرفته باشد.

اهتمام ويژة علي بن ابراهيم به تفسير قرآن و نگارش تفسير روايي تفسيرالقمي سبب توجه به اين روش حديثي شد؛ به گونه اي كه مرحوم صدوق از پرورش يافتگان همين مكتب، چنان به تفسير روي آورد كه درباره او گفتند: وي از مكثّرين در تفسير قرآن است.

جمع آوري آراي فقهي علي بن ابراهيم قمي، بررسي انديشه هاي تفسيري و نيز كاوِش در اقوال كلامي و اخلاقي وي مي طلبد كه ابتدا، آثارش گرد آوري و به صورت مُصحَّح و مُنقَّح ارائه گردد؛ لذا آنچه اكنون بدين منظور عرضه مي گردد نه تنها پايان كار در مورد اين فقيه و محدث بزرگ نيست، بلكه آغازي براي پژوهش هاي دامنه دارتر خواهد بود. بِدان اميد كه حضرت حق- سبحانه و تعالي- اين گام كوچك را بپذيرد.

در پايان برخود لازم مي دانم از زحمات همه كساني كه در راه تعظيم شعائر

ص: 18

ديني و نشر فرهنگ و معارف اسلامي مي كوشند، به ويژه توليت مُعظّم آستانه مقدسه حضرت آية الله مسعودي خميني و تمام خدمتگزاران، نويسندگان، محققان و پژوهشگراني كه در تدوين مجموعة آثار اين كنگره سهيم بوده اند صميمانه تشكر و قدرداني كنم. خداوند متعال برتوفيقاتشان بيفزايد.

احمد عابدي- دبير كنگره

27 رجب 1430

سرآغاز

ص: 19

در روايتي امام صادق  از پيامبر اكرم  نقل فرمودندكه:

«هرگاه خوبي حال مردي[اعمال و كردار نيكويش] به شما رسيد به حسن و زيبايي عقلش بنگريد».

يكي از راويان معروف و پر آوازه و نامدار جهان اسلام علي بن ابراهيم قمي است كه به جهت علم و خرد قرآني و اثر ارزشمند تفسيري اش معروف به مفسر قمي مي باشد. وي دوران زندگي سه امام معصوم ، يعني حدود 25 سال از زمان امام هادي  و تمام دوران زندگي امام حسن عسكري  و بيش از نيمي از دوران غيبت صغري امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف را درك كرده است و در واقع از اصحاب سه امام معصوم  شمرده مي شود. اثر علمي ايشان در تفسير قرآن بعد از ده قرن به عنوان يكي از منابع اصيل و محكم تفاسيري چون صافي، البرهان، نورالثقلين، الميزان قرار گرفته است. از نكات حائز اهميت اين تفسير آن است كه جنبه ولايي آن از هر تفسير ديگر قوي تر است.

مفسر بزرگ معاصر حضرت آيت الله جوادي آملي مي فرمايد: «ما در شأن نزول آيات شريفه قرآن هيچ چيز معتبر و مستندي بهتر از آثار علي بن ابراهيم

ص: 20

قمي نداريم» از نگاه ديگر علي بن ابراهيم در زمان امام حسن عسكري  و نواب اربعه به عنوان يك مجتهد و فقيه مطرح است. عالم بزرگ عامه ابن نديم در فهرست خود از علي بن ابراهيم ياد مي كند.

محدث بزرگ مرحوم محمد بن يعقوب كليني صاحب كتاب معروف و معتبر الكافي- اولين دائر ة المعارف حديث شيعه- ازشاگردان علي بن ابراهيم قمي است.

وي از استاد خود علي بن ابراهيم قمي 7140 روايت نقل كرده كه علي بن ابراهيم از اين تعداد 6212 مورد را از پدرش نقل كرده است. پدر او ابراهيم بن هاشم اولين كسي است از كوفه هجرت كرده و با فرهنگ و مكتب حديثي كوفه به سوي قم روانه مي شود. او با برقراري ارتباط دو سويه دو مكتب حديثي كوفه و قم و نشر مناقب و فضائل اهل بيت  بنيان فرهنگي شهر مذهبي را مستحكم مي سازد.

به همين سبب علي بن ابراهيم و خاندان او مشمول روايت شريف امام صادق  هستند كه فرمود:

«اعرفوا منازل الرجال منا علىٰ قدر رواياتهم عنا» ؛ ارزش و جايگاه افراد را از ميزان احاديثي كه از ما نقل كرده اند بشناسيد.

اگر امروزه چيزي از مكتب اهل بيت  به دست ما رسيده به بركت علي بن ابراهيم است. اين فقط يك گفتار و نوشتار و ادعا نيست. بلكه بررسي در ابواب كتاب كافي كه شاگرد او نوشته ثابت كننده اين مدعيٰ مي باشد. علاوه بر آن كتاب هايي كه اين شخصيت بزرگوار نوشته مؤيد اين مطلب است.

اين شخصيت بزرگ آن چنان كه لازم بوده به جامعه معرفي نشده است ولي

ص: 21

اخلاص و عمل او موجب مي شود بعد از قرنها با اراده خداوند و لطف و عنايت اهل بيت  توسط رهبر فرزانه انقلاب اسلامي حضرت آيت الله العظمي خامنه اي نام و ياد او به زبان ها افتد، و از طرف توليت آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه  حضرت آيت الله مسعودي خميني كنگره اي برگزار مي گردد. اين جاي بسي تقدير و تشكر است.

آنچه كه در پيش روي شماست مجموعه اي از نوشته هاي اهل تفسير و اهل درايه و رجال و فلسفه و حديث و اهل تحقيق و پژوهش و مطالعه درباره شخصيت، زندگي و آثار، و خاندان علي بن ابراهيم است كه در يك جا با عنوان «شناختنامه علي بن ابراهيم قمي» (دفتر نخست) جمع شده است. تا راهي آسان براي بررسي ابعاد شخصيتي ايشان باشد.

اين دفتر حاصل كنكاش در منابع مختلف از جمله كتب_ نشريات، دانشنامه ها، دائرة المعارف ها و سايت هاي اينترنتي كه به زبان هاي فارسي و عربي از نويسندگان و پژوهشگران به چاپ رسيده مي باشد.كه درچهار بخش اصلي با عناوين: بخش اول: علي بن ابراهيم قمي از ديدگاه علماي رجال. بخش دوم: تفسير قمي از ديدگاه كتابشناسان. بخش سوم: ابوالجارود و تفسير او از ديدگاه دانشمندان. بخش چهارم: ابراهيم بن هاشم از ديدگاه علماي رجال. گرد آمده است.

اميد آن كه همه ي اين تلاش ها گامي هر چند كوتاه در راه نشر معارف اهل بيت  بوده و مورد رضايت الهي قرار گيرد. و در پايان از دبير محترم كنگره جناب حجةالاسلام و المسلمين عابدي و ساير عزيزان تشكر مى كنم.

والحمد لله اولاً و اخراً

علي اشرف عبدي

شعبان المعظم 1430

بخش اول

نجاشي در كتاب رجال خود دربارة علي بن ابراهيم مي گويد:

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فأكثر وصنّف كتباً واضرّ في وسط عمره و له كتاب التفسير، كتاب الناسخ والمنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرايع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد و الشرك، كتاب فضائل اميرالمؤمنين  كتاب المغازي، كتاب الأنبياء، رسالة في معنى هشام و يونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال، كتاب يعرف بالمشذّر، الله أعلم أنه مضاف اليه اخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله قال كتب الى علي بن ابراهيم باجازة سائر حديثه و كتبه.(1)

مرحوم شيخ در فهرست درباره علي بن ابراهيم بن هاشم القمي مي فرمايد:

له كتب، منها: كتاب التفسير، و كتاب الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرايع، و كتاب قرب الاسناد، و زاد بن النديم كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن و رواياته. اخبرنا بجميعها جماعة عن ابي محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري، عن علي بن ابراهيم.

و اخبرنا بذلك الشيخ المفيد ، عن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه، عن ابيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه، عن علي بن ابراهيم، إلّا حديثاً واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم البعير، و قال: لا ارويه لانّه محال. وروى ايضاً حديث تزويج المأمون ام الفضل من ابي جعفر محمّد بن علي الجواد ، رويناه بالاسناد الاول.(2)

علامه حلي در خلاصةالرجال درباره علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي فرموده:

(3)

له كتب، منها كتاب التفسير و كتاب الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرايع، و كتاب قرب الاسناد، و زاد بن النديم، كتاب المناقب، و كتاب اختيار القرآن و رواياته، اخبرنا بذلك الشيخ المفيد  عن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه عن ابيه، و محمّد بن الحسن، و حمزة بن محمّد العلوي، و محمّد بن علي ماجيلويه عن علي بن


1- رجال النجاشي، ص 19.
2- فهرست شيخ طوسي، ص 153 152 ، چاپخانه باقري، چاپ اول 1422 ق.
3- هو من مشائخ ثقۀ الاسلام الكليني المتوفي سنه 328 ، و روي عنه حمزة بن القاسم ابن علي من احفاد أبي الفضل العباس % .

ص: 26

ابراهيم الاّحديثاً واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم البعير و قال لا أرويه لأنه محال، و روى ايضاً حديث تزويج المأمون ام الفضل من أبي جعفر محمّد بن علي الجواد ، رويناه بالاسناد الاول.(1)

در جامع الرواة درباره علي بن إبراهيم بن هاشم القمي آمده است:

ابو الحسن ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر و صنف كتبا و اضرفي وسط عمره [صه. جش]«مح»

و هوالذي روى عنه محمّد بن يعقوب الكليني كثيرا له كتب روى عنه ابو محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري و محمّد بن علي بن الحسين عن ابيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه في [ست] في ترجمته. الصدوق عن ابيه عنه في مشيخة[يه] في طريق هشام بن سالم و طريق صفوان بن يحيى و ذريح


1- رجال علامه حلي، الحسن بن يوسف بن علي المطهر الحلي، ص 115 ، باب علي.

ص: 27

المحاربي و ابراهيم بن عبدالحميد و غيرهم. محمّد بن علي بن الحسين عن ابيه و حمزة بن محمّد و محمّد بن علي عنه في [ست] في ترجمة عبدالله بن يحيى الكاهلي. عنه عن ابيه و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه عنه في ترجمة محمّد بن ابي عمير، عنه حمزة بن محمّد العلوي في مشيخة[يه] في طريق الحسن بن فازن[قارن خ].

عنه محمّد بن الحسن الصفار في [يب] في باب ديات الشجاج. عنه محمّد بن الحسن بن الوليد في [ست] في ترجمة محمّد بن اسماعيل بن بزيع. عنه ابومحمّد الحسن بن حمزة العلوي في [بص] في باب مقدار ما يكون بين البئر و البالوعة و في باب الرجل يموت و هو جنب و في باب وقت نوافل النهار. عنه محمّد بن موسى بن المتوكل رضي الله عنه في مشيخة[يه] في طريق داود الصرمي و في طريق الريان بن الصلت و في طريق ابي ثمامة و في طريق ابراهيم بن هاشم و في طريق اسماعيل بن عيسى. عنه محمّد[احمد خ] بن زياد بن جعفر الهمداني في طريق زكريا بن آدم. عنه احمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه في طريق سهل بن اليسع و في طريق ابي زكريا الاعور و في طريق ابراهيم بن محمّد الهمداني و في طريق بلال المؤذن و في طريق حمدان الديواني فعلي هذا محمّد بن زياد في نسخة سهو من النساخ و الله اعلم. عنه الحسين بن ابراهيم رضي الله عنه في طريق الريان بن الصلت. عنه الحسين[الحسن خ] بن ابراهيم بن با بانه[تاتا نه خ] رضي الله عنه في طريق العبّاس بن هلال عنه الحسين بن ابراهيم رضي الله عنه في طريق محمّد بن القاسم بن الفضيل. عنه احمد بن علي بن زياد رضي الله عنه في طريق ادريس بن زيد. عنه ابو عبدالله محمّد بن احمد الصفواني في مشيخة [يب] في طريق الفضل بن شاذان. الحسين بن حمدان عن علي بن ابراهيم في [ست] في ترجمة غياث بن ابراهيم. ابو القاسم جعفر بن محمّد عن ابيه عنه في [يب] في باب فضل زيارة ابي عبدالله الحسين بن علي . احمد بن محمّد بن سعيد عن الحسن[الحسين خ] بن القاسم عن علي بن ابراهيم في باب علامة اول شهر رمضان.(1)

مرحوم مامقاني در تنقيح المقال درباره علي بن ابراهيم بن هاشم مي فرمايد:


1- جامع الرواة، ج 1، ص 546 545 ؛ محمد بن علي الاردبيلي الغروي الحائري، شركت چاپ نگين، 1334 ش.

ص: 28

علي بن ابراهيم بن هاشم ابوالحسن القمّي قال النّجاشي بعد هذا العنوان ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فاكثرو صنّف كتبا و اضرّ في وسط عمره و له كتاب التّفسير كتاب الناسخ و المنسوخ كتاب قرب الاسناد كتاب الشّرايع كتاب الحيض كتاب التّوحيد والشرك كتاب فضائل اميرالمؤمنين  كتاب المغازي كتاب الانبياء و رسالة في معنى هشام و يونس جوابات مسائل ساله عنها محمّد بن بلال كتاب يعرف بالمشّذر الله اعلم انّه مضاف اليه اخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيد الله قال كتب الى علي بن ابراهيم باجازة ساير حديثه و كتبه انتهى و مثله بعينه الى قوله وسط عمره في القسم الأوّل من الخلاصة و عنونه ابن داود في الباب الأوّل و نقل توثيق النّجاشي و وثقة في الوجيزة والبلغة و المشتركات و غيرها ايضا و عن اعلام الورى انّه من اجلّ روات اصحابنا و قال في الفهرست علي بن ابراهيم بن هاشم القمي له كتب منها كتاب التّفسير و كتاب في النّاسخ و المنسوخ و كتاب المغازي و كتاب الشّرايع و كتاب قرب الاسناد وزاد بن النّديم كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن اخبرنا بجميعها جماعة عن ابي محمّد الحسن بن الحمزة العلوي الطبرسي عن علي بن ابراهيم و اخبرنا محمّد بن محمّد النّعمان عن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه و محمّد بن الحسين و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه عن علي بن ابراهيم الّا حديثا واحد استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم البعير و قال لا ارويه و روى ايضا حديث تزويج المامون امّ الفضل من محمّد بن علي  رويناه بالأسناد الأوّل انتهى و لم اقف على تاريخ وفاته و يستقاد ممّا مرّ نقله في العيون في ترجمة حمزة بن القاسم من ولد ابي الفضل من روايته عن علي هذا سنة سبع و ثلثمائة هو حيوته في بذلك الوقت و موته بعده و من هنا يظهر انما ذكره السيد صدرالدّين في تعليقه علي منتهى المقال من درك الرجل الرضا  اشتباه لانه  توفي سنة اثنتين و مأتين و لا تقضى العادة ببقاء على هذا من ذلك الزّمان مع بلوغه اقلا الى التاريخ المزبور مع انا لم نقف له على رواية واحد عن الرّضا  التميز قد سمعت من النّجاشي رواية الحسن بن حمزة العلوي عنه و من الفهرست رواية علي بن

ص: 29

الحسين و محمّد بن الحسين و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه و عنه ميزه بهؤلاء في المشتركاتين بزيادة محمّدبن يعقوب الكليني  فانّه يكثر عنه الرّواية في الكافي جدّا و نقل في جامع الرّواة رواية محمّد بن الحسن الصّفار و محمّد بن الحسن بن الوليد و محمّد بن موسى المتوكّل و احمد بن زياد بن جعفر الهمداني و الحسين بن ابراهيم بن باباثة و احمد بن علي بن زياد و ابيعبد الله محمّد بن احمد الصّفواني و الحسين بن حمدان و ابي القاسم جعفر بن محمّد عن ابيه عنه و رواية احمد بن محمّد بن سعيد عن الحسن بن القاسم عنه.(1)

در كتاب نقد الرجال در مورد علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي آمده است:

(2)

أبوالحسن القمّي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر، وصنّف كتباً، و أضرّ في وسط عمره(3) ، رجال النجاشي.(4)

له كتب(5) ، روى عنه: علي بن الحسين و أبومحمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري و محمّد بن علي ماجيلويه، الفهرست.(6)


1- تنقيح المقال، الشيخ عبدالله المامقاني، چاپ سنگي، ج 2، ص 260
2- القمي، لم ترد في المصدر.
3- روي عنه: الحسن بن حمزة بن علي بن عبدالله، جش؛[م ت].
4- . رجال النجاشي: 260/680.
5- 5. و روا ياته، أخبرنا بجميعها: جماعۀ، عن أبي محمد الحسن بن حمزة العلوي الطبري، عنه . و أخبرنا محمد بن النعمان، عن محمد بن علي بن الحسين، عن أبيه و محمد بن الحسن و حمزة بن محمد العلوي و محمد بن علي ما جيلويه، عن علي بن إبراهيم إلّا حديثا واحداً استثناه من كتاب الشرائع في تحريم الحم العير، قال : لا أرويه. وروي أيضاً حديث تزويج المأمون أم الفضل من محمد بن علي % رويناه بالاسناد الأول، ست؛ 98 . علماً أنّ في الفهرست : [م ت ] نقول: العير: الحمار و غلب علي الوحشي، انظر القاموس المحيط 2 بدل لحم العير: لحم البعير.
6- الفهرست:.381/ 89.

ص: 30

و هذا هو الّذي روى عنه محمّد بن يعقوب الكليني كثيراً كما يظهر من كتب الأخبار .(1) (2)

علي بن إبراهيم بن هاشم القمي در كلام مجلسي اوّل:

ابو الحسن ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فاكثر و صنف كتبا و اضر في وسط عمره[النجاشي] له كتب و روايات اخبرنا بجميعها المفيد، عن محمّد بن بابويه، عن ابيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه، عن علي بن ابراهيم إلّاحديثا واحداً في تحريم لحم العير(3) [البعير _ خ ل] و قال: لا ارويه [الفهرست](4).

علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار درباره علي بن ابراهيم مي فرمايد:

علي بن إبراهيم بن هاشم، أبوالحسن القمي،من أجلّة رواة الإمامية و من أعظم مشايخهم، أطبقت التراجم علي جلالته و وثاقته.

قال النجاشي في الفهرست ص 183: ثقة في الحديث ثبتٌ معتمدٌ صحيح ُ المذهب، سمع فأكثر، و صنّف كتباً، و أضرَّ في وسط عمره.(5)

و نقل هذه الكلمة العلاّمة الحلّي في ص 49 من خلاصته.


1- 1. الكافي 3و غيرها كثير. / 1و 2و 510 / 1و 3و 5و 9و 10 و 509 / 1و 410 / 7و 209 / 3 و 4و 7و 208 / 9 و 59 /58 :
2- نقدالرجال ؛ سيد مصطفي تفرشي/مؤسسه آل بيت/ 1418 ق، ص 218
3- العير بالكسر القافلۀ سمي به اما لكونه قافلۀ الحمير او قافلۀ الابل كما يستفاد من كتب اللغۀ [بالفتح ] الحمار وحشياً كان او اهلياً.
4- روضۀ المتقين ج 14 ، ص 390 ؛ محمد تقي مجلسي ، با تعليق سيد حسين موسوي كرماني و شيخعلي پناه اشتهاردي
5- أي ذهب بصره.

ص: 31

و قال ابن النديم في الفهرست ص 311: علي بن إبراهيم بن هاشم من العلماء والفقهاء. و قال الطبرسي في إعلام الورى: إنّه من أجلّ رواة في أصحابنا ؛ و يوجد ترجمته في جميع تراجم اصحابنا(1)، و في لسان الميزان ج 4، ص 191.

مؤلفاته

له كتاب التفسير(2) ، كتاب الناسخ والمنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرائع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد والشرك، كتاب فضائل أميرالمؤمنين ، كتاب المغازي، كتاب الأنبياء، رسالة في معنى هشام و يونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال، كتاب يعرف بالمشذّر، الله أعلم أنّه مضاف اليه(3) ، كتاب المناقب، كتاب اختيار القرآن.(4)

مشايخه

يروى عن عدّة كثيرة من المشايخ منهم:

1. إبراهيم بن هاشم أبوه و أكثر رواياته عنه.

2. أحمد بن محمّد بن خالد البرقي.

3. أحمد بن محمّد بن عيسى.

4. أحمد بن إسحاق الأحوص.

5. إسماعيل بن عيسى المعروف بالسندي.

6. جعفر بن سلمة الأهوازي.


1- تنقيح المقال، ج 2، ص 2
2- طبع بايرانو في 1315في سنۀ 1313
3- فهرست النجاشي، ص 183
4- فهرست ابن النديم، ص 311.

ص: 32

7. الحسن بن سعيد الأهوازي.

8. الحسن بن موسى الخشّاب.

9. الحسين بن سعيد الأهوازي.

10. داود بن القاسم الجعفري.

11. الريان بن الصلت.(1)

12. صالح بن السندي.(2)

13. علي بن محمّد القاساني.

14. القاسم بن محمّد البرمكي.

15. محمّد بن أبي إسحاق الخفّاف.

16. محمّد بن الحسن.

17. محمّد بن خالد الطيالسي.

18. محمّد بن سالم.

19. محمّد بن علي الهمداني.

20. محمّد بن عيسى بن عبيد.

21. محمّد بن يحيى.

22. المختار بن محمّد بن المختار.

23. هارون بن مسلم.

24. ياسر الخادم.

رواته


1- وفي بعض الاسانيد أبوه واسطۀ.
2- وفي بعض الاسانيد ابوه واسطۀ

ص: 33

يروى عنه عدّةٌ من الأصحاب منهم:

1. أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني.

2. أحمد بن علي بن زياد.

3. أحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم.

4. أحمد بن محمّد العلوي.

5. الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله.

6. الحسن بن القاسم.

7. الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المكتب.

8. الحسين بن إبراهيم بن ناتانه.

9. الحسين بن حمدان.

10. حمزة بن محمّد العلوي.

11. علي بن الحسين بن بابويه.

12. علي بن عبدالله الورَّاق.

13. علي بن محمّد بن قولويه.

14. محمّد بن أحمد الصفواني.

15. محمّد بن الحسن الصفّار.

16. محمّد بن الحسن بن الوليد.

17. محمّد بن الحسين.

18. محمّد بن علي ماجيلويه.

19. محمّد بن قولويه.

20. محمّد بن موسى بن المتوكّل.

21. محمّد بن يعقوب الكليني، قد أكثر الرواية عنه في الكافي.

وفاته

ص: 34

لم نقف علي تاريخ وفاته، و يستفاد من المجالس ص 37 و 363 أنّه كان حياً في سنة 307، حيث أن حمزة بن محمّد العلوي روى عنه في هذه السنة.

محمّد بن علي بن ابراهيم بن هاشم

ذكره المصنّف في الفصل الاوّل من البحار قال بعد ذكره علي بن إبراهيم: كتاب العلل لولده الجليل محمّد، و قال في الفصل الثاني: و كتاب العلل و إن لم يكن مؤلّفه مذكوراً في كتب الرجال، لكن أخباره مضبوطة موافقة لما رواه والده والصدوق و غيرهما، و مؤلّفه مذكور في أسانيد بعض الروايات، و روى الكليني في باب من رأى القائم  عن محمّد والحسن ابني علي بن إبراهيم بتوسّط علي بن محمّد، و كذا في موضع آخر من الباب المذكور عنه فقطّ بتوسّط، و هذا ممّا يؤيد الاعتماد و إن كان لايخلو من غرابة لروايته عن علي بن إبراهيم كثيراً بلا واسطة، بل الأظهر كما سنح لي أخيراً أنّه محمّد بن علي بن إبراهيم بن محمّد الهمداني، و كان وكيل الناحية كما أوضحته في تعليقاتي علي الكافي. قلت: لم يذكر في كتب فهارس أصحابنا للهمداني كتاب العلل، فلا يصحّ الاعتماد عليه علي أي حال.(1)

مؤلف منتهي المقال درباره علي بن ابراهيم بن هاشم مي فرمايد:

القمي، ابوالحسن، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر، وصنف كتاباً، وأضرّ في وسط عمره، صه.(2)

وزاد جش: أخبرنا محمّد بن محمّد عن الحسن بن حمزة، عن علي بن عبيدالله قال:


1- بحارالانوار، ج 0، ص 130.128
2- . الخلاصۀ: 111.45وفيها بدل فأكثر: وأكثر، وكذا في النجاشي.

ص: 35

كتب إلى علي بن ابراهيم بإجازة سائرأحاديثه و كتب.(1)

و في ست: أخبرنا بجميع كتبه جماعة، عن أبي محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري، عنه.(2)

و أخبرنا محمّد بن محمّد بن النعمان، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي بن ماجيلويه، عنه.

أقول: في مشكا: ابن إبراهيم بن هاشم الثقة، عنه الحسن بن حمزة العلوي تارة و بواسطة علي بن عبيدالله تارة اُخرى، و عنه محمّد بن الحسن، و حمزة بن محمّد العلوي، و محمّد بن يعقوب الكليني .(3)(4)

مؤلف منتخب التواريخ درباره علي بن ابراهيم بن هاشم قمي فرموده است:

جناب علي بن ابراهيم بن هاشم القمي صاحب كتاب تفسير و غير او _ و بسيار شخص جليل المذهبي بوده و از مشايخ مرحوم كليني است و قبرشان در شيخان صغير است در پشت سر قبر محمّد بن قولويه به فاصله شصت قدم كه كنار قبرستان بابلان واقع مي شود مقابل درب غسالخانه و چهار ديوار هم اطراف قبرشان هست و والد ماجدشان جناب ابراهيم بن هاشم از بزرگان روات بوده و او اوّل كسي بود كه در قم نشر فرموده احاديث ائمه اطهار را و شايد قبر ايشان هم در شيخان صغير باشد.(5)

مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب فوائد الرضويه درباره علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي ابوالحسن فرموده:


1- رجال النجاشي : /680.260و فيه بدل الحسن بن حمزة، عن علي بن عبيدالله : الحسن بن حمزة بنعلي بن عبدالله.
2- الفهرست: 89.380وفيه بدل محمد بن علي بن ماجيلويه: محمد بن علي ماجيلويه.
3- هدايۀ المحدثين: 210 ، و فيها بدل محمد بن ماجيلويه: محمد بن علي بن ماجيلويه.
4- منتهي المقال ؛ ج 4، ص 325/324ش 1928 ، ابوعلي حائري الشيخ محمد بن اسماعيل مازندرانيمتوفي 1216 ق، چاپ مؤسسۀ آل البيت، 1416 ق.
5- منتخب التواريخ، محمد هاشم خراساني، باب هشتم، ص 438.

ص: 36

ثقة فقيه نبيه ثبت معتمد محدث عظيم الشأن عالم جليل القدر صاحب تفسير معروف و آن جناب يكي از مشايخ شيخ اجل ثقة الاسلام كليني است و از اين شيخ احاديث بسيار نقل مي كند و هم از مؤلفات او است كتاب قرب الاسناد و آن غير از قرب الاسناد معروف است كه از عبدالله بن جعفر حميري قمّي است و قرب الاسناد مثل امالي از مؤلفات شايعه مابين محدثين است چه آن كه محدثين در سابق جمع مي نمودند پاره اي از احاديث را كه عالي السند و قريب الواسطه بوده تا به معصوم  در رساله مخصوصي و او را قرب الاسناد مي گفتند و به آن افتخار ميجستند و غير از اين دو بزرگوار محمّد بن عيسي يقطيني و محمّد بن ابي عمران ابوالفرج قزويني و محمّد بن جعفر بطه و علي بن بابويه قمّي نيز قرب الاسناد(1) داشته اند.

و بالجمله در بلده طيبه قم در قبرستان بزرگ آن در پشت قبر محمّد بن قولويه قمّي به فاصله شصت قدم قبري است كه نسبت به علي بن ابراهيم قمّي دهند و بر لوح آن اسم مباركش ثبت است. تغمد الله برحمته و حشره في الجنان مع ائمته و از باب فضل يوم الجمعة كافي معلوم شود كه علي بن ابراهيم قمّي را برادري است اسحاق نام كه علي از او روايت مي كند و از كلام علامه مجلسي  در مقدمات بحار معلوم مي شود كه پسر اين شيخ ابراهيم بن علي نيز از محدثين و كثير الروايه بوده قال و كتاب مقصد الراغب الطالب في فضايل علي بن ابيطالب  للشيخ الحسين بن محمّد بن الحسن و زمانه قريب من عصر الصدوق و يروي كثيراً من الاخبار عن ابراهيم بن علي بن ابراهيم بن هاشم.(2)

شيخ عباس قمي درباره علي بن ابراهيم بن هاشم ابوالحسن القمّي در كتاب الكني و الالقاب فرموده است:


1- يروي صاحب المناقب ابن شهر آشوب منه فراجع تاسع البحار ص 245 [منه (].
2- فوائد الرضويه ص 264 ، شيخ عباس قمي، انتشارات مركزي، تهران، 1327

ص: 37

قال النجاشي: ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب، سمع فأكثر، وصنّف كتباً، و أضرّ_ أي وصار ضريراً_ في وسط عمره.

و له كتاب التفسير، كتب الناسخ و المنسوخ، كتاب قرب الأسناد، كتاب الشرايع(1) ... الخ.

و بالجمله: هو من اجلّ رواة اصحابنا(2) و يروى عنه مشائخ اهل الحديث و لم نقف على تاريخ وفاته، إلّا أنّه كان حياً في سنة 307، لأنّ الصدوق روى عن حمزة بن محمّد بن أحمد العلوي في رجب سنة339 قال: أخبرني علي بن ابراهيم بن هاشم فيما كتب الى سنة سبع و ثلاثمائة(3) ... الخ.

وابنه أحمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي يروى عنه الصدوق  مترضّياً ويكثر من الرواية عنه(4) و عن لسان الميزان أحمد بن علي بن علي بن ابراهيم بن الجليل القمّي أبوعلي نزيل الري. ذكره بن بابويه في تاريخ الري. و قال: سمع أباه و سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر الحميري، و أحمد بن ادريس و غيرهم.

و كان من شيوخ الشيعة، روى عنه أبوجعفر محمّد بن علي بن بابويه و غيره انتهى. و والده ابراهيم بن هاشم قال الشيخ في الفهرست: ابواسحاق القمي، اصله من الكوفة و انتقل الى قم، و اصحابنا يقولون، انّه اوّل من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا انّه لقى الرضا .(5)


1- رجال النجاشي: 260 ،الرقم 680.
2- إعلام الوري: 207.
3- .159 / ٣. عيون أخبارالرضا %: ج 2
4- فضائل الأشهر الثلاثۀ: 87
5- فهرست الشيخ: 27.

ص: 38

و في رجال الشيخ انّه تلميذ يونس بن عبدالرحمن.(1)

قلت: قد أطالوا الكلام في ترجمته، و عدّالمشهور حديثه حسناً، و صرّح جمع من المحقّقين بوثاقته، منهم المحققّ الداماد في الرواشح(2) و والد شيخنا البهائي(3) و المجلسي(4) و المحقّق الاردبيلي(5) و قال العلّامة الطباطبائي بحر العلوم: والأصحّ عندي أنّه ثقة صحيح الحديث، لوجوه.(6)

و ذكر شيخنا في المستدرك وجوهاً لتوثيقة، منها قولهم في حقّه: و اصحابنا يقولون: انّه اوّل من نشر حديث الكوفيين بقم، فانّ النشر كما شرح به الاُستاذ الاكبر لا يتحقّق الّا بالقبول، و أنّ انتشاره عندهم من حيث العمل و الاعتماد لا من حيث النقل.

و قال السيد الأجلّ بحر العلوم في وجه تقريب دلالته على التوثيق تلقّى القمّيين من أصحابنا أحاديثه بالقبول: إنّ العمدة فيه ملاحظة أحوال القمّيين و طريقتهم في الجرح و التعديل، و تضييقهم أمر العدالة، و تسرّعهم إلى القدح و الجرح و الهجر و الإخراج بأدنى رتبة، كما يظهر من استثنائهم كثيراً من رجال نوادر الحكمة، و طعنهم في يونس بن عبدالرحمن مع جلالته و عظم منزلته و إبعادهم لأحمد بن محمّد بن خالد من قم، لروايته عن المجاهيل، و اعتماده على المراسيل، و غير ذلك ممّا يعلم بتتبّع الرجال، فلولا أنّ إبراهيم بن هاشم عندهم بمكان من الثقة و الاعتماد لما سلم من طعنهم و غمزهم بمقتضى العادة، و لم يتمكّن من نشر الأحاديث الّتي لم يعرفوها إلّا من جهته في بلده.


1- .30[ ١. رجال الشيخ: 253 ، الرقم[ 5224
2- الرواشح: 4
3- انظر خاتمۀ المستدر36 .
4- كتاب الأربعين للمجلسي: 507
5- زبدة البيان: 156
6- .464 : ٦. رجال بحر العلوم

ص: 39

و من ثمّ قال في الرواشح و مدحهم إياه بأنّه أوّل من نشر حديث الكوفيين بقم كلمة جامعة، و كلّ الصيد في جوف الفرّا(1) انتهى.

و ممّا يدلّ على جلالته أنّ الأدعية و الأعمال الشائعة في مسجد السهلة، و في مسجد زيد المتداولة المتلقّاة بالقبول المذكورة في المزار الكبير و مزار الشهيد و غيرهما ينتهي سندها إليه لا غير[رضوان الله عليه].

و القمّي _ بضم القاف و تشديد الميم _ نسبة إلى قم مدينة مستحدثة إسلامية لا أثر للأعاجم فيها، و أوّل من مصّرها طلحة بن الأحوص الأشعري، و بها آبار ليس مثلها عذوبة و برداً، و أهلها كلّها شيعة إمامية.

وكان بدء تمصيرها في أيام الحجّاج بن يوسف سنة 83، و ذلك أنّ ابن الأشعث لمّا خرج على الحجّاج كان في عسكره سبعة عشر نفساً من علماء التابعين من العراقيين فلمّا انهزم ابن الأشعث ورجع إلى كابل كان في جملته اخوة يقال لهم عبدالله والأحوص و عبدالرحمن و إسحاق و نعيم، و هم بنو سعد بن مالك بن عامرالأشعري وقعوا إلى ناحية قم.

و كان هناك سبع قرى اسم إحداها كمندان، فنزل هؤلاء الإخوة على هذه القرى حتّى افتتحوها، و قتلوا أهلها، واستولوا عليها، وانتقلوا إليها واستوطنوها، واجتمع إليهم بنو عمّهم، و صارت السبع قرى سبع محالّ بها وسمّيت باسم أحدها و هي كمندان، فأسقطوا بعض حروفها فسمّيت بتعريبها قما، و كان متقدّم هؤلاء الإخوة عبدالله بن سعد، و كان له ولد قد ربّي بالكوفة، فانتقل منها إلى قم، و كان إمامياً، و هوالّذي نقل التشيع إلى أهلها، فلا يوجد بها سنّي قطّ.(2) كذا قال الحموي في معجم البلدان.

أقول: قد وردت روايات كثيرة عن أئمّة أهل البيت  في مدح قم و أهلها و


1- خاتمۀ مستدرك الوسائل 4
2- معجم البلدان 4. 397 398

ص: 40

أنّها ممّا سبقت إلى قبول الولاية، فزينها الله تعالى بالعرب و فتح إليه باباً من أبواب الجنّة، و أنّها قطعة من بيت المقدس، و أنّها عشّ آل محمّد و مأوى شيعتهم، و أنّه إذا عمّت البلدان الفتن فعليكم بقم و حواليها و نواحيها فإنّ البلاء مدفوع عنها، و أنّ الملائكة لتدفع البلايا عن قم و أهله، و ما قصد، جبّار بسوء إلّا قصمه قاصم الجبّارين، و شغله عنهم بداهية أو مصيبة أو عدوّ و إنّ بقم موضع قدم جبرائيل  و أن أهل قم يحاسبون في حضرهم، ويحشرون من حضرهم الى الجنّة(1) وفي البحار عن المناقب انّه كتب ابومحمّد  الى اهل قم و آبة: إنّ الله تعالى بجوده و رأفته قد منّ على عباده بنبيه محمّد  بشيراً و نذيراً، ووفّقكم لقبول دينه، وأكرمكم بهدايته، و غرس في قلوب أسلافكم الماضين _ رحمة الله عليهم _ و أصلابكم الباقين _ تولّي كفايتهم، و عمّرهم طويلاً في طاعته _ حبّ العترة الهادية، فمضى من مضى على و تيرة الصواب و منهاج الصدق و سبيل الرشاد، فوردوا موارد الفائزين واجتنوا ثمرات ما قدموا و وجدوا غبّ ما أسلفوا.(2)

و عن كتاب الغيبة للشيخ الطوسي  عن سلامة بن محمّد قال: أنفذ الشيخ الحسين بن روح _رضي الله تعالى عنه _ كتاب التأديب إلى قم، و كتب إلى جماعة الفقهاء بها، و قال لهم: انظروا في هذا الكتاب و انظروا فيه شيء يخالفكم فكتبوا إليه أنّه كلّه صحيح، و مافيه شيء يخالف إلّا قوله في الصاع، في الفطرة نصف صاع في الطعام، و الطعام عندنا مثل الشعير من كلّ واحد صاع.(3)

وروى عن الصادق  قال: قم بلدنا و بلد شيعتنا، مطهّرة مقدّسة، قبلت ولايتنا أهل البيت، لا يريدهم أحد بسوء إلّا عجّلت عقوبته ما لم يخونوا إخوانهم، فإذا فعلوا ذلك سلّط الله عليهم جبابرة سوء، أما أنّهم أنصار قائمنا و رعاة حقّنا، ثمّ رفع رأسه


1- . البحار.222-211
2- البح. 317 ح 14
3- الغيبۀ: 2

ص: 41

إلى السماء و قال: اللّهمّ اعصمهم من كلّ فتنة، ونجّهم من كلّ هلكة.(1)

و مفاخر أهل قم كثيرة، منها: أنّهم وقفوا المزارع و العقارات الكثيرة على الأئمّة .

و منها: أنّهم أوّل من بعث الخمس إليهم ، و منها: أنّهم  أكرموا جماعة كثيرة منهم بالهدايا والتحف و الأكفان كأبي جرير زكريا بن إدريس، و زكريا بن آدم، و عيسى بن عبدالله بن سعد و غيرهم ممّن يطول بذكرهم الكلام، وشرفوا بعضهم بالخواتيم و الخلع، و أنّهم اشتروا من دعبل ثوب الرضا  بألف دينار من الذهب... إلى غير ذلك من الروايات الكثيرة الّتي أوردها العلّامة المجلسي في كتاب السماء والعالم. (2)

أقول: زكريا بن إدريس تقدّم ذكره في أبوجرير، و زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعد الأشعري القمّي، ثقة جليل القدر، كان له وجه عند الرضا .(3)

روى أنّه قال للرضا : إنّي اُريد الخروج عن أهل بيتي فقد كثر السفهاء فيهم، فقال: لاتفعل فإنّ أهل قم يدفع عنهم بك كما يدفع عن أهل بغداد بأبي الحسن .(4)

وروى عن علي بن المسيب قال: قلت للرضا : شقّتي بعيدة ولست أصل إليك في كلّ وقت فممّن آخذ معالم ديني؟ قال: من زكريا بن آدم القمّي المأمون على الدين و الدنيا.(5)

وروى أنّه حجّ الرضا  سنة من المدينة، و كان زكريا بن آدم زميله(6) وعيسى بن عبدالله بن سعد القمِّي هوالّذي قال له الصادق : إنّه منّا أهل البيت، و قال


1- البحار 57:. 218 219 ، ح
2- . راجع البحار 57.211
3- رجال النجاشي: 1
4- رجال الكشّي: 594 ، الرقم 11.
5- رجال الكشّي 594 ، الرقم 1.
6- رجال العلّامۀ: 75.

ص: 42

ليونس بن يعقوب: يا يونس عيسى بن عبدالله رجل منّا حي و هو منّا ميت.(1)

وأخوه عمران بن عبدالله بن سعد الأشعري القمّي هو الّذي صنع مضارب للصادق  وأهداها إليه، و قال: إنّ الكرابيس من صنعتي و عملتها لك، فأنا اُحبّ جعلت فداك أن تقبلها هدية، فقبض أبوعبدالله  على يده، ثمّ قال: أسأل الله أن يصلّي على محمّد و آل محمّد و أن يظلّك و عترتك يوم لا ظلّ إلّا ظلّه.(2)

و كان  يقرّبه و يبشّه و يسأل أحواله و أحوال أهل بيته و أقربائه و يقول: هو نجيب قوم نجباء، ما نصب لهم جبّار إلّا قصمه الله.(3)

و حفيد عيسى بن عبدالله بن سعد هو أحمد بن محمّد بن عيسى أبوجعفر شيخ القمّيين و وجههم وفقيههم غير مدافع.

و كان أيضاً الرئيس الّذي يلقي السلطان و لقي أباالحسن و أبا جعفر الثاني و أباالحسن العسكري .(4)

و كان ثقة، و له كتب(5) و من أهل بيته أحمد بن إسحاق بن عبدالله بن سعد الأشعري القمّي، كان ثقة(6) وافد القمّيين.(7)

روى عن أبي جعفر الثاني و أبي الحسن  و كان خاصّة أبي محمّد(8)  و هو شيخ القمّيين، رأي صاحب الزمان _ صلوات الله عليه _ .(9) (10)


1- رجال الكشّي: 282.
2- رجال الكشّي: 331 ، الرقم 606.
3- رجال الكشّي: 333 ، الرقم 609.
4- تنقيح المقال 1:. 90 س 32.
5- .4[ ٥. رجال الشيخ: 352 ، الرقم[ 5.
6- .1 [ رجال الشيخ: 397 ، الرقم[ 5817
7- منتهي المقال. 233 ، الرقم 116
8- رجال النجاشي: 91 ، الرقم 22
9- فهرست الشيخ: 63 ، الرقم 78.
10- الكني و الالقاب، شيخ عباس قمي، ج 2 ص 567/561.

ص: 43

روى أنّه توفّى بحلوان و بعث أبو محمّد العسكري  كافور الخادم بالأكفان فغسّله و كفّنه ثمّ غاب (1) .

شيخ عباس قمي در تحفة الاحباب درباره علي بن ابراهيم هاشم القمي ميگويد:

(2)

ابوالحسن ثقة جليل القدر وثبت معتمد صاحب تفسير معروف است و او يكي از مشايخ شيخ اجل ثقة الاسلام كليني عطر الله مرقده است و ديگر از كتب او قرب الاسناد است چنانچه در عبدالله بن جعفر حميري دانستي.(3)

مؤلف بهجة الامال درباره علي بن ابراهيم ميگويد:

علي القم_ي سب_ط ه_اش_مجش ثقة ثبت من الاعاظم

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي له كتب، منها: كتاب التفسير، و كتاب في الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرايع، و كتاب قرب الاسناد وزاد ابن النديم كتاب المناقب و كتاب اختيار القران، و رواياته اخبرنا بجميعها جماعة عن ابي محمد الحسن بن حمزة العلوي الطبري عن علي بن ابراهيم.

و اخبرنا محمد بن محمد بن النعمان عن محمد بن علي بن الحسين عن ابيه و محمد بن الحسن و حمزة بن محمد العلوي و محمد بن علي ماجيلويه عن علي بن ابراهيم الّاحديثا واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم العير، و قال لا ارويه لانه محال، وروى ايضا حديث تزويج المامون ام الفضل من محمد بن علي  روينا بالاسناد الاول«ست».


1- رجال الكشّي: 557 ، الرقم 1052.
2- علي القمي سبط هاشم.
3- تحفۀ الاحباب، ص 220 ، شيخ عباس قمي، دارالكتب، چاپ 1369 ق.

ص: 44

و في: «جش» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فاكثر، وصنف كتب و اضرفي وسط عمره، وله كتاب التفسير، كتاب الناسخ و المنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرايع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد و الشرك، كتاب فضايل اميرالمؤمنين ، كتاب المغازي، كتاب الانبياء، رسالة في معنى هاشم و يونس، جواب مسائل سئله عنها محمد بن بلال، كتاب المشذر، و الله اعلم انه مضاف اليه.

اخبرنا محمد بن محمد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله قال كتب الى علي بن ابراهيم [باجازة] ساير حديثه و كتبه، انتهى.

وفي: «صه» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر، و صنف كتبا و اضر في وسط عمره، انتهى.

وفي: «د» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن (لم- جش) ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب، انتهى.

وفي: «الوجيزة» و ابن ابراهيم بن هاشم القمي ثقة.

وفي: «تعق» روى الصدوق في الفقيه و العيون حديثا ثم قال لم اجد ذلك في شيء من الاصول و انما تفرد به علي بن ابراهيم بن هاشم، انتهى.

وفي: «مشكا» ابن ابراهيم بن هاشم الثقة عنه الحسن بن حمزة العلوي تارة و بواسطة علي بن عبيدالله تارة اخرى و عنه محمد بن ماجيلويه و محمد بن الحسن و حمزة بن محمد العلوي و محمد بن يعقوب الكليني، انتهى.

ولهذا قال في النقد: وهذا هو الذي روى عنه محمد بن يعقوب الكليني كثيرا كما يظهر من كتب الاخبار.(1)

مؤلف اتقان المقال دربارهي علي بن ابراهيم قمي ميگويد:


1- بهجۀ الآمال؛ ملا علي علياري، ص 355/54 ، بنياد فرهنگ كوشانپور، سال چاپ 1365 ش.

ص: 45

«علي» بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر و صنف كتبا و اضر في وسط عمره هما عن جش و في ست له كتب اخبرنا بجميعها جماعة عن ابي محمد الحسن بن حمزة العلوي الطبري عنه و اخبرنا بذلك محمد بن محمد عن ابن بابويه عن ابيه و محمد بن الحسن و حمزة بن محمد العلوي و محمد بن علي ما جيلويه عنه الّاحديثا واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم العير و قال لا ارويه لانه محال فتدبر جيدا فانه مفيد جدا.(1)

ابن حجر عسقلاني دربارهي علي بن ابراهيم ميگويد:

«علي» بن ابراهيم ابوالحسن المحمدي * رافضي جلدله تفسير فيه مصائب يروي عن ابن ابي داود و ابن عقدة و جماعة انتهي* و هو علي بن ابراهيم بن هاشم القمي* ذكره ابو جعفر الطوسي في مصنفي الامامية و ذكره محمدبن اسحاق النديم في الفهرست و قال له من الكتب _ التفسير _ و الناسخ و المنسوخ _ و المغازي _ والشرائع.(2)

مؤلف معجم الادباء دربارهي علي بن ابراهيم ميگويد:

«عَلِيُّ بْنُ ابْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ الْقُمِّي»(3)


1- اتقان المقال في احوال الرجال: محمد طه نجف ص 89 – ناشر- العلويه، نجف، چاپ اول 1340.
2- لسان الميزان، ابن حجر العسقلاني، ج 4، ص 191 ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ دوم، 1390 ق، 1971 م.
3- ترجم له في كتاب طبقات المفسرين صفحۀ 164 بما يأتي قال : هو أبوالحسن المحمدي من مصنف ي الاماميۀ ذكره محمد بن إسحاق النديم في الفهرست و قال : له من الكتب كتاب التفسير و غيره . يروي عن ابن أبي داود و ابن عقدة و جماعۀ . قال الذهبي في الميزان : رافضي جلد له تفسير فيه مصائب و لم يؤرخ وفاته.

ص: 46

ذكره ابن النديم، و ذكره ابو جعفر في مصنفي الامامية و قال: له كتب منها: كتاب التفسير، و كتاب الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرائع، و كتاب الاسناد، و كتاب المناقب، و كتاب اخبار القران و رواياته.(1)

عمر رضا كحّاله درباره علي بن ابراهيم ميگويد:

علي القمي(كان حيا قبل 329 ه، 941 م.)

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي(ابوالحسن) مفسر، فقيه، اخباري، اخذ عنه الكليني المتوفى سنة 329 ه. من اثاره: تفسير القران، الناسخ و المنسوخ، اخبار القران و رواياته، كتاب الحيض، كتاب الشرائع، و المغازي.

«ط» ابن النديم: الفهرست 1: 222، الطوسي: الفهرست 89، ياقوت: معجم الادباء 12: 215، النجاشي: كتاب الرجال 183، 184، البغدادي: ايضاح المكنون 1: 309، 2: 197، 273، 291، 309، 334، آقا بزرگ: الذريعة 4: 302 _ 309، البغدادي: هدية العارفين 1: 678، ابو علي: منتهى المقال 204، ميرزا محمد: منهج المقال 223، المامقاني: تقيح المقال 2: 260.(2)

علي بن ابراهيم بن هاشم در معجم رجال الحديث سيد ابوالقاسم خوئي:

قال النجاشي: علي بن ابراهيم بن هاشم ابوالحسن القمّي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فأكثر وصنف كتباً و أضر في وسط عمره و له كتاب التفسير، كتاب الناسخ والمنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرايع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد والشرك، كتاب فضائل اميرالمؤمنين ، كتاب المغازي، كتاب الانبياء، رسالة في معنى هشام و يونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال، كتاب يعرف


1- معجم الادباء، ياقوت رومي، ج 12 ، ص 215 ، چاپ مصر، مطبعۀ دار المأمون. بي تا.
2- معجم المؤلفين؛ عمر رضا كحاله، ج 7، ص 9، ناشر مكتبۀ المثني، بيروت، بي تا.

ص: 47

بالمشذرالله اعلم انه مضاف اليه اخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيد الله قال كتب إلى علي بن ابراهيم باجازة سائر حديثه وكتبه.

و قال الشيخ[382] علي بن ابراهيم بن هاشم القمي، له كتب: منها كتاب التفسير، و كتاب الناسخ والمنسوخ، و كتاب المغازي و كتاب الشرايع، وكتاب قرب الاسناد، و زاد ابن النديم كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن و رواياته، اخبرنا بجميعها جماعة عن ابي محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري عن علي بن ابراهيم، و اخبرنا بذلك الشيخ المفيد  عن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه عن ابيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه عن علي بن ابراهيم الا حديثاً واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم البعير و قال لا أرويه لأنه محال! و روى ايضاً حديث تزويج المأمون ام الفضل من ابي جعفر محمّد بن علي الجواد  رويناه بالاسناد الاول.

و تقدم برقم 7805 عن رجال الشيخ بعنوان علي بن ابراهيم.

روى[علي بن ابراهيم] عن ابيه ابراهيم بن هاشم، و روى عنه علي بن الحسين، كامل الزيارات الباب 3، في زيارة قبر رسول الله  الحديث 9، و طريق الشيخ اليه صحيح.

طبقته في الحديث

وقع في اسناد كثير من الروايات تبلغ سبعة آلاف و مائة و اربعين مورداً.

ففي بعضها عبر بعلي عن ابيه و في كثير منها علي بن ابراهيم عن ابيه و في بعضها علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه.

فقد روى عن ابيه _ و رواياته عنه تبلغ ستة آلاف و مائتين و اربعة عشر مورداً _ و احمد بن ابي عبدالله و احمد بن اسحاق بن سعد و احمد بن محمّد و احمد بن محمّد البرقي و احمد بن محمّد بن خالد و اسحاق بن ابراهيم اخيه و اسماعيل بن محمّد المكي و ايوب بن نوح او عن بعض اصحابه عنه والحسن بن محمّد والحسن بن موسى الخشاب و الحسين بن الحسن و ريان بن الصلت والسري بن الربيع و سلمة بن الخطاب و صالح

ص: 48

بن السندي _ و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ستين مورداً و صالح بن عبدالله والعبّاس بن معروف و عبدالله بن الصلت و عبدالله بن محمّد بن عيسى و علي بن اسحاق و علي بن حسان و علي بن شيرة و علي بن محمّد و علي بن محمّد القاساني و محمّد و محمّد بن اسحاق الخفاف _ او عن ابيه عنه _ و محمّد بن الحسين و محمّد بن خالد الطيالسي و محمّد بن سالم و محمّد بن علي، و محمّد بن عيسى، و رواياته عنه تبلغ اربعمائة و ستة و ثمانين مورداً و محمّد بن عيسى بن عبيد _ و رواياته عنه تبلغ اثنين و ثمانين مورداً _ و المختار بن محمّد و المختار بن محمّد بن المختار والمختار بن محمّد بن المختار الهمداني و المختار بن محمّد الهمداني و موسى بن ابراهيم المحاربي و هارون بن مسلم _ و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ثمانين مورداً _ و ياسر، و ياسر الخادم و يعقوب بن يزيد و اخيه والخشاب.

و روى عنه احمد بن زياد بن جعفر الهمداني و الحسن بن حمزة العلوي و محمّد بن موسى بن المتوكل و محمّد بن يعقوب الكليني.

اختلاف الكتب

روى الشيخ بسنده عن ابي محمّد الحسن بن حمزة العلوي عن علي بن ابراهيم عن ابي غالب الزراري. التهذيب: الجزء 1، باب حكم الحيض و الاستح

اضة والنفاس، الحديث 459.

كذا في هذه الطبعة ولكن في الطبعة القديمة: علي بن ابراهيم و عن ابي غالب الزراري و هو الصحيح فأبو غالب الزراري عطف علي ابي محمّد و علي بن ابراهيم يروي عن ابيه.

و روى بسنده ايضاً عن علي بن ابراهيم عن ابي هاشم الجعفري عن الرضا . التهذيب: الجزء 3، باب الصلاة على الاموات، الحديث 1021.

كذا في الطبعة القديمة والوافي ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب الصلاة على المصلوب 78، الحديث 2، علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابي هاشم الجعفري،

ص: 49

و هو الصحيح الموافق للوسائل و لأن علي بن ابراهيم لم تثبت روايته عن أبي هاشم الجعفري بلا واسطة ابيه و اما ابوه فقد روى عن ابي هاشم في عدة موارد.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابن ابي عمير عن منصور. الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة 4، باب في الائمة  انهم اذا ظهر امرهم حكموا بحكم داود 99، الحديث 1.

كذا في هذه الطبعة ولكن في سائر النسخ: علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير فالسقط واقع في هذه الطبعة.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن ابن ابي عمير عن بعض اصحابه عن ابي عبدالله . الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب التعزية و مايجب على صاحب المصيبة 70، الحديث 6.

كذا في هذه الطبعة ولكن في الطبعة القديمة والمرآة: علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 1، باب تلقين المحتضرين من الزيادات، الحديث 1514.

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابن ابي عمير عن حماد. التهذيب: الجزء 1، باب صفة الوضوء والفرض منه، الحديث 263.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 3، كتاب الطهارة 1، باب الشك في الوضوء و من نسيه 22، الحديث 3، علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن حماد و هو الصحيح الموافق للوافي والوسائل.

ص: 50

و روى بسنده أيضاً عن علي بن ابراهيم عن بن ابي عمير عن ابن اذينة عن ابي اسامة. التهذيب: الجزء 1، باب تطهير الثياب و غيرها من النجاسات، الحديث 786.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً ولكن في الاستبصار: الجزء 1، باب عرق الجنب والحائض يصيب الثوب، الحديث 644. علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الطهارة 1، باب الجنب يعرق في الثوب 34، الحديث 1.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابن ابي عمير عن حماد عن الحلبي. التهذيب: الجزء 1، باب تلقين المحتضرين، الحديث 836.

ولكن في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب تلقين الميت 9، الحديث 1، علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير و هو الصحيح.

و روى الشيخ بسنده أيضاً عن علي بن ابراهيم عن بن ابي عمير عن معاوية بن عمار، التهذيب: الجزء 5، باب الزيادات في فقه الحج، الحديث 1437. و الاستبصار: الجزء 2، باب جواز ان تحج المرأة عن الرجل، الحديث 1141 الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابي عمير و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب المرأة تحج عن الرجل 60، الحديث 2.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابن ابي عمير الاستبصار: الجزء 3، باب ان ولد المتعة لاحق بأبيه، الحديث 558.

هذا و لكن في التهذيب: الجزء 7، باب تفصيل احكام النكاح الحديث 1155، علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب وفوع الولد 109، الحديث 2.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن إبراهيم عن بن ابي عمير عن حماد الاستبصار: الجزء 3، باب طلاق التي لم يدخل بها، الحديث 1047.

و رواها في التهذيب: الجزء 8، باب احكام الطلاق، الحديث 211 الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 6، كتاب الطلاق 2، باب طلاق التي لم يدخل بها 23، الحديث 3.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابن فضال عن ابن بكير الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب بيع الغرر و المجازفة 83، الحديث 13.

كذا في الطبعة القديمة والمرآة ايضاً ولكن في الوسائل علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن فضال، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 7، باب الغرر والمجازفة، الحديث 545.

ص: 51

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابن محبوب عن عبدالله بن سنان، التهذيب: الجزء 10، باب الحد في الفرية والسب، الحديث 236.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب القاذف 26، الحديث 1: علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب و هوالصحيح.

و روى ايضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن آدم بن اسحاق عن عبدالله بن محمّد الجعفي. التهذيب: الجزء 10، باب الحد في نكاح البهائم، الحديث 229، و الاستبصار: الجزء 4، باب حد النباش، الحديث 930.

و رواها ايضاً في باب الحد في السرقة والخيانة، الحديث: 461، والاستبصار: الجزء 4، باب حدّ من اتي ميتة من الناس، الحديث 842 إلا ان فيهما علي بن ابراهيم عن ابيه عن آدم بن اسحاق، و ما فيهما هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب حد النباش 39، الحديث 2.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم عن احمد بن عبديل عن ابن سنان الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب اللباس الذي تكره الصلاة فيه 60، الحديث 15.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة والوسائل ايضاً ولكن في الوافي احمد بن عبدوس بدل احمد بن عبديل و لعله هو الصحيح لعدم وجود هذا العنوان لا في الرجال و لا في الروايات.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن احمد بن محمّد بن ابي عبدالله عن زياد القندي. الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب صلاة الحوائج 95، الحديث 1.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في المرأة عن احمد بن أبي عبدالله عن زياد القندي و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 1، باب الاغسال المفترضات، الحديث 304 والوافي ايضاً كالتهذيب:

روى الشيخ باسناده عن سعد بن عبدالله الحميري و علي بن ابراهيم بن هاشم عن اسماعيل بن مرار و صالح بن السندي. مشيخة التهذيب: في طريقه الى يونس بن عبدالرحمان.

ص: 52

أقول: كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في مشيخة الاسبتصار: علي بن ابراهيم عن أبيه عن اسماعيل بن مرار و صالح بن السندي و هو الصحيح الموافق لما أورده الشيخ في الفهرست في طريقه الى يونس بن عبدالرحمان.

و روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابيه و اسماعيل بن مهران عن يونس. التهذيب: الجزء 5، باب الكفارة عن خطأ المحرم، الحديث 1089.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الاستبصار: الجزء 2، باب من جامع قبل عقد الاحرام، الحديث 636: علي بن ابراهيم عن ابيه و اسماعيل بن مرار و في الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب ما يجوز للمحرم بعد اغتساله 79، الحديث 10، علي بن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل بن مرار و هو الصحيح الموافق للوافي.

وروى ايضاً بسنده عن محمّد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان و علي بن ابراهيم عن حريز. التهذيب: الجزء 3، باب العمل في ليلة الجمعة و يومها، الحديث 77.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً ولكن في الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب وجوب الجمعة و على كم تجب؟ 68، الحديث 6: محمّد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان و علي بن ابراهيم عن ابيه جمعياً عن حماد بن عيسى عن حريز و هو الصحيح بقرينة سائر الروايات.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن الحسن بن محبوب. الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة 4، باب ان الارض لا تخلو من حجة 5، الحديث 7.

كذا في هذه الطبعة ولكن في الطبعة القديمة و المرآة والطبعتين الحديثتين بعد هذه الطبعة علي بن ابراهيم عن ابيه عن الحسن بن محبوب و هو الصحيح بقرينة سائر الروايات.

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن الحسين بن خالد عن أبي عبدالله . التهذيب: الجزء 7، باب الولادة والنفاس و العقيقة الحديث 1776.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 6، كتاب العقيقة 1، باب ان رسول الله [] وفاطمة  عقّا عن الحسن والحسين  21، الحديث 6: علي بن ابراهيم عن ابيه عن الحسين بن خالد و هو الصحيح الموافق للوافي والوسائل.

ص: 53

و روى بسنده أيضاً عن علي بن ابراهيم عن حماد عن حريز. الاستبصار: الجزء 4، باب انه لا تجوز الوصية بأكثر من الثلث، الحديث 464.

و رواها في التهذيب: الجزء 9، باب الوصية بالثلث و اقل منه و اكثر الحديث 775، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن حماد و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الوصايا 1، باب بعد باب ما للانسان ان يوصي به بعد موته 7، الحديث 1.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن صالح بن سعيد عن بعض أصحابنا. التهذيب: الجزء 10، باب من الزيادات في الحدود، الحديث 572.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب ما يجب فيه التعزير 48، الحديث 8، علي بن ابراهيم عن ابيه عن صالح بن سعيد و هو الصحيح الموافق للوافي و بقرينة سائر الروايات فان الراوي لكتاب صالح بن سعيد هو ابراهيم بن هاشم.

و روى بسنده ايضاً عن علي بن ابراهيم عن صالح بن السندي عن جعفر بن بشير، التهذيب: الجزء 7، باب الولادة والنفاس و العقيقة، الحديث 1750.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 6، كتاب العقيقة 1، باب الاسماء والكنى 10، الحديث 11، علي بن ابراهيم عن ابيه عن صالح بن السندي و هو الصحيح، لما تقدم في روايته عن اسماعيل بن مرار.

و روى ايضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن عبدالله بن المغيرة عن عبدالله بن سنان. التهذيب: الجزء 2، باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس والمكان، الحديث 1488.

و رواها في الاستبصار: الجزء 1، باب الرجل يصلي في ثوب فيه نجاسة، الحديث 636، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن عبدالله بن المغيرة و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب الرجل يصلي في الثوب و هو غير طاهر 61، الحديث 9.

ص: 54

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن عبدالله بن المغيره عن عبدالله بن سنان. التهذيب: الجزء 4، باب حكم العلاج للصائم، الحديث 787 و الاستبصار: الجزء 2، باب السواك للصائم بالرطب واليابس، الحديث 294.

كذا في الطبعة القديمة من التهذيب أيضاً ولكن في الكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب السواك للصائم 31، الحديث 3: علي بن ابراهيم عن ابيه عن عبدالله بن المغيرة.

و روى ايضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن خالد البرقي عن حماد بن عيسى. التهذيب: الجزء 10، باب ديات الاعضاء و الجوارح الحديث 999.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب الرجل يضرب الرجل و يذهب سمعه 33، الحديث 2، الحديث 2، علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن خالد البرقي و هو الصحيح الموافق للوافي والوسائل.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء3، كتاب الصلاة4، باب السهو في الفجر والمغرب والجمعة 39، الحديث4.

و رواها الشيخ في التهذيب، الجزء 2، باب احكام السهو في الصلاة الحديث 716 الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى.

و ما في الكافي موافق للاستبصار: الجزء 1، باب الشك في فريضة الصلاة الحديث 1399 و هو الصحيح الموافق للوافي والوسائل فان رواية علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى كثيرة جداً، كما تقدم و لم تثبت روايته عنه بواسطة ابيه بلا معارض الا في موردين و فيهما ايضاً تأمل و مما يؤكد ذلك ان في مشيخة التهذيب في طريقه الى يونس بن عبدالرحمان: و علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس بلا واسطة، ايضاً.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب من شك في صلاته كلها و لم يدر زاد او نقص 43، الحديث5.

ص: 55

و رواها الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى عن يونس التهذيب: الجزء 3، باب احكام الجماعة واقل الجماعة الحديث 187 والصحيح ما في الكافي الموافق للوافي والوسائل كما تقدم وجهه.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب صلاة العيدين 88، الحديث 9.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 3، باب صلاة العيدين، الحديث 857، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى. و ما في الكافي هو الصحيح الموافق للوافي والوسائل كما تقدم.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء4، كتاب الصيام 2، باب الفطرة 75، الحديث 19.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 4، باب مستحق الفطرة، الحديث 259، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في الكافي الموافق للاستبصار: الجزء 2، باب مستحق الفطرة، الحديث 172 والوافي والوسائل ايضاً.

و روى ايضاًٌ عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن سليمان بن سالم الكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب في انه يحتاج ان يعيد عليها الشرط بعد عقدة النكاح 99، الحديث 5.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 7، باب تفصيل احكام النكاح الحديث 1138، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في الكافي الموافق للوافي.

و روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب المسلم يقتل الذمي 26، الحديث 1.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 10، باب القود بين الرجال والنساء، الحديث 728، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في الكافي الموافق للاستبصار: الجزء 4، باب مقدار دية اهل الذمة، الحديث 1010 والوافي ايضاً.

ص: 56

رو روى ايضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس بن عبدالرحمان. الكافي: الجزء 7، كتاب الشهادات 5، باب ما يرد من الشهود 17، الحديث 1 و 2.

و رواهما الشيخ في التهذيب: الجزء 6، باب البينات، الحديث 601 و 602 الا ان فيهما علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في الكافي الموافق للوافي والوسائل.

و روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن عبيد عن يونس. التهذيب: الجزء 4، باب حكم الساهي والغالط في الصيام، الحديث 815، و الاستبصار: الجزء 2، باب حكم القادم من سفره، الحديث 369، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب من ظن انه ليل فافطر 19، الحديث 2، فان فيه محمّد بن عيسى بن عبيد عن يونس.

و روى بسنده أيضاً عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس، التهذيب: الجزء 6، باب البينات، الحديث 742 والاستبصار: الجزء 3، باب ما تجوز فيه شهادة الواحد، الحديث 109، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في هذه الطبعة من التهذيب الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الشهادات 5، باب شهادة الواحد و يمين المدعي 8، الحديث 3.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس. التهذيب: الجزء 9، باب ميراث بن الملاعنة، الحديث 1238 والاستبصار: الجزء 4، باب ميراث ولد الزنا، الحديث 689، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في التهذيب: الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2، باب ميراث ولد الزنا 58، ذيل حديث 4.

و روى بسنده أيضاً عن علي بن محمّد بن عيسى عن يونس. التهذيب: الجزء 10، باب القضاء في قتيل الزحام، الحديث 815، والاستبصار: الجزء 4، باب من قتله الحد الحديث 1056.

ص: 57

و رواها محمّد بن يعقوب في الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب من لا دية له 14، الحديث 3، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى، كذا في الطبعة القديمة والمرآة أيضاً ولكن الصحيح ما في التهذيب والاستبصار: الموافق للوافي. و كذا الكلام في الحديث 4 و 5، من الكافي.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى بن عبيد عن يونس. الكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب حد المرض الذي يجوز للرجل ان يفطر فيه 39، الحديث 3، والتهذيب:الجزء 4، باب حد المرض الذي يجب فيه الافطار، الحديث 759 والاستبصار: الجزء 2، باب حد المرض الذي يبيح لصاحبه الافطار، الحديث 372، الا ان فيهما علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى والصحيح ما في الكافي على ما تقدم.

و روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى بن عبيد عن يونس بن عبدالرحمان. التهذيب: الجزء 7، باب الشفعة، الحديث 729 و الاستبصار: الجزء 3، باب العدد الذين تثبت بينهم الشفعة، الحديث 412.

ولكن في الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب الشفعة 138، الحديث 7، علي بن ابراهيم عن ابيه عن محمّد بن عيسى بن عبيد، كذا في الطبعة القديمة والمرآة والوافي والوسائل ايضاً والصحيح ما في التهذيب:

روى الكليني عن علي بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة. الكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب حد الرضاع الذي يحرم 88، الحديث 10.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 7، باب ما يحرم من النكاح من الرضاع، الحديث 1297 والاستبصار: الجزء 3، باب مقدار ما يحرم من الرضاع، الحديث 702، الا ان فيهما علي بن ابراهيم عن ابيه عن هارون بن مسلم.

اقول: ما في الوافي موافق لما في الكافي و ما في الوسائل موافق لما في التهذيب.

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة. التهذيب: الجزء 7، باب الزيادات من الاجارات، الحديث 989.

ص: 58

كذا في الطبعة القديمة ايضاً ولكن في الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب النوادر 159، الحديث 40: علي بن ابراهيم عن ابيه عن هارون بن مسلم و عن بعض نسخه كما في التهذيب: و هو الموافق للوسائل.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن يحيى بن عبدالرحمان بن خاقان. الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب السجود و التسبيح 25، الحديث 15.

كذا في الطبعة القديمة والمرآة ولكن في التهذيب: الجزء 2، باب كيفية الصلاة و صفتها، الحديث 312: علي بن ابراهيم عن ابيه عن يحيى بن عبدالرحمان بن خاقان و هو الموافق للوسائل كما ان الوافي موافق للكافي.

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم بن هاشم عن النوفلي عن السكوني. التهذيب: الجزء 10، باب ديات الشجاج و كسر العظام، الحديث 1139، كذا في الطبعة القديمة.

و رواها الصدوق بسنده عن السكوني في الفقيه: الجزء 4، باب دية الجراحات والشجاج. الحديث 437 و في طريقه اليه: ابراهيم بن هاشم عن النوفلي عن السكوني و هو الصحيح الموافق لطريق الشيخ الى السكوني الموجود في الفهرست.

و روى بسنده أيضاً عن علي بن ابراهيم رفعه عن بعض أصحاب أبي عبدالله . التهذيب: الجزء 10 باب القضاء في الزحام الحديث 844 و الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب النوادر 56، الحديث 17، الا ان فيه علي بن ابراهيم عن ابيه رفعه.

اختلاف النسخ

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن علي بن محمّد جميعاً عن القاسم بن محمّد. الكافي: الجزء 2، كتاب الايمان والكفر 1، باب حب الدنيا والحرص عليها 126، الحديث 8.

و رواها في باب ذم الدنيا و الزهد فيها 61، الحديث 11، الا ان فيه: علي بن ابراهيم عن ابيه عن علي بن محمّد القاساني عن القاسم بن محمّد.

ص: 59

كذا في الطبعة القديمة ولكن المرآة موافقة للموضع الاول و هو الصحيح بقرينة كلمة جميعاً.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم عن ابيه او عن محمّد بن علي عن موسى بن سعدان. الكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب الرجل يفسق بالغلام... 85، الحديث 3.

كذا في الطبعة القديمة ايضاً على نسخة و في نسخة أخرى: و عن محمّد بن علي، و في المرآة: عن محمّد بن علي و ما هنا موافق للوافي والوسائل.

و روى ايضاً عن علي عن محمّد بن عيسى عن يونس. الكافي: الجزء 1، كتاب فضل العلم 2، باب سؤال العالم 9، الحديث 5.

هذا بناء على ما في الطبعة القديمة و المرآة و غيرهما و هو الصحيح و اما ما في هذه الطبعة من علي بن محمّد بن عيسى فهو من غلط النسخة.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم عن ياسر عن الرضا . الكافي: الجزء 2، كتاب الدعاء 2، باب الاستغفار 28، الحديث 3.

كذا في هذه الطبعة ولكن في المرآة علي بن ابراهيم عن ابيه عن ياسر عن النوفلي عن الرضا  و في الطبعة القديمة: علي بن ابراهيم عن ياسر عن النوفلي عن الرضا  و في الوافي علي عن ابيه عن ياسر عن الرضا ، والله العالم بالحال.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم عن السكوني. الكافي: الجزء 3، كتاب الزكاة 5، باب فيما يأخذه السلطان من الخراج 25، الحديث 6.

كذا في هذه الطبعة ولكن في الطبعة القديمة والمرآة علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي، و هو الصحيح.

ثم روى الكليني عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي. الكافي: الجزء 6، كتاب الزي والتجمل 8، باب النوادر 68، الحديث 9.

ثم قال بلا _ فصل _ عنه عن ابراهيم بن محمّد الثقفي، و ظاهر الضمير رجوعه الى علي بن ابراهيم و يحتمل رجوعه الى ابراهيم بن هاشم فانه روى عنه في موارد و يحتمل رجوعه الى احمد بن ابي عبدالله في السند السابق على ذلك لروايته عنه في مواضع _ والله العالم.

ص: 60

روى الشيخ بسنده عن علي بن ابراهيم بن هاشم عن حماد بن عيسى التهذيب: الجزء 4، باب مستحق الزكاة للفقر والمسكنة. الحديث 131.

كذا في سائر النسخ و هو الموجود في الوافي ولكن لا يبعد زيادة كلمة علي والصحيح عنه[علي بن الحسن بن فضال] عن ابراهيم بن هاشم عن حماد بن عيسى فانه ورد هذا السند: علي بن الحسن بن فضال عن ابراهيم بن هاشم عن حماد بن عيسى في موارد كثيرة و هو الموافق للوسائل أيضاً.

روى أيضاً بسنده عن علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن النوفلي عن السكوني ثم قال _ في رواية بعد هذه الرواية _ : عنه عن الحجال عن صالح بن السندي عن الحسن بن محبوب. التهذيب: الجزء 10، باب الزيادات من الحدود، الحديث 606.

والظاهر رجوع الضمير الى علي بن ابراهيم بن هاشم و قد أخذ بهذا الظهور صاحب الوسائل ولكن الصحيح رجوعه الى ابراهيم بن هاشم لعدم ثبوت رواية علي عن الحجال و رواية ابراهيم بن هاشم عنه في عدة موارد.

روى محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل بن مرار عن يونس. الكافي: الجزء 6، كتاب العقيقة 1، باب انه يعق اليوم السابع للمولود 17، الحديث 3.

ثم قال: عنه عن رجل عن ابي جعفر  و ظاهر الضمير أن يرجع الى علي فقد أخذ الشيخ أيضاً بهذا الظهور في التهذيب: الجزء 7، باب الولادة والنفاس والعقيقة. الحديث 1769 ولكن حيث لا يمكن رواية علي بن ابراهيم بواسطة واحدة عن ابي جعفر  أرجعنا الضمير الى يونس. والله العالم.(1)

مرحوم سيد ابوالقاسم خوئي درباره التوثيقات العامة در معجم رجال الحديث فرموده:

قد عرفت فيما تقدم ان الوثاقة تثبت بأخبار ثقة، فلايفرق في ذلك بين أن يشهد


1- معجم رجال الحديث، ج 11 ، ص 193/210ش07816.

ص: 61

الثقة بوثاقة شخص معين بخصوصه و أن يشهد بوثاقته في ضمن جماعة، فإن العبرة أنما هي بالشهادة بالوثاقة، سواء أكانت الدلالة مطابقية ام تضمنية. و لذا تحكم بوثاقة جميع مشايخ علي بن ابراهيم الذين روى عنهم في تفسيره مع انتهاء السند الى احد المعصومين  فقد قال في مقدمة تفسيره:

«و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم...» فان في هذاالكلام دلالة ظاهرة على انه لا يروي في كتابه هذا الا عن ثقة، بل استفاد صاحب الوسائل في الفائدة السادسة في كتابه في ذكر شهادة جمع كثير من علمائنا بصحة الكتب المذكورة و أمثالها و تواترها و ثبوتها عن مؤلفيها و ثبوت أحاديثها عن أهل بيت العصمة  _ أن كل من وقع في اسناد روايات تفسير علي بن ابراهيم المنتهية الى المعصومين  قد شهد علي بن ابراهيم بوثاقته، حيث قال: «و قد شهد علي بن ابراهيم ايضاً بثبوت أحاديث تفسيره و انهأ مروية عن الثقات عن الائمة ».

أقول: إنّ ما استقاده  في محله، فان علي بن ابراهيم يريد بما ذكره اثبات صحة تفسيره، و أن رواياته ثابتة و صادرة من المعصومين  و انهأانتهت اليه بوساطة المشايخ و الثقات من الشيعة. و على ذلك فلا موجل لتخصيص التوثيق بمشايخه الذين يروى عنهم علي بن ابراهيم بلاواسطة كما زعمه بعضهم.

و بما ذكرناه نحكم بوثاقة جميع من وقع في اسناد كامل الزايارات ايضاً، فان جعفر بن قولويه قال في أول كتابه: «و قد علمنا بأنا لا نحيط بجميع ما روى عنهم في هذا المعنى و لا في غيره، لكن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا رحمهم الله برحمته و لا اخرجت فيه حديثاً روى عن الشذاذ من الرجال يؤثر ذلك عنهم عن المذكورين غير المعروفين بالرواية المشهورين بالحديث و العلم...»

فانك ترى ان هذه العبارة واضحة الدلالة علي أنه لا يروي في كتابه رواية عن المعصوم إلا و قد وصلت اليه من جهة الثقات من أصحابنا ، قال صاحب الوسائل بعد ما ذكر شهادة علي بن ابراهيم بأن روايات تفسيره ثابتة و مروية عن الثقات من

ص: 62

الائمة : «و كذلك جعفر بن محمّد بن قولويه، فانه صرّح بما هو أبلغ من ذلك في أول مزاره».

أقول: إن ما ذكره متين، فيحكم بوثاقة من شهد علي بن ابراهيم أو جعفر بن محمّد بن قولويه بوثاقته، اللهم إلا أن يبتلي بمعارض و قد زعم بعضهم اختصاص التوثيق بمشايخه فقط، و لكنه خلاف ظاهر عبارته كما لا يخفى.(1)

مرحوم محمد تقي شوشتري (تستري) در قاموس الرجال در مورد علي بن إبراهيم بن هاشم فرموده است:

قال: عنونه النجاشي، قائلاً: أبوالحسن القمّي، ثقة في الحديث، ثبت معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر، وصنّف كتباً، و اضرّ في وسط عمره[إلى أن قال] كتاب يعرف ب «المشذّر» الله أعلم أنّه مضاف إليه، أخبرنا محمّد بن محمد و غيره، عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله، قال: كتب ألى علي بن إبراهيم باجازة سائر حديثه و كتبه.

و الشيخ في الفهرست، قائلاً: القمّي[إلى أن قال] عن أبي محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبرسي، عن علي بن إبراهيم. و أخبرنا محمّد بن محمّد بن النعمان، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه، عن علي بن إبراهيم(2)، إلا حديثاً واحداً استثناه من كتاب الشرائع في تحريم لحم البعير، و قال: لا أرويه؛ و روى أيضاً حديث تزويج المأمون امّ الفضل من محمّد بن علي .

أقول: و غفلة الشيخ في الرجال عن مثله غريبة!

هذا، و روى الشيخ في الاستبصار في باب أنّ التي لم تبلغ المحيض _ في عدده _ «الكليني، عن محمّد بن يحيى، عن علي بن إبراهيم» و هو وهم، فالكليني يروي عن


1- معجم الرجال، سيد ابوالقاسم خوئي،ج 1، ص 50/49 چاپ قم، مدينۀ العلم.
2- الاستبصار: 3/337.

ص: 63

كلّ من محمّد بن يحيى و علي هذا؛ وقد رواه الكليني في طلاق الّتي لم تبلغ تارة عن «علي» هذا و أخرى عن «محمّد» ذاك(1) و الشيخ خلط.

قال: يظهر ممّا مرّ في حمزة بن القاسم(2) من خبر العيون من روايته عن هذا في سنة 307 اشتباه السيد الصدر(3)في كون هذا من أصحاب الرضا _  _.

قلت: الظاهر أنّه إلتبس عليه هذا بأبيه، فأبوه إنّما قيل فيه: أنّه من أصحاب الرضا _ (4) _ و أن تردّد فيه النجاشي أيضاً .(5) (6)

آقا بزرگ تهراني در كتاب طبقات أعلام الشيعه درباره علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي فرموده است:

أبوالحسن صاحب التفسير و من أجل ّ مشايخ الكليني كان حياً الى 307 حيث كتب فيها الاجازة للشريف حمزة بن محمّد بن أحمد بن السّكين، و يروى عنه غير الكليني و هذا الشريف جمع كثير منهم محمّد بن أحمد الصفواني المتوفي 358 و أبو محمّد الحسن بن حمزة الطبري، و أبوالحسن علي بن بابويه والد الصدوق، و محمّد بن علي ماجيلويه، و محمّد بن موسى المتوكّل، و علي بن عبدالله الوراق، و أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني، و الحسين بن ابراهيم بن ناتانه و كلّ هؤلاء العشرة من مشايخ الصدوق، و له ثلاثة بنين كلهم من أصحاب الحديث:


1- الكافي: 85 84 / ١.
2- ب 40 ح 24 / عيون اخبار الرضا %: 2 « حمزة بن محمد » ٢. كذا في تتقيح المقال ايضا،ً والصواب
3- قاله في تعليقه علي منتهي المقال، علي ما ذكره المامقاني.
4- عده الشيخ في رجاله في اصحاب الرضا % بلفظأبراهيم بن هاشم القمي، تلميذ يونس بن »عبدالرحمان
5- تردد النجاشي ثمۀ مجمل، فراجع.
6- قاموس الرجال، ج 7، ص 264/265محمد تقي تستري.

ص: 64

1. ابراهيم بن علي بن ابراهيم، ذكره المجلسي كذلك في أول «البحار». قال و يروى عنه الحسين بن محمّد بن الحسن مؤلف «مقصد الراغب في فضائل علي بن أبي طالب» القريب العصر من الصدوق، كثيراً من الأحاديث في هذا الكتاب.

2. أحمد بن علي بن ابراهيم من مشايخ الصدوق، و صرّح في بعض أسانيد «الأمالي» انه يروى عن أبيه علي عن أبيه ابراهيم بن هاشم.

3. محمّد بن علي بن ابراهيم أيضاً من مشايخ الصدوق. روى عنه في المجلس السبعين من «الأمالي» عن أبيه ابراهيم بن هاشم عن ابن أبي عمير، و لم يذكر في «المستدرك» محمّداً هذا من مشايخ الصدوق. كما أنه لم يذكر بعض مشايخه الآخرين. و ممن يروى عنه علي بن ابراهيم القمي أبوه ابراهيم بن هاشم، محمّد بن عيسى بن عبيد، أبوهاشم الجعفري، أحمد بن محمّد بن عيسى، أحمد بن محمّد بن خالد البرقي، هارون بن مسلم، العبّاس بن معروف، المختار بن محمّد بن المختار الهمداني، موسى بن ابراهيم المحاربي، محمّد بن اسحاق الخفاف، محمّد بن خالد الطيالسي، الحسن بن محمّد الراوي عن علي بن محمّد القاساني، صالح بن السندي، حسن بن موسى الخشاب، محمّد بن الحسين، علي بن حسان، يعقوب بن يزيد، علي بن محمّد القاساني، محمّد بن علي أبو سمينة، ياسر الخادم، عبدالله بن الصلت، عبدالله بن محمّد بن عيسى، الريان بن الصلت، الحسين بن الحسن، أيوب بن نوح، محمّد بن الريان بن الصلت، علي بن شيره يحيى بن عبدالرحمان بن خاقان، أحمد بن محمّد بن أبي الفضل المدائني... أخوه، اسحاق بن ابراهيم، سلمة بن الخطاب، صالح بن عبدالله، القاسم بن محمّد البرمكي، القاسم بن الربيع، جعفر بن سلمة الاصفهاني، علي بن الريان بن الصلت، عبدالله بن أحمد الموصلي، علي بن اسحاق، محمّد بن أبي اسحاق الخفاف. و نسخة من «قضايا أميرالمؤمنين» من تأليف ابراهيم بن هاشم القمي التي رواها محمّد عن أبيه علي عن أبيه المؤلف كانت عتيقة و لعلها كانت في قرب الأربع مائة، فإنه انتسخ أبوالنجيب نسخة خطه عنها في عام 528 و انتسخت عن خط أبي النجيب هذه النسخة الموجودة عند مؤلف «أعيان الشيعة» و قد أورد جملة منها في «معادن الجواهر، ج 3، ص 34»

ص: 65

و فرق جميعها في أبواب كتابه الموسوم به «عجائب أحكام أميرالمؤمنين» الذي طبعه في 1366 بدمشق مستقلاً كما ذكر في الذريعة 17: 152.(1)

مؤلف تأسيس الشيعة درباره علي بن ابراهيم القمّي مي فرمايد:

علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي كان شيخ الشيعه و امام الحديث و التفسير، لا يختلف اثنان من الشيعة في وثاقته و جلالته، و هو عمدة مشايخه ثقة الاسلام ابي جعفر محمّد بن يعقوب الكليني، و عليه تخرج و ملأ الكافي من الرواية عنه، له كتاب تفسير القرآن عليه المعول للشيعة الى اليوم و اليه المرجع لانه تفسير بالمأثور عن اهل البيت و قد طبع مرات بايران، كان علي بن ابراهيم في ايام الامام ابي محمّد العسكري  و بعده بقليل فهو من اعيان القرن الثالث.(2)

مؤلف كتاب اصول علم الرجال در بحث توثيق الرجالي لاسانيده مي فرمايد:

من المسائل الرجالية التي تثار _ هنا_ عادة، و التي أفاد منها العلماء قاعدة عامة في التوثيق هي مسأله توثيق الرجالي العادل لرجال أسانيده المتصلة بالمعصومين.

و مثار هذا ما ورد في مقدمة تفسير علي بن ابراهيم القمّي، و مقدمة كتاب[كامل الزيارة] لابن قولويه.

و علي بن ابراهيم هو الشيخ أبو الحسن علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي شيخ ثقة الاسلام الكليني.

عاصر الامام أبا محمّد الحسن العسكري ، و بقي بعده الى أوائل القرن الرابع الهجري.

قال فيه النجاشي: «ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب».


1- طبقات اعلام الشيعه، آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 169
2- تأسيس الشيعه، سيد حسن صدر، ص 331/330. 330 ، انتشارات اعلمي، چاپ دوم.

ص: 66

و اشتهر بتفسيره المعروف ب_[تفسير علي بن ابراهيم].

«و تفسيره كله أحاديث ألّا كلمات يسيرة و عبارات نزيره منه (1)» و جل ما في تفسيره رواه عن أبيه ابراهيم بن هاشم القمّي.

و صرح في خطبة تفسيره بأنه أحاديث انتهت اليه بواسطة الرواية عن المعصومين ، قال: «و نحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى الينا و رواة مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و أوجب ولايتهم »(2).

و ابن قولويه: هو الشيخ أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قولويه القمّي المتوفي سنه 367 ه_ أو 368 ه_.

قال فيه النجاشي: «و كان أبوالقاسم من ثقات أصحابنا و أجلائهم في الحديث و الفقه.

و عليه قرأ شيخنا أبو عبدالله[المفيد] الفقه».

اشتهر بكتابه في الزيارة، الذي عبّر عنه النجاشي ب_[كامل الزيارات] و الطوسي في[الفهرست] ب_[جامع الزيارات].

و اسمه المشهور به _ كما يذكر شيخنا الطهراني في[الذريعه] _ هو[كامل الزيارة].

ذكر فيه زيارات النبي  و الائمة  و فضلها و ثوابها.

و أيضاً كان منهجه فيه هو التحديث و الرواية، و صرح بهذا في خطبته بقوله: «و أنا مبين لك _ أطال الله بقاك _ ما أثاب الله به الزائر لنبيه و أهل بيته _ صلوات الله عليهم أجمعين _ بالآثار الواردة عنهم... و سألت الله _ تبارك و تعالى _ العون عليه، حتى أخرجته و جمعته عن الأئمة صلوات الله عليهم.

و لم أخرج فيه حديثاً روى عن غيرهم، إذ كان فيما رويناه عنهم من حديثهم _ صلوات الله عليهم _ كفاية عن حديث غيرهم.


1- تحفه العالم 221/1.
2- م. ن.

ص: 67

و قد علمنا أنّا لا نحيط بجميع ما روى عنهم في هذا المعنى و لا غيره، و لكن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا _ رحمهم الله برحمته _ ، و لا أخرجت فيه حديثاً مما روى عن الشذاذ من الرجال يؤثر ذلك عنهم غير المعروفين بالرواية المشهورين بالحديث و العلم».

فقد فهم علماؤنا من عبارة علي بن ابراهيم:[و رواه مشايخنا و ثقاتنا]، و عبارة ابن قولويه:[ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا]، أنهما شهادتان بالتوثيق.

و اختلفوا في مدى سعة هذا التوثيق، فذهب البعض إلى قصره علي مشايخهما فقط، و ذهب الآخرون إلى تعميمه لكل رجال سلاسل أسانيدهما، و هو المشهور، و علل بأنه لا فرق في التنصيص بالوثاقة بين أن يكون على فرد بعينه أو أفراد بأعيانهم، أي على نحو الدلاله المطابقيه، أو يكون على رجال إسناد بكامله فيكون التوثيق لكل واحد منهم ضمنياً، أي من باب الدلالة التضمنية.

قال الميرزا النوري في ترجمة ابن قولويه من خاتمة مستدركه 3/523 بعد نقله عبارتة المذكورة في أعلاه: «فتراه  نص على توثيق كل من روى عنه فيه، بل كونه من المشهورين بالحديث و العلم.

و لا فرق في التوثيق بين النص على أحد بخصوصه، أو توثيق جمع محصورين بعنوان خاص.

و كفى بمثل هذا الشيخ مزكياً و معدّلاً».

و قال الشيخ المامقاني في[التنقيح 1/40] _ في ترجمة ابراهيم بن هاشم القمّي و هو في معرض الاستدلال على عدالته و وثاقته: «و قال علي بن ابراهيم بن هاشم في أول تفسيره المعروف:[و نحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و أوجب ولايتهم] ثم أنه روى كتابه هذا عن أبيه ، و رواياته كلها:[حدثني أبي] و[أخبرني أبي]، الا النادر اليسير الذي رواه عن غيره.

و مع هذا الاكثار لا يبقى ريب في أن أباه مراد عن عموم قوله:[مشايخنا و ثقاتنا]، فيكون ذلك توثيقاً صريحاً له من ولده الثقة».

ص: 68

و كذلك استدل السيد جعفر بحر العلوم في كتابه[تحفه العالم 1/221] بتوثيق علي بن ابراهيم لرجال اسناده على توثيق أبيه ابراهيم بن هاشم لشموله به، قال: «و الأصح عندي أنه[يعني ابراهيم بن هاشم] ثقة صحيح الحديث، و يدل على ذلك وجوه: الأول: ما ذكره ولده الثقة الثبت المعتمد في خطبة تفسيره المعروف فانه قال:[و نحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و أوجب ولايتهم] ثم أنه روى معظم كتابه هذا عن أبيه».

و قال أستاذنا السيد الخوئي في[المعجم 1/49]: «قد عرفت _ فيما تقدم _ أن الوثاقة تثبت باخبار ثقة، فلا يفرق في ذلك بين أن يشهد الثقة بوثاقة شخص معين بخصوصه، و أن يشهد بوثاقته في ضمن جماعة، فان العبرة انما هي بالشهادة بالوثاقة، سواء أكانت الدلالة مطابقية أم تضمنية.

و لذا نحكم بوثاقة جميع مشايخ علي بن ابراهيم الذي روى عنهم في تفسيره مع انتهاء السند الى أحد المعصومين ، فقد قال في مقدمة تفسيره:[و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم...] فان في هذا الكلام دلالة ظاهرة على أنه لا يروى في كتابه هذا الّا عن ثقة.

و بما ذكرناه نحكم بوثاقة جميع من وقع في اسناد[كامل الزيارات] أيضاً، فان جعفر بن قولويه قال في أول كتابه:[و قد علمنا بأنّا لا نحيط بجميع ما روى عنهم في هذا المعنى و لا في غيره، لكن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا _ رحمهم الله برحمته _ و لا أخرجت فيه حديثاً روى عن الشذاذ من الرجال يؤثر ذلك عنهم عن المذكورين غير المعروفين بالرواية المشهورين بالحديث و العلم].

فانك ترى أن هذه العبارة واضحة الدلالة على أنه لا يروى في كتابه رواية عن المعصوم الّا و قد وصلت اليه من جهة الثقات من أصحابنا .

قال صاحب الوسائل _ بعد ما ذكر شهادة علي بن ابراهيم بأن روايات تفسيره ثابتة و مروية عن الثقات من الائمة  _:[و كذلك جعفر بن محمّد بن قولويه، فانه صرّح بما هو أبلغ من ذلك في أول مزاره].

ص: 69

أقول: ان ما ذكره متين، فيحكم بوثاقة من شهد علي بن ابراهيم أو جعفر بن محمّد بن قولويه بوثاقته.

اللهم الّا أن يبتلى بمعارض».

و نخرج من هذا كله بالنتائج التالية:

1 _ وثاقة رجال اسناد علي بن ابراهيم في تفسيره.

2 _ وثاقة رجال اسناد ابن قولويه في مزاره.

3 _ يعمل بكل من هذين الاسنادين في الكتاب المذكور فيه الاسناد و في غيره.

4 _ يعتمد توثيق كل راوٍ من رواة علي بن ابراهيم و جعفر بن قولويه اذا ورد ذكره في أسانيد أخرى.

5 _ ان قبول شهاده الشيخين المذكروين يتوقف على عدم المعارض.(1)

مؤلف ثقات الرواة درباره علي بن إبراهيم بن هاشم فرموده:

قال النجّاشي: علي بن إبراهيم بن هاشم أبوالحسن القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فاكثر وصنف كتباً واضر في وسط عمره وله كتاب التفسير كتاب الناسخ و المنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرايع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد و الشرك، كتاب فضائل أميرالمؤمنين ، كتاب المغازي، كتاب الأنبياء، رسالة في معنى هشام و يونس جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال، كتاب يعرف بالمشذر، الله أعلم أنه مضاف إليه.

أخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله قال كتب إلى علي بن إبراهيم باجازة سائر حديثه و كتبه.

و قال الشيخ في الفهرست في علي بن إبراهيم بن هاشم القمي، له كتب: منها كتاب التفسير، و كتاب الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرايع، و كتاب


1- اصول علم الرجال،ص 135/132 ، الشيخ عبدالهادي الفضلي، مؤسسه ام القري، چاپ دوم، 1416 ق.

ص: 70

قرب الاسناد، وزاد ابن النديم كتاب المناقب، و كتاب اختيار القرآن ورواياته، أخبرنا بجميعها جماعة عن أبي محمّد الحسن بن حمزة العلوي الطبري عن علي بن إبراهيم.

وأخبرنا بذلك الشيخ المفيد  عن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه، عن أبيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه عن علي بن إبراهيم إلّا حديثاً واحداً استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم البعير و قال لا أرويه لأنّه محال.

وروى أيضاً حديث تزويج المأمون أم الفضل من أبي جعفر محمّد بن علي الجواد  رويناه بالاسناد الأوّل.(1)

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي در كلام صاحب بهجة الامال:

علي القمي سبط هاشم جش ثقة ثبت من الاعاظم.

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي له كتب، منها: كتاب التفسير، و كتاب في الناسخ و المنسوخ، و كتاب المغازي، و كتاب الشرايع، و كتاب قرب الاسناد وزاد ابن النديم كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن، ورواياته اخبرنا بجميعها جماعة عن أبي محمّدالحسن بن حمزة العلوي الطبري عن علي بن ابراهيم.و اخبرنا محمّد بن محمّد بن النعمان عن محمّد بن علي بن الحسين عن ابيه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن علي ماجيلويه عن علي بن ابراهيم الا حديثا واحدا استثناه من كتاب الشرايع في تحريم لحم العير، و قال لاارويه لانه محال، وروى ايضا حديث تزويج المأمون ام الفضل من محمّد بن علي  روينا بالاسناد الاول«ست».

وفي: «جش» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع فاكثر، و صنف كتب واضرفي وسط عمره، وله كتاب


1- ثقات الرواة، ج 3، ص 12 11 ؛ السيد حسن الموسوي الاصفهاني، نشر مؤسسۀ الامام المنتظر، قم، 1382 ش.

ص: 71

التفسير، كتاب الناسخ و المنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرايع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد و الشرك، كتاب فضايل اميرالمؤمنين ، كتاب المغازي، كتاب الانبيآء، رسالة في معنى هشام و يونس، جواب مسائل سئله عنها محمّد بن بلال، كتاب المشذر، و الله اعلم انه مضاف اليه.

اخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله قال كتب الى علي بن ابراهيم باجارة ساير حديثه و كتبه، انتهى.

و في: «صه» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر، و صنف كتبا و اضرفي وسط عمره، انتهى.

و في: «د» علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ابوالحسن[لم _ جش] ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب، انتهى.

و في: «الوجيزة» و ابن ابراهيم بن هاشم القمي ثقة.

و في: «تعق» روى الصدوق في الفقيه و العيون حديثا ثم قال لم اجد ذلك في شيء من الاصول و انما تفرد به علي بن ابراهيم بن هاشم، انتهى.

و في: «مشكا» ابن ابراهيم بن هاشم الثقة عنه الحسن بن حمزة العلوي تارة و بواسطة علي بن عبيدالله تارة اخرى و عنه محمّد بن ماجيلويه و محمّد بن الحسن و حمزة بن محمّد العلوي و محمّد بن يعقوب الكليني، انتهى.

و لهذا قال في النقد: و هذا هو الذي روى عنه محمّد بن يعقوب الكليني كثيرا كما يظهر من كتب الاخبار.(1)

مؤلف مستدركات علم الرجال درباره علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي فرموده:

ثقة في الحديث و التفسير، ثبت معتمد، صحيح المذهب بلا خلاف في ذلك كلّه. بل


1- بهجۀ الآمال في شرح زبدة المقال، ملا علي علياري، ج 5، ص 355 354 ، سال چاپ 1365 ش.

ص: 72

هو من أجلّ رواة إصحابنا. و قد أكثر الكليني في جامعه عنه آلاف حديث. و أضرّ في آخر عمره؛ أي صار ضريراً. و أبلغ الخوئي في رجاله ج 11/207 عدد رواياته 7140، منها رواياته عن إبيه 6214، و الباقي عن غيره.

و بالجملة له كتب: منها كتاب التفسير المتلقّى بالقبول حتّى عند من لا يقبل في التفسير غير الأخبار الواردة عن الأئمة الأطهار .

و في البحار كتاب الإجازات ج 108/63 في ذكر مشائخ الكليني: و منهم الفقيه الأجلّ علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي، و هو من رجال يونس بن عبدالرحمن و يقال: إنّه لقى الإمام علي بن موسى الرّضا  انتهى.

و أخبر لحمزة بن محمّد في سنة 307؛ كما في المعاني ص301، و العيون ص 291 و 292 و 293.

و روى القمّي في تفسيره سورة النجم، عن ياسر، عن أبي الحسن .

و روى القمّي، عن أبي هاشم الجعفري؛ كما عن الصدوق. ذكره في المستدرك ج2/462.

و في البحار ج 108/12: يروى عن الشيخ محمّد بن بابويه، و هو يروى عن محمّد بن يعقوب، و هو يروى عن علي بن إبراهيم بن هاشم، و هو يروى عن الإمام المعصوم العسكري، عن آبائه صلوات الله عليهم. و مثله في خطّه الشريف.

و تقدّم في أبيه أنّ أباه من أصحاب الرّضا و الجواد صلوات الله عليهما. فممّا ذكرنا ظهر إمكان روايته بواسطة واحدة عن الجواد  فلا وجه لزعم عدم إمكانه كما توهّم.

و ابناؤه: محمّد و أحمد و إبراهيم تقدّموا. و في أوائل الكافي أنّه مات سنة 307.(1)

در گنجينه دانشمندان درباره علي بن ابراهيم قمي آمده است:


1- شيخ علي نمازي شاهرودي (، مؤسسه نشر اسلامي ، - 1. مستدركات علم الرجال ، ج 5، ص 279/278سال چاپ 1426 ق.

ص: 73

ابن هاشم القمي مكني بابوالحسن از ثقات اثبات و محل اعتماد و نيكو طريقه بوده و در كثرت سماع حديث امتياز داشته و كتاب ها تصنيف كرده و در وسط عمر نابينا شده است. مصنفات او به ضبط نجاشي به قرار زير است:

1. كتاب التفسير كه كراراً به طبع رسيده و اخيراً هم در دو مجلد در نجف اشرف چاپ شده است.

2. كتاب الناسخ والمنسوخ.

3. كتاب قرب الاسناد.

4. كتاب الشرايع.

5. كتاب الحيض.

6. كتاب التوحيد والشرك.

7. كتاب فضائل اميرالمؤمنين .

8. كتاب المغازي.

9. كتاب الأنبياء و كتاب ها و رساله هاي ديگر كه ذكرش موجب اطناب است.

نگارنده گويد: از همه اين كتب مهمتر كتاب شريف اصول و فروع كافي ثقة الاسلام كليني است كه بايد نام آن را مسند علي بن ابراهيم ناميد. زيرا نصف و يا بيشتر آن مروي از آن جناب است.

قبر شريفش هم اكنون در قسمت جنوبي شهرداري و شمال باغ ملي داراي مقبره و زيارتگاه مردم عارف است.(1)

مورخ معاصر مرحوم علي دواني در كتاب مفاخر اسلام درباره علي بن ابراهيم قمي مي نويسد:


1- گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 85 84 ، محمد شريف رازي، چاپ 1352 ش.

ص: 74

[زنده در 307 ه_]

علي بن ابراهيم، محدث مفسر فقيه نامور بزرگوار در اواخر سده ي سوم و اوائل سده ي چهارم ه_.، با اين كه نام و روايات و آثارش را در همه ي كتب معتبر حديث و تفسير مي بينيم ولي متأسفانه در منابع رجالي چنانكه بايد شايسته ي شأن او بوده است، شناسانده نشده، و حقش ادا نگرديده است. هم او و هم پدرش ابراهيم بن هاشم كه در جلد اول مفاخر اسلام شناختيم. بهترين دليل بر عظمت مقام والاي علي بن ابراهيم نقل فراوان احاديث و روايات او در كتاب گران قدر «كافي» مشهورترين كتب معتبر حديث شيعه تأليف شاگرد نامدارش محمّد بن يعقوب كليني است. و اينك دورنمائي از شخصيت والاي او در لابه لاي كتب رجالي از قديمي ترين زمان ها تا عصر حاضر، و بعد نظرات ما پيرامون وي و مطالب بعدي.

علي بن ابراهيم در منابع رجالي پيشين

محمّد بن اسحاق نديم دانشمند كتاب شناس اقدم عامه متوفاي سال 385 ه_. در موطن خود بغداد كه فهرست خود را در سال 377 ه_. نوشته است، در «فن پنجم از مقاله ي ششم» تحت عنوان «فقهاء شيعه و محدثين و علماء آن ها» از جمله در عنوان «علي بن هاشم» مي نوسيد: «او علي بن ابراهيم بن هاشم، از علماء و فقهاء است، از كتاب هاي او كتاب مناقب، كتاب اختيارالقرآن، و كتاب قرب الاسناد است ».(1)


1- فهرست ابن نديم، ص 325 ، و ترجمه فارسي، ص 406.

ص: 75

شيخ الطائفه متوفاي سال 460 ه_. در فهرست از وي بدين گونه ياد مي كند: «علي بن ابراهيم بن هاشم، اوراست كتاب هائي... كه خواهيم ديد. همه آن ها و روايات آن ها را جماعتي[از استادانش] از ابومحمّد حسن بن حمزۀ علوي طبري از علي بن ابراهيم به ما خبر دادند. و نيز آن ها را شيخ مفيد رحمة الله عليه از محمّد بن علي بن حسين بن بابويه[شيخ صدوق] ازپدرش[علي بن بابويه]، و محمّد بن الحسن[ابن وليد قمي]، و حمزة بن محمّد علوي، و محمّد بن علي ماجيلويه از علي بن ابراهيم به ما خبر دادند، جز يك حديث كه آن را از كتاب «الشرايع» خود در تحريم گوشت شتر استثنا كرده و گفته است «من آن را روايت نمي كنم، چون محال است ».(1)

علي بن ابراهيم هم چنين داستان تزويج ام الفضل دختر مأمون به امر او به امام جواد  را روايت كرده است، كه با سند اول آن را از وي روايت مي كنيم.(2)

دانشمند رجالي مشهور احمد بن علي نجاشي در گذشته ي 450 ه_. كه فهرست خود معروف به «رجال» را بعد از فهرست و رجال شيخ تدوين نموده است، علي بن ابراهيم را بدين گونه ميشناساند: «علي بن ابراهيم بن هاشم قمي، ابوالحسن قمي، در حديث ثقه، و ثبت معتمد است، و داراي روشي درست مي باشد. احاديث بسياري شنيده و كتاب هائي را تصنيف نموده، و در وسط عمرش نابينا شده، اوراست كتاب...»

محمّد بن محمّد و ديگران از حسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله به ما خبر داد كه گفت: «علي بن ابراهيم اجازه ي ساير حديث و كتبش را كتباً به من اجازه داد و برايم فرستاد ».(3)

علي بن ابراهيم در سه مأخذ رجالي بعدي


1- گوشت شتر حلال و حتي احاديثي در استحباب آن وارد شده است، كه لابد چون در سرزمين عرب بوده براي ترغيب آنها و ساير مردم صادر شده است.
2- فهرست شيخ طوسي، ص 89.
3- رجال نجاشي، ص 1.

ص: 76

ابن شهرآشوب[588 ه_.] به سادگي از وي ميگذرد و مي نويسد: «علي بن ابراهيم بن هشام قمي از كتاب هاي او... سپس 8 كتاب او را نام مي برد».(1) كه تقريباً عنوان شيخ طوسي است.

علامه حلي[726ه_.] نيز در قسم اول خلاصه كه مخصوص محدثين و راوياني است كه اعتماد به روايت آن ها داشته، و قبول قول آن ها را ترجيح مي داده است، مختصري از آغاز سخن نجاشي را در ترجمه او آورده و مي نويسد:«علي بن ابراهيم بن هشام قمي، ابوالحسن، در حديث ثقة، ثبت، معتمد، و صحيح المذهب است، حديث زياد شنيده، و كتاب هائي تصنيف كرده و در وسط عمرش نابينا شده است ».(2)

«حسن بن داود حلي، معاصر علامه، نيز از وي در قسم اول رجالش كه مخصوص ثقات است نام برده، و چند عنوان او را بمانند نجاشي و شيخ در رجال آورده است ».(3) كه در اين جا نيز رجال شيخ به جاي فهرست او آمده است.

علي بن ابراهيم در سه مأخذ رجالي پس از آن دانشمند رجالي معروف مير مصطفي تفرشي شاگرد ملا عبدالله شوشتري[1012ه_.] كه بيشترين استفاده ي رجالي خود را از استاد داشته است، در «نقدالرجال» كه در سال 1015 ه_. نوشته است، طبق روش آن كتاب، ترجمه اجمالي او را از نجاشي و فهرست شيخ آورده، و خود ميگويد: «اين همان كسي است كه محمّد بن يعقوب كليني [صاحب كافي] بسيار از وي روايت مي كند، چنانكه از كتب اخبار آشكار است».(4)


1- معالم العلماء، ص 62.
2- خلاصۀ الاقوال، ص 100.
3- رجال ابن داود، ص 237.
4- نقدالرجال، ص 224.

ص: 77

هم عصر و هم درس تفرشي، يعني مولي عنايت الله قهپائي كه مانند او شاگرد ملا عبدالله شوشتري متوفاي سال 1021ه_. بوده، و بيشترين استفاده رجالي را از استاد برده است، و كتاب خود را با نقل مطالب پنج كتاب رجالي نخستين: رجال كشي، رجال شيخ و فهرست او، و رجال غضائري گرد آورده است، ترجمه او را عيناً از فهرست شيخ و رجال نجاشي مي آورد، و در آخر ميگويد: در «محمّد بن يعقوب كليني» و «فائده هفتم» نيز از وي ياد مي كنيم، و در آن دوجا ميگويد كه علي بن ابراهيم واسطه و داخل در «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن عيسي» مذكور در كتاب «كافي» است كه از همين جا نيز جلالت قدر او معلوم ميگردد.(1)

حاج محمّد اردبيلي متوفاي سال 1101 ه_. معاصر علامه مجلسي، در اثر گران قدرش «جامع الروات» نخست عنوان اول ترجمه او در رجال نجاشي را نقل مي كند، سپس جمله اخير تفرشي را مي آورد، آن گاه ميگويد اوراست كتابهائي كه... از وي روايت مي كنند. يعني شاگرداني كه در سند شيخ و نجاشي هست.

سپس از اردبيلي موارد مختلف روايات او را در كتب فهرست و نهايه و تهذيب شيخ طوسي و بصائرالدرجات صفار ذكر مي كند.(2)

علي بن ابراهيم در منابع رجالي متأخر

دانشمند رجالي مشهور شيخ ابوعلي حائري در گذشته ي 1215ه_. شاگرد فقيه و رجالي بزرگ وحيد بهبهاني، ترجمه اجمالي او را از نجاشي و شيخ طوسي آورده، و در پايان از «مشتركات» مولي محمّد امين كاظمي زنده در 1085 ه_.


1- مجمع الرجال، ص 224.
2- جامع الروات، ج 1، ص 545.

ص: 78

شاگرد شيخ فخرالدين طريحي نقل مي كندكه فرق گذاشته است بين علي بن ابراهيم ثقه كه حسن بن حمزۀ علوي، و علي بن عبيدالله، و محمّد بن ماجيلويه، و محمّد بن حسن[ابن وليد] و حمزة بن محمّد علوي و محمّد بن يعقوب كليني از او روايت مي كنند.(1) و بين علي بن ابراهيم بن محمّد بن حسن، كه علي بن حسن اصفهاني از وي روايت مي نمايد.(2)

فقيه رجالي شيخ محمّد طه نجف متوفاي سال 1323 ه_. در كتاب گرانقدرش «اتقان المقال في احوال الرجال» از وي در قسم اول «ثقات» نام برده و ترجمه اجمالي او را از نجاشي و شيخ طوسي آورده، و پس از نقل سخن او كه گفته است: «حديث تحريم گوشت شتر را روايت نمي كنم، چون محال است»، ميگويد در اين باره به خوبي تدبير كن كه جداً مفيد است. (3)

فقيه بزرگوار رجالي حاج شيخ عبدالله مامقاني در گذشته ي سال 1351 ه_. در «تنقيح المقال» پس از نقل گفتار نجاشي كه همان را علامه در خلاصه و ابن داود در رجال خود آورده اند، ميگويد در وجيزه و بلغه و مشتركات طريحي و كاظمي و غيره نيز او را توثيق نموده اند. و ميافزايد كه _ طبرسي _ در «اعلام الوري» گفته است: «او از بزرگترين راويان علماي ماست»، سپس سخن شيخ طوسي در فهرست را مي آورد و پس از آن ميگويد: من از تاريخ وفات او آگاه نشده ام، ولي از اين كه _ شيخ صدوق _ در عيون اخبار الرضا  مي نويسد: حمزة بن قاسم از اولاد ابوالفضل  در سال 307ه_. از وي روايت كرده است، پيداست كه علي بن ابراهيم در اين سال زنده بوده و پس از اين تاريخ وفات كرده است.


1- هدايۀ المحدثين معروف به مشتركات كاظمي، چاپ اول، ص 210.
2- منتهي المقال، ص 204.
3- اتقان المقال، ص 88.

ص: 79

از اين جا آشكار مي شود كه آنچه سيد صدرالدين عاملي در تعليقه خود بر منتهي المقال گفته كه علي بن ابراهيم حضرت رضا  را درك كرده است، اشتباه مي باشد. زيرا حضرت رضا  در 202 ه_. وفات كرده، و عادتاً نمي بايد علي بن ابراهيم كه آن موقع حداقل بالغ بوده تا سال 307 ه_. باقي مانده باشد، مضافاً به اين كه ما از يك روايت او از حضرت رضا  اگاهي نداريم. آنگاه جمعي از استادان و شاگردان او را از مآخذ قبلي نام مي برد كه در بخش خود خواهيم ديد.(1)

محدث بزگوار حاج شيخ عبّاس قمي متوفاي 1359 ه_. در «كني والقاب» ترجمه اجمالي او و فرزندش احمد و ترجمه تفصيلي پدرش ابراهيم بن هاشم را تحت عنوان «القمي» آورده و از جمله مي نويسد:«او از بزرگترين راويان اصحاب ماست، و مشايخ اهل حديث از وي روايت مي كنند. ما به تاريخ وفات او دست نيافته ايم جز اين كه مي دانيم او در سال 307 ه_. زنده بوده، زيرا صدوق در رجب سال 339 ه_. از حمزة بن محمّد بن احمد علوي روايت نموده و گفته است علي بن ابراهيم بن هاشم در مكتوبي كه در سال 307 به من نوشته به من خبر داده است».(2)

هم چنين محدث قمي در «تحفة الاحباب» كتاب نفيس فارسي خود به اجمال از وي بدين گونه ياد مي كند: «علي بن ابراهيم بن هاشم القمي، ابوالحسن ثقۀ جليل القدر و ثبت معتمد، صاحب تفسير معروف است، و او يكي از مشايخ شيخ اجل ثقة الاسلام كليني عطّر الله مرقده است، و ديگر از كتب او «قرب الاسناد» است، چنانچه[چنانكه] در «عبدالله بن جعفر حميري دانستي».(3)

علي بن ابراهيم و دانشمندان رجالي معاصر


1- تنقيح المقال، ج 2، ص 260.
2- الكني و الالقاب، ج 3، ص 84.
3- تحفۀ الاحباب في نوادر آثار الاصحاب، ص 220.

ص: 80

دانشمند رجالي محقق معاصر حاج شيخ محمّد تقي شوشتري ايده الله، ترجمه او را از نجاشي و فهرست شيخ به اختصار مي آورد و خود دو نكته را يادآور مي شود: نخست اين كه ميگويد غفلت شيخ طوسي در رجال از ذكر دانشمندي مانند او غريب است، و دوم اين كه ميگويد ظاهراً سيد صدرالدين عاملي او را به پدرش ابراهيم بن هاشم كه گفته شده از اصحاب حضرت رضا  بوده اشتباه گرفته هر چند نجاشي هم درباره ي او دچار ترديد شده است.(1)

آيت الله خويي مي نويسند: علي بن ابراهيم كه شيخ در رجال او را از اصحاب امام هادي  دانسته، ظاهراً همين علي بن ابراهيم بن هاشم قمي باشد. زيرا بعيد به نظر مي رسد كه شيخ ترجمه او را در فهرست بياورد، ولي در رجال نام نبرد. اما عدم ثبوت روايت او از ائمه معصومين ، منافات با ذكر وي در اصحاب امام هادي  ندارد. زيرا ما اين معني را مكرراً در كتب رجال ديده ايم.(2)

آن گاه در پنج صفحه بعد علي بن ابراهيم را عنوان نموده، و ترجمه كامل او را از نجاشي و شيخ در فهرست آورده، و تحت عنوان«طبقه وي در حديث» مي نويسند: «علي بن ابراهيم در اسناد بسياري از روايات واقع شده كه بالغ بر هفت هزار و يكصد و چهل مورد ميگردد. در بعضي از اين موارد ميگويد: علي بن ابراهيم از پدرش، و در بسياري موارد ميگويد: علي بن ابراهيم از پدرش، و در موارد ديگر ميگويد علي بن ابراهيم بن هاشم از پدرش. روايات او از پدرش بالغ بر شش هزار و دويست و چهارده مورد است، و از صالح بن سندي 63


1- قاموس الرجال، ج 9، ص 341.
2- معجم رجال الحديث، ج 11 ، ص 203.

ص: 81

مورد، و از محمّد بن عيسي 486 مورد، و محمّد بن عيسي بن عبيد _ يقطيني _ 82 مورد(1) ، و از هارون بن مسلم نيز 83 مورد است، و بقيه روايات او از ساير مشايخ مي باشد آنگاه تحت عنوان «اختلاف الكتب» به تفصيل بحث نموده و راجع به طبقه و اسناد و اختلاف نسخ كتابها و موارد روايات او در كتب اربعة و اشتباه و سقط و حذفي كه در آن ها رخ داده تحقيق و بررسي كافي كرده اند كه جمعاً 15 صفحه را تشكيل مي دهد كه عمده كار گردآوردندگان «معجم رجال الحديث» نيز همين هاست، كه كاري تازه و براي اهل فضل و استادان فقه و حديث لازم و ضروري است».(2)

استاد علامه رجالي فقيد شيخ آقا بزرگ تهراني  در اعلام الشيعه از وي بدين گونه ياد مي كند:

علي بن ابراهيم بن هاشم قمي، ابوالحسن صاحب تفسير و از بزرگترين استادان كليني است كه تا سال 307 زنده بوده است. زيرا در اين سال اجازه اي براي شريف حمزة بن محمّد بن احمد بن سكين نوشته، و غير از كليني و اين سيد شريف گروه بسياري ديگر هم از وي روايت مي كنند كه از جمله محمّد بن احمد صفواني متوفي به سال 358 ه_. و ابومحمّد حسن بن حمزۀ طبري و ابوالحسن علي بن بابويه پدر صدوق، و محمّد بن علي ماجيلويه، و محمّد بن موسي بن متوكل، و علي بن عبدالله ورّاق، و احمد بن عبدالله ورّاق، و احمد بن زياد بن جعفر همداني، و حسين بن ابراهيم بن ناتانه هستند، و همگي اين ده نفر از مشايخ شيخ صدوق مي باشند...(3)

نظرات ما پيرامون وي


1- امكان دارد محمد بن عيسي قبلي پدر احمد بن محمد بن عيسي قم ي باشد، و احتمال هم م ي رود كه همين محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني باشد.
2- معجم رجال الحديث، ج 11 ،ص 207 تا 224.
3- اعلام الشيعه، نوابغ الاعلام والروات في رابعۀ المآت، ص 16.

ص: 82

1. جاي بسي تعجب است كه محدث فقيه بزرگواري مانند علي بن ابراهيم استاد ثقة الاسلام كليني كه آن همه از وي در كتاب پربارش«كافي» روايت نموده و كمتر صفحه و بابي است كه از روايت علي بن ابراهيم خالي باشد، مع الوصف چنانكه بايد مانند پدر عاليقدرش ابراهيم بن هاشم با آن همه استادان بزرگ و شاگردان نامدار و فرزندان بزرگوار و آثار علمي فراوانش در رجال و فهرست شيخ مورد توجه واقع نشده و علماي بعدي هم آنطور كه شايد درباره اش داد سخن نداده اند، تا جائي كه درباره وثاقت پدرش، و خودش در فهرست شيخ و منابع ديگر گفتگو به ميان آمده يا به سكوت برگزار كرده اند.

جالبست كه ثقةالاسلام كليني در آغاز «كتاب فضل علم» حديث مشهور را از او روايت مي كند، بدين گونه: علي بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش از حسن بن ابي الحسين فارسي، از عبدالرحمن بن زيد، از پدرش، از امام صادق  روايت نموده كه گفت: پيغمبر  فرمود: «طَلبُ العِلم فريضةٌ على كُلّ مُسلمٍ، ألا اِنّ اللهَ يحبُّ بُغاةَ العِلمِ »(1)

[يعني: جستجوي دانش بر هر فرد مسلماني واجب است، آگاه باشيد كه خداوند طالبان علم را دوست مي دارد].

و نيز حديث نهم از «كتاب عقل و جهل» نخستين كتاب كافي هم از علي بن ابراهيم است، بدين سان: علي بن ابراهيم از پدرش از نوفلي از سكوني از امام صادق  : پيغمبر  فرمود:

«اِذا بَلَغلكُم عن رَجُلٍ حُسنُ حالِهِ فانظُرُوا في حُسنِ عَقلِه، فِانما يجازي بعقِلِه».(2)


1- كافي، كتاب فضل العلم، حديث 1.
2- كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 9.

ص: 83

[يعني: هنگامي كه از خوبي مردي به شما خبر دادند نگاه به خوبي عقلش كنيد، زيرا او با عقلش مجازات مي شود].

2. قهپائي «علي بن ابراهيم» واقع در رجال شيخ ضمن اصحاب امام هادي  را همين علي بن ابراهيم قمي دانسته، ولي ديگران غير از آيت الله خويي توجه به آن ننموده اند. ايشان هم توضيح نداده اند كه اين امكان از لحاظ فن وي وجود داشته است. لذا توضيح مي دهيم كه به نقل مكرر گذشته، علي بن ابراهيم در سال 307 ه_. زنده بوده، و چنانچه او در سال وفات امام هادي  254ه_. 18 سال داشته كه لياقت شاگردي و مصاحبت حضرت را پيدا كرده باشد، هنگام وفات 80 ساله بوده، و چنانچه چند سال بعد از 307ه_. هم زيسته باشد، هنگام وفات هشتاد و چند سال داشته است كه تقريباً معمولي به نظر مي رسد، به خصوص در آن زمانها و ميان علما!

3. دانشمند رجالي آقا سيد حسين بروجردي در «نخبة المقال» كه يك دوره علم رجال را به نظم درآورده، و كتاب بزرگ «بهجة المقال» حاج ملاعلي علياري تبريزي شرح آنست، و مامقاني «تنقيح المقال» خود را به روش آن، يعني «بهجة المقال» نوشته با اين فرق كه بهجة المقال بزرگتر است، آري آقا سيد حسين بروجردي، علي بن ابراهيم را بدين گونه نام مي برد:

علي القمّي سبط ُ هاشمٍٍ جَش ثقة ُ ثبتٌ من الاعاظِم.

4. اين كه آيت الله خويي گفته اند بعيد است كه شيخ در فهرست از وي نام نبرده باشد، بنابراين علي بن ابراهيم در اصحاب امام هادي  هموست، گفتيم كه در بودن وي از اصحاب امام هادي  منعي ندارد بخصوص با توضيح ايشان، و تقريب و تخمين سن او به نظر اين بنده، ولي زياد اتفاق افتاده كه شيخ دانشمنداني را در فهرست نام برده و در رجال فراموش كرده است. از جمله «ابن قبه رازي» است كه ما شرح حال او را پيش از نگارش اين ترجمه نگاشتيم و به

ص: 84

تازگي بخاطر دارم و در آن جا يادآور شديم. بنابراين بعد مزبور مورد پيدا نمي كند.

5. مامقاني وفات حضرت رضا  را سال 202 دانسته بود، ولي مشهور سال 203ه_. است.

6. به طور خلاصه، ما اين محدث و فقيه بزرگوار اقدم را كه داراي اين همه مفاخر و مآثر است، از برجستگان علماي شيعه در اواخرسده ي سوم هجري و اوائل سده چهارم مي دانيم، و بهترين گواه هم گذشته از مفاخر خانوادگي كه پدري چون ابراهيم بن هاشم و برادري هم چون اسحاق بن ابراهيم، و فرزنداني مانند احمد و ابراهيم و محمّد داشته كه همه از بزرگان عصر خود بوده اند، تأليفات نفيس و استادان بزرگ و شاگردان نامداري داشته است كه براي درك بزرگواري او كافي است، به خصوص كه قدحي هم درباره ي او نرسيده است.

علي بن ابراهيم و دانشمندان عامه

ابن حجر عسقلاني در گذشته ي سال 852 ه_. كه از علماي بنام رجال و تراجم و جرح و تعديل عامه است، در كتاب «لسان الميزان» كه آن را در اواخر عمرش نوشته، و چون مسوده بوده حذف و سقط و تقديم و تأخير و تكرار و اشتباه در آن[با اين كه از كتب پرارزش است] فراوان مي باشد، از علي بن ابراهيم نيز[طبق معمول آن كتاب كه گاهي تراجم علماي شيعه را به نقل از كتب عامه و خاصه مي آورد] نام برده و نقل مي كندكه: «علي بن ابراهيم، ابوالحسن المحمّدي(1) رافضي جلد[شيعه سرسخت] است. او تفسيري دارد كه در آن مصائبي هست! از ابوداود _ سيستاني صاحب سنن متوفي به سال 275 ه_. در بصره[از علماي بزرگ عامه] و ابن عقده و جماعتي روايت مي كند.


1- باشد. چون گفتيم كه از اين قبيل تصحيف ها در آن كتاب فراوان است. « القمي » ١.

ص: 85

سپس خود اين حجر ميگويد: او همان علي بن ابراهيم بن هاشم قمي است. ابوجعفر طوسي در مصنفين اماميه[فهرست] از وي نام برده، و محمّد بن اسحاق نديم هم در فهرست از او ياد كرده و گفته است از كتب او تفسير، ناسخ و منسوخ، مغازي، شرايع است».(1)

عمر رضا كحّاله در «معجم المؤلفين» تحت عنوان «علي القمي» مي نويسد: «وي قبل از سال 329 ه_. زنده بوده(2) ، و او علي بن ابراهيم بن هاشم قمي[ابوالحسن] است كه مفسر، فقيه، اخباري[محدث] بوده، و كليني متوفي بسال بسال 329 ه_. از وي اخذ علم كرده است. از آثار اوست: تفسير قرآن، ناسخ و منسوخ، اخبار قرآن و روايات آن، كتاب حيض، كتاب شرايع، و مغازي».

سپس در پاورقي منابع ترجمه او را مي آورد كه از جمله از كتب عامه اينهاست: معجم _ الادباء ياقوت حموي، ج12، ص215، ايضاح المكنون بغدادي، ج1، ص309، و ج2، ص197، 273،291، 309، 334 و هدية العارفين بغدادي، ج1، ص 678.(3)

استادان او

علي بن ابراهيم در شهرها و كشورهاي مختلف اسلامي از دانشمندان بسياري از خاصه و عامه به اخذ حديث نائل آمده يا از آن ها اجازه گرفته است.


1- لسان الم يزان، ج 4، ص 191 ، چهار كتاب مزبور را شيخ در فهرست نام برده نه ابن نديم، و اين اشتباه ديگر آن كتاب است.
2- چون اين سال وفات كليني شاگرد اوست، و كحاله تصور كرده كه استاد م ي بايد قبل از اين تاريخ زنده باشد، در صورتي كه اتفاق افتاده كه استاد پس از شاگرد از دنيا رفته است . پس بهتر اين است كه بگوئيم او در سال 307 ه. كه به شاگردش اجازه داده داده زنده بوده است.
3- معجم المؤلفين، ج 7،ص 9.

ص: 86

بديهي است كه دستيابي به همه ي استادان علي بن ابراهيم اين محدث بزرگ و پركار كه آنهمه احاديث و كتابها از وي مانده است، كار دشواري است. ما با مراجعه به مجموع منابعي كه در دست داشته ايم هم چون فهرست شيخ، رجال نجاشي، جامع الروات، معجم رجال الحديث، و نوابغ الروات اين عده از محدثين بزرگ و فقهاي شيعه را يافته ايم كه از استادان نامدار وي در اواسط سده ي سوم هجري بوده اند: پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم، احمد بن ابي عبدالله برقي، احمد بن اسحاق قمي، برادرش اسحاق بن ابراهيم، اسماعيل بن محمّد مكي، ايوب بن نوح، حسن بن محمّد راوي، علي بن محمّد كاشاني، حسن بن موسي خشّاب، حسين بن حسن، ريان بن صلت، سري بن ربيع، سلمة بن خطاب، صالح بن سندي، صالح بن عبدالله، عبّاس بن معروف، عبدالله بن صلت، عبدالله بن محمّد بن عيسي، علي بن اسحاق، علي بن حسان، علي بن محمّد بن ابي اسحاق خفّاف، محمّد بن الحسين[ابن ابي الخطاب]، محمّد بن خالد طيالسي، محمّدبن سالم، محمّد بن علي همداني، محمّد بن عيسي بن عبيد يقطيني، مختاربن محمّد بن مختار همداني، موسي بن ابراهيم محاربي، هارون بن مسلم، ياسر خادم،

يعقوب بن يزيد، ابوهاشم داود بن قاسم جعفري، احمد بن محمّد بن عيسي، ابوسمينه محمّد بن علي صيرفي، محمّد بن ريان بن صلت، علي بن شيره، يحيي بن عبدالرحمن بن خاقان، احمد بن ابي الفضل مدائني، قاسم بن محمّد برمكي، جعفر بن سلمۀ اصفهاني، قاسم بن ربيع، علي بن ريان بن صلت، عبدالله بن احمد موصلي، اسماعيل بن عيسي معروف به سندي، حسن بن سعيد اهوازي، حسين بن سعيد اهوازي، محمّد بن يحيي، جعفر بن سلمۀ اهوازي، محمّد بن سالم، 48 نفر و حتماً گروهي ديگر.

شاگردان وي

ص: 87

در اين جا علاوه بر مأخذي كه در بخش استادان وي يادآور شديم، از نوشته ي دوست دانشمند فقيد حاج شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي در مدخل بحارالانوار هم استفاده شده است: ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كليني مؤلف كتاب باعظمت كافي كه در آن كتاب از وي بسيار روايت كرده است. احمد بن زياد بن جعفر همداني، حسن بن حمزه علوي طبري، محمّد بن موسي بن متوكل، حمزة بن محمّد بن احمد بن سكّين، محمّد بن احمد صفواني، علي بن بابويه قمي، محمّد بن علي ماجيلويه، علي بن عبدالله ورّاق، حسين بن ابراهيم بن ناتانه، پسرش ابراهيم بن علي بن ابراهيم، پسر ديگرش احمد بن علي بن ابراهيم، پسر سومش محمّد بن علي بن ابراهيم، حسين بن حمدان، علي بن محمّد قولويه، محمّد بن حسن صفار، احمد بن علي بن زياد، احمد بن محمّد علوي، حسن بن قاسم، حسين بن ابراهيم بن احمد مكتب، حمزة بن محمّد علوي، محمّد بن حسن بن وليد قمي، محمّد بن قولويه قمي، 23 نفر و حتماً گروهي ديگر.

