سرشناسه: مدرّسي طباطبايي يزدي، سيّد محمّدرضا
عنوان و نام پديدآور:بررسي گسترده ي فقهي كذب (موضوع، احكام و موارد استثناء)/ تقريرات دروس خارج فقه آيت الله سيد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي؛ تقرير متن: عبدالله اميرخاني؛ استخراج منابع و روايات: جواد احمدي
مشخصات نشر:قم: دارالتفسير، 1392.
مشخصات ظاهري:392 ص/ رقعي.
شابك:978-964-535-362-7
قيمت:120000 ريال
وضعيت فهرست نويسي:فيپا
يادداشت:كتابنامه : ص. [367] - 391؛ همچنين به صورت زيرنويس.
موضوع:راستگويي و دروغگويي (فقه)
موضوع:راستگويي و دروغگويي -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام
شناسه افزوده:اميرخاني، عبدالله، 1354 _
شناسه افزوده:احمدي، جواد ، 1362 _
رده بندي كنگره:BP198/6 /ر2/ر2م4 1392
رده بندي ديويي:297/379
شماره كتابشناسي ملي:3112898
دفتر مركز پخش / قم _ خ شهدا، كوچه37، فرعي پنجم، پلاك126
تلفن / 7831346 0253 _ 4081 665 0919
www.qommpth.ir
Partoethaqalain@yahoo.com
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم
(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بايَاتِ الله وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْكاذِبُون)
صدق الله العلي العظيم
فطرت انسان بر حُسن صدق و راستي و قُبح كذب و كژي سرشته شده و اساس اديان الهي بر آن استوار است. حتّي دشمنان راستي و حقيقت نيز اوّلين حربه اي كه با آن به دشمني مي پردازند، تكذيب حقيقت است و با همين حربه به دشمني با حقيقي ترين حقيقت ها و راستگوترين راستگويان يعني خداوند متعال، قرآن كريم و پيامبر عظيم الشأن - صلي الله عليه و آله و سلم - پرداخته اند. در قرآن كريم 282 مورد مشتقّات (كلمات هم خانواده) «كذب» استعمال شده و به روش هاي گوناگون مذموم و قبيح شمرده شده است و در روايات فراواني دروغ و دروغ گويان نكوهش شده اند.
كذب كه به عنوان كليد خانه ي خبائث از آن ياد شده در
ص: 18
زمره ي گناهاني است كه مانع دست يابي انسان به حقيقت ايمان مي شود و بعض اقسام آن مانند كذب علي الله و علي الرسول از بالاترين كبائر شمرده شده كه اجتناب از آن را براي جامعه ي ايماني هر چه ضروري تر مي نماياند.
با اين حال سؤالات فراواني پيرامون كذب وجود دارد و تا اين سؤالات پاسخ داده نشود بديهي است انتظار اين كه در حوزه ي فردي و اجتماعي بتوان وظيفه ي خود را در برابر آن به درستي انجام داد، مشكل است.
از جمله اين كه حقيقت كذب چيست، آيا همه ي اقسام كذب از گناهان كبيره است و اصلاً ملاك كبيره بودن معصيت چيست، آيا خلف وعد، هزل و مبالغات از اقسام كذب محسوب مي شود، توريه چيست و چه حكمي دارد، آيا حرمت كذب، مسوّغات و موارد استثناء نيز دارد و سرانجام، قول به غير علم چه حكمي دارد، آيا دليلي بر حرمت قول به غير علم مطلقاً وجود دارد و در صورت نبودن دليل، مقتضاي اصول عمليه چيست؟
پاسخ فقهي به اين پرسش ها احتياج به تفقّه عميق و همه جانبه دارد كه رساله ي حاضر متكفّل آن است.
اين رساله كه محصول دروس خارج فقه استاد فرزانه و فقيه گران مايه حضرت آيت الله سيّد محمدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي دامت افاضاته پيرامون كذب و قول به غير علم است، در عالي ترين سطح تحقيقات فقهي در حوزه ي مقدسه ي قم ايراد
ص: 19
گرديده و به عنوان چهارمين جلد از مجموعه مقالات فقهي به زيور طبع آراسته شده تا در اختيار علاقه مندان قرار گيرد.
انتشار اين رساله همچون مقالات فقهي (1) كه مشتمل بر تحقيقاتي پيرامون «اوقات فضيلت نماز هاي پنج گانه، مغرب شرعي و تلفظ صحيح حرف ضاد» است و مقالات فقهي (2) كه بررسي فقهي احكام رشوه، غش و كم فروشي را بر عهده دارد و مقالات فقهي (3) كه اختصاص به بررسي گسترده ي فقهي غيبت دارد، فرصت مغتنمي را براي دانشمندان به ويژه اهل تفقّه فراهم آورده تا از آراء و استدلال هاي ارائه شده در اين كتاب ها استفاده و به فراخور سطح علمي خود از آن بهره مند شوند.
در پايان از همّت شاگردان معظّم له حجج اسلام عبدالله اميرخاني در تقرير متن، جواد احمدي در ويرايش و استخراج منابع و روايات و محمّدرضا مرادزاده در پياده سازي اوّليه¬ي فايل هاي صوتي به متن و ديگر عزيزاني كه به نوعي قبول زحمت كردند، سپاس¬گزاري مي¬شود و از خداوند متعال توفيقات بيشتر حضرت استاد و سلامتي ايشان را در سايه ي پرمهر وليّ عصر عجل الله تعالي فرجه براي احياء و گسترش تراث فقهي ائمّه¬ي اهل بيت- عليهم السلام - خواستاريم.
گروه فقه مؤسسه ي پرتو ثقلين
ص: 20
ص: 21
ص: 22
ص: 23
مسأله ي هجدهم از مسائلي كه شيخ انصاري - قدس سره - در مكاسب محرّمه آن را به عنوان «يحرم التكسب به لكونه عملاً محرماً في نفسه» ذكر مي كند، كذب است.
در تعريف صدق و كذب نظرات مختلفي ارائه شده است، بعضي صدق را به مطابقت خبر با اعتقاد مخبر و كذب را به عدم مطابقت خبر با اعتقاد مخبر تعريف كرده اند(1) و بعضي نيز صدق را به مطابقت خبر با واقع و اعتقاد مخبر هر دو و كذب را به عدم مطابقت خبر با واقع و اعتقاد مخبر تعريف كرده اند.(2)
ص: 24
امّا مشهور صدق را به «مطابقة الخبر للواقع» و كذب را به «عدم مطابقة الخبر للواقع» تعريف كرده اند و مطابقت يا عدم مطابقت با اعتقاد مخبر را دخيل در تعريف ندانسته اند؛ چراكه جمله ي خبريه براي بيان تحقق نسبت در خارج وضع شده است، پس اگر خبر، مطابق با آن نسبت خارجي و واقعي باشد صادق است و اگر مطابق با آن نباشد كاذب است. مثلاً وقتي كه گفته مي شود «زيدٌ قائمٌ» اين جمله دالّ بر تحقق نسبت خبريه «يعني اتصاف زيد به قيام» در خارج است، پس اگر در واقع زيد قائم باشد كلام صادق و الا كاذب خواهد بود.
از آن جا كه رسيدگي به اين مسأله و تعيين دقيق تعريف صدق و كذب نقش كليدي در مباحث آينده دارد، تعريف مشهور و اشكالات مطرح شده بر آن و ديگر تعاريف را مورد ارزيابي قرار مي دهيم.
تعريف مشهور مورد اعتراض بعضي از جمله سيد خويي - قدس سره - قرار گرفته است.
ص: 25
سيد خويي - قدس سره - بر تعريف مشهور سه اشكال وارد كرده اند كه اين چنين است:
مشهور گفته اند اگر خبري مطابق واقع باشد متّصف به صدق مي شود و اگر مطابق با واقع نباشد متّصف به كذب مي شود، پس هر خبري يك مطابَقي دارد كه با آن سنجيده مي شود، در حالي كه بعضي از كلام ها مطابَقي در خارج ندارد تا با آن سنجيده شود، با اين حال قطعاً متّصف به صدق يا كذب مي شود؛ مثلاً وقتي گفته مي شود «شريكُ الباري ممتنعٌ، اجتماعُ النقيضين محالٌ، الدور باطلٌ، التسلسلُ باطلٌ، العنقاء ممكنٌ و ...» اين ها كه در خارج موجود نيست تا در مقايسه ي با آن متّصف به صدق يا كذب شود! در حالي كه اين أخبار قطعاً صادق است.(1)
ص: 26
همان طور كه خود سيد خويي - قدس سره - هم توجّه فرموده اند، مراد از واقع فقط خارج نيست، بلكه اعمّ از خارج است كه در اصطلاح «نفس الامر» گفته مي شود. اين قضايايي هم كه مثال زدند، همه با نفس الامر مطابقت دارند و به همين ملاك صادقند و اين چنين نيست كه اين قضايا، قضاياي ذهني صِرف باشند و واقعيتي وراء فرض نداشته باشند، بلكه صرف نظر از فرض فارض، واقعيت دارند و به خاطر تطابق با آن واقع، متّصف به صدق مي شوند.
دلالت جمله بر وقوع نسبت در خارج، اقتضاء جزم به وقوع دارد [و هميشه بايد صادق باشد] در حالي كه مقتضاي تعريف «قضيه» به خبري كه احتمال صدق و كذب دارد، شكّ در وقوع است و اين دو قابل جمع نيست.(1)
ص: 27
در پاسخ به اين اشكال مي گوييم: اين كه در تعريف صدق گفته مي شود: «مطابقة الخبر للواقع» معلوم مي شود دو مرحله دارد؛ يكي مرحله ي خبر و حكايت و ديگري مرحله ي تطابق آن با واقع. پس مرحله ي خبر، غير از مرحله ي تطابق آن با واقع است و يقين مربوط به مرحله ي خبر است ولي شك مربوط به مرحله ي تطابق.
مرحله ي خبر و حكايت كه داراي موضوع، محمول و نسبت حكميه است، مفيد اتحاد موضوع و محمول است، امّا همين خبري كه در مرحله ي حكايت، مفيد اتحاد موضوع و محمول است گاهي ممكن است مطابق با محكيّ واقعي و خارجي باشد و گاهي مطابق نباشد. حتّي اگر خبري نصّ در دلالتش بوده و به طور جزم حكايت كند باز ممكن است مطابق با واقع باشد و ممكن است مطابق نباشد؛ زيرا حكايت خبر از محكي، به نحو تكويني (مثل حكايت دود از آتش) نيست تا جايي براي شكّ در مرحله ي تطابق باقي نباشد، بلكه به نحو اعتباريست كه منشأ آن وضع است و مرحله ي تطابق خبر با محكي، از مقوله ي لفظ نيست، بلكه مربوط به قرائن خارجيه، صدق متكلّم و ... است.
ص: 28
اين اشكال هم قريب المخرج از اشكال دوم است. سيد خويي - قدس سره - مي فرمايد: اگر هيأت جملات خبريه براي نسبت خارجيه وضع شده باشد (مثلاً جمله ي «زيدٌ قائمٌ» براي اتحاد زيد و قائم در خارج وضع شده باشد) لازمه اش آن است كه بايد دلالتش بر اين نسبت خارجيه به صورت قطعي باشد، در حالي كه گاهي اوقات با شنيدن «زيدٌ قائمٌ» قطع به نسبت خارجيه پيدا نمي كنيم ولي نسبت به مفرداتش قطع پيدا مي كنيم؛ يعني با شنيدن «زيدٌ» و «قائمٌ» صورتي از «زيد» و «قائم» در ذهن ما متصوّر مي شود، امّا قطع به نسبت خارجيه هميشه به ذهن نمي آيد و آن شكّي كه قبل از استماع داشتيم زايل نمي شود. پس اين آيت آن است كه هيأت جمله ي خبريه براي نسبت خارجيه وضع نشده است. بنابراين تعريف «صدق» به تطابق خبر با واقع، صحيح نيست.(1)
ص: 29
دلالت جمله ي خبريه بر وقوع نسبت واقعيه حتّي اگر به نحو قطع (نصّ) باشد، لازمه اش يقين به وقوع مدلول آن در خارج نيست. يقين به وقوع مدلول در واقع، با قرائن خارجي، وثوق به متكلّم و ... حاصل مي شود؛ نه با دلالت قطعي بر نسبت واقعيه، و همان طور كه در نقد اشكال دوم بيان كرديم مرحله ي دلالت غير از مرحله ي تطابق با واقع است.(1)
مرحوم امام - قدس سره - در المكاسب المحرمة بحث مفصّلي درباره ي حقيقت صدق و كذب مطرح كرده و بعضي مسائل مهم را بيان مي كنند كه در صورت تمام بودن فرمايش ايشان، مي تواند در مسأله ي وعد و مسائلي كه در آينده مطرح خواهد شد مفيد باشد.
لباب فرمايش ايشان كه به طور مفصّل ذكر كرده، آن مقدار كه فعلاً مي خواهيم بررسي كنيم به اين صورت است:
ص: 30
مرحوم امام - قدس سره - اوّل تعريف مشهور بر صدق و كذب را بيان كرده كه عبارتست از: صدق يعني مطابقت خبر با واقع و كذب يعني مخالفت خبر با واقع. سپس نظر تفتازاني را نقل مي كنند كه مي گويد: صدق يعني مطابقت حكم خبر للواقع و كذب يعني مخالفت حكم خبر للواقع.(1) آن گاه در اين كه مراد تفتازاني از اين
ص: 31
عبارت چيست، احتمالات متعدّدي را ذكر كرده و همه را مورد نقد قرار مي دهند و در نهايت كلام تفتازاني را نمي پذيرند.(1)
تفتازاني در تفسير كلام صاحب تلخيص(2) كه در تعريف
ص: 32
صدق گفته: «صدق الخبر مطابقته للواقع» مي گويد: صدق يعني «مطابقة حكم الخبر للواقع». امام اعلي الله مقامه مي فرمايد: مراد تفتازاني از اين حكم مي تواند يكي از اين وجوه باشد:
1. حكم نفساني و إدراك مضمون جمله (كه: اين همان است). طبق اين تعريف، صدق و كذب اوّلاً و بالذات وصف آن حكم نفساني (تصديق) و إدراك است و ثانياً و بالعرض وصف خبر است.
2. إدراك وقوعِ نسبت يا عدم وقوع نسبت.
3. إيقاع متكلم و قرار دادن خبر براي مبتدا.
4. نسبت حكميه.
5. حكم به وقوع يا عدم وقوع.
مرحوم امام هر پنج وجه را نقد مي كنند و كلام تفتازاني را قبول نمي كنند. در نقد وجه اوّل كه آن را اظهر وجوه مي دانند مي فرمايند: اگر صدق عبارت باشد از مطابقت حكم نفساني (تصديق) و إدراك مضمون خبر للواقع و كذب عبارت باشد از عدم مطابقت حكم نفساني و ذهني للواقع، لازمه اي دارد كه نمي توان به آن ملتزم شد و آن اين كه اگر مخبري بگويد: «السماء تحتنا» در حالي كه اعتقادش اين باشد كه «السماء فوقنا»، چنين كلامي نه متّصف به صدق شود و نه متّصف به كذب. عدم
ص: 33
اتّصاف به صدق به خاطر اين است كه چنين خبري نه مطابق با واقع است و نه مطابق اعتقادش، و عدم اتّصاف به كذب به خاطر آن است كه طبق اين مبنا كذب اوّلاً و بالذات وصف آن إدراك نفساني است، در حالي كه إدراك نفساني او مطابق با واقع است؛ چون اعتقاد او اين است كه «السماء فوقنا».
