بررسي گسترده ي فقهي كذب (موضوع، احكام و موارد استثناء)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مدرّسي طباطبايي يزدي، سيّد محمّدرضا

عنوان و نام پديدآور:بررسي گسترده ي فقهي كذب (موضوع، احكام و موارد استثناء)/ تقريرات دروس خارج فقه آيت الله سيد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي؛ تقرير متن: عبدالله اميرخاني؛ استخراج منابع و روايات: جواد احمدي

مشخصات نشر:قم: دارالتفسير، 1392.

مشخصات ظاهري:392 ص/ رقعي.

شابك:978-964-535-362-7

قيمت:120000 ريال

وضعيت فهرست نويسي:فيپا

يادداشت:كتابنامه : ص. [367] - 391؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع:راستگويي و دروغگويي (فقه)

موضوع:راستگويي و دروغگويي -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

شناسه افزوده:اميرخاني، عبدالله، 1354 _

شناسه افزوده:احمدي، جواد ، 1362 _

رده بندي كنگره:BP198/6 /ر2/ر2م4 1392

رده بندي ديويي:297/379

شماره كتابشناسي ملي:3112898

دفتر مركز پخش / قم _ خ شهدا، كوچه37، فرعي پنجم، پلاك126

تلفن / 7831346 0253 _ 4081 665 0919

www.qommpth.ir

Partoethaqalain@yahoo.com

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

پيش گفتار

بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم

(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بايَاتِ الله وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْكاذِبُون)

صدق الله العلي العظيم

فطرت انسان بر حُسن صدق و راستي و قُبح كذب و كژي سرشته شده و اساس اديان الهي بر آن استوار است. حتّي دشمنان راستي و حقيقت نيز اوّلين حربه اي كه با آن به دشمني مي پردازند، تكذيب حقيقت است و با همين حربه به دشمني با حقيقي ترين حقيقت ها و راستگوترين راستگويان يعني خداوند متعال، قرآن كريم و پيامبر عظيم الشأن - صلي الله عليه و آله و سلم - پرداخته اند. در قرآن كريم 282 مورد مشتقّات (كلمات هم خانواده) «كذب» استعمال شده و به روش هاي گوناگون مذموم و قبيح شمرده شده است و در روايات فراواني دروغ و دروغ گويان نكوهش شده اند.

كذب كه به عنوان كليد خانه ي خبائث از آن ياد شده در

ص: 18

زمره ي گناهاني است كه مانع دست يابي انسان به حقيقت ايمان مي شود و بعض اقسام آن مانند كذب علي الله و علي الرسول از بالاترين كبائر شمرده شده كه اجتناب از آن را براي جامعه ي ايماني هر چه ضروري تر مي نماياند.

با اين حال سؤالات فراواني پيرامون كذب وجود دارد و تا اين سؤالات پاسخ داده نشود بديهي است انتظار اين كه در حوزه ي فردي و اجتماعي بتوان وظيفه ي خود را در برابر آن به درستي انجام داد، مشكل است.

از جمله اين كه حقيقت كذب چيست، آيا همه ي اقسام كذب از گناهان كبيره است و اصلاً ملاك كبيره بودن معصيت چيست، آيا خلف وعد، هزل و مبالغات از اقسام كذب محسوب مي شود، توريه چيست و چه حكمي دارد، آيا حرمت كذب، مسوّغات و موارد استثناء نيز دارد و سرانجام، قول به غير علم چه حكمي دارد، آيا دليلي بر حرمت قول به غير علم مطلقاً وجود دارد و در صورت نبودن دليل، مقتضاي اصول عمليه چيست؟

پاسخ فقهي به اين پرسش ها احتياج به تفقّه عميق و همه جانبه دارد كه رساله ي حاضر متكفّل آن است.

اين رساله كه محصول دروس خارج فقه استاد فرزانه و فقيه گران مايه حضرت آيت الله سيّد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي دامت افاضاته پيرامون كذب و قول به غير علم است، در عالي ترين سطح تحقيقات فقهي در حوزه ي مقدسه ي قم ايراد

ص: 19

گرديده و به عنوان چهارمين جلد از مجموعه مقالات فقهي به زيور طبع آراسته شده تا در اختيار علاقه مندان قرار گيرد.

انتشار اين رساله همچون مقالات فقهي (1) كه مشتمل بر تحقيقاتي پيرامون «اوقات فضيلت نماز هاي پنج گانه، مغرب شرعي و تلفظ صحيح حرف ضاد» است و مقالات فقهي (2) كه بررسي فقهي احكام رشوه، غش و كم فروشي را بر عهده دارد و مقالات فقهي (3) كه اختصاص به بررسي گسترده ي فقهي غيبت دارد، فرصت مغتنمي را براي دانشمندان به ويژه اهل تفقّه فراهم آورده تا از آراء و استدلال هاي ارائه شده در اين كتاب ها استفاده و به فراخور سطح علمي خود از آن بهره مند شوند.

در پايان از همّت شاگردان معظّم له حجج اسلام عبدالله اميرخاني در تقرير متن، جواد احمدي در ويرايش و استخراج منابع و روايات و محمّدرضا مرادزاده در پياده سازي اوّليه¬ي فايل هاي صوتي به متن و ديگر عزيزاني كه به نوعي قبول زحمت كردند، سپاس¬گزاري مي¬شود و از خداوند متعال توفيقات بيشتر حضرت استاد و سلامتي ايشان را در سايه ي پرمهر وليّ عصر عجل الله تعالي فرجه براي احياء و گسترش تراث فقهي ائمّه¬ي اهل بيت- عليهم السلام - خواستاريم.

گروه فقه مؤسسه ي پرتو ثقلين

ص: 20

ص: 21

حقيقت صدق و كذب

اشاره

ص: 22

ص: 23

مسأله ي هجدهم از مسائلي كه شيخ انصاري - قدس سره - در مكاسب محرّمه آن را به عنوان «يحرم التكسب به لكونه عملاً محرماً في نفسه» ذكر مي كند، كذب است.

تعريف صدق و كذب از ديدگاه مشهور

در تعريف صدق و كذب نظرات مختلفي ارائه شده است، بعضي صدق را به مطابقت خبر با اعتقاد مخبر و كذب را به عدم مطابقت خبر با اعتقاد مخبر تعريف كرده اند(1) و بعضي نيز صدق را به مطابقت خبر با واقع و اعتقاد مخبر هر دو و كذب را به عدم مطابقت خبر با واقع و اعتقاد مخبر تعريف كرده اند.(2)


1- اين قول نظّام معتزلي است كه بررسي آن خواهد آمد:  تفتازاني، سعد الدين، مختصر المعاني، ج1، ص24: و قيل صدق الخبر (مطابقته لاعتقاد المخبر و لو كان) ذلك الاعتقاد (خطاء) غير مطابق للواقع (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته لا عتقاد المخبر و لو كان خطاء.
2- همان، ص32: (و الجاحظ) انكر انحصار الخبر في الصدق و الكذب و اثبت الواسطة و زعم ان صدق الخبر (مطابقته) للواقع (مع الاعتقاد) بانه مطابق (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته للواقع (معه) أي مع اعتقاد انه غير مطابق (و غيرهما) أي غير هذين القسمين.

ص: 24

امّا مشهور صدق را به «مطابقة الخبر للواقع» و كذب را به «عدم مطابقة الخبر للواقع» تعريف كرده اند و مطابقت يا عدم مطابقت با اعتقاد مخبر را دخيل در تعريف ندانسته اند؛ چراكه جمله ي خبريه براي بيان تحقق نسبت در خارج وضع شده است، پس اگر خبر، مطابق با آن نسبت خارجي و واقعي باشد صادق است و اگر مطابق با آن نباشد كاذب است. مثلاً وقتي كه گفته مي شود «زيدٌ قائمٌ» اين جمله دالّ بر تحقق نسبت خبريه «يعني اتصاف زيد به قيام» در خارج است، پس اگر در واقع زيد قائم باشد كلام صادق و الا كاذب خواهد بود.

از آن جا كه رسيدگي به اين مسأله و تعيين دقيق تعريف صدق و كذب نقش كليدي در مباحث آينده دارد، تعريف مشهور و اشكالات مطرح شده بر آن و ديگر تعاريف را مورد ارزيابي قرار مي دهيم.

تعريف مشهور مورد اعتراض بعضي از جمله سيد خويي - قدس سره - قرار گرفته است.

ص: 25

اشكالات سيد خويي - قدس سره - بر تعريف مشهور

اشاره

سيد خويي - قدس سره - بر تعريف مشهور سه اشكال وارد كرده اند كه اين چنين است:

اشكال اوّل

اشاره

مشهور گفته اند اگر خبري مطابق واقع باشد متّصف به صدق مي شود و اگر مطابق با واقع نباشد متّصف به كذب مي شود، پس هر خبري يك مطابَقي دارد كه با آن سنجيده مي شود، در حالي كه بعضي از كلام ها مطابَقي در خارج ندارد تا با آن سنجيده شود، با اين حال قطعاً متّصف به صدق يا كذب مي شود؛ مثلاً وقتي گفته مي شود «شريكُ الباري ممتنعٌ، اجتماعُ النقيضين محالٌ، الدور باطلٌ، التسلسلُ باطلٌ، العنقاء ممكنٌ و ...» اين ها كه در خارج موجود نيست تا در مقايسه ي با آن متّصف به صدق يا كذب شود! در حالي كه اين أخبار قطعاً صادق است.(1)


1- خويي، سيد ابوالقاسم، مصباح الفقاهة، ج 1، ص395: ذهب المشهور الى أن صدق الخبر مطابقته بظهوره للواقع، و كذبه عدم مطابقته للواقع بدعوى أن هيئة الجملة الخبرية إنما وضعت لتحقّق النسبة في الخارج، سواء كانت النسبة ثبوتية أو سلبية، كما أن ألفاظ أجزائها موضوعة للمعان التصوّرية من الموضوع و المحمول و متعلقاتها، فمطابقة الخبر لتلك النسبة الخارجية الواقعية صدق، و عدمها كذب. و فيه أولا: أنه قد لا تكون للنسبة خارجية أصلا كقولنا شريك الباري ممتنع، و اجتماع النقيضين محال، و الدور أو التسلسل باطل، و ما سوى اللّه ممكن، إذ لا وجود للامتناع و الإمكان و البطلان في الخارج. إلا أن يقال: إن المراد بالخارج ما هو أعم منه و من نفس الأمر، و من البين أن الأمثلة المذكورة مطابقة للنسبة في نفس الأمر، و تفسير الخارج بذلك ظاهر المحقق التفتازاني حيث قال في المطول بعد تفسيره الصدق بمطابقة الخبر للواقع، و الكذب بعدم مطابقته للواقع: (و هذا معنى مطابقة الكلام للواقع و الخارج و ما في نفس الأمر).

ص: 26

نقد اشكال اوّل

همان طور كه خود سيد خويي - قدس سره - هم توجّه فرموده اند، مراد از واقع فقط خارج نيست، بلكه اعمّ از خارج است كه در اصطلاح «نفس الامر» گفته مي شود. اين قضايايي هم كه مثال زدند، همه با نفس الامر مطابقت دارند و به همين ملاك صادقند و اين چنين نيست كه اين قضايا، قضاياي ذهني صِرف باشند و واقعيتي وراء فرض نداشته باشند، بلكه صرف نظر از فرض فارض، واقعيت دارند و به خاطر تطابق با آن واقع، متّصف به صدق مي شوند.

اشكال دوم

اشاره

دلالت جمله بر وقوع نسبت در خارج، اقتضاء جزم به وقوع دارد [و هميشه بايد صادق باشد] در حالي كه مقتضاي تعريف «قضيه» به خبري كه احتمال صدق و كذب دارد، شكّ در وقوع است و اين دو قابل جمع نيست.(1)


1- همان: ثانيا: أن الالتزام المذكور لا يتفق مع تعريف القضية بأنها تحتمل الصدق و الكذب، فإن دلالة الجملة على وقوع النسبة في الخارج تقتضي الجزم بالوقوع، و مقتضى التعريف المذكور هو الشك في ذلك، و هما لا يجتمعان.

ص: 27

نقد اشكال دوم

در پاسخ به اين اشكال مي گوييم: اين كه در تعريف صدق گفته مي شود: «مطابقة الخبر للواقع» معلوم مي شود دو مرحله دارد؛ يكي مرحله ي خبر و حكايت و ديگري مرحله ي تطابق آن با واقع. پس مرحله ي خبر، غير از مرحله ي تطابق آن با واقع است و يقين مربوط به مرحله ي خبر است ولي شك مربوط به مرحله ي تطابق.

مرحله ي خبر و حكايت كه داراي موضوع، محمول و نسبت حكميه است، مفيد اتحاد موضوع و محمول است، امّا همين خبري كه در مرحله ي حكايت، مفيد اتحاد موضوع و محمول است گاهي ممكن است مطابق با محكيّ واقعي و خارجي باشد و گاهي مطابق نباشد. حتّي اگر خبري نصّ در دلالتش بوده و به طور جزم حكايت كند باز ممكن است مطابق با واقع باشد و ممكن است مطابق نباشد؛ زيرا حكايت خبر از محكي، به نحو تكويني (مثل حكايت دود از آتش) نيست تا جايي براي شكّ در مرحله ي تطابق باقي نباشد، بلكه به نحو اعتباريست كه منشأ آن وضع است و مرحله ي تطابق خبر با محكي، از مقوله ي لفظ نيست، بلكه مربوط به قرائن خارجيه، صدق متكلّم و ... است.  

ص: 28

اشكال سوم

اشاره

اين اشكال هم قريب المخرج از اشكال دوم است. سيد خويي - قدس سره - مي فرمايد: اگر هيأت جملات خبريه براي نسبت خارجيه وضع شده باشد (مثلاً جمله ي «زيدٌ قائمٌ» براي اتحاد زيد و قائم در خارج وضع شده باشد) لازمه اش آن است كه بايد دلالتش بر اين نسبت خارجيه به صورت قطعي باشد، در حالي كه گاهي اوقات با شنيدن «زيدٌ قائمٌ» قطع به نسبت خارجيه پيدا نمي كنيم ولي نسبت به مفرداتش قطع پيدا مي كنيم؛ يعني با شنيدن «زيدٌ» و «قائمٌ» صورتي از «زيد» و «قائم» در ذهن ما متصوّر مي شود، امّا قطع به نسبت خارجيه هميشه به ذهن نمي آيد و آن شكّي كه قبل از استماع داشتيم زايل نمي شود. پس اين آيت آن است كه هيأت جمله ي خبريه براي نسبت خارجيه وضع نشده است. بنابراين تعريف «صدق» به تطابق خبر با واقع، صحيح نيست.(1)


1- همان: ثالثا: لو كانت الجمل الخبرية بهيئاتها موضوعة للنسبة الخارجية لكانت دلالتها عليها قطعية. كما أن دلالة الألفاظ المفردة على معانيها التصوّرية قطعية، فإن الشك لا يتطرق إلى الدلالة بعد العلم بالموضوع له و إرادة اللافظ، مع أنه لا يحصل للمخاطب بعد سماع الجمل الخبرية غير احتمال وقوع النسبة في الخارج، و قد كان هذا الاحتمال حاصلا قبل سماعها.

ص: 29

نقد اشكال سوم

دلالت جمله ي خبريه بر وقوع نسبت واقعيه حتّي اگر به نحو قطع (نصّ) باشد، لازمه اش يقين به وقوع مدلول آن در خارج نيست. يقين به وقوع مدلول در واقع، با قرائن خارجي، وثوق به متكلّم و ... حاصل مي شود؛ نه با دلالت قطعي بر نسبت واقعيه، و همان طور كه در نقد اشكال دوم بيان كرديم مرحله ي دلالت غير از مرحله ي تطابق با واقع است.(1)

بحثي در حقيقت صدق و كذب در كلام مرحوم امام - قدس سره -

اشاره

مرحوم امام - قدس سره - در المكاسب المحرمة بحث مفصّلي درباره ي حقيقت صدق و كذب مطرح كرده و بعضي مسائل مهم را بيان مي كنند كه در صورت تمام بودن فرمايش ايشان، مي تواند در مسأله ي وعد و مسائلي كه در آينده مطرح خواهد شد مفيد باشد.

لباب فرمايش ايشان كه به طور مفصّل ذكر كرده، آن مقدار كه فعلاً مي خواهيم بررسي كنيم به اين صورت است:


1- اشكال دوم و سوم از ساحت سيد خويي اعلي الله مقامه بعيد بود، به همين جهت گفتيم شايد مقرّر محترم كه فرد دقيقي است اشتباه كرده باشد، ولي وقتي به تقرير ديگري هم كه ظاهراً در دوره ي قبل بيان فرموده نگاه كرديم، ديديم آن جا هم همين اشكالات مطرح شده بود. بنابراين چاره اي نيست كه بگوييم: إنّ الجواد قد يكبو و إنّ الصارم قد ينبو و إن النار قد تخبو ... . (ر.ك: محاضراتٌ في الفقه الجعفري، ج1، ص416 و 415)

ص: 30

تعريف تفتازاني از صدق و كذب و وجوه آن در نظر مرحوم امام - قدس سره -

مرحوم امام - قدس سره - اوّل تعريف مشهور بر صدق و كذب را بيان كرده كه عبارتست از: صدق يعني مطابقت خبر با واقع و كذب يعني مخالفت خبر با واقع. سپس نظر تفتازاني را نقل مي كنند كه مي گويد: صدق يعني مطابقت حكم خبر للواقع و كذب يعني مخالفت حكم خبر للواقع.(1) آن گاه در اين كه مراد تفتازاني از اين


1- مختصر المعاني، ص30: اختلف القائلون بانحصار الخبر في الصدق و الكذب في تفسيرها: قيل: (صدق الخبر مطابقته) أي مطابقة حكمه (للواقع) وهو الخارج الذي يكون لنسبة الكلام الخبري (و كذبه) أي كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته للواقع، يعنى ان الشيئين اللذين أوقع بينهما نسبة في الخبر، لابد و أن يكون بينهما نسبة في الواقع، أي مع قطع النظر عما في الذهن و عما يدل عليه الكلام فمطابقة تلك النسبة المفهومة من الكلام للنسبة التي في الخارج، بان يكونا ثبوتيتين أو سلبيتين صدق و عدمها، بان يكون إحديهما ثبوتية و الأخرى سلبية كذب. (و قيل) صدق الخبر (مطابقته لاعتقاد المخبر و لو كان) ذلك الاعتقاد (خطأ) غير مطابق للواقع (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته لاعتقاد المخبر و لو كان خطأ، فقول القائل السماء تحتنا معتقدا ذلك صدق، و قوله السماء فوقنا غير معتقد كذب، و المراد بالاعتقاد الحكم الذهني الجازم أو الراجع، فيعم العلم و الظن. و هذا يشكل بخبر الشاك لعدم الاعتقاد فيه فيلزم الواسطة و لا يتحقّق الانحصار. (و الجاحظ) أنكر انحصار الخبر في الصدق و الكذب و أثبت الواسطة و زعم أن صدق الخبر (مطابقته) للواقع (مع الاعتقاد) بأنه مطابق (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته للواقع (معه) أي مع اعتقاد انه غير مطابق (و غيرهما) أي غير هذين القسمين ... .

ص: 31

عبارت چيست، احتمالات متعدّدي را ذكر كرده و همه را مورد نقد قرار مي دهند و در نهايت كلام تفتازاني را نمي پذيرند.(1)

تفتازاني در تفسير كلام صاحب تلخيص(2) كه در تعريف


1- امام خميني، سيد روح الله الموسوي، المكاسب المحرمة، ج 2، ص51: كلام التفتازاني في المقام و ما فيه من المناقشة: ثمّ إنّ التفتازاني فسّر قول صاحب التلخيص: «صدق الخبر مطابقته للواقع» بمطابقة حكمه. فلا يخلو مراده منه عن أن يكون إمّا الحكم النفساني و الإدراك بأنّ هذا ذاك أو غيره، أو الإدراك بوقوع النسبة أو لا وقوعها. كما يؤيّده قوله بعد ذلك _ في مقام الجواب عن الإشكال بأنّ القضيّة المشكوك فيها ليست متّصفة بصدق و لا كذب لعدم الحكم فيها_: «إنّ الحكم بمعنى إدراك وقوع النسبة أو لا وقوعها، و حكم الذهن بشي ء من النفي و الإثبات و إن لم يتحقّق لكن إذا تلفّظ بالجملة الخبريّة مع الشكّ، بل مع القطع بالخلاف، فكلامه خبر لا محالة». انتهى ملخّصا. فيكون حاصل مراده أنّ إدراك النفس و حكمها بأنّ هذا ذاك، أو إدراكه بوقوع النسبة أو لا وقوعها متّصف بالكذب أوّلا و بالذات، و لأجله يتّصف الخبر به. و فيه ما لا يخفى، فإنّ لازمه أنّ المخبر بقوله: «السماء تحتنا» مع اعتقاده بأنّها فوقنا لا يكون صادقا و لا كاذبا، و لا مقالته صدقا و لا كذبا، لأنّ اعتقاده و إدراكه موافق للواقع، و إخباره مخالف له و لاعتقاده، فلا يكون إخباره صادقا لمخالفته لهما، و لا كاذبا لأنّ موصوفيّة الكلام بالكذب على هذا المبنى يكون ثانيا و بواسطة الإدراك النفساني المخالف للواقع، و ليس الأمر كذلك هاهنا، فتدبّر. أو كان مراده من الحكم إيقاع المتكلّم و جعله الخبر للمبتدإ. و فيه أنّ هذا فعل المتكلّم و ليس له محكي يطابقه أو لا يطابقه ... .
2- تفتازاني دو شرح بر تلخيص المفتاح خطيب قزويني نوشته كه يكي مطوّل و ديگري مختصر المعاني است. تلخيص المفتاح هم تلخيص كتاب مفتاح العلوم سكاكي مي باشد.

ص: 32

صدق گفته: «صدق الخبر مطابقته للواقع» مي گويد: صدق يعني «مطابقة حكم الخبر للواقع». امام اعلي الله مقامه مي فرمايد: مراد تفتازاني از اين حكم مي تواند يكي از اين وجوه باشد:

1. حكم نفساني و إدراك مضمون جمله (كه: اين همان است). طبق اين تعريف، صدق و كذب اوّلاً و بالذات وصف آن حكم نفساني (تصديق) و إدراك است و ثانياً و بالعرض وصف خبر است.

2. إدراك وقوعِ نسبت يا عدم وقوع نسبت.

3. إيقاع متكلم و قرار دادن خبر براي مبتدا.

4. نسبت حكميه.

5. حكم به وقوع يا عدم وقوع.

نقد مرحوم امام - قدس سره - بر كلام تفتازاني

مرحوم امام هر پنج وجه را نقد مي كنند و كلام تفتازاني را قبول نمي كنند. در نقد وجه اوّل كه آن را اظهر وجوه مي دانند مي فرمايند: اگر صدق عبارت باشد از مطابقت حكم نفساني (تصديق) و إدراك مضمون خبر للواقع و كذب عبارت باشد از عدم مطابقت حكم نفساني و ذهني للواقع، لازمه اي دارد كه نمي توان به آن ملتزم شد و آن اين كه اگر مخبري بگويد: «السماء تحتنا» در حالي كه اعتقادش اين باشد كه «السماء فوقنا»، چنين كلامي نه متّصف به صدق شود و نه متّصف به كذب. عدم

ص: 33

اتّصاف به صدق به خاطر اين است كه چنين خبري نه مطابق با واقع است و نه مطابق اعتقادش، و عدم اتّصاف به كذب به خاطر آن است كه طبق اين مبنا كذب اوّلاً و بالذات وصف آن إدراك نفساني است، در حالي كه إدراك نفساني او مطابق با واقع است؛ چون اعتقاد او اين است كه «السماء فوقنا».

مرحوم امام - قدس سره - وجوه ديگر را هم نقد مي كنند و در آخر مي فرمايند: اصلاً صدق و كذب كلام ربطي به حكم ذهني ندارد، بلكه هر جا موضوع و محمولي باشد به نحوي كه يك جمله ي تصديقيه باشد (مثل زيدٌ قائمٌ) اين جمله چه از يك انسان شاعري صادر شده باشد، چه روي ديواري نوشته شده و چه بر اساس حوادث كونيه ايجاد شده باشد، مي تواند متّصف به صدق يا كذب شود. اگر «زيد» في الواقع عالم باشد جمله صادق است و اگر في الواقع عالم نباشد، كاذب است و اين وجداني است و هيچ ربطي به حكم ندارد، كما اين كه ربطي به اعتقاد متكلّم (چنان كه نَظّام و جاحظ معتقدند) ندارد. بنابراين هر جمله ي تصديقيه اي بما هي جملةٌ اگر مطابق با واقع باشد صدق است و اگر غير مطابق با واقع باشد كذب است و اعتقاد متكلّم در آن دخيل نيست.

إن قلت: اگر چنين باشد، هر كلامي كه اشتباه بوده و مطابق واقع نباشد _ حتّي مطالبي را كه يك عالم طبق ضوابط علمي بيان كرده ولي اشتباه باشد _ بايد متّصف به كذب شده و لافظ آن متّصف به «كاذب» شود.

ص: 34

قلت: گرچه اطلاق كذب بر چنين كلامي و اطلاق كاذب بر لافظ مي تواند صحيح باشد، ولي تأدّباً دروغ به معناي مصدري را بر كسي كه اشتباه كرده و تعمّد در دروغ گويي نداشته اطلاق نمي كنند، بلكه مي گويند اشتباه كرده است. امّا بر آن مطالب اشتباه، دروغ به معناي اسم مصدري را اطلاق مي كنند.

و اگر سؤال شود كه مصدر و اسم مصدر ذاتاً يكيست، پس چگونه بين آن ها تفريق ايجاد مي كنيد؟ در جواب مي گوييم: اين تفريق از حيث لغت است و صرفاً جهت رعايت ادب به كسي كه اشتباه كرده، دروغ به معناي مصدري بر او اطلاق نمي كنند.

عدم اختصاص صدق و كذب به قول و لفظ

اشاره

مرحوم امام - قدس سره - سپس اين مطلب را ذكر مي كنند كه صدق و كذب اختصاص به قول و لفظ ندارد، بلكه هر چيزي كه بتواند جاي جمله ي خبريه قرار بگيرد و نائب مناب آن شود مانند اشاره، كتابت و ... متّصف به صدق و كذب مي شود. ولي مطلق إفهام واقع يا غير واقع در صورتي كه نتواند نائب مناب جمله ي خبريه قرار بگيرد، متّصف به صدق و كذب نمي شود.(1)


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص52: الكذب غير متقوّم بالقول و اللفظ: ثمّ إنّ الظاهر أنّ الكذب لا يتقوّم بالقول و اللفظ، بمعنى كونه قولا خارجا من الفم معتمدا على المخارج مخالفا مضمونه للواقع، حتّى لا تكون الإشارة و الكتابة بل المبالغات و الكنايات و المجازات كذبا، فإنّ الإشارة و الكتابة ليستا ألفاظا، بل الأولى فعل و الثانية نقش حاك عن الواقع. و في المبالغات و تاليتيها لم تستعمل الألفاظ في المعاني الّتي يراد الإخبار بها جدّا، و ليست من قبيل استعمال اللفظ في غير ما وضع له حتّى المجازات، على ما هو التحقيق من أنّها من قبيل الحقائق الادّعائيّة، لا كما ذكره السكّاكي في الاستعارة، بل باستعمال اللفظ في معناه الموضوع له و تطبيق المعنى على المراد الجدّي ادّعاء.

ص: 35

بنابراين فرضاً اگر كسي اذان قبل از وقت بگويد، گرچه تلقّي همه اين باشد كه وقت داخل شده، امّا نمي توان گفت كه او دروغ گفته است؛ زيرا اذان نه مفرداتش و نه تراكيبش هيچ كدام دالّ بر دخول وقت نيست. «الله اكبر» معنايش معلوم است، «أشهد أن لا اله الا الله» و ... معنايشان معلوم است و هيچ كدام دالّ بر دخول وقت نيست و اين كه مخاطب چنين برداشتي مي كند و مؤذن هم اراده ي افهام چنين معناي خلاف واقعي (دخول وقت) داشته باشد، باز اين متّصف به كذب نمي شود.

سپس مي فرمايند: اين كه گفتيم بعضي إفهام ها متّصف به كذب نمي شود، شامل مبالغات، كنايات و مجازات نمي شود. بنابراين اگر اين ها در مقام إخبار باشد مي تواند متّصف به كذب شود. به عنوان مثال وقتي به كنايه گفته مي شود: «زيدٌ كثيرُ الرّماد» اين إخبار از سخاوت زيد است و اگر زيد واقعاً سخي نباشد، اين جمله دروغ است و اگر واقعاً سخي باشد اين كلام صادق است، هرچند

ص: 36

رمادي نداشته باشد؛ زيرا در اين جا متكلّم، خبر از لازمه ي كلامش مي دهد؛ نه از مفاد مطابقي آن.(1)

مرحوم امام - قدس سره - در مورد مجاز نيز مسلك خاصّي دارند كه نه نظر مشهور را مي پذيرند كه عبارت باشد از استعمال لفظ در «غير ما وضع له» و نه مجاز سكّاكي را مي پذيرند، بلكه يك نوع مجاز عقلي ديگر را مي پذيرند كه خلاصه اش اين چنين است(2):


1- همان، ص53: الظاهر أنّ الكذب بالمعنى المصدري عرفا عبارة عن الإخبار المخالف للواقع، و الإخبار لم ينحصر باللفظ و القول الخارج من الفم، بل يشمل الكتابة و الإشارة و نحوهما عرفا كما يطلق على ما في الصحف و المجلّات و اليوميّات. و في مثل المجازات و تاليتيها يكون المتكلّم مخبرا عن لازم كلامه لا عن مضمونه. فالقائل بأنّ زيدا كثير الرماد أخبر عن سخائه. فلو لم يكن زيد سخيا و لم يكن في كلامه تأوّل آخر يكون المخبر كاذبا و الخبر كذبا، و كذا في النظائر ... و لعلّ السرّ فيه أنّ الصدق و الكذب عبارة عن إلقاء الجملة الخبريّة لإفادة مضمونها أو لإفادة جملة أخرى. فتندرج فيهما المجازات و المبالغات و الكنايات إذا أريد بها الإخبار، و كذا يدخل الكتابة.
2- همان، ص52: أنّها [المجازات] من قبيل الحقائق الادّعائيّة، لا كما ذكره السكّاكي في الاستعارة، بل باستعمال اللفظ في معناه الموضوع له و تطبيق المعنى على المراد الجدّي ادّعاء. و در صفحه ي 58 مي فرمايند: ثمّ إنّ المبالغات و المجازات و الكنايات إنّما تتّصف بالصدق و الكذب إذا أريد بها الإخبار عن واقع و لو كان لازما لها، دون ما أريد بها إنشاء المدح و الذم، فإنّها لا تتّصف بهما بالغة ما بلغت. و فهم المعنى التصديقي عن الإنشاء ليس بمخبر به، نظير إنشاء البيع الّذي ينتقل الذهن منه إلى كون البائع سلطانا عليه، و إنشاء الزواج الدالّ على كون المرأة خليّة، فلا تتّصف لأجله بهما. و أمّا قضيّة جواز مدح من يستحقّ الذم أو العكس فهي أمر آخر.

ص: 37

وقتي گفته مي شود «زيدٌ اسدٌ»، اسد در همان معناي موضوعٌ له خود استعمال شده ولي متكلّم ادّعاء مي كند كه زيد مصداقي از ماهيت اسد است. بنابراين اگر اين ادّعاء از باب انشاء باشد و هدفش بالا بردن زيد باشد، اين كلام متّصف به صدق و كذب نمي شود، ولي اگر از باب إخبار باشد در صورتي كه زيد في الواقع اين قدر شجاعت داشته باشد، مي تواند متّصف به صدق شود و إلا كذب است.

امّا بايد توجّه داشت كه اگر لوازم مخبرٌعنهِ يك خبري غير مطابق با واقع بود، به خاطر آن نمي توان كلام را متّصف به كذب كرد و إلا در بعضي موارد بايد ملتزم باشيم إلي ما لانهاية دروغ گفته است، در حالي كه اين بديهي البطلان است؛ مثلاً اگر كسي در روز شنبه بگويد امروز جمعه است، لازمه اش آن است كه فردا شنبه باشد و پس فردا يك شنبه و روز بعد دوشنبه و هكذا ... هم چنين لازمه اش آن است كه ديروز پنج شنبه، پريروز چهارشنبه، و ... باشد. پس اگر به خاطر لوازم مخبرٌعنه متّصف به كذب شود بي نهايت دروغ گفته، در حالي كه اين درست نيست.

بنابراين اگر لوازم مخبرٌعنه خلاف واقع هم باشد، به اعتبار آن، كلام متّصف به كذب نمي شود و معيار در صدق و كذب،

ص: 38

نفس مخبرٌعنه است نه لوازم آن. بله، مخبرٌعنه در اكثر اوقات مفاد مطابقي كلام است و در بعضي موارد از لوازم مفاد مطابقي است، مانند كنايات.

بررسي فرمايش مرحوم امام - قدس سره -

1. تفسيري كه مرحوم امام - قدس سره - از تعريف مشهور كردند و فرمودند كه حتّي اگر جمله اي مانند «زيدٌ قائمٌ» به واسطه ي حوادث كونيه در جايي نقش ببندد، در صورتي كه مطابق واقع باشد متّصف به صدق مي شود(1)، اين تفسير به نظر ما صحيح نيست؛ زيرا نه تنها اين جمله متّصف به صدق نمي شود، بلكه اصلاً خبر بر آن اطلاق نمي شود؛ چراكه خبر به جمله اي اطلاق مي شود كه موجِد جمله، شاعر و آگاه باشد و اگر شاعر نباشد خبر به آن اطلاق نمي شود.  


1- همان، ص48: لا شبهة في أنّ الكلام بنفسه مع قطع النظر عن صدوره من متكلّم مريد دالّ على المعنى. فلو نقشت بواسطة الحوادث الكونيّة كلمة: «السماء فوقنا»، و «السماء تحتنا» فلا يمكن أن يقال: إنّا لا نفهم منهما شيئا أصلا، أو هما لا يحكيان عن مدلولهما، أو يقال: إنّ المدلول منهما شي ء واحد، أو إنّ مدلولهما ليس موافقا و لا مخالفا للواقع. فعليه تكون الجملة الأولى صادقة، و الثانية كاذبة. و توهّم أنّ ما يحكيان عنه ليس بنحو الدلالة، بل بنحو الخطور لأنس الذهن، خلاف الوجدان. و هو أصدق شاهد على عدم الفرق في الدلالة بين الكلام الصادر من متكلّم شاعر و بين الصادر من غيره.

ص: 39

مثلاً اگر بر اساس فعل و انفعالات شيميايي روي برگ درختي نوشته شود «اللهُ تبارك و تعالي موجودٌ» نمي توانيم بگوييم آن برگ يا آن حوادث و فعل و انفعالات شيميايي «أخْبَرَ بأنّ الله تبارك و تعالي موجودٌ». فقط در صورتي مي توانيم بگوييم «أخْبَرَ» كه شاعر باشد(1)، بلكه بالاتر بايد اراده ي حكايت به جدّ از واقع را هم داشته باشد تا بتواند متّصف به صدق يا كذب شود. و إلا اگر قصد حكايت نداشته باشد، در صورتي هم كه الفاظ را در معنا استعمال كند باز خبر بر آن اطلاق نمي شود، چه برسد به اين كه متّصف به صدق و كذب شود؛ مثلاً اگر كسي براي تمرين درست أدا كردن مخرج ضاد بگويد «زيدٌ ضاربٌ» نمي توان گفت چنين جمله اي خبر است، كما اين كه اگر كسي در مقام تعليم و تعلّم عربيت «زيدٌ قائمٌ» را در معنايش هم استعمال كند، از آن جايي كه معنا را به جدّ اراده نكرده باز خبر بر آن اطلاق نمي شود و گفته نمي شود كه أخبَرَ بأنّ زيداً قائمٌ.

2. اين كه تفتازاني در تعريف صدق گفته است: «مطابقة الخبر للواقع أيْ مطابقة حكم الخبر للواقع» به نظر مي رسد تفتازاني


1- البته ممكن است چنين جمله اي را متّصف به صدق يا كذب كنند، ولي اين اتّصاف به نحو حقيقي نيست، بلكه به خاطر تشبيه آن به جمله اي است كه از دهان متكلّم شاعر صادر مي شود و در حقيقت اين چنين است: «لو تكلّم بهذا الكلام متكلم و أراد معناه فهو معني صادقٌ».

ص: 40

همان حرف مشهور را توضيح مي دهد؛ نه اين كه نظر جديدي را خواسته باشد إبداع كند. از عبارت تفتازاني در مختصر و مطّول(1) چنين ادّعايي به دست نمي آيد، بلكه توضيح كلام مشهور است. به نظر ما هم مراد مشهور، همان كلام تفتازاني است، چنا ن كه با مراجعه به كتب ديگر حتّي كتب فلسفي و منطقي به دست مي آيد كه عنايتشان روي حكم است.

بنابراين بايد بگوييم وجوه و احتمالات پنج گانه اي كه مرحوم امام در تفسير قول تفتازاني دارند، در حقيقت مربوط به قول مشهور است.

در مورد اين احتمالات پنج گانه، احتمال اوّل قدر متيقّن است و به نظر ما هم مراد تفتازاني همان احتمال اوّل است، كما اين كه خود مرحوم امام هم فرمودند اظهر است. مرحوم امام در احتمال اوّل مي فرمايد: مطابقة حكمه «أيْ الحكم النفساني و الادراك بأنّ هذا ذاك أو غيره»(2)؛ يعني تصديق ذهني و إدراك


1- البته تفتازاني در مطوّل در نهايت كلامي دارد كه با مبناي امام- قدس سره - سازگار است.
2- همان، ص51: ثمّ إنّ التفتازاني فسّر قول صاحب التلخيص: «صدق الخبر مطابقته للواقع» بمطابقة حكمه. فلا يخلو مراده منه عن أن يكون إمّا الحكم النفساني و الإدراك بأنّ هذا ذاك أو غيره، أو الإدراك بوقوع النسبة أو لا وقوعها. كما يؤيّده قوله بعد ذلك...: «إنّ الحكم بمعنى إدراك وقوع النسبة أو لا وقوعها، و حكم الذهن بشي ء من النفي و الإثبات و إن لم يتحقّق لكن إذا تلفّظ بالجملة الخبريّة مع الشكّ، بل مع القطع بالخلاف، فكلامه خبر لا محالة». انتهى ملخّصا. فيكون حاصل مراده أنّ إدراك النفس و حكمها بأنّ هذا ذاك، أو إدراكه بوقوع النسبة أو لا وقوعها متّصف بالكذب أوّلا و بالذات، و لأجله يتّصف الخبر به.

ص: 41

اين كه محمول، همان موضوع است.

تفتازاني بعد از تفسير قول مشهور به «مطابقة حكم الخبر للواقع» نتيجه مي گيرد كه پس صدق اوّلاً و بالذات وصف آن حكم ذهني است؛ زيرا صدق يعني مطابقة حكم الخبر للواقع، و ثانياً و بالعرض وصف خبر است.

مرحوم امام در نقد كلام تفتازاني فرمودند(1): اگر بپذيريم كه صدق اوّلاً و بالذات وصف آن حكم ذهني و ثانياً و بالعرض وصف خبر است، لازمه اي دارد كه قابل قبول نيست و آن اين كه اگر كسي بر خلاف اعتقادش بگويد: «السماءُ تحتنا» اين كلام نه صدق باشد و نه كذب. اين كه صدق نيست، چون مخالف واقع و مخالف اعتقاد متكلّم است و اين كه كذب نيست، چون طبق كلام تفتازاني، كذب وصف آن حكم ذهني و اعتقاد است و در اين


1- همان: و فيه ما لا يخفى، فإنّ لازمه أنّ المخبر بقوله: «السماء تحتنا» مع اعتقاده بأنّها فوقنا لا يكون صادقا و لا كاذبا، و لا مقالته صدقا و لا كذبا، لأنّ اعتقاده و إدراكه موافق للواقع، و إخباره مخالف له و لاعتقاده، فلا يكون إخباره صادقا لمخالفته لهما، و لا كاذبا لأنّ موصوفيّة الكلام بالكذب على هذا المبنى يكون ثانيا و بواسطة الإدراك النفساني المخالف للواقع، و ليس الأمر كذلك هاهنا، فتدبّر.

ص: 42

مثال متكلّم اعتقادش به فوقيت سماء است، پس نمي توانيم آن كلام را متّصف به كذب كنيم، در حالي كه اين قابل پذيرش نيست؛ چون واسطه ي بين صدق و كذب نداريم.

ولي به نظر ما اين ايراد مرحوم امام بر تفتازاني وارد نيست؛ زيرا مراد تفتازاني از حكم نفساني، آن اعتقاد و تصديقي كه در بطون ذهنش دارد نيست، بلكه مرادش همان تصديقي است كه موجب شده آن را به زبان بياورد، هرچند در اين جا آن تصديق دستوري مي باشد و به خاطر أغراضي آن را شكل داده است.

بنابراين در مثالِ «السماء تحتنا» گرچه خود متكلّم در عمق ذهن خود بر خلاف آن اعتقاد دارد، ولي يك تصديق دستوري از «السماء تحتنا» در ذهنش ايجاد كرده كه اين خبر بروز آن حكم و تصديق است و مراد تفتازاني از حكم، اين حكم مربوط به قضيه ي «السماء تحتنا» است؛ نه حكم ديگر. بنابراين چون اين حكم مطابق با واقع نيست، كذب است و به تبع آن خبري كه تجلّي و بروز آن است هم متّصف به كذب مي شود و شايد مراد مرحوم امام از «فتدبّر» كه در آخر ذكر مي كنند همين باشد.

نقد كلام تفتازاني

بيان كرديم سعد الدين تفتازاني در توضيح تعريف مشهور از صدق و كذب به «مطابقة الخبر للواقع» و «مخالفة الخبر للواقع» گفت: مراد، «مطابقة حكم الخبر للواقع» و «مخالفة حكم الخبر

ص: 43

للواقع» است و طبق شواهدي گفتيم ظاهراً مراد مشهور هم في الجمله همين است. مقصود تفتازاني از حكم _ آن طور كه مرحوم امام كلام تفتازاني را توضيح دادند و برخي شواهد نيز از كلام خود تفتازاني بر آن وجود دارد _ ادراك و تصديقي است كه در ذهن تشكيل مي شود. بنا بر اين تعريف و طبق تصريح تفتازاني، صدق و كذب اوّلاً و بالذات وصف آن حكم و ادراك ذهني است و ثانياً و بالعرض (مجازاً) وصف خبر است. به تعبير ديگر توصيف خبر به صدق و كذب در حقيقت وصف به حال متعلّق (حكم و إدراك ذهني) است؛ نه وصف به حال خود خبر، و مجازاً بر خود خبر اطلاق مي شود.

امّا حقيقت آن است كه اين كلام درست نيست و صدق و كذب حقيقتاً وصف خبر است، البته به اعتبار آن حكمي كه در هر خبر به حذاء آن حكم ذهني وجود دارد.

توضيح مطلب: مناطقه گفته اند قضيه بر دو قسم است؛ قضيه ي معقوله و قضيه ي ملفوظه. قضيه ي معقوله، قضيه اي است كه در ذهن تشكيل مي شود كه اگر تجلّي كرده و بروز پيدا كند به صورت قضيّه ي ملفوظه متجلّي مي شود و قضيه ي ملفوظه در حقيقت ابراز قضيه ي معقوله است كه به آن خبر گفته مي شود. بنابراين تا قضيه اي ظهور و بروز پيدا نكند، خبر بر آن اطلاق نمي شود.

ص: 44

محقّق طوسي - قدس سره - در شرح الاشارات(1) تصريح مي كند صدق و كذب از عوارض ذاتيه ي خبر است و ظاهراً مقصود ايشان عَرَض خاص است؛ چون تعريف مشتمل بر آن را تعريف به رسم دانسته اند. حاجي سبزواري نيز در اللئالي المنتظمة (منظومه ي منطق) مي فرمايد:

إنّ القضية(2) لقول محتمل للصدق و الكذب و طار ما أخل(3)

يعني در تعريف قضيه، قول را اخذ كرده است. خود تفتازاني در مختصر المعاني(4) صدق و كذب را وصف خبر دانسته و در


1- محقق الطوسى، خواجة نصير الدين، شرح الاشارات و التنبيهات ج 1، ص112: النهج الثالث في التركيب الخبري: هذا الصنف من التركيب الذي نحن مجمعون على أن نذكره هو التركيب الخبري و هو الذي يقال لقائله إنه صادق فيما قاله أو كاذب قيل: عليه الصدق و الكذب لا يمكن أن يعرفا إلا بالخبر المطابق و غير المطابق فتعريف الخبر بهما تعريف دوري. و الحق أن الصدق و الكذب من الأعراض الذاتية للخبر فتعريفه بهما تعريف رسمي أورد تفسيرا للاسم و تعيينا لمعناه من بين سائر التراكيب و لا يكون ذلك دورا.
2- خبر، قضيه، قول و مركّب تام به يك معناست.
3- محقّق سبزوارى، شرح المنظومة، ج 1، ص237.
4- مختصر المعاني، ج1، ص24: صدق الخبر و كذبه (تنبيه) على تفسير الصدق و الكذب الذى قد سبق اشارة ما إليه في قوله تطابقه أو لا تطابقه، اختلف القائلون بانحصار الخبر في الصدق و الكذب في تفسيرها. فقيل: (صدق الخبر مطابقته) أي مطابقة حكمه (للواقع) و هو الخارج الذى يكون لنسبة الكلام الخبرى (و كذبه) أي كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته للواقع، يعنى ان الشيئين اللذين اوقع بينهما نسبة في الخبر، لابد و ان يكون بينهما نسبة في الواقع، أي مع قطع النظر عما في الذهن و عما يدل عليه الكلام فمطابقة تلك النسبة المفهومة من الكلام للنسبة التى في الخارج، بان يكونا ثبوتيتين أو سلبيتين صدق و عدمها، بان يكون احديهما ثبوتية و الاخرى سلبية كذب.

ص: 45

تهذيب المنطق در تعريف قضيه مي گويد: «القضية قولٌ يحتمل الصدق و الكذب»(1) و ملا عبدالله در حاشيه اش بر تهذيب المنطق مي فرمايد: قضيه قول است و اين كه به قضيه ي معقوله هم قضيه اطلاق مي شود، اين اصطلاح اهل منطق است و إلا در حقيقت قضيه نيست: «القول في عرف هذا الفن يقال للمركب سواء كان مركباً معقولاً أو ملفوظاً فالتعريف يشمل القضية المعقولة و الملفوظة»(2). پس در حقيقت، قول بر قضيه ي ملفوظه يا چيزي كه در قوّه ي ملفوظه باشد (مانند قضيه ي مكتوبه) اطلاق مي شود.

بنابراين چون بر قضيه ي معقوله حقيقتاً قول و خبر اطلاق نمي شود، پس متّصف به صدق و كذب هم نمي شود؛ زيرا صدق و كذب، وصف خبر و جمله ي خبريه است و حكم و ادراك ذهني، خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود. بله، مي توان گفت آن حكم و إدراك ذهني و آن قضيه ي معقوله مطابق واقع


1- المقصد الثاني في التصديقات: القضية قول يحتمل الصدق و الكذب فإن كان الحكم فيها بثبوت شي ء لشي ء أو نفيه عنه فحملية موجبة أو سالبة و يسمى المحكوم عليه.
2- يزدي، مولى عبد الله بن شهاب الدين الحسين، الحاشية على تهذيب المنطق، ص54.

ص: 46

است يا مطابق نيست، ولي صدق و كذب بر آن اطلاق نمي كنند و اگر هم اطلاق شود به نحو مجاز است.(1)

بنابراين اين كه تفتازاني در مطوّل، صدق و كذب را اوّلاً و بالذات وصف حكم و ثانياً و بالعرض وصف خبر دانسته، اشتباه است؛ زيرا خبر در عالم خودش علاوه بر داشتن موضوع و محمول، داراي حكم نيز هست كه اين حكم متّصف به صدق و كذب مي شود. و اگر هم اصراري بر اتّصاف قضيه ي معقوله به صدق و كذب باشد، مي گوييم: هم قضيه ي معقوله و هم ملفوظه هر دو متّصف به صدق و كذب مي شود؛ نه اين كه قضيه ي معقوله اوّلاً و بالذات متّصف به صدق و كذب شود و خبر ثانياً و


1- اين كه صدق و كذب فقط وصف قول و خبر است، شبهه اي در آن نيست، ولي ظاهراً مراد از خبر در اين جا قول و خبر لغوي نيست، بلكه قول و خبر اصطلاحي است، كما اين كه ملا عبدالله در حاشيه اش به آن تصريح مي كند، و مراد ايشان اين نيست كه قضيه ي معقوله حقيقتاً قضيه نيست، بلكه مي خواهد بگويد اين كه تفتازاني در تهذيب المنطق مي گويد: «القضية قول يحتمل الصدق و الكذب» مراد از قول در اين جا اعمّ از قضيه ي معقوله و ملفوظه است. ولي به نظر مي رسد اطلاق صدق و كذب بر قضيه ي معقوله در ميان عرف، علي نحو المجاز باشد؛ مثلاً گفته مي شود مطالبي درباره ي فلان چيز در ذهن من هست كه نمي دانم چقدر درست است (گفته نمي شود چقدر راست است، مگر با عنايت و مجاز) هرچند در بعضي موارد خيلي احساس تجوّز نمي شود؛ مثلاً گفته مي شود: آن چيزهايي كه در مورد زيد در ذهن شماست، دروغ است. اين كه اطلاق دروغ در اين جا به نحو مجاز باشد خيلي واضح نيست. (اميرخاني)

ص: 47

بالعرض. بله، اگر كسي مدّعي شود كه قضيه ي معقوله حيثيت تعليليه براي انطباق صدق و كذب بر قضيه ي ملفوظه است، مانعي ندارد؛ چراكه ما فقط مي خواهيم بگوييم خبر حقيقتاً متّصف به صدق و كذب مي شود.

3. مرحوم امام - قدس سره - در مورد خطا و اشتباه فرمودند: كذب به معناي مصدري تأدّباً به كار برده نمي شود؛ مثلاً اگر فقيهي [با رعايت ضوابط] رساله اي بنويسد كه پر از احكام اشتباه باشد، گفته نمي شود: «كَذِب علي الله يا كَذِبَ (بقول مطلق) في رسالته» امّا به نحو اسم مصدري گفته مي شود كه اين مطالب كذب است.

مرحوم امام نكته ي اطلاق نكردن كذب به نحو مصدري را تأدّب ذكر مي كنند، ولي به نظر مي رسد نكته اش اين باشد كه كلمه ي «كَذِب» اگر به صورت مطلق بيان شود، منصرف به كذب عمدي است (البته نه به اين معنا كه تعمّد در معناي كذب نهفته باشد). بنابراين چون مُخطئ تعمدّي نداشته، براي تحرّز از اتهام به كذب عمدي، در عرف گفته نمي شود: «كَذِبَ فلانٌ في رسالته» بلكه گفته مي شود: «أخطأ و أشتبه عليه الأمر و سَهي ...» يا گفته مي شود: «مطالبه كذبٌ»؛ زيرا در اسم مصدر اين انصراف وجود ندارد. بله، اگر به سهو بودن تصريح شود، در اين صورت اگر «كَذِبَ»» به نحو مصدري هم به كار برده شود مانعي ندارد؛ مثلاً گفته شود «فلانٌ كذب سهواً في رسالته».

ص: 48

4. مرحوم امام - قدس سره - در مورد مَجازات، كنايات و مبالغات فرمودند اگر در مقام إخبار باشد _ نه إنشاء _ مي تواند متّصف به صدق يا كذب شود. اين فرمايش متين است. در مورد مثال «زيدٌ كثير الرماد» بيان كرديم كه اگر زيد في الواقع سخي باشد، اين كلام راست است و اگر سخي نباشد دروغ است.

5. مرحوم امام - قدس سره - فرمودند كلام به خاطر لوازم مخبرٌعنه متّصف به صدق و كذب نمي شود و إلا بايد در بعضي موارد بگوييم بي نهايت مرتكب دروغ شده است، مثل كسي كه در روز شنبه بگويد امروز جمعه است.

در بررسي اين مطلب مي گوييم لوازم مخبرٌعنه دو قسم است؛ لوازم بيّن و لوازم غير بيّن. اگر از لوازم بيّن باشد از آن جايي كه لوازم بيّن، مدلول التزامي مخبرٌعنه بوده و خود، إحدي الإخبارات است مي تواند متّصف به صدق و كذب شود. امّا لوازم غير بيّن چون فقط لوازم عقلي است و مدلول التزامي كلام نيست و در نتيجه خبر نيست، پس متّصف به صدق و كذب نمي شود.

نظر نظّام معتزلي در تعريف صدق و كذب و نقد آن

نظّام معتزلي(1) در تعريف صدق مي گويد: «هو مطابقة الخبر


1- أبو إسحاق إبراهيم بن سيار بن هاني البصري، معروف به نظّام معتزلي، در زمان هارون الرشيد زندگي مي كرد و در سال (231 ه.ق) وفات يافت. نظّام آراء و نظرات خاصّي داشت و عدّه اي از معتزله كه از او تبعيت كردند به «نظّاميه» معروف شدند. از جمله تأليفات او مي توان به: الطفرة، الجواهر و الاعراض، حركات أهل الجنة، النكت في رد الاجماع و ... اشاره كرد. كلامي از نظّام معتزلي در شأن اميرالمؤمنين- عليه السلام - نقل شده كه جالب است: «علي بن أبي طالب- عليه السلام - محنة المتكلم إن وفي حقّه غلي و إن بخس حقّه أساء»؛ اميرالمؤمنين- عليه السلام - گرفتاري براي هر متكلم است (مراد يا متكلّم اصطلاحي است و يا سخنور) اگر وفاي به حقّ اميرالمؤمنين- عليه السلام - كند، دچار غلو شده و اگر نسبت به حقّ اميرالمؤمنين- عليه السلام - كم بگذارد، دچار خطا شده و كار بدي كرده است.

ص: 49

لاعتقاد المخبر و إن لم يكن مطابقاً للواقع»(1) و در تعريف كذب مي گويد: «هو الخبر غير المطابق لاعتقاد المخبر و إن كان مطابقاً للواقع». مثلاً اگر كسي بگويد «السماء تحتنا» و به آن معتقد باشد، كلامش صدق است و اگر بگويد «السماء فوقنا» و معتقد به آن نباشد، كلامش كذب است. نظّام براي اثبات ادّعاي خود به آيه ي اوّل سوره ي مباركه ي منافقون تمسّك كرده كه مي فرمايد:


1- مختصر المعاني، ج1، ص24: و قيل صدق الخبر (مطابقته لاعتقاد المخبر و لو كان) ذلك الاعتقاد (خطاء) غير مطابق للواقع (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته لا عتقاد المخبر و لو كان خطاء، فقول القائل السماء تحتنا معتقدا ذلك صدق، و قوله السماء فوقنا غير معتقد كذب، و المراد بالاعتقاد الحكم الذهني الجازم أو الراجع، فيعم العلم و الظن. و هذا يشكل بخبر الشاك لعدم الاعتقاد فيه فيلزم الواسطة و لا يتحقّق الانحصار، اللهم الا ان يقال انه كاذب لانه إذا انتفى الاعتقاد صدق عدم مطابقة الاعتقاد و الكلام في ان المشكوك خبر او ليس بخبر مذكور في الشرح فليطالع ثمة (بدليل) قوله تعالى (إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يشهد (ان المنافقين لكاذبون)) فانه تعالى جعلهم كاذبين في قولهم انك لرسول الله لعدم مطابقته لاعتقادهم و ان كان مطابقا للواقع.

ص: 50

(إذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ)(1)؛

هنگامي كه منافقان نزد تو آيند مي گويند: ما شهادت مي دهيم كه تو رسول خدا هستي! خداوند بي ترديد مي داند كه تو فرستاده ي او هستي و شهادت مي دهد كه يقيناً منافقان دروغ مي گويند.

در اين آيه ي شريفه بر منافقان كه كلامشان مطابق واقع ولي مخالف اعتقادشان است، كاذب اطلاق شده، پس معلوم مي شود ملاك صدق و كذب مطابقت و عدم مطابقت كلام با اعتقاد متكلّم است.(2)


1- سوره ي منافقون، آيه ي1.
2- اگر آيه ي شريفه ي (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْما) (سوره ي نمل، آيه ي14) در مورد منافقين هم تطبيق داده شود، لازمه اش آن است كه در اعتقادشان هم معتقد به رسالت پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - بودند _ هرچند التزام قلبي به آن نداشتند و زير بار لوازم آن نمي رفتند _ پس در اين صورت، ملاكي كه نظّام در تعريف كذب ارائه كرده، در مورد اين كلام منافقين جاري نيست؛ زيرا در درونشان طبق اين آيه ي شريفه اعتقاد به رسالت پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم - داشتند. بنابراين بايد بگوييم مراد از كاذب بودن منافقان _ همان طور كه حضرت استاد دام ظله مي فرمايند _ اين است كه در شهادتشان (به معناي خبر از اعتقاد دروني آن ها و التزام قلبي به رسالت پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم -) كاذب بودند. (اميرخاني)

ص: 51

جواب اين استدلال در مختصر(1) و مطوّل هم ذكر شده و آن اين كه منافقان گفتند: ما شهادت مي دهيم، در حالي كه واقعاً شهادت نمي دادند؛ زيرا شهادت يعني إخبار از اعتقاد، يقين و شهود، در حالي كه اين چنين نبودند. بنابراين اين إخبار از نفسشان مطابق واقع نبود و فقط لقلقه ي زبان بود، پس طبق قاعده متّصف به كذب مي شود.

جواب ديگر اين كه شهادت خداوند متعال به كاذب بودن منافقان در خصوص اين قضيه نيست، بلكه مقصود اين است كه به عنوان يك صفت ثابت، منافقان دروغ گو هستند. در آيات بعد هم به بعض آن اشاره مي كند، از جمله اين كه در بين خودشان در مورد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - گفته بودند فقير است و ما غني هستيم، ولي


1- مختصر المعاني، ص31: و رد هذا الاستدلال بان المعنى لكاذبون في الشهادة و في ادّعائهم المواطأة، فالتكذيب راجع إلى الشهادة باعتبار تضمنها خبرا كاذبا غير مطابق للواقع، و هو ان هذه الشهادة من صميم القلب و خلوص الاعتقاد بشهادة ان و اللام و الجملة الاسمية (أو) المعنى انهم لكاذبون (في تسميتها) أي في تسمية هذا الاخبار شهادة لان الشهادة ما يكون على وفق الاعتقاد فقوله تسميتها مصدر مضاف إلى المفعول الثاني و الاول محذوف (أو) المعنى انهم لكاذبون (في المشهود به) اعني قولهم انك لرسول الله لكن لا في الواقع بل (في زعمهم) الفاسد و اعتقادهم الباطل لانهم يعتقدون انه غير مطابق للواقع فيكون كاذبا باعتقادهم و ان كان صادقا في نفس الامر فكأنه قيل انهم يزعمون انهم كاذبون في هذا الخبر الصادق و حينئذ لا يكون الكذب الا بمعنى عدم المطابقة للواقع فليتأمل. لئلا يتوهم ان هذا اعتراف بكون الصدق و الكذب راجعين إلى الاعتقاد.

ص: 52

آن را به دروغ انكار كردند و گفتند ما چنين حرفي نزديم. هم چنين گفته بودند (لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ)(1) و انكار كردند.

جواب ديگر اين كه اطلاق كاذب بر آنان به خاطر عدم اعتقادشان به رسالت حضرت و در عين حال اظهار اعتقاد، براي شدت تقبيح مي باشد؛ زيرا فرضاً عمل اينان لغةً دروغ نباشد ولي در زشتي مثل دروغ است، پس در آيه عمل آنان دروغ تلقّي شده است.

نظر جاحظ در تعريف صدق و كذب

اشاره

جاحظ(2) معتقد است كه بين صدق و كذب واسطه وجود دارد


1- سوره ي منافقون، آيه ي8: (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ)
2- ابو عثمان عمرو بن بحر بن محبوب ملقّب به «جاحظ» در قرن دوم و سوم هجري مي زيسته (255-155 ه.ق). او داراي تأليفات بسياري از جمله: البيان و التبيين، الحيوان، عثمانية، الفتيا، التاج، البلدان و ... بوده است. جاحظ از شاگردان نظّام بوده و نزعه ي اموي داشته _ برخلاف نظّام كه نزعه ي علوي داشته _ و كتابي در فضائل عثمان و برتري او نسبت به اميرالمؤمنين- عليه السلام - نوشته است كه به قدري مزخرف است كه شيعه و سنيّ بر آن ردّ نوشته اند. از لحاظ چهره هم آن قدر زشت و بد قيافه بود كه وقتي متوكّل او را به عنوان استاد فرزندانش انتخاب كرد، بعد از ديدن چهره ي او منصرف شد و ده هزار درهم به او داد كه ديگر نيايد. مسعودي در مروج الذهب از قول جاحظ نقل مي كند كه مي گفت: ما كتاب هاي عالي با مطالب ناب و نسق زيبايي مي نوشتيم ولي كسي به آن اقبال نمي كرد، امّا كتاب هايي كه در سطح پايين تر بود و آن زيبايي و استحكام را نداشت مي نوشتيم و به نويسندگان معروفي مثل عبدالله بن مقفع نسبت مي داديم، اقبال عمومي بر آن مي شد. البته نمي توان خيلي به حرف جاحظ اعتماد كرد؛ چون قلمش رهاست و هرچه بخواهد مي گويد. با اين كه جاحظ نزعه ي اموي داشته، ولي در عين اين تعصب و خباثت باطني، در مورد ائمه- صلي الله عليه و آله و سلم - گفته است:  قال علي بن أبى طالب كرم الله وجهه «قيمة كل انسان ما يحسن». فلو لم نقف من هذا الكتاب الا على هذه الكلمة لوجدناها كافية شافية و مجزية مغنية بل لوجدناها فاضلة على الكفاية و غير مقصرة عن الغاية و أحسن الكلام ما كان قليلة يغنيك عن كثيرة و معناه في ظاهر لفظه و كان الله عز و جل قد ألبسه من الجلالة و غشاه من نور الحكمة على حسب نية صاحبه و تقوى قائله فاذا كان المعنى شريفا و اللفظ بليغا و كان صحيح الطبع بعيدا من الاستكراه ... . قال الحسن رضي الله تعالى عنه «و سمع متكلما يعظ فلم تقع موعظته بموضع من قلبه و لم يرق عندها يا هذا ان بقلبك لشرا او بقلبي» و قال علي بن الحسين بن علي رضي الله عنهم «لو كان الناس يعرفون جملة الحال في فضل الاستبانة و جملة الحال في صواب التبيين لأعربوا عن كل ما تخلج في صدورهم و لوجدوا من برد اليقين ما يغنيهم عن المنازعة الى كل حال سوى حالهم و على ان درك ذلك كان يعدمهم في الايام القليلة العدة و الفكرة القصيرة المدة و لكنهم من بين مغمور بالجهل و مفتون بالعجب و معدول بالهوى عن باب التثبت و مصروف بسوء العادة عن تفضيل التعلم». (البيان و التبيين للجاحظ، ج1، ص83) هم چنين درباره ي امام باقر- عليه السلام - گفته است:  قد جمع محمد بن على بن الحسين صلاح شأن الدنيا بحذافيرها في كلمتين فقال: «صلاح شأن جميع التعايش و التعاشر ملء مكيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل» فلم يجعل لغير الفطنة نصيبا من الخير و لا حظا في الصلاح لان الانسان لا يتغافل إلا عن شيء قد فطن له و عرفه؛ به تحقيق محمد بن علي بن الحسين- عليهم السلام - صلاح شأن دنيا را به تمامه در دو كلمه جمع كرده و فرموده است: صلاح حال تعايش و زندگي، پيمانه ي پري است كه دو سوم آن هوشياري و آگاهي و يك سوم آن، خود را به غفلت زدن است. (همان، ص84)

ص: 53

ص: 54

و خبر صدق، خبري است كه هم بايد مطابق واقع باشد و هم متكلّم اعتقاد داشته باشد كه مطابق واقع است. خبر كذب خبري است كه غير مطابق واقع باشد و متكلّم هم عقيده به عدم تطابق آن با واقع داشته باشد. در غير اين دو صورت خبر نه متّصف به صدق مي شود و نه متّصف به كذب.(1)


1- مختصر المعاني، ص32: (و الجاحظ) انكر انحصار الخبر في الصدق و الكذب و اثبت الواسطة و زعم ان صدق الخبر (مطابقته) للواقع (مع الاعتقاد) بانه مطابق (و) كذب الخبر (عدمها) أي عدم مطابقته للواقع (معه) أي مع اعتقاد انه غير مطابق (و غيرهما) أي غير هذين القسمين. و هو اربعة اعني المطابقة مع اعتقاد عدم المطابقة، أو بدون الاعتقاد اصلا، أو عدم المطابقة مع اعتقاد المطابقة، أو بدون الاعتقاد اصلا (ليس بصدق و لا كذب) فكل من الصدق و الكذب بتفسيره اخص منه بالتفسيرين السابقين لانه اعتبر في الصدق مطابقة الواقع و الاعتقاد جميعا و في الكذب عدم مطابقتهما جميعا بناء على ان اعتقاد المطابقة يستلزم مطابقة الاعتقاد. ضرورة توافق الواقع و الاعتقاد حينئذ و كذا اعتقاد عدم المطابقة يستلزم عدم مطابقة الاعتقاد حينئذ. و قد اقتصر في التفسيرين السابقين على احدهما. (بدليل افترى على الله كذبا ام به جنة) لان الكفار حصروا اخبار النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - بالحشر والنشر على ما يدل عليه قوله تعالى (إذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد) في الافتراء والاخبار حال الجنة على سبيل منع الخلو. و لا شك (ان المراد بالثاني) أي الاخبار حال الجنة لا قوله ام به جنة على ما سبق إلى بعض الاوهام (غير الكذب لانه قسيمه) أي لان الثاني قسيم الكذب إذ المعنى اكذب ام اخبر حال الجنة و قسيم الشئ يجب ان يكون غيره (و غير الصدق لانهم لم يعتقدوه) أي لان الكفار لم يعتقدوا صدقه فلا يريدون في هذا المقام الصدق الذى هو بمراحل عن اعتقادهم، و لو قال لانهم اعتقدوا عدم صدقه لكان اظهر. فمرادهم بكونه خبرا حال الجنة غير الصدق و غير الكذب و هم عقلاء من اهل اللسان عارفون باللغة فيجب ان يكون من الخبر ما ليس بصادق و لا كاذب حتى يكون هذا منه بزعمهم و على هذا لا يتوجه ما قيل انه لا يلزم من عدم اعتقادهم الصدق عدم الصدق لانه لم يجعله دليلا على عدم الصدق بل على عدم ارادة الصدق فليتأمل.

ص: 55

جاحظ براي اثبات ادّعايش به اين آيه ي شريفه استدلال كرده است:

(أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ)(1)؛

[كفار درباره ي إخبار رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي حشر و نشر چنين گفتند:] آيا پيامبر بر خداوند إفتراء مي بندد يا اين كه سخنش از روي جن زدگي (جنون) است.

نحوه ي استدلال جاحظ به اين آيه ي شريفه براي اثبات مدّعاي خود به اين صورت است: كفّار اعتقاد داشتند يا مي خواستند اين طور وانمود كنند كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به هيچ وجه راست نمي گويد. بنابراين دو شقّي كه بيان كردند (افتراء و كلام از روي جن زدگي) هيچ كدام بيان گر صدق كلام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نيست؛ إفتراء كه مشخص است دروغ است و كلام از روي جن زدگي (جنون) هم مي خواهند بيان كنند كه صدق نيست و از


1- سوره ي سبأ، آيه ي8: (أفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ)

ص: 56

آن جايي كه قسيم افتراء ذكر شده، پس دروغ هم نيست. پس سخن از روي جنون، نه صدق است و نه كذب. بنابراين ممكن است كلامي نه صادق باشد و نه كاذب.

نقد سخن جاحظ

إفتراء ظاهراً نوع خاصّي از كذب است و به معناي كذب عن عمدٍ است. بنابراين شقّ دوم كلام كفّار (أَمْ بِهِ جِنَّةٌ) قسيم كذب

ص: 57

نيست تا متّصف به كذب نباشد، بلكه قسيم نوع خاصّي از كذب است و مراد، كذب لا عن اختيارٍ است؛ چون جن زده (مجنون) اراده اي ندارد تا كذبش عن عمدٍ باشد. پس در حقيقت كفّار اين چنين مي گويند: پيامبر _ نعوذ بالله _ كه كذب مي گويد، يا عن عمدٍ مي گويد يا عن غير عمدٍ.(1)

جواب ديگر هم اين است _ همان طور كه قبلاً بيان كرديم _ خبر در صورتي اطلاق مي شود كه از متكلّم شاعري كه كلامش را جداً اراده كرده صادر شود و اگر متكلّم، شاعر نباشد يا به جدّ اراده نكرده باشد _ مانند جايي كه هذيان مي گويد _ كلامش خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود. كفّار هم نسبت به كلام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي گويند يا دروغ است يا هذيان، كه اصلاً خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود.

پس نتيجه اين شد كه تعريف مشهور با تبييني كه كرديم درست است و با به دست آوردن تعريف صدق و كذب، بسياري از مسائلي كه مطرح مي شود قابل حل خواهد بود، از جمله در مورد وعد كه با توضيحاتي كه بيان كرديم، وعد از مقوله ي إنشاء است و خبر نيست، لذا متّصف به صدق و كذب نمي شود.


1- مختصر المعاني، ص33: (و رد) هذا الاستدلال (بان المعنى) أي معنى ام به جنة (ام لم يفتر فعبر عنه) أي عدم الافتراء (بالجنة لان المجنون لا افتراء له) لانه الكذب عن عمد و لا عمد للمجنون فالثاني ليس قسيما للكذب، بل لما هو اخص منه، اعني الافتراء فيكون هذا حصرا للخبر الكاذب بزعمهم في نوعيه اعني الكذب عن عمد و الكذب لا عن عمد.

ص: 58

ص: 59

آيا وجود مخاطب در تحقّق كذب شرط است؟

اشاره

ص: 60

ص: 61

مرحوم امام - قدس سره - بحثي را مطرح كرده اند مبني بر اين كه آيا در تحقّق صدق و كذب، وجود مخاطب شرط است يا اگر مخاطبي هم نباشد كلام متّصف به صدق و كذب مي شود؟

ممكن است كسي بگويد اگر مخاطبي نباشد كه كلام به او افهام شود، متّصف به صدق و كذب نمي شود. حتّي از لوازم كلام بعضي استفاده مي شود اگر مخاطبي باشد كه مي داند سخن متكلّم خلاف واقع است، ديگر آن كلام با وجود علم مخاطب به خلاف واقع، متّصف به كذب نمي شود.