تأليفات علي بن ابراهيم

ديديم كه ابن نديم دانشمند كتاب شناس معروف سه كتاب از تأليفات علي بن ابراهيم را نام برده بود و آن ها اينهاست: كتاب مناقب، كتاب اختيارالقرآن، كتاب قرب الاسناد است.(1)

شيخ طوسي اين كتاب ها را اضافه دارد: كتاب تفسير، كتاب ناسخ و منسوخ، كتاب مغازي جنگ هاي پيغمبر ، كتاب شرايع و كتاب حديث تزويج المأمون ام الفضل من ابي جعفر محمّد بن علي الجواد . شيخ ميافزايد ابن نديم كتاب


1- فهرست ابن نديم، ص 325.

ص: 88

مناقب و كتاب اختيار القرآن و روايات آن را اضافه دارد.(1) در صورتي كه ديديم ابن نديم سه كتاب او را نام برده و سومي قرب الاسناد بود، و بعد از قرآن«و رواياته» را هم نداشت. نجاشي اين كتاب ها را اضافه بر فهرست ابن نديم و شيخ دارد: كتاب حيض، كتاب توحيد و شرك، كتاب فضائل اميرالمؤمنين ، كتاب الانبياء، رسالة في معني هشام و يونس، جوابات مسائل سأله، محمّد بن بلال[هلال] كتاب يعرف بالمشذر، الله اعلم انّه مضاف اليه.(2) جمعاً 15 كتاب كه اسامي آن ها به دست آمده است.

تفسير علي بن ابراهيم

از ميان كتاب هاي پر ارزش اين محدث جليل القدر پيشين ما، تنها تفسير او به دست آمده كه خوشبختانه كامل است و چند بار هم چاپ شده و در اختيار عموم مي باشد، و هم از قديمي ترين زمان ها جزو مأخذ تفسير و حديث شيعه اماميه بوده است.

علامه مجلسي در فصل اول مقدمه بحار الانوار يكي از مصادر خود را كتاب «تفسير تأليف شيخ بزرگوار موثق علي بن ابراهيم قمي» دانسته است.

دانشمند كتاب شناس بلند قدر استاد شيخ آقابزرگ تهراني در«ذريعه» تحت عنوان«تفسير القمي» پيرامون تفسير علي بن ابراهيم به تفصيل در متن و پاورقي مفصل آن داد سخن داده، و از جمله ميگويند: در باب الف گذشت كه مختصر آن را يادآور شديم، و خواهد آمد كه در باب ميم از مختصرات آن سخن ميگوييم.


1- فهرست ابن نديم، ص 89.
2- رجال نجاشي، ص 183.

ص: 89

علي بن ابراهيم دو تفسير بزرگ و كوچك ندارد و تفسير او هم مأخوذ از تفسير امام حسن عسكري  نيست، چنانكه از رساله ي «مشايخ شيعه» منسوب به پدر شيخ بهائي به نظر مي رسد، و اين معني براي كسي كه به آن مراجعه كند آشكار است.

آري علي بن ابراهيم در اول تفسير خود مختصري از روايات مبسوط و مسند را از امام صادق از جدش اميرالمؤمنين  در بيان انواع علوم قرآن نقل كرده است، و نعماني شاگرد كليني همه آن روايات طولاني را در اول تفسير خود آورد است.

سيد مرتضي نيز قسمتي از آن ها را بيرون آورده و خطبه اي براي آن قرار داده و به رساله«المحكم و المتشابه» ناميده، و اخيراً جداگانه چاپ شده و همين نيز عيناً در اوائل مجلد 19 بحارالانوار مجلسي به نام«كتاب القرآن» مندرج است.

و نيز علي بن ابراهيم در تفسيرش فقط احاديثي را كه از امام صادق  در تفسير آيات روايت شده، آورده است. قسمت عمده ي آن را هم از پدرش ابراهيم بن هاشم و او هم از مشايخ خود كه بالغ بر شصت مرد از اصحاب حديث ميگردد روايت نموده است.

بيشتر آنچه پدرش روايت مي كند هم از استادش محمّد بن ابي عميراست كه با سند خود يا به طور ارسال و بدون سند به حضرت صادق  مي رساند.

از آن جا كه اين تفسير از روايات ساير ائمه  خالي بوده، شاگرد علي بن ابراهيم و راوي اين تفسير كه خواهيم شناخت قسمتي از روايات امام باقر  را كه بر ابوالجارود املاء فرموده در اثناء اين تفسير گنجانيده است، و نيز روايات ديگري از ساير استادانش را كه مربوط به آيه و مناسب با آن بوده هم آورده و در آن درج نموده است، حال آن كه اين ها در تفسير علي بن ابراهيم نبوده است، ولي شاگرد به خاطر تكميل و زيادي نفع آن چنين كرده است. اين تصرف وي از اوائل سوره ي آل عمران تا آخر قرآن را فراگرفته است.

ص: 90

شاگرد مزبور كسي است كه بعد از ديباچه تفسير و فراغت از بيان انواع علوم قرآن، نوشته است«ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  گفت حديث كرد ما را علي بن ابراهيم بن هاشم و گفت: حديث كرد مرا پدرم از محمّد بن ابي عمير از حمّاد بن عيسي... از اين ابوالفضل در كتب پيشين رجالي اثري نيست، ولي در كتب انساب از جمله كتاب المجدي و عمدة الطالب، و بحرالانساب و المشجرالكشاف و النسب المسطر كه در حدود ششصد هجري تأليف شده هنگامي كه از اعقاب حمزة بن الامام موسي الكاظم سخن ميگويند، هست... .(1)

تفسير علي بن ابراهيم دو بار چاپ سنگي شده است. نخست در سال 1313ه_. و بار دوم در سنه 1315 در حاشيه ي تفسير امام حسن عسكري .

در سال 1386 ه_. براي سومين بار در دو جلد به قطع وزيري با تصحيح حجةالاسلام آقاي سيد طيب جزائري. آقاي جزائري خود مقدمه اي در 19 صفحه مشتمل بر ترجمه ي اجمالي علي بن ابراهيم و ترجمه ي نسبتاً مفصل پدرش ابراهيم بن هاشم كه بيشتر احاديث تفسير از او رسيده، و محمّد ابي عمير استاد پدرش كه بيشترين روايت را او روايت كرده است و راجع به محتواي تفسير نوشته، و در آغاز آنهم تقريظي كوتاه از علّامه تهراني صاحب الذريعه مندرج است كه آن فقيد علم و دين مسرت خود را از تجديد چاپ تفسير علي بن ابراهيم توسط ايشان اظهار داشته است.

ولي بسيار به جا بود كه شرح حال تفسيري خود علي بن ابراهيم را نظير آنچه ما در اين جا آورده ايم بمناسبت حكم و موضوع مي آوردند كه البته كار آساني هم نبوده است، و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله، و الحمدلله ربّ العالمين.


1- نقل به اختصار از ذريعه، ج 4، ص 302 تا 308 ، براي آگاهي بيش تر به آنجا مراجعه شود به خصوص براي شناخت ابوالفضل العباس نامبرده و پدر و اولادش.

ص: 91

ايشان در ستايش تفسير نوشته اند: شكي نيست كه اين تفسير كه در دسترس ماست از قديمي ترين تفاسيري است كه به ما رسيده و اگر اين تفسير نبود، يك متن محكمي در فن تفسير قرآن وجود نداشت، و بزرگان مفسرين در تفسير قرآن آرامش نمي يافتند. اين تفسير مشتمل بر خصائص پراكنده اي است كه كمتر در كتب مشابه آن يافت مي شود، بدين گونه:

1. اين تفسير پايه و مايه ي بسياري از تفاسير شيعه است.

2. روايات آن از امام صادق  و امام باقر  با قلت وسائط روايت شده، ولذا در ذريعه فرموده است:«درحقيقت تفسير علي بن ابراهيم، تفسيرامام باقر و امام صادق  است.

3. پدرش كه اين اخبار را روايت كرده از اصحاب امام رضا  بوده است.(1)

4. مؤلف آن[علي بن ابراهيم] در زمان امام حسن عسكري  بوده است.

5. دراين تفسير دانش بسياري از فضائل اهل بيت  است كه دشمنان آن ها سعي داشته اند از قرآن بيرون آورند.

6. متكفل بيان بسياري از آيات قرآني است كه مقصود كامل آن ها جز به كمك و ارشاد اهل بيت ، كه تالي تلو قرآن مي باشند، فهميده نمي شود.(2)

راجع به راوي تفسير ابوالفضل العبّاس مي نويسند: «هرچند به گفته ي صاحب الذريعه در اصول رجالي ذكري از وي نيست، ولي چيزي كه دلالت بر علوّشان و مقام والاي او مي كند اين است كه او فقط با سه واسطه به امام موسي بن جعفر  مي پيوندد، و كتب انساب هم چون بحرالانساب والمجدي و عمدة الطالب از وي نام برده اند، و همين معني هر گونه غبار ترديد را كه باعث عدم


1- بلكه شاگرد امام علي النقي % بوده است.
2- مقدمه تفسير علي بن ابراهيم، ج 1، ص 14.

ص: 92

اعتماد اصحاب به اين كتاب باشد ميزدايد و چنانچه ضعفي در وي سراغ داشتند، آن را مورد اعتماد قرار نمي دادند.

به همين جهت مي بينيم شيخ حر عاملي  در وسائل كه خود از كساني كه از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده است مي نويسد: «من در وسائل اكتفا به كتب اربعه نكرده ام، هرچه آن ها از بقيه كتب حديث در نزد علما مشهورتر است. زيرا كتب مورد اعتماد بسياري از مولفات دانشمندان بزرگ موثق وجود دارد كه نسبت آن ها به مؤلفانش متواتر است، و علما درباره ي آن ها اختلاف نظر ندارند، و فضلا در آن ها شك نمي كنند».(1)

قبلاً هم ديديم كه ابن حجر عسقلاني نقل كرده بود كه يكي از علماي عامه گفته است: «علي بن ابراهيم رافضي سرسختي است، و تفسيري دارد كه در آن مصائبي است». اين مصائب فضائل و مناقب ائمه اهل بيت عصمت و نكوهش و تخطئه خلفاي جور و برخي از نامردان صدر اسلام است كه با دسيسه بازي ها و زد و بند هاي سياسي خود باعث عقب زدن مولاي متقيان علي  و امامان معصومين  از حكومت اسلامي، و جايگزين شدن بني اميه و بني عبّاس و طواغيت زمان ها به جاي آن رهبران پاك و نمايندگان برگزيده ي خدا گرديدند.

فرزندان دانشمند او

علامه تهراني مي نويسد: علي بن ابراهيم داراي سه پسر بوده كه همگي از اصحاب حديث مي باشند.

1. ابراهيم بن علي بن ابراهيم. علامه مجلسي به همين گونه در آغاز بحارالانوار از وي نام برده و مي گويد حسين بن محمّد بن حسن مؤلف «مقصد


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 5، مقدمه تفسير علي بن ابراهيم، ج 1، ص 15.

ص: 93

الراغب في فضائل علي بن ابيطالب » كه عصر وي نزديك به شيخ صدوق بوده است، بسياري از احاديث آن كتاب را از وي روايت مي كند.(1)

2. احمد بن علي بن ابراهيم از استادان شيخ صدوق. صدوق در بعضي از اسانيد كتاب «امالي» خود تصريح مي كندكه او از پدرش علي بن ابراهيم روايت مي كند، و علي نيز از پدرش ابراهيم بن هاشم.(2)

شيخ صدوق با تعبير«رضي الله عنه» از وي روايت مي كند، و احاديث بسياري را از او روايت نموده است.(3)

ابن حجرعسقلاني دانشمند نامدار عامه در«لسان الميزان» از اين احمد، اين طور نام مي برد: «احمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم بن جليل قمي، ابوعلي، مقيم ري. ابن بابويه در تاريخ ري از او نام برده و گفته است از پدرش، و سعد بن عبدلله، و عبدلله بن جعفر حميري، و احمد بن ادريس و ديگران روايت كرده است».(4)

3. محمّد بن علي بن ابراهيم، نيز از استادان شيخ صدوق است، و صدوق در مجلس هفتادم از «امالي» از پدرش و او از پدرش ابراهيم بن هاشم از ابن ابي عمير روايت نموده است. ولي[محدث نوري] در «مستدرك» محمّد را از مشايخ صدوق نام برده است، همان طور كه بعضي از استادان ديگر صدوق را هم ذكر نكرده است.(5) (6)

علامه مجلسي در فصل اول مقدمه بحار بعد از ذكر نام پدرش مي نويسد: و كتاب العلل از فرزند بزرگوارش محمّد است.


1- نوابغ الروات، ص 1.
2- همان.
3- الكني و الالقاب،ج 3، ص 84.
4- لسان الميزان، ج 1،ص 233.
5- نوابغ الروات،ص 168.
6- علي دواني (، مفاخر اسلام، ج 2، ص 233/220.

ص: 94

علامه تهراني مي نويسند:«نسخه اي كهنه از كتاب«قضاياي اميرالمؤمنين » تأليف ابراهيم بن هاشم قمي هست كه آن را محمّد از پدرش _ علي بن ابراهيم _ و او از پدرش مؤلف كتاب _ ابراهيم بن هاشم _ روايت كرده است، و گويا مربوط به نزديك سال 400 ه_. باشد. آن نسخه را شخصي به نام ابوالنجيب از روي خط محمّد در سال 528 ه_. استنساخ كرده، و اين نسخه كه از روي خط ابوالنجيب استنساخ شده در نزد مؤلف «اعيان الشيعه» بوده، و او قسمتي از آن را در كتاب «معادن الجواهر»، ج3،ص34، نقل كرده، و همه ي آن را در ابواب كتاب ديگرش به نام «عجائب احكام اميرالمؤمنين » كه در سال 1366 ه_. در دمشق جداگانه چاپ كرده درج نموده، و در الذريعه، ج17،ص152، ثبت شده است ».(1)

مؤلف كتابشناسي تفصيلي مذاهب اسلامي درباره علي بن ابراهيم قمي مي گويد:

ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى[زنده در 307 ق. زندگينامه و اظهار نظرها]

اگرچه از چگونگى و تاريخ زندگى وى اطلاع زيادى در دست نيست، اما از راويان بزرگ و موثق شيعه به حساب مى آيد و علماى رجال همواره وى را تعظيم و تجليل كرده اند و محمّد بن يعقوب كلينى از وى روايت مى كند. قمى، حضرت امام حسن عسكرى  و امام على النقى  را درك كرده است. او اوّلين كسى است كه احاديث كوفيان را در قم رواج داده است.

على بن ابراهيم در نگارش و تأليف زبر دست بوده و آثار بسيارى از خود


1- نوابغ الروات، ص 1.

ص: 95

بر جاى گذاشته كه گويا به جز اين تفسير، آثار ديگرش در گذر زمان از بين رفته است. ابن نديم وى را در زمره عالمان و فقيهان نگاشته(1) و فضل بن حسن طبرسى وى را از بزرگ ترين عالمان اصحاب تلقى كرده است.(2)

تأليفات

اختيار القرآن، الانبياء، التفسير، التوحيد والشرك، الشرايع، فضايل اميرالمؤمنين، قرب الاسناد، المغازى، المناقب، الناسخ و المنسوخ .(3)(4)

در مقدمه تفسير قمي به تحقيق محمد صالحي انديمشكي درباره ترجمة الشيخ علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي آمده است:

اسمه و نسبه

هو الشيخ أبي الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي.

مشايخه منهم

1. أبوه إبراهيم بن هاشم، و أكثر رواياته عنه.

2. أحمد بن محمّد بن خالد البرقي.

3. أحمد بن عيسى.

4. أحمد بن إسحاق الأحوص.

5. اسماعيل بن عيسى المعروف بالسندي.


1- الفهرست، ص 277.
2- تنقيح المقال، ج 2، ص 260.
3- ريحانۀ الادب.
4- محمدرضا ضميري، كتابشناسي تفصيلي مذاهب اسلامي، ص 494.

ص: 96

6. جعفر بن سلمة الأهوازي.

7. الحسن بن سعيد الأهوازي.

8. الحسن بن موسى الخشّاب.

9. الحسين بن سعيد الأهوازي.

10. داود بن القاسم الجعفري و...

يروى عنه عدّة من الأصحاب منهم:

1. ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكليني[الذي توفي 329] و قد أكثر الرواية عنه في الكافي.

2. أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني.

3. أحمد بن علي بن زياد.

4. أحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم.

5. أحمد بن محمّد العلوي و...

مصنّفاته

و له كتاب التفسير، الناسخ و المنسوخ، قرب الاسناد، الشرايع، الحيض، التوحيد و الشرك، فضائل اميرالمؤمنين ، المغازي، الأنبياء، رسالة في معنى هشام و يونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال، كتاب يعرف بالمُشَذُّر.(1)

طبقته في الرجال

كان في عصر أبي محمّد الحسن العسكري  و بقي إلى سنة 307 ق. فإنّه روى الصَّدوق في عيون اخبار الرضا  عن حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا علي بن إبراهيم بن هاشم، فيما كتب إلى سنة سبع و ثلاثمأته.(2)

اقوال العلماء فيه


1- أنظر البحار: الكتاب و المؤلف، ص 128.
2- عيون اخبار الرضا %، ج 2، ص 170 ، ح 2.

ص: 97

قال النجاشي صاحب الرجال: علي بن إبراهيم بن هاشم، أبوالحسن القمّي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر و صنّف كتباً و أضرّ في وسط عمره.(1)

قال المجلسي: علي بن ابراهيم بن هاشم القمي، ثقة.(2)

و قال أيضاً: علي بن إبراهيم بن هاشم، أبوالحسن القمي، من أجلّة رواة الإمامية و من أعظم مشايخهم، اطبقت التراجم على جلالته وثاقته.(3)

قال العلامة الحلّي: علي بن إبراهيم بن هاشم القمي أبوالحسن ثقة في الحديث...(4)

منهجه في التفسير

يبدأ هذا التفسير بذكر مقدّمة يبين فيها صنوف أنواع الآيات الكريمة، من ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و خاص و عام، و مقدّم و مؤخّر، و ما هو لفظه جمع و معناه مفرد، أو مفرد معناه الجمع، أو ماضٍ معناه مستقبل، أو مستقبل معناه ماضٍ، و ما الى ذلك من انواع الآيات و ليست بحاصرة، و بعد ذلك يبدأ بالتفسير مرتّباً حسب ترتيب السور و الآيات آية فآية، فيذكر الآية و يعقبها بما رواه علي بن إبراهيم، و يستمّر على هذا النمط حتّى نهاية سوره البقرة، و من بدايات سوره آل عمران نراه يمزجه بما رواه عن أبي الجارود، و كذا عن غيره من سائر الرواة، و يستمرّ حتّى نهاية القرآن.(5)


1- رجال النجاشي، ص 260 ، رقم 680.
2- رجال المجلسي[صاحب البحار]، ص 255 ، رقم 1193.
3- البحار، الكتاب و المؤلف، ص 128.
4- رجال العلامۀ الحلي، ص 100 ، رقم 45.
5- التفسير والمفسرون، ج 2، ص 326.

ص: 98

و قال ابن النديم:

علي بن إبراهيم بن هاشم، من العلماء الفقهاء و له من الكتب، كتاب المناقب، كتاب اختيار القرآن، كتاب قرب الإسناد.(1)

و قال الطبّرسي في اعلام الورى: إنّه من أجلّ رواة أصحابنا. يوجد ترجمته في جميع تراجم أصحابنا. و في لسان الميزان: ج 4، ص 191، رقم 505.

اقوال العلماء حول التفسير القمي

قال السيد الخوئي : قد عرفت فيما تقّدم [في اجماع الأقدمين و توثيقات المعصومين  و في توثيقات المتقدّمين والمتأخرين و في الحاجة إلى علم الرجال] أنّ الوثاقة تثبت بأخبار ثقة، فلا يفرق في ذلك بين أن يشهد الثقة بوثاقة شخص معين بخصوصه و أن يشهد بوثاقته في ضمن جماعة، فإنّ العبرة إنّما هي بالشهادة بالوثاقة، سواء أكانت الدلالة مطابقية أم تضمنية. و لذا تحكم بوثاقة جميع مشايخ علي بن إبراهيم الذين روى عنهم في تفسيره مع انتهاء السند الى احد المعصومين: فقد قال في مقدمة تفسيره:

«و نحن ذاكرون و مخبرون بماينتهي إلينا، و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم، و أوجب ولايتهم، ولا يقبل عمل إلاّ بهم، و هم الذين وصفهم الله تبارك و تعالى، و فرض سؤالهم، و الأخذ منهم... (2)

فإنّ في هذا الكلام دلالة ظاهرة على أنّه لايروى في كتابه هذا إلاّ عن ثقة، بل استفاد صاحب الوسائل في الفائدة السادسة من كتابه في ذكر شهادة جمع كثير من علمائنا بصحة الكتب المذكوره و أمثالها و تواترها و ثبوتها عن مؤلفيها و ثبوت أحاديثها عن أهل بيت العصمة  : أنّ كلّ من وقع في اسناد روايات تفسير علي بن


1- الفهرست، ص 369 ؛ ءأقول: و في طبعۀ دارالمعرفۀ ص 311 و من العلماء و الفقهاء.
2- تفسير القمي، ج 1، ص 1.

ص: 99

إبراهيم المنتهية الى المعصومين ، قد شهد علي بن إبراهيم بوثاقته، حيث قال: «و قد شهد علي بن إبراهيم أيضاً بثبوت أحايث تفسيره وأنّها مروية عن الثقات عن الأئمّة.(1)

و قال السيد الخوئي : إنّ ما استفاده  في محله، فإنّ علي بن إبراهيم يريد بما ذكره اثبات صحّة تفسيره، و أنّ رواياته ثابتة و صادرة من المعصومين  و أنّها انتهت اليه بوساطة المشايخ والثقات من الشيعة. و على ذلك فلا موجب لتخصيص التوثيق بمشايخه الذين يروى عنهم علي بن إبراهيم بلا واسطة كما زعمه بعضهم.(2)

و أجاب عنه شيخنا الأستاذ السبحاني[مد ظله العالي] في كتابه كلياتٌ في علم الرّجال [و تحقيق الحقّ يستدعي بيان امور]:

منها: التفسير ليس للقمي وحده.

إنّ التفسير المتداول المطبوع كراراً (3)ليس لعلي بن إبراهيم وحده، و انّما هو ملفّق ممّا أملاه علي بن إبراهيم على تلميذه أبي الفضل العبّاس، و ما رواه التلميذه بسنده الخاص عن أبي الجارود من الامام الباقر  و إليك التعرّف علي أبي الجارود و تفسيره...

و بهذا تبين انّ التفسير ملفّق من تفسير علي بن إبراهيم و تفسير أبي الجارود، و لكلّ من التفسيرين سند خاصّ، يعرفه كلّ من راجع هذا التفسير،...

و بعد هذا التلفيق، كيف يمكن الاعتماد علي ما ذكر في ديباجة الكتاب لو ثبت كون الّديباجة لعلي بن إبراهيم نفسه؟

فعلى ذلك فلو أخذنا بهذا التوثيق الجماعي، يجب ان يفرق بين ما روى الجامع عن نفس علي بن إبراهيم، و ما روى عن غيره من مشايخه، فإنّ شهادة القمّي يكون


1- وسائل الشيعه، ج 20 ، ص 68 ، س 6.
2- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 49 و 50.
3- الطبعۀ الحجريۀ تارة سنۀ 1313 و أخري مع تفسير الامام العسكري %، و طبع أخيراً علي الحروف في جزءين.

ص: 100

حجّة في ما يرويه نفسه، لا ما يرويه تلميذه من مشايخه.

ثم إنّ الاعتماد على هذا التفسير بعد هذا الاختلاط مشكل جدّاً، خصوصاً مع ما فيه من الشذوذ في المتون.(1)

كلام صاحب منتهي الكلام في تفسير القمّي

فزعم انّ هذا التفسير هو في الحقيقة تفسير اهل البيت ، و كأنّه كلام الامام الباقر و الامام الصادق ... ثمّ جعل يطعن في الكتاب و مؤلفه... فقال: بأنّ جلّ الروايات فيه هي عن[أبي الجارود] و هو بلا ريب ملحدٌ زنديق ملعون على ألسنة أئمّة الهدي، بل لقد لقبّه الامام المعصوم  ب_«الشيطان»... كما لا يخفى على من لاحظ كتب القوم مثل:[تبصرة العوام] و تذكرة الأئمّة  و منهج المقال و خلاصة الأقوال و أمثالها من كتب الرجال...

و اذا كان هذا حال علماء الشيعة و كتبهم، فكيف يجوز لهم الطعن في علماء أهل السنة والجماعة و التكلّم في مؤلّفاتهم؟

والجواب عنه:

إنّ اساس الطّعن في[تفسير القمّي] هو الطعن في[زياد بن المنذر إبي الجارود]، لكنّ ما ذكره في هذا الرجل مندفع بوجوه:

1. كان أبو الجارود في اوّل الأمر مستقيماً:

لقد كان أبو الجارود مستقيم الأمر، صحيح العقيدة، ثمّ تغير و ضلّ، فمن أين يثبت أن رواياته في هذا التفسير كانت في حال التغير؟ بل إنّ كلام الفاضل المجلسي في[اللّوامع] صريح في أنّ روايات الأصحاب عنه كانت في حال استقامته، و كذا في رجاله[روضة المتقين، فانّه قال مانصّه]: «واعلم ان اعتبار كتابه لكونه مروياً عنه قبل


1- كليات في علم الرجال، ص 310/320.

ص: 101

الانتقال أو لكونه موافقاً للأصول الآخر.(1)

2. المعتبر في قبول الرواية حال الأداء:

ثمِّ إنّه قد تقرّر لدى علماء الفريقين، أنّ المعتبر في قبول الرواية حال الراوي في وقت الأداء، فإذا كان حاله سليماً في وقت الأداء تقبل روايته و لو كان قبل ذلك مقدوحاً او خرج بعد ذلك عن الاستقامة...

3. ابو الجارود من رجال الترمذي:

ثمّ إنّ الطعن في[أبي الجارود] يوجب الطعن في[صحيح الترمذي] الذي هو احد الصحّاح الستّة عند القوم، والذي قال مؤلّفه عنه «من كان في بيته هذا الكتاب فكأنّما في بيته نبي يتكلّم»(2). كما لا يخفى على من راجع كتب الرجال...(3)

و بقيت نقاط اخرى ننبّه عليها:

أوّلاً: إنّ إسناد الروايات الى ائمّة الهدي  في[تفسير القمّي] لايدلُّ بالضرورة على ثبوت صدور تلك الاخبار عنهم، و الاّ لزم ان يلتزم اهل السنّة بقطعية صدور كلّ ما اسند الى رسول الله  في كتبهم...

فلا صاحب البحار و لا صاحب الفوائد المدنيّة و لا غيرهما من علماء الإمامية يرى صحّة جميع ما جاء في هذا التفسير...

و ثانياً: دعوى أنّ جل روايات هذا التفسير عن إبي الجارود، مخالفة للواقع، إذ أكثر رواياته هي عن غيره من الرواة، كما لا يخفى على من لاحظه بالتفصيل.

و ثالثاً: إنّه لا ملازمة بين فساد العقيدة والكذب في الحديث، و كم من محدّث


1- روضۀ المتقين، ج 14 ، ص 366.
2- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 389.
3- تقريب التهذيب، ج 2، ص 581 ، رقم 6894 و فيه : مسلم بن الحجاج بن مسلم القشيري النيشا بوري، ثقۀ حافظ إمام مصنفّ عالم بالفقه، مات سنۀ إحدي و ستين، و له سبع و خمسون سنۀ..

ص: 102

تكلّموا في عقيدته، ثمّ نصّوا على كونه ثقة في الرواية... .(1)

أضف الى هذا

قال السيد الخوئي : إنّه كان زيدياً فالظاهر أنّه لا اشكال فيه.(2)

و قال أيضاً صاحب الذريعة: بعد كلام طويل:

أنّ تفسير أبي الجارود لايقصر في الاعتبار عن تفسير علي بن إبراهيم، بل هو في الحقيقة تفسير الامام الباقر  كما سمّاه به ابن النديم، لكنه ينسب الى أبي الجارود لروايته له في حال استقامته و ليس طريق الرواية عن أبي الجارود منحصراً بكثير بن عياش الضعيف بل يروى عن أبي الجارود جماعة من الثقات الاثبات.

[منهم]، منصور بن يونس الثقة، حماد بن عيسى، الحسن بن محبوب... .(3)

فتحصل مما تقدّم:

هذا التفسير في ذات نفسه تفسير لا بأس به، يعتمد ظواهر القرآن و يجري علي ما يبدو من ظاهر اللفظ، في إيجاز و اختصار بديع، و يتعرّض لبعض اللغة والشواهد التاريخية لدى المناسبة، او اقتضاء الضرورة: لكنّه مع ذلك لا يغفل الأحاديث المأثورة عن أئمّة اهل البيت  مهما بلغ الاسناد من ضعف و وهن، او اضطراب في المتن، و ذلك قد يخرج عن اسلوبه الذاتي فنراه يذكر بعض المناكير مما ترفضه العقول، و يتماشاه ائمّة الاطهار  لكنّه قليل بالنسبة الى سائر موارد تفسيره، فالتفسير في مجموعة تفسير نفيس لو لا وجود هذه القلّة من المناكير.(4)

ابوالفضل عرب زاده درباره زندگي و جايگاه علمي و معنوي علي بن ابراهيم قمي نوشته است:


1- . استخراج المرام من استقصاء الافحام، ج 2، ص 7/17.
2- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 323 ، س 5.
3- . الذريعۀ، ج 4، ص 302/309.
4- تفسير القمي، تحقيق: محمد صالحي انديمشكي، ص 13 9،[ناشر : ذوي القربي، قم، چاپ اول، .[ محرم 1428

ص: 103

با ستايش و تنزيه ذات اقدس الهي و درود بر پيامبر اسلام، حضرت محمد مصطفي  و اهل بيت طاهرينش و خاتم الاوصياء اميرالمؤمنين  و خاتم الاولياء حضرت بقيه الله الاعظم[ارواحنا فداه] و با آرزوي سلامتي و ظهور عاجل آخرين ذخيره ي الهي، آن كه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.

مقاله حاضر كوششي براي ارائه ي شرح حال و زندگي آثار محدّث و مفسّر بزرگوار، علي بن ابرهيم بن هاشم قمي است و ابراهيم نخستين كسي است كه حديث كوفيان را به قم آورد و پايه هاي فرهنگ و عقايد تشيع را در قم محكم نمود واهل قم بر احاديث او اعمتاد كردند. به شهادت تاريخ، از زماني كه قم به صورت شهر درآمد، مردم قم با مذهب تشيع رابطه ي تنگاتنگ داشته و در ترويج فرهنگ و عقايد و تربيت جامعه و اشاعه ي مذهب تشيع بسيار مؤثر و جدّي بوده اند كه در ذيل به آن اشاره خواهد شد.

قم در گذرگاه تاريخ

ايران اسلامي، كشور پهناور با قدمتي چندين هزار ساله، كه داراي شهرها و نواحي بسيار است. قم از شهرهاي كهن ايران است كه در لسان جغرافي دانان و مورّخين جزو بلاد جبل مي باشد.(1) بنابر گزارش هاي تاريخي، قم قبل از حمله ي


1- منظور از بلاد جبل، رشته كوهي كه از حدود الوند تا دماوند كشيده شده است و شهرهايي مانند همدان، ساوه، اصفهان، لرستان، قم و تهران و ... را كه در پيچاپيچ اين كو ه ها قرار دارد بلاد جبل مي نامند.

ص: 104

اسكندر مقدوني به ايران، آباد بوده است و در حمله ي اسكندر خراب شد. قباد، پدر انوشيروان آن را آباد كرد و نام[ويران آبادكُواد=قباد] بر آن نهادند.(1) ياقوت حموي، قم را از شهرهاي نوبنياد اسلامي مي داند كه اثري از ايرانيان در آن يافت نمي شود و مي نويسد...[و هي مدينۀ مستحدثۀ اسلاميه لا اثر للاعاجم فيها](2) ناحيه ي قم، مركّب از هفت قريه بوده، هر قريه نام مخصوص داشته و كُمندان عنوان يكي از آن هفت قريه بوده است. درزماني كه اعراب در قم تسلّط پيدا كردند، بسياري از كلام و لفظ فارسي و عربي درهم آميخته شد و اعراب كلام عجم را غير صحيح مي شمردند، و بدل خواه خود هرگونه تصرف وتغيير در آن مي دادند و مي گفتند[عجمي فالعب به ما شئت] اين لفظ عجمي است به هر نحومي خواهيد با او بازي كنيد، لذا آن ها كُمندان را، كُم و كُم را معرّب نموده قم ناميدند. فعلاَ در صدد توضيح آن نيستم و از بحث ما خارج است. درباره ي نام قم وجوه فراواني است، هم چون دارالايمان، دارالمؤمين، دارالعباده، دارالعلم، دارالموحّدين و... كه تا حدود سي نام و صفت براي اين شهر مقدس ذكر شده است.(3) معروف ترين نام اين شهر مقدّس با توجه به روايات ائمه ي معصومين  قم است و نام قم به همين صورت كه امروز تلفظ مي شود در كلام پيشوايان دين آمده است و مي فرمايند: سلام الله على اهل قم و رحمة الله و بركاته... و انّ لنا حرماً و هو بلده قم، و لولا القميون لضاع الدين(4). و ده ها حديث ديگر كه در بيان عظمت قم و قمي ها فرموده اند.

قم و تشيع


1- براي آگاهي بيشتر ر. ك: حسن بن محمد، تاريخ قم، چاپ 1313 ش، ص 24.
2- معجم البلدان؛ ياقوت بن عبدالله حموي، چاپ 1376 ق،ج 4، ص 397/398.
3- تفصيل بيشتر ر . ك: مجموعه مقالات كنگره حضرت معصومه [س]، ج 1، ص 7 تا 12 و ج 2، ص . 305 تا 314 و ذكر اخبار دارالايمان قم، ص 59 تا.
4- براي تفصيل بيشتر، ر. ك: بحار الانوار، چاپ بيروت، ج 57 ، ص 207 به بعد.

ص: 105

جايگاه ممتاز و كم نظير قم، از نظر مذهبي، غير قابل انكار است و شهر قم هميشه مورد عنايت خاصه ي ائمه ي معصومين  بوده است. بارگاه ملكوتي و حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه  در اين شهر قرار دارد، كه براي زائر آن بزرگوار فوق العاده اجر و ثواب منظور مي شود و روايات متعدد در فضيلت زيارت آن حضرت در كتب روايي وارد شده است و فرموده اند: [من زارها وجبت له الجنه](1) اگر چه شيعيان بعد از خلافت ظاهري امام علي ، بسيارمظلوم واقع شدند، و حتي زماني شيعه بودن جرم به حساب مي آمد. اما چون عقايد شيعيان از فرهنگي درست و استوار، تحت فرمان ائمه ي معصومين  برخوردار بود، با داشتن انبوه دشمن و مشكلات و شدايد[چنان كه در اين عصر هم مشاهده مي شود] بر حياتشان ادامه دادند. كشتار بي رحمانه خلفاي خلاف كار بني اميه و بني عباس از شيعيان و مخفي بودن و فرار و دربدري و مهاجرت شيعيان در شهرها و قريه ها در آن زمان، خود شاهد اين مدّعا است.

مهاجرت طايفه ي اشعري از كوفه و تمكّن آن در قم، نمونه يي از آن است. در تاريخ قم آمده است: دوازده پسر از آنِ سعد بن عبدالله بن سعد بن ملك بن عامر اشعري، راوي و اهل حديث بوده اند، از ابي عبدالله[امام] جعفر بن محمد صادق  و زياده بر صد مرد از آن فرزندان عبدالله و از فرزندان احوص و از فرزندان سائب بن ملك و از فرزندان نعيم بن سعد، روايت كنندگانند از ديگر ائمه.(2) عبدالله را چهارده فرزند ارزنده و ارجمند بود كه تحت سرپرستي فقهاي كوفه در فقه و حديث، تربيت يافته بارها به مدينه سفر نموده و تا سال 114ق، از


1- درباره فضيلت زيارت آن مخدره رجوع شود به بحارالانوار، چاپ بيروت، ج 57 ، ص 212 تا 2.
2- تاريخ قم؛ با تصحيح سيد جلال الدين تهراني، ص 287.

ص: 106

اشعّه ي انوار حكمت معرفت امام باقر  مستفيض و مستفيد بودند و بعضي از آن ها در رديف بزرگ ترين صحابۀ آن امام به شمار مي آمدند. اين فرزندان كه نام هايشان آدم، اسحاق، اسماعيل، ادريس، عمران، عيسي، يسع، صلت، مصلقه، احمد، محمد، سعد، عامر و خالد بود، پس از هجرت به قم، هر ساله يكي دو تن از آنان به طواف خانه ي خدا مي رفتند و در مدينه از محضر امامان شيعه كسب فيض مي كردند و فقه و حديث مي آموختند. آنان بعد از مراجعت به قم، آنچه در سينه نهفته و به حافظه سپرده بودند، به عنوان بهترين ارمغان به ديگران مي آموختند.

نامبردگان، با فرزندان و عموزادگان خويش، هر يك به دهي در اطراف قم رفته، مكتبي گشودند و به ارشاد پرداخته، مردم را به آيين اسلام دعوت مي كردند و همگان را بامقررّات شريعت، آشنا مي ساختند. طولي نكشيد كه جمع زيادي را به دين مبين اسلام مشرّف گردانيدند و در تحكيم مراتب ايمان و اعتقاد تازه مسلمانان كوشيدند و قرآن را به ايشان تعليم نمودند و احكام دين را تدريس و تفهيم كردند.(1)

عظمت مكتب اشعري

عبدالله، پس از اعزام مبلّغان، شخصاً وظيفه ي ديني خويش را به احسن وجه انجام داد و مدرسه ي فقه و حديثي، با معنويت و شكوه هر چه بيش تر، در مركز شهر نوبنيان قم، تأسيس نمود و به تعليم عربِ مهاجر و ساكنان بومي، قيام كرده، نخستين گردونه درس و بحث روحانيت را به گردش در آورد و بنيان جامعه علمي قم را، بر اساس بسيارمتين و استواري بنا نهاد و محدّثان و فقهاي بسيار و دانشمندان ارجمندي تربيت نمود و خود در سال 145 هجري در نود و پنج


1- فقها ومحدثان قم، نگارنده، ص 27/28.

ص: 107

سالگي در گذشت؛ امّا يادگارهايي گرانقدر از وي به جا ماند؛ شاگردان ارزنده و زيبندهائي كه هر يك از بزرگ ترين اساتيد فقه و حديث، درايت و روايت، شمرده مي شدند.

اين شاگردان در پرتو مساعي جميله و استقصاي جزيله شان، اخبار و احاديث اهل بيت  را جمع آوري و تدوين كردند و به عنوان ارمغان هميشگي براي جامعه شيعه باقي گذاشتند.

در اثر دعوت و زحمت آنان، فلسفۀ احكام و معارف الهي، از قم به ساير بلاد انتشار يافت. در سايۀ تبليغات فراوان و مجاهدات نمايان ايشان، آيين تشيع، جان گرفت.

آري! همين فارغ التحصيلان مكتب عبدالله هستند كه همگي از مشايخ اجازه و فتوا شناخته شده اند. مكتب عبدالله، مانند مصباح درخشان و رخشاني، نور شريعت و روشناي ولايت را در سراسر اين مملكت، پخش كرد و بر كلّيه ي ولايات و ايالات ايران تابيدن گرفت؛ چنان تابشي كه اشعّه ي نامتناهي آن،تا اين زمان هم جاودان مانده است. بدين سان، مكتب اشعريان، قم را معدن علوم اهل بيت  نمود و آتشكده را به دانشكده اي تبديل ساخته، اين سرزمين گبرنشين را به شهري شيعه نشين، مبدّل كرد، به گونه اي كه به نام«كوفۀ صغير» در لسان اخبار، مشهور بود.

مجمع علمي قم

شهر قم، از زماني كه از صورت دهكده هاي پراكنده خارج گشت و وضع شهري به خود گرفت، تا به امروز، هماره مهد دانش بوده است و در هر قرني هم دانشمندان عاليقدر و بزرگواري داشته است كه نامِ نامي و لقب گرامي شان براي هميشه زينت بخش صفحات كتب رجال، تراجم و انساب گرديده است.

ص: 108

اگر در مقام تحديد جوامع علمي و روحاني قم برآييم، ناچاريم كه آن را به جامعۀ اُولي، وسطي و اُخري تقسيم نموده، بگوييم كه اين شهر، در سه دوره، از بزرگترين و پُرفايده ترين مجامع علمي جهان اسلام بوده است كه نخستين دوره ي آن، در قرون اوّليه بوده كه دارالعلم اسلامي و مركز ثقل راويان و محدّثان اماميه و پايگاه فقها متكلّمان شيعه ي اثنا عشر بوده است؛ يعني: از نيمه ي قرن دوم تا كمي بعد از آغاز قرن چهارم. دومين دوره، در عصر صفويه، يعني از قرن دهم تا دوازدهم بوده و دوره آخري هم در قرن حاضر شروع شده و اميد است كه براي هميشه ادامه يابد.(1) شيعه كه در خانه اصلي خودش مدينه، و سپس كوفه اجازه رشد نيافت به قم مهاجرت كرد. ده ها تن از صحابي ائمه معصومين  و صدها تن از علما و فقها و محدّثان بزرگ شيعه به قم آمده و در اين شهر سكونت نمودند. آن ها، با فعاليت هاي ستودني، نسلي محقق و پركار از شيعيان در قم ايجاد كردند كه در قرن سوم هجري انبوهي از آثار شيعي را در زمينه هاي مختلف علوم ديني پديد آوردند.(2) علماي قم به دليل ارتباط دائم باائمه  توانستند مجموعه هايي از اصول و نصوص ارائه دهند و قم را پايگاه حديث سازند.

رشد علمي قم

جوامع علمي قم در عصر ابن بابويه به منتها درجه كمال خويش رسيد. نبايد تعجب كرد، اگر مي نويسند در زمان علي بن بابويه درقم دويست هزار محدّث و جود داشته است.

خاتم المحدثين شيخ عباس قمي به نقل از مجلسي اول مي نويسد: در زمان


1- همان، ص 33/28.
2- فرهنگ و تمدن اسلامي در قم، محمد رضا پاك، ص 9.

ص: 109

علي بن بابويه در قم دويست هزار محدّث وجود داشته است.(1) اين امر ممكن است در طول عمر ابن بابويه بوده باشد.

يعني در آن زمان تمامي اهل قم براي حفظ تشيع به حفظ حديث مي پرداختند.

شايد بدين جهت باشد كه فرمودند: لولا القميون لضاع الدين(2) اگر قمي ها نبودند دين تباه ميشد.

خاندان علي بن ابراهيم

يكي از شخصيت هائي كه در ترويج مذهب تشيع در قم سعي وكوشش نموده و خدمات ارزنده و قابل ستايشي انجام داده است ابواسحاق ابراهيم بن هاشم قمي است. از او به عنوان اولين كسي كه مكتب حديثي كوفه را به قم آورد ياد نموده اند و متذكر شده اندكه ملاقات نموده حضرت امام رضا  را. ابراهيم بن هاشم از شاگردان يونس بن عبدالرحمان و او از اصحاب امام رضا  بوده است.

ابراهيم داراي دو كتاب به نام هاي النوادر(3) و قضاياي اميرالمؤمنين(4)  است.

ابراهيم بن هاشم/ ابو اسحاق قمي[ق 2و3]

وي، پدر علي بن ابراهيم، صاحب تفسير القمي و شاگرد يونس بن عبد الرحمان است. اصل او از كوفه بوده و سپس به قم، نقل مكان كرده است. احتمالاً در عصر امام كاظم  متولّد شده است. گفته اند كه امام رضا  را ملاقات


1- فوائد الرضويه، شيخ عباس قمي، ص 282.
2- بحار الانوار؛ ج 57 ، ص 217.
3- الذريعه؛ آقا بزرگ طهراني؛ ج 24 ، ص 319.
4- همان؛ ج 17 ، ص 152.

ص: 110

كرده، ولي از ايشان روايتي ندارد، بلكه از امام جواد  روايت كرده است. او اوّل كسي است كه حديث كوفيان را در قم نشر داد قميان بر احاديث او اعتمادكرده اند.

نام ابرهيم بن هاشم، در اسناد شش هزار و چهارصد و چهارده حديث قرار دارد و در ميان راويان، كسي به اين كثرت روايت نيست.(1)

در مورد روايات منقول از ابراهيم بن هاشم، رجوع شود به معجم الرجال خويي (2)صاحبان كتب تراجم و رجال باالاتفاق مي نويسند:

ابراهيم بن هاشم قمي از علماي قرن سوم هجري است كه از كوفه به قم آمده و در قم سكونت گزيد. او نخستين كسي است كه احاديث كوفيين را در قم نشر داد. شيخ طوسي، علامه حلي، نجاشي و ديگر عالمان رجال، او را ستوده اند. او از اصحاب امام رضا  شمرده شده و نقش او در دانش حديث در عصر خويش بي بديل بوده است. بيشتر بزرگان حديث، بر روايات او اعتماد نموده اند وثاقت و منزلت وي چنان است كه روايات او از آغاز تاكنون مستند و مرجع علما بوده و هيچ كس او را ضعيف نشمرده است.

جلالت قدر و كثرت علم و روايت و اعتماد قميان به او و توثيق و عظمت شأن و مشايخ و تلاميذ ابراهيم بن هاشم را صاحب كتاب اعيان الشيعه در كتاب خود آورده است. مراجعه به آن كتاب بسيار مفيد خواهد بود.(3) ابراهيم بن هاشم را فرزندي به نام اسحاق است كه از محدثين عصر خود بوده و نام آن بزرگوار در كتاب قاموس الرجال، ج 1، ص 477 و معجم الرجال؛ ج 3، ص 32و 33


1- فقها و محدثان قم؛ ابوالفضل عرب زاده؛ ص 52 ، به نقل از رجال ابن داود، رجال طوسي، رجال نجاشي، لسان الميزان و...
2- خويي؛ سيد ابوالقاسم، معجم الرجال، چاپ 1390 ق، ج 1، ص 295 تا 383.
3- اعيان الشيعه؛ امين عاملي؛ سيد محسن؛ چاپ رحلي،ج 2،ص 233 تا 236 ذيل نام ابراهيم بن هاشم.

ص: 111

آمده، هم چنين رواياتي در التهذيب، ج 1، ص 76 و كافي در باب وضو، علي بن ابراهيم از برادر بزرگ تر از خود روايت مي كند. يكي ديگر از فرزندان او علي بن ابراهيم است.

شخصيت علي بن ابراهيم قمي

ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم قمي، زنده تا سال[307 ق] او از محدّثان ثقه قمي و مورد اعتماد بوده، و در كثرت سماع حديث امتياز داشته. كثير التاليف از مشايخ ثقۀ الاسلام كليني متوفاي[328 ق] و محمد بن علي ماجيلويه و محمد بن الحسن و حمزۀ بن محمد العلوي است.تاريخ ولادت و وفات او به طور دقيق مشخص نيست ولي آنچه مسلم است تا تاريخ فوق ميزيسته است.(1) او آثار گرانقدري از خود به يادگار گذاشته است. التفسير، الناسخ و المنسوخ، المغازي، الشرايع، قرب الاسناد، المناقب و اختيار القرآن و رواياته از تصانيف اوست.(2) ثقة الاسلام كليني، به ديده ي احترام بر او مي نگرد و از او به عنوان شيخ الحديث، روايت مي نمايد. ابن داود، او را مي ستايد و مي نويسد: علي بن ابراهيم بن هاشم القمي، ثقه في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب(3) در كتاب ميزان الاعتدال آمده است. علي بن ابراهيم، ابوالحسن المحمدي، رافضي، جلد(4) له تفسير.(5) علّامه


1- الفهرست؛ شيخ طوسي؛ چاپ 1380 ق، ص 115 و اسماعيل پاشا در هدية العارفين مي نويسد مات في حدود سنه 285 . عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 7، ص 9 آورده است . كان حيا 329 ، شيخ آقا بزرگ، الذريعه، ج 4، ص 302 كان في عصر ابي محمد الحسن العسكري % و بقي الي 307 محمد هادي معرفت، تفسير و مفسران، ج 1، ص 437 مي نويسد حدود[ 310 ق].
2- الفهرست، شيخ طوسي، ص 115.
3- حسن بن علي بن داود حلي، كتاب الرجال، چاپ دانشگاه تهران، 1342 ش، ج 1، ص 237.
4- بمعني شيعي، پايدار، استوار و فعال.
5- محمد بن احمد الذهبي،ميزان الاعتدال، ج 3، ص 111 ،شماره 5766.

ص: 112

در خلاصه الاقوال مي نويسد: علي بن ابراهيم بن هاشم القمي، ابوالحسن ثقه في الحديث، ثبت معمتد صحيح المذهب، سمع و اكثر و صنف كتباً واضر في وسط عمره.(1) و مي نويسد او در وسط عمر نابينا شد. آيه الله خويي او را توثيق نموده ومي فرمايد: او راوي بيش از هفت هزار روايت است.(2) روايات او تنها در كتب اربعه به هفت هزار و صد و چهل حديث مي رسد كه شش هزار و دويست و چهارده مورد از طريق پدرش مي باشد. علي بن ابراهيم و پدرش ابراهيم قمي در ترويج فرهنگ قرآن و حديث و نشر آثار معصومين  سهم بسزايي داشته و خدمات ارزنده و قابل ستايشي انجام داده اند و نوشته هاي فراواني در رشته هاي مختلف علوم اسلامي، اعم از فقه، تفسير، اصول، معارف، مغازي، فضائل و مناقب از خود به يادگار گذاشته اند. مهم ترين و معروف ترين اثر منسوب به علي بن ابراهيم، تفسيرقمي اشتهار يافته است. البته در انتساب تمام تفسير به او، ترديد وجود دارد كه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد و تاكنون چند تن از شخصيت ها اين كار را نموده اند كه به نظر مي رسد اين اندازه كافي نيست.

پژوهشي در تفسير علي بن ابراهيم

تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي، بامقدمه نسبتاً طولاني آغاز مي شود كه در آن از انواع آيات قرآني سخن رفته، از جمله ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام، مقدم و مؤخر، آنچه لفظش جمع، ولي مراد از آن مفرد است و بالعكس، يا ماضي است و مراد از آن مستقبل است و بالعكس و ردّ بر زنادقه و دهّريه و برخي از فرق اسلامي و ديدگاه هاي نادرست ديگر و مطالبي از اين قبيل آورده است. در اين تفسير سوره ي حمد و سوره ي بقره و اوايل سوره ي


1- خلاصه الاقول؛ علامه حلي، چاپ 1380 ق، ص 100 و نجاشي، الرجال؛ ص 260.
2- معجم رجال الحديث؛ سيد ابوالقاسم خوئي؛ چاپ اول، ج 1، ص 207 ، شماره 7818.

ص: 113

آل عمران، منقول از علي بن ابراهيم تفسير شده و از آن جا تا پايان قرآن، روايات ابوالجارود(1) ونيز روايات ديگري از كسان ديگر است كه انتساب كامل اين تفسير را به علي بن ابرهيم منتفي مي سازد.(2) نخستين كسي كه تفسير مذكور را مورد ترديد قرار داده و درباره عدم صحت انتساب تمام تفسير موجود به علي بن ابراهيم سخن گفته، آقا بزرگ طهراني است كه در متن و پاورقي كتاب الذريعه الي تصانيف الشيعه گفته، او بر اين باور است كه ابوالفضل العباس بن محمد بن قاسم، شاگرد علي بن ابراهيم كه نامش درآغاز تفسيرموجود آمده، همان شخص مدفون در طبرستان[مازندران] باشد. و روايات ابوالجارود راوي مطالبي در آن تفسير از امام باقر  و ديگران را از اواسط جلد اول[اوايل سوره ي آل عمران] در آن تفسير وارد كرده است.(3) سپس محقّقين و مفسّرين به بررسي آن پرداختند.(4) و بعضي ها اظهار داشتند كه در كتاب تاويل الايات[استر آبادي] و سعد السعود بن طاوس از تفسير علي بن ابراهيم مطالب بسياري نقل شده است كه اصلاً در اين تفسير نيست. بنابراين، كتابي است از مؤلفي ديگر، كه بيش از همه از تفسير علي بن ابراهيم بهره گرفته و در آن،

از طريق بيش از بيست راوي، و روايات بسياري از كتب و مصادر ديگر آورده است. حجم اين دسته از روايات، در نيمه نخست مجلد تفسير بسيار اندك است و به تدريج افزايش مي يابد تا بدانجا كه در اواخر كتاب تقريباً به اندازه روايات منقول ازتفسير علي بن ابراهيم. در تفسيرموجود، معمولاً پس از نقل، از


1- . ابي الجارود، زيادبن المنذر متوفاي 150 ق رهبر فرقه جاروديه، زيدي مذهب است.
2- تفسير و مفسران؛ محمد هادي معرفت، ج 2، ص 187.
3- الذريعه؛ آقا بزرگ طهراني؛ چاپ 1360 ؛ ج 4، ص 302 تا 309 شماره 1316.
4- از آنهاست؛ آيۀ الله العظمي، سيد موسي شبيري، آيت الله معرفت در تفسير و مفسران، سيد احمد . موسوي در كيهان انديشه، شماره 32 و سيد محمد جواد شبيري، در دانش نامه جهان اسلام، ج.

ص: 114

غير علي بن ابراهيم با آوردنُ نام علي بن ابراهيم به گونه يي صريح يا با ضمير، بازگشت متن به تفسير علي بن ابراهيم يادآوري مي شود، آيت الله العظمي شبيري زنجاني مي فرمايند: باتوحه به اين كه اغلب راويان بخش دوم تفسير، از استادان علي بن حاتم قزويني زنده در[350] بوده اند و اين ابوالفضل العباس بن محمد بن قاسم كه نامش در اول تفسير علي بن ابراهيم آمده نيز از مشايخ علي بن حاتم است. ممكن است منشاء اشتباه در انتساب كتاب، تبديل نام علي بن ابي سهل كه همان علي بن حاتم است به علي بن ابراهيم به جهت شباهت اين دو اسم باشد.(1) صاحب تفسير و مفسران مينويسد.(2) رواياتي در اين تفسير وجود دارد، كه در ميزان اعتبار، وزني ندارند يا سند آن ها ضعيف يا مرسل است، يا مقطوع السند است و مفاد آن با اصول عقايد و مباني شريعت ناسازگار است و احياناً با علم و عقل سليم نيز مخالف است وساحت قدس بزرگواري چون علي بن ابراهيم قمي از انتساب اين گونه اخبار ناهمگون پاك و منزه است، بعنوان مثال: در تفسير آيه ﴿اَلّذي خَلَقَكُم مِنْ نفس واحدةٍ وَخَلَقَ منها زوجها و بث مِنْهُما رجالا كثيرا و نساءاً﴾(3) چنين آمده است: خداوند حوا را از آخرين استخوان هاي دنده آدم آفريد.اين مورد در چند جاي اين تفسير تكرار شده است.(4) داستان آفرينش حوا از استخوان دنده آدم، منشاء اسرائيلي دارد كه به چنين تفسيرهايي راه يافته است. داستان دو فرشته بابل هاروت و ماروت، نيز ساخته دست يهود است كه گفته اند: آن دو كافر شدند- العياذ بالله- و زنا كردند و به پرستش بتان پرداختند و زن زانيه مسخ شده، در آسمان به صورت ستاره در آمد، و اباطيلي از اين دست كه با


1- دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 7.
2- محمد هادي معرفت، تفسير و مفسران،ج 1، ص 462.
3- پروردگاري كه شما را از نسل واحدي آفريد وجفتش را [نيز] از اوآفريد و از آن دو مردان و زنان . بسياري پراكنده گردانيد. نساء/آيه.
4- تفسير قمي، ج 1، ص 45 و ص 130 و ج 2، ص 115.

ص: 115

عصمت فرشتگان كه در قرآن به آن تصريح شده است ناسازگار و در تضاد است.(1) داستان جن و نسناس كه گفته اند پيش از انسان آفريده شدند و مايه عبرت و پندآموزي فرشتگان گرديدند.(2) نيز داستان نام گذاري فرزند آدم و حوا كه گفته اند آن دو،نام او را عبدالحارث[كه مي گويند نام شيطان است] نهادند، و براي خدا شريك قائل شدند.(3) هم چنين داستان زمين كه بر پشت ماهي نهاده شده و آن بر روي آب قرار گرفته و آب هم بر روي صخره و صخره بر روي شاخ گاوي بي مو و گاو بر روي زمين نمناك واقع شده است... و ديگر معلوم نيست.

همه اين ها افسانه هايي كهن است كه در اين تفسير بدون هيچ دليل معقولي آورده شده است.(4)

علاوه بر اين، مطالبي در آن آمده است كه عصمت انبيا و مقام قداست آنان را زير سؤال مي برد؛ مثلاً داستان داوود و اوريا، همان طور كه در افسانه هاي بني اسرائيل آمده است در اين تفسير- نيز با كمال تأسف- بازگو شده است.(5)

داستان زينب بنت جحش نيز- درست همان طور كه داستان سراهاي عامه بافته اند- در اين جا آمده است.(6) هم چنين قصه ترديد زكريا و مجازات او به سه روز روزه گرفتن و بسته شدن زبان او؛(7) داستان حجر موسي؛(8) گرفتاري ايوب و


1- همان، ج 2 ص 58 و 5.
2- همان، ج 1، ص 36.
3- همان، ص 2.
4- همان، ج 2، ص 58 و 59.
5- همان، ص 232/230.
6- همان، ص 172 و 173.
7- همان، ج 1، ص 101 و 102.
8- همان، ج 2، ص 197.

ص: 116

عفونت يافتن بدنش؛(1) فوت شدن نماز عصر حضرت سليمان(2)؛ اقدام يوسف در ارتكاب فحشاء؛(3) و اين كه او بود كه خدا را از ياد برد؛(4) دفن موسي بدون غسل و كفن.(5) و سخن او با خدا كه اگر بر دشمنانم خشم نگيري من ديگر پيامبر تو نيستم؛(6) و از اين گونه افسانه ها به انبياي بزرگ نسبت داده شده كه كاملاً بعيد است ائمه  چنين سخناني را بر زبان جاري ساخته باشند وساحت آنان از چنين سخناني پيراسته است.

هم چنين در آن سخناني آمده است كه با علم سازش ندارد؛ مثلاً درباره خسوف و كسوف سخناني بسيار شگفت آور و دور از واقع به چشم مي خورد. در تفسير آية ﴿وَ جَعَلنا اللَّيل وَ النَّهارَ آيَتَينِ فَمَحونا آيَهَ اللَّيلِ وَ جَعَلنا آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً﴾(7) آمده است: از جمله اوقاتي كه خداوند مقرر داشته دريايي است كه ميان آسمان و زمين واقع است و خداوند مدار خورشيد و ماه و ستارگان و سيارات را در آن قرارداده است؛ سپس تمام آن ها را برچرخي قرار داده و فرشته اي را كه تحت امر او هفتاد هزار فرشته فلك را ميچرخانند، بر چرخ مأمور كرده است تا خورشيد و ماه و ستارگان و سيارگان[كهكشان ها] به فرمان او حركت كنند و در مدار خود قرار گيرند، ولي اگر گناه بندگان زياد شود و خداوند بخواهد آنان را به يكي از نشانه هاي قدرت خود مورد عتاب و نكوهش


1- همان، ص 239 و 240.
2- همان، ص 234.
3- همان، ج 1، ص 3.
4- همان، ص 344 و 345.
5- همان، ج 2، ص 146.
6- همان، ص 145.
7- و ش ب و روز را دو نشانه قرار داديم، نشانه شب را تير ه گون و نشانه روز را روشني بخش گ ردانديم. . اسراء /آيه 12.

ص: 117

قرار دهد، به فرشتة مأمور چرخش آسمان فرمان مي دهد، تا مداري را كه خورشيد وماه و ستارگان و كهكشان ها در آن قراردارند از ميان بردارد. آن گاه آن فرشته، به هفتاد هزار فرشته تحت امر خود فرمان مي دهد كه چرخ را از مدار خود خارج كنند. چون چنين كنند. خورشيد به دريا افكنده مي شود و حرارتش كم شده، نور آن تغيير مي كند؛ همين كار را با ماه نيز مي كند كه آنها را از دريا خارج سازد و به مدار خودشان برگرداند، به فرشته دستور مي هد كه چرخ را به مدار خود برگردانند و در اين هنگام، خورشيد- در حالي كه كدر است- از آب خارج مي شود و ماه نيز چنين حالتي را دارد!

درباره، مساحت زمين و خورشيد و ماه چنين آمده است: مساحت زمين مسافتي حدود500 سال است. مقدار چهارصد سال خراب غير آباد و صد سال آباد. مساحت خورشيد 60 فرسخ در 60 فرسخ است و مساحت ماه 40 فرسخ در40 فرسخ!

سوزان تر بودن خورشيد نسبت به ماه را چنين تعليل كرده است : خداوند خورشيد را از روشنايي آتش و زلالي آب آفريد، يك لايه از اين و يك لايه از آن، تا اينكه هفت لايه روي هم قرارگرفت. سپس جامه اي از آتش بر آن افكند، لذا خورشيد سوزنده تر از ماه شد.

سپس درباره آفرينش ماه آورده است: ماه را از پرتو آتش و زلالي آب آفريد؛ يك لايه از اين و يك لايه از آن؛ تا اين كه هفت لايه روي هم قرار گرفت، آنگاه لباسي از آب بر آن افكند؛ لذا ماه از خورشيد خنك تر گرديد.(1)

هم چنين افسانه هايي در آن آمده است كه با عقل و سرشت سازگاري ندارد؛ مانند داستان مردي كه پاي او را در هند يا ماوراي هند بسته اند و تا آخر دنيا


1- ر. ك. تفسير قمي، ج 2، ص 17/14.

ص: 118

خواهد زيست(1). يا داستان پادشاه روم و حضور امام حسن  و يزيد در نزد او؛ كه به محاكمه اين دو پرداخت و سؤالات عجيبي مطرح كرد.(2) يا داستان«عناق» مادر عوج كه بيست انگشت دارد و در هر انگشت دو ناخن هم چون داس(3). يا داستان اسرافيل كه هر آسمان را با يك قدم مي پيمايد و پرده دار خداوند است.(4) يا داستان مارمولك كه در آتش نمرود مي دميد و غورباغه در خاموش ساختن آن مي كوشيد.(5) يا اين كه يأجوج و مأجوج مردم را مي خورند.(6)

هم چنين گاهي واژه ها به اشيا يا اشخاصي تفسير شده است كه هيچ تناسبي بين آن ها نيست؛ مثلاً«بعوضه»(7) و «دابۀ الارض»(8) و «ساعت» در آيه «بَلّ كَذَّبُوا بالسّاعَۀِ»(9) به علي  تفسير شده و نيز«ورقه» به جنين سقط شده(10) و «حبّه» به فرزند.(11) «مشرقين» به پيامبر  و علي و «مغربين» به به امام حسن و امام حسين  و «بحرين» به علي و فاطمه  و «برزخ» به رسول خدا  تفسير شده، كما اين كه«ثقلان» در آيه ﴿سَنَفرُغُ لَكُم أيُّهَا الثَّقَلان﴾(12) به كتاب و


1- همان، ج 1، ص 166 و 1.
2- همان، ج 2، ص 272/269.
3- همان، ص 134.
4- همان، ص 28.
5- همان، ص 73.
6- همان، ص 7.
7- همان، ج 1، ص 35.
8- همان، ج 2، ص 130 و 131.
9- فرقان 11:25 . تفسير قمي، ج 2، ص 112.
10- همان،ج 2، ص 344.
11- تفسير قمي، ج 1، ص 2.
12- رحمان 31:.

ص: 119

عترت(1) و «فاحشه» به قيام به شمشير تفسير گرديده است.(2) لذا محققان اظهار داشته اند: از اين گونه مطالب سست و فاقد اعتبار، نمي توان براي شناخت نظريات ائمه  در زمينه تفسير، به آن ها تمسك جست، و آنچه اينك در اختيار ماست، كتاب ديگري است از مؤلف ديگر، با توجه به اينكه اين شخص قسمتي از كتاب خود را از تفسير علي بن ابراهيم گرفته است.(3)

نتيجه بحث و پيشنهاد

در مجموع نظر محققان پس از تحقيق در اين عبارات خلاصه ميشود.

1. سيد بن طاووس در كتاب سعدالسعود رواياتي از تفسير علي بن ابراهيم نقل مي كند كه در تفسير موجود نيست، پس اين تفسير همان تفسيري كه سيد بن طاووس از او نقل حديث مي كند نيست و آن تفسير بدست ما نرسيده است.

2. اين تفسير را ابوالفضل العباس بن محمد بن قاسم از تفسير علي بن ابراهيم و تفسير ابي الجارود و... جمع آوري كرده و چون از اول تفسير تا اوايل سوره آل عمران، ازتفسير علي بن ابراهيم آورده به نام تفسير علي بن ابراهيم مشهور شده است. اين كتاب به استثناي خطبه و مقدمه نسبتاً طولاني مجموعه ايي است كه حدود هفتاد و پنج درصد از تفسير علي بن ابراهيم و پانزده درصد از تفسير ابوالجارود و ده درصد از روايات متفرقه كه مؤلف از مشايخ خود نقل كرده است تشكيل شده است.

3. اين تفسير از مؤلفي ديگر غير از علي بن ابراهيم قمي است، كه از اول سوره حمد تا آيه 54 آل عمران، از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده، و در بعضي


1- تفسيرقمي، ص 345.
2- همان، ص 193.
3- . تفسير و مفسران، ج 1، ص 463/464.

ص: 120

موارد تفسير علي بن ابراهيم را با تفاسير ديگر مقايسه نموده است. گاهي با دو و سه واسطه علي بن ابراهيم از پدرش نقل حديث مي كند كه آن ها زيدي مذهب هستند. وجز در اين كتاب تفسير در هيچ جاي ديگر از كتب روايي اماميه، علي بن ابراهيم از آن ها نقل حديث نكرده است و اين از علي بن ابراهيم بعيد است و نمي تواند اين تفسير، تفسيري باشد كه مؤلف آن علي بن ابراهيم قمي است.

4. اين تفسير هم اكنون، از ديدگاه محققان جهان تشيع فاقد اعتبار است و از روز نخست نيز مورد توجه بزرگاني هم چون كليني كه شاگرد وي محسوب مي شود، ونيز شيخ طوسي كه نزديك به عصر او[تفسير تبيان] را نگاشت، قرار نگرفت. در[كافي] حتي يك روايت از اين تفسيرنيامده است با آن كه روايات او از علي بن ابراهيم، در تفسير و فقه فراوان است و شيخ كليني مستقيماً از وي اخذ كرده، ولي هرگز از اين تفسير بهره نبرده است.

پيشنهاد

اكنون كه بزرگداشت شخصيت علي بن ابراهيم قمي، از طرف آستانه مقدسه حضرت معصومه  و... برگزار مي شود و در ايران اسلامي، امكانات نشر و اطلاع رساني از هر جهت فراهم شده، به خصوص براي كتب مذهبي، ونيز تمام تفسير تأليف علي بن ابراهيم قمي، بدست ما نرسيده است. آيا بهتر نيست كه جمعي از مفسران، فقيهان و دانشمندان بپاخيزند واين تفسير را بررسي و تحقيق و بازسازي كنند. آنچه مربوط به تفسير علي بن ابراهيم است و با دين و علم هم آهنگ و با اعتقادات شيعه اثني عشريه وفق مي دهد از تفسير موجود، استخراج نموده بنام فرازي از تفسير علي بن ابراهيم، يا گزيده از تفسير... يا هر عنوان ديگري كه مناسب باشد، نام گزاري كنند و اين تفسير را احيا نمايند، شايد اين پيش نهاد بهتر از آن باشد كه تمام كتاب را پيش اهل قلم و محققان تشيع فاقد

ص: 121

اعتبار بدانيم و آثاري كه از علي بن ابراهيم دراين كتاب آمده و سخن حق است و ابهامي ندارد، از درجه اعتبار ساقط كنيم، اگر چشم پوشي كنيم و غفلت ورزيم بزرگي از ميراث فرهنگي قرون اوليه اسلام را از دست داده ايم.

مزار علي بن ابراهيم

مقبره ي علي بن ابراهيم در قبرستان بابلان، در قسمت شيخان كوچك بعد از مقبره ابن قولويه واقع شده بود. اكنون كه ساختمان ها، پاساژها و مغازه هاي جديد توسط شهرداري قم، در قبرستان قديمي ساخته شده، مزار علي بن ابراهيم، داخل پاساژ الغدير مقابل مدرسه آيت الله العظمى گلپايگاني  وسط راه رو واقع گرديده و سنگ مزار قديمي او را با نرده آهني جديد، بر روي قبر او نصب كرده اند و مشخص است. رحمة الله تعالي عليه.

والسلام

ابوالفضل عرب زاده

سيد سيف الله نحوي درباره علي بن ابرهيم، اقيانوس حديث نوشته است:

شهر قم همواره خاستگاه و پناهگاه اصحاب و راويان امامان مكتب تشيع و بزرگانى چون زكريا بن ادريس، زكريا بن آدم، ابراهيم بن هاشم و بسيارى ديگر از رادمردان مكتب امامت و ولايت بوده است. على بن ابراهيم، يكى ديگر از فرزانگان نامدار و راويان معروف پر آوازه جهان تشيع است.

اينك به دور دست هاي تاريخ نظر افكنده به زيارت يكي از نام آوران قرن سوم و چهارم هجري ميرويم و به تماشاي سيماي علي بن ابراهيم مي نشينيم. علي فرزند ابراهيم بن هاشم، از راويان مشهور و قابل اعتماد است و كنيه اش را ابوالحسن دانسته اند.

ص: 122

اثر بسيار معروف و ارزشمند او به _ تفسير علي بن ابراهيم _ موجب شده است تا وي را «مفسر قمي» بنامند. قبل از اينكه به شرح حال او بپردازيم به پاس احترام به مقام علمي و معنوي پدرش ابتدا نگاهي اجمالي به سيماي پدر بزرگوارش _ ابراهيم بن هاشم _ مي افكنيم تا از منظر او شناخت بهتري به فرزند پيدا كنيم.

ابراهيم بن هاشم

ابراهيم بن هاشم پدر بزرگوار علي بن ابراهيم و كنيه اش «ابواسحاق قمي» است. وي در اصل از بزرگان شيعيان كوفه بوده است و سپس به شهر قم مهاجرت كرده است. او از اصحاب امام رضا  و امام جواد  است. درباره اش گفته اند:

ابراهيم بن هاشم اولين كسي بود كه احاديث ائمه بزرگوار تشيع را كه در ميان راويان كوفي رايج بود، به شهر قم نقل و منتشر كرده است.(1) و از اين رو مي توان او را پيشگام حديث در قم دانست. شيخ طوسي، او را از شاگردان يونس بن عبدالرحمان _ از اصحاب امام رضا  _ دانسته است.(2) و مي گويد ابراهيم بن هاشم به ملاقات امام رضا  رسيده و محضر او را درك كرده است.(3)

ايشان كتاب هاي متعددي دارد كه از جمله آن ها «النوادر» و «قضايا اميرالمؤمنين (4)» است.(5) ابراهيم بن هاشم از طريق روايات و احاديث ائمه 


1- رجال النجاشي، ص 16 ، مؤسسۀ النشر الاسلامي.
2- رجال الطوسي، ص 369.
3- الفهرست، شيخ طوسي، ص 4
4- علامه تهراني درباره اين كتاب، مطالب قابل توجهي بيان كرد ه اند. [ر. ك: طبقات اعلام الشيعه، ج 1 .[ ص 169
5- همان؛ الامام الجواد %، السيد محمد القزويني، ص 1.

ص: 123

خدمات بيشماري به اسلام كرده و عشق و علاقه خويش را به مكتب ائمه معصومين  ابراز كرده است. اگر چه ابراهيم بن هاشم را در زمره ياران امام رضا  بشمار آورده اند اما هيچ روايتي از امام رضا  و نيز يونس بن عبدالرحمان به نقل از او يافت نشده است.(1) اما روايات متعددي را از امام جواد نقل كرده است كه در كتب حديث معروف تشيع به ثبت رسيده است.(2)

وي از بزرگان بسياري استفاده كرده و نزد آنان حديث شنيده و نقل كرده است كه تعدادشان حدود 160 نفر مي باشد. از جمله آن بزرگان محمد بن ابي عمير است كه تعداد 2921 روايت را از وي نقل كرده است.(3)

مجموع رواياتي كه از ابراهيم بن هاشم قمي نقل شده است و در كتاب هاي معتبر وجود دارد 6416 مورد مي باشد.

علامه حلي درباره اعتبار علمي روايات نقل شده از سوي او مي گويد: هيچ كس از ياران و اصحاب درباره نفي يا تعديل روايات وي مطلبي را نگفته اند ولي روايات او بيشمار است و قبول كردن رواياتش نزد من ارجحيت دارد. (4)

اين مسأله در ميان بزرگان علم رجال مورد نقد و بررسي قرار گرفته است و بزرگ مرداني چون شهيد ثاني احاديث او را معتبر و صحيح دانسته آن ها را مورد قبول خود مي دانند.(5)

علي بن ابراهيم


1- معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويي، ج 1، ص 317/318.
2- التهذيب، ج 4، كتاب الزكاه، حديث 397 ؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 3
3- همان.
4- رجال العلامۀ الحلي، ص 5
5- . الامام الجواد %، ص 103.

ص: 124

نام اين راوي عاليقدر در شمار اصحاب حضرت امام هادي  قرار گرفته است. شيخ طوسي به اين مسأله اشاره كرده است. سپس نجاشي به پيروي از شيخ طوسي درباره علي بن ابراهيم ميگويد:

او از افراد مورد وثوق و قابل اعتماد در احاديث و روايات مي باشد و مذهب و افكار اعتقادي او كاملاً صحيح است.(1)

علي بن ابراهيم علاوه بر عصر امام هادي  در دوران حيات پربركت امام حسن عسكري  (2)و نيز زمان غيبت صغرا زندگي مي كرده است.(3) البته در كتاب هاي معتبر تشيع هيچ روايتي از امام هادي  و نيز ديگر امامان معصوم  به نقل از علي بن ابراهيم يافت نشده است. آيت الله خويي در اين باره مي گويد: نبودن روايت مستقيم از ائمه  منافاتي با اين مطلب ندارد كه نامش در زمره اصحاب امام هادي  باشد.(4)

علاقه و دلدادگي او نسبت به سرچشمه هاي زلال امامت به اندازه اي بود كه نه تنها شيعيان بلكه دانشمندان اهل سنت نيز به اين مسأله اشاره كرده اند. ابن حجر عسقلاني كه از دانشمندان نامدار اهل سنت در علم رجال است از علي بن ابراهيم در كتاب خويش نام برده سپس ميگويد: او از شيعيان سرسخت است.(5) سرسختي و ارادت او نسبت به پيشوايان معصوم در لابه لاي رواياتي كه علي بن ابراهيم نقل كرده به خوبي آشكار است.


1- الامام الهادي %، السيد محمد كاظم القزويني، ص 308 ، مركز نشر آثار شيعه
2- رجال النجاشي، ص 2
3- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 317
4- الذريعه، آقا بزرگ تهراني، ج 4، ص 302
5- معجم رجال الحديث، ج 11 ، ص 189

ص: 125

هم چنين تلاش بي وقفه و زحمات طاقت فرساي او در شنيدن به دست آوردن يادگيري و منتشر ساختن روايات و احاديث اين محبت و علاقمندي را شفاف تر ساخته است. اين تلاش بي وقفه به حدي بوده است كه علي بن ابراهيم توفيق يافته تا تعداد 7140 روايت را نقل كند.(1)

كتاب «كافي» تأليف حديث شناس بزرگ ثقة اسلام كليني مملوّ از روايات و احاديث علي بن ابراهيم است به گونه اي كه مي توان آن كتاب را «مسند علي بن ابراهيم» به شمار آورد.

كليني خود در اينباره ميگويد: تمام احاديثي را كه در كتاب خود[كافي] آورده ام به نقل از بزرگاني چون علي بن ابراهيم، محمد بن يحيي، علي بن موسي كميداني داوود بن كوره و احمد بن ادريس است.(2)

از اين تعداد[7140] رواياتي كه وي نقل كرده است تعداد 6214 مورد از آن را از پدرش ابراهيم بن هاشم و او نيز از محمد بن ابي عمير نقل كرده است. تعداد بيشمار روايات علي بن ابراهيم ستايش و تمجيد همگان را بار آورده است. از اين رو عمر رضا كحاله _ از دانشمندان اهل سنت _ ضمن معرفي او مي گويد:

علي بن ابراهيم شخصيتي فقيه، مفسر قرآن و اخباري است[كسي كه احاديث بسياري را نقل مي كند] و كليني از او روايت برگفته است.(3)

به يقين اين فقيه قمي براي به دست آوردن و گردآوري اين حجم بسيار زياد از احاديث و سخنان پيشوايان دين به نقاط مختلفي مسافرت كرده است و در راه رسيدن به اين مهم زحمات زيادي را بر خود هموار كرده است.


1- لسان الميزان، ج 4، ص 19
2- معجم رجال الحديث، ج 12 ، ص 213.
3- رجال النجاشي، ص 378.

ص: 126

او در اين راه علاوه بر استفاده از محضر بزرگان شيعه نزد حافظان و راويان اهل سنت رفته و از آنان احاديثي را ثبت و ضبط كرده است.(1)

ابن حجر عسقلاني در اين باره ميگويد: علي بن ابراهيم از برخي علماي اهل سنت چون ابوداود سيستاني، ابن عقده و افراد ديگر روايت نقل كرده است.

مفسر قمي در اواسط زندگي پر افتخارش نعمت بينايي خود را از دست داد (2)و تا پايان عمر با دلي روشن و قلبي حق بين به حيات با بركت خويش ادامه داد اما او با اين حالت جسماني خويش از پاي ننشست و هم چنان در درياي عميق روايت و حديث شنا مي كرد تا از اين طريق معارف انسان ساز شريعت را به كمك و ياري امامت گردآورده و آن را به آيندگان بسپارد.

بنابراين بزرگترين امتياز وي و زرين ترين صفحه ي زندگي اش را مي بايست گردآوري، تدوين، تأليف و نقل و نشر روايات امامان معصوم  برشمرد. از اين رو بر ما سيراب شدگان از زمزم زلال «كافي» وظيفه است تا اين تلاش عظيم و مقدس را ارج نهيم.

آثار و تأليفات

راويان و اصحاب امامان معصوم  به منظور ثبت و ضبط معارف ناب مكتب تشيع و انتقال آن به نسل هاي آتي، احاديث معتبر را از نزديكترين و مطمئن ترين ياران ائمه دريافت مي كردند سپس آن ها را در موضوعات مختلف دسته بندي و تنظيم كرده و هر موضوعي را در كتابي مستقل با نامي ويژه به نگارش در مي آوردند.


1- معجم المؤلفين، ج 7 ص 9
2- لسان الميزان، ج 4، ص 191.

ص: 127

علي بن ابراهيم بن هاشم كه از معروفترين راويان تشيع مي باشد و روايات بسيار زيادي[بيش از 7000 حديث] را نقل كرده است، به اين امر مهم[دسته بندي موضوعي روايات] همت گمارده است به گونه اي كه نام 14 كتاب او بدين شرح به ثبت رسيده است. شيخ طوسي پنج كتاب او را چنين نام مي برد:(1)

1. التفسير 2. الناسخ و المنسوخ 3. قرب الاسناد(2) 4. الشرايع 5. المغازي.

ابن نديم _ دانشمند بزرگ اهل سنت _ در كتاب خويش، از علي بن ابراهيم قمي تحت عنوان فقهاء و محدثان و علماي شيعه، نام برده و علاوه بر «قرب الاسناد» نام دو كتاب ديگر وي را چنين مي نويسد :(3)

1. المناقب 2. اختيار القرآن.

دانشمند بزرگ علم رجال ابوالعباس نجاشي علاوه بر هفت كتاب نامبرده فوق از ديگر كتاب هاي وي چنين نام مي برد :(4)

1. التوحيد و الشرك 2. فضائل اميرالمؤمنين  3. الانبياء  4. المشذّر

5. الحيض 6. رساله اي در معناي هشام و يونس 7. جواب مسائل محمد بن بلال.


1- الفهرست، ص 89.
2- شيخ عباس قمي مي گويد : كتاب قرب الاسناد وي، غير از قرب الاسناد معروفي است كه از از كتا ب هاي رايج بين محدثان « امالي » مثل « قرب الاسناد » . كتاب هاي عبدالله بن جعفر حميري ا ست است. زيرا محدثان حديث در زما ن هاي گذشته برخي از احاديثي را كه از نظر سلسله سند واسطه كمتري تا امام معصوم داشته و به اصطلاح داراي سند عالي بود ه اند، در كتاب ويژه اي جمع آوري مي ناميدند. آنان به اين نوع كتاب ها افتخار مي كردند . [فوائد الرضويه « قرب الاسناد » كرده و آن را .[ ص.
3- . الفهرست، محمد بن اسحاق النديم، ص 312 ، دارالمعرفه، بيروت، معجم الادباء، ياقوت حموي، ج . 12 ، ص 215.
4- رجال النجاشي، ص 2.

ص: 128

اگرچه هريك از كتاب هاي اين فقيه بزرگ اسلام، خود گنجينه اي ارزشمند است اما كتاب تفسير علي بن ابراهيم قمي از امتياز ويژه و موقعيت برجسته اي برخوردار است كه نگاهي به آن كتاب ضروري مي نمايد.

تفسير نور با نور

از خدمات ارزنده اين شخصيت نستوه، تأليف كتاب تفسير قرآن است. از آن جا كه كتاب«تفسير قمى» از مزاياى خاصى برخوردار است، به مطالبى چند از اين تفسير اشاره مى شود تا از آن طريق، گوشه اى ديگر از زندگى اين راوى نور آشكار گردد.

على بن ابراهيم قمى در اين كتاب، براى توضيح و تفسير هريك از آيات نورانى حق، روايات متعددى از امام صادق  را به نقل از پدرش ذكر كرده است. پدرش نيز آن روايات را از طريق ابن ابى عمير و برخى ديگر از بزرگان بيان نموده است.(1)

اما پس از چندى، يكى از شاگردان على بن ابراهيم، رواياتى ديگر از امام محمد باقر  را در تفسير و توضيح آيات قرآن، به آن تفسير اضافه مى كند و با اضافه كردن آن روايات، ساختار كتاب تفسير از اوائل سوره آل عمران: ﴿وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ﴾ تا آخر قرآن تغيير مى يابد. در واقع تفسير موجود كه به «تفسير قمى» معروف است، تفسير امامان باقر و صادق  مى باشد.

شيوه ي اين تفسير به صورتى است كه به مناسبت هر آيه ي قرآن، حديثى از امام صادق و امام باقر  در ذيل آن بيان شده و از اين طريق شرح و توضيح داده شده است. اين تفسير، از تفسير معروف به عسكرى جدا بوده و هم چنين تفسيرى به نام تفسير كبير و صغير نيز وجود ندارد.


1- الذريعه، ج 4 ص 302 الي 309 ، تفسير القمي، مقدمه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ص 5.

ص: 129

آن دسته از رواياتى كه از سوى امام صادق  در اين تفسير وجود دارد، از طريق على بن ابراهيم نقل شده و دسته ي ديگر كه از سوى امام باقر  است از طريق ابى الجارود نقل شده است.

تفسير القمى از منابع بسيار قديمى و معتبر شيعه است به طورى كه منبع تفاسير بعدى قرار گرفته (1)و علامه طبرسى و ديگر مفسران از آن بهره مند شده اند.(2)

درباره تفسير على بن ابراهيم مطالب بسيارى از سوى بزرگان و پژوهشگران مختلف نقل شده است كه مشتاقان مى توانند بدانجا مراجعه نمايند.7(3)

تفسير القمى در دو جلد به چاپ رسيده است. اين تفسير اوّلين بار در سال 1313 قمرى با چاپ سنگى، در دسترس عموم قرار گرفت. و تاكنون با تصحيح حواشى جديد، چندين بار به صورت مجدد چاپ شده است.

بستگان

به يقين بخشى از هويت مذهبى، علمى و اجتماعى هر شخص، از آيينه ي شفاف خانواده، بستگان و نزديكان او آشكار مى گردد. اين اصل مهم در مورد همگان قابل بررسى و مطالعه است.

از آن جا كه على بن ابراهيم قمى نيز از اين قاعده مستثنى نيست، نگاهى هرچند مختصر به بستگان وى ضرورى مى نمايد.

على بن ابراهيم علاوه بر پدرى فرزانه، برادران و فرزندانى داشته است كه همگان از راويان مشهور و معروف شيعه بوده اند.


1- خلاصۀ الاقوال، علامه حلي،ص 49.
2- .بحارالانوار، ج 1.27
3- نك: مقدمه سيد طيب موسوي جزائري بر كتاب تفسير القمي – الذريعه، ج 4، ص 302 – تصوف و . تشيع، هاشم معروف الحسني – مفاخر اسلام، علي دواني، ج.

ص: 130

برادران او عبارتند از:

اسحاق بن ابراهيم

اشاره

به نظر مى آيد كه وى برادر بزرگ على بن ابراهيم بوده است. زيرا كنيه پدرشان[ابراهيم] ابواسحاق بوده است. از آن جايى كه كنيه هر شخصى معمولاً بر اساس نام فرزند اول آن شخص به وجود مى آمده است. بنابراين احتمال مى رود كه اسحاق برادر بزرگ على بن ابراهيم است. هم چنين روايت كردن على بن ابراهيم از برادرش اسحاق اين ادعا را قوت مى بخشد.

چنانچه شيخ عباس قمى مى گويد:

«از برخى روايات معلوم مى شود كه على بن ابراهيم، برادرى به نام اسحاق داشته است و او از برادرش اسحاق رواياتى نقل كرده است.(1) محقق پرتلاش - آيت الله خويى - نيز اين مطلب را يادآورى كرده است ».(2)

از ديگر برادران وى چندان اطلاعى در دست نيست.

فرزندان على بن ابراهيم عبارتند از:

1. احمد بن على بن ابراهيم

وى از بزرگان شيعه بوده و شيخ صدوق با عبارت «رضى الله عنه» از او به نيكى نام برده و روايات بسيارى از وى نقل كرده است. (3)


1- فوائد الرضويه، ص 2.
2- معجم رجال الحديث، ج 12 ، ص 2
3- الكني والالقاب، شيخ عباس قمي، ج 3، ص 84 ، مكتبۀ الصدر، تهران؛ طبقات اعلام الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 32 ، مؤسسۀ مطبوعاتي اسماعيليان.

ص: 131

شأن و مقام والاى او به حدى است كه يكى از دانشمندان اهل سنت در كتاب خود - لسان الميزان - از وى ياد كرده،(1) مى گويد: احمد بن على در «رى» سكونت داشته است و كنيه اش ابوعلى بوده است. او از پدرش _ علي _ و نيز چند تن ديگر از بزرگان هم چون سعد بن عبدالله، عبدالله بن جعفر حميرى و احمد بن ادريس، احاديثى شنيده و نقل كرده است.

روايات اين فرزانه ي قمى، در كتاب بحارالانوار به چشم مى خورد. (2)

2. محمد بن على

او از استادان شيخ صدوق به شمار مى آيد به گونه اى كه آن فقيه بزرگ شيعه از محمد بن على بن ابراهيم قمى رواياتى را نقل كرده است.

محمد كتاب هايى را مشتمل بر احاديث ائمه معصومين  تنظيم و تهيه كرده است. (3)

علامه مجلسى، پس از نام على بن ابراهيم، آورده است«... وكتاب العلل لولده الجليل محمد»(4) ؛ و بدين طريق از كتاب وى به نام «العلل» ياد شده است.(5)

3. ابراهيم بن على

او از ديگر فرزندان فرزانه ي مفسر - على بن ابراهيم - است و رواياتى را به نقل از پدرش بيان و منتشر كرده است.


1- همان، ص 8.
2- بحارالانوار، ج 3، ص 39 ، ج 18 ، ص 315 و ج 25 ، ص 193.
3- طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 167 و 1.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 8.
5- همان، ج 82 ، ص 12 و ج 108 ، ص 6.

ص: 132

شيخ عباس قمى مى گويد: از مقدمه كتاب بحارالانوار، چنين بر مى آيد كه ابراهيم بن على، از محدثانى بوده است كه روايات زيادى را نقل نموده است.(1)

پرواز به بيكران

از تاريخ وفات علي بن ابراهيم قمي اطلاع دقيقي يافت نشده است. اما پژوهشگران بر اساس روايتي كه شيخ صدوق درباره وي در كتاب «عيون اخبار الرضا» نقل كرده است،(2) چنين استفاده كرده اند كه علي بن ابراهيم تا سال 307 قمري زنده بوده است و وفاتش پس از اين تاريخ واقع شده است.(3)

سرانجام روح ملكوتي آن فرزانه ي دوران، به بيكرانه ها پرواز كرد و پيكر پاكش در شهر قم به خاك سپرده شد و بدان سرزمين مقدس، شرافتي ديگر بخشيد.

هم اكنون مقبره آن فقيه بزرگ و مفسر انديشمند، در پارك ملي شهر، رو به روي مدرسه آيت الله العظمي گلپايگاني، واقع در خيابان ارم[آيت الله العظمي نجفي مرعشي]، زيارتگاه عاشقان كوثر مي باشد.(4)

بخش دوم

تفسير القمّي در الذريعه آقا بزرگ تهراني

اشاره


1- فوائد الرضويه، ص 26.
2- فوائد الرضويه، ص 264.
3- الذريعه، ج 4، ص 302.
4- ستارگان حرم، ج 1، ص 47 ، سيد سيف الله نحوي چاپ 1377.

ص: 133

ص: 134

ص: 135

للشيخ ابي الحسن علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي شيخ ثقةالاسلام الكليني[الذي توفي 329]، و قد أكثر الرواية عنه في الكافي، كان في عصر أبي محمّد الحسن العسكري  و بقي الى[307] فانه روى الصدوق في «عيون اخبار الرضا» عن حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر، قال أخبرنا علي بن ابراهيم بن هاشم[سنة 307] و حمزة بن محمّد هذا هوالذي ترجمه الشيخ في باب من لم يرو عنهم بقوله[حمزة بن محمّد القزويني العلوي يروي عن علي بن ابراهيم و نظرائه روى عنه محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه و تمام نسبه ذكر في «خاتمة المستدرك»[ص 340] و في بعض أسانيد «الامالي» و «الاكمال» هكذا: حدثنا حمزة بن محمّد _ الى قوله _ بقم[في رجب 339] قال أخبرنا علي بن ابراهيم بن هاشم فيما كتبه الى في سنة سبع و ثلاثمائة. طبع مستقلاً بايران على الحجر[في 1313] و أخرى مع تفسير العسكري  [في 1315] و هوالموجود عندي و أنقل عن صفحاته، أوله[الحمد الله الواحد الاحد الصمد الفرد الذي لا من شيء كان] و مرّ اختصاره في باب الالف، و يأتي مختصراته في الميم. و مرّ في تفسير الائمة أنه ليس للقمي تفسيران كبير و صغير كما أنه ليس تفسير القمي مأخوذاً من تفسير العسكري  على مايظهر من رسالة مشايخ الشيعه المنسوبة الى والد الشيخ البهائي كما هو ظاهر لمن راجعهما؛ نعم قد أورد المفسر القمي في أول تفسيره مختصراً من الروايات المسبوطة المسندة المروية عن الامام الصادق  عن جدّه

ص: 136

أميرالمؤمنين  في بيان أنواع علوم القرآن؛ و قد أورد النعماني تلميذ الكليني تلك الروايات بطولها في أول تفسيره، و أخرجها منه السيد المرتضى و جعل لها خطبة و يسمى برسالة «المحكم و المتشابه» و طبعت مستقلة في الاواخر؛ و هي مدرجة بعينها في أوائل المجلد التاسع عشر و هو كتاب القرآن من كتاب «بحارالانوار».

و كذلك عمد المفسر القمي في تفسيره هذا على خصوص مارواه عن أبي عبدالله الصادق  في تفسير الآيات؛ و كا ن جلّه مما رواه عن والده ابراهيم بن هاشم عن مشايخه البالغين الى الستين رجلاً من رجال أصحاب الحديث؛ و الغالب من مرويات والده مايرويه عن شيخه محمّد بن أبي عمير بسنده الى الامام الصادق  أو مرسلاً عنه؛ و من روايته عن غير الامام الصادق  و رواية والده عن غير ابن أبي عمير ما رواه عن والده في[ص 113] عن شيخه الآخر ظريف بن ناصح عن عبدالصمد بن بشير عن أبي الجارود؛ و ما رواه عن والده ايضاً في[ص 59] عن شيخه صفوان بن يحيى عن أبي الجارود عن الامام الباقر ، و كذلك قد يروى علي بن ابراهيم في هذا التفسير عن غير والده من سائر مشايخه مثل روايته عن هارون بن مسلم في ص268؛ ولكن في[ص 83]

هكذا فانه حدثني أبي عن هارون بن مسلم عن مسعود بن صدقة، و كأنه يروى عن هارون بلاواسطة أبيه و معها، و كذا في[ص 311] روى عن يعقوب بن يزيد.

و لخلّو تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة  قد عمد تلميذه الآتي ذكره و الراوي لهذا التفسير، عنه على ادخال بعض روايات الامام الباقر  التي أملاها على أبي الجارود في أثناء هذا التفسير؛ و بعض روايات أُخر عن سائر مشايخه مما يتعلق بتفسير الآية و يناسب ذكرها في ذيل تفسير الآية، و لم يكن موجوداً في تفسير علي بن ابراهيم فادرجها في أثناء روايات هذا التفسير تتميماً له و تكثيراً لنفعه، و ذلك التصرف وقع منه من أوائل سوره آل عمران الى آخر القرآن، والتلميذ هو الذي صدر التفسير باسمه في عامة نسخه الصحيحة التي رأيناها فان فيها بعد الديباچه والفراغ عن بيان أنواع علوم القرآن ما لفظه:[حدّثني ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة

ص: 137

بن موسى بن جعفر ، قال حدّثنا أبوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم، قال حدّثني أبي  عن محمّد بن أبي عمير عن حماد بن عيسى؛ ثم ذكر عدة من طرق والد علي بن ابراهيم بن هاشم بعنوان[و قال حدّثني أبي عن فلان] عطفاً على قوله الاول قال حدّثني أبي؛ ثم شرع في تفسير البسملة و أورد الاحاديث بعنوان[قال و حدّثني أبي] و في أول سوره البقرة تحت عنوان[قال أبوالحسن علي بن ابراهيم حدّثني أبي] و قد يقول[فانه حدّثني أبي] الصريح جميعها في أنها مرويات علي بن ابراهيم عن أبيه؛ و هكذا الى أوائل سوره آل عمران في تفسير آية [و انبأكم بما تأكلون و ما تدّخرون في بيوتكم] في[ص 55] فغير اسلوب الرواية هكذا[حدّثنا أحمد بن محمّد الهمداني. قال حدّثني جعفر بن عبدالله. قال حدثنا كثير بن عياش عن زياد بن المنذر أبي الجارود عن أبي جعفر محمّد بن علي8] و روى بهذا السند أيضاً في[ص 108] و[ص 146] و هذا السند بعينه هو الطريق المشهور الى تفسير أبي الجارود و قد روى الشيخ الطوسي «في الفهرست» و كذا النجاشي تفسير أبي الجارود عنه بسندهما الى أحمد بن محمّد الهمداني هذا المعروف بابن عقدة،[والمتوفي 333] الى آخر سنده هذ الذي ذكرنا في تفسير أبي الجارود أنه سند ضعيف بسبب كثير بن عياش؛ لكنه غير ضائر حيث أنه رواه ايضاً كثير من ثقات أصحابنا عن أبي الجارود كما سنشير اليه.و قائل حدّثنا ابن عقدة في المواضع الثلاثة،ليس علي بن ابراهيم جزماً لان القمي هو الذي يروي عنه الكليني[المتوفى 328] كثيراً من روايات كتابه «الكافي» الّذي يرويه ابن عقدة هذا عن مؤلفه الكليني فكيف يروى عن ابن عقدة رجل هو من أجل مشايخ أستاده.(1)


1- و من مشايخ أبي الفضل جزماً الذي اكثر النقل عنه في أثناء هذا التفسير هو الشيخ أبوالعباس محمد بن جعفر بن محمد بن الحسن الرزاز الذي هو شيخ أبي غالب الزراري، و خال والده [والمولود 233 و المتوفي 313 ] كما أرخه أبوغالب في رسالته الي ابن ابنه و هو ايضاً شيخ ابن قولويه [المتوفي 368 ] يروي و الرزاز هذا يروي عن مش ايخ كثيرين[منهم] خاله محمد بن الحسين بن أبي « كامل الزيارة » عنه في نوادر » الخطاب[المتوفي 262 ] و[منهم] أبوجعفر محمد بن أحمد بن يحيي بن عمران الاشعري صاحعن مؤلفه، و في الغالب يروي عن الرزاز « نوادر الحكمۀ » فانه صرّح النجاشي بروايۀ الرزاز هذا « الحكمۀ في اثناء هذ التفسير هكذا حدثنا محمد بن جعفر عن محمد بن أحمد، و صرّح بوصف الرزاز في [ص 347 ] و قد يروي عنه بكنيۀ أبي العباس كما في [ص 312 ] و روي في [ص 342 ] في الهامش هكذا[حدثنا أبوالعباس قال حدثنا محمد بن أحمد قال حدثنا ابراهيم بن هاشم عن النوفلي عن السكوني ] و هذا نص في أن قائل حدثنا هذا ل يس هو علي بن ابراهيم لانه يروي عن أبيه بلاواسطۀ من أول الكتاب الي آخره. فأي شيء دعاه في المقام الي الروايۀ عنه بواسطتين. و من مشايخ أبي الفضل الذي اكثر النقل عنه في هذا التفسير و روي عنه بما يقرب من عشرين طريقا . هو الشيخ أبو علي أحمد بن ادريس بن أحمد الاش عري القمي [المتوفي 306 ] و هو من مشايخ الكليني، و أبي غالب، و ابن قولويه، والحسن بن حمزة العلوي، و قد سمع التلعكبري [المتوفي 385 ] عنه يسيراً بغير اجازة، و اكثر مروياته عن ابن ادريس هو ما رواه ابن ادريس عن أحمد بن محمد ابن عيسي الاشعري القمي الذي يروي المفسر القمي عنه بغير واسطۀ دائماً، بل القمي من العدة الذين يروي الكليني بتوسطهم عن أحمد بن محمد بن عيسي هذا، و ابن عيسي يروي عن الحسين بن سعيد الاهوازي و غيره. و ممن روي عنه مكرراً كما في [ص 87 و 108 و 186 و 296 و 305 و 308 ] الشيخ أبو عبدالله الحسين بن محمد بن عا مر الأشعري القمي الذي يروي تفسير المعلي البصري عنه كما يأتي، و قد اكثر الكليني من و يروي عنه علي ابن بابويه و ابن الوليد [المتوفي 343 ] و ابن قولويه [المتوفي ،« الكافي » الروايۀ عنه في .[369 345 ] هو الشيخ – 289 – 307 – 373 – 368 – و ممن يروي عنه مكرراً أيضاً كما في [ص 366 ابوالحسن علي بن الحسين السعد آبادي القمي الراوي عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي كما ذكره النجاشي في ترجمۀ البرقي، مع أن البرقي هذا ممن يروي عنه المفسر القمي بغير واسطۀ دائماً، و هذا السعد آبادي أيضاً من مشايخ الكليني، و ابن بابويه، و أبي غالب، و ابن قولويه. 280 ] هو الشيخ أبو علي – 281 – 283 – 282 – 358 – و ممن يروي عنه مكرراً كما في [ص 355 محمد بن ابي بكر همام بن سهيل الكاتب الأسكافي [المتوفي 336 ] كما أرخه تلميذه التلعكبري و يروي كتاب » و أبو عبدالله محمد بن ابراهيم النعما ني تلميذ الكليني في « كامل الزيارة » عنه ابن قولويه في له. « الغيبۀ 317 ] هو أبوعبدالله – 333 – 354 – 373 – 352 – و ممن كرر الروايۀ عنه كما في صفحات [ 343 محمد بن أحمد بن ثابت الراوي عن الحسن بن محمد بن سماعۀ [الذي توفي 263 ] كتبه كما في النج اشيو قد روي عن أبي عبدالله ابن ثابت الشيخ أبوغا لب الزراري[المتوفي 368 ] كما ذكره في رسالته الي ابن ابنه وعده من رجال الواقفۀ الذين كانوا فقهاء ثقات في حديثهم كثيري الروايۀ، و يروي عن ابن ثابت ايضاً أبوالحسن علي بن حاتم ابن أبي حاتم القزويني [الذي كان حياً الي سنۀ 350 ] كما صرح به النجاشي في ترجمۀ الحسن بن علي بن أبي حمزة. 345 ] هو أبوجعفر – 335 – 302 – و ممن كرر الروايۀ عنه في هذا الكتاب كما في صفحات [ 282 و قد كتب هو بخطه ،« قرب الاسناد » محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري القمي الراوي عن أبيه كتابه اجازة روايته ع نه عن أبيه، لابي عمرو سعيد بن عمر بعد قراءته الك تاب عليه [في سنۀ 304 ] و هو من مشايخ الكليني و ابن قولويه و أبي غالب، و لم أجد في الكتاب روايۀ عن والده عبدالله بن جعفر الحميري أبداً مع أن علي بن ابراهيم انما يروي عن الوالد كما صرح به النجاشي في ترجمۀ محمد بن الفرات. 350 ] بعنوان محمد بن أبي – 319 – 312 – 268 – و ممن يروي عنه كرار اً[كما في صفحات 234 عبدالله هو أبوالحسين محمد بن جعفر بن محمد بن غون الأسدي [المتوفي 312 ] و يقال له محمد بن أبي عبدالله كما صرح به النجاشي في ترجمته و هو من مشايخ الكليني و من العدة الذ ين يروي الكليني .[ بتوسطهم عن سهل بن زياد و من روايته عن سهل في هذا التفسير[في ص 268 304 ] هو حميد بن زياد النينوائي [المتوفي – 299 – و ممن روي عنه مكرر اً[كما في صفحات 280 310 ] و هو ايضاً من مشايخ الكليني و أبي غالب الزراري و ابن قولويه. و ممن روي عنه مكرراً الحسن بن مهزيار عن أبيه عن ابن أبي عمير و حماد بن عيسي و الحسين بن سعيد الاهوازي و غيرهم، و المفسر القمي يروي عن أبيه عن هؤلاء الثلاثۀ فالواسطۀ والده ابراهيم بن هاشم فقط. عن مؤلفه، كما وقع في سورة [ق] « تفسير فرات » و ممن يروي عنه ابوالقاسم الحسني الراوي ل بان علي بن بابويه يرويه عن فرات « تفسير فرات » صفحۀ[ 339 ] والتطفيف صفحۀ [ 364 ] و قد أشرنا في بغير واسطۀ فكيف يرويه المفسر القمي الذي هو من مشايخ ابن بابويه عن فرات بالواسطۀ فان غايۀ ما في الباب أن فرات و علي بن ابراهيم كانا متعاصرين والعادة جاريۀ بالروايۀ المدبجۀ من الروايين المتعاصرين، و اما روايۀ أحد هما عن الآخر بالواسطۀ فهي خلاف المعتاد، و أيضاً يروي علي بن ابراهيم عن أبي [ القاسم عبدالعظيم الحسني بواسطۀ واحدة أعني احمد بن أبي عبدالله البرقي و قد وقعت في صفحۀ [ 330 روايۀ عنه بثلاث وسائط هكذا حدثنا ابوالقاسم حدثنا محمد بن العباس حدثنا عبيدالله بن موسي حدثنا عبدالعظيم الحسني، و غير هؤلاء من المشايخ الذين يروي عنهم في هذا التفسير مع أنّا لم نجد روايۀ عليو غيره، و هم جماعۀ نسرد « الكافي » بن ابراهيم عن أحد من هؤلاء في جميع رواياته المرويۀ عنه في أحاديثه عنهم سرداً، حدثنا أبوالحسن عن الحسين بن علي بن حماد صفحۀ [ 372 ] حدثنا ابوالقاسم بن [ محمد صفحۀ [ 338 ] حدثنا احمد بن زياد [ص 348 ] عن الحسن ابن محمد بن سماعۀ [الذي توفي 263 والظاهر أنه أبو علي احمد بن زياد بن جعفر الهمداني الراوي عن علي بن ابراهيم بن هاشم كما في حدثنا ؛« مقتضب الأثر » في ترجمۀ ابراهيم بن رجاء، و يروي عنه الشيخ الصدوق و صاحب « الفهرست » أحمد بن علي عن الحسين بن عبيدالله السعدي [صفحۀ 337 ] و هو أحمد بن علي الفائدي القزويني الذي و « الفهرست » يروي عن السعدي، و يروي عنه علي بن حاتم القزويني [المتوفي بعد 350 ] كما في [ حدثنا أحمد بن محمد بن ثويۀ [صفحۀ 313 ] حدثنا أح مد بن محمد الشيباني [صفحۀ 368 ،« النجاشي » حدثنا أحمد بن محمد بن موسي [صفحۀ 358 ] حدثنا جعفر بن أحمد، كما في أزيد من عشرين موضعاً يروي فيها اما عن عبدالكريم بن عبدالرحيم، أو عن عبيدالله بن موسي، والظاهر أنه عبيدالله الحارثي الروياني الراوي عن أبي القاسم عبدالعظيم الحسني ، حدثنا حبيب بن الحسن بن أبان الآجري [صفحۀ 343 ] حدثنا الحسين بن عبدالله [صفحۀ 323 ] حدثني الحسين بن علي بن زكريا [صفحۀ 294 ] قال فانه .[ حدثني خالد عن الحسن بن محبوب[صفحۀ 216 و غيره، و أما خالد الراو ي عنه « النجاشي » و أقول : يروي أبن محبوب عن خالد بن جرير البجلي كما في فلم أجد ذكره في كتب الرجال، حدثنا سعيد بن محمد بن بكر بن سهل [صفحۀ 364 ] حدثنا العباس بن محمد[صفحۀ 345 ] حدثنا عبدالرحمن بن محمد الحسيني عن الحسين بن سعيد [صفحۀ 348 ] حدثنا علي [ بن جعفر [صفحۀ 307 ] حدثنا محمد بن احمد [صفحۀ 284 و 304 ] حدثنا محمد بن الحسين [صفح ۀ 98 حدثنا محمد بن عبدالله [صفحۀ 345 ] حدثنا محمد بن عمرو صفحۀ [ 154 و 156 و 196 ] حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد الكندي [ 334 ] حدثنا محمد بن القاسم بن عبيدالله [ 367 ] حدثنا محمد بن الوليد [صفحۀ 286 ] المؤلف.

ص: 138

ص: 139

ص: 140

و هذا أول حديث أدخله ابوالفضل _ عن شيخه ابن عقدة مسنداً الى أبي الجارود _ في هذ التفسير و لم يذكر أبا الجارود قبل ذلك أبداً؛ ثم انه بعد ذلك لم يذكر تمام هذا الاسناد الا في[ص 108] و[ص 146] و أما في غيرهما فقد اكتفى بقوله[و في رواية أبي الجارود كذا] و هكذا الى آخر تفسير القرآن، و في الغالب بعد تمام رواية أبي الجارود أو رواية أخرى عن بعض مشايخه الاخر كما يأتي يعود الى تفسير علي بن

ص: 141

ابراهيم القمي بقوله[و قال علي بن ابراهيم كذا] أو[ثم قال علي بن ابراهيم كذا] أو[قال علي بن ابراهيم كذا] و في عدة مواضع يقول[رجعٌ الي تفسير علي بن براهيم] كما في صفحات[65 _ 146 _ 163] و في بعضها[رجعٌ الحديث الى علي بن ابراهيم] كما في[ص 155] و في بعضها[في رواية علي بن ابراهيم كذا] كما في صفحات[159 _ 160 _ 272] و في بعضها[من هنا عن علي بن ابراهيم] كما في[ص 264] لكن في بعض النسخ لم يوجد كلمة[من هنا] و بالجملة يظهر من هذا الجامع أن بناءه علي ان يفصّل و يميز بين روايات علي بن ابراهيم و روايات تفسير أبي الجارود بحيث لايشتبه الامر على الناظرين في الكتاب كما أنّه لايخفى على أهل الخبرة والاطلاع بالطبقات تمييز مشايخ المفسر القمى في هذا الكتاب عن مشايخ تلميذه أبي الفضل المذكور في أول الكتاب، و انما يعرف طبقة ابي الفضل و مقدار معلوماته عن مشايخه و مروياته، و الا فلم يوجد لابي الفضل العبّاس هذا ذكر في الاصول الرجالية، بل المذكور فيها ترجمة والده المعروف بمحمّد الأعرابي، وجده القاسم فقط فقد ترجم والده الشيخ الطوسي في رجاله في أصحاب الامام الهادي  بعنوان محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى العلوي، والكشي ذكر جده القاسم بعنوان القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر ، وذكر أنه يروى عن أبي بصير و يروى عنه أبوعبدالله محمّد بن خالد البرقي، نعم العبّاس هذا مذكور في عامة كتب الأنساب، مسلم عند النّسابين و هم ذاكرون له ولأعمامه و لاخوانه و لاحفاده، عند تعرضهم لذكر أعقاب الحمزة ابن الامام موسى الكاظم  على ما رأيته في المجدي، و عمدة الطالب صفحة[218] من طبع لكهنو، و بحرالانساب المقدم تأليفه على العمدة الذي ذكرناه في[ج3 _ ص 30] والمشجر الكشاف، والنسب المسطر المؤلف في حدود الستمائة الهجرية كما يظهر من اثنائه فعند ذكر عقب محمّد الأعرابي ابن القاسم بن حمزة بن موسى الكاظم ، ذكر وا ان محمّد هذا اعقب من خمسة بنين موسى، و أحمد المجدور، و عبدالله، و الحسين أبي زبية، و العبّاس و ذكروا من ولد العبّاس بن محمّد ابنه جعفر بن العبّاس ثم ابن جعفر زيد الملقب[بزيد سياه] و قال في المجدي أن لقب زيد[دنهشا] ثم ابنه أحمد بن زيدالّذي

ص: 142

سكن بغداد و ولده بها، و منهم محمّد الملقب بزنجار ابن أحمد بن زيد بن جعفر بن العبّاس بن محمّد الأعرابي و يقال لولد محمّد الزنجار بنوسياه كما في المجدي، و كذلك ذكروا أخوة محمّد الأعرابي أيضاً، و هم اعمام العبّاس و لم نظفر ببقية اعقاب العبّاس و مكانهم الا في كتاب «النسب المسطر» المؤلف بعد سنة[593 الى 600] فانه عند ذكر العبّاس قال[و أما العبّاس بطبرستان ابن محمّد الاعرابي فله أولاد بها منهم جعفر و زيد و الحسن و لهم اعقاب] و أما في سائر الكتب فلم يذكر من أولاد بها منهم جعفر و زيد والحسن و لهم اعقاب] و أما في سائر الكتب فلم يذكر من أولاده الاجعفر و اعقابه الى محمّد الزنجار كما مرّ، فيظهر من كتاب «النسب» أنه نزل بطبرستان و لأولاده الثلاثة اعقاب بها، و يظهر من سائر الكتب أن خصوص أحمد بن زيد بن جعفر بن العبّاس منهم أول من هاجر من طبرستان و سكن بغداد و استقر ولده بها، و بما أن طبرستان في ذلك الاوان كانت مركز الزيدية فينقدح في النفس احتمال ان نزول العبّاس اليها انما كان لترويج الحق بها و رآى من الترويج السعي في جلب الرغبات الى هذا التّفسير الكتاب الديني المروي عن أهل البيت  الموقوف ترويجه عند جميع أهلها على ادخال بعض ما يرويه أبوالجارود عن الامام الباقر  في تفسيره المرغوب عند الفرقة العظيمة من الزيدية الذين كانوا يسمّون بالجارودية نسبة اليه و قد ذكرنا أن تفسير أبي الجارود لايقصر في الاعتبار عن تفسير علي بن ابراهيم، بل هو في الحقيقة تفسير الامام الباقر  كما سمّاه به ابن النديم، لكنه ينسب الى أبي الجارود لروايته له في حال استقامته و ليس طريق الرواية عن أبي الجارود منحصراً بكثير بن عياش الضعيف بل يروى عن أبي الجارود جماعة من الثقات الاثبات.

[منهم]، منصور بن يونس الثقة، روى عن أبي الجارود في «أصول الكافي» في باب الاشارة على علي بن الحسين .

[و منهم] حماد بن عيسى يروى عنه في الجزء الثاني من «بصائر الدرجات»[و منهم] عامر بن كثير السّراج في «أمالي» الصدوق صفحة[10][ومنهم] الحسن بن محبوب في أخبار اللوح[و منهم] أبو اسحاق النحوي ثعلبة بن ميمون في كتاب الحجة

ص: 143

من «أصول الكافي» في باب أن الأئمّة نور الله[و منهم] ابراهيم بن عبدالحميد الّذي وثّقه الشيخ في «الكافي» في باب أن ادخال السّرور على المؤمن[و منهم] صفوان بن يحيى في «تفسير علي بن ابراهيم» صفحة[59]، و[منهم] المفضل بن عمر الجعفي في «الخصال» في باب الاربعة صفحة[104][و منهم] سيف بن عميرة في «الكافي» في باب التعزّي صفحة[60] عن علي بن سيف عن أبيه عن أبي الجارود، والظّاهر أنّه سيف بن عميرة[و منهم] عمر بن أذينة[و منهم] عبدالصّمد بن بشير.(1)

آية الله معرفت درباره تفسير علي بن ابراهيم القمّي مي فرمايد:

تقدم ان هذا التفسير منسوب اليه من غير ان يكون من صنعه، و انما هو تلفيق من املاءاته على تلميذه ابي الفضل العبّاس بن محمّد العلوي، و قسط وافر من تفسير ابي الجارود، ضمّه اليها ابوالفضل و اكمله بروايات من عنده، كما وضع له مقدمة و اورد فيها مختصراً من روايات منسوبة الى اميرالمؤمنين  في صنوف آي القرآن، و قد فصلها و شرحها صاحب التفسير المنسوب الى النعماني، حسبما تقدم.

فقد أخذ ابوالفضل العلوي عن شيخه القمّي ما رواه باسناده الى الامام الصادق  من تفسير القرآن. و ضم اليه من تفسير ابي الجارود ما رواه عن الامام الباقر  و اكمله بما رواه هو عن سائر مشايخه تتميماً للفائدة. فجاء هذا التفسير مزيجاً من روايات القمّي و روايات ابي الجارود و روايات غيرهما مما رواه ابوالفضل نفسه.

اذن فهذا التفسير بهذا الشكل، هو صنيع ابي الفضل العلوي، و انما نسبه الى شيخه القمّي لانّه الأصل و الأكثر حظاً من روايات هذا التفسير.

قال المحقق الطهراني: و هذا التصرف وقع منه من اوائل سورة آل عمران حتى نهاية القرآن. (2)


1- الذريعه، آقابزرگ تهراني،ج 4، ص 309/302.
2- الذريعه، ج 4، ص 330/302.

ص: 144

و يبتديء التفسير بقوله: «حدثني ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر _  _ قال حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم...».

فمن ذا يكون القائل في قوله: «حدثني...»؟

و من هو ابوالفضل العبّاس العلوي، الذي يحدّث عن شيخه القمّي؟

فهنا مجهولان: الأول، الذي يحدث عن ابي الفضل العلوي، لا يعرف شخصه، لا اسمه و لا وصفه.

الثاني، نفس ابي الفضل، هذا غير معروف عند اصحاب الحديث. و لا ذكره احد من اصحاب التراجم، لا بمدح و لا بقدح، نعم انّما يعرف بأنه من اعقاب حمزة بن الامام موسى بن جعفر _  _ لا شييء سواه. فالذي يعرف عنه انه من العلويين(1) و ربما كان من تلامذة علي بن ابراهيم القمّي هذا لا غير.

فكما ان الأول مجهول شخصاً و نسباً، فهذا يعدّ من المهملين في علم الرجال.

و عليه فالاسناد الى هذا التفسير مقطوع او مجهول اصطلاحاً.

و هكذا تأليف، ساقط ٌعن درجة الاعتبار عند ارباب الحديث.(2)

مؤلف كتاب التفسير و المفسرون درباره تفسير قمي فرموده:

منسوب إلى أبي الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمي المتوفَّى سنة[329] من مشايخ الحديث، روى عنه الكليني و كان من مشايخه، واسع العلم، كثير التصانيف، و كان معتمَد الأصحاب. قال النجاشي: ثقة ثبت معتمَد صحيح المذهب. و أكثر رواياته عن أبيه إبراهيم بن هاشم، أصله من الكوفة و انتقل إلى قم. يقال: إنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، و هو أيضاً ثقة على الأرجح، حسن الحال.

و هذا التفسير، المنسوب إلى علي بن إبراهيم القمي، هو من صنع تلميذه أبي


1- و العباس هذا لعله المدفون بطبرستان المعروف بالعباس بن محمد الأعرابي و له اولاد بها . علي ما ذكره علماء الأنساب.
2- صيانۀ القرآن من التحريف، محمد هادي معرفت، ص 188/187 ، چاپ اول، 1410 ه، مهر، قم.

ص: 145

الفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن الإمام موسى بن جعفر  و هو تلفيق من إملاءات القمي، و قسط وافر من تفسير أبي الجارود زياد بن المنذر السرحوب المتوفَّى سنة[150] كان من أصحاب الإمام أبي جعفر الباقر  و هو رأس الجارودية من الزيدية.

فكان ما أورده أبوالفضل في هذا التفسير من أحاديث الإمام الباقر، فهو من طريق أبي الجارود، و ما أورده من أحاديث الإمام الصادق  فمن طريق علي بن إبراهيم، و أضاف إليهما بأسانيد عن غير طريقهما. فهو مؤلَّف ثلاثي المأخذ، و على أي حال فهو من صنع أبي الفضل، و نسب إلى شيخه؛ لأن أكثر رواياته عنه، و لعله كان الأصل فأضاف إليه أحاديث أبي الجارود و غيره؛ لغرض التكميل.

و أبوالفضل هذا مجهول الحال، لا يعرف إلّا أنه علوي، و ربما كان من تلاميذ علي بن ابراهيم، إذ لم يثبت ذلك يقيناً، من غير روايته في هذا التفسير عن شيخه القمي.

كما أن الإسناد إليه أيضاً مجهول، لم يعرف مَن الراوي لهذا التفسر عن أبي الفضل هذا.

و من ثم فانتساب هذا التفسير إلى علي بن ابراهيم امر مشهور لا مستند له. أما الشيخ محمّد بن يعقوب الكليني، فيروى أحاديث التفسير عن شيخه علي بن ابراهيم من غير هذا التفسير، و لم نجد من المشايخ العظام من اعتمد هذا التفسير أو نقل منه.

منهجه في التفسير

يبدأ هذا التفسير بذكر مقدّمة يبين فيها صنوف أنواع الآيات الكريمة، من ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و خاص و عام، و مقدّم و مؤخّر، و ما هو لفظه جمع و معناه مفرد، أو مفرد معناه الجمع، أو ماض معناه مستقبل، أو مستقبل معناه ماض، و ما إلى ذلك من أنواع الآيات و ليست بحاصرة.

و بعد ذلك يبدأ بالتفسير مرتّباً حسب ترتيب السور و الآيات آية فآية، فيذكر الآية و يعقبها بما رواه علي بن ابراهيم، و يستمرّ على هذا النمط حتى نهاية سوره

ص: 146

البقرة. و من بدايات سورة آل عمران نراه يمزجه بما رواه عن أبي الجارود، و كذا عن غيره من سائر الرواة، و يستمر حتى نهاية القرآن.

و هذا التفسير في ذات نفسه تفسير لا بأس به، يعتمد ظواهر القرآن و يجري على ما يبدو من ظاهر اللفظ، في إيجاز و اختصار بديع، و يتعرّض لبعض اللغة و الشواهد التاريخية لدى المناسبة، أو اقتضاء الضرورة. لكنّه مع ذلك لا يغفل الأحاديث المأثورة عن أئمة أهل البيت، مهما بلغ الإسناد من ضعف و وهن، أو إضطراب في المتن؛ و بذلك قد يخرج عن أسلوبه الذاتي فنراه يذكر بعض المناكير مما ترفضه العقول، و يتحاشاه أئمة أهل البيت الأطهار. لكنه قليل بالنسبة إلى سائر موارد تفسيره. فالتفسير في مجموعه تفسير نفيس لولا وجود هذه القلّة من المناكير. و قد أشرنا إلى طرف من ذلك، عند الكلام عن التفاسير المعزوّة إلى أئمة أهل البيت.(1)

و مولف محترم در جلد اول همين كتاب چنين فرموده است:

و اما التفسير المنسوب الى علي بن ابراهيم القمي[توفى سنة 329] فهو من صنع احد تلاميذه المجهولين، هو: ابوالفضل العباس بن محمد العلوي، اخذ شيئاً من التفسير باملاء شيخه علي بن ابراهيم، و مزجه بتفسير ابي الجارود، الانف، و اضافه اليه شيئاً ممّا رواه هو من غير طريق شيخه بسائر الطرق، فهو تفسير مزيج ثلاثي الاسانيد. ولم يعرف لحدّ الان من هذا العباس العلوي، واضع هذا التفسير.

كما ان الراوي عن ابي الفضل هذا ايضاً مجهول، فلم يصح الطريق الى هذا التفسير. كما لم يعتمده ارباب الجوامع الحديثية، فلم يرووا عن الكتاب، و انما كانت رواياتهم عن علي بن ابراهيم باسنادهم اليه لا الى كتابه، فهو تفسير مجهول الانتساب .(2)(3)

ديدگاه آية الله شيخ جعفر سبحاني درباره اسناد تفسير قمي

اشاره


1- التفسير والمفسرون، محمد هادي معرفت، ج 2،ص 327/328.
2- راجع: الذريعۀ، ج 4، ص 303/302والصيانۀ، ص 231/329.
3- التفسير و المفسرون؛ محمد هادي معرفت، ج 1، ص 479.

ص: 147

در كتاب كليات في علم الرجال

و تحقيق الحقّ يستدعي بيان امور:

اشاره

در كتاب كليات في علم الرجال

و تحقيق الحقّ يستدعي بيان امور:

1. ترجمة القمّي

إنّ علي بن إبراهيم بن هاشم أحد مشايخ الشيعة في أواخر القرن الثّالث و أوائل القرن الرابع، و كفى في عظمته أنّه من مشايخ الكليني، و قد أكثر في الكافي الرواية عنه، حتى بلغ روايته عنه سبعة آلاف و ثمانية و ستّين مورداً (1)و قد وقع في أسناد كثير من الروايات تبلغ سبعة آلاف و مائة و اربعين مورداً. (2)

و عرّفه النجاشي بقوله: «علي بن إبراهيم، أبوالحسن القمي، ثقة في الحديث، ثبت معتمد، صحيح المذاهب، سمع فأكثر و صنّف كتباً ».(3)

و قال الشيخ الطوسي في الفهرس: «علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي، له كتب: منها كتاب التفسير، و كتاب الناسخ والمنسوخ »(4).

2. مشايخه

1. إبراهيم بن هاشم و رواياته عنه تبلغ ستّة آلاف و مائتين و أربعة عشر مورداً.

2. صالح بن السندي و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ستين مورداً.

3. محمّد بن عيسى و رواياته عنه تبلغ أربعمائة و ستّة و ثمانين مورداً.


1- معجم رجال الحديث، الجزء 18 ، ص 54 في ترجمۀ الكليني، الرقم 12038.
2- المصدر السابق، الجزء 11 ، ص 194 في ترجمته، الرقم 78
3- رجال النجاشي: ص 260 ، الرقم 6.
4- الفهرس: ص 155 ، الرقم، 382.

ص: 148

4. محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني و رواياته عنه تبلغ اثنين و ثمانين مورداً.

5. هارون بن مسلم و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ثمانين مورداً.

إلى غير ذلك من المشايخ التي أنهي صاحب معجم رجال الحديث في الجزء 11، الصفحة 195.

3. طبقته في الرجال

كان في عصر أبي محمّد الحسن العسكري  و بقي إلى سنة 307 فإنّه روى الصّدوق في عيون أخبار الرضا  عن حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا علي بن إبراهيم بن هاشم سنة 307.(1)

و حمزة بن محمّد ترجمه الشيخ في باب من لم يرو عنهم، بقوله: «حمزة بن محمّد القزويني العلوي، يروي عن علي بن إبراهيم و نظرائه و روى عنه محمّد بن علي بن الحسين بابويه».(2)

و في بعض أسانيد «الأمالي» و «كمال الدين» هكذا: حدّثنا حمزة بن محمّد _ إلى قوله: «بقم في رجب 339 قال: أخبرنا علي بن أبراهيم بن هاشم فيما كتبه الى في ستّة سبع و ثلاثمائة».

4. تعريف للتفسير

التفسير المنسوب إلى القمّي تفسير روائي، و ربّما جاءت فيها أنظار عن نفس علي بن ابراهيم بقوله: قال علي بن إبراهيم...

أورد في أوّل تفسيره مختصراً من الروايات المبسوطة المسندة المروية عن الإمام الصادق  عن جدّه أميرالمؤمنين  في بيان أنواع علوم القرآن.


1- عيون اخبار الرضا %: ص 161 ، الطبعۀ القديمۀ.
2- رجال الشيخ الطوسي: ص 468/469 في باب من لم يرو عنهم.

ص: 149

ثمّ إنّ محمّد بن إبراهيم بن جعفر الكاتب النعماني، تلميذ ثقة الاسلام الكليني، مؤلّفه كتاب «الغيبة» رواها باسناده إلى الإمام، و جعلها مقدّمة تفسيره، و قد دوّنت تلك المقدمة مفردة مع خطبة مختصرة و سميت «المحكم والمتشابه» و طبع في ايراهيم، و ربما ينسب إلى السيد المرتضى، و طبع تلك المقدمة مع تفسير القمّي تارة، و مستقلّة اُخرى، و أوردها بتمامها العلامة المجلسي في مجلد القرآن من «البحار».(1)

و قد ابتدأ القمّي بنقل تلك الروايات مع حذف السند بقوله: «فأمّا الناسخ والمنسوخ فإنّها عدّة النساء كانت في الجاهلية...».(2)

5. الراوي للتفسير أو من املى عليه يروي التفسير عن علي بن إبراهيم، تلميذه أبوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر .

و مع الأسف، إنّه لم يوجد لراوي التفسير[العبّاس بن محمّد] ذكر في الاصول الرجالية، بل المذكور فيها ترجمة والده المعروف ب_«محمّد الأعرابي» و جدّه «القاسم» فقط. فقد ترجم والده الشيخ الطوسي في رجاله في أصحاب الإمام الهادي  بعنوان محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى العلوي.(3)

قال شيخنا الطهراني: «و ترجم أبو عمرو الكشّي جدّه بعنوان «القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر» و ذكر أنّه يروي عن أبي بصير، و يروي عنه أبو عبدالله محمّد بن خالد البرقي».(4)

و أمّا العبّاس فقد ترجم في كتب الانساب، فهو مسلّم عن النسّابين و هم ذاكرون


1- البحار: الجزء 90 ، طبعه بيروت، والجزء 93 ، طبعه ايران، ص 97 1.
2- تفسير القمي: الجزء، 1، ص 27 26.
3- رجال الطوسي: ص 424 في اصحاب الهادي % حرف الميم، الرقم 41.
4- كذا في الذريعۀ و لم نجده في رجال الكشي المطبوع بالعراق مثل ما في المتن، و لم يعنونه مستقلاً و انما جاء اسمه في ترجمۀ ابي عبدالله بن خالد هكذ ا: قال نصر بن الصباح، لم يلق البرقي ابابصير بل بينهما قاسم بن حمزة..

ص: 150

له و لأعمامه و لاخوانه و لأحفاده عند تعرّضهم لحمزة بن الامام موسى بن جعفر الكاظم .