مرحوم امام - قدس سره - وجوه ديگر را هم نقد مي كنند و در آخر مي فرمايند: اصلاً صدق و كذب كلام ربطي به حكم ذهني ندارد، بلكه هر جا موضوع و محمولي باشد به نحوي كه يك جمله ي تصديقيه باشد (مثل زيدٌ قائمٌ) اين جمله چه از يك انسان شاعري صادر شده باشد، چه روي ديواري نوشته شده و چه بر اساس حوادث كونيه ايجاد شده باشد، مي تواند متّصف به صدق يا كذب شود. اگر «زيد» في الواقع عالم باشد جمله صادق است و اگر في الواقع عالم نباشد، كاذب است و اين وجداني است و هيچ ربطي به حكم ندارد، كما اين كه ربطي به اعتقاد متكلّم (چنان كه نَظّام و جاحظ معتقدند) ندارد. بنابراين هر جمله ي تصديقيه اي بما هي جملةٌ اگر مطابق با واقع باشد صدق است و اگر غير مطابق با واقع باشد كذب است و اعتقاد متكلّم در آن دخيل نيست.
إن قلت: اگر چنين باشد، هر كلامي كه اشتباه بوده و مطابق واقع نباشد _ حتّي مطالبي را كه يك عالم طبق ضوابط علمي بيان كرده ولي اشتباه باشد _ بايد متّصف به كذب شده و لافظ آن متّصف به «كاذب» شود.
ص: 34
قلت: گرچه اطلاق كذب بر چنين كلامي و اطلاق كاذب بر لافظ مي تواند صحيح باشد، ولي تأدّباً دروغ به معناي مصدري را بر كسي كه اشتباه كرده و تعمّد در دروغ گويي نداشته اطلاق نمي كنند، بلكه مي گويند اشتباه كرده است. امّا بر آن مطالب اشتباه، دروغ به معناي اسم مصدري را اطلاق مي كنند.
و اگر سؤال شود كه مصدر و اسم مصدر ذاتاً يكيست، پس چگونه بين آن ها تفريق ايجاد مي كنيد؟ در جواب مي گوييم: اين تفريق از حيث لغت است و صرفاً جهت رعايت ادب به كسي كه اشتباه كرده، دروغ به معناي مصدري بر او اطلاق نمي كنند.
مرحوم امام - قدس سره - سپس اين مطلب را ذكر مي كنند كه صدق و كذب اختصاص به قول و لفظ ندارد، بلكه هر چيزي كه بتواند جاي جمله ي خبريه قرار بگيرد و نائب مناب آن شود مانند اشاره، كتابت و ... متّصف به صدق و كذب مي شود. ولي مطلق إفهام واقع يا غير واقع در صورتي كه نتواند نائب مناب جمله ي خبريه قرار بگيرد، متّصف به صدق و كذب نمي شود.(1)
ص: 35
بنابراين فرضاً اگر كسي اذان قبل از وقت بگويد، گرچه تلقّي همه اين باشد كه وقت داخل شده، امّا نمي توان گفت كه او دروغ گفته است؛ زيرا اذان نه مفرداتش و نه تراكيبش هيچ كدام دالّ بر دخول وقت نيست. «الله اكبر» معنايش معلوم است، «أشهد أن لا اله الا الله» و ... معنايشان معلوم است و هيچ كدام دالّ بر دخول وقت نيست و اين كه مخاطب چنين برداشتي مي كند و مؤذن هم اراده ي افهام چنين معناي خلاف واقعي (دخول وقت) داشته باشد، باز اين متّصف به كذب نمي شود.
سپس مي فرمايند: اين كه گفتيم بعضي إفهام ها متّصف به كذب نمي شود، شامل مبالغات، كنايات و مجازات نمي شود. بنابراين اگر اين ها در مقام إخبار باشد مي تواند متّصف به كذب شود. به عنوان مثال وقتي به كنايه گفته مي شود: «زيدٌ كثيرُ الرّماد» اين إخبار از سخاوت زيد است و اگر زيد واقعاً سخي نباشد، اين جمله دروغ است و اگر واقعاً سخي باشد اين كلام صادق است، هرچند
ص: 36
رمادي نداشته باشد؛ زيرا در اين جا متكلّم، خبر از لازمه ي كلامش مي دهد؛ نه از مفاد مطابقي آن.(1)
مرحوم امام - قدس سره - در مورد مجاز نيز مسلك خاصّي دارند كه نه نظر مشهور را مي پذيرند كه عبارت باشد از استعمال لفظ در «غير ما وضع له» و نه مجاز سكّاكي را مي پذيرند، بلكه يك نوع مجاز عقلي ديگر را مي پذيرند كه خلاصه اش اين چنين است(2):
ص: 37
وقتي گفته مي شود «زيدٌ اسدٌ»، اسد در همان معناي موضوعٌ له خود استعمال شده ولي متكلّم ادّعاء مي كند كه زيد مصداقي از ماهيت اسد است. بنابراين اگر اين ادّعاء از باب انشاء باشد و هدفش بالا بردن زيد باشد، اين كلام متّصف به صدق و كذب نمي شود، ولي اگر از باب إخبار باشد در صورتي كه زيد في الواقع اين قدر شجاعت داشته باشد، مي تواند متّصف به صدق شود و إلا كذب است.
امّا بايد توجّه داشت كه اگر لوازم مخبرٌعنهِ يك خبري غير مطابق با واقع بود، به خاطر آن نمي توان كلام را متّصف به كذب كرد و إلا در بعضي موارد بايد ملتزم باشيم إلي ما لانهاية دروغ گفته است، در حالي كه اين بديهي البطلان است؛ مثلاً اگر كسي در روز شنبه بگويد امروز جمعه است، لازمه اش آن است كه فردا شنبه باشد و پس فردا يك شنبه و روز بعد دوشنبه و هكذا ... هم چنين لازمه اش آن است كه ديروز پنج شنبه، پريروز چهارشنبه، و ... باشد. پس اگر به خاطر لوازم مخبرٌعنه متّصف به كذب شود بي نهايت دروغ گفته، در حالي كه اين درست نيست.
بنابراين اگر لوازم مخبرٌعنه خلاف واقع هم باشد، به اعتبار آن، كلام متّصف به كذب نمي شود و معيار در صدق و كذب،
ص: 38
نفس مخبرٌعنه است نه لوازم آن. بله، مخبرٌعنه در اكثر اوقات مفاد مطابقي كلام است و در بعضي موارد از لوازم مفاد مطابقي است، مانند كنايات.
1. تفسيري كه مرحوم امام - قدس سره - از تعريف مشهور كردند و فرمودند كه حتّي اگر جمله اي مانند «زيدٌ قائمٌ» به واسطه ي حوادث كونيه در جايي نقش ببندد، در صورتي كه مطابق واقع باشد متّصف به صدق مي شود(1)، اين تفسير به نظر ما صحيح نيست؛ زيرا نه تنها اين جمله متّصف به صدق نمي شود، بلكه اصلاً خبر بر آن اطلاق نمي شود؛ چراكه خبر به جمله اي اطلاق مي شود كه موجِد جمله، شاعر و آگاه باشد و اگر شاعر نباشد خبر به آن اطلاق نمي شود.
ص: 39
مثلاً اگر بر اساس فعل و انفعالات شيميايي روي برگ درختي نوشته شود «اللهُ تبارك و تعالي موجودٌ» نمي توانيم بگوييم آن برگ يا آن حوادث و فعل و انفعالات شيميايي «أخْبَرَ بأنّ الله تبارك و تعالي موجودٌ». فقط در صورتي مي توانيم بگوييم «أخْبَرَ» كه شاعر باشد(1)، بلكه بالاتر بايد اراده ي حكايت به جدّ از واقع را هم داشته باشد تا بتواند متّصف به صدق يا كذب شود. و إلا اگر قصد حكايت نداشته باشد، در صورتي هم كه الفاظ را در معنا استعمال كند باز خبر بر آن اطلاق نمي شود، چه برسد به اين كه متّصف به صدق و كذب شود؛ مثلاً اگر كسي براي تمرين درست أدا كردن مخرج ضاد بگويد «زيدٌ ضاربٌ» نمي توان گفت چنين جمله اي خبر است، كما اين كه اگر كسي در مقام تعليم و تعلّم عربيت «زيدٌ قائمٌ» را در معنايش هم استعمال كند، از آن جايي كه معنا را به جدّ اراده نكرده باز خبر بر آن اطلاق نمي شود و گفته نمي شود كه أخبَرَ بأنّ زيداً قائمٌ.
2. اين كه تفتازاني در تعريف صدق گفته است: «مطابقة الخبر للواقع أيْ مطابقة حكم الخبر للواقع» به نظر مي رسد تفتازاني
ص: 40
همان حرف مشهور را توضيح مي دهد؛ نه اين كه نظر جديدي را خواسته باشد إبداع كند. از عبارت تفتازاني در مختصر و مطّول(1) چنين ادّعايي به دست نمي آيد، بلكه توضيح كلام مشهور است. به نظر ما هم مراد مشهور، همان كلام تفتازاني است، چنا ن كه با مراجعه به كتب ديگر حتّي كتب فلسفي و منطقي به دست مي آيد كه عنايتشان روي حكم است.
بنابراين بايد بگوييم وجوه و احتمالات پنج گانه اي كه مرحوم امام در تفسير قول تفتازاني دارند، در حقيقت مربوط به قول مشهور است.
در مورد اين احتمالات پنج گانه، احتمال اوّل قدر متيقّن است و به نظر ما هم مراد تفتازاني همان احتمال اوّل است، كما اين كه خود مرحوم امام هم فرمودند اظهر است. مرحوم امام در احتمال اوّل مي فرمايد: مطابقة حكمه «أيْ الحكم النفساني و الادراك بأنّ هذا ذاك أو غيره»(2)؛ يعني تصديق ذهني و إدراك
ص: 41
اين كه محمول، همان موضوع است.
تفتازاني بعد از تفسير قول مشهور به «مطابقة حكم الخبر للواقع» نتيجه مي گيرد كه پس صدق اوّلاً و بالذات وصف آن حكم ذهني است؛ زيرا صدق يعني مطابقة حكم الخبر للواقع، و ثانياً و بالعرض وصف خبر است.
مرحوم امام در نقد كلام تفتازاني فرمودند(1): اگر بپذيريم كه صدق اوّلاً و بالذات وصف آن حكم ذهني و ثانياً و بالعرض وصف خبر است، لازمه اي دارد كه قابل قبول نيست و آن اين كه اگر كسي بر خلاف اعتقادش بگويد: «السماءُ تحتنا» اين كلام نه صدق باشد و نه كذب. اين كه صدق نيست، چون مخالف واقع و مخالف اعتقاد متكلّم است و اين كه كذب نيست، چون طبق كلام تفتازاني، كذب وصف آن حكم ذهني و اعتقاد است و در اين
ص: 42
مثال متكلّم اعتقادش به فوقيت سماء است، پس نمي توانيم آن كلام را متّصف به كذب كنيم، در حالي كه اين قابل پذيرش نيست؛ چون واسطه ي بين صدق و كذب نداريم.
ولي به نظر ما اين ايراد مرحوم امام بر تفتازاني وارد نيست؛ زيرا مراد تفتازاني از حكم نفساني، آن اعتقاد و تصديقي كه در بطون ذهنش دارد نيست، بلكه مرادش همان تصديقي است كه موجب شده آن را به زبان بياورد، هرچند در اين جا آن تصديق دستوري مي باشد و به خاطر أغراضي آن را شكل داده است.
بنابراين در مثالِ «السماء تحتنا» گرچه خود متكلّم در عمق ذهن خود بر خلاف آن اعتقاد دارد، ولي يك تصديق دستوري از «السماء تحتنا» در ذهنش ايجاد كرده كه اين خبر بروز آن حكم و تصديق است و مراد تفتازاني از حكم، اين حكم مربوط به قضيه ي «السماء تحتنا» است؛ نه حكم ديگر. بنابراين چون اين حكم مطابق با واقع نيست، كذب است و به تبع آن خبري كه تجلّي و بروز آن است هم متّصف به كذب مي شود و شايد مراد مرحوم امام از «فتدبّر» كه در آخر ذكر مي كنند همين باشد.
بيان كرديم سعد الدين تفتازاني در توضيح تعريف مشهور از صدق و كذب به «مطابقة الخبر للواقع» و «مخالفة الخبر للواقع» گفت: مراد، «مطابقة حكم الخبر للواقع» و «مخالفة حكم الخبر
ص: 43
للواقع» است و طبق شواهدي گفتيم ظاهراً مراد مشهور هم في الجمله همين است. مقصود تفتازاني از حكم _ آن طور كه مرحوم امام كلام تفتازاني را توضيح دادند و برخي شواهد نيز از كلام خود تفتازاني بر آن وجود دارد _ ادراك و تصديقي است كه در ذهن تشكيل مي شود. بنا بر اين تعريف و طبق تصريح تفتازاني، صدق و كذب اوّلاً و بالذات وصف آن حكم و ادراك ذهني است و ثانياً و بالعرض (مجازاً) وصف خبر است. به تعبير ديگر توصيف خبر به صدق و كذب در حقيقت وصف به حال متعلّق (حكم و إدراك ذهني) است؛ نه وصف به حال خود خبر، و مجازاً بر خود خبر اطلاق مي شود.
امّا حقيقت آن است كه اين كلام درست نيست و صدق و كذب حقيقتاً وصف خبر است، البته به اعتبار آن حكمي كه در هر خبر به حذاء آن حكم ذهني وجود دارد.
توضيح مطلب: مناطقه گفته اند قضيه بر دو قسم است؛ قضيه ي معقوله و قضيه ي ملفوظه. قضيه ي معقوله، قضيه اي است كه در ذهن تشكيل مي شود كه اگر تجلّي كرده و بروز پيدا كند به صورت قضيّه ي ملفوظه متجلّي مي شود و قضيه ي ملفوظه در حقيقت ابراز قضيه ي معقوله است كه به آن خبر گفته مي شود. بنابراين تا قضيه اي ظهور و بروز پيدا نكند، خبر بر آن اطلاق نمي شود.
ص: 44
محقّق طوسي - قدس سره - در شرح الاشارات(1) تصريح مي كند صدق و كذب از عوارض ذاتيه ي خبر است و ظاهراً مقصود ايشان عَرَض خاص است؛ چون تعريف مشتمل بر آن را تعريف به رسم دانسته اند. حاجي سبزواري نيز در اللئالي المنتظمة (منظومه ي منطق) مي فرمايد:
إنّ القضية(2) لقول محتمل للصدق و الكذب و طار ما أخل(3)
يعني در تعريف قضيه، قول را اخذ كرده است. خود تفتازاني در مختصر المعاني(4) صدق و كذب را وصف خبر دانسته و در
ص: 45
تهذيب المنطق در تعريف قضيه مي گويد: «القضية قولٌ يحتمل الصدق و الكذب»(1) و ملا عبدالله در حاشيه اش بر تهذيب المنطق مي فرمايد: قضيه قول است و اين كه به قضيه ي معقوله هم قضيه اطلاق مي شود، اين اصطلاح اهل منطق است و إلا در حقيقت قضيه نيست: «القول في عرف هذا الفن يقال للمركب سواء كان مركباً معقولاً أو ملفوظاً فالتعريف يشمل القضية المعقولة و الملفوظة»(2). پس در حقيقت، قول بر قضيه ي ملفوظه يا چيزي كه در قوّه ي ملفوظه باشد (مانند قضيه ي مكتوبه) اطلاق مي شود.
