سرشناسه:مدرّسي طباطبايي يزدي، سيّد محمّدرضا
عنوان و نام پديدآور:بررسي گسترده ي فقهي: قمار، قيادت، قيافه، كهانت و .../ تقريرات دروس خارج فقه سيد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي؛ تقرير متن: عبدالله اميرخاني؛ استخراج منابع و روايات: جواد احمدي
مشخصات نشر:قم: دارالتفسير، 1392.
مشخصات ظاهري:576 ص/ رقعي.
شابك:978-964-535-378-8
قيمت:200000 ريال
وضعيت فهرست نويسي:فيپا
يادداشت:كتابنامه
موضوع:فقه جعفري – مكاسب محرّمه
موضوع:فقه جعفري -- قرن 14
شناسه افزوده:اميرخاني، عبدالله، 1354 _
شناسه افزوده:احمدي، جواد، 1362 _
رده بندي كنگره:BP159/8/م4ب4 1392
رده بندي ديويي:297/312
شماره كتابشناسي ملي:3244525
دفتر مركز پخش / قم _ خ شهدا، كوچه37، فرعي پنجم، پلاك126
تلفن / 7831344 0253 _ 4081 665 0919
www.qommpth.ir
Partoethaqalain@yahoo.com
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
ص: 18
ص: 19
بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم
اين مجموعه مشتمل بر دروس خارج فقه فقيه گران قدر حضرت آيت الله سيد محمد رضا مدرّسي طباطبايي يزدي دامت بركاته در مباحث قمار، قيادت، قيافه، كهانت، مدح من لا يستحق المدح، نجش، نميمه، نوح بالباطل، هجاء المؤمن و هجر است كه بر طبق حروف الفبا مي بايست بعد از كتاب غيبت منتشر مي شد ولي به خاطر آماده نبودن، چاپ آن به تأخير افتاد و به جاي مقالات فقهي (4) با شماره ي (6) خدمت فضلاء و محققين ارائه مي شود. همچنين مبحث بيع مصحف به خاطر رعايت تناسب حجم كتاب ضميمه ي اين مجلّد شد.
اميد است اين مجلّد نيز افزوده اي بر ذخيره ي فقه شيعه گرديده و بر غناي آن بيفزايد و مورد رضاي ولي الله الاعظم حضرت حجة بن الحسن المهدي عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار گرفته و خداوند متعال آن را به خوبي بپذيرد.
در پايان از همّت شاگردان معظّم له حجج اسلام عبدالله اميرخاني در تقرير متن، جواد احمدي در ويرايش و استخراج منابع و روايات و محمّد رضا مرادزاده در پياده سازي اوّليه ي
ص: 20
فايل هاي صوتي به متن و و ديگر عزيزاني كه به نوعي قبول زحمت كردند سپاس¬گزاري مي¬شود و از خداوند متعال توفيقات بيشتر حضرت استاد و سلامتي ايشان را در سايه ي پرمهر ولي عصر عجل الله تعالي فرجه براي احياء و گسترش تراث فقهي ائمه¬ي اهل بيت- عليهم السلام - خواستاريم.
گروه فقه موسسه ي پرتو ثقلين
ص: 21
ص: 22
ص: 23
بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لله رَبِ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى الله عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهرين
و لعنة الله عَلَى أَعْدَائِهِمْ اجمعين
نوع چهارم از مكاسب محرمه كه شيخ انصاري- قدس سره - در كتاب مكاسب مطرح مي فرمايد «ما يَحرم الاكتساب به لكونه عملًا محرَّماً في نفسه» است؛ يعني آن چيزهايي كه تكسّب به آن حرام است چون آن عمل في نفسه و صرف نظر از تكسّب به آن حرام مي باشد، مانند سحر، تنجيم، غيبت و ... . بحث حاضر كه مسأله ي پانزدهم از نوع چهارم است و مرحوم شيخ به ترتيب حروف الفباء آن را ذكر كرده، اختصاص به مبحث «قمار»(1) دارد.
قمار از قديم مورد ابتلاء خواص و عوام بوده است. روشن شدن حكم و زواياي بحث قمار يكي از مسائل لازم براي هر اجتماع، به ويژه اجتماع امروزي است كه هم قمارهاي مدرن پيدا شده و هم مردم فراغت و علاقه ي بيشتري پيدا كرده اند. بنابراين رسيدگي به اين مسأله از اهميت بالايي برخوردار است.
ص: 24
قمار در تقسيم اوليه _ و با نوعي تسامح _ به چهار قسم تقسم مي شود كه عبارتند از:(1)
1. لعب به آلات معدّه ي للقمار با رهن؛ اين قسم از قمار دو پايه دارد: يكي لعب به آلات معدّ ه ي للقمار و ديگري رهن؛ يعني برنده از بازنده چيزي دريافت كند.
2. لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن؛ يعني در ازاء برنده شدن در بازي با آلات قمار چيزي دريافت نمي كند؛ مثلاً با پاسور يا شِطرنج يا نرد بازي مي كنند بدون اين كه برنده چيزي دريافت كند و فقط عنوان برد و باخت مطرح است.
3. لعب به غير آلات معدّه ي للقمار با رهن؛ مثلاً دو نفر در بازي پينگ پنگ كه از آلات معدّ ه ي قمار نيست شرط مي كنند كه بازنده مقدار معيني پول به برنده بدهد و يا هر دو مقداري پول كنار مي گذارند تا هر كسي برنده شد مال او باشد.
4. لعب به غير آلات معدّه ي للقمار و بدون رهن؛ مثل معمول بازي هايي كه به غير آلات قمار و بدون رهن از طرفين
ص: 25
است، مانند بازي فوتبال، واليبال، تنيس و ... كه اساس آن بر مغالبه است، ولي از طرفين رهني كنار گذاشته نمي شود. بله ممكن است از طرف شخص ثالث يا دولت يا جمعيتي جايزه اي براي برنده گذاشته شود، ولي اين قسم فعلاً مورد بحث ما نيست.
بنابراين همان گونه كه مرحوم شيخ تعبير فرمودند، ما بايد بحث قمار را در چهار مسأله ي عمده دنبال كنيم. ايشان قبل از بررسي اين چهار مسأله و بيان ادلّه ي محتمله اي كه مي توان از آن حرمت را استفاده كرد، در مورد اصل قمار بحث مي كنند كه قمار در لغت چيست؟ آيا به گونه اي است كه حتما ً بايد لعب با آلات مخصوص و همراه رهن باشد تا قمار صدق كند يا اين كه اين خصوصيات در معناي لغوي آن نهفته نيست؟
مشخص كردن معناي لغوي قمار بسيار مهم است، اگر ما بتوانيم معناي لغوي قمار را به دست آوريم بسياري از مبهمات بحث قمار حل مي شود؛ زيرا در مورد قمار رواياتي وجود دارد كه اطلاق دارند و با تمسك به اطلاق آن ها مي توان گفت هر نوع قماري حرام است، ولي اگر نتوانستيم معناي لغوي قمار را مشخص كنيم، در اين صورت مواردي كه قمار بودنش قطعي است، حرام مي شود و ما بقي مجراي برائت بوده و در نتيجه حكم به عدم حرمت آن ها مي شود.
به عنوان مثال اگر در صدق عنوان قمار، وجود مراهنه از سوي طرفين لازم باشد ديگر نمي توان به اطلاق بعض ادلّه كه مطلقاً
ص: 26
قمار را حرام مي كند تمسك كرد و گفت لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن حرام است و نتيجه اين مي شود كه بازي با بعض آلات معدّه ي للقمار مثل پاسور بدون رهن حرام نيست و نهايتاً مكروه است. از اين جهت، مشخص كردن حقيقت قمار و حدود معناي آن بسيار سرنوشت ساز است.
البته روايات زيادي وجود دارد كه بعضي از مصاديق مانند شطرنج، نرد، سِدَر، اربع عشر و ... را مورد نهي قرار داده است. به هر حال اگر حدود معناي قمار مشخص شود به ما كمك مي كند بفهميم آيا متعلق نهي، بازي كردن با مراهنه است و يا هر نوع بازي كردني است.
در مراجعه به أخبار، عبارات قوم و كتب لغت، سه يا چهار معنا مي توان براي قمار پيدا كرد.(1)
1. نفس آلاتي كه با آن بازي مي كنند، مثل شطرنج، پاسور و ... . بنابراين قمار در اين جا اسم آن آلات است؛ نه مصدر.
ص: 27
اين اطلاق تقريباً براي ما غريب است و عرف ما اين معنا را نمي پذيرد كه اگر كسي مثلاً پاسور را در دست گرفته باشد بگويند اين قمار است، بلكه مي گويند اين ورقِ بازي است.
2. لعب به آلات قمار، بنا بر اين معنا قمار معناي مصدري دارد و بر خود لعب به آلات قمار، اطلاق مي شود. و اين كه آيا بر بازي بدون رهن هم صدق مي كند يا نه، حرف ديگري است كه بايد بررسي شود.
3. معامله و قراردادي كه لعب بر روي آن واقع مي شود و به تعبير ديگر بر همان شرط بندي، قمار اطلاق مي شود.
4. مالي كه در معامله قرار داده مي شود؛ مثلا ً طرفين بازي در فوتبال بر روي فلان مقدار مال شرط بندي مي كنند كه برنده مالك آن شود، بر اين مالي كه در معامله بر روي بازي قرار داده شده، قمار اطلاق مي شود. البته ممكن است اين مال از طرف شخص ثالثي قرار داده شود و ممكن است از طرف خودشان باشد.
آن معنايي كه متيقّن است و همه ي ما با آن آشنايي داريم معناي دوم است؛ يعني خود لعب به آلات قمار، قمار است. مسأله ي مهمي كه بايد در اين جا مورد بررسي قرار بگيرد اين است كه آيا در صدق قمار به اين معنا، رهن شرط است يا اين كه حتّي بدون رهن هم حقيقتا ً قمار بر آن اطلاق مي شود؟
در اين كه لعب به آلات معده ي للقمار اگر همراه رهن باشد
ص: 28
قمار صادق است، ظاهراً مورد اتفاق است و قابل تشكيك نيست، هرچند بعضي خواسته اند تشكيك كنند كه به خود لعب، قمار گفته نمي شود بلكه به قرارداد يا مالي كه قرار داده مي شود قمار گفته مي شود. ولي ظاهراً اين تشكيك بي جاست و جاي شبهه نيست كه بر خود لعب به آلات معدّه اگر همراه رهن _ آن هم از خود طرفين، نه شخص ثالث _ باشد علي وجه الحقيقه قمار اطلاق مي شود.
مرحوم شيخ مي فرمايد:
و حكي عن جماعة أنّه قد يطلق على اللعب بهذه الأشياء مطلقاً و لو من دون رهن، و به صرّح في جامع المقاصد(1)؛
از جماعتي(2) حكايت شده كه قمار گاهي بر لعب به آلات قمار مطلقاً اطلاق مي شود(3)، هرچند رهني در ميان نباشد و در جامع المقاصد(4) به آن تصريح كرده است.
ص: 29
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: از بعضي نقل شده كه اصل «مقامره» به معناي «مغالبه» است؛ يعني طرفين در غلبه ي يكي بر ديگري تلاش كنند؛ مثلاً بر سر يك چهارراه دو يا چند نفر تلاش مي كنند كه از يك ديگر سبقت بگيرند، اين عمل مغالبه يا همان مقامره است. مغالبه مفهومي اعم از برد و باخت دارد؛ چون ممكن است مغالبه در جايي صادق باشد ولي برد و باخت صادق نباشد؛ مثلاً در مثال مغالبه بر سر چهارراه به آن كسي كه غلبه پيدا نمي كند بازنده اطلاق نمي شود؛ چون در «برد و باخت» يك نوع هماهنگي قبلي _ هرچند به نحو ارتكازي _ بايد وجود داشته باشد.
به نظر مي رسد مراد مرحوم شيخ- قدس سره - از بعضي در اين جا، بعض اهل لغت باشد و بعيد است مراد، فقيه بما هو فقيه باشد؛ زيرا فقيه بما هو فقيه بالذات كاري با اصل مقامره ندارد و قولش بما هو فقيه، قول اهل خبره در لغت نيست و از اين جهت استشهادي به كلام او نمي شود.
اين كلام مرحوم شيخ كه مقامره به معناي مغالبه است، اوسع از ادعاي قبلي ايشان است. ادعاي قبلي اين بود كه لعب به آلات معدّه مطلقاً _ چه رهن باشد و چه نباشد _ قمار است، ولي در اين جا مي فرمايد هر مغالبه اي ولو به نحو لعب نباشد مقامره است؛ مثلاً اگر دو يا چند نفر براي رسيدن به صف اوّل جماعت
ص: 30
در پشت سر امام هم تلاش كنند و يكي بر ديگري غلبه پيدا كند، مقامره صدق مي كند.
اگر مقامره به معناي مغالبه هم باشد نتيجه اي براي بحث ما ندارد؛ زيرا اين معنا در اصل اين چنين بوده و الآن حقيقت در معناي ديگري شده است، علاوه آن كه اين بعضي كه مرحوم شيخ ذكر مي كند، در بين لغويين تا آن جايي كه تتبع كرديم پيدا نشد.(1) به هر حال براي روشن شدن معناي لغوي واژه ي «قمار» بايد در كتب معروف لغوي تتبع كنيم.
معناي ماده ي «قمر» از كتاب «العين»
قديمي ترين كتاب لغت كه در دست ماست، كتاب «العين» خليل بن احمد عروضي است. ايشان معروف است كه شيعه بوده و در زمان امام صادق- عليه السلام - حيات داشته است. بعضي در انتساب اين كتاب به خليل بن احمد تشكيك كرده اند كه نمي دانم اصلاً
ص: 31
چقدر اين حرف قابل اعتناء است(1)، ولي علي ايّ حالٍ اين كتاب،
ص: 32
كتاب قديمي است كه خيلي ها روي آن عنايت داشته اند، حتّي صاحب بن عبّاد شيعه كه وزير و اديب مهمي در قرن چهارم بوده، ترتيب كتابش را به ترتيب كتاب العين قرار داده است و اين شايد قرينه اي _ هرچند ضعيف _ باشد بر اين كه چون هر دو شيعه بودند، خواسته كه يك نوع هماهنگي بين كتاب هايشان باشد.
ص: 33
بعضي هم گفته اند اين كتاب خليل بن احمد نيست ولي نويسنده اش به نام خليل بن احمد منتشر كرده تا كتابش ارزش پيدا كند، امّا اين حرف خيلي بعيد است كه كسي اين قدر زحمت بكشد و كتاب به اين نفيسي بنويسد آن گاه به اسم ديگري منتشر كند تا معروفيت بيشتري پيدا كند! ظاهراً اين كلام را كسي نپذيرفته است. به هر حال اين كتاب في نفسه كتاب ارزشمندي است، حال نويسنده ي آن هر كسي مي خواهد باشد. اين كتاب در ذيل ماده ي «قمر»(1) مي گويد:
«القَمْرَاءُ: ضوءُ القَمَرِ»؛ قمراء نور ماه است، «و ليلةٌ مُقْمِرَةٌ»؛ شب مهتابي. ليلة مقمرة احتمال دارد عطف بر جمله ي قبل باشد و يكي از معاني قمراء باشد؛ يعني قمراء بر شب مهتابي هم اطلاق مي شود و احتمال دارد مستأنفه باشد؛ يعني به شب مهتابي ليلة مقمرة گفته مي شود. ايشان در ادامه مي گويد:
«أَقْمَرَ التمرُ: أي لم ينضج حتى أصابه البرد فذهبت حلاوته و طعمه». يكي از استعمالات ماده ي قمر، در أقمر التمر است؛ يعني تمر نارس بود و به علت سرمازدگي طعم و شيريني آن از بين
ص: 34
رفت. استعمال ديگر ماده ي «قمر» در القَمرة است «القُمْرَةُ؛ لون الحمار»؛ رنگ الاغ كه رنگ خاصي است [سفيدي كه به تيرگي مي زند؛ مانند ابر سفيدي كه پر بار و آماده ي بارش باشد] «الأَقْمَرِ هو لون يضرب إلى الخضرة»؛ رنگي است كه به سبزي مي زند.
«القَمْرَاءُ؛ دُخلة من الدخل»؛ پرنده ي كوچكي نظير گنجشك. سپس مي فرمايد: «قَامَرْتُهُ فَقَمَرْتُهُ من القِمَارِ»؛ در اين جا شايد قمار به معناي بُرد باشد، ولي ايشان توضيحي در مورد قمار نداده و شايد به وضوحش واگذار كرده است. «القُمْرِيُّ: طائر كالفاختة مسكنه الحجاز»؛ قمري پرنده اي شبيه فاخته است كه فقط در حجاز يافت مي شود.
معناي ماده ي «قمر» از لسان العرب
لسان العرب از مبسوط ترين كتاب لغوي است كه شايد فقط تاج العروس در حدّ تفصيل آن باشد، اين كتاب تقريباً همه ي كتاب هاي لغت قبل از خود را منعكس كرده است. مرحوم والد ما (آيت الله سيد جواد مدرّسي طباطبايي يزدي اعلي الله مقامه) در جايي نوشته اند: «و كان سيدنا الاستاذ يثني عليه»؛ استاد ما (مرحوم آيت الله بروجردي) عنايتي روي لسان العرب داشتند و آن را ستايش مي كردند كه كتاب خوبي است.
ص: 35
در لسان العرب مي گويد:(1)
«القُمْرَة: لون إِلى الخُضْرة»؛ رنگي كه به سبزي مي زند «و قيل: بياض فيه كُدْرَة»؛ سفيدي كه در آن نوعي تيرگي وجود دارد و شايد «حِمارٌ أَقْمَرُ» از همين باب است؛ يعني الاغ سفيدي كه يك نوع تيرگي دارد. «و العرب تقول في السماء إِذا رأَتها: كأَنها بطنُ أَتانٍ قَمْراءَ فهي أَمْطَرُ ما يكون»؛ عرب هرگاه آسمان را ببيند كه [ابرهايش] مثل شكم ماده الاغي است كه سفيديي دارد كه به تيرگي مي زند، به آن أقمر مي گويند كه در اين صورت در بهترين حالت بارش قرار دارد.
«و سَنَمَةٌ قَمْراءُ: بيضاء»؛ ظاهراً يك نوع گياه سفيدي است [سفيدي در معني قمر اشراب شده است]. «قال ابن سيدة:(2) ... . في الحديث: أَن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - ذكر الدجال فقال: هِجانٌ أَقْمَرُ»؛ هجان، اسم يك نوع اسب يا الاغي است كه أقمر است (همان سفيدي مايل به تيرگي دارد). تا مي رسد به اين جا كه مي گويد: «قال ابن قتيبة _ يكي از لغويين _ : الأَقمر الأَبيض الشديد البياض، و الأُنثى قَمْراء. و يقال للسحاب الذي يشتدّ ضوءُه لكثرة مائه: سحاب أَقمر»؛ ابري كه روشنائي اش به خاطر پرآبي شديد مي شود، سحاب أقمر گفته مي شود. «أَتان قمراء أَي بيضاء»؛ يعني ماده الاغ سفيد. «في حديث حليمة: و مَعَنا أَتانٌ قَمْراءُ».
ص: 36
تا آن جا كه مي گويد: «يقول: صادَها في القَمْراء، و قيل: معناه بَصُرَ بها في القَمْراء»؛ آن را در قمراء ديد يا صيدش كرد «و قيل: اخْتَدَعها كما يُخْتَدَعُ الطير»؛ او را فريب داد كما اين كه طير فريب داده مي شود ... «و كأَنَّ القِمارَ مأْخوذ من الخِدَاع»؛ مثل اين كه قمار از ماده ي قمر اخذ شده است به اعتبار اين كه ماده ي قمر در خدعه كردن و فريب دادن به كار مي رود. «يقال: قامَره بالخِدَاعِ فَقَمَرَهُ»؛ با او با خدعه قمار بازي كرد ... «قَمِرَتِ الإِبلُ أَيضاً: رَوِيتْ من الماء»؛ از آب سيراب شد «و قَمِرَ الكلأُ و الماءُ و غيره: كثر. و ماء قَمِرٌ: كثير»؛ يعني كثير، تا آن جا كه مي گويد:
«و قامَرَ الرجلَ مُقامَرَةً و قِماراً: راهنه»؛ قمار كرد قمار كردني [دو مصدر دارد: مقامرة و قمار] يعني با او يك چيزي رهن گذاشت. «و هو التقامرُ»؛ با هم قمار كردند. «و القِمارُ: المُقامَرَةُ»؛ يعني قمار بازي كردن «و تَقَامَرُوا: لعبوا القِمارَ» تقامروا؛ يعني قمار بازي كردند. «و قَمِيرُك: الذي يُقامِرُك». سپس حديثي نقل مي كند: «من قال تَعالَ أُقامِرْكَ فلْيَتَصَدَّق بقَدْرِ ما أَراد أَن يجعله خَطَراً في القِمار»؛ كسي به ديگري بگويد بيا قمار كنيم، به اندازه اي كه قرار بود در قمار جايزه و رهن قرار دهد، صدقه بدهد.
پس لسان العرب يك بار «قامر قماراً» را به «راهنه؛ با او رهن گذاشت» معنا كرده، بدون اين كه لعب در معناي آن باشد، ولي
ص: 37
وقتي «تقامروا» از باب تفاعل را معنا مي كند مي گويد: «لعبوا القمار» و لعب را در معناي آن اخذ مي كند.
به هر حال در لسان العرب كه يك مقدار بيشتر تبيين كرده، جايي تصريح نكرده كه قمار بدون رهن هم در لغت استعمال مي شود. يك جا گفت: «قامره: خدعه»؛ او را فريب داد كه اين فريب دادن معمولاً در رهن است و مهم تر آن كه ظاهراً در بازي قماري خدعه مفروض نيست. در جاي ديگر تصريح كرد «قامر قماراً؛ راهنه»، بنابراين رهن را داخل در معناي قمار كرد و آن جايي هم كه معني كرد «لعبوا القمار» باز خود آن قمار را معنا كرده بود كه رهن بگذارند. پس در كتاب العين و لسان العرب، در جايي تصريح نشده كه قمار در لعب بدون رهن هم استعمال مي شود، بلكه يا تصريح كرده اند كه بايد با رهن باشد تا قمار صدق كند و يا اين جهت را مهمل گذاشته اند.
مرحوم شيخ درباره ي حكم لعب به آلاتي كه معدّه ي للقمار است و كار اصلي آن قمار مي باشد مانند پاسور، نرد و ... اگر همراه رهن از طرفين باشد _ رهن از جانب شخص ثالث را بعداً بررسي خواهيم كرد _ مي فرمايد:
ص: 38
«لا إشكال في حرمته و حرمة العوض و الإجماع عليه محقّق، و الأخبار به متواترة».(1)
مراد از حرمت در «لا اشكال في حرمته» حرمت تكليفي است؛ يعني لاعب آن سزاوار جهنّم است و مقصود از «حرمة العوض» حرمت وضعي است؛ يعني مال قرار داده شده، ملك برنده نمي شود.
دليل مرحوم شيخ بر حرمت، اجماع محصّل و اخبار متواتره است. اين كه مرحوم شيخ مي فرمايد اخبار متواتر دلالت بر حرمت مي كند، معلوم مي شود اجماع در مسأله، اجماع مدركي است؛ زيرا علي القاعده مجمعين با استناد به اين اخبار فتواي به حرمت داده اند.
مرحوم شيخ متعرض اين روايات نمي شود و كانّ به وضوح آن واگذار مي كند. حقيقت هم اين است كه اين مسأله جزء مسلّمات است و جاي هيچ شبهه اي نيست كه لعب به آلات معدّه ي للقمار مع الرهن حرام است. امّا از آن جايي كه تأمّل در اين روايات در مباحث بعدي مفيد است و زمينه اي به ما مي دهد كه در مباحث آتي تأثير گذار است و هم چنين براي بررسي ادعاي مرحوم شيخ در تواتر أخبار، مناسب است اين روايات را ذكر كنيم.
ص: 39
روايات مربوط به قمار در جلد 17 وسائل الشيعه، ابواب ما يكتسب به، باب هاي 35، 102، 103 و 104 ذكر شده است. ابتدا مقداري از روايات باب 35 را ذكر مي كنيم.
مرحوم صاحب وسائل عنوان اين باب را اين چنين ذكر مي كنند:
«بَابُ تَحْرِيمِ كَسْبِ الْقِمَارِ حَتَّى الْكِعَابِ وَ الْجَوْزِ وَ الْبَيْضِ وَ إِنْ كَانَ الْفَاعِلُ غَيْرَ مُكَلَّفٍ وَ تَحْرِيمِ فِعْلِ الْقِمَارِ».
اين كه مي فرمايد: «بَابُ تَحْرِيمِ كَسْبِ الْقِمَارِ ... وَ إِنْ كَانَ الْفَاعِلُ غَيْرَ مُكَلَّفٍ» معلوم مي شود مقصود از حرمت، حرمت وضعي است كه بين مكلّف و غير مكلّف مشترك است.(1)
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا(2) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ
ص: 40
مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ زِيَادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> فَقَالَ: كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است و زياد بن عيسي به تصريح كليني- قدس سره - در كافي(2)، ابو عبيدة الحذاء(3) مي باشد.
ص: 41
زياد بن عيسي مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: قريش با مرد در مقابل اهل و مالش قمار مي كردند، پس خداوند آن ها را از اين كار منع كرد.
اين روايت دالّ بر حرمت وضعي قمار است و دلالت دارد كه در قمار رهن وجود داشته است. نحوه ي دلالت آيه بر حرمت وضعي، در بحث از آيه ي مباركه در سال هاي قبل گذشت.
ص: 42
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام - غُلَاماً يَشْتَرِي لَهُ بَيْضاً فَأَخَذَ الْغُلَامُ بَيْضَةً أَوْ بَيْضَتَيْنِ فَقَامَرَ بِهَا فَلَمَّا أَتَى بِهِ أَكَلَهُ فَقَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ إِنَّ فِيهِ مِنَ الْقِمَارِ قَالَ: فَدَعَا بِطَشْتٍ فَتَقَيَّأَ فَقَاءَهُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر عبدالحميد بن سعيد ناتمام است.(2)
عبدالحميد بن سعيد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - غلامي را فرستاد تا تخم مرغ بخرد، غلام يك يا دو تا از تخم مرغ ها را برداشت و با آن قمار كرد. وقتي تخم مرغ ها را آورد حضرت آن ها را خورد، عبد ديگري به حضرت گفت در ميان اين تخم مرغ ها بعضي از راه قمار به دست آمده است. حضرت [وقتي اين حرف را شنيدند] طشتي طلب كردند و حالت قي براي خود ايجاد كردند و آن را قي كردند.(3)
ص: 43
اين روايت دلالت بر حرمت وضعي قمار دارد و نيز از آن برداشت مي شود كه قمار بدون رهن نبوده است؛ چون يك چيزي در قمار برده كه حضرت آن را قي كردند.
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.
حسن بن علي الوشاء مي گويد: از امام كاظم- عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: ميسر همان قمار است.
ميسر در اين روايت اشاره به آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون>(2) است؛ يعني مراد از ميسري كه خداوند آن را رجس دانسته و از عمل شيطان است و بايد از آن اجتناب شود، همان قمار است، پس از هر قماري بايد اجتناب كرد. البته اين
ص: 44
روايت دلالت ندارد كه حتماً بايد در قمار رهن وجود داشته باشد، ولي مدعاي مرحوم شيخ را ثابت مي كند؛ زيرا اين قسم (لعب به آلات قمار با رهن) قدر متيقن معناي قمار است و حرام مي باشد.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ> قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ(1) وَ الْجَوْزُ قِيلَ: فَمَا الْأَنْصَابُ؟ قَالَ: مَا ذَبَحُوا لآِلِهَتِهِمْ قِيلَ: فَمَا الْأَزْلَامُ؟ قَالَ: قِدَاحُهُمُ الَّتِي يَسْتَقْسِمُونَ بِهَا.
ص: 45
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ مِثْلَهُ.(1)
جابر از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: وقتي خداوند متعال آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ> را بر پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - نازل كرد، از حضرت سؤال شد: ميسر چيست؟ حضرت فرمودند: هر چيزي كه با آن قمار شود [ميسر است] حتّي كعاب و گردو(2). گفته شد: پس انصاب چيست؟ حضرت فرمودند: آن چه كه براي خدايان [بت هاي] خود ذبح مي كردند. گفته شد ازلام چيست؟ حضرت فرمودند: چوب تيرهايي كه با آن تقسيم مي كردند.
اين روايت از لحاظ سند به خاطر عمرو بن شمر(3) كه
ص: 46
تضعيف شده، ناتمام است و دلالت مي كند هر چيزي كه با آن قمار كنند ميسر است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
معمّر بن خلاد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - فرمودند: نرد و شطرنج(2) و اربعه عشر به منزله ي واحد هستند و هر
ص: 47
چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.
بايد به اين نكته توجه داشت كه گاهي آلت قمار با آن چه كه بر آن قمار مي شود يكي است؛ مانند قمار با گردو و تخم مرغ، ولي گاهي آلت قمار با آن چه كه بر آن قمار مي شود فرق دارد؛ مانند اين كه در قمار با شطرنج براي برنده پولي كنار بگذارند كه «مَا قُومِرَ به» شطرنج است و «مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» آن پول است. در روايت لفظ «قومر به» نيامده، بلكه «قومر عليه» آمده كه مراد از آن همان رهن است، بنابراين حضرت در اين جا يك قاعده ي كلي بيان مي كنند كه هر چيزي كه بر آن قمار مي شود، ميسر
ص: 48
است.(1) اين قاعده ي كلّي در جاهاي ديگر هم كاربرد دارد و مي توان با استفاده از آن حكم را استنباط كرد. البته احتمال قوي دارد كه مراد از «قُومِرَ به» نيز «قُومِرَ عَلَيْهِ» باشد.
ولي مشكلي كه وجود دارد اين است كه در برخي موارد به آلاتي كه با آن قمار مي شود و رهن هم نيستند، اطلاق ميسر شده است؛ يعني بر خود نرد، سدر، شطرنج و ... اطلاق ميسر شده است. كه بعداً متعرض آن مي شويم.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا- عليهما السلام - قَالَ: لَا تَصْلُحُ الْمُقَامَرَةُ وَ لَا النُّهْبَةُ.(2)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق- عليهما السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: قمار و نهبه درست نيست.
ص: 49
مراد از «النهبه»(1) چيزي است كه در عروسي روي سر عروس مي ريزند و يا احتمالاً چيزي كه به جهت ديگري پخش مي كردند. حدس زده مي شود نهبه دو نوع بوده؛ گاهي آن را مي ريختند تا هر كسي مي خواهد بردارد، اين قسم مانعي ندارد. گاهي هم به قصد برداشتن افراد خاصي مي ريختند ولي عدّه ي ديگري مي آمدند و آن را نهب و غارت مي كردند كه اين قسم حرام است.