فقد ذكر شيخنا المجيز الطهراني أنّه رأى ترجمته في المجدي، و عمدة الطالب ص 218 من طبع لكنهو، و بحر الأنساب، والمشجّر الكشّاف، والنسب المسطر المؤلف في حدود 600، فعند ما ذكر عقب محمّد الأعرابي بن القاسم بن حمزة بن موسي ، ذكروا أنّ محمّداً هذا أعقب من خمسة بنين موسى، و أحمد المجدور، و عبدالله، والحسين أبي زبية، والعبّاس، و ذكروا من ولد العبّاس، ابنه جعفر بن العبّاس، ثم ابن جعفر زيداً الملقب ب_«زيد سياه»...

و ذكر مؤلف «النسب المسطر»[المؤلّف بين 593 _ 600] أعقاب العبّاس، قال: «و أمّا العبّاس بطبرستان ابن محمّد الأعرابي فله أولاد بها منهم جعفر و زيد والحسن و لهم أعقاب، و يظهر من «النسب المسطر» أنّه نزل بطبرستان و لأولاده الثلاثة أعقاب بها و كانت طبرستان في ذلك الأوان مركز الزيدية».(1)

6. التفسير ليس للقمّي وحده

إنّ التفسير المتداول المطبوع كراراً(2) ليس لعلي بن إبراهيم وحده، و إنّما هو ملفّق مما أملاه علي بن إبراهيم علي تلميذه أبي الفضل العبّاس، و ما رواه التلميذ بسنده الخاص عن أبي الجارود من الإمام الباقر .(3)

و إليك التعرّف على أبي الجارود و تفسيره:

أمّا ابوالجارود؛ فقد عرّفه النجاشي بقوله: «زياد بن المنذر، أبو الجارود الهمداني الخارفي الأعمى،... كوفّي، كان من أصحاب أبي جعفر . و روى عن أبي عبدالله 


1- الذريعۀ: الجزء 4، ص 308 . بتصرف و تلخيص..
2- طبعۀ علي الحجر تارة سنۀ 1313 و اخري مع تفسير الامام العسكري، و طبع اخيراً علي الحروف في جزءين..
3- الفهرس: الرقم 2.

ص: 151

و تغير لما خرج زيد رضي الله عنه _ و قال أبوالعبّاس بن نوح: هو ثقفي، سمع عطية، و روى عن أبي جعفر، و روى عنه مروان بن معاوية بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلّمون فيه، قال البخاري».(1)

و قال الشيخ في رجاله في أصحاب الباقر  : «زياد بن المنذر أبو الجارود الهمداني، الحوفي الكوفي تابعي زيدي أعمى، إليه تنسب الجارودية منهم».

والظاهر أنّ الرجل كان إمامياً، لكنّه رجع عند ما خرج زيد بن علي فمال إليه و صار زيديا. و نقل الكشّي روايات في ذمّه(2) ، غير أنّ الظاهر من الروايات التي نقلها الصدوق، رجوعة إلى المذهب الحقّ.(3)

و أمّا تفسيره فقد ذكره النجاشي والشيخ و ذكرا سندهما اليه، و إليك نصّهما: فقال الأول: «له كتاب تفسير القرآن، رواه عن أبي جعفر  أخبرنا عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن سعيد قال: حدّثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي، قال: حدّثنا أبوسهل كثير بن عياش القطّان، قال: حدّثنا أبوالجارود بالتفسير». (4)

فالنّجاشي يروي التّفسير بواسطة عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن سعيد المعروف با بن عقدة و هو أيضاً زيدي.

كما أنّ الشّيخ يروي التّفسير عن ابن عقدة بواسطتين. قال: «و أخبرنا بالتّفسير أحمد بن عبدون، عن أبي بكر الدّوري، عن ابن عقدة، عن أبي عبدالله جعفر بن عبدالله المحمّدي، عن كثير بن عياش القطّان و كان ضعيفاً و خرج أيام أبي السّرايا معه فأصابته جراحة، عن زياد بن المنذر أبي الجارود، عن أبي جعفر الباقر ».


1- رجال النجاشي: الرقم 448.
2- رجال الطوسي: ص 122 في اصحاب الباقر %، الرقم 4، و في الصفحۀ 197 في اصحاب . الصادق %، الرقم 31.
3- رجال الكشي: ص 199 ، الرقم 104.
4- معجم رجال الحديث: الجزء السابع، ص 325/326فقد نقل الروايات الدالۀ علي رجوعه.

ص: 152

إذا عرفت هذا فاعلم أنّ أبا الفضل الراوي لهذا التفسير قد روى في هذا التفسير روايات عن عدّة من مشايخه.

1. علي بن إبراهيم، فقد خصّ سورتي الفاتحة والبقرة و شطراً قليلاً من سوره آل عمران بما رواها عن علي بن ابراهيم عن مشايخه.

قال قبل الشروع في تفسير الفاتحة: «حدّثنا أبوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر ، قال: حدّثنا أبوالحسن علي بن إبراهيم، قال: حدّثني أبي ، عن محمّد بن أبي عمير، عن حماد بن عيسى، عن أبي عبدالله ».

ثمّ ذكر عدّة طرق لعلي بن إبراهيم.(1)

وساق الكلام بهذا الوصف إلى الآية 45 من سوره آل عمران، و لمّا وصل إلى تفسير تلك الآية، أي قوله سبحانه[إذ قالت الملائكة يا مريم إنّ الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيهاً في الدنيا والآخرة و من المقرّبين] أدخل في التفسير ما أملاه الإمام الباقر  لزياد بن المنذر أبي الجارود في تفسير القرآن، و قال بعد ذكر الآية: «حدّثنا أحمد بن محمّد الهمداني[المراد به أحمد بن محمّد بن سعيد المعروف بابن عقدة و هو زيدي من قبيلة همدان اليمن] قال: حدّثنا جعفر بن عبدالله[المراد المحمّدي] قال: حدّثنا كثير بن عياش، عن زياد بن المنذر أبي الجارود، عن أبي جعفر محمّد بن علي ».(2)

و هذا السند بنفسه نفس السند الذي يروي به النجاشي والشيخ تفسير أبي الجارود، و لمّا كان الشيخ والنجاشي متأخرين من جامع التفسير، نقل النجاشي عن أحمد بن محمّد الهمداني[ابن عقدة] بواسطة عدّة من أصحابنا، و نقل الشيخ عنه أيضاً بواسطة شخصين و هما: أحمد بن عبدون و أبي بكر الدوري عن ابن عقدة.

و بهذا تبين أنّ التَّفسير ملفّق من تفسير علي بن إبراهيم و تفسير أبي الجارود، و


1- تفسير القمي: ج 1، ص 27 ، الطبعۀ الاخيرة.
2- تفسير القمي: ج 1، الطبعۀ الاخيرة.

ص: 153

لكلّ من التفسيرين سند خاص، يعرفه كلّ من راجع هذا التفسير، ثم إنّه بعد هذا ينقل عن علي بن إبراهيم كما ينقل عن مشايخه الاخر إلى آخر التفسير.

و بعد هذا التلفيق، كيف يمكن الاعتماد على ما ذكر في ديباجة الكتاب لو ثبت كون الديباجة لعلي بن إبراهيم نفسه؟

فعلي ذلك فلو أخذنا بهذا التوثيق الجماعي، يجب أن يفرق بين ما روى الجامع عن نفس علي بن إبراهيم، و ما روى عن غيره من مشايخه، فأنّ شهادة القمّي يكون حجّة في ما يرويه نفسه، لا ما يرويه تلميذه من مشايخه.

ثم إنّ َالاعتماد على هذا التفسير بعد هذا الاختلاط مشكل جدّا، خصوصاً مع ما فيه من الشذوذ في المتون.

و قد ذهب بعض أهل التّحقيق إلى أنّ النسخة المطبوعة تختلف عمّا نقل عن ذلك التفسير في بعض الكتب، و عند ذلك لا يبقى اعتماد على هذا التوثيق الضمني أيضاً، فلا يبقى اعتماد لا على السند و لا على المتن.

ثم إنّ في الهدف من التلفيق بين التفسيرين احتمالاً ذكره شيخنا المجيز الطهراني، و هو أنّ طبرستان في ذلك الأوان كانت مركز الزيدية، فينقدح في النفس احتمال أنّ نزول العبّاس[جامع التفسير] إليها، إنّما كان لترويج الحقّ بها، و رأى من الترويج، السعي في جلب الرغبات إلى هذا التفسير[الكتاب الديني المروي عن أهل البيت - -] الموقوف ترويجه عند جميع أهلها على إدخال بعض ما يرويه أبوالجارود عن الامام الباقر  في تفسيره، المرغوب عند الفرقة العظيمة من الزيدية الذين كانوا يسمّون بالجارودية، نسبة إليه». (1)

ثمّ إنّ مؤلف التفسير كما روى فيه عن علي بن إبراهيم، روى عن عدّةمشايخ اخر استخرجها المتبتع ّ الطهراني في تعليقته على كتابه التعإلى تصانيف الشيعة» و إليك بيان بعضها:


1- الذريعۀ: ج 4، ص 30.

ص: 154

2. محمّد بن جعفر الرزاز: قال[راوي التفسير]: حدّثنا محمّد بن جعفر الرزاز، عن يحيى بن زكريا، عن علي بن حسان، عن عبدالرحمن بن كثير، عن أبي عبدالله  في قوله تعالى:[ما أصاب من مصيبة... ](1)

و محمّد بن جعفر بن محمّد بن الحسن الرزّاز هو شيخ أبي غالب الزراري[المتوفى عام 368] و شيخ بن قولويه المعروف[المتوفى عام 367 أو 369] فلا يمكن أن يكون القائل بقوله: «حدّثنا» هو علي بن إبراهيم.

و الرزّاز يروي عن مشايخ كثيرين.

منهم خاله محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب[المتوفى عام 262].

و منهم أبو جعفر محمّد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري صاحب «نوادر الحكمة» فقد صرّح النجّاشي برواية الرزّاز عنه.

3. أبو عبدالله الحسين بن محمّد بن عامر الأشعري: قال[راوي التفسير]: أخبرنا الحسين بن محمّد بن عامر الأشعري، عن المعلي بن محمّد البصري عن ابن أبي عمير، عن أبي جعفر الثاني  في قوله تعالى: [يا أيها الّذين آمنوا أوفوا بالعقود].(2)

و أبو علي محمّد بن همّام بن سهيل الكاتب الاسكافي[المتوفى عام 336، كما ضبطه تلميذه التلّعكبري] يروى عنه ابن قولويه في كامل الزيارات و أبو عبدالله محمّد بن إبراهيم النعماني، تلميذ الكليني في كتاب «الغيبة».

و قد ذكر شيخنا المجيز الطهراني ثلّه ممّن روى عنه جامع التفسير، و إليك أسماء بعضهم على وجه الاجمال.

1. أبوالحسن علي بن الحسين السعدآبادي القمّي الراوي عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي.

2. الشيخ أبو علي أحمد بن إدريس بن أحمد الأشعري القمّي[المتوفى 306].


1- تفسير القمي: ج 2، ص 351 سورة الحديد.
2- تفسير القمي، ج 1، ص 160 سورة المائدة..

ص: 155

3. الشيخ أبو عبدالله محمّد بن أحمد بن ثابت، الراوي عن الحسن بن محمّد بن سماعة[المتوفى عام 263].

4. أبو جعفر محمّد بن عبدالله بن جعفر الحميري القمّي، الراوي عن أبيه كتابه «قرب الاسناد».

5. محمّد بن أبي عبدالله، و هو أبوالحسين محمّد بن عون الاسدي[المتوفى 312] و هو من مشايخ الكليني.

6. حميد بن زياد النينوائي[المتوفى 310] و هو أيضاً من مشايخ الكليني.

7. الحسن بن علي بن مهزيار، عن أبيه علي.

8. أبوالقاسم الحسيني الراوي لتفسير الفرات عن مؤلّفه، و فرات و علي بن إبراهيم كانا متعاصرين.

إلى غير ذلك من المشايخ الّذين يروى عنهم في هذا التفسير، مع أنّه لم يوجد رواية علي بن إبراهيم عن أحد من هؤلاء في جميع رواياته المروية عنه في الكافي و غيره.(1)

و عندئذ لا يصحّ القول بأنّ كلّ ما ورد في أسناد تفسير علي بن إبراهيم القمّي ثقات بتوثيق المؤلف في ديباجة الكتاب، لما عرفت أنّ التفسير ملفّق ممّا رواه جامع التفسير عن علي بن إبراهيم، عن مشايخه إلى المعصومين  و ممّا رواه عن عدّة من مشايخه عن مشايخهم إلى المعصومين .

أضف إلى ذلك أنّه لا يمكن القول بأنّ مراد القمّي من عبارته: «رواه مشايخنا و ثقاتنا» كلّ من وقع في سنده إلى أن ينتهي إلى الامام، بل الظّاهر كون المراد خصوص مشايخه بلا واسطة، و يعرب عنه عطف «وثقاتنا» على «مشايخنا» الظّاهر في الأساتذة بلا واسطة، و لمّا كان النّقل عن الضّعيف بلا واسطة من وجوه الضّعف، دون النقل عن الثقة إذا روى عن غيرها خصّ مشايخه بالوثاقة ليدفع عن نفسه سهم النقد


1- لاحظ الذريعۀ: ج 4، ص 307/302.

ص: 156

والاعتراض، كما ذكرنا في مشايخ ابن قولويه، و إلاّ فقد ورد في أسناد القمّي من لايصحّ الاعتماد عليه من أمّهات المؤمنين فلاحظ.(1)

ديدگاه مؤلف كتاب المفسرون حياتهم و منهجهم

اشاره

در مورد تفسير القمّي

العنوان المعروف: تفسير علي بن ابراهيم القمي.

المؤلف: علي بن ابراهيم بن هاشم القمي.

وفاته: توفى بعد سنة 307 ه_ _ 919 م.

مذهب المؤلف: الشيعي الاثنا عشري.

اللغة: العربية.

عدد المجلدات:2.

طبعات الكتاب: الطبعة الثانية، بيروت، سنة 1387 ه_ _ 1968 م.

الطبعة الثّالثة، بيروت، سنة 1404 ه_ _ 1983م، مع تصحيح و تعليق السيد طيب الجزائري، الحجم 24 سم.

الطبعة الرابعة، مؤسسة دارالكتاب للطباعة والنشر، سنة 1409 ه_ _ 1988م.

حياة المؤلف

هو أبوالحسن، علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي، عاش الى سنة 307ه_، و هو ثقة و أجل الرواة عند الشيعة الأثني عشرية. و هو الذي روى عنه محمّد بن يعقوب الكليني كثيراً، كان في عصر الامام العسكري ، ابوعلي ابراهيم بن هاشم شيخ القميين ووجههم، و قد حكى الشيخ والنجاشي و غيرهما من الاصحاب الامامية، أنه اوّل من


1- ، چاپ سال 1369 ، چاپ دوم،ناشر - ١. كليات في علم الرجال ، الشيخ جعفر السبحاني ، ص، 320 مركز مديريت حوزه علميه قم.

ص: 157

نشر احاديث الكوفيين بقم. وروى الصدوق في عيون الخبار الرضا عن حمزة بن محمّد بن أحمد عن علي بن ابراهيم.(1)

آثاره و مؤلفاته

1. كتاب التفسير.

2. في الناسخ والمنسوخ.

3. المغازي.

4. في الشرايع.

5. كتاب التوحيد و الشرك.

6. كتاب فضائل اميرالمؤمنين علي .

7. اختيار القرآن.

8. كتاب الانبياء.

وزاد «النديم»: كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن. (2)

تعريف عام

كان تفسير علي بن ابراهيم من اشهر مصادر تفسير الامامية، المنتهج بنهج المأثور، و من اقدم التفاسير المأثورة التي وصلت الينا، واصل من اصول التفاسير، و رواياته مروية عن الصادقين ، مع قلة الوسائط و الاسناد، مؤلفه كان في زمن الامام العسكري ، وابوه الذي روى هذه الاخبار لابنه كان من اصحاب الامام الرضا ، و متكفّل لبيان كثير من الآيات القرآنية التي يعين على فهم مرادها بمعونة ارشاد اهل البيت .


1- تفسير القمي، ج 1/10.
2- بهجۀ الامال في شرح زيدة المقال للعلياري، ج 5/355.

ص: 158

ولكن يرد سؤال هنا هل هذا الكتاب الموجود بايدينا، هو ذلك الكتاب المعروف الموصوف او غيره؟

ذهب جماعة من المحققين المعاصرين الى أن هذا الكتاب غير ما ألّفه علي بن ابراهيم في تفسير القرآن، و هذا التفسير منسوب و منحول اليه، و ليس من علي بن ابراهيم بقرائن و شواهد جليّة، كما كان كذلك في التفسير المنسوب الى الامام الحسن العسكري .(1)

قال العلامة الكبير «آقا بزرك الطهراني» في ذلك ما ملخصه:

«ولخلوّ تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة ، قد عمد تلميذه الآتي ذكره، والراوي لهذا التفسير عنه على ادخال بعض روايات الإمام الباقر  التي أملاها على «ابي الجارود» في أثناء هذا التفسير و بعض روايات أخر عن سائر مشايخه مما يتعلق بتفسير الآية و يناسب ذكرها في ذيل تفسير الآية، و لم يكن موجوداً في تفسير علي بن ابراهيم، فادرجها في اثناء روايات هذا التفسير.. والتلميذ هو الذي صدر التفسير باسمه في عامة نسخه الصحيحة التي رأيناها...

وبالجملة يظهر من هذا الجامع، أن بناءه على أن يفصّل و يميز بين روايات علي بن ابراهيم، و روايات تفسير ابي الجارود بحيث لا يشتبه الأمر على الناظرين في الكتاب... و إنما يعرف طبقة ابي الفضل و مقدار معلوماته عن مشايخه و مروياته، و إلّا فلم يوجد لابي الفضل العبّاس هذا ذكر في الاصول الرجالية».(2)

و قال الاستاذ محمّدهادي معرفة في حق التفسير مستظهراً من تلك العبارات والشواهد الجلية:


1- . انظر تفصيل الكلام حول التفسير المنسوب الي الامام الحسن العسكري %: خلاصۀ الرجال للعلامۀ 152 ؛ و معجم رجال / الحلي/ 256 ، و آلاء الرحمن للبلاغي / 49 ؛ والاخبار الدخيلۀ للتستري، ج 1 .159/ الحديث للامام الخوئي، ج 13.
2- الذريعۀ الي تصانيف الشيعۀ ج 4/302.

ص: 159

«تقدم أنّ هذا التفسير منسوب اليه من غير ان يكون من صنعه، و انما هو تلفيق من املاءاته على تلميذه ابي الفضل عبّاس بن محمّد العلوي، و قسط وافر من تفسير ابي الجارود، و زياد بن منذر، ضمه اليها «ابوالفضل» وأكمله بروايات من عنده، كما وضع له مقدمة، واورد فيها مختصراً من روايات منسوبة الى اميرالمؤمنين  في صنوف آي القرآن».(1)

فعلى هذا، يستفاد من هذه العبارة انّ الكتاب من مؤلف آخر غير معلوم عندنا اسمه، مع الاعتراف بان قسماً كثيراً من مروياته عن طريق علي بن ابراهيم _ كما أشار اليه صاحب الفضيلة و التحقيق «آقا بزرگ الطهراني» و اشار اليه اجمالاً في تقديمه اياه للكتاب _ وقسماً آخر متخذاً عن تفسير ابي الجارود و روايات اُخر اخذت من مشايخه.

مضيفاً الى ذلك، أن مقدمة الكتاب تشتمل على إعوجاجات و اختلافات كثيرة، و منها القول بتحريف القرآن، و عدم اسناد الروايات الى علي بن ابراهيم، إلا بواسطة يخفي حال راويه.

و يظهر ان مؤلف الكتاب ممن عاصر الكليني و لم يدرك علي بن ابراهيم، و لهذا نقل عن علي بن ابراهيم مع الواسطة، و يمكن ان يكون المؤلف ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر كما أشار اليه الاستاذ الشيخ هادي معرفة، و هذا الشخص مجهول و لم يوجد له ذكر في الاصول الرجالية، كما مرّ آنفا نقلا عن كلام صاحب الذريعة.

و اعتماد الامامية على تفسير علي بن ابراهيم، لا يدلّ على اعتمادهم على هذا الكتاب و مؤلفه.

والشاهد على ذلك أن الروايات المنقولة عن علي بن ابراهيم في التفسير لم تكن موجودة في هذا الكتاب، و اعتماد المتأخرين لا يدل على شيء.(2)

منهج التفسير


1- صيانۀ القرآن من التحريف/ 187.
2- سورة البقرة/ 26.

ص: 160

كان التفسير الذي وصل بايدينا من التفاسير المأثورة المؤولة الذي ينكرها العقل، و يبعد عن ظاهر اللفظ، و من قبيل الاخبار التي تسير سير التأويل و الأنطباق والجري و التطبيق.

اضف الى ذلك، أن فيه من الأخبار المشتملة على الغلو و الوهن، و هذا ما نجده في نقله للرواية التي في ذيل آية: ﴿ان الله لا يستحيي ان يضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها﴾(1) فروى عن معلى بن خنيس عن ابي عبدالله  :

«إن هذا المثل ضربه الله لا ميرالمؤمنين، فالبعوضة اميرالمؤمنين، و ما فوقها رسول الله (2)».

و كذلك كثير من التطبيقات التي نقلها بعنوان الرواية عن الأئمة المعصومين  بمناسبة كل آية و سوره.

و من جهة اُخرى كان القمي يسلك في منهجه التفسيري، منهج التفسير بالمأثور كتفسير البرهان للبحراني، و نور الثقلين للحويزي، والدر المنثور للسيوطي، والكشف و البيان للثعلبي، و كان هدفهم من ذلك جمع كل ماروى عن النبي  و اهل البيت  و الصحابه بمناسبة الآية، وان كان الخبر ضعيفاً غير موافق مع ظاهر الآية والعقل السليم، ولهذا قد جمعوا الغث و السمين، و هذا العمل و ان كان غير حسن، ولكن لا يدلّ على قبولهم و حجيتها عندهم، و لا يدلّ على اعتقادهم بما رووه في كتبهم.

و كان التفسير مبتدئاً بمقدمة في فضيلة القرآن، و التمسك باهل البيت، و اشتمال القرآن على الناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه، والتحريف و التأويل، والردود على


1- سورة البقرة/ 26.
2- تفسير القمي، ج 1/35 طبعۀ مؤسسۀ دارلكتاب.

ص: 161

الفرق و الملل .(1)(2)

در كتاب بحوث في علم الرجال درباره حول الرواة في تفسير القمّي چنين آمده است:

قال علي عن ابراهيم القمّي الجليل في اوائل مقدمة تفسيره و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم...

أقول: قد عرضت هذه العبارة قبل سنوات على السيد الاستاذ الخوئي[دام ظله الشريف] في النجف الاشرف ايام تلمذي عليه[خارج الاصول و الفقه] و قلت له ان علي بن ابراهيم مثل ابن قولويه قد وثق رواة تفسيره(3)، و الاستاذ دام ظله لم يقبله و قال[اعتمادا على قول بعض تلامذته] أن مقدمة التفسير لم تثبت كونها من علي بن ابراهيم و طالبته بدليله فلم يأت بشيء و بعد ما خرج كتابه معجم رجال الحديث من الطبع رأيت تبدل رأيه الشريف و اليك عين عبارته ص 44 ج: 1

و لذا نحكم بوثاقة جميع مشائخ علي بن ابراهيم الذين روى عنهم في تفسيره مع انتهاء السند الى احد المعصومين  فقد قال في مقدمة تفسيره ثم نقل عبارة المقدمة و قال بعدها: فان في هذا الكلام دلالة ظاهرة على انه لا يروي في كتابه هذا الا عن ثقة. بل استفاد صاحب الوسائل في الفائدة السادسة من كتابه... ان كل من وقع في اسناد تفسير علي بن ابراهيم المنتهية الى المعصومين  قد شهد علي بن ابراهيم بوثاقته


1- 302 ، و بين الشيعۀ و السنۀ دراسۀ مقا رنۀ في التفسير و اصوله / 1. انظر: الذريعۀ الي تصانيف الشيعۀ ج 4 363 و مجلۀ / 567 و ج 2 / لعلي سالوس / 175 ، و طبقات مفسران شيعۀ [بالفارسيۀ ] لبخشايشي ج 1 82 ، و صيانۀ القران من التحريف لمحمد / كيهان انديشۀ من مقالۀ السيد احمد الموسوي، العدد 32 هادي معرفۀ/ 187 ، والتحقيق في نفي التحريف عن القرآن الشريف للسيد علي الحسيني . الميلاني/ 110
2- المفسرون حياتهم و منهجهم، سيد محمد علي ايازي، ص 333/328.
3- تفسير القمي، ج 1، ص 4.

ص: 162

حيث قال: و قد شهد علي بن ابراهيم ايضا بثبوت احاديث تفسيره و أنها مروية عن الثقات عن الائمة  ثم قال السيد الاستاذ: اقول ان ما استفاده  في محله فأن علي بن ابراهيم يريد بما ذكره اثبات صحة تفسيره و ان رواياته ثابتة و صادرة من المعصومين  و انهاانتهت اليه بوساطة المشايخ و الثقات من الشيعة و على ذلك فلا موجب لتخصيص التوثيق بمشائخه الذين يروي عنهم علي بن ابراهيم بلاواسطة كما زعم بعضهم انتهى كلامه الشريف.

أقول: لقائل ان يدعي العلم اجمالا بوجود عدة من الضعفاء في الاسانيد، اذ من المتعسر جدا ان تكون تلك الروايات الكثيرة في كتابه كلها ذات اسناد نقية صحيحة. نقلها الثقات، فالمطلع لحال الرواة و الروايات يقطع عادة بعدم صحة اطلاق كلامه  و هذا القطع يسقط حجية كلامه كما لا يخفى. و يمكن ان يجاب عنه بان عدة من الرواة الواقعين في اسناد روايات كتابه قد علم ضعفهم بتصريح النجاشي أو الشيخ أو غيره و هؤلاء لابد من اخراجهم من هذا التوثيق العام جمعاً بين الكلمات و بعد اخراج هؤلاء، و اخراج من ثبت وثاقتهم بتوثيق علماء الرجال، ليس لنا علم اجمالي بوجود ضعاف في المجهولين حالهم فلا مانع من العمل بظاهر كلامه .هذا و لكن الاظهر خلاف هذا التصور، اذ ليس لكلامه صراحة و لا ظهور معتد به في ان رواة رواياته كلهم ثقات. و بعبارة اخرى لم يظهر منه الالتزام بانه لا يروى عن غير الثقة، بل مفاد كلامه انه يروى و يخبر بما انتهى اليه من روايات المشايخ و الثقات و اما انه لايروى عن غير الثقات فهذا غير مفهوم منه اذ لا حصر في كلامه كما هو موجود في كلام ابن قولويه السابق.

و يؤيد هذا او يدل عليه امران: الاول أنه علي القول الاول لابد من القول بحجية مراسيله بدليل انه يروي عن الثقات اذ هو  لم يلتزم بانه يذكر اسامي الثقات، بل التزم بذكر ما رواه الثقات و احتمال تعارض توثيقه بجرح غيره في رواة المراسيل

ص: 163

مندفع باصالة عدم الجرح فيهم و الروايات المرسلة كثيرة في كتابه. و لم أر أحدا يلتزيم بذلك، كيف و لو كان الامر كذلك لا شتهر و بان بين العلماء و لا اقل من ذهاب جمع اليه كما ذهبوا الى حجية مراسيل ابن ابي عمير و غيره و لا اظن بسماحة سيدنا الاستاذ[دامت ايام افاداته] الالتزام بذلك.

و الثاني انه نقل الروايات المرفوعة فذكر في كتابه ما لم يعلم وثاقة رواته. فمثلا: قال في ذيل قوله تعالى: ﴿و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك...﴾ فانه حدثني ابي رقعه قال سئل الصادق  عن آدم... ص 43 ج 1 الطبعه الحديثه.

و قال في ذيل قوله تعالى: ان الله يأمر كم أن تذبحوا بقرة حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن بعض رجالهم عن أبي عبدالله  ... ص 49 ج 1 و في ذيل قوله تعالى: أحل لكم ليلة الصيام... فانه حدثني أبي رفعه قال قال الصادق  ... و في آخر ص 99 ج:1 و حدثني محمّد بن محمّد بن يحيى البغدادي رفع الحديث الى أميرالمؤمنين  ... و في ذيل قوله تعالى: و لا حل لكم بعض الذي... قال و روى ابن أبي عمير عن رجل عن أبي عبدالله  ... و لعل مثله كثير يظهر للمتتبع.

و هنا احتمال آخر و هو أن يكون عطف الثقات على المشائخ من قبيل عطف التفسير فهو يخبر بما انتهى اليه من روايات مشائخه الثقات، و ليس بصدد بيان وثاقة الرواة بوجه و هذا الاحتمال غير بعيد لبعد تركه توثيق المشائخ و تعرضه لتوثيق الرواة. و انما لم نقبل وثاقة جميع مشائخه كما قبلنا وثاقة مشائخ ابن قولويه فيما مضى لعدم استفادة الحصر من كلامه.

و بالجملة ملاحظة هذه و نظائرها يسلب الظن النوعي من الكلام في افادته للمراد و لاينبغي للفقيه أن يبني أحكام الله تعالى على مثل هذه الظواهر و الاطلاقات.

و لو فرض صحة التوثيق العام المذكور لا صبح[260] رجلا من الثقات كما قيل.(1)

تفسير و تأويل تفسير قمي از نظر هاشم معروف حسني

اشاره


1- بحوث في علم الرجال،ص 68/65، محمد آصف المحسني، چاپ دوم، 1403 ق.

ص: 164

دكتر مصطفي شيبي از امام علي بن ابي طالب  سخن به ميان آورده، و پاره اي كلمات را كه به رمز و معمّا شباهت دارد به آن حضرت نسبت داده است. هم چنان كه با تكيه به برخي مؤلّفات كه مورد تأييد شيعه نبوده، و گردآورندگان آن ها در نزد اكثر اين طايفه معروف و شناخته نيستند. آراء و عقايدي را به شيعه منسوب داشته، و در اين كار بيشتر بر تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمّي(1) كه طبق آنچه در كتب رجال و حديث آمده، در نيمه دوم قرن سوم هجري مي زيسته، اعتماد كرده است.

علي بن ابراهيم مدعي است كه تفسير مذكور را از پدرش ابراهيم بن هاشم قمّي روايت كرده، و آن را بر حسب ترتيب سوره ها و آيات قرآن، و براساس اقوال و روايات شايع ميان مردم، جمع آوري و مرتب ساخته است، و چنانكه پيش از اين گفته ايم، اين تفسير در ميان شيعه رواجي نداشته و متداول نيست، و اكثر دانشمندان شيعه صدور روايات آن را از ائمه  تأييد نمي كنند، و بيشتر محتويات آن را، به ويژه آنچه در تأويل آيات آمده و تفسير باطن ناميده شده است قبول ندارند، اما شيبي از ميان تفاسير بسياري كه در ميان اين طايفه متداول است، و هيچ كتابخانه اي اعم از كتابخانه هاي سنّيان و شيعيان از آن ها خالي نيست همان را برگزيده است، مانند تفسير مجمع البيان تأليف شيخ ابي علي فضل بن حسن طبرسي(2) كه از سران طايفه اماميه در قرن ششم هجري است و تفسير تبيان تأليف شيخ الطايفه محمّد بن حسن طوسي(3) از اعاظم بزرگان شيعه در قرن پنجم،


1- علي بن ابراهيم بن هاشم قمي مكّنا به ابوالحسن متوفا به سال 329 ه.
2- ابو علي فضل بن حسن بن فضل طبرسي متوفا به سال 648 ه .
3- ابوجعفر محمد بن حسن بن علي طوسي [ 385 460 ]ه .

ص: 165

و تفسير الميزان در بيست جلد نوشته علامه طباطبائي در شهر قم، و دهها تفسير ديگر شيعي كه هر كسي مي تواند به آساني آن ها را به دست آورد و بر محتويات آن ها آگاهي يابد، و اين بر هر پژوهشگر و نويسنده اي واجب است كه اگر بخواهد نظريه يا اعتقادي را به قوم يا طايفه اي نسبت دهد، تا آن جا كه در امكان اوست و مي تواند دسترسي پيدا كند، بايد به كتب و منابعي كه بيشتر از همه مورد وثوق و اعتماد آن ها و بيانگر نظريه و رأي همگي يا اكثريت آنان است مراجعه و استناد كند. ليكن دكتر شيبي تفسير علي بن ابراهيم قمّي، و تفسير منسوب به امام حسن عسكري  را از ميان همه تفاسيري كه اكثر آن ها بيانگر عقايد شيعه و ائمۀ  آنان است و با بيشتر آراي مسلمانان اهل تسنّن هماهنگي دارد، برگزيده است، آن مسلماناني كه معتقدند قرآن كريم از سوي خداوند براي مردم نازل شده تا به احكام و آداب و اخلاق و تشريعات آن كه با همان اسلوبي كه مردم در امور مختلف خود با يكديگر تفاهم مي كنند، بيان شده است، عمل كنند. و اگر برخي آيات آن داراي باطني است كه آن را جز افرادي بيگانه و ممتاز كه خداوند نعمت حكمت و فصل الخطاب به آنان بخشيده ديگران نمي فهمند، خداوند مردم را از آنچه عقل آنان بدان نمي رسد و فهم آن ها از آن قاصر است، بازخواست نمي كند و تنها پس از روشنگري و اتمام حجت است كه بندگان را مورد عذاب و بازخواست قرار مي دهد.

من دور نمي دانم كه انديشه ظاهر و باطن و آنچه در پيرامون آن ها دور مي زند، و در احاديث و روايات پيامبر اكرم  و ائمه و صحابه نيز شيوع يافته، مقداري از آن از ساخته هاي غلات و متصوفه اي است كه حالات و مقامات و افكار خود را براساس رموز و مفاهيم عجيبي قرار داده اند كه به كلي از اذهان مسلمانان و عقايد آنان دور و بيگانه است، و قسمتي هم از دستاوردهاي رهبران فرقه هاي اعتقادي است كه خواسته اند با تفسير و تأويل آيات قرآني به گونه اي كه

ص: 166

با آراي متناقض آن ها در هر موضوع، وفق پيدا كند، افكار و عقايد خود را به وسيله قرآن و سنت پيامبر  تحكيم و تأييد بخشند، و هر كس اعتقادات آن ها، و براهيني را كه در مناظرات و استدلالات خود اقامه كرده اند مورد بررسي قرار دهد، اين حقيقت براي او آشكار مي گردد.

شيبي از آن رو تفسير قمّي و تفسير منسوب به امام حسن عسكري  را از ميان دهها تفاسير شيعه برگزيده، كه دريافته است در آن ها چيزهايي است كه باب طبع اوست و مي تواند با آن ها تشنگي خود را فرونشاند، و مقصود خود را برآورد. و امكان پيدا كند كه گفته هاي غاليان و مفترياني كه خود را ميان مسلمانان جا زدهاند، تا آثار و نشانه هاي اسلام را مخدوش سازند، و ميان آنان اختلاف و چنددستگي ايجاد كنند، به شيعه بچسباند، در صفحه 56 كتاب او به نام«الصّلة بين التصوف و التشّيع» آمده است: نفوس ائمه كه نخستين آن ها علي  است قديمند، و برابر آنچه در تفسير منسوب به يازدهمين امام شيعه حسن عسكري  متوفا به سال 260 هجري ذكر شده است، خداوند سبحان در آن هنگام كه آدم را آفريد و خلقت او را كامل گردانيد، و نام همه اشيا را به او آموخت و آن ها را بر فرشتگان عرضه داشت، و انوار پنج تن را كه محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسين  مي باشند در صلب او قرار داد. اين انوار در آفاق آسمانها و حجابها و بهشت و عرش و كرسي مي تابيد، پس از آن آن ها با فرشتگان مأمور شدند براي بزرگداشت آدم كه برتري يافته و محلّ انواري شده كه همگي آفاق وجود بدان ها روشن گشته بر او سجده كنند و همگي بر او سجده كردند جز ابليس كه خودداري كرد و تكبّر ورزيد.

او اضافه كرده كه شيعه از پيامبر  رواياتي نقل مي كند كه دلالت دارد بر اين كه ائمه از فرزندان علي  همانگونه كه وجودشان قديم است، در بهشت نيز هميشه باقي و جاودانند، و بر گفته خود به آنچه در نهج البلاغه منسوب به

ص: 167

علي  آمده استدلال كرده كه در آن فرموده است: اي مردم! اين را از خاتم پيامبران اخذ كنيد كه هر كس از ما بميرد مرده است، اما مرده نيست، و هر كس از ما فاني شود فاني شده است، اما فاني نيست. وي ادامه داده مي گويد: اين انديشه اي كه درباره نور ذكر شد در سال 128 هجري از سوي عبدالله بن حارث آغاز، و به عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر اطلاق شد، و افزوده است كه امام عسكري  در تفسيرش گفته است كه: موسي تنها زماني توانست دريا را با عصاي خود بشكافد كه گفت: بار خدايا! به آبروي محمّد و خاندان پاك او آن را بشكاف، و هر دسته اي كه از عذاب الهي نجات يافت تنها به سبب توسل آن ها به خداوند به وسيله نام محمّد  و خاندانش بود، و درختي كه در بهشت خوردن از آن بر آدم حرام گرديد، درخت دانش محمّد  و خاندان اوست كه خداوند آن را ويژه آنان گردانيده است، و در ادامه سخنان خويش مي گويد: حاج معصوم علي[مؤلف طرائق الحقائق] از پيامبر خدا روايت كرده كه فرموده است: نخستين چيزي كه خداوند آفريد، نور و روح من بود، و من و علي از يك نوريم، و نيز از حاج معصوم علي نقل كرده كه بنا به روايتي كه شيعه از علي  نقل مي كند او مي فرموده است: من آدمم، من نوحم، من ابراهيمم، و من عيسي هستم كه به هر صورتي كه بخواهم ظاهر مي شوم، هر كس مرا ببيند آنان را ديده است. دكتر شيبي روايات ديگري از اين قبيل از غاليان و كساني كه تفسير منسوب به امام عسكري  را ساخته و پرداخته اند و هم چنين از صوفياني مانند حاج معصوم كه از غلات صوفيه و منحرفان از اسلام و تشّيع مي باشد ذكر كرده است، همان كساني كه اين انديشه ها و روايات را پديد آوردند تا انحرافها و نيرنگهاي خود را استوار و پابرجا سازند، و در همين حال از اسلام مجموعه اي به وجود آوردند كه متشكل از افسانه ها و انديشه هاي هنديها و زردشتي ها مانند حلول و تناسخ ارواح و جز اينها باشد، همان انديشه هايي كه در خلال قرنهاي دوم و سوم

ص: 168

هجري به وسيله عناصر بيگانه اي كه در شهرهاي بزرگ اسلامي پراكنده شدند، ميان مسلمانان انتشار يافت.

بي شك اسلام و تشّيع براي پيامبران و اوصياي آنان دو شخصيت قرار نداده است، كه از يك سو پيامبر يا امام بوده، و از سوي ديگر حامل نوري باشند كه از پيامبري به پيامبري و از قدرتي به قدرت ديگر منتقل گردد، چنان كه صوفيان پيرو حلول و تناسخ گفته اند. قرآن كريم در بسياري از آيات تصريح كرده كه انبيا پيامبران خدا به سوي خلق و دعوت كنندگان مردم به طاعت و فرمانبرداري اويند، و فرموده است:

﴿يا اَيهَا الرَّسولُ بَلِّغ مَا اُنزِلَ الَيكَ مِن رَبِّك﴾(1) ، و در آيه ديگر: ﴿انَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحَي الَي أنَّمَا الهُكُم الهٌ واحِدٌ﴾(2) و در آيه ديگر است: ﴿قُل سُبحَانَ رَبِّي هَل كُنتُ الَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ و در قرآن كريم دهها آيه وجود دارد كه تأكيد مي كند پيامبران هم چون ديگر مردمند جز اين كه خداوند آنان را به رسالت برگزيده، و امناي وحي، و راهنمايان مردم به سوي طاعت خويش قرار داده است و جز به مشيت پروردگار نمي توانند سودي براي خود به دست آورند، يا زيان و مرگ و فقر را از خود دور سازند. پيامبران مانند ديگر مردم در معرض حوادث روزگار مانند تهيدستي و بيماري و پيري قرار داشته، و دچار تعدّي و دشمني كساني مي شده اند كه در برابر دعوت و مكتب آن ها به مخالفت برمي خاسته اند. و جز به اراده حق تعالي توانايي نداشته اند سختيها و گرفتاريهايي را كه بر آن ها وارد مي شده از خود دور سازند. پيامبران مشكلات خود را با وسايلي كه معمولاً مردم در حل مشكلات خويش به كار مي برند، چاره جويي مي كردند و


1- سوره مائده [ 5] آيه[ 7] يعني: اي پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است به خلق برسان.
2- سوره كهف [ 18 ] آيه [ 110 ] يعني: اي پيامبر [بگو جز اين نيست كه من مانند شما بشري هستم، به من وحي م يشود كه خداي شما تنها خداوند يكتاست].

ص: 169

رفتار پيامبر  با مشركان مكه در طول سيزده سال آغاز بعثت، بهترين گواه اين ادعاست.

اما درباره آنچه در تفسير منسوب به امام عسكري  آمده، و آن را حاج معصوم صوفي نقل كرده است، بدين گونه كه پيامبر فرموده است: نخستين چيزي كه خداوند آفريد روح من بود، و من و علي از يك نوريم، و اين كه علي مي فرموده است: من آدم، و من نوح و ابراهيم و موسي و عيسي هستم، و هر كسي مرا ببيند آنان را ديده و امثال اين گونه روايات كه اشاره به تناسخ و حلول دارد، هيچ شيعه اي شك ندارد، كه اينها رواياتي ساختگي است، و كساني آن ها را ساخته و پرداخته اند كه به حكم اضطرار و اجبار اسلام را پذيرفته، و اينگونه افكار بودايي و زردشتي و مانوي را با خود به همراه آورده اند، و همين افكار و انديشه هاست كه بيشترين منابع داعيان تصوف را كه مسلمانان نخستين از آن چيزي نمي دانسته اند تشكيل مي دهد، و ما اين مطلب را در بخشهاي بعدي اين كتاب ثابت خواهيم كرد.

درباره انديشه خلود و زندگي جاويد كه دكتر شيبي آن را از گفتار اميرمؤمنان  كه فرموده است: مرده ما مرده نيست، و فاني ما فاني نمي شود، برداشت كرده است. بايد گفت كه اين نتيجه گيري او از عبارت مذكور، جز بر تعمد و اصرار او در تحريف و دگرگون كردن حقايق، بر چيز ديگر دلالت ندارد، زيرا اگر اين روايت صحيح، و گفتار امام  باشد به معناي اين است كه مردگان ما به سبب آثار و تعاليم خود، و آنچه در زندگي خويش تقديم بشريت كرده اند، فراموش نمي شوند و دستخوش كهنگي و پوسيدگي نمي گردند، و اين گونه تعبير درباره بقاي بزرگان و حيات جاويد آنان در ميان مردم، معمول و متعارف است.(1)


1- سعدي شيرازي گفته است : هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جريده عالم دوام ما.

ص: 170

متأسفانه دشمنان كينه توز با توجه به همين روايات ساختگي كه همه كتب احاديث حتي كتاب كافي هم از آن ها خالي نيست، منبع سرشاري براي پخش سموم و تقويت تهمتها و نيرنگهاي خود يافته اند، ليكن وجود اينها در كتاب كافي و ديگر مجموعه هاي حديث، به تنهايي كافي نيست كه دشمنان بتوانند مضامين و محتواي آن ها را به شيعه نسبت دهند، مادام كه شيعه با تمام وسائلي كه در اختيار دارد، عقايد خود را كه منزه از اين گفتارها و خرافه هاست صريحاً اعلام مي كند، واين روايات را ساخته كساني مي داند كه دشمن اسلام و تشّيع بوده و قصد خرابكاري و ويرانگري داشته اند، بويژه اگر كسي در مجموعه هاي حديث شيعه به پژوهش و بررسي پردازد، در مي يابد كه در كنار اينگونه روايات، سلسله احاديث ديگري وجود دارد كه از نظر سند از آن ها صحيحتر و از لحاظ مضمون با آن ها در تناقض بوده، و محتواي آن ها را مردود و راويان آن روايات را به كفر و الحاد، موصوف مي كند.

در آن دسته از كتب حديث سنّيان كه مورد تقديس اكثريت آنان است، و آن ها را پس از كتاب خدا بهترين كتب مي دانند نيز دهها حديث و روايت از پيشوايان و بزرگان آنان وجود دارد كه شايد از حيث محتوا از آنچه غاليان و زنديقان مي گويند بدتر است، و با اصول و اركان اسلام تنافي و تضاد دارد، ليكن مجرّد وجود اين نوع روايات در كتبي كه آن ها را صحاح مي نامند، به پژوهشگر حق طلب اجازه نمي دهد مضامين آن ها را مادامي كه بيشتر اهل سنت ملتزم به آن ها نيستند، به آنان نسبت دهد. اما كسي كه مي خواهد ديگران را مورد عيب جويي و بدگويي قرار دهد تنها چشم و دل خود را به سويي متوجه مي سازد كه در آن تصور زشتي و تيرگي مي كند، از اين رو شيبي و امثال او كه مي خواهند عيوب ديگران را به شيعه بچسبانند، تا زماني كه در تفسير علي بن ابراهيم، و تفسير منسوب به امام عسكري  و از خلال پاره اي كتب حديث، و نوشته هاي

ص: 171

حاج معصوم علي، نياز آن ها برطرف و خواسته هاي آن ها برآورده مي گردد خود را به رنج نمي اندازد كه اين روايات را بررسي كنند، و آن ها را با احاديث و سخنان و معتقدات شيعه و همگي مسلماناني كه اسلام را از آنچه دشمنان و مزدوران به آن بسته اند منزّه مي دانند، مقايسه كنند. همان مسلماناني كه به خدا و پيامبرش  و رهبران وفادار به تعاليم و احكام او ايمان داشته، و به مبادي و اصولي كه از انحرافات دور، و از غيبيات و خرافات مشمئزكننده و نفرت انگيز مصون است، بسنده كرده اند.

بي شك اسلام با همه محتواي خود دين فطرت و زندگي و عقل سليم است. او با زباني كه زبان عقل و منطق و واقع است به وسيله سيره و روش برجسته پيامبر گرامي ، و كتاب خدا كه به لغت عربي روشن است، همه گروه هاي بشري را مورد خطاب قرار داده كه: ﴿اِنَّا اَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِياً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ﴾(1) ، آري قرآن به زبان عربي و با نظم و اسلوب آن است، با توجه به اين كه ميان لهجه هاي اعراب اختلاف وجود داشته است، چنان كه اين مطلب در ميان كساني كه در زمينه لهجه هاي عرب و اصول آن كتاب نوشته اند مشهور است و گفته اند لهجه قبيله تميم در پاره اي موارد با لهجه طايفه قريش، و لهجه عرب حجاز و يمن با هر دو لهجه مذكور اختلاف دارد. با اين حال قرآن بر حسب لهجه قريش كه از همه اعراب فصيح تر بوده اند نازل گشته است، جز اين كه بسياري الفاظ و كلمات ديگر لهجه هاي عربي در آن موجود است كه سبب شده است گروهي از بزرگان مفسران و در پيشاپيش آن ها طبري در تفسير كبير خود بگويد، منظور پيامبر  از اين كه فرموده است: قرآن بر هفت حرف نازل شده و در روايت ديگري فرموده است: قرآن بر هفت حرف نازل شده. پس درباره قرآن جدال


1- سوره يوسف [ 12 ] آيه[ 2] يعني: ما آن را قرآني عربي نازل كرديم تا شما درك كنيد.

ص: 172

نكنيد كه جدال درباره آن كفر است. همين لهجه هاي مختلف قبايل عرب است، دسته ديگر ادعا كرده اند كه مراد از احرف در حديث مذكور، آواز و الحان گفتار و لهجه هاي اعراب است، و نظر مذكور مستلزم اين است كه هر قبيله اي قرآن را به لهجه و آهنگي كه ميان آن ها معمول است قرائت كند، دسته اي هم گفته اند كه مراد از حروف سبعه، قرائت هاي هفتگانه است.

تفاسيري كه درباره حروف سبعه شده، بيش از آن كه نوعي اجتهاد براساس حدس و گمان باشد چيز ديگري نيست، و اين هم شگفتي ندارد، زيرا دليل روشني بر اين كه مراد از اين حروف هفتگانه چيست موجود نيست، در جلد نخست تفسير خيرات تأليف قمّي صفحه 74 آمده است كه حديث حروف سبعه از احاديثي است كه ميان شيعه و سنّي شايع و مستفيض مي باشد، ليكن در تفسير آن به شدت اختلاف است و شايد اقوالي كه در اين باره گفته شده به چهل برسد. او افزوده است آنچه اين مشكل را آسان مي كند اين است كه در متن روايات مذكور چنانچه صحيح باشند، اين حروف هفتگانه تفسير شده است، زيرا در برخي از اين روايات است كه قرآن به هفت حرف كه امر، نهي، ترغيب، تهديد، جدل، داستان و مَثَل مي باشد نازل شده است. و در پاره اي ديگر، امر، نهي، حلال، حرام، محكم، متشابه و امثال، قيد گرديده است.

حديثي كه از علي  نقل شده است روايت نخست را درباره حروف هفتگانه تأييد مي كند، و با تفسيري كه از آن حضرت درباره اين حروف رسيده است، انگيزه اي براي تفسير آن ها به قرائت هاي مختلف و لهجه هاي محلي و تأويلات ديگري كه مبتني بر حدس و استحسان و امثال اينهاست وجود ندارد.

در پاره اي از روايات تأكيد شده كه قرآن به حرف واحد نازل گرديده است، چنان كه در كافي نقل شده كه فضيل بن يسار روايت كرده است: به ابي عبدالله امام صادق  عرض كردم، مردم مي گويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است.

ص: 173

امام  فرمود: دشمنان خدا دروغ گفته اند، همانا قرآن از سوي خداي واحد به حرف واحد نازل شده است. در روايت ديگري از ابي جعفر امام باقر  آمده است كه قرآن از خداوند واحد به حرف واحد نازل شده، و اختلاف از راويان است. اين دو روايت در مقايسه با رواياتي كه درباره نزول قرآن به هفت حرف، نقل شده صحيح تر و معتبرتر است.

به هر حال مراد از احرف هر چه باشد آنچه مسلّم است قرآن به زبان عرب نازل شده و بلاغت آن در تركيب و نظم و اسلوب، و مزايا و ويژگيها و كيفيات آن نهفته است، و هم چون ديگر كلام عرب است، چنان كه عرب بليغي كه فنون بلاغت را در بيان خود به كار مي برد گاهي از نظر آداب سخنوري به اختصار و ايجاز، و زماني به اطناب و اطاله مي پردازد، و گاهي با اعتماد به قرائن حاليه يا مقاليه، چيزي از سخنان خود را حذف مي كند و موقعي هم بر حسب قرائن و شرايطي كه مردم در فهم و ادراك آن ها با يكديگر تفاوت دارند، سخنان خود را توجيه و يا از ذكر علت آن صرف نظر مي كند.

ابن قتيبه(1) در كتاب معروف خود به نام «مشكلات القرآن» مي گويد: سخنور عرب هنگامي كه مي خواهد ناگهان درباره ازدواج يا ضمانت يا ترغيب يا صلح و مانند اينها سخن براند، از يك وادي سخن نمي گويد، بلكه در بيان و گفتار خود، فنون كلام را به كار مي برد، گاهي براي كوتاه كردن گفتار، به اختصار، و زماني براي فهمانيدن مطلب به مخاطبان خود، به اطناب و تفصيل مي پردازد، و گاهي هم براي تأكيد مقصود، سخن را تكرار مي كند و در برخي مواقع پاره اي از مقاصد


1- ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه كوفي دينوري، پدر او از مردم مرو، و مولد او در كوفه بوده، چون مدتي منصب قضاي دينور را داشته به دينوري مشهور شده است . او تصانيف زيادي از خود به جا گذاشته، وفات او به سال 271 ه بوده است. فرهنگ دهخدا. م

ص: 174

خود را به گونه اي از بيشتر شنوندگان پنهان داشته، و در موقعي ديگر تا آن اندازه پرده از مقاصد خود برمي دارد كه تقريباً آن هايي كه از فهم زبان عربي بي بهره اند نيز مراد او را مي فهمند. او گاهي به چيزي اشاره و زماني به كنايه از آن ياد مي كند، و توجه او در سخن آرايي برحسب مقتضاي مقام و كثرت جمعيتي است كه به سخنان او گوش فرا مي دهند، و سخن را پيوسته نرم و دلپذير نمي گويد، بلكه آن را با هم مي آميزد تا ناقص بر كامل، و اندك بر بسيار دلالت كند.

او ادامه داده مي گويد: اين شيوه سخنگويي در ارباب قلم و نويسندگان سرايت كرده است، چنان كه مي بينيم برخي از آنان بلاغت را در اختصار ديده اند، به طوري كه دهها معنا را در كمترين الفاظ ممكن مي گنجانند، و گروهي سخن را طولاني كرده به درازا مي كشانند و معاني را در بيشترين الفاظ، و زياده بر حد نياز ادا مي كنند، و امثال اين گونه شيوه ها و روش ها سبب شده كه برخي از كتاب ها و تأليف ها به شرحها و تعليقها نياز پيدا كند تا آنچه فهم آن دشوار است توضيح، و آنچه را گوينده به اجمال برگزار كرده است تفصيل داده شود. و براي گويندگان و نويسندگان، زشت و شگفت آور نبوده است كه سخنان آنان نيازمند تفسير و توضيح و كتاب هاي آن ها محتاج شرح و تعليق باشد. و قرآن كريم هم در مقام بيان مقاصد خود از اين قاعده بيرون نيست. خداوند آن را با الفاظ عربي نازل فرمود كه مخاطبان عصر نزول، آن را مي فهميدند، بلكه همه مردم در هر عصر و زمان كه با زبان عربي آشنايي پيدا كنند، مي توانند آن را بفهمند از الفاظ آن تفكري متناسب با نظم و اسلوب آن، تحصيل و برداشت كنند. هر چند ممكن است مقصود واقعي و معاني برخي آيات و كلمات، از آنچه انسان از آن ها درك مي كند، دور و بيگانه باشد.

او در ادامه سخنان خود گفته است: اگر نظم معجزه آسا و اسلوب عالي قرآن، شيوه اي معمولي و در امكان همگان مي بود در نزد فصيحان عرب كه با

ص: 175

فخرفروشي و برتري جويي در فنون فصاحت و بلاغت، و پخش اشعار شاعران بازارهاي آن ها برپا و مجامع آن ها گرم و آباد مي شد، ارج و بهايي نداشت. و چنانچه از نظر اينها اسلوب قرآن مبتذل بود. هر يك از گذشتگان و آيندگان اعم از آن كه به شيوه هاي بلاغت دانا باشد يا نباشد، آن را به ضعف وابتذال متهم مي كرد، و ديگر قرآن در نفوس عرب كه در برابر اسلوب و نظم و بيان آن، به حيرت و دهشت افتادند، اين منزلت والا را نداشت، همان مرتبه بلندي كه همگي فصيحان و شاعران و سخنوران آنان را از معارضه و هماوردي با آن به زانو درآورد و متحير ساخت، و براي مرتبه رفيع فصاحت و زيبايي بيان آن جز مداخله نيرويي برتر از طاقت بشري، تفسيري نيافتند.

آيه كريمه قرآن، اعراب را به تحدّي و زورآزمايي دعوت مي كند كه اگر بتوانند مانند قرآن را بياورند، هر چند همه انس و جن با آن ها همدست شوند:

﴿قُل لَئِنِ اجتَمَعَتِ الانسُ وَ الجِنُّ على أن يأتُوا بِمِثلِ هذَا القُرانِ لَا يأتُونَ بِمِثلِهِ وَ لَو كَانَ بَعضَهُم لِبَعضٍ ظَهِيراً﴾.(1)

قرآن با اين كه به زبان عربي و سبك و اسلوب آن است، و با احكام و قصص و حِكَم و امثال خود، انسان آن زمان و همه عصرهاي بعدي را مخاطب قرار مي دهد، و به گونه اي كه مردم با يكديگر گفت و شنود مي كنند، با انسانها به گفت وگو و معارضه مي پردازد، و آنان را به انجام دادن كارهاي نيك ترغيب، و در ارتكاب اعمال زشت تهديد و نكوهش مي كند با اين حال بر حسب ضرورت، مشتمل بر آيات محكم، متشابه، مجمل، مبين، عام، خاص، مطلق، مقيد و جز اينهاست، چنانكه آيه شريفه زير كه در سوره آل عمران است بدين مطلب اشاره مي كند:


1- سوره اسراء [ 17 ] آيه [ 88 ] يعني: بگوي پيامبر : اگر انس و جن متفق شوند كه مانند اين قرآن را بياورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را پشتيبان باشند.

ص: 176

﴿هُوَ الَّذِي أنزَلَ عليكَ الكِتَابَ مِنهُ آياتُ مُحكَمَاتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتُ فَاَمَّا الّذِينَ فِي قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنهُ اِبتغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغَاءَ تَأويلِهِ وَ مَا يعلَمُ تَأويلَهُ الَّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي العِلمِ يقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبَّنَا وَ مَا يذَّكَّرُ الَّا اُولُوا الأَلبَابِ﴾.(1)

مفسّران در تعريف محكم و متشابه اختلاف دارند، و مرحوم علاّمه طباطبايي در تفسير الميزان، شانزده رأي مختلف را در اين باره برشمرده است، شايد آنچه از اين آراي گوناگون به واقع و منطق نزديكتر باشد اين است كه آيات محكم آن هايي است كه معناي آن ها صريح و روشن است، و هر انساني بر حسب فطرت، آن ها را مي فهمد مانند آيات توحيد، احكام، معاد، سرگذشت پيامبران پيشين و آنچه مانند اينهاست و احتمال عقلايي وجود ندارد كه الفاظ آن ها غير از مدلول مطابق خود معناي ديگري داشته باشد، خواه اين كه در مدلول خود، منصوص و صريح بوده و يا اين كه بر حسب عرف اهل زبان و متشرعه به طور كافي در آن معنا ظهور داشته باشد.

و اگر الفاظ و آيات تا اين حد دلالت بر مراد و مقصود نداشته باشد، به اين صورت كه ظهور آن در مدلول خود، پاره اي احتمالات و شبهات را نير در بر داشته باشد، و يا مانند الفاظ مشترك و نظاير آن ها، بر بيش از يك معنا دلالت كند به گونه اي كه جز به كمك قرينه اي كه دالّ بر مراد باشد علم به مقصود حاصل


1- سوره آل عمران آيه [ 3] يعني: اوست كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد . برخي از آن آياتي محكم [صريح و روشن ] است كه آنها اساس اين كتابند، و برخي ديگر متشابهند . پس آنها كه در دلهايشان كژي است از متشابهات آن پيروي م ي كنند، تافتنه جويي كرده و آن را نادرست تأويل كنند، در حالي كه تأويل آنها را جز خداوند و راسخان در عل م نمي دانند. ايشان مي گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه آنها از سوي پروردگار ماست و جز خردمندان متذكر نم يشوند.

ص: 177

نشود، و از ميان احتمالات متعدّدي كه آن كلمه يا آيه در همه آن ها ظهور دارد، قرينه مذكور، مراد و مقصود را معين كند، اين گونه آيات نيز از جمله محكمات به شمار مي آيد، و تنها آيه اي از نوع متشابهات است كه دلالت آن بر معاني متعدد و مورد احتمال، به گونه اي باشد كه صاحبان فهم همه آن معاني را از آن درك كنند، و تأويل و توجيه آن، به هر يك از اين معاني، معقول و قابل قبول باشد.

به مقتضاي مقابله اي(1) كه در آيه است، ناگزير متشابه ضدّ محكم خواهد بود، و شايد آياتي كه معاني آن ها به صورت اجمال دانسته مي شود، نيز از نوع آيات متشابه باشد، مانند آيه شريفه: ﴿فَنَفَخنَا فِيهِ مِن رُوحِنَا﴾(2) زيرا بيشترين شناختي كه ممكن است انسان از روح پيدا كند اين است كه بگوييم: روح نيرويي است كه خداوند در وجود انسان قرار داده است كه به وسيله آن احساس و ادراك مي كند، اما شناخت حقيقت روح و اين راز نهفته از اموري است كه به خداوند اختصاص دارد و حتي دانشمندان هم از حقيقت روح چيزي نمي دانند، كه فرموده است: ﴿يسألُونَكَ عَن الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُِ مِن أمرِ رَبِّي وَ مَا اُوتِيتُمُ مِنَ العِلمِ الَّا قَلِيلاً﴾.(3)

در قرآن مثالها و تشبيهاتي وجود دارد كه از نظر مدلول ظاهري با عقل منافات دارد، مانند اين كه فرموده است ﴿الرَّحمنُ على العَرشِ استَوَى﴾(4) و فرموده است: ﴿ثُمَّ استوى على العَرشِ﴾.


1- مقابله از فنون بلاغت، و نوعي از صنعت مطابقه و تضاد م ي باشد و عبارت از ايراد دو معنا يا معاني متوافق است كه پس از آن به ترتيب ضد آنها آورده شود. جواهر البلاغه.
2- سوره تحريم [ 67 ] آيه [ 12 ] يعني: پس در آن از روح قدسي خويش بدميديم.
3- سره اسراء [ 17 ] آيه [ 85 ] يعني: از تو درباره روح مي پرسند، بگو روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندكي از دانش به شما داده نشده است.
4- سوره طه [ 20 ] آيه [ 5] يعني: آن خداي مهرباني كه بر عرش عالم وجود مسلط است.

ص: 178

و مانند اينها كه ظواهر آن ها گوياي اين است كه خداوند مانند آفريدگان داراي جسم و محدود بوده، و در نتيجه نيازمند زمان و مكان است.

هم چنين در قرآن آياتي است كه ظاهر آن ها دلالت دارد بر اين كه همه كارهاي خوب و بدي كه از انسان صادر مي شود از خداست. اما موضوع عام و خاص، ناسخ و منسوخ، مطلق و مقيد از اموري نيست كه از نوع متشابهات به شمار آيد، زيرا اينها اصطلاحاتي است كه فهم آن ها منحصر به دانستن معاني آن هاست، و منظور متكلم محدود به همين حدّ است.

ما اگر بدعتها و آراء و مذاهب فاسدي را كه در اواخر قرن اول و آغاز قرن دوم هجري در ميان مسلمانان به ظهور پيوسته، و انحراف پديدآورندگان آن ها را از حقيقت و واقعيت اسلام اعم از آنچه مربوط به اصول يا فروع و جز اينهاست بررسي كنيم، مي فهميم كه تكيه همه اين منحرفات بر آيات متشابه قرآن است، و آن ها را به گونه اي تأويل كرده اند كه آراء و معتقدات آنان را كه وارد اسلام كرده اند تأييد و تقويت كند، و اين بدين سبب بود كه ظاهر آيات متشابه قرآن محتمل معاني و مقاصدي بود كه آن ها براي پشتيباني از معتقدات و مذاهب خود بدآن ها تمسك مي جستند، معتقدان به تجسيم، جبر، تفويض، تنزيه و تشبيه، مغايرت صفات باري تعالي با ذات او، ارجاء، تكفير به جا آورندگان گناهان كبيره و ديگر آراء و انديشه هايي كه در آن دوران پديدار و شايع شد، و درباره آن ها ميان دانشمندان و محدثان و رهبران فرقه ها و مذهبها مجادله و كشمكش در گرفت همان كساني بودند كه آيه مذكور در زير آنان را اراده كرده است:

﴿فَأمَّا الّذِينَ في قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنهُ اِبتَغَاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ﴾، اما دانشمنداني كه راسخان در علمند، هرگز احتمالاتي را كه در اين گونه آيات موجود است، و با عقل و مباني اسلام وفق ندارند مورد توجه قرار نمي دهند، بلكه با مراجعه به اصول و قواعدي كه در دست است، اين آيات را به

ص: 179

گونه اي كه با مباني اسلامي و محكمات آيات هماهنگي داشته، و از تركيب و ساختار آيه دور و بيگانه نباشد تأويل مي كنند.

بي شك آيات محكمات قرآن امّ الكتاب و اصل و اساس اند زيرا برخي از اين آيات در معاني خود به قدري صراحت دارند كه جاي هيچ احتمال معناي ديگري در آن ها نيست، و پاره اي ظهور آن ها در معناي خود به گونه اي است كه مي توان آن ها را در شمار آياتي قرار داد كه بر معاني خود افاده علم و يقين مي كنند، مانند آيه هايي كه در اصول عقايد است از قبيل ايمان به خداوند يگانه و پيامبري محمّد  و روز جزا و امثال اينها كه معاني آن ها روشن، و در فهم آن ها عالم و جاهل يكسانند. اين آيات اساس و بنياد اسلام است، و آنچه جز اينهاست، متفرّع و منشعب از آن ها مي باشد.

در حديثي كه عياشي(1) از جعفر بن محمّد الصادق  نقل كرده، و آن حضرت آن را از پدرانش روايت فرموده، آمده است كه مردي از اميرمؤمنان  درخواست كرد، خداوند سبحان را براي او توصيف كند تا معرفت و دوستي او نسبت به خداوند افزون گردد. اميرمؤمنان  در پاسخ او فرمود: اي بنده خدا در شناخت خداوند و دانستن صفات او به آنچه قرآن تو را بدان دلالت، و پيامبر تو را بدان ارشاد مي كند، و از انوار هدايت او دانسته مي شود، تمسك جوي، زيرا اين نعمت و حكمتي است كه به تو داده شده، آن را بگير و از شاكران و سپاسگزاران باش، و آنچه را شيطان به تو تكليف مي كند كه آن را بداني و فراگيري، ليكن قرآن آن را بر تو واجب نساخته، و سنت پيامبر  و ائمه هدا  فراگرفتن آن


1- عياشي به فتح اول و تشديد ثاني لقب محمد بن مسعود بن محمد بن عياش است . او از اعيان علماي فرقه حقه و اكابر فقهاي اثناعشريه است . در اواخر قرن سوم هجري مي زيسته و محتمل است اوائل قرن چهارم را نيز ديده باشد. ريحانۀ الادب.

ص: 180

را به تو دستور نداده است، آن را به خداوند واگذار، و عظمت خداوند را در حد و اندازه محدود مكن، و بدان راسخان در علم كه خداوند آنان را برگزيده است، هنگامي كه در برابر سدّ و حائلي قرار مي گيرند كه ميان فهم انسان و امور مربوط به غيب برقرار گرديده است، به عجز و ناداني خود در تفسير و توضيح آنچه در پشت پرده غيبت محجوب است اعتراف كرده مي گويند: به آن[قرآن] ايمان آورديم، همگي آن از نزد پروردگار ماست، و خداوند اعتراف آنان را به عجز و ناتواني خود از فراگيري آنچه دانش آن ها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترك غور و تعمق در آنچه را بدان مكلف و مأمور نشده اند، رسوخ در علم ناميده است. بنابراين به همين حد بسنده كن، و با خود و انديشه خود، عظمت خداوند را اندازه گيري مكن، كه در اين صورت در زمره نابود شدگان مي باشي.

اين روايت تقريباً صراحت دارد بر اين كه راسخان در علم همان كساني هستند كه به آنچه از قرآن آموخته و دانسته اند ملتزم و متعهد شده، و از آن حد پا فراتر ننهاده، و بر حسب آراء و روشها و گرايشهاي خود كه موجب تباه كردن اسلام و مبادي آن است، به تأويل متشابهات نمي پردازند، چنان كه كساني كه به تأويل اين آيات پرداختند، آن ها را ادله اعتقاد به تجسيم، تشبيه، جبر و تفويض و جز اينها كه همه با عدل الهي و يگانگي او منافات دارد، قرار دادند.

در برابر اين روايت مذكور، روايات ديگري است كه دلالت دارد بر اين كه ائمه  راسخان در علم و دانايان به تأويل آيات قرآنند.

كليني در كافي از امام صادق  روايت كرده كه فرموده است: ماييم راسخان در علم و ماييم دانايان به تأويل آن[قرآن]، و در برخي روايات كه از پيامبر اكرم  رسيده اشاره شده به اين كه آنان شايستگان و عمل كنندگان به اوامر و نواهي خداوند مي باشند.

ابودرداء روايت كرده است كه از پيامبر  درباره راسخان در علم پرسش

ص: 181

شد، آن حضرت فرمود: هر كس به سوگند خود وفا كند، و راست گويد، و عقيده اش درست باشد، و شكم و فرج خويش را از حرام بازدارد، او از راسخان در علم است.

من در اين روايات ناسازگاري و تناقضي نمي بينم، زيرا هيچ كدام از آن ها دلالت بر حصر ندارد، چنان كه روايتي كه مي گويد: راسخان در علم كساني هستند كه به آنچه از قرآن دانسته و يقين پيدا كرده اند ملتزم شده، و متشابهات را تأويل نكرده، بلكه بنابر اعتقاد خود به واقع آن ها عمل مي كنند مانع آن نيست كه ائمه  از جمله راسخان در علم باشند. هم چنين هر كسي در ايمان خود صادق باشد، و به آنچه خداوند دستور فرموده رفتار كند، و راستگو و درست اعتقاد بوده و شكم و فرج خويش را از حرام نگهدارد، نيز از جمله راسخان در علم به شمار آيد.

دكتر مصطفي شيبي از برخي روايات كه ﴿الرّاسِخُونَ في العِلمِ﴾ به ائمه  تفسير، و گفته شده است كه مراد آيه تنها آن هايند، و هم چنين از رواياتي كه تصريح مي كند قرآن داراي ظاهر و باطني است، براي تأييد نظريه خود بهره برداري كرده، چنان كه در حديث فضيل بن يسار آمده است كه مي گويد: از ابي جعفر امام باقر  درباره اين روايت پرسيدم كه: «در قرآن آيهاي نيست مگر اين كه آن را ظاهر و باطني است، و حرفي در آن نيست مگر اين كه براي آن حد و مطلعي است» مقصود از ظاهر و باطن چيست، در پاسخ فرمود: مراد از ظاهر، تنزيل آن و مقصود از باطن، تأويل آن است بخشي از اين تأويل واقع شده و گذشته، و قسمتي از آن هنوز وقوع نيافته و مانند گردش خورشيد و ماه در جريان است، و اضافه فرمود كه: ﴿وَ مَا يعلَمُ تَأوِيلَهُ الّا اللّهُ و الرّاسِخُونَ في العِلمِ﴾.

ص: 182

و در روايت حمران بن اعين آمده كه گفته است: از ابي جعفر امام باقر  درباره ظاهر و باطن قرآن پرسيدم. فرمود: ظاهر قرآن همان است كه در ميان اعراب نازل شده، و باطن آن درباره كساني است كه اعمال آن ها را به جا مي آورند، و آنچه بر آن ها واقع شده درباره اينان نيز جاري مي گردد، هم چنين در روايت صافي(1) از علي  امده كه فرموده است: هيچ آيه اي در قرآن نيست مگر اين كه براي آن چهار معنا و مقصود است: ظاهر، باطن، حدّ و مطلع. اما مراد از ظاهر تلاوت، و مقصود از باطن فهم، و معناي حدّ، احكام حلال و حرام، و غرض از مطلع، آن چيزي است كه خداوند در آن آيه از بنده خواسته است.

تستري[سهل بن عبدالله] متوفا در سال 275 ه_. بر اين حديث تكيه كرده، و اساس تفسير خود را بر آن قرار داده، هم چنين سُلَمي متوفا 410 ه_. تفسير خود را با همين حديث آغاز كرده است، زيرا اين روايت با تمايلات و گرايشهاي صوفيان كه بر تفاسير و روايات و نظريات آنان درباره قرآن و اسلام غلبه دارد هماهنگ است.

آري دكتر شيبي از اين روايات بهره برداري، و از آن ها نتيجه گيري كرده و گفته است: بدين روايات توافق ميان تصوف و تشّيع آشكار مي گردد، زيرا صوفيه مي گويند تصوف در حقيقت همان علم باطني است كه علي  و امامان پس از او از پيامبر  به ارث برده اند.(2)

هم چنين در صفحه 75 كتاب خود مي گويد: ... و ما مي توانيم از اين اعتقاد ابي نعيم درباره علي  همين نتيجه را بگيريم كه گفته است: او مؤمني است كه


1- تفسير صافي از آثار فيض كاشاني ملقب به محسن است و نام او محمد بن شاه مرتضي بن شاه محمود مي باشد. او ازدانشمندان بزرگ طايفه اماميه و داراي تأليفات بسياري است . وفات او به سال 1091 ه. در كاشان اتفاق افتاده است. ريحانۀالادب.
2- . به صفحه 413 و 75 كتاب الصله بين التصوف و التشيع مراجعه شود.

ص: 183

خداوند او را دوست مي دارد، و دانا به علم پيامبر خدا  و آگاه بر ديگر علوم، و داراي صفت زاهدان و خلق و دانش ايشان و عالم بر ظاهر و باطن است. او ادامه داده مي گويد: اشاره به اين كه علي  دانا به ظاهر و باطن است، قويترين پيوند را ميان تصوف و تشّيع نشان مي دهد، و نيز مي گويد: نيكلسون يادآوري مي كند كه تصوف درواقع جز همان علم باطني كه علي بن ابي طالب از پيامبر  به ارث برده نيست، در تذكرة الاولياء به تصوف علي  و اين كه او شيخ و قطب آنان است، و طريقه و مشرب آنان از او مايه گرفته اشاره شده است. جنيد يكي از علويان را مخاطب قرار داده گفت: پدرت علي بن ابي طالب  با دو شمشير پيكار كرد، با شمشير اولي با كافران جنگيد و با شمشير دومي با نفس خويش.

بلي شيبي از اين روايات كه پاره اي از آن ها حكايت دارد از اين كه قرآن را ظاهر و باطني است، و برخي ديگر گوياي اين است كه آيات قرآن را معاني چهارگانه ظاهر و باطن و حد و مطلع است بهره برداري كرده است، در حالي كه برخي از اين روايات مرسل(1) ، و پاره اي كه مسنداست از نوع روايات ضعيف است، و بر حسب آنچه دانشمندان علم درايه و حديث درباره رواياتي كه عمل به آن ها روا، يا نارواست در كتب خود نوشته اند، اعتماد بر اين دو نوع حديث جايز نيست، و مقتضاي ادلّه مربوط به حجيت اخبار آحاد نيز همين است. با اين همه اهل سنت روايات مذكور را در كتب حديث خود از پيامبر  نقل كرده، و در بعضي از آن هاست كه قرآن را ظاهر و باطني است و باطن آن نير هفت بطن دارد. و اگر ما صدور اين روايات را از پيامبر  يا يكي از ائمه  صحيح


1- چنانچه راوي در موقع نقل حديث، اسامي يكايك راويان را كه واسطه ميان او و معصوم هستند ذكر كند و آنها را به معصوم منتهي سازد، در اين صورت آن حديث را مسند گويند، و اگر تمام يا بعضي از واسطه ها را حذف كند آن را حديث مرسل نامند. فرهنگ معارف اسلامي.

ص: 184

فرض كنيم، ظاهر و باطني كه در اين روايات ذكر شده، هرگز به تأويلات و تصرفاتي كه صوفيان در آيات قرآن مي كنند شباهت ندارد، و هيچ گونه قرابت و يا نزديكي ميان آن ها نيست. زيرا تفسير صوفيان از نوع تفسير به رأي بلكه بدتر از آن، و از روي هواي نفس و خرافه بافي و افسانه سرايي است. از پيامبر اكرم  روايت شده است كه: هر كس قرآن را به رأي و خواهش نفس خويش تفسير كند جايگاه خود را در آتش بداند، و در روايت ديگري فرموده است: اگر قرآن را به رأي خويش تفسير كند روز رستاخير در حالي كه لگامي از آتش بر دهن او زده شده وارد مي گردد، امام رضا  فرموده است: رأي در كتاب خدا كفر است.

تفسير قرآن به رأي و هواي نفس عبارت از تأويل آيات و بازي كردن با الفاظ آن به منظور تأييد عقيده يا مذهب يا انديشه اي است كه انساني آن را اختيار كرده و مي خواهد بدين وسيله آن را پابرجا و تثبيت كند، از قبيل اين كه به مدلول ظاهر آيه تمسك جويد، و منافات آن را با قرائن و تشابهاتي كه بدان آيه احاطه دارد، ناديده انگارد و از مغايرت آن با ديگر آيات يا با يكي از اصول اسلامي چشم پوشد، مانند آنچه فرقه هاي اعتقادي نسبت به آياتي كه ظاهر آن ها دلالت بر جبر و اختيار و تجسيم دارد، براي تأييد نظريات خود درباره اين موضوعات استدلال كرده اند.

از زشت ترين اين گونه تفاسير، تفسير برخي آيات است كه در ميان صوفيان شيوع دارد، و آن ها را به گونه اي انجام داده اند كه با اغراض و افكارشان مطابق باشد. يكي از نمونه هاي اينها گفتار تستري است در تفسير خود صفحه 138 درباره آيه: ﴿لِتُنذِرَ اُمَّ القُرى وَ مَن حَولَهَا﴾(1) از سوره انعام، كه گفته است:


1- سوره انعام [ 6] آيه [ 92 ] يعني:… براي اين كه مردم مكه و مردمي را كه در پيرامو نآنند بيم دهي.

ص: 185

تفسير ظاهري، امّ القري مكه مكرمه و مقصود باطني از آن، قلب است. و منظور از و مَن حَولَهَا اعضا و جوارح است، و مراد آيه بيم دادن مردم است كه دلها و اعضاي خود را از لذت معاصي و منكرات نگه دارند، نمونه ديگر، گفتار ابن عربي در تفسير آيه سوره بقره است كه خداوند فرموده است:

﴿وَ اِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ: يا قَومِ اِنَّكُم ظَلَمتُم أنفُسَكَم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ فَتُوبُوا الَى بَارِئكُم فَاقتُلُوا أنفُسَكُم ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم عِندَ بَارِئِكُم فَتَابَ عليكُم انَّهُ هُوَ التَوّابُ الرَّحِيمُ﴾.(1)

او در تفسير اين آيه گفته است: مراد از قتل نفوس، كشتن نفوس به شمشير رياضت، و منع آن از حقوق و افعالي است كه به آن اختصاص دارد، و سركوب كردن خواهش هاي نفس و قطع هوس هايي است كه روح نفس است.

نمونه ديگر، گفتاري است كه درباره آيه شريفه: ﴿اَلَم يأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم...﴾.(2)

در تفسير سُلَمي آمده به اين شرح كه: الف، الف وحدانيت، و لام، لام عطوفت، و ميم، ميم ملك و پادشاهي است، و مقصود از ألَم اين است كه هر كس را در طريق حقيقت بيابيم كه علايق و اغراض را از خويشتن دور ساخته است، در راه وصول به مقصودش به او عطوفت مي ورزيم و او را از قيد بندگي آزاد ساخته، به برترين پادشاهيها مي رسانيم.


1- سوره بقره [ 2] آيه [ 54 ] يعني: و هنگامي را كه موسي به قوم خود گفت : اي قوم شما با برگزيدن گوساله به خود ستم كرديد،توبه كنيد و به سوي آفريدگار خود باز گرديد و خويشتن را به قتل برسانيد، اين كار براي شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است . سپس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا او توب هپذير و مهربان است.
2- سوره حد يد [ 57 ] آيه [ 16 ] يعني: آيا براي آناني كه ايمان آورده اند هنگام آن نرسيده است كه دلهاشان براي ياد خداخاشع گردد.

ص: 186

دكتر شيبي افزوده است كه ابن عربي در تفسير خويش به دنباله اين گفتار آنچه را مناسب ذوق خويش مي باشد آورده است ليكن از ظاهر آنچه او گفته پيداست كه آن را از همان منبع گرفته است. او مي گويد: «اَلَم» با همين حروف خود اشاره دارد به اين كه همه وجود در هر جا كه باشد كلّ است، براي اين كه «أَ» اشاره به ذات باري تعالي است كه وجود مطلق است، و «ل» اشاره به عقل فعال دارد كه جبرئيل است، و او واسطه وجود است كه فيض را از مبدأ مي گيرد، و به منتهاي وجود مي رساند، «م» اشاره به محمّد  است كه منتها و آخر وجود مي باشد، و دائره هستي به او كامل، و به آغاز خود متصل مي گردد، از اين رو او خاتم پيامبران است. وي ادامه داده مي گويد: در تفسير حسن عسكري  آمده كه امام صادق  گفته است: «الف» يكي از حروف الله است، و «لام» دلالت دارد بر اين كه مَلِك و پادشاهي بزرگ است، و «ميم» دلالت مي كند بر اين كه او مُجيب [اجابت كننده] و در گفتار خود محمود و پسنديده است.

و از اين گونه است آنچه در تفسير سهل تستري آمده كه باء در بسم الله، بهاء الله و سين آن سناء الله و ميم آن مَجدالله، و لفظ الله همان اسم اعظم است كه همه اسمها را در خود دارد، از ابوبكر شبلي درباره قول خداوند متعال پرسش شد كه فرموده است: ﴿اِنَّ في ذَلِكَ لَذِكرى لِمَن كَانَ لَهُ قَلبٌ﴾(1) ، پاسخ داد: براي كسي كه خداوند دل او باشد ابوالعبّاس بن عطا، در تفسير قول خداوند كه فرموده: ﴿فَنَجَّيناكَ مِنَ الغَمِّ و فَتَنَّاكَ فُتُوناً﴾(2) گفته است يعني: تو را از غم قوم خود رهايي داديم، و به خود ما از آن كه غير ماست تو را بيازموديم، و در تفسير


1- سوره ق [ 50 ] آيه [ 37 ] يعني: همانا در اين (هلاك پيشينيان ) تذكري است براي كسي كه او را دلي هشيار است
2- سوره طه [ 20 ] آيه [ 40 ] يعني :... پس از آن ما تو را از آن غم نجات داديم، و تو را به سختي بيازموديم.

ص: 187

آيه شريفه: ﴿فَرَوحٌ وَ رَيحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾ گفته است: رَوح عبارت از نظر كردن به وجه الله، و ريحان شنيدن گفتار اوست، و جنّة نعيم اين است كه در بهشت حجابي ميان او و خداوند سبحان نباشد.(1)

سلمي در كتاب خويش به نام حقائق التفسير گفته است: همانا فاتحة الكتاب بدين معناست كه اين نخستين چيزي است كه ما به آن خطاب خود را با تو آغاز مي كنيم، اگر آن را به جاي نياوردي، از لطايفي كه پس از آن است تو را محروم مي كنم، و در تفسير قول خداوند متعال كه فرموده: ﴿وَ ان يأتُوكُم اُسَارَى تُفَادُوهُم﴾(2) گفته است يعني: غرق شدگان در گناه و متاع دنيا به سوي شما مي آيند فديه مي گيريد از آن ها به اين كه علايق و دلبستگي هاي خود را از آن ها قطع كنند، و در تفسير آيه: ﴿وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾(3) گفته اند: مراد ايمني از خطورات نفس و وسوسه هاي شيطان هاست. هم چنين از آنان نقل شده كه در آيه: ﴿اِن تَجتَنِبُوا كَبَائرَ مَا تَنهَونَ عَنهُ﴾(4) مقصود خداوند ادعاهاي باطل است و مراد در آيه ﴿وَالجَارِ ذِي القُربَى﴾: قلب است و مقصود از ﴿وَالجَارِ الجُنُبِ﴾ نفس است، و مقصود از ابن السبيل اعضاء و جوارح مي باشد، و مراد در آيه مَا هَذَا بَشَراً اين است كه: سزاوار او نيست كه خواهان مباشرت[با زنان] شود. برخي از صوفيان رعد را كه در قرآن آمده به مدهوش شدن فرشتگان و برق را به تپيدن دل هاي آنان و باران را به ريزش اشك هاي آن ها تفسير كرده اند. شبلي گفته است


1- به صفحه 24 كتاب عوارف المعارف مراجعه شود.
2- سوره بقره [ 2] آيه [ 85 ] يعني:... و اگر به صورت اسيران نزد شما آيند فديه مي دهند [و آنها را آزاد مي سازيد...].
3- سوره آل عمران [ 3] آيه [ 97 ] يعني: هر كس در آن جا داخل شود ايمن مي باشد.
4- سوره نساء [ 4] آيه [ 31 ] يعني: اگر از گناهان كبيره اي كه نهي شده ايد دوري جوييد.

ص: 188

آيه: ﴿لَوِ اطَّلَعتَ عليهِم لَوَلَّيتَ مَنهُم فِرَاراً﴾(1) به اين معناست كه اگر بر همه آنچه كه به جز ماست آگاهي يابي، از همه آن ها رو گردانيده به سوي ما فرار مي كني.

ابو حامد[غزالي] طوسي در تفسير قول خداوند كه فرموده است: ﴿وَاجنُبنِي وَ بَنِيَّ أن نَعبُدَ الأَصنَامَ﴾(2) گفته است: مراد از بتان سيم و زر است، و عبادت سيم و زر، دوست داشتن و باليدن به آن هاست. ثوري(3) كه يكي از اقطاب صوفيان مي باشد گفته است: آيه ﴿وَاللّهُ يقبِضُ وَ يبسُطُ﴾ بدين معناست كه: به خاطر او از تو مي گيرد، و براي او به تو مي دهد.

پاره اي از صوفيان گفته اند: منظور حق تعالي در آيه: ﴿لَعَمرُكَ اِنَّهُم لَفِي سَكرَتِهِم يعمَهُونَ﴾.(4)

اين است كه با مشاهده ما دلت را آباد گرداني، جنيد در تفسير قول خداوند متعال كه فرموده است: ﴿يا أيهَا الَّذِينَ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّهِ و لِلرَّسُولِ اذا دَعَاكُم لِمَا يُحييكُم﴾(5) گفته است: آن ها روح و حقيت آنچه را بدان خوانده شدند جويا گرديدند. و در محور علائق بازدارنده شتاب ورزيدند، و براي در آغوش كشيدن حوران بهشتي هجوم بردند، و تلخي رنجها و سختيها را چشيدند، و در معامله با خدا درست رفتار كردند، و در طريق آنچه به سوي آن رو آوردند


1- سوره كهف[ 18 ] آيه [ 18 ] يعني: اگر به آنها مي نگريستي از آنها فرار مي كردي.
2- سوره ابراهيم [ 14 ] آيه [ 35 ] يعني: و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.
3- ابو عبدالله سفيان بن سعيد بن مسروق بن حبيب ثوري كوفي تابعي متوفا به سال 161 يا 164 ه .
4- سوره حجر [ 15 ] آيه [ 72 ] يعني: به جانت سوگند اينها در مستي خود كور دل و سرگردانند.
5- سوره انفال [ 8] آيه [ 24 ] يعني: اي كساني كه ايمان آورده ايد دعوت خد ا و پيامبرش را بپذيريد هنگامي كه شما را به چيزي مي خواند كه زنده تان مي گرداند.

ص: 189

ادب را نيكو رعايت كردند، مصيبتها بر آنان آسان شد، و قدر و منزلت آنچه را به دنبال آن بودند شناختند. و فكر و انديشه خود را از توجه به آنچه نام آن برده مي شود، جز به سوي محبوب خود به بند كشيدند، در نتيجه به يُمن عنايت حي متعال كه همواره بوده و خواهد بود زندگي جاويد يافتند.

ابن عطا(1) كه يكي ديگر از اقطاب صوفيان مي باشد در تفسير استجابت چهار وجه ذكر كرده است: اول اجابت توحيد دوم اجابت تحقيق سوم اجابت تسليم چهارم اجابت تقريب، او در دنباله اين سخن مي گويد: استجابت به اندازه شنوايي و سماع است، و سماع به فهم بستگي دارد، و فهم به مقدار معرفت است، و افزوده است كه اقسام فهم منحصر به وجود مشخصي نيست، براي اين كه سخن در انواع معيني محدود نمي شود، و خداوند متعال مي فرمايد: ﴿قُل لَو كَانَ البَحرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ اَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾.(2)

سهروردي در تفسير آيه شريفه: ﴿فَأمَّا مَن أعطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالحُسنَى فَسَنُيسِّرُهُ لِليسرَى﴾(3) گفته است: مراد اعطاي مواظبت بر اعمال و پرهيز از وسوسه ها و خطورات قلبي است، و تصديق به حسنيٰ عبارت از مواظبت بر باطن است. تا موارد شهود از مزاحمت پليديهاي وجود پاكيزه گردد. فَسَنُيسِّرُهُ لِليسرَي يعني باب سهولت در عمل و زندگي و انس را به روي او باز


1- احمد بن عطا مكنّا به ابوالعباس، از بزرگان صوفيه بغداد بوده و تفسير رمزي بر قرآن نوشته او به سال 309 ه. به امر وزيرخليفه عباسي المقتدر بالله به قتل رسيده است. ريحانۀ الادب.
2- سوره كهف [ 18 ] آيه [ 109 ] يعني: بگو[اي پيامبراگر درياها براي نوشتن كلمات پروردگارم مركب شوند، درياها پايان م يگيرند پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد... .
3- سوره الليل [ 92 ] آيه [ 6] يعني: اما هر كس احسان و پرهيزگاري كرد، و نيكي را تصديق كرد ما كار او را سهل و آسا ن مي گردانيم. و هر كس بخل ورزد و خود را بي نياز بداند و نيكي را تكذيب كند بزودي كار او را دشوار م يكنيم.

ص: 190

مي كنيم، ﴿وَ أمَّا مَن بَخِلَ و استَغنَى﴾ يعني كسي كه در اداي وظايف و اعمال بخل ورزد، و خود را بي نياز بيند، ﴿وكَذَّبَ بِالحُسنَى﴾ يعني بينش او راهي به ملكوت اعلا ندارد، ﴿فَسَنُيسِّرُهُ لِلعُسرَى﴾ يعني راه سهولت عمل را بر او مي بنديم.(1)

صوفيان بيشتر آيات قرآن را به همين گونه به طور رمزي و باطني كه با اسلوب قرآن بيگانه و دور از اعجاز آن است تأويل مي كنند، و افزون بر آنچه ذكر كرديم آنان شياطين را به وسوسه ها و انديشه هاي فاسد، و فرشتگان را به خطورات و افكار خوب و پاكيزه اي كه از رهگذر ذهن مي گذرد و مورد نگرش قرار مي گيرد تفسير مي كنند، و از نظر آن ها ابليس، رمز و كنايه از شروري است كه بر نفس انسان غلبه دارد، و عصاي موسي در آيه: ﴿هِي عَصَاي اَتَوَكَّؤُا عليهَا و أهُشُّ بِهَا على غَنَمِي﴾(2) اشاره به آييني است كه او آن را براي هدايت مردم آورد، و غَنَم يا گوسفندان او عبارت از پيروان اوست كه وي به سوي آن ها فرستاده شده بود، و عصايي كه به اژدها تبديل شد، و آنچه را ساحران فرعون آورده بودند بلعيد، به حجيت و برهان نيرومند موسي تفسير مي كنند كه همه دروغهاي آنان را يكباره از ميان برد و آن ها را رسوا ساخت، و گفته اند شكافته شدن دريا براي موسي و همراهانش، كنايه از جدا شدن حق از باطل به وسيله آييني است كه او آورده هم چنان كه آيه: ﴿وَ اضمُم يدَكَ الَى جَنَاحِكَ تَخرُجُ بَيضَاءَ مِن غَيرِ سُوءٍ﴾(3) را تفسير كرده اند به اين كه اشاره است به نعمت و


1- به صفحه 42 عوارف مراجعه شود.
2- سوره طه [ 20 ] آيه [ 18 ] يعني:... اين عصاي من است، بر آن تكيه م ي كنم، و برگ درختان را با آن براي گوسفندانم مي ريزم.
3- سوره طه [ 20 ] آيه [ 22 ] يعني: و دستت را در گريبانت فرو بر، تا سفيد و درخشان بي هيچ عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگري است.

ص: 191

احسان خير و گرانمايه اي كه موسي به فرعون پيشنهاد كرد.

هم چنين آياتي را كه حكايت از معجزات عيسي دارد بدين گونه تفسير كرده اند كه آيه ﴿اُبرِئ الأكمَهَ و الأبرَصَ وَ اُحي المَوتَى﴾(1) عبارت از تعاليم عيسي است كه نفوس مرده را با رهايي دادن آن ها از تيرگيهاي جهل، زنده مي كرد، و با دستورهاي خود دلهاي كور را بينا مي ساخت و با تعليماتي كه به مردم مي داد، آنان را به خير و صلاح رهنمون مي شد، از اين قبيل است ديگر تفاسير صوفيان كه نمايانگر عظمت و وسعت اشاعه اين گونه تأويلها در ميان آنان و بي اعتنايي آن ها به ظواهر الفاظ و آيات كتاب خدا مي باشد، و سبب مي گردد كه دين و قرآن و شيوه بيان آن كه در بالاترين حد اعجاز و بلاغت قرار دارد به بازي گرفته شود. باري شيعه اين تفاسير و امثال آن ها را هرگز تأييد نمي كند، و آن ها را بدترين نوع بازي كردن با قرآن و تعليمات آن مي داند، آنان در تفاسير مورد اعتماد خود به ظواهر الفاظ و نصوص قرآن ملتزم و متعهدند، و هر كس به شيوه بيان و اسلوب تعبير آنان آشنا باشد اين مطلب را مي فهمد، آن ها از مدلول ظاهري كلمات و آيات قرآن جز با اشاره و الهام از ديگر كلمات و آيه هاي آن عدول نمي كنند. بنابراين ظاهر و باطن قرآن را با قرآن تفسير مي كنند، و تأويل يا تفسير باطني مورد قبول آن ها نيست مگر اين كه ضرورت ديني مقتضي آن باشد، يا تفسير ظاهري را تأييد و تأكيد كند. و در همه احوال آن ها پايبند ظواهر الفاظ و آيات آنند و جز در هنگامي كه ضرورتي اجتناب ناپذير اقتضا كند از حدود آن تجاوز نمي كنند.

دكتر شيبي در كتاب خود، بيشتر به روايات غاليان در پيرامون تفسيري كه با انديشه هاي صوفيان و تأويلها و طريقه هاي آنان هماهنگي دارد، تكيه كرده است


1- سوره آل عمران [ 3] آيه [ 49 ] يعني:... و كور مادرزاد و مبتلايان به پيسي را بهبود م ي بخشم و مردگان را زنده مي كنم.

ص: 192

و بيشترين منبع او در اين كار، تفسير علي بن ابراهيم بوده است كه از نظر شيعه مردود مي باشد، زيرا علي بن ابراهيم بر رواياتي اعتماد كرده كه مورد وثوق شيعه نيست، و با مبادي و معتقدات آن ها منافات دارد، چنان كه نمونه هايي از روايات تفسير مذكور كه به زودي از نظر خوانندگان مي گذرد اين مطلب را روشن خواهد ساخت.

دكتر مصطفي شيبي در اجراي برنامه خود براي اثبات رابطه تصوف و تشّيع، روايت علي بن ابراهيم را از امام صادق  نقل كرده كه در تفسير آيه: ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَاةٍ فَيهَآ مِصبَاحٌ المِصبَاحُ في زُجَاجَةٍ الزُجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوكَبٌ دُرِّيٌّ﴾(1) فرموده است: مشكات فاطمه زهرا ، و مصباح حسن و حسين  است، و همانا فاطمه  در ميان زنان روي زمين هم چون اختري تابناك است كه از ابراهيم خليل  فروزان شده، نه يهودي است و نه نصراني، نزديك است علم از او جاري شود هر چند آتشي به آن نرسيده باشد، نُورٌ علي نُورٍ يعني امامي در پي امامي، ﴿يهدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَن يشَاء﴾ يعني خداوند هر كس را كه بخواهد خالص ساخته، در نور ولايت و محبت آن ها وارد مي كند.

او پس از نقل روايت علي بن ابراهيم از امام صادق  در تفسير آيه مذكور، روايت ديگري از امام باقر  نقل مي كند كه از روايت نخست به تصوف نزديكتر و چسبنده تر است. اين روايت را محمّد بن يحيي از طلحه بن زيد از امام


1- سوره نور [ 24 ] آيه [ 35 ] يعني : خداوند نور آسمانها و زمين است، مثَل نو ر خداوند همانند چراغداني است كه در آن چراغي و آن چراغ در ميان حبابي، و آن حباب هم چون ستاره اي درخشان باشد. اين چراغ از درخت پربركت زيتوني افروخت ه مي شود، كه نه شرقي است و نه غربي . نزديك است روغن آن فروزان شود بي آن كه آتشي به آن رسيده باشد، نوري است بربالا ي نور، و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت م يكند.

ص: 193

جعفر صادق  از پدرش امام باقر  نقل كرده، و در آن آمده است كه: خداوند از نور خود كه همان نور هدايت او در دل مؤمن است آغاز فرمود، و مشكات عبارت از اندرون مؤمن، و قنديل، دل او، و مصباح نوري است كه خداوند در قلب مؤمن قرار داده، و شجره مباركه، وجود مؤمن است، و فرموده است: ﴿لا شَرقيَّةٍ﴾ يعني غربي براي آن نيست، ﴿وَ لا غَربِيَّةٍ﴾ يعني شرقي براي آن نمي باشد، ﴿يكَادُ زَيتُهَا يُضِيء﴾ يعني نوري كه خداوند در دل مؤمن نهاده نزديك است روشني بخشد هر چند سكوت كرده باشد... تا پايان آنچه در صفحه هاي 102 و 103 جلد دوم تفسير علي بن ابراهيم آمده است.

شيبي در نسبت دادن تفسير شيعه از آيه مذكور، تنها به دو فقره روايتي كه ذكر شد آن ها را در كتاب تفسير شيعي علي بن ابراهيم يافته، بسنده كرده، و او و ديگر دشمنان شيعه براي اين كه بدعت ها و انحراف هايي را كه غاليان و صوفيان و دشمنان اهل بيت  بر جاي گذاشته اند به تشّيع بچسبانند از همين ها استفاده كرده اند، تا روش والاي آنان را در دفاع از اسلام و اصول و مبادي آن، زشت و بي ارج سازند، و هر كس تفسير علي بن ابراهيم را كه شيعه به آن اعتماد و وثوق ندارد بررسي كند با دهها از اين نمونه كه مؤيد حقيقت مذكور است روبرو مي شود.

اما چگونگي اين دو روايت كه در تفسير آيه مذكور بر آن ها اعتماد جسته است اين است كه نخستين آن ها را صالح بن سهل همداني از امام صادق  روايت كرده، كه در كتاب منهج المقال تأليف ميرزا محمّد(1) درباره او آمده است: وي غالي و كذاب و از وضّاعان و دروغ پردازاني است كه هيچ خوبي در او نيست. او مي گفته: امام صادق  خداست،و امام  براي او سوگند خورده كه


1- . ميرزا محمد استرآبادي مؤلف كتاب منهج المقال في تحقيق احوال الرجال، متوفا به سال 1026 ه .

ص: 194

بنده خداست، و براي خويش مالك هيچ سود و زيان، و قادر به دفع مرگ از خود و زندگي نيست، و اين مطلب را كشّي(1) در رجال، و شيخ طوسي در كتاب غيبت خود، و همه كساني كه در احوال راويان كتاب نوشته اند تأييد كرده اند.

در مورد روايت دوم نيز آن را محمّد بن يحيي از طلحة بن زيد كه راوي آن از جعفر بن محمّد  از پدرش امام باقر  مي باشد نقل كرده است، و چنان كه بهبهاني(2) و ديگران تصريح كرده اند، محمّد بن يحيي از معتقدان به تفويض و غلوّ است و بنابر آنچه دانشمندان رجال در احوال راويان نوشته اند طلحة بن زيد نيز بتري مذهب بوده است. بتريّه پيروان كثيرالنّوي ملقّب به ابتر مي باشند، و او يكي از داعيان و مبلّغان زيديه بوده، و از ميان گروه هاي مختلف زيديها اين فرقه بدو منسوب است و از آنچه تذكره نويسان در احوال راويان نوشته اند برمي آيد كه وي در ميان ناقلان حديث در زمره افراد مورد وثوق و اعتماد نبوده است.

طبرسي در مجمع البيان و ديگر مفسران شيعه، آيه مذكور را مورد تفسير قرار داده، و ابداً از اين دو روايتي كه علي بن ابراهيم در تفسير خود بدآن هااعتماد كرده است، ذكري به ميان نياورده اند. و درست ترين تفسيري كه از اين دو آيه به عمل آمده اين است كه: خداوند سبحان از ذات خود، به نور آسمانها و زمين، تعبير فرموده، بدين مناسبت كه او با ارائه براهين و دلايل وحدانيت خود، و نشان دادن آنچه مايه صلاح دنيا و آخرت مردم است، اهل آسمانها و زمين را هدايت


1- محمد بن عمر بن عبدالعزير مكّنا به ابو عمر و ملقب به كشي از وجوه و اعيان و ثقات علما و محدثان اماميه مي باشد. سال وفات كشي هم مثل استادش عياشي به دست نيامده، ليكن با كليني و صدوق اول معاصر بوده و از رجال قرن چهارم است. ريحانۀالادب.
2- آقا محمد باقر بن محمد اكمل معروف به آقا ي بهبهاني و ملقب به استاد اكبر، ولادتش به سال 1116 يا 1117 ه اتفاق افتاده است و وفات ايشان را 1205 يا 1206 يا 1208 ه. نوشته اند. ريحان ۀ الادب.

ص: 195

مي كند، و اين دلايل كه به نور تعبير شده مانند چراغي است كه روشني از آن مي تابد، و سبب هدايت مردم به سوي حق و خير و صلاح مي گردد، هم چنان كه ستارگان آسمان در شبهاي ظلماني، مردم را به سوي راه خود، رهنمون مي شوند. و آن چراغي كه با تابش انوار تعاليم الهي خود، دلها و جانها را روشني مي بخشد، نيرو و فعاليتهاي خود را از همان شجره فرخنده اي كه همان تعليمات آسماني و آثار و دلائل وحدانيت اوست به دست مي آورد. ﴿لا شَرقيه و لا غَربِيّة﴾ يعني كسي كه داراي انصاف و از اعتدال فكر برخوردار باشد، با ملاحظه آثار و ادلّه مذكور، خود را نيازمند آن نمي بيند كه از اين سو و آن سو به دنبال دلائل ديگر باشد. از اين آيه تفسيرها ديگري نيز شده ليكن آنچه را علي بن ابراهيم قمّي روايت كرده، هيچ يك از مفسران شيعه آن را نپذيرفته است.

دكتر شيبي ضمن گفتار خود درباره شباهت ميان تفسيرهاي صوفيه و شيعه از آيات كتاب خدا، با همان شيوه و منطقي كه در همه كتاب خود آن را دنبال كرده گفته است: طبرسي در مجمع البيان، آيه ﴿مَرَجَ البَحرَينِ يلتَقِيانِ﴾ را به علي و فاطمه و بَرزَخ مذكور در آيه را به پيامبر  و لؤلؤ و مرجان را كه در آيه: ﴿يخرُجُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجَان﴾ است به حسن و حسين  تفسير كرده و بنا به گفته شيبي، طبرسي در اين باره به روايت سلمان فارسي و سعيد بن جبير و حسن بصري استناد جسته است.

با اين كه طبرسي در تفسير آيه مذكور معتقد است كه مراد از بَحرَينِ مذكور در آيه، دو درياي شيرين و شور است كه با يكديگر برخورد مي كنند و در هم نمي آميزند، و به قدرت الهي مانعي ميان آن ها قرار داده شده كه آب شور بر شيرين سركشّي نمي كند تا آن را تباه سازد، و شيرين بر شور غالب نمي شود تا با آن آميخته، و طعم آن دگرگون گردد، و مقصود از لؤلؤ، دُرّ بزرگ و مرجان دُرّ كوچك است كه از اين دو دريا بيرون آورده مي شود، و طبرسي اين را از ابن

ص: 196

عبّاس و حسن بصري و ضحاك و قتاده روايت كرده، و افزوده است كه در تفسير آن آيه گفته شده كه مراد از بَحرَين درياي آسمان و درياي زمين است، چه در آسمان دريايي است كه خداوند به قدرتش آن را نگه داشته، و باران از آن فرود مي آورد، و نيز گفته شده كه مراد از اين دو بحر، درياي روم و درياي فارس است، براي اين كه اطراف اين دو دريا به يكديگر متصل است، و منظور از برزخي كه ميان اين دو بحر است جزيره هايي است كه ميان اين اقيانوس قرار دارد. طبرسي پس از بيان اين اقوال، روايتي را كه استاد فلسفه در دانشگاه بغداد آن را ذكر كرده، و آن را مورد ريشخند قرار داده، و از نوع تأليفات شگرف، و دور از منطق قرآن و اسلوب و تركيب آن دانسته، نقل كرده، و چنانكه روشن است طبرسي قول نخست را به اعتبار اين كه به مدلول ظاهر آيه نزديكتر و مناسبتر مي باشد برگزيده است، و البته مجرد اين كه تفسير مذكور از سلمان فارسي و حسن بصري و جز اينها روايت شده باشد براي نسبت دادن آن به شيعه يا سنّي كافي نيست مگر اين كه اكثر آن ها آن را پذيرفته باشند، و چنان كه گفتيم طبرسي پس از ذكر تفاسير ديگري كه از اين آيه شده، به نقل روايت مذكور پرداخته و تفسير نخستين را اختيار كرده است.

با اين كه دكتر شيبي آنچه را بيان داشته مستقيماً از مجمع البيان گرفته، و مؤلف مجمع نيز آنچه را در تفسير آيه گفته از قول سنّيان و شيعيان نقل كرده است، با اين حال او ضعيف ترين اقوال را درباره تفسير آيه مذكور اخذ كرده، و به مؤلف و شيعه نسبت داده است، بدين سبب كه آنچه را انتخاب و در كتاب خود آورده، به تأويلات صوفيان و تفسيرها و تحريفهاي آن ها از حقايق قرآن، نزديكتر بوده است.

با اين همه تفسير بَحرين در آيه شريفه به علي و فاطمه  و لؤلؤ و مرجان به حسنين  پسنديده شيعه نبوده، و بيانگر اعتقاد آن ها نيست، بلكه اين روايتي است كه سنّيها هم مانند برخي از شيعيها آن را نقل كرده اند.

ص: 197

از جمله كساني از اهل تسنن كه به ذكر روايت مذكور پرداخته، جلال الدين سيوطي در كتاب الدّرالمنثور است كه آن را از انس بن مالك و ديگر راويان آن ها روايت كرده است. در برخي از تفاسير آنان آنچه از اين شگفت انگيزتر، و از منطق قرآن و اسلوب آن دورتر و بيگانه تر است نقل گرديده و از آن جمله در تفسير روح البيان تأليف اسماعيل حقّي از بعضي علماي آن ها روايت شده، كه نيمي از هشت نفري كه مدلول آيه شريفه: ﴿وَ يَحمِلُ عَرشَ رَبِّكَ فَوقَهُم يومَئِذٍ ثَمَانِية﴾(1) مي باشد عبارت از ابوحنيفه و شافعي و احمد بن حنبل و مالك بن انس است. در جلد هفتم «كتاب الكاشف»(2) ، در تفسير آيه: ﴿وَ مَثَلُهُم في الانجِيلِ كَزَرعٍ أخرَجَ شَطأهُ فَآزَرَهُ فَاستَغلَظَ فَاستَوَى على سُوقِهِ يُعجبُ الزُّرّاعَ لِيغِيظَ بِهِمُ الكُفَّارَ﴾(3) آمده است كه اسماعيل حقي در تفسير روح البيان، و حافظ احمد كلبي در تفسير التسهيل قول خداوند متعال را كه فرموده است: ﴿كَزَرعٍ أخرَج شَطأَهُ﴾ را به ابي بكر، و جمله ﴿آزَرَهُ﴾ را به عمر، ﴿و استَغلَظَ﴾ را به عثمان، ﴿و استَوَىٰ على سُوقِهِ﴾ را به علي بن ابي طالب  تفسير كرده اند.(4)

حاكم حسكاني(5) حنفي كتابي در دو جلد گرد آورده، و آن را شواهد التنزيل ناميده كه حدود 900 صفحه مي باشد و اگر گفته نشود همه اين صفحات، مي توان


1- سوره حاقّه [ 69 ] آيه [ 17 ] يعني: و عرش پروردگارت را بالاي آنها در آن روز هشت ملك بردارند.
2- كتاب الكاشف نوشته نويسنده معروف لبناني محمد جواد مغنيه است.
3- سوره فتح [ 48 ] آيه [ 29 ] يعني: و  مثَل آ نان در انجيل مانند زراعتي است كه جوان ه هاي خود را خارج ساخته سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاي خود ايستاده است كه زارعان را به شگفتي وا مي دارد، براي اين كه كافران را به سبب آنان به خشم آورد.
4- به صفحه 106 جلد دوم الكاشف مراجعه شود.
5- عبدالله بن عبدالله ابوالقاسم حاكم نيشابوري معروف به ابن حداد حسكاني در قرن پنجم هجري مي زيسته است. وفات او را پس از سال 490 ه. نوشته اند.

ص: 198

گفت بيشتر آن ها در بيان رواياتي است كه از طريق اهل سنت درباره اهل بيت پيامبر  وارد شده است، با اين حال شيبي همه اينها را ناديده گرفته، و تفسيري را كه بر اساس تأويل و بطون آيات تنظيم شده، و به شيعه و امامان آن ها نسبت داده است، در حالي كه طبق آنچه گفتيم شيعه به اين گونه تفاسير اعتنايي ندارد و به روايات آن ها عمل و استناد نمي كند.

هر كسي تفاسير سنّيان را بررسي كند دهها نمونه از اين نوع تفسيرهاي باطني كه در تأويل آيات و تحريف مضامين قرآن با انديشه هاي غلوّآميز صوفيان هماهنگ است مي يابد، و گمان نمي كنم شيبي و امثال او به اينها آگاهي نداشته و ندانند كه صوفيه از آغاز پيدايش آن ها تا به امروز، همه از اهل تسنن بوده، و مذاهب فقهي اعتقادي خود را به آن ها منسوب مي كنند، و گرايشها و طريقه هاي تصوف همواره در ميان آن ها پرورش يافته، و زوايا و حلقات آن ها پيوسته پر از حشيشها و افيونهاي اصحاب طريقت به سرپرستي مشايخ آن هاست، ليكن كسي كه مي خواهد ديگران را بي دليل هدف تهمت قرار دهد، و بر آنان لكه عيب بچسباند، جز به سويي كه هواي آن را در سر دارد، و در خدمت اميال و مصالح اوست، نمي نگرد از مشاهده غير آن ناتوان است، و درست گفته است خداوند متعال در آن جا كه فرموده است: ﴿فانَّهَا لَا تَعمَى ألأبصَارُ وَ لَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِي في الصُّدُورِ﴾.

به هر حال رواياتي كه حاكي ظاهر و باطن براي آيات قرآن است، در كتب حديث اهل سنت و شيعه نقل شده و بيشتر آن ها از نوع مرسل است، و آنچه از آن ها مسند است، راويان آن ها از كساني هستند ك به روايات و احاديث آن ها وثوق و اطميناني نيست، و اگر هم اين روايات يا برخي از آن ها صحيح باشد، تعهد و التزام به مضامين آن ها نه براي صوفيه سودي دارد و نه به تشّيع زياني مي رساند و نه خطري متوجه آن مي گرداند. در پاره اي از اين احاديث از علي 

ص: 199

روايت شده كه فرموده است: هيچ آيه اي نيست مگر اين كه آن را چهار معناست: ظاهر، باطن، حدّ و مطلع. ظاهر، تلاوت آن، و باطن، فهم آن، و حدّ، احكام حلال و حرام خدا، و مطلع، آن چيزي است كه خداوند از بنده اش خواسته است. تعبير اين معاني چهارگانه به تلاوت و فهم و حدّ و مطلع از اين نظر است كه تلاوت آيه خواندن الفاظ آن است به همان صورت كه نازل شده است، و اين ظاهر آن است، و آنچه انسان از تلاوت آيه به اعتبار مدلول اين واژه درك مي كند، باطن آن، و حلال و حرام خدا از نظر اين كه در آن تشريع گرديده، حدّ ناميده شده است. زيرا نمي توان از مرز آن ها تجاوز كرد، و آنچه خداوند از بنده اش خواسته است به مطلع تعبير شده، براي اين كه آن ها آستانه ورود به رضوان خداوند، و مايه تقرب به اوست.

در روايت حمران بن اعين آمده كه امام باقر  فرموده است: ظاهر قرآن همان است كه در ميان آنان نازل شده و باطن آن كساني هستند كه اعمال آن ها را به جا مي آورند و آنچه بر آنان نازل شده است درباره اينها جاري مي گردد. در روايت ديگري نيز آن حضرت فرموده است: اگر آيه اي درباره قومي نازل شود، سپس آن مردم بميرند، و آن آيه از ميان برود، از قرآن چيزي باقي نمي ماند. ليكن قرآن تا آسمانها و زمين برجاست اول آن بر آخر آن جريان دارد و براي هر آيه اي كه تلاوت مي كنند يا از آن در خير و خوشي هستند و يا در شرّ و بدي.

فضيل بن يسار از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: ظاهر قرآن تنزيل آن، و باطن آن، تأويل آن است. بخشي از تأويل آن گذشته و واقع شده، و بخش ديگر هنوز وقوع نيافته است. قرآن مانند خورشيد و ماه در جريان است، هر زمان چيزي از آن فرا رسد واقع مي شود.

اين سه روايت در مضمون تقريباً اتفاق دارند، و اين توهم را كه ممكن است مخاطب آيات قرآن همان كساني باشند كه در عصر نزول آن وجود داشته اند

ص: 200

برطرف مي كنند، از اين رو امام  فرموده است: قرآن در ظاهر همين است ليكن حقايق و مضامين آن، براي همه كساني است كه بوده اند و در آينده خواهند بود، و بر همه نسلها و عصرها واقع خواهد شد. و آنچه در روايت دوم آمده اين معنا را تأييد مي كند كه فرموده است: اگر آيه اي درباره قومي نازل شود، و آن قوم بميرد، و آن آيه از ميان برود، ديگر از قرآن چيزي باقي نمي ماند. روايت فضيل بن يسار حاكي است كه ظاهر قرآن همان صورتي است كه بدان نازل شده، و باطن آن عبارت از اسرار و حوادثي است كه از آن ها خبر داده است. پاره اي از اين اسرار و رويدادها به امتهاي گذشته باز مي گردد و برخي از آن ها هنوز واقع نشده، و با گذشت روزگار، مانند درآمدن خورشيد و ماه، واقع خواهد شد. بنابراين هم چنان كه اين روايات با يكديگر منافات ندارد، براي صوفيان نيز سودي به هم نمي رساند، و بواطن و غيبياتي كه آن ها ادعا مي كنند با مضامين اين روايات ابداً قابل وفق نيست.

نگاهي به تفسير منسوب به امام عسكري  و تفسير علي بن ابراهيم

دكتر شيبي به اين دو تفسير اعتماد بسيار كرده، و آن ها را به گونه اي به شيعه نسبت داده كه گويا اعتقاد آنان به اين دو كتاب از قبيل ايمان آن ها به ضروريات دين اسلام است. از اين رو براي دست يافتن به آنچه با غيب گوييهاي صوفيان هماهنگي دارد، در اين كتاب ها به بررسي و كاوش پرداخته است تا پيوند ميان تصوف و تشّيع را اثبات كند.

ما در فصل پيش گفته ايم، شيعه بيشتر روايات اين دو تفسير را تأييد نمي كند، و حتّي اكثر آنان اين دو كتاب را قبول ندارند، زيرا تفسير منسوب به امام عسكري  را تنها محمّد بن قاسم استرآبادي روايت كرده، و چنان كه نويسندگان كتب رجال در شرح احوال او بيان كرده اند، به تعبير شيخ محمّد طه

ص: 201

در كتاب اتقان المقال في احوال الرّجال، وي دروغگو و وضّاع[حديث ساز] بوده و به هيچ روي بر او اعتمادي نيست. او افزوده است: وي تفسيري از دو مرد مجهول و ناشناس، روايت كرده كه نام يكي از آن ها يوسف بن محمّد بن زياد، و ديگري علي بن محمّد بن يسار است، و آنان تفسير مذكور را از پدران خود از ابي الحسن الثاّلث امام هادي  روايت كرده اند، و نيز اضافه كرده است: آن تفسيري را كه سهل ديباجي از پدرش روايت كرده و مشتمل بر احاديثي است كه راويان همگي آن ها مجهول و ناشناخته اند همان تفسيري است كه به تفسير عسكري معروف است.

ميرزا محمّد در منهج المقال و بهبهاني در كتاب رجال خويش اين موضوع را تأكيد كرده و برخي از نويسندگان اضافه كرده اند كه سزاوار نيست چنين تفسيري به امام  نسبت داده شود، و به نظر مي آيد بيشتر مؤلفان كتب رجال، كسي را كه راوي اين تفسير از امام عسكري  است به دروغگويي و وضع حديث توصيف كرده، و صدور تفسير مذكور را از امام عسكري  يا يكي از پدرانش انكار كرده اند، و هر كس اين كتاب را بررسي كند، دهها گواه مي يابد بر اين كه تفسير مذكور از ساخته هاي غاليان و صوفيان است، كه خود را در ميان اصحاب ائمه  جا زده، و در زير پوشش تشّيع قرار دادهاند، تا اهدافي را كه در راه آن ها مي كوشيدند تحقّق دهند.

اما دوّمين تفسير كه معروف به تفسير علي بن ابراهيم قمّي است كه راوي او پدرش ابراهيم بن هاشم قمّي مي باشد و وي در اين تفسير، روايات پدرش و غير او را گرد آورده است، و به طوري كه در اتقان و منهج المقال و نجاشي و كشّي و الخلاصۀ و ديگر كتب شيعه در شرح احوال رجال و روات آمده، علي بن ابراهيم قمّي از كساني است كه به استقامت در دين، و اعتماد و وثاقت در حديث معروف است. و محمّد بن يعقوب كليني در كتاب كافي، روايات بسياري از او نقل كرده، و او را از جمله مؤلفاني شمرده است كه از اصحاب ائمه  بوده اند

ص: 202

هم چنان كه او را از معاصران امام عسكري  شمرده اند، و چون وفات او در سال 307ه_. بوده، و رحلت امام عسكري  در سال 260ه_. اتفاق افتاده، و پس از وفات امام  چهل و هفت سال زندگي كرده، ناگزير در روزگار جواني دوران امام عسكري  را درك كرده است.

به هر حال هيچ كس در استقامت دين و سلامت عقيده علي بن ابراهيم، از تأثير نيرنگهاي صوفيان و گرايشهاي غاليان و ديگر فرقه ها شك ندارد، و پدرش ابراهيم بن هاشم معروف به قمّي اصلاً از مردم كوفه بوده، و نسبت او به قم به سبب مهاجرت وي به اين شهر است. و بنابر آنچه بعضي از مؤلفان كتب رجال نوشته اند، او نخستين كسي است كه احاديث اصحاب كوفي امام باقر و امام صادق  را در شهر قم منتشر كرده است، و برخي از اين نويسندگان او را از شاگردان يونس بن عبدالرحمان به شمار آورده اند.

از آنچه درباره ابراهيم بن هاشم قمّي نوشته اند بر مي آيد كه او نيز داراي استقامت عقيده و مقبوليت حديث بوده و با كوشش و همياري وي در قم مدرسه حديث تأسيس شده است، و برخي از او به شيخ قمّيين و پيشواي آن ها نام برده، و اكثر آن ها اين اوصاف را دليل بر موثّق بودن او دانسته اند.

ميرزا محمّد در منهج المقال گفته است: من آگاهي نيافتم كه كسي از اصحاب ما در مذمّت او سخني گفته، و يا عدالت او را رد كرده باشد. او محضر امام رضا و امام جواد  را درك كرده ليكن آنچه به نظر مي رسد مدّت مصاحبت او با آن بزرگواران كوتاه بوده است، شيخ محمّد طه در كتاب خود به نام اتقان احاديث او را در زمره روايات حَسَن(1) شمرده، و به دليل اين كه در نزد قمّيين از مقبوليت


1- روايت حسن به فتح حاء و سين خبري است كه رجال سند تماماً و در هر طبقه امامي مذهب و ممدوح باشند ولي تنصيص برعدالت هر يك نشده باشد . از كتاب معرف ۀ الحديث تأليف استاد شانه چي.

ص: 203

حديث برخوردار بوده، و فرزندش علي در حالي كه بسياري از روايات را به تعبير او از پدرش گرفته و تصريح كرده كه آن ها را از ثقات اخذ كرده، وثاقت او را ترجيح داده است.

كوتاه سخن اين كه علي بن ابراهيم مؤلف تفسير و پدرش ابراهيم بن هاشم، بنا بر آنچه از كتب رجال برمي آيد از آناني هستند كه به درستي و ثبات عقيده معروفند، اما اين كه تفسير مذكور را علي بن ابراهيم تأليف كرده است يا ديگري، اين مربوط است به وثاقت و امانت كسي يا كساني كه آن را از او روايت كرده است. ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  است كه شاگرد او بوده اما در هيچ يك از كتب رجال نامي از او برده نشده است، و اين خود بيشترين شك را درباره صحت صدور تفسير مذكور از علي بن ابراهيم به وجود مي آورد. و اگر چنان كه ادعا مي كنند براي كتابي اين چنين، آن هم از مردي مانند علي بن ابراهيم كه يكي از بزرگان محدثان است روايت كننده اي وجود داشته است اين امر بر محدثان و ارباب كتب تراجم و رجال پوشيده نمي ماند، و او را شناسائي و در كتب خود ذكر مي كردند. من همه كتاب هايي را كه در شرح احوال رجال حديث در دسترس خويش دارم، بررسي و جست و جو كرده ام و در ميان راويان چيزي درباره او نيافته ام.

سيد طيب موسوي ادعا مي كند كه در كتاب هاي بحرالانساب، مجدي(1) و عمدة الطّالب(2) از ابي الفضل عبّاس بن محمّد نام برده شده است، اما در حالي كه متخصصان علم رجال از او ياد نكرده اند، ذكر نام او در اين سه كتاب، شكّ در


1- كتاب مجدي في انساب الطالبيين تأليف ابي الحسن علي بن ابي الغنائم م ي باشد كه معاصر سيد مرتضي علم الهدي بوده است. الذّريعه.
2- كتاب عمدة الطالبّ في انساب آل ابي طالب نوشته جمال الدين احمد بن علي معرو ف به ابن مهنا متوفا به سال 828 ه. مي باشد. الذريعه.

ص: 204

وجود او را منتفي نمي كند. به علاوه كتاب هاي سه گانه مذكور از جمله كتبي نيستند كه از دقت و تحقيق لازم برخوردار و بدين صفات شناخته شده باشند، و به فرض وجود او طبق ادّعاي آن ها، در منابع و مآخذي كه ما در دسترس خود داريم چيزي نيست كه صدور اين تفسير را از علي بن ابراهيم تأييد كند، هم چنان كه در همه كتاب هايي كه احوال راويان را ذكر، و مؤلفات آن ها را برشمرده است نامي از او برده نشده، چه رسد به اين كه درباره صدور اين كتاب از اسناد او، اشاره اي شده باشد، واگر باز هم فرض كنيم و البته ميدان فرض فراخ است، كه اين كتاب را علي بن ابراهيم گرد آورده، و آن را بر شاگردانش املاء كرده، و همو نخستين راوي آن است آيا اين امر بدين معناست كه آنچه در اين كتاب آمده، به صرف اين كه مؤلف آن ميان راويان احاديث اهل بيت  به درستي اعتقاد معروف است، همه آن ها صادر از ائمه  مي باشد، با اين كه مي دانيم بيشتر گردآورندگان حديث، صدها روايت در مجموعه هاي خود آورده اند كه به هيچ روي شرايط انتساب آن ها به امام در آن ها موجود نيست، و روشنترين دليل در اين باره كتاب كافي است كه كليني پس از كوشش ها و بررسيهاي بسياري كه طبق آنچه گفته اند بيست سال ادامه داشته، كتاب مذكور را تأليف كرده، و بيش از بيست هزار حديث در آن گرد آورده است كه مطابق اصولي كه دانشمندان علم درايه و رجال مقرر داشته اند، و ما آن ها را در كتاب خود به نام «دراسات في الكافي و الصّحيح للبخاري» دقيقاً شرح داده ايم بيش از نيمي از آن ها را نمي توان به ائمه  نسبت داد، با اين كه كتاب كافي از برجسته ترين كتب شيعه در حديث مي باشد.

باري پس از بررسي و شمارش روايات تفسير مذكور آشكار مي گردد كه بيشتر مرويات آن از طريق غاليان و وضّاعان حديث و كساني است كه به عدم استقامت در دين و ثبات در طريقه معروفند، و هر كس تفاسير اين كتاب را

ص: 205

درباره برخي از آيات بررسي كند بر او روشن مي گردد كه در پاره اي از اين تفسيرها گرايش هاي صوفيّه تندرو به چشم مي خورد.

اينك به طور نمونه شماري از راويان اين تفسير را معرفي، و برخي از روايات آن ها را كه منحرف و دور از مبادي تشّيع است از نظر خوانندگان مي گذرانيم، اين راويان كساني هستند كه در جعل احاديث سعي فراوان به كار برده اند، و شايد بيشترين بخش راوياني را كه گردآورنده اين تفسير بدآنها اعتماد، و از آن ها نقل حديث كرده است همين ها تشكيل داده اند، از جمله اينها ابوالجارود است كه در بيشتر صفحات كتاب، با روايت از ابي جعفر امام باقر  نام او ذكر شده است، و اين ابوالجارود همان زياد بن منذر كور ملقّب به سرحوب است، و گروه سرحوبيه كه يكي از فرقه هاي زيديهاست به او منسوب مي باشد، و اين لقب را امام باقر  به او داده است.

ابو عمر و كشّي در رجال خود از او خبر داده و گفته است: سرحوب نام شيطان كوري است كه در دريا سكنيٰ مي كند، و اين ابوالجارود، دلي كور و چشماني نابينا داشته، و افزوده است: موسي بن بشّار الوشي از ابي نصر روايت كرده كه ما در نزد ابي عبدالله امام صادق  بوديم. دختركي كه قمقمه اي با خود داشت از كنار ما گذشت، و پس از عبور، آن را وارونه كرد، ابي عبدالله  فرمود: همان گونه كه اين دخترك قمقمه را وارونه ساخت، خداوند عز و جل قلب ابي الجارود را دگرگون و معكوس كرده است، ميرزا محمّد در منهج المقال اين خبر را تأييد كرده افزوده است كه ابي عبدالله امام صادق  فرموده است: ابي الجارود نمي ميرد مگر حيران و سرگردان، و ادامه داده كه همان گونه كه در روايت سماعه از ابي بصير و جز او آمده، ابي عبدالله  كثيرالنوّي و سالم بن ابي حفصه و ابوالجارود را نام برده و فرموده است: دروغگويان و تكذيب كنندگان كافرند لعنت خداوند بر آن ها باد، راوي به آن حضرت گفته است:

ص: 206

فدايت شوم معناي مُكَذِّبُون چيست؟ امام  فرموده است: آن ها كذاب و دروغگويند زيرا نزد ما مي آيند و مي گويند ما شما را تصديق مي كنيم در حالي كه چنين نيست و ما را تكذيب مي كنند، براي اين كه احاديث ما را مي شنوند و به تكذيب آن ها مي پردازند، و ادامه مي دهد كه: عبدالله مزحرف از ابي سليمان روايت كرده كه او گفته است: شنيدم ابي عبدالله  كه در منيٰ در خيمه خود بود، با آواز بلند به ابي الجارود مي فرمود: به خدا سوگند پدرم امام بود، و در سال بعد نيز از آن حضرت شنيدم كه همين سخن را به او مي گفت، و من پس از آن ابوالجارود را در كوفه ديدار كردم به او گفتم: آيا آنچه را كه ابوعبدالله  دو بار به تو گفت نشنيدي، پاسخ داد: مقصود او تنها پدرش علي بن ابي طالب بوده است.

ميرزا محمّد در كتاب رجال خود بنا به روايت جمعي از راويان تأكيد كرده كه ابي الجارود كتابي در تفسير قرآن دارد كه آن را از امام باقر  روايت، و علي بن ابراهيم در تفسير خويش از آن اخذ كرده است، و چنانكه پيش از اين گفتيم بر حسب بررسي و دقتي كه من در كتاب مذكور كرده ام، به ندرت مي توان صفحه اي از آن يافت كه از روايت ابي الجارود خالي باشد.

هم چنين علي بن ابراهيم در تفسير خويش از احمد بن هلال عبرتائي رواياتي نقل كرده، در حالي كه بنا به تعبير ارباب تراجم، او از غلات صوفيه بوده، امام هادي  به شيعيان خود در عراق نوشته است از او پرهيز كنند، و فرموده است: از آن صوفي رياكار احمد بن هلال كه خدا او را نيامرزد بر حذر باشيد.

