بررسي گسترده ي فقهي: قمار، قيادت، قيافه، كهانت و ...

مشخصات كتاب

سرشناسه:مدرّسي طباطبايي يزدي، سيّد محمّدرضا

عنوان و نام پديدآور:بررسي گسترده ي فقهي: قمار، قيادت، قيافه، كهانت و .../ تقريرات دروس خارج فقه سيد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي؛ تقرير متن: عبدالله اميرخاني؛ استخراج منابع و روايات: جواد احمدي

مشخصات نشر:قم: دارالتفسير، 1392.

مشخصات ظاهري:576 ص/ رقعي.

شابك:978-964-535-378-8

قيمت:200000 ريال

وضعيت فهرست نويسي:فيپا

يادداشت:كتابنامه

موضوع:فقه جعفري – مكاسب محرّمه

موضوع:فقه جعفري -- قرن 14

شناسه افزوده:اميرخاني، عبدالله، 1354 _

شناسه افزوده:احمدي، جواد، 1362 _

رده بندي كنگره:BP159/8/م4ب4 1392

رده بندي ديويي:297/312

شماره كتابشناسي ملي:3244525

دفتر مركز پخش / قم _ خ شهدا، كوچه37، فرعي پنجم، پلاك126

تلفن / 7831344 0253 _ 4081 665 0919

www.qommpth.ir

Partoethaqalain@yahoo.com

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

پيش گفتار

بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم

اين مجموعه مشتمل بر دروس خارج فقه فقيه گران قدر حضرت آيت الله سيد محمد رضا مدرّسي طباطبايي يزدي دامت بركاته در مباحث قمار، قيادت، قيافه، كهانت، مدح من لا يستحق المدح، نجش، نميمه، نوح بالباطل، هجاء المؤمن و هجر است كه بر طبق حروف الفبا مي بايست بعد از كتاب غيبت منتشر مي شد ولي به خاطر آماده نبودن، چاپ آن به تأخير افتاد و به جاي مقالات فقهي (4) با شماره ي (6) خدمت فضلاء و محققين ارائه مي شود. همچنين مبحث بيع مصحف به خاطر رعايت تناسب حجم كتاب ضميمه ي اين مجلّد شد.

اميد است اين مجلّد نيز افزوده اي بر ذخيره ي فقه شيعه گرديده و بر غناي آن بيفزايد و مورد رضاي ولي الله الاعظم حضرت حجة بن الحسن المهدي عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار گرفته و خداوند متعال آن را به خوبي بپذيرد.

در پايان از همّت شاگردان معظّم له حجج اسلام عبدالله اميرخاني در تقرير متن، جواد احمدي در ويرايش و استخراج منابع و روايات و محمّد رضا مرادزاده در پياده سازي اوّليه ي

ص: 20

فايل هاي صوتي به متن و و ديگر عزيزاني كه به نوعي قبول زحمت كردند سپاس¬گزاري مي¬شود و از خداوند متعال توفيقات بيشتر حضرت استاد و سلامتي ايشان را در سايه ي پرمهر ولي عصر عجل الله تعالي فرجه براي احياء و گسترش تراث فقهي ائمه¬ي اهل بيت- عليهم السلام - خواستاريم.

گروه فقه موسسه ي پرتو ثقلين

ص: 21

قمار

اشاره

ص: 22

ص: 23

بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُ لله رَبِ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى الله عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهرين

و لعنة الله عَلَى أَعْدَائِهِمْ اجمعين

المسألة الخامسه عشر: القِمار

اشاره

نوع چهارم از مكاسب محرمه كه شيخ انصاري- قدس سره - در كتاب مكاسب مطرح مي فرمايد «ما يَحرم الاكتساب به لكونه عملًا محرَّماً في نفسه» است؛ يعني آن چيزهايي كه تكسّب به آن حرام است چون آن عمل في نفسه و صرف نظر از تكسّب به آن حرام مي باشد، مانند سحر، تنجيم، غيبت و ... . بحث حاضر كه مسأله ي پانزدهم از نوع چهارم است و مرحوم شيخ به ترتيب حروف الفباء آن را ذكر كرده، اختصاص به مبحث «قمار»(1) دارد.

قمار از قديم مورد ابتلاء خواص و عوام بوده است. روشن شدن حكم و زواياي بحث قمار يكي از مسائل لازم براي هر اجتماع، به ويژه اجتماع امروزي است كه هم قمارهاي مدرن پيدا شده و هم مردم فراغت و علاقه ي بيشتري پيدا كرده اند. بنابراين رسيدگي به اين مسأله از اهميت بالايي برخوردار است.


1- به زودي تعريف قمار خواهد آمد إن شاء الله.

ص: 24

اقسام قمار

قمار در تقسيم اوليه _ و با نوعي تسامح _ به چهار قسم تقسم مي شود كه عبارتند از:(1)

1. لعب به آلات معدّه ي للقمار با رهن؛ اين قسم از قمار دو پايه دارد: يكي لعب به آلات معدّ ه ي للقمار و ديگري رهن؛ يعني برنده از بازنده چيزي دريافت كند.

2. لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن؛ يعني در ازاء برنده شدن در بازي با آلات قمار چيزي دريافت نمي كند؛ مثلاً با پاسور يا شِطرنج يا نرد بازي مي كنند بدون اين كه برنده چيزي دريافت كند و فقط عنوان برد و باخت مطرح است.

3. لعب به غير آلات معدّه ي للقمار با رهن؛ مثلاً دو نفر در بازي پينگ پنگ كه از آلات معدّ ه ي قمار نيست شرط مي كنند كه بازنده مقدار معيني پول به برنده بدهد و يا هر دو مقداري پول كنار مي گذارند تا هر كسي برنده شد مال او باشد.

4. لعب به غير آلات معدّه ي للقمار و بدون رهن؛ مثل معمول بازي هايي كه به غير آلات قمار و بدون رهن از طرفين


1- شيخ انصاري، محمد امين، المكاسب المحرمة و البيع و الخيارات (ط _ كنگره)، ج 1، ص371: فهنا مسائل أربع؛ لأنّ اللعب قد يكون بآلات القِمار مع الرهن، و قد يكون بدونه، و المغالبة بغير آلات القِمار قد تكون مع العوض، و قد تكون بدونه.

ص: 25

است، مانند بازي فوتبال، واليبال، تنيس و ... كه اساس آن بر مغالبه است، ولي از طرفين رهني كنار گذاشته نمي شود. بله ممكن است از طرف شخص ثالث يا دولت يا جمعيتي جايزه اي براي برنده گذاشته شود، ولي اين قسم فعلاً مورد بحث ما نيست.

بنابراين همان گونه كه مرحوم شيخ تعبير فرمودند، ما بايد بحث قمار را در چهار مسأله ي عمده دنبال كنيم. ايشان قبل از بررسي اين چهار مسأله و بيان ادلّه ي محتمله اي كه مي توان از آن حرمت را استفاده كرد، در مورد اصل قمار بحث مي كنند كه قمار در لغت چيست؟ آيا به گونه اي است كه حتما ً بايد لعب با آلات مخصوص و همراه رهن باشد تا قمار صدق كند يا اين كه اين خصوصيات در معناي لغوي آن نهفته نيست؟

مشخص كردن معناي لغوي قمار بسيار مهم است، اگر ما بتوانيم معناي لغوي قمار را به دست آوريم بسياري از مبهمات بحث قمار حل مي شود؛ زيرا در مورد قمار رواياتي وجود دارد كه اطلاق دارند و با تمسك به اطلاق آن ها مي توان گفت هر نوع قماري حرام است، ولي اگر نتوانستيم معناي لغوي قمار را مشخص كنيم، در اين صورت مواردي كه قمار بودنش قطعي است، حرام مي شود و ما بقي مجراي برائت بوده و در نتيجه حكم به عدم حرمت آن ها مي شود.

به عنوان مثال اگر در صدق عنوان قمار، وجود مراهنه از سوي طرفين لازم باشد ديگر نمي توان به اطلاق بعض ادلّه كه مطلقاً

ص: 26

قمار را حرام مي كند تمسك كرد و گفت لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن حرام است و نتيجه اين مي شود كه بازي با بعض آلات معدّه ي للقمار مثل پاسور بدون رهن حرام نيست و نهايتاً مكروه است. از اين جهت، مشخص كردن حقيقت قمار و حدود معناي آن بسيار سرنوشت ساز است.

البته روايات زيادي وجود دارد كه بعضي از مصاديق مانند شطرنج، نرد، سِدَر، اربع عشر و ... را مورد نهي قرار داده است. به هر حال اگر حدود معناي قمار مشخص شود به ما كمك مي كند بفهميم آيا متعلق نهي، بازي كردن با مراهنه است و يا هر نوع بازي كردني است.

در مراجعه به أخبار، عبارات قوم و كتب لغت، سه يا چهار معنا مي توان براي قمار پيدا كرد.(1)

معاني مختلف قمار

1. نفس آلاتي كه با آن بازي مي كنند، مثل شطرنج، پاسور و ... . بنابراين قمار در اين جا اسم آن آلات است؛ نه مصدر.


1- همان: [المسألة] الخامسة عشر: القِمار حرام إجماعاً، و يدلّ عليه الكتاب و السنّة المتواترة. و هو بكسر القاف كما عن بعض أهل اللغة: «الرهن على اللعب بشي ء من الآلات المعروفة» و حكي عن جماعة أنّه قد يطلق على اللعب بهذه الأشياء مطلقاً و لو من دون رهن و به صرّح في جامع المقاصد. و عن بعضٍ أنّ أصل المقامرة المغالبة.

ص: 27

اين اطلاق تقريباً براي ما غريب است و عرف ما اين معنا را نمي پذيرد كه اگر كسي مثلاً پاسور را در دست گرفته باشد بگويند اين قمار است، بلكه مي گويند اين ورقِ بازي است.

2. لعب به آلات قمار، بنا بر اين معنا قمار معناي مصدري دارد و بر خود لعب به آلات قمار، اطلاق مي شود. و اين كه آيا بر بازي بدون رهن هم صدق مي كند يا نه، حرف ديگري است كه بايد بررسي شود.

3. معامله و قراردادي كه لعب بر روي آن واقع مي شود و به تعبير ديگر بر همان شرط بندي، قمار اطلاق مي شود.

4. مالي كه در معامله قرار داده مي شود؛ مثلا ً طرفين بازي در فوتبال بر روي فلان مقدار مال شرط بندي مي كنند كه برنده مالك آن شود، بر اين مالي كه در معامله بر روي بازي قرار داده شده، قمار اطلاق مي شود. البته ممكن است اين مال از طرف شخص ثالثي قرار داده شود و ممكن است از طرف خودشان باشد.

آن معنايي كه متيقّن است و همه ي ما با آن آشنايي داريم معناي دوم است؛ يعني خود لعب به آلات قمار، قمار است. مسأله ي مهمي كه بايد در اين جا مورد بررسي قرار بگيرد اين است كه آيا در صدق قمار به اين معنا، رهن شرط است يا اين كه حتّي بدون رهن هم حقيقتا ً قمار بر آن اطلاق مي شود؟

در اين كه لعب به آلات معده ي للقمار اگر همراه رهن باشد

ص: 28

قمار صادق است، ظاهراً مورد اتفاق است و قابل تشكيك نيست، هرچند بعضي خواسته اند تشكيك كنند كه به خود لعب، قمار گفته نمي شود بلكه به قرارداد يا مالي كه قرار داده مي شود قمار گفته مي شود. ولي ظاهراً اين تشكيك بي جاست و جاي شبهه نيست كه بر خود لعب به آلات معدّه اگر همراه رهن _ آن هم از خود طرفين، نه شخص ثالث _ باشد علي وجه الحقيقه قمار اطلاق مي شود.

مرحوم شيخ مي فرمايد:

و حكي عن جماعة أنّه قد يطلق على اللعب بهذه الأشياء مطلقاً و لو من دون رهن، و به صرّح في جامع المقاصد(1)؛

از جماعتي(2) حكايت شده كه قمار گاهي بر لعب به آلات قمار مطلقاً اطلاق مي شود(3)، هرچند رهني در ميان نباشد و در جامع المقاصد(4) به آن تصريح كرده است.


1- . همان.
2- مرحوم شيخ معيّن نمي كند مراد از جماعت چه كساني هستند؛ جماعت لغويين يا جماعت فقهاء، ولي به نظر مي آيد به قرينه ي بعد كه مي فرمايد: «و به صرّح في جامع المقاصد» مراد جماعت فقهاء باشد. بنابراين مناسب است در كلمات فقهاء، علي الخصوص قدما تتبع شود.
3- در حاشيه ي مكاسب چاپ كنگره ذكر شده كه ما جايي پيدا نكرديم كسي چنين قائل باشد؛ يعني در بين لغويين كسي چنين حرفي نزده است.
4- محقّق ثانى، على بن حسين عاملى كركى، جامع المقاصد في شرح القواعد، ج 4، ص24: [و القمار حرام] و هو: اللعب بالآلات المعدة له على اختلاف أنواعها، من الشطرنج و النرد و غير ذلك، و أصل القمار: الرهن على اللعب بشي ء من هذه الأشياء، و ربما أطلق على اللعب بها مطلقا، و لا ريب في تحريم اللعب بذلك و إن لم يكن رهن، و الاكتساب به، و بعمل آلاته.

ص: 29

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: از بعضي نقل شده كه اصل «مقامره» به معناي «مغالبه» است؛ يعني طرفين در غلبه ي يكي بر ديگري تلاش كنند؛ مثلاً بر سر يك چهارراه دو يا چند نفر تلاش مي كنند كه از يك ديگر سبقت بگيرند، اين عمل مغالبه يا همان مقامره است. مغالبه مفهومي اعم از برد و باخت دارد؛ چون ممكن است مغالبه در جايي صادق باشد ولي برد و باخت صادق نباشد؛ مثلاً در مثال مغالبه بر سر چهارراه به آن كسي كه غلبه پيدا نمي كند بازنده اطلاق نمي شود؛ چون در «برد و باخت» يك نوع هماهنگي قبلي _ هرچند به نحو ارتكازي _ بايد وجود داشته باشد.

به نظر مي رسد مراد مرحوم شيخ- قدس سره - از بعضي در اين جا، بعض اهل لغت باشد و بعيد است مراد، فقيه بما هو فقيه باشد؛ زيرا فقيه بما هو فقيه بالذات كاري با اصل مقامره ندارد و قولش بما هو فقيه، قول اهل خبره در لغت نيست و از اين جهت استشهادي به كلام او نمي شود.

اين كلام مرحوم شيخ كه مقامره به معناي مغالبه است، اوسع از ادعاي قبلي ايشان است. ادعاي قبلي اين بود كه لعب به آلات معدّه مطلقاً _ چه رهن باشد و چه نباشد _ قمار است، ولي در اين جا مي فرمايد هر مغالبه اي ولو به نحو لعب نباشد مقامره است؛ مثلاً اگر دو يا چند نفر براي رسيدن به صف اوّل جماعت

ص: 30

در پشت سر امام هم تلاش كنند و يكي بر ديگري غلبه پيدا كند، مقامره صدق مي كند.

اگر مقامره به معناي مغالبه هم باشد نتيجه اي براي بحث ما ندارد؛ زيرا اين معنا در اصل اين چنين بوده و الآن حقيقت در معناي ديگري شده است، علاوه آن كه اين بعضي كه مرحوم شيخ ذكر مي كند، در بين لغويين تا آن جايي كه تتبع كرديم پيدا نشد.(1) به هر حال براي روشن شدن معناي لغوي واژه ي «قمار» بايد در كتب معروف لغوي تتبع كنيم.

معناي ماده ي «قمر» از كتاب «العين»

قديمي ترين كتاب لغت كه در دست ماست، كتاب «العين» خليل بن احمد عروضي است. ايشان معروف است كه شيعه بوده و در زمان امام صادق- عليه السلام - حيات داشته است. بعضي در انتساب اين كتاب به خليل بن احمد تشكيك كرده اند كه نمي دانم اصلاً


1- در اساس البلاغة زمخشري و مصباح المنير فيومي هم كه مغالبة ذكر شده، ضربه اي به كلام ما نمي زند، چراكه در اساس البلاغة معناي مجازي است و در مصباح المنير هم به معناي مغالبة در خصوص قمار است؛ نه مطلق مغالبة.  زمخشرى، محمود بن عمر، أساس البلاغة، ص522: و من المجاز: تقمّره خَدَعَه، و منه: القِمَارُ لأنّه خِدَاع. تقول: قَامَرْتُه فقَمَرْتُه أقمُرهُ: غلبته.  فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، ج 2، ص515: قَمَرُ: السَّمَاءِ سُمِّىَ بِذلِكَ لِبَيَاضِهِ وَ سَيأْتِي فِي (هِلَالٍ) مَتَى يُقَالُ لَهُ قَمَرٌ و لَيلَةٌ (مُقمِرَةٌ) أَيْ بَيْضَاءُ و حِمَارٌ (أَقْمَرُ) أَي أَبيَضُ و (قَامَرْتُهُ) (قِمَاراً) مِنْ بَابِ قَاتَلَ (فَقَمَرْتُهُ) (قَمْراً) مِن بَابَي قَتَلَ و ضَرَبَ غَلَبْتُهُ فِي (الْقِمَارِ). (احمدي)

ص: 31

چقدر اين حرف قابل اعتناء است(1)، ولي علي ايّ حالٍ اين كتاب،


1- در مورد اعتبار و صحّت انتساب اين كتاب به خليل بن احمد، علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى سخنى جامع بيان داشته است: اين كتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدين جهت روش استادان و بزرگان بر اين واقع شده (كه از ميان كتب لغت) تنها از اين مجموعه لغوى روايت كنند و براى روايت و ذكر سند اجازه دريافت نمايند. از جمله اين بزرگان، ابوالفرج محمد بن اسحاق النديم است كه سند خود را در فهرستش ذكر نموده و هم چنين دانشواران ديگر شيعه و سنى تصريح مى كنند كه اين كتاب (العين) از آنِ خليل بن احمد فراهيدى است. از جمله كسانى كه تصريح به اين مطلب كرده ابن دُرَيد در خطبه و مقدمه كتاب «الجمهره» و جلال الدين سيوطى در «المزهر» است. پس بعد از اين همه، مجالى نيست براى توجه نمودن به احتمال بعضى كه عقيده دارند اين كتاب مربوط به ليث بن مظفّر است و فخر رازى آن را در كتاب «المحصول» ذكر نموده، يا احتمال اين كه خصوص حرف عين از خليل است و بقيه از ليث و غير اين احتمالات به ادعاى اين كه غلطهايى در اين كتاب هست _ كه از مثل خليل به دور است _ زيرا اين ادعا از اصل مردود است. ما مى بينيم عبدالواحد بن على لغوى در كتاب «مراتب النحويين» مى گويد: بيشتر ايراداتى كه ابوطالب مفضل بر اين كتاب گرفته وارد نيست و ابوبكر زُبيدى كه مجموعه اى را در رد بر العين تصنيف كرده، تصريح نموده است كه اشتباهات موجود در العين در بيشتر موارد ناشى از اشتقاق است (نه اصل لغت)؛ مثل آن كه كلمه سه حرفى در ضمن الفاظ چهار حرفى ذكر شده يا به عكس. و اين نيز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلف. و بر فرض كه اين گونه خلاف ترتيب ها از خود مؤلف سر زده باشد نيز بعيد نيست؛ زيرا كسى كه براى اولين بار به ابتكار خود دست به چنين ترتيب بندى مى زند، بدون آن كه احدى در اين امر بر وى سبقت گرفته باشد ممكن است در مواردى دچار خطا بشود چرا كه بشر، هرچند به مقام والايى برسد باز محصولات فكرى او بى نياز از بازنگرى و نقد و نظر نيست. بعضى از مورخان، در عدم انتساب كتاب العين به خليل بن احمد اين داستان را ثبت كرده اند: روزى خليل نزد ليث بن رافع (از اديبان عرب كه در پيشگاه برامكه جايگاهى خاص داشت) رفت و ليث پس از آشنايى با مقام علمى و ادبى خليل، هداياى زيادى به وى عنايت كرد و او را بى نياز نمود. خليل در بازگشت از اين ملاقات به فكر تحفه اى لايق برآمد و كتاب العين را با خط و جلدى زيبا نزد ليث فرستاد. ليث با مطالعه اين كتاب، شيفته آن گرديد و صد هزار درهم جايزه براى خليل فرستاد و شب و روز خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن كه نيمى از اين مجموعه را حفظ كرد. در همين ميان، ليث دور از چشم همسرش (كه از اشراف بود) كنيزى خريدارى نمود؛ ولى پس از مدتى اين ماجرا افشا شد و همسر ليث براى انتقام گرفتن از او كتاب «العين» را سوزانيد. ليث پس از آگاهى از اين امر در حالى كه سراسر وجودش را غم فراگرفته بود، نصف اين كتاب را كه حفظ كرده بود نوشت و دستور داد نصف ديگر آن را عالمان و اديبان عرب بنويسند. ولى آنان هرگز نتوانستند مانند آن كتاب را تصنيف نمايند. از اين رو نيمه ي اول و آخر اين مجموعه تمايزى آشكار دارد. علامه سيد حسن صدر (1354 _ 1272 ه.ق) در مورد اين داستان چنين اظهار مى دارد: هيچ ترديدى ندارم كه اين، افسانه اى مجعول است و سازنده آن كسى جز ابن معتز نيست و سپس سخن چند تن از دانشوران و اديبان عرب را در تأييد اين كه تمام كتاب العين و حتى ترتيب بندى آن از خليل بن احمد است ذكر مى نمايد.

ص: 32

كتاب قديمي است كه خيلي ها روي آن عنايت داشته اند، حتّي صاحب بن عبّاد شيعه كه وزير و اديب مهمي در قرن چهارم بوده، ترتيب كتابش را به ترتيب كتاب العين قرار داده است و اين شايد قرينه اي _ هرچند ضعيف _ باشد بر اين كه چون هر دو شيعه بودند، خواسته كه يك نوع هماهنگي بين كتاب هايشان باشد.

ص: 33

بعضي هم گفته اند اين كتاب خليل بن احمد نيست ولي نويسنده اش به نام خليل بن احمد منتشر كرده تا كتابش ارزش پيدا كند، امّا اين حرف خيلي بعيد است كه كسي اين قدر زحمت بكشد و كتاب به اين نفيسي بنويسد آن گاه به اسم ديگري منتشر كند تا معروفيت بيشتري پيدا كند! ظاهراً اين كلام را كسي نپذيرفته است. به هر حال اين كتاب في نفسه كتاب ارزشمندي است، حال نويسنده ي آن هر كسي مي خواهد باشد. اين كتاب در ذيل ماده ي «قمر»(1) مي گويد:

«القَمْرَاءُ: ضوءُ القَمَرِ»؛ قمراء نور ماه است، «و ليلةٌ مُقْمِرَةٌ»؛ شب مهتابي. ليلة مقمرة احتمال دارد عطف بر جمله ي قبل باشد و يكي از معاني قمراء باشد؛ يعني قمراء بر شب مهتابي هم اطلاق مي شود و احتمال دارد مستأنفه باشد؛ يعني به شب مهتابي ليلة مقمرة گفته مي شود. ايشان در ادامه مي گويد:

«أَقْمَرَ التمرُ: أي لم ينضج حتى أصابه البرد فذهبت حلاوته و طعمه». يكي از استعمالات ماده ي قمر، در أقمر التمر است؛ يعني تمر نارس بود و به علت سرمازدگي طعم و شيريني آن از بين


1- فراهيدي، خليل بن احمد، العين، ج 5، ص161: القَمْرَاءُ ضوءُ القَمَرِ، و ليلةٌ مُقْمِرَةٌ. و أَقْمَرَ التمرُ أي لم ينضج حتى أصابه البرد فذهبت حلاوته و طعمه. و القُمْرَةُ: لون الحمار الأَقْمَرِ، و هو لون يضرب إلى الخضرة. و القَمْرَاءُ: دخلة من الدخل. و قَامَرْتُهُ فَقَمَرْتُهُ من القِمَارِ. و القُمْرِيُّ: طائر كالفاختة مسكنه الحجاز.

ص: 34

رفت. استعمال ديگر ماده ي «قمر» در القَمرة است «القُمْرَةُ؛ لون الحمار»؛ رنگ الاغ كه رنگ خاصي است [سفيدي كه به تيرگي مي زند؛ مانند ابر سفيدي كه پر بار و آماده ي بارش باشد] «الأَقْمَرِ هو لون يضرب إلى الخضرة»؛ رنگي است كه به سبزي مي زند.

«القَمْرَاءُ؛ دُخلة من الدخل»؛ پرنده ي كوچكي نظير گنجشك. سپس مي فرمايد: «قَامَرْتُهُ فَقَمَرْتُهُ من القِمَارِ»؛ در اين جا شايد قمار به معناي بُرد باشد، ولي ايشان توضيحي در مورد قمار نداده و شايد به وضوحش واگذار كرده است. «القُمْرِيُّ: طائر كالفاختة مسكنه الحجاز»؛ قمري پرنده اي شبيه فاخته است كه فقط در حجاز يافت مي شود.

معناي ماده ي «قمر» از لسان العرب

لسان العرب از مبسوط ترين كتاب لغوي است كه شايد فقط تاج العروس در حدّ تفصيل آن باشد، اين كتاب تقريباً همه ي كتاب هاي لغت قبل از خود را منعكس كرده است. مرحوم والد ما (آيت الله سيد جواد مدرّسي طباطبايي يزدي اعلي الله مقامه) در جايي نوشته اند: «و كان سيدنا الاستاذ يثني عليه»؛ استاد ما (مرحوم آيت الله بروجردي) عنايتي روي لسان العرب داشتند و آن را ستايش مي كردند كه كتاب خوبي است.

ص: 35

در لسان العرب مي گويد:(1)

«القُمْرَة: لون إِلى الخُضْرة»؛ رنگي كه به سبزي مي زند «و قيل: بياض فيه كُدْرَة»؛ سفيدي كه در آن نوعي تيرگي وجود دارد و شايد «حِمارٌ أَقْمَرُ» از همين باب است؛ يعني الاغ سفيدي كه يك نوع تيرگي دارد. «و العرب تقول في السماء إِذا رأَتها: كأَنها بطنُ أَتانٍ قَمْراءَ فهي أَمْطَرُ ما يكون»؛ عرب هرگاه آسمان را ببيند كه [ابرهايش] مثل شكم ماده الاغي است كه سفيديي دارد كه به تيرگي مي زند، به آن أقمر مي گويند كه در اين صورت در بهترين حالت بارش قرار دارد.

«و سَنَمَةٌ قَمْراءُ: بيضاء»؛ ظاهراً يك نوع گياه سفيدي است [سفيدي در معني قمر اشراب شده است]. «قال ابن سيدة:(2) ... . في الحديث: أَن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - ذكر الدجال فقال: هِجانٌ أَقْمَرُ»؛ هجان، اسم يك نوع اسب يا الاغي است كه أقمر است (همان سفيدي مايل به تيرگي دارد). تا مي رسد به اين جا كه مي گويد: «قال ابن قتيبة _ يكي از لغويين _ : الأَقمر الأَبيض الشديد البياض، و الأُنثى قَمْراء. و يقال للسحاب الذي يشتدّ ضوءُه لكثرة مائه: سحاب أَقمر»؛ ابري كه روشنائي اش به خاطر پرآبي شديد مي شود، سحاب أقمر گفته مي شود. «أَتان قمراء أَي بيضاء»؛ يعني ماده الاغ سفيد. «في حديث حليمة: و مَعَنا أَتانٌ قَمْراءُ».


1- ابن منظور، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم، لسان العرب، ج 5، ص113.
2- تلفظ صحيح اسم ايشان، ابن سَيّده است و ظاهراً ابن سِيده غلط است.

ص: 36

تا آن جا كه مي گويد: «يقول: صادَها في القَمْراء، و قيل: معناه بَصُرَ بها في القَمْراء»؛ آن را در قمراء ديد يا صيدش كرد «و قيل: اخْتَدَعها كما يُخْتَدَعُ الطير»؛ او را فريب داد كما اين كه طير فريب داده مي شود ... «و كأَنَّ القِمارَ مأْخوذ من الخِدَاع»؛ مثل اين كه قمار از ماده ي قمر اخذ شده است به اعتبار اين كه ماده ي قمر در خدعه كردن و فريب دادن به كار مي رود. «يقال: قامَره بالخِدَاعِ فَقَمَرَهُ»؛ با او با خدعه قمار بازي كرد ... «قَمِرَتِ الإِبلُ أَيضاً: رَوِيتْ من الماء»؛ از آب سيراب شد «و قَمِرَ الكلأُ و الماءُ و غيره: كثر. و ماء قَمِرٌ: كثير»؛ يعني كثير، تا آن جا كه مي گويد:

«و قامَرَ الرجلَ مُقامَرَةً و قِماراً: راهنه»؛ قمار كرد قمار كردني [دو مصدر دارد: مقامرة و قمار] يعني با او يك چيزي رهن گذاشت. «و هو التقامرُ»؛ با هم قمار كردند. «و القِمارُ: المُقامَرَةُ»؛ يعني قمار بازي كردن «و تَقَامَرُوا: لعبوا القِمارَ» تقامروا؛ يعني قمار بازي كردند. «و قَمِيرُك: الذي يُقامِرُك». سپس حديثي نقل مي كند: «من قال تَعالَ أُقامِرْكَ فلْيَتَصَدَّق بقَدْرِ ما أَراد أَن يجعله خَطَراً في القِمار»؛ كسي به ديگري بگويد بيا قمار كنيم، به اندازه اي كه قرار بود در قمار جايزه و رهن قرار دهد، صدقه بدهد.

پس لسان العرب يك بار «قامر قماراً» را به «راهنه؛ با او رهن گذاشت» معنا كرده، بدون اين كه لعب در معناي آن باشد، ولي

ص: 37

وقتي «تقامروا» از باب تفاعل را معنا مي كند مي گويد: «لعبوا القمار» و لعب را در معناي آن اخذ مي كند.

به هر حال در لسان العرب كه يك مقدار بيشتر تبيين كرده، جايي تصريح نكرده كه قمار بدون رهن هم در لغت استعمال مي شود. يك جا گفت: «قامره: خدعه»؛ او را فريب داد كه اين فريب دادن معمولاً در رهن است و مهم تر آن كه ظاهراً در بازي قماري خدعه مفروض نيست. در جاي ديگر تصريح كرد «قامر قماراً؛ راهنه»، بنابراين رهن را داخل در معناي قمار كرد و آن جايي هم كه معني كرد «لعبوا القمار» باز خود آن قمار را معنا كرده بود كه رهن بگذارند. پس در كتاب العين و لسان العرب، در جايي تصريح نشده كه قمار در لعب بدون رهن هم استعمال مي شود، بلكه يا تصريح كرده اند كه بايد با رهن باشد تا قمار صدق كند و يا اين جهت را مهمل گذاشته اند.

قسم اوّل: لعب به آلات قمار با رهن

اشاره

مرحوم شيخ درباره ي حكم لعب به آلاتي كه معدّه ي للقمار است و كار اصلي آن قمار مي باشد مانند پاسور، نرد و ... اگر همراه رهن از طرفين باشد _ رهن از جانب شخص ثالث را بعداً بررسي خواهيم كرد _ مي فرمايد:

ص: 38

«لا إشكال في حرمته و حرمة العوض و الإجماع عليه محقّق، و الأخبار به متواترة».(1)

مراد از حرمت در «لا اشكال في حرمته» حرمت تكليفي است؛ يعني لاعب آن سزاوار جهنّم است و مقصود از «حرمة العوض» حرمت وضعي است؛ يعني مال قرار داده شده، ملك برنده نمي شود.

دليل مرحوم شيخ بر حرمت، اجماع محصّل و اخبار متواتره است. اين كه مرحوم شيخ مي فرمايد اخبار متواتر دلالت بر حرمت مي كند، معلوم مي شود اجماع در مسأله، اجماع مدركي است؛ زيرا علي القاعده مجمعين با استناد به اين اخبار فتواي به حرمت داده اند.

مرحوم شيخ متعرض اين روايات نمي شود و كانّ به وضوح آن واگذار مي كند. حقيقت هم اين است كه اين مسأله جزء مسلّمات است و جاي هيچ شبهه اي نيست كه لعب به آلات معدّه ي للقمار مع الرهن حرام است. امّا از آن جايي كه تأمّل در اين روايات در مباحث بعدي مفيد است و زمينه اي به ما مي دهد كه در مباحث آتي تأثير گذار است و هم چنين براي بررسي ادعاي مرحوم شيخ در تواتر أخبار، مناسب است اين روايات را ذكر كنيم.


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص372: فالأُولى _ اللعب بآلات القِمار مع الرهن: و لا إشكال في حرمته و حرمة العوض، و الإجماع عليه محقّق، و الأخبار به متواترة.

ص: 39

روايات دالّ بر حرمت قسم اوّل
اشاره

روايات مربوط به قمار در جلد 17 وسائل الشيعه، ابواب ما يكتسب به، باب هاي 35، 102، 103 و 104 ذكر شده است. ابتدا مقداري از روايات باب 35 را ذكر مي كنيم.

مرحوم صاحب وسائل عنوان اين باب را اين چنين ذكر مي كنند:

«بَابُ تَحْرِيمِ كَسْبِ الْقِمَارِ حَتَّى الْكِعَابِ وَ الْجَوْزِ وَ الْبَيْضِ وَ إِنْ كَانَ الْفَاعِلُ غَيْرَ مُكَلَّفٍ وَ تَحْرِيمِ فِعْلِ الْقِمَارِ».

اين كه مي فرمايد: «بَابُ تَحْرِيمِ كَسْبِ الْقِمَارِ ... وَ إِنْ كَانَ الْفَاعِلُ غَيْرَ مُكَلَّفٍ» معلوم مي شود مقصود از حرمت، حرمت وضعي است كه بين مكلّف و غير مكلّف مشترك است.(1)

1. صحيحه ي زياد بن عيسي:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا(2) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ


1- اگر ما بيع صبيّ را هم جايز بدانيم، اين جواز در صورتي است كه شرايط صحت وجود داشته باشد، والا بيعش نافذ نيست.
2- در اين كه مراد از عدّه ي مرحوم كليني- قدس سره - چه كساني هستند، افرادي از جمله علامه- قدس سره - در خلاصة الاقوال، شيخ بهايي- قدس سره - در مشرق الشمسين و اكسير السعادتين، نجاشي- قدس سره - در رجالش و ... مطالبي را بيان كرده اند كه ما به نقل عبارت علامه بسنده مي كنيم:  علّامه ي حلّي، حسن بن يوسف بن مطهر اسدي، خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص271: الفائدة الثالثة: قال الشيخ الصدوق محمد بن يعقوب الكليني في كتابه الكافي في أخبار كثيرة عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى قال و المراد بقولي عدة من أصحابنا محمد بن يحيى و علي بن موسى الكمنداني و داود بن كورة و أحمد بن إدريس و علي بن إبراهيم بن هاشم. و قال كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقي فهم علي بن إبراهيم و علي بن محمد بن عبد الله بن أذينة و أحمد بن عبد الله بن أمية و علي بن الحسن. قال و كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد فهم علي بن محمد بن علان و محمد بن أبي عبد الله و محمد بن الحسن و محمد بن عقيل الكليني. (احمدي)

ص: 40

مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ زِيَادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> فَقَالَ: كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است و زياد بن عيسي به تصريح كليني- قدس سره - در كافي(2)، ابو عبيدة الحذاء(3) مي باشد.


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح1، ص164 و الكافي، ج5، ص122.
2- الكافي (ط _ الإسلامية)، ج 5، ص122: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ زِيَادِ بْنِ عِيسَى وَ هُوَ أَبُو عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءُ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) فَقَالَ كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ.
3- رجال النجاشي، ص170: زياد بن عيسى أبو عبيدة الحذاء كوفي ثقة روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله- عليهما السلام -و أخته حمادة بنت رجاء و قيل: بنت الحسن روت عن أبي عبد الله. قاله ابن نوح عن ابن سعيد. و قال الحسن بن علي بن فضال: و من أصحاب أبي جعفر أبو عبيدة الحذاء و اسمه زياد مات في حياة أبي عبد الله- عليهما السلام -. و قال سعد بن عبد الله الأشعري: و من أصحاب أبي جعفر أبو عبيدة و هو زياد بن أبي رجاء كوفي ثقة صحيح و اسم أبي رجاء منذر و قيل: زياد بن أخزم و لم يصح. و قال العقيقي العلوي: أبو عبيدة زياد الحذاء [و] كان حسن المنزلة عند آل محمد و كان زامل أبا جعفر- عليهما السلام - إلى مكة. له كتاب يرويه علي بن رئاب.  معجم رجال الحديث، ج7، ص313 : بقي الكلام في أمور ... الرابع: أنه وقع الخلاف في اسم أبيه، فقيل إنه عيسى، اختاره النجاشي و الشيخ في رجاله عند عده في أصحاب الباقر- عليه السلام - و قيل: منذر قاله سعد بن عبد الله، على ما ذكره النجاشي، و قيل: رجاء و قيل: أخزم. و المستفاد من كلام النجاشي: أن أخته حمادة بنت رجاء، أو بنت الحسن فلو كانت حمادة أخته من الأب كما هو ظاهر الكلام فهو ابن رجاء أو ابن الحسن. و كيف كان فالأقوال في اسم أبيه متعارضة و عليه يترتب أنه لو كان في سند رواية زياد بن عيسى، أو زياد بن رجاء أو زياد بن منذر و لم تقم قرينة على أن المراد به أبو عبيدة الحذاء لم يمكن الحكم بصحته، لعدم ثبوت المراد به بعد عدم وضوح اسم أبيه.

ص: 41

زياد بن عيسي مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: قريش با مرد در مقابل اهل و مالش قمار مي كردند، پس خداوند آن ها را از اين كار منع كرد.

اين روايت دالّ بر حرمت وضعي قمار است و دلالت دارد كه در قمار رهن وجود داشته است. نحوه ي دلالت آيه بر حرمت وضعي، در بحث از آيه ي مباركه در سال هاي قبل گذشت.

ص: 42

2. روايت عبد الحميد بن سعيد:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام - غُلَاماً يَشْتَرِي لَهُ بَيْضاً فَأَخَذَ الْغُلَامُ بَيْضَةً أَوْ بَيْضَتَيْنِ فَقَامَرَ بِهَا فَلَمَّا أَتَى بِهِ أَكَلَهُ فَقَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ إِنَّ فِيهِ مِنَ الْقِمَارِ قَالَ: فَدَعَا بِطَشْتٍ فَتَقَيَّأَ فَقَاءَهُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر عبدالحميد بن سعيد ناتمام است.(2)

عبدالحميد بن سعيد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - غلامي را فرستاد تا تخم مرغ بخرد، غلام يك يا دو تا از تخم مرغ ها را برداشت و با آن قمار كرد. وقتي تخم مرغ ها را آورد حضرت آن ها را خورد، عبد ديگري به حضرت گفت در ميان اين تخم مرغ ها بعضي از راه قمار به دست آمده است. حضرت [وقتي اين حرف را شنيدند] طشتي طلب كردند و حالت قي براي خود ايجاد كردند و آن را قي كردند.(3)


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح2، ص165 و الكافي، ج5، ص123.
2- هرچند در ابتداي سند سهل بن زياد وجود دارد كه ما او را ثقه نمي دانيم، ولي در اين طبقه احمد بن محمد هم وجود دارد كه ثقه است، پس وجود سهل ضربه اي به سند نمي زند.
3- البته اين سؤال كه چرا حضرت تخم مرغ ها را خوردند و چگونه با علم امامت سازگار است، و هم چنين وقتي كه خوردند چرا قي كردند در حالي كه تخم مرغ ها تلف شده بود و ديگر قيمتي نداشت، بعداً مرحوم شيخ متعرض آن ها مي شود و به آن ها جواب مي دهد، در هر صورت اين روايت سند ندارد.

ص: 43

اين روايت دلالت بر حرمت وضعي قمار دارد و نيز از آن برداشت مي شود كه قمار بدون رهن نبوده است؛ چون يك چيزي در قمار برده كه حضرت آن را قي كردند.

3. روايت الحسن بن علي الْوَشَّاء:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.

حسن بن علي الوشاء مي گويد: از امام كاظم- عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: ميسر همان قمار است.

ميسر در اين روايت اشاره به آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون>(2) است؛ يعني مراد از ميسري كه خداوند آن را رجس دانسته و از عمل شيطان است و بايد از آن اجتناب شود، همان قمار است، پس از هر قماري بايد اجتناب كرد. البته اين


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح3، ص165 و الكافي، ج5، ص124.
2- سوره ي مائده، آيه ي90.

ص: 44

روايت دلالت ندارد كه حتماً بايد در قمار رهن وجود داشته باشد، ولي مدعاي مرحوم شيخ را ثابت مي كند؛ زيرا اين قسم (لعب به آلات قمار با رهن) قدر متيقن معناي قمار است و حرام مي باشد.

4. روايت جابر:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ> قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ(1) وَ الْجَوْزُ قِيلَ: فَمَا الْأَنْصَابُ؟ قَالَ: مَا ذَبَحُوا لآِلِهَتِهِمْ قِيلَ: فَمَا الْأَزْلَامُ؟ قَالَ: قِدَاحُهُمُ الَّتِي يَسْتَقْسِمُونَ بِهَا.


1- كعاب يعني شيئ چهار گوشه و مكعبي كه با آن قمار مي كردند.  لسان العرب، ج 1، ص718: الكَعْبُ: العظمُ لكل ذي أَربع. و الكَعْبُ: كلُّ مَفْصِلٍ للعظام. و كَعْبُ الإِنسان: ما أَشْرَفَ فوق رُسْغِه عند قَدَمِه؛ و قيل: هو العظمُ الناشزُ فوق قدمِه؛ و قيل: هو العظم الناشز عند مُلْتَقَى الساقِ و القَدَمِ ... . قال اللحياني: الكَعْبُ و الكَعْبةُ الذي يُلْعَبُ به، و جمعُ الكَعْبِ كِعابٌ، و جمع الكَعبة كَعْبٌ و كَعَباتٌ، لم يَحْكِ ذلك غيرُه، كقولك جَمْرة و جَمَراتٌ. و كَعَّبْتُ الشي ءَ: رَبَّعْتُه. و الكعبةُ: البيتُ المُرَبَّعُ، و جمعُه كِعابٌ. و الكعبةُ: البيتُ الحرام، منه، لتَكْعِيبها أَي تربيعها. و قالوا: كَعْبةُ البيت فأُضِيفَ، لأَنهم ذَهَبُوا بكَعْبتِه إِلى ترَبُّعِ أَعلاه، و سُمِّيَ كَعْبةً لارتفاعه و ترَبُّعه. و كل بيتٍ مُرَبَّعٍ، فهو عند العرب: كَعْبةٌ. و كان لربيعةَ بيتٌ يَطُوفون به، يُسَمُّونه الكَعَباتِ ... .

ص: 45

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ مِثْلَهُ.(1)

جابر از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: وقتي خداوند متعال آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ> را بر پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - نازل كرد، از حضرت سؤال شد: ميسر چيست؟ حضرت فرمودند: هر چيزي كه با آن قمار شود [ميسر است] حتّي كعاب و گردو(2). گفته شد: پس انصاب چيست؟ حضرت فرمودند: آن چه كه براي خدايان [بت هاي] خود ذبح مي كردند. گفته شد ازلام چيست؟ حضرت فرمودند: چوب تيرهايي كه با آن تقسيم مي كردند.

اين روايت از لحاظ سند به خاطر عمرو بن شمر(3) كه


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح4، ص165 و الكافي، ج5، ص122.
2- جَوز ظاهراً معرّب گَوز در فارسي است كه همان گردو است.  تاج العروس من جواهر القاموس، ج 8، ص37: الجَوْزُ: ثَمَرٌ، م، معروفٌ، و هو الَّذِي يُؤْكلَ، فارِسِيّ مُعَرّبُ كَوْز. و قد جَرَى في لِسَانِ العَرَب و أَشْعَارِهَا، وَاحِدَتُه جَوْزَةٌ، و ج: جَوْزاتٌ.  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص115: (الْجَوزُ) المأكُولُ مُعَرَّبٌ و أَصْلُهُ كَوْزٌ بالكَافِ.
3- رجال النجاشي، ص287: عمرو بن شمر أبو عبد الله الجعفي عربي، روى عن أبي عبد الله- عليه السلام - ضعيف جدا، زيد أحاديث في كتب جابر الجعفي ينسب بعضها إليه، و الأمر ملبس.

ص: 46

تضعيف شده، ناتمام است و دلالت مي كند هر چيزي كه با آن قمار كنند ميسر است.

5. صحيحه ي مُعمَّر بن خَلَّاد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.

معمّر بن خلاد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - فرمودند: نرد و شطرنج(2) و اربعه عشر به منزله ي واحد هستند و هر


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435. اين روايت كه در باب104 قرار دارد به خاطر اين كه ذيل آن با ذيل روايت قبل مشابه است، در اين جا ذكر شد.
2- تلفظ صحيح اين كلمه بعد از تعريب، شِطرنج است؛ زيرا در عربي وزن شَطرنج نداريم، هرچند بعضي شَطرنج و عده اي هم شُطرنج گفته اند.  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص312: (الشَّطْرَنْجُ) مُعَرَّبٌ بِالْفَتْحِ و قِيلَ بِالْكَسْرِ وَ هُوَ الْمُخْتَارُ قَالَ ابْنُ الْجَوَالِيقِىُّ فِى كِتَابِ مَا تَلْحَنُ فِيهِ الْعَامَّةُ وَ مِمَّا يُكْسَرُ و الْعَامَّةُ تَفْتَحُهُ أَوْ تَضُمُّهُ و هُوَ (الشِّطْرَنْجُ) بِكَسْرِ الشِّينِ قَالُوا و إنَّمَا كُسِرَ لِيَكُونَ نَظِيرَ الْأَوْزَانِ الْعَرَبِيَّةِ مِثْلُ جِرْدَحْلٍ إذْ لَيْسَ فِى الْأَبْنِيَةِ الْعَرَبِيَّةِ فَعْلَلٌّ بِالْفَتْحِ حَتَّى يُحْمَلُ عَلَيْهِ.  تاج العروس من جواهر القاموس، ج 3، ص415: الشِّطْرَنْج، كسر الشين فيه أَجود و لا يُفْتَح [أَوله] ليكون من باب جِرْدَحْلٍ. هكذا صرَّحَ الواحِديّ: لُعْبَةٌ م أَي معروفة و السِّين لغة فيه، من الشَّطَارَة، أَو المُشَاطَرة، راجعٌ للأَول، أَو من التَّشْطِير، راجع للثاني، صرّح به ابن هشام اللَّخْمِيّ في فَصِيحه، أو فارسيّ مُعَرَّبٌ من: صدرنك، أَي الحِيلة، أَو من: شدرنج، أَي مَن اشْتَغلَ به ذَهَبَ عَنَاؤُه باطلًا، أَو من: شطرنج، أَي ساحل التعب، الأَخير من الناموس و كلّ ذلك احتمالاتٌ. قال شيخنا: و دَعْوَى الاشتقاق فيه، أَو كَوْنه مأْخُوذاً من مادة من الموادّ، قد رَدّه ابن السَّرّاج و تَعَقَّبه بما لا غُبَارَ عَلَيْه، لأَن كُلًّا من المادّتين المأْخُوذِ منهما بَعْضٌ لأَصْلِه الذي أُريدَ أَخْذُه من تلك المادّةِ، فتأَمَّلْ. ثمّ ما نفاه المصنّفُ من فَتْحه، أَثبتَه غيرُه، و جَزَم به الحَريريّ و غيره و قالوا: الفتحُ لُغَةٌ ثابتةٌ، و لا يضُرُّها مُخالفَةُ أَوْزَانِ العربِ، لأَنه عَجميٌّ مُعَرَّب، فلا يجي ءُ على قواعدِ العربِ من كلِّ وَجْهٍ. و قال ابن بَرِّيّ في حواشي الصّحاح: الأَسماءُ العَجَمِيَّة لا تُشتَقُّ من الأَسماءِ العربيّةِ، و الشّطْرنج خُمَاسيّ و اشتقاقه من شطر أَو سطر يُوجب كونها ثُلاثيّة فتكون النونُ و الجيمُ زائدتينِ، و هذا بَيِّنُ الفَسَادِ. و مثْلُه في المُزْهر للجَلال، فليُرَاجَع.

ص: 47

چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.

بايد به اين نكته توجه داشت كه گاهي آلت قمار با آن چه كه بر آن قمار مي شود يكي است؛ مانند قمار با گردو و تخم مرغ، ولي گاهي آلت قمار با آن چه كه بر آن قمار مي شود فرق دارد؛ مانند اين كه در قمار با شطرنج براي برنده پولي كنار بگذارند كه «مَا قُومِرَ به» شطرنج است و «مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» آن پول است. در روايت لفظ «قومر به» نيامده، بلكه «قومر عليه» آمده كه مراد از آن همان رهن است، بنابراين حضرت در اين جا يك قاعده ي كلي بيان مي كنند كه هر چيزي كه بر آن قمار مي شود، ميسر

ص: 48

است.(1) اين قاعده ي كلّي در جاهاي ديگر هم كاربرد دارد و مي توان با استفاده از آن حكم را استنباط كرد. البته احتمال قوي دارد كه مراد از «قُومِرَ به» نيز «قُومِرَ عَلَيْهِ» باشد.

ولي مشكلي كه وجود دارد اين است كه در برخي موارد به آلاتي كه با آن قمار مي شود و رهن هم نيستند، اطلاق ميسر شده است؛ يعني بر خود نرد، سدر، شطرنج و ... اطلاق ميسر شده است. كه بعداً متعرض آن مي شويم.

6. صحيحه ي محمد بن مُسلم:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا- عليهما السلام - قَالَ: لَا تَصْلُحُ الْمُقَامَرَةُ وَ لَا النُّهْبَةُ.(2)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.

محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق- عليهما السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: قمار و نهبه درست نيست.


1- حضرت استاد دام ظله بعداً در توضيح اين روايت مي فرمايد: هر چيزي كه بر روي آن قمار شود، آن قمار ميسر است؛ يعني ميسر بر آلت قمار اطلاق نشده، بلكه بر خود قمار اطلاق شده است. (اميرخاني)
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح5، ص165 و الكافي، ج5، ص123.

ص: 49

مراد از «النهبه»(1) چيزي است كه در عروسي روي سر عروس مي ريزند و يا احتمالاً چيزي كه به جهت ديگري پخش مي كردند. حدس زده مي شود نهبه دو نوع بوده؛ گاهي آن را مي ريختند تا هر كسي مي خواهد بردارد، اين قسم مانعي ندارد. گاهي هم به قصد برداشتن افراد خاصي مي ريختند ولي عدّه ي ديگري مي آمدند و آن را نهب و غارت مي كردند كه اين قسم حرام است.

دلالت اين صحيحه بر حرمت به خاطر لفظ «لَا تَصْلُحُ» جاي تأمل است. اگر «لَا تَصْلُحُ» در اين جا به معناي حرمت باشد، قاعدتاً مراد از نهبه، نهبه اي است كه ديگران اجازه ي برداشت آن را نداشتند، ولي اگر مقصود نهبه اي باشد كه از بعضي روايات


1- لسان العرب، ج 1، ص773: النَّهْبُ: الغَنيمة. و الانْتِهابُ: أَن يأْخُذَه مَنْ شاءَ. و الإِنْهاب: إِباحَتُه لمن شاءَ. و نَهَبَ النَّهْبَ يَنْهَبُه نَهْباً و انْتَهَبَه: أَخذه. و أَنْهَبَه غَيرَه: عَرَّضَه له؛ يقالُ أَنْهَبَ الرجلُ مالَه، فانْتَهبوه و نَهَبُوه، و ناهَبُوه: كلُّه بمعنًى. و نَهَبَ الناسُ فلاناً إِذا تَناولوه بكلامهم؛ و كذلك الكلبُ إِذا أَخَذَ بعُرْقُوبِ الإِنسان، يقال: لا تَدَعْ كلْبَك يَنْهَبِ الناسَ. و النُّهْبَة، و النُّهْبَى، و النُّهَيْبَى، و النُّهَّيْبَى: كلُّه اسمُ الانْتِهاب، و النَّهْبِ. و قال اللحياني: النَّهْبُ ما انْتَهَبْتَ؛ و النُّهْبةُ و النُّهْبى: اسمُ الانْتِهابِ. النَّهْبُ: الغارةُ و السَّلْبُ؛ أَي لا يَخْتَلِسُ شيئاً له قيمةٌ عاليةٌ. و كان للفِزْرِ بَنُونَ يَرْعَوْنَ مِعْزاه، فتَواكلُوا يوماً أَي أَبَوْا أَنْ يَسْرَحُوها، قال: فساقَها، فأَخْرَجَها، ثم قال للناس: هي النُّهَّيْبَى، و روي بالتخفيف أَي لا يَحِلُّ لأَحدٍ أَن يأْخُذَ منها أَكثر من واحدٍ ... . قال ابن الأَثير: النُّهْبَى بمعنى النَّهْبِ، كالنُّحْلى و النُّحْلِ، للعَطِيَّةِ. قال: و قد يكون اسمَ ما يُنْهَبُ، كالعُمْرَى و الرُّقْبى.

ص: 50

كراهت آن و خلاف مروّت بودنش استفاده مي شود _ علي القاعده نهبه ي در عروسي اين چنين است كه چيزي بر سر عروس مي ريزند كه همه بتوانند برداشت كنند _ در اين صورت لفظ «لَا تَصْلُحُ» دالّ بر كراهت مي شود و بايد بگوييم از اين روايت استفاده مي شود مقامره هم كراهت دارد و يا اين كه «لَا تَصْلُحُ» دالّ بر معناي اعم از كراهت و حرمت است. بدين جهت مي گوييم در دلالت اين روايت بر حرمت جاي تأمل است.

7. روايت السَّكونيّ:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: كَانَ يَنْهَى عَنِ الْجَوْزِ يَجِي ءُ بِهِ الصِّبْيَانُ مِنَ الْقِمَارِ أَنْ يُؤْكَلَ وَ قَالَ: هُوَ سُحْتٌ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ السَّكُونِيِّ مِثْلَهُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي كه هم در سند كليني و هم سند صدوق(2) به سكوني واقع شده، ناتمام است.


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح6، ص166 و الكافي، ج5، ص123.
2- من لايحضره الفقيه، ج4، ص459: و ما كان فيه عن إسماعيل بن مسلم؛ السكوني فقد رويته عن أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما عن سعد بن عبد الله عن إبراهيم بن هاشم عن الحسين بن يزيد النوفلي عن إسماعيل بن مسلم السكوني.

ص: 51

سكوني نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - از خوردن گردويي كه بچه ها از قمار مي آورند، نهي مي كردند و فرمودند كه آن سحت است. [مقصود حرمت وضعي است.]

8. روايت إسحاق بن عمار:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: الصِّبْيَانُ يَلْعَبُونَ بِالْجَوْزِ وَ الْبَيْضِ وَ يُقَامِرُونَ فَقَالَ: لَا تَأْكُلْ مِنْهُ فَإِنَّهُ حَرَامٌ.

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن احمد النهدي ناتمام است. ايشان از حيثي توثيق و از حيثي تضعيف شده است و اگر كسي بتواند وثاقت او را با توثيق كشي ثابت كند و كلماتي كه نجاشي در مورد او گفته مشكل آفرين نباشد، روايت موثقه مي شود.(3)


1- مراد از الحسين بن محمد كه در ابتداي سند مرحوم كليني مي آيد، حسين بن محمد بن عامر است كه اشعري قمي و ثقه است.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح7، ص166 و الكافي، ج5، ص124.
3- رجال النجاشي، ص341: محمد بن أحمد بن خاقان النهدي أبو جعفر القلانسي المعروف بحمدان، كوفي، مضطرب. له كتب، منها: كتاب المواقيت في الصلاة، كتاب فضل الكوفة، كتاب النوادر. أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه، عن حمدان.  رجال الكشي، ص530: قَالَ أَبُو عَمْرٍو: سَأَلْتُ أَبَا النَّضْرِ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْعُودٍ، عَنْ جَمِيعِ هَؤُلَاءِ فَقَالَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ: فَمَا رَأَيْتُ فِيمَنْ لَقِيتُ بِالْعِرَاقِ وَ نَاحِيَةِ خُرَاسَانَ أَفْقَهَ وَ لَا أَفْضَلَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بِالْكُوفَةِ، وَ لَمْ يَكُنْ كِتَابٌ عَنِ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مِنْ كُلِّ صِنْفٍ إِلَّا وَ قَدْ كَانَ عِنْدَهُ، وَ كَانَ أَحْفَظَ النَّاسِ، غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ فَطَحِيّاً يَقُولُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ، ثُمَّ بِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى- عليه السلام - وَ كَانَ مِنَ الثِّقَاتِ وَ ذُكِرَ: أَنَّ أَحْمَدَ بْنَ الْحَسَنِ كَانَ فَطَحِيّاً أَيْضاً. وَ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيُّ: فَمَا عَلِمْتُهُ إِلَّا خَيِّراً ثِقَةً، وَ أَمَّا الْقَاسِمُ بْنُ هِشَامٍ: فَقَدْ رَأَيْتُهُ فَاضِلًا خَيِّراً، وَ كَانَ يَرْوِي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ النَّهْدِيُّ: وَ هُوَ حَمْدَانُ الْقَلَانِسِيُّ كُوفِيٌّ فَقِيهٌ ثِقَةٌ خَيِّرٌ وَ أَمَّا ... .

ص: 52

اسحاق بن عمار مي گويد: به امام صادق- عليه السلام - عرض كردم بچه ها با گردو و تخم مرغ بازي و قمار مي كنند، حضرت فرمودند: از آن نخور كه حرام است.