دلالت اين صحيحه بر حرمت به خاطر لفظ «لَا تَصْلُحُ» جاي تأمل است. اگر «لَا تَصْلُحُ» در اين جا به معناي حرمت باشد، قاعدتاً مراد از نهبه، نهبه اي است كه ديگران اجازه ي برداشت آن را نداشتند، ولي اگر مقصود نهبه اي باشد كه از بعضي روايات
ص: 50
كراهت آن و خلاف مروّت بودنش استفاده مي شود _ علي القاعده نهبه ي در عروسي اين چنين است كه چيزي بر سر عروس مي ريزند كه همه بتوانند برداشت كنند _ در اين صورت لفظ «لَا تَصْلُحُ» دالّ بر كراهت مي شود و بايد بگوييم از اين روايت استفاده مي شود مقامره هم كراهت دارد و يا اين كه «لَا تَصْلُحُ» دالّ بر معناي اعم از كراهت و حرمت است. بدين جهت مي گوييم در دلالت اين روايت بر حرمت جاي تأمل است.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: كَانَ يَنْهَى عَنِ الْجَوْزِ يَجِي ءُ بِهِ الصِّبْيَانُ مِنَ الْقِمَارِ أَنْ يُؤْكَلَ وَ قَالَ: هُوَ سُحْتٌ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّكُونِيِّ مِثْلَهُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي كه هم در سند كليني و هم سند صدوق(2) به سكوني واقع شده، ناتمام است.
ص: 51
سكوني نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - از خوردن گردويي كه بچه ها از قمار مي آورند، نهي مي كردند و فرمودند كه آن سحت است. [مقصود حرمت وضعي است.]
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: الصِّبْيَانُ يَلْعَبُونَ بِالْجَوْزِ وَ الْبَيْضِ وَ يُقَامِرُونَ فَقَالَ: لَا تَأْكُلْ مِنْهُ فَإِنَّهُ حَرَامٌ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن احمد النهدي ناتمام است. ايشان از حيثي توثيق و از حيثي تضعيف شده است و اگر كسي بتواند وثاقت او را با توثيق كشي ثابت كند و كلماتي كه نجاشي در مورد او گفته مشكل آفرين نباشد، روايت موثقه مي شود.(3)
ص: 52
اسحاق بن عمار مي گويد: به امام صادق- عليه السلام - عرض كردم بچه ها با گردو و تخم مرغ بازي و قمار مي كنند، حضرت فرمودند: از آن نخور كه حرام است.
الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَجَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> قَالَ: يَعْنِي بِذَلِكَ الْقِمَارَ الْحَدِيثَ.(1)
اين روايت مرسله است.
أسباط بن سالم مي گويد: در نزد امام صادق- عليه السلام - بودم كه مردي آمد و از حضرت درباره ي آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا
ص: 53
الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> سؤال كرد، حضرت فرمودند: مراد از اين آيه، قمار است.
وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل> قَالَ: نَهَى عَنِ الْقِمَارِ وَ كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ.(1)
اين روايت مرسله است.
محمد بن علي از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت درباره ي آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل> فرمودند: خداوند متعال از قمار نهي كردند در حالي كه قريش با مرد در مقابل اهل و مالش قمار مي كردند، پس خداوند آن ها را از اين كار منع كرد.
وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(2)
اين روايت مرسله است.
ص: 54
عياشي در تفسيرش از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه [راوي گفت] از حضرت شنيدم كه فرمودند: ميسر همان قمار است.
در اين كه مقصود از قمار در اين روايت، معناي مصدري آن (قمار كردن) يا «ما يقامر عليه» و آن چه بر آن قمار مي شود (رهن) يا آلت قمار است ابهامي وجود دارد و هيچ كدام از اين معاني را نمي توان استظهار كرد، هرچند با ذهن ما معناي مصدري سازگارتر است.
وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ الشِّطْرَنْجَ وَ النَّرْدَ وَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ كُلَّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ مِنْهَا فَهُوَ مَيْسِرٌ.(1)
اين روايت مرسله است.
عياشي در تفسيرش از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه [راوي گفت] از حضرت شنيدم كه فرمودند: همانا شِطرنج و نرد و اربعه عشر و هر چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.
وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَيْسِرِ قَالَ: التَّفَلُ مِنْ كُلِّ
ص: 55
شَيْ ءٍ قَالَ(1): الْخُبْزُ وَ التَّفَلُ مَا يُخَرَّجُ بَيْنَ الْمُتَرَاهِنَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ غَيْرِهِ.(2)
اين روايت مرسله است.
ياسر الخادم مي گويد از امام رضا- عليه السلام - درباره ي ميسر سؤال كردم، حضرت در جواب فرمودند: تفل [يا الثقل] از هر چيزي. حضرت فرمودند: خبز و تفل آن چيزي است كه از بين متراهنين از درهم و غير درهم خارج مي شود.
حضرت در اين روايت ميسر را به آن چيزي كه از بين متراهنين خارج مي شود (رهن) تفسير كرده اند، نه به آلات قمار.
ص: 56
وَ[الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ هِشَامٍ عَنِ الثِّقَةِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ قِيلَ لَهُ: رُوِيَ عَنْكُمْ أَنَّ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ وَ الْأَنْصَابَ وَ الْأَزْلَامَ رِجَالٌ فَقَالَ: مَا كَانَ اللَّهُ لِيُخَاطِبَ خَلْقَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُونَ.(1)
اين روايت مرفوعه است.
خدمت امام صادق- عليه السلام - عرض شد: از شما (ائمه- عليهم السلام -) روايت شده كه خمر، ميسر، انصاب و ازلام، رجال هستند. حضرت فرمودند: اين گونه نيست كه خداوند متعال بندگانش را به آن چه كه نمي فهمند خطاب كند.
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> قَالَ: ذَلِكَ الْقِمَارُ.(2)
اين روايت مرسله است.
احمد بن محمد بن عيسي در نوادر از پدرش محمد بن عيسي نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> فرمودند: مراد قمار است.
ص: 57
رواياتي از باب 102 از ابواب ما يكتسب به:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر درست(2)، ناتمام است.
زيد الشّحّام مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ
ص: 58
الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قَالَ: أَمَّا الْخَمْرُ فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا الْمَيْسِرُ فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا الْأَنْصَابُ فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا الْأَزْلَامُ فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.(1)
اين روايت مرسله است.
أبي الجارود نقل مي كند: امام باقر- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> فرمودند: مراد از <الْخَمْرُ> هر مسكري از شراب است، تا آن جا كه فرمودند: مراد از <الْمَيْسِرُ> نرد و شطرنج است و هر قماري ميسر است. <الْأَنْصابُ> بت هايي است كه مشركين آن ها را مي پرستيدند. <الْأَزْلامُ> چوب تيرهايي است كه مشركين عرب در زمان جاهليت با آن تقسيم مي كردند. تمام اين موارد بيع، شراء و انتفاعش حرام است و آن پليديي است كه از عمل شيطان است. خداوند متعال خمر و ميسر را در كنار اوثان قرار داده است.
ص: 59
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ- عليهما السلام -عَنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَلْعَبُ بِهَا النَّاسُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى السُّدَّرِ فَقَالَ: إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ أَيِّهِمَا يَكُونُ قُلْتُ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَمَا لَكَ وَ لِلْبَاطِلِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و عبدالله بن عاصم ناتمام است.
الفضيل بن يسار مي گويد: از امام باقر- عليه السلام - درباره ي اين اشيائي كه مردم با آن بازي مي كنند، مانند نرد و شطرنج كه تا سُدَّر شمردم، سؤال كردم. حضرت فرمودند: هنگامي كه خداوند حقّ را از باطل جدا كند، اين ها با كدام دسته اند؟ گفتم با دسته ي باطل. حضرت فرمودند: تو را چه و باطل!
اخباري كه ذكر شد دالّ بر حرمت لعب به آلات قمار با رهن است، امّا در حدّي نيست كه بتوانيم بگوييم تواتر دارد. بله در خصوص بعض آلات مانند شطرنج، اخبار متواتر است ولي به
ص: 60
عنوان يك قاعده ي كلّي كه استفاده كنيم لعب به آلات قمار با رهن مطلقاً _ تكليفاً و وضعاً _ حرام است، تواتر ندارد. مگر اين كه كسي استظهار كند رواياتي كه در خصوص بعضي از آلات مثل شطرنج، نرد، سدّر و امثال آن وارد شده، از باب مثال است كه در اين صورت مي توانيم بگوييم اخبار دالّ بر حرمت لعب به آلات قمار با رهن به عنوان قاعده ي كلّي متواتر است. البته نيازي به اثبات تواتر نيست؛ چون با همين روايات حرمت آن تكليفاً و وضعاً ثابت مي شود و جاي مناقشه نيست. علاوه آن كه آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(1) هم دالّ بر حرمت وضعي اكثر آن ها است.
در قرآن كريم واژه ي «الميسر» در سه جا استعمال شده است:
1. آيه ي 219 سوره ي مباركه ي بقره:
<يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ>
ص: 61
2. آيه ي 90 سوره ي مباركه ي مائده:
<يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ>
3. آيه ي 91 سوره ي مباركه ي مائده:
<إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ>
با اين عنايت در قرآن كريم و با نظر به آن چه بعداً خواهيم گفت، تحقيق و بررسي معناي «ميسر» اهميت زيادي دارد.
اكثر لغويين(1) «ميسر» را به نوع خاصي از قمار كه به وسيله ي أقداح و أزلام است _ توضيح آن خواهد آمد _ معني كرده اند و بعضي(2) علاوه بر آن به «جزور»؛ يعني آن شتري كه در بازي قمار
ص: 62
به وسيله ي أقداح و أزلام تقسيم مي شود معني كرده اند و بعضي(1) ديگر به مطلق قمار(2) معني كرده اند.(3)
ص: 63
ص: 64
در نهج البلاغه هم كلمه ي «ياسر» به معناي قماربازِ بازيِ قمار با أقداح آمده است:
«فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً ... كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ ... إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(1)؛
همانا فرد مسلمان مادامي كه آلوده ي كار پست نشده ... مانند مسابقه دهنده اى است كه دوست دارد در همان آغاز مسابقه توسّط قداحش پيروز گردد ... و انتظار دارد يكى از دو خوبى نصيب او گردد.
ص: 65
عبارت قرآن كريم <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ>(1) هم به همين قمارِ به أزلام و أقداح تفسير شده است. بنابراين مناسب است در مورد اين نوع خاص قمار توضيح داده شود.
براي توضيح اين نوع قمار، به روايت صحيحه اي كه در ذيل آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده در تفسير <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> وارد شده است رجوع مي كنيم:
_ صحيحه ي أبان بن تَغْلِب:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنِ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمْدَانِيِّ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامِ بْنِ الْمُؤَدِّبِ وَ عَلِيِّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ وَ حَمْزَةَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أبي طَالِبُ- عليه السلام - قَالُوا: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ سَنَةٍ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِي أَحْمَدَ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ
ص: 66
الْأَزْدِيِّ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ جَمِيعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِر- عليهما السلام -أَنَّهُ قَالَ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ> الْآيَةَ قَالَ: الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ مَعْرُوفٌ <وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ> يَعْنِي مَا ذُبِحَ لِلْأَصْنَامِ وَ أَمَّا <الْمُنْخَنِقَةُ> فَإِنَّ الْمَجُوسَ كَانُوا لَا يَأْكُلُونَ الذَّبَائِحَ وَ يَأْكُلُونَ الْمَيْتَةَ وَ كَانُوا يَخْنُقُونَ الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ فَإِذَا انْخَنَقَتْ وَ مَاتَتْ أَكَلُوهَا <وَ الْمُتَرَدِّيَةُ> كَانُوا يَشُدُّونَ أَعْيُنَهَا وَ يُلْقُونَهَا مِنَ السَّطْحِ فَإِذَا مَاتَتْ أَكَلُوهَا <وَ النَّطِيحَةُ> كَانُوا يُنَاطِحُونَ(1) بِالْكِبَاشِ فَإِذَا مَاتَتْ إِحْدَاهَا أَكَلُوهَا <وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ> فَكَانُوا يَأْكُلُونَ مَا يَقْتُلُهُ الذِّئْبُ وَ الْأَسَدُ فَحَرَّمَ اللَّهُ ذَلِكَ <وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ> كَانُوا يَذْبَحُونَ لِبُيُوتِ
ص: 67
النِّيرَانِ وَ قُرَيْشٌ كَانُوا يَعْبُدُونَ الشَّجَرَ وَ الصَّخْرَةَ فَيَذْبَحُونَ لَهَا <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ> قَالَ: كَانُوا يَعْمِدُونَ(1) إِلَى الْجَزُورِ فَيُجَزِّءُونَهُ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ فَيُخْرِجُونَ السِّهَامَ وَ يَدْفَعُونَهَا إِلَى رَجُلٍ وَ السِّهَامُ عَشَرَةٌ سَبْعَةٌ لَهَا أَنْصِبَاءُ وَ ثَلَاثَةٌ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا فَالَّتِي لَهَا أَنْصِبَاءُ الْفَذُّ وَ التَّوْأَمُ وَ الْمُسْبِلُ وَ النَّافِسُ وَ الْحُلَيْسُ وَ الرَّقِيبُ وَ الْمُعَلَّى فَالْفَذُّ لَهُ سَهْمٌ وَ التَّوْأَمُ لَهُ سَهْمَانِ وَ الْمُسْبِلُ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ النَّافِسُ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ وَ الْحُلَيْسُ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ وَ الرَّقِيبُ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ وَ الْمُعَلَّى لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ وَ أَمَّا الَّتِي لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا الْسَفِيحُ(2) وَ الْمَنِيحُ وَ الْوَغْدُ وَ ثَمَنُ الْجَزُورِ عَلَى مَنْ يَخْرُجُ لَهُ مِنَ الْأَنْصِبَاءِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ الْقِمَارُ فَحَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(3)
ابان بن تغلب از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت در تفسير آيه ي شريفه ي <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ و ...> فرمودند: ميته، دم و لحم خنزير معروف است [همه آن را مي شناسند] <وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ>؛ يعني آن
ص: 68
چيزي كه براي بت ها كشته مي شود <وَ الْمُنْخَنِقَةُ> [منخنقه در اصل حيوان خفه شده را مي گويند] مجوس ذبيحه نمي خوردند و فقط ميته مي خوردند، گاو و گوسفند را اوّل خفه مي كردند، بعد مي خوردند. <وَ الْمُتَرَدِّيَةُ>؛ حيواني كه چشمش را مي بستند و از بلندي مي انداختند و بعد از كشته شدنش مي خوردند، <وَ النَّطيحَةُ>؛ قوچ ها را به شاخ زدن به هم وامي داشتند و بعد از كشته شدن يكي، آن را مي خوردند. <وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ>؛ حيواني كه گرگ يا شير آن را مي دريد، مي خوردند كه خداوند متعال آن را حرام كرد [مگر اين كه تذكيه شود] <وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ>؛ حيواني كه [مجوس] براي آتشكده ها مي كشتند و قريش هم درخت و صخره را عبادت مي كردند و براي آن ذبح مي كردند. <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ> فرمود: قريش شتري نحر مي كردند(1) و آن را ده بخش مي كردند(2) و بر سر آن جمع
ص: 69
ص: 70
ص: 71
مي شدند و با تير قرعه مي كشيدند و آن را به دست اشخاص مي دادند، اين تيرها ده تا بود، هفت تا از آن ها داراي سهم بود و سه تا سهمي نداشت. نام آن هفت تا كه سهم داشت عبارت بود از: فَذّ، توأم، مُسبِل، نافِس، حُلَيس، رقيب و مُعلّي. فَذّ داراي يك سهم، توأم داراي دو سهم، مُسبِل سه سهم، نافس چهار سهم، حُلَيس پنج سهم، رقيب شش سهم، و معلّي هفت سهم و آن سه
ص: 72
تير كه سهم نداشت؛ سَفِيح، مَنِيح و وَغْد ناميده مي شود. بهاي شتر نحر شده بر عهده ي كساني بود كه تير بي سهم نصيبشان مي شد كه اين قمار است و خداوند متعال آن را حرام كرد.
اين روايت را شيخ صدوق- قدس سره - از احمد بن زياد بن جعفر الهَمَداني(1) نقل مي كند _ الهَمَداني را بعضي به «الهَمْداني» به سكون ميم اعراب زده اند كه درست نيست(2)؛ چون خود صدوق- قدس سره -
ص: 73
مي فرمايد اين شخص را در همدان در بازگشت از حج ملاقت كردم _ و خود شيخ صدوق او را توثيق مي كند و مي فرمايد: «كان رجلاً ثقةً ديناً فاضلاً».(1) به هر حال شيخ صدوق اين روايت را از «الحسن بن ابراهيم بن أحمد بن هشام بن المؤدب» و «علي بن عبدالله الوّراق» و «حمزة بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن علي بن ابي طالب- عليهم السلام -» هم نقل مي كند، بنابراين مرحوم صدوق از چهار نفر نقل مي كند و اين چهار نفر از علي بن ابراهيم بن هاشم در سال (307 ه.ق) نقل مي كنند. علي بن ابراهيم بن هاشم هم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) كه در حكم ثقه است نقل مي كند و او از احمد بن محمد بن زياد الأزدي _ كه مجهول است و توثيق ندارد _ و هم چنين از احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي كه از اصحاب اجماع است نقل مي كند. بنابراين در اين طبقه از دو نفر نقل مي كند و عدم وثاقت احمد بن محمد بن زياد الأزدي ضربه اي به سند نمي زند و اين دو از أبان بن عثمان الأحمر كه
ص: 74
ايشان هم از اصحاب اجماع است نقل مي كند و او هم از ابان بن تغلب نقل مي كند كه ايشان هم از اجلاء است و كسي است كه امام- عليه السلام - به او فرمود: دوست دارم در مسجد مدينه بنشيني و فتوا بدهي.(1) ابان بن تغلب هم از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند. بنابراين روايت از لحاظ سند تمام بوده و كاملاً قابل اعتماد است.
پس اين روايت به وضوح قمار با أقداح و أزلام را توضيح مي دهد كه عرب ها جزوري(2) را خريداري كرده، نحر مي كردند و آن را بيست و هشت جزء مي كردند. سپس ده چوبه ي تير كه همان أزلام(3) و أقداح(4) است و هر كدام اسم خاصي داشت (فَذ،
ص: 75
توأم، مُسبل، نافِس، حُليس، رقيب، مُعلّي، سفيح، منيح و وغد) سهم هاي(1) متفاوتي براي آن ها مي گذاشتند _ فذ يك سهم، توأم دو سهم، رقيب سه سهم، حُليس چهار سهم، نافس پنج سهم، مُسبل شش سهم و معلّي هفت سهم و براي سفيح، منيح و وغد هم نه تنها سهمي معين نكرده بودند، بلكه به نام هر كسي درمي آمد بايد يك سوم پول جزور را مي داد. بعد اين چوبه هاي تير را در خريطه اي (كيسه ي چرمي) مي گذاشتند و قاطي مي كردند سپس شخصي كه اجنبي از اين ده نفر شركت كننده در قمار بود، هر يك از اين تيرها را به اسم يكي از اين ده نفر بيرون مي آورد و هر كسي طبق آن سهمي كه معين كرده بودند تصاحب مي كرد، غير از آن سه نفري كه سهمي نداشتند و بايد پول جزور را هم پرداخت مي كردند.
بالاترين سهم تعيين شده براي آن تيري بود كه هفت سهم داشت و به آن القِدح المعلّي مي گفتند و از اين جا تعبير «القِدح المعلّي» وارد ادبيات عرب شد و به كسي كه در تلاشش به نصيب بالا دست مي يابد از باب تشبيه «القِدح المعلّي» را براي او استعمال مي كنند و مي گويند: فاز بالقِدح المعلّي و النصيب الأوفر الأعلي، كما اين كه در فارسي هم بعضي مهره هاي بازي شطرنج را در تشبيه به كار مي برند؛ مانند:
«رُخ شطرنج نبرد آن چه رخ زيبا بُرد»
ص: 76
به نظر مي رسد ميسر در آيه ي مباركه در معناي حدثي؛ يعني قمار كردن استعمال شده و مصدر است، كما اين كه در روايتي هم به «قمار» تفسير شده است:
_ روايت حسن بن علي الْوَشَّاء:
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(1)
قمار در معناي اصلي و اوّلي، حدث و مصدر است، بنابراين ميسر هم مصدر است و به اصطلاح مصدر ميمي است. مصدر ميمي از ثلاثي مزيد بر وزن اسم مفعول است؛ مانند مُنطَلق، مُعتمَد و از ثلاثي مجرد بر وزن «مَفْعَل» است؛ مثل مَذْهَب، مَقْتَل، مَضْرَب، مَعْلَم كه هم وزن اسم زمان و مكان است. اگر كلمه اي مثال واوي باشد كه در مضارع فاء الفعل آن حذف مي شود مثل «وَعَدَ يَعِدُ» مصدر ميمي آن بر وزن «مَفْعِل» مي باشد، مانند «مَوْعِد».
بعضي از مصادر ميمي هم وجود دارد كه علي خلاف القياس بر وزن «مَفْعِل» است، مانند «مَرْجِع»، «مَصيِر»، «مَسير»، «مَحيض»
ص: 77
و از جمله مصادر ميمي كه بر خلاف قياس است «مَيْسِر» است.
إن قلت: در آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ>(1) ميسر در كنار خمر ذكر شده در حالي كه خمر اسم عين است، بنابراين مناسب است كه ميسر هم اسم براي جزور (رهن قمار) يا آلت قمار باشد، نه خود عمل.
قلت: منافاتي ندارد كه خمر اسم عين باشد، ولي «ميسر» مصدر و نام حدث باشد. در فارسي هم اين دو كنار هم استعمال شده و گفته مي شود: «شراب و قمار» كه شراب اسم عين و قمار نام حدث است. كما اين كه در آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده هم مراد از <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> حدث است:
<حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ ... وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ...> در اين آيه ي شريفه گرچه در مورد ميته، دم و تا ما ذبح علي النصب بايد چيزي در تقدير گرفت؛ چون معني ندارد عين حرام باشد، بلكه عمل مناسب با آن حرام است؛ مثل اكل _ كما اين كه در آيه ي شريفه ي <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ>(2) هم بايد فعل در تقدير گرفت والا مادر كه
ص: 78
نمي تواند حرام باشد _ امّا در مورد <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> كه دالّ بر حدث است، لازم نيست چيزي در تقدير گرفته شود و حرمت متعلّق به خود حدث شده است.
هم چنين در مورد آيه ي 219 سوره ي بقره كه مي فرمايد: <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما> بايد مراد از ميسر، حدث باشد و الا ذات كه نمي تواند اثمِ كبير داشته باشد، مگر با تأويل. هم چنين منفعت مغلوبه اي هم كه آيه ي شريفه براي خمر و ميسر بيان مي كند، اين منفعت براي فعل (نوشيدن خمر و بازي قمار) است و الا مثلاً در مورد خمر كه ذات آن منفعتي ندارد و اگر هم داشته باشد مورد اشاره ي آيه ي شريفه نيست بلكه خوردن خمر است كه منفعت دارد. بنابراين در مورد ميسر هم اين گونه است كه آن عمل و حدث، اثم كبير و منفعت مغلوبه دارد.
إن قلت: در بعضي از روايات ميسر بر «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» يا «كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ» اطلاق شده؛ مانند صحيحه ي معمر بن خلاد: «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) و روايت جابر: «قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ
ص: 79
مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ وَ الْجَوْزُ»(1) بنابراين ميسر اسم آلت قمار يا رهني است كه در قمار گذاشته مي شود.
قلت: منظور از «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» وسيله ي قمار نيست، بلكه منظور اين است كه بر هر چيزي قمار شود، آن عمل «ميسر» است.(2) پس «ميسر» همان قمار است.
إن قلت: در بعضي از روايات بر نفس آلات قمار، ميسر اطلاق شده است، مانند روايت أبي بصير در الكافي:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: الشِّطْرَنْجُ وَ النَّرْدُ هُمَا الْمَيْسِرُ.(3)
ص: 80
و روايت عبدالمطلب القمي در الكافي:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ الْقُمِّيِّ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ إِدْرِيسُ أَخِي عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَقَالَ إِدْرِيسُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: هِيَ الشِّطْرَنْجُ قَالَ فَقُلْتُ: أَمَا إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّهَا النَّرْدُ قَالَ: وَ النَّرْدُ أَيْضا.(1)
قلت: در اين روايات فعل در تقدير است؛ يعني «اللعب بالشطرنج و النرد هما الميسر» و چون معلوم بوده، فعل ذكر نشده است. شواهدي هم از روايات بر اين مطلب وجود دارد كه راوي از حضرت درباره ي لعب به شطرنج سؤال مي كند ولي حضرت در جواب، خودِ شطرنج را ذكر مي كنند، پس منظور همان لعب به شطرنج است كه راوي در مورد آن سؤال كرده است، مثل روايت عيّاشي در تفسيرش:
مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.(2)
ص: 81
بنابراين «ميسر» همان بازي قمار است؛ نه آن رهن در قمار و نه آلت قمار، و در جايي هم كه بر نفس آلت قمار تطبيق شده به اعتبار اين است كه كلمه اي در تقدير گرفته شده كه آن «لعب» مي باشد.(1) و در روايتي هم كه «ميسر» به «ما قومر به» تفسير شده است به قرينه ي صحيحه ي معمّر بن خلّاد مراد «ما قومر عليه» مي باشد.
همان طور كه بيان كرديم دو معناي عمده در مورد ميسر وجود دارد كه يكي نفس جزور و ديگري آن عمل قماري است و با توضيحاتي كه داده شد، معناي دوم را برتري داديم و گفتيم اين «ميسر» همان <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> در آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده است كه مراد خود عمل قماري است.
امّا نكته اي كه در اين جا وجود دارد اين است كه در بعضي تفاسير(2) و كتب لغت(3)، معناي ديگري هم براي <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا
ص: 82
بِالْأَزْلامِ> ذكر شده كه عرب جاهلي يك نوع استخاره اي با چوبه هاي تير انجام مي دادند. به اين صورت كه بر روي يكي از اين چوبه ها و أزلام مي نوشتند: «إفعل» و بر روي يكي ديگر «لاتفعل» و ديگري «قفلٌ» بود؛ يعني بر آن چيزي نوشته نشده بود، و اين ها را در يك خريطه اي گذاشته و قاطي مي كردند،
ص: 83
سپس كسي كه در كارش متحيّر بود پيش سادِن (خادم و حافظ كعبه) مي رفت و به سادِن مي گفت يكي از تيرها را از خريط بيرون بكش. اگر «إفعل» بيرون مي آمد انجام مي داد و اگر «لاتفعل» بيرون مي آمد تا يك سال انجام نمي داد و اگر «قفل» بيرون مي آمد، دوباره اين عمل را تكرار مي كرد.
احتمال اين كه مراد از آيه ي شريفه ي <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> اين عمل باشد گرچه بعيد است؛ چون خلاف سياق آيه ي شريفه است؛ زيرا موارد قبلي كه در آيه ي شريفه ذكر شده همه مربوط به انواع گوشت هاي حرام است و مناسبت با سياق قبل اقتضاء مي كند كه اين فقره هم مربوط به همان گوشتي باشد كه از راه قمار به أزلام و أقداح به چنگ مي آوردند، امّا اين احتمال در مورد «أزلام» در آيه ي 90 سوره ي مباركه ي مائده <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قوي تر است؛ زيرا در اين آيه «ميسر» را هم ذكر كرده است، بنابراين بعيد است منظور از أزلام همان «ميسر» باشد؛ گرچه مشكلي هم ندارد كه بگوئيم مراد از ميسر آن عملي است كه رجس است و أقداح و أزلام آن عمل هم به اعتبار وسيله ي آن عمل، رجس باشد.
در اين جا مراد حكم تكليفي است و حكم وضعي ندارد؛ زيرا نقل و انتقالي صورت نمي گيرد.
ص: 84
مرحوم شيخ مي فرمايد: «و في صدق القِمار عليه نظر»(1) اطلاق قمار بر لعب به آلات قمار بدون رهن، ثابت نيست، بنابراين حكم قمار را ندارد و عنوان محرّم ديگري بر آن منطبق نمي شود _ البته به جز عنوان لهو كه آن هم نمي توانيم بگوييم مطلقاً حرام است _ بنابراين به عنوان قمار، حكم به حرمت لعب به آلات قمار نمي شود.
مرحوم شيخ يك پله پا را فراتر گذاشته و مي فرمايد: حتّي اگر بگوييم قمار بر لعب به آلات قمار بدون مراهنه هم صادق است، باز نمي توانيم با تمسك به ادلّه ي حرمت قمار حكم به حرمت كنيم؛ چون قمار با مراهنه شايع، و بدون مراهنه نادر است و لذا قمار انصراف به فرد شايع دارد و از اين جا مي توانيم بگوييم حتّي به ادلّه ي نهي از لعبِ به مثل شطرنج، نرد و اربعة عشر هم نمي توان تمسك كرد؛ چون آن ادلّه هم انصراف به بازي شايع شطرنج، نرد، اربع عشر و ... دارد كه با مراهنه است.
ص: 85
بعضي بر كلام مرحوم شيخ اشكال كرده (1) و گفته اند: شيوع و كثرت يك فرد باعث انصراف اطلاق به آن نمي شود؛ فرضاً اگر به كسي گفته شود آب نخور، نمي توان گفت چون در شهر معمولاً از آب لوله كشي استفاده مي شود اين نهي انصراف به آب لوله كشي دارد، پس اگر كسي آب چاه بيرون كشيد و استفاده كرد اشكالي ندارد. بلكه طبيعت آب مراد است و كثرت آب لوله كشي باعث انصراف به آن نمي شود. بنابراين با قبول معناي اعم قمار كه شامل قمار بدون رهن هم مي شود، نمي توان به خاطر شيوع لعب مع الرهن ادعاي انصراف كرد و از ادلّه ي حرمت قمار رفع يد كرد.
ص: 86
واقع امر اين است كه اگر فرد نادر هيچ تفاوتي با فرد شايع نداشته باشد (نظير آب چاه نسبت به آب لوله كشي) حقّ با مستشكل است، ولي مرحوم شيخ مي خواهد بفرمايد كه فرد شايع داراي خصوصياتي است كه آن را از فرد نادر جدا مي كند و فرد نادر اصلاً مورد إعتناء نيست. به عنوان مثال: اگر كسي به ديگري بگويد براي من سيب بخر، اگر به جاي سيب معمولي سيب ترش بخرد آيا حقّ دارد آن شخص اين فرد را مورد مؤاخذه قرار دهد كه چرا سيب ترش خريدي و اگر عذر آورد كه كلام شما مطلق بود، بگويد معلوم است كه مراد من سيب ترش نبوده، بلكه سيب معمولي مي خواستم؟
ما نحن فيه نظير اين است و فرد شايع نسبت به فرد نادر امتيازي دارد كه فرد نادر را به عنوان فرد درجه ي دو مطرح مي كند و در چنين جايي كه نقصان فرديتِ فردي نسبت به فرد ديگري محسوس باشد، قول به انصراف بسيار قوي و قابل التزام است.
سپس مرحوم شيخ چنين دعواي انصرافي را نسبت به روايت أبي الربيع الشامي بعيد مي دانند. روايت چنين است:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ
ص: 87
مَحْبُوبٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ فَقَالَ: لَا تَقْرَبُوهُمَا قُلْتُ: فَالْغِنَاءُ قَالَ: لَا خَيْرَ فِيهِ لَا تَقْرَبْهُ(1) الْحَدِيثَ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر أبي الربيع الشامي ناتمام است.