و نيز از امية بن علي قيسي كه متهم به غلوّ و جعل احاديث بوده، و از عمر بن شمر كه به دروغگويي غلوّ شهرت داشته روايت نقل كرده است. ارباب تراجم دربارۀ عمر بن شمر نوشته اند كه او احاديثي مي ساخت و آن ها را به جابر جعفي نسبت مي داد، و نيز او از سليمان بن عبدالله ديلمي و پسرش محمّد كه هر دو

ص: 207

ضعيف و متهم به دروغ پردازي بوده اند نقل حديث كرده است، سليمان مذكور به خريد و فروش اسيران ديلم اشتغال داشت و به همين جهت او را ديلمي گفته اند، قمّي از سعد بن ظريف نيز روايت كرده است، واين شخص به طوري كه در ترجمه احوال او آمده از افسانه سازاني است كه از دروغ پرهيز نمي كرد، بويژه در آن جا كه سخن در شرح فضائل و يا دادن بيم و اميد بود، و علاوه بر اين مذهب ناووسي(1) داشت، قمّي در تفسير خود نيز از محمّد بن قيس كه از نزديكان عبدالرحمان قصير بوده و عمرو بن مقدام، و ثابت ابومقدام، و كثير بن عياش قطان روايت كرده است. و چنان كه دانشمندان حديث در توصيف اينها گفته اند، اين چهار نفر احاديثي جعل مي كردند و آن ها را به ائمه  و گاهي هم به اصحاب نزديك و مورد وثوق آن ها نسبت مي داده اند.

و نيز از جمله كساني كه مؤلّف تفسير مذكور از آن ها روايت كرده حسن بن راشد طفاوي است، و اين شخص طبق تعبير ارباب تراجم از راويان ضعيف روايت كرده، و آن ها هم از او نقل حديث كرده اند و اضافه بر اين دچار فساد مذهب و بر طريقه غاليان بوده است. قمّي از او حديثي كه وي آن را به امام صادق  نسبت داده نقل كرده، و در آن آمده است كه هنگامي كه خداوند بخواهد امام را بيافريند شربت آبي از آب ابرهاي زير عرش مي گيرد، آن را به فرشته اي مي دهد، و او آن را مي نوشد، و از همان آب امام را مي آفريند، و هنگامي كه امام متولد شود خداوند آن فرشته را به سوي او روانه مي كند تا ميان چشمان او بنويسد: ﴿وَتَمَّت كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدقاً وَ عَدلا لامُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾(2) و زماني كه


1- فرقه ناووسيه از غلات شيعه و منسوب به عجلان بن ناووس م ي باشد كه معتقد بوده اند امام صادق % نمرده و زنده است وهمو مهدي موعود است فرق الشيعه نوبختي.
2- سوره انعام [ 6] آيه [ 115 ] يعني: و گفتار پروردگارت با راستي و عدالت به پايان رسيد، هيچ كس نمي تواند سخنان او را دگرگون كند.

ص: 208

امام از دنيا برود پايه اي از نور براي او بر پا مي شود كه امام به وسيله آن اعمال بندگان را مشاهده مي كند.

هم چنين او از حسن بن علي ملقب به سجاده، و حسن بن علي بن زكريا يزفوري، و حسن بن هَمداني نقل حديث كرده است درباره أولي گفته اند كه او غالي و مورد لعن بوده است، و لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردمان بر او باد، در مورد يزفوري آمده كه او جدّاً ضعيف بوده، و امر او مشهورتر است از اين كه تعبيري كه از او كرده اند ذكر شود. در خصوص همداني طبق آنچه درباره اش گفته اند: رواياتش مورد طعن و ردّ است.

قمّي از علي بن حسان و عبدالرحمان بن كثير و يحيي بن زكريا ترماشيزي روايت كرده است، و ظاهراً همه نويسندگان كتب رجال اتفاق دارند بر اين كه علي بن حسان و عبدالرحمان بن كثير، در زمان خود از مشهورترين غاليان بوده اند و ائمه  اين دو تن را لعن فرموده، و از آن ها بيزاري جسته، و به شيعيان خود دستور داده اند از آن ها بر حذر باشند، و به سخنان آن ها گوش ندهند، و از آن ها اخذ حديث نكنند و اما ترماشيزي بنا به تعبيري كه از او شده، وي غالي و احاديث او مضطرب و نادرست بوده است.

هم چنين از عبدالله بن حارث بصري، و عبدالله بن قاسم معروف به بطل به نقل روايت پرداخته است، درباره عبدالله بن حارث در اتقان آمده كه او مردي دروغگو و غالي و ضعيف بوده است. و وي و رواياتش قابل اعتنا نيست. و هم در مورد حضرمي معروف به بطل گفته اند او از دروغگويان و غاليان است، و روايات او هيچ ارزشي ندارد. و علي بن ابراهيم از او روايات بسياري نقل كرده است، و نيز از جعفر بن محمّد، و محمّد بن حسين صائغ كه يكي از غاليان است. و صالح بن سهل همداني نقل حديث كرده است. اما جعفر بن محمّد مطابق آنچه درباره اش گفته اند وي حديث وضع كرده، و از افراد مجهول و ناشناخته روايت

ص: 209

مي كرده است، در مورد صالح همداني آمده است كه او دروغ پرداز بوده، و هيچ خوبي در او و در رواياتش نيست، وي مي گفت امام صادق  خداست، و امام  به او فرمود: اي صالح به خداوند سوگند ما بندگان و آفريدگانيم، ما را پروردگاري است كه او را پرستش مي كنيم، و اگر او را فرمانبرداري نكنيم ما را عذاب خواهد كرد.

قمّي در تفسير خود نيز از جعفر بن محمّد و وي از محمّد بن حسين صائغ و او از صالح همداني روايت كرده كه امام صادق  آيه: ﴿اللّهُ نُورُ السّمَاوَاتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَاةٍ فيهَا مِصبَاحٌ المِصبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأنَّها كَوكَبٌ دُرِّي﴾ را به فاطمه  وحسنين  تفسير مي كرد، و ما چنان كه در خلال گفتار خود، پيرامون «تفسير و تأويل» اين موضوع را ذكر كرده ايم سه نفر مذكور كه قهرمانان اين روايتند همگي در نزد محدّثان به دروغگويي و انحراف عقيده از اسلام و تشّيع معروفند.

و هم در تفسير خود از محمّد بن موسي شريعي، و موسي بن اشيم، و مفضّل بن صالح نقل حديث كرده است، درباره شريعي گفته اند او شاگرد علي بن حسكه بوده، و علي بن حسكه از غاليان بزرگ، و دروغ پردازان مشهور است، و به تعبير شيخ در اتقان، شريعي غالي و ملعون است، اما موسي بن اشيم را امام صادق  با ابي الخطاب از دوزخيان شمرده است. و درباره مفضل بن صالح مكنّا به ابي جميله گفته اند او ضعيف و دروغگو بوده، و به كار برده فروشي اشتغال داشته است.

و از ديگر كساني كه به نقل روايت از آن ها پرداخته سليمان بن داوود منقري، و سليمان بن زكريا ديلمي است، برابر آنچه درباره اين دو نفر گفته اند اولي به جعل حديث رو آورده، و دومي از غاليان دروغ پرداز بوده است.

ص: 210

هم چنين در كتاب خود از محمّد بن فضيل صيرفي در تفسير آيه ﴿فَلَّمَا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ﴾(1) نقل كرده كه آن ها ولايت و دوستي علي بن ابي طالب  را فراموش كردند، و معناي ﴿فَتَحنَا عليهِم أَبوابَ كُلِّ شَيءٍ﴾(2) اين است كه دولت آن ها را در دنيا گسترش داديم و سپس ناگهان با قيام قائم  آن ها را گرفتار ساختيم. و اين محمّد بن فضيل طبق آنچه درباره اش گفته اند غالي و دچار فساد عقيده بوده است.

قمّي به همين دو گونه از كسان ديگري كه در زمره غلات و متصوفه و معروف به دروغگويي و جعل احاديث از زبان ائمه  بوده اند، و ذكر اسامي همه آن ها مقدور نيست، نقل روايت كرده است.

خلاصه اين كه هر كس روايات قمّي را در تفسيرش پيگيري و بررسي كند در مي يابد كه بيشتر از دو ثلث آن ها از طريق غاليان و وضّاعان و منحرفان از تشّيع راستين است، و روش باطن گرايي و تأويل هماهنگ با شيوه هاي صوفيگري، از خلال بسياري از روايات آن به چشم مي خورد، و شايد به همين سبب است كه بيشتر محدّثان و دانشمندان شيعه در نسبت اين تفسير به علي بن ابراهيم، روش شك و احتياط را در پيش گرفته، و برخي از آن ها يقين كرده اند كه اين تفسير از ساخته هاي غاليان و صوفيان است، و نظر به وثاقت و حسن شهرتي كه در آن روزگار، علي بن ابراهيم در ميان دانشمندان و محدثان داشته است، آن را به وي نسبت داده اند.

اينك ما اگر از همه شكوكي كه در پيرامون اين تفسير موجود است چشم بپوشيم، و بگوييم آن را علي بن ابراهيم گردآوري و به ترتيب سوره ها و آيات


1- سوره انعام [ 6] آيه ( 44 )؛ يعني: هنگامي كه آنچه به آنها يادآوري شده بود فراموش كردند.
2- سوره انعام [ 6] آيه ( 44 )، يعني: درهاي همه چيز را بر روي آنها گشوديم.

ص: 211

قرآن، روايات پدرش و ديگران را در آن نقل كرده است، آيا مجرّد اين كار يعني صِرف وجود، اين روايات در اين تفسير، دليل صدور قطعي آن ها از ائمه  بوده، و قبول آن ها براي شيعيان آنان الزام آور است. و بايد آنان مسؤوليت نيرنگها و دروغها و افتراهايي را كه در آن بر خدا و پيامبرش  بسته اند و با قرآن به بازي پرداخته اند بر عهده بگيرند؟ و اگر هم فرض كنيم علي بن ابراهيم كه به درستي و سلامت عقيده معروف است بر حسب نظرّيات و اجتهادات خود، اين روايات را صحيح تلقي كرده است، هرگز عادلانه و منطقي نيست كه تمامي قومي را در قبال امري كه فردي يا افرادي از آنان، آن را پذيرفته است ملتزم و متعهد بدانند و گناه آراء و اجتهادات او را بر عهده آن قوم كه به آن روايات اعتقاد ندارند و عمل به مفاد آن ها را لازمه دين خدا نمي دانند، بچسبانند، چنان كه دكتر شيبي و نويسندگاني ديگر مرتكب اين كار شده، و انحرافهاي فرقه هاي گمراه را بر شيعه تحميل كرده اند، تنها به اين دليل كه گروه هاي مذكور مزوّرانه خود را در صفوف شيعه جا زده اند، و يا يكي از آراي آن ها با اعتقادات شيعه وفق دارد، هر چند در اصول و ديگر معتقدات با يكديگر اختلاف داشته باشند.(1)

نظر سيد بن طاووس درباره تفسير قمي

فصل

فيما نذكره من المجلد الاول من تفسير علي بن ابراهيم بن هاشم من الوجهة الثانية من القائمة السادسة من الكراس الثالث و قوله[و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماماً] فقال العالم هو الذي ابتلاه الله به مما اراه الله في


1- تصوف و تشيع ، ص 203/167ه اشم معروف الحسني، ترجمه سيد محمد صادق عارف، بنيادپژوهش هاي اسلامي آستان قد سرضوي، چاپ دوم، 1.

ص: 212

نومه بذبيح ابنه فاتمها ابراهيم و عزم عليها فلما عزم و سلم الامر لله قال الله اني جاعلك للناس اماماً قال ابراهيم فمن ذريتي قال الله لا ينال عهدي الظالمين، اي لا يكون بعهدي امام ظالم ثم انزل عليه الحنيفية و هي الطهارة عشرة اشياء خمسة منها في الرأس و خمسة منها في البدن فاما التي في الرأس فقص الشارب و اعفاء اللحية و طم الشعر و السواك و الخلال، و اما التي في البدن فحلق الشعر. من البدن و الختان و تفليم الاظفار و الغسل من الجنابة و الطهور بالماء فهي الحنيفية التي جاء بها ابراهيم فلم نسخ و لا تنسخ الى يوم القيامة و هو قول رسول الله  [و اتبع ملة ابراهيم حنيفا].

يقول علي بن موسى بن طاووس: الاخبار وردت مختلفة في هذه العشرة فذكر «ابو جعفر محمّد بن بابويه» في كتاب «من لا يحضره الفقيه» الخمس التي في الرأس المضمضة و الاستنشاق و السواك وقّص الشارب و الفرق لمن طول شعر راسه و امام التي في الجسد الاستنجاء و الختان و حلق العانة وقص الاظفار و نتف الأبطين ذكر ذلك في باب السواك من اوائل الجزء الاول، و اما قوله جل جلاله لا ينال عهدي الظالمين فان قيل اذا كان العهد الامامة فقد نالها معاوية بن ابي سفيان و يزيد و بنو اميه و هم ظالمون:

و الجواب: ان عهد الله جل جلاله و امامته ما نالها ظالم ابدا و ليس من كان ملجاء بالتغلب يكون قد نال عهد الله فان ملوك الّا كاسرة و القاصرة و غيرهم من الكفار وقد ملكوا اكثر مما ملك كثير من أئمة المسلمين و هم في مقام منازعين لله تعالى ومحاربين فكذا كل ظالم يكون عهد الله و امامته ممنوعه منه منزهة عنه و فيه اشارة ظاهرة الى ان الأمامة تكون من اختيار الله تعالى دون اختيار العباد لان العباد انما يختارون على ظاهر الحال و لعل باطن من يختارونه يكون فيه ظلم و كثير من سوء الاعمال فاذا كان الظالم مطلقا مانعا من عهد الله تعالى و امامته فلم يبق طريق الى معرفة التي ينال عهد الله تعالى الا بمن يطلع على سريرته او يطلعه الله تعالى على سلامته من الظلم في سره و علانيته.

فصل

ص: 213

فيما نذكره من الجزء الثاني من تفسير علي بن ابراهيم و هو من جملة المجلد الاول في ثاني الوجهة من القائمة الاولى من الكراس التاسعة عشر بلفظه، واما قوله[وما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون] حدثني علي بن ابراهيم عن ابيه عن حسنان عن ابيه عن ابي جعفر قال قال رسول الله  اني مقامي بين اظهركم خير لكم و مفارقتي اياكم خير لكم فقام رجل فقال يا رسول الله اما مقامك بين اظهرنا فهو خير لنا فكيف يكون مفارقتك لنا خيراً لنا فقال  اما مقامي بين اظهركم خير لكم فان الله يقول و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون و اما مفارقتي لكم خير لكم فان اعمالكم تعرض على كل اثنين و كل خميس فما كان من حسنة حمدت الله عليها و ما كان من سيئة استغفرت الله لكم.

يقول علي بن موسى بن طاووس: و لعل للكلام بعض التمام فان السيئات التي يصح ان يستغفر عنها  لأمته بعد الوفاة لعلها لو كانت في الحياة كالردة لاجل حضوره و لاجل المواجهة له بنقض تدبيره فلما وقعت في حال انتقاله الى كرم الله صارت وقايعها دون المجاهرة لجلالتها و امكن الاستغفار له من امته و انما قلت لمن يصح الاستغفار من فرق المسلمين لان فيهم من يكفر بعضهم بعضا و يمنعون الاستغفار له و لا يجيزون العفو عنه على احكام الكافرين و لان بعض المعتزلة يذهب الى ان من مات فاسقا من هذه الامة فهو مخلد في النار ابد الابدين، و اعلم ان الاستغفار على ظاهر هذه الآية الشريفة كالامان المحقق من عذاب الاستيصال و هي عناية من الله لنبيه  او جعل لامته ذريعة بعد فقده، الى مثل هذه الامال و الاقبال و للاستغفار شروط يعرفها من عرف عيوب الذنوب الاعمال من اسرها ان تكون عنده ما يستغفر من الذنوب اومن الخوف على قدر الذنب و على قدر جلالة علام الغيوب و يكون كالمذهول المرعوب.

فصل

ص: 214

فيما نذكره من الجزء الثالث من تفسير علي بن ابراهيم و هو اول المجلد الثاني من الوجهة الثانية من القائمة العاشرة من الكراس الثامن عشر من اصل المجلد و تقصر على المراد منه و قوله فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين فانها نزلت بمكة بعد ان نبيء رسول الله بثلاث سنين، و ذلك ان رسول الله  نبيء يوم الانثين و اسلم على يوم الثلاثاء، ثم اسلمت خديجه بنت خويلد زوجة النبي، ثم اسلم جعفر بن ابي طالب و زيد و كان يصلي رسول الله بعلي و جعفر و زيد و خديجه خلفهم، و قال المستهزؤن برسول الله خمسة، الوليد بن المغيرة، و العاص بن وائل، و الاسود بن المطلب و هو ابو ربيعة، و من بني زهرة الاسود بن عبد يغوث، و الحرث بن الطلاطلة الخزاعي فاشار جبرئيل و هو عند النبي الى الوليد بن المغيرة فانفجر جرح كان في قدمه فنزف الدم حتى مات، و اما الاسود فكان رسول الله قد دعا عليه بعمى بصره فاشار اليه جبرئيل فعمي بصره و مات، و اشار جبرئيل الى اسود بن عبد يغوث فاستسقى و انشق بطنه و مات و مرّ العاص بن وائل بجبرئيل فاشار الى قدمه فدخل فيها شيء فورمت و مات و مر ابن الطلاطله بجبرئيل فتفل جبرئيل في وجهه فصابته السماء فاحترق و اسود وجهه حتى رجع الى اهله فقالوا لست صاحبنا و طردوه فاصابته العطش حتى مات، ثم ذكر دعوة النبي  لقريش و العرب و نفورهم عنه و حفظ ابي طالب له و حمايته عنه.

يقول علي بن موسى بن طاووس: و قال جدي الطوسي في التبيان ان المستهزئين خمسة نفر من قريش، الوليد بن المغيرة، و العاص بن وائل و ابو ربيعة و اسود بن عبد يغوث و الحرب بن عبطلة في قول سعيد بن جبير، و قيل اسود بن عبدالمطلب، و اعلم ان هذا مما يتعجب منه ذو الالباب ان يكون قوم من العقلاء عاكفين على عبادة الاحجار و الاخشاب مما لا ينفع و لا يدفع و هم قد صاروا بعبادتها ضحكة لكل عاقل و موضع الاستهزاء لكل جاهل، فيأتي رسول الله فيقول اعبدوا خالق هذه الاحجار و الاخشاب و هم يعلمون انها ما خلقت نفوسها لأنهم يحكمون عليها بما يريدون من عمارة و خراب فيضحكون منه و يستهزؤن به و ينفرون عنه و يسمعون ايضاً لسان

ص: 215

حالها انها تقول لهم ان كنت الهه لكم فاقبلوا مني فانتم تروني محتاجة الى من يحفظني محتاجة الى من ينقلني و محتاجة الى كل شيء يحتاج مثلي اليه فاعبدوا من انا و انتم محتاجون اليه و من خلقنا و هو يتصرف فينا و ما نقدر على الامتناع عليه فلايقبلون ايضاً من هذه الاشارات العقلية و قد كان ينبغل العقل انه لمن قال لهم النبي  اتركوا عبادتها بالكلية و استريحوا من العبادة و اشتغلوا بالّلذّات الدنيوية ان يقبلوا منه و يشهد عقولهم ان الحق فيما قاله و الا نفروا عنه فيه بسعادة الدائمة الصافية التي لا نشهد العقول باستحالتها و ترجى علي اقل المراتب رجاء يحتمل ان يكون صاحبه ظافراً بالمطالب فلاينفع معهم في الانتقال عما لا ينفع على اليقين بل هو جنون لا تبلغ اليه الدواب و لا غير المكلفين فانها جميعها ما تقصد الا ماترجوا نفعه او دفعه فاحذر أيها العاقل هذه العثرة الهائلة التي كان منشؤها حب النشا و التقليد للآباء و طلب الرياسة حتى عمى العقل منهم البصر و القلب و صاروا في ظلمات ذاهلة و هلكات هائلة.

فصل

فيما نذكره من الجزء الرابع من تفسير علي بن ابراهيم و هو الجزء الثاني من المجلد الثاني و جميع الكتاب اربعة اجزاء في مجلدين و الذي ننقله من الوجهة الثانية من القائمة الثالثة من الكراس السابع و الثلاثين من الكتاب بلفظه و اما قوله[تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الارض و لا فساداً و العاقبة للمتقين] فانه حدثني جدي علي بن ابراهيم عن أبيه عن القاسم بن محمّد عن سليمان بن داود المنقري عن حفص بن غياث قال قال ابو عبدالله يا حفص! و الله ما انزلت الدنيا من نفسي الا منزلة الميتة اذا اضطررت اليها اكلت منها، يا حفص! ان الله تبارك و تعالى علم ما العباد عليه عاملون و الى ما هم صائرون فحلم عنهم عند اعمالهم السيئة لعلمه السابق فيهم و انما يعجل من لا يعلم فلا يغررك حسن الطلب ممن لا يخاف الفوت ثم تلى قوله[تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لا فساداً و العاقبة

ص: 216

للمتقين] وجعل يبكي و يقول ذهبت الأماني عند هذه الآية، ثم قال فاز و الله الفائزون الابرار أتدري من هم؟ هم الذين لا يؤذون الذر، كفى بخشية الله علما و كفى بالاغترار بالله جهلاً، يا حفص! ان الله يغفر للجاهلين سبعين ذنباً قبل ان يغفر للعالم ذنباً واحدا من تعلّم و علم و عمل بما علم دعى في ملكوت السموات عظيما. فقيل: تعلم لله و عمل لله و علّم لله، قلت جعلت فداك فما حد الزهد في الدنيا؟ فقال حد الله ذلك في كتابه فقال لكيلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم، ان أعلم الناس بالله اُخوفهم لله و اخوفهم له و اعلمهم به و اعلمهم به ازهدهم فيها، فقال له رجل يابن رسول الله اوصيني، فقال  اتق الله حيث كنت فانك لا تستوحش.

يقول علي بن موسى بن طاووس: رايت في تفسير الطبرسي عند ذكر هذه الآية قال: و روى عن أميرالمؤمنين انه قال: ان الرجل ليعجبه ان يكون شراك نعلمه اجود من شراك نعل صاحبه، فيدخل تحتها، و اعلم ان في هذا الحديث الذي رواه علي بن ابراهيم و الأية الشريفة امور ينبغي للعاقل الاستظهار لمهجته في السلامة منها بغاية طاقته.

منها قوله تعالى: ﴿ان الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لا فسادا﴾ فقد صار الحرمان للجنان متعلقاً بارادة العلو و العصيان قبل مباشرته بالجنان او الاركان و هذا حال خطر عظيم الشأن فليحفظ الانسان بالله جل جلاله سراير قلبه و تطهيره بالله و التوبة و الاستغفار من مهالك دينه، و منها قوله  انه نزل الدنيا منزلة الميتة ياكل منها كل مضطر و هذا حل عظيم يدل عليه العقل المستقيم، لأنها شاغله عن الله و عليه وعد الاخرة، فاذا لم يعرف الانسان قدر ما يريد الله ان ياخذ منها؛ فلتكن كالميتة عنده، فهو يسير في طلب السعادة الدائمة الباهرة او حفظ حرمة الله القاهرة، فان لم يعرف العبد ما ذكر  فليستعن الانسان بالله تعالى في تعريفه بمراده، اما بالالهام او طريق من طرق ارشاده، و منها ان قوله  ان الله علم ما هم اليه صائرون، فحلم عنهم، و هو معنى شريف لأن الله تعالى احاط علما بالذنب و عقوبته، فهو يرى من افق علم الغيوب اهل الذنوب في المعنى و هم في العذاب و النيران

ص: 217

و انهم ساعون الى الهلاك و الهوان و الغايب عنه كالحاضر في علمه لذاته، فحلم عن المعاجلة اذهو محيط بها و العبد محجوب عن خطر ذنوبه بغفلاته، و منها قوله  ذهبت الاماني عند هذه الاية و كيف لا تذهب الأماني صريحة بذكر شرط استحقاق المقام بدار النعيم و من هذا يسلم ركوب هذا الخطر العظيم، و كيف تسلم القلوب من ارادة مخالفة للمطلع عليها و مزيده لما لا يريد هو جل جلاله صرف الارادة اليها، اعان الله تعالى على قوة تطهير القلوب من سواه و تحميها ان تحرز منها ما لا يرضاه، و منها ان الابرار لا يؤذون الذرة كيف يكون حال من لا يخلوا من اذى نفسه و هي ملك الله و اذى غيره مما فوق الذرة و التهوين بالله المطلع على سره و نجواه و مثل على التحقيق لان اذى الذرة و غيرها لغير مراد الله المالك الشفيق عبث و فساد و خلاف سبيل التوفيق، و منها قوله  انه يغفر للجاهل سبعين ذنبا قبل الغفران للعالم ذنب واحد فهو واجب للعقول لأن الجاهل ما جاهر الله في حفرة ذكره و لا عرفه جيدا و لا عرف قدر الذنب جيدا، فهو يعصي من وراء ستارة جهله، و العالم بالله العامل عن المجاهرة بمعصية الله كالمستخف و المستهزء بالمطلع علم الذاكر انه بين يديه و كم بين من يعصي سلطاناً خلف بابه، و بين من يعصيه مواجهة غير مكترث لغضبه و عقابه، و مستخف بحضرته و اذائه، لا حول و لا قوة الا بالله، و منها قوله  ان حد الزهد ان لا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم و هذا شرط هائل، و خطر ذاهل، و ما ارى هذا يصح الا لمن لا يكون له ارادة مع مولاه، بل يكون متصرفاً في الدنيا كالخازن و الوكيل، و انما يتصرف به جل جلاله و لله تعالى و منفد او امره الشريفة فيما يرضاه و هو يحتاج الى قوة ربانية و رحمة الهية، و منها قوله  اتق الله حيث كنت فانك لا تستوحش للامر على هذه الوصية، لأن المتقي للعظمة الالهية قوي بها غريزتها، مستغن بها مستأنس بها، جليس لها محمي بها، فمن ذا يقدر او يقوى عليها حتى توحش من انضم بقلبه و قالبه اليها؟ و كيف يستوحش من ظفر باقبال الله تعالى عليها و هو يريد المخلوق من التراب بدلا او جليسا او مونساً اخرى مع وجود كلما يريد من رب الارباب و اسعوه من هو به تعالى من ذوي الالباب.(1)

آية الله استادي درباره تفسير قمّي مي فرمايد:


1- . سعد السعود، ص 90/83سيد بن طاووس، چاپ اول، حيدريه، نجف، سال 1369 ه.

ص: 218

تفسير قمي منسوب به علي بن ابراهيم قمّي، متوفى بعد از 307 ق، از مشايخ شيخ كليني[متوفى 328]، معاصر با زمان امام حسن عسكري(1)  مى باشد.

درباره اين تفسير دو بحث است:

1. آيا علي بن ابراهيم تفسير داشته است؟

2. آيا اين تفسير كه در دست ما است همان است؟

در پاسخ سؤال اول چند عبارت مي آوريم:

1. نجاشي _ متوفى 450 [قرن پنجم]: علي بن ابراهيم بن هاشم ابوالحسن القمّي ثقه في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و أكثر و صنّف كتباً و اضرّ(2) في وسط عمره و له كتاب التفسير و كتاب الناسخ و المنسوخ و كتاب قرب الاسناد و كتاب الشرائع و كتاب الحيض و كتاب التوحيد و الشرك و كتاب فضائل اميرالمؤمنين و كتاب المغازي و كتاب الانبياء و رساله في معنى هشام و يونس، و جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن هلال.(3)

2. شيخ طوسي _ متوفي 460[قرن پنجم]، اسم او را برده و گفته است: له كتب منها كتاب التفسير و كتاب الناسخ و المنسوخ و كتاب المغازي و كتاب الشرائع و كتاب قرب الاسناد.

و زاد ابن نديم(4) : كتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن.

بنابراين جاي شك نيست كه علي بن ابراهيم، تفسيري داشته است.


1- وفات امام %: 260 ق.
2- نابينا شد.
3- فهرست نجاشي، ص 260 ، چاپ جديد، تصحيح آيۀ الله زنجاني شبيري، بعضي معتقدند كه نجاشي فهرست را بعد ازفهرست شيخ طوسي نگاشته است و به آن نظر تتميمي و تصحيحي و... دارد.
4- در فهرست خودش.

ص: 219

3. ابن النديم(1) : من العلماء و الفقهاء و له من الكتب الكتاب المناقب و كتاب اختيار القرآن و كتاب قرب الاسناد.

4. مرحوم طبرسي(2)  در تفسير مجمع البيان مطلبي را از تفسير علي بن ابراهيم نقل مي كند(3) و در جاي ديگر هم داستاني را نقل مي كند و مي گويد: و قد روى هذه القصّه بعينها علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن أبان عن الصادق  و ان اختلف بعض الفاظه.(4)

و در جاي ديگر: روى علي بن ابراهيم عن أبيه عن النضر بن هشام عن الصادق  قال انّ ابراهيم... پس معلوم مي شود علي بن ابراهيم تفسيري داشته است و يكي از مآخذ تفسير مجمع البيان مي باشد.(5)

اين تفسير را سه نفر تلخيص كرده اند. يكي از ملخّصين شناخته نشده و دو نفر شناخته شده هستند.

مرحوم حاج آقا بزرگ در «الذريعه» هر سه مختصر را تحت عنوان «اختصار تفسير القمّي» يا «مختصر تفسير القمّي» نام مي برد.

يكي از ملخّصين، ابن عتائقي است. مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني در«الذريعه» مي فرمايد:«مختصر تفسير علي بن ابراهيم القمّي للشيخ كمال الدين عبدالرحمن بن محمّد بن ابراهيم العتائقي» تاريخ تأليف اين كتاب 767ق است.


1- در فهرست، ص 325.
2- متوفي 548 ق، قرن ششم.
3- چاپ اسلاميه كه حاشيه آقاي شعراني را دارد و در ده جلد چاپ شده است، ج 2، ص 200.
4- ج 1، ص 204.
5- يكي از كارهايي كه در اين كتاب انجام شده اين « طبرسي و مجمع البيا ن ». كتابي نوشته شده به نا م است كه مآخذ مجمع البيان را معرفي كرده و گفته از مآخذ مجمع البيان، تفسير علي بن ابراهيم است.

ص: 220

يعني در قرن هشتم اين تفسير در اختيار بوده و اين شخص آن را تلخيص نموده است.

ابن عتائقي در ابتداء تلخيص گفته است: أحببت أن اختصره باسقاط الاسانيد و المكررات و حذف بعض لفظ القرآن الكريم لشهرته الاّ ما لابدّ منه و بحذف ما فائدته قليله و ربما أضيف الى الكتاب ما يليق به.

و در آخر كتاب فرموده: هذا آخر ما احتويناه و أضفنا اليه ما خطر بالبال بما يناسبه و رددنا ما جاء ظاهره[ظاهرآ] في عدم عصمة الانبياء و الاولياء فانّ مذهب اهل البيت ليس ما يقوله هذا الرجل فان مذهبهم تنزيه الانبياء و الائمة عن جميع القبائح و اعلم انّ لنا في كثير من هذا الكتاب نظراً فانّه لا يوافق المذهب الذي هو الاَن مجمع عليه.(1)

شخص ديگري كه اين كتاب را تلخيص كرده است: شيخ تقي الدين ابراهيم كفعمي(2) متوفي 905 است و معلوم مي شود اين تفسير تا اول قرن دهم هم بوده است.

در «الذريعه» اين مختصر معرفي شده است: اختصار تفسير علي بن ابراهيم للشيخ تقي الدين ابراهيم الكفعمي المتوفي 905.

كتابي است به نام «تأويل الاَيات الظاهره في فضائل العترة الطاهره» تأليف شرف الدين علي حسيني استرآبادي غروي، از شاگردان محقق ثاني، ازعلماء قرن دهم.

موضوع اين كتاب با موضوع تفسير علي بن ابراهيم ارتباط دارد. زيرا هر دو،


1- روضات الجنّات، ص 349 ، چاپ دوم . اين تلخيص در دست صاحب روضات الجنات بوده است و اين ابتداء و انتها را نق لكرده است.
2- صاحب مصباح كفعمي، البلد الامين، قرن 10 ، شخص سوم كه تفسير قمي را تلخيص كرده شناخته نشده است.

ص: 221

بسياري از آيات را بر ائمه  تطبيق كرده اند. در اين كتاب مطالب فراواني از تفسير قمّي نقل شده است. و تفسير قمّي از مآخذ مهم آن كتاب است.

پس اين تفسير از زمان تأليفش تا قرن دهم موجود بوده است. يك عالم معتدل[نه وسواس] اگر ببيند كه از اين تفسير در قرن 4 و 5 و 6 و 9 و 10 نام بردهاند و مطالبي نقل كردهاند، يقين مي كند كه تفسيري به اين نام وجود داشته است.

از قرن دهم كه بگذريم، نيز علمايي هستند كه اين تفسير موجود در زمان ما را تفسير قمّي دانسته و از آن مطالبي را نقل كرده اند. از جمله: ميرزا محمّد رضا نصيري  در «تفسير الائمه»، مرحوم مجلسي  در «بحار»، مرحوم شيخ حرّ عاملي  در «وسائل الشيعه» و كتاب هاي بعدي...

مرحوم مجلسي  در جلد اول بحار الانوار، مي فرمايد: و كتاب تفسير علي بن ابراهيم من الكتب المعروفه و روى عنه الطبرسي .

مرحوم صاحب وسائل : و قد شهد علي بن ابراهيم بثبوت احاديث تفسيره و انّه مرويّۀ عن الثقات عن الائمۀ.(1)

تفسير صافي و نور الثقلين و تفسير برهان و كتب بعدي همه از تفسير علي بن ابراهيم مطالبي را نقل كرده اند و از مصادرشان بوده است.

مرحوم بلاغي : من جمله ما حضرني عند كتابتي لهذا التفسير من كتب الشيعه من كتب التفسير و أنقل عنه تفسيرعلي بن ابراهيم.(2)

مرحوم سيد حسن صدر : لا يختلف اثنان من الشيعة في وثاقته و جلالته. له كتاب تفسير القرآن عليه المؤوّل للشيعه الى اليوم و اليه المرجع لانه تفسير بالمأثور عن أهل البيت .(3)


1- وسائل، ج 20 ، ص 6.
2- آلاء الرحمن، ج 1، ص 49.
3- تأسيس الشيعه، ص 330.

ص: 222

شهيد ثقة الاسلام تبريزي ، كتابي مانند الذريعه دارد، به نام «مرآة الكتب». البته اين كتاب خيلي خلاصه است ولي حاكي از اطلاعات بسيار وسيع اوست و اين كتاب در دست حاج آقا بزرگ  نبوده است. او مي نويسد:

اكتفي في تفسير بعض الآيات بقوله قال، قيل، انّ المراد بفاعل قال هو الصادق . و الاّ خرج أكثر تفاسيره عن حدّ الرواية الى حدّ التفسير بالرأي و احتراز الامامية خصوصاً المحدثين عنه معلوم.(1)

در اين عبارت به نكته اي اشاره كرده و آن اين كه: علي بن ابراهيم  در تفسيرش به لفظ «قال» اكتفا كرده و نگفته «قال الصادق » اما گفته شده كه فاعل «قال» امام صادق  است و الاّ كسي بگويد، فاعل قال خودش مي باشد، پس تفسيرش تفسير به رأي خواهد شد زيرا در بسياري از موارد، تفسير به خلاف ظاهر است. و حال آن كه يك عالم امامي به خصوص يك محدث امامي مانند علي بن ابراهيم از اين كار[تفسير به رأي] دوري مي جويد. او از مشايخ شيخ كليني  است. كافي كه شانزده هزار روايت دارد، در شش هزار روايتش[يعني ثلث كافي] نام اين فرد در سندها وجود دارد.

رساله اي است به نام«مشايخ الشيعه» كه آقاي دانش پژوه آن را در يكي از يادنامه ها چاپ كرده است. در اين رساله نام عده اي از علماء شيعه برده شده است. در آن آمده است:كه تفسير علي بن ابراهيم از امام حسن عسكري  گرفته شده است.

بعضي مي گويند اين رساله از پدر شيخ بهائي  است. كه از علماء قرن دهم است.

پس او هم در قرن دهم به وجود اين تفسير اقرار داشته است. ولي اين كه


1- . 1. مرآة الكتب، ج 1،ص 1

ص: 223

اضافه كرده اين تفسير از تفسير امام حسن عسكري  گرفته شده، اشتباه است چون اين دو هيچ ربطي به هم ندارند. و حتماً مرحوم پدر شيخ بهائي  يكي از اين دو تفسير را نديده و الاّ اين را نمي فرمود.

تفسير قمّي سه نوبت چاپ شده است. نوبت اول وزيري سال 1313، چاپ دوم رحلي و همراه تفسير امام حسن  به اين صورت كه تفسير علي بن ابراهيم در متن و تفسير امام حسن  در حاشيه چاپ شده است.

از اين دو چاپ، ظاهراً دومي بهتر باشد و چاپ سوم در نجف انجام شده است.

حضرت آقاي جزائري اين كتاب را تحقيق و در دو جلد در نجف چاپ كرده است. و در اول اين چاپ گفته است دو چاپ قبلي غلط بسيار دارد.

اما نقطه ضعفي را هم براي چاپ سوم گفته اند و آن اين كه مواردي را كه بر عليه شيخين بوده است ايشان حذف كرده است. ولي ما به اين سخن يقين نداريم. با توجه به اين كه ايشان يك عالم ولايتي است و اگر چنين كاري را كرده بود حتماً اعلام مي كرد و يا اين كه به جاي موارد حذف شده نقطه[...] مي گذاشت.

از جمله انتقادهايي كه به اين تفسير شده اين كه در اين كتاب رواياتي است كه با مسأله عصمت سازش ندارد. يا رواياتي است كه دال بر تحريف قرآن است. يا اين كه خيلي از رواياتش آيات را تأويل و بر ائمه  تطبيق مي كند. اين را در صفحات بعد پاسخ خواهيم داد.

بحث دوم درباره اين كه آيا تفسيري كه اكنون در دست ماست همان است كه از اول بوده يا در آن تصرفي شده است؟

از زمان مرحوم علامه مجلسي  [قرن يازدهم] تا الآن تفسير علي بن ابراهيم همان است كه در دست ماست.

بحث در پيش از قرن يازدهم است. يعني آيا تفسيري كه از قرن چهارم تا

ص: 224

قرن دهم در دست علماء بوده همان تفسيري است كه اكنون در دست ما است يا نه؟

اول كسي كه اين مسأله را خوب دنبال كرده است مرحوم علامه حاج آقا بزرگ تهراني است، كه يك دور اين تفسير را خوانده و يادداشت هايي كرده و نتيجه آن را در چند صفحه در الذريعه آورده است.

در زمان ما هم آية الله حاج آقا موسي شبيري زنجاني اين بحث را پي گرفته و خيلي خوب بحث كرده اند.

از مطالبي كه در الذريعه فرموده است و نيز آن چه كه با مروري كه خودمان در كتاب مي نماييم، به دست مي آوريم اين است كه اين تفسيري كه در اختيار ما است قسمتي از آن تفسير علي بن ابراهيم و قسمتي از آن تفسير ابي الجارود است و قسمتي از جاهاي ديگر و قسمت چهارم ممكن است تفسير روايتي نباشد بلكه علي بن ابراهيم يا ابي الجارود يا شخص سومي از خود گفته باشد.

پس قضاوت نهايي درباره اين تفسير اين است كه يك مقداري از تفسير علي بن ابراهيم در اين كتاب است و بقيه از ديگران است.

مرحوم حاج آقا بزرگ مي فرمايد:

«تفسير ابي الجارود اسمه زياد بن منذر المتوفي(1)150 ، كان اعمى من حين ولادته تنسب اليه الزيديه(2) الجاروديه(3) و كان من اصحاب الائمة الثلاثه علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد  و لكن يروي تفسيره عن خصوص الباقر  ايام


1- يعني حدود 160 سال قبل از وفات علي بن ابراهيم.
2- الزيديه القائلون بامامۀ زيد بن علي و هم فرق اغلبهم يقولون بامام ۀ كل فاطمي عالم صالح ذي رأي يخرج بالسيف. [شرط امامت را قيام م يدانند و لذا امام باقر % به بعد را قبول ندارند].
3- الجاروديه و هم القائلون بالنص علي علي و كفر الثلاثۀ و كفر كل من أنكره.

ص: 225

استقامته(1) و كأنّه كان يكتبه عن املائه . و لذا نسبه ابن النديم الى الباقر  و هو اوّل تفسير ذكره في صفحه 50 تسميته كتب التفاسير».(2)

يك مورد از تفسير سوره آل عمران را هم به عنوان نمونه نقل مي كنيم(3) : قال حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن منصور بن يونس بن عمر بن يزيد قال قال أبوعبدالله  ... .

اين سند نشان مي دهد كه از علي بن ابراهيم است چون «حدثني أبي» دارد. و اين بهترين شاهد است چون سندهاي او معمولاً «حدّثني أبي» دارد.

و چند سطر بعد....: و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر... اين روايت أبي الجارود است.

ممكن است كسي احتمال دهد كه اين روايت هم از علي بن ابراهيم باشد. چون ابي الجارود قبل از او است و علي بن ابراهيم از او روايت كرده باشد. اما اين طور نيست زيرا در صفحه 109 آمده: فقال علي بن ابراهيم في قوله «يا أيها الذين آمنوا...» و چند سطر بعد: و في روايه أبي الجارود عن أبي جعفر  .... و چند سطر بعد: رجع الي تفسير علي بن ابراهيم...

معلوم مي شود شخص ديگر اين تفسير را جمع كرده است. كه مقداري از تفسير ابي الجارود و مقداري از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده است اولي را با عنوان في رواية أبي الجارود كه معمولاً بي سند و از امام باقر  است و دومي را با عنوان قال علي بن ابراهيم كه در اكثر موارد با سند و از امام صادق  است.


1- ايامي كه هنوز منحرف نشده بود. چون زيديه و جاروديه از راه حق منحرف هستند.
2- . الذريعه، ج 4، ص 251.
3- چاپ اول، ص 95 ، س 4

ص: 226

اين قرينه در سوره آل عمران در هفت مورد يافت مي شود.(1)

به هر حال تفسيري كه در دست ما است مركب از اين دو تفسير است. حاج آقا بزرگ تهراني معتقد است اعتبار تفسير أبي الجارود از تفسير علي بن ابراهيم كمتر نيست و ضرري به اعتبار اين تفسير نمي زند. ولي بعضي معتقدند هر كدام حسابي دارد و مي گويند اين تفسير مركب است و ابي الجارود شخص منحرفي بود و قابل قياس با علي بن ابراهيم نيست.

اما اين گفتار دوم اشتباه است چون در اين تفسير اگر چه از هر دو روايت نقل شده است، ولي سخن هر كدامشان مشخص و معلوم است. اگر هيچ كدام از منقولات ابي الجارود را نپذيريم، دليل نمي شود قسمت ديگر را ردّ كنيم. زيرا روايت هر كدام به طور جداگانه نقل شده است. روايات ابي الجارود از امام باقر  و روايات علي بن ابراهيم از امام صادق  نقل شده است.

پس روشن شد قسمتي از اين تفسيري كه در اختيار ما است تفسير علي بن ابراهيم و قسمت ديگر تفسير ابي الجارود است. ولي حاج آقا بزرگ مي فرمايد قسمت سومي هم دارد كه مربوط مي شود به عالمي كه اين كتاب را جمع كرده است كه به آن دو كتاب اكتفا نكرده است بلكه روايات ديگري كه متناسب با آن روايات باشد را آورده است.

قسمت چهارمي را هم ما مي گوييم كه به ذهن مي آيد روايت نباشد آن جاهايي است كه «قال» دارد. زيرا آن جا كه «قال» دارد اگر سخن ثقة الاسلام تبريزي را بپذيريم كه منظور از «قال» «قال الصادق » است جزء روايات مي شود. اما آن جا كه «قال» ندارد به ذهن مي آيد كه مؤلف از خودش گفته باشد.

نمونه اي از چهار قسمي كه در اين تفسير است:


1- ص 95 و 98 و 109 و 111 و 116 و 117 و 118.

ص: 227

1. قال حدثني أبي عن ابن أبي عمير....(1) [سند را ذكر مي كند].

2. در صفحه قبل گذشت.

3. و قوله ﴿يا أهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و أنتم تعلمون﴾ أي تعلمون ما في التوراة من صفة رسول الله  و تكتمونه.

اين جا مثل يك مفسّر، آيه را آورده و «أي» تفسيريه آورده است البته ممكن است مطلب را از روايت گرفته باشد ولي شكل روايت ندارد.

4. و قوله ﴿و قالت طائفة من أهل الكتاب امنوا بالذي انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلّهم يرجعون﴾ قال نزلت في قوم من اليهود. اگر «قال» را اسناد به امام صادق  بدهيم، روايت است و الا از خود مؤلف است.

و قوله ﴿و من أهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار...﴾ قال علي بن ابراهيم قال اليهود يحلّ لنا أن نأخذ مال الاميين الذي ليس معهم الكتاب فردّ الله عليهم فقال و يقولون علي الله الكذب.

كه به ذهن مي آيد اين سخن از خود علي بن ابراهيم باشد. پس كتاب مركب هست ولي نه آن طور كه با هم خلط شده باشد. چه كسي اين كار را انجام داده و مطالب را جمع كرده است؟

در تمام نسخه هاي مصحح نام «ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  قال حدثنا علي بن ابراهيم.... وجود دارد. كه مربوط به اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم است. و نيز خودش به وسيله ابن عقده [از علماء همان دوره] از تفسير أبي الجارود نقل مي كند. ولي در هيچ كتابي مطرح


1- ص 9

ص: 228

نشده است كه اين شخص چه كسي است؟ فقط معلوم است كه از شاگردان علي بن ابراهيم مي باشد.

آن سلسله رواياتي كه مربوط به ابي الجارود و غير او است بايد مثل ساير روايات تفاسير، تك تك بررسي شود و آن قسمتي كه مربوط به علي بن ابراهيم است نياز به بررسي ندارد زيرا در مقدمه تفسيرش گفته است: نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم. و اين يك توثيق عام است. هر حديثي كه شاهد و سند داشته باشد كه از علي بن ابراهيم است سلسله سندش خوب است.

در ابتداء تمام نسخه هاي خطي نام آن شخصي كه با چند واسطه به امام كاظم  مي رسد و نيز جمله «و قال علي بن ابراهيم» وجود دارد و سپس جمله فوق ذكر شده است. صاحب وسائل  و آية الله خويي  هم به آن عبارت اعتماد كرده و آن را از توثيقات عام مي دانند. آية الله خويي مي فرمايند: فانّ في هذا الكلام دلالة ظاهرة على أنّه لا يروي في كتابه هذا الاّ عن ثقة.(1) صاحب وسائل  مي فرمايد: وقد شهد علي بن ابراهيم ايضاً بثبوت احاديث تفسيره و انّها مروية عن الثّقات عن الائمة.(2) اما راجع به مسأله تحريف و تأويل و اين كه رواياتي از اين تفسير با عصمت معصومين منافات دارد. آقاي جزايري در مقدمه در چاپ جديد جواب داده اند:

جواب نقضي: اگر به ما بگويند چرا اين كتاب را چاپ كرديد در حالي كه دلالت بر تحريف دارد و سنّي ها به ما ايراد مي گيرند در پاسخ مي گوييم كتب حديثي خود اهل تسنّن هم از اين روايات دارد. و موارد متعددي از روايات


1- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 6.
2- وسائل الشيعه، ج 20 ، ص 68.

ص: 229

تحريف را از كتب اهل سنت آدرس داده است. پس سنّي ها نمي توانند اين ايراد را به ما بگيرند. و خودشان هم بايد از آن روايات پاسخ دهند.

جواب حلّي: تحريف گاهي به زياده و گاهي به نقيصه است. تحريف به نقيصه گاهي در كل آيات و گاهي در آيات مربوط به ولايت است. اگر كسي قائل به تحريف است تحريف به نقيصه و مربوط به آيات ولايت است. خيلي از كتاب ها شامل اين طور روايات است و بايد يك جواب كلي بدهيم نه اين كه فقط اين كتاب را زير سؤال ببريم.

مرحوم حاجي نوري در كتابي كه راجع به تحريف نوشته هزار روايت نقل مي كند كه مربوط به تحريف است. كه ممكن است چند تا از آن منقول از اين كتاب باشد.

پس اين هزار روايت را بايد جواب دهيم. جواب اجمالي اين است كه: قسمتي از اين روايات مكررّات است. يك روايت در چند كتاب نقل شده كه وقتي حذف شود عدد پايين مي آيد.

قسمتي هم اختلاف قرائات است و اين غير از تحريف است. مثلاً به جاي «ولا الضالين» «غير الضالّين» قرائت كرده اند. اين مربوط به تحريف نيست.

و اينها را هم بايد كم كنيم.

شخصي است به نام «سياري» و كتابي دارد به نام «قرائات سياري» او در كتب رجال تضعيف شده است. قسمت عمده اي از روايات تحريف هم از او است. تمام روايات سياري را هم بايد از آن هزار روايت بر داريم.

پس از هزار روايت عدد خيلي كمي مي ماند كه بايد جواب دهيم و جوابش هم مشكل نيست. مثلاً مي شود گفت اين روايات جنبه تفسيري و توضيح دارد.

يعني در بعضي قرآن ها مثلاً كاتب قرآن نوشته باشد يا أيها الرسول بلّغ ما انزل اليك في علي، عالم بعدي خيال مي كند اين هم جزء قرآن است. يا امام 

ص: 230

اين گونه قرائت كرده باشد و طرف فكر مي كند اين جزء آيه است. در حالي كه اينها توضيحات است.

مطلب ديگر: آية الله زنجاني يك دوره تفسير علي بن ابراهيم را با «تأويل الآيات» كه از اين تفسير مطالبي را نقل مي كند تطبيق كرده است. يعني نسخه خطي «تأويل الاَيات» را گرفته و هر جا كه گفته است «قال علي بن ابراهيم» به اين تفسير مراجعه كرده است كه آيا در آن هست يا نيست. اگر هر چه نقل كرده است در اين تفسير باشد معلوم مي شود كه اين تفسير دست او بوده است. ولي نتيجه تطبيق اين شده كه كتابي كه در دست صاحب تأويل الآيات بوده غير از اين تفسير است.

از باب نمونه آية الله زنجاني در صفحه 27 نسخه تفسير خود نوشته اند: و في تأويل الآيات: علي بن ابراهيم عن محمّد بن أبي عمير عن... ولي در اين تفسير نيست.

پس معلوم مي شود تفسير علي بن ابراهيم اصلي يا چيزي غير از آن تفسيري كه در دست ما است در اختيار او بوده است. در صفحه:414 في تأويل الآيات قال علي بن ابراهيم في تفسيره... كه در اين تفسير كنوني نيست.

پس به اين نتيجه رسيده اند كه آن چه كه در دست صاحب تأويل الآيات بوده و از آن نقل مي كرده است غير از تفسيري است كه در اختيار ما است.

يك مورد هم از مجمع مي آوردند كه مجمع البيان از تفسير علي بن ابراهيم نقل مي كند ولي با تفسيري كه به دست ما است تطبيق نمي كند. موارد فراوان ديگري را هم نقل مي كنند كه در مجمع هست و در اين تفسير هم هست ولي اختلاف نسخه زيادي دارد. آن قدر كه نمي توان گفت شايد كاتب اين طور نوشته باشد. اينها همه شاهد سخن حاج آقا بزرگ است كه اين تفسير، همان تفسير اصلي علي بن ابراهيم نيست. و آن تفسير اصلي يا خلاصه اش در دست صاحب «تأويل الآيات» بوده است.

ص: 231

كار ديگر كه آية الله زنجاني دام ظله انجام داده اند اين است كه هر جا: «شواهد التنزيل» از ابي الجارود مطلبي نقل كرده با آن چه در تفسير قمّي است تطبيق كرده اند تا گواه شود كه از ابي الجارود است. و اين جاها را در نسخه تفسير خود «لام» گذاشته اند در شواهد التنزيل هم هست.

در پايان لازم است به مقاله حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد جواد شبيري در مجله آيينه پژوهش شماره 48 كه اشاره اي به نظر والدشان نسبت به تفسير قمّي دارد رجوع شود چون ممكن است اين جانب اشتباهاً مطلبي را به ايشان نسبت داده باشم.(1)

تفسير علي بن ابراهيم قمّي [ت 307 ه_] در طبقات مفسران شيعه

اشاره

مؤلف آن ابوالحسن، علي بن ابراهيم بن هاشم قمّي استاد و شيخ ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كليني است، كليني در كتاب كافي فراوان از او روايت كرده است او از مشايخ كليني است و هم عصر امام حسن عسكري  بوده است و تا سال 307ق زنده و باقي بوده است چون در عيون اخبار الرضا  از حمزة بن بن محمّد جعفر روايت مي كند كه او مي گويد: علي بن ابراهيم بن هاشم در سال 307ه_.ق به ما خبر داد اين تفسير مورد استناد اصول كافي و ديگر كتاب هاي اربعه بوده است چاپ آن در سال 1313 ه_. ق به صورت چاپ سنگي در تهران انتشار يافت و بار ديگر در سال 1315 ه_. ق به همراه تفسير عسكري چاپ گرديد. مرحوم حاج آقا بزرگ مي فرمايد: «نسخه اي از آن پيش من است كه برخي از سخنان آن را نقل مي كنم:

سرآغاز خطبه


1- آشنايي با تفاسير، بخش تفاسير شيعه، ص 137/125ناشر قدس، رضا استادي ، چاپ دوم ، سال1383.

ص: 232

الحمد للّه الواحد الاّحد الصّمد الفرد الذّي لا من شيء كان... تفسير قمّي خود مستقل است و ارتباطي با تفسير امام عسكري  ندارد و از سوي ديگر قمّي دو تفسير كوچك و بزرگ ندارد.... روش تفسيري قمّي آن است، كه در تفسير خود به رواياتي كه از امام صادق  منقول است استناد جسته است و بيشتر آن ها را از طريق پدرش ابراهيم بن هاشم از اساتيد خود كه بالغ بر شصت نفر از اصحاب حديث هستند، روايت مي كند و اغلب مرويات پدرش از طريق محمّد بن ابي عمير با _ استناد از امام جعفر صادق  است كه به صورت مرسل مي باشد و گاهي از استاد ديگرش شيخ ظريف بن ناصح از عبدالصمد بن بشير از ابي الجارود است و چون اين تفسير تمام رواياتش از امام صادق  است روايتگر اين تفسير خواسته است برخي از روايات امام باقر  را كه به ابي الجارود املاء فرموده اند، وارد اين تفسير نمايد و گاهي برخي از روايات را از مشايخ ديگر خود به مناسبت آياتي كه در آن وجود نداشته است وارد مي سازد تا فائده اش بيشتر و تفسيرش را پر بارتر سازد اين نوع تصرّف در اوائل سوره آل عمران تا پايان قرآن صورت پذيرفته است شاگرد او همان است كه در تعدادي از نسخه ها كه ما ديده ايم نام خود را در آغاز تفسير آورده است چون در همان نسخه ها كه ما ديده ايم پس از فراغت از بيان انواع علوم قرآن مي گويد: به من حديث نمود ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  گفت: حديث نمود ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم، حديث نمود پدرم  از محمّد بن ابي عمير از حماد بن عيسي سپس تعدادي از راه هاي والد علي بن ابراهيم بن هاشم را ذكر مي كند به عنوان پدرم حديث كرد كه از فلاني.... به جاي گفتار اول خود عطف و حواله مي كند مي گويد: پدرم حديث نمود سپس شروع به تفسير بسم الله مي نمايد و احاديث را به عنوان حديث كرد پدرم.... وارد مي سازد.... در

ص: 233

اول سوره بقره همه مرويات علي بن ابراهيم از پدرش مي باشد تا اوائل سوره آل عمران در تفسير آيه ﴿و انبأتكم بما تأكلون و تدخرون في بيوتكم﴾ ولي بعدها اسلوب روايت تغيير پيدا مي كند و مي گويد به ما حديث نمود احمد بن محمّد همداني، حديث نمود جعفر بن عبداللّه. حديث نمود كثير بن عياش از زياد بن منذر ابي الجارود از محمّد بن جعفر بن علي ... با اين سند در صفحات 108 و 146 نيز روايت كرده است و اين همان سند مشهور تا تفسير ابي الجارود مي باشد كه شيخ طوسي در الفهرست و نجاشي هر دو تفسير ابي الجارود از او اسناد خويش تا احمد بن محمّد همداني كه معروف به «ابن عقده»[متوفي 333] است تا پايان سند او آورده اند كه در تفسير سند ضعيفي است به علت كثير بن عياش ولي ضرر رساننده نيست چون از افراد موثق اصحاب ما نيز _ روايت كرده است تا به ابي جارود برسد.(1)

مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني تفصيلاتي در مورد آن تفسير دارد كه علاقمندان مي توانند به خود آن كتاب مراجعه نمايند.

علامه حلي در توثيق او مي گويد: «ثقة في الحديث» و تفسير وي يكي از منابع تفاسير بعدي مي باشد.(2)

و در الذريعه آمده است كليني در الكافي فراوان از او نقل مي كند او در عصر زندگي امام حسن عسكري  مي زيست و تا سال 307 زنده بوده است چون صدوق در عيون اخبار الرضا  در آن تاريخ حديثي از او نقل كرده است. قبرش در گورستان معروف شيخان قم، محفوظ و اكنون مزار است و از مؤلفات او جز تفسير قمّي، الناسخ و المنسوخ، كتاب المغازي، كتاب الشرائع، كتاب قرب


1- الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 4، ص 302 ، رقم 1.
2- خلاصۀ الاقوال، ص 49.

ص: 234

الاسناد شايان ذكر است.(1)

تفسير قمّي اثر جاودان و مأثوري از امامين همامين ابوجعفر امام محمّد باقر  از طريق ابي الجارود و از امام همام امام جعفر صادق  از طريق علي بن ابراهيم بن هاشم قمّي است.(2)

از ديگر تأليفات محدث بزرگوار قمّي علاوه بر تفسير، كتاب ها و تأليفات محدث بزرگوار قمّي علاوه بر تفسير، كتاب ها و تأليفات كتاب الشرائع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد و الشرك، فضائل اميرالمؤمنين  كتاب المغازي، كتاب الانبياء ، كتاب المشذّر، كتاب المناقب، كتاب اختيار القرآن مي باشد.(3)

توصيف تفسير

تفسير قمّي كه اكنون در اختيار ما قرار دارد يكي از قديمي ترين و اصيل ترين تفاسيري است كه به دست ما رسيده است و اگر اين متن وجود نداشت معلوم نبود به كدام منبع و متن مراجعه شود چون در تمام تفاسير موجود اماميه اثر و خبري از آن تفسير وجود دارد و از انوار آن، مستفيض و بهره برداري شده است.(4)

تفسير قمي در ترازوي نقد آقايان حسن شريفي و محمد حسين مبلّغ

اشاره

در ميان منابع و متون معتبر شيعي، تفسير علي بن ابراهيم قمي، از جمله منابع و تفاسير مطرح و مورد توجه بوده و هست.


1- مجمع البيان و طوسي ج 2، ص 56.
2- مقدمه كوتاه حاج آقا بزرگ تهراني بر چاپ تفسير قمي 1387.
3- تنقيح المقال، ج 2، ص 260.
4- طبقات مفسران شيعه ، ش 104 ، ص 323/325دكتر عقيقي بخشايشي، چاپ چهارم، ناشر: دفتر نشر. نويد اسلام، 1387.

ص: 235

اين تفسير، در اواخر نيمه اول يا اوايل نيمه دوم قرن چهارم هجري قمري، نگارش يافته و از همان آغاز، جايگاه لازم را در متون شيعي به دست آورد و هر چه بيشتر بر عمر آن گذشت، انظار بيشتري را به خود جلب كرد، تا آن جا كه در قرن هاي بعد كم تر تفسير شيعي را مي توان يافت كه ازآن نقل حديث نكرده باشد.(1)

از آن جا كه بسياري از عالمان شيعي بر اين اعتقاد بوده اند كه تفسير قمي، مجموعه اي از روايات معتبر امامي است و بيشترِ نزديك به اتفاقِ آنان اين نكته را پذيرفته اند، كمتر به نقد و بررسي آن همت گماشته اند.


1- تا سال 1313 ه . ق تنها نسخه هاي خطي اين تفسير در كتابخانه هاي بزرگ وجود داشت ، ولي در سال 1313 ه . ق گويا براي نخستين بار، در نجف اشرف به چاپ رسيد كه چاپ آن سنگي بود. مرحوم آقا بزرگ تهراني در الذ ريعه، معتقد است كه نخستين چاپ سنگي اين تفسير كه در سال 1313 ه . ق بوده در ايران صورت گرفته است، ولي گويا محل د رست چاپ، نجف اشرف است . بلي پس از چاپ سنگي نجف، براي دومين بار در ايران از روي آن چاپ سنگي افست شد. اين تفسير، براي سومين مرتبه در سال 1315 ق در ايران، چاپ شده و تفسير منسوب به امام عسكري % نيز در حاشيه آن به چاپ رسيد. بار ديگر در پائيز 1367 شمسي در قم از سوي مؤسسه دارالكتاب، با مق دمه، تصحيح و پاورقي سيد طيب موسوي جزايري، در دو جلد در قطع وزيري، 886 صفحه، چاپ و منتشر گرديد. مصحح محترم سيد طيب موسوي هر چند به سهم خود، زحماتي كشيده است، ولي به نظر مي رسد كه هنوز نياز به اصلاحات و نيز ويرايش لفظي دارد. اين چاپ، بنا به اظهار مصحح، بر اساس نسخه چاپي نجف اشرف در سال 1313 و نسخه چاپي ايران در سال 1315 و دو نسخه خطي مربوط به كتابخانه آيت الله حكيم و كتاب خانه شيخ كاشف الغطاء مقابله شده است. كتاب ياد شده در بردارنده تفسير قرآن كريم از آغاز سوره مباركه فاتحه تا جزء 26 قر آن، پايان است كه تمام اين قسم تها، در دو جلد و 886 صفحه به چاپ رسيده است. « ق» سوره مباركه در آغاز جلد اول، مقدمه مصحح و نيز متن ديگري به چاپ رسيده است كه برخي آن را، محكم و متشابه سيد مرتضي م ي دانند و برخي ديگر هم آن را مقدمه قمي بر تفسيرش دانسته اند، در حالي كه متن ياد شده نه محكم و متشابه سيد مرتضي است و نه مقدمه قمي بر تفسير خويش بلكه كتابي مستقل است. توضيح اين نكته پس از اين خواهد آمد.

ص: 236

ولي در ادوار اخير، به ويژه سده چهاردهم هجري، با توجه به پيدايش اين شبهه كه ممكن است اين تفسير، تفسير معروف علي بن ابراهيم نباشد، ديدگاه هايي از سوي پژوهشيان، در نقد و بررسي آن ارائه شده است.(1)

ديدگاه ها

برخي محققان، علاوه بر اين كه همه تفسير را از آن علي بن ابراهيم مي دانند، تمام روايت هاي آن را صحيح و معتبر تلقي كرده اند و گواه آنان جمله اي است كه در مقدمه كتاب ثبت شده:

«و نحن ذاكرون ومخبرون بما ينتهي الينا، ورواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم...».

ما در اين كتاب رواياتي را نقل مي كنيم كه از راه مشايخ و ثقات اماميه از امامان معصومي كه خداوند اطاعت آنان را برما واجب كرده است، به ما رسيده باشد.


1- منابعي كه به بررسي اين تفسير پرداخته اند، عبارتند از: 50 در اين كتاب، بحث فشرده اي در - 49/ 1. معجم رجال الحديث، اثر سيد ابوالقاسم خويي ، 1 مورد تفسير قمي، انجام شده است. .68- 2. بحوث في علم الرجال، نوشته محمد آصف محسني قندهاري، 65 3. كليات في علم الرجال، نوشته جعفر سبحاني، 320 309 در اين كتاب، بحثي نسبتاً گسترده درباره تفسير قمي، صورت گرفته است. . 4. صيانۀ القرآن من التحريف، اثر محمد هادي معرفت، 230 229 5. اصول علم الرجال بين النظريۀ و التطبيق، نوشته محمد علي صالح معلم، 180 163 ، اين نويسنده در 17 صفحه، با نگاهي دقيق تر به موضوع پرداخته است. 96 84 در اين نشريه آقاي سيد احمد موسوي در زمينه معرفي اين / 6. كيهان انديشه ، شماره 32 تفسير، مطالب ارزنده اي را مطرح كرده است. 7. تصوف و تشيع، نوشته هاشم معروف الحسني، ترجمه و نشر، مشهد، بنياد پژوه ش هاي اسلامي، . آستان قدس رضوي، 202 196.

ص: 237

و اينك ديدگاه بعضي علماء را كه با توجه به جمله ياد شده، تفسير را معتبر مي دانند ياد مي كنيم:

شيخ حر عاملي، نويسنده كتاب ارجمند وسائل الشيعه در برداشت از عبارت ياد شده مي نويسد:

«قد شهد علي بن ابراهيم أيضاً بثبوت احاديث تفسيره و أنها مروية عن الثقات من الأئمة».

علي بن ابراهيم خود نيز به ثابت بودن روايت هاي تفسير خود گواهي داده است و گفته است روايت هاي تفسير، از طريق ثقات ائمه  روايت شده است.

نويسنده كتاب معجم الرجال، در اين باره يادآور شده است:

«...قبلاً بيان شد كه وثاقت يك راوي با خبر دادن و تأييد يك فرد ثقه ديگر ثابت مي شود، فرقي نيست كه شخص ثقه، به وثاقت فرد معيني گواهي دهد يا به وثاقت او در ضمن يك گروه، زيرا آن چه معتبر است، گواهي به وثاقت است. حال گواهي به دلالت مطابقي باشد يا تضمني، بدين جهت، همه مشايخ علي بن ابراهيم كه در سلسله اسناد و روايات تفسير قمي آمده اند، ثقه خواهند بود...».

سپس به برداشت و ديدگاه هاي صاحب وسائل پرداخته و پس از يادآوري گفته هاي وي مي نويسد:

«برداشت صاحب وسائل از عبارت تفسير قمي، در جاي خود صحيح است؛ زيرا علي بن ابراهيم در جمله اي كه از وي ياد شد، درستي تفسير و صدور روايت هايي را كه از معصومان  آورده، مورد تأكيد قرار داده و وثاقت مشايخ را مورد امضاء دانسته است، پس دليلي ندارد كه بگوييم هر يك از مشايخ، بايد جدا از ديگران توثيق شوند...».

هر چند اين آراء از سوي عالمان برجسته شيعه ارائه شده است، ولي در مورد تفسير قمي اشكال هايي مطرح است كه فهرست وار مي آوريم:

ص: 238

1. توثيق علي بن ابراهيم شامل رواياتي است كه در سند تفسير او قرارگرفته اند.

ولي شواهد نشان مي دهد كه در تفسير مورد بحث، تفسير معروف علي بن ابراهيم نيست، بلكه تفسيري است تلفيق شده از كتاب ياد شده و ديگر روايت هاي تفسيري.

2. با پذيرش اين ديدگاه كه اين تفسير همان تفسير معروف علي بن ابراهيم باشد، باز هم همانگونه كه مرحوم حر عاملي و آيت الله خويي و بعضي از محققان ديگر فهميده اند، بيانگر پايبندي علي بن ابراهيم به وثاقت همه راويان نخواهد بود؛ زيرا كلمه «مشايخ» و «ثقات» در عبارت به صورت صفت و موصوف بيان نشده است، تا منحصر به مشايخ ثقه گردد. بلكه به صورت عطف ذكر شده و در اين صورت، انحصار مشايخ به ثقات، استفاده نمي شود.

نويسنده بحوث في علم رجال، در نقد ديدگاه معجم الرجال ياد آور شده است:

«از ظاهر عبارات تفسير قمي خلاف سخنان آيت الله خويي استفاده مي شود، زيرا در كلام علي بن ابراهيم، نه تصريحي است به اين كه همه راويان كتاب او ثقه اند و نه كلام وي ظهور در خور توجه در اين مطلب دارد....چه اين كه اگر همه روايات تفسير موثقه شمرده شوند، لازمه اش اين است كه:

1. روايت هاي مرسله كتاب نيز حجت باشند؛ زيرا از ثقات روايت شده و تنها نام آنان نيامده است! اين در حالي است كه روايت هاي مرسله تفسير بسيارند و هيچ يك از اهل تحقيق و نظر پايبند به حجت بودن مرسله نشده اند!

2. روايت هاي مرفوعه اين كتاب نيز، بايد حجت شمرده شود، در حالي كه وثاقت راويان آن معلوم نيست.

برخي نويسندگان در انتقاد به تفسير علي بن ابراهيم، پا را از اين فراتر گذاشته اند و محتواي معرفتي اين تفسير را از غاليان شمرده اند.

ص: 239

آقاي هاشم معروف الحسني، در نقد گفتة دكتر شيبي، در مورد تفسير علي بن ابراهيم چنين مي نويسد:

«دكتر شيبي در كتاب خود، بيشتر به روايات غاليان، به تفسيري كه با انديشه هاي صوفيان و طريقه هاي آنان هماهنگي دارد، تكيه كرده است و بيشترين منبع او در اين كار، تفسير علي بن ابراهيم بوده كه از نظر شيعه، مردود است، زيرا علي بن ابراهيم بر رواياتي اعتماد كرده كه مورد وثوق شيعه نيستند و با مبادي و باورهاي آنان ناسازگاري دارد».

و در همين زمينه مي نويسد:

«شيبي در نسبت دادن تفسير شيعه از آيه ياد شده، تنها به دو فقره روايتي كه ذكر شد و آن ها را در كتاب تفسير شيعي علي بن ابراهيم يافته است، بسنده كرده و او و ديگر دشمنان شيعه براي اين كه بدعت ها و انحراف هايي را كه غاليان و صوفيان و دشمنان اهل بيت بر جاي گذاشته اند، به تشيع بچسبانند، از همين نكته ها استفاده كرده اند تا روش والاي آنان را در دفاع از اسلام و اصول و مبادي آن، زشت و بي ارج سازند هر كس تفسير علي بن ابراهيم را كه شيعه به آن اعتقاد و وثوق ندارد، بررسي كند، با دهها از اين نمونه كه مؤيد حقيقت ياد شده است، روبرو مي شود».

در سخنان اين نويسنده، گونه اي ناهماهنگي ديده مي شود، چه اين كه از يك سو انتساب تفسير به علي بن ابراهيم قمي را مي پذيرد و آن را تفسير شيعي مي خواند و از سوي ديگر محتواي آن را غير شيعي و بي اعتبار نزد علماي امامي مي داند كه البته ثابت كردن هر يك از اين ادعاها كار آساني نيست، بلكه ثابت كردن اعتماد عالمان شيعي بر روايات اين كتاب كاري بس آسان تر است. و از سوي ديگر مخدوش ساختن چهره شخصيتي چون علي بن ابراهيم، كاري سنگين تر و تأمل برانگيزتر است.

ص: 240

دسته ديگري از محققان، تفسير ياد شده را مجموعه اي از روايات علي بن ابراهيم قمي و ساير روايات تفسيري، مانند روايات ابي الجارود و.... مي دانند كه نويسنده آن ابوالفضل العبّاس بن محمّد است، بر اين اساس، حجت بودن تفسير را تنها در زمينه روايت هاي صحيحه علي بن ابراهيم دانسته اند و نه ساير روايات كتاب.

مرحوم آقا بزرگ تهراني در كتاب الذريعه الي تصانيف الشيعه، در مورد تفسير علي بن ابراهيم بحث و پژوهش مفصلي دارد. وي در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيده است كه اين تفسير، همان تفسير معروف علي بن ابراهيم است، زيرا براي وي دو تفسير نبوده كه بگوييم اين كتاب، كتاب غير معروف او است.

نهايت شاگرد علي بن ابراهيم، روايت هايي را از تفسير ابي الجارود و روايت هاي متفرقه ديگر بر آن افزوده است.

آقاي جعفر سبحاني بر اين باور است:

«تفسيري كه فعلاً به نام تفسير علي بن ابراهيم متداول است و به طور مكرر چاپ شده، تنها از علي بن ابراهيم نيست، بلكه تلفيقي است از آن چه كه علي بن ابراهيم به شاگردش عبّاس، املاء كرده و روايت هايي كه عبّاس، به سند خاص خود از ابي الجارود، از امام باقر روايت كرده است.»

آقاي محمّد هادي معرفت در اين باره مي نويسد:

«اين تفسير، منسوب به علي بن ابراهيم است، بدون اين كه وي آن را نوشته باشد.

مجموعه اي است از املاء علي بن ابراهيم به شاگردش عبّاس، ابوالفضل بن محمّد علوي و از تفسير ابي الجارود، كه ابوالفضل عبّاس علوي به آن ضميمه كرده و با روايت هاي ديگر آن را كامل كرده است...».

افزون بر اين ترديدها و خدشه ها كه درباره تفسير قمي مطرح گرديده است،

ص: 241

اين نكته نيز مجال طرح دارد كه در بين روايات علي بن ابراهيم، روايت هاي ضعيف، مرسل، مرفوع و مقطوع السند و روايت هاي ناهمسو با عقل و تعاليم اسلام وجود دارد و اين روايت ها نمي تواند حجت باشد.

ميزان اعتماد مفسران

مفسران شيعه، در تفاسير خود، به هر تقدير از تفسير علي بن ابراهيم قمي، بهره برده اند، ولي بهره و اعتمادآنان يكسان نبوده است.

مثلاً طبرسي در تفسير مجمع البيان، بسيار اندك از آن استفاده كرده است، در حالي كه فيض كاشاني در تفسير صافي، از اين تفسير، روايت هاي بيشتري را نقل كرده است.

علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان در بحث هاي روايي، از تفسير قمي نقل حديث كرده است.

ديگر مفسران، كه تفسيرهاي آنان در ميان آثار قرآني و متون علمي _ فرهنگي شيعه از اعتبار و جايگاه خاص برخوردار بوده است، هر يك در حد نياز روايت هايي را از تفسير علي بن ابراهيم، نقل كرده اند.

تحقيق نشان مي دهد كه همه مفسران شيعي به اين تفسير اعتماد كرده اند و جز انگشت شماري از محققان و نويسندگان معاصر كه نام هايشان ياد شد، مشاهير از پيشينيان اصحاب در اعتبار اين تفسير ترديد نكرده اند.

نقد تفسير قمي از ديدگاه علم رجال

با توجه به اين كه نقد رجالي نمي تواند تنها ملاك براي اعتبار يا بي اعتباري تفسير قمي قرار گيرد و نيز با توجه به اين كه نقد رجالي يكايك احاديث اين تفسير از حوصله اين مقاله بيرون است، همت خويش را در اين جا جهت شناسايي سه چهره مطرح اين تفسير، به كار مي گيريم.

ص: 242

1. علي بن ابراهيم قمي: وي تا كنون به عنوان صاحب اصلي اين تفسير، شناخته شده است و بر فرض كه تمام تفسير از او نباشد، دست كم، قسمت عمده تفسير كه دو سوم آن را تشكيل مي دهد، از روايت هاي علي بن ابراهيم به شمار مي آيد.

2. ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر :

كه به عنوان شاگرد علي بن ابراهيم و نگارنده تفسير، شناخته شده، اگر نويسنده اصلي تمام تفسير هم نباشد، دست كم، راوي روايت هاي علي بن ابراهيم كه بخش مهم تفسير را تشكيل مي دهد، خواهد بود.

3. ابوجارود زياد بن منذر كوفي: وي راوي تفسير امام محمّد باقر  است كه راوي يك سوم تفسير مورد بحث است.

و اينك معرفي هر يك از رجال ياد شده از ديدگاه علماي رجال:

شخصيت علي بن ابراهيم

علي بن ابراهيم قمي، محدث، مفسر و مورد وثوق اماميه است. او در ميان رجال معتبر شيعي، درخشش ويژه اي دارد و از شهرت كم نظيري برخوردار است. علماي رجال، تاريخ دقيق ولادت، زندگي و وفات وي را به گونه ي روشن، ضبط نكرده اند، قدر متيقن اين است كه وي در زمان امام حسن عسكري  مي زيسته و پس از آن حضرت تا 47سال ديگر[تا سال 307] زنده بوده است و دليل اين ادعا، سخن شيخ صدوق است كه در عيون اخبار الرضا  از حمزة بن محمّد احمد بن جعفر، چنين روايت كرده است:

«علي بن ابراهيم بن هاشم در سال 307 به من خبر داد».

شيخ طوسي در كتاب رجال، وي را از اصحاب امام هادي  دانسته است.

لازم به ياد آوري است كه شيخ طوسي در كتاب الفهرست، وي را ياد كرده

ص: 243

و تأليفات او را برشمرده است، ولي در كتاب رجالش در هيچ جاي آن از وي سخن نگفته است، جز اين كه علي بن ابراهيم را در شمار اصحاب امام هادي  ياد كرده است.

آيت الله خويي در معجم رجال الحديث شماره 7805، پس از نقل سخن شيخ طوسي، مي نويسد:

«گويا اين همان علي بن ابراهيم بن هاشم قمي است، زيرا دور است كه شيخ او را در كتاب فهرست ياد كند و در كتاب رجال، نامي از وي نبرد. اما ثابت نشدن روايت او از معصوم  با اين امر ناسازگاري ندارد كه او را ذيل اصحاب امام هادي  ياد كرده باشند، زيرا اين روش در كتاب هاي رجال زياد ديده مي شود.»

نجاشي در مورد علي بن ابراهيم مي نويسد:

«علي بن ابراهيم بن هاشم، ابوالحسن القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فاكثر[و اكثر] و صنف كتباً واضر في وسط عمره...».

علامه حلي درباره وي مي آورد:

«علي بن ابراهيم بن الهاشم القمي ابوالحسن ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب سمع و اكثر و صنف كتباً و اضر في وسط عمره...».

نوشته هاي علي بن ابراهيم

شيخ طوسي در كتاب «الفهرست» نوشته هاي علي بن ابراهيم را برشمرده است كه دربين آن ها كتاب«تفسير» و«ناسخ و منسوخ» به چشم مي خورد.

وي مي نويسد:

«له كتب، منها كتاب التفسير و كتاب الناسخ و المنسوخ».

نجاشي پس از توثيق علي بن ابراهيم، در شمارش كتاب هاي وي مي نويسد:

ص: 244

«.... وصنف كتباً واضر في وسط عمره، و له كتاب التفسير، و كتاب الناسخ و المنسوخ و كتاب قرب الإسناد و كتاب الشرايع و كتاب الحيض و كتاب التوحيد و كتاب الشرك و كتاب فضائل اميرالمؤمنين  و كتاب المغازي و كتاب الانبياء و رسالة في معنا هشام و يونس و جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال و كتاب يعرف بالمشذر الله أعلم انه مضاف اليه اخبرنا محمّد بن محمّد و غيره عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله قال كتب الى علي بن ابراهيم باجازة سائر حديثه و كتبه».

ابن شهر آشوب در معالم نيز از كتاب ها و نوشته هاي علي بن ابراهيم ياد كرده و در بين مجموعه آثار او كتاب «تفسير» كتاب «ناسخ و منسوخ» او را نيز نام برده است.

مشايخ روايي علي بن ابراهيم

از مطالبي كه ما را در شناخت نويسنده اصلي تفسير ياري مي دهد، شناخت مشايخ روايي علي بن ابراهيم است، زيرا برابري مشايخ وي با مشايخ تفسير نشانه آن است كه تفسير از آن اوست و نابرابري، دليل آن است كه علي بن ابراهيم قمي نويسنده تفسير ياد شده نيست.

كساني كه علي بن ابراهيم از آنان روايت نقل كرده است در كتاب معجم رجال الحديث، چنين ياد شده اند:

«فقد روى عن أبيه _ و رواياته عنه تبلغ ستة آلاف و مأتين و اربعة عشر مورداً_ و احمد بن ابي عبدالله، و احمد بن اسحاق بن سعد، و احمد بن محمّد، و احمد بن محمّد البرقي، و احمد بن محمّد بن خالد، اسحاق بن ابراهيم اخيه، و اسماعيل بن محمّد بن الملكي، و ايوب بن نوح او عن بعض اصحابه عنه و الحسن بن محمّد و الحسن بن موسى الخشاب و الحسين بن الحسن وريان بن الصلت و السري بن الربيع و السلمة بن الخطاب و صالح بن السندي _ و رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ستين مورداً _ وصالح

ص: 245

بن عبدالله و العبّاس بن معروف و عبدالله بن الصلت و عبدالله بن محمّد بن عيسى و علي بن اسحاق وعلي بن حسان و علي بن شيرة و علي بن محمّد و علي بن محمّد القاساني و محمّد بن اسحاق الخفاف _ او عن ابيه عنه _ و محمّد بن الحسين و محمّد بن خالد الطيالسي و محمّد بن سالم و محمّد بن علي و محمّد بن عيسى _ و رواياته عنه تبلغ اثنين و ثمانين مورداً _ و المختار بن محمّد و المختار بن محمّد بن المختار و المختار بن محمّد بن المختار الهمداني و المختار بن محمّد الهمداني و موسى بن ابراهيم المحاربي و هارون بن سلم _ رواياته عنه تبلغ ثلاثة و ثمانين مورداً _ و ياسر و ياسر الخادم و يعقوب بن يزيد و اخيه و الخشاب».

آن چه ياد شد، نام مشايخ روايي علي بن ابراهيم است كه آيت الله خويي پس از جست وجو، ياد كرده است ولي پس از اين خواهيم دانست كه در تفسير، روايت هايي ياد شده است كه راويان آن ها به هيچ عنوان، از مشايخ ياد شده علي بن ابراهيم، نيستند.

عبّاس بن محمّد در نگاه عالمان رجالي

چنانكه در آغاز تفسير، پس از مقدمه آمده است، راوي بخش مهم تفسير[هر چند به نقل از علي بن ابراهيم قمي] ابوالفضل عبّاس محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  بوده، گر چه بسياري از دانشمندان بر اين باورند كه وي نويسنده تفسير است.

تاريخ ولادت، زندگي و وفات ابوالفضل، معلوم نيست و در كتاب هاي رجالي نيز نامي از وي برده نشده است و جز اين كتاب كه به وي منسوب است نوشته هاي ديگري به وي نسبت داده نشده است، ولي در كتاب هاي انساب[نسب شناسي] فراوان از وي سخن به ميان آمده و حسب و نسب وي، معرفي شده است.

ص: 246

نويسنده كتاب: المجدي في انساب الطالبين، در ضمن شمردن فرزندان حضرت موسي بن جعفر ، از نسل حمزة بن موسي بن جعفر  از عبّاس نام برده و مي نويسد:

«.... و از ديگر فرزندان حمزة، احمد بن زيد، ملقب به «دهنشاء» فرزند جعفر، فرزند عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق  است...».

صاحب عمدة الطالب نيز دز ذيل شمردن فرزندان محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  از عبّاس، نام برده و مي گويد:

«.... و از فرزندان محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  احمد بن زيد ملقب به سياه» فرزند جعفر بن عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  است».

آقا بزرگ تهراني مي نويسد:

«نعم العبّاس هذا مذكور في عامة كتب الانساب مسلّم عند النسابين.... على ما رأيته في المجدي و عمدة الطالب / 218، من طبع لكهنو و بحر الاَنساب المقدم تأليفه على العمدة الذي ذكرناه في[ج3 / 30] و المشجر الكشاف و النسب المسطر المؤلف في حدود التسع مائة الهجرية كما يظهر من اثنائه فعند ذكر محمّد الاعرابي.... ذكروا ان...».

بله، عبّاس در همه كتاب هاي انساب ذكر شده است و چنان كه من نام او را در كتاب هاي «المجدي» و «عمدة الطالب» چاپ لكنهو / 218 و بحر الانساب كه چاپ آن بر عمدة الطالب مقدم است، جلد 3 / 30 و «مشجر كشاف» و «نسب المسطر» كه حدود 700هجري تأليف شده است، ديده ام، نام او در كتاب هاي نسب شناسي از مسلّمات است. اين نويسندگان در ذكر نام محمّد اعرابي از وي سخن گفته اند».

ص: 247

ازآنچه تا كنون ياد شد، به دست مي آيد كه وي تنها در كتاب هاي «نسابين» ياد شده و از شهرت رجالي برخوردار نيست. بله، پدر و جد وي در كتاب هاي رجالي نيز مطرح شده اند و رجاليان پدر محمّد بن قاسم را از اصحاب امام هادي  دانسته اند.

روشن است كه با اطلاعاتي كه در مورد شناسايي عبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  ياد شد، از ديدگاه عالمان رجال نمي توان به وثاقت وي و اعتبار روايات وي حكم كرد، ولي در تضعيف وي نيز حكمي ديده نشده است، و كرامت و شرافت و وثاقت پدر و نياكان او مي تواند هاله اي از شخصيت او را نمايان سازد.

ابي الجارود در بيان اهل رجال

شيخ طوسي در كتاب رجال، وي را از اصحاب امام باقر  شمرده است. نيز در همان كتاب، او را در شمار اصحاب امام صادق  ياد كرده است. نجاشي در كتاب رجال به نقل از ابو عبّاس بن نوح نوشته است:

«عطيه از وي استماع حديث كرده و او از امام باقر  و مروان بن معاويه از وي روايت داشته است...».

علامه حلي به نقل از ابن غضايري مي نويسد:

«اماميه بر روايت هاي ابي الجارود از محمّد بن بكر الارجني اعتماد كرده اند».

معجم رجال الحديث نيز به نقل از ابن غضايري مي نويسد:

«وي صاحب مقام است و اصحاب به روايت هاي او كه از طريق محمّد بن بكر ارجني نقل نشده است، اعتماد كرده اند...».

صاحب معجم رجال الحديث پس از ياد كرد ديدگاه هاي موافق و مخالف در

ص: 248

مورد ابي جارود، در طي بحث مفصلي وي را توثيق كرده و چنين ثبت كرده است:

«ظاهر اين است كه ابو جارود ثقة است.... [به دلايل زير]:

1. وي در اسناد كامل الزيارات واقع شده است و جعفر بن محمّد قولويه، تمام كساني را كه در اسناد آن واقع شده اند، توثيق كرده است...

2. شيخ مفيد در رساله عدديه، گواهي داده است كه وي از اعلام و رؤساست كه مردم، حلال و حرام و فتاوا و احكام دين را از آنان مي گرفتند. هيچ طعني بر آنان وارد نيست و راه مذمت بر هيچ يك از آنان وجود ندارد.

3. وي در سند تفسير علي بن ابراهيم قرار گرفته و او همه كساني را كه در سند تفسيرش قرار گرفته اند، توثيق كرده است...».

و نيز مي نويسد:

«اين كه ابن غضايري مي گويد: ابي جارود داراي مقام است و اماميه بر روايت هاي او كه از طريق محمّد بن بكر ارجني رسيده است اعتماد دارند، مؤيد اين مطلب است».

بعضي از عامه، ابوجارود را مذمت كرده اند ولي چنانكه سيره برخي از نويسندگان متعصب است، خود روشن كرده كه تنها دليل ايشان، جانبداري ابو جارود از مكتب اهل بيت بوده است.

در ميان اماميه، تنها «كشي» او را تضعيف كرده و روايت هايي را مبني بر تضعيف و ناميده شدن وي بر سرحوب[شيطان كور] از سوي امام باقر و امام صادق  ياد كرده است، ولي تمام اين روايت ها، گذشته از اين كه مرسله يا ضعيف هستند، از نظر دلالت نيز ضعيف بوده و مدعاي كسي را ثابت نمي كنند. بنابراين دليل قابل توجهي بر تضعيف ابي جارود در زمان استقامت وي وجود ندارد و تفسير مورد نظر در زمان استقامت وي از امام باقر  روايت شده است.

ماهيت تفسير

ص: 249

مطالعه دقيق و ژرف كاوي در متن تفسير، نشان دهنده اين واقعيت است كه گر چه بخش مهم تفسير مورد نظر، از تفسير علي بن ابراهيم گرفته شده، ولي اين تفسير جداي از آن است كه دست كم در حد نيم قرن، نسبت به آن، فاصله زماني دارد.

و اينك دليل هايي را كه اثبات كننده مدعاي ماست، ياد مي كنيم:

1. نويسنده در آغاز تفسير [پس از متني كه اكنون به عنوان مقدمه، معروف شده است] كتاب خود را چنين مي آغازد:

«حدثني ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر ، قال: حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم، قال حدثني ابي رحمة الله...».

از ظاهر اين عبارت به دست مي آيدكه نويسنده اصلي تفسير، عبّاس بن محمّد[شاگرد علي بن ابراهيم] نبوده، بلكه او استاد و از مشايخ نويسنده اصلي بوده است.

برخي محققان گويند: جمله «حدثني ابوالفضل العبّاس...» دلالت ندارد بر اين كه نويسنده كتاب غير از خود عبّاس باشد، زيرا در زبان ارباب تأليف و اهل قلم به ويژه محدثان پيشين، چنين معمول بوده كه خود را در زمره آيندگان قرار داده و با چنين تعبيرهايي گفتني هاي خويش را انشاء مي كنند، چنان كه در كتاب شريف كافي، تعبير حدثني الكليني، ديده مي شود و نيز در كتاب تفسير طبري، «قال ابو جعفر بن محمّد بن جرير طبري» آمده است.

بر فرض پذيرش اين نكته، نشانه هاي ديگري گواهي مي دهند كه عبّاس بن محمّد به عنوان شاگرد علي بن ابراهيم قمي، تدوين گر و يا نويسنده و روايت كننده روايات علي بن ابراهيم نبوده است. از جمله آن نشانه ها، برخي دليل هاي زير است كه در ادامه مي آوريم.

ص: 250

2. نويسنده كتاب در هيچ مورد، تعبير«حدثني علي بن ابراهيم» و يا «اخبرني علي...» و يا تعبيرات همانند آن كه حكايت گر درك حضور علي بن ابراهيم، توسط نويسنده باشد، ندارد، بلكه در همه كتاب تعبير «قال علي بن ابراهيم» دارد، ولي بر خلاف روايت هايي كه از غير علي بن ابراهيم[از ديگر مشايخ خود] نقل مي كند، مانند: «احمد بن ادريس، محمّد بن جعفر، احمد بن محمّد، جعفر بن محمّد و...».

در همه موارد، بدون استثناء، تعبير «حدثني و اخبرني» و يا تعبيرهاي همانند كه نشان دهنده درك حضوري باشد، به كار برده است. اين امر نشان دهنده اين است كه نويسنده علي بن ابراهيم را درك نكرده است، پس نمي توان تمامي تفسير مورد بحث را از آن علي بن ابراهيم، دانست.

3. نويسنده در سراسر كتاب، از راويان زيادي، نقل حديث مي كندكه علي بن ابراهيم، به هيچ عنوان از آنها روايت نداشته و به علاوه بسياري از راويان، در حد 20-30 سال، از علي بن ابراهيم، از نظر زماني واپس ترند.

شمار اين راويان بسيار است كه از آن جمله به موارد ذيل مي توان اشاره داشت:

الف. ابن عقده [م: 333] از بزرگان زيديه، از مشايخ مؤلف است كه علي بن ابراهيم از وي روايت نداشته و دست كم 25سال از وي واپس تر است.

ب. محمّد بن همام بغدادي [م: 333 يا 336 ه] نيز از مشايخ نويسنده است كه افزون بر واپس بودن زماني نامبرده از علي بن ابراهيم، در هيچ يك از كتاب هاي علي بن ابراهيم از وي روايت نشده است.

ج. احمد بن ادريس از مشايخ معروف كليني نيز از مشايخ روايي مفسر بوده كه از نظر زمان، پس از علي بن ابراهيم بوده و از وي روايتي ندارد.

نويسنده كتاب تفسير قمي، افزون بر نقل رواياتي از علي بن ابراهيم [نه به

ص: 251

گونه اي كه نشان از درك محضر علمي علي بن ابراهيم داشته باشد] 27 شيخ داشته كه علي بن ابراهيم از هيچ يك از آنان روايت ندارد.

4. نويسنده كتاب مي نويسد:

«حدثنا ابوالعبّاس، قال: حدثنا محمّد بن احمد، قال: حدثنا ابراهيم بن هاشم، عن النوفلي عن السكوني...».

بي گمان، اين عبارت از علي بن ابراهيم نيست، زيرا دور است كه وي به دو واسطه از پدرش نقل حديث كند، چه اين كه با يك واسطه هم نقل حديث ندارد.

5. پس از ياد كرد روايتي از علي بن ابراهيم مي نويسد:

«فيه زيادة احرف لم تكن في رواية علي بن ابراهيم.

در اين روايت نقل كرديم، عبارت هاي بيشتري وجود دارد كه در روايت علي بن ابراهيم هم نبوده است.

از اين عبارت، به دست مي آيد كه نويسنده خود نيز، به روشني اعتراف دارد كه اين تفسير، غير از تفسير علي بن ابراهيم است و آن، فقط مورد بهره برداري نويسنده قرار گرفته است.

6. نويسنده تفسير، در موارد زيادي از رجوع بحث به تفسير علي بن ابراهيم، سخن گفته است كه برخي از آن موارد، در زير ياد مي شود. در تفسير ﴿فاثابكم غمّاً بغمّ﴾ روايتي را از ابي جارود، نقل مي كند و در پايان روايت مي نويسد: «و رجع الى تفسير علي بن ابراهيم» آنگاه در ادامه مي نويسد: «قالو تراجع اصحاب رسول الله...».

* و في رواية ابي الجارود، عن ابي جعفر  في قوله: ﴿يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول...﴾ فخيانة الله و الرسول معصيتهما و اما خيانة

ص: 252

الامانة فكل انسان مأمون علي ما افترض الله عليه رجع الي تفسير علي بن ابراهيم قوله: ﴿يا ايها الذين آمنوا...﴾.

* «و في رواية ابي الجارود عن ابي جعفر  قال: ان هؤلاء قوم كانوا معه من قريش فقال الله: ﴿فان حسبك الله هو الذي...﴾... كان بين الاوس و الخزرج حرب شديد رجع الي رواية علي بن ابراهيم قوله:

﴿يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال...﴾.

* «رجع الحديث الى علي بن ابراهيم قال: فمضوا حتى كان من القوم...».

* «و نزل ايضاً في الجد بن قيس في رواية علي بن ابراهيم، لما قوله لقومه لا تخرجاً في الحر...».

* «رجع الى تفسير علي بن ابراهيم في قوله: ﴿و في الرقاب﴾.

* در صفحه 344 پس از قول ابي جارود، «رجع الي حديث علي بن ابراهيم» در صفحه 389، تعبير: «رجع الي رواية علي بن ابراهيم» آمده است.

از آن چه كه ياد شد به خوبي دانسته مي شود كه مفسر، مطالب زيادي از غير علي بن ابراهيم نقل كرده و هر گاه به تفسير علي بن ابراهيم، بر مي گردد، با كلمه «رجع» كه به معناي بازگشت است، روشن مي كندكه تفسير مورد نظر تفسير معروف علي بن ابراهيم نيست، بلكه مفسر از آن در تكميل تفسير خود، بهره گرفته است.

7. سيد بن طاووس، در كتاب سعد السعود، روايتي را از تفسير اصلي علي بن ابراهيم نقل كرده است كه در تفسير موجود، وجود ندارد.

از آن چه ياد شد، نتيجه هاي زير به دست مي آيد:

* تفسير موجود و مورد بحث، به تمام، تفسير معروف علي بن ابراهيم نيست، هر چند بخش مهم اين تفسير، از آن گرفته شده است.

ص: 253

* تفسير مورد بحث، پس از علي بن ابراهيم، نگارش يافته و نويسنده آن بي گمان علي بن ابراهيم را درك نكرده است.

* ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن

قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  كه به عنوان شاگرد علي بن ابراهيم، نويسنده كتاب شناخته شده است، از مشايخ روايي نويسنده كتاب و واسطه بين او و علي بن ابراهيم است.

* نويسنده تفسير، خود به هيچ عنوان در صدد نبوده است كه تفسيرش را به تفسير علي بن ابراهيم، معرفي كند متن تفسير گواه اين است، ولي با كمال تأسف، گويا برخي بدون مطالعه دقيق تفسير آن را به عنوان تفسير قمي معرفي كرده اند.

علت اشتباه و ابهام

دليل هاي گذشته نشان داد كه آن چه امروز به عنوان تفسير قمي در اختيار ماست، تفسير اصلي علي بن ابراهيم بن هاشم قمي نيست، اما اين نكته كه نويسنده اصلي تفسير كيست؟ نام و نشان آن چيست؟ هم چنان در هاله ابهام باقي است.

بلي، عبّاس علوي نمي تواند نويسنده اين تفسير باشد، زيرا از مشايخي در اين تفسير روايت شده است كه از نظر زماني، پس از عبّاس بوده اند.

يكي از محققان معاصر، احتمال داده است كه نويسنده تفسير، علي بن هاشم (حاتم) قزويني باشد، ولي هيچ دليلي براي تقويت احتمال ياد نكرده است!

با نشانه هاي موجود، تعيين قطعي نگارنده تفسير نيز ميسر نيست و اگر گروهي از علماي امامي، اين تفسير را، تفسير علي بن ابراهيم قمي دانسته اند، سه زمينه سبب اين اشتباه شده است.

ص: 254

1. ديده نشدن تفسير اصلي علي بن ابراهيم در مجامع علمي _ فرهنگي با توجه به اين كه بر اساس نقل هاي معتبر، علي بن ابراهيم كتاب تفسيري داشته است.

2. پيدا بودن نام ونشان علي بن ابراهيم در سراسر تفسير. چنان كه پيش از اين ياد شد، 60% تفسير را روايت هاي علي بن ابراهيم تشكيل مي دهد.

افزون بر اين، از آغاز تفسير تا آيه 45 سوره آل عمران، يك سره از علي بن ابراهيم نقل شده است. اين امر سبب شد كه تفسير به نام وي معرفي شود.

3. سومين عامل اشتباه اين تفسير با تفسير علي بن ابراهيم قمي، نامعلوم بودن نام و نشان نويسنده اصلي تفسير بوده است.

سبك نگارش

تفسير علي بن ابراهيم، از تفاسير روايي است كه در آن، تنها از روايات استفاده شده است.

1. نويسنده نخست، بخشي از يك آيه را ياد مي كند و آن گاه به تأويل آن مي پردازد.

2. در تفسير و تأويل آيات، از ابزار تفسيري متداول چون ادبيات عرب [صرف، نحو، معاني، بديع، بيان و...] بهره برداري نشده و در موارد بسيار محدود، تنها براي بعضي لغات از سوي مفسر، اندك شرح لغوي داده شده است.

3. در تأويل آيات، تنها به نقل روايات هاي رسيده از معصوم بسنده شده و جز توضيحات كوتاه از سوي مفسر، نقل قولي جز از معصوم  ديده نمي شود.

4. روايت هاي وارده در فضيلت سوره و تلاوت آن را ياد مي كند.

5. روايت هاي اسباب نزول را به گونه محدود، مي آورد.

6. در شرح آيات، به جنبه هاي لفظي آيات، بسيار كم توجه دارد.

ص: 255

7. روايت هاي تفسيري در همه آيات يكسان نيستند، بلكه در تفسير بعضي آيات روايت هاي زيادي نقل گرديده و در تفسير بعضي ديگر، به يك روايت بسنده شده است. و نيز بعضي از روايت ها، كوتاه و بعضي ديگر بسيار طولاني هستند و در مواردي هم به آوردن آيه بدون هيچ تفسير، بسنده شده است.

8 . شيوه نگارش كتاب، از جهت جدا سازي روايت هاي معصومين و مطالب تفسيري علي بن ابراهيم و مطالب خود نويسنده نارساست.

9. در بسياري موارد، مفسر، مقصود آيه را با جمله توضيحي بسيار كوتاه از سوي خود بيان كرده و بدون توجه به روايات و ديگر مطالب تفسيري از آن مي گذرد. چنان كه در آيه ذيل مي بينيم:

«و قوله: ﴿يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون﴾ اي تعلمون ما في التورات من صفة رسول الله و تكتمونه».

10. در مواردي هم براي تفسير آيه، تنها به ياد كرد مطالب تفسيري از علي بن ابراهيم بسنده كرده و از آن مي گذرد، ديگر نه روايتي را نقل مي كندو نه خود به شرح آن مي پردازد.

نويسنده كتاب داراي گرايش شيعي بوده و دفاع از انديشه امامت و ولايت در سبك و نگرش تفسيري وي آشكار است.

منابع تفسير و شييوه نقل روايات و اسناد

به دست آوردن دقيق روايت هاي تفسير، تا اندازه اي مشكل است؛ زيرا نويسنده ميان بسياري از مطالب روايي و اظهار نظرهاي شخصي تفكيك نكرده است، ولي به گونه تقريبي مي توان گفت كه روايت هاي تفسير، به 700 حديث مي رسند كه از منابع گوناگون استفاده شده اند.

روايت هاي علي بن ابراهيم

ص: 256

روايت هاي علي بن ابراهيم كه شصت درصد تفسير را تشكيل مي دهند، به شرح زير بيان شده است:

الف. در حدود دو سوم روايت هاي علي بن ابراهيم، مسند و سلسله سندآن، به گونه تمام و كمال، ذكر شده و علي بن ابراهيم بيشتر اين روايت ها را از پدر خود و او از ابن ابي عمير و ديگر مشايخ خود ياد كرده كه نمونه آن، روايت زير است:

«قال و حدثني ابي عن محمّد بن ابي عمير عن النضر بن سويد عن ابي بصير عن ابي عبدالله  في قوله: الحمدلله، قال: الشكر لله و في قوله رب العالمين، قال: خلق المخلوقين، الرحمن بجميع خلقه، الرحيم بالمؤمنين خاصة...».

ب. روايت هاي مرسله: در حدود يك سوم روايت هايي كه از علي بن ابراهيم نفل شده، مرسله اند، چنان كه در تفسير آيه: ﴿و إذ قال موسى لقومه ان الله يأمركم أن تذبحوا بقرة...﴾ مي نويسد:

«قال حدثني ابي عن ابن ابي عمير عن بعض رجال عن ابي عبدالله  ...»

و مانند:

«قال و روى ابن ابي عمير عن رجل عن ابي عبدالله  ...»

ج. حدود 10% روايت هايي كه از علي بن ابراهيم نقل شده، مرفوعه اند، چنان كه در تفسير آيه ﴿و قلنا يا آدم اسكن أنت...﴾ مي نويسد: «فانه حدثني ابي رفعه قال: سئل الصادق  عن جنة آدم امن جنان الدنيا كانت ام من جنان الآخرة؟ فقال  كانت من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس و القمر...».

د. روايت هاي بدون سند: در ميان روايت هاي علي بن ابراهيم، روايت هاي بدون سند نيز فراوان ديده مي شود، از آن جمله:

ص: 257

«و قوله: ﴿و لقد نصر كم الله ببدر و انتم اذلة﴾ قال ابو عبدالله  ما كانوا اذلة و فيهم رسول الله و انما نزل و لقد نصركم الله ببدر و انتم ضعفاء».

اين روايت كه دلالت بر تحريف قرآن دارد، از نظر محتوا و سند ضعيف بوده و اعتبار لازم را ندارد.

روايت هاي علي بن ابراهيم از پدرش، گاهي با يك واسطه از امام باقر و امام صادق  نقل شده است، مانند:

«و قال حدثني ابي عن الحسن بن محبوب عن ابي جعفر  ...».

تنها واسطه بين ابراهيم و امام باقر  حسن بن محبوب است.

گاهي روايت هاي ابراهيم از امام، با دو واسطه نقل شده اند، مانند:

«و قال حدثني ابي عن ابن ابي عمير عن ابان بن عثمان عن أبي عبدالله...».

در اين مورد، ابن ابي عمير و ابان بن عثمان بين ابراهيم و امام، واسطه واقع شده اند.

در برخي موارد روايت ابراهيم از امام با سه واسطه نقل شده است، مانند:

«قال و حدثني ابي عن النضر بن سويد... عن عمرو بن شمر، عن جابر عن ابي عبدالله...».

و نيز مانند:

«حدثني ابي  عن محمّد بن ابي عمير، عن حماد بن عيسى، عن حريث عن ابي عبدالله...».

و گاهي با چهار واسطه نقل حديث شده است، مانند:

«قال و حدثني ابي عن ابي عمير عن حماد عن الحلبي... عن عبدالله بن سنان، عن ابي الحسن الرضا ».

در اين سندها اضطراب فراوان ديده مي شود، چگونه ممكن است كه ابراهيم بن هاشم قمي از امام باقر و امام صادق  با يك واسطه روايت كند، ولي از

ص: 258

امام رضا  با چهار واسطه! افزون بر اين، روايت اخير، تزلزل بيشتري دارد، زيرا افزون بر مشكل چهار واسطه، ابن سنان، از اصحاب امام صادق  بوده و امام رضا  را درك نكرده است.

2. روايت هاي ابي جارود

روايت هاي ابي جارود از امام باقر  از تفسير آيه ﴿اذ قالت الملائكة يا مريم...﴾[آل عمران/ 45] وارد تفسير شده و در حدود 30% روايت هاي تفسير را تشكيل مي دهند.

روايت هاي ابو جارود فقط در چهار مورد با سلسله سند و در ديگر موارد، بدون سند ياد شده اند. طريق نويسنده به ابي الجارود به شرح زير است:

«حدثنا احمد بن محمّد الهمداني قال حدثني جعفر بن عبدالله، قال حدثنا كثير بن عياش عن زياد بن المنذر، ابو جارود عن ابي جعفر  ...».

طريق ياد شده عين طريقي است كه شيخ طوسي و نجاشي در كتاب هاي خود ياد كرده اند و اين طريق به دليل كثير بن عياش، ضعيف است.

اما براي تفسير ابو جارود، طريق هاي صحيح و معتبر ديگري هست كه در معرفي تفسير ابو جارود به تفصيل ياد شد و نتيجه همه بحث ها اين شد كه تفسير ابو جارود، از ناحيه خود وي و از ناحيه راويان اشكالي ندارد.

گذشته از چهار مورد، تمام روايت هاي ابو جارود را بدون سند و با بيان زير نقل كرده است:

«و في رواية ابي الجارود، عن ابي جعفر...».

روايت هاي متفرقه

روايت هاي متفرقه تفسيري كه حدود 10 % تفسير را تشكيل مي دهند، به

ص: 259

شيوه هاي زير ياد شده است:

الف. روايت هاي مستند با حفظ سلسله سند: اين روايت ها، بيشترين روايت هاي متفرقه را تشكيل مي دهند. از مجموع آن ها فقط دو مورد را به عنوان نمونه ياد مي كنيم:

در تفسير آيه ﴿و نادى نوح ابنه﴾ [هود/49] مي نويسد:

1. «اخبرنا احمد بن محمّد بن ابي نصر عن ابان بن عثمان الاحمر، عن موسى بن اكيل النميري عن العلاء بن سيابة عن ابي عبدالله ، في قول الله: ﴿و نادى نوح ابنه﴾ فقال ليس بابنه انما هو ابنه من زوجته على لغة طي يقولان لابن المرأة ابنه».

گرچه اين روايت از امام صادق  نقل شده، ولي از روايت هاي علي بن ابراهيم نيست، زيرا احمد بن محمّد از مشايخ علي بن ابراهيم نبوده، بلكه از مشايخ خود مفسر است، افزون بر اين، در روايت هاي علي بن ابراهيم، تعبير «وقال حدثني ابي...» دارد، ولي اين روايت با تعبير «حدثنا» آغاز شده است.

2. «حدثنا علي بن الحسين عن احمد بن عبدالله عن ابيه عن يونس بن ابي جعفر الاحول عن حنان عن ابي عبدالله  ...».

ب. روايت هاي مستند بدون ذكر سند: اين دسته از روايت ها، روايت هايي است كه به يكي از امامان معصوم[] نسبت داده شده است، ولي از هيچ يك از راويان، نامي به ميان نيامده و تمام سند آن حذف شده است. اين دسته از روايت هاي متفرقه، نسبت به دسته نخست كم ترند، چنان كه در تفسير آيه 23 از سوره مباركه نساء در حكم ازدواج با دختران همسران كه در خانه مرد، بزرگ و در نزد وي تربيت شده اند، پس از ياد كرد ديدگاه خوارج در مسأله، مي نويسد:

«قال الصادق  لا تحل له».

ربيبه زن براي انسان حرام است.

ص: 260

به خوبي پيداست كه اين روايت منسوب به امام صادق  است، ولي هيچ سندي براي آن ذكر نشده و روايت عطف به روايت هاي گذشته هم نيست تا بگوييم سند آن در روايت هاي گذشته ياد گرديده است.

ج. دسته سوم از روايت هاي متفرقه: دسته سوم روايت هايي است كه نه از يكي از ائمه معصومين  استفاده شده و نه سند و راوي دارد! اين دسته از روايت ها [پس از دسته نخست] بيشترين روايت هاي متفرقه را تشكيل مي دهند، چنان كه در مورد آيه: ﴿افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه...﴾ مي نويسد:

«اين آيه در مورد يهود نازل شده است».

و در مورد آيه ﴿و اذا اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم...﴾ مي نويسد:

«اين در مورد ابوذر و عثمان بن عفان نازل شده است...».

بي گمان دو مورد فوق، روايت است نه اظهار نظر تفسيري خود مفسر؛ زيرا سبب نزول، جاي اظهار نظر شخصي نيست. از بررسي تفسير، اين نتيجه به دست مي آيد:

* روايت هاي علي بن ابراهيم 60% تفسير را تشكيل مي دهد.

* روايت هاي ابو جارود 30% تفسير را تشكيل داده است.

* روايت هاي متفزقه 10% تفسير را شكل بخشيده است.

ميزان پردازش تفسير قمي به مباحث فقهي

بحث هاي فقهي، به شرح و در حد بيان آرا، در اين تفسير، مورد بررسي قرار نگرفته اند، ولي در تفسير آيات الاحكام ديدگاه ائمه به ويژه امام صادق  هم در جهت بيان احكام و هم در تبيين فلسفه احكام ياد شده است و اينك از هر دو

ص: 261

مورد نمونه هايي ياد مي شود:

در تفسير آيه: ﴿و لا جنباً الاعابري سبيل حتى تغتسلوا﴾ مي نويسد:

«از امام صادق  سئوال شد: آيا حائض و جنب مي توانند داخل مسجد شوند، يا خير؟

امام فرمود: «نمي توانند داخل مسجد شوند، مگر براي گذر، به دليل آيه شريفه:

﴿ولا جنباً الا...﴾ و مي توانند چيزي را در مسجد بگذارند و نمي توانند جيزي را از مسجد بردارند.

امام صادق  فرمود: زيرا گذاشتن بدون وارد شدن در مسجد ممكن است، ولي در برداشتن توانا نخواهد بود، پس واجب است نخست غسل كند و آن گاه داخل مسجد شوند و اگر آب نبود، با خاك تيمم كنند.»

بعضي از ديدگاه هاي فقهي فرق، نحل و مذاهب را در ذيل آيات الاحكام كما بيش ياد كرده و پاسخ آن را از طريق امامان معصوم ، نيز داده است.

چنان كه در تفسير آيه: ﴿و ربائبكم اللاتي في حجوركم من نسائكم﴾ مي نويسد:

«خوارج گمان كرده اند: هرگاه براي همسر مرد دختري باشد كه او را خود تربيت نكرده و در خانه او نباشد، براي مرد حلال است. به دليل آيه: ﴿اللاتي في حجوركم﴾.

آن گاه سخن امام صادق  را مي آورد:

«امام صادق  فرموده است: دختر همسر براي مرد حلال نيست».

آن چه كه ياد شد، تنها نمونه بود. مفسر در باب هاي گوناگون فقه، چون نماز، روزه، حج، شرايط استطاعت، نكاح، متعه، احكام وضو، موارد اختلاف بين شيعه و سني و...در ذيل تفسير آيات الاحكام، بحث هاي ارزشمندي انجام داده است.

نمود مبحث كلامي در تفسير قمي

ص: 262

با توجه به رشد و رواج بي سابقه مباحث كلامي در زمان نگارش تفسير و استدلال علما به آيات قرآن، به منظور ثابت كردن مشرب كلامي خويش، اين تفسير نيز از مباحث كلامي و طرح ديدگاه هاي متكلمان به دور نمانده است. نهايت، در سراسر تفسير، ديدگاه روشني از مفسردر زمينه باور عدليه و نيز تفكيك آن از جبر و تفويض به دست نمي آيد؛ زيرا وي در مواردي، روايتي از امام صادق  در رد جبر نقل مي كند و در جاي ديگر، روايتي از امام صادق  ياد مي كندكه مبناي جبر را تثبيت مي كند. اينك در هر يك از دو مورد، يك روايت به عنوان نمونه ياد مي كنيم:

در تفسير آيه: ﴿ان الله لا يستحيي أن يضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها...﴾ در روايت مرسله اي از امام صادق  مي آورد:

«فانه قال الصادق  ان هذا القول من الله عزو جل، رد على من زعم ان الله تبارك و تعالى يضل العباد، ثم يعذبهم على ضلالتهم، فقال الله عز و جل: ان الله لا يستحيي...».

«همانا امام صادق  فرمود: اين فرموده خداوند، رد كساني است كه گمان مي كنند خداوند بندگان را گمراه مي كند و بعد به دليل گمراهي آنان را عذاب مي كند، خداي عز و جل در جواب آنان مي گويد: ان الله لا يستحيي».

از سوي ديگر در تفسير آيه شريفه: ﴿و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم...﴾[بقره / 34] روايتي به طريق علي بن ابراهيم ياد مي كندكه در قسمتي از آن آمده است:

«از امام صادق  پرسيدند كه چون خداوند ملائكه را بر سجده به آدم امر فرمود، ابليس امر خدا را چگونه تلقي كرد؟

ص: 263

امام  فرمود: ابليس گر چه از دوستان ملائكه بود، ولي از جنس ملائكه نبود [به همين دليل فرمان الهي را تخلف كرد]...».

سپس امام به تشريح آفرينش و بيان جنس ابليس پرداخته است.

مفسر، پس از روايت ياد شده، حديث ديگري به روايت علي بن ابراهيم از امام باقر  مبني بر اين كه فرمانبري و نافرمانبري از اصل و مايه آفرينش سرچشمه مي گيرد، ياد مي كندكه در بخشي از آن آمده است:

«خداوند از آب سرد خوشگوار، در سمت راست خود، با دو دست خود خميري درست كرد، آن را در كف دست خود منجمد كرد تا سفت و جامد شد. آن گاه فرمود:

من پيامبران، بندگان صالح، ائمه معصومان، دعوت كنندگان به حق و طرفداران آنان را از تو مي آفرينم. از آن چه كه من انجام مي دهم، كسي حق پرسش ندارد.

آن گاه خمير ديگري از آب نمكين شوره زار، درست كرد و با دست خود، آن را فشرد و منجمد شد و آن گاه فرمود:

من ستمكاران، فرعونيان، سركشان، برادران شياطين، دعوت كنندگان به جهنم و پيروان آنان را از تو آفريدم...».

اين روايت گذشته از اين كه جسم بودن خداوند را مي رساند اشكال هاي فراوان ديگري دارد كه با توحيد و اوصاف الهي سازگار نيست و اساس جبر و ريشه آن را تثبيت مي كند.

ويژگي ها و امتيازهاي تفسير قمي

ارزيابي كلي و همه جانبه تفسير، نشان مي دهد كه تفسير علي بن ابراهيم، خالي از نكته هاي مثبت نيست، از آن جمله:

ص: 264

الف. بيشترين روايت هاي تفسير، داراي سلسله سند هستند، با اين كه در بعضي موارد، اضطرابي در اسناد، به چشم مي خورد، ولي با بررسي سند هر روايت [مانند ديگر كتاب هاي روائي] بي ترديد اين تفسير نيز، يكي از منابع معتبر شيعه خواهد بود.

ب. روايت هاي اسباب نزول در اين تفسير ياد شده است. ترديدي نيست كه سبب نزول در فهم مراد آيه كمك مي كند.

ج. به آيات ناسخ و منسوخ توجه شده و روشن است كه شناخت آيات ناسخ از بايسته هاي تفسيرقرآن كريم است.

د. در تأويل آيات متشابه قرآن، رواياتي از صادقين  ياد شده است كه بي گمان پس از به دست آوردن درستي و نادرستي روايات، راهي معتبر براي فهم متشابهات خواهد بود.

ه_ . بسياري از روايت هاي تفسير، چه روايت هايي كه با سلسله سند ياد شده و چه روايت هايي كه بدون سند ذكر شده اند، از لحاظ تاريخي، اعتقادي و اخلاقي و ادبي و هماهنگي با روايت هاي معتبر ديگر، داراي محتواي روايتي و عمق و متانت است و وجود برخي روايت هاي ضعيف و ناهمسو با تفكر ناب شيعي، نمي تواند ارزش روايات استوار آن را زير سئوال ببرد.

هر چند اين دسته از روايت هاي كتاب زياد است ولي از باب نمونه موارد زير را ياد مي كنيم:

1. «حدثني ابي عن الحسن بن محبوب عن ابي حمزة الثمالي عن ابي جعفر ، قال: قال رسول الله : لا يزول قدم عبد يوم القيامة من بين يدي الله حتى يسأله عن أربع خصال عمرك فيما افنيته، و جسدك فيما ابليته و مالك من اين كسبته و اين وضعته و عن حبنا اهل البيت».

پدرم از ابن ابي عمير، از حسن بن محبوب از ابوحمزه ثمالي از ابوجعفر 

ص: 265

روايت كند، فرمود: پيامبر فرمود: هيچ بنده اي در روز قيامت در محضر پروردگار، نمي تواند گام بردارد مگر اين كه از چهار چيز از او پرسش مي شود:

عمرت را در چه راه فاني كردي؟

بدنت را در چه راه به كار انداختي؟

مال خود را از كجا به دست آوردي و در كجا مصرف كردي؟

و از محبت ما اهل بيت؟

2. حديث ثقلين: اين حديث را پيامبر در حجة الوداع در يك خطبه طولاني ايراد فرمود:

«اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً، فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض».

موضوع اين حديث، سفارش پيامبر در مورد قرآن و اهل بيت است و در تفسير قمي، با چندين تقرير و اختلاف در عبارت ها، از طريق علي بن ابراهيم ياد شده است. اين حديث مورد اتفاق شيعه وسني است و با تواتر معنوي از شيعه و سني با اندك تفاوت در عبارت نقل شده است. در منابع اهل سنت در كتاب هاي زير، به شرح در مورد اين حديث صحبت شده است:

الف. صحيح بخاري، ج2/ 145، 159؛ ج3/ 79؛ ج4/ 87 [باب الحوض].

ب. صحيح مسلم، ج2 / 249_ 252.

صحيح بخاري در ذيل اين حديث مي نويسد: «قال القاضي عياض، احاديث الحوض صحيحة و الايمان به فرض و التصديق به من الايمان، متواتر النقل، رواه الخلائق من الصحابة».

حديث حوض از نظر سند صحيح و ايمان به آن واجب و تصديق آن جزء ايمان است و روايت آن متواتر است كه گروه زيادي از صحابه آن را نقل كرده اند.

ص: 266

3. «و حدثني ابي، قال: حدثني هارون بن مسلم عن مصعدة بن صدقه، قال، سئل رجل اباعبدالله  عن قوم من الشيعة يدخلون في اعمال السلطان و يعملون لهم و يحبونهم و يوالونهم، قال: ليس هم من الشيعة و لكنهم من اولئك، ثم قرأ ابو عبدالله ، هذه الآية، لعن الذين كفروا من بني اسرائيل...».

از امام صادق  درباره گروهي از شيعيان پرسش شد كه در شمار كارمندان سلطان در آمده اند و براي آنان كار مي كنند و آنان را دوست مي دارند و از آنان پيروي مي كنند! امام فرمود: آنان شيعه نيستند، بلكه از آنانند».

كاستي هاي تفسير قمي

1. نامعلوم بودن نويسنده تفسير، بي گمان در بي اعتباري آن نقش دارد.

2. جدا نبودن گفته هاي تفسيري نويسنده و علي بن ابراهيم و روايت هاي معصوم سبب مي شود كه برخي مطالب آن، از نظر حجت بودن شرايط لازم را نداشته باشند.

3. روايت هاي تفسيري فاقد سند، منبع و يا روايت هاي مستند اما داراي اضطراب و نارسايي متن، از ديگر كاستي هاي اين تفسير است.

4. روايت هاي اسرائيلي و گاه ساختگي در تفسير، كما بيش، به چشم مي خورد و اين امر بيانگر اين است كه تفسير اعتبار لازم را ندارد، چنان كه در ادامه اين مقاله به برخي روايات ساختگي اشاره خواهيم داشت.

روايت هاي ساختگي در تفسير قمي

همان گونه كه ياد شد، تفسير نسبت داده شده به علي بن اباهيم بن هاشم قمي، از روايت هاي ساختگي خالي نيست، به گونه اي كه با باورهاي ديني و باورهاي مذهبي و يا با تماميت قرآن و يا با عقل سليم ناسازگارند.

الف.

ص: 267

در تفسير آيه شريفه: ﴿ان الله لا يستحيي أن يضرب مثلاً ما بعوضة...﴾ روايتي را با سلسله سند و بيان زير نقل مي كند:

«قال حدثني ابي عن النضر بن سويد عن القسم بن سليمان عن المعلى بن خنيس، عن ابي عبدالله  ان هذا مثل ضربة لاميرالمؤمنين  فالبعوضة اميرالمؤمنين  و ما فوقها رسول الله ...».

آن گاه دليلي بر اثبات اين مدعا از امام صادق  نقل مي شود و آن دليل تمسك به تأويل دو آيه از قرآن كريم است.

روشن است كه اين روايت با آن كه از طريق علي بن ابراهيم و با سلسله سند نقل شده است، توهين به مقام علي  و رسول الله  خواهد بود و اين تفسير، تفسيري غريب و زننده است.

ب. در تفسير آيه: ﴿كنتم خير امةاخرجت للناس...﴾ روايتي را از علي بن ابراهيم با بيان زير نقل مي كند:

«پدرم از ابن ابي عمير از ابن سنان روايت كند: مردي نزد امام صادق  اين آيه را تلاوت كرد».

حضرت فرمود: خير امت اميرالمؤمنين و حسنين را مي كشند؟

قاري گفت: فدايت شوم پس اين آيه چگونه نازل شده است؟

حضرت فرمود: ﴿كنتم خير ائمة تخرجون للناس﴾ نازل شده است. آيا نمي بيني كه خداوند امامان را در قرآن توصيف كرده و فرموده: ﴿تأمرون بالمعرف و تنهون عن المنكرو تومنون بالله﴾.

اين روايت نيز از طريق علي بن ابراهيم نقل شده، ولي نتيجه آن، پذيرفتن وقوع تحريف در قرآن است. يعني اصل آيه ﴿كنتم خير ائمة﴾ بوده، ولي مردم اين آيه را تحريف كرده و به ﴿خير امة﴾ تبديل كرده اند.

ص: 268

ج. در تفسير آيه شريفه: ﴿و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة﴾ آمده است:

امام صادق  فرمود: «مؤمنان هرگز ذليل نبودند، زيرا پيامبر در بين آنان بوده است، بلكه نزول آيه اين است، ﴿و لقد نصركم الله ببدرو انتم ضعفاء﴾ اين آيه نيز دلالت بر تحريف قرآن دارد و گذشته از آن، سست و متزلزل است و صدور چنين روايتي از امام معصوم دور است».

د. روايت مفصلي را از امام باقر  كه ترجمه آن اين است: «علي بن ابراهيم گويد: پدرم از عثمان بن عيسي از ايوب از محمّد بن مسلم از ابوجعفر  روايت كند كه گويد: من با ابوجعفر  در مسجد الحرام نشسته بودم، طاووس در يك طرف مسجد با اصحابش سخن مي گفت و پرسيد: آيا مي داني در چه روزي نصف مردم كشته شد؟

ابو جعفر  پاسخ داد و بعد فرمود: بگو ربع مردم كشته شد.

طاووس اين را گفت و بعد پرسيد: آيا مي داني با قاتل چه شد؟

امام فرمود: اين خود يك مسأله است.

چون شب به صبح رسيد، من خدمت ابو جعفر  رسيدم و امام را در حالي ملاقات كردم كه لباس هايش را پوشيده و جلوي منزل نشسته بود و انتظار مي كشيد كه غلام اسبش را زين كند. سپس آغاز به حديث كرد. پيش از آن كه من چيزي از او بپرسم.

سپس فرمود: همانا در هند يا ماوراي هند، مردي است كه به يك پاي خود بسته شده و لباس پشمينه به تن دارد. ده مرد موكل اويند. هرگاه يكي از موكلان بميرد، اهل قريه فرد ديگري را به جاي او مي گمارند. پس مردم همه مي ميرند و آن ده نفر كم نمي شوند. چون آفتاب طلوع كند، آن ده نفر، وي را جلوي آفتاب قرار مي دهند و مردي از او مي گذرد و مي پرسد: تو كيستي اي بنده خدا؟ وي سرش را بالا مي كند و نگاهي به آن مرد مي اندازد و مي گويد: آيا تو احمق ترين

ص: 269

مردم هستي، يا دانا ترين مردم؟ همانا من از روزي كه دنيا استوار شد، در اين جا ايستاده ام و هيچ كس تا كنون اين سئوال را از من نكرده است. تو كيستي؟

آن گاه امام فرمود: مردم گمان مي كنند او فرزند آدم است».

محتواي اين روايت، نه هدايتي است و نه نشان از باوري اصيل و سازنده دارد، بلكه مايه وهن شريعت و معارف ديني است و بي شك آنان كه در صدد بد جلوه دادن معارف اسلامي و شيعي بوده اند، اين گونه خرافات را وارد روايات كرده اند!

اميد است اهل تعهد و تحقيق، با همت و اراده خويش مطالب بي اساس را از دامن متون و منابع شيعي بزدايند.(1)

پژوهشي پيرامون تفسير قمي با قلم محقق ارجمند سيد احمد موسوي

اشاره

تفسير علي بن ابراهيم قمي[متوفي بعد از 307] بدون شك يكي از معروفترين مصادر تفسيري اماميه بشمار مي آيد. لااقل، در پنج شش قرن اخير، كمتر كتابي در تفسير سراغ داريم كه تمام يا قسمت اعظم اين تفسير را _ البته از همين كتاب موجود _ در خود جاي نداده است.

اين تفسير، از سالهاي نخست ظهور كم و بيش در متون علمي اماميه راه يافت، و اگر چه نقل از آن، حتي در منابع تفسيري مانند مجمع البيان مثلاً _ به صورت پراكنده و مختصر است. ولي در چند قرن اخير بعنوان يكي از متون اصلي تفسير درآمده است.

فرق ديگر در اين است كه نزد پيشينيان احتمالاً نسخه اصلي خود تفسير


1- تفسير قمي در ترازوي نقد، حسن شريفي، محمد حسين مبل غ، مجله پژوه ش هاي قرآني، ش 5و 6بهار و تابستان 1375 خورشيدي، ص 361/332.

ص: 270

علي بن ابراهيم موجود بوده، ولي اينك آنچه در اختيار ماست كتاب ديگري است از مؤلف ديگر. با اعتراف به اينكه اين شخص، بيشترين قسمت كتاب خود را از تفسير علي بن ابراهيم گرفته است.

محور اصلي بحث ما در اين گفتار پيرامون همين حقيقت است، ان شاءالله، و فعلاً از جهات ديگر بحث پيرامون كتاب و سنجش روايات آن و چگونگي وصول آن، و بيان مواضع سقط و تحريف چشم ميپوشيم. اين كتاب نياز به تحقيق دقيق علمي دارد، كه اميدواريم زمينه آن براي عزيزان محقق فراهم شود. و در مقدمه كتاب، متعرض جهات مختلف آن شوند.

اهميت اين بحث با قطع نظر از شهرت كتاب در صحت خط كلي آن _ خط تأويل _ در مكتب تفسير اماميه، بعلاوه تصحيح روايات و توثيق راويان آنها، جلوه مي نمايد. در مقدمه كتاب[ج1، ص4] مي خوانيم: «و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا ورواه مشايخنا و ثقاتنا، عن الذين فرض الله طاعتهم و اوجب ولايتهم و لايقبل عمل الابهم...».

برخي از بزرگان اين عبارت را به معناي شهادت علي بن ابراهيم به صحت جميع روايات كتاب مي دانند.(1) و جمعي ديگر از آن، توثيق جميع راويان كتاب را استظهار مي نمايند.(2) اين نكته اخير ارزش جديدي به اين كتاب داده است.