بنابراين چون بر قضيه ي معقوله حقيقتاً قول و خبر اطلاق نمي شود، پس متّصف به صدق و كذب هم نمي شود؛ زيرا صدق و كذب، وصف خبر و جمله ي خبريه است و حكم و ادراك ذهني، خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود. بله، مي توان گفت آن حكم و إدراك ذهني و آن قضيه ي معقوله مطابق واقع
ص: 46
است يا مطابق نيست، ولي صدق و كذب بر آن اطلاق نمي كنند و اگر هم اطلاق شود به نحو مجاز است.(1)
بنابراين اين كه تفتازاني در مطوّل، صدق و كذب را اوّلاً و بالذات وصف حكم و ثانياً و بالعرض وصف خبر دانسته، اشتباه است؛ زيرا خبر در عالم خودش علاوه بر داشتن موضوع و محمول، داراي حكم نيز هست كه اين حكم متّصف به صدق و كذب مي شود. و اگر هم اصراري بر اتّصاف قضيه ي معقوله به صدق و كذب باشد، مي گوييم: هم قضيه ي معقوله و هم ملفوظه هر دو متّصف به صدق و كذب مي شود؛ نه اين كه قضيه ي معقوله اوّلاً و بالذات متّصف به صدق و كذب شود و خبر ثانياً و
ص: 47
بالعرض. بله، اگر كسي مدّعي شود كه قضيه ي معقوله حيثيت تعليليه براي انطباق صدق و كذب بر قضيه ي ملفوظه است، مانعي ندارد؛ چراكه ما فقط مي خواهيم بگوييم خبر حقيقتاً متّصف به صدق و كذب مي شود.
3. مرحوم امام - قدس سره - در مورد خطا و اشتباه فرمودند: كذب به معناي مصدري تأدّباً به كار برده نمي شود؛ مثلاً اگر فقيهي [با رعايت ضوابط] رساله اي بنويسد كه پر از احكام اشتباه باشد، گفته نمي شود: «كَذِب علي الله يا كَذِبَ (بقول مطلق) في رسالته» امّا به نحو اسم مصدري گفته مي شود كه اين مطالب كذب است.
مرحوم امام نكته ي اطلاق نكردن كذب به نحو مصدري را تأدّب ذكر مي كنند، ولي به نظر مي رسد نكته اش اين باشد كه كلمه ي «كَذِب» اگر به صورت مطلق بيان شود، منصرف به كذب عمدي است (البته نه به اين معنا كه تعمّد در معناي كذب نهفته باشد). بنابراين چون مُخطئ تعمدّي نداشته، براي تحرّز از اتهام به كذب عمدي، در عرف گفته نمي شود: «كَذِبَ فلانٌ في رسالته» بلكه گفته مي شود: «أخطأ و أشتبه عليه الأمر و سَهي ...» يا گفته مي شود: «مطالبه كذبٌ»؛ زيرا در اسم مصدر اين انصراف وجود ندارد. بله، اگر به سهو بودن تصريح شود، در اين صورت اگر «كَذِبَ»» به نحو مصدري هم به كار برده شود مانعي ندارد؛ مثلاً گفته شود «فلانٌ كذب سهواً في رسالته».
ص: 48
4. مرحوم امام - قدس سره - در مورد مَجازات، كنايات و مبالغات فرمودند اگر در مقام إخبار باشد _ نه إنشاء _ مي تواند متّصف به صدق يا كذب شود. اين فرمايش متين است. در مورد مثال «زيدٌ كثير الرماد» بيان كرديم كه اگر زيد في الواقع سخي باشد، اين كلام راست است و اگر سخي نباشد دروغ است.
5. مرحوم امام - قدس سره - فرمودند كلام به خاطر لوازم مخبرٌعنه متّصف به صدق و كذب نمي شود و إلا بايد در بعضي موارد بگوييم بي نهايت مرتكب دروغ شده است، مثل كسي كه در روز شنبه بگويد امروز جمعه است.
در بررسي اين مطلب مي گوييم لوازم مخبرٌعنه دو قسم است؛ لوازم بيّن و لوازم غير بيّن. اگر از لوازم بيّن باشد از آن جايي كه لوازم بيّن، مدلول التزامي مخبرٌعنه بوده و خود، إحدي الإخبارات است مي تواند متّصف به صدق و كذب شود. امّا لوازم غير بيّن چون فقط لوازم عقلي است و مدلول التزامي كلام نيست و در نتيجه خبر نيست، پس متّصف به صدق و كذب نمي شود.
نظّام معتزلي(1) در تعريف صدق مي گويد: «هو مطابقة الخبر
ص: 49
لاعتقاد المخبر و إن لم يكن مطابقاً للواقع»(1) و در تعريف كذب مي گويد: «هو الخبر غير المطابق لاعتقاد المخبر و إن كان مطابقاً للواقع». مثلاً اگر كسي بگويد «السماء تحتنا» و به آن معتقد باشد، كلامش صدق است و اگر بگويد «السماء فوقنا» و معتقد به آن نباشد، كلامش كذب است. نظّام براي اثبات ادّعاي خود به آيه ي اوّل سوره ي مباركه ي منافقون تمسّك كرده كه مي فرمايد:
ص: 50
(إذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ)(1)؛
هنگامي كه منافقان نزد تو آيند مي گويند: ما شهادت مي دهيم كه تو رسول خدا هستي! خداوند بي ترديد مي داند كه تو فرستاده ي او هستي و شهادت مي دهد كه يقيناً منافقان دروغ مي گويند.
در اين آيه ي شريفه بر منافقان كه كلامشان مطابق واقع ولي مخالف اعتقادشان است، كاذب اطلاق شده، پس معلوم مي شود ملاك صدق و كذب مطابقت و عدم مطابقت كلام با اعتقاد متكلّم است.(2)
ص: 51
جواب اين استدلال در مختصر(1) و مطوّل هم ذكر شده و آن اين كه منافقان گفتند: ما شهادت مي دهيم، در حالي كه واقعاً شهادت نمي دادند؛ زيرا شهادت يعني إخبار از اعتقاد، يقين و شهود، در حالي كه اين چنين نبودند. بنابراين اين إخبار از نفسشان مطابق واقع نبود و فقط لقلقه ي زبان بود، پس طبق قاعده متّصف به كذب مي شود.
جواب ديگر اين كه شهادت خداوند متعال به كاذب بودن منافقان در خصوص اين قضيه نيست، بلكه مقصود اين است كه به عنوان يك صفت ثابت، منافقان دروغ گو هستند. در آيات بعد هم به بعض آن اشاره مي كند، از جمله اين كه در بين خودشان در مورد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - گفته بودند فقير است و ما غني هستيم، ولي
ص: 52
آن را به دروغ انكار كردند و گفتند ما چنين حرفي نزديم. هم چنين گفته بودند (لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ)(1) و انكار كردند.
جواب ديگر اين كه اطلاق كاذب بر آنان به خاطر عدم اعتقادشان به رسالت حضرت و در عين حال اظهار اعتقاد، براي شدت تقبيح مي باشد؛ زيرا فرضاً عمل اينان لغةً دروغ نباشد ولي در زشتي مثل دروغ است، پس در آيه عمل آنان دروغ تلقّي شده است.
جاحظ(2) معتقد است كه بين صدق و كذب واسطه وجود دارد
ص: 53
ص: 54
و خبر صدق، خبري است كه هم بايد مطابق واقع باشد و هم متكلّم اعتقاد داشته باشد كه مطابق واقع است. خبر كذب خبري است كه غير مطابق واقع باشد و متكلّم هم عقيده به عدم تطابق آن با واقع داشته باشد. در غير اين دو صورت خبر نه متّصف به صدق مي شود و نه متّصف به كذب.(1)
ص: 55
جاحظ براي اثبات ادّعايش به اين آيه ي شريفه استدلال كرده است:
(أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ)(1)؛
[كفار درباره ي إخبار رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي حشر و نشر چنين گفتند:] آيا پيامبر بر خداوند إفتراء مي بندد يا اين كه سخنش از روي جن زدگي (جنون) است.
نحوه ي استدلال جاحظ به اين آيه ي شريفه براي اثبات مدّعاي خود به اين صورت است: كفّار اعتقاد داشتند يا مي خواستند اين طور وانمود كنند كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به هيچ وجه راست نمي گويد. بنابراين دو شقّي كه بيان كردند (افتراء و كلام از روي جن زدگي) هيچ كدام بيان گر صدق كلام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نيست؛ إفتراء كه مشخص است دروغ است و كلام از روي جن زدگي (جنون) هم مي خواهند بيان كنند كه صدق نيست و از
ص: 56
آن جايي كه قسيم افتراء ذكر شده، پس دروغ هم نيست. پس سخن از روي جنون، نه صدق است و نه كذب. بنابراين ممكن است كلامي نه صادق باشد و نه كاذب.
إفتراء ظاهراً نوع خاصّي از كذب است و به معناي كذب عن عمدٍ است. بنابراين شقّ دوم كلام كفّار (أَمْ بِهِ جِنَّةٌ) قسيم كذب
ص: 57
نيست تا متّصف به كذب نباشد، بلكه قسيم نوع خاصّي از كذب است و مراد، كذب لا عن اختيارٍ است؛ چون جن زده (مجنون) اراده اي ندارد تا كذبش عن عمدٍ باشد. پس در حقيقت كفّار اين چنين مي گويند: پيامبر _ نعوذ بالله _ كه كذب مي گويد، يا عن عمدٍ مي گويد يا عن غير عمدٍ.(1)
جواب ديگر هم اين است _ همان طور كه قبلاً بيان كرديم _ خبر در صورتي اطلاق مي شود كه از متكلّم شاعري كه كلامش را جداً اراده كرده صادر شود و اگر متكلّم، شاعر نباشد يا به جدّ اراده نكرده باشد _ مانند جايي كه هذيان مي گويد _ كلامش خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود. كفّار هم نسبت به كلام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي گويند يا دروغ است يا هذيان، كه اصلاً خبر نيست تا متّصف به صدق و كذب شود.
پس نتيجه اين شد كه تعريف مشهور با تبييني كه كرديم درست است و با به دست آوردن تعريف صدق و كذب، بسياري از مسائلي كه مطرح مي شود قابل حل خواهد بود، از جمله در مورد وعد كه با توضيحاتي كه بيان كرديم، وعد از مقوله ي إنشاء است و خبر نيست، لذا متّصف به صدق و كذب نمي شود.
ص: 58
ص: 59
ص: 60
ص: 61
مرحوم امام - قدس سره - بحثي را مطرح كرده اند مبني بر اين كه آيا در تحقّق صدق و كذب، وجود مخاطب شرط است يا اگر مخاطبي هم نباشد كلام متّصف به صدق و كذب مي شود؟
ممكن است كسي بگويد اگر مخاطبي نباشد كه كلام به او افهام شود، متّصف به صدق و كذب نمي شود. حتّي از لوازم كلام بعضي استفاده مي شود اگر مخاطبي باشد كه مي داند سخن متكلّم خلاف واقع است، ديگر آن كلام با وجود علم مخاطب به خلاف واقع، متّصف به كذب نمي شود.
مرحوم امام - قدس سره - ابتدا احتمال اين كه تقوّم كذب به وجودِ مخاطبي است كه به او افهام شود را تقويت مي كنند و مي فرمايند:
اطلاق صدق و كذب متفرّع بر حكايت جمله از معنا مي باشد و حكايت هم يا متفرّع بر دلالت است و يا عين دلالت. دلالت هم معنايي متقوّم به سه طرف است: دالّ، مدلول و مدلولٌ عليه؛
ص: 62
يعني همان طور كه مفاهيم ذات اضافه مثل ابوّت، متفرّع بر طرف اضافه (بنوّت) است، دلالت هم سه ضلعي و متقوّم بر سه طرف است. بنابراين اگر بالفعل دلالتي نباشد حكايت هم نيست؛ چون حكايت يا عين دلالت است يا متفرّع بر دلالت، و اگر حكايت نباشد صدق و كذب هم نيست.(1)
از جمله مواردي كه دلالت منتفي است جايي است كه مخاطبي كه مضمون كلام را بفهمد وجود نداشته باشد؛ زيرا قوام دلالت به اين است كه كسي با كلام، مهديٌّ به واقع شود، بنابراين اگر كسي وجود نداشته باشد كه مهديٌّ به واقع شود، دلالت و هدايت هم نيست؛ زيرا متضائفان، متكافئانند قوةً و فعلاً.
ص: 63
مثلاً ابوّت و بنوّت از حيث قوّه و فعل متكافئ هستند؛ يعني اگر بالفعل عنوان ابوّت باشد، بايد بنوّت هم بالفعل وجود داشته باشد و بالعكس.
در مورد دلالت هم، هادي و مهديّ متضائفان هستند، بنابراين از حيث قوّه و فعل هم متكافئ هستند. اگر كلام بالفعل مهديّ ندارد، پس اصلاً دلالت (هادي) هم منتفي است و با منتفي شدن دلالت، حكايت هم منتفي است و با انتفاء حكايت، صدق و كذب هم منتفي است. بنابراين كلامي كه مخاطب ندارد متّصف به صدق و كذب نمي شود.
مرحوم امام - قدس سره - مي خواهند بفرمايند(1) كه محقّق طوسي; در
ص: 64
شرح اشارات(1) و قطب الدين شيرازي در شرح حكمة الاشراق(2) قائل به اين كلام هستند.(3) ابتدا عبارتي از شرح اشارات نقل
ص: 65
مي كنند كه مضمونش اين چنين است: در دلالت وضعيه بايد لافظ، لفظ را در معناي وضعي به كار برده و آن را اراده كند و چنين معنايي هم از كلام فهميده شود. سپس اين مضمون را از كلمات شارح حكمة الاشراق نقل كرده و نتيجه مي گيرند كه پس طبق نظر اين عَلَمين، دلالت در جايي است كه متكلّمي اراده ي معنا كرده باشد و مخاطبي هم باشد كه معنا را بفهمد و در غير اين صورت دلالت صادق نيست و لازمه ي حرفشان اين است كه حتّي اگر مخاطب علم داشته باشد مضمون جمله خلاف واقع است، در آن جا هم دلالت منتفي است؛ زيرا مهديٌّ به واقع نشده و چون مهديّ نيست، آن دالّ هم نيست و در نتيجه دلالت و صدق و كذب هم نخواهد بود.
اين غايت آن چيزي است كه مرحوم امام - قدس سره - تلاش مي كنند وجهي به نفع اين نظريه ارائه كنند.
مرحوم امام - قدس سره - بعد از اين كه وجهي را براي لزوم وجود مخاطب در تحقّق كذب تبيين كردند و آن را نسبت به عَلَمَين
ص: 66
دادند، اين وجه را نقد كرده اند كه محصّل آن چنين است:(1)
دو جمله ي «السماء تحتنا» و «السماء فوقنا» با قطع نظر از وجود سامع، داراي مضمون است كه يكي مطابق و ديگري مخالف واقع مي باشد و اگر بگوييد مضمون داشتن اين دو جمله متفرّع بر فهم سامع است، دور لازم مي آيد؛ زيرا تا فهم نباشد مضمون نيست و تا مضمون نباشد فهم معنا ندارد؛ چون بايد مضموني باشد تا آن را بفهمد. بنابراين بايد بگوييم هر جمله اي صرف نظر از فهم سامع، مضمون دارد كه يا مطابق واقع است و يا مخالف آن، اگر
ص: 67
مطابق واقع باشد صدق و اگر مخالف باشد كذب است. پس نيازي به وجود سامع نيست؛ چه رسد به اين كه بگوييم لازم است مخاطب آن را بفهمد، كما اين كه لازمه ي كلامشان _ يعني اين كه اگر مخاطب علم داشته باشد كه مضمون كلام غير مطابق واقع است، ديگر كلام متّصف به كذب نمي شود _ نيز درست نيست.