مرحوم امام - قدس سره - ابتدا احتمال اين كه تقوّم كذب به وجودِ مخاطبي است كه به او افهام شود را تقويت مي كنند و مي فرمايند:

وجوهي بر لزوم وجود مخاطب در اتّصاف به صدق و كذب

اشاره

اطلاق صدق و كذب متفرّع بر حكايت جمله از معنا مي باشد و حكايت هم يا متفرّع بر دلالت است و يا عين دلالت. دلالت هم معنايي متقوّم به سه طرف است: دالّ، مدلول و مدلولٌ عليه؛

ص: 62

يعني همان طور كه مفاهيم ذات اضافه مثل ابوّت، متفرّع بر طرف اضافه (بنوّت) است، دلالت هم سه ضلعي و متقوّم بر سه طرف است. بنابراين اگر بالفعل دلالتي نباشد حكايت هم نيست؛ چون حكايت يا عين دلالت است يا متفرّع بر دلالت، و اگر حكايت نباشد صدق و كذب هم نيست.(1)

از جمله مواردي كه دلالت منتفي است جايي است كه مخاطبي كه مضمون كلام را بفهمد وجود نداشته باشد؛ زيرا قوام دلالت به اين است كه كسي با كلام، مهديٌّ به واقع شود، بنابراين اگر كسي وجود نداشته باشد كه مهديٌّ به واقع شود، دلالت و هدايت هم نيست؛ زيرا متضائفان، متكافئانند قوةً و فعلاً.


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص55: ثمّ إنّ الكذب هل يتقوّم على إفهام الغير مضمون الجملة، فلا يقال للجملة الّتي لا مخاطب لها: إنّها صدق أو كذب، أو لا يتوقّف إلّا على صدور الجملة المخالفة للواقع من المتكلّم؟ يمكن أن يقال: إنّ الصدق و الكذب متفرّعان على الحكاية عن الواقع، و الحكاية فرع الدلالة أو هي هي، و معنى الدلالة الفعلية على شي ء كون الكلام هاديا و مرشدا إلى الواقع أو إلى مفاد الجملة المنطبق عليه، و الدلالة الفعليّة بما أنّها من الأمور الإضافيّة تحتاج إلى الأطراف من الدالّ و المدلول و المدلول عليه، فلا يتّصف الكلام بالدلالة الفعليّة إلّا إذا كان عند المتكلّم مخاطب مهدي بكلامه بالفعل إلى مضمون الجملة الحاكية عن الواقع، و مع فقد المهدي بالفعل لا تكون الدلالة و الهداية فعليّة، لأنّ المتضايفين متكافئان قوّة و فعلا، بل يكون الكلام دالا اقتضاء، أي له اقتضاء الدلالة لا فعليتها، و ليس المتكلّم مهديّا و هاديا باعتبارين، لأنّ كلامه ليس هاديا له إلى الواقع أو إلى مدلوله التصديقي.

ص: 63

مثلاً ابوّت و بنوّت از حيث قوّه و فعل متكافئ هستند؛ يعني اگر بالفعل عنوان ابوّت باشد، بايد بنوّت هم بالفعل وجود داشته باشد و بالعكس.

در مورد دلالت هم، هادي و مهديّ متضائفان هستند، بنابراين از حيث قوّه و فعل هم متكافئ هستند. اگر كلام بالفعل مهديّ ندارد، پس اصلاً دلالت (هادي) هم منتفي است و با منتفي شدن دلالت، حكايت هم منتفي است و با انتفاء حكايت، صدق و كذب هم منتفي است. بنابراين كلامي كه مخاطب ندارد متّصف به صدق و كذب نمي شود.

مرحوم امام - قدس سره - مي خواهند بفرمايند(1) كه محقّق طوسي; در


1- همان، ص56: و يؤيّد ذلك ما قال المحقّق الطوسي; بلفظه: «دلالة اللفظ لمّا كانت وضعيّة كانت متعلّقة بإرادة المتلفّظ، الجارية على قانون الوضع، فما يتلفّظ به و يراد به معنى مّا و يفهم عنه ذلك المعنى يقال: إنّه دالّ على ذلك المعنى». و قول شارح حكمة الإشراق: «فالدلالة الوضعيّة تتعلّق بإرادة اللافظ، الجارية على قانون الوضع. حتّى إنّه لو أطلق و أراد به معنى و فهم منه لقيل: إنّه دالّ عليه، و إن فهم غيره فلا يقال: إنّه دل عليه». و هما كما ترى ظاهران في أنّ الدلالة كما هي متوقّفة على إرادة اللافظ، متوقّفة على فهم المخاطب، فإذا لم يدلّ الكلام على مضمونه فعلا لا يعقل مطابقته للواقع و مخالفته، لكونهما متفرّعتين على الحكاية و الدلالة، و مع فقدهما لا يتّصف الكلام بالصدق و الكذب، و المتكلّم بالصادق و الكاذب، بل لازم ذلك عدم الكذب في الأخبار الّتي لا تفيد المخاطب فائدة خبرية، كقوله: «السماء تحتنا» لمن يعلم مخالفته للواقع. فيعتبر فيه أن يكون الكلام دليلا و هاديا بالفعل إلى الواقع، و مع العلم ليس كذلك.

ص: 64

شرح اشارات(1) و قطب الدين شيرازي در شرح حكمة الاشراق(2) قائل به اين كلام هستند.(3) ابتدا عبارتي از شرح اشارات نقل


1- شرح الاشارات و التنبيهات، ج 1، ص31: اللفظ إما أن لا يدل جزؤه على شي ء أصلا: و هو المفرد، أو يدل على شي ء غير جزء معناه: و هو المركب، أو على جزء معناه: و هو المؤلف و السبب في ذلك سوء الفهم، و قلة الاعتبار ... و ذلك لأن دلالة اللفظ لما كانت وضعية كانت متعلقة بإرادة المتلفظ الجارية على قانون الوضع، فما يتلفظ به و يراد به معنى ما و يفهم عنه ذلك المعنى، يقال له إنه دال على ذلك المعنى، و ما سوى ذلك المعنى مما لا يتعلق به إرادة المتلفظ، و إن كان ذلك اللفظ، أو جزء منه، بحسب تلك اللغة، أو لغة أخرى، أو بإرادة أخرى يصلح لأن يدل به عليه، فلا يقال له إنه دال عليه.
2- الشيرازى، قطب الدين، شرح حكمة الاشراق، ص35: الضّابط الأوّل و هو فى دلالة اللّفظ على المعنى: و هى كونه بحيث يفهم منه عند سماعه [أو تخيّله] معنى. و هى إمّا ذاتيّة، كدلالة اح على أذى الصّدر ... و إمّا غير ذاتيّة، و هى الوضعيّة الّتى تختلف باختلافهما و تتعلّق بإرادته، إذ ليس له دلالة لذاته، و الّا لكان لكلّ لفظ معنى لا يتعدّاه، إذ ما للشّى ء بذاته، لا ينفكّ عنه، و لو لا كان كذا لما كان فى الألفاظ ما هو مشترك، فليس كذلك. فالدّلالة الوضعيّة تتعلّق بإرادة اللّافظ الجارية على قانون الوضع. حتّى أنّه لو أطلق و أراد به معنى، و فهم منه، قيل إنّه دالّ عليه، و إن فهم غيره، فلا يقال إنّه دلّ عليه، و إن كان ذلك الغير بحسب تلك اللّغة أو غيرها أو بإرادة أخرى يصلح لأن يدلّ به عليه. و الأوّلان بمعزل عن نظرنا، و المقصود هى الوضعيّة، و هى كون اللفظ بحيث يفهم منه عند سماعه [أو تخيّله] بتوسّط الوضع معنى هو مراد اللّافظ.
3- آخوند خراساني- قدس سره - در كفاية الاصول در بحث اين كه آيا دلالت تابع اراده است يا خير، فرمود: علمين قائل به تبعيت دلالت از اراده است، كه شارحين در اين كه منظور از علمين چه كساني هستند، افرادي را نام مي برند _ كه معمولاً الشيخ الرئيس و محقق طوسي را ذكر مي كنند _ ولي مرحوم امام- قدس سره - در اين جا به گونه اي سخن مي گويند كه گويا منظور، محقق طوسي و شارح حكمة الاشراق مي باشد.

ص: 65

مي كنند كه مضمونش اين چنين است: در دلالت وضعيه بايد لافظ، لفظ را در معناي وضعي به كار برده و آن را اراده كند و چنين معنايي هم از كلام فهميده شود. سپس اين مضمون را از كلمات شارح حكمة الاشراق نقل كرده و نتيجه مي گيرند كه پس طبق نظر اين عَلَمين، دلالت در جايي است كه متكلّمي اراده ي معنا كرده باشد و مخاطبي هم باشد كه معنا را بفهمد و در غير اين صورت دلالت صادق نيست و لازمه ي حرفشان اين است كه حتّي اگر مخاطب علم داشته باشد مضمون جمله خلاف واقع است، در آن جا هم دلالت منتفي است؛ زيرا مهديٌّ به واقع نشده و چون مهديّ نيست، آن دالّ هم نيست و در نتيجه دلالت و صدق و كذب هم نخواهد بود.

اين غايت آن چيزي است كه مرحوم امام - قدس سره - تلاش مي كنند وجهي به نفع اين نظريه ارائه كنند.

نقد امام - قدس سره - بر قول لزوم وجود مخاطب در اتّصاف به صدق و كذب

مرحوم امام - قدس سره - بعد از اين كه وجهي را براي لزوم وجود مخاطب در تحقّق كذب تبيين كردند و آن را نسبت به عَلَمَين

ص: 66

دادند، اين وجه را نقد كرده اند كه محصّل آن چنين است:(1)

دو جمله ي «السماء تحتنا» و «السماء فوقنا» با قطع نظر از وجود سامع، داراي مضمون است كه يكي مطابق و ديگري مخالف واقع مي باشد و اگر بگوييد مضمون داشتن اين دو جمله متفرّع بر فهم سامع است، دور لازم مي آيد؛ زيرا تا فهم نباشد مضمون نيست و تا مضمون نباشد فهم معنا ندارد؛ چون بايد مضموني باشد تا آن را بفهمد. بنابراين بايد بگوييم هر جمله اي صرف نظر از فهم سامع، مضمون دارد كه يا مطابق واقع است و يا مخالف آن، اگر


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص56: و يمكن أن يناقش فيه بأنّ الكذب ليس عبارة عن مخالفة مضمون الجملة بعد الدلالة بهذا المعنى الّذي ظاهر كلام العَلَمين المتقدّمين، أي بعد إرادة المتكلّم و فهم السامع، بل الصدق و الكذب عبارة عن موافقة مضمونها و مخالفته للواقع. فحينئذ يقال: إنّ جملة «السماء تحتنا، و السماء فوقنا» لا محالة يكون لهما مضمون و معنى مع قطع النظر عن فهم السامع، و إلّا لزم أن لا يفهم منهما معنى إلّا على وجه دائر، فإذا كان لهما مضمون فلا محالة يكون معنى تصديقي لا تصوّري، و لازمه مخالفة الأولى للواقع دون الثانية، و هما الصدق و الكذب، فإذا صدرتا من المتكلّم بنحو الجدّ يتّصف لا محالة بالصادق و الكاذب. فالدلالة بالمعنى المتقدّم غير دخيلة في صدق الكلام و المتكلّم و كذبهما. و لو سلّمت دخالتها فيهما فيمكن أن يقال: إنّ الدلالة عبارة عن كون الشي ء بحيث يلزم من العلم به العلم بشي ء آخر، فهذا المعنى التعليقي حقيقة الدلالة، فلا تكون الدلالة اقتضائيّة و تعليقيّة، بل معناها عبارة عن أمر تعليقي حاصل بالفعل، فالكلام بهذا المعنى دالّ بالفعل على معناه، لأنّه بحيث يلزم من فهمه فهم المعنى، و هو أمر فعلي، أي هذا الأمر التعليقي حاصل بالفعل.

ص: 67

مطابق واقع باشد صدق و اگر مخالف باشد كذب است. پس نيازي به وجود سامع نيست؛ چه رسد به اين كه بگوييم لازم است مخاطب آن را بفهمد، كما اين كه لازمه ي كلامشان _ يعني اين كه اگر مخاطب علم داشته باشد كه مضمون كلام غير مطابق واقع است، ديگر كلام متّصف به كذب نمي شود _ نيز درست نيست.

مرحوم امام - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: اگر هم اصرار شود كه در اتّصاف جمله ي خبريه به صدق و كذب، دلالت شرط است، مي گوييم: دلالت به نحو تعليقي كفايت مي كند؛ يعني همين كه جمله به گونه اي باشد كه «لو عَلِمَ به أحدٌ لصار مهدياً» در اتّصاف آن كلام به صدق و كذب كافي است.

بيان مرحوم امام - قدس سره - در انصراف ادلّه ي حرمت كذب به وجود سامع

مرحوم امام اضافه مي كنند: گرچه در اتّصاف جمله به صدق و كذب، وجود مخاطب و إفهام او شرط نيست و هر جمله ي خبريه اي حتّي سامع هم نداشته باشد متّصف به صدق و كذب مي شود، ولي ادلّه ي حرمت كذب منصرف است به جايي كه مخاطبي باشد و آن كلام را بفهمد. بنابراين اگر مخاطبي نباشد و يا حتّي اگر مخاطبي باشد ولي متوجّه مضمون كلام نشود، مثلاً آشناي به زبان نباشد و يا مشكل شنوايي داشته باشد، حرمتي ندارد.

مرحوم امام اين انصراف را از مجموع ادلّه ي حرمت كذب

ص: 68

استفاده كرده و مي فرمايند: در بعضي روايات هم يك نوع منبّه و إشعاري بر اين انصراف وجود دارد. متن كلام مرحوم امام - قدس سره - اين چنين است:

الظاهر أنّ الأدلّة منصرفة عن الكذب عند نفسه مع عدم مخاطب. بل الظاهر انصرافها عن التكلّم به عند المخاطب لم يسمع الكلام لصممه، أو لم يفهم معناه لعدم تميّزه أو جهله به، فإنّ المتكلّم بالجملة الكاذبة عند المذكورين ليس بمخبر و إن صدر منه الكذب. و المنع عنه باحتمال أن يكون مراد الشارع عن المنع عنه تنزّه لسان المتكلّم عن التقوّل بالكذب، احتمال عقلي غير مناف لانصرافها.

و في الروايات إشعارات و تأييدات لذلك: كقوله: «الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَةٍ» و قوله: «مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ» و قوله: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ» و قوله: «إن الكذّاب يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ» و قوله: «الْكَذِبَ يُسَوِّدُ الْوَجْهَ» و قوله: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ» إلى غير ذلك.(1)


1- همان، ص61.

ص: 69

بررسي فرمايش مرحوم امام - قدس سره -

1. در مورد اين كه آيا دلالت تابع اراده است يا خير، در بحث اصول با نقد كلام عَلَمَين بيان كرديم كه دلالت تابع اراده نيست، بنابراين اصل مدّعاي مرحوم امام - قدس سره - در اين زمينه به نظر ما هم درست است و هر جمله ي خبريه اي كه از متكلّم شاعري كه به جد معنا را اراده كرده باشد صادر شود به حيثي كه اگر مخاطبي آن را بشنود به مضمون كلام هدايت مي شود، چنين جمله اي اگر مطابق واقع باشد متّصف به صدق و متكلّم آن صادق است و اگر مطابق واقع نباشد متّصف به كذب و متكلّم آن كاذب است. در نتيجه إفهام بالفعل دخيل در إتّصاف كلام به صدق و كذب نيست.

2. در مورد اين كه آيا ادلّه ي حرمت كذب منصرف است از جايي كه مخاطبي نباشد، مي گوييم: قضاوت در اين زمينه در گرو بررسي تمام روايات مربوط به كذب است كه بايد در فرصت مناسب به آن بپردازيم. امّا در مورد رواياتي كه مرحوم امام فرمودند يك نوع منبّه و إشعاري بر اين انصراف دارد مي گوييم:

* امّا آن روايتي كه مي گويد: «إِنَّ الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَةٍ»(1)؛ كاذب بر لبه ي خزي و هلاكت است.


1- شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه قمي، من لايحضره الفقيه، ج1، ص205: وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - يَقُولُ: إِنَّ أَفْضَلَ مَا يَتَوَسَّلُ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الصَّوْمُ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنْ عَذَابِهِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ فَإِنَّهُ مَنْفَاةٌ لِلْفَقْرِ وَ مَدْحَضَةٌ لِلذَّنْبِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُطْفِئُ الْخَطِيئَةَ وَ تُطْفِئُ غَضَبَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ وَ تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ أَلَا فَاصْدُقُوا فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّادِقِينَ وَ جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ يُجَانِبُ الْإِيمَانَ أَلَا إِنَّ الصَّادِقَ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ أَلَا إِنَّ الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَةٍ أَلَا وَ قُولُوا خَيْراً تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا بِهِ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَ مَنْ قَطَعَكُمْ وَ عُودُوا بِالْفَضْلِ عَلَى مَنْ حَرَمَكُمْ.

ص: 70

كانّ امام - قدس سره - مي خواهند بگويند كه كاذب اگر مخاطبي نداشته باشد، از آن جايي كه كسي كذب او را متوجّه نمي شود گرفتار خزي هم نمي شود، پس كاذبي كه بر لبه ي خزي و بدبختي و هلاكت است، كسي است كه مخاطبي براي كذب او وجود دارد.

ولي واقعيت آن است كه اگر مراد از «خزي»، خزي اخروي باشد، چه مخاطبي باشد و چه نباشد، كاذب بر لبه ي خزي قرار دارد و روايت إشعاري بر وجود مخاطب ندارد.

* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ»(1)؛ كسي كه كذبش زياد باشد، بهاء و روشني اش از بين مي رود.

به نظر مي رسد مراد از بهاء در اين جا، بهاء در دنيا باشد و از آن


1- شيخ حرّ عاملي، محمّد بن حسن، وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب138، ح5، ص244 و كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج2، ص341: وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ- عليه السلام -: مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ.

ص: 71

جايي كه تا مخاطب نداشته باشد و فقط پيش خودش دروغ بگويد اين بهاء از بين نمي رود، پس معلوم مي شود كذب بايد مخاطب داشته باشد. البته اين بيش از إشعار نيست؛ زيرا بعضي از گناهان در خلوت هم موجب از بين رفتن بهاء در اين دنيا مي شود.

* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ»(1)؛ از آن چيزهايي كه خداوند عليه كذّابين كمك گرفته، نسيان است.

ظاهراً نحوه ي كمك گرفتن عليه كذّابين به اين صورت است كه كذّاب، امروز چيزي را مي گويد و فردا چيز ديگري و پس فردا چيز ديگري و هكذا، در نتيجه يادش مي رود كه در روز اوّل چه دروغي گفته و دروغش آشكار مي شود. و چون معلوم است وقتي رسوا مي شود كه پيش ديگران دروغ بگويد، و إلا پيش خود اگر دروغ بگويد كه دروغش آشكار نمي شود، پس اين روايت إشعار دارد كه مراد، دروغ گفتن نزد ديگران است.

ولي باز مي توان در اين هم مناقشه كرد؛ زيرا كسي كه پيش خود دروغ مي گويد در نزد ديگران هم دروغ مي گويد و اين


1- همان، ح7، ص245 و الكافي، ج2، ص341: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ.

ص: 72

باعث مي شود فراموش كند كه قبلاً چه دروغي به ديگران گفته، در نتيجه رسوا مي شود. بنابراين اين منافاتي ندارد كه دروغ در تنهايي هم حرام باشد و اين چنين گرفتار نسيان شود، هرچند في الجمله إشعاري بر انصراف مذكور دارد.

* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُؤَاخَاةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ»(1)؛ ... كذاب دروغ مي گويد تا اين كه وقتي راست مي گويد هم كسي باور نمي كند.

در اين روايت، إشعار به لزوم داشتن مخاطب، از روايات قبل روشن تر است؛ زيرا باور نكردن كلام دروغ گو مربوط به جايي است كه مخاطب داشته باشد و بفهمد.

* روايت «إِنَّ الْكَذِبَ يُسَوِّدُ الْوَجْهَ»(2) هم مثل روايت «ذَهَبَ


1- همان، ح6، ص244 و الكافي، ج2، ص341: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُؤَاخَاةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ.
2- ابن شعبه حراني، حسن بن علي، تحف العقول، ص13 و علّامه مجلسي، محمّد باقر بن محمّد تقي، بحار الأنوار، ج74، ص98: يَا عَلِيُّ إِيَّاكَ وَ دُخُولَ الْحَمَّامِ بِغَيْرِ مِئْزَرٍ فَإِنَّ مَنْ دَخَلَ الْحَمَّامَ بِغَيْرِ مِئْزَرٍ مَلْعُونٌ النَّاظِرُ وَ الْمَنْظُورُ إِلَيْهِ يَا عَلِيُّ لَا تَتَخَتَّمْ فِي السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى فَإِنَّهُ كَانَ يَتَخَتَّمُ قَوْمُ لُوطٍ فِيهِمَا وَ لَا تُعَرِّ الْخِنْصِرَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ يَعْجَبُ مِنْ عَبْدِهِ إِذَا قَالَ: رَبِّ اغْفِرْ لِي فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ يَقُولُ يَا مَلَائِكَتِي عَبْدِي هَذَا قَدْ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ غَيْرِي اشْهَدُوا أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لَهُ يَا عَلِيُّ إِيَّاكَ وَ الْكَذِبَ فَإِنَّ الْكَذِبَ يُسَوِّدُ الْوَجْهَ ثُمَّ يُكْتَبُ عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً وَ إِنَّ الصِّدْقَ يُبَيِّضُ الْوَجْهَ وَ يُكْتَبُ عِنْدَ اللَّهِ صَادِقاً وَ اعْلَمْ أَنَّ الصِّدْقَ مُبَارَكٌ وَ الْكَذِبَ مَشْئُومٌ ... يَا عَلِيُّ مَا كَرِهْتَهُ لِنَفْسِكَ فَاكْرَهْ لِغَيْرِكَ وَ مَا أَحْبَبْتَهُ لِنَفْسِكَ فَأَحِبَّهُ لِأَخِيكَ تَكُنْ عَادِلًا فِي حُكْمِكَ مُقْسِطاً فِي عَدْلِكَ مُحِبّاً فِي أَهْلِ السَّمَاءِ مَوْدُوداً فِي صُدُورِ أَهْلِ الْأَرْضِ احْفَظْ وَصِيَّتِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.

ص: 73

بَهَاؤُهُ» است به همان تقريبي كه بيان كرديم.

* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»(1)؛ از دروغ بپرهيزيد، اگر چه فكر مي كنيد كه نجات شما در آن است؛ همانا در آن هلاكت است.

اگر هلاكت، منظور هلاكت اخروي باشد، هيچ إشعاري به لزوم داشتن مخاطب ندارد و اگر هلاكت دنيوي يا اعم مراد باشد، اگر إشعاري هم داشته باشد إشعاري بسيار ضعيف است.


1- محدّث نوري، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، ج9، تتمة كتاب الحج، تتمة أبواب أحكام العشرة في السفر و الحضر، باب120، ح25، ص83: وَ قَالَ- صلي الله عليه و آله و سلم -: وَ اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ.

ص: 74

ص: 75

ادلّه ي حرمت كذب 

اشاره

ص: 76

ص: 77

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: «الكذب حرام بضرورة العقول و الأديان، و يدلّ عليه الأدلّة الأربعة»(1). قاعدتاً مراد مرحوم شيخ اين است كه كذب في الجمله حرام است و إلا بالجمله كه حرام نيست، چه برسد به اين كه ضرورت عقول و اديان باشد.

حرمت كذب به ضرورت عقول

اشاره

اين كه كذب به ضرورت عقل حرام است، قاعدتاً مراد از حرمت بايد قبح باشد؛ زيرا حرمت يك امر انشائي اعتباري است، در حالي كه عقل حكم انشائي ندارد و شأنيت عقل فقط ادراك است؛ مثلاً در حوزه ي مسائل نظري اموري مانند روابط بين اشياء و علّيت بين آن ها، امكان، وجوب و امتناع تحقّق اشياء، روابط بين واجب و ممكن و ... را درك مي كند. و در حوزه ي مسائل عملي كه مربوط به افعال اختياري هر موجود داراي اراده


1- شيخ انصاري، مرتضي بن محمد امين، المكاسب المحرمة و البيع و الخيارات، (ط _ الحديثة)، ج 2، ص11.

ص: 78

و شعور است، درك مي كند كه چه فعلي «ينبغي أن يُفْعل» و چه فعلي «ينبغي أن لايُفْعل» يا «لاينبغي أن يُفْعل».

بنابراين شأن عقل چه در حوزه ي مسائل نظري و چه در حوزه ي مسائل عملي، درك آن واقعيت هايي است كه در نفس الأمر و صرف نظر از اعتبار مُعْتَبِر موجود است؛ مثلاً وقتي گفته مي شود: «الكذب قبيحٌ» قبيح بودن كذب واقعيتي وراء اعتبار مُعتبِر دارد و حتّي اگر مُعتبِري خلاف آن را اعتبار كند باز «لاينقلب الواقع عما عليه» و اين همان معناي ذاتي يا عقلي بودن حُسن و قبح است كه از معتقدات شيعه است؛ يعني حُسن و قبح اشياء صرف نظر از اعتبار معتبر واقعيت دارد.

دو مبناي كلّي در حسن و قبح

1. مبناي بيشتر متكلمين شيعه (حسن و قبح غير مرتبط با مصالح و مفاسد)

حُسن و قبح اشياء نه به خاطر مصالح و مفاسد آن است، بلكه ذات بعضي از اشياء صرف نظر از مصالح و مفاسدي كه دارند، متّصف به حسن يا قبح مي شوند و اصلاً وادي حسن و قبح، غير از وادي مصالح و مفاسد است.

ص: 79

2. مبناي برخي ديگر (حسن و قبح مرتبط با مصالح و مفاسد)

باب حسن و قبح، جداي از باب مصالح و مفاسد نيست. اگر فعلي مورد ستايش عقلاء است، به خاطر اشتمال آن بر مصلحتي است كه عقلاء آن را مي بينند و در بعضي از موارد كه حسنش بديهي باشد بالبداهة آن مصلحت را درك مي كنند، هم چنين اگر فعلي مورد مذمت و سرزنش عقلاء است، به خاطر آن است كه آن فعل مشتمل بر مفسده يا تفويت مصلحتي است كه واضح و آشكار است.(1)

ما در كتاب فلسفه ي اخلاق كه چند باب مفصّل در اين زمينه بحث كرديم، بناء را بر نظريه ي دوم گذاشته و بعضي از نظريات ارائه شده در مقابل، از جمله نظريه ي شهيد صدر - قدس سره - و نظريه ي بعضي از فلاسفه ي اروپايي مثل كانت و ... را مطرح نموده و نقد كرديم.(2)


1- بعض اشاعره از اهل سنت گفته اند: حُسن و قبح داراي سه معنا است: مدح و ذم، نفع و ضرر، و مصلحت و مفسده، و ما فقط منكر حسن و قبح به معناي اوّل يعني مدح و ذم هستيم و منكر حسن و قبح به معناي دوم و سوم نيستيم. در پاسخ به اين كلام مي گوييم: انكار حسن و قبح به معناي اوّل، مساوي انكار حسن و قبح به معناي دوم و سوم خواهد بود و قبول حسن و قبح به معناي سوم، ملازم با پذيرفتن معناي اوّل في الجمله است و با پذيرفتن حسن و قبح به معناي اوّل _ هرچند في الجمله _ تمام كاخ پوسيده ي اشعري بر سرش خراب خواهد شد.
2- ر.ك. مدرّسي يزدي، سيد محمدرضا، فلسفه ي اخلاق، چاپ سوم، انتشارات سروش، ابواب حكمت نظري و حكمت عملي، پژوهش در مفاهيم حسن و قبح و ديگر واژه هاي اخلاقي، بررسي پايه هاي اخلاق در فلسفه ي كانت، حسن و قبح عقلي.

ص: 80

توضيح كلام شيخ كه فرمود: كذب [في الجمله] به ضرورت عقول حرام است، طبق مبناي مختار _ مبناي دوم _ به اين صورت است كه مثلاً مي گوييم: كسي كه بي نياز بوده و هيچ گونه احتياجي به ديگري ندارد، اگر خبر خلاف واقعي بدهد كه ديگران در مشقّت قرار بگيرند، بلاشبهه همه ي عقلاء اين فردِ از كذب را قبيح و فاعل آن را مستحقّ سرزنش مي دانند.

بلكه مي توانيم بگوييم صدور چنين كذبي از حكيم محال است؛ زيرا حكيم عملي را بدون غرض انجام نمي دهد و لغو بر حكيم محال است و چنين كذبي مصداق لغو است. بنابراين از اين جا معلوم مي شود تمام أخباري كه خداوند متعال داده بايد صادق باشد و كذب بر ذات اقدس الهي عقلاً محال است.

درك قبح بعضي مراتب ديگر كذب هم ممكن است براي عقول بديهي باشد. قبح بعضي مراتب كذب را هم ممكن است بعضي عقول درك كنند و بعضي ديگر درك نكنند. علي ايّ حالٍ غرض ما اثبات قبح كذب في الجمله به ضرورت عقل و غير منعزل از مصلحت و مفسده است(1) كه با اين بيان روشن شد.


1- قائلين به مبناي اوّل در اين جا مي گويند: اگر بر دروغي هيچ اثر و مفسده اي هم مترتب نباشد، عقل قبح آن را درك مي كند؛ مثلاً اگر كسي به دروغ بگويد فاصله ي آن مگسي كه ديروز از كنار گوش شما گذشت با فاصله ي آن مگسي كه پريروز گذشت فلان مقدار است و هيچ اثري بر آن مترتب نباشد، باز عقل قبح اين كذب را درك مي كند. ولي به نظر ما وقتي هيچ اثر و مفسده اي بر آن مترتب نباشد قبيح نيست. بله، اين كار لغو است و از باب لغو بودن ممكن است قبيح باشد، ولي از جهت كذب بودن قبيح نيست.

ص: 81

بنابراين كلام مرحوم شيخ _ حرمت كذب به ضرورت عقول _ با اين توضيحي كه بيان كرديم، في الجمله صحيح است.

حرمت كذب به ضرورت اديان

اشاره

اگر مقصود جناب شيخ - قدس سره - حرمت كذب في الجمله باشد، صحيح است؛ زيرا پايه و اساس دين بر قبح كذب استوار است و إلا اگر كذب قبيح نباشد از كجا مي توانيم بفهميم پيامبري راست مي گويد؟! و همين سؤال است كه اشاعره را كه منكر حسن و قبح ذاتي هستند زمين گير كرده و پاسخي براي آن نمي توانند بيابند.

سؤالي كه ما عليه اشاعره مطرح مي كنيم آن است كه اگر دروغ عقلاً قبيح نباشد، از كجا بدانيم پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه دين مبين اسلام را آورده و ساير پيامبران- عليهم السلام - سخن راست گفته اند!؟ والعياذ بالله از كجا بدانيم خداوند راست مي گويد!؟

نهايت پاسخي كه داده اند اين است كه عادت خداوند بر اين جاري شده كه راست مي گويد! در پاسخ مي گوييم: از كجا اين عادت خداوند متعال را احراز كرده ايد؟! اوّلين كلام الهي را شما كجا بوديد كه فهميديد راست است و كلام هاي بعدي هم راست است تا طبق اين تجربه بگوييد آخرين كلام الهي هم راست

ص: 82

است. شايد نعوذ بالله همه ي اين ها دروغ بوده باشد يا بعضي راست و بعضي دروغ باشد، چه رادعي وجود دارد؟

سرنوشت كساني كه از اهل بيت- عليهم السلام - بريده و تسليم دشمنان اهل بيت- عليهم السلام - مي شوند، بيش از اين نخواهد بود كه در لجن خودساخته ي مسائل اعتقادي و كلامي گير كنند و با اين كه بعضي بزرگانشان مانند فخر رازي در بعضي موارد كلمات درستي دارند، امّا در جاهاي حساسي نظير اين جا كه اساس اثبات نبوت و رسالت انبياء بر آن استوار است اين چنين گرفتار شده و راه برون رفتي نمي توانند پيدا كنند. نظير اين ها تصريح مي كنند: بر خداوند متعال جايز است عقلاً كه اعبد العابدين را به جهنم برده و عذاب كند و از آن طرف اشقي الاشقياء و ظالم ترين ظالمان را به بهشت ببرد؛ زيرا (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ)(1)، در حالي كه معناي اين آيه ي شريفه را به درستي نفهميده اند كه امام - عليه السلام - در ذيل آيه فرمودند: «لِأَنَّهُ لَا يَفْعَلُ إِلَّا مَا كَانَ حِكْمَةً وَ صَوَابا»(2)؛ يعني چون تمام افعال خداوند متعال بر


1- سوره ي انبياء، آيه ي23.
2- شيخ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، التوحيد، باب61، ح13، ص397: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ- عليهم السلام - يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّا نَرَى مِنَ الْأَطْفَالِ مَنْ يُولَدُ مَيِّتاً وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْقُطُ غَيْرَ تَامٍّ وَ مِنْهُمْ مَنْ يُولَدُ أَعْمَى أَوْ أَخْرَسَ أَوْ أَصَمَّ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُوتُ مِنْ سَاعَتِهِ إِذَا سَقَطَ عَلَى الْأَرْضِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَبْقَى إِلَى الِاحْتِلَامِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يُعَمَّرُ حَتَّى يَصِيرَ شَيْخاً فَكَيْفَ ذَلِكَ وَ مَا وَجْهُهُ فَقَالَ- عليه السلام - إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْلَى بِمَا يُدَبِّرُهُ مِنْ أَمْرِ خَلْقِهِ مِنْهُمْ وَ هُوَ الْخَالِقُ وَ الْمَالِكُ لَهُمْ فَمَنْ مَنَعَهُ التَّعْمِيرَ فَإِنَّمَا مَنَعَهُ مَا لَيْسَ لَهُ وَ مَنْ عَمَّرَهُ فَإِنَّمَا أَعْطَاهُ مَا لَيْسَ لَهُ فَهُوَ الْمُتَفَضِّلُ بِمَا أَعْطَاهُ وَ عَادِلٌ فِيمَا مَنَعَ وَ (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَيْفَ (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ) قَالَ لِأَنَّهُ لَا يَفْعَلُ إِلَّا مَا كَانَ حِكْمَةً وَ صَوَاباً وَ هُوَ الْمُتَكَبِّرُ الْجَبَّارُ وَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ فَمَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ حَرَجاً فِي شَيْ ءٍ مِمَّا قَضَى اللَّهُ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ أَنْكَرَ شَيْئاً مِنْ أَفْعَالِهِ جَحَد.  بحار الأنوار، ج23، كتاب الإمامة، باب3، ح6، ص70 و شيخ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، الخصال، ج1، ص305: [الخصال] ابْنُ مُوسَى عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الزَّيَّاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الصَّادِقِ- عليه السلام - قَالَ: قُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِي وُلْدِ الْحُسَيْنِ- عليه السلام - دُونَ الْحَسَنِ وَ هُمَا جَمِيعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - وَ سِبْطَاهُ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ- عليه السلام -: إِنَّ مُوسَى وَ هَارُونَ- عليهما السلام - كَانَا نَبِيَّيْنِ مُرْسَلَيْنِ أَخَوَيْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ فِي صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَى وَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ لِمَ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ وَ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ لِمَ جَعَلَهَا اللَّهُ فِي صُلْبِ الْحُسَيْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ لِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَكِيمُ فِي أَفْعَالِهِ (لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ) الحديث.

ص: 83

مقتضاي عدل و حكمت است، پس مورد سؤال واقع نمي شود؛ زيرا عدل و حكمت مقتضاي عقول است، لذا ديگر سؤال از ماوراء عدل و حكمت معنا ندارد [و بايد وقتي كلام به عدل و حكمت رسيد، توقف كرد و پذيرفت]. بنابراين از آن جايي كه اساس اديان بر حرمت و قبح كذب استوار است، پس مي توانيم بگوييم كذب حرام است به ضرورت اديان.

ص: 84

ادلّه ي حرمت كذب از كتاب و سنّت

مرحوم شيخ - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: «و يدلّ عليه الأدلّة الأربعة».

دليل عقل را بررسي كرديم. اجماع هم كه معلوم است مدركي است. امّا كتاب و سنت را در ضمن بحث هاي آينده مطرح خواهيم كرد و به طور جداگانه بررسي نمي كنيم.

مرحوم شيخ سپس مي فرمايد: دو مطلب اساسي بايد در بحث كذب مورد بررسي قرار بگيرد، همان طور كه در بحث غيبت هم مورد بررسي قرار گرفت: اوّل آن كه آيا كذب گناه كبيره است؟ دوم آن كه مسوغات كذب كدام است؟

ص: 85

تحقيقي پيرامون كبيره بودن كذب

اشاره

ص: 86

ص: 87

ثمره ي بحث از كبيره بودن كذب

بعضي گفته اند بر بحث صغيره يا كبيره بودن كذب، ثمره اي مترتب نيست، ولي اين درست نيست و دو ثمره بر آن مترتب است:

1. عدّه اي قائلند كه عدالت يعني ملكه ي اجتناب از كبائر و عدم اصرار بر صغائر. طبق اين مبنا اگر كذب از كبائر باشد، به مجرّد ارتكاب آن باعث سقوط از عدالت مي شود تا دوباره آن ملكه را تحصيل كند. البته اين مبنا مورد پذيرش ما نيست و عدالت به معناي استقامت در راه دين است؛ «عدلٌ: أي مستقيمٌ في طريقه» و ارتكاب صغيره و كبيره، هر دو به عدالت ضربه مي زند.

2. اگر كذب كبيره باشد، در مقام تزاحم با گناه ديگر كه چه بسا اتفاق بيفتد، اجتناب از كذب مقدّم مي شود؛ يعني در دَوران امر بين ارتكاب كذب يا گناه ديگري كه كبيره نيست يا كبيره بودنش كمتر و اهون از كذب است، آن گناه ديگر مقدّم مي شود و بايد از كذب اجتناب كرد. البته در بعضي موارد مي توان با توريه مشكل را حل كرد كه _ إن شاء الله _ در بحث توريه خواهد آمد.

ص: 88

ملاك كبيره بودن معصيت

پنج نظريه در ملاك كبيره بودن در بحث غيبت مطرح كرديم(1) و گفتيم تعيين ملاك به حسب روايات واقعاً مشكل است و از علامه ي مجلسي - قدس سره - اين مطلب را نقل كرديم كه فرمودند: شايد در معيّن نكردن كبيره حكمتي نهفته باشد، نظير شب قدر كه مردم بيشتر عبادت كنند و خوف و رجاء نسبت به آن شب بيشتر باشد. كبيره هم شايد به اين خاطر كه مردم بيشتر از گناهان اجتناب كنند، مصلحت بوده كه به طور واضح معيّن نشود.


1- قول اوّل: هر گناهي كه در قرآن كريم به آن وعيد آتش داده باشند، كبيره است. «كلّ ما أوعد الله عليه النار فهو كبيرةٌ». در اين نظر عنايت روي وعيد آتش است. قول دوم: كبيره عملي است كه براي آن وعيد عذاب در آخرت داده شده باشد. «كلّما أوعد الله عليه في الاخرة عقاباً» يا «أوعد الله عليه العذاب». در اين قول، خصوص آتش حذف شده و عذاب، اعمّ از آتش و غير آن است. قول سوم: هر گناهي كه در قرآن كريم يا لسان نبي اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم - يا ائمه ي طاهرين- عليهم السلام - وعيد آتش يا عذاب به آن داده شده باشد، كبيره است. «ما أوعد الله في القرآن أو في لسان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - أو الوصي النار أو العذاب». قول چهارم: هر گناهي كه خداوند براي آن در آخرت وعيد عقاب داده باشد و در دنيا هم موجب حدّ باشد، كبيره است. «ما أوعد الله عليه في الاخرة عقاباً و أوجب عليه في الدّنيا حدّاً». قول پنجم؛ تمامي گناهان كبيره هستند، اگر چه بعضي از گناهان بزرگ تر از بعضي ديگر است. «المعاصي كلُّها كبيرة».

ص: 89

ملاكي كه از مجموع روايات به عنوان قاعده استفاده كرديم اين است: «كلّما أوعد الله عليها النار فهي معصية كبيرة»؛ هر چيزي كه وعيد آتش به آن داده شده، معصيت كبيره است. بنابراين هر گناهي كه وعده ي آتش به آن داده شده باشد كبيره است. هم چنين هر گناهي كه هرچند مستقيماً وعده ي آتش به آن داده نشده ولي در مقايسه با گناهي كه وعده ي آتش به آن داده شده بالاتر يا مساوي باشد، آن هم كبيره است. كما اين كه اگر در روايات تصريح به كبيره بودن گناهي شود آن هم كبيره است؛ مثلاً در بعضي روايات، گناهان كبيره را تا هفت مورد يا بيبشتر شمرده اند.(1)

ادلّه ي شيخ - قدس سره - بر كبيره بودن كذب

1. روايت الْفَضْلِ بْنِ شَاذَان:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِيدِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا - عليه السلام - فِي كِتَابِهِ


1- وسائل الشيعه، ج15، كتاب الجهاد، ابواب الجهاد النفس، باب47، ح1، ص318 و الكافي، ج2، ص276: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ: كَتَبَ مَعِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - يَسْأَلُهُ عَنِ الْكَبَائِرِ، كَمْ هِيَ وَ مَا هِيَ؟ فَكَتَبَ: الْكَبَائِرُ مَنِ اجْتَنَبَ مَا وَعَدَ اللَّهُ عَلَيْهِ النَّارَ كَفَّرَ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ إِذَا كَانَ مُؤْمِناً وَ السَّبْعُ الْمُوجِبَاتُ قَتْلُ النَّفْسِ الْحَرَام وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ.

ص: 90

إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ وَ هِيَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الزِّنَا ... وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ الْكَذِبُ وَ الْكِبْرُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ ... .(1)

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

در اين روايت، كذب به عنوان گناه كبيره شمرده شده است. بنابراين از لحاظ دلالت تمام است، ولي از لحاظ سند ناتمام است و نمي تواند به عنوان مستند قرار بگيرد.


1- همان، ح33، ص329 و عيون الاخبار، ج2، ص125: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِيدِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا- عليه السلام - فِي كِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ وَ هِيَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ أَكْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ مِنْ غَيْرِ ضَرُورَةٍ وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ السُّحْتُ وَ الْمَيْسِرُ وَ هُوَ الْقِمَارُ وَ الْبَخْسُ فِي الْمِكْيَالِ وَ الْمِيزَانِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ وَ الزِّنَا وَ اللِّوَاطُ وَ الْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْأَمْنُ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ وَ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ مَعُونَةُ الظَّالِمِينَ وَ الرُّكُونُ إِلَيْهِمْ وَ الْيَمِينُ الْغَمُوسُ وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ الْكَذِبُ وَ الْكِبْرُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ وَ الْخِيَانَةُ وَ الِاسْتِخْفَافُ بِالْحَجِّ وَ الْمُحَارَبَةُ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ الِاشْتِغَالُ بِالْمَلَاهِي وَ الْإِصْرَارُ عَلَى الذُّنُوبِ. وَ رَوَاهُ ابْنُ شُعْبَةَ فِي تُحَفِ الْعُقُولِ مُرْسَلًا نَحْوَهُ.

ص: 91

2. روايت الْأَعْمَش:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ - عليهما السلام - فِي حَدِيثِ شَرَائِعِ الدِّينِ قَالَ: وَ الْكَبَائِرُ مُحَرَّمَةٌ وَ هِيَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ ... وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ اسْتِعْمَالُ التَّكَبُّرِ وَ التَّجَبُّرُ وَ الْكَذِبُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ وَ الْخِيَانَةُ وَ ... .(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر اعمش ناتمام است.

در اين روايت هم كذب به عنوان گناه كبيره تصريح شده، ولي از لحاظ سند ناتمام است.


1- همان، ح36، ص331 و الخصال، ج2، ص411: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهما السلام - فِي حَدِيثِ شَرَائِعِ الدِّينِ قَالَ: وَ الْكَبَائِرُ مُحَرَّمَةٌ وَ هِيَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ وَ بَعْدَ ذَلِكَ الزِّنَا وَ اللِّوَاطُ وَ السَّرِقَةُ وَ أَكْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ مِنْ غَيْرِ ضَرُورَةٍ وَ أَكْلُ السُّحْتِ وَ الْبَخْسُ فِي الْمِيزَانِ وَ الْمِكْيَالِ وَ الْمَيْسِرُ وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ الْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْأَمْنُ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ وَ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ تَرْكُ مُعَاوَنَةِ الْمَظْلُومِينَ وَ الرُّكُونُ إِلَى الظَّالِمِينَ وَ الْيَمِينُ الْغَمُوسُ وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ اسْتِعْمَالُ التَّكَبُّرِ وَ التَّجَبُّرُ وَ الْكَذِبُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ وَ الْخِيَانَةُ وَ الِاسْتِخْفَافُ بِالْحَجِّ وَ الْمُحَارَبَةُ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ الْمَلَاهِي الَّتِي تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَكْرُوهَةٌ كَالْغِنَاءِ وَ ضَرْبِ الْأَوْتَارِ وَ الْإِصْرَارُ عَلَى صَغَائِرِ الذُّنُوبِ.

ص: 92

3. موثقه ي مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم:

اشاره

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ (أَبِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ) عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى مِثْلَهُ.(1)

محمد بن مسلم از امام باقر - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: خداوند متعال براي شرّ، قفل هايي را قرار داده و كليد اين قفل ها را شراب قرار داده و دروغ بدتر از شراب است.

روات اين روايت همه ثقاتند، إلا عثمان بن عيسي كه در آن كلام است.


1- همان، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب 138، ح3، ص244 و الكافي، ج2، ص338.

ص: 93

كلام در وثاقت عثمان بن عيسي

عثمان بن عيسي گرچه از سران واقفه است، ولي از آن جايي كه شيخ طوسي - قدس سره - در العُدّة(1) مي فرمايد: «طائفه به اخبار عدّه اي از جمله عثمان بن عيسي عمل كرده اند» به همين خاطر مشهور او را توثيق كرده اند، امّا ما به خاطر كلام ديگري از شيخ در مورد عثمان بن عيسي در كتاب الغيبة كه فرمود: «استبد بمال موسي بن جعفر - عليهما السلام - طمعاً لحطام الدنيا»(2) در مورد ايشان مدّتي توقف كرده


1- شيخ طوسي، محمد بن الحسن، العدة، ج1، ص150: إذا كان الراوي من فرق الشيعة مثل الفطحية، و الواقفة، و الناووسية و غيرهم نظر فيما يرويه: فإن كان هناك قرينة تعضده، أو خبر آخر من جهة الموثوقين بهم، وجب العمل به و ... و لأجل ما قلناه عملت الطائفة بأخبار الفطحية مثل عبد اللَّه بن بكير و غيره، و أخبار الواقفة مثل سماعة بن مهران، و علي بن أبي حمزة، و عثمان بن عيسى، و من بعد هؤلاء بما رواه بنو فضال، و بنو سماعة، و الطاطريون و غيرهم فيما لم يكن عندهم فيه خلافه. انتهي. إن قلت: در اين عبارت، علي بن أبي حمزه ي بطائني هم جزء كساني شمرده شده كه طائفه به اخبار او عمل كرده اند، در حالي كه در رجال تصريح كرده اند: «هو كذابٌ ملعونٌ» قلت: بله، در مورد علي بن أبي حمزه با وجود تصريح بر كذاب و ملعون بودنش، ديگر نمي توانيم به اين كلام شيخ عمل كنيم، ولي منافاتي ندارد كه در مورد غير علي بن أبي حمزه كلام شيخ را بپذيريم.
2- شيخ طوسي، محمد بن الحسن، الغيبة، ص64: فروى الثقات أن أول من أظهر هذا الاعتقاد [القول بالوقف] علي بن أبي حمزة البطائني و زياد بن مروان القندي و عثمان بن عيسى الرواسي طمعوا في الدنيا و مالوا إلى حطامها و استمالوا قوما فبذلوا لهم شيئا مما اختانوه من الأموال نحو حمزة بن بزيع و ... .

ص: 94

بوديم؛ زيرا پذيرفتن وثاقت كسي كه طمعاً لحطام الدنيا اموال موسي بن جعفر - عليهما السلام - را غصب كرده و منكر امامت امام رضا - عليه السلام - شده، مشكل است. ولي وقتي به كتاب الغيبة شيخ طوسي; رجوع كرده و رواياتي كه با همين مضمون نقل كرده را نگاه كرديم، ديديم سند آن روايات(1) قابل خدشه است. لذا اين مقدار


1- گرچه شيخ طوسي- قدس سره - مي فرمايد ثقات روايت كرده اند كه علي بن أبي حمزه و زياد بن مروان القندي و عثمان بن عيسي الرواسي، اولين كساني بودند كه طمعاً لحطام الدنيا در امامت امام كاظم- عليه السلام - توقف كرده و اموال موسي بن جعفر- عليهما السلام - را غصب كردند، امّا وقتي رواياتي را كه با اين مضمون ذكر مي كند نگاه مي كنيم، مي بينيم اين روايات از لحاظ سند تمام نيست يا در بعضي از آن روايات اسمي از عثمان بن عيسي نيست. چند نمونه از آن را ذكر مي كنيم:  همان: روى محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد عن محمد بن جمهور عن أحمد بن الفضل عن يونس بن عبد الرحمن قال: مات أبو إبراهيم- عليه السلام - و ليس من قوامه أحد إلا و عنده المال الكثير و كان ذلك سبب وقفهم و جحدهم موته طمعا في الأموال كان عند زياد بن مروان القندي سبعون ألف دينار و عند علي بن أبي حمزة ثلاثون ألف دينار. فلما رأيت ذلك و تبينت الحق و عرفت من أمر أبي الحسن الرضا- عليه السلام - ما علمت تكلمت و دعوت الناس إليه فبعثا إلي و قالا: ما يدعوك إلى هذا؟ إن كنت تريد المال فنحن نغنيك و ضمنا لي عشرة آلاف دينار و قالا لي كف. فأبيت و قلت لهما: إنا روينا عن الصادقين- عليهما السلام - أنهم قالوا: إذا ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه فإن لم يفعل سلب نور الإيمان و ما كنت لأدع الجهاد و أمر الله على كل حال فناصباني و أضمرا لي العداوة. اين روايت به خاطر بعضي از جمله محمد بن جمهور كه تضعيف شده، ناتمام است، علاوه بر آن كه تصريح به اسم عثمان بن عيسي نشده، گرچه به طور كلّي دارد: «ليس من قوامه أحد إلا و ...».  همان، ص65: و روى محمد بن الحسن بن الوليد عن الصفار و سعد بن عبد الله الأشعري جميعا عن يعقوب بن يزيد الأنباري عن بعض أصحابه قال: مضى أبو إبراهيم- عليه السلام - و عند زياد القندي سبعون ألف دينار و عند عثمان بن عيسى الرواسي ثلاثون ألف دينار و خمس جوار و مسكنه بمصر فبعث إليهم أبو الحسن الرضا- عليه السلام - أن احملوا ما قبلكم من المال و ما كان اجتمع لأبي عندكم من أثاث و جوار فإني وارثه و قائم مقامه و قد اقتسمنا ميراثه و لا عذر لكم في حبس ما قد اجتمع لي و لوارثه قبلكم. اين روايت مرسله است.  همان، ص66: و روى علي بن حبشي بن قوني عن الحسين بن أحمد بن الحسن بن علي بن فضال قال: كنت أرى عند عمي علي بن الحسن بن فضال شيخا من أهل بغداد و كان يهازل عمّي. فقال له يوما: ليس في الدنيا شر منكم يا معشر الشيعة أو قال: الرافضة فقال له عمّي: و لم لعنك الله؟ قال: أنا زوج بنت أحمد بن أبي بشر السراج قال لي: لما حضرته الوفاة إنه كان عندي عشرة آلاف دينار وديعة لموسى بن جعفر- عليهما السلام - فدفعت ابنه عنها بعد موته و شهدت أنه لم يمت فالله الله خلصوني من النار و سلموها إلى الرضا- عليه السلام -. فو الله ما أخرجنا حبه و لقد تركناه يصلى بها في نار جهنم.  همان، ص67: روى محمد بن أحمد بن يحيى الأشعري عن عبد الله بن محمد عن الخشاب عن أبي داود قال: كنت أنا و عيينة بياع القصب عند علي بن أبي حمزة البطائني و كان رئيس الواقفة فسمعته يقول: قال لي أبو إبراهيم- عليه السلام -: إنما أنت و أصحابك يا علي أشباه الحمير.  همان، ص68: و روى ابن عقدة عن علي بن الحسن بن فضال عن محمد بن عمر بن يزيد و علي بن أسباط جميعا قالا: قال لنا: عثمان بن عيسى الرواسي حدثني زياد القندي و ابن مسكان قالا: كنا عند أبي إبراهيم- عليه السلام - إذ قال: يدخل عليكم الساعة خير أهل الأرض فدخل أبو الحسن الرضا- عليه السلام - و هو صبي فقلنا: خير أهل الأرض ثم دنا فضمه إليه فقبله و قال: يا بني تدري ما قال ذان؟ قال: نعم يا سيدي هذان يشكان في قال علي بن أسباط فحدثت بهذا الحديث الحسن بن محبوب فقال: بتر الحديث لا و لكن حدثني علي بن رئاب أن أبا إبراهيم- عليه السلام - قال لهما: إن جحدتماه حقه أو خنتماه فعليكما لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين يا زياد لا تنجب أنت و أصحابك أبدا قال علي بن رئاب: فلقيت زياد القندي فقلت له: بلغني أن أبا إبراهيم- عليه السلام - قال: لك كذا و كذا فقال: أحسبك قد خولطت فمر و تركني فلم أكلمه و لا مررت به.  همان: و روى أحمد بن محمد بن يحيى عن أبيه عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن صفوان بن يحيى عن إبراهيم بن يحيى بن أبي البلاد قال: قال الرضا- عليه السلام -: ما فعل الشقي حمزة بن بزيع قلت: هو ذا هو قد قدم فقال: يزعم أن أبي حي هم اليوم شكاك و لا يموتون غدا إلا على الزندقة.  همان، ص70: و روى محمد بن أحمد بن يحيى عن بعض أصحابنا عن محمد بن عيسى بن عبيد عن محمد بن سنان قال: ذكر علي بن أبي حمزة عند الرضا- عليه السلام - فلعنه ثم قال: إن علي بن أبي حمزة أراد أن لا يعبد الله في سمائه و أرضه فأبى الله إلا أن يتم نوره و لو كره المشركون و لو كره اللعين المشرك قلت: المشرك؟! قال: نعم و الله و إن رغم أنفه كذلك و هو في كتاب الله (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ) و قد جرت فيه و في أمثاله إنه أراد أن يطفئ نور الله.

ص: 95

ص: 96

خباثت عثمان بن عيسي كه طمعاً لحطام الدنيا توقف كرده باشد

ص: 97

براي ما ثابت نيست _ هرچند مسلّم است كه واقفي بوده و شايد به خاطر شبهه اي توقف كرده باشد _ بنابراين همان طور كه مشهور به روايات عثمان بن عيسي عمل مي كنند، ما هم به روايات عثمان بن عيسي عمل مي كنيم.

دلالت موثقه ي محمد بن مسلم بر بدتر بودن كذب از شراب

طبق اين روايت خداوند متعال شرّ و بدي، مثل زنا، ظلم به ديگران، قتل، عقوق والدين و ... را در محفظه اي مقفّل قرار داده است؛ يعني مؤمن به راحتي نمي تواند مرتكب اين گناهان شود. قفل اين گناهان مي تواند حياء، سَماحت، عطوفت و مهرباني (در مقام ظلم)، محبّت والدين (در مقام عقوق والدين) و ... باشد. با نوشيدن شراب، اين قفل ها باز مي شود؛ يعني پرده ي حياء دريده شده، سماحت، مهر و عطوفت، ترحّم و ... رخت بر مي بندد؛ زيرا براي انسان مست كه حياء معنا ندارد، سماحت، مهر و عطوفت و

ص: 98

ترحّم نمي فهمد، پدر و مادر نمي شناسد! بنابراين با نوشيدن شراب، ارتكاب همه ي اين گناهان براي او آسان مي شود.

امّا اين كه مي فرمايد كذب بدتر از شراب است، شايد به اين خاطر باشد كه شراب بعد از عادت كردن به آن ديگر مست نمي كند، امّا آدم دروغ گو هميشه مست است؛ زيرا خيال مي كند با انكار كردن و دروغ گفتن اين كه من اين عمل را انجام ندادم، مي تواند كار قبيح را بپوشاند و از آن طرف حياء، سماحت، ترحّم، عطوفت و ... را با دروغ كنار مي زند. پس هميشه مست است و به همين خاطر قفل هاي گناهان به روي او باز است.

علي ايّ حالٍ اين روايت تصريح مي كند كه كذب بدتر از شراب است و از آن جايي كه شراب از گناهان كبيره است، پس دروغ هم از گناهان كبيره است. كبيره بودن شراب(1) در صحيحه ي


1- در روايات ديگري هم به كبيره بودن شراب تصريح شده، از جمله:  وسائل الشيعة، ج25، بقية كتاب الأَطعمة و الأَشربة، ابواب الاشربة المحرمة، باب12، ح10، ص316 و الكافي، ج6، ص429: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْكَاتِبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: أَقْبَلَ أَبُو جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ قُرَيْشٍ (فَقَالُوا): هَذَا إِلَهُ أَهْلِ الْعِرَاقِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَوْ بَعَثْتُمْ إِلَيْهِ (بَعْضَكُمْ فَسَأَلَهُ) فَأَتَاهُ شَابٌّ مِنْهُمْ فَقَالَ: يَا عَمِّ مَا أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ؟ قَالَ: شُرْبُ الْخَمْرِ فَأَتَاهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فَقَالُوا لَهُ: عُدْ إِلَيْهِ فَعَادَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ يَا ابْنَ أَخٍ شُرْبُ الْخَمْرِ؟ فَأَتَاهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فَقَالُوا لَهُ: عُدْ إِلَيْهِ فَلَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى عَادَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ شُرْبُ الْخَمْرِ؟ إِنَّ شُرْبَ الْخَمْرِ يُدْخِلُ صَاحِبَهُ فِي الزِّنَا وَ السَّرِقَةِ وَ قَتْلِ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ فِي الشِّرْكِ بِاللَّهِ وَ أَفَاعِيلُ الْخَمْرِ تَعْلُو عَلَى كُلِّ ذَنْبٍ كَمَا (تَعْلُو شَجَرَتُهَا عَلَى كُلِّ شَجَرَةٍ). مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ وَ فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ.  همان، ج27، كتاب الشهادات، باب 41، ح1، ص391 و الكافي، ج6، ص429: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ: أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِهِ وَ مَحَلَّتِهِ قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ يُصَلِّي إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ: لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ.

ص: 99

عبدالعظيم حسني سلام الله عليه به آن تصريح شده است:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي - عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) ثُمَّ

ص: 100

أَمْسَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: مَا أَسْكَتَكَ؟ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ) وَ ... وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) وَ شُرْبُ الْخَمْر لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَة الْأَوْثَان وَ ... .(1)


1- همان، ج15، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب46، ح2، ص318 و الكافي، ج2، ص285: وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ- عليهما السلام - يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) ثُمَّ أَمْسَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: مَا أَسْكَتَكَ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ) وَ بَعْدَهُ الْإِيَاسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ) ثُمَّ الْأَمْنُ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ) وَ مِنْهَا عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ لِأَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْعَاقَّ جَبَّاراً شَقِيّاً وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها) إِلَى آخِرِ الْآيَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً) وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) وَ أَكْلُ الرِّبَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ) وَ السِّحْرُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ) وَ الزِّنَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً) وَ الْيَمِينُ الْغَمُوسُ الْفَاجِرَةُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ) وَ الْغُلُولُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ) وَ مَنْعُ الزَّكَاةِ الْمَفْرُوضَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ) وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ تَرْكُ الصَّلَاةِ مُتَعَمِّداً أَوْ شَيْئاً مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ» وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) قَالَ: فَخَرَجَ عَمْرٌو وَ لَهُ صُرَاخٌ مِنْ بُكَائِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: هَلَكَ مَنْ قَالَ بِرَأْيِهِ وَ نَازَعَكُمْ فِي الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ نَحْوَهُ. وَ كَذَا رَوَاهُ الطَّبْرِسِيُّ فِي (مَجْمَعِ الْبَيَانِ). وَ رَوَاهُ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ فِي الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ نَحْوَهُ.

ص: 101

پس در اين روايت امام - عليه السلام - تصريح به كبيره بودن شرب خمر مي كنند و از آن جايي كه در موثقه ي محمد بن مسلم فرمود كذب بدتر از شراب است، پس معلوم مي شود كذب هم از گناهان كبيره است. 

ص: 102

اشكال بعضي بر استدلال به موثقه ي محمد بن مسلم

بعضي از جمله ميرزا محمد تقي شيرازي(1)، شيخ كاظم


1- شيرازى، ميرزا محمد تقى، حاشية المكاسب، ج 1، ص125: لا يخفى ما في الرّواية من الإجمال فإنّه ان أريد من التّشبيه بالمفتاح التّشبيه في السّببيّة و العلّيّة فهو غير ثابت في المشبّه و لا في المشبّه به بالوجدان ... و ان أريد التّشبيه في الشّرطيّة فشرط الحرام ليس بمحرّم مع انّه ايضا غير محقّق في المشبّه لوضوح انّه لا يلزم من انتفاء الكذب انتفاء سائر المعاصي و الشّرط ما يلزم من عدمه العدم فلا يبعدان يكون المراد من التّشبيه و التّنزيل الإشراف إلى الوقوع في المحرّمات و القرب منها و لا دليل على حرمة الاشراف على المحرّمات و التّقريب منها كما اعترف به المصنّف- قدس سره - ... . و دعوى انّ المراد التّنزيل الحكميّ منزلة علّة الحرام و سببيّته يعنى انّه بمنزلة علّة الحرام في الحرمة لا شاهد و لا دليل عليها بل الظّاهر من اللّفظ خلافها ... مضافا الى ما عرفت من عدم الدّليل و الشّاهد عليه على تقدير عدم كون الدّليل على خلافه لانّه كما يحتمل الحمل على ما ذكرت يحتمل الحمل على المعنى الّذي ذكرناه و يحتمل الحمل على المداومة و المواظبة و الإدمان و الاستمرار على الكذب ... . و يحتمل ايضا الحمل على بعض الأفراد الخاصّة من الكذب كالنميمة ... و يحتمل ايضا الحمل على خصوص الكذب على اللّه و رسوله أو منفردا أو منضّما الى بعض ما تقدّم من الاحتمالات أو الحمل على اليمين الغموس الفاجرة أو شهادة الزّور المعدودين من الكبائر في الصّحيحة المتقدّمة و ان كان الاستشهاد بالفقرة الثّانية أعني قوله عليه السّلام و الكذب شرّ من الشّراب فيناقش فيه بأنّ الظّاهر لزوم تأويله إذ من المعلوم بديهة عند المتشرّعة انّ الشّراب شرّ من الكذب من حيث نفسه مع قطع النّظر عن اتحاده بعنوان أخر من المحرّمات و لذا لا يشكّ أحد منهم في انّه إذا دار الأمر بين شرب الخمر و الكذب بضرورة أو إكراه يرخّص في الكذب لا في الشّرب قطعا فيحمل على بعض المحامل المتقدّمة كإرادة بعض الافراد مثل خصوص النّميمة أو على ارادة الإدمان و الاستمرار و المواظبة عليه و نحو ذلك من التّأويلات المحتملة.

ص: 103

شيرازي، سيد خويي(1) - قدس سرهم - و ... بر اين استدلال مرحوم شيخ اشكال كرده و فرموده اند: نمي توان به ظاهر موثقه ي محمد بن مسلم تمسّك كرد؛ زيرا لازمه اش آن است كه عند الدوران و تزاحم بين مطلق كذب و خوردن شراب، بايد خوردن شراب را ترجيح داد و از كذب اجتناب كرد. به عنوان مثال اگر ظالمي فردي را اكراه به دروغ گفتن (مثلاً در مورد عُمْر شخصي به جاي پنجاه سال بگويد صد سال دارد) يا خوردن شراب كند، اگر بگوييم كذب مطلقاً بدتر از شراب است بايد خوردن شراب را انتخاب كند و از آن كذب اجتناب كند، در حالي كه چنين حرفي را لايلتزم به متفقهٍ فضلاً عن فقيهٍ. 


1- مصباح الفقاهة، ج 1، ص386: و فيه أولا: أنها ضعيفة السند. و ثانيا: أنها مخالفة للضرورة، إذ لا يلتزم فقيه، بل و لا متفقة بأن جميع أفراد الكذب شر من شرب الخمر، فإذا دار الأمر في مقام الاضطرار بين ارتكاب طبيعي الكذب- و لو بأن يقول المكره (بالفتح): إن عمر فلان مائة سنة مع أنه ابن خمسين- و بين شرب الخمر فلا يحتمل أحد ترجيح شرب الخمر على الكذب ... و يضاف الى ذلك ما ذكرناه في مبحث الغيبة، و هو أن كل واحد من الذنوب مشتمل غالبا على خصوصية لا توجد في غيره، و كونه أشد من غيره في هذه الخصوصية لا يستلزم كونه أشد منه في جميع الجهات. نعم قد يكون بعض أفراد الكذب أشد من شرب الخمر و الزناء، كالكذب على اللّه، و على رسوله، و كالكذب لقتل النفس المحترمة.

ص: 104

بنابراين در صدد برآمده اند كه موثقه ي محمد بن مسلم را توجيه كنند، از جمله توجيهاتي كه ذكر كرده اند اين است:

1. مراد از كذبي كه بدتر از شراب است، بعضي مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و علي الرسول است، يا كذبي كه موجب هدر رفتن خون يا عِرْض مسلماني شده، يا مفسده ي بزرگي بر آن مترتب مي شود. در اين موارد مي پذيريم كه دروغ بدتر از شراب بوده و عند دوران الأمر بين شراب و ارتكاب چنين كذبي، خوردن شراب مقدّم است.(1)

2. كذب از شراب بدتر است از اين حيث كه اثر كذب در شكسته شدن قفل بدي ها و آسان شدن ارتكاب آن، ماندگارتر از اثر شراب است؛ زيرا اثر شراب موقّتي بوده [و در حال مستي است] ولي دروغ هميشگي است.(2) علاوه بر آن كه خوردن شراب به مراتب سخت تر از دروغ گفتن است؛ چون احتياج به تهيه ي مقدّمات دارد، ولي دروغ سهل المؤونة است.


1- البته مقدّم شدن خوردن شراب در صورتي است كه كذب علي الله و علي الرسول و عوض كردن حكم خدا اثر داشته باشد؛ مثلاً باعث شود در بين مردم هم حكم خدا عوض شود، امّا اگر هيچ اثري نداشته باشد و مردم هم كذب او را نپذيرند، خوردن شراب مقدّم نيست.
2- پذيرفتن اين كه مستيِ دروغ هميشگي است و دروغ باعث دريده شدن حياء، از بين رفتن مهر و عطوفت، سماحت و ... مي شود، مشكل است. (اميرخاني)

ص: 105

پس با وجود اين توجيهات، نمي توان به اطلاق موثقه ي محمد بن مسلم تمسّك كرد و گفت هر كذبي بدتر از شراب است. بنابراين مدّعاي مرحوم شيخ كه طبيعت كذب كبيره است، ثابت نمي شود. بله، مي توان گفت بعضي از افراد كذب كبيره است، همان طور كه در بحث غيبت هم گفتيم دليلي بر كبيره بودن مطلق غيبت وجود ندارد، بلكه بستگي به مفاد غيبت دارد؛ گاهي مفاد غيبت به گونه اي است كه مي توانيم بگوييم كبيره است و گاهي هم اين طور نيست.

4. روايت منسوب به امام عسكري - عليه السلام -:

و [فِي جَامِعُ الْأَخْبَار] قَالَ الْإِمَامُ الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ - عليه السلام -: جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ كُلُّهَا فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهَا الْكَذِبَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

مرحوم شيخ اين روايت را به عنوان يكي از ادلّه ي كبيره بودن مطلق كذب ذكر كرده است؛ زيرا در اين روايت مي فرمايد: كذب كليد تمام بدي هاست.

امّا اين استدلال مرحوم شيخ درست نيست؛ زيرا اين كه كذب مفتاح همه ي خبائث است، لازمه اش آن نيست كه از همه ي


1- بحار الأنوار، ج69، ص263 و جامع الاخبار، ص148.

ص: 106

خبائث بالاتر باشد؛ چراكه ممكن است مثلاً نگاه به نامحرم _ حتّي نگاه به نحو حلال _ مفتاح زنا باشد، به اين صورت كه با آن نگاه عاشق شده و نتواند خودش را كنترل كند و تا زنا پيش برود، ولي نمي توانيم بگوييم آن نگاه، گناهش بالاتر از زناست و شايد آن نگاه اوّل اصلاً گناهي نداشته باشد.

بنابراين دلالت اين روايت حتّي بر گناه بودن كذب محلّ تأمّل است، چه برسد به كبيره بودن كذب.

5. روايت أَنَس:

وَ [فِي جَامِعُ الْأَخْبَار] عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ نُعْمَانَ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: الْمُؤْمِنُ إِذَا كَذَبَ بِغَيْرِ عُذْرٍ لَعَنَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْنٌ حَتَّى يَبْلُغَ الْعَرْشَ فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِتِلْكَ الْكَذِبَةِ سَبْعِينَ زَنْيَةً أَهْوَنُهَا كَمَنْ يَزْنِي مَعَ أُمِّهِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

أنَس از رسول گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كند كه فرمودند: مؤمن هرگاه بدون عذر دروغ بگويد، هفتاد هزار ملك او را لعن مي كنند و تعفّني از قلب او خارج مي شود


1- مستدرك الوسائل، ج9، تتمة كتاب الحج، تتمة ابواب احكام العشره في السفر و الحضر، باب 120، ح15، ص86 و جامع الاخبار، ص148.

ص: 107

كه به عرش مي رسد و حاملان عرش هم او را لعن مي كنند و خداوند متعال در مقابل اين كذب براي او گناه هفتاد زنا را مي نويسد كه كمترين آن، مانند كسي است كه با مادرش زنا مي كند.