هدف كلي بحث

هدف كلي ما از طرح بحث، اين است كه كتابي كه امروز به نام «تفسير علي بن ابراهيم»، يا «تفسير القمي» در دسترس است، كتاب مستقل ديگري است و مؤلف آن شخص ديگري غير از علي بن ابراهيم معروف است.


1- وسائل الشيعه، ج 20 ، ص 6.
2- معجم رجال الحديث،ج 1، ص 49 ، و ه مچنين مصادر سابق.

ص: 271

اما اينكه مؤلف آن و نام اصلي كتاب چيست؟ هنوز به نتيجه واضحي در اين زمينه نرسيده ايم. بحث ما فعلاً در اين جهت نيست، بلكه بحث منحصر در جهت اول است كه با مطالعه كل كتاب و ملاحظه شواهد خارجي، اين مطلب كاملاً روشن مي شود كه كتاب حاضر تأليف علي بن ابراهيم معروف نيست.

تذكر اين نكته ضروري است: ارقام صفحات بر اساس چاپ دوجلدي كتاب زير عنوان: تفسير القمي _ كه ابتداءً در نجف چاپ، و سپس در قم افست شده مي باشد.

دور نماي كلي

با تأمّل كامل در كتاب حاضر، بخوبي واضح مي شود اين كتاب، به استثناي خطبه و مقدمه نسبتاً طولاني مجموعه اي است از:

1. تفسير علي بن ابرهيم معروف، كه در حدود هفتاد و پنج درصد كتاب را تشكيل مي دهد.

2. تفسير ابوالجارود، كه تقريباً بيش از پانزده درصد كتاب را تشكيل مي دهد.

3. روايات متفرقه ديگر، كه مؤلف كتاب، از مشايخ خود نقل كرده است.

مؤلف از معاصران مرحوم كليني _ صاحب كافي _ بلكه اندكي بعد از او است، و بدين جهت از عده اي از مشايخ كليني، حديث نقل كرده است. ولي خصوص علي بن ابراهيم را درك نكرده، و تفسير او را با واسطه نقل مي نمايد، واسطه مذكور: ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر(1)  ، و تاكنون ناشناخته است.(2)


1- نام اين شخص يكبار و در اول تفسير سوره مباركه فاتحه آمده است.
2- مراد جهالت به اصطلاح علماي رجال است . يعني از نظر وثاقت و صلاحيت اعتماد مجهول است . نام شخص م ذكور به جهت انتساب به خاندان رسالت، در غالب كتب انساب سادات آمده . رك: الذريعه، تفسير القمي.

ص: 272

خط كلي تفسير، خط تأويل است كه ريشه در خط غلو دارد. پاره اي از عبارات كتاب، معلوم نيست از خود مؤلف است، يا از كلمات علي بن ابراهيم، كتاب موجود از نظر سند يا متن داراي اختلال و اختلاف فراوان با بقيه مصادر است.

علت اشتباه

اما اينكه چرا اين كتاب، دراين چندين قرن اخير، به نام «تفسير علي بن ابراهيم» مشهور شده است، مي توان به چند نكته توجه كرد:

1. عده اي از محققين اخيراً به اين مطلب پي برده، و به آن تذكر داده اند، مانند مرحوم آقا بزرگ تهراني در كتاب گرانقدر«الذريعه»، كه در متن و پاورقي تحقيق مفصلي در اين باره فرموده اند. نگارنده در كتابخانه شخصي آن مرحوم، نسخه چاپي كتاب را ديده كه خود با خط قرمز، سعي در جدا نمودن تفسير علي بن ابراهيم از تفسير ابوالجارود نموده اند. البته اين كار در تمام كتاب صورت نگرفته است.

2. بدون شك تفسير علي بن ابراهيم، جزء كتاب معروف اماميه بوده، و تاچندين قرن بعد از مؤلف آن نيز ميان دانشمندان وجود داشته است مثلاً: مرحوم سيد بن طاووس، كه بيش از سه قرن بعد از مؤلف بوده، آن را داشته و چنين توصيف مي نمايد: «وجميع الكتاب اربعه اجزاء في مجلدين»(1). از سوي ديگر چون كتاب حاضر مشتمل بر بيشترين قسمت تفسير علي بن ابراهيم مخصوصاً كه از اول قرآن كريم، با تفسير علي بن ابراهيم شروع، و دقيقاً تا آيه 49 از سوره آل عمران(2) فقط از تفسير علي بن ابراهيم نقل مي نمايد، و از اين جا به بعد از تفسير


1- سعد السعود، ص 87.
2- تفسير قمي، ج 1، ص 102.

ص: 273

ابوالجارود، و از آيه 54 از سوره نساء از روايات ديگر استعانت جسته، اين تصور را در اذهان آورده كه كتاب فعلي همان تفسير معروف علي بن ابراهيم است.

3. برخي عبارات كتاب، اين تصور را در ذهن مي آورد كه گوينده عبارات مذكور، علي بن ابراهيم است، مثلاً: بلافاصله بعد از آيه ميگويد«حدثني ابي....» كه ظاهراً قائل همان علي بن ابراهيم است. توضيح آن كه در اين كتاب غالباً عبارات علي بن ابراهيم را با اين تعبير مشخص مي نمايد: «و قال علي بن ابراهيم في قوله...» و گاه، بعد از آيه ميگويد: «قال: فانه حدثني ابي....» و نظائر اين عبارات. ولي در برخي موارد، همانطور كه در بالا آمد، بلافاصله ميگويد: «حدثني ابي....» كه دلالت دارد مؤلف علي بن ابراهيم است. البته درنظر ما، در اينگونه موارد، يا كلمه «قال» مثلاً، حذف شده است، يا تتمه كلمات سابق علي بن ابراهيم است.

4. كتاب فعلي اگر چه همان تفسير معروف نيست، ولي بهر حال مشتمل بر آن است، به اين معني كه آگاهان به اسانيد و طبقات، مي دانستند كتاب مذكور از آن علي بن ابراهيم نيست، ولي چون از اول سوره حمد تا آخر قرآن، همه جا از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده، همين قسمت ها را تفسير علي بن ابراهيم مي دانسته، و بعنوان تفسير او مورد استفاده قرار مي داده اند. برخي شواهد صحت اين مدعا را تأييد مي نمايد.

5. احتمالاً نام مؤلف، شباهتي به نام علي بن ابراهيم داشته كه موجب اين اشتباه گرديده است. يك سئوال مهم ديگر باقي ميماند: آيا همه تفسير علي بن ابراهيم در اين كتاب درج شده است؟ فعلاً تا يافتن نسخه اصلي تفسير علي بن ابراهيم، نمي توان جواب قطعي و روشن به اين سئوال داد. ولي با مراجعه به متون ديگر مي توان نمونه هايي يافت كه بعنوان تفسير علي بن ابراهيم ياد شده اما در تفسير مذكور وجود ندارند، براي مثال: مرحوم ابن طاووس در كتاب سعد

ص: 274

السعود(1) روايتي را از علي بن ابراهيم نقل مي نمايد كه در كتاب حاضر نيامده است.

شواهد و ادله

به نظر مي رسد، اگر كتاب فعلي، بصورت تحقيقي و دقيق با تأمل و موشكافي اسانيد و متون، چاپ شود خود مطالعه و نظر در كتاب، صددرصد نظر ما را تأييد خواهد نمود، و اصولاً نيازي به نوشتن مقاله اي در اين جهت نخواهد بود، ولي فعلاً كه كتاب به صورت فعلي در دسترس است ناگزير از اقامه شواهد و ادله موجود در خود كتاب مي باشيم:

1. مؤلف پس از خطبه كتاب تفسير را بدينگونه آغاز مي نمايد: «اقول: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم، حدثني ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر[]، قال: حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم قال: حدثني ابي  عن محمّد بن ابي عمير». اين نكته كه مؤلف، علي بن ابراهيم را درك نكرده، و از او بواسطه نقل مي نمايد در كتاب فعلي با اينكه نسخه كاملاً صحيحي نيست كاملاً مشهود است، به اين معني كه در هيچ جاي كتاب فعلي، تعبير«حدثني علي بن ابراهيم» و يا مشابه آن را ندارد، بلكه در همه جا:«و قال علي بن ابراهيم...» دارد.

2. دقيقاً به خلاف روايات علي بن ابراهيم، هرجا از مشايخ خود _ مانند: احمد بن ادريس، محمّد بن جعفر.. نقل مي نمايد، تماماً با تعبير: اخبرنا، حدثنا، مي باشد، و در تمام اين موارد حتي در يك مورد تعبير: قال، ندارد.

3. مؤلف، در خلال كتاب، بسيار زياد از افرادي نقل مي نمايد كه علي بن ابراهيم حتي يك روايت از آنها نقل نكرده است. مؤلف از ابن عقده[متوفي 333]


1- سعد السعود، ص 121.

ص: 275

از بزرگان زيديه، تفسير ابوالجارود را نقل مي نمايد، كه اين شخص علاوه بر اينكه بيست و اندي سال پس از علي بن ابراهيم فوت كرده، در هيچ يك از كتب مشهور، روايت علي بن ابراهيم از او را نداريم، و هم چنين: محمّد بن همام بغدادي[متوفي 332يا326] و احمد بن ادريس[متوفي 306] و ديگران كه نامهاي آنان را خواهيم آورد. توضيح نكته اي در اين جا ضروري است: وقتي ما ميگوييم در كتب مشهور، علي بن ابراهيم از اين افراد نقل نكرده است، مراد ما كتابهاي حديثي معروف ميان اماميه به استثناي كتاب فعلي است، يعني مثلاً در كافي، يا كتب متعدد صدوق موردي نيست كه علي بن ابراهيم از ابن عقده و يا محمّد بن همام بغدادي روايت نمايد[حال آن كه روايت از اين دو، در اين كتاب فوق العاده فروان است]. ولي طبيعي است، كساني كه اين كتاب را از علي بن ابراهيم مي دانند، وقتي به نام محمّد بن همام _ مثلاً_ برخورد مي كنند، او را جزء مشايخ علي بن ابراهيم به حساب خواهند آورد، و همين نكته منشأ تصور پاره اي از كتابهاي رجالي متأخر مانند: معجم رجال الحديث شده، و لذا اين افراد را _ كه نام آنها خواهد آمد _ جزء مشايخ علي بن ابراهيم شمرده اند.

4. در موارد زيادي، مؤلف سعي در مقارنه و مقايسه تفسير علي بن ابراهيم با ساير روايات و تفاسير _ بويژه تفسير ابوالجارود _ مي نمايد. به اين معني تفسير يك آيه را هم از علي بن ابراهيم نقل مي كندو هم از ساير تفاسير، اين موارد بسيار فراوان و ما حسب قاعده خود، فقط به يك مورد كه گوياي نكاتي چند است ميپردازيم.

مرحوم شيخ طوسي در تهذيب(1) مي فرمايد: «وذكر علي بن ابراهيم بن هاشم في كتاب التفسير تفصيل هذه الطبقات الثمانية الاصناف، فقال: فسرهم العالم ، فقال:


1- تهذيب شيخ طوسي، ج 4، ص 49 و 5.

ص: 276

الفقراء هم الذين لا يسألون، لقول الله عزوجل في سورة البقرة..«للفقراء الذين احصروا في سبيل الله لا يستطيعون ضرباً في الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسألون الناس الحافاً». والمساكين هم اهل الديانات(1) قد دخل فيهم الرجال والنساء و الصبيان. والعاملين عليها: هم السعاة والجباة في اخذها و جمعها و حفظها حتى يؤدوها الى من يقسمها. والمؤلفة قلوبهم، قال: هم قوم وحدوا الله و خلعوا عبادة من دون الله و لم تدخل المعرفة قلوبهم ان محمّداً رسول الله  فكان رسول الله  يتألفهم و يعلمهم و يعرفهم كيما يعرفوا فجعل لهم نصيباً في الصدقات لكي يعرفوا و يرغبوا. و في الرقاب: قوم لزمتهم كفارات في قتل الخطأ و في الظهار و في الأيمان و في قتل الصيد في الحرم و ليس عندهم ما يكفرون و هم مؤمنون فجعل الله لهم سهماً في الصدقات ليكفر عنهم. والغارمين: قوم قد وقعت عليهم ديون انفقوها في طاعة الله من غير اسراف فيجب على الامام ان يقضي عنهم و يفكهم من مال الصدقات. و في سبيل الله: قوم يخرجون في الجهاد و ليس عندهم ما يتقوون به او قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجون به او في جميع سبل الخير، فعلى الامام ان يعطيهم من مال الصدقات حتى يقووا على الحج و الجهاد. و ابن السبيل: ابناء الطريق، الذين يكونون في الاسفار في طاعة الله فيقطع عليهم و يذهب مالهم فعلى الامام ان يردهم الى اوطانهم من مال الصدقات».

اين مطلب، در همين كتاب تفسير قمي(2) چنين آمده است: «ثم فسر الله الصدقات لمن هي و على من تجب فقال: «انما الصدقات...» فاخرج الله من الصدقات جميع الناس الا هذه الثمانية الاصناف الذين سماهم الله و بين الصادق  منهم؟ فقال: الفقراء: هم الذين لايسألون و عليهم مؤنات من عيالهم، و الدليل على انهم الذين لايسألون قول الله في سورة البقرة «للفقراء الذين...» والمساكين هم اهل الزمانه من


1- شايد صحيح آن الزامات باشد.
2- تفسير قمي، ج 1، ص 298 و 29.

ص: 277

العميان و العرجان والمجذومين، و جميع الاصناف الزمني الرجال و النساء والصبيان. والعاملين عليها: هم السعاة والجباة في اخذها و جمعها و حفظها حتى يردوها الى من يقسمها و المؤلفة قلوبهم: قوم وحدوا الله و لم تدخل المعرفة في قلوبهم من ان محمّداً رسول الله ، فكان رسول الله  يتألفهم و يعلمهم كيما يعرفوا فجعل الله لهم نصيباً في الصدقات لكي يعرفوا و يرغبوا، و في رواية ابي الجارود، عن ابي جعفر ، قال: المؤلفة قلوبهم: ابوسفيان بن حرب بن امية و سهيل بن عمرو و هو من بني عامر بن لؤي و همام بن عمرو و اخوه و صفوان بن امية بن خلف القرشي ثم الجشمي الجمحي، و الاقرع بن حابس التميمي، ثم عمراحد بني حازم، و عيينة بن حصين الفزاري، و مالك بن عوف، و علقمة بن علاقه(1) بلغني ان رسول الله [] كان يعطي الرجل منهم مائة من الابل و رعاتها و اكثر من ذلك و اقل. رجع الى تفسير علي بن ابراهيم، في قوله: و في الرقاب: قوم قد لزمهم كفارات في قتل الخطأ و في الظهار و قتل الصيد في الحرم و في الايمان و ليس عندهم ما يكفرون و هم مؤمنون، فجعل الله لهم منها سهماً في الصدقات ليكفر عنهم. والغارمين قوم قد وقعت عليهم ديون انفقوها في طاعة الله من غير اسراف، فيجب على الامام ان يقضي ذلك عنهم و يفكهم من مال الصدقات. و في سبيل الله: قوم يخرجون في الجهاد و ابن السبيل: ابناء الطريق الذين يكونون في الاسفار في طاعة الله فيقطع عليهم و يذهب مالهم، فعلى الامام ان يردهم الى اوطانهم من مال الصدقات، و الصدقات تتجزى ثمانية اجزاء، فيعطي كل انسان من هذه الثمانية على قدرما يحتاجون اليه بلا اسراف و لا تقتير، يقوم في ذلك الامام، يعمل بما فيه الصلاح». در كتاب وسائل الشيعه شيخ حر عاملي پس از نقل روايت شيخ مي فرمايد: «ورواه علي بن ابراهيم في تفسيره عن الصادق  نحو ما نقله الشيخ».(2)


1- براي حفظ امانت، در عبارت منقوله هيچگونه دخل و تصرفي نكرديم ولي پار ه اي از اسماء در اين جا اشتباه آمده، كه با مراجعه به كتب سيره و تفسير – در ذيل آيه – نام صحيح آن ها درج شده است.
2- وسائل الشيعه، ج 6، ص 146.

ص: 278

اين عبارت تأييدي است بر مطلب چهارم كه در «علت اشتباه» گذشت.

5. در موارد مقايسه تفسير علي بن ابراهيم با ديگر متون، تعبيراتي را بكار مي برد كه بدون شك صراحت دارد كه مؤلف كتاب؛ خود علي بن ابراهيم نيست.

اينك بيان پاره اي از آنها كه صريح است:

الف: سوره آل عمران[ج1/ص120]: «و في رواية ابي الجارود عن ابي جعفر  في قوله... و رجع الى تفسير علي بن ابراهيم، قال: و تراجع...».

ب: جز اول، صفحه 271: «حدثنا احمد بن محمّد....» بعد از نقل عبارت ابي لجارود گويد: «رجع الى تفسير علي بن ابراهيم، قوله....».

همين تعبير يا شبيه آن را در همين جزء، صفحات:272، 279، 286[با اين تعبير: «رجع الحديث الي علي بن ابراهيم...]، در صفحات 292، 299، 313[با اين تعبير:«رجع الي رواية علي بن ابراهيم بن هاشم] در صفحات 344، 389.

ج: در جزء دوم، ص360 در آخر روايتي از علي بن ابراهيم: «فيه زيادة احرف لم تكن في رواية علي بن ابراهيم، حدثنا به محمّد بن احمد بن ثابث،....عن ابي بصير، في غزوة بني النضير، و زاد فيه: فقال رسول الله ...».

د: در جزء دوم، ص 339: «حدثنا ابوالعبّاس، قال: حدثنا محمّد بن احمد،قال: حدثنا ابراهيم بن هاشم، عن النوفلي، عن السكوني...» و معلوم است كه علي بن ابراهيم به دو واسطه از پدر خود نقل نمي نمايد. و در ص 170 از جزءاول، از تفسير علي بن ابراهيم، از پدرش از نوفلي نقل مي نمايد.

توضيحات

در اين بخش به توضيح و تشريح اجزاء كتاب _ در حد اين گفتار _ مي پردازيم.

1. تفسير علي بن ابراهيم[متوفي بعد از 307]:

ص: 279

بخش اصلي كتاب را تشكيل مي دهد. كتاب و مؤلف آن، هر دو مشهور، و بي نياز از تمجيد و توثيق هستند. مؤلف كتاب او را درك نكرده و بواسطه اي كه تا كنون ناشناخته است(1) ، از او نقل مي نمايد.

روش علي بن ابراهيم در اين تفسير، عمدتاً نقل روايت، چه مسند و يا مرسل است.

در بسياري موارد نيز خود به شرح و تفسير آيه، نقل حوادث تاريخي، و توضيح لغات ميپردازد.

2. تفسير ابوالجارود:

دومين قسمت عمده كتاب را تشكيل مي دهد. مؤلف آن: ابوالجارود زياد بن المنذر[متوفي150] و بعنوان رهبر يك فرقه زيديه، بنام «جاروديه». چون كتاب او بصورت روايت از حضرت باقر  است بعنوان «تفسير الامام الباقر » نيز نام برده شده است.(2)

مؤلف كتاب، در چهار مورد سند خود را به اين كتاب، بيان نموده است، و در بقيه موارد با عبارت «وفي رواية ابي الجارود» از آن ياد مي كند. در جزء اول، صفحات:102، 198، 224، 271، سند خود را به اين طريق _ با اندكي تغيير _ نام مي برد:


1- . مراد ناشناخته بودن شخص مذكور در مصادر فعلي رجالي است، در برخي روايات، علي بن حاتم قزويني از اين شخص با عنوان : ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم العلوي ... نام برده است . [علل الشرائع، ج 1، ص 304 ، باب 247 ، العلة التي من اجلها نهي عن حثو التراب...]
2- ر. ك. الفهرست لابن النديم. والفهرست شيخ طوسي وسعدالسعود، ص 1.

ص: 280

«حدثنا احمد بن محمّد الهمداني، قال: حدثني جعفر بن عبدالله قال: حدثنا كثير بن عياش، عن زياد بن المنذر ابي الجارود، عن ابي جعفر محمّد بن علي ». همين طريق به عينه در فهرست شيخ و نجاشي آمده است.

3. روايات متفرقه:

مراد از اين عنوان رواياتي است كه مؤلف شخصاً از مشايخ خود نقل مي كند، و با عنوان: «حدثنا، اخبرنا...»، از آنها ياد مي نمايد.

البته در نسخه چاپي فعلي، بسياري از اسانيد را تصحيف، حذف،(1) اشتباه فرا گرفته و ما اينك در فكر ضبط صحيح همه روايات موجود در تفسير، و تصحيح و توضيح آنها نيستيم، لذا يكي دو مورد را بخاطر نياز شديد به توضيحات متعرض ميشويم، و هدف ما آشنائي اجمالي با مؤلف و شناخت مشايخ او مي باشد، اسامي آنان را به ترتيب حرف تهجي مي آوريم.

1. ابوالعبّاس: جزء دوم، صفحات:322، 339، 395.

بعنوان: محمّد بن جعفر الرزاز، خواهد آمد.

2. ابوالقاسم: جزء دوم، صفحه 294.

احتمال اتحاد او با شخص آينده، نياز به مراجعه بيشتر دارد.

3. ابوالقاسم الحسني: جزء دوم، صفحات: 324، 357، 410.

ايشان ظاهراً راوي تفسير فرات بن ابراهيم الكوفي براي مؤلف باشد. البته در ص357 نام فرات حذف شده، ولي روايت مذكور در تفسير فرات موجود است.


1- براي نمونه، در جزء دوم، ص 385دثنا جفعربن احمد، قال : حدثنا عبدالكريم بن عبدالرحيم، قال » :و در اين جا نيمي از سند حذف شده، به قرينه ساير موارد، و صحيح آن اين است «... اني لا عرف حدثنا عبدالكريم بن عبدالرحيم، قال : حدثنا محمد بن علي، علي بن محمد بن الفضيل، عن ابي ...» .«... حمزه

ص: 281

و روايت ص 410 در تفسير فرات فعلي موجود نيست.

4. احمد بن ادريس: از مشايخ معروف كليني، كه بيش از همه از او نقل نموده است: جزء اول، صفحات: 204، 218، 253، 323، 328، 341، 358، 377، 381، و در جزء دوم، صفحات: 22، 52، 65، 107، 114، 116، 155، 160، 207، 245، 258، 262، 267، 287، 301، 327، 333، 334، 345، 348، 350، 351، 356، 364، 367، 370، 372، 375، 377، 385، 388، 391، 398، 402، 407، 423، 425، 426، 440.

اين روايات به طرق مختلف و از مصادر گوناگون گرفته شده كه تحقيق درباره هر يك نياز به شرح مفصل دارد.

5. احمد بن زياد: جزء دوم، صفحه 357.

احتمالاً اشتباه است، وصحيح آن: حميد بن زياد است .(1)

6. احمد بن محمّد الشيباني: جزء دوم، صفحات: 228، 430.

درمورد اول، نسخه مشوش است.

7. احمد بن علي: جزء دوم، صفحات: 61، 120، 267، 316، 344.

8. احمد بن محمّد بن موسي: جزء دوم، صفحه 388.

9. جعفر بن احمد: جزء اول، صفحات:199، 200، 279، 383، جزء دوم، صفحات: 22، 40، 47، 48، 55، 204، 250، 251، 279، 286، 302، 329، 367، 385، 408، 415، 416، 419، 422، 423، 427، 434، 451.

در خلال اين روايات، عمدتاً دو سند بيشتر تكرار مي شود:


1- مرحوم آقابزرگ در پاورقي خود بركتاب تفسير القمي، در الذريعه، احتمال داده است كه ايشان،احمدبن زياد بن جعفر همداني باشد، ولي با توجه به شواهد موجود در كتاب، نظر ما اقرب الي الواقع است.

ص: 282

سند اول: جعفر بن احمد، عن عبدالكريم، بن عبدالرحيم عن محمّد بن علي، عن محمّد بن الفضيل، عن ابي حمزة الثمالي، احتمال قوي مي رود، اين طريق مؤلف به تفسير ابي حمزه ثمالي[ثابت بن دينار] باشد.

سند دوم: جعفر بن احمد، عن عبيدالله [و يا عبدالله] بن موسي، عن الحسن بن علي بن ابي حمزه، عن ابيه، عن ابي بصير، احتمال قوي مي رود، اين طريق مؤلف به تفسير علي بن ابي حمزه،البطائني معروف و يا پسرش حسن بن علي،باشد. اگر اين احتمالات _ و هم چنين احتمالات آينده _ صحيح باشد، بدين وسيله مقداري از ميراثهاي اماميه در قرنهاي دوم و اوائل قرن سوم، بوسيله اين كتاب به ما رسيده است.

10. حبيب بن الحسن بن ابان الاجري: جزء دوم، صفحه 341.

احتمالاً همان حبيب بن الحسن باشد، كه كليني در سه مورد از جلد هفتم كافي، از او حديث نقل كرده است.

11. الحسن بن علي: جزء اول، صفحات:221،335،344،355 و جزء دوم، صفحات: 346، 352، 393.

فرزند علي بن مهزيار معروف و از مشايخ ابن قولويه: و طبيعتاً بسيار بعيد است مثل علي بن ابراهيم از او نقل كند.

12. الحسين بن علي بن زكريا: جزء دوم صفحه 154.

ظاهراً حسن بن علي بن زكريا عدوي[متوفي 319] باشد.

13. الحسين بن محمّد: جزء اول، صفحات: 160،199،320،جزء دوم،صفحات:148، 154، 161، 197، 206، 256، 301، 377، 396، 417.

همان حسين بن محمّد الاشعري، از مشايخ معروف كليني است.

14. حميد بن زياد: جزء دوم، صفحات: 103، 170، 193.

ص: 283

حميد بن زياد نينوائي[متوفي 310، يا 320] از مشايخ معروف كليني، وروايات موجود به طلحة بن زيد منتهي مي شود، و با طرق اصحاب به كتاب طلحه مشابهت دارد.

15. سعيد بن محمّد: جزء دوم، صفحات 245، 292، 294، 406، 408، 409، 410، 414، 417، 418، 423، 432، 450.

قابل ذكر است كه تمام اين روايات به ابن عبّاس منتهي مي شود، و در حقيقت جزئي از تفسير ابن عبّاس است. تفسير ابن عبّاس طرق متعدد دارد(1)، و آنچه در كتاب فعلي است از طريق عطا، و يا طريق ضحاك بن مزاحم،[خصوص دو روايت اخير، و روايت ص 406] نقل شده است.

16. علي بن جعفر: جزء دوم، صفحه 202.

17. علي بن الحسين [احتمالاً: ابوالحسن علي بن الحسين السعد آبادي المفسّر]: جزء اول، صفحه 140، جزء دوم، صفحات: 101، 204، 340، 346، 349، 353، 371، 388، 389، 413، 427، 450، 451.

در تمام اين موارد[بجز دو مورد مشكوك] از احمد بن محمّد برقي نقل مي نمايد.

18. محمّد بن ابي عبدالله: جزء اول، صفحه 388، جزء دوم، صفحات: 59، 253، 342، 351، 360، ابوالحسن محمّد بن جعفر الاسدي[متوفي 312] از مشايخ كليني.

19. محمّد بن احمد: جزء دوم، صفحات 117، 193، 223. بعضي موارد آن مشكوك است.

20. محمّد بن احمد بن ثابت: جزء دوم، 244، 303، 349، 360، 370، 375، 451.


1- ر ك: الاتقان،ج 2، ص 188 و 189 ، چاپ قديم.

ص: 284

21. محمّد بن جعفر [ابوالعبّاس محمّد بن جعفر الرزاز متوفي 316]: جزء اول،صفحات:313،314،335،339،جزء دوم صفحات: 50، 68، 74، 78، 99، 227، 234، 286، 289، 308، 314، 319، 351، 377، 379، 391، 409، 426، 429، 441، 451.

بسياري از روايات فوق، ظاهراً از كتاب علي بن حسان هاشمي، از چهره هاي سرشناس خط غلو باشد.

22. محمّد بن الحسن: جزء اول، ص 182.

23. محمّد بن عبدالله: جزء دوم، صفحه 344.

24. محمّد بن عبدالله الخميري: جزء دوم، صفحات، 255، 309.

25. محمّد بن عمير: جزء اول، صفحات: 284، 288.

26. محمّد بن القاسم بن عبيد: جزء دوم، صفحات: 308، 424.

27. محمّد بن همام [البغدادي، متوفي 332 يا 336]: جزء دوم، صفحات: 102، 103، 106، 111، 113، 280، 295، 387، 389، 390.

البته در موارد فوق، اشتباه و تحريف زياد است نياز شديد به تحقيق دارد.

تذكر اين نكته بسي ضروري است كه تعيين اسماء فوق بر اساس ظاهر اسامي و هم چنين بر اساس تشخيص مرحوم آقا بزرگ در الذريعه آمده است.

ولي اگر مؤلف كتاب شخص ديگري[احتمالاً: علي بن حاتم قزويني] باشد در اين صورت ممكن است علي بن الحسين[مثلاً] شخص ديگري باشد.

تمام آنچه ذكر شد، به اضافه بعضي عبارات كه احتمالاً از خود مؤلف باشد، و به اضافه خطبه و مقدمه كتاب، كه مقدمه آن شباهتي با عبارات رسالة المحكم و المتشابه دارد. اين رساله به سيد مرتضي و به نعماني نسبت داده شده، ولي بعيد نيست از آثار حسن بن علي بن ابي حمزه باشد.

جمع بندي و خلاصه گفتار

ص: 285

1. كتاب موجود، تأليف علي بن ابراهيم مشهور نيست، اگرچه مشتمل بر قسمت هاي زيادي از تفسير اوست.

2. مرحوم صاحب الذريعه، نيز همين اعتقاد را دارد، ولي از طرف ديگر، جامع كتاب را همان ابوالفضل _ كه نام او يكبار در اول تفسير آمده _ مي داند، واين اشخاص را كه نام برديم از مشايخ او بحساب مي آورد. ولي به نظر ما مؤلف شخص ديگري است، و ابوالفضل مذكور، راوي تفسير علي بن ابراهيم و طريق مؤلف به تفسير مذكور است.

3. عبارتي كه در مقدمه آمده، از مؤلف است، نه از علي بن ابراهيم.

4. هدف ما فقط نفي انتساب كتاب فعلي از علي بن ابراهيم است، تحقيق اسانيد و متون كتاب نياز فوق العاده شديد به مهارت فني و وقت زياد دارد.

5. ارزيابي علمي خود تفسير علي بن ابراهيم _ كه بيشترين قسمت كتاب را تشكيل مي دهد _ مبتني بر شناخت واسطه، شناخت مؤلف، شناخت طريق انتشار و وصول كتاب به اصحاب است.(1)

تفسير علي بن ابراهيم قمي در دانشنامه جهان اسلام

تفسيري مأثور از علي بن ابراهيم بن هاشم قمي[زنده در 307]، محدّث وفقيه امامي. اين كتاب در رجال نجاشي[ص260] و فهرست طوسي[ص209] به علي بن ابراهيم نسبت داده شده است و منقولاتي از آن در كتب قدما ديده مي شود، از جمله در تهذيب الاحكام شيخ طوسي[ج4،ص49_50]، مجمع البيان[ج1،ص377، 384، 390] و اعلام الوري طبرسي[ج1، ص296؛ نيز: شبيري، ص50] و مناقب بن شهر آشوب[ج3،ص236،ج4،ص160].


1- كيهان انديشه، ص 93 85 ، شماره 32 ، آذر و دي 1369 ، سيد احمد موسوي.

ص: 286

اكنون نسخه اي با عنوان تفسير علي بن ابراهيم در دست است كه نخستين بار حسن بن سليمان حلّي به نقل از شهيد اول[متوفي784]منقولاتي از اين نسخه را ديده[ص41_47] و سپس در كتب متأخر، مانند بحارالانوار، روايات آن در ابواب مختلف پراكنده شده است. در اين نسخه بارها عباراتي ديده مي شود كه به تفسير علي بن ابراهيم ارجاع مي دهد[براي نمونه قمي، ج1، ص120، 271، 313، ج2، ص 360؛ نيز: آقابزرگ طهراني، ج4،ص304_305]. بعلاوه اين تفسير از معاصران علي بن ابراهيم، هم چون احمد بن ادريس[متوفي306] و حسين بن محمّد بن عامر و حميد بن زياد[متوفي 310] و محمّد بن جعفر رزّاز[متوفي 316]، نيز روايات بسيار دارد و حتي احاديثي از محدثّان متأخر از وي هم چون ابن عقدة [249_332] و محمّد بن عبدالله بن جعفر حميري و ابن همّام اسكافي [متوفي 336]، در اين كتاب ديده مي شود كه خود علي بن ابراهيم در هيچ سندي از آنها روايت نمي كند.

از سوي ديگر، در اين كتاب درمواردي بسيار از مشايخ مهم علي بن ابراهيم چون احمد بن محمّد بن عيسي و محمّد بن عيسي بن عبيد و احمد بن ابي عبدالله برقي، با واسطه ي معاصران علي بن ابراهيم نقل شده است. شگفت آن كه در سند ديگري، از ابراهيم بن هاشم، پدر و استاد اصلي علي بن ابراهيم، با دو واسطه روايت شده[ج2،ص339] و از معاصران وي چون محمّد بن يحيي و سعد بن عبدالله نيز با واسطه نقل شده است[ج2،ص344]. اين قراين و قراين متعدد ديگر نشان مي دهد كه تمامي تفسير موجود از علي بن ابراهيم نيست [مددالموسوي، ص84-94].

آقابزرگ طهراني نخستين كسي است كه درباره ي عدم صحت انتساب تمام تفسير موجود علي بن ابراهيم سخن گفته و بر اين باور است كه ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم، شاگرد علي بن ابراهيم كه نامش در آغاز تفسير موجود آمده،

ص: 287

روايات ابو الجارود، راوي مطالبي در تفسير از امام باقر ، و ديگران را از اواسط جلد اول تفسير درآن وارد كرده است[ج4،ص303]، اما شاهدي براي اين نظر در دست نيست و عبّاس بن محمّد بن قاسم كسي جزيكي از مشايخ مؤلف كتاب نيست كه در «طريق» مؤلف به علي بن ابراهيم قرار گرفته [مدد الموسوي،ص93_ 94] و نام وي علاوه بر آغاز كتاب در ميان نام راويان ديگر نيز ذكر شده است[ج2،ص297].

در طرف مقابل، در كتاب تأويل الآيات از تفسير علي بن ابراهيم مطالب بسياري نقل شده است[براي نمونه: ص90، 127، 165، 173] كه اصلاً در اين تفسير نيست.

بنابراين تفسير موجود نه در بردارنده ي تمام تفسير علي بن ابراهيم است و نه تمام منقولات آن از وي است، بلكه كتابي است از مؤلفي ديگر كه بيش از همه از تفسير علي بن ابراهيم بهره گرفته، و در آن از طريق بيش از بيست راوي، روايات بسياري از كتب و مصادر ديگر آورده است. حجم اين دسته از روايات، در نيمه نخست مجلد اول تفسير بسيار اندك است و به تدريج افزايش مي يابد تا بدانجا كه در اواخر كتاب تقريباً به اندازه ي روايات منقول از تفسير علي بن ابراهيم مي شود.

در تفسير موجود معمولاً پس از نقل از غير علي بن ابراهيم، با آوردن نام علي بن ابراهيم به گونه ي صريح يا ضمير، بازگشت متن به تفسير علي بن ابراهيم يادآوري مي شود[به جز ج1،ص200_ 271]. سيد موسي شبيري زنجاني با توجه به اينكه اغلب راويان بخش دوم تفسير، هم چون احمد بن ادريس و حسن بن علي مهزيار و محمّد بن جعفر رزّاز، از استادان علي بن حاتم قزويني[زنده در 350] بوده اند و هيچ راوي ديگري از اين مجموعه افراد روايت نمي كند، مؤلف كتاب را علي بن حاتم ميشناساند[به نقل از محمّد جواد شبيري،

ص: 288

ص50؛ نيز: نجاشي، ص36؛ طوسي، 1401،ج3،ص72؛ ابن بابويه، ج2،ص446، 519]. ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم، نيز از مشايخ علي بن حاتم است[ابن بابويه، ج1، ص304] و ممكن است منشأ اشتباه در انتساب كتاب، تبديل نام علي بن ابي سهل _ كه همان علي بن حاتم است _ به علي بن ابراهيم، به جهت شباهت اين دو اسم باشد.

قسمت عمده ي تفسير موجود، نقل از تفسير علي بن ابراهيم است، ولي وجود نقلهايي در تأويل الآيات و برخي كتب ديگر از تفسير علي بن ابراهيم _ كه با احاديث و مطالب تفسير موجود تفاوتهاي فراواني دارد _ سبب مي شود كه به آنچه از تفسير علي بن ابراهيم در تفسير موجود نقل شده، نتوان اعتماد كامل كرد[استرآبادي، ص32، 140، 214، 216؛ قس قمي، ج1، ص30، 140،301، 306؛ ابن طاووس، ص 168 _ 169، 170 _ 171، قس قمي، ج1، ص 59، 277؛ طبرسي، 1408، ج2، ص503، 614؛ قس قمي ج1، ص 66، 72؛ ابن شهر آشوب، ج4، ص 272؛ قس قمي، ج1، ص 155]. مقايسه ي اسناد علي بن ابراهيم در اين كتاب و اسناد علي بن ابراهيم در كتاب كافي از دشواريهاي بسيار اين تفسير حكايت مي كند_ از جمله از كوتاه بودن واسطه ها در بسياري از اسناد[براي نمونه كليني، ج2، ص 389؛ قس قمي، ج1، ص32] _ و اين امر سبب مي گردد كه در نقل از اين كتاب احتياط شود. چون اين احتمال وجود دارد كه علي بن ابراهيم _ كه در اواسط عمر نابينا شده بود[نجاشي، ص260] _ مطالب تفسيري را براي شاگردان خود گفته و آنان آنها را نوشته و تنظيم كرده باشند. بنابراين كتاب تفسير علي بن ابراهيم در اصل نسخه هاي مختلف داشته، از جمله نسخه اي از اين تفسير به روايت نوه ي مؤلف به دست ابن طاووس[ص175] رسيده است و وي در وصف اين ميگويد كه جميع كتاب در چهار جزء در دو مجلد واقع است[نيزگلبرگ، ص544]، ولي در تفسير موجود نشاني از اجزا ديده نمي شود.

ص: 289

ديدگاهي رجالي درباره ي اسناد تفسير علي بن ابراهيم وجود دارد كه با تكيه بر عبارت «وَ نحنُ ذاكرون و مُخبرون بما ينتهي الينا ورَواهُ مشايخُنا و ثقاتنا عن الذّين فرض الله طاعتهم...» در مقدمه آن[ج1، مقدمه، ص4]، بر وثاقت تمامي افراد اسناد اين تفسير به شرط اتصال روايت به معصومان  تأكيد مي كند و اين تفسير را از مصادر مهم رجالي مي داند[حرّ عاملي، ج30، ص 202؛ خوئي، ج1، ص49_50]. اگر عبارت مذكور افاده ي حصر كند و گوينده ي آن علي بن ابراهيم باشد، تنها ناظر به مواردي است كه از علي بن ابراهيم نقل شده و علاوه بر وثاقت، بر پايه ي مباني علم رجال و روايت حديث، بر شيعه بودن راويان نيز دلالت دارد. ولي گوينده ي عبارات فوق معلوم نيست و بعلاوه، روشن نيست كه اين گواهي ناظر به تمام افراد سلسله ي اسناد كتاب باشد. به نظر مي رسد اين عبارت تنها به مشايخ مستقيم يا مؤلفان كتب مأخذ تفسير اشاره دارد، زيرا در اسناد موجود حتي در مواردي كه از علي بن ابراهيم نقل شده، روايات مسلّم الضعف فراوان ديده مي شود. روايات مرسل نيز در كتاب بسيار است[براي نمونهج1، ص20، 30، 94، 114، ج2، ص406، 410، 426، 428، 434]. از سوي ديگر، با توجه به اينكه علي بن حاتم با وجود وثاقت با تعبير «يروي عن الضعفاء» وصف شده[نجاشي، ص 263]، پذيرش توثيقات وي دشوار است.

در تفسير موجود، بجز تفسير علي بن ابراهيم، احاديث بسياري از تفسير ابوالجارود با عنوان «وفي رواية ابي الجارود» نقل شده كه گاه سند كامل هم همراه نام وي ذكر شده است[براي نمونه ج1، ص102، 198، 224، 271]. مآخذ ديگر اين تفسير چندان روشن نيست، ولي با دقت در تسلسل اسناد كتاب و مقايسه ي آنها با يكديگر و با كتب رجال، مآخذ احتمالي كتاب را مي توان به دست آورد: مراجع معتبري چون نوادر احمد بن محمّد بن عيسي، محاسن احمد بن ابي عبدالله برقي، نوادر الحكمة محمّد بن احمد بن يحيي بن عمران اشعري،

ص: 290

و چند كتاب تفسيري از جمله تفسير فرات كوفي، تفسير قرآن ابوحمزۀ ثمالي، تفسير علي بن مهزيار، تفسير معلّي بن محمّد، تفسير گمنام عبدالغني بن سعيد ثقفي كه به تفسير ابن عبّاس منتهي مي شود، تفسير الباطن علي بن حسّان هاشمي كه از غاليان بوده و شديداً تضعيف شده است، و تفسير قرآن حسن بن علي بن ابي حمزه كه خود و پدرش از رؤساي واقفه اند[قمي، ج2، ص40، 234، 245، 286، 292، 351، 422؛ ابن حجر عسقلاني، ج3، ص291؛ نجاشي، ص251؛ ابن داوود حلّي، ص261؛ كشي، ص552، ش1042].

تفسير علي بن ابراهيم با ديدگاه حديثي نوشته شده، از اين رو مؤلف از ظاهر آيات، با استناد به روايات، به آساني دست كشيده است. كتاب از تفاسير تأويلي شمرده شده و تأويلهاي دور از ذهن در آن بسيار است[براي نمونه ج1، ص35، 203]، از اين رو بسياري از آيات به فضائل اهل بيت يا مثالب دشمنانشان تفسير شده كه معناي باطني آيات به شمار مي آيند. در اين تفسير تنها روايات گردآوري نشده است بلكه آيات و كلمات بدون استناد روشن به روايات، تفسير شده و شأن نزول آيات بتفصيل بيان گرديده و قصص انبيا و وقايع زمان پيامبر و مباحث فقهي حجم گسترده اي از كتاب را تشكيل داده است. گاهي معاني مختلف واژه هاي مشترك در قرآن ذكر شده[براي نمونهج1، ص30، 32، 35] و از آيات ديگر و روايات و اشعار شاعران بر تفسير يك آيه دليل اقامه شده[براي نمونه ج1، ص46، 132، 231، 309، 388، ج2، ص85_87] و گاه به نظر عامه اشاره شده است[براي نمونه ج1، ص70، ج2، ص79، 85، 99، 142، 226]. در مقدمه تفسير موجود، مباحث كلي علوم قرآني به صورت تقسيم بندي آيات درحدود پنجاه عنوان به نقل از علي بن ابراهيم مطرح شده، سپس با ذكر آيه يا آيه هايي به توضيح اين عناوين پرداخته شده است. آشفتگي اين مقدمه و عدم تطابق كامل فهرست عناوين با شرح آن حاكي از وجود اختلالي در كتاب است.

ص: 291

در اين مقدمه از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام و سبك خاصي در قرآن به نام منقطع معطوف سخن رفته[ج1، ص32، 46، 51_52، 96، 167، ج2، ص149] و گفته شده كه ترتيب آيات در هنگام جمع آوري آنها به هم خورده است[ج1، ص8، 118، ج2، ص 315].

علي بن ابراهيم از تحريف قرآن سخن گفته[ج1، ص10_11] و آياتي را ذكر كرده است كه تأويل آن در تنزيل يا با تنزيل يا قبل از تنزيل با بعد از تنزيل است[ج1، ص13، 14، 96، 142، ج2، ص68] وي از آيات قرآن براي رد مذاهب مختلف غير اسلامي مانند بت پرستان و زنادقه و دهريه[ج1، ص205، 236، ج2، ص 78] وبرخي از فرق اسلامي مانند معتزله، قدريه _ كه به نظر وي همان مجبره اند _ و نيز ديدگاههاي نادرست ديگر استفاده مي كند[ج1، ص17_25، 212، ج2، ص60، 89، 398] و با آوردن رواياتي اجمالاً به مذهب امرٌ بين امرين اشاره مي نمايد. روش تفسير قرآن به قرآن، با ديدگاهي تأويلي، در مواضع بسياري از تفسير ديده مي شود[ج1، ص35، 157، 231، 388، ج2، ص176]. ديدگاه جريان آيات _ كه به گسترش آيات از موارد شأن نزول ناظر است[جري انطباق] _ نيز در اين تفسير مشاهده مي شود[ج1، ص 157، ج2، ص46، 84، 96، 295، 399]. واژه هاي فارسي يا معرّب كناديج[جمع كندو]، انابير[جمع انبار؛ج1، ص346]، فولاذ[ج2، ص120] و ماديانه [ج2، ص 122] مي تواند نشانه ي غير عرب بودن مؤلف كتاب باشد. هم چنين به كار بردن صيغه ي فعل جمع در جايي كه فاعل اسم ظاهر باشد[هم چون «قُلنَ ازواجُه»] بر طبق گويش غير معروف عربي در مواردي از كتاب ديده مي شود[براي نمونه ج1، ص291، 297، ج2، ص 50، 202، 291].

مقدمه تفسير با رساله اي در علوم قرآني به نام محكم و متشابه شباهتهاي بسياري دارد. رساله ي مذكور منسوب به سيد مرتضي علم الهدي است[آقا بزرگ

ص: 292

طهراني، ج2، ص 154، ج4، ص 318] و متن كامل آن در جلد نود بحارالانوار[ص1_97] درج شده است. اين رساله، روايت واحد مفصّلي است از حضرت علي  به نقل از نعماني در تفسير قرآن كه با يك سند متصل به امام صادق  مي رسد. در سند روايت نام راويان ضعيفي چون حسن بن علي بن ابي حمزه ديده مي شود. در اين رساله نخست فهرست انواع آيات قرآني ذكر شده كه با فهرست عناوين تفسير شباهت بسياري دارد، ولي فهرست روايت نعماني دقيق تر و منظم تر است. مقايسه ي شرح تفصيلي عناوين در دو كتاب از گستردگي روايت نعماني حكايت مي كند؛ حتي مباحث تازه اي هم چون وجوه معايش خلق[مجلسي، ج90، ص46_49] و حدود فرايض[همان، ج90، ص62_64] در اين روايت ديده مي شود كه در مجموع حجم رساله را به پنج برابر مقدمه تفسير علي بن ابراهيم رسانده است. در بحار پس از نقل رسالۀ نعماني، از رساله اي مشابه، تأليف سعد بن عبدالله اشعري نام برده شده كه مطالب آن با ترتيبي ديگر مشابه مطالب اين روايت است. دو باب از اين رساله در بحار الانوار[ج89، ص60_ 73] نقل شده كه بي شباهت با مباحث تفسير قمي نيست و نيز مطالبي ديگر از آن به نام تفسير سعد بن عبدالله در مجلدات مختلف بحار نقل شده است[براي نمونهمجلسي، ج80، ص47، ج81، ص71، 382، ج100، ص305]. آقا بزرگ طهراني، اين رساله را كتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محكمه و متشابهه مي داند[ج24، ص8] كه نجاشي در ترجمه ي سعد بن عبدالله براي وي ذكر كرده است[ص177]. بررسي ارتباط دقيق اين سه متن با يكديگر مي تواند به شناخت بهتر تفسير علي بن ابراهيم، تصحيح اغلاط مقدمه آن و نيز تصحيح دو متن ديگر ياري رساند. هم چنين نام كتاب الناسخ و المنسوخ در شمار آثار علي بن ابراهيم پس از نام كتاب تفسير، ممكن است با مقدمه تفسيرموجود ارتباط داشته باشد.[نجاشي، ص260؛ طوسي، 1351ش، ص 209].

ص: 293

تفسير علي بن ابراهيم چندين بار به چاپ رسيده كه اولين بار در 1313 بوده است. سيد طيب جزائري نيز آن را تصحيح كرده و در 1386 در نجف به چاپ رسانده است. نسخه ي مصحح وي در 1404 و 1367 ش در قم به چاپ رسيده است.

منابع: اقا بزرگ طهراني؛ ابن بابويه، علل الشّرايع، نجف 1386/1996، چاپ افست قم[بي تا.]؛ ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، چاپ محمّد عبدالرحمان مرعشلي، بيروت 1415_1416/1995_1996؛ ابن داوود حلي، كتاب الرجال، چاپ محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف 1392/1972، چاپ افست قم[بي تا.]؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، چاپ هاشم رسولي محلاتي، قم[بي تا.]؛ ابن طاووس، سعد السّعود للنّفوس، چاپ فارس تبريزيان حسّون، قم 1379ش؛ علي استرآبادي، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطّاهرة، چاپ حسين استادولي، قم 1417؛ حرعاملي؛ حسن بن سليمان حلّي، مختصر بصائرالدرجات، نجف 1370؛ خوئي، محمّد جواد شبيري، «در حاشيه ي دو مقاله»، آينه ي پژوهش، سال8، ش6[بهمن _ اسفند 1376]؛ فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري بأعلام الهدي، قم1417؛ همو، مجمع البيان في تفسير القرآن، چاپ هاشم رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبائي، بيروت 1408/1988؛ محمّد بن حسن طوسي، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوي خرسان، بيروت1401/1981؛ همو، الفهرست، چاپ الويس اسپرنگر، هندوستان 1271/1853، چاپ محمود راميار، چاپ افست مشهد 1351ش؛ علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، چاپ طيب موسوي جزائري، نجف 1387، چاپ افست قم [بي تا.]؛ محمّد بن عمر كشي، اختيار معرفة الرجال، [تلخيص] محمّد بن حسن طوسي، چاپ حسن مصطفوي، مشهد 1348 ش؛ اتان كلبرگ، كتابخانه ي ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه ي علي قرائي و رسول جعفريان، قم 1371ش؛ كليني؛ مجلسي؛ احمد مدد

ص: 294

الموسوي، «پژوهشي پيرامون تفسير قمي»، كيهان انديشه، ش32[مهر و آبان 1369]؛ احمد بن علي نجاشي، فهرست اسماء مصنّفي الشيعة المشتهر برجال النجاشي، چاپ موسي شبيري زنجاني، قم 1407.(1)

تفسير قمي در دائرة المعارف تشيع

اثر شيخ ابوالحسن علي[زنده در 307ق] فرزند ابراهيم بن هاشم قمي معروف به علي بن ابراهيم قمي از ائمه حديث و مفسران بزرگ شيعه و طرق اجازات و شيخ مشايخ علماي اماميه. اين تفسير معروف به تفسير قمي به شيوه روائي است و بيشتر روايات را از طريق پدرش ابراهيم بن هاشم نقل مي كنند و نيز وي از مشايخ ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كليني[م329ق] است و كليني در كتاب خود الكافي بسياري از مفسر روايت مي نمايد واين تفسير مورد استناد كتب اربعه بوده است و هم چنين وي عصر حضرت امام حسن عسكري[231_260 ق] را درك نموده است و تا سال 307 ق زنده بوده است. چنانچه از رساله ي مشايخ شيعه منسوب به پدر شيخ بهايي استفاده ميگردد كه مفسر در آغاز تفسير مختصر خويش روايات مبسوطي را مستنداً از حضرت امام جعفر الصادق  از جدش حضرت اميرالمؤمنين  در بيان انواع علوم قرآن ياد نموده است. سپس شريف مرتضي آنها را استخراج كرده و پس از اينكه بر آن خطبه اي اضافه نموده است المحكم و المتشابه كتابي مستقل ساخته و اخيراً به چاپ رسيده است. اين تفسير يكي از كهن ترين تفاسير شيعه است كه امروزه در دست داريم و از مهمترين منابع مفسران اماميه در طول قرون گذشته تا عصر حاضر مي باشد و گنجينه اي از روايات مأثور از امام محمّد باقر  از طريق ابي الجارود، روايات امام ششم از


1- سيد محمد جواد شبيري، دانشنامۀ جهان اسلام، ج 7، ص 703/700.

ص: 295

طريق مفسر علي بن ابراهيم قمي است. اين تفسير يكي از منابع كتب اربعه مي باشد و نيز علّامه حلّي در خلاصة الاقوال خود مفسر را توثيق و ارزشمندي تفسيرش را تأييد كرده است. از نسخه هاي كهن اين تفسير، نسخۀ محفوظ در كتابخانه ي مركزي آستان قدس رضوي به شماره ي 7512 ثبت مي باشد. اين تفسير نخست در سال 1311 ق در تهران چاپ سنگي گرديد. سپس در بمبئي و بعد در تبريز به طبع رسيد. بهترين طبع آن در سال 1387 ق در نجف اشرف با تصحيح و كوشش سيد طيب موسوي جزائري در دو مجلد به قطع وزيري با مقدمه مختصر مرحوم شيخ آقابزرگ تهراني انجام گرفته است كه همان نسخه در قم به طريق افست تجديد طبع گرديده است.

چهار تفسير ديگر از همين مفسر ياد كرده اند بدين شرح:

1. اختيار القرآن و رواياته كه ثقة الاسلام كليني و صدوقين و ابوالعبّاس

نجاشي و شيخ طوسي و شيخ مفيد و شيخ آقا بزرگ تهراني از آن ياد كرده و نقل تفسير و روايت كرده اند؛

2. نوادرالقرآن، كه در تفسير نوادر علوم قرآني و كلمات آن به شيوه ي روائي است؛

3. فضائل القرآن، كه در فضائل قرآن كريم بحث و تفسير نموده است؛

4. الناسخ و المنسوخ، كه در ذكر آيات ناسخ و منسوخ به سبك روائي نقل شده است.

منابع: الاستبصار،1/365؛ ايضاح المكنون، 1/309؛ تنقيح المقال، 2/260؛ تهذيب الاحكام، 1/160؛ جامع الرواة، 1/545؛ الذريعة، 4/302؛ رجال، ابن داود، 237؛ رجال علّامه حلي، 100رجال، نجاشي، 2/86؛ طبقات مفسرين، داوودي،1/392؛ فوائد الرضوية، 264؛ الفهرست، ابن نديم، 39؛ الفهرست، شيخ

ص: 296

طوسي، 115؛ فهرست الفبائي كتب خطي كتابخانه ي مركزي استان قدس، 138؛ الكافي،3/401؛ لسان الميزان،4/191؛ مفسران شيعه، 85؛ ميزان الاعتدال،3/111؛ نوابغ الرواة في رابعة المثات، 167.(1)

پژوهشي درباره تفسير علي بن ابراهيم قمي به قلم محقق گرامي جناب آقاي دكتر قاضي زاده

مقدمه

يكي از معروف ترين تفاسير در قرن سوم و چهارم، تفسير علي بن ابراهيم قمي است. اين تفسير خصوصاً در قرون اخير، يكي از منابع مهم تفسير روايي براي ديگر كتاب هاي تفسيري تلقي شده است، به گونه اي كه كم تر كتابي در تفسير يافت مي شود كه از روايات آن بهره نبرده باشد. آن چه در اين مقال مورد نظر است، بررسي و تحليلي دو بعدي درباره متن و سند اين تفسير است. قبل از آن، آشنايي اجمالي با مؤلف ضروري است.

مؤلف

شيخ ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم قمي از عالمان و فقيهان نامدار بوده است كه از او كتاب هاي بسياري به جاي مانده است. گرچه تاريخ تولد و وفات وي در دست نيست، اما مسلّماً وي در نيمه ي دوم قرن سوم و اوايل قرن چهارم ميزيسته است. شيخ طوسي وي را از اصحاب امام هادي  [م 254 ق] دانسته است، ولي سيد صدر الدين عاملي او را از اصحاب امام رضا  [م 202 ق] بر شمرده است. از ديگر سوي، مرحوم صدوق در «عيون اخبار الرضا» نقل مي كندكه


1- دائرة المعارف تشيع، ج 4،ص 495/494.

ص: 297

حمزة بن محمّد بن جعفر در سال 307 از علي بن ابراهيم روايت شنيده است. با توجه به نكته ي اخير و با ملاحظه ي استادي علي بن ابراهيم نسبت به محمّد بن يعقوب كليني[م 329 ق]، كلام عاملي نمي تو اند صحيح باشد و ظاهراً در اين جا ميان پدر[ابراهيم بن هاشم] و پسر[علي بن ابراهيم] اشتباه شده است. در هر صورت، مقام اين محدث جليل القدر از مقدار روايتي كه نقل كرده است روشن مي شود. آية الله خويي  تعداد روايات وي را 7140 حديث شمرده است. غالب رجاليان متأخر، وي را توثيق كرده اند. علي بن ابراهيم از پدر، فرزند و برادران عالم و فرزانه نيز برخوردار بوده است. پدرش ابراهيم بن هاشم از محدثان به نام است. برادر وي اسحاق بن ابراهيم و فرزندانش احمد، ابراهيم و محمّد همه از بزرگان عصر خويش بوده اند. در كتاب هاي عامه نيز از وي ياد شده است. محمّد بن اسحاق نديم و ابن حجر عسقلاني به علم و مذهب وي اشاره كرده اند و بعضي از كتاب هاي وي را نام برده اند. وي از استادان بسياري حديث شنيده است و شاگردان بسياري نيز از او بهره برده اند، يكي از نويسندگان تعداد 48 استاد و 23 شاگرد وي را بر شمرده است. در هر دو گروه افراد سرشناس فراواني هستند كه به بعضي از آنان اشاره مي شود. بعضي از مشايخ او عبارتند از: ابراهيم بن هاشم، احمد بن عبدالله برقي، احمد بن اسحاق قمي، ايوب بن نوح، ريان بن صلت، عبّاس بن معروف، و محمّد بن حسين بن ابي خطاب. بعضي از شاگردان وي عبارتند از: محمّد بن يعقوب كليني، احمد بن زياد بن جعفر همداني، حسن به حمزه علوي، علي بن بابويه قمي[پدر صدوق]، محمّد بن علي بن ماجيلويه، حمزة بن محمّد علوي، محمّد بن حسن بن وليد و محمّد بن قولويه قمي.

وي داراي كتاب هاي بسياري بوده است كه غالباً به «كتاب التفسير» وي در رديف اول كتاب ها اشاره شده است. نجاشي تعداد كتاب هاي وي را اين گونه فهرست كرده است: كتاب التفسير، كتاب الناسخ والمنسوخ، كتاب قرب الاسناد، كتاب الشرائع، كتاب الحيض، كتاب التوحيد والشرك، كتاب فضائل اميرالمؤمنين،

ص: 298

كتاب المغازي، كتاب الانبياء، رسالة في معني هشام و يونس، جوابات عن مسائل سَألَهُ عنها محمّد بن بلال و كتاب يعرف بالمشذر.(1)

كتاب

تفسير قمي نام كتابي است از علي بن ابراهيم قمي كه در اين نوشته درباره ي آن بحث خواهد شد. البته به نظر مي رسد همان سان كه ترجمه نويسان و رجاليان گفته اند، نام كتاب وي «كتاب التفسير» بوده است، اما به جهت تمايز آن با تفاسير ديگر، نام وي را به عنوان مضاف اليه آورده اند. مرحوم سيد بن طاووس مكرراً در «سعد السعود» از اين تفسير با نام تفسير علي بن ابراهيم ياد كرده است.(2)

اين كتاب هم اكنون داراي دو چاپ حروفي است: يكي از اين دو با تقريظ شيخ آقا بزرگ تهراني و مقدمه، تصحيح و تعليق حجت الاسلام سيد طيب جزايري همراه است. به نظر مي رسد از چاپ اول كتاب با اين اوصاف حدود 30 سال بگذرد، چرا كه تاريخ نگارش مقدمه 1386 ق. و تاريخ تقريظ آقا بزرگ تهراني اواخر عمر ايشان به سال 1387 ق. است. مقدمه اي كه جزايري نگاشته است مشتمل بر معرفي مؤلف و راويان مشهور روايات كتاب است و جدا از اين، به ارائه ي توضيحاتي درباره تفسير تأويلي[كه غالب مطالب كتاب بر اين منوال است] و تبيين بعضي از ابهامات پرداخته است.(3)


1- براي مجموع مطالب بنگريد : رجال نجاشي، ص 260 ، الكني و الالقاب، شيخ عباس قمي، ج 3 ص 94 ، معجم رجال الحديث ، آيت الله خويي،ج 11 ، ص 193 ، به بعد، مفاخر اسلام، علي دواني، 223 ، فهرست ابن نديم، ص 325 ، قاموس الرجال، ج 9، ص 341 ، لسان الميزان، ابن - ج 2، ص 221 . حجرعسقلاني، ج 4، ص 1
2- . سيد بن طاووس، سعدالسعود، قم، انتشارات الرضي، ص 90/83.
3- علي بن ابر اهيم قمي، تفسير القمي، مقدمه و تصحيح و تعليق : سيد طيب جزايري، قم، دارالكتاب، .26 - ج 1، ص 5.

ص: 299

چاپ ديگر اين كتاب كه با حروفي چشم نواز و تصحيح مؤسسه ي اعلمي بيروت منتشر شده است، در سال 1412ق. انتشار يافته است. تفاوت اين چاپ با چاپ قبل، جز حذف تعليقات و حذف مقدمه جزايري و داشتن حروف زيبا چيز ديگري نيست. توضيحات و تعليقات اين چاپ از حد توضيح پاره اي از لغات و ارائه ي آدرس آيات و... جز آن فراتر نرفته است.(1) جدا از اين دو نسخه ي رايج، مرحوم آقا بزرگ تهراني به دو نسخه ي چاپ سنگي اشاره كرده است كه يكي از آنها در سال 1313 ق. و ديگري همراه تفسير امام عسكري  درسال 1315 ق. به چاپ رسيده است.(2) سيد طيب جزايري در تصحيح از دو نسخه ي خطي ديگر هم استفاده كرده كه يكي در كتابخانه ي آيت الله حكيم و ديگري در كتابخانه ي مرحوم كاشف الغطاء بوده است.

گرچه اين تفسير تمامي قرآن را در بر دارد، ولي از هر سوره به صورت گزينشي، آيات را تفسير كرده است و از هيچ سوره اي فروگذار نكرده است. تفسير در دو جلد و حدود 800 صفحه است. گرچه «سعد السعود» در معرفي اش، آن را چهار جلد در دو مجلد معرفي مي كند، ولي به نظر نمي رسد كه اختلاف مهمي در ميان باشد. اين تفسير اهميت بسياري در ميان تفاسير شيعه دارد، چرا كه دو ويژگي روايي بودن و اتصال به دوران حضور معصوم  و غيبت صغري در كم تر تفسيرِ در دسترسي ديده مي شود. بدون ترديد در چند قرن اخير غالب تفاسير، بلكه همه ي آن ها به رواياتي از اين تفسير اشاره كرده اند. اين اثر، به عنوان منبع تفسيري متأخران نامبردار است.(3) از ديگر سوي، با توجه


1- علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، بيروت، مؤسسۀ الاعلمي للمطبوعات، 1412 ق، 1991 م.
2- الشيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعة الى تصانيف الشيعة، دارالأضواء، ج 4، ص 302..
3- بيش ترين نقل از اين تفسير در كتاب تفسير الصافي، البرهان، نور الثقلين و كتا ب هاي پس از اين زمان است، اما در تفاسير روض الجنان، گازر، جلاء الاذهان، تبيان و تفسير العياشي يا اصولاً نقل خاصي نشده يا بسيار اندك است.

ص: 300

به ذكر اسناد روايات در خلال تفسير وكلامي كه در مقدمه اين كتاب هست، بعضي مجموعه ي راويان اين كتاب را موثق[به توثيق عام علي بن ابراهيم] مي دانند.(1) از اين رو، اين كتاب براي رجاليان نيز منشأ طرح بحث هايي شده است. اين روايات با تفصيلي بيش تر در اول تفسير نعماني آمده است و علامه مجلسي ، تمام آن را در آغاز جلد 93 «بحارالانوار»[چاپ ايران] نقل كرده است. رساله ي محكم و متشابه منسوب به سيد مرتضي  نيز همين روايات به ضميمه ي مقدمه اي از ايشان است. با اين آشنايي اجمالي، به سوي بررسي اين كتاب گام بر مي داريم.

منابع تحقيق پيرامون تفسير علي بن ابراهيم

مسلّماً مهم ترين منبع تحقيقي درباره ي اين تفسير، همين كتاب منسوب به علي بن ابراهيم[با توجه به مقدمه، متن، اسناد و افراد موجود در آن اسناد] است. به نظر مي رسد اولين تحقيق مختصر و سودمند را آقا بزرگ تهراني  در اين زمينه به انجام رسانده است. وي در صفحات محدودي از كتاب ممتع[الذريعة] ضمن اشاره به راوي اين تفسير، آن را مجموعه اي از كتاب علي بن ابراهيم و تفسير ابي الجارود دانسته است و در حاشيه نيز با رنج بسيار، مجموعه مشايخ راوي از علي بن ابراهيم[ابوالفضل عبّاس] را ارائه كرده است و اين خود، نشان دهنده آن است كه همه تفسير از علي بن ابراهيم نيست.(2) البته قبل از ايشان مير حامد حسين هندي در كتاب «استقصاء الافهام» كه رنگ اعتقادي و كلامي دارد و به مباحث كلامي بين المذاهب، اشارات مفصلي كرده است، در مقام دفاع از مضمون احاديث اين تفسير، بحث مفصلي را طرح كرده است، اما بحث وي بيش


1- آيت الله خويي، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 49 ، مقدمه.
2- الذريعه، ج 4، ص 302/310.

ص: 301

از آن كه برهاني باشد، جدلي است.(1)

با توجه به اشتمال اين كتاب بر رواياتي كه با قول به تحريف سازگار است، بعضي از انديشوران و نويسندگان به بررسي اين كتاب نشسته اند كه از جمله آنها حجت الاسلام هاشم معروف الحسني  (2)و آيت الله معرفت اند.(3) كتاب هاي رجالي، خصوصاً متأخران و معاصران نيز با توجه به توثيق عام علي بن ابراهيم نسبت به روايات كتاب[كه البته فقط در ديدگاه بعضي اين توثيق معتبر است] بحث مختصري را در اين باره انجام داده اند.(4) تحقيق ديگر در اين زمينه را سه سال پيش در يكي از نشريات فرهنگي ديدم. نويسنده ي تواناي اين مقاله با تتبع كامل كتاب و ذكر قرايني، نظريه مذكور از جانب شيخ آقا بزرگ تهراني را با برهاني بيش تر آورده است. وي در آغاز مقاله اش مي نويسد: هدف كلي ما از طرح بحث اين است كه: كتابي كه امروز به نام تفسير علي بن ابراهيم يا تفسير قمي در دسترس است، كتاب مستقل ديگري است و مؤلف آن شخص ديگري غير از علي بن ابراهيم معروف است. اما اين كه مؤلف آن كيست و نام اصلي كتاب چيست؟ هنوز به نتيجه واضحي نرسيده ايم. بحث ما منحصر در اين است كه با مطالعه كل كتاب و ملاحظه شواهد خارجي، اين مطلب كاملاً روشن است


1- اين كتاب در دو جلد و در قطع رحلي و در حدود 1800 صفحه است . اسم كامل كتاب عبارت است از : استقصاء الأ فهام و استيفاء الانتقام في نقض منتهي الكلام و كتاب را با آيۀ شريفۀ ﴿فانتقمنا من الذين اجرموا ﴾ آغاز كرده است . قسمت ع مده اي از كتاب ذكر خلل در كتا ب ها و رؤساي مذاهب عامه يا دفاع از كتاب هاي عقايد و راويان شيعه است . آدرس كتاب : كتابخانه آيت الله نجفي مرعشي، .3 – 2 / 8 / 123
2- هاشم معروف الحسني، بين التصوف و التشيع، بيروت، دارالعلم، ص 198 به بعد.
3- محمد هادي معرفت، صيانة القرآن عن التحريف، قم، دارالفكر الكريم، ص 1.
4- آيت الله خويي، معجم رجال الحديث، قم، مدينة العلم، ج 1، ص 49/44.شيخ جعفر سبح انيكليات في علم الرجال، قم، مؤسسه انتشارات اسلامي، ص 307/316.

ص: 302

كه كتاب حاضر تأليف علي بن ابراهيم معروف نيست.(1)

البته پژوهش هاي مختصر ديگري نيز در اين زمينه صورت گرفته است كه يكي از آن ها اشاره اجمالي به اين تفسير در ضمن مقالاتي است كه فاضل ارجمند شيخ محمّدعلي مهدوي راد، تحت عنوان «معرفي تفاسير و روش هاي مفسران» در مجلة حوزه در طي چند سال نگاشته است.(2)

در كتاب ديگري كه تحت عنوان «المفسرون حياتهم و منهجهم» در سال 1373 ش. منتشر گرديده است، مؤلف گرامي اشاره مختصري به سند اين تفسير و شيوه ي آن در تفسير كرده است.(3)

در كتاب «طبقات مفسران شيعه» كه از نگارش آن چند سالي بيش نگذشته است نيز به اين كتاب اشاره اي دارد. وي مختصري درباره مؤلف و كتاب توضيح داده است.(4)

بررسي سندي تفسير

با مراجعه به تفسير موجود، اولين سؤالي كه رخ مي نمايد، توجه به مؤلف اين كتاب است. بر خلاف غالب كتاب ها، خصوصاً كتاب هاي پيشينيان، نام نويسنده اين كتاب در آغاز مقدمه نيامده است. گرچه در نسخه هاي چاپي رايج، پس از چند صفحه از آغاز مقدمه در پرانتز آمده است: [قال ابوالحسن علي بن


1- سيد احمد موسوي، پژوهشي پيرامون تفسير قمي، چاپ شده در كيهان انديشه، ش 32 ، ص 85/90.
2- مجله حوزه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، سال 1361 تا 1368 ، شمار ه هاي 16،24 ،21 ،20 ،19 ،18.33 ،31 ،30 ،28 ،27 ،26 ،25
3- سيد محمدعلي ايازي، المفسرون حياتهم و منهجهم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 333 – ص 328.
4- عقيقي بخشايشي، طبقات مفسران شيعه، قم، دفتر نشر نويد اسلام، ج 1.

ص: 303

ابراهيم الهاشمي القمي](1)، اما روشن است كه اين عبارت از نويسنده نيست و ظاهراً جناب طيب جزايري معلّّق كتاب، آن را اضافه كرده است، چرا كه در آخر مقدمه، نگارنده تفسير مي نويسد: اقول: تفسير بسم الله الرحمن الر حيم. حدثني ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر  قال حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم قال حدثني ابي  عن...(2) .

روشن است كه نويسنده ي مقدمه، تفسير را با يك واسطه از علي بن ابراهيم روايت مي كند و امكان ندارد كه علي بن ابراهيم خود نگارنده مقدمه باشد. از اين روي بايد گفت: مقدمه اين كتاب از شخصي غير از علي بن ابراهيم است. هم چنين استدلال به صحت راويان كتاب به واسطه ي آن چه در مقدمه آمده است، در صورتي كه عبارت مورد نظر استدلال كنندگان(3) نيز ظهور در مدعاي شان داشته باشد، ناتمام است، چرا كه توثيق كننده [معدِّل] شخصي غير از علي بن ابراهيم بوده است و نام او براي ما نامعلوم است.

البته اتصال مطالب مقدمه با كتاب انكار ناپذير است، خصوصاً كه نگارنده در خلال مقدمه، پس از ذكر اقسام آيات قرآن و قبل از ارايه ي تشريح و توضيح اجمالي آن مي نويسد: و نحن ذاكرون جميع ما ذكرنا[من اقسام الآيات] ان شاءالله في اول الكتاب مع خبرها يستدل بها علي غيرها و علم ما في الكتاب.(4)

اما اين اتصال مطالب مقدمه و متن، شاهدي بر نقل كلمات علي بن ابراهيم در مقدمه نيست، چرا كه ممكن است نويسنده ديگري پس از مطالعه ي كتاب،


1- قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، مؤسسه دارالكتاب للطباعة والنشر، ج 1، ص 5.
2- همان، ج 1، ص 27.
3- عبارت: نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و . اوجب ولايتهم و لا يقبل العمل الا بهم، همان، ج 1، ص 4.
4- همان، ج 1، ص 6.

ص: 304

اضافه اين مقدمه را بر كتاب متناسب ديده است، خصوصاً كه شهرت مطالب مذكور در مقدمه بيش از مطالب كتاب است و تقسيم بندي موجود در مقدمه، جدا از اين جا با تفصيل بيش تر و سندي كه علي بن ابراهيم در آ ن نيست در آغاز تفسير نعماني آمده است و مرحوم مجلسي همه آن را در آغاز جلد 93 «بحارالانوار» نقل كرده است. هم چنين مجلسي روايت مشابهي را به نقل جعفر بن محمّد بن قولويه قمي از امام صادق  از اميرالمؤمنين  ياد كرده است. رساله ي محكم و متشابه منسوب به سيد مرتضي نيز مضامين روايت نعماني را شامل است. نتيجه آن كه بعيد نيست نگارنده اين كتاب متن مشهوري در زمينه اقسام آيات قرآن را كه به اميرالمؤمنين  منسوب بوده است، به اختصار و به هدف توضيح روايات كتابي كه مي خواهد نقل كند در مقدمه جاي داده است.

در هر صورت ديدگاه شيخ محمّد حر عاملي(1) و آيت الله خويي (2) در قبول توثيق عام علي بن ابراهيم با توجه به خدشه اي كه در مقدمه شد، پذيرفته نخواهد بود.

با توجه به اين نكته، اولين اشكال سندي اين كتاب آن است كه در حقيقت اين مجموعه با راوي مجهولي به دست ما رسيده است و در حقيقت نويسنده، نام خود را در كتاب ياد نكرده است.

اين احتمال كه گوينده ي كلام «اقول حدثني ابوالفضل العبّاس عن علي بن ابراهيم» در اواخر مقدمه، فقط كتاب علي بن ابراهيم را استنساخ كرده است و به تعبير ديگر، كلمات همه به انشاي علي بن ابراهيم است، دليلي ندارد و نمي توان با احتمالاتي از اين گونه، سند يك مجموعه ي مفصل را تصحيح كرد.


1- الحر عاملي، محمد، وسائل الشيعه، بيروت، دارالاحياء التراث، ج 20 ، ص 68.
2- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 4.

ص: 305

از اين راوي كه بگذريم، حلقه ي اتصال نگارنده و علي بن ابراهيم نيز متأسفانه نا دانسته است و در كتاب هاي رجال نامبردار نيست. آقا بزرگ تهراني ضمن اشاره به اين نكته، نام وي را در كتاب هاي انساب و تراجم يافته است و در ضمن اولاد و اعقاب حمزة بن موسي الكاظم  نام وي و عمويان و اجداد و فرزندانش را مشاهده كرده است.(1) اما روشن است كه تنها سيادت و اتصال به خاندان ولايت نمي تواند دليلي بر وثاقت و عدالت افراد باشد. سيد طيب جزايري كه در مقام تصحيح وي بر آمده است، مطالبي را در اين باره آورده است. وي مي نويسند: آنچه دلالت بر رفعت مكانت و علو شأن وي دارد، عبارت است از:

1. وي از سادات موسوي است و نسبش را با سه واسطه[نه بيشتر] به حضرت موسي بن جعفر  مي رساند.

2. بسياري از كتاب هاي انساب چون بحرالانساب، المجدي و عمدة الطالب از وي ياد كرده اند.

3. اصحاب ما بدون هيچ شكي به اين كتاب عمل كرده اند و اگر در آن ضعفي بود، بدان عنايت نمي كردند.(2)

اما روشن است كه هيچ يك از آنچه ذكر شد، نمي تو اند دليلي بر توثيق باشد، چرا كه در ميان ساداتي كه فرزند بدون واسطه ي معصوم بوده اند، افرادي ناموثق بل كذّاب بوده اند چه رسد وي كه سه واسطه با معصوم فاصله دارد. هدف كتاب هاي انساب نيز چيزي غير از اثبات اعتبار و وثاقت راوي است. معلوم نيست كه اصحاب ما نيز بر اين كتاب اعتماد كرده باشند، گرچه اين كتاب در قرون متأخر شهرت فراوان يافته است. اما شهرت متأخران در تحقيق دقيق،


1- الذريعۀ، ج 4، ص 3.
2- تفسير القمي، مقدمه، ج 1، ص 16.

ص: 306

اعتباري ندارد و اطمينان هم براي ما پديد نمي آورد و اصولاً نقل روايت تفسيري به معناي حكم به توثيق آن نيست.

گرچه آقا بزرگ تهراني مؤلف كتاب را ابوالفضل العبّاس مي د اند نه شخص ديگري كه از وي روايت مي كند، با اين همه، مشكل عدم وثاقت ابوالفضل العبّاس براي ايشان نيز هم چنان به صورت مانع تصحيح سند باقي مي ماند.

البته همان سان كه شخصيت پيش گفته متذكر شده اند، آنچه از علي بن ابراهيم نقل شده، به گونه ي خالص تا آيه 49 سوره آل عمران ادامه دارد، ولي در ذيل تفسير اين آيه، مؤلف روايتي را نقل مي كندكه علي بن ابراهيم در سند آن مشاهده نمي شود. اين سند اين گونه است:

حدثنا احمد بن محمّد الهمداني قال حدثني جعفر بن عبدالله قال حدثنا كثير بن عياش عن زياد بن منذر عن ابي الجارود عن ابي جعفر محمّد بن علي (1).

از اين سند به دست مي آيد كه احمد بن محمّد همداني كه همان ابن عقدۀ معروف و راوي تفسير ابي الجارود از امام باقر  است، فردي هم چون ابوالفضل العبّاس است و همتاي وي به شمار مي آيد و مؤلف از هردو روايت شنيده است. باتوجه به اين كه ابن عقده متوفاي 333 ق. است و هيچ روايت ديگري از علي بن ابراهيم در كتاب هاي ديگر نقل نكرده است، اين احتمال كه علي بن ابراهيم در اين جا از ابن عقده روايت كرده باشد، بسيار بعيد مي نمايد و به احتمال نزديك به اطمينان، مؤلف كتاب از ابن عقده حديث شنيده است. البته گرچه در ادامه ي تفسير نقل از اين سند مكرراً[حدود 15 % كتاب] اتفاق افتاده است، ولي غالباً سند را مختصر مي كند و مي نويسد: و في رواية ابي الجارود عن ابي جعفر .(2)


1- تفسير القمي، ج 1، ص 102.
2- همان، ج 1، ص 1057 و... ،120 ،119 ،108

ص: 307

قابل ذكر است كه در سند پيش گفته با توجه به اين كه ابي الجارود همان زياد بن منذر است، به نظر مي رسد تصحيفي رخ داده است و به جاي ذكر زياد بن منذر ابي الجارود، عبارت زياد بن منذر عن ابي الجارود ثبت شده است.

درباره ي شخصيت ابي الجارود بحث هاي بسياري صورت گرفته است. وي به زيديان منسوب است، بلكه رئيس يكي از دسته هاي زيديان، يعني جاروديان محسوب مي شود. درباره وي روايات دال بر مذمت از امام باقر  نقل شده است و معروف است كه پس از دوران استقامت و همراهي با امام باقر  از حق اعراض كرده است. آن گونه كه آيت الله خويي  مي نويسد: در كنار روايات ذمِ وي، توثيقات و رواياتي است كه بر اعتقاد وي به مذهب حق دلالت دارد، به گونه اي كه احتمال استبصار وي پس از انحراف، قوت مي يابد و اصولاً روايات ضعيفي كه در باره ي وي از امام باقر  نقل شده است، جداي از ضعف سند، از جهت تاريخي نيز[كه قيام زيد بن علي پس از رحلت امام باقر  بوده] نمي تو اند پذيرفته شود.(1)

اما در هر صورت به نظر مي رسد، تفسير ابي الجارود در زمان نگارش اين كتاب، تفسير مشهوري بوده است و به همين جهت مؤلف غالباً سند تفصيلي آن را ياد نمي كند.

تفسير ابي الجارود در اين جا به سندي نقل شده است كه به جهت كثير بن عياش ضعيف است و اين سند را بدون هيچ اختلافي شيخ و نجاشي در باره ي تفسير ابي الجارود آورده اند و هردو از ابن عقده اين تفسير را نقل كرده اند، اما با توجه به اين كه اين تفسير اسناد معتبر ديگري دارد و متن آن نيز مشهور است، ضعف طريق مذكور در كتاب، قدحي به اين روايات وارد نمي آورد.


1- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 321/327.

ص: 308

از اين روي شيخ آقا بزرگ تهراني اعتبار تفسير ابي الجارود را از تفسير علي بن ابراهيم كم تر نمي د اند.(1)

در ادامه ي تفسير نيز به اسناد ديگري جز آن چه به تفسير علي بن ابراهيم و ابن عقده متصل مي شود برخورد مي كنيم. در آيه 54 سوره نساء آمده است: حدثنا علي بن الحسين عن احمد بن ابي عبدالله عن ابيه عن يونس عن ابي جعفر الاحول عن حنان عن ابي عبدالله .(2)

وجود اين روايات اين نكته را تقويت مي كندكه مؤلف كتاب با استفاده از دو مجموعه ي روايي _ تفسيري كه يكي منسوب به علي بن ابراهيم قمي و ديگري تفسير ابي الجارود بوده است و هم چنين با استفاده از روايات پراكنده ي ديگري كه بر آن ها دست يافته، به تأليف كتاب پرداخته است، اما جداي اين ها نيز مطالبي در كتاب نقل شده كه به نظر مي رسد توضيحات و حتي تأويلات خود نگارنده باشد. در موارد متعددي در ذيل آيات به توضيحات اجمالي و معناي لغات نامأنوس پرداخته كه آن را به هيچ كسي مستند نكرده است.

اگر اين نكته صحيح باشد كه ادله حجيت اخبار آحاد شامل روايات تفسيري هم مي گردد، با توجه به عدم شناخت نگارنده ي اين مجموعه، تمامي روايات اين كتاب مرسل محسوب مي شود. حتي اگر به نحوي از مجهول بودن نگارنده صرف نظر كنيم، باز هم كار دشوار بررسي تك تك اسناد موجود و افراد آن را بايد بر خود هموار سازيم. تنها نكته اي كه اين جا اضافه مي كنيم آن است كه يكي از نويسندگان تحقيقات پيش گفته در باره ي اين كتاب، ضمن تحقيق در احوال افرادِ


1- الذريعه، ج 4، ص 304 و 308 . البته ايشان به ضعف ابي الجارود معتقد است، اما نقل روايات تفسيري را مربوط به حالت استقامت وي م يداند.
2- تفسير القمي، ج 1، ص 140/.

ص: 309

مذكور سندهاي اين تفسير، ادعا كرده است كه دو سوم اين تفسير از راه غلات و وضاعان و منحرفان از تشيع اصيل نقل شده است و مضامين باطني گري اين تفسير نيز سبب شده است كه اكثر محدثان شيعه از نقل مضامين آن احتراز كنند.(1)

آنگاه وي به نام تعدادي از راويان و شرح حال آنان اشاره كرده است.

ما ضمن تأييد خدشه ي وارد بر بعضي از تضعيف هايي كه ايشان اعتقاد داشته است[مثل تضعيف ابي الجارود] گمان مي كنيم كه ايشان بين دو ثلث راويان و دو ثلث روايات خلط كرده است، زيرا رواياتي كه از علي بن ابراهيم نقل شده است غالباً داراي اسناد معتبر و خوبي است و اين روايات 70 % كل كتاب را تشكيل مي دهد، از اين رو گرچه راويان بسياري از وصف توثيق و مدح به دور باشند، در مجموع از اين افراد روايات اندكي در اين كتاب نقل شده است.

در هر صورت، بررسي احوال تك تك افراد مذكور در اين كتاب در اين مجال نمي گنجد، براي بررسي اين افراد، طالبان مي توانند به كتاب «الذريعه» و مقاله ي حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد موسوي مراجعه كنند.

خلاصه ي ويژگي هاي سندي كتاب

آن چه مي توان به طور خلاصه در باره ي سند اين كتاب ارائه داد عبارت است از:

1. نويسنده ي كتاب[كه مقدمه را نيز او گرد آوري و نقل كرده است] مجهول است. آن چه مسلّم است اين كه وي از شاگردان با واسطه ي علي بن ابراهيم است. وي معاصر كليني و يا اندكي پس از وي است. زيرا بعضي از مشايخ وي با مشايخ كليني مشترك اند، اما ايشان علي بن ابراهيم را درك نكرده اند.


1- هاشم معروف الحسني، بين التصوف والتشيع، بيروت، دارالقلم، ص 198 و 1.

ص: 310

2. اين كتاب شامل بر روايات منقول از علي بن ابراهيم، ابن عقده از ابي الجارود، روايات متفرقه ي ديگر و بعضاً توضيحات لغوي و احياناً تفسير و جمع روايي نويسنده است.

3. با توجه به اين كه نگارش مقدمه كتاب توسط علي بن ابراهيم ثابت نيست، توثيق عام علي بن ابراهيم نسبت به راويان كتاب نمي تو اند اساسي داشته باشد.

4. جدا از عدم توثيق ابوالفضل العبّاس و عدم شناخت مؤلف كتاب، بعضي از روايات كتاب مسند و صحيح، بعضي مسند و ضعيف و بعضي مرسل اند.

5. برخلاف گفته ي نويسنده ي «الذريعه»، رواياتي از علي بن ابراهيم نقل شده كه به امام صادق  متصل نمي شود، بلكه او از ائمه ي ديگر روايت كرده است،[1 / 81، 85 و 165].

6. آن چه سيد بن طاووس به گونه ي گزينشي از اين تفسير آورده است، با آن چه در تفسير هست، مطابقت دارد. با توجه به اين كه سيد بن طاووس حجم كل كتاب را نيز گونه اي گزارش كرده كه با متن موجود سازگار است[چهار جز در دو مجلد]، احتمال مطابقت تفسير موجود با آن چه در 8 قرن قبل[3 قرن پس از مؤلف] در دست مؤلف «سعد السعود» بوده است، قوّت مي يابد.(1)

7. آن چه در سراسر كتاب پراكنده است، مجموعه اي از توضيحات و تفسيرهاي نگارنده ي تفسير و توضيحات تفسيرها و روايات نقل شده از علي بن ابراهيم است. از تفسير آيه ي 49 سوره ي مباركه ي آل عمران[ج 2، ص 102]


1- در اين زمينه، فاضل فرزانه حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد مددي، به تفاوت بين دو متن نظر داده اند، اما به نظر مي رسد آن چه در كتاب سعد السعود با متن حاضر مخالف است، گرچه روايت ، علي بن ابراهيم است، ولي از مجموعۀ تفسيري وي نقل شده است . [كيهان انديشه، شماره 32 .[ ص 87.

ص: 311

تفسير ابي الجارود نيز به كتاب راه يافته است و تعدادي از روايات و مطالب تفسيري[حدود 10%] را مصنف به روايات تفسيري ديگري كه خود آن ها را شنيده است مبادرت مي ورزد. اين گونه روايات از شخص خاصي نقل نشده است و به تعبيري مي تو اند مشايخ مصنف را به دست دهد و شايد از اين رهگذر راهي براي تشخيص مؤلف آن به دست آيد.

در مجموع، اين گونه به دست مي آيد كه مؤلف در هنگام نگارش كتاب، دو مجموعه ي «تفسير علي بن ابراهيم» و «تفسير ابي الجارود» را پيش روي داشته است و غير از اين دو مجموعه، روايات پراكنده ديگري كه تلقي كرده بوده و هم چنين توضيحات و تفسيرهايي از پيش خود و هم چنين نقل مرسل وقايع، شأن نزول ها و داستان هاي قرآني نيز پرداخته و مجموعه ي موجود را آفريده است.

8. ظاهراً اهتمام مؤلف در ارائه تفسير كاملي از قرآن و يا حتي جمع روايات تفسيري و حتي تحليل آن ها نبوده است. از اين رو، به ندرت ديده مي شود كه در ذيل يك آيه، دو حديث مختلف المعني را نقل كند. مواردي كه بين دو روايت علي بن ابراهيم و ابي الجارود جمع كرده است بسيار اندك است[در موارد معدودي اين كار صورت گرفته است[1/ 152، 153، 162، 204 و 226] جمع روايي هم به ندرت ديده مي شود [1/ 148 و 155]. از اين رو، كتاب بيش از آن كه «درايت» در آن نمودار باشد، «روايت» آن هم بدون تحليل و درايت، در آن ديده مي شود.

بررسي محتوايي و متني تفسير

ص: 312

گرچه گفته شد كه مقدمه اين كتاب ظاهراً از شخص مؤلف است و نه از علي بن ابراهيم، با اين همه، اين مقدمه تابلوي خوبي براي شناسايي اجمالي متن است. خطبه ي نسبتاً مفصل اين مقدمه به شأن اهل بيت  در تفسير و تبيين قرآن نظر دارد كه نوع تفسير را كه تفسير روايي و اثري است به خوبي مي نماياند. پس از آن مؤلف به انواع آيات قرآن اشاره مي كند و به وجود آيات ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، عام، خاص، مقدّم، مؤخّر، محرّف، مؤوّل و... جز آن تصريح مي كند و در ضمن آن قرآن را در بردارنده ي مطالبي در ردّ ملحدان، زنديقان، ثنويان، جهميان، دهريان، معتزلان، قدريان، مجبّران نيز مي داند.(1) جدا از اين مباحث اعتقادي، مباحث ديگري چون بحث معراج، خلق بهشت و دوزخ، مسأله ي مهدوي_ت و خروج قائم[عجل الله تعالي فرجه الشريف]، فضايل اميرالمؤمنين و اهل بيت  را آورده است.

در مجموع، قرآن را در مقدمه[حدوداً] مشتمل بر 50 نوع دانسته است و براي هريك نيز از آيه اي شاهد آورده و توضيح داده است. اين 50 نوع، بعضي در محدوده ي علوم قرآني مصطلح جاي دارد و بعضي در محدوده ي تفسير كه توجه به آن ها در نوع خود جالب توجه است.

گرچه بعضي از اين عناوين و مثال ها و شواهد آن مورد اختلاف نيست و همه ي مفسران بدان معترف اند و حتي در متن قرآن بدان اشاره شده است، اما بعضي ديگر مورد اختلاف مفسران هم از جهت اصل قبول يا ردّ و هم از جهت مفهوم و هم از جهت مصداق است.

در مجموع ويژگي اين تفسير را مي توان در خط تأويلي حاكم بر آن دانست


1- تفسير القمي، ج 1، ص 5/6.

ص: 313

كه همه ي كتاب را فرا گرفته است. بدين جهت، نخست توضيح مختصري در باره ي تأويل و ويژگي اين تفسير در اين زمينه مطرح مي شود. پس از آن به ويژگي هاي محتوايي ديگر اين تفسير پرداخته خواهد شد.

تفسير تأويلي

قبل از هر چيز بايد از عنوان فوق پرده ي ابهام را گشود، چرا كه در استعمالات مختلفي كه براي «تأويل» و «تفسير» از آغاز تاكنون بوده است، چنان است كه اين دو بعضاً در مقابل هم استعمال شده اند و در نتيجه اضافه ي فوق در بعضي از معاني اين دو كلمه موجه نمي نمايد.

مراد ما از تفسير تأويلي، اشاره به يكي از شيوه هايي است كه در زمينه ي تفسير قرآن به كار برده شده است. اين شيوه با توضيح مفهوم تأويل از ديدگاه مرحوم علامه طباطبايي  روشن مي شود. ايشان در باره ي مفهوم تأويل مي نويسد:

صواب در مفهوم تأويل اين است كه تأويل، آن واقعيت [عيني و خارجي] است كه بيانات قرآني بدان مستند مي شود، خواه موعظه باشد، حكم باشد و يا حكمت. به اين معنا همه ي آيات قرآني، داراي تأويل هستند، چه محكم و چه متشابه. تأويل از قبيل مفاهيم [رايجي] كه لفظ بر آن دلالت مي كند نيست، بلكه از امور عيني متعالي است كه الفاظ بدان راه ندارد.(1)

البته در محدوده ي واقعيت خارجي كه تأويل كلام بدان باز ميگردد اختلاف است. عده اي ديگر بر خلاف مرحوم علامه ي طباطبايي  براي واقعيت خارجي قيد «متعالي» و «غير قابل بيان بودن با الفاظ» را قايل نيستند، گرچه در ميان آن ها


1- الميزان، ج 3، ص 49.

ص: 314

ت كنيز اختلاف نظرهايي هست.(1)

به نظر مي رسد كه مراد از تأويل در تفسير علي بن ابراهيم همان بيان «واقعيت خارجي» و «مرجع» و «مايؤول اليه»[بدون تقييد آن به متعالي بودن] آيه است. از اين رو، در مقدمه، مفهوم تأويل را در مقابل تنزيل قرار مي دهد و مي نويسد:

ما چهار نوع تأويل داريم. آن چه تأويل آن در تنزيل آن است و آن چه تأويل آن با تنزيل آن است و آن چه تأويل آن قبل از تنزيل آن است و آن چه تأويل آن بعد از تنزيل آن است.

آن گاه در توضيح آن مي نويسد: آن چه تأويل آن در تنزيل آن است[و تأويلي جز تنزيل ندارد] آياتي است كه بيانگر حكم حلال و حرام است كه واقعيت خارجي و تأويلي جز همان حكم ندارد. و به تعبير وي، اين آيات محكم است.

ولي آن چه تأويل آن با تنزيل و يا قبل و يا بعد از تنزيل است، كليه ي آيات متشابهي است كه مردم از بيان تأويل و واقعيت آن بي نياز نيستند و بر پيامبر  و ائمه  است كه آن را بيان كنند. مثلاً تأويل آيه ي ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم﴾ و مراد از اولي الامر[مراد تأويلي آن] را بايد پيامبر اكرم  همراه با تنزيل بر مردم باز گويد. تأويل آيه ي ظهار و لعان نيز واقعيت تحقق اين امر در ميان اعراب قبل از پيامبر  است و تأويل اموري چون غصب حق آل محمّد : و وعده ي خداوند بر نصرت آنان و اخبار مربوط به رجعت و قيام حضرت مهدي[عجّل الله تعالي فرجه الشريف] از


1- شهيد سيد محمد باقر صدر، علوم القرآن ، ص 78/79آيت الله جوادي آملي، كيهان انديشه،. شماره 42 ، ص /17.16

ص: 315

مواردي است كه مصداق تأويل بعد از تنزيل است.(1)

نكته ي اساسي آن است كه تأويل از نوع مفهوم نيست تا با روش هاي معناشناسانه بدان راه برده شود، بلكه تأويل نيازمند علم لدنّي و يا حد اقل حدس صايب است و از اين رو، قرآن كريم مي فرمايد: ﴿و ما يعلم تأويله الا اللّه والراسخون في العلم﴾.(2)

منشأ نوعي از تفاسير تأويلي

بعضي از روايات كه در كتاب هاي مختلف نيز نقل شده است، به تقسيم بندي آيات قرآن پرداخته است. بعضي از اين مضامين آيات را تثليث و بعضي تربيع كرده است كه دو ثلث و يا دو ربع از اين آيات درباره ي ائمه  و دشمنان حق دانسته شده است كه به بعضي از اين روايات اشاره مي شود:

در تفسير عياشي از ابي الجارود نقل شده كه وي از امام صادق  اينگونه روايت كرده است: قرآن بر چهار قسم نازل شده است ربعي در حق ما و ربعي در حق دشمنان ما و يك چهارم در واجبات و احكام و يك چهارم در مستحبات و امثال و كرايم قرآن براي ماست(3) نظير روايت فوق را كليني به سند متصل از امام صادق  آورده است.(4)

روايات ديگري نيز در دو كتاب مذكور هست كه با حذف يكي از دو قسمت سوم با چهارم، آيات را به سه قسم تقسيم كرده است كه در قسم اول درباره ي ائمه  و قسم دوم درباره مخالفان آنان ذكر شده است.(5)


1- همان، ج 1، ص 13 و 14
2- . آل عمران 6/ 4
3- تفسير العياشي بيروت، موسسه اعلمي، 1/200.
4- محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، ج 2، ص 627.
5- تفسير العياشي، ج 1، ص 37 ؛ الكافي، ج 2، ص 6.

ص: 316

از اين گونه روايات به دست مي آيد كه آن چه در وصف خوبان و توصيف مؤمنان و صالحان يا در مذمت دشمنان آنان آمده است با اولياي خداوند و ائمه اطهار  و دشمنان آن ها پيوند استوار دارد.

گرچه ظاهر لفظ اين روايات آن است كه اين دو ثلث درباره ي اهل بيت  و مخالفان و دشمنان آمده است، ولي ظاهراً مراد تأويل آيات است نه تنزيل، زيرا درباره ي آن چه تأويلات پس از تنزيل دارد، شأن نزول مفهومي ندارد.

از سوي ديگر تفسيرهايي كه از ائمه اطهار  بر اساس رهبرد فوق صادر شده است، در حقيقت تأويل به همان معنايي است كه از آن ياد كرديم.

بر اساس فوق شيعيان كتاب هاي بسياري در سده هاي اولين نگاشته اند كه مخلوطي از مواردي است كه شأن نزول آن ها، اهل بيت  و يا اميرالمؤمنين  بوده است يا اين كه آن ها تأويل ميگرديده است. شيخ آقا بزرگ تهراني در جاي جاي اين كتاب از اين تفاسير ياد كرده است كه ذيلاً به بعضي از آن ها اشاره مي شود:

1. كتاب تأويل ما نزل في النبي و آله ، مؤلف: ابي عبدالله محمّد بن العبّاس بن الماهيار المعروف بابن الحجام[م 328 ق].

2. كتاب تأويل ما نزل في شيعتهم، مؤلف: ابي عبدالله محمّد بن العبّاس بن الماهيار المعروف با بن الحجام[م328 ق].

3. كتاب تأويل ما نزل في اعدائهم، مؤلف: ابي عبدالله محمّد بن العبّاس بن الماهيار المعروف با بن الحجام[م328 ق].

4. كتاب ما نزل من القرآن في اعداء آل محمّد، مؤلف: مجهول.

5. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، مؤلف: ابي نعيم احمد بن عبدالله اصفهاني[م430ق].

6. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، مؤلف: ابي نعيم احمد بن عبدالله اصفهاني[م430ق].

ص: 317

7. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، مؤلف: عبدالعزيز الجلودي[م 332 ق].

8. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، مؤلف: ابوالفرج اصفهاني[م 365 ق].

9. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، مؤلف: ابي بكر محمّد بن احمد الكاتب[م352 ق].

10. تأويل الآيات الباهره في فضل العترة الطاهرة، مؤلف: آقا نجفي.

11. الرسالة الباهرة في العترة الطاهرة، مؤلف: سيد مرتضي.

12. الانوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة، مؤلف: ابن طاووس.

و...

در هر صورت نكته ي اساسي در باب تأويلات قرآني آن است كه راه يابي به صحت يا بطلان و ارزش سنجي اين گونه روايات و تفسيرها، كاري بس دشوار و در بعضي از مواقع ناممكن است. تنها مواردي را مي توان به امتحان بيازماييم كه مخالفت ظاهري با محكمات قرآن و با اصول دين و احكام عقلي قطعي داشته باشد. در غير اين صورت تنها معياري كه مي تواند به ما اطميناني در صحت محتوا ببخشد، ايمان و اعتماد به گوينده و مؤوّل است. از اين رو، گرچه مفاد رواياتي چند بر آن بود كه دو ثلث قرآن در باره ي اهل بيت  و دشمنان آنها[فارغ از سند اين روايات] است، اما تأويل يك مفسر در جاي جاي قرآن بر اساس آن راهبرد كلي نمي تواند موجّه باشد، هرچند آن مفسر در تفسير، فرد معتبري هم به حساب آيد.

به نظر مي رسد گرچه تأويل آيات به اهل بيت  و دشمنان و حتي تأويل

ص: 318

بعضي از آيات به اموري ديگر في الجمله انكار ناپذير است، اما اين گونه تفسير جز از طريق معصومان  كه مصداق واضح «راسخون في العلم» هستند، اطمينان بخش و قابل پذيرش نيست.

بر اين اساس در اين گونه تفاسير آن چه به عنوان ديدگاه مفسر و راوي نقل شده، نمي تواند از اعتبار برخوردار باشد و آن چه به نقل از معصوم  آمده است لااقل بايد درجه اي از وثوق را در صدور روايت از مقام والاي عصمت داشته باشد. با توجه به اين توضيحات كلي در باره ي تأويل، به متن اين تفسير باز ميگرديم و به مرور مباحث آن و ويژگي هاي محتوايي مي پردازيم.

1. اشتمال بر تأويل

اين تفسير گرچه داراي محتوايي چندگانه است، اما آن چه در نظر اول جلب توجه مي كند، ويژگي كثرت تأويلات در آن است. از جهتي مي توان تأويلات كتاب را به چهار قسمت متمايز دانست:

الف] روايات تأويلي منقول از تفسير علي بن ابراهيم.

ب] روايات تأويلي منقول از ديگران[تفسير ابي الجارود و راويان ديگر].

ج] تأويلات منقول از شخص علي بن ابراهيم.

د] تأويلات شخص مؤلف كتاب.

از جهت ديگر نيز محتواي تأويلات غالباً به شأن معصومين  و يا دشمنان آنان باز مي گردد، اما در پاره اي از موارد نيز تأويلات در باره ي امور ديگر است.

براي آشنايي بيشتر، مواردي از تفسير تأويلي اين كتاب را ارائه مي كنيم:

الف] روايات تأويلي از تفسير علي بن ابراهيم

در مقايسه بين تعداد روايات تأويلي علي بن ابراهيم و مقدار تأويلاتي كه ظاهراً از خود اوست، به خوبي روشن مي شود كه روايات تأويلي حجم كم تري

ص: 319

دارد. در تفسير سوره ي مباركه حمد، چند روايت تأويلي آمده است كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

- حدثني ابي عن عمرو ابن ابراهيم الراشدي و صا لح بن سعيد و يحيى بن ابي عمير بن عمران الحلبي و اسماعيل بن مزار و ابي طالب عبدالله بن الصلت عن علي بن يحيى عن ابي بصير عن ابي عبدالله  قال سألته عن تفسير بسم الله الرحمن الرحيم فقال الباء بهاء الله والسين سناء الله والميم ملك الله.(1)

اين تفسير اشاري و رمزي در كتاب هاي ديگر نيز به اسناد مختلف نقل شده است.(2)

- قال علي بن ابراهيم حدثني ابي عن حماد عن ابي عبدالله في قوله الصراط المستقيم قال هو اميرالمؤمنين  والدليل على انه اميرالمؤمنين قوله و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم و هو اميرالمؤمنين  في ام الكتاب و في قوله الصراط المستقيم.(3)

در اين روايت كه با دو واسطه به امام صادق  مي رسد، دو آيۀ الصراط المستقيم و انه في ام الكتاب را به امام علي  تأويل برده است.

- در پايان اين سوره نيز تأويلي نسبت به مخالفان اهل بيت  ذكر شده است كه بدين گونه است:

قال علي بن ابراهيم حدثني ابي عن ابن ابي عمير عن ابن اذينه عن ابي عبدالله  في قوله غير المغضوب عليهم والالضالين: قال المغضوب عليهم النصاب، والضالين الشاك.(4)


1- تفسير القمي، ج 1، ص 2.
2- عبدعلي بن جمعة العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 1، ص 12.
3- . تفسير القمي، ج 1، ص 2.
4- همان.

ص: 320

در آغاز سوره ي بقره نيز در روايتي ديگر از امام صادق  «كتاب» را به «علي » و «هدي للمتقين» را به «بيان براي شيعيان» تأويل كرده است.(1)

موارد فوق، به جز اشكالي كه در فاصله ي ميان علي بن ابراهيم و مؤلف كتاب هست، از سند معتبر برخوردار است و در متن نيز قابل پذيرش است، اما در بعضي از موارد فاصله ي ميان علي بن ابراهيم تا معصوم  مخدوش است يا از جهت متن داراي خدشه است.

يكي از رواياتي كه از جهت متن چندان قابل پذيرش نيست و نيازمند توجيهات مختلف است، در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿ان الله لايستحي ان يضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها﴾(2) وارد شده است.(3) روايت مشابه ديگري در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة﴾(4) وارد شده است.(5)

ب. روايات تأويلي منقول از غير علي بن ابراهيم

همان گونه كه گذشت، آن چه غير از علي بن ابراهيم روايت شده است يا از مجموعه تفسيري ابي الجارود است يا از مشايخ مؤلف كه آن ها را شيخ آقا بزرگ تهراني در حاشيه الذريعة نام برده است.(6) بعضي از اين روايات تأويلي از اين قرار است:


1- همان، ج 1، ص 3.
2- بقره / 2.
3- تفسير القمي، ج 1، ص 341/335.
4- نمل / 8.
5- تفسير القمي، ج 2.
6- الذريعه، ج 4، ص 305/307تعداد اين افراد از 30 نفر متجاوز است.

ص: 321

- در ذيل آيه شريفه ي ﴿والذين يمسّكون بالكتاب واقاموا الصلوة انّا لانضيع اجر المصلحين﴾ آمده است: و في رواية ابي الجارود عن ابي جعفر في قوله الذين يمسّكون بالكتاب، قال نزلت في آل محمّد  و اشياعهم.(1)

- در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿ان شرّ الدواب عند الله الذين كفروا فهم لايؤمنون﴾(2) اين گونه روايت كرده است:

حدثنا جعفر بن احمد قال حدثنا عبدالكريم بن عبدالرحيم عن محمّد بن علي بن محمّد الفضيل عن ابي حمزة عن ابي جعفر صلوات الله عليه في قوله قال ابوجعفر  نزلت في بني امية فهم شر خلق الله، هم الذين كفروا في باطن القرآن فهم لايؤمنون.(3)

در اين روايت گرچه به ظاهر بيان شأن نزول آيه را ذكر كرده است، اما در واقع به تأويل آيه پرداخته است، زيرا در پايان مي فرمايد: آنان در باطن قرآن كافر محسوب مي شوند و با توجه به معناي تأويل، اين باطن همان تأويل است.

در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿فاقم وجهك للدّين حنيفاً﴾(4) به سند متصل كه اول آن حسين بن محمّد است و به امام باقر  ختم مي شود، آورده است: قال  هي الولاية، در ادامه نيز باز به سند متصل ديگري از امام رضا  و امام باقر  در تفسير فطرة الله مي آورد: قال: هو لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، علي اميرالمؤمنين ولي الله الى ههنا التوحيد.(5)

ج. تفسير تأويلي از علي بن ابراهيم


1- . تفسير القمي، ج 1، ص 246.
2- انفال / 55.
3- تفسير القمي، ج 1، ص 279.
4- روم / 3
5- تفسير القمي، ج 2، ص 155.

ص: 322

با مشاهده ي مختصر تفسير، روشن مي شود كه در موارد متعددي از كتاب علي بن ابراهيم و تفسيرهاي تأويلي وي نقل شده است. اين موارد از رواياتي كه علي بن ابراهيم نقل كرده كاملاً متمايز است، زيرا روايات علي بن ابراهيم يا با سند متصل آمده است يا به صورت مرسل و با تعبير «رُوي» و نظاير آن نقل شده، اما تفسيرهاي شخص وي با «قال علي بن ابراهيم» و «قال» نقل شده است. البته ازعلي بن ابراهيم غير از تفسيرهاي تأويلي، امور ديگري چون شرح كلمات و بيان شأن نزول ها و... جز آن نيز آمده است، اما نقل تفسيرهاي تأويلي وي غلبه دارد. به نظر مي رسد كه وي بر اساس روايات پيش گفته درباره تأويل قرآن بر اساس درك خويش و قراين احتمالي به تأويل آيات پرداخته است.

1. تأويلات وي بعضاً مشابه روايات ائمه  مانند تأويل آيه ي ﴿و ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتّبعوا السبل﴾ كه مي نويسد:قال[علي ] الصراط المستقيم الامام، فاتبعوه[ولا تتبعوا السبل](1) يعني غير الامام.(2) اما تأويلات ذوقي فراواني كه درباره ي ائمه يا دشمنان آنان نيست نيز در ميان آن ها يافت مي شود. مثلاً در تفسير آيه ي ﴿و ما تسقط من ورقة الاّ يعلمها و لا حبّة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين﴾(3) مي نويسد:

قال[علي بن ابراهيم] الورقة السقط والحبة الولد و ظلمات الارض الارحام والرطب ما يبقى و يحيى واليابس ما تفيض الارحام و كل ذلك في كتاب مبين.


1- انعام / 153.
2- تفسير القمي، ج 1، ص 22.
3- انعام / 5

ص: 323

و در تفسير آيه ي ﴿و شاهد و مشهود﴾(1) مي نويسد:

قال علي بن ابراهيم: الشاهد يوم الجمعة و المشهود يوم القيامة.(2)

از اين دو تأويل كاملاً روشن است كه وي در تأويلات خويش از ذوقيات به دور نبوده است. اين گونه تأويل نمي تواند اعتبار داشته باشد، زيرا اجراي راهبرد كلي تثليث آيات قرآن(3) نيز محسوب نمي شود.

د. تأويل هاي شخص مصنف

آن گونه كه از ظاهر كتاب بر مي آيد، بعضي از تأويلات از شخص مصنف است. اين موارد مشابهت معنايي بسياري با تأويلات علي بن ابراهيم دارد. وجه تمايز تأويل هاي مصنف از سه نوع تأويل پيش گفته، آن است كه بلافاصله بعد از ذكر آيه آن را آورده است و نه اشاره اي به سند خاص شده و نه به علي بن ابراهيم اشاره كرده است. اين موارد نيز حجم قابل توجهي دارد. به مواردي از اين تأويلات توجه مي كنيم:

- در ذيل آيه ي ﴿الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها﴾(4) مصنف آورده است: اي دين الله و كتاب الله واسع فتنظروا فيه.(5)

در حقيقت زمين را به دين و كتاب؛ و هجرت را به نظر و تأمل تأويل برده است.


1- بروج / 3.
2- تفسير القمي، ج 2، ص 413.
3- همين مقاله.
4- نساء / 9.
5- تفسير القمي، ج 1، ص 149.

ص: 324

- در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿قد جائكم من الله نور و كتاب مبين﴾(1) مي نويسد:

يعني بالنور اميرالمؤمنين و الائمة (2).

به اين ترتيب ويژگي عمده ي محتواي اين تفسير كه ارائه ي تأويلات متعدد است، چندان قابل اعتماد نيست و مفسراني كه با گمان به آيات مي نگريسته اند، به تأويل پرداخته اند.

از اين ويژگي كه بگذريم، تفسير فوق از جهت محتوا داراي خصوصيات ديگري نيز هست:

- در باره ي آيه ي ﴿والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربّه﴾(3) مي نويسد: و هو مثل الأئمة صلوات الله عليهم يخرج علمهم باذن ربّهم[والذي خبث] مثل اعدائهم[لايخرج] علمهم[الا نكداً] كذباً فاسداً.(4)

2. نقل اسباب نزول

يكي از ويژگي هاي كتاب، اشاره به شأن نزول آيات است. در اين زمينه بعضاً زمان و مكان نزول آيات نيز ذكر شده است. البته در اين زمينه نيز بعضاً روايات مسند آورده شده است(5) و گاهي بدون اشاره به سند، به ذكر سبب نزول پرداخته است.

يكي از استفاده هاي مفسر از ذكر سبب و تاريخ نزول، به دست آوردن ناسخ و منسوخ در آيات است.

3. نقل اخبار پيشينيان و داستان هاي قرآني و ذكر غزوات


1- مائده / 15
2- تفسير القمي، ج 1، ص 164.
3- اعراف / 5.
4- تفسير القمي، ج 1، ص 236.
5- همان، ج 1، ص 1.

ص: 325

رويه ي تأويلي تفسير، مانع وجهه ي تاريخي و تنزيلي كتاب نگرديده است. افزون بر نقل اسباب نزول آيات، در موارد متعددي مؤلف به نقّالي داستان هاي قرآني در باره ي پيامبران سلف و پيامبر اكرم  مي پردازد. در اين زمينه گاه با تركيب مزجي مناسبي از آيات قرآن ومطالب ديگر، داستان كاملي به دست مي دهد.

به عنوان مثال، داستان تولد حضرت موسي  و وقايع پس از آن تا زمان رسالت وي را در5 صفحه، همراه با مزج به آيات ذكر مي كند(1) و قصه ي گوساله پرستي بني اسرائيل را به همين شيوه در 2 صفحه ارائه مي دهد(2) و داستان سليمان  و بلقيس را به زيبايي مي سرايد.(3)

نقل حديث زندگاني پيامبراكرم  و غزوه هايي كه با نزول آيات همراه بوده است، نيز بخش ديگري از اين تفسير است. اشاره ي مفصل به حديث معراج(4)، اشاره به وقايع بعداز رحلت پيامبر اكرم  و جريان فدك(5) ، اشاره به غزوه هاي مختلف و داستان مفصل آنان، چون غزوۀ احزاب(6) بني قريظه(7)، بدر(8)، ذات السلاسل(9)، وأُحد(10)، قسمت مهمي از اين تفسير را تشكيل مي دهد. اين


1- همان، ج 2، ص 135/140.
2- همان، ج 2، ص 62/63.
3- همان، ج 2، ص 126/128.
4- همان، ج 2، ص2/12.
5- همان، ج 2، ص 155/163.
6- همان، ج 2، ص 176/188.
7- همان، ج 2، ص 189/171.
8- همان، ج 1، ص 86/270.2
9- همان، ج 2، ص 434/437.
10- .119 - ١٠ . همان، ج 1، ص111/119.

ص: 326

بخش كه رنگ شيعي ناب دارد و به فضايل اهل بيت  و مناظرات آنان و جلوه هاي معنوي و اخلاقي و علمي و... جز آن نيز اشاره مي كند، جذابيت خاصي به اين تفسير بخشيده است. گرچه بعضي از اين مطالب در حقيقت از حوزه ي تفسير قرآن خارج است.

4. توضيح لغات و عبارات دور از ذهن و مشكل

يكي ديگر از خصوصيات محتوايي اين تفسير، اهتمام به توضيح لغات و عبارات مشكل يا متشابه قرآن است، در اين قسمت مفسر هم چون نويسندگان «معاني القرآن» و «غريب القرآن» ظاهر گرديده است. غالب اين توضيحات از مؤلف تفسير است.

5. جمع روايي نسبت به روايات متعدد مربوط به يك آيه

گرچه با توجه به مصادر مؤلف نقل روايات متعدد در ذيل يك آيه متوقع است، اما اصولاً جز در موارد معدودي مؤلف به اين كار دست نزده است. وي غالباً روايات را از تفسير علي بن ابراهيم آورده است و به نظر مي رسد در مواردي كه در اين تفسير روايتي نيافته است، به مصادر ديگر خود رجوع كرده است. از اين روي، مواردي كه از دو تفسير ابي الجارود و تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده باشد بسيار اندك است.(1) اما در موارد اختلاف دو روايت، به جمع روايي بين آن ها يا جرح و تعديل راويان و گزينش يك روايت نپرداخته است. تنها در موارد نادري اين گونه جمع از علي بن ابراهيم نقل شده است.(2)

6. اشاره به مباحث كلامي و ردّ فرق باطله


1- براي نمونه ر.ك: همان، ج 1، ص. 204 و 226 ،162 ،
2- همان، ج 1، ص 14.

ص: 327

به مناسبت مضامين آيات، مصنف به ابطال عقايد قَدَريان و جبريان پرداخته است.(1) خصوصاً به دو عقيده ي جبر مطلق و عدم اختيار انسان و تفويض مطلق و مخلوقيت فعل انسان بر دست انسان اشاره شده است. او هردو را ابطال كرده است.

هم چنين به مسايلي چون رجعت نيز در موارد متعدد اشاره كرده است.(2)

علوم قرآني در تفسير علي بن ابراهيم

1. نسخ

درباره ي تعداد آيات منسوخه ي قرآن اختلاف نظرهاي زيادي هست. بعضي تعداد آيات اين گونه را 249 دانسته اند.(3) و بعضي تنها يك مورد نسخ آيات به آيات را پذيرفته اند.(4) در ميان اين دو نظر، نظرات ديگري نيز هست كه تعداد آيات منسوخه را 247، 235، 218، 214، 213، 138، 81، 220، 202، 66، 20، 17، 4، 5 و 3 اعلام مي كند.(5)

در تفسير علي بن ابراهيم در موارد متعددي ادعاي نسخ شده است، گرچه نگارنده به شمارش دقيق اين موارد موفق نگشته، اما به نظر مي رسد تعداد اين موارد از 100 افزون است.


1- . همان، ج 1، ص 199 و 227 و ج 2، ص 150 و 4.
2- همان، ج 2، ص 36. 76
3- مانند عبدالرحمن بن جوزي و ابن بارزي.
4- مانند آيت الله خويي مؤلف البيان، بحث نسخ.
5- نسخ و زمان و مكان، محمد مرادي، چاپ شده در مجموعه آثار كنگرة بررسي مباني فقهي حضرت . امام خميني (، ج 10 ، ص 379.

ص: 328

ادعاي نسخ كثير در آيات، غالباً در اثر عدم توجه به قيود معتبره در تحقق نسخ است. از اين رو، بعضي آيه ي «سيف» را ناسخ 124 آيه دانسته اند. در اين تفسير نيز آيه ي مذكور، ناسخ آيات متعددي محسوب گرديده است.

2. توقيفي نبودن جايگاه آيات

يكي از مباحث مهم مربوط به تاريخ جمع قرآن، مسأله ي توقيفي بودن جايگاه سوره ها و جايگاه آيات است. گرچه غالباً جايگاه سوره ها در قرآن را به گونه ي مطلق توفيقي نمي دانند،(1) اما آيات مذكور در يك سوره و چينش آنها را توقيفي مي دانند. از تفسير مورد بحث اين گونه به دست مي آيد كه جايگاه آيات نيز توقيفي نيست و جا به جايي در آيات صورت پذيرفته است. مثلاً درباره ي آيه ي ﴿ولا تهنوا في ابتغاء القوم ان تكونوا تألمون فانهم يألمون كما تألمون و ترجون من الله ما لا يرجون﴾(2) مي نويسد:

هذه الآية في سورة النساء و يجب ان تكون في هذه السوره[اي آل عمران](3).

و درباره ي آيه ي ﴿يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم﴾ مي نويسد:

نصف الآية ههنا و نصفها في سوره البقرة.(4)

در مواردي نيز تقديم و تأخير كلمات يك آيه را نيز ذكر كرده است. مثلاً در ذيل آيه ي شريفه ي ﴿الحمد لله الذي انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له


1- البته جايگاه في الجملۀ بعضي از سور مورد پذيرش همگان است.
2- نساء / 104.
3- تفسير القمي، ج 1، ص 125 و 150.
4- همان، ج 1، ص 164.

ص: 329

عوجاً قيماً﴾(1)آورده است:

هذا مقدم و مؤخر لان معناه الذي انزل على عبده الكتاب قيماً و لم يجعل له عوجاً فقد قدم حرف على حرف.(2)

اين مورد را مي توان تحريف در جا به جايي ناميد. جدا از اين نوع تحريف، مسأله ي تحريف به نقيصه و حذف بعضي از آيات مربوط به شيعه و ولايت در اين كتاب ديده مي شود. گرچه بعضي در مقام توجيه اين كلمات و انكار ديدگاه وي برآمده اند، اما توجه به موارد مختلف مذكور در اين كتاب، توجيهات آنان را غير موجه مي سازد. براي نمونه مي توان به صفحات 10، 142، 196 و 222 از جلد اول اين تفسير نظر كرد. به نظر مي رسد بهتر آن است كه با قبول ديدگاه بعضي از محدثان و مفسران شيعه در مسأله ي تحريف، به ابطال علمي آن بپردازيم كه قرآن پژوهان در يكي دو دهه ي اخير كتاب هاي ممتعي در نفي تحريف نگاشته اند.

3. حروف مقطعه

گرچه در اين تفسير در غالب موارد براي حروف مقطعه تفسيري ذكر نشده است، اما در موارد معدودي آن حروف را اسم اعظم[كه به گونه رمزي و اشاري ذكر شده] دانسته است. در اول سوره يونس مي نويسد:

الر، هو حرف من حروف الاسم الاعظم المنقطع في القرآن فاذا الفه الرسول او الامام فدعا به اجيب.(3)


1- كهف / 1.
2- تفسير القمي، ج 2، ص 30.
3- همان، ج 1، ص 308.

ص: 330

و در آغاز سوره مريم مي نويسد:

كهيعص. عن ابي عبدالله  قال هذه كهيعص اسماء الله مقطعة و اما قوله كهيعص قال الله هو الكافي الهادي العالم.(1)

و در آغاز سوره ي شعراء نيز مي نويسد:

طسم، هو حرف من حروف اسم الله الاعظم المرموز في القرآن.(2)

4. محكم و متشابه

درباره ي وجود دو گونه آيات محكم و متشابه در قرآن كريم ترديدي نيست، اما در تعريف اين دو نوع و مصاديق آن اختلافات بسياري هست. علامه طباطبايي  تعداد نظريه ها را در اين مسأله به شانزده رسانده است و خود نيز نظريه ي جديدي بر آن ها افزوده است.

از ديدگاه تفسير مورد بحث، «آيات محكم» آياتي است كه تأويل آنها درتنزيل آنهاست و تأويل ديگري ندارد، اما «متشابه» آياتي است كه داراي معاني مختلف است.(3)

البته در اين كه اين دو تعريف از محكم و متشابه جامع و مانع است يا نه، ترديد وجود دارد، اما ظاهراً مقصود ايشان از آياتي كه تأويل آنها در تنزيل آنهاست، آياتي است كه به نحو نص يا ظاهر قوي كه احتمال خلاف آن بسيار بعيد است. از اين رو، درباره ي آيات متعددي كه معناي آنها روشن است، بدون ارائه ي هرگونه تفسير يا تأويلي مي نويسد: «فانه محكم». بر اين اساس ديدگاه ايشان با ديدگاه منسوب به شافعي در اين زمينه يك سان است.(4)


1- همان، ج 2، ص 4.
2- همان، ج 2، ص 1.
3- همان، ج 1، ص 7 و 96.
4- الميزان في تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايي (، ج 3، ص 3.

ص: 331

باتوجه به مطالبي كه پيرامون اين تفسير عرضه شد، مطالعه و استفاده از اين كتاب شريف به پژوهشگران توصيه مي شود، زيرا پذيرفتن مطالب آن نيازمند به تحقيق و بررسي مورد به مورد است. البته در مقايسه با كتاب هاي تاريخي و تفسيري ديگري كه به شيوه ي مشابه در قرون پس از نگارش اين تفسير به عالم اسلام عرضه شده، كتاب معتبرتر و ذي قيمتي است. خصوصاً ذكر داستان هاي تاريخي، شأن نزول ها و روايات مستند تأويلي آن، مي تواند مايه ي بهره وري فراوان پژوهشگران قرآني باشد.

در هر صورت، چاپ غير مغلوط همراه با تحقيق و توضيحات و همراه با فهارس فني و حذف بعضي از مطالبي[مثل بحث تحريف] كه در ديدگاه عمومي مسلمانان و شيعيان ناصواب مي نمايد، مي تواند زمينه ي احياي هرچه بيشتر اين اثر ممتع را فراهم آورد.(1)

تفسير علي بن ابراهيم القمي در اثر بررسي تطبيقي مهدويت در روايات فريقين

اين تفسير روايي نيز مانند تفسير پيش مورد توجه عالمان بوده است، و هرچند درباره ي مؤلف و شيوه ي تأليف و پاره اي مباحث مربوط به محتواي كتاب، بحث هاي گسترده اي شده،(2) هنوز اصل كتاب به عنوان مرجع، مورد توجه است. در اين كتاب، 34 حديث درباره ي امام مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف نقل شده كه بيشتر به صورت تأويل آيات بر امام مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف تطبيق شده است؛ براي نمونه، در تفسير آيه ي 115 سوره ي طه از امام باقر  حديثي نقل شده كه فرمود: ... وانّما سُمّوا ألوالعزمِ؛ لأنّه عَهَد إليهم في


1- فصلنامه بينات، ص 138 114 ، سال سوم، شماره 10 ، تابستان 1375 ، دكتر كاظم قاضي زاده.
2- در اين باره، ر.ك: داوري، اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق، ص 180 163.

ص: 332

محمّد والأوصياء من بعدِه والقائِم... (1)؛ اولوالعزم ناميده شدند، چون با آنان در مورد پيامبر  و جانشينان وي و همين طور درمورد قائم، عهد بست... .

ونيز در جاي ديگر در تفسير آيه ي 39 سوره ي حج از امام صادق  چنين نقل شده است: «... هي للقائم عج الله تعالى فرجه الشريف (2)؛ اين آيه درباره ي قائم عج الله تعالي فرجه الشريف مي باشد».

و درآيه ي ديگر همين سوره، از امام باقر  حديثي نقل كرده كه مي فرمايد:

اين آيه براي آل محمّد ... و مهدي و اصحابش مي باشد... (3).

و بالاخره در تفسير آيه ي مبارك: ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّإذا دَعاهُ وَ يكشِفُ السُّوءَ﴾(4) نقل شده است: «نَزَلت في القائم من آل محمّد ؛ [اين آيه] درباره ي قائم آل محمّد نازل شده است ».(5)(6)

تفسير القمي در مقاله مجله حوزه

اشاره

تفسير قمي از تفاسير كهن و از مجموعه هاي ارزشمند تفسيري است و از نمونه هاي عالي و گرانقدر تفسير به مأثور. تفسير قمي، از منابع روائي و تفسيري است كه هماره مورد توجه و مراجعه محقّقان و پژوهشگران اسلامي بوده است. شيخ در فهرست و نجاشي در رجال و ديگر رجاليان، از اين كتاب ياد كرده اند.(7)


1- علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، ج 2، ص 65.
2- همان، ص 84.
3- همان، ص 8.
4- نمل[ 27 ] آيۀ 62.
5- علي بن ابراهيم قمي، تفسيرالقمي، ج 2، ص 130.
6- بررسي تطبيقي مهدويت در روايات شيعه و اهل سنت،ص 84 ، مهدي اكبر نژاد.
7- الفهرست، ص 89 ، رجال النجاشي، ص 260.

ص: 333

بنابر اين انتساب اين كتاب في الجمله به علي بن ابراهيم قمّي، مسلّم است. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در اثر جاويدان خود «الذريعه» پژوهشي گسترده پيرامون اين تفسير را عرضه كرده و نشان داده است كه علي بن ابراهيم، قريب به اتفاق روايات تفسير را از امام صادق  و از طريق پدرش ابراهيم بن هاشم نقل كرده است.(1) در تفسير موجود اين روش تا آيه 49 از سوره آل عمران ادامه يافته است. پس از آن، شيوه اسناد تغيير مي يابد و رواياتي از امام باقر  با سندي آورده مي شود كه همان طريق مشهور به تفسير ابي الجارود است. مرحوم آقا بزرگ، نمونه هاي بسياري را مي آورد كه نشانگر اين است كه مجموع آنچه در اين تفسير آمده به جمع وتدوين علي بن ابراهيم نيست، به عنوان نمونه مي فرمايند:

در مواضع متعدّدي اين عبارت آمده است:[رجعٌ الي تفسير علي بن ابراهيم] و يا[رجع الي رواية علي بن ابراهيم] و يا[من هنا عن علي بن ابراهيم] و... بدينسان آنچه به عنوان تفسير علي بن ابراهيم مشهور است آميخته اي است از تفسير وي و تفسير ابي الجارود كه ابوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم... ترتيب داده و عرضه كرده است.

چنان كه پيشتر ياد كرديم «تفسير علي بن ابراهيم» تفسير نقلي است. مؤلف جليل القدر ابتداء گزيده اي از روايات مفصّلي را از علي  آورده است در بيان انواع علوم قرآن، و آنگاه متن تفسير را آغاز كرده است و در ذيل آيات، روايات امام صادق  را نقل كرده است. بجز روايات، گاهي مطالبي را در توضيح آيات افزوده است. مؤلف «كشف الحجب» مي گويد:

«تمام اين تفسير، احاديث است، مگر كلماتي اندك و عباراتي كوتاه كه از خود علي بن ابراهيم است ».(2)


1- الذريعه، ج 4، ص 309/302.
2- فهرست كتابخانه دانشكده معقول و منقول، ج 1، ص 13.