مرحوم امام - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: اگر هم اصرار شود كه در اتّصاف جمله ي خبريه به صدق و كذب، دلالت شرط است، مي گوييم: دلالت به نحو تعليقي كفايت مي كند؛ يعني همين كه جمله به گونه اي باشد كه «لو عَلِمَ به أحدٌ لصار مهدياً» در اتّصاف آن كلام به صدق و كذب كافي است.
مرحوم امام اضافه مي كنند: گرچه در اتّصاف جمله به صدق و كذب، وجود مخاطب و إفهام او شرط نيست و هر جمله ي خبريه اي حتّي سامع هم نداشته باشد متّصف به صدق و كذب مي شود، ولي ادلّه ي حرمت كذب منصرف است به جايي كه مخاطبي باشد و آن كلام را بفهمد. بنابراين اگر مخاطبي نباشد و يا حتّي اگر مخاطبي باشد ولي متوجّه مضمون كلام نشود، مثلاً آشناي به زبان نباشد و يا مشكل شنوايي داشته باشد، حرمتي ندارد.
مرحوم امام اين انصراف را از مجموع ادلّه ي حرمت كذب
ص: 68
استفاده كرده و مي فرمايند: در بعضي روايات هم يك نوع منبّه و إشعاري بر اين انصراف وجود دارد. متن كلام مرحوم امام - قدس سره - اين چنين است:
الظاهر أنّ الأدلّة منصرفة عن الكذب عند نفسه مع عدم مخاطب. بل الظاهر انصرافها عن التكلّم به عند المخاطب لم يسمع الكلام لصممه، أو لم يفهم معناه لعدم تميّزه أو جهله به، فإنّ المتكلّم بالجملة الكاذبة عند المذكورين ليس بمخبر و إن صدر منه الكذب. و المنع عنه باحتمال أن يكون مراد الشارع عن المنع عنه تنزّه لسان المتكلّم عن التقوّل بالكذب، احتمال عقلي غير مناف لانصرافها.
و في الروايات إشعارات و تأييدات لذلك: كقوله: «الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَةٍ» و قوله: «مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ» و قوله: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ» و قوله: «إن الكذّاب يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ» و قوله: «الْكَذِبَ يُسَوِّدُ الْوَجْهَ» و قوله: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ» إلى غير ذلك.(1)
ص: 69
1. در مورد اين كه آيا دلالت تابع اراده است يا خير، در بحث اصول با نقد كلام عَلَمَين بيان كرديم كه دلالت تابع اراده نيست، بنابراين اصل مدّعاي مرحوم امام - قدس سره - در اين زمينه به نظر ما هم درست است و هر جمله ي خبريه اي كه از متكلّم شاعري كه به جد معنا را اراده كرده باشد صادر شود به حيثي كه اگر مخاطبي آن را بشنود به مضمون كلام هدايت مي شود، چنين جمله اي اگر مطابق واقع باشد متّصف به صدق و متكلّم آن صادق است و اگر مطابق واقع نباشد متّصف به كذب و متكلّم آن كاذب است. در نتيجه إفهام بالفعل دخيل در إتّصاف كلام به صدق و كذب نيست.
2. در مورد اين كه آيا ادلّه ي حرمت كذب منصرف است از جايي كه مخاطبي نباشد، مي گوييم: قضاوت در اين زمينه در گرو بررسي تمام روايات مربوط به كذب است كه بايد در فرصت مناسب به آن بپردازيم. امّا در مورد رواياتي كه مرحوم امام فرمودند يك نوع منبّه و إشعاري بر اين انصراف دارد مي گوييم:
* امّا آن روايتي كه مي گويد: «إِنَّ الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَةٍ»(1)؛ كاذب بر لبه ي خزي و هلاكت است.
ص: 70
كانّ امام - قدس سره - مي خواهند بگويند كه كاذب اگر مخاطبي نداشته باشد، از آن جايي كه كسي كذب او را متوجّه نمي شود گرفتار خزي هم نمي شود، پس كاذبي كه بر لبه ي خزي و بدبختي و هلاكت است، كسي است كه مخاطبي براي كذب او وجود دارد.
ولي واقعيت آن است كه اگر مراد از «خزي»، خزي اخروي باشد، چه مخاطبي باشد و چه نباشد، كاذب بر لبه ي خزي قرار دارد و روايت إشعاري بر وجود مخاطب ندارد.
* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ»(1)؛ كسي كه كذبش زياد باشد، بهاء و روشني اش از بين مي رود.
به نظر مي رسد مراد از بهاء در اين جا، بهاء در دنيا باشد و از آن
ص: 71
جايي كه تا مخاطب نداشته باشد و فقط پيش خودش دروغ بگويد اين بهاء از بين نمي رود، پس معلوم مي شود كذب بايد مخاطب داشته باشد. البته اين بيش از إشعار نيست؛ زيرا بعضي از گناهان در خلوت هم موجب از بين رفتن بهاء در اين دنيا مي شود.
* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ»(1)؛ از آن چيزهايي كه خداوند عليه كذّابين كمك گرفته، نسيان است.
ظاهراً نحوه ي كمك گرفتن عليه كذّابين به اين صورت است كه كذّاب، امروز چيزي را مي گويد و فردا چيز ديگري و پس فردا چيز ديگري و هكذا، در نتيجه يادش مي رود كه در روز اوّل چه دروغي گفته و دروغش آشكار مي شود. و چون معلوم است وقتي رسوا مي شود كه پيش ديگران دروغ بگويد، و إلا پيش خود اگر دروغ بگويد كه دروغش آشكار نمي شود، پس اين روايت إشعار دارد كه مراد، دروغ گفتن نزد ديگران است.
ولي باز مي توان در اين هم مناقشه كرد؛ زيرا كسي كه پيش خود دروغ مي گويد در نزد ديگران هم دروغ مي گويد و اين
ص: 72
باعث مي شود فراموش كند كه قبلاً چه دروغي به ديگران گفته، در نتيجه رسوا مي شود. بنابراين اين منافاتي ندارد كه دروغ در تنهايي هم حرام باشد و اين چنين گرفتار نسيان شود، هرچند في الجمله إشعاري بر انصراف مذكور دارد.
* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُؤَاخَاةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ»(1)؛ ... كذاب دروغ مي گويد تا اين كه وقتي راست مي گويد هم كسي باور نمي كند.
در اين روايت، إشعار به لزوم داشتن مخاطب، از روايات قبل روشن تر است؛ زيرا باور نكردن كلام دروغ گو مربوط به جايي است كه مخاطب داشته باشد و بفهمد.
* روايت «إِنَّ الْكَذِبَ يُسَوِّدُ الْوَجْهَ»(2) هم مثل روايت «ذَهَبَ
ص: 73
بَهَاؤُهُ» است به همان تقريبي كه بيان كرديم.
* و امّا روايتي كه مي فرمايد: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»(1)؛ از دروغ بپرهيزيد، اگر چه فكر مي كنيد كه نجات شما در آن است؛ همانا در آن هلاكت است.
اگر هلاكت، منظور هلاكت اخروي باشد، هيچ إشعاري به لزوم داشتن مخاطب ندارد و اگر هلاكت دنيوي يا اعم مراد باشد، اگر إشعاري هم داشته باشد إشعاري بسيار ضعيف است.
ص: 74
ص: 75
ص: 76
ص: 77
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: «الكذب حرام بضرورة العقول و الأديان، و يدلّ عليه الأدلّة الأربعة»(1). قاعدتاً مراد مرحوم شيخ اين است كه كذب في الجمله حرام است و إلا بالجمله كه حرام نيست، چه برسد به اين كه ضرورت عقول و اديان باشد.
اين كه كذب به ضرورت عقل حرام است، قاعدتاً مراد از حرمت بايد قبح باشد؛ زيرا حرمت يك امر انشائي اعتباري است، در حالي كه عقل حكم انشائي ندارد و شأنيت عقل فقط ادراك است؛ مثلاً در حوزه ي مسائل نظري اموري مانند روابط بين اشياء و علّيت بين آن ها، امكان، وجوب و امتناع تحقّق اشياء، روابط بين واجب و ممكن و ... را درك مي كند. و در حوزه ي مسائل عملي كه مربوط به افعال اختياري هر موجود داراي اراده
ص: 78
و شعور است، درك مي كند كه چه فعلي «ينبغي أن يُفْعل» و چه فعلي «ينبغي أن لايُفْعل» يا «لاينبغي أن يُفْعل».
بنابراين شأن عقل چه در حوزه ي مسائل نظري و چه در حوزه ي مسائل عملي، درك آن واقعيت هايي است كه در نفس الأمر و صرف نظر از اعتبار مُعْتَبِر موجود است؛ مثلاً وقتي گفته مي شود: «الكذب قبيحٌ» قبيح بودن كذب واقعيتي وراء اعتبار مُعتبِر دارد و حتّي اگر مُعتبِري خلاف آن را اعتبار كند باز «لاينقلب الواقع عما عليه» و اين همان معناي ذاتي يا عقلي بودن حُسن و قبح است كه از معتقدات شيعه است؛ يعني حُسن و قبح اشياء صرف نظر از اعتبار معتبر واقعيت دارد.
حُسن و قبح اشياء نه به خاطر مصالح و مفاسد آن است، بلكه ذات بعضي از اشياء صرف نظر از مصالح و مفاسدي كه دارند، متّصف به حسن يا قبح مي شوند و اصلاً وادي حسن و قبح، غير از وادي مصالح و مفاسد است.
ص: 79
باب حسن و قبح، جداي از باب مصالح و مفاسد نيست. اگر فعلي مورد ستايش عقلاء است، به خاطر اشتمال آن بر مصلحتي است كه عقلاء آن را مي بينند و در بعضي از موارد كه حسنش بديهي باشد بالبداهة آن مصلحت را درك مي كنند، هم چنين اگر فعلي مورد مذمت و سرزنش عقلاء است، به خاطر آن است كه آن فعل مشتمل بر مفسده يا تفويت مصلحتي است كه واضح و آشكار است.(1)
ما در كتاب فلسفه ي اخلاق كه چند باب مفصّل در اين زمينه بحث كرديم، بناء را بر نظريه ي دوم گذاشته و بعضي از نظريات ارائه شده در مقابل، از جمله نظريه ي شهيد صدر - قدس سره - و نظريه ي بعضي از فلاسفه ي اروپايي مثل كانت و ... را مطرح نموده و نقد كرديم.(2)
ص: 80
توضيح كلام شيخ كه فرمود: كذب [في الجمله] به ضرورت عقول حرام است، طبق مبناي مختار _ مبناي دوم _ به اين صورت است كه مثلاً مي گوييم: كسي كه بي نياز بوده و هيچ گونه احتياجي به ديگري ندارد، اگر خبر خلاف واقعي بدهد كه ديگران در مشقّت قرار بگيرند، بلاشبهه همه ي عقلاء اين فردِ از كذب را قبيح و فاعل آن را مستحقّ سرزنش مي دانند.
بلكه مي توانيم بگوييم صدور چنين كذبي از حكيم محال است؛ زيرا حكيم عملي را بدون غرض انجام نمي دهد و لغو بر حكيم محال است و چنين كذبي مصداق لغو است. بنابراين از اين جا معلوم مي شود تمام أخباري كه خداوند متعال داده بايد صادق باشد و كذب بر ذات اقدس الهي عقلاً محال است.
درك قبح بعضي مراتب ديگر كذب هم ممكن است براي عقول بديهي باشد. قبح بعضي مراتب كذب را هم ممكن است بعضي عقول درك كنند و بعضي ديگر درك نكنند. علي ايّ حالٍ غرض ما اثبات قبح كذب في الجمله به ضرورت عقل و غير منعزل از مصلحت و مفسده است(1) كه با اين بيان روشن شد.
ص: 81
بنابراين كلام مرحوم شيخ _ حرمت كذب به ضرورت عقول _ با اين توضيحي كه بيان كرديم، في الجمله صحيح است.
اگر مقصود جناب شيخ - قدس سره - حرمت كذب في الجمله باشد، صحيح است؛ زيرا پايه و اساس دين بر قبح كذب استوار است و إلا اگر كذب قبيح نباشد از كجا مي توانيم بفهميم پيامبري راست مي گويد؟! و همين سؤال است كه اشاعره را كه منكر حسن و قبح ذاتي هستند زمين گير كرده و پاسخي براي آن نمي توانند بيابند.
سؤالي كه ما عليه اشاعره مطرح مي كنيم آن است كه اگر دروغ عقلاً قبيح نباشد، از كجا بدانيم پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه دين مبين اسلام را آورده و ساير پيامبران- عليهم السلام - سخن راست گفته اند!؟ والعياذ بالله از كجا بدانيم خداوند راست مي گويد!؟
نهايت پاسخي كه داده اند اين است كه عادت خداوند بر اين جاري شده كه راست مي گويد! در پاسخ مي گوييم: از كجا اين عادت خداوند متعال را احراز كرده ايد؟! اوّلين كلام الهي را شما كجا بوديد كه فهميديد راست است و كلام هاي بعدي هم راست است تا طبق اين تجربه بگوييد آخرين كلام الهي هم راست
ص: 82
است. شايد نعوذ بالله همه ي اين ها دروغ بوده باشد يا بعضي راست و بعضي دروغ باشد، چه رادعي وجود دارد؟
سرنوشت كساني كه از اهل بيت- عليهم السلام - بريده و تسليم دشمنان اهل بيت- عليهم السلام - مي شوند، بيش از اين نخواهد بود كه در لجن خودساخته ي مسائل اعتقادي و كلامي گير كنند و با اين كه بعضي بزرگانشان مانند فخر رازي در بعضي موارد كلمات درستي دارند، امّا در جاهاي حساسي نظير اين جا كه اساس اثبات نبوت و رسالت انبياء بر آن استوار است اين چنين گرفتار شده و راه برون رفتي نمي توانند پيدا كنند. نظير اين ها تصريح مي كنند: بر خداوند متعال جايز است عقلاً كه اعبد العابدين را به جهنم برده و عذاب كند و از آن طرف اشقي الاشقياء و ظالم ترين ظالمان را به بهشت ببرد؛ زيرا (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ)(1)، در حالي كه معناي اين آيه ي شريفه را به درستي نفهميده اند كه امام - عليه السلام - در ذيل آيه فرمودند: «لِأَنَّهُ لَا يَفْعَلُ إِلَّا مَا كَانَ حِكْمَةً وَ صَوَابا»(2)؛ يعني چون تمام افعال خداوند متعال بر
ص: 83
مقتضاي عدل و حكمت است، پس مورد سؤال واقع نمي شود؛ زيرا عدل و حكمت مقتضاي عقول است، لذا ديگر سؤال از ماوراء عدل و حكمت معنا ندارد [و بايد وقتي كلام به عدل و حكمت رسيد، توقف كرد و پذيرفت]. بنابراين از آن جايي كه اساس اديان بر حرمت و قبح كذب استوار است، پس مي توانيم بگوييم كذب حرام است به ضرورت اديان.
ص: 84
مرحوم شيخ - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: «و يدلّ عليه الأدلّة الأربعة».
دليل عقل را بررسي كرديم. اجماع هم كه معلوم است مدركي است. امّا كتاب و سنت را در ضمن بحث هاي آينده مطرح خواهيم كرد و به طور جداگانه بررسي نمي كنيم.