معلوم است به اطلاق اين روايت هم كه طبيعت هر دروغي بدتر از هفتاد زنا است _ آن هم زناي با أُمّ كه از بدترين گناهان است _ نمي توان تمسّك كرد و بايد آن دو توجيهي كه در مورد روايت قبل بيان كرديم، در مورد اين روايت هم ذكر كنيم كه يا مقصود بعضي از مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و علي الرسول مي باشد و يا اين كه بگوييم كذب از حيثي از هفتاد زنا اعظم است؛ از اين حيث كه چون كسي كه دروغ مي گويد حاضر مي شود هفتاد بار زنا هم بكند و حياء مانعش نمي شود.(1) مضاف به اين كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

6. روايتي از پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم -:

وَ [فِي دُرَرِ اللئالي لابْنُ أَبِي جُمْهُورٍ] عَنْهُ - صلي الله عليه و آله و سلم - أَنَّهُ قَالَ: أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْبَرِ الْكَبَائِرِ؟ قُلْنَا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ كَانَ


1- پذيرفتن اين توجيه كه كاذب حاضر مي شود هفتاد بار زنا كند و حيا مانعش نمي شود، همانند اطلاق روايت كه طبيعت دروغ بدتر از هفتاد زنا است، واقعاً مشكل است. (اميرخاني)

ص: 108

مُتَّكِئاً فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ: أَلَا وَ قَوْلُ الزُّورِ فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا حَتَّى قُلْنَا لَيْتَهُ سَكَتَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

در اين روايت قول زور از كبائر شمرده شده است. قول زور يعني قولي كه منحرف از حقّ است، و از آن جايي كه دروغ انحراف از حقّ است پس قول زور است.

دلالت اين روايت بر كبيره بودن قول زور تمام است، ولي از لحاظ سند ناتمام است. علاوه بر آن كه در مورد تطبيق قول زور بر مطلق كذب، مطالبي را در آينده متذكّر خواهيم شد.

7. آيه ي شريفه ي افتراء كذب:

اشاره

(إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ(2) الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ)(3)

مرحوم شيخ در استدلال به اين آيه ي شريفه مي فرمايد(4): اين


1- مستدرك الوسائل، ج17، كتاب الشهادات، ابواب كتاب الشهادات، باب6، ح11، ص416 و درر اللئالي، ج2، ص81.
2- (يَفْتَرِي الْكَذِبَ) مانند «يكذب الكذب» است و به معناي دروغ گفتن مي باشد.
3- سوره ي نحل، آيه ي105.
4- المكاسب المحرمة، ج 2، ص12: يمكن الاستدلال على كونه من الكبائر بقوله تعالى (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ)، فجعل الكاذبَ غيرَ مؤمن بآيات اللّه، كافراً بها.

ص: 109

آيه ي شريفه بيان مي كند كه دروغ گو كسي است كه ايمان به آيات الهي ندارد؛ يعني كافر است، و چه كبيره اي بالاتر از اين گناه كه باعث كفر مي شود!

مؤيّد كلام شيخ روايتي است كه قطب راوندي در ذيل اين آيه از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل كرده است:

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِيِّ قَالَ النَّبِيُّ - صلي الله عليه و آله و سلم -: أَرْبَى الرِّبَا الْكَذِبُ وَ قَالَ رَجُلٌ لَهُ - صلي الله عليه و آله و سلم -: الْمُؤْمِنُ يَزْنِي؟ قَالَ: قَدْ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ: الْمُؤْمِنُ يَسْرِقُ؟ قَالَ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - الْمُؤْمِنُ يَكْذِبُ؟ قَالَ: لَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ)(1)؛

پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: بدترين نوع ربا، كذب است. شخصي به حضرت عرض كرد: آيا مؤمن زنا مي كند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: چه بسا مرتكب شود. [دوباره] گفت: آيا مؤمن سرقت مي كند؟ حضرت فرمودند: چه بسا مرتكب شود. عرض كرد: آيا مؤمن دروغ هم مي گويد؟ حضرت فرمودند: نه، خداوند متعال مي فرمايد: (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).


1- بحار الأنوار، ج69، تتمة كتاب الإيمان و الكفر، تتمة أبواب مكارم الأخلاق، أبواب الكفر و مساوي الأخلاق، باب114، ح47، ص263 و الدعوات، ص118.

ص: 110

اشكال محقّق ايرواني - قدس سره - بر استدلال به آيه ي شريفه

محقّق ايراوني - قدس سره - مي فرمايد: وزان اين آيه ي شريفه، وزان آن رواياتي(1) است كه مي فرمايد: «إن العاصي لا يعصي و هو مؤمن،


1- وسائل الشيعة، ج20، كتاب النكاح، ابواب النكاح المحرم، باب1، ح18، ص312 و ثواب الاعمال و شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، عقاب الاعمال، ص262: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فَقِيلَ لَهُ: أَ يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ؟ فَقَالَ لَا إِذَا كَانَ عَلَى بَطْنِهَا سُلِبَ الْإِيمَانُ مِنْهُ فَإِذَا قَامَ رُدَّ عَلَيْهِ قَالَ: فَإِنَّهُ إِنْ أَرَادَ أَنْ يَعُودَ؟ قَالَ: مَا أَكْثَرَ مَنْ يَهُمُّ أَنْ يَعُودَ ثُمَّ لَا يَعُودُ.  همان، ج15، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب 45، ح7، ص317 و معاني الاخبار، ص413: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْأَدَمِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ الْعَطَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: قَدْ سَمَّى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ مُؤْمِنِينَ وَ لَمْ يُسَمِّ مَنْ رَكِبَ الْكَبَائِرَ وَ مَا وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ النَّارَ مُؤْمِنِينَ فِي قُرْآنٍ وَ لَا أَثَرٍ وَ لَا نُسَمِّهِمْ بِالْإِيمَانِ بَعْدَ ذَلِكَ الْفِعْلِ.  همان، باب 46، ح3، ص321 و الكافي، ج2، ص281: وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ نَاساً زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَا يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَأْكُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْفِكُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام -: صَدَقْتَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - يَقُولُ: وَ الدَّلِيلُ كِتَابُ اللَّهِ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ قَدْ تَأْتِي عَلَيْهِ حَالَاتٌ فَيَهُمُّ بِالْخَطِيئَةِ فَتُشَجِّعُهُ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ يُزَيِّنُ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ تَقُودُهُ رُوحُ الْبَدَنِ حَتَّى يُوَاقِعَ الْخَطِيئَةَ فَإِذَا لَامَسَهَا نَقَصَ مِنَ الْإِيمَانِ وَ تَفَصَّى مِنْهُ فَلَيْسَ يَعُودُ فِيهِ حَتَّى يَتُوبَ فَإِذَا تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنْ عَادَ أَدْخَلَهُ نَارَ جَهَنَّمَ.

ص: 111

بل يسلب عنه الايمان حينما يهمّ بالمعصية» بنابراين كذب مسبوق به عدم ايمان است؛ نه علت عدم ايمان تا بگوييم چون باعث سلب ايمان مي شود، پس كبيره است.(1)

نقد اشكال محقّق ايرواني - قدس سره -

اگر آيه ي شريفه بر وزان آن روايات هم باشد، نمي تواند اشكال بر استدلال مرحوم شيخ باشد(2)؛ زيرا علي أيّ حالٍ آيه ي


1- حاشية المكاسب (للإيرواني)، ج 1، ص39: ظاهر الآية أنّ الكذب مسبوق بعدم الإيمان لا أنه علّة له موجب لسلب الإيمان فالآية نظير ما دلّ على أنّ العاصي لا يعصي و هو مؤمن بل يسلب عنه الإيمان حينما يهم بالمعصية.
2- شايد اشكال محقق ايرواني را بتوان اين طور تصحيح كرد كه فقط كذب باعث خروج از ايمان نمي شود، بلكه ما دون الكبائر هم باعث خروج ايمان مي شود، كما اين كه در روايت محمد بن حكيم به آن تصريح شده است. پس صِرف اين كه كذب باعث خروج از ايمان مي شود، دالّ بر كبيره بودن آن نيست. (اميرخاني) وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب46، ح18، ص325 و الكافي، ج2، ص284: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى- عليه السلام - الْكَبَائِرُ تُخْرِجُ مِنَ الْإِيمَانِ فَقَالَ: نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْكَبَائِرِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ.

ص: 112

شريفه دلالت مي كند كه كذب با عدم ايمان همراه است، پس كذب از كبائر است.(1)

اشكال برخي محقّقين بر استدلال به آيه ي شريفه

از ميرزاي شيرازي(2) گرفته تا شيخ كاظم شيرازي و سيد


1- علاوه بر آن كه در بعضي روايات، علت خروج ايمان را به آن معصيت نسبت داده است، هرچند اين خروج هنگام اهتمام باشد، مثل روايت محمد بن حكيم كه در صفحه ي قبل ذكر شد.
2- حاشية المكاسب (للميرزا الشيرازي)، ج 1، ص126: الحاصل انّ المقصود من الآية الكريمة انّ غير المؤمن بالآيات كاذب و مفتر حقيقة في نفس عدم ايمانه و إنكاره و تكذيبه للآيات بكذب إضافتها بالمصنوعيّة و المخلوقيّة و المدبّريّة له الّا انّ الكاذب في سائر الأمور متعمّدا غير مؤمن تأوّلا و تنزيلا حتّى يتمّ به الاستدلال على المدّعى فهو نظير قول المدّعى في جواب قول المدّعى عليه له أو تكذب على الكاذب من ينكر حقّ النّاس حيث انّ المقصود انّ المنكر كاذب في إنكاره لا انّه كاذب تحقيقا أو تنزيلا في سائر أموره. و يؤيّد هذا المعنى بل يعيّنه قوله بعد ذلك (وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ) لوضوح عدم ملائمة إرادة أنّ المتعمّد في الكذب كاذب أو انّ غير المؤمن التّنزيلي الّذي هو المتعمّد في الكذب ايضا كاذب ... فيمكن ان يستشعر بالآية الكريمة على عدم كون غيره من افراد الكذب فانّ نفى الكذب من غيره ينزّل على نفى أحكام الكذب الّتي منها كونه معصية كبيرة موجبة لردّ الشّهادة و غيره من الأحكام .... فانّ الظّاهر انّ الكلام قصر قلب بالنّسبة الى ما ادّعوه من كذب النّبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - فيما يدّعيه من كون ما يأتي به من الآيات من قبل اللّه فالمقصود انّهم مفترون و كاذبون في إنكارهم كون ما يأتي به النّبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - من الآيات الّتي يأتي به روح القدس من عند ربّ الأرباب تعالى شأنه نازلا من عنده و قولهم انّه انّما يعلّمه بشر لا النّبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - فيما يدّعيه فيكون القصر إضافيّا لا حقيقيّا ادّعائيّا كما في الوجه السّابق بل التّحقيق انّ هذا الاحتمال أظهر من الاحتمال السّابق بل متعيّن بملاحظة السّياق كما لا يخفى.

ص: 113

خويي(1) - قدس سرهم - و ... همه اين اشكال را مطرح كرده اند كه نمي توان به ظاهر آيه ي شريفه ملتزم شد كه اگر طبيعت كذب در هر كسي محقّق شد، مساوي با عدم ايمان او به خداست؛ زيرا اين خلاف ارتكاز متشرعه و بلكه بداهت و ضرورت فقه است و نهايت آن كه كذب هم مثل ساير گناهان است و اين طور نيست كه كاذب كافر باشد. پس اين برداشت از آيه ي شريفه درست نيست، بلكه بهتر است كه بگوييم:

جواب از استدلال به آيه ي شريفه

وقتي اين آيه ي شريفه را با آيات قبل ملاحظه مي كنيم، پي مي بريم كه آيه ي شريفه در مقام پاسخ به كساني است كه پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - را متهم به افتراء كرده و گفتند: (إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ):


1- مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج 1، ص387: و فيه أن الآية و إن كانت ظاهرة الدلالة على كون الكذب المذكور فيها من الكبائر و لكن الظاهر من ملاحظة الآية و ما قبلها أن المراد بالكاذبين في الآية الشريفة هم الذين يفترون على اللّه و على رسوله في آيات اللّه كاليهود و المشركين لزعمهم أن ما جاء به النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - كله من تلقاء نفسه و مفتريات شخصه و قد رد اللّه كلامهم عليهم بقوله عزّ من قائل (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ) و على هذا فالكذابون المذكورون في الآية لم يؤمنوا باللّه و برسوله و بالمعاد من الأول لا أن الكذب أوجب خروجهم عن الإيمان لكي تدل الآية على مقصد المصنف.

ص: 114

(وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ * قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ * وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ * إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْديهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ * إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ)(1)

بنابراين آيه ي شريفه در مقام پاسخ به كساني است كه به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - جسارت كرده و نسبت كذب و افتراء به پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - دادند و گفتند: (إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ)، خداوند متعال در پاسخ به آن ها مي فرمايد: فقط آن هايي كه مؤمن به آيات الهي نيستند مفتري هستند؛ نه پيامبر كه ايمان به آيات الهي دارد.

پس آيه ي شريفه در مقام بيان اين نيست كه مفتري، ايمان به آيات الهي ندارد، بلكه مي فرمايد: آن كساني كه ايمان به آيات الهي ندارند [و به پيامبر نسبت افتراء دادند] مفتري هستند.

إن قلت: آيه ي شريفه به صورت حصر بيان فرموده كه فقط كساني كه ايمان به آيات الهي ندارند دروغ مي گويند. بنابراين باز


1- سوره ي نحل، آيات105-101.

ص: 115

استفاده مي شود اگر كسي دروغ گفت، ايمان ندارد. در نتيجه استدلال مرحوم شيخ درست است.

قلت: به نظر مي رسد اين حصر در آيه ي شريفه به حسب شأن است و در مقابل قول كساني كه به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - تهمت افتراء زدند، مي فرمايد فقط غير مؤمن شأنيت افتراء دارد.

و در جواب اين سؤال كه پس چگونه گاهي مؤمن هم كذب مي گويد، مي گوييم: مؤمن جبلّه اش دروغ گويي نيست. كذب، شأن غير مؤمن است. غير مؤمن است كه لياقت كذب دارد و اگر مؤمني كذب بگويد، بر خلاف ايمان، منش و عادتش گفته است.(1)


1- اين بيان گرچه في الجمله مي تواند جوابي به إن قلت باشد، ولي خودش مي تواند بيان گر كبيره بودن كذب باشد؛ زيرا باز طبق اين بيان، كذب آن قدر گناه زشتي است كه مناسب با ايمان نيست، بلكه شأن كافر است و كسي كه دروغ مي گويد، فرض عدم ايمان او شده است. پس اين بيان باز مناسب با كبيره بودن كذب است. شايد بهتر اين باشد همان طور كه سيد خويي- قدس سره - فرمودند، بگوييم مراد از (الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ) در آيه ي شريفه، همان كساني باشد كه به پيامبر افتراء زدند؛ يعني همان كساني كه ايمان ندارند و به پيامبر تهمت افتراء زدند و گفتند: (إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ)، خودشان فقط دروغ گو هستند؛ نه پيامبر كه ايمان به آيات الهي دارد. البته آيه ي شريفه شامل كساني كه بعد از اين قضيه هم به پيامبر تهمت افتراء مي بندند نيز مي شود و به اصطلاح قضيه ي حقيقيه است. (اميرخاني)

ص: 116

كبيره بودن مطلق كذب در منظر شيخ - قدس سره - حتّي در صورت عدم ترتّب مفسده

اشاره

شيخ - قدس سره - بعد از ذكر ادلّه اي كه به نظر خودشان دالّ بر كبيره بودن كذب است، مي فرمايد:

و لذلك كلِّه أطلق جماعة كالفاضلين و الشهيد الثاني في ظاهر كلماتهم كونه من الكبائر، من غير فرق بين أن يترتّب على الخبر الكاذب مفسدة أو لا يترتب عليه شي ء أصلًا(1)؛

يعني به خاطر اين ادلّه، فاضلين(2) (محقّق و علامه ي حلّي) و


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص13.
2- محققين طبع جديد مكاسب در حاشيه گفته اند: قول مذكور در كتب فاضلين يافت نشد. طبق تحقيقي هم كه ما كرديم، در كتب اين دو بزرگوار تأييدي بر اين قول پيدا نكرديم. بلكه مي توان از كلام علامه در تحرير الأحكام الشرعية استشعار كرد كه مطلق كذب از كبائر نيست؛ زيرا وقتي كبائر را به «كلّما توعد اللّه تعالى عليه النار» تعريف مي كند و مواردي را به عنوان كبيره مي شمارد، كذب را ذكر نمي كند، علاوه بر آن كه تعريف نيز بر مطلق كذب صادق نيست.  علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - القديمة)، ج 2، ص208: المراد بالكبائر كلّما توعد اللّه تعالى عليه النار كالزنا و القتل و اللواط و غصب الأموال المعصومة و شرب الخمر و عقوق الوالدين و الرّبا و قذف المحصنات المؤمنات. (اميرخاني)

ص: 117

شهيد ثاني(1) - قدس سرهم - در ظاهر كلماتشان فرموده اند كه كذب علي الاطلاق كبيره است؛ چه مفسده اي بر آن مترتب شود و چه نشود.

تأييدي بر كبيره بودن مطلق كذب در وصيت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به ابوذر

سپس شيخ - قدس سره - مي فرمايد:

و يؤيّده ما روي عن النبي - صلي الله عليه و آله و سلم - في وصيته لأبي ذر رضوان الله عليه: «ويلٌ للذي يحدّث فيكذب، ليُضحِكَ القوم، ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له»(2).

اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.

مرحوم شيخ مي فرمايد: اين كه حضرت سه بار فرمودند «ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له» اين دالّ بر كبيره بودن كذبي است كه به خاطر خنداندن مردم بيان مي شود و از آن جايي كه چنين كذبي كه براي تفريح و خنداندن مردم است غالباً بدون مفسده است، پس معلوم مي شود مطلق كذب حتّي اگر مفسده اي بر آن مترتب نباشد كبيره است.


1- شهيد ثانى، زين الدين بن على عاملى، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية ( كلانتر)، ج 3، ص128: العدالة ... تزول بالكبيرة مطلقا، و هي ما توعد عليها بخصوصها في كتاب، أو سنة، و هي إلى سبعمائة أقرب منها إلى سبعين و سبعة. و منها القتل و الربا و الزنا و اللواط ... و الكذب خصوصا على اللّه و رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم - و ... .
2- شيخ طوسي، محمد بن الحسن، الأمالي للشيخ الطوسي، ص525.

ص: 118

نقد كلام شيخ - قدس سره -

اين فراز از وصيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به ابوذر _ كه از لحاظ سند هم تمام نيست _ نهايت چيزي كه دلالت مي كند آن است كه كذب حتّي اگر مفسده اي هم بر آن مترتب نباشد حرام است، امّا دلالت بر كبيره بودن كذب ندارد.

إن قلت: چطور «ويلٌ له» آن هم سه مرتبه، دلالت بر كبيره بودن كذب ندارد، در حالي كه اگر يك مرتبه در قرآن كريم گفته شود مي توان از آن استفاده ي كبيره بودن كرد.

قلت: در قرآن كريم شايد بتوان پذيرفت كه «ويلٌ» دالّ بر كبيره بودن آن گناه است، ولي در ما نحن فيه فرق دارد. ممكن است نكته ي اين كه حضرت سه مرتبه فرمودند: «ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له» اين باشد كه چنين شخصي كه به صِرف خنداندن ديگران دروغ مي گويد و هيچ سودي از اين دروغ نمي برد، انسان بدبخت و بي چاره اي است كه حاضر است به صرف خنداندن ديگران، آتش جهنم را براي خود بخرد. پس به خاطر اين احتمال نمي توانيم بگوييم دالّ بر كبيره بودن مطلق كذب است.

وجه ديگري بر اثبات كبيره بودن كذب

اشاره

وجه ديگري كه بعض مشايخ ما براي اثبات كبيره بودن كذب بيان كرده اند اين است كه: حضرت در صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه علّت كبيره بودن خمر را شباهت نهي از خمر

ص: 119

در آيه ي شريفه به نهي از عبادت أوثان ذكر فرموده اند، و از آن جا كه اين شباهت در نهي از كذب هم وجود دارد، پس اين تعليل در مورد آن هم صادق است و كذب كبيره است.(1)

صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه كه قبلاً هم آن را ذكر كرديم اين چنين است:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي - عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ


1- تبريزى، جواد بن على، إرشاد الطالب إلى التعليق على المكاسب، ج 1، ص228: و يمكن الاستدلال على حرمة الكذب و كونه كبيرة بقوله سبحانه (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) و وجه الاستدلال ... . و أما كونه كبيرة، فلان الامام- عليه السلام - استشهد في صحيحة عبد العظيم الحسنى لكون شرب الخمر كبيرة بان اللّه عز و جل نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان. و مقتضى الاستشهاد المزبور ان يكون الكذب ايضا من الكبائر لأن اللّه نهى عنه كما نهى عن عبادة الأوثان بقوله عز من قائل (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ). و الحاصل أن المتفاهم العرفي من الصحيحة المباركة أن الموجب لكون شرب الخمر كبيرة نهى اللّه عز و جل عنه في الكتاب المجيد، نظير النهى عن عبادة الأوثان. و هذا التنظير في التعبير يجري في الكذب ايضا كما لا يخفى.

ص: 120

الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) ثُمَّ أَمْسَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: مَا أَسْكَتَكَ؟ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ) وَ ... وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ تَرْكُ الصَّلَاةِ مُتَعَمِّداً أَوْ شَيْئاً مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ» وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) قَالَ: فَخَرَجَ عَمْرٌو وَ لَهُ صُرَاخٌ مِنْ بُكَائِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: هَلَكَ مَنْ قَالَ بِرَأْيِهِ وَ نَازَعَكُمْ فِي الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ.(1)

عبدالعظيم حسني سلام الله عليه مي فرمايد: امام جواد - عليه السلام - به من فرمودند: پدرم امام رضا - عليه السلام - فرمودند: از پدرم موسي بن جعفر - عليهما السلام - شنيدم كه فرمودند: شخصي به نام عمرو بن عبيد(2)


1- وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب46، ح2، ص318 و الكافي، ج2، ص285.
2- خويي، سيّد ابوالقاسم موسوي، معجم رجال الحديث، ج13، ص113: عمرو بن عبيد البصري: أبو مروان، هو ابن باب، من أصحاب الصادق- عليه السلام -. روى الصدوق بإسناده عن عبد العظيم الحسني ... : دخل عمرو بن عبيد البصري على أبي عبد الله- عليه السلام - فلما سلم و جلس ... . أقول: هذه الرواية ظاهرة الدلالة على أن عمرو بن عبيد كان شيعيا و لكن المستفاد من تاريخ حاله: أنه كان من العامة. فروى الطبرسي عن عبد الكريم بن عتبة الهاشمي قال: كنت عند أبي عبد الله- عليه السلام - بمكة إذ دخل عليه أناس من المعتزلة فيهم: عمرو بن عبيد و ... و أناس من رؤسائهم ... فلما فرغ قال أبو عبد الله- عليه السلام -: أ كلكم على مثل ما قال عمرو؟ قالوا: نعم فحمد الله و أثنى عليه و صلى على النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - إلى أن قال: فأخبرني يا عمرو أ تتولى أبا بكر و عمر أو تتبرأ منهما؟ قال: أتولاهما إلى أن قال: اتق الله يا عمرو و أنتم أيها الرهط فاتقوا الله فإن أبي حدثني و كان خير أهل الأرض و أعلمهم بكتاب الله و سنة رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم - إن رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم إلى نفسه و في المسلمين من هو أعلم منه فهو ضال متكلف. اين كه سيد خويي- قدس سره - مي فرمايد صحيحه ي عبدالعظيم حسني ظهور دارد در اين كه عمرو بن عبيد شيعه بوده، ظاهراً ناتمام است، بلكه نوع سؤال و كلام آخر ايشان، ظهور در اين دارد كه شيعه نيست، ولي بعد از كلام حضرت، تحت تأثير قرار گرفته و متحوّل مي شود. (اميرخاني)

ص: 121

بر امام صادق - عليه السلام - وارد شد. وقتي كه سلام داد و نشست، اين آيه ي شريفه را تلاوت نمود: (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ)(1) سپس ساكت شد [و ديگر حرفي نزد]. حضرت به او فرمودند: چرا ساكت شدي؟ عرض كرد: دوست دارم كبائر را از كتاب الله عزّوجلّ بشناسم. حضرت فرمودند: بله اي عمرو، بزرگترين كبائر شرك بالله است؛ چراكه خداوند


1- سوره ي شوري، آيه ي37: (وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ)

ص: 122

متعال مي فرمايد: (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ)(1) و ... و شرب خمر؛ چون خداوند عزّوجلّ نهي كرده از شرب خمر همانند نهي از عبادت أوثان، و ترك نماز يا هر واجب ديگري متعمداً؛ به خاطر اين كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ»، و نقض عهد و قطع رحم؛ به خاطر اين كه خداوند متعال مي فرمايد: (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)(2). حضرت فرمودند: [بعد از اين كلام حضرت] پس عمرو خارج شد در حالي كه گريه كنان ناله مي زد و مي گفت: هلاك شد كسي كه تفسير به رأي كرد و با شما در فضل و علم منازعه كرد.

در فرازي كه شرب خمر را از كبائر مي شمارد، در تعليل آن مي فرمايد: «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ». در اين كه مراد حضرت از اين عبارت چيست دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: مراد، آيه ي شريفه ي (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ


1- سوره ي مائده، آيه ي72: (لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ)
2- سوره ي رعد، آيه ي25: (وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)

ص: 123

الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ)(1) باشد كه خمر را در رديف أنصاب و أزلام ذكر كرده است.

احتمال دوم: همان طور كه در مورد عبادت أوثان تعبير به (اجْتَنِبُوهُ) كرده و فرموده (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ)(2)، در مورد خمر هم تعبير به (اجْتَنِبُوهُ) كرده و فرموده (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ ... فَاجْتَنِبُوهُ).

به نظر مي رسد احتمال دوم أقوي باشد؛ زيرا طبق تفسيري كه قبلاً(3) از آيه ي شريفه ي (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ) بيان كرديم، ظاهراً مراد از أنصاب و أزلام، أوثان نيست. بنابراين وجه دوم افضل است كه بگوييم همان طور كه در مورد أوثان با لفظ (اجْتَنِبُوهُ) در آيه ي شريفه ي (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ) نهي شده، در مورد خمر هم با لفظ (اجْتَنِبُوهُ) نهي شده و اين علّت كبيره بودن شرب خمر است. و از آن جايي كه در مورد كذب هم با همين تعبير نهي شده، پس مي توانيم بگوييم كذب هم كبيره است؛ زيرا در


1- سوره ي مائده، آيه ي90: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)
2- سوره ي حج، آيه ي30: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ)
3- در بحث حرمت قمار بيان شده است.

ص: 124

ادامه ي همان آيه ي شريفه به همان نحو كه از أوثان نهي مي كند، از قول زور هم نهي مي كند و مي فرمايد: (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) پس استدلالي كه امام - عليه السلام - براي كبيره بودن خمر ذكر كردند در مورد كذب هم جاري است و دالّ بر كبيره بودن كذب است.(1)

إن قلت: در صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه، حضرت در مقام تَعداد و شمارش كبائر بودند، در حالي كه در مورد كبيره بودن كذب چيزي نفرمودند. بنابراين از اطلاق مقامي استفاده مي شود كه كذب از گناهان كبيره نيست.

قلت: اطلاق مقامي نمي تواند در ما نحن فيه مانع باشد؛ زيرا اطلاق مقامي در جايي مي تواند مانع باشد كه به هيچ صورتي در كلام ذكر نشده باشد، در حالي كه در اين جا معياري كه حضرت در مورد كبيره بودن خمر ارائه كرده اند، آن معيار در مورد كذب هم وجود دارد و به اين نحو مي توانيم بگوييم اين كلام دالّ بر كبيره بودن كذب است. پس اطلاق مقامي اين جا مانع نيست. كما اين كه بعضي روايات كه كبائر را تا هفت مورد يا بيشتر شمارش مي كند و در آن شرب خمر نيست، دالّ بر نبودن شرب خمر از كبائر نيست.


1- طبق اين استدلال بايد بگوييم مِيسر (قمار) و هر منكري كه با «اجتنبوا» از آن نهي شده، از كبائر است، از جمله سوء ظن: (اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّن). (سوره ي حجرات، آيه ي12)

ص: 125

نقد اين استدلال

اين استدلال قوي ترين استدلال بر كبيره بودن كذب است، ولي در نقد اين استدلال مي گوييم: مراد از قول زور در آيه ي شريفه ي (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) يا معناي لغوي قول زور است يا مصاديقي كه در روايات به آن اشاره شده است.

امّا معناي لغوي زور كه در بحث غناء به «تمايل عن وجهه» معنا كرديم، اگر به اين معناي لغوي اخذ كنيم بايد بگوييم هر سخني كه تمايل از وجهش داشته باشد _ كه يكي از مصاديقش كذب است _ كبيره است، در حالي كه التزام به اين مشكل است و نمي توانيم بگوييم هر نوع انحرافي از حقّ، كبيره است؛ همان طور كه در آيه ي شريفه ي (أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)(1) نمي توانيم بگوييم مثلاً اگر كسي يك ليوان آب را اسراف كرد جزء اصحاب نار است. پس نمي توانيم بگوييم اطلاق لغوي قول زور، در اين جا مراد است.

امّا اگر تفسير روايي قول زور را اخذ كنيم كه به غناء، شطرنج، شهادت دروغ و ... تفسير شده است(2)، از آن جايي كه


1- سوره ي غافر، آيه ي43: (لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَني إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)
2- قول الزور در روايات، به چند چيز تفسير شده است:  وسائل الشيعة، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب99، ح8، ص305 و الكافي، ج6، ص436: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) قَالَ (قَوْلُ الزُّورِ) الْغِنَاءُ.  همان، ح20، ص309 و معاني الاخبار، ص349: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ] عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ (قَوْلِ الزُّورِ) قَالَ مِنْهُ قَوْلُ الرَّجُلِ لِلَّذِي يُغَنِّي أَحْسَنْتَ.  مستدرك الوسائل، ج17، ابواب كتاب الشهادات، باب6، ح4، ص415 و ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، دعائم الاسلام، ج2، ص58: وَ [دَعَائِمُ الْإِسْلَام] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - أَنَّهُ قَالَ: لِيُؤَدِّ الشَّاهِدُ مَا يُشْهَدُ عَلَيْهِ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ فَمِنَ الزُّورِ أَنْ يَشْهَدَ الرَّجُلُ بِمَا لَا يَعْلَمُ أَوْ يُنْكِرَ مَا يَعْلَمُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ فَعَدَلَ تَبَارَكَ اسْمُهُ شَهَادَةَ الزُّورِ بِالشِّرْكِ.

ص: 126

روايتي كه از لحاظ سند تمام باشد و كذب را مصداق قول زور بيان كند وجود ندارد، پس از اين جهت هم نمي توانيم بگوييم مطلق كذب، قول زور بوده و كبيره است.

بنابراين در مورد قول زور بايد به قدر متيقّن اخذ كنيم و در مورد كذب، فقط مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و الرسول و شهادت دروغ را مي توانيم بگوييم مصداق قول زور است. پس اين استدلال هم براي اثبات كبيره بودن مطلق كذب ناتمام است.

ص: 127

روايات دالّ بر عدم كبيره بودن مطلق كذب

اشاره

مرحوم شيخ - قدس سره - بعد از اين كه پذيرفتند اطلاقاتي دالّ بر كبيره بودن مطلق كذب است، يك گام به عقب برمي گردند و مي فرمايند: از بعضي روايات(1) استفاده مي شود مطلق كذب كبيره نيست، از جمله:

1. روايت أَبِي خَدِيجَة در محاسن، كافي و عقاب الاعمال:

اشاره

اين روايت در محاسن، كافي و عقاب الاعمال نقل شده است.

نسخه ي كتاب محاسن برقي اين چنين است:

عَنْهُ [احمد بن ابي عبدالله البرقي] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ- عليهم السلام - مِنَ الْكَبَائِرِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَا لَمْ أَقُلْه فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.(2)


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص13: نعم، في الأخبار ما يظهر منه عدم كونه على الإطلاق كبيرة، مثل رواية أبي خديجة، عن أبي عبد اللّه- عليه السلام -: إنّ «الكذب على اللّه تعالى و رسوله من الكبائر». فإنّها ظاهرة في اختصاص الكبيرة بهذا الكذب الخاص، لكن يمكن حملها على كون هذا الكذب الخاص من الكبائر الشديدة العظيمة، و لعلّ هذا أولى من تقييد المطلقات المتقدّمة.
2- برقي، احمد بن محمّد بن خالد، المحاسن، ج1، كتاب عقاب الأعمال، ص118.

ص: 128

نسخه ي كتاب شريف كافي اين چنين است:

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ.(1)

نسخه ي عقاب الاعمال هم اين چنين است:

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَمِّي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْقُرَشِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَسَدِيِّ(2) عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ- عليهم السلام - مِنَ الْكَبَائِرِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.(3)


1- الكافي، ج2، كتاب الإيمان و الكفر، باب الكذب، ح5، ص339.
2- در نقل برقي، راويِ از أبي خديجه، عبدالله بن عبدالرحمان الاسدي است و در نقل عقاب الاعمال، عبد الرحمان بن محمد الاسدي است. احتمال اين كه اين عبدالرحمان بن محمد الاسدي، پدر عبدالله بن عبدالرحمان الاسدي باشد بعيد نيست. و امّا اين كه نجاشي در ترجمه ي عبدالله بن عبدالرحمان او را عبدالله بن عبدالرحمان بن عتيبه الاسدي فرموده، پس عبدالرحمان بن محمد پدر عبدالله بن عبدالرحمان نيست، مي گوييم شيخ در ترجمه ي عبدالله بن عبدالرحمان كنيه اش را ابوعتيبه ذكر كرده، نه اين كه فرزند عتيبه باشد، و احتمال اين كه نجاشي اشتباه كرده باشد با اين قرينه بعيد نيست. (اميرخاني)
3- عقاب الأعمال، ص268.

ص: 129

بررسي سند روايت محاسن

احمد بن محمد بن خالد البرقي(1) اين روايت را از محمد بن علي(2) و علي بن عبدالله نقل مي كند و اين دو هم از عبدالله بن


1- نجاشي، ابو الحسن احمد بن علي، رجال النجاشي، ص76: أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علي البرقي أبو جعفر أصله كوفي و كان جده محمد بن علي حبسه يوسف بن عمر بعد قتل زيد- عليه السلام - ثم قتله، و كان خالد صغير السن، فهرب مع أبيه عبد الرحمن إلى برقروذ و كان ثقة في نفسه، يروي عن الضعفاء و اعتمد المراسيل. و صنف كتبا، منها: المحاسن و غيرها ... . و قال أحمد بن الحسين رحمه الله في تاريخه: توفي أحمد بن أبي عبد الله البرقي في سنة أربع و سبعين و مائتين، و قال علي بن محمد ماجيلويه: مات سنة أخرى سنة ثمانين و مائتين.  الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص20: أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علي البرقي ... كان ثقة في نفسه غير أنه أكثر الرواية عن الضعفاء و اعتمد المراسيل.  ابن غضائرى، احمد بن ابى عبد الله، رجال ابن الغضائري، ص39: أحمد بن محمّد بن خالد بن محمّد بن عليّ، البرقيّ، يكنّى أبا جعفر. طعن القمّيون عليه، و ليس الطعن فيه، إنّما الطعن في من يروي عنه؛ فإنّه كان لا يبالي عمّن يأخذ، على طريقة أهل الأخبار و كان أحمد بن محمّد بن عيسى أبعده عن قم، ثمّ أعاده إليها و اعتذر إليه.
2- رجال النجاشي، ص332: محمد بن علي بن إبراهيم بن موسى أبو جعفر القرشي مولاهم، صيرفي، ابن أخت خلاد المقرئ، و هو خلاد بن عيسى. و كان يلقب محمد بن علي أبا سمينة، ضعيف جدا، فاسد الاعتقاد، لا يعتمد في شي ء. و كان ورد قم و قد اشتهر بالكذب بالكوفة و نزل على أحمد بن محمد بن عيسى مدة، ثم تشهر بالغلو، فجفا، و أخرجه أحمد بن محمد بن عيسى عن قم، و له قصة. [شايد احمد بن محمد بن عيسي، جناب احمد بن خالد برقي را هم به خاطر اكثار نقل از محمد بن علي كه حدود 200 روايت از او در محاسن نقل كرده، از قم اخراج كرد، ولي از كارش پشيمان شد و دوباره او را به قم برگرداند. (اميرخاني)]

ص: 130

عبدالرحمان الاسدي(1) عن أبي خديجة(2) عن أبي عبدالله - عليه السلام - نقل


1- همان، ص221: عبد الله بن عبد الرحمن بن عتيبة الأسدي كوفي، [أبوه] يكنى أبا أمية، ثقة، روى عن أبي عبد الله- عليه السلام -. له كتاب نوادر. أخبرنا أحمد بن محمد عن أحمد بن محمد قال: حدثنا عمر بن أحمد بن كيسبة عن علي بن الحسن الطاطري قال: حدثنا محمد بن زياد عن عبد الله به.
2- معجم رجال الحديث، ج8، ص22: سالم بن مكرم = أبو خديجة:  قال النجاشي: سالم بن مكرم بن عبد الله أبو خديجة و يقال أبو سلمة الكناسي يقال: صاحب الغنم مولى بني أسد الجمال، يقال كنيته كانت أبا خديجة و أن أبا عبد الله- عليه السلام - كناه أبا سلمة. ثقة ثقة.  و قال الشيخ: سالم بن مكرم: يكنى أبا خديجة، و مكرم يكنى أبا سلمة، ضعيف له كتاب.  و قال العلامة: سالم بن مكرم يكنى أبا خديجة و مكرم يكنى أبا سلمة، قال الشيخ الطوسي; أنه ضعيف و قال في موضع آخر أنه ثقة. بقيت أمور: ... الثالث: أن النجاشي وثق سالم بن مكرم، و كذلك ابن قولويه، و قال علي بن الحسن (بن فضال): صالح، و نسب العلامة إلى الشيخ توثيقه في موضع إلا أنك قد عرفت أنه قال في الفهرست ضعيف. و لأجل ذلك وقع فيه الكلام و الإشكال ذكر بعضهم أن تضعيف الشيخ يعارض بتوثيقه نفسه فيبقى توثيق النجاشي بلا معارض. و هذا كلام غريب. و الصحيح أن يقال: إن تضعيف الشيخ لا يمكن الأخذ به في نفسه في المقام فشهادة النجاشي و ابن قولويه، و علي بن الحسن بلا معارض. فإن الشيخ اعتقد أن مكرما كنيته أبو سلمة، و قد تعرض له في الفهرست و الرجال و عليه فيكون تضعيفه لسالم بن مكرم مبنيا على أنه متحد مع سالم بن أبي سلمة ... فإن سالم بن أبي سلمة رجل آخر غير سالم بن مكرم، فالتضعيف لا يكون راجعا إلى سالم بن مكرم الذي ليس بابن أبي سلمة بل هو نفسه مكنى بأبي سلمة، فتوثيق النجاشي و ابن قولويه و مدح ابن فضال يبقى بلا معارض.

ص: 131

مي كنند. اگر منظور از علي بن عبدالله، علي بن عبد الله العطار القمي باشد(1) سند تمام است و بعيد نيست كه بگوييم ايشان است(2)؛ زيرا در اين طبقه افرادي كه به اين نام بوده و معروف


1- رجال النجاشي، ص254: علي بن عبد الله أبو الحسن العطار، القمي، ثقة، من أصحابنا. له كتاب الاستطاعة على مذاهب أهل العدل أخبرنا به أبو عبد الله القزويني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا أبي عن أحمد بن محمد بن عيسى عنه بكتابه.
2- علي بن عبدالله كه احمد بن محمد بن خالد البرقي از آن نقل مي كند، مشترك بين چند نفر است از جمله: علي بن عبدالله المدائني (از اصحاب امام جواد- عليه السلام -)، علي بن عبدالله العطار القمي (از اصحاب امام جواد وامام هادي- عليهما السلام -)، و علي بن عبدالله (عبيدالله) الزبيري (از اصحاب امام هادي- عليه السلام -)، علي بن عبدالله بن مهران (از اصحاب امام كاظم- عليه السلام -)، علي بن عبدالله بن قطرب، علي بن عبدالله بن غالب التميمي، علي بن عبدالله بن عمران القرشي (از اصحاب امام رضا- عليه السلام -)، علي بن عبدالله بن الوكيل، علي بن عبدالله البجلي الخزاز (جبله). بين اين افراد فقط علي بن عبدالله العطار القمي و علي بن عبدالله بن غالب القيسي داراي توثيقند، بقيه توثيق ندارند و علي بن عبدالله بن عمران القرشي تضعيف هم شده است. معيّن كردن علي بن عبدالله كه احمد بن محمد بن خالد البرقي از او نقل مي كند، مشكل است. البته علي بن عبدالله البجلي الخزاز را چون جناب برقي با واسطه از او نقل مي كند، نمي تواند مراد باشد. علي بن عبدالله بن عمران القرشي كه تضعيف شده هم چون با وصف علي بن عبدالله عمران القرشي از او نقل شده و فقط يك روايت با اين نام در روايات آمده، بعيد است مراد باشد. برقي در رجالش از دو نفر به نام علي بن عبدالله نام مي برد، يكي علي بن عبدالله المدائني و ديگري علي بن عبدالله بن مهران كه او را جزء اصحاب امام كاظم- عليه السلام - ذكر مي كند، گرچه شيخ طوسي در رجالش از اصحاب امام رضا- عليه السلام - ذكر مي كند. پس اين كه برقي در رجالش فقط از اصحاب امام كاظم- عليه السلام - ذكر كرده، معلوم مي شود مستقيماً از او نقل روايت نكرده است. بنابراين بين اين افرادي كه احتمال نقل برقي از آن ها بيشتر است، يكي علي بن عبدالله المدائني است كه از اصحاب امام جواد- عليه السلام - است و ديگري علي بن عبدالله العطار القمي است و از آن جايي كه برقي در محاسن حدود سيزده روايت مستقيماً از علي بن عبدالله نقل مي كند كه در بعضي روايات همراه محمد بن علي القرشي (كه مدّتي در قم ساكن شده بود) مي باشد، احتمال اين كه از علي بن عبدالله العطار القمي باشد كه هم شهري برقي هم هست زياد است، گرچه حصول اطمينان به آن مشكل است. (اميرخاني، احمدي)

ص: 132

باشند، شايد فقط علي بن عبدالله العطار القمي باشد كه اين نام عند الاطلاق انصراف به او داشته باشد.

بررسي سند كافي

مرحوم كليني - قدس سره - اين روايت را با دو شاخه از وشّاء(1)، يكي از


1- معجم رجال الحديث، ج5، ص34: الحسن بن علي الوشاء = الحسن بن علي بن زياد الوشاء:  قال النجاشي: الحسن بن علي بن زياد الوشاء بجلي كوفي قال أبو عمرو و يكنى بأبي محمد الوشاء و هو ابن بنت إلياس الصيرفي الخزاز خير، من أصحاب الرضا- عليه السلام - و كان من وجوه هذه الطائفة.  و عدّه الشيخ في كتاب الغيبة في عنوان الواقفة من جملة من كان واقفا ثم رجع لما ظهر من المعجزات على يد الرضا- عليه السلام - الدالة على صحة إمامته، فالتزم الحجة و قال بإمامته و إمامة من بعده من ولده- عليهم السلام -.  و كيف كان فلا ينبغي الريب في جلالة الرجل و وثاقته.

ص: 133

طريق الحسين بن محمد(1) عن معلّي بن محمد(2) و ديگري از


1- رجال النجاشي، ص66: الحسين بن محمد بن عمران بن أبي بكر الأشعري القمي، أبو عبد الله ثقة. له كتاب النوادر، أخبرناه محمد بن محمد، عن أبي غالب الزراري، عن محمد بن يعقوب عنه.
2- معجم رجال الحديث، ج18، ص257: معلى بن محمد= معلى بن محمد البصري:  قال النجاشي: معلى بن محمد البصري أبو الحسن مضطرب الحديث و المذهب، و كتبه قريبة.  قال ابن الغضائري: معلى بن محمد البصري أبو محمد يعرف حديثه و ينكر، و يروي عن الضعفاء، و يجوز أن يخرج شاهدا.  أقول: الظاهر أن الرجل ثقة يعتمد على رواياته، و أما قول النجاشي من إضطرابه في الحديث و المذهب فلا يكون مانعا عن وثاقته. أما إضطرابه في المذهب فلم يثبت كما ذكره بعضهم، و على تقدير الثبوت فهو لا ينافي الوثاقة، و أما إضطرابه في الحديث فمعناه أنه قد يروي ما يعرف، و قد يروي ما ينكر و هذا أيضا لا ينافي الوثاقة. و أما روايته عن الضعفاء على ما ذكره ابن الغضائري، فهي على تقدير ثبوتها لا تضر بالعمل بما يرويه عن الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد عليه، و الله العالم. هرچند مرحوم سيد خويي- قدس سره - وثاقت معلّي بن محمد را مي پذيرد، ولي حضرت استاد دام ظله اطمينان به وثاقت ايشان پيدا نمي كند.

ص: 134

طريق علي بن محمد(1) عن صالح بن أبي حمّاد(2) نقل مي كند و وشّاء هم از احمد بن عائذ(3) عن أبي خديجة عن أبي عبدالله - عليه السلام - نقل مي كند كه هر دو شاخه ي كليني به وشاء به خاطر معلّي بن محمد و صالح بن ابي حمّاد، ناتمام است. 


1- رجال النجاشي، 260: علي بن محمد بن إبراهيم بن أبان الرازي الكليني المعروف بعلان يكنى أبا الحسن. ثقة، عين. له كتاب أخبار القائم- عليه السلام - أخبرنا محمد قال: حدثنا جعفر بن محمد قال: حدثنا علي بن محمد. و قتل علان بطريق مكة، و كان استأذن الصاحب- عليه السلام - في الحج فخرج: توقف عنه في هذه السنة، فخالف.
2- همان، ص198: صالح بن أبي حماد أبو الخير الرازي و اسم أبي الخير زاذويه، لقي أبا الحسن العسكري- عليه السلام - و كان أمره ملبسا (ملتبسا) يعرف و ينكر. له كتب، منها: كتاب خطب أمير المؤمنين- عليه السلام - و كتاب نوادر أخبرنا عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا سعد بن عبد الله عن صالح بن أبي حماد.  رجال ابن الغضائري، ص70: صالح بن أبي حمّاد، الرازيّ، أبو الخير ضعيف.
3- رجال النجاشي، ص98: أحمد بن عائذ بن حبيب الأحمسي البجلي مولى، ثقة، كان صحب أبا خديجة سالم بن مكرم و أخذ عنه و عرف به، و كان حلالا.

ص: 135

بررسي سند عقاب الاعمال

مرحوم صدوق - قدس سره - اين روايت را از محمد بن علي ماجيلويه(1) عن عمّه(2) عن محمد بن علي القرشي(3) عن عبدالرحمان بن


1- در كتب رجالي توثيقي درباره ي محمد بن علي ماجيلويه القمي نيامده است.
2- مراد از عموي محمد بن علي ماجيلويه، محمد بن أبي القاسم است كه توثيق شده است:  رجال النجاشي، ص353: محمد بن أبي القاسم عبيد الله بن عمران الجنابي البرقي أبو عبد الله، الملقب ماجيلويه، و أبو القاسم يلقب بندار، سيد من أصحابنا القميين، ثقة، عالم، فقيه، عارف بالأدب و الشعر و الغريب، و هو صهر أحمد بن أبي عبد الله البرقي على ابنته، و ابنه علي بن محمد منها، و كان أخذ عنه العلم و الأدب. امّا بين مرحوم شيخ و نجاشي0 اختلاف است كه آيا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه، جدّ محمد بن علي ماجيلويه است يا عموي او. مرحوم نجاشي تصريح مي كند ايشان جدّ محمد بن علي است، ولي مرحوم شيخ و جناب صدوق0 قائل اند كه ايشان عموي محمد بن علي ماجيلويه است. جناب صدوق در موارد متعدّدي تصريح مي كند محمد بن علي ماجيلويه از عموي خود روايت را نقل مي كند. مرحوم سيد خويي در تَرجَمه ي علي بن أبي القاسم _ فرزند محمد بن أبي القاسم _ به اين اختلاف اشاره كرده و اين چنين مي فرمايد:  معجم رجال الحديث، ج11، ص241: علي بن أبي القاسم عبد الله = علي بن محمد بن بندار = علي بن محمد بن عبد الله (عبيد الله). قال النجاشي: علي بن أبي القاسم عبد الله بن عمران البرقي المعروف أبوه ماجيلويه يكنى أبا الحسن ثقة فاضل أديب رأى ... . و كيف كان فلا شك في أن علي بن محمد بن أبي القاسم ثقة و هو شيخ الكليني و إنما الإشكال في أن علي بن محمد هذا هل هو والد محمد بن علي الملقب بماجيلويه، أيضا، الذي يروي عنه الصدوق كثيرا فيكون محمد بن أبي القاسم، جد محمد بن علي ماجيلويه أو أن محمد بن أبي القاسم عم محمد بن علي ماجيلويه فيكون علي بن محمد بن أبي القاسم ابن عم محمد بن علي ماجيلويه. الذي صرح به النجاشي في ترجمة محمد بن أبي القاسم هو الأول. و لكن صريح الصدوق في مواضع كثيرة ... هو عم محمد بن علي ماجيلويه، و كذلك ذكر الشيخ في الفهرست في طريقه إلى محمد بن سنان، بل ذكر الصدوق في موارد كثيرة أن محمد بن علي ماجيلويه، هو الذي عبر عن محمد بن أبي القاسم بالعم فمن تلك الموارد: ما ذكره في الحديث الأول و في حديثين آخرين في الباب 24، من كمال الدين، فقال فيه: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، قال: حدثني عمي محمد بن أبي القاسم. و على ذلك فعلي والد محمد بن علي ماجيلويه هو ابن أبي القاسم فهو ابن عم علي بن محمد أبي القاسم. (احمدي)
3- مراد از محمد بن علي كه در سند محاسن آمده، به قرينه ي روايت عقاب الاعمال، محمد بن علي بن إبراهيم بن موسى أبو جعفر القرشي است، نه محمد بن علي ماجيلويه؛ زيرا محمد بن علي ماجيلويه نمي تواند مستقيماً از عبدالله بن عبد الرحمن نقل كند. بنابراين مراد، محمد بن علي بن إبراهيم بن موسى است كه تضعيف شده است. (احمدي)

ص: 136

محمد الاسدي(1) عن أبي خديجة عن أبي عبدالله - عليه السلام - نقل مي كند


1- همان، ج9، ص347: عبد الرحمن بن محمد الاسدي = عبد الرحمن بن محمد بن أبي هاشم = عبد الرحمن بن أبي هاشم: قال النجاشي: عبد الرحمن بن محمد بن أبي هاشم البجلي أبو محمد، جليل من أصحابنا، ثقة، ثقة. روى عن سالم بن مكرم، و روى عنه محمد بن الحسين.

ص: 137

كه سند اين روايت به خاطر محمد بن علي ماجيلويه و محمد بن علي القرشي ناتمام است.

نحوه ي استدلال به اين روايت براي نفي كبيره بودن مطلق كذب

در اين روايت مي فرمايد: كذب علي الله و علي رسوله [و علي أوصيائه] از كبائر است. اين كه حضرت فقط حصّه اي از كذب را از كبائر ذكر مي كنند نه مطلق كذب را، معلوم مي شود مطلق كذب از كبائر نيست.

إن قلت: مفهوم وصف كه حجّت نيست، پس چگونه از اين روايت استفاده مي كنيد كه مطلق كذب از كبائر نيست؟!

قلت: ما در بحث مفهوم وصف هرچند بالجمله نپذيرفتيم كه مفهوم دارد، ولي في الجمله پذيرفتيم.(1) وقتي گفته مي شود: «اكرم


1- تقريرات دروس خارج اصول فقه، سال ششم، ص35: در اين كه مفهوم في الجمله را در وصف نيز بايد بپذيريم نبايد غفلت شود؛ زيرا وقتي مولا مي فرمايد: العالم العادل يجب اكرامه، معلوم مي شود كه مطلق طبيعت عالم، واجب الاكرام نيست و إلاّ ذكر قيد عادل لغو خواهد بود، پس بايد قيدي وجود داشته باشد. اگر قيد عدالت وجود داشت اكرام واجب است، امّا اين كه قيد ديگري مي تواند جايگزين شود يا خير، بستگي به اين دارد كه مفهوم اصطلاحي را بپذيريم يا خير؛ اگر مفهوم اصطلاحي را پذيرفتيم معنايش آن است كه قيد ديگري جايگزين عادل نمي شود، ولي اگر مفهوم را نپذيرفتيم مي گوييم جمله منطوقاً و مفهوماً متعرض اين كه قيد ديگري مي تواند جايگزين شود يا نه، نشده است. البته اگر در جايي به علت نكته اي قيد از احترازي بودن كه طبع اوليه ي آوردن قيد است خارج شود، مثلاً قيد بيانگر فرد اعلي يا اخفي يا اهتمام بيشتر يا ... باشد، نفي حكم از طبيعت را نمي كند. به عبارت ديگر اين كه گفتيم وصف في الجمله مفهوم دارد، مربوط به جايي است كه قيد به حسب طبع اوليه اش كه احترازي بودن است مدّ نظر باشد، كما اين كه مفهوم جزئي را براي جمله ي شرطيه قائليم و تنها انتفاء عند الانتفاء را نپذيرفتيم، ولي پذيرفتيم كه طبيعت علي الاطلاق موضوع حكم نيست و إلا ذكر شرط لغو بود.

ص: 138

العالم العادل» اين جمله في الجمله مفهوم دارد و آن اين كه طبيعت، موضوع حكم نيست. بنابراين در اين جا هم كه مي فرمايد كذب علي الله و علي رسوله از كبائر است، معلوم مي شود طبيعت كذب، موضوع حكم نيست. پس اين روايت دالّ بر عدم كبيره بودن مطلق كذب است.

اشكال شيخ - قدس سره - بر استدلال به روايت ابي خديجه

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: اين كه در اين روايت فقط كذب علي الله و علي الرسول از كبائر شمرده شده، شايد به اين خاطر است كه فردِ آكد بوده و حرمتش شديدتر و عظيم تر است. بنابراين در چنين جاهايي كه فرد آكد اختصاص به ذكر شده، نمي تواند آن مطلقاتي را كه بيان مي كند مطلق كذب كبيره است، تقييد كند. كما اين كه اگر دليلي وارد شود كه عالمِ نماز شب خوان را اكرام كن، اين نمي تواند مُقيِّد مطلقاتي باشد كه مي گويد عالم را اكرام كن؛ زيرا عالمِ نماز شب خوان، بيشتر شايسته ي اكرام است و به همين جهت اختصاص به ذكر شده است.

ص: 139

بله، در جايي كه حكم واحد باشد و فردي كه اختصاص به ذكر شده داراي خصوصيتي نباشد، مطلق بر مقيّد حمل مي شود.

نقد كلام شيخ - قدس سره -

اگر روايت مثلاً اين چنين مي فرمود كه: «لا تكذب علي الله تعالي و رسوله فانه كبيرة» ممكن بود كلام مرحوم شيخ را بپذيريم، ولي اين چنين إخبار كرده: «الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ» و از اين كلام هيچ احساس نمي شود كه چون برتري داشته اختصاص به ذكر شده است و اگر مي فرمود: «الكذب من الكبائر» هم اين مطلب در ضمن آن استفاده مي شد كه كذب علي الله و علي رسوله از كبائر است. بنابراين اين كه فقط اين حصّه از كذب را فرمودند از كبائر است، طبق مبناي ما كه پذيرفتيم وصف في الجمله مفهوم دارد _ و إلا ذكر وصف لغو خواهد بود _ مي توانيم استفاده كنيم كه مطلق طبيعت كذب كبيره نيست.(1)


1- اگر بپذيريم مطلقاتي دالّ بر كبيره بودن مطلق كذب است _ كما اين كه مرحوم شيخ پذيرفت _ با اين بيان نمي توانيم بگوييم اين روايات آن مطلقات را تقييد مي كند. بله، اگر آن اطلاقات را نپذيرفتيم، اين روايت با اين بيان مي تواند دالّ بر نفي كبيره بودن مطلق كذب باشد. بنابراين اشكال بر كلام مرحوم شيخ وارد نيست. (اميرخاني)

ص: 140

مراد از كذب به قول مطلقِ داراي آثار مهم، كذب علي الله و الرسول است

رواياتي وجود دارد كه از آن استفاده مي شود آثار مهمي كه بر كذب به قول مطلق بار مي شود، مراد مطلق كذب نيست، بلكه كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - است و اين مي تواند مؤيّد آن باشد و ذهن را نزديك كند كه روايت أبي خديجه كه فرمود «الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ» مفهوم دارد. از جمله ي اين روايات است:

_ صحيحه ي أبي بصير:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتُفَطِّرُ الصَّائِمَ قُلْتُ: وَ أَيُّنَا لَا يَكُونُ ذَلِكَ مِنْهُ؟ قَالَ: لَيْسَ حَيْثُ ذَهَبْتَ إِنَّمَا ذَلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ- عليهم السلام -؛(1)

ابوبصير مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود: دروغ موجب افطار صائم مي شود، عرض كردم: كدام يك از ماست كه [در هنگام روزه] دروغي نگفته باشد؟! حضرت فرمودند: آن طور كه تو فكر مي كني نيست، منظور كذب علي الله و علي رسوله - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي الأئمه- عليهم السلام - است.


1- الكافي، ج2، كتاب الإيمان و الكفر، باب الكذب، ح9، ص340.

ص: 141

بنابراين در اين روايت به طور مطلق فرموده است كه كذب، موجب افطار صائم مي شود. بعد كه راوي سؤال مي كند، مي فرمايد مراد كذب علي الله و علي الرسول است.

_ موثقه ي سَمَاعَة بن مهران:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ(1) عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَذَبَ فِي رَمَضَانَ فَقَالَ: قَدْ أَفْطَرَ وَ عَلَيْهِ قَضَاؤُهُ فَقُلْتُ: فَمَا كَذِبَتُهُ؟ قَالَ: يَكْذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -.

وَ رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى مِثْلَهُ.(2)

از اين روايت به خاطر عثمان بن عيسي كه واقفي است، تعبير به موثقه مي شود. مضمره بودن اين روايت هم از آن جايي كه معلوم است در مضمرات سماعة، مسؤول و مرويٌ عنه، امام - عليه السلام - است مشكلي ندارد.


1- شيخ طوسي، محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، المشيخة، ص85: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن علي بن مهزيار فقد اخبرني به الشيخ ابو عبد اللّه عن محمد بن علي بن الحسين عن ابيه و محمد بن الحسن عن سعد بن عبد اللّه و الحميري و محمد بن يحيى و احمد بن ادريس كلهم عن احمد بن محمد عن العباس ابن معروف عن علي بن مهزيار.
2- وسائل الشيعة، ج10، كتاب الصيام، أبواب ما يمسك عنه الصائم، باب 2، ح1، ص33 و تهذيب الاحكام، ج4، ص190.

ص: 142

سماعة بن مهران مي گويد: از او [امام - عليه السلام -] درباره ي شخصي سؤال كردم كه در ماه مبارك رمضان كذب مي گويد. فرمودند: روزه اش باطل شده و قضاء آن بر عهده اش است. عرض كردم: چه كذبي؟ فرمودند: كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم -.

_ صحيحه ي أَبِي بَصِير:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ(1) عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: الْكَذِبَةُ تَنْقُضُ الْوُضُوءَ وَ تُفَطِّرُ الصَّائِمَ قَالَ: قُلْتُ: هَلَكْنَا! قَالَ: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ- عليهم السلام -.

وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ


1- تهذيب الأحكام، المشيخة، ص63: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن الحسين بن سعيد فقد اخبرنى به الشيخ ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان و الحسين بن عبيد اللّه و احمد بن عبدون كلهم عن احمد بن محمد بن الحسن بن الوليد عن ابيه محمد بن الحسن بن الوليد و اخبرنى به أيضا ابو الحسين ابي جيد القمي عن محمد بن الحسن بن الوليد عن الحسين بن الحسن بن ابان عن الحسين بن سعيد، و رواه أيضا محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن الحسن الصفار عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد.

ص: 143

عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى ذِكْرِ تَفْطِيرِ الصَّائِمِ دُونَ نَقْضِ الْوُضُوءِ.(1)

أبي بصير مي گويد از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: كذب وضو را نقض مي كند و [باعث] افطار روزه دار مي شود. عرض كردم: [پس] ما هلاك شديم [و روزه هايمان باطل شد] حضرت فرمودند: آن طور كه فكر مي كني نيست، بلكه آن كذب، كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي الائمه- عليهم السلام - است.

بنابراين اين روايات ذهن را نزديك مي كند به اين كه دلالت روايت أبي خديجة _ اگر از لحاظ سند تمام باشد _ بر نفي كبيره بودن مطلق كذب تمام است.

2. مرسله ي سَيف بن عَمِيرَة:

اشاره

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا(2) عَنْ أَحْمَدَ


1- وسائل الشيعة، ج10، كتاب الصيام، ابواب ما يمسك عنه الصائم، باب 2، ح2، ص33 و تهذيب الاحكام، ج4، ص203.
2- در اين كه مراد از عدّه ي مرحوم كليني- قدس سره - چه كساني هستند، افرادي از جمله علامه- قدس سره - در خلاصة الاقوال، شيخ بهايي- قدس سره - در مشرق الشمسين و اكسير السعادتين، نجاشي- قدس سره - در رجالش و ... مطالبي را بيان كرده اند كه ما هم به نقل عبارت علامه بسنده مي كنيم:  علّامه ي حلّي، حسن بن يوسف بن مطهر اسدي، خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص271: الفائدة الثالثة: قال الشيخ الصدوق محمد بن يعقوب الكليني في كتابه الكافي في أخبار كثيرة عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى قال و المراد بقولي عدة من أصحابنا محمد بن يحيى و علي بن موسى الكمنداني و داود بن كورة و أحمد بن إدريس و علي بن إبراهيم بن هاشم. و قال كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقي فهم علي بن إبراهيم و علي بن محمد بن عبد الله بن أذينة و أحمد بن عبد الله بن أمية و علي بن الحسن. قال و كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد فهم علي بن محمد بن علان و محمد بن أبي عبد الله و محمد بن الحسن و محمد بن عقيل الكليني. (احمدي)

ص: 144

بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عليهما السلام - يَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً.(1)

اين روايت مرسله است.

امام باقر - عليه السلام - مي فرمايد: امام سجاد - عليه السلام - به فرزندانش مي فرمود: از دروغ بپرهيزيد؛ چه صغيره باشد و چه كبيره،


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العِشرة في السفر و الحضر، باب140، ح1، ص250 و الكافي، ج2، ص338.

ص: 145

به شوخي باشد يا به جدّ. وقتي كسي دروغ كوچكي مي گويد، جرأت بر دروغ بزرگ پيدا مي كند ... .

مرحوم شيخ از اين روايت استفاده مي كند(1) كه دروغ به حسب ترتّب مفاسد بر آن، دو نوع است: صغير و كبير. پس اين چنين نيست كه طبيعت دروغ كبيره باشد، بلكه اگر مفاسد بزرگي بر آن مترتب شود، كبيره و إلا صغيره است.

نقد استدلال به مرسله ي سيف بن عميره

بيان مرحوم شيخ براي استفاده ي عدم كبيره بودن مطلق كذب از اين روايت ناتمام است؛ زيرا اين روايت از حيث مفاسدي كه بر آن مترتب مي شود مي فرمايد: بعضي نسبت به بعضي ديگر صغير و بعضي كبير مي باشد، امّا منافاتي با اين ندارد كه دروغ صغير، في نفسه كبيره باشد.(2) پس استدلال به اين روايت براي نفي كبيره بودن مطلق كذب ناتمام است.


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص13: و في مرسلة سيف بن عميرة ... يستفاد منه: أنّ عظم الكذب باعتبار ما يترتّب عليه من المفاسد.
2- گرچه كلام حضرت استاد دام ظله في نفسه درست است، ولي اين كه حضرت در تعليل مي فرمايند: «إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ» مي توان استفاده كرد في نفسه كبيره نيست. (اميرخاني)

ص: 146

3. صحيحه ي عَبْدِ الرَّحْمَانِ بْنِ الْحَجَّاج:

اشاره

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَانِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: الْكَذَّابُ هُوَ الَّذِي يَكْذِبُ فِي الشَّيْ ءِ؟ قَالَ: لَا مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ وَ لَكِنِ الْمَطْبُوعُ عَلَى الْكَذِبِ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.

عبد الرحمان بن الحجاج مي گويد به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا مراد از كذّاب [ظاهراً مرادش كذّاب در آيه ي شريفه ي (الْكَذَّابُ الْأَشِرُ)(2) است] هر كسي است كه دروغ مي گويد؟ حضرت فرمودند: نه، كسي نيست كه مرتكب دروغ نشود، لكن مراد كسي است كه دروغ گويي طبع او شده است.

مرحوم شيخ(3) مي خواهد از اين روايت استفاده كند اين كه حضرت فرمود: «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ»؛ هيچ كسي نيست


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العِشرة في السفر و الحضر، باب138، ح9، ص245 و الكافي، ج2، ص340.
2- سوره ي قمر، آيه ي26: (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ)
3- المكاسب المحرمة، ج 2، ص14: فإنّ قوله: «ما من أحد ... الخبر» يدلّ على أنّ الكذب من اللّمم الذي يصدر من كل أحد، لا من الكبائر.

ص: 147

مگر اين كه مرتكب كذب مي شود، معلوم مي شود كذب از لَمَم(1) است و كبيره نيست. فقط مطبوع بر كذب _ يعني دائم الكذب يا غالب الكذب و كسي كه علي الله و الرسول دروغ مي بندد _ مرتكب كبيره است.

مناقشه ي محقّق ايرواني - قدس سره - در استدلال به اين روايت بر نفي كبيره بودن مطلق كذب

بعضي از جمله محقّق ايرواني - قدس سره - در استدلال به اين روايت بر عدم كبيره بودن مطلق كذب، مناقشه كرده و فرموده اند(2):


1- سوره ي نجم، آيه ي32: (الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى)  فراهيدي، خليل بن احمد، العين، ج 8، ص322: اللمم: الإلمام بالذنب الفينة بعد الفينة، يقال: بل هو الذنب الذي ليس من الكبائر، و منه قوله [تعالى]: (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ).  ابن منظور، ابو الفضل جمال الدين محمّد بن مكرم، لسان العرب، ج 12، ص549: اللَّمَمُ: مُقاربَةُ الذنب، و قيل: اللَّمَم ما دون الكبائر من الذنوب. و في التنزيل العزيز: (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ). و أَلَمَّ الرجلُ: من اللَّمَمِ و هو صغار الذنوب ... و يقال: هو مقارَبة المعصية من غير مواقعة. و قال الأَخفش: اللَّمَمُ المُقارَبُ من الذنوب.
2- حاشية المكاسب (للإيرواني)، ج 1، ص39: قوله- قدس سره - «يدلّ على أنّ الكذب من اللّمم»: لا يدلّ على ذلك فإنّ الكذب و الغيبة و سائر المعاصي العامّة البلوى لا يخلو منها أحد من أوّل بلوغه إلى آخر عمره و مجرّد ذلك لا يجعله من اللّمم و إلّا لم يحتج إلى الاستدلال له بهذه الرّواية و لم تزد الرّواية إلّا أن نبهت على ذلك الأمر الواقعي و هو عدم انفكاك أحد من الكذب و قد نبّهت أيضا على أن عنوان الكذّاب لا يحصل بمجرّد الكذب و هذا أيضا أمر معلوم فإنّ صيغة المبالغة في المقام هي بمعنى من عوّد نفسه بالكذب و هذا لا يحصل بمجرّد اتّفاق الكذب في بعض الوقائع و بالجملة الرّواية لا تدلّ على أمر مستور على أحد ليستدلّ بها على إثبات أمر.  تبريزى، ميرزا فتاح شهيدى، هداية الطالب إلي أسرار المكاسب، ج 1، ص99: أقول يمكن أن يقال أنّه أجنبيّ عن الدّلالة على ما ذكره و إنّما المقصود منه دفع اشتباه الرّاوي في تفسير الكذّاب و توهّم أنّه بمعنى الكاذب و إنّما معنى الكذّاب ما ذكره الإمام- عليه السلام - فتأمّل.

ص: 148

عبارت «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ» دالّ بر لمم بودن كذب نيست، بلكه دالّ بر اين است كه كذب خيلي مورد ابتلاء است، مانند غيبت كه كمتر كسي مي تواند از افتادن در مهلكه ي غيبت جان سالم به در ببرد. نهايت چيزي كه از اين روايت استفاده مي شود آن است كه بر كسي كه گاهي دروغ مي گويد، كذّاب صادق نيست، ولي اين منافات ندارد كه مطلق كذب كبيره باشد و مورد ابتلاي اكثريت هم باشد.

نقد مناقشه ي محقّق ايرواني - قدس سره -

گرچه اين كلام محقّق ايرواني - قدس سره - كه (اگر گناهي مورد ابتلاي همه باشد دالّ بر كبيره نبودن آن نيست) صحيح است، ولي لحن كلام امام - عليه السلام - به گونه اي است كه استفاده مي شود حضرت در مقام تحقير آن نوعِ كذب هستند و مي خواهند بفرمايند: هر

ص: 149

مرتكب كذبي اگر مصداق آن كذّابي باشد كه در قرآن كريم آن تعبيرات در مورد او به كار رفته، در اين صورت كلاه همه پسِ معركه است؛ چون همه مبتلاي به آن هستند. بنابراين حضرت در مقام تحقير چنين كذبي هستند؛ يعني داراي آن شدت و حدّت نيست. بنابراين مي توانيم بگوييم استدلال مرحوم شيخ درست است و دالّ بر عدم كبيره بودن مطلق كذب مي باشد.

اگر اين صحيحه را ضميمه كنيم به صحيحه ي منصور بن يونس _ كه فرمود: دروغ باعث نقض وضوء و بطلان روزه است، كه راوي گفت اگر اين طور باشد همه ي ما هلاك شديم و حضرت در پاسخ فرمود: آن طور كه فكر مي كني نيست و مراد كذب علي الله و علي الرسول است _ مي توانيم استفاده كنيم مراتب پايين دروغ كه گاهي از سر كم توجّهي و غفلت از خيلي ها صادر مي شود، نمي تواند در رديف ساير كبائر باشد. هرچند باز چنين كذبي گناه است و مرتكب آن مستحقّ عقوبت است، ولي نمي توان آن را از كبائر دانست.