ص: 334

برخي از فهرست نگاران در توضيح شيوه نگارش اين تفسير آورده اند:

«طريقه ي اين تفسير آن است كه يك يا چند آيه از قرآن كريم را ذكر نموده و الفاظ مشكله ي آن را با لفظ سهل، تفسير و معني مي نمايند؛ و بر صدق مدعّاي خود اخباري از ائمه  و پيغمبر  با اسناد صحيحه، ذكر مي نمايند؛ و قبل از شروع به تفسير فاتحه، مطالبي را كه دانستن آنها براي جست وجو كنندگان از مقاصد و معاني قرآن لازم بلكه واجب است؛ از قبيل بيان محكمات و متشابهات و منسوخات و عمومات و خصوصات و ردّ بر قدريه و دهريه و وثنيه و غير اينها ذكر نموده اند؛ موارد نزول آيات و سور را هم متذكر شده اند».(1)

«تفسير قمي» يكبار مستقلاً به سال 1313 به چاپ سنگي نشر يافته است و بار ديگر همراه با تفسير منسوب به امام حسن عسكري  به سال 1315. اين هر دو چاپ، افزون بر چاپ نامناسب، داراي اشتباهات بسياري بودند كه نياز به يك چاپ منقّح را الزامي ميساخت بالأخره آقاي سيد طيب موسوي جزايري، به تصحيح و تعليق اين اثر همت گماشتند و آن را در دو جلد به قطع وزيري، همراه با يك مقدمه، در شرح حال مؤلف و مشايخ وي، با عرضه به چهار نسخه كهن و مقابله و تصحيح و تعليق، منتشر ساختند.

گزينش هاي تفسير قمي

چنان كه پيشتر يادآوري كرديم «تفسير قمي» همواره مورد توجه و مراجعه عالمان و محدثان و مفسران اسلامي بوده است. برخي از عالمان به گزينش و اختصار تفسير قمي پرداختند و برخي ضمن اين تنقيح، برخي مطالب بر آن افزوده و با تنظيمي ديگر آن را عرضه كرده اند. از آن جمله است «اختصار تفسير


1- مدرك پيشين، ص 139.

ص: 335

علي بن ابراهيم» از محمّد بن صالح كفعمي(1) گزينش ديگري است كه مرحوم شيخ آقا بزرگ از آن به «مختصر تفسير علي بن ابراهيم لبعض الاصحاب»(2) ياد مي كند. و بالأخره گزينش سومي است «مختصر تفسير علي بن ابراهيم» از شيخ كمال الدين عبدالرحمان بن محمّد عتايقي(3). وي چگونگي كارش را در مقدمه كتاب بدينگونه توضيح داده است:

«كتاب استاد فاضل علي بن ابراهيم قمي را ديدم، و آن را كتاب بزرگي يافتم كه قابليت اختصار و گزينش را داشت. از اين روي به اختصار آن همت گماشتم، با حذف اسانيد و مكررّات و الفاظ برخي از آياتي كه نياز به توضيح نداشت، و به جاي اينها چيزهايي را كه شايسته بود بر كتاب افزودم.»

وي در فرجام كتاب، دوباره به چگونگي كارش اشاره كرده مي نويسد:

«اين پايان پيرايش و تنقيح ماست از 7 جزء كتاب علي بن ابراهيم. به متن آن آنچه را مناسب دانستم افزودم و آنچه ظاهرش با عصمت انبياء و اولياء منافات داشت حذف كردم».

مؤلف تفسير

علي بن ابراهيم بن هاشم قمّي، از محدثان، فقيهان، مفسّران و دانشمندان عاليقدر، معتمد و موثق شيعي است. شرح حال نگاران و رجاليان به وثاقت،


1- الذريعه، ج 1، ص 3.
2- الذريعه، ج 20 ، ص 1.
3- براي آشنايي با وي ر. ك: رياض العلماء، ج 3، ص 103 ؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 465.

ص: 336

جلالت، بزرگواري، و جايگاه بلند وي در نقل حديث و تأليف و تصنيف، اتفاق دارند. نجاشي وي را به وثاقت در نقل حديث و دقّت و اعتماد در آن ستوده است.(1) و ابن نديم وي را در زمره ي عالمان و فقيهان نگاشته است.(2) و فضل بن حسن طبرسي، وي را از بزرگترين عالمان اصحاب تلقي كرده است.(3)

علي بن ابراهيم، در نگارش و تأليف، زبردست بوده و آثار بسياري از خود بر جاي نهاده كه گويا بجز تفسير وي، آثار ديگرش در گذر زمان از بين رفته است .(4)(5)

تفسيرالقمي در مقدمه تفسير منشورات اعلمي

المؤلف و الكتاب

الحمدلله وحده لا شريك له، نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوب إليه، و نعوذ به سبحانه أن نغفل عن ذكر فضله و إحسانه و نعمه، والصلاة والسلام على سيدنا محمّد [] و على الإثني عشر المعصومين أوصياء نبيه، و بعد.


1- رجال النجاشي، ص 260.
2- الفهرست، ص 2.
3- تنقيح المقال، ج 2، ص 260 ؛ مقدمه بحارالانوار، ص 128 ، چاپ بيروت.
4- براي آگاهي بيشتر از شرح حال و آثار وي مراجعه كنيد به : رجال النجاشي، ص 260 ؛ الفهرست، ص 277 ، مجمع البيان، ج 4، ص 152 ؛ جامع الرواة ، ج 1، ص 545 ؛ معجم رجال الحديث، ج 11 ، ص 193 ؛ معجم الأدبا، ج 12 ، ص 215 ؛ منتهي المقال، ص 204 ؛ منهج المقال، ص 223 ؛ تنقيح المقال ، . ج 2، ص 260 ؛ معجم المؤلفين، ج 7، ص 9؛ الذريعه، ج 4، ص 302.
5- مجله حوزه، شماره فروردين و ارديبهشت 1366 ، ش 1، سال چهارم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

ص: 337

فصاحب هذا التفسير هو الثقة الجليل علي بن إبراهيم بن هاشم، أبوالحسن القمي.(1)

قال النجاشي، على ما حكاه صاحب التنقيح إنه: ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر. و مثله في الخلاصة؛ و عدّه في القسم الأول منها، و عنونه بن داود في الباب الأول، و وثقه في الوجيزة والبلغة. و أضرَّ في وسط عمره، كما في الكني و الألقاب.

و عن أعلام الورى أنه من أجلّ رواة أصحابنا، و يروى عنه مشايخ الحديث، و لم نقف على تاريخ ولادته أو وفاته، إلاّ أنه كان في عصر الإمام العسكري ، و كان حياً في سنة 307، لأن الصدوق روى عن حمزة بن محمّد بن أحمد العلوي في رجب سنة 339، قال: أخبرني علي بن إبراهيم بن هاشم فيما كتب الى سنة سبع و ثلاثمائة. و قد أكثر ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب الكليني الرواية عنه في الكافي.

و مّما يدلّ على جلالته أن الأدعية و الأعمال الشائعة في مسجد السهلة، و في مسجد زيد المتداولة المتلقاة بالقبول المذكورة في المزار الكبير، و مزار الشهيد و غيرهما ينتهي سندها إليه لاغير.

ابنه

و ابنه، أحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي، يروى عنه الصدوق، رضي الله عنه، مترضياً و يكثر من الرواية عنه و عن لسان الميزان أحمد بن علي بن إبراهيم بن الجليل القمّي أبو علي نزيل الري.

ذكره بن بابويه في تاريخ الري و قال: سمع أباه و سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر الحميري، و أحمد بن إدريس و غيرهم.

و كان من شيوخ الشيعة، روى عنه أبوجعفر محمّد بن علي بن بابويه و غيره.

والده


1- القمي: بضم القاف و تشديد الميم، نسبة الى قم، مدينة مستحدثة إسلامية لا أثر للأعاجم فيها، و أ  ول من م  صرها طلحة بن الأحوص الأشعري، أهلها كلهم شيعة إمامية، خرج منها جهابذة العلوم الجعفرية كأبي جرير، و زكريا بن إدريس، و زكريا بن آدم، و عيسى بن عبدالله و غيرهم.

ص: 338

و أكثر ما يرويه علي بن إبراهيم، فعن والده إبراهيم بن هاشم إبي إسحاق القمّي، قال صاحب الكنى و الألقاب: «أصله من الكوفة وانتقل الى قم، و أصحابنا يقولون إنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا أنه لقى الرضا ، و أنه تلميذ يونس بن عبدالرحمن،[قلت]: قد أطالوا الكلام في ترجمته، و عدّ المشهور حديثه حسناً، و صرّح جمع من المحققين بوثاقته، منهم المحقق الداماد في الرواشح، و والد شيخنا البهائي، والمجلسي، و المحققّ الأردبيلي، و قال العلامة الطباطبائي بحر العلوم: و الأصحّ عندي أنه ثقة صحيح الحديث لوجوه.

و ذكر شيخنا في المستدرك وجوهاً لتوثيقه، منها قولهم في حقّه: و أصحابنا يقولون إنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، فإن النشر كما شرح به الأستاذ الأكبر لا يتحققّ إلاّ بالقبول، و إن انتشاره عندهم من حيث العمل و الاعتماد لا من حيث النقل.

و قال السيد الداماد في محكي الرواشح: «الصحيح و الصريح عندي أن الطريق من جهته صحيح، فأمره أجلّ، وحاله أعظم من أن يتعدّل و يتوثق بمعدل و موثق غيره، بل غيره يتعدّل و يتوثق بتعديله و توثيقه إياه، كيف و أعاظم أشياخنا الفخام، كرئيس المحدّثين، و الصدوق، والمفيد، و شيخ الطائفة، و نظراؤهم، و من في طبقتهم،و درجتهم، و رتبتهم، من الأقدمين و الأحدثين، شأنهم أجل، و خطبهم اكبر من ان يظن بأحد منهم قد احتاج الى تنصيص ناصّ، و توثيق موثّق، و هو شيخ الشيوخ، و قطب الأشياخ، و وتد الأوتاد، و سند الأسناد، فهو أحقّ و أجدر بأن يستغني عن ذلك».

مؤلفاته

صنّف أبوالحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي غير هذا التفسير، كما في تنقيح المقال، ج 2، ص 260، الكتب التالية:

- كتاب إختيار القرآن،

- كتاب الأنبياء،

ص: 339

- كتاب التوحيد و الشرك،

- كتاب الحيض،

- كتاب الشرايع،

- كتاب فضائل أميرالمؤمنين ،

- كتاب قرب الإسناد،

- كتاب المشذر،

- كتاب المغازي،

- كتاب المناقب،

- كتاب الناسخ و المنسوخ.

التعريف بتفسير القمّي

جاء في كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعة ما نصّه:

تفسير القمّي، للشيخ أبي الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي شيخ ثقة الإسلام الكليني[الذي توفى سنة 329]، و قد أكثر الرواية عنه في الكافي، كان في عصر أبي محمّد الحسن العسكري  و بقى الى سنة 307 ق. فإنه روى الصدوق في «عيون أخبار الرضا» عن حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر قال: أخبرنا علي بن إبراهيم بن هاشم سنة 307. و حمزة بن محمّد هذا هو الذي ترجمه الشيخ في باب من لم يرو عنهم بقوله:

حمزة بن محمّد القزويني العلوي يروي عن علي بن إبراهيم و نظرائه، روى عنه محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه، و تمام نسبه ذكر في «خاتمة المستدرك» ص 340، و في بعض أسانيد «الأمالي» و «والإكمال» هكذا: حدثنا حمزة بن محمّد _ الى قوله _ بقم في رجب سنة 339. قال أخبرنا علي بن إبراهيم بن هاشم فيما كتبه الى في سنة سبع و ثلاثمائة.

طبع تفسير القمّي مستقلاً بإيران على الحجر في سنة 1313، و أخرى مع تفسير العسكري  في سنة 1315، و مرّ في تفسير الأئمة أنه ليس للقمّي تفسيران كبير و

ص: 340

صغير، كما أنه ليس تفسير القمّي مأخوذاً من تفسير العسكري  على ما يظهر من رسالة مشايخ الشيعة المنسوبة الى والد الشيخ البهائي كما هو ظاهر لمن راجعهما. نعم قد أورد المفسّر القمّي في أول تفسيره مختصراً من الروايات المبسوطة المسندة المروية عن الإمام الصادق، عن جدّه أميرالمؤمنين  في بيان أنواع علوم القرآن، و قد أورد النعماني تلميذ الكليني تلك الروايات بطولها في أول تفسيره، و أخرجها منه السيد المرتضى و جعل لها خطبة، و يسمى برسالة «المحكم و المتشابه» و طبعت مستقلة في الأواخر، و هي مدرجة بعينها في أوائل المجلد التاسع عشر، و هو كتاب القرآن من كتاب بحارالأنوار.

و كذلك عمد المفسّر القمّي في تفسيره هذا على خصوص ما رواه عن أبي عبدالله الصادق  في تفسير الآيات، و كان جلّه مما رواه عن والده إبراهيم بن هاشم عن مشايخه البالغين الى الستين رجلاً من رجال أصحاب الحديث، و الغالب من مرويات والده ما يرويه عن شيخه محمّد بن أبي عمير[زياد بن عيسى الأزذي أبو أحمد] بسنده الى الإمام الصادق  أو مرسلاً عنه، و من روايته عن غير الإمام و رواية والده عن غير ابن أبي عمير ما رواه عن والده، عن شيخه الآخر ظريف بن ناصح عن عبدالصمد بن بشير عن إبي الجارود؛ و ما رواه عن والده أيضاً، عن شيخه صفوان بن يحيى عن أبي الجارود عن الإمام الباقر .

وكذلك قد يروي علي بن إبراهيم في هذا التفسير عن غير والده من سائر مشايخه مثل روايته عن هارون بن مسلم و يعقوب بن يزيد.

و لخلّو تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة  قد عمد تلميذه[أبو الفضل العبّاس، بن محمّد، بن قاسم، بن حمزة، بن موسى، بن جعفر  و الراوي لهذا التفسير، عنه على إدخال بعض روايات الإمام الباقر  التي أملاها على أبي الجارود في أثناء هذا التفسير، و بعض روايات أخر عن سائر مشايخه ممّا يتعلّق بتفسير الآيه و يناسب ذكرها في ذيل تفسير الآيه، و لم يكن موجوداً في تفسير علي بن إبراهيم فأدرجها في أثناء روايات هذاالتفسير تتميماً له و تكثيراً لنفعه، و ذلك التصرف وقع منه في أوائل

ص: 341

سورة آل عمران الى آخر القرآن. والتلميذ هو الذي صدر التفسير باسمه في عامة نسخه الصحيحة التي رأيناها، فإن فيها بعض الديباجة والفراغ عن بيان أنواع علوم القرآن ما لفظه.

حدثني أبوالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر ، قال: حدثنا أبوالحسن علي بن إبراهيم بن هاشم، قال: حدثني أبي  عن محمّد بن أبي عمير عن حماد بن عيسى. ثم ذكر عدة من طرق والد علي بن إبراهيم بن هاشم بعنوان:[وقال حدثني أبي عن فلان] عطفاً على قوله الأول قال حدثني أبي. ثم شرع في تفسير البسملة و أورد الأحاديث بعنوان:[قال و حدثني أبي].

و في أول سورة البقرة تحت عنوان:[قال أبوالحسن علي بن إبراهيم حدثني أبي]. و قد يقول:[فأنه حدثني أبي] الصريح جميعها في أنها مرويات علي بن إبراهيم عن إبيه، و هكذا الى أوائل سورة آل عمران في تفسير آيه[و أنبأكم بما تأكلون و ما تدّخرون في بيوتكم](1). و قد يغير أُسلوب الروايه هكذا:[حدثنا أحمد بن محمّد الهمداني. قال حدثني جعفر بن عبدالله. قال: حدثنا كثير بن عياش عن زياد بن المنذر أبي الجارود عن أبي جعفر محمّد بن علي .

و روى بهذا السند أيضاً[في بعض صفحات الكتاب] و هذا السند بعينه هو الطريق المشهور الى تفسير أبي الجارود. و قد روى الشيخ الطوسي «في الفهرست» و كذا النجاشي تفسير أبي الجارود عنه بسندها الى أحمد بن محمّد الهمداني هذا المعروف بابن عقده المتوفي سنة 333 الى آخر سنده هذا الذي ذكرنا في تفسير إبي الجارود أنه سند ضعيف بسبب كثير بن عياش، لكنه غير ضائر حيث أنه رواه أيضاً كثير من ثقات أصحابنا عن أبي الجارود.

و قائل حدثنا ابن عقدة في المواضع الثلاثة، ليس علي بن إبراهيم جزماً لأن القمّي هو الذي يروي عنه الكليني المتوفى سنة 328 كثيراً من روايات كتابه «الكافي» الذي


1- سورة آل عمران، الآية: 49.

ص: 342

يرويه ابن عقده هذا عن مؤلفه الكليني، فكيف يروي عن ابن عقده رجل هو من أجل مشايخ أستاذه.

هذا أول حديث أدخله أبوالفضل _ عن شيخه ابن عقدة مسنداً الى أبي الجارود _ في هذا التفسير و لم يذكر أبا الجارود ذلك أبداً، ثم إنه بعد ذلك لم يذكر تمام هذا الإسناد إلاّ نادراً جداً... و في الغالب بعد تمام رواية أبي الجارود أو رواية أخرى عن بعض مشايخه الأخر يعود الى تفسير علي بن إبراهيم القمي... و بالجملة يظهر من هذا الجامع أن بناءه علي أن يفصّل و يميز بين روايات علي بن إبراهيم و روايات تفسير أبي الجارود بحيث لايشتبه الأمر علي الناظرين في الكتاب، كما أنه لا يخفى على أهل الخبرة و الإطلاع بالطبقات تمييز مشايخ المفسّر القمّي في هذا الكتاب عن مشايخ تلميذه أبي الفضل المذكور، و إنما يعرف طبقة أبي الفضل و مقدار معلوماته عن مشايخه و مروياته، و إلاّ فلم يوجد لأبي الفضل العبّاس هذا ذكر في الأصول الرجالية، بل المذكور فيها ترجمة والده المعروف بمحمّد الأعرابي و جدّه القاسم فقط...»

من خصائص تفسير القمي:

- أن هذا التفسير أصل أصول للتفاسير الكثيرة المعروفة.

- أن رواياته مروية عن الصادقين ، مع قلّة الوسائط و الإسناد، و لهذا قال في الذريعة: إنه في الحقيقة تفسير الصادقين .

- أن مؤلفه كان في زمن الإمام العسكري .

ان والده الذي روى هذه الأخبار لولده كان صحابياً للإمام الرضا .

- أن فيه علماً جماً من فضائل أهل البيت  التي سعى أعداؤهم لإخراجها من القرآن الكريم.

- أنه متكفل لبيان كثير من الآيات القرآنية التي لم يفهم مرادها تماماً إلاّ بمعونة إرشاد أهل البيت  التالين للقرآن.

و لابدّ أخيراً من التنبيه لمن يقرأ هذا التفسير و يقول: إن كثيراً من مطالبه بعيد عن ظاهر اللفظ، و قريب الى التأويلات التي يستنكف العقل منها كربط للآيات النازلة

ص: 343

في أقوام بائدة، مثل عاد، و ثمود، بأعداء أهل البيت  حيث فُسّرت بأنها نزلت فيهم و نحو ذلك. و جوابه يتوقف باختصار على بيان أمور منها أنه قد ظهر من الأدلّة الباهرة، والأخبار المتضافرة من الفريقين أن ذوات محمّد و آله الطاهرين، صلوات الله عليهم أجمعين، هي علّة إيجاد هذا الكون كما يظهر من الحديث المعروف «لولاك لما خلقت الأفلاك» المشهور بين الفريقين، و حديث «أول ما خلق الله نوري» المؤيد بقوله تعالى[قل إن كان للرحمن ولد فأنا أول العابدين] و حديث الكساء و غيرها كثير، فلا بدَّ إذاً أن ينزل القرآن فيهم و لهم.

و منها إن الله تعالى كان عالماً بأعمال أمّة نبيه بعد وفاته  بأنهم يلعبون بالدين، و يهتكون بنواميس حماته في كل حين، كما ظهر من شنائع بني أمية و بني العبّاس، و كان الله تعالى يبين ذلك بالكناية و الإستعارة، كما هو دأب القرآن و أسلوبه في أكثر آياته، فإن له ظاهراً يتعلّق بشيء، و باطناً يتعلّق بشيء آخر، و مَن الذي له علم بتأويل القرآن و تفسيره غير الذين أنزل في بيتهم، و هم أهل البيت الملقبون فيه ب_[الراسخون في العلم]مرّة، و ب_[الذين أُتوا العلم]مرّة أُخرى؟ إن تفسير القمي، يعدّ كتاباً من الكتب المليئة بالأسرار، و هي مودعةٌ فيه لتكون تبصرة لأُولي الألباب ننشره الآن متّكلين على الله، مستمدّين العون منه و هو حسبنا و إليه ننيب.(1)

حول عبارة القمّي في مقدمة تفسيره در اثر سيد علي حسيني ميلاني

1. الشيخ علي بن ابراهيم القمّي، صاحب التفسير المعروف باسمه، الثقة في الحديث و الثبت المعتمد في الرواية عند علماء الرجال(2) و من اعلام القرن الرابع.

فقد جاء في مقدمة التفسير ما هذا لفظه: «و أما ما هو محرّف منه فهو قوله: لكن


1- تفسير القمي، ج 1، مقدمه، منشورات مؤسسه اعلمي – بيروت، مقدمه كلام ناشر.
2- .260 : 2. أنظر ترجمته في تنقيح المقال

ص: 344

الله يشهد بما أنزل اليك _ في علي _ أنزله بعلمه و الملائكة يشهدون. و قوله: يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل اليك من ربك _ في علي _ فان لم تفعل فما بلّغت رسالته. و قوله: انّ الذين كفروا _ و ظلموا آل محمّد حقهم _ لم يكن الله ليغفر لهم. و قوله: و سيعلم الذين ظلموا _ آل محمّد حقهم _ أي منقلب ينقلبون. و قوله: و لوترى _ الذين ظلموا آل محمّد حقهم _ في غمرات الموت، و مثله كثير نذكره في مواضعه»(1).

و ذكر الشيخ الفيض الكاشاني عبارة القمّي. في «علم اليقين»، و على هذا الأساس نسب اليه الاعتقاد بالتحريف في كتاب «الصافي في تفسير القرآن».

لكنّ هذا يبتني على أن يكون مراد القمّي من «ما هو محرّف منه» هو الحذف و الاسقاط للفظ،.. و أمّا اذا كان مراده ما ذكره الفيض نفسه من «أنّ مرادهم بالتحريف و التغيير و الحذف انّما هو من حيث المعنى دون اللفظ أي حرّفوه و غيروه في تفسيره و تأويله، أي حملوه على خلاف ما هو عليه في نفس الأمر» فلا وجه لنسبة القول بالتحريف _ بمعنى النقصان _ الى القمّي بعد عدم وجود تصريح منه بالاعتقاد بمضامين الأخبار الواردة في تفسيره، و القول بما دلّت عليه ظواهرها، بل يحتمل ارادته المعنى الذي ذكره الفيض كما يدلّ عليه ما جاء في رسالة الامام الى سعد الخير فيما رواه الكليني.

مضافاً الى أنّ القمّي نفسه روى في تفسيره باسناده عن مولانا الصادق  قال: «انّ رسول الله  قال لعلي  : القرآن خلف فراشي في الصحف و الحرير و القراطيس، فخذه و اجمعوه و لا تضيعوه كما ضيِعت اليهود التوراة».(2)

و يؤكد هذا الاحتمال كلام الشيخ الصدوق، و دعوى الاجماع من بعض الأكابر على القول بعدم التحريف.

ثم ان الاخبار الواردة في تفسير القمّي ليست كلّها للقمّي  بل جلّها لغيره، فقد


1- تفسير القمي 1/10.
2- 62/1 569 و قد تقدمت عبارته.

ص: 345

ذكر الشيخ آغابزرك الطهراني، أنّ القمّي اعتمد في تفسيره على خصوص ما رواه عن الصادق ، و كان جلّه ممّا رواه عن والده ابراهيم بن هاشم عن مشايخه البالغين الى الستين رجلاً...

قال: «و لخلو تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة  عمد تلميذه الآتي ذكره و الراوي لهذا التفسير عنه على ادخال بعض روايات الامام الباقر  التي أملاها علي أبي الجارود في أثناء التفسير، و ذلك التصرف وقع منه من أوائل سورة آل عمران الى آخر القرآن».(1)

و هذه جهة أخرى تستوجب النظر في أسانيد الأخبار الواردة فيه لا سيما ما يتعلق منها بالمسائل الاعتقادية المهمة كمسألتنا.(2)

تفسير علي بن ابراهيم قمّي[عربي] در اثر مفسران شيعه

اشاره

ابوالحسن علي بن ابراهيم بني هاشم قمّي از بزرگان علماي اماميه و فقهاء شيعه مي باشد. روايات او معتمد عليه بود و جمعي از علماء مانند كليني متوفي به سال 329 كه از شاگردان او بوده و حسن بن حمزه علوي و محمّد بن ماجيلويه از او روايت كرده اند. ابن نديم ضمن تصريح به تشّيع ايشان در الفهرست كتب المناقب، اختيار القرآن و قريب الاسناد را به او نسبت مي دهد. شيخ طوسي در فهرست خود او را در حديث موثق و معتمد و صحيح المذهب شناخته و تفسير ناسخ و منسوخ و كتاب مغازي را به او نسبت داده است. قدر محقق تا سال 307 زنده بوده است، مؤلف كشف الحجب در ذيل اين كتاب نوشته است، تمام اين تفسير احاديث است مگر عبارات كمي كه از خود علي بن


1- الذريعه 303.
2- التحقيق في نفي التحريف عن القرآن الشريف،ص 110/112سيد علي حسيني ميلاني، چاپ اول،114 ه.

ص: 346

ابراهيم است لكن در بعضي موارد ارتباطي بين عبارات سابق و لاحق نيست. از اين نظر است كه صاحب تفسير هادي گفته است كتب حديث در اين زمان بدون اختلاف يافت نمي شود، مخصوصاً تفسير علي بن ابراهيم كه فاقد ائتلاف و ارتباط است.

طريق تفسير آن است كه يك يا چند آيه از قرآن را ذكر و الفاظ مشكل آن را با بياني ساده توضيح مي دهد و بر صدق مدعاي خود اخباري از پيغمبر و ائمه با اسناد صحيحه گواه مي گيرد و قبل از شروع به تفسير فاتحه، مطالب لازمي براي اهل استطلاع از معاني قرآن، از قبيل بيان محكمات و متشابهات و رد بر قدريه و دهريه وثنويّه و غير آنها ذكر نموده و موارد نزول آيات و سور را هم متذكر شده است.

آغاز. الحمد لله الواحد الاحد المتفرد الذي لا من شيء خلق ما يكون. يك نسخه آن در تبريز در سال 1315 و نسخه اي هم در سال 1313 در تهران چاپ سنگي خورده است. نسخه اي از آن به خط نسخ نوشته شده است، البته نام كاتب و سال تحرير معلوم نيست. پس از ختم تفسير طريقه نزول سور قرآني را به روايت ابن عبّاس نقل مي كند و بعد از آن خواص و ثواب قرائت سور را با نقل روايات مسنده آنها ذكر كرده و ضمناً حديثي راجع به اين كه انسان مركب شده است از سبعيت و بهيميت و شيطانيت و ربانيت و خصوصيات هر يك و طريق وصول به مدارج عاليه و جلوگيري نفس از ميل به فرار از ربانيت نقل كرده است. اين نسخه به شماره 2003 كتابخانه عالي سپهسالار ثبت شده است و نسخه اي از تفسير قرآن او هم به شماره 7039 كتابخانه مجلس ثبت است. نسخه هايي از اين تفسير به شماره هاي 1487_ 1489_ 5673_ 1486_ 1488 آستان قدس رضوي موجود است. در صفحه 424 فهرست جلد 4 آستان قدس رضوي نقل شده است كه اين دانشمند در اواسط عمر نابينا شد و ظاهراً از صفحه 206 جلد دوم تنقيح

ص: 347

المقال نقل شده است، اين كتاب تفسيري است با اخبار وارده از معصومين  و چاپ هم شده است. كاتب دو نسخه محمّد بن عبدالله طالقاني و كاتب نسخه ديگر علي بن حسين بن نورالدين حسيني و ضياء الدين ملا  بوده است.(1)

كتاب تفسير على بن ابراهيم قمى در سايت فرهنگي جام طهور

اين تفسير معروف به تفسير «قمى» به شيوه روائى است كه با ديدگاه حديثى نوشته شده، و غالب روايات را از طريق پدرش نقل مى كند. او از اساتيد و مشايخ ثقةالاسلام، محمّد بن يعقوب كلينى مى باشد. اين تفسير به روش «مأثور» روايات مربوطه را جمع آورى كرده است. اين تفسير مورد استناد كتب اربعه است و يكى از منابع اين كتب و مربوط به قرن 3 و 4 هجرى قمرى است.

معرفي اجمالي مؤلف و نويسنده كتاب

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، از بزرگان و موثقين حديث و روايات، از مفسران بزرگ شيعه و محدثين اماميه و عالم و فقيه مى باشد كه در قرن سوم و چهارم زندگى مى كرد. پدرش ابراهيم بن هاشم قمى، از علما و مشايخ بزرگ است و زمان دو امام معصوم شيعه را درك كرده است. على بن ابراهيم، زمان امام يازدهم شيعه، حضرت امام حسن عسكرى  را درك كرده و تا سال 307 قمرى زنده بود. او هميشه مورد تعظيم و تكريم، رجاليون بود و بهترين دليل بر عظمت مقام او، نقل فراوان حديث و روايات در كتاب گرانقدر «كافى» مشهورترين كتب معتبر حديث شيعه، كه تأليف شيخ كلينى است كه كلينى خودش شاگرد اين مفسر بزرگ بود.


1- مفسران شيعه،ص 86/85محمد شفيعي، انتشارات دانشگاه.

ص: 248

على بن ابراهيم، كنيه اش ابوالحسن بوده ولى به «شيخ اقدم» مشهور بود. اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. در شهرها و كشورهاى مختلف اسلامى، از دانشمندان بسيارى از خاص و عام، اخذ حديث مى كرد و يا از آنها اجازه حديث مى گرفت. اين مرد بزرگ در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد. او سه پسر داشت كه همگى از اصحاب حديث مى باشند. آثار او را بيشتر از 15 جلد كتاب گفته اند كه از ميان كتاب هاى پرارزش او، اين تفسير به طور كامل به دست آمده است. تفاسير و كتب ديگرى بنام، اخبارالقرآن و رواياته، نوادر القران، كتاب الناسخ والمنسوخ، شرايع، حيض، توحيد و شرك و غير از اينهاست.

ساختار و تقسيم بندي كتاب

اين تفسير پايه و مايه بسيارى از تفاسير شيعه است و روايات آن از امام صادق و امام باقر  با واسطه هاى كمى روايت شده است. اين تفسير با ديدگاه حديثى نوشته شده، از همين رو، مؤلف از ظاهر آيات، با استناد به روايات به آسانى دست كشي ده است. اين كتاب از تفاسير تأويلى است و تأويلهاى دور از ذهن در آن زياد است. از همين جهت نيز، بسيارى از آيات به فضائل اهل بيت  يا رذايل دشمنانشان تفسير شده كه معناى باطنى آيات است. اين تفسير تنها روايات نيست بلكه آيات و كلمات بدون استناد روشن به روايات، تفسير شده و شأن نزول آيات نيز به تفصيل بيان گرديده است.

قصص الانبياء، وقايع زمان پيامبر و مباحث فقهى، حجم زيادى از اين كتاب است. در اين كتاب، گاهى معانى مختلف واژه هاى مشترك در قرآن، ذكر شده و از آيات ديگر و روايات و حتى اشعار شاعران بر تفسير يك آيه، دليل آورده است. در مقدمه تفسير، مباحث كلى علوم قرآنى، به صورت تقسيم بندى آيات،

ص: 249

در حدود پنجاه عنوان به نقل از «على بن ابراهيم» مطرح است، سپس با ذكر آيه يا آيه هايى به توضيح اين عناوين پرداخته شده. در اين مقدمه از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام و سبك خاصى در قرآن بنام «منقطع معطوف» سخن گفته شده است. مفسر از تحريف قرآن صحبت كرده و از آيات قرآن براى رد مذاهب مختلف غير اسلامى مانند بت پرستان، زنادقه و دهريه و بعضى از فرقه هاى اسلامى مانند، معتزله، قدريه و ديدگاه هاى نادرست ديگر استفاده مى كند.

روش تفسير قرآن به قرآن، با ديدگاهى تأويلى، در مواضع زيادى در اين تفسير ديده مى شود و به هر حال اين كتاب تفسير، از زمان هاى قديم جزء مأخذ تفسير و حديث شيعه اماميه است كه از امام محمّدباقر  و روايات مأثور از ايشان از طريق «ابى الجارود» و روايات امام ششم  [امام جعفر صادق ] از طريق همين مفسر على بن ابراهيم قمى است.

معرفي كتاب و نويسنده آن از ديدگاه صاحب نظران

1. شيخ آقا بزرگ تهرانى در «الذريعه» مى گويد: «تفسير على بن ابراهيم در حقيقت، تفسير امام محمّد باقر و امام جعفر صادق  است.

2. علامه حلى، در «خلاصة الاقوال» مفسر را موثق و ارزشمندى كتاب را تأييد كرده است.

3. شيخ صدوق نيز گاهى به واسطه پسرش احمد بن على و گاهى به واسطه ديگرى، از آن روايت كرده است.

4. در كتاب بحارالانوار مجلسى، روايات در ابواب مختلف آمده است و در فصل اول مقدمه اين كتاب[بحارالانوار] يكى از مصادر خود را همين كتاب تفسير تأليف شيخ بزرگوار و موثق «على بن ابراهيم قمى» گفته است.

ص: 250

5. از طرفى، نقل هايى در تأويل الآيات و برخى كتب ديگر از اين مفسر، كه با احاديث و مطالب تفسير موجود، تفاوت هايى دارد، سبب شده كه به مطالب اين تفسير، برخى نتوانسته اند اعتماد كامل كنند.[مثل كوتاه بودن واسطه ها در بسيارى از اسناد و روايات مرسل و روايات ضعيف]. ولى چون اين احتمال هست كه او در دوران زندگيش نابينا شده بود، مطالب تفسيرى را براى شاگردان خود گفته و شاگردانش آنها را نوشته و تنظيم كرده باشند. اين كتاب تفسير، نسخه هاى مختلفى داشته كه از جمله آنها، نسخه اى است كه به روايت نوه مؤلف، به دست ابن طاووس، رسيده كه او مى گويد: تمام كتاب در چهار جزء در دو مجلد قرار گرفته است.

چاپ و نشر

اين تفسير براى اولين بار در سال 1313 ق. در تهران چاپ سنگى شد. چاپ هاى بعدى اين كتاب در «بمبئى و تبريز» انجام شد. بهترين طبع اين كتاب در سال 1386 يا 1387 ق. در نجف اشرف بود كه سيد طيّب موسوى جزائرى، آن را تصحيح نمود و در دو مجلد با مقدمه مختصر شيخ آقا بزرگ تهرانى، به چاپ رسيد. اين نسخه صحيح در سال 1404 ق. و 1367 ش. در شهر قم، به طريق افست تجديد چاپ شد.(1)

منابع

1. دانشنامه جهان اسلام، ج 7، به نقل از آقا بزرگ تهرانى؛ علل الشرايع، مختصر بصائر الدرجات، تفسير القمى، لسان الميزان و چندين منبع ديگر.

2. دائرة المعارف.

تفسير قمى در سايت شخصي

اشاره


1- برگرفته از سايت موسسه فرهنگي جام طهور.

ص: 351

تفسير القمي از مشهورترين تفسيرهاى روايى شيعه اماميه

ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى، در حدود سال هاى 307 ق. مى زيسته است.

اگرچه از چگونگى و تاريخ زندگى وى اطلاع زيادى در دست نيست، اما بى شك از راويان بزرگ و موثق شيعه به حساب مى آيد و دانشمندان رجال همواره وى را تعظيم و تجليل كرده اند.

محمّد بن يعقوب كلينى[متوفاى 329 ق.] از وى روايت مى كند. قمى حضرت امام حسن عسكرى  را درك كرده و پدرش نيز دو امام را درك كرده است.

اهميت تفسير

تفسير قمى، يكى از معروف ترين مصادر تفسيرى اماميه به شمار مى آيد كه به روش تفسير مأثور، روايات تفسيرى را جمع آورى كرده است. نام اين تفسير در كتاب شناسى ها و در شرح حال مؤلف آن آمده است.

«كلينى» در كافى و ديگران در برخى كتاب هاى حديث، از اين كتاب روايت كرده اند. اما طبق تحقيقات جديدى كه پس از شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه انجام شده، كتاب موجود نمى تواند تماماً از آنِ على بن ابراهيم قمى باشد. مانند تفسير منسوب به امام حسن عسكرى  كه تأليف ديگرى است. با اعتراف به اين كه بسيارى از روايات اين كتاب از «تفسير على بن ابراهيم» گرفته شده است.

دلايل و شواهد بر اين كه اين كتاب از على بن ابراهيم نمى باشد، فراوان است. از جمله، مقدمه ى اين كتاب، كه به گونه اى مباحث را طرح مى كند كه گويى كسى ديگر سخن مى گويد و گاه، حتى از على بن ابراهيم هم نقل مى كند.

ص: 352

افزون براين كه اين مقدمه مشتمل بر انحرافات و عقايد سخيفى مانند تحريف قرآن است. در حقيقت اين كتاب، مجموعه اى است از چند تفسير «على بن ابراهيم»، «تفسير ابوالجارود»، «نقليات ابوالفضل عبّاس بن محمّد بن قاسم». اما اين كه مؤلف آن كيست؟ و نام اصلى آن چيست؟ هنوز دقيقاً مشخص نشده است و آرايى گوناگون ميان اهل تحقيق وجود دارد. برخى گفته اند: «ابوالفضل العبّاس» مؤلف اين كتاب است و برخى «على بن أبى حاتم قزوينى» را مؤلف اين كتاب دانسته اند.

روش مفسر

خط كلى تفسير بر نقل اخبار تفسيرى از اهل بيت پيامبر  است و احياناً گاه نكات تفسيرى نيز به نقل از على بن ابراهيم آورده شده است.

مؤلف كتاب در آغاز تفسير، مقدمه اى دارد كه با طرح عناوين كلى آن مى توان سمت گيرى و چگونگى روش مفسر را شناخت. در اين مقدمه مباحث فضيلت قرآن، تمسك به اهل بيت ، اشتمال قرآن به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، تحريف و تأويل و رد مذاهب و فرق، بحث شده است و به مناسبت هر موضوع رواياتى مى آورد.(1)

منابع:

1. تفسير القمّي، لأبى الحسن على بن ابراهيم القمّي، ج 2، مؤسسه الاعلمي، بيروت، 1412 ق. 1991 م.

2. شناخت نامه تفسير القرآن، محمّد على ايازى، چ اول، انتشارات كتاب


1- برگرفته از يك سايت شخصي.

ص: 353

مبين، رشت 1378 ش.

3. المفسّرون حياتهم و منهجهم، السيد محمّد على ايازى، ط 1، مؤسسه الطباعة والنشر وزارة الثقافة والارشاد الاسلامي، 1414 ق.

4. تفسير و مفسران، آيت الله محمّد هادى معرفت، چ اوّل، ج 2، مؤسسه فرهنگى التمهيد، 1380 ش.

5. گزيده مقالات الذريعه، علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى، ترجمه: حميد رضا شيخى، چ اوّل، بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1380ش.

بخش سوم

زياد بن المنذر در رجال نجاشي

اشاره

ص: 354

ص: 355

ص: 356

ص: 357

زياد _ بن المنذر ابو الجارود الهمداني الخارقي الاعمى اخبرنا ابن عبدون عن علي بن محمّد عن علي بن الحسن عن حرب بن الحسن عن محمّد بن سنان قال قال لي ابو الجارود ولدت اعمي ما رايت الدنيا قط كوفي كان من اصحاب ابي جعفر و روى عن ابي عبدالله  و تغير لما خرج زيد رضي الله عنه و قال ابوالعبّاس بن نوح و هو ثقفي سمع عطية و روى عن ابي جعفر و روى عنه مروان بن معوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلمون فيه قاله البخاري له كتاب تفسير القرآن رواه عن ابي جعفر  اخبرنا به عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن سعيد قال حدثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي قال حدثنا ابو سهل كثير بن عياش القطان قال حدثنا ابو الجارود بالتفسير.(1)

زياد بن المنذر در كتاب فهرست شيخ طوسي:

يكنى ابا الجارود زيدي المذهب و اليه تنسب الجارودية. له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر . اخبرنا الشيخ ابو عبدالله (محمد بن محمد بن النعمان) و الحسين بن عبيدالله عن محمد بن علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن (الحسين بن سعد) الهمداني عن محمد بن ابراهيم القطان عن كثير بن عياش عن ابي الجارود عن ابي جعفر . و اخبرنا بالتفسير احمد بن عبدون عن ابي بكر الدوري عن احمد بن محمد


1- رجال نجاشي،ص 129/128 مركز نشر كتاب [چاپخانه مصطفوي].

ص: 358

بن سعيد عن ابي عبدالله جعفر بن عبدالله بن جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن علي بن ابي طالب المحمدي عن كثير بن عياش القطان و كان ضعيفا و خرج ايام ابي السرايا معه فاصابته جراحة عن زياد بن المنذر ابي الجارود عن ابي جعفر الباقر(1)

زياد بن المنذر ابو الجارود در كتاب رجال ابن داود:

الهمداني بالمهملة الكوفي الحوفي بالحاء المهملة و الفاء و من اصحابنا من اثبته الخارقي بالخاء المعجة و الراء و القاف [و منهم من قال: الحرقي بالحاء المهملة و الراء و القاف] و الاول المعتمد و هو خيرة الشيخ ابي جعفر  تابعي قرق [جخ] زيدي اعمى.(2)

علامه حلي درباره زياد بن المنذر ابو الجارود الهمداني ميگويد:

بالدال المهملة الخارقي بالخاء المعجمة بعدها الف و راء مهملة و قاف و قيل الحرفي بالحاء المضمومة المهملة و الراء و القاف الكوفي الأعمى التابعي زيدي المذهب و اليه تنسب الجارودية من الزيدية كان من اصحاب ابي جعفر  روى عن الصادق  و تغير لما خرج زيد  و روى عن زيد و قال: ابن الغضائري حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية و اصحابنا يكرهون ما رواه محمد بن سنان عنه و يعتمدون ما رواه محمد بن بكر الارجني و قال: الكشي زياد ابن المنذر ابوالجارود الأعمى السرحوب بالسين المهملة المضمومة و الراء و الحاء المهملة و الباء المنقطة تحتها نقطة واحدة بعد الواو مذموم و لا شبهه في ذمه و سمي سرحوبا باسم شيطان اعمى يسكن البحر.(3)

حاج شيخ عباس قمي در كتاب الكني و الالقاب درباره ابوالجارود ميگويد:


1- فهرست شيخ: ص 204.
2- رجال ابن داود، ص 445.
3- الخلاصۀ للحلي: ص 223.

ص: 359

ابوالجارود(زياد بن منذر) قال شيخنا صاحب المستدرك في ترجمته في الخاتمة: و امّا ابوالجارود، فالكلام فيه طويل و الذي يقتضيه النظر- بعد التامّل فيما ورد و فيما قالوا فيه -: انّه كان ثقة في النقل مقبول الرواية معتمدا في الحديث اماميا في اوّله و زيديا في اخره، ثم، اطال الكلام في حاله(الى ان قال) و في تقريب ابن حجر: زياد بن المنذر ابوالجارود الأعمى الكوفي رافضي، كذّبه يحيى بن معين، من السابعة، مات بعد الخمسين _ اي بعد المائة(1) - انتهى.

و عن دعوات الراوندي، عن ابي الجارود قال: قلت لابي جعفر : انّي امرؤ ضرير البصر كبير السن، و الشقّة فيما بيني و بينكم بعيدة و انا اريد امرا ادين الله به واحتجّ و اتمسّك به و ابلغه من خلفت، قال: فاعجب بقولي فاستوى جالسا، فقال: كيف قلت يا اباالجارود؟ ردّ علي، قال: فرددت عليه، فقال: نعم، يا ابا الجارود شهادة ان لا اله الّا الله وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله، و اقام الصلاة، و ايتاء الزكاة، و صوم شهر رمضان، و حجّ البيت، و ولاية ولينا وعداوة عدوّنا، و التسليم لامرنا و انتظار قائمنا، و الورع و الاجتهاد .(2)(3)

مرحوم شوشتري درباره زياد بن منذر ميگويد:

زياد بن منذر(ابورجاء)

قال: عدّه الاختصاص من اصحاب الباقر  و وثّقه ابن فضّال و النجاشي و جماعة ؛ و مرّ بعنوان زياد بن عيسى.

اقول: كلّ ما ذكره خلط و خبط! امّا الاختصاص، فانّما قال «زياد بن ابي رجاء، و


1- مستدرك الوسائل 23– 419/411. الفائدة الخامسۀ
2- الدعوات: 135 ، الرقم 3.
3- شيخ عباس قمي، الكني و الالقاب، ج 1، ص 71/70.

ص: 360

هو ابو عبيدة الخذّا» من اصحاب الباقر . (1)

و امّا ابن فضّال، فانّما قال: - كما في النجاشي في عنوان زياد بن عيسي-: و من اصحاب ابي جعفر  ابو عبيدة الحذّاء، واسمه زياد، مات في حياة ابي عبدالله .

و امّا النجاشي، فقال: زياد بن عيسى ابوعبيدة الحذّا، كوفي مولى ثقة، الخ.

و لو كان جعل عنوانه«زياد بن المنذر ابي رجاء» لا «ابورجاء» و قال: «قال سعد بن عبدالله: و من اصحاب ابي جعفر  ابوعبيدة الحذّاء زياد بن ابي رجاء، كوفي ثقة صحيح، و اسم ابي رجاء منذر» كما نقل النجاشي ذلك في عنوان زياد بن عيسى، كان عنوانا صحيحا، لكن لااثر له بعد تفريع سعد توثيقه له على جعله ابا عبيدة. و الكشّي انّما وثّق «زياد بن ابي رجاء» بدون ان يذكر اسم ابي رجاء منذر او غيره.

وحينئذٍ فالصواب ان يعنون «زياد بن منذر ابي رجاء» و يقال هو زياد ابو عبيدة على اعتقاد بعضهم، كسعد بن عبدالله.(2)

شيخ عباس قمي درباره زياد بن منذر ميفرمايد:

زياد بن المنذر ابوالجارود همداني از اصحاب حضرت و باقر و صادق  است چون زيد خروج كرد از استقامت خارج شد و از رؤساء زيديه شد و سر حوبيه و جاروديه منسوب به او است و او كور مادر زاد بوده و دنيا را نديده بود و او را سرحوب ميگفتند باسم شيطاني اعمي كه در بحر ساكن است در مذمت او روايات بسيار است.(3)

زياد بن من المنذر در كتاب اتقان المقال:


1- الاختصاص: 83.
2- قاموس الرجال؛ علامه شوشتري، ج 4، ص 525/524.نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ سوم،27 ق.
3- تحفۀ الاحباب، شيخ عباس قمي، ص 110 ، دارالكتب، چاپ 1369 ق.

ص: 361

«زياد» بن المنذر ابولجارود الهمداني الحارفي الحوفي مولا هم كوفي تابعي ق جخ و في قر منه زيدي اعمى اليه تنسب الجاروديه منهم و في قد عن جش من اصحاب الباقر و الصادق  و تغير لماخرج زيد و في ص عن كش الأعمى السرحوب حكى ان ابالجارود سمي سرحوبا و نسب اليه السرحوبيه من الزيديه سماه بذلك ابو جعفر  و ذكران سرحوبا اسم شيطان اعمى يسكن البحر و كان ابوالجارود مكفوفا اعمى و اعمى القلب قال ثم روى في ذمه روايات يتضمن بعضها كونه كذاباً كافرا قلت بين كلامي جش و كش تدافع ما فان خروج زيدسنة (مائة واحدي و عشرين) و وفات الباقر  سنة (مائة وسبع عشرة) فتامل و كيف كان فظاهر ان له حالتين و عليه يحمل ما في قد عن عض ان اصحابنايكرهون ما رواه عنه محمد بن سنان و يعتمدون مارواه محمد بن بكر الارجني عنه وللصدوق في الفقيه اليه طريق و هو محمد بن علي ما جيلويه عن عمه محمد ابن ابي القاسم عن محمد بن علي القرشي الكوفي عن محمد بن سنان عنه و في ست ابن المنذر يكنى اباالجارود زيدي المذهب واليه تنسب الزيدية الجارودية له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر الباقر  اخبرنا به الشيخ المفيد  و الحسين بن عبيدالله عن محمد بن علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن الحسين بن سعدك الهمداني عن محمد بن ابراهيم القطان (خ ل العطار) عن كثير بن عباس عن ابي الجارود عن ابي جعفر الباقر  و اخبرنا بالتفسير احمد بن عبدون عن ابي بكر الدوري عن ابن عقدة عن ابي عبدالله جعفر بن عبدالله بن جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن علي ابن ابي طالب  المحمدي عن كثير بن عباس و كان ضعيفا خرج ايام ابي السرايا معه فاصابته جراحة عن زياد بن المنذر ابي الجارود عن ابي جعفر الباقر .(1)

زياد بن منذر در كتاب بهجة الآمال:


1- اتقان المقال في احوال الرجال؛ محمد طه نجف، ناشر العلويه نجف، چاپ اول سال 13.

ص: 362

ثم اب_ن م_ن_ذر اب_و الج_ارودزي_دي الرئي_س للجارودي

و طق ضعيف قال قر سرحوبضعيف الأعمى هو الكذوب

زياد بن المنذر يكنّى ابا الجارود زيدي المذهب و اليه ينسب الجاروديه له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر  اخبرنا الشيخ ابو عبدالله محمّد بن النعمان و الحسين بن عبيدالله عن محّمد بن علي بن الحسين عن ابيه علي بن الحسن عنه ابن سعدك الهمداني عن محمد بن ابراهيم عن كثير بن عياش عن ابي الجارود عن ابي جعفر ، و اخبرنا بالتفسير احمد بن عبدون عن ابي بكر الدوري عن احمد بن محمّد بن سعيد عن ابي عبدالله جعفر بن عبدالله ابن جعفر بن محمد بن علي بن ابي طالب المحمّدي عن كثير بن عياش القطان و كان ضعيفا و خرج ايام ابي السرايا معه و اصابته جراحة عن زياد بن المنذر و ابي الجارود عن ابي جعفر «ست».

و في «جش»: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارقي الأعمى اخبرنا ابن عبدون عن علي بن محمّد عن علي بن الحسن عن حرب ابن الحسن عن محمّد بن سنان قال: قال لي ابوالجارود ولدت اعمى ما رايت الدنيا قطّ كوفي من اصحاب ابي جعفر، و روى عن ابي عبدالله ، و تغير لما خرج زيد  و قال ابو العبّاس بن نوح هو ثقفي سمع عطية، وروى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلّمون فيه قال النجّاري له كتاب تفسير القران رواه عن ابي جعفر  اخبرنا به عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن سعيد قال: حدّثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي قال: حدّثنا ابوسهل كثير بن عياش القطان قال حدّثنا ابو الجارود بالتفسير، انتهى.

و في «صه»: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني (بالدال المهملة) الخارقي(بالخاء المعجمة و بعدها الف و راء مهملة و قاف) و قيل الحرقي(بالحاء المهملة المضمومة و الراء و القاف) الكوفي الأعمى تابعي زيدي المذهب و اليه ينسب الجارودية و كان من اصحاب ابي جعفر ، و روى عن الصادق ، و تغير لما خرج زيد  و روى عنه زيد، قال ابن الغضايري حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيديه و اصحابنا

ص: 363

يكرهون ما رواه محمّد بن سنان عنه و يعتمدون ما رواه محمّد بن بكر الارجني، و قال الكشي زياد ابن المنذر ابو الجارود الأعمى السرحوب(بالسين المهملة المضمومة و الراء و الحاء المهملة و الباء المنقّطة تحتها نقطة واحدة بعد الواو) مذموم ولا شبهة في ذمّة، و سمّي سرحوبا باسم شيطان اعمى يسكن البحر انتهى.

و في «د»: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني (بالمهملة) الكوفي الحوفي(بالحاء المهملة والفاء) من اصحابنا من اثبته الخارقي (بالخاء المعجمة و الراء و القاف) و الاوّل المعتمد، و هو خيرة الشيخ ابي جعفر  تابعّي (قر _ ق _ جخ) زيدي اعمى ينسب اليه الزيدية الجارودية، انتهى.

و في «الوجيزة»: و ابن المنذر ابوالجارود ضعيف.

وفي «قر» ابن المنذر ابا الجارود الهمداني الحوفي تابعي زيدي اعمى اليه تنسب الجارودية.

و في«ق»: الى ان قال الحارقي الكوفي مولاهم كوفي.

و في «كش»: في ا بي الجارود زياد بن المنذر الاعمى السرحوب، حكى انّ ابا الجارود سمّي سرحوبا و نسب اليه السرحوبية من الزيدية و سّماه بذلك ابو جعفر ، و ذكر انّ سرحوب اسم شيطان، اعمى يسكن البحر، و كان ابوالجارود مكفوفا اعمى القلب اسحاق بن محمّد البصري قال: حدّثني محمد بن جمهور قال حدثني موسى بن بشارالوشا عن ابي بصير قال: كنّا عند ابي عبدالله  فمرّت بنا جارية معها قمقم فقلبته، فقال ابو عبدالله  انّ الله عزّ وجلّ ان كان قلّب، قلب ابي الجارود كما قلبت هذه الجارية هذا القمقم فماذنبي؟

علي بن محمّد: قال حدّثنا محمد بن احمد عن العباس بن المعروف عن ابي القاسم الكوفي عن الحسين بن محمّد بن عمران عن زرعة عن سماعة عن ابي بصير قال: ذكر ابو عبدالله  كثير النوادر، و سالم بن ابي حفصه و اباالجارود، فقال كذّابون مكذبون كفّار عليهم لعنة الله، قال: قلت فداك كذّابون قد عرفتهم فما معنى مكذّبون؟ قال: كذّابون ياتوننا فيخبرونا انّهم يصدقونا وليس كذلك، و يسمعون حديثنا فيكذّبون به.

ص: 364

حدّثني محمد بن الحسن البراثي و عثمان بن حامد الكيسان قالا: حدّثنا محمّد بن زياد عن محمّد بن الحسين عن عبدالله المزخرف عن ابي سليمان الحمار قال سمعت ابا عبدالله  يقول لابي الجارود بمنى في فسطاطه رافعا صوته: يا ابا الجارود كان و الله ابي امام اهل الأرض حيث مات لايجهله الا ضالّ، ثمّ رايته في العام المقبل قال له مثل ذلك، قال: فلقيت ابا الجارود بعد ذلك بالكوفة فقلت له اليس قد سمعت ما قال ابو عبدالله مرّتين؟ قال: انّما يعني اباه علّي بن ابيطالب ، انتهى.

و في «تعق»: قال المفيد في رسالته في الرّد علي (ق) و امّا رواة الحديث بانّ شهر رمضان شهر من شهور السنة يكون تسعة و عشرين يوما و يكون ثلاثين يوما فهم فقهاء اصحاب ابي جعفر  محمّد بن علي و ابي عبدالله و الاعلام و الرؤساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الاحكام الّذين لا يطعن عليهم و لا طريق الى ذمّ واحد منهم، و هم ا صحاب الاصول المدوّنة و المصنّفات المشهورة ثم شرع في ذكرهم، و ذكر رواياتهم، و فيها رواية ابي الجارود عن الباقر  و لعلّ مراده  من الطعن و الذمّ المنفّيين ما هو القياس الى الاعتماد عليه و قبول قوله و وثاقته كما هو الظاهر من رويّته، و من عدّ عمّارالساباطي و امثاله منهم لا عد امثاله غفلة منه و الرواة الّذين ذكرهم محمّد بن مسلم و محمّد بن قيس الذي يروي عنه يوسف بن عقيل، و ابوالجارود، و عمّار الساباطي، و ابوالحمد عمر بن الربيع، و ابوالصباح الكناني، و منصور ابن حازم، و عبدالله بن مسكان، و زيد الشحام، و يونس بن يعقوب، و اسحاق بن جرير، و جابر بن يزيد، و النضر والد الحسن، و ابن ابي يعفور، و عبدالله بن بكير، و معاوية بن وهب، و عبد السلام بن سالم، و عبدالاعلى بن اعين، و ابراهيم بن حمزة الغنوي، و الفضيل بن عثمان، و سماعة بن مهران، و عبيد بن زرارة، و الفضل بن عبدالملك، و يعقوب ابن الاحمر، ثم قال بعد ان روى عن كلّ واحد منهم رواية.

و روى كرام الخثعمي و عيسى بن ابي منصور و ابي قتيبة الاعشى و شعيب الحدّاد و الفضيل بن يسار و ابو ايوب الخزاز و قطرب بن عبد الملك و حبيب الجماعي و عمر بن مروان و محمّد بن عبدالله بن الحسين و محمّد بن الفضيل الصّيرفي و ابو علي بن راشد و عبيدالله بن علي الحلبي و محمد بن علي الحلبي و عمران بن علي الحلبي

ص: 365

وهاشم بن سالم و عبد الاعلى بن اعين و يعقوب الاحمر و زيد بن يونس و عبدالله بن سنان، و غيرهم ممّن لا يحصى كثرة مثل ذلك حرفاً بحرف، ثمّ قال: و اخبار الرؤية و العمل بها و جواز نقصان شهر رمضان قد رواه جمهور اصحابنا الامامية و عمل به كافّة فقهائهم و استود عته الائمة  خاصّتهم.

ثّم انّ في حاشية منتهى المقال ذكرانّه لم يجد هذا الكلام في (كش) بل هو كلام (طس) كما رايته في التحرير بل مجموع ما نسبه الى (كش) هو كلام(طس) و ان كان ما في (كش) قريب منه لكن قوله مذموم، لا شبهة في ذمّه لا شبهة في كونه من (طس) و لعلّه  نسبه الى (كش) لظّنه انّ (طس) نقله عنه فلاحظ، انتهى.

و في «مشكا»: ابن المنذر ابوالجارود عنه محمّد بن سنان و عبدالله بن سنان و محمّد بن ابي بكر الارجني و كثير بن غياث.

و في «يه»: يروي ابان عن ابي الجارود اذا علمت ذلك فاعلم انّ الزيدية ثلاث فرق، الاولى: الجارودية و هم منسوبون الى هذا الرجل، و يقولون بانصّ علي  و كفر من انكره، و انّ من خرج من اولاد الحسن و الحسين  و كان عالما شجاعا فهو امام، الثانية: السليمانية و هم منسوبون الى سليمان بن جرير يقولون بامامة الشيخين و ان اخطا في بيعتهما و كفروا عثمان الثالثة: البترية، و هم منسوبون الى بتر الثومي و هم كالسليمانية الا انّهم لم يكفروا عثمان مثلهم .(1)

زياد بن منذر در كتاب الجامع في الرجال:

«زياد» بن المنذر ابوالجارود الهمداني الحوفي كوفي تابعي زيدي اعمى اليه ينسب الجارودية منهم قاله الشيخ في اصحاب الباقر  و قال في اصحاب الصادق  ابن المنذر ابوالجارود الهمداني الحارفي الحوفي مولا هم كوفي تابعي و قال في الفهرست انه زيدي المذهب و اليه ينسب الجارودية له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر .


1- بهجۀ الآمال، ملا علي علياري، ج 4، ص 222/217بنياد فرهنگي كوشانپور، سال چاپ 1365 ش.

ص: 366

ثم روى بسنده عن ابي سهل كثير بن عياش القطان عنه و قال النجاشي في طي كلامه كان من اصحاب ابي جعفر  و روى عن ابي عبدالله  و تغير لما خرج زيد  وقال ابوالعباس ابن نوح هو ثقفي سمع عطية و روى عن ابي جعفر  و روى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلمون فيه قاله البخاري له كتاب تفسير القران رواه عن ابي جعفر  ثم ذكر طريقه اليه.

وفي محكى ابن الغضائري حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية و اصحابنا يكرهون مارواه محمد بن سنان عنه و يعتمدون مارواه محمد بن بكر الارحبي و في محكي التحرير ابن المنذر ابوالجارود الاعمى السرحوب مذموم الشبهة في ذمه و سمي سرحوبا باسم الشيطان اعمى يسكن البحر انتهى و في الكشي روايات في ذمه و يحكي عن ابن النديم انه نقل عن محمد بن سنان انه لم يمت حتى شرب المسكر و تولي الكافرين انتهى.

قلت و مع ذلك فقد اكثر عنه محمد بن سنان هذا و ليس ذلك الا لاعتماده عليه في نقل الحديث و قد سمعت من النجاشي تغيره بعد خروج زيد و عن ابن الغضائري اعتماد الاصحاب بما رواه عنه الأرحبي و استثناؤه رواية محمد بن سنان لزعم القدح فيه دون المروي عنه و قد عده المفيد في الممدوحين من اصحاب الباقر و الصادق .

و ذكر العلامة في القسم الثاني و كذا ابن داود مع ضبط الحوفي بالحاء المهملة و الواو و الفاء و الياء ثم قال و من اصحابنا من اثبته الخارقي بالخاءِ المعجمة و الراء والقاف و منهم من قال الحرقي بالحاء المهملة و الراء و القاف و الاول المعتمد و هو ما عبره الشيخ ابو جعفر  انتهى وعده ضعيفا في الوجيزة و غير هما والاقوى عندي الاعتماد باحاديثه التي رواها الثقات و دونوها في كتبهم خصوصا القميين و خصوصا الصدوق و شيخه ابن الوليد وعدها في الموثق.

روى الرجل عن ابيه المنذر و عن ابي الطفيل و القاسم بن الوليد و ابي اسحاق و سعد بن طريف و جابر بن عبدالله و سالم بن ابي جعدة و عن بدر بن عبدالله و عطية و عمر و بن قيس و سعيد بن جبير و ابي عبدالله مولى بني هاشم و شرجيل و غيرهم.

ص: 367

روى عنه الحسين بن علوان والحسن بن حماد الطائي و الحكم و عمر و بن خالد و ابن ابي عمير و يحيى بن مساور و ابو بشر بن بكير و محمد بن منقر و محمد بن حسان و عبدالله بن حماد و عمرو بن حفص و ابراهيم بن عبد الحميد و زياد بن عيسى و عبدالله بن المغيرة و محمد بن سعيد بن زائدة و اسحاق بن ابراهيم الازدي و عمر و بن ثابت و ابان بن عثمان و ابن محبوب و علي بن النعمان و سيف بن عميرة و معاوية ميسرة و عثمان بن عيسى و ابن مسكان و محمد بن ابي حمزة و مالك بن عطية و احمد بن الحسين و منصور بن يونس و عبدالصمد بن بشير و ابن اذينة و محمد بن سليمان الازدي و ثعلبة بن ميمون و علي بن اسمعيل الميثمي و صالح بن ابي الاسود و عمرو بن جبلة الاحمسي و ابو مالك الحضرمي و ابراهيم الشيباني و غير هم و عنونه الصدوق في المشيخة و روى بسنده عن محمد بن سنان عنه رواياته الواصلة في غاية الاستقامة والجودة.(1)

زياد بن المنذر در كتاب ثقات الرواة:

عن الشيخ المفيد رحمة الله عليه في رسالته العددية (انه من الاعلام الرؤساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الاحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق الى ذمّ واحد منهم).

و قد وقع في سند تفسير علي بن ابراهيم القمي حيث روى عن ابي جعفر محمّد بن علي  و روى عنه كثير بن عياش تفسير القمي سورة آل عمران في تفسير قوله تعالى: اذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَا مَرْيَمُ انَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ(2) فهو موثقّ بتوثيق علي بن ابراهيم العام ايضا، كما مرّنصّ عبارته الدالّة على و ثاقة كلّ من و قع في اسناد تفسيره غير مرّة.


1- الجامع في الرجال، ص 812/810 ، آيۀ الله سيد موسي شبيري زنجاني، چاپخانه پيروز، قم.
2- آل عمران / 45.

ص: 368

وعدّه الشيخ الطوسي رحمة الله عليه في رجاله من اصحاب الباقر  قائلا: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الحوفي الكوفي تابعي زيدي اعمى تنسب اليه الجارودية منهم.

كما عدّه من اصحاب الصادق  قائلا: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارفي الحوفي مولاهم كوفي تابعي.

و ادرجه البرقي في اصحاب الباقر  و قال: زياد بن المنذر ابوالجارود الاعمى و في اصحاب الصادق  من اصحاب ابي جعفر و روى عنه  قائلا: ابوالجارود الكوفي اسمه زياد بن المنذر.

وقال النجاشي: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارفي الأعمى... اخبرنا ابن عبدون عن علي بن محمد عن علي بن الحسن عن حرب بن الحسن عن محمّد بن سنان قال: قال لي ابوالجارود: ولدت اعمى، ما رايت الدنيا قطّ، كوفي، كان من اصحاب ابي جعفر  وروى عن ابي عبدالله ، تغير لمّا خرج زيد  و قال ا بوالعباس بن نوح: و هو ثقفي سمع عطيه.

وروى عن ابي جعفر  وروى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلمون فيه قال قاله البخاري، له كتاب تفسير القران، و رواه عن ابي جعفر  اخبرنا به عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن سعيد قال حدّثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي قال: حدّثنا ابو سهل كثير بن عياش القطان قال حدّثنا ابوالجارود بالتفسير.

و قال الشيخ الطوسي فيفهرسته: زياد بن المنذر يكنى اباالجارود زيدي المذهب و اليه تنسب الزيدية الجارودية، له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر الباقر  اخبرنا الشيخ ابو عبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان، و الحسين بن عبيدالله، عن محمّد بن علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن (الحسن) الحسين بن سعدك الهمداني عن محمّد بن ابراهيم القطان(العطار) عن كثير بن عياش عن ابي الجارود عن ابي جعفر . و اخبرنا بالتفسير احمد بن عبدون، عن ابي بكر الدوري عن ابن عقدة عن ابي عبدالله جعفر بن عبدالله بن

ص: 369

جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن علي بن ابي طالب المحمّدي، عن كثير بن عياش القطان و كان ضعيفا و خرج ايام ابي السرايا معه فاصابته جراحة عن زياد بن المنذر ابي الجارود عن ابي جعفر الباقر .

وعدّه في رجاله من اصحاب الباقر  و قال: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الحوفي الكوفي تابعي زيدي اعمى، اليه تنسب الجارودية منهم.

كما عدّه من اصحاب الصادق  قائلا: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الحارفي الحوفي مولاهم كوفي تابعي.

واورده البرقي في رجاله في اصحاب الباقر و الصادق  وقال في اصحاب الباقر : زياد بن المنذر ابوالجارود الأعمى، و في اصحاب الصادق  و اصحاب ابي جعفر وروى عنه  ابوالجارود الكوفي اسمه زياد بن المنذر.

و قال الكشي بعد ان عنونه بعنوان ابوالجارود زياد بن المنذر الاعمى السرحوب: حكي انّ اباالجارود سمّي سرحوبا و تنسب اليه السرحوبية من الزيدية سماه بذلك ابو جعفر  و ذكر انّ سرحوبا اسم شيطان اعمى يسكن البحر و كان ابوالجارود مكفوفا اعمى اعمى القلب.

قال الاستاد رحمة الله عليه في معجمه: امّا انّه كان زيديا فالظاهر انّه لا اشكال فيه و اما تسميته بسرجوب عن ابي جعفر  فهو رواية مرسلة من الكشي لا يعتمد عليه بل انّها غير قابلة للتصديق فان زيادا لم يتغير في زمان الباقر  و انّما تغير بعد خروج زيد، و كان خروجه بعد وفاة ابي جعفر  بسبع سنين فكيف يمكن صدور هذه التسمية من ابي جعفر .

و قال الكشي ايضاً: إسحاق بن محمّد البصري، قال حدّثني محمّد بن جمهور قال: حدّثني بن يسار عن الوشا عن ابي بصير قال: كنّا عند ابي عبدالله  فمّرت بنا جارية معها قمقم فقلّبته، فقال ابو عبدالله  انّ الله عزّ و جلّ ان كان قلّب اباالجارود كما قّلبت هذه الجارية هذا القمقم فما ذنبي؟!

علي بن محمّد، قال: حدّثني محمّد بن احمد عن علي بن اسماعيل، عن حمّاد بن

ص: 370

عيسى، عن الحسين بن المختار، عن ابي اسامة، قال لي ا بو عبدالله : اما فعل ابوالجارود؟ اما والله لا يموت الّا تائها.

علي بن محمّد قال: حدّثني محمّد بن احمد، عن العباس بن معروف، عن ابي القاسم الكوفي، عن الحسين بن محمّد بن عمران، عن زرعة.(1)

زياد بن منذر در كتاب معجم المؤلفين:

زياد بن المنذر (توفى بعد 150ه_ ، 767م).

زياد بن المنذر(ابوالجارود) عالم زيدي المذهب، و اليه تنسب الزيدية الجارودية. له كتاب التفسير.(2)

زياد بن المنذر ابي الجارود در روضة المتقين مجلسي اول

الذي كان من اصحاب ابي جعفر  و روى عن الصادق  و تغير لما خرج زيد  له كتاب رواه ابو سهل كثير بن عياش القطان[النجاشي] زيدي المذهب و اليه تنسب الجارودية له اصل و له كتاب التفسير عن الباقر  [الفهرست] حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية و اصحابنا يكرهون ما رواه محمّد بن سنان عنه و يعتمدون ما رواه محمّد بن بكر الارجني [ابن الغضائري] الاعمى السرحوب نسب اليه السرحوبية من الزيدية و سماه بذلك الباقر  و ذكر ان سرحوباً اسم شيطان اعمى كان يسكن البحر ثم ذكرا خباراً تدل على ذمه و لعنه.

و اعلم ان اعتبار كتابه لكونه مروياً عنه قبل الانتقال او لكونه موافقاً للاصول الاخر.(3)

ابوالجارود در اعيان الشيعه سيد محسن امين

اشاره


1- ثقات الرواة، ج 2، ص 49/46سيد حسن موسوي، مؤسسه امام المنتظر، قم 1383.
2- معجم المؤلفين، ج 4، ص 188 . عمر رضا كحاله، ناشر: مكتبۀ المثني – بيروت، بي تا.
3- علامه محمد تقي مجلسي، روضۀ المتقين، ج 14 ، ص 366.

ص: 371

ابوالجارود و ابوالنجم زياد بن المنذر الهمداني العبدي او الثقفي الخراساني الكوفي الخارفي او الخارقي او الحرقي مولاهم الزيدي الاعمى الملقب سرحوب.

توفى سنة 150 كما في الذريعة و عن البخاري انه ذكره فيمن مات من 150 الي160.

كنيته

في فهرست ابن النديم ابوالجارود ويكنى اباالنجم.

[و الهمداني] بالميم الساكنة و الدال المهملة نسبة الى همدان قبيلة من اليمن[و العبدي] نسبة الى عبد القيس قبيلة و يأتي عن ابن نوح انه ثقفي[و الخراساني] قال بعض المعاصرين في كتاب له انما نسبناه بالخراساني لتصريحهم في الجارودية السرجوبية بأن رئيسهم من اهل خراسان يقال له ابوالجارود زياد بن المنذر[و الخارقي] في الخلاصة بالخاء المعجمه بعدها الف وراء وقاف و قيل الحرقي بالحاء المضمومة المهملة و الراء و القاف اه_. و هو نسبة الى حرقة قبيلة من همدان[و الخارقي] بالقاف الظاهر انه تصحيف الخارفي بالفاء و جعله نسبة الى بيع السيوف القاطعة كما قاله بعض المعاصرين في كتاب له بعيد[اما الخارفي بالفاء فقيل انه نسبة الى مالك بن عبدالله بن كثير الملقب بخارف ابي قبيلة من همدان[و الحوفي] بالحاء المهملة و الواو و الفاء نسبةالى حوف موضع بعمان و لعله تصحيف الحرقي قال ابن داود[الحوفي] بالحاء المهملة و الفاء و من اصحابنا من اثبته الخورقي بالخاء المعجمة و الراء و القاف و منهم من قال الحرقي بالحاء المهملة و الراء و القاف و الاول المعتمد و هو ما عبره الشيخ ابو جعفر اه_.[و سرحوب] في الخلاصة بسين مهملة مضمومة وراء و حاء مهملة و باء موحدة بعد الواو سمي باسم شيطان اعمى يسكن البحر اه_. و سماه بذلك الباقر  كما يأتي.

اقوال العلماء فيه

ص: 372

في مسودة الكتاب تابعي روى عن علي بن الحسين و ولده الباقر  قبل ان يصير زيديا و في فهرست ابن النديم ابوالجارود من علماء الزيدية يقال ان جعفر بن محمّد بن علي  سأل عنه فقال ما فعل ابوالجارود ارجأ بعد ما اولي اما انه لايموت الا تائها و قال لعنه الله فانه اعمى القلب اعمى البصر و قال فيه محمّد بن سنان ابوالجارود لم يمت حتى شرب المسكر و تولى الكافرين اه_. قوله ارجأ بعد ما اولى اما انه لايموت الا تائها و قال فالنسخة غير مضمونة الصحة و لعل المراد انه صار مرجئا بعد ما كان متوليا اهل البيت.

و في الخلاصة زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارقي بالخاء المعجمة و قيل الحرقي بالحاء المهملة المضمومة و القاف الكوفي الاعمى تابعي زيدي المذهب اليه تنسب الجارودية من الزيدية كان من اصحاب ابي جعفر و روى عن الصادق  و تغير لماخرج زيد رضي الله عنه و روى عن زيد قال ابن الغضائري حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية اصحابه يكرهون ما رواه محمّد بن ابي بكر الارمني [الارجني] و قال الكشّي زياد بن المنذر ابي الجارود الاعمى السرحوب مذموم لاشبهة في ذمة سمي سرحوبا باسم شيطان اعمى يسكن البحر اه_. و عبارة ابن الغضائري المنقولة هكذا زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارفي روى عن ابي جعفر و ابي عبدالله  و زياد هو صاحب المقام حديثه في حديث اصحابنا الى اخر ما مر و قال النجاشي: زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارقي الاعمى اخبرنا ابن عبدون عن علي بن محمّد عن علي بن الحسن عن حرب بن الحسن عن محمد بن سنان قال لي ابوالجارود ولدت اعمى ما رأيت الدنيا قط كوفي كان من اصحاب ابي جعفر و روى عن ابي عبدالله  و تغير لما خرج زيد رضي الله عنه و قال ابوالعبّاس بن نوح هو ثقفي سمع عطية و روى عن ابي جعفر و روى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلمون فيه قاله النجاري له كتاب تفسيرالقران رواه عن ابي جعفر 

ص: 373

اخبرنا به عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن سعيد قال حدثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي حدثنا ابو سهل كثير بن عياش القطان حدثنا ابوالجارود بالتفسير. و قال الشيخ في الفهرست زياد بن المنذر يكنى اباالجارود زيدي المذهب اليه تنسب الجارودية له اصل و له كتاب التفسير عن ابي جعفر  اخبرنا به الشيخ ابوعبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان و الحسين بن عبيدالله عن محمّد بن علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن الحسن بن سعدان الهمداني عن محمّد بن ابراهيم القطان عن كثير بن عياش عن ابي الجارود عن ابي جعفر  و اخبرنا بالتفسير احمد بن عبدون عن ابي بكر الدوري عن احمد بن محمّد بن سعيد عن ابي عبدالله جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمّد بن علي بن ابي طالب المحمّدي عن كثير بن عياش القطان و كان ضعيفا و خرج ايام ابي السرايا معه فأصابته جراحة عن زياد بن المنذر ابي الجارود عن ابي جعفر  و في اصحاب الباقر  زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الحوفي تابعي زيدي اعمى اليه تنسب الجارودية و في اصحاب الصادق  زياد بن المنذر ابوالجارود الهمداني الخارفي الحوفي مولاهم كوفي.

و قال الكشّي[في ابي الجارود زياد بن المنذر الاعمى السرحوب] حكى ان اباالجارود سمي سرحوبا و تنسب اليه السرحوبية من الزيدية سماه بذلك ابو جعفر  و ذكر ان سرحوبا اسم شيطان اعمى يسكن البحر و كان ابوالجارود مكفوفا اعمى اعمى القلب. اسحاق بن محمّد البصري حدثني محمّد بن جمهور حدثني موسى بن بشار الوشا عن ابي نصر قال كنا عند ابي عبدالله  فمرت بنا جارية معها قمقم فقلبته فقال ابوعبدالله  ان الله عز وجل ان كان قد قلب قلب ابي الجارود كما قلبت هذه الجارية فما ذنبي. علي بن محمّد حدثني محمّد بن احمد عن علي بن اسماعيل عن حماد بن عيسى عن الحسين بن المختار عن ابي اسامة قال لي ما فعل ابوالجارود اما و الله لايموت الا تائها اقول هذان الخبران مرا في زرارة فيظهر ان ابدال زياد بزرارة من سهو القلم. علي بن محمّد حدثني محمّد بن احمد عن العبّاس بن معروف عن ابي القاسم الكوفي عن الحسين بن محمّد بن عمران عن زرعة عن سماعة عن ابي بصير قال ذكر ابوعبدالله 

ص: 374

كثير النوا سالم بن ابي حفصة و اباالجارود فقال كذابون مكذبون كفار عليهم لعنة الله قلت جعلت فداك كذابون قد عرفتهم فما معنى مكذبون قال كذابون يأتوننا فيخبروننا انهم يصدقوننا و ليس كذلك و يسمعون حديثنا فيكذبون به. حدثني محمّد بن الحسن البراثي و عثمان بن حامد الكشّي ان قالا حدثنا محمّد بن زياد عن محمّد بن الحسين عن عبدالله المزخرف عن ابي سليمان الحمال[الحمار] سمعت ابا عبدالله  يقول لابي الجارود بمنى في فسطاطه رافعا صوته يا اباالجارود كان و الله ابي امام اهل الارض حيث مات لا يجهله الا ضال ثم رأيته في العام المقبل قال له مثل ذلك فلقيت اباالجارود بعد ذلك بالكوفة فقلت له اليس قد سمعت ما قال ابو عبدالله  مرتين قال انما يعني اباه علي بن ابي طالب صلوات الله عليه اه_.و عن المفيد في رسالته التي يرد فيها على الصدوق قوله ان شهر رمضان لاينقص انه قال و اما رواة الحديث بان شهر رمضان شهر من شهور السنة يكون تسعة و عشرين يوما و يكون ثلاثين يوما فهم فقهاء اصحاب ابي جعفر محمّد بن علي و ابي عبدالله  و الاعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الاحكام الذين لايطعن عليهم و لاطريق الى ذم واحد منهم و هم اصحاب الاصول المدونة و المصنفات المشهورة ثم شرع في ذكرهم و ذكر رواياتهم و فيها رواية ابي الجارود عن الباقر  اه_.

و هذه الصفات التي وصفهم بها لايمكن انطباقها علي ابي الجارود بعد ما رود فيه ما ورد و لا ان يخفي ذلك على المفيد فلا بد ان يكون خارجا منهم و ان يكون ذكره فيهم لمجرد روايته مثلما رووا لا انه متصف بجميع صفاتهم و الله اعلم. و في تهذيب التهذيب زياد بن المنذر الهمداني و يقال النهدي و يقال الثقفي ابوالجارود الاعمى الكوفي. عن احمد بن حنبل متروك الحديث و ضعفه جدا. عن يحيى بن معين كذاب عدو الله ليس يسوي فلسا قال البخاري يتكلمون فيه و قال النسائي متروك و في موضع اخر: ليس بثقة، ابو حاتم ضعّف و قال يزيد بن ذريع لابي عوانة لاتحدث عن ابي الجارود فانه اخذ كتابه فأحرقه قال ابوحاتم بن حبان كان رافضيا يضع الحديث في مثالب الاصحاب و يروي في فضايل اهل البيت اشياء ما لها اصول لا يحل كتب حديثه

ص: 375

ابن عدي عامة احاديثه غير محفوظة عامة ما يرويه في فضائل اهل البيت و هو من المعدودين من اهل الكوفة الغالين و احاديثه عمن يروي عنه فيها نظر روى له الترمذي حديثا واحدا في اطعام الجائع و قال النوبختي في مقالات الشيعة[عند ذكر فرق الزيدية العشرة] الجاروديه منهم اصحاب ابي الجارود زياد بن المنذر اه_. و عن الحاكم في التاريخ انه يضع الحديث. ابن عبد البر اتفقوا على انه ضعيف الحديث منكره. قال ابن حجر: في الثقات لابن حبان زياد بن المنذر روى عن نافع بن الحارث و عنه يونس بن بكير فهو غفل عنه ان حبان اه_.

مؤلفاته

قد عرفت ان له اصلا من جملة الاصول و ان له تفسيرا رواه عن الباقر .

الكلام علي تفسيره

قال ابن النديم في الفهرست ص 50 طبعة مصر: الكتب المصنفة في تفسير القرآن كتاب الباقر محمّد بن علي بن الحسين  رواه عنه ابوالجارود زياد بن المنذر رئيس الجارودية الزيدية اه_. فنسبه الى الباقر  باعتبار انه من املائه و نسبه غيره الى ابي الجارود باعتبار انه رواه عنه و جمعه و رتبه و جعله كتابا مستقلا و كانت روايته له في حال استقامته و الراوي لهذا التفسير عن ابي الجارود في طريقي النجاشي و الشيخ هو ابو سهل كثير بن عياش القطان كما مر و هو و ان كان ضعيفا لكن في الذريعة ان علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي الذي اخرج هذا التفسير في تفسيره المطبوع رواه باسناده الى ابي بصير يحيى بن القاسم الاسدي المصرح بتوثيقه و هو عن ابي الجارود و قال عند ذكر تفسير القمّي علي بن ابراهيم ص 308 ليس طريق الرواية عن ابي الجارود منحصرا بكثير بن عياش الضعيف بل يروي عن ابي الجارود جماعة من الثقات الاثبات[منهم] منصور بن يونس و حماد بن عيسى و عامر بن كثير السراج و الحسن بن محبوب و ابو اسحاق النحوي ثعلبة بن ميمون و ابراهيم بن عبد الحميد و صفوان

ص: 376

بن يحيى المفضل بن عمر الجعفي و سيف بن عميرة و عمر بن اذينة و عبدالصمد بن بشير اه_. و اشار الى مواضع هذه الروايات لكنها ليست روايات لتفسيره قال ايضا ص 303 ان علي بن ابراهيم في تفسيره روى عن عبد الصمد بن بشير عن ابي الجارود و عن صفوان بن يحيى عن ابي الجارود و ان تلميذه اباالفضل العبّاس بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر  الراوي لهذا التفسير عنه لما رأى خلو تفسيره عن روايات سائر الائمة عدا الصادق  عمد الى بعض روايات الامام الباقر  التي املاها على ابي الجارود فأدخلها في اثناء هذا التفسير و ميزها عن روايات علي بن ابراهيم حتى لا يشتبه الامر على الناظر اه_.

التمييز

في مشتركات الطريحي و الكاظمي يعرف زياد بن المنذر ابو الجارود برواية محمّد بن سنان و محمّد بن ابي بكرالارحبي(1) و كثير بن عياش عنه اه_.

و في رجال ابي علي عن الفقيه رواية ابان عنه و فيه ايضا عن المشتركات و رواية عبدالله بن سنان عنه و في غيره ان الذي ذكر ذلك الكاظمي اه_. و ليس ذلك في نسختين عندي و عن جامع الرواة انه زاد رواية ابي مالك الحضرمي و محمّد بن سليمان الازدي و ثعلبة بن ميمون و عمر بن اذينة و منصور بن يونس و عبد الصمد بن بشير و صالح بن ابي الاسود ابراهيم الشيباني و ابان بن عثمان و ابن مسكان و علي بن اسماعيل الميثمي و سلمان بن المفضل عثمان بن عيسى و ابراهيم بن عبد الحميد و علي بن النعمان و محمّد بن بكر و معاوية بن ميسرة و سيف و عمرو بن جبلة الاحمسي و محمّد بن ابي حمزه و مالك بن عطيه و احمد بن الحسين و ابن محبوب عنه و روايته عن ابي اسحاق عن اميرالمؤمنين  اه_ و مر عن النجاشي عن ابن نوح انه


1- في جميع النسخ التي رأي ناها الارجني بالجيم و النون و لا يبعد ان يكون الصواب الارحبي بالحاء و الباء.

ص: 377

سمع عطيه و قال النجاشي انه روى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد و مر عند ذكر مؤلفاته انه يروي عنه ايضا حماد بن عيسى و عامر بن كثير السراج و صفوان ابن يحيى و المفضل بن عمر الجعفي.

و في تهذيب التهذيب روى عن عطية العوفي و ابي الجحاف داود بن ابي عوف و ابي الزبير و الاصبغ بن نباتة و ابي بردة بن ابي موسى و ابي جعفر الباقر  و عبدالله بن الحسن بن الحسن و الحسن البصري و نافع بن الحارث و هو نفيع ابو داود الاعمى و غيرهم و عنه مروان بن معاوية الفزاري و يونس بن بكير و علي بن هاشم البريد و عمار بن محمّد بن اخت سفيان و محمّد بن بكر البرساني و محمّد بن سنان العوفي و غيرهم.(1)

جاروديه در كتاب الملل و النحل شهرستاني

اصحاب ابي الجارود(2) زياد بن أبي زياد. زعموا أن النبي  نص على علي


1- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 7، ص 83/85چاپ بيروت.
2- في الحسين، فهي فيهم خاصه دون سائر و لد علي بن أبي طالب، و هم كلهم فيما شرع سواء من قام منهم و دعا الى نفسه فهو الامام المفر وض الطاع ة بمتر لة علي بن أبي طالب، واجبة امامته من الله عز و جل عل ى أهل بيته و سائر الناس كلهم . فمن تخلف عنه في قيامه و دعائه الى نفسه من جميع الخلق فهو هالك كافر . من ادع ى منهم الامام ة و هو قاعد في بيته مرخ ى عليه ستره فهو كافر مشرك، و كل من اتبعه عل ى ذلك و كل من قال بامامته، و هم الذين سموا السرحوبية . و أصحاب أبي خالد الواسطي و اسمه يزيد، و أصحاب فضيل بن الزبيرالرسان، و زياد بن المنذر و هو الذي يسم ى أبا الجارود، و لقبه سرح وبا محمد بن علي بن الحسين بن علي، و ذكر أن سرحوبا شيطان أعم ى يسكن البحر كان أبوالجارد أعم ى البصر، أعم ى القلب : فالتقوا هؤلاء مع الفرقتين اللتين قالتا ان عليا أفضل الناس بعد النبي 9، فصاروا مع زيد بن علي بن الحسين عند خروجه بالكوفه فقالوا بامامته، فسموا كلهم في الجملة الزيدية، الا أم مختلفون فيما بينهم في القرآن و السنن و الشرائع و الفرائض و الأحكام ]. [و ذلك أن السرحوبية قالت : الحلال حلال آل محمد 9. و الحرام حرامهم . و الأحكام أحكامهم و عندهم جميع ما جا ء به النبي 9 كله كامل عندصغيرهم و كبيرهم . و الصغير منهم و الكبير في العلم سواء؛ لا يفضل الكبير الصغير، من كان منهم في الخرق و المهد الى أكبرهم سنا ]. [و قال بعضهم : من أدع ى أن من كان منهم في المهد و الخرق ليس علمه مثل علم رسول الله 9 فهو كافر بالله مشرك . و ليس يحتاج أحد منهم أن يتعلم من أحد منهم و لا من غيرهم . العلم ينبت في صدورهم كما ينبت الزرع المطر . فالله عز و جل قدعلمهم بلطفه كيف شاء . و انما قالوا ذه المقالة كراه ة أن يلزموا الامام ة بعضهم دون بعض فينتقض قولهم ان الامامة صارت فيهم جميعا فهم فيها شرع سواء . و هم مع ذلك لايروون عن أحد منهم علما ينتفعون به الا ما يروون عن أبي جعفر محمد بن علي، وأبي عبدالله جعفر بن محمد و أحاديث قليلة عن زيد بن علي و أشياء يسيره عن عبدالله بن الحسن المحض. ليس مما قالوا و ادعوه في أيديهم شيء أكثر من دعو ى كاذبة، لأم و صفوهم أم يعلمون كل « الفرق بين الفرق » شيء تحتاج اليه الأمة من أمر دينهم و دنياهم و منافعها و مضارها بغير تعليم ]. و في ص ٢٥ ] قال عبدالقاهر : اجتمعت الفرق الثلاث الذين ذكرناهم من الزيدية عل ى القول بأن أصحاب الكبائرمن الأمة يكونون مخلدين في النار . فهم من هذا الوجه كالخوارج الذين أيأسوا أشراء المذنبين من رحمة الله تعالى و لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون ]. [انما قيل لهذه الفرق الثلاث و أتباعها زيدية لقولهم بامامة زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب في وقته . و امامة ابنه يحيى بن زيد بعد زيد . و كان زيد بن علي قد بايعه عل ى امامته خمسة عشر ألف رجل من أهل الكوفة، و خرج م علي والى العراق و هويوسف بن عمر الثقفي عامل هشام بن عبدالملك عل ى العراقين، فلما استمر القتال بينه و بين يوسف بن عم ر الثقفي قالوا له : اناننصرك عل ى أعدائك بعد أن تخبرنا برأيك في أبي بكر و عمر اللذين ظلما جدك علي بن أبي طالب . فقال زيد : اني لا أقول ف يهما الا خيرا، و ما سمعت أبي يقول فيهما الا خير ا. و انما خرجت عل ى بني امية الذين قاتلوا جدي الحسين و أغاروا عل ى المدينة يوم الحرة، و رموا بيت الله بحجر المنجنيق و النار . فقارقوه عند ذلك حتى قال لهم : رفضتموني. و من يومئذ سموا رافضة ]. [و قتل زيد ثم نبش من قبر ه و صلب ثم أحرق بعد ذلك . و هرب ابنه يحيى بن زيد الى خراسان و خرج بناح ية الجوزجان على نصربن سيار و الى خراسان، فبعث نصر بن سيار اليه سلم بن أحوز المازني في ثلاثة آلاف رجل فقتلوا يحيى بن زيد، و مشهده بجوزجان معروف . [و كان مقتل زيد بن علي بالكوفه س نة ١٢١ ، ومق تل ابنه يحيى بجوزجان سنة ١٢٦ ه].

ص: 378

رضي الله عنه بالوصف دون التسمية، و هو الامام بعده. و الناس قصروا حيث لم يتعرفوا الوصف، و لم يطلبوا الموصوف، و انما نصبوا أبابكر باختيارهم فكفروا بذلك. و قد خالف أبو الجارود في هذه المقاله امامه زيد بن علي، فانه لم يعتقد هذا الاعتقاد.

و اختلفت الجاروديه في التوقف و السوق.

ص: 379

فساق بعضهم الامامة من علي الى الحسن، ثم الى الحسين، ثم الى علي بن الحسين زين العابدين، ثم الى ابنه زيد بن علي، ثم منه الى الامام محمّد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب، و قالوا بامامته.

و كان أبوحنيفة رحمه الله على بيعته، و من جملة شيعته حتى رفع الأمر الى المنصور، فحبسه حبس الأبد حتى مات في الحبس. و قيل انه انما بايع محمّد بن عبدالله الامام في أيام المنصور. و لما قتل محمّد بالمدينه بقى الامام أبو حنيفه على تلك البيعة، يعتقد موالاة أهل البيت، فرفع حاله الى المنصور، فتم عليه ما تم.

و الذين قالوا بامامة محمّد بن عبدالله الامام، اختلفوا فمنهم من قال انه لم يقتل و هو بعد حي؛ و سيخرج فيملأ الأرض عدلا. و منهم من أقر بموته، و ساق الامامة الى محمّد بن القاسم بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي صاحب الطالقان. و قد أسر في أيام المعتصم و حمل اليه فحبسه في داره حتى مات. و منهم من قال بامامه يحيى بن عمر صاحب الكوفة؛ فخرج و دعا الناس و اجتمع عليه خلق كثير، و قتل في أيام المستعين، و حمل رأسه الى محمّد بن عبدالله بن طاهر، حتى قال فيه بعض العلويه:

قَتَلتَ أَعَزَّ مَن رَكِبَ المَطَايا

وَ عَزَّ عليَّ أَن أَلقَاكَ الاّ

وَجِئتُكَ أَستَلِينُكَ في الكَلَامِ

وَ فيما بَينَنَا حَدُّ الحُسَامِ

و هو يحيى بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد بن علي.

و أما أبو الجارود(1) فكان يسمى سرحوب، سماه بذلك أبوجعفر محمّد بن علي الباقر . و سرحوب: شيطان اعمى يسكن البحر، قاله الباقر تفسيرا.

و من أصحاب أبي الجارود: فضيل الرسان، و أبو خالد الواسطي. و هم مختلفون في الأحكام و السير. فبعضهم يزعم أن علم ولد الحسن و الحسين رضي الله عنهما كعلم النبي ، فيحصل لهم العلم قبل التعلم فطرة و ضرورة. و بعضهم يزعم أن العلم مشترك فيهم و في غيرهم. و جائز أن يؤخذ عنهم، و عن غيرهم من العامة.(2)

زياد بن المنذر در كتاب جامع الرواة


1- مات أبو الجارود بعد سنه 150 ه .
2- الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، ص 159 157 ، چاپ مصر.

ص: 380

ابو الجارود الهمداني الخارقي الحوفي مولاهم كوفي تابعي[ق] الهمداني الحوفي حوف من همدان كوفي تابعي زيدي اعمى اليه تنسب الجارودية منهم[قر] روى عنهما و تغير لما خرج زيد و روى عن زيد قال ابن الغضائري حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية و اصحابنا يكرهون ما رواه محمّد بن سنان عنه و يعتمدون ما رواه محمّد بن ابي بكر الارجني[صه] الاعمى السرحوب حكى ان اباالجارود سمي سرحوبا و نسب اليه السرحوبية من الزيديه و سماه بذلك ابوجعفر  و ذكران سرحوبا اسم شيطان اعمى يسكن البحر و كان ابو الجارود مكفوفا اعمى اعمى القلب[كش] تم روى في ذمه روايات تضمن بعضها كونها كذابا كافراً «مح».

له كتاب روى عنه ابو سهل كثير بن عياش القطان[جش] «س».

عنه كثير بن عياش في[ست] في ترجمته و محمّد بن سنان في مشيخة[يه] في طريقه و في[في] في كتاب العقل و الجهل و في باب سؤال العالم و في[يب] في باب تلقين المحتضرين من ابواب الزيادات و في[يه] في باب نوادر الديات عنه ابو مالك الحضرمي في[يب] في باب الصلوة في السفر من ابواب الزيادات في الجزء الثاني و في[بص] في باب المسافة التي يجب فيها التقصير و مرتين في[في] في باب ان الخمر انما حرمت لفعلها في كتاب الاشربة. محمّد بن سليمان الازدي عن ابي الجارود عن ابي اسحاق عن اميرالمؤمنين  في كتاب الروضة بعد حديث آخر لنوح  يوم القيمة. عنه زياد بن عيسى في[يب] في باب فضل المساجد و ثعلبة بن ميمون في[في] في باب ان الائمة  نور الله عز و جل و عمر بن اذينة في باب ما نص الله عز و جل و رسوله  علي الائمة . و منصور بن يونس مرتين فيه و في باب الاشارة و النص على علي بن الحسين . عنه عبد الصمد بن بشير في باب الاشارة و النص علي الحسين بن علي  و في كتاب الروضة بعد حديث الفقهاء و العلماء. عنه صالح بن ابي الاسود في[يب] في باب الخروج الى الصفا و في[في] في باب

ص: 381

الوقوف على الصفا و في باب الوقوف بعرفة. عنه ابراهيم الشيباني في[يب] في باب فضل زيارة ابي عبدالله الحسين بن علي . عنه ابان بن عثمان في باب عقود البيع و في باب تلقين المحتضرين و في[بص] في باب بئر الغائط يتخذ مسجداً بعد ابواب الجماعة و في[يب] في باب فضل المساجد و في[في] في باب بناء المساجد و ما يؤخذ منها.عنه عبدالله بن سنان او ابن مسكان في[يب] في باب الزيادات بعد باب الاجارات. عنه عبدالله بن سنان او ابن مسكان في[في] في باب آخر منه في حفظ المال في اواخر كتاب المعيشة. عنه عبدالله بن سنان او ابن مسكان في[في] في باب آخر منه في حفظ المال في اواخر كتاب المعيشه. عنه عبدالله بن سنان في باب الرد الى الكتاب و السنة. علي بن اسماعيل الميثمي في باب الفرش في كتاب الزي و التجمل. عنه سليمان بن المفضل في ابواب الفواكه. عثمان بن عيسى عنه عن الاصبغ بن نباتة في باب ادب التجارة. عنه ابراهيم بن عبد الحميد في باب اد خال السرور على المؤمن. و علي بن النعمان في باب من طلب عثرات المؤمنين. و محمّد بن بكر في باب فضل القرآن. و عمرو بن ثابت في[يب] في باب الحد في السرقة و في[بص] في باب حد النباش و في[في] في باب ما جاء في الاثني عشر  و في باب حد النباش. معاوية بن ميسرة قال سمعت ابا الجارود يسال ابا عبدالله  في[يب] في باب الرهون. علي بن سيف عن ابيه عنه في[في] في باب التعزي. عنه عمرو بن جبلة الاحمسي في باب الحب في الله. و عبدالله بن المغيرة في[يب] في باب الزيادات في كتاب الصوم و محمّد بن ابي حمزة في كيفية الصلوة من ابواب الزيادات قرييا من الاخر. و مالك بن عطية في باب ما تجوز الصلوة فيه من اللباس من ابواب الزيادت. و احمد بن الحسين في[ست] في ترجمة الاصبغ بن نباتة. و ابن محبوب في[في] في باب ما جاء في الاثني عشر .(1)

تفسير أبي الجارود در كتاب الذريعه آقا بزرگ تهراني


1- جامع الرواة، ص 340/39 ، علي اردبيلي، چاپ رنگين، 1334 ش. -

ص: 382

اسمه زياد بن المنذر[المتوفى 150] كان اعمى من حين ولادته و تنسب اليه الزيدية الجارودية، و كان من أصحاب الأئمة الثلاثة. علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد ؛ و لكن يروي تفسيره عن خصوص الباقر  أيام استقامته و كأنه كان يكتبه عن املائه ؛ و لذا نسبه ابن النديم الى الباقر ، و هو أول تفسير ذكره[في ص 50] عند تسميته كتب التفاسير فقال: «كتاب الباقر» محمّد بن علي بن الحسين  رواه عنه أبوالجارد». و الراوي لهذا التفسير عن أبي الجارود في طريقي الشيخ الطوسي و النجاشي هو أبو سهل كثير بن عياش القطان الضعيف؛ و لكن تلميذ علي بن ابراهيم بن هاشم القمّي الذي أخرج هذا التفسير في تفسيره المطبوع رواه باسناده الى أبي بصير يحيى بن أبي القاسم الأسدي[المتوفى 150] المصرح بتوثيقه كما مرّ آنفاً و هو عن أبي الجارود.(1)

تفسير ابي الجارود زياد بن المنذر السرحوب در كتاب صيانة القرآن

تقدم انه رأس الجارودية من الزيدية. و سمّوا بالسرحوبية أيضاً. قال الكشّي: و كان ابوالجارود مكفوفاً اعمى اعمى القلب. و قد ورد لعنه عن لسان الصادق ، قال: لعنه الله فانّه اعمى القلب اعمى البصر. و قال فيه محمّد بن سنان: ابوالجارود، لم يمت حتى شرب المسكر و تولي الكافرين.(2)

امّا تفسيره هذا فالذي يرويه عنه هو ابوسهل كثير بن عياش القطان. و اليه ينتهي طريق الشيخ و النجاشي الى تفسيره. قال الشيخ: و كان ضعيفاً .(3) (4)

زياد بن منذر در كتاب طبقات مفسران دكتر عقيقي بخشايشي


1- الذريعه، شيخ آقابزرگ تهراني، ج 4، ص 251 ، دار الاضواء، چاپ بيروت.
2- فهرست ابن النديم، ص 267.
3- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 322.
4- صيانة القرآن من التحريف،ص 187 ، محمد هادي معرفت، چاپ مهر، چاپ اول، 1410 ق.

ص: 383

ابوالجارود زياد بن المنذر خارفي كوفي از مفسران نامدار قرن دوم هجري، و از اصحاب امام باقر  مي باشد و از امام صادق  نيز روايت كرده است. پس از قيام زيد بن علي بن الحسين تغيير وضعيت فكري و اعتقادي پيدا نمود ولي اين تغيير عقيده در آراء تفسيري او اشكالي وارد نمي سازد.

او نابينا و كور بود و گفته است: «نابينا به دنيا آمدم و هرگز چهره دنيا را نديده ام» او را كتاب تفسيري هست كه مطالب آن را از امام محمّد باقر  روايت مي كند ابو سهل كثير بن عياش قطّان گفته است: «ابوالجارود تفسير خود را به ما حديث نموده است».(1)

شيخ طوسي  گفته است: «زياد بن المنذر كه مكنّي به ابوالجارود است زيدي مذهب مي باشد و زيديان جارودي(2) به او منتسب مي باشند او را يك اصل و يك كتاب تفسير مي باشد كه از امام باقر  روايت مي نمايد. اين موضوع را شيخ مفيد و حسين بن عبيدالله از محمّد بن علي بن الحسين از پدرش از علي بن حسين سعدك همداني نقل نموده اند و تفسير او را احمد بن عبدوناز، ابوبكر دُوري از ابن عقده روايت كرده است او فرد موثق نبود در روزگار ابوالسّرايا همراه او قيام كرد و جراحتي به او رسيد». (3)

نقل شده است كه به او، عنوان سَرحُوب هم داده شده است و گروه سرحوبيان از زيديه به او منتسب مي شوند و اين نامي است كه امام باقر  بر او نهاده است و نقل شده است كه سرحوب نام ابليس كوري است كه در دريا زندگي مي كند.


1- رجال نجاشي، ص 325 ، رقم معرفي 448.
2- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 321 ، رقم شناسايي 4805.
3- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 326

ص: 384

آية الله خويي اظهار نظر مي كند: «كه زيدي بودن او تأثيري در تفسير او ندارد ولي انتساب سرحوب به امام باقر  يك روايت مرسل و غير قابل تصديق مي باشد چون او در زمان امام باقر  تغيير عقيده نداده بود بلكه تغيير موضع او، هفت سال پس از وفات امام  مي باشد پس چگونه امكان دارد كه چنين نامگذاري از سوي او انجام گرفته باشد؟»

كشّي گفته است كه محمّد بن جمهور از موسي بن بشّار از وشّاء از ابي بصير روايت كرده است كه ما پيش امام صادق  بوديم كه كنيزي كه همراه او ظرف آبي بود و آن را مي چرخانيد عبور نمود امام  فرمود: اگر خداوند قلب ابي الجارود را همانند اين ظرف آب، بگرداند پس تقصير من چيست؟

صاحب معجم رجال الحديث تمام اين روايت را ضعيف مي شمارد و مي فرمايد: در جلالت قدر او همين قدر كفايت مي كند كه مرحوم شيخ مفيد در «رساله عدّديه» او را از بزرگاني شمرده است كه حلال و حرام در احكام و فتوي از آنان گرفته مي شود و علي بن ابراهيم در تفسير خود به وثاقت هر آن كس كه در سلسله اسناد او قرار گرفته است شهادت داده است در صورتي كه كثير بن عياش، تفسير سوره آل عمران آيه ﴿اذ قالت الملائكه يا مريم انّا نبشرك بغلام اسمه المسيح بن مريم﴾ را از او روايت كرده است

و شيخ صدوق  حديث لوح را كه در آن اسماء اوصياء دوازده گانه ثبت شده بود از او روايت كرده است». و اين احتمال هم داده مي شود كه در اواخر عمر ابوالجارود از زيدي بودن به دوازده امامي برگشته باشد و اللّه العالم.(1)


1- جاروديه پيروان ابوجارود هستند كه اعتقاد مي ورزند پيغمبر خد ا 9 امامت علي % را وصفا نه رسماً تصريح كرده است به ملل و نحل ج 1، ص 225 مراجعه شود.

ص: 385

تاريخ وفات او 150 ه_ .ق است او به هنگام تولد نابينا بود از ياران ائمه ثلاثه: علي بن الحسين، محمّد بن علي و جعفر بن محمّد  بوده است اين تفسير نخستين تفسيري است كه ابن نديم در معرفي كتاب هاي تفسيري به آن اشاره مي كند و آن را كتاب الباقر محمّد بن علي  نام نهاده است و معتقد است كه حضرت باقر  براي ابوالجارود املاء فرموده اند، راوي اين تفسير از ابي الجارود و در طريق شيخ طوسي و نجاشي، ابوسهل كثير بن عياّش است. ولي علي بن ابراهيم بن هاشم قمّي راوي تفسير از ابي الجارود را ابوبصير يحيي بن ابي القاسم[متوّفي 150 ه.ق] مي داند... ».(1) (2)

تفسير ابي الجارود در كتاب مفسران شيعه

نام اين مفسر، زياد بن منذر و تاريخ وفاتش سال 150 هجري است. او در حال تولد نابينا بود و به زيديه جاروديه منسوب است. از ياران ائمه ثلاث علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد  بوده است. اين تفسير اولين تفسيري است كه ابن نديم در كتب تفاسير به آن اشاره مي كند و آن را كتاب الباقر نام نهاده و معتقد است كه حضرت باقر  براي ابي الجارود املا فرموده اند. راوي اين تفسير از ابي الجارود در طريق شيخ طوسي و نجاشي، ابو سهل كثير بن عياش است. ولي علي بن ابراهيم بن هاشم قمّي راوي تفسير از ابي الجارود را ابي بصير يحيي بن ابي القاسم اسدي متوفي به سال 150 مي داند. (3)

زياد بن المنذر در معجم الرجال آية الله خوئي 

اشاره


1- مفسران شيعه، تأليف دكتر محمد شفيعي، ص 6.
2- طبقات مفسران شيعه،ص 247/46 ، دكتر عقيقي بخشايشي، چاپ چهارم، ناشر : دفتر نشر نويدر.
3- مفسران شيعه، ص 67 ، دكتر محمد شفيعي.

ص: 386

قال النجاشي: زياد بن المنذر ابو الجارود الهمداني الخارفي الاعمى أخبرنا ابن عبدون عن علي بن محمّد عن علي بن الحسن عن حرب بن الحسن عن محمّد بن سنان قال قال لي أبو الجارود: ولدت اعمى ما رأيت الدنيا قط كوفي كان من أصحاب أبي جعفر، و روى عن أبي عبدالله  و تغير لما خرج زيد _ رضي الله عنه _ و قال أبو العبّاس بن نوح هو ثقفي سمع عطية، و روى عن أبي جعفر  و روى عنه مروان بن معاوية و علي بن هاشم بن البريد يتكلمون فيه قال قاله البخاري، له كتاب تفسير القرآن، رواه عن أبي جعفر ، أخبرنا به عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن سعيد، قال حدثنا جعفر بن عبدالله المحمّدي قال: حدثنا أبو سهل كثير بن عياش القطان، قال: حدثنا أبوالجارود بالتفسير.

و قال الشيخ[305]: زياد بن المنذر يكنى أباالجارود زيدي المذهب و اليه تنسب الزيدية الجارودية له أصل و له كتاب التفسير، عن أبي جعفر الباقر ، أخبرنا به الشيخ أبو عبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان، و الحسين بن عبيدالله، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه، عن علي بن[الحسن] الحسين بن سعدك الهمداني، عن محمّد بن ابراهيم القطان «العطار _ خ ل _» عن كثير بن عياش، عن أبي الجارد، عن أبي جعفر  و أخبرنا بالتفسير أحمد بن عبدون، عن أبي بكر الدوري، عن ابن عقدة، عن أبي عبدالله جعفر بن عبد الله بن جعفر بن عبدالله ابن جعفر بن محمّد بن علي بن أبي طالب المحمّدي، عن كثير بن عياش القطان _ و كان ضعيفاً و خرج ايام أبي السرايا معه فأصابته جراحة _ عن زياد بن المنذر أبي الجارود عن أبي جعفر الباقر .

و عده في رجاله من أصحاب الباقر ، قائلا: زياد بن المنذر ابو الجارود الهمداني الحوفي الكوفي تابعي زيدي اعمى اليه تنسب الجارودية منهم.

و من أصحاب الصادق ، قائلا: زياد بن المنذر أبوالجارود الهمداني الحارفي الحوفي مولاهم كوفي تابعي.[31]

ص: 387

و عده في الاختصاص في أصحاب الباقر  : وعده البرقي في اصحاب الباقر ، قائلا: زياد بن المنذر ابو الجارود الاعمى في أصحاب الصادق من أصحاب أبي جعفر و روى عنه  قائلا: ابو الجارود الكوفي، اسمه زياد بن المنذر.

قال ابن الغضائري: زياد بن المنذر أبو الجارود الهمداني الخارفي روى عن أبي جعفر و أبي عبدالله ، و زياد هو صاحب المقام حديثه في حديث اصحابنا اكثر منه في الزيدية، و أصحابنا يكرهون ما رواه محمّد بن سنان، عنه و يعتمدون ما رواه محمّد بن بكر الارحبي[انتهي].

و قال الكشّي [104]: أبو الجارود زياد بن المنذر الاعمى، السرحوب:

حكى ان أبا الجارود سمي سرحوبا و تنسب اليه السرحوبية من الزيديه سماه بذلك ابو جعفر ، و ذكر أن سرحوبا اسم شيطان اعمى، يسكن البحر و كان أبو الجارود مكفوفا اعمى اعمى القلب:

أقول: اما انه كان زيديا فالظاهر أنه لا اشكال فيه، و أما تسميته بسرحوب، عن أبي جعفر  فهي رواية مرسلة من الكشّي لا يعتمد عليها بل انها غير قابلة التصديق فان زياداً لم يتغير في زمان الباقر  و انما تغير بعد خروج زيد، و كان خروجه بعد وفات أبي جعفر  بسبع سنين. فكيف يمكن صدور هذه التسمية من أبي جعفر .

ثم قال الكشّي اسحاق بن محمّد البصري، قال: حدثني محمّد بن جمهور قال: حدثني موسى بن يسار[عن] الوشا عن أبي بصير قال: كنا عند أبي عبدالله  فمرت بنا جارية معها قمقم فقلبته، فقال أبو عبدالله  ان الله عز و جل ان كان قلب أبي الجارود، كما قلبت هذه الجارية هذا القمقم فما ذنبي؟!

علي بن محمّد، قال:حدثني محمّد بن احمد، عن علي بن اسماعيل عن حماد بن عيسى عن الحسين بن المختار عن أبي اسامه، قال لي أبو عبدالله  : أما فعل أبو الجارود؟ أما و الله لايموت الا تائهاً.

علي بن محمّد قال: حدثني محمّد بن أحمد عن العبّاس بن معروف عن أبي القاسم الكوفي، عن الحسين بن محمّد بن عمران عن زرعة عن سماعة عن أبي بصير قال: ذكر أبو عبدالله  كثير النوا و سالم بن أبي حفصة، و أبا الجارود، فقال: كذابون مكذبون

ص: 388

كفار عليهم لعنة الله قال: قلت جعلت فداك كذابون قد عرفتهم فما معنى مكذبون؟ قال: كذابون يأتوننا فيخبرون أنهم يصدقوننا، و ليس كذلك و يسمعون حديثنا، فيكذبون به حدثني محمّد بن الحسن البراثي و عثمان بن حامد الكشّي ان، قالا: حدثنا محمد بن زياد، عن محمّد بن الحسين عن عبد الله الزخرف، عن أبي سليمان الحمار قال: سمعت أبا عبدالله  يقول لابي الجارود بمنى في فسطاطه رافعاً صوته: يا أبا الجارود، كان و الله أبي امام أهل الارض حيث مات لا يجهله الا ضال، ثم رأيته في العام المقبل، قال له مثل ذلك، قال: فلقيت أبا الجارود بعد ذلك بالكوفة، فقلت له: أليس قد سمعت ما قال أبو عبدالله  مرتين؟ قال: انما يعني أباه علي بن أبي طالب  !!.

أقول: هذه الروايات كلها ضعيفة على أنها لاتدل على ضعف الرجل و عدم وثاقته الا الرواية الثالثة منها لكن في سندها علي بن محمّد و هو ابن فيروزان و لم يوثق و محمّد بن أحمد و هو محمّد بن أحمد بن الوليد و هو مجهول، و الحسين بن محمّد بن عمران مهمل اذن كيف يمكن الاعتماد على هذه الروايات في تضعيف الرجل فالظاهر أنه ثقة لا لأجل أن له أصلا و لا لرواية الاجلاء عنه لما عرفت غير مرة من أن ذلك لا يكفي لاثبات الوثاقة بل لوقوعه في اسانيد كامل الزيارات، و قد شهد جعفر بن محمّد بن قولويه بوثاقة جميع رواتها:

ففد روى عن أبي جعفر ، و روى عنه عثمان بن عيسى الباب 13 في فضل الفرات و شربه و الغسل فيه الحديث.

و لشهادة الشيخ المفيد، في الرسالة العددية بأنه من الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام، و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق الى ذم واحد منهم.

و لشهادة علي بن ابراهيم في تفسيره بوثاقة كل من وقع في أسناده روى عن أبي جعفر محمّد بن علي ، و روى عنه كثير بن عياش تفسير القمّي سورة آل عمران في تفسير قوله تعالى: ﴿اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم﴾.

ص: 389

أقول: في هذه الطبعة زياد بن المنذر عن أبي الجارود من غلط المطبعة و الصحيح زياد بن المنذر أبي الجارود كما في تفسير البرهان.

و يؤيد ذلك ما عرفته من ابن الغضائري من اعتماد الأصحاب على ما رواه محمّد بن بكر الأرجني، عن زياد بن المنذر أبي الجارود.

ثم ان الشيخ الصدوق قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن يحيى العطار _ رضي الله عنه _ قال: حدثنا أبي، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن الحسن بن محبوب، عن أبي الجارود، عن أبي جعفر ، عن جابر بن عبدالله الانصاري قال: دخلت علي فاطمة  و بين يديها لوح فيه اسماء الاوصياء، فعددت اثني عشر، آخرهم القائم عجل الله تعالى فرجه ثلاثة منهم محمّد و أربعة منهم علي .

ثم قال: حدثنا الحسين بن أحمد بن ادريس _ رضي الله عنه _ قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن محمّد بن عيسى و ابراهيم بن هاشم جميعاً عن الحسن بن محبوب عن أبي الجارود، عن أبي جعفر ، عن جابر بن عبدالله الانصاري، قال: دخلت على فاطمه  و بين يديها لوح فيه أسماء الاوصياء فعددت اثني عشر آخرهم القائم عجل الله تعالى فرجه ثلاثة منهم محمّد و أربعة منهم علي . العيون، الباب 6، الحديث[6 - 7].

أقول: اذا صح سند الروايتين و لم يناقش فيهما بعدم ثبوت و ثاقة أحمد بن محمّد بن يحيى و الحسين بن احمد بن ادريس لم يكن بعد من الالزام برجوع أبي الجارود، من الزيدية الى الحق و ذلك فان رواية الحسن بن محبوب المتولد قريباً من وفاة الصادق  عنه لا محالة تكون بعد تغيره و بعد اعتناقه مذهب الزيدية بكثير، فاذا روى أن الاوصياء اثني عشر، آخرهم القائم، ثلاثة منهم محمّد و أربعة منهم علي ، كان هذا رجوعاً منه الى الحق و الله العالم.

و طريق الصدوق اليه: محمّد بن علي ماجيلويه _ رضي الله عنه _ عن عمه محمّد بن أبي القاسم، عن محمّد بن علي القرشي الكوفي، عن محمّد بن سنان عن أبي الجارود بن المنذر الكوفي، و الطريق ضعيف و لا اقل من جهة محمّد بن علي القرشي[أبي سمينة]

ص: 390

ومن جهة محمّد بن سنان، كما أن طريق الشيخ الى أصله و الى تفسيره ضعيف بعدة مجاهيل.

طبقته في الحديث

روى بعنوان زياد بن المنذر عن أبي جعفر ، الفقيه: الجزء 1 باب ما يصلي فيه و ما لا يصلي فيه من الثياب الحديث 795.

و روى عنه محمّد بن سنان، الكافي: الجزء 6، كتاب الزي و التجمل 8 باب الخف 19 الحديث 5.

و روى عنه مالك بن عطية التهذيب: الجزء 2 باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس و المكان من الزيادات الحديث 1542.

و روى عن أبي الدرداء عن أبي جعفر . الفقيه: الجزء 3 باب الظهار الحديث 1654.

و السند فيه هكذا: و روى زياد بن المنذر عن أبي الدرداء أنه سأل ابا جعفر  و انا عنده الخ.

و الظاهر زيادة كلمة عن قبل[أبي الدرداء] بقرينة جملة و انا عنده فابو الدرداء سائل لا راو و يدل على ما ذكرنا ان الشيخ رواها بسنده عن محمّد بن سنان عن زياد بن المنذر أبي الجارود قال سأل ابو الورد ابا جعفر  و انا عنده التهذيب: الجزء 8 باب الظهار الحديث 72 و الاستبصار: الجزء 3 باب حكم الرجل يظاهر من امرأته الحديث 941.

و روى بعنوان زياد بن المنذر العبدي أبي الجارود عن أبي جعفر محمّد بن علي ، و روى عنه محمّد بن سنان، التهذيب: الجزء 4 باب علامة اول شهر رمضان و آخره الحديث 462.

اقول: تأتي له الروايات بعنوان أبي الجارود ايضاً.(1)

زياد بن المنذر در كتاب تأسيس الشيعه


1- معجم رجال الحديث، ج 7، ص322/328آيةالله العظمي سيد ابوالقاسم خوئي، چاپ آداب.

ص: 391

و منهم: زياد بن المنذر ابو الجارود تابعي روى عن الامام علي بن الحسين السجاد  و ابنه الباقر  في التفسير، و جمعه في كتاب و هو اعمى ايام استقامته قبل تزيده، و مات سنه خمسين و ماية.(1)

نظر آية الله معرفت درباره تفسير ابي الجارود در كتاب التفسير والمفسران

و أما مثل تفسير ابي الجارود زياد بن المنذر الهمداني الخارفي الملقّب بُسرحوب(2) [تُوفّي سنة 150] الذي يرويه عن الإمام أبي جعفر محمّد بن علي الباقر  فضعيف كما لا اعتبار به؛ لأنه من زعماء الزيدية _ المنحرفين عن طريقة الأئمّة، و إليه تُنسب الفرقة الجارودية أو السرحوبية. فقد ورد لعنه عن لسان الصادق ، قال: لعنه الله، إنه اعمى القلب اعمى البصر. و قال فيه محمّد بن سنان: أبو الجارود لم يمت حتى شرب المُسكر و تولَّي الكافرين.(3)

و عن ابي بصير قال: ذكر أبو عبدالله الإمام صادق  ثلاثة نفر: كثير النوا، و سالم بن ابي حفصة، و أبا الجارود. فقال: كذّابون مُكذّبون كفّار، عليهم لعنة الله.(4)

و أما التفسير المنسوب الى علي بن ابراهيم القمّي[تُوفّي سنة329] فهو من صنع أحد تلاميذه المجهولين، هو: أبوالفضل العبّاس بن محمّد العلوي، أخذ شيئاً من التفسير بإملاء شيخه علي بن ابراهيم، و مزجه بتفسير ابي الجارود، الآنف، و أضافه إليه شيئاً ممّا رواه هو عن غير طريق شيخه بسائر الطرق، فهو تفسير مزيج ثلاثي الأسانيد. و لم يعرف لحدّ الآن من هذا العبّاس العلوي، واضع هذا التفسير.


1- تاسيس الشيعه، ص 185 ، سيدحسن صدر، چاپ اعلمي.
2- سرحوب: اسم ابن آويٰ. و يقال: إنه شيطان أعمي يسكن البحر.
3- فهرست ابن النديم، ص 267.
4- معجم رجال الحديث الامام الخوئي، ج 7، ص 323.

ص: 392

كما أن الراوي عن أبي الفضل هذا أيضاً مجهول، فلم يصح الطريق الى هذا التفسير. كما لم يعتمده أرباب الجوامع الحديثية، فلم يرووا عن الكتاب، و إنما كانت رواياتهم عن علي بن ابراهيم بإسنادهم إليه لا الى كتابه، فهو تفسير مجهول الانتساب .(1)(2)

تفسير ابي الجارود در دائرة المعارف تشيع

تفسير ابي الجارود[تفسير امام باقر ]، منسوب به امام محمّد باقر  [57_ 114ق] ابن نديم در الفهرست اين تفسير را به عنوان نخستين تفسير در كتب تفاسير ذكر مي كند و آن را از تصانيف حضرت باقر  مي داند كه حضرت  آن را براي ابي الجارود املاء فرموده اند. نام ابي الجارود زياد بن منذر[م150] است وي در حال تولد نابينا بود و از اصحاب سه تن از ائمه ي اطهار  حضرت علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد  بوده است. او مؤسس فرقه ي زيديه ي جاروديه است. ظاهراً حضرت باقر  در ايام استقامت او و قبل از گرايش وي به زيديه اين تفسير را بر وي املاء فرموده اند. راوي اين تفسير از ابي الجارود در طريق شيخ الطائفه شيخ طوسي و ابوالعبّاس نجاشي، ابوسهل كُثير بن عياش قطان است و او از روات ضعيف مي باشد. ولي علي بن ابراهيم بن هاشم قمي كه اين تفسير را در تفسير خود _ كه به چاپ رسيده است _ به اسناد از ابي بصير يحيي بن ابي القاسم اسدي[م150ق] روايت كرده كه به توثيق او تصريح شده است و او از ابي الجارود روايت مي كند. آقا بزرگ تهراني در الذريعه اين تفسير را تحت عنوان تفسير ابي الجارود ذكر مي كند سپس تحت


1- راجع: الذريعة، ج 4، ص 302/303 . و الصيانة، ص 229/231.
2- محمد هادي معرفت، التفسير و المفسران، ج 1، ص 479 4.

ص: 393

عنوان تفسير الامام الباقر  ياد كرده و سيد حسن صدر در تأسيس الشيعه تحت عنوان تفسير ابوجعفرالباقر  ثبت كرده است.(1)

منابع: اعيان الشيعه، 1/656؛ تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، 327؛ الذريعه،4/251 و 262؛ تفسير فرات الكوفي، 79؛ جامع الرواة، 1/339/340؛ رجال، كشي/199_200؛ رجال، نجاشي، 1/387؛ تنقيح المقال، 1/16؛ انساب، سمعاني،5/9؛ معجم رجال الحديث،7/321 _ 327؛ الفهرست، ابن نديم،36؛ مفسران شيعه، 67.

ابوالجارود در دائرة المعارف

ابوالنجم زياد بن منذر همداني خراساني يا زياد بن منذر عبدي يا ثقفي خراساني كوفي خارقي يا خارفي، از جمله ي تابعين و از اصحاب و راويان حديث امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق  بود. همداني به فتح اول و سكون ثاني منسوب به همدان از قبايل يمن است. عبدي منسوب به قبيلۀ عبدالقيس است. خارقي منسوب است به خارق يعني شمشير برنده، خارفي منسوب به مالك بن عبدالله بن كثير ملقّب به خارف جد يكي از فروع قبايل همدان است. شيخ ابوجعفر طوسي در فهرست او را خورقي[بر وزن اوحدي] دانسته است. او كور مادرزاد بود، معذلك تأليف چند كتاب از جمله روايت تفسير امام محمّد باقر  را بدو نسبت داده اند. در زمان امام باقر  به مذهب زيديه گرائيد. امام نيز اورا طرد و لعن كرد و او را سرحوب[بر وزن مزدور]خواند. سرحوب نام شيطاني كور است كه در دريا زندگي مي كند. محدثان


1- دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 474.

ص: 394

اثني عشري و زيدي هر دو از ابوجارود روايت كرده اند، ليكن اثني عشريه به احاديثي كه او بعد از تغيير مذهب روايت كرده اعتنا ندارند مرگش بين سالهاي 150 و 160 ق اتفاق افتاد.

جاروديه علي  را به وصف، نه به نص، خليفه مي دانند. و صحابه را كه با علي  بعد از رحلت رسول الله  بيعت نكردند كافر ميشمرند. ايشان فرقه اي از زيديه اند كه بعد از امام زين العابدين  به امامت زيد بن علي بن الحسين قائلند و گويند بايد در امام شش شرط وجود داشته باشد: 1- از بطن فاطمه؛ 2- زاهد؛ 3- شجاع؛ 4- سخي؛ 5-عالم؛ 6-دعوي دار امامت باشد. جاروديه در اصول دين و در جميع مبادي جز امامت با معتزله همراه اند و زيد خود شاگرد واصل بن عطاء پيشواي معتزله بوده است. اين فرقه امامت را بعد از علي و حسن و حسين و علي بن الحسين و زيد بن علي ، حق محمّد بن عبدالله؟ حسن بن حسن بن علي[صاحب نفس زكيه] دانستند، سپس گروهي گفتند وي كشته نشد و زنده و غايب است و بعد از اين ظاهر مي شود وگروهي ديگر گفتند به دست سپاه منصور عبّاسي كشته شد و امامت بعد از او به محمّد بن قاسم بن علي بن الحسين صاحب طالقان رسيد. بعض ديگر قائل به امامت يحيي بن عمر بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي شدند كه در كوفه در عهد مستعين خروج كرد و كشته شد و سرش را نزد محمّد بن عبدالله بن طاهر ذواليمينين بردند[250 ق].(1)

منابع: ملل و نحل، شهرستاني، 118، الاعلام، 9/200، اعيان الشيعه، 7/83؛ الذريعه، 4/251، رجال نجاشي، 121.

ابوالجارود در دائرة المعارف بزرگ اسلامي


1- دائرة المعارف تشيع، ج1، 394/393.

ص: 395

از رجال سياسي و مذهبي نيمه ي اول سده 2 قمري /8م، كه از او به عنوان يكي از اصحاب امامان باقر و صادق  و نيز بنيان گذار فرقه ي جاروديه نام برده شده است. از ميان انبوه منابعي كه از او نام برده اند، تنها اندكي مي تواند براي ارائه ي گزارشي از شخصيت و زندگي او مفيد افتد و خلط ميان او و ديگران نيز بر ناشناخته تر ماندن شخصيت او افزوده است.

در بيشتر منابع نام او به صورت زياد بن منذر آمده است [يحيي بن معين، 3/366، 445؛ بخاري، 2[1]/371؛طوسي، رجال122، 197]. زياد بن ابي زياد، گونه ي ديگري كه براي نام او آورده اند [نك: خوارزمي، 29؛ شهرستاني، 1/140]، احتمالاً بر اثر خلط با نام يزيد بن ابي زياد، از محدثان مشهور كه در قيام زيد شركت گسترده داشت[نك: ابوالفرج، 145؛ ذهبي،6/132_133]، پديد آمده است. در منابع بدوي، كنيه ي دوم «ابوالنجم» [ابن نديم، 226] و نسبت هاي «عبدي»[همانجا؛ مسعودي،3/208] و «ثقفي» نيز داده شده كه تنها نسبت اخير در مآخذ كهن رجالي تكرار شده است[نك: بخاري، همانجا؛ مسلم، 96؛ابن حبان، 1/306]. گاه نيز اورا منسوب به قبيله ي «همدان» و به ويژه از تيره ي «خارف» بر شمرده اند [نك: ابن غضائري، 10؛ نجاشي، 170؛ طوسي، همانجا]. اطلاعات پراكنده اي حاكي از ايراني تبار بودن ابو الجارود وجود دارد كه بايد با احتياط تلقي شود: طوسي در رجال[همانجا] بدون اشاره به تبار نياكان، او را «مولا» خوانده است؛ سعد اشعري[ص18] از وي به عنوان«اعجمي» ياد كرده و بعيد نيست كه گفتار او ناشي از خلط با شاعري به نام زياد اعجم[د ح100 ق،نك: ابن شاكر،2/29_ 30] بوده باشد؛ برخي نيز، رئيس فرقه ي جاروديه را «خراساني» دانسته اند[نك: حميري، 1/308].