أبي الربيع الشامي مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شطرنج و نرد سؤال شد، حضرت در جواب فرمودند: نزديك آن دو نشويد. به حضرت عرض كردم: پس غناء [چطور؟] حضرت فرمودند: خيري در آن نيست، نزديكش نشو.
مرحوم شيخ كه مي فرمايد ادعاي انصراف(3) در اين روايت به لعب مع الرهن بعيد است، شايد به خاطر تعبير «لَا تَقْرَبُوهُمَا» باشد؛ چون بازي بدون رهن هم يك نوع قرب به شطرنج و نرد است. ولي بعضي گفته اند «لَا تَقْرَبُوا» به معناي «لا تلعبوا» است و با بقيه ي
ص: 88
روايات تفاوتي ندارد(1)، امّا انصافاً اين چنين نيست و «لَا تَقْرَبُوا» نهي از نزديك شدن به نرد و شطرنج است كه حتّي شامل لعب بدون رهن هم مي شود.
البته اين احتمال وجود دارد كه بگوييم منظور روايت، نهي از قرب به شطرنج و نرد است به نحوي كه مناسب آن دو است _ كه آن لعب مع الرهن است _ نه اين كه حتّي كسي نزديك آن دو هم قدم نزند. علاوه بر آن كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
آن گاه مرحوم شيخ به روايات ديگري(2) جهت استدلال بر حرمت قمار به آلات بدون رهن تمسّك مي كنند كه عبارتند از:
ص: 89
« ... وَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ فِيهِ الْفَسَادُ مَحْضاً وَ لَا يَكُونُ مِنْهُ وَ لَا فِيهِ شَيْ ءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ فَحَرَامٌ تَعْلِيمُهُ وَ تَعَلُّمُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَخْذُ الْأَجْرِ عَلَيْهِ وَ جَمِيعُ التَّقَلُّبِ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ وُجُوهِ الْحَرَكَات ...»(1)
ص: 90
هر چيزي كه از آن و در آن فساد محض وجود دارد و در آن وجهي از وجوه صلاح وجود ندارد تعليم، تعلّم، عمل به آن، اخذ اجرت در مقابل آن و جميع انواع تقلّب و حركات در آن حرام است.
بازي پاسور، نرد، سدّر و ... از چيزهايي است كه يجيئ منها الفساد محضاً، پس لايجوز التقلب فيه من جميع وجوه الحركات و از جمله وجوه حركات، استفاده از اين آلات به صورت لعب بدون رهن است. بنابراين روايت تحف العقول دالّ بر حرمت لعب بدون رهن است.
استدلال به روايت تحف العقول متفرع بر آن است كه بدانيم فساد محض از بازي با شطرنج، پاسور و ... حتّي بدون رهان صادر مي شود، در حالي كه چنين علمي نداريم. شايد نه فساد دارد و نه صلاح، و نهايت آن است كه كاري لغو و لهو است كه آن را هم نمي توانيم بگوييم حرام است؛ چون مطلق لهو و لغو حرام نيست و اگر هم حرام باشد، ديگر با استناد به روايت تحف العقول حرام نيست بلكه با استناد به ادلّه ي حرمت لهو و لغو حرام است.
ص: 91
علاوه آن كه در ابتداي مكاسب محرمه كه مرحوم شيخ اين روايت را ذكر فرمودند، گفتيم گرچه بعض فقرات اين روايت مشتمل بر معاني عاليه است، ولي تمام مطالب اين روايت به خاطر نداشتن سندِ صحيح و هم چنين اضطراب متن در برخي موارد، قابل اعتماد نيست و فقط در حدّ مؤيد است. بنابراين استناد به اين روايت براي اثبات حرمت لعب بدون رهن اولويتي ندارد _ آن طور كه مرحوم شيخ مدعي شدند _ بلكه اضعف هم مي باشد.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قَالَ: أَمَّا <الْخَمْرُ> فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا <الْمَيْسِرُ> فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا <الْأَنْصَابُ> فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا <الْأَزْلَامُ> فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.(1)
ص: 92
اين روايت مرسله است؛ زيرا أبو الجارود در زمان امام باقر- عليه السلام - بوده و علي بن ابراهيم او را درك نكرده است، بنابراين نمي تواند بدون واسطه از او نقل كند. علاوه آن كه خود أبي الجارود هم تضعيف شده و فرقه ي جاروديه منسوب به او مي باشد.
أبو الجارود نقل مي كند: امام باقر- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> فرمودند: مراد از <الْخَمْرُ> هر مسكري از نوشيدني ها است، تا آن جا كه فرمودند: مراد از <الْمَيْسِرُ> نرد و شطرنج است و هر قماري ميسر است. <الْأَنْصابُ> بت هايي است كه مشركين آن ها را مي پرستيدند و مراد از <الْأَزْلامُ> أقداح و تيرهايي است كه مشركين عرب در زمان جاهليت [با نوشتن فذ، توأم و ... بر روي آن، جزور را] تقسيم مي كردند. [احتمال ديگري هم دارد كه مراد از آن ازلامي باشد كه با آن به گونه اي استخاره مي كردند] تمام اين موارد بيع، شراء و هرگونه انتفاعش حرام است و آن پليديي مي باشد كه از عمل شيطان است. خداوند متعال خمر و ميسر را در كنار اوثان قرار داده است.
مرحوم شيخ از اين روايت استفاده مي كنند كه مطلق لعب به آلات قمار حرام است به اين صورت كه:
اولاً: در روايت تصريح مي كند «كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ»؛ يعني بيع و شراء نرد
ص: 93
و شطرنج و [بقيه ي آلات قمار] و هرگونه انتفاع به اين آلات حرام است. از آن جايي كه بيع و شراء به عين تعلق مي گيرد و به فعل تعلق نمي گيرد، پس مراد خود نرد و شطرنج و آلات قمار است كه خريد و فروش و إنتفاع به آن حرام است كه از جمله ي آن انتفاعات، لعب بدون رهن است، پس حرام است.
ثانياً: در اين روايت «ميسر» بر نفس نرد و شطرنج اطلاق شده، بنابراين نرد و شطرنج حرام است. البته بايد فعلي را در تقدير بگيريم مانند «لعب» كه مناسب با اين آلات است. بنابراين لعب به شطرنج و نرد حرام است و اطلاق دارد؛ يعني حتّي اگر بدون رهن هم باشد حرام است.
إن قلت: همان طور كه قبلاً گفته شد روايات دالّ بر نهي لعب به آلات قمار، انصراف به لعب مع الرهن دارد و اطلاق ندارد، بنابراين در اين جا هم انصراف به لعب مع الرهن دارد.
قلت: در آن روايات از قمار به معناي مصدري و لعب به نرد و شطرنج و ... نهي شده كه انصراف به لعب مع الرهن دارد، امّا در اين روايت قمار به معناي مصدري نيست بلكه به قرينه ي عبارت «بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ» _ كه بيع و شراء به عين تعلق مي گيرد _ و هم چنين تطبيق ميسر بر نفس نرد و شطرنج و اين كه مي فرمايد «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ» معلوم مي شود مراد آلت قمار است. بنابراين در اين روايت نرد و شطرنج و آلات قمار مورد حرمت قرار گرفته
ص: 94
كه ديگر نمي توانيم بگوئيم انصراف به لعب مع الرهن دارد، بلكه مطلق لعب مراد است.(1)
امّا اين كه جناب شيخ فرمود اين بخش روايت «كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ» دالّ بر حرمت انتفاع است و از جمله ي انتفاعات، لعب بدون رهن است مي گوئيم: مراد از انتفاع به نرد و شطرنج و بقيه ي آلات قمار، انتفاع متناسب با آن آلات است و إلا اگر متناسب نباشد نمي توان گفت حرام است؛ مثلاً اگر كسي با تخته ي نرد يا شطرنج بر سر ماري بزند و آن را بكشد، نمي توان به اين روايت استناد كرد و گفت اين كار چون انتفاع به نرد و شطرنج است پس حرام است.
بنابراين بايد بگوئيم مراد انتفاع متناسب با اين آلات است؛ نه هر انتفاعي. و از آن جايي كه لعب به نرد و شطرنج و ... بدون رهن در زمان صدور روايات به اعتراف خود مرحوم شيخ نادر بوده و لعب مع الرهن معمول بوده، پس لعب مع الرهن، انتفاع متناسب در زمان صدور روايات بوده است. امّا لعب بدون رهن را حداقل شك داريم كه متناسب بوده يا نه، بنابراين نمي توانيم
ص: 95
به اين روايت تمسك كنيم و مي تواند مجراي برائت باشد.
امّا اين كه فرمود «ميسر» بر نفس نرد و شطرنج اطلاق شده، پس نرد و شطرنج حرام است و انصراف به لعب مع الرهن ندارد، مي گوئيم: اين كه در اين روايت «ميسر» بر نرد و شطرنج اطلاق شده چه فرقي با آن رواياتي دارد كه «لعب به شطرنج و نرد» را مورد نهي قرار داده است، كه در مورد آن روايات فرمود انصراف به لعب مع الرهن دارد ولي در اين روايت انصراف ندارد؟! در اين جا هم مي تواند انصراف به لعب مع الرهن داشته باشد.
مضاف به اين كه طبق تحقيقي كه كرديم «ميسر» در لغت بر آلات قمار اطلاق نشده است، يا بر «ما يقامر عليه» اطلاق شده و يا «مصدر ميمي» است. بنابراين در اين جا كه بر «نرد و شطرنج» تطبيق شده بايد چيزي را در تقدير بگيريم كه آن «لعب» است؛ يعني لعب به نرد و شطرنج. پس همان طور كه لعب در تقدير است، رهن هم مي تواند در تقدير باشد. حداقل احتمال قوي مي دهيم اين طور باشد، پس نمي توانيم به اين روايت تمسك كنيم.
از اين جا معلوم مي شود اين كه در مورد «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ» فرمود به قرينه ي تطبيق ميسر بر نرد و شطرنج، مراد از قمار، آلات قمار است و معناي مصدري نيست، درست نيست و بايد قمار را يا به همان معناي مصدري بگيريم _ كه اظهر است _ كه در اين صورت با آن مُقَدَّري كه براي نرد و شطرنج گرفتيم هماهنگ مي شود؛ يعني «لعب مع الرهن» و يا خيلي تنزل كنيم به
ص: 96
معناي ما يقامر عليه (رهن) بگيريم. علي ايّ حالٍ نمي توانيم به معناي آلت قمار بگيريم.
بنابراين روايت أبي الجارود علاوه بر ضعف سند، دلالتي بر مدعاي شيخ ندارد و نمي تواند مستند حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن باشد.
مرحوم امام- قدس سره - معتقدند «ميسر» در آيه ي مباركه مي تواند در سه معناي «قمار، آلت قمار و ما يقامر عليه» _ هرچند با كمك روايات _ استعمال شده باشد. ظاهر رواياتي كه مي فرمايد: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ»(1) دلالت مي كند كه ميسر اسم آلت قمار است و در بعضي روايات مثل صحيحه ي معمّر بن خلاد و
ص: 97
هم چنين در لغت، ميسر بر خود «جُعل» اطلاق شده است. در معناي مصدري (مصدر ميمي) هم كه چون اصل در لغت است مي تواند استعمال شده باشد. بنابراين مشكلي وجود ندارد كه در هر سه معنا استعمال شود، هرچند به استعمال لفظ در اكثر از معنا به قرينه ي روايات، يا استعمال در جامع انتزاعي، يا اراده ي همه ي معاني به نحو كنايه باشد.(1)
گرچه كبرايي كه مرحوم امام فرمودند ما قبول داريم و گفتيم در قرآن كريم بعضي الفاظ با يك استعمال در معاني متعددي به كار رفته است؛ مثلاً در آيه ي شريفه ي <إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر>(2) «قدر» در سه معناي خود (ارزش، تقدير و ضيق) استعمال شده و مانعي هم ندارد؛ چون در بحث اصول گفتيم استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا محال نيست. امّا اين متفرع بر يكي از دو امر است: يا لفظ در آن معاني وضع شده باشد، و نيز دليلي بر
ص: 98
استعمال لفظ در همه ي اين معاني موجود باشد؛ يا اين كه قرينه ي قطعي قائم شده باشد كه مراد از لفظ، معاني متعدّد _ هرچند به نحو مجازي يا كنايي _ است. بنابراين اگر چند معنا نه بالوضع باشد و نه قرينه ي قطعي بر آن قائم شده باشد بلكه صرف احتمال باشد، نمي توانيم بپذيريم لفظ در آيه ي شريفه در آن معاني هم به كار رفته است.
در ما نحن فيه هيچ يك از اين دو امر وجود ندارد تا بگوييم «ميسر» در آلت قمار هم استعمال شده است؛ زيرا نه در لغت لفظ ميسر بر نفس آلات قمار علي نحو الحقيقه اطلاق شده و نه در روايات صراحتي وجود دارد كه آلات مراد باشد. علاوه آن كه هيچ كدام از آن روايات داراي سند صحيح نيست؛ مگر موثقه ي زرارة(1) كه ذكر خواهيم كرد در آن نيز قمار بر آلات قمار اطلاق نشده است.
بنابراين اين كلام مرحوم امام- قدس سره - كه «ميسر» در سه معنا استعمال شده، امكانش را مي پذيريم ولي براي قبول اين استعمال مي گوييم يكي از دو شرط لازم است: يا در لغت براي اين معاني وضع شده
ص: 99
باشد كه با وجود قرينه _ هرچند آن قرينه مناسبت حكم و موضوع باشد _ مي توانيم بر آن معاني حمل كنيم و يا دليل و قرينه ي قطعي قائم شده باشد كه هر سه معنا _ هرچند مجازاً _ اراده شده است، و در ما نحن فيه هيچ يك از اين دو شرط وجود ندارد.
مرحوم شيخ بعد از اين كه فرمودند: أولي به استدلال براي اثبات حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن، تمسك به روايت تحف العقول و أبي الجارود است _ كه ما گفتيم هر دو روايت، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت مخدوش است _ مؤيداتي را ذكر مي كنند كه عبارتند از:
الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ فِي مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليهم السلام - قَالَ: كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ. (1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر ابن الصّلت، جعفر بن محمد بن عيسي و عبد الله بن علي ناتمام است.
ص: 100
امام رضا- عليه السلام - از اجداد طاهرينشان از اميرالمؤمنين- عليه السلام - نقل مي كنند كه حضرت فرمودند: هر چيزي كه انسان را از ياد خدا مشغول كند از ميسر است.
اين روايت هر چيزي كه انسان را از ياد خدا مشغول كند از بازي فوتبال گرفته تا واليبال و تا بازي با تسبيح، لحيه و ... چنان چه موجب غفلت شود را شامل مي شود.
البته معلوم است كسي با اين اطلاق نمي تواند ملتزم به حرمت شود و الا بايد بگوييم بخش بزرگي از عمر معمول مردم به حرام سپري مي شود. بلكه علي فرض صدور روايت، معناي آن اين است كه مؤمن هميشه بايد متذكر باشد و شايسته نيست مؤمن به چيزهايي مشغول شود كه او را از ياد خدا غافل كند، پس اين روايت دالّ بر حرمت نيست(1) و هيچ گونه تأييدي نسبت
ص: 101
به ادعاي شيخ (حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن) ندارد.
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ- عليهما السلام -عَنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَلْعَبُ بِهَا النَّاسُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى السُّدَّرِ فَقَالَ: إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ أَيِّهِمَا يَكُونُ؟ قُلْتُ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَمَا لَكَ وَ لِلْبَاطِلِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و عبدالله بن عاصم ناتمام است.
فضيل بن يسار مي گويد: از امام باقر- عليه السلام - درباره ي اين اشيائي كه مردم با آن بازي مي كنند، مانند نرد، شطرنج و ... كه تا سُدَّر شمردم سؤال كردم. حضرت فرمودند: هنگامي كه خداوند حقّ را از باطل جدا كند اين ها با كدام دسته است؟ گفتم با دسته ي باطل. حضرت فرمودند: پس تو را چه به باطل!
ص: 102
نهايت چيزي كه اين روايت دلالت مي كند اين است كه لعب به اين آلات باطل است؛ يعني بدون فايده است، ولي نمي توانيم بگوييم هر باطلي حرام است؛ چون خيلي از كارها بي فايده و باطل است امّا حرام نيست.
مضاف به اين كه مي توانيم بگوييم مراد روايت، لعب مع الرهن است؛ چون اطمينان وجود دارد در بين آلاتي كه ذكر مي كند و تا سدّر كه ضعيف ترين بوده مي شمارد، آلاتي وجود دارد كه بازي با آن بدون رهن هيچ لذتي ندارد _ هرچند در روايت تصريح به آن نشده _ و اصلاً معقول نيست كسي بدون رهن با آن بازي كند. بله، در مورد شطرنج و امثال آن، نفس بازي هم مطلوب است امّا در مورد بعضي آلات، بدون رهن هيچ لذتي ندارد. بنابراين اگر نگوييم استظهار از اين روايت لعب مع الرهن است، لااقل اين است كه ظنّ قوي وجود دارد لعب مع الرهن مراد است و در نتيجه لعب بدون رهن را نمي توانيم بگوييم باطل است. بنابراين اگر باطل بودن دالّ بر حرمت هم باشد از آن جايي كه نمي دانيم لعب بدون رهن مصداق باطل باشد، پس نمي توانيم بگوييم حرام است. مگر آن كه در پاسخ گفته شود اللعب بكل شيئٍ بحسبه.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ ع
ص: 103
نْ لُعْبَةِ شَبِيبٍ الَّتِي يُقَالُ لَهَا لُعْبَةُ الْأَمِيرِ وَ عَنْ لُعْبَةِ الثَّلَاثِ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ مَعَ أَيِّهِمَا تَكُونُ؟ قَالَ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَلَا خَيْرَ فِيهِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است و به خاطر ابن بكير(2) كه فطحي ثقه است، تعبير به موثقه مي شود.
زرارة مي گويد از امام باقر- عليه السلام - درباره ي شطرنج و آلت بازي شبيب _ كه بازي امير هم گفته مي شود _ و از آلت بازي ثلاث [شايد همان سدّر باشد] سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمودند: اگر خداوند متعال حقّ و باطل را تمييز دهد، اين آلات جزء كدام دسته قرار مي گيرد؟ در پاسخ عرض كرد: با دسته ي باطل، حضرت فرمودند: پس خيري در آن نيست.
در اين روايت باز ابهامي وجود دارد كه شطرنج و لعبة الامير و لعبة الثلاث كه باطل و حرام است و قطعاً مراد خود اين آلات نيست چون ذات نمي تواند متعلق حرمت قرار بگيرد بلكه مراد لعب به اين آلات است آيا بر لعب شطرنج بدون رهن هم حقيقتاً لعب شطرنج صادق است؟ آيا لعب به لعبة الامير و لعبة الثلاث بدون رهن، حقيقتاً لعب به اين آلات است؟ از آن جايي كه نمي دانيم لعب بدون رهن واقعاً لعب شطرنج و ... باشد، پس
ص: 104
علي فرض دلالت باطل بر حرمت باز نمي توانيم بگوييم لعب با اين آلات بدون رهن حرام است؛ زيرا شايد داشتن رهن مقوّم لعب به شطرنج و لعبة الامير و لعبة الثلاث باشد، همان طور كه فرض دروازه و گُل (Goal)، مقوّم بازي فوتبال است و بدون آن حقيقتاً فوتبال نيست و اگر هم فوتبال اطلاق شود مجازاً اطلاق مي شود. بنابراين چون اين احتمال وجود دارد كه در زمان صدور روايات بر لعب شطرنج بدون رهن حقيقتاً لعب شطرنج اطلاق نمي شده _ گرچه در اين زمان حقيقتاً اطلاق مي شود _ نمي توانيم به اين روايت علي فرض دلالت بر حرمت، تمسك كرده و بگوييم لعب بدون رهن هم حرام است.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ابْنِ أُخْتِ أَبِي مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ.
وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَرَّازِ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.(1)
ص: 105
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است. احمد بن محمد بن يحيي فرزند محمد بن يحيي العطار القمي است كه هرچند عالم و عالم زاده است، امّا وثاقتش براي ما احراز نشده است. هم چنين سهل بن زياد و محمد بن جعفر بن عقبه و عبدالواحد بن المختار ثابت الوثاقة نيستند.
عبد الواحد بن المختار مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي بازي با شطرنج سؤال كردم. حضرت در جواب فرمودند: مؤمن از لعب مشغول است [وقتي براي اين امور ندارد و كارهاي مهم تري دارد].
ممكن است گفته شود چون در اين روايت سائل از لعب به شطرنج سؤال مي كند و حضرت هم در جواب مي فرمايند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» پس مراد مطلق لعب است و شامل لعب بدون رهن هم مي شود، در نتيجه اين روايت مؤيد آن است كه مطلق بازي با شطرنج حرام است.
مناقشه در استدلال به روايت عبد الواحد بن المختار
در ردّ استدلال به اين روايت علاوه بر ضعيف سند آن مي گوييم:
اولاً: از تعبير «مَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» حرمت استفاده نمي شود، بلكه اين عبارت با كراهت بيشتر سازگار است.(1)
ص: 106
ثانياً: همان پاسخي كه در ردّ استدلال به روايت قبلي گفتيم، در اين جا هم مي گوييم و آن اين كه شايد هما ن طور كه بازي فوتبال بدون فرض دروازه و گُل معنا ندارد، بازي شطرنج بدون رهن هم معنا نداشته باشد. همان گونه كه فرضاً اگر كسي از حضرت درباره ي بازي فوتبال بپرسد و حضرت در جواب بفرمايد: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» اين كلام اطلاق ندارد و شامل توپ بازي بدون گل زدن نمي شود؛ زيرا رسيدن به گل مقوّم فوتبال است، در بازي شطرنج هم اين احتمال وجود دارد كه رهن مقوّم باشد. بنابراين با وجود اين احتمال نمي توانيم بگوييم لعب اطلاق دارد و شامل لعب بدون رهن هم مي شود.
مرحوم امام- قدس سره - مدعي هستند كه لعب به شطرنج در ميان خلفاء و امراء معمولاً بدون رهان بوده؛ چون احتياجي به رهان نداشتند و از نفس بازي لذت مي بردند. بنابراين مي توان گفت لعب شطرنج بدون رهن هم شيوع داشته است.(1)
ص: 107
ولي ما با تحقيقي كه كرديم نتوانستيم شاهدي بر اين مطلب پيدا كنيم، بلكه شواهدي عكس آن پيدا كرديم كه خلفاء و امراء پول هاي حرام و مفتي را كه از مردم و بيت المال در دست داشتند، براي زياد شدن هيجان بازي رهن مي گذاشتند و چون مفت به دست آورده بودند، باختن آن هم خيلي برايشان مشكل نبود. گاهي هم به جاي پول، انجام عمل زشتي را مورد رهن قرار مي دادند.
به عنوان نمونه، در مورد يزيد لعنة الله عليه روايتي در من لايحضره الفقيه وارد شده كه «يَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ» و در ادامه مي فرمايد: «فَمَتَى قَامَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ»(1) پس معلوم مي شود
ص: 108
آن ملعون با شطرنج قمار مي كرد. البته در نقل ديگري «فَمَتَى قَمَرَ»(1) دارد كه به معني «غَلب» است كه در اين صورت هيچ گونه شاهدي بر مدّعا نيست.
در شرح احوال هارون الرشيد كه گفته اند اوّلين خليفه ي عباسي بود كه لعب به شطرنج كرد، آورده اند: با همسرش زبيده قمار كرد در حالي كه شرط كرده بودند در صورت باختن هارون، بايد با مراجل ( كنيز مشغول در مطبخ قصر) كه زشت ترين و كثيف ترين كنيز آن جا بود مجامعت كند. نوشته اند هارون بعد از باختن به زبيده گفت: خراج مصر و عراق را به تو مي بخشم تا از اين خواسته ات دست برداري، امّا زبيده قبول نكرد و هارون مجبور به مجامعت با مراجل شد كه مأمون نتيجه ي آن مجامعت است.
در شعرهاي متعددي كه در مذمت مأمون سروده شده، يكي از تنقيص هايي كه به او وارد كرده اند اين بوده كه تو را چه به خلافت در حالي كه مادرت مراجل بوده كه در اسواق فروخته مي شد.(2)
ص: 109
در مطالعه ي احوال شاهان و امراء ديگر هم اين مطلب ديده مي شود كه قمار مي كردند (چيزي را برده و يا مي باختند) و اين چنين نيست كه فقط به صورت تفريحي بازي مي كردند و رهن داشتن در شأن آن ها نبوده است.
ولي در مروج الذهب عبارتي نقل شده كه في الجمله مي توان استفاده كرد بدون رهن هم بازي مي شد. مسعودي در مروج الذهب درباره ي بازي شطرنج در هند _ كه اكثراً مدعي هستند اصل آن در
ص: 110
هند ابداع شده و بعد به ايران منتقل شده و از ايران به جاهاي ديگر سرايت كرده است _ مي نويسد: «و الأغلب عليهم القمار في لعبهم بالشطرنج و النرد علي الثياب و الجواهر و ربما انفد الواحد منهم ما معه فيلعب في قطع عضو من اعضاء جسمه ...»(1) ؛ غالب و رائج بازي شطرنج و نرد در ميان آن ها (هندي ها) به صورت قمار بود كه رهن آن البسه و جواهر بود و گاهي شخصي آن قدر بازي مي كرد كه تمام اموالش را مي باخت، سپس در مقابل قطع اعضاء بدنش (مثل انگشت) قمار مي كرد و حتّي تا آن جا پيش مي رفت كه بعد از قطع شدن انگشتش ماده اي به آن مي زد كه سريع خونش بند بيايد تا
ص: 111
دوباره بتواند در مقابل انگشت ديگرش قمار كند. مسعودي مي گويد: اين ها واقعيت دارد و قصه نيست.
از اين عبارت مسعودي كه مي گويد: «الأغلب عليهم القمار في لعبهم بالشطرنج و النرد» شايد بتوان مفهوم گرفت كه لعب بدون قمار هم مرسوم بوده، ولي كم بوده است. البته همين مقدار كه كم بوده در اطلاق لعب به شطرنج بر آن علي نحو الحقيقه شك داريم و شايد علي نحو المجاز بر آن اطلاق مي شده، كما اين كه اگر چند نفر بدون رسيدن به گل با هم توپ بازي كنند، علي نحو المجاز بر آن فوتبال اطلاق مي شود، نه حقيقتاً.
مرحوم امام مي فرمايد رواياتي كه در نهي از شطرنج وارد شده _ كه بعضي از اين روايات واقعاً تن انسان را مي لرزاند _ بعيد نيست كه ناظر به فتواي بعض فقهاي عامه در آن زمان باشد كه لعب به شطرنج و نرد _ خصوصاً شطرنج _ را بدون رهن جايز مي دانستند، در حالي كه لعب مع الرهن را احدي از عامه نيز جايز نمي داند، پس سؤال هايي كه از ائمه- عليهم السلام - در مورد بازي شطرنج و نرد مي شده، ناظر به همان فتواي بعض عامه بوده كه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند وگرنه حرمت لعب مع
ص: 112
الرهن مفروغٌ عنه بوده و جاي سؤال نداشت.(1)
مرحوم امام در ادامه مي فرمايد: اين كه بعض از فقهاء عامه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند، به خاطر مراعات جانب امراء و خلفاي جور بوده كه معمولاً بدون رهان بازي مي كردند و الا آن هم وجهي نداشت.
ص: 113
اين كه مرحوم امام مي فرمايد هيچ يك از فقهاء عامه قائل به جوار لعب مع الرهن نبوده، مؤيداتي براي آن پيدا كرديم از جمله كلام شافعي در كتاب الأم كه مي گويد:
فإذا كانوا هكذا فاللاعب بالشطرنج وإن كرهناها له وبالحمام وإن كرهناها له أخف حالا من هؤلاء بما لا يحصى ولا يقدر فأما إن قام(1) رجل بالحمام أو بالشطرنج رددنا بذلك شهادته وكذلك لو قامر بغيره فقامر على أن يعادي إنسانا أو يسابقه أو يناضله وذلك أنا لا نعلم أحدا من الناس استحل القمار ولا تأوّله.(2)
ص: 114
شافعي در اين عبارت مي گويد: شطرنج مع الرهن را احدي قائل به جوازش نيست، ولي لعب بدون رهن مكروه است و حرام نيست، پس مي توان گفت لعب شطرنج مع الرهن را احدي از اهل سنّت قائل به جواز آن نيست. امّا در مورد لعب بدون رهن، شافعي قائل به جواز است.
به ابوحنيفه و مالك هم نسبت داده شده كه آن ها هم لعب بدون رهن را جايز مي دانند. امّا بعضي تصريح مي كنند اين نسبت درست نيست، بلكه آن دو هم لعب بدون رهن را حرام مي دانند، كما اين كه احمد حنبل هم قائل به حرمت است.(1)
ص: 115
ص: 116
ص: 117
بنابراين با وجود اين كه ابوحنيفه، مالك و احمد حنبل قائل به حرمت هستند، مي توانيم بگوييم قول به جواز در بين اهل سنت هم طرفدار ندارد و حتّي بعضي از اصحاب شافعي هم حرف او را قبول نكرده و فتواي به حرمت لعب بدون رهن داده اند.(1)
ص: 118
بنابراين اين كه بگوييم سؤالي كه از ائمه- عليهم السلام - درباره ي نرد و شطرنج و ... مي شده از آن جهت بوده كه فقهاي عامه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند، اين كلام خيلي وجهي ندارد(1)؛ چراكه از بين معاريف اهل سنّت فقط شافعي قائل به جواز لعب بدون رهن بوده و امراء هم با رهن بازي مي كردند و علي فرض اين كه بيشتر فقهاي عامه قائل به جواز لعب بدون رهن بوده باشند، چه دليلي مي شود كه فقط از آن (لعب بدون رهن) سؤال شود؟! اگر مي خواستند درباره ي لعب بدون رهن سؤال كنند مي توانستند تصريح كنند و بگويند حكم لعب بدون رهن چيست؛ خصوصاً اگر اين در بين عامه جا افتاده بود، بايد به اين صورت از امام- عليه السلام - سؤال مي كردند كه آيا لعب بدون رهن جايز است؟ در حالي كه در هيچ روايتي چنين تصريحي نشده و فقط در يك روايت خود امام- عليه السلام -
ص: 119
_ بر فرض صدور روايت _ بدون اين كه سؤالي شود بين لعب بدون رهن و لعب مع الرهن تفصيل داده اند كه آن را ذكر خواهيم كرد.(1)
بنابراين نمي توانيم ملتزم شويم رواياتي كه در مذمت شطرنج، نرد و ... وارد شده، اختصاص به صورت لعب بدون رهن دارد و اين امر واضحي است. پس مهم آن است كه بررسي كنيم آيا اين روايات در مورد اعم از لعب مع الرهن و لعب بدون رهن است يا اين كه اختصاص به لعب مع الرهن دارد؟
تا اين جا شواهد زيادي اقامه كرديم كه مراد از لعب به شطرنج و نرد، لعب قماري است؛ مثلاً در آن روايتي كه فرمود:
ص: 120
«النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ» و بعد فرمود: «وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) استشعار مي شود كه حضرت مي خواهند قاعده ي كليه اي بيان كنند كه منطبق بر نرد و شطرنج هم مي شود و از اين جا معلوم مي شود نرد و شطرنج وقتي به نحو مطلق هم گفته مي شود، نرد و شطرنج قماري مراد است.