4. روايت الْحَارِثِ الْأَعْوَر:

اشاره

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ أَبِي وَكِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام - قَالَ: لَا يَصْلُحُ

ص: 150

مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ: كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر احمد بن محمد بن يحيي كه وثاقش ثابت نيست(2) و زياد بن مروان القندي(3) كه از رؤوس


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشره في السفر و الحضر، باب140، ح3، ص250 و الامالي للصدوق، ص419.
2- احمد بن محمد بن يحيي فرزند محمد بن يحيي العطار القمي است. با اين كه مثل پدرش عالم است، ولي توثيقي در حقّ او در مجامع رجالي ذكر نشده است.  معجم رجال الحديث، ج2، ص328: و كيف كان، فقد اختلف في حال الرجل، فمنهم من اعتمد عليه و لعله الأشهر، و يمكن الاستدلال عليه بوجوه: الأول: أنه من المشايخ، فقد روى عنه الصدوق، و التلعكبري، بل قيل: إنه من مشايخ النجاشي. و يرده ما مر في المدخل من أن شيخوخة الإجازة، لا دلالة فيها على الوثاقة، و لا على الحسن، و توهم أنه من مشايخ النجاشي، فيه ما ذكرناه في ترجمته: من أن أحمد بن محمد بن يحيى، ليس من مشايخ النجاشي نفسه. الثاني: تصحيح العلامة، في الفائدة الثامنة من الخلاصة: طريق الصدوق إلى عبد الرحمن بن الحجاج، و كذا طريقه إلى عبد الله بن أبي يعفور، و فيهما: أحمد بن محمد بن يحيى. و يرده من أن تصحيح العلامة، مبني على بنائه على أصالة العدالة، و على أن أحمد من مشايخ الإجازة، و كلا الأمرين لا يمكن الاعتماد عليه. الثالث: أن الشهيد الثاني، وثقه في الدراية، و كذلك السماهيجي و الشيخ البهائي. و الجواب عن ذلك: أن توثيق هؤلاء، لا يحتمل أن يكون منشأه الحس، و إنما هو اجتهاد و استنباط ... . الرابع: أن أبا العباس أحمد بن علي بن نوح السيرافي قد كتب إلى النجاشي في تعريف طرقه إلى كتب الحسين بن سعيد الأهوازي: فأما ما عليه أصحابنا، و المعول عليه: ما رواه عنهما [ الحسين و الحسن ابني سعيد الأهوازيان]: أحمد بن محمد بن عيسى. أخبرنا الشيخ الفاضل أبو عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري فيما كتب إلى في شعبان سنة 352، قال: حدثنا أبو علي الأشعري أحمد بن إدريس بن أحمد القمي، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد بكتبه الثلاثين كتابا و أخبرنا أبو علي أحمد بن محمد بن يحيى العطار القمي، قال: حدثنا أبي و عبد الله بن جعفر الحميري، و سعد بن عبد الله جميعا، عن أحمد بن محمد بن عيسى. ذكره النجاشي في ترجمة الحسين بن سعيد الأهوازي و في هذا الكلام دلالة ظاهرة على اعتماد الأصحاب على أحمد بن محمد بن يحيى. و يرده: أولا: ما عرفت من أن اعتماد القدماء على رواية شخص لا يدل على توثيقهم إياه، و ذلك لما عرفت من بناء ذلك على أصالة العدالة، التي لا نبني عليها. و ثانيا: إن ذلك إنما يتم، لو كان الطريق منحصرا برواية أحمد بن محمد بن يحيى، لكنه ليس كذلك، بل إن تلك الكتب المعول عليها، قد ثبتت بطريق آخر صحيح، و هو الطريق الأول الذي ينتهي إلى أحمد بن محمد بن عيسى: و لعل ذكر طريق آخر، إنما هو لأجل التأييد. فالمتحصل مما ذكرناه: أن الرجل مجهول، كما صرح به جمع: منهم صاحب المدارك. اگر راهي براي توثيق احمد بن محمد بن يحيي وجود داشته باشد، بعضي از روايات مهمّي كه ايشان نقل كرده تصحيح مي شود، از جمله حديث رفع كه نسخه ي كامل آن را كه مشتمل بر «ما لايعلمون» است ايشان نقل كرده است.
3- رجال النجاشي، ص171: زياد بن مروان أبو الفضل و قيل: أبو عبد الله الأنباري القندي مولى بني هاشم، روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام -، و وقف في الرضا- عليه السلام -. له كتاب يرويه عنه جماعة أخبرنا أحمد بن محمد بن هارون و غيره عن أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا أحمد بن يوسف بن يعقوب الجعفي قال: حدثنا محمد بن إسماعيل الزعفراني عن زياد بكتابه.

ص: 151

ص: 152

واقفه است و تضعيف شده و أبي وكيع(1) و ... ناتمام است.

حارث الاعور از اميرالمؤمنين - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كذب، جدّ و هزلش صلاحيت ندارد، هم چنين صلاحيت ندارد اين كه كسي از شما به فرزندش وعده اي دهد سپس وفا نكند. كذب انسان را به سوي فجور هدايت مي كند و فجور هم به سوي آتش هدايت مي كند.

استدلال مرحوم شيخ - قدس سره - به اين روايت براي نفي كبيره بودن مطلق كذب به اين صورت است كه در اين روايت مي فرمايد: «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُور» پس معلوم مي شود خودِ كذب فجور نيست بلكه هدايت به فجور مي كند و وقتي خودِ كذب فجور نباشد، پس كبيره هم نيست.(2)


1- در مورد أبي وكيع در كتب رجالي، توثيقي ذكر نشده است:  معجم رجال الحديث، ج4، ص38: [أبي وكيع]: الجراح بن مليح (مسيح): الرواسي، الكوفي، من أصحاب الصادق- عليه السلام -.
2- المكاسب المحرمة، ج 2، ص14: فيه أيضاً إشعار بأنّ مجرّد الكذب ليس فجوراً.

ص: 153

مناقشه در استدلال به اين روايت

علاوه بر اين كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است، از لحاظ دلالت هم ناتمام است؛ زيرا مقصود از فجور، آن كبائر خيلي زشت مانند فواحش است و طبق اين روايت كسي كه دروغ بگويد مبتلا به آن گناهان مي شود و اين منافاتي ندارد كه خود كذب هم از كبائر باشد، هرچند از فواحش نباشد؛ يعني كذب اين اثر بد را دارد كه كسي مرتكب آن شود مبتلا به گناهان بزرگ ديگر هم مي شود، امّا اين كه خودش كبيره نباشد، روايت دلالتي بر آن ندارد.

بنابراين اين كه مرحوم شيخ فرمودند اين روايت استشعار به كبيره نبودن مطلق كذب دارد، مي گوييم هيچ إشعاري بر آن ندارد.

نتيجه ي نهايي درباره ي كبيره بودن مطلق كذب

اين ها تمام رواياتي بود كه مرحوم شيخ - قدس سره - ذكر فرمودند و ما هم تأييداتي را ذكر كرديم. به نظر مي آيد از مجموع اين روايات اطمينان حاصل مي شود كه طبيعت كذب كبيره نيست. آن كذبي كه كبيره بودن آن يقيني است، كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي ائمّة الاطهار- عليهم السلام - است، يا كذبي است كه مشتمل بر مفسده اي باشد كه آن مفسده در حدّ كبيره باشد، مانند كذبي كه منجرّ به اتلاف نفوس، فروج و ... گردد.

ص: 154

ص: 155

خلف وعد 

اشاره

ص: 156

ص: 157

مرحوم شيخ بعد از ذكر روايت حارث الأعور، به اين مناسبت كه در اين روايت از خلف وعد هم نهي شده، وارد بحث خلف وعد مي شود و اين مطلب را مطرح مي كند كه آيا خلف وعد نيز مصداق كذب است؟

با توجّه به روايت حارث الاعور، آيا خلف وعد مصداق كذب است؟

اشاره

در روايت حارث الاعور بعد از اين كه فرمود: «لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ»(1) مي فرمايد: «وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشره في السفر و الحضر، باب140، ح3، ص250 و الامالي للصدوق، ص419: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ أَبِي وَكِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ: كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً.

ص: 158

يَفِيَ لَهُ». البته مرحوم شيخ در مكاسب به صورت «و لا يَعِدَنَّ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ» نقل مي كند كه در اصل، چنين نيست.

ظاهر روايت با توجّه به صدر و ذيل، آن است كه وعده دادن به صبي و وفا نكردن به آن از مصاديق كذب است. در ادامه مي فرمايد: «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ». بنابراين ظاهر روايت اين است كه عدم وفاي به عهد از مصاديق كذب است.

مراد روايت در نظر شيخ - قدس سره -، الوعد مع إضمار عدم الوفاء

شيخ - قدس سره - در اين كه وعده دادن سپس تخلّف كردن، از مصاديق كذب باشد تأمّل دارند. به همين خاطر مي فرمايد بايد مراد روايت «الوعد مع إضمار عدم الوفاء»(1) باشد؛ يعني در همان حالِ وعده دادن، قصد عدم وفاء داشته باشد؛ مثلاً براي آرام كردن


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص14: و قوله: «لا يَعِدَنَّ أحدكم صبيّه ثم لا يفي له»، لا بدّ أن يراد به النهي عن الوعد مع إضمار عدم الوفاء، و هو المراد ظاهراً بقوله تعالى (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)، بل الظاهر عدم كونه كذباً حقيقيّا، و أنّ إطلاق الكذب عليه في الرواية لكونه في حكمه من حيث الحرمة، أو لأنّ الوعد مستلزم للإخبار بوقوع الفعل، كما أنّ سائر الإنشاءات كذلك.

ص: 159

گريه ي بچه مي گويد فلان چيز را برايت مي خرم، در حالي كه واقعاً قصد ندارد بخرد. پس اين نوع وعده كه شخص از اوّل قصد وفاء ندارد، مقصود روايت است كه مصداق كذب است.

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: ظاهراً مراد از آيه ي شريفه ي:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)؛

اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا مي گوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد؟! داراي مقت و غضب بزرگي نزد خداوند است اين كه بگوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد.

هم اين چنين است؛ يعني مراد وعد بدون قصد وفا مي باشد.

البته آيه ي شريفه را به گونه ي ديگري هم مي توان معنا كرد كه با آيه ي شريفه ي (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ)(2) به يك مضمون باشد و قول به غير عمل را مذمت كند؛ به صورت كه: «چرا مي گوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد»؛ يعني آن چه كه به ديگران مي گوييد، خودتان هم عمل كنيد. ولي در روايات مباركه عمدتاً آيه ي شريفه بر وعد تطبيق شده است. چند نمونه از اين روايات را ذكر مي كنيم.


1- سوره ي صفّ، آيه ي3 و2.
2- سوره ي بقره، آيه ي44: (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

ص: 160

_ صحيحه ي هشام بن سالم:

وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)؛

هشام بن سالم مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: وعده ي مؤمن به برادرش، نذري است كه كفّاره ندارد. كسي كه خلف وعده كند، در حقيقت به خلف خدا اقدام كرده [يعني خلف امر خداوند كرده در حالي كه عهد بسته اطاعت كند] و متعرض مقت و غضب خداوند شده است؛ زيرا در آيه ي شريفه مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ).

_ عهدنامه ي مالك اشتر:

إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب109، ح3، ص165 و الكافي، ج2، ص363.

ص: 161

الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون)(1)؛

[اي مالك] بپرهيز كه در برابر نيكي هايت، بر رعيت خود منّت گذارى يا كار خود را [كه براي رعيت انجام مي دهي] بيش از آن چه كه هست در نظرت جلوه كند يا به آن ها وعده اى بدهي و به آن عمل نكني؛ همانا منّت گذاردن، احسان را باطل مي كند و تزيّد، نور حق را از بين مي برد و خلف وعد، باعث خشم خداوند و مردم مي شود. خداوند متعال مي فرمايد: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون).

_ تفسير علي بن ابراهيم القمي (بنا بر فرض اين كه تفسير، مضمون روايت باشد):

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) مُخَاطَبَةٌ لِأَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - الَّذِينَ وَعَدُوهُ أَنْ يَنْصُرُوهُ وَ لَا يُخَالِفُوا أَمْرَهُ وَ لَا يَنْقُضُوا عَهْدَهُ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام -، فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُمْ لَا يُوفُونَ بِمَا يَقُولُونَ، فَقَالَ: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ) الْآيَةَ، وَ قَدْ سَمَّاهُمُ اللَّهُ مُؤْمِنِينَ بِإِقْرَارِهِمْ وَ إِنْ لَمْ يَصْدُقُوا(2)؛

آيه ي (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ)


1- سيد رضي، محمد بن حسن موسوي، نهج البلاغة، نامه ي 53، ص444.
2- قمي، علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي، ج2، تفسير سوره ي صفّ، ص365.

ص: 162

خطاب به اصحاب رسول گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه وعده دادند آن حضرت را ياري كنند و با اوامرش مخالفت نكرده و عهد و پيمان خود را درباره ي اميرالمؤمنين - عليه السلام - نقض نكنند. پس [چون] خداوند متعال مي دانست كه به قولشان وفا نمي كنند، فرمود: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّه)، و خداوند متعال به سبب اقرارشان آن ها را مؤمن ناميده، هرچند صادق نبودند.

إن قلت: تطبيق آيه ي شريفه بر وعد در روايات مباركه، از باب مصداق است و منافاتي ندارد كه در جامعِ بين ذمّ خلف وعد و معناي دوم (ذمّ قول به غير عمل) استعمال شده باشد.

قلت: بين اين دو معنا جامع عرفي وجود ندارد؛ زيرا در مورد تقبيح خلف وعد، آيه ي شريفه به اين معناست كه يا وعده ندهيد يا اگر وعده مي دهيد وفا كنيد. پس در اين صورت اجبار به عمل، بعد از قول و از ناحيه ي قول پديد مي آيد، در حالي كه در مورد تقبيح عمل نكردن به وظايفي كه به ديگران سفارش مي كنيم، اين اجبار به عمل از غير ناحيه ي قول است؛ يعني اين طور نيست كه فقط چون به ديگران گفتيم پس بايد خودمان هم عمل كنيم، بلكه چه به ديگران بگوييم و چه نگوييم، خودمان بايد عمل كنيم.

علاوه آن كه در آيه ي شريفه، توبيخ مستقيماً روي قول رفته و قولي را كه مستتبع عمل نباشد مذمت كرده است، در حالي كه

ص: 163

طبق معناي دوم، گفتن هيچ مذمتي ندارد و چه بسا از باب امر به معروف و نهي از منكر واجب هم باشد، هرچند خود عامل نباشد. و در حقيقت بايد مي فرمود: «لم لاتفعلون ما تقولون»؛ يعني سزاوار است كسي كه ديگران را سفارش مي كند، خودش در رتبه ي قبل عامل باشد، امّا اگر عمل نكرد گفتنش مانعي ندارد. حتّي در روايتي هم كه مي فرمايد: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُم»(1) جنبه ي اثباتي را بيان مي فرمايد و نهي از گفتن نمي كند، در حالي كه در آيه ي شريفه گفتن را توبيخ مي كند.

بنابراين به نظر مي رسد اين كه جناب سيد خويي(2) - قدس سره - فرموده


1- وسائل الشيعة، ج1، أبواب مقدمة العبادات، باب16، ح2، ص76 و الكافي، ج2، ص78: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.
2- مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج 1، ص393: و قد يستدل على الحرمة أيضا بقوله تعالى: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ). حيث قيل: (كبر أن تعدوا من أنفسكم ما لا تفون به مقتا عند اللّه) ... . و فيه ان الآية أجنبية عن حرمة مخالفة الوعد فإنها راجعة إلى ذم القول بغير العمل و عليه فموردها أحد الأمرين على سبيل مانعة الخلو: الأول: ان يتكلم الإنسان بالأقاويل الكاذبة بأن يخبر عن أشياء مع علمه بكذبها و عدم موافقتها للواقع و نفس الأمر، فإن هذا حرام بضرورة الإسلام. الثاني: موارد الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر: بأن يأمر الناس بالمعروف، و يتركه هو، و ينهاهم عن المنكر و يرتكبه، و هذا هو الظاهر من الآية، و من الطبرسي في تفسيرها. و عليه فشأن الآية شأن قوله تعالى: (أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ). و هذا أيضا حرام بالضرورة بل هو أقوى من الأمر بالمنكر و النهي عن المعروف بالقول، لكونه ترويجا للباطل بالعمل، و من البديهي أن تأثيره في الترويج أقوى من تأثير القول فيه و اما الوعيد فمن حيث القاعدة يجري فيه ما جرى في الوعد إنشاء و إخبارا، و اما من حيث الروايات فلا تشمله الأحاديث المتقدمة في الحاشية الظاهرة في الوجوب، بداهة انه لا يجب الوفاء بالوعيد قطعا، بل قد يحرم ذلك في بعض الموارد جزما.

ص: 164

كه وزان اين آيه ي شريفه، وزان آيه ي شريفه ي (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) است و اصلاً ربطي به وعد ندارد، قابل موافقت نيست و بايد همان طور كه روايات مباركه تطبيق داده اند، حمل كرد بر مورد وعد و هر گفتني كه مستتبع و علّت عمل است، و مواردي كه صرف نظر از گفتن، وظيفه است و گفتن يا نگفتن تأثيري در وجوب آن ندارد، آيه ي شريفه ناظر به آن نيست. البته اين كه مي گوييم آيه ي شريفه ناظر به آن نيست، به كمك روايات است؛ نه اين كه آيه ي شريفه اصلاً نتواند تاب آن معنا را داشته باشد. و نهايت آن كه بگوييم آيه ي شريفه در اعمّ از خلف وعد و قول به غير عمل استعمال شده، كما اين كه در روايتي(1) بر قول بلا عمل هم تطبيق شده است، ولي چون سند


1- مكارم الأخلاق، ص457 و مستدرك الوسائل، ج12، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ابواب الامر و النهي و ما يناسبها، باب9، ح3، ص203: الطَّبْرِسِيُّ فِي مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ يَهْدِي النَّاسَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُهُمْ بِالْخَيْرِ وَ هُوَ غَافِلٌ عَنْهُ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) إِلَى أَنْ قَالَ- صلي الله عليه و آله و سلم -: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ فَلَا تَكُنْ مِمَّنْ يُشَدِّدُ عَلَى النَّاسِ وَ يُخَفِّفُ عَلَى نَفْسِهِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ).

ص: 165

آن ضعيف مي باشد نمي تواند به عنوان مستند باشد.

پس نتيجه اين شد كه مرحوم شيخ در مورد آيه ي شريفه ي (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون) فرمودند: ظاهراً وعده دادن مع إضمار عدم الوفاء مراد است. ولي به نظر ما قيد «مع إضمار عدم الوفاء» لازم نيست؛ زيرا رواياتي كه اين آيه ي شريفه را بر خلف وعد تطبيق داده، اطلاق دارد؛ يعني چه از اوّل همراه إضمار عدم الوفاء باشد و چه نباشد، در هر صورت مشمول آيه ي شريفه است.

آيا وعد مع اضمار عدم الوفاء، مصداق كذب است؟

اشاره

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: حتّي اگر بگوييم مراد از عبارت «وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ...» وعده اي است كه از اوّل عزم بر عدم وفاء داشته باشد، باز نمي توانيم بگوييم حقيقتاً مصداق كذب است؛ چون به هر حال وعد از مقوله ي انشاء است و واقعي وراء انشاء ندارد تا به خاطر عدم تطابق، متّصف به كذب شود، بلكه امرش دائر بين وجود و عدم است. امّا اين كه چرا در روايت اطلاق كذب بر آن شده، دو وجه مي تواند داشته باشد.

ص: 166

وجوه اطلاق كذب بر خلف وعد در نظر شيخ - قدس سره -

اشاره

وجه اوّل: به خاطر علاقه ي مشابهت وعد (مع إضمار عدم الوفاء) با كذب و تشابه در حكم، مجازاً اطلاق كذب شده است.

وجه دوم: به خاطر اين كه هر وعدي مستلزم إخبار به وقوع فعل است(1)، كذب بر آن اطلاق شده است؛ مثلاً كسي كه به ديگري وعده مي دهد اوّل ماه پنجاه هزار تومان هديه مي دهم، از آن جايي كه اين وعد، انشاء بوده(2) و امرش دائر بين وجود و عدم است و واقعي وراء انشاء ندارد تا تطابق يا عدم تطابق با آن داشته باشد، نمي توانيم آن را متّصف به صدق يا كذب كنيم، ولي اين وعد چون مستلزم يك خبر است كه اوّل ماه پنجاه هزار تومان تحويل او خواهد داد، پس اگر به وعده اش عمل


1- البته بايد بگوييم مستلزم إخبار است، نه إخبار به وقوع فعل.
2- در پاسخ به اين سؤال كه چگونه انشاء به يك امر استقبالي تعلّق مي گيرد، همان جوابي كه در اصول به واجب معلّق داده شد كه وجوب حالي است ولي واجب استقبالي، در اين جا هم داده مي شود؛ يعني انشاء حالي است امّا منشأ استقبالي. بنابراين ظاهر كلام سيد خويي- قدس سره - در قسم ثالثِ اقسام وعد كه چنين وعدي را از مقوله ي إخبار مي داند و مي فرمايد: «الثالث: ان يخبر المتكلم عن الوفاء بأمر مستقبل، كقوله: أجيئك غدا، أو أعطيك درهما بعد ساعة، أو أدعوك إلى ضيافتي بعد شهر، و هذه جمل خبرية بالحمل الشائع و لكنها مخبرة عن أمور مستقبلة، كسائر الجمل الخبرية الحاكية عن الحوادث الآتية، كالإخبار عن قدوم المسافر غدا، و عن نزول الضيف يوم الجمعة» درست نيست و مي تواند از باب انشاء باشد و مشكلي ندارد. (اميرخاني)

ص: 167

نكند اين خبر را غير مطابق با واقع قرار مي دهد، پس به اين اعتبار كذب مي شود.

سپس مرحوم شيخ مي فرمايد: ساير انشاءات هم مستلزم إخبار است.

اتصاف انشاءات به كذب از حيث خبر ملازم آن در كلام كاشف الغطاء - قدس سره -

مرحوم شيخ(1) براي تأييد كلام خود كه وعد از حيث استلزام بر خبر مي تواند متّصف به كذب شود و بلكه ساير انشاءات هم اين گونه است، كلامي از شيخ جعفر كاشف الغطاء(2) - قدس سره - ذكر مي كند كه ايشان هم معتقد به اتّصاف انشا ءات به كذب از حيث


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص15: ذكر بعض الأساطين: أنّ الكذب و إن كان من صفات الخبر، إلّا أنّ حكمه يجري في الإنشاء المنبئ عنه، كمدح المذموم، و ذمّ الممدوح، و تمنّي المكاره، و ترجّي غير المتوقّع، و إيجاب غير الموجب، و ندب غير النادب، و وعد غير العازم.
2- كاشف الغطاء، شيخ جعفر، شرح الشيخ جعفر على قواعد العلامة ابن المطهر، ص54: الكذب: كما تحرم غيبتهم يحرم تعمد الكذب ... و لو أخذ في حدّه مخالفة الاعتقاد فقط أو مع الواقع لم يحتج إلى قيد التعمد و هو و إن كان من صفات الخبر يجري الحكم في الإنشاء المنبئ عنه مع قصد الإفادة كمدح المذموم و ذمّ الممدوح و تمني المكاره و ترجّي غير المتوقع و إيجاب غير الموجب و ندب غير النادب و عدّ غير العازم إلى غير ذلك مما يلزمه الإغراء بالجهل و التورية و الهزل و المراح من غير قرينة داخلان في اسمه أو في حكمه و لا فرق بين ما كان من شعر أو نثر مع عدم قرينة المبالغة.

ص: 168

خبر ملازم با آن است و مثال هايي براي آن ذكر مي كند، مانند: مدح المذموم (مدح كردن كسي كه مذموم است)، ذمّ الممدوح، تمنّي المكاره [مثلاً بگويد كاش ما هم مريض بوديم و ثواب مي برديم، در حالي كه واقعاً نمي خواهد]، ترجّي غير المتوقع [بگويد منتظرت بودم، در حالي كه واقعاً منتظر نبود]، ايجاب غير الموجب (بر افراد تحت امرش كاري را واجب كند، در حالي كه ملاك وجوب را ندارد)، ندب غير النادب (بر افراد تحت امرش انجام كاري را مستحب كند، در حالي كه ملاك استحباب را ندارد) و وعد غير العازم (وعده دهد در حالي كه عزم بر وفاي به آن ندارد). پس در تمام اين انشاءات چون مستلزم خبر است از آن حيث مي تواند مّتصف به كذب شود، گرچه خود انشاءات في نفسه متّصف به صدق و كذب نمي شود.

نقد كلام كاشف الغطاء - قدس سره -

كلام كاشف الغطاء(1) - قدس سره - درست نيست و در اين أمثله اي كه


1- شيخ جعفر كاشف الغطاء- قدس سره - متولد (1154 ه.ق) از نوادري است كه محدث نوري درباره ي ايشان مي فرمايد: «هو من آيات الله العجيبه التي تقصر العقول عن دركها». ايشان داراي هوش و استعداد سرشار بودند و كتاب كشف الغطاء را در مسافرت بين ايران و عراق، در حالي كه فقط قواعد علامه- قدس سره - را همراه داشتند نوشته اند كه از اتقان بالايي برخوردار است و از شيخ اعظم انصاري- قدس سره - نقل شده كه فرموده اند: «من اتقن القواعد الفقهية التي اودعها كاشف الغطاء في مقدمة كشفه فهو عندي مجتهد». از خود كاشف الغطاء هم نقل شده كه فرمود: اگر تمام آثار فقهي شيعه را با آب بشويند و پاك شود، من مي توانم عن ظهر الغيب (از حفظ) از طهارت تا ديات را بنويسم. در عظمت كاشف الغطاء همين قدر بس است كه علامه ي بحر العلوم او را به عنوان مرجع عام شيعه معرفي كرد و حتّي به اهل بيت خود هم امر فرمود كه از شيخ جعفر تقليد نمايند. اساتيد و شاگردان شيخ جعفر كاشف الغطاء- قدس سره - نزد اساتيدي چون پدرش خضر، وحيد بهبهاني، علامه ي بحر العلوم و ... بهره برد و شاگردان زيادي از جمله: چهار فرزند خود؛ شيخ موسي [كه وقتي از پدرش سؤال شد افقه الناس كيست؟ در جواب فرمود: من و فرزندم موسي و شهيد اوّل. بعضي هم در دقت و متانت او را بر پدرش برتري داده اند] شيخ علي، شيخ حسن، شيخ محمد كاشف الغطاء و هم چنين بزرگاني چون شيخ محمد حسن نجفي (صاحب جواهر)، شيخ محمد تقي اصفهاني (صاحب هداية المسترشدين)، سيد عبدالله شبّر، شيخ محمد ابراهيم كلباسي، سيد جواد عاملي (صاحب مفتاح الكرامة) و ... از محضر علم و ادب وي بهره بردند. تأليفات كشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء، شرح قواعد علامه ي حلّي، كتاب الطهارة، بغية الطالب، العقائد الجعفرية في اصول الدين، غاية المأمول في علم الاصول، رسالة منهج الرشاد لمن اراد السداد (در ردّ وهابيت)، كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد عدو العلماء (در ردّ أخباري گري و كارهاي ميرزا محمّد) و ... از جمله آثار كاشف الغطاء مي باشد. مبارزات 1) مبارزه با أخباري گري: كاشف الغطاء از شاگردان وحيد بهبهاني، آغازگر مبارزه ي جدّي با تفكر أخباري گري است كه بعد از استادش پرچمدار اين مبارزه شد و عليه ميرزا محمد أخباري _ پرچمدار تفكر أخباري كه در علوم غريبه تسلط داشت و در دربار فتحعلي شاه هم نفوذ كرده بود _ مبارزه كرد و كتاب كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد عدو العلماء را نوشت و از اين طريق توانست از نفوذ او در دربار فتحعلي شاه و تبليغات مسموم جلوگيري كرده و در آخر او را فراري دهد. 2) مبارزه با تفكر وهابي: اوّلين كسي كه از علماي شيعه به مبارزه با محمد بن عبدالوهاب _ كه با احياء آراء ابن تيميه توانست وهابيت را بنيان نهد _ پرداخت، كاشف الغطاء بود و كتاب منهج الرشاد را در ردّ وهابيت تأليف كرد و رهبري مردم در دفاع مسلحانه از نجف اشرف در حمله ي وحشيانه وهابيت به عراق را بر عهده گرفت و آن ها را مجبور به عقب نشيني كرد و دستور به ساختن سور نجف (ديوار بزرگ در اطراف نجف اشرف) براي مصون ماندن شهر داد. 3) مبارزه با حمله ي روس به ايران: مرحوم كاشف الغطاء براي دفاع از مرزهاي ايران در حمله ي روس ها، فتواي جهاد صادر كرد و در نامه اي به فتحعلي شاه اذن داد تا عِدّه و عُدّه عليه روس ها تهيه كند و نوشت: «پس از حصول موانع ظهور و عدم امكان قيام ما و قيام علماء به اين امور، اذن داديم به پادشاه اين زمان (فتحعلي شاه) ...»؛ يعني چون در زمان غيبت، ما علماء مبسوط اليد براي قيام به اين امور نيستيم، از طرف خود به فتحعلي شاه اذن داديم تا عليه روس ها جهاد كند. از اين جمله ي مرحوم كاشف الغطاء استفاده مي شود كه قائل بودند كه قيام به امور مملكت، از اختيارات فقهاست. خصوصيات اخلاقي شيخ در عبادت و صفاي باطن و حالت تضرع و زاري به درگاه خداوند متعال و تهجد و سحرخيزي هم يكي از اوتاد بودند. شهيد محراب ملا محمد تقي برغاني قزويني مي گويد: در سالي كه شيخ جعفر به ايران سفر كردند، وارد قزوين شده و در منزل يكي از بزرگان كه باغي هم داشت رحل اقامت افكندند. وقت خواب فرا رسيد و من هم در گوشه ي آن باغ خوابيدم، چون پاسي از شب گذشت شنيدم شيخ مرا صدا زده و مي گويد: برخيز و نماز شب بخوان، گفتم بله برمي خيزم. بعد از رفتن شيخ دوباره خوابيدم، ولي با صداي گريه و ناله بلند شدم و متوجّه شدم شيخ جعفر مشغول راز و نيازست. اين صداي ناله چنان در من اثر كرد كه از آن شب تا كنون كه 25 سال مي گذرد، هر شب از خواب برخاسته و به مناجات مشغول مي شوم. در فوائد الرضوية آمده: در بعضي از مؤلفات ديدم كه در سالي كه گذر شيخ به يكي از شهرهاي ايران افتاد، اهل آن جا خواستند نماز را با آن جناب به جماعت بخوانند. مساجد شهر كم وسعت و غير كافي بود، لاجرم در ميدان اجتماع كرده و با شيخ نماز جماعت خواندند. بعد از نماز از ايشان خواستند موعظه اي بفرمايد، شيخ فرمود: من فارسي را خوب نمي دانم. بعد از اصرار بالاي منبر رفتند و فرمودند: مردم! شما مي ميريد و شيخ هم مي ميرد، پس فكر روز بازپسين نمائيد. ايها الناس! شهر شما مثل بهشت است؛ چراكه در بهشت قصور و بساتين است و در اين شهر نيز قصور عاليه و بساتين است كه نهرهايي در آن جاري است. در بهشت نماز، روزه و ساير تكاليف برداشته شده، كما اين كه در شهر شما هم اين امور برداشته شده، و اين تعريض بود كه اهل شهر بر تكاليف الهي مواظبت ندارند. يا وقتي متوجّه شدند كه ائمه ي جماعات نوافل نمي خوانند، به مردم فرمودند: از اين پس هر كسي نوافل را نخواند به او اقتداء نكنيد. با اين تدبير توانست خواندن نوافل را ترويج دهد. نقل شده روزي شيخ جعفر- قدس سره - براي اقامه ي نماز جماعت در نجف اشرف، دير وارد مسجد شده مي بيند مردم به صورت فرادا مشغول نماز هستند، آن ها را توبيخ كرد و فرمود: آيا در بين شما يك نفر عادل نبود تا پشت سر او به جماعت بخوانيد؟! در اين حين نگاهش افتاد به يك تاجر صالح متديني كه مشغول نماز است، رفت و پشت سر او اقتدا كرد، ديگران هم با مشاهده ي اين صحنه به او اقتدا كرده و صف عظيمي را تشكيل دادند. آن تاجر وقتي در بين نماز متو جّه اين حركت كاشف الغطاء و مردم شد، با سختي نماز ظهر را به اتمام رسانيد، در حالي كه عرقِ حياء مي ريخت. بعد از نماز بلافاصله بلند شد كه كنار برود، ولي شيخ جعفر دست او را گرفت و فرمود: بايد نماز عصر را هم اقامه كني. تاجر گفت: يا شيخ قتلتني بهذا الاقتداء! ما لي و لمقام الامامة؟! ما كجا و امام جماعت كجا! كاشف الغطاء به هيچ وجه قانع نمي شود و مي فرمايد: بايد نماز عصر را هم اقامه كني، تا اين كه بعد از انكار تاجر فرمود: يا بايد اقامه كني و يا اين كه فلان مقدار پول _ كه آن زمان پول هنگفتي بود _ پرداخت كني. تاجر گفت: حاضرم آن پول را پرداخت كنم. شيخ جعفر فرمود: بايد قبل از نماز حاضر كني. تاجر هم كسي را فرستاد و آن مبلغ پول را براي او آوردند. شيخ جعفر آن پول را همان جا ميان فقراء تقسيم كرده و نماز عصر را اقامه فرمودند. (اميرخاني و احمدي)

ص: 169

ص: 170

ص: 171

ص: 172

ذكر كردند، هيچ يك از انشاءات ملازم با خبر نيست(1)؛ مثلاً ايجاب غير الموجب (واجب كردن چيزي كه ملاك وجوب ندارد) كجا متضمّن خبر است تا به اعتبار آن متّصف به كذب شود؟! او فقط ايجاب كرده كه آن هم انشاء است؛ نه إخبار.

البته ممكن است گفته شود اين انشاء بي جا بوده يا مصداق ظلم بر افراد تحت امرش است، امّا به هيچ وجه متّصف به كذب نمي شود؛ چون متضمن هيچ خبري نيست. در ساير انشاءات هم اين چنين است؛ مثلاً كسي امانتي در دستش باشد و آن را بفروشد، با اجراي صيغه ي بيع مرتكب كذب نشده؛ چون خبري نداده كه غير مطابق با واقع باشد، هرچند برخي يا همه خيال كنند مبيع ملك منشئ بوده است، و إلا بايد ملتزم شويم خيلي از كارها كذب است.


1- البته اشكالي كه حضرت استاد دام ظله بر كلام كاشف الغطاء- قدس سره - وارد كردند، بنا بر نقل مرحوم شيخ انصاري- قدس سره - است. امّا طبق كلام خود كاشف الغطاء در شرحشان بر قواعد علامه كه قيد «مع قصد الإفاده» را ذكر مي كند، اين اشكال وارد نيست. امّا باز اين اشكال صغروي باقي مي ماند كه در اين امثله اي كه ذكر كردند، قصد إفاده وجود ندارد و براي إفاده ي چنين خبري وضع نشده است. (اميرخاني)

ص: 173

به عنوان مثال پيرمرد هشتاد ساله اي كه محاسنش را خضاب كرده و بيست سال جوان تر نشان مي دهد، بايد بگوييم مرتكب كذب شده است. در حالي كه او خبري نداده تا بگوييم كذب است، بلكه برداشت ديگران اشتباه است. هرچند ممكن است در بعضي موارد بر اين عمل، عنوان غش صادق باشد؛ مثلاً براي خواستگاري دختري برود و خودش را جوان بنماياند.، اين جا چون گول زدن صدق مي كند مصداق غش است، امّا باز كذب بر آن صادق نيست.

بله، اگر در جاي خاصّي انشاء به گونه اي باشد كه عرفاً ملازمه ي با خبر داشته باشد _ كه بسيار نادر است و شايد اصلاً اتفاق نيفتد _ در چنين جايي ملتزم مي شويم، ولي از آن جايي كه وعد حتّي اگر قصد وفا هم نداشته باشد چيزي جز انشاء و إيقاع انجام امري نيست و آن هم محقّق شده، لذا كذب در آن راه ندارد.

بنابراين در تمام مواردي كه مرحوم كاشف الغطاء مثال زدند اگر به نحو انشاء باشد، ملازم با خبر نيست و امرش دائر بين وجود و عدم است و متّصف به صدق و كذب نمي شود، و اگر هم به نحو إخبار(1) بيان كند كه از محلّ كلام خارج است.


1- مثال هايي را كه مرحوم كاشف الغطاء ذكر كردند، برخي را مي توان هم به نحو انشائي بيان كرد كه در اين صورت متّصف به صدق و كذب نمي شود و هم به نحو إخبار، كه متّصف به صدق و كذب مي شود ولي از محلّ كلام خارج است، كما اين كه در «بِعتُ» مي توان هم به نحو انشائي بيان كرد و هم به نحو إخباري.

ص: 174

بيان ديگري بر كذب نبودن خلف وعد در كلام شيخ - قدس سره -

مرحوم شيخ بيان ديگري براي كذب نبودن خلف وعد ارائه داده و مي فرمايد: «و كيف كان، فالظاهر عدم دخول خلف الوعد في الكذب؛ لعدم كونه من مقولة الكلام»(1)؛ يعني خلف وعد اصلاً از مقوله ي كلام نيست تا متّصف به صدق و كذب شودژ بلكه از مقوله ي عمل است(2)؛ زيرا خلف وعد يعني ترك عمل به وعد، در حالي كه صدق و كذب وصف كلام است؛ نه عمل.

ولي ما مي گوييم لازم نيست چيزي حتماً از مقوله ي كلام باشد تا متّصف به صدق و كذب شود، بلكه اگر عملي جايگزين كلام هم باشد مي تواند متّصف به صدق و كذب شود؛ مثلاً اگر در جواب اين سؤال كه آيا زيد اين جاست، سرش را به عنوان رضايت پايين بيندازد، از آن جايي كه اين عمل جايگزين كلام «بله» است مي تواند متّصف به كذب شود. بنابراين بهتر بود جناب شيخ بفرمايد: خلف وعد نه از باب كلام است و نه جايگزين كلام، پس متّصف به كذب نمي شود.

البته عمل گرچه خود متّصف به كذب نمي شود، ولي


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص15.
2- مرحوم شيخ در اين جا محلّ كلام در مورد وعد غير مستتبع به عمل را كه از مقوله ي قول است، به يك باره تغيير داده و خلف وعد را كه از مقوله ي فعل است، موضوع قرار مي دهد. (اميرخاني)

ص: 175

مي تواند محقّق كذب باشد؛ مثلاً اگر كسي به نحو إخبار بگويد من اوّل ماه پنجاه هزار تومان به شما خواهم داد، اگر اوّل ماه پرداخت نكند باعث دروغ شدن آن كلام خواهد بود و كشف مي شود از اوّل دروغ بوده است؛ يعني صدق و كذب چنين خبري به نحو شرط متأخّر، منوط به اين است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد يا خير؛ اگر اتفاق افتاد راست است و اگر اتفاق نيفتد دروغ است. در صورتي هم كه هنگام گفتن چنين خبري اعتقاد به عدم تحقّق داشته باشد ولي از قضا تحقّق پيدا كند باز اين كلام دروغ نيست، هرچند تجرّي كرده است.

آيا خلف وعد حرام است؟

اشاره

بعد از اين كه بيان كرديم خلف وعد نمي تواند از باب كذب حرام باشد چون كذب بر آن صادق نيست، اين سؤال مطرح مي شود كه آيا دليلي بر حرمت خلف وعد وجود دارد؟

همان طور كه مرحوم شيخ فرمودند، ظاهر بعض أخبار حرمت خلف وعد است(1)، مانند روايتي كه مي فرمايد:


1- همان: كيف كان، فالظاهر عدم دخول خلف الوعد في الكذب؛ لعدم كونه من مقولة الكلام، نعم، هو كذب للوعد، بمعنى جعله مخالفاً للواقع، كما أنّ إنجاز الوعد صدق له، بمعنى جعله مطابقاً للواقع، فيقال: «صادق الوعد» و «وعد غير مكذوب». و الكذب بهذا المعنى ليس محرّماً على المشهور و إن كان غير واحد من الأخبار ظاهراً في حرمته، و في بعضها الاستشهاد بالآية المتقدمة.

ص: 176

«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ»(1)

آيه ي مباركه هم كه بر خلف وعد تطبيق شده، بيان گر حرمت آن است؛ زيرا لحن آن شديد است:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون * كَبُرَ


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب109، ح2، ص165 و الكافي، ج2، ص364: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ. هم چنين مي توان به روايات ديگري هم اشاره كرد، از جمله:  همان، ح3 و الكافي، ج2، ص363: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)  همان، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب49، ح4، ص340 و الكافي، ج2، ص290: وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَن عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِي كِتَابِهِ: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ) وَ قَالَ (أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ) وَ فِي قَوْلِهِ (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا).

ص: 177

مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)

امّا با اين حال مشهور فقهاء قائل به عدم حرمت مطلق خلف وعد شده اند. ولي ما مي گوييم اگر ما بوديم و فقط آيه ي شريفه، چاره اي جز اين نداشتيم كه بگوييم مطلق خلف وعد حرام است، ولي به قرينه ي بعضي قرائن خارجي مي گوييم آيه ي شريفه از حيث شمولش بر تمام افراد خلف وعد در مقام بيان نيست.

بيان مطلب: در بعضي از مباحث گذشته بيان كرديم آيه ي شريفه ي (أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)(2) بيان مي فرمايد كه هر كس مسرف باشد از اصحاب نار است _ شايد ادلّه ي ديگري هم داشته باشيم كه دالّ بر حرمت مطلق اسراف باشد _ امّا با اين حال گفتيم نمي توان ملتزم شد كه مطلق اسراف حرام است؛ زيرا به عنوان مثال اگر كسي ته مانده ي آب ليواني را كه مي تواند دوباره آن را استفاده كند دور بريزد، اسراف بر آن صدق مي كند، يا مثلاً كسي هندوانه اي خورده تخمه هاي آن را دور بريزد مصداق اسراف است، يا كسي خرمايي خورده هسته اش را دور بريزد (و در جايي آن را نكارد) روايت


1- سوره ي صف، آيات 1و2.
2- سوره ي غافر، آيه ي43: (لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَني إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)

ص: 178

مي فرمايد اين عمل اسراف است(1) و ... ولي نمي توانيم بگوييم اين نوع اسراف ها حرام است؛ زيرا سيره ي عمليه ي قطعيه ي جاريه بر ارتكاب چنين اسرافي وجود دارد و اگر چنين اسرافي حرام بود حتماً به طور واضح بيان مي شد و در روايات به شدت با آن مقابله مي شد؛ زيرا خيلي مورد ابتلاء است و فقهاء طبق آن فتوا مي دادند. امّا چون چنين فتوايي مشهور نيست و حتّي بيان هاي روايي متكرّر و محكمي در اين گونه موارد وارد نشده، كشف مي كنيم حرام نيست و نهايت اين كه مكروه است، كما اين كه در عروة الوثقي مي فرمايد: «الإسراف في ماء الوضوء مكروه»(2)، در حالي كه هيچ كس حاشيه نزده «بل حرامٌ» با اين كه اسراف در آب وضوء كم نيست؛ يعني اسراف در بيش از إسباغ(3) (كه به مقدار يك مدّ آب در وضوء و يك صاع در


1- همان، ج5، تتمة كتاب الصلاة، أبواب احكام الملابس و لو في غير الصلاة، باب28، ح2، ص51 و الكافي، ج4، ص56: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: مَا أَدْنَى مَا يَجِي ءُ مِنَ الْإِسْرَافِ؟ قَالَ: ابْتِذَالُكَ ثَوْبَ صَوْنِكَ وَ إِهْرَاقُ فَضْلِ إِنَائِكَ وَ أَكْلُكَ التَّمْرَ وَ رَمْيَكَ بِالنَّوَى هَاهُنَا وَ هَاهُنَا.
2- العروة الوثقى (المحشى)، ج 1، ص377.
3- «إسباغ الوضوء» در لغت به معناي اتمام و مبالغه ي در وضوء است:  لسان العرب، ج 8، ص433: شي ء سابغٌ أَي كامِلٌ وافٍ. سَبَغَتِ النِّعْمةُ تَسْبُغُ، بالضم، سُبُوغاً: اتسعت. أَسْبَغَ الله عليه النِّعْمةَ: أَكْمَلَها و أَتَمَّها و وسَّعَها و إِسْباغُ الوُضوءِ: المُبالَغة فيه و إتْمامُه. و در اصطلاح فقهاء مورد اختلاف قرار گرفته كه يا مراد اين است در غسله ي اولي آب بيشتري مصرف كند و به تعبير ديگر شاداب وضوء بگيرد و يا اين كه دو بار بشويد، عدّه اي هم گفته اند به يكي از اين دو امر محقّق مي شود:  الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج 2، ص331: الظاهر المتبادر من الإسباغ هو الإكثار من ماء الوضوء لا تكراره، و العجب من جمع من محققي متأخري المتأخرين حيث تبعوه في هذا التأويل و جعلوا عليه المدار و التعويل من غير إعطاء التأمل حقه في ذلك و لا إمعان النظر فيما هنالك.  مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط - الحديثة)، ج 2، ص510: استحباب تثنية الغسلات: أجمعوا كما في التذكرة و غيرها على أنّ التثنية ليست فرضاً كما أجمعوا على عدم تقدير الوجوب بعدد معيّن بمعنى أنّه لو لم يكف الكفّ الأوّل وجب الثاني و الثالث و هكذا حتّى يتأدّى الواجب كما في المختلف و اختلفوا في أنّ الثانية سنة أم لا؟ فمذهب الأكثر كما صرّح بذلك كثير أنّها سنّة. و عليه الإجماع كما في الغنية و السرائر و الانتصار و هو من دين الإماميّة.  شرح العروة الوثقى (للحائري)، ج 3، ص303: و قد مرّ أنّه يستحبّ أن يكون ماء الوضوء بمقدار مد، بل يمكن أن يقال: إنّ المستفاد منه استحباب الإسباغ بأحد الأمرين، إمّا بإكثار الماء في الغسلة الاولى و إمّا بتثنية الغسل للإسباغ. به هر حال روايات زيادي وجود دارد كه دالّ بر استحباب إسباغ در وضوء است، از جمله:  وسائل الشيعة، ج1، كتاب الطهارة، أبواب الوضوء، باب10، ح3، ص380 و الامالي للصدوق، ص322: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْغِفَارِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلَى شَيْ ءٍ يُكَفِّرُ اللَّهُ بِهِ الْخَطَايَا وَ يَزِيدُ فِي الْحَسَنَاتِ قِيلَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: إِسْبَاغُ الْوُضُوءِ عَلَى الْمَكَارِهِ وَ كَثْرَةُ الْخُطَى إِلَى هَذِهِ الْمَسَاجِدِ وَ انْتِظَارُ الصَّلَاةِ بَعْدَ الصَّلَاةِ ... الْحَدِيثَ.  همان، باب54، ح7، ص489 و المحاسن، ج1، ص4: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: ثَلَاثٌ كَفَّارَاتٌ إِسْبَاغُ الْوُضُوءِ بِالسَّبَرَاتِ وَ الْمَشْيُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِلَى الصَّلَاةِ وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَى الْجَمَاعَاتِ. (احمدي)

ص: 179

ص: 180

غسل است)(1) خيلي رواج دارد و كسي نگفته حرام است.

در مورد وعد هم مي گوييم: از آن جايي كه كثيراًما تخلّف از وعد اتفاق مي افتد و كسي بر آن ها به عنوان رفتار حرام انكار نمي كند و مشهور فقهاء به حرمت آن فتوا نداده اند، پس معلوم مي شود خلف وعد حرام نيست. بنابراين بايد بگوييم مقصود از آيه، آن قول هايي است كه في نفسه يك نوع الزام شرعي دارد، مانند نذر، پيمان و تعاهد طرفيني و ... كه صرف نظر از آيه ي شريفه، الزامي بر آن وجود دارد. بنابراين مراد از آيه ي شريفه چنين وعدهايي است و وعد هاي معمولي مشمول آيه ي شريفه نيست و روايات هم نمي خواهد بيش از كراهت خلف وعد را بيان كند.

امّا با اين حال چون جواز خلف وعد ظاهراً ثابت نيست كه


1- فيض كاشانى، محمد محسن ابن شاه مرتضى، مفاتيح الشرائع، ج 1، ص50 و 57: مستحبات الوضوء: ... و الإسباغ بمد، و هو رطل و نصف بأرطال المدينة. ما يستحب في الغسل: ... و الإسباغ بصاع، و هو أربعة أمداد.

ص: 181

اجماعي باشد، احتياط در اين است كه اگر كسي به جِدّ وعده داد، وفا كند و تخلّف نكند؛ زيرا اگر آيه ي شريفه و بعضي روايات در مقام بيان باشد نمي توان آ ن را حمل بر كراهت كرد؛ چون مي فرمايد: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ) كه بسيار شديد اللحن است و به ويژه آن كه در مصحّحه ي هشام بن سالم آمده بود: «فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ» و آن گاه امام آيه ي شريفه را بر خلف وعد تطبيق فرمودند، و با اين تطبيق ديگر توجيه سابق در آيه راه ندارد. بله، مي توان آن را حمل بر مبالغه ي در كراهت خلف وعد كرد.

اقسام ابراز وعده

كسي كه به ديگري وعده اي مي دهد، مي تواند به يكي از اقسام زير ابراز كند:

1. إخبار از عزم دروني؛ مثلاً مي گويد من عازمم كه فردا به منزل شما بيايم. اين در حقيقت إخبار است و متّصف به صدق و كذب مي شود؛ يعني اگر واقعاً عازم باشد، صادق است و اگر عازم نباشد كاذب است.

2. إخبار از انجام فعلي در آينده؛ مثلاً مي گويد: من فردا خانه ي شما خواهم آمد. اين هم باز خبر است و مانند آن است كه بگويد فردا باران خواهد آمد. بنابراين متّصف به صدق و كذب مي شود؛ يعني در صورتي كه فردا بيايد اين خبر صادق است، هرچند موقع بيان اين جمله عزم بر آمدن نداشته باشد.

ص: 182

پس اگر تصميمش عوض شود و بيايد كشف مي شود خبرش راست بوده، ولي چون موقع گفتن اين جمله در اعتقاد خودش دروغ بوده، پس تجرّي كرده است.

و اگر عكس آن باشد، يعني فردا نيايد، كشف مي شود خبرش دروغ بوده است، هرچند موقع گفتن اين خبر عزم بر آمدن داشته ولي بعداً مانعي براي رفتن رخ داده است كه در اين صورت دروغ بر آن صادق است، گرچه مرتكب معصيت نشده است.

3. انشاء وعدي كه تحقّق مُنشَأ در آينده است؛ مثلاً در همان مثال قبلي به نحو انشاء مي گويد: من فردا به خانه ي شما خواهم آمد. اين در حقيقت به اين صورت است كه الآن بر خود الزام مي كند كه فردا به منزل ما بيايد و با نفس گفتن اين جمله، آن الزام و وعد محقّق شده و ديگر متّصف به صدق و كذب نمي شود؛ چون واقعيتي وراء اين كلام نيست تا با آن تطابق يا عدم تطابق داشته باشد، هرچند زمان تحقّق مُنشأ در آينده است.

بنابراين در اين صورت حتّي اگر واقعاً عزم بر آمدن هم نداشته باشد باز متّصف به كذب نمي شود، گرچه ممكن است فريب دادن بر آن صادق باشد. و به طريق أولي اگر كسي بگويد من به شما وعده مي دهم فردا به منزلتان مي آيم، اين فقط انشاء است و إخبار نمي باشد و در نتيجه حتّي اگر تخلّف كند متّصف به كذب خبر نمي شود.

ص: 183

هزل

اشاره

ص: 184

ص: 185

آيا هزل مصداق كذب است؟

اشاره

هزل گاهي به صورت حكايت يك قضيه اي كه مفاد آن خنده دار و تمسخر آور است مي باشد، در اين صورت مانعي ندارد كه متّصف به كذب شود؛ زيرا خبر غير مطابق با واقع را به نحو جدّ نقل مي كند، هرچند هدفش به خنده آوردن ديگران باشد.

ولي گاهي به صورت نقل حكايت نيست بلكه كلامي را ابراز مي كند كه خنده دار است؛ مثلاً مي گويد قيافه ي طرف را ببين! اين كلام از آن جايي كه إنشاء بوده و خبر نيست، متّصف به صدق و كذب نمي شود.

ولي با اين حال روايات، امر به پرهيز از هزل كرده كه اگر بر نوع اوّل تطبيق شود مصداق كذب است و عنوان مستقلي در حرمت نيست، ولي اگر به گونه اي باشد كه بر نوع دوم يا بر اعمّ از انشائي و إخباري تطبيق داده شود، لامحاله مي گوييم هزل خود عنوان مستقلي در حرمت است.

ص: 186

روايات مربوط به حرمت هزل

1. مرسله ي سَيْفِ بْنِ عَمِيرَة:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عليهما السلام - يَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً.(1)

اين روايت مرسله است و قابل استناد نيست.

امام سجاد - عليه السلام - در اين روايت _ علي فرض صدور _ مَقسم را كذب قرار داده و فرمودند: از جدّ و هزل دروغ بپرهيزيد، بنابراين بر نوع اوّل (هزل) منطبق مي شود كه مصداق كذب است.

2. روايت أَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَة:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب140، ح1، ص250 و الكافي، ج2، ص238.

ص: 187

الطَّائِيِّ(1) عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام -: لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ.

وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ مِثْلَهُ.(2)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر قاسم بن عروة كه توثيق ندارد، ناتمام است.

در اين روايت هم مقسم كذب است، بنابراين هزل هايي را كه دروغ بر آن صادق نباشد شامل نمي شود.

3. روايت حارث الاعور:

«لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ»(3)


1- رجال الشيخ الطوسي، ص339: عبد الحميد بن عواض الطائي، ثقة، من أصحاب أبي جعفر و أبي عبد الله- عليهما السلام -.
2- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب140، ح2، ص250 و الكافي، ج2، ص340.
3- همان، ح3 و الامالي، ص419: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ أَبِي وَكِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّابا.

ص: 188

در اين روايت هم مي فرمايد: دروغ، نه جدّ آن و نه هزل آن سزاوار نيست.

اين روايت علاوه بر ضعف سند و اين كه باز مَقسم كذب است، دالّ بر حرمت هم نيست؛ زيرا عبارت «لَا يَصْلُحُ» هم در حرمت و هم در كراهت استعمال مي شود. مگر اين كه گفته شود دو قرينه در اين جا وجود دارد كه در حرمت استعمال شده كه عبارتست از:

الف: كذب در جايي كه به نحو جدّ باشد يقيناً حرام است. بنابراين «لَا يَصْلُحُ» در اين جا كه بر كذب به جدّ تطبيق داده شده، در حرمت به كار رفته است.

ب: در ادامه ي روايت تعليل ذكر مي كند كه «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ»، لذا هزلي كه هدايت به فجور و در نتيجه به نار مي كند بايد حرام باشد.

امّا هيچ يك از اين شواهد نمي تواند دليل بر استفاده ي حرمت از عبارت «لَا يَصْلُحُ» در مورد هزل باشد؛ زيرا «لَا يَصْلُحُ» كه به معناي ناشايست است مي تواند در اعم استعمال شود كه در مورد جدّ به طور تحريمي و در مورد هزل به طور رجحاني باشد و عبارت «يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ» هم نمي تواند دالّ بر حرمت باشد؛ زيرا خيلي از مكروهات هدايت به فجور مي كند در حالي كه حرام نيست.

ص: 189

4. وصيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به ابوذر:

يَا أَبَا ذَرٍّ وَيْلٌ لِلَّذِي يُحَدِّثُ فَيَكْذِبُ لِيُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَه.(1)

اي ابوذر، واي بر كسي كه به دروغ سخن مي گويد تا مردم را بخنداند، واي بر او، واي بر او، واي بر او!

در اين جا هم معلوم است مراد حضرت كسي است كه با مطالب و اخبار دروغ، ديگران را مي خنداند؛ نه اين كه با خود كلام بدون اين كه در مقام خبر باشد بخنداند. بنابراين شامل هزل هاي إنشائي نمي شود، مگر اين كه بگوييم كذب در اين روايت مجازاً در اعم به كار رفته كه التزام به آن مشكل است.

اين ها رواياتي است كه در مورد هزل وارد شده و همان طور كه ملاحظه فرموديد هيچ كدام شامل هزل غير إخباري نمي شود، پس هزل غير إخباري به عنوان هزل حرام نيست. بله، اگر تحت عناوين محرّم ديگري واقع شود، به خاطر آن عناوين حرام مي شود.

آيا مبالغات متّصف به صدق و كذب مي شود؟

طبق معياري كه ارائه كرديم اگر مبالغه اي در مقام إنشاء به كار برده شود _ البته از لحاظ صغروي معلوم نيست چندان


1- همان، ح4، ص251 و الامالي، ص537.

ص: 190

مصداقي داشته باشد _ متّصف به صدق و كذب نمي شود، ولي اگر در مقام إخبار به كار برده شود، آن مقداري كه عرفاً از آن خبر داده در صورتي كه مطابق واقع باشد متّصف به صدق و إلا متّصف به كذب مي شود؛ مثلاً اگر در مورد كسي كه اصلاً فقه بلد نيست يا آشنايي كمي دارد گفته شود: «فلانٌ بحرٌ في الفقه» اين كلام دروغ است، ولي اگر فقيه باشد چنين كلامي در مورد او دروغ نيست.

نكته ي دروغ نبودن اين نوع مبالغه آن است كه متكلّم در اصل إخبار، مطلب غير واقعي را نگفته و فقط در كيفيت إلقاء اين خبر روشي را برگزيده كه أوقع في النفس باشد و اين اشكالي ندارد؛ زيرا قرينه دارد كه مبالغه است، هرچند قرينه ي لبّيه باشد؛ مثلاً در اين بيت شعر:

ز سمّ ستوران در آن پهن دشت

زمين شد شش و آسمان گشت هشت

مي خواهد بيان كند كه معركه و جنگ سختي به پا شد و معلوم است كه آسمان هشت و زمين شش تا نمي شود، پس دروغ نيست. يا در اين شعر:

لو لم يكن في كفه غير نفسه لجاد بها فليتق الله سائله

اگر كف دستش غير جانش نباشد، آن جان را هم تقديم مي كند، پس جدّي بگيريد اين حرف را و از او

ص: 191

درخواست نكنيد [كه اگر چيزي نداشته باشد جانش را تقديم شما مي كند].

اين كلام مبالغه ي در سخاوت اوست و طوري بيان مي كند كه وقع در نفس داشته باشد، كما اين كه در روايات نيز چنين مبالغاتي به كار برده مي شود؛ مثلاً در روايتي مي فرمايد:

«مَنْ بَنَى مَسْجِداً كَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ»(1)؛ هر كس به اندازه ي مفحص قطاة مسجدي بنا كند، خداوند در بهشت خانه اي براي او بنا مي كند.

اين كه مي فرمايد به اندازه ي مفحص قطاة(2)، كنايه از كوچكي


1- همان، ج5، تتمة كتاب الصلاة، أبواب احكام المساجد، باب8، ح2، ص204 و من لا يحضره الفقيه، ج1، ص235: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - أَنَّهُ قَالَ: مَنْ بَنَى مَسْجِداً كَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ قَالَ أَبُو عُبَيْدَةَ: وَ مَرَّ بِي وَ أَنَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ أَضَعُ الْأَحْجَارَ فَقُلْتُ: هَذِهِ مِنْ ذَاكَ؟ قَالَ: نَعَمْ.
2- لسان العرب، ج 15، ص189: قَطا يَقْطُو: ثَقُل مشيه. و القَطَا: طائر معروف، سمي بذلك لثِقَل مَشيْه، واحدته قَطاة، و الجمع قَطَوات و قَطَياتٌ.  همان، ج 7، ص63: الفَحْصُ: شدةُ الطلب خِلالَ كل شي ء ... و الدجاجة تَفْحَصُ برجْلَيها و جناحيها في التراب تتخذ لنفسها أُفْحُوصةً تبيض أَو تَجْثِمُ فيها ... و كذلك المفْحَصُ؛ يقال: ليس له مَفْحَصُ قطاة؛ قال ابن سيدة: و الأُفْحوصُ مَبِيضُ القطا لأَنّها تَفْحَص الموضع ثم تبيض فيه، و كذلك هو للدجاجة. و مَفْحَصُ القطاة: حيث تُفَرِّخ فيه من الأَرض. قال ابن الأَثير: هو مَفْعَل من الفَحْص كالأُفْحُوصِ و جمعه مَفاحِصُ. قطاة نام پرنده ي كوچكي است و به لانه ي آن «مفحص» گفته مي شود؛ زيرا خاك را كنار مي زند و لانه ي كوچكي در روي زمين درست مي كند. به لانه ي پرندگان ديگر «وكر» گفته مي شود.

ص: 192

آن است، ولي در اين كنايه هم مبالغه به كار رفته، آن هم مبالغه ي زياد؛ زيرا قطاة مرغ بسيار كوچكي است كه مفحصِ آن هم بسيار كوچك است.

از اين جهت بايد در فهم آيات و روايات دقت كرده و توجّه داشته باشيم بعض مطالب ممكن است كنايه يا مبالغه باشد كه براي وقع بيشتر در نفس القاء شده است؛ نه اين كه جمود در الفاظ داشته باشيم. مثل آن كسي كه چون ديد امام صادق - عليه السلام - بر روي كفن فرزندشان اسماعيل نوشتند: «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله»(1) او هم بر روي كفنش نوشت: «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله»!

علي أيّ حالٍ مبالغات هم اگر در مقام إخبار باشد، متّصف به


1- وسائل الشيعة، ج 3، تتمة كتاب الطهارة، أبواب التكفين، باب29، ص51 و تهذيب الاحكام، ج1، ص289: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ قَالَ: حَضَرْتُ مَوْتَ إِسْمَاعِيلَ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - جَالِسٌ عِنْدَهُ فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ شَدَّ لَحْيَيْهِ وَ غَمَّضَهُ (وَ غَطَّى عَلَيْهِ الْمِلْحَفَةَ) ثُمَّ أَمَرَ بِتَهْيِئَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِهِ دَعَا بِكَفَنِهِ فَكَتَبَ فِي حَاشِيَةِ الْكَفَنِ إِسْمَاعِيلُ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.

ص: 193

صدق و كذب مي شود؛ يعني آن مقداري كه دالّ بر خبر است اگر مطابق با واقع باشد صادق است، هرچند مبالغه اش زياد باشد و به تعبير مرحوم شيخ «و إن بَلغتْ ما بَلغتْ»(1)، امّا اگر آن مقداري كه دالّ بر خبر است مطابق واقع نباشد كاذب است.


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص16: ثمّ إنّه لا ينبغي الإشكال في أنّ المبالغة في الادّعاء و إن بلغت ما بلغت، ليست من الكذب.

ص: 194

ص: 195

توريه

اشاره

ص: 196

ص: 197

تعريف توريه

«توريه» يعني سخني كه معناي خلاف ظاهر آن اراده شده كه مطابق واقع است و متكلّم هم قصدش اين است كه مخاطب معناي ظاهر را دريافت كند، هرچند اين الفاظ را در آن معناي ظاهر استعمال نكرده و مخاطب خودش چنين برداشتي كرده است. بنابراين از آن جايي كه در معناي ظاهر كه خلاف واقع است استعمال نكرده، به جهت آن متّصف به كذب نمي شود، گرچه قصدش اين است كه متكلّم آن معناي ظاهر را دريافت كند، ولي اين دريافت به خاطر استعمال لفظ در آن معنا نيست؛ چون در آن معنا استعمال نكرده است.

اين مانند آن است كه كسي محاسن سفيد خود را رنگ كند به هدف اين كه ديگران او را جوان بپندارند. همان طور كه اين عمل كذب نيست، استعمال لفظ و اراده ي معناي غير ظاهر به قصد اين كه مخاطب خودش معناي ظاهر را دريافت كند هم كذب نيست.

ص: 198

مثال هايي براي توريه

يكي از علماي شيعه در بين سني ها گير افتاده بود، مي خواست تقيه كند و در عين حال دروغ هم نگويد _ گرچه دروغ در مقام تقيه جايز است _ در جواب اين سؤال كه خليفه ي بعد از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - كيست؟ فرمود: «من بنته في بيته» كه سنّي ها فكر كردند مقصودش كسي است كه دخترش در خانه ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، در حالي كه او اراده كرده كسي كه دختر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در خانه اش است.

يا در مقام ديگر از عالمي پرسيده بودند خلفاء چند تا هستند؟ وي به جاي گفتن إثني عشر فرموده بود: أربعة أربعة أربعة، دست از سر ما برداريد! در حالي كه آن ها اين سه بار أربعة گفتن را فكر كرده بودند به خاطر تأكيد است.

مثال ديگر: كسي به ديگري مي گويد چنين چيزي به من گفتي، او هم در مقام انكار آن چيزي كه گفته مي گويد: «علم الله ما قلْتُهُ» كلمه ي «ما» هم مي تواند موصوله باشد و هم نافيه، متكلّم طوري أدا مي كند كه او «ما»ي نافيه دريافت كند، در حالي كه «ما»ي موصوله را اراده كرده است.

مثالي هم مرحوم شيخ ذكر مي كنند: كسي امروز نان خورده ولي به جهتي نمي خواهد ديگران بفهمند، مي گويد: ما أكلت الخبز اليوم، ولي مقصودش از «اليوم» مثلاً ساعت هفت صبح بوده است.

ص: 199

مثال ديگر: از بيرون منزل كسي سؤال مي كنند پدرت منزل است؟ در جواب، موضع خاصّي از منزل را قصد مي كند و مي گويد: نيست؛ يعني در آن موضع نيست، در حالي كه پدرش در داخل منزل در موضع ديگر است.

تذكّر: اگر كسي الفاظ را در معنايي استعمال كند كه اصلاً بر آن وضع نشده باز هم كذب نيست و نهايت اين كه استعمال غلط است و استعمال غلط حرمتي ندارد.

آيا توريه مصداق كذب است؟

مرحوم شيخ - قدس سره - درباره ي توريه مي فرمايد:

«فلا ينبغي الإشكال في عدم كونها من الكذب»(1)؛ اصلاً شايسته نيست كسي در نفي عنوان كذب از توريه اشكال كند.

نكته ي جواز توريه همان چيزي است كه در تعريف صدق و كذب گفتيم كه صدق و كذب، وصف خبر است و خبر هم


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص17: أما التورية، و هي: أن يريد بلفظٍ معنىً مطابقاً للواقع و قصد من إلقائه أن يفهم المخاطب منه خلاف ذلك، مما هو ظاهر فيه عند مطلق المخاطب، أو المخاطب الخاص كما لو قلت في مقام إنكار ما قلته في حقّ أحد: «عَلِمَ اللّه ما قلته»، و أردتَ بكلمة «ما» الموصولة، و فَهِم المخاطب النافية، و كما لو استأذن رجل بالباب فقال الخادم له: «ما هو ها هنا» و أشار إلى موضع خالٍ في البيت، و كما لو قلت: «اليوم ما أكلت الخبز»، تعني بذلك حالة النوم أو حالة الصلاة، إلى غير ذلك فلا ينبغي الإشكال في عدم كونها من الكذب.

ص: 200

معنايي است كه متكلّم از كلام قصد كرده است و چون معنايي كه متكلّم در توريه اراده كرده مطابق واقع است، پس كذب نيست و آن معنايي كه مخاطب دريافت كرده گرچه مخالف واقع است، ولي متكلّم آن را قصد نكرده تا متّصف به كذب شود.

إن قلت: گرچه بر توريه لغتاً كذب صادق نيست، ولي مفسده ي كذب را دارد و آن إغراء به جهل است. بنابراين به اعتبار اين مفسده مي توانيم بگوييم حرام است.

قلت: حرمت كذب به خاطر إغراء به جهل نيست و اگر كذبي إغراء به جهل هم نباشد باز حرام است. بنابراين در مورد توريه نمي توانيم بگوييم به خاطر إغراء به جهل حرام است.

پس نتيجه اين شد كه توريه به عنوان كذب حرام نيست. بله، اگر عناوين محرّم ديگري بر آن منطبق شود، به خاطر آن عناوين حرام مي شود؛ مثلاً اگر توريه مصداق غش، اهانت به مسلمان و ... باشد حرام است. به عنوان مثال اگر كسي به ديگري در مقام توريه بگويد: اين غذا را بخوري مريض نمي شوي و منظورش اين باشد كه مريض نمي شود بلكه مي ميرد، چنين توريه اي جايز نيست؛ چون علاوه بر صدق عنوان غش بر اين كلام، مرتكب قتل نفس هم شده است؛ زيرا با همين حرفش او را به كشتن داده است. يا كسي در هنگام خريد گوشت به قصاب مي گويد: گوشت بره ي نر بدهيد، قصاب هم در مقام توريه بگويد: نر

ص: 201

است و مرادش اين باشد كه پدر اين گوسفند نر است، اين كلام گرچه كذب نيست ولي مصداق غش بوده و حرام است.

كلام ميرزاي قمي - قدس سره - در حرمت توريه

مرحوم شيخ از ميرزاي قمي(1) - قدس سرهما - _ كه از ايشان به عنوان بعض افاضل ياد كرده _ نقل مي كند كه در تعريف كذب مي فرمايد: اگر كلامي از متكلّمي صادر شود كه بظاهره خلاف واقع باشد، كذب است. بنابراين همين كه ظاهر كلامي خلاف واقع باشد هرچند آن را قصد نكرده باشد، كذب است.