ص: 396

با توجه به اينكه ابوالجارود از ابوالطفيل عامربن وائله[د حداكثر110 ق/728م] روايت كرده، ديرترين تاريخي كه براي تولد او مي توان ذكر كرد، سالهاي پاياني سده ي نخست هجري است، اما روايتي كه در آن، او خطاب به امام محمّد باقر  خود را «كبيرالسّن» خوانده است، با اين تخمين سازگاري ندارد[نك: راوندي، 135]. به هر روي، در اينكه ابوالجارود، محضر امام سجاد  را درك كرده باشد، ترديد وجود دارد؛ به ويژه با توجه به اينكه وي در روايت از امام سجاد  با واسطه ي فرزند ايشان، عبدالله روايت مي كند[نك: احمد بن عيسي، 1/694، 2/711] و در يك مورد روايت مستقيم وي از امام سجاد  [كليني1/221]، امكان افتادگي وجود دارد[نيز نك: خوئي، 7/163]. ابوالجارود از اصحاب امام محمّد باقر  بود و از روايات بسياري كه از آن حضرت نقل كرده، مي توان به ارتباط نزديك او با آن امام پي برد. با اين همه وي، گويا به سبب انديشه هاي خاص و عدم پايبندي به تقيه _ كه شيعيان در آن دوره به آن ملزم بودند _ از سوي امام طرد شد. و گفته اند كه امام  به او «سُرحُوب»[= شيطان كور ساكن دريا] لقب داده بود[نوبختي، 48_49؛ كشي، 229]. بنابر پاره اي روايات مندرج در معرفة الرجال كشي[ص230_231]، ابوالجارود در دوره ي امامت حضرت صادق  نيز به جهت حفظ عقايدش مورد طعن و نكوهش آن امام قرار گرفت.

نگرش ابوالجارود به مسأله ي امامت و عدم پايبندي به تقيه او را از امام باقر و امام صادق  دور ساخت و موجب شد تا به سمت زيد بن علي بگرايد.

برخي روايات او از زيد بن علي جالب توجه است كه از آن جمله خطبه ي زيد به هنگام خروج[ابوطالب، تيسير، 195_196؛ سياغي، 1/129] و روايات و پرسشهايي فقهي و تفسيري از زيد بن علي به روايت او[نك: فرات، 127_128؛المرشد بالله، 2/42، 75؛ قاسم بن محمّد، 3/221؛ احمد بن عيسي، 2/901]، شايسته ي ذكر است.

ص: 397

او از يحيي بن زيد نيز استماع حديث كرده است[نك:ابوطالب، همان، 312؛مادلونگ، 44؛ قس: احمد بن عيسي، 1/197]. به هر روي مي دانيم كه ابوالجارود در پي قيام زيد بن علي[122ق/740م] به جانب او گرائيد[نجاشي، همانجا]، ولي برخي روايات موجود درباره ي فعاليت هاي او در جريان قيام زيد چندان قابل اعتماد نيست، از آن جمله اين روايت كه او همراه با فضيل بن زبير رسّان، در جلب حمايت ابوحنيفه از قيام زيد، كوشش كرد[وان آرندونك، 307، به نقل از الأفادۀ ابوطالب هاروني]، ولي مقايسه ي روايتي كه در الأفادة نقل گرديده[برگ 8 ب]، با روايت قديم تر ابوالفرج اصفهاني[ص145_ 146] احتمال خلط ابوالجارود با يزيد بن ابي زياد را پيش مي آورد.

از دگر سو، بلاذري[3/251] و طبري[تاريخ2/1711] در جريان قيام زيد، از كسي به نام «زياد نهدي» نام برده اند كه پس از شكست قيام، جسدش همراه پيكر زيد به دار كشيده شده است. اين كه برخي منابع ابوالجارود را «نهدي» دانسته اند[ابن حجر، 3/386]، وان آرندونك[ص308] را بر آن داشته، تا «زياد نهدي» مزبور را با ابوالجارود يكي شمارد و چنين پندارد كه ابوالجارود در جريان قيام زيد كشته شده است. ابوالفرج اصفهاني[ص136] نيز در روايتي آورده كه «ابوالجارود زياد بن منذر همداني» در ميمنه سپاه، مشعل در دست شعار مي داده است و ممكن است اين گزارش به «زياد نهدي» مصلوب بازگردد. نقش ابوالجارود در جريان قيام زيد بن علي هرچه بود، در صورت پذيرش حيات او پس از قيام، از فعاليت هاي او در اين دوره ي پاياني از زندگي و رابطه اش با زيديه و اماميه چيزي دانسته نيست. مرگ ابوالجارود را ابن حجر[3/387، به نقل از بخاري] بين 150 تا 160 ق دانسته است و اين سخن از آن جا مقبول مي نمايد كه در ميان راويان ابوالجارود، نام حسن بن محبوب[ز149ق، نك:كشي، 584؛ابن بابويه،4/132] و عبدالله حمّاد انصاري[زنده در 229ق، نك: ابن ابي زينب،101]به

ص: 398

چشم مي خورد. علاوه بر آنان، كساني چون محمّد بن سنان[كليني، 1/304، 8/263، جم]، محمّدبن بكر ارحبي[ابوعبدلله علوي، 16، 17، 87، جم]، ابومخنف[طبري، همان، 2/676] و نصربن مزاحم[خطيب،13/282؛ ابوعبدالله علوي، 75؛ احمد بن عيسي، همانجا] از او استماع نموده اند.

ابوالجارود در كتب رجالي اهل سنت سخت مطعون است، تا بدانجا كه روايت حديث از وي را روا ندانسته اند[نك: يحيي بن معين، 3/456؛احمد بن حنبل، 3/382؛ابن عدي، 3/1046_1048]. عبارات كتب رجال اماميه نيز غالباً با نقل اقوال ائمه  در لعن و ذم او همراه است[مثلاً نك: كشي، 229_230؛ علامه ي حلي، 223]،ولي بن غضائري[10_11] متذكر شده كه اماميه احاديث او را مكروه داشته و بيشتر به روايت هايي كه از قول محمّد بن بكر ارحبي از او نقل شده باشد، اعتماد داشته اند تا روايات محمّد بن سنان و بدين ترتيب از شدت نقد كاسته شده است. از طرفي ابن قولويه روايت او را در كامل الزيارات[ص47] نقل كرده و شيخ مفيد[ص129] وي را در زمره ي رجالي ميشمرد كه احاديث فقهي از آنان روايت مي شود. از اين رو عجيب نيست كه روايات وي، درسطح گسترده اي در كتب معتبر اماميه نقل شده است[براي فهرستي از روايات او در كتب اربعه اماميه، نك: خوئي، 21/349-351]. هم چنين روايات فقهي فراواني از او غالباً به روايت محمّد بن بكر ارحبي در امالي احمد بن عيسي[مثلا نك:1/49، 55، 107_ 108، 2/901، 936،جم] و نيز ديگر منابع زيدي[مثلا نك: ابوطالب، تيسير، 32، 34؛ المرشد بالله، 1/17، 149،جم] يافت مي شود.

در مآخذ، دو اثر به وي نسبت داده شده است، يكي اصل و ديگري التفسير كه وي مدعي بود، مضامين آن ها را از امام باقر  شنيده بوده است. اصل منسوب به ابوالجارود را كثير بن عياش روايت كرده است كه گفته اند در ماجراي خروج ابو السرايا در 200 ق شركت داشت[طوسي، فهرست، 72_73]. از تفسير

ص: 399

وي كه بيشتر به تفسير امام باقر  شهرت داشته است[ابن نديم،36]، بخش هايي در كتاب تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي نقل شده است[نك: آقابزرگ، 4/302_310]. هم چنين اين تفسير مورد استفاده ي كساني چون فرات كوفي[ص101، 120، 147، جم] و عياشي[1/17، 86، 333] قرار گرفته است[نيز نك: ابن طاووس، 121_ 122، كه اشاره به تفسير امام باقر  دارد]، در حالي كه اهل سنت با اين تفسير سخت مخالفت مي ورزيده اند[نك: ابن ابي حاتم، 1[2]/546] و دارقطني محدث شهيري مانند ابن شاهين را به سبب استفاده از تفسير ابوالجارود در تفسير خود، سخت مورد نكوهش قرار داده است[نك: خطيب،11/267]. با اين همه، طبري در تفسير[30/171] و بعدها حسكاني در شواهد التنزيل[1/274،جم] به تفسير ابوالجارود استناد جسته اند. در مآخذ كلامي، عقايدي به ابوالجارود نسبت داده شده است، اما اينكه خود او تا چه حد در شكل گيري اين عقايد موثر بوده است، دانسته نيست. كهن ترين مأخذ موجود، براي شرح عقايد كلامي وي، كتاب مسائل الإمامة، از ناشيء اكبر است كه بر اساس آن، وي معتقد بود كه پيامبر  به جانشيني امام علي  و سپس امام حسن و امام حسين  تصريح كرده است[ص42؛ نيز نك: اشعري، علي، 133]. به عقيده ي ابوالجارود پس از حسنين  نص قطع گرديده است، اما امامت از فرزندان فاطمه  خارج نشدني است. او ميپنداشت هر كه از فرزندان فاطمه  مردم را به سوي خود بخواند، امام «مفترض الطاعة» است و بر مردم است كه اورا امام بدانند[ناشيء اكبر، همانجا]. از اين رو، وي از ابوبكر و عمر برائت جست و آنان را غاصبان خلافت خواند[همانجا؛ حميري، همانجا]. به عقيده ي ابوالجارود كه در اين قسمت با عقيده ي ديگر زيديان مشترك است، تشخيص دقيق امام افضل، به سبب كثرت فرزندان فاطمه  دشوار است و از اين رو، شرط امامت،«خروج» است. وي هم چنين، معتقد بود كه امام به هنگام

ص: 400

بروز حوادث، آنچه را بايد انجام دهد، به وي الهام مي شود[ناشيء اكبر، 43]. دور از انتظار نيست كه عقايد منسوب به فرقه ي جاروديه با عقايد ابوالجارود، به عنوان بنيان گذار آن، در منابع فرقه شناختي تفكيك پذير نيست[نك: ه_ د،جاروديه].

مأخذ: آقا بزرگ، الذريعه؛ ابن ابي حاتم، عبدالرحمن بن محمّد، الجرح والتعديل، حيدرآباد دكن، 137ق/1952م؛ ابن ابي زينب، محمّدبن ابراهيم، الغيبه، بيروت، 1403ق/1983م؛ ابن بابويه، محمّد بن علي، فقيه من لايحضره الفقيه، به كوشش حسن موسوي خرسان، بيروت، 1401 ق/1981م؛ ابن حبان، محمّد، المجروحين، به كوشش محمود ابراهيم زايد، بيروت، 1396ق؛ ابن حجر عسقلاني، احمدبن علي، تهذيب التهذيب، حيدرآباد دكن، 1325ق؛ ابن شاكر كتبي، محمّد، فواد الوفيات، به كوشش احسان عبّاس، بيروت، 1973م؛ ابن طاووس، علي بن موسي، سعد السعود، نجف، 1369ق/1950م؛ ابن عدي، عبدالله، الكامل في الضعفاء، بيروت، 1405ق/1985م؛ ابن غضائري، احمد بن حسين، ضعفاء، نسخه خطي كتابخانه مرعشي، شم155؛ ابن قولويه، جعفر بن محمّد كامل الزيارات، به كوشش عبدالحسين اميني، نجف، 1356ق؛ ابن نديم، الفهرست، ابوطالب هاروني، يحيي بن حسين، الافاده، نسخه خطي كتابخانه واتيكان، شم1159؛ همو، تيسير المطالب من امالي الامام ابي طالب، به كوشش يحيي عبدالكريم فضيل، بيروت، 1395ق/1975م؛ ابوعبدالله علوي، محمّد بن علي، الاذان بحي علي خيرالعمل، به كوشش يحيي عبدالكريم فضيل، دمشق؛ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين به كوشش احمد صقر،قاهره، 1368ق/1949م؛ احمد بن حنبل،العلل و معرفة الرجال، به كوشش وصي الله عبّاس، بيروت، 1408ق/1988م؛ احمد بن عيسي، امالي[رأب الصدع] تدوين محمّد بن منصور، به كوشش علي بن اسماعيل صنعاني، بيروت، 1410ق/1990م؛ اشعري، سعد بن عبدالله، المقالات

ص: 401

والفرق، به كوشش محمّد جواد مشكور، تهران، 1963م؛ اشعري، علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين، به كوشش محمّد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1369ق/1950م؛ بخاري، محمّد بن اسماعيل، التاريخ الكبير، حيدرآباد دكن، 1383ق/1963م؛ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، بخش مربوط به امام حسن و امام حسين ، به كوشش محمّد باقر محمودي، بيروت، 1397ق/1977م؛ حسكاني، عبيدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل، به كوشش محمّد باقر محمودي،بيروت،1393ق/1974م؛ حميري، نشوان بن سعيد، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، به كوشش عبدالله جرافي، بيروت، عالم الكتب؛ خطيب بغدادي، احمد بن علي، تارخ بعداد، قاهره، 1349ق؛ خوارزمي، مفاتيح العلوم، به كوشش فان فلوتن، ليدن، 1895م؛ خوئي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت، 1403ق/1983م، ذهبي، محمّد بن احمد، سيراعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و حسين اسد، بيروت، 1401ق/1981م؛ راوندي، سعيد بن هبة الله، الدعوات، قم، 1407 ق؛ سياغي، حسين بن احمد، الروض النضير، طائف، 1388ق/1968م؛ شهرستاني، عبدالكريم بن احمد، الملل و النحل، به كوشش محمّد فتح الله بدران، قاهره، 1375ق/1956 م؛ طبري، تاريخ، به كوشش دخويه، ليدن، 1879-1881م؛ همو، تفسير؛ طوسي، محمّد بن حسن، رجال، به كوشش محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، 1380ق/1961م؛ همو، فهرست، به كوشش محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، كتابخانه مرتضويه؛ علامه حلي، حسن بن يوسف، رجال، نجف، 1381ق/1961م؛ عياشي، محمّد بن مسعود، تفسير، به كوشش هاشم رسولي محلاتي، تهران، 1380ق؛ فرات بن ابراهيم كوفي، تفسير، نجف، 1354ق؛ قاسم بن محمّد، الاعتصام بحبل الله المتين، به كوشش احمد زباره، صنعا،1403-1408ق؛ كشي، محمّد، معرفة الرجال، اختيار طوسي، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد، 1348ش؛ كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي،

ص: 402

تهران، 1348ش؛ المرشد بالله، يحيي بن حسين، الامالي، بيروت، 1403ق/1983م؛ مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، بيروت، 1385ق/1966م؛ مسلم بن حجاج نيشابوري، الكني والاسماء، به كوشش مطاع طرابيشي، دمشق، 1404ق/1984م؛ مفيد، محمّد بن محمّد، «الرسالة العددية»، ضمن الدر المنثور، قم، 1398 ق؛ ناشيء اكبر، عبدالله بن محمّد، مسائل الامامة، به كوشش يوزف فان اس، بيروت، 1971م؛ نجاشي، احمد بن علي، رجال، به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم، 1407ق؛ نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعة، به كوشش هلموت ريتر، استانبول، 1931م؛ يحيي بن معين، التاريخ به كوشش احمد محمّد نورسيف، رياض، 1399ق/1979م(1) ؛ نيز:

Madelung, w, der Imamal-qasimibn Ibrahim und die glaubenslehre der zaiditen, berlin, 1965; van arendonk, c.,les debuts de limamat zaidite au yemen,tr.j.ryckmans,leiden, 1960.

بخش چهارم

ابراهيم بن هاشم از ديدگاه علماي رجال

نجاشي در كتاب خود درباره ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق القمّي فرموده:


1- علي بهراميان، دائرة المعارف بزرگ اسلامي،ج 5، ص 291/289.

ص: 403

ص: 404

ص: 405

ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق القمّي اصله كوفي انتقل الى قم قال ابو عمرو الكشّي تلميذ يونس بن عبدالرحمن من اصحاب الرضا  هذا قول الكشّي و فيه نظرو اصحابنا يقولون اول من نشر حديث الكوفيين بقم هو له كتب منها النوادر و كتاب قضايا اميرالمؤمنين  اخبرنا محمّد بن محمّد قال حدثنا الحسن بن حمزه الطبري قال حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه بها.(1)

شيخ طوسي دربارة ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق ميگويد:

اشاره

القمي اصله الكوفة و انتقل الى قم و اصحابنا يقولون: انه اول من نشر حديث الكوفيين بقم و ذكروا انه لقي الرضا . و الذي اعرف من كتبه: كتاب النوادر (و كتاب القضايا قضايا اميرالمؤمنين ).

اخبرنا بهما جماعة من اصحابنا منهم الشيخ ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان احمد بن عبدون و الحسين بن عبيدالله كلهم عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبدالله العلوي عن علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه .(2)

علامه حلي در باره ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق ميگويد:


1- كتاب الرجال، ص 13 ، احمد بن علي بن احمد بن العباس النجاشي، مركز نشر كتاب، چاپخانه مصطفوي.
2- فهرست شيخ: ص 1.

ص: 406

القمي اصله من الكوفة و انتقل الى قم و اصحابنا يقولون: انه اول من نشر حديث الكوفيين بقم و ذكروا انه لقي الرضا  و هو تلميذ يونس بن عبد الرحمن من اصحاب الرضا  و لم اقف لاحد من اصحابنا على قول في القدح فيه و لا على تعديله بالتنصيص و الروايات عنه كثيرة والارجح قبول قوله.(1)

ابراهيم بن هاشم القمي در كتاب تحفة الاحباب في نوادرآثار الاصحاب:

پدر علي بن ابراهيم و تلميذ يونس بن عبدالرحمن است اصلش از كوفه است منتقل به قم شده و اوست اول كسي كه نشر داد حديث كوفيين را به قم و ملاقات كرده حضرت رضا  را و حديث او را علماء حسن كالصحيح ميدانند و از شيخ بهائي ، نقل شده كه والدش فرموده من حيا ميكنم كه حديث ابراهيم را صحيح نشمرم.

و عن الرواشح و مدحهم اياه بانه اول من نشر حديث الكوفيين بقم كلمة جامعة و كل الصيد في جوف الفراء.

وفقير در كتاب هديةالزائرين نقل نمودم دعاهاي زواياي مسجد سهله ودعاي مسجد زيد را از ابراهيم بن هاشم قمي كه در سفر حج دركوفه حضرت خضر يا امام زمان عجل الله تعالى عليه را ملاقات نموده و اين دعاها را فرا گرفته.

و بالجملة قال العلامة الطباطبائي في رجاله و الاصح عندي انه ثقة صحيح الحديث ويدل على ذلك و جوه الخ و بسط الكلام في ترجمته فراجع ثمة، و في الرواشح و الصحيح الصريح عندي ان الطريق من جهته صحيح فامره اجل و حاله اعظم من ان يتعدل و يتوثق بمعدل او موثق غيره بل غيره، يعتدل و بتوثيق بتعديله و توثيقه اياه.(2)

ابراهيم بن هاشم القمي در كتاب قاموس الرجال


1- خلاصه حلي، ص 5.
2- تحفۀ الاحباب في نوادر آثار الاصحاب، ص 9، شيخ عباس قمي، دارالكتب، سال چاپ 1369 ق.

ص: 407

نقل عدّ الشيخ له في رجاله في اصحاب الرضا  قائلا: «تلميذ يونس بن عبدالرحمن» و عنوان فهرست الشيخ له، و قال: قال: «ابراهيم بن هاشم  ابواسحاق القمي؛ اصله من الكوفة و انتقل الى قم؛ و اصحابنا يقولون: انّه اوّل من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا انّه لقي الرضا  الخ.»

و قال: قال النجاشي: «قال ابوعمرو الكشّي: تلميذ يونس بن عبدالرحمن، من اصحاب الرضا  هذا قو ل الكشّي، و فيه نظر؛ و اصحابنا يقولون: اوّل من نشر حديث الكوفيين بقم هو الخ».

اقول: ليس في الفهرست فقرة  ثمّ لِمَ لم ينقل عنوان النجاشي؟ فانه عنونه مثل الفهرست، قائلا «اصله كوفي انتقل الى قم، قال ابو عمرو الخ».

قال المصنّف: لم افهم انّ نظر النجاشي في كونه من اصحاب الرضا  او في كونه تلميد يونس و يمكن ان يكون وجه نظره في تلميذيته ليونس انّه اوّل من نشر اخبار الكوفيين بقم، و يونس مطعون عندهم؛ و انّه روى عنه في استبراء الحائض في الكافي(1) و المراة ترى الدم و هي جنب(2) و اخراج روح المؤمن(3) و تحنيط الميت(4) و السنّة في حمل الجنازة(5) بالواسطة. وردّ الاوّل بان قبولهم رواياته من شدّة الوثوق بالتلميذ، و الثاني بانّه روى عنه بلا واسطة ايضا.

قلت: يردّ ردّه الاوّل _ كاصله _ انّ يونس لم يكن كوفيا، بل بغداديا، كمواليه. ال يقطين. و اي منافاة بين ان يكون تلميذ يونس و يروى عن مشايخ الكوفة و ينتشر


1- الكافي: 3/80.
2- الكافي: 3/83.
3- الكافي: 3/135.
4- الكافي: 3/143.
5- الكافي: 3/168.

ص: 408

حديثهم بقم بعد انتقاله! مع انّ القميين و ان كانوا طعنوا في يونس _ كما قال الشيخ _ الا انّهم رجعوا عن ذلك، كما حكاه الكشّي.(1)

و يردّ ردّه الثاني انّه مجرّد دعوى، فكان عليه نقل مورد؛ و هذا، الشيخ _ في يونس _ جعل الواسطة بينه و بين يونس اسماعيل بن مرّار و صالح بن السندي، مع كثرة طرقه الى ابراهيم فيه من ابنه و الصفّار و سعد و الحميري، و تعدّد طرقه الى ابنه فيه و الى ابن الوليد فيه. فيفهم من ذلك انّ احدا من الطرق _ في الاوّل و الوسط و الاخر _ لم يكن له طريق الى ابراهيم عن يونس بلا واسطة.

و ايضاً كثيراً ما روى ابنه عن العبيدي عن يونس، ولو كان ابوه ايضاً راوياً عن يونس لكان هو اولى بأن يروى عنه عن يونس.

قال المصنّف: ولو اراد بالنظر، النظر في كونه من اصحاب الرضا  فوجه انّه ذكر في ترجمة محمّد بن علي بن ابراهيم الهمداني انّ ابراهيم هذا روى عن جدّه، و انّه قد يروى عنه بواسطتين، بل بثلاث، كما في نوادر النكاح من الكافي عن ابن ابي عمير، عن علي بن الحكم، عن علي بن ابي حمزة عن ابي الحسن الرضا .(2)

قلت: ما قاله انما في نوادر مهر النكاح. والظاهر ان لفظة «الرضا » من زيادة النسّاخ، و ان المراد بابي الحسن  فيه، الكاظم  حيث انّ علي بن ابي حمزة اشدّ اعداء الرضا  فكيف يروى عنه؟!

و ما قاله اوّلا: من انّه ذكر في ترجمة محمد بن علي بن ابراهيم الهمداني انّ ابراهيم هذا روى عن ابراهيم جدّ ذاك، ليس منه اثر في تلك الترجمة؛ و انّما في عنوان محمد بن علي بن ابراهيم بن محمد الهمداني _ الذي انفرد به النجاشي- ذلك، حيث قال ثمة: «وروى ابراهيم بن هاشم، عن ابراهيم بن محمد الهمداني، عن الرضا » ولم يحتملوا اتحادهما، فضلاً عن حكمهم به؛ حتى يكون لكلامه وجه.


1- الكشي: 498.
2- . الكافي:5:281 .

ص: 409

ثم انّ المصنّف ردّ هذا الوجه بانّه يكفي في كون ابراهيم من اصحاب الرضا  كون مقدار من رواياته عنه.

قلت: هذا ايضاً مثل سابقه في كونه مجرد دعوى، فكما لم نقف في مورد علي روايته عن يونس، كذلك لم نقف في مورد على روايته عن الرضا .

و من العجب ! انّه ردّ الصدر و الطباطبائي في احتمالهما كون قول النجاشي: «من اصحاب الرضا » وصفاً ليونس بكونه خلاف سوق العبارة لما هو المعلوم من روايته عنه  ؟ و عدم الخلاف في ذلك، فانّه قول جزاف، فمن أين علم روايته عنه ؟ و هل مخالف اشدّ تاثيراً من النجاشي؟ و هو عندهم اوثق الرجاليين؛ مع انّ الشيخ في الفهرست تردّد ايضاً، فقال: «ذكروا انه لقي الرضا » ولو كان غير متردّد لم يقل: «ذكروا» و امّا في رجاله فتبع الكشّي.

و التحقيق- انّ ابراهيم ادرك عصره  و ادرك يونس، بدليل طبقته و كثرة روايته عن ابن ابي عمير الّذي هو اسنّ من يونس، ولكن لم يعلم ملاقاته له  وليونس.

و الشيخ انما تشكّك في ملاقاته له  لا في كونه في عصره. و عدّ الكشّي له في اصحاب الرضا  في اصل كتابه (و ان لم يكن في اختياره) لايدلّ على روايته عنه  فالعدّ اعمّ.

و امّا قول الكشي: «تلميذ يونس» على نقل النجاشي، فيحتمل ان يكون محرّف «روى عن تلاميذ يونس» كإسماعيل بن مرار وصالح بن السندي و غير هما.

وقد عرفت في المقدّمة كثرة تحريف اصل الكشّي. و الشيخ في رجاله لم يتفطّن، كالنجاشي، فتبعه في عدّه، كما تبعه في عنوان «عبدالله بن محمّد الاسدي» من اصله المحرّف.

نعم: روى عن الجواد  في اواخر الفيء من الكافي(1) فكان على الشيخ عدّه في رجاله في اصحاب الجواد .


1- الكافي:1/548.

ص: 410

قال المصنّف: وقع في بعض اسانيد الكافي رواية هذا عن حمّاد(1) و حكم في المنتقى بسقوط الواسطة، و تنظّر فيه في التكملة بانّ هذا في حمّاد بن عثمان موجّه، لانّه لم يلقه؛ و امّا حمّاد بن عيسى فقد لقيه و روى عنه، كما يكشف عنه قول المشيخة: «عن علي بن ابراهيم، عن ابيه، عن حمّاد بن عيسى، عمّن ذكره، عن ابي عبدالله » قال: «و يغلط اكثر الناس في هذا الاسناد فيجعلون مكان حمّاد بن عيسى حماد بن عثمان؛ و ابراهيم بن هاشم لم يلق حماد بن عثمان، و انما لقى حماد بن عيسى وروى عنه».(2)

ثم نقل المصنّف تامل الشفتي في ذلك، لوقوع رواية ابراهيم عن حماد بن عثمان في باب التحنيط من الكافي(3) و باب من يحل ان ياخذ الزكاة(4) و باب وصيته في الحج.(5)

قلت: الصدوق اشار في قوله: «و يغلط اكثر الناس الخ» الى مثله، وقوله حجة لانّه من ائمّة الحديث. و الظاهر انّ الاسناد كان «عن ابراهيم، عن حمّاد» فقد وردت اسانيد اخرى هكذا؛ و المراد بحمّاد فيها ابن عيسى؛ وتوهّم الكليني _ او احد مشايخه _ انّه ابن عثمان، فزاد «بن عثمان» من عنده. والمشيخة قال ذلك الكلام في عنوان اسناده الى قضايا اميرالمؤمنين .

و ممّا يوضح و يصحّح تغليط الصدوق _ مضافاً الى ما قال: من عدم ملاقاة ابراهيم لحمّاد بن عثمان- انّ في بابي التحنيط و الوصية المتقدمين «عن حمّاد بن عثمان عن حريز» مع انّ راوي حريز حمّاد بن عيسي، كما سيجيء(ان شاءالله تعالي) فيه، فيستكشف غلط الاسنادي بالمروي عنه ايضاً.

ثمّ المحقّق ممّا نقل الشفتي عن الكافي بابا التحنيط والوصية، و امّا باب الزكاة فغلط منه، ففيه «ابراهيم بن هاشم، عن ابن ابي عمير، عن حمّاد بن عثمان» ولا اشكال فيه.


1- الكافي: 3/144.
2- الفقيه: 4/457.
3- الكافي: 3/144.
4- الكافي: 3/563.
5- الكافي: 4/286.

ص: 411

هذا، و نقل الجامع رواية، محمّد بن علي بن محبوب عنه في زيادات فضل المساجد في التهذيب(1) و في زيادات القضايا(2) وفي وقت الزكاة(3) و رواية محمّد بن احمد بن يحيى عنه في المرابطة(4) و في الوديعة(5) و رواية محمّد بن يحيى العطّار عنه في مشيخة الفقيه في منذر بن جعفر و هشام بن ابراهيم و ابي الاغر و بشير النبّال(6) و رواية الحسن بن متيل عنه في الفهرست في العيص بن القاسم و رواية علي بن فضّال عنه في زكاة الذهب من التهذيب(7) و ما يحل لبني هاشم من زكاته(8) و باب الحبوب من زكاته. (9)

هذا، و لفّق المصنّف في توثيقه اموراً، احسنها قول ابنه في اوّل تفسيره المعروف: «و نحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى الينا، و رواه مشايخنا وثقاتنا عن الّذين فرض الله طاعتهم»(10). وأبوه اكثر من روى عنه.(11)

ابراهيم بن هاشم در كتاب اتقان المقال:

«ابراهيم» بن هاشم القمي ضا جخ المعروف عده من قسم الحسن بل من احسنه لقول جش و ست اصحابنا يقولون انه اول من نشر حديث الكوفيين بقم فانه يدل


1- التهذيب.249 / 3.
2- التهذيب: 6/300.
3- التهذيب: 4/42.
4- التهذيب: 6/145.
5- التهذيب: 7/181.
6- الفقيه: 4/9 و 456 و 429 و 487.
7- التهذيب: 4/11.
8- التهذيب: 4/59.
9- التهذيب: 4/65.
10- تفسير علي بن ابراهيم: 1/4.
11- قاموس الرجال، شيخ محمدتقي شوشتري (تستري )، ج 1، ص 337 332 ، نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ سوم، سال 1427 ق.

ص: 412

على اعتمادهم عليه و اشتهاره بينهم بالحسن و الاعتبار و من المعلوم ان القميين في غاية التثبت و نهاية التحرج عن الرواية عن الضعفاء او امثالهم و كثرة رواياته جداً و اعتماد الاصحاب عليها و قبولهم لها و القوي عندي و ثاقته كما تقود لوجوه اقربها تصريح ابنه علي الثقة الجليل بوثاقه مشايخه في اول تفسيره و من اكثرهم رواية ابوه «ابراهيم» بن يحيى له اصل رواه حميد بن زياد عن ابراهيم بن سليمان عنه ست وليس هو ابن ابي البلاد يحيى لان الشيخ ذكرهما في ست متصلين و كون الرجال ذا اصل من اماراة القوة و الاعتبار كما نشير الى ذلك في قسم الضعفاء و كما يفهم من خطبة ست بل عن ابن شهر اشوب ان اصحاب الاصول كلهم ثقات«ابي» بن قيس في كش علقمة و ابي و الحارث بنو قيس روى يحيى الحماني قال حدثنا شريك عن منصور قال قلت لابراهيم اشهد علقمة صفين قال نعم و خضب سيفه دماً و قتل اخوه ابي ابن قيس يوم صفين قال و كان لابي ابن قيس خص من نصب ولفرسه فاذا غزى هدمه و اذا رجع بناه و كان علقمة فقيهاً في دينه قارئاً لكتاب الله عالماً بالفرائض شهد صفين و اصيبت احدى رجليه فعرج منها و اما اخوه ابي فقد قتل بصفين و كان الحرث جليلاً فقيهاً و كان اعور.(1)

شيخ موسي زنجاني درباره ابراهيم بن هاشم مي گويد:

«ابراهيم» بن هاشم ابواسحاق القمي اصله من الكوفة و انتقل الى قم و اصحابنايقولون انه اول من نشر حديث الكوفيين بقم و ذكروا انه لقي الرضا  و الذي اعرف من كتبه النوادر و كتاب قضايا اميرالمؤمنين  قاله الشيخ في الفهرست وروى بطريقه عن علي بن ابراهيم عن ابيه و قال في اصحاب الرضا  من رجاله ابراهيم بن هاشم القمي تلميذ يونس بن عبدالرحمن انتهى و قال النجاشي بعد عنوانه كالشيخ قال ابو عمر و الكشي تلميذ يونس بن عبدالرحمن من اصحاب الرضا  هذا قول الكشي و فيه نظر ثم ساق نحو الشيخ الى اخره.


1- اتقان المقال، في احوال الرجال، محمد طه نجف، ص 158 ، ناشر العلوبه، نجف، چاپ اول 1340

ص: 413

قلت و جه النظر في عود الجار و المجرور الى تلميذ اوالي نفس يونس و هذا اشكال منه على الشيخ بلسان الادب حيث استاد من كلام ابي عمرو كونه من اصحاب الرضا  و لم نجدروايته عن الرضا  في شيءٍ من الكتب اما لقائه له كلقاء يونس ابا عبدالله فانه لايستلزم نعم روى في بشارة المصطفى باسناده عنه قال حضرت مجلس الرضا  و هو بالمدينة فشكااليه رجل اخاه فانشا  يقول:

اع_ذر اخ_اك على ذن_وب_هو است_رو غ_ط على ع_ي_وب_ه

و اصبر على به_ت الس_فيهو لل_زم_ان ع_ل_ى خ_ط_وب_ه

ودع الج__واب ت_ف_ض__لاو كل الظلوم الى حسيبه انتهي

فتامل و قال في لسان الميزان ابراهيم بن هاشم بن الخليل ابو اسحق القمي اصله كوفي و هواول من نشر حديث الكوفيين بقم قال ابوالحسن بن بابويه في تاريخ الري وقدم الري مجتازاً و ادرك محمد بن علي الرضا  و لم يلقه انتهى موضع الحاجة.

و كيف كان فالرجل في عداد من لم يرو عنهم عنونه الصدوق في المشيخة و روى بطريقيه عن سعد و الحميري عنه و عن علي عن ابيه ووقع في طريقه و طريق الشيخ النجاشي الى كثير من الاصول و المصنفات و مع هذا فهو من رجال نوادر الحكمة و لم يستثنه القميون بل الرجل لاغمز فيه من احد ذكره العلامة و ابن داود في القسم و الباب الاول و عده ممدوحا جماعة و اني لا احسب الرجل الاثقة جليلا عظيم الشان واعده في الصحيح تبعا لجمع من متاخري اصحابنا روى عن جماعة كثيرة كياسروابن ابي عمير و ابن محبوب و ابن فضال و يونس و صفوان و حماد بن عيسى و عثمان بن عيسى و ابي الصلت و الريان بن شبيب و ابن ابي نجران و الريان ابن الصلت و ابراهيم بن ابي محمود و ابراهيم بن الهيثم الخفاف و عمر و بن عثمان و البزنطي و ابراهيم بن هدية و سعد بن سعد و اسمعيل بن مهران و صالح بن سعيد و الجهدري و الحسين بن الحسن و الصفربن دلف و ابي حيون و علي بن الحكم و عبدالله بن المغيرة و علي بن معبد و محمد بن خالد البرقي و عبدالله بن احمد الموصلي و العباس بن معروف و اسمعيل بن مرار و احمد بن عبدالله و ابي محمد الانصاري و داود بن القاسم

ص: 414

الجعفري و محمدبن يحيى الخزار و جعفر بن محمد بن عبيد و بسطام بن مرة و صاحل بن السندي و بكر بن صالح و علي بن صدقة و عبدالله بن صالح و حماد بن زيادالازدي و عبدالله بن محمد الهاشمي و القاسم بن يحيى و محمد بن عيسى و محمد بن علي التميمي و غيات بن ابراهيم و محمد بن الحسن المدني و يحيى بن ابي عمران و يوسف بن ابراهيم و موسى بن ابراهيم و عبدالله بن ميمون و محمد بن الفضيل و جمع سواهم وروى عنه ولده الثقة علي بن ابراهيم و اكثر وروى عنه مضافا لمن تقدم علي بن الحسن بن علي بن فضال و محمد بن احمد بن يحيى و الحسن بن متيل و احمد بن اسحاق و احمد بن ادريس و محمد بن يحيى و محمد بن علي بن محبوب و الصفار و روى هو حديثاً عن الرضا  كما سمعت انفا وروى حديثا ايضا عن ابي جعفر الثاني  كما في اخر باب الفيء والانفال من الكافي ولاجل الحديثين لك ان تعده من اصحاب الرضا و الجواد  و قد يوجد في طرق يسيرة روايته عن حماد بن عثمان و هذا عندي منظور فيه و يغلب على الظن التصحيف في هذه الطرق والله اعلم و مع هذا فالحديث المشار اليه مدرج عندي في الصحيح.(1)

ابراهيم بن هاشم از ديدگاه ابن حجر عسقلاني:

«ابراهيم» بن هاشم بن الخليل ابواسحاق القمي، اصله كوفي و هو اول من نشر حديث الكوفيين بقم، قال ابوالحسن بن بابويه في تاريخ الري و قدم الري مجتاز او ادرك محمد بن علي الرضا و لم يلقه، روى عن ابي هدية الراوي عن انس و عن غيره من اصحاب جعفر الصادق  منهم حماد بن عيسى غريق الجحفة، روى عنه ابنه علي و محمد بن يحيى العطار و جعفر الحميري و احمد بن ادريس و غيرهم، «ابراهيم» بن هاشم، تقدم في ابراهيم بن ابي صالح.(2)

اردبيلي مؤلف جامع الرواة درباره ابراهيم بن هاشم القمّي چنين مي گويد:


1- الجامع في الرجال، شيخ موسي زنجاني، ص 77/75چاپخانه پيروز، قم.
2- لسان الميزان، ج 1، ص 118 ، ابن حجر العسقلاني، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ دوم / 1390 ق، 1971 م.

ص: 415

[ضا. صه. جش. ست] ابو اسحاق اصله كوفي انتقل الى قم و اصحابنا يقولون انّه اول من نشر حديث الكوفيين بقم[صه. جش. ست] تلميذ يونس بن عبدالرحمن من اصحاب الرضا  [جخ. صه. جش] عن[كش] تم هذا قول الكشّي و فيه نظر و في[صه] و لم اقف لاحد من اصحابنا علي قول في القدح فيه و لا على تعديل بالتنصيص و الروايات عنه كثيرة و الارجح قبول قوله و عن الشهيد الثاني ذكر الشيخ رحمه الله تعالى في احاديث الخمس انه ادرك ابا جعفر الثاني  «مح».

روى عن ابي جعفر الثاني  في[في] في باب الفيئ، و الانفال. عنه سعد بن عبدالله في[يب] في باب الصلوة في السفر من ابواب الزيادات في الجزء الثاني و في مشيخة[يه] في طريق ابي حمزة الثمالي و في طريق ابي عبدالله الخراساني و في طريق ابي همام و في طريق عاصم بن حميد. عنه محمّد بن الحسن الصفار في[يب] في باب البينتين يتقابلان و في آخر باب البينات و في مشيخة[يه] في طريق ابان بن عثمان و في طريق بكر بن محمّد و في[يب] في باب الزيادات في القضايا. عنه محمّد بن علي بن محبوب في باب فضل المساجد من ابواب الزيادات و في باب الزيادات في القضايا و في باب وقت الزكوة. عنه محمّد بن احمد بن يحيى في باب المرابطة في سبيل الله و في هذا الكتاب في ترجمة سدير الصير_ في و في[يب] في باب الوديعة و في[يه] في باب ما جاء في اربعة انفس قتلوا رجلا. محمّد بن احمد بن يحيى عن ابي اسحاق عن ابن ابي عمير في[يب] في باب ابتياع الحيوان. عنه عن الحسن بن ابي الحسن الفارسي فيه. عنه محمّد بن يحيى العطار في مشيخة[يه] في طريق منذر بن جيفر و في طريق هشام بن ابراهيم و في طريق ابي الاعز النخاس و في طريق بشير النبال. عنه الحسن بن متيل في[ست] في ترجمة العيص بن القاسم. عنه الحميري في ترجمة محمّد بن قيس البجلي و في ترجمة يونس بن عبدالرحمن و في ترجمة محمّد بن ابي عمير و في مشيخة[يه] في طريقه. سعد بن عبدالله و الحميري جميعاً عن احمد بن محمّد بن عيسى و ابراهيم بن هاشم في طريق

ص: 416

القاسم بن يحيى. الحسين بن احمد بن ادريس عن ابيه عنه في طريق اسماعيل بن ابي بريك.(1) عنه علي بن الحسن بن فضال في[يب] في باب زكوة الذهب مرتين و اخرى في باب ما يحل لبني هاشم من الزكوة و في باب الحبوب باسرها في الزكوة. عنه ابنه علي بن ابراهيم و هو اظهر من ان يذكر.(2)

علامه حلي درباره ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق القمّي مي فرمايد:

ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق قمي، اصله من الكوفة و انتقل الى قم و اصحابنا يقولون انّه اول من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا انه لقي الرضا ، و الذي اعرف من كتبه كتاب النوادر، و كتاب قضايا اميرالمؤمنين ، اخبرنا بهما جماعة من اصحابنا منهم الشيخ ابو عبدالله محمّد بن محمد ابن النعمان المفيد و احمد بن عبدون و الحسين بن عبيدالله(3) ، كلهم عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيد(4) الله العلوي، عن علي بن ابراهيم ين هاشم، عن ابيه.(5)

سيد بحر العلوم در كتاب فوائد رجاليه درباره ابراهيم بن هاشم مي فرمايد:

ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق الكوفي، ثم القمّي، من اصحاب الرضا و الجواد ، كثير الرواية، واسع الطريق، سديد النقل، مقبول الحديث، له كتب. روى عنه أجلاء الطائفة و ثقاتها، كأحمد بن ادريس القمّي، و سعد بن عبدالله الاشعري، و عبدالله بن


1- كذا و الصواب فديك.
2- جامع الرواة، ص 38 ، ش 56 ، محمد بن علي الاردبيلي الغروي الحائري، چاپ رنگين، 1334 ش.
3- رجال علامه حلي،ص 27 ، ش 6، الحسن بن يو سف بن علي المطهر الحلي، المطبعة الحيدر ية في النجف الاشرف.
4- ن: عبدالله: ك.
5- ن: عبدالله: ك.

ص: 417

جعفر الحميري، و ابنه علي بن ابراهيم، و محمّد بن احمد بن يحيى، و محمّد بن الحسن الصفار و محمّد بن علي بن محبوب، و محمّد بن يحيى العطار. و روى عن خلق كثير، منهم ابراهيم بن أبي محمود الخراساني و ابراهيم بن محمّد الوكيل الهمداني، و أحمد بن محمّد بن أبي نصر، و جعفر بن محمّد بن يونس و الحسن بن الجهم، و الحسن بن علي الوشا، و الحسن بن محبوب، و حماد بن عيسى، و حنان بن سدير، و الحسين بن سعيد، و الحسين بن يزيد النوفلي، و الريان بن الصلت، و سليمان بن جعفر الجعفري، و سهل بن اليسع، و صفوان بن يحيى، و عبدالرحمن بن الحجاج، و عبدالله بن جندب و عبدالله بن المغيرة، و عبدالله بن ميمون القداح، و فضالة بن ايوب و محمّد بن أبي عمير، و محمّد بن عيسى بن عبيد، و يحيى بن عمران الحلبي و النضر بن سويد، و غيرهم.

ذكره الفاضلان في القسم الاول.(1)

و قال العلامة  «... و لم أقف لأحد من أصحابنا على قول في القدح فيه، و لا على تعديله بالتنصيص، و الروايات عنه كثيرة. و الأرجح قبول روايته».(2)


1- الفاضلان: هما العلام ة، و ابن داود الحليان، راجع : خلاص ة الاقوال [ ٤ داود[ص ٤٠ ] برقم ٤٣ طبع طهران دانشگاه. و قد ترجم لابراهيم بن هاشم هذ ا اكثر المعاجم الرجالية و هو والد علي بن ابراهيم القمي صاحب التفسير المش هور المطبوع بايران، و يروي عنه: محمد بن الحسن الصفار، و سعد بن عبدالله، و محمد بن احمد بن يحيي، و احمد بن اسحاق بن سعد، و ابنه علي بن ابراهيم القمي، و علي ابن الحسن بن فضال، و محمد بن علي بن محبوب، و محمد بن يحيى العطار و الحسن بن متيل، وعبدالله بن جعفر الحميري. و ذكر الشيخ محمد امين الكاظمي ( في[هداية المحدثين] مخطوط : انه وقع في[الكافي] و تبعه عليه الشيخ في التهذيب سند صورته هذه :علي بن ابراهيم عن ابيه قال : سألت ابا عبدالله % عن صدقات اهل الذم ة و ما يؤخذ منهم الحديث . و هذا غلط بين، و الصواب عن ابيه بن حماد عن حريز بن محمد بن مسلم . و له ذكر في طريق روايات من لا يحضره الفقيه للصدوق و التهذيب للشيخ الطوسي. راجع جامع الرو اة للمولى الاردبيلي[ج ١ ص ٣٨ ] و انظر تفصيل ترجم ة ابراهيم بن هاش م في [تنقيح المقال] للفقيه الحج ة المامقاني ( [ج ١ ص ٣٩ الى ٤٢ ] و في مستدرك الوسائل في الفائد ة من الخاتمة [ج ٣ .[ ص ٥٥١
2- راجع: رجال العلامة القسم الاول [ص 3 ص] 4 طبع ايران.

ص: 418

و حكى الشيخان(1) عن الأصحاب: انه أول من نشر حديث الكوفيين ب_[قم].(2)

و حكى النجاشي عن الكشّي: «أنه تلميذ يونس، من أصحاب الرضا  _ ثم قال _ : و فيه نظر» .(3) (4)

و لعل وجهه عدم ثبوت رواية له عن يونس، و أنه لو كان تلميذاً له و خصيصاً به لم يتمكن من نشر الحديث بقم، فان القميين كانوا أشد الناس على يونس. و الظاهر من قول الكشّي: «من أصحاب الرضا » التعلق بيونس. دون ابراهيم، و على الثاني _ فربما كان وجه النظر عدم تحقق رواية لابراهيم عن الرضا ، لكن الشيخ في[كتاب الرجال] عده في جملة أصحابه(5) و قال في[الفهرست]: و ذكروا أنه لقي الرضا .(6)

و لعل الأقرب: أنه لقيه، و لم يرو عنه، و انما روى عن الجواد  :

ففي[التهذيب] في باب زيادات الخمس: «و روى ابراهيم بن هاشم قال: كنت عند أبي جعفر الثاني ، اذ دخل عليه صالح بن محمّد بن سهل _ و كان يتولى له الوقف ب_[قم] _ فقال: يا سيدي اجعلني من عشرة آلاف درهم في حل، فان أنفقتها؟ فقال له: انت في حل، فلما خرج صالح، قال أبو جعفر  : «يثب أحدهم على اموال آل محمّد و أيتامهم و مساكينهم و فقرائهم و ابناء سبيلهم، فيأخذها ثم يجيء، فيقول: اجعلني في حل!! أتراه ظن أني أقول: لا أفعل؟ و الله ليسألنهم الله تعالى عن ذلك يوم القيامة


1- الشيخان في مصطلح الرجاليين النجاشي، و الشيخ الطوسي.
2- راجع بهذا المضمو ن : فهرست الشيخ الطوسي[ص 4] طبع النجف الأشرف س نة 1356 ه و رجال النجاشي [ص 13 ] طبع طهران [ايران].
3- راجع: رجال النجاشي [ص 13 ] طبع طهران، راجع في وجه تنظر الكشي (: رجال الحج ة المامقاني .[ [ج 1 ص 3
4- كما مر عليك آنفاً حكاية النجاشي عنه.
5- . راجع: ص 369 رقم 30 ط النجف 1381 ه.
6- راجع: ص 27 رقم 6 ط النجف سنه 1380 ه .

ص: 419

سؤالا حثيئاً».(1)

و في الكافي: «علي بن ابراهيم عن أبيه، قال: كنت عند أبي جعفر الثاني  اذ دخل عليه صالح بن محمّد بن سهل...» الحديث.(2)

و هو صريح في لقائه للجواد ، و روايته عنه.

و قد ذكر ابن داود: أنه كان من أصحابه(3) و لم يذكر ذلك غيره. و لم يحضرني _ الآن _ رواية له عن الرضا .

و من الغريب ما وقع في الكافي، و التهذيب: من رواية ابراهيم بن هاشم عن الصادق ، و الحديث هكذا:«علي بن ابراهيم عن أبيه، قال: سألت أبا عبدالله  عن صدقات أهل الذمة، و ما يؤخذ من ثمن خمورهم، و لحم خنازيرهم؟ فقال : عليهم الجزية في اموالهم...» الحديث.(4)

و لا ريب في أن ذلك هو بعض السند، و الباقي ساقط. كما يدل ممارسة الحديث و الرجال. و من تصدي لتصحيح ذلك على وجهه، فقد ارتكب شططاً من القول.

و قد روى الشيخ هذا الحديث بعينه في باب الجزية من التهذيب _: «عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن حماد عن حريز عن محمّد بن مسلم قال: سألت: أبا عبدالله  عن صدقات أهل الذمه..» الحديث(5) و هو صريح فيما قلناه.


1- راجع: ج 4 ص 140 تسلسل 397 ط النجف . و يمكن أن يكون الجمع بين طرفي الحديث : انه % جعله في حل من حقه الخاص و حق اهل بيته او من جهة التقية، او الحياء كما يظهر من الحديث و المأخوذ حياء كالمأخوذ غصباً كما يقولون، والمسؤولية امام الله تعالى من الوجهة العامة، من حيث تجرئه عل ى حقوق غيره من المعوزين . و هذه مسألة كثيرة الفروع تبحث في باب الخمس من الموسوعات الفقهية، و قد ذكر الشيخ ( هذه الروا ية في الاستبصار [ج ٢ ص ٦٠ ] طبع النجف الاشرف، وذكر وجه الجمع ب ينها و بين اخبار الخمس الدالة على الرخصة منهم ) لشيعتهم في تناوله و التصرف فيه، فراجع ذلك.
2- اصول الكافي، ج 1، ص 538 ط ايران، باب الفيء و الانفال و تفسير الخمس.
3- رجال ابن داود: 20 رقم 43 ط ايران الجديد.
4- كتاب الزكاة، ط ايران الجديد . و فيه [اهل الجزية] بدل [اهل الذم ة] و التهذيب / راجع الكافي : 3 114/4 باب الجزية طبع النجف الاشرف.
5- التهذيب 4/114باب الجزية تسلسل 333 طبع النجف.

ص: 420

قد يوجد في بعض الأسانيد رواية ابراهيم بن هاشم عن حريز و الظاهر: سقوط الواسطة بينهما، و هو حماد بن عيسى، كما هو المعهود من روايته. و أما روايته عن حماد بن عثمان فقد وقع في عدة من أسانيد الكافي(1) و التهذيب، مصرحاً بالنسبة، و في جملة منها عن حماد عن الحلبي(2) و هو حماد بن عثمان، فانه الراوي عن الحلبي.

لكن الصدوق قال _ في آخر مشيخة الفقيه _: «و ما كان فيه من وصية أميرالمؤمنين  لابنه محمّد بن الحنفية فقد رويته عن أبي رضي الله عنه عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسى عمن ذكره عن أبي عبدالله ، و يغلط اكثر الناس في هذا الاسناد فيجعلون مكان[حماد] بن عيسى: [حماد] بن عثمان. و ابراهيم بن هاشم لم يلق حماد بن عثمان، و انمام لقي حماد بن عيسى، و روى عنه».(3)

و تبعه على ذلك العلامه(4) و ابن داود(5) و المحقق الشيخ حسن بن الشهيد الثاني  و والده _ على ما حكى عنه _ و غيرهم من اصحاب الفن.

و حمل ما ورد من ذلك _ على كثرته _ على التبديل، أو سقوط الواسطة بن حماد و الحلبي. لا يخلو عن اشكال، و ان كان الأقرب ذلك.

و اختلف الأصحاب في حديث ابراهيم بن هاشم: فقيل: انه حسن و عزا ذلك جماعة الى المشهور، و هو اختيار الفاضلين(6) و السيدين(7) و الشيخ البهائي، و ابن


1- كما في الكافي ج 1 ص 410 ، و ص 442 ، و ج 2 ص 469 و ج 3 ص 64 ، و غير ذلك، ط ايران الجديد.
2- كما في اصول الكافي ج 1 ص 451 ، و 546 ، و 548 ، ط ايران الجديد ، و التهذيب ج 1 ص 363 ط النجف.
3- راجع: من لا يحضره الفقيه: 4/125ط النجف سنة 1378 ه.
4- كما في رجاله ص 4 ط النجف، فانه قال.«% و ذكروا انه لقي الرضا ...»
5- « من اصحاب الرضا » : 5. فقد قال في رجاله ص 20 ط ايران.
6- العلامه، و ابن داودمنه
7- السيد المصطفي، والا ميرزا محمد.

ص: 421

الشهيد(1) و غيرهم.

و زاد بعضهم ما يزيده على الحسن، و يقربه من الصحة.

ففي[الوجيزة]: «انه حسن كالصحيح».(2)

و في المسالك _ في وقوع الطلاق بصيغة الأمر: «... ان ابراهيم بن هاشم من اجل الاصحاب و اكبر الاعيان. و حديثه من احسن مراتب الحسن»(3) ، و في عدم التوارث بالعقد المنقطع الا مع الشرط _ بعد نقل حديث أحمد بن محمّد بن أبي نصر، و الدال على ذلك _ : «و هو من أجود طرق الحسن، لأن فيه من غير الثقات _ : ابراهيم بن هاشم القمّي، و هو جليل القدر كثير العلم و الرواية، و لكن لم ينصوا على توثيقه مع المدح الحسن فيه...».(4)

و في شرح الدروس _ في مسألة مس المصحف _: «ان حديث ابراهيم بن هاشم مما يعتمد عليه كثيراً، و ان لم ينص الأصحاب على توثيقه لكن الظاهر أنه من أجلاء الاصحاب و عظمائهم، المشار الى عظم منزلتهم و رفع قدرهم في قول الصادق  :


1- هو الشيخ حسن صاحب المعالم، و لعله ذكر ذلك في المنتقي فراجعه، و الشيخ حسن هذا ترجم كماسيأتي في باب الحاء. Q له سيدنا
2- الوجيزة للمجلسي« اول باب الهمزة: ابراهيم ».
3- المسالك للشهيد الثاني في شرح ا لشرايع الجزء الثاني كتاب الطلاق، باب [لو قال: اعتدي و نوي الطلاق] حيث يستدل للقائل بوقوع الطلاق بذلك كابن الجنيد بحسنة الحلبي عن أبي عبدالله %: و انت خبير :«) و بروايات اخر، ثم يقول الشهيد « الطلاق ان يقول لها اعتدي او يقول لها انت طالق » بأن الأصحاب ي ثبتون الأحكام بما هو ادني مرتبة من هذه الروايات و اضعف سنداً، فكيف بالحسن «. الذي ليس في طريقه خارج عن الصحيح سوي ابراهيم ابن هاشم، و هو من اجل الأصحاب.
4- المسالك: جزء كتاب النكاح، نكاح المنقطع ط ايران، و الحديث الذي يستدل به علي ثبوت الارث مع تزوج المتعة علي نكاح بميراث، و نكاح بغير ميراث : ان اشترطت » : الاشتراط عن الرضا % و قال وهذا الحديث كما دل علي ثبوت الارث فيه مع :« قال الشهيد » . الميراث كان، و ان لم تشترط لم يكن .« شرطه، دل علي نفيه بدونه. فهو نص فيهما. و هو من اجود طرق الحسن.

ص: 422

«اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنا»(1). و قال السيد الداماد في[الرواشح]: «الأشهر _ الذي عليه الأكثر _ عد الحديث من جهة ابراهيم بن هاشم ابي اسحاق القمّي _ في الطريق حسناً، و لكن في أعلى درجات الحسن، التالية لدرجة الصحة لعدم التنصيص عليه بالتوثيق. و الصحيح الصريح عندي: أن الطريق من جهته صحيح، فأمره اجل و حاله أعظم من أن يعدل بمعدل أو يوثق بموثق».(2) .

ثم حكى القول بذلك عن جماعة من أعاظم الأصحاب، و محققيهم(3) و عن شيخنا


1- كتاب الدروس الشرعية في فق ه الامامية للشهيد الأول المقتول سنة 786 ه ، و قد شرح شروحا عديدة كاملة و ناقصة من قبل كثير من العلماء، كالشيخ جواد الكاظمي تلميذ البهائي و هو مخطوط و المحقق الآغا حسين الخوانساري المتوفي سنة 1099 المسمي ب [مشارق الشموس ] و هو مطبوع . و يستعرض شيخنا المحقق الطهراني في [الذريعه] لهذا الكتاب شروحا كثيرة مطبوعة ومخطوطة و بعضها متقدم عليه. و لقد راجعنا المطبوع منها و هو « بحرالعلوم » بعضها متأخر عن عصر سيدنا مشارق الشموس فلم نجد فيه هذه العبارة. و لعل السيد ( يشير الي شرح للدروس مخطوط لم نعثر عليه.
2- الرواشح السماوية في شرح احاديث الامامية للسيد محمد باقر الداماد ( المتوفي سنة 1041 ه : الراشحة الرابعة ص 48 طبع ايران سنه 1311 ه . ق.
3- قال بعد كلامه السابق شيخ الطائفة، و نظرائهم ومن في طبقتهم و درجتهم و رتبتهم و مرتبتهم من الأقدمين و الأحدثين، شأنهم اجل و خطبهم اكبر من ان يظن بأحد منهم انه قد احتاج الي تنصيص ناص و توثيق موثق، و هو شيخ الشيوخ، و قطب الاشياخ و وتد الأوتاد، و سند الاسناد، فهو احق و اجدر بأن يستغني عن ذلك، و لا يحوج الي مثله . علي ان مدحهم اياه بأنه : اول من نشر حديث الكفويين ب [قم] و هو تلميذ يونس بن عبدالرحمن، لفظة شاملة و كلمة جامعة [و كل الصيد في جوف الفر ا] ثم ما في [فهرست الشيخ] في ترجمة يونس بن عبدالرحمن وهو قوله : قال ابو جعفر ابن بابويه : سمعت ابن الوليد : انه يقول: كتب يونس بن عبدالرحمن القمي هي الروايات، كلها صحيحة يعتمد عليها الا من يتفرد به محمد بن عيسي بن عبيد عن يونس، و لم يروه غيره تنصيص علي ان مرويات ابراهيم بن هاشم التي ينفرد هو بروايتها عن يونس صحيحة. و هذا نص صريح في توثيقه . و بالجملة ، فمسلكي و مذهبي جعل الطريق من جهته صحيحا . و في اعاظم الأصحاب و محققيهم من يؤثر في ذلك سننا اثرته، فها شيخنا المحقق الفريد الشهيد قدس الله نفسه الزكية يقول في [شرح الارشاد] في كتابالايمان : انه لا يمين اللعبد مع مالكه، و هو مستفاد من احاديث، منها صحيحة منصور بن حازم: ان الصادق % قال . قال رسول الله [ص] لا يمين للولد مع والده و لا للملوك مع مولاه، و لا للمراة مع زوجها، و في طريقها ابراهيم بن هاشم ، و لذلك يعدها اكثر المتأخرين حسنة، و العلامة ( قد حكم في كتبه علي عدة من اسانيد الفقيه، و التهذيب بالصحة وهو في الطريق و لهذا عد طريق الصدوق الي كردويه و الي اسماعيل بن مهران مثلا من الصحاح، و طريقه رضي الله عنه اليهما من ابراهيم بن هاشم . و قال شيخ الطائفة في [الفهرست]: اصحابنا ذكروا انه لقي الرضا %. و[في كتاب الرجال] ايضاً اورده في اصحاب الرضا %، فقال: ابراهيم بن هاشم القمي تلميذ يونس بن عبدالرحمن. و قال في باب [لم]: اسماعيل بن مرار روي عن يونس بن عبدالرحمن و روي عنه ابراهيم بن هاشم . و في [التهذيب، و الاستبصار ] في احاديث الخمس : انه ادرك ابا جعفرالثاني %. و ذكر النجاشي في ترجمة محمد بن علي بن ابراهيم بن محمد الهمداني : ان ابراهيم بن هاشم روي .«... % عن ابراهيم بن محمد الهمداني عن الرضا.

ص: 423

البهائي عن أبيه: «انه كان يقول: اني لأستحي أن لا أعد حديثه صحيحاً».(1)

و قال المحقق الاردبيلي  في[كتاب الصوم من زبدة البيان]: «... و الظاهر أنه يفهم توثيق ابراهيم بن هاشم من بعض الضوابط».(2)


1- يقال :ان الحاكي ذلك عن الشيخ البهائي عن ابيه، و هو المولي مراد بن علي خان التفريشي، المولود سنة 965 ه، و المتوفي سنة 1051 ه. في [التعليقه السجادية] التي هي شرح و حاشية علي كت اب [من لايحضره الفقيه] تأليف الشيخ ابن بابويه الصدوق القمي (و التعليقة السجادية ذكرها شيخنا الطهراني في [الذريعه ج 4 ص 224 225 ] و قال :ان التفريشي المذكور بعد اتمام شرحه لمن لا يحضره الفقيه، شرع في شرح مشيخته علي طرق مؤلفه، و اكثر ما نقل فيه من كتاب [تلخيص الأقوال] الميرزا محمد الاسترابادي ، و من كتاب [نقد الرجال] لمعاصره السيد مصطفي التفريشي ، ثم بعد اتمام شرح المشيخة عمل فهرسا لأسماءالرجال المذكورين في المشيخة، و رتبهم على الحروف الهجائية. و لا توجد لدينا في الوقت الحاضر التعليقة السجادية لنطلع عليها و ان وجدت في بعض مكتبات العراق . و قد نقل عنها العلام ة المحدث النوري (في آخر الفائدة الخامسة من خاتمة مستدرك الوسائل ج 3 [ص 17 ] فراجعه.
2- راجع: زبدة البيان في آيات الأحكام [ص 85 ] طبع ايران سنة 1305 ه . و العبارة هذه مفرع ة علي توثيق باسناده عن الباقر % في الرجل يمرض و يدركه شهر رمضان و يخرج » : ابراهيم هذا في حديثه عنه وهو مريض ولا يصح حتي يدركه شهررمضان آخر . قال: يتصدق عن الأول ويصوم الثاني، وان .« كان صح فيما بينهما ولم يصم حتي ادركه شهر رمضان آخر، صامهما جميعاً ويتصدق عن الأول

ص: 424

و عن المحقق البحراني عن بعض معاصريه: أنه نقل توثيقه عن جماعة و قواه.(1)

و في الوسائل: «و قد وثقه بعض علمائنا».

و يفهم توثيقه من تصحيح العلامة طرق الصدوق(2) ، و من أول تفسير ولده علي بن ابراهيم. (3)


1- المحقق البحراني : هو الشيخ ابو الحسن سليمان بن عبدالله الماحوزي الأوالي البحراني المتوفي س نة 1121 ه، و قد ترجم في اكثر المعاجم الرجاليۀ، و لعل ما نقله البحراني عن بعض معاصريه انما نقله في كتابه [المعراج] في شرح فهرس الشيخ الطوسي ( الذي لم يتم و انما خرج منه باب الهمز ة و باب الباء و التاء المثناة، و لم يزل مخطوطا و لا يوجد لدينا اليوم و يحتمل ان يكون نقل ذلك في كتابه الآخر ] بلغة المحدثين [في الرجال، و هو علي حذو [الوجيزة] للمجلسي الثاني صاحب البحار، [ ولا يزال مخطوطاً، و لم يصل بايدينا اليوم ايضاً قال شيخنا الطهراني في [الذريع ه ج 3 ص 146 البلغة في الرجال علي حذو الوجيزة التي الفها العلامة المجلسي ( في بيان ما يختاره من احوال الرجال، ثقة و ضعفاً، للشيخ ابي الحسن سليمان بن عبدالله الماحوزي الأوالي البحراني، المتوفي 17 رجب سنة 1121 ه، اوله [الحمدلله الذي جعل تفاوت مراتب الرجال و ارتقاءهم علي مراتب الكمال] فرغ منه 16 ربيع الثاني سنة 1107 في قرية [صهيمكان] من اعمال [جهرم] في المدرسة الشمس ية كما نقل صورة خط المصنف كذلك في آخر ما رايته من النسخة بخط الشيخ لطف الله بن محمد البحراني في سنة 1165 ه ، و اصح من هذه النسخة ما في خزانة كتب سيدنا ابي محمد الحسن صدرالدين، و هي بخط تلميذ المصنف الشيخ عبدالله السماهيجي الذي توفي سنة 1135 ه، و لعل كتابتها في عصر المؤلف، و عليها حواش [منه] كثيرة، صرح فيه بان اسمه [بلغة المحدثين ] و ذكر في آخره طريق روايته عن العلامة المجلسي (، عن والده التقي، عن الشيخ البهائي، عن والده الشيخ عزالدين حسين، عن الشهيد الثاني، بالاجازة المفصلة منه.
2- راجع: [ص 140 ] من [خلاصة العلامة] طبع ايران.
3- قال ( في اول تفسيره الذي في هامشه تفسير الحسن العسكري % [ص 4] طبع تبريز سنة 1315 ونحن ذاكرون و مخبرون بما انتهي ال ينا، و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم . و » : ه اوجب ولايتهم. و لا تقبل الا بهم، وهم الذين وصفهم الله تبارك و تعالي و فرض سؤالهم و الخ. «... الأخذ.

ص: 425

و ظاهره اختيار القول بالتوثيق، و هو خيرة «التعليقات»(1) و [الفوائد الطبرية](2) وغيرهما.

و ربما قيل: ان حديثه صحيح، و ان لم يثبت توثيقه، لأنه من مشائخ الاجازة، كأحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد، و احمد بن محمّد بن يحيى العطار، و محمّد بن اسماعيل النيسابوري، و غيرهم ممن لم يوثق في الرجال، و يعد مع _ ذلك _ حديثه صحيحاً، لكونه مأخوذاً من الاصول و ذكر المشائخ لمجرد اتصال السند، لا لكونهم وسائط الرواية.

و يضعف هذا بتصريح الشيخين و السروي(3) : بأن له كتباً منها _ كتاب النوادر، و غيره، فلعل الرواية مأخوذة منها، فيكون واسطة في النقل.

و قد اضطرب كلام العلامة  و الشهيدين، و المحقق الشيخ علي، و صاحب المدارك، و اكثر من يعد حديثه حسناً في ذلك: فتارةً يصفونه ب_[الحسن] و هو الغالب في كلامهم، و اخرى ب_[الصحة] و هو ايضا كثير، الا أنه دون الاول.

فالعلامة في «الخلاصة» وصف ب_[الحسن] بطريق الصدوق الى بكير بن أعين، و جعفر بن محمّد بن يونس، و حرز بن عبدالله _ في الزكاة _ و ذريح المحاربي، و ريان بن الصلت، و سليمان بن خالد، و سهل بن اليسع و صفوان بن يحيى، و عاصم بن حميد، و عبدالله بن المغيرة، و محمّد بن قيس، و معمر بن خلاد، و هاشم الحناط، و يحيى بن حيان، و أبي الأغر النحاس. و السبب في ذلك كله: وجود ابراهيم بن هاشم في السند.(4)


1- الظاهر ان المراد: هي [التعليقات] علي كتاب الدروس للشهيد الأول، و هي تأليف الشيخ عزالدين الحسن بن الحسين بن مطرالجزائري الأسدي تلميذ الشيخ احمد بن فهد الحلي المتوفي سنة 841 ه و قد توفي المؤلف بعد سنة 849 ه، و هي مخطوطة، و لا توجد لدينا اليوم و قد ذكرها شيخنا الطهراني في [الذريعة .[ ج 4 ص
2- لم يوصلنا التحقيق الى معر فة كتاب [الفوائد ا لطبريه] و لا الى معر فة مؤلفه . و لعله من المخطوطات ا لنادرة او التالفة و الله العالم.
3- يقصد: النجاشي، و شيخ الطائف ة، و ابن شهر آشوب . راجع : [رجال النجاشي ص 13 ] ط ايران و . [فهرست الشيخ ص 4 رقم 6 ط النجف] و [معالم العلماء ص 3 رقم 3] ط ايران 2.
4- راجع: الخلاصة ص 137 و 138 ط ايران.

ص: 426

و مع ذلك، فقد وصف بالصحة: الطريق الى عامر بن نعيم القمّي و كردويه الهمداني، و ياسر الخادم، و هو موجود فيها، و الطريق منحصر فيه.(1)

و في التذكرة، و المختلف، و الدروس، و جامع المقاصد: في حديث الحلبي عن الصادق  _ في جواز الرجوع في الهبة مادامت العين باقية _ : الحديث صحيح(2) _ و في طريقه ابراهيم بن هاشم _ و في غاية المراد _ في عدم الاعتداد بيمين العبد مع مولاه _ : بأن ذلك مستفاد من الاحاديث الصحيحة، منها _ صحيحة منصور بن حازم _ و فيه ابراهيم بن هاشم.(3)

و في المسالك _ في كتاب الصوم _: وصف روايه محمّد بن مسلم و فيها ابراهيم بن هاشم،بالصحة.(4)


1- المصدر السابق.
2- و نص الحديث في مقام الاستدلال عل ى جواز الرجوع بالهبة مادامت العين باقية كانت الهبة قائمة »راجع: التذكرة للعلامه [ج: ٢ كتاب اله بة، المطلب الثاني فيما اليه يرجع « بعينها فله ان يرجع، والا فليس له الواهب]، و مختلف الشيعة للعلامة [ج ٢ ص ٢٩ ] طبع ايران في آخر مسألة : اختلف علماؤنا في تصرف المتهب... و الدروس الشرعية للشهيد ص ٢٣٨ ط ايران سنة ١٢٦٩ ، وجامع المقاصد في شرح القواعد للمحقق الكركي: كتاب الهبة في اوائله .
3- غاية المراد و نكت الارشاد للشهيد الأول اوائل كتاب الايمان و نذكر تمام الموضوع لاتمام الفائدة : قوله ( في النذور: و لو نذر الملوك قبل الاذن لم يقع و ان تحرر و لو اجاز المالك فاشكال، لقول : ينشأ » من عموم وجوب الايفاء بالنذر،خرج منه ما اذا منع السيد، فيبق ى غيره، و لأن الظاهر ان اذن السيد شرط في اللزوم لا في الجواز و من نص الاصحاب: انه لا يمين للعبد مع مالكه، و هو مستفاد من احاديث: منها صحيحة منصور بن حازم : ان الصادق % قال: قال رسول الله 9: لا يمين لولد مع والده، و لا لملوك مع .«... مولاه و لا لامرأة مع زو.
4- مسالك الافهام في شرح شرائع الاسلام للش هيد الثاني باب حكم من استمر مرضه الى رمضان آخر، قال . والذي ذهب اليه الصدوقان و قواه في [الدروس] و دلت عليه الأخبار الصحيح ة كخبر زرار ة و محمد بن » مسلم، و غيرهما وجوب القضاء مع الفدية على من قدر على القضاء، فلم يقض حتى دخل رمضان و الرواية التي يشير اليها في المتن هي كما في وسائل الحر ..« الثاني، سواء عزم على القضاء ام لا العاملي كتاب الصوم، باب حكم من كان عليه شيء من قضاء شهررمضان، فأدركه شهر رمضان آخر : محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه عن ابن ابي عمير، عن حماد، عن حريز، ع ن محمد بنمسلم، عن ابي جعفر و ابي عبدالله % قال : سألتهما عن رجل مرض فلم يصم حتى ادركه رمضان آخر قالا: ان كان بريءثم توافى قبل ان يدركه رمضان آخرصام الذي ادركه، و تصدق عن كل يوم يمد من طعام على مسكين، و عليه قضا ؤه، و ان كان لم يزل مريضاً حتى ادركه رمضان آخر، صام الذي ادركه، و تصدق .« عن الاول لكل يوم مد على المسكين، و ليس عليه ق.

ص: 427

و فيه(1)، و في الروضة(2)، و حواشي الارشاد.(3)

و القواعد(4)، كما في المناهج السوية(5) : التصريح بصحة رواية زرارة المتضمنة لكون مبدأ الحول في السخال من حين النتاج، مع وجوده في الطريق.

و أورد سبطه الفاضل في[المدارك] سند الحديث، ثم قال: «قال الشارح : ان هذا الطريق صحيح، و ان العمل بالرواية متجه. قال: و ما ذكره: من اتجاه العمل بالرواية، جيد، لأن الظاهر الاعتماد على ما يرويه ابراهيم بن هاشم، كما اختاره العلامة في [الخلاصة] و باقي رجاله ثقات، لكن طريقة الشارح: وصف رواية ابراهيم بالحسن لاالصحة».(6)


1- اي: في مسالك الشهيد الثاني في شرح [شرائع المحقق]راجع: اوائل كتاب الزكاة ، تعليقاً علي قولرالمحققو لا تعد السخال مع الأمهات.
2- . الروضة للشهيد الثاني في شرح اللمعة للشهيد الأول. راجع : اوائل كتاب الزكاة التعليق علي قول .« و للسخال حول بانفرادها بعد غنائها بالرعي » : المصن
3- الحواشي علي ارشاد الأذهان تأليف العلامة الحلي ( كثيرة اوردها شيخنا الحجة انّ في [ج 6 ص 14 الي ص 17 ] من الذريعة. و لعل المقصود منها هنا حواشي الشهيد الثاني زين الدين ( فراجع.
4- قواعد الاحكام للعلامة الحلي: كتاب الزكاة، الفصل الثاني في الشرائط الخاصة بالأنعام.
5- المناهج السوية في شرح الروضة البهية شرح اللمعة الدمشقية ، و هو تأليف الفاضل الهندي المولي بهاء الدين محمد بن تاج الدين الحسن ين محمد الاصفهاني، المولود سنة 1062 ه، و المتوفي كما هو مثبت علي لوح قبره باصفهان سنة 1137 ه، وهو في اربع مجلدات[مخطوط] ذكره شيخنا الجليل المحقق الطهراني في الذريعة [ج 13 ص 265 ] فراجعه.
6- راجع: اوائل كتاب الزكاة في مسألۀ السوم بعنوان قوله لا سوم في السخال الا اذا استغنت عن و يدل عليه ما رواه الكليني عن علي بن ..:« الامهات بالر عي. و الحديث الذي اشار اليه في المتن هو ليس في » : ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابي عمير، عن عمر بن اذينۀ، عن زرارة، عن ابي جعفر %، قال .« صغار الابل شيء حتي يحول عليها الحول من يوم تنت.

ص: 428

و مع هذا فقد وصف السيد في[المدارك] جملة من الأحاديث المشتملة أسنادها على ابراهيم _ بالصحة، و منها _ رواية محمّد بن مسلم في الترتيب بين الرجلين(1) و غيرها. و هو كثير في كتابه.

و قد اتفق لجده : من الايراد على من تقدمه في مثل ذلك ثم الوقوع في مثله _ مثل ما وقع له معه  فانه  في[المسالك] حكى عن العلامة، و الشهيد، والمحقق الكركي _ في مسألة الهبة _: وصفهم لرواية الحلبي بالصحة. و اعترض عليهم: «بأن الحق أنها من الحسن، لأن في طريقها ابراهيم بن هاشم، و هو ممدوح خاصة، غير معدل. و قد وصفه العلامة في[المختلف] بالحسن في مواضع كثيرة منه موافقاً للواقع.

و العجب من تبعية هذين الفاضلين له أكثر».(2)

قلت: و من هذا كلامه، فالعجب من وقوعه في مثل ما أورده على غيره اكثر و أشد، و بالجملة فكلام الجماعة في هذا المقام مضطرب جداً بل لم أجد أحداً منهم استقام على وصف حديث ابراهيم بن هاشم بالحسن _ و لم يختلف قوله _ الا القليل. و منه يظهر أن دعوى الشهرة في ذلك محل نظر و تأمل. نعم، بناء الأكثر _ في الاكثر _ على ذلك، و هو خلاف الشهرة المشهورة. و الجمع بين كلماتهم في ذلك مشكل، فان الحسن _ في اصطلاحهم _ مباين للصحيح.

و قد يتكلف للجمع بحمل «الصحيح» على مطلق الحجة أو نحوه على خلاف


1- قال السيد في المدارك في باب افعال الوضوء بعنوان : قوله: و ليس بين الرجلين ترتيب هو »المشهور بين الاصحاب تمسكاً باطلاق الآية الشريفة . و نقل عن ابن الجنيد و ابني بابويه : وجوب تقديم اليمني للوضوء البياني، و عن آخرين: جواز المعية خاصة. و الأظهر: وجوب الترتيب لا لما ذكروه بل لما ر واه محمد بن مسلم في الصحيح عن ابي عبدالله %: انه ذكر المسح قال: امسح علي .« مقدم رأسك و امسح علي القدمين، و ابدأ بالشق الأيمن. و الأمر للوجوب.
2- الجزء الاول : كتاب الهبة مسألة جواز الرجوع بالهبة ما دامت عينها Q 2. مسالك الأفهام للشهيد الثاني باقية. و المقصود من الفاضلين هما. الشهيد الاول، و المحقق الكركي حيث تبعا العلامة في التذكرة ، و .« اذاكانت الهبة قائمة فله ان يرجع فيها... الخ، بالصحة » : المختلف في وصف رواية الحلبي القائلۀ

ص: 429

الاصطلاح مجازاً، أو بحمل «الحسن» على مطلق الممدوح رجال سنده بالتوثيق أو غيره، او حمل الوصف بالحسن على ما يقتضيه ظاهر الحال في ابراهيم بن هاشم، لفقد النص على توثيقه، و الصحة على التحقيق المستفاد مما له من النعوت.

و هذه الوجوه متقاربة في البعد عن الظاهر. و على الأخيرين تنعكس الشهرة و هما _ كالأول _ أولى من حمل الحكم بالصحة على الغلط و الاشتباه، و أولى من الكل: ابقاء كل من اللفظين على معناه، على أن يكون السبب اختلاف النظر و مثله غير عزيز في كلامهم. و بذلك تنكسر سورة الشهرة المشتهرة.

و قديفهم من قول العلامة _ طاب ثراه _: «و الارجح قبول روايته»(1) و كذا من مناقشة صاحب[المدارك] و غيره في بعض رواياته، كروايته في تسجية الميت تجاه القبلة، و غيرها _: احتماله عدم القبول: اما لأن اشتراط عدالة الراوي ينفي حجية الحسن مطلقاً، أو لأن ما قيل في مدحه لا يبلغ حد الحسن المعتبر في قبول الرواية.

و هذا الاحتمال ساقط بكلا وجهيه:

أما الأول _ فلان التحقيق أن[الحسن] يشارك[الصحيح] في أصل العدالة، و انما يخالفه في الكاشف عنها، فانه في الصحيح هو التوثيق او ما يستلزمه(2) بخلاف الحسن فان الكاشف فيه: هو حسن الظاهر المكتفي به في ثبوب العدالة _ على أصح الأقوال. و بهذا يزول الاشكال في القول بحجية الحسن، مع القول باشتراط عدالة الراوي، كما هو المعروف بين الأصحاب.

و أما الثاني _ فالامر فيه واضح، فان الحسن هو أقل المراتب في حديث ابراهيم بن هاشم، و اسباب مدحه و حسن حديثه _ مما هو معلوم أو منقول _ كثيرة ظاهرة ككونه: شيخاً، فقيهاً، محدثاً، من اعيان الطائفة و كبرائهم و أعاظمهم، و أنه كثير الرواية، سديد النقل، قد روى عنه ثقات الأصحاب و اجلاءهم، و اعتنوا بحديثه، و اكثر عنه


1- انظر خلاصة العلامة ( [ص 4] طبع ايران.
2- او في معناه [في ل].

ص: 430

ثقة الاسلام الكليني و الصدوق، و الشيخ، و غيرهم، كما يعلم من النظر الى الكافي، و سائر الكتب الاربعة، و غيرها من كتب الصدوق، فانها مشحونة بالنقل عنه أصولاً و فروعاً. و كذا من تفسير ولده الثقة الجليل علي بن ابراهيم، فان اكثر رواياته فيه عن أبيه، و قل ما يروي فيه عن غيره.(1)

و قد عرفت: أن العلامة و ابن داود ذكراه في القسم الاول من كتابيهما، و نص العلامة  على قبول روايته.

و ذكر غير واحد من الأعاظم: ان حديثه متلقي بالقبول بين الأصحاب و هذا ظاهر من طريقة الفقهاء في كتب الفقه _ من كتاب الطهارة الى الديات _ فانهم عملوا برواياته في جميع الأبواب، و أفتوا بها، بل قدموها في كثير من المواضع على أحاديث الثقات.

و قد حكى الشيخ و النجاشي و غيرهما من الأصحاب: أنه اول من نشر أحاديث الكوفيين ب_[قم]. و هذا يقتضي القبول من القميين _ و منهم الجم الغفير من الفقهاء و نقاد الحديث _ بأبلغ الوجوه، فان نشر الحديث لا يتم الا بالاعتماد و القبول.

و مع ذلك، فهو من رجال[نوادر الحكمه](2) و لم يستثنه القميون منهم فيمن استثنوا من ضعيف أو مجهول.

هذا كله، مع سلامته من الطعن و القدح و الغمز حتى من القمّيين و ابن الغضائري و غيرهم من المتسرعين الى القدح بادنى سبب. و قل ما اتفق ذلك، خصوصاً في المشاهير. و هذه مزية ظاهرة لهذا الشيخ الجليل.

و لقوة هذه الاسباب و تعاضدها و تأيد بعضها ببعض قالوا: ان حديثه حسن في أعلى درجات الحسن. و هذا القدر مما لا ريب فيه، و انما الكلام في توثيقه و صحة حديثه.


1- كما يتضح ذلك لمن يراجع تفسيره المطبوع.
2- تقدم في هام ش [ص 348 ] المقصود من كلمة [نوادر الحكمة ] و انظر ايضا : خاتمة مستدرك الوسائل .[ المحدث النوري الفائدة الخامسة [ج 3 ص 655 ص 656.

ص: 431

و الأصح _ عندي _: انه ثقة، صحيح الحديث. و يدل على ذلك وجوه الأول _ ما ذكره ولده الثقة الثبت المعتمد[في خطبة تفسيره المعروف].(1)

فانه قال: «و نحن ذاكرن و مخبرون بما انتهى الينا، و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و أوجب ولايتهم» ثم انه روى معظم كتابه هذا عن أبيه _ رضي الله عنه _ و رواياته كلها: حدثني أبي، و اخبرني أبي الا النادر اليسير الذي رواه عن غيره.(2) و مع هذا الاكثار لا يبقى الريب في انه مراد في عموم قوله: «مشائخنا و ثقاتنا» فيكون ذلك توثيقاً له من ولده الثقة، و عطف الثقات على المشائخ من باب تعاطف الأوصاف مع اتحاد الموصوف، و المعنى: مشايخنا الثقات. و ليس المراد به المشايخ غير الثقات، و الثقات غير المشايخ، كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام.

الثاني _ توثيق كثير من المتأخرين _ كما سبق النقل عنهم _ و لا يعارضه عدم توثيق الأكثر، لما عرفت من اضطراب كلامهم، و لأن غايته عدم الاطلاع على السبب المقتضي للتوثيق، فلا تكون حجة على المطلع، لتقدم قول المثبت على النافي.

و دعوى حصر الاسباب ممنوعة، فان[في الزوايا خبايا] و كثيراً ما يقف المتأخر على ما لم يطلع عليه المتقدم. و كذا الشأن في المتعاصرين. و لذا قبلنا توثيق كل من النجاشي، و الشيخ لمن لم يوثقه الآخر، او لم يوثقه من تقدم عليهما. نعم يشكل ذلك مع تعيين السبب و خفاء الدلالة. لأن اكثر الموثقين هنا لم يستند الى سبب معين، فيكون توثيقه معتبراً.

الثالث _ تصحيح الحديث من اصحاب الاصطلاح كالعلامة و الشهيدين و غيرهما في كثير من الطرق المشتملة عليه، كما اشرنا الى نبذ منها، و لا ينافيه الوصف ب_[الحسن] منهم في موضع آخر، فان اختلاف النظر من الشخص الواحد في الشيء


1- راجع تفسيره المطبوع بتبريز سنة 1315 بهامشه تفسير الامام العسكري % ص 4.
2- كما يتضح ذلك لمن راجع تفسيره المطبوع.

ص: 432

الواحد كثير الوقوع، و نظر الاثبات مقدم على نظر النفي، و هو _ في الحقيقة _ من باب تقدم المثبت على النافي فانه اعم من اختلافهما بالذات، او الاعتبار.

الرابع _ اتفاق الاصحاب على قبول روايته، مع اختلافهم في حجية الحسن، و في الاكتفاء في ثبوت العدالة بحسن الظاهر، فلا بد من وجود سبب مجمع على اعتباره يكون هو المنشأ في قبول الكل أو البعض، و ليس الا التوثيق.

الخامس _ ما ذكره الاصحاب في شأنه: «أنه أول من نشر أحاديث الكوفيين بقم». و هذا الوجه _ و ان رجع الى سابقه، فانَّ التقريب فيه تلقى القمّيين من اصحابنا أحاديثه بالقبول _ الا أن العمدة فيه ملاحظة احوال القمّيين و طريقتهم في الجرح و التعديل و تضييقهم أمر العدالة، و تسرعهم الى القدح و الجرح و الهجر و الاخراج بأدنى ريبة. كما يظهر من استثنائهم كثيراً من رجال[نوادر الحكمة] و طعنهم في يونس بن عبدالرحمن مع جلالته و عظم منزلته، و ابعادهم لأحمد بن محمّد بن خالد من[قم] لروايته عن المجاهيل، و اعتماده على المراسيل، و غير ذلك مما يعلم بتتبع الرجال، فلو لا أن ابراهيم بن هاشم عندهم بمكان من الثقة و الاعتماد، لما سلم من طعنهم و غمزهم بمقتضى العادة، و لم يتمكن من نشر الأحاديث التي لم يعرفوها الا من جهته في بلدهم. (1)

ومن ثم قال في[الرواشح]: «و مدحهم اياه: بأنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، كلمة جامعة، و كل الصيد في جوف الفرا».(2)

ولعل قول العلامة  فيما تقدم نقله عنه: «و لا على تعديله بالتنصيص» اشارة الى استفادة تعديله منه، فانه حكى ذلك عن الاصحاب، ثم عقبه بهذا الكلام، فان نشر الحديث _ و ان لم يكن صريحاً في التوثيق _ الا أنه مستفاد منه بالتقريب الذي ذكرناه. و المدار على فهم التوثيق، و ان لم يصرح بلفظه.


1- في كتاب الكافي باب البدع : احمد بن عبدالله العقيلي عن ابراهيم بن هاشم. و في الرواية ما ينبهعلي حسن اعتقاده
2- تقدم آنفاً في هامشنا [ص 450 451 ]نقل هذه العبارة عن[الرواشح] في الراشحة الرابعة [ص 48 فراجعها.

ص: 433

و هذه الوجوه التي ذكرناها _ و ان كان كل منها كافياً في افادة المقصود _ الا أن المجموع، مع ما أشرنا اليه من أسباب المدح كنار على علم.(1)

ميرداماد در كتاب الرواشح السماويه در فصل الرّاشحة الرابعة درباره ي ابراهيم بن هاشم چنين مي گويد:

الاشهر الذي عليه الاكثر عدّ الحديث من جهة ابراهيم بن هاشم ابي اسحاق القمّي في الطريق حسنا و لكن في أعلى درجات الحسن التالية لدرجة الصحة لعدم التنصيص عليه بالتوثيق و الصحيح الصريح عندي انّ الطريق من جهته صحيح فامره اجل و حاله اعظم من ان يتعدّل و يتوثق بمعدّل و موثق غيره بل غيره يتعدّل و يتوثّق بتعديله و توثيقه اياه كيف و اعاظم اشياخنا الفخام كرئيس المحدثين و الصدوق و المفيد و شيخ الطائفة و نظرائهم و من في طبقتهم و درجتهم و رتبتهم و مرتبتهم من الاقدمين و الاحدثين شأنهم اجلّ و خطبهم اكبر من ان يظن باحد منهم انه قد حاج الى تنصيص ناصّ و توثيق موثق و هو شيخ الشيوخ و قطب الاشياخ و وتد الاوتاد و سند الاسناد فهو احق و اجدر بأن يستغني عن ذلك و لا يحوج الى مثله على انّ مدحهم اياه بانّه اوّل من نشر حديث الكوفيين بقم و هو تلميذ يونس بن عبدالرحمن لفظة شاملة و كلمة جامعة و كل الصّيد في جوف الفراثم ما في فهرست الشيخ في ترجمة يونس بن عبدالرحمن و هو قوله قال ابو جعفر بن بابويه سمعت ابن الوليد  انه يقول كتب يونس بن عبدالرحمن التي هي الروايات كلها صحيحة يعتمد عليها الا ما يتفرد به محمّد بن عيسى بن عبيد عن يونس و لم يروه غيره تنصيص على ان مرويات ابراهيم بن هاشم التي ينفرده هو بروايتها عن يونس صحيحة و هذا نص صريح في توثيقه وبالجمله فمسلكي و مذهبي جعل الطريق من جهته صحيحا و في اعاظم الاصحاب و محققيهم من


1- رجال سيد بحرالعلوم ، ص 438/465معروف به فوائد رجاليه، چاپ آداب ، نجف، چاپ اول1385 ق.

ص: 434

يؤثر في ذلك سنناً اثرته و يتسنّ بسنة استريتها فها شيخنا المحقق الفريد الشهيد قدس الله نفسه القدسية الزكية يقول في شرح الارشاد في كتاب الايمان انه لايمين للعبد مع مالكه و هو مستفاد من احاديث منها صحيحة منصور بن حازم انّ الصّادق  قال قال رسول الله  «لا يمين للولد مع والده و لا للمملوك مع مولاه و لا للمرأة مع زوجتها» و في طريقها ابراهيم بن هاشم و لذلك يعدّها اكثر المتأخرين حسنة و العلامة  قد حكم في كتبه على عدّة من اسانيد الفقيه و التهذيب بالصحّة و هو في الطريق و لهذا عدّ طريق الصدّوق الى كردويه و الى اسماعيل بن مهران مثلا من الصّحاح و طريقه  اليهما من ابراهيم بن هاشم و قال شيخ الطائفة في ست اصحابنا ذكروا انه لقي الرضا  و في كتاب الرجال ايضا اورده في اصحاب الرضا  فقال ابراهيم بن هاشم القمّي تلميذ يونس بن عبدالرحمن و قال في باب ام اسماعيل بن مرار روى و عن يونس بن عبدالرحمن و روى عنه ابراهيم بن هاشم و في التهذيب و الاستبصار في احاديث الخمس انّه ادرك اباجعفر الثاني  و ذكر النجاشي في ترجمة محمّد بن علي بن ابراهيم بن محمّد الهمداني ان ابراهيم بن هاشم روى عن ابراهيم بن محمّد الهمداني عن الرضا  قلت نعم و لكنّه نصيص بيونس بن عبدالرحمن و تلميذ له ثم بقى هناك شيء و هو انّه ربّما وردت في رواية ابراهيم بن هاشم عن ابي عبدالله  مشافهة من غير واسطة و في كتابي الأخبار التهذيب و الاستبصار محمّد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابيه قال سالت اباعبدالله  عن صدقات اهل الذّمة و ما يؤخذ من ثمن خمورهم و لحم خنازيرهم و ميتتهم قال عليهم الجزية في اموالهم الحديث فبعض من عاصرناه ممّن قد فاز بسعادة الشهاده في دين الله قد استبعد ذلك اشدّ الاستبعاد و قال فيما له من الحواشي على التهذيب انّ هذا مرسل فان ابراهيم بن هاشم ذكروا انه لقي الرضا  و هو تلميذ يونس بن عبدالرحمن و يونس م ضا امام رضا  و في دان ابراهيم بن هاشم اصله كوفي انتقل الى قم و كش و سيأتي انه روى ابراهيم بن هاشم قال كنت عند ابي جعفر الثاني  فروايته عن ابي عبدالله بغير واسطة لا تخلو من بعد و نحن نقول الارسال في الرواية بلفظ السؤال حيث يقول

ص: 435

الراوي سألته عن كذا فقال كذا ساقط عن درجة الاحتمال و انما يكون من المحتمل لو كان عن ابيه عن ابي عبدالله  و ما استبعده ليس من البعد في شيء اليس ابو عبدالله  قد توفي سنة ثمان و اربعين و مائة و هي بعينها سنة ولادة مولانا الرضا  و قبض ابو الحسن الرضا  بطوس سنة ثلث و مأتين و مولينا الجواد  اذ ذاك في تسع سنين من العمر فيمكن ان يكون لابراهيم بن هاشم اذ يروي عن مولينا الصادق  عشرون سنة من العمر ثم يكون قد بقى الى زمن الجواد  فلقيه و روى عنه من غير بعاد.(1)

مرحوم مامقاني در كتاب تنقيح المقال درباره إبراهيم بن هاشم القمّي مي فرمايد:

[الترجمة:](2)


1- الرواشح السماوية في شرح الاحاديث الامامية، ص 50/48مير محمد باقر حسيني مرعشي داماد ،كتابخانه آيه الله العظمي مرعشي نجفي،قم، 1405 ق.
2- مصادر الترجمة: رجال الشيخ : 369 برقم 30 ، رجال النجاشي : 130 برقم 17 ، الخلاصة: 4برقم 9، رجال ابن داود : 20 94 برقم [ 158 ]، ملخّص المقال في قسم الحسان، / برقم 43 ، نقد الرجال : 15 برقم 130 [المحقّقة 1 104 ، الوسيط المخطوط : 16 من نسختنا، مجمع الرجال / فهرست الشيخ : 27 برقم 6، تكملة الرجال 1 138 برقم[ 22 ] [المخلوط: 180 برقم 903 ]، وسائل الشيعة / 38 ، حاوي الأقوال 1 / 80/1 ، جامع الرواة 1 218 برقم [ 92 ]، منهج المقال : 29 ، إتقان المقال : -213/ 124/20 برقم 49 ، منتهي المقال : 28 [المحقّقة 1 158 ، معراج أهل الكمال المخطوط : 87 من نسختنا [المحقّقۀ: 86 برقم [ 29 ]، شرح مشيخة من لا 23 ، و رجال السيد بحر / يحضره الفقيه للمجلسي الأول المخطوط : 11 من نسختنا، روضة المتّقين 14 445 ، حواشي الشهيد الثاني علي الخلاصة: 6، الرواشح السماوية: 146 ، الوجيزة : 143 [رجال / العلوم 1 4، فلاح / 14 ، تفسير علي بن إبراهيم القمي 1 / المجلسي: 146 برقم [ 52 ]، الشهيد الثاني في المسالك 2 ،29/ السائل: 146 ، تعليقة التفريشي علي الصحيفة الس  جادية ، والتذكرة 2 كتاب الهبة ، المختلف 2 79 ، الروضة البهية في شرح / الدروس: 238 ، جامع المقاصد و غاية المراد كتاب النذور، المسالك26 الطبعة الحجرية ، حواشي الارشاد للشهيد الثاني قواعد العّلامة كتاب الزكاة، المناهج / اللمعة الدمشقية 2 201 ، كامل / 125 ، منتقي الجمان 2 / السوية للفاضل الهندي، المدارك : 33 ، الفقيه قسم المشيخة 4 ، 174 و 316 / 118 برقم 367 ، معجم رجال الحديث 1 / الزيارات: 24 باب 6 حديث 1، لسان الميزان 1 .93/22 ،15/21

ص: 436

قد عدّه الشيخ  في رجاله من أصحاب الرضا ، و قال: إنّه تلميذ يونس بن عبدالرحمن انتهى.

و كنيته على ما في كلام النجاشي(1)، والخلاصة(2)، وابن داود(3)، و.. غيرهم(4) : أبوإسحاق.

وصرّحوا أيضاً هؤلاء بأنّ: أصله كوفّي، انتقل الى قمّ.

كما صرّحوا _ كالشيخ في رجاله _ بأنّه تلميذ يونس بن عبدالرحمن.

و قال في الفهرست(5) : إبراهيم بن هاشم رضي الله عنه أبو إسحاق القمّي، أصله من الكوفة، و انتقل الى قمّ، و أصحابنا يقولون: إنّه أوّل من نشر حديث الكوفيين بقمّ، و ذكروا أنّه لقي الرضا ، و الّذي أعرف من كتبه كتاب النوادر، و كتاب القضايا لأميرالمؤمنين(6)  ، انتهى.


1- رجال الشيخ الطوسي (: 369 برقم 30
2- الخلاصة: 4 برقم 9.
3- رجال ابن داود: 20 برقم 43.
4- كما في نقد الرجال، و ملخّص المقال في قسم الحسان، و الفهرست، و التكملة، والوسيط المخطوط باب الالف من نسختنا، و مجمع الرجال، و جامع الرواة، و لسان الميزان، والحاوي، و رجال الوسا ئل، و منتهي المقال، و منهج المقال.. و غيرها
5- الفهرست: 27 برقم 6.
6- في المصدر: قضايا أميرالمؤمنين.

ص: 437

و قال النجاشي(1) : قال أبو عمرو الكشّي: تلميذ يونس بن عبدالرحمن، من أصحاب الرضا ، هذا قول الكشّي، و فيه نظر.

و أصحابنا يقولون: أوّل من نشر حديث الكوفيين بقمّ هو، له كتب، منها: النوادر، و كتاب قضايا اميرالمؤمنين . انتهى ما أهمّنا من كلام النجاشي.

و لم أفهم أنّ نظره في كونه من أصحاب الرضا  أو فيه(2) ، و في كونه تلميذ يونس بن عبدالرحمن، كما لم أفهم وجه نظره، فإنّ كلّاً من كونه تلميذ يونس(3) ، و كونه من أصحاب الرضا  ممّا صرّح به جمع(4) ، ولا وجه للمناقشة فيه.

و على كلّ حال: فإن أراد الأوّل أمكن وجه نظره شيئاً من أمرين:

أحدهما: أنّ الحكم بكونه تلميذ يونس بن عبدالرحمن ينافي ما ذكروا من نشره أخبار الكوفيين بقمّ، لكون يونس مطعوناً فيه عندالقمّيين، كما يظهر ممّا ذكره شيخ الطائفة في رجاله من أصحاب مولانا الكاظم  في ترجمة يونس قال(5) : ضعّفه القمّيون. انتهى.


1- 118 برقم 367 قال: إبراهيم بن هشام بن الخليل / 1. رجال النجاشي : 13 برقم 17 . و في لسان الميزان 1 أبوإسحاق القمي، أصله كوفي، و هو أول من نشر حديث الكوفيين بقم، قال أبوالحسن بن بابويه في تاريخ الري : و قدم الري مجتازاً، و أدرك محمد بن علي الرضا % ولم يلقه، روي عن أبي هدبة الرواي عن أنس، و عن غيره من أصحاب جعفر الصادق % منهم حماد بن عيسي غريق الجحفة ، روي عنه ابنه علي، و محمد بن يحيي العطّار، و جعفر الحميري، و أحمد بن إدريس، و غيرهم . أقول: قوله:[و لم يلق محمد بن علي ’] خطأ ظاهر لأنّه ثبت أنّه لقيه و روي عنه
2- في الطبعة الحجرية أوقيه.
3- صرّح بكونه تلميذ يونس جمع منهم : الشيخ في رجاله : 369 برقم 30 : إبراهيم بن هاشم القمي تلميذ يونس بن عبدالرحمن، و ابن داود في رجاله : 20 برقم 43 ، والعلامة في الخلاصة : 4 برقم 9، و تبع هؤلاء غيرهم من علمائنا الرجإليين.
4- في الفهرست : 27 برقم 6: و ذكروا أنّه لقي الرضا %، و كذا قاله في الخلاصة: 4 برقم 9. و عده الشيخ في رجاله: 369 برقم 30 من أصحاب الرضا % ... و غيرهم.
5- رجال الشيخ: 364 برقم 11 بلفظه.

ص: 438

و في أصحاب مولانا(1) الرضا  : طعن عليه القمّيون. انتهى.

و الظاهر أنّ مطعونية الأستاذ عندأهل الحديث لا يلائم قبول الأحاديث من تلميذه، المستفاد من قولهم: إنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيين بقمّ.

فقوله: و أصحابنا يقولون.. إشارة الى وجه النظر.

و أنت خبير بما فيه؛ ضرورة أنّ منافاة قبولهم لرواياته، لطعنهم في يونس، كما يرتفع بإنكار كونه تلميذ يونس، فكذا يرتفع لشدّة وثوقهم بالتلميذ، و تحقّق عدالته عندهم على وجه تقبل روايته حتى عن المطعون فيه، لكشف تقواه عن صحّة الخبر عنده، فكون أستاذه مطعوناً فيه يقوّي عدالته و وثاقته عندهم، و لا يثبت انتفاء التّلمّذ.

ثانيهما: أنّ مقتضى كونه من تلامذته، هو كون روايته عنه بغير واسطة. ومقتضى التتبّع في الكافي وغيره روايته عن يونس بواسطة كثيراً، مثل روايته عن إسماعيل بن مرّار في باب استبراء الحائض(2) ، و في باب المرأة ترى الدّم و هي جنب(3) في أسانيد متعدّدة، و روايته عن محمّد بن عيسى، عن يونس، في باب إخراج روح المؤمن و الكافر(4) ، و روايته عن رجاله، عن يونس، في باب تحنيط الميت(5) ، و روايته عن غير واحد، عن يونس، في باب السنّة في حمل الجنازة.(6) الى غير ذلك من الموارد الكثيرة


1- رجال الشيخ: 394 برقم 2.
2- 80 حديث 1: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن إسماعيل بن مرار و غيره، عن يونس، / 2. راجع الكافي 3 عمن حدثه، عن أبي عبدالله %... .
3- حديث 2: علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسي، عن يونس، عن عبدالله ب ن سنان، / 3. في الكافي 3 عن أبي عبدالله % ... و حديث 3: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن إسماعيل بن مرار، عن يونس، عن سعيد بن يسار قال: قلت لأبي عبدالله %...
4- حديث 1: علي بن إبراهيم، عن أبيه عن محمد بن عيسي، عن يونس، عن إدريس / 4. في الكافي 3 القمي قال: سمعت أبا عبدالله %...
5- في الكافي 3/143حديث 1: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن رجاله، عن يونس، عنهم %...
6- 8 حديث 1: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن غير واحد، عن يونس، عن علي بن / 6. في الكافي 3 يقطين، عن أبي الحسن موسي.

ص: 439

الّتي روى فيها إبراهيم هذا عن يونس بتوسّط رجل، بل روايته عنه بالواسطة أكثر من روايته عنه بلاواسطة. و مقتضى كونه تلميذه روايته عنه من غير واسطة، فرواياته عنه بواسطة تنافي دعوى كونه تلميذه.

و أنت خبير بما فيه: ضرورة أنّ كونه تلميذه لا ينافي كونه تلميذ غيره أيضاً، فروايته مقداراً من الأحاديث عنه بلا واسطة كافٍ في صدق كونه تلميذه غير مناف لروايته عنه بواسطة غيره جملة أخرى من الأحاديث.

و إن أراد النجاشي النظر في الثاني _ و هو كونه من أصحاب الرضا  _ كما يظهر من الشيخ  عدم جزمه بذلك، حيث نسب الى أصحابنا ذكرهم أنّه لقي الرضا ، و إن عدّه من أصحابه ، من غير ترددّ في رجاله، فوجه النظر منع كونه من أصحابه ، كما يستفاد من قوله(1)

في ترجمة محمّد بن علي بن إبراهيم الهمداني: إنّ إبراهيم بن هاشم، روى عن إبراهيم بن محمّد الهمداني، عن الرضا ، انتهى.(2)

بل قد يروي عنه بواسطتين، بل ثلاث وسائط، مثل روايته في باب النوادر، من نكاح الكافي(3) عن ابن أبي عمير، عن علي بن الحكم، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي الحسن الرضا .

و أنت خبير بما في وجه النظر هذا أيضاً: ضرورة أنّ كونه من أصحاب الرضا  لا يستلزم أن يكون جميع رواياته عن الرضا ، بل ما سمعه منه  يرويه


1- أي النجاشي. [منه !].
2- رجال النجاشي : 264 برقم 922 قال : محمد بن علي بن إبراهيم بن محمد الهمداني روي عن أبيه، عن جده، عن الرضا % ... و روي إبراهيم بن هاشم، عن إبراهيم بن محمد الهمداني، عن الرضا %. 79 من المشيخة: و ما كان فيه عن إبراهيم بن محمد الهمداني؛ فقد رويته عن أحمد بن زياد / والفقيه 4 بن جعفر الهمداني رضي الله عنه، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن إبراهيم بن محمد الهمداني... .
3- حديث 7: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن علي بن أبي حمزة، قال: / في الكافي 5 قلت لأبي الحسن الرضا % ... و لم نجد فيه[عن علي بن الحكم].

ص: 440

بلاواسطة. و ما سمعه بواسطة واحدة يرويه كذلك، و ماسمعه بواسطة اثنين أو ثلاثة يرويه كذلك. فتبين ممّا ذكرناه أنّ النظر في كلّ من كونه تلميذ يونس، و كونه من أصحاب الرضا  محلّ نظر. و أنّ ما ذكروه من كونه تلميذ يونس، و كونه من أصحاب الرضا  ينبغي تصديق ناقله الثقة _ و هو الشيخ  و..

غيره في الأمرين جميعاً(1) _ ولا ينافي عدّه إياه في رجاله من أصحاب الرضا  قوله في الفهرست: ذكروا أنّه لقي الرضا  الكاشف عن عدم جزمه بذلك: ضرورة تأخّر الرجال عن الفهرست كما يكشف عنه قوله في مواضع من رجاله: إنّ لفلان كتباً ذكرناها في الفهرست، و حينئذٍ فيكون قد تحقّق عند تصنيفه ما لم يتحقّق عنده عند تصنيف الفهرست.

والعجب كلّ العجب من السيد صدر الدين و العلّامة الطباطبائي(2)  حيث احتملا كون قوله: من أصحاب الرضا .. وصفاً ليونس: فإنّه خلاف سوق العبارة أوّلاً، و خلاف ما هو المعلوم من كون إبراهيم هذا ممّن أدرك الرضا  وروى عنه؛ ثانياً.

ولا خلاف لأحد في ذلك، إنّما الكلام في أمرين:

أحدهما: إنّ ابن داود(3) نسب الى الكشّي  كون إبراهيم هذا من أصحاب الجواد ، و لم ينقل عن غيره ذلك.


1- أقول: روي عن كثير من المشايخ يتجاوز عددهم عن مائة و ستّين راوٍ، و رواياتهم مبثوثة في الكتب الأربعة و سائر المصادر الحديثية، و رواياته تربو علي ستة آلاف رواية، و مع ذلك لم نظفر علي رواية واحدة له عن يونس، ولا عن الرضا %، و هذا يوجب التوقف فيما ذكره الشيخ (، نعم لا نكذّب ذلك، بل نتوقف عن تصديق ذلك، ونحتمل أن تكون له رواية عنهما لم نظفر بها، والله العالم. ومن الغريب أنّ الشيخ لم يذكر المترجم في أصحاب الإمام الجواد %، مع أنّه أدرك الإمام % وروي عنه
2- في فوائد الرجإلية المعروفة ب: رجال السيد بحر العلو1/445.
3- رجال ابن داود: 20 برقم 43.

ص: 441

لكن رواياته عنه كثيرة يقف عليها المتتّبع. و من جملتها ما في أواخر باب الفيء والأنفال من أصول الكافي(1) ، و ما في أواخر باب زيادات الخمس من التهذيب(2) ، و غيرهما.

و يأتي نقل الرواية المذكورة في ترجمة صالح بن محمّد بن سهل إن شاء الله تعالى.

الثاني: إنّه ربّما ادّعى بعضهم رواية إبراهيم _ هذا _ عن الصادق  لما في التهذيب(3) في زيادات باب الأنفال، عن الكليني  عن علي بن إبراهيم، عن أبيه(4)  ، قال: سألت أبا عبدالله  عن صدقات أهل الذمّة.. الحديث.

و هكذا رواه في الكافي(5) و ذلك من الغرائب. و لذا استظهر الشهيد الثاني  في محكّي حواشيه(6) إرسال هذه الرواية، معلّلاً بأنّ إبراهيم من أصحاب الرضا ، و هو


1- 548 حديث 27 : علي بن إبراهيم، عن أبيه قال : كنت عند أبي جعفر الثاني % إذا [كذا، و / الكافي 1 الظاهر: إذ] دخل عليه صالح بن محمد بن سهل و كان يتولي له الوقف بقم . . إلي آخره.
2- التهذيب4/140حديث 397 ،: وروي إبراهيم بن هاشم، قال . . كنت عند أبي جعفر الثاني . . بالمتنالمتقدم.
3- حديث 379 هكذ ا: محمد بن يعقوب، عن / أقول في نسختنا من التهذيب طبع النجف الأشرف 4 علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد، عن حر يز، عن محمد بن مسلم، قال: سألت أبا عبدالله % عن صدقات أهل الذمة. . ولم أجد روايته إبراهيم بن هاشم، عن أبي عبدالله %، و يظهر أنّ نسخة هذا المدعي من التهذيب كانت مغلوطة، فراجع.
4- في الأصل رمز علي هالسلام: و هو سهو.
5- ليس في نسختنا من الكافي طبعة ايران رواية إبراهيم بن هشام عن أبي عبدالله % بلا واسطة، و الرواية 568 حديث 5: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسي، عن / الّتي أشار إليها هي في الكافي 3 حريز، عن محمد بن مسلم قال : سألت أبا عبدالله عن صدقات أهل الجزية... ففي الكافي : عن صدقات أهل الذمة و هنا : عن صدقات أهل الجزية.. و مع أنّ الروايتين متحدثان سنداً و متناً، ففيها اختلاف و هي زيادة [ابن عيسي ] هنا مع عدم وجود هذا الاسم في سند الكافي، و هناك [أهل الذمة] وهنا [أهل الجزية] و هذا الاختلاف و إن كان لا يضرّ بوحدة الرواية إلّا أنّه يكشف عن غلط النسخة اّلتي فيها رواية المترجم عن الصادق % بلا واسطة، فتفطّن.
6- [ 213 ] برقم[ 92 / ٦. حاشية الشهيد الثاني على خلاصة الع ّ لامة: 7 وحكاه عنه في منته يالمقال: 26 [المحقّقة

ص: 442

تلميذ يونس، و هو من أصحاب الكاظم و الرضا ، مع أنّ إبراهيم روى عن الجواد  أيضاً، فروايته عن الصادق  لا تخلو من بعد.

وردّه الداماد في محكّي الرواشح(1) بأنّ: الصادق  توفّي سنة ثمانية(2) و أربعين و مائة. و هي بعينها سنة ولادة الرضا ، و توفّي سنة ثلاث و مائتين، و الجواد  إذ ذلك في تسع سنين من العمر، فيمكن أن يكون لإبراهيم _ إذ يروي عن الصادق  _ عشرون سنة، ثمّ يكون قد بقي الى زمن الجواد  من غير بعد. انتهى.

وردّهما الفاضل الحائري في المنتهى(3) بقوله: نحن في غنية ممّا تكلّفه المحقّقان المذكوران كلاهما، والدعوى المذكورة في حيز المنع؛ لأنّ الرواية المذكورة بعينها حرفاً فحرفاً من دون تغيير حرف مروية في الكافي ، في باب صدقة أهل الجزية، بل في التهذيب أيضاً في باب الجزية، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد، عن حريز، عن محمّد بن مسلم، قال: سألت أباعبدالله عن صدقات أهل الجزية(4).. الحديث. انتهى.

فتبين أنّ ما في زيادات باب الأنفال من السند من غلط الناسخ، و أنّ إبراهيم _ هذا _ لم يرو عن الصادق  بغير واسطة، بل تتّبع الأخبار بأنّ رواياته عن الصادق  كلّها بوسائط ثلاث ، أو واسطتين. ولا تحضرنا رواية واحدة له عنه 


1- الرواشح السماوية الراشحة الرابعة : 50 ، و قال في صفحة: 49 : ثم بقي هناك شيء .. إلي أن قال : و في كتأبي الأخبار : التهذيب والاستبصار : محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، قال : سألت أبا عبدالله % ... إلي أن قال : فبعض من عصرناه ممن فاض بسعادة الشهادة في دين قد استبعد ذلك .. ثم ذكر دفع الاستبعاد.، فراجع.
2- كذا، والظاهر: ثماني.
3- [ 217 218 / ٣. منتهي المقال: 28 [المحقّقة 1
4- في المصدر: أهل الذمة

ص: 443

بواسطة واحدة، فضلاًعن روايته عنه  بغير واسطة.

مضافاً الى أنّ المنقول من بعض نسخ التهذيب، في زيادات باب الأنفال، ذكر السند على ما سمعته من باب جزية الكافي، فيكون سقوط الواسطة من غلط النسخة محقّقاً.

هذا كلّه هو الكلام في بعض ترجمة الرجل.

و أمّا ما هو العمدة من الكلام في وثاقته فشرح المقال فيه: أنّه قد اضطربت كلمات الأصحاب في الرجال والفقه في ذلك، بل قد اتّفق اختلاف كلام شخص واحد في كتابين، بل في كتاب واحد في مقامين، لكن هذا الخلاف بعد اتّفاقهم على كونه إمامياً ممدوحاً، و عدم قدح أحد من الأصحاب فيه بوجه، كما صرّح بذلك جمع من جهابذة الفنّ.

و كيف كان، فالمتحصّل منهم فيه أقوال:إحداها: أنّه حسن، عزى ذلك الى السيدين(1) ، والفاضلين(2) ، والشهيد(3) ، والشيخ البهائي(4) ، و.. غيرهم. بل ادّعى جمع(5) أنّه المشهور، ولي في النسبة الى هؤلاء نظر: ضرورة أنّ العلّامة والشهيد ممّن لا يعمل بالحسن و هما قد عملا برواياته، و عدّه في الخلاصة(6) في قسم المعتمدين.


1- السيدان: هما باصطلاح علماء الرجال : السيد مصطفي التفريشي مؤلفّ نقد الرجال، و السيد بحر العلوم في الفوائد.
2- الفاضلان: هما العّلامة الحلّي، و ابن داود مؤلفّ الرجال، هذا باصطلاح علماء الرجال.
3- والشهيد يطلق بلا قيد علي الشهيد الأولولم أظفر علي كلامه و ظفرت علي كلام الشهيد الثانيفي المسالك 1/543سطر 20 في قوله: قوله إنّ الزيادة علي النص علي تقدير اشتراط الإرث.
4- قال : و عن شيخنا البهائي عن أبيه أنّه كان / ٤. والشيخ البهائي نقل عنه السيد بحر العلوم في رجاله 1 يقول: إنّي لأستحي أن لا أعد حديثه صحيحاً.
5- قال السيد الداماد في الرواشح في الراشحة الرابعة : 48 : الأشهر الّذي عليه الأكثر عد الحديث من جهة 187 التنبيه الأول -162/ إبراهيم بن هاشم أبي إسحاق القمي في الطريق حس ناً.. انظر: مقياس الهداية 1 و ما علّق عليه هناك.
6- الخلاصة: 4 برقم 9 في القسم الأول المختص بالمعتمدين في الرواية.

ص: 444

ثانيها: أنّه حسن كالصحيح(1) ، اختاره الفاضل المجلسي  في الوجيزة.(2) وهو الّذي نطق به جمع كثير من الفقهاء، سيما الأواخر في الفقه(3) ، كما لا يخفى على المتتبّع. و معنى كونه حسناً كالصحيح، لزوم العمل بحديثه حتى ممّن لا يعمل بالحسان، و حينئذٍ فإلى هذا القول يرجع ما في الخلاصة من قوله: لم أقف لأحد من أصحابنا على قول في القدح فيه، و لا على تعديله بالتنصيص، والروايات عنه كثيرة، والأرجح قبول قوله. انتهى.

ثالثها: أنّه صحيح، و هوالّذي قوّاه جمع من الأواخر، منهم: العلّامة الطباطبائي(4) و هو الحقّ الحقيق بالقبول.

و قد وقع الاستدلال على ذلك بوجوه:

الأوّل: التوثيق: نصّاً في كلام على ابنه في تفسيره(5) ، و ابن طاوس، و..غيرهما. قال السيد رضي الدين بن طاوس(6)  في الفصل التاسع عشر من كتاب فلاح السائل(7) ،


1- لاحظ تعريف المصطلح في مقباس الهداية 1/157.
2- الوجيزة: 143 [رجال المجلسي: 146 برقم 52 ] قال:.. وابن هاشم القمي حسن كالصحيح.
3- 9 : وفي شرح الدروس في مسألة مس المصحف : إنّ حديث / ٣. وقال في رجال السيد بحر العلوم 1 إبراهيم بن هاشم مما يعتمد عليه كثيراً، و لم ينص الأصحاب علي توثيقه، لكن الظاهر أنّه من أجلّاء إعرفوا منازل » :% الأصحاب و عظمائهم، المشار إلي عظم منزلتهم، ورفع قدرهم، في قول الصا دق . تجد الرواية في الكشّي: 3حديث 1 .« الرجال بقدر روايتهم.
4- 462 قال رحمه الله تع الي: والأصح عندي أنّه ثقة / في فوائده المعروفة ب : رجال السيد بحر العلوم 1 صحيح الحديث، و يدلّ علي ذلك وجوه.. ثم ذكر خمسة وجوه.
5- تفسير القمي1/4.
6- قد منّ الله سبحانه و تع الي علي عبده الضعيف بالعثور علي ذلك قبل أربعين سنة تقريباً، و لم يسبقني فيه من المصنّفين سابق فيما أعلم، و الحمد لله وحده، و صلّي الله علي محمد و آله. [منه !]. وقفت بعد سنة و أشهر علي نقل الم حدث النوري ( أيضا عبارة ابن طاوس في رجال المستدركات عنه أيضاً. [منه !].
7- فلاح السائل: 14.

ص: 445

عن ابن بابويه أنّه قال في أماليه(1) : حدّثنا موسى بن المتوكّل ، قال: حدّثنا علي بن إبراهيم، عن أبيه إبراهيم بن هاشم، عن محمّد بن أبي عمير، قال: حدّثني من سمع أبا عبدالله الصادق  يقول:«ما أحبّ الله من عصاه»، ثمّ تمثّل فقال:

تعصي الإله و أنت تظهر حبّه ه_ذا مح_ال في القياس بديع

ل_و كان حبّك صادقاً لَأ طعته إنّ المح_بّ لمن يح_بّ مطيع

ثمّ قال السيد : أقول: و لعلّ قائلاً يقول: هذان البيتان لمحمود الورّاق، فنقول: إنّ الصادق  تمثّل بهما، ورواة الحديث ثقات بالاتّفاق، و مراسيل ابن أبي عمير كالمسانيد عند أهل الوفاق. انتهى.

و قال علي بن إبراهيم بن هاشم، في أوّل تفسيره المعروف: و نحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى إلينا، ورواه مشايخنا و ثقاتنا عن الّذين فرض الله طاعتهم، و أوجب ولايتهم.

ثمّ إنّه روى كتابه هذا عن أبيه رضي الله عنه، ورواياته كلّها حدّثني أبي.. و أخبرني أبي.. إلّا النادر إليسير الّذي رواه عن غيره. و مع هذا الإكثار لايبقى ريب في أنّ أباه مراد من عموم قوله: مشايخنا و ثقاتنا.. فيكون ذلك توثيقاً صريحاً له من ولده الثقة. و عطف[الثقات] على[المشايخ]، من باب تعاطف الأوصاف مع اتّحاد الموصوف، و المعنى مشايخنا الثقات، و ليس المراد به المشايخ غير الثقات، و الثقات غير المشايخ، كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام.

و مناقشة بعض الأساطين في ذلك، بأنّه قد روى في كتابه عن غير الثقات أيضاً غريبة، ضرورة أنّ عدم و ثاقة بعض من روى عنه عند المناقش، أو عند الكلّ مع وثاقته عنده، لا يسقط شهادته عن الاعتبار فيما لم ينكشف فيه خطؤه. ونقل الفاضل المجلسي  في أربعينه توثيقه عن جماعة، و نقله عن والده، و قوّاه، و نقل عن المحقّق


1- الأمالي للشيخ الصدوق: 396 باب 74 حديث 3[طبعة كتابفروشي الاسلامية، 498

ص: 446

التفرشي(1) في التعليقة السجّادية عن شيخه العلّامة، شيخ الكلّ في الكلّ، بهاء الملّة و الدين العاملي، عن والده العلّامة ذي المرتبة الرفيعة والفضل و الكمال الحسين بن عبدالصمد الحارثي الهمداني أعلى الله قدرهما، أنّه سمعه يقول: إنّي لأستحيي أن لا أعدّ حديث إبراهيم بن هاشم من الصحاح.

و قال السيد الداماد في الرواشح(2) : والصحيح الصريح عندي، أنّ الطريق من جهته صحيح، فأمره أجلّ، وحاله أعظم من أن يتعدّل و يتوثّق بمعدّل و موثّق غيره، بل غيره يتعدّل ويتوثّق بتعديله وتوثيقه إياه كيف؟!وأعاظم أشياخنا الفخام _ كرئيس المحدّثين(3) ، و الصدوق، والمفيد، و شيخ الطائفة، و.. نظرائهم، و من في طبقتهم، و درجتهم، و رتبتهم، و مرتبتهم، من الأقدمين و الأحدثين _ شأنهم أجلّ، و خطبهم أكبر من أن


1- أقول: والتفرشي هذا هو المولي مراد بن علي خان التفريشي المولود سنة 965 و المتوفي سنة 1051 و كتابه التعليقة الس  جادية الّتي هي شرح و حاشية علي كتاب من لا يحضره الفقيه تأليف الشيخ الثقة الجليل ابن بابويه الصدوق (، و بعد أن شرح الفقيه شرع في شرح مشيخته علي طرق مؤلّفه ابن بابويه، فذكر في هذا السفر الجليل عن الشيخ بهاء المّلة و الدين عن أبيه أنّه قال : إنّي لأستحي أن لا أعد حديث إبراهيم بن هاشم من الصحاح.. إلي آخره.
2- الرواشح السماوية: 48 : الراشحة الرابعة ، قال : الأشهر الّذي عليه الأكثر عد الحديث من جهة إبراهيم بن هشام أبي إسحاق القمي في الطريق حسناً، ولكن في أعلي درجات الحسن التإلية لدرجة الص  حة، لعدم التنصيص عليه بالتوثيق، والصحيح الصريح عندي أنّ الطريق من جهته صحيح .. إلي أن قال : و لا يحوج إلي مثله، علي أنّ مدحهم اباه بأنّه أول من نشر حديث الكوفيين بقم و هو تلميذ يونس بن عبدالرحمن لفظة شاملة، و كلمة جامعة و كلّ الصيد في جوف الفرا ثم ما في فهرست الشيخ في ترجمة يونس بن عبدالرحمن و هو قوله : قال: أبو جعفر ابن بابويه سمعت ابن الوليد ( أنّه يقول : كتب يونس بن عبدالرحمن الّتي هي الروا يات كلّها صحيحة يعتمد عليها إلّا ما يتفرّد به محمد بن عيسي بن عبيد، عن يونس و لم يروه غيره، تنصيص علي أنّ مرويات إبراهيم بن هاشم الّتي ينفرد هو بروايتها عن يونس صحيح، و هذا نص صريح في توثيقه. و بالجملة: فمسلكي و مذهبي جعل الطريق من جهته صحيحا،ً وفي أعاظم الأصحاب و محق ق يهم، ومن يؤثر في ذلك سنناً آثرته، و يستنّ بسنة استنّ بها.. إلي آخره.
3- أراد به الكليني (. [منه !].

ص: 447

يظنّ بأحد منهم قد حاج(1) الى تنصيص ناصّ، و توثيق موثّق، و هو شيخ الشيوخ، و قطب الأشياخ، ووتد الأوتاد، و سند الأسناد، فهو أحقّ و أجدر بأن يستغني عن ذلك. انتهى.

مضافاً الى ما أفاده العلّامة الطباطبائي(2)  من توثيق أكثر المتأخرين له قال: و لا يعارضه عدم توثيق الأكثر. سيما بعد اضطراب كلماتهم؛ لأنّ غاية عدم النقل عدم الاطلاع على السبب المقتضي للتوثيق، فلايكون حجّة على المطّلع، لتقدّم قول المثبت على النافي. و دعوى حصر الأسباب ممنوعة؛ فإنّ في الزوايا خبايا، و كثيراً ما يقف المتأخّر على ما لم يطّلع عليه المتقدّم. و كذا الشأن في المتعاصرين، و لذا قبلنا توثيق كلّ من النجاشي و الشيخ لمن لم يوثّقه الآخر، و لم يوثّقه من تقدّم عليهما.

نعم؛ يشكل ذلك مع تعيين السبب، و خفاء الدلالة، و أكثر الموثّقين هنا لم يستندوا الى سبب معين، فيكون توثيقه معتبراً.انتهى. و هو كلام متين، و عقد ثمين.

الثاني: تصحيح الحديث من أصحاب الاصطلاح الجديد _ كالعلّامة ، والشهيدين(3) ، و... غيرهما _ في كثير من الطرق المشتملة عليه: فإنّ ذلك توثيق اصطلاحي، و لا ينافيه الوصف بالحسن منهم في موضع آخر، فإنّ اختلاف النظر من شخص واحد في شيءٍ واحد كثير الوقوع غير مستنكر و نظر الإثبات مقدّم على نظر


1- الظاهر أنّ العبارة: احتاج. [منه !].
2- و هو السيد بحر العلوم قدس الله روحه في رجاله المسمي ب: الفوائد الرجالية 1/463 و جاء في سند كامل الزيارات : 24 باب 6 حديث 1 ذيله : حدثني به محمد بن يعقوب و علي بن الحسين جميعا،ً عن علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير..
3- في قوله : و لو قال : اعتدي ونوي به الطلاق قيل يصح و هي / ٣. قال الشهيد الثاني في المسالك 2 رواية الحلبي و فيها : إبراهيم بن هاشم . إلي أن قال: ليس في طريقه خارج عن الصحيح سوي إبراهيم بن هاشم و هو من أجلّ الأصحاب، و أكبر الأعيان، و حديثه من أحسن مراتب الحسن، و في 543 في قوله : إنّ الزيادة، علي النص علي تقدير شتراط الإرث يكون نسخا ..ً قال : / المسالك أيضا 1 في الحديث وا لدليل الوارد في الباب : و هو من أجود طرق الحسن : لأنّ فيه من غير الثقات إبراهيم بن هاشم القمي، و هو جليل القدر، كثير العلم و الرواية، ولكن لم ينصوا علي توثيقه مع المدح الحسن فيه.

ص: 448

النفي الراجع الى لا أدري، بل هو في الحقيقة من باب تقدّم المثبت على النافي، فإنّه أعمّ من اختلافهما بالذات أو الاعتبار، كما نبّه على ذلك العلّامة الطباطبائي(1) . و إن شئت العثور على صدق ما نسبنا إليهم، أشرنا الى عدّة مواضع:

فمنها: وصف العلّامة  في الخلاصة(2) طريق الصدوق  الى عامر بن نعيم، و كردويه الهمداني، و ياسرالخادم، بالصحة. و هو موجود فيها، و الطريق منحصر فيه.

و منها: وصف العلّامة  في المنتهي _ في مسألة توقّف و جوب صلاة العيدين على الامام  _ الحديث الدال عليه بالصحة، و هو في طريقه. و من الغريب موافقة صاحب المدارك له في ذلك، مع منافاته لديدنه.

و منها: وصف التذكرة ، و المختلف ، والدروس ، و جامع المقاصد ، حديث الحلبي، عن الصادق  في جواز الرجوع في الهبة ما دامت العين باقية، بالصحة، مع أنّ في طريقه إبراهيم بن هاشم.

و منها: وصف الشهيد  في غاية المراد(3) ، في مسألة عدم الاعتداد بيمين العبد مع


1- رجال السيد بحر العلوم الفوائد الرجإلية، 1/445.
2- ٢. الخلاصة: 275 و 277 و 278 و 280.
3- غاية المراد : تأليف الشهيد الأول (، كتاب النذور، ولو نذر المملوك قبل الإذن لم يقع .. إلي أن قال : و هو مستفاد من أحاديث منها صحيحة منصور بن حازم.

ص: 449

مولاه، بأنّ ذلك مستفاد من الأحاديث الصحيحة، منها: صحيحة منصور بن حازم.. و فيه: إبراهيم بن هاشم.

و منها: قول الشهيد الثاني  في عدم ثبوت الإرث بالمتعة، من مبحث النكاح _ بعد ذكر الخبر _: إنّ فيه من الثقات: إبراهيم بن هاشم القمّي، و هو جليل القدر، كثير العلم و الرواية(1).. الى آخره.

و منها: وصفه في صوم المسالك(2) ، خبر محمّد بن مسلم _ و فيه إبراهيم بن هاشم _ بالصحة.

و في الروضة(3) ، و حواشي الإرشاد(4) ، والقواعد(5) _ كما عن المناهج السوية(6) _ التصريح بصحّة رواية زرارة، المتضمّنة لكون مبدأ الحول في السخال من حين النتاج، مع وجود إبراهيم بن هاشم في طريقها.

و أورد سبطه في المدارك هذه الرواية. ثمّ قال: قال الشارح : إنّ هذا الطريق صحيح، و إنّ العمل بالرواية متّجه.


1- 43 : و هذا ا لحديث كما دلّ علي ثبوت / ١. كذا في الطبعة الحجرية من التنقيح ولكن في المسالك 1 الارث فيه مع شرطه، دلّ علي نفيه بدونه، فهو نص فيهما، و هو من أجود طرق الحسن لأنّ فيه من غير الثقات إبراهيم بن هاشم القمي و هو جليل القدر كثيرالعلم و الرواية لكن لم ينصوا علي توثيقه مع المدح الحسن فيه.
2- قوله و إن برأ بينهما و أخّر عازماً علي القضاء. / ٢. المسالك 1
3- قال:.. وفي قول ثالث إنّ مبدأ النتاج مطلقا و هو المروي / الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية 2 . 83 باب 9 الحديث 1 / صحيحا.ً. والرواية في الوسائ.
4- الحواشي علي إرشاد الأذهان و لعلّها حواشي الشهيد الثاني علي إرشاد الأذهان، و لا نعلم بطبعها، و 30 و غيره. / قد صرّح بذلك في مجمع الفائدة والبرهان 4
5- قواعد الاحكام تأليف العّلامة الحلّي ( كتاب الزكاة، الفصل الثاني في الشرائط الخا  صة بالأنعام : ٥٢ من الطبعة الحجرية
6- المناهج السوية في شرح الروضة البهية تأليف الفاضل الهندي المولي بهاء الدين محمد بن تاج الدين الحسن بن محمد الإصفهاني المولود سنة 1062 والمتوفي سنة 1137 كما في لوح قبره الشريف .295/ بإصفهان، وهذا الشرح في أربع مجلّدات مخطوط كما قال شيخنا في الذريعة 13

ص: 450

و ما ذكره من اتّجاه العمل بالرواية جيد؛ لأنّ الظاهر الاعتماد على ما يرويه إبراهيم بن هاشم، كما اختاره العلّامة  في الخلاصة. و باقي رجاله ثقات، لكن طريق(1) الشارح وصف رواية إبراهيم بن هاشم بالحسن لا الصحّة.(2) انتهى.

و أقول: إنّ وصفه لها بالصحّة هنا مع كون طريقته وصف خبر إبراهيم هذا بالحسن، يكشف عن أنّه تبين عنده عند الوصول الى هذه المسألة وثاقته، و إلّا لما ارتكب خلاف الاصطلاح، و خلاف طريقته. ولكن حيث عاب السيد  هنا على ما صدر من جدّه، وقع هو في موارد من المدارك، في مثل ما أورد به. فوصف جملة من الأحاديث المشتمل أسانيدها على إبراهيم هذا بالصحّة.

و منها: رواية محمّد بن مسلم في الترتيب بين الرجلين في المسح(3) ،كما اتّفق لجده الاعتراض على من سبقه بمثل ذلك، ثمّ الوقوع في مثله، مثل ما وقع له في المسالك(4) في آخر مسألة لزوم الهبة بالتصرّف وعدمه، حيث حكى عن العلّامة و الشهيد ، والمحقّق الكركي وصفهم خبر الحلبي بالصحّة، واعترض عليهم بأنّ الحقّ أنّها من الحسن: لأنّ في طريقها إبراهيم بن هاشم و هو ممدوح خاصّة غير معدّل. ثمّ قال: و كثيراً ما يقع الغلط في حديثه، خصوصاً في[لف] [أي المختلف]، و قد وصفه بالحسن في مواضع كثيرة موافقاً للواقع. والعجب من تبعية هذين الفاضلين له أكثر. انتهى.


1- في المصدر: طريقة.
2- مدارك الاحكام 5/68.
3- ][قوله: و ليس بين الرجلين ترتيب]. /1] ٣. راجع: المدارك: 3
4- 45 تنبيه.. إلي أن قال: اعلم أنّ العّلامة ( في[كره][اي / 296 في الطبعة المحقّقة 6 / ٤. مسالك الأفهام 1 التذكرة] و[المخ [أي المختلف ] وصف رواية الحلبي عن الصادق % إذا كانت الهبة قائمة بعينها فله أن يرجع فيها .. إلي آخره بالصحة، و تبعه علي ذلك الشهيد في [س] [أي الدروس ] و الشيخ علي في الشرح، والحقّ أنّها من الحسن لا من الصحيح : لأنّ في طريقها إبراهيم بن هاشم و هو ممدوح خا  صة غير معدل، و كثيراً ما يقع الغلط في حديثه خصوصاً في المختلف، و قد وصفه بالحسن في مواضع كثيرة موافقاً للواقع، والعجب من تبعية هذين الفاضلين له أكثر.

ص: 451

و أقول: و أكثر من عجبه هذا عجباً وقوعه في مثل ما وقعا فيه و أشدّ منه، كما عرفت و تعرف بالرجوع الى كتابه. ولايمكن الجمع بين كلماتهم، فإنّ الحسن في اصطلاحهم مباين للصحيح، فلا وجه لما صدر من بعضهم من التكلّف للجمع، بحمل الصحيح على مطلق الحجّة أو نحوه مجازاً!.

أو حمل الحسن على مطلق الممدوح رجال سنده بالتوثيق أو غيره!

أو حمل الوصف بالحسن على ما يقتضيه ظاهر الحال في إبراهيم بن هاشم، لفقد النصّ على توثيقه، والصحة على التحقيق المستفاد ممّا له من النعوت!.

..فإنّ هذه الوجوه المتقاربة كلّها مخالفة للظاهر، منافية للاصطلاح.

فالأولى إبقاء كلّ من اللفظين على معناه، على أن يكون السبب اختلاف النظر، و مثله غير عزيز. و كذا لا وجه لما صدر من صاحب المدارك(1) و.. غيره من المناقشة في بعض رواياته، كروايته في تسجية الميت تجاه القبلة والميل الى عدم القبول، إمّا لأنّ اشتراط عدالة الراوي ينفي حجّية الحسن مطلقاً، أو لأنّ ما قيل في مدحه لا يبلغ حدّ الحسن المعتبر في قبول الرواية: فإنّك خبير بسقوط ذلك بكلا وجهيه:

أمّا الأوّل: فلأن التحقيق أنّ الحسن يشارك الصحيح في أصل العدالة، و إنّما يخالفه في الكاشف عنها، فإنّه في الصحيح ما في معنى التوثيق، أو ما يستلزمه، بخالف الحسن، فإنّ الكاشف فيه هو حسن الظاهر المكتفى به في ثبوت العدالة عند جمع.

و أمّا الثاني: فالأمر فيه واضح، فإنّ الحسن هو أقلّ المراتب في حديث إبراهيم هذا فإنّ أسباب مدحه و حسن حديثه ممّا هو معلوم و منقول، كما ستسمع _ إن شاء الله _ .

الثالث: كونه شيخاً من مشايخ الإجازة فقيهاً محدّثاً، من أعيان الطائفة و كبرائهم و أعاظمهم، و أنّه كثير الرواية، سديد النقل، قد روى عنه ثقات الأصحاب و أجلّاؤهم، كما تسمع أسماء هم في التمييز _ إن شاء الله تعالى _ و قد اعتنوا بحديثه، و أكثروا النقل


1- قوله: الفصل الخامس .. إلي أن قال : و يمكن المناقشة في هذه الرواية من حيث /2] ١. المدارك: 59 السند بإبراهيم بن هاشم حيث لم ينص علماؤنا علي توثيقه.. إلي آخره.

ص: 452

عنه، كما لا يخفى على من راجع الكتب الأربعة للمشايخ الثلاثة رضي الله عنهم؛ فإنّها مشحونة بالنقل عنه أصولاً و فروعاً، و كذا من تفسير ولده الثقة الجليل علي بن إبراهيم، فإنّه أكثر الرواية عن أبيه في تفسيره، بل قلّ ما روى فيه عن غيره، والعلّامة(1) ، وابن داود(2) ، والجزائري(3) ، ذكروه في القسم الأوّل. و نصّ العلّامة  على قبول رواياته. و ذكر غير واحد من الأعاظم أنّ حديثه متلقّي مطلقاً بالقبول بين الأصحاب. و هذا ظاهر من طريقة الفقهاء رضي الله عنهم في كتب الفقه من الطهارة الى الديات، فإنّهم عملوا برواياته، وافتوا بها في جميع الأبواب، بل قدّموها في جملة من الموارد على أحاديث الثقات.

وقد حكى الشيخ ، والنجاشي و.. غيرهما من الأصحاب أنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيين بقمّ. و هذا يقتضي القبول من القمّيين _ و فيهم الجمّ الغفير من الفقهاء، و نقّاد الحديث _ بأبلغ الوجوه؛ فأنّ نشر الحديث لا يتمّ إلّا بالاعتماد و القبول، و مع ذلك فهو من رجال نوادر الحكمة، ولم يستثنه القمّيون منها مع استثنائهم كثيراً منهم، و طعنهم في يونس بن عبدالرحمن مع جلالته، و عظم منزلته، و إبعادهم لأحمد بن محمّد بن خالد من قم، لروايته عن المجاهيل، و اعتماده على المراسيل، و.. غير ذلك ممّا يعلم بتتّبع أحوال الرجال.

هذا كلّه مع سلامته من الطعن و القدح والغمز من القمّيين، و ابن الغضائري و غيرهم من المتسرّعين الى القدح بأدنى سبب، و قلّ ما اتّفق ذلك، خصوصاً في المشاهير _ و هذه مزية ظاهرة لهذا الشيخ، فلولا أنّه عندهم من الثقة بمكان لما سلم من طعنهم بمقتضى العادة، ولم يتمكّن من نشر الأحاديث الّتي لم يعرفوها إلّا من جهته.


1- الخلاصة في القسم الأول: 4برقم 9.
2- رجال ابن داود في القسم الأول: 20 برقم 43.
3- برقم[ 22 / حاوي الاقوال[المخطوط]: 14 برقم 22 [الطبعة المحقّقة 1

ص: 453

و من ثمّ قال السيد الداماد  في محكّي الرواشح(1) : إنّ مدحهم إياه بأنّه: أوّل من نشر أحاديث الكوفيين بقم.. كلمة جامعة، و كلّ الصيد في جوف الفرا.(2) انتهى. ولعلّ قول العلّامة  فيما تقدّم عنه:[ولا على تعديله بالتنصيص..] إشارة الى استفادة تعديله منه، فإنّه حكى ذلك من الأصحاب، ثمّ عقّبه بهذا الكلام: فإنّ نشر الحديث.. و إن لم يك صريحاً في التوثيق، إلّا أنّه مستفاد منه بالتقريب الّذي ذكرناه، والمدار على التوثيق و إن لم يصرّح به.

هذا كلّه مضافاً الى تتّبع الأخبار الّتي رواها يشهد بضبطه وحفظه، و كثرة روايته. و قد روى عنهم  إنّهم قالوا: «اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا».

والعجب بعد ذلك كلّه من المحقّق البحراني  في المعراج ، حيث إنّه بعد نقل جملة ممّا أشرنا إليه عن بعض معاصريه _ مريداً به الفاضل المجلسي  في أربعينه، على ماصرّح به في حاشية منه _ قال: إنّ ما ذكره كلّه _ بعد اللّتيا و الّتي _ إنّما يدلّ على تصحيح أحاديث إبراهيم بن هاشم بالمعنى المصطلح بين المتقدّمين، لا على تعديله و توثيقه بالمعنى المصطلح الآن، كما هو المدّعى.

وأقول: نحن بحمد الله تعالى في فسحة من اعتراضه و إشكاله، لما سمعت من نقلنا


1- الرواشح السماوية: ٤٨ الراشحة الرابعة.
2- برقم 3010 و في نسخة / المثل يضرب في من ي  فضّل علي أقرانه، كما جاء في مجمع الأمثال 2 107/ 224 225 برقم 756 ، وفرائد اللآل 2 / 11 برقم 3010 والمستقصي في أمثال العرب 2 / اُخري 3 و غيرها.

ص: 454

التوثيق الصريح من ابن طاوس و.. غيره.(1)

و إنّما ذكرنا الوجهين الآخرين تقويةً و زيادةً للطمأنينة، ولكن إشكاله ساقط، لما عرفت من أنّ اعتماد جلّ أهل الحديث من القمّيين على حديثه لا يتأتّى مع عدم علمهم بثقته، مع أنّه كانوا يقدحون بأدنى شيء.

فتلخّص من ذلك كلّه أنّ رواية إبراهيم بن هاشم من الصحيح، بالاصطلاح المتأخّر أيضاً بلا ريب و لا شبهة.

التمييز

ميّزه الكاظمي(2)  برواية ابنه، عنه. و رواية محمّد بن الحسن الصفّار، و سعد بن عبدالله، و محمّد بن أحمد بن يحيى، و أحمد بن إسحاق بن سعد.و نقل في جامع الرواة(3) رواية محمّد بن علي بن محبوب، و محمّد بن يحيى العطّار، والحسن بن متيل، و الحميري، و علي بن الحسن بن فضّال، عنه. (4)

تذييل


1- الذين و تّقوا المترجم صريح اً السيد ابن طاوس في فلاح السائل : 146 . والعّلامة السيد بحر العلوم في 4. والسيد الداماد في الرواشح : 48 . والمجلسي في / 463 . وعلي بن إبراهيم في تفسيره 1 / رجاله 1 . أربعينه: 507 . وإتقان المقال : 10 ، والوحيد البهبهاني في تعليقته المطبوعة علي هامش منهج المقال : 29 و غيرهم كثير.
2- في هداية المحدثين: 12.
3- جامع الرواة1/38.
4- مشايخه في الرواية: أقول: روي عن الامام أبي جعفر الثاني محمد بن علي الجواد %، و عن أبي ثمامة صاحب أبي جعفر الجواد %. و أبي إسحاق الخفّاف، و أبي جرير بن إدريس، و أبي الجوزاء، و أبي عبدالله البرقي ، و أبي عبدالله الخراساني، و أبي قتادة الق  مي ، و أبي هاشم الجعفري، و ابن ابي حبيب، و ابن ابي عمير و تبلغ رواياته عنه 2921 رواية و ابن أبي نصر، و ابن أسباط، و ابن سنان، و ابن فضّال وابن محبوب و تبلغ رواياته عنه 600 رواية و إبراهيم بن إسحاق الأحمر، و إبراهيم بن محمد الهمداني، و إبراهيم بن أبي محمود، و ابن المغيرة ، و آدم بن إسحاق، و أحمد بن الحسن الميثمي، و احمد بن العباس، و احمد بن عبدالله العقيلي، و احمدبن محمد بن أبي الفضل المدني،واحمد بن النضر الخزّاز، و إدريس بن زيد القمي،و اسماعيل بن عبدالعز يز، و إسماعيل بن عيسي، و إسماعيل بن مرار رواياته تبلغ 250 رواية و إسماعيل بن مهران / و إسماعيل بن همام أبي همام، والأصبغ ابن الاصبغ، و براقة الإصفهاني، و بكر بن صالح الرازي، و بكر بن محمد الأزدي، و جعفر بن بشير، و جعفر بن عبدالله الأشعري، و جعفر بن محمد الأشعري، و جعفر بن محمد بن يونس، و الحسن بن إبراهيم، و الحسن بن أبي الحسين الفارسي، والحسن بن الجهم، والحسن بن الحسين اللؤلؤي، و الحسن بن راشد، والحسن بن سيف، والحسن بن علي بن أبي حمزة ، و الحسن بن علي بن فضّال، و الحسن بن علي الوشّاء، و الحسن بن قا رن، والحسن بن موسي، والحسين بن خالد، و الحسين بن سعيد، و الحسين بن سيف، و الحسين بن محمد القمي، والحسين بن موسي، والحسين بن يزيد النوفلي، والحكم بن بهلول و بعنوان حماد في 270 رواية، و عن حماد بن عيسي في 700 رواية وحماد بن عثمان في 6 رواية، وسنأتي علي ذكرها في التنبيه و عن حمدان الديواني، وحنان بن سدير، و خلّاد القلانسي، و خلف بن حماد، و داود بن القاسم أبي هاشم الجعفري، و داود بن محمد النهدي، و الريان بن شبيب، و الريان بن الصلت، و زكريا بن النعمان الصيرفي، و زكريا بن يحيي الكندي الرقي، و زيا د القندي، و سليمان بن جعفر الجعفري، و سليمان المنقري، وسمان الأرمني، و سهل بن اليسع، و سيف بن عميرة، و صالح بن سعيد الراشدي، و صالح بن السندي، و صفوان بن يحيي و رواياته تبلغ مائة، و طلحة بن زيد، و العباس بن عمرو الفقيمي، و العباس بن هلال، و عبدالجبار بن المبارك، وعبد الرحمان بن أبي نجران، و عبدالرحمن بن حماد الكوفي، و عبدالله بن جندب، و عبدالله بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين %، و عبدالله بن الصلت، و عبدالله بن طلحة، و عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، و عبدالله بن عثمان، و عبدالله بن عمرو، و عبدالله بن الفضل الهاشمي، و عبدالله بن المغيرة ورواياته عنه تبلغ 150 و عبدالله بن ميمون القداح المكي، و عثمان بن سعيد، و عثمان بن عيسي وعلي بن إدريس، و علي بن أسباط، وعلي بن بلال، وعلي بن حديد، وعلي بن حسان . و علي بن الحسن التيمي، وعلي بن الحكم، وعلي بن الريان، وعلي بن سعيد، وعلي بن سليمان أبوالحسن، وعلي بن عطية، وعلي بن الفضل الواسطي صاحب الرضا %، وعلي بن القاسم، و علي بن شيرة، وعلي بن محمد القاساني، وعلي بن سعيد، وعلي بن مهزيار، وعلي بن النعمان، وعمر بن عبدالعزيز، وعمرو بن سعيد، وعمرو بن عثمان ورواياته عنه تبلغ 60 مورداً والقاسم بن محمد و رواياته عن ه تبلغ 50 مورداً و عن القاسم من محمد الإصبهاني، و القاسم بن محمد الجوهري، والقاسم بن محمد المنقري، والقاسم بن يحيي، و القاسم الخزّاز، و كردويه الهمداني، و محسن بن أحمد بن معاذ، و محمد بن إبراهيم، و محمد بن جعفر ، ومحمد بن حفص، و محمد بن الريان بن الصلت، و محمد بن زياد، و محمد بن سليمان الديلمي،ومحمد بن عيثم النخّاس، و محمد بن عمرو، و محمد بن عيسي بن عبيد، و محمد بن الفرات، و محمد بن الوليد الكرماني، و محمد بن يحيي، و المختار بن محمد بن المختار، و موسي بن أبي الحسن الرازي، والنضر بن سويد، و موسي بن عمر بن بزيع، و نوح بن شعيب النيسابوري، ووهب[خ. ل:وهيب] ابن حفص، و هارون بن الجهم، و هارون بن مسلم، و هاشم الحنّاط،و هشام بن إبراهيم صاحب الرضا %، و ياسر خادم الرضا %، و يحيي بن أبي عمران، و يحيي بن زكريا، ويحيي بن عبدا لرحمن بن خاقان، و يحيي بن عمران، و يحيي بن المبارك، و يحيي بن شعيب، [ الحجال، والنوفلي، و أحمد بن إدريس و سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر الحميري ،.. هؤلاء[ 159 شيخا له، و لعلّه هناك غيرهم، فتت  بع. الذين رووا عن المترجم رواية أحمد بن إدريس الثقة عنه، و أما ابنه علي بن إبراهيم بن Q يضاف إلي الذين ذكرهم المؤلفّ هاشم الثقة فقد روي عن أبيه[ 6214 ] رواية، فتفطّن.

ص: 455

ص: 456

قد وقع في بعض أسانيد الكافي(1) رواية إبراهيم بن هاشم، عن حمّاد..

و حكم في محكى المنتقي(2) بسقوط الواسطة، و جعلها ابن أبي عمير، لشيوع روايته عنه، و عدم روايته عن حمّاد. وشيوع رواية ابن أبي عمير عن حمّاد. تنظّر فيه في التكملة(3) بأنّ: هذا في حمّاد بن عثمان موجّه؛ لأنّه لم يلقه. و أمّا حمّاد بن عيسى، فقد لقيه و روى عنه كما يكشف عنه قول الصدوق  في المشيخة(4) : عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد بن عيسى، عمّن ذكره، عن أبي عبدالله .. قال: و يغلط أكثر الناس في هذا الإسناد، فيجعلون مكان حمّاد بن عيسى: حمّاد بن عثمان، و إبراهيم بن هاشم لم يلق حمّاد بن عثمان، و إنّما لقى حمّاد بن عيسى، و روى عنه. انتهى. فحيث ورد


1- أقول روي المترجم عن حماد بن عثمان في ستة موارد كما تقدم في عد مشايخه، و حمل الموارد الستة علي الخطأ مشكل كما ظنّه بعض.
2- منتقي الجمان 2/201.
3- تكملة الرجال1/110.
4- الفقيه 125/4 من المشيخة.

ص: 457

إبراهيم بن هاشم عن حمّاد، حمل على أنّه ابن عيسى. انتهى ما في التكملة.و أقول: ما نقله عن الصدوق  ممّا نطق به العلّامة  في أواخر الخلاصة(1) ، و ابن داود(2) أيضاً.

و تأمّل بعض أساطين الأواخر(3) في التغليط المذكور، و قال إنّه: لا استبعاد في رواية إبراهيم بن هاشم عن حمّاد بن عثمان، لكون حمّاد هذا من أصحاب مولانا الصادق و الكاظم و الرضا ، و مات في عصر مولانا الرضا(4) ، و مماته _ على ما في رجال الكشّي  _ في سنة تسعين و مائة، و وفاة الكاظم ، في سنة ثلاث و ثمانين و مائة، فقد ادرك حماد بن عثمان من ايام مولانا الرضا  سبع سنين، و قد عرفت انّ ابراهيم هذا من اصحابه ، فهو مع حمّاد في طبقة واحدة في الجملة، فلا استبعاد في روايته عنه. كما أنّ حمّاد بن عيسى أيضاً من أصحاب الأئمّة الثلاثة . و غاية ما هناك أنّه مات في أيام مولانا الجواد  و أدرك من أيامه خمس سنين أو ستّاً.

قال النجاشي(5) : إنّه مات سنة تسع و مائتين، و قيل: ثمان و مائتين، و وفاة الجواد  في سنة ثلاث أو ستّ و مائتين، و هذا لا يقتضي تعين رواية إبراهيم بن هاشم، عن ابن عيسى، و استحالة روايته عن ابن عثمان.على أنّا نقول: إنّ روايته عنه موجودة في مسند الأخبار، فلا وجه لإنكاره.

والحاصل: إنّ المقتضى للقول برواية إبراهيم بن هاشم، عن حمّاد بن عثمان، موجود، والمانع عنه مفقود، فتعين القول به.


1- الخلاصة: 281 في الفائدة التاسعة.
2- رجال ابن داود : 556 و 307 الطبعۀ الحيدريۀ قال : و منها إذا ورد عليك الإسناد من إبراهيم بن هاشم إلي حماد فلا تتوهم أنّه حماد بن عثمان، فإنّ إبراهيم بن هاشم لم يلق حمآد بن عثمان، بل حماد بن عيسي.
3- هو حجة الإسلام الشفتي صاحب مطالع الأنوار، في رجاله [منه !]. . انظر الرسائل الرجالية للشفتي:
4- في المصدر: أو.
5- رجال النجاشي: 109 برقم 366 وفي آخر الترجمة قال: غريق الجحفة في سنة تسع و مائتين.

ص: 458

والوجه في وجود المقتضى _ مضافاً الى ما عرفت من اتّحادهما طبقة _ شهادة أسانيد الكافي بذلك، فإنّها على أنحاء:

منها: رواية إبراهيم، عن حمّاد، بواسطتين، مع التصريح بأنّه ابن عيسى. و ذلك في غاية الكثرة.

ومنها: روايته عنه، بغير واسطة، مع التصريح بأنّه ابن عثمان، مثل ما في باب تحنيط الميت، من طهارة الكافي(1) ، من روايته عن حمّاد بن عثمان، عن حريز، عن زرارة، و محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر .

و ما في باب من يحلّ أن يأخذ من الزكاة و من لا يحلّ له، من روايته عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبي، عن أبي عبدالله .(2)

و ما في باب الوصية من باب الحجّ منه، من روايته عن حمّاد بن عثمان، عن حريز، عمّن ذكره، عن أبي جعفر .(3)

ومنها: روايته عنه من غير تقييد ب_: ابن عيسى، و لا ابن عثمان، وذلك أيضاً كثير. و قد يدّعي انصراف الإطلاق الى ابن عيسى لأولوية إلحاق المشتبه بالأغلب، فتأمّل.

و منها: روايته عنه بواسطتين، مع التصريح بأنّه ابن عثمان، و هو أيضاً كثيرٌ.

و منها: روايته عنه بواسطتين، مع الإطلاق. و هذا أيضاً كثيرٌ، لكنّ الإطلاق هنا ينصرف الى ابن عثمان، لكون الغلبة فيه . (4)(5)


1- الكافي 3/144حديث 5: علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عثمان، عن حريز، عن زرارة ومحمد بن مسلم قالا: قلنا لأبي جعفر %.
2- الكافي 3/563حديث 13 : علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، عنالحلبي عن أبي عبدالله %.
3- الكافي 4/256.حديث 6:علي، عن أبيه، عن حماد بن عثمان، عن حريز، عمن ذكره، عن أبي جعفر %.
4- أقول: الغلبة المذكورة محلّ تأ مل.
5- إلي هنا مستفاد بما قاله ح  جة الإسلام الشفتي في رجاله: 24 باختلاف كثير في اللفظ دون المعني. حصيلة البحث:

ص: 459

و بالجملة: فما بنى عليه الصدوق، و العلّامة، و ابن داود _ من عدم لقاء إبراهيم هذا حمّاد بن عثمان، و الحكم بالإرسال إذا وجدت رواية كذلك _ لا وجه له .(1) (2)

ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق القمّي از نظر آية الله خوئي

_ ابراهيم ابو اسحاق

قال النجاشي: «ابراهيم بن هاشم ابو اسحاق القمّي، اصله كوفي انتقل الى قم، قال أبو عمرو الكشّي: تلميذ يونس بن عبد الرحمان، من أصحاب الرضا ، هذا قول الكشّي، و فيه نظر، و أصحابنا يقولون: أول من نشر حديث الكوفيين بقم هو.

له كتب منها: النوادر، و كتاب قضايا اميرالمؤمنين . اخبرنا محمّد بن محمّد، قال: حدثنا الحسن بن حمزة الطبري، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه بها».

و قال الشيخ «ابراهيم بن هاشم أبو اسحاق القمّي، اصله من الكوفة، و انتقل الى قم، و أصحابنا يقولون: انه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا أنه لقي الرضا ، و الذي أعرف منه كتبه كتاب النوادر، و كتاب قضايا أميرالمؤمنين  أخبرنا بهما جماعة من أصحابنا، منهم الشيخ أبوعبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان المفيد، و أحمد بن عبدون، و الحسين بن عبيدالله، كلهم عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبد[عبيد] الله العلوي، عن علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه».


1- لا يخفي ان المعاجم الرجاليه كلها منحت المترجم دراسة وافية من النواحي المتعددة، و بعضهم بسط الكلام في ترجمته، و قد اشرنا الي بعضها و قد الفّ بعضهم في ترجمته رسالة خا صة، كالعلامة الشفتي و غيره، الاّ انّ المتح صل من ذلك كلّه، والذّي لا ينبغي الترديد فيه، انّ المترجم رضوان الله عليه من الثّقات الاثبات، و رواياته من جه ته صحاح، و المنافشات الّتي ذكروها مدفوعة بما اشار اليها المؤلف ! و بما علّقناه في المقام، فتفطن.
2- تنقيح المقال، ج 5، ص 101/72ش621 2 ، عبدالله مامقاني، موسسه آل البيت، چاپ اول، 1424 ق.

ص: 460

و عدّه في رجاله من أصحاب الرضا  [30] قائلاً: «تلميذ يونس بن عبدالرحمان».

روى عن ابن أبي عمير، و روى عنه ابنه علي. كامل الزيارات: باب فضل اتيان المشاهد بالمدينه و ثواب ذلك 6، الحديث 1.

بقي هنا أمران:

الأول: أن الكشّي عدّ ابراهيم بن هاشم من أصحاب الرضا ، و قال: انه تلميذ يونس بن عبدالرحمان، و تبعه على ذلك الشيخ في رجاله و قد تنظّر النجاشي في ذلك كما مر.

أقول: تنظّر النجاشي في محله، بل لا يبعد دعوى الجزم بعدم صحة ما ذكره الكشّي و الشيخ. و الوجه في ذلك أن ابراهيم بن هاشم مع كثرة رواياته، حتى أنه لا يوجد في الرواة _ على اختلاف طبقاتهم _ من يدانيه في ذلك، و قد روى عن مشايخ كثيرة يبلغ عددهم زهاء مائة و ستين شخصاً، و مع ذلك لم توجد له و لا رواية واحدة عن الرضا ، بلا واسطة و لا عن يونس. و كيف يمكن أن يكون ابراهيم بن هاشم من أصحاب الرضا  و تلميذ يونس، و مع ذلك لم يرو عنهما. نعم لا منافاة في لقائه الرضا ، كما ذكره الأصحاب.

و من الغريب أن الشيخ لم يذكره في أصحاب الجواد  مع أنه أدركه، و روى عنه ، كما يأتي.

الثاني: ان العلامة في الخلاصة قال: «لم أقف لأحد من أصحابنا على قول في القدح فيه، و لا على تعديل بالتنصيص و الروايات عنه كثيرة. و الأرجح قبول روايته».

أقول: لاينبغي الشك في وثاقة ابراهيم بن هاشم، و يدل على ذلك عدة أمور:

1_ انه روى عنه ابنه علي في تفسيره كثيراً، و قد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهى اليه بواسطة الثقات. و تقدم ذكر ذلك في[المدخل] المقدمة الثالثة.

2_ ان السيد بن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها ابراهيم بن هاشم: «و رواة الحديث ثقات بالاتفاق». فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

ص: 461

3_ انه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. و القمّيون قد اعتمدوا على رواياته، و فيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبه الغمز لم يكن يتسالم على أخذ الرواية عنه، و قبول قوله.

4_ انه وقع في اسناد كامل الزيارات، و قد مرت شهادة ابن قولويه بوثاقة جميع من وقع في اسناد كتابه المنتهية روايتهم الى المعصوم .

و للصدوق اليه طريقان: أحدهما أبوه، و محمّد بن الحسن _ رضي الله عنهما _ عن سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر الحميري، عن ابراهيم بن هاشم. و ثانيهما محمّد بن موسى بن المتوكل _ رضي الله عنه _ عن علي بن ابراهيم. عن أبيه ابراهيم بن هاشم. و الطريق كطريق الشيخ اليه صحيح.

و ذكر الأردبيلي في جامعه: ان طريق الشيخ اليه صحيح في المشيخة أيضاً، و هذا سهو منه  فانّ الشيخ لم يذكر طريقه في المشيخة الى ابراهيم بن هاشم، و انما ذكر طريقه الى علي بن ابراهيم.

طبقته في الحديث

وقع ابراهيم بن هاشم. في اسناد كثير من الروايات تبلغ ستة آلاف و أربع مائة و أربعة عشر مورداً، و لا يوجد في الرواة مثله في كثرة الرواية.

فقد روى عن أبي جعفر الثاني ، و عن أبي اسحاق الخفاف، و أبي ثمامة صاحب أبي جعفر الثاني ، و أبي جرير بن ادريس صاحب موسى بن جعفر ، و أبي الجوزا، و أبي عبدالله البرقي و أبي عبدالله الخراساني، و أبي قتادة القمّي، و أبي هاشم الجعفري، و ابن أبي عمير[و رواياته عنه بهذا العنوان تبلغ 2921 مورداً].

و روى عن ابن أبي نجران[و رواياته عنه بهذا العنوان تبلغ 150 مورداً] و روى عن ابن أبي نصر، و أبن أسباط و ابن سنان أو عن غيره و ابن فضال، و ابن محبوب،[و رواياته عنه بهذا العنوان تزيد على 600 مورد].

و روى عن ابن المغيرة، و آدم بن اسحاق، و ابراهيم بن أبي محمود و ابراهيم بن

ص: 462

اسحاق الأحمر، و ابراهيم بن محمّد الهمداني، و أحمد بن الحسن الميثمي، و أحمد بن العبّاس، و أحمد بن عبدالله العقيلي، و أحمد بن محمّد بن أبي الفضل المدني، و أحمد بن محمّد بن أبي نصر[و رواياته عنه تبلغ زهاء 120 مورداً].

و روى عن أحمد بن النضر الخزاز، و ادريس بن زيد القمّي، و اسماعيل بن عبدالعزيز، و اسماعيل بن عيسى، و اسماعيل بن مرّار[و رواياته عنه تبلغ زهاء 250 مورداً].

و روى عن اسماعيل بن مهران، و اسماعيل بن همام أبي همام، و الأصبغ بن الأصبغ، و براقة الأصفهاني، و بكر بن صالح الرازي، و بكر بن محمّد الأزدي، و جعفر بن بشير، و جعفر بن عبدالله الأشعري و جعفر بن محمّد الأشعري، و جعفر بن محمّد بن يونس، و الحسن بن ابراهيم، و الحسن بن أبي الحسين الفارسي، و الحسن بن الجهم، و الحسن بن الحسين اللؤلؤي، و الحسن بن راشد، و الحسن بن سيف، و الحسن بن علي بن أبي حمزة، و الحسن بن علي بن فضّال، و الحسن بن علي الوشّاء، و الحسن بن قارن و الحسن بن محبوب[و رواياته عنه بهذا العنوان تزيد على 50 مورداً]،.

و روى عن الحسين بن خالد، و الحسين بن سعيد، و الحسين بن سيف و الحسين بن محمّد القمّي، و الحسين بن يزيد النوفلي، و الحكم بن بهلول و حماد[و رواياته عنه بهذا العنوان تزيد على 270 مورداً].

و روى عن حماد بن عيسى[و رواياته عنه تزيد على 700 مورد].

و روى عن حمدان الديواني، و حنان بن سدير، و خلاد القلانسي، و خلف بن حمّاد، و داود بن القاسم أبي هاشم الجعفري، و داود بن محمّد النهدي و الّريّان بن شبيب، و الريان بن الصلت، و زكريا بن يحيى بن النعمان الصيرفي، و زكريا بن يحيى الكندي الرقي، و زياد القندي، و سليمان بن جعفر الجعفري، سليمان المنقري، و سمان الأرمني، و سهل بن اليسع، و صالح بن سعيد الراشدي، و صالح بن السندي، و صفوان[و رواياته عنه بهذا العنوان تزيد على 50 مورداً].

و روى مثل ذلك عنه بعنوان صفوان بن يحيى، و روى عن العبّاس ابن عمرو

ص: 463

الفقيمي، و العبّاس بن هلال و عبدالرحمان بن أبي نجران، و عبدالرحمان بن حماد الكوفي، و عبدالله بن جندب، و عبدالله بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين، و عبدالله بن الصلت أبي طالب، و عبدالله بن عبدالرحمان الأصم، و عبدالله بن عثمان، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن المغيرة[و رواياته عنه تزيد على 15 مورداً].

و روى عن عبدالله بن ميمون القداح المكي، و عثمان بن سعيد، و عثمان بن عيسى[و رواياته عنه تزيد على 45 مورداً].

و روى عن عثمان بن عيسى بن العامري، و علي بن ادريس، و علي بن اسباط، و علي بن بلال، و علي بن حديد، و علي بن حسان، و علي بن الحسن التيمي، و علي بن الحكم، و علي بن الريان، و علي بن سعيد، و علي بن سليمان أبي الحسن، و علي بن الفضل الواسطي صاحب الرضا ، و علي بن القاسم، و علي بن محمّد بن شيرة، و علي بن محمّد القاساني، و علي بن معبد، و علي بن مهزيار، و علي بن النعمان، و عمر بن عبدالعزيز، و عمرو بن عثمان[و رواياته عنه تزيد على 60 مورداً].

و روى عن عمرو بن عثمان الخزاز و رواياته عنه بهذا العنوان تبلغ 9 موارد.

و روى عن القاسم بن محمّد[و رواياته عنه بهذا العنوان تزيد على 50 مورداً].

و روى عن القاسم بن محمّد الاصبهاني، و القاسم بن محمّد الجوهري، و القاسم بن يحيى، و القاسم الخزاز، و كردويه الهمداني، و محسن بن أحمد بن معاذ، و محمّد بن ابراهيم، و محمّد بن أبي عمير، و محمّد بن اسماعيل و محمّد بن جعفر، و محمّد بن الحسن، و محمّد بن حفص، و محمّد بن خالد البرقي و محمّد بن الريان بن الصلت، و محمّد بن زياد، و محمّد بن سليمان الديلمي، و محمّد بن سنان، و محمّد بن عيثم النخاس، و محمّد بن عمرو، و محمّد بن الوليد الكرماني، و محمّد بن يحيى _ احتمالاً - و موسى بن عمر بن بزيع، و النضر بن سويد، و نوح بن شعيب النيسابوري، و هارون بن الجهم، و هارون بن مسلم، و هاشم الحناط، و هشام بن ابراهيم صاحب الرضا  و ياسر خادم الرضا ، و يحيى بن أبي عمران، و يحيى بن زكريا و يحيى بن عبدالرحمان بن خاقان، و يحيى بن المبارك، و البرقي، و البزنطي و الحجال، و النوفلي. و رواياته عنه بهذا العنوان[تزيد على 750] مورداً روى عن الوشاء.

ص: 464

و روى عنه أحمد بن ادريس، و سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر الحميري، و علي ابنه[و رواياته عنه تبلغ 6214] مورداً.

و روى عنه علي بن الحسن بن فضّال، و محمّد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري، و محمّد بن الحسن الصفار، و محمّد بن علي بن محبوب، و محمّد بن يحيى العطار.

اختلاف الكتب

روى الشيخ بطريقه، عن ابراهيم بن هاشم، عن أبي جعفر الثاني ، التهذيب: الجزء 4، باب الزيادات من كتاب الزكاة، الحديث 397 و الاستبصار: الجزء 2، باب ما أباحوه لشيعتهم  من الخمس، الحديث 197، الاّ أن فيه، ابراهيم بن سهل بن هاشم، بدل ابراهيم بن هاشم، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 1 كتاب الحجه 4، باب الفيء و الأنفال...، 130، الحديث 27.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبي هاشم الجعفري عن الرضا ، التهذيب: الجزء 3، باب الصلاة على الاموات الحديث1020.

كذا في الطبعة القديمة و الوافي أيضاً، و لكن في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب الصلاة على المصلوب 78، الحديث 2. علي بن ابراهيم[عن أبيه] عن أبي هاشم الجعفري، و هو الصحيح الموافق للوسائل لأن علي بن ابراهيم لم تثبت روايته عن أبي هاشم الجعفري بلا واسطة أبيه، و أمّا أبوه فقد روى عن أبي هاشم في عدة موارد. و كلمة عن أبيه في نسخة المرآة و الطبعة القديمة أيضاً موجودة، و علق عليه المجلسي بأن جملة عن أبيه غير موجودة في أكثر النسخ.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن بن أبي حبيب، عن محمّد بن مسلم، الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب نادر 96، الحديث 1.

و رواهاالشيخ في التهذيب: الجزء 7، باب ابتياع الحيوان، الحديث 308.

و رواها الصدوق أيضاً في الفقيه: الجزء 3، باب الاباق، الحديث 330، الّا أن فيه، ابن أبي عمير، عن أبي حبيب. عن محمّد بن مسلم، و الوافي و الوسائل عن كل مثله.

ص: 465

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن أذينه، الكافي: الجزء 3، كتاب الحيض 2، باب الحائض تقضي الصوم و لاتقضي الصلاة 18، الحديث 3.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 1، باب حكم الحيض و الاستحاضه الحديث 460، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و لكن في الطبعة القديمة منه كما في الكافي، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب تلقين الميت 9، الحديث 1.

و رواها الشيخ في التهذيب؛ الجزء 1، باب تلقين المحتضرين و توجيههم عند الوفاة...، الحديث 836، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و لكن في النسخة المخطوطة من التهذيب كما في الكافي و هو الصحيح، الموافق للوافي و الوسائل.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد، عن حريز، الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب من نام عن الصلاة 12، الحديث 10.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 2، باب المواقيت، الحديث 1098، الّا أن فيه، ابراهيم بن هاشم عن حماد بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوافي. فإن حمّاد هو ابن عيسى بقرينه روايته عن حريز و لم يثبت رواية ابن أبي عمير، عن حماد بن عيسى، و الوسائل كما في الكافي.

و روى أيضاً بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد بن عيسى، الكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب من توالي عليه رمضانان 40، الحديث1.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 4، باب من أسلم في شهر رمضان...، الحديث 743.

كذا في الطبعة القديمة منه أيضاً على نسخة، و في نسخة أخرى منه ابراهيم بن هاشم، عن حمّاد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للنسخة المخطوطة من التهذيب و الاستبصار: الجزء 2، باب من أفطر شهر رمضان و لم يقضه، الحديث 361.

ص: 466

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن معاويه بن عمّار، الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب المرأة تحج عن الرجل 60، الحديث 2.

و رواها في التهذيب: الجزء 5، باب الزيادات في فقه الحج، الحديث 1437، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و في الطبعة القديمة منه كما في الكافي و هو صحيح، الموافق للاستبصار: الجزء 2، باب جواز أن تحج المرأة عن الرجل، الحديث 1141 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن حمّاد، الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب المتمتع ينسى أن يقصر حتى يهل بالحج 147، الحديث 6.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 5، باب الخروج الى الصفا، الحديث 543، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عثمان بلا واسطة، و الصحيح ما في الكافي الموافق للوافي، و إن كان الوسائل موافقاً لما في التهذيب، و ذلك فان ابراهيم بن هاشم لم يثبت روايته عن حماد بن عثمان بلا واسطة، و كثيراً ما يروي عنه بواسطة ابن أبي عمير و المراد بحمّاد هو حماد بن عثمان بقرينه روايته عن الحلبي.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي، الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب الغدو الى عرفات 163، الحديث 4.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 5، باب الغدو الى عرفات، الحديث 607، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن حماد، بلا واسطة ابن أبي عمير، و الصحيح ما في الكافي الموافق للوافي و الوسائل.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن اسماعيل بن مرّار، الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب الأكل من الهدي الواجب 186، الحديث 8.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و لكن رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 5، باب الذبح، الحديث 756 و الاستبصار: الجزء 2، باب الهمدي المضمون، الحديث 965، الّا أن فيهما، ابراهيم بن هاشم، عن اسماعيل بن مرار، بلا واسطة ابن أبي عمير، و هو

ص: 467

الصحيح الموافق للوافي، لأن الراوي عن اسماعيل بن مرار في جميع الموارد، هو ابراهيم بن هاشم.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن[ابن أبي عمير] عن حنان بن سدير، عن أبيه، عن أبي جعفر ، الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب الدين،19 الحديث 6.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في الطبعة القديمة و المرآة: ابراهيم بن هاشم، عن حنان بن سدير بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 6، باب الديون و أحكامها، الحديث 380 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن النوفلي، الكافي: الجزء،5 كتاب المعيشة 2، باب الغش 61، الحديث 5.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن في المرآة: ابراهيم بن هاشم، عن النوفلي بلا واسطة ابن أبي عمير، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 7، باب فضل التجاره و آدابها، الحديث 52، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً عن علي[بن ابراهيم] عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن حمّاد، عن الحلبي. الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2 باب الرهن 109، الحديث 15.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 7، باب الرهون، الحديث 752، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن حماد بلا واسطة، و الصحيح ما في الكافي الموافق للوسائل، و في الوافي عن كل مثله.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن محبوب، الكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2، باب ميراث أهل الملل 39، الحديث 6.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 9، باب ميراث اهل الملل، الحديث 1306 و الاستبصار: الجزء 4 باب أنه يرث المسلم الكافر و لا يرثه الكافر، 710، الّا أن فيهما، ابراهيم بن هاشم، عن ابن محبوب بلا واسطة ابن أبي عمير، و الظاهر هو الصحيح الموافق للوافي، و في الوسائل نقلاً عن الكافي: ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، و عن ابن محبوب، و عن التهذيب كما فيه.

ص: 468

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن محمّد بن الوليد، عن محمّد بن الفرات، عن الاصبغ بن نباته، قال سئل أميرالمؤمنين ، الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب ما يمتحن به من يصاب في سمعه أو بصره 32، الحديث7.

كذا في الطبعة القديمة و في المرآة على نسخة، و لكن رواها الشيخ في التهذيب: الجزء،10 باب ديات الأعضاء و الجوارح، الحديث 1053 و فيه: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن الوليد بلا واسطة، و الظاهر صحة ما في التهذيب، لوقوع السند في موردين آخرين بلا واسطة ابن أبي عمير الموافق للوافي و نسخة الجامع، و في الوسائل عن الشيخ كما في التهذيب، و عن الكافي عن علي بن ابراهيم مرفوعاً عنه. كما في نسخة من المرآة أيضاً.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير و محمّد بن اسماعيل، عن الفضل بن شاذان، جميعاً عن حماد بن عيسى التهذيب: الجزء 1، باب آداب الأحداث الموجبة للطهارة، الحديث 117 و الاستبصار: الجزء 1، باب مقدار الماء الذي لا ينجسه شيء، الحديث 4 و لكن عن بعض نسخة: ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عيسى بلا واسطة ابن أبي عمير، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الطهارة 1 باب ماء الذي لاينجسه شيء 2، الحديث 3، و الوسائل أيضاً، و في الوافي عن كل مثله، و فيه حماد فقط. و هو رمز لحمّاد بن عثمان.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء،1 باب تلقين المحتضرين، الحديث 1514.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب التعزية و ما يجب على صاحب المصيبة 70، الحديث 6، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و ما في التهذيب هو الصحيح الموافق للطبعة القديمة من الكافي، و المرآة، و الوافي، و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن

ص: 469

معاوية بن عمّار، عن أبي عبدالله ، التهذيب: الجزء 5، باب الزيادات في فقه الحج الحديث 1428 و الاستبصار الجزء 2، باب جواز أن يحج الصرورة عن الصرورة، الحديث 1132، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن معاوية بن عمّار بلا واسطة، و ما في التهذيب هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 4 كتاب الحج 3، باب الرجل يموت صرورة أو يوصي بالحج 59،الحديث 3 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء،7 باب المزارعة، الحديث 895 و الاستبصار: الجزء 3، باب من استأجر أرضاً بشيء معلوم، الحديث 464، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطه، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 5، كتاب المعيشه 2، باب الرجل يستأجر الأرض أو الدار 132، الحديث 3 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد، التهذيب: الجزء 7، باب الاجارات، الحديث 962 و الاستبصار: الجزء 3، باب الصانع يعطي شيئاً ليصلحه فيفسده، الحديث 478، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حمّاد، عن ابن أبي عمير، و ما في التهذيب هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 5 كتاب المعيشه 2، باب ضمان الصناع 113، الحديث 2، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء،7 باب تفصيل أحكام النكاح، الحديث 1155 و الاستبصار: الجزء 3، باب أن ولد المتعة لا حق بأبيه، الحديث 558 الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب وقوع الولد 119،الحديث 2، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، أو غيره، التهذيب: الجزء 8، باب أحكام الطلاق، الحديث 84 و الاستبصار: الجزء 3، باب أن من طلق امرأة ثلاث تطليقات، الحديث 959.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 6، كتاب الطلاق 2، باب تفسير طلاق السنة

ص: 470

والعدة...، 8،الحديث 4، الّا أن فيه، ابن أبي نجران أو غيره، بدل ابن أبي عمير أو غيره، و الوافي و الوسائل عن كل مثله.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء 8،باب أحكام الطلاق، الحديث 211 و الاستبصار: الجزء 3، باب طلاق التي لم يدخل بها، الحديث 1047، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 6، كتاب الطلاق 2، باب طلاق التي لم يدخل بها 23، الحديث 3، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، أو غيره، التهذيب: الجزء 8، باب الخلع و المباراة، الحديث 322 و الاستبصار: الجزء 3، باب الخلع، الحديث 1121، الّا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير بلا واسطة، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 6، كتاب الطلاق 2، باب الخلع 63، الحديث 1 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي. التهذيب: الجزء 9، باب ميراث ابن الملاعنة، الحديث 1229 و الاستبصار: الجزء 4، باب أن ولد الملاعنة يرث أخواله، الحديث 682، الّا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن حمّاد بلا واسطة، و ما في التهذيب هو الصحيح الموافق لما رواها في الجزء 8، باب اللعان، الحديث 650 و الكافي: الجزء 6، كتاب الطلاق 2، باب اللعان 74، الحديث 6 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن ابن فضال، التهذيب: الجزء 10، باب الحدّ في الفريه و السب...، الحديث 320.

كذا في الطبعه القديمه أيضاً، و رواها الكليني في الكافي: الجزء 7 كتاب الحدود 3، باب ما يجب فيه التعزير في جميع الحدود 48، الحديث 19، الّا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن ابن فضّال بلا واسطة و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل، فانه لم يرو ابن أبي عمير، عن ابن فضال في غير هذا المورد، و قد روى ابراهيم بن هاشم، عن ابن فضال بلا واسطة كثيراً، و الوافي و الوسائل كما في الكافي أيضاً.

ص: 471

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، الاستبصار: الجزء،1 باب عرق الجنب و الحائض يصيب الثوب، الحديث 644 و التهذيب: الجزء 1، باب تطهير الثياب و غيرها من النجاسات، الحديث 786، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي عمير.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن في النسخة المخطوطة من التهذيب كما في الاستبصار، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الطهارة 1، باب الجنب يعرق في الثوب،34 الحديث 1، و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي نجران، و احمد بن محمّد بن أبي نصر، التهذيب: الجزء 8، باب عدد النساء، الحديث 517 و الاستبصار: الجزء 3، باب أن الرجل يطلق امرأته ثم يموت، الحديث 1225، الا أن فيه، ابن أبي نجران، عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 6 كتاب الطلاق 2، باب الرجل يطلق امرأته ثم يموت 48، الحديث 6، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي نجران التهذيب: الجزء 9، باب ميراث اهل الملل المختلفه...، الحديث 1327 و الاستبصار: الجزء 4، باب أنه يرث المسلم الكافر...، الحديث 722 الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابن أبي نجران بلا واسطة، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2، باب من يترك من الورثة بعضهم المسلمون و بعضهم المشركون 42، الحديث 2، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن ابن رئاب، عن أبي بصير، التهذيب: الجزء،7 باب الزيادات في فقه النكاح، الحديث 1797.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في النسخة المخطوطة: ابراهيم بن هاشم عن ابن محبوب، عن ابن رئاب و هو الصحيح، الموافق للكافي: الجزء 5 كتاب النكاح 3، باب نكاح الذمية 33،الحديث 11، و الوافي و الوسائل أيضاً.

ص: 472

و روى أيضاً بسنده، عن علي[بن ابراهيم] عن أبيه، عن اسحاق الاحمر، التهذيب: الجزء 6، باب الديون و أحكامه، الحديث 389.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2،باب قضاء الدين 20، الحديث 5، علي بن محمّد، عن ابراهيم بن اسحاق الاحمر، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل بقرينة ساير الروايات.

و روى أيضاً بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن الحسن بن موسى عن محمّد بن الصباح، التهذيب: الجزء 10، باب دية عين الأعور، الحديث 1065 و الاستبصار: الجزء 4، باب دية من قطع رأس الميت، الحديث 1113.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب الرجل يقطع رأس الميت 41، الحديث 1، الا أن فيه، الحسين بن موسى بدل الحسن بن موسى، و في الوافي و الوسائل كما في التهذيب.

و روى أيضاً عن علي، عن أبيه، عن حمّاد، التهذيب: الجزء 6 باب المكاسب، الحديث 1159.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشه 2،باب ركوب البحر للتجارة 121، الحديث 4 عن احمد بن أبي عبدالله، عن أبيه، عن حماد، و في الوافي و الوسائل عن كل مثله.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد، التهذيب: الجزء 9، باب الوصية بالثلث و أقل منه و أكثر، الحديث 775 و الاستبصار: الجزء 4، باب أنه لا تجوز الوصية بأكثر من الثلث، الحديث 464، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن حماد بلا واسطة أبيه و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الوصايا 1، باب قبل باب الرجل يوصي بوصية ثم يرجع عنها 70، الحديث 1، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عثمان، عن حريز، التهذيب: الجزء 4، باب تعجيل الزكاة و تأخيرها...، الحديث 123.

ص: 473

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 3 كتاب الزكاة 5، باب الزكاة تبعث من بلد الى بلد 35، الحديث 2، و فيه حماد بن عيسى، بدل حمّاد بن عثمان، و هو الصحيح فانه لم يثبت رواية ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عثمان على ما ذكره المجلسي، و صاحب المنتقي، بل صرح الصدوق في مشيخه الفقيه في طريقه الى ما كان فيه من وصية أميرالمؤمنين  لابنه محمّد بن الحنفية: ان ابراهيم بن هاشم لم يلق حماد بن عثمان. و انما لقى حماد بن عيسى، و روى عنه و من هذا يظهر الكلام.

فيما رواه الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عثمان عن حريز، الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب تحنيط الميت و تكفينه 19، الحديث 5 و الجزء 4، كتاب الحج 3، باب الوصية 47، الحديث 6 و باب التلبية 81، الحديث 6 من الكتاب.

و روى الرواية الاخيرة ايضاً الشيخ في التهذيب: الجزء 5، باب صفة الاحرام، الحديث 306.

و روى الشيخ أيضاً بسنده، عن علي، عن أبيه، عن خالد بن سعيد التهذيب: الجزء 2، باب الأذان و الاقامة، الحديث 1100.

كذا في الطبعة القديمة و الوسائل أيضاً على نسخة، و في نسخة أخرى منها صالح بن سعيد بدل خالد بن سعيد، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب بدء الأذان و الاقامة 18، الحديث 12، و الوافي أيضاً، لعدم وجود خالد بن سعيد في هذه الطبقة.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن رفاعة بن موسى، التهذيب: الجزء 8، باب لحوق الأولاد بالآباء، الحديث 616 و الاستبصار: الجزء 3، باب أن الرجل اذا اشترى جارية حبلي، الحديث 1298، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن صفوان، عن رفاعة.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 5، كتاب الحج 3، باب الأمة يشتريها الرجل و هي حبلى 116، الحديث 1 و فيه علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن رفاعة، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل.

ص: 474

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن سيف بن عميرة عن سعد بن طريف، التهذيب: الجزء 1، باب تلقين المحتضرين، الحديث 1460 و1461 و1462.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً الا أن فيها سعد بن ظريف بالظّاء المعجمة و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب ثواب من غسل مؤمناً 33، الحديث 2 و باب ثواب من كفن مؤمناً 34، الحديث 1، و باب ثواب من حفر لمؤمن قبراً، 35، الحديث 1، عن ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، عن سعد بن طريف في الأول، و ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، عن سيف بن عميرة، عن سعد بن طريف في الآخرين، و في الوسائل كما في الكافي، و الوافي عن كل مثله.

و روى أيضاً بسنده، عن علي، عن أبيه، عن صالح بن سعيد، التهذيب: الجزء 10، باب القضاء في قتيل الرّحام...، الحديث 827 و الاستبصار: الجزء 4، باب اذا اعنف أحد الزوجين على صاحبه، الحديث 1058، الا ان فيه، علي بن ابراهيم، عن صالح بن سعد بلا واسطة، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للكافي: الجزء 7 كتاب الديات 4، باب من لا دية له 14، الحديث 15، و الوافي و الوسائل أيضاً.

روى الصدوق بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن صالح بن السندي الفقيه: الجزء 4، باب حد المماليك في الزنا، الحديث 95.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 10، باب حدود الزنا، الحديث 94 و الاستبصار: الجزء 4، باب المكاتبة التي أدت بعض مكاتبتها، الحديث 784، الا أن فيهما صالح بن سعيد، بدل صالح بن السندي، و هو الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب ما يجب على المماليك و المكاتبين من الحد 45، الحديث 21 و في الوسائل عن كل مثله، و الوافي كما في الكافي.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، و محمّد بن اسماعيل، عن الفضل، عن صفوان، و ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء 5، باب الرجوع الىٰ منىٰ و رمى الجمار، الحديث 888.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب رمى الجمار في ايام

ص: 475

التشريق 174، الحديث 1، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن أبي عمير، و محمّد بن اسماعيل، عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيى، و ابن أبي عمير، و هو الموافق للوافي و الوسائل.

و روى أيضاً بسنده، عن سعد بن عبدالله، عن ابراهيم بن هاشم، عن اسماعيل بن مرار، و عبد الجبار بن مبارك، التهذيب: الجزء 4، باب الكفارة في اعتماد يوم من شهر رمضان، الحديث 601 و باب الزيادات من الصيام، الحديث 944.

و رواها في الاستبصار: الجزء 2، باب كفارة من افطر يوماً من شهر رمضان، الحديث 314، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن اسماعيل بن مرار، عن الجبار بن مبارك، و الصحيح ما في التهذيب بقرينة سائر الروايات، و في الوافي و الوسائل كما في التهذيب.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن عبدالله بن المغيرة، الاستصار: الجزء 1، باب الرجل يصلي في ثوب فيه نجاسة قبل أن يعلم، الحديث 636.

و رواها في التهذيب: الجزء 2، باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس و المكان من الزيادات، الحديث 1488، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن عبدالله بن المغيرة بلا واسطة، و الصحيح ما في الاستبصار، الموافق للنسخة المخطوطة من التهذيب و الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب الرجل يصلي في الثوب و هو غير طاهر...، 61، الحديث 9، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن محمّد بن الحسن الصفار، عن ابراهيم بن هاشم عن علي بن اسباط، عن موسى بن سعدان، التهذيب: الجزء 7، باب فيمن يحرم نكاحهن بالاسباب دون الاسباب، الحديث 1285.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 5 كتاب النكاح 3، باب الرجل يفسق بالغلام فيتزوج ابنته أو أخته 75، الحديث 3. الا ان فيه، علي بن ابراهيم، عن أبيه، أو عن محمّد بن علي عن موسى بن سعدان، و في المراة: ابراهيم بن هاشم، عن محمّد بن علي، و في الطبعة القديمة من الكافي: «و عن محمّد بن علي» نسخة، و الوافي و الوسائل عن كل مثله.

ص: 476

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن علي بن عطية الكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب الفجر ما هو و متى يحل و متى يحرم الأكل 18، الحديث 2.

و رواها في الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب وقت الفجر 7، الحديث 3، الا أن فيه، ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، عن علي بن عطية، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 2، باب أوقات الصلاة و علامة كل وقت منها، الحديث 118، و الجزء 4، باب علامة وقت فرض الصيام...، الحديث 515 و الاستبصار: الجزء 1، باب وقت صلاة الفجر، الحديث 997.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، و علي بن محمّد، جميعاً عن القاسم بن محمّد، الكافي: الجزء 2، كتاب الايمان و الكفر 1، باب حب الدنيا و الحرص عليها 126، الحديث 8.

و رواها في باب ذم الدنيا و الزهد فيها 61، الحديث 11، الا أن فيه: علي بن ابراهيم[عن أبيه] عن علي بن محمّد القاساني، عن القاسم بن محمّد.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن المرآة موافقة للموضع الأول، و هو الصحيح بقرينة كلمة جميعاً.

و روى أيضاً بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن عمرو بن سعيد، الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب غسل الأطفال و الصبيان 73، الحديث 7.

كذا في الطبعة القديمة و المرأة و الوافي و الوسائل أيضاً، و لكن رواها في باب صلاة الكسوف 90، من كتاب الصلاة 4، الحديث 1، و فيه عمرو بن عثمان، بدل عمرو بن سعيد، و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 3، باب صلاة الكسوف، الحديث 329 و الوافي و الوسائل أيضاً، و ذلك لعدم ثبوت رواية ابراهيم بن هاشم، عن عمرو ابن سعيد، و كثرة روايته عن عمرو بن عثمان.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبي عمير، التهذيب: الجزء 7، باب فضل التجارة و آدابها، الحديث 19.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن في الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2 باب

ص: 477

آداب التجارة 54، الحديث 6، علي بن ابراهيم، عن أبيه، و محمّد بن اسماعيل، عن الفضل بن شاذان، جميعاً، عن ابن أبي عمير، و هو الصحيح بقرينة ساير الروايات، و في الوافي و الوسائل عن كل مثله.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن القاسم بن محمّد المنقري، عن النعمان بن عبد السلام، الكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3 باب ما يحب فيه التعزير في جميع الحدود 48، الحديث 15.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و لكن رواها الشيخ في التهذيب الجزء 10، باب الحد في الفرية و السب، الحديث 314، و فيه القاسم بن محمّد عن سليمان بن داود، عن النعمان بن عبد السلام و هو الصحيح فان المنقري لقب سليمان بن داود و يروي عنه القاسم بن محمّد كثيراً، ففي عبارة الكافي سقط، و الصحيح القاسم بن محمّد، عن المنقري.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن اسماعيل، عن الفضل بن شاذان، التهذيب: الجزء 7، باب عقد المرأة علىٰ نفسها النكاح... الحديث 1562.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب الرجل يريد أن يتزوج ابنته... 58، الحديث 4، و فيه، علي بن ابراهيم، عن أبيه، و محمّد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان، و هو الصحيح الموافق للنسخة المخطوطة من التهذيب و الوافي أيضاً بقرينة ساير الروايات، و في الوسائل: و عن محمّد بن اسماعيل.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن جعفر عن عبدالله بن طلحة، الكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2، باب ميراث المماليك 43، الحديث 6.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، لكن في التهذيب: الجزء 9، باب الحرّ اذا مات و ترك وارثاً مملوكاً، الحديث 1198. و الاستبصار: الجزء 4، باب من خلف وارثاً مملوكاً...، الحديث 660، و فيهما محمّد بن حفص، بدل محمّد بن جعفر، و الظاهر أنه

ص: 478

الصحيح الموافق للوافي بقرينة ساير الروايات، و لكثرة رواية ابراهيم بن هاشم، عن محمّد بن حفص.

روى الشيخ بسنده، عن ابراهيم بن هاشم، عن محمّد بن جعفر، عن عبدالله به سنان، التهذيب: الجزء 10، باب حدود الزنا، الحديث 17 و الاستبصار: الجزء 4، باب من يجب عليه الحد، الحديث 757.

و رواها الصدوق في الفقيه: الجزء 4، باب ما يجب به التعزير، الحديث 68، الا أن فيه، محمّد بن حفص، بدل محمّد بن جعفر، و الظاهر أنه الصحيح الموافق للوافي بقرينة ساير الروايات.

و مما ذكرنا يظهر الكلام فيما روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن جعفر، الكافي: الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب ما يجب فيه التعزير 48، الحديث 20.

و رواها أيضاً الشيخ في التهذيب: الجزء 10، باب الزيادات من الحدود، الحديث 576 و لا يبعد وقوع التحريف فيهما و ان كان في الوافي.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى عن يونس، الكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4، باب من لا دية له 14، الحديث 3 و 4 و 5.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و لكن روى الشيخ هذه الروايات في التهذيب: الجزء 10، باب القضاء في قتيل الزحام، الحديث 815 و 817 و 818، الا أن فيها علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة أبيه، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل الاّ في الرواية الأولى، فان ما في الوسائل كما في الكافي.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 2، باب احكام السهو في الصلاة و ما يجب منه اعادة الصلاة، الحديث 716 و الاستبصار: الجزء 1، باب الشك في فريضة الغداة، الحديث 1392، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب السهو في الفجر و المغرب و الجمعة 39، الحديث 4، و الوافي و الوسائل ايضاً.

ص: 479

وروى ايضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن ابيه، عن محمد بن عيسى، التهذيب: الجزء 3، باب أحكام الجماعة و أقل الجماعة و صفة الامام...، الحديث 187.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة،4 باب من شك في صلاته كلها و لم يدر زاد أو نقص...، 43، الحديث 5، و فيه علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوسائل و الوافي.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 3، باب صلاة العيدين، الحديث 857.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الكافي: الجزء 3 كتاب الصلاة 4، باب صلاة العيدين و الخطبة فيهما 88، الحديث 9، و فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 4، باب مستحق الفطره و أقل ما يعطي الفقير منها، الحديث 259 و الاستبصار: الجزء 2، باب مستحق الفطرة، الحديث 172. الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب الفطرة 75، الحديث 19 و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 4، باب المرض الذي يجب فيه الافطار، الحديث 759 و الاستبصار: الجزء 2، باب حد المرض الذي يبيح لصاحبه الافطار، الحديث 372.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 4، كتاب الصيام 2، باب حد المرض الذي يجوز للرجل أن يفطر فيه 39، الحديث 3، الا أن فيه علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل بقرينة ساير الروايات.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 6، باب البينات، الحديث 601 و 602.

ص: 480

و رواهما الكليني في الكافي: الجزء 7، كتاب الشهادات 5، باب ما يرد من الشهود 17، الحديث 1 و 2، الا أن فيهما، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 7، باب تفصيل أحكام النكاح، الحديث 1138.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن رواها الكليني في الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب أنه يحتاج أن يعيد عليها الشرط بعد عقد النكاح 99 الحديث 5، عن علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوافي، بقرينة ساير الروايات و في الوسائل عن كل مثله.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، التهذيب: الجزء 10، باب القود بين الرجال و النساء...، الحديث 728 و الاستبصار: الجزء 4، باب مقدار دية أهل الذمة، الحديث 1010، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الديات 4 باب المسلم يقتل الذمي أو يجرحه 26، الحديث 1، و الوافي أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، الاستبصار: الجزء 3، باب ما تجوز فيه شهادة الواحد مع يمين المدعي، الحديث 109.

و رواها في التهذيب: الجزء 6، باب البينات، الحديث 742، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الشهادات،5 باب شهادة الواحد و يمين المدعي 8، الحديث 3 و الوافي و الوسائل أيضاً، و الطبعة القديمة من التهذيب و النسخة المخطوطة منه كما في الاستبصار.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، الاستبصار: الجزء 4، باب ميراث ولد الزنا، الحديث 689.

و رواها في التهذيب: الجزء 9، باب ميراث ابن الملاعنه، الحديث 1238، الا أن فيه، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا و اسطة، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2 باب ميراث ولد الزنا 58، ذيل حديث 4.

ص: 481

روى الكليني عن علي بن ابراهيم[عن أبيه] عن محمّد بن عيسى الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب الشفعة 138، الحديث 7.

كذا في هذه الطبعة، و في الطبعة القديمة و المرآة كلمة عن أبيه موجودة و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 7، باب الشفعة، الحديث 729 و الاستبصار: الجزء 3، باب عدد الذين تثبت بينهم الشفعة، الحديث 412 الا أن فيهما، علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بن عبيد بلا واسطة، و هو الصحيح و ان كان ما في الوافي و الوسائل كما في الكافي.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن الوليد، و محمّد بن الفرات، عن الأصبغ بن نباتة، رفعه قال أتى عمر الخ، الكافي الجزء 7، كتاب الحدود 3، باب النوادر،63 الحديث 26.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في الطبعة القديمة و المرآة: محمّد بن الوليد عن محمّد بن الفرات، رفعه عن الأصبغ بن نباتة قال أتى الخ.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 10، باب حدود الزنا، الحديث 188 و فيه: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن الفرات، عن الأصبغ بن نباتة قال أتى الخ، والظاهر صحة ما في الطبعة القديمة و المرآة لبعد الطبقة، فلا يمكن رواية ابراهيم بن هاشم، عن محمّد بن الفرات بلا واسطة، و كذلك رواية محمّد بن الفرات. عن الأصبغ بن نباتة، لأشعار ما ورد في الكشّي في ترجمة محمّد بن الفرات من أنه لم يرو عنه الا رواية واحدة.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن المختار بن محمّد بن المختار، التهذيب: الجزء 9، باب الذبائح و الأطعمة، الحديث 323 و الاستبصار: الجزء 4، باب تحريم جلود الميتة، الحديث 341 و لكن الموجود في الكافي: الجزء 6، كتاب الأطعمة،6 باب ما ينتفع به من الميتة 9، الحديث:6 علي بن ابراهيم، عن المختار بن محمّد بن المختار بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوافي و الوسائل بقرينة ساير الروايات.

ص: 482

و روى أيضاً بسنده، عن محمّد بن الحسن الصفار، عن ابراهيم بن هاشم، عن نوح بن شعيب، التهذيب: الجزء 1، باب حكم الجنابة و صفة الطهارة منها، الحديث 400 و الاستبصار: الجزء 1، باب سقوط فرض الوضوء عند الغسل من الجنابة، الحديث 446 الا أن فيه، يعقوب بن شعيب، بدل نوح بن شعيب، و هو الموافق لرقم 389 من الباب المذكور من التهذيب و الوافي و الوسائل أيضاً، و الظاهر صحة نوح بن شعيب، لكثرة رواية ابراهيم بن هاشم عنه، و عدم ثبوت روايته عن يعقوب بن شعيب في غير هذين الموردين.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن وهب بن حفص، التهذيب: الجزء 5، باب الكفارة عن خطأ المحرم و تعدية الشروط، الحديث 1125.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن في النسخة المخطوطة: وهيب بن حفص، بدل وهب بن حفص، و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب المحرم يقبل امراتة...، 104، الحديث 10 و الوافي أيضاً، و ما في الوسائل كما في التهذيب.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن هارون بن مسلم، الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب النوادر 159، الحديث 40.

كذا في المرآة و نسخة من الطبعة القديمة أيضاً، و في نسخة أخرى منها: علي بن ابراهيم، عن هارون بن مسلم بلا واسطة، و هو الموافق لما في التهذيب: الجزء 7، باب من الزيادات من الاجارات، الحديث 989، و في الوافي و الوسائل عن كل مثله.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن هارون بن مسلم، التهذيب: الجزء 7، باب ما يحرم من النكاح من الرضاع، الحديث 1279 و الاستبصار: الجزء 3، باب مقدار ما يحرم من الرضاع، الحديث 702.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 5، كتاب النكاح 3، باب حد الرضاع الذي يحرم،88 الحديث 10، الا أن فيه: علي بن ابراهيم عن هارون بن مسلم بلا واسطة و هو الموافق للوافي.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن هارون بن مسلم، التهذيب: الجزء 9، باب الذبائح و الأطعمة، الحديث 309.

ص: 483

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 6، كتاب الذبائح 5، باب ذبيحة الصبي و المرأة 14، الحديث 2، الا أن فيه، علي بن ابراهيم عن هارون بن مسلم بلا واسطة، و هو الموافق للوافي و الوسائل.

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن يحيى بن عمران، عن يونس، الكافي: الجزء 5، كتاب الجهاد 1، باب اعطاء الأمان 9، الحديث 3.

كذا في الطبعة القديمة و نسخة من المرآة أيضاً، و في نسخة أخرى منها: يحيى بن أبي عمران و هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 6، باب اعطاء الأمان، الحديث 236 و الوافي و الوسائل أيضاً بقرينة ساير الروايات.

روى الشيخ بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، و اسماعيل بن مهران عن يونس، التهذيب: الجزء 5، باب الكفارة عن خطأ المحرم، الحديث 1089 و الاستبصار: الجزء 2، باب من جامع قبل عقد الاحرام بالتلبية، الحديث 636، الا أن فيه اسماعيل بن مرار، بدل اسماعيل بن مهران.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب ما يجوز للمحرم بعد اغتساله من الطيب 79، الحديث 10، و فيها علي بن ابراهيم عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار، عن يونس و هو الصحيح، لعدم ثبوت رواية ابراهيم بن هاشم، عن يونس. و الوافي و الوسائل كما في الكافي أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن السكوني التهذيب: الجزء 8، باب الايمان و الأقسام، الحديث 1090.

كذا في الطبعة القديمة أيضاً، و لكن في النسخة المخطوطة منه: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني و هو الصحيح الموافق للكافي: الجزء 7، كتاب الايمان و النذر 7، باب النوادر 18 الحديث 19، و الوافي و الوسائل أيضاً.

و روى أيضاً بسنده، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن النوفلي عن السكوني، التهذيب: الجزء 1، باب تلقين المحتضرين، الحديث 917.

ص: 484

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب دخول القبر و الخروج منه 62، الحديث 3، الا أن فيه، علي بن محمّد، عن أبيه، بدل علي بن ابراهيم، عن أبيه، و الصحيح ما في التهذيب الموافق للوافي و الوسائل بقرينة ساير الروايات.

اختلاف النسخ

روى الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن أبن أبي عمير، عن ابن محبوب الكافي: الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب الغش 61، الحديث 7.

كذا في الطبعة القديمة و الوافي أيضاً، و لكن في المرآة: ابراهيم بن هاشم، عن ابن محبوب بلا واسطة، و هو الصحيح الموافق للوسائل لأنه لم يثبت رواية ابراهيم بن هاشم، عن ابن محبوب بواسطة ابن أبي عمير.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب المتمتع تعرض له الحاجة خارجاً من مكة بعد احلاله 148، الحديث1.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في الطبعة القديمة و نسخة المرآة: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عيسى، و ما في هذه الطبعة هو الصحيح الموافق للتهذيب: الجزء 5، باب الخروج الى الصفا، الحديث 546 و الوافي و الوسائل أيضاً، لأنه لم يثبت رواية ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عيسى بواسطة ابن أبي عمير، و انما يروي بواسطته عن حماد بن عثمان كثيراً.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد، عن محمّد بن فلان الواقفي، الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة 4، باب ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل 81، الحديث 8.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و لكن في الطبعة المعربة عن أبيه، عن محمّد بن فلان الواقفي، و في الوافي عن أبيه، عن محمّد بن محمّد بن فلان الواقفي، و في الارشاد: للمفيد بسنده، عن محمّد بن يعقوب،عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن الرافعي، باب ذكر طرف من دلائل أبي الحسن موسي  _ و الله العالم بالصواب.

ص: 485

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن اسماعيل، و غيره عن منصور بن يونس، الروضة: الحديث 526.

كذا في النسخة المطبوعة في هامش مرآة العقول أيضاً، و لكن في النسختين المطبوعتين في ايران و النجف الأشرف: علي بن ابراهيم، عن أبيه و محمّد بن اسماعيل، و غيره، عن منصور بن يونس.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم،[عن أبيه] و علي بن محمّد بن بندار، عن أبيه[و احمد بن أبي عبدالله] جميعاً. عن محمّد بن علي الهمداني الكافي: الجزء 6، كتاب الأطعمة 6، باب السمك 74، ذيل حديث 3.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في الطبعة القديمة و المرآة: علي بن ابراهيم، عن محمّد بن علي الهمداني بلا واسطة، و لا يبعد صحة ما في الطبعة القديمة و المرآة، لأن ابراهيم بن هاشم لم يرو عن محمّد بن علي الهمداني في غير هذا المورد، و روى علي بن ابراهيم عنه في جملة من الروايات و في الوافي و الوسائل جملة: علي بن ابراهيم، عن أبيه غير مذكور في السند.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، الكافي: الجزء 5 كتاب المعيشة 2، باب آخر منه في حفظ المال 155، الحديث 2.

كذا في جميع النسخ حتى الوافي و الوسائل.

و رواها أيضاً في الجزء 1، كتاب فضل العلم 2، باب الرد الى الكتاب و السنة 20، الحديث 5.

ص: 486

كذا في الطبعة المعربة و الحديثة بعد هذه الطبعة أيضاً، و لكن في المرآة و الوافي و الطبعة القديمة: علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة. و هو الصحيح، لأن رواية علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة أبيه كثيرة، و لم تثبت روايته عنه بواسطة أبيه، و مما مر يظهر الكلام في الموارد الآتية أيضاً.

منها: ما رواه أيضاً في الكافي: الجزء 6، كتاب الدواجن 9، باب ارتباط الدابة و المركوب 1، الحديث 7.

كذا في الطبعة القديمة و الوافي و الوسائل أيضاً، و لكن في المرآة: علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بلا واسطة.

و منها: ما رواه أيضاً في الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة 4، باب مولد علي بن الحسين  117، الحديث 3.

و منها: ما رواه ايضاً في الجزء 3، كتاب الجنائز 3، باب اخراج روح المؤمن 14، الحديث 1 و 2.

و منها: ما رواه في هذا الجزء، كتاب الزكاة 5، باب أدب المصدق 22، الحديث 7.

و رواها الشيخ في التهذيب: الجزء 4، باب الزيادات في الزكاة، الحديث 273.

و منها: ما رواه الكليني أيضاً في الكافي: الجزء 6، كتاب الزي و التجمل 8، باب النوادر،29 الحديث 2، وفي جميع الموارد، النسخ متفقة على ذلك حتى الوافي و الوسائل.

و منها: ما رواه أيضاً، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى بن عبيد، الكافي: الجزء 7، كتاب المواريث 2، باب ولاء السائبة 68، الحديث 8.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة و الوافي أيضاً، و لكن في الوسائل: علي بن ابراهيم، عن محمّد بن عيسى بن عبيد، بلا واسطة أبيه.

و منها: ما رواه أيضاً بعين السند المتقدم في الكافي: الجزء 3، كتاب الزكاة 5، باب العلة في وضع الزكاة 3، الحديث 4، كذا في جميع النسخ.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمّد بن القاسم، عن محمّد بن سليمان، عن داود، عن حفص بن غياث، الكافي: الجزء 2، كتاب فضل القرآن 3، باب النوادر 13، الحديث 6.

كذا في هذه الطبعة، و لكن في الطبعة القديمة و المرآة: علي بن ابراهيم عن أبيه، و محمّد بن القاسم، عن محمّد بن سليمان، و في الوافي: علي بن ابراهيم، عن أبيه، و علي بن محمّد، عن الجوهري، عن المنقري عن حفص بن غياث، و هو الصحيح كما عن بعض النسخ أيضاً، لأن ابراهيم بن هاشم لم يروي عن محمّد بن القاسم، بل يروي كثيراً عن القاسم بن محمّد و كذلك علي بن محمّد[القاساني]، و القاسم بن محمّد ايضاً لم يروي عن

ص: 487

محمّد بن سليمان، بل يروي كثيراً عن سليمان بن داود، و يؤيد ما ذكرناه أن صاحب الوسائل روى هذا المضمون عن فضائل شهر رمضان باختلاف في صدر السند، عن القاسم بن محمّد، عن المنقري، عن حفص.

ثم ان الكليني روى عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن حماد بن عيسى، عن الحلبي، الكافي: الجزء 3، كتاب الصلاة 4، باب بناء مسجد النبي  13، الحديث 2.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و لكن في التهذيب: الجزء 3، باب فضل المساجد و الصلاة فيها، الحديث 736 حماد بن عثمان، بدل حماد بن عيسى و هو الصحيح، الموافق للوافي، و في الوسائل حماد فقط و ذلك لأن ابراهيم بن هاشم، يروي عن حماد بن عيسى بلا واسطة كما افاده الصدوق في المشيخة، و لم يثبت روايته بواسطة أبن أبي عمير في شيء من الكتب الأربعة، كما ان روايته عن حماد بن عثمان بلا واسطة غير ثابتة و انما يروي عنه بواسطة ابن أبي عمير، و من ذلك يظهر الكلام فيما نذكر من الروايات الآتية:

منها: ما روى الكليني ايضاً في الجزء 4، كتاب الحج 3، باب صيد الحرم 21، الحديث 25.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة و الوسائل أيضاً، و لكن في الوافي: حماد بن عثمان و هو الصحيح، كما يظهر من مشيخة الفقيه في طريقه الى عمران الحلبي.

و منها: ما رواه أيضاً في باب المحرم يذبح و يحتش لدابته 98، الحديث 1، من الكتاب المزبور.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة و الوسائل أيضاً، و لكن في الوافي: ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عثمان، و الظاهر أن الصحيح ابراهيم بن هاشم، عن حماد بن عيسى بلا واسطة، بقرينة روايته عن حريز، فان حماد بن عثمان لا يروي عنه.

ص: 488

و منها: ما رواه في باب السهو في ركعتي الطواف 138، الحديث 5 من الكتاب.

كذا في جميع النسخ حتى الوافي و الوسائل، و لكن الظاهر أن كلمة ابن أبي عمير زائدة في السند، أو ان الصحيح حماد بن عثمان، بدل حماد بن عيسى.

و منها: ما رواه أيضاً في الجزء 5، كتاب المعيشة 2، باب آخر في حفظ المال و كراهة الاضاعة 155، الحديث1.

و الكلام فيه كما في سابقه بعينه.

و منها: ما رواه عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن حماد، عن الحلبي، الكافي: الجزء 4، كتاب الحج 3، باب فضل المقام بالمدينة...، 219، الحديث 4.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة و الوسائل أيضاً، و في الوافي: ابراهيم بن هاشم. عن ابن أبي عمير، عن حماد، هو الصحيح، فان حماد هو ابن عثمان بقرينة روايته، عن الحلبي.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، و محمّد بن يحيى، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله ، الكافي: الجزء 5، كتاب الجهاد 1، باب ارتباط الخيل و اجرائها و الرمي 22، الحديث 16.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة أيضاً، و في الوافي و الوسائل: عن محمّد بن يحيى، بدل العطف و هو الصحيح، فان محمّد بن يحيى في السند هو الخزاز، و لم يرو علي بن ابراهيم عنه في شيء من الروايات.

و روى أيضاً عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، الكافي: الجزء 6، كتاب الزي و التجمل 8، باب الكحل 41، الحديث 4.

كذا في الطبعة القديمة و المرآة و الوافي أيضاً، و لكن عن بعض النسخ كلمة «عنه» مكان علي بن ابراهيم، فعليه الضمير يرجع الى أحمد بن أبي عبدالله الذي هو مذكور في السند المتقدم علي هذا السند، و هو الصحيح الموافق للوسائل. فانه لم يرو ابراهيم بن هاشم، عن عبدالله بن الفضل، و كثيراً ما يروي أحمد بن أبي عبدالله بواسطة أبيه، عنه.

روى الشيخ بسنده، عن محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله ، التهذيب: الجزء 4، باب الزيادات في الزكاة، الحديث 323.

و رواها الكليني في الكافي: الجزء 4، كتاب الزكاة 1، باب الصدقة لبني هاشم...،

ص: 489

42، الحديث 9، الا أن فيه هكذا: و عنه عن أبيه، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله ، و الرواية السابقة على هذه الرواية هكذا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن أبي عبدالله عن النوفلي الخ، فالضمير راجع الى أحمد بن أبي عبدالله، لا الى علي بن ابراهيم، و هو الموافق للوافي و نسخة من الوسائل أيضاً.(1)

إبراهيم بن هاشم در كتاب ثقات الرواة سيد حسن موسوي

قال النجاشي: إبراهيم بن هاشم أبو إسحاق القمي، أصله كوفي انتقل الى قم. قال(2) أبو عمرو تلميذ يونس بن عبدالرحمن من أصحاب الرضا . هذا قول الكشي، و فيه نظر، و أصحابنا يقولون أوّل من نشر حديث الكوفيين بقم هو، له كتب منها النوادر و كتاب قضايا أميرالمؤمنين ، أخبرنا محمّد بن محمّد قال حدّثنا الحسن بن حمزة الطبري، قال حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه بها.

و قال الشيخ في فهرسته: أبراهيم بن هاشم أبو إسحاق القمي، أصله من الكوفة و انتقل الى قم، و أصحابنا يقولون إنّه أوّل من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا أنّه لقي الرضا ، والذي أعرف من كتبه كتاب النوادر و كتاب قضاء أميرالمؤمنين ، أخبرنا بهما جماعة من أصحابنا منهم الشيخ أبوعبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان المفيد و أحمد بن عبدون والحسين بن عبيدالله، كلّهم عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبيدالله العلوي عن علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه.

وعدّه في رجاله من أصحاب الرضا  قائلاً: إبراهيم بن هاشم القمي تلميذ يونس بن عبدالرحمن.


1- معجم رجال الحديث؛ سيدابوالقاسم خوئي، ج 1، ص 353/316 ، چاپ چهارم، 1410 ق.
2- الكشي الذي نقل النجاشي عنه غير موجود، و ما بأيدينا الآن هو اختيار الشيخ الطوسي منه، و هو خال عما نقله، والدليل الصريح علي ذلك ما ذكره في الكشي في ترجمة أبي يحيي الجرجاني ص 447 و . ترجمة الفضل بن شاذان ص.

ص: 490

قال العلّامة في الخلاصة ص 4: و لم أقف لأحد من أصحابنا على قول في القدح فيه و لا على تعديله بالتنصيص _ انتهى. و علّق الوحيد البهبهاني في تعليقته على منهج المقال ص 29 عليه بقوله: هذا إشارة الى أنّ التعديل ظاهر من الأصحاب إلّا أنّهم لم ينصّوا عليه _ انتهى. ولكن الظهور من العبارة مبنّي على ثبوت المفهوم للوصف. و قال علي بن إبراهيم بن هاشم في مقدّمة تفسيره: نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي إلينا ورواه مشايخنا و ثقاتنا _ الخ. و كثيراً ما روى في التفسير عن أبيه إبراهيم بن هاشم، فهذا توثيق منه بالنسبة إليه. و إن ناقشت في ثبوت مقدّمة التفسير لعلي بن إبراهيم _ كما وقع الكلام فيه _ لكفانا ما نقله ابن طاوس من التوثيق، فإنّه قال في كتابه المسمّى بفلاح السائل ص 158 نقلا عن أمالي الصدوق إنّه قال: حدّثنا موسى بن المتوكل ، قال حدّثنا علي بن إبراهيم ابن هاشم عن أبيه إبراهيم بن هاشم عن محمّد بن أبي عمير، قال حدّثني من سمع أبا عبدالله الصادق  يقول: ما أحبّ الله من عصاه، ثمّ تمثّل  و ذكر ما مثل به _ الخ. ثمّ قال: ورواة الحديث[ثقات] بالاتفاق، و مراسيل محمّد بن أبي عمير كالمسانيد عند أهل الوفاق _ الخ. فيستظهر من نقله الاتفاق إنّ وثاقته كانت من الواضحات و المسلّمات بينهم، ولأجل ذلك لا تحتاج الى تنصيص ناص و تعديل معدّل.(1)

إبراهيم بن هاشم الخليل أبوإسحاق القمي

در كتاب مستدركات علم الرجال

اصله من الكوفة، و هو أول من نشر حديث الكوفيين بقم، ثقة جليل وفاقاً للعلامة المامقاني و جماعة من المحققين. ذكرهم منهم العلّامة الطباطبائي و المحقق الداماد والاردبيلي والمجلسيان ووالد الشيخ البهائي و غيرهم، و قال ابن طاووس في فلاح السائل بعد ذكر سند فيه ابراهيم بن هاشم القمي قال: ورجال السند ثقات بالاتفاق.


1- ثقات الرواة: ج 1، ص 67/68، ش 35 ، سيد حسن موسوي اصفهاني.

ص: 491

وقال ابنه علي بن إبراهيم في أول تفسيره: بأنّه ينقل رواياته عن مشايخه الثقات ويروي عن أبيه أكثر روايات تفسيره، و هذا منه شهادة بوثاقة أبيه.

أقول: و كثير من روايات الكافي _ بل اكثر من الف رواية _ منقولة عنه بواسطة ابنه علي، بل أبلغ عدد رواياته العلامة الخوئي إلي6414،رواية في 88 صفحة.

و قال العلامة الهمداني في كتاب الزكاة من مصباح الفقيه، في مسألة نصاب الغنم، بعد ذكر إبراهيم بن هاشم القمي: و قد يناقش في توصيف حديثه بالصحة، حيث أنّ أهل الرجال لم ينصّوا بتوثيقه، وهذا مما لا ينبغي الالتفات إليه، فإنّ إبراهيم بن هاشم باعتبار جلالة شأنه و كثرة رواياته و اعتماد ابنه والكليني والشيخ وسائر العلماء والمحدثين غني عن التوثيق، بل هو أوثق في النفس من أغلب الموثقين الذين لم يثبت وثاقتهم إلاّ بظنون اجتهادية غير ثابتة الاعتبار، والحاصل أنّ الخدشة في روايات إبراهيم في غير محلها. انتهى.

و هو من أصحاب الأصول التي استخرج الصدوق أحاديث كتابه الفقيه منها، و حكم بصحتها و اعتماد الأصحاب عليها.

وبالجملة ذكروا لوثاقته و جلالته وجوهاً قوية الدلالة، فمن أراد التفصيل فليراجع كتاب العلامة المامقاني، و مستدرك الوسائل ج3ص551.

و بالجلمة هو تلميذ يونس بن عبدالرحمن، له كتب منها النوادر و كتاب قضايا أميرالمؤمنين 

و عدّه الشيخ في رجاله في باب أصحاب الرضا  قائلاً:

إبراهيم بن هاشم القمي تلميذ يونس بن عبدالرحمن.

وقال في الفهرست بعد عنوانه: وأصحابنا يقولون: إنّه أول من نشر حديث الكوفيين بقم، و ذكروا أنّه لقي الرضا ، و الذي أعرف من كتبه كتاب النوادر و كتاب قضايا أميرالمؤمنين  رواهما ابنه علي.

و نقل النجاشي عن الكشي أنّه من أصحاب الرضا  ثم قال: هذا قول الكشي و فيه نظر... الى آخره.

ص: 492

أقول: والعلامة الخوئي بعد نقله كلام الكشي و نظر النجاشي قال: تنظر النجاشي في محله، بل لا يبعد دعوى الجزم بعدم صحة ما ذكره الكشي والشيخ...إلى آخره. و ذلك لعدم وجدانه له رواية واحدة عن الرضا  بلاواسطة، ولاعن يونس، قال: و كيف يمكن أن يكون من أصحاب الرضا  و تلميذ يونس و مع ذلك لم يرو عنهما، نعم لا منافاة في لقائه الرضا  كما ذكره الأصحاب، انتهى ما أفاده دام ظله.

أقول: و في النظر نظر لعدم دلالة عدم الوجدان على عدم الوجود لما سيأتي، ففي الكافي ج1ص548باب الفيء والأنفال: علي بن إبراهيم، عن أبيه قال: كنت عند أبي جعفر الثاني  إذ دخل عليه صالح بن محمّد بن سهل، و كان يتولى له الوقف بقم... الخبر. غط عنه مثله، كما في كمبا ج20ص48، وجد ج96 ص187.

وروى المفيد في الاختصاص 102 عن علي بن إبراهيم بن هاشم، قال: حدثني أبي، قال: لما مات أبو الحسن الرضا ، حججنا فدخلنا علي أبي جعفر ، و قد حضر خلق من الشيعة من كلّ بلد لينظروا الى أبي جعفر ، فدخل عمّه عبدالله بن موسى... الى آخره. كمبا ج12 ص120، وجد ج 50 ص 85.

و يظهر من هذين الخبرين صحة ما قالوا أنّه من أصحاب الرضا والجواد[صلوات الله عليهما]. والنظر في النظر.

وصرح ابن شهر آشوب في معالم العلماء، أنّه لقى علي بن موسى الرضا . و يؤيد ذلك رواياته ممن يدانيه مثل ابن أبي عمير، فإنّه أكثر الرواية عنه، فراجع الى مواضع الروايات و الى ما ننقله إن شاء الله في ترجمة ابنه علي.

و يشهد لجلالته و عظم قدره و وثاقته ملاقاته الخضر  أو ولي العصر[صلوات الله عليه] في مسجد السهلة و مسجد زيد، و حفظه عنه ما ينقل من الدعاء فيهما، فينتهي إليه سند أدعية المسجدين. جد ج 13 ص 320، و ج 100 ص 443، و كمبا ج 5 ص 300، و ج 22 ص 103.

وابنه علي بن إبراهيم من مشايخ الكليني، ثقة جليل عين ثبت فاضل نبيل، لا غمز فيه من أحد، صاحب التفسير المعروف.

ص: 493

والآخر إسحاق بن ابراهيم، وسيأتي، وابنه أحمد بن علي من مشايخ الصدوق، و الآخر محمّد بن علي صاحب كتاب العلل، صرّح به و باسم جدّه و جدّ أبيه العلامة المجلسي في مواضع كثيرة من البحار، منها في كمبا ج 13 ص 230، و كتاب القرآن ص 27.

و كتاب الصلاة ص 24و 29 و 84 و 104، وجد ج 53 ص117، و ج92 ص103، وج 82 ص 275، و 298، و ج 83 ص163و 249 و غير ذلك كثير.

والعجب من الفاضل المعاصر حيث أنكر وجود ابن يسمى بمحمّد لعلي بن إبراهيم بن هاشم، وأعجب منه نسبته ذلك الى المجلسي في المرآة ج1 ص355 ح 7 مع تصريح المجلسي في أول البحار بأنّه يكون موجوداً، و عنده منه كتاب العلل، و نظر المجلسي في الإنكار راجع الى محمّد بن علي بن ابراهيم الذي في سند هذا الحديث، و أنّه أبوسمينة أو الهمداني وكيل الناحية، لا مطلق محمّد بن علي بن إبراهيم كما هو واضح.

وابنه الآخر إبراهيم بن علي تقدم. و محمّد بن أحمد بن إبراهيم يأتي.(1)

ابراهيم بن هاشم كوفي در اثر آقاي علي آقا جاني قناد

سرآغاز

شناخت اسوه هاي علم و ايمان مي تواند ما را در پيمودن مسير پيش رو ياري دهد، حقايق بي شماري را آشكار سازد و روشناي دلهاي جويندگان طريق هدايت گردد. از اين رو، كندو كاو در زندگاني علمي و معنوي عالمان، راويان و محدثان معاصر با اهل بيت ، كاري بس سترگ و داراي منزلتي والاست، چرا كه در حقيقت، آشنايي با ايشان، ما را به درك بهتر مسائل و وقايع مختلف عصر


1- مستدركات علم الرجال ؛ ج 1، ص 222/225ش 555 ، علي نمازي شاهرودي، چاپ جامعه مدرسين، چاب اول، 1426 ق.

ص: 494

ائمه  و نقش ارزنده آن بزرگواران در جامعه خويش، نايل مي سازد و تصوير روشن تري از ابعاد زندگي امامان وسير تحول احاديث ايشان به دست مي دهد و ما را در فهم دقيق تر و بهره گيري كامل تر از روايات، ياري خواهد داد. از اين جهت، برآنيم تا در اين مقاله، سيمايي كلي از تاريخ حيات پربار يكي از بزرگترين اين نيك نامان و رادمردان، يعني ابراهيم بن هاشم كوفي را ارائه دهيم.

ابواسحاق، ابراهيم بن هاشم كوفي قمي، از زمره پاكان و عالمان روشن ضمير و راويان سختكوشي است كه همت خويش را در راه ترويج دين حق، مصروف داشت. آواز محدثان خبير و فقيهان بصير و دانشمندان زمانه شناسي است كه علم و ايما ن، و عقل و دين را با هم پيوندي ناگسستني زد و در جاده هاي ظلماني جهل و ناداني، اهل بيت  را به عنوان راهبران امين و هدايتگران و نورافشانان مسير، برگزيد.

در كتب رجالي و تاريخي، تاريخ ولادت او مشخص نشده است، اما آنچه از قرآين و شواهد به دست مي آيد و با توجه به نظر بسياري از عالمان علم رجال كه او را از اصحاب و يا معاصران امام رضا  دانسته اند، مي توان ولادت او را در اواخر قرن دوم هجري، در ايام امامت امام كا ظم  و در شهر كوفه دانست.(1)

مها جرت از كوفه به قم

از مهاجرت ابراهيم بن هاشم به قم، اطلاعات زيادي دردست نيست، ولي با توجه به رشد و نمو او در كوفه _ كه مركز تشيع بوده است، مي توان به سلوك تربيتي و علمي او پي برد. كشي، نجاشي وشيخ طوسي ، در كتب رجالي خود، وي را اين گونه توصيف كرده اند: إنه اول من نشر حديث الكوفيين بقم.


1- تهذيب المقال، ص 275.

ص: 495

او اولين كسي است كه حديث كوفيان را در قم منتشر نمود. ابراهيم، پس از فراگيري علوم و كسب احاديث از مشايخ حديثي به قصد انتشار اخبار اهل بيت  در قم از كوفه بدين شهر مهاجرت كرد و به ترويج مكتب حديثي خويش[كوفه]، در قم همت گماشت. يكي از نويسندگا ن معا صر مي نويسد: او رشته هاي مختلف حديث را از اين جا و آن جا تحصيل كرد و سپس به قم آمد تا كه قم را از حديث اهل بيت  غني سازد. او بعد از تحصيل حديث از كوفيان چون ابن محبوب، به بغداد رفت و حديث بغداديان را از هر كس كه در آن جا صاحب كتاب و دانشي بود، فرا گرفت و از مشايخ شام، عراق، كاشان، اصفهان، اهواز، ري، نيشابور، همدان، كرمان و... هرجا كه بود، بهره ها گرفت و هم اينك [ازاو] حدود هفت هزار حديث فقهي، اخلاقي و تاريخي دركتاب هاي مذهبي، موجود است.(1)

بدين ترتيب، ابراهيم بن هاشم، پس از سالها دانش اندوزي، در قم، حرم و آشيانه اهل بيت  و حوزه مهم درسي شيعه، سكنا مي گزيند ودر آن، به ترويج معارف غني مكتب جعفري ميپردازد و تحولي شگرف را در اين حوزه بزرگ، رقم ميزند.

حوزه هاي درسي كوفه و قم

از آن جهت كه ابراهيم بن هاشم، نقش مهمي در برقراري ارتباط بين حوزه هاي قم و كوفه داشته است، لازم است توضيح مختصري درباره وضعيت اين حوزه ها و نوع برخورد و تلقي آن ها از يكديگر داده شود.

با انتقال مركز خلافت جهان اسلام به كوفه و ورود علي  بدين شهر،


1- كيهان فرهنگي، سال هشتم ش 8، ص 28:حمد باقر بهبودي. ،« علم رجال و مسأله توثيق ».

ص: 496

كوفه به تدريج، چهره اي شيعي به خود گرفت به گونه اي كه هر گاه مي خواستند به كسي نسبت شيعي دهند، او را كوفي و يا كوفي مذهب مي ناميدند. با باز شدن فضاي سياسي در اواخر عهد بني اميه و اوايل حكومت بني عباس و دوران امامت صادقين ، كوفه به عنوان مركز تشيع، تكاپوي علمي خود را آغاز نمود. نخستين گروه از شاگردان امام باقر  از كوفه بودند كه در راس آن ها، خاندان پربركت شيعي «أعين» هستند. نجاشي در كتاب خود مي نويسد كه حسين بن علي بن زياد وشّاء، موفق شد نهصد تن از شاگردان امام صادق  را در مسجد كوفه درك نمايد. بدين گونه، كوفه به عنوان نزديك ترين پايگاه شيعه به چشمه فياض اهل بيت  شناخته مي شود و پرچمدار نشر حقايق ديني و علمي ميگردد.

قم نيز اوّلين مركز تشيع در ايران است كه در قرن هاي سوم و چهارم، يكي از مهم ترين حوزه هاي شيعه در تدريس فقه و حديث به شمار مي رفته است.

سابقه حديثي قم به نيمه اول قرن دوم هجري باز مي گردد كه براي نخستين بار، عمران بن عبدالله قمي و برادرش عيسي بن عبدالله به خدمت امام صادق  رسيدند و امام  از آنان با عنوان اهل بيت خود، ياد فرمود.

اما از اوايل قرن سوم به بعد، به تدريج، شاهد منازعات و اختلافات علمي حوزه ها با يكديگر و بويژه قم با عراق[و مشخصاً كوفه] هستيم. عوامل چندي در اين اختلافات، موثر بوده است كه مهم ترين آن ها دو عامل: اختلاف عقايد ونحوه برداشت از احاديث، و نيز اقدامات غُلات و تفرقه افكني وحديث سازي آن هاست، به گونه اي كه حوزه قم براي مصون ماندن از آسيب هاي اين جريان، به سختگيري در معيارهاي پذيرش روايات و اصول جرح و تعديل روي آورد.

سختگيري و شدت عمل ابن وليد و احمد بن محمد بن عيسي اشعري در اين باره، مشهور است كه روايت از يونس بن عبدالرحمان و حسن بن محبوب را تحريم كرده بودند، چرا كه يونس، سماع را در نقل احاديث، شرط نمي دانست.

ص: 497

مشايخ قم، احمد بن محمد بن خالد برقي را به اتهام غلو، از قم بيرون راندند.(1)

از اين رو، فعاليت و تلاش ابراهيم بن هاشم، به عنوان يكي از پرورش يافتگان مكتب حديثي عراق براي نشر احاديث كوفيان در قم، اهميتي بسزا مي يابد و مي توان او را بنبانگذار مكتب حديثي جديد در قم دانست.

روايت ابراهيم از امام صادق 

ابراهيم بن هاشم قمي، از جمله راوياني است كه در روايتش از ائمه ، پراكندگي نظر فراواني وجود دارد. اولين بحث در اين زمينه، روايت او از امام صادق  است. در التهذيب شيخ طوسي و الكافي مرحوم كليني، روايتي از علي بن ابراهيم، از ابراهيم بن هاشم آمده است كه او از امام صادق  درباره صدقات اهل ذمه سوال مي كند. شهيد ثاني  در حواشي خود، اين روايت را ميپذيرد، به اين دليل كه ابراهيم از اصحاب امام رضا  و از شاگردان يونس است. بنابراين، روايت او از امام صادق  بعيد نيست. ميرداماد  نيز در الرواشح، بر همين نظر است، با اين تعليل كه امام صادق  در سال 148ق، به شهادت رسيده است و اين سال، سال ولادت امام رضا  است. امام رضا  نيز در سال 203 ق، به شهادت رسيده است، كه در آن زمان، امام جواد ، نه ساله بوده است. از اين رو، دور نيست كه ابراهيم، زمان امام صادق  را درك كرده باشد. همان گونه كه پيداست، كلام اين دو عالم بزرگوار در اين باره، مضطرب[همراه با ترديد] است، در حالي كه بسياري از محققان و بزرگان رجالي، هم چون علامه بحرالعلوم ، اين حديث را غريب دانسته اند(2) و آن را اشتباه در


1- بر گرفته از كتاب تاريخ حديث، مجيد معارف با[تلخيص و تصرف].
2- رجال السيد بحرالعلوم، ج 1، ص 4.

ص: 498

نسخه، محسوب نموده اند(1)، زيرا با پژوهشي در احاديث ابراهيم، مشخص مي شود كه او نه تنها بدون واسطه از امام صادق  روايت نكرده است، بلكه با يك واسطه هم روايتي ندارد. از ديگر سو، اگر او از اصحاب و يا درك كنندگان امام صادق  مي بود، علماي رجال مي بايست نام او را در زمره اصحاب امام صادق  ذكر مي كردند و از امام كا ظم  روايت مي داشت.(2)

روايت ابراهيم از امام رضا 

نجاشي، پس از نقل كلام كشّي در مورد ابراهيم كه: «إنه تلميذُ يونس بن عبدالرحمان، من أصحاب الرضا »، با عبارت: «هذا قول الكشّي و فيه نظر»، در آن مناقشه مي كند. در اين كه اشكال نجاشي، شاگرد يونس بن عبدالرحمان بودن ابراهيم است و يا مصاحبت او با امام رضا  و روايت از ايشان، در ميان علما اختلاف اقوال بسيار است. گروه كمتري از ايشان، هم چون صاحب تنقيح المقال، معتقدند كه ابراهيم، از اصحاب امام رضا  بوده است و عبارت: «من اصحاب الرضا » در كلا م كشّي را اشاره به ابراهيم مي دانند و بر خلاف نظر عالماني چون: سيد بحرالعلوم و ميرداماد، آن را متعلق به يونس نمي دانند و برخي روايات را كه دلالت بر روايت ابراهيم از امام رضا  دارند، بر مي شمارند.(3) در برابر، بسياري از بزرگان علم رجال، او را از اصحاب امام رضا  نمي دانند، اگر چه منكر ملاقات او با امام رضا  نيستند. صاحب قاموس الرجال و آية الله خويي ، با رد نظر مرحوم مامقاني، هيچ روايتي را كه ابراهيم، راوي بدون


1- منتهي المقال، ج 1، ص 217 ؛ تنقيح المقا ل، ج 1، ص 224 [شماره تكرار شده].
2- جةالامال، ج 1.
3- تنقيح المقال، ج 1، ص 40 ، مستدركات علم الحديث، ج 1، ص 224.

ص: 499

واسطه آن از امام رضا  باشد، نمي پذيرند و با توجه به روايات بسيار[حدود هفت هزار حديث] و مشايخ فراوان وي، بر اين اعتقادند كه عدم روايت او از امام رضا ، مصاحبتش با آن حضرت را منتفي مي سازد.(1)

شاگردي يونس بن عبدالرحمان

مسأله ديگري كه در شرح حال ابراهيم بن هاشم قمي محلّ بحث است، موضوع شاگردي و تلمذ او نزد يونس بن عبدالرحمان است كه از شاگردان و اصحاب ممتاز امام رضا و امام جواد  و از مشايخ حديث بوده است. گروهي همانند صاحب تنقيح المقال، در موضوع شاگردي ابراهيم نزد يونس، هيچ گونه ترديدي را روا نمي دانند.(2) و گروهي ديگر با استناد به عدم وجود روايتي بلاواسطه توسط او از يونس، چنين مسأ له اي را انكار مي نمايند.(3)

استدلال گروه اخير در مورد عدم تلمذ ابراهيم نزد يونس، چند وجه دارد. اول آن كه در شرح حالات ابراهيم گفته شده است كه او اوّلين كسي است كه احاديث كوفيان را در قم نشر داده است و اين مسأله، با شاگردي اش نزد يونس، تنافر جدي دارد، چرا كه يونس به جهاتي مورد طعن و ردّ مشايخ قم بوده است و احاديث او را نمي پذيرفته اند. بنابراين، به طور طبيعي نمي بايست روايات ابراهيم را نيز بپذيرند، در حالي كه مقاومتي از طرف مشايخ قم در برابر او گزارش نشده است.(4)


1- قاموس الرجال، ج 1، ص 324 ؛ رجال السيد بحرالعلوم، ج 1، ص 445 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 1ص 312.
2- تنقيح المقال،ج 1،ص 40.
3- قاموس الرجال، ج 1، ص 332 ؛ منتهي المقال، ج 1، ص 216.
4- قاموس الرجال، ج 1، ص 332.

ص: 500

دليل دوم اين كه محققاً ابراهيم، بدون واسطه از يونس روايتي ندارد.(1)

ديگر آن كه وفات يونس در مدينه و در زمان امام رضا  بوده است، لذا ابراهيم، نمي تواند روايتي ازاو _ كه در مدينه است _ داشته باشد.(2) اين، مجموع استدلال مخالفان است.

اما معتقدان به تلمذ ابراهيم از يونس در جواب منكران، پاسخ هايي دارند كه قانع كننده به نظر مي رسد. ايشان، قدح يونس نزد قمي ها و درعين حال، قبول روايات ابراهيم را- كه شاگرد يونس محسوب مي شود -، نشا ن دهنده نهايت تقواي او و وثوق قمي ها به ابراهيم مي دانند و هيچ منافاتي بين اين دو نمي بينند.(3)

در ضمن، سيره بزرگان اصحاب، عدم روايت از مشايخي بوده است كه مورد طعن واقع ميشده اند. از اين جهت، ابراهيم، تظاهر به شاگردي يونس و روايت از او وحتي از شاگردان وي نمي كرده است تا بتواند رسالت خويش را به انجام رساند و روايات اهل بيت  را منتشر سازد.(4)

و از جانب ديگر، طعن و ردّ يونس در اوايل امامت امام رضا  و آغاز پيدايش واقفيه بوده است و چون يونس از مخالفان واقفيه به شمار مي رفته است، آن ها تلاش فراواني نمودند تا او را به سوي خود جذب نمايند، اما كوشش ايشان بي ثمر ماند، به گونه اي كه علي بن حمزه و زياد بن مروان، ضامن ده هزار درهم براي او شدند، اما يونس نپذيرفت. از اين رو، به اشاعه شايعات ورواج مطالبي عليه او مبادرت كردند تا او را به امامت امام رضا  بي تمايل نشان دهند و ديدگاه شيعيان را نسبت به وي مشوّه سازند، ولي هنگامي كه امر امامت امام


1- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 312.
2- تهذيب المقال، ج 1، ص 4، تهذيب المقال، ج 1، ص 278.
3- تنقيح القال،ج 1، ص 4، تهذيب المقال،ج 1،ص 278.
4- تهذيب المقال، ج 1، ص 279.

ص: 501

رضا  بر همگان آشكار گشت، درباره يونس از امام  سوال نمودند و حضرت، ايشان را به رجوع به يونس امر فرمود و درباره او از امام رضا و امام جواد  مدايحي وارد شد.

در اين وضعيت، مشايخ قم نيز به او مراجعه كردند و از طعن اودست برداشتند. ابن شادان مي گويد: محمد بن احمد بن عيسي از طعن يونس، توبه و استغفار نمود. بنابراين، شاگردي ابراهيم در نزد يونس و انتساب روايت كوفيان، در قم، هيچ دور از ذهن نيست.(1) وفات يونس در زمان امام رضا  و در مدينه نيز نمي تواند نفي كننده شاگردي ابراهيم نزد او باشد.(2)

در مورد عدم ثبوت روايت ابراهيم از يونس نيز بايد يادآوري نمود كه شاگردي نزد او ملازمه اي با روايت از وي ندارد، چراكه يونس تنها محدث و راوي نبوده است، بلكه همان گونه كه ابن نديم در الفهرست خود مي گويد، يونس، آگاه به علم كلام و علوم ديگرهم بوده است. بدين علت، نمي توان عدم روايت ابراهيم از يونس را دليل برعدم شاگردي نزد او قلمداد نمود.(3) با توجه به مطالبي كه آمد و نيز ترديد و اضطرابي كه در كلام مخالفان موجود است، نظر موافقان پذيرفتني تر است.

ابراهيم در كلام علما

ابراهيم بن هاشم قمي، عالمي نستوه، فقيهي وارسته و راوي اي خستگي ناپذير، و در راه ترويج تعاليم اهل بيت ، از والامقام ترين روات و داراي منزلتي عظيم در ميان محدثان اخبار عترت نبوي است. محققان علم رجال و


1- همان جا.
2- همان جا.
3- همان، ص 279 ؛ تنقيح المقال،ج 1،ص 39.

ص: 502

علماي علوم اسلامي، بسيار او را ستوده اند توصيف او به اين كه اوّلين نشر دهنده اخبار كوفيان در قم است، خود، دلالت بر جلالت مقام او دارد و شايد بتوان وي را پرچمدار و سلسله جنبان نهضت حديثي در ميان راويان و محدثان حوزه درسي قم دانسست. ابراهيم، در ميان روات، داراي بيشترين و متنوّع ترين روايات است به گونه اي كه در بسياري از ابواب فقهي و اخلاقي، احاديثي از او موجود است و كم تر بابي است كه از روايات او تهي باشد.(1)

آيةالله خويي  روايات او را متجاوز از [6214] حديث.(2) وتعداد اساتيد و مشايخ او را بالغ بر160 نفر ذكر نموده است(3) ، كه اين همه، مقام شامخ و موقعيت ستوده او را نزد اهل تحقيق وبزرگان تأليف و عالمان مكتب شيعه مي رساند. علامه بحرالعلوم  وي را با عبارتي چون: كثير الرواية، واسع الطريق، ومقبول الحديث مي ستايد.(4) ابن مشهدي در كتاب المزار الكبير، در باب «ذكر نمازگزاران در زواياي مسجد سهله»، او را از كساني معرفي مي نمايد كه در عصر غيبت، به محضر امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف رسيده اند.(5) و اين، افزون بر مقام علمي ابراهيم بن هاشم، نشان از عظمت روحي و معنوي، و وارستگي اخلاقي او دارد و جايگاه او را نزد اهل بيت  روشن ميسازد. شهيد ثاني ، وي را از ارجمندترين اصحاب و والاترين بزرگان شيعه و«كثير العلم والرواية» مي داند و او را از كساني مي شناسد كه اين حديث امام صادق  درشأن ايشان وارد است: إعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنا. منزلت هر كس را به مقدار روايتش از ما


1- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 439 . 19 رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 439 تهذيب المقال ج.
2- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 321/318.
3- همان، 317.
4- رجال السيد بحرالعلوم، ج 1،ص 439.
5- تهذيب المقال،ج 1.

ص: 503

بشناسيد.(1)

ميرداماد  در كتاب الرواشح، ابراهيم را اين گونه معرفي مي نمايد: هو [إبراهيم بن هاشم] شيخ الشيوخ، قطب الاشياخ، وتر الاوتاد، سند الاسناد.(2) آنچه بر شمرديم، نمونه اي بود از رفعت مقام اين محدث گرانمايه و روايتگر فرزانه علوم آل البيت  كه بر زبان و قلم بزرگان دين و مذاهب، جاري گشته است.

وثاقت ابراهيم بن هاشم

ابواسحاق ابراهيم بن هاشم قمي، از راويان و از بزرگان علم حديث و روات اهل بيت  است، و بر شخصيت ارجمند وي هيچ خللي وارد نيست، اما تنها به اين علّت كه اصحاب، به وثاقت و عدالت او تصريح نكرده اند، گروهي از متقدمان، او را در حد وثاقت پذيرفته اند و حديث او را «حسن» دانسته اند، كه البته اينان نيز در كلامشان اضطراب و ترديد وجود دارد و به مقا م علمي و معنوي ابراهيم، اذعان دارند، گرچه متأخران، شخصيت والاي ابراهيم را موثق و روايات او را صحيح مي دانند، علامّه حلّي  درمورد او مي نگارد: من هيچ يك از اصحاب را نيافتم كه او را قدح كرده باشد و نيز به تعديل او تصريح كرده باشد. روايات از او بسيار است و ارجح، قبول روايات اوست.(3)

علامه مجلسي ، روايات او را حَسَن، اما در مرتبه صحيح مي داند.(4) شهيد ثاني ، در مسالك الافهام، هنگام بحث از وقوع طلاق به صيغه امر، حديث


1- مسالك الافهام، در وقوع طلاق به صيغه امرو عدم توارث به عقد منقطع، شرح الدروس، مسأله مس  مصحف.
2- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 405.
3- الخلاصه،للحلّي،ص 137/138.
4- الوجيزه، محمدباقر مجلسي،ص 16.

ص: 504

ابراهيم را از بالاترين و بهترين مراتب حَسَن، نام مي برد و در بحث در مورد روايتي ديگر، طريق ابراهيم را از والاترين طرق ميشناسد. هم او در شرح الدروس مي نويسد: إنّ حديث إبراهيم بن هاشم، من يعتمد عليه كثير وإن لم ينصّ الاصحاب على توثيقه، لكن الظاهر أنّه من أجّلاءالاصحاب عظمائهم، المشارإلى عظم منزلتهم ورفع قدرهم في قول الصادق : «إعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنا.»

احاديث ابراهيم، از جمله رواياتي است كه برآن بسيار اعتماد شده است. اگرچه نصّي از اصحاب در توثيق او وارد نگشته است. اما ظاهر آن است كه او از بزرگان اصحاب و بلند مرتبگان آن هاست كه اين كلام امام صادق  به منزلت والاي او اشاره دارد كه فرمود: «منزلت اشخاص را به مقدار روايات آن ها از ما اهل بيت بشناسيد».

ازآنچه گفته شد، معلوم گرديد كه تنها علّتي كه به موجب آن، قدما به وثاقت ابراهيم و صحيح بودن رواياتش قائل نشده اند، وارد نشدن كلامي از اصحاب، در اين مورد است كه به اين مسأله هم رجاليان متأخر، پاسخ هاي متقن و دقيقي داده اند ميرداماد در الرواشح، پس از آن كه روايات ابراهيم را از نظر قدما، تالي درجه صحت مي داند، مي نويسد: صحيح وصريح در نزد من آن است كه طريق ابراهيم صحيح است، چرا كه جلالت و عظمت شأن او برتر از آن است كه كسي او را تعديل و توثيق نمايد. سپس ميافزايد: بزرگان و نام آوراني هم چون: شيخ مفيد و شيخ صدوق و شيخ طوسي، شأنشان بالاتر از آن است كه ديگران، آن ها را توثيق كنند. ابراهيم نيز كه از موجه ترين و والاترين بزرگان شيعه است، شايسته آن مقام است و مدح او به عبارت «هوأول من نشر أحاديث الكوفيين بقم و هو تلميذ يونس بن عبدالرحمان»، تعبير جامعي است.(1)


1- رجال السيد بحرالعلوم، ج 1، ص 45.

ص: 505

برخي ديگر نيز گفته اند همان گونه كه برخي مشايخ اجازه، همانند: احمد بن محمدحسن بن وليد و محمد بن اسماعيل نيشابوري در رجال، توثيق نشده اند و با اين حال، حديث آن ها صحيح شمرده مي شود، چرا كه گرفته شده از اصول است، از اين رو، حديث ابراهيم نيز به طور قطع صحيح خواهد بود.(1) از عبارت محقق اردبيلي و محقق بحراني نيز بر مي آيد كه ابراهيم را از زمره موثقان مي دانسته اند.(2) شيخ بهايي از پدر بزرگوارش نقل كرده است كه: إني لأستحيي أن لا اَعُدّ حديثه صحيحاً.(3) من شرم از آن دارم كه حديث او[ابراهيم] را صحيح ندانم. علامه بحرالعلوم  در رجال خويش مي فرمايد: الاصحُّ عندي أنه ثقة صحيح الحديث.(4)

نظر صحيح نزد من آن است كه ابراهيم، ثقه و حديث او صحيح است. سيد بن طاووس  در روايتي كه در سندش ابراهيم هست، ميگويد: ... ورواة الحديث، ثقات بالإتقان.(5)

و ابن قولويه در اسناد كتاب كامل الزيارت، به وثاقت تمام كساني كه در اسناد كتاب واقع شده اند و ابراهيم هم از جمله آن هاست شهادت داده است.(6) عمده دلايلي كه سيد بحرالعلوم  و ديگران بر صحت روايات و وثاقت ابراهيم نقل كرده اند، عبارت است از:

1. آنچه علي بن ابراهيم بن هاشم، فرزند فاضل و ثقه و بزرگوار او در خطبه


1- همان جا.
2- همان،ص 453 . به نقل از:زبدة المقال،ص 85 . [كتاب الصوم].
3- تنقيح المقال،ج 1،ص 40.
4- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 462.
5- فلاح السائل، ص 158.
6- معجم رجال الحديث،ج 1،ص 317.

ص: 506

تفسيرش ميگويد كه: و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و أوجب ولايتهم. ما ذكركننده و خبر دهنده آنچه هستيم كه به ما رسيده وآن را مشايخ ما و ثقات ما از كساني كه خداوند، اطاعت و ولايت آن ها را بر ما واجب ساخته است، روايت كرده اند. اين در حالي است كه بيشترين روايت او از پدرش است و معناي «مشايخنا» و «ثقاتنا» از باب اتحاد موصوف، «مشايخنا الثقات» است. بنابراين، وي در ابتداي كتاب خويش، به وثاقت مشايخ اسناد كتاب از جمله ابراهيم، اذعان مي نمايد.(1)

2. آن كه بسياري از متأخران، وي را توثيق نموده اند و اين، تعارضي با عدم توثيق اكثر متقدمان ندارد، به جهت اضطراب و دوگانگي اي كه در كلامشان موجود است كه گاهي روايتي با واسطه ابراهيم را «صحيح» و گاهي «حَسَن» خوانده اند. البته، عدم توثيق قاطع آن ها، مي تواند به دليل عدم اطلاع بر سبب مقتضي توثيق باشد كه به طور قطع،سخن غير مطلّع[متقدّمان]بر مطلّع[متاخرّان]، حجّت نخواهد بود.(2)

3. تصحيح طرق احاديثي كه در آن ها ابراهيم حضور دارد، از سوي اصحاب اصطلاح همانند: شهيدين، علامه و ديگران و اين، تنافري با توصيف او به «حَسَن» در جاي ديگري از عبارات آن ها ندارد، چرا كه اختلاف نظر از شخص واحد در موضوعي يگانه، بسيار روي مي دهد.(3)

4. اصحاب و علما بر قبول روايات ابراهيم، اتفاق دارند، با آن كه در حجّيت حديث حسن، آراي مختلفي ابراز نموده اند. از اين رو، بايد سبب جمع كننده اي بر اعتبار او وجود داشته باشد كه با وجود توصيف رواياتش به حسن از سوي


1- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1، ص .462/463 ؛ تنقيح المقال،ج 1،ص.
2- رجال السيد بحرالعلوم، ص 264 ، تنقيح المقال، ص 41.
3- همان.

ص: 507

متقدمان در قبول رواياتش اختلافي نكرده اند.(1)

5. اصحاب وعالمان علم رجال، در شأن اين راوي فرهيخته نگاشته اند كه «إنه اول من نشر أحاديث الكوفيين بقم» واين، خود دليل مستقلّي بر وثاقت ابراهيم است، چرا كه حوزه قم _ كه در جرح و تعديل روايات، شيوه سختگيرانه اي داشته است _ ، نمي توانسته نسبت به روايات ابراهيم، بي تفاوت باشد. از اين جهت، قدح و طرد نكردن او از جانب قمي ها دليل بر نهايت وثاقت اوست.(2)

رروايت ابراهيم از حمّاد بن عثمان و يا حمّاد بن عيسي

بحث ديگري كه از منظر روايي و رجالي داراي اهميت است، موضوع روايت ابراهيم بن هاشم از حماد بن عثمان و حماد بن عيسي است كه در كتب حديثي از هر دو، رواياتي موجود است، ولي شيخ صدوق  در اواخر مشايخ كتاب من لا يحضره الفقيه، درباره يكي از احاديث چنين مي نگارد: حديثي را كه درآن، وصيت اميرالمؤمنين  به فرزندش محمد بن حنفيه است، روايت كردم از پدرم، ازعلي بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسي، از كسي كه آن را از امام صادق  روايت كرده است، در حالي كه بيشتر مردم در اين اسناد اشتباه كرده اند و به جاي حمّاد بن عيسي، حماد بن عثمان را قرار داده اند. ابراهيم بن هاشم، حمّاد بن عثمان را ملاقات نكرده است و فقط حمّاد بن عيسي را ديده است.(3)


1- همان.
2- همان.
3- تنقيح المقال، ج 1، ص 43.

ص: 508

در اين مسأله، بسياري از فقها، پيرو نظر شيخ صدوق  هستند كه از جمله آنان مي توان علامه ابن داوود، شهيد ثاني و فرزند بزرگوارش را نام برد، اما برخي در اين موضوع درنگ كرده اند و آن را نپذيرفته اند، چراكه حمّاد بن عثمان وحمّاد بن عيسي و ابراهيم بن هاشم را در طبقه هم دانسته اند و معتقدند كه الكافي، روايات اين دو را با تصريح به نام هر يك ذكر نموده است و گاهي از حمّاد، روايت كرده است، بدون آن كه قيد آن را مشخص كند و اين، دلالت بر روايت ابراهيم از حمّاد بن عثمان دارد. در برابر، بعضي از محققان معاصر، روايات الكافي از حماد بن عثمان را ناشي از اشتباه مرحوم كليني  دانسته اند و روايت بدون واسطه و مستقيم ابراهيم را از حمّاد بن عثمان نمي پذيرند و بنابر آنچه در «باب الزكاة» الكافي آمده است، ابن ابي عمير را واسطه در اين روايات مي دانند.(1)

تأليفات وي

علماي رجال در شرح حال ابراهيم بن هاشم و در شمار آثار نوشتاري او، دو كتاب قضايا أميرالمومنين  و كتاب النوادر را ثبت نموده اند. اين دو كتاب، با كمال تأسف، در سوانح ايام وحوادث روزگار از بين رفته وبه دست ما نرسيده است.(2)

مشايخ و اساتيد وي

ابو اسحاق ابراهيم بن هاشم قمي، درميان محدثان و روايتگران، شايد داراي پرشمارترين و بيشترين مشايخ و اساتيد باشد. وي از امام جواد ، بدون


1- قاموس الرجال،ج 1، ص 337.
2- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1، ص 439 ؛تنقيح المقال،ج 1،ص 44.

ص: 509

واسطه، روايت دارد. او در راه ترويج معارف آل الله، سر از پا نشناخته و دشواري و رنج سفر را به جان خريده است و هماره، بي قرارانه در پي كسب حقايق نبوي و علوي بوده است. از اين رو، نزد هر كسي كه قطره اي از معارف درياي حقيقت يافت ميشده، رفته و از او آموخته است، به گونه اي كه علماي رجال، 160 تن از كساني را كه ابراهيم از ايشان روايت دارد، ذكر نموده اند(1) كه ذكر نام همه آن ها در گنجايش اين دفتر نيست. لذا به ذكر تعدادي از ايشان كه در رجال علامه بحرالعلوم آمده است، اكتفا مي كنيم: ابراهيم بن ابي محمود خراساني، ابراهيم بن محمد بن وكيل همداني، احمد بن محمد بن ابي نصر، جعفر بن محمد بن يونس، حسن بن جهم، حسن بن علي وشّاء، حسن بن محبوب، حمّاد بن عيسي، حنان بن سيد(2) ، حسين بن سعيد، حسين بن زيد نوفلي، ريان بن صلت، سليمان بن جعفر جعفري، سهل بن يسع، صفوان بن يحيي، عبدالرحمان بن حجاج، عبدالله بن جندب، عبدالله بن مغيره، عبدالله بن ميمون قداح، فضالة بن ايوب، محمد بن ابي عمير،محمد بن عيسي بن عبيد، يحيي بن عمران حلبي، و نضربن سويد.(3)

شاگردان وي

شاگردان و دانش آموختگان مكتب درس و حديث ابراهيم بن هاشم نيز هر يك، از نامداران و بزرگان شيعه به شمار مي روند و خود، در فقه و علم و حديث، سرآمد دوران بوده اند و در ميان راويان، جايگاهي ممتاز را به خود


1- معجم رجال الحديث، ج 1،ص 317.
2- حنان بن سدير صحيح است.
3- رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 439.

ص: 510

اختصاص داده اند كه در كتب رجال، نامشان مظبوط است. تعدادي از شاگردان او عبارت اند از: احمد بن ادريس قمي، سعيد بن عبدالله اشعري، عبدالله بن جعفر حميري، علي بن ابراهيم بن هاشم قمي، محمد بن احمد بن يحيي بن عمران اشعري، محمد بن حسن بن صفار، علي بن حسن بن فضال، محمد بن علي بن محبوب، محمدبن يحيي عطار، حسن بن متيل.(1)

خاندان وي

خاندان و فرزندان ابراهيم بن هاشم، همه از دوستداران اهل بيت  وبسياري از ايشان، از علماي شيعه بوده اند. وي داراي دو فرزند بوده كه نامشان علي واسحاق است.

علي بن ابراهيم، از موثّق ترين روات و والا مقام ترين عالمان شيعي است و داراي كتابي در تفسير قرآن است كه يكي از كتب معتبر در اين موضوع است. وي داراي سه فرزند است به نام هاي: احمد بن علي [كه از مشايخ شيخ صدوق بوده است]، محمد بن علي [صاحب كتاب العلل _ كه علامه مجلسي در مواضع بسياري از بحارالانوار، به نام او تصريح نموده است] و ابراهيم بن علي _ كه او نيز از راويان و محدثان است.

از فرزند ديگر ابراهيم بن هاشم، يعني اسحاق نيز رواياتي در الكافي موجود است و ظاهراً سن وي از علي بن ابراهيم، بيشتر بوده است، چرا كه روايات او از طريق برادرش علي بن ابراهيم است.(2)

وفات و مدفن وي


1- تنقيح المقال،ج 1،ص 436 ؛تهذيب المقال، ج 1، ص 279 ؛رجال السيد بحرالعلوم،ج 1،ص 439
2- مستدركات علم رجال الحديث،ج 1، ص 225/226.

ص: 511

تاريخ وفات ابراهيم بن هاشم، همانند تاريخ ولادت او، مشخص نيست و در ميان كتب رجال، سخني در اين زمينه وجود ندارد، اما از آن رو كه وي از شاگردان امام جواد و امام هادي و امام عسكري  روايت دارد(1) واگر ولادت او درايام امامت امام كاظم  باشد، مي توان وفات او را در اوايل نيمه دوم قرن سوم دانست.

درمورد مدفن وي نيز با توجه به حتمي بودن ورود وي به قم و عدم وجود گزارشي مبني بر خروج او از اين شهر، و نيز مشخص بودن مقبره پسر بزرگوارش علي بن ابراهيم در قم، به طور مسلّم، مزار او نيز در قم است، ولي امروزه نشاني از مدفن او موجود نيست. عاش سعيداً و مات سعيداً.(2)

٭ ٭ ٭


1- تهذيب المقال،ج 1 ص 2.
2- مجله علوم حديث شماره 19 ، ص 1027 ، علي آقاجاني قناد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109