يا در روايتي كه فرمود: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ»(2)، از آن جايي كه در «ميسر» حتماً رهن وجود دارد و بدون رهن معنا ندارد، پس نرد و شطرنج هم كه مصداق ميسر است، بايد با رهن باشد.
از طرف ديگر مي دانيم به هر حال لعب بدون رهن هم في الجمله وجود داشته، حداقل براي تمرين هم كه شده بدون رهن بازي مي كردند _ افرادي كه در ابتداي كار بوده و ناوارد بودند از همان اوّل كه با رهن بازي نمي كردند _ علاوه آن كه در
ص: 121
روايت من لايحضره الفقيه(1) بين حكم لاعب بالنرد قماراً و من يلعب بها بغير قمارٍ تفصيل داده شده، پس معلوم مي شود لعب بدون رهن هم في الجمله رواج داشته است.
با اين حال قضاوت در مورد روايات مطلقي كه در مذمّت شطرنج و نرد وارد شده _ كه كمتر حرامي سراغ داريم اين قدر روايت با اين شدت در موردش وارد شده باشد _ سخت است. اگر بگوييم خصوص لعب مع الرهن را بيان مي كند مشكل است و اگر بگوييم اعم است أشكل است؛ زيرا هرچند بر لعب بدون رهن هم اطلاق لعب شطرنج و نرد مي شود، ولي در استعمال علي وجه الحقيقه بودن آن شك داريم. بنابراين چون براي ما مشكوك مي شود، نمي توانيم به اين اطلاقات تمسك كنيم.
ص: 122
مضافاً به اين كه در كلمات فقهاي قديم تعبيراتي وجود دارد كه به نظر مي آيد عنايت داشتند كه لعب به شطرنج و امثال آن فقط از نوع قماري را بگويند حرام است، ولي متأخرين خصوصاً از زمان علامه حلّي به بعد تصريح كرده اند لعب به شطرنج، نرد و ... مطلقاً حرام است؛ چه لعب با رهن باشد و چه بدون رهن. در بين قدما هم شيخ طوسي(1) و حلبي(2)- قدس سرهما - تصريح به حرمت لعب بدون رهن كرده اند.
شيخ صدوق- قدس سره - در المقنع(3) مي فرمايد: «و اعلم أن الشّطرنج قد روي فيه نهي و إطلاق»(4)؛ يعني در مورد جواز لعب به شطرنج هم روايتي وارد شده است كه اين عجيب است. مصححين كتاب المقنع، رواياتي كه مي تواند مورد نظر شيخ صدوق باشد را در پاورقي آورده اند از جمله روايتي كه قبلاً ذكر كرديم: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ»(5) گفته اند چون اين تعبير دالّ بر حرمت
ص: 123
نيست، پس دالّ بر جواز است، در حالي كه اين بيان درست نيست؛ چون همان طور كه حرمت از آن استفاده نمي شود، حلّيت هم از آن استفاده نمي شود. روايات ديگري هم كه ذكر كرده اند هيچ كدام دالّ بر جواز نيست.
بنابراين اين كه شيخ صدوق- قدس سره - مي فرمايد روايات در حلّيت بازي شطرنج وارد شده، وجه اين سخن مشخص نيست و معلوم نيست كدام روايت مراد ايشان است و در المقنع و من لايحضره الفقيه نيز چنين روايتي نقل نمي كند.
شيخ مفيد- قدس سره - مي فرمايد: «و لا تقبل شهادة مقامر و لا لاعب نرد و شطرنج و غيره من أنواع القمار»(1)
اوّل مي فرمايد: شهادت قمار باز پذيرفته نمي شود، سپس عطف مي كند «و لا لاعب نرد و شطرنج»؛ يعني شهادت كسي كه نرد و شطرنج بازي مي كند پذيرفته نمي شود. اگر كلام شيخ مفيد
ص: 124
تا اين جا بود مي توانستيم بگوييم اشعار دارد بر اين كه لعب شطرنج و نرد، غير از قمار است، امّا چون در ادامه مي فرمايد «و غيره من أنواع القمار»؛ يعني شطرنج و نرد را از انواع قمار ذكر كرده است، پس مي توانيم بگوييم كلام شيخ مفيد اشعار دارد كه لعب بدون رهن حرام نيست.
سيد مرتضي اعلي الله مقامه در رسائل مي فرمايد:
«اللعب بالشطرنج و النرد محرم محظور و اللعب بالنرد أغلظ و أعظم عقابا. و لا قبحة عند الشيعة الإمامية في اللعب بشي ء منها على وجه لا شيب»(1)
معلوم نيست مراد سيد مرتضي- قدس سره - از عبارت «على وجه لا شيب» چيست؟ مرادشان هر چه باشد مي توان از اين عبارت استفاده كرد كه به هر حال سيد مرتضي مي خواهند استثنائي از حرمت لعب ذكر كنند.
امّا شيخ طوسي- قدس سره - در خلاف تصريح مي كند كه لعب بدون رهن هم حرام است:
«اللعب بالشطرنج حرام على أي وجه كان، و يفسق فاعله به، و لا تقبل شهادته»(2)
ص: 125
و در مبسوط هم مي فرمايد:
«اللاعب بالشطرنج عندنا لا تقبل شهادته بحال ... سواء كان على وجه المقامرة أو لم يكن»(1)
خلافي هم كه در ذيل در مورد لعب بدون رهن ذكر مي كند مربوط به عامه است.
حلبي هم در الكافي تصريح مي كند و مي فرمايد:
ص: 126
يحرم آلات الملاهي كالعود و الطنبور ... و عمل النرد و الشطرنج و سائر آلات القمار، و اللعب بها، و القمار.(1)
عبارات عدّه اي از فقهاي قديم از اين حيث كه آيا فقط لعب مع الرهن حرام است و يا مطلق لعب، مجمل است و تقريباً عين همان عبارات روايات را ذكر كرده اند، بعضي از اين عبارات اشعار دارد به اين كه حرمت لعب شطرنج و نرد اعم است، ولي در حدّي نيست كه بتوانيم به آن ها نسبت دهيم.
_ روايت زيد الشَّحَّام:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا.(2)
ص: 127
اين روايت از لحاظ سند به خاطر درست، ناتمام است.
زيد الشّحّام مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.
_ مرسله ي حفص بن البختري:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.(1)
اين روايت مرسله است.
حفص بن البختري از كسي كه نامش را ذكر كرد نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - فرمودند: شطرنج از باطل است.
_ مرسله ي ابن أبي عُمَير:
وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> هُوَ الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.(2)
ص: 128
اين روايت مرسله است. البته چون مُرْسِل إبن ابي عمير است، بعضي آن را تمام مي دانند ولي به نظر ما تمام نيست.
ابن أبي عمير از بعضي اصحابش نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.
_ روايت عمر بن يزيد:
وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَكَمِ أَخِي هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ عُتَقَاءَ مِنَ النَّارِ إِلَّا مَنْ أَفْطَرَ عَلَى مُسْكِرٍ أَوْ مُشَاحِنٍ أَوْ صَاحِبَ شَاهَيْنِ(1) قُلْتُ: وَ أَيُّ شَيْ ءٍ صَاحِبُ الشَّاهَيْنِ؟ قَالَ: الشِّطْرَنْجُ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن الحكم كه برادر هشام بن حكم است، ناتمام است؛ زيرا توثيقي درباره ي ايشان به ما نرسيده است.
عمر بن يزيد نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - فرمودند: خداوند متعال در هر شبي از شب هاي ماه مبارك رمضان آزاد شده هايي از آتش جهنم دارد، مگر كسي كه با مسكري افطار كرده يا مشاحن باشد [شايد معنايش اين باشد: كسي كه
ص: 129
دشمني با مؤمني دارد](1) و يا كسي كه صاحب شاهَين است. از حضرت پرسيدم صاحب شاهين كيست؟ حضرت فرمودند: شطرنج [يعني كسي كه مزاول و مصاحب شطرنج](2) است.
روايت بعدي روايت پنجم است كه قبلاً آن را خوانده ايم(3) امّا روايت ششم:
ص: 130
_ روايت ديگر عمر بن يزيد:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: يَغْفِرُ اللَّهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا لِثَلَاثَةٍ صَاحِبِ مُسْكِرٍ أَوْ صَاحِبِ شَاهَيْنِ أَوْ مُشَاحِنٍ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.
عمر بن يزيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: خداوند متعال در ماه مبارك رمضان [همه را] مي آمرزد به جز سه گروه؛ كسي كه صاحب مسكر است يا كسي كه صاحب شاهَين است و يا كسي كه مشاحن [مُعادي يا بدعت گذار] است.
_ روايت مَسْعَدة بن زياد:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: دَعُوا الْمَجُوسِيَّةَ لِأَهْلِهَا لَعَنَهَا اللَّهُ.(2)
ص: 131
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.(1)
مسعدة بن زياد مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شطرنج سؤال شد، حضرت فرمودند: [اين] مجوسيت را براي اهلش رها كنيد، خدا لعنتش كند.(2)
_ روايت محمد بن علي بن جعفر:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ
ص: 132
بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فَقَالَ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ فِي الشِّطْرَنْجِ الَّتِي يُلْعَبُ بِهَا؟ فَقَالَ: أَخْبَرَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليهم السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ كَانَ نَاطِقاً فَكَانَ مَنْطِقُهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ كَانَ لَاغِياً وَ مَنْ كَانَ صَامِتاً فَكَانَ صَمْتُهُ لِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ كَانَ سَاهِياً ثُمَّ سَكَتَ فَقَامَ الرَّجُلُ وَ انْصَرَفَ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن علي بن جعفر ناتمام است. ايشان پسر علي بن جعفر برادر امام كاظم- عليه السلام - است، امّا ظاهراً توثيقي از ايشان به ما نرسيده است.
محمد بن علي بن جعفر از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: فردي خدمت امام باقر- عليه السلام - رسيد و به حضرت عرض كرد: نظرتان درباره ي شطرنجي كه با آن بازي مي كنند چيست؟ حضرت در جواب فرمودند: پدرم علي بن الحسين- عليهما السلام - از حسين بن علي- عليهما السلام - از اميرالمؤمنين- عليه السلام - به من خبر دادند كه رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: كسي كه سخن بگويد و سخن گفتن او به غير ذكر خدا باشد، لغوگو است و كسي كه سكوت كند، ولي سكوتش براي غير ذكر خدا باشد، سهو كننده است. سپس حضرت [امام باقر- عليه السلام -] سكوت كردند و آن مرد برخاست و رفت.
ص: 133
اين روايت نه دلالت بر حرمت دارد و نه إباحه، و نهايت چيزي كه از اين روايت استفاده مي شود آن است كه لعب به شطرنج لغو است، امّا اين كه لغوِ حرام است يا مباح، دلالتي ندارد. البته شايد بتوان استظهار اباحه كرد و گفت شطرنج مصداق آن لغوي است كه مي فرمايد: «هر سخني به غير ذكر خدا لغو است» و معلوم است كه چنين لغوي حرام نيست.
_ روايت السكوني:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي ناتمام است.
سكوني از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - از بازي با شطرنج و نرد نهي فرمودند.
ساير روايات اين باب؛ يعني روايت دهم، يازدهم، دوازدهم، سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم را قبلاً بررسي كرده ايم.(2)
ص: 134
ص: 135
در اين باب رواياتي كه شدت حرمت شطرنج را مي رساند ذكر شده است. مرحوم صاحب وسائل اين باب را چنين نام گذاري كرده است:
«بَابُ تَحْرِيمِ الْحُضُورِ عِنْدَ اللَّاعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ السَّلَامِ عَلَيْهِ وَ بَيْعِهِ وَ شِرَائِهِ وَ أَكْلِ ثَمَنِهِ وَ اتِّخَاذِهِ وَ النَّظَرِ إِلَيْهِ وَ تَقْلِيبِهِ وَ أَنَّ مَنْ قَلَّبَهُ يَنْبَغِي أَنْ يَغْسِلَ يَدَهُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ»
روايات اين باب عبارتند از:
_ صحيحه ي حماد بن عيسي:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الْبَصْرِيِّينَ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ- عليه السلام - فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَقْعُدُ مَعَ قَوْمٍ يَلْعَبُونَ بِالشِّطْرَنْجِ وَ لَسْتُ أَلْعَبُ بِهَا وَ لَكِنْ أَنْظُرُ فَقَالَ: مَا لَكَ وَ لِمَجْلِسٍ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى أَهْلِهِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
ص: 136
حماد بن عيسي مي گويد: مردي از بصريين وارد بر امام كاظم- عليه السلام - شد و به حضرت عرض كرد: فدايتان شوم! من با قوم و گروهي مي نشينم كه شطرنج بازي مي كنند، ولي من با آن ها بازي نمي كنم، فقط نگاه مي كنم [حكمش چيست؟] حضرت در جواب فرمودند: تو را چه به مجلسي كه خداوند به اهل آن نگاه نمي كند!
اين روايت دلالت بر حرمت مطلق لعب ندارد؛ زيرا فوقش دلالت مي كند كه مجلس، مجلس معصيت است(1)، امّا دلالت ندارد كه چگونه بازي كردن آن معصيت است.
_ روايت سليمان الجعفري:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: الْمُطَّلِعُ فِي الشِّطْرَنْجِ كَالْمُطَّلِعِ فِي النَّارِ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و علي بن سعيد ناتمام است.
سليمان الجعفري از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه نگاه به شطرنج مي كند مثل كسي است كه نگاه به آتش مي كند.
ص: 137
اين روايت ايهامي دارد كه حرمت را برساند، ولي باز مشخص نكرده چه نوع اطلاع و نگاه كردني حرام است؛ زيرا قطعاً نگاه كردن از حيث بازي حرام است _ و الا اگر كسي به شطرنج بدون بازي نگاه كند كه در آتش نظر نكرده است _ امّا چه نوع بازيي مشخص نيست. البته مي توان استيناس كرد كه شايد بازي بدون رهن هم حرام باشد.
_ روايت ابن رئاب:
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فِي الشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: الْمُقَلِّبُ لَهَا كَالْمُقَلِّبِ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ قَالَ فَقُلْتُ: مَا عَلَى مَنْ قَلَّبَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ قَالَ: يَغْسِلُ يَدَهُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.
علي بن رئاب مي گويد: خدمت امام صادق- عليه السلام - وارد شدم و به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم! درباره ي شطرنج چه مي فرماييد؟ [معلوم مي شود كه خيلي مورد ابتلاء بوده كه اين همه سؤال شده است] حضرت در جواب فرمودند: كسي كه شطرنج را زير و رو كند، مانند كسي است كه گوشت خوك را زير و رو كرده است. به حضرت عرض
ص: 138
كردم: كسي كه گوشت خوك را زير و رو كند چه حكمي دارد؟ حضرت فرمودند: دستش را بشويد.
اين روايت به تنهايي نه دالّ بر حرمت است و نه دالّ بر حليت، گرچه بعضي گفته اند دالّ بر حلّيت است؛ زيرا به هر حال دست زدن به لحم خنزير كه حرام نيست، فقط براي نماز بايد دست ها را تطهير كرد، ولي به نظر مي رسد حضرت كأنّ مي خواهند بفرمايند كه با دست زدن به شطرنج، روح نجس مي شود و الا معلوم است كه دست نجس نمي شود و اگر مي خواهد توبه كند بايد دستش را بشويد و اين منافات با حرمت ندارد. يعني اگر دليلي دالّ بر حرمت باشد با اين روايت نمي توان آن را تخصيص زد، علاوه آن كه از لحاظ سند هم ناتمام است.(1)
_ صحيحه ي أبي بصير:
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: بَيْعُ
ص: 139
الشِّطْرَنْجِ حَرَامٌ وَ أَكْلُ ثَمَنِهِ سُحْتٌ وَ اتِّخَاذُهَا كُفْرٌ وَ اللَّعِبُ بِهَا شِرْكٌ وَ السَّلَامُ عَلَى اللَّاهِي بِهَا مَعْصِيَةٌ وَ كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ وَ الْخَائِضُ فِيهَا يَدَهُ كَالْخَائِضِ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ لَا صَلَاةَ لَهُ حَتَّى يَغْسِلَ يَدَهُ كَمَا يَغْسِلُهَا مِنْ مَسِّ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ النَّاظِرُ إِلَيْهَا كَالنَّاظِرِ فِي فَرْجِ أُمِّهِ وَ اللَّاهِي بِهَا وَ النَّاظِرُ إِلَيْهَا فِي حَالِ مَا يُلْهَى بِهَا وَ السَّلَامُ عَلَى اللَّاهِي بِهَا فِي حَالَتِهِ تِلْكَ فِي الْإِثْمِ سَوَاءٌ وَ مَنْ جَلَسَ عَلَى اللَّعِبِ بِهَا فَقَدْ تَبَوَّأَ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ كَانَ عَيْشُهُ ذَلِكَ حَسْرَةً عَلَيْهِ فِي الْقِيَامَةِ وَ إِيَّاكَ وَ مُجَالَسَةَ اللَّاهِي وَ الْمَغْرُورِ بِلَعِبِهَا فَإِنَّهَا مِنَ الْمَجَالِسِ الَّتِي بَاءَ أَهْلُهَا بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَهُ فِي كُلِّ سَاعَةٍ فَيَعُمُّكَ مَعَهُمْ.(1)
بررسي سند روايت
صاحب وسائل- قدس سره - اين چنين مي فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: ...»
ابن ادريس _ كه معروف به فحل العلماء و از نوادگان شيخ طوسي- قدس سره - است، در دوره اي بينِ شيخ طوسي و محقق حلّي
ص: 140
حيات داشته [و متوفاي (598 ه.ق) مي باشد]. ايشان در فقه واقعاً فحل بودند، هرچند مسلك هاي خاصي هم داشتند _ در آخر كتاب فقهي خود (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي) رواياتي را از اصول معتمده ي عند الشيعه كه منابع كتب اربعه نيز مي باشد (مثل جامع البزنطي، نوادر المصنّفِ محمد بن علي بن محبوب الاشعري، المشيخة الحسن بن محبوب و ...) گلچين كرده و اسم آن را مستطرفات گذاشته است. امّا متأسفانه سندي به اين كتب ارائه نمي دهد كه مثلاً با كدام سند از جامع بزنطي يا المشيخة حسن بن محبوب نقل مي كند.
سيد خويي- قدس سره - و مَن يحذو حذوه در مثل چنين جايي مي فرمايند: هرچند صاحب وسائل به سرائر سند صحيح دارد، ولي چون ابن ادريس به جامع بزنطي سندي ارائه نمي دهد، پس رواياتي كه از اين كتاب نقل مي كند مرسله بوده و از حجّيت ساقط مي شود.(1)
ص: 141
ما قائل به عكس كلام سيد خويي هستيم و مي گوييم: از آن جايي كه سند صاحب وسائل به سرائر اجازةً بوده، نه «سماعاً يا قراءةً»، پس ارزش روايي به معني دقيق كلمه را ندارد. بله، برخي فوائد بر آن مترتب است، مثل اين كه به نظر مجيز، كتاب مورد اجازه از مؤلف مورد ذكر است.
گاهي كسي از استاد و شيخ خود روايات كتابي را كه نقل مي كند به نحو سماعي است، به اين صورت كه وقتي از آن كتاب نسخه برداري مي كرد، استاد آن روايات را بر او قرائت مي كرد تا مطابقت كند و او هم در نقل روايت مي گفت: «أخبرني
ص: 142
[فلانٌ] سماعاً منه» و گاهي هم بر استاد قرائت مي كرد تا هر جا مطابق نبود استاد تذكر دهد و در نقل آن هم مي گفت: «أخبرني [فلانٌ] قراءة عليه». و گاهي هم به صورت اجازه بود كه اين خود دو صورت داشت:
الف: استاد نسخه اي از كتاب را كه در دست داشت به او مي داد و به او مي گفت: اجازه ي نقل روايات اين كتاب را از طريق خودم به تو مي دهم.
ب: خودش كتابي را استنساخ مي كرد يا نسخه اي را به گونه اي تهيّه مي كرد و استاد به او مي گفت من اجازه مي دهم آن كتابي كه استنساخ كرده اي از طريق من روايت كني بدون آن كه استاد آن كتاب را ديده باشد.
اين قسم اخير كه الآن هم مرسوم است، به تعبير بعضي بيشتر تبركاً و تيمناً است؛ چون استاد آن نسخه اي را كه او استنساخ كرده نديده، بلكه به طور كلّي اجازه ي نقل روايت از طريق خودش را به او داده است.
با تتبع به اين اطمينان مي رسيم سندي كه صاحب وسائل- قدس سره - به مثل كتاب سرائر دارد، از قسم اخير است و اصلاً عادتاً ممكن نبود كه اين همه كتاب را از اساتيد مختلف [گاهي به يك كتاب سندهاي مختلفي ارائه مي كند] سماع كند يا بر آن ها قرائت كند يا اين كه اساتيد نسخه ي كتاب خودشان را به او تحويل دهند. يا در
ص: 143
مورد آن چه نقل شده كه علامه ي مجلسي و صاحب وسائل- قدس سرهما - مضاف به اساتيدي كه داشتند، با يك ديگر تبادل اجازه كرده اند؛ آيا مي توان اين را پذيرفت كه هر كدام كتاب هاي خودشان را براي ديگري در مدت مثلاً چند ماه قرائت كرده اند؟!(1)
شواهد ديگري نيز وجود دارد كه براي ما مثل آفتاب روشن است(2) كه اين اجازات از قسم اخير مي باشد؛ مثلاً يكي از اجازات مهم، اجازه ي علّامه ي حلّي است كه قرن ها قبل از صاحب وسائل حيات داشتند _ علّامه ي حلّي متوفاي (726 ه.ق) و صاحب وسائل متوفاي (1104 ه.ق) _ علّامه ي حلّي در اجازه اي كه به بني زهره مي دهند مي فرمايند:(3) من اجازه دادم
ص: 144
تمام كتاب هايم را از من روايت كنيد _ در حالي كه معلوم است بني زهره كه افراد زيادي بودند(1) اين كتب را نزد علامه نخوانده بودند _ حتّي در اجازه اي كه به سيد مهنا(2) مي دهند، تصريح
ص: 145
مي كنند آن كتاب هايي كه هنوز تتميم نكرده ام يا در آينده خواهم نوشت را هم اجازه مي دهم از من نقل كنيد! اين عبارت به وضوح نشان مي دهد كه اين اجازه از قسم اخير است و الا بني زهره چطور كتابي را كه هنوز علامه آن را ننوشته، از ايشان سماع كرده يا بر ايشان قرائت كرده اند؟! پس مراد علامه فقط اين است كه اين كتب را مي توانيد و اجازه داريد از من نقل كنيد، امّا پيدا كردن نسخه ي صحيح اين كتب ديگر بر عهده ي خودشان است، پس اين اجازه صرفاً به جهت تبرك و تيمن بوده است.
شاهد ديگر اين كه در مواردي هم كه نسخه اي متواتر بوده يا محفوف به قرائن بوده است _ مانند مواردي كه صاحب منتقي الجمان(1) مي فرمايد فلان كتاب كه به خط شيخ طوسي- قدس سره - است در نزد من مي باشد _ باز آن كتاب را از اساتيدشان اجازه مي گرفتند و اين نشان مي دهد كه اين كار جهت اتصال سلسله تبركاً بوده است.
اين كه مثلاً شيخ طوسي- قدس سره - در نقل روايت از كتابي مي فرمايد «سماعاً منه»(2) يا در بعضي موارد مي فرمايد «قراءةً عليه»(3) و در
ص: 146
جاي ديگر مي فرمايد «اجازةً منه»(1) معلوم است اين ها تفاوت هايي داشته است و الا اگر فرقي نداشت چرا اين تعابير را مي فرمود؟!
بنابراين با اين قرائني كه توضيح داديم معلوم مي شود سند صاحب وسائل به سرائر ابن ادريس، به نحو اجازه بوده و تمام نيست، امّا با اين حال مي گوييم اجازه اي بودن سند صاحب وسائل به سرائر اهميتي ندارد؛ زيرا كتاب سرائر معروف و معلوم است و كسي در انتساب آن به جناب ابن ادريس شكي ندارد. بله در مورد انتساب بعضي نسخ كتاب هايي مثل تفسير علي بن ابراهيم، از آن جايي كه در آن كلام هست و اطميناني در مورد آن وجود ندارد، داشتن سند اهميت دارد امّا در مورد كتبي مثل سرائر، شرايع، قواعد و ... چون كسي در انتساب نسخ به صاحبان آن شكي ندارد، نداشتن سند ضربه اي نمي زند.
ص: 147
در مورد سند ابن ادريس به جامع بزنطي هم همين حرف را مي زنيم؛ يعني اگر ابن ادريس به جامع بزنطي سندي هم نداشته باشد _ هرچند اجمالاً مي دانيم سند دارد _ مشكلي ايجاد نمي شود؛ چون جامع بزنطي در آن زمان معروف بوده و اطمينان وجود داشت كه نسخ موجود، همان جامع بزنطي است و كسي در آن دسّ نكرده است، بنابراين اگر ابن ادريس سند هم نداشته باشد، مشكلي ندارد.
پس اگر كتابي معروف باشد و در انتساب آن به صاحبش شكي وجود نداشته باشد، احتياجي به داشتن سند نيست. يكي از راه هاي تشخيص اين كه آيا كتابي معروف و قابل اعتماد بوده يا نه، اين است كه در كتب قديمه جستجو كنيم و ببينيم آيا نامي از اين كتاب در آن كتب برده شده تا معروف باشد يا اين كه نسخه ي استثنائي منحصر به فردي بوده است. امروزه بحمد الله با وجود رايانه، جستجو كردن آسان شده و با يك جستجوي ساده در مورد مثلاً جامع بزنطي، مي توان به راحتي مشاهده كرد كه چقدر در كتب قديمه از آن نام برده شده است. به عنوان مثال در رساله ي ابوغالب زراري كه از طايفه ي آل اعين است، در شرايع محقق حلّي، در منتهي المطلب علامه ي حلّي و در ذكري شهيد
ص: 148
اوّل از جامع البزنطي نقل مي كند(1)، بنابراين جامع البزنطي كتاب معروفي بوده و اطمينان وجود دارد نسخ متفاوتي نداشته و آن نسخه ي معروف صحيح در دست ابن ادريس بوده است. بنابراين سند روايت تا احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي تمام است و او هم از أبي بصير نقل مي كند كه ثقه است، پس روايت از لحاظ سند به نظر ما تمام است.
ترجمه ي روايت
خريد و فروش شطرنج حرام و خوردن ثمن آن سحت است [به نظر مي رسد اين كه حضرت هم خريد و فروش را مي فرمايند حرام است و هم خوردن ثمن آن سحت است؛ يعني هم حرمت تكليفي و هم حرمت وضعي دارد] و داشتن (نگه داري) شطرنج كفر است [شايد مقصود داشتني كه مناسب با آن است (يعني داشتن براي بازي كردن) و بعيد هم نيست مراد مطلق داشتن باشد](2) بازي با آن شرك است [مقصود شركي نيست كه از اسلام خارج مي كند و مهدور الدم مي شود، بلكه مرتبه اي از كفر و شرك است] سلام كردن بر كسي كه اهل شطرنج است، معصيت كبير و
ص: 149
مهلك است [مراد از لاهي در اين جا؛ يعني كسي كه اهل شطرنج است، چه در حال بازي باشد و چه نباشد] و كسي كه دست در بازي شطرنج مي كند مانند كسي است كه دست در لحم خنزير مي كند و همان گونه كه كسي مسّ لحم خنزير كند تا دستش را نشويد نمي تواند نماز بخواند، مسّ كننده ي شطرنج هم تا دستش را نشويد، نمي تواند نماز بخواند. نظر كننده ي به شطرنج مانند نظر كننده ي به فرج مادرش است. كسي كه با شطرنج بازي كند و كسي كه به آن بازي نگاه مي كند و سلام به كسي كه در حال بازي است، در گناه يكسان هستند(1) كسي براي بازي شطرنج بنشيند، در آتش جايگاه دارد و روز قيامت حسرت مي خورد از اين زندگي كه بر اين عمل صرف كرده است. بپرهيز از مجالست كسي كه با شطرنج بازي مي كند و مغرور به آن بازي است. مجلس بازي شطرنج از مجالسي است كه اهلش به سوي سخط خداوند بر مي گردند و هر لحظه انتظار سخط و عذاب خداوند را دارند و اگر در آن مجلس بنشيني تو را هم فرا مي گيرد.
ص: 150
اين شديدترين روايتي است كه در مورد شطرنج وارد شده است. اين تعبيرات شداد و غلاظ كه مي فرمايد بيعش حرام، ثمنش سحت، نگه داريش كفر، بازي با آن شرك، سلام دادن بر كسي كه بازي مي كند معصيت كبيره، دست زدن به آن [در حكم] نجس شدن، ناظر به آن شريك در گناه است و ... به ذهن نزديك مي كند كه آن قدر شطرنج پليد است كه حتّي لعب بدون رهن آن نيز حرام مي باشد.
البته باز اين احتمال وجود دارد كه لعب به شطرنج بدون رهن، لعب بالمعني الحقيقي نباشد؛ يعني اگر في الواقع مصداق حقيقي لعب به شطرنج فقط لعب مع الرهن باشد و لعب بدون رهن مجازاً لعب به شطرنج باشد، در اين صورت مي توانيم بگوييم اين روايت شامل لعب بدون رهن نمي شود، ولي اين دور از ذهن است كه بگوييم لعب بدون رهن حقيقتاً لعب به شطرنج نيست و مجازاً لعب است.
إن قلت: اين روايت مشتمل بر مطالبي است كه مسلماً ظاهرش مراد نيست از جمله اين كه مي فرمايد: «الْخَائِضُ فِيهَا يَدَهُ كَالْخَائِضِ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ لَا صَلَاةَ لَهُ حَتَّى يَغْسِلَ يَدَهُ كَمَا يَغْسِلُهَا مِنْ مَسِّ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ»؛ كسي كه دست در بازي شطرنج كند، مانند كسي است كه دست در لحم خنزير كرده است و همان گونه كه اگر مسّ لحم خنزير كند تا دستش را نشويد نمي تواند نماز بخواند، كسي كه دست در بازي شطرنج مي كند هم بايد براي نماز
ص: 151
دستش را بشويد. در حالي كه قطعاً اين طور نيست كه حتّي اگر لعب مع الرهن كند نمازش بدون شستن دست باطل باشد. بنابراين معلوم مي شود اين تعبيرات مقداري مبالغه براي دور كردن مردم از شطرنج است و شايد اصلاً دالّ بر حرمت نباشد.
قلت: اين كه بعض از فقرات روايت را بدانيم ظاهرش مراد نيست و كنايه از شدت قذارت و پليدي اين آلت و لعب به آن و كنايه از نجاست معنوي آن است، ضربه اي نمي زند كه به ظهور بقيه ي روايت و بلكه بالاتر از ظهور (به نصّ) اخذ كنيم.
با وجود اين صحيحه ي ابي بصير و شواهد ديگري كه ذكر كرديم و اين كه في الجمله مي دانيم بر لعب بدون رهن هم اطلاق لعب شطرنج مي شده _ فقط شك داريم كه علي وجه الحقيقه بوده يا مجازاً _ يا بايد حكم به حرمت لعب شطرنج بدون رهن كنيم و يا حدّاقل با احتياط وجوبي قريب به فتوا بگوييم بايد از لعب بدون رهن اجتناب شود.
روايات عمدتاً در مورد شطرنج بود و گاهي هم نرد همراه آن ذكر شده و در بعضي موارد اربعة عشر و در رواياتي كه از لحاظ
ص: 152
سند تمام نبود، سدّر هم به آن اضافه شده است. از آن جايي كه شطرنج كشش فوق العاده اي دارد و خصوصيتي دارد كه كاملاً آن را از بازي ها و آلات ديگر متمايز مي كند، شايد به خاطر اين خصوصيت در روايات مورد مذمت قرار گرفته و لعب بدون رهن آن هم مورد حرمت قرار گرفته است. بنابراين مي گوييم حكمي كه در مورد شطرنج بيان كرديم را نمي توانيم به ساير آلات تسرّي دهيم، بله در خصوص آن آلاتي كه در صحيحه ي معمّر بن خلّاد(1) فرمود: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ»(2) يا آلات ديگري كه يقين داشته باشيم به منزله ي شطرنج است، مي توانيم بگوييم ملحق به حكم شطرنج هستند.
ممكن است گفته شود اين كه در روايت مي فرمايد «النَّرْدُ وَ
ص: 153
الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ» از باب مثال باشد و منظور اين است كه همه ي آلات قمار به منزله ي واحد هستند.
امّا در جواب مي گوييم: اين خيلي بعيد است و روايت ديگري هم كه تمام آلات قمار را ذكر كرده، فقط فرموده باطل است و نفرموده به منزله ي واحد است تا بگوييم حكمشان با شطرنج يكسان است. بنابراين در مورد آلاتي كه به منزله ي شطرنج نيستند، نمي توانيم بگوييم لعب به آن ها بدون رهن حرام است و احتياط واجب در آن ها هم ضعيف تر از آلاتي است كه به منزله ي شطرنج است.
در پاسخ به اين سؤال مي گوييم اگر بازي شطرنج، نرد و ... استحاله شده و تبديل به شيئ ديگري شود، نظير لفظي كه از معنايي به معناي ديگر منتقل مي شود و معناي سابق را ندارد، در اين صورت مانعي ندارد كه بگوييم لعب به شطرنج جايز است؛ چون لعب به شطرنج انقلاب ماهيت پيدا كرده است؛ فرضاً اگر بتوان روزي با بازي شطرنج تربيت فرزند كرد يا مثلاً در محاسبه ي مهندسي ساختمان استفاده كرد، از آن جايي كه حقيقتاً لعب نيست مي توانيم بگوييم جايز است؛ زيرا نهايت آن چه از روايت استفاده كرديم، حرمت لعب به شطرنج است در حالي كه اين ديگر لعب نيست.
ص: 154
إن قلت: در روايت فرمود كه بيع آن حرام، اتخاذش شرك و ... بنابراين حتّي اگر لعب به آن هم نكند، خريدن آن و اتخاذ آن و ... حرام است.
قلت: به مناسبت حكم و موضوع، آن خريد، فروش و اتخاذي كه براي شطرنجِ معمول باشد حرام است و الا اگر از شطرنج به عنوان ماشين حساب نيز استفاده شد، ديگر حرمتي ندارد و بالجمله اگر از اين وسيله در عرف، هم استفاده ي حرام و هم استفاده ي حلال مي شود و به اصطلاح «دوكاره» است، بيعش جايز و اتخاذش حلال است. حكم استفاده ي از آن هم كه معلوم است و اگر فرد خاصّي مي خواهد از آن استفاده به نحو غير لعبي كند بدون آن كه عرفاً دوكاره شناخته شود، احتمال جواز صحّت بيع در آن وجود دارد _ چنان كه در مباحث هياكل عبادت گذشت _ گرچه خلاف احتياط است.
اگر وسيله اي كه طرفين با هم بازي كرده و رهن مي گذارند از آلات معدّه ي للقمار نباشد؛ مثلاً در مورد وزنه زدن با هم رهن بگذارند كه هر كسي بيشتر وزنه زد مالك آن رهن شود، چه حكمي دارد؟
مرحوم شيخ مي فرمايد: مراهنه بر لعب به غير آلات قمار ملحق به قمار است، هم از لحاظ حرمت و هم از لحاظ فساد؛
ص: 155
يعني هم تكليفاً چنين مراهنه اي حرام است و هم برنده مالك آن جُعل نمي شود و نقل و انتقالي صورت نمي گيرد.(1)
مرحوم شيخ ادلّه اي را بر حرمت مراهنه اقامه مي كنند كه عبارتند از:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ
ص: 156
سَابَقَ وَ كَانَ يَقُولُ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَهُوَ قِمَارٌ حَرَامٌ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن موسي(2) و العلاء بن سيابة ناتمام است.
علاء بن سيابة مي گويد از امام صادق- عليه السلام - شنيدم كه مي فرمودند: شهادت كسي كه با حمام بازي مي كند اشكالي ندارد [پذيرفته مي شود] و نيز شهادت كسي هم كه در بازي حَمام رهن مي گذارد پذيرفته مي شود، همانا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - خيل را به حركت انداختند و مسابقه دادند و مي فرمودند: ملائكه در رهان در خفّ(3) (در مورد مثل شتر، فيل و ...) و
ص: 157
حافر(1) (سُم) و ريش (پر) حاضر مي شوند، امّا رهان در غير اين سه مورد قمار و حرام است.
اين روايت اشعاري هم دارد كه لعب بدون رهان در چنين مسابقاتي وجود داشته است.
بررسي دلالت روايت
در اين روايت مي فرمايد رهان در غير خفّ و حافر و ريش، قمار و حرام است. امّا در مورد رهان در اين سه مورد مي گوييم:
اولاً: در ساير روايات، مراماة (تيراندازي) هم به آن اضافه شده(2) و رهان در تيراندازي جايز است.
ثانياً: در مورد رهان در ريش، علماي ما قبول نكرده اند كه جايز است، در مورد حمام هم كه در صدر روايت آمده، صاحب وسائل در توضيح آن مي فرمايد:
ص: 158
«قالَ بَعْضُ فُضَلَائِنَا الْحَمَامُ فِي عُرْفِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ يُطْلَقُ عَلَى الْخَيْلِ فَلَعَلَّهُ الْمُرَادُ مِنَ الْحَدِيثِ بِدَلَالَةِ اسْتِدْلَالِهِ- عليه السلام - بِحَدِيثِ الْخَيْلِ فَيَحْصُلُ الشَّكُّ فِي تَخْصِيصِ الْحَصْرِ السَّابِقِ بِغَيْرِ الْحَمَامِ».
بنابراين شايد مراد چيزي ديگري باشد؛ چون حمام در عرفِ اهل مكه و مدينه بر خيل اطلاق مي شده است.
علي ايّ حالٍ اين روايت چون سند صحيح ندارد نمي تواند به عنوان مستند باشد و فقط به عنوان مؤيد است، البته آن هم در غير جايي كه اصحاب از آن اعراض كرده اند.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ(1) عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ قَالَ: لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ ... أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ
ص: 159
فَإِنَّهَا تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.(1)
علاء بن سيابة مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شهادت كسي كه با حمام بازي مي كند سؤال كردم حضرت فرمودند: اشكالي ندارد اگر معروف به فسق نيست ... رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: ملائكه از [جايي كه] رهان [باشد] گريزانند و صاحبان رهان را لعن مي كنند، مگر در مورد خُف و حافر و ريش (پر) و نَصْل (آلت تيزي كه مي توان با آن مبارزه كرد، مثل شمشير، خنجر، و حتّي سكّين و ...) كه ملائكه در رهان آن حاضر مي شوند و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - با اسامة بن زيد مسابقه دادند و خيل (اسب ها) را دواندند.
دلالت اين روايت مانند روايت سابق است.
وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَيْسِرِ قَالَ: التَّفَلُ مِنْ كُلِّ
ص: 160
شَيْ ءٍ قَالَ: الْخُبْزُ وَ التَّفَلُ مَا يُخَرَّجُ بَيْنَ الْمُتَرَاهِنَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ غَيْرِهِ.(1)
اين روايت مرسله است.
ياسر الخادم مي گويد از امام رضا- عليه السلام - درباره ي ميسر سؤال كردم، حضرت در جواب فرمودند: تفل [ثقل] از هر چيزي. حضرت فرمودند: خبز و تفل آن چيزي است كه از بين متراهنين از درهم و غير درهم خارج مي شود.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.(2)
اين روايت از لحاظ سند صحيح است.
معمّر بن خلاد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - فرمودند: نرد و شطرنج و اربعة عشر به منزله ي واحد هستند و هر چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.
پس هر چه كه بر آن قمار شود (يعني با رهان، برد و باخت
ص: 161
شود) ميسر است؛ يعني مصداق آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ>(1) است و بايد از آن اجتناب كرد. دلالت اين روايت بر حرمت لعب به غير آلات قمار مع الرهن تمام است.
وَ [محَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِه] عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَنْبَسَةَ يَعْنِي إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهما السلام - إِنْ رَأَى سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ أَنْ يُخْبِرَنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ> الْآيَةَ فَمَا الْمَيْسِرُ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ فَكَتَبَ كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ وَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ.(2)
عياشي در تفسيرش اين روايت را با سند صحيحي نقل مي كند. در مورد نسخه ي تفسير عياشي اگر اطمينان پيدا شود كه مثل بقيه ي كتب معروف نسخه هاي آن در ميان علماء بوده، اين روايت صحيحه مي شود، ولي اگر چنين اطميناني نباشد به عنوان مؤيد است كه هرچه با آن قمار شود ميسر است.
ص: 162
محمد بن عيسي مي گويد: ابراهيم بن عنبسه به امام هادي- عليه السلام - نامه نوشت و عرض كرد: اگر آقا و مولايم صلاح مي دانند درباره ي آيه ي شريفه ي <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ> توضيح دهند كه مراد از ميسر در آيه ي شريفه چيست فدايتان شوم؟ حضرت در جواب نوشتند: هر چيزي كه با آن قمار شود ميسر است و هر مسكري حرام است.
بنابراين حرمت لعب به غير آلات قمار مع الرهن، اصلاً جاي بحث ندارد و همان طور كه لعب به آلات قمار مع الرهن حرام است، لعب به غير آلات قمار مع الرهن هم حرام است و خلاف قابل اعتنايي هم در اين مسأله وجود ندارد. به همين خاطر مرحوم شيخ در آخر مسأله مي فرمايد: من فكر نمي كنم كه اشكال يا خلافي در حرمت تكليفي و فساد وضعي مراهنه بر لعب به غير آلات قمار باشد، الا مناقشه اي كه بعض مشايخ معاصر ما (مرحوم صاحب جواهر) وارد كرده و فرموده است: حرمت اختصاص به آلات معدّه ي للقمار دارد، امّا لعب به غير آلات قمار حتّي اگر با رهن باشد، تكليفاً حرام نيست و فقط حرمت وضعي دارد.(1)
ص: 163
صاحب جواهر- قدس سره - مي فرمايد: مغالبه به آلات قمار حرام است، ولي مغالبه به غير آلات قمار حتّي مع الرهن هم باشد تكليفاً حرام نيست و فقط وضعاً حرام است؛ يعني برنده مالك آن رهن نمي شود.(1)
ص: 164
إن قلت: در روايات بر لعب به جوز و كعاب مع الرهن، اطلاق قمار شده است(1) در حالي كه از آلات قمار نيستند.
قلت: از آن جايي كه گردو بازي و بازي با كعاب مع الرهن عادي بوده، پس اين دو از آلات قمار محسوب مي شود. در حالي كه محل كلام در جايي است كه مغالبه ي با رهن در مورد آن غير عادي باشد؛ مثلاً اگر در مورد اين كه چه كسي بيشتر مي تواند سرش را زير آب نگه دارد رهن بگذارند، اين نوع قرارداد و مراهنه تكليفاً حرام نيست، هرچند در صورت بردن مالك آن رهن نمي شود؛ چون مصداق اكل مال بالباطل است.(2)
ص: 165
صاحب جواهر در ادامه مي فرمايد: گرچه برنده مالك رهن نمي شود؛ چون اكل مال به باطل است، ولي اگر آن رهن را با طيب نفس _ نه به خاطر مراهنه كه مثل ساير عقود شرعيه اثر داشته باشد _ به برنده بذل كند، از باب اين كه در حقيقت عهدي كرده [شايد منظورشان وعد است] مي توان قائل به جواز آن شد (امكن القول بجوازه).(1)
البته اگر از باب وعد باشد بايد بگوييم مستحب است؛ زيرا در روايات وارد شده كه «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ»(2) و خيلي سفارش شده كه هر كسي وعده اي به برادر مؤمنش داد وفا كند و اگر اجماع قطعي بر عدم وجوب وفاي به وعد نبود، مي گفتيم روايات
ص: 166
دالّ بر وجوبش است. بنابراين اگر بذل آن جُعل از باب وفاي به وعد باشد بايد بگوييم نه تنها جايز، بلكه مستحب هم هست.
شيخ انصاري- قدس سره - بر هر دو بخش كلام استادشان صاحب جواهر اشكال مي كند و مي فرمايد: اين كه ايشان فرمود مراهنه بر لعب به غير آلات قمار تكليفاً حرام نيست، صحيح نمي باشد؛ چون روايات بر آن اطلاق قمار كرده است.(1) هم چنين در روايت آمده است كه «مراهنه در غير خفّ، حافر و ريش، موجب تنفر ملائكه و لعن آن ها بر صاحبان رهان مي شود»(2)، هم چنين در
ص: 167
بعض روايات فرمود از ميسر است(1) همان ميسري كه در آيه ي شريفه مقرون خمر شمرده شده و حرام است. پس اين ادلّه دالّ بر حرمت است.(2) و اگر فرضاً اين ادلّه ي مرحوم شيخ بر حرمت كافي نباشد، از آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(3) هم مي توان حرمت آن را استفاده كرد.(4)
امّا اين كه صاحب جواهر فرمود از باب وفاي به عهد جايز است آن جُعل را به برنده بدهد و برنده جايز است آن را بگيرد، مرحوم شيخ مي فرمايد: «فلم أفهم معناه»(5)؛ زيرا اگر مقصود
ص: 168
صاحب جواهر از رجحان بذل آن جعل از باب وفاي به عهد، عهد در ضمن عقد باشد، از آن جايي كه اين عقد فاسد است تمام متعلقات آن از جمله عهد در ضمن آن هم فاسد مي باشد و وفاي به عهد در اين جا به منزله ي آن است كه بگوييم چيزي كه ملك ديگري نيست، استحباباً آثار ملك بر آن بار مي شود، در حالي كه اين معنا ندارد و لم يتفوّه به فقيهٌ.
و اگر مقصود اين باشد كه آن جعل را به برنده تمليك جديد كند، در اين صورت ديگر فرقي بين اين جا و جاهايي كه قمار و حرام است نمي باشد و نهايت فرقي كه مي توان بيان كرد اين است كه در مورد قمار حرام، تمليك جديد مستحب نيست، ولي در قمار غير حرام مستحب است. امّا اصلاً محل كلام در عمل باذل نيست كه آيا عملش مستحب است يا نه، بلكه بحث ما در مبذولٌ له است كه آيا جايز است در آن جُعل تصرّف كند يا خير، و در اين جهت چه قمار حرام باشد و چه غير حرام، تفاوتي ندارد و بعد از تمليك جديد مالك مي شود.
ص: 169
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: خلاصه اين كه گمان نمي كنم كسي در حرمت و فساد مراهنه به غير آلات قمار با وجود آن روايات شك داشته باشد و به جز صاحب جواهر- قدس سره - كسي در مسأله خلاف نكرده است. سپس مرحوم شيخ روايتي را كه سندش هم تمام است نقل مي كند و مي فرمايد: ممكن است كسي به اين روايت به نفع صاحب جواهر استشهاد كند و در مقابل ما بايستد، آن روايت صحيحه ي محمد بن قيس است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ(1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - فِي رَجُلٍ أَكَلَ وَ أَصْحَابٌ لَهُ شَاةً فَقَالَ: إِنْ أَكَلْتُمُوهَا فَهِيَ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَأْكُلُوهَا فَعَلَيْكُمْ كَذَا وَ كَذَا فَقَضَى فِيهِ أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ
ص: 170
الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ نَحْوَهُ.(1)
بررسي سند روايت
اين روايت از لحاظ سند تمام است. فقط در مورد محمد بن عيسي كلام است كه اگر محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني باشد _ كه به احتمال زياد همان است _ ثقه است و اگر محمد بن عيسي الاشعري القمي پدر احمد بن عيسي باشد در شأن او گفته شده است: «شيخ القميين و وجه الاشاعرة»(2) كه شايد بتوان از اين كلام توثيق او را به دست آورد، و اگر كسي در آن دغدغه داشته باشد شايد بتوان گفت در نسخه اي كه تهذيب نقل مي كند محمد بن عيسي را ذكر نمي كند و احمد بن محمد مستقيماً از يوسف بن عقيل نقل مي كند(3) پس در اين صورت هيچ دغدغه اي در صحّت سند باقي نمي ماند.(4)
ص: 171
ترجمه ي روايت
اميرالمؤمنين- عليه السلام - قضاوت كردند در مورد دعوايي كه مردي با اصحابش گوسفندي را مؤاكله(1) كردند، به اين
ص: 172
صورت كه آن مرد به اصحابش گفت كه اگر همه را خورديد مال شما و چيزي بر عهده ي شما نيست، امّا اگر همه را نتوانستيد بخوريد بر شما است كه فلان مقدار را بپردازيد _ كه قاعدتاً چند برابر پول آن گوسفند بوده است _ حضرت در اين قضاوت فرمودند: اين كار باطلي است، در مؤاكله ي طعام، هيچ چيزي چه كم باشد و چه زياد بر عهده ي كسي نيست و غرامت اكل از طعام را منع كردند.
مرحوم شيخ مي فرمايد: اين كه حضرت فقط از حيث حكم وضعي فرمودند «باطِلٌ» و از لحاظ حكم تكليفي چيزي نفرمودند، در حالي كه اگر حرام بود مناسب بود از باب نهي از منكر _ در صورتي كه آن ها علم به حرمت داشتند _ يا از باب ارشاد جاهل _ در صورتي كه علم به حرمت نداشتند _ بيان كنند، استفاده مي شود كه حرمت تكليفي نداشته است. بنابراين اين روايت مي تواند به نفع صاحب جواهر- قدس سره - باشد كه مراهنه ي به غير آلات معدّه ي للقمار حرام نيست.
امّا اين روايت مي تواند عليه صاحب جواهر هم باشد؛ زيرا ايشان فرمودند تصرّف در جُعل از آن جايي كه اكل مال به باطل
ص: 173
است، حرام مي باشد و اگر تصرّف كرد طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن است. در حالي كه روايت مي فرمايد: «مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ يا فيه» (نسخ تفاوت دارد)(1) ؛ يعني حضرت غرامت اكل از آن شاة يا غرامت صاحب شاة از خوردن اين شاة را منع كردند. پس اين روايت از اين جهت كه ضمانت را منع مي كند، عليه نظر صاحب جواهر است.(2)
مرحوم شيخ در مورد اين روايت به همين قدر بسنده مي كنند و راه حلّي را ارائه نمي دهند.
ص: 174
صاحب جواهر- قدس سره - فرمودند: رهان در لعب به غير آلات قمار (مانند قرارداد بر اين كه اگر كسي سرش را بيشتر زير آب نگه دارد مالك پنجاه هزار تومان شود) باطل است و بر بازنده واجب نيست آن را پرداخت كند؛ و اگر هم بازنده داد، برنده مالك آن نمي شود و حقّ تصرف در آن را ندارد؛ زيرا مصداق اكل مال به باطل بوده و حرام است. امّا اگر بازنده به عنوان وفاي به وعد آن را به برنده بدهد، مي تواند در آن تصرّف كند.(1)
صرف نظر از آن اشكالي كه مرحوم شيخ مطرح كردند مي گوييم: اين وعد يا عهد علي القاعده بايد در ضمن اين قرارداد بوده باشد؛ يعني اين قراردادِ باطل مشتمل بر وعدي است كه آن وعد باطل نيست و طبق قاعده ي كلّي، عمل به اين وعد مستحب است. سؤالي كه اين جا مطرح مي شود اين است كه چطور اين قرارداد به يك تمليك باطل و وعد تحليل شد؟ آيا معاملات ديگر را هم مي توان چنين تحليل كرد؛ مثلاً در مورد
ص: 175
هبه بگوييم يك تمليك وجود دارد و يك وعده ي تمليك؟! يا در مورد بيع بگوييم كه مشتمل بر وعد مطلق و يك فصل مقوّمي است كه آن را از ساير معاملات جدا مي كند؟!
لازمه ي كلام صاحب جواهر- قدس سره - كه مي فرمايد اين مراهنه مشتمل بر وعد است، اين است كه بگوييم هر عقدي مشتمل بر يك وعد مطلق و يك فصل مقوّمي است كه آن را از ساير عقود جدا مي كند و با باطل بودن آن فصل مقوّم _ كه در ما نحن فيه اشتمال بر رهان است _ آن وعد مطلق كه به منزله ي جنس است به قوت خود باقي است. در حالي كه اين كلام درست نيست و نظير آن است كه بگوييم كسي كه قرار بود مثلاً طاووسي را به ديگري بدهد، بعد از اين كه نتوانست طاووس را تهيه كند كلاغي را به جاي آن بدهد؛ چون طاووس مشتمل بر حيوانيت و فصل مميز است كه فصل مميز را نتوانست تهيه كند، ولي جنس آن را كه حيوانيت است و در ضمن كلاغ موجود است، مي تواند بدهد. در حالي كه حقيقت هر چيزي به صورت آن است و جنس هم در ضمن فصل موجود است و اگر بر فرض مي توانست حقيقت طاووسي را كه متمحض در صورت آن است بدون حيوانيت بدهد، كافي بود.
بنابراين تحليل اين مراهنه به يك وعد و فصل مميز كه اگر فصل مميز باطل بود وعد سر جاي خود باقي است، مورد پسند هيچ يك از عرف، عقل و شرع نيست و اصلاً وعدي در آن نيست؛ چه مستقلاً و چه ضمناً، و اگر از باب وعد آن جُعل به برنده داده
ص: 176
شود، چه بسا ممكن است مخالفت كند و بگويد چون من برنده شدم مستحق آن جُعل هستم و از باب هديه و وعد قبول نمي كنم.
ما صُوري را مي توانيم فرض كنيم كه حتّي احتمال اين كه عهد و وعدي در ضمنش باشد وجود نداشته باشد و آن اين كه شرط كنند آن جُعلي كه در وسط گذاشته اند به نحو شرط نتيجه(1) (نه شرط فعل) ملك برنده شود. بنابراين در صورت صحيح بودن عقد، جُعل خود به خود و به نحو اتوماتيك ملك برنده مي شود و احتياج به تمليك ندارد تا بگوييم حال كه عقد باطل است، وعده ي تمليك جاي خود باقي است.
ص: 177
سيد خويي- قدس سره - در مورد اين روايت مي فرمايد(1): اين روايت متضمن دو مطلب است كه يكي اثباتي و ديگري سلبي است. امّا امر اثباتي اين است كه صاحب شاة، آن شاة را با يك شرط متأخر براي آن ها اباحه كرده است.
ص: 178
اباحه كردن؛ يعني اين كه مثلاً وقتي مهماني به خانه مي آيد، مي تواند از غذا بخورد، امّا تمليك او نشده كه بتواند با خودش به منزل هم ببرد. در اين جا هم صاحب شاة آن گوسفند را با يك شرط متأخر اباحه كرده كه آن شرط متأخر عبارتست از اين كه تا آخرين جزء آن شاة را بخورند. بنابراين اگر توانستند آن شاة را تا آخر بخورند، كشف مي شود از اوّل اباحه بوده است و الا اباحه اي نبوده است.
و امّا امر سلبي آن است كه اگر تخلّف شرط شد و نتوانستند به شرط عمل كنند و تا آخر آن را بخورند، ضامن هستند كه فلان مقدار پول به صاحب شاة بپردازند.
سيد خويي- قدس سره - مي فرمايد: امام- عليه السلام - در اين قضاوت نسبت به هر دو بخش اثباتي و سلبي نظر داده اند، امّا نسبت به بخش اثباتي فرموده اند كه يجوز وضعا ً و تكليفاً؛ يعني اباحه اش وضعاً جايز است و واقعاً براي آن ها مباح مي شود و تكليفاً هم براي آن ها مشكلي ندارد. امّا نسبت به بخش سلبي فرموده اند كه از لحاظ وضعي نافذ نيست؛ يعني اگر تخلف شرط شد آن ها ضامن آن مقدار پول معين نيستند، ولي از لحاظ تكليفي اشكالي ندارد. بنابراين نتيجه اين مي شود كه در صورت تخلف شرط، ضامن آن ضمان المسمّي نيستند.
سيد خويي در ادامه مي فرمايد: درست است كه طبق قضاوت امام- عليه السلام - ضامن آن ضمان المسمي كه صاحب شاة معين كرده
ص: 179
نيستند، ولي طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن آن شاة هستند كه در اين جا چون شاة قيمي است، ضامن قيمت آن هستند و بايد بپردازند. بنابراين اين روايت اصلاً ربطي به ما نحن فيه و قضيه ي قمار ندارد و نمي تواند مؤيّدي براي كلام صاحب جواهر- قدس سره - باشد.
فرمايش سيد خويي چيزي نظير فرمايش صاحب جواهر- قدس سرهما - است كه قرارداد را به يك وعد مطلق و يك عقد باطل تحليل كردند. سيد خويي هم اين قرارداد را به دو قضيه تحليل كردند كه يكي موجبه و ديگري سالبه است. در حالي كه همان گونه كه بيان كرديم، اين قرارداد در نزد عرف، يك واحد به هم پيوسته است و صاحب شاة هرگز حاضر نبود گوسفندش را با شرط متأخر اباحه كند، بدون اين كه قسمت دوم كلامش باشد. بلكه او چون مي دانست يا احتمال قوي مي داد كه نمي توانند به شرط عمل كنند و او مي تواند آن مقداري را كه معين كرده تصاحب كند، قسمت اوّل را بيان كرده است، پس عمده ي نظرش به قسمت دوم بوده و قسمت اوّل را براي تحريك آن ها گفته تا به هدفش كه قسمت دوم بوده برسد.
بنابراين از لحاظ عرفي اين يك عقد پيوسته و واحد است و قابل تجزيه نيست. بله بعضي معاملات مي تواند به چند معامله
ص: 180
انحلال پيدا كند؛ مثلاً اگر كسي پنج جلد كتاب نهج البلاغه بخرد، اين در حقيقت منحل به پنج بيع مي شود، امّا با اين حال اگر يكي از كتاب ها مثلاً مال ديگري باشد، خيار تبعّض صفقه پيدا مي كند و مي تواند آن چهار معامله را هم فسخ كند، چه رسد به ما نحن فيه كه اصلاً آن انحلال را هم ندارد.
و اگر منظور سيد خويي- قدس سره - اين باشد كه هرچند اين معامله عرفاً انحلال پيدا نمي كند، ولي از روايت استفاده مي شود كه امام- عليه السلام - تعبداً آن را به دو معامله انحلال داده اند، چيزي نظير اين كه بعضي قائلند اگر در اجراي صيغه ي موقت، زمان را بيان نكند، تعبداً _ نه عرفاً _ منقلب به دائم مي شود، هرچند ازدواج دائم را قصد نكرده باشند. اگر منظور سيد خويي- قدس سره - اين باشد مي گوييم: بله، شارع مي تواند چنين تعبّدي بكند، ولي اين احتياج به دالّ دارد كه بگوييم شارع حتماً چنين تعبّدي كرده است. دالّ بر اين مطلب هم فقط همين روايت مباركه است كه وقتي آن را دقيق بررسي مي كنيم، مي بينيم دلالتي ندارد؛ زيرا اين روايت مشتمل بر سه فقره است كه هيچ كدام مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند.
امّا فقره ي اوّل كه مي فرمايد: «أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ»، «ذلك» اشاره به آن عقد است؛ يعني آن عقد و قراردادي كه بسته اند و عرفاً يك مجموعه ي واحد و پيوسته است، باطل مي باشد. پس اين فقره از روايت مي فرمايد: كل معامله باطل است، نه اين كه _ همان گونه كه سيد خويي فرمودند _ معامله داراي دو بخش باشد
ص: 181
و فقط بخش دوم معامله باطل باشد، امّا بخش اوّل وضعاً و تكليفاً صحيح باشد. پس فقره ي اوّل، كل معامله را كه عرفاً واحد است باطل مي كند و مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند.
امّا فقره ي دوم روايت كه مي فرمايد: «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ»؛ شيئي در مؤاكله ي از طعام نيست، چه كم باشد و چه زياد. اگر اين اشاره به كل قرارداد باشد، همان مضمون فقره ي اوّل را دارد و فرقي با آن نمي كند و عطف بيان بر جمله ي «أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ» مي شود. امّا اگر اشاره به بخشي از قرارداد باشد، بايد منظور سيد خويي اين باشد كه حضرت در اين فقره مي خواهند نفي ضمان كنند؛ يعني در مؤاكله چه كم باشد و چه زياد، ضماني نيست.
بنابراين اين فقره هم معامله را تفكيك و تجزيه نمي كند كه بگوييم اگر طبق شرط عمل كردند و همه ي شاة را خوردند ضماني نيست، ولي اگر تخلف شرط كردند و بعض شاة را خوردند ضمان دارد. بلكه عكس آن را مي فرمايد و حضرت تصريح مي كنند كه در اين مؤاكله هيچ چيزي نيست؛ يعني ضماني ندارد چه آن طعامي كه خورده شده كم باشد و چه زياد. در حالي كه سيد خويي مي فرمايد اگر كم خورده باشند ضمان دارد.
و امّا فقره ي سوم روايت كه مي فرمايد: «وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ» يا «فيه» در مرجع ضمير «منه» يا «فيه» سه احتمال وجود دارد:
ص: 182
«عقد»، «طعام» يا «أكل»، كه در هر صورت مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند. اگر مرجع ضمير به «عقد» برگردد؛ يعني آن غرامتي كه طبق عقد بر عهده ي آكلين گذاشته شده بود، حضرت آن را منع كردند كه اگر مراد از غرامت اعم از غرامت مسمّي و قيمت شاة باشد، عليه مدعاي سيد خويي است و اگر مراد فقط غرامت مسمّي باشد باز اثبات نمي كند كه دو قضيه است كه اگر همه را بخورند اباحه كرده و اگر همه را نخورند گرچه غرامت مسمّي بر عهده ي آنان نيست، ولي قيمت شاة را بايد بپردازند.
پس اگر ضمير به عقد برگردد و مراد از غرامت حتّي غرامت مسمّي باشد، باز اثبات نمي كند كه در صورت تخلف شرط غرامت غير مسمّي (قيمت شاة) را بايد بپردازند، بلكه بالاتر حتّي اگر در اين فقره فقط غرامت مسمّي را نفي كرده باشد، مي گوييم در فقره ي قبل كه فرمود «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» غرامت غير مسمّي را هم نفي كرده است؛ زيرا حضرت فرمودند: «مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ». و إلا مضمون دو جمله يكي مي شود كه خلاف ظاهر است.
و امّا اگر ضمير به طعام يا أكل برگردد، نتيجه اين مي شود كه حضرت غرامت صاحب شاة را از أكل يا طعام منع كردند و اين اطلاق دارد چه كم بخورند، چه زياد بخورند و چه همه ي آن را بخورند، در هر صورت غرامتي براي صاحب شاة نيست.
ص: 183
پس خلاصه ي مناقشه در كلام سيد خويي- قدس سره - اين شد: اين كه ايشان مي فرمايد عقد و قرارداد منحل به دو قضيه مي شود، مي گوييم آيا عرف اين را به دو قضيه منحل مي كند يا تعبد؟ اگر مراد عرف باشد، مي گوييم عرف چنين تحليلي نمي كند بلكه آن را يك واحد پيوسته مي بيند و اگر مراد تعبداً باشد، مي گوييم بايد دالّي بر آن وجود داشته باشد ولي هيچ يك از سه فقره ي اين روايت دالّ بر آن نيست:
فقره ي اوّل كه مي فرمايد «ذَلِكَ بَاطِلٌ»، «ذلك» اشاره به كل عقد كه عرفاً واحد است دارد، پس كل عقد باطل است و تفكيك آن به دو بخش كه فقط بخش دوم مراد باشد درست نيست و روايت بر آن دلالت نمي كند.
فقره ي دوم روايت هم كه مي فرمايد: «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» ظاهرش نفي ضمان است، هم نسبت به خوردن كل آن و هم نسبت به خوردن بعض، بنابراين هر نوع ضماني را نفي مي كند. پس نمي توان گفت اگر بعض آن را خوردند طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن هستند.
و امّا فقره ي سوم كه فرمود «وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ يا فيه» اگر مراد از غرامت اعم از مسمّي يا غير مسمّي باشد، اين عليه مدعاي سيد خويي است و اگر مراد فقط غرامت مسمّي باشد،
ص: 184
باز مي گوييم چون در فقره ي قبل غرامت غير مسمّي را هم نفي كرد، پس روايت عليه مدعاي سيد خويي- قدس سره - است.
بنابراين اين روايت هيچ گونه دلالتي بر مدعاي سيد خويي ندارد.
پس تا اين جا نتيجه اين شد: همان طور كه مرحوم شيخ فرمودند اين روايت مربوط به ما نحن فيه است، لكن اين مشكل هنوز باقي است كه اگر عقد باطل است و نافذ نيست، چرا طبق فرموده ي حضرت ضامن غرامت غير مسمّي هم نيست؟!
مرحوم امام- قدس سره - گرچه علي القاعده كلام سيد خويي- قدس سره - را در اختيار نداشتند، امّا شايد كسي مشابه كلام ايشان را زده كه مرحوم امام في الجمله متعرض آن شده و مي فرمايند: «آن چه كه بعضي گفته اند كه در اين جا اباحه ي به شرط است، درست نيست». و تصريح مي كنند كه تحليل و تفكيك اين قرارداد به دو قضيه كه يكي اباحه ي به شرط باشد، درست نيست بلكه اگر إباحه هم باشد در ضمن عقد فاسد است؛ نه مستقل، و إباحه اي در ضمن عقد فاسد مانع غرامت نيست]. بعد مي فرمايد: اگر اين معاقده فاسد بوده، أكل شاة طبق قواعد اوليه موجب ضمان است؛ زيرا «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده».(1)
ص: 185
امّا در مورد اين روايت كه نفي ضمان مي كند، أولي آن است كه بگوييم: اين روايت در مورد قضيه ي خارجيه است و به اصطلاح «قضيةٌ في واقعةٍ» است كه مربوط به قضاء است و ما كيفيت دعوا، مدّعي و مدّعي عليه را نمي دانيم و امام باقر- عليه السلام - نمي خواستند همه ي آن چه را كه مربوط به واقعه بوده بيان كنند، بلكه فقط مي خواستند نحوه ي قضاوت اميرالمؤمنين- عليه السلام - را بيان كنند و شايد اين چنين بوده كه افراد بعد از بستن قرارداد و قبل از خوردن شاة، از اين قرارداد منصرف مي شوند _ چون متوجه مي شوند نمي توانند تا آخر بخورند _ لذا بينشان اختلاف ايجاد مي شود و پيش حضرت مي روند تا حضرت درباره ي آن ها قضاوت كند، حضرت هم مي فرمايد آن قرارداد باطل بوده و چون چيزي از آن گوسفند خورده نشده، هيچ ضماني بر عهده ي آن ها نيست. بنابراين قضاوت امام- عليه السلام - ربطي به
ص: 186
قاعده ي «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» ندارد؛ زيرا تصرّفي نكرده اند تا ضامن باشند.
در نقد كلام مرحوم امام مي گوييم اين احتمالي كه ايشان مطرح كردند گرچه مشكل را حلّ مي كند، ولي واقعيت آن است كه با ظاهر روايت سازگار نيست؛ زيرا حضرت مي فرمايند «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» و ظهور در اين دارد كه مؤاكله ي خارجي اتفاق افتاده است.
قبل از اين كه كلام نهايي را درباره ي صحيحه ي محمد بن قيس بيان كنيم، لازم است تأملي ديگر در صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة كه عمده ي دليل ما بر اثبات حرمت تكليفي مراهنه در لعب به غير آلات معدّه ي للقمار بود، داشته باشيم.
در صحيحه ي معمّر بن خلاد امام- عليه السلام - فرمودند: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) و در مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة _ كه گفتيم بعيد نيست
ص: 187
صحيحه باشد _ فرمودند: «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ»(1) با دو بيان مي توانيم از اين دو روايت استفاده ي حرمت كنيم:
بيان اوّل: با كنكاشي كه درباره ي لغت «ميسر» در آيه ي شريفه كرديم، به اين نتيجه رسيديم كه «ميسر» مصدر ميمي علي خلاف القياس است و به معناي «قمار كردن» است. اين كه در صحيحه ي معمّر بن خلاد مي فرمايد: «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر» يا در مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة مي فرمايد: «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ» در اين جا به قرينه ي «ميسر» كه ظهور اوّلي آن مصدر است، ضمير «هُوَ» را به «قمار» كه از «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» و «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ» استفاده مي شود، برمي گردانيم و مؤيّد اين مطلب روايتي است كه مي فرمايد: «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ»(2) گرچه اين روايت سندش ناتمام
ص: 188
است، ولي از آن جايي كه اگر كسي هم جعل كرده باشد اهل زبان عربي بوده، مي توانيم به عنوان شاهد از آن استفاده كنيم.
بيان دوم: اين كه بگوييم ضمير «هُوَ» به موصول در «مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» يا «مَا قُومِرَ بِهِ» برمي گردد كه در اين صورت مراد، جُعل خواهد بود و مراد از ميسر هم همان جزور خواهد بود و معنا اين طور مي شود: جُعلي كه در قمار قرار داده مي شود مانند آن جزور در ميسر است.
حال اين سؤال مطرح مي شود كه تشابه جُعل در قمار با جزور در ميسر در چيست؟ در حرمت اكل يا حرمت لعب به آن؟ در پاسخ مي گوييم از آن جايي كه اثر اولي و بارز ميسر حرمت قمار بر آن است _ زيرا همان طور كه قبلاً بيان كرديم از آيه ي شريفه، اوّل حرمت تكليفي قمار بر جزور استفاده مي شود و از ادلّه ي ديگر (و شايد از خود آيه ي شريفه) استفاده ي حرمت آن جزور مي شود _ بنابراين اين كه حضرت مي فرمايند: جُعلي كه در قمار قرار داده مي شود مانند جزور در ميسر است، مراد اين است: همان طور كه قمار بر «جزور» حرام است، قمار بر «جُعل» هم حرام است.
بنابراين مناقشه اي كه بعضي در چگونگي استفاده ي حرمت از اين دو روايت كرده اند با اين دو بيان دفع مي شود.
ص: 189
براي اثبات حرمت وضعي مراهنه ي در لعب به غير آلات قمار به دو دليل مي توانيم تمسك كنيم:
1. تمسك به آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(1) كه عمده دليل ما بر اثبات حرمت وضعي است. مالك شدن رهن به وسيله ي لعب به غير آلات قمار، مالك شدن از طريق باطل است، بنابراين مشمول آيه ي شريفه مي باشد، خصوصاً با توجه به اين كه در روايات نيز آيه ي شريفه بر قمار تطبيق داده شده است.(2)
ص: 190
2. تمسك به رواياتي كه مي فرمايد: «لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»(1)؛ رهاني نيست مگر در خُف، حافر و نصل. اين روايات صحت رهان را فقط در خُف، حافر و نصل اختصاص مي دهد، بنابراين رهان در لعب به غير آلات قمار، وضعاً باطل است.
بيان كرديم دليل ما بر حرمت مراهنه ي در لعب به غير آلات معدّه ي للقمار، صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة است. بنابراين از آن جايي كه در اين دو روايت تعبير به «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر» و «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ» شده، مي گوييم حرمت اختصاص به جايي دارد كه بر آن قمار صدق كند و اگر احياناً بر لعبي _ حتّي مع الرهان _ قمار صدق نكند يا شك در صدق قمار داشته باشيم،(2) نمي توانيم بگوييم تكليفاً حرام
ص: 191
است؛ مثلاً اگر چند نفر رهاني بگذارند كه هر كدام فلان قصيده را حفظ كرد مالك آن شود، اگر بر اين مراهنه قمار صدق نكند يا شك در صدق قمار داشته باشيم، نمي توانيم بگوييم حرام است، بلكه «رُفع ما لا يعلمون» شامل آن مي شود. بنابراين حرمت تكليفي ندارد، امّا آيا حرمت وضعي دارد يا نه، مي توانيم از صحيحه اي كه در باب سبق و رماية وارد شده، حرمت وضعي را استفاده كنيم. آن روايت اين چنين است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(1)
حفص بن البختري از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: رهاني [يا مسابقه اي] نيست مگر در خُف، حافر و نصل؛ يعني نضال.
اين روايت از لحاظ سند صحيحه است، گرچه نقل شده كه حفص بن البختري از طرف آل أعين متهم به لعب شطرنج(2)
ص: 192
شده، ولي با اين حال نجاشي ايشان را توثيق كرده است.(1) در مورد اتهام به بازي شطرنج هم مي توانيم بگوييم:
اولاً: ثابت نيست اين اتهام از طرف اشخاص قابل اعتماد زده شده باشد، شايد بين طائفه ي آل أعين و حفص بن البختري كه دعوا و نَبْوه اي بوده، باعث شده اين حرف را بزنند.
ثانياً: شايد اگر هم بازي كرده، بعدش توبه كرده ولي فقط بازي كردن او را نقل كرده اند.
ثالثاً: شايد جزء كساني بوده كه لعب بدون رهن را حرام نمي دانسته است.(2)
در اين روايت امام صادق- عليه السلام - مي فرمايند: «لا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»، «سبق» را مي توانيم هم به سكون «باء» و هم به فتح آن بخوانيم. اگر به سكون «باء» باشد مصدر است و به معناي مسابقه است و اگر به فتح «باء» باشد به معناي آن جُعلي است كه مسابقه دهندگان وسط مي گذارند. هر كدام باشد _ چه سَبَق باشد
ص: 193
و چه سَبْق _ دالّ بر فساد وضعي است. اگر سَبْق _ به سكون باء _ باشد معني روايت اين چنين مي شود: مسابقه اي در غير خُف، حافر و نصل نيست؛ يعني مشروع نيست و امضاء نشده است.(1)
و اگر «سَبَق» باشد، معني اين چنين مي شود: جُعلي در غير خُف، حافر و نصل نيست؛ يعني چنين جُعلي مشروع نيست و وضعاً باطل است. پس علي ايّ حالٍ اين روايت دالّ بر حرمت وضعي مراهنه مي باشد.
بنابراين مراهنه در جايي كه قمار صدق نكند، تكليفاً حرام نيست ولي وضعاً حرام است.
با توجه به نكته ي اخيري كه بيان كرديم _ كه اگر در مراهنه اي عرفاً قمار صدق نكند، حرمت تكليفي ندارد _ در مورد صحيحه ي محمد بن قيس مي گوييم:
از آن جايي كه بعيد است بر مراهنه ي در مورد خوردن شاة عرفاً قمار صدق كند، پس حرمت تكليفي ندارد و امام- عليه السلام - به همين جهت از آن نهي نكرده اند، مضاف به اين كه اگر حرمت تكليفي هم داشته باشد باز مي گوييم چون حضرت در مقام قضاوت درباره ي
ص: 194
حكم وضعي بودند كه آيا پرداخت غرامت بر آكلين لازم است يا نه و از حيث حرمت تكليفي درصدد بيان نبودند، آن را بيان نكرده اند و شايد هم امام- عليه السلام - حرمت تكليفي را بيان كرده اند، ولي امام باقر- عليه السلام - فقط از حيث حكم وضعي قضيه را نقل كرده اند.
بنابراين اين روايت از لحاظ حكم تكليفي چيزي بيان نمي كند و ممكن است بگوييم چون بر اين مراهنه عرفاً قمار صدق نمي كند، حرمت تكليفي نداشته است.
امّا از حيث حكم وضعي مي گوييم: از آن جايي كه ظهور اين روايت در آن است كه هيچ گونه ضماني (نه ضمان مسمي و نه ضمان اتلاف) بر عهده ي آكلين نيست، پس از باب تعبّد آن را در خصوص مورد (مراهنه در مورد أكل يا شرب) مي پذيريم و مي گوييم چنين مراهنه اي كه عقدش فاسد است و نافذ نيست، ضماني هم ندارد.
إن قلت: پس قاعده ي «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» چه مي شود؟
قلت: اولاً: اين مضمون در هيچ روايتي نيامده بلكه قاعده ي مصطاده و صيد شده است، بنابراين آن قدر اطلاق ندارد كه بتواند ما نحن فيه را شامل شود.
ثانياً: اگر هم مضمون اين قاعده در متن روايت آمده باشد، مي توانيم اين مورد را از باب تخصيص و تقييد به بركت صحيحه ي محمد بن قيس خارج كنيم.
ص: 195
بنابراين نتيجه ي نهايي اين شد كه مراهنه در مورد أكل شاة وضعاً فاسد است، ولي خوردن آن ضماني ندارد، هرچند مراعات احتياط حسن است.
قبل از اين كه مسأله ي چهارم يعني حكم لعب به غير آلات معدّه ي للقمار بدون رهن را بيان كنيم، مناسب است خلاصه ي نظر مختار در مورد سه صورت قبل؛ يعني حكم لعب به آلات قمار مع الرهن، حكم لعب به آلات قمار بدون رهن و حكم لعب به غير آلات قمار مع الرهن را ذكر كنيم:
لعب به الات قمار مع الرهن را گفتيم واضح است كه تكليفاً و وضعاً حرام است و تسالم قطعي هم بر آن وجود دارد.
امّا لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن را گفتيم اگر آن آلت، مثل شطرنج، نرد و اربعة عشر باشد، احتياط واجب شديد آن است كه ترك شود، امّا اگر نباشد _ هرچند فعلاً نمي توانم تعيين مصداق كنم كه كدام آلت مثل اين سه است و كدام نيست _ احتياط مستحب در ترك آن است.
امّا لعب به غير آلات قمار مع الرهن را هم گفتيم اگر عرفاً قمار صادق باشد _ هرچند لعب صادق نباشد _ تكليفاً و وضعاً حرام است؛ حرمت تكليفي از صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسه و تأييد روايات ديگر استفاده مي شود.
ص: 196
حرمت وضعي هم از آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> و صحيحه ي حفص بن البختري كه مي فرمايد «لا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ» استفاده مي شود. و امّا اگر عرفاً قمار صادق نباشد، حرمت تكليفي ندارد ولي به مقتضاي صحيحه ي حفص بن البختري حرمت وضعي دارد.
مغالبه ي به غير آلات معدّه ي للقمار بدون رهان، مانند مغالبه در فوتبال، واليبال، كُشتي و ...، مغالبه در فتح سريع قلّه، مغالبه در بيشتر نگه داشتن سر در زير آب، مغالبه در خوردن، مغالبه در خواندن و ... آيا حرام است يا نه؟
صاحب جواهر مي فرمايد(1): جايز بودن مغالبه به غير آلات
ص: 197
معدّه ي للقمار بدون رهان، جزء واضحات است و سيره ي علماء هم بر آن دلالت مي كند.(1) ولي حقيقت آن است كه اين سيره ي بين علماء، سيره ي متشرعه بما هم متشرعه نيست، و اين كه به كُشتي امام حسن و امام حسين- عليهما السلام - هم اشاره مي كند(2)، از آن جايي كه آن
ص: 198
روايت سند صحيحي ندارد(1)، نمي تواند به عنوان مستند فقهي باشد.
معلوم است اگر چنين اجماعي هم بر حرمت وجود داشته باشد، از آن جايي كه مدركي و يا حداقل محتمل المدرك است، نمي تواند حجّت بوده و كاشف از قول معصوم- عليه السلام - باشد. مضافاً به اين كه بعضي گفته اند سيره بر خلاف آن است.(2)
برخي گفته اند قمار به معناي مطلق مغالبه است و داشتن عوض و رهان در مفهوم قمار نهفته نيست و الا بايد بگوييم تعبير «عِوَض القمار» غلط است. پس بر مطلق مغالبه، قمار صدق مي كند و حرام است.
ولي اين ادعا درست نيست و داشتن رهان مقوّم قمار است و
ص: 199
بدون رهان قمار صادق نيست. با اين حال تعبير عِوَض القمار هم غلط نيست و نظير آن است كه گفته شود توپ فوتبال، در حالي كه فوتبال بدون توپ معنا ندارد، علاوه آن كه مي توانيم بگوييم وقتي عوض به قمار اضافه مي شود، معناي قمار از اشتمالش بر عوض سلب مي شود.
از آن جايي كه مغالبه مصداق لهو بوده و روايات هم دالّ بر حرمت مطلق لهو است، پس مطلق مغالبه حرام مي باشد. از جمله روايات دالّ بر حرمت مطلق لهو، رواياتي است كه حرمت شطرنج و نرد را تعليل به باطل و لعب بودن آن مي كند(1) و روايتي كه
ص: 200
مي فرمايد: «كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ»(1) و روايتي كه در سؤال از حكم اربعة عشر فرمود: «لَا نَسْتَحِبُّ شَيْئاً مِنَ اللَّعِبِ غَيْرَ الرِّهَانِ(2) وَ الرَّمْيِ»(3) و مؤيد حرمت است رواياتي كه مي فرمايد: «كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ ...»(4).
مرحوم شيخ ظاهراً اين استدلال بر حرمت مطلق لهو را مي پذيرد و مي فرمايد: شايد به خاطر همين ادلّه در رياض(5) و
ص: 202
مي فرمايد: اين استدلال براي اثبات حرمت مغالبه در صورتي صحيح است كه غرض عقلائي بر آن مغالبه مترتب نباشد، امّا در صورتي كه غرض عقلايي بر مغالبه اي تعلق بگيرد(1) و عرفاً از صدق لهو بر آن خارج شود، ديگر حرمت ندارد.
سپس مرحوم شيخ مي فرمايد: شايد اين احداث قول ثالث بشود كه بگوييم مغالبه اگر لهوي باشد حرام و اگر غرض عقلايي بر آن تعلّق بگيرد جايز است(2)، ولي معلوم نيست احداث قول باشد.
امّا اشكال ما به اين استدلال آن است كه اين استدلال از اصل غلط است و هر لهوي حرام نيست و الا بايد بگوييم بسياري از اوقاتِ مؤمنين، حتّي مؤمنين درجه ي يك هم به حرام سپري مي شود. بلكه قطع داريم كه مطلق لهو حرام نيست و سيره ي مستمره ي قطعيه هم بر انجام اين امور وجود دارد.
دو روايت با اين مضمون وارد شده است:
ص: 203
_ حسنه ي كالصحيحه ي حفص بن البختري:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(1)
_ روايت عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ(2) عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(3)
نحوه ي استدلال به روايت به اين صورت است كه حضرت مي فرمايند: مسابقه اي در غير خُف، حافر و نصل _ كه توضيح آن خواهد آمد _ نيست؛ يعني جايز نيست، پس مغالبه ي در غير خُف، حافر و نصل، مثل كُشتي، رالي، سر زير آب نگه داشتن، دويدن، فوتبال و ... مشمول روايت شريفه بوده و جايز نيست.
شهيد ثاني- قدس سره - در نقد اين استدلال مي فرمايد: اگر «لَا سَبْقَ» را به
ص: 204
سكون «باء» بخوانيم به معناي مسابقه(1) مي شود و دالّ بر عدم جواز مسابقه (تكليفي ظاهراً) در غير اين سه مورد مي باشد، ولي اگر به فتح «باء» بخوانيم به معناي جُعل و رهان در مسابقه است كه در اين صورت ديگر دالّ بر مدعا نمي باشد، تنها مفيد سلب صحّت مسابقه ي با رهان مي باشد، نه عدم جواز مسابقه ي بدون عوض.(2)
ص: 205
شهيد ثاني- قدس سره - در ادامه مي فرمايد: قرائت به فتح «باء» أولي است؛ زيرا قرائت مشهور بين محدّثين، به فتح «باء» است. بنابراين اين روايت دالّ بر حرمت وضعي مراهنه است و دلالتي بر حرمت تكليفي مطلق مغالبه ندارد.
شيخ انصاري- قدس سره - مي فرمايد: اگر «لَا سَبَقَ» به فتح «باء» باشد، دلالت بر حرمت تكليفي مراهنه ندارد؛ زيرا خيلي بعيد است مراد اين باشد كه حتّي انشاء عقد مراهنه نيز حرام است، بلكه ظاهر روايت آن است كه حضرت مي خواهند بيان بفرمايند اين مراهنه حرمت وضعي دارد و اثري بر آن مترتب نيست؛ يعني در صورت بُردن، مستحق آن جُعل نمي شود.
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: حتّي اگر «سَبْق» به سكون «باء» هم باشد از آن جايي كه غالباً مسابقات همراه جُعل بوده، احتمال دارد مراد حرمت وضعي باشد و با وجود اين احتمال ديگر نمي توان براي اثبات حرمت تكليفي مطلق مسابقات به اين روايت _ حتّي به سكون باء در سَبْق _ استناد كرد.(1)
ص: 206
اين كلام اخير شيخ، مورد تأمل واضح است؛ زيرا مسابقات بدون عوض فراوان است و هرگز در ندرت به گونه اي نيست كه موجب رفع يد از اطلاق روايت شود. حقيقت آن است كه حسنه ي كالصحيحه ي حفص، يا ظاهر در حرمت وضعي مسابقه ي با عوض است و يا ظاهر در حرمت تكليفي مطلق مسابقه (به غير از سه مورد)، و در نتيجه به مقتضاي علم اجمالي بايد احتياط كرد.
ولي از آن جا كه حرمت تكليفي مطلق مسابقه حتّي در مثل حفظ شعر يا رسيدن به مقصد يا رساندن پيغام به اشخاص دور يا رؤيت هلال معهود نيست؛ زيرا اگر مثل اين امور حرام بود، به خاطر كثرت ابتلاء به آن به نحو بارزي در روايات و سيره ي مسلمين آشكار مي شد، در حالي كه چنين چيزي وجود ندارد، پس معلوم مي شود مصححه ي حفص بيان كننده ي حرمت مطلق مسابقه نيست.
در اين روايت كه مي فرمايد: رهان در خُف، حافر و نصل جايز است، آيا خُف، حافر و نصل بما هو خُف و حافر و نصل مراد است يا از آن جهت كه در جنگ استفاده مي شوند؟ اگر از آن جهت كه در جنگ استفاده مي شوند مراد باشد و حكمت اين رهان،
ص: 207
تدريب و آمادگي براي حرب باشد مي توانيم بگوييم اين سه مورد از باب مثال است و مي توان در مطلق ادوات جنگي رهان گذاشت.
علامه ي حلّي- قدس سره - در تذكرة(1) كلامي دارد كه از آن استفاده مي شود هر چيزي كه در جنگ كارايي نداشته باشد، نمي توان در مورد مسابقه ي با آن رهان گذاشت، بنابراين امروزه كه اسب، شتر، فيل و ... در جنگ كارايي ندارد و هم چنين تيركمان كه در
ص: 208
جنگ ها استفاده نمي شود، مي توانيم بگوييم مسابقه ي با رهان در اين امور حكمت خود را از دست داده و ديگر جايز نيست.
از طرف ديگر بعضي گفته اند چون حكمت جواز رهن در اين مسابقات تدريب بر حرب است، مي توانيم بگوييم هر چيزي كه امروزه به عنوان ادوات جنگ محسوب مي شود و مسابقه در مورد آن باعث تدريب بر حرب مي شود، مثل توپ هاي جنگي، خمپاره، تانك، هواپيما، موشك و ... جايز است و رهان در مسابقه ي با اين ادوات حرمتي ندارد.
پس براي تعميم جواز، بايد احراز كنيم حكم دائر مدار ادوات جنگي است؟ و احراز اين مطلب متفرع بر آن است كه روايات اين ابواب را مرور كنيم تا ببينيم آيا مي توان استفاده كرد كه حكم دائر مدار ادوات جنگي است تا توسعه _ نسبت به ادوات جنگي جديد _ و تضييق _ نسبت به ادواتي كه امروزه در جنگ كارايي ندارد _ دهيم به نحوي كه براي ما حجّت باشد يا چنين حجّتي وجود ندارد؟
بله اگر بخواهيم به اصطلاح با روشنفكري حكم صادر كنيم، نتيجه معلوم است. امّا ما دنبال حجّت هستيم كه آيا چنين حجّتي وجود دارد يا نه؟ اين را هم بايد توجه داشته باشيم كه تنها راه تدريب براي حرب، اين نيست كه رهان از طرف مسابقه دهندگان گذاشته شود _ تا استدلال شود چون تدريب بر حرب متفرع بر آن است، پس جايز است _ بلكه اگر رهان از طرف شخص ثالثي از جمله دولت هم باشد اين نتيجه را دارد.
ص: 209
مرور روايات باب سبق و رمايه به جهت اين است كه ببينيم آيا يكي از دو زمينه ي ذيل را براي ما ايجاد مي كند يا خير؟
زمينه ي اوّل: آيا اساساً در سبق و رمايه، حكم دائر مدار كاربرد اين ابزار در جنگ است يا اين كه اعم است؟
زمينه ي دوم: بر فرض اين كه نتوانستيم بفهميم حكم دائر مدار حرب است، آيا به نوع ديگري مي توان الغاء خصوصيت كرد يا خير؟ اين روايات عبارتند از:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عليهما السلام - أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَجْرَى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ سَبَقَهَا أَوَاقِيَّ مِنْ فِضَّةٍ.(1)
غياث بن ابراهيم نقل مي كند امام صادق- عليه السلام - از پدر بزرگوار خود از امام سجاد- عليهما السلام - نقل كردند كه پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - اسب ها را [به جهت مسابقه] به حركت درآوردند و جُعل آن را اوقيه هايي(2) از نقره قرار دادند.
ص: 210
اين روايت دلالتي بر اين كه حكم جواز دائر مدار امكان استفاده در حرب است ندارد و فقط دلالت مي كند كه حضرت بر مسابقه ي خيل، جُعل قرار دادند.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: أَغَارَ الْمُشْرِكُونَ عَلَى سَرْحِ الْمَدِينَةِ فَنَادَى فِيهَا مُنَادٍ يَا سُوءَ صَبَاحَاهْ فَسَمِعَهَا رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي الْجَبَلِ فَرَكِبَ فَرَسَهُ فِي طَلَبِ الْعَدُوِّ وَ كَانَ أَوَّلُ أَصْحَابِهِ لَحِقَهُ أَبُو قَتَادَةَ عَلَى فَرَسٍ لَهُ وَ كَانَ تَحْتَ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - سَرْجٌ دَفَّتَاهُ لِيفٌ لَيْسَ فِيهِ أَشَرٌ وَ لَا بَطَرٌ(1) فَطَلَبَ الْعَدُوَّ فَلَمْ يَلْقَوْا أَحَداً وَ تَتَابَعَتِ الْخَيْلُ فَقَالَ: أَبُو قَتَادَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْعَدُوَّ قَدِ انْصَرَفَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ نَسْتَبِقَ
ص: 211
فَقَالَ: نَعَمْ فَاسْتَبَقُوا فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - سَابِقاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ: أَنَا ابْنُ الْعَوَاتِكِ(1) مِنْ قُرَيْشٍ إِنَّهُ لَهُوَ الْجَوَادُ الْبَحْرُ يَعْنِي فَرَسَهُ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر طلحة بن زيد(3) ناتمام است.
ص: 212
طلحة بن زيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: مشركين به منطقه اي از مدينه (سرح) حمله كرده و آن را غارت كردند. منادي اي در اين منطقه صدا زد چه صبح بدي! رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - وقتي صداي او را در كوه شنيدند [بعضي از نسخ به جاي «فِي الْجَبَلِ»، «فِي الْخَيْلِ» دارد](1) سوار بر اسب شده و خود به تعقيب دشمن رفتند و اوّلين كسي كه از اصحاب با اسبش ملحق به حضرت شد، ابو قتادة بود. تحت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - زيني بود كه دو طرف آن از ليف خرما بود و زين زينتي آن چناني نبود (بلكه ساده بود) پس دنبال دشمن رفتند، ولي كسي را نيافتند و اسبان هم دنبال هم آمدند. ابو قتادة به پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - عرض كرد: دشمن فرار كرد، اگر صلاح مي دانيد مسابقه بدهيم. حضرت فرمودند: بله، پس مسابقه دادند و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - زودتر از همه رسيدند. سپس حضرت رو به آن ها كردند و فرمودند: من پسر عاتكه هاي از قريش هستم و اسبم هم اسب بحر است [و مانند دريا سير مي كند].
اين روايت هم دلالت بر مطلب ندارد و فقط از آن استفاده مي شود كه خود حضرت نيز در مسابقه شركت كردند. بايد توجه داشت كه هرچند در اين روايت حرفي از جُعل به ميان نيامده و مطلق ذكر شده، ولي احتمال قوي وجود دارد كه سَبَق و جُعلي كنار گذاشته باشند و اين مي تواند شاهد بر آن باشد وقتي گفته
ص: 213
مي شود لعب به شطرنج، نرد و ... كرد، گرچه وجود جُعل در آن تصريح نشده امّا بودن آن در لعب مفروغٌ عنه بوده است.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَجْرَى الْخَيْلَ الَّتِي أُضْمِرَتْ(1) مِنَ الْحَصَى(2) إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ الْحَدِيثَ.
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.(3)
ص: 214
مرحوم كليني- قدس سره - اين روايت را از دو طريق نقل كرده كه يكي به خاطر طلحة بن زيد ناتمام است، امّا طريق ديگر تمام است.
حفص بن البختري از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - اسب مضمره [تضمير اسب؛ يعني اين كه به اسب غذا مي دادند تا چاق شود، سپس غذاي او را كم مي كردند تا چالاك شود] را حركت دادند و از حَصي (نام منطقه اي در مدينه) تا مسجد بني زُريق مسابقه دادند.
اين روايت هم دلالتي بر مطلب ندارد.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَيْسَ شَيْ ءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانُ وَ مُلَاعَبَةُ الرَّجُلِ أَهْلَهُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر سعدان بن مسلم ناتمام است.
أبو بصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: ملائكه در هيچ چيز حاضر نمي شوند، به جز در رهان و ملاعبه ي مرد با همسرش.
رهان در اين جا عموميت دارد و شامل هر رهاني مي شود(2)،
ص: 215
مگر اين كه بگوييم «ال» براي عهد باشد كه در اين صورت مراد رهان هاي مقصود (خُف، حافر و نصل) است.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي حَدِيثٍ:
ص: 216
كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ وَ رَمْيِهِ عَنْ قَوْسِهِ وَ مُلَاعَبَتِهِ امْرَأَتَهُ فَإِنَّهُنَّ حَقٌّ.(1)
اين روايت مرفوعه است.
پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - در حديثي فرمودند: تمام لهوهاي مؤمن باطل است، مگر در سه مورد: تربيت اسب، تيراندازي و ملاعبه ي با همسرش، همانا اين سه مورد حقّ است.
اين روايت هم در مورد جنگ چيزي ندارد تا از آن عموميت را به دست آوريم.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ- عليه السلام -: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.(2)
اين روايت مرسله است.(3)
ص: 217
امام صادق- عليه السلام - فرمودند: ملائكه هنگام رهان فرار مي كنند و صاحب آن را لعن مي كنند، به جز در حافر (سُم)، خُف (كفشك)، ريش (پر) و نصل (تيزي)، و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - با أُسامة بن زيد مسابقه دادند و اسب ها را به حركت درآوردند.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الرَّمْيُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ الْإِسْلَامِ.(1)
ص: 218
طلحة بن زيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: رمي و تيراندازي، تيري از تيرهاي اسلام است.
اين روايت از لحاظ سند به خاطر طلحة بن زيد ناتمام است و از لحاظ دلالت هم ربطي به مسابقه ندارد و بعيد است اشاره ي به مسابقه هم باشد.
وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى] عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: <وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ> قَالَ: الرَّمْيُ.(1)
پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ> فرمودند: رمي است.
اين روايت هم ربطي به مسابقه و رهان ندارد، مگر اين كه بگوييم اطلاق آن دالّ بر هر نوع آمادگي براي رمي است؛ اعم از تراشيدن رمي، گذاشتن پَر در عقب آن، تمرين و مهارت بر تيراندازي، كه يكي از مصاديق مهارت پيدا كردن، مسابقه و رهان است.
ص: 219
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ كَانَ يَحْضُرُ الرَّمْيَ وَ الرِّهَانَ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
حفص بن البختري نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - در رمي و رهان حاضر مي شدند.
مراد از «الرَّمْيَ» در اين روايت، مسابقه ي رمي است نه رمي جنگ؛ زيرا سابقه نداشته كه حضرت در جنگي حاضر شوند. «الرِّهَانَ» هم قرينه ي بر مسابقه است.
رواياتي كه ذكر شد هيچ زمينه اي به ما نمي دهد و دلالتي بر مطلب ندارد. بله فقط مي توان يك استيناس كلّي كرد كه در مورد حرب است، بنابراين چيزي از اين روايات به دست نمي آيد و مناسب است در خود رواياتي كه مي فرمايد «لَا سَبَْقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ» بيشتر تأمل كنيم.
ص: 220
در مورد ذيل روايات كه مي فرمايد: «يَعْنِي النِّضَالَ»(1) مي گوييم اگر اين تفسير از راوي باشد، ارزشي ندارد و معنايي كه راوي كرده نهايتاً به عنوان يك نظر است. ولي اگر اين عبارت تفسير امام- عليه السلام - باشد خيلي تفاوت دارد؛ زيرا وقتي امام- عليه السلام - نصل را كه در لغت اعم از تير است(2) محدود به يك امر خاصي يعني نضال(3) تير يا تيراندازي مي كنند، تعدّي از اين معنا حتّي به شمشير بازي هم مشكل است؛ زيرا «نصل» تقريباً معناي واضحي دارد و هر چيز
ص: 221
تيزي را شامل مي شود، اين كه حضرت به تيراندازي تفسير مي كنند پس معلوم مي شود خصوصيتي داشته و شامل بقيه نمي شود.
ولي از آن جايي كه در بين فقهاء اجماعي است كه نصل را به معنايي اعم از تير گرفته اند و به هر چيز تيزي كه در نبرد و منازعه كارآيي داشته باشد معني كرده اند و هم چنين بعضي استظهار كرده اند(1) كه عبارت «يَعْنِي النِّضَالَ» از راوي است(2)، اظهر آن است كه بگوييم عبارت «يَعْنِي النِّضَالَ» از امام- عليه السلام - نيست و در همان معناي اعم خود باقي است؛ يعني هر چيز تيزي كه در حرب كارآيي دارد. اين تفسير اگر از امام- عليه السلام - هم باشد، مي توانيم بگوييم از آن جايي كه استعمال نصل در هر شيء تيزي مثل شمشير، نيزه، خنجر و ... قوي است، پس كلام امام- عليه السلام - را بايد حمل كنيم به اين كه حضرت به جهت رايج بودن مسابقه ي با تير، آن را مفسّر اصل مسابقه قرار دادند؛ يعني در حقيقت مي فرمايند: مقصود، مسابقه ي
ص: 222
بالنصل است. علي ايّ حالٍ روايات ديگري هم وجود دارد كه در آن ها نصل ذكر شده ولي نضال نيست، گرچه اين روايات از لحاظ سند تمام نيست ولي مي تواند به عنوان مؤيد باشد.(1)
با مشخص شدن معناي نصل _ كه مراد هر چيز تيزي است كه در حرب كارآيي داشته باشد _ مي توانيم در اين جا از فهم عرفي كمك گرفته و الغاء خصوصيت كنيم و بگوييم تيز بودن خصوصيت ندارد و هر و سيله اي كه امروزه در حرب براي از پا درآوردن افراد استفاده مي شود، مثل گلوله، توپ، بمب و ... مشمول روايت است، گرچه نصل بر آن صادق نباشد.
ص: 223
بنابراين با استفاده از عموميت معناي نصل و فهم عرفي آن، كه تيزي خصوصيت ندارد و به مناسبت حكم و موضوع و اين كه اصحاب هم كلاً از نصل به عنوان آلت حرب برداشت كرده اند، مي توانيم نصل را به همه ي ابزار حربي تعميم داده و بگوييم مراهنه در چنين مسابقاتي حرام نيست.
بلكه حتّي شايد به اين مناسبت بتوان معناي خُف و حافر را هم به تمام وسائل محرّكه ي جنگي اعم از نفربر، تانك، جنگنده شكاري، بمب افكن و رهگير، هلي كوپترهاي نظامي و ... تعميم داد و گفت حافر و خُف _ كه شامل حتّي خيل هم مي شود _ به عنوان وسائل محرّكه ي جنگي در آن زمان نام برده شده و بنابراين هر آن چه كه در اين زمان جايگزين خُف و حافر شده و وسيله ي محرّكه در جنگ باشد، مشمول روايت است و رهان در مسابقات با آن جايز مي باشد.
البته اين خلاف احتياط است؛ زيرا شايد حكمتي در مسابقه ي با رهان در خُف و حافر در آن زمان ها بوده كه الآن آن حكمت در مسابقه ي با رهان با سائر وسائل محرّكه ي جنگي وجود ندارد. كما اين كه در اين زمان مسابقه ي با رهان در اسب سواري و شتر سواريِ معمولي هم خلاف احتياط است؛ زيرا حكمت جواز مراهنه در اين مسابقات به خاطر اين بوده كه وسيله ي محرّكه ي حرب بوده است و الآن ديگر موضوعيت ندارد و روايات از مسابقاتي كه هيچ زمينه اي براي اعداد قوا جهت حرب ندارد، منصرف است.
ص: 224
در تمام مواردي كه گفتيم مغالبه ي با رهان حرام است، در صورتي بود كه خود متسابقين رهان بگذارند، امّا اگر شخص ثالثي جُعل قرار دهد مانعي ندارد و از لحاظ تكليفي حرام نيست.
امّا از لحاظ وضعي اگر بر مغالبه اي غرض عقلايي مترتب نباشد، اخذ آن جُعل از باب اين كه حق غلبه كننده و براساس عقد است، مصداق اكل مال به باطل مي باشد، امّا اگر غرض عقلايي بر آن مترتب باشد يا طيب نفس باشد حتّي با فرض بطلان عقد، مصداق اكل مال به باطل نبوده و حرام نيست.(1)
ص: 225
ص: 226
ص: 227
ص: 228
مرحوم شيخ- قدس سره - براي اثبات حرمت قيادت به دو روايت تمسك مي كند:
روايت اوّل، روايتي است كه قبلاً در بحث تدليس ماشطه ذكر شده كه مي فرمايد: «الْوَاصِلَةَ وَ الْمُسْتَوْصِلَةَ»(1)، اين روايت
ص: 229
همان طوركه قبلاً گفتيم سند صحيحي ندارد.
روايت ديگري كه مرحوم شيخ ذكر مي كند و از آن تعبير به صحيحه مي كند، روايت عبدالله بن سنان است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَيْسَ إِنَّمَا يُعْطَى الْأَجْرَ عَلَى أَنْ يَقُودَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا يَجْمَعُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً قَالَ: ذَاكَ الْمُؤَلِّفُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً فَقُلْتُ: هُوَ ذَاكَ قَالَ: يُضْرَبُ ثَلَاثَةَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِي خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ سَوْطاً وَ يُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِي هُوَ فِيهِ الْحَدِيثَ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ مِثْلَهُ.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ.(1)
ص: 230
عبدالله بن سنان مي گويد به امام صادق- عليه السلام - عرض كردم: حدّ قوّاد چقدر است؟ حضرت فرمودند: قوّاد حدّي ندارد، مگر اين طور نيست كه به او پول مي دهند تا [انسان يا حيوان را] قيادت و راهنمايي كند؟! عرض كردم: فدايتان شوم [مقصودم] كسي است كه بين زن و مرد به حرام جمع مي كند. حضرت فرمودند: آن كسي كه بين زن و مرد به حرام جمع مي كند!؟ گفتم: بله، مقصودم همين است. حضرت فرمودند: سه چهارم حدّ زاني يعني 75 ضربه شلاق و از شهري كه در آن سكونت دارد، تبعيد مي شود.
هرچند مرحوم شيخ از اين روايت تعبير به صحيحه مي كنند، امّا سند اين روايت به خاطر محمد بن سليمان كه تضعيف شده،(1) ناتمام است.
ص: 231
إن قلت: همه به اين روايت عمل كرده اند؛ زيرا مشتمل بر مطلبي است كه مُفتي به همه ي فقهاست و كسي در آن اختلاف نكرده، پس معلوم مي شود اين روايت از امام- عليه السلام - صادر شده است.
قلت: گرچه اين حرف في الجمله درست است، ولي ما نمي دانيم مستند فقهاء اين روايت بوده باشد، شايد مدرك ديگري داشته اند؛ زيرا در اين روايت مطالب ديگري هم وجود دارد كه به آن فتوا نداده اند، در حالي كه اگر فقط اين روايت مستند فقهاء بود بايد آن ها را هم ذكر مي كردند.
بخش اوّل روايت كه مي فرمايد: حدّ قوّاد 75 ضربه است، اجماعي است و كسي را پيدا نكردم در آن اختلاف كرده باشد. امّا بخش ديگر روايت كه مي گويد از شهرش تبعيد مي شود، بسياري از علماء آن را قبول نكرده اند، بلكه چيزهاي ديگري ذكر كرده اند؛ مثلاً عدّه ي زيادي گفته اند «يُحلق رأسه و يُشهّر»(1) سرش
ص: 232
را تراشيده و در شهر خودش مي گردانند. بله، بعضي گفته اند اگر دوباره اين كار را تكرار كرد، بعد از اين كه حدّش زدند از شهر تبعيدش مي كنند،(1) ولي اين با مطلبي كه در روايت آمده تفاوت
ص: 233
دارد.(1) پس نمي توانيم بگوييم مستند فقهاء در حكم به 75
ص: 234
ضربه ي شلاق براي حدّ قوّاد فقط اين روايت بوده، بنابراين نمي تواند حجّت باشد.
پس نتيجه اين شد اين دو روايتي كه مرحوم شيخ به عنوان ادلّه ي حرمت قيادت ذكر كرده اند، از لحاظ سند ناتمام است و نمي تواند مستند حرمت قيادت باشد. بنابراين مناسب است براي اثبات حرمت قيادت به ادلّه ي ذيل استناد شود:
نهي و دفع منكر بر همه واجب است و در مقابل، امر و تشويق به گناه و يا حتّي رضايت به منكر حرام است و در روايات متعددي اين مضمون آمده است: «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ»(1) و از آن جايي كه قيادت هم تشويق به گناه
ص: 235
و زمينه سازي براي گناه است، حرام مي باشد. ولي اين دليل اثبات نمي كند كه قيادت بعنوانه حرام است، بلكه چون مصداق تشويق و رضايت به حرام است، حرام مي باشد.
اجماع قائم است بر اين كه قيادت بعنوانه حرام است. با وجود اين اجماع و به ضميمه ي روايات دالّ بر حرمت قيادت مي توانيم اطمينان به حرمت قيادت بعنوانه پيدا كنيم.
با اين اجماع مي توانيم 75 ضربه بودن حدّ قوّاد را هم اثبات كنيم و حتّي كساني هم كه معمولاً در اجماعات تشكيك مي كنند، در اين جا اجماع را پذيرفته و گفته اند «لا دليل عليه الا الاجماع»(1)،
ص: 236
و اگر اين اجماع نبود، نمي توانستيم بپذيريم كه قوّاد حدّ دارد و آن 75 ضربه شلاق است، بلكه فقط مي توانستيم بگوييم تعزير دارد كه در آن صورت بايد دوباره بحث شود كه آيا تعزير مي تواند تا 75 ضربه باشد؛ زيرا در حداقل و حداكثر تعزير كلام است كه _ إن شاء الله _ در جاي خود متعرض خواهيم شد.
إن قلت: اين اجماع مدركي است و مدرك آن همين روايت عبدالله بن سنان است يا حداقل محتمل المدرك است، بنابراين ارزشي ندارد.
قلت: نجاشي و شيخ، محمد بن سليمان الديلمي را تضعيف كرده اند، با اين حال شيخ فتوا به 75 ضربه بودن حدّ قوّاد داده، و به نحوي كه در روايت آمده فتوا به نفي از بلد نداده است.(1) ساير
ص: 237
فقهاء هم كه به 75 ضربه بودن حدّ قوّاد فتوا داده اند، به نفي از بلد فتوا نداده اند، پس معلوم مي شود اصل 75 ضربه بودن حدّ قوّاد بين فقهاء مسلّم بوده و مستندشان روايت عبدالله بن سنان نبوده است. فتأمل.(1)
ص: 238
ص: 239
ص: 240
ص: 241
ص: 242
مرحوم شيخ مي فرمايد: قيافة في الجمله حرام است. حدائق حرمت قيافة را به اصحاب نسبت داده و در كفايه آمده است «لا أعرف خلافاً» و از منتهي هم ادعاي اجماع نقل شده است.
البته عده اي از اصحاب حرمت قيافة را مقيّد به قيدي كرده اند و به همين خاطر مرحوم شيخ مي فرمايد في الجمله حرام است و ما اين قيد را بعد از اين كه روايات اين بحث را ذكر كرديم، مطرح مي كنيم.
قيافة از ماده ي «قَوَف» به معناي تتبع و دنبال كردن آثار يك شيئ است. اسم فاعل آن «قائف» است كه در لغت چنين معنا شده است: «هو الذي يعرف الآثار»(1)؛ كسي كه دنبال آثار مي گردد،
ص: 243
مثلاً با دنبال كردن ردّ پاي كسي كه آن ردّ پا را مي شناسد مي تواند بفهمد كجا بوده است. سپس اين معنا گسترش يافته و در انساب هم به كار رفته است؛ يعني قائف با فراست خود، نسب فرزندي را معين مي كند كه مثلاً پدر او چه كسي است يا عمو، دايي، خاله و ... او را مشخص مي كند.
پس مراد از قيافه در اين جا؛ يعني شخصي با قيافه و نگاه كردن به آثار كسي و مقايسه ي آن با ديگران، نسب او را به دست بياورد.
عدّه اي به ادعاي اجماع و لاخلافي كه نقل شده اكتفاء كرده اند، در حالي كه معلوم است در اين جا اجماع وجود ندارد و نهايت همان لاخلاف است و لاخلاف هم نمي تواند مستند حكم باشد.
وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه.(1)
ص: 244
بررسي سند روايت
مرحوم صدوق- قدس سره - در من لايحضره الفقيه به كساني ابتداي سند كرده كه مستقيماً آن ها را درك نكرده است، واسطه هايي كه به اين افراد داشته را براي اختصار در مشيخه ي آخر كتاب ذكر كرده است. از جمله كساني كه به آن ها ابتداي سند كرده، محمد بن قيس است. در مشيخه مي فرمايد:
و ما كان فيه عن محمّد بن قيس فقد رويته عن أبي- قدس سرهما - عن سعد بن عبد اللّه عن إبراهيم بن هاشم عن عبد الرّحمن بن أبي نجران عن عاصم بن حميد عن محمّد بن قيس.(1)
اين افراد همه ثقاتند و خود محمد بن قيس هم ثقه است، بنابراين اين روايت از لحاظ سند تمام است.
محمد بن قيس از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام - مي فرمودند: من به قول عرّاف (كاهن يا منجم)، قائف و دزد اخذ نمي كنم و شهادت فاسق را قبول نمي كنم، مگر اين كه عليه خودش باشد.
بررسي دلالت روايت
درباره ي عبارت «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ» دو احتمال وجود دارد:
ص: 245
احتمال اوّل: عرّاف و قائف از آن جهت كه فاسقند، شهادتشان پذيرفته نمي شود و اين كه حضرت در ادامه مي فرمايند: «وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه»، از باب ذكر عام بعد از خاص است و مانند آن است كسي بگويد: نحوي را دوست دارم، فقيه را دوست دارم، ... و عالم را دوست دارم؛ يعني كلاً عالم را دوست دارم.
بنا بر اين احتمال استفاده مي شود قائف فعلش حرام است و ممكن است حتّي بالملازمه استفاده شود كه رفتن پيش او هم حرام باشد؛ زيرا رفتن پيش او تشويق به حرام است و موجب فسق مي شود.
احتمال دوم: قول عرّاف و قائف از آن جهت كه كلامشان اعتبار ندارد و اثري بر آن مترتب نيست، پذيرفته نمي شود؛ يعني همان طور كه مثلاً شهادت نساء در مورد هلال پذيرفته نمي شود، هرچند اعدل عدول باشند، شهادت قائف هم در مورد قيافه پذيرفته نمي شود.
طبق احتمال دوم، ديگر اين روايت دالّ بر حرمت قيافه نيست و فقط دالّ بر عدم حجّيت قول قائف در مورد صنعت قيافه است، امّا در موارد ديگر اگر عادل باشد منافاتي ندارد كه پذيرفته شود.
در اين جا قرينه وجود دارد كه احتمال دوم مراد است؛ زيرا حضرت مي فرمايند: «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ» و تعبير به «لَا
ص: 246
آخُذُ» مي كنند، ولي در مورد شهادت فاسق تعبير را عوض مي كنند و مي فرمايند: «وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه».
و اگر هم احتمال دوم اظهر نباشد، مردد بين اين دو احتمال مي شود، لامحاله به قدر متيقن اخذ مي شود و قدر متيقن، آن است كه كلامش در مورد قيافه پذيرفته نمي شود، ولي فسق او اثبات نمي شود.
بنابراين با اين روايت، حرمت قيافه ثابت نمي شود.
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قُلْتُ: فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قَلَّ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ وَ قَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر علي بن أبي حمزه بطائني(2)
ص: 247
كذّاب و ملعون، ناتمام است.
ابوبصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه كهانت كند يا براي او كهانت شود [يعني نزد كاهن مي رود تا براي او كهانت كند]، از دين حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - برائت جسته است. عرض كردم پس قيافه چي؟ حضرت فرمودند: دوست ندارم كه پيش قيافه شناس بروي و كم است چيزي كه مي گويند إلا آن كه قريب به آن چه كه مي گويند مي باشد.(1) سپس فرمودند: قيافه سرريزي از نبوت است كه در ميان مردم رفته است.(2)
اين روايت دلالت بر حرمت ندارد؛ زيرا تعبير «مَا أُحِبُّ» هم در حرمت و هم در كراهت استعمال مي شود و اعم از حرمت و كراهت است و استفاده ي حرمت از آن نياز به قرينه دارد، بنابراين بيشتر از كراهت نمي توانيم ملتزم شويم، خصوصاً با توجه به عبارت صدر روايت كه كهانت را مساوي برائت از دين
ص: 248
محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - مي داند، امّا لحن روايت نسبت به قيافه عوض مي شود و عبارت «مَا أُحِبُّ» آورده مي شود، در حالي كه اگر قيافه مثل كهانت حرام بود، بايد به يك سياق باشد.
اين روايت نسخه ي ديگري در وسائل دارد كه باز از خصال نقل كرده، ولي مقداري با نسخه ي خصال و بحار متفاوت است، نسخه ي وسائل اين چنين است:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَال: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: قُلْتُ فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قِيلَ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ فَقَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ حِينَ بُعِثَ النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم -.(1)
در اين نسخه مي فرمايد: «قِيلَ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ»؛ در حالي كه تعبير «قِيلَ» از حضرت بعيد است و به نظر مي آيد اين نسخه غلط باشد، هم چنين ذيل روايت كه مي گويد: «الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ حِينَ بُعِثَ النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم -» اين
ص: 249
مطلب كه علم قيافه در حين بعثت پيامبر نزد مردم رفته، در روايات نامعهود و نامأنوس است.
رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَنَّهُ نَهَى عَنِ السِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ وَ الْقِيَافَةِ وَ التَّمَائِمِ.(1)
از نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - نقل شده كه حضرت از سحر، كهانت، قيافه و تميمه ها(2) نهي كردند.
دلالت اين روايت بر حرمت واضح است؛ چون نهي ظهور در حرمت دارد و همان طور كه سحر و كهانت حرام است، قيافه هم حرام است. امّا اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
ص: 250
ص: 251
دلالت اين روايت بر حرمت، با ضميمه كردن آيه ي شريفه ي <وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ>(1) روشن است.
ص: 252
در اين روايت اجر قائف از سحت شمرده شده و دالّ بر حرمت وضعي آن است. ولي اين حرمت وضعي نه به خاطر آن است كه كارش شريف است، مثل آن چه در مورد مؤذّن يا معلّم قرآن گفته شده كه نمي تواند اجرت بگيرد، بلكه به خاطر حرمت آن است؛ يعني چون قيافه تكليفاً حرام است پس نمي تواند در مقابل عملش اجرت بگيرد، و در حقيقت بعيد است عملي حلال باشد ولي اخذ اجرت در مقابل آن صحيح نباشد.
اين ها تمام رواياتي بود كه در مورد قائف و قيافه وارد شده است و تنها روايتي كه مي تواند معتبر باشد، همان صحيحه ي محمد بن قيس است كه حضرت فرمودند: «لا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ
ص: 253
لا قَائِفٍ» كه در توضيح آن گفتيم بيش از اين استفاده نمي شود كه قول قائف حجّت نيست و دلالتي بر حرمت قيافه ندارد. در مورد اجماع و لاخلاف هم گفتيم كه نمي توان به آن اعتماد كرد، بنابراين نمي توانيم بگوييم قيافه بما هي قيافه حرام است.
ص: 254
مراد الكلّ و إلّا فمجرّد حصول الاعتقاد العلمي أو الظنّي بنسب شخص لا دليل على تحريمه»(1)؛
دروس، جامع المقاصد و التنقيح، حرمت قيافه را مقيّد كرده اند به صورتي كه حرامي بر آن مترتب شود و ظاهر اين است كه اين [قيد] مراد همه است [يعني همه حرمت قيافه را بر صورت ترتب حرام بر آن مقيد كرده اند] و إلا مجرد حصول اعتقاد علمي يا ظني به نسب شخصي، موجب حرمت نمي شود و دليلي بر حرمت آن وجود ندارد.
بنابراين از اين كلام مرحوم شيخ- قدس سره - استفاده مي شود كه ايشان هم معتقدند اگر هيچ اثر محرّمي بر آن مترتب نشود، حرام نيست و رفتن پيش او هم در صورتي كه اثر حرامي بر آن مترتب نشود حرام نيست. اثر حرام در صورتي مترتب مي شود كه مثلاً زيدي كه در فراش بكر متولد شده و از لحاظ شرعي ملحق به بكر است؛ چون «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، با صنعت قيافه بگويد نوع راه رفتنش، خطوط كف دست و پايش، شكل چشم و
ص: 255
گوشش، نوع حرف زدنش و ... اقتضاء مي كند كه پدرش بكر نيست، بلكه عمرو است و او را نسبت به عمرو دهد و آثار فرزند عمرو بودن را بر آن بار كند، كه اين حرام است. امّا اگر چنين نسبتي ندهد و صرف اين كه خودش اعتقاد علمي يا ظني پيدا كند و ديگران هم صرفاً جهت اين كه ببينند چه مي گويد پيش او بروند، حرام نيست.
امّا حقيقت آن است كه اين كلام شيخ- قدس سره - با مدعاي ايشان كه فرمودند قيافه بعنوانه حرام است و اجماع بر آن قائم است، منافات دارد؛ يعني اگر قيافه بعنوانه حرام باشد حتّي اگر اثر حرامي بر آن مترتب نشود هم حرام است، رفتن پيش او هم حرام است.
بله ما كه ادلّه ي حرمت قيافه را تمام ندانستيم، مي توانيم بگوييم در صورتي حرام است كه اثر محرّمي بر آن مترتب شود، مثل نسبت دادن زيد به عمرو در حالي كه در فراش بكر متولد شده، يا حتّي نسبت دادن مجهول الهويه به كسي با صنعت قيافه؛ زيرا:
اولاً: اين مصداق قول به غير علم است و هر جا قول به غير علم حرام باشد، به اين اعتبار قيافه حرام خواهد بود.
ثانياً: خود نسبت دادن كسي به ديگري بدون علم هم حرام است.
ثالثاً: اين انتساب مخالف استصحاب عدم ازليِ انتساب او به اين شخص است (نظير استصحاب عدم قرشيّت مرأة)، و الغاء اعتبار حجّت شرعي مي باشد.
ص: 256
در صورتي هم كه با قيافه شناسي اطمينان به نسب او پيدا كند، باز مي گوييم حجّيت اطمينان چون از باب امضاء سيره ي عقلاء است، اطمينان در چنين مواردي با وجود اين روايات _ خصوصاً صحيحه ي محمد بن قيس _ ردع شده و حجّت نيست.
و در صورتي هم كه با قيافه شناسي علم به نسب پيدا شود، مادامي كه قطع باقي باشد نمي توان ردع از قطع كرد. بله اگر بگوييم قيافه شناسي و رفتن پيش قائف حرام است، از آن جايي كه تقصير كرده معذور نيست، ولي طبق مبناي ما كه ادلّه ي حرمت تمام نيست، معذور است.
از طريق D.N.A روش هايي براي تشخيص نَسَب وجود دارد كه بايد بررسي كنيم آيا به كاربردن اين طريق جايز است يا نه و در صورت تشخيص، آيا مي توان نسبت داد يا خير؟
در پاسخ مي گوييم اگر چنين روش هايي قطع آور باشد _ كما اين كه گفته مي شود متخصصين فن قائلند قطع آور است _ مي توان طبق آن عمل نمود و نسبت داد، گرچه خلاف «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» باشد؛ زيرا اين قاعده يك حكم ظاهري است و موضوعش شك است(1)، كما اين كه اگر روايت صحيحه اي دلالت
ص: 257
كند «صلاة الجمعة ليست بواجبة» ولي كسي قطع داشته باشد نماز جمعه واجب است، آن روايت در حق او حجت نيست؛ چون أمارات براي كسي حجّت است كه قطع به حكم ندارد. مگر اين كه با وجود روايات قطعش زايل شود و الا با وجود قطع ديگر أمارات حجّت نيست. در ما نحن فيه هم با قطع به انتساب به غير فراش، روايات «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ»(1) براي او حجّت نيست. نهي «لا تَقْفُ ما لَيْسَ
ص: 258
لَكَ بِهِ عِلْمٌ»(1) هم شامل او نمي شود؛ زيرا فرض اين است كه با D.N.A علم پيدا مي كند. بنابراين مشكلي ندارد.(2)
البته اين در صورتي است كه با D.N.A قطع پيدا كند. امّا آيا واقعاً با D.N.A قطع _ آن قطعي كه در اصول حجّيّت آن بيان شده است _ پيدا مي شود يا نه، اثبات آن مشكل است. بسياري از اوقات مي بينيم كه ادعا مي كنند بر فلان چيز قطع وجود دارد، در حالي كه وقتي قطع را براي آن ها خوب تبيين مي كنيم و مطلب را بالا و پايين مي كنيم، مي بينيم كه در واقع قطع نيست بلكه ظني دارند كه در حرفه ي خودشان راهي براي مناقشه در آن پيدا نكرده اند.
ص: 259
سؤال: در مواردي كه لازم باشد نَسَب شخصي معين شود، مثلاً نوزادي در بيمارستان اشتباه شده كه فرزند كدام يك از مادران است، آيا مي توان در چنين جايي از طريق D.N.A مشخص كرد، هرچند قطع آور نباشد؟
پاسخ: در صورتي كه قطع آور نباشد، حجّت نيست و اگر در چنين مواردي قُرعه را مشروع بدانيم بايد طبق قرعه عمل كنيم و قرعه انتخاب خداوند متعال است و انتخاب خداوند متعال خطا بردار نيست.(1) و اگر قرعه در مثل چنين مواردي مشروع نبود،
ص: 260
احكام شك مترتب خواهد شد.
مرحوم شيخ در انتهاي بحث قيافه مي فرمايد:
قد افترى بعض العامّة على رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - في أنّه قضى بقول القافة.(1)
يعني عامه در ضمن حديثي ادعا كرده اند كه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - به قول قائف قضاوت كرده است. اين روايت، روايت معروفي بين عامه است كه شايد در همه ي كتب تسعه ي اهل سنّت ذكر شده باشد. اين روايت در صحيح مسلم اين چنين است:
عن عائشة أنها قالت: إن رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - دخل عليها مسرورا تبرق أسارير(2) وجهه فقال: ألم ترى أن مجززا
ص: 261
نظر أنفا إلى زيد بن حارثة وأسامة بن زيد فقال: إن بعض هذه الأقدام لمن بعض.(1)
از عايشه نقل شده كه: رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - بر عائشه داخل شدند در حالي كه مسرور بودند و خطوط پيشاني حضرت از شدت خوشحالي برق مي زد حضرت [ظاهراً در جواب اين پرسش عائشه كه چه شده كه اين قدر خوشحال هستيد] فرمودند: آيا نديدي كه مجزز [نام قائف] نظر به زيد بن حارثه و اسامة بن زيد كرد و گفت بعضي از اين قدم ها از بعض ديگر است! [و خوشحالي من از اين جهت است].
قضيه اين چنين بوده كه زيد بن حارثه كه فرزند خوانده ي آقا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - بود _ با آن قضايايي كه در مورد فرزند خواندگي حضرت نقل كرده اند(2) و زيد بن حارثه را ديگر به زيد بن
ص: 262
محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - مي خواندند تا اين كه آيه ي شريفه نازل شد و فرمود: <ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ>(1) كه دوباره به زيد بن حارثه او را صدا زدند _ بعد از اين كه ازدواج كرد و صاحب فرزندي به نام اُسامه شد، اُسامه رنگ پوستش تيره بود در حالي كه زيد روشن تر بود به همين خاطر مردم در اين كه اُسامه فرزند زيد باشد دچار ترديد شدند تا اين كه قائفي [در سنن نسائي دارد مجزز مدلجي(2)] به پاي اين دو نگاه كرد و گفت: «إِنَّ بَعْضَ هَذِهِ الأَقْدَامِ مِنْ بَعْضٍ». عامه گفته اند: در اين جا حضرت به قول قائف حكم كردند، پس قول قائف حجّت است.
مرحوم شيخ مي فرمايد: اين روايت افتراء بر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - است و حضرت چنين حكمي نكرد ه اند، برخي اخبار هم شاهد
ص: 263
بر آن است، مانند روايتي كه كليني در كافي نقل كرده كه متن آن چنين است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِي وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِي وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً: مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا- عليه السلام -: هُوَ ابْنِي قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ قَالَ: ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا- عليه السلام - وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ- عليه السلام - فَقَالُوا: أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِيهِ
ص: 264
فَقَالُوا: لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالُوا: هَذَا أَبُوهُ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِي جَعْفَرٍ- عليه السلام - ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللَّهِ فَبَكَى الرِّضَا- عليه السلام - ثُمَّ قَالَ: يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ وَيْلَهُمْ لَعَنَ اللَّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ يُقَالُ: مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلَّا مِنِّي فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ.(1)
حقيقت آن است كه اين روايت نمي تواند شاهدي بر كلام مرحوم شيخ باشد و بلكه چه بسا في الجمله عكس فرمايش مرحوم شيخ استفاده بشود. الا يك جمله كه «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا ...»؛ يعني حضرت فرمودند: شما مي خواهيد قائف
ص: 265
بياوريد، ولي از طرف من نه. از اين استفاده مي شود كه حضرت به اين كه قائف حكم كند راضي نبودند ولي به خاطر اطمينان آن ها حاضر شدند كه قائفي بياورند و نظرش را بگويد و اگر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - طبق قول قائف حكم كرده بودند، حضرت هم راضي مي شدند، پس عدم رضايت حضرت كاشف از عدم حكم آقا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - است.(1)
علاوه آن كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است و قابل استناد نيست.
ص: 266
ص: 267
ص: 268
ص: 269
يكي ديگر از محرماتي كه مرحوم شيخ- قدس سره - در نوع چهارم؛ يعني «ما يحرم التكسب به لكونه عملاً محرماً في نفسه» مطرح مي كند، كهانت است. پس طبق فرمايش مرحوم شيخ، هم فعل كهانت و هم اجرتي كه از اين طريق مي گيرد حرام بوده و باطل است.
كهانت، معادلي در فارسي كه بتواند معناي دقيق آن را بيان كند ندارد. لذا بايد لغات و استعمالات كهانت را به طور دقيق بررسي كنيم تا معناي آن را به دست آوريم و در روايات هم جستجو كنيم آيا تعريف خاصي از كهانت ارائه شده است يا خير؟
الصحاح للجوهري:
الكاهِنُ معروف، و الجمع الكُهَّانُ و الكَهَنَةُ. يقال: كَهَنَ يَكْهُنُ كِهَانَةً، مثل كتب يكتب كتابة، إذا تَكَهَّنَ. و
ص: 270
إذا أردت أنّه صار كاهِناً قلت: كهُنَ بالضم يَكْهُنُ كَهَانَةً بالفتح.(1)
پس طبق نقل جوهري «كَهَنَ يَكْهُنُ كِهَانَةً، مثل كَتَبَ يَكْتُبُ كِتَابَةً» وقتي گفته مي شود كه عمل كهانت انجام دهد و «كَهُنَ يَكْهُنُ كَهَانَةً» وقتي گفته مي شود كه كاهن شود.
القاموس المحيط للفيروزآبادي:
كَهَنَ له كمَنَعَ و نَصَرَ و كَرُمَ كَهانَةً بالفتح و تَكَهَّنَ تكهناً قضي له بالغيب فهو كاهنٌ و حِرفَتَهُ الكِهانةُ بالكسر.(2)
المصباح المنير للفيومي:
كَهَنَ يَكْهُنُ مِنْ بَابِ قَتَلَ (كَهَانَةً) بِالْفَتْحِ فَهُوَ (كَاهِنٌ) و الْجَمْعُ (كَهَنَةٌ) و (كُهَّانٌ) مِثْلُ كَافِرٍ و كَفَرَةٍ و كُفَّارٍ و (تَكَهَّنَ) مِثْلُهُ فَإِذَا صَارَتِ (الكَهَانَةُ) لَهُ طَبِيعَةً و غَرِيزَةً قِيلَ (كَهُنَ) بالضم و (الكِهَانَةُ) بِالْكَسْرِ الصِّنَاعَةُ.(3)
النهاية في غريب الحديث و الأثر لإبن الأثير:
الكاهِنُ: الَّذِي يَتَعاطَى الخَبَر عَن الكَائِنات فِي مُسْتَقْبَلِ الزَمَانِ و يَدَّعي مَعرِفَةَ الأسْرارِ. و قَد كَانَ فِي
ص: 271
العَرَبِ كَهَنَةً كَشِقّ و سَطِيح و غيرِهما فَمِنهُم مَن كانَ يَزْعمُ أنَّ لَهُ تَابِعاً مِن الجِنِّ و رَئِيّاً يُلْقى إلَيهِ الأَخْبَار و مِنهُم مَن كَانَ يَزْعمُ أنه يَعْرِفُ الأمورَ بمُقَدِّمات أسْبَاب يَسْتَدلُّ بِهَا عَلَى مَواقِعهَا مِن كَلامِ مَن يَسألُه أو فِعْلِه أو حَالِه و هَذَا يَخُصُّونَه باسم العَرَّاف كَالَّذِي يَدَّعِي مَعرِفَةَ الِشيء المَسْرُوقِ و مَكَانَ الضَّالَّةِ و نَحوِهِمَا.(1)
كاهن كسي است كه خبر كائنات را كه مربوط به زمان آينده است اخذ و اعطاء مي كند و ادعاي معرفت به اسرار دارد. در عرب كاهناني بوده از جمله شِقّ، سَطيح و ... بعضي از كاهن ها گمان داشتند كه براي آن ها تابع و دوستي از جنّ است كه أخبار را به آن ها القاء مي كند. بعضي هم گمان داشتند امور را به كمك مقدمات و اسبابي مي شناختند كه به وسيله ي آن به حوادثي كه در جاي خود واقع مي شود منتقل مي شوند؛ مثلاً از طريق كلام كسي كه از او سؤال مي كند يا فعل او (مثلاً سرش را خاراند) يا حال او (كه برافروخته يا مضطرب است) منتقل به مطالبي مي شود. البته چنين كاهني را عرّاف هم گفته اند، مانند كسي كه ادعا مي كند شيء مسروق و گم شده را مي داند كجاست و ... .
ص: 272
مرحوم شيخ مي فرمايد:(1)
و المحكيّ عن الأكثر في تعريف الكاهن ما في القواعد(2)، من أنّه: مَن كان له رَئيٌّ من الجنّ يأتيه الأخبار (بالأخبار).
و عن التنقيح(3): أنّه المشهور، و نسبه في السرائر إلى القيل. و رَئيّ على فعيل من رأى، يقال: فلان رَئِيّ القوم، أي صاحب رأيهم، قيل: و قد يكسر راؤه إتباعاً. و عن القاموس: و الرَّئيّ كغنيّ: جنّي يرى فَيُحَب. و عن النهاية: يقال للتابع من الجن رَئِيّ بوزن كَمِيّ.
اكثر فقهاء در تعريف كاهن گفته اند: كاهن كسي است كه رَئيّ (صاحب رأي، از ماده ي رأي) از جن دارد كه أخبار را از آن جنّ مي گيرد. در التنقيح الرائع هم اين تعريف را به مشهور نسبت داده، ولي در سرائر به «قيل»
ص: 273
نسبت داده است.(1) رئي بر وزن فعيل از ماده ي رأي است. گفته مي شود: فلاني رئيّ قوم است؛ يعني صاحب رأي آن هاست. گفته شده گاهي هم به خاطر متابعت با كسره ي همزه، رئيّ را به كسر راء تلفظ مي كنند.
در القاموس المحيط گفته است: رئيّ بر وزن «غَني»، جني است كه ديده مي شود [و به عنوان دوست گرفته مي شود]. و در نهاية «ابن اثير» آمده است: به آن تابع از جنّ، رئيّ گفته مي شود و بر وزن كَمِيّ است.
بنابراين از لغت آن طور كه ابن اثير بيان كرده، استفاده مي شود كاهن كسي است كه از حوادث آينده خبر مي دهد و اين خبر دادن يا توسط جنّي است كه تابع و رفيق اوست و يا با فراستي كه دارد مي تواند از فعل، حال و گفتار سائل پي به قضاياي آينده ببرد.
اكثر يا مشهور فقهاء هم در تعريف كهانت همين را گفته اند، ولي تكيه ي آن ها بر رئيّ از جنّ است؛ يعني اگر كسي بدون
ص: 274
ارتباط با جنّ پيش گويي كند به حسب تعريف مشهورِ فقهاء، كاهن گفته نمي شود.
متأسفانه روايتي كه داراي سند قابل اعتماد باشد در اين زمينه وجود ندارد، ولي روايت مفصلّي را مرحوم طبرسي در كتاب شريف الاحتجاج مرسلاً نقل كرده كه تا حدودي تعريف ابن أثير از كهانت و كاهن را تأييد مي كند. در اين روايت سؤالات كثيري را كه زنديقي از امام صادق- عليه السلام - پرسيده و حضرت جواب آن ها را داده اند ذكر كرده است. از جمله سؤالاتي كه زنديق مطرح مي كند، درباره ي كهانت است:
وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ أَنَّهُ قَال: ... فَمِنْ أَيْنَ أَصْلُ الْكِهَانَةِ وَ مِنْ أَيْنَ يُخْبَرُ النَّاسُ بِمَا يَحْدُثُ؟ قَالَ: إِنَ الْكِهَانَةَ كَانَتْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ فِي كُلِّ حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ كَانَ الْكَاهِنُ بِمَنْزِلَةِ الْحَاكِمِ يَحْتَكِمُونَ إِلَيْهِ فِيمَا يَشْتَبِهُ عَلَيْهِمْ مِنَ الْأُمُورِ بَيْنَهُمْ فَيُخْبِرُهُم عَنْ أَشْيَاءَ تَحْدُثُ وَ ذَلِكَ مِنْ وُجُوهٍ شَتَّى فِرَاسَةِ الْعَيْنِ وَ ذَكَاءِ الْقَلْبِ وَ وَسْوَسَةِ النَّفْسِ وَ فِتْنَةِ الرُّوحِ مَعَ قَذْفٍ فِي قَلْبِهِ لِأَنَّ مَا يَحْدُثُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْحَوَادِثِ الظَّاهِرَةِ فَذَلِكَ يَعْلَمُ الشَّيْطَانُ وَ يُؤَدِّيهِ إِلَى الْكَاهِنِ وَ يُخْبِرُهُ بِمَا يَحْدُثُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الْأَطْرَافِ ... .
ص: 275
زنديق از امام صادق- عليه السلام - مي پرسد: اصل كهانت از كجاست و چگونه بعضي به آن چه حادث خواهد شد خبر مي دهند؟ حضرت در جواب فرمودند: كهانت در جاهليت در هر فاصله اي بين پيامبران بوده است (مثل فاصله ي بين حضرت موسي و حضرت عيسي- عليهما السلام - و فاصله ي بين حضرت عيسي و پيامبر اعظم- صلي الله عليه و آله و سلم -) كاهن به منزله ي حاكم بود كه او را به عنوان حَكَم و قاضي قرار مي دادند در اموري كه بر مردم مشتبه مي شد و كاهن هم از چيزهايي كه بعداً اتفاق مي افتاد خبر مي داد و اين خبر دادن، اسباب متعددي داشت: فراست و بينائي چشم، ذكاء و روشني قلب، وسوسه ي نفس (يعني چيزهايي كه در درون خود مي پرورانده) و فطانت و زيركي روح همراه با القاء شدن چيزهايي بر قلب و روحش. به خاطر اين كه شيطان حوادثي را كه در زمين ظاهر و حادث مي شود مي داند و به كاهن مي رساند و آن چه كه در منازل و اطراف اتفاق مي افتد به او خبر مي دهد.(1)
ص: 276
وَ أَمَّا أَخْبَارُ السَّمَاءِ فَإِنَّ الشَّيَاطِينَ كَانَتْ تَقْعُدُ مَقَاعِدَ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ إِذْ ذَاكَ وَ هِيَ لَا تَحْجُبُ وَ لَا تُرْجَمُ بِالنُّجُومِ وَ إِنَّمَا مُنِعَتْ مِنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ لِئَلَّا يَقَعَ فِي الْأَرْضِ سَبَبٌ تُشَاكِلُ الْوَحْيَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ فَيَلْبَسُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مَا جَاءَهُمْ عَنِ اللَّهِ لِإِثْبَاتِ الْحُجَّةِ وَ نَفْيِ الشُّبْهَةِ وَ كَانَ الشَّيْطَانُ يَسْتَرِقُ الْكَلِمَةَ الْوَاحِدَةَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ بِمَا يَحْدُثُ مِنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَيَخْتَطِفُهَا ثُمَّ يَهْبِطُ بِهَا إِلَى الْأَرْضِ فَيَقْذِفُهَا إِلَى الْكَاهِنِ فَإِذَا قَدْ زَادَ كَلِمَاتٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيَخْلِطُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ ... .
و امّا آن چه مربوط به أخبار آسمان است، شياطين در همان زمان فترت رسل [در ملأ أعلي در حالي كه فرشتگان با هم صحبت مي كردند] استراق سمع مي كردند [البته به نحوي كه مناسب عالم ملأ أعلي است]؛ چون در آن زمان محجوب از آسمان نبودند و با نجوم رجم نمي شدند، ولي بعد از آن [زمان بعثت نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم -] از استراق سمع منع شدند، براي اين كه در زمين چيزي مشابه وحي [براي دريافت أخبار آسمان] واقع نشود تا بر مردم آن چه كه از طرف خدا آمده مشتبه نشود، پس براي اثبات حجت و زدودن شبهه و اشتباه، استراق سمع شياطين ممنوع شد.
ص: 277
ولي قبلاً (قبل از بعثت نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم -) شياطين كلامي را از أخبار آسمان از آن چه كه از جانب خداوند متعال بنا بود در خلقش اتفاق بيفتد [كه فلان كس متولد مي شود يا مي ميرد، فلان جا باران مي آيد يا قحطي مي شود، سيل مي آيد و ...] استراق سمع مي كردند و بعد از ربودن آن به زمين آورده و در قلب كاهن قذف مي كردند. [كاهن هم گاهي آن را كم و زياد مي كرد] پس هرگاه كاهن كلماتي از خود به آن اضافه مي كرد، حقّ و باطل را به هم مي آميخت.
فَمَا أَصَابَ الْكَاهِنُ مِنْ خَبَرٍ مِمَّا كَانَ يُخْبِرُ بِهِ فَهُوَ مَا أَدَّاهُ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ لِمَا سَمِعَهُ وَ مَا أَخْطَأَ فِيهِ فَهُوَ مِنْ بَاطِلِ مَا زَادَ فِيهِ فَمُنْذُ مُنِعَتِ الشَّيَاطِينُ عَنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ انْقَطَعَتِ الْكِهَانَةُ وَ الْيَوْمَ إِنَّمَا تُؤَدِّي الشَّيَاطِينُ إِلَى كُهَّانِهَا أَخْبَاراً لِلنَّاسِ بِمَا يَتَحَدَّثُونَ بِهِ وَ مَا يُحَدِّثُونَهُ وَ الشَّيَاطِينُ تُؤَدِّي إِلَى الشَّيَاطِينِ مَا يَحْدُثُ فِي الْبُعْدِ مِنَ الْحَوَادِثِ مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مِنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ النَّاسِ أَيْضاً صَدُوقٌ وَ كَذُوبٌ ... .(1)
پس آن چه كه كاهن درست مي گفت و مطابق واقع بود، خبرهايي بود كه شيطان بعد از استراق سمع در قلب او قذف مي كرد و آن چه كه خطا بود، به خاطر آن چيزهاي باطلي بود كه از پيش خود به آن اضافه مي كرد.
ص: 278
بعد از ممنوع شدن شياطين از استراق سمع، كهانت [كامل] نيز منقطع شد و امروز أخباري كه شياطين به كاهن ها يشان مي دهند، أخبار درباره ي مردم است كه چه صحبت هايي با هم مي كنند و چه كارهايي انجام خواهند داد. شياطين بعضي به بعضي ديگر حوادثي كه در دور حادث مي شود، مثل سرقت، قتل و گم شدن، خبر مي دهند. شياطين هم مانند مردم راست گو و دروغ گو دارند ... .
بنابراين از اين روايت استفاده مي شود كه منشأ كهانت فراست عين، ذكاء قلب، وسوسه ي نفس و فطنة الروح مع قذفٍ في قلبه است.
در توضيح «قذف در قلب» هم فرمودند كه شياطين قبل از بعثت حضرت خاتم- صلي الله عليه و آله و سلم - أخبار آسمان را استراق سمع مي كردند و در قلب دوستانشان از كَهَنه قذف مي كردند و كَهَنه هم گاهي مطالبي از پيش خود به آن اضافه مي كردند و همين باعث خطاي گفتار آن ها مي شد. البته گاهي هم ممكن بود به خاطر فراستي كه داشتند مطابق واقع باشد، ولي آن أخباري كه تضميني بود أخباري بود كه شياطين از آسمان استراق سمع كرده و در قلب كَهَنه قذف مي كردند، به شرط آن كه شيطان خبر دهنده دروغ نگويد.
امّا بعد از بعثت خاتم الانبياء- صلي الله عليه و آله و سلم - ديگر شياطين به أخبار آسمان دسترسي ندارند و فقط أخبار زميني و أخباري را كه در مورد مردم است _ كه چه صحبت هايي با هم مي كنند و چه كارهايي را تصميم گرفته اند انجام دهند _ به كاهنان اطلاع مي دهند. شياطين
ص: 279
هم از آن جايي كه مثل مردم، صدوق و كذوب دارند، از اين جهت هم مي تواند خبر كاهنان مطابق يا غير مطابق با واقع باشد.
پس معلوم مي شود اين كه بعضي فرموده اند كاهن از مستقبل خبر مي دهد، بايد بگوييم به خاطر اهميت آن گفته اند و الا اختصاص به امور مستقبل ندارد و اصلاً مرسوم بود كاهنان درباره ي اموال مسروقه و گم شده خبر مي دادند كه در كجا قرار دارد و روايت هم آن را تأييد مي كند و مي فرمايد: «مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مِنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ».
بنابراين تعريف جامع اين است كه بگوييم كاهن غيب گو است و منشأ غيب گوئي اش هم يك امر قطعي و عقلائي نمي تواند باشد؛ يعني آن چه از روايت استفاده مي شود و از لغت هم حدس زده مي شود، اين است كه منشأ غيب گويي بايد يك نوع ابهامي در آن باشد و الا اگر كسي طبق محاسبات و فرمول هاي علمي محاسبه كند و مطلبي را علي سبيل القطع يا علي سبيل الظن بگويد، نمي توانيم بگوييم تكهّن يا فهو كاهن.
مثلاً اگر اقتصاد دان ماهري با محاسبه ي عوامل و فاكتورهاي دخيل در اقتصاد يك كشور بگويد با اين سطح ذخيره ي ارزي، با اين مقدار توليد و ... سه سال ديگر بايد رشد اقتصاد يا ركود آن فلان مقدار باشد، اين ها گرچه همه پيش گويي است ولي هيچ كس نمي گويد كه «تكهّن»؛ چون مقدمات براي همه معلوم است.
ص: 280
پس مقدماتي كه كاهن استفاده مي كند نبايد چيز معلومي باشد، بلكه بايد يك نوع ابهامي در آن باشد و فقط افراد استثنايي بتوانند آن را بفهمند كه در اين روايت، امام- عليه السلام - _ علي فرض صدور _ وجوه آن ابهام ها را بيان فرمودند.
از اين جا معلوم مي شود اين كه مرحوم شيخ تمايل دارند بگويند(1) قيد «مَعَ قَذْفٍ فِي قَلْبِهِ» براي هر چهار وجه باشد؛ نه فقط براي فطنة الروح، درست است، هرچند عبارت «زَادَ كَلِمَاتٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيَخْلِطُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ» را كه به عنوان شاهد بر رجوع قيد بر جميع ذكر مي كنند _ يعني وقتي چيزي را از جانب خودش اضافه مي كند، احتمال خطا در آن راه مي يابد و خطا از ناحيه ي
ص: 281
اضافات خودش است [پس معلوم مي شود اخبار كاهن از طريق ارتباط با شياطين است و اين كه بعضي اوقات أخبارش غير مطابق واقع است، به خاطر اضافاتي است كه از ناحيه ي خودش بر آن مي افزايد] _ به نظر ما نمي تواند شاهد خوبي بر مدعا باشد، بلكه شاهد بهتر آن است كه بگوييم دو مورد از چهار موردي كه روايت ذكر فرموده با هم تفاوتي ندارد و آن ذكاء القلب و فطنة الروح است. ذكاء؛ يعني «توقد الفهم و سرعة الفهم»(1) و «فطنة» هم يعني فهم دقيق و لطيف، بنابراين اين دو مورد با هم تفاوتي ندارد و از طرفي فراسة العين هم به ذكاء القلب برمي گردد؛ چون چشم يك ابزار است و ممكن است چشمِ كسي قوي تر از ديگري باشد، ولي آن انتقالات در حقيقت مال روح است، پس وجهي براي اين كه قيد فقط براي فطنة الروح باشد، نيست و اظهر آن است كه قيد براي هر چهار مورد است. امّا به هر حال روايت از لحاظ سند مرسله بوده و نمي تواند حجّت باشد.
بنابراين آن چه توانستيم از معناي كهانت به دست بياوريم
ص: 282
خلاصه اش اين است كه إخبار از كائنات از طريق ارتباط با شياطين و نيروهاي اهريمني كه براي عموم مردم غير عادي و نامحسوس است، كهانت گفته مي شود و بيش از آن براي ما ثابت نيست كه كهانت بر آن اطلاق شود.
پس اگر كسي خيلي فراست و هوشياري داشته باشد به نحوي كه وقتي به چشم كسي نگاه مي كند از حالاتش خيلي چيزها را مي فهمد(1) امّا با شياطين يا جنّيان ارتباط برقرار نمي كند، نمي توانيم بگوييم كاهن بوده(2) و احكام كهانت را دارد. به همين
ص: 283
جهت قائفيني كه چنين فراستي را دارند كه از حركات، رفتار و چهره ي شخص مي توانند نسب او را تشخيص دهند، كاهن بر آن ها اطلاق نمي شود، پس معلوم مي شود كاهن يك ارتباط ماورائي با نيروهاي ديگر دارد، گرچه در لغت گفته اند اصل كهانت ارتباط ماورائي با خصوص نيروهاي خيّر بوده و مدعي شده اند حتّي جناب هارون علي نبينا و آله و عليه السلام كاهن بودند كه ثابت نيست؛ چون در كتاب هايي كه جزء اسرائيليات است وارد شده و قابل اعتماد نيست.
اگر همان طور كه بيان كرديم ارتباط دوستانه با شياطين جزء مقوّم تعريف كهانت باشد، بعيد نيست از همين ماهيت كهانت بتوانيم استفاده ي حرمت آن كنيم؛ زيرا صرف ارتباط رفاقتي و عدم اجتناب و استعاذه نكردن به خداوند متعال از شيطان، بعيد نيست كافي در حرمت باشد. بله، اگر شيطان به نحو اتفاقي مطلبي را القاء كرده و از اين طرف پذيرشي نباشد كه مورد
ص: 284
عنايت شيطان قرار بگيرد، نمي توانيم بگوييم حرام است، امّا اگر كسي رابطه ي دوستي با شيطان داشته باشد، گرچه باز به نحو قاطع نمي توانيم بگوييم حرام است امّا زمينه ي خوبي براي اثبات حرمتش درست مي كند.
روايات متعددي بيان مي كند كهانت حرام است، البته هيچ كدام اين روايات از لحاظ سند تمام نيست. اين روايات عبارتند از:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن فِي الْمَجَالِس] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ هَاشِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ- عليه السلام - قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ الْكَاهِنُ وَ الْمُنَافِقُ وَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْقَتَّاتُ وَ هُوَ النَّمَّامُ.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر الحسين بن أحمد بن ادريس و أبي سعيد هاشم(2) كه توثيق ندارند، ناتمام است.
ص: 285
دلالت اين روايت بر حرمت كهانت تمام است، ولي بايد توجه داشت با يك يا دو بار كهانت، كاهن بر او صدق نمي كند بايد به حدّي باشد كه صدق كند، در آن صورت روايت دالّ بر حرمت آن است(1) و بيش از آن، از اين روايت استفاده نمي شود.
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ
ص: 286
عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قُلْتُ: فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قَلَّ(1) مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ وَ قَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ.(2)
ابوبصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه تكهّن كند يا براي او تكهّن شود [البته با تقاضاي خودش] از دين حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - برائت جسته است. عرض كردم پس قيافه چي؟ حضرت فرمودند: دوست ندارم پيش قيافه شناس بروي و كم است چيزي كه مي گويند إلا آن كه قريب به آن چه كه مي گويند مي باشد. سپس فرمودند: قيافه سرريزي از نبوّت است كه در ميان مردم رفته است.
دلالت اين روايت بر حرمت عمل كهانت و نيز طلب كهانت، آن هم با تعبير شديد «فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم -» تمام است.
وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ] عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ
ص: 287
الْكُوفِيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ(1) قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: الْمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ وَ الْكَاهِنُ مَلْعُونٌ وَ السَّاحِرُ مَلْعُونٌ وَ الْمُغَنِّيَةُ مَلْعُونَةٌ وَ مَنْ آوَاهَا مَلْعُونٌ وَ آكِلُ كَسْبِهَا مَلْعُونٌ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر اسحاق بن ابراهيم(3) ناتمام است. ولي دلالت آن بر حرمت روشن است؛ چون مي فرمايد: كاهن ملعون است.
ص: 288
إن قلت: در روايات بر موارد غير حرام هم «مَلْعُونٌ» اطلاق شده، مانند «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»(1) بنابراين از «مَلْعُونٌ» نمي توانيم استفاده ي حرمت كنيم.
قلت: بله، اگر در جايي قرينه بر عدم حرمت وجود داشته باشد حمل بر حرمت نمي شود، امّا اگر چنين قرينه اي وجود نداشته باشد يا قرينه اي بر حرمت وجود داشته باشد _ مانند ما نحن فيه كه در كنار موارد معلوم الحرمة ذكر شده _ حمل بر حرمت مي شود.
أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكَهَانَةِ وَ الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ.(2)
دلالت اين روايت بر حرمت تمام است؛ چون مي فرمايد كاهن
ص: 289
مانند ساحر و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش است، امّا از نظر سند قبلاً توضيح داده ايم كه گرچه كلّيت نهج البلاغة اطمينان وجود دارد از اميرالمؤمنين- عليه السلام - صادر شده و اصلاً از كسي غير از حضرت نمي تواند صادر شود، ولي اطمينان به تك تك كلمات و عبارات به نحوي كه از لحاظ فقهي حجّت باشد نمي توان حاصل كرد.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن فِي مَعَانِي الْأَخْبَار] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ تَمِيمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ زَيْنَ الْعَابِدِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ الْبَغْيُ عَلَى النَّاسِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَوَاءَ السِّحْرُ وَ الْكِهَانَةُ وَ الْإِيمَانُ بِالنُّجُومِ وَ التَّكْذِيبُ بِالْقَدَرِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ... .(1)
ابو خالد كابلي مي گويد: از امام سجاد- عليه السلام - شنيدم كه مي فرمودند: گناهاني كه نعمت ها را تغيير مي دهد، ظلم و بغي بر مردم است، تا آن جا كه فرمودند: گناهاني كه هوا را [از لحاظ معنوي] تاريك مي كند، سحر، كهانت و ايمان به نجوم است.
ص: 290
دلالت اين روايت بر حرمت تمام است؛ چون خود روايت تعبير به ذنوب كرده، علاوه آن كه در كنار محرمات ديگري مانند سحر، ايمان به نجوم و ... ذكر شده، امّا از لحاظ سند ناتمام است.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: السُّحْتُ ثَمَنُ الْمَيْتَةِ وَ ثَمَنُ الْكَلْبِ وَ ثَمَنُ الْخَمْرِ وَ مَهْرُ الْبَغِيِّ وَ الرِّشْوَةُ فِي الْحُكْمِ وَ أَجْرُ الْكَاهِنِ.(1)
اين روايت را نمي توان گفت دالّ بر حرمت است، بلكه فقط در حدّ تأييد است؛ زيرا ممكن است چيزي اجرتش حرام باشد امّا خودش حرام نباشد؛ مانند اجرت بر اذان يا قضاوت _ علي فرض اين كه بگوييم حرام است _ پس اين روايت دلالتي بر حرمت ندارد، هرچند تأييدي بر آن است؛ چون در اين جا وجهي بر اين كه خود كهانت حرام نباشد ولي اجرتش حرام باشد، نيست.
ص: 291
وَ نَرْوِي أَنَّهُ لَا يَجُوزُ شَهَادَةُ عَرَّافٍ وَ لَا كَاهِنٍ وَ يَجُوزُ شَهَادَةُ الْمُسْلِمِينَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ الْمِلَلِ وَ لَا يَجُوزُ شَهَادَةُ أَهْلِ الذِّمَّةِ عَلَى الْمُسْلِمِين.(1)
اين روايت را نمي توانيم دالّ بر حرمت بگيريم؛ چون نمي توان اثبات كرد عدم نفوذ شهادت كاهن از حيث فسقش باشد، بلكه شايد شهادتش از طريق كهانت يا به جهت ديگري نافذ نيست، همان طور كه مثلاً شهادت نساء در مورد هلال پذيرفته نيست و نظير آن صحيحه ي محمد بن قيس است كه در بحث قيافه ذكر كرديم كه مي فرمايد: «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ»(2).
عرّاف هم همان طور كه گذشت، بعضي مثل ابن اثير به كاهن(3) معنا كرده اند _ گرچه بعضي هم به منجّم معنا كرده اند(4) _ .