نقد شيخ بر كلام ميرزاي قمي - قدس سرهما -

مرحوم شيخ در نقد كلام ميرزاي قمي - قدس سرهما - مي فرمايد: اين كه مي فرماييد چنين كلامي كذب است، مرادتان كذب في نفس الامر است يا كذب عند المخاطب و السامع؟ اگر مرادتان كذب في


1- ميرزاى قمّى، ابو القاسم بن محمد حسن، قوانين الاصول، ج1، ص419: المعتبر في الاتصاف بالصّدق و الكذب هو ما يفهم من الكلام ظاهر إلا ما هو المراد منه فلو قال رأيت حمارا و أراد منه البليد من دون نصب قرينة فهو يتصف بالكذب و إن لم يكن المراد مخالفا للواقع و كذلك إذا رأى زيدا و اعتقد أنه عمرو و قال رأيت رجلا فهو صادق لأنّ المفهوم من اللفظ مطابق للواقع بل و الاعتقاد أيضا و إن لم يكن معتقده في شخص الرجل موافقا للواقع فهو على مذهب الجاحظ أيضا صدق و المعتبر في مطابقة الواقع هو مطابقته واقعا و لكن يكفى في الكشف عن ذلك اعتقاد المطابقة و إن كان مخالفا لنفس الأمر.

ص: 202

نفس الامر باشد اين سخن درست نيست؛ زيرا در صورتي كلامي في نفس الامر كذب مي شود كه متكلّم لفظ را در معناي غير مطابق با واقع استعمال كرده و جداً اراده كند تا متّصف به كذب شود، در حالي كه فرض اين است متكلّم در آن معناي غير مطابق واقع استعمال نكرده است. امّا اگر مراد، كذب عند المخاطب باشد مي گوييم: به اين خاطر نزد سامع و مخاطب كذب است كه فكر مي كند متكلّم معناي ظاهر را اراده كرده و إلا با علم به اين كه متكلّم آن را اراده نكرده، نزد او هم متّصف به كذب نمي شود.

بنابراين باز برگشت كذب به نحوه ي اراده ي متكلّم است و اشتباه انداختن ديگران هم همان طور كه گفتيم در جايي كه مفسده اي بر آن مترتب نباشد _ نظير مثال هايي كه ذكر شد _ حرام نيست.(1)


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص18: ذكر بعض الأفاضل: أنّ المعتبر في اتصاف الخبر بالصدق و الكذب هو ما يفهم من ظاهر الكلام، لا ما هو المراد منه، فلو قال: «رأيت حماراً» و أراد منه «البليد» من دون نصب قرينة، فهو متّصف بالكذب و إن لم يكن المراد مخالفاً للواقع، انتهى موضع الحاجة. فإن أراد اتصاف الخبر في الواقع، فقد تقدّم أنّه دائر مدار موافقة مراد المخبر و مخالفته للواقع؛ لأنّه معنى الخبر و المقصود منه، دون ظاهره الذي لم يقصد. و إن أراد اتصافه عند الواصف، فهو حقّ مع فرض جهله بإرادة خلاف الظاهر. لكن توصيفه حينئذٍ باعتقاد أنّ هذا هو مراد المخبر و مقصوده، فيرجع الأمر إلى إناطة الاتصاف بمراد المتكلم و إن كان الطريق إليه اعتقاد المخاطب.

ص: 203

با تعريفي كه از صدق و كذب ارائه كرديم _ كه وصف خبري است از متكلّم شاعري كه الفاظ را در معنا استعمال و به جدّ اراده كرده است _ معلوم مي شود توريه كذب نيست.

علاوه بر آن، مرحوم شيخ رواياتي را هم ذكر مي كند كه دالّ بر كذب نبودن توريه است.

روايات دالّ بر كذب نبودن توريه

1. مرسله ي معاني الأخبار و احتجاج:

اشاره

در رابطه با فرمايش حضرت ابراهيم خليل الرحمان علي نبينا و آله و عليه السلام، در آيه ي شريفه ي: (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ)(1) در روايات متعدّدي آمده است: «مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ» و در مرسله ي ذيل وجه آن ذكر شده است:

مرحوم صدوق - قدس سره - مي فرمايد:

أَبِي; قَالَ: حَدثَنا مُحَمَّدُ بن يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنِ مُحَمَّدٍ بن أَحْمَد عَنْ أبي إسحَاق إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ - عليه السلام - قالَ: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ)


1- سوره ي انبياء، آيات 64 - 62.

ص: 204

قَالَ: مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام - فَقُلْتُ: وَ كَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام -: (فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) إِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَلَمْ يَفْعَلْ كَبِيرُهُمْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام - فَقُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي يُوسُفَ (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) قَالَ: إِنَّهُمْ سَرَقُوا يُوسُفَ مِنْ أَبِيهِ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ لَهُمْ حِينَ قَالَ (ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ) وَ لَمْ يَقُلْ سَرَقْتُمْ صُوَاعَ الْمَلِكِ إِنَّمَا عَنَى سَرَقْتُمْ يُوسُفَ مِنْ أَبِيهِ فَقُلْتُ: قَوْلُهُ (إِنِّي سَقِيمٌ)؟ قَالَ: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ سَقِيماً وَ مَا كَذَبَ إِنَّمَا عَنَى سَقِيماً فِي دِينِهِ مُرْتَاداً؛(1)

شخصي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) سؤال مي كند [حضرت ابراهيم - عليه السلام - بت ها را شكانده، تبر را بر روي دوش بت بزرگ گذاشته بودند و در جواب اين سؤال كه آيا تو اين كار را با بت هاي ما كردي؟ فرمودند: بلكه بزرگشان اين كار را كرده، پس از آن ها سؤال كنيد اگر نطق مي كنند. ظاهر كلام حضرت ابراهيم دروغ است به همين خاطر سائل از امام صادق - عليه السلام - سؤال مي كند كه چطور


1- معاني الأخبار، ص210 و طبرسى، احمد بن على، الاحتجاج، ج2، ص354.

ص: 205

حضرت ابراهيم - عليه السلام - مرتكب اين دروغ شدند] حضرت در جواب فرمودند: بت بزرگ آن كار را انجام نداد و حضرت ابراهيم هم دروغ نفرموند. عرض كردم چطور دروغ نبوده است؟! حضرت فرمودند: حضرت ابراهيم فرمود [بت بزرگ اين كار را كرده] پس از آن بت ها بپرسيد اگر سخن مي گويند [يعني معلّق بر شرط كرده به اين صورت كه] اگر سخن گفتند پس بزرگشان اين كار را كرده و اگر سخن نگفتند، بت بزرگ كاري انجام نداده است. پس آن ها سخن نگفتند [بنابراين بت بزرگ كاري انجام نداده] و حضرت ابراهيم هم دروغ نگفته است.

راوي مي گويد از حضرت درباره ي اين آيه ي شريفه كه كارگزاران حضرت يوسف - عليه السلام - خطاب به برادرانش گفتند: (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) سؤال كردم [در حالي كه آن ها سرقت نكرده بودند و حضرت يوسف خودش دستور داده بود صواع ملك را در ميان اجناس آن ها قرار دهند]. حضرت در جواب فرمودند: آن ها يوسف را از پدرش سرقت كردند. آيا نمي بيني به آن ها گفتند: چه چيزي گم كرده ايد و آن ها گفتند: صواع (جام) ملك را گم كرده ايم و نفرمود: صواع مَلِك را سرقت كرده ايد! پس مراد [حضرت يوسف از (إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ)]، سرقت يوسف از پدرش بوده است.

[راوي مي گويد] درباره ي قول حضرت ابراهيم كه فرمودند (إِنِّي سَقِيمٌ) سؤال كردم، حضرت فرمودند: حضرت ابراهيم بيمار نبود، دروغ هم نگفت، مرادش سقيم در دين به

ص: 206

معناي مُرتاد(1) بودن است [مرتاد يعني كسي كه دنبال تهيه ي مقدّمات است براي انجام كاري، «إِرْتَدْ لسفرك»؛ يعني دنبال آماده سازي مقدّمات براي سفرت باش]

در إحتجاج طبرسي روايت تا اين جاست، امّا در معاني الاخبار دنباله دارد:

وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ عَنَى بِقَوْلِهِ (إِنِّي سَقِيمٌ) أَيْ سَأَسْقُمُ وَ كُلُّ مَيِّتٍ سَقِيمٌ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - (إِنَّكَ مَيِّتٌ) أَيْ سَتَمُوتُ وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ عَنَى أَنِّي سَقِيمٌ بِمَا يُفْعَلُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ - عليه السلام -؛

و نقل شده كه مراد حضرت ابراهيم از (إِنِّي سَقِيمٌ) يعني بناست بيمار شوم و هر ميّتي سقيم است. [اسم فاعل، هم در حال و هم در استقبال استعمال مي شود و شاهد بر اين كه اسم فاعل در استقبال استعمال مي شود، اين آيه ي شريفه است كه] خداوند متعال به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: (إِنَّكَ مَيِّتٌ)؛ يعني خواهي مرد.


1- لسان العرب، ج 3، ص187: الرَّوْدُ: مصدر فعل الرائد، و الرائد: الذي يُرْسَل في التماس النُّجْعَة و طلب الكلإِ، و في حديث عليّ- عليه السلام - في صفة الصحابة: يدخلون رُوَّاداً و يخرجون أَدلة أَي: يدخلون طالبين للعلم ملتمسين للحلم من عنده و يخرجون أَدلة هُداة للناس. و أَصل الرائد الذي يتقدّم القوم يُبْصِر لهم الكلأَ و مساقط الغيث ... و راد الكلأَ يَرُوده رَوْداً و رِياداً و ارتاده ارتياداً بمعنى أَي طلبه. و يقال: راد أَهلَه يرودهم مَرْعىً أَو منزلًا رياداً و ارتاد لهم ارتياداً.

ص: 207

در نقل ديگري وارد شده كه مراد حضرت ابراهيم اين بوده كه من به خاطر مصائبي كه بر حسين بن علي - عليهما السلام - وارد خواهد شد، بيمارم.

بررسي دلالت مرسله بر كذب نبودن توريه

چه بسا گفته شود حتّي با توجيهي كه در مرسله ي صدوق - قدس سره - و إحتجاج آمده باز كلام جناب ابراهيم كذب است؛ چون صدق جمله ي شرطيه به صدق ملازمه است، هرچند طرفين محال باشد؛ مثلاً جمله ي شرطيه (لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا)(1) جمله اي صادق است، گرچه طرفين آن محال است؛ زيرا تلازم بين مقدّم و تالي وجود دارد، و اگر در جمله ي شرطيه ملازمه صحيح نباشد كذب است. در ما نحن فيه هم اين ملازمه صحيح نيست؛ زيرا حتّي اگر بر فرض محال بت ها سخن مي گفتند باز هم بت بزرگ اين كار را نكرده بود، بلكه حضرت ابراهيم بت ها را شكسته بود. پس حتّي با ارجاع شرط به جمله ي (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) صدق جمله ي شرطيه درست نمي شود.

أقول: گرچه بعضي اين اشكال را مهم قلمداد كرده اند، ولي به نظر مي آيد اشكال مهمي نباشد؛ زيرا جمله ي شرطيه دو نوع است:

الف: جمله ي شرطيه اي كه براي بيان ملازمه ذكر مي شود. در


1- سوره ي انبياء، آيه ي22: (لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ)

ص: 208

اين صورت صدق جمله به صدق ملازمه است، مثل «إن كانت الشمس طالعة فالنهار موجودة».

ب: جمله ي شرطيه اي كه براي نفي جزاء ذكر مي شود، به اين صورت كه جزاء را بر شرطي كه محال يا عدم تحقّقش روشن است معلّق مي كند تا بيان كند جزاء هم محقّق نمي شود، پس در حقيقت در مقام بيان نفي جزاء است نه ملازمه؛ مثلاً مي گويد: اگر سه قابل تقسيم بر دو هست پس من بدهكار تو هستم؛ اگر در كف دست من مويي ديدي پس ايران را هم خواهي ديد؛ اگر پشت گوشت را ديدي فلان چيز هم هست. در تمام اين موارد با معلوم بودن امتناع شرط، نفي جزاء مي كند.

در آيه ي شريفه هم حضرت ابراهيم با معلوم بودن امتناع شرط، در واقع نفي جزاء مي كند، ولي كلام به واسطه ي فاصله شدن (فَسْئَلُوهُمْ) به گونه اي القاء شده كه ظاهر در نفي جزاء با إنتفاء شرط نباشد.

قسمت دوم روايت نيز كه مربوط به داستان حضرت يوسف - عليه السلام - است كه فرمود: (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) واقعاً ظاهر كلام اين است كه برادران يوسف سارق صواع ملك هستند. به همين جهت آن ها هم فوراً در مقام دفاع از خود

ص: 209

برآمدند كه ما براي فساد در أرض نيامده ايم و سارق نيستيم.(1)

امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: حضرت يوسف با اين كلام آن سرقتي كه يوسف را از پدرش دزديده بودند اراده كرده بود [كه خلاف ظاهر است]. بنابراين اين شاهد آن است كه حضرت يوسف توريه كرده و توريه مصداق كذب نيست. پس معلوم مي شود كه توريه حداقل در شرع قبل از اسلام جايز بوده است.

هم چنين در مورد قسمت سوم روايت كه در مورد اين جمله ي حضرت ابراهيم است: (إِنِّي سَقِيمٌ)، هر يك از سه توجيهي كه در روايت آمده منظور باشد، نشان دهنده ي اين است كه كلام حضرت ابراهيم توريه بوده و توريه جايز است.

بنابراين دلالت اين روايت بر جواز توريه تمام است.

2. روايتي در مستطرفات سرائر:

مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فِي الرَّجُلِ يُسْتَأْذَنُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ لِلْجَارِيَةِ قُولِي لَيْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ: لَا بَأْسَ لَيْسَ بِكَذِبٍ(2)؛


1- سوره ي يوسف، آيه ي73: (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقينَ)
2- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب 141، ح8، ص254 و السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج 3، ص633.

ص: 210

عبدالله بن بكير از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت درباره ي مردي كه وقتي كسي درِ خانه اش مي آيد [و با او كار دارد] به كنيزش مي گويد: بگو اين جا نيست، فرمودند: مشكلي ندارد، اين دروغ نيست.

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد(1): تنها توجيهي كه مي توان براي دروغ نبودن اين كلام ذكر كرد اين است كه بگوييم مقصود جاريه از هاهنا، جاي خاصّي از خانه بوده و به آن اشاره كرده و گفته: اين جا نيست. پس معلوم مي شود اراده كردن معناي غير ظاهر، كه توريه باشد، مصداق كذب نيست.

دلالت اين روايت بر جواز توريه خيلي روشن است.

3. روايتي در مسند احمد حنبل:

روايت ديگري كه دالّ بر جواز توريه است، روايت عاميه اي است كه در مسند احمد حنبل، سنن ابن ماجه و سنن ابي داود نقل شده كه در مسند احمد حنبل اين چنين است:

سُوَيْدِ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: خَرَجْنَا نُرِيدُ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - وَ


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص20: في مستطرفات السرائر من كتاب ابن بكير، قال: قلت لأبي عبد اللّه- عليه السلام -: الرجل يُستأذن عليه، فيقول للجارية: قولي: ليس هو ها هنا، فقال: لا بأس، ليس بكذب؛ فإنَّ سلب الكذب مبنيّ على أن المشار إليه بقوله: «ها هنا» موضع خالٍ من الدار؛ إذ لا وجه له سوى ذلك.

ص: 211

مَعَنَا وَائِلُ بْنُ حُجْرٍ فَأَخَذَهُ عَدُوٌّ لَهُ فَتَحَرَّجَ النَّاسُ أَنْ يَحْلِفُوا وَ حَلَفْتُ أَنَّهُ أَخِي فَخَلَّى عَنْهُ فَأَتَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ أَنْتَ كُنْتَ أَبَرَّهُمْ وَ أَصْدَقَهُمْ صَدَقْتَ الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ»(1)؛

سويد بن حنظله مي گويد: براي رسيدن به محضر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - خارج شديم در حالي كه وائل بن حجر هم همراه ما بود. در بين راه يكي از دشمنان وائل او را گرفت [ظاهراً در آن جا وائل، منكر وائل بودن خودش مي شود و آن دشمن هم به همراهان وائل مي گويد: اگر منكر اين هستيد كه اين شخص وائل است، پس قسم بخوريد] امّا هيچ كس حاضر به قسم نمي شود غير از من (سويد بن حنظله) كه قسم خوردم او برادر من است. با اين قسم من، دشمنش او را رها كرد، پس خدمت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيديم و قضيه را براي حضرت تعريف كرديم. حضرت فرمودند: تو از همه ي اين ها نيكوكارتر و راستگوتر بودي، راست گفتي كه برادر تو هست؛ زيرا مسلمان، برادر مسلمان است.

ولي واقعش اين است كه اين روايت شاهدي بر كذب نبودن توريه نيست؛ زيرا او توريه نكرده بود؛ يعني قصد نكرده بود برادر ايماني اش است، ولي اين روايت دالّ بر اين است كه چنين كذبي صدق است. البته مي تواند ايمائي به اين داشته باشد كه اگر


1- مسند احمد حنبل، ج34، ص79.

ص: 212

سويد بن حنظله قصد «برادر ايماني» كرده بود، كافي بود. كأنّ حضرت به او ياد مي دهند كه چطور توريه كند.

مرحوم شيخ مي فرمايد: روايات ديگري هم كه دالّ بر جواز توريه باشد وجود دارد، ولي همين مقدار كه توريه طبق قاعده كذب نيست و اين روايات هم بر آن دلالت مي كند، كفايت مي كند. پس توريه في نفسه اشكالي ندارد.

تذكراتي در مورد توريه

1. همان طور كه بيان كرديم اگر عنوان محرّم ديگري مانند غش بر توريه مترتب شود، حرام خواهد بود.

2. توريه كردن آسان نيست كه انسان بتواند همه جا مرتكب توريه شود. بله، يك يا دو جمله را انسان مي تواند آن هم با تصميم قبلي خلاف ظاهر اراده كند، امّا اگر بخواهد جملات زيادي در مقام توريه صحبت كند بسيار مشكل است و ممكن است ناخواسته مرتكب كذب شود.

3. زياد توريه كردن اين لوازم را دارد:

الف: مخالف قول سديد است، در حالي كه خداوند متعال مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديداً)(1) و توريه قول سديد _ يعني قول محكم و استوار _ نيست، مگر در موارد خاص.


1- سوره ي احزاب، آيه ي70.

ص: 213

ب: از آن جايي كه مردم نمي دانند توريه مي كند، ممكن است او را متهم به كذب كنند، در حالي كه بايد از مواضع تهمت پرهيز كرد: «إتقوا مواضع التهم»(1) و تخلّف از دستورِ «إتقوا مواضع التهم» بعيد نيست در بعضي موارد حرام باشد.

در روايتي(2) نقل شده كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در جايي قرار داشتند


1- روايتي با اين عبارت وجود ندارد، بلكه اين جمله مضمون روايات بسياري است كه در اين باره وارد شده، از جمله رواياتي كه در باب19 وسائل الشيعة از ابواب احكام العشرة وارد شده است:  وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب19، ح4، ص37 و الامالي، ص7: الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ الْإِسْكَافِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سَلَامَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَامِرِيِّ عَنْ أَبِي مَعْمَرٍ عَنْ أَبِي بَكْرٍ بْنِ عَيَّاشٍ عَنِ الْفُجَيْعِ الْعُقَيْلِيِّ فِي وَصِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - لِوَلَدِهِ الْحَسَنِ- عليه السلام - أَنَّهُ قَالَ فِيهَا: وَ إِيَّاكَ وَ مَوَاطِنَ التُّهَمَةِ وَ الْمَجْلِسَ الْمَظْنُونَ بِهِ السُّوءُ فَإِنَّ قَرِينَ السَّوْءِ يَغُرُّ جَلِيسَهُ.  همان، ح5 و السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج 3، ص572: مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام -: قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: اتَّقُوا مَوَاقِفَ الرِّيَبِ وَ لَا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِي الطَّرِيقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُهَا.  همان، ح6 و نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص500: مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - أَنَّهُ قَالَ: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ. (احمدي)
2- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج18، ص380: رأى بعض الصحابة رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - واقفا في درب من دروب المدينة و معه امرأة فسلم عليه فرد عليه فلما جاوزه ناداه فقال: هذه زوجتي فلانة قال: يا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم - أ و فيك يظن؟ فقال: إن الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدم.

ص: 214

و معلوم نبود آن زني كه با حضرت صحبت مي كند كيست، حضرت به آن كسي كه از آن جا عبور كرد فرمودند: اين زن، فلاني است كه همسر من است. آن شخص عرض كرد: آقا مگر كسي به شما گمان بد مي برد؟! حضرت در جواب قريب به اين فرمودند: شيطان رها كننده ي انسان نيست.

بنابراين جز در موارد لازم، شايسته نيست انسان مرتكب توريه شود. 

ص: 215

مسوّغات كذب

اشاره

ص: 216

ص: 217

مسوّغ اوّل: ضرورت

اشاره

مرحوم شيخ - قدس سره - اوّلين مسوّغي كه براي كذب ذكر مي كند، ضرورت است و مي فرمايد: ادلّه ي اربعه دلالت مي كند كه كذب عند الضرورة جايز است.(1)

مناسب بود مرحوم شيخ - قدس سره -، اوّل مرادشان از ضرورت را تبيين مي كردند كه آيا مراد ضرورت براي حفظ جان است يا حفظ آبرو يا حفظ مال يا جلب منفعت بيشتر يا ... سپس به ادلّه ي آن مي پرداختند. البته بعداً به طور ناقص به اين مطلب خواهند پرداخت.


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص21: فاعلم أنّه يسوغ الكذب لوجهين: أحدهما الضرورة إليه: فيسوغ معها بالأدلّة الأربعة، قال اللّه تعالى (إِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ) . و قال تعالى (لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً).

ص: 218

ضرورت، مفهومي بالقياس است؛ يعني بايد نسبت به چيزي سنجيده شود. عدم توجّه به اين نكته و اين كه «طرف قياسِ» ضرورت چيست، يكي از مشكلات بزرگي است كه باعث مغالطات زيادي در علوم مختلف شده، بنابراين لازم است طرف قياسِ ضرورت روشن شود.

قدر متيقّن از ضرورت، ضرورت براي حفظ جان است و در ضمن بررسي ادلّه ي جواز كذب عند الضرورة بايد بررسي كنيم آيا شامل ضرورت براي حفظ آبرو، حفظ مال، جلب منفعت بيشتر و ... مي شود يا خير.

ادلّه ي جواز كذب عند الضرورة

الف: دليل كتاب بر جواز كذب عند الضرورة
1) آيه ي 106 سوره ي نحل:
اشاره

(مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ)(1)؛

كسي كه پس از ايمانش به خدا كافر شود _ مگر كسي كه به زور وادار شود و در آن حال دلش به ايمان مطمئن باشد _ بلكه آن كس كه سينه به روي كفر بگشايد، پس


1- سوره ي نحل، آيه ي106.

ص: 219

بر چنين كساني خشمي از خدا درآيد و آنان عذابي سهمگين دارند.

شاهد بر مدّعاي شيخ - قدس سره - اين قسمت از آيه ي شريفه است كه مي فرمايد: اگر كسي مُكْرَه به اظهار كفر باشد در حالي كه قلبش به ايمان مطمئن است، مانعي ندارد. [اظهار كفر يعني مثلاً به دروغ بگويد خدا نيست] بنابراين اگر عند الضرورة گفتن چنين دروغي كه بدترين نوع دروغ است در مسأله اي كه از هر حقّي حقيقت تر و از هر صدقي صادق تر و مربوط به اصل توحيد و اصل رسالت است جايز باشد، طبيعي است كه ساير كذب ها به طريق اولي جايز است.

شأن نزول اين آيه ي شريفه در مورد عمّار است كه مشركين او را به همراه پدر و مادرش دستگير و شكنجه كردند تا اظهار كفر كنند. پدرش ياسر و مادرش سميه اظهار كفر نكردند تا اين كه در زير شكنجه به شهادت رسيدند، ولي عمّار اظهار كفر كرد و نجات پيدا كرد. وقتي خدمت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مشرف شد حضرت او را توبيخ نكردند، بلكه به او فرمودند: آيه اي هم در مورد تو نازل شده، پس اگر آن ها دوباره سراغت آمدند دوباره اظهار كفر كن «إن عادوا فعد».(1)


1- وسائل الشيعة، ج16، كتاب الأَمر بالمعروف و النهي عن المنكر و ما يلق به، أبواب الامر و النهي و ما يناسبهما، باب 29، ح2، ص225 و الكافي، ج2، ص219: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: إِنَّ النَّاسَ يَرْوُونَ أَنَّ عَلِيّاً- عليه السلام - قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلَى سَبِّي فَسُبُّونِي ثُمَّ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَلَا تَبْرَءُوا مِنِّي فَقَالَ: مَا أَكْثَرَ مَا يَكْذِبُ النَّاسُ عَلَى عَلِيٍّ- عليه السلام - ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا قَالَ: إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلَى سَبِّي فَسُبُّونِي ثُمَّ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي وَ إِنِّي لَعَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ- صلي الله عليه و آله و سلم - وَ لَمْ يَقُلْ وَ لَا تَبْرَءُوا مِنِّي فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: أَ رَأَيْتَ إِنِ اخْتَارَ الْقَتْلَ دُونَ الْبَرَاءَةِ؟ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ مَا لَهُ إِلَّا مَا مَضَى عَلَيْهِ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ حَيْثُ أَكْرَهَهُ أَهْلُ مَكَّةَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنِّ بِالْإِيمَانِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ (إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ) فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ- صلي الله عليه و آله و سلم - عِنْدَهَا يَا عَمَّارُ إِنْ عَادُوا فَعُدْ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عُذْرَكَ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَعُودَ إِنْ عَادُوا. وَ رَوَاهُ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ مِثْلَهُ.

ص: 220

بنابراين از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه دروغِ در حال اكراه جايز است. ولي اكراه با اضطرار فرق دارد؛ اكراه آن است كه كسي ديگري را مجبور به انجام عملي يا گفتن كلمه اي كند، امّا اضطرار آن است كه كسي خودش در تنگنا قرار بگيرد؛ مثلاً در مسافرت نفقه اش تمام شده و فرضاً اگر دروغي بگويد از تنگنا خارج مي شود.

به نظر مي آيد از اين آيه ي شريفه نمي توان استفاده كرد كه در حال اضطرار دروغ جايز است، مگر اين كه كسي از راه تنقيح مناط بگويد چون يقين داريم اكراه با اضطرار در معيار رفع حرمت تفاوتي ندارد، پس در مورد اضطرار هم جايز است. ولي به هر حال لفظ اكراه شاملش نمي شود و اضطرار و اكراه دو

ص: 221

عنوان جدا هستند، كما اين كه در حديث رفع(1) هم در عرض هم ذكر شده اند. در نتيجه اگر حكم را از اكراه به اضطرار سرايت داديم بايد اكتفاي به قدر متيقّن كنيم.

از آيه ي شريفه استفاده مي شود هر جا عرفاً اكراه صادق باشد (چه در مورد جان، چه عرض و چه مال) دروغ جايز است و از اين حيث حرمتي ندارد، ولي اگر در تنگنايي قرار گرفت كه بايد پولي هزينه كند تا گرفتار دروغ نشود، نمي توان طبق آيه ي شريفه حكم به جواز دروغ كرد؛ زيرا آيه فقط تجويز دروغ در مورد اكراه مي كند و در مثال فوق اكراهي وجود ندارد و اين مقدار ضرورت نمي دانيم ملحق به اكراه باشد.

اگر اكراه بر امري غير از دروغ باشد، آيا با دروغ مي توان رفع اكراه كرد؟

اگر كسي بر امري غير از دروغ مكره باشد؛ مثلاً كسي را اكراه كنند كه در جايي بنشيند و فرضاً اين شخص اگر بگويد من


1- همان، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب56، ح1، ص369؛ التوحيد، ص353 و الخصال، ج2، ص417: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ.

ص: 222

مسلمان نيستم رهايش مي كنند، آيا مي تواند براي رفع اكراه بر نشستن، دروغ بگويد؟ استفاده ي جواز دروغ از آيه ي شريفه در چنين شرايطي جاي تأمّل است؛ چون اكراه بر نفس دروغ ندارد، ولي با دروغ مي تواند از آن اكراه نجات پيدا كند. بنابراين آن چه فعلاً در مورد دلالت آيه ي شريفه مي توانيم ملتزم شويم، اين است كه اگر بر نفس دروغ اكراه پيدا كند دروغ گفتن جايز است. اضطرار را هم گفتيم آيه ي شريفه شامل نمي شود، مگر با تنقيح مناط كه آن هم بايد به قدر متيقّن اكتفا كرد.

دلالت آيه ي شريفه بر جواز تقيه

يكي از عقايد و روش هاي مسلّم شيعه، مسأله ي تقيه است. عدّه اي از معاندان و جاهلان عامّه، شيعه را متّهم مي كنند به اين كه تقيه را از خودشان درآورده اند و يك اصل قرآني يا اسلامي نيست، در حالي كه تقيه ريشه در قرآن كريم داشته و اين آيه ي شريفه و آيه ي بعد كه ذكر خواهيم كرد بر آن دلالت دارد. البته خود عامّه هم به نحوي قائل به جواز تقيه هستند، امّا به خاطر تهمت و تشنيع بر شيعه آن را به روش ديگري بيان مي كنند.(1)


1- تقريباً مشهور اهل سنت تقيّه را پذيرفته اند و اين كه مسلمان مي تواند براي فرار از خطر جاني يا مالي، خلاف واقع را اظهار كند، حتّي در مورد اظهار كفر كه بالاترين گناه است، ولي در حدود آن با شيعه اختلاف دارند و معمولاً تقيّه را فقط در مقابل با كفّار جايز مي دانند، امّا بعضي از بزرگان اهل سنت از جمله شافعي، تقيّه در مقابل مسلمين را هم جايز مي داند:  مفاتيح الغيب، ج 8، ص194: المسألة الرابعة: اعلم أن للتقية أحكاماً كثيرة و نحن نذكر بعضها. الحكم الأول: أن التقية إنما تكون إذا كان الرجل في قوم كفار، و يخاف منهم على نفسه و ماله فيداريهم باللسان. الحكم الرابع: ظاهر الآية يدل أن التقية إنما تحل مع الكفار الغالبين إلا أن مذهب الشافعي رضي اللّه عنه أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلت التقية محاماة على النفس. هم چنين در مورد آيه ي شريفه ي سوره ي نحل، عدّه اي از اهل سنت حتّي بعض بزرگان آن ها تصريح كرده اند كه اظهار كفر توسط عمّار، از روي تقيّه بوده است، از جمله زمخشري در الكشاف و خطيب عبدالكريم در التفسير القرآني و ...:  الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 2، ص636: روى أنّ ناساً من أهل مكة فتنوا فارتدوا عن الإسلام بعد دخولهم فيه، و كان فيهم من أكره فأجرى كلمة الكفر على لسانه و هو معتقد للإيمان، منهم عمار، و أبواه- ياسر و سمية- و صهيب، و بلال، و خباب و ... . فإن قلت: أى الأمرين أفضل، أفعل عمار أم فعل أبويه؟ قلت: بل فعل أبويه، لأنّ في ترك التقية و الصبر على القتل إعزازاً للإسلام.  التفسير القرآني للقرآن، ج 7، ص376: فى المتخلفين من صبر حتى مات تحت وطأة البلاء، مثل سميّة أم عمار بن ياسر، و منهم من رأى أن يرى المشركين منه، أنّه قد استجاب لهم، و رجع عن الدين الذي آمن به على يد محمد- فأعطاهم بلسانه ما لم يسمح به قلبه ... و منهم من أعطى المشركين بقلبه ما أعطاهم بلسانه و دخل فى الكفر فى غير تحرّج أو تأثّم، بل اطمأن إليه، و شرح صدره له! و لا شك أن هذه حال أثارت البلبلة و الاضطراب فى نفوس المسلمين، و خاصة أولئك الذين انعقدت قلوبهم على الإيمان، و إن صرحت ألسنتهم بالشرك، تقيّة، تحت حكم القهر و الاضطرار. (احمدي)

ص: 223

ص: 224

دلالت اين آيه ي شريفه بر تقيه با توجّه به شأن نزولش كه در مورد عمّار است و خود عامّه هم نقل كرده اند(1)، بسيار روشن است؛ زيرا مي فرمايد: اظهار خلاف واقع در مورد اصل توحيد و اصل رسالت كه مهم ترين اساس دين است (در جايي كه قلب مطمئن به ايمان باشد) جايز است، در مورد ساير عقائد _ مثل امامت و خلفاء _ هم به طريق أولي جايز است.

2) آيه ي 28 سوره ي آل عمران:
اشاره

(لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ)(2)؛


1- مشهور اهل سنت پذيرفته اند كه شأن نزول آيه ي شريفه در مورد عمّار است، [البته عدّه اي هم در مورد شأن نزول آيه احتمالاتي را بيان كرده اند كه يكي از آن احتمالات در مورد عمّار مي باشد] از جمله: بيضاوي در أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 3، ص241؛ سيوطي در الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 4، ص132؛ سمرقندي در بحرالعلوم، ج 2، ص293؛ ابن كثير در تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص520؛ طبري در جامع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص22؛ فخر رازي در مفاتيح الغيب، ج 20، ص273؛ قرطبي در الجامع لأحكام القرآن، ج 11، ص180 و ... .
2- سوره ي آل عمران، آيه ي28.

ص: 225

مؤمنان، كافران را به جاي مؤمنان، وليّ (دوست و سرپرست) نگيرند و هر كسي چنين كند نزد خدا هيچ ارزشي ندارد [هيچ رابطه اي با خدا ندارد و پيوند او به كلّي از خدا گسسته مي شود] مگر اين كه از آن ها پروايي داشته باشيد و خدا شما را از خودش برحذر مي دارد و سرانجام به سوي اوست.

دلالت اين آيه ي شريفه بر جواز تقيه هم روشن است و حتّي در بعضي قراءات، لفظ «تقية»(1) به جاي «تُقاةً» قرائت شده است. از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود اگر در دل خوفي از كفّار باشد مي توان نسبت به آن ها به دروغ اظهار محبّت كرد؛ يعني با اين كه آن ها را در دل دوست نداشته و دشمن مي دارد، بگويد دوست هستم.

اين كه در مقام خوف از كفّار مي توان امري را كه في نفسه مُحرّم است به دروغ بيان كرد _ يعني به دروغ مي توان اظهار


1- شيخ طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص433: قال الفراء، و الحسن، و مجاهد: «تقية» و به قرأ يعقوب. الباقون «تقاة» و أمال «تقاة» الكسائي. و قرأ حمزة، و نافع بين بين. الباقون بالتفخيم.  البحر المحيط في التفسير، ج 3، ص94: قرأ ابن عباس و مجاهد و أبو رجاء و قتادة و الضحاك و أبو حيوة و يعقوب و سهل و حميد بن قيس و المفضل عن عاصم: تقية على وزن مطية و جنية، و هو مصدر على وزن: فعيلة، و هو قليل نحو: النميمة. و كونه من افتعل نادر.

ص: 226

محبّت به كفّار كرد، در حالي كه اظهار محبّت به كفّار في نفسه حرام است _ معلوم است به طريق أولي مي توان چيزي را كه في نفسه حرام نيست به دروغ بيان كرد.

آيا جواز تقيه در اين آيه ي شريفه اختصاص به خوف از كفّار دارد؟

ملاك اين آيه ي شريفه براي جواز تقيه، خوف است و خوف از كافر و غير كافر تفاوتي ندارد؛ زيرا اين حكم براي حفظ مسلمان و نگهداري مسلمان از وارد آمدن ضرر جعل شده است. بنابراين هرجا اين خوف وجود داشته باشد هرچند از طرف عامّه باشد، مي توان تقيه كرد و حتّي مي توانيم بگوييم اين خوف اختصاص به امور مذهبي ندارد، در هر امري باشد مي توان تقيه كرد؛ چون ملاك، حفظ مسلمان است.

اين آيه ي شريفه بر خلاف آيه ي قبل شامل اضطرار هم مي شود؛ چون لفظ اكراه در آن نيامده بلكه ملاك، خوف از ديگران است و به هر طريقي حاصل شود مجوّز اين است كه خائف بتواند خلاف واقع را اظهار كند و همين مقدار كه بيم صادق باشد كافي است و لازم نيست مراتب بالاي خوف و بيم محقّق باشد؛ زيرا مي فرمايد: (أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً)؛ «از آن ها نوعي پروا داشته باشيد».

ص: 227

خلاصه اين كه هر جا بيم باشد، چه در مورد جان، چه مال و چه عرض، با تمسّك به آيه ي شريفه مي توان تقيه كرد و خلاف واقع اظهار كرد.

3) آيه ي 78 سوره ي حج:

(وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ)(1)؛

براي شما در دين حرجي قرار نداده است.

مرحوم شيخ - قدس سره - در مورد آيات دالّ بر جواز دروغ در مقام اضطرار، فقط به دو آيه ي شريفه ي قبل استناد كردند، ولي علاوه بر اين دو آيه ي شريفه مي توان به آيه ي شريفه ي نفي حرج هم تمسّك كرد.

در مواردي پايبندي به حرمت دروغ در ضرورت ها، همراه حرج نيز مي باشد، بنابراين حرمت چنين دروغي طبق اين آيه ي شريفه كه حاكم بر تمام ادلّه ي اوّليه _ إلا ما خرج بالدليل _ است، مرتفع مي شود.


1- سوره ي حج، آيه ي78: (وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ).

ص: 228

ب: دليل سنّت بر جواز كذب عند الضرورة
اشاره

(1)

1. حديث رفع:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ(2) وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص21: فاعلم أنّه يسوغ الكذب لوجهين: أحدهما الضرورة إليه: فيسوغ معها بالأدلّة الأربعة ... و قوله- عليه السلام -: «ما من شي ء إلّا و قد أحلّه اللّه لمن اضطرّ إليه». و قد اشتهر أنّ الضرورات تبيح المحظورات. و الأخبار في ذلك أكثر من أن تحصى، و قد استفاضت أو تواترت بجواز الحلف كاذباً لدفع الضرر البدني أو المالي عن نفسه أو أخيه.
2- فقره ي «مَا لَا يَعْلَمُونَ» كه در بحث برائت به آن تمسّك مي شود، فقط در (سه) روايت ذكر شده است: روايت اسماعيل الجعفي، روايت حريز بن عبدالله و مرفوعه ي احمد بن محمد النهدي كه هر سه از لحاظ سند ناتمام است. روايت اسماعيل الجعفي مرسله است؛ زيرا احمد بن محمد بن عيسي بدون واسطه نمي تواند از اسماعيل الجعفي نقل كند، روايت حريز بن عبدالله هم به خاطر «احمد بن محمد بن يحيي» كه عالم و عالم زاده است ولي توثيقي ندارد، تمام نيست. روايت محمد بن احمد النهدي هم مرفوعه است و قابل استناد نيست. بنابراين اين كه مرحوم شيخ در رسائل مي فرمايد: أما السنة ... منها المروي عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - بسند صحيح في الخصال كما عن التوحيد: رفع عن أمتي تسعة أشياء الخطأ و النسيان و ما استكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا إليه ... الخبر. (شيخ انصارى، مرتضى بن محمد امين، فرائد الأصول، ج1، ص320) و تعبير به صحيحه مي كند، بنا بر عدم ثبوت وثاقت احمد بن محمد بن يحيي، درست نيست.  وسائل الشيعة، ج23، كتاب الايمان، باب 16، ح3، ص237 و النوادر، ص74: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وُضِعَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سِتُّ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ.  همان، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب56، ح3، ص370 و الكافي، ج2، ص463: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّد] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يَظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ.

ص: 229

وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ.(1)

اين روايت به خاطر احمد بن محمد بن يحيي كه توثيق ندارد، ناتمام است.

در اين روايت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمايد: نُه چيز از امت من [حكمش] برداشته شده، از جمله چيزي كه اضطرار به آن پيدا


1- همان، ح1، ص369؛ التوحيد، ص353 و الخصال، ج2، ص417.

ص: 230

مي شود. بنابراين از اين روايت استفاده مي شود حرمت كذب عند الاضطرار برداشته شده است.

2. روايات دالّ بر اين كه «لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»:

روايات متعدّدي با اين مضمون وجود دارد از جمله:

_ موثقه ي سَمَاعَة:

و بِالْإِسْنَادِ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ] عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ فِي عَيْنَيْهِ الْمَاءُ فَيُنْتَزَعُ الْمَاءُ مِنْهَا فَيَسْتَلْقِي عَلَى ظَهْرِهِ الْأَيَّامَ الْكَثِيرَةَ أَرْبَعِينَ يَوْماً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ فَيَمْتَنِعُ مِنَ الصَّلَاةِ الْأَيَّامَ وَ هُوَ عَلَى حَالِهِ فَقَالَ: لَا بَأْسَ بِذَلِكَ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ أَنَّهُ سَأَلَ الصَّادِقَ - عليه السلام - وَ ذَكَرَ مِثْلَهُ إِلَى قَوْلِهِ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است و به خاطر زرعة(2) و سماعة(3)


1- وسائل الشيعة، ج5، تتمة كتاب الصلاة، أبواب القيام، باب 1، ح6، ص482 و تهذيب الاحكام، ج3، ص306.
2- رجال النجاشي، ص176: زرعة بن محمد أبو محمد الحضرمي ثقة، روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام -، و كان صحب سماعه و أكثر عنه و وقف. له كتاب، يرويه عنه جماعة. أخبرنا علي بن أحمد قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار و سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر و الحسن بن متيل عن يعقوب بن يزيد عن زرعة بكتابه.  الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص75: زرعة بن محمد الحضرمي واقفي المذهب، له أصل، أخبرنا به عدة من أصحابنا عن محمد بن علي بن بابويه عن أبيه عن سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن الحسن بن محمد الحضرمي عنه، و أخبرنا ابن أبي جيد عن ابن الوليد عن الصفار عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن أخيه الحسن عن زرعة.
3- معجم رجال الحديث، ج8، ص297:  قال النجاشي: سماعة بن مهران بن عبد الرحمن الحضرمي مولى عبد بن وائل بن حجر الحضرمي يكنى أبا ناشرة و قيل: أبا محمد، كان يتجر في القز و يخرج به إلى حران و نزل من الكوفة كندة روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام - و مات بالمدينة. ثقة، ثقة، و له بالكوفة مسجد بحضرموت و هو مسجد زرعة بن محمد الحضرمي، بعده و ذكره أحمد بن الحسين رحمه الله و أنه وجد في بعض الكتب أنه مات سنة خمس و أربعين و مائة في حياة أبي عبد الله- عليه السلام -.  و عدّه الشيخ في رجاله (تارة) من أصحاب الصادق- عليه السلام - قائلا: سماعة بن مهران الحضرمي الكوفي يكنى أبا محمد بياع القز مات بالمدينة و أخرى من أصحاب الكاظم- عليه السلام - قائلا: سماعة بن مهران مولى حضرموت و يقال مولى خولان كوفي له كتاب روى عن أبي عبد الله- عليه السلام - واقفي.

ص: 231

موثقه مي باشد. مضمرات سماعة هم در حكم مظهرات است.

سماعة مي گويد [از امام - عليه السلام -] درباره ي مردي سؤال كردم كه چشم هايش آب [مرواريد] آورده و [با عمل جراحي] آب را بيرون كشيدند [و بنا به دستور طبيب] بايد ايام

ص: 232

زيادي _ چهل روز بيشتر يا كمتر _ به پشت بخوابد، بنابراين نمي تواند نماز را [ايستاده يا نشسته] بخواند. حضرت فرمودند: اشكالي ندارد، هيچ حرامي نيست مگر اين كه خداوند براي مضطرّ حلال كرده است.

پس معلوم مي شود فقط اضطرار براي حفظ جان مبيح نيست، بلكه اضطرار براي مثل معالجه ي چشم هم مبيح محظورات است.

_ موثقه ي أَبِي بَصِير:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَيْنٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -)(1) عَنِ الْمَرِيضِ هَلْ تُمْسِكُ لَهُ الْمَرْأَةُ شَيْئاً فَيَسْجُدَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: لَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُضْطَرّاً لَيْسَ عِنْدَهُ غَيْرُهَا وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.(2)

ظاهراً در اين روايت مراد از حسين، حسين بن عثمان الرواسي است(3)، بنابراين سند تمام است.


1- وسائل اين روايت را از التهذيب نقل مي كند و در التهذيب به صورت «سألته» آمده، يعني مضمره است. (احمدي)
2- وسائل الشيعة، ج5، تتمة كتاب الصلاة، أبواب القيام، باب 1، ح7، ص483 و تهذيب الاحكام، ج3، ص77.
3- تمام افرادي كه به نام الحسين بن عثمان هستند، ثقه اند:  معجم رجال الحديث، ج6، ص26: الحسين بن عثمان: قد روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن و أبي إبراهيم و أبي الحسن موسى- عليهم السلام - و عن أبي أيوب و أبي بصير و ... و سماعة بن مهران و عبد الرحمن بن الحجاج و ... . و روى عنه ابن أبي عمير و ... و فضالة بن أيوب و القاسم بن محمد و محمد بن أبي عمير و محمد بن الحسين. و الحسين بن عثمان هذا مشترك بين جماعة و التمييز إنما بالراوي و المروي عنه و إن لم يكن للاشتراك أثر فإن المسمين بهذا الاسم كلهم ثقات.  الحسين بن عثمان الأحمسي= الحسين بن حماد الأحمسي: قال النجاشي: الحسين بن عثمان الأحمسي البجلي، كوفي، ثقة، ذكره أبو العباس في رجال أبي عبد الله- عليه السلام - كتابه رواية محمد بن أبي عمير ... .

ص: 233

ابوبصير مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مريض سؤال كردم آيا مي تواند همسرش چيزي [مُهر] را نگه دارد و او براي سجده سر بر آن بگذارد؟ حضرت فرمودند: خير، مگر اين كه مضطر شده باشد و چيزي غير از همسرش [براي نگه داشتن مُهر] وجود نداشته باشد. هيچ چيزي نيست كه خداوند حرام كرده الا اين كه براي مضطرّ حلال كرده است.

بنابراين در همين حدّ كه اين مريض اضطرار دارد، مي تواند مبيح محظورات باشد.

3) صحيحه ي لا ضرر:

وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ

ص: 234

أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ.(1)

از اين روايت مباركه هم استفاده مي شود هر جا حرمت كذب ضرري بود، حرمت برداشته مي شود؛ زيرا حديث «لاضرر» _ همان گونه كه در بحث برائت خواهد آمد _ بر ادلّه ي اوليه حكومت دارد؛ همان طور كه اگر سجده، ركوع، قيام، وضوء، غسل و ... ضرري باشد با لاضرر مي گوييم واجب نيست، حرمت كذب هم مثل بقيه ي احكام است و اگر حرمت كذب باعث ضرر شود مي توانيم با اين روايت حرمت آن را برداريم.

ج) دليل اجماع بر جواز كذب عند الضرورة

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد(2) اجماع قائم است بر اين كه كذب عند الضرورة حرام نيست. اين اجماع نقلاً و محصلاً قابل مناقشه نيست. البته اين اجماع معلوم است كه مدركي است؛ زيرا با اين همه دليل، ديگر احتمال اين كه اين اجماع تعبّدي باشد باقي نمي ماند.


1- وسائل الشيعة، ج18، تتمة كتاب التجارة، أبواب الخيار، باب17، ح3، ص32 و الكافي، ج5، ص292.
2- المكاسب المحرمة، ج 2، ص21: فاعلم أنّه يسوغ الكذب لوجهين: أحدهما الضرورة إليه: فيسوغ معها بالأدلّة الأربعة ... و الإجماع أظهر من أن يدّعى أو يحكى.

ص: 235

د) دليل عقل بر جواز كذب عند الضرورة

سپس شيخ در مورد دليل عقل مي فرمايد:

عقل در دوران امر بين دو قبيح، حكم به جواز ارتكاب اقلّ القبيحين مي كند.(1) بنابراين اگر امر دائر بين ارتكاب كذب و مبتلا شدن به ضرر بدني يا مالي باشد، از آن جايي كه كذب اقلّ القبيحين است پس بايد مرتكب كذب شد و قبيح بزرگ تر را دفع كرد. در چنين شرايطي كه ارتكاب كذب لازم است، آيا قبح كذب برداشته مي شود يا باز به قبح خود باقي است، بستگي به مبناي مختار در حسن و قبح اشياء دارد. اگر قائل باشيم حسن و قبح اشياء ذاتي است، در مقام دوران هم به قبح خود باقي است؛ چون قابل انفكاك نيست. و اگر قائل شديم حسن و قبح اشياء به وجوه و اعتبارات است، در مقام دوران ديگر قبحي ندارد. ممكن هم هست كسي قائل به تفصيل باشد؛ يعني در غير صدق و كذب قائل به حسن و قبح ذاتي باشد و در مورد صدق و كذب قائل به حسن و قبح بالوجوه و الاعتبارات باشد.


1- همان: العقل مستقلّ بوجوب ارتكاب أقلّ القبيحين مع بقائه على قبحه، أو انتفاء قبحه؛ لغلبة الآخر عليه، على القولين في كون القبح العقلي مطلقاً، أو في خصوص الكذب لأجل الذات، أو بالوجوه و الاعتبارات.

ص: 236

آيا جواز كذب عند الاضطرار، منوط به عدم امكان توريه است؟

مرحوم شيخ - قدس سره - اضافه مي فرمايد:(1) ظاهر كلمات مشهور اين است كه جواز كذب عند الاضطرار، منوط به عدم امكان توريه است و اين نيز مطابق قاعده است؛ زيرا با وجود قدرت بر توريه، ديگر اضطرار و بلكه اكراهي بر كذب نيست(2) و مي توان با به كار بردن توريه، دفع اضطرار، ضرر و اكراه كرد.

مرحوم شيخ - قدس سره - سپس عبارت فقهاء در وجوب توريه در صورت امكان آن در مقام اضطرار را ذكر مي كند، ولي از آن جايي كه رسيدگي به عبارت فقهاء چندان تأثيري در نتيجه ندارد و مهم رسيدگي اصل مطلب است، از رسيدگي به عبارات فقهاء صرف نظر مي كنيم.

مرحوم شيخ در ادامه اوّل حرف مشهور را تثبيت مي كند و


1- همان، ص22: إنّما الإشكال و الخلاف في أنّه هل يجب حينئذٍ التورية لمن يقدر عليها، أم لا؟ ظاهر المشهور هو الأوّل، كما يظهر من المقنعة و المبسوط و الغنية و السرائر و الشرائع و القواعد و اللمعة و شرحها و التحرير و جامع المقاصد و الرياض و محكيّ مجمع البرهان في مسألة جواز الحلف لدفع الظالم عن الوديعة.
2- بنا بر مبناي اين كه با قدرت بر توريه حتّي اكراه بر دروغ هم مصداق پيدا نمي كند، به اين مطلب بعداً رسيدگي مي شود.

ص: 237

مي فرمايد:(1) حرف مشهور مقتضاي قاعده ي نقلي و عقلي است _ چون با امكان توريه، اضطرار و اكراهي نيست، بنابراين اطلاقات حرمت كذب شامل او مي شود. و از لحاظ عقلي هم چون با امكان توريه ديگر دوراني بين قبيحين نيست تا كذب كه اقلّ القبيحين است جايز باشد؛ يعني مي تواند هر دو قبيح را ترك كند، پس حرمت كذب به قوّت خود باقي است _ ولي با اين حال، روايات متعدّدي وجود دارد دالّ بر آن كه حلف كاذباً عند الضرورة مانعي ندارد و اين روايات نسبت به تمكّن و عدم تمكّن از توريه اطلاق دارد. بنابراين كلام مشهور كه عند التمكّن از توريه، كذب يا خصوص حلف كاذباً جايز نيست، درست نيست.

روايات دالّ بر جواز كذب مطلقاً حتّي مع التمكن من التورية

اشاره

صاحب وسائل اين روايات را در باب 12 از ابواب كتاب الأيمان ذكر مي كند. اين روايات به ترتيبي كه مرحوم شيخ - قدس سره - ذكر مي كند اين طور است:


1- همان، ص24: وجه ما ذكروه: أنّ الكذب حرام، و لم يحصل الاضطرار إليه مع القدرة على التورية، فيدخل تحت العمومات، مع أن قبح الكذب عقليّ، فلا يسوغ إلّا مع تحقّق عنوانٍ حَسَنٍ في ضمنه يغلب حسنه على قبحه، و يتوقّف تحقّقه على تحقّقه، و لا يكون التوقف إلّا مع العجز عن التورية. و هذا الحكم جيّد، إلّا أنّ مقتضى إطلاقات أدلّة الترخيص في الحلف كاذباً لدفع الضرر البدني أو المالي عن نفسه أو أخيه، عدم اعتبار ذلك.

ص: 238

1. روايت سكوني:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ الْقَتْلِ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي ناتمام است. نوفلي از عامّه است و توثيق ندارد. سكوني هم گرچه از عامّه است _ و معمولاً رواياتي كه از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند، حضرت با سند خودشان از آباء طاهرينشان از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كنند _ ولي شيخ طوسي; در العدّة فرموده كه طائفه به روايات سكوني عمل مي كنند.(2)


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الايمان، باب 12، ح4، ص225 و تهذيب الاحكام، ج8، ص300.
2- العدة الاصول (شيخ طوسي)، ج1، ص113: العدالة المراعاة في ترجيح أحد الخبرين على الاخر فهو: أن يكون الراوى معتقدا للحق، مستبصرا ثقة في دينه، متحرجا من الكذب غير متهم فيما يرويه. فأما إذا كان مخالفا في الاعتقاد لاصل المذهب و روى مع ذلك عن الائمة- عليهم السلام - نظر فيما يرويه. فان كان هناك من طرق الموثوق بهم ما يخالفه وجب اطراح خبره. و ان لم يكن هناك ما يوجب اطراح خبره و يكون هناك ما يوافقه وجب العمل به. و ان لم يكن من الفرقة المحقة خبر يوافق ذلك و لا يخالفه، و لا يعرف لهم قول فيه، وجب أيضا العمل به ... و لاجل ما قلناه عملت الطائفة بما رواه حفص بن غياث، و غياث ابن كلوب، و نوح بن دراج، و السكونى، و غيرهم من العامة عن ائمتنا- عليهم السلام - فيما لم ينكروه و لم يكن عندهم خلافه.

ص: 239

كلام حضرت كه مي فرمايد قسم دروغ بخور و برادرت را از قتل نجات بده، اطلاق دارد؛ چه توريه براي او ممكن باشد و چه نباشد، و معمولاً در چنين جاهايي توريه ممكن است با اين حال حضرت تقييدي ذكر نفرمودند.

2. صحيحه ي إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيّ:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا - عليه السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا يَحْلِفُ عَلَى مَالِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ.(1)

اين روايت از لحاظ سند تمام است.


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الايمان، باب 12، ح1، ص224 و الكافي، ج7، ص440.

ص: 240

اسماعيل بن سعد الاشعري مي گويد: از امام رضا - عليه السلام - درباره ي مردي كه سلطان او را وادار به قسم به طلاق همسرش يا غير آن [مثل قسم بر عتق عبيدش] مي كند پس قسم مي خورد سؤال كردم، حضرت فرمودند: اشكالي ندارد. و سؤال كردم درباره ي مردي كه نسبت به مالش از سلطان مي ترسد پس قسم مي خورد تا به واسطه ي آن از سلطان نجات يابد، حضرت فرمودند: اشكالي ندارد. و سؤال كردم آيا مي تواند [براي حفظ] اموال برادرش قسم بخورد همان گونه كه نسبت به اموال خودش قسم مي خورد، حضرت فرمودند: بله [مي تواند قسم بخورد].

بنابراين امام رضا - عليه السلام - در اين روايت مي فرمايد: براي نجات مال خود يا برادر ايماني از دست ظالم مي توان سوگند دروغ ياد كرد و با اين كه در چنين مواردي امكان توريه وجود دارد، حضرت استفصالي نمي كنند و به طور مطلق مي فرمايند مي تواند قسم ياد كند.

3. صحيحه ي حلبي:
اشاره

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - عَنِ الرَّجُلِ يَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ يُحْرِزُ بِذَلِكَ مَالَهُ قَالَ: نَعَمْ.(1)

حلبي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مردي كه نزد صاحب


1- همان، ح8، ص225 و من لايحضره الفقيه، ج3، ص365.

ص: 241

عشور (مأمور ماليات) قسم مي خورد تا مالش را بدين وسيله حفظ كند، سؤال مي كند. حضرت در جواب مي فرمايد: بله [اشكالي ندارد].

بررسي وثاقت حلبيون
اشاره

حلبي اسم افراد متعدّدي است كه به مناسبت رفت و آمد به حلب، معروف به حلبي شده اند. بعضي از كساني كه به برخي شهرها منتسب شده اند، مثل حريز بن عبدالله سجستاني، حسين بن سعيد اهوازي، علي بن ابراهيم قمي، ميرزاي قمي و ... ريشه و اصلشان از آن شهر نبوده است. حلبيون هم به خاطر تجارتي كه به حلب مي كردند منتسب به حلب شدند. خانواده ي حلبيون، خانواده ا ي پر بركت بوده و كلّشان از ثقات و اجلاءند.

شيخ صدوق - قدس سره - در من لا يحضره الفقيه سه نفر از حلبيون را نام مي برد كه عبارتند از: عبيدالله بن علي الحلبي، محمد بن علي الحلبي و عمران بن علي الحلبي.

الف: عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي
اشاره

نجاشي در ترجمه ي عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مي فرمايد:

عبيد الله (عبد الله) بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولى

ص: 242

بني تيم اللات(1) بن ثعلبة أبو علي كوفي كان يتجر هو و أبوه و إخوته إلى حلب فغلب عليهم النسبة إلى حلب و آل أبي شعبة في الكوفة بيت مذكور من أصحابنا و روى جدهم أبو شعبة عن الحسن و الحسين - عليهما السلام - و كانوا جميعاً ثقات مرجوعا إلى ما يقولون و كان عبيد الله كبيرهم و وجههم و صنف الكتاب المنسوب إليه و عرضه على أبي عبد الله - عليه السلام -، و صححه، قال عند قراءته: أ ترى لهؤلاء مثل هذا؟ ... ؛(2)

عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولاي بني تيم اللات بن ثعلبه است، [كنيه اش] ابوعلي و كوفي است. او، پدر و برادرانش به كوفه تجارت مي كردند و به همين خاطر منسوب به حلب شدند. آل أبي شعبه در كوفه بيت جليلي در زمره ي اصحاب ماست و جدّشان ابوشعبه از حسنين - عليهما السلام - روايت مي كند و همه ي آن ها ثقاتند و به قول آن ها اعتماد مي شود و عبيدالله، بزرگ و وجه آن هاست. كتابي را كه منسوب به اوست تصنيف كرد و بر امام صادق - عليه السلام - عرضه


1- مرحوم علامة- قدس سره - در رجالش تعبير به «مولي بني تيم الله» مي كند:  خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص112: عبيد الله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولى بني تيم الله بن ثعلبة أبو علي كوفي كان يتجر هو و أبوه و إخوته إلى حلب ... .
2- رجال النجاشي، ص230.

ص: 243

كرد، حضرت آن را صحيح دانستند و فرمودند: آيا براي اين ها [مخالفين] مثل اين كتاب هست؟!

شيخ طوسي - قدس سره - در الفهرست در ترجمه ي ايشان مي فرمايد:

عبيد الله بن علي الحلبي: له كتاب، مصنّف معمول عليه، و قيل إنه عرض على الصادق - عليه السلام - فلما رءاه استحسنه و قال ليس لهؤلاء يعني المخالفين مثله.(1)

عبيدالله بن علي الحلبي داراي كتاب و مصنفي است كه به آن عمل مي شود و گفته شده آن كتاب را بر امام صادق - عليه السلام - عرضه كرد و حضرت تحسين كرده و فرمودند: براي اين ها (يعني مخالفين) مثل اين كتاب نيست.

برقي در رجالش مي فرمايد: كتاب عبيدالله بن علي الحلبي اوّلين كتابي است كه شيعه تصنيف كرده، كه قاعدتاً مراد برقي در فقه است.(2) و از لحاظ تاريخي نيز مهم است كه او اوّلين كتاب فقهي شيعه را در آن مقياس، قبل از عامّه نوشته است.


1- الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص106.
2- رجال البرقي، ص23: عبيد الله بن علي الحلبي عن يحيى بن عمران الحلبي، كوفي و كان متجره إلى حلب، فغلب عليه هذا اللقب، مولى ثقة صحيح، له كتاب، و هو أول كتاب صنفه الشيعة.

ص: 244

طريق صدوق - قدس سره - به عبيدالله بن علي الحلبي

شيخ صدوق - قدس سره - در مشيخه ي من لا يحضره الفقيه مي فرمايد:

و ما كان فيه عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبيّ فقد رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن- رضي اللّه عنهما- عن سعد بن عبد اللّه، و الحميريّ جميعا عن أحمد و عبد اللّه ابني محمّد بن عيسى، عن محمّد بن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبيّ.

و رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن، و جعفر بن محمّد بن مسرور- رضي اللّه عنهم- عن الحسين بن محمّد بن عامر، عن عمّه عبد اللّه بن عامر، عن محمّد بن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبي.(1)

در سند شيخ صدوق به عبيدالله بن علي الحلبي، ثقات و أجلاء وجود دارند، بنابراين سند شيخ صدوق به ايشان تمام بوده و قابل استناد است. 


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص429.

ص: 245

ب: محمد بن علي الحلبي
اشاره

نجاشي در ترجمه ي محمد بن علي بن أبي شعبة الحلبي مي گويد:

محمد بن علي بن أبي شعبة الحلبي، أبو جعفر وجه أصحابنا و فقيههم و الثقة الذي لا يطعن عليه هو و إخوته، عبيد الله و عمران و عبد الأعلى.(1)

محمد بن علي الحلبي وجه و فقيه اصحاب ماست و ثقه اي است كه هيچ طعني در او و برادرانش عبيدالله، عمران و عبدالاعلي نيست.

طريق صدوق - قدس سره - به محمد بن علي الحلبي

شيخ صدوق - قدس سره - در مشيخه مي فرمايد:

و ما كان فيه عن محمّد بن عليّ الحلبيّ فقد رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن، و محمّد بن موسى بن المتوكّل- رضي اللّه عنهم- عن عبد اللّه بن جعفر الحميريّ، عن أيّوب بن نوح، عن صفوان بن يحيى، عن عبد اللّه بن مسكان، عن محمّد بن عليّ الحلبيّ.(2)


1- رجال النجاشي، ص325.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص427.

ص: 246

سند شيخ صدوق به محمد بن علي الحلبي از طريق پدرش (علي بن الحسين بابويه) و استادش (محمد بن الحسن بن الوليد) و محمد بن موسي بن متوكّل است كه هر سه ثقاتند و آن ها از عبدالله بن جعفر الحميري نقل مي كنند كه ثقه است و او از ايوب بن نوح كه ثقه است و او از صفوان بن يحيي كه از أجلاء است و او از عبدالله بن مسكان كه ثقه است و او از محمد بن علي الحلبي نقل مي كند، بنابراين سند صدوق به محمد بن علي الحلبي تمام است.

ج: عمران بن علي بن ابي شعبة الحلبي
اشاره

عمران بن علي الحلبي هم گرچه بالخصوص در ترجمه اش توثيقي ذكر نشده، ولي چون نجاشي در ترجمه ي عبيدالله بن علي الحلبي فرمود همه ي حلبيون ثقاتند و به قول آن ها اعتماد مي شود، پس مي گوييم عمران بن علي بن أبي شعبة الحلبي هم ثقه است.(1)


1- معجم رجال الحديث، ج13، ص145: عمران بن علي ابن أبي شعبة الحلبي الكوفي: من أصحاب الصادق- عليه السلام - ... . و تقدم توثيقه عن النجاشي في ترجمة ابن عمه أحمد بن عمر بن أبي شعبة و في ترجمة أخيه عبيد الله بن عمران بن علي و يأتي في أخيه محمد بن علي بن أبي شعبة أيضا. نجاشي در ترجمه ي محمد بن علي الحلبي تصريح به وثاقت عمران مي كند: «لا يطعن عليه هو و إخوته، عبيد الله و عمران و عبد الأعلى» (رجال النجاشي، ص325) هم چنين در ترجمه ي أحمد بن عمر بن أبي شعبة الحلبي مي فرمايد: «هو ابن عم عبيد الله و عبد الأعلى و عمران و محمد الحلبيين. روى أبوهم عن: أبي عبد الله- عليه السلام -، و كانوا ثقات». (رجال النجاشي، ص98) (اميرخاني)

ص: 247

طريق صدوق - قدس سره - به عمران بن علي الحلبي

مرحوم صدوق - قدس سره - در مشيخه مي فرمايد:

و ما كان فيه عن عمران الحلبيّ فقد رويته عن أبي- رضي اللّه عنه- عن سعد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، عن جعفر بن بشير، عن حمّاد بن عثمان عن عمران الحلبيّ، و كنيته أبو الفضل.(1)

در طريق صدوق - قدس سره - به عمران الحلبي همه ثقاتند، بنابراين سند شيخ صدوق به عمران بن علي الحلبي هم تمام است.

پس نتيجه اين مي شود كه سند شيخ صدوق به حلبي در اين روايت (هر كدام از حلبيون باشد) تمام است. بنابراين اين روايت از لحاظ سند تمام است.

البته در رجوع به من لايحضره الفقيه(2) ممكن است شبهه اي


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص506.
2- همان، ج3، باب الأيمان و النذور والكفارات، ص364:  همان، ح18: وَ قَالَ الْحَلَبِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَجْعَلُ عَلَيْهِ نَذْراً ... .  همان، ح19: وَ قَالَ- عليه السلام - كُلُّ يَمِينٍ لَا يُرَادُ بِهَا ... .  همان، ح20: وَ قَالَ فِي كَفَّارَةِ الْيَمِينِ ... .  همان، ح21: وَ عَنِ الرَّجُلِ يَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ ... .  همان، ح22: وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ جَعَلَتْ مَالَهَا هَدْياً لِبَيْتِ اللَّهِ ... .

ص: 248

ايجاد شود كه اين روايت از حلبي نيست؛ چون شيخ صدوق در اين روايت و روايت قبل نامي از حلبي نمي برد و مي فرمايد: «وَ عَنِ الرَّجُلِ يَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ ...»، ولي چون در سه روايت قبل مي فرمايد: «وَ قَالَ الْحَلَبِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ ...» و بعد از نقل چند روايت آورده است: «و سَأَلْتُهُ ...»، ظاهر آن است كه راوي خود حلبي باشد [و إلا از راوي ديگري جز حلبي در چند روايت قبل نام نبرده است]. بنابراين معلوم مي شود شيخ صدوق همه ي اين روايات را از طريق حلبي نقل مي كند.

بررسي دلالت روايت

اين روايت شاهد خوبي است بر كلام مرحوم شيخ كه حتّي قسم دروغ خوردن براي حفظ مال از ظالم جايز است و اطلاق هم دارد؛ يعني چه توريه ممكن باشد و چه نباشد.

4. روايت ديگر صدوق از امام صادق - عليه السلام -:

قَالَ: وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -: الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ إِلَى أَنْ قَالَ: فَأَمَّا الَّذِي يُؤْجَرُ عَلَيْهَا الرَّجُلُ إِذَا حَلَفَ كَاذِباً وَ لَمْ تَلْزَمْهُ الْكَفَّارَةُ فَهُوَ أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ فِي خَلَاصِ

ص: 249

امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ خَلَاصِ مَالِهِ مِنْ مُتَعَدٍّ يَتَعَدَّى عَلَيْهِ مِنْ لِصٍّ أَوْ غَيْرِهِ الْحَدِيثَ.(1)

امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: قسم بر دو وجه است، تا آن جا كه مي فرمايد: يك نوع سوگند اين است كه هرگاه به دروغ قسم ياد كرد، نه تنها كفّاره اي بر عهده اش نيست، بلكه اجر هم دارد و آن اين كه براي خلاص مسلماني [از كشته شدن يا زندان يا اذيت] قسم دروغ ياد كند، يا براي رهايي مالش از دست متجاوز _ دزد يا غير دزد _ قسم دروغ ياد كند و ... .

بنابراين طبق اين روايت، در موارد «خلاصي مسلمان و رهايي اموالش از دست متجاوز» نه تنها قسم دروغ كفّاره ندارد بلكه اجر هم دارد، پس دلالت اين روايت بر جواز حلف كاذباً واضح است. اطلاق هم دارد؛ سواء كان متمكناً من التورية أم لا.

بررسي سند روايت

اگر مراد صاحب وسائل از «قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -» يعني قال الحلبي، بايد بگوييم اين ثابت نيست؛ زيرا به نظر مي رسد آخرين روايتي كه صدوق در اين جا از حلبي نقل مي كند، روايت «سَأَلْتُهُ


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الأيمان، باب 12، ح9، ص226 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص366.

ص: 250

عَنِ امْرَأَةٍ جَعَلَتْ مَالَهَا هَدْياً ...»(1) باشد؛ زيرا در روايت بعد مي فرمايد: «وَ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَقُولُ عَلَيَّ ...» كه سائل را به نحو مجهول نقل مي كند، پس معلوم مي شود سائل حلبي نيست. همين طور در روايت بعدي مي فرمايد: «رُوِيَ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ فِي رَجُلٍ قَالَ ...» كه باز به صورت مجهول نقل مي كند. بنابراين در روايت بعدي هم كه مي فرمايد: «وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -: الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ ...» از حلبي نقل نمي كند، بلكه همان طور كه در جاهاي مختلف با حذف واسطه از امام - عليه السلام - نقل مي كند، در اين جا نيز با حذف وسائط از امام - عليه السلام - نقل مي كند.

پس با استظهاري كه كرديم معلوم شد صدوق - قدس سره - اين روايت را از طريق حلبي نقل نكرده و حداقل اين است كه احتمال مي دهيم از طريق حلبي نباشد، بنابراين نمي توانيم از اين طريق تصحيح سند كنيم.

و امّا نقل صدوق - قدس سره - با حذف واسطه از امام صادق - عليه السلام - گرچه بعضي _ مثل مرحوم امام و سيد خويي - قدس سرهما - (در برهه اي از زمان)


1- من لايحضره الفقيه، ج3، ص365:  همان، ح22: وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ جَعَلَتْ مَالَهَا هَدْياً لِبَيْتِ اللَّهِ ... .  همان، ح23: وَ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَقُولُ عَلَيَّ أَلْفُ بَدَنَةٍ ... .  همان، ح24: وَ رُوِيَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ فِي رَجُلٍ قَالَ لَا ... .  همان، ح25: وَ قَالَ الصَّادِقُ- عليه السلام -: الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ ... .

ص: 251

و ... _ گفته اند چون صدوق - قدس سره - به ضرس قاطع به امام - عليه السلام - نسبت داده، معلوم مي شود يقين به صدور داشته و إ لا صدوق اجلّ شأناً بوده از اين كه روايتي را كه صحّت آن را نمي داند به امام - عليه السلام - نسبت دهد؛ زيرا قول به غير علم است، بنابراين معلوم مي شود روايت صحيحه است.

امّا ما نمي توانيم اين را كافي در احراز صحت روايت بدانيم؛ زيرا چه بسا شيخ صدوق - قدس سره - به خاطر وجود قرائني اطمينان به صدور روايت پيدا كرده كه آن قرائن در نزد ما تمام نيست تا براي ما هم حجّت باشد، و يا شايد به خاطر مبناي اصالة الصحة مي باشد كه شيخ صدوق قائل بودند «المسلمون كلهم عدول إلا من ثبت فسقه»(1) و با عدم احراز فسق راويان اين روايت، حكم به عدالت راويان و در نتيجه صحت روايت كرده است. كما اين كه از بعض كتب علامه - قدس سره - مانند تذكرة(2) هم استفاده مي شود


1- شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه، الهداية في الأصول و الفروع، ص286: المسلمون كلهم عدول تقبل شهادتهم، إلا مجلودا في حد، أو معروفا بشهادة الزور، (أو حاسدا، أو باغيا، أو متهما) أو تابعا لمتبوع، أو أجيرا لصاحبه، أو شارب خمر، أو مقامرا، أو خصيما.
2- علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر، تذكرة الفقهاء (ط - الحديثة)، ج 17، ص315: مَنْ ظاهر حاله الأمانة إلّا أنّه لم يختبر حاله، لا ينتزع من يده؛ لأنّ ظاهر المسلم العدالة ... .  همان، ج 5، ص281: يشترط في المكاتب الإسلام ... فإذا ادّعى المكاتب الكتابة، فإن صدّقه مولاه قبل ... و هو أحد وجهي الشافعيّة. و الثاني: لا يقبل، لإمكان التواطؤ، و ليس بجيّد، لأصالة العدالة. علاوه بر علامه- قدس سره - در برخي از كتبش، مبناي اصالة العدالة از بعض كلمات شيخ طوسي0 هم استفاده مي شود:  شيخ طوسي، محمد بن الحسن، الخلاف، ج6، ص217: إذا شهد عند الحاكم شاهدان يعرف إسلامهما و لا يعرف فيهما جرح، حكم بشهادتهما، و لا يقف على البحث إلّا أن يجرح المحكوم عليه بأن يقول: هما فاسقان، فحينئذ يجب عليه البحث ... . دليلنا: إجماع الفرقة و أخبارهم. و أيضا الأصل في الإسلام العدالة، و الفسق طارئ عليه يحتاج إلى دليل. البته عدّه اي از جمله مرحوم علامه و محقق نراقي0، مبناي اصالة العدالة را علاوه بر شيخ طوسي، به شيخ مفيد0 هم نسبت داده اند، در حالي كه مرحوم مفيد در برخي از كتبش، تصريح به خلاف اين مبنا كرده است:  شيخ مفيد، محمّد بن محمد بن نعمان، المقنعة، ص730: و إذا شهد عند الحاكم من لا يخبر حاله و لم يتقدم معرفته به و كان الشاهد على ظاهر العدالة يكتب شهادته ثم ختم عليها و لم ينفذ الحكم بها حتى يستثبت أمره و يتعرف أحواله من جيرانه و معامليه و لا يؤخر ذلك فإن عرف له ما يوجب جرحه أو التوقف في شهادته لم يمض الحكم بها و إن لم يعرف شيئا ينافي عدالته و إيجاب الحكم بها أنفذ الحكم و لم يتوقف.  شيخ مفيد، محمّد بن محمد بن نعمان، المسائل الطوسية، ص11: [السؤال السابع]: ما يقول سيدنا الشيخ الجليل المفيد أطال الله بقاءه و كبت أعداءه في قاض ولي بلدة و هو غير عارف بأهلها هل له أن يقبل شهادة أهلها على ظاهر العدالة أم لا أفتنا في ذلك موفقا للصواب. الجواب: ليس له قبول شهادة من لا خبرة له به و لا علم بأمانته و عليه إذا لم يكن عرفهم أن يسأل عنهم و يجتهد في تعرفهم فإذا لم يجد عنهم شيئا يخرجهم من العدالة و لا بعصبية في الشهادة و لا هوى قبل شهادتهم إذ كانوا مؤمنين على ظاهر العدالة و كتب محمد بن محمد بن النعمان. به هر حال عدّه اي كلام شيخ طوسي- قدس سره - را توجيه كرده و گفته اند ايشان قائل به اصالة العدالة نيستند:  نراقى، مولى محمد بن احمد، مشارق الأحكام، ص201: الظاهر أنّ مراد هؤلاء [في اصالة العدالة] أن ظهور الإسلام و عدم ظهور الفسق من الأمارات التعبّدية التي جعلها الشارع دليلا للعدالة، من قبيل اليد للملك، لا من باب الأصل و الاستصحاب، كما اشتبه الأمر على بعضهم من نسبة أصالة العدالة إلى الشيخ في الخلاف، لأنّ الكلام فيما يقتضيه الأصل من العدالة أو الفسق بحث آخر، و مقتضى النظر فيه كونهما على خلافه، لتوقّف كلّ منهما على صفة وجودية. علاوه بر آن كه بايد توجّه داشت شيخ صدوق، شيخ طوسي0 و ... در باب قضاء و شهادات قائل به اصالة العدالة بودند، ولي در مورد راويان روايت، از سيره و عملكردشان استفاده مي شود چنين نظري نداشتند؛ مثلاً شيخ صدوق- قدس سره - در جرح و تعديل تابع استادشان محمد بن الحسن بن الوليد بودند كه سخت گيري ايشان معروف است. همين طور است شيخ مفيد و شيخ طوسي- قدس سره -. از هيچ يك از كتب شيخ طوسي- قدس سره - نمي توان استفاده كرد ايشان قائل به اصالة العدالة در مورد راويان بوده اند، بلكه از كتب رجالي مانند الفهرست و رجال ايشان استفاده مي شود عكس اين مبنا را داشته اند. بله، از برخي كلمات علامه استفاده مي شود كه ايشان در مورد راويان هم قائل به اصالة العدالة بودند. (احمدي)

ص: 252

ص: 253

چنين مبنايي داشتند، ولي ما چنين مبنايي را قبول نداريم. بنابراين چون احتمال مي دهيم طبق اين مبنا حكم به صحت روايت كرده باشند، براي ما نمي تواند حجّت باشد.

ص: 254

5. موثقه ي زرارة:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ فَضَالَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليه السلام - قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّا نَمُرُّ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَيَسْتَحْلِفُونَّا عَلَى أَمْوَالِنَا وَ قَدْ أَدَّيْنَا زَكَاتَهَا فَقَالَ: يَا زُرَارَةُ إِذَا خِفْتَ فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ بِالطَّلَاقِ وَ الْعَتَاقِ؟! قَالَ: بِمَا شَاءُوا.(1)

زراره مي گويد: خدمت امام باقر - عليه السلام - عرض كردم ما بر اين قوم گذر مي كنيم و آن ها ما را در مورد اموالمان قسم مي دهند [كه اگر قسم ياد نكنيم به عنوان زكات مي گيرند] در حالي كه ما زكات را پرداخت كرده ايم. حضرت فرمودند: هرگاه خوف داشتي، هرچه خواستند براي آن ها قسم ياد كن. پس عرض كردم فدايتان شوم! به طلاق و عتاق قسم ياد كنم؟ [چون چنين قسمي بين آن ها مرسوم است به اين صورت كه قسم ياد مي كند من چنين نكردم يا چنين كردم و إلا زنم طالق باشد و عبيدم آزاد باشد] فرمودند: به هر چيزي كه خواستند قسم ياد كن.

احمد بن محمد بن عيسي اين روايت را از طريق ابن فضال نقل مي كند كه هر كدام از بنو فضال باشد، گرچه فطحي هستند


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الأيمان، باب 12، ح14، ص227 و النوادر، ص73.

ص: 255

ولي همه ثقاتند. علاوه بر آن كه فضاله هم در اين طبقه وجود دارد كه ثقه است و ابن بكير هم فطحي و ثقه مي باشد. بنابراين روايت از لحاظ سند تمام بوده و موثقه است، البته صرف نظر از مناقشه اي كه ممكن است در مورد كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسي شود كه آيا جزء كتب متواتره بوده يا خير و در صورت عدم تواتر، آيا سندي كه صاحب وسائل به اين كتاب ارائه مي كند قابل اعتماد است يا خير.

اين كه حضرت مي فرمايد: «فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا» يعني لازم نيست حتّي قسم راست باشد و بگويي زكات را پرداخت كرده ام، بلكه به هر چه خواستند قسم ياد كن و بر اين قسم هيچ اثري مترتب نيست.

پس معلوم مي شود عند الضرورة، به هر نحوي كه ظالم راضي مي شود مي توان قسم ياد كرد، هرچند امكان توريه هم وجود داشته باشد.(1)


1- ظاهراً سؤال زراره مربوط به كيفيت قسم است؛ نه اين كه آيا قسم دروغ جايز است يا خير؛ زيرا عرض مي كند ما زكات را پرداخت كرده ايم، ولي آن ها ما را مجبور به قسم مي كنند. حضرت مي فرمايد: هر طوري كه مي خواهند قسم بخور؛ مخصوصاً اين كه در مصدر به جاي «فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا»، «فَاحْلِفْ لَهُمْ بِمَا شَاءُوا» دارد؛ يعني به هر چيزي كه دوست دارند [مثلاً به طلاق و عتاق] قسم بخور. دوباره زراره عرض مي كند آن ها قسم به طلاق و عتاق مي خواهند، اشكالي ندارد؟ حضرت دوباره مي فرمايند: به هرچيزي كه خواستند قسم بخور. بنابراين اطلاق روايت از حيث قسم دروغ نيست، بلكه از حيث كيفيت قسم است؛ يعني قسم به هر كيفيت باشد عند الضرورة اشكالي ندارد. (اميرخاني)

ص: 256

6. موثقه ي ديگر زرارة§ممكن است اين روايت، همان روايت سابق زراره باشد كه در يك مجلس از حضرت سؤال كرده و بخشي را در جايي نقل كرده و بخشي را در جاي ديگر، و ممكن هم هست در دو مجلس سؤال كرده باشد.§:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام -: نَمُرُّ بِالْمَالِ عَلَى الْعُشَّارِ فَيَطْلُبُونَ مِنَّا أَنْ نَحْلِفَ لَهُمْ وَ يُخَلُّونَ سَبِيلَنَا وَ لَا يَرْضَوْنَ مِنَّا إِلَّا بِذَلِكَ قَالَ: فَاحْلِفْ لَهُمْ فَهُوَ أَحَلُّ(1) مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ.(2)

زراره مي گويد به امام باقر - عليه السلام - عرض كردم: با اموالمان بر عُشّار (مأمورين ماليات حكومت) گذر مي كنيم، از ما مي خواهند كه قسم بخوريم [كه مثلاً ماليات داده ايم يا اموال خودمان نيست] تا رهايمان كنند و به غير از قسم راضي نمي شوند [و اموالمان را رها نمي كنند] حضرت فرمودند: قسم بخور، اين قسم حلال تر [يا شيرين تر] از خرما و سرشير است.


1- در حاشيه ي برخي از كتب روايي از جمله وسائل و ... آمده است كه در بعضي نسخ خطي، عبارت «أحلي» آمده است.
2- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الأيمان، باب 12، ح6، ص225 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص363.

ص: 257

اين روايت هم اطلاق دارد؛ يعني چه تمكّن از توريه داشته باشد و چه نداشته باشد.

7. روايت سماعة:
اشاره

وَ [أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ] عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ: لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.(1)

سماعة از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: هرگاه كسي از روي تقيه قسم بخورد، در صورتي كه مكره و مضطرّ باشد، اين قسم ضرري به او نمي زند. بعد مي فرمايند: هيچ چيز را خداوند حرام نكرده مگر اين كه براي مضطرّ حلال كرده است.

اين روايت از لحاظ سند مرسله است؛ زيرا احمد بن محمد بن عيسي نمي تواند بدون واسطه از سماعة نقل كند.

پس اين روايت مي فرمايد قسم تقيه اي در مقام اكراه و اضطرار هيچ ضرري نمي زند و جايز است. اطلاق هم دارد؛ چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد.(2)


1- همان، ح18، ص228.
2- در اصل (نوادر احمد بن محمد بن عيسي) روايت اين چنين است: عن سماعة قال: قال- عليه السلام -: إذا حلف الرجل بالله تقية لم يضره و بالطلاق و العتاق أيضا لا يضره إذا هو أكره و اضطر إليه و قال- عليه السلام -: ليس شي ء مما حرم الله إلا و قد أحله لمن اضطر إليه. (النوادر للأشعري، ص75) بنابراين طبق اين نقل، روايت بيان مي فرمايد كه حلف بالله يا حلف بالطلاق و العتاق، در مقام إكراه و اضطرار ضرري نمي زند، نه مطلق قسم. پس همان طور كه در مورد روايت سابق عرض كرديم، از حيث قسم دروغ بودن اطلاقي ندارد، هرچند ذيل روايت قاعده ي كلّيه اي مي دهد كه در مقام اضطرار، هر مُحرّمي حلال است. (اميرخاني)

ص: 258

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: روايات ديگري هم وجود دارد كه دالّ بر جواز كذب يا جواز حلف كاذباً بوده و اطلاق دارد. البته بعضي از اين روايات را در مسوّغ دوم كه جواز كذب براي اصلاح بينِ الناس است _ إن شاء الله _ ذكر خواهيم كرد.

بنابراين نتيجه ي كلام شيخ - قدس سره - تا اين جا اين شد كه روايات متعدّد جواز كذب در مقام اضطرار، اطلاق دارد؛ چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد. پس كلام مشهور كه جواز را تقييد به صورت عدم تمكّن از توريه كرده اند درست نيست.

جواب شيخ - قدس سره - از قاعده ي عقلي

مرحوم شيخ - قدس سره - فرمودند: كلام مشهور در تقييد جواز كذب به عدم امكان توريه در مقام اضطرار، گرچه مطابق قاعده ي نقلي و عقلي است، ولي مخالف روايات متعدّدي است كه مطلقاً كذب را در مقام اضطرار جايز مي داند. اين روايات به گونه اي است كه قابل تقييد نيست، به همين خاطر ايشان در مقام پاسخ از قاعده ي عقلي برآمده و مي فرمايد:

ص: 259

هرچند عقل حكم به قبح كذب و عدم جواز ارتكاب آن در صورت امكان توريه مي كند، ولي از اين روايات كشف مي شود شرعاً _ چنين كذبي _ مورد عفو قرار گرفته است، كما اين كه در مورد اصلاح بين الناس با اين كه حكم عقل به قبح كذب مسلّم است، ولي مورد عفو قرار گرفته و در مثل سبّ و تبرّي از اولياء الهي هم كه عقلاً قبيح است، طبق ادلّه ي نقليه مي گوييم در مقام اضطرار، مورد عفو قرار گرفته است.(1)

نقد كلام مرحوم شيخ - قدس سره -

اين كلام شيخ - قدس سره - از ساحت ايشان بعيد بود؛ زيرا اگر عقل حكم كند، ديگر شرع نمي تواند خلاف آن حكم كند، و خود شيخ قائلند: «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» و حكم عقل، تخصيص بردار نيست. اين نظير آن است كه در مورد حكم عقل نظري درباره ي مسأله اي بگوييم اين مسأله هرچند مستلزم اجتماع نقيضين يا ضدين است امّا تعبّداً اشكالي ندارد، در حالي كه بالبداهة چنين حكمي باطل است. در ما نحن فيه هم اگر


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص26: و أما حكم العقل بقبح الكذب في غير مقام توقّف تحقّق المصلحة الراجحة عليه، فهو و إن كان مسلّماً إلّا أنّه يمكن القول بالعفو عنه شرعاً؛ للأخبار المذكورة، كما عفي عن الكذب في الإصلاح، و عن السّب و التبرّي مع الإكراه، مع أنّه قبيح عقلًا أيضاً، مع أن إيجاب التورية على القادر لا يخلو عن التزام ما يعسر كما لا يخفى.

ص: 260

قبول كنيم عقل عملي به روشني حكم مي كند كه اين كذب قبيح است و لايجوز فعله، چه قائل به شمول قاعده ي «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» نسبت به ما نحن فيه بشويم و چه قائل نشويم، در هر حال شارع نمي تواند تخلّف از حكم عقل كند و إلا لوازمي دارد كه قابل التزام نيست.

پاسخ صحيح در مورد حكم عقل بر قبح كذب

اشاره

بنابراين بهتر است در پاسخ بگوييم: حكم عقل در مورد قبح كذب، به صورت قطعي، بتّي و بدون شرط نيست، بلكه از اوّل مضيّق به عدم ترتّب مفسده است، كما اين كه حُسن صدق هم منوط به عدم ترتّب مفسده است؛ مثلاً اگر از دست رفتن جان مؤمني مترتب بر يك صدق باشد، عقل حكم به حُسن چنين صدقي نمي كند. پس اين كه مرحوم شيخ مي فرمايد حكم عقل مسلّم است، درست نيست.

اگر روايات، دالّ بر جواز كذب مع التمكّن من التورية عند الاضطرار باشد، مي گوييم حكم عقل هم به همين اندازه است؛ يعني عند الاضطرار چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد، كذب عقلاً قبيح نيست و اگر گفتيم حكم عقل به جواز كذب، مقيّد به عدم امكان توريه است و با امكان توريه كذب عقلاً قبيح است، اين خود قرينه ي لبّيه مي شود كه روايات بايد تقييد بخورد.  

ص: 261

تعارض روايات در صورت عدم استبعاد تقييد

مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: اگر اطلاقات قابل تقييد باشد و رفع يد از استبعاد تقييد اطلاقات كنيم، مقتضاي قواعد اين است كه در صورت تمكّن از توريه، كذب جايز نيست؛ زيرا نسبت بين اطلاقاتي كه بيان مي كند: «فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا» يا «احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ»(1) و بين اطلاقاتي نظير روايت سماعة كه بيان مي كند: «إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»(2) عموم و خصوص من وجه است، بنابراين در مادّه ي اجتماع، تعارض و تساقط مي كنند و بايد به اطلاقات و عمومات فوق رجوع كرد كه آن، اطلاقات حرمت كذب است.(3)


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الأيمان، باب 12، ح4، ص225 و تهذيب الاحكام، ج8، ص300. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ الْقَتْلِ.
2- همان، ح18، ص228 و النوادر للاشعري، ص228: وَ [أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ] عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ: لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.
3- المكاسب المحرمة، ج 2، ص26: فلو قيل بتوسعة الشارع على العباد بعدم ترتيب الآثار على الكذب في ما نحن فيه و إن قدر على التورية، كان حسناً، إلّا أنّ الاحتياط في خلافه، بل هو المطابق للقواعد لولا استبعاد التقييد في هذه المطلقات؛ لأنّ النسبة بين هذه المطلقات، و بين ما دلّ كالرواية الأخيرة و غيرها على اختصاص الجواز بصورة الاضطرار المستلزم للمنع مع عدمه مطلقاً، عموم من وجه، فيرجع إلى عمومات حرمة الكذب، فتأمّل. هذا، مع إمكان منع الاستبعاد المذكور؛ لأنّ مورد الأخبار عدم الالتفات إلى التورية في مقام الضرورة إلى الكذب؛ إذ مع الالتفات فالغالب اختيارها؛ إذ لا داعي إلى العدول عنها إلى الكذب.

ص: 262

نظر محقّق ايرواني - قدس سره - در عدم تعارض اين دو دسته روايات و توضيح نظر شيخ - قدس سره -

محقّق ايرواني - قدس سره - مي فرمايد:(1) بين روايات دسته ي اوّل كه مضمونش اين است: «عند الخوف و الضرر علي المال يجوز


1- حاشية المكاسب (للإيرواني)، ج 1، ص41: لا مفهوم لحديث رفع الاضطرار بل لا يشتمل إلّا على عقد سلبيّ و لا تعرّض للعقد الإثباتي و هو عدم الارتفاع مع عدم الاضطرار كي يعارض مفهومه هذه الأخبار بالعموم من وجه فهذه الأخبار لا معارض لها يقتضي تقييدها لو لا استبعاد التّقييد سوى مطلقات حرمة الكذب فإنّ النسبة بينهما عموم من وجه و بعد استبعاد التقييد فيها يتعيّن التقييد في الإطلاقات بل و لو لا استبعاد التقييد فيها كان مقتضى القاعدة جواز الكذب لأنّ الإطلاقين متعارضان بالعموم من وجه و المرجع أصالة الحلّ و ممّا ذكرنا يظهر أنّ الإشكال فيما ذكره المصنف من وجهين الأوّل جعل دليل نفي الاضطرار معارضا لهذه الأخبار بالعموم من وجه مع أنه لا مفهوم لها كي يعارضها الثاني جعل المرجع إطلاقات حرمة الكذب مع أنّ هذه الإطلاقات معارضة لها بالعموم من وجه فإمّا يتعيّن تقييد الإطلاقات لاستبعاد التقييد في هذه الأخبار أو بعد التعارض و التّساقط يرجع إلى أصالة الإباحة و لعلّ أمره بالتّأمل يشير إلى الوجهين.

ص: 263

الحلف كاذباً» و بين روايت سماعه كه مضمونش اين است: «عند الاضطرار و الاكراه لم يضرّ الحلف كاذباً» تعارض برقرار نيست و اين چنين نيست كه در مادّه ي اجتماع تعارض و تساقط كنند؛ زيرا مثبتين هستند و با هم تنافي ندارند؛ چون روايت سماعه مفهوم ندارد.

ولي به نظر مي رسد مرحوم شيخ - قدس سره - با توجّه به حرف شرط، روايت سماعه را داراي مفهوم مي دانند. در روايت آمده است: «إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»؛ يعني «إذا اكره و اضطر اليه يجوز الحلف تقية» و جمله ي شرطيه بنابر رأي مشهور، مفهوم دارد كه اين چنين است: «إذا لم يكن مضطراً و لم يكن مكرهاً فلا يجوز له الحلف».

بنابراين بين اين مفهوم كه «عند عدم الاضطرار لا يجوز الكذب» و رواياتي كه مي فرمايد: «عند دفع الضرر يجوز الكذب» عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ زيرا هر دو اطلاق دارد. مفهوم روايت سماعه مي فرمايد: «عند عدم الاضطرار لايجوز الكذب سواءٌ كان لدفع الضرر أو لم يكن لدفع الضرر» و اين روايات مي فرمايد: «عند دفع الضرر يجوز الكذب سواءٌ كان هنا اضطراراً أم لا». بنابراين در مادّه ي اجتماع، يعني «الكذب لدفع الضرر مع عدم الاضطرار»، تعارض و تساقط مي كند و هيچ كدام حجّت نيست، پس بايد به عمومات و اطلاقات فوق رجوع كنيم

ص: 264

كه همان ادلّه ي حرمت كذب مي باشد. بنابراين نتيجه اين مي شود كه كذب براي دفع ضرر، در صورت امكان توريه _ كه باعث رفع اضطرار مي شود _ حرام است.

خلاصه ي سير بحث وجوب يا عدم وجوب توريه در مقام اضطرار در كلام شيخ - قدس سره -

اشاره

مرحوم شيخ ابتدا فرمودند كلام مشهور در وجوب توريه در مقام اضطرار، مطابق قاعده ي نقلي و عقلي است، ولي روايات متعدّدي كه در اين باب وارد شده به گونه اي است كه از آن ها استفاده ي اطلاق مي شود؛ يعني چه تمكّن از توريه باشد و چه نباشد، براي رفع ضرورت و دفع ضرر، كذب جايز است و وجهي براي رفع يد از اين اطلاق وجود ندارد.

در مورد حكم عقل به قبح كذب هم فرمودند گرچه اين حكم عقل مسلّم است، ولي از اخبار كثيره اي استفاده مي شود كه شرعاً معفوّ است؛ يعني علي رغم اين كه در صورت تمكّن از توريه، كذب عقلاً قبيح است، ولي چون شرعاً معفوّ است مي توان مرتكب آن شد و حكم عقل بي اثر مي شود.

علاوه بر آن كه استفاده ي از توريه كار آساني نيست؛ زيرا در مورد اضطرار، خوف و ضرر معمولاً حالت اضطراب و دست پاچگي بر انسان مستولي است كه نمي تواند درست فكر كند؛ خصوصاً اگر بخواهد جملات متعدّدي را به نحو توريه بيان

ص: 265

كند. بنابراين از مجموع اين ها بعيد نيست قبول كنيم كه شارع توسعه داده و در مقام رفع ضرورت و دفع ضرر حتّي با تمكّن از توريه، كذب را جايز شمرده است، هرچند خلاف احتياط است.

مرحوم شيخ سپس مي فرمايند: اگر در تقييد اين اطلاقات استبعاد نكنيم، از آن جايي كه نسبت بين دو دسته روايات وارده در مقام، عموم و خصوص من وجه است با هم تعارض و تساقط مي كنند و رجوع به عامّ فوق كه ادلّه ي حرمت كذب باشد مي كنيم و نتيجه اين مي شود كه مع التمكّن من التورية كذب جايز نيست.

سپس مي فرمايند: استبعادي كه در تقييد اطلاقات كرديم، درست نيست و امكان تقييد اطلاقات وجود دارد.

كلام شيخ - قدس سره - در امكان تقييد مطلقات مجوّز كذب

مرحوم شيخ ابتدا استبعاد كردند كه مطلقات مجوّز كذب در مقام اضطرار قابل تقييد باشد، امّا در اين جا از اين استبعاد رفع يد كرده و مي فرمايند(1): اين مطلقات قابل تقييد است و اصلاً مفروض روايات جايي است كه تمكّن از توريه ندارد؛ زيرا اگر كسي توجّه به توريه و تمكّن از آن داشته باشد، دليلي ندارد كه دروغ بگويد.


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص26: هذا، مع إمكان منع الاستبعاد المذكور؛ لأنّ مورد الأخبار عدم الالتفات إلى التورية في مقام الضرورة إلى الكذب؛ إذ مع الالتفات فالغالب اختيارها؛ إذ لا داعي إلى العدول عنها إلى الكذب.

ص: 266

بنابراين روايات دالّ بر جواز حلف كاذباً مربوط به جايي است كه توجّه به توريه ندارد و اگر هم اطلاق داشته باشد، بعد از معارضه با مفهوم روايت سماعه _ با تبييني كه كرديم _ ساقط مي شود و رجوع به عمومات (حرمت كذب) مي كنيم.

نظر مختار در تقييد و عدم تقييد مطلقات

واقع امر اين است كه وجهي براي حمل روايات بر صورت عدم تمكّن از توريه نيست؛ زيرا اگر عدم تمكّن از توريه در جواز كذب معتبر بود، حداقل در روايتي بايد به آن ارشاد مي شد. اين همه رواياتي كه درباره ي جواز كذب عند الضرورة و التقية وارد شده، هيچ كدام مقيّد به صورت عدم تمكّن از توريه نشده است. اين چنين هم نيست كه مفروض روايات، مربوط به جايي باشد كه غافل از توريه بوده و تمكّن از توريه نداشتند، بلكه بالقوّه قادر بر توريه بودند و اگر مي دانستند توريه لازم است تحصيل تمكّن مي كردند؛ زيرا كساني كه از امام - عليه السلام - سؤال كرده اند بعضي مثل زراره بودند كه قهرمان فهم، ذكاء و بيان بودند، ولي حضرت به طور مطلق براي او بيان فرمودند: «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ»، و معلوم است حضرت عنايت دارند بر اين كه كذب در مقابل ظالم و براي دفع ضرر و ظلم مانعي ندارد و در صحيحه ي اسماعيل بن سعد الاشعري(1) فرمودند: «تو مي تواني


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الايمان، باب 12، ح1، ص224 و الكافي، ج7، ص440: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا يَحْلِفُ عَلَى مَالِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ.

ص: 267

براي نجات مال برادرت قسم دروغ بخوري»، در حالي كه اگر كسي تمكّن از توريه نداشته باشد اصلاً براي او ضرورتي ندارد مال ديگري را نجات بدهد. مگر نجات دادن مال برادر مؤمن هميشه واجب است؟!

بنابراين معلوم مي شود جواز حلف كاذباً براي إنجاء مال برادر مؤمن، مربوط به حال ضرورت نيست بلكه توسعه اي است كه خداوند متعال بر مؤمنان داده، هرچند ضرورتي نباشد و متمكّن از توريه هم باشد، و اين مؤيد اين مطلب است كه نجات دادن مال خود يا مال برادر مؤمن في نفسه موضوع براي جواز حلف كاذباً است، حتّي اگر ضرورتي نباشد و شخص متمكّن از توريه باشد.

مضاف به اين كه روايات دالّ بر جواز كذب براي اصلاح بين الناس _ كه خواهد آمد _ به گونه اي است كه لحن آن با تقييد سازگار نيست؛ زيرا لسانش، لسان حكومت است و مي فرمايد: «الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ»(1)؛ يعني سخن و كذب كسي كه براي اصلاح


1- همان، ج12، تتمة كتاب الحج، أبواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب141، ح3، ص252 و الكافي، ج2، ص342: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ.

ص: 268

بين الناس است، اصلاً از مقوله ي كذب نيست. بنابراين كذب حتّي مع التمكّن من التورية، در جايي كه مسوّغ دارد مانعي ندارد.

نظر مختار در مورد حكم عقل به قبح كذب

در مورد حكم عقل به قبح كذب مي گوييم: اصولاً صدق و كذب به خاطر قرار گرفتن تحت عنوان عدل و ظلم متّصف به حسن و قبح مي شود؛ يعني هر جا عنوان عدل بر صدق مترتب باشد متّصف به حُسن مي شود و هر جا عنوان ظلم بر كذب منطبق باشد متّصف به قبح(1) مي شود و اگر فرضاً در جايي عنوان عدل بر كذب منطبق باشد، نه تنها متّصف به قبح نمي شود بلكه متّصف به حُسن مي شود.


1- طبق اين مبنا بايد بگوييم كذب در مواردي كه عنوان ظلم بر آن صادق نيست _ مثل مواردي كه مخاطب مي داند كه متكلّم دروغ مي گويد، يا جايي كه اگر راست بگويد موجب ناراحتي ديگران مي شود و اگر دروغ بگويد حقّي ضايع نمي شود، يا جايي كه در مقام كمك به ديگران دروغ بگويد _ قبيح نيست و در نتيجه حرام هم نيست. صِرف اين كه اثري بر كذبش مترتب شود، بدون اين كه عنوان ظلم بر آن منطبق شود، نمي تواند دليل حرمت آن باشد. (اميرخاني)

ص: 269

نظر مختار در تعارض بين روايات

اشاره

در مورد تعارضي هم كه مرحوم شيخ - قدس سره - فرمودند بين دو دسته ي روايات برقرار است، مي گوييم: از آن جايي كه روايت سماعه از لحاظ سند ضعيف و حجّت نيست، نمي تواند با روايات حجّت معارضه كند، علاوه بر آن كه ما در بحث اصول قبول نكرديم كه جمله ي شرطيه همه جا مفهوم داشته باشد، در ما نحن فيه هم مفهوم ندارد.

كلام شيخ - قدس سره - در تهافت ظاهر كلام مشهور

حاصل فرمايش شيخ - قدس سره - در ادامه ي كلامشان چنين است: ظاهر كلام مشهور در اين مسأله كه عند التمكّن من التورية كذب جايز نيست و كلام ديگرشان در مورد «عقود و ايقاعات» و اقوال محرّمه مثل «سبّ و برائت» كه گفته اند: در مورد اكراه بر اين امور، حتّي با تمكّن از توريه اثري مترتب نيست، تهافت دارد؛ در باب عقود و ايقاعات گفته اند مثلاً اگر كسي را بر طلاق همسرش اكراه كنند، از آن جايي كه فقط مي توانند بر تلفّظ «زوجتي طالق» شخص را اكراه كنند و نمي توانند او را بر اراده ي معناي حقيقي اكراه كنند، پس شخص مكرَه بر طلاق واقعي و اراده ي معنا و انشاء طلاق نيست، با اين حال فرموده اند شخص اگر واقعاً معاني را اراده كند، طلاق محقّق نمي شود؛ زيرا هرچند تمكّن از توريه دارد ولي باز اكراه صادق است، پس دليل «رُفِعَ

ص: 270

مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» اثر آن را رفع مي كند.(1)

امّا همين مشهور در مورد اضطرار به كذب گفته اند در صورتي كه متمكّن از توريه باشد، كذب جايز نيست و بايد شخص غير متمكّن از توريه باشد تا در حقّ او اضطرار صدق كند، در حالي كه اضطرار و اكراه هر دو در كنار هم در حديث رفع ذكر شده است: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ ...»(2).


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص26: ثمّ إنّ أكثر الأصحاب مع تقييدهم جواز الكذب بعدم القدرة على التورية، أطلقوا القول بلغوية ما أكره عليه، من العقود و الإيقاعات و الأقوال المحرّمة كالسبّ و التبرّي، من دون تقييد بصورة عدم التمكن من التورية، بل صرّح بعض هؤلاء كالشهيد في الروضة و المسالك في باب الطلاق بعدم اعتبار العجز عنها، بل في كلام بعضٍ ما يُشعر بالاتفاق عليه، مع أنّه يمكن أن يقال: إنّ المكره على البيع إنّما أكره على التلفّظ بالصيغة، و أمّا إرادة المعنى فممّا لا تقبل الإكراه، فإذا أراده مع القدرة على عدم إرادته فقد اختاره، فالإكراه على البيع الواقعي يختصّ بغير القادر على التورية؛ لعدم المعرفة بها، أو عدم الالتفات إليها، كما أنّ الاضطرار إلى الكذب يختصّ بغير القادر عليها.
2- وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب56، ح1، ص369؛ التوحيد، ص353 و الخصال، ج2، ص417: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ.

ص: 271

كلام شيخ - قدس سره - در فرق اضطرار و اكراه و توجيه كلام مشهور

مرحوم شيخ - قدس سره - در فرق بين اضطرار و اكراه مي فرمايند: اكراه حتّي در صورت تمكّن از توريه هم صادق است؛ يعني حتّي اگر مي تواند معاني را قصد نكند ولي حقيقتاً معاني را قصد كند، باز عرفاً اكراه صادق است و گفته مي شود كه اين طلاق اكراهي است و «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» اثر آن را برمي دارد، به خلاف اضطرار كه با تمكّن از توريه اصلاً اضطرار صادق نيست؛ مثلاً در مورد كسي كه مي تواند توريه كند و بدون ارتكاب كذب از تنگنا نجات پيدا كند، نمي توان گفت «اضطر الي الكذب». بنابراين علّت اين كه فقهاء در مورد اكراه، عدم تمكّن از توريه را شرط نكرده اند اين است كه حتّي مع التمكّن من التورية عنوان اكراه صادق است، ولي در مورد اضطرار كه عدم تمكّن را شرط كرده اند به خاطر آن است كه با تمكّن از توريه، عنوان اضطرار صادق نيست.(1)


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص27: يمكن أن يفرّق بين المقامين: بأنّ الإكراه إنّما يتعلّق بالبيع الحقيقي، أو الطلاق الحقيقي، غاية الأمر قدرة المكره على التفصّي عنه بإيقاع الصورة من دون إرادة المعنى، لكنه غير المكره عليه. و حيث إنّ الأخبار خالية عن اعتبار العجز عن التفصّي بهذا الوجه، لم يعتبر ذلك في حكم الإكراه. و هذا بخلاف الكذب؛ فإنّه لم يسوَّغ إلّا عند الاضطرار إليه، و لا اضطرار مع القدرة. نعم، لو كان الإكراه من أفراد الاضطرار بأن كان المعتبر في تحقّق موضوعه عرفاً أو لغةً العجز عن التفصّي كما ادّعاه بعض، أو قلنا باختصاص رفع حكمه بصورة الاضطرار، بأن كان عدم ترتّب الأثر على المكره عليه من حيث إنّه مضطر إليه لدفع الضرر المتوعّد عليه به عن النفس و المال كان ينبغي فيه اعتبار العجز عن التورية؛ لعدم الاضطرار مع القدرة عليها. و الحاصل: أنّ المكره إذا قصد المعنى مع التمكن من التورية، صدق على ما أوقع أنّه مكره عليه، فيدخل في عموم «رُفِع ما اكرهوا عليهِ». و أمّا المضطر، فإذا كذب مع القدرة على التورية، لم يصدق أنّه مضطر إليه، فلا يدخل في عموم «رُفِع ما اضطروا إليه».

ص: 272

نقد كلام شيخ - قدس سره - در فرق بين اكراه و اضطرار

در مورد فرقي كه مرحوم شيخ بين اكراه و اضطرار بيان كردند _ كه اكراه حتّي با تمكّن از تفصّي هم صادق است و حرمت برداشته مي شود _ مي گوييم اين كلام لوازمي دارد كه نمي توان به آن ملتزم شد؛ مثلاً اگر ظالمي شخصي را مجبور به خوردن شراب كند در حالي كه مي تواند بدون اين كه ظالم متوجّه شود سركه ي رقيق شده را بنوشد، با اين حال اگر شراب را انتخاب كند و بنوشد بايد طبق فرمايش مرحوم شيخ بگوييم حرامي مرتكب نشده؛ چون با تمكّن از تفصّي، باز اكراه صادق است و در نتيجه حرام نيست، در حالي كه نمي توان به آن ملتزم شد.

نكته اش آن است كه اگر عرف كمي دقت كند متوجّه مي شود كه اين شخص حقيقتاً مُكْره بر خوردن شراب نبود، بلكه مكره بر نوشيدن جامع بين سركه و شراب بود و جامع بين شراب و

ص: 273

سركه، اكراه بر حرام نيست تا حرمت برداشته شود. پس با وجود راه تخلّص، نمي توانيم بگوييم مكره بر حرام بوده است.

كلام بعضي در فرق بين مقام اضطرار و اكراه در باب معاملات

بعضي در فرق بين مقام اضطرار و اكراه گفته اند: در باب معاملات، تنها قصد معنا در صحّت معامله كافي نيست بلكه طيب نفس و رضايت خاطر هم لازم است؛ زيرا آيه ي شريفه مي فرمايد: (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ)(1) و در روايت مباركه مي فرمايد: «لَا يَحِلُّ مَالَُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِه»(2). بنابراين كسي كه از روي اكراه معامله كند، حتّي اگر معنا را هم اراده كند، از آن جايي كه طيب نفس ندارد معامله صحيح نيست.


1- سوره ي نساء، آيه ي29: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً)
2- وسائل الشيعة، ج5، تتمة كتاب الصلاة، أبواب مكان المصلي، باب 3، ح1، ص120 و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص93: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ فَلْيُؤَدِّهَا إِلَى مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَيْهَا فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَ لَا مَالُهُ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِهِ. مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - مِثْلَهُ.

ص: 274

إن قلت: آيه ي شريفه و روايت مباركه مربوط به بيع و نهايت ساير معاملات مالي است و در مورد طلاق نمي توان تسرّي داد.

قلت: اگر در بيع و ساير معاملات مالي طيب نفس شرط باشد، به طريق أولي مي توانيم بگوييم در طلاق هم شرط است.

إن قلت: اگر طيب نفس و رضايت نفساني در معامله شرط باشد، بايد بگوييم معامله ي عند الاضطرار هم باطل است؛ زيرا كسي كه مثلاً براي معالجه ي بيماري، مضطرّ به فروش منزلش باشد، طيب نفس و رضايت به بيع ندارد، بلكه حتّي ممكن است دلبستگي زيادي به منزل هم داشته باشد و از روي ناچاري بيع مي كند. بنابراين بايد بگوييم عند الاضطرار هم معامله باطل است.

قلت: تفاوت بين معامله ي مكره و مضطر در اين است كه بطلان معامله ي مضطر خلاف امتنان است؛ چون براي درمان بيماري چاره اي جز فروش خانه ندارد، اگر بگوييم معامله اش باطل است هيچ راهي براي درمان نخواهد داشت، در حالي كه حديث رفع امتناناً وارد شده، پس شامل چنين جايي كه رفع آن خلاف امتنان است نمي شود. به خلاف بطلان معامله ي مكره كه عين امتنان است. بنابراين در مورد معامله ي مكره «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» جاري است؛ چون موافق امتنان است، ولي در مورد معامله ي مضطر «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» جاري نيست؛ چون خلاف امتنان است.

ص: 275

نظر مختار در فرق بين مقام اضطرار و اكراه در باب معاملات

جوابي كه در «قلت» در فرق بين معامله ي مكره و مضطر گفته شد، هرچند جواب درستي است ولي اين در صورتي است كه دليل حكم حديث رفع باشد، امّا در صورتي كه دليل حكم _ چنان كه بعضي گفته اند _ آيه ي شريفه ي (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) يا دليل ديگري مثل آن باشد، از آن جايي كه لسانش، لسان امتنان نيست، به ناچار بايد گفت معامله ي مضطر چون از روي طيب نفس و عن تراض نيست پس باطل است.

ولي مي گوييم اصل اين ادّعا كه در معامله بايد طيب نفس داشته باشد (به آن معنا كه در تمام لايه هاي نفس، طيب خاطر داشته باشد) درست نيست؛ چون دليلي بر آن وجود ندارد. آن چه كه در معامله معتبر است اين است كه در مقام معامله، طيب نفس داشته باشد و به تعبير ديگر طيب معاملي داشته باشد، كه مضطر هرچند اضطرار به معامله دارد ولي طيب معاملي دارد، لذا معامله اش صحيح است. به همين خاطر مكره هم اگر تمكّن از توريه داشته باشد و بتواند قصد نكند امّا با اين حال واقعاً قصد كند، مي گوييم طيب معاملي دارد و معامله اش باطل نيست. بنابراين اگر ظالمي او را اكراه بر طلاق همسرش كند، با اين كه مي تواند در گفتن جمله ي «زوجتي طالق» آن معنا را قصد نكند،

ص: 276

ولي با اين حال به دلايلي فرصت را غنيمت بشمارد و قصد كند(1)، طلاق محقّق مي شود و دليلي بر عدم تحقّق اين طلاق وجود ندارد؛ زيرا مي توانست قصد نكند امّا قصد كرد، پس طلاق محقّق شده است.

بنابراين حقيقت آن است كه از اين نظر نمي توانيم بين باب اكراه و اضطرار فرق گذاشته و بگوييم با وجود امكان تفصّي به توريه، اكراه صادق است امّا اضطرار صادق نيست، بلكه در هر دو مورد با وجود امكان تفصّي به توريه، عنوان اضطرار و اكراه صادق نيست. پس اين نقض بر كساني كه در ما نحن فيه قائل به عدم جواز حلف كاذباً با تمكّن از توريه شده اند ولي در باب معاملات قائل به بطلان معامله در مقام اكراه حتّي در صورت تمكّن از توريه شده اند، وارد است؛ زيرا تفاوتي بين اين دو نيست. بله، ما عكس آن را از ادلّه ي خاصّه استفاده كرديم.  


1- محلّ كلام در جايي است كه مكره بر طلاق است و قلباً راضي به طلاق نيست و با اين كه مي توانست معنا را قصد و إنشاء نكند، قصد كرد. در چنين جايي گرچه تصوير (اين كه چطور با اين كه راضي به طلاق نبوده و مي توانست معنا را قصد نكند، معنا را قصد كرد) مشكل است، ولي امكان تحقّقش وجود دارد و ظاهراً باز عرفاً صادق است كه بگويند طلاقش اكراهي بوده است. (اميرخاني)

ص: 277

نسبت عموم و خصوص من وجه بين اضطرار و إكراه

اشاره

نسبت بين اضطرار و إكراه، عموم و خصوص من وجه است؛ يعني يك مادّه ي اجتماع و يك مادّه ي افتراق دارند.

جايي كه اضطرار صادق است ولي إكراه صادق نيست، مثل مواردي كه كسي بدون اين كه ديگري او را اكراه و مجبور كرده باشد، اضطرار به فروش منزلش جهت معالجه ي بيماريش پيدا كند. در چنين مواردي اضطرار صادق است ولي اكراه صادق نيست و حتّي ممكن است ديگران او را از فروش منزلش منع كنند.

مواردي هم كه اكراه صادق است ولي اضطرار صادق نيست، مثل مواردي كه ظالمي كسي را اكراه كند كه بايد فلان عمل حرام را مرتكب شوي و إلا فلان مبلغ به تو ضرر مي زنم يا شيشه ي ماشينت را مي شكنم، ديوار منزلت را خراب مي كنم، شلاقت مي زنم و ... . در چنين مواردي اكراه صادق است ولي اضطرار به ارتكاب آن عمل حرام ندارد؛ چون ضرر مالي كم، شكسته شدن شيشه ي ماشين، خراب شدن ديوار منزل يا خوردن شلاق، او را به اضطرار به قول مطلق نمي كشاند.

مواردي هم كه هر دو عنوان صادق است، مثل جايي كه ظالمي بگويد اگر فلان عمل حرام را انجام ندهي سرت را از بدن جدا مي كنم. در چنين جايي، هم اضطرار به ارتكاب آن فعل حرام دارد و هم مكره بر انجام آن عمل است.

ص: 278

أوسع بودن ادلّه ي جواز كذب در مقام ضرر و إكراه از حديث رفع

مفاد ادلّه ي دالّ بر جواز حلف كاذباً و به طريق أولي جواز كذب، أوسع از مفاد حديث رفع (رُفِع َ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه و رُفِع ََ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْه) مي باشد و اگر فقط دليل مان بر جواز، حديث رفع بود دايره ي جواز ضيق مي شد. روايتي كه مي فرمايد: «احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ»(1) كه بيان گر جواز كذب در مقام اضطرار براي ديگري است، يا روايتي كه مي فرمايد: قسم دروغ براي نجات مال «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ»(2)، يا صحيحه ي اسماعيل بن سعد الاشعري(3) كه مي فرمايد: براي نجات مال برادر مؤمن از دست


1- همان، ج23، كتاب الايمان، باب 12، ح4، ص225 و تهذيب الاحكام، ج8، ص300: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ الْقَتْلِ. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام -.
2- همان، ح6 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص363: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام -: نَمُرُّ بِالْمَالِ عَلَى الْعُشَّارِ فَيَطْلُبُونَ مِنَّا أَنْ نَحْلِفَ لَهُمْ وَ يُخَلُّونَ سَبِيلَنَا وَ لَا يَرْضَوْنَ مِنَّا إِلَّا بِذَلِكَ قَالَ: فَاحْلِفْ لَهُمْ فَهُوَ أَحَلُّ مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ.
3- همان، ح1، ص224 و الكافي، ج7، ص440: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا- عليه السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا يَحْلِفُ عَلَى مَالِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ.

ص: 279

ظالم، قسم خوردن مانعي ندارد، اين روايات أوسع از حديث رفع است و با تقريبي كه كرديم و با توجّه به روايات اصلاح ذات البين كه بيان خواهيم كرد، جواز كذب اختصاص به صورت عدم تمكّن از توريه ندارد، در حالي كه «رُفِع َ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه و رُفِع ََ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْه» اختصاص به صورت عدم تمكّن از توريه دارد.

بيان شيخ - قدس سره - در عدم فرق بين ضرر مسوّغ كذب با ضرر مسوّغ ساير محرّمات و نقد آن

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: ضرر مسوّغ كذب همان ضرر مسوّغ ساير محرّمات است و فرقي نمي كند(1)، در حالي كه در روايات مربوط به جواز كذب، ضرر و خوفي كه مسوّغ كذب است بسيار اوسع از ساير محرّمات بوده تا آن جا كه وارد شده: «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» و حتّي براي رفع ضرر و نجات مال برادر مؤمن هم كذب جايز است، آن هم با آن اطلاق كه هر آن چه مال بر آن صدق كند و عرفاً روايات از آن منصرف نباشد،


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص29: ثم إنّ الضرر المسوّغ للكذب هو المسوّغ لسائر المحرّمات.

ص: 280

مي توان براي نجات آن از دست ظالم مرتكب كذب شد، در حالي كه چنين ضرري مسوّغ نوشيدن شراب، ارتكاب زنا، سبّ اولياء الله و ... نيست، بلكه بايد مسوّغ هر كدام را بنا بر معيارها و ادلّه ي خود سنجيد.

بيان شيخ - قدس سره - در استحباب تحمّل ضرر مالي غير مجحف و پرهيز از كذب

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد:

«يستحب تحمّل الضرر المالي الذي لا يُجحِف»(1)؛

مستحب است انسان ضرر مالي كه موجب اجحاف نمي شود را تحمّل كند و مرتكب كذب نشود، هرچند كذب جايز است.

مرحوم شيخ دليلي بر اين استحباب اقامه نمي كنند و مي فرمايند:

و عليه يحمل قول أمير المؤمنين - عليه السلام - في نهج البلاغة: «عَلَامَةُ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ»(2)؛


1- همان.
2- نهج البلاغة، حكمت458، ص556: قَالَ- عليه السلام -: علامة الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ وَ أَلَّا يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ.

ص: 281

و بر اين معنا حمل مي شود كلام امير المؤمنين - عليه السلام - در نهج البلاغة: علامت ايمان آن است كه صدق را در جايي كه به تو ضرر مي زند، بر كذبي كه برايت نفع دارد ترجيح بدهي.

پس بنا بر برداشت شيخ، بهتر است صدق را انتخاب كرد اگر ضرر كم به دنبال دارد.

نقد استدلال شيخ - قدس سره -

حمل اين روايت بر ضرر غير مجحف وجهي ندارد، در نتيجه اگر ممكن باشد بايد اين روايت را حمل بر استحباب تحمّل ضرر و عدم مبادرت به كذب به طور مطلق نمود، امّا به قرينه ي ذيل روايت كه مي فرمايد: «حَيْثُ يَنْفَعُكَ» مي گوييم ممكن است اصلاً مراد از «حَيْثُ يَضُرُّكَ» عدم النفع باشد. گرچه ضرر با عدم النفع فرق دارد (ضرر يعني از دست دادن چيزي كه بالفعل موجود است و ماليت دارد، و عدم النفع يعني نرسيدن به چيزي كه توقّع داشت به آن برسد) ولي گاهي ضرر بر عدم النفع هم اطلاق مي شود و به نظر مي آيد اگر روايت از امام صادر شده باشد، مراد از «حَيْثُ يَضُرُّكَ» به قرينه ي ذيل كه مي فرمايد «حَيْثُ يَنْفَعُكَ» عدم النفع باشد؛ يعني علامت ايمان آن است كه صدق را در جايي كه موجب از دست رفتن منفعتي مي شود، بر كذبي كه موجب منفعت مي شود ترجيح بدهي.

علاوه بر آن كه در مورد نهج البلاغة همان طور كه قبلاً هم

ص: 282

بيان كرديم، گرچه مطمئنيم اساس آن جز از اميرالمؤمنين - عليه السلام - نمي تواند باشد، ولي اين طور نيست كه اگر سند ديگري نداشته باشد، در مورد تك تك جملات با تمام خصوصياتي كه دارد اطمينان داشته باشيم از حضرت صادر شده است، بلكه ممكن است كلمه اي تغيير يافته و معنا را عوض كرده باشد. و اتفاقاً در مورد اين عبارت، احتمال قوي وجود دارد چنين تغييري ايجاد شده باشد؛ زيرا عين اين روايت با اندك تغييري در تحف العقول _ كه آن هم متأسفانه سند ندارد _ وارد شده كه اين چنين است:

و قال - عليه السلام -: إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ يُؤْثِرَ الْعَبْدُ الصِّدْقَ حَتَّى نَفَرَ عَنِ الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُ (1)؛

از حقيقت ايمان آن است كه [آن قدر] راستگوئى را مقدّم بدار د تا جايي كه از دروغي كه منفعت براي او دارد هم دوري گزيند.

بنابراين در اين نسخه «حَيْثُ يَضُرُّكَ» ندارد و موارد ضرر را شامل نمي شود. بعيد نيست و بلكه اطمينان داريم كه اين دو در اصل يكي بوده، ولي كلمات اندكي جابجا شده و معنا اين قدر تغيير يافته است.


1- تحف العقول، ص217: إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ يُؤْثِرَ الْعَبْدُ الصِّدْقَ حَتَّى نَفَرَ عَنِ الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُ وَ لَا يعد الْمَرْءُ بِمَقَالَتِهِ عِلْمَهُ.

ص: 283

تمسّك بعضي به روايت نبوي براي اثبات رجحان تحمّل ضرر و اجتناب از كذب

بعضي براي اثبات رجحان و استحباب تحمّل ضرر، به روايت نبوي - صلي الله عليه و آله و سلم - كه مي فرمايد: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»(1) نيز تمسّك كرده اند؛ يعني كسي كه فكر مي كند نجات در دروغ است، بايد بداند در واقع هلاكت در آن است. پس اين روايت شامل جايي كه كسي با دروغ مي خواهد مالش را از دست ظالم نجات دهد مي شود.(2)

امر به اجتناب از كذب در اين روايت به قرينه ي روايات دالّ بر جواز كذب، امر استحبابي است.

نقد استدلال به روايت نبوي

در نقد اين استدلال مي گوييم: اين روايت آبي از حمل بر استحباب است؛ زيرا «فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»؛ در آن هلاكت است، و استحباب دوري جستن از هلاكت معنا ندارد.


1- مستدرك الوسائل، ج9، تتمة كتاب الحج، تتمة أبواب أحكام العشرة في السفر و الحضر، باب120، ح25، ص88.
2- مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج 1، ص411: نعم يمكن الاستدلال على الاستحباب بناء على التسامح في أدلة السنن بقوله- عليه السلام -: (اجتنبوا الكذب و إن رأيتم فيه النجاة فإن فيه الهلكة). و لكن مفاد الحديث أعم مما ذكره المصنف.

ص: 284

بنابراين از آن جايي كه اين روايت دالّ بر حرمت كذب است، پس مثل بقيه ي روايات دالّ بر حرمت كذب نسبت به مورد ضرر، توسط روايات دالّ بر جواز تخصيص مي خورد. بنابراين نمي توان به اين روايت _ حتّي بنابر قبول مفيد استحباب بودن اخبار تسامح در ادلّه ي سنن _ براي اثبات رجحان تحمّل ضرر تمسّك كرد.

استدلال به روايات دالّ بر احتراز از قسم حتّي صادقاً براي اثبات رجحان تحمّل ضرر

روايات متعدّدي وجود دارد كه دالّ بر رجحان احتراز از قسم حتّي صادقاً است؛ چه رسد به كاذباً. اين روايات بيان مي كند اگر در دادگاه، اثبات حقّ كسي منوط به قسم باشد بهتر است از حقّش بگذرد و حلف صادق انجام ندهد. بنابراين به طريق أولي بيان مي كند در جايي كه حفظ مال منوط به حلف كاذب باشد، از حقّش بگذرد و حلف كاذب انجام ندهد.

البته إسراء حكم از حلف كاذب به مطلق كذب، همان طور كه فرموده اند مشكل است. بنابراين حداقل در مورد حلف كاذباً مي توانيم بگوييم مكروه است و تحمّل ضرر بهتر است.

نقد اين استدلال

روايات دالّ بر ترك حلف مطلقاً، گرچه متعدّد است و در بين آن ها صحيحه هم وجود دارد، ولي نمي توانيم بگوييم اين

ص: 285

روايات، قرينه بر حمل روايات گذشته بر جواز بالمعني الاعم است؛ زيرا تعابيري مثل «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» با كراهت سازگار نيست. بله، اگر در دادگاه عدل يا معاملات عاديه، اثبات حقّ منوط به قسم باشد، إجلالا ً لله و اكراماً لإسم الله تبارك و تعالي ترك قسم أولي است.

در مورد آيه ي شريفه ي (لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ)(1) هم با توضيحي كه در ذيل خواهيم داد، معلوم مي شود كه دلالت بر رجحان ترك حلف مطلقاً ندارد.

تحقيقي در مورد آيه ي شريفه ي (لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ)

اشاره

معنايي كه از آيه ي شريفه ي (لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) ابتداء به ذهن خطور مي كند اين است: خداوند متعال را در معرض قسم هايتان قرار ندهيد؛ يعني تند تند به خدا قسم نخوريد. امّا وقتي به نهج البلاغة رجوع مي كنيم، مي بينيم چقدر قسم وجود دارد، مانند: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنْ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى ...»(2)، «وَ اللَّهِ لَقَدْ


1- . سوره ي بقره، آيه ي224: (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ).
2- نهج البلاغة (فيض الاسلام)، خطبه ي3، ص46.

ص: 286

سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ ... وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ ... وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(1)، «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»(2)، «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ»(3) و ... كما اين كه در روايات هم زياد است.


1- همان، خطبه ي3، ص51.
2- همان، خطبه ي5، ص57: فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ.
3- همان، خطبه ي96، ص284: وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْم. در نهج البلاغه قسم هاي متعدّد ديگري ذكر شده از جمله:  همان، خطبه ي15، ص66: وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ.  همان، خطبه ي16، ص66: وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا  همان، خطبه ي19، ص76: [قال- عليه السلام - لأشعث بن قيس] مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى.

ص: 287

به همين دليل، معناي ديگر آيه ي شريفه أولي به نظر مي رسد و با شأن نزولي كه نقل كرده اند هم سازگار است، و آن اين كه بگوييم «عُرْضَةً» به معناي مانع است؛ يعني چيزي مانع بين دو

ص: 288

شيء شود كه به هم نرسند.(1)

در شأن نزول آيه ي شريفه گفته شده(2) كه بين عبدالله بن رواحه و دامادش كدورتي رخ داد و قسم خورد كه به منزل دامادش نرود و با او سخن نگويد و بين او و همسرش _ در


1- علامه ي مجلسي- قدس سره - در تبيين آيه ي شريفه مي فرمايد:  بحار الأنوار، ج73، ص47: تبيين: (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً) قال البيضاوي: العرضة فعلة بمعنى المفعول كالقبضة يطلق لما يعرض دون الشي ء و للمعرض للأمر و معنى الآية على الأول و لا تجعلوا الله حاجزا لما حلفتم عليه من أنواع الخير فَيَكُونُ الْمُرَادُ بِالْأَيْمَانِ الْأُمُورَ الْمَحْلُوفَ عَلَيْهَا كَقَوْلِهِ- عليه السلام - لِابْنِ سَمُرَةَ: إِذَا حَلَفْتَ عَلَى يَمِينٍ فَرَأَيْتَ غَيْرَهَا خَيْراً مِنْهَا فَأْتِ الَّذِي هُوَ خَيْرٌ وَ كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ. و أن مع صلتها عطف بيان لها و اللام صلة عرضة لما فيها من معنى الإعراض و يجوز أن يكون للتعليل و يتعلق أن بالفعل أو بعرضة أي و لا تجعلوا الله عرضة لأن تبروا لأجل أيمانكم به و على الثاني و لا تجعلوه معرضا لأيمانكم فتبتذلوه بكثرة الحلف به (و أَنْ تَبَرُّوا) علة النهي أي أنهاكم عنه إرادة بركم و تقواكم و إصلاحكم بين الناس فإن الحلاف مجترئ على الله و المجترئ على الله لا يكون برا متقيا و لا موثوقا به في إصلاح ذات البين. و قال الطبرسي رحمه الله في معناه ثلاثة أقوال أحدها أن معناه و لا تجعلوا اليمين بالله علة مانعة لكم من البر و التقوى من حيث تعتمدونها لتعتلوا بها و تقولوا حلفنا بالله و لم تحلفوا به و الثاني أن عرضة معناه حجة فكأنه قال لا تجعلوا اليمين بالله حجة في المنع من البر و التقوى فإن كان قد سلف منكم يمين ثم ظهر أن غيرها خير منها فافعلوا الذي هو خير و لا تحتجوا بما قد سلف من اليمين و الثالث أن معناه لا تجعلوا اليمين بالله عدة مبتذلة في كل حق و باطل لأن تبروا في الحلف بها و تتقوا المأثم فيها. وَ هُوَ الْمَرْوِيُّ عَنْ أَئِمَّتِنَا- عليهم السلام - نَحْوَ مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - أَنَّهُ قَالَ: لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صَادِقِينَ وَ لَا كَاذِبِينَ فَإِنَّهُ يَقُولُ سُبْحَانَهُ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ). و تقديره على الوجه الأول و الثاني لا تجعلوا الله مانعا عن البر و التقوى باعتراضك به حالفا و على الثالث لا تجعلوا الله مما تحلف به دائما باعتراضك بالحلف به في كل حق و باطل. و قوله أَنْ تَبَرُّوا قيل في معناه أقوال الأول لأن تبروا على معنى الإثبات أي لأن تكونوا بررة أتقياء فإن من قلت يمينه كان أقرب إلى البر ممن كثرت يمينه و قيل لأن تبروا في اليمين و الثاني أن المعنى لدفع أن تبروا أو لترك أن تبروا فحذف المضاف و الثالث أن معناه أن لا تبروا فحذف لا و تتقوا أي تتقوا الإثم و المعاصي في الأيمان وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ أي لا تجعلوا الحلف بالله علة أو حجة في أن لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا بين الناس أو لدفع أن تبروا و تتقوا و تصلحوا و على الوجه الثالث لا تجعلوا اليمين بالله مبتذلة لأن تبروا و تتقوا و تصلحوا أي لكي تكونوا من البررة و الأتقياء و المصلحين بين الناس فإن من كثرت يمينه لا يوثق بحلفه و من قلت يمينه فهو أقرب إلى التقوى و الإصلاح بين الناس.
2- طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص566: نزلت في عبد الله بن رواحة حين حلف أن لا يدخل على ختنه و لا يكلمه و لا يصلح بينه و بين امرأته فكان يقول إني حلفت بهذا فلا يحل لي أن أفعله فنزلت الآية.

ص: 289

موارد اختلاف _ پادرمياني و اصلاح نكند. به همين خاطر در موارد احتياج به اصلاح و پادرمياني او مي گفت: من قسم خورده ام و ديگر جايز نيست اين كار را بكنم، كه آيه ي شريفه نازل شد:

(لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ)؛

[قسم به] خدا را مانع به سبب قسم هايتان قرار ندهيد [لام در لايمانكم، لام تعليليه است] تا برّ و تقوي و اصلاح ذات البين انجام دهيد [پس به چنين قسم هايي اعتماد نكنيد و مانع كار خير قرار ندهيد].

بنابراين طبق معناي دوم، اگر قسمي مانع خير نباشد بلكه تثبيت خير كند، نمي توانيم بگوييم مكروه است و لولا روايتي كه از امام جواد - عليه السلام - وارد شده(1)، مي گفتيم معناي دوم متعيّن است، امّا


1- البته رواياتي وجود دارد كه با تمسّك به آيه ي شريفه مي فرمايد: «حتّي از حلف صادق اجتناب كنيد»، كه بعضي هم از لحاظ سند تمام است. اين روايات عبارتند از:  الكافي، ج7، كتاب الايمان و النذور و الكفارات، باب كراهة اليمين، ح1، ص434: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ: لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صَادِقِينَ وَ لَا كَاذِبِينَ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ). و در روايت ديگر مي فرمايد:  همان، ح4: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي سَلَّامٍ الْمُتَعَبِّدِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - يَقُولُ لِسَدِيرٍ: يَا سَدِيرُ مَنْ حَلَفَ بِاللَّهِ كَاذِباً كَفَرَ وَ مَنْ حَلَفَ بِاللَّهِ صَادِقاً أَثِمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ). در تفسير عياشي آمده است:  تفسير العياشي، ج1، ص111: مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِهِ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) قَالَ: هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَى وَ اللَّهِ. امّا بايد اين روايات را با قرينه ي خود آيه ي مباركه، بر حلف هايي كه مانع از انجام اعمال خير است، حمل كرد. كما اين كه در روايات ديگري هم به آن تصريح مي كند، مانند:  وسائل الشيعة، ج18، كتاب الصلح، باب1، ح5، ص440 و الكافي، ج2، ص210: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ) قَالَ: إِذَا دُعِيتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَلَا تَقُلْ عَلَيَّ يَمِينٌ أَنْ لَا أَفْعَلَ.  همان، ج23، كتاب الأيمان، باب1، ح10، ص200 و تفسير العياشي، ج1، ص112: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ (عَنْ أَبِي أَيُّوبَ)] قَالَ: إِذَا اسْتَعَانَ رَجُلٌ بِرَجُلٍ عَلَى صُلْحٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَجُلٍ فَلَا يَقُولَنَّ إِنَّ عَلَيَّ يَمِيناً أَنْ لَا أَفْعَلَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ).  همان، باب 11، ح16، ص223 و تفسير العياشي، ج1، ص112: الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ- عليهما السلام - فِي قَوْلِهِ تَعَالَى (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) قَالَ: يَعْنِي الرَّجُلُ يَحْلِفُ أَنْ لَا يُكَلِّمَ أَخَاهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ أَوْ لَا يُكَلِّمَ أُمَّهُ.  همان، ح13 و النوادر للاشعري، ص37: وَ [أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِه] عَنْ رِبْعِيٍّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - فِي قَوْلِ اللَّهِ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) يَعْنِي الرَّجُلُ يَحْلِفُ أَنْ لَا يُكَلِّمَ أُمَّهُ أَوْ أَبَاهُ أَوْ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ.  مستدرك الوسائل، ج16، كتاب الأيمان، باب 7، ح5، ص43 و دعائم الاسلام، ج2، ص99: وَ [دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، رُوِّينَا] عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عليهما السلام - أَنَّهُ قَالَ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) قَالَ: هُوَ الرَّجُلُ يَحْلِفُ أَلَّا يُكَلِّمَ أَخَاهُ أَوْ أَبَاهُ أَوْ أُمَّهُ أَوْ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِنْ قَطِيعَةِ رَحِمٍ أَوْ ظُلْمٍ أَوْ إِثْمٍ فَعَلَيْهِ أَنْ يَفْعَلَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا حِنْثَ عَلَيْهِ إِنْ حَلَفَ أَلَّا يَفْعَلَهُ.  همان، باب34، ح2، ص77 و تفسير العياشي، ج1، ص112: الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ، عَنْ زُرَارَةَ وَ حُمْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليهم السلام - (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) قَالَا: هُوَ الرَّجُلُ يُصْلِحُ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَيَحْمِلُ مَا بَيْنَهُمَا مِنَ الْإِثْمِ. در روايتي هر دو معنا با هم ذكر شده است:  همان، ح3 و التفسير العياشي، ج1، ص112: وَ [الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِه] عَنْ أَيُّوبَ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صَادِقِينَ وَ لَا كَاذِبِينَ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُم) قَالَ: إِذَا اسْتَعَانَ رَجُلٌ بِرَجُلٍ عَلَى صُلْحٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَجُلٍ فَلَا تَقُولَنَّ إِنَّ عَلَيَّ يَمِيناً أَلَّا أَفْعَلَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ (عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ). (اميرخاني)

ص: 290

ص: 291

با وجود آن روايت كه از لحاظ سند هم تمام است، ديگر مشكل است. در آن روايت مي فرمايد:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ: كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَحْكِي لَهُ شَيْئاً فَكَتَبَ - عليه السلام - إِلَيْهِ: وَ اللَّهِ مَا كَانَ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ وَ اللَّهِ عَلَى

ص: 292

حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ وَ لَكِنَّهُ غَمَّنِي أَنْ يُقَالَ مَا لَمْ يَكُنْ.(1)

علي بن مهزيار مي گويد: شخصي به امام جواد - عليه السلام - نامه اي نوشت و قضيه اي را تعريف كرد. حضرت در جواب نوشتند: به خدا قسم اين طور نبود، در حالي كه من دوست ندارم در هيچ حالي قسم بخورم، ولي مرا به غصه درآورد چيزي كه حقيقت نداشته، گفته شود [به اين جهت قسم خوردم].

در اين روايت حضرت مي فرمايند: «إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ «وَ اللَّهِ» عَلَى حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ»، بنابراين طبق اين روايت، ديگر نمي توانيم بگوييم معناي آيه ي شريفه متعيّن در معناي دوم است. امّا جمع بين اين معنا و قسم هاي متعدّدي كه در روايات آمده، اين است كه اجلالاً لله تبارك و تعالي نبايد «وَ اللَّهِ» بگوييم و چنين قسمي مكروه است، مگر در جايي كه قسم منافاتي با إجلال خداوند متعال نداشته و بلكه در طريق إجلال حضرت حق _ هرچند به إجلال احكام خداوند و نظاير آن _ باشد.

علاوه بر آن مي گوييم اگر قسم در مقابل ظالمي باشد كه مي خواهد ظلم كند، باز كراهت هم ندارد؛ زيرا با تعبير «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» سازگار نيست. 


1- وسائل الشيعة، ج23، كتاب الأيمان، باب1، ح1، ص197 و تهذيب الاحكام، ج8، ص290.

ص: 293

كلام شيخ در اولويت حمل كلام ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيه بر توريه تا كذب
اشاره

مرحوم شيخ - قدس سره - بعد از آن كه فرمودند عند الضرورة و براي دفع ضرر حتّي مع التمكّن من التورية، كذب جايز است، به مناسبت مي فرمايد(1): اقوالي كه از ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيه صادر شده گرچه مي تواند از باب كذب لمصلحةٍ باشد، ولي أليق به شأن ائمّه صلوات الله و سلامه عليهم آن است كه حمل بر توريه كنيم.

مثلاً در روايتي آمده: «لَا بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِي ثَوْبٍ أَصَابَهُ خَمْرٌ»(2)؛ نماز در لباسي كه خمر به آن اصابت كرده اشكالي ندارد.


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص29: ثم إنّ الأقوال الصادرة عن أئمتنا صلوات اللّه عليهم في مقام التقية في بيان الأحكام، مثل قولهم: «لا بأس بالصلاة في ثوب أصابه خمر» و نحو ذلك، و إن أمكن حمله على الكذب لمصلحة بناءً على ما استظهرنا جوازه من الأخبار- إلّا أنّ الأليق بشأنهم- عليهم السلام - هو الحمل على إرادة خلاف ظواهرها من دون نصب قرينة، بأن يريد من جواز الصلاة في الثوب المذكور جوازها عند تعذّر الغَسل و الاضطرار إلى اللبس، و قد صرّحوا بإرادة المحامل البعيدة في بعض الموارد، مثل أنّه ذكر- عليه السلام -: «أنّ النافلة فريضة»، ففزع المخاطب، ثم قال: «إنّما أردت صلاة الوتر على النبي- صلي الله عليه و آله و سلم -».
2- مستدرك الوسائل، ج2، تتمة كتاب الطهارة، أبواب النجاسات و الاواني، باب31، ح4، ص585 و فقه الرضا- عليه السلام -، ص281: فِقْهُ الرِّضَا- عليه السلام -: لَا بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِي ثَوْبٍ أَصَابَهُ خَمْرٌ لِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ شُرْبَهَا وَ لَمْ يُحَرِّمِ الصَّلَاةَ فِي ثَوْبٍ أَصَابَتْهُ وَ إِنْ خَاطَ خَيَّاطٌ ثَوْبَكَ بِرِيقِهِ وَ هُوَ شَارِبُ الْخَمْرِ إِنْ كَانَ يَشْرَبُ غِبّاً فَلَا بَأْسَ وَ إِنْ كَانَ مُدْمِناً لِلشُّرْبِ كُلَّ يَوْمٍ فَلَا تُصَلِّ فِي ذَلِكَ الثَّوْبِ حَتَّى يُغْسَلَ. الصَّدُوقُ فِي الْمُقْنِعِ، مِثْلَهُ إِلَى قَوْلِهِ أَصَابَتْهُ.

ص: 294

اين روايت كه در مقام تقيه صادر شده، طبق مبناي مشهور و مرحوم شيخ - قدس سره - _ كه خمر نجس است و با ثوبي كه خمر به آن اصابت كرده نمي توان نماز خواند _ غير مطابق واقع است و گرچه مي توان آن را لمصلحةٍ و براي دفع ضرر حمل بر كذب كرد، ولي با اين حال بهتر است كلام حضرت را حمل بر توريه كنيم؛ يعني بگوييم معنايي خلاف ظاهر را اراده كرده اند؛ مثلاً مرادشان اين است: لا باس في الصلاة في ثوب اصابه خمر عند الضرورة كالبرد الشديد و عند عدم التمكّن من ثوب آخر.

إن قلت: اين معاني و محامل بعيد است، چگونه مي توان بر آن معاني بعيده حمل كرد؟!

قلت: نمونه هايي در روايات وجود دارد كه حضرت، كلامشان را بر معاني خلاف ظاهر و بعيد حمل كرده اند؛ مثلاً در موثقه ي عمار ساباطي مي فرمايد:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَن] بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى(1) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ


1- تهذيب الأحكام، المشيخة، ص71: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن محمد بن احمد بن يحيى الأشعرى فقد اخبرني به الشيخ ابو عبد اللّه و الحسين بن عبيد اللّه و احمد بن عبدون كلهم عن ابي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان عن احمد بن ادريس عن محمد بن احمد بن يحيى و اخبرنا ابو الحسين بن ابى جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن يحيى و احمد بن ادريس جميعا عن محمد بن احمد بن يحيى. و اخبرني به أيضا الحسين بن عبيد اللّه عن احمد بن محمد بن يحيى عن ابيه محمد بن يحيى عن محمد بن احمد بن يحيى، و اخبرني به الشيخ ابو عبد اللّه و الحسين بن عبيد اللّه و احمد بن عبدون كلهم عن ابي محمد الحسن بن الحمزة العلوي و ابي جعفر محمد ابن الحسين البزوفري جميعا عن احمد بن ادريس عن محمد بن احمد بن يحيى.

ص: 295

عَنْ مَرْوَانَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - بِمِنًى فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: مَا تَقُولُ فِي النَّوَافِلِ؟ قَالَ: فَرِيضَةٌ قَالَ: فَفَزِعْنَا وَ فَزِعَ الرَّجُلُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: إِنَّمَا أَعْنِي صَلَاةَ اللَّيْلِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ).(1)

سند شيخ به محمد بن احمد بن يحيي _ صاحب دبّة الشبيب _ تمام است، الحسن بن علي بن عبدالله بن المغيرة(2) هم توثيق دارد، ابن فضال هم ظاهراً حسن بن علي بن فضال ثقه است و بنوفضال توثيق دارند گرچه بعضي فطحي هستند، مروان هم در اين جا به


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، أبواب أعداد الفرائض و نوافلها و ما يناسبها، باب 16، باب6، ص68 و تهذيب الاحكام، ج2، ص242.
2- رجال النجاشي، ص62: الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة البجلي مولى جندب بن عبد الله، أبو محمد من أصحابنا الكوفيين، ثقة ثقة، له كتاب نوادر أخبرنا محمد بن محمد و غيره عن الحسن بن حمزة، عن ابن بطة، عن البرقي عنه به.

ص: 296

قرينه ي راوي و مرويٌ عنه، مروان بن مسلم(1) است كه توثيق دارد و عمار ساباطي(2) هم توثيق دارد، بنابراين روايت موثقه است.


1- معجم رجال الحديث، ج18، ص121: قال النجاشي: مروان بن مسلم كوفي ثقة له كتاب يرويه جماعة أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا الحسين بن أحمد بن عبيد الله (عبد الله) بن وهب المالكي قال: حدثنا أحمد بن هلال قال: حدثنا علي بن يعقوب الهاشمي قال: حدثنا مروان بكتابه. فقد روى عن أبي عبد الله- عليه السلام - و عن أبي كهمس و ابن أبي يعفور و ابن بكير و إبراهيم بن محرز و إسماعيل بن الفضل و أيوب بن الحر و بريد - و بريد العجلي على احتمال - و حريز و الحسين بن موسى الحناط و سماعة و عبد الأعلى و عبد الله بن بكير و عبد الله بن الهلال و عبد الله بن هلال بن خاقان و عبيد و عبيد بن زرارة و عمار و عمار بن موسى و عمار بن موسى الساباطي و عمار الساباطي و محمد بن شريح. و روى عنه ابن فضال و أحمد بن عمر و أحمد بن محمد بن أبي نصر و الحسن بن علي و الحسن بن علي بن فضال و علي بن يعقوب و علي بن يعقوب الهاشمي و محمد بن سليمان و محمد بن سليمان المصري و محمد بن علي و موسى بن عيسى.
2- رجال النجاشي، ص290: عمار بن موسى الساباطي أبو الفضل مولى، و أخواه قيس و صباح، رووا عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام -، و كانوا ثقات في الرواية. له كتاب يرويه جماعة، أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال قال: حدثنا عمرو بن سعيد، عن مصدق بن صدقة، عنه بكتابه.  الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص117: عمار بن موسى الساباطي كان فطحيا، له كتاب كبير جيد معتمد، رويناه بالإسناد الأول عن سعد، و الحميري عن أحمد بن الحسن بن علي بن فضال عن عمرو بن سعيد المديني [المدايني] عن مصدق بن صدقة عنه.

ص: 297

عمار ساباطي مي گويد: در مِني خدمت امام صادق - عليه السلام - نشسته بوديم كه شخصي به حضرت عرض كرد: نظرتان درباره ي نوافل چيست؟ حضرت فرمودند: فريضةٌ (واجب است). [عمار] مي گويد با شنيدن اين جواب، هم ما ترسيديم و هم آن شخص [كه اگر فريضه بوده باشد، چقدر ترك فريضه كرده ايم] امام صادق - عليه السلام - فرمودند: مقصودم از نافله، نماز شب بود، آن هم بر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - [كه بر حضرت واجب بود؛ زيرا] خداوند متعال مي فرمايد (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ).(1)

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: وقتي خود حضرت چنين معناي خلاف ظاهري را در مقامي كه حتّي جاي تقيه نيست اراده كردند، مي خواهند به ما بفرمايند حواسمان را جمع كنيم كه گاهي كلام ائمّه- عليهم السلام - به اين صورت است كه با قرينه ي خفيه اي، خلاف ظاهر اراده شده و بايد جايگاه كلام را بدانيم كجاست تا بتوانيم معناي درست كلام را بفهميم.(2)


1- نافله براي ما زياده بر فريضه است؛ يعني واجب نيست، ولي براي پيامبر فريضه اي زياده بر فرائض ديگر است.
2- گاهي ائمه- عليهم السلام - با كلامشان به شيعه شوك وارد مي كردند، به نحوي كه خوب بفهمند و در ذهنشان جاي بگيرد. به عنوان نمونه در روايتي اين چنين نقل شده است:  الأمالي للطوسي، ص298: أبو محمد الفحام قال: حَدَّثَنا الْمَنْصُورِيِّ قَال: حَدَّثَني عَمِّ أَبِي قال: حَدَّثَني الإمام عَلي بن مُحَمّد- عليهما السلام - قَال: حَدَّثَني أَبِي مُحَمد بن عَلِي- عليهما السلام - قَالَ: حَدَّثَني أبي علي بن مُوسَى- عليهما السلام - قال: حَدَّثَني أبي مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ- عليهم السلام - قَالَ: إِنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى سَيِّدِنَا الصَّادِقِ- عليه السلام - فَشَكَا إِلَيْهِ الْفَقْرَ فَقَالَ: لَيْسَ الْأَمْرُ كَمَا ذَكَرْتَ وَ مَا أَعْرِفُكَ فَقِيراً قَالَ: وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي مَا اسْتَبنتَ وَ ذَكَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَ الصَّادِقُ- عليه السلام - يُكَذِّبُهُ إِلَى أَنْ قَالَ: خَبِّرْنِي لَوْ أُعْطِيتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِينَارٍ كُنْتَ تَأْخُذُ قَالَ: لَا إِلَى أَنْ ذَكَرَ أُلُوفَ دَنَانِيرَ وَ الرَّجُلُ يَحْلِفُ أَنَّهُ لَا يَفْعَلُ فَقَالَ لَهُ: مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ يُعْطَى هَذَا الْمَالَ لَا يَبِيعُهَا هُوَ فَقِيرٌ؟! شخصي از شيعيان نزد امام صادق- عليه السلام - آمد و از فقر خدمت حضرت شكايت كرد، حضرت فرمودند: واقعيت آن طور كه تو مي گويي نيست و من تو را فقير نمي بينم. عرض كرد: آقا والله از احوال من خبر نداريد [و من فقيرم] و گوشه هاي از فقر خود را باز گفت، در حالي كه امام صادق- عليه السلام - او را تكذيب مي كرد، تا اين كه حضرت به او فرمودند: به من بگو اگر در مقابل برائت از ما اهل البيت- عليهم السلام - صد دينار به تو بدهند، آيا آن را مي گيري؟ گفت: نه. تا اين كه حضرت هزاران هزار دينار مطرح كرد ولي آن مرد قسم خورد كه اين كار را نمي كند. سپس حضرت به او فرمودند: «مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ يُعْطَى هَذَا الْمَالَ لَا يَبِيعُهَا هُوَ فَقِيرٌ؟»؛ آيا كسي كه چنين متاعي دارد كه در مقابل چنين مال [عظيمي] آن را نمي فروشد، فقير است؟! علي فرض صدور اين روايت، حضرت براي كسي كه فقير بوده با بيان اين كه فقير نيستي و دروغ مي گويي، بر او شوك وارد كردند تا آن مطلب (ارزش ولايت و محبت اهل بيت- عليهم السلام -) خوب در ذهنش جايگزين شود.

ص: 298

حضرت در روايت ديگري كه از لحاظ سند مرسله است، به اين مطلب به نحو كلّي تصريح مي كند:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ جَمِيعاً عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْيَرِيِّ وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى كُلِّهِمْ

ص: 299

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: أَنْتُمْ أَفْقَهُ النَّاسِ إِذَا عَرَفْتُمْ مَعَانِيَ كَلَامِنَا إِنَّ الْكَلِمَةَ لَتَنْصَرِفُ عَلَى وُجُوهٍ فَلَوْ شَاءَ إِنْسَانٌ لَصَرَفَ كَلَامَهُ كَيْفَ شَاءَ وَ لَا يَكْذِبُ.(1)

داوود بن فرقد مي گويد از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: شما [اصحاب من] داناترين و فقيه ترين مردم هستيد هرگاه معاني كلام ما را بفهميد. همانا كلام بر وجوهي مي تواند حمل شود، اگر كسي بخواهد مي تواند كلامش را به هر سو كه مي خواهد برگرداند، بدون اين كه مرتكب كذب شود.

پس اين روايت بيان مي كند ما [اهل البيت- عليهم السلام -] مي توانيم از كلام، هر چيزي را اراده كنيم. شما بايد از مجموع قرائن و احوال و ... معاني حقيقي كلام ما را به دست بياوريد كه كجا تقيه بوده، كجا مخاطب ظرفيت فهم معناي حقيقي كلام ما را نداشته و در حدّ ظرفيت او سخن گفتيم، كجا نكته را مخفي كرده و كجا آشكار كرديم.

در برخي موارد ائمّه- عليهم السلام - تصريح مي كردند بعضي مطالبي را


1- وسائل الشيعة، ج2، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي و ما يجوز أن تفصي به، باب9، ح27، ص117 و معاني الأخبار، ص1.

ص: 300

كه به شما مي گوييم، به همه نگوييد _ البته صرف نظر از جنبه هاي سياسي _ چون همه تحمّل آن را ندارند؛ «إنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»(1)، يا درباره ي متعه فرمودند: بيش از اقامه ي


1- نهج البلاغة، خطبه ي18، ص280: إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِينَةٌ.  معاني الأخبار، ص407: أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُقِرُّ ... فَقَالَ لِأَنَّ فِي الْمَلَائِكَةِ مُقَرَّبِينَ وَ غَيْرَ مُقَرَّبِينَ وَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ وَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مُمْتَحَنِينَ وَ غَيْرَ مُمْتَحَنِينَ فَعُرِضَ أَمْرُكُمْ هَذَا عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَلَمْ يُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُقَرَّبُونَ وَ عُرِضَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ فَلَمْ يُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُرْسَلُونَ وَ عُرِضَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فَلَمْ يُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُمْتَحَنُونَ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِي: مُرَّ فِي حَدِيثِكَ.  الكافي، ج1، ح2، ص401: أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عليهما السلام - فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ: وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ.  همان، ح3: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ غَيْرِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ أَوْ أَخْلَاقٌ حَسَنَةٌ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِي آدَمَ (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ) فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَفِي النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً.  بصائر الدرجات، باب11، ح5، ص22: حدثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِير عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ خَشِنٌ مَخْشُوشٌ فَانْبِذُوا إِلَى النَّاسِ نَبْذاً فَمَنْ عَرَفَ فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَ فَأَمْسِكُوا لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا ثَلَاثٌ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.

ص: 301

سنت اصرار بر آن نداشته باشيد و همسرانتان را دشمن ما قرار ندهيد(1)، كه گاهي همين محذور با ذكر احكام متعه نيز حاصل مي شود و پرهيز از آن شايسته است.

بنابراين بايد مواظب باشيم كلام ائمّه- عليهم السلام - را كه بيان مي كنيم، كجا، چگونه و در چه شرايطي بيان مي كنيم.

بررسي كلام شيخ - قدس سره -

اين كه مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: أولي اين است كه كلام ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيه را حمل بر توريه كنيم نه كذب؛ چون


1- وسائل الشيعة، ج21، تتمة كتاب النكاح، أبواب المتعة، باب5، ح4، ص23 و الكافي، ج5، ص453: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ قَالَ: كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ- عليه السلام - إِلَى بَعْضِ مَوَالِيهِ: لَا تُلِحُّوا عَلَى الْمُتْعَةِ إِنَّمَا عَلَيْكُمْ إِقَامَةُ السُّنَّةِ فَلَا تَشْتَغِلُوا بِهَا عَنْ فُرُشِكُمْ وَ حَرَائِرِكُمْ فَيَكْفُرْنَ وَ يَتَبَرَّيْنَ وَ يَدْعِينَ عَلَى الْآمِرِ بِذَلِكَ وَ يَلْعَنُونَا.

ص: 302

أليق به شأن ائمّه- عليهم السلام - است، مي گوييم: اگر مراد شيخ أليق تعيّني نباشد و فقط از باب احتياط باشد كه براي مردم شبهه نشود، اشكالي ندارد و إلا با استنباطي كه كرديم، كه كذب براي دفع ضرر اصلاً حزازتي ندارد و بلكه حتّي حلف كاذباً أحلي من التمر و الزبد است، هيچ اشكالي ندارد كه كلام ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيّه را حمل بر كذب كنيم؛ چون هيچ مرجوحيتي علي الفرض در متن واقع ندارد.

كلام شيخ - قدس سره - در حمل روايت بر توريه در دوران بين توريه و تقيه

اشاره

مرحوم شيخ - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: از آن چه گفتيم معلوم مي شود اگر در روايتي دوران امر بين حمل آن بر تقيه يا حمل بر استحباب باشد، بايد حمل بر استحباب كرد كه خلاف ظاهر (توريه) است؛ به عنوان مثال در روايتي سائل از امام - عليه السلام - درباره ي مذي سؤال كرد، حضرت در جواب فرمودند: «يعيد الوضوء»(1) كه ظهور در وجوب دارد، در حالي كه مي دانيم مذي


1- در كتب روايي رواياتي وجود دارد كه در آن حضرت امر به اعاده ي وضوء كرده اند، از جمله:  وسائل الشيعة، ج1، كتاب الطهارة، أبواب نواقض الوضوء، باب12، ح9، ص279 و تهذيب الاحكام، ج1، ص18: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَن] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ- عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ ثُمَّ أَعَدْتُ عَلَيْهِ سَنَةً أُخْرَى فَأَمَرَنِي بِالْوُضُوءِ مِنْهُ وَ قَالَ: إِنَّ عَلِيّا- عليه السلام - أَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم - وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَهُ فَقَالَ فِيهِ: الْوُضُوءُ قُلْتُ: وَ إِنْ لَمْ أَتَوَضَّأْ؟ قَالَ: لَا بَأْس.  همان، ح16، ص281 و تهذيب الاحكام، ج1، ص21: وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَن بِإِسْنَادِه عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ] عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ- عليه السلام - عَنِ الرَّجُلِ يُمْذِي وَ هُوَ فِي الصَّلَاةِ مِنْ شَهْوَةٍ أَوْ مِنْ غَيْرِ شَهْوَةٍ قَالَ: الْمَذْيُ مِنْهُ الْوُضُوءُ.

ص: 303

در مذهب شيعه بر خلاف عامّه، ناقض وضوء نيست و نمي تواند وضوء واجب باشد. بنابراين امر دائر مي شود بين اين كه مراد حضرت همان وجوب باشد كه در اين صورت كذب خواهد بود يا مراد معناي غير ظاهر (استحباب) باشد كه در اين صورت توريه خواهد بود.(1)

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد بايد حمل بر استحباب كنيم؛ زيرا تقيه و دفع ضرر با اراده ي معناي مجازي و إخفاء قرينه هم حاصل مي شود و قرينه، همان قطع به عدم ناقضيت مذي براي وضوء در مذهب شيعه است. 


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص30: و من هنا يعلم أنّه إذا دار الأمر في بعض المواضع بين الحمل على التقية و الحمل على الاستحباب، كما في الأمر بالوضوء عقيب بعض ما قال العامّة بكونه حدثاً، تعيّن الثاني؛ لأنّ التقية تتأدّى بإرادة المجاز و إخفاء القرينة.

ص: 304

بررسي كلام شيخ - قدس سره -

اگر دوران امر بين تقيه و توريه با قطع به قرينه، به گونه اي باشد كه ظهور در معناي غير ظاهر بدوي پيدا كند، كلام شيخ - قدس سره - درست است؛ يعني براي ما كه مي دانيم وجوب اراده نشده، كلام ظهور در معناي استحبابي پيدا مي كند و بايد حمل بر استحباب كنيم. امّا اگر ظهوري در معناي غير ظاهر بدوي (استحباب) نداشته باشد، نمي توانيم حمل بر استحباب كنيم.(1)

به عبارت ديگر اگر كلام به حسب ذات و قرائن حافّه كه معلوم نزد ما مي باشد، ظهور در يك معنايي داشت، به آن ظهور اخذ مي كنيم و نمي توانيم حمل بر تقيه ي كذبي كنيم، امّا اگر ظهوري نداشت نمي توانيم بر آن معنا حمل كنيم و اين يك قاعده ي كلّيه است.  


1- اگر يقين داشته باشيم حضرت در مقام تقيه هستند و امر دائر بين تقيه ي كذبي يا توريه اي باشد، نمي توانيم حمل بر تقيه ي توريه اي كنيم؛ زيرا اصلا ً در اين شرايط ظهوري در تقيه ي توريه اي پيدا نمي كند، ولي اگر مي دانيم معناي ظاهر اراده نشده ولي نمي دانيم آيا حضرت در مقام تقيه بودند يا خير، بايد حمل بر معناي غير ظاهر كنيم؛ چون در اين صورت كلام ظهور در آن معنا پيدا مي كند. بنابراين در اين روايت كه حضرت پاسخ دادند: «يعيد الوضوء» اگر علم پيدا كنيم در مقام تقيه بودند نمي توانيم بگوييم وضوء مستحب است. امّا اگر نمي دانيم در مقام تقيه بودند يا خير، مي توانيم بگوييم مستحب است. (اميرخاني)

ص: 305

مسوّغ دوم: اصلاح بين الناس

دوّمين مسوّغي كه شيخ(1) - قدس سره - براي كذب بيان مي كنند، اصلاح بين الناس است؛ يعني دو نفر كه بينشان اختلاف هست، در مقام اصلاح بين آن ها پيش هر كدام به دروغ بگويي طرف مقابل از تو تعريف مي كرد و چنين و چنان مي گفت. اين نوع دروغ نه تنها مانعي ندارد بلكه ثواب هم دارد.

روايات زيادي بر جواز اين نوع كذب دلالت مي كند، از جمله رواياتي كه مي فرمايد: «الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ».

اين روايت در كافي با اين سند ذكر شده است:


1- المكاسب المحرمة، ج 2، ص31: الثاني من مسوّغات الكذب إرادة الإصلاح: و قد استفاضت الأخبار بجواز الكذب عند إرادة الإصلاح، ففي صحيحة معاوية بن عمّار: «المصلح ليس بكذّاب». و نحوها رواية معاوية بن حكم، عن أبيه، عن جدّه، عن أبي عبد اللّه- عليه السلام -. و في رواية عيسى بن حنّان، عن الصادق- عليه السلام -: «كلّ كذب مسؤول عنه صاحبه يوماً، إلّا كذباً في ثلاثة: رجل كائد في حربه فهو موضوع عنه، و رجل أصلح بين اثنين، يلقى هذا بغير ما يلقى هذا، يريد بذلك الإصلاح، و رجل وَعَدَ أهله و هو لا يريد أن يتم لهم» و بمضمون هذه الرواية في استثناء هذه الثلاثة، روايات ... . ثم إنّ ظاهر الأخبار المذكورة عدم وجوب التورية، و لم أرَ من اعتبر العجز عنها في جواز الكذب في هذا المقام. و تقييد الأخبار المذكورة بصورة العجز عنها في غاية البعد، و إن كان مراعاته مقتضى الاحتياط.

ص: 306

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ(1)؛

كسي كه اصلاح بين مردم مي كند كذّاب نيست.

اين روايت از لحاظ سند تمام است.

و در روايت ديگري كه آن هم صحيحه است مي فرمايد:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ أَوْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ: أَبْلِغْ عَنِّي كَذَا وَ كَذَا فِي أَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا قُلْتُ: فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْكَ وَ أَقُولُ عَنِّي مَا قُلْتَ لِي وَ غَيْرَ الَّذِي قُلْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ إِنَّ الْمُصْلِحَ لَيْسَ بِكَذَّابٍ إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ.(2)

معاوية بن وهب يا معاوية بن عمار _ كه هر دو ثقه اند _ از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: اين چيزها را از طرف من ابلاغ كن، عرض كردم: اين مطالب را از جانب شما به آ ن ها ابلاغ مي كنم و از طرف خودم علاوه بر آن چيزهايي كه فرموديد، مطالبي را اضافه مي كنم. حضرت فرمودند: بله [اشكالي ندارد] همانا مصلح، دروغ گو نيست و صلح، كذب نيست.


1- الكافي، ج2، كتاب الإيمان و الكفر، باب الكذب، ح19، ص342.
2- همان، باب الإصلاح بين الناس، ح7، ص210.

ص: 307

اصلاح بين الناس داراي اهميت زيادي است. اميرالمؤمنين - عليه السلام - در نهج البلاغة در وصيتشان به امام حسن و امام حسين - عليهما السلام - مي فرمايند:

أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا - صلي الله عليه و آله و سلم - يَقُولُ: صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَام.(1)

من از جدتان - صلي الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه مي فرمود: اصلاح ذات البين، افضل از عموم نماز و روزه است.

مسوّغ سوم: وعده ي كذب به زوجه بلكه مطلق اهل

اشاره

مرحوم شيخ - قدس سره - سومين مسوّغي كه ضمناً ذكر مي كند، وعده ي كذب به زوجه بلكه مطلق اهل (كه شامل فرزندان هم مي شود) است.

بررسي مسوّغ سوم كذب

مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد روايات كثيري دلالت بر جواز وعده ي كذب به زوجه بلكه مطلق اهل مي كند(2)، ولي ظاهراً بيش


1- نهج البلاغة، خطبه ي47، ص421.
2- كتاب المكاسب، ج 2، ص31: ثمّ إنّه قد ورد في أخبار كثيرة جواز الوعد الكاذب مع الزوجة، بل مطلق الأهل، و اللّه العالم.

ص: 308

از سه روايت نيست و هيچ كدام از لحاظ سند تمام نيست. اين روايات در وسائل الشيعة در باب 141 از ابواب احكام العشرة _ احاديث اوّل(1)، دوم(2) و پنجم _ نقل شده است. در روايتي كه از


1- وسائل الشيعة، ج12، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب141، ح1، 2 و 5، ص252 و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص359: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ- عليهم السلام - فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ- صلي الله عليه و آله و سلم - لِعَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الصَّلَاحِ وَ أَبْغَضَ الصِّدْقَ فِي الْفَسَادِ إِلَى أَنْ قَالَ: يَا عَلِيُّ ثَلَاثٌ يَحْسُنُ فِيهِنَّ الْكَذِبُ الْمَكِيدَةُ فِي الْحَرْبِ وَ عِدَتُكَ زَوْجَتَكَ وَ الْإِصْلَاحُ بَيْنَ النَّاسِ. اين روايت از لحاظ سند به خاطر حماد بن عمر و انس بن محمد كه توثيقي ندارند، ناتمام است.
2- همان، ح2 و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص359: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ- صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: ثَلَاثَةٌ يَحْسُنُ فِيهِنَّ الْكَذِبُ الْمَكِيدَةُ فِي الْحَرْبِ وَ عِدَتُكَ زَوْجَتَكَ وَ الْإِصْلَاحُ بَيْنَ النَّاسِ وَ ثَلَاثَةٌ يَقْبَحُ فِيهِنَّ الصِّدْقُ النَّمِيمَةُ وَ إِخْبَارُكَ الرَّجُلَ عَنْ أَهْلِهِ بِمَا يَكْرَهُهُ وَ تَكْذِيبُكَ الرَّجُلَ عَنِ الْخَبَرِ قَالَ: وَ ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِيتُ الْقَلْبَ مُجَالَسَةُ الْأَنْذَالِ وَ الْحَدِيثُ مَعَ النِّسَاءِ وَ مُجَالَسَةُ الْأَغْنِيَاءِ. اين روايت از لحاظ سند ناتمام است. احمد بن الحسين بن سعيد تضعيف شده، ابوالحسن الحضرمي مجهول و محمد بن سعيد مشترك است.  رجال النجاشي، ص77: أحمد بن الحسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران، مولى علي بن الحسين- عليهما السلام -، أبو جعفر الأهوازي، الملقب دندان، روى جميع شيوخ أبيه إلا حماد بن عيسى فيما زعم أصحابنا القميون، و ضعفوه و قالوا: هو غال و حديثه يعرف و ينكر. له كتاب الاحتجاج أخبرنا به ابن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا أحمد بن إدريس قال: حدثنا محمد بن الحسن عنه [به]. و أخبرنا علي بن أحمد قال: حدثنا محمد بن الحسن عن محمد بن الحسن عنه به. و كتاب الأنبياء و كتاب المثالب، أخبرنا علي بن أحمد القمي، عن محمد بن الحسن، عن محمد بن الحسن الصفار، عنه بهما.

ص: 309

كافي نقل مي كند، اين چنين است:

عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ عِيسَى بْنِ حَسَّانَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: كُلُّ كَذِبٍ مَسْئُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ يَوْماً إِلَّا كَذِباً فِي ثَلَاثَةٍ رَجُلٌ كَائِدٌ فِي حَرْبِهِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ يَلْقَى هَذَا بِغَيْرِ مَا يَلْقَى بِهِ هَذَا يُرِيدُ بِذَلِكَ الْإِصْلَاحَ مَا بَيْنَهُمَا أَوْ رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَيْئاً وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يُتِمَّ لَهُمْ.(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر أبي مخلد السراج و عيسي بن حسّان كه توثيق نشده اند، ناتمام است.

عيسي بن حسّان مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: در برابر هر دروغي، روزي دروغ گو مورد سؤال واقع خواهد شد، مگر دروغ در سه مورد: كسي كه در جنگ


1- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشرة في السفر و الحضر، باب141، ح5، ص253 و الكافي، ج2، ص342.

ص: 310

[دروغ مي گويد و] به دشمن كيد مي زند، چنين دروغي از او برداشته شده است، يا كسي كه بين دو نفر اصلاح مي كند و در ملاقات با هر كدام چيزي خلاف آن چه كه از ديگري شنيده مي گويد و هدفش اصلاح است، يا كسي كه به اهلش چيزي وعده مي دهد ولي قصد وفاي به آن ندارد.

اهل در اين جا، اعمّ از زوجه است و شامل فرزندان هم مي شود.

ولي همان طور كه قبلاً بيان كرديم، اصلاً وعد از مقوله ي إخبار نيست تا متّصف به كذب شود، بلكه از مقوله ي انشاء است(1) و اين كه در اين جا وعده ي به اهل را از كذب استثناء كرده، عنايتاً و تنزيلاً مي باشد.

در روايت حارث الاعور(2) كه قبلاً ذكر شد، از وعده ي دروغ


1- بحثي قبلاً ارائه شد با عنوان اقسام ابراز وعد كه در آن جا بيان شد بعضي انواع وعد به صورت إخباري است، شايد مراد روايت آن وعده هايي است كه به صورت إخباري اراده و ابراز مي شود. در واژه ي وعد هم انشائي بودن نخوابيده تا حتماً بر وعد انشائي حمل كنيم و ظاهراً در آيه ي شريفه ي (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ) (سوره ي بقره، آيه ي268)، شيطان به صورت إخباري وعده مي دهد نه انشائي. يا در آيه ي ديگري مي فرمايد: (فَقالَ تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ) (سوره ي هود، آيه ي65)، ظاهراً اين وعد هم به نحو إخباري بوده و در آخر مي فرمايد: اين وعدي است كه دروغ نيست. (اميرخاني)
2- وسائل الشيعة، ج12، تتمة كتاب الحج، ابواب احكام العشره في السفر و الحضر، باب140، ح3، ص250 و الامالي للصدوق، ص419: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ أَبِي وَكِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ عَنْ عَلِيٍّ- عليه السلام - قَالَ: لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً.

ص: 311

به صبي نهي شده بود كه جمعش با اين روايات آن است كه بگوييم جواز وعده ي كاذباً، اختصاص به غير صبيّ دارد. البته اين در صورتي است كه روايات جواز وعده ي كاذباً به اهل، تمام باشد و إلا با توجّه به اين كه در مورد وعد گفتيم احتياط واجب در وفاي به وعد است، قائل شدن به جواز مشكل است.

ص: 312

ص: 313

قول به غير علم

اشاره

ص: 314

ص: 315

آيا قول به غير علم حرام است؟

مرحوم امام - قدس سره - در المكاسب المحرمة(1) در ذيل بحث كذب، بحث مهمي را عنوان كرده اند كه اهميت آن كمتر از بحث كذب نيست _ خصوصاً براي كساني كه اهل منبر، تريبون و اهل قلم و رسانه اند _ و نديدم غير ايشان اين مبحث را به اين تفصيل و دقت مطرح كرده باشد، گرچه ديگران در جاهاي ديگر(2)


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص77: حكم الإخبار عن قضيّة مشكوك فيها: ثمّ إنّ مقتضى الأصول العقليّة و النقليّة جواز الإخبار عن قضيّة مشكوك فيها، فلو شكّ في أنّ زيدا قائم يجوز له الإخبار بقيامه، لأنّه من الشبهة المصداقيّة لأدلّة الكذب. إلّا أن يدّعى وجوب الصدق، لا بمعنى وجوبه مطلقا، بل بمعنى أنّه لو أراد المتكلّم الإخبار يجب عليه أن يصدق فلا بدّ له من إحراز كونه صدقا بعلم أو أمارة. لكن إثبات ذلك مشكل بل ممنوع، و إن أفتى به صاحب الوسائل و مستدركة، فإنّ الأخبار لا تصلح لإثباته، إمّا لقصور الدلالة كما هو كذلك غالبا، أو لقصور السند، فراجعها.
2- مثلاً علامه ي حلّي در تحرير الاحكام (ج 1، ص36) در بحث فضيلت علم، مرحوم مجلسي اوّل در روضة المتقين (ج 5، ص529)، صاحب وسائل در هداية الأمة إلى أحكام الأئمة (ج8، ص367)، آل عصفور بحراني در الأنوار اللوامع (ج 14، ص15)، مرحوم فيض كاشاني در الشافي (ج 1، ص94) و ... .

ص: 316

في الجمله آن را مطرح كرده اند. و آن اين كه آيا مي توان قضيه اي را كه مشكوكٌ فيهاست، إخبار كرد؟ به عبارت ديگر آيا قول به غير علم جايز است؟ مثلاً اگر نمي دانيم زيد قائم است يا خير، آيا مي توانيم بگوييم «زيدٌ قائمٌ»؟

البته در مورد آن چه مربوط به شرع مي باشد، مسلّم است كه قول به غير علم جايز نيست و جاي هيچ مناقشه اي نمي باشد؛ چون ادلّه به صراحت دلالت بر عدم جواز مي كند، مانند آيه ي شريفه ي: (أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون)(1) و روايات متعدّدي كه نهيِ از قول به غير علم در شرعيّات مي كند كه تعدادي از آن ها خواهد آمد.

پس محلّ كلام در اين بحث، از حيث نسبت دادن به خداوند متعال و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمّه ي معصومين- عليهم السلام - نيست، بلكه از


1- سوره ي بقره، آيه ي169 - 168: (يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)  سوره ي اعراف، آيه ي33: (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون)

ص: 317

اين حيث است كه خبري كه صدق و كذب آن براي ما معلوم نيست، آيا گفتنش جايز است يا خير؟

مقتضاي اصول عمليه، جواز قول به غير علم

مقتضاي اصل اوّلي، جواز است؛ چون مشمول «رفع ما لا يعلمون» مي شود؛ زيرا آن چه را كه تا به حال اثبات كرديم، حرمت كذب است و كذب يعني قول غير مطابق واقع. بنابراين وقتي نمي دانيم زيد قائم است يا نه، در واقع كذب بودن اين قول محرز نيست، پس نمي توانيم به ادلّه ي حرمت كذب تمسّك كرده و بگوييم گفتن چنين قولي جايز نيست؛ زيرا تمسّك به عام در شبهه ي مصداقيه مي شود؛ يعني همان طور كه با شكّ در عالم بودن زيد، نمي توان به عموم مثل «اكرم كلَ عالمٍ» تمسّك كرده و گفت إكرام او واجب است، در اين جا نيز نمي توان به ادلّه ي حرمت كذب تمسّك كرده و گفت خبري كه در كذب بودن آن شك وجود دارد، گفتنش جايز نيست.

بنابراين تحت عنوان ادلّه ي حرمت كذب نمي توانيم بگوييم جايز نيست؛ زيرا شبهه ي مصداقيه ي كذب است، پس بايد به اصول عمليه رجوع كرد، كه دليل «رفع ما لا يعلمون»(1) يا «كُلُّ


1- وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب56، ح1، ص369؛ التوحيد، ص353 و الخصال، ج2، ص417: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله و سلم -: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ.

ص: 318

شَيْ ءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ أَبَداً حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ»(1) بيان گر جواز آن است. پس مقتضاي اصل اوّلي جواز است.

ادلّه ي اقامه شده بر حرمت قول به غير علم

1. الغاء خصوصيت ادلّه ي حرمت قول به غير علم در شرعيات و سريان آن به عرفيات

اشاره

ادلّه اي كه دالّ بر حرمت قول به غير علم در شرعيات است، مثل آيه ي شريفه ي (أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون) و «إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ»(2) و ... در مورد


1- همان، ج17، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب4، ح1، ص87 و من لا يحضره الفقيه، ج3، ص431: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام - قَالَ: كُلُّ شَيْ ءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ أَبَداً حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ.
2- وسائل الشيعة، ج 27، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي، باب4، ح3، ص21 و الكافي، ج1، ص42: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: إِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ. وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ.

ص: 319

شرعيات خصوصيتي ندارد و از باب اين كه يكي از مصاديق قول به غير علم بوده، حرام شده است. بنابراين اين ادلّه، دالّ بر حرمت مطلق قول به غير علم است.(1)

نقد استدلال اوّل

نمي توانيم احراز كنيم قول به غير علم در مورد شرعيات خصوصيتي ندارد. شايد به خاطر اين كه إسناد مشكوك به خدا و رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمّه ي اطهار- عليهم السلام - داراي محذور بيشتري است حرام شده و در غير اين موارد حرام نباشد. پس اين استدلال تمام نيست.


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص77: أو يقال بإلغاء الخصوصيّة ممّا وردت متواترة بحرمة الفتوى بغير علم، و ما وردت بحرمة القضاء و كذا الشهادة كذلك. و فيه: أنّ غاية ما يمكن إلغاؤها هو الكذب على اللّه تعالى و على رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم - و الأئمّة- عليهم السلام - في خصوص الأحكام و لو كان بنحو الإخبار لا الفتوى. فلو أخبر عن اللّه أو عن رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم - بأنّه قال كذا في مورد الشبهة الحكميّة، يكون محرّما لفحوى أدلّة حرمة الفتوى بغير علم، دون الإخبار بالأمور الأخر، كالإخبار بأنّ للنبيّ- صلي الله عليه و آله و سلم - صفة كذائيّة أو نحو ذلك، فضلا عن الإخبارات العاديّة بالنسبة إلى غيرهم.

ص: 320

2. قول به غير علم ملازم با كذب يا لااقل داراي مفسده ي كذب است

اشاره

اگر كسي با وجود شكّ در قيام زيد، إخبار به قيام زيد كند، بالملازمه بيان مي كند كه من علم دارم زيد قائم است؛ يعني إخبار به علم خود هم مي كند و چون اين إخبار به علمش غير مطابق واقع است، پس متّصف به كذب مي شود و يا لااقل مفسده ي كذب را دارد. بنابراين قول به غير علم جايز نيست.(1)

نقد استدلال دوم

همان طور كه در مباحث گذشته بيان كرديم، لوازم عقليه ي يك خبر، به عنوان مدلول خبر شناخته نمي شود و عرفاً گفته نمي شود: «المتكلم أخبر عنه» و إلا گاهي لازمه ي يك دروغ، بي نهايت دروغ مي شود. در ما نحن فيه هم عرفاً دو خبر نيست كه يكي «زيدٌ قائمٌ» باشد و ديگري «أنا عالمٌ بأن زيداً قائمٌ». بله، سامع خود از كلام متكلّم اين طور استنباط مي كند كه علم به قيام زيد دارد، ولي


1- همان، ص78: أو يقال: إنّ الإخبار في مورد الشكّ جزما إخبار عن علم المخبر، و هو كذب أو له مفسدته. و فيه: منع كونه إخبارا عنه، بل ينتقل السامع منه إليه. و قد تقدّم عدم الدليل على حرمة مثله و منع كون مناط الكذب فيه.

ص: 321

اين مربوط به سامع است و نمي توانيم بگوييم: «انّ المتكلم أخبر بأنه عالمٌ بأنّ زيداً قائمٌ» تا متّصف به كذب شود.

امّا اين كه گفته شد اگر هم كذب نباشد لااقل مفسده ي كذب را دارد، مي گوييم: كذبي كه ادلّه آن را حرام كرده، در بعضي موارد واقعاً مفسده ي آن را نمي دانيم چيست و در بعض مواردي هم كه مفسده ي آن را مي فهميم، نمي دانيم آيا تنها بر اساس آن مفاسدي كه مي فهميم، حرام شده يا بر اساس ملاك ديگري حرام شده است. پس ادّعاي اين كه قول به غير علم، همان مفاسد كذب را دارد، ادّعاي بي دليل است.

3. استقلال عقل به قبح قول به غير علم همانند استقلال به قبح كذب

اشاره

دليل ديگري كه مي توان بر حرمت قول به غير علم اقامه كرد اين است كه گفته شود همان طور كه عقل مستقل به قبح كذب است، مستقل به قبح قول به غير علم است، بنابراين دالّ بر حرمت كذب است.

نقد دليل سوم

اگر بر قول به غير علم هيچ مفسده اي مترتب نباشد، عقل مستقل به قبح آن _ به اين معنا كه فاعلش مستحقّ عقوبت در آخرت و مذمت در دنيا باشد _ نيست. بله، اگر مفسده اي بر آن

ص: 322

مترتب باشد، به ميزان آن مفسده عقل حكم به قبح مي كند. پس اگر مفسده ي لازم الاجتناب بر آن مترتب شود، عقل حكم به حرمت آن مي كند و فاعلش را مستحقّ عقوبت مي داند و اگر مفسده به اين مقياس نباشد، حكم به حرمت آن نمي كند. بنابراين قول به غير علم في نفسه به حكم عقل قبيح نيست، بلكه اگر مفسده اي بر آن مترتب باشد به ميزان آن قبيح مي شود.

4. ارتكاز متشرعه بر حرمت قول به غير علم

اشاره

دليل ديگري كه بر حرمت قول به غير علم مي توان ذكر كرد، آن است كه بگوييم ارتكاز متشرعه بر حرمت قول به غير علم است و اين ارتكاز هم جز از ناحيه ي شرع نمي تواند باشد، پس شرعاً حرام است.

نقد دليل چهارم

ما نمي دانيم چنين ارتكازي بإطلاقه بين متشرعه وجود داشته باشد و بر فرض هم وجود داشته باشد، ناشي از ادلّه اي است كه ذكر خواهيم كرد كه بايد آن ادلّه مورد بررسي قرار گيرد و اين چنين نيست كه يك ارتكاز تعبّدي باشد.  

ص: 323

5. روايات، دالّ بر حرمت قول به غير علم

_ روايت علي بن جعفر:

(1)

وَ [محَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي الْعِلَلِ(2) عَنْ


1- همان: و الأولى الاستدلال عليه _ مضافا إلى العلم الإجمالي المنجّز في الموارد المشكوك فيها، فإنّ في كلّ مورد منها يعلم إجمالا بأنّه إمّا الإخبار عن الثبوت كذب محرّم، أو الإخبار عن عدمه، فلا يجوز عقلا الإخبار بأحد الطرفين _ بجملة من الروايات: كحسنة عليّ بن جعفر، عن أخيه موسى بن جعفر- عليهما السلام -عن آبائه في حديث قال: «ليس لك أن تتكلّم بما شئت، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ». فإنّ الظاهر منها أنّ الآية الكريمة تشمل القول بغير علم، فتكون هي مضافا إلى الرواية دليلا على المطلوب ... و المتيقّن من الرواية هو القول بغير علم بقرينة استشهاده بالآية الشريفة، و مقتضى إطلاقها عموم الحكم لجميع مصاديق الإخبار بغير علم، و لا دليل على اختصاصها بالإخبار عن اللّه تعالى.
2- مرحوم صاحب وسائل اين روايت را در دو جا نقل كرده؛ يك بار در جلد 15 وسائل، از كتاب علل الشرايع صدوق نقل مي كند، امّا در جلد 27 در كتاب القضاء، اين روايت را نسبت به كتاب امالي صدوق مي دهد كه ظاهراً سبق قلمي از ايشان رخ داده و اين روايت، همان روايت علل الشرايع است، كما اين كه در حاشيه ي وسائل الشيعة، چاپ آل البيت- عليهم السلام - هم به اين مطلب اشاره كرده اند. ما هم با جستجويي كه كرديم، اين روايت را در امالي پيدا نكرديم.  وسائل الشيعة، ج27، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي و ما يجوز أن تفصي به، باب4، ح36، ص30: محَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْأَمَالِي عَنِ ابْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ- عليهما السلام - عَنْ آبَائِهِ- عليهم السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ. (احمدي)

ص: 324

مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عليهم السلام - قَالَ: لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) وَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَسْمَعَ مَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).(1)

اين روايت از لحاظ سند به خاطر سعد آبادي كه توثيق ندارد، ناتمام است.

براي تو نيست كه هر چه خواستي بگويي؛ چون خداوند متعال ميفرمايد: متابعت نكن آن چه را كه به آن علم نداري، و براي تو نيست هرچه را كه خواستي گوش كني؛ چراكه خداوند عزوجل مي فرمايد: همانا گوش، چشم و قلب، همه مورد سؤال واقع خواهد شد.

اگر ما بوديم و آيه ي شريفه ي (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) ميگفتيم آيهي شريفه شامل بيان مشكوكات نميشود و


1- همان، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب2، ح8، ص171 و علل الشرايع، ج2، ص606.

ص: 325

مراد، متابعت عملي است؛ يعني چيزي را كه نمي دانيم طبق آن عمل نكنيم _ آن هم در امور مخصوص به دين، و گرنه شبهه اي نيست كه در امور عادي زندگي جايز است شخص بر اساس احتمال عمل كند؛ مثلاً گمان دارد فلان تلاش اقتصادي براي او سودآور است و شخص بر اساس همين ظنّ اقدام كند _ امّا با وجود روايت فوق ميتوانيم بگوييم آيهي شريفه اطلاقي دارد كه إخبار به غير علم حتّي در غير شرعيّات را هم شامل ميشود؛ زيرا حضرت فرمودند: «لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)» كه روايت نصّ در كلام است كه قدر متيقّن آن، كلام إخباري مي باشد.

ولكن اوّلاً روايت مي فرمايد: هرچه بخواهي نمي تواني بگويي و هرچه بخواهي نمي تواني بشنوي، امّا اين كه چه نمي تواني بگويي و چه مي تواني بگويي، و چه نمي تواني بشنوي و چه نمي تواني بشنوي، از اين روايت استفاده نمي شود، مگر به اندازه اي كه نفسِ آيات موردِ استشهاد دلالت دارد.

و ثانياً: سند روايت همان طور كه اشاره كرديم، تمام نيست.

_ حسنه ي كالصحيحه ي هشام بن سالم:

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي

ص: 326

عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ؟ قَالَ: أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللَّهِ حَقَّهُ.(1)

هشام بن سالم مي گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - عرض كردم حقّ خداوند متعال بر خلقش چيست؟ حضرت فرمودند: آن چه را كه مي دانند بگويند و آن چه را كه نمي دانند نگويند. اگر چنين كنند همانا حقّ خدا را أدا كرده اند.

از آن جايي كه عبارت «أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ» اطلاق دارد، پس شامل عرفيات هم مي شود؛ يعني حقّ خداوند متعال بر عبادش اين است كه حتّي در عرفيات هم به غير علم سخن نگويند.(2)


1- وسائل الشيعة، ج27، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي و ما يجوز أن تفصي به، باب4، ح10، ص24 و الكافي،ج1،ص51.
2- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص79: و صحيحة هشام بن سالم، قال: قلت لأبي عبد اللّه- عليه السلام -: ما حقّ اللّه على خلقه؟ قال: «أن يقولوا ما يعلمون و يكفّوا عمّا لا يعلمون، فإذا فعلوا ذلك فقد أدّوا إلى اللّه حقّه». و نحوها رواية زرارة. و يمكن المناقشة فيها بأنّ مطلق ثبوت حقّ منه تعالى على خلقه لا يدلّ على وجوب أدائه، إذ لعلّه من الحقوق المستحبّة، أو يقال: إنّ الحقّ فيها منصرف إلى ما هو من قبيل أحكام اللّه تعالى، لا مطلق القول بغير علم.

ص: 327

نقد دلالت روايت بر مدّعا

اوّلاً: حقّ خداوند متعال بر عباد، مقول به تشكيك است؛ يعني بعضي واجب الرعاية است و بعضي به ميزاني حَسَن الرعاية است كه واجب نيست؛ مثلاً حقّ خداوند بر عباد اين است كه نماز شب بخوانند، سجده هاي طولاني داشته باشند و ... بلكه حتّي اگر اين ها را هم انجام دهند باز حقّ خداوند را آن چنان كه شايسته است أداء نكرده اند، ولي رعايت اين حقوق واجب نيست. بنابراين اين كه مي فرمايد: حقّ خداوند بر عبادش اين است كه آن چه را مي دانند بگويند و آن چه را كه نمي دانند سكوت كنند، نمي دانيم اين حقّ، حقّ وجوبي است يا استحبابي. پس نمي توان از اين روايت استنباط كرد كه قول به غير علم حرام است.

ثانياً: اطلاق روايت به گونه اي كه حتّي شامل عرفيات بشود، جاي تأمّل است؛ زيرا اين تعبير كه اين حقّ الله علي العباد است و در نهايت هم حضرت مي فرمايند: «فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللَّهِ حَقَّهُ» بيشتر به نظر مي آيد در مورد شرعيات باشد؛ يعني در مورد خداوند و احكام او هر چه را مي دانيد بگوييد و هر چه را نمي دانيد نگوييد، و استفاده ي اطلاق حتّي در مورد عرفيات مشكل است و اگر مدرك فقط اين روايت باشد، تمسّك به اطلاق آن انصافاً جاي تأمّل دارد.

ص: 328

زراره هم اين روايت را از امام باقر - عليه السلام - نقل كرده،(1) ولي در سند آن معلّي بن محمد و جعفر بن سماعه واقع شده كه توثيق ندارند، البته متن آن هم كمي تفاوت دارد ولي مضمون تفاوتي ندارد.

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ (عَنْ أَبَانٍ) عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ - عليهما السلام - مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ.(2)


1- البته زراره اين روايت را از امام صادق- عليه السلام - هم نقل كرده كه متن آن نزديك تر به روايت هشام بن سالم است، ولي سند اين روايت هم به خاطر «درست» ناتمام است:  وسائل الشيعة، ج27، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي و ما يجوز أن تفصي به، باب12، ح49، ص168 و المحاسن، ج1، ص204: أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ؟ قَالَ: حَقُّ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَقُولُوا بِمَا يَعْلَمُونَ وَ يَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَدَّوْا إِلَيْهِ حَقَّهُ. (احمدي)
2- همان، باب4، ح9، ص23 و الكافي، ج1، ص43.

ص: 329

_ موثقه ي زياد بن أبي رجاء:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليه السلام - قَالَ: مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا: «اللَّهُ أَعْلَمُ» إِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْتَزِعُ الْآيَةَ مِنَ الْقُرْآنِ يَخِرُّ فِيهَا أَبْعَدَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.(1)

زياد بن أبي رجاء از امام باقر - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: آن چه را كه مي دانيد بگوييد و هرچه را كه نمي دانيد بگوييد «الله أعلم». همانا فرد آيه اي از قرآن را بيرون مي كشد [تا به دلخواه خويش تفسير كند و دليل مدّعاي باطل خويش سازد] در حالي كه سقوط مي كند در انتزاع آيه [و تفسير به رأي] به فاصله اي بيشتر از بين آسمان و زمين.

بررسي سند روايت

كليني اين روايت را از «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا»(2) نقل مي كند كه در


1- الكافي، ج1، كتاب فضل العلم، باب النهي عن القول بغير العلم، ح4، ص43.
2- خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص271: الفائدة الثالثة: قال الشيخ الصدوق محمد بن يعقوب الكليني في كتابه الكافي في أخبار كثيرة عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى قال: و المراد بقولي عدة من أصحابنا: محمد بن يحيى و علي بن موسى الكمنداني و داود بن كورة و أحمد بن إدريس و علي بن إبراهيم بن هاشم. و قال: كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقي فهم: علي بن إبراهيم و علي بن محمد بن عبد الله بن أذينة و أحمد بن عبد الله بن أمية و علي بن الحسن. قال: و كلما ذكرته في كتابي المشار إليه عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد فهم: علي بن محمد بن علان و محمد بن أبي عبد الله و محمد بن الحسن و محمد بن عقيل الكليني.

ص: 330

بين آن ها ثقه وجود دارد و آن ها از احمد بن محمد بن خالد نقل مي كنند كه گرچه درباره ي ايشان گفته شده كه: «يروي عن الضعفاء و اعتمد المراسيل»(1) ولي خودش ثقه است و ايشان از الحسن بن علي الوشاء(2) نقل مي كند كه توثيق دارد و او هم از أبان الأحمر كه همان أبان بن عثمان الأحمر است نقل مي كند كه ايشان هم ثقه و هم از اصحاب اجماع است، هرچند بعضي گفته اند فطحي يا ناووسي بوده است.(3) ايشان هم از زياد بن أبي


1- رجال النجاشي، ص76: أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علي البرقي أبو جعفر أصله كوفي و كان جده محمد بن علي حبسه يوسف بن عمر بعد قتل زيد- عليه السلام - ثم قتله، و كان خالد صغير السن، فهرب مع أبيه عبد الرحمن إلى برقروذ و كان ثقة في نفسه، يروي عن الضعفاء و اعتمد المراسيل.
2- همان، ص39: الحسن بن علي بن زياد الوشاء بجلي كوفي، قال أبو عمرو: و يكنى بأبي محمد الوشاء و هو ابن بنت إلياس الصيرفي خزاز من أصحاب الرضا- عليه السلام - و كان من وجوه هذه الطائفة روى عن جده إلياس. قال: لما حضرته الوفاة قال لنا: اشهدوا علي و ليست ساعة الكذب هذه الساعة ... .
3- همان طور كه مرحوم خويي- قدس سره - در معجم الرجال بيان فرموده، عدّه اي أبان بن عثمان را فطحي مي دانند و ظاهراً اين گروه به كلام مرحوم علامه در خلاصة الأقوال تمسّك كرده اند، البته مرحوم علامه در منتهي المطلب تصريح به واقفي بودن و در مختلف الشيعة تصريح به ناووسي بودن أبان بن عثمان مي كند. بنابراين با اختلاف اقوال علامه، فطحي بودن أبان بن عثمان احراز نمي شود، گرچه شايد بتوان احراز كرد فاسد المذهب بوده است. خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص277: [قال العلامة في بيان طريق الصدوق- قدس سره - إلى أبي مريم الأنصاري] و إن كان في طريقه أبان بن عثمان و هو فطحي لكن الكشي قال: إن العصابة اجتمعت على تصحيح ما يصح عنه.  منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج 5، ص201 و ج11، ص331: ... بأنّ في طريقها أبان بن عثمان و هو واقفيّ لا تعويل على روايته.  مختلف الشيعة في أحكام الشريعة، ج 3، ص143: لا يقال: لا دلالة في هذا الحديث؛ لأنّه علّق بالنزول في الضيعة، و لأنّ في طريقه أبان بن عثمان و هو ناووسي. لأنّا نقول: المراد السكنى في بلد الضيعة لاستبعاد النزول في نفس الضيعة، و أبان و ان كان ناووسيا إلا أنّ الكشي قال: إنّه قد اجتمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عن أبان بن عثمان. مستند مرحوم علامه در حكم به ناووسي بودن أبان بن عثمان، روايتي است كه كشي در رجالش از ابن مسعود نقل كرده است:  رجال الكشي، ص352: مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: كَانَ أَبَانٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَ كَانَ مَوْلَى بَجِيلَةَ وَ كَانَ يَسْكُنُ الْكُوفَةَ وَ كَانَ مِنَ النَّاوُوسِيَّةِ. هم چنين مرحوم علامه در جاي ديگري أبان بن عثمان را ضعيف مي داند و روايتي را كه ايشان در سلسله سند آن واقع شده را ردّ مي كند، با اين حال در كتب مختلف خود تصريح به وثاقت أبان بن عثمان مي كند و ادّعاي اجماع مرحوم كشي را نقل مي كند:  منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج 8، ص362: و في رواية يعقوب بن شعيب عن العبد الصالح قال: «إذا لم يجد دفعها إلى من لا ينصب». و لا تعويل عليها، لأنّها شاذّة، و في طريقها أبان بن عثمان، و هو ضعيف.  خلاصة الأقوال (رجال العلامة)، ص21: أبان بن عثمان الأحمر: قال الكشي- قدس سره -: قال: محمد بن مسعود حدثني ابن الحسن بن فضال قال: كان أبان من الناووسية و كان مولى لبجيلة و كان يسكن الكوفة. ثم قال أبو عمرو الكشي: إن العصابة أجمعت على تصحيح ما يصح عن أبان بن عثمان و الإقرار له بالفقه، فالأقرب عندي قبول روايته و إن كان فاسد المذهب، للإجماع المذكور.  رجال الكشي، ص375: أَجْمَعَتِ الْعِصَابَةُ عَلَى تَصْحِيحِ مَا يَصِحُّ مِنْ هَؤُلَاءِ وَ تَصْدِيقِهِمْ لِمَا يَقُولُونَ، وَ أَقَرُّوا لَهُمْ بِالْفِقْهِ، مِنْ دُونِ أُولَئِكَ السِّتَّةِ الَّذِينَ عَدَدْنَاهُمْ وَ سَمَّيْنَاهُمْ، سِتَّةُ نَفَرٍ: جَمِيلُ بْنُ دَرَّاجٍ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْكَانَ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُكَيْرٍ، وَ حَمَّادُ بْنُ عِيسَى، وَ حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، وَ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ، قَالُوا وَ زَعَمَ أَبُو إِسْحَاقَ الْفَقِيهُ يَعْنِي ثَعْلَبَةَ بْنَ مَيْمُونٍ: أَنَّ أَفْقَهَ هَؤُلَاءِ جَمِيلُ بْنُ دَرَّاجٍ وَ هُمْ أَحْدَاثُ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -. (احمدي)

ص: 331

ص: 332

رجاء(1) كه همان ابو عبيدة الحذاء است نقل مي كند كه توثيق


1- رجال النجاشي، ص170: زياد بن عيسى أبو عبيدة الحذاء كوفي، ثقة، روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله- عليهما السلام - و أخته حمادة بنت رجاء، و قيل: بنت الحسن روت عن أبي عبد الله. قاله ابن نوح عن ابن سعيد، و قال الحسن بن علي بن فضال: و من أصحاب أبي جعفر أبو عبيدة الحذاء و اسمه زياد، مات في حياة أبي عبد الله- عليه السلام -. و قال سعد بن عبد الله الأشعري: و من أصحاب أبي جعفر أبو عبيدة و هو زياد بن أبي رجاء، كوفي، ثقة، صحيح، و اسم أبي رجاء منذر، و قيل: زياد بن أخزم، و لم يصح. و قال العقيقي العلوي: أبو عبيدة زياد الحذاء [و] كان حسن المنزلة عند آل محمد، و كان زامل أبا جعفر- عليه السلام - إلى مكة. له كتاب يرويه علي بن رئاب.

ص: 333

دارد. بنابراين روايت از لحاظ سند تمام ميباشد. تعبير از اين روايت به موثقه به خاطر أبان است.

نحوهي استدلال به اين روايت بر مدّعا اينچنين است كه حضرت مي فرمايد: آن چه را مي دانيد بگوييد و آن چه را كه نمي دانيد، بگوييد: «اللَّهُ أَعْلَمُ» كه كنايه از نگفتن آن سخن است، بعد حضرت مي فرمايند: فردي آيه اي از قرآن را انتزاع مي كند و از روي ناداني تفسير ميكند و با اين كار بيشتر از فاصلهي آسمان و زمين سقوط مي كند. پس معلوم مي شود قول به غير علم جايز نيست.

بررسي دلالت روايت

به نظر ميرسد اين روايت شريفه مربوط به احكام دين و شرعيات باشد؛ خصوصاً با توجّه به ذيل كه حضرت تطبيق بر تفسير به رأي در مورد آيات قرآن ميكنند كه مربوط به قول به غير علم در شرعيات است، بنابراين اخذ اطلاق از اين روايت كه عرفيات و امور غير شرعي را هم شامل شود، مشكل است.

ولي مرحوم امام - قدس سره - مي فرمايد:(1) اين روايت اطلاق دارد و


1- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص79: موثّقة زياد بن أبي رجاء ... إلّا أن يناقش فيها بأنّ ذيلها قرينة على أنّ المراد من القول بغير علم مثل الفتوى و الإخبار عن اللّه تعالى لا مطلقا. إلّا أن يقال: إنّ ذكر مصداق أهمّ المصاديق لا يصير قرينة على الاختصاص، فالعبرة بإطلاق الصدر. و أمّا المناقشة فيها باشتمالها على ما لا يجب جزما و هو القول بأنّ اللّه أعلم، ففي غير محلّها، لأنّه كناية عن عدم جواز القول بغير علم. فالظاهر المتفاهم منها عدم جوازه.

ص: 334

ذيلش هرچند مربوط به شرعيات است، امّا آن از باب اين كه اهمّ مصاديق قول به غير علم است ذكر شده و قرينه نميشود كه صدر، اختصاص به شرعيات داشته باشد. ولي به نظر ما ذيل، آنقدر قوي است كه مانع انعقاد اطلاق در صدر ميشود و قدر متيقّن مربوط به امور شرعي است، به نحوي كه مانع از انعقاد اطلاق ميشود و ما در جاي خود پذيرفتهايم كه في الجمله قدر متيقّن در مقام تخاطب مي تواند مانع از انعقاد اطلاق شود. بلكه بالاتر، اصلاً از فقره ي «مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا اللَّهُ أَعْلَمُ» فقط ارشاد به اين مطلب استفاده ميشود كه گفتارها في الجمله مسئوليّت دارد و علم، رافع مسئوليّت ميباشد، امّا هنگام عدم علم در كجا و چقدر مسئوليّت هست، روايت از اين جهت در مقام بيان نيست.

ايراد شبهه در استفاده ي حرمت از روايت و پاسخ به آن از مرحوم امام - قدس سره -

سپس مرحوم امام - قدس سره - شبهه اي را مطرح كرده و مي گويند: ممكن است كسي بگويد اين كه حضرت مي فرمايند «وَ مَا لَمْ

ص: 335

تَعْلَمُوا فَقُولُوا اللَّهُ أَعْلَمُ» از آن جايي كه گفتن «اللَّهُ أَعْلَمُ» قطعاً واجب نيست، معلوم مي شود كه حضرت يك امر ندبي و استحبابي را بيان مي كنند؛ نه يك امر وجوبي، پس قول به غير علم حرام نيست.

مرحوم امام در پاسخ به اين شبهه مي فرمايد: «فَقُولُوا اللَّهُ أَعْلَمُ» كنايه از عدم جواز قول به غير علم است؛ يعني چيزي را كه نمي دانيد، نگوييد. پس ظاهر متفاهم از اين روايت، حرمت قول به غير علم است.

كلام مرحوم امام گرچه از اين جهت متين است، امّا اصلِ استفاده ي حرمت از صدر روايت مورد تأمّل است، همان طور كه تبيين آن گذشت.

_ روايت اسحاق بن عبدالله:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَصَّ(1) عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا


1- در بعضي نسخ كافي، «حضّ» دارد؛ يعني به دو آيه ترغيب كرده است، هم چنين در امالي صدوق و روضة الواعظين عبارت «عير» و در نقل بصائر الدرجات «حصر» آمده است.

ص: 336

لَمْ يَعْلَمُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ)(1) وَ قَالَ (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ)(2)؛(3)

همانا خداوند متعال بندگانش را به دو آيه از كتابش اختصاص داده است(4)؛ [يكي اين] كه نگويند تا اين كه بدانند


1- سوره ي اعراف، آيه ي169: (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)
2- سوره ي يونس، آيه ي39: (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ)
3- الكافي، ج1، كتاب فضل العلم، باب النهي عن القول بغير علم، ح8، ص43.
4- اين كه چرا در اين روايت مي فرمايد خداوند متعال بندگانش را به اين دو آيه اختصاص داده، در حالي كه خيلي چيزها وجود دارد كه خداوند متعال بندگانش را به آن اختصاص داده، كمي ابهام دارد و جناب ملاصدرا و علامه مجلسي مطالبي را ذكر كرده اند، ولي ما اين طور توجيه مي كنيم كه يعني خداوند متعال بندگانش را به اين خطاب با يك عنايت ويژه اي مخصوص كرده است.  ملا صدرا، محمد بن ابراهيم شيرازى، شرح أصول الكافي، ج 2، ص196: يعنى ان اللّه خص عباده الذين من اهل الكتاب و الكلام، كأن من سواهم ليس مضافا إليه تعالى بالعبودية ... و فيه ان الآيات المخصوص بها هؤلاء العباد كثيرة فوق اثنتين كقوله تعالى: (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (سوره ي انعام، آيه ي21) ... الى غير ذلك من الآيات. و يحتمل ان يكون المراد بآيتين هما بحسب الجنس او جنسان من الآيات و فيه بعد، و لا يبعد ان يكون لفظة بآيتين تصحيفا للفظة باثنين، اى خصهم اللّه بامرين من امور كتابه، اى حكمين من احكام الكتاب: احدهما ان لا يقولوا على اللّه الا الحق و الثانى ان لا يردوا ما لم يعلموا حتى لا يقعوا فى تحليل حرام او تحريم حلال.  علامه ي مجلسي، محمد باقر، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 1، ص139: قوله- عليه السلام - إن الله خص: في بعض النسخ بالمعجمة بعد المهملة من الحض ... و في أكثر النسخ خص بالمهملة بعد المعجمة أي: خص هذه الأمة، و التعبير عنهم بوصف العبودية مضافا إليه سبحانه لتشريفهم و تعظيمهم من بين الأمم بإنزال آيتين من كتابه و إعلامهم بمضمونها، دون سائر الأمم، و قوله: أن لا يقولوا بدل من آيتين و عطف قوله و قال عز و جل على «خص» من عطف أحد التعبيرين عن الشي ء على آخر، لمغايرة بينهما على بعض الوجوه، و يحتمل أن يكون الباء في قوله: بآيتين للسببية، و حرف الصلة في أن لا يقولوا مقدرا، و على التقديرين لا يخلو من تكلف، و يحتمل تقدير اللام في أن لا يقولوا، و لعله أظهر.  المازندراني، مولى صالح، شرح الكافي (الأصول و الروضة)، ج 2، ص151: مناقشة: و هي أنّ الآيات المخصوص بها هؤلاء العباد كثيرة زايدة على آيتين و ذكر طائفة من الآيات فقد أخطأ لأنّ الباء في قوله بآيتين ليست صلة للتخصيص كما أشرنا إليه و لو سلّم أنّها صلة له باعتبار أن يجعل قوله: أن لا يقولوا بدلا لآيتين فلا خفاء في انّ تخصيصهم بها لا ينافي تخصيصهم بغيرهما من الآيات أيضا إذ لا دلالة في ذلك التخصيص على حصرهم فيهما بل إنّما يدلّ على حصرهما فيهم كما لا يخفي على من له معرفة بالعربيّة.

ص: 337

[و سپس بگويند] و [ديگري آن كه] آن چه را كه نمي دانند ردّ نكنند(1)؛ خداوند متعال مي فرمايد: آيا از آن ها ميثاق كتاب


1- پس ضابطه ي اسلامي اين است: اگر خودت مي خواهي حرف بزني، تا نمي داني نگو و اگر ديگري چيزي گفت، تا نادرستي آن را نمي داني ردّ نكن؛ چيزي نظير همان جمله ي معروف بوعلي كه گفته است: «ذره في بقعة الامكان ما لم يذدك عنه قائم البرهان».  الاشارات و التنبيهات، ص161: إياك أن تكون تكيسك و تبرزك عن العامة هو أن تنبري منكرا لكل شي ء فذلك طيش و عجز، و ليس الخرق في تكذيبك ما لم يستبن لك بعد جليته دون الخرق في تصديقك ما لم تقم بين يديك بينة، بل عليك الاعتصام بحبل التوقف و إن أزعجك استنكار ما يوعاه سمعك ما لم تتبرهن استحالته لك. فالصواب أن تسرح أمثال ذلك إلى بقعة الإمكان ما لم يذدك عنه قائم البرهان. و اعلم أن في الطبيعة عجائب و للقوى العالية الفعالة و القوى السافلة المنفعلة اجتماعات على غرائب.

ص: 338

گرفته نشد كه غير از حقّ درباره ي خدا نگويند؟! و در [جاي ديگر] مي فرمايد: بلكه چيزي را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن بر ايشان نيامده است.

بررسي سند روايت اسحاق بن عبدالله

كليني اين روايت را از علي بن ابراهيم قمي نقل مي كند كه از أجلاست(1) و ايشان از پدرش، ابراهيم بن هاشم نقل مي كند كه گفتيم در حكم ثقه است و ايشان هم از ابن ابي عمير(2) نقل مي كند


1- رجال النجاشي، ص260: علي بن إبراهيم بن هاشم أبو الحسن القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر (و أكثر)، و صنف كتبا و أضر في وسط عمره. و له كتاب التفسير، كتاب الناسخ و المنسوخ ... جوابات مسائل سأله عنها محمد بن بلال، كتاب يعرف بالمشذر، و الله أعلم أنه مضاف إليه. أخبرنا محمد بن محمد و غيره، عن الحسن بن حمزة بن علي بن عبد الله قال: كتب إلي علي بن إبراهيم بإجازة سائر حديثه و كتبه.
2- معجم رجال الحديث، ج14، ص279:  قال النجاشي: محمد بن أبي عمير زياد بن عيسى، أبو أحمد الأزدي من موالي المهلب بن أبي صفرة و قيل مولى بني أمية و الأول أصح، بغدادي الأصل و المقام، لقي أبا الحسن موسى- عليه السلام - و سمع منه أحاديث، كناه في بعضها فقال يا أبا أحمد و روى عن الرضا- عليه السلام - جليل القدر، عظيم المنزلة، فينا و عند المخالفين، الجاحظ يحكي عنه في كتبه و قد ذكره في المفاخرة بين العدنانية و القحطاني.  و روى أنه حبسه المأمون حتى ولاه قضاء بعض البلاد و قيل إن أخته دفنت كتبه في حالة استتارها و كونه في الحبس أربع سنين، فهلكت الكتب، و قيل بل تركتها في غرفة فسال عليها المطر، فهلكت، فحدث من حفظه، و مما كان سلف له في أيدي الناس، فلهذا أصحابنا يسكنون إلى مراسيله، و قد صنف كتبا كثيرة.

ص: 339

كه وثاقتش اظهر من الشمس است و ايشان هم از يونس بن عبدالرحمن(1) نقل مي كند كه از اصحاب اجماع است و ايشان هم


1- رجال النجاشي، ص446: يونس بن عبد الرحمن مولى علي بن يقطين بن موسى مولى بني أسد، أبو محمد، كان وجها في أصحابنا، متقدما، عظيم المنزلة، ولد في أيام هشام بن عبد الملك، و رأى جعفر بن محمد- عليهما السلام - بين الصفا و المروة و لم يرو عنه. و روى عن أبي الحسن موسى و الرضا- عليهما السلام - و كان الرضا- عليه السلام - يشير إليه في العلم و الفتيا. و كان ممن بذل له على الوقف مال جزيل و امتنع (فامتنع) من أخذه و ثبت على الحق. و قد ورد في يونس بن عبد الرحمن رحمه الله مدح و ذم ... و كانت له تصانيف كثيرة، منها: كتاب السهو، كتاب الأدب و الدلالة على الخير ... كتاب الإمامة، كتاب فضل القرآن. أخبرنا محمد بن علي أبو عبد الله بن شاذان القزويني قال: أخبرنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا عبد الله بن جعفر قال: حدثنا محمد بن عيسى قال: حدثنا يونس بجميع كتبه.  رجال الشيخ الطوسي، ص368: يونس بن عبد الرحمن من أصحاب أبي الحسن موسى- عليه السلام -، مولى علي بن يقطين، طعن عليه القميون و هو عندي ثقة.

ص: 340

از اسحاق بن عبدالله كه كنيه اش ابو يعقوب است نقل مي كند.

اسحاق بن عبدالله مشترك بين چند نفر است كه يكي از آن ها ثقه است. اسحاق بن عبدالله ثقه، همان اسحاق بن عبدالله بن سعد الاشعري(1) است، ولي نميدانيم كه آيا ايشان كنيهاش ابو يعقوب بوده يا خير، هرچند منافاتي ندارد كه چند نفر به اسم اسحاق بن عبدالله بوده و كنيهشان هم ابو يعقوب باشد. به هر حال تشخيص اين كه اسحاق بن عبدالله، همان اسحاق بن عبدالله بن سعد الاشعري القمي ثقه باشد مشكل است.

البته بعضي مثل جناب ملا صالح مازندراني(2) كه از شرّاح دقيق اصول كافي است سند را صحيح دانسته، همچنين ملاصدرا(3) در شرحش صحيح دانسته است، امّا مرحوم


1- رجال النجاشي، ص73: إسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك الأشعري قمي ثقة، روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن- عليهما السلام - و ابنه أحمد بن إسحاق مشهور. أخبرنا أحمد بن عبد الواحد عن علي بن حبشي، عن حميد، عن علي بن بزرج عنه.
2- الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج 2، ص150: عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن يونس، عن أبي يعقوب إسحاق بن عبد اللّه، هو إسحاق بن عبد اللّه بن سعيد بن مالك الأشعري القمي ثقة، عن أبي عبد اللّه- عليه السلام -.
3- شرح أصول الكافي (ملا صدرا)، ج 2، ص196: «على بن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير عن يونس، عن ابى يعقوب و إسحاق بن عبد اللّه»، بن سعد بن مالك الاشعرى قمى ثقة روى عن ابى عبد اللّه و ابى الحسن- عليهما السلام -و ابنه احمد بن إسحاق مشهور. عن ابى عبد اللّه- عليه السلام -.

ص: 341

مجلسي(1) - قدس سره - و بعضي ديگر سند را صحيح ندانستهاند. به نظر ما هم راهي براي تصحيح سند وجود ندارد.

وجه دلالت روايت

حضرت در اين روايت فرمودند: «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا»؛ يعني چيزي را تا نمي دانند نگويند. مفهومش اين است كه هر وقت دانستند بگويند. بنابراين چيزي را كه نمي دانيم مطابق واقع است يا خير، مصداق ندانستن است و طبق اين روايت گفتن آن جايز نيست.

نقد استدلال به اين روايت

همانطور كه مرحوم امام فرمودند، اين روايت مربوط به شرعيات است.(2) البته اگر حضرت آيه ي شريفه را شاهد نياورده بودند ممكن بود كسي بگويد اطلاق دارد، امّا با استشهاد حضرت به آيه ي شريفه، ديگر شكّي باقي نمي ماند كه صدر، مربوط به شرعيات است؛ زيرا آيه ي شريفه مربوط به گفتن در


1- مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 1، ص139.
2- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص80: و تؤيّد المطلوب رواية أبي يعقوب إسحاق بن عبد اللّه ... و لكن الظاهر اختصاصها بالأحكام و نحوها.

ص: 342

رابطه ي با خداوند و إسناد به خداوند متعال است: «أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ»، چنان كه فقره ي «وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا» نيز به قرينه ي استشهاد به آيه ي كريمه و برخي روايات، مربوط به شرعيّات مي باشد.

بلكه حتّي مي توان گفت اين روايت مي تواند قرينه باشد بر اين كه روايات ديگري هم كه به ظاهر مطلق است، اطلاق نداشته و مربوط به شرعيات است؛ زيرا در اين روايت، اوّل به صورت مطلق بيان كردند كه «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا» سپس به آيه ي شريفه كه مربوط به شرعيات است استشهاد كردند، كه معلوم مي شود مراد حضرت هم مقيّد بوده است. بنابراين احتمال اين كه در جاهاي ديگري هم كه به صورت مطلق بيان مي كنند، مراد شرعيات باشد زياد است؛ چون كشف مي شود در اين مسأله اين يك روش شارع بوده است كه به خاطر وضوح تقييد، قيد مذكور را نمي آورده است، فتأمّل.

_ روايت زرارة:

وَ [أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي الْمَحَاسِن] عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فِي حَدِيثٍ: إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ.(1)


1- وسائل الشيعة، ج27، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي و ما يجوز أن تفصي به، باب4، ح30، ص29 و المحاسن، ج1، ص205.

ص: 343

زراره از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: از حقيقت ايمان آن است كه گفتارت از علمت تجاوز نكند. [يعني آن چه را علم داري بگو و آن چه را كه نمي داني نگو].

بنابراين از اين روايت استفاده مي شود اگر كسي خارج از محدوده ي علمش سخن بگويد، از حقيقت ايمان خارج است.

نقد دلالت روايت بر حرمت قول به غير علم

به نظر مي آيد اين روايت علاوه بر ضعف سند كه مرسله است، دلالت بر حرمت هم نداشته باشد؛ چون چنين تعبيراتي در مندوبات هم به كار مي رود، مثل «من الايمان حُسن الخلق و إطعام الطعام»(1) كه به اين معنا است كه ايمان اين خاصيت را دارد، ولي اگر حُسن خُلق نداشت يا اطعام طعام نكرد دالّ بر انتفاء ايمانش نيست و به تعبير ديگر روايت مي فرمايد اين امور از حقيقت ايمان ناشي مي شود، ولي آيا با انتفاء آن ها ايمان هم منتفي مي شود تا ملازمه ي طرفيني باشد، از مثل اين عبارت چنين ملازمه ي طرفيني استفاده نمي شود.


1- همان، ج16، كتاب الأَمر بالمعروف و النهي عن المنكر و ما يلق به، أبواب فعل المعروف، باب16، ح2، ص330 و الكافي، ج4، ص50: وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام -: مِنَ الْإِيمَانِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ.

ص: 344

_ صحيحه ي محمد بن مسلم:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُ فَلْيَقُلْ «لَا أَدْرِي» وَ لَا يَقُلْ «اللَّهُ أَعْلَمُ» فَيُوقِعَ فِي قَلْبِ صَاحِبِهِ شَكّاً وَ إِذَا قَالَ الْمَسْئُولُ لَا أَدْرِي فَلَا يَتَّهِمُهُ السَّائِلُ.(1)

هرگاه كسي از شما نسبت به چيزي كه نمي داند مورد سؤال واقع شد، بگويد نمي دانم و نگويد «الله أعلم»؛ چراكه با گفتن «الله أعلم» در دل رفيقش شك ايجاد مي كند، ولي اگر بگويد نمي دانم، ديگر سائل او را متهم نمي كند.

وجه جمع بين اين روايت كه مي فرمايد «اللَّهُ أَعْلَمُ» نگوييد و موثقه ي زياد بن أبي رجاء كه فرمود بگوييد «اللَّهُ أَعْلَمُ» در روايت ديگري ذكر شده كه اين چنين است:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُهُ أَنْ يَقُولَ «اللَّهُ أَعْلَمُ» وَ لَيْسَ لِغَيْرِ الْعَالِمِ أَنْ يَقُولَ ذَلِكَ.(2)


1- الكافي، ج1، كتاب فضل العلم، باب النهي عن القول بغير العلم، ح6، ص43.
2- همان، ح5.

ص: 345

اين روايت از لحاظ سند به خاطر محمد بن اسماعيل كه مشترك بين چند نفر است، ناتمام است.

اگر اهل علم در مورد چيزي كه نمي داند مورد سؤال واقع شد بگويد «الله أعلم»، ولي بر غير عالم سزاوار نيست بگويد «الله أعلم».

يعني كسي كه اهل علم و دانايي است و خيلي اوقات سؤالي كه از او مي شود مي تواند جواب دهد، اگر احياناً سؤالي از او كردند كه پاسخش را نمي داند، بگويد «اللَّهُ أَعْلَمُ»، امّا كسي كه عالم نيست و جواب بيشتر سؤالات را نمي داند، مثل آقايان علماء نگويد «اللَّهُ أَعْلَمُ» بلكه سزاوار است بگويد نمي دانم، سواد ندارم. بنابراين اين روايت ميتواند به عنوان شاهد جمع باشد.

بررسي دلالت صحيحه ي محمّد بن مسلم بر حرمت قول به غير علم

اين كه حضرت مي فرمايد: «إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُ فَلْيَقُلْ لَا أَدْرِي وَ لَا يَقُلْ اللَّهُ أَعْلَمُ» معلوم است كه دلالتي بر حرمت قول به غير علم ندارد؛ چون:

اوّلاً: گفتن «لَا أَدْرِي» يا «اللَّهُ أَعْلَمُ» قطعاً واجب نيست.

ثانياً: در تعليل اين كه چرا بايد بگويد «لَا أَدْرِي» و نگويد «اللَّهُ أَعْلَمُ»، امام - عليه السلام - مي فرمايند: «فَيُوقِعَ فِي قَلْبِ صَاحِبِهِ شَكّاً و ...»

ص: 346

پس معلوم ميشود امر و نهي امام - عليه السلام - ارشاد براي اجتناب از «ايقاع شك در قلب سائل و ...» بوده و نهايت آن است كه بگوييم امر و نهي ندبي و تنزيهي است؛ زيرا مي دانيم اجتناب از ايقاع شك در قلب سائل و ... واجب نيست. پس نميتوانيم از اين روايت استفاده ي حرمت قول به غير علم كنيم.

_ وصيت اميرالمؤمنين - عليه السلام - به محمد بن حنفيه:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى وَصِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام - لِوَلَدِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّهُ قَالَ: يَا بُنَيَّ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَسْأَلُكَ عَنْهَا وَ ذَكَّرَهَا وَ وَعَظَهَا وَ حَذَّرَهَا وَ أَدَّبَهَا وَ لَمْ يَتْرُكْهَا سُدًى فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا)(1) وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ (إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ)(2) ثُمَّ اسْتَعْبَدَهَا بِطَاعَتِه ... .(3)


1- سوره ي إسراء، آيه ي36.
2- سوره ي نور، آيه ي15.
3- وسائل الشيعة، ج15، كتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب 2، ح7، ص168 و من لا يحضره الفقيه، ج2، ص626.

ص: 347

ممكن است در رابطه با اين روايت چنين استدلال شود كه كلام حضرت - عليه السلام - اختصاص به امور شرعي ندارد و عرفيات را هم شامل مي شود؛ زيرا حضرت به عنوان يك قاعده ي كلّي بيان مي فرمايند: «لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ»، خصوصاً با تبييني كه در ذيل مي فرمايند: «قَدْ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ»؛ خداوند متعال فرائضي را براي تو واجب كرده كه به آن احتجاج خواهد كرد. [پس معلوم مي شود اين ها فريضه است] سپس استشهاد حضرت به آيه ي شريفه ي (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) و در ادامه به آيه ي شريفه اي كه در مورد قضيه ي «إفك» در سوره ي مباركه ي نور است و مستقيماً مربوط به احكام الله نيست:

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ)؛

هنگامي كه [آن شايعه] را از زبان يكديگر تلقّي كرده و با دهان هايتان چيزي را مي گفتيد كه اطلاعي از آن نداشتيد و آن را كوچك مي پنداشتيد، در حالي كه نزد خدا بزرگ است.

بلكه چه بسا گفته شود آيه ي اخير به تنهايي مي تواند دالّ بر حرمت مطلق قول به غير علم باشد؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد: (وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ)، سپس با لحن تندي كه دالّ بر حرمت است مي فرمايد: (تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ

ص: 348

هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ) و اين حرمت، مطلق قول به غير علم را شامل خواهد بود؛ چون مورد، مربوط به غير احكام الله است.

نقد استدلال به وصيّت اميرالمؤمنين - عليه السلام -

ولي ظاهر آن است كه گرچه به تنهايي عبارت «لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ» دالّ بر حرمت قول به غير علم است، امّا با تعليل هايي كه حضرت فرمودند معلوم مي شود اين حرمت، محدود به همان مواردي است كه از آيات مذكور يا ساير ادلّه استفاده مي شود؛ زيرا حضرت مي فرمايند: چرا بايد از آن چه نمي داني پرهيز كني؟ چون خلاف وظيفه اي است كه خداوند متعال در اين آيات براي اعضاء و جوارح تو قرار داده است. و همان طور كه قبلاً توضيح داده شد، آيه ي (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) مربوط به شرعيّات است. مضافاً به اين كه بنابر اظهر، مراد متابعت عملي از غير علم است و شامل سخن گفتن بدون علم نمي شود.

و امّا آيه ي بعد موردِ استشهاد كه خداوند متعال مي فرمايد: (تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ) مربوط به مورد «إفك» است كه نسبت خلاف عفّت به مسلماني بدون علم داده شده و در آيات قبل هم مي فرمايد: (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ)(1)، وظيفه ي مؤمنان در مقابل چنين حرف هايي آن است كه تعبّداً بگويند «افك» است،


1- سوره ي نور، آيه ي12.

ص: 349

مگر اين كه چهار شاهد بر آن اقامه كنند: (لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُون)(1) پس آيه ي شريفه، مربوط به قول به غير علم خاصّي است و از آيه استفاده نمي شود كه هر قول به غير علمي عند الله، عظيم باشد.

بنابراين نهايت چيزي كه مي توانيم از اين آيه ي شريفه استفاده كنيم آن است كه قول به غير علم مذموم است، امّا اين كه همه جا در حدّ حرمت باشد استفاده نمي شود.

علاوه آن كه سند شيخ صدوق به وصيت اميرالمؤمنين - عليه السلام - به فرزندشان محمد بن حنفيّه داراي ارسال است؛ زيرا همان طور كه در مشيخه ي من لايحضره الفقيه آمده، حماد بن عيسي از «عمّن ذكره» نقل مي كند:

و ما كان فيه من وصيّة أمير المؤمنين - عليه السلام - لابنه محمّد بن الحنفيّة - رضي الله عنه - فقد رويته عن أبي - رضي الله عنه - عن عليّ بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه عن حمّاد بن عيسى، عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه - عليه السلام -، و يغلط أكثر النّاس في هذا الاسناد فيجعلون مكان حمّاد بن عيسى حمّاد بن عثمان، و إبراهيم بن هاشم لم يلق حمّاد بن عثمان و إنّما لقي حمّاد بن عيسى و روى عنه.(2)


1- همان، آيه ي13.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص513.

ص: 350

نتيجه ي كلام در حرمت يا عدم حرمت قول به غير علم

پس نتيجه ي كلام از مجموع ادلّه و روايات مذكور اين شد كه نمي توانيم با تمسّك به دلالت آيات و روايات به ضرس قاطع بگوييم قول به غير علم، علي الاطلاق حرام است و واقعاً التزام به اين كه گفتن هر قول مشكوكي حرام است، مشكل است. و اين با غمض عين از وجه اعتباري مي باشد كه در ذيل ذكر خواهيم كرد.

مقتضاي علم اجمالي، لزوم اجتناب از قول به غير علم به دليل حرمت كذب

اشاره

وجه اعتباري ديگري كه بر لزوم اجتناب از قول به غير علم ذكر شده و تعدادي از فقهاء به آن في الجمله اعتماد كرده اند، اين است كه: مي دانيم هر خبري خودش يا نقيضش غير مطابق واقع و كذب است؛ مثلاً در «زيدٌ قائمٌ» يا خود اين خبر كذب است يا نقيض آن «زيدٌ ليس بقائمٍ». پس علم اجمالي داريم كه يكي از اين دو خبر، كذب و إخبار به آن حرام است و مقتضاي آن لزوم احتياط و اجتناب از إخبار به هر يك از دو خبر مي باشد.

البته لزوم اجتناب از هر دو به مقتضاي علم اجمالي، با صرف نظر از اصل موضوعي و يا حتّي اصل حكمي است كه در احد طرفينِ علم اجمالي جاري مي شود. به عنوان مثال اجتناب از إناءَيني كه مي دانيم قطره ي نجسي به يكي از آن دو اصابت كرده، زماني لازم است كه يكي از دو إناء حالت سابقه ي نجاست

ص: 351

نداشته باشد، و إلا با مسبوقيت احد الإنائين به نجاست و در نتيجه استصحاب نجاست سابقه، علم اجمالي منحلّ به علم تفصيلي به نجاست آن ظرف و شكّ بدوي در نجاست ظرف ديگر مي شود كه مجراي برائت است، و مي توانيم حتّي إخبار به نجاست مستصحب النجاسة كنيم.

ربما يقال: اگر در مثل يكي از اين دو خبر «زيدٌ قائمٌ» و «زيدٌ ليس بقائمٍ» كه حاوي حكم شرعي نيستند نيز حالت سابقه معلوم باشد، استصحاب جاري مي شود و إخبار از آن جايز است؛ مثلاً اگر حالت سابقه ي زيد عدم قيام بوده باشد، مي توانيم آن را استصحاب كرده و بگوييم: «زيدٌ لم يكن قائماً و الآن كما كان» و با اثبات عدم قيام زيد تعبّداً، مي توان إخبار كرد كه «زيدٌ ليس بقائمٍ».

ولي به نظر مي آيد كه چنين استصحابي مبتلا به معارض است؛ چون با استصحاب عدم قيام زيد نمي توان اثبات كذب بودن قيام زيد كه نقيض عدم قيام است، كرد؛ چون مثبتات استصحاب حجّت نيست. لامحاله جواز إخبار از قيام زيد به خاطر مشكوك بودن قيام، مشكوك خواهد بود و در نتيجه مجراي برائت مي باشد. و از آن جا كه اجراي استصحاب عدم قيام زيد و در نتيجه إخبار از عدم قيام زيد، و نيز اجراي برائت در إخبار از قيام زيد، منجرّ به مخالفت قطعيّه ي عمليّه مي شود و

ص: 352

اجراي يكي بر ديگري رجحاني(1) ندارد، لامحاله هر دو ساقط خواهند شد و تا اين مرحله، علم اجمالي منحلّ نخواهد شد.

بيان امام - قدس سره - در اثبات كذب بودن «زيدٌ قائمٌ» در صورت استصحاب عدم قيام زيد

اشاره

ولي مرحوم امام - قدس سره - مي فرمايد: راهي براي اثبات كذب بودن «زيدٌ قائمٌ» بدون اين كه اصل مثبت باشد، وجود دارد و آن اين كه بگوييم: در ساعت قبل، إخبار به «زيدٌ قائمٌ» قطعاً كذب بود _ چون يك ساعت پيش قائم نبود _ الآن شك داريم كه إخبار به قيام زيد كذب است يا خير، استصحاب كذب بودن آن مي كنيم.(2)


1- إن قلت: در دوران امر بين جريان استصحاب و جريان برائت، معلوم است كه استصحاب مقدّم مي شود؛ چون استصحاب اصل محرز است و به تعبيري عرش الاصول و فرش الامارات است. قلت: تقدم استصحاب بر برائت در جايي است كه موضوع واحد باشد، امّا اگر موضوع متعدّد باشد مانند ما نحن فيه (كه يكي مربوط به إخبار از قيام زيد و ديگري مربوط به إخبار از عدم قيام زيد) هيچ كدام بر ديگري مزيتي ندارد؛ چون ادلّه ي هر دو متكافئ هستند.
2- المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج 2، ص80: هذا مع قطع النظر عن الاستصحاب في بعض الموارد، و إلّا فقد يمكن التمسّك به لإحراز الموضوع. فإذا شكّ في طلوع الشمس بعد اليقين بعدم طلوعها يقال: إنّ الإخبار بطلوعها كان كذبا، و الآن كما كان فينقّح به موضوع الحرمة، و هذا ليس باستصحاب تعليقيّ بل تنجيزيّ على عنوان كليّ قبل تحقّق مصاديقه، كاستصحاب حرمة شرب الخمر و أكل الربا، و استصحاب وجوب صلاة الجمعة الذي يرجع إلى فعل المكلّف أي عنوانه. و يجري الأصل الحكمي مع الغضّ عن الموضوعي على عنوان كلّي، فينحلّ العلم الإجمالي حكما. نعم استصحاب عدم طلوع الشمس لا يثبت كون الإخبار بالطلوع كذبا و محرّما، كما لا يخفى. هذا بالنسبة إلى أصل المسألة. و أمّا لو قلنا بحرمة القول بغير علم هل يجري الاستصحاب و يقوم مقام العلم الموضوعي بدليله فيستصحب عدم طلوعها و يخبر به أو لا؟ الظاهر جريانه، لما قلنا في محلّه من قيامه مقامه بدليله. هذا إذا قلنا بأنّ العلم المأخوذ في أدلّة حرمة القول بغير علم العلم الوجداني، و أمّا إن قلنا بأنّ المراد به في نظائر المقام الحجّة، كما هو الحقّ، فلا إشكال في وروده عليها و إخراج موضوعه عن القول بغير علم.

ص: 353

إن قلت: چند ساعت پيش كه إخبار به قيام زيد نكرديم تا كذب بودن آن را استصحاب كنيم، و اگر به نحو تعليقي استصحاب كرده و بگوييم اگر يك ساعت پيش إخبار مي كرديم كذب بود پس الآن هم كذب است، در اين صورت اشكال استصحاب تعليقي بر آن وارد مي شود كه حدّاقل استصحاب در مواردي كه تعليق در لسان شارع نيامده جاري نيست.

قلت: مرحوم امام در پاسخ به اين اشكال مي فرمايد: اشكال استصحاب تعليقي در صورتي وارد مي شود كه بخواهيم قضيه ي جزئيه و خارجيه را استصحاب كنيم و بگوييم: اگر در ساعت قبل إخبار مي كرديم، كذب بود و «الآن كما كان». امّا اگر به نحو قضيه ي كلّيه قبل از تحقّق مصاديق آن استصحاب كنيم و بگوييم: يك ساعت قبل «الإخبار بأن زيداً قائمٌ» (به نحو كلّي) كذب بود

ص: 354

و «الآن كما كان»، اين اشكال وارد نيست. پس إخبار به قيام زيد در اين ساعت كذب است.

اين استصحاب نظير آن است كه بگوييم: «صلاة الجمعة كانت واجبة (في زمن الحضور) الآن نشك في وجوبها فنستصحب وجوبها». بنابراين مي توانيم بگوييم در زمان غيبت، نماز جمعه واجب است و هر كسي بخواند، مصداق واجب را آورده است. در ما نحن فيه هم إخبار به قيام زيد در ساعت پيش كذب بود، پس الآن هم كذب است و اگر كسي إخبار به قيام زيد كند مرتكب كذب محرّم شده است.

بررسي فرمايش مرحوم امام - قدس سره -

در بررسي فرمايش مرحوم امام مي گوييم: ما نحن فيه با مثال استصحاب وجوب نماز جمعه متفاوت است؛ وجوب نماز جمعه حكمي است كه شارع آن را بيان كرده و مجعول شرعي است، برخلاف «الإخبار بأنّ زيداً قائمٌ كذبٌ» كه يك امر عقلي بوده و مجعول شرعي نيست و اثر شرعي هم ندارد تا استصحاب در آن جاري باشد.(1) بله، تنها اثري كه مي توان براي آن تصوّر


1- إن قلت: حكم كلّي «الإخبار بأن زيداً قائمٌ كذبٌ» اثر شرعي دارد و آن حرمت إخبار است. قلت: در «الإخبار بأن زيداً قائم كذبٌ» خود اين خبر بما هو خبرٌ كه مراد نيست كذب باشد _ گر چه خود اين خبر هم مي تواند كذب باشد، ولي در اين جا مراد نيست _ بلكه به اعتبار مصاديق آن است؛ يعني اين قضيه، قضيه ي حقيقيه اي است كه هرگاه موضوع آن، يعني «إخبار بأن زيداً قائم» لباس وجود بپوشد و به نحو جزئي محقّق شود، حكم «كذبٌ» بر آن مترتب مي شود. پس اين قضيه ي كلّيه به اعتبار مصاديقش مي تواند كذب و در نتيجه حرام باشد و از آن جايي كه چنين اثري _ طبق توضيحي كه در متن داده مي شود _ مثبت است، پس آن استصحاب كلّي جاري نيست. بله اگر اين قضيه در لسان شارع ذكر شده بود مي توانستيم كلّي بما هو كلّي را استصحاب كنيم و در نتيجه حكم حرمت بر آن بار كنيم، ولي چنين حكمي در لسان شارع نيامده و فقط استنباط ماست كه ربطي به شرع ندارد.

ص: 355

كرد، اثبات كذب بودن مصاديق إخبار به قيام زيد و در نتيجه حكم به حرمت آن هاست كه آن هم چون به نحو اصل مثبت است _ چون استصحاب كلّي و انطباق آن بر مصاديق، اصل مثبت است(1) _ نمي توانيم اين اثر را با جريان استصحاب بر آن مترتب كنيم. بنابراين چنين استصحابي جاري نيست.

إن قلت: به هر حال يك ساعت پيش، إخبار به قيام زيد


1- كما اين كه مرحوم شيخ انصاري در رسائل مي فرمايد: اگر با استصحاب كلّي وجود كرّ در اتاق، بخواهيم اثبات كنيم پس اين آب موجود در اتاق كرّ است، اصل مثبت است؛ زيرا لازمه ي عقلي آن است.  فرائد الأصول، ج2، ص692: أما الأول فلأن أصالة بقاء الموضوع لا يثبت كون هذا الأمر الباقي متصفا بالموضوعية إلا بناء على القول بالأصل المثبت كما تقدم في أصالة بقاء الكر المثبتة الكرية المشكوك بقاؤه على الكرية و على هذا القول فحكم هذا القسم حكم القسم الأول و أما أصالة بقاء الموضوع بوصف كونه موضوعا فهو في معنى استصحاب الحكم لأن صفة الموضوعية للموضوع ملازم لإنشاء الحكم من الشارع باستصحابه.

ص: 356

حرام بود و «الآن كما كان». بنابراين ديگر اشكالِ مجعول شرعي نبودن بر آن وارد نيست و استصحاب جاري است.

قلت: اين عبارت كلّي «الإخبار بقيام زيد حرام» يك امر انتزاعي است و شارع آن را جعل نكرده، بلكه عقل با نظر به حكم شرعي «الكذب حرام» و علم به «عدم قيام زيد» عبارت فوق را اعتبار كرده است. در نتيجه استصحاب اين قضيّه ي كلّيّه و اثبات حرام بودن يكي از مصاديق آن، مثبت خواهد بود.

إن قلت: اگر تطبيق حكم كلّي حرمت إخبار به قيام زيد، بر مصاديقش به نحو اصل مثبت باشد، بايد بگوييم تطبيق استصحاب كلّي وجوب نماز جمعه در زمان غيبت، بر هر يك از مكلّفين _ كه بر تك تك افراد واجب باشد _ هم به نحو اصل مثبت است.

قلت: از آن جايي كه حكم كلّي «صلاة الجمعة واجبةٌ» بيان خود شارع بوده كه به نحو قضيه ي حقيقيه فرموده، خود مجعول شرعي بوده و با استصحاب، تعبّداً ثابت مي شود و سپس تطبيق كبراي شرعي بر مصاديقش مشكلي ندارد، به خلاف حكم در «الإخبار بأن زيداً قائمٌ حرامٌ» كه خود مجعول نيست و به اعتبار مصاديقش مثبت خواهد بود.

با عدمِ تماميّتِ راهي را كه امام; براي اثبات حرمت إخبار از قيام زيد ارائه فرمودند، وارد مرحله ي جديدي مي شويم. طبق آن چه قبلاً گذشت، از يك سو إخبار از عدم قيام زيد با استصحاب

ص: 357

عدم قيام متيقّن سابق جايز است و از سوي ديگر إخبار از قيام زيد چون مشكوك الحرمة مي باشد مجراي برائت است و بنابراين جريان هر دو اصل مؤمّن يعني استصحابِ مفيد جواز إخبار از عدم قيام زيد، و برائت از حرمت إخبار از قيام زيد، منجرّ به مخالفت عمليّه ي قطعيّه خواهد شد؛ زيرا معلوم است كه يكي از دو خبر كذب است، به ناچار هر دو اصل ساقط مي شود.

امّا از آن جا كه إخبار از عدم قيام زيد داراي اصل طولي _ بنابر مبناي مختار _ مي باشد كه در مرحله ي قبل درگير نبوده است، مي توان با اجراي برائت از حرمت إخبار از عدم قيام زيد، چنين خبري را جايز دانست.

نظريه ي مختار در وجه اعتباري مبتني بر علم اجمالي در حرمت قول به غير علم

اشاره

آن چه تا اين جا سير كرديم با رعايت تلقّي برخي بزرگان بود. امّا به نظر مي رسد بايد از اساس به نحوه ي ديگر سخن بگوييم و آن اين كه در مثل «زيدٌ قائمٌ» و «زيدٌ ليس بقائم» در صورت شكِّ در عدم قيام زيد در زمان بعد، با وجود علم به عدم قيام سابقاً، نمي توان حتّي استصحاب عدم قيام زيد را جاري دانست و در نتيجه جواز إخبار از آن را اثبات كرد.

و نكته ي مطلب آن است كه قيام و عدم قيام زيد هيچ كدام نه موضوع حكم شرعي مشكوك مي باشد و نه خود حكم شرعي

ص: 358

است، و بالجمله كلّاً از حيطه ي استصحاب خارج مي باشد. امّا اين كه قيام زيد و عدم قيام زيد حكم شرعي نيست، كاملاً واضح است. و امّا اين كه موضوع حكم شرعي مشكوك نمي باشد به خاطر آن است كه علي الفرض در هيچ دليلي قيام زيد يا عدم آن موضوع حكم شرعي قرار نگرفته است و آن چه موضوع حكم شرعي است «صدق» و «كذب» در «الصدقُ حلالٌ» و «الكذبُ حرامٌ» است كه مصاديق آن، إخبار از قيام زيد كاذباً يا صادقاً يا إخبار از عدم قيام زيد صادقاً يا كاذباً مي باشد كه معنا چنين مي شود: اگر اين خبر، غير مطابق با واقع باشد، چون كذب است حرام مي باشد و اگر مطابق با واقع باشد، چون صدق است جايز مي باشد. پس در حقيقت موضوع حرمت چنين است: «الإخبار بأن زيداً قائمٌ كاذباً» كه خبر آن مي شود «حرامٌ»، و موضوع حلّيّت چنين مي شود: «الإخبار بأن زيداً قائمٌ صادقاً» كه خبر آن مي شود «حلالٌ». هم چنين موضوع حرمت در طرف سلب، «الاخبار بأنّ زيداً ليس بقائم كاذباً» است كه خبر آن مي شود «حرامٌ» و موضوع حلّيت «الاخبار بأنّ زيداً ليس بقائم صادقاً» است كه خبر آن مي شود «حلالٌ».

همان طور كه ملاحظه مي فرماييد موضوع حكم شرعي حلّيّت، إخبار از عدم قيام زيد است به علاوه ي وصف صادقاً. بنابراين روشن شد كه موضوع حكم شرعي، عدم قيام زيد

ص: 359

نيست تا حالت سابقه ي متيقّن را استصحاب كنيم، و اثبات وصف صادقاً براي إخبار، با استصحاب عدم قيام نيز واضح است كه مثبت است؛ زيرا ثبوت وصف صدق براي إخبار از عدم قيام زيد، به حكم عقل است نه به حكم شرع.

توضيح ذلك

موضوع حكم حرمت و حلّيت، صدق و كذب است و صدق و كذب وصف خبر است نه واقع، در حالي كه ما با استصحاب عدم قيام زيد در حقيقت واقع را استصحاب مي كنيم؛ نه خبر. بله، اثر عقلي استصحاب واقع آن است كه إخبار از آن صدق خواهد بود. بنابراين چون استصحاب عدم قيام زيد في الواقع نه اثر شرعي دارد و نه موضوع اثر شرعي است، پس نمي تواند جاري باشد.

إن قلت: حكم ديگري علاوه بر «الصدق حلالٌ» و «الكذب حرامٌ» وجود دارد كه مي توان موضوع آن را بدون اين كه مبتلا به اصل مثبت باشد استصحاب كرد و آن اين است: «الواقع يجوز الإخبار عنه» و از آن جايي كه واقع در سابق به نحو عدم قيام زيد بود و الآن شك مي كنيم تغيير پيدا كرده يا نه، همان را استصحاب مي كنيم و مي گوييم: واقع الآن هم به نحو عدم قيام زيد است.

بنابراين موضوع «الواقع يجوز الإخبار عنه» با استصحاب درست مي شود و مي توانيم إخبار از عدم قيام زيد كنيم.

ص: 360

قلت: اگر اين بيان تمام باشد مي توان در رابطه با كذب نيز گفت: «غير الواقع لايجوز الإخبار عنه» خصوصاً با توجّه به اين كه از بعضي روايات ظاهر مي شود غير واقع، موضوع حكم مي باشد و آن صحيحه ي علي بن مهزيار در تهذيب مي باشد.

عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَار(1) قَالَ: كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَحْكِي لَهُ شَيْئاً فَكَتَبَ - عليه السلام - إِلَيْهِ وَ اللَّهِ مَا كَانَ ذَاكَ وَ إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ وَ اللَّهِ عَلَى حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ وَ لَكِنَّهُ غَمَّنِي أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَكُنْ.(2)

كه ممكن است كسي از عبارت «غمَّنِي أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَكُنْ» استفاده كند: ما لم يكن _ يعني غير واقع _ موضوع حرمت است كه آن چنان سبب تكدّر و غصّه ي امام - عليه السلام - شده است. در نتيجه مي توان گفت: غير الواقع قيام زيد بوده است و اين غير واقعِ مصداقي را استصحاب مي كنيم و قهراً قضيّه ي «غير الواقع لايجوز الإخبار عنه» بر آن منطبق خواهد شد و لامحاله دو


1- تهذيب الأحكام، المشيخة، ص85: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن علي بن مهزيار فقد اخبرني به الشيخ ابو عبد اللّه عن محمد بن علي بن الحسين عن ابيه و محمد بن الحسن عن سعد بن عبد اللّه و الحميري و محمد بن يحيى و احمد بن ادريس كلهم عن احمد بن محمد عن العباس ابن معروف عن علي بن مهزيار.
2- همان، ج8، ص290.

ص: 361

استصحاب عدم قيام زيد به عنوان واقع و استصحاب قيام زيد به عنوان غير واقعِ مصداقي جاري خواهند شد بدون هيچ تمحّلي. ولي ظاهراً دليلي وجود ندارد كه اثبات كند مثلِ قضيّه ي «الواقع يجوز الإخبار عنه» مجعول از قِبل شارع است، بلكه صِرف استنباط ما از قضيّه ي «الصدق حلال» است؛ چنان كه از صحيحه ي مزبور هم نمي توان استفاده كرد كه عنوان «غير واقع» موضوع حرمت إخبار مي باشد؛ چون حضرت در مقام نفي تحقّق امر خاصّي بوده اند و قضيّه شخصيّه است و به اعتبار آن كه خبر از آن، مصداقي از كذب بوده است.

اگر گفته شود نفس قضيّه ي صادقه سابقاً متيقّن بود؛ چون قبلاً يقين داشتيم «زيد ليس بقائم» صادق است، پس مجموع موصوف و وصف را استصحاب مي كنيم.

مي گوييم پاسخ اين سخن در بررسي كلام امام; در اثبات كذب بودن «زيدٌ قائمٌ» قبلاً گذشت و خلاصه ي جواب آن بود كه «زيدٌ ليس بقائمٍ صادقاً» به نحو جزئي و خارجي كه قبلاً نبوده است؛ چون سخن در إخباري است كه اكنون مي خواهيم بگوييم. امّا اين مطلب كه كلّيِّ إخبار از عدم قيام زيد قبلاً صادق بوده، مفيد نيست؛ چون با استصحاب كلّي نمي توان اثبات فرد كرد مگر به نحو اصل مثبت، و مثل همين سخن در مورد استصحاب حكم به نحو جزئي و كلّي جاري مي باشد.

ص: 362

و در نتيجه به مقتضاي علم اجمالي غير منحلّ در مثل «زيد قائم» و «ليس زيد بقائم» كه نه حكم شرعي است و نه موضوع حكم شرعي، حتي با دانستن حالت سابقه ي يكي از دو نقيض نمي توان به حكم استصحاب، جواز إخبار از آن را اثبات كرد.

جريان استصحاب عدم صدور قول و فعل از معصوم - عليه السلام - بعد از فحص

بلي به نظر مي آيد در إخبار از اقوال و افعال معصومين- عليهم السلام - در صورت شكّ در صدق و كذب، مي توان با استصحاب عدم صدور فعل يا قول كه از قبل متيقّن بوده، جواز إخبار از عدم القول يا عدم الفعل را اثبات كرد؛ زيرا نفس فعل و قول معصوم - عليه السلام - _ حداقل نسبت به غير امور شخصي _ موضوع احكام شرعيّه مي باشد؛ مثل حُسْن يا لزوم اتّباع به مقتضاي (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)(1) و لزوم اطاعت به مقتضاي (أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ و ...)(2). بنابراين «نفس عدم القول الفلاني عن المعصوم - عليه السلام -» استصحاب مي شود و از آن جا كه استصحاب مي تواند قائم مقام قطع طريقي و موضوعي بشود، مي توان گفت: «عدم صدور هذا الفعل او هذا القول عن


1- سوره ي احزاب، آيه ي21.
2- سوره ي نساء، آيه ي59.

ص: 363

المعصوم - عليه السلام - صادق الآن، فيجوز للمكلَّف أن يقول: لم يقل رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - كذا»، و اگر نبود جريان استصحاب، چنين سخني در مقام شك، حرام بود؛ حداقل به واسطه ي ادلّه ي دالّه بر حرمت إسناد قول به غير علم به معصومين- عليهم السلام -.

بلي، به اين نكته بايد توجّه كرد كه تنها بعد از فحص مي توان استصحاب عدم صدور قول يا فعل از معصوم - عليه السلام - نمود؛ زيرا بدون فحص، علم اجمالي داريم به اين كه بسياري از اين عدم ها نقض شده است، لامحاله استصحاب ها متعارض خواهند بود و بلكه بنابر قولي اصلاً مقتضي جريان نخواهند داشت. بنابراين تنها بعد از فحص و انحلال علم اجمالي و لو حكماً، مي توانيم با اجراي استصحاب عدم، علم تعبّدي نسبت به عدم صدور حاصل كنيم.

عدم وجوب كفّاره در إسناد قول مشكوك به معصوم - عليه السلام - نسبت به صائم

البتّه بايد به اين نكته توجّه كرد كه با اين استصحاب نمي توان اثبات كذب بودن نفس قول مشكوك إسناد داده شده به معصوم - عليه السلام - كرد؛ چون _ چنان كه توضيح آن گذشت _ مثبت است. بنابراين اگر روزه داري قول مشكوكي را به معصوم - عليه السلام - نسبت داد، هرچند فعل غير جايزي را مرتكب شده است ولي نمي توان كفّاره را بر او واجب دانست؛ چون موضوع وجوب

ص: 364

كفّاره، تعمّد كذب است و كذب بودن قول مذكور نه وجداناً و نه تعبّداً ثابت نيست. بلي، به نظر مي آيد به خاطر اخلال در نيّت، موجب بطلان صوم شود؛ زيرا كسي كه احد اطراف را بدون مجوّز مرتكب مي شود، بدين معناست كه حتّي اگر مفطر در اين طرف باشد من آن را انجام مي دهم، در حالي كه صائم بايد قصد داشته باشد از هر مفطري در هر حال اجتناب كند.

حلّ يك معضل در رابطه با استصحاب عدم ازلي

به هر حال، از آن چه در تحليل كيفيّت قرار گرفتن خبر به عنوان موضوع حكم شرعي گفتيم، معضل ديگري درباره ي جريان برخي اصول نيز حلّ مي شود. از جمله، اشكالي است كه در رابطه با جريان استصحاب عدم ازلي در مثل شكّ در قرشيّت مرأة مي تواند مطرح شود، كه گرچه استصحاب عدم قرشيّت في نفسه جريان دارد امّا معارَض به استصحاب مثلاً «عدم كونها فارسيّة» مي باشد، در جايي كه علم اجمالي داريم مرأة خالي از يكي از دو نسبت نيست. و ادّعاي اين كه فارسيّة بودن مرأة موضوع حكم نيست، دفع مي شود به اين كه حداقل مي توان إخبار كرد كه اين مرأة، فارسيّة نيست. و لامحاله اجراي هر دو استصحاب چون منجرّ به مخالفت قطعيّه ي عمليّه مي شود تساقط خواهد كرد.

وجه حلّ مشكل آن است كه بر طبق آن چه گذشت، با استصحاب «عدم كونها فارسيّة» نمي توان موضوع جواز إخبار را

ص: 365

اثبات كرد؛ چون موضوع حلّيّت، إخبار «عدم كونها فارسيّة» علي نحو الصدق مي باشد و اثبات عنوان صدق با استصحاب «عدم كونها فارسيّة» مثبت است؛ چون عنوان صدق، حكم عقلي است كه از مطابقت قول با واقع انتزاع مي شود. بلي، مي توان إخبار از عدم قرشيّت مرأة كرد؛ چون نفس قرشيّت با غمض عين از جواز و عدم جواز إخبار از آن، داراي حكم است.

ص: 366

ص: 367

كتاب نامه 

ص: 368

ص: 369

1.} قرآن كريم.(1)

2.} الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على، محقّق/ مصحّح: محمد باقر خرسان، 2 جلد، نشر مرتضى، چاپ اوّل، 1403 ه ق، مشهد _ ايران.

3.} إرشاد الطالب إلى التعليق على المكاسب، تبريزى، جواد بن على، 4 جلد، ناشر: مؤسسه ي اسماعيليان، چاپ سوم، 1416 ه ق، قم _ ايران.

4.} الاشارات و التنبيهات، ابن سينا، شيخ الرئيس حسين بن عبدالله بن علي، يك جلد، ناشر: نشر البلاغة، چاپ اوّل، 1375 ه ش، قم _ ايران.


1- در استناد به اكثر كتاب هاي مورد استفاده، از متون موجود در «مجموعه نرم افزارهاي مؤسسه ي تحقيقات كامپيوتري نور»؛ «معجم فقهي اهل البيت- عليهم السلام - حضرت آيت الله گلپايگاني- قدس سره -» و ديگر نرم افزارهاي مشهور استفاده شده است. لذا احتمال اشتباه جزئي در نقل مطالب وجود دارد.

ص: 370

5.} الامالي، شيخ طوسي، ابو جعفر محمّد بن حسن، محقّق/ مصحّح: بخش تحقيقات اسلامي مؤسسه ي بعثت، يك جلد، ناشر: دار الثقافة، چاپ اوّل، 1414 ه ق، قم _ ايران.

6.} الامالي، شيخ صدوق، محمّد بن علي ابن بابويه قمي، يك جلد، ناشر: كتابچي، چاپ ششم، 1376 ه ش، تهران _ ايران.

7.} أنوار الفقاهة _ كتاب البيع، كاشف الغطاء، حسن بن جعفر بن خضر نجفى، يك جلد، ناشر: مؤسسه ي كاشف الغطاء، چاپ اوّل، 1422 ه ق، نجف اشرف _ عراق.

8.} الأنوار اللوامع في شرح مفاتيح الشرائع، آل عصفور بحرانى، حسين بن محمد، محقّق/ مصحّح: محسن آل عصفور، 6 جلد، ناشر: مجمع البحوث العلمية، چاپ اوّل، قم _ ايران.

9.} أنوار التنزيل و أسرار التأويل، البيضاوي، ناصر الدين أبو سعيد عبد الله بن عمر بن محمد الشيرازي، محقّق: محمد عبد الرحمن المرعشلي، يك جلد، ناشر: دار إحياء التراث العربي، چاپ اوّل، 1418 ه ق، بيروت _ لبنان.

10.} بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار- عليهم السلام -، علّامه مجلسي، محمّد باقر بن محمّد تقي، محقّق/ مصحّح: جمعى از محقّقان، 111 جلد، ناشر: مؤسسه ي الطبع و النشر، چاپ اوّل، 1410 ه ق، بيروت _ لبنان.

ص: 371

11.} بحر العلوم، السمرقندي الحنفي، أبو الليث نصر بن محمد بن إبراهيم، تحقيق: محمود مطرجي، 3 جلد، ناشر: دار الفكر، بيروت _ لبنان.

12.} البحر المحيط فى التفسير، اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف، تحقيق: صدقي محمد جميل، 8 جلد، ناشر: دار الفكر، 1420 ه ق، بيروت _ لبنان.

13.} بصائر الدرجات في فضائل آل محمد- عليهم السلام -، صفار، محمد بن حسن، محقّق/ مصحّح: محسن بن عباس على كوچه باغى، يك جلد، انتشارات كتابخانه ي آية الله مرعشى نجفى، چاپ دوم، 1404 ه ق، قم _ ايران.

14.} البيان و التبيين، جاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر، تحقيق و شرح: عبد السلام هارون، 4 جلد، ناشر: مكتبة الخانجي، چاپ هفتم، 1418 ه ق، قاهره _ مصر.

15.} التبيان فى تفسير القرآن، شيخ طوسي، محمد بن حسن، تحقيق: احمد قصيرعاملى، 10 جلد، ناشر: دار احياء التراث العربى، بيروت _ لبنان.

16.} تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)، علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، محقّق/

ص: 372

مصحّح: ابراهيم البهادري، 6 جلد، ناشر: مؤسسه ي امام صادق - عليه السلام -، چاپ اوّل، 1420 ه ق، قم _ ايران.

17.} تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط _ القديمة)، علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، 2 جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، مشهد _ ايران.

18.} تحف العقول، ابن شعبه حراني، حسن بن علي، محقّق/ مصحّح: علي اكبر غفاري، يك جلد، ناشر: جامعه ي مدرّسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ دوم، 1404 ه ق، قم _ ايران.

19.} تذكرة الفقهاء (ط _ الحديثة)، علامه حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، 14 جلد، ناشر: مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1414 ه ق، قم _ ايران.

20.} تذكرة الفقهاء (ط _ القديمة)، علامه حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، يك جلد، ناشر: مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1388 ه ق، قم _ ايران.

21.} ترجمه و شرح نهج البلاغة، فيض الاسلام، سيد علي نقي، يك جلد، ناشر: موسسه ي چاپ و نشر تأليفات فيض الاسلام (انتشارات فقيه)، چاپ پنجم، 1379 ه ش، تهران _ ايران.

ص: 373

22.} تفسير العياشي، عياشى، محمد بن مسعود، محقّق/ مصحّح: هاشم رسولى محلاتى، 2 جلد، انتشارات علمية، چاپ اوّل، 1380 ه ق، تهران _ ايران.

23.} تفسير القمي، علي بن ابراهيم قمي، تحقيق: سيّد طيب موسوي جزائري، 2 جلد، ناشر: دار الكتاب، چاپ چهارم، 1367 ه ش، قم _ ايران.

24.} التفسير القرآني للقرآن، الخطيب، عبد الكريم يونس، 16 جلد، ناشر: دار الفكر العربي، القاهرة _ مصر.

25.} تفسير القرآن العظيم، الدمشقي، عماد الدين أبو الفداء إسماعيل بن كثير، محقّق: مصطفى السيد محمد؛ محمد السيد رشاد؛ محمد فضل العجماوي و علي أحمد عبد الباقي، 14 جلد، ناشر: مؤسسة قرطبة و مكتبة أولاد الشيخ للتراث، چاپ اوّل، 1412 ه ق، الجيزة _ مصر.

26.} التوحيد، شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، محقّق/ مصحّح: حسينى، هاشم، يك جلد، ناشر: جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1398 ه ق، قم _ ايران.

27.} تهذيب الأحكام، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، 10جلد، ناشر: دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407 ه ق، تهران _ ايران.

ص: 374

28.} ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، يك جلد، ناشر: دار الشريف الرضي للنشر، چاپ دوم، 1406 ه ق، قم _ ايران.

29.} جامع الاخبار، شعيري، محمّد بن محمّد، يك جلد، ناشر: مطبعة حيدرية، چاپ اوّل، نجف _ عراق.

30.} جامع السعادات، ملا محمّد مهدي نراقي، يك جلد، تحقيق: سيد محمد كلانتر، ناشر: مطبعة النعمان، النجف الاشرف _ عراق

31.} جامع المقاصد في شرح القواعد، محقّق ثانى، كركى، على بن حسين عاملى، محقّق/ مصحّح: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، 13جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ دوم، 1414 ه ق، قم _ ايران.

32.} الجامع لأحكام القرآن، القطربي، أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري الخزرجي، محقّق: هشام سمير البخاري، يك جلد، ناشر: دار عالم الكتب، چاپ اوّل، 1423 ه ق، رياض _ عربستان.

33.} جامع البيان في تأويل القرآن، طبري، محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، محقّق: أحمد محمد شاكر، 24 جلد، ناشر: مؤسسة الرسالة، چاپ اوّل، 1420 ه ق، قاهره _ مصر.

ص: 375

34.} حاشية المكاسب، شيرازى، ميرزا محمد تقى، محقّق/ مصحّح: على يزدى، 2 جلد، ناشر: منشورات الشريف الرضي، چاپ اوّل، 1412 ه ق، قم _ ايران.

35.} حاشيه المكاسب، ايرواني، علي بن عبد الحسين نجفي، 2 جلد، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اوّل، 1406 ه ق، تهران _ ايران.

36.} الحاشية الثانية على المكاسب، خوانسارى، محمد امامى، يك جلد، چاپ اوّل. (همراه با الحاشية الاولي علي المكاسب در يك جلد چاپ شده است)

37.} الحاشية على تهذيب المنطق، يزدي، مولى عبد الله بن شهاب الدين الحسين، يك جلد، ناشر: موسسه ي نشر الاسلامى، چاپ دوم، 1412 ه ق، قم _ ايران.

38.} الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، آل عصفور بحرانى، يوسف بن احمد بن ابراهيم، محقّق/ مصحّح: محمد تقى ايروانى و سيد عبد الرزاق مقرم، 25 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1405 ه ق، قم _ ايران.

39.} الخصال، شيخ صدوق، محمّد بن علي ابن بابوبه قمي، محقّق/ مصحّح: علي اكبر غفاري، 2 جلد، ناشر: جامعه مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1362 ه ش، قم _ ايران.

ص: 376

40.} الخلاف، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، محقّق/ مصحّح: على خراسانى؛ سيد جواد شهرستانى؛ مهدى طه نجف و مجتبى عراقى، 6 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1407 ه ق، قم _ ايران.

41.} دعائم الإسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الأحكام، ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، محقّق/ مصحّح: آصف فيضي، 2 جلد، ناشر: مؤسسة آل البيت- عليهم السلام -، چاپ دوم، 1385 ه ق، قم _ ايران.

42.} الدعوات (سلوة الحزين)، قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، يك جلد، ناشر: انتشارات مدرسه ي امام مهدى - عليه السلام -، چاپ اوّل، 1407 ه ق، قم _ ايران.

43.} الدر المنثور، السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن الكمال، 8 جلد، ناشر: دار الفكر، 1993 م، بيروت _ لبنان.

44.} رجال الكشي (اختيار معرفة الرجال)، كشّى، ابو عمرو محمد بن عمر بن عبد العزيز، محقّق/ مصحّح: دكتر حسن مصطفوى، يك جلد، ناشر: مؤسسه ي نشر دانشگاه مشهد، 1409 ه ق، مشهد _ ايران.

45.} رجال الكشي (اختيار معرفة الرجال)، كشّى، ابو عمرو محمد

ص: 377

بن عمر بن عبد العزيز، شارح: استرآبادى، مير داماد، محمّد باقر حسيني، 2 جلد، چاپ اوّل، قم _ ايران.

46.} رجال الشيخ الطوسي (الأبواب)، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، محقّق/ مصحّح: جواد قيومى اصفهانى، يك جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ سوم، 1427 ه ق، قم _ ايران.

47.} رجال النجاشي (فهرست اسماء مصنفي الشيعة)، نجاشي، ابوالحسن احمد بن علي، محقّق/ مصحّح: سيّد موسي شبيري زنجاني، يك جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرّسين حوزه ي علميه ي قم، 1407 ه ق، قم _ ايران

48.} رجال العلّامة الحلّي (خلاصة الأقوال في معرفة أحوال الرجال)، علّامه حلّي، حسن بن يوسف بن مطهر اسدي، ناشر: دار الذخائر، چاپ دوم، 1411 ه ق، نجف اشرف _ عراق.

49.} رجال البرقي (الطبقات)، برقى، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، يك جلد، ناشر: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ه ق، تهران _ ايران.

50.} رجال ابن الغضائري (كتاب الضعفاء)، ابن غضائرى، احمد بن ابى عبد الله، محقق/ مصحح: سيد محمد رضا حسينى جلالى، يك جلد، قم _ ايران.

ص: 378

51.} رجال ابن داود، حلّى، حسن بن على بن داود، يك جلد، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ه ق، تهران _ ايران.

52.} الرد علي اصحاب العدد _ جوابات اهل الموصل (رساله ي عدديه)، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان عكبري، محقّق/ مصحّح: مهدي نجف، يك جلد، ناشر: كنگره ي جهاني هزاره ي شيخ مفيد - قدس سره -، چاپ اوّل، 1413 ه ق، قم _ ايران. (ملاحظات: اين كتاب ضمن جلد نهم از مجموعه مصنفات شيخ مفيد - قدس سره - چاپ شده است)

53.} رياض المسائل (ط _ القديمة)، حائرى، سيد على بن محمد طباطبايى، 2 جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، قم _ ايران.

54.} روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، مجلسى اوّل، محمد تقى اصفهانى، محقّق/ مصحّح: حسين موسوى كرمانى و على پناه اشتهاردى، 13 جلد، ناشر: مؤسسه ي فرهنگى اسلامى كوشانبور، چاپ دوم، 1406 ه ق، قم _ ايران.

55.} الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، شهيد ثانى، زين الدين بن على عاملى، شارح: سيد محمد كلانتر، 10 جلد، ناشر: كتابفروشى داورى، چاپ اوّل، 1410 ه ق، قم _ ايران.

ص: 379

56.} السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ابن ادريس حلّى، محمد بن منصور بن احمد، 3 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم چاپ دوم، 1410 ه ق، قم _ ايران.

57.} الشافي في العقائد و الأخلاق و الأحكام، فيض كاشانى، محمد محسن ابن شاه مرتضى، محقّق/ مصحّح: مهدى انصارى قمى، 2 جلد، ناشر: دار نشر اللوح المحفوظ، چاپ اوّل، 1425 ه ق، تهران _ ايران.

58.} شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، محقّق حلّى، نجم الدين، جعفر بن حسن، محقّق/ مصحّح: عبد الحسين محمد على بقال، 4 جلد، ناشر: مؤسسه اسماعيليان، چاپ دوم، 1408 ه ق، قم _ ايران.

59.} شرح الاشارات و التنبيهات، طوسي، خواجة نصير الدين، 3 جلد، نشر البلاغة، چاپ اوّل، 1375 ه ش، قم _ ايران.

60.} شرح أصول الكافي ملا صدرا، صدر الدين شيرازى، محمد بن ابراهيم، 4 جلد، ناشر: مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اوّل، 1383 ه ش، تهران _ ايران.

61.} شرح حكمة الاشراق، الشيرازى، قطب الدين، يك جلد، ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، چاپ اوّل، 1383 ه ش، تهران _ ايران.

ص: 380

62.} شرح الشيخ جعفر على قواعد العلامة ابن المطهر، كاشف الغطاء، جعفر بن خضر مالكى نجفي، يك جلد، ناشر: مؤسسه ي كاشف الغطاء، 1420 ه ق.

63.} شرح العروة الوثقى، حائري يزدى، مرتضى بن عبد الكريم، محقّق/ مصحّح: محمد حسين امراللهى، 3 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1426 ه ق، قم _ ايران.

64.} شرح الكافي (الأصول و الروضة)، مازندرانى، محمد صالح بن احمد، محقّق/ مصحّح: محمد خواجوى، 12جلد، ناشر: المكتبة الإسلامية، چاپ اوّل، 1382 ه ق، تهران _ ايران.

65.} شرح المنظومة، محقّق سبزوارى، تصحيح و تعليق: آيت الله حسن زاده آملى، تحقيق و تقديم: مسعود طالبى، 5 جلد، نشر ناب، چاپ اوّل، 1369 ه ش، تهران _ ايران.

66.} شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبه الله، محقّق / مصحّح: محمد ابوالفضل ابراهيم، 10 جلد، انتشارات كتابخانه ي آيت الله مرعشى نجفى، چاپ اوّل، 1404 ه ق، قم _ ايران.

67.} شرح فتح القدير، السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد، 7 جلد، ناشر: دار الفكر، بيروت _ لبنان.

ص: 381

68.} الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية)، جوهري، اسماعيل بن حماد، 6 جلد، ناشر: دار العلم للملابين، چاپ اوّل، 1410 ه ق، بيروت _ لبنان.

69.} العدة، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، 2 جلد، ناشر: چاپخانه ستاره، چاپ اوّل، 1417 ه ق، قم _ ايران.

70.} العروة الوثقى فيما تعم به البلوى (المحشى)، يزدى، سيد محمد كاظم طباطبايى، محقّق/ مصحّح: احمد محسني سبزواري، 5 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1419 ه ق، قم _ ايران.

71.} علل الشرايع، شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه قمي، يك جلد، ناشر: كتاب فروشي داوري، چاپ اول، 1386 ه ق، قم _ ايران.

72.} عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، شيخ صدوق، محمّد بن علي ابن بابويه قمي، محقّق/ مصحّح: مهدي لاجوردي، 2 جلد، نشر جهان، چاپ اوّل، 1378 ه ق، تهران _ ايران.

73.} غنية النزوع إلى علمي الأصول و الفروع، حلبى، ابن زهره، حمزة بن على حسينى، يك جلد، ناشر: مؤسسه امام صادق - عليه السلام -، چاپ اول، 1417 ه ق، قم _ ايران.

ص: 382

74.} الغيبة (كتاب الغيبة للحجة)، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، محقّق/ مصحّح: عباد الله تهرانى و على احمد ناصح، يك جلد، ناشر: دار المعارف الإسلامية، چاپ اوّل، 1411 ه ق، قم _ ايران.

75.} فرائد الاصول، شيخ انصارى، مرتضى بن محمد امين، 2 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرّسين حوزه ي علميه قم، چاپ پنجم، 1416 ه ق، قم _ ايران.

76.} الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا - عليه السلام -، منسوب به على بن موسى (امام هشتم - عليه السلام -)، محقّق/ مصحّح: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، يك جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1406 ه ق، مشهد _ ايران.

77.} فلسفه ي اخلاق، مدرّسي يزدي، سيد محمد رضا، يك جلد، انتشارات سروش، چاپ سوم، 1388 ه ش، تهران _ ايران.

78.} الفهرست، شيخ طوسي، ابو جعفر محمّد بن الحسن، محقّق/ مصحّح: سيد محمّد صادق آل بحر العلوم، يك جلد، ناشر: المكتبة الرضوية، چاپ اوّل، نجف اشرف _ عراق.

79.} قواعد الأحكام في معرفة الحلال و الحرام، علامه حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، 3 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1413 ه ق، قم _ ايران.

ص: 383

80.} قوانين الأصول، ميرزاى قمّى، ابو القاسم بن محمد حسن گيلانى، يك جلد، ناشر: كتابفروشى علميّه ي اسلاميّه، 1378 ه ق، تهران _ ايران.

81.} الكافي، كليني، ابو جعفر محمّد بن يعقوب، محقّق/ مصحّح: علي اكبر غفاري و محمد آخوندي، 8 جلد، ناشر: دار الكتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1407 ه ق، تهران _ ايران.

82.} الكافي، كلينى، ابو جعفر محمد بن يعقوب، 15 جلد، ناشر: دار الحديث، چاپ اوّل، 1429 ه ق، قم _ ايران.

83.} العين، فراهيدي، خليل بن احمد، محقّق/ مصحّح: مهدي مخزومي و ابراهيم سامرّايي، 8 جلد، نشر هجرت، چاپ دوم، 1410 ه ق، قم _ ايران.

84.} كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط - الحديثة)، كاشف الغطاء، جعفر بن خضر مالكى نجفى، 4 جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1422 ه ق، قم _ ايران.

85.} كفاية الأصول، آخوند خراسانى، محمد كاظم بن حسين، يك جلد، ناشر: مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1409 ه ق، قم _ ايران.

ص: 384

86.} الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشري جار الله، أبوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد، 4 جلد، ناشر: دار الكتاب العربي، چاپ سوم، 1407 ه ق، بيروت _ لبنان.

87.} لسان العرب، ابن منظور، ابو الفضل جمال الدين محمّد بن مكرم، محقّق/ مصحّح: احمد فارس صاحب الجوائب، 15 جلد، ناشر: دار الفكر _ دار صادر، چاپ سوم، 1414 ه ق، بيروت _ لبنان.

88.} المبسوط في فقه الإمامية، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، محقّق/ مصحّح: سيد محمد تقى كشفى، 8 جلد، ناشر: المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، چاپ سوم، 1387 ه ق، تهران _ ايران.

89.} مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسي، فضل بن حسن، مقدّمه ي محمّد جواد بلاغي، 10 جلد، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372 ه ش، تهران _ ايران.

90.} المحاسن، برقي، ابو جعفر احمد بن محمّد بن خالد، محقّق/ مصحّح: جلال الدين محدث، 2 جلد، ناشر: دار الكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1371 ه ق، قم _ ايران.

91.} محاضرات في الفقه الجعفري، خويي، سيد ابوالقاسم موسوي، محقّق: سيد عبدالرزاق المقرم، 4 جلد، ناشر: موسسه ي دايرة

ص: 385

المعارف فقه اسلامي، چاپ اوّل، 1429 ه ق، قم _ ايران.

92.} المختصر النافع في فقه الإمامية، محقّق حلّى، نجم الدين جعفر بن حسن، 2 جلد، ناشر: مؤسسه ي مطبوعات الدينية، چاپ ششم، 1418 ه ق، قم _ ايران.

93.} مختلف الشيعة في أحكام الشريعة، علامه حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش دفتر انتشارات اسلامى، 9 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ دوم، 1413 ه ق، قم _ ايران.

94.} مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول- عليهم السلام -، علّامه مجلسي، محمّد باقر بن محمّد تقي، محقّق/ مصحّح: سيد هاشم رسولي، 26 جلد، ناشر: دار الكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1414 ه ق، تهران _ ايران.

95.} المسائل الطوسية (المسائل التي سألها أبو جعفر الطوسي)، شيخ مفيد، محمّد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادي، يك جلد، ناشر: كنگره ي جهانى هزاره شيخ مفيد، چاپ اوّل، 1413 ه ق، قم _ ايران.

96.} مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، محدّث نوري، ميرزا حسين، محقّق/ مصحّح: مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، 28 جلد، ناشر:

ص: 386

مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1408 ه ق، بيروت _ لبنان.

97.} مشارق الأحكام، نراقى، مولى محمد بن احمد، محقق/ مصحّح: سيد حسن وحدتى شبيرى، يك جلد، ناشر: كنگره ي نراقيين ملا مهدى و ملا احمد، چاپ دوم، 1422 ه ق، قم _ ايران.

98.} مصباح الشريعة، منسوب به امام ششم جعفر بن محمد - عليهما السلام -، يك جلد، ناشر: اعلمى، چاپ اوّل، 1400 ه ق، بيروت _ لبنان.

99.} مصباح الفقاهة (المكاسب)، خويي، سيّد ابو القاسم موسوي، مقرّر: محمّد علي توحيدي، 7 جلد.

100.} معاني الاخبار، شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه قمي، محقّق/ مصحّح: على اكبر غفارى، يك جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم، 1403 ه ق، قم _ ايران.

101.} معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، خويي، سيّد ابوالقاسم موسوي، 24 جلد.

102.} مفاتيح الشرائع، فيض كاشانى، محمد محسن ابن شاه مرتضى، 3 جلد، انتشارات كتابخانه ي آية الله مرعشى نجفى، چاپ اوّل، قم _ ايران.

103.} مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط _ الحديثة)، عاملى، سيد جواد بن محمد حسينى، محقّق/ مصحّح: محمد باقر

ص: 387

خالصى، 23 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1419 ه ق، قم _ ايران.

104.} المقنعة، شيخ مفيد، محمّد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، يك جلد، ناشر: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد - قدس سره -، چاپ اوّل، 1413 ه ق، قم _ ايران.

105.} مكارم الأخلاق، طبرسى، حسن بن فضل، يك جلد، ناشر: شريف رضى، چاپ چهارم، 1412 ه ق، قم _ ايران.

106.} المكاسب المحرمة و البيع و الخيارات (ط _ الحديثة)، شيخ انصاري، مرتضي بن محمد امين انصاري دزفولي، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش در كنگره، 6 جلد، ناشر: كنگره ي جهاني بزرگداشت شيخ اعظم انصاري، چاپ اوّل، 1415 ه ق، قم _ ايران.

107.} المكاسب المحرمة و البيع و الخيارات (ط - القديمة)، شيخ انصارى، مرتضى بن محمد امين، محقّق/ مصحّح: محمد جواد رحمتى و سيد احمد حسينى، 3 جلد، ناشر: منشورات دار الذخائر، چاپ اوّل، 1411 ه ق، قم _ ايران.

108.} المكاسب المحرمة، امام خميني، سيّد روح الله موسوي، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش مؤسسه، 2 جلد، ناشر:

ص: 388

مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني - قدس سره -، چاپ اوّل، 1415 ه ق، قم _ ايران.

109.} منتهى المطلب في تحقيق المذهب، علامه حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، محقّق/ مصحّح: بخش فقه در جامعه پژوهش هاى اسلامى، 15 جلد، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية، چاپ اوّل، 1412 ه ق، مشهد _ ايران.

110.} من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه قمي، محقّق/ مصحّح: على اكبر غفارى، 4 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرّسين حوزه ي علميه قم، چاپ دوم، 1413 ه ق، قم _ ايران.

111.} مجمع البحرين، طريحي، فخر الدين، محقّق/ مصحّح: سيد احمد حسيني، 6 جلد، ناشر: مرتضوي، چاپ سوم، 1416 ه ق، تهران _ ايران.

112.} مختصر المعاني، التفتازاني، سعد الدين، يك جلد، ناشر: دار الفكر، چاپ اوّل، 1411 ه ق، بيروت _ لبنان.

113.} مروج الذهب، يك جلد، المسعودي الهُذَلي، علي بن الحسين بن علي.

114.} مسند أحمد بن حنبل، الشيباني، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد، محقّق: شعيب الأرنؤوط؛ عادل

ص: 389

مرشد و ...، 6 جلد، ناشر: مؤسسه ي الرسالة، چاپ اوّل، 1421 ه ق، قاهره _ مصر.

115.} مفاتيح الغيب، فخر الرازي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي، 32 جلد، ناشر: دار الكتب العلمية، چاپ اوّل، 1421 ه ق، بيروت _ لبنان.

116.} مفردات الفاظ القرآن، اصفهاني، حسين بن محمّد راغب، محقّق/ مصحّح: صفوان عدنان داودي، يك جلد، ناشر: دار العلم _ الدار الشامية، چاپ اوّل، 1412 ه ق، لبنان _ سوريه.

117.} نكت النهاية، محقّق حلّى، نجم الدين جعفر بن حسن، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش دفتر انتشارات اسلامى، 3 جلد، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، چاپ اوّل، 1412 ه ق، قم _ ايران.

118.} نهج البلاغة (للصبحي صالح)، سيّد رضي، محمّد بن حسين موسوي، محقّق/ مصحّح: فيض الاسلام، يك جلد، ناشر: هجرت، چاپ اوّل، 1414 ه ق، قم _ ايران.

119.} النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى، شيخ طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، يك جلد، دار الكتاب العربي، چاپ دوم، 1400 ه ق، بيروت _ لبنان.

ص: 390

120.} نهاية الإحكام في معرفة الأحكام، علامه ي حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، 2 جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1419 ه ق، قم _ ايران.

121.} النوادر، اشعرى قمى، احمد بن محمد بن عيسى، يك جلد، ناشر: مدرسة الإمام المهدي - عليه السلام -، چاپ اوّل، 1408 ه ق، قم _ ايران.

122.} هداية الأمة إلى أحكام الأئمة _ منتخب المسائل (ط _ القديمية)، حرّعاملى، محمد بن حسن، محقّق/ مصحّح: بخش حديث در جامعه ي پژوهش هاى اسلامى، 8 جلد، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية، چاپ اوّل، 1412 ه ق، مشهد _ ايران.

123.} هداية الطالب إلي أسرار المكاسب، تبريزى، ميرزا فتاح شهيدى، 3 جلد، ناشر: چاپخانه اطلاعات، چاپ اوّل، 1375 ه ق، تبريز _ ايران.

124.} الهداية في الاصول و الفروع _ هداية المتعلمين، شيخ صدوق، محمّد بن علي بن بابويه قمي، محقّق/ مصحّح: گروه پژوهش مؤسسه ي امام هادي - عليه السلام -، يك جلد، ناشر: مؤسسه ي امام هادي - عليه السلام -، چاپ اوّل، 1418 ه ق، قم _ ايران.

125.} الوافي، فيض كاشانى، ملا محمد محسن بن شاه مرتضى، 26جلد، ناشر: كتابخانه امام أمير المؤمنين على - عليه السلام -، چاپ اوّل، 1406 ه ق، اصفهان _ ايران.

ص: 391

126.} وسائل الشيعة (تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة)، شيخ حرّ عاملي، محمّد بن حسن، محقّق/ مصحّح: مؤسسه آل البيت- عليهم السلام -، 30 جلد، ناشر: مؤسسه ي آل البيت- عليهم السلام -، چاپ اوّل، 1409 ه ق، قم _ ايران.

ص: 392

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109