مرحوم شيخ سپس مي فرمايد: دو مطلب اساسي بايد در بحث كذب مورد بررسي قرار بگيرد، همان طور كه در بحث غيبت هم مورد بررسي قرار گرفت: اوّل آن كه آيا كذب گناه كبيره است؟ دوم آن كه مسوغات كذب كدام است؟
ص: 85
ص: 86
ص: 87
بعضي گفته اند بر بحث صغيره يا كبيره بودن كذب، ثمره اي مترتب نيست، ولي اين درست نيست و دو ثمره بر آن مترتب است:
1. عدّه اي قائلند كه عدالت يعني ملكه ي اجتناب از كبائر و عدم اصرار بر صغائر. طبق اين مبنا اگر كذب از كبائر باشد، به مجرّد ارتكاب آن باعث سقوط از عدالت مي شود تا دوباره آن ملكه را تحصيل كند. البته اين مبنا مورد پذيرش ما نيست و عدالت به معناي استقامت در راه دين است؛ «عدلٌ: أي مستقيمٌ في طريقه» و ارتكاب صغيره و كبيره، هر دو به عدالت ضربه مي زند.
2. اگر كذب كبيره باشد، در مقام تزاحم با گناه ديگر كه چه بسا اتفاق بيفتد، اجتناب از كذب مقدّم مي شود؛ يعني در دَوران امر بين ارتكاب كذب يا گناه ديگري كه كبيره نيست يا كبيره بودنش كمتر و اهون از كذب است، آن گناه ديگر مقدّم مي شود و بايد از كذب اجتناب كرد. البته در بعضي موارد مي توان با توريه مشكل را حل كرد كه _ إن شاء الله _ در بحث توريه خواهد آمد.
ص: 88
پنج نظريه در ملاك كبيره بودن در بحث غيبت مطرح كرديم(1) و گفتيم تعيين ملاك به حسب روايات واقعاً مشكل است و از علامه ي مجلسي - قدس سره - اين مطلب را نقل كرديم كه فرمودند: شايد در معيّن نكردن كبيره حكمتي نهفته باشد، نظير شب قدر كه مردم بيشتر عبادت كنند و خوف و رجاء نسبت به آن شب بيشتر باشد. كبيره هم شايد به اين خاطر كه مردم بيشتر از گناهان اجتناب كنند، مصلحت بوده كه به طور واضح معيّن نشود.
ص: 89
ملاكي كه از مجموع روايات به عنوان قاعده استفاده كرديم اين است: «كلّما أوعد الله عليها النار فهي معصية كبيرة»؛ هر چيزي كه وعيد آتش به آن داده شده، معصيت كبيره است. بنابراين هر گناهي كه وعده ي آتش به آن داده شده باشد كبيره است. هم چنين هر گناهي كه هرچند مستقيماً وعده ي آتش به آن داده نشده ولي در مقايسه با گناهي كه وعده ي آتش به آن داده شده بالاتر يا مساوي باشد، آن هم كبيره است. كما اين كه اگر در روايات تصريح به كبيره بودن گناهي شود آن هم كبيره است؛ مثلاً در بعضي روايات، گناهان كبيره را تا هفت مورد يا بيبشتر شمرده اند.(1)
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِيدِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا - عليه السلام - فِي كِتَابِهِ
ص: 90
إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ وَ هِيَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الزِّنَا ... وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ الْكَذِبُ وَ الْكِبْرُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ ... .(1)
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
در اين روايت، كذب به عنوان گناه كبيره شمرده شده است. بنابراين از لحاظ دلالت تمام است، ولي از لحاظ سند ناتمام است و نمي تواند به عنوان مستند قرار بگيرد.
ص: 91
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ - عليهما السلام - فِي حَدِيثِ شَرَائِعِ الدِّينِ قَالَ: وَ الْكَبَائِرُ مُحَرَّمَةٌ وَ هِيَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ ... وَ حَبْسُ الْحُقُوقِ مِنْ غَيْرِ عُسْرٍ وَ اسْتِعْمَالُ التَّكَبُّرِ وَ التَّجَبُّرُ وَ الْكَذِبُ وَ الْإِسْرَافُ وَ التَّبْذِيرُ وَ الْخِيَانَةُ وَ ... .(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر اعمش ناتمام است.
در اين روايت هم كذب به عنوان گناه كبيره تصريح شده، ولي از لحاظ سند ناتمام است.
ص: 92
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوب] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ (أَبِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ) عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى مِثْلَهُ.(1)
محمد بن مسلم از امام باقر - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: خداوند متعال براي شرّ، قفل هايي را قرار داده و كليد اين قفل ها را شراب قرار داده و دروغ بدتر از شراب است.
روات اين روايت همه ثقاتند، إلا عثمان بن عيسي كه در آن كلام است.
ص: 93
عثمان بن عيسي گرچه از سران واقفه است، ولي از آن جايي كه شيخ طوسي - قدس سره - در العُدّة(1) مي فرمايد: «طائفه به اخبار عدّه اي از جمله عثمان بن عيسي عمل كرده اند» به همين خاطر مشهور او را توثيق كرده اند، امّا ما به خاطر كلام ديگري از شيخ در مورد عثمان بن عيسي در كتاب الغيبة كه فرمود: «استبد بمال موسي بن جعفر - عليهما السلام - طمعاً لحطام الدنيا»(2) در مورد ايشان مدّتي توقف كرده
ص: 94
بوديم؛ زيرا پذيرفتن وثاقت كسي كه طمعاً لحطام الدنيا اموال موسي بن جعفر - عليهما السلام - را غصب كرده و منكر امامت امام رضا - عليه السلام - شده، مشكل است. ولي وقتي به كتاب الغيبة شيخ طوسي; رجوع كرده و رواياتي كه با همين مضمون نقل كرده را نگاه كرديم، ديديم سند آن روايات(1) قابل خدشه است. لذا اين مقدار
ص: 95
ص: 96
خباثت عثمان بن عيسي كه طمعاً لحطام الدنيا توقف كرده باشد
ص: 97
براي ما ثابت نيست _ هرچند مسلّم است كه واقفي بوده و شايد به خاطر شبهه اي توقف كرده باشد _ بنابراين همان طور كه مشهور به روايات عثمان بن عيسي عمل مي كنند، ما هم به روايات عثمان بن عيسي عمل مي كنيم.
طبق اين روايت خداوند متعال شرّ و بدي، مثل زنا، ظلم به ديگران، قتل، عقوق والدين و ... را در محفظه اي مقفّل قرار داده است؛ يعني مؤمن به راحتي نمي تواند مرتكب اين گناهان شود. قفل اين گناهان مي تواند حياء، سَماحت، عطوفت و مهرباني (در مقام ظلم)، محبّت والدين (در مقام عقوق والدين) و ... باشد. با نوشيدن شراب، اين قفل ها باز مي شود؛ يعني پرده ي حياء دريده شده، سماحت، مهر و عطوفت، ترحّم و ... رخت بر مي بندد؛ زيرا براي انسان مست كه حياء معنا ندارد، سماحت، مهر و عطوفت و
ص: 98
ترحّم نمي فهمد، پدر و مادر نمي شناسد! بنابراين با نوشيدن شراب، ارتكاب همه ي اين گناهان براي او آسان مي شود.
امّا اين كه مي فرمايد كذب بدتر از شراب است، شايد به اين خاطر باشد كه شراب بعد از عادت كردن به آن ديگر مست نمي كند، امّا آدم دروغ گو هميشه مست است؛ زيرا خيال مي كند با انكار كردن و دروغ گفتن اين كه من اين عمل را انجام ندادم، مي تواند كار قبيح را بپوشاند و از آن طرف حياء، سماحت، ترحّم، عطوفت و ... را با دروغ كنار مي زند. پس هميشه مست است و به همين خاطر قفل هاي گناهان به روي او باز است.
علي ايّ حالٍ اين روايت تصريح مي كند كه كذب بدتر از شراب است و از آن جايي كه شراب از گناهان كبيره است، پس دروغ هم از گناهان كبيره است. كبيره بودن شراب(1) در صحيحه ي
ص: 99
عبدالعظيم حسني سلام الله عليه به آن تصريح شده است:
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي - عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) ثُمَّ
ص: 100
أَمْسَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: مَا أَسْكَتَكَ؟ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ) وَ ... وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) وَ شُرْبُ الْخَمْر لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَة الْأَوْثَان وَ ... .(1)
ص: 101
پس در اين روايت امام - عليه السلام - تصريح به كبيره بودن شرب خمر مي كنند و از آن جايي كه در موثقه ي محمد بن مسلم فرمود كذب بدتر از شراب است، پس معلوم مي شود كذب هم از گناهان كبيره است.
ص: 102
بعضي از جمله ميرزا محمد تقي شيرازي(1)، شيخ كاظم
ص: 103
شيرازي، سيد خويي(1) - قدس سرهم - و ... بر اين استدلال مرحوم شيخ اشكال كرده و فرموده اند: نمي توان به ظاهر موثقه ي محمد بن مسلم تمسّك كرد؛ زيرا لازمه اش آن است كه عند الدوران و تزاحم بين مطلق كذب و خوردن شراب، بايد خوردن شراب را ترجيح داد و از كذب اجتناب كرد. به عنوان مثال اگر ظالمي فردي را اكراه به دروغ گفتن (مثلاً در مورد عُمْر شخصي به جاي پنجاه سال بگويد صد سال دارد) يا خوردن شراب كند، اگر بگوييم كذب مطلقاً بدتر از شراب است بايد خوردن شراب را انتخاب كند و از آن كذب اجتناب كند، در حالي كه چنين حرفي را لايلتزم به متفقهٍ فضلاً عن فقيهٍ.
ص: 104
بنابراين در صدد برآمده اند كه موثقه ي محمد بن مسلم را توجيه كنند، از جمله توجيهاتي كه ذكر كرده اند اين است:
1. مراد از كذبي كه بدتر از شراب است، بعضي مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و علي الرسول است، يا كذبي كه موجب هدر رفتن خون يا عِرْض مسلماني شده، يا مفسده ي بزرگي بر آن مترتب مي شود. در اين موارد مي پذيريم كه دروغ بدتر از شراب بوده و عند دوران الأمر بين شراب و ارتكاب چنين كذبي، خوردن شراب مقدّم است.(1)
2. كذب از شراب بدتر است از اين حيث كه اثر كذب در شكسته شدن قفل بدي ها و آسان شدن ارتكاب آن، ماندگارتر از اثر شراب است؛ زيرا اثر شراب موقّتي بوده [و در حال مستي است] ولي دروغ هميشگي است.(2) علاوه بر آن كه خوردن شراب به مراتب سخت تر از دروغ گفتن است؛ چون احتياج به تهيه ي مقدّمات دارد، ولي دروغ سهل المؤونة است.
ص: 105
پس با وجود اين توجيهات، نمي توان به اطلاق موثقه ي محمد بن مسلم تمسّك كرد و گفت هر كذبي بدتر از شراب است. بنابراين مدّعاي مرحوم شيخ كه طبيعت كذب كبيره است، ثابت نمي شود. بله، مي توان گفت بعضي از افراد كذب كبيره است، همان طور كه در بحث غيبت هم گفتيم دليلي بر كبيره بودن مطلق غيبت وجود ندارد، بلكه بستگي به مفاد غيبت دارد؛ گاهي مفاد غيبت به گونه اي است كه مي توانيم بگوييم كبيره است و گاهي هم اين طور نيست.
و [فِي جَامِعُ الْأَخْبَار] قَالَ الْإِمَامُ الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ - عليه السلام -: جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ كُلُّهَا فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهَا الْكَذِبَ.(1)
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
مرحوم شيخ اين روايت را به عنوان يكي از ادلّه ي كبيره بودن مطلق كذب ذكر كرده است؛ زيرا در اين روايت مي فرمايد: كذب كليد تمام بدي هاست.
امّا اين استدلال مرحوم شيخ درست نيست؛ زيرا اين كه كذب مفتاح همه ي خبائث است، لازمه اش آن نيست كه از همه ي
ص: 106
خبائث بالاتر باشد؛ چراكه ممكن است مثلاً نگاه به نامحرم _ حتّي نگاه به نحو حلال _ مفتاح زنا باشد، به اين صورت كه با آن نگاه عاشق شده و نتواند خودش را كنترل كند و تا زنا پيش برود، ولي نمي توانيم بگوييم آن نگاه، گناهش بالاتر از زناست و شايد آن نگاه اوّل اصلاً گناهي نداشته باشد.
بنابراين دلالت اين روايت حتّي بر گناه بودن كذب محلّ تأمّل است، چه برسد به كبيره بودن كذب.
وَ [فِي جَامِعُ الْأَخْبَار] عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ نُعْمَانَ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: الْمُؤْمِنُ إِذَا كَذَبَ بِغَيْرِ عُذْرٍ لَعَنَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْنٌ حَتَّى يَبْلُغَ الْعَرْشَ فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِتِلْكَ الْكَذِبَةِ سَبْعِينَ زَنْيَةً أَهْوَنُهَا كَمَنْ يَزْنِي مَعَ أُمِّهِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
أنَس از رسول گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كند كه فرمودند: مؤمن هرگاه بدون عذر دروغ بگويد، هفتاد هزار ملك او را لعن مي كنند و تعفّني از قلب او خارج مي شود
ص: 107
كه به عرش مي رسد و حاملان عرش هم او را لعن مي كنند و خداوند متعال در مقابل اين كذب براي او گناه هفتاد زنا را مي نويسد كه كمترين آن، مانند كسي است كه با مادرش زنا مي كند.
معلوم است به اطلاق اين روايت هم كه طبيعت هر دروغي بدتر از هفتاد زنا است _ آن هم زناي با أُمّ كه از بدترين گناهان است _ نمي توان تمسّك كرد و بايد آن دو توجيهي كه در مورد روايت قبل بيان كرديم، در مورد اين روايت هم ذكر كنيم كه يا مقصود بعضي از مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و علي الرسول مي باشد و يا اين كه بگوييم كذب از حيثي از هفتاد زنا اعظم است؛ از اين حيث كه چون كسي كه دروغ مي گويد حاضر مي شود هفتاد بار زنا هم بكند و حياء مانعش نمي شود.(1) مضاف به اين كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
وَ [فِي دُرَرِ اللئالي لابْنُ أَبِي جُمْهُورٍ] عَنْهُ - صلي الله عليه و آله و سلم - أَنَّهُ قَالَ: أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْبَرِ الْكَبَائِرِ؟ قُلْنَا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ كَانَ
ص: 108
مُتَّكِئاً فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ: أَلَا وَ قَوْلُ الزُّورِ فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا حَتَّى قُلْنَا لَيْتَهُ سَكَتَ.(1)
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
در اين روايت قول زور از كبائر شمرده شده است. قول زور يعني قولي كه منحرف از حقّ است، و از آن جايي كه دروغ انحراف از حقّ است پس قول زور است.
دلالت اين روايت بر كبيره بودن قول زور تمام است، ولي از لحاظ سند ناتمام است. علاوه بر آن كه در مورد تطبيق قول زور بر مطلق كذب، مطالبي را در آينده متذكّر خواهيم شد.
ص: 109
آيه ي شريفه بيان مي كند كه دروغ گو كسي است كه ايمان به آيات الهي ندارد؛ يعني كافر است، و چه كبيره اي بالاتر از اين گناه كه باعث كفر مي شود!
مؤيّد كلام شيخ روايتي است كه قطب راوندي در ذيل اين آيه از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل كرده است:
دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِيِّ قَالَ النَّبِيُّ - صلي الله عليه و آله و سلم -: أَرْبَى الرِّبَا الْكَذِبُ وَ قَالَ رَجُلٌ لَهُ - صلي الله عليه و آله و سلم -: الْمُؤْمِنُ يَزْنِي؟ قَالَ: قَدْ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ: الْمُؤْمِنُ يَسْرِقُ؟ قَالَ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَدْ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - الْمُؤْمِنُ يَكْذِبُ؟ قَالَ: لَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ)(1)؛
پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: بدترين نوع ربا، كذب است. شخصي به حضرت عرض كرد: آيا مؤمن زنا مي كند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: چه بسا مرتكب شود. [دوباره] گفت: آيا مؤمن سرقت مي كند؟ حضرت فرمودند: چه بسا مرتكب شود. عرض كرد: آيا مؤمن دروغ هم مي گويد؟ حضرت فرمودند: نه، خداوند متعال مي فرمايد: (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
ص: 110
محقّق ايراوني - قدس سره - مي فرمايد: وزان اين آيه ي شريفه، وزان آن رواياتي(1) است كه مي فرمايد: «إن العاصي لا يعصي و هو مؤمن،
ص: 111
بل يسلب عنه الايمان حينما يهمّ بالمعصية» بنابراين كذب مسبوق به عدم ايمان است؛ نه علت عدم ايمان تا بگوييم چون باعث سلب ايمان مي شود، پس كبيره است.(1)
اگر آيه ي شريفه بر وزان آن روايات هم باشد، نمي تواند اشكال بر استدلال مرحوم شيخ باشد(2)؛ زيرا علي أيّ حالٍ آيه ي
ص: 112
شريفه دلالت مي كند كه كذب با عدم ايمان همراه است، پس كذب از كبائر است.(1)
از ميرزاي شيرازي(2) گرفته تا شيخ كاظم شيرازي و سيد
ص: 113
خويي(1) - قدس سرهم - و ... همه اين اشكال را مطرح كرده اند كه نمي توان به ظاهر آيه ي شريفه ملتزم شد كه اگر طبيعت كذب در هر كسي محقّق شد، مساوي با عدم ايمان او به خداست؛ زيرا اين خلاف ارتكاز متشرعه و بلكه بداهت و ضرورت فقه است و نهايت آن كه كذب هم مثل ساير گناهان است و اين طور نيست كه كاذب كافر باشد. پس اين برداشت از آيه ي شريفه درست نيست، بلكه بهتر است كه بگوييم:
وقتي اين آيه ي شريفه را با آيات قبل ملاحظه مي كنيم، پي مي بريم كه آيه ي شريفه در مقام پاسخ به كساني است كه پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - را متهم به افتراء كرده و گفتند: (إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ):
ص: 114
(وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ * قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ * وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ * إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْديهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ * إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ)(1)
بنابراين آيه ي شريفه در مقام پاسخ به كساني است كه به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - جسارت كرده و نسبت كذب و افتراء به پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - دادند و گفتند: (إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ)، خداوند متعال در پاسخ به آن ها مي فرمايد: فقط آن هايي كه مؤمن به آيات الهي نيستند مفتري هستند؛ نه پيامبر كه ايمان به آيات الهي دارد.
پس آيه ي شريفه در مقام بيان اين نيست كه مفتري، ايمان به آيات الهي ندارد، بلكه مي فرمايد: آن كساني كه ايمان به آيات الهي ندارند [و به پيامبر نسبت افتراء دادند] مفتري هستند.
إن قلت: آيه ي شريفه به صورت حصر بيان فرموده كه فقط كساني كه ايمان به آيات الهي ندارند دروغ مي گويند. بنابراين باز
ص: 115
استفاده مي شود اگر كسي دروغ گفت، ايمان ندارد. در نتيجه استدلال مرحوم شيخ درست است.
قلت: به نظر مي رسد اين حصر در آيه ي شريفه به حسب شأن است و در مقابل قول كساني كه به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - تهمت افتراء زدند، مي فرمايد فقط غير مؤمن شأنيت افتراء دارد.
و در جواب اين سؤال كه پس چگونه گاهي مؤمن هم كذب مي گويد، مي گوييم: مؤمن جبلّه اش دروغ گويي نيست. كذب، شأن غير مؤمن است. غير مؤمن است كه لياقت كذب دارد و اگر مؤمني كذب بگويد، بر خلاف ايمان، منش و عادتش گفته است.(1)
ص: 116
شيخ - قدس سره - بعد از ذكر ادلّه اي كه به نظر خودشان دالّ بر كبيره بودن كذب است، مي فرمايد:
و لذلك كلِّه أطلق جماعة كالفاضلين و الشهيد الثاني في ظاهر كلماتهم كونه من الكبائر، من غير فرق بين أن يترتّب على الخبر الكاذب مفسدة أو لا يترتب عليه شي ء أصلًا(1)؛
يعني به خاطر اين ادلّه، فاضلين(2) (محقّق و علامه ي حلّي) و
ص: 117
شهيد ثاني(1) - قدس سرهم - در ظاهر كلماتشان فرموده اند كه كذب علي الاطلاق كبيره است؛ چه مفسده اي بر آن مترتب شود و چه نشود.
سپس شيخ - قدس سره - مي فرمايد:
و يؤيّده ما روي عن النبي - صلي الله عليه و آله و سلم - في وصيته لأبي ذر رضوان الله عليه: «ويلٌ للذي يحدّث فيكذب، ليُضحِكَ القوم، ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له»(2).
اين روايت از لحاظ سند ناتمام است.
مرحوم شيخ مي فرمايد: اين كه حضرت سه بار فرمودند «ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له» اين دالّ بر كبيره بودن كذبي است كه به خاطر خنداندن مردم بيان مي شود و از آن جايي كه چنين كذبي كه براي تفريح و خنداندن مردم است غالباً بدون مفسده است، پس معلوم مي شود مطلق كذب حتّي اگر مفسده اي بر آن مترتب نباشد كبيره است.
ص: 118
اين فراز از وصيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به ابوذر _ كه از لحاظ سند هم تمام نيست _ نهايت چيزي كه دلالت مي كند آن است كه كذب حتّي اگر مفسده اي هم بر آن مترتب نباشد حرام است، امّا دلالت بر كبيره بودن كذب ندارد.
إن قلت: چطور «ويلٌ له» آن هم سه مرتبه، دلالت بر كبيره بودن كذب ندارد، در حالي كه اگر يك مرتبه در قرآن كريم گفته شود مي توان از آن استفاده ي كبيره بودن كرد.
قلت: در قرآن كريم شايد بتوان پذيرفت كه «ويلٌ» دالّ بر كبيره بودن آن گناه است، ولي در ما نحن فيه فرق دارد. ممكن است نكته ي اين كه حضرت سه مرتبه فرمودند: «ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له» اين باشد كه چنين شخصي كه به صِرف خنداندن ديگران دروغ مي گويد و هيچ سودي از اين دروغ نمي برد، انسان بدبخت و بي چاره اي است كه حاضر است به صرف خنداندن ديگران، آتش جهنم را براي خود بخرد. پس به خاطر اين احتمال نمي توانيم بگوييم دالّ بر كبيره بودن مطلق كذب است.
وجه ديگري كه بعض مشايخ ما براي اثبات كبيره بودن كذب بيان كرده اند اين است كه: حضرت در صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه علّت كبيره بودن خمر را شباهت نهي از خمر
ص: 119
در آيه ي شريفه به نهي از عبادت أوثان ذكر فرموده اند، و از آن جا كه اين شباهت در نهي از كذب هم وجود دارد، پس اين تعليل در مورد آن هم صادق است و كذب كبيره است.(1)
صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه كه قبلاً هم آن را ذكر كرديم اين چنين است:
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي - عليه السلام - قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ
ص: 120
الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) ثُمَّ أَمْسَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: مَا أَسْكَتَكَ؟ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ) وَ ... وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ تَرْكُ الصَّلَاةِ مُتَعَمِّداً أَوْ شَيْئاً مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ» وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) قَالَ: فَخَرَجَ عَمْرٌو وَ لَهُ صُرَاخٌ مِنْ بُكَائِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: هَلَكَ مَنْ قَالَ بِرَأْيِهِ وَ نَازَعَكُمْ فِي الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ.(1)
عبدالعظيم حسني سلام الله عليه مي فرمايد: امام جواد - عليه السلام - به من فرمودند: پدرم امام رضا - عليه السلام - فرمودند: از پدرم موسي بن جعفر - عليهما السلام - شنيدم كه فرمودند: شخصي به نام عمرو بن عبيد(2)
ص: 121
بر امام صادق - عليه السلام - وارد شد. وقتي كه سلام داد و نشست، اين آيه ي شريفه را تلاوت نمود: (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ)(1) سپس ساكت شد [و ديگر حرفي نزد]. حضرت به او فرمودند: چرا ساكت شدي؟ عرض كرد: دوست دارم كبائر را از كتاب الله عزّوجلّ بشناسم. حضرت فرمودند: بله اي عمرو، بزرگترين كبائر شرك بالله است؛ چراكه خداوند
ص: 122
متعال مي فرمايد: (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ)(1) و ... و شرب خمر؛ چون خداوند عزّوجلّ نهي كرده از شرب خمر همانند نهي از عبادت أوثان، و ترك نماز يا هر واجب ديگري متعمداً؛ به خاطر اين كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ»، و نقض عهد و قطع رحم؛ به خاطر اين كه خداوند متعال مي فرمايد: (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)(2). حضرت فرمودند: [بعد از اين كلام حضرت] پس عمرو خارج شد در حالي كه گريه كنان ناله مي زد و مي گفت: هلاك شد كسي كه تفسير به رأي كرد و با شما در فضل و علم منازعه كرد.
در فرازي كه شرب خمر را از كبائر مي شمارد، در تعليل آن مي فرمايد: «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا كَمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ». در اين كه مراد حضرت از اين عبارت چيست دو احتمال وجود دارد:
احتمال اوّل: مراد، آيه ي شريفه ي (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ
ص: 123
الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ)(1) باشد كه خمر را در رديف أنصاب و أزلام ذكر كرده است.
احتمال دوم: همان طور كه در مورد عبادت أوثان تعبير به (اجْتَنِبُوهُ) كرده و فرموده (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ)(2)، در مورد خمر هم تعبير به (اجْتَنِبُوهُ) كرده و فرموده (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ ... فَاجْتَنِبُوهُ).
به نظر مي رسد احتمال دوم أقوي باشد؛ زيرا طبق تفسيري كه قبلاً(3) از آيه ي شريفه ي (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ) بيان كرديم، ظاهراً مراد از أنصاب و أزلام، أوثان نيست. بنابراين وجه دوم افضل است كه بگوييم همان طور كه در مورد أوثان با لفظ (اجْتَنِبُوهُ) در آيه ي شريفه ي (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ) نهي شده، در مورد خمر هم با لفظ (اجْتَنِبُوهُ) نهي شده و اين علّت كبيره بودن شرب خمر است. و از آن جايي كه در مورد كذب هم با همين تعبير نهي شده، پس مي توانيم بگوييم كذب هم كبيره است؛ زيرا در
ص: 124
ادامه ي همان آيه ي شريفه به همان نحو كه از أوثان نهي مي كند، از قول زور هم نهي مي كند و مي فرمايد: (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) پس استدلالي كه امام - عليه السلام - براي كبيره بودن خمر ذكر كردند در مورد كذب هم جاري است و دالّ بر كبيره بودن كذب است.(1)
إن قلت: در صحيحه ي عبدالعظيم حسني سلام الله عليه، حضرت در مقام تَعداد و شمارش كبائر بودند، در حالي كه در مورد كبيره بودن كذب چيزي نفرمودند. بنابراين از اطلاق مقامي استفاده مي شود كه كذب از گناهان كبيره نيست.
قلت: اطلاق مقامي نمي تواند در ما نحن فيه مانع باشد؛ زيرا اطلاق مقامي در جايي مي تواند مانع باشد كه به هيچ صورتي در كلام ذكر نشده باشد، در حالي كه در اين جا معياري كه حضرت در مورد كبيره بودن خمر ارائه كرده اند، آن معيار در مورد كذب هم وجود دارد و به اين نحو مي توانيم بگوييم اين كلام دالّ بر كبيره بودن كذب است. پس اطلاق مقامي اين جا مانع نيست. كما اين كه بعضي روايات كه كبائر را تا هفت مورد يا بيشتر شمارش مي كند و در آن شرب خمر نيست، دالّ بر نبودن شرب خمر از كبائر نيست.
ص: 125
اين استدلال قوي ترين استدلال بر كبيره بودن كذب است، ولي در نقد اين استدلال مي گوييم: مراد از قول زور در آيه ي شريفه ي (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) يا معناي لغوي قول زور است يا مصاديقي كه در روايات به آن اشاره شده است.
امّا معناي لغوي زور كه در بحث غناء به «تمايل عن وجهه» معنا كرديم، اگر به اين معناي لغوي اخذ كنيم بايد بگوييم هر سخني كه تمايل از وجهش داشته باشد _ كه يكي از مصاديقش كذب است _ كبيره است، در حالي كه التزام به اين مشكل است و نمي توانيم بگوييم هر نوع انحرافي از حقّ، كبيره است؛ همان طور كه در آيه ي شريفه ي (أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)(1) نمي توانيم بگوييم مثلاً اگر كسي يك ليوان آب را اسراف كرد جزء اصحاب نار است. پس نمي توانيم بگوييم اطلاق لغوي قول زور، در اين جا مراد است.
امّا اگر تفسير روايي قول زور را اخذ كنيم كه به غناء، شطرنج، شهادت دروغ و ... تفسير شده است(2)، از آن جايي كه
ص: 126
روايتي كه از لحاظ سند تمام باشد و كذب را مصداق قول زور بيان كند وجود ندارد، پس از اين جهت هم نمي توانيم بگوييم مطلق كذب، قول زور بوده و كبيره است.
بنابراين در مورد قول زور بايد به قدر متيقّن اخذ كنيم و در مورد كذب، فقط مراتب بالاي كذب مثل كذب علي الله و الرسول و شهادت دروغ را مي توانيم بگوييم مصداق قول زور است. پس اين استدلال هم براي اثبات كبيره بودن مطلق كذب ناتمام است.
ص: 127
مرحوم شيخ - قدس سره - بعد از اين كه پذيرفتند اطلاقاتي دالّ بر كبيره بودن مطلق كذب است، يك گام به عقب برمي گردند و مي فرمايند: از بعضي روايات(1) استفاده مي شود مطلق كذب كبيره نيست، از جمله:
اين روايت در محاسن، كافي و عقاب الاعمال نقل شده است.
نسخه ي كتاب محاسن برقي اين چنين است:
عَنْهُ [احمد بن ابي عبدالله البرقي] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ- عليهم السلام - مِنَ الْكَبَائِرِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَا لَمْ أَقُلْه فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.(2)
ص: 128
نسخه ي كتاب شريف كافي اين چنين است:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ.(1)
نسخه ي عقاب الاعمال هم اين چنين است:
حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَمِّي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْقُرَشِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَسَدِيِّ(2) عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه - عليه السلام - قَالَ: الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ- عليهم السلام - مِنَ الْكَبَائِرِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.(3)
ص: 129
ص: 131
مي كنند. اگر منظور از علي بن عبدالله، علي بن عبد الله العطار القمي باشد(1) سند تمام است و بعيد نيست كه بگوييم ايشان است(2)؛ زيرا در اين طبقه افرادي كه به اين نام بوده و معروف
ص: 132
باشند، شايد فقط علي بن عبدالله العطار القمي باشد كه اين نام عند الاطلاق انصراف به او داشته باشد.
مرحوم كليني - قدس سره - اين روايت را با دو شاخه از وشّاء(1)، يكي از
ص: 134
طريق علي بن محمد(1) عن صالح بن أبي حمّاد(2) نقل مي كند و وشّاء هم از احمد بن عائذ(3) عن أبي خديجة عن أبي عبدالله - عليه السلام - نقل مي كند كه هر دو شاخه ي كليني به وشاء به خاطر معلّي بن محمد و صالح بن ابي حمّاد، ناتمام است.
ص: 135
ص: 136
محمد الاسدي(1) عن أبي خديجة عن أبي عبدالله - عليه السلام - نقل مي كند
ص: 137
كه سند اين روايت به خاطر محمد بن علي ماجيلويه و محمد بن علي القرشي ناتمام است.
در اين روايت مي فرمايد: كذب علي الله و علي رسوله [و علي أوصيائه] از كبائر است. اين كه حضرت فقط حصّه اي از كذب را از كبائر ذكر مي كنند نه مطلق كذب را، معلوم مي شود مطلق كذب از كبائر نيست.
إن قلت: مفهوم وصف كه حجّت نيست، پس چگونه از اين روايت استفاده مي كنيد كه مطلق كذب از كبائر نيست؟!
قلت: ما در بحث مفهوم وصف هرچند بالجمله نپذيرفتيم كه مفهوم دارد، ولي في الجمله پذيرفتيم.(1) وقتي گفته مي شود: «اكرم
ص: 138
العالم العادل» اين جمله في الجمله مفهوم دارد و آن اين كه طبيعت، موضوع حكم نيست. بنابراين در اين جا هم كه مي فرمايد كذب علي الله و علي رسوله از كبائر است، معلوم مي شود طبيعت كذب، موضوع حكم نيست. پس اين روايت دالّ بر عدم كبيره بودن مطلق كذب است.
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: اين كه در اين روايت فقط كذب علي الله و علي الرسول از كبائر شمرده شده، شايد به اين خاطر است كه فردِ آكد بوده و حرمتش شديدتر و عظيم تر است. بنابراين در چنين جاهايي كه فرد آكد اختصاص به ذكر شده، نمي تواند آن مطلقاتي را كه بيان مي كند مطلق كذب كبيره است، تقييد كند. كما اين كه اگر دليلي وارد شود كه عالمِ نماز شب خوان را اكرام كن، اين نمي تواند مُقيِّد مطلقاتي باشد كه مي گويد عالم را اكرام كن؛ زيرا عالمِ نماز شب خوان، بيشتر شايسته ي اكرام است و به همين جهت اختصاص به ذكر شده است.
ص: 139
بله، در جايي كه حكم واحد باشد و فردي كه اختصاص به ذكر شده داراي خصوصيتي نباشد، مطلق بر مقيّد حمل مي شود.
اگر روايت مثلاً اين چنين مي فرمود كه: «لا تكذب علي الله تعالي و رسوله فانه كبيرة» ممكن بود كلام مرحوم شيخ را بپذيريم، ولي اين چنين إخبار كرده: «الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ» و از اين كلام هيچ احساس نمي شود كه چون برتري داشته اختصاص به ذكر شده است و اگر مي فرمود: «الكذب من الكبائر» هم اين مطلب در ضمن آن استفاده مي شد كه كذب علي الله و علي رسوله از كبائر است. بنابراين اين كه فقط اين حصّه از كذب را فرمودند از كبائر است، طبق مبناي ما كه پذيرفتيم وصف في الجمله مفهوم دارد _ و إلا ذكر وصف لغو خواهد بود _ مي توانيم استفاده كنيم كه مطلق طبيعت كذب كبيره نيست.(1)
ص: 140
رواياتي وجود دارد كه از آن استفاده مي شود آثار مهمي كه بر كذب به قول مطلق بار مي شود، مراد مطلق كذب نيست، بلكه كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - است و اين مي تواند مؤيّد آن باشد و ذهن را نزديك كند كه روايت أبي خديجه كه فرمود «الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - مِنَ الْكَبَائِرِ» مفهوم دارد. از جمله ي اين روايات است:
_ صحيحه ي أبي بصير:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتُفَطِّرُ الصَّائِمَ قُلْتُ: وَ أَيُّنَا لَا يَكُونُ ذَلِكَ مِنْهُ؟ قَالَ: لَيْسَ حَيْثُ ذَهَبْتَ إِنَّمَا ذَلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ- عليهم السلام -؛(1)
ابوبصير مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود: دروغ موجب افطار صائم مي شود، عرض كردم: كدام يك از ماست كه [در هنگام روزه] دروغي نگفته باشد؟! حضرت فرمودند: آن طور كه تو فكر مي كني نيست، منظور كذب علي الله و علي رسوله - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي الأئمه- عليهم السلام - است.
ص: 141
بنابراين در اين روايت به طور مطلق فرموده است كه كذب، موجب افطار صائم مي شود. بعد كه راوي سؤال مي كند، مي فرمايد مراد كذب علي الله و علي الرسول است.
_ موثقه ي سَمَاعَة بن مهران:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ(1) عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَذَبَ فِي رَمَضَانَ فَقَالَ: قَدْ أَفْطَرَ وَ عَلَيْهِ قَضَاؤُهُ فَقُلْتُ: فَمَا كَذِبَتُهُ؟ قَالَ: يَكْذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -.
وَ رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى مِثْلَهُ.(2)
از اين روايت به خاطر عثمان بن عيسي كه واقفي است، تعبير به موثقه مي شود. مضمره بودن اين روايت هم از آن جايي كه معلوم است در مضمرات سماعة، مسؤول و مرويٌ عنه، امام - عليه السلام - است مشكلي ندارد.
ص: 142
سماعة بن مهران مي گويد: از او [امام - عليه السلام -] درباره ي شخصي سؤال كردم كه در ماه مبارك رمضان كذب مي گويد. فرمودند: روزه اش باطل شده و قضاء آن بر عهده اش است. عرض كردم: چه كذبي؟ فرمودند: كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم -.
_ صحيحه ي أَبِي بَصِير:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ(1) عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: الْكَذِبَةُ تَنْقُضُ الْوُضُوءَ وَ تُفَطِّرُ الصَّائِمَ قَالَ: قُلْتُ: هَلَكْنَا! قَالَ: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ- عليهم السلام -.
وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ
ص: 143
عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى ذِكْرِ تَفْطِيرِ الصَّائِمِ دُونَ نَقْضِ الْوُضُوءِ.(1)
أبي بصير مي گويد از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: كذب وضو را نقض مي كند و [باعث] افطار روزه دار مي شود. عرض كردم: [پس] ما هلاك شديم [و روزه هايمان باطل شد] حضرت فرمودند: آن طور كه فكر مي كني نيست، بلكه آن كذب، كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي الائمه- عليهم السلام - است.
بنابراين اين روايات ذهن را نزديك مي كند به اين كه دلالت روايت أبي خديجة _ اگر از لحاظ سند تمام باشد _ بر نفي كبيره بودن مطلق كذب تمام است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا(2) عَنْ أَحْمَدَ
ص: 144
بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عليهما السلام - يَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً.(1)
اين روايت مرسله است.
امام باقر - عليه السلام - مي فرمايد: امام سجاد - عليه السلام - به فرزندانش مي فرمود: از دروغ بپرهيزيد؛ چه صغيره باشد و چه كبيره،
ص: 145
به شوخي باشد يا به جدّ. وقتي كسي دروغ كوچكي مي گويد، جرأت بر دروغ بزرگ پيدا مي كند ... .
مرحوم شيخ از اين روايت استفاده مي كند(1) كه دروغ به حسب ترتّب مفاسد بر آن، دو نوع است: صغير و كبير. پس اين چنين نيست كه طبيعت دروغ كبيره باشد، بلكه اگر مفاسد بزرگي بر آن مترتب شود، كبيره و إلا صغيره است.
بيان مرحوم شيخ براي استفاده ي عدم كبيره بودن مطلق كذب از اين روايت ناتمام است؛ زيرا اين روايت از حيث مفاسدي كه بر آن مترتب مي شود مي فرمايد: بعضي نسبت به بعضي ديگر صغير و بعضي كبير مي باشد، امّا منافاتي با اين ندارد كه دروغ صغير، في نفسه كبيره باشد.(2) پس استدلال به اين روايت براي نفي كبيره بودن مطلق كذب ناتمام است.
ص: 146
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَانِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: الْكَذَّابُ هُوَ الَّذِي يَكْذِبُ فِي الشَّيْ ءِ؟ قَالَ: لَا مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ وَ لَكِنِ الْمَطْبُوعُ عَلَى الْكَذِبِ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
عبد الرحمان بن الحجاج مي گويد به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا مراد از كذّاب [ظاهراً مرادش كذّاب در آيه ي شريفه ي (الْكَذَّابُ الْأَشِرُ)(2) است] هر كسي است كه دروغ مي گويد؟ حضرت فرمودند: نه، كسي نيست كه مرتكب دروغ نشود، لكن مراد كسي است كه دروغ گويي طبع او شده است.
مرحوم شيخ(3) مي خواهد از اين روايت استفاده كند اين كه حضرت فرمود: «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ»؛ هيچ كسي نيست
ص: 147
مگر اين كه مرتكب كذب مي شود، معلوم مي شود كذب از لَمَم(1) است و كبيره نيست. فقط مطبوع بر كذب _ يعني دائم الكذب يا غالب الكذب و كسي كه علي الله و الرسول دروغ مي بندد _ مرتكب كبيره است.
بعضي از جمله محقّق ايرواني - قدس سره - در استدلال به اين روايت بر عدم كبيره بودن مطلق كذب، مناقشه كرده و فرموده اند(2):
ص: 148
عبارت «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا يَكُونُ ذَاكَ مِنْهُ» دالّ بر لمم بودن كذب نيست، بلكه دالّ بر اين است كه كذب خيلي مورد ابتلاء است، مانند غيبت كه كمتر كسي مي تواند از افتادن در مهلكه ي غيبت جان سالم به در ببرد. نهايت چيزي كه از اين روايت استفاده مي شود آن است كه بر كسي كه گاهي دروغ مي گويد، كذّاب صادق نيست، ولي اين منافات ندارد كه مطلق كذب كبيره باشد و مورد ابتلاي اكثريت هم باشد.
گرچه اين كلام محقّق ايرواني - قدس سره - كه (اگر گناهي مورد ابتلاي همه باشد دالّ بر كبيره نبودن آن نيست) صحيح است، ولي لحن كلام امام - عليه السلام - به گونه اي است كه استفاده مي شود حضرت در مقام تحقير آن نوعِ كذب هستند و مي خواهند بفرمايند: هر
ص: 149
مرتكب كذبي اگر مصداق آن كذّابي باشد كه در قرآن كريم آن تعبيرات در مورد او به كار رفته، در اين صورت كلاه همه پسِ معركه است؛ چون همه مبتلاي به آن هستند. بنابراين حضرت در مقام تحقير چنين كذبي هستند؛ يعني داراي آن شدت و حدّت نيست. بنابراين مي توانيم بگوييم استدلال مرحوم شيخ درست است و دالّ بر عدم كبيره بودن مطلق كذب مي باشد.
اگر اين صحيحه را ضميمه كنيم به صحيحه ي منصور بن يونس _ كه فرمود: دروغ باعث نقض وضوء و بطلان روزه است، كه راوي گفت اگر اين طور باشد همه ي ما هلاك شديم و حضرت در پاسخ فرمود: آن طور كه فكر مي كني نيست و مراد كذب علي الله و علي الرسول است _ مي توانيم استفاده كنيم مراتب پايين دروغ كه گاهي از سر كم توجّهي و غفلت از خيلي ها صادر مي شود، نمي تواند در رديف ساير كبائر باشد. هرچند باز چنين كذبي گناه است و مرتكب آن مستحقّ عقوبت است، ولي نمي توان آن را از كبائر دانست.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْمَجَالِسِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ أَبِي وَكِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام - قَالَ: لَا يَصْلُحُ
ص: 150
مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ: كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر احمد بن محمد بن يحيي كه وثاقش ثابت نيست(2) و زياد بن مروان القندي(3) كه از رؤوس
ص: 151
ص: 152
واقفه است و تضعيف شده و أبي وكيع(1) و ... ناتمام است.
حارث الاعور از اميرالمؤمنين - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: كذب، جدّ و هزلش صلاحيت ندارد، هم چنين صلاحيت ندارد اين كه كسي از شما به فرزندش وعده اي دهد سپس وفا نكند. كذب انسان را به سوي فجور هدايت مي كند و فجور هم به سوي آتش هدايت مي كند.
استدلال مرحوم شيخ - قدس سره - به اين روايت براي نفي كبيره بودن مطلق كذب به اين صورت است كه در اين روايت مي فرمايد: «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُور» پس معلوم مي شود خودِ كذب فجور نيست بلكه هدايت به فجور مي كند و وقتي خودِ كذب فجور نباشد، پس كبيره هم نيست.(2)
ص: 153
علاوه بر اين كه اين روايت از لحاظ سند ناتمام است، از لحاظ دلالت هم ناتمام است؛ زيرا مقصود از فجور، آن كبائر خيلي زشت مانند فواحش است و طبق اين روايت كسي كه دروغ بگويد مبتلا به آن گناهان مي شود و اين منافاتي ندارد كه خود كذب هم از كبائر باشد، هرچند از فواحش نباشد؛ يعني كذب اين اثر بد را دارد كه كسي مرتكب آن شود مبتلا به گناهان بزرگ ديگر هم مي شود، امّا اين كه خودش كبيره نباشد، روايت دلالتي بر آن ندارد.
بنابراين اين كه مرحوم شيخ فرمودند اين روايت استشعار به كبيره نبودن مطلق كذب دارد، مي گوييم هيچ إشعاري بر آن ندارد.
اين ها تمام رواياتي بود كه مرحوم شيخ - قدس سره - ذكر فرمودند و ما هم تأييداتي را ذكر كرديم. به نظر مي آيد از مجموع اين روايات اطمينان حاصل مي شود كه طبيعت كذب كبيره نيست. آن كذبي كه كبيره بودن آن يقيني است، كذب علي الله و علي الرسول - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي ائمّة الاطهار- عليهم السلام - است، يا كذبي است كه مشتمل بر مفسده اي باشد كه آن مفسده در حدّ كبيره باشد، مانند كذبي كه منجرّ به اتلاف نفوس، فروج و ... گردد.
ص: 154
ص: 155
ص: 156
ص: 157
مرحوم شيخ بعد از ذكر روايت حارث الأعور، به اين مناسبت كه در اين روايت از خلف وعد هم نهي شده، وارد بحث خلف وعد مي شود و اين مطلب را مطرح مي كند كه آيا خلف وعد نيز مصداق كذب است؟
در روايت حارث الاعور بعد از اين كه فرمود: «لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ»(1) مي فرمايد: «وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا
ص: 158
يَفِيَ لَهُ». البته مرحوم شيخ در مكاسب به صورت «و لا يَعِدَنَّ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ» نقل مي كند كه در اصل، چنين نيست.
ظاهر روايت با توجّه به صدر و ذيل، آن است كه وعده دادن به صبي و وفا نكردن به آن از مصاديق كذب است. در ادامه مي فرمايد: «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ». بنابراين ظاهر روايت اين است كه عدم وفاي به عهد از مصاديق كذب است.
شيخ - قدس سره - در اين كه وعده دادن سپس تخلّف كردن، از مصاديق كذب باشد تأمّل دارند. به همين خاطر مي فرمايد بايد مراد روايت «الوعد مع إضمار عدم الوفاء»(1) باشد؛ يعني در همان حالِ وعده دادن، قصد عدم وفاء داشته باشد؛ مثلاً براي آرام كردن
ص: 159
گريه ي بچه مي گويد فلان چيز را برايت مي خرم، در حالي كه واقعاً قصد ندارد بخرد. پس اين نوع وعده كه شخص از اوّل قصد وفاء ندارد، مقصود روايت است كه مصداق كذب است.
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: ظاهراً مراد از آيه ي شريفه ي:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا مي گوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد؟! داراي مقت و غضب بزرگي نزد خداوند است اين كه بگوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد.
هم اين چنين است؛ يعني مراد وعد بدون قصد وفا مي باشد.
البته آيه ي شريفه را به گونه ي ديگري هم مي توان معنا كرد كه با آيه ي شريفه ي (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ)(2) به يك مضمون باشد و قول به غير عمل را مذمت كند؛ به صورت كه: «چرا مي گوييد آن چه را كه عمل نمي كنيد»؛ يعني آن چه كه به ديگران مي گوييد، خودتان هم عمل كنيد. ولي در روايات مباركه عمدتاً آيه ي شريفه بر وعد تطبيق شده است. چند نمونه از اين روايات را ذكر مي كنيم.
ص: 160
_ صحيحه ي هشام بن سالم:
وَ عَنْهُ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيم] عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)؛
هشام بن سالم مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: وعده ي مؤمن به برادرش، نذري است كه كفّاره ندارد. كسي كه خلف وعده كند، در حقيقت به خلف خدا اقدام كرده [يعني خلف امر خداوند كرده در حالي كه عهد بسته اطاعت كند] و متعرض مقت و غضب خداوند شده است؛ زيرا در آيه ي شريفه مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ).
_ عهدنامه ي مالك اشتر:
إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ
ص: 161
الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون)(1)؛
[اي مالك] بپرهيز كه در برابر نيكي هايت، بر رعيت خود منّت گذارى يا كار خود را [كه براي رعيت انجام مي دهي] بيش از آن چه كه هست در نظرت جلوه كند يا به آن ها وعده اى بدهي و به آن عمل نكني؛ همانا منّت گذاردن، احسان را باطل مي كند و تزيّد، نور حق را از بين مي برد و خلف وعد، باعث خشم خداوند و مردم مي شود. خداوند متعال مي فرمايد: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون).
_ تفسير علي بن ابراهيم القمي (بنا بر فرض اين كه تفسير، مضمون روايت باشد):
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) مُخَاطَبَةٌ لِأَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - الَّذِينَ وَعَدُوهُ أَنْ يَنْصُرُوهُ وَ لَا يُخَالِفُوا أَمْرَهُ وَ لَا يَنْقُضُوا عَهْدَهُ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام -، فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُمْ لَا يُوفُونَ بِمَا يَقُولُونَ، فَقَالَ: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ) الْآيَةَ، وَ قَدْ سَمَّاهُمُ اللَّهُ مُؤْمِنِينَ بِإِقْرَارِهِمْ وَ إِنْ لَمْ يَصْدُقُوا(2)؛
آيه ي (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ)
ص: 162
خطاب به اصحاب رسول گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه وعده دادند آن حضرت را ياري كنند و با اوامرش مخالفت نكرده و عهد و پيمان خود را درباره ي اميرالمؤمنين - عليه السلام - نقض نكنند. پس [چون] خداوند متعال مي دانست كه به قولشان وفا نمي كنند، فرمود: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّه)، و خداوند متعال به سبب اقرارشان آن ها را مؤمن ناميده، هرچند صادق نبودند.
إن قلت: تطبيق آيه ي شريفه بر وعد در روايات مباركه، از باب مصداق است و منافاتي ندارد كه در جامعِ بين ذمّ خلف وعد و معناي دوم (ذمّ قول به غير عمل) استعمال شده باشد.
قلت: بين اين دو معنا جامع عرفي وجود ندارد؛ زيرا در مورد تقبيح خلف وعد، آيه ي شريفه به اين معناست كه يا وعده ندهيد يا اگر وعده مي دهيد وفا كنيد. پس در اين صورت اجبار به عمل، بعد از قول و از ناحيه ي قول پديد مي آيد، در حالي كه در مورد تقبيح عمل نكردن به وظايفي كه به ديگران سفارش مي كنيم، اين اجبار به عمل از غير ناحيه ي قول است؛ يعني اين طور نيست كه فقط چون به ديگران گفتيم پس بايد خودمان هم عمل كنيم، بلكه چه به ديگران بگوييم و چه نگوييم، خودمان بايد عمل كنيم.
علاوه آن كه در آيه ي شريفه، توبيخ مستقيماً روي قول رفته و قولي را كه مستتبع عمل نباشد مذمت كرده است، در حالي كه
ص: 163
طبق معناي دوم، گفتن هيچ مذمتي ندارد و چه بسا از باب امر به معروف و نهي از منكر واجب هم باشد، هرچند خود عامل نباشد. و در حقيقت بايد مي فرمود: «لم لاتفعلون ما تقولون»؛ يعني سزاوار است كسي كه ديگران را سفارش مي كند، خودش در رتبه ي قبل عامل باشد، امّا اگر عمل نكرد گفتنش مانعي ندارد. حتّي در روايتي هم كه مي فرمايد: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُم»(1) جنبه ي اثباتي را بيان مي فرمايد و نهي از گفتن نمي كند، در حالي كه در آيه ي شريفه گفتن را توبيخ مي كند.
بنابراين به نظر مي رسد اين كه جناب سيد خويي(2) - قدس سره - فرموده
ص: 164
كه وزان اين آيه ي شريفه، وزان آيه ي شريفه ي (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) است و اصلاً ربطي به وعد ندارد، قابل موافقت نيست و بايد همان طور كه روايات مباركه تطبيق داده اند، حمل كرد بر مورد وعد و هر گفتني كه مستتبع و علّت عمل است، و مواردي كه صرف نظر از گفتن، وظيفه است و گفتن يا نگفتن تأثيري در وجوب آن ندارد، آيه ي شريفه ناظر به آن نيست. البته اين كه مي گوييم آيه ي شريفه ناظر به آن نيست، به كمك روايات است؛ نه اين كه آيه ي شريفه اصلاً نتواند تاب آن معنا را داشته باشد. و نهايت آن كه بگوييم آيه ي شريفه در اعمّ از خلف وعد و قول به غير عمل استعمال شده، كما اين كه در روايتي(1) بر قول بلا عمل هم تطبيق شده است، ولي چون سند
ص: 165
آن ضعيف مي باشد نمي تواند به عنوان مستند باشد.
پس نتيجه اين شد كه مرحوم شيخ در مورد آيه ي شريفه ي (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون) فرمودند: ظاهراً وعده دادن مع إضمار عدم الوفاء مراد است. ولي به نظر ما قيد «مع إضمار عدم الوفاء» لازم نيست؛ زيرا رواياتي كه اين آيه ي شريفه را بر خلف وعد تطبيق داده، اطلاق دارد؛ يعني چه از اوّل همراه إضمار عدم الوفاء باشد و چه نباشد، در هر صورت مشمول آيه ي شريفه است.
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: حتّي اگر بگوييم مراد از عبارت «وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ...» وعده اي است كه از اوّل عزم بر عدم وفاء داشته باشد، باز نمي توانيم بگوييم حقيقتاً مصداق كذب است؛ چون به هر حال وعد از مقوله ي انشاء است و واقعي وراء انشاء ندارد تا به خاطر عدم تطابق، متّصف به كذب شود، بلكه امرش دائر بين وجود و عدم است. امّا اين كه چرا در روايت اطلاق كذب بر آن شده، دو وجه مي تواند داشته باشد.
ص: 166
وجه اوّل: به خاطر علاقه ي مشابهت وعد (مع إضمار عدم الوفاء) با كذب و تشابه در حكم، مجازاً اطلاق كذب شده است.
وجه دوم: به خاطر اين كه هر وعدي مستلزم إخبار به وقوع فعل است(1)، كذب بر آن اطلاق شده است؛ مثلاً كسي كه به ديگري وعده مي دهد اوّل ماه پنجاه هزار تومان هديه مي دهم، از آن جايي كه اين وعد، انشاء بوده(2) و امرش دائر بين وجود و عدم است و واقعي وراء انشاء ندارد تا تطابق يا عدم تطابق با آن داشته باشد، نمي توانيم آن را متّصف به صدق يا كذب كنيم، ولي اين وعد چون مستلزم يك خبر است كه اوّل ماه پنجاه هزار تومان تحويل او خواهد داد، پس اگر به وعده اش عمل
ص: 167
نكند اين خبر را غير مطابق با واقع قرار مي دهد، پس به اين اعتبار كذب مي شود.
سپس مرحوم شيخ مي فرمايد: ساير انشاءات هم مستلزم إخبار است.
مرحوم شيخ(1) براي تأييد كلام خود كه وعد از حيث استلزام بر خبر مي تواند متّصف به كذب شود و بلكه ساير انشاءات هم اين گونه است، كلامي از شيخ جعفر كاشف الغطاء(2) - قدس سره - ذكر مي كند كه ايشان هم معتقد به اتّصاف انشا ءات به كذب از حيث
ص: 168
خبر ملازم با آن است و مثال هايي براي آن ذكر مي كند، مانند: مدح المذموم (مدح كردن كسي كه مذموم است)، ذمّ الممدوح، تمنّي المكاره [مثلاً بگويد كاش ما هم مريض بوديم و ثواب مي برديم، در حالي كه واقعاً نمي خواهد]، ترجّي غير المتوقع [بگويد منتظرت بودم، در حالي كه واقعاً منتظر نبود]، ايجاب غير الموجب (بر افراد تحت امرش كاري را واجب كند، در حالي كه ملاك وجوب را ندارد)، ندب غير النادب (بر افراد تحت امرش انجام كاري را مستحب كند، در حالي كه ملاك استحباب را ندارد) و وعد غير العازم (وعده دهد در حالي كه عزم بر وفاي به آن ندارد). پس در تمام اين انشاءات چون مستلزم خبر است از آن حيث مي تواند مّتصف به كذب شود، گرچه خود انشاءات في نفسه متّصف به صدق و كذب نمي شود.
كلام كاشف الغطاء(1) - قدس سره - درست نيست و در اين أمثله اي كه
ص: 169
ص: 170
ص: 171
ص: 172
ذكر كردند، هيچ يك از انشاءات ملازم با خبر نيست(1)؛ مثلاً ايجاب غير الموجب (واجب كردن چيزي كه ملاك وجوب ندارد) كجا متضمّن خبر است تا به اعتبار آن متّصف به كذب شود؟! او فقط ايجاب كرده كه آن هم انشاء است؛ نه إخبار.
البته ممكن است گفته شود اين انشاء بي جا بوده يا مصداق ظلم بر افراد تحت امرش است، امّا به هيچ وجه متّصف به كذب نمي شود؛ چون متضمن هيچ خبري نيست. در ساير انشاءات هم اين چنين است؛ مثلاً كسي امانتي در دستش باشد و آن را بفروشد، با اجراي صيغه ي بيع مرتكب كذب نشده؛ چون خبري نداده كه غير مطابق با واقع باشد، هرچند برخي يا همه خيال كنند مبيع ملك منشئ بوده است، و إلا بايد ملتزم شويم خيلي از كارها كذب است.
ص: 173
به عنوان مثال پيرمرد هشتاد ساله اي كه محاسنش را خضاب كرده و بيست سال جوان تر نشان مي دهد، بايد بگوييم مرتكب كذب شده است. در حالي كه او خبري نداده تا بگوييم كذب است، بلكه برداشت ديگران اشتباه است. هرچند ممكن است در بعضي موارد بر اين عمل، عنوان غش صادق باشد؛ مثلاً براي خواستگاري دختري برود و خودش را جوان بنماياند.، اين جا چون گول زدن صدق مي كند مصداق غش است، امّا باز كذب بر آن صادق نيست.
بله، اگر در جاي خاصّي انشاء به گونه اي باشد كه عرفاً ملازمه ي با خبر داشته باشد _ كه بسيار نادر است و شايد اصلاً اتفاق نيفتد _ در چنين جايي ملتزم مي شويم، ولي از آن جايي كه وعد حتّي اگر قصد وفا هم نداشته باشد چيزي جز انشاء و إيقاع انجام امري نيست و آن هم محقّق شده، لذا كذب در آن راه ندارد.
بنابراين در تمام مواردي كه مرحوم كاشف الغطاء مثال زدند اگر به نحو انشاء باشد، ملازم با خبر نيست و امرش دائر بين وجود و عدم است و متّصف به صدق و كذب نمي شود، و اگر هم به نحو إخبار(1) بيان كند كه از محلّ كلام خارج است.
ص: 174
مرحوم شيخ بيان ديگري براي كذب نبودن خلف وعد ارائه داده و مي فرمايد: «و كيف كان، فالظاهر عدم دخول خلف الوعد في الكذب؛ لعدم كونه من مقولة الكلام»(1)؛ يعني خلف وعد اصلاً از مقوله ي كلام نيست تا متّصف به صدق و كذب شودژ بلكه از مقوله ي عمل است(2)؛ زيرا خلف وعد يعني ترك عمل به وعد، در حالي كه صدق و كذب وصف كلام است؛ نه عمل.
ولي ما مي گوييم لازم نيست چيزي حتماً از مقوله ي كلام باشد تا متّصف به صدق و كذب شود، بلكه اگر عملي جايگزين كلام هم باشد مي تواند متّصف به صدق و كذب شود؛ مثلاً اگر در جواب اين سؤال كه آيا زيد اين جاست، سرش را به عنوان رضايت پايين بيندازد، از آن جايي كه اين عمل جايگزين كلام «بله» است مي تواند متّصف به كذب شود. بنابراين بهتر بود جناب شيخ بفرمايد: خلف وعد نه از باب كلام است و نه جايگزين كلام، پس متّصف به كذب نمي شود.
البته عمل گرچه خود متّصف به كذب نمي شود، ولي
ص: 175
مي تواند محقّق كذب باشد؛ مثلاً اگر كسي به نحو إخبار بگويد من اوّل ماه پنجاه هزار تومان به شما خواهم داد، اگر اوّل ماه پرداخت نكند باعث دروغ شدن آن كلام خواهد بود و كشف مي شود از اوّل دروغ بوده است؛ يعني صدق و كذب چنين خبري به نحو شرط متأخّر، منوط به اين است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد يا خير؛ اگر اتفاق افتاد راست است و اگر اتفاق نيفتد دروغ است. در صورتي هم كه هنگام گفتن چنين خبري اعتقاد به عدم تحقّق داشته باشد ولي از قضا تحقّق پيدا كند باز اين كلام دروغ نيست، هرچند تجرّي كرده است.
بعد از اين كه بيان كرديم خلف وعد نمي تواند از باب كذب حرام باشد چون كذب بر آن صادق نيست، اين سؤال مطرح مي شود كه آيا دليلي بر حرمت خلف وعد وجود دارد؟
همان طور كه مرحوم شيخ فرمودند، ظاهر بعض أخبار حرمت خلف وعد است(1)، مانند روايتي كه مي فرمايد:
ص: 176
«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ»(1)
آيه ي مباركه هم كه بر خلف وعد تطبيق شده، بيان گر حرمت آن است؛ زيرا لحن آن شديد است:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون * كَبُرَ
ص: 177
مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(1)
امّا با اين حال مشهور فقهاء قائل به عدم حرمت مطلق خلف وعد شده اند. ولي ما مي گوييم اگر ما بوديم و فقط آيه ي شريفه، چاره اي جز اين نداشتيم كه بگوييم مطلق خلف وعد حرام است، ولي به قرينه ي بعضي قرائن خارجي مي گوييم آيه ي شريفه از حيث شمولش بر تمام افراد خلف وعد در مقام بيان نيست.
بيان مطلب: در بعضي از مباحث گذشته بيان كرديم آيه ي شريفه ي (أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ)(2) بيان مي فرمايد كه هر كس مسرف باشد از اصحاب نار است _ شايد ادلّه ي ديگري هم داشته باشيم كه دالّ بر حرمت مطلق اسراف باشد _ امّا با اين حال گفتيم نمي توان ملتزم شد كه مطلق اسراف حرام است؛ زيرا به عنوