ولايت فقيه : جلوه ای از حضور در عصر غیبت

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرّسي طباطبايي يزدي، سيّد محمّدرضا، 1334.

عنوان و نام پديدآور: ولايت فقيه : جلوه ای از حضور در عصر غیبت/ سيّد محمّدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي

ويرايش و نشر: گروه معارف موسّسه ي پرتوثقلين

ناشر: قم: انتشارات كريمه اهل بيت عليها السلام .1392

مشخصات ظاهري: 62 ص.

يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس.

موضوع : ولایت فقیه

رده بندی کنگره : BP223/8/آ4و8 1300ی

رده بندی دیویی : 297/45

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

مقدمه

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمد لله ربّ العالمين

وصلّي الله علي محمّد وآله الطّاهرين

ولعنة الله علي أعدائهم أجمعين

بحثي را كه قرار است در اين جمع عظيم و در ميان دوستان بسيار خوب و با ايمان مطرح كنم، بحث ولايت فقيه و توابع آن مي باشد. البتّه سخن گفتن از ولايت فقيه در ابعاد مختلف و شاخه ها و آثار و اثرات آن، مجلس ها و ساعت ها بحث لازم دارد. ولي به مقداري كه شرايط و وقت به ما اجازه مي دهد اساس مطالب بحث ولايت فقيه را عرض خواهم كرد. (1)

زندگاني گروهي و همكاري جمعي، نياز غير قابل ترديد انسان ها

يكي از مسلّمات نزد دانشمندان بلكه عقلاي عالم اين است كه انسان ها هرگز نمي توانند به شكل انفرادي به زندگي عادي خود ادامه دهند. حتّي آنهايي كه به عنوان تارك دنيا در گوشه ي دَيري يا غار كوهي به سر مي برند چنين نيست كه بي نياز از جامعه باشند، بلكه به نوعي از جامعه استفاده مي كنند.

ص: 7


1- اين سخنراني در تاريخ بيستم خردادماه 1390 ه_.ش در جمع بسيجيان استان يزد ارائه شده است

نهايت آن است كه فرد خودش در انزوا زندگي را سپري مي كند. امّا همان شخص براي تأمين خوراك و پوشاك و دارو و برخي نيازهاي ديگرش نيازمند به جمع مي باشد. وانگهي او يك فرد است _ و نمي توان او را ملاك و معيار قرار داد _ در حالي كه نوع انسان ها چاره اي از زندگي اجتماعي ندارند. نكته ي اصلي مطلب هم در اين است كه بشر براي ادامه ي حيات و بالندگيِ مطلوبِ خود نيازمند اموري است كه هيچ كس به تنهايي توان برآوردن همه ي آنها را در مقياس قابل قبول ندارد و در عين حال افراد ظرفيّت هاي متفاوتي را در تأمين اين گونه نيازها دارند؛ در نيتجه ناگزير از زندگي جمعي و همكاري با يكديگر مي باشند. قرآن كريم مي فرمايد:

{وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا} (1) «و برخي از آنها را بر برخي به رتبه هايي (از كمالات مادّي و معنوي) برتري داده ايم تا بعضي از آنان بعض ديگر را به خدمت گيرند (تا نظام اتم و اصلح اداره ي مجتمع بشري فراهم آيد)».

خداوند متعال انسان ها را متفاوت آفريده تا محتاج يكديگر باشند، همديگر را ياري كنند تا زمينه براي رسيدن به هدف نهايي آفرينش فراهم گردد. و در روايت آمده است:

«ما مِن اَحَدٍ الاّ وَهُوَ مُحتاجٌ اِلَي النّاس»(2) ؛ «هيچ كس نيست مگر آنكه به مردم نيازمند است.»

ص: 8


1- سوره ي زخرف، آيه ي 32
2- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 263

قانون و مُجري، نيازِ گريزناپذير مناسبات انساني

همان طور كه روشن است زندگاني گروهي و همكاري افراد، مناسبات و روابطي را بر زندگي انسان ها تحميل مي كند كه بدون آنها زندگاني جمعي معنا پيدا نمي كند. اين مناسبات و ارتباطات بين افراد نمي توان بدون هيچ ضابطه اي باشد؛ زيرا بدون ضابطه، همكاري محقَّق نمي شود. بايد نقش هر عنصر در يك نظام جعي و حدود مسئوليّت ها و وظايف و اختيارات آن به نوعي روشن باشد. روابط بين فرد و همسر، فرد و فرزند، فرد و همسايه، فرد و همكار، فرد و طبيعت و ... همه نيازمند ضابطه است. مثلاً چگونه ما انسان ها بايد از طبيعت استفاده كنيم؟ سهم و بهره ي هر كس از طبيعت چقدر بايد باشد؟ در مبادلات و معاملات با يكديگر چه قوانيني بايد حاكم باشد و بر اساس چه ضوابطي بايد رفتار كنيم؟ و همين طور در ابعاد مختلفي كه لامحاله بر اساس نياز و به قهر طبيعت، ما محوم به زندگاني جمعي هستيم.

هم چنين شبهه اي نيست در اينكه انسان ها در روابط با يكديگر و مناسبات اجتماعي علاوه بر آنكه محتاج به قانون و ضابطه هستند، محتاج به نيرويي مي باشند كه ضامن اجراي اين ضابطه باشد. چه بسا قانون خوب و ضابطه ي درست وجود داشته باشد؛ امّا بعضي از مردم بلكه كثيري از ايشان آن را رعايت نكنند. افراد زيادي به حقّ خودشان راضي نيستند، روحيّه ي تجاوز و استفاده از منافع و حقوق ديگران در آنها

ص: 9

وجود دارد. قرآن كريم از قول حضرت داود نبيّ علي نبيّنا وآله وعليه السلاممي فرمايد:

{وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ} (1)

اين نكته ي بسيرا مهمّي است:

{وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ} «عدّه ي زيادي از كساني كه با يكديگر آميخته اند و با هم هستند».

{الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ} «به تحقيق بعضي از آنها به ديگري تجاوز مي كنند».

{إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ} «مگر كساني كه هم اهل ايمانند و هم اهل عمل صالح».

{وَقَلِيلٌ مَا هُمْ} «و اينها اندكند».

انسان، ستم پيشه است {إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ} (2)و چه بسا وقتي شرايط براي او فراهم شود در صورتي كه پاك و مهذّب نبوده و خود را تربيت نكرده باشد، به حقّي كه براي او قرار داده شده است در بسياري از موارد قانع نيست. چنين شخصي روحيّه ي تجاوز و ظلم در او وجود دارد. در يكي از اشعار عربي كه خيلي معروف شده، شاعر چنين مي گويد:

والظُّلمُ مِن شِيَمِ النُّفوسِ فَإن تَجِد *** ذا عِفَّةٍ فَلِعِلَّةٍ لا يَظلِمُ

«ظلم در (خيلي) از نفوس وجود دارد. اگر مي بيني

ص: 10


1- سوره ي ص، آيه ي 24
2- سوره ي ابراهيم، آيه ي 34

بعضي ظلم نمي كنند به دليل خاصّي است».

واقعاً در غير مؤمنينِ داراي عمل صالح اين شعر صادق است. و در مَثَل هم _ كه منشأ روايي دارد _ آمده است:

«مَن عَزَّ بَزَّ؛(1) كسي كه به قدرتي برسد، دست اندازي مي كند».

البتّه اينها همه استثنا دارد. كساني كه در مسائل روان شناختي اجتماعي كار كرده اند به خوبي اين معنا را مي يابند. بنابراين انسان ناگزير از زندگي اجتماعي و نيازمند به قانون است. در تنظيم روابط اجتماعي، جامعه هاي انساني به نيرو و قوّه ي اجرايي نيازمندند تا جريان صحيح قانون را تضمين كنند. امكان ندارد كه جامعه بدون قانون و بدون مجري قانون باشد. آنهايي كه گمان باطل دارند _ و در حقيقت مي خواهند ديگران را فريب دهند _ و نظرشان اين است كه نيازي به قوّه ي مجريه نداريم، دروغ مي گويند. عقل و نقل، نظر ايشان را رد مي نمايد. حتّي خوارج كه با تفكّرِ منحطِّ عدمِ نياز به امير و حاكم ظهور كردند، وقتي در مقام عمل به مشكل برخورد نمودند دست از سخن خود كشيده و فردي (عبدالله بن وهب راسبي) را به عنوان امير پذيرفتند.

ص: 11


1- «ونَحنُ نَرَي النّاسَ في هَذِهِ الدُّنيا مَن عَزَّ بَزَّ فَالقَوِيُّ يَظلِمُ ويَغضِبُ والضَّعِيفُ يُظلَم ...».بحارالأنوار، ج 3، ص 141. (توحيد المفضّل)

ضرورت نيروي اجرايي، اصل قطعي اسلام

رواياتي داريم كه معصوم عليه السلام مي فرمايد:

«وإنَّه لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِن أمِيرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ؛(1) براي مردم

ص: 12


1- «وإنّه لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِن أمِيرٍ بَرٍّ َأو فاجِرٍ يَعمَلُ في إمرَتِهِ المُؤمِنُ ويَستمتِعُ فِيها الكافِرُ ويُبَلَّغُ اللهُ فِيها الأجَلَ ويُجمَعُ بِه الفَيءُ ويُقاتَلُ بِه العَدُوُّ وتَأمَنُ بِه السُّبُلُ ويُؤخَذُ بِه لِلضَّعِيفِ مِنَ القَوِيِّ حَتَّي يَستَرِيحَ بَرٌّ ويُستَراحَ مِن فاجِرٍ»؛ «براي مردم حاكمي لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه ي حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره مند از زندگي گردد. و خداوند هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد. و نيز به وسيله ي آن حاكم عوائد جمع گردد. و به توسّط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راه ها به سبب او امن گردد. و در امارت وي حق ناتوان از قوي گرفته شود. تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گرند». نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبه ي 40، ص 82. هم چنين از حضرت علي عليه السلام وارد شده است: «فَإنَّ النّاسَ لا يُصلِحُهُم إلّا إمامٌ بَرُّ أو فاجِر».بحارالانوار ج 34، ص 19. و نيز از حضرت آمده است: «وَاِنَّها لا تَقومُ مَمْلَكَةُ الاّ بِتَدْبيرٍ وَلا بُدَّ مِنْ اِمْرَةٍ؛هيچ كشوري به پا نخواهد بود مگر به تدبير، و چاره اي از فرمان روايي نيست.» بحارالانوار عن وقعة صفّين، ج 32، ص 359. و: «لا بُدَّ مِنْ اِمارَةٍ وَرِزْقٍ لِلأَمير؛ چاره اي از فرمان روايي و روزي براي امير نمي باشد.» دعائم الاسلام، ج 2، ص 538. و: «وَلا بُدَّ مِنْ الإمرَةِ بَرَّةً كانَت أَوْ فاجِرَةً؛ و چاره اي از فرمان روايي نيست، خوب باشد يا بد.» مستدرك الوسائل عن الجعفريّات، ج 13، ص 110. و از امام صادق عليه السلام آمده است: «لا يُصْلِحُ النّاسَ اِلاّ اِمامٌ عادِلٌ وَاِمامٌ فاجِر، اِنَّ الله عزَّوَجل يَقولُ: {وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا} وَقالَ: {وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ}به صلاح نمي آورد مردم را مگر پيشوايِ عادل و پيشواي فاجر، خداوند متعال مي فرمايد: «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كنند.» و مي فرمايد: «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مي كنند. بحارالانوار، ج 24، ص 157. و در بيان امام صادق عليه السلام درباره ي حضرت ابراهيم عليه السلام آمده است كه خداوند متعال به ابراهيم عليه السلام وحي فرمود: ... وَلا بُدَّ إمرَةٍ فِي الأرْضِ بَرَّةٍ أَوْ فاجِرَةٍ؛و چاره اي از فرمانروايي در زمين نيست، نيك يا بد. (براي توضيح بيشتر و آگاهي بر تعدادي از منابع عامّه كه مثل اين احاديث را نقل كرده اند رجوع كنيد به كتاب تشيّع در تسنّن از مؤلف چاپ سوم ص 33 و صص 38 _ 42). لزوم نيروي سامان بخش و تنظيم كننده ي اجتماع، حقيقتي است كه حتّي مردم جاهليّتِ قبل از اسلام نيز به ارتكاز خود آن را دريافته بودند. در يكي از اشعار جاهلي معروف آمده است: لا يَصْلُحُ النّاس فَوْضي لا سُراةَ لَهُم *** ولا سُراةَ اِذا جُهّالُهُم سادُوا امور مردم با آشفتگي و بدون مِهتر، به صلاح نمي آيد، و مهتري هم ندارند اگر نادانان سرور شوند. البته برخي اين شعر را به ابوالأسود دوئلي از اصحابِ اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت مي دهند. تذكّر: عمدتاً در منابع مورد ارجاع از نرم افزارهاي نور استفاده شده است؛ و نيز در ترجمه هاي آيات قرآن كريم و روايات از ترجمه هاي موجود در اين نرم افزار بهره برده شده است

حاكمي لازم است چه نيكوكار و چه بدكار».

بدون حكومت و فرماندهي، جامعه نمي تواند به حيات خويش ادامه دهد. اگر هرج و مرج باشد و هيچ قدرت بادارنده اي نباشد، همه ظالمند، امّا وقتي جامعه حاكمي داشته باشد هرچند كه ظالم باشد، در اين حال تنها او و همراهانش ظالم هستند، امّا في الجمله نظمي وجود دارد و لذا در روايت مي فرمايد:

«والٍ ظَلومٌ غَشومٌ خَيرٌ مِن فِتنَةٍ تَدوم؛(1) حاكمِ ظالمِ متجاوز، از فتنه اي كه تداوم داشته باشد بهتر است».

چون با فتنه هيچ كس در هيچ جا امنيّت نخواهد داشت _ نه در جانش، نه مالش و نه عِرضش _ و نبود حاكم، مساوي

ص: 13


1- غرر الحكم، ص 464

فتنه است. البتّه واضح است كه اسلام حقّ و عدالت فراگير را مي خواهد:

{لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ} (1)«تا مردم (در زندگي دنيا) به قسط و عدل برخيزند».

و جلوگيري از ظلم و ايستادگي در مقابل ظالم را مي طلبد:

{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ}(2) «اي كساني كه ايمان آورده ايد، پيوسته به عدالت قيام كنيد».

{قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ} (3)«بگو: پروردگارم به عدل و داد امر نمود».

به طور كلّي از ديدگاه اسلام حكم و قانون (چه در عالَم تكوين و چه در عالَم تشريع) فقط از جانب خداست. خداوند متعال در سوره ي يوسف آيه ي 67 مي فرمايد:

{إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ}«حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده ام».

كه در اين آيه منحصر بودن حكم تكويني به ذات حضرت حقّ آشكار است؛ چون سخن حضرت يعقوب علي نبيّنا وآله وعليه السّلامدر مقابل توكّل بر خداوند متعال در حفظ فرزندانش از

ص: 14


1- «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ به يقين ما فرستادگان خود را با دلايلي روشن (از منطق و معجزه) فرستاديم و با آنها كتاب (آسماني) و وسيله ي سنجشِ (معاني و شناسايي حق از باطل و وزن اشياء خارجي) فرو فرستاديم تا مردم (در زندگي دنيا) به قسط و عدل برخيزند». سوره ي حديد، آيه ي 25.
2- سوره ي نساء، آيه ي 135
3- سوره ي اعراف، آيه ي 29

حوادث است. و در آيه ي 40 همان سوره مي فرمايد:

{إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ}«حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد!»

كه انحصار حيثيّت تشريع به ذات اقدس حقّ در آن روشن است؛ چون بيان حضرت يوسف علي نبيّنا وآله وعليه السّلام براي هم زندانيان است مبني بر فرمان خداوند متعال بر لزوم اخلاص در عبادت. در نتيجه هر قانون و فرمان ديگري در طول قانون و فرمان الهي است و با اذن تكويني يا تشريعي خداوند متعال بايد باشد.

از آنجا كه قانون گذاري حقِّ خداست، بالطّبع مُجري قانون هم بايد از سوي خداي متعال معرّفي شود؛ چون تعيين مُجري و حدود و اختيارات او هم خود يك قانون است؛ و در غير اين صورت دين ناقص خواهد بود، در حالي كه مي دانيم دين كامل است، چنان كه قرآن كريم مي فرمايد:

{الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}(1) «امروز دين شما را برايتان كامل كردم».

اينكه در بالاي برخي روزنامه ها به عنوان شعار نوشته اند: «حاكميّت از آنِ مردم است»، ظاهر اين كلام، خلاف قرآن است، چه مراد از حاكميّت، قانون حاكميّت باشد و چه مراد از حاكميّت، قدرت اجرايي به معناي اصلي كلمه باشد. بلكه اگر مراد چيزي باشد كه اگر فرصت شد توضيح خواهم داد و خلاف

ص: 15


1- سوره ي مائده، آيه ي 3

ظاهر مفهوم از عبارت است مانعي ندارد، گرچه از همين آيه ي {إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ} هم خواسته اند سوء استفاده كنند كه توضيحش را براي فرصت هاي ديگر مي گذارم.

به هر حال قانون از جانب خداوند متعال به واسطه ي پيامبران^ و پيامبر خاتم| نازل شده است. ولي طبق توضيحات گشته قانون ضامن اجرا مي خواهد. بايد نيرويي هم باشد كه آن را اجرا كرده و اگر كسي تخلّف كرد با او برخورد نمايد. وانگهي بعضي از قوانين اساساً متصدّي خاصّي از عموم مردم ندارد.

{الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ}(1) «به هر يك از زنِ زناكار و مردِ زناكار (در جايي كه همسر نداشته و مَحْرَم يكديگر نباشند و زِناي به عُنْف و كافر با زن مسلمان نباشد) صد تازيانه بزنيد».

كسي كه به حقوق خانوادگي تجاوز كرده و عمل شنيع زنا را مرتكب مي شود، اگر غير مُحصِن باشد بايد صد ضربه تازيانه به او بزنند. چه كسي بايد بزند؟ اجراكننده كيست؟

{وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا}(2) «مرد دزد و زن دزد، دستشان را ببريد».

پس به حكم قرآن كريم در شرايط خاصّي بايد دست دزد (چهار انگشت غير ابهام دست راست) را قطع كرد. امّا چه

ص: 16


1- سوره ي نور، آيه ي 2
2- سوره ي مائده، آيه ي 38

كسي بايد شرايط را تشخيص دهد و بعد دست دزد را قطع كند؟ متصدّي اين امر چه كسي است؟

هم چنين خداوند متعال مي فرمايد:

{وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ} (1) «براي مقابله با دشمن آنچه در توان داريد آماده كنيد».

و نيز مي فرمايد:

{فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ} (2) «با ياغي و متجاوز بجنگيد تا به امر خداوند بازگشت كند».

حال آيا فرماندهي دفاع در مقابل متجاوزين به حريم مسلمين بر عهده ي كيست؟مگر دفاع، إعداد و فراهم سازي نيروو بسيج امكانات براي ترساندن دشمن و كسب و حفظ آمادگي و جمع آوري و تحليل اخبار و گزارش ها و إشراف اطلاعاتي بر دشمن، بدون نظام و فرماندگي ممكن است؟! يا مگر مي شود از دفاع چشم پوشيد و مسلمانان و سرزمين هاي اسلامي را بي دفاع گذاشت؟!! آيا كسي مي تواند در وجوب دفاع به ويژه در شرايطي كه خطر تسلّط كفّار يا دست نشانده هاي آنان بر حوزه ي اسلام هست، اندك ترديدي به خود راه دهد؟

ص: 17


1- {وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ} «و در برابر آنها آنچه توانستيد از نيرو(ي انساني، سلاح هاي روز و هزينه ي نبرد) و اسبان بسته و آماده شده (وسايل نقليه ي مناسب) آماده سازيد كه بدين وسيله دشمن خدا و دشمن خود و دشمنان ديگري را غير آنها كه شما آنها را نمي شناسيد، خداوند آنها را مي شناسد، بترسانيد». سوره ي انفال، آيه ي 60
2- سوره ي حجرات، آيه ي 9

آيا بيرون راندن كفّارِ اشغال گر، هميشه بدون ايجاد جبهه ي منسجم و يك پارچه امكان پذير مي باشد؟ن آيا امتثال اين آيات قرآن كريم به خصوص در زمان حاضر و در دنياي پيچيده ي امروز با دشمناني كه بنيان هاي اسلامي را هدف قرار داده اند بدون نظام حكومتي ومديريّت فراگير امكان دارد؟

آيا مبارزه با گروه «ياغي» كه قرآن كريم مسلمانان را بدان امر فرموده، هميشه بدون سازماندهي و مديريت ممكن است؟ آيا اجراي حكم خداوند متعال در مورد مُحارب، بدون سازماندهي و فرماندهي در بسياري از موارد عملي است؟ يا آنكه لزومي ندارد با افراد مُحارب، اشرارِ مسلّح و مخلِّ امنيّت برخورد شود؟! آيا تعيين راهبردهاي كلان اقتصاد و تجارب بين الملل و مسأله ي صادرات و واردات و برنامه ريزي و كنترل آن بدون حكومت چگونه ميسّر مي شود؟ در حالي كه مي دانيم حدّاقلّ در برخي شرايط، رهايي صادرات و واردات چه بسا به زمين گير شدن بخش اقتصاد و سپس ساير بخش ها منجر شده و سبب سلطه ي همه جانبه ي دشمنان اسلام مي گردد. بلكه چه بسا رها بودن برخي امور منجر به هرج و مرج و اختلال در نظام معيشت و زندگي روزمرّه ي مردم و ضرر و زيان به جان، مال و عِرض مسلمانان مي شود كه خلاف غرض قطعي شارع است.

هم چنين است سياست هاي عمران، شهرسازي، مهندسي و كيفيّت آباداني شهرها و راه ها و سدّها و دَه ها مسأله ي ديگر، نظير رشد و توسعه ي علمي و توليد دانش و فن آوري كه نياز

ص: 18

قطعيِ براي باقي ماندن جامعه ي اسلامي در دنياي امروز است، بدون حكومت و برنامه ريزي هاي فراگير و ايجاد هماهنگي بين بخش هاي مختلف ممكن است؟ آيا عبور و مرور وسائط نقليّه بدون مقرّرات حكومتي و نيروي اجرايي در دنياي امروز قابل تحقّق است؟ و آيا كسي مي تواند مدّعي شود مي توان عبور و مرور وسائط نقليّه را بدون وضع مقرّرات خاصّ و اجراي آن رها كرد؟! و نه قوانين راهنمايي و رانندگي مي خواهيم و متصدّي اجرا؟! اين واقعيّت و مشكلات آن در دالان هاي هوايي و مسيرهاي دريايي نيز وجود دارد و ... .

در زمان هاي گذشته در جوامعي كه فارغ از دين بودند معمولاً افرادي با زور شمشير و قدرت مسلّط مي شدند و تصدّي اين كارها را به دست مي گرفتند. در نتيجه به همان اندازه اي كه دل خواهشان بود ضوابط را وضع و اجرا مي كردند. گاهي هم مردم وقتي به ستوه مي آمدند و كسي نبود كه متصدّي اين امور گردد، جمع مي شدند و زمام امر را به دست يك نفر يا يك گروه مي سپردند. گاهي اين سپردن زمام امور به ديگري، مطلق بود. و گاهي هم اين واگذاري در محدوده اي و يا با شرايطي صورت مي گرفت.

وابستگي تشريع و اجراي قانون به اراده ي حقّ متعال

همان طور كه اشاره شد از ديدگاه اديان الهي و كتاب هاي آسماني بايد هم قانون از جانب خداوند متعال باشد و يا مورد امضايِ پروردگارِ عالَم قرار گرفته باشد _ چنان كه توضيح آن گذشت _ و هم اجرا كننده ي آن از جانب او برگزيده شده

ص: 19

باشد، و يا مورد امضا و تأييد قرار گيرد. در امّت هاي گذشته گاهي پيامبران هر دو سِمَت پيامبري و سلطنت اجرايي را داشته اند. هم چون حضرت داوود و حضرت سليمان÷، و گاهي اين دو سِمَت مُنفك بود چنان كه از آيه ي شريفه ي {إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ} (1) _ «به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمانروايي برانگيز تا در راه خدا پيكار كنيم» _ استفاده مي شود.

پيامبر عظيم الشأن اسلام|، هم پيام آور بود و هم حاكم؛ يعني رئيس قوّه ي مجريه:

{أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ}(2) «(اي كساني كه ايمان آورده ايد) خدا را اطاعت كنيد و از فرستاده ي او اطاعت نماييد».

اطاعت پيامبر| در اين آيه براي چيست؟ اگر پيامبر| فقط از جانب خداوند متعال بيان قانون مي فرمود ديگر اطاعت از پيامبر| به عنوان پيامبر، وجوبي نداشت. ديگر اطاعت از ايشان علاوه بر اطاعت از قوانين معنا نداشت. امّا قرآن كريم علاوه بر اطاعت خداوند متعال مي فرمايد: پيامبر را اطاعت كنيد. حتّي علاوه بر اطاعت از پيامبر| مي فرمايد: از اُولِي الأمر هم اطاعت كنيد:

{أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ}(3)

ص: 20


1- سوره ي بقره، آيه ي 246
2- سوره ي نساء، آيه ي 59
3- سوره ي نساء، آية ي 59

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و از فرستاده ي او و صاحبان امرتان اطاعت نماييد».

خداوند متعال و پيامبر| و كساني كه صاحبان امرند و شأنيّت فرمان دارند، فرمانده مي باشند. پس قرآن كريم مي فرمايد پيامبر علاوه بر اينكه رساننده ي احكام است، فرمانده ي مطلق شما نيز مي باشد. بايد در چه اموري از پيامبر| اطاعت كنيم؟ هيچ استثنايي ندارد. هرچه امر فرمود، بايد اطاعت شود. در جاي دير مي فرمايد: وقتي كه پيامبر امري كرد و حكمي نمود، هيچ مسلماني حقّ تخلّف ندارد و ديگر انتخاب معني ندارد:

{وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ} «هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبري امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».

هرگاه خداوند متعال و پيامبر| امري فرمودند هيچ كس، ديگر اختياري ندارد كه من در مقابل اين نظر، نظر ديگري دارم، مي خواهم نظرم را إعمال كنم. {مَا كَانَ ... أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ}«انتخاب ديگري براي آنها نيست». بعد از پيامبر| طبق فرمان الهي و وصيّت ايشان أولي الأمر، أئمّه ي معصومين^ مي باشند. وقتي كه در روز غدير، پيامبر| دست اميرالمؤمنين عليه السلام را بالا بُرد، فرمود:

ص: 21

«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاه؛ كسي كه من مولاي او هستم _ فرمانده ي او هستم؛ هرچه بگويم بايد اطاعت كند _ علي هم مولا و فرمانده ي اوست».

در همين دعاي شريف ندبه _ كه مشغول قرائت آن بوديد _ آمده است:

«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاه؛ كسي كه من مولاي او هستم، فرمانده و أولي به امر او اميرالمؤمنين است».

و بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام اولاد معصومينش امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، امام سجّاد عليه السلام و همين طور تا آقاي ما امام زمان صلوات الله وسلامه عليه وعجل الله فرجه. اگر شرايط به گونه ي ديگر بود و دشمنان و نيروهاي اهريمني مانع از بسطِ يدِ ائمه^ نشده بودند و امّت از امام منتفع مي گرديد، اگر اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت را در دست داشت، و اگر اولاد معصومينش^ حكومت را در دست داشتند، جهانِ خاكي، بهشت برين شده بود و سير حيات بشر چيز ديگري بود. امّا قضا و قدر الهي چنين اقتضا كرد كه به روال عادي و به روش غير اجبار، مردم زندگي شان را سپري كنند و آزمايش شوند. اميرالمؤمنين عليه السلام را خانه نشين كردند. در آن چند سالي هم كه حضرت حاكم بودند انواع مرارت ها را براي ايشان به وجود آوردند. امام حسن عليه السلام شش ماه با آن همه رنج و تَعَب حكومت مي كند. امام حسين عليه السلام را با آن مظلوميّت به شهادت

ص: 22

مي رسانند. و امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بايد در پس پرده ي غيبت قرار بگيرد تا مردم قابليّت و آمادگي ظهور حضرت را پيدا كنند و وقتي كه مشيّت الهي بر آن قرار گرفت، ظهور نمايند.

وضعيّت جامعه در زمان غيبت معصوم× چگونه خواهد بود؟

امّا در اين فاصله اي كه به حَسَب ظاهر به امام معصوم عليه السلام دسترسي نداريم شرايط جامعه چه خواهد بود؟ آيا جامعه بايد دچار هرج و مرج باشد و يا اسلام حكومت ستمگران را تجويز كرده است؟! كاربرد آن رواياتي كه مي فرمايد: «لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِن أمِيرٍ» _ مردم بايد حتماً سازمان اجرايي، نيروي اجرايي و تنظيم كنندة ي روابط داشته باشند _ كجاست؟ در اين حالِ غيبت در مقام عمل، رهبر و مدير جامعه ي اسلامي كيست؟ اگر مردم با هم اختلاف پيدا كردند، كلام چه كسي فصل الخطاب است؟ چه كسي مشكلاتشان را حلّ مي كند؟ چه كسي تصميمات مربوط به مسائل اجتماعي را اتّخاذ كرده و چه نيرويي اجرا مي كند؟ آيا امام عليه السلام شيعيان را رها كرده است؟ يعني هر كاري كه بخواهند، انجام بدهند؟! و هرچه پيش آيد مهم نيست!

قطعاً اسلام به بي سرپرستي مردم و هرج و مرج و در نتيجه فتنه راضي نيست:

ص: 23

{الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ} (1)«فتنه از كشتن بدتر است».

قطعاً اسلام به تصدّي امور توسّط حاكمِ ظالم به ويژه كافر يا دست نشانده ي كافر راضي نيست:

{وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا}(2) «به كساني كه ستم كردند ميل و اعتماد ننماييد».

قطعاً اسلام به تصدّي امور توسّط حاكم جاهل به احكام اسلام راضي نيست:

{لا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ}(3) «ما نادان ها را برنمي گزينيم».

وقتي كسي دانش اداره ي جامعه را بر اساس احكام اسلام ندارد هرچند دانش ديگري داشته باشد از حيث سپردن حكومت اسلامي به او مشمول اين آيه و نظاير آن مي باشد.

قطعاً اسلام نسبت به تصدّي امور توسّط حاكمي كه توانايي ندارد و مصداق آيه ي شريفه ي:

{أَيْنَمَا يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ} (4)«به هر سو كه روانه اش كند خيري نمي آورد» مي باشد _ و بود و نبودش مثل هم است _ راضي نيست.

پس چه كسي در زمان غيبت و يا حتّي هنگامي كه امام عليه السلام حاضر است امّا بسطِ يد ندارد، بايد متصدّي امور باشد؟ مگر امام صادق عليه السلام مي توانست آنچه كه مورد نظرش

ص: 24


1- سوره ي بقره، آيه ي 191
2- سوره ي هود، آيه ي 113
3- سوره ي قصص، آيه ي 55
4- سوره ي نحل، آيه ي 76

بود در جامعه اجرا نمايد؟ شخصي خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: آقاجان! مجبور شده ام به اين دادگاه هاي حكومت مراجعه كنم. ابن ابي ليلي كه قاضي حكومت بني اميّه و بني عبّاس است، اين چنين حكم كرده است. حضرت فرمودند: اين حكم، خلاف شرع است. اين قضاوت، قضاوت باطلي است. عرض كرد چه كار كنم؟ فرمودند:

«أمّا قَولُ ابنِ أبِي لَيلَي فَلا أستَطِيعُ رَدَّه؛(1) امّا نظري را كه ابن أبي ليلي داده، نمي توانم ردّ كنم».

علاوه مگر خود امام عليه السلام شخصاً مي توانست به امور همه ي شيعه در اطرافِ عالَم از هر جهت رسيدگي بفرمايد و يا حتّي دستور خاصّ براي رسيدگي صادر فرمايد؟!

پي آمد قطعي دو مطلب، ثبوت ولايت فقيه در بستر قرآن و سنّت

از يك طرف ركون و اعتماد به ظالم، حرام است و بالخصوص روايات متعدّدي _ به تَبَع قرآن كريم _ مي فرمايند: رجوع به دادگاهي كه ظالمانه (دادگاه هايي كه در حكومت هاي جور مانند: حكومت بني اميّه و بني عبّاس و ... برپا هستند) و غيراسلامي باشد، حرام است. هر كس به اين دادگاه ها رجوع كند، رجوع به طاغوت كرده است. قرآن كريم مي فرمايد:

{يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ} (2)«اينها مي خواهند به طاغوت رجوع كنند

ص: 25


1- وسائل الشيعه، ج 19، ص 427
2- سوره ي نساء، آيه ي 60

(و حكم طاغوت را بپذيرند) در حالي كه امر شده اند كه به طاغوت كفر بورزند».

از طرف ديگر جامعه مجبور است براي اين امور پناهي داشته باشد، و همان طور كه قبلاً روشن شد بدون آنكه نيرويي متصدّي اين امور شود جامعه نمي تواند به بقاء خود ادامه دهد. پس شيعه در اين ميان چه كار كند؟! يكي از ياران امام صادق عليه السلام به نوعي اين مشكل را خدمت ايشان مطرح مي كند:

«مُحَمَّدُ بنُ يَحيَي عَن مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ عَن مُحَمَّدِ بنِ عيسَي عَن صَفوانَ بنِ يَحيَي عَن دَاوُدَ بنِ الحُصَينِ عَن عُمَرَ بنِ حَنظَلَةَ قالَ: سَألتُ أباعَبدِاللهِ عليه السلام عَن رَجُلَينِ مِن أصحابِنا بَينَهُما مُناَعَةٌ في دَينٍ أو ميراثٍ فَتَحاكَما إلَي السُّلطانِ وإلَي القُضاةِ أيَحِلُّ ذَلِكَ. قالَ عليه السلام : مَن تَحاكَمَ إلَيهِم في حَقٍّ أو باطِلٍ فَإنَّما تَحاكَمَ إلَي الطّاغوتِ وما يَحكُمُ لَهُ فَإنَّما يَأخُذُ سُحتاً وإن كانَ حَقّاً ثابِتاً لأنَّهُ أخَذَهُ بِحُكمِ الطّاغوتِ وقَد أمَرَ اللَّهُ أن يُكفَرَ بِهِ قالَ اللَّهُ تَعالَي: {يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ}. قُلتُ: فَكَيفَ يَصنَعانِ؟ قالَ: يَنظُرانِ إلَي مَن كانَ مِنكُم مِمَّن قَد رَوَي حَديثَنا ونَظَرَ في حَلالِنا وحَرامِنا وعَرَفَ أحكامَنا فَليَرضَوا بِهِ حَكَماً فَإنّي قَد جَعَلتُهُ عَلَيكُم حاكِماً فَإذا حَكَمَ بِحُكمِنا فَلَم يَقبَلهُ مِنهُ فَإنَّما استَخَفَّ بِحُكمِ اللَّهِ وعَلَينا رُدَّ والرّادُّ عَلينا الرّادُ

ص: 26

عَلَي اللَّهِ وهُوَ عَلَي حَدِّ الشِّركِ بِاللَّهِ قُلتُ: ...؛ عمر بن حنظله مي گويد: از خدمت امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره ي دو فرد از شيعيان كه بين آن دو منازعه و درگيري و مورد دَين يا ارث بود و دعوا به سلطان و قُضات رسمي بردند. آيا چنين كاري جايز است؟ حضرت در جواب فرمودند: كسي كه دادخواهي به اينان بَرَد، حال چه بر حق باشد و چه بر باطل، دادخواهي به طاغوت برده است. و هرچه به نفع او كم شود به حرام گرفته است هرچند كه حقّ ثابت او باشد. زيرا او به حكم طاغوت گرفته است، در حال كه خداوند متعال دستور به انكار و نپذيرفتن آن داده است. خداوند متعال مي فرمايد: «اينها مي خواهند به طاغوت رجوع كنند (و حكم طاغوت را بپذيرند) در حالي كه امر شده اند كه به طاغوت كفر بورزند». (عمر بن حنظله مي گويد) گفتم: در اين حال كه حكومت در دست حاكمان غاصب و جائر است چه كار بايد كرد؟ (حضرت عليه السلام در جواب) فرمودند: دقّت كنيد و كسي را كه روايات (و علوم ما را) داراست و نظر در حلال و حرام ما دارد (و اهل فهم و استدلال است) و احكام اسلامي را مي داند او را داور قرار دهيد چرا كه من او را حاكم قرار دادم. پس هنگامي كه طبق نظر ما حكم نمود و كسي از او قبول

ص: 27

نكرد همانا حكم خداوند را سبك و ناچيز شمرده است و ردّ بر ما نموده است و ردّ كننده ي بر ما ردّ كننده ي بر خداوند است و اين عمل در حدّ شرك به خداوند است. گفتم: ...»

در هنگامي كه دسترسي به امام معصوم عليه السلام نداريم حتّي با وجود حضور ايشان _ زيرا همه ي شيعيان هميشه نمي توانستند خدمت امام عليه السلام برسند _ حضرت مي فرمايند: من او (فقيه جامع الشرايط) را حاكم قرار دادم. چيزي نظير همين موضوع در نامه ي اسحاق بن يعقوب خدمت امام زمان صلوات الله عليه وعجل الله فرجه و جواب حضرت آمده است:

«... وأمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعوا فِيها ألَي رُواةِ حَدِيثِنا فَإنَّهُم حُجَّتِي عَلَيكُم وأنا حُجَّةُ اللَّه عَلَيهِم ...؛ ... و امّا در رويدادها رجوع كنيد به راويان احادث ما پس همانا ايشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر ايشان مي باشم».

البتّه روشن است كه تنها راوي بودن ملاك نيست؛ بلكه رُواتي مقصود هستند كه اهل فهم و فقاهت بوده وگرنه راوي بدون فهم و درايت كه قابليّت ارجاع ندارد. و اساساً در رواياتِ وارده از اهل بيت^ وقتي مسائل مهمّي از اين نوع مطرح مي شود، جز ارجاع به فقيه چيز ديگري نمي يابيم و در چنين مسائل كلّي و با اهمّيّتي، هيچ نشانه اي از ارجاع به غير فقيه

ص: 28

وجود ندارد. و از اين جاست كه فقهاي بزرگ شيعه از ابتداي تاريخ فقه، مرجع چنين امور با اهمّيّتي را فقط فقها مي دانسته اند.

از آن هنگام كه شيخ مفيد «معلّم الأمّة» اعلي الله مقامه در كتاب شريفِ مُقْنِعه با استنباط از روايات اهل بيت^ اين عبارت را فرمود:

«وإذا عدم السلطان العادل فيما ذكرناه من هذه الأبواب كان لفقهاء اهل الحقّ العدول من ذوي الرأي والعقل والفضل أن يتولّوا ما تولّاه السلطان فإن لم يتمكّنوا من ذلك فلا تبعة عليهم فيه وبالله التوفيق».(1) «هرگاه حاكم عادل (امام معصوم عليه السلام يا نايب خاصّ او) نبود، در آنچه ذكر كرديم در اين ابواب، براي فقهاي اهل حقّ، عادل، داراي رأي، عقل و فضل است كه متصدّي شوند آنچه را حاكم و سلطان متصدّي مي شد. ولي اگر قدرت بر اين كار نداشتند مؤاخذه اي بر آنان نيست. و توفيق از خداوند است».

اصل مطلب شيخ در نيابت عامّه ي فقها از ائمّه ي معصومين عليهم السلام، در كلمات بزرگان فقها انعكاس يافته، و مثل تعبير مُقْنِعه يا نزديك به آن را ذكر كرده اند و يا آنكه به گونه اي سخن گفته اند كه اصلِ مطلبِ مُقْنِعه مفروض گرفته شده است، مثل: «سيّدمرتضي در انتصار ص 458»، و «شيخ

ص: 29


1- و در صص 80، 253 و 810، به نوعي به همين مطلب اشاره دارد

طوسي در نهايه، صص 318 و 608، و في الجمله صص 310 و 357، و در مبسوط، ج 4، صص 52 و 53)، و «ابي الصّلاح در الكافي، صص 236 و 338 و 361»، و «سلّار در مراسم، صص 204 و 261»، و «قاضي ابن برّاج در مهذّب، ج 1، ص 342، و نيز ج 2، ص 118»، و «ابن حمزه در وسيله، ص 279، 324، 371، 373 و 374»، و «سيّد ابوالمكارم إبن زهره در غنيه، ص 237»، و «ابن ادريس در سرائر، ج 2، صص 81 و 385، و در ص 192 بعد از نقل عبارت مفيد در مُقنِعه تصريح مي كند كه اين فتواي من نيز هست»، و «محقّق در شرايع، ج 2، ص 221»، و «علّامه در مختلف، ج 4، ص 463، و ج 6، صص 402 و 403، و در قواعد ج 1، ص 525»، و «شهيد اوّل در لمعه، ص 85، و در غاية المراد، ص 62»، و «شهيد ثاني در شرح لمعه، ج 1، ص 226، و در مسالك، ج 7، ص 147» و ...

و مخصوصاً با تصريح عدّه اي از بزرگان فقها در موارد مختلف به اين مطلب كه هرگاه در عبارات فقها «حاكم» گفته شود، مراد امام عليه السلام يا نايب خاصّ يا نايب عامّ يعني فقهاي عدول مي باشد، مثل «فخر المحقّقين در ايضاح، ج 2، ص 623»، و «محقّق كركي در جامع المقاصد، ج 11، ص 26، و ج 12، ص 92»، و «شهيد ثاني در مسالك، ج 4، ص 162»، و «سبط شهيد ثاني سيّدمحمّد در غاية المرام، ج 1، ص 80». حتّي مرحوم شهيد ثاني و برخي ديگر بر اين مطلب ادّعاي اجماع فرموده اند. عبارت شهيد در مسالك چنين است:

«والمراد بالحاكم حيث يطلق في ابواب الفقه الفقيه

ص: 30

الجامع لشرائط الفتوي اجماعاً». «مقصود از «حاكم» هنگامي كه در ابواب فقه استعمال مي شود، به اجماع علما، فقيه داراي شرايط فتواست».

و يكي از أعاظم مراجع عصر و ركن امروز عراق مدّ ظلّه العالي، در نجف اشرف علي مشرّفِه السّلام، به من فرمود: «من دو هزار شاهد بر ولايت فقيه احصا كرده ام».

البتّه برخي اختلاف ها در محدوده ي اختيارات فقيه، نفياً و اثباتاً در ميان بزرگان وجود دارد؛ چنان كه به طور نادر، برخي فتوا به جوازِ تصدّيِ مطلقِ ثقه نسبت به اموال ايتام را داده اند، امّا در مسائل مهمّ حاكميّتي، اجماعِ قطعي بر عدمِ جوازِ تصرّفِ غيرِ فقيه است. (1)

هيچ فقيهي، حكومت غير فقيه يا غير مأذون از فقيه را تجويز نمي كند

در زير اين آسمان تا زمان امام(ق) عليه السلام بنيان گذار جمهوري اسلامي، هيچ فقيهي را سراغ نداريم كه گفته باشد غير فقيه يا غير مأذون از جانب فقيه مي تواند متصدّي امور جامعه ي اسلامي باشد. به تعبير ديگر، هيچ فقيهي قائل نيست كه حكومت در زمان غيبت امام زمان عجل الله تعالي فرجه

ص: 31


1- عمومات و اطلاقات، تصرّف در جان، مال، و عرض مسلمانان را بر هر كس حرام كرده است و فقط به اندازه اي كه دليل قائم بر خروج از حرمت است اين عمومات و اطلاقات تخصيص و تقييد مي خورد و تنها افرادي كه دليلي بر جواز تصرّف آنان باشد، اجازه يا وظيفه ي تصرّف دارند، و مخصّص و مقيّد چه لبّي باشد و چه لفظي، غير فقيه را شامل نمي شود و بر فرضِ اجمال در مخصّص و مقيّدِ منفصل، معلوم است كه بايد به عمومات و اطلاقات دالّ بر حرمت مراجعه كرد. مقتضاي اصول نيز عدمِ جعلِ ولايت در مورد شكّ است و نيز عدمِ وجوبِ اطاعت از متصدّيِ مشكوك الولاية مي باشد

مي تواند به دستِ غيرِ فقيهِ جامعه الشرايط داده شود، مگر در وقت اضطرار. در حالت عادي حكومت فقط در اختيار فقيه جامع الشرايط يا كسي كه مأذون از طرف فقيه است، مي باشد.

اگر فتاوي شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، ابي الصّلاح، قاضي ابن برّاج، سلّار، ابن حمزه، ابن زُهره، ابن ادريس، محقّق حلّي، علّامه ي حلّي، فخرالمحقّقين، شهيد اوّل، شهيد ثاني، محقّق كركي، شيخ بهايي، صاحب جواهر، صاحب رياض، صاحب مستند و شيخ انصاري و ... را ببينيد، يك نفر از اين بزرگانِ فقهاي شيعه را پيدا نمي كنيد كه بگويد جايز است غيرِ فقيهِ عادل حكومت كند. بعضي مي گويند فلان مجتهد قائل به نظريه ي ولايت فقيه نيست، پس حاكم مي تواند غير فقيه باشد!! اين كاملاً اشتباه و نارواست. در واقع اين اشخاص، كلام برخي از فُقها را نفهميده اند يا نخواسته اند بفهمند. اينكه بعضي از فقها، برخي از مراتب ولايت را قبول ندارند نه به اين معناست كه در نظر آنان جايز مي باشد حكومت به دست غيرِ فقيهِ عادل داده شود. در حقيقت چنين فقهايي در مسأله ي حكومت، داراي نظر سخت تري مي باشند و مخالفين نظام ولايت فقيه در اينجا مغالطه مي كنند. با تتبّع در سراسرِ فقهِ مدوّنِ ما تا زمان امام(ق) عليه السلام _ كه پرچم دار نظريه ي ولايت فقيه بودند، به جرأت به شما مي گويم _ نمي توانيم فقيهي از فقهاي شيعه را بيابيم كه حكومتِ حاكمِ غير فقيهِ عادل را در غير شرايط اضطرار، جايز بداند. در هنگام حضور امام معصوم عليه السلام ، بايد حكومت در اختيار ايشان باشد، و

ص: 32

در هنگام عدمِ بسطِ يدِ امام و غيبت امام عليه السلام ، بايد حكومت در اختيار فردي باشد كه ايشان تعيين نموده اند؛ حال چه به صورت تعيين خاصّ و يا به صورت تعيين عامّ كه حضرت با بيان ويژگي هاي حاكم اسلامي مردم را به او ارجاع فرموده باشد.

به حَسَب معيارهاي قرآني و بيانات معصومين عليهم السلام ، متصدّي اداره ي جامعه ي اسلامي نمي تواند جاهل به احكام اسلام باشد. زيرا حاكم اسلامي بايد با اِشراف خود، اسلام را در تمام ابعاد اجرايي كند. فرد غير فقيه چگونه مي تواند چنين عملي را انجام دهد. فرد غير فقيه حتّي اگر تقليد صحيحي هم بكند، نمي تواند اسلام را با آن گستردگي و شمول اجرايي نمايد؛ زيرا چه بسا لحظه هاي حسّاسي فراروي حاكم قرار گيرد كه امكان مراجعه ي به غير نباشد و يا ريشه ها و لوازم احكام را نفهمد، هرچند مقلِّد بافهمي باشد. علاوه چه بسا بايد حتّي در مورد مقلَّد خود در مسائل قضايي و اجتماعي تصميم بگيرد و رجوع به مقلَّد در حقيقت يعني حاكم بودن مقلَّد نه مقلِّد. و بالجمله، عالِم از روي تقليد، عالِم به معناي واقعي كلمه نيست. و عمده آنكه لفظ عالِم و مشابه آنكه در چنين مواردي آمده به قرائن موجود اساساً شامل عالِم از روي تقليد نمي شود. مثل: «نَظَرَ في حَلالِنا وحَرامِنا» يا «فَارجِعوا فِيها إلَي رُواةِ حَدِيثِنا» و حدّاقلّ به مناسبت حكمِ مترتّبِ بر موضوع، از مقلِّد منصرف است.

هم چنين كسي كه اسلام را در تمام ابعاد اجرايي مي كند چه

ص: 33

در اموري كه مرتبط به شخص خود او مي باشد و چه در مسائلي كه مرتبط با جامعه است، چنين فردي قهراً عادل هم خواهد بود وگرنه التزامي به اجراي عدالت كه هدف اسلام است، نخواهد داشت و چون مجري است بايد آگاهي و توانايي و شجاعت و تدبير اجرا در ابعاد مورد نياز را نيز داشته باشد. در نهج البلاغه آمده است:

«أَيُّها النّاسُ إنَّ أحَقَّ النّاسِ بِهذا الأمرِ أقواهُم عَلَيهِ وأعلَمُهُم بِأمرِ اللَّهِ فِيه؛ (1)اي مردم سزاوارترين اشخاص به ولايت و حكومت، آن كسي است كه در تحقّق حكومت نيرومندتر، و در آگاهي از فرمان خدا، داناتر باشد».

و هم چنين در روايات آمده است:

«مَن أمَّ قَوماً إمامَةً عَمياءَ وفِي الاُمَّةِ مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ فَقَد كَفَر؛(2) بدانيد هر كس كه بر اريكه ي امامت و رهبري مردم كوركورانه تكيه زَنَد در حالي كه داناتر از او در اجتماع موجود باشد او كفر ورزيده است».

«مَن خَرَجَ يَدعو النّاسَ وَفيهِم مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ فَهُوَ ضالٌّ مُبتَدعٌ ومَنِ ادَّعَي الإمامَةَ ولَيسَ بِإمامٍ فَهُوَ كافِرٌ؛(3) كسي كه خروج كرده و مردم را به خود دعوت كند در حالي كه در ميان ايشان عالم تر از او وجود

ص: 34


1- نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبه ي 173، ص 247
2- بحارالانوار، ج 22، ص 486
3- وسائل الشيعه، ج 28، ص 350

داشته باشد، همانا او گمراه و بدعت گذار است، و هر كس ادّعاي امامت كند در حالي كه امام نيست، همانا او كافر است».

«عَن رَسولِ الهِ|: ما وَلَّت أمَّةٌ أمرَها رَجُلاً قَطُّ وفيهِم مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ إلّا لَم يَزَل أمرُهُم يَذهَبُ سَفالاً حَتَّي يَرجِعوا إلَي ما تَرَكوا؛(1) هيچ امّتي هرگز امر خود را به مردي نسپارد در حالي كه در ميان آنها اعلم از او باشد مگر آنكه اين امّت رو به انحطاط مي رود تا آنكه بازگردد به آنچه كه آن را ترك كرده است (سپردن امر به اعلم)».

«... إنَّ الرِّئاسَةَ لا تَصلُحُ إلّا لِأهلِها فَمَن دَعا النّاسَ إلَي نَفْسِهِ وفيهِم مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ لَم يَنظُرِ اللَّهُ إلَيهِ يَومَ القِيامَة؛(2) همانا رياست شايسته نيست مگر براي اهلش. پس هر كس مردم را به سوي خود دعوت كند در حالي كه در ميان ايشان عالم تر از او وجود دارد، خداوند در روز قيامت به او نظر نمي كند».

و در روايت معتبرِ (حسنه ي كالصّحيحه) عبدالكريم بن عُتبَةِ الهاشمي آمده است:

«أنَّ رَسولَ اللَّهِ| قالَ: مَن ضَرَبَ النّاسَ بِسَيفِهي ودَعاهُم إلَي نَفسِهِ وفي المُسلِمينَ مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ فَهُوَ

ص: 35


1- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 30
2- بحارالانوار، ج 2، ص 110.

ضالٌّ مُتَكَلِّفٌ؛(1) هر كس مردم را با شمشير بزند و ايشان را به سوي خود بخواند در حالي كه در ميان مسلمين شخصي عالم تر از او وجود داشته باشد، همانا او گمراه است و بي جا عمل مي كند».

البتّه از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه اين شروط مربوط به ولايت عُظمي و رياست كبري مي باشد كه از آنِ امام معصوم عليه السلام است؛ چون مثلاً در روايتِ معتبرِ عبدالكريم آمده است كسي كه به خود دعوت كند؛ يعني خود را به عنوان خليفه و امام معرّفي نمايد؛ نه آنكه دعوت به امام معصوم كند، به ويژه با توجّه به فرازهاي پيش از اين عبارت. بقيّه ي روايات هم به همين قرينه يا نظري آن، حمل بر توبيخ كساني مي شود كه خود را به عنوان امام و خليفه مطرح مي كردند. و به هر حال روايتِ دارايِ سندِ تامّ؛ يعني روايت عبدالكريم بن عتبه مي تواند مفسِّر ساير رواياتي باشد كه سندِ تامّ هم ندارند. در حقيقت اين روايات نظير رواياتي است كه بيان مي فرمايد: قضاوت جز براي نبيّ و وصيِّ نبيّ جايز نيست. چنان كه در روايتِ معتبرِ سلمان بن خالد آمده است:

«... فَإنَّ الحُكومَةَ إنَّما هِيَ للإمامِ العالِمِ بِالقَضاءِ العادِلِ في المُسلِمينَ لِنَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ؛ (2)... همانا قضاوت فقط براي امامي است كه عالِم به قضاوت و عادل در ميان مسلمين است؛ براي پيامبر يا وصيِّ

ص: 36


1- الكافي، ج 5، ص 27
2- الكافي، ج 7، ص 406

پيامبر است».

كه البتّه با اذن نبيّ و وصيّ، ديگران هم مي توانند در همان محدوده اي كه شارع تعيين مي كند، قضاوت كنند. حكومت و ولايت نيز بالاصالة از آنِ معصوم عليه السلام است كه او افضل و اعلم و اتقي و تواناترين فرد براي حكومت است. و اساساً ولايت منصبي الهي است كه از جانب خداوند متعال إعطا مي شود. ولي ائمّه^ در طول ولايت خود، فقهاي عدولِ توانا را براي اداره ي جامعه نصب كرده اند.

با مردود بودن حكومت غير فقيه عادل تنها گزينه فقيه عادل است

همان طور كه به روشني توضيح داديم از يك سو جامعه بدون مدير نمي تواند باشد كه اين از مطالبِ قطعي و بدون ترديد اسلام است، و از سوي ديگر هر نوع مديريّت و هر رياستي غير از مديريّت و رياست جعل شده از جانب معصومين^مردود است و در روايات براي هيچ كس يا گروهي غير از فقيهِ عادل مقام و منصب ولايت عامّه جعل نشده است. پس به ناچار منصب ولايت و مقام اداره ي اجتماع، جز براي فقيهِ عادلِ توانا نمي تواند اثبات شود. (1) و اين چيزي است كه از مِثل مقبوله ي عمر بن حنظله (2) و توقيع اسحاق بن

ص: 37


1- تتميمي در آخر بحث اضافه شده است كه بايد مورد ملاحظه قرار گيرد
2- وسائل الشيعة، ج 27، ص 136

يعقوب (1) و ... استفاه مي شود.

وقتي كه در مقبوله ي عمر بن حنظله، تحاكم به سلطان و قُضات جور به شدّت مردود شناخته شده و تحاكم به آنها، تحاكم به طاغوت معرفي شده است، به ناچار وقتي امام عليه السلام براي رفع مشكل مي فرمايند: به راويِ حديث ناظرِ در حلال و حرام و عارفِ به احكام روي بياوريد:

«فَإنِّي قَد جَعَلتُهُ عَلَيكُم حاكِماً؛ پس همانا من او را بر شما حاكم قرار دادم».

مراد از «حاكم» در اين روايات يكي از دو معنا مي تواند باشد:

الف) مراد از حاكم در اينجا كسي باشد كه در همه ي شئون اجتماعي بايد به او مراجعه شود از جمله مسئله ي قضاوت، و اين همان جعل ولايت تامّه براي فقيه است.

ب) حاكم در اينجا به معناي قاضي باشد كه در اين صورت بالاولويّة القطعيّة مي فهميم كه امام عليه السلام ولايت عامّه را كه يكي از شئون آن قضاوت مي باشد نيز جعل كرده است؛ زيرا نياز به ولايت براي تدبير اجتماع به مراتب بيش از نياز به قضاوت است. به خاطر آنكه كشمكش و منازعه اي كه نيازمند

ص: 38


1- «في كِتابِ إكمالِ الدِّينِ وإتمامِ النِّعمَةِ عَن مُحَمَّدِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِصامٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ يَعقُوبَ عَن إسحاقَ بنِ يَعقُوبَ قالَ سألتُ مُحَمَّدَ بنَ عُثمانَ العَمرِيَّ أن يُوصِلَ لي كِتاباً قَد سَألتُ فيهِ عَن مَسائِلَ أشكَلَت عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوقيعُ بِخَطِ مَولانا صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام : أمّا ما سَألتَ عَنهُ أرشَدَكَ اللهُ وثَبَّتَكَ. إلَي أن قالَ: وأمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعوا فيها إلَي رُواةِ حَدِيثِنا فَإنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم وأنَا حُجَّةُ اللَّهِ وأمّا مُحَمَّدُ بنُ عُثمانَ العَمريُّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وعَن أبيهِ مِن قَبلُ فَإنَّهُ ثِقَتي وكِتابُهُ كِتابي». وسائل الشيعة، ج 27، ص 140

به قضاوت باشد فقط گاهي براي برخي افراد اتّفاق مي افتد؛ در حالي كه اموري كه نيازمند به ولايت عامّه است تقريباً هميشه مورد ابتلا است؛ به ويژه در عصر حاضر كه بقاي اسلام و هويّت مسلمين نيازمند شديد سازماندهي و مديريّت عالمانه، مدبّرانه و شجاعانه است و إهمال در اين زمينهن قطعاً نقضِ غرض شارع است. پس شارع موضوع حكومت را مهمل نگذاشته است كه:

«وعَلَي اللَّهِ قَصدُ السَّبيلِ ومِنها جائِرٌ ولَو شاءَ لَهَداكُم أجمَعين؛ (1) و بر عهده ي خداست (نشان دادن) راه درست كه به مقصد مي رساند و برخي از راه ها انحرافي است، و اگر مي خواست همگي شما را (به اجبار) هدايت مي كرد (لكن در انتخاب راه دين اجبار تكويني نيست)».

هم چنين وقتي اسحاق بن يعقوب توقيع حضرت را نقل مي كند كه «الحوادث الواقعة» را به روات احاديث مراجعه كنيد، مراد نمي تواند خصوصِ حوادثِ مشخّصِ نزد اسحاق باشد؛ چون اين فقره، مستقل در توقيع شريف نيامده است؛ بلكه در سياق مسائلي است كه جواب حضرت حجّت عجّل الله تعالي فرجه الشّريف در آنها عامّ است و هر فقره با امّا شروع مي شود و ظاهر در آن است كه طبيعت حوادث به روش استغراق مراد است. چنان كه اطلاقِ لزومِ مراجعه به روات در

ص: 39


1- سوره ي نحل، آيه ي 9

حوادث حتّي صورتي را در بر مي گيرد كه حكم كلّي آن مشخّص باشد، ولي نياز به تصميم اجرايي داشته باشد. پس حوادث از هر نظر به فقيه ارجاع داده شده است، و اگر توقيع مبارك اختصاص به جعل ولايت نداشته باشد، حدّاقل ارجاع به فقيه در تمام شئون حوادث مستلزم جعل ولايت براي فقيه است و همين معنايِ ولايت فقيه است.

به هر حال، احتمال داده نمي شود كه شارع، جاهل (به احكام شرع) يا ظالم يا ناتوان را بر مقدّرات جامعه مسلّط كرده باشد، حتّي اگر مردم او را انتخاب كرده باشند؛ چون همه ي اينها از ديدگاه اسلام مطرود است. پس بايد اين موقعيّت در اختيار فقيهِ عادلِ توانا باشد. بلي در شرايط مساوي، فقيهِ عادلِ منتخبِ مردم بر غير منتخب، رجحان دارد؛ هم به دليل توان بيشتر (به خاطر پشتيباني مردم از او) و هم به خاطر رعايت خواسته هاي مردم در محدوده ي حقّ و عدالت. (1) چنان كه امتيازات ديگر علمي، فنّي، روحي و جسمي در شرايط مساوي، موجب رجحان است. و مردم بايد با ساز و كارهاي عقلي و عقلايي و شرعي از جمله از طريق خبرگانِ مورد اعتمادِ خود، شخصِ واجد شرايط را شناسايي كرده و زمام امر را به دست او بسپرند و فرامين او را اطاعت نمايند. طبيعي است كه وقتي فردِ واجد شرايط عهده دار چنين منصبي شد تا

ص: 40


1- هم چنين وليّ فقيه بايد در تصميمات خود در محدوده ي حقّ و عدالت، خواسته ها و رضايت توده هاي مردم را رعايت كند. براي توضيح بيشتر رجوع شد به كتاب بر مائده ي آسماني، از مؤلّف، ص 58

مادامي كه واجد شرايط است هيچ دليلي بر ولايت ديگري در گستره ي ولايت او نداريم؛ چون با وجود ولايت، ديگر جعل ولايت معنا ندراد؛ پس هيچ كس حقّ مزاحمت با ولايت او را ندارد:

«فَإن شَغَبَ شاغِبٌ اُستُعتِبَ فَإن أبَي قُوتِلَ؛ (1) اگر كسي شرّ به پا كند از او خواسته مي شود به راه راست بازگردد، اگر نپذيرفت، بايد با او جنگيد».

فقاهت و عدالت، مقتضي مشورت

البتّه فقيهِ عادل، مشورت مي كند؛ چون بايد موازين اسلامي را رعايت نمايد:

{وَشَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ} (2) «و در كارها با آنان مشورت نما».

{وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ} (3) «و كارشانم در ميان خودشان به مشاوره برگزار مي گردد.

اينها جزء دستورات اسلامي است. فقيهِ عادلِ توانا مشورت و بررسي مي كند. همه ي جوانب را رعايت مي نمايد؛

ص: 41


1- «أيُّها النّاسُ إنَّ أحَقَّ النّاسِ بِهَذَا الأمرِ أقواهُم عَلَيهِ وأعلَمُهُم بِأمرِ اللهِ فيهِ فَإن شَغَبَ شاغِبٌ اُستُعتِبَ فَإن أبَي قُوتِلَ؛ اي مردم سزاوارترين اشخاص به خلافت، آن كسي است كه در تحقّق حكومت نيرومندتر، و در آگاهي از فرمان خدا، داناتر باشد. پس اگر آشوب گري به فتنه انگيزي برخيزد، به حق بازگردانده شود. و اگر سر باز زد، با او مبارزه شود». نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه 173، ص 247
2- سوره ي آل عمران، آيه ي 159
3- سوره ي شوري، آيه ي 38

امّا وقتي كه فرمان داد، ديگر سرپيچي معنا ندارد. عبدالله بن عباس خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و به ايشان مشورتي داد. بعد اصرار كرد كه حرف من اجرا شود. حضرت امير عليه السلام فرمودند:

«لَكَ أن تُشِيرَ عَلَيَّ وأرَي فَإن عَصَيتُكَ فَأطِعنِي؛ (1) بر تو است كه رأي خود را به من بگويي، و من بايد پيرامون آن بينديشم، آن گاه اگر خلاف نظر تو فرمان دادم، بايد اطاعت كني».

قرآن كريم خطاب به پيامبر عظيم الشّأن اسلام| مي فرمايد:

{فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ} _ خداوند متعال بعد از اينكه فرمان مي دهد كه اي پيامبر با آنها مشاوره كن، مي فرمايد _ امّا هرگاه كه عزم را جزم كردي و تصميم گرفتي، ديگر كاري به آنها (مشاورانت) نداشته باش. {فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ} با اعتماد بر خدا به طرف كارت برو.

بهره مندي هاي فراوان از ولايت فقيه

حال ببينيم انصافاً آيا اگر حاكم، فقيهِ عادل تواناي اهلِ مشورت و مشاوره باشد بهتر است يا اينكه انساني نادان (به احكام دين) و يا ظالم بوده و يا اينكه توانايي اداره ي جامعه ي اسلامي را نداشته و اهل مشاوره هم نباشد؟ _ {مَا لَكُمْ كَيْفَ

ص: 42


1- نهج البلاغهي صبحي صالح، حكمت 321

تَحْكُمُونَ} (1) _ بهره هايي كه اين كشور تا به حال از ولايت فقيه بُرده، بسيار زياد است. اين كشور به بركت فقيه جامع الشّرايط و ولايت فقيه از حلقوم استعمار و استكبار جهاني بيرون كشيده شد. اين جمهوري اسلامي به بركت فقاهت و عدالت و ولايت فقيه استقرار پيدا كرد و با قدرت، راه خود را ادامه داد و مي دهد. به بركت ولايت فقيه است كه طنين اسلام و قرآن در سراسر جهان شنيده مي شود. از بركات ولايت فقيه است كه رژيم صهيونيستي به سوي اضمحلال مي رود. به بركت ولايت فقيه است كه پايه هاي ظلم و فساد و تباهي در سراسر كشورهاي اسلامي به لرزه درآمده و طاغوت هاي مصر و تونس و يمن، سرنگون شدند و طاغوت هاي ديگر زير پاهايشان لرزان است.

برخي مخالفت ها با ولايت فقيه

علّت دشمني آنهايي كه با ولايت فقيه مخالفند چيست؟ دشمني با ولايت فقيه يعني دشمني با علم و عدالت، دشمني با توانايي و فكر و مشورت. بله دشمنان اسلام، قدرت طلبان، دنياپرستان و متجاوزين به حقوق مردم، ولايت فقيه را برنمي تابند، و به صورت هاي مختلف مقابله مي كنند. انواع مخالفت ها در اينجا وجود دارد. صرف نظر از ساده انديشي ها و كج فهمي هاي عدّه ي كمي، برخي از افراد از اساس با اسلام مخالفند و آن را به صورت مخالفتن با ولايت فقيه بروز

ص: 43


1- سوره ي صافات، آيه ي 154. «شما را چه شده، چگونه قضاوت مي كنيد؟!»

مي دهند. و برخي با تشيّع و برخي با روحانيّت و علماي دين مخالفند.

برخي قبل از انقلاب بودند كه الآن هم به نوعي ديگر سر و كلّه شان دوباره پيدا شده، تزشان اين است: «اسلام منهاي روحانيّت». تز اسلام منهاي روحانيّت، مثل تز طبابت بدون پزشك واقعاً تعجب آور است! اسلام منهاي روحانيّت يعني پزشكي منهاي پزشك. چنين منحرفاني مي گويد: آقا! وقتي بيمار شدي قانون بوعلي سينا وجود دارد، تحفه ي حكيم مؤمن هست و ... _ طب قديم _ بيماري شدي طبِّ هريسون وجود دارد، طبِّ سيسيل وجود دارد، نرم افزار up to date هست ... اين قدر كتاب روي هم گذاشته شده، برويد خود را معالجه كنيد. كسي كه مي گويد اسلام بدون روحانيّت، دقيقاً مثل همين است. تازه آن كتاب هاي پزشكي را هم پزشك ها نوشته اند. و منابع اسلامي را هم علماي اسلام با فداكاري ها و تلاش هاي فرساينده حفظ كرده و تفسير نموده اند. اسلام بدون روحانيّت يعني طبِّ بدون طبيب، پزشكي بدون پزشك، معماري بدون معمار، مهندسي بدون مهندس. عدّه اي هم پيدا شدند متأسّفانه هنوز هم وجود دارند و گفتند: ما ولايت فقيه را قبول داريم؛ ولايت حضرت امام(ق) عليه السلام را هم قبول داريم؛ امّا ولايت بعد از حضرت امام را قبول نداريم.

{أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ} (1) «آيا

ص: 44


1- سوره ي بقره، آيه ي 85.

به بخشي از كتاب، ايمان مي آوريد و بخش ديگر را انكار مي كنيد؟».

مثل آن بيچاره هايي كه گفتند: اي پيامبر! گفتي نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم، اينها همه را قبول داريم. امّا اينكه براي خودت جانشين تعيين كني، آن را ديگر قبول نداريم. برخي از ايشان گفتند: خدايا اگر اين حرف (جانشيني حضرت امير عليه السلام ) حقّ است، از آسمان سنگي بيايد مرا نابود كند؛ كه آمد و نابودش كرد.(1)

بعضي گفتند: ولايتِ بعد از امام را هم قبول داريم، امّا به شرط اينكه ما هم سهمي داشته باشيم. تا آنجايي كه اينها فسادي نكرده بودند، نظام هم با آنها مدارا كرد. امّا بعد از آنكه دندان هاي طَمعشان را تيزتر كردند و مي خواستند به حقوق مردم و حدود اسلامي تجاوز كنند، رهبري و مردم در مقابل آنها ايستادند. در اينجا بود كه حتّي گروه اخير گفتند: ما ديگر ولايت فقيه را قبول نداريم. در حقيقت سخن آنها اين بود: وقتي كه ولايت فقيه بخواهد جلوي منافع نامشروع ما را بگيرد، ديگر آن را قبول نداريم. بلكه برخي از آنان به نوعي آشكارا و زشت به اين سخن تصريح كرده بودند. و گروه ديگري كه از همه خطرناك ترند مي گويند: ما ولايت فقيه را

ص: 45


1- «قالَ رَسولُ اللَّهِ|لِعَليٍّ(ع): مَن كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَولاهُ. قامَ النُّعمانُ بنُ المُنذِرِ الفِهرِيُّ فَقالَ: هشذا شَيءٌ قُلتَهُ مِن عِندِكَ أو شَيءٌ أمَرَكَ بِهِ رَبُّكَ. قَالَ|: لا بَل أمَرَني بِهِ رَبِّي. فَقالَ: اللَّهُمَّ أنزِل عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. فَما بَلَغَ رَحلَهُ حَتَّي جاءَهُ حَجَرٌ فَأدماهُ فَخَرَّ مَيِّتاً فَأنزَلَ اللهُ تَعالَي سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ». بحارالأنوار، ج 37، ص 136.

قبول داريم، امّا بيايم محتوا را خالي كنيم. شعار حمايت از ولايت فقيه را سر داده، امّا در عمل مطيع اوامر او نباشيم. اين ترفند، خيلي خطرناك است. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«ولَقَد قالَ لِي رَسولُ اللَّه|: إنِّي لا أخافُ عَلَي أمَّتِي مُؤمِناً ولا مُشرِكاً أمّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللَّهُ بِإيمانِهِ وأمّا المُشرِكُ فَيَقمَعُهُ اللَّهُ بِشِركِهِ ولَكِنِّي أخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقِ الجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ يَقُولُ ما تَعرِفونَ ويَفعَلُ ما تُنكِرُونَ؛ (1) پيامبر اسلام| به من فرمود: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسي ندارم؛ زيرا مؤمن را از ايمانش باز داشته، و مشرك را خداوند به جهت شرك او نابود مي سازد. من بر شما از مرد منافقي مي ترسم كه دروني دو چهره، و زباني عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است».

يعني نمي ترسم كه از ناحيه ي كفّار ضربه اي به جامعه ي اسلامي وارد شود؛ زيرا مشركي كه رسماً با عنوان كفر بيايد، مردم او را شناخته و در مقابلش مقاومت مي كنند و به هر حال يك روزي نابودش مي كنند. بيشتري خوفي كه رسول الله| نسبت به جامعه ي اسلامي دارند، از جانب منافقين است. كسي كه دورو و زبان آور باشد و با كلمات و سخنراني ها و نوشته هايش دل هاي شما را به دست آوَرَد و خود را به عنوان جزيي از شما قلمداد كند، ولي عملاً در بزنگاه ها كار دل پسند

ص: 46


1- بحارالانوار، ج 33، ص 582.

خويش را انجام دهد. متأسّفانه اين تاكتيك از اوّل تاريخ اسلام تا به امروز در خيلي از جاهان اثر كاربردي داشه و مردم و حتّي خواصّ را فريب داده است. همين نفاق بود كمه معاويه را نجات داد. به شهات تاريخ و به گفتار و اقرار خودش، تلاش مي كرد رسالت پيامبر را از بين ببرد.(1) امّا وقتي كه به مرحله ي شكست نهايي رسيد، قرآن بر نيزه كرد. بني عبّاس به اسم خون خواهي امام حسين عليه السلام قيام كردند، امّا وقتي بر قدرت مسلّط شدند، هر كاري كه خواستند انجام دادند و مثل بني اميّه نسبت به معصومين^ و مردم، ظلم و ستم نمودند.

لزوم بيداري و ثبات در راه حقّ در زير و بم آزمايشات

بايد خيلي مواظب باشيم. گاهي از ابتداي كار، نفاق وجود دارد. و گاهي وقتي كه مزه ي قدرت به دهان كسي نشست و بر مصدر قرار گرفت و تملّق ها و چاپلوسي ها را ديد، آن وقت از آن معياري كه دارد خارج مي شود. درباره ي زبير روايات متعدّد داريم كه واقعاً بر طريق اسلامِ حقيقي بود. در روايت وارد شده است كه:

«ولَقَد مَشَي الزُّبَيرُ في ضَوءِ الإيمانِ ونورِهِ حينَ قُبِضَ رَسولُ اللَّهِ حَتَّي مَشَي بِالسَّيفِ وهُوَ يَقولُ لا نُبايِعُ إلّا عَليّاً».(2) زبير در پرتو اسلام و نور ايمان حركت مي كرد. آن وقتي كه هيچ كس به نفع اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير نكشيد، زبير در حالي كه شمشير به دست بود، از حضرت دفاع كرد. امّا وقتي كه اموال بيت المال

ص: 47


1- بحارالانوار، ج 33، ص 169
2- بحارالانوار، ج 66، ص 223

به جيبش سرازير شد و مزه ي هم نشيني با قدرت مندان و استفاده ي نامشروع از بيت المال را چشيد، آن شمشير نه تنها غلاف شد بلكه در يك لحظه ي حسّاس در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام كشيده شد. ما بايد هر روز و هر آن به خداوند متعال پناه ببريم. گمان مان بر اين نباشد كه امتحان نمي شويم:

{مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ} (1) خداوند بر آن نيست كه شما مؤمنان را بدين حال كه اكنون هستيد رها كند. مي آزمايد تا ناپاك، را از پاك، جدا سازد».

برادر و خواهر بسيجي، فرمانده ي بسيجي، سپاهي عزيز، استاد بزرگوار، بدانيد خداوند متعال مي فرمايد: اين چنين نيست كه خداوند شما را رها كند. حالا كه خوب و مخلص هستي، در همين شرايط بماني؛ آن چنان تو را امتحان كرده و به تلاطم مي اندازد تا معلوم شود عنصر وجوديت تا چه حد در اعماقش پاك و ملتزم به اسلام و قرآن و اهل بيت عليه السلام است.

{مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ}«اين چنين نيست كه خداوند متعال شما را به آن وضعي كه هستيد، رها كند».

بايد همه ي مؤمنين، درون مايه ي خويش را بيرون بريزند تا حقيقتِ لايه هاي درونيِ وجودشان آشكار شود. اگر همه ي

ص: 48


1- سوره ي آل عمران، آيه ي 179

آنها سالم و خالص بود و اخلاص همه جايش را گرفته بود، خوشا به حالش. از اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شده است:

«... والعَمَلُ كُلُّهُ رِياءٌ إلّا ما كانَ مُخلَصاً والإخلاصُ عَلَي خَطَرٍ حَتَّي يَنظُرَ العَبدُ بِما يُختَمُ لَهُ؛(1) عمل تمامش ريا است الّا آنچه كه با اخلاص باشد. وجود اخلاص در خطر (رهزني شيطان) است تا هنگامي كه عبد نظر كند عاقبتش به چه ختم خواهد شد».

خداوند به همه ي ما توفيق بقاي در راه حقّ و اخلاصِ در علم و عمل تا آخرين لحظه اي كه جان به جان آفرين تسليم مي كنيم، عنايت بفرمايد.

تتميمي دقيق و لازم براي خواصّ

دريغم مي آيد در اينجا از ذكر مطلبي درگذرم و آن اينكه با توجّه به نكاتي كه در لزومن برقراري حكومت و سازماندهي جامعه ذكر شد معلوم مي شود حتّي اگر مسلمانان زماني قدرت چنين اقدامي را نداشته باشند، تكليف از آنان ساقط نيست و بايد ابتدا از راه هاي شرعي كسب قدرت كرده و سپس اقدام به برقراري حكومت نمايند. و به اصطلاح، قدرت بر اقامه ي نظام اسلامي، دخيل در ملاكِ مطلوبيّتِ نظام اسلامي نيست، در نتيجه اين قدرت بايد تحصيل شود.

بلي در اينجا پرسشي براي مخاطبان اهل فكر و دانش

ص: 49


1- بحارالانوار، ج 67، ص 242

مي تواند مطرح شود كه چرا ائمّه^ به حَسَب رواياتي كه در دست ماست _ علي رغم نهي هاي شديد از نزديك شدن به ظالمين _ در بسياري از اوقات شيعه را از حركت هاي انقلابي عليه خلفاي جور باز مي داشتند و بلكه در برخي از رواياتِ معتبر، كلّاً قيام هاي قبل از قيام قائم آل محمّد عجّل الله تعالي فرجه مردود شناخته شده است. مرحوم صاحب وسائل هفده روايت از اين نوع را در كتاب خود جمع آوري فرموده است، كه يكي از واضح ترين آنها از نظر دلالت و سند، صحيحه ي ابي بصير از امام صادق عليه السلام است:

«كُلُّ رايَةٍ تُرفَعُ قَبلَ قِيامِ القائِمِ عليه السلام فَصاحِبُها طاغوتٌ يُعبَدُ مِنن دونِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ (1)هر پرچمي كه قبل از قيام قائم عليه السلام برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است كه به جاي فرمانبرداري از خداوند عزّوجلّ، او مورد فرمان برداري قرار مي گيرد».

ولي اين روايت و روايات مشابه آن _ كه از نظر سند و دلالت به قوّت اين روايت نيستند _ به قرينه ي ساير روايات و وقايع تاريخي و قيام هاي انحرافي كه در زمان ائمه^ واقع شده است مربوط به يكي از چند گروه يا شرايط زير است:

الف) مربوط به كساني است كه براي حركت هاي خود استقلال قائل بوده و در صورت پيروزي خود را خليفه ي پيغمبر| مي دانستند و دعوت به ائمه^ نمي كردند حتّي

ص: 50


1- وسائل الشيعه، ج 15، ص 52

اگر علوي بودند. چنان كه اين مطلب به روشني از صحيحه ي عيص بن القاسم از امام صادق عليه السلام استفاده مي شود. در اين صحيحه آمده است:

«إن أتاكُم آتٍ مِنّا فَانظُروا عَلَي أيِّ شَيءٍ تَخرُجونَ وللا تَقولوا خَرَجَ زَيدٌ فَإنَّ زَيداً كانَ عالِماً وكانَ صَدوقاً ولَم يَدعُكُم إلَي نَفسِهِ وإنَّما دَعاكُم إلَي الرِّضا مِن آلِ مُحَمَّدٍ| ولَو ظَهَرَ لَوَفَي؛(1) اگر از ما (از علويّون) كسي سراغ شما آمد (براي دعوت به همراهيِ در قيام) به چه معياري قيام مي كنيد؟ نگوييد زيد قيام كرد، همانا زيد عالم بود و راستگو، و شما را به خود دعوت نكرد و فقط شما را به رضاي آل محمّد| خواند و اگر پيروز مي شد، به قول خود حتماً وفا مي كرد».

ب) مربوط به كساني است كه با دروغ به عنوان مهدي موعود كه مورد اتّفاق شيعه و سنّي است، قيام مي كردند و مردم را به اين عنوان فريب مي دادند. چنان كه نقل شده برخي اتباع محمّد بن عبدالله معروف به نفس زكيّه، براي پيش برد كار خود او را ملقّب به مهدي كردند هرچند پدر و خانواده اش اين مطلب را انكار مي كردند.(2)

ج) مربوط به كساني است كه بدون رعايت تقيّه و از روي احساسات به دور از محاسبات درست، دست به اقدامات

ص: 51


1- وسائل الشيعه، ج 15، ص 50
2- براي اطلاع بيشتر، مراجعه شود به كتاب تشيّع در تسنّن از مؤلّف، پاورقي ص 83

نسنجيده زده و جان خود و شيعه را در معرض خطر قرار داده و برنامه هاي ائمّه^ را به هم مي ريختند.

ه_) به خاطر كمبود ياران و طرفدار بود كه اوّلاً پيروزي بر دشمن ممكن نبود و ثانياً بر فرض پيروزي، نمي توانستند احكام اسلام را در خارج عملي كنند. و در حقيت آنچه از مال و جان در آن شرايط هزينه مي شد، بيشتر از دست آوردهاي قيام بود. و به همين جهت بود كه حتّي اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي مردم بعد از قتل عثمان به سوي حضرت براي خلافت رفتند فرمودند:

«دَعُوني والتَمِسوا غَيري؛مرا رها كنيد و ديگري را بجوييد».

و نيز فرمودند:

«أنا لَكُم وَزيراً خَيرٌ لَكُم مِنِّي أميراً؛ (1)من، وزير و مشاورتان باشم بهتر است كه امير و رهبر شما گردم».

و فقط بعد از اصرار و حضور يك پارچه ي مردم خلافت را پذيرفتند چنان كه خود مي فرمايد:

«لَولا حُضورُ الحاضِرِ وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وما أخَذَ اللَّهُ عَلَي العُلَماءِ ألّا يُقارّوا عَلَي كِظَّةِ ظالِمٍ ولا سَغَبِ مَظلومٍ لَألقَيتُ حَبلَها عَلَي غارِبِها؛ (2)اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران، حجّت را بر من تمام نمي كردند، و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگيِ ستمگران، و گرسنگي

ص: 52


1- نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبه ي 92، ص 136
2- نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبه ي 92، ص 136

مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مي ساختم».

و از اينجا معلوم مي شود كه چرا فقهاي اسلام در طول تاريخ بيشتر در صدد اصلاح وضع موجود بودند نه حركت انقلابي و قيام براي به دست آوردن حكومت؛ زيرا:

اوّلاً: حتّي تحصيل قدرت براي آنان ممكن نبود.

ثانياً: بر فرض مسلّط شدن موقّت بر حكومت، نمي توانستند در درازمدّت آن را ادامه دهند.

ثالثاً: آن مقدار از احكام اسلام را كه با قيام ممكن بود عملي كنند، بدون هزينه كردن جان و مال شيعه مي توانستند از طريق امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت كردن و همكاري كردن با حكمرانان موجود، عملي سازند، و مصداق كلام اميرالمؤمنين عليه السلام باشند كه: «أنا لَكُم وَزيراً خَيرٌ لَكُم مِنِّي أميراً».

و) برخي از روايات هم مي تواند مربوط به حضور در جهاد ابتدايي و دعوت به اسلام، در زير پرچم ظالمين باشد؛ مثل روايت 13 باب 13، و هم چنين است روايات باب 12 از ابواب جهاد عليه دشمن، از كتاب وسائل الشّيعه.

و هيچ كدام از اين احتمالات، در قيام مردم ايران به رهبري امام عظيم الشأناعلي الله مقامه نبود چون:

اوّلاً: قيام به سيف و حركت مسلّحانه نبود، در حالي كه احتمال قوي آن است كه اين روايات _ چنان كه صاحب وسائل اشاره دارد _ مربوط به حركت هاي مسلّحانه باشد.

ص: 53

ثانياً: ماهيّت انقلاب اسلامي، دفاع در مقابل متجاوزين به دين و ناموس و اموال مردم خصوصاً كفّار و دست نشانده هاي آنها بود؛ زيرا با تسلّط آشكار و غير آشكار خود، اركان و شعائر دين را نشانه رفته بودند و در خيلي از موارد مقاصد ضدّ اسلامي خود را عملي كرده بودند و تقريباً بر همه ي شئون كشور مسلّط بودند و تصميم جدّي بر ادامه ي اين روش داشتند. براي درك عمق نفوذ كافرِ بيگانه در كشور، سخني كه از فروغيسياست مدار كهنه كار و دانشمند عصر قاجار و پهلوي در كلاسِ درسِ تاريخ نقل مي شود، كمك كار خوبي است. او با آشنايي كامل به لايه هاي مختلف حاكميّتِ رژيم ايران و ارتباط تنگاتنگ خود را بيگانگان به ويژه انگليس، مي گويد: «شما ايراني ها به منزله ي لباسي هستيد كه آستين دارد ولي حركت ندارد؛ چون دستي در آن نيست. شما ايراني ها بدون انگليس، هيچ هستيد. انگليس مثل دستي در داخل اين آستين است!». و اين چيرگي اجانب و كفّار در اواخر رژيم پهلوي شديدتر شد، تا آنجا كه علاوه بر آنكه گردانندگان اصلي حكومت، دست پرورده و دست نشانده و عامل اجراي تصميم هاي آمريكا و انگليس و فرانسه و رژيم صهيونيستي بودند بسياري از آنان خود رسماً خارج از دين بوده، و وابسته به پليدترين فرقه هاي ساخته ي استعمار مي بودند، هرچند برخي از آنان خيلي مذهب خود را اظهار نمي كردند.

ص: 54

جوهر ه ي انقلاب اسلامي، دفاع از اسلام و مسلمين و قطعي بودن وجوب دفاع

پس در حقيقت جوهره ي انقلاب اسلامي يك حركت دفاعي بود كه با رهبري هاي داهيانه ي امام اعلي الله مقامه به پيروزي رسيد و با همه ي دشمني هاي تبه كاران خارجي و داخلي، با عظمت و پوينده تداوم يافت، و سپس با رهبري هاي هوشيارانه ي خَلَف عظيم القدرش حضرت آيت الله خامنه اي زاد الله سُؤدَدَه وتأييده وتسديده علي رغم كارشكني ها و توطئه هاي پيوسته و پيچيده ي كفر و استكبار جهاني و ابزارهاي داخلي آنان براي براندازي و محو نظام اسلامي، با قدرت در زمينه هاي گوناگون به پيش مي رود. و دفاع به نصّ روايات و فتاوي جميع فقها، جايز و در وقتي كه حوزه ي اسلام و سرزمين هاي اسلامي در خطر سيطره ي كفّار قرار بگيرد، واجب است:

«وإن خافَ عَلَي بَيضَةِ الإسلامِ والمُسلِمينَ قاتَلَ فَيَكونُ قِتالُهُ لِنَفسِهِ لا لِلسُّلطانِ لِأنَّ في دُروسِ الإسلامِ دُروسَ ذِكرِ مُحَمَّدٍ|؛(1) اگر خوفي بر مجتمع اسلام و مسلمين باشد، نبرد كند و جنگيدنش به قصد خودش باشد نه براي سلطان (جائر)؛ زيرا كه با اضمحلال مجتمع اسلامي، ياد محمّد| مضمحلّ مي شود».

ص: 55


1- وسائل الشيعه، ج 15، ص 30

اين روايتِ صحيح و معتبر را مشايخ ثلاثه (كليني، صدوق و شيخ طوسي) نقل كرده اند و به مضمون اين روايت و روايات مشابه آن، همه ي اصحاب به ضِرس قاطع فتوا داده اند. همان طور كه ملاحظه مي فرماييد موضوع وجوب دفاع، ترس بر حوزه ي اسلام و مسلمين است نه يقين به محذور؛ زيرا مي فرمايد: «وإن خافَ عَلَي بَيضَةِ الإسلامِ والمُسلِمينَ» چنان كه قبل از آن نيز مي فرمايد:

«... أن يَخافَ عَلَي دارِ المُسلِمين؛اينكه بترسد بر سرزمين مسلمان ها».

هم چنين عبارت «دارِ المُسلِمين» مي تواند مفسِّر «بيضَةِ الإسلامِ والمُسلِمينَ» باشد، كه به مجتمع اسلامي معنا شده است.

سپس حضرت با يك استفهام انكاري و ارجاع به ارتكاز مي فرمايد:

«أرَأيتَكَ لَو أنَّ الرّومَ دَخَلوا عَلَي المُسلِمينَ لَم يَنبَغِ لَهُم أن يَمنَعوهُم؟!(1) آيا نظر مي دهي اگر روم (غرب آن زمان) بر مسملين وارد شدند، سزاوار نيست مانع آنان شوند؟!»

يعني وجوب چنين دفاعي، امري آشكار و غير قابل ترديد است و اين وجوب، به حكم عقل و به دلالت روايات و تعليل هايي كه در آنها آمده است، به قدري مهم است كه در

ص: 56


1- وسائل الشيعه، ج 15، ص 29.

مقام تزاحم بدون شك بر تكاليف ديگر اعم از وجوب و حرمت، مقدّم مي باشد.

هم چنين بايد توجّه كرد حضرت عليه السلام خصوص خوفِ بر دارالمؤمنين را موضوعِ حكم قرار ندادند؛ بلكه در كلام حضرت عليه السلام خوف بر دارالمسلمين موضوع حكم قرار گرفته است. يعني هر جا كه سرزمين اسلامي تلقّي شود، هرچند دارالايمان نباشد، و اين پاسخي روشن است بر خرده گيراني كه مي گويند: چرا جمهوري اسلامي از ديگر كشورهاي اسلاميِ مورد تجاوز، دفاع مي كند؟

استدلال بر لزوم دفاع از كشور و سرزمين هاي اسلامي به وسيله ي تشكيل حكومت اسلامي به ويژه با توجّه به اشغال رسمي دارالاسلام (فلسطين) توسّط صهيونيست ها آن قدر قوي است كه وقتي با برخي از نقّادان از بزرگان فقها و اساتيد خود، پيش از پيروزي انقلاب در ميان گذاشتم؛ يعني مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري _ كه لطف زيادي هم نسبت به من داشتند و برخي از مطالب خصوصي را به من مي فرمودند _ اين استدلال را پذيرفتند. و علي رغم سليقه ي خاصّي كه در مسائل اجتماعي داشتند، در كبراي استدلال هيچ مناقشه اي نفرمودند. فقط اظهار ترديدي صغروي و مصداقي ابراز فرمود كه با پيروزي انقلاب، اصلاً موضوعي براي آن باقي نماند.

هم چنين وقتي همين استدلال را بعد از پيروزي انقلاب با برخي ديگر از اساتيد بزرگوار و از مراجع بزرگ حاضر ادام الله

ص: 57

تعالي ظلّه العالي در ميان گذاشتم، ايشان نيز استدلال را تامّ يافت؛ با آنكه شايد برخي استدلال هاي ديگر مورد مناقشه ي ايشان بود. ظاهراً همين نكات بوده است كه در جريان مشروطه بزرگانِ از علما و مراجعِ مخالف مثل شهيد حاج شيخ فضل الله نوري و سيّد صاحب عروه، در كبراي مسأله و لزوم استقرار حقّ و عدالت مناقشه اي نداشتند و همه ي اشكال آنان در مصاديق بود كه بعد سردمداران متديّن مشروطه نيز به صحّت آن پي بردند و حتّي تلاش هايي را جهت جبران انجام دادند كه نتوانست لطمات ناشي از سادگي و اعتماد بي جاي قبلي را جبران كند. چنان كه در قضيه ي پيروزي انقلاب اسلامي و برپايي جمهوري اسلامي، عكس قضيّه اتّفاق افتاد و معلوم شد برخي شبهه ها بي جا بوده است. از اين جهت افراد سالم و متديّن، بعد از پيروزي انقلاب بالاترين همكاري ها را براي پيش برد اهداف انقلاب انجام دادند.

ثالثاً بعد از تحقّق انقلاب و روي كار آمدن نظام اسلامي و قانون اساسيِ مبتني بر احكام اسلام و انتخابات، ديگر به هيچ وجه جاي آن شبهه ها باقي نمي ماند و همه بايد از نظام اسلامي به بهترين وجه حمايت كنند؛ زيرا مصداق قيام به قسط و اقامه ي عدل و تعاون بر بِرّ است و به تعبير روايت تحف العقول:

«ذَلِكَ أنَّ في وِلايَةِ والِي العَدلِ ووُلاتِهِ إحياءُ كُلِّ حَقٍّ وكُلِّ عَدلٍ وإماتَةُ كُلِّ ظُلمٍ وجَورٍ وفَسادٍ فَلِذَلِكَ كانَ السّاعي في تَقويَةِ سُلطانِهِ والمُعينُ لَهُ عَلَي ولايَتِهِ

ص: 58

ساعياً في طاعَةِ اللَّهِ مُقَوِّياً لِدينِه؛(1) چون كه در ولايت حاكم عادل و فرمان روايان او، زنده كردن هر حقّي و هر عدلي، و باطل نمودن هر ستم و زورگويي و فساد است؛ بدين جهت كسي كه تلاش در نيرومند نمودن حكومت او بكند و ياور او بر ولايتش باشد، تلاش گر در فرمان برداري خداوند و تقويت كننده ي دين خدا مي باشد».

و خداي نكرده اگر با إهمال يا تقصير مسئولين يا مردم در انجام وظايف، ضربه اي به نظام وارد شود همه در پيشگاه خداوند متعال مسئول خواهيم بود.

در پايان چند نكته ي مهمّ را يادآوري مي كنم:

الف) در ارزيابي ها نسبت به عملكرد و كارآيي نظام فقط افكار و خواسته هاي خود را معيار قرار دهيم بلكه اسلام و معيارها را درست بشناسيم و بعد از شناخت درست اسلام و معيارها، آن را ملاك سنجش مواضع و عملكردها قرار دهيم.

ب) اگر در جايي و زماني آنچه كه شايسته بود انجام نشد، بايد توجّه كنيم كه آيا شرايطِ انجام آن فراهم بود و در عين حال كوتاهي شده است يا آنكه انجام كار هرچند خوب، از توان نظام خارج بوده يا عذر موجّهي وجود داشته است، و حتّي اگر ديگران هم متصدّي بودند چندان فرقي نمي كرد.

ج) اگر انتقادي يا پيشنهادي وجود دارد، با دل سوزي و خيرخواهي، با بستن راه هاي سوء استفاده ي دشمن، به

ص: 59


1- تحف العقول، ص 332

مسئولين منتقل شود و انجام مناسب آن از راه هاي صحيح با جدّيت پيگيري گردد.

د) كاملاً هوشيار باشيم در شبكه هاي تبليغات دشمن گرفتار نشويم كه با شگردها و ترفندهاي متعدّد و پيچيده، مستقيم و غيرمستقيم، افراد جامعه را زير پوششِ القائاتِ مسموم خود قرار مي دهند.

ه_) بيدار باشيم كه مبادا ابزار دشمن در پخش بذر كينه، اختلاف، يأس و فتنه در جامعه شويم و هميشه اين كلام وحي را در برابر خود ببينيم:

{وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلا قَلِيلاً} (1)«و هرگاه خبري از ايمني يا ترس (جنگ يا پيروزي) به آنها (منافقين) برسد، آن را شايع مي سازند در حالي كه اگر آن را به پيامبر و صاحبان فرمان از خودشان _ كه قدرت تشخيص كافي دارند _ بازگردانند، از ريشه هاي مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همگي از شيطان پيروي مي كرديد (و گمراه مي شديد) جز عدّه ي كمي».

«وَصَلَّي الله عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين»

ص: 60


1- سوره ي نساء، آيه ي 83

خلاصه ي كتاب

1. نوعِ انسان، ناچار از زندگي جمعي و همكاري گروهي است و اين مورد تأييد شارع نيز مي باشد.

2. زندگاني جمعي و همكاري گروهي به حكم عقل و شرع بدون قانون، و بدون نيروي تصميم گيرنده در تطبيق قوانين و اجراي آنها، ممكن نيست.

3. به حسب آيات قرآن كريم و منابع اسلامي، هم قانون بايد از جانب خداوند متعال باشد و هم مجري، و تصرّف در نفس، مال و آبروي مسلمان _ كه لازمه ي حكومت است _ براي هيچ كس جايز نمي باشد، مگر به اندازه اي كه شارع اجازه داده است.

4. با تتبّع در آيات قرآن كريم و ساير منابع اسلامي مي يابيم كه به هيچ كس يا گروهي بعد از معصومين^، اختيار ولايت و حكومت داده نشده است مگر به افرادِ خاصِّ مذكور در ذيل.

5. با مراجعه و تأمّل در قرآن كريم و ساير منابع اسلامي مي يابيم، تنها كساني براي ولايت و حكومت مطرح هستند كه حدّاقل داراي سه شرط باشند:

الف) فقاهت

ب) عدالت

ج) توان مديريّت

با توجّه به اين پنج مقدّمه، در غيبت امام معصوم عليه السلام هيچ كس يا گروهي حقِّ حكومت ندارد مگر فقيهِ عادلِ توانا كه به اقتضاي فقاهت، عدالت و مديريّتِ خود و با مشاوره و ياري ديگران، بر اساس مُقْتَضيات زمان، عناصر نظام حكومتي اسلام را محكم و پويا سامان مي دهد.

ص: 61

استدلال بر لزوم تشكيل حكومت توسّط فقيهِ عادل به گونه اي ديگر

1. دفاع از سرزمين هاي اسلامي در مقابل تهاجم كفّار، واجبِ قطعيِ غير قابلِ ترديد است كه هيچ فقيهي در آن تشكيكي ندارد، و در مقام تزاحم، مقدّم بر ساير تكاليف مي باشد.

2. در عصر حاضر، سرزمين هاي متعدّدي از اسلام مورد اشغال، تهاجم يا در معرض تهديد جدّي كفّار مي باشد.

3. دفاعِ واجب در عصر حاضر، بدون تشكيل حكومت به هيچ وجه ممكن نيست.

4. با وجود فقيه عادل توانا، تشكيل حكومت كه مستلزم تصرّف در نفوس و اموال و اعراض مي باشد، براي غير فقيه جايز نيست.

در نتيجه: بايد حكومت، به عنوان مقدّمه ي منحصرِ دفاعِ واجب، توسّط فقيه تشكيل شود. تشكيل جمهوري اسلامي ايران نيز مي تواند بر اين اساس باشد.

ص: 62

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109