9. روايت اسباط بن سالم:

الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَجَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> قَالَ: يَعْنِي بِذَلِكَ الْقِمَارَ الْحَدِيثَ.(1)

اين روايت مرسله است.

أسباط بن سالم مي گويد: در نزد امام صادق- عليه السلام - بودم كه مردي آمد و از حضرت درباره ي آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح8، ص166 و تفسير العياشي، ج1، ص235.

ص: 53

الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> سؤال كرد، حضرت فرمودند: مراد از اين آيه، قمار است.

10. روايت محمد بن علي:

وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل> قَالَ: نَهَى عَنِ الْقِمَارِ وَ كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ.(1)

اين روايت مرسله است.

محمد بن علي از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت درباره ي آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل> فرمودند: خداوند متعال از قمار نهي كردند در حالي كه قريش با مرد در مقابل اهل و مالش قمار مي كردند، پس خداوند آن ها را از اين كار منع كرد.

11. مرسله ي العيَّاشِي:

وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(2)

اين روايت مرسله است.


1- همان، ح9 و تفسير العياشي، ج1، ص236.
2- همان، ح10، ص167 و تفسير العياشي، ج1، ص339.

ص: 54

عياشي در تفسيرش از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه [راوي گفت] از حضرت شنيدم كه فرمودند: ميسر همان قمار است.

در اين كه مقصود از قمار در اين روايت، معناي مصدري آن (قمار كردن) يا «ما يقامر عليه» و آن چه بر آن قمار مي شود (رهن) يا آلت قمار است ابهامي وجود دارد و هيچ كدام از اين معاني را نمي توان استظهار كرد، هرچند با ذهن ما معناي مصدري سازگارتر است.

12. مرسله ي ديگر العيَّاشِي:

وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ الشِّطْرَنْجَ وَ النَّرْدَ وَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ كُلَّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ مِنْهَا فَهُوَ مَيْسِرٌ.(1)

اين روايت مرسله است.

عياشي در تفسيرش از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه [راوي گفت] از حضرت شنيدم كه فرمودند: همانا شِطرنج و نرد و اربعه عشر و هر چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.

13. روايت ياسر الخادِم:

وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَيْسِرِ قَالَ: التَّفَلُ مِنْ كُلِّ


1- همان، ح11 و تفسير العياشي، ج1، ص339.

ص: 55

شَيْ ءٍ قَالَ(1): الْخُبْزُ وَ التَّفَلُ مَا يُخَرَّجُ بَيْنَ الْمُتَرَاهِنَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ غَيْرِهِ.(2)

اين روايت مرسله است.

ياسر الخادم مي گويد از امام رضا- عليه السلام - درباره ي ميسر سؤال كردم، حضرت در جواب فرمودند: تفل [يا الثقل] از هر چيزي. حضرت فرمودند: خبز و تفل آن چيزي است كه از بين متراهنين از درهم و غير درهم خارج مي شود.

حضرت در اين روايت ميسر را به آن چيزي كه از بين متراهنين خارج مي شود (رهن) تفسير كرده اند، نه به آلات قمار.


1- در نسخه ي بحار الانوار (ج 76، ص236) دارد: تفسير العياشي عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَال: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَيْسِرِ قَالَ: الثَّقَلُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ. قَالَ الْحُسَيْنُ: وَ الثَّقَلُ مَا يُخْرَجُ بَيْنَ الْمُتَرَاهِنَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ غَيْرِه. مصححين محترم در توضيح آن در پاورقي مي فرمايند: في المصدر المطبوع: «قال: الخبز و الثقل» و ما في المتن هو الظاهر، فان الخبز لا معنى له هنا، و لعلّ الحسين أحد مشايخ العيّاشيّ أو من رواة الحديث، و لا نعرفه لاجل تلخيص الاسناد، و قد عد في مشايخه الحسين بن اشكيب أبو عبد اللّه، و في الوسائل ج6 ص121 «الخبز و التفل»! و الظاهر أن الثفل أو الثقل مصحف «شتل» و هو ما تقومر عليه ثمّ أعطى شطر منه خراجا لرئيسهم و مفتيهم.
2- . وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح12، ص167 و تفسير العياشي، ج1، ص341.

ص: 56

14. مرفوعه ي ديگري در تفسير العيَّاشِي:

وَ[الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ هِشَامٍ عَنِ الثِّقَةِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ قِيلَ لَهُ: رُوِيَ عَنْكُمْ أَنَّ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ وَ الْأَنْصَابَ وَ الْأَزْلَامَ رِجَالٌ فَقَالَ: مَا كَانَ اللَّهُ لِيُخَاطِبَ خَلْقَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُونَ.(1)

اين روايت مرفوعه است.

خدمت امام صادق- عليه السلام - عرض شد: از شما (ائمه- عليهم السلام -) روايت شده كه خمر، ميسر، انصاب و ازلام، رجال هستند. حضرت فرمودند: اين گونه نيست كه خداوند متعال بندگانش را به آن چه كه نمي فهمند خطاب كند.

15. مرسله ي محمد بن عيسي:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> قَالَ: ذَلِكَ الْقِمَارُ.(2)

اين روايت مرسله است.

احمد بن محمد بن عيسي در نوادر از پدرش محمد بن عيسي نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> فرمودند: مراد قمار است.


1- همان، ح13 و تفسير العياشي، ج1، ص341.
2- همان، ح14 و النوادر للاشعري، ص162.

ص: 57

رواياتي از باب 102 از ابواب ما يكتسب به:

16. روايت زيد الشَّحَّام:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر درست(2)، ناتمام است.

زيد الشّحّام مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.

17. روايت أبي الجارود:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ


1- همان، باب102، ح1، ص318 و الكافي، ج6، ص435.
2- استاد ما دُرست را طبق توثيقات عام كامل الزيارات ثقه مي دانست و مي گفت: درست، درست است، ولي طبق معيار توثيق خاصّ درست نيست؛ يعني توثيق ندارد.

ص: 58

الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قَالَ: أَمَّا الْخَمْرُ فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا الْمَيْسِرُ فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا الْأَنْصَابُ فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا الْأَزْلَامُ فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.(1)

اين روايت مرسله است.

أبي الجارود نقل مي كند: امام باقر- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> فرمودند: مراد از <الْخَمْرُ> هر مسكري از شراب است، تا آن جا كه فرمودند: مراد از <الْمَيْسِرُ> نرد و شطرنج است و هر قماري ميسر است. <الْأَنْصابُ> بت هايي است كه مشركين آن ها را مي پرستيدند. <الْأَزْلامُ> چوب تيرهايي است كه مشركين عرب در زمان جاهليت با آن تقسيم مي كردند. تمام اين موارد بيع، شراء و انتفاعش حرام است و آن پليديي است كه از عمل شيطان است. خداوند متعال خمر و ميسر را در كنار اوثان قرار داده است.


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح12، ص321 و تفسير القمي، ج1، ص181.

ص: 59

18. روايت الفُضيل:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ- عليهما السلام -عَنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَلْعَبُ بِهَا النَّاسُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى السُّدَّرِ فَقَالَ: إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ أَيِّهِمَا يَكُونُ قُلْتُ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَمَا لَكَ وَ لِلْبَاطِلِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و عبدالله بن عاصم ناتمام است.

الفضيل بن يسار مي گويد: از امام باقر- عليه السلام - درباره ي اين اشيائي كه مردم با آن بازي مي كنند، مانند نرد و شطرنج كه تا سُدَّر شمردم، سؤال كردم. حضرت فرمودند: هنگامي كه خداوند حقّ را از باطل جدا كند، اين ها با كدام دسته اند؟ گفتم با دسته ي باطل. حضرت فرمودند: تو را چه و باطل!

عدم تواتر اخبار دالّ بر حرمت قسم اوّل

اخباري كه ذكر شد دالّ بر حرمت لعب به آلات قمار با رهن است، امّا در حدّي نيست كه بتوانيم بگوييم تواتر دارد. بله در خصوص بعض آلات مانند شطرنج، اخبار متواتر است ولي به


1- همان، باب104، ح3، ص324 و الكافي، ج6، ص436.

ص: 60

عنوان يك قاعده ي كلّي كه استفاده كنيم لعب به آلات قمار با رهن مطلقاً _ تكليفاً و وضعاً _ حرام است، تواتر ندارد. مگر اين كه كسي استظهار كند رواياتي كه در خصوص بعضي از آلات مثل شطرنج، نرد، سدّر و امثال آن وارد شده، از باب مثال است كه در اين صورت مي توانيم بگوييم اخبار دالّ بر حرمت لعب به آلات قمار با رهن به عنوان قاعده ي كلّي متواتر است. البته نيازي به اثبات تواتر نيست؛ چون با همين روايات حرمت آن تكليفاً و وضعاً ثابت مي شود و جاي مناقشه نيست. علاوه آن كه آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(1) هم دالّ بر حرمت وضعي اكثر آن ها است.

تحقيق جامعي درباره ي واژه ي «ميسر»
اشاره

در قرآن كريم واژه ي «الميسر» در سه جا استعمال شده است:

1. آيه ي 219 سوره ي مباركه ي بقره:

<يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ>


1- سوره ي نساء، آيه ي29.

ص: 61

2. آيه ي 90 سوره ي مباركه ي مائده:

<يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ>

3. آيه ي 91 سوره ي مباركه ي مائده:

<إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ>

با اين عنايت در قرآن كريم و با نظر به آن چه بعداً خواهيم گفت، تحقيق و بررسي معناي «ميسر» اهميت زيادي دارد.

اكثر لغويين(1) «ميسر» را به نوع خاصي از قمار كه به وسيله ي أقداح و أزلام است _ توضيح آن خواهد آمد _ معني كرده اند و بعضي(2) علاوه بر آن به «جزور»؛ يعني آن شتري كه در بازي قمار


1- الصحاح للجوهري، ج2، ص857؛ شمس العلوم (نشوان بن سعيد حميري 573 ه.ق)؛ الفائق في غريب الحديث (زمخشري 583 ه.ق)؛ النهاية في غريب الحديث و الاثر (ابن اثير 606 ه.ق)، ج5، ص296؛ لسان العرب (ابن منظور 711 ه.ق)؛ المصباح المنير (فيومي 770 ه.ق) و قاموس المحيط (فيروز آبادي).
2- كتاب العين (خليل بن احمد عروضي 175 ه.ق)؛ المحيط في اللغة (صاحب بن عباد 385 ه.ق)؛ هم چنين معناي دومي كه لسان العرب و قاموس المحيط ذكر مي كنند.

ص: 62

به وسيله ي أقداح و أزلام تقسيم مي شود معني كرده اند و بعضي(1) ديگر به مطلق قمار(2) معني كرده اند.(3)


1- معجم مقايس اللغة (احمد بن فارس 395 ه.ق)؛ النهايه في غريب الحديث، و قاموس المحيط (معناي سومي كه براي ميسر ذكر مي كند)
2- سمّي القمار بالميسر لسهولة أقتناء مال الغير به من غير تعب الكسب و العمل؛ قمار را ميسر گفته اند به خاطر سهولت تصاحب مال ديگران بدون رنج كسب و عمل.
3- خلاصه اي از مطالب كتب لغوي پيرامون كلمه ي «ميسر» به شرح ذيل است:  كتاب العين، ج 7، ص295: و الأيسار: الذين يجتمعون على الجزور في الميسر، الواحد: يسر. و اليسر أيضا: ضريب القداح.  المحيط في اللغة، ج 8، ص370: و اليَسَرُ و الجميع الأيْسَارُ: الذين يَجْتَمِعُوْنَ على المَيْسِرِ و هو الجَزُوْرُ نَفْسُه. و ضَرِيْبُ القِدَاحِ: يَسَرٌ. و يُقال: يَسَرٌ يَسُوْرٌ و يَسِيْرٌ. و اليَسُوْرُ: القامِرُ. و المِيْسَارُ: الذي له قِدْحٌ مَعَ الأيْسَارِ. و خُذْ ما تَيَسَّرَ و اسْتَيْسَرَ. و الياسِرُ: الجازِرُ. و يُقال للنَّرْدِ: مَيْسِرٌ. و اليَسْرُ: المُقَاسَمَةُ، يَسَرَه يَيْسِرُه يَسْراً.  الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، ج 2، ص857: و المَيْسِرُ: قِمَارُ العرب بالأزلام.  معجم مقائيس اللغة، ج 6، ص155: الأَيْسار: القوم يجتمعون على الميْسِر، واحِدُهم يَسَر. قال: و هُمُ أيسارُ لُقمانَ إذا أَغْلَتِ الشَّتْوَةُ أبْداءَ الْجُزُرْ و المَيْسِر: القِمَار.  شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، ج11، ص7354: [المَيْسِر]: ضربٌ من القمار كانت العرب تفعله في الجاهلية، فنهاهم اللّه تعالى عن ذلك.  الفائق في غريب الحديث، ج 3، ص422: اليَاسر: اللَّاعب بالقِداح.  النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 5، ص296: في حديث عليّ- عليه السلام - «اطعنوا الْيَسْرَ» هو بفتح الياء و سكون السّين: الطّعن حذاء الوجه. و في حديثه الآخر «إنّ المسلم ما لم يغش دناءة يخشع لها إذا ذكرت، و تغرى به لئام النّاس كالياسر الفالج». الْيَاسِرُ: من الْمَيْسِرِ، و هو القمار. يقال: يَسَرَ الرجل يَيْسِرُ، فهو يَسَرٌ و يَاسِرٌ، و الجمع: أَيْسَارٌ. و منه حديثه الآخر «الشّطرنج مَيْسِرُ العجم» شبّه اللّعب به بالميسر، و هو القمار بالقداح.  لسان العرب، ج 5، ص298: و المَيْسِرُ: اللَّعِبُ بالقِداح، يَسَرَ يَيْسَرُ يَسْراً. و اليَسَرُ: المُيَسَّرُ المُعَدُّ، و قيل: كل مُعَدٍّ يَسَرٌ. و اليَسَرُ: المجتمعون على المَيْسِرِ، و الجمع أَيْسار؛ قال طرفة: و همُ أَيْسارُ لُقْمانَ، إِذا أَغْلَتِ الشَّتْوَةُ أَبْداءَ الجُزُرْ و اليَسَرُ: الضَّرِيبُ. و الياسِرُ: الذي يَلي قِسْمَةَ الجَزُورِ، و الجمع أَيْسارٌ، و قد تَياسَرُوا. قال أَبو عبيد: و قد سمعتهم يضعون الياسِرَ موضع اليَسَرِ و اليَسَرَ موضعَ الياسِرِ. روي عن علي- عليه السلام -، كرم الله وجهه، أَنه قال: الشِّطْرَنْج مَيْسِرُ العَجَمِ؛ شبه اللعب به بالميسر، و هو القداح و نحو ذلك. قال عطاء في الميسر: إِنه القِمارُ بالقِداح في كل شي ء. ابن الأَعرابي: الياسِرُ له قِدْحٌ و هو اليَسَرُ و اليَسُورُ و قد يَسَرَ يَيْسِرُ إِذا جاء بِقِدْحِه للقِمار. و قال ابن شميل: الياسِرُ الجَزَّار. و قد يَسَرُوا أَي نَحَرُوا. و يَسَرْتُ الناقة: جَزَّأْتُ لحمها. و يَسَرَ القومُ الجَزُورَ أَي اجْتَزَرُوها و اقتسموا أَعضاءها. الأَيْسارُ: واحدهم يَسَرٌ، و هم الذين يَتقامَرُون. و الياسِرونَ: الذين يَلُونَ قِسْمَةَ الجَزُور؛ و قال في قول الأَعشى: و الجاعِلُو القُوتِ على الياسِرِ يعني الجازرَ. و المَيْسِرُ: الجَزُورُ نفسه، سمي مَيْسِراً لأَنه يُجَزَّأُ أَجْزاء فكأَنه موضع التجزئة. و كل شي ء جَزَّأْته، فقد يَسَرْتَه. و الياسِرُ: الجازرُ لأَنه يُجَزِّئ لحم الجَزُور، و هذا الأَصل في الياسر، ثم يقال للضاربين بالقداح و المُتَقامِرِينَ على الجَزُور: ياسِرُون، لأَنهم جازرون إِذا كانوا سبباً لذلك. الجوهري: الياسِرُ اللَّاعِبُ بالقداحِ، و قد يَسَر يَيْسِرُ، فهو ياسِرٌ و يَسَرٌ، و الجمع أَيْسارٌ؛ قال الشاعر: فأَعِنْهُمُ و ايْسِرْ ما يَسَرُوا به و إِذا هُمُ نَزَلوا بضَنْكٍ فانزِلِ الجوهري: المَيْسِرُ قِمارُ العرب بالأَزلام.  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص680: و (الْمَيْسِرُ) مِثَالُ مَسْجدٍ قِمَارُ العَرَبِ بِالْأَزْلَامِ يُقَالُ مِنْهُ (يَسَرَ) الرَّجُلُ (يَسِرُ) مِنْ بَابِ وَعَدَ فَهو (يَاسِرٌ) وَ بِهِ سُمِّىَ.  قاموس المحيط: و المَيْسِرُ: اللَّعِبُ بالقِداحِ، يَسَرَ يَيْسِرُ، أو هو الجَزُورُ التي كانوا يتقَامَرونَ عليها، كانوا إذا أرادُوا أن يَيْسِروا، اشْتَرَوْا جَزُوراً نَسيئَةً و نَحَرُوهُ قبلَ أن يَيْسِروا، و قَسَموه ثمانِيَةً و عشرينَ قِسْماً، أو عَشَرَةَ أَقسامٍ، فإذا خرجَ وَاحِدٌ واحِدٌ باسمِ رجُلٍ رَجُلٍ، ظَهَرَ فَوْزُ من خَرَجَ لهم ذَواتُ الأَنْصِباءِ، و غُرْمُ من خَرَجَ له الغُفْلُ، أو هو النَّرْدُ، أو كلُّ قِمارٍ.

ص: 63

ص: 64

در نهج البلاغه هم كلمه ي «ياسر» به معناي قماربازِ بازيِ قمار با أقداح آمده است:

«فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً ... كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ ... إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(1)؛

همانا فرد مسلمان مادامي كه آلوده ي كار پست نشده ... مانند مسابقه دهنده اى است كه دوست دارد در همان آغاز مسابقه توسّط قداحش پيروز گردد ... و انتظار دارد يكى از دو خوبى نصيب او گردد.


1- نهج البلاغة، خطبه ي23، ص64: فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَمُ وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُه.

ص: 65

عبارت قرآن كريم <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ>(1) هم به همين قمارِ به أزلام و أقداح تفسير شده است. بنابراين مناسب است در مورد اين نوع خاص قمار توضيح داده شود.

توضيحي در مورد قمار به أزلام و أقداح

براي توضيح اين نوع قمار، به روايت صحيحه اي كه در ذيل آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده در تفسير <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> وارد شده است رجوع مي كنيم:

_ صحيحه ي أبان بن تَغْلِب:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنِ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمْدَانِيِّ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامِ بْنِ الْمُؤَدِّبِ وَ عَلِيِّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ وَ حَمْزَةَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أبي طَالِبُ- عليه السلام - قَالُوا: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ سَنَةٍ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِي أَحْمَدَ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ


1- سوره ي مائده، آيه ي3: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ)

ص: 66

الْأَزْدِيِّ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ جَمِيعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِر- عليهما السلام -أَنَّهُ قَالَ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ> الْآيَةَ قَالَ: الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ مَعْرُوفٌ <وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ> يَعْنِي مَا ذُبِحَ لِلْأَصْنَامِ وَ أَمَّا <الْمُنْخَنِقَةُ> فَإِنَّ الْمَجُوسَ كَانُوا لَا يَأْكُلُونَ الذَّبَائِحَ وَ يَأْكُلُونَ الْمَيْتَةَ وَ كَانُوا يَخْنُقُونَ الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ فَإِذَا انْخَنَقَتْ وَ مَاتَتْ أَكَلُوهَا <وَ الْمُتَرَدِّيَةُ> كَانُوا يَشُدُّونَ أَعْيُنَهَا وَ يُلْقُونَهَا مِنَ السَّطْحِ فَإِذَا مَاتَتْ أَكَلُوهَا <وَ النَّطِيحَةُ> كَانُوا يُنَاطِحُونَ(1) بِالْكِبَاشِ فَإِذَا مَاتَتْ إِحْدَاهَا أَكَلُوهَا <وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ> فَكَانُوا يَأْكُلُونَ مَا يَقْتُلُهُ الذِّئْبُ وَ الْأَسَدُ فَحَرَّمَ اللَّهُ ذَلِكَ <وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ> كَانُوا يَذْبَحُونَ لِبُيُوتِ


1- العين، ج 3، ص172: النَّطْح للكباش و نحوها، و تَنَاطَحَت الأمواج و السيول و الرجال في الحروب. و النَّطِيح: ما يأتيك من أمامك من الظباء و الطير و ما يزجر. و النَّطِيحَةُ: ما تَنَاطَحا فماتا، كان أهل الجاهلية يأكلونها فنهي عنها.  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص610: نَطْحُ: الْكَبْشِ مَعْرُوفٌ وَ هُوَ مَصْدَرٌ مِنْ بَابَىْ ضَرَبَ وَ نَفَعَ وَ مَاتَ الْكَبْشُ مِنَ النَّطْحِ فَهُوَ (نَطِيحٌ) و الْأُنْثَى (نَطِيحَةٌ) و (تَنَاطَحَ) الْكَبْشَانِ و (انْتَطَحَا) و نَاطَحَ الرَّجُلُ بِالْكَبْشِ (مُنَاطَحَةً) و (نِطَاحاً) و مِنْ أَمْثَالِهمْ «لَا يَنْطِحُ فِيهِ كَبْشَانِ» يُضْرَبُ مَثلًا لِلْأَمْرِ يَقَعُ وَ لَا يَخْتَلِفُ فِيهِ أَحَدٌ.

ص: 67

النِّيرَانِ وَ قُرَيْشٌ كَانُوا يَعْبُدُونَ الشَّجَرَ وَ الصَّخْرَةَ فَيَذْبَحُونَ لَهَا <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ> قَالَ: كَانُوا يَعْمِدُونَ(1) إِلَى الْجَزُورِ فَيُجَزِّءُونَهُ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ فَيُخْرِجُونَ السِّهَامَ وَ يَدْفَعُونَهَا إِلَى رَجُلٍ وَ السِّهَامُ عَشَرَةٌ سَبْعَةٌ لَهَا أَنْصِبَاءُ وَ ثَلَاثَةٌ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا فَالَّتِي لَهَا أَنْصِبَاءُ الْفَذُّ وَ التَّوْأَمُ وَ الْمُسْبِلُ وَ النَّافِسُ وَ الْحُلَيْسُ وَ الرَّقِيبُ وَ الْمُعَلَّى فَالْفَذُّ لَهُ سَهْمٌ وَ التَّوْأَمُ لَهُ سَهْمَانِ وَ الْمُسْبِلُ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ النَّافِسُ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ وَ الْحُلَيْسُ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ وَ الرَّقِيبُ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ وَ الْمُعَلَّى لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ وَ أَمَّا الَّتِي لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا الْسَفِيحُ(2) وَ الْمَنِيحُ وَ الْوَغْدُ وَ ثَمَنُ الْجَزُورِ عَلَى مَنْ يَخْرُجُ لَهُ مِنَ الْأَنْصِبَاءِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ الْقِمَارُ فَحَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(3)

ابان بن تغلب از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت در تفسير آيه ي شريفه ي <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ و ...> فرمودند: ميته، دم و لحم خنزير معروف است [همه آن را مي شناسند] <وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ>؛ يعني آن


1- عَمَد أيْ قصد؛ يعني شتر را نحر مي كردند.
2- در بعضي نسخ وسائل، «المسيح» آمده كه ظاهراً غلط است. در مصدر و كتب ديگر مثل من لايحضره الفقيه، ج3، ص343 و تهذيب الاحكام، ج9، ص83 «السفيح» آمده است.
3- الخصال، ج2، ص451 و وسائل الشيعة، ج24، تتمة كتاب الصيد و الذبائح، أبواب الذبائح، باب19، ح7، ص39.

ص: 68

چيزي كه براي بت ها كشته مي شود <وَ الْمُنْخَنِقَةُ> [منخنقه در اصل حيوان خفه شده را مي گويند] مجوس ذبيحه نمي خوردند و فقط ميته مي خوردند، گاو و گوسفند را اوّل خفه مي كردند، بعد مي خوردند. <وَ الْمُتَرَدِّيَةُ>؛ حيواني كه چشمش را مي بستند و از بلندي مي انداختند و بعد از كشته شدنش مي خوردند، <وَ النَّطيحَةُ>؛ قوچ ها را به شاخ زدن به هم وامي داشتند و بعد از كشته شدن يكي، آن را مي خوردند. <وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ>؛ حيواني كه گرگ يا شير آن را مي دريد، مي خوردند كه خداوند متعال آن را حرام كرد [مگر اين كه تذكيه شود] <وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ>؛ حيواني كه [مجوس] براي آتشكده ها مي كشتند و قريش هم درخت و صخره را عبادت مي كردند و براي آن ذبح مي كردند. <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ> فرمود: قريش شتري نحر مي كردند(1) و آن را ده بخش مي كردند(2) و بر سر آن جمع


1- طبق تصريح اكثر مفسرين و بعض لغويين درباره ي واژه ي الميسر، اين قمار به دو طريق انجام مي شده كه در يك روش _ روشي كه ابوعبيده نقل كرده _ جزور را ده بخش مي كردند و همه از آن سهمي مي بردند، و در طريق ديگر _ روشي كه اصمعي نقل كرده _ بيست و هشت سهم مي كردند و هفت نفر از آن سهم مي بردند و سه نفر سهمي نداشتند. به اين مطلب زمخشري در الكشاف، فخر رازي در مفاتيح الغيب، ابوحيان اندلسي در البحر المحيط، ابن عاشور در التحرير و التنوير، فيروزآبادي در قاموس المحيط و ... اشاره كرده اند كه ما به نقل عبارت ابن عاشور بسنده مي كنيم:  ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، ج 2، ص347: و الميسر: قمار كان للعرب في الجاهلية، و هو من القمار القديم المتوغل في القدم كان لعاد من قبل، و أول من ورد ذكر لعب الميسر عنه في كلام العرب هو لقمان بن عاد و يقال لقمان العادي، و الظاهر أنه ولد عاد بن عوص بن إرم بن سام، و هو غير لقمان الحكيم، و العرب تزعم أن لقمان كان أكثر الناس لعبا بالميسر حتى قالوا في المثل «أيسر من لقمان» و زعموا أنه كان له ثمانية أيسار لا يفارقونه هم من سادة عاد و أشرافهم، و لذلك يشبّهون أهل الميسر إذا كانوا من أشراف القوم بأيسار لقمان ... . و صفة الميسر أنهم كانوا يجعلون عشرة قداح جمع قدح بكسر القاف و هو السهم الذي هو أصغر من النبل و من السهم فهو سهم صغير مثل السهام التي تلعب بها الصبيان و ليس في رأسه سنان و كانوا يسمونها الخطاء جمع حظوة و هي السهم الصغير و كلها من قصب النبع، و هذه القداح هي: الفذ، و التّوأم، و الرّقيب، و الحلس، و النّافس، و المسبل، و المعلّى، و السّفيح، و المنيح، و الوغد، و قيل النافس هو الرابع و الحلس خامس، فالسبعة الأول لها حظوظ من واحد إلى سبعة على ترتيبها، و الثلاثة الأخيرة لا حظوظ لها و تسمى أغفالا جمع غفل بضم الغين و سكون الفاء و هو الذي أغفل من العلامة، و هذه العلامات خطوط من واحد إلى سبعة (كأرقام الحساب الروماني إلى الأربعة)، و قد خطّوا العلامات على القداح ذات العلامات بالشلط في القصبة أو بالحرق بالنار فتسمى العلامة حينئذ قرمة، و هذه العلامات توضع في أسافل القداح. فإذا أرادوا التقامر اشتروا جزورا بثمن مؤجل إلى ما بعد التقامر و قسموه أبداء أي أجزاء إلى ثمانية و عشرين جزءا أو إلى عشرة أجزاء على اختلاف بين الأصمعي و أبي عبيدة، و الظاهر أن للعرب في ذلك طريقتين فلذلك اختلف الأصمعي و أبو عبيدة، ثم يضعون تلك القداح في خريطة من جلد تسمى الرّبابة بكسر الراء هي مثل كنانة النبال و هي واسعة لها مخرج ضيق يضيق عن أن يخرج منه قدحان أو ثلاثة، و وكلوا بهذه الربابة رجلا يدعى عندهم الحرضة و الضّريب و المجيل، و كانوا يغشون عينيه بمغمضة، و يجعلون على يديه خرقة بيضاء يسمونها المجول يعصبونها على يديه أو جلدة رقيقة يسمونها السّلفة بضم السين و سكون اللام، و يلتحق هذا الحرضة بثوب يخرج رأسه منه ثم يجثو على ركبتيه و يضع الربابة بين يديه، و يقوم وراءه رجل يسمى الرقيب أو الوكيل هو الأمين على الحرضة و على الأيسار كي لا يحتال أحد على أحد و هو الذي يأمر الحرضة بابتداء الميسر، يجلسون و الأيسار حول الحرضة جثيا على ركبهم، قال دريد بن الصمة: دفعت إلى المجيل و قد تجاثوا على الرّكبات مطلع كل شمس ثم يقول الرقيب للحرضة جلجل القداح أي حركها فيخضخضها في الربابة كي تختلط ثم يفيضها أي يدفعها إلى جهة مخرج القداح من الربابة دفعة واحدة على اسم واحد من الأيسار فيخرج قدح فيتقدم الوكيل فيأخذه و ينظره فإن كان من ذوات الأنصباء دفعه إلى صاحبه و قال له قم فاعتزل فيقوم و يعتزل إلى جهة ثم تعاد الجلجلة، و قد اغتفروا إذا خرج أول القداح غفلا ألا يحسب في غرم و لا في غنم بل يرد إلى الربابة و تعاد الإحالة و هكذا و من خرجت لهم القداح الأغفال يدفعون ثمن الجزور. فأما على الوصف الذي وصف الأصمعي أن الجزور يقسم إلى ثمانية و عشرين جزءا فظاهر أن لجميع أهل القدح القامرة شيئا من أبداء الجزور لأن مجموع ما على القداح الرابحة من العلامات ثمانية و عشرون، و على أهل القداح الخاسرة غرم ثمنه. و أما على الوصف الذي وصف أبو عبيدة أن الجزور يقسم إلى عشرة أبداء فذلك يقتضي أن ليس كل المتقامرين برابح، لأن الربح يكون بمقدار عشرة سهام مما رقمت به القداح و حينئذ إذا نفدت الأجزاء انقطعت الإفاضة و غرم أهل السهام الأغفال ثمن الجزور و لم يكن لمن خرجت له سهام ذات حظوظ بعد الذين استوفوا أبداء الجزور شي ء إذ ليس في الميسر أكثر من جزور واحد قال لبيد: و جزور أيسار دعوت لحتفها البيت و إذ لا غنم في الميسر إلا من اللحم لا من الدراهم أو غيرها، و لعل كلا من وصفي الأصمعي و أبي عبيدة كان طريقة للعرب في الميسر بحسب ما يصطلح عليه أهل الميسر، و إذا لم يجمع العدد الكافي من المتياسرين أخذ بعض من حضر سهمين أو ثلاثة فكثر بذلك ربحه أو غرمه و إنما يفعل هذا أهل الكرم و اليسار لأنه معرض لخسارة عظيمة، إذ لم يفز قدحه، و يقال في هذا الذي يأخذ أكثر من سهم متمّم الأيسار قال النابغة: إني أتمّم أيساري و أمنحهم مثنى الأيادي و أكسو الجفنة الأدما و يسمّون هذا الإتمام بمثنى الأيادي كما قال النابغة، لأنه يقصد منه تكرير المعروف عند الربح فالأيادي بمعنى النعم، و كانوا يعطون أجر الرقيب و الحرضة و الجزّار من لحم الجزور فأما أجر الرقيب فيعطاه من أول القسمة و أفضل اللحم و يسمونه بدءا، و أما الحرضة فيعطى لحما دون ذلك و أما الجزار فيعطى مما يبقى بعد القسم من عظم أو نصف عظم و يسمونه الريم. و من يحضر الميسر من غير المتياسرين يسمون الأعران جمع عرن بوزن كتف و هم يحضرون طمعا في اللحم، و الذي لا يحب الميسر و لا يحضره لفقره سمي البرم بالتحريك. و أصل المقصد من الميسر هو المقصد من القمار كله و هو الربح و اللهو يدل لذلك تمدحهم و تفاخرهم بإعطاء ربح الميسر للفقراء، لأنه لو كان هذا الإعطاء مطردا لكل من يلعب الميسر لما كان تمدح به. (احمدي)
2- ظاهراً مراد از اين كه ده بخش مي كردند؛ يعني ده نفر در قمار شركت مي كردند و ده نفري آن را مي خريدند، سپس قمار مي كردند و پول خودشان را از آن سه نفري كه قمار را مي باختند مي گرفتند. در من لايحضره الفقيه و التهذيب مي فرمايد: «كَانُوا فِي الْجَاهِلِيَّةِ يَشْتَرُونَ بَعِيراً فِيمَا بَيْنَ عَشَرَةِ أَنْفُسٍ وَ يَسْتَقْسِمُونَ عَلَيْهِ بِالْقِدَاحِ وَ كَانَتْ عَشَرَةً ...». من لايحضره الفقيه، ج3، ص345 و التهذيب، ج9، ص83. اما در قاموس المحيط تصريح مي كند به بيست و هشت جزء يا ده جزء تقسيم مي كردند: كانوا إذا أرادُوا أن يَيْسِروا، اشْتَرَوْا جَزُوراً نَسيئَةً، ونَحَرُوهُ قبلَ أن يَيْسِروا، وقَسَموه ثمانِيَةً وعشرينَ قِسْماً، أو عَشَرَةَ أَقسامٍ. (اميرخاني)

ص: 69

ص: 70

ص: 71

مي شدند و با تير قرعه مي كشيدند و آن را به دست اشخاص مي دادند، اين تيرها ده تا بود، هفت تا از آن ها داراي سهم بود و سه تا سهمي نداشت. نام آن هفت تا كه سهم داشت عبارت بود از: فَذّ، توأم، مُسبِل، نافِس، حُلَيس، رقيب و مُعلّي. فَذّ داراي يك سهم، توأم داراي دو سهم، مُسبِل سه سهم، نافس چهار سهم، حُلَيس پنج سهم، رقيب شش سهم، و معلّي هفت سهم و آن سه

ص: 72

تير كه سهم نداشت؛ سَفِيح، مَنِيح و وَغْد ناميده مي شود. بهاي شتر نحر شده بر عهده ي كساني بود كه تير بي سهم نصيبشان مي شد كه اين قمار است و خداوند متعال آن را حرام كرد.

اين روايت را شيخ صدوق- قدس سره - از احمد بن زياد بن جعفر الهَمَداني(1) نقل مي كند _ الهَمَداني را بعضي به «الهَمْداني» به سكون ميم اعراب زده اند كه درست نيست(2)؛ چون خود صدوق- قدس سره -


1- اكثر مورخين به صورت «الهمَمَذاني» نقل كرده اند كه برخي گفته اند به اسم باني اين شهر يعني «همذان بن فلوج بن سام بن نوح» ناميده شده است و ... كه همدان بي نقطه، تصحيفي از آن است:  تاج العروس من جواهر القاموس، ج 5، ص409: و الهَمَذَانُ، مُحَرّكةً: الرَّسَمَانُ في السَّيْرِ، نَقَلَه الصاغانيُّ، و لم يَذْكُر المُصَنِّف الرَّسَمانَ، و إِنما ذكرَ الرَّسَمَ، مُحَرَّكَةً، و هو حُسْنُ السَّيْرِ، و سيأْتي. و هَمَذَانُ، مُحَرَّكَةً: د من كُوَرِ الجَبَلِ، بينه و بين الدِّينَوَرِ أَرْبَعُ مَرَاحِلَ، و نقَلَ شيخُنَا عن شَرْحِ الشِّفَاءِ للشهاب: أَن المَعروف بين العَجَم إِهمالُ دَالِه، فكأَنّ هذا تَعْرِيبٌ له، بَنَاهُ هَمَذَانُ بنُ الفَلُّوج بن سَامِ بن نُوحٍ- عليه السلام -، قاله هِشَامُ بن الكَلبيّ، و هو أَخو أَصفَهَانَ، و وُجِد في بعضِ كُتُبِ السّريانِيّين أَن الذي بنى هَمَذَانَ يقال له كرميس بن جلمون و ذكر بعضُ علماءِ الفُرس أَن اسم هَمَذَان إِنما هو نادَمه، و معناه المحبوبة و قال ربيعةُ بن عثمان: كان فَتْحُ هَمَذَانَ في جُمَادَى الأُولَى على رَأْسِ ستَّةِ أَشهُرٍ من مَقْتَل عُمَر بنِ الخَطَّاب، و كان الذِي فَتَحَهَا المُغيرَة بن شُعْبَة في سَنَةِ أَرْبَعٍ و عِشرينَ مِن الهِجْرَةِ، و يُقَال: إِن أَوَّل مَن بنى هَمَذَانَ جم بن نوجهان بن شالخ بن أَرْفخشِذ بن سام بن نوح، و سَمَّاهَا ساور، و يعرَّب، فيقال: ساروق، و حَصَّنها بَهْمَن بن أَسفَنْدِيَار، و هو أَحسنُ البِلادِ هواءً و أَطيبُهَا و أَنْزَهُهَا، و ما زالَ مَحَلًّا للملوكِ و مَعْدِناً لأَهْلِ الدِّين و الفَضْلِ، لولا شِتَاؤُه المُفْرِط بحيث قد أُفْرِدَتْ فيه كُتُبٌ، و ذُكِرَ أَمرُه في الشِّعْرِ و الخُطَب.
2- «الهمْداني» منسوب به قبيله اي در يمن است:  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص640: (هَمْدَانُ) وِزَانُ سَكْرَانَ قَبيلَةٌ مِنْ حِمْيَرٍ مِنْ عَرَبِ اليَمَنِ و النِّسْبَةُ إِلَيْهَا (هَمْدَانِيٌّ) عَلَى لَفْظِهَا. هَمَذَانُ: بِفَتْحِ الْمِيمِ بَلَدٌ مِنْ عِرَاقِ العَجَمِ قَالَ ابْنُ الْكَلْبِىِّ سُمِّىَ بِاسْمِ بَانِيهِ (هَمَذَانَ ابْنِ لفَلُّوجِ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحٍ) و (الهَمَذَانُ) اخْتِلَاطُ نَوْعٍ مِنَ السَّيْرِ بِنَوْعٍ.

ص: 73

مي فرمايد اين شخص را در همدان در بازگشت از حج ملاقت كردم _ و خود شيخ صدوق او را توثيق مي كند و مي فرمايد: «كان رجلاً ثقةً ديناً فاضلاً».(1) به هر حال شيخ صدوق اين روايت را از «الحسن بن ابراهيم بن أحمد بن هشام بن المؤدب» و «علي بن عبدالله الوّراق» و «حمزة بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن علي بن ابي طالب- عليهم السلام -» هم نقل مي كند، بنابراين مرحوم صدوق از چهار نفر نقل مي كند و اين چهار نفر از علي بن ابراهيم بن هاشم در سال (307 ه.ق) نقل مي كنند. علي بن ابراهيم بن هاشم هم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) كه در حكم ثقه است نقل مي كند و او از احمد بن محمد بن زياد الأزدي _ كه مجهول است و توثيق ندارد _ و هم چنين از احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي كه از اصحاب اجماع است نقل مي كند. بنابراين در اين طبقه از دو نفر نقل مي كند و عدم وثاقت احمد بن محمد بن زياد الأزدي ضربه اي به سند نمي زند و اين دو از أبان بن عثمان الأحمر كه


1- كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص369: قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه لم أسمع هذا الحديث إلا من أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه بهمدان عند منصرفي من حج بيت الله الحرام و كان رجلا ثقة دينا فاضلا رحمة الله عليه و رضوانه.

ص: 74

ايشان هم از اصحاب اجماع است نقل مي كند و او هم از ابان بن تغلب نقل مي كند كه ايشان هم از اجلاء است و كسي است كه امام- عليه السلام - به او فرمود: دوست دارم در مسجد مدينه بنشيني و فتوا بدهي.(1) ابان بن تغلب هم از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند. بنابراين روايت از لحاظ سند تمام بوده و كاملاً قابل اعتماد است.

پس اين روايت به وضوح قمار با أقداح و أزلام را توضيح مي دهد كه عرب ها جزوري(2) را خريداري كرده، نحر مي كردند و آن را بيست و هشت جزء مي كردند. سپس ده چوبه ي تير كه همان أزلام(3) و أقداح(4) است و هر كدام اسم خاصي داشت (فَذ،


1- رجال النجاشي، ص10: أبان بن تغلب بن رباح أبو سعيد البكري الجريري مولى بني جرير بن عبادة بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن علي بن بكر بن وائل، عظيم المنزلة في أصحابنا، لقي علي بن الحسين و أبا جعفر و أبا عبد الله- عليهم السلام - روى عنهم، و كانت له عندهم منزلة و قدم. و ذكره البلاذري قال: روى أبان عن عطية العوفي. و قال له أبو جعفر- عليه السلام -: اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فإني أحب أن يرى في شيعتي مثلك. و قال أبو عبد الله- عليه السلام - لما أتاه نعيه: أما و الله لقد أوجع قلبي موت أبان. و كان قارئا من وجوه القراء، فقيها، لغويا، سمع من العرب و حكى عنهم.
2- الجزور: البعير أو خاصٌّ بالناقه. قاموس المحيط.
3- تاج العروس من جواهر القاموس، ج 16، ص321: الزُّلَمُ و الزَّلَمُ: قِدحٌ لا ريشَ عليه و هي سِهامٌ كانوا يَسْتَقْسمونَ بها في الجاهِليَّةِ ج، أَي جَمْعُ الكلِّ، أَزْلامٌ.
4- الفائق في غريب الحديث، ج 3، ص73: إذا قُوِّم السَّهْمُ و أَنَى له أن يُرَاش و يُنَصَّل فهو قِدْح؛ و يقال لصانع القِداح: القَدَّاح؛ كالسَّهَّام و النَّبَّال.

ص: 75

توأم، مُسبل، نافِس، حُليس، رقيب، مُعلّي، سفيح، منيح و وغد) سهم هاي(1) متفاوتي براي آن ها مي گذاشتند _ فذ يك سهم، توأم دو سهم، رقيب سه سهم، حُليس چهار سهم، نافس پنج سهم، مُسبل شش سهم و معلّي هفت سهم و براي سفيح، منيح و وغد هم نه تنها سهمي معين نكرده بودند، بلكه به نام هر كسي درمي آمد بايد يك سوم پول جزور را مي داد. بعد اين چوبه هاي تير را در خريطه اي (كيسه ي چرمي) مي گذاشتند و قاطي مي كردند سپس شخصي كه اجنبي از اين ده نفر شركت كننده در قمار بود، هر يك از اين تيرها را به اسم يكي از اين ده نفر بيرون مي آورد و هر كسي طبق آن سهمي كه معين كرده بودند تصاحب مي كرد، غير از آن سه نفري كه سهمي نداشتند و بايد پول جزور را هم پرداخت مي كردند.

بالاترين سهم تعيين شده براي آن تيري بود كه هفت سهم داشت و به آن القِدح المعلّي مي گفتند و از اين جا تعبير «القِدح المعلّي» وارد ادبيات عرب شد و به كسي كه در تلاشش به نصيب بالا دست مي يابد از باب تشبيه «القِدح المعلّي» را براي او استعمال مي كنند و مي گويند: فاز بالقِدح المعلّي و النصيب الأوفر الأعلي، كما اين كه در فارسي هم بعضي مهره هاي بازي شطرنج را در تشبيه به كار مي برند؛ مانند:

«رُخ شطرنج نبرد آن چه رخ زيبا بُرد»


1- علت اين كه به تير، سهم گفته مي شود از اين باب است.

ص: 76

آيا ميسر در آيه ي شريفه بر نفس جزور اطلاق شده يا اسم براي آن فعل است؟

به نظر مي رسد ميسر در آيه ي مباركه در معناي حدثي؛ يعني قمار كردن استعمال شده و مصدر است، كما اين كه در روايتي هم به «قمار» تفسير شده است:

_ روايت حسن بن علي الْوَشَّاء:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: الْمَيْسِرُ هُوَ الْقِمَارُ.(1)

قمار در معناي اصلي و اوّلي، حدث و مصدر است، بنابراين ميسر هم مصدر است و به اصطلاح مصدر ميمي است. مصدر ميمي از ثلاثي مزيد بر وزن اسم مفعول است؛ مانند مُنطَلق، مُعتمَد و از ثلاثي مجرد بر وزن «مَفْعَل» است؛ مثل مَذْهَب، مَقْتَل، مَضْرَب، مَعْلَم كه هم وزن اسم زمان و مكان است. اگر كلمه اي مثال واوي باشد كه در مضارع فاء الفعل آن حذف مي شود مثل «وَعَدَ يَعِدُ» مصدر ميمي آن بر وزن «مَفْعِل» مي باشد، مانند «مَوْعِد».

بعضي از مصادر ميمي هم وجود دارد كه علي خلاف القياس بر وزن «مَفْعِل» است، مانند «مَرْجِع»، «مَصيِر»، «مَسير»، «مَحيض»


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح3، ص165 و الكافي، ج5، ص124.

ص: 77

و از جمله مصادر ميمي كه بر خلاف قياس است «مَيْسِر» است.

إن قلت: در آيه ي شريفه ي <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ>(1) ميسر در كنار خمر ذكر شده در حالي كه خمر اسم عين است، بنابراين مناسب است كه ميسر هم اسم براي جزور (رهن قمار) يا آلت قمار باشد، نه خود عمل.

قلت: منافاتي ندارد كه خمر اسم عين باشد، ولي «ميسر» مصدر و نام حدث باشد. در فارسي هم اين دو كنار هم استعمال شده و گفته مي شود: «شراب و قمار» كه شراب اسم عين و قمار نام حدث است. كما اين كه در آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده هم مراد از <وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> حدث است:

<حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ ... وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ...> در اين آيه ي شريفه گرچه در مورد ميته، دم و تا ما ذبح علي النصب بايد چيزي در تقدير گرفت؛ چون معني ندارد عين حرام باشد، بلكه عمل مناسب با آن حرام است؛ مثل اكل _ كما اين كه در آيه ي شريفه ي <حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ>(2) هم بايد فعل در تقدير گرفت والا مادر كه


1- سوره ي مائده، آيه ي90.
2- سوره ي نساء، آيه ي23: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيما)

ص: 78

نمي تواند حرام باشد _ امّا در مورد <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> كه دالّ بر حدث است، لازم نيست چيزي در تقدير گرفته شود و حرمت متعلّق به خود حدث شده است.

هم چنين در مورد آيه ي 219 سوره ي بقره كه مي فرمايد: <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما> بايد مراد از ميسر، حدث باشد و الا ذات كه نمي تواند اثمِ كبير داشته باشد، مگر با تأويل. هم چنين منفعت مغلوبه اي هم كه آيه ي شريفه براي خمر و ميسر بيان مي كند، اين منفعت براي فعل (نوشيدن خمر و بازي قمار) است و الا مثلاً در مورد خمر كه ذات آن منفعتي ندارد و اگر هم داشته باشد مورد اشاره ي آيه ي شريفه نيست بلكه خوردن خمر است كه منفعت دارد. بنابراين در مورد ميسر هم اين گونه است كه آن عمل و حدث، اثم كبير و منفعت مغلوبه دارد.

إن قلت: در بعضي از روايات ميسر بر «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» يا «كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ» اطلاق شده؛ مانند صحيحه ي معمر بن خلاد: «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) و روايت جابر: «قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.

ص: 79

مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ وَ الْجَوْزُ»(1) بنابراين ميسر اسم آلت قمار يا رهني است كه در قمار گذاشته مي شود.

قلت: منظور از «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» وسيله ي قمار نيست، بلكه منظور اين است كه بر هر چيزي قمار شود، آن عمل «ميسر» است.(2) پس «ميسر» همان قمار است.

إن قلت: در بعضي از روايات بر نفس آلات قمار، ميسر اطلاق شده است، مانند روايت أبي بصير در الكافي:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: الشِّطْرَنْجُ وَ النَّرْدُ هُمَا الْمَيْسِرُ.(3)


1- همان، باب35، ح4، ص165 و الكافي، ج5، ص123: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ) قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ وَ الْجَوْزُ قِيلَ: فَمَا الْأَنْصَابُ قَالَ: مَا ذَبَحُوا لآِلِهَتِهِمْ قِيلَ: فَمَا الْأَزْلَامُ قَالَ: قِدَاحُهُمُ الَّتِي يَسْتَقْسِمُونَ بِهَا. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ مِثْلَهُ.
2- در عرف هم به آن گردو يا تخم مرغي كه قمار مي كنند آلت قمار (ميسر) گفته نمي شود، در حالي كه در روايت مي فرمايد «كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ وَ الْجَوْزُ». پس معلوم مي شود آن بازي، ميسر است، نه آن ذات. (اميرخاني)
3- الكافي، ج6، كتاب الاشربة، باب النرد و الشطرنج، ح3، ص435.

ص: 80

و روايت عبدالمطلب القمي در الكافي:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ الْقُمِّيِّ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ إِدْرِيسُ أَخِي عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَقَالَ إِدْرِيسُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ مَا الْمَيْسِرُ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: هِيَ الشِّطْرَنْجُ قَالَ فَقُلْتُ: أَمَا إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّهَا النَّرْدُ قَالَ: وَ النَّرْدُ أَيْضا.(1)

قلت: در اين روايات فعل در تقدير است؛ يعني «اللعب بالشطرنج و النرد هما الميسر» و چون معلوم بوده، فعل ذكر نشده است. شواهدي هم از روايات بر اين مطلب وجود دارد كه راوي از حضرت درباره ي لعب به شطرنج سؤال مي كند ولي حضرت در جواب، خودِ شطرنج را ذكر مي كنند، پس منظور همان لعب به شطرنج است كه راوي در مورد آن سؤال كرده است، مثل روايت عيّاشي در تفسيرش:

مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.(2)


1- همان، ح8، ص436.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح13، ص321 و تفسير العياشي، ج2، ص315.

ص: 81

بنابراين «ميسر» همان بازي قمار است؛ نه آن رهن در قمار و نه آلت قمار، و در جايي هم كه بر نفس آلت قمار تطبيق شده به اعتبار اين است كه كلمه اي در تقدير گرفته شده كه آن «لعب» مي باشد.(1) و در روايتي هم كه «ميسر» به «ما قومر به» تفسير شده است به قرينه ي صحيحه ي معمّر بن خلّاد مراد «ما قومر عليه» مي باشد.

بحث نهايي در مورد «ميسر» در آيه ي شريفه

همان طور كه بيان كرديم دو معناي عمده در مورد ميسر وجود دارد كه يكي نفس جزور و ديگري آن عمل قماري است و با توضيحاتي كه داده شد، معناي دوم را برتري داديم و گفتيم اين «ميسر» همان <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> در آيه ي سوم سوره ي مباركه ي مائده است كه مراد خود عمل قماري است.

امّا نكته اي كه در اين جا وجود دارد اين است كه در بعضي تفاسير(2) و كتب لغت(3)، معناي ديگري هم براي <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا


1- اگر بگوييم ميسر نام آلت قمار است، بر آلت قمار اصلي عرب كه أقداح و أزلام است تطبيق داده نمي شود؛ زيرا هيچ كسي بر نفس آن أقداح و أزلام كه آلت قمار است، ميسر اطلاق نكرده است، بلكه يا بر جزور اطلاق كرده اند كه رهن قمار است يا بر خود آن بازي اطلاق كرده اند. (اميرخاني)
2- البحر المحيط في التفسير، ج 4، ص173: قيل: الأزلام حصى كانوا يضربون بها ... و روي هذا عن ابن جبير قالوا: و أزلام العرب ثلاثة أنواع: أحدها: الثلاثة التي يتخذها كل إنسان لنفسه في أحدها افعل و في الآخر لا تفعل و الثالث غفل فيجعلها في خريطة، فإذا أراد فعل شي ء أدخل يده في الخريطة منسابة، و ائتمر بما خرج له من الآمر أو الناهي. و إن خرج الغفل أعاد الضرب. و الثاني: سبعة قداح كانت عندها في جوف الكعبة، في أحدها العقل في أمر الديات من يحمله منهم فيضرب بالسبعة، فمن خرج عليه قدح العقل لزمه العقل، و في آخر تصح، و في آخر لا، فإذا أرادوا أمرا ضرب فيتبع ما يخرج، و في آخر منكم، و في آخر من غيركم، و في آخر ملصق، فإذا اختلفوا في إنسان أهو منهم أم من غيرهم ضربوا فاتبعوا ما خرج، و في سائرها لأحكام المياه إذا أرادوا أن يحفروا لطلب المياه ضربوا بالقداح، و فيها ذلك القداح، فحيث ما خرج عملوا به. و هذه السبعة أيضا متخذة عند كل كاهن من كهان العرب و حكامهم على ما كانت في الكعبة عند هبل. و الثالث: قداح الميسر و هي عشرة، و تقدم شرح الميسر في سورة البقرة. هم چنين مراجعه شود به: التحرير و التنوير، ج5، ص27؛ التفسير الحديث، ج9، ص34؛ تفسير القرآن العظيم لابن كثير، ج3، ص20؛ التفسير الواضح، ج1، ص474؛ فتح القدير، ج2، ص13 و ... .
3- لسان العرب، ج 12، ص270: و في التنزيل العزيز: (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ)؛ قال الأَزهري: الاستقسام مذكور في موضعه، و الأَزْلامُ كانت لقريش في الجاهلية مكتوب عليها أَمر و نهي و افْعَلْ و لا تَفْعَلْ، قد زُلّمَتْ و سُوِّيَتْ و وضعتْ في الكعبة، يقوم بها سَدَنَةُ البيت، فإذا أَراد رجل سفراً أَو نكاحاً أَتى السادِنَ فقال: أَخْرِج لي زَلَماً، فيخرجه و ينظر إِليه، فإذا خرج قِدْحُ الأَمر مضى على ما عزم عليه، و إِن خرج قِدْحُ النهي قعد عما أَراده، و ربما كان مع الرجل زَلَمانِ وضعهما في قِرابِه، فإِذا أَراد الاستقسام أَخرج أَحدهما.

ص: 82

بِالْأَزْلامِ> ذكر شده كه عرب جاهلي يك نوع استخاره اي با چوبه هاي تير انجام مي دادند. به اين صورت كه بر روي يكي از اين چوبه ها و أزلام مي نوشتند: «إفعل» و بر روي يكي ديگر «لاتفعل» و ديگري «قفلٌ» بود؛ يعني بر آن چيزي نوشته نشده بود، و اين ها را در يك خريطه اي گذاشته و قاطي مي كردند،

ص: 83

سپس كسي كه در كارش متحيّر بود پيش سادِن (خادم و حافظ كعبه) مي رفت و به سادِن مي گفت يكي از تيرها را از خريط بيرون بكش. اگر «إفعل» بيرون مي آمد انجام مي داد و اگر «لاتفعل» بيرون مي آمد تا يك سال انجام نمي داد و اگر «قفل» بيرون مي آمد، دوباره اين عمل را تكرار مي كرد.

احتمال اين كه مراد از آيه ي شريفه ي <أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ> اين عمل باشد گرچه بعيد است؛ چون خلاف سياق آيه ي شريفه است؛ زيرا موارد قبلي كه در آيه ي شريفه ذكر شده همه مربوط به انواع گوشت هاي حرام است و مناسبت با سياق قبل اقتضاء مي كند كه اين فقره هم مربوط به همان گوشتي باشد كه از راه قمار به أزلام و أقداح به چنگ مي آوردند، امّا اين احتمال در مورد «أزلام» در آيه ي 90 سوره ي مباركه ي مائده <يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قوي تر است؛ زيرا در اين آيه «ميسر» را هم ذكر كرده است، بنابراين بعيد است منظور از أزلام همان «ميسر» باشد؛ گرچه مشكلي هم ندارد كه بگوئيم مراد از ميسر آن عملي است كه رجس است و أقداح و أزلام آن عمل هم به اعتبار وسيله ي آن عمل، رجس باشد.

قسم دوم: لعب به آلات قمار بدون رهن

اشاره

در اين جا مراد حكم تكليفي است و حكم وضعي ندارد؛ زيرا نقل و انتقالي صورت نمي گيرد.

ص: 84

دليل شيخ- قدس سره - بر جواز قسم دوم

مرحوم شيخ مي فرمايد: «و في صدق القِمار عليه نظر»(1) اطلاق قمار بر لعب به آلات قمار بدون رهن، ثابت نيست، بنابراين حكم قمار را ندارد و عنوان محرّم ديگري بر آن منطبق نمي شود _ البته به جز عنوان لهو كه آن هم نمي توانيم بگوييم مطلقاً حرام است _ بنابراين به عنوان قمار، حكم به حرمت لعب به آلات قمار نمي شود.

بيان شيخ- قدس سره - در انصراف ادلّه ي حرمت قمار به لعب با رهن (در صورت اطلاق قمار بر اعم)

مرحوم شيخ يك پله پا را فراتر گذاشته و مي فرمايد: حتّي اگر بگوييم قمار بر لعب به آلات قمار بدون مراهنه هم صادق است، باز نمي توانيم با تمسك به ادلّه ي حرمت قمار حكم به حرمت كنيم؛ چون قمار با مراهنه شايع، و بدون مراهنه نادر است و لذا قمار انصراف به فرد شايع دارد و از اين جا مي توانيم بگوييم حتّي به ادلّه ي نهي از لعبِ به مثل شطرنج، نرد و اربعة عشر هم نمي توان تمسك كرد؛ چون آن ادلّه هم انصراف به بازي شايع شطرنج، نرد، اربع عشر و ... دارد كه با مراهنه است.


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص372: الثانية: اللعب بآلات القِمار من دون رهن: و في صدق القِمار عليه نظر؛ لما عرفت، و مجرّد الاستعمال لا يوجب إجراء أحكام المطلقات و لو مع البناء على أصالة الحقيقة في الاستعمال؛ لقوّة انصرافها إلى الغالب من وجود الرهن في اللعب بها.

ص: 85

اشكال بعضي بر ادعاي انصراف شيخ- قدس سره -
اشاره

بعضي بر كلام مرحوم شيخ اشكال كرده (1) و گفته اند: شيوع و كثرت يك فرد باعث انصراف اطلاق به آن نمي شود؛ فرضاً اگر به كسي گفته شود آب نخور، نمي توان گفت چون در شهر معمولاً از آب لوله كشي استفاده مي شود اين نهي انصراف به آب لوله كشي دارد، پس اگر كسي آب چاه بيرون كشيد و استفاده كرد اشكالي ندارد. بلكه طبيعت آب مراد است و كثرت آب لوله كشي باعث انصراف به آن نمي شود. بنابراين با قبول معناي اعم قمار كه شامل قمار بدون رهن هم مي شود، نمي توان به خاطر شيوع لعب مع الرهن ادعاي انصراف كرد و از ادلّه ي حرمت قمار رفع يد كرد.


1- مصباح الفقاهة، ج 1، ص371: أجاب عنه المصنف بوجهين، الأول: ان المطلقات منصرفة إلى الفرد الغالب، و هو اللعب بالآلات المذكورة مع الرهن. و فيه أولا: ان اللعب بآلات القمار من غير رهن كثير في نفسه لو لم يكن أكثر من اللعب بها مع المراهنة، أو مساويا له في الكثرة. و ثانيا: ان مجرد غلبة الوجود في الخارج لا توجب الانصراف، نعم ان دعوى الانصراف إنما تصح إذا كان لها منشأ صحيح، كأن يكون الفرد النادر أو غير الغالب على نحو لا يراه العرف فردا للعمومات و المطلقات، كانصراف الحيوان عن الإنسان في نظر العرف، مع انه من أكمل افراده، و لذا قلنا بانصراف الروايات المانعة عن الصلاة في غير المأكول عن الإنسان. و الوجه في ذلك ان العرف يرى الإنسان مباينا للحيوان حتى انه لو خوطب احد بالحيوان فان العرف يعد ذلك من الاسباب.

ص: 86

نقد اين اشكال

واقع امر اين است كه اگر فرد نادر هيچ تفاوتي با فرد شايع نداشته باشد (نظير آب چاه نسبت به آب لوله كشي) حقّ با مستشكل است، ولي مرحوم شيخ مي خواهد بفرمايد كه فرد شايع داراي خصوصياتي است كه آن را از فرد نادر جدا مي كند و فرد نادر اصلاً مورد إعتناء نيست. به عنوان مثال: اگر كسي به ديگري بگويد براي من سيب بخر، اگر به جاي سيب معمولي سيب ترش بخرد آيا حقّ دارد آن شخص اين فرد را مورد مؤاخذه قرار دهد كه چرا سيب ترش خريدي و اگر عذر آورد كه كلام شما مطلق بود، بگويد معلوم است كه مراد من سيب ترش نبوده، بلكه سيب معمولي مي خواستم؟

ما نحن فيه نظير اين است و فرد شايع نسبت به فرد نادر امتيازي دارد كه فرد نادر را به عنوان فرد درجه ي دو مطرح مي كند و در چنين جايي كه نقصان فرديتِ فردي نسبت به فرد ديگري محسوس باشد، قول به انصراف بسيار قوي و قابل التزام است.

ادلّه ي حرمت قسم دوم
اشاره

سپس مرحوم شيخ چنين دعواي انصرافي را نسبت به روايت أبي الربيع الشامي بعيد مي دانند. روايت چنين است:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ

ص: 87

مَحْبُوبٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ فَقَالَ: لَا تَقْرَبُوهُمَا قُلْتُ: فَالْغِنَاءُ قَالَ: لَا خَيْرَ فِيهِ لَا تَقْرَبْهُ(1) الْحَدِيثَ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر أبي الربيع الشامي ناتمام است.

أبي الربيع الشامي مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شطرنج و نرد سؤال شد، حضرت در جواب فرمودند: نزديك آن دو نشويد. به حضرت عرض كردم: پس غناء [چطور؟] حضرت فرمودند: خيري در آن نيست، نزديكش نشو.

مرحوم شيخ كه مي فرمايد ادعاي انصراف(3) در اين روايت به لعب مع الرهن بعيد است، شايد به خاطر تعبير «لَا تَقْرَبُوهُمَا» باشد؛ چون بازي بدون رهن هم يك نوع قرب به شطرنج و نرد است. ولي بعضي گفته اند «لَا تَقْرَبُوا» به معناي «لا تلعبوا» است و با بقيه ي


1- و في المصدر «لا تفعلوا».
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح10، ص320 و معاني الاخبار، ص224.
3- المكاسب المحرمة، ج 1، ص372: نعم، قد يبعد دعوى الانصراف في رواية أبي الربيع الشامي: «عن الشطرَنج و النرد؟ قال: لا تقربوهما، قلت: فالغناء؟ قال: لا خير فيه، لا تقربه»

ص: 88

روايات تفاوتي ندارد(1)، امّا انصافاً اين چنين نيست و «لَا تَقْرَبُوا» نهي از نزديك شدن به نرد و شطرنج است كه حتّي شامل لعب بدون رهن هم مي شود.

البته اين احتمال وجود دارد كه بگوييم منظور روايت، نهي از قرب به شطرنج و نرد است به نحوي كه مناسب آن دو است _ كه آن لعب مع الرهن است _ نه اين كه حتّي كسي نزديك آن دو هم قدم نزند. علاوه بر آن كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

آن گاه مرحوم شيخ به روايات ديگري(2) جهت استدلال بر حرمت قمار به آلات بدون رهن تمسّك مي كنند كه عبارتند از:


1- حاشية المكاسب للايرواني، ج 1، ص38: لا فرق في دعوى الانصراف بين هذه الرّواية و غيرها في القرب و البعد و التعبير بلا تقربوهما أيضا منصرف إلى القرب المتعارف و هو القرب بعنوان المعاملة المشتملة على جعل الرّهن.  مصباح الفقاهة، ج 1، ص373: و العجب منه; أنه استبعد الانصراف في رواية أبي الربيع الشامي الناهية عن الاقتراب من النرد و الشطرنج. ثم التزم به في المطلقات المذكورة! مع أنهما من باب واحد، فإن النهي عن الاقتراب من النرد و الشطرنج كناية عن حرمة اللعب بهما. فشأن رواية أبي الربيع شأن المطلقات في الانصراف و عدمه، و لكن الرواية ضعيفة السند.
2- المكاسب المحرمة، ج 1، ص373: و الأولى الاستدلال على ذلك بما تقدّم في رواية تحف العقول من أنّ ما يجي ء منه الفساد محضاً لا يجوز التقلّب فيه من جميع وجوه الحركات.

ص: 89

1. روايت تحف العقول:
اشاره

« ... وَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ فِيهِ الْفَسَادُ مَحْضاً وَ لَا يَكُونُ مِنْهُ وَ لَا فِيهِ شَيْ ءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ فَحَرَامٌ تَعْلِيمُهُ وَ تَعَلُّمُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَخْذُ الْأَجْرِ عَلَيْهِ وَ جَمِيعُ التَّقَلُّبِ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ وُجُوهِ الْحَرَكَات ...»(1)


1- تحف العقول، ص331: سأله [ابا عبدالله- عليه السلام -] سَائِلٌ فَقَال كَمْ جهَات مَعَايِشِ الْعِبَادِ الَتِي فِيهَا الاكتِسَاب أو التَعامل بَينِهم و وُجوه النَفَقات فَقَالَ- عليه السلام - جَمِيعُ الْمَعَايِشِ كُلِّهَا مِنْ وُجُوهِ الْمُعَامَلَاتِ فِيمَا بَيْنَهُمْ مِمَّا يَكُونُ لَهُمْ فِيهِ الْمَكَاسِبُ أَرْبَعُ جِهَاتٍ وَ يَكُونُ مِنْهَا حَلَالٌ مِنْ جِهَةٍ حَرَامٌ مِنْ جِهَةٍ فَأَوَّلُ هَذِهِ الْجِهَاتِ الْأَرْبَعَةِ الْوِلَايَةُ ثُمَّ التِّجَارَةُ ... ثُمَّ الصِّنَاعَاتُ ... ثُمَّ الْإِجَارَات ... وَ أَمَّا وَجْهُ الْحَرَامِ مِنَ الْوِلَايَةِ فَوِلَايَةُ الْوَالِي الْجَائِرِ وَ وِلَايَةُ وُلَاتِهِ فَالْعَمَلُ لَهُمْ وَ الْكَسْبُ مَعَهُمْ بِجِهَةِ الْوِلَايَةِ لَهُمْ حَرَامٌ مُحَرَّمٌ مُعَذَّبٌ فَاعِلُ ذَلِكَ ... وَ أَمَّا تَفْسِيرُ التِّجَارَاتِ ... فَكُلُّ مَأْمُورٍ بِهِ مِمَّا هُوَ غِذَاءٌ لِلْعِبَادِ وَ قِوَامُهُمْ بِهِ فِي أُمُورِهِمْ فِي وُجُوهِ الصَّلَاحِ الَّذِي لَا يُقِيمُهُمْ غَيْرُهُ مِمَّا يَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ ... وَ كُلُّ شَيْ ءٍ يَكُونُ لَهُمْ فِيهِ الصَّلَاحُ مِنْ جِهَةٍ مِنَ الْجِهَاتِ فَهَذَا كُلُّهُ حَلَالٌ بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ إِمْسَاكُهُ وَ اسْتِعْمَالُهُ وَ هِبَتُهُ وَ عَارِيَّتُهُ وَ أَمَّا وُجُوهُ الْحَرَامِ مِنَ الْبَيْعِ وَ الشِّرَاءِ فَكُلُّ أَمْرٍ يَكُونُ فِيهِ الْفَسَادُ مِمَّا هُوَ مَنْهِيٌّ عَنْهُ مِنْ جِهَةِ أَكْلِهِ ... فَهَذَا كُلُّهُ حَرَامٌ وَ مُحَرَّمٌ لِأَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ مَنْهِيٌّ عَنْ أَكْلِهِ وَ شُرْبِهِ ... وَ أَمَّا تَفْسِيرُ الْإِجَارَاتِ فَإِجَارَةُ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ أَوْ مَا يَمْلِكُ أَوْ يَلِي أَمْرَهُ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا تَفْسِيرُ الصِّنَاعَاتِ فَكُلُّ مَا يَتَعَلَّمُ الْعِبَادُ أَوْ يُعَلِّمُونَ غَيْرَهُمْ مِنْ أَصْنَافِ الصِّنَاعَاتِ مِثْلِ الْكِتَابَةِ وَ الْحِسَابِ ... وَ أَنْوَاعِ صُنُوفِ الْآلَاتِ الَّتِي يَحْتَاجُ إِلَيْهَا الْعِبَادُ ... فَلَا بَأْسَ بِصِنَاعَتِهِ وَ تَعْلِيمِهِ ... وَ إِنَّمَا الْإِثْمُ وَ الْوِزْرُ عَلَى الْمُتَصَرِّفِ بِهَا فِي وُجُوهِ الْفَسَادِ وَ الْحَرَامِ وَ ذَلِكَ إِنَّمَا حَرَّمَ اللَّهُ الصِّنَاعَةَ الَّتِي هِيَ حَرَامٌ كُلُّهَا الَّتِي يَجِي ءُ مِنْهَا الْفَسَادُ مَحْضاً نَظِيرَ الْبَرَابِطِ ... وَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ فِيهِ الْفَسَادُ مَحْضاً وَ لَا يَكُونُ مِنْهُ وَ لَا فِيهِ شَيْ ءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ فَحَرَامٌ تَعْلِيمُهُ وَ تَعَلُّمُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَخْذُ الْأَجْرِ عَلَيْهِ وَ جَمِيعُ التَّقَلُّبِ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ وُجُوهِ الْحَرَكَاتِ كُلِّهَا ... فَهَذَا تَفْسِيرُ بَيَانِ وَجْهِ اكْتِسَابِ مَعَايِشِ الْعِبَادِ وَ تَعْلِيمِهِمْ فِي جَمِيعِ وُجُوهِ اكْتِسَابِهِمْ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا مَا يَجُوزُ مِنَ الْمِلْكِ وَ الْخِدْمَةِ فَسِتَّةُ وُجُوهٍ مِلْكُ الْغَنِيمَةِ وَ مِلْكُ الشِّرَاءِ وَ مِلْكُ الْمِيرَاثِ وَ مِلْكُ الْهِبَةِ وَ مِلْكُ الْعَارِيَّةِ وَ مِلْكُ الْأَجْرِ ... .

ص: 90

هر چيزي كه از آن و در آن فساد محض وجود دارد و در آن وجهي از وجوه صلاح وجود ندارد تعليم، تعلّم، عمل به آن، اخذ اجرت در مقابل آن و جميع انواع تقلّب و حركات در آن حرام است.

بازي پاسور، نرد، سدّر و ... از چيزهايي است كه يجيئ منها الفساد محضاً، پس لايجوز التقلب فيه من جميع وجوه الحركات و از جمله وجوه حركات، استفاده از اين آلات به صورت لعب بدون رهن است. بنابراين روايت تحف العقول دالّ بر حرمت لعب بدون رهن است.

مناقشه در استدلال به روايت تحف العقول

استدلال به روايت تحف العقول متفرع بر آن است كه بدانيم فساد محض از بازي با شطرنج، پاسور و ... حتّي بدون رهان صادر مي شود، در حالي كه چنين علمي نداريم. شايد نه فساد دارد و نه صلاح، و نهايت آن است كه كاري لغو و لهو است كه آن را هم نمي توانيم بگوييم حرام است؛ چون مطلق لهو و لغو حرام نيست و اگر هم حرام باشد، ديگر با استناد به روايت تحف العقول حرام نيست بلكه با استناد به ادلّه ي حرمت لهو و لغو حرام است.

ص: 91

علاوه آن كه در ابتداي مكاسب محرمه كه مرحوم شيخ اين روايت را ذكر فرمودند، گفتيم گرچه بعض فقرات اين روايت مشتمل بر معاني عاليه است، ولي تمام مطالب اين روايت به خاطر نداشتن سندِ صحيح و هم چنين اضطراب متن در برخي موارد، قابل اعتماد نيست و فقط در حدّ مؤيد است. بنابراين استناد به اين روايت براي اثبات حرمت لعب بدون رهن اولويتي ندارد _ آن طور كه مرحوم شيخ مدعي شدند _ بلكه اضعف هم مي باشد.

2. روايت أبي الجارود:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> قَالَ: أَمَّا <الْخَمْرُ> فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا <الْمَيْسِرُ> فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا <الْأَنْصَابُ> فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا <الْأَزْلَامُ> فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.(1)


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح12، ص321 و تفسير القمي، ج1، ص181.

ص: 92

اين روايت مرسله است؛ زيرا أبو الجارود در زمان امام باقر- عليه السلام - بوده و علي بن ابراهيم او را درك نكرده است، بنابراين نمي تواند بدون واسطه از او نقل كند. علاوه آن كه خود أبي الجارود هم تضعيف شده و فرقه ي جاروديه منسوب به او مي باشد.

أبو الجارود نقل مي كند: امام باقر- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ> فرمودند: مراد از <الْخَمْرُ> هر مسكري از نوشيدني ها است، تا آن جا كه فرمودند: مراد از <الْمَيْسِرُ> نرد و شطرنج است و هر قماري ميسر است. <الْأَنْصابُ> بت هايي است كه مشركين آن ها را مي پرستيدند و مراد از <الْأَزْلامُ> أقداح و تيرهايي است كه مشركين عرب در زمان جاهليت [با نوشتن فذ، توأم و ... بر روي آن، جزور را] تقسيم مي كردند. [احتمال ديگري هم دارد كه مراد از آن ازلامي باشد كه با آن به گونه اي استخاره مي كردند] تمام اين موارد بيع، شراء و هرگونه انتفاعش حرام است و آن پليديي مي باشد كه از عمل شيطان است. خداوند متعال خمر و ميسر را در كنار اوثان قرار داده است.

مرحوم شيخ از اين روايت استفاده مي كنند كه مطلق لعب به آلات قمار حرام است به اين صورت كه:

اولاً: در روايت تصريح مي كند «كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ»؛ يعني بيع و شراء نرد

ص: 93

و شطرنج و [بقيه ي آلات قمار] و هرگونه انتفاع به اين آلات حرام است. از آن جايي كه بيع و شراء به عين تعلق مي گيرد و به فعل تعلق نمي گيرد، پس مراد خود نرد و شطرنج و آلات قمار است كه خريد و فروش و إنتفاع به آن حرام است كه از جمله ي آن انتفاعات، لعب بدون رهن است، پس حرام است.

ثانياً: در اين روايت «ميسر» بر نفس نرد و شطرنج اطلاق شده، بنابراين نرد و شطرنج حرام است. البته بايد فعلي را در تقدير بگيريم مانند «لعب» كه مناسب با اين آلات است. بنابراين لعب به شطرنج و نرد حرام است و اطلاق دارد؛ يعني حتّي اگر بدون رهن هم باشد حرام است.

إن قلت: همان طور كه قبلاً گفته شد روايات دالّ بر نهي لعب به آلات قمار، انصراف به لعب مع الرهن دارد و اطلاق ندارد، بنابراين در اين جا هم انصراف به لعب مع الرهن دارد.

قلت: در آن روايات از قمار به معناي مصدري و لعب به نرد و شطرنج و ... نهي شده كه انصراف به لعب مع الرهن دارد، امّا در اين روايت قمار به معناي مصدري نيست بلكه به قرينه ي عبارت «بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ» _ كه بيع و شراء به عين تعلق مي گيرد _ و هم چنين تطبيق ميسر بر نفس نرد و شطرنج و اين كه مي فرمايد «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ» معلوم مي شود مراد آلت قمار است. بنابراين در اين روايت نرد و شطرنج و آلات قمار مورد حرمت قرار گرفته

ص: 94

كه ديگر نمي توانيم بگوئيم انصراف به لعب مع الرهن دارد، بلكه مطلق لعب مراد است.(1)

نقد استدلال شيخ- قدس سره - به روايت أبي الجارود

امّا اين كه جناب شيخ فرمود اين بخش روايت «كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ» دالّ بر حرمت انتفاع است و از جمله ي انتفاعات، لعب بدون رهن است مي گوئيم: مراد از انتفاع به نرد و شطرنج و بقيه ي آلات قمار، انتفاع متناسب با آن آلات است و إلا اگر متناسب نباشد نمي توان گفت حرام است؛ مثلاً اگر كسي با تخته ي نرد يا شطرنج بر سر ماري بزند و آن را بكشد، نمي توان به اين روايت استناد كرد و گفت اين كار چون انتفاع به نرد و شطرنج است پس حرام است.

بنابراين بايد بگوئيم مراد انتفاع متناسب با اين آلات است؛ نه هر انتفاعي. و از آن جايي كه لعب به نرد و شطرنج و ... بدون رهن در زمان صدور روايات به اعتراف خود مرحوم شيخ نادر بوده و لعب مع الرهن معمول بوده، پس لعب مع الرهن، انتفاع متناسب در زمان صدور روايات بوده است. امّا لعب بدون رهن را حداقل شك داريم كه متناسب بوده يا نه، بنابراين نمي توانيم


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص373: ليس المراد بالقِمار هنا المعنى المصدري، حتّى يرد ما تقدّم من انصرافه إلى اللعب مع الرهن، بل المراد الآلات بقرينة قوله: «بيعه و شراؤه»، و قوله: «و أمّا المَيسِر فهو النرد .. إلخ».

ص: 95

به اين روايت تمسك كنيم و مي تواند مجراي برائت باشد.

امّا اين كه فرمود «ميسر» بر نفس نرد و شطرنج اطلاق شده، پس نرد و شطرنج حرام است و انصراف به لعب مع الرهن ندارد، مي گوئيم: اين كه در اين روايت «ميسر» بر نرد و شطرنج اطلاق شده چه فرقي با آن رواياتي دارد كه «لعب به شطرنج و نرد» را مورد نهي قرار داده است، كه در مورد آن روايات فرمود انصراف به لعب مع الرهن دارد ولي در اين روايت انصراف ندارد؟! در اين جا هم مي تواند انصراف به لعب مع الرهن داشته باشد.

مضاف به اين كه طبق تحقيقي كه كرديم «ميسر» در لغت بر آلات قمار اطلاق نشده است، يا بر «ما يقامر عليه» اطلاق شده و يا «مصدر ميمي» است. بنابراين در اين جا كه بر «نرد و شطرنج» تطبيق شده بايد چيزي را در تقدير بگيريم كه آن «لعب» است؛ يعني لعب به نرد و شطرنج. پس همان طور كه لعب در تقدير است، رهن هم مي تواند در تقدير باشد. حداقل احتمال قوي مي دهيم اين طور باشد، پس نمي توانيم به اين روايت تمسك كنيم.

از اين جا معلوم مي شود اين كه در مورد «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ» فرمود به قرينه ي تطبيق ميسر بر نرد و شطرنج، مراد از قمار، آلات قمار است و معناي مصدري نيست، درست نيست و بايد قمار را يا به همان معناي مصدري بگيريم _ كه اظهر است _ كه در اين صورت با آن مُقَدَّري كه براي نرد و شطرنج گرفتيم هماهنگ مي شود؛ يعني «لعب مع الرهن» و يا خيلي تنزل كنيم به

ص: 96

معناي ما يقامر عليه (رهن) بگيريم. علي ايّ حالٍ نمي توانيم به معناي آلت قمار بگيريم.

بنابراين روايت أبي الجارود علاوه بر ضعف سند، دلالتي بر مدعاي شيخ ندارد و نمي تواند مستند حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن باشد.

نظر امام- قدس سره - بر استعمال ميسر در سه معناي قمار، آلت قمار و رهن
اشاره

مرحوم امام- قدس سره - معتقدند «ميسر» در آيه ي مباركه مي تواند در سه معناي «قمار، آلت قمار و ما يقامر عليه» _ هرچند با كمك روايات _ استعمال شده باشد. ظاهر رواياتي كه مي فرمايد: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ»(1) دلالت مي كند كه ميسر اسم آلت قمار است و در بعضي روايات مثل صحيحه ي معمّر بن خلاد و


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح2، ص324 و الكافي، ج6، ص435: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ.  همان، ح21، ص326 و تفسير العياشي، ج1، ص106: و [مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهم السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْمَيْسِرِ.

ص: 97

هم چنين در لغت، ميسر بر خود «جُعل» اطلاق شده است. در معناي مصدري (مصدر ميمي) هم كه چون اصل در لغت است مي تواند استعمال شده باشد. بنابراين مشكلي وجود ندارد كه در هر سه معنا استعمال شود، هرچند به استعمال لفظ در اكثر از معنا به قرينه ي روايات، يا استعمال در جامع انتزاعي، يا اراده ي همه ي معاني به نحو كنايه باشد.(1)

نقد كلام مرحوم امام- قدس سره -

گرچه كبرايي كه مرحوم امام فرمودند ما قبول داريم و گفتيم در قرآن كريم بعضي الفاظ با يك استعمال در معاني متعددي به كار رفته است؛ مثلاً در آيه ي شريفه ي <إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر>(2) «قدر» در سه معناي خود (ارزش، تقدير و ضيق) استعمال شده و مانعي هم ندارد؛ چون در بحث اصول گفتيم استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا محال نيست. امّا اين متفرع بر يكي از دو امر است: يا لفظ در آن معاني وضع شده باشد، و نيز دليلي بر


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص15: الجمع بين روايات الباب: فيمكن أن تجعل الرواية شاهدة جمع لسائر الروايات، بأن يقال: إنّ المراد بالتفاسير المذكورة التفسير بالمصاديق، و يكون الميسر في الآية جميع المذكورات من الآلة و العمل و الرهن و لو باستعمال اللفظ في أكثر من معنى، مع قرينيّة الروايات، أو استعماله في جامع انتزاعي، أو إرادة المعاني و لو بنحو من الكناية، كما في غيره من الموارد الكثيرة الواردة في الكتاب العزيز المفسّرة بالروايات.
2- سوره ي قدر، آيه ي1.

ص: 98

استعمال لفظ در همه ي اين معاني موجود باشد؛ يا اين كه قرينه ي قطعي قائم شده باشد كه مراد از لفظ، معاني متعدّد _ هرچند به نحو مجازي يا كنايي _ است. بنابراين اگر چند معنا نه بالوضع باشد و نه قرينه ي قطعي بر آن قائم شده باشد بلكه صرف احتمال باشد، نمي توانيم بپذيريم لفظ در آيه ي شريفه در آن معاني هم به كار رفته است.

در ما نحن فيه هيچ يك از اين دو امر وجود ندارد تا بگوييم «ميسر» در آلت قمار هم استعمال شده است؛ زيرا نه در لغت لفظ ميسر بر نفس آلات قمار علي نحو الحقيقه اطلاق شده و نه در روايات صراحتي وجود دارد كه آلات مراد باشد. علاوه آن كه هيچ كدام از آن روايات داراي سند صحيح نيست؛ مگر موثقه ي زرارة(1) كه ذكر خواهيم كرد در آن نيز قمار بر آلات قمار اطلاق نشده است.

بنابراين اين كلام مرحوم امام- قدس سره - كه «ميسر» در سه معنا استعمال شده، امكانش را مي پذيريم ولي براي قبول اين استعمال مي گوييم يكي از دو شرط لازم است: يا در لغت براي اين معاني وضع شده


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح5، ص319 و الكافي، ج6، ص436: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ عَنْ لُعْبَةِ شَبِيبٍ الَّتِي يُقَالُ لَهَا لُعْبَةُ الْأَمِيرِ وَ عَنْ لُعْبَةِ الثَّلَاثِ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ مَعَ أَيِّهِمَا تَكُونُ قَالَ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَلَا خَيْرَ فِيهِ.

ص: 99

باشد كه با وجود قرينه _ هرچند آن قرينه مناسبت حكم و موضوع باشد _ مي توانيم بر آن معاني حمل كنيم و يا دليل و قرينه ي قطعي قائم شده باشد كه هر سه معنا _ هرچند مجازاً _ اراده شده است، و در ما نحن فيه هيچ يك از اين دو شرط وجود ندارد.

مؤيدات شيخ- قدس سره - بر حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن
اشاره

مرحوم شيخ بعد از اين كه فرمودند: أولي به استدلال براي اثبات حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن، تمسك به روايت تحف العقول و أبي الجارود است _ كه ما گفتيم هر دو روايت، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت مخدوش است _ مؤيداتي را ذكر مي كنند كه عبارتند از:

1. روايت عبدالله بن علي:

الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ فِي مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليهم السلام - قَالَ: كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ. (1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر ابن الصّلت، جعفر بن محمد بن عيسي و عبد الله بن علي ناتمام است.


1- همان، باب100، ح15، ص315 و الامالي، ص336.

ص: 100

امام رضا- عليه السلام - از اجداد طاهرينشان از اميرالمؤمنين- عليه السلام - نقل مي كنند كه حضرت فرمودند: هر چيزي كه انسان را از ياد خدا مشغول كند از ميسر است.

اين روايت هر چيزي كه انسان را از ياد خدا مشغول كند از بازي فوتبال گرفته تا واليبال و تا بازي با تسبيح، لحيه و ... چنان چه موجب غفلت شود را شامل مي شود.

البته معلوم است كسي با اين اطلاق نمي تواند ملتزم به حرمت شود و الا بايد بگوييم بخش بزرگي از عمر معمول مردم به حرام سپري مي شود. بلكه علي فرض صدور روايت، معناي آن اين است كه مؤمن هميشه بايد متذكر باشد و شايسته نيست مؤمن به چيزهايي مشغول شود كه او را از ياد خدا غافل كند، پس اين روايت دالّ بر حرمت نيست(1) و هيچ گونه تأييدي نسبت


1- در روايتي آمده كه شخصي به حضرت عرض كرد: من براي سلامتي بدنم مي دَوَم، آيا اشكالي دارد؟ حضرت فرمودند: اشكالي ندارد ولي كار لهوي است؛ يعني تو اگر مي خواهي بدنت سالم باشد و در عين حال گرفتار لهو نباشي، بهتر است از طريق يك فعاليت مفيد مانند كشاورزي و ... عمل كني _ البته در زمان ما كارهايي كه فعاليت بدني دارد كم شده، امّا در سابق كارهايي مانند كشاورزي، حمل و نقل بدني و ... بوده و ديگر مناسب نبوده كسي براي سلامتي بدنش بدود، بلكه با كار مفيد تري مي توانست اين غرض را هم تأمين كند _ بنابراين اين روايت دلالت مي كند كه حلال با لهو قابل جمع است و هر لهوي حرام نيست.  وسائل الشيعه، ج11، كتاب الحج، أبواب احكام الدواب في السفر و غيره، باب17، ح5، ص494 و المحاسن، ج2، ص627: أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَاصِمٍ عَنْ هَاشِمٍ الْمَذَارِيِّ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ أَبَانٍ قَال: كَتَبَ ابْنُ زَاذَانَ فَرُّوخُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي- عليهما السلام - يَسْأَلُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَرْكُضُ فِي الصَّيْدِ لَا يُرِيدُ بِذَلِكَ طَلَبَ الصَّيْدِ وَ إِنَّمَا يُرِيدُ بِذَلِكَ التَّصَحُّحَ قَالَ: لَا بَأْسَ بِذَلِكَ إِلَّا اللَّهْوُ.

ص: 101

به ادعاي شيخ (حرمت لعب به آلات قمار بدون رهن) ندارد.

2. روايت الفضيل بن يسار:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ- عليهما السلام -عَنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَلْعَبُ بِهَا النَّاسُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى السُّدَّرِ فَقَالَ: إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ أَيِّهِمَا يَكُونُ؟ قُلْتُ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَمَا لَكَ وَ لِلْبَاطِلِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و عبدالله بن عاصم ناتمام است.

فضيل بن يسار مي گويد: از امام باقر- عليه السلام - درباره ي اين اشيائي كه مردم با آن بازي مي كنند، مانند نرد، شطرنج و ... كه تا سُدَّر شمردم سؤال كردم. حضرت فرمودند: هنگامي كه خداوند حقّ را از باطل جدا كند اين ها با كدام دسته است؟ گفتم با دسته ي باطل. حضرت فرمودند: پس تو را چه به باطل!


1- همان، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح3، ص324 و الكافي، ج6، ص436.

ص: 102

نهايت چيزي كه اين روايت دلالت مي كند اين است كه لعب به اين آلات باطل است؛ يعني بدون فايده است، ولي نمي توانيم بگوييم هر باطلي حرام است؛ چون خيلي از كارها بي فايده و باطل است امّا حرام نيست.

مضاف به اين كه مي توانيم بگوييم مراد روايت، لعب مع الرهن است؛ چون اطمينان وجود دارد در بين آلاتي كه ذكر مي كند و تا سدّر كه ضعيف ترين بوده مي شمارد، آلاتي وجود دارد كه بازي با آن بدون رهن هيچ لذتي ندارد _ هرچند در روايت تصريح به آن نشده _ و اصلاً معقول نيست كسي بدون رهن با آن بازي كند. بله، در مورد شطرنج و امثال آن، نفس بازي هم مطلوب است امّا در مورد بعضي آلات، بدون رهن هيچ لذتي ندارد. بنابراين اگر نگوييم استظهار از اين روايت لعب مع الرهن است، لااقل اين است كه ظنّ قوي وجود دارد لعب مع الرهن مراد است و در نتيجه لعب بدون رهن را نمي توانيم بگوييم باطل است. بنابراين اگر باطل بودن دالّ بر حرمت هم باشد از آن جايي كه نمي دانيم لعب بدون رهن مصداق باطل باشد، پس نمي توانيم بگوييم حرام است. مگر آن كه در پاسخ گفته شود اللعب بكل شيئٍ بحسبه.

3. موثقه ي زُرارة:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ ع

ص: 103

نْ لُعْبَةِ شَبِيبٍ الَّتِي يُقَالُ لَهَا لُعْبَةُ الْأَمِيرِ وَ عَنْ لُعْبَةِ الثَّلَاثِ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ مَعَ أَيِّهِمَا تَكُونُ؟ قَالَ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَلَا خَيْرَ فِيهِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است و به خاطر ابن بكير(2) كه فطحي ثقه است، تعبير به موثقه مي شود.

زرارة مي گويد از امام باقر- عليه السلام - درباره ي شطرنج و آلت بازي شبيب _ كه بازي امير هم گفته مي شود _ و از آلت بازي ثلاث [شايد همان سدّر باشد] سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمودند: اگر خداوند متعال حقّ و باطل را تمييز دهد، اين آلات جزء كدام دسته قرار مي گيرد؟ در پاسخ عرض كرد: با دسته ي باطل، حضرت فرمودند: پس خيري در آن نيست.

در اين روايت باز ابهامي وجود دارد كه شطرنج و لعبة الامير و لعبة الثلاث كه باطل و حرام است و قطعاً مراد خود اين آلات نيست چون ذات نمي تواند متعلق حرمت قرار بگيرد بلكه مراد لعب به اين آلات است آيا بر لعب شطرنج بدون رهن هم حقيقتاً لعب شطرنج صادق است؟ آيا لعب به لعبة الامير و لعبة الثلاث بدون رهن، حقيقتاً لعب به اين آلات است؟ از آن جايي كه نمي دانيم لعب بدون رهن واقعاً لعب شطرنج و ... باشد، پس


1- همان، باب102، ح5، ص319 و الكافي، ج6، ص436.
2- الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص106: عبد الله بن بكير فطحي المذهب إلا أنه ثقة، له كتاب، رويناه بالإسناد الأول عن ابن بطة عن أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن علي بن فضال عنه.

ص: 104

علي فرض دلالت باطل بر حرمت باز نمي توانيم بگوييم لعب با اين آلات بدون رهن حرام است؛ زيرا شايد داشتن رهن مقوّم لعب به شطرنج و لعبة الامير و لعبة الثلاث باشد، همان طور كه فرض دروازه و گُل (Goal)، مقوّم بازي فوتبال است و بدون آن حقيقتاً فوتبال نيست و اگر هم فوتبال اطلاق شود مجازاً اطلاق مي شود. بنابراين چون اين احتمال وجود دارد كه در زمان صدور روايات بر لعب شطرنج بدون رهن حقيقتاً لعب شطرنج اطلاق نمي شده _ گرچه در اين زمان حقيقتاً اطلاق مي شود _ نمي توانيم به اين روايت علي فرض دلالت بر حرمت، تمسك كرده و بگوييم لعب بدون رهن هم حرام است.

4. روايت عبدالواحد بن المختار:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ابْنِ أُخْتِ أَبِي مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ.

وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَرَّازِ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.(1)


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح11، ص320 و الخصال، ج1، ص26.

ص: 105

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است. احمد بن محمد بن يحيي فرزند محمد بن يحيي العطار القمي است كه هرچند عالم و عالم زاده است، امّا وثاقتش براي ما احراز نشده است. هم چنين سهل بن زياد و محمد بن جعفر بن عقبه و عبدالواحد بن المختار ثابت الوثاقة نيستند.

عبد الواحد بن المختار مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي بازي با شطرنج سؤال كردم. حضرت در جواب فرمودند: مؤمن از لعب مشغول است [وقتي براي اين امور ندارد و كارهاي مهم تري دارد].

ممكن است گفته شود چون در اين روايت سائل از لعب به شطرنج سؤال مي كند و حضرت هم در جواب مي فرمايند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» پس مراد مطلق لعب است و شامل لعب بدون رهن هم مي شود، در نتيجه اين روايت مؤيد آن است كه مطلق بازي با شطرنج حرام است.

مناقشه در استدلال به روايت عبد الواحد بن المختار

در ردّ استدلال به اين روايت علاوه بر ضعيف سند آن مي گوييم:

اولاً: از تعبير «مَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» حرمت استفاده نمي شود، بلكه اين عبارت با كراهت بيشتر سازگار است.(1)


1- ممكن است گفته شود: از آن جايي كه امراء و خلفاء و ... شطرنج بازي مي كردند، حضرت به خاطر تقيه تصريح به حرمت نكرده اند، و به اين جمله «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» اكتفاء كرده اند. امّا در پاسخ مي گوييم: اين روايت از امام صادق- عليه السلام - است و خلفاي بني عباس ظاهراً تا زمان هارون الرشيد رسماً شطرنج بازي نمي كردند و در تاريخ تصريح شده اوّل كسي كه از خلفاي بني عباس شطرنج بازي كرد هارون بود. بله زمان خلفاي بني اميه مرسوم بوده، ولي بعيد است حضرت به خاطر خلفاي بني اميه تقيه كرده باشند.

ص: 106

ثانياً: همان پاسخي كه در ردّ استدلال به روايت قبلي گفتيم، در اين جا هم مي گوييم و آن اين كه شايد هما ن طور كه بازي فوتبال بدون فرض دروازه و گُل معنا ندارد، بازي شطرنج بدون رهن هم معنا نداشته باشد. همان گونه كه فرضاً اگر كسي از حضرت درباره ي بازي فوتبال بپرسد و حضرت در جواب بفرمايد: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ» اين كلام اطلاق ندارد و شامل توپ بازي بدون گل زدن نمي شود؛ زيرا رسيدن به گل مقوّم فوتبال است، در بازي شطرنج هم اين احتمال وجود دارد كه رهن مقوّم باشد. بنابراين با وجود اين احتمال نمي توانيم بگوييم لعب اطلاق دارد و شامل لعب بدون رهن هم مي شود.

آيا بازي شطرنج بدون رهان در زمان صدور روايات شيوع داشته است؟
اشاره

مرحوم امام- قدس سره - مدعي هستند كه لعب به شطرنج در ميان خلفاء و امراء معمولاً بدون رهان بوده؛ چون احتياجي به رهان نداشتند و از نفس بازي لذت مي بردند. بنابراين مي توان گفت لعب شطرنج بدون رهن هم شيوع داشته است.(1)


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص18: فإنّ «لا خير فيه» و إن لم يدلّ لو خلّي و نفسه على التحريم، لكن مقتضى إطلاق الشطرنج و غيره شمولها للّعب برهان، و لا شبهة في حرمته، فيكون ذلك قرينة على أنّه كناية عن حرمة الارتكاب ... و دعوى الانصراف غير مسموعة، سيّما مع تداول المغالبة بلا رهن في عصر الصدور بين الخلفاء و أتباعهم، بل لا يبعد أن يكون كثير من الأسئلة مربوطة باللعب بلا رهن، حيث كان محلّ الخلاف بين فقهاء العامّة.

ص: 107

ولي ما با تحقيقي كه كرديم نتوانستيم شاهدي بر اين مطلب پيدا كنيم، بلكه شواهدي عكس آن پيدا كرديم كه خلفاء و امراء پول هاي حرام و مفتي را كه از مردم و بيت المال در دست داشتند، براي زياد شدن هيجان بازي رهن مي گذاشتند و چون مفت به دست آورده بودند، باختن آن هم خيلي برايشان مشكل نبود. گاهي هم به جاي پول، انجام عمل زشتي را مورد رهن قرار مي دادند.

به عنوان نمونه، در مورد يزيد لعنة الله عليه روايتي در من لايحضره الفقيه وارد شده كه «يَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ» و در ادامه مي فرمايد: «فَمَتَى قَامَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ»(1) پس معلوم مي شود


1- من لايحضره الفقيه، ج4، ص419: روَى لَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا- عليه السلام - يَقُولُ: لَمَّا حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ- عليه السلام - إِلَى الشَّامِ أَمَرَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نُصِبَ عَلَيْهِ مَائِدَةٌ فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ يَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِي طَسْتٍ تَحْتَ سَرِيرَةٍ وَ بُسِطَ عَلَيْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ يَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ يَذْكُرُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ- عليهم السلام - وَ يَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِمْ فَمَتَى قَامَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ عَلَى مَا يَلِي الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا فَلْيَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَى الشِّطْرَنْجِ فَلْيَذْكُرِ الْحُسَيْنَ- عليه السلام - وَ لْيَلْعَنْ يَزِيدَ وَ آلَ زِيَادٍ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ بِعَدَدِ النُّجُومِ.

ص: 108

آن ملعون با شطرنج قمار مي كرد. البته در نقل ديگري «فَمَتَى قَمَرَ»(1) دارد كه به معني «غَلب» است كه در اين صورت هيچ گونه شاهدي بر مدّعا نيست.

در شرح احوال هارون الرشيد كه گفته اند اوّلين خليفه ي عباسي بود كه لعب به شطرنج كرد، آورده اند: با همسرش زبيده قمار كرد در حالي كه شرط كرده بودند در صورت باختن هارون، بايد با مراجل ( كنيز مشغول در مطبخ قصر) كه زشت ترين و كثيف ترين كنيز آن جا بود مجامعت كند. نوشته اند هارون بعد از باختن به زبيده گفت: خراج مصر و عراق را به تو مي بخشم تا از اين خواسته ات دست برداري، امّا زبيده قبول نكرد و هارون مجبور به مجامعت با مراجل شد كه مأمون نتيجه ي آن مجامعت است.

در شعرهاي متعددي كه در مذمت مأمون سروده شده، يكي از تنقيص هايي كه به او وارد كرده اند اين بوده كه تو را چه به خلافت در حالي كه مادرت مراجل بوده كه در اسواق فروخته مي شد.(2)


1- عيون أخبارالرضا- عليه السلام -، ج2، باب30، ح50، ص22.
2- حياة الحيوان الكبري، ج1، ص 115: و ذكر صاحب عيون التواريخ وغيره، أن المأمون مرّ يوما على زبيدة أم الأمين، فرآها تحرك شفتيها بشيء لا يفهمه، فقال لها: يا أماه أتدعين عليّ لكوني قتلت ابنك و سلبته ملكه؟ فقالت: لا والله يا أمير المؤمنين. قال فما الذي قلته؟ قالت: يعفيني أمير المؤمنين، فألح عليها و قال لا بد أن تقوليه، قالت: قلت قبح الله الملاححة. قال: و كيف ذلك؟ قالت: لأني لعبت يوما مع أمير المؤمنين الرشيد بالشطرنج على الحكم و الرضا، فغلبني فأمرني أن أتجرد من أثوابي و أطوف القصر عريانة، فاستعفيته فلم يعفني، فتجردت من أثوابي و طفت القصر عريانة، و أنا حنقة عليه ثم عاودنا اللعب فغلبته، فأمرته أن يذهب إلى المطبخ، فيطأ أقبح جارية و أوشهها خلقة فيه فاستعفاني من ذلك فلم أعفه، فبذل إلى خراج مصر و العراق فأبيت، و قلت: و الله لتفعلن ذلك فأبى، فألححت عليه، و أخذت بيده و جئت به للمطبخ، فلم أر جارية أقبح و لا أقذر و لا أشوه خلقة من أمك مراجل، فأمرته أن يطأها فوطئها، فعلقت منه بك فكنت سببا لقتل ولدي و سلبه ملكه. فولى المأمون و هو يقول: لعن الله الملاححة أي التي ألح عليها حتى أخبرته بهذا الخبر. در بعضي از اشعار از مأمون به إبن مراجل ياد كرده اند، از جمله: فالحِلمُ في بَعضِ المَواطِنِ ذِلّةٌ و البَغْيُ جُرْحٌ، و السّياسة ُ مَرهَمُ بالبَطِش تَمّ المُلكُ لابنِ مَراجِلٍ و تأخّرَ ابنُ زُبَيدَة َ المُتَقَدِّمُ و عَنَتْ لمُعتصِم الرّقابُ ببأسِه ودهى العبادَ بلينهِ المستعصمُ

ص: 109

در مطالعه ي احوال شاهان و امراء ديگر هم اين مطلب ديده مي شود كه قمار مي كردند (چيزي را برده و يا مي باختند) و اين چنين نيست كه فقط به صورت تفريحي بازي مي كردند و رهن داشتن در شأن آن ها نبوده است.

ولي در مروج الذهب عبارتي نقل شده كه في الجمله مي توان استفاده كرد بدون رهن هم بازي مي شد. مسعودي در مروج الذهب درباره ي بازي شطرنج در هند _ كه اكثراً مدعي هستند اصل آن در

ص: 110

هند ابداع شده و بعد به ايران منتقل شده و از ايران به جاهاي ديگر سرايت كرده است _ مي نويسد: «و الأغلب عليهم القمار في لعبهم بالشطرنج و النرد علي الثياب و الجواهر و ربما انفد الواحد منهم ما معه فيلعب في قطع عضو من اعضاء جسمه ...»(1) ؛ غالب و رائج بازي شطرنج و نرد در ميان آن ها (هندي ها) به صورت قمار بود كه رهن آن البسه و جواهر بود و گاهي شخصي آن قدر بازي مي كرد كه تمام اموالش را مي باخت، سپس در مقابل قطع اعضاء بدنش (مثل انگشت) قمار مي كرد و حتّي تا آن جا پيش مي رفت كه بعد از قطع شدن انگشتش ماده اي به آن مي زد كه سريع خونش بند بيايد تا


1- مروج الذهب، ج1، ص170: و الأغلب في استعمال الهند العاج اتخاذها منه الشطرنج والنرد، والشطرنج ذو صور وأشكال على صور الحيوان من الناطقين وغيرهم، كل قطعة من الشطرنجِ كالشبر في عرض ذلك بل أكثر، فإذا لعبوا بها فإنما يقوم الواحد منهم قائماَ فينقلها في بيوتها، والأغلب عليهم القمار في لعبهم بالشطرنج والنرد على الثياب والجواهر، وربما أنفد الواحد منهم ما معه فيلعب في قَطْع عضو من أعضاء جسمه، وهو أن يجعلوا بحضرتهم قدرا ًمن النحاس صغيرة على نار فحم فيها دهن لحم أحمر فيغلي ذلك الدهن المدمل للجراح والماسك لسيلان الحم، فإذا لعب في إصبع، من أصابعه وقُمِرَ قطعها بذلك الخنجر، وهو مثل النار، ثم غمس يده في ذلك الدهن، فكواها، ثم عاد إلى لعبه، فإذا توجه عليه اللعب أبان إصبعا ثانية، وربما توجه عليه اللعب في قطع الأصابع والكف ثم الذراع والزند وسائر الأطراف، وكل ذلك يستعمل فيه الكي بذلك الدهن وهو دهن عجيب يعمل من أخلاط وعقاقير بأرض الهند عجيب المعنى، لما ذكرنا، وما ذكرناه عنهم فمستفيض من فعلهم.

ص: 111

دوباره بتواند در مقابل انگشت ديگرش قمار كند. مسعودي مي گويد: اين ها واقعيت دارد و قصه نيست.

از اين عبارت مسعودي كه مي گويد: «الأغلب عليهم القمار في لعبهم بالشطرنج و النرد» شايد بتوان مفهوم گرفت كه لعب بدون قمار هم مرسوم بوده، ولي كم بوده است. البته همين مقدار كه كم بوده در اطلاق لعب به شطرنج بر آن علي نحو الحقيقه شك داريم و شايد علي نحو المجاز بر آن اطلاق مي شده، كما اين كه اگر چند نفر بدون رسيدن به گل با هم توپ بازي كنند، علي نحو المجاز بر آن فوتبال اطلاق مي شود، نه حقيقتاً.

بيان امام- قدس سره - در ناظر بودن روايات نهي از شطرنج به فتاواي بعض عامه در جواز لعب بدون رهن

مرحوم امام مي فرمايد رواياتي كه در نهي از شطرنج وارد شده _ كه بعضي از اين روايات واقعاً تن انسان را مي لرزاند _ بعيد نيست كه ناظر به فتواي بعض فقهاي عامه در آن زمان باشد كه لعب به شطرنج و نرد _ خصوصاً شطرنج _ را بدون رهن جايز مي دانستند، در حالي كه لعب مع الرهن را احدي از عامه نيز جايز نمي داند، پس سؤال هايي كه از ائمه- عليهم السلام - در مورد بازي شطرنج و نرد مي شده، ناظر به همان فتواي بعض عامه بوده كه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند وگرنه حرمت لعب مع

ص: 112

الرهن مفروغٌ عنه بوده و جاي سؤال نداشت.(1)

مرحوم امام در ادامه مي فرمايد: اين كه بعض از فقهاء عامه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند، به خاطر مراعات جانب امراء و خلفاي جور بوده كه معمولاً بدون رهان بازي مي كردند و الا آن هم وجهي نداشت.


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص18: فإنّ «لا خير فيه» و إن لم يدلّ لو خلّي و نفسه على التحريم، لكن مقتضى إطلاق الشطرنج و غيره شمولها للّعب برهان، و لا شبهة في حرمته، فيكون ذلك قرينة على أنّه كناية عن حرمة الارتكاب. و جعله كناية عن معنى أعمّ بعيد جدا. و لا شبهة في أنّ ذكر المذكور فيها من قبيل المثال. نعم لو لا لعبة الأمير و ما بعدها يمكن دعوى الخصوصيّة في الشطرنج لكثرة الروايات في خصوصه و تشديد الأمر فيه، لكن مع ذكر غيره لا يبقى مجال لتوهّم الخصوصيّة فتدلّ على حرمة اللعب بكلّ آلة، و مقتضى إطلاقها عدم الفرق بين جعل الرهن و عدمه. و دعوى الانصراف غير مسموعة، سيّما مع تداول المغالبة بلا رهن في عصر الصدور بين الخلفاء و أتباعهم، بل لا يبعد أن يكون كثير من الأسئلة مربوطة باللعب بلا رهن، حيث كان محلّ الخلاف بين فقهاء العامّة: فعن الشافعيّة: حلّية اللعب بالشطرنج. و عن الحنابلة: يكره اللعب به. و عن الشافعي: هو مكروه و ليس بمحظور، و لا ترد شهادة اللاعب به إلّا ما كان فيه قمار. و عنه: أنّ النرد مكروه و ليس بمحظور لا يفسق فاعله. و الخلاف إنّما هو مع اللعب بها بلا رهن و إلّا فالقمار حرام عند الجميع. و لعلّ فتوى بعض العامّة بعدم حرمة اللعب بها بلا رهن لجلب نظر الخلفاء و الأمراء. ثمّ على ما ذكر يشكل استفادة الحرمة من الرواية، و كذا الرواية الآتية، إلّا أن يقال: إنّ كون محطّ نظر السائل ما ذكر لا يوجب عدم الإطلاق، فلا يجوز رفع اليد عن إطلاقها.

ص: 113

بررسي كلام مرحوم امام- قدس سره -

اين كه مرحوم امام مي فرمايد هيچ يك از فقهاء عامه قائل به جوار لعب مع الرهن نبوده، مؤيداتي براي آن پيدا كرديم از جمله كلام شافعي در كتاب الأم كه مي گويد:

فإذا كانوا هكذا فاللاعب بالشطرنج وإن كرهناها له وبالحمام وإن كرهناها له أخف حالا من هؤلاء بما لا يحصى ولا يقدر فأما إن قام(1) رجل بالحمام أو بالشطرنج رددنا بذلك شهادته وكذلك لو قامر بغيره فقامر على أن يعادي إنسانا أو يسابقه أو يناضله وذلك أنا لا نعلم أحدا من الناس استحل القمار ولا تأوّله.(2)


1- در نسخ «قام» است كه غلط است و صحيحش بايد قامر باشد.
2- الأُم للشافعي، ج7، ص56: قال الشافعي: و ليس من الناس أحد نعلمه إلا أن يكون قليلا يمحض الطاعة و المروءة حتى لا يخلطهما بشئ من معصية و لا ترك مروءة و لا يمحض المعصية و يترك المروءة حتى لا يخلطه بشئ من الطاعة و المروءة فإذا كان الاغلب على الرجل الاظهر من أمره الطاعة و المروءة قبلت شهادته و إذا كان الاغلب الاظهر من أمره المعصية و خلاف المروءة رددت شهادته ... فإذا كانوا هكذا فاللاعب بالشطرنج و إن كرهناها له و بالحمام و إن كرهناها له أخف حالا من هؤلاء بما لا يحصى و لا يقدر فأما إن قام رجل بالحمام أو بالشطرنج رددنا بذلك شهادته و كذلك لو قامر بغيره فقامر على أن يعادي إنسانا أو يسابقه أو يناضله و ذلك أنا لا نعلم أحدا من الناس استحل القمار و لا تأوله و لكنه لو جعل فيها سبقا متأولا كالسبق في الرمى و في الخيل قيل له قد أخطأت خطأ فاحشا و لا ترد شهادته بذلك حتى يقيم عليه بعدما يبين له و ذلك أنه لا غفلة في هذا على أحد و أن العامة مجتمعة على أن هذا محرّم.

ص: 114

شافعي در اين عبارت مي گويد: شطرنج مع الرهن را احدي قائل به جوازش نيست، ولي لعب بدون رهن مكروه است و حرام نيست، پس مي توان گفت لعب شطرنج مع الرهن را احدي از اهل سنّت قائل به جواز آن نيست. امّا در مورد لعب بدون رهن، شافعي قائل به جواز است.

به ابوحنيفه و مالك هم نسبت داده شده كه آن ها هم لعب بدون رهن را جايز مي دانند. امّا بعضي تصريح مي كنند اين نسبت درست نيست، بلكه آن دو هم لعب بدون رهن را حرام مي دانند، كما اين كه احمد حنبل هم قائل به حرمت است.(1)


1- در كتاب الفقه علي مذاهب الاربعه، به اقوال مذاهب اربعه در باره ي لعب به شطرنج بدون رهن اشاره شده است: المالكية قالوا: تحل المسابقة بالسفن و نحوها و ... و يحرم اللعب بالنرد و الشطرنج و لو بغير عوض. الشافعية قالوا: تحل المصارعة و المسابقة في السباحة «العوم في الماء». ... و لعب الشطرنج و الكرة. و حمل الأثقال. و المشابكة بالأصابع. فكل هذا يحل بدون عوض. الحنفية قالوا: تحل المسابقة بدون عوض في كل ما ذكر عن الشافعية إلا الشطرنج فإنه حرام عندهم، لأنه يشغل صاحبه بالانكباب عليه. الحنابلة قالوا: تجوز المسابقة بلا عوض «رهان» بالمشي على الأقدام ... و يكره الرقص و مجالس الشعر و كل ما يسمى لعبا كاللعب بالطاب و النقيلة «المنقلة» و النرد و الشطرنج، و كل ما أفضى إلى محرم فهو حرام إذا لم يكن فيه مصلحة راجحة. (الفقه علي مذاهب الاربعه، ج 2، ص86) امّا طبق تحقيقي كه ما انجام داديم در بين مذاهب چهارگانه ي اهل سنت، شافعيه تقريباً اتفاق بر عدم حرمت دارند و در بين مالكيه هم قائل به كراهت وجود دارد كه به بعضي از كتب آن ها اشاره مي كنيم: الف _ حنابله ظاهراً اتفاق بر حرمت دارند:  الكافي في فقه ابن حنبل، ج4، ص271: ويحرم اللعب بالنرد والشطرنج وإن خلا من القمار لما روى أبو موسى قال: سمعت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - يقول: من لعب بالنردشير فقد عصى الله ورسوله. رواه أبو داود ... و النرد أشد من الشطرنج نص عليه أحمد للاتفاق عليه و ثبوت الخبر.  الإقناع في فقه احمد بن حنبل، ج4، ص439: فلا تقبل شهادة مصافع و متمسخر ... و لا مشعوذ و من يلعب بنرد أو شطرنج لتحريمهما و إن عريا عن القمار غير مقلد في الشطرنج كمع عوض أو ترك واجب أو فعل محرم إجماعا و لا من يلعب بحمام طيارة.  المغني لابن قدامه (620 ه.ق)، ج23، ص177: فَأَمَّا الشِّطْرَنْجُ فَهُوَ كَالنَّرْدِ فِي التَّحْرِيمِ، إلَّا أَنَّ النَّرْدَ آكَدُ مِنْهُ فِي التَّحْرِيمِ؛ لِوُرُودِ النَّصِّ فِي تَحْرِيمِهِ.  الانصاف، ج12، ص40: ويحرم النرد بلا خلاف في المذهب ونص عليه. وعند الشيخ تقي الدين رحمه الله الشطرنج شر من النرد.  المبدع شرح المقنع، ج10، ص177: و روى أبو موسى مرفوعا قال: «من لعب بالنرد فقد عصى الله ورسوله» رواه مالك و أحمد و غيرهما قال أحمد: النرد أشد من الشطرنج.  مسائل الامام أحمد، ج9، ص4704: قال في الفروع: و لا يسلم على لاعب به _ أي الشطرنج _ نص عليه. و هذا كله بناء على أن اللعب بهاتين اللعبتين محرم. ب _ مالكيه اكثراً قائل به حرمت و بعضي قائل به كراهت هستند:  ارشاد المسالك، ج1، ص229: وَ يَحْرُمُ اللَّعِبُ بِالنَّرْدِ وَ الشَّطْرَنْجِ وَ جَمِيعِ آلَةِ الْقِمَارِ.  الاستذكار (ابو يوسف بن عبدالله 463 ه.ق)، ج8، ص229: و قال الحسن النرد من ميسر العجم و أما الشطرنج فأجمع العلماء أن اللعب بها قماراً لا يجوز و أخذ المال و أكله قمارا بها لا يحل. و أجمع مالك و أصحابه على أنه لا يجوز اللعب بالنرد و لا بالشطرنج و قالوا لا تجوز شهادة المدمن المواظب على لعب الشطرنج.  جامع الامهات، ج1، ص566: و اللعب بالشطرنج حرام عند جماهير العلماء كالنرد فقد ثبت عن علي أنه مر بقوم يلعبون بالشطرنج فقال ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون و قلب الرقعة عليهم و قال أجمع العلماء على أن اللعب بالنرد و الشطرنج حرام عند الأئمة الأربعة سواء كان بعوض أو غيره و جوزه بعض أصحاب الشافعي إذا لم يكن بعوض و جمهور أصحاب مالك و أحمد و أبو حنيفة و غيرهم حرموه.  الاستذكار، ج8، ص460: قال يحيى سمعت مالكا يقول لا خير في الشطرنج و غيرها و سمعته يكره اللعب بها و يعدها من الباطل و يتلو هذه الآية (فماذا بعد الحق إلا الضلل).  شرح خليل الغرشي، ج7، ص408: وَ حُكْمُ اللَّعِبِ بِالنَّرْدِ الْحُرْمَةُ بِخِلَافِ الشِّطْرَنْجِ فَإِنَّهُ مَكْرُوه.  الفوائد الدواني، ج2، ص349: قَالَ إمَامُنَا مَالِكٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: الشَّطْرَنْجُ أَلْهَى مِنْ النَّرْدِ وَ أَشَرُّ، وَ مُقْتَضَى اشْتِرَاطِ الْإِدْمَانِ فِي اللَّعِبِ بِهِ لِرَدِّ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِهِ إبْقَاءُ الْكَرَاهَةِ عَلَى بَابِهَا. ج _ حنفيه ظاهراً اتفاق بر حرمت دارند گرچه تعبير به كراهت هم كرده اند، ولي ظاهراً منظورشان حرمت است.  فتح الغدير، ج17، ص143: فَأَمَّا الشِّطْرَنْجُ فَقَدْ اُخْتُلِفَ فِي إبَاحَتِهِ، فَعِنْدَنَا لَا يَجُوزُ، وَ كَذَا عِنْدَ الْإِمَامِ أَحْمَدَ لِمَا رَوَيْنَاهُ، فَإِنَّهُ قَدْ قِيلَ: إنَّ النَّرْدَشِيرَ هُوَ الشِّطْرَنْجُ.  مجمع الانهر في شرح ملتقي الابهر، ج2، ص553: وَ يَحْرُمُ اللَّعِبُ بِالنَّرْدِ أَوْ الشِّطْرَنْجِ.  درر الكلام شرح غرر الاحكام، ج1، ص321: كُرِهَ (اللَّعِبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ وَ كُلِّ لَهْوٍ) لِقَوْلِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: «كُلُّ لَعِبِ ابْنِ آدَمَ حَرَامٌ إلَّا ثَلَاثَةً مُلَاعَبَةَ الرَّجُلِ أَهْلَهُ وَ تَأْدِيبَهُ لِفَرَسِهِ وَ مُنَاضَلَتَهُ لِقَوْسِهِ» وَ أَبَاحَ الشَّافِعِيُّ الشِّطْرَنْجَ بِلَا قِمَارٍ.  الجامع الصغير و شرحه نافع الكبير، ج1، ص483: و أما الشطرنج فعندنا مكروه لما روى أبو هريرة أنه- صلي الله عليه و آله و سلم - مر بقوم يلعبون الشطرنج فقال لعن الله من لعب بها أخرجه العقيلي في الضعفاء. (احمدي)

ص: 115

ص: 116

ص: 117

بنابراين با وجود اين كه ابوحنيفه، مالك و احمد حنبل قائل به حرمت هستند، مي توانيم بگوييم قول به جواز در بين اهل سنت هم طرفدار ندارد و حتّي بعضي از اصحاب شافعي هم حرف او را قبول نكرده و فتواي به حرمت لعب بدون رهن داده اند.(1)


1- با جستجويي كه در بين كتب شافعيه انجام شد، ظاهراً همه ي آن ها قائل به عدم حرمت لعب به شطرنج شده اند و ما كسي را پيدا نكرديم كه فتواي به حرمت داده باشد. البته در بعضي از كتب ساير مذاهب، به شافعيه نسبت داده اند كه بعضي از آن ها قائل به عدم حرمت شطرنج بدون رهن شده اند، مانند كتاب جامع الامهات كه چنين گفته: «أجمع العلماء على أن اللعب بالنرد و الشطرنج حرام عند الأئمة الأربعة سواء كان بعوض أو غيره و جوزه بعض أصحاب الشافعي إذا لم يكن بعوض» (جامع الامهات، ج1، ص566) ولي ما در بين كتب شافعيه، چنين مطلبي را پيدا نكرديم. بله فقط در يك صورت گفته اند كه شطرنج حرام است، آن هم از باب إعانه ي بر إثم؛ يعني اگر يك شافعي مثلاً با يك حنفي شطرنج بازي كند، حرام است؛ زيرا إعانه ي حنفي بر چيزي كه در مذهب آن ها إثم است، از باب إعانه ي بر إثم حرام است:  كتاب البيوع، ج3، ص287: لو وقع بيع بمعاطاة بين مالكي و شافعي هل يحرم على المالكي ذلك لإعانته الشافعي على معصية في اعتقاده أم لا؟ فيه نظر. و الجواب عنه أن الأقرب الحرمة كما لو لعب الشافعي مع الحنفي الشطرنج حيث قيل يحرم على الشافعي لإعانته الحنفي على معصية في اعتقاده. (احمدي)

ص: 118

بنابراين اين كه بگوييم سؤالي كه از ائمه- عليهم السلام - درباره ي نرد و شطرنج و ... مي شده از آن جهت بوده كه فقهاي عامه لعب بدون رهن را جايز مي دانستند، اين كلام خيلي وجهي ندارد(1)؛ چراكه از بين معاريف اهل سنّت فقط شافعي قائل به جواز لعب بدون رهن بوده و امراء هم با رهن بازي مي كردند و علي فرض اين كه بيشتر فقهاي عامه قائل به جواز لعب بدون رهن بوده باشند، چه دليلي مي شود كه فقط از آن (لعب بدون رهن) سؤال شود؟! اگر مي خواستند درباره ي لعب بدون رهن سؤال كنند مي توانستند تصريح كنند و بگويند حكم لعب بدون رهن چيست؛ خصوصاً اگر اين در بين عامه جا افتاده بود، بايد به اين صورت از امام- عليه السلام - سؤال مي كردند كه آيا لعب بدون رهن جايز است؟ در حالي كه در هيچ روايتي چنين تصريحي نشده و فقط در يك روايت خود امام- عليه السلام -


1- در ناظر بودن سؤالات به فتواي اهل سنّت، لازم نيست تمام معاريف آن ها يك نظريه داشته باشند، بلكه همين كه يكي از ائمه ي اربعه ي آن ها كه پيروان زيادي دارد چنين فتوايي بدهد، از آن جايي كه اين فتوا مشهور مي شود، مي تواند سؤالات ناظر به آن باشد كما اين كه اگر عده ي كمي از اهل سنّت هم قائل به جواز باشند، ولي آن ها در تعامل با شيعيان باشند هم مي توان گفت سؤالات ناظر به آن ها است. (اميرخاني)

ص: 119

_ بر فرض صدور روايت _ بدون اين كه سؤالي شود بين لعب بدون رهن و لعب مع الرهن تفصيل داده اند كه آن را ذكر خواهيم كرد.(1)

بنابراين نمي توانيم ملتزم شويم رواياتي كه در مذمت شطرنج، نرد و ... وارد شده، اختصاص به صورت لعب بدون رهن دارد و اين امر واضحي است. پس مهم آن است كه بررسي كنيم آيا اين روايات در مورد اعم از لعب مع الرهن و لعب بدون رهن است يا اين كه اختصاص به لعب مع الرهن دارد؟

در روايات شطرنج و نرد، لعب مع الرهن مراد است يا مطلق لعب؟
اشاره

تا اين جا شواهد زيادي اقامه كرديم كه مراد از لعب به شطرنج و نرد، لعب قماري است؛ مثلاً در آن روايتي كه فرمود:


1- من لايحضره الفقيه، ج4، باب حد شرب الخمر و ما جاء في الغناء و الملاهي، ح6، ص59: وَ سُئِلَ الصَّادِقُ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) قَالَ: (الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ) الشِّطْرَنْجُ وَ (قَوْلُ الزُّورِ) الْغِنَاءُ وَ النَّرْدُ أَشَدُّ مِنَ الشِّطْرَنْجِ فَأَمَّا الشِّطْرَنْجُ فَإِنَّ اتِّخَاذَهَا كُفْرٌ وَ اللَّعِبَ بِهَا شِرْكٌ وَ تَعْلِيمَهَا كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ وَ السَّلَامَ عَلَى اللَّاهِي بِهَا مَعْصِيَةٌ وَ مُقَلِّبَهَا كَمُقَلِّبِ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ النَّاظِرَ إِلَيْهَا كَالنَّاظِرِ إِلَى فَرْجِ أُمِّهِ وَ اللَّاعِبَ بِالنَّرْدِ قِمَاراً مَثَلُهُ مَثَلُ مَنْ يَأْكُلُ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مَثَلَ الَّذِي يَلْعَبُ بِهَا مِنْ غَيْرِ قِمَارٍ مَثَلُ مَنْ يَضَعُ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ أَوْ فِي دَمِهِ وَ لَا يَجُوزُ اللَّعِبُ بِالْخَوَاتِيمِ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ كُلُّ ذَلِكَ وَ أَشْبَاهُهُ قِمَارٌ حَتَّى لَعِبُ الصِّبْيَانِ بِالْجَوْزِ هُوَ الْقِمَارُ وَ إِيَّاكَ وَ الضَّرْبَ بِالصَّوَانِيجِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَرْكُضُ مَعَكَ وَ الْمَلَائِكَةَ تَنْفِرُ عَنْكَ وَ مَنْ بَقِيَ فِي بَيْتِهِ طُنْبُورٌ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

ص: 120

«النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ» و بعد فرمود: «وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) استشعار مي شود كه حضرت مي خواهند قاعده ي كليه اي بيان كنند كه منطبق بر نرد و شطرنج هم مي شود و از اين جا معلوم مي شود نرد و شطرنج وقتي به نحو مطلق هم گفته مي شود، نرد و شطرنج قماري مراد است.

يا در روايتي كه فرمود: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ»(2)، از آن جايي كه در «ميسر» حتماً رهن وجود دارد و بدون رهن معنا ندارد، پس نرد و شطرنج هم كه مصداق ميسر است، بايد با رهن باشد.

از طرف ديگر مي دانيم به هر حال لعب بدون رهن هم في الجمله وجود داشته، حداقل براي تمرين هم كه شده بدون رهن بازي مي كردند _ افرادي كه در ابتداي كار بوده و ناوارد بودند از همان اوّل كه با رهن بازي نمي كردند _ علاوه آن كه در


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.
2- همان، ح2 و الكافي، ج6، ص435: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ هُمَا الْمَيْسِرُ.

ص: 121

روايت من لايحضره الفقيه(1) بين حكم لاعب بالنرد قماراً و من يلعب بها بغير قمارٍ تفصيل داده شده، پس معلوم مي شود لعب بدون رهن هم في الجمله رواج داشته است.

با اين حال قضاوت در مورد روايات مطلقي كه در مذمّت شطرنج و نرد وارد شده _ كه كمتر حرامي سراغ داريم اين قدر روايت با اين شدت در موردش وارد شده باشد _ سخت است. اگر بگوييم خصوص لعب مع الرهن را بيان مي كند مشكل است و اگر بگوييم اعم است أشكل است؛ زيرا هرچند بر لعب بدون رهن هم اطلاق لعب شطرنج و نرد مي شود، ولي در استعمال علي وجه الحقيقه بودن آن شك داريم. بنابراين چون براي ما مشكوك مي شود، نمي توانيم به اين اطلاقات تمسك كنيم.


1- من لايحضره الفقيه، ج4، باب حد شرب الخمر و ما جاء في الغناء و الملاهي، ح6، ص59: وَ سُئِلَ الصَّادِقُ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) قَالَ: (الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ) الشِّطْرَنْجُ وَ (قَوْلُ الزُّورِ) الْغِنَاءُ وَ النَّرْدُ أَشَدُّ مِنَ الشِّطْرَنْجِ فَأَمَّا الشِّطْرَنْجُ فَإِنَّ اتِّخَاذَهَا كُفْرٌ وَ اللَّعِبَ بِهَا شِرْكٌ وَ تَعْلِيمَهَا كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ وَ السَّلَامَ عَلَى اللَّاهِي بِهَا مَعْصِيَةٌ وَ مُقَلِّبَهَا كَمُقَلِّبِ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ النَّاظِرَ إِلَيْهَا كَالنَّاظِرِ إِلَى فَرْجِ أُمِّهِ وَ اللَّاعِبَ بِالنَّرْدِ قِمَاراً مَثَلُهُ مَثَلُ مَنْ يَأْكُلُ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مَثَلَ الَّذِي يَلْعَبُ بِهَا مِنْ غَيْرِ قِمَارٍ مَثَلُ مَنْ يَضَعُ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ أَوْ فِي دَمِهِ وَ لَا يَجُوزُ اللَّعِبُ بِالْخَوَاتِيمِ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ كُلُّ ذَلِكَ وَ أَشْبَاهُهُ قِمَارٌ حَتَّى لَعِبُ الصِّبْيَانِ بِالْجَوْزِ هُوَ الْقِمَارُ وَ إِيَّاكَ وَ الضَّرْبَ بِالصَّوَانِيجِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَرْكُضُ مَعَكَ وَ الْمَلَائِكَةَ تَنْفِرُ عَنْكَ وَ مَنْ بَقِيَ فِي بَيْتِهِ طُنْبُورٌ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

ص: 122

مضافاً به اين كه در كلمات فقهاي قديم تعبيراتي وجود دارد كه به نظر مي آيد عنايت داشتند كه لعب به شطرنج و امثال آن فقط از نوع قماري را بگويند حرام است، ولي متأخرين خصوصاً از زمان علامه حلّي به بعد تصريح كرده اند لعب به شطرنج، نرد و ... مطلقاً حرام است؛ چه لعب با رهن باشد و چه بدون رهن. در بين قدما هم شيخ طوسي(1) و حلبي(2)- قدس سرهما - تصريح به حرمت لعب بدون رهن كرده اند.

كلمات قدما در مورد لعب به شطرنج

شيخ صدوق- قدس سره - در المقنع(3) مي فرمايد: «و اعلم أن الشّطرنج قد روي فيه نهي و إطلاق»(4)؛ يعني در مورد جواز لعب به شطرنج هم روايتي وارد شده است كه اين عجيب است. مصححين كتاب المقنع، رواياتي كه مي تواند مورد نظر شيخ صدوق باشد را در پاورقي آورده اند از جمله روايتي كه قبلاً ذكر كرديم: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ»(5) گفته اند چون اين تعبير دالّ بر حرمت


1- الخلاف، ج6، ص302.
2- الكافي في الفقه، ص281.
3- المقنع، ص457.
4- مرحوم شيخ صدوق بعد از نقل اين عبارت، صحّت آن روايت را به خاطر تعارض با روايات ديگر ردّ مي كند و ظاهراً آن روايت، مطلقاً شطرنج را حلال كرده است نه خصوص لعب بدون رهن را. (اميرخاني)
5- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح11، ص320 و الخصال، ج1، ص26: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ابْنِ أُخْتِ أَبِي مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ. وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَرَّازِ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.

ص: 123

نيست، پس دالّ بر جواز است، در حالي كه اين بيان درست نيست؛ چون همان طور كه حرمت از آن استفاده نمي شود، حلّيت هم از آن استفاده نمي شود. روايات ديگري هم كه ذكر كرده اند هيچ كدام دالّ بر جواز نيست.

بنابراين اين كه شيخ صدوق- قدس سره - مي فرمايد روايات در حلّيت بازي شطرنج وارد شده، وجه اين سخن مشخص نيست و معلوم نيست كدام روايت مراد ايشان است و در المقنع و من لايحضره الفقيه نيز چنين روايتي نقل نمي كند.

شيخ مفيد- قدس سره - مي فرمايد: «و لا تقبل شهادة مقامر و لا لاعب نرد و شطرنج و غيره من أنواع القمار»(1)

اوّل مي فرمايد: شهادت قمار باز پذيرفته نمي شود، سپس عطف مي كند «و لا لاعب نرد و شطرنج»؛ يعني شهادت كسي كه نرد و شطرنج بازي مي كند پذيرفته نمي شود. اگر كلام شيخ مفيد


1- شيخ مفيد، محمّد بن محمد بن نعمان عكبرى، المقنعة، ص726.

ص: 124

تا اين جا بود مي توانستيم بگوييم اشعار دارد بر اين كه لعب شطرنج و نرد، غير از قمار است، امّا چون در ادامه مي فرمايد «و غيره من أنواع القمار»؛ يعني شطرنج و نرد را از انواع قمار ذكر كرده است، پس مي توانيم بگوييم كلام شيخ مفيد اشعار دارد كه لعب بدون رهن حرام نيست.

سيد مرتضي اعلي الله مقامه در رسائل مي فرمايد:

«اللعب بالشطرنج و النرد محرم محظور و اللعب بالنرد أغلظ و أعظم عقابا. و لا قبحة عند الشيعة الإمامية في اللعب بشي ء منها على وجه لا شيب»(1)

معلوم نيست مراد سيد مرتضي- قدس سره - از عبارت «على وجه لا شيب» چيست؟ مرادشان هر چه باشد مي توان از اين عبارت استفاده كرد كه به هر حال سيد مرتضي مي خواهند استثنائي از حرمت لعب ذكر كنند.

امّا شيخ طوسي- قدس سره - در خلاف تصريح مي كند كه لعب بدون رهن هم حرام است:

«اللعب بالشطرنج حرام على أي وجه كان، و يفسق فاعله به، و لا تقبل شهادته»(2)


1- رسائل الشريف المرتضى، ج 1، ص295.
2- الخلاف، ج 6، ص302.

ص: 125

و در مبسوط هم مي فرمايد:

«اللاعب بالشطرنج عندنا لا تقبل شهادته بحال ... سواء كان على وجه المقامرة أو لم يكن»(1)

خلافي هم كه در ذيل در مورد لعب بدون رهن ذكر مي كند مربوط به عامه است.

حلبي هم در الكافي تصريح مي كند و مي فرمايد:


1- طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، المبسوط في فقه الإمامية، ج 8، ص221: اللاعب بالشطرنج عندنا لا تقبل شهادته بحال، و كذلك النرد و الأربعة عشر، و غير ذلك من أنواع القمار، سواء كان على وجه المقامرة أو لم يكن. و قال بعضهم من لعب به لا يخلو من أحد أمرين إما أن يلعب بعوض أو بغيره، فان لعب بعوض نظرت، فان كان قمارا و هو أن يخرج كل واحد منهما شيئا على أن من غلب كان المخرج كله له، فهو القمار و أكل المال بالباطل، ترد به شهادته و إن كان العوض غير قمار و هو على معنى النضال و المسابقة على الخيل مثل أن يخرج العوض أحدهما فيقول إن غلبتني فهو لك و إن غلبتك فلا شي ء لك و لا لي، فهذا لا ترد به شهادته. فأما إن كان بغير عوض فاما أن يترك الصلاة أو لا يترك، فان ترك الصلاة حتى يخرج وقتها، فان كان عامدا فقد فسق بترك الصلاة لا باللعب بالشطرنج، لأن فعل هذا فسق و إن كان لتشاغله بصلاة النافلة و إن كان ترك الصلاة بغير عمد مثل أن فاته وقت الصلاة لتشاغله بها و لم يعلم ذلك، فان كان هذا مرة واحدة لم ترد شهادته و إن كان الخطأ موضوعا عنه، و إن تكرر هذا منه فسق و ردت شهادته. و إن كان محافظا على صلاته مداوما عليها في أوقاتها و إنما يتشاغل بها في غير أوقاتها لم يحرم ذلك عليه غير أنه مكروه، و قال بعض التابعين و هو سعيد بن المسيب و سعيد بن جبير أنه مباح طلق و ذكر أنه كان يلعب به استدبارا و معناه أن يولى ظهره و يقول بما ذا دفع؟ قالوا له دفع بكذا، يقول فادفع أنت بكذا.

ص: 126

يحرم آلات الملاهي كالعود و الطنبور ... و عمل النرد و الشطرنج و سائر آلات القمار، و اللعب بها، و القمار.(1)

عبارات عدّه اي از فقهاي قديم از اين حيث كه آيا فقط لعب مع الرهن حرام است و يا مطلق لعب، مجمل است و تقريباً عين همان عبارات روايات را ذكر كرده اند، بعضي از اين عبارات اشعار دارد به اين كه حرمت لعب شطرنج و نرد اعم است، ولي در حدّي نيست كه بتوانيم به آن ها نسبت دهيم.

مروري ديگر بر روايات براي نتيجه گيري نهايي حكم لعب بدون رهن
روايات باب 102 از ابواب ما يكتسب به

_ روايت زيد الشَّحَّام:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا.(2)


1- الكافي في الفقه، ص281.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح1، ص318 و الكافي، ج6، ص435.

ص: 127

اين روايت از لحاظ سند به خاطر درست، ناتمام است.

زيد الشّحّام مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> سؤال كردم، حضرت فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.

_ مرسله ي حفص بن البختري:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.(1)

اين روايت مرسله است.

حفص بن البختري از كسي كه نامش را ذكر كرد نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - فرمودند: شطرنج از باطل است.

_ مرسله ي ابن أبي عُمَير:

وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ> قَالَ: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> هُوَ الشِّطْرَنْجُ وَ <قَوْلُ الزُّورِ> الْغِنَاءُ.(2)


1- همان، ح2 و الكافي، ج6، ص435.
2- همان، ح3 و الكافي، ج6، ص436.

ص: 128

اين روايت مرسله است. البته چون مُرْسِل إبن ابي عمير است، بعضي آن را تمام مي دانند ولي به نظر ما تمام نيست.

ابن أبي عمير از بعضي اصحابش نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي <فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) فرمودند: <الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ> شطرنج و <قَوْلُ الزُّورِ> غناء است.

_ روايت عمر بن يزيد:

وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَكَمِ أَخِي هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ عُتَقَاءَ مِنَ النَّارِ إِلَّا مَنْ أَفْطَرَ عَلَى مُسْكِرٍ أَوْ مُشَاحِنٍ أَوْ صَاحِبَ شَاهَيْنِ(1) قُلْتُ: وَ أَيُّ شَيْ ءٍ صَاحِبُ الشَّاهَيْنِ؟ قَالَ: الشِّطْرَنْجُ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن الحكم كه برادر هشام بن حكم است، ناتمام است؛ زيرا توثيقي درباره ي ايشان به ما نرسيده است.

عمر بن يزيد نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - فرمودند: خداوند متعال در هر شبي از شب هاي ماه مبارك رمضان آزاد شده هايي از آتش جهنم دارد، مگر كسي كه با مسكري افطار كرده يا مشاحن باشد [شايد معنايش اين باشد: كسي كه


1- ظاهراً به اعتبار اين كه دو شاه در بازي شطرنج وجود دارد، به آن شاهَين گفته اند.
2- همان، ح4، ص319 و الكافي، ج6، ص436.

ص: 129

دشمني با مؤمني دارد](1) و يا كسي كه صاحب شاهَين است. از حضرت پرسيدم صاحب شاهين كيست؟ حضرت فرمودند: شطرنج [يعني كسي كه مزاول و مصاحب شطرنج](2) است.

روايت بعدي روايت پنجم است كه قبلاً آن را خوانده ايم(3) امّا روايت ششم:


1- لسان العرب، ج 13، ص234: الشَّحْناء: الحقد. و الشَّحْناء: العداوة، و كذلك الشِّحْنة، بالكسر، و قد شَحِنَ عليه شَحْنَاً و شاحَنَه، و عَدُوٌّ مُشاحِنٌ. و شاحَنَه مُشاحنةً: من الشَّحْناء، و آحَنَه مُؤَاحَنة: من الإِحْنةِ، و هو مُشاحِنٌ لك. و في الحديث: يغفر الله لكل بَشَرٍ ما خلا مُشْرِكاً أَو مُشاحِناً؛ المُشاحِنُ: المُعادي. و التَّشاحُنُ: تفاعل من الشَّحْناء العداوة؛ و قال الأَوزاعي: أَراد بالمُشاحن هاهنا صاحِبَ البِدْعة و المُفارِقَ لجماعة الأُمَّة، و قيل: المُشاحَنةُ ما دون القتال من السَّبِّ، و التَّعايُر من الشَّحْناءِ مأْخوذ، و هي العداوة، و من الأَول: إِلا رجلًا كان بينه و بين أَخيه شَحْناء أَي عداوة.  النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 2، ص449: يغفر اللّه لكل عبد ما خلا مشركا أو مُشَاحِناً. الْمُشَاحِنُ: المعادى و الشَّحْنَاءُ العداوة. و التَّشَاحُنُ تفاعل منه. و قال الأوزاعى: أراد بِالْمُشَاحِنِ هاهنا صاحب البدعة المفارق لجماعة الأمة.
2- درست است كه سائل درباره ي صاحب شاهَين سؤال مي كند، ولي ظاهراً حضرت خود شاهَين را مي فرمايد شطرنج است و در نتيجه صاحب شاهَين؛ يعني كسي كه مزاولت با شطرنج دارد. روايت بعدي هم قرينه بر آن است. (اميرخاني)
3- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب102، ح5، ص319 و الكافي، ج6، ص436: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ عَنْ لُعْبَةِ شَبِيبٍ الَّتِي يُقَالُ لَهَا لُعْبَةُ الْأَمِيرِ وَ عَنْ لُعْبَةِ الثَّلَاثِ فَقَالَ: أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مَيَّزَ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ مَعَ أَيِّهِمَا تَكُونُ قَالَ: مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ: فَلَا خَيْرَ فِيهِ.

ص: 130

_ روايت ديگر عمر بن يزيد:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: يَغْفِرُ اللَّهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا لِثَلَاثَةٍ صَاحِبِ مُسْكِرٍ أَوْ صَاحِبِ شَاهَيْنِ أَوْ مُشَاحِنٍ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.

عمر بن يزيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: خداوند متعال در ماه مبارك رمضان [همه را] مي آمرزد به جز سه گروه؛ كسي كه صاحب مسكر است يا كسي كه صاحب شاهَين است و يا كسي كه مشاحن [مُعادي يا بدعت گذار] است.

_ روايت مَسْعَدة بن زياد:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: دَعُوا الْمَجُوسِيَّةَ لِأَهْلِهَا لَعَنَهَا اللَّهُ.(2)


1- همان، ح6 و الكافي، ج6، ص436.
2- همان، ح7 و الكافي، ج6، ص437.

ص: 131

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.(1)

مسعدة بن زياد مي گويد از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شطرنج سؤال شد، حضرت فرمودند: [اين] مجوسيت را براي اهلش رها كنيد، خدا لعنتش كند.(2)

_ روايت محمد بن علي بن جعفر:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ


1- اين روايت از لحاظ سند تمام است؛ زيرا هارون بن مسلم و مسعدة بن زياد توثيق دارند. در رجال دو شخص به نام مسعدة بن زياد وجود دارد؛ يكي مسعدة بن زياد الربعي كه توثيق شده است و ديگري مسعدة بن زياد العبدي كه مجهول است. به دو دليل مي توانيم اطمينان پيدا كنيم كه در اين روايت راوي مسعدة بن زياد الربعي است كه توثيق شده و روايت صحيحه است: اولاً اين كه مسعدة بن زياد الربعي مشهور است و اگر مسعدة بن زياد به طور مطلق بيان شود، منصرف به ايشان است و مشهور فقهاء هم روايت را صحيحه مي دانند [از جمله مرحوم مجلسي اول در روضة المتقين، علامه ي مجلسي در مرآه العقول، مرحوم امام در المكاسب، مرحوم سيد خويي، مرحوم تبريزي و ...] ثانياً: تنها يك روايت از مسعدة بن زياد العبدي در مجامع روايي نقل شده كه آن هم در تهذيب الاحكام است و مرحوم شيخ همان روايت را با سند ديگري از مسعدة بن صدقة نقل كرده كه اسم كامل ايشان، مسعدة بن صدقة العبدي است، بنابراين شايد بتوان گفت كه در آن جا اشتباهي رخ داده و مراد شيخ، همان مسعدة بن صدقة است. (احمدي)
2- اين روايت اشاره اي به اين مطلب هم دارد كه شطرنج از ايران به ميان عرب ها رفته است. نقل شده كه اصلش از هند بوده و از هند به ايران آمده و از ايران به ميان عرب ها رفته است.

ص: 132

بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فَقَالَ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ فِي الشِّطْرَنْجِ الَّتِي يُلْعَبُ بِهَا؟ فَقَالَ: أَخْبَرَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليهم السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ كَانَ نَاطِقاً فَكَانَ مَنْطِقُهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ كَانَ لَاغِياً وَ مَنْ كَانَ صَامِتاً فَكَانَ صَمْتُهُ لِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ كَانَ سَاهِياً ثُمَّ سَكَتَ فَقَامَ الرَّجُلُ وَ انْصَرَفَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن علي بن جعفر ناتمام است. ايشان پسر علي بن جعفر برادر امام كاظم- عليه السلام - است، امّا ظاهراً توثيقي از ايشان به ما نرسيده است.

محمد بن علي بن جعفر از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: فردي خدمت امام باقر- عليه السلام - رسيد و به حضرت عرض كرد: نظرتان درباره ي شطرنجي كه با آن بازي مي كنند چيست؟ حضرت در جواب فرمودند: پدرم علي بن الحسين- عليهما السلام - از حسين بن علي- عليهما السلام - از اميرالمؤمنين- عليه السلام - به من خبر دادند كه رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: كسي كه سخن بگويد و سخن گفتن او به غير ذكر خدا باشد، لغوگو است و كسي كه سكوت كند، ولي سكوتش براي غير ذكر خدا باشد، سهو كننده است. سپس حضرت [امام باقر- عليه السلام -] سكوت كردند و آن مرد برخاست و رفت.


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح8، ص320 و الكافي، ج6، ص437.

ص: 133

اين روايت نه دلالت بر حرمت دارد و نه إباحه، و نهايت چيزي كه از اين روايت استفاده مي شود آن است كه لعب به شطرنج لغو است، امّا اين كه لغوِ حرام است يا مباح، دلالتي ندارد. البته شايد بتوان استظهار اباحه كرد و گفت شطرنج مصداق آن لغوي است كه مي فرمايد: «هر سخني به غير ذكر خدا لغو است» و معلوم است كه چنين لغوي حرام نيست.

_ روايت السكوني:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي ناتمام است.

سكوني از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت فرمودند: پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - از بازي با شطرنج و نرد نهي فرمودند.

ساير روايات اين باب؛ يعني روايت دهم، يازدهم، دوازدهم، سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم را قبلاً بررسي كرده ايم.(2)


1- همان، ح9 و الكافي، ج6، ص437.
2- اين روايات به ترتيب عبارتند از:  همان، ح10 و معاني الاخبار، ص224: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ فَقَالَ: لَا تَقْرَبُوهُمَا قُلْتُ: فَالْغِنَاءُ قَالَ: لَا خَيْرَ فِيهِ لَا تَقْرَبْهُ الْحَدِيثَ.  همان، ح11 و الخصال، ج1، ص26: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ابْنِ أُخْتِ أَبِي مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ. وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَرَّازِ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -مِثْلَهُ.  همان، ح12، ص321 و تفسير القمي، ج1، ص181: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) قَالَ: أَمَّا (الْخَمْرُ) فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا (الْمَيْسِرُ) فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا (الْأَنْصَابُ) فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا (الْأَزْلَامُ) فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.  همان، ح13 و تفسير العياشي، ج2، ص315: مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.  همان، ح14 و تفسير العياشي، ج1، ص341: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الشِّطْرَنْجُ مَيْسِرٌ وَ النَّرْدُ مَيْسِرٌ.  همان، ح15، ص312 و تفسير العياشي، ج1، ص341: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: الشِّطْرَنْجُ وَ النَّرْدُ مَيْسِرٌ.

ص: 134

ص: 135

روايات باب 103 از ابواب ما يكتسب به

در اين باب رواياتي كه شدت حرمت شطرنج را مي رساند ذكر شده است. مرحوم صاحب وسائل اين باب را چنين نام گذاري كرده است:

«بَابُ تَحْرِيمِ الْحُضُورِ عِنْدَ اللَّاعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ السَّلَامِ عَلَيْهِ وَ بَيْعِهِ وَ شِرَائِهِ وَ أَكْلِ ثَمَنِهِ وَ اتِّخَاذِهِ وَ النَّظَرِ إِلَيْهِ وَ تَقْلِيبِهِ وَ أَنَّ مَنْ قَلَّبَهُ يَنْبَغِي أَنْ يَغْسِلَ يَدَهُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ»

روايات اين باب عبارتند از:

_ صحيحه ي حماد بن عيسي:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الْبَصْرِيِّينَ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ- عليه السلام - فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَقْعُدُ مَعَ قَوْمٍ يَلْعَبُونَ بِالشِّطْرَنْجِ وَ لَسْتُ أَلْعَبُ بِهَا وَ لَكِنْ أَنْظُرُ فَقَالَ: مَا لَكَ وَ لِمَجْلِسٍ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى أَهْلِهِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.


1- همان، باب103، ح1، ص322 و الكافي، ج6، ص437.

ص: 136

حماد بن عيسي مي گويد: مردي از بصريين وارد بر امام كاظم- عليه السلام - شد و به حضرت عرض كرد: فدايتان شوم! من با قوم و گروهي مي نشينم كه شطرنج بازي مي كنند، ولي من با آن ها بازي نمي كنم، فقط نگاه مي كنم [حكمش چيست؟] حضرت در جواب فرمودند: تو را چه به مجلسي كه خداوند به اهل آن نگاه نمي كند!

اين روايت دلالت بر حرمت مطلق لعب ندارد؛ زيرا فوقش دلالت مي كند كه مجلس، مجلس معصيت است(1)، امّا دلالت ندارد كه چگونه بازي كردن آن معصيت است.

_ روايت سليمان الجعفري:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: الْمُطَّلِعُ فِي الشِّطْرَنْجِ كَالْمُطَّلِعِ فِي النَّارِ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد و علي بن سعيد ناتمام است.

سليمان الجعفري از امام رضا- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه نگاه به شطرنج مي كند مثل كسي است كه نگاه به آتش مي كند.


1- حتّي دلالت روايت بر اصل حرمت هم مورد تأمّل است.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب103، ح2، ص322 و الكافي، ج6، ص437.

ص: 137

اين روايت ايهامي دارد كه حرمت را برساند، ولي باز مشخص نكرده چه نوع اطلاع و نگاه كردني حرام است؛ زيرا قطعاً نگاه كردن از حيث بازي حرام است _ و الا اگر كسي به شطرنج بدون بازي نگاه كند كه در آتش نظر نكرده است _ امّا چه نوع بازيي مشخص نيست. البته مي توان استيناس كرد كه شايد بازي بدون رهن هم حرام باشد.

_ روايت ابن رئاب:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فِي الشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: الْمُقَلِّبُ لَهَا كَالْمُقَلِّبِ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ قَالَ فَقُلْتُ: مَا عَلَى مَنْ قَلَّبَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ قَالَ: يَغْسِلُ يَدَهُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سهل بن زياد ناتمام است.

علي بن رئاب مي گويد: خدمت امام صادق- عليه السلام - وارد شدم و به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم! درباره ي شطرنج چه مي فرماييد؟ [معلوم مي شود كه خيلي مورد ابتلاء بوده كه اين همه سؤال شده است] حضرت در جواب فرمودند: كسي كه شطرنج را زير و رو كند، مانند كسي است كه گوشت خوك را زير و رو كرده است. به حضرت عرض


1- همان، ح3 و الكافي، ج6، ص437.

ص: 138

كردم: كسي كه گوشت خوك را زير و رو كند چه حكمي دارد؟ حضرت فرمودند: دستش را بشويد.

اين روايت به تنهايي نه دالّ بر حرمت است و نه دالّ بر حليت، گرچه بعضي گفته اند دالّ بر حلّيت است؛ زيرا به هر حال دست زدن به لحم خنزير كه حرام نيست، فقط براي نماز بايد دست ها را تطهير كرد، ولي به نظر مي رسد حضرت كأنّ مي خواهند بفرمايند كه با دست زدن به شطرنج، روح نجس مي شود و الا معلوم است كه دست نجس نمي شود و اگر مي خواهد توبه كند بايد دستش را بشويد و اين منافات با حرمت ندارد. يعني اگر دليلي دالّ بر حرمت باشد با اين روايت نمي توان آن را تخصيص زد، علاوه آن كه از لحاظ سند هم ناتمام است.(1)

_ صحيحه ي أبي بصير:

مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: بَيْعُ


1- اين كه حضرت دست زدن به شطرنج را به دست زدن به لحم خنزير تشبيه مي كنند، با اين كه دست زدن به لحم خنزير حرام نيست، بلكه فقط براي عرف متشرعه قذارتي دارد كه از آن اجتناب مي كنند، حضرت با اين تشبيه مي خواهند همان حالت و همان قذارت هم از دست زدن شطرنج براي متشرعه حاصل شود، بدون اين كه حكم به حرمت كرده باشند. پس استظهار كراهت مي شود؛ نه حرمت. و الا اگر منظور حضرت حرمت بود، اين شك و بهانه را براي مخاطب ايجاد نمي كردند كه بالاخره دست زدن به لحم خنزير كه حرام نيست تا دست زدن به شطرنج هم حرام باشد. (اميرخاني)

ص: 139

الشِّطْرَنْجِ حَرَامٌ وَ أَكْلُ ثَمَنِهِ سُحْتٌ وَ اتِّخَاذُهَا كُفْرٌ وَ اللَّعِبُ بِهَا شِرْكٌ وَ السَّلَامُ عَلَى اللَّاهِي بِهَا مَعْصِيَةٌ وَ كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ وَ الْخَائِضُ فِيهَا يَدَهُ كَالْخَائِضِ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ لَا صَلَاةَ لَهُ حَتَّى يَغْسِلَ يَدَهُ كَمَا يَغْسِلُهَا مِنْ مَسِّ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ النَّاظِرُ إِلَيْهَا كَالنَّاظِرِ فِي فَرْجِ أُمِّهِ وَ اللَّاهِي بِهَا وَ النَّاظِرُ إِلَيْهَا فِي حَالِ مَا يُلْهَى بِهَا وَ السَّلَامُ عَلَى اللَّاهِي بِهَا فِي حَالَتِهِ تِلْكَ فِي الْإِثْمِ سَوَاءٌ وَ مَنْ جَلَسَ عَلَى اللَّعِبِ بِهَا فَقَدْ تَبَوَّأَ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ كَانَ عَيْشُهُ ذَلِكَ حَسْرَةً عَلَيْهِ فِي الْقِيَامَةِ وَ إِيَّاكَ وَ مُجَالَسَةَ اللَّاهِي وَ الْمَغْرُورِ بِلَعِبِهَا فَإِنَّهَا مِنَ الْمَجَالِسِ الَّتِي بَاءَ أَهْلُهَا بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَهُ فِي كُلِّ سَاعَةٍ فَيَعُمُّكَ مَعَهُمْ.(1)

بررسي سند روايت

صاحب وسائل- قدس سره - اين چنين مي فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: ...»

ابن ادريس _ كه معروف به فحل العلماء و از نوادگان شيخ طوسي- قدس سره - است، در دوره اي بينِ شيخ طوسي و محقق حلّي


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب103، ح4، ص323 و السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج3، ص577.

ص: 140

حيات داشته [و متوفاي (598 ه.ق) مي باشد]. ايشان در فقه واقعاً فحل بودند، هرچند مسلك هاي خاصي هم داشتند _ در آخر كتاب فقهي خود (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي) رواياتي را از اصول معتمده ي عند الشيعه كه منابع كتب اربعه نيز مي باشد (مثل جامع البزنطي، نوادر المصنّفِ محمد بن علي بن محبوب الاشعري، المشيخة الحسن بن محبوب و ...) گلچين كرده و اسم آن را مستطرفات گذاشته است. امّا متأسفانه سندي به اين كتب ارائه نمي دهد كه مثلاً با كدام سند از جامع بزنطي يا المشيخة حسن بن محبوب نقل مي كند.

بررسي سند صاحب وسائل تا ابن ادريس حلّي- قدس سرهما -

سيد خويي- قدس سره - و مَن يحذو حذوه در مثل چنين جايي مي فرمايند: هرچند صاحب وسائل به سرائر سند صحيح دارد، ولي چون ابن ادريس به جامع بزنطي سندي ارائه نمي دهد، پس رواياتي كه از اين كتاب نقل مي كند مرسله بوده و از حجّيت ساقط مي شود.(1)


1- موسوعة الخوئي، ج 11، ص354: و فيه أولًا: أن السند ضعيف، لجهالة طريق ابن إدريس إلى جامع البزنطي. و دعوى أن الطريق قد وصل إليه إما بالتواتر أو بخبر محفوف بقرينة قطعية، لأنه لا يعمل بأخبار الآحاد قد تقدم [في نقل ابن ادريس عن كتاب حريز بن عبد اللّه] ما فيها. [قال في ردّ هذه الدعوي] بأنّ أقصى ما يترتب على هذه الدعوى هو أن ابن إدريس كان معتقداً اعتقاداً باتاً بأنّ ما وصل إليه باسم كتاب حريز كان هو كتابه حقاً، لكن من الواضح أنّ اعتقاده حجّة له بخصوصه و لا ينفع غيره ممن لا يحمل تلك العقيدة فهو المأمور بالعمل به لا غير، و من الضروري أنّ مجرد قطعه بذلك الناشئ عن القرائن الحدسية الاجتهادية لا يستوجب عدّ خبره من الإخبار عن الحس لتشمله أدلة حجية الخبر. إذن فلا مجال للاعتماد على شي ء مما يرويه ابن إدريس عن الرواة الذين لا نعلم الوسائط بينه و بينهم. (همان، ص327). ولي مرحوم سيد خويي در اواخر في الجمله از نظر خود برگشته اند و در بحث استقبال قبله، روايتي را از جامع بزنطي نقل مي كنند و سند ابن ادريس به جامع بزنطي را مي پذيرند:  موسوعة الخوئي، ج 12، ص21: ما رواه ابن إدريس في آخر السرائر نقلًا من كتاب الجامع للبزنطي صاحب الرضا- عليه السلام - قال: ... . و لا يقدح فيه جهالة طريق ابن إدريس إلى كتاب الجامع، لما هو المعلوم من مسلكه من إنكاره حجية الخبر الواحد و انه لا يعتمد الا على الخبر المتواتر أو ما في حكمه مما يورث القطع بالصدور فيظهر أنّ الكتاب واصل اليه بالتواتر أو ما في حكمه. فالرواية صحيحة السند.

ص: 141

ما قائل به عكس كلام سيد خويي هستيم و مي گوييم: از آن جايي كه سند صاحب وسائل به سرائر اجازةً بوده، نه «سماعاً يا قراءةً»، پس ارزش روايي به معني دقيق كلمه را ندارد. بله، برخي فوائد بر آن مترتب است، مثل اين كه به نظر مجيز، كتاب مورد اجازه از مؤلف مورد ذكر است.

گاهي كسي از استاد و شيخ خود روايات كتابي را كه نقل مي كند به نحو سماعي است، به اين صورت كه وقتي از آن كتاب نسخه برداري مي كرد، استاد آن روايات را بر او قرائت مي كرد تا مطابقت كند و او هم در نقل روايت مي گفت: «أخبرني

ص: 142

[فلانٌ] سماعاً منه» و گاهي هم بر استاد قرائت مي كرد تا هر جا مطابق نبود استاد تذكر دهد و در نقل آن هم مي گفت: «أخبرني [فلانٌ] قراءة عليه». و گاهي هم به صورت اجازه بود كه اين خود دو صورت داشت:

الف: استاد نسخه اي از كتاب را كه در دست داشت به او مي داد و به او مي گفت: اجازه ي نقل روايات اين كتاب را از طريق خودم به تو مي دهم.

ب: خودش كتابي را استنساخ مي كرد يا نسخه اي را به گونه اي تهيّه مي كرد و استاد به او مي گفت من اجازه مي دهم آن كتابي كه استنساخ كرده اي از طريق من روايت كني بدون آن كه استاد آن كتاب را ديده باشد.

اين قسم اخير كه الآن هم مرسوم است، به تعبير بعضي بيشتر تبركاً و تيمناً است؛ چون استاد آن نسخه اي را كه او استنساخ كرده نديده، بلكه به طور كلّي اجازه ي نقل روايت از طريق خودش را به او داده است.

با تتبع به اين اطمينان مي رسيم سندي كه صاحب وسائل- قدس سره - به مثل كتاب سرائر دارد، از قسم اخير است و اصلاً عادتاً ممكن نبود كه اين همه كتاب را از اساتيد مختلف [گاهي به يك كتاب سندهاي مختلفي ارائه مي كند] سماع كند يا بر آن ها قرائت كند يا اين كه اساتيد نسخه ي كتاب خودشان را به او تحويل دهند. يا در

ص: 143

مورد آن چه نقل شده كه علامه ي مجلسي و صاحب وسائل- قدس سرهما - مضاف به اساتيدي كه داشتند، با يك ديگر تبادل اجازه كرده اند؛ آيا مي توان اين را پذيرفت كه هر كدام كتاب هاي خودشان را براي ديگري در مدت مثلاً چند ماه قرائت كرده اند؟!(1)

شواهد ديگري نيز وجود دارد كه براي ما مثل آفتاب روشن است(2) كه اين اجازات از قسم اخير مي باشد؛ مثلاً يكي از اجازات مهم، اجازه ي علّامه ي حلّي است كه قرن ها قبل از صاحب وسائل حيات داشتند _ علّامه ي حلّي متوفاي (726 ه.ق) و صاحب وسائل متوفاي (1104 ه.ق) _ علّامه ي حلّي در اجازه اي كه به بني زهره مي دهند مي فرمايند:(3) من اجازه دادم


1- استبعادي ندارد كه هر يك به ديگري اجازه ي نقل روايت از طريق اساتيد خود با در اختيار گذاشتن كتاب هايي كه در كتاب خانه داشتند بدهند و مثلاً اشخاص ثقه اي را هم بگمارند تا نسخه هاي هر دو را با هم تطبيق دهند. (اميرخاني)
2- اين را براي اساتيد هم بيان كرديم كه بعضي توجه داشته و قبول داشتند، امّا بعضي هم نپذيرفتند.
3- بحار الأنوار، ج 104، ص62_60: صورة الإجازة الكبيرة المعروفة من العلامة لبني زهرة الحلبي رضي الله عنهم: أما بعد حمدا لله على تواتر نعمائه و تظافر آلائه ... بلغنا في هذا العصر ورود الأمر الصادر من المولى الكبير ... أبي الحسن علي بن أبي إبراهيم ... أبي المحاسن زهرة ... أيده الله تبارك و تعالى بالعنايات الإلهية و أمده بالسعادات الربانية و أفاض على المستفيدين من جزيل كماله كما أسبغ عليهم من فواضل نواله. يتضمن سبب إجازة صادرة من العبد له و لأقاربه السادات الأماجد المؤيدين من الله تعالى في المصادر و الموارد و أجوبة عن مسائل دقيقة لطيفة و مباحث عميقة شريفة فامتثلت أمره رفع الله قدره و بادرت إلى طاعته و إن استلزمت سوء الأدب المغتفر في جنب الاحتراز عن مخالفته و إلا فهو معدن الفضل و التحصيل و ذلك غني عن حجة و دليل. قد أجزت له أدام الله أيامه و لولده المعظم و السيد المكرم شرف الملة و الدين أبي عبد الله الحسين و لأخيه الكبير الأمجد و السيد المعظم الممجد بدر الدين أبي عبد الله محمد و لولديه الكبيرين المعظمين أبي طالب أحمد أمين الدين و أبي محمد عز الدين حسن عضدهما الله تعالى بدوام أيام مولانا أن يروي هو و هم عني جميع ما صنفته في العلوم العقلية و النقلية أو أنشأته أو قرأته أو أجيز لي روايته أو سمعته من كتب أصحابنا السابقين رضوان الله عليهم أجمعين و جميع ما أجازه لي المشايخ الذين عاصرتهم و استفدت من أنفاسهم.

ص: 144

تمام كتاب هايم را از من روايت كنيد _ در حالي كه معلوم است بني زهره كه افراد زيادي بودند(1) اين كتب را نزد علامه نخوانده بودند _ حتّي در اجازه اي كه به سيد مهنا(2) مي دهند، تصريح


1- علامه ي حلّي - قدس سره - در اين اجازه كه به اجازة الكبير مشهور است، به خود ابن زهرة [أبي الحسن علي بن أبي إبراهيم ... أبي المحاسن زهرة] و چهار تن از اقارب سادات ايشان- قدس سرهم - اجازه ي نقل روايات و كتب و ... را مي دهد، پس تعداد بني زهره مشخص است و طبق تصريح علامه - قدس سره - پنج نفر هستند و نمي توان گفت آن ها افراد زيادي بودند. (احمدي)
2- بحار الأنوار، ج 104، ص147: صورة إجازة أخرى له قدس الله روحه للسيد مهنا بن سنان المذكور طاب ثراه: (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) يقول العبد الفقير إلى الله تعالى حسن بن يوسف بن المطهر، قد أجزت للمولى السيد الحسيب النسيب المعظم المرتضى سيد الأشراف مفخر آل عبد مناف نجم الملة و الحق و الدين مهنا بن سنان العلوي الحسيني أدام الله إفضاله و أعز إقباله و بلغه في الدارين آماله و ختم بالصالحات أعماله، أن يروي عني جميع ما صنفته من الكتب في العلوم العقلية و النقلية و جميع ما أصنفه و أمليه في مستقبل الزمان إن وفق الله تعالى. و أجزت له أدام الله أيامه أن يروي عني جميع ما رويته و أجيز لي روايته في جميع العلوم العقلية و النقلية و كذا أجزت له أن يروي عني جميع ما صنفته و رويته و أجيز لي روايته و ثبت عنده روايتي له من جميع المصنفات و الروايات ... .

ص: 145

مي كنند آن كتاب هايي كه هنوز تتميم نكرده ام يا در آينده خواهم نوشت را هم اجازه مي دهم از من نقل كنيد! اين عبارت به وضوح نشان مي دهد كه اين اجازه از قسم اخير است و الا بني زهره چطور كتابي را كه هنوز علامه آن را ننوشته، از ايشان سماع كرده يا بر ايشان قرائت كرده اند؟! پس مراد علامه فقط اين است كه اين كتب را مي توانيد و اجازه داريد از من نقل كنيد، امّا پيدا كردن نسخه ي صحيح اين كتب ديگر بر عهده ي خودشان است، پس اين اجازه صرفاً به جهت تبرك و تيمن بوده است.

شاهد ديگر اين كه در مواردي هم كه نسخه اي متواتر بوده يا محفوف به قرائن بوده است _ مانند مواردي كه صاحب منتقي الجمان(1) مي فرمايد فلان كتاب كه به خط شيخ طوسي- قدس سره - است در نزد من مي باشد _ باز آن كتاب را از اساتيدشان اجازه مي گرفتند و اين نشان مي دهد كه اين كار جهت اتصال سلسله تبركاً بوده است.

اين كه مثلاً شيخ طوسي- قدس سره - در نقل روايت از كتابي مي فرمايد «سماعاً منه»(2) يا در بعضي موارد مي فرمايد «قراءةً عليه»(3) و در


1- منتقي الجمان، ج1، ص44: و قد رأيت في نسخة التهذيب التى عندي بخط الشيخ; عدة ... .
2- الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، المشيخة، ص317: (و ما ذكرته) في هذا الكتاب عن علي بن الحسن بن فضال فقد أخبرني به أحمد بن عبدون المعروف بابن الحاشر سماعا منه و إجازة عن علي بن محمد بن الزبير عن علي بن الحسن بن فضال ... .
3- جامع أحاديث الشيعة، ج 23، ص674: أخبرنا الشّيخ المفيد أبو علىّ الطّوسى قرائة عليه عن شيخه قال أخبرنا الحفّار قال حدّثنا أبو القاسم الدّعبلى قال ... .

ص: 146

جاي ديگر مي فرمايد «اجازةً منه»(1) معلوم است اين ها تفاوت هايي داشته است و الا اگر فرقي نداشت چرا اين تعابير را مي فرمود؟!

بنابراين با اين قرائني كه توضيح داديم معلوم مي شود سند صاحب وسائل به سرائر ابن ادريس، به نحو اجازه بوده و تمام نيست، امّا با اين حال مي گوييم اجازه اي بودن سند صاحب وسائل به سرائر اهميتي ندارد؛ زيرا كتاب سرائر معروف و معلوم است و كسي در انتساب آن به جناب ابن ادريس شكي ندارد. بله در مورد انتساب بعضي نسخ كتاب هايي مثل تفسير علي بن ابراهيم، از آن جايي كه در آن كلام هست و اطميناني در مورد آن وجود ندارد، داشتن سند اهميت دارد امّا در مورد كتبي مثل سرائر، شرايع، قواعد و ... چون كسي در انتساب نسخ به صاحبان آن شكي ندارد، نداشتن سند ضربه اي نمي زند.


1- خاتمة المستدرك، ج 3، ص116: في الرياض: وجدت على ظهر نسخة من التبيان للشيخ الطوسي إجازة منه بخطه الشريف للشيخ أبي الوفاء عبد الجبّار هذا ... .

ص: 147

بررسي سند ابن ادريس به جامع بزنطي

در مورد سند ابن ادريس به جامع بزنطي هم همين حرف را مي زنيم؛ يعني اگر ابن ادريس به جامع بزنطي سندي هم نداشته باشد _ هرچند اجمالاً مي دانيم سند دارد _ مشكلي ايجاد نمي شود؛ چون جامع بزنطي در آن زمان معروف بوده و اطمينان وجود داشت كه نسخ موجود، همان جامع بزنطي است و كسي در آن دسّ نكرده است، بنابراين اگر ابن ادريس سند هم نداشته باشد، مشكلي ندارد.

پس اگر كتابي معروف باشد و در انتساب آن به صاحبش شكي وجود نداشته باشد، احتياجي به داشتن سند نيست. يكي از راه هاي تشخيص اين كه آيا كتابي معروف و قابل اعتماد بوده يا نه، اين است كه در كتب قديمه جستجو كنيم و ببينيم آيا نامي از اين كتاب در آن كتب برده شده تا معروف باشد يا اين كه نسخه ي استثنائي منحصر به فردي بوده است. امروزه بحمد الله با وجود رايانه، جستجو كردن آسان شده و با يك جستجوي ساده در مورد مثلاً جامع بزنطي، مي توان به راحتي مشاهده كرد كه چقدر در كتب قديمه از آن نام برده شده است. به عنوان مثال در رساله ي ابوغالب زراري كه از طايفه ي آل اعين است، در شرايع محقق حلّي، در منتهي المطلب علامه ي حلّي و در ذكري شهيد

ص: 148

اوّل از جامع البزنطي نقل مي كند(1)، بنابراين جامع البزنطي كتاب معروفي بوده و اطمينان وجود دارد نسخ متفاوتي نداشته و آن نسخه ي معروف صحيح در دست ابن ادريس بوده است. بنابراين سند روايت تا احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي تمام است و او هم از أبي بصير نقل مي كند كه ثقه است، پس روايت از لحاظ سند به نظر ما تمام است.

ترجمه ي روايت

خريد و فروش شطرنج حرام و خوردن ثمن آن سحت است [به نظر مي رسد اين كه حضرت هم خريد و فروش را مي فرمايند حرام است و هم خوردن ثمن آن سحت است؛ يعني هم حرمت تكليفي و هم حرمت وضعي دارد] و داشتن (نگه داري) شطرنج كفر است [شايد مقصود داشتني كه مناسب با آن است (يعني داشتن براي بازي كردن) و بعيد هم نيست مراد مطلق داشتن باشد](2) بازي با آن شرك است [مقصود شركي نيست كه از اسلام خارج مي كند و مهدور الدم مي شود، بلكه مرتبه اي از كفر و شرك است] سلام كردن بر كسي كه اهل شطرنج است، معصيت كبير و


1- هم چنين كفعمي در كتاب «المصباح» مستقيماً از جامع بزنطي نقل مي كند. (احمدي)
2- «اتخاذ» به معناي اختيار كردن است، كه در اين جا مي تواند اختيار كردن اعتباري را هم شامل شود؛ يعني حتّي اگر كسي سنگي را به عنوان يكي از مهره هاي شطرنج اعتبار كند، آن را هم شامل مي شود. در لسان العرب مي گويد: إتخذه: عمله و قوله عزوجل (إنّ الذين اتخذوا العجل). (اميرخاني)

ص: 149

مهلك است [مراد از لاهي در اين جا؛ يعني كسي كه اهل شطرنج است، چه در حال بازي باشد و چه نباشد] و كسي كه دست در بازي شطرنج مي كند مانند كسي است كه دست در لحم خنزير مي كند و همان گونه كه كسي مسّ لحم خنزير كند تا دستش را نشويد نمي تواند نماز بخواند، مسّ كننده ي شطرنج هم تا دستش را نشويد، نمي تواند نماز بخواند. نظر كننده ي به شطرنج مانند نظر كننده ي به فرج مادرش است. كسي كه با شطرنج بازي كند و كسي كه به آن بازي نگاه مي كند و سلام به كسي كه در حال بازي است، در گناه يكسان هستند(1) كسي براي بازي شطرنج بنشيند، در آتش جايگاه دارد و روز قيامت حسرت مي خورد از اين زندگي كه بر اين عمل صرف كرده است. بپرهيز از مجالست كسي كه با شطرنج بازي مي كند و مغرور به آن بازي است. مجلس بازي شطرنج از مجالسي است كه اهلش به سوي سخط خداوند بر مي گردند و هر لحظه انتظار سخط و عذاب خداوند را دارند و اگر در آن مجلس بنشيني تو را هم فرا مي گيرد.


1- يعني همان گناه را براي او هم مي نويسند؛ نظير روايتي كه مي فرمايد: «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيه»:  وسائل الشيعة، ج 16، كتاب الأَمر بالمعروف و النهي عن المنكر، أبواب الامر و النهي و ما يناسبهما، باب5، ص141 و نهج البلاغة، حكمت148، ص499: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين- عليه السلام -] قَالَ- عليه السلام -: الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيه وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ.

ص: 150

اين شديدترين روايتي است كه در مورد شطرنج وارد شده است. اين تعبيرات شداد و غلاظ كه مي فرمايد بيعش حرام، ثمنش سحت، نگه داريش كفر، بازي با آن شرك، سلام دادن بر كسي كه بازي مي كند معصيت كبيره، دست زدن به آن [در حكم] نجس شدن، ناظر به آن شريك در گناه است و ... به ذهن نزديك مي كند كه آن قدر شطرنج پليد است كه حتّي لعب بدون رهن آن نيز حرام مي باشد.

البته باز اين احتمال وجود دارد كه لعب به شطرنج بدون رهن، لعب بالمعني الحقيقي نباشد؛ يعني اگر في الواقع مصداق حقيقي لعب به شطرنج فقط لعب مع الرهن باشد و لعب بدون رهن مجازاً لعب به شطرنج باشد، در اين صورت مي توانيم بگوييم اين روايت شامل لعب بدون رهن نمي شود، ولي اين دور از ذهن است كه بگوييم لعب بدون رهن حقيقتاً لعب به شطرنج نيست و مجازاً لعب است.

إن قلت: اين روايت مشتمل بر مطالبي است كه مسلماً ظاهرش مراد نيست از جمله اين كه مي فرمايد: «الْخَائِضُ فِيهَا يَدَهُ كَالْخَائِضِ يَدَهُ فِي لَحْمِ الْخِنْزِيرِ لَا صَلَاةَ لَهُ حَتَّى يَغْسِلَ يَدَهُ كَمَا يَغْسِلُهَا مِنْ مَسِّ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ»؛ كسي كه دست در بازي شطرنج كند، مانند كسي است كه دست در لحم خنزير كرده است و همان گونه كه اگر مسّ لحم خنزير كند تا دستش را نشويد نمي تواند نماز بخواند، كسي كه دست در بازي شطرنج مي كند هم بايد براي نماز

ص: 151

دستش را بشويد. در حالي كه قطعاً اين طور نيست كه حتّي اگر لعب مع الرهن كند نمازش بدون شستن دست باطل باشد. بنابراين معلوم مي شود اين تعبيرات مقداري مبالغه براي دور كردن مردم از شطرنج است و شايد اصلاً دالّ بر حرمت نباشد.

قلت: اين كه بعض از فقرات روايت را بدانيم ظاهرش مراد نيست و كنايه از شدت قذارت و پليدي اين آلت و لعب به آن و كنايه از نجاست معنوي آن است، ضربه اي نمي زند كه به ظهور بقيه ي روايت و بلكه بالاتر از ظهور (به نصّ) اخذ كنيم.

نتيجه ي كلام در خصوص حكم لعب شطرنج بدون رهن

با وجود اين صحيحه ي ابي بصير و شواهد ديگري كه ذكر كرديم و اين كه في الجمله مي دانيم بر لعب بدون رهن هم اطلاق لعب شطرنج مي شده _ فقط شك داريم كه علي وجه الحقيقه بوده يا مجازاً _ يا بايد حكم به حرمت لعب شطرنج بدون رهن كنيم و يا حدّاقل با احتياط وجوبي قريب به فتوا بگوييم بايد از لعب بدون رهن اجتناب شود.

حكم لعب به ساير آلات قمار بدون رهن
آيا حكم مذكور شطرنج را مي توان به ساير آلات قمار تسرّي داد؟
اشاره

روايات عمدتاً در مورد شطرنج بود و گاهي هم نرد همراه آن ذكر شده و در بعضي موارد اربعة عشر و در رواياتي كه از لحاظ

ص: 152

سند تمام نبود، سدّر هم به آن اضافه شده است. از آن جايي كه شطرنج كشش فوق العاده اي دارد و خصوصيتي دارد كه كاملاً آن را از بازي ها و آلات ديگر متمايز مي كند، شايد به خاطر اين خصوصيت در روايات مورد مذمت قرار گرفته و لعب بدون رهن آن هم مورد حرمت قرار گرفته است. بنابراين مي گوييم حكمي كه در مورد شطرنج بيان كرديم را نمي توانيم به ساير آلات تسرّي دهيم، بله در خصوص آن آلاتي كه در صحيحه ي معمّر بن خلّاد(1) فرمود: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ»(2) يا آلات ديگري كه يقين داشته باشيم به منزله ي شطرنج است، مي توانيم بگوييم ملحق به حكم شطرنج هستند.

ممكن است گفته شود اين كه در روايت مي فرمايد «النَّرْدُ وَ


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.
2- ظاهراً اين صحيحه بمنزله ي واحد بودن را از تمام جهات نمي خواهد بفرمايد، بلكه از حيث ميسر بودن و قمار بودن است و استظهار مي شود كه از باب مثال مي فرمايد؛ چون اوّل آن سه را ذكر مي كند و بعد قاعده ي كليه مي دهد كه «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر». بنابراين نمي توانيم تمام آن احكامي كه صحيحه ي ابي بصير بر آن دلالت داشت، مانند حرمت نگاه كردن به آن بازي و حرمت سلام دادن به لاهي به آن و ... و از جمله استظهار حرمت لعب بدون رهن به خاطر صحيحه ي معمر بن خلاد در مورد نرد و اربعةعشر نيز تسرّي بدهيم. (اميرخاني)

ص: 153

الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ» از باب مثال باشد و منظور اين است كه همه ي آلات قمار به منزله ي واحد هستند.

امّا در جواب مي گوييم: اين خيلي بعيد است و روايت ديگري هم كه تمام آلات قمار را ذكر كرده، فقط فرموده باطل است و نفرموده به منزله ي واحد است تا بگوييم حكمشان با شطرنج يكسان است. بنابراين در مورد آلاتي كه به منزله ي شطرنج نيستند، نمي توانيم بگوييم لعب به آن ها بدون رهن حرام است و احتياط واجب در آن ها هم ضعيف تر از آلاتي است كه به منزله ي شطرنج است.

آيا امكان خروج شطرنج، نرد و ... از آلات قمار وجود دارد تا لعب به آن بدون رهن جايز باشد؟

در پاسخ به اين سؤال مي گوييم اگر بازي شطرنج، نرد و ... استحاله شده و تبديل به شيئ ديگري شود، نظير لفظي كه از معنايي به معناي ديگر منتقل مي شود و معناي سابق را ندارد، در اين صورت مانعي ندارد كه بگوييم لعب به شطرنج جايز است؛ چون لعب به شطرنج انقلاب ماهيت پيدا كرده است؛ فرضاً اگر بتوان روزي با بازي شطرنج تربيت فرزند كرد يا مثلاً در محاسبه ي مهندسي ساختمان استفاده كرد، از آن جايي كه حقيقتاً لعب نيست مي توانيم بگوييم جايز است؛ زيرا نهايت آن چه از روايت استفاده كرديم، حرمت لعب به شطرنج است در حالي كه اين ديگر لعب نيست.

ص: 154

إن قلت: در روايت فرمود كه بيع آن حرام، اتخاذش شرك و ... بنابراين حتّي اگر لعب به آن هم نكند، خريدن آن و اتخاذ آن و ... حرام است.

قلت: به مناسبت حكم و موضوع، آن خريد، فروش و اتخاذي كه براي شطرنجِ معمول باشد حرام است و الا اگر از شطرنج به عنوان ماشين حساب نيز استفاده شد، ديگر حرمتي ندارد و بالجمله اگر از اين وسيله در عرف، هم استفاده ي حرام و هم استفاده ي حلال مي شود و به اصطلاح «دوكاره» است، بيعش جايز و اتخاذش حلال است. حكم استفاده ي از آن هم كه معلوم است و اگر فرد خاصّي مي خواهد از آن استفاده به نحو غير لعبي كند بدون آن كه عرفاً دوكاره شناخته شود، احتمال جواز صحّت بيع در آن وجود دارد _ چنان كه در مباحث هياكل عبادت گذشت _ گرچه خلاف احتياط است.

قسم سوم: لعب به غير آلات قمار با رهن

اشاره

اگر وسيله اي كه طرفين با هم بازي كرده و رهن مي گذارند از آلات معدّه ي للقمار نباشد؛ مثلاً در مورد وزنه زدن با هم رهن بگذارند كه هر كسي بيشتر وزنه زد مالك آن رهن شود، چه حكمي دارد؟

مرحوم شيخ مي فرمايد: مراهنه بر لعب به غير آلات قمار ملحق به قمار است، هم از لحاظ حرمت و هم از لحاظ فساد؛

ص: 155

يعني هم تكليفاً چنين مراهنه اي حرام است و هم برنده مالك آن جُعل نمي شود و نقل و انتقالي صورت نمي گيرد.(1)

مرحوم شيخ ادلّه اي را بر حرمت مراهنه اقامه مي كنند كه عبارتند از:

ادلّه ي حرمت قسم سوم
_ روايت العلاء بن سَيابة:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص375: الثالثة: المراهنة على اللعب بغير الآلات المعدّة للقِمار كالمراهنة على حمل الحجر الثقيل و على المصارعة و على الطيور و على الطفرة، و نحو ذلك ممّا عدّوها في باب السبق و الرماية من أفراد غير ما نصّ على جوازه. و الظاهر الإلحاق بالقِمار في الحرمة و الفساد، بل صريح بعض أنّه قِمار و صرّح العلّامة الطباطبائي رحمه اللّه في مصابيحه بعدم الخلاف في الحرمة و الفساد، و هو ظاهر كلّ من نفى الخلاف في تحريم المسابقة فيما عدا المنصوص مع العوض و جعل محلّ الخلاف فيها بدون العوض؛ فإنّ ظاهر ذلك أنّ محلّ الخلاف هنا هو محلّ الوفاق هناك، و من المعلوم أنّه ليس هنا إلّا الحرمة التكليفية، دون خصوص الفساد.

ص: 156

سَابَقَ وَ كَانَ يَقُولُ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَهُوَ قِمَارٌ حَرَامٌ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن موسي(2) و العلاء بن سيابة ناتمام است.

علاء بن سيابة مي گويد از امام صادق- عليه السلام - شنيدم كه مي فرمودند: شهادت كسي كه با حمام بازي مي كند اشكالي ندارد [پذيرفته مي شود] و نيز شهادت كسي هم كه در بازي حَمام رهن مي گذارد پذيرفته مي شود، همانا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - خيل را به حركت انداختند و مسابقه دادند و مي فرمودند: ملائكه در رهان در خفّ(3) (در مورد مثل شتر، فيل و ...) و


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب 3، ح3، ص253 و تهذيب الاحكام، ج6، ص284.
2- رجال النجاشي، ص338: محمد بن موسى بن عيسى أبو جعفر الهمداني السمان، ضعفه القميون بالغلو، و كان ابن الوليد يقول: إنه كان يضع الحديث، و الله أعلم. له كتاب ما روي في أيام الأسبوع، و كتاب الرد على الغلاة. أخبرنا ابن شاذان، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه، عنه بكتبه.
3- لسان العرب، ج 9، ص81: الخُفُّ: خُفُّ البعير، و هو مَجْمَعُ فِرْسِن البعير و الناقة، تقول العرب: هذا خُفُّ البعير و هذه فِرْسِنُه. و في الحديث: «لا سَبَق إلا في خُفٍّ أَو نَصْلٍ أَو حافر»؛ فالخُفُّ الإِبل هاهنا، و الحافِرُ الخيلُ ... الجوهري: الخُف واحد أَخْفافِ البعير و هو للبعير كالحافر للفرس. ابن سيدة: و قد يكون الخف للنعام، سَوَّوْا بينهما للتَّشابُهِ، و خُفُّ الإِنسانِ: ما أَصابَ الأَرضَ من باطن قَدَمِه، و قيل: لا يكون الخف من الحيوان إلا للبعير و النعامة.

ص: 157

حافر(1) (سُم) و ريش (پر) حاضر مي شوند، امّا رهان در غير اين سه مورد قمار و حرام است.

اين روايت اشعاري هم دارد كه لعب بدون رهان در چنين مسابقاتي وجود داشته است.

بررسي دلالت روايت

در اين روايت مي فرمايد رهان در غير خفّ و حافر و ريش، قمار و حرام است. امّا در مورد رهان در اين سه مورد مي گوييم:

اولاً: در ساير روايات، مراماة (تيراندازي) هم به آن اضافه شده(2) و رهان در تيراندازي جايز است.

ثانياً: در مورد رهان در ريش، علماي ما قبول نكرده اند كه جايز است، در مورد حمام هم كه در صدر روايت آمده، صاحب وسائل در توضيح آن مي فرمايد:


1- العين، ج 3، ص212: الحافر: الدابة.  لسان العرب، ج 4، ص206: الحافِرُ من الدواب يكون للخيل و البغال و الحمير اسم كالكاهل و الغارب، و الجمع حَوافِرُ ... الجوهري: الحافِرُ واحد حَوَافِر الدابة.
2- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب 2، ح4، ص252 و الكافي، ج5، ص50: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ كَانَ يَحْضُرُ الرَّمْيَ وَ الرِّهَانَ.

ص: 158

«قالَ بَعْضُ فُضَلَائِنَا الْحَمَامُ فِي عُرْفِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ يُطْلَقُ عَلَى الْخَيْلِ فَلَعَلَّهُ الْمُرَادُ مِنَ الْحَدِيثِ بِدَلَالَةِ اسْتِدْلَالِهِ- عليه السلام - بِحَدِيثِ الْخَيْلِ فَيَحْصُلُ الشَّكُّ فِي تَخْصِيصِ الْحَصْرِ السَّابِقِ بِغَيْرِ الْحَمَامِ».

بنابراين شايد مراد چيزي ديگري باشد؛ چون حمام در عرفِ اهل مكه و مدينه بر خيل اطلاق مي شده است.

علي ايّ حالٍ اين روايت چون سند صحيح ندارد نمي تواند به عنوان مستند باشد و فقط به عنوان مؤيد است، البته آن هم در غير جايي كه اصحاب از آن اعراض كرده اند.

_ روايت ديگري از العلاء بن سَيابة:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ(1) عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ قَالَ: لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ ... أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص515: و ما كان فيه عن العلاء بن سيابة فقد رويته عن أبي _ رضي اللّه عنه _ عن سعد ابن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن عليّ الوشّاء، عن أبان بن عثمان عن العلاء بن سيابة.

ص: 159

فَإِنَّهَا تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.(1)

علاء بن سيابة مي گويد: از امام صادق- عليه السلام - درباره ي شهادت كسي كه با حمام بازي مي كند سؤال كردم حضرت فرمودند: اشكالي ندارد اگر معروف به فسق نيست ... رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: ملائكه از [جايي كه] رهان [باشد] گريزانند و صاحبان رهان را لعن مي كنند، مگر در مورد خُف و حافر و ريش (پر) و نَصْل (آلت تيزي كه مي توان با آن مبارزه كرد، مثل شمشير، خنجر، و حتّي سكّين و ...) كه ملائكه در رهان آن حاضر مي شوند و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - با اسامة بن زيد مسابقه دادند و خيل (اسب ها) را دواندند.

دلالت اين روايت مانند روايت سابق است.

_ روايت ياسر الخادم:

وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ] عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَيْسِرِ قَالَ: التَّفَلُ مِنْ كُلِّ


1- وسائل الشيعة، ج27، كتاب الشهادات، باب 54، ح3، ص413 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص48: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ قَالَ: لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ قُلْتُ: فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا يَقُولُونَ قَالَ عُمَرُ: هُوَ شَيْطَانٌ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَال: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ فَإِنَّهَا تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.

ص: 160

شَيْ ءٍ قَالَ: الْخُبْزُ وَ التَّفَلُ مَا يُخَرَّجُ بَيْنَ الْمُتَرَاهِنَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ غَيْرِهِ.(1)

اين روايت مرسله است.

ياسر الخادم مي گويد از امام رضا- عليه السلام - درباره ي ميسر سؤال كردم، حضرت در جواب فرمودند: تفل [ثقل] از هر چيزي. حضرت فرمودند: خبز و تفل آن چيزي است كه از بين متراهنين از درهم و غير درهم خارج مي شود.

_ صحيحه ي مُعمَّر بن خَلَّاد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.(2)

اين روايت از لحاظ سند صحيح است.

معمّر بن خلاد نقل مي كند كه امام كاظم- عليه السلام - فرمودند: نرد و شطرنج و اربعة عشر به منزله ي واحد هستند و هر چيزي كه بر آن قمار شود، ميسر است.

پس هر چه كه بر آن قمار شود (يعني با رهان، برد و باخت


1- . همان، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح12، ص167 و تفسير العياشي، ج1، ص341.
2- همان، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435.

ص: 161

شود) ميسر است؛ يعني مصداق آيه ي شريفه ي <إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ>(1) است و بايد از آن اجتناب كرد. دلالت اين روايت بر حرمت لعب به غير آلات قمار مع الرهن تمام است.

_ مكاتبه ي ابراهيم بن عَنبسة :

وَ [محَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِه] عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَنْبَسَةَ يَعْنِي إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهما السلام - إِنْ رَأَى سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ أَنْ يُخْبِرَنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ> الْآيَةَ فَمَا الْمَيْسِرُ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ فَكَتَبَ كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ وَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ.(2)

عياشي در تفسيرش اين روايت را با سند صحيحي نقل مي كند. در مورد نسخه ي تفسير عياشي اگر اطمينان پيدا شود كه مثل بقيه ي كتب معروف نسخه هاي آن در ميان علماء بوده، اين روايت صحيحه مي شود، ولي اگر چنين اطميناني نباشد به عنوان مؤيد است كه هرچه با آن قمار شود ميسر است.


1- سوره ي مائده، آيه ي90: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون)
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح11، ص326 و تفسير العياشي، ج1، ص106.

ص: 162

محمد بن عيسي مي گويد: ابراهيم بن عنبسه به امام هادي- عليه السلام - نامه نوشت و عرض كرد: اگر آقا و مولايم صلاح مي دانند درباره ي آيه ي شريفه ي <يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ> توضيح دهند كه مراد از ميسر در آيه ي شريفه چيست فدايتان شوم؟ حضرت در جواب نوشتند: هر چيزي كه با آن قمار شود ميسر است و هر مسكري حرام است.

بنابراين حرمت لعب به غير آلات قمار مع الرهن، اصلاً جاي بحث ندارد و همان طور كه لعب به آلات قمار مع الرهن حرام است، لعب به غير آلات قمار مع الرهن هم حرام است و خلاف قابل اعتنايي هم در اين مسأله وجود ندارد. به همين خاطر مرحوم شيخ در آخر مسأله مي فرمايد: من فكر نمي كنم كه اشكال يا خلافي در حرمت تكليفي و فساد وضعي مراهنه بر لعب به غير آلات قمار باشد، الا مناقشه اي كه بعض مشايخ معاصر ما (مرحوم صاحب جواهر) وارد كرده و فرموده است: حرمت اختصاص به آلات معدّه ي للقمار دارد، امّا لعب به غير آلات قمار حتّي اگر با رهن باشد، تكليفاً حرام نيست و فقط حرمت وضعي دارد.(1)


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص377: مع هذه الروايات الظاهرة بل الصريحة في التحريم المعتضدة بدعوى عدم الخلاف في الحكم ممّن تقدّم فقد استظهر بعض مشايخنا المعاصرين اختصاص الحرمة بما كان بالآلات المعدّة للقِمار، و أمّا مطلق الرهان على المغالبة بغيرها فليس فيه إلّا فساد المعاملة و عدم تملّك الرهن فيحرم التصرّف فيه؛ لأنّه أكل مال بالباطل، و لا معصية من جهة العمل كما في القِمار، بل لو أخذ الرهن هنا بعنوان الوفاء بالعهد، الذي هو نذر لا كفّارة له مع طيب النفس من الباذل لا بعنوان أنّ المقامرة المذكورة أوجبته و ألزمته أمكن القول بجوازه.

ص: 163

كلام صاحب جواهر- قدس سره - در عدم حرمت مراهنه در لعب به غير آلات قمار
اشاره

صاحب جواهر- قدس سره - مي فرمايد: مغالبه به آلات قمار حرام است، ولي مغالبه به غير آلات قمار حتّي مع الرهن هم باشد تكليفاً حرام نيست و فقط وضعاً حرام است؛ يعني برنده مالك آن رهن نمي شود.(1)


1- نجفي، محمد بن حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 22، ص109: و منه [ما هو محرم في نفسه] القمار، بلا خلاف أجده فيه ... لا فرق في ذلك بين الشطرنج و النرد و ... مما اعتيد المقامرة به سابقا أو لاحقا، أما إذا لم يعتد المقامرة به، فالظاهر عدم حرمته مع عدم الرهان، للأصل و انصراف أدلة المقام إلى غيره، و السيرة القطعية من الأعوام و العلماء، في المغالبة بالأبدان و غيرها، و قد روى مغالبة الحسن و الحسين- عليهما السلام - بمحضر من النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - بل و مع الرهان أيضا و إن حرم هو، لأنه أكل مال بالباطل دونه، لما عرفت مما لا معارض له. انتهي. گرچه مراد صاحب جواهر- قدس سره - از «أعوام» همان «عوام» است، ولي در لغت به اين معني نيامده، بلكه جمع «عام» به معناي «حول» است، در حالي كه جمع «عامّ» و «عامّة» كه در مقابل خاصّ است، فقط «عوام» مي باشد:  المصباح المنير، ج 2، ص438 و430: عَامٌّ وَ الْعَامَّةُ خِلَافُ الْخَاصَّةِ وَ الْجَمْعُ عَوَامُّ. عَامَ: فِي الْمَاءِ (عَوْماً) ... و (الْعَامُ) الْحَوْلُ و النِّسْبَةُ إِلَيْهِ عَلَى لَفْظِهِ فَيُقَالُ نَبْتٌ (عَامِيٌّ) إِذَا أَتَى عَلَيْهِ حَوْلٌ فَهُوَ يَابِسٌ و (الْعَامُ) فِي تَقْدِيرِ فَعَلٍ بِفَتْحَتَيْنِ وَ لِهذَا جُمِعَ عَلَى (أَعْوَامٍ).  لسان العرب، ج 12، ص431: العامُ الحَوْلُ يأْتي على شَتْوَة و صَيْفَة و الجمع أَعْوامٌ، لا يكسَّرُ على غير ذلك. (اميرخاني)

ص: 164

إن قلت: در روايات بر لعب به جوز و كعاب مع الرهن، اطلاق قمار شده است(1) در حالي كه از آلات قمار نيستند.

قلت: از آن جايي كه گردو بازي و بازي با كعاب مع الرهن عادي بوده، پس اين دو از آلات قمار محسوب مي شود. در حالي كه محل كلام در جايي است كه مغالبه ي با رهن در مورد آن غير عادي باشد؛ مثلاً اگر در مورد اين كه چه كسي بيشتر مي تواند سرش را زير آب نگه دارد رهن بگذارند، اين نوع قرارداد و مراهنه تكليفاً حرام نيست، هرچند در صورت بردن مالك آن رهن نمي شود؛ چون مصداق اكل مال بالباطل است.(2)


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح3، ص165 و الكافي، ج5، ص123: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ) قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا (الْمَيْسِرُ) فَقَالَ: كُلُّ مَا تُقُومِرَ بِهِ حَتَّى الْكِعَابُ وَ الْجَوْزُ قِيلَ: فَمَا (الْأَنْصَابُ) قَالَ: مَا ذَبَحُوا لآِلِهَتِهِمْ قِيلَ فَمَا (الْأَزْلَامُ) قَالَ: قِدَاحُهُمُ الَّتِي يَسْتَقْسِمُونَ بِهَا. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ مِثْلَهُ.
2- در صورتي مي تواند مصداق آيه ي شريفه ي (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) شود كه عند الشرع يا عند العقلاء باطل باشد، ولي از آن جايي كه صاحب جواهر- قدس سره - مغالبه ي مع الرهن به غير آلات قمار را مصداق قمار نمي دانند، پس شرعاً نمي توانيم بگوييم باطل است، همين طور از آن جايي كه چنين مغالبه اي مع الرهن عند العقلاء مرسوم است و عقلاء نظر منفي براي رهن گذاشتن براي مثل كُشتي، زورآزمايي و بعضي از هنرهاي ديگر ندارند، نمي توان گفت عند العقلاء باطل است. بنابراين وجهي براي بطلان آن نيست و استدلال به آيه ي شريفه براي اثبات حرمت وضعي ناتمام است. (اميرخاني)

ص: 165

صاحب جواهر در ادامه مي فرمايد: گرچه برنده مالك رهن نمي شود؛ چون اكل مال به باطل است، ولي اگر آن رهن را با طيب نفس _ نه به خاطر مراهنه كه مثل ساير عقود شرعيه اثر داشته باشد _ به برنده بذل كند، از باب اين كه در حقيقت عهدي كرده [شايد منظورشان وعد است] مي توان قائل به جواز آن شد (امكن القول بجوازه).(1)

البته اگر از باب وعد باشد بايد بگوييم مستحب است؛ زيرا در روايات وارد شده كه «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ»(2) و خيلي سفارش شده كه هر كسي وعده اي به برادر مؤمنش داد وفا كند و اگر اجماع قطعي بر عدم وجوب وفاي به وعد نبود، مي گفتيم روايات


1- جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 22، ص110: لو أخذ الرهن الذي فرض لهذا القسم بعنوان الوفاء بالوعد الذي هو نذر لا كفارة له، و مع طيب النفس من الباذل لا بعنوان أن المقامرة المزبورة، أوجبته و ألزمته، و انها كغيرها من العقود المشروعة، أمكن القول بجوازه.
2- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب109، ص165 و الكافي، ج2، ص363: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم]عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ).

ص: 166

دالّ بر وجوبش است. بنابراين اگر بذل آن جُعل از باب وفاي به وعد باشد بايد بگوييم نه تنها جايز، بلكه مستحب هم هست.

اشكال شيخ انصاري- قدس سره - بر كلام صاحب جواهر- قدس سره -

شيخ انصاري- قدس سره - بر هر دو بخش كلام استادشان صاحب جواهر اشكال مي كند و مي فرمايد: اين كه ايشان فرمود مراهنه بر لعب به غير آلات قمار تكليفاً حرام نيست، صحيح نمي باشد؛ چون روايات بر آن اطلاق قمار كرده است.(1) هم چنين در روايت آمده است كه «مراهنه در غير خفّ، حافر و ريش، موجب تنفر ملائكه و لعن آن ها بر صاحبان رهان مي شود»(2)، هم چنين در


1- همان، ج 27، كتاب الشهادات، باب54، ح2، ص413 و تهذيب الاحكام، ج6، ص284: وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَة] قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ صَاحِبِ السِّبَاقِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ سَابَقَ وَ كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ قِمَارٌ حَرَامٌ.
2- همان، ح3 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص48: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ قَالَ: لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ ... أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ فَإِنَّهَا تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.

ص: 167

بعض روايات فرمود از ميسر است(1) همان ميسري كه در آيه ي شريفه مقرون خمر شمرده شده و حرام است. پس اين ادلّه دالّ بر حرمت است.(2) و اگر فرضاً اين ادلّه ي مرحوم شيخ بر حرمت كافي نباشد، از آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(3) هم مي توان حرمت آن را استفاده كرد.(4)

امّا اين كه صاحب جواهر فرمود از باب وفاي به عهد جايز است آن جُعل را به برنده بدهد و برنده جايز است آن را بگيرد، مرحوم شيخ مي فرمايد: «فلم أفهم معناه»(5)؛ زيرا اگر مقصود


1- همان، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر.
2- المكاسب المحرمة، ج 1، ص377: و قد عرفت من الأخبار إطلاق القِمار عليه، و كونه موجباً للعن الملائكة و تنفّرهم، و أنّه من المَيسِر المقرون بالخمر.
3- سوره ي نساء، آيه ي29: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحيما)
4- محل كلام در حرمت تكليفي مراهنه است، در حالي كه اين آيه ي شريفه حرمت وضعي را اثبات مي كند. (اميرخاني)
5- المكاسب المحرمة، ج 1، ص377: و أمّا ما ذكره أخيراً من جواز أخذ الرهن بعنوان الوفاء بالعهد، فلم أفهم معناه؛ لأنّ العهد الذي تضمّنه العقد الفاسد لا معنى لاستحباب الوفاء به؛ إذ لا يستحبّ ترتيب آثار الملك على ما لم يحصل فيه سبب تملّك، إلّا أن يراد صورة الوفاء، بأن يملّكه تمليكاً جديداً بعد الغلبة في اللعب. لكن حِلّ الأكل على هذا الوجه جارٍ في القِمار المحرّم أيضاً، غاية الأمر الفرق بينهما بأنّ الوفاء لا يستحبّ في المحرّم، لكنّ الكلام في تصرف المبذول له بعد التمليك الجديد، لا في فعل الباذل و أنّه يستحب له أو لا. و كيف كان، فلا أظنّ الحكم بحرمة الفعل مضافاً إلى الفساد محلّ إشكال، بل و لا محلّ خلاف، كما يظهر من كتاب السبق و الرماية، و كتاب الشهادات، و تقدّم دعواه صريحاً من بعض الأعلام.

ص: 168

صاحب جواهر از رجحان بذل آن جعل از باب وفاي به عهد، عهد در ضمن عقد باشد، از آن جايي كه اين عقد فاسد است تمام متعلقات آن از جمله عهد در ضمن آن هم فاسد مي باشد و وفاي به عهد در اين جا به منزله ي آن است كه بگوييم چيزي كه ملك ديگري نيست، استحباباً آثار ملك بر آن بار مي شود، در حالي كه اين معنا ندارد و لم يتفوّه به فقيهٌ.

و اگر مقصود اين باشد كه آن جعل را به برنده تمليك جديد كند، در اين صورت ديگر فرقي بين اين جا و جاهايي كه قمار و حرام است نمي باشد و نهايت فرقي كه مي توان بيان كرد اين است كه در مورد قمار حرام، تمليك جديد مستحب نيست، ولي در قمار غير حرام مستحب است. امّا اصلاً محل كلام در عمل باذل نيست كه آيا عملش مستحب است يا نه، بلكه بحث ما در مبذولٌ له است كه آيا جايز است در آن جُعل تصرّف كند يا خير، و در اين جهت چه قمار حرام باشد و چه غير حرام، تفاوتي ندارد و بعد از تمليك جديد مالك مي شود.

ص: 169

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: خلاصه اين كه گمان نمي كنم كسي در حرمت و فساد مراهنه به غير آلات قمار با وجود آن روايات شك داشته باشد و به جز صاحب جواهر- قدس سره - كسي در مسأله خلاف نكرده است. سپس مرحوم شيخ روايتي را كه سندش هم تمام است نقل مي كند و مي فرمايد: ممكن است كسي به اين روايت به نفع صاحب جواهر استشهاد كند و در مقابل ما بايستد، آن روايت صحيحه ي محمد بن قيس است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ(1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - فِي رَجُلٍ أَكَلَ وَ أَصْحَابٌ لَهُ شَاةً فَقَالَ: إِنْ أَكَلْتُمُوهَا فَهِيَ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَأْكُلُوهَا فَعَلَيْكُمْ كَذَا وَ كَذَا فَقَضَى فِيهِ أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ


1- عبارت «يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ» در جاهاي متعددي تكرار شده است. اين دو همان كساني هستند كه آن روايت مربوط به ربا را _ كه دلالت دارد در قرض، حتّي اگر شرط عاريه ي متاع يا ركوب دابه هم كند، ربا است _ نقل كرده اند. وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليه السلام - قَالَ: مَنْ أَقْرَضَ رَجُلًا وَرِقاً فَلَا يَشْتَرِطْ إِلَّا مِثْلَهَا فَإِنْ جُوزِيَ أَجْوَدَ مِنْهَا فَلْيَقْبَلْ وَ لَا يَأْخُذْ أَحَدٌ مِنْكُمْ رُكُوبَ دَابَّةٍ أَوْ عَارِيَّةَ مَتَاعٍ يَشْتَرِطُهُ مِنْ أَجْلِ قَرْضِ وَرِقِهِ. (وسائل الشيعة، ج18، تتمة كتاب التجارة، أبواب الدين و القرض، باب 19، ح11، ص357 و تهذيب الاحكام، ج6، ص203).

ص: 170

الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ.

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ نَحْوَهُ.(1)

بررسي سند روايت

اين روايت از لحاظ سند تمام است. فقط در مورد محمد بن عيسي كلام است كه اگر محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني باشد _ كه به احتمال زياد همان است _ ثقه است و اگر محمد بن عيسي الاشعري القمي پدر احمد بن عيسي باشد در شأن او گفته شده است: «شيخ القميين و وجه الاشاعرة»(2) كه شايد بتوان از اين كلام توثيق او را به دست آورد، و اگر كسي در آن دغدغه داشته باشد شايد بتوان گفت در نسخه اي كه تهذيب نقل مي كند محمد بن عيسي را ذكر نمي كند و احمد بن محمد مستقيماً از يوسف بن عقيل نقل مي كند(3) پس در اين صورت هيچ دغدغه اي در صحّت سند باقي نمي ماند.(4)


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الجعالة، باب5، ص192 و الكافي، ج7، ص428.
2- رجال النجاشي، ص338: محمد بن عيسى بن عبد الله بن سعد بن مالك الأشعري أبو علي، شيخ القميين و وجه الأشاعرة متقدم عند السلطان.
3- تهذيب الأحكام، ج6، كتاب القضايا و الاحكام، باب92، ح10، ص290: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ ... .
4- احمد بن محمد مي تواند مستقيماً از يوسف بن عقيل نقل كند و در معجم الرجال به آن اشاره شده است.  [احمد بن محمد بن عيسي] فقد روى: عن أبي جعفر الثاني و علي بن محمد- عليهما السلام - و عن ابن ثابت ... و يوسف بن عقيل و يونس بن يعقوب. (معجم رجال الحديث، ج2، ص303) ولي ممكن است كسي بگويد به اين عبارت نمي توان اعتماد كرد؛ زيرا معجم الرجال مواردي كه در روايات آمده را استقصاء كرده و نقل مي كند _ خود سيد خويي- قدس سره - هم قبول نمي كند كه نسخه اي كه بدون واسطه نقل كرده صحيح باشد _ امّا از آن جايي كه همين روايت در بعضي نسخ كافي، محمد بن عيسي ندارد و در روايت ديگري از كافي (ج6، ص552) هم احمد بن محمد بن عيسي مستقيماً از يوسف بن عقيل نقل كرده _ گرچه در مورد آن هم در بعضي از نسخ كافي محمد بن عيسي دارد _ و در تهذيب هم مستقيماً نقل كرده، مي توان گفت احمد بن محمد بن عيسي مي تواند مستقيماً از يوسف بن عقيل نقل كند. هرچند شيخ در الفهرست، ناقل كتاب يوسف بن عقيل را محمد بن عيسي ذكر مي كند، ولي اين منافاتي ندارد. (اميرخاني)

ص: 171

ترجمه ي روايت

اميرالمؤمنين- عليه السلام - قضاوت كردند در مورد دعوايي كه مردي با اصحابش گوسفندي را مؤاكله(1) كردند، به اين


1- «آكَلَ» اگر از باب إفعال باشد به معناي إطعام است، ولي اگر از باب مفاعله باشد به معناي إطعام طرفين است؛ يعني هر يك ديگري را إطعام كند كه در اين صورت معني روايت مشكل مي شود با توجه به اين كه در صدر روايت هم فرمود «رَجُلٍ أَكَلَ وَ أَصْحَابٌ لَهُ شَاةً» كه دالّ بر اين است كه هم او و هم اصحاب او از شاة خورده اند. كما اين كه در نقل تهذيب تصريح مي كند «رَجُلٍ أَكَلَ هُوَ وَ أَصْحَابٌ لَهُ شَاة».  لسان العرب، ج 11، ص20: و آكَلْتُها أَي أَطْعَمْتُها، و كذلك كل شي ءٍ أَطْعَمْتَه شيئ. آكَلْتُه إِيكَالًا: أَطْعَمْته. و آكَلْتُه مُؤَاكَلَةً: أَكَلْت معه.  الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، ج 4، ص1624: و آكَلْتُهُ إِيكَالًا: أطعمته. آكَلْتُهُ مُؤَاكَلَةً، أى أَكَلْتُ معه.

ص: 172

صورت كه آن مرد به اصحابش گفت كه اگر همه را خورديد مال شما و چيزي بر عهده ي شما نيست، امّا اگر همه را نتوانستيد بخوريد بر شما است كه فلان مقدار را بپردازيد _ كه قاعدتاً چند برابر پول آن گوسفند بوده است _ حضرت در اين قضاوت فرمودند: اين كار باطلي است، در مؤاكله ي طعام، هيچ چيزي چه كم باشد و چه زياد بر عهده ي كسي نيست و غرامت اكل از طعام را منع كردند.

استفاده ي شيخ- قدس سره - از صحيحه ي محمد بن قيس، هم به نفع صاحب جواهر و هم عليه ايشان

مرحوم شيخ مي فرمايد: اين كه حضرت فقط از حيث حكم وضعي فرمودند «باطِلٌ» و از لحاظ حكم تكليفي چيزي نفرمودند، در حالي كه اگر حرام بود مناسب بود از باب نهي از منكر _ در صورتي كه آن ها علم به حرمت داشتند _ يا از باب ارشاد جاهل _ در صورتي كه علم به حرمت نداشتند _ بيان كنند، استفاده مي شود كه حرمت تكليفي نداشته است. بنابراين اين روايت مي تواند به نفع صاحب جواهر- قدس سره - باشد كه مراهنه ي به غير آلات معدّه ي للقمار حرام نيست.

امّا اين روايت مي تواند عليه صاحب جواهر هم باشد؛ زيرا ايشان فرمودند تصرّف در جُعل از آن جايي كه اكل مال به باطل

ص: 173

است، حرام مي باشد و اگر تصرّف كرد طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن است. در حالي كه روايت مي فرمايد: «مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ يا فيه» (نسخ تفاوت دارد)(1) ؛ يعني حضرت غرامت اكل از آن شاة يا غرامت صاحب شاة از خوردن اين شاة را منع كردند. پس اين روايت از اين جهت كه ضمانت را منع مي كند، عليه نظر صاحب جواهر است.(2)

مرحوم شيخ در مورد اين روايت به همين قدر بسنده مي كنند و راه حلّي را ارائه نمي دهند.


1- در تمام كتبي كه اين روايت نقل شده؛ يعني (تهذيب الأحكام، ج6، ص290؛ الكافي، ج7، ص428؛ الوافي، ج 16، ص1120؛ ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج 10، ص186 و مرآة العقول، ج24، ص300)، اين روايت به صورت «مَنَعَ غَرَامَتَهُ فِيهِ» نقل شده است و فقط در وسائل الشيعه «منه» آمده كه شايد اشتباه ناسخ باشد؛ زيرا مرحوم صاحب وسائل اين روايت را از كافي نقل مي كند و در كافي هم عبارت «فيه» آمده است. (احمدي).
2- المكاسب المحرمة، ج 1، ص378: نعم، عن الكافي و التهذيب بسندهما عن محمد بن قيس، عن أبي جعفر- عليه السلام -: «أنّه قضى أمير المؤمنين- عليه السلام - في رجل آكَلَ و أصحابٌ له شاةً، فقال: إن أكلتموها فهي لكم، و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا، فقضى فيه: أنّ ذلك باطل، لا شي ء في المؤاكلة من الطعام ما قلّ منه أو كثر، و منع غرامة فيه. و ظاهرها من حيث عدم ردع الإمام- عليه السلام - عن فعل مثل هذا أنّه ليس بحرام، إلّا أنّه لا يترتّب عليه الأثر. لكن هذا وارد على تقدير القول بالبطلان و عدم التحريم؛ لأنّ التصرف في هذا المال مع فساد المعاملة حرام أيضاً، فتأمّل.

ص: 174

تأملي بر فرمايشات صاحب جواهر- قدس سره -
اشاره

صاحب جواهر- قدس سره - فرمودند: رهان در لعب به غير آلات قمار (مانند قرارداد بر اين كه اگر كسي سرش را بيشتر زير آب نگه دارد مالك پنجاه هزار تومان شود) باطل است و بر بازنده واجب نيست آن را پرداخت كند؛ و اگر هم بازنده داد، برنده مالك آن نمي شود و حقّ تصرف در آن را ندارد؛ زيرا مصداق اكل مال به باطل بوده و حرام است. امّا اگر بازنده به عنوان وفاي به وعد آن را به برنده بدهد، مي تواند در آن تصرّف كند.(1)

صرف نظر از آن اشكالي كه مرحوم شيخ مطرح كردند مي گوييم: اين وعد يا عهد علي القاعده بايد در ضمن اين قرارداد بوده باشد؛ يعني اين قراردادِ باطل مشتمل بر وعدي است كه آن وعد باطل نيست و طبق قاعده ي كلّي، عمل به اين وعد مستحب است. سؤالي كه اين جا مطرح مي شود اين است كه چطور اين قرارداد به يك تمليك باطل و وعد تحليل شد؟ آيا معاملات ديگر را هم مي توان چنين تحليل كرد؛ مثلاً در مورد


1- جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 22، ص109: و منه [ما هو محرم في نفسه] القمار، بلا خلاف أجده فيه ... لا فرق في ذلك بين الشطرنج و النرد و ... مما اعتيد المقامرة به سابقا أو لاحقا، أما إذا يعتد المقامرة به، فالظاهر عدم حرمته مع عدم الرهان ... بل و مع الرهان أيضا و إن حرم هو، لأنه أكل مال بالباطل دونه، لما عرفت مما لا معارض له ... بل لو أخذ الرهن الذي فرض لهذا القسم بعنوان الوفاء بالوعد الذي هو نذر لا كفارة له، و مع طيب النفس من الباذل لا بعنوان أن المقامرة المزبورة، أوجبته و ألزمته، و انها كغيرها من العقود المشروعة، أمكن القول بجوازه.

ص: 175

هبه بگوييم يك تمليك وجود دارد و يك وعده ي تمليك؟! يا در مورد بيع بگوييم كه مشتمل بر وعد مطلق و يك فصل مقوّمي است كه آن را از ساير معاملات جدا مي كند؟!

لازمه ي كلام صاحب جواهر- قدس سره - كه مي فرمايد اين مراهنه مشتمل بر وعد است، اين است كه بگوييم هر عقدي مشتمل بر يك وعد مطلق و يك فصل مقوّمي است كه آن را از ساير عقود جدا مي كند و با باطل بودن آن فصل مقوّم _ كه در ما نحن فيه اشتمال بر رهان است _ آن وعد مطلق كه به منزله ي جنس است به قوت خود باقي است. در حالي كه اين كلام درست نيست و نظير آن است كه بگوييم كسي كه قرار بود مثلاً طاووسي را به ديگري بدهد، بعد از اين كه نتوانست طاووس را تهيه كند كلاغي را به جاي آن بدهد؛ چون طاووس مشتمل بر حيوانيت و فصل مميز است كه فصل مميز را نتوانست تهيه كند، ولي جنس آن را كه حيوانيت است و در ضمن كلاغ موجود است، مي تواند بدهد. در حالي كه حقيقت هر چيزي به صورت آن است و جنس هم در ضمن فصل موجود است و اگر بر فرض مي توانست حقيقت طاووسي را كه متمحض در صورت آن است بدون حيوانيت بدهد، كافي بود.

بنابراين تحليل اين مراهنه به يك وعد و فصل مميز كه اگر فصل مميز باطل بود وعد سر جاي خود باقي است، مورد پسند هيچ يك از عرف، عقل و شرع نيست و اصلاً وعدي در آن نيست؛ چه مستقلاً و چه ضمناً، و اگر از باب وعد آن جُعل به برنده داده

ص: 176

شود، چه بسا ممكن است مخالفت كند و بگويد چون من برنده شدم مستحق آن جُعل هستم و از باب هديه و وعد قبول نمي كنم.

نقضي ديگر بر كلام صاحب جواهر- قدس سره -

ما صُوري را مي توانيم فرض كنيم كه حتّي احتمال اين كه عهد و وعدي در ضمنش باشد وجود نداشته باشد و آن اين كه شرط كنند آن جُعلي كه در وسط گذاشته اند به نحو شرط نتيجه(1) (نه شرط فعل) ملك برنده شود. بنابراين در صورت صحيح بودن عقد، جُعل خود به خود و به نحو اتوماتيك ملك برنده مي شود و احتياج به تمليك ندارد تا بگوييم حال كه عقد باطل است، وعده ي تمليك جاي خود باقي است.


1- اگر شرط به نحو شرط فعل باشد مانند اين كه در ضمن بيع شرط كنند من اين كتاب را به شرطي به تو مي فروشم كه فلان كتاب خودت را به من تمليك كني، در اين جا اگر بيع محقق شد، از باب «المؤمنون عند شروطهم» تكليفاً لازم است كه مشتري كتاب خودش را به بايع تمليك كند، امّا اگر عصيان كرد و تمليك نكرد بايع مالك كتاب مشتري نمي شود و تصرف مشتري در آن كتاب غصب نيست و بايع فقط حق فسخ دارد. امّا اگر به نحو شرط نتيجه شرط كنند؛ مثلاً بايع بگويد اين كتاب را مي فروشم به شرطي كه فلان كتاب مشتري ملك من باشد، با تحقق بيع، خود به خود كتاب مشتري به بايع منتقل مي شود و احتياج به تمليك مشتري ندارد و مشتري حق تصرف در آن كتاب را ندارد. (اميرخاني)

ص: 177

نقد سيد خويي- قدس سره - بر استدلال به صحيحه ي محمد بن قيس به نفع صاحب جواهر- قدس سره -

سيد خويي- قدس سره - در مورد اين روايت مي فرمايد(1): اين روايت متضمن دو مطلب است كه يكي اثباتي و ديگري سلبي است. امّا امر اثباتي اين است كه صاحب شاة، آن شاة را با يك شرط متأخر براي آن ها اباحه كرده است.


1- مصباح الفقاهة، ج 1، ص377: أقول: الظاهر أن الرواية أجنبية عن المقام، و إنما هي مسوقة لبيان حكم عقد المؤاكلة في الطعام، فان مالك الشاة قد أباحها لأشخاص معينين بشرط متأخر، و هو قوله «إن أكلتموها فهي لكم» و اشترط عليهم الضمان إذا تخلف الشرط المذكور، و قال: «و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا». و قد حكم الامام- عليه السلام - بفساد هذه المعاملة، و عدم ترتب الأثر عليها بقوله «لا شي ء في المؤاكلة». و أنها ليست من المعاملات التي أمضاها الشارع كما أمضى المزارعة و المضاربة و المساقاة و غيرها. و على هذا فمفاد الرواية ينحل الى قضيتين: إحداهما موجبة، و هي إباحة الشاة بشرط متأخر إباحة مالكية. و الثانية سالبة، و هي عدم تحقق الإباحة المالكية مع تخلف الشرط المذكور. و حكم القضية الاولى هو الجواز وضعا و تكليفا من غير غرامة على الآكلين. و حكم القضية الثانية هو عدم الجواز وضعا، لا تكليفا. فتثبت عليه غرامة الأكل، لكونه مشمولا لعمومات أدلة الضمان، لا لأنها معاملة خاصة توجب الضمان بنفسها. و يدل على ذلك من الرواية أمران، أحدهما: قوله- عليه السلام -: «لا شي ء في المؤاكلة». فإن ظاهره ان الصادر بين مالك الشاة و أصحابه إنما هو عقد المؤاكلة في الشاة. و ثانيهما: قول المالك: «إن أكلتموها فهي لكم، و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا» فان ظاهره أن هذا القول من المالك صيغة لعقد المؤاكلة، و أن المتعاملين بها يحاولون إيجاد معاملة خاصة كسائر المعاملات المقررة في الشريعة المقدسة.

ص: 178

اباحه كردن؛ يعني اين كه مثلاً وقتي مهماني به خانه مي آيد، مي تواند از غذا بخورد، امّا تمليك او نشده كه بتواند با خودش به منزل هم ببرد. در اين جا هم صاحب شاة آن گوسفند را با يك شرط متأخر اباحه كرده كه آن شرط متأخر عبارتست از اين كه تا آخرين جزء آن شاة را بخورند. بنابراين اگر توانستند آن شاة را تا آخر بخورند، كشف مي شود از اوّل اباحه بوده است و الا اباحه اي نبوده است.

و امّا امر سلبي آن است كه اگر تخلّف شرط شد و نتوانستند به شرط عمل كنند و تا آخر آن را بخورند، ضامن هستند كه فلان مقدار پول به صاحب شاة بپردازند.

سيد خويي- قدس سره - مي فرمايد: امام- عليه السلام - در اين قضاوت نسبت به هر دو بخش اثباتي و سلبي نظر داده اند، امّا نسبت به بخش اثباتي فرموده اند كه يجوز وضعا ً و تكليفاً؛ يعني اباحه اش وضعاً جايز است و واقعاً براي آن ها مباح مي شود و تكليفاً هم براي آن ها مشكلي ندارد. امّا نسبت به بخش سلبي فرموده اند كه از لحاظ وضعي نافذ نيست؛ يعني اگر تخلف شرط شد آن ها ضامن آن مقدار پول معين نيستند، ولي از لحاظ تكليفي اشكالي ندارد. بنابراين نتيجه اين مي شود كه در صورت تخلف شرط، ضامن آن ضمان المسمّي نيستند.

سيد خويي در ادامه مي فرمايد: درست است كه طبق قضاوت امام- عليه السلام - ضامن آن ضمان المسمي كه صاحب شاة معين كرده

ص: 179

نيستند، ولي طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن آن شاة هستند كه در اين جا چون شاة قيمي است، ضامن قيمت آن هستند و بايد بپردازند. بنابراين اين روايت اصلاً ربطي به ما نحن فيه و قضيه ي قمار ندارد و نمي تواند مؤيّدي براي كلام صاحب جواهر- قدس سره - باشد.

نقد كلام سيد خويي- قدس سره -

فرمايش سيد خويي چيزي نظير فرمايش صاحب جواهر- قدس سرهما - است كه قرارداد را به يك وعد مطلق و يك عقد باطل تحليل كردند. سيد خويي هم اين قرارداد را به دو قضيه تحليل كردند كه يكي موجبه و ديگري سالبه است. در حالي كه همان گونه كه بيان كرديم، اين قرارداد در نزد عرف، يك واحد به هم پيوسته است و صاحب شاة هرگز حاضر نبود گوسفندش را با شرط متأخر اباحه كند، بدون اين كه قسمت دوم كلامش باشد. بلكه او چون مي دانست يا احتمال قوي مي داد كه نمي توانند به شرط عمل كنند و او مي تواند آن مقداري را كه معين كرده تصاحب كند، قسمت اوّل را بيان كرده است، پس عمده ي نظرش به قسمت دوم بوده و قسمت اوّل را براي تحريك آن ها گفته تا به هدفش كه قسمت دوم بوده برسد.

بنابراين از لحاظ عرفي اين يك عقد پيوسته و واحد است و قابل تجزيه نيست. بله بعضي معاملات مي تواند به چند معامله

ص: 180

انحلال پيدا كند؛ مثلاً اگر كسي پنج جلد كتاب نهج البلاغه بخرد، اين در حقيقت منحل به پنج بيع مي شود، امّا با اين حال اگر يكي از كتاب ها مثلاً مال ديگري باشد، خيار تبعّض صفقه پيدا مي كند و مي تواند آن چهار معامله را هم فسخ كند، چه رسد به ما نحن فيه كه اصلاً آن انحلال را هم ندارد.

و اگر منظور سيد خويي- قدس سره - اين باشد كه هرچند اين معامله عرفاً انحلال پيدا نمي كند، ولي از روايت استفاده مي شود كه امام- عليه السلام - تعبداً آن را به دو معامله انحلال داده اند، چيزي نظير اين كه بعضي قائلند اگر در اجراي صيغه ي موقت، زمان را بيان نكند، تعبداً _ نه عرفاً _ منقلب به دائم مي شود، هرچند ازدواج دائم را قصد نكرده باشند. اگر منظور سيد خويي- قدس سره - اين باشد مي گوييم: بله، شارع مي تواند چنين تعبّدي بكند، ولي اين احتياج به دالّ دارد كه بگوييم شارع حتماً چنين تعبّدي كرده است. دالّ بر اين مطلب هم فقط همين روايت مباركه است كه وقتي آن را دقيق بررسي مي كنيم، مي بينيم دلالتي ندارد؛ زيرا اين روايت مشتمل بر سه فقره است كه هيچ كدام مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند.

امّا فقره ي اوّل كه مي فرمايد: «أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ»، «ذلك» اشاره به آن عقد است؛ يعني آن عقد و قراردادي كه بسته اند و عرفاً يك مجموعه ي واحد و پيوسته است، باطل مي باشد. پس اين فقره از روايت مي فرمايد: كل معامله باطل است، نه اين كه _ همان گونه كه سيد خويي فرمودند _ معامله داراي دو بخش باشد

ص: 181

و فقط بخش دوم معامله باطل باشد، امّا بخش اوّل وضعاً و تكليفاً صحيح باشد. پس فقره ي اوّل، كل معامله را كه عرفاً واحد است باطل مي كند و مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند.

امّا فقره ي دوم روايت كه مي فرمايد: «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ»؛ شيئي در مؤاكله ي از طعام نيست، چه كم باشد و چه زياد. اگر اين اشاره به كل قرارداد باشد، همان مضمون فقره ي اوّل را دارد و فرقي با آن نمي كند و عطف بيان بر جمله ي «أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ» مي شود. امّا اگر اشاره به بخشي از قرارداد باشد، بايد منظور سيد خويي اين باشد كه حضرت در اين فقره مي خواهند نفي ضمان كنند؛ يعني در مؤاكله چه كم باشد و چه زياد، ضماني نيست.

بنابراين اين فقره هم معامله را تفكيك و تجزيه نمي كند كه بگوييم اگر طبق شرط عمل كردند و همه ي شاة را خوردند ضماني نيست، ولي اگر تخلف شرط كردند و بعض شاة را خوردند ضمان دارد. بلكه عكس آن را مي فرمايد و حضرت تصريح مي كنند كه در اين مؤاكله هيچ چيزي نيست؛ يعني ضماني ندارد چه آن طعامي كه خورده شده كم باشد و چه زياد. در حالي كه سيد خويي مي فرمايد اگر كم خورده باشند ضمان دارد.

و امّا فقره ي سوم روايت كه مي فرمايد: «وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ» يا «فيه» در مرجع ضمير «منه» يا «فيه» سه احتمال وجود دارد:

ص: 182

«عقد»، «طعام» يا «أكل»، كه در هر صورت مدعاي سيد خويي را اثبات نمي كند. اگر مرجع ضمير به «عقد» برگردد؛ يعني آن غرامتي كه طبق عقد بر عهده ي آكلين گذاشته شده بود، حضرت آن را منع كردند كه اگر مراد از غرامت اعم از غرامت مسمّي و قيمت شاة باشد، عليه مدعاي سيد خويي است و اگر مراد فقط غرامت مسمّي باشد باز اثبات نمي كند كه دو قضيه است كه اگر همه را بخورند اباحه كرده و اگر همه را نخورند گرچه غرامت مسمّي بر عهده ي آنان نيست، ولي قيمت شاة را بايد بپردازند.

پس اگر ضمير به عقد برگردد و مراد از غرامت حتّي غرامت مسمّي باشد، باز اثبات نمي كند كه در صورت تخلف شرط غرامت غير مسمّي (قيمت شاة) را بايد بپردازند، بلكه بالاتر حتّي اگر در اين فقره فقط غرامت مسمّي را نفي كرده باشد، مي گوييم در فقره ي قبل كه فرمود «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» غرامت غير مسمّي را هم نفي كرده است؛ زيرا حضرت فرمودند: «مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ». و إلا مضمون دو جمله يكي مي شود كه خلاف ظاهر است.

و امّا اگر ضمير به طعام يا أكل برگردد، نتيجه اين مي شود كه حضرت غرامت صاحب شاة را از أكل يا طعام منع كردند و اين اطلاق دارد چه كم بخورند، چه زياد بخورند و چه همه ي آن را بخورند، در هر صورت غرامتي براي صاحب شاة نيست.

ص: 183

خلاصه ي مناقشه در كلام سيد خويي- قدس سره -
اشاره

پس خلاصه ي مناقشه در كلام سيد خويي- قدس سره - اين شد: اين كه ايشان مي فرمايد عقد و قرارداد منحل به دو قضيه مي شود، مي گوييم آيا عرف اين را به دو قضيه منحل مي كند يا تعبد؟ اگر مراد عرف باشد، مي گوييم عرف چنين تحليلي نمي كند بلكه آن را يك واحد پيوسته مي بيند و اگر مراد تعبداً باشد، مي گوييم بايد دالّي بر آن وجود داشته باشد ولي هيچ يك از سه فقره ي اين روايت دالّ بر آن نيست:

فقره ي اوّل كه مي فرمايد «ذَلِكَ بَاطِلٌ»، «ذلك» اشاره به كل عقد كه عرفاً واحد است دارد، پس كل عقد باطل است و تفكيك آن به دو بخش كه فقط بخش دوم مراد باشد درست نيست و روايت بر آن دلالت نمي كند.

فقره ي دوم روايت هم كه مي فرمايد: «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» ظاهرش نفي ضمان است، هم نسبت به خوردن كل آن و هم نسبت به خوردن بعض، بنابراين هر نوع ضماني را نفي مي كند. پس نمي توان گفت اگر بعض آن را خوردند طبق قاعده ي «من أتلف مال الغير فهو له ضامن» ضامن هستند.

و امّا فقره ي سوم كه فرمود «وَ مَنَعَ غَرَامَتَهُ مِنْهُ يا فيه» اگر مراد از غرامت اعم از مسمّي يا غير مسمّي باشد، اين عليه مدعاي سيد خويي است و اگر مراد فقط غرامت مسمّي باشد،

ص: 184

باز مي گوييم چون در فقره ي قبل غرامت غير مسمّي را هم نفي كرد، پس روايت عليه مدعاي سيد خويي- قدس سره - است.

بنابراين اين روايت هيچ گونه دلالتي بر مدعاي سيد خويي ندارد.

پس تا اين جا نتيجه اين شد: همان طور كه مرحوم شيخ فرمودند اين روايت مربوط به ما نحن فيه است، لكن اين مشكل هنوز باقي است كه اگر عقد باطل است و نافذ نيست، چرا طبق فرموده ي حضرت ضامن غرامت غير مسمّي هم نيست؟!

كلام مرحوم امام- قدس سره - درباره ي صحيحه ي محمد بن قيس

مرحوم امام- قدس سره - گرچه علي القاعده كلام سيد خويي- قدس سره - را در اختيار نداشتند، امّا شايد كسي مشابه كلام ايشان را زده كه مرحوم امام في الجمله متعرض آن شده و مي فرمايند: «آن چه كه بعضي گفته اند كه در اين جا اباحه ي به شرط است، درست نيست». و تصريح مي كنند كه تحليل و تفكيك اين قرارداد به دو قضيه كه يكي اباحه ي به شرط باشد، درست نيست بلكه اگر إباحه هم باشد در ضمن عقد فاسد است؛ نه مستقل، و إباحه اي در ضمن عقد فاسد مانع غرامت نيست]. بعد مي فرمايد: اگر اين معاقده فاسد بوده، أكل شاة طبق قواعد اوليه موجب ضمان است؛ زيرا «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده».(1)


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص34: ثمّ إنّ في الرواية إشكالا، و هو أنّ نفي الغرامة خلاف القواعد، لأنّ المعاقدة إن كانت فاسدة كان الأكل موجبا للغرامة، لأنّه كالمقبوض بالبيع الفاسد. و ما يقال: إنّ الإباحة المالكيّة ترفع الغرامة ليس بشي ء، لأنّ ما يوجب رفعها هو الإباحة المطلقة لا في ضمن معاملة فاسدة، فلو باع شاة في بيع فاسد و قال: خذها و كلها، فهل يمكن دفع الغرامة بالإباحة المذكورة؟ فالأولى أن يقال: إنّ كيفيّة الدعوى و المدّعي و المدّعى عليه غير مذكورة في الرواية، و لم يكن أبو جعفر- عليه السلام - بصدد بيان تمام الواقعة، بل كان بصدد بيان نحو القضاء. فعليه يحتمل أن يكون المدّعي في الواقعة صاحب الشاة، مع إظهار أصحابه العجز عن الأكل بعد تماميّة المشارطة و قبل التصرّف في الشاة، فأراد أخذ الغرامة الّتي جاءت بعهدة أصحابه بتوهّم صحّة المعاقدة، فمنع أمير المؤمنين- عليه السلام - الغرامة.

ص: 185

امّا در مورد اين روايت كه نفي ضمان مي كند، أولي آن است كه بگوييم: اين روايت در مورد قضيه ي خارجيه است و به اصطلاح «قضيةٌ في واقعةٍ» است كه مربوط به قضاء است و ما كيفيت دعوا، مدّعي و مدّعي عليه را نمي دانيم و امام باقر- عليه السلام - نمي خواستند همه ي آن چه را كه مربوط به واقعه بوده بيان كنند، بلكه فقط مي خواستند نحوه ي قضاوت اميرالمؤمنين- عليه السلام - را بيان كنند و شايد اين چنين بوده كه افراد بعد از بستن قرارداد و قبل از خوردن شاة، از اين قرارداد منصرف مي شوند _ چون متوجه مي شوند نمي توانند تا آخر بخورند _ لذا بينشان اختلاف ايجاد مي شود و پيش حضرت مي روند تا حضرت درباره ي آن ها قضاوت كند، حضرت هم مي فرمايد آن قرارداد باطل بوده و چون چيزي از آن گوسفند خورده نشده، هيچ ضماني بر عهده ي آن ها نيست. بنابراين قضاوت امام- عليه السلام - ربطي به

ص: 186

قاعده ي «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» ندارد؛ زيرا تصرّفي نكرده اند تا ضامن باشند.

نقد كلام مرحوم امام- قدس سره -

در نقد كلام مرحوم امام مي گوييم اين احتمالي كه ايشان مطرح كردند گرچه مشكل را حلّ مي كند، ولي واقعيت آن است كه با ظاهر روايت سازگار نيست؛ زيرا حضرت مي فرمايند «لَا شَيْ ءَ فِي الْمُؤَاكَلَةِ مِنَ الطَّعَامِ مَا قَلَّ مِنْهُ وَ مَا كَثُرَ» و ظهور در اين دارد كه مؤاكله ي خارجي اتفاق افتاده است.

تأمّلي ديگر در صحيحه ي معمّر بن خلاد براي اثبات حرمت تكليفي مراهنه بر لعب به غير آلات قمار

قبل از اين كه كلام نهايي را درباره ي صحيحه ي محمد بن قيس بيان كنيم، لازم است تأملي ديگر در صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة كه عمده ي دليل ما بر اثبات حرمت تكليفي مراهنه در لعب به غير آلات معدّه ي للقمار بود، داشته باشيم.

در صحيحه ي معمّر بن خلاد امام- عليه السلام - فرمودند: «النَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر»(1) و در مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة _ كه گفتيم بعيد نيست


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب104، ح1، ص324 و الكافي، ج6، ص435.

ص: 187

صحيحه باشد _ فرمودند: «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ»(1) با دو بيان مي توانيم از اين دو روايت استفاده ي حرمت كنيم:

بيان اوّل: با كنكاشي كه درباره ي لغت «ميسر» در آيه ي شريفه كرديم، به اين نتيجه رسيديم كه «ميسر» مصدر ميمي علي خلاف القياس است و به معناي «قمار كردن» است. اين كه در صحيحه ي معمّر بن خلاد مي فرمايد: «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر» يا در مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة مي فرمايد: «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ» در اين جا به قرينه ي «ميسر» كه ظهور اوّلي آن مصدر است، ضمير «هُوَ» را به «قمار» كه از «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» و «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ» استفاده مي شود، برمي گردانيم و مؤيّد اين مطلب روايتي است كه مي فرمايد: «كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ»(2) گرچه اين روايت سندش ناتمام


1- همان، ح11، ص325 و تفسير العياشي، ج1، ص106: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِه] عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَنْبَسَةَ يَعْنِي إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهما السلام - إِنْ رَأَى سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ أَنْ يُخْبِرَنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ) الْآيَةَ فَمَا الْمَيْسِرُ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ فَكَتَبَ: كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ وَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ.
2- همان، باب102، ح12، ص321 و تفسير القمي، ج1، ص181: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) قَالَ: أَمَّا (الْخَمْرُ) فَكُلُّ مُسْكِرٍ مِنَ الشَّرَابِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا (الْمَيْسِرُ) فَالنَّرْدُ وَ الشِّطْرَنْجُ وَ كُلُّ قِمَارٍ مَيْسِرٌ وَ أَمَّا (الْأَنْصَابُ) فَالْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ تَعْبُدُهَا الْمُشْرِكُونَ وَ أَمَّا (الْأَزْلَامُ) فَالْأَقْدَاحُ الَّتِي كَانَتْ تَسْتَقْسِمُ بِهَا الْمُشْرِكُونَ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كُلُّ هَذَا بَيْعُهُ وَ شِرَاؤُهُ وَ الِانْتِفَاعُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذَا حَرَامٌ مِنَ اللَّهِ مُحَرَّمٌ وَ هُوَ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ وَ قَرَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ الْمَيْسِرَ مَعَ الْأَوْثَانِ.

ص: 188

است، ولي از آن جايي كه اگر كسي هم جعل كرده باشد اهل زبان عربي بوده، مي توانيم به عنوان شاهد از آن استفاده كنيم.

بيان دوم: اين كه بگوييم ضمير «هُوَ» به موصول در «مَا قُومِرَ عَلَيْهِ» يا «مَا قُومِرَ بِهِ» برمي گردد كه در اين صورت مراد، جُعل خواهد بود و مراد از ميسر هم همان جزور خواهد بود و معنا اين طور مي شود: جُعلي كه در قمار قرار داده مي شود مانند آن جزور در ميسر است.

حال اين سؤال مطرح مي شود كه تشابه جُعل در قمار با جزور در ميسر در چيست؟ در حرمت اكل يا حرمت لعب به آن؟ در پاسخ مي گوييم از آن جايي كه اثر اولي و بارز ميسر حرمت قمار بر آن است _ زيرا همان طور كه قبلاً بيان كرديم از آيه ي شريفه، اوّل حرمت تكليفي قمار بر جزور استفاده مي شود و از ادلّه ي ديگر (و شايد از خود آيه ي شريفه) استفاده ي حرمت آن جزور مي شود _ بنابراين اين كه حضرت مي فرمايند: جُعلي كه در قمار قرار داده مي شود مانند جزور در ميسر است، مراد اين است: همان طور كه قمار بر «جزور» حرام است، قمار بر «جُعل» هم حرام است.

بنابراين مناقشه اي كه بعضي در چگونگي استفاده ي حرمت از اين دو روايت كرده اند با اين دو بيان دفع مي شود.

ص: 189

حرمت وضعي مراهنه ي در لعب به غير آلات قمار
اشاره

براي اثبات حرمت وضعي مراهنه ي در لعب به غير آلات قمار به دو دليل مي توانيم تمسك كنيم:

1. تمسك به آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ>(1) كه عمده دليل ما بر اثبات حرمت وضعي است. مالك شدن رهن به وسيله ي لعب به غير آلات قمار، مالك شدن از طريق باطل است، بنابراين مشمول آيه ي شريفه مي باشد، خصوصاً با توجه به اين كه در روايات نيز آيه ي شريفه بر قمار تطبيق داده شده است.(2)


1- سوره ي نساء، آيه ي 29: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً)
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب35، ح1، ص164 و الكافي، ج5، ص122: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ زِيَادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) فَقَالَ: كَانَتْ قُرَيْشٌ تُقَامِرُ الرَّجُلَ بِأَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَنَهَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ.  همان، ح8، ص166 و تفسير العياشي، ج1، ص235: الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَجَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) قَالَ: يَعْنِي بِذَلِكَ الْقِمَارَ الْحَدِيثَ.  همان، ح14، ص167 و النوادر للاشعري، ص162: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) قَالَ: ذَلِكَ الْقِمَارُ.

ص: 190

2. تمسك به رواياتي كه مي فرمايد: «لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»(1)؛ رهاني نيست مگر در خُف، حافر و نصل. اين روايات صحت رهان را فقط در خُف، حافر و نصل اختصاص مي دهد، بنابراين رهان در لعب به غير آلات قمار، وضعاً باطل است.

عدم حرمت مراهنه در لعبي كه قمار بر آن صدق نمي كند

بيان كرديم دليل ما بر حرمت مراهنه ي در لعب به غير آلات معدّه ي للقمار، صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسة است. بنابراين از آن جايي كه در اين دو روايت تعبير به «كُلُّ مَا قُومِرَ عَلَيْهِ فَهُوَ مَيْسِر» و «كُلُّ مَا قُومِرَ بِهِ فَهُوَ الْمَيْسِرُ» شده، مي گوييم حرمت اختصاص به جايي دارد كه بر آن قمار صدق كند و اگر احياناً بر لعبي _ حتّي مع الرهان _ قمار صدق نكند يا شك در صدق قمار داشته باشيم،(2) نمي توانيم بگوييم تكليفاً حرام


1- همان، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب3، ح1، ص252 و الكافي، ج5، ص50: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.  همان، ح2، ص253 و الكافي، ج5، ص48: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.
2- اگر همان طور كه بعضي لغويين مانند ابن منظور قمار را به مطلق مراهنه معني كرده اند، معني كنيم، نمي توان فرض كرد جايي مراهنه باشد، ولي قمار صدق نكند.  لسان العرب، ج 5، ص113: قامَرَ الرجلَ مُقامَرَةً و قِماراً: راهنه و هو التقامرُ. (اميرخاني)

ص: 191

است؛ مثلاً اگر چند نفر رهاني بگذارند كه هر كدام فلان قصيده را حفظ كرد مالك آن شود، اگر بر اين مراهنه قمار صدق نكند يا شك در صدق قمار داشته باشيم، نمي توانيم بگوييم حرام است، بلكه «رُفع ما لا يعلمون» شامل آن مي شود. بنابراين حرمت تكليفي ندارد، امّا آيا حرمت وضعي دارد يا نه، مي توانيم از صحيحه اي كه در باب سبق و رماية وارد شده، حرمت وضعي را استفاده كنيم. آن روايت اين چنين است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(1)

حفص بن البختري از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: رهاني [يا مسابقه اي] نيست مگر در خُف، حافر و نصل؛ يعني نضال.

اين روايت از لحاظ سند صحيحه است، گرچه نقل شده كه حفص بن البختري از طرف آل أعين متهم به لعب شطرنج(2)


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب3، ح1، ص252 و الكافي، ج5، ص50.
2- اين قرينه است به اين كه بگوييم لعب به شطرنج بدون رهان هم معمول بوده است؛ زيرا بعيد است كسي كه جزء اصحاب امام صادق- عليه السلام - است با رهان بازي كند، ولي اين گمان است و «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» و اين كه بدتر از اين را هم ما شاهد بوده ايم افرادي كه جزء ياران خاص أئمه- عليهم السلام - بودند، مانند إبن أبي حمزه ي بطائني كه اصل امامت را منكر شده اند.

ص: 192

شده، ولي با اين حال نجاشي ايشان را توثيق كرده است.(1) در مورد اتهام به بازي شطرنج هم مي توانيم بگوييم:

اولاً: ثابت نيست اين اتهام از طرف اشخاص قابل اعتماد زده شده باشد، شايد بين طائفه ي آل أعين و حفص بن البختري كه دعوا و نَبْوه اي بوده، باعث شده اين حرف را بزنند.

ثانياً: شايد اگر هم بازي كرده، بعدش توبه كرده ولي فقط بازي كردن او را نقل كرده اند.

ثالثاً: شايد جزء كساني بوده كه لعب بدون رهن را حرام نمي دانسته است.(2)

در اين روايت امام صادق- عليه السلام - مي فرمايند: «لا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»، «سبق» را مي توانيم هم به سكون «باء» و هم به فتح آن بخوانيم. اگر به سكون «باء» باشد مصدر است و به معناي مسابقه است و اگر به فتح «باء» باشد به معناي آن جُعلي است كه مسابقه دهندگان وسط مي گذارند. هر كدام باشد _ چه سَبَق باشد


1- رجال النجاشي، ص134: حفص بن البختري مولى، بغدادي، أصله كوفي، ثقة، روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام -، ذكره أبو العباس. و إنما كان بينه و بين آل أعين نبوة فغمزوا عليه بلعب الشطرنج.
2- رابعاً: ارتكاب حرامي مثل لعب به شطرنج، ضربه به وثاقت وي نمي زند. (اميرخاني)

ص: 193

و چه سَبْق _ دالّ بر فساد وضعي است. اگر سَبْق _ به سكون باء _ باشد معني روايت اين چنين مي شود: مسابقه اي در غير خُف، حافر و نصل نيست؛ يعني مشروع نيست و امضاء نشده است.(1)

و اگر «سَبَق» باشد، معني اين چنين مي شود: جُعلي در غير خُف، حافر و نصل نيست؛ يعني چنين جُعلي مشروع نيست و وضعاً باطل است. پس علي ايّ حالٍ اين روايت دالّ بر حرمت وضعي مراهنه مي باشد.

بنابراين مراهنه در جايي كه قمار صدق نكند، تكليفاً حرام نيست ولي وضعاً حرام است.

كلام نهايي در مورد صحيحه ي محمد بن قيس

با توجه به نكته ي اخيري كه بيان كرديم _ كه اگر در مراهنه اي عرفاً قمار صدق نكند، حرمت تكليفي ندارد _ در مورد صحيحه ي محمد بن قيس مي گوييم:

از آن جايي كه بعيد است بر مراهنه ي در مورد خوردن شاة عرفاً قمار صدق كند، پس حرمت تكليفي ندارد و امام- عليه السلام - به همين جهت از آن نهي نكرده اند، مضاف به اين كه اگر حرمت تكليفي هم داشته باشد باز مي گوييم چون حضرت در مقام قضاوت درباره ي


1- اگر «سَبْق» به سكون باء باشد، بيشتر ظهور در حرمت تكليفي دارد تا حرمت وضعي. بله بعد از ثبوت حرمت تكليفي مي توانيم بگوييم مشمول آيه ي شريفه ي (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) قرار مي گيرد و وضعاً هم باطل است. (اميرخاني)

ص: 194

حكم وضعي بودند كه آيا پرداخت غرامت بر آكلين لازم است يا نه و از حيث حرمت تكليفي درصدد بيان نبودند، آن را بيان نكرده اند و شايد هم امام- عليه السلام - حرمت تكليفي را بيان كرده اند، ولي امام باقر- عليه السلام - فقط از حيث حكم وضعي قضيه را نقل كرده اند.

بنابراين اين روايت از لحاظ حكم تكليفي چيزي بيان نمي كند و ممكن است بگوييم چون بر اين مراهنه عرفاً قمار صدق نمي كند، حرمت تكليفي نداشته است.

امّا از حيث حكم وضعي مي گوييم: از آن جايي كه ظهور اين روايت در آن است كه هيچ گونه ضماني (نه ضمان مسمي و نه ضمان اتلاف) بر عهده ي آكلين نيست، پس از باب تعبّد آن را در خصوص مورد (مراهنه در مورد أكل يا شرب) مي پذيريم و مي گوييم چنين مراهنه اي كه عقدش فاسد است و نافذ نيست، ضماني هم ندارد.

إن قلت: پس قاعده ي «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» چه مي شود؟

قلت: اولاً: اين مضمون در هيچ روايتي نيامده بلكه قاعده ي مصطاده و صيد شده است، بنابراين آن قدر اطلاق ندارد كه بتواند ما نحن فيه را شامل شود.

ثانياً: اگر هم مضمون اين قاعده در متن روايت آمده باشد، مي توانيم اين مورد را از باب تخصيص و تقييد به بركت صحيحه ي محمد بن قيس خارج كنيم.

ص: 195

بنابراين نتيجه ي نهايي اين شد كه مراهنه در مورد أكل شاة وضعاً فاسد است، ولي خوردن آن ضماني ندارد، هرچند مراعات احتياط حسن است.

خلاصه ي نظر مختار در مورد حكم لعب در سه فرض سابق (الف، ب و ج)

قبل از اين كه مسأله ي چهارم يعني حكم لعب به غير آلات معدّه ي للقمار بدون رهن را بيان كنيم، مناسب است خلاصه ي نظر مختار در مورد سه صورت قبل؛ يعني حكم لعب به آلات قمار مع الرهن، حكم لعب به آلات قمار بدون رهن و حكم لعب به غير آلات قمار مع الرهن را ذكر كنيم:

لعب به الات قمار مع الرهن را گفتيم واضح است كه تكليفاً و وضعاً حرام است و تسالم قطعي هم بر آن وجود دارد.

امّا لعب به آلات معدّه ي للقمار بدون رهن را گفتيم اگر آن آلت، مثل شطرنج، نرد و اربعة عشر باشد، احتياط واجب شديد آن است كه ترك شود، امّا اگر نباشد _ هرچند فعلاً نمي توانم تعيين مصداق كنم كه كدام آلت مثل اين سه است و كدام نيست _ احتياط مستحب در ترك آن است.

امّا لعب به غير آلات قمار مع الرهن را هم گفتيم اگر عرفاً قمار صادق باشد _ هرچند لعب صادق نباشد _ تكليفاً و وضعاً حرام است؛ حرمت تكليفي از صحيحه ي معمّر بن خلاد و مكاتبه ي ابراهيم بن عنبسه و تأييد روايات ديگر استفاده مي شود.

ص: 196

حرمت وضعي هم از آيه ي شريفه ي <لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ> و صحيحه ي حفص بن البختري كه مي فرمايد «لا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ» استفاده مي شود. و امّا اگر عرفاً قمار صادق نباشد، حرمت تكليفي ندارد ولي به مقتضاي صحيحه ي حفص بن البختري حرمت وضعي دارد.

قسم چهارم: مغالبه ي به غير آلات قمار بدون رهن

اشاره

مغالبه ي به غير آلات معدّه ي للقمار بدون رهان، مانند مغالبه در فوتبال، واليبال، كُشتي و ...، مغالبه در فتح سريع قلّه، مغالبه در بيشتر نگه داشتن سر در زير آب، مغالبه در خوردن، مغالبه در خواندن و ... آيا حرام است يا نه؟

صاحب جواهر مي فرمايد(1): جايز بودن مغالبه به غير آلات


1- جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 22، ص109: و منه [ما هو محرم في نفسه] القمار بلا خلاف أجده فيه، بل الإجماع بقسميه عليه، و النصوص مستفيضة، أو متواترة فيه بل فيها ما يقتضي كونه من الباطل، الذي نهى الله عن أكل المال به، و أنه من الميسر الذي هو رجس من عمل الشيطان، فتتفق حينئذ الأدلة الشرعية الثلاثة على حرمته، بل حرمة المال الذي يؤخذ به، سواء كان منهما أو من ثالث بذله لأحدهما لو صار مغلوبا، بل قيل ان أصل القمار الرهن على اللعب بشي ء من الآلة، كما هو ظاهر القاموس و النهاية أو صريحهما و صريح مجمع البحرين، نعم عن ظاهر الصحاح و المصباح المنير و كذلك التكملة و الذيل، أنه قد يطلق على اللعب بها مطلقا مع الرهن و دونه و لا فرق في ذلك بين الشطرنج و النرد، و بين غيرهما من أفراده، كلعبة الأمير و الثلاثة و الأربعة عشر، و الجوز و البيض و الكعاب و نحوها، مما اعتيد المقامرة به سابقا أو لاحقا، أما إذا [لم] يعتد المقامرة به، فالظاهر عدم حرمته مع عدم الرهان، للأصل و انصراف أدلة المقام إلى غيره، و السيرة القطعية من الأعوام و العلماء، في المغالبة بالأبدان و غيرها، و قد روى مغالبة الحسن و الحسين- عليهما السلام -بمحضر من النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - بل و مع الرهان أيضا و إن حرم هو، لأنه أكل مال بالباطل دونه، لما عرفت مما لا معارض له، و دعوى أنه من اللعب و اللهو المشغول عنهما المؤمن، يدفعه منع كونه من اللعب المحرم، إذ لا عموم، بل و لا إطلاق على وجه يصلح لشمول ذلك و نحوه.  همان، ج 28، ص221: ينبغي أن يعلم أن التحقيق الحرمة و عدم الصحة إذا أريد إيجاد عقد السبق بذلك، إذ لا ريب في عدم مشروعيته، سواء كان بعوض أو بدونه، و لو للأصل، فضلاً عن النهي في خبر الحصر. أما فعله لا على جهة كونه عقد سبق، فالظاهر جوازه، للأصل و السيرة المستمرة على فعله في جميع الأعصار و الأمصار من الأعوام و العلماء، و ما ورد من مصارعة الحسن و الحسين- عليهما السلام - و مكاتبتهما و التقاطهما حب قلادة أمهما.

ص: 197

معدّه ي للقمار بدون رهان، جزء واضحات است و سيره ي علماء هم بر آن دلالت مي كند.(1) ولي حقيقت آن است كه اين سيره ي بين علماء، سيره ي متشرعه بما هم متشرعه نيست، و اين كه به كُشتي امام حسن و امام حسين- عليهما السلام - هم اشاره مي كند(2)، از آن جايي كه آن


1- ظاهراً سيره ي علماء بر اين بوده كه در حجره ها كشتي مي گرفتند يا در حفظ قرآن كريم و اشعار مسابقه مي داده اند.
2- الأمالي للصدوق، ص443: حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي قال: حدثنا أحمد بن أبي عبد الله البرقي عن أبيه عن فضالة بن أيوب عن الشحام عن أبي عبد الله الصادق- عليه السلام - جعفر بن محمد عن أبيه محمد بن علي الباقر عن أبيه- عليهم السلام - قال: مرض النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - المرضة التي عوفي منها فعادته فاطمة- عليها السلام - سيدة النساء و معها الحسن و الحسين - عليهما السلام -... فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم -: قُومَا وَ اصْطَرِعَا فَقَامَا لِيَصْطَرِعَا وَ قَدْ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ- عليها السلام - فِي بَعْضِ حَاجَاتِهَا فَسَمِعَتِ النَّبِيَّ- صلي الله عليه و آله و سلم - يَقُولُ: إِيهِ يَا حَسَنُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ فَقَالَتْ: يَا أَبَهْ وَا عَجَباً أَ تُشَجِّعُ هَذَا عَلَى هَذَا تُشَجِّعُ الْكَبِيرَ عَلَى الصَّغِيرِ فَقَالَ: لَهَا يَا بُنَيَّةِ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ أَقُولَ أَنَا: يَا حَسَنُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ وَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يَقُولُ: يَا حُسَيْنُ شُدَّ عَلَى الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ.

ص: 198

روايت سند صحيحي ندارد(1)، نمي تواند به عنوان مستند فقهي باشد.

ادلّه ي حرمت قسم چهارم و مناقشه در آن
1. اجماع

معلوم است اگر چنين اجماعي هم بر حرمت وجود داشته باشد، از آن جايي كه مدركي و يا حداقل محتمل المدرك است، نمي تواند حجّت بوده و كاشف از قول معصوم- عليه السلام - باشد. مضافاً به اين كه بعضي گفته اند سيره بر خلاف آن است.(2)

2. صدق عنوان قمار بر آن

برخي گفته اند قمار به معناي مطلق مغالبه است و داشتن عوض و رهان در مفهوم قمار نهفته نيست و الا بايد بگوييم تعبير «عِوَض القمار» غلط است. پس بر مطلق مغالبه، قمار صدق مي كند و حرام است.

ولي اين ادعا درست نيست و داشتن رهان مقوّم قمار است و


1- اين روايت از لحاظ سند به خاطر علي بن الحسين السعدآبادي كه توثيقي ندارد، ناتمام است.
2- مانند: جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 22، ص109.

ص: 199

بدون رهان قمار صادق نيست. با اين حال تعبير عِوَض القمار هم غلط نيست و نظير آن است كه گفته شود توپ فوتبال، در حالي كه فوتبال بدون توپ معنا ندارد، علاوه آن كه مي توانيم بگوييم وقتي عوض به قمار اضافه مي شود، معناي قمار از اشتمالش بر عوض سلب مي شود.

3. مصداق لهو

از آن جايي كه مغالبه مصداق لهو بوده و روايات هم دالّ بر حرمت مطلق لهو است، پس مطلق مغالبه حرام مي باشد. از جمله روايات دالّ بر حرمت مطلق لهو، رواياتي است كه حرمت شطرنج و نرد را تعليل به باطل و لعب بودن آن مي كند(1) و روايتي كه


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، ح2، ص318 و الكافي، ج6، ص435: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الشِّطْرَنْجُ مِنَ الْبَاطِلِ.  همان، ح11، ص320 و الخصال، ج1، ص26: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ابْنِ أُخْتِ أَبِي مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنِ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمَشْغُولٌ عَنِ اللَّعِبِ. وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَرَّازِ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.

ص: 200

مي فرمايد: «كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ»(1) و روايتي كه در سؤال از حكم اربعة عشر فرمود: «لَا نَسْتَحِبُّ شَيْئاً مِنَ اللَّعِبِ غَيْرَ الرِّهَانِ(2) وَ الرَّمْيِ»(3) و مؤيد حرمت است رواياتي كه مي فرمايد: «كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ ...»(4).

مرحوم شيخ ظاهراً اين استدلال بر حرمت مطلق لهو را مي پذيرد و مي فرمايد: شايد به خاطر همين ادلّه در رياض(5) و


1- همان، باب100، ح15، ص315 و الامالي، ص336: الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ فِي مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليهم السلام -: قَالَ: كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ.
2- رهان در اين جا همان طور كه مرحوم شيخ مي فرمايد، رهان در مسابقه ي فرس مي باشد.
3- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب102، باب100، ح15، ص315 و مسائل علي بن جعفر، ص112: عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّعِبِ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ شِبْهِهَا قَالَ: لَا نَسْتَحِبُّ شَيْئاً مِنَ اللَّعِبِ غَيْرَ الرِّهَانِ وَ الرَّمْيِ.
4- همان، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح5، ص250 و الكافي، ج5، ص50: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي حَدِيثٍ: كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ وَ رَمْيِهِ عَنْ قَوْسِهِ وَ مُلَاعَبَتِهِ امْرَأَتَهُ فَإِنَّهُنَّ حَقٌّ.
5- رياض المسائل (ط _ الحديثة)، ج 10، ص237: و لا يصح المسابقة في غيرها أي غير الثلاثة المزبورة بل يحرم مع العوض بإجماعنا ... و في جوازها بدونه إشكال ينشأ من اختلاف الروايات في فتح الباء من لفظ السبق و سكونه ... و الأول هو المشهور كما في المسالك و غيره و الموافق للأصل المعتمد عليه و لذا اختاره الشهيد الثاني مع تأيده بأصالة جواز الفعل ... و لكن الأشهر خلافه بل ظاهر المهذب و المحقق الثاني و صريح المحكي عن التذكرة أن عليه إجماع الإمامية في جميع الأمور المذكورة فالمنع أظهر لحجية الإجماع المنقول سيما مع التعدد و الاعتضاد بالشهرة و بما دل على حرمة اللهو و اللعب لكون المسابقة في المذكورات منهما بلا تأمل.

ص: 201

مهذّب(1) هم استدلال به حرمت مطلق لهو شده است.(2) سپس


1- همان طور كه در حاشيه ي كتاب مكاسب آمده، استدلال مذكور در المهذب البارع ذكر شده و مراد صاحب رياض و شيخ انصاري- قدس سرهما - هم المهذب البارع است:  المهذب البارع في شرح المختصر النافع، ج 3، ص81: يقتصر في الجواز على الثلاثة المذكورة، لقولهم- عليهم السلام -: «ان الملائكة لتنفر عند الرهان و تعلن صاحبه ما عدى الحافر و الخف و الريش» فيدخل تحت الحافر الخيل و البغال و الحمير، و تحت الخف الإبل و الفيل، و تحت النصل النشاب، و هي للعجم، و السهام، و هي للعرب، و المزاريق، و هي الردينات و الرماح و السيوف. و لا يجوز في غيرها سواء كان بعوض أو خلت عنه، عملا بعموم النهي عن الرهان في غير الثلاثة، و لأنها لهو و قداح إلّا ما خرج النص، و هي الثلاثة المذكورة، و لا يجوز فيما عداها.
2- المكاسب المحرمة، ج 1، ص383: يمكن أن يستدل على التحريم أيضاً بما تقدم من أخبار حرمة الشطرَنج و النرد؛ معلّلة بكونهما من الباطل و اللعب، و أنّ «كلّ ما ألهى عن ذكر اللّه عزّ و جلّ فهو المَيسِر». و قوله- عليه السلام - في بيان حكم اللعب بالأربعة عشر: «لا نستحبّ شيئاً من اللعب غير الرهان و الرمي». و المراد رهان الفرس، و لا شكّ في صدق اللهو و اللعب في ما نحن فيه؛ ضرورة أنّ العوض لا دخل له في ذلك. و يؤيّده ما دلّ على أنّ كل لَهو المؤمن باطل خلا ثلاثة، و عدّ منها إجراء الخيل، و ملاعبة الرجل امرأته و لعلّه لذلك كلّه استدلّ في الرياض تبعاً للمهذب [في مسألتنا] بما دلّ على حرمة اللهو.

ص: 202

مي فرمايد: اين استدلال براي اثبات حرمت مغالبه در صورتي صحيح است كه غرض عقلائي بر آن مغالبه مترتب نباشد، امّا در صورتي كه غرض عقلايي بر مغالبه اي تعلق بگيرد(1) و عرفاً از صدق لهو بر آن خارج شود، ديگر حرمت ندارد.

سپس مرحوم شيخ مي فرمايد: شايد اين احداث قول ثالث بشود كه بگوييم مغالبه اگر لهوي باشد حرام و اگر غرض عقلايي بر آن تعلّق بگيرد جايز است(2)، ولي معلوم نيست احداث قول باشد.

امّا اشكال ما به اين استدلال آن است كه اين استدلال از اصل غلط است و هر لهوي حرام نيست و الا بايد بگوييم بسياري از اوقاتِ مؤمنين، حتّي مؤمنين درجه ي يك هم به حرام سپري مي شود. بلكه قطع داريم كه مطلق لهو حرام نيست و سيره ي مستمره ي قطعيه هم بر انجام اين امور وجود دارد.

4. روايات مشتمل بر: «لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»

دو روايت با اين مضمون وارد شده است:


1- مانند مغالبه بر بيشتر نگه داشتن سر زير آب به هدف تمرين غواصي در جنگ يا كشف مرواريد از دريا و ... .
2- المكاسب المحرمة، ج 1، ص383: لكن قد يشكل الاستدلال في ما إذا تعلّق بهذه الأفعال غرض صحيح يخرجه عن صدق اللهو عرفاً، فيمكن إناطة الحكم باللهو و يحكم في غير مصاديقه بالإباحة، إلّا أن يكون قولًا بالفصل، و هو غير معلوم. و سيجي ء بعض الكلام في ذلك عند التعرض لحكم اللهو و موضوعه إن شاء اللّه.

ص: 203

_ حسنه ي كالصحيحه ي حفص بن البختري:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(1)

_ روايت عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ(2) عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(3)

نحوه ي استدلال به روايت به اين صورت است كه حضرت مي فرمايند: مسابقه اي در غير خُف، حافر و نصل _ كه توضيح آن خواهد آمد _ نيست؛ يعني جايز نيست، پس مغالبه ي در غير خُف، حافر و نصل، مثل كُشتي، رالي، سر زير آب نگه داشتن، دويدن، فوتبال و ... مشمول روايت شريفه بوده و جايز نيست.

شهيد ثاني- قدس سره - در نقد اين استدلال مي فرمايد: اگر «لَا سَبْقَ» را به


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب3، ح1، ص252 و الكافي، ج5، ص50.
2- اين روايت از لحاظ سند به خاطر معلي بن محمد ناتمام است.
3- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب3، ح2، ص253 و الكافي، ج5، ص48.

ص: 204

سكون «باء» بخوانيم به معناي مسابقه(1) مي شود و دالّ بر عدم جواز مسابقه (تكليفي ظاهراً) در غير اين سه مورد مي باشد، ولي اگر به فتح «باء» بخوانيم به معناي جُعل و رهان در مسابقه است كه در اين صورت ديگر دالّ بر مدعا نمي باشد، تنها مفيد سلب صحّت مسابقه ي با رهان مي باشد، نه عدم جواز مسابقه ي بدون عوض.(2)


1- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 2، ص338: السَّبَقُ بفتح الباء: ما يجعل من المال رهنا على الْمُسَابَقَةِ. و بالسّكون: مصدر سَبَقْتُ أَسْبِقُ سَبْقاً.  لسان العرب، ج 10، ص151: السَّبْق و السابِقةُ: القُدْمة. و أسْبَقَ القومُ إلى الأَمر و تَسابَقوا: بادروا. و السَّبَق، بالتحريك: الخطَرُ الذي يوضع بين أهل السِّباق، في الحديث: أن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - قال: «لا سبَق إلا في خُفٍّ أو نَصْل أو حافر» ... و السَّبَق، بفتح الباء: ما يجعل من المال رَهْناً على المُسابَقةِ، و بالسكون: مصدر سَبَقْت أسْبِق؛ المعنى لا يحل أخذ المال بالمُسابَقةِ إلا في هذه الثلاثة.
2- مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج 6، ص69: هذه الرواية رواها العامّة في الصحيح عن النبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - و رواها أصحابنا في الحسن عن الصادق- عليه السلام -. و المشهور في الرواية فتح الباء من «سبق» و هو العوض المبذول للعمل كما سيأتي، و ماهيّته المنفيّة غير مرادة، بل المراد نفي حكم من أحكامها أو مجموعها بطريق المجاز كنظائره، و أقرب المجازات إليه نفي الصحّة، و المراد أنّه لا يصحّ بذل العوض في هذه المعاملة إلّا في هذه الثلاثة، و على هذا لا ينفي جواز غيرها بغير تعويض. و ربما رواه بعضهم بسكون الباء، و هو المصدر، أي لا يقع هذا الفعل إلا في الثلاثة، فيكون ما عداها غير جائز، و من ثمَّ اختلف في المسابقة بنحو الأقدام، و رمي الحجر، و رفعه، و المصارعة، و بالآلات التي تشتمل على نصل، بغير عوض هل يجوز أم لا؟ فعلى رواية الفتح يجوز، و على السكون لا. و في الجواز مع شهرة روايته بين المحدّثين موافقةٌ للأصل، خصوصا مع ترتّب غرض صحيح على تلك الأعمال.

ص: 205

شهيد ثاني- قدس سره - در ادامه مي فرمايد: قرائت به فتح «باء» أولي است؛ زيرا قرائت مشهور بين محدّثين، به فتح «باء» است. بنابراين اين روايت دالّ بر حرمت وضعي مراهنه است و دلالتي بر حرمت تكليفي مطلق مغالبه ندارد.

شيخ انصاري- قدس سره - مي فرمايد: اگر «لَا سَبَقَ» به فتح «باء» باشد، دلالت بر حرمت تكليفي مراهنه ندارد؛ زيرا خيلي بعيد است مراد اين باشد كه حتّي انشاء عقد مراهنه نيز حرام است، بلكه ظاهر روايت آن است كه حضرت مي خواهند بيان بفرمايند اين مراهنه حرمت وضعي دارد و اثري بر آن مترتب نيست؛ يعني در صورت بُردن، مستحق آن جُعل نمي شود.

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: حتّي اگر «سَبْق» به سكون «باء» هم باشد از آن جايي كه غالباً مسابقات همراه جُعل بوده، احتمال دارد مراد حرمت وضعي باشد و با وجود اين احتمال ديگر نمي توان براي اثبات حرمت تكليفي مطلق مسابقات به اين روايت _ حتّي به سكون باء در سَبْق _ استناد كرد.(1)


1- . المكاسب المحرمة، ج 1، ص381: «السبق» في الرواية يحتمل التحريك ... و عليه فلا تدل إلّا على تحريم المراهنة، بل هي غير ظاهرة في التحريم أيضاً؛ لاحتمال إرادة فسادها، بل هو الأظهر؛ لأنّ نفي العوض ظاهر في نفي استحقاقه، و إرادة نفي جواز العقد عليه في غاية البعد. و على تقدير السكون، فكما يحتمل نفي الجواز التكليفي يحتمل نفي الصحة؛ لوروده مورد الغالب، من اشتمال المسابقة على العوض.

ص: 206

اين كلام اخير شيخ، مورد تأمل واضح است؛ زيرا مسابقات بدون عوض فراوان است و هرگز در ندرت به گونه اي نيست كه موجب رفع يد از اطلاق روايت شود. حقيقت آن است كه حسنه ي كالصحيحه ي حفص، يا ظاهر در حرمت وضعي مسابقه ي با عوض است و يا ظاهر در حرمت تكليفي مطلق مسابقه (به غير از سه مورد)، و در نتيجه به مقتضاي علم اجمالي بايد احتياط كرد.

ولي از آن جا كه حرمت تكليفي مطلق مسابقه حتّي در مثل حفظ شعر يا رسيدن به مقصد يا رساندن پيغام به اشخاص دور يا رؤيت هلال معهود نيست؛ زيرا اگر مثل اين امور حرام بود، به خاطر كثرت ابتلاء به آن به نحو بارزي در روايات و سيره ي مسلمين آشكار مي شد، در حالي كه چنين چيزي وجود ندارد، پس معلوم مي شود مصححه ي حفص بيان كننده ي حرمت مطلق مسابقه نيست.

آيا از صحيحه ي ابن البختري مي توان استفاده ي جواز رهان در ادوات جنگي امروزي كرد؟
اشاره

در اين روايت كه مي فرمايد: رهان در خُف، حافر و نصل جايز است، آيا خُف، حافر و نصل بما هو خُف و حافر و نصل مراد است يا از آن جهت كه در جنگ استفاده مي شوند؟ اگر از آن جهت كه در جنگ استفاده مي شوند مراد باشد و حكمت اين رهان،

ص: 207

تدريب و آمادگي براي حرب باشد مي توانيم بگوييم اين سه مورد از باب مثال است و مي توان در مطلق ادوات جنگي رهان گذاشت.

علامه ي حلّي- قدس سره - در تذكرة(1) كلامي دارد كه از آن استفاده مي شود هر چيزي كه در جنگ كارايي نداشته باشد، نمي توان در مورد مسابقه ي با آن رهان گذاشت، بنابراين امروزه كه اسب، شتر، فيل و ... در جنگ كارايي ندارد و هم چنين تيركمان كه در


1- تذكرة الفقهاء (ط _ القديمة)، ص353: مسألة: عقد السبق و الرمى شرع للاستعداد للقتال و ممارسته النصال لدعاء الحاجة اليه في جهاد العدوّ و قد ثبت جوازه بالنص و الاجماع اما النص فالكتاب و السنة قال اللّه تعالى (يا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ) فاخبر اللّه تعالى بذلك و لم يعقبه بانكار فدل على مشروعية عندنا و قال تعالى (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ) و روى عقبة بن عامر «أن النّبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - قال الا ان القوة الرّمى قاله ثلثا» وجه الاستدلال ان اللّه تعالى امرنا باعداد الرمى و رباط الخيل للحرب و لقاء العدو و الاعداد لذلك انما يحصل بالتعلم و النهاية في التعلم المسابقة بذلك ... و اما السّنة فاروى «عن النّبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - انه قال: لا سبق الا في نصل او خف او حافر» و النصل يشمل النشاب ... و المزاريق و ... و روى ... و «قال- عليه السلام - رهان الخيل طلق اى حلال و مر رسول اللّه بقوم من الانصار يرامون فقال رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم -: انا مع الحزب الذى فيه ابن الاورع فامسك الحزب الآخر و قالوا: لن نغلب حزب فيه رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - فقال: ارموا فإني ارمى معكم فرمى مع كل واحد منهم رشقا فلم يسبق بعضهم بعضا و لم يزالوا يترامون و اولادهم و اولاد اولادهم لا يسبق بعضهم» و ... و من طريق الخاصة «قولهم- عليهم السلام - انّ الملائكة تنتفر عند الرهان و تلعن صاحبه ما خلا الحافر و الخف و الريش و النصل» و اما الاجماع فلا خلاف بين الامة في جوازه على الجملة و ان اختلفوا في تفاصيله.  مسألة: انما تصحّ المسابقة على ما هو عدة للقتال اذ الغرض الاقصى انما هو الاستعداد للجهاد ...و الاجماع دل عليه.

ص: 208

جنگ ها استفاده نمي شود، مي توانيم بگوييم مسابقه ي با رهان در اين امور حكمت خود را از دست داده و ديگر جايز نيست.

از طرف ديگر بعضي گفته اند چون حكمت جواز رهن در اين مسابقات تدريب بر حرب است، مي توانيم بگوييم هر چيزي كه امروزه به عنوان ادوات جنگ محسوب مي شود و مسابقه در مورد آن باعث تدريب بر حرب مي شود، مثل توپ هاي جنگي، خمپاره، تانك، هواپيما، موشك و ... جايز است و رهان در مسابقه ي با اين ادوات حرمتي ندارد.

پس براي تعميم جواز، بايد احراز كنيم حكم دائر مدار ادوات جنگي است؟ و احراز اين مطلب متفرع بر آن است كه روايات اين ابواب را مرور كنيم تا ببينيم آيا مي توان استفاده كرد كه حكم دائر مدار ادوات جنگي است تا توسعه _ نسبت به ادوات جنگي جديد _ و تضييق _ نسبت به ادواتي كه امروزه در جنگ كارايي ندارد _ دهيم به نحوي كه براي ما حجّت باشد يا چنين حجّتي وجود ندارد؟

بله اگر بخواهيم به اصطلاح با روشنفكري حكم صادر كنيم، نتيجه معلوم است. امّا ما دنبال حجّت هستيم كه آيا چنين حجّتي وجود دارد يا نه؟ اين را هم بايد توجه داشته باشيم كه تنها راه تدريب براي حرب، اين نيست كه رهان از طرف مسابقه دهندگان گذاشته شود _ تا استدلال شود چون تدريب بر حرب متفرع بر آن است، پس جايز است _ بلكه اگر رهان از طرف شخص ثالثي از جمله دولت هم باشد اين نتيجه را دارد.

ص: 209

مرور روايات كتاب سبق و رمايه براي استنباط ملاك جواز رهن در بعضي مسابقات
اشاره

مرور روايات باب سبق و رمايه به جهت اين است كه ببينيم آيا يكي از دو زمينه ي ذيل را براي ما ايجاد مي كند يا خير؟

زمينه ي اوّل: آيا اساساً در سبق و رمايه، حكم دائر مدار كاربرد اين ابزار در جنگ است يا اين كه اعم است؟

زمينه ي دوم: بر فرض اين كه نتوانستيم بفهميم حكم دائر مدار حرب است، آيا به نوع ديگري مي توان الغاء خصوصيت كرد يا خير؟ اين روايات عبارتند از:

_ روايت غياث بن ابراهيم:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عليهما السلام - أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَجْرَى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ سَبَقَهَا أَوَاقِيَّ مِنْ فِضَّةٍ.(1)

غياث بن ابراهيم نقل مي كند امام صادق- عليه السلام - از پدر بزرگوار خود از امام سجاد- عليهما السلام - نقل كردند كه پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - اسب ها را [به جهت مسابقه] به حركت درآوردند و جُعل آن را اوقيه هايي(2) از نقره قرار دادند.


1- وسائل ا لشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح1، ص249 و الكافي، ج5، ص49.
2- هر اوقيّه برابر با چهل درهم است:  لسان العرب، ج 15، ص404: الأَوَاقِيّ جمع أُوقِيَّة، بضم الهمزة و تشديد الياء، و الجمع يشدّد و يخفف، مثل أثفيّة و أثافىّ و أثاف، و ربما يجى ء في الحديث وقيّة، و ليست بالعالية، و همزتها زائدة. و كانت الأُوقِيَّة قديما عبارة عن أربعين درهما، و هى في غير الحديث نصف سدس الرطل، و هو جزء من اثنى عشر جزءا و تختلف باختلاف اصطلاح البلاد.

ص: 210

اين روايت دلالتي بر اين كه حكم جواز دائر مدار امكان استفاده در حرب است ندارد و فقط دلالت مي كند كه حضرت بر مسابقه ي خيل، جُعل قرار دادند.

_ روايت طلحةَ بن زَيد:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: أَغَارَ الْمُشْرِكُونَ عَلَى سَرْحِ الْمَدِينَةِ فَنَادَى فِيهَا مُنَادٍ يَا سُوءَ صَبَاحَاهْ فَسَمِعَهَا رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي الْجَبَلِ فَرَكِبَ فَرَسَهُ فِي طَلَبِ الْعَدُوِّ وَ كَانَ أَوَّلُ أَصْحَابِهِ لَحِقَهُ أَبُو قَتَادَةَ عَلَى فَرَسٍ لَهُ وَ كَانَ تَحْتَ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - سَرْجٌ دَفَّتَاهُ لِيفٌ لَيْسَ فِيهِ أَشَرٌ وَ لَا بَطَرٌ(1) فَطَلَبَ الْعَدُوَّ فَلَمْ يَلْقَوْا أَحَداً وَ تَتَابَعَتِ الْخَيْلُ فَقَالَ: أَبُو قَتَادَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْعَدُوَّ قَدِ انْصَرَفَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ نَسْتَبِقَ


1- مفردات ألفاظ القرآن، ص77: الأَشَرُ: شدّة البطر، و قد أَشِرَ يَأْشَرُ أَشَراً، قال تعالى: سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذّابُ الْأَشِرُ (القمر، آيه ي26)، فالأشر أبلغ من البطر، و البطر أبلغ من الفرح.

ص: 211

فَقَالَ: نَعَمْ فَاسْتَبَقُوا فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - سَابِقاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ: أَنَا ابْنُ الْعَوَاتِكِ(1) مِنْ قُرَيْشٍ إِنَّهُ لَهُوَ الْجَوَادُ الْبَحْرُ يَعْنِي فَرَسَهُ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر طلحة بن زيد(3) ناتمام است.


1- الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، ج 4، ص1598: الْعَاتِكَةُ: القوسُ إذا قَدُمَتْ و احمرّتْ. و عَاتِكَةُ من أسماء النساء، قال النبى- صلي الله عليه و آله و سلم - يوم حُنَين: «أنا ابن الْعَوَاتِكِ من سُلَيْمٍ»؛ يعنى جَدَّاتِهِ. و هنّ تِسْعُ عَوَاتِكَ: عَاتِكَةُ بنت هلال أمّ جدّ هاشم، و عَاتِكَةُ بنت مُرّة بن هلالٍ أمّ هاشم، و عَاتِكَةُ بنت الأوقص ابن مُرّة بن هلال أمّ وهبِ بن عبد مناف بن زهرة جدّ رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - مِنْ قِبَل أمّه آمنة بنت وهب. و سائر الْعَوَاتِك أمّهات النبى- صلي الله عليه و آله و سلم - من غير بنى سُلَيْمٍ.  لسان العرب، ج 10، ص464: العَوَاتِك: جمع عَاتِكَة. و أصل العَاتِكَة المتضمّخة بالطّيب ... و العَوَاتِك: ثلاث نسوة كنّ من أمّهات النبي- صلي الله عليه و آله و سلم -: إحداهنّ: عَاتِكَة بنت هلال ... فالأولى من العَوَاتِك عمّة الثانية، و الثانية عمّة الثّالثة. و بنو سليم تفخر بهذه الولادة.
2- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح2، ص249 و الكافي، ج5، ص51.
3- الفهرست، ص86: طلحة بن زيد، له كتاب، و هو عامي المذهب إلا أن كتابه معتمد أخبرنا به ابن أبي جيد عن ابن الوليد عن الصفار عن محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عنه، و أخبرنا جماعة عن أبي المفضل عن حميد عن أبي محمد القاسم بن إسماعيل القرشي عن طلحة بن زيد.  رجال النجاشي، ص207: طلحة بن زيد أبو الخزرج النهدي الشامي و يقال الخزري، عامي، روى عن جعفر بن محمد- عليه السلام -. ذكره أصحاب الرجال. له كتاب يرويه جماعة يختلف برواياتهم.

ص: 212

طلحة بن زيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: مشركين به منطقه اي از مدينه (سرح) حمله كرده و آن را غارت كردند. منادي اي در اين منطقه صدا زد چه صبح بدي! رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - وقتي صداي او را در كوه شنيدند [بعضي از نسخ به جاي «فِي الْجَبَلِ»، «فِي الْخَيْلِ» دارد](1) سوار بر اسب شده و خود به تعقيب دشمن رفتند و اوّلين كسي كه از اصحاب با اسبش ملحق به حضرت شد، ابو قتادة بود. تحت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - زيني بود كه دو طرف آن از ليف خرما بود و زين زينتي آن چناني نبود (بلكه ساده بود) پس دنبال دشمن رفتند، ولي كسي را نيافتند و اسبان هم دنبال هم آمدند. ابو قتادة به پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - عرض كرد: دشمن فرار كرد، اگر صلاح مي دانيد مسابقه بدهيم. حضرت فرمودند: بله، پس مسابقه دادند و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - زودتر از همه رسيدند. سپس حضرت رو به آن ها كردند و فرمودند: من پسر عاتكه هاي از قريش هستم و اسبم هم اسب بحر است [و مانند دريا سير مي كند].

اين روايت هم دلالت بر مطلب ندارد و فقط از آن استفاده مي شود كه خود حضرت نيز در مسابقه شركت كردند. بايد توجه داشت كه هرچند در اين روايت حرفي از جُعل به ميان نيامده و مطلق ذكر شده، ولي احتمال قوي وجود دارد كه سَبَق و جُعلي كنار گذاشته باشند و اين مي تواند شاهد بر آن باشد وقتي گفته


1- الكافي، ج5، ص50: «... فَسَمِعَهَا رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي الْخَيْلِ فَرَكِبَ فَرَسَهُ فِي طَلَبِ الْعَدُو ...»

ص: 213

مي شود لعب به شطرنج، نرد و ... كرد، گرچه وجود جُعل در آن تصريح نشده امّا بودن آن در لعب مفروغٌ عنه بوده است.

_ صحيحه ي حفص بن البختري:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَجْرَى الْخَيْلَ الَّتِي أُضْمِرَتْ(1) مِنَ الْحَصَى(2) إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ الْحَدِيثَ.

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.(3)


1- العين، ج 7، ص41: المِضْمَار: موضع تُضَمَّر فيه الخيل، و تَضْمِيرها أن تُعلَف قوتا بعد السمن.  لسان العرب، ج 4، ص491: تَضْمِيرُ الخيلِ: هو أَن يُظاهِرَ عليها بالعَلفِ حتى تَسْمَنَ ثم لا تُعْلف إِلَّا قُوتاً ... قال أَبو منصور: و يكون المِضْمارُ وقتاً للأَيام التي تُضَمَّر فيها الخيلُ للسِّباقِ أَو للرَّكضِ إِلى العَدُوِّ، و تَضْميرُها أَن تُشَدّ عليها سُروجُها و تُجَلَّل بالأَجِلَّة حتَّى تَعْرق تحتها، فيذهب رَهَلُها و يشتدّ لحمها و يُحْمل عليها غِلمانٌ خِفافٌ يُجْرُونها و لا يَعْنُفونَ بها، فإِذا فُعل ذلك بها أُمِنَ عليها البُهْرُ الشديد عند حُضْرها و لم يقطعها الشَّدُّ؛ قال: فذلك التَّضْميرُ الذي شاهدتُ العرب تَفْعله، يُسمّون ذلك مِضْماراً و تَضْمِيراً. الجوهري: ... قال: و تَضْمِيرُ الفرس أَيضاً أَن تَعْلِفَه حتى يَسْمَن ثم تردّه إِلى القُوت، و ذلك في أَربعين يوماً، و هذه المدّة تسمى المِضْمَارَ.
2- بعضي از نسخه ها «الْحَفْيَاء» دارد (الكافي، ج5، ص48) و در بعض نسخ ديگر «الْحَصْبَاءِ» آمده است (بحار الأنوار، ج16، ص266).
3- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح3، ص250 و الكافي، ج5، ص48.

ص: 214

مرحوم كليني- قدس سره - اين روايت را از دو طريق نقل كرده كه يكي به خاطر طلحة بن زيد ناتمام است، امّا طريق ديگر تمام است.

حفص بن البختري از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - اسب مضمره [تضمير اسب؛ يعني اين كه به اسب غذا مي دادند تا چاق شود، سپس غذاي او را كم مي كردند تا چالاك شود] را حركت دادند و از حَصي (نام منطقه اي در مدينه) تا مسجد بني زُريق مسابقه دادند.

اين روايت هم دلالتي بر مطلب ندارد.

_ روايت أَبي بصير:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَيْسَ شَيْ ءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانُ وَ مُلَاعَبَةُ الرَّجُلِ أَهْلَهُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سعدان بن مسلم ناتمام است.

أبو بصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: ملائكه در هيچ چيز حاضر نمي شوند، به جز در رهان و ملاعبه ي مرد با همسرش.

رهان در اين جا عموميت دارد و شامل هر رهاني مي شود(2)،


1- همان، ح4 و الكافي، ج5، ص49.
2- رهان ظاهراً در اين جا همان طور كه مرحوم شيخ فرمودند، رهان الفرس است و در لغت بر رهان الفرس، رهان به نحو المطلق هم اطلاق شده است:  العين، ج 4، ص44: الرِّهَانُ: أن يراهن القوم على سباق الخيل و غيره.  تاج العروس من جواهر القاموس، ج 18، ص249: و الرِّهانُ: المُسابقَةُ على الخَيْلِ و غير ذلك و الرِّهان في الخيْلِ أَكْثَر.  المحيط في اللغة، ج 3، ص474: الرِّهَانُ: مُرَاهَنَةُ القَوْم على سِباقِ الخَيْلِ.  لسان العرب، ج 13، ص188: كان أَبو عمرو يقول: الرِّهانُ في الخيل؛ قال قَعْنَب: بانت سُعادُ، و أَمْسَى دُونها عَدَنُ و غَلِقَتْ عندَها من قَبْلِكَ الرُّهُنُ و قال الفراء: من قرأَ فَرُهُن فهي جمع رِهانٍ مثل ثُمُرٍ جمع ثِمارٍ. و في التهذيب: الرهان في الخيل أكثر. بنابراين اين كه در روايات متعددي رهان به نحو مطلق ذكر شده و حكم به جواز شده است، منظور رهان الفرس است. از جمله اين روايات است: «لَا نَسْتَحِبُّ شَيْئاً مِنَ اللَّعِبِ غَيْرَ الرِّهَانِ وَ الرَّمْيِ» و «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ كَانَ يَحْضُرُ الرَّمْيَ وَ الرِّهَانَ» و «لَيْسَ شَيْ ءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانُ وَ مُلَاعَبَةُ الرَّجُلِ أَهْلَهُ». (اميرخاني)

ص: 215

مگر اين كه بگوييم «ال» براي عهد باشد كه در اين صورت مراد رهان هاي مقصود (خُف، حافر و نصل) است.

_ مرفوعه ي عبدالله بن الْمُغِيرة:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي حَدِيثٍ:

ص: 216

كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ وَ رَمْيِهِ عَنْ قَوْسِهِ وَ مُلَاعَبَتِهِ امْرَأَتَهُ فَإِنَّهُنَّ حَقٌّ.(1)

اين روايت مرفوعه است.

پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - در حديثي فرمودند: تمام لهوهاي مؤمن باطل است، مگر در سه مورد: تربيت اسب، تيراندازي و ملاعبه ي با همسرش، همانا اين سه مورد حقّ است.

اين روايت هم در مورد جنگ چيزي ندارد تا از آن عموميت را به دست آوريم.

_ مرسله ي صدوق:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ- عليه السلام -: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.(2)

اين روايت مرسله است.(3)


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح5، ص250 و الكافي، ج5، ص50.
2- همان، ح6، ص251 و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص59.
3- مرحوم صدوق اين روايت را در جاي ديگري (ج3، ص48)) در ضمن روايتي از علاء بن سيابه نقل كرده و فرموده است: «و رُوِيَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ شَهَادَةِ مَنْ يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ قَالَ: لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ قُلْتُ: فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا يَقُولُونَ قَالَ عُمَرُ هُوَ شَيْطَانٌ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُر ...» بنابراين ممكن است منظور شيخ صدوق- قدس سره - از اين روايت، همان روايت علاء بن سيابه باشد. اگر همان روايت علاء بن سيابه باشد، گرچه شيخ صدوق در مشيخه به علاء بن سيابه سندي ذكر مي كند و مي فرمايد: «و ما كان فيه عن العلاء بن سيابة فقد رويته عن أبي _ رضي اللّه عنه _ عن سعد ابن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن عليّ الوشّاء، عن أبان بن عثمان عن العلاء بن سيابة» كه خود علاء بن سيابه توثيق ندارد، امّا در اين جا چون تعبير به «رُوي» به نحو مجهول مي كند، معلوم مي شود با آن سند ذكر نكرده است. علي ايّ حالٍ از لحاظ سند ناتمام است. [و از اين جا مي توان گفت اين كه شيخ صدوق بعضي از روايات را با ضرس قاطع به امام- عليه السلام - نسبت مي دهد، قابل مناقشه است و اطميناني به صدور آن از معصوم- عليه السلام - نيست]. امّا اگر بگوييم منظور شيخ صدوق از اين روايت، روايت علاء بن سيابه نبوده، بلكه روايت ديگري است، گرچه بعضي به خاطر اسناد مستقيم صدوق به امام- عليه السلام - كشف مي كنند كه روايت صادر شده، ولي به نظر حضرت استاد دام ظله، اين وجه تمام نيست و روايت مرسله است. (اميرخاني)

ص: 217

امام صادق- عليه السلام - فرمودند: ملائكه هنگام رهان فرار مي كنند و صاحب آن را لعن مي كنند، به جز در حافر (سُم)، خُف (كفشك)، ريش (پر) و نصل (تيزي)، و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - با أُسامة بن زيد مسابقه دادند و اسب ها را به حركت درآوردند.

_ روايت طلحة بن زيد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الرَّمْيُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ الْإِسْلَامِ.(1)


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب2، ح2، ص251 و الكافي، ج5، ص49.

ص: 218

طلحة بن زيد از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: رمي و تيراندازي، تيري از تيرهاي اسلام است.

اين روايت از لحاظ سند به خاطر طلحة بن زيد ناتمام است و از لحاظ دلالت هم ربطي به مسابقه ندارد و بعيد است اشاره ي به مسابقه هم باشد.

_ مرفوعه ي عبد الله بن الْمغِيرة:

وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى] عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: <وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ> قَالَ: الرَّمْيُ.(1)

پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي آيه ي شريفه ي <وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ> فرمودند: رمي است.

اين روايت هم ربطي به مسابقه و رهان ندارد، مگر اين كه بگوييم اطلاق آن دالّ بر هر نوع آمادگي براي رمي است؛ اعم از تراشيدن رمي، گذاشتن پَر در عقب آن، تمرين و مهارت بر تيراندازي، كه يكي از مصاديق مهارت پيدا كردن، مسابقه و رهان است.


1- همان، ح3، ص252 و الكافي، ج5، ص49.

ص: 219

_ حسنه ي كالصحيحه ي حفص بن البختري:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ كَانَ يَحْضُرُ الرَّمْيَ وَ الرِّهَانَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.

حفص بن البختري نقل مي كند كه امام صادق- عليه السلام - در رمي و رهان حاضر مي شدند.

مراد از «الرَّمْيَ» در اين روايت، مسابقه ي رمي است نه رمي جنگ؛ زيرا سابقه نداشته كه حضرت در جنگي حاضر شوند. «الرِّهَانَ» هم قرينه ي بر مسابقه است.

نتيجه گيري از روايات كتاب سبق و رمايه
اشاره

رواياتي كه ذكر شد هيچ زمينه اي به ما نمي دهد و دلالتي بر مطلب ندارد. بله فقط مي توان يك استيناس كلّي كرد كه در مورد حرب است، بنابراين چيزي از اين روايات به دست نمي آيد و مناسب است در خود رواياتي كه مي فرمايد «لَا سَبَْقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ» بيشتر تأمل كنيم.


1- . همان، ح4، ص252 و الكافي، ج5، ص50.

ص: 220

تأملي دوباره در روايات «لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ»

در مورد ذيل روايات كه مي فرمايد: «يَعْنِي النِّضَالَ»(1) مي گوييم اگر اين تفسير از راوي باشد، ارزشي ندارد و معنايي كه راوي كرده نهايتاً به عنوان يك نظر است. ولي اگر اين عبارت تفسير امام- عليه السلام - باشد خيلي تفاوت دارد؛ زيرا وقتي امام- عليه السلام - نصل را كه در لغت اعم از تير است(2) محدود به يك امر خاصي يعني نضال(3) تير يا تيراندازي مي كنند، تعدّي از اين معنا حتّي به شمشير بازي هم مشكل است؛ زيرا «نصل» تقريباً معناي واضحي دارد و هر چيز


1- همان، باب3، ح1، ص252 و الكافي، ج5، ص50: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.
2- العين، ج 7، ص124: النَّصْل للسيف حديدته، و نَصْلُ السهام. و نَصْلُ البُهْمى و نحوها من النبات إذا خرجت نِصالُها ... و المُنْصُل: اسم السيف، و نَصْلُه: حديدته.  لسان العرب، ج 11، ص662: نصل: التهذيب: النَّصْلُ نصلُ السهم و نَصْلُ السيفِ و السِّكِّينِ و الرمحِ، و نَصْلُ البُهْمَى من النبات و نحوه إِذا خرجت نصالُها. المحكم: النَّصْلُ حديدةُ السهم و الرمحِ، و هو حديدة السيف ما لم يكن لها مَقْبَض. ... و نَصْل السيف: حديده.
3- «نضال» در لغت دو استعمال دارد، يكي مصدر است و به معني مراماة و تيراندازي است و ديگري به معناي منضال و تير است كه در اين روايت شريفه به قرينه ي خُف و حافر و خود نصل مي توان گفت معناي دوم؛ يعني تير مراد است. (اميرخاني)  المحيط في اللغة، ج 8، ص21: نَضَلَ فلانٌ فلاناً: إذا نَضَلَه في مُرَاماةٍ فَغَلَبَه. و المِنْضَالُ: السَّهْمُ، و النِّضَالُ أيضاً.

ص: 221

تيزي را شامل مي شود، اين كه حضرت به تيراندازي تفسير مي كنند پس معلوم مي شود خصوصيتي داشته و شامل بقيه نمي شود.

ولي از آن جايي كه در بين فقهاء اجماعي است كه نصل را به معنايي اعم از تير گرفته اند و به هر چيز تيزي كه در نبرد و منازعه كارآيي داشته باشد معني كرده اند و هم چنين بعضي استظهار كرده اند(1) كه عبارت «يَعْنِي النِّضَالَ» از راوي است(2)، اظهر آن است كه بگوييم عبارت «يَعْنِي النِّضَالَ» از امام- عليه السلام - نيست و در همان معناي اعم خود باقي است؛ يعني هر چيز تيزي كه در حرب كارآيي دارد. اين تفسير اگر از امام- عليه السلام - هم باشد، مي توانيم بگوييم از آن جايي كه استعمال نصل در هر شيء تيزي مثل شمشير، نيزه، خنجر و ... قوي است، پس كلام امام- عليه السلام - را بايد حمل كنيم به اين كه حضرت به جهت رايج بودن مسابقه ي با تير، آن را مفسّر اصل مسابقه قرار دادند؛ يعني در حقيقت مي فرمايند: مقصود، مسابقه ي


1- إن قلت: عبارت «يَعْنِي النِّضَالَ»، كلام امام- عليه السلام - نيست؛ زيرا حضرت از اوّل مي توانستند به جاي «النصل»، «النضال» بفرمايند و احتياج نداشت اوّل نصل بفرمايند، بعداً خودشان تفسير كنند. قلت: مي توان اين گونه جواب داد كه ظاهراً اصل اين روايت از پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - است [در كتب اهل سنت هم از پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم - نقل شده است] و حضرت عين همان كلمات را نقل كرده و نصل را براي مخاطبين تفسير مي كنند.
2- مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 18، ص389: «يعني النضال» النضال: المساواة في الرمي، و الظاهر أن التفسير من الراوي و لعله على سبيل المثال لبيان الفرد الخفي.

ص: 222

بالنصل است. علي ايّ حالٍ روايات ديگري هم وجود دارد كه در آن ها نصل ذكر شده ولي نضال نيست، گرچه اين روايات از لحاظ سند تمام نيست ولي مي تواند به عنوان مؤيد باشد.(1)

با مشخص شدن معناي نصل _ كه مراد هر چيز تيزي است كه در حرب كارآيي داشته باشد _ مي توانيم در اين جا از فهم عرفي كمك گرفته و الغاء خصوصيت كنيم و بگوييم تيز بودن خصوصيت ندارد و هر و سيله اي كه امروزه در حرب براي از پا درآوردن افراد استفاده مي شود، مثل گلوله، توپ، بمب و ... مشمول روايت است، گرچه نصل بر آن صادق نباشد.


1- وسائل الشيعة، ج19، كتاب السبق و الرماية، باب1، ح6، ص251 و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص59: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ- عليه السلام -: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.  همان، ح4، ص253 و قرب الاسناد، ص88: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ- عليهما السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: لَا سَبَقَ إِلَّا فِي حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ أَوْ خُفٍّ.  مستدرك الوسائل، ج14، كتاب السبق و الرماية، أَبواب كتاب السبق و الرماية، باب3، ح3، ص80 و دعائم الاسلام، ج1، ص345: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - عَنْ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَنَّهُ رَخَّصَ فِي السَّبْقِ بَيْنَ الْخَيْلِ وَ سَابَقَ بَيْنَهَا وَ جَعَلَ فِي ذَلِكَ أَوَاقِيَّ مِنْ فِضَّةٍ وَ قَالَ: لَا سَبْقَ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي بِالْحَافِرِ الْخَيْلَ وَ الْخُفِّ الْإِبِلَ وَ النَّصْلِ نَصْلَ السَّهْمِ يَعْنِي رَمْيَ النَّبْلِ.

ص: 223

بنابراين با استفاده از عموميت معناي نصل و فهم عرفي آن، كه تيزي خصوصيت ندارد و به مناسبت حكم و موضوع و اين كه اصحاب هم كلاً از نصل به عنوان آلت حرب برداشت كرده اند، مي توانيم نصل را به همه ي ابزار حربي تعميم داده و بگوييم مراهنه در چنين مسابقاتي حرام نيست.

بلكه حتّي شايد به اين مناسبت بتوان معناي خُف و حافر را هم به تمام وسائل محرّكه ي جنگي اعم از نفربر، تانك، جنگنده شكاري، بمب افكن و رهگير، هلي كوپترهاي نظامي و ... تعميم داد و گفت حافر و خُف _ كه شامل حتّي خيل هم مي شود _ به عنوان وسائل محرّكه ي جنگي در آن زمان نام برده شده و بنابراين هر آن چه كه در اين زمان جايگزين خُف و حافر شده و وسيله ي محرّكه در جنگ باشد، مشمول روايت است و رهان در مسابقات با آن جايز مي باشد.

البته اين خلاف احتياط است؛ زيرا شايد حكمتي در مسابقه ي با رهان در خُف و حافر در آن زمان ها بوده كه الآن آن حكمت در مسابقه ي با رهان با سائر وسائل محرّكه ي جنگي وجود ندارد. كما اين كه در اين زمان مسابقه ي با رهان در اسب سواري و شتر سواريِ معمولي هم خلاف احتياط است؛ زيرا حكمت جواز مراهنه در اين مسابقات به خاطر اين بوده كه وسيله ي محرّكه ي حرب بوده است و الآن ديگر موضوعيت ندارد و روايات از مسابقاتي كه هيچ زمينه اي براي اعداد قوا جهت حرب ندارد، منصرف است.

ص: 224

حكم مغالبه با جُعل شخص ثالث

در تمام مواردي كه گفتيم مغالبه ي با رهان حرام است، در صورتي بود كه خود متسابقين رهان بگذارند، امّا اگر شخص ثالثي جُعل قرار دهد مانعي ندارد و از لحاظ تكليفي حرام نيست.

امّا از لحاظ وضعي اگر بر مغالبه اي غرض عقلايي مترتب نباشد، اخذ آن جُعل از باب اين كه حق غلبه كننده و براساس عقد است، مصداق اكل مال به باطل مي باشد، امّا اگر غرض عقلايي بر آن مترتب باشد يا طيب نفس باشد حتّي با فرض بطلان عقد، مصداق اكل مال به باطل نبوده و حرام نيست.(1)


1- طبق اين بيان مي توانيم بگوييم اگر در مسابقه اي كه غرض عقلايي بر آن مترتب است، رهان از طرف متسابقين هم باشد، مصداق اكل مال به باطل نيست و براي اثبات حرمت وضعي نمي توان به آيه ي شريفه تمسك كرد و فقط بايد به صحيحه ي حفص بن البختري تمسك كرد. (اميرخاني)

ص: 225

قيادت

اشاره

ص: 226

ص: 227

المسألة السادسة عشر: حرمة القيادة

اشاره

(1)

تعريف قيادت

قيادت در اصل لغت به معناي راهنمايي كردن است(2) و مراد از آن در اين جا، راهنمايي كردن دو نفر بر وطي حرام است.


1- المكاسب المحرمة، ج 1، ص385: القيادة حرام، و هي السعي بين الشخصين لجمعهما على الوطء المحرّم، و هي من الكبائر، و قد تقدم تفسير «الواصلة و المستوصلة» بذلك في مسألة تدليس الماشطة. و في صحيحة ابن سنان: أنّه يضرب ثلاثة أرباع حدّ الزاني، خمسة و سبعين سوطاً، و يُنفى من المصر الذي هو فيه.
2- العين، ج 5، ص196: القِيَادَةُ مصدر القائد. و القَائِدُ من الجبل: أنفه.  المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص518: (قَادَ) الْأَمِيرُ الْجَيْشُ (قِيَادَةً) فَهُوَ (قَائِدٌ) و جَمْعُهُ (قَادَةٌ) و (قُوَّادٌ) و (انْقَادَ) (انْقِيَاداً) فِي الْمُطَاوَعَةِ وَ تُسْتَعْمَلُ (القِيَادَةُ) و فِعْلُهَا و رجُل (قَوَّادٌ) في الدِّيَاثَةِ.

ص: 228

مرحوم شيخ- قدس سره - براي اثبات حرمت قيادت به دو روايت تمسك مي كند:

ادلّه ي شيخ- قدس سره - بر حرمت قيادت

1. روايتي كه واصله و مستوصلة را لعن مي كند

روايت اوّل، روايتي است كه قبلاً در بحث تدليس ماشطه ذكر شده كه مي فرمايد: «الْوَاصِلَةَ وَ الْمُسْتَوْصِلَةَ»(1)، اين روايت


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب19، ح3، ص132 و الكافي، ج5، ص119: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ- عليهما السلام - عَنِ الْقَرَامِلِ الَّتِي تَضَعُهَا النِّسَاءُ فِي رُءُوسِهِنَّ يَصِلْنَهُ بِشُعُورِهِنَّ فَقَالَ: لَا بَأْسَ عَلَى الْمَرْأَةِ بِمَا تَزَيَّنَتْ بِهِ لِزَوْجِهَا قَالَ: فَقُلْتُ: بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - لَعَنَ الْوَاصِلَةَ وَ الْمَوْصُولَةَ فَقَالَ: لَيْسَ هُنَالِكَ إِنَّمَا لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - الْوَاصِلَةَ الَّتِي تَزْنِي فِي شَبَابِهَا فَلَمَّا كَبِرَتْ قَادَتِ النِّسَاءَ إِلَى الرِّجَالِ فَتِلْكَ الْوَاصِلَةُ وَ الْمَوْصُولَة. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ مِثْلَهُ. دو روايت ديگر به اين مضمون وجود دارد:  همان، ح7، ص133 و معاني الاخبار، ص249: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ زَكَرِيَّا عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ تَمِيمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ غُرَابٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ- عليهم السلام - قَالَ: لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - النَّامِصَةَ وَ الْمُنْتَمِصَةَ وَ الْوَاشِرَةَ وَ الْمُوتَشِرَةَ وَ الْوَاصِلَةَ وَ الْمُسْتَوْصِلَةَ وَ الْوَاشِمَةَ وَ الْمُسْتَوْشِمَة.  همان، ج20، كتاب النكاح، أبواب نكاح المحرم و ما يناسبه، باب27، ح1، 351 و معاني الاخبار، ص250: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكَتِّبِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ زِيَادٍ الْكَرْخِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - الْوَاصِلَةَ وَ الْمُسْتَوْصِلَةَ يَعْنِي الزَّانِيَةَ وَ الْقَوَّادَةَ.

ص: 229

همان طوركه قبلاً گفتيم سند صحيحي ندارد.

2. روايت عبدالله بن سنان:

روايت ديگري كه مرحوم شيخ ذكر مي كند و از آن تعبير به صحيحه مي كند، روايت عبدالله بن سنان است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَيْسَ إِنَّمَا يُعْطَى الْأَجْرَ عَلَى أَنْ يَقُودَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا يَجْمَعُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً قَالَ: ذَاكَ الْمُؤَلِّفُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً فَقُلْتُ: هُوَ ذَاكَ قَالَ: يُضْرَبُ ثَلَاثَةَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِي خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ سَوْطاً وَ يُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِي هُوَ فِيهِ الْحَدِيثَ.

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ مِثْلَهُ.

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ.(1)


1- همان، ج28، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب حد السحق و القيادة، باب 5، ص171 و الكافي، ج7، ص262. متن كامل حديث كه در كتاب كافي آمده چنين است: عَلِيٌّ [عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَوَّادِ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ: لَا حَدَّ عَلَى الْقَوَّادِ أَ لَيْسَ إِنَّمَا يُعْطَى الْأَجْرَ عَلَى أَنْ يَقُودَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا يَجْمَعُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً قَالَ: ذَاكَ الْمُؤَلِّفُ بَيْنَ الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى حَرَاماً؟ فَقُلْتُ: هُوَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ: يُضْرَبُ ثَلَاثَةَ أَرْبَاعِ حَدِّ الزَّانِي خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ سَوْطاً وَ يُنْفَى مِنَ الْمِصْرِ الَّذِي هُوَ فِيهِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا عَلَى رَجُلٍ الَّذِي وَثَبَ عَلَى امْرَأَةٍ فَحَلَقَ رَأْسَهَا قَالَ: يُضْرَبُ ضَرْباً وَجِيعاً وَ يُحْبَسُ فِي سِجْنِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُسْتَبْرَأَ شَعْرُهَا فَإِنْ نَبَتَ أُخِذَ مِنْهُ مَهْرُ نِسَائِهَا وَ إِنْ لَمْ يَنْبُتْ أُخِذَتْ مِنْهُ الدِّيَةُ كَامِلَةً خَمْسَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَقُلْتُ: فَكَيْفَ صَارَ مَهْرَ نِسَائِهَا إِنْ نَبَتَ شَعْرُهَا؟ قَالَ: يَا ابْنَ سِنَانٍ إِنَّ شَعْرَ الْمَرْأَةِ وَ عُذْرَتَهَا يَشْتَرِكَانِ فِي الْجَمَالِ فَإِذَا ذُهِبَ بِأَحَدِهِمَا وَجَبَ لَهَا الْمَهْرُ كَامِلًا.

ص: 230

عبدالله بن سنان مي گويد به امام صادق- عليه السلام - عرض كردم: حدّ قوّاد چقدر است؟ حضرت فرمودند: قوّاد حدّي ندارد، مگر اين طور نيست كه به او پول مي دهند تا [انسان يا حيوان را] قيادت و راهنمايي كند؟! عرض كردم: فدايتان شوم [مقصودم] كسي است كه بين زن و مرد به حرام جمع مي كند. حضرت فرمودند: آن كسي كه بين زن و مرد به حرام جمع مي كند!؟ گفتم: بله، مقصودم همين است. حضرت فرمودند: سه چهارم حدّ زاني يعني 75 ضربه شلاق و از شهري كه در آن سكونت دارد، تبعيد مي شود.

هرچند مرحوم شيخ از اين روايت تعبير به صحيحه مي كنند، امّا سند اين روايت به خاطر محمد بن سليمان كه تضعيف شده،(1) ناتمام است.


1- رجال النجاشي، ص365: محمد بن سليمان بن عبد الله الديلمي ضعيف جدا لا يعول عليه في شي ء، له كتاب. أخبرنا محمد بن محمد، عن جعفر بن محمد، عن علي بن الحسين، عن أحمد بن محمد، عن أبيه، عن محمد بن سليمان بكتابه.  رجال الشيخ الطوسي، ص363: محمد بن سليمان الديلمي، بصري [ضعيف].

ص: 231

إن قلت: همه به اين روايت عمل كرده اند؛ زيرا مشتمل بر مطلبي است كه مُفتي به همه ي فقهاست و كسي در آن اختلاف نكرده، پس معلوم مي شود اين روايت از امام- عليه السلام - صادر شده است.

قلت: گرچه اين حرف في الجمله درست است، ولي ما نمي دانيم مستند فقهاء اين روايت بوده باشد، شايد مدرك ديگري داشته اند؛ زيرا در اين روايت مطالب ديگري هم وجود دارد كه به آن فتوا نداده اند، در حالي كه اگر فقط اين روايت مستند فقهاء بود بايد آن ها را هم ذكر مي كردند.

بخش اوّل روايت كه مي فرمايد: حدّ قوّاد 75 ضربه است، اجماعي است و كسي را پيدا نكردم در آن اختلاف كرده باشد. امّا بخش ديگر روايت كه مي گويد از شهرش تبعيد مي شود، بسياري از علماء آن را قبول نكرده اند، بلكه چيزهاي ديگري ذكر كرده اند؛ مثلاً عدّه ي زيادي گفته اند «يُحلق رأسه و يُشهّر»(1) سرش


1- سيد مرتضى، علي بن حسين الموسوي، الانتصار في انفرادات الإمامية، ص515: مما انفردت به الإمامية: القول بأن من قامت عليه البينة بالجمع بين النساء و الرجال أو الرجال و الغلمان للفجور وجب أن يجلد خمسا و سبعين جلدة و يحلق رأسه و يشهر في البلد الذي يفعل فيه ذلك، و تجلد المرأة إذا جمعت بين الفاجرين لكنها لا يحلق رأسها و لا تشهر. و لم يعرف باقي الفقهاء ذلك و لا سمعناه عنهم و لا منهم.  شيخ الطوسى، محمد بن الحسن، النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى، ص710: باب الحد في القيادة: الجامع بين النّساء و الرّجال و الغلمان للفجور، إذا شهد عليه شاهدان، أو أقرّ على نفسه بذلك، يجب عليه ثلاثة أرباع حدّ الزّاني خمسة و سبعون جلدة، و يحلّق رأسه و يشهّر في البلد، ثمَّ ينفى عن البلد الّذي فعل ذلك فيه الى غيره من الأمصار.

ص: 232

را تراشيده و در شهر خودش مي گردانند. بله، بعضي گفته اند اگر دوباره اين كار را تكرار كرد، بعد از اين كه حدّش زدند از شهر تبعيدش مي كنند،(1) ولي اين با مطلبي كه در روايت آمده تفاوت


1- ابو الصلاح حلبى، الكافي في الفقه، ص410: فصل في القيادة و حدها: انما يثبت هذا الحكم بشاهدي عدل أو بإقرار من يعتد بإقراره مرتين بالجمع بين الرجال و النساء و الغلمان، أو النساء و النساء، فيه جلد خمسة و سبعين سوطا و يحلق رأس الرجل و يشهر في المصر و لا يحلق رأس المرأة و لا تشهر ... . فإن عاد ثانية جلد و نفى عن المصر فان عاد ثالثة جلد فان عاد رابعة استتيب فان تاب قبلت توبته و جلد و ان أبى التوبة قتل و ان تاب ثم أحدث بعد التوبة خامسة قتل على كل حال.  سلار الديلمي، حمزة بن عبدالعزيز، المراسم العلوية و الأحكام النبوية، ص257: حد القيادة: يجلد القواد خمسا أو سبعين سوطا. ثم هو على ضربين: رجل و امرأة فالرجل يحلق رأسه مع الحد و يشهر، و المرأة تجلد حسب ثم لا يخلو: أما أن يعودوا أو لا يعودوا، فإن عادوا، نفوا من المصر بعد فعل ما استحقوه.  ابن زهره حلبي، حمزة بن علي حسيني، غنية النزوع إلى علمي الأصول و الفروع، ص427: حد القيادة: من جمع بين رجل و امرأة أو غلام، أو بين امرأتين للفجور، فعليه جلد خمسة و سبعين سوطا، رجلا كان أو امرأة، حرا أو عبد ا، مسلما أو ذميا، و يحلق رأس الرجل، و يشهر في المصر، و لا يفعل ذلك بالمرأة. و من عاد ثانية جلد و نفي عن المصر، كل ذلك بدليل إجماع الطائفة، و روي: أنه إن عاد ثالثة جلد، فإن عاد رابعة، عرضت عليه التوبة، فإن أبى قتل، و إن أجاب قبلت توبته، و جلد، فإن عاد خامسة بعد التوبة، قتل من غير أن يستتاب.

ص: 233

دارد.(1) پس نمي توانيم بگوييم مستند فقهاء در حكم به 75


1- بعضي در همان بار اوّل بعد از حلق رأس و تشهير در بلد، فرموده اند نفي بلد هم مي شود. مانند:  المهذب لابن البراج، ج 2، ص534: باب الحد في القيادة ... إذا جمع إنسان بين الرجال و النساء، أو الرجال و الغلمان للفجور، كان عليه خمس و سبعون جلدة _ و ذلك ثلاثة أرباع حد الزاني _ و يحلق رأسه، و يشهر في البلد الذي يفعل ذلك فيه، و ينفى منه الى بلد أخر.  محقق حلّى، نجم الدين جعفر بن حسن، نكت النهاية، ج 3، ص313: باب الحد في القيادة: الجامع بين النِّساء و الرجال و الرجال و الغلمان للفجور إذا شهد عليه شاهدان، أو أقرَّ على نفسه بذلك، يجب عليه ثلاثة أرباع حد الزَّاني خمسة و سبعون جلدة، و يحلَّق رأسه و يشهر في البلد، ثمَّ ينفي عن البلد الَّذي فعل ذلك فيه إلى غيره من الأمصار.  يحيي بن سعيد حلّي، الجامع للشرائع، ص557: حد القيادة: و يحد الجامع بين الرجال و النساء، و النساء و الرجال، و الغلمان للفجور، خمسا و سبعين جلدة، رجلا كان أو امرأة، عبدا أو حرا، مسلما أو كافرا. و يحلق رأسه و يشهر و ينفى عن البلد الى غيره، و على المرأة مثله الا انها لا تحلق و لا تشهر و لا تنفى و يثبت ذلك بالإقرار، أو شهادة عدلين. و الواصلة و المؤتصلة الملعونتان الزانية شابة و القوادة عجوزا.  علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان، ج 2، ص176: و يجلد القواد _ و هو: الجامع بين الرجال أمثالهم للّواط، و بينهم و بين النساء للزنا _ خمسا و سبعين جلدة، و يحلق رأسه و يشهر و ينفى. (احمدي)

ص: 234

ضربه ي شلاق براي حدّ قوّاد فقط اين روايت بوده، بنابراين نمي تواند حجّت باشد.

پس نتيجه اين شد اين دو روايتي كه مرحوم شيخ به عنوان ادلّه ي حرمت قيادت ذكر كرده اند، از لحاظ سند ناتمام است و نمي تواند مستند حرمت قيادت باشد. بنابراين مناسب است براي اثبات حرمت قيادت به ادلّه ي ذيل استناد شود:

ادلّه ي مختار بر اثبات حرمت قيادت

1. مصداق تشويق بر حرام

نهي و دفع منكر بر همه واجب است و در مقابل، امر و تشويق به گناه و يا حتّي رضايت به منكر حرام است و در روايات متعددي اين مضمون آمده است: «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ»(1) و از آن جايي كه قيادت هم تشويق به گناه


1- وسائل الشيعة، ج16، كتاب الأَمر بالمعروف و النهي عن المنكر، أبواب الامر و النهي و ما يناسبهما، باب5، ح12، ص141 و نهج البلاغة، ص499: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - أَنَّه] قَالَ- عليه السلام -: الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ.  همان، ح6، ص139 و الخصال، ج1، ص107: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ- عليهم السلام - عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الرَّاضِي بِهِ وَ الْمُعِينُ عَلَيْهِ شُرَكَاءُ ثَلَاثَةٌ.  همان، ح9، ص140 و المحاسن، ج1، ص262: أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ فَمَنْ رَضِيَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِيهِ وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْه.  همان، باب 1، ح21، ص124 و الخصال، ج1، ص138: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْخِصَالِ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ (عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليهم السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ أَمَرَ بِمَعْرُوفٍ أَوْ نَهَى عَنْ مُنْكَرٍ أَوْ دَلَّ عَلَى خَيْرٍ أَوْ أَشَارَ بِهِ فَهُوَ شَرِيكٌ وَ مَنْ أَمَرَ بِسُوءٍ أَوْ دَلَّ عَلَيْهِ أَوْ أَشَارَ بِهِ فَهُوَ شَرِيكٌ.

ص: 235

و زمينه سازي براي گناه است، حرام مي باشد. ولي اين دليل اثبات نمي كند كه قيادت بعنوانه حرام است، بلكه چون مصداق تشويق و رضايت به حرام است، حرام مي باشد.

2. اجماع

اجماع قائم است بر اين كه قيادت بعنوانه حرام است. با وجود اين اجماع و به ضميمه ي روايات دالّ بر حرمت قيادت مي توانيم اطمينان به حرمت قيادت بعنوانه پيدا كنيم.

با اين اجماع مي توانيم 75 ضربه بودن حدّ قوّاد را هم اثبات كنيم و حتّي كساني هم كه معمولاً در اجماعات تشكيك مي كنند، در اين جا اجماع را پذيرفته و گفته اند «لا دليل عليه الا الاجماع»(1)،


1- رياض المسائل (ط _ القديمة)، ص477: القيادة فهي الجمع بين الرجال و النساء للزنا ... و الحد فيه خمس و سبعون جلدة بلا خلاف أجده بل عليه الإجماع في الانتصار و الغنية و المسالك و به صريح الرواية الآتية و ليس فيها ما قيل من أنه يحلق مع ذلك رأسه و يشهر في البلد لكنه مشهور بين الأصحاب مدعى عليه في الانتصار و الغنية الإجماع و هو كاف في الثبوت سيما مع الاعتضاد بفتوى المشهور سيما مثل الحلي الذي لا يعمل بالآحاد مع أنه لا مخالف فيه.  جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 41، ص400: و مع ثبوته يجب على القواد خمس و سبعون جلدة ثلاثة أرباع حد الزاني رجلا كان أو امرأة بلا خلاف أجده فيه، بل في المسالك و محكي الانتصار و الغنية الإجماع عليه.

ص: 236

و اگر اين اجماع نبود، نمي توانستيم بپذيريم كه قوّاد حدّ دارد و آن 75 ضربه شلاق است، بلكه فقط مي توانستيم بگوييم تعزير دارد كه در آن صورت بايد دوباره بحث شود كه آيا تعزير مي تواند تا 75 ضربه باشد؛ زيرا در حداقل و حداكثر تعزير كلام است كه _ إن شاء الله _ در جاي خود متعرض خواهيم شد.

إن قلت: اين اجماع مدركي است و مدرك آن همين روايت عبدالله بن سنان است يا حداقل محتمل المدرك است، بنابراين ارزشي ندارد.

قلت: نجاشي و شيخ، محمد بن سليمان الديلمي را تضعيف كرده اند، با اين حال شيخ فتوا به 75 ضربه بودن حدّ قوّاد داده، و به نحوي كه در روايت آمده فتوا به نفي از بلد نداده است.(1) ساير


1- شيخ طوسي- قدس سره - در النهاية فتوا به نفي از بلد داده، امّا بعد از حلق رأس و تشهير در بلد. در المهذب ابن براج هم اين چنين است، ولي همين كه اوّل فرموده اند «يحلق رأسه، و يشهر في البلد الذي يفعل ذلك فيه» و بعد نفي بلد را ذكر كرده اند، در حالي كه در روايت عبدالله بن سنان نيست، معلوم مي شود مستندشان اين روايت نبوده است. (اميرخاني)

ص: 237

فقهاء هم كه به 75 ضربه بودن حدّ قوّاد فتوا داده اند، به نفي از بلد فتوا نداده اند، پس معلوم مي شود اصل 75 ضربه بودن حدّ قوّاد بين فقهاء مسلّم بوده و مستندشان روايت عبدالله بن سنان نبوده است. فتأمل.(1)


1- ممكن است اصل 75 ضربه بودن از باب تعزير باشد و اين كه اگر تعزير است پس چرا معين كرده اند و عدد 75 را ذكر كرده اند، مي گوييم به خاطر احتياط و عدم مخالفت با روايت عبدالله بن سنان بوده است. (اميرخاني)

ص: 238

ص: 239

قيافه

اشاره

ص: 240

ص: 241

المسألة السابعة عشر: حرمة القيافة

اشاره

مرحوم شيخ- قدس سره - مي فرمايد: (1)

القيافة حرام في الجملة، نسبه في الحدائق إلى الأصحاب،(2) و في الكفاية: لا أعرف خلافاً،(3) و عن المنتهي: الإجماع.(4)


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص7.
2- الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج 18، ص182: القيافة: و هي على ما ذكره من المسالك الاستناد الى علامات و مقادير يترتب عليها إلحاق بعض الناس ببعض و نحوه. قال: و انما تحرم إذا جزم به أو رتب عليه محرما. انتهى. و قال المقدس الأردبيلي في شرح الإرشاد: و لعل دليل التحريم الإجماع المذكور في المنتهى.
3- كفاية الأحكام، ج 1، ص441: لا أعلم خلافاً بينهم أيضاً في تحريم القيافة. قال في المسالك: هي الاستناد إلى علامات ... . و الأقرب الجواز، لظاهر بعض الروايات المعتبرة. و صنّف ابن طاوس رسالة أكثر فيها من الاستشهاد على صحّته و جوازه.
4- منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج 15، ص390: الشعبذة حرام بلا خلاف. و كذا القيافة و كلّ ما يشاركها في هذا الباب من النارنجيّات. و السيمياء و غيرها.

ص: 242

مرحوم شيخ مي فرمايد: قيافة في الجمله حرام است. حدائق حرمت قيافة را به اصحاب نسبت داده و در كفايه آمده است «لا أعرف خلافاً» و از منتهي هم ادعاي اجماع نقل شده است.

البته عده اي از اصحاب حرمت قيافة را مقيّد به قيدي كرده اند و به همين خاطر مرحوم شيخ مي فرمايد في الجمله حرام است و ما اين قيد را بعد از اين كه روايات اين بحث را ذكر كرديم، مطرح مي كنيم.

تعريف قيافه

قيافة از ماده ي «قَوَف» به معناي تتبع و دنبال كردن آثار يك شيئ است. اسم فاعل آن «قائف» است كه در لغت چنين معنا شده است: «هو الذي يعرف الآثار»(1)؛ كسي كه دنبال آثار مي گردد،


1- لسان العرب، ج 9، ص293: القَائِفُ: الذي يَعرف الآثار، و الجمع القَافَةُ. يقال: قُفْت أَثره إذا اتَّبعْته مثل قَفَوْت أَثَره ... القَائِف الذي يتَتبع الآثار و يعرفها و يعرف شبَه الرجل بأَخيه و أَبيه. و يقال: فلان يقُوف الأَثر و يَقْتَافُه قِيَافَة مثل قفا الأَثر و اقتفاه. ابن سيدة: قَافَ الأَثر قِيَافَة و اقْتَافَه اقْتِيَافاً و قَافَه يَقُوفُه قَوْفاً و تَقَوَّفُه تتَبَّعه.  النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 4، ص121: القائِف: الذى يتتبّع الآثار و يعرفها، و يعرف شبه الرجل بأخيه و أبيه، و الجمع: القافَة. يقال: فلان يَقُوف الأثر و يَقْتَافُه قِيافةً، مثل: قفا الأثر و اقتفاه.

ص: 243

مثلاً با دنبال كردن ردّ پاي كسي كه آن ردّ پا را مي شناسد مي تواند بفهمد كجا بوده است. سپس اين معنا گسترش يافته و در انساب هم به كار رفته است؛ يعني قائف با فراست خود، نسب فرزندي را معين مي كند كه مثلاً پدر او چه كسي است يا عمو، دايي، خاله و ... او را مشخص مي كند.

پس مراد از قيافه در اين جا؛ يعني شخصي با قيافه و نگاه كردن به آثار كسي و مقايسه ي آن با ديگران، نسب او را به دست بياورد.

ادلّه ي حرمت قيافه

1. اجماع و لاخلاف

عدّه اي به ادعاي اجماع و لاخلافي كه نقل شده اكتفاء كرده اند، در حالي كه معلوم است در اين جا اجماع وجود ندارد و نهايت همان لاخلاف است و لاخلاف هم نمي تواند مستند حكم باشد.

2. صحيحه ي محمد بن قيس:

وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه.(1)


1- من لا يحضره الفقيه، ج3، أبواب القضايا و الاحكام، باب من يجب رد شهادته، ح26، ص50.

ص: 244

بررسي سند روايت

مرحوم صدوق- قدس سره - در من لايحضره الفقيه به كساني ابتداي سند كرده كه مستقيماً آن ها را درك نكرده است، واسطه هايي كه به اين افراد داشته را براي اختصار در مشيخه ي آخر كتاب ذكر كرده است. از جمله كساني كه به آن ها ابتداي سند كرده، محمد بن قيس است. در مشيخه مي فرمايد:

و ما كان فيه عن محمّد بن قيس فقد رويته عن أبي- قدس سرهما - عن سعد بن عبد اللّه عن إبراهيم بن هاشم عن عبد الرّحمن بن أبي نجران عن عاصم بن حميد عن محمّد بن قيس.(1)

اين افراد همه ثقاتند و خود محمد بن قيس هم ثقه است، بنابراين اين روايت از لحاظ سند تمام است.

محمد بن قيس از امام باقر- عليه السلام - نقل مي كند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام - مي فرمودند: من به قول عرّاف (كاهن يا منجم)، قائف و دزد اخذ نمي كنم و شهادت فاسق را قبول نمي كنم، مگر اين كه عليه خودش باشد.

بررسي دلالت روايت

درباره ي عبارت «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ» دو احتمال وجود دارد:


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص486.

ص: 245

احتمال اوّل: عرّاف و قائف از آن جهت كه فاسقند، شهادتشان پذيرفته نمي شود و اين كه حضرت در ادامه مي فرمايند: «وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه»، از باب ذكر عام بعد از خاص است و مانند آن است كسي بگويد: نحوي را دوست دارم، فقيه را دوست دارم، ... و عالم را دوست دارم؛ يعني كلاً عالم را دوست دارم.

بنا بر اين احتمال استفاده مي شود قائف فعلش حرام است و ممكن است حتّي بالملازمه استفاده شود كه رفتن پيش او هم حرام باشد؛ زيرا رفتن پيش او تشويق به حرام است و موجب فسق مي شود.

احتمال دوم: قول عرّاف و قائف از آن جهت كه كلامشان اعتبار ندارد و اثري بر آن مترتب نيست، پذيرفته نمي شود؛ يعني همان طور كه مثلاً شهادت نساء در مورد هلال پذيرفته نمي شود، هرچند اعدل عدول باشند، شهادت قائف هم در مورد قيافه پذيرفته نمي شود.

طبق احتمال دوم، ديگر اين روايت دالّ بر حرمت قيافه نيست و فقط دالّ بر عدم حجّيت قول قائف در مورد صنعت قيافه است، امّا در موارد ديگر اگر عادل باشد منافاتي ندارد كه پذيرفته شود.

در اين جا قرينه وجود دارد كه احتمال دوم مراد است؛ زيرا حضرت مي فرمايند: «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ» و تعبير به «لَا

ص: 246

آخُذُ» مي كنند، ولي در مورد شهادت فاسق تعبير را عوض مي كنند و مي فرمايند: «وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِه».

و اگر هم احتمال دوم اظهر نباشد، مردد بين اين دو احتمال مي شود، لامحاله به قدر متيقن اخذ مي شود و قدر متيقن، آن است كه كلامش در مورد قيافه پذيرفته نمي شود، ولي فسق او اثبات نمي شود.

بنابراين با اين روايت، حرمت قيافه ثابت نمي شود.

3. روايت أَبي بصير:

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قُلْتُ: فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قَلَّ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ وَ قَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر علي بن أبي حمزه بطائني(2)


1- الخصال، ج1، ص19.
2- رجال الكشي، ص404: قَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ، سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحَسَنِ: ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ كَذَّابٌ مَلْعُونٌ، قَدْ رَوَيْتُ عَنْهُ أَحَادِيثَ كَثِيرَةً، وَ كَتَبْتُ تَفْسِيرَ الْقُرْآنِ كُلَّهُ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ، إِلَّا أَنِّي لَا أَسْتَحِلُّ أَنْ أَرْوِيَ عَنْهُ حَدِيثاً وَاحِداً.

ص: 247

كذّاب و ملعون، ناتمام است.

ابوبصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه كهانت كند يا براي او كهانت شود [يعني نزد كاهن مي رود تا براي او كهانت كند]، از دين حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - برائت جسته است. عرض كردم پس قيافه چي؟ حضرت فرمودند: دوست ندارم كه پيش قيافه شناس بروي و كم است چيزي كه مي گويند إلا آن كه قريب به آن چه كه مي گويند مي باشد.(1) سپس فرمودند: قيافه سرريزي از نبوت است كه در ميان مردم رفته است.(2)

اين روايت دلالت بر حرمت ندارد؛ زيرا تعبير «مَا أُحِبُّ» هم در حرمت و هم در كراهت استعمال مي شود و اعم از حرمت و كراهت است و استفاده ي حرمت از آن نياز به قرينه دارد، بنابراين بيشتر از كراهت نمي توانيم ملتزم شويم، خصوصاً با توجه به عبارت صدر روايت كه كهانت را مساوي برائت از دين


1- مقصود از عبارت «قَلَّ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ» يا اين است كه في الجمله و خيلي كم قولشان قريب به واقع است و يا مراد اين است كه اكثراً قولشان قريب به واقع است، علي ايّ حالٍ اين تأييدي بر آن است كه قول قائف في الجمله قريب به واقع است. در ادامه هم تأييد ديگري ذكر مي كنند كه قيافه سرريزي از نبوت است.
2- منافاتي ندارد كه قيافه سرريزي از نبوت باشد و به اصطلاح از شئون نبوت باشد، امّا اين كار نسبت به غير انبياء حرام باشد. كما اين كه كهانت هم همين طور بوده است.

ص: 248

محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - مي داند، امّا لحن روايت نسبت به قيافه عوض مي شود و عبارت «مَا أُحِبُّ» آورده مي شود، در حالي كه اگر قيافه مثل كهانت حرام بود، بايد به يك سياق باشد.

اين روايت نسخه ي ديگري در وسائل دارد كه باز از خصال نقل كرده، ولي مقداري با نسخه ي خصال و بحار متفاوت است، نسخه ي وسائل اين چنين است:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَال: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: قُلْتُ فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قِيلَ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ فَقَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ حِينَ بُعِثَ النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم -.(1)

در اين نسخه مي فرمايد: «قِيلَ مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ»؛ در حالي كه تعبير «قِيلَ» از حضرت بعيد است و به نظر مي آيد اين نسخه غلط باشد، هم چنين ذيل روايت كه مي گويد: «الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ حِينَ بُعِثَ النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم -» اين


1- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 26، ح2، ص150 و الخصال، ج1، ص20.

ص: 249

مطلب كه علم قيافه در حين بعثت پيامبر نزد مردم رفته، در روايات نامعهود و نامأنوس است.

4. روايت نبوي- صلي الله عليه و آله و سلم -:

رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ- صلي الله عليه و آله و سلم - أَنَّهُ نَهَى عَنِ السِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ وَ الْقِيَافَةِ وَ التَّمَائِمِ.(1)

از نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - نقل شده كه حضرت از سحر، كهانت، قيافه و تميمه ها(2) نهي كردند.

دلالت اين روايت بر حرمت واضح است؛ چون نهي ظهور در حرمت دارد و همان طور كه سحر و كهانت حرام است، قيافه هم حرام است. امّا اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.


1- بحار الأنوار، ج59، ص278. علامه ي مجلسي اين روايت را از سرائر ابن ادريس، ج3، ص144 نقل كرده است.
2- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 1، ص197: التَّمَائِم جمع تَمِيمَة، و هى خرزات كانت العرب تعلّقها على أولادهم يتّقون بها العين في زعمهم، فأبطلها الإسلام.  لسان العرب، ج 12، ص70: قال أَبو منصور: التَّمائمُ واحدتُها تَمِيمةٌ، و هي خَرزات كان الأَعرابُ يعلِّقونها على أَولادِهم يَنْفون بها النفْس و العَين بزَعْمهم، فأَبطله الإِسلام.

ص: 250

5. روايتي از عامه در شرح نهج البلاغه ي ابن أبي الحديد:

عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - القيافة و الطرق و الطيرة من الخبث.(1)

از نبي مكرم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - نقل شده است كه فرمودند: قيافه و طَرْق(2) و طيره(3) از خبائث است.


1- شرح نهج البلاغة، ج19، ص374.
2- العين، ج 5، ص98: الطَّرْقُ: خط بالأصابع في الكهانة.  لسان العرب، ج 10، ص215: الطَّرْقُ: الضرب بالحصى و هو ضرب من التَّكَهُّنِ. و الخَطُّ في التراب: الكَهانَةُ. و الطُّرَّاقُ: المُتكَهِّنُون. و الطَّوارِقُ: المتكهنات، طَرَقَ يَطْرُقُ طَرْقاً. و أَصل الطَّرْقِ الضرب، و منه سميت مِطْرقَة الصائغ و الحدّاد لأَنه يَطْرقُ بها أَي يضرب بها، و كذلك عصا النَّجَّاد التي يضرب بها الصوفَ. و الطَّرقُ: خطّ بالأَصابع في الكهانة، قال: و الطَّرْقُ أَن يخلط الكاهن القطنَ بالصوف فَيَتَكهَّن. قال أَبو منصور: هذا باطل و قد ذكرنا في تفسير الطَّرْقِ أَنه الضرب بالحصى، و قد قال أَبو زيد: الطَّرْقُ أَن يخط الرجل في الأَرض بإِصبعين ثم بإِصبع و يقول: ابْنَيْ عِيانْ، أَسْرِعا البيان؛ و هو مذكور في موضعه.
3- لسان العرب، ج 4، ص511: الطائرُ: ما تيمَّنْتَ به أَو تَشاءَمْت، و أَصله في ذي الجناح. و قالوا للشي ء يُتَطَيَّرُ به من الإِنسان و غيرِه. و المصدرُ منه الطِّيَرَة؛ و جَرَى له الطائرُ بأَمرِ كذا؛ و جاء في الشر؛ قال الله عز و جل: (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ)؛ المعنى أَلا إِنَّما الشُّؤْم الذي يَلْحَقُهم هو الذي وُعِدُوا به في الآخرة لا ما يَنالُهم في الدُّنْيا. و الاسم الطيَرَةُ و الطِّيْرَةُ و الطُّورةُ. و قال أَبو عبيد: الطائرُ عند العرب الحَظُّ، و هو الذي تسميه العرب البَخْتَ. و قال الفراء: الطائرُ معناه عندهم العمَلُ، و طائرُ الإِنسانِ عَمَلُه الذي قُلِّدَه، و قيل رِزْقُه، و الطائرُ الحَظُّ من الخير و الشر. و يجوز أَن يكون أَصله من الطَّيْرِ السانحِ و البارِحِ. و قوله عز و جل: (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ)؛ قيل حَظُّه، و قيل عَمَلُه.  الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، ج 2، ص728: الطَّيرُ أيضا: الاسم من التَّطَيُّرِ. و تَطَيَّرْتُ من الشى ء و بالشى ء. و الاسم منه الطِّيَرةُ مثال العِنَبَةِ، و هو ما يُتَشَاءَمُ به من الفأل الردى.

ص: 251

دلالت اين روايت بر حرمت، با ضميمه كردن آيه ي شريفه ي <وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ>(1) روشن است.

6. روايتي از اميرالمؤمنين- عليه السلام - در جعفريات:

الْجَعْفَرِيَّاتُ، بِالسَّنَدِ الْمُتَقَدِّمِ(2) عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- عليه السلام - أَنَّهُ قَالَ: مِنَ السُّحْتِ ثَمَنُ الْمَيْتَةِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَجْرُ الْكَاهِنِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَجْرُ الْقَائِفِ الْخَبَرَ.(3)


1- سوره ي اعراف، آيه ي157: (الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)
2- أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- عليهم السلام - ... .
3- مستدرك الوسائل، ج13، كتاب التجارت، إبواب ما يكتسب به، باب23، ح1، ص110 و الجعفريات، ص180. متن كامل اين روايت چنين است: الْجَعْفَرِيَّاتُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- عليهم السلام - قَالَ: مِنَ السُّحْتِ ثَمَنُ الْمَيْتَةِ وَ ثَمَنُ اللِّقَاحِ وَ مَهْرُ الْبَغِيِّ وَ كَسْبُ الْحَجَّامِ وَ أَجْرُ الْكَاهِنِ وَ أَجْرُ الْقَفِيزِ وَ أَجْرُ الْفَرِطُونَ وَ الْمِيزَانِ إِلَّا قَفِيزاً يَكِيلُهُ صَاحِبُهُ أَوْ مِيزَاناً يَزِنُ بِهِ صَاحِبُهُ وَ ثَمَنُ الشِّطْرَنْجِ وَ ثَمَنُ النَّرْدِ وَ ثَمَنُ الْقِرَدِ وَ جُلُودُ السِّبَاعِ وَ جُلُودُ الْمَيْتَةِ قَبْلَ أَنْ تُدْبَغَ وَ ثَمَنُ الْكَلْبِ وَ أَجْرُ الشُّرْطِيِّ الَّذِي لَا يُعْدِيكَ إِلَّا بِأَجْرٍ وَ أَجْرُ صَاحِبِ السِّجْنِ وَ أَجْرُ القَائِفِ وَ ثَمَنُ الْخِنْزِيرِ وَ أَجْرُ الْقَاضِي وَ أَجْرُ السَّاحِرِ وَ أَجْرُ الْحَاسِبِ بَيْنَ الْقَوْمِ لَا يَحْسُبُ لَهُمْ إِلَّا بِأَجْرٍ وَ أَجْرُ الْقَارِئِ الَّذِي لَا يَقْرَأُ الْقُرْآنَ إِلَّا بِأَجْرٍ وَ لَا بَأْسَ أَنْ يُجْرَى لَهُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ وَ الْهَدِيَّةُ يُلْتَمَسُ أَفْضَلُ مِنْهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ) وَ هِيَ الْهَدِيَّةُ يُطْلَبُ مِنْهَا مِنْ تُرَاثِ الدُّنْيَا أَكْثَرَ مِنْهَا وَ الرِّشْوَةُ فِي الْحُكْمِ وَ عَسْبُ الْفَحْلِ وَ لَا بَأْسَ أَنْ يُهْدَى لَهُ الْعَلَفُ وَ أَجْرُ الْقَاضِي إِلَّا قَاضٍ يُجْرَى عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ وَ أَجْرُ الْمُؤَذِّنِ إِلَّا مُؤَذِّنٌ يُجْرَى عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ. (همان، باب5، ح1، ص70)

ص: 252

در اين روايت اجر قائف از سحت شمرده شده و دالّ بر حرمت وضعي آن است. ولي اين حرمت وضعي نه به خاطر آن است كه كارش شريف است، مثل آن چه در مورد مؤذّن يا معلّم قرآن گفته شده كه نمي تواند اجرت بگيرد، بلكه به خاطر حرمت آن است؛ يعني چون قيافه تكليفاً حرام است پس نمي تواند در مقابل عملش اجرت بگيرد، و در حقيقت بعيد است عملي حلال باشد ولي اخذ اجرت در مقابل آن صحيح نباشد.

نتيجه ي كلام در حرمت قيافه

اشاره

اين ها تمام رواياتي بود كه در مورد قائف و قيافه وارد شده است و تنها روايتي كه مي تواند معتبر باشد، همان صحيحه ي محمد بن قيس است كه حضرت فرمودند: «لا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ

ص: 253

لا قَائِفٍ» كه در توضيح آن گفتيم بيش از اين استفاده نمي شود كه قول قائف حجّت نيست و دلالتي بر حرمت قيافه ندارد. در مورد اجماع و لاخلاف هم گفتيم كه نمي توان به آن اعتماد كرد، بنابراين نمي توانيم بگوييم قيافه بما هي قيافه حرام است.

استفاده ي جواز قيافه از كلمات فقهاء

مرحوم شيخ مي فرمايد:

«و قيّد في الدروس(1) و جامع المقاصد(2) كما عن التنقيح(3) حرمتها بما إذا ترتب عليها محرّم، و الظاهر أنّه


1- شهيد اوّل، محمد بن مكي عاملي، الدروس الشرعية في فقه الإمامية، ج 3، ص165: يحرم القيافة و التكسّب بها، سواء استعمل في إلحاق الأنساب، أو في قفو الآثار إذا ترتب عليها حرام.
2- جامع المقاصد في شرح القواعد، ج 4، ص33: القيافة حرام و هي: إلحاق الأنساب بما يزعم أنه يعلمه من العلامات، أو إلحاق الآثار إذا رتّب عليه محرّما، أو جزم بنسبه من زعم علمه بكونه أثره.
3- در حاشيه ي كتاب مكاسب آمده است كه قيد «إذا ترتب عليها محرّم» در التنقيح الرائع نيامده است، ولي در مفتاح الكرامه اين قيد به التنقيح الرائع نسبت داده شده است. طبق تحقيقي هم كه ما كرديم، اين قيد را در التنقيح پيدا نكرديم، امّا در عبارت مسالك و مفتاح الكرامه وجود دارد. عبارت التنقيح اين چنين است: حلّى، مقداد بن عبد اللّه سيورى، التنقيح الرائع لمختصر الشرائع، ج 2، ص13: القيافة فهي التفرس لإلحاق الأبناء بالإباء بسبب اتفاقهم في صفة من الصفات، و هو حرام عندنا. و قال بعض أهل السنة بجوازه، لأن ... و بالجملة القيافة حرام، سواء استعملت في إلحاق الأنساب أو قفو الآثار و غير ذلك، و كل ما يتكسب منها حرام أيضا.  سيد جواد عاملي، مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط _ الحديثة)، ج 12، ص272: قد حكم في الدروس و التنقيح و جامع المقاصد بتحريمها في قفو الآثار إذا رتب عليها حرام و لم أجده لغيرهم.  شهيد ثاني، مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج 3، ص 128: القيافة: هي الاستناد الى علامات و مقادير يترتب عليها إلحاق بعض الناس ببعض و نحوه. و انّما يحرم إذا جزم به، أو رتّب عليه محرما. (احمدي)

ص: 254

مراد الكلّ و إلّا فمجرّد حصول الاعتقاد العلمي أو الظنّي بنسب شخص لا دليل على تحريمه»(1)؛

دروس، جامع المقاصد و التنقيح، حرمت قيافه را مقيّد كرده اند به صورتي كه حرامي بر آن مترتب شود و ظاهر اين است كه اين [قيد] مراد همه است [يعني همه حرمت قيافه را بر صورت ترتب حرام بر آن مقيد كرده اند] و إلا مجرد حصول اعتقاد علمي يا ظني به نسب شخصي، موجب حرمت نمي شود و دليلي بر حرمت آن وجود ندارد.

بنابراين از اين كلام مرحوم شيخ- قدس سره - استفاده مي شود كه ايشان هم معتقدند اگر هيچ اثر محرّمي بر آن مترتب نشود، حرام نيست و رفتن پيش او هم در صورتي كه اثر حرامي بر آن مترتب نشود حرام نيست. اثر حرام در صورتي مترتب مي شود كه مثلاً زيدي كه در فراش بكر متولد شده و از لحاظ شرعي ملحق به بكر است؛ چون «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، با صنعت قيافه بگويد نوع راه رفتنش، خطوط كف دست و پايش، شكل چشم و


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص8.

ص: 255

گوشش، نوع حرف زدنش و ... اقتضاء مي كند كه پدرش بكر نيست، بلكه عمرو است و او را نسبت به عمرو دهد و آثار فرزند عمرو بودن را بر آن بار كند، كه اين حرام است. امّا اگر چنين نسبتي ندهد و صرف اين كه خودش اعتقاد علمي يا ظني پيدا كند و ديگران هم صرفاً جهت اين كه ببينند چه مي گويد پيش او بروند، حرام نيست.

امّا حقيقت آن است كه اين كلام شيخ- قدس سره - با مدعاي ايشان كه فرمودند قيافه بعنوانه حرام است و اجماع بر آن قائم است، منافات دارد؛ يعني اگر قيافه بعنوانه حرام باشد حتّي اگر اثر حرامي بر آن مترتب نشود هم حرام است، رفتن پيش او هم حرام است.

بله ما كه ادلّه ي حرمت قيافه را تمام ندانستيم، مي توانيم بگوييم در صورتي حرام است كه اثر محرّمي بر آن مترتب شود، مثل نسبت دادن زيد به عمرو در حالي كه در فراش بكر متولد شده، يا حتّي نسبت دادن مجهول الهويه به كسي با صنعت قيافه؛ زيرا:

اولاً: اين مصداق قول به غير علم است و هر جا قول به غير علم حرام باشد، به اين اعتبار قيافه حرام خواهد بود.

ثانياً: خود نسبت دادن كسي به ديگري بدون علم هم حرام است.

ثالثاً: اين انتساب مخالف استصحاب عدم ازليِ انتساب او به اين شخص است (نظير استصحاب عدم قرشيّت مرأة)، و الغاء اعتبار حجّت شرعي مي باشد.

ص: 256

در صورتي هم كه با قيافه شناسي اطمينان به نسب او پيدا كند، باز مي گوييم حجّيت اطمينان چون از باب امضاء سيره ي عقلاء است، اطمينان در چنين مواردي با وجود اين روايات _ خصوصاً صحيحه ي محمد بن قيس _ ردع شده و حجّت نيست.

و در صورتي هم كه با قيافه شناسي علم به نسب پيدا شود، مادامي كه قطع باقي باشد نمي توان ردع از قطع كرد. بله اگر بگوييم قيافه شناسي و رفتن پيش قائف حرام است، از آن جايي كه تقصير كرده معذور نيست، ولي طبق مبناي ما كه ادلّه ي حرمت تمام نيست، معذور است.

حكم تشخيص نسب با D.N.A

از طريق D.N.A روش هايي براي تشخيص نَسَب وجود دارد كه بايد بررسي كنيم آيا به كاربردن اين طريق جايز است يا نه و در صورت تشخيص، آيا مي توان نسبت داد يا خير؟

در پاسخ مي گوييم اگر چنين روش هايي قطع آور باشد _ كما اين كه گفته مي شود متخصصين فن قائلند قطع آور است _ مي توان طبق آن عمل نمود و نسبت داد، گرچه خلاف «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» باشد؛ زيرا اين قاعده يك حكم ظاهري است و موضوعش شك است(1)، كما اين كه اگر روايت صحيحه اي دلالت


1- گرچه فقيهي از قدما فرموده است موضوعش شك نيست و يك تعبّد است، ولي اين درست نيست؛ زيرا كسي كه قطع به ولد الزنا بودن شخصي داشته باشد، نمي تواند بر خلاف قطع، او را ملحق به فراش كند.

ص: 257

كند «صلاة الجمعة ليست بواجبة» ولي كسي قطع داشته باشد نماز جمعه واجب است، آن روايت در حق او حجت نيست؛ چون أمارات براي كسي حجّت است كه قطع به حكم ندارد. مگر اين كه با وجود روايات قطعش زايل شود و الا با وجود قطع ديگر أمارات حجّت نيست. در ما نحن فيه هم با قطع به انتساب به غير فراش، روايات «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ»(1) براي او حجّت نيست. نهي «لا تَقْفُ ما لَيْسَ


1- وسائل الشيعة، ج21، تتمة كتاب النكاح، أبواب نكاح العبيد و الإماء، باب56، ح1، ص169 و تهذيب الاحكام، ج8، ص183: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَعِيدٍ الْأَعْرَجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ لَيْسَتْ بِمَأْمُونَةٍ تَدَّعِي الْحَمْلَ قَالَ: لِيَصْبِرْ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ.  همان، باب58، ح2، ص173 و الكافي، ج58، ص489: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وَ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَى جَارِيَةً ثُمَّ وَقَعَ عَلَيْهَا قَبْلَ أَنْ يَسْتَبْرِئَ رَحِمَهَا قَالَ: بِئْسَ مَا صَنَعَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لَا يَعُودُ قُلْتُ: فَإِنَّهُ بَاعَهَا مِنْ آخَرَ وَ لَمْ يَسْتَبْرِئْ رَحِمَهَا ثُمَّ بَاعَهَا الثَّانِي مِنْ رَجُلٍ آخَرَ وَ لَمْ يَسْتَبْرِئْ رَحِمَهَا فَاسْتَبَانَ حَمْلُهَا عِنْدَ الثَّالِثِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ.  همان، باب74، ح1، ص193 و تهذيب الاحكام، ج8، ص207: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَزَوْفَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: أَيُّمَا رَجُلٍ وَقَعَ عَلَى وَلِيدَةِ قَوْمٍ حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَادَّعَى وَلَدَهَا فَإِنَّهُ لَا يُوَرَّثُ مِنْهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ وَ لَا يُوَرَّثُ وَلَدَ الزِّنَا إِلَّا رَجُلٌ يَدَّعِي ابْنَ وَلِيدَتِهِ.

ص: 258

لَكَ بِهِ عِلْمٌ»(1) هم شامل او نمي شود؛ زيرا فرض اين است كه با D.N.A علم پيدا مي كند. بنابراين مشكلي ندارد.(2)

البته اين در صورتي است كه با D.N.A قطع پيدا كند. امّا آيا واقعاً با D.N.A قطع _ آن قطعي كه در اصول حجّيّت آن بيان شده است _ پيدا مي شود يا نه، اثبات آن مشكل است. بسياري از اوقات مي بينيم كه ادعا مي كنند بر فلان چيز قطع وجود دارد، در حالي كه وقتي قطع را براي آن ها خوب تبيين مي كنيم و مطلب را بالا و پايين مي كنيم، مي بينيم كه در واقع قطع نيست بلكه ظني دارند كه در حرفه ي خودشان راهي براي مناقشه در آن پيدا نكرده اند.


1- سوره ي اسراء، آيه ي36: (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)  وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب 2، ح 8، ص172 و علل الشرائع، ج2، ص606: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عليهم السلام - قَالَ: لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) وَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَسْمَعَ مَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
2- شايد بتوان گفت هرچند قطع في نفسه حجّت است، امّا چون حصول قطع از طريق مقدماتي بوده كه آن مقدمات مورد نهي قرار گرفته است، پس تقصير دارد و معذور نيست؛ زيرا اين عمل مصداق تجسس بوده و حرام است. بله، در مواردي كه تجسس حرام نباشد، مانعي ندارد. (اميرخاني)

ص: 259

سؤال: در مواردي كه لازم باشد نَسَب شخصي معين شود، مثلاً نوزادي در بيمارستان اشتباه شده كه فرزند كدام يك از مادران است، آيا مي توان در چنين جايي از طريق D.N.A مشخص كرد، هرچند قطع آور نباشد؟

پاسخ: در صورتي كه قطع آور نباشد، حجّت نيست و اگر در چنين مواردي قُرعه را مشروع بدانيم بايد طبق قرعه عمل كنيم و قرعه انتخاب خداوند متعال است و انتخاب خداوند متعال خطا بردار نيست.(1) و اگر قرعه در مثل چنين مواردي مشروع نبود،


1- وسائل الشيعة، ج27، كتاب القضاء، أبواب كيفيت الحكم، باب13، ح11، ص259 و تهذيب الاحكام، ج6، ص240: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَن] بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ- عليه السلام - عَنْ شَيْ ءٍ فَقَالَ لِي: كُلُّ مَجْهُولٍ فَفِيهِ الْقُرْعَةُ قُلْتُ لَهُ: إِنَّ الْقُرْعَةَ تُخْطِئُ وَ تُصِيبُ قَالَ: كُلُّ مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ فَلَيْسَ بِمُخْطِئ. محَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ مِثْلَهُ.  مستدرك الوسائل، ج 17، كتاب القضاء، أبواب كيفيت الحكم، باب11، ح4، ص374 و فقه الرضا، ص262: فِقْهُ الرِّضَا- عليه السلام - ... قَدْ رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ قَالَ: فَأَيُّ قَضِيَّةٍ أَعْدَلُ مِنَ الْقُرْعَةِ إِذَا فُوِّضَ الْأَمْرُ إِلَى اللَّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ) وَ لَوْ أَنَّ رَجُلَيْنِ اشْتَرَيَا جَارِيَةً فَوَاقَعَاهَا فَأَتَتْ بِوَلَدٍ لَكَانَ الْحُكْمُ فِيهِ أَنْ يُقْرَعَ بَيْنَهُمَا فَمَنْ أَصَابَتْهُ الْقُرْعَةُ أُلْحِقَ بِهِ الْوَلَدُ وَ يَغْرَمُ نِصْفَ قِيمَةِ الْجَارِيَةِ لِصَاحِبِهِ إِلَى آخِرِهِ.  المحاسن، ج2، ص603: وَ عَنْه [أحمد بن أبي عبد الله البرقي] عَنْ ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: سَأَلَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ: هَذِهِ تُخْرَجُ فِي الْقُرْعَةِ ثُمَّ قَالَ: فَأَيُّ قَضِيَّةٍ أَعْدَلُ مِنَ الْقُرْعَةِ إِذَا فُوِّضَ الْأَمْرُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ). [اين كلام دلالت ندارد كه با قرعه حتماً واقع مشخص شده و در ما نحن فيه مادر واقعي فرزند مشخص مي شود، بلكه مي فرمايد: هر چيزي كه حكم خدا باشد، حكم خداوند متعال خطا بردار نيست و خداوند متعال طبق مصالحي اين حكم را فرموده و نتيجه ي قرعه هم طبق مصلحت است. كما اين كه قضاوت به أيمان و أشهاد هم حكم خداست و حكم خدا خطا بردار نيست، ولي اين طور نيست كه قضاوت طبق أيمان و أشهاد هم حتماً مطابق با واقع باشد. (اميرخاني)]

ص: 260

احكام شك مترتب خواهد شد.

سخني درباره ي نسبت دادن حكمِ به قيافه به رسول اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم -

مرحوم شيخ در انتهاي بحث قيافه مي فرمايد:

قد افترى بعض العامّة على رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - في أنّه قضى بقول القافة.(1)

يعني عامه در ضمن حديثي ادعا كرده اند كه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - به قول قائف قضاوت كرده است. اين روايت، روايت معروفي بين عامه است كه شايد در همه ي كتب تسعه ي اهل سنّت ذكر شده باشد. اين روايت در صحيح مسلم اين چنين است:

عن عائشة أنها قالت: إن رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - دخل عليها مسرورا تبرق أسارير(2) وجهه فقال: ألم ترى أن مجززا


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص8.
2- اسارير جمع اسرار و اسرار هم جمع سِر، سَر، سُر، سِرار، به معناي خطوط جبهه، كف دست و كف پاها است.

ص: 261

نظر أنفا إلى زيد بن حارثة وأسامة بن زيد فقال: إن بعض هذه الأقدام لمن بعض.(1)

از عايشه نقل شده كه: رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - بر عائشه داخل شدند در حالي كه مسرور بودند و خطوط پيشاني حضرت از شدت خوشحالي برق مي زد حضرت [ظاهراً در جواب اين پرسش عائشه كه چه شده كه اين قدر خوشحال هستيد] فرمودند: آيا نديدي كه مجزز [نام قائف] نظر به زيد بن حارثه و اسامة بن زيد كرد و گفت بعضي از اين قدم ها از بعض ديگر است! [و خوشحالي من از اين جهت است].

قضيه اين چنين بوده كه زيد بن حارثه كه فرزند خوانده ي آقا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - بود _ با آن قضايايي كه در مورد فرزند خواندگي حضرت نقل كرده اند(2) و زيد بن حارثه را ديگر به زيد بن


1- صحيح مسلم (طبع دار الجبل)، ج4، ص72.
2- زيد بن حارثة بن شراحيل الكلبيّ، أبو أسامة: أنّه أسر في بعض الغزوات في جملة أسارى فجاء قومه يستفكّون أسراهم من جملتهم أبو حارثة فطلب أبوه من النبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - افتكاكه بثمن، و كان قد وقع في سهم رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - فقال له النبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - اذهب إليه فإن أرادك فهو لك بغير شي ء. فلمّا أتاه أبى متابعته، و كره مفارقة رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - فعظم ذلك على أبيه فتبرأ منه، فقال عند ذلك: «يا معاشر قريش و العرب، إنّي قد تبرّءت من زيد فليس هو ابني». فخبّر به رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - فقال بعد ذلك: «يا معاشر قريش: زيد ابني و أنا أبوه»، فكان يدعى زيد بن محمّد- صلي الله عليه و آله و سلم -. آخى رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - بينه و بين حمزة بن عبد المطّلب، و لمّا سيّر رسول اللّه- صلي الله عليه و آله و سلم - الجيش إلى الشام جعل أميرا عليهم زيدا بن حارثة، و قال: «فإن قتل فجعفر، فإن قتل فعبد اللّه بن رواحة».

ص: 262

محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - مي خواندند تا اين كه آيه ي شريفه نازل شد و فرمود: <ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ>(1) كه دوباره به زيد بن حارثه او را صدا زدند _ بعد از اين كه ازدواج كرد و صاحب فرزندي به نام اُسامه شد، اُسامه رنگ پوستش تيره بود در حالي كه زيد روشن تر بود به همين خاطر مردم در اين كه اُسامه فرزند زيد باشد دچار ترديد شدند تا اين كه قائفي [در سنن نسائي دارد مجزز مدلجي(2)] به پاي اين دو نگاه كرد و گفت: «إِنَّ بَعْضَ هَذِهِ الأَقْدَامِ مِنْ بَعْضٍ». عامه گفته اند: در اين جا حضرت به قول قائف حكم كردند، پس قول قائف حجّت است.

مرحوم شيخ مي فرمايد: اين روايت افتراء بر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - است و حضرت چنين حكمي نكرد ه اند، برخي اخبار هم شاهد


1- سوره ي احزاب، آيه ي5: (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً)
2- در لغت آمده است كه «مجزز» اسم قائفي بوده است و «المدلج» هم اسم طائفه اي است كه قائف ها از آن بوده اند:  لسان العرب، ج 2، ص274: مُدْلِجٌ، بضم الميم: قبيلة من كنانة و منهم القافَةُ.  تاج العروس من جواهر القاموس، ج 8، ص28: مُجَزِّزُ بن الأَعْوَرِ بن جَعْدَةَ الكِنَانِيّ المُدْلِجِيّ القَائِفُ و ابْنُه عَلْقَمَةُ بن مُجَزِّزٍ، كمُحَدِّثٍ، و ضَبطه ابنُ عُيَيْنَةَ كمُعَظَّم، صَحَابِيّان.

ص: 263

بر آن است، مانند روايتي كه كليني در كافي نقل كرده كه متن آن چنين است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِي وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِي وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً: مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا- عليه السلام -: هُوَ ابْنِي قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ قَالَ: ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا- عليه السلام - وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ- عليه السلام - فَقَالُوا: أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِيهِ

ص: 264

فَقَالُوا: لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالُوا: هَذَا أَبُوهُ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِي جَعْفَرٍ- عليه السلام - ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللَّهِ فَبَكَى الرِّضَا- عليه السلام - ثُمَّ قَالَ: يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ وَيْلَهُمْ لَعَنَ اللَّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ يُقَالُ: مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلَّا مِنِّي فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ.(1)

حقيقت آن است كه اين روايت نمي تواند شاهدي بر كلام مرحوم شيخ باشد و بلكه چه بسا في الجمله عكس فرمايش مرحوم شيخ استفاده بشود. الا يك جمله كه «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا ...»؛ يعني حضرت فرمودند: شما مي خواهيد قائف


1- الكافي، ج1، كتاب الحجة، باب الاشارة و النص علي ابي جعفر الثاني- عليه السلام -، ح14، ص323.

ص: 265

بياوريد، ولي از طرف من نه. از اين استفاده مي شود كه حضرت به اين كه قائف حكم كند راضي نبودند ولي به خاطر اطمينان آن ها حاضر شدند كه قائفي بياورند و نظرش را بگويد و اگر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - طبق قول قائف حكم كرده بودند، حضرت هم راضي مي شدند، پس عدم رضايت حضرت كاشف از عدم حكم آقا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - است.(1)

علاوه آن كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است و قابل استناد نيست.


1- شايد عدم رضايت حضرت به خاطر جسارت و اهانتي است كه به حضرت روا داشتند؛ يعني شايسته نبود كلام حضرت را كنار گذاشته و به قول قائف عمل كنند. (اميرخاني)

ص: 266

ص: 267

كهانت

اشاره

ص: 268

ص: 269

المسألة التاسعة عشر: حرمة الكهانة

اشاره

يكي ديگر از محرماتي كه مرحوم شيخ- قدس سره - در نوع چهارم؛ يعني «ما يحرم التكسب به لكونه عملاً محرماً في نفسه» مطرح مي كند، كهانت است. پس طبق فرمايش مرحوم شيخ، هم فعل كهانت و هم اجرتي كه از اين طريق مي گيرد حرام بوده و باطل است.

كهانت، معادلي در فارسي كه بتواند معناي دقيق آن را بيان كند ندارد. لذا بايد لغات و استعمالات كهانت را به طور دقيق بررسي كنيم تا معناي آن را به دست آوريم و در روايات هم جستجو كنيم آيا تعريف خاصي از كهانت ارائه شده است يا خير؟

ماده ي «كَهَنَ» در كتب لغت

الصحاح للجوهري:

الكاهِنُ معروف، و الجمع الكُهَّانُ و الكَهَنَةُ. يقال: كَهَنَ يَكْهُنُ كِهَانَةً، مثل كتب يكتب كتابة، إذا تَكَهَّنَ. و

ص: 270

إذا أردت أنّه صار كاهِناً قلت: كهُنَ بالضم يَكْهُنُ كَهَانَةً بالفتح.(1)

پس طبق نقل جوهري «كَهَنَ يَكْهُنُ كِهَانَةً، مثل كَتَبَ يَكْتُبُ كِتَابَةً» وقتي گفته مي شود كه عمل كهانت انجام دهد و «كَهُنَ يَكْهُنُ كَهَانَةً» وقتي گفته مي شود كه كاهن شود.

القاموس المحيط للفيروزآبادي:

كَهَنَ له كمَنَعَ و نَصَرَ و كَرُمَ كَهانَةً بالفتح و تَكَهَّنَ تكهناً قضي له بالغيب فهو كاهنٌ و حِرفَتَهُ الكِهانةُ بالكسر.(2)

المصباح المنير للفيومي:

كَهَنَ يَكْهُنُ مِنْ بَابِ قَتَلَ (كَهَانَةً) بِالْفَتْحِ فَهُوَ (كَاهِنٌ) و الْجَمْعُ (كَهَنَةٌ) و (كُهَّانٌ) مِثْلُ كَافِرٍ و كَفَرَةٍ و كُفَّارٍ و (تَكَهَّنَ) مِثْلُهُ فَإِذَا صَارَتِ (الكَهَانَةُ) لَهُ طَبِيعَةً و غَرِيزَةً قِيلَ (كَهُنَ) بالضم و (الكِهَانَةُ) بِالْكَسْرِ الصِّنَاعَةُ.(3)

النهاية في غريب الحديث و الأثر لإبن الأثير:

الكاهِنُ: الَّذِي يَتَعاطَى الخَبَر عَن الكَائِنات فِي مُسْتَقْبَلِ الزَمَانِ و يَدَّعي مَعرِفَةَ الأسْرارِ. و قَد كَانَ فِي


1- الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، ج 6، ص2191.
2- القاموس المحيط، ص264.
3- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص543.

ص: 271

العَرَبِ كَهَنَةً كَشِقّ و سَطِيح و غيرِهما فَمِنهُم مَن كانَ يَزْعمُ أنَّ لَهُ تَابِعاً مِن الجِنِّ و رَئِيّاً يُلْقى إلَيهِ الأَخْبَار و مِنهُم مَن كَانَ يَزْعمُ أنه يَعْرِفُ الأمورَ بمُقَدِّمات أسْبَاب يَسْتَدلُّ بِهَا عَلَى مَواقِعهَا مِن كَلامِ مَن يَسألُه أو فِعْلِه أو حَالِه و هَذَا يَخُصُّونَه باسم العَرَّاف كَالَّذِي يَدَّعِي مَعرِفَةَ الِشيء المَسْرُوقِ و مَكَانَ الضَّالَّةِ و نَحوِهِمَا.(1)

كاهن كسي است كه خبر كائنات را كه مربوط به زمان آينده است اخذ و اعطاء مي كند و ادعاي معرفت به اسرار دارد. در عرب كاهناني بوده از جمله شِقّ، سَطيح و ... بعضي از كاهن ها گمان داشتند كه براي آن ها تابع و دوستي از جنّ است كه أخبار را به آن ها القاء مي كند. بعضي هم گمان داشتند امور را به كمك مقدمات و اسبابي مي شناختند كه به وسيله ي آن به حوادثي كه در جاي خود واقع مي شود منتقل مي شوند؛ مثلاً از طريق كلام كسي كه از او سؤال مي كند يا فعل او (مثلاً سرش را خاراند) يا حال او (كه برافروخته يا مضطرب است) منتقل به مطالبي مي شود. البته چنين كاهني را عرّاف هم گفته اند، مانند كسي كه ادعا مي كند شيء مسروق و گم شده را مي داند كجاست و ... .


1- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 4، ص214.

ص: 272

تعريف كاهن در كلمات فقهاء

مرحوم شيخ مي فرمايد:(1)

و المحكيّ عن الأكثر في تعريف الكاهن ما في القواعد(2)، من أنّه: مَن كان له رَئيٌّ من الجنّ يأتيه الأخبار (بالأخبار).

و عن التنقيح(3): أنّه المشهور، و نسبه في السرائر إلى القيل. و رَئيّ على فعيل من رأى، يقال: فلان رَئِيّ القوم، أي صاحب رأيهم، قيل: و قد يكسر راؤه إتباعاً. و عن القاموس: و الرَّئيّ كغنيّ: جنّي يرى فَيُحَب. و عن النهاية: يقال للتابع من الجن رَئِيّ بوزن كَمِيّ.

اكثر فقهاء در تعريف كاهن گفته اند: كاهن كسي است كه رَئيّ (صاحب رأي، از ماده ي رأي) از جن دارد كه أخبار را از آن جنّ مي گيرد. در التنقيح الرائع هم اين تعريف را به مشهور نسبت داده، ولي در سرائر به «قيل»


1- المكاسب المحرمة (ط _ القديمة)، ج 1، ص205.
2- قواعد الأحكام في معرفة الحلال و الحرام، ج 2، ص9.
3- التنقيح الرائع لمختصر الشرائع، ج 2، ص13: و أما الكهانة فالمشهور أن الكاهن هو الذي له رئي _ أي صاحب من الجن _ يأتيه بالأخبار بالمغيبات، كما كان لعمرو بن لحي رئي من الجن، و هو أول من بحر البحائر و سيب السوائب و غير دين إسماعيل- عليه السلام -.

ص: 273

نسبت داده است.(1) رئي بر وزن فعيل از ماده ي رأي است. گفته مي شود: فلاني رئيّ قوم است؛ يعني صاحب رأي آن هاست. گفته شده گاهي هم به خاطر متابعت با كسره ي همزه، رئيّ را به كسر راء تلفظ مي كنند.

در القاموس المحيط گفته است: رئيّ بر وزن «غَني»، جني است كه ديده مي شود [و به عنوان دوست گرفته مي شود]. و در نهاية «ابن اثير» آمده است: به آن تابع از جنّ، رئيّ گفته مي شود و بر وزن كَمِيّ است.

بنابراين از لغت آن طور كه ابن اثير بيان كرده، استفاده مي شود كاهن كسي است كه از حوادث آينده خبر مي دهد و اين خبر دادن يا توسط جنّي است كه تابع و رفيق اوست و يا با فراستي كه دارد مي تواند از فعل، حال و گفتار سائل پي به قضاياي آينده ببرد.

اكثر يا مشهور فقهاء هم در تعريف كهانت همين را گفته اند، ولي تكيه ي آن ها بر رئيّ از جنّ است؛ يعني اگر كسي بدون


1- در حاشيه ي طبع جديد مكاسب آمده است: نسبت اين مطلب به سرائر كه در اكثر نسخ مكاسب ذكر شده، درست نيست؛ چون در سرائر تعريف كهانت و نسبت اين تعريف به «قيل» نيامده، بلكه همان طور كه در يك نسخه ي ديگر مكاسب هم ذكر شده، در تحرير الأحكام اين نسبت به «قيل» داده شده و ما هم با جستجويي كه كرديم، در سرائر نيافتيم، ولي در تحرير و منتهي المطلب وجود دارد:  تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط _ الحديثة)، ج 2، ص261: الكاهن (قيل:) هو الّذي له رئيّ من الجنّ يأتيه بالأخبار، فانّه يقتل ما لم يتب.  منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج 15، ص389: الخامس: قيل: الكاهن، هو الذي له رئيّ من الجنّ يأتيه بالأخبار.

ص: 274

ارتباط با جنّ پيش گويي كند به حسب تعريف مشهورِ فقهاء، كاهن گفته نمي شود.

تعريف كاهن در روايات

متأسفانه روايتي كه داراي سند قابل اعتماد باشد در اين زمينه وجود ندارد، ولي روايت مفصلّي را مرحوم طبرسي در كتاب شريف الاحتجاج مرسلاً نقل كرده كه تا حدودي تعريف ابن أثير از كهانت و كاهن را تأييد مي كند. در اين روايت سؤالات كثيري را كه زنديقي از امام صادق- عليه السلام - پرسيده و حضرت جواب آن ها را داده اند ذكر كرده است. از جمله سؤالاتي كه زنديق مطرح مي كند، درباره ي كهانت است:

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ أَنَّهُ قَال: ... فَمِنْ أَيْنَ أَصْلُ الْكِهَانَةِ وَ مِنْ أَيْنَ يُخْبَرُ النَّاسُ بِمَا يَحْدُثُ؟ قَالَ: إِنَ الْكِهَانَةَ كَانَتْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ فِي كُلِّ حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ كَانَ الْكَاهِنُ بِمَنْزِلَةِ الْحَاكِمِ يَحْتَكِمُونَ إِلَيْهِ فِيمَا يَشْتَبِهُ عَلَيْهِمْ مِنَ الْأُمُورِ بَيْنَهُمْ فَيُخْبِرُهُم عَنْ أَشْيَاءَ تَحْدُثُ وَ ذَلِكَ مِنْ وُجُوهٍ شَتَّى فِرَاسَةِ الْعَيْنِ وَ ذَكَاءِ الْقَلْبِ وَ وَسْوَسَةِ النَّفْسِ وَ فِتْنَةِ الرُّوحِ مَعَ قَذْفٍ فِي قَلْبِهِ لِأَنَّ مَا يَحْدُثُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْحَوَادِثِ الظَّاهِرَةِ فَذَلِكَ يَعْلَمُ الشَّيْطَانُ وَ يُؤَدِّيهِ إِلَى الْكَاهِنِ وَ يُخْبِرُهُ بِمَا يَحْدُثُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الْأَطْرَافِ ... .

ص: 275

زنديق از امام صادق- عليه السلام - مي پرسد: اصل كهانت از كجاست و چگونه بعضي به آن چه حادث خواهد شد خبر مي دهند؟ حضرت در جواب فرمودند: كهانت در جاهليت در هر فاصله اي بين پيامبران بوده است (مثل فاصله ي بين حضرت موسي و حضرت عيسي- عليهما السلام - و فاصله ي بين حضرت عيسي و پيامبر اعظم- صلي الله عليه و آله و سلم -) كاهن به منزله ي حاكم بود كه او را به عنوان حَكَم و قاضي قرار مي دادند در اموري كه بر مردم مشتبه مي شد و كاهن هم از چيزهايي كه بعداً اتفاق مي افتاد خبر مي داد و اين خبر دادن، اسباب متعددي داشت: فراست و بينائي چشم، ذكاء و روشني قلب، وسوسه ي نفس (يعني چيزهايي كه در درون خود مي پرورانده) و فطانت و زيركي روح همراه با القاء شدن چيزهايي بر قلب و روحش. به خاطر اين كه شيطان حوادثي را كه در زمين ظاهر و حادث مي شود مي داند و به كاهن مي رساند و آن چه كه در منازل و اطراف اتفاق مي افتد به او خبر مي دهد.(1)


1- مثلاً وقتي چند نفر با هم صحبت مي كنند و تصميم مي گيرند كه فلان جا دزدي كنند يا كسي را به قتل برسانند، شيطان در آن جا حضور يافته و مطلع مي شود و زودتر به كاهن خبر مي دهد و كاهن هم به مردم مي گويد، يا گاهي حوادثي كه اتفاق افتاده و مردم نمي توانند به طريق عادي از آن خبردار شوند را به كاهن بازگو مي كنند؛ مثلاً در مورد مالِ دزديده شده يا گم شده، شياطين مي توانند از آن مطلع شده و به كاهن خبر دهند. البته اين مطلب كه كاهن در مورد حوادث اتفاق افتاده هم اخبار مي كند مي توان از اطلاق كلام حضرت كه مي فرمايد: «لِأَنَّ مَا يَحْدُثُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْحَوَادِثِ الظَّاهِرَةِ فَذَلِكَ يَعْلَمُ الشَّيْطَانُ وَ يُؤَدِّيهِ إِلَى الْكَاهِنِ وَ يُخْبِرُهُ بِمَا يَحْدُثُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الْأَطْرَاف» استفاده كرد، و در ادامه هم به آن تصريح مي كنند «مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مِنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ».

ص: 276

وَ أَمَّا أَخْبَارُ السَّمَاءِ فَإِنَّ الشَّيَاطِينَ كَانَتْ تَقْعُدُ مَقَاعِدَ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ إِذْ ذَاكَ وَ هِيَ لَا تَحْجُبُ وَ لَا تُرْجَمُ بِالنُّجُومِ وَ إِنَّمَا مُنِعَتْ مِنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ لِئَلَّا يَقَعَ فِي الْأَرْضِ سَبَبٌ تُشَاكِلُ الْوَحْيَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ فَيَلْبَسُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مَا جَاءَهُمْ عَنِ اللَّهِ لِإِثْبَاتِ الْحُجَّةِ وَ نَفْيِ الشُّبْهَةِ وَ كَانَ الشَّيْطَانُ يَسْتَرِقُ الْكَلِمَةَ الْوَاحِدَةَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ بِمَا يَحْدُثُ مِنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَيَخْتَطِفُهَا ثُمَّ يَهْبِطُ بِهَا إِلَى الْأَرْضِ فَيَقْذِفُهَا إِلَى الْكَاهِنِ فَإِذَا قَدْ زَادَ كَلِمَاتٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيَخْلِطُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ ... .

و امّا آن چه مربوط به أخبار آسمان است، شياطين در همان زمان فترت رسل [در ملأ أعلي در حالي كه فرشتگان با هم صحبت مي كردند] استراق سمع مي كردند [البته به نحوي كه مناسب عالم ملأ أعلي است]؛ چون در آن زمان محجوب از آسمان نبودند و با نجوم رجم نمي شدند، ولي بعد از آن [زمان بعثت نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم -] از استراق سمع منع شدند، براي اين كه در زمين چيزي مشابه وحي [براي دريافت أخبار آسمان] واقع نشود تا بر مردم آن چه كه از طرف خدا آمده مشتبه نشود، پس براي اثبات حجت و زدودن شبهه و اشتباه، استراق سمع شياطين ممنوع شد.

ص: 277

ولي قبلاً (قبل از بعثت نبي مكرّم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم -) شياطين كلامي را از أخبار آسمان از آن چه كه از جانب خداوند متعال بنا بود در خلقش اتفاق بيفتد [كه فلان كس متولد مي شود يا مي ميرد، فلان جا باران مي آيد يا قحطي مي شود، سيل مي آيد و ...] استراق سمع مي كردند و بعد از ربودن آن به زمين آورده و در قلب كاهن قذف مي كردند. [كاهن هم گاهي آن را كم و زياد مي كرد] پس هرگاه كاهن كلماتي از خود به آن اضافه مي كرد، حقّ و باطل را به هم مي آميخت.

فَمَا أَصَابَ الْكَاهِنُ مِنْ خَبَرٍ مِمَّا كَانَ يُخْبِرُ بِهِ فَهُوَ مَا أَدَّاهُ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ لِمَا سَمِعَهُ وَ مَا أَخْطَأَ فِيهِ فَهُوَ مِنْ بَاطِلِ مَا زَادَ فِيهِ فَمُنْذُ مُنِعَتِ الشَّيَاطِينُ عَنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ انْقَطَعَتِ الْكِهَانَةُ وَ الْيَوْمَ إِنَّمَا تُؤَدِّي الشَّيَاطِينُ إِلَى كُهَّانِهَا أَخْبَاراً لِلنَّاسِ بِمَا يَتَحَدَّثُونَ بِهِ وَ مَا يُحَدِّثُونَهُ وَ الشَّيَاطِينُ تُؤَدِّي إِلَى الشَّيَاطِينِ مَا يَحْدُثُ فِي الْبُعْدِ مِنَ الْحَوَادِثِ مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مِنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ النَّاسِ أَيْضاً صَدُوقٌ وَ كَذُوبٌ ... .(1)

پس آن چه كه كاهن درست مي گفت و مطابق واقع بود، خبرهايي بود كه شيطان بعد از استراق سمع در قلب او قذف مي كرد و آن چه كه خطا بود، به خاطر آن چيزهاي باطلي بود كه از پيش خود به آن اضافه مي كرد.


1- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص336.

ص: 278

بعد از ممنوع شدن شياطين از استراق سمع، كهانت [كامل] نيز منقطع شد و امروز أخباري كه شياطين به كاهن ها يشان مي دهند، أخبار درباره ي مردم است كه چه صحبت هايي با هم مي كنند و چه كارهايي انجام خواهند داد. شياطين بعضي به بعضي ديگر حوادثي كه در دور حادث مي شود، مثل سرقت، قتل و گم شدن، خبر مي دهند. شياطين هم مانند مردم راست گو و دروغ گو دارند ... .

بنابراين از اين روايت استفاده مي شود كه منشأ كهانت فراست عين، ذكاء قلب، وسوسه ي نفس و فطنة الروح مع قذفٍ في قلبه است.

در توضيح «قذف در قلب» هم فرمودند كه شياطين قبل از بعثت حضرت خاتم- صلي الله عليه و آله و سلم - أخبار آسمان را استراق سمع مي كردند و در قلب دوستانشان از كَهَنه قذف مي كردند و كَهَنه هم گاهي مطالبي از پيش خود به آن اضافه مي كردند و همين باعث خطاي گفتار آن ها مي شد. البته گاهي هم ممكن بود به خاطر فراستي كه داشتند مطابق واقع باشد، ولي آن أخباري كه تضميني بود أخباري بود كه شياطين از آسمان استراق سمع كرده و در قلب كَهَنه قذف مي كردند، به شرط آن كه شيطان خبر دهنده دروغ نگويد.

امّا بعد از بعثت خاتم الانبياء- صلي الله عليه و آله و سلم - ديگر شياطين به أخبار آسمان دسترسي ندارند و فقط أخبار زميني و أخباري را كه در مورد مردم است _ كه چه صحبت هايي با هم مي كنند و چه كارهايي را تصميم گرفته اند انجام دهند _ به كاهنان اطلاع مي دهند. شياطين

ص: 279

هم از آن جايي كه مثل مردم، صدوق و كذوب دارند، از اين جهت هم مي تواند خبر كاهنان مطابق يا غير مطابق با واقع باشد.

پس معلوم مي شود اين كه بعضي فرموده اند كاهن از مستقبل خبر مي دهد، بايد بگوييم به خاطر اهميت آن گفته اند و الا اختصاص به امور مستقبل ندارد و اصلاً مرسوم بود كاهنان درباره ي اموال مسروقه و گم شده خبر مي دادند كه در كجا قرار دارد و روايت هم آن را تأييد مي كند و مي فرمايد: «مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مِنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ».

بنابراين تعريف جامع اين است كه بگوييم كاهن غيب گو است و منشأ غيب گوئي اش هم يك امر قطعي و عقلائي نمي تواند باشد؛ يعني آن چه از روايت استفاده مي شود و از لغت هم حدس زده مي شود، اين است كه منشأ غيب گويي بايد يك نوع ابهامي در آن باشد و الا اگر كسي طبق محاسبات و فرمول هاي علمي محاسبه كند و مطلبي را علي سبيل القطع يا علي سبيل الظن بگويد، نمي توانيم بگوييم تكهّن يا فهو كاهن.

مثلاً اگر اقتصاد دان ماهري با محاسبه ي عوامل و فاكتورهاي دخيل در اقتصاد يك كشور بگويد با اين سطح ذخيره ي ارزي، با اين مقدار توليد و ... سه سال ديگر بايد رشد اقتصاد يا ركود آن فلان مقدار باشد، اين ها گرچه همه پيش گويي است ولي هيچ كس نمي گويد كه «تكهّن»؛ چون مقدمات براي همه معلوم است.

ص: 280

پس مقدماتي كه كاهن استفاده مي كند نبايد چيز معلومي باشد، بلكه بايد يك نوع ابهامي در آن باشد و فقط افراد استثنايي بتوانند آن را بفهمند كه در اين روايت، امام- عليه السلام - _ علي فرض صدور _ وجوه آن ابهام ها را بيان فرمودند.

از اين جا معلوم مي شود اين كه مرحوم شيخ تمايل دارند بگويند(1) قيد «مَعَ قَذْفٍ فِي قَلْبِهِ» براي هر چهار وجه باشد؛ نه فقط براي فطنة الروح، درست است، هرچند عبارت «زَادَ كَلِمَاتٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيَخْلِطُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ» را كه به عنوان شاهد بر رجوع قيد بر جميع ذكر مي كنند _ يعني وقتي چيزي را از جانب خودش اضافه مي كند، احتمال خطا در آن راه مي يابد و خطا از ناحيه ي


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص36: و قوله- عليه السلام -: «مع قذفٍ في قلبه» يمكن أن يكون قيداً للأخير، و هو «فطنة الروح»، فتكون الكهانة بغير قذف الشياطين، كما هو ظاهر ما تقدم عن النهاية. و يحتمل أن يكون قيداً لجميع الوجوه المذكورة، فيكون المراد تركّب أخبار الكاهن ممّا يقذفه الشيطان، و ما يحدث في نفسه، لتلك الوجوه و غيرها، كما يدلّ عليه قوله- عليه السلام - بعد ذلك: «زاد كلمات من عنده فيخلط الحقّ بالباطل». و كيف كان، ففي قوله: «انقطعت الكهانة» دلالة على ما عن المُغْرِب من أنّ الكهانة في العرب كانت قبل المبعث، قبل منع الشياطين عن استراق السمع. لكن قوله- عليه السلام -: «إنّما تؤدّي الشياطين إلى كهّانها أخباراً للناس»، و قوله عليه السلام قبل ذلك: «مع قذفٍ في قلبه .. إلخ» دلالة على صدق الكاهن على من لا يخبر إلّا بإخبار الأرض، فيكون المراد من الكهانة المنقطعة: الكهانة الكاملة التي يكون الكاهن بها حاكماً في جميع ما يتحاكمون إليه من المشتبهات، كما ذُكر في أول الرواية. و كيف كان، فلا خلاف في حرمة الكهانة.

ص: 281

اضافات خودش است [پس معلوم مي شود اخبار كاهن از طريق ارتباط با شياطين است و اين كه بعضي اوقات أخبارش غير مطابق واقع است، به خاطر اضافاتي است كه از ناحيه ي خودش بر آن مي افزايد] _ به نظر ما نمي تواند شاهد خوبي بر مدعا باشد، بلكه شاهد بهتر آن است كه بگوييم دو مورد از چهار موردي كه روايت ذكر فرموده با هم تفاوتي ندارد و آن ذكاء القلب و فطنة الروح است. ذكاء؛ يعني «توقد الفهم و سرعة الفهم»(1) و «فطنة» هم يعني فهم دقيق و لطيف، بنابراين اين دو مورد با هم تفاوتي ندارد و از طرفي فراسة العين هم به ذكاء القلب برمي گردد؛ چون چشم يك ابزار است و ممكن است چشمِ كسي قوي تر از ديگري باشد، ولي آن انتقالات در حقيقت مال روح است، پس وجهي براي اين كه قيد فقط براي فطنة الروح باشد، نيست و اظهر آن است كه قيد براي هر چهار مورد است. امّا به هر حال روايت از لحاظ سند مرسله بوده و نمي تواند حجّت باشد.

بنابراين آن چه توانستيم از معناي كهانت به دست بياوريم


1- لسان العرب، ج 14، ص287: الذَّكَاءُ، ممدودٌ: حِدَّةُ الفؤاد. و الذَّكَاءُ: سُرْعة الفِطْنَة ... الذَّكَاءُ في الفَهْمِ: أَن يكون فَهْماً تامّاً سريع القَبُولِ.  العين، ج 5، ص399: الذَّكِيُّ من قولك: قلب ذَكِيٌّ، و صبي ذَكِيٌّ، إذا كان سريع الفطنة ... ذَكِيَ يَذْكَى ذَكَاءً، و ذَكَا يَذْكُو ذَكَاءً.

ص: 282

خلاصه اش اين است كه إخبار از كائنات از طريق ارتباط با شياطين و نيروهاي اهريمني كه براي عموم مردم غير عادي و نامحسوس است، كهانت گفته مي شود و بيش از آن براي ما ثابت نيست كه كهانت بر آن اطلاق شود.

پس اگر كسي خيلي فراست و هوشياري داشته باشد به نحوي كه وقتي به چشم كسي نگاه مي كند از حالاتش خيلي چيزها را مي فهمد(1) امّا با شياطين يا جنّيان ارتباط برقرار نمي كند، نمي توانيم بگوييم كاهن بوده(2) و احكام كهانت را دارد. به همين


1- البته در اين مورد داستان هايي كه واقعاً مزخرف بوده و هيچ انسان عاقلي نمي تواند باور كند، زياد نوشته اند؛ مثلاً در مورد ابو العلاء معرّي كه از نعمت بينايي محروم بود گفته اند وقتي جاريه اي دست او را گرفت و براي قضاي حاجت و تطهير برد، موقع برگشتن وقتي دوباره دست او را گرفت، ابو العلاء فرياد زد اين جاريه بكر بود، ثيّب شد! كسي به او گفت: از كجا فهميدي؟ گفت: از تفاوت حسي كه از لمس دست جاريه قبل و بعد از تطهير برايم حاصل شد، فهميدم! امّا اين طور هم نيست كه همه ي اين ها دروغ باشد. بعضي ها واقعاً حدس هاي صائبي دارند؛ مثلاً بعضي در امر تجارت واقعاً مي توانند بازار را حدس بزنند كه چه جنسي بخرند، چه مقدار نگه دارند و كي بفروشند تا بالاترين سود را ببرند، برخلاف بعضي ديگر كه در بدترين شرايط مي خرند و در بدترين وضع مي فروشند و حتّي سرمايه ي خود را هم از دست مي دهند. يا در مورد مهندسي، بعضي مي توانند قيمت خانه هاي مختلف در جاهاي مختلف شهر را تخمين بزنند به نحوي كه ديگران چنين توانايي را ندارند و اين يك قدرت خدادادي است كه فقط بعضي دارند.
2- از روايت ديگري نيز مي توان استفاده كرد كاهن كسي است كه از طريق القاء شيطان خبر مي دهد:  تفسير القمي، ج 2، ص389: وَ عَنْهُ [عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَر- عليهما السلام - عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: (أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) قَالَ: الرَّجُلُ يَنْطَلِقُ إِلَى الْكَاهِنِ الَّذِي كَانَ يُوحِي إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَيَقُولُ قُلْ لِشَيْطَانِكَ إِنَّ فُلَاناً فَقَدْ عَاذَ بِكَ. (اميرخاني)

ص: 283

جهت قائفيني كه چنين فراستي را دارند كه از حركات، رفتار و چهره ي شخص مي توانند نسب او را تشخيص دهند، كاهن بر آن ها اطلاق نمي شود، پس معلوم مي شود كاهن يك ارتباط ماورائي با نيروهاي ديگر دارد، گرچه در لغت گفته اند اصل كهانت ارتباط ماورائي با خصوص نيروهاي خيّر بوده و مدعي شده اند حتّي جناب هارون علي نبينا و آله و عليه السلام كاهن بودند كه ثابت نيست؛ چون در كتاب هايي كه جزء اسرائيليات است وارد شده و قابل اعتماد نيست.

ادلّه ي حرمت كهانت

الف: ارتباط رفاقتي با شياطين و عدم استعاذه از آنان

اگر همان طور كه بيان كرديم ارتباط دوستانه با شياطين جزء مقوّم تعريف كهانت باشد، بعيد نيست از همين ماهيت كهانت بتوانيم استفاده ي حرمت آن كنيم؛ زيرا صرف ارتباط رفاقتي و عدم اجتناب و استعاذه نكردن به خداوند متعال از شيطان، بعيد نيست كافي در حرمت باشد. بله، اگر شيطان به نحو اتفاقي مطلبي را القاء كرده و از اين طرف پذيرشي نباشد كه مورد

ص: 284

عنايت شيطان قرار بگيرد، نمي توانيم بگوييم حرام است، امّا اگر كسي رابطه ي دوستي با شيطان داشته باشد، گرچه باز به نحو قاطع نمي توانيم بگوييم حرام است امّا زمينه ي خوبي براي اثبات حرمتش درست مي كند.

ب: روايات دالّ بر حرمت كهانت
اشاره

روايات متعددي بيان مي كند كهانت حرام است، البته هيچ كدام اين روايات از لحاظ سند تمام نيست. اين روايات عبارتند از:

1. روايت أبي سعيد:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن فِي الْمَجَالِس] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ هَاشِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ- عليه السلام - قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ الْكَاهِنُ وَ الْمُنَافِقُ وَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْقَتَّاتُ وَ هُوَ النَّمَّامُ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر الحسين بن أحمد بن ادريس و أبي سعيد هاشم(2) كه توثيق ندارند، ناتمام است.


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 164، ح11، ص309 و الامالي، ص404.
2- معجم رجال الحديث، ج19، ص242:  قال النجاشي: هاشم بن حيان أبو سعيد المكاري، روى عن أبي عبد الله- عليه السلام -، له كتاب يرويه جماعة، أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال: حدثنا علي بن حبشي بن قوني قال: حدثنا القاسم بن إسماعيل. و تقدم عنه في ترجمة ابنه الحسين أنه كان هو و أبوه وجهين في الواقفة، و عد الشيخ هشام بن حيان الكوفي مولى بني عقيل، أبا سعيد المكاري في رجاله من أصحاب الصادق- عليه السلام - ... .  قال ابن شهرآشوب: علي بن إبراهيم قال: دخل أبو سعيد المكاري و كان واقفيا على الرضا- عليه السلام - و قال: له أبلغ من قدرك أنك تدعي ما ادعاه أبوك فقال: ما لك أطفأ الله نورك و أدخل الفقر بيتك، أما علمت أن الله عز و جل أوحى إلى عمران، أني واهب لك ذكرا، يبرئ الأكمه و الأبرص، فوهب له مريم و وهب لمريم عيسى.

ص: 285

دلالت اين روايت بر حرمت كهانت تمام است، ولي بايد توجه داشت با يك يا دو بار كهانت، كاهن بر او صدق نمي كند بايد به حدّي باشد كه صدق كند، در آن صورت روايت دالّ بر حرمت آن است(1) و بيش از آن، از اين روايت استفاده نمي شود.

2. روايت أبي بصير:

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ


1- به نظر مي آيد دلالت اين روايت بر حرمت كهانت حتّي اگر يك بار هم باشد، تمام است؛ چون اين چهار موردي كه در روايت ذكر شده كه داخل بهشت نمي شوند، به خاطر استمرارشان بر فعل حرام خاصي است، پس معلوم مي شود آن عمل حتّي يك بار هم انجام گيرد حرام است كه استمرارش باعث مي شود فاعل آن هيچ وقت داخل بهشت نشود. (اميرخاني)

ص: 286

عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: مَنْ تَكَهَّنَ أَوْ تُكُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - قُلْتُ: فَالْقِيَافَةُ؟ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ وَ قَلَّ(1) مَا يَقُولُونَ شَيْئاً إِلَّا كَانَ قَرِيباً مِمَّا يَقُولُونَ وَ قَالَ: الْقِيَافَةُ فَضْلَةٌ مِنَ النُّبُوَّةِ ذَهَبَتْ فِي النَّاسِ.(2)

ابوبصير از امام صادق- عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كسي كه تكهّن كند يا براي او تكهّن شود [البته با تقاضاي خودش] از دين حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - برائت جسته است. عرض كردم پس قيافه چي؟ حضرت فرمودند: دوست ندارم پيش قيافه شناس بروي و كم است چيزي كه مي گويند إلا آن كه قريب به آن چه كه مي گويند مي باشد. سپس فرمودند: قيافه سرريزي از نبوّت است كه در ميان مردم رفته است.

دلالت اين روايت بر حرمت عمل كهانت و نيز طلب كهانت، آن هم با تعبير شديد «فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم -» تمام است.

3. روايت نصر بن قابوس:

وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ] عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ


1- در نسخه ي وسائل عبارت «قيل» آمده كه حضرت استاد دام ظله در مبحث حرمت قيافه فرمودند ظاهراً نسخه ي وسائل اشتباه است.
2- الخصال، ج1، ص19.

ص: 287

الْكُوفِيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ(1) قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: الْمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ وَ الْكَاهِنُ مَلْعُونٌ وَ السَّاحِرُ مَلْعُونٌ وَ الْمُغَنِّيَةُ مَلْعُونَةٌ وَ مَنْ آوَاهَا مَلْعُونٌ وَ آكِلُ كَسْبِهَا مَلْعُونٌ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر اسحاق بن ابراهيم(3) ناتمام است. ولي دلالت آن بر حرمت روشن است؛ چون مي فرمايد: كاهن ملعون است.


1- رجال النجاشي، ص427: نصر بن قابوس اللخمي القابوسي روى عن أبي عبد الله و أبي إبراهيم و أبي الحسن الرضا- عليهم السلام - و كان ذا منزلة عندهم. له كتاب. أخبرنا محمد بن جعفر، عن أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا محمد بن مفضل بن إبراهيم بن مفضل بن قيس بن رمانة الأشعري قال: حدثنا أبي قال: حدثنا نصر بن قابوس بكتابه. الحسن بن نصر روى عن أبيه. محمد بن علي بن نصر روى عن أبيه عن أبي عبد الله- عليه السلام -.  الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص247: فصل: فَمِمَّنْ رَوَى النَّصَّ عَلَى الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى- عليه السلام - بِالْإِمَامَةِ مِنْ أَبِيهِ وَ الْإِشَارَةِ إِلَيْهِ مِنْهُ بِذَلِكَ مِنْ خَاصَّتِهِ وَ ثِقَاتِهِ وَ أَهْلِ الْوَرَعِ وَ الْعِلْمِ وَ الْفِقْهِ مِنْ شِيعَتِهِ دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ الرَّقِّيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ... نَصْرُ بْنُ قَابُوسَ وَ دَاوُدُ بْنُ زُرْبِيٍّ وَ ... .  الغيبة (للطوسي)، ص346: فمن المحمودين حمران بن أعين ... و منهم نصر بن قابوس اللخمي فروي أنه كان وكيلا لأبي عبد الله عشرين سنة و لم يعلم أنه وكيل و كان خيرا فاضلا.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب24، ح7، ص143 و الخصال، ج1، ص297.
3- اسحاق بن ابراهيم مشترك بين چند نفر است، البته تمام اين افراد مجهول هستند و توثيقي برايشان ذكر نشده است.

ص: 288

إن قلت: در روايات بر موارد غير حرام هم «مَلْعُونٌ» اطلاق شده، مانند «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»(1) بنابراين از «مَلْعُونٌ» نمي توانيم استفاده ي حرمت كنيم.

قلت: بله، اگر در جايي قرينه بر عدم حرمت وجود داشته باشد حمل بر حرمت نمي شود، امّا اگر چنين قرينه اي وجود نداشته باشد يا قرينه اي بر حرمت وجود داشته باشد _ مانند ما نحن فيه كه در كنار موارد معلوم الحرمة ذكر شده _ حمل بر حرمت مي شود.

4. عبارتي در نهج البلاغة:

أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكَهَانَةِ وَ الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ.(2)

دلالت اين روايت بر حرمت تمام است؛ چون مي فرمايد كاهن


1- وسائل الشيعة، ج21، تتمة كتاب النكاح، أبواب النفقات، باب 21، ح5، ص543 و الكافي، ج4، ص12: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي الْخَزْرَجِ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ غُرَابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا.
2- نهج البلاغة، خطبه ي79، ص105.

ص: 289

مانند ساحر و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش است، امّا از نظر سند قبلاً توضيح داده ايم كه گرچه كلّيت نهج البلاغة اطمينان وجود دارد از اميرالمؤمنين- عليه السلام - صادر شده و اصلاً از كسي غير از حضرت نمي تواند صادر شود، ولي اطمينان به تك تك كلمات و عبارات به نحوي كه از لحاظ فقهي حجّت باشد نمي توان حاصل كرد.

5. روايت أبي خالد الكابلي:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن فِي مَعَانِي الْأَخْبَار] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ تَمِيمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ زَيْنَ الْعَابِدِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ الْبَغْيُ عَلَى النَّاسِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَوَاءَ السِّحْرُ وَ الْكِهَانَةُ وَ الْإِيمَانُ بِالنُّجُومِ وَ التَّكْذِيبُ بِالْقَدَرِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ... .(1)

ابو خالد كابلي مي گويد: از امام سجاد- عليه السلام - شنيدم كه مي فرمودند: گناهاني كه نعمت ها را تغيير مي دهد، ظلم و بغي بر مردم است، تا آن جا كه فرمودند: گناهاني كه هوا را [از لحاظ معنوي] تاريك مي كند، سحر، كهانت و ايمان به نجوم است.


1- وسائل الشيعة، ج11، كتاب الحج، أبواب آداب السفر إلي الحج، باب 14، ح6، ص373 و معاني الاخبار، ص270.

ص: 290

دلالت اين روايت بر حرمت تمام است؛ چون خود روايت تعبير به ذنوب كرده، علاوه آن كه در كنار محرمات ديگري مانند سحر، ايمان به نجوم و ... ذكر شده، امّا از لحاظ سند ناتمام است.

6. روايت سكوني:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: السُّحْتُ ثَمَنُ الْمَيْتَةِ وَ ثَمَنُ الْكَلْبِ وَ ثَمَنُ الْخَمْرِ وَ مَهْرُ الْبَغِيِّ وَ الرِّشْوَةُ فِي الْحُكْمِ وَ أَجْرُ الْكَاهِنِ.(1)

اين روايت را نمي توان گفت دالّ بر حرمت است، بلكه فقط در حدّ تأييد است؛ زيرا ممكن است چيزي اجرتش حرام باشد امّا خودش حرام نباشد؛ مانند اجرت بر اذان يا قضاوت _ علي فرض اين كه بگوييم حرام است _ پس اين روايت دلالتي بر حرمت ندارد، هرچند تأييدي بر آن است؛ چون در اين جا وجهي بر اين كه خود كهانت حرام نباشد ولي اجرتش حرام باشد، نيست.


1- همان، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 5، ح8، ص94 و الكافي، ج5، ص127.  همان، ج27، كتاب الشهادات، باب32، ح4، ص378 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص171: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ- عليه السلام -: أَجْرُ الزَّانِيَةِ سُحْتٌ وَ ثَمَنُ الْكَلْبِ الَّذِي لَيْسَ بِكَلْبِ الصَّيْدِ سُحْتٌ وَ ثَمَنُ الْخَمْرِ سُحْتٌ وَ أَجْرُ الْكَاهِنِ سُحْتٌ وَ ثَمَنُ الْمَيْتَةِ سُحْتٌ فَأَمَّا الرِّشَا فِي الْحُكْمِ فَهُوَ الْكُفْرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ.

ص: 291

7. روايت فقه الرضا- عليه السلام -:

وَ نَرْوِي أَنَّهُ لَا يَجُوزُ شَهَادَةُ عَرَّافٍ وَ لَا كَاهِنٍ وَ يَجُوزُ شَهَادَةُ الْمُسْلِمِينَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ الْمِلَلِ وَ لَا يَجُوزُ شَهَادَةُ أَهْلِ الذِّمَّةِ عَلَى الْمُسْلِمِين.(1)

اين روايت را نمي توانيم دالّ بر حرمت بگيريم؛ چون نمي توان اثبات كرد عدم نفوذ شهادت كاهن از حيث فسقش باشد، بلكه شايد شهادتش از طريق كهانت يا به جهت ديگري نافذ نيست، همان طور كه مثلاً شهادت نساء در مورد هلال پذيرفته نيست و نظير آن صحيحه ي محمد بن قيس است كه در بحث قيافه ذكر كرديم كه مي فرمايد: «لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ»(2).

عرّاف هم همان طور كه گذشت، بعضي مثل ابن اثير به كاهن(3) معنا كرده اند _ گرچه بعضي هم به منجّم معنا كرده اند(4) _ .


1- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا- عليه السلام -، ص308.
2- وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 5، ح5، ص93 و الكافي، ج7، ص395: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ.
3- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 4، ص214: الكاهِنُ: الذى يتعاطى الخبر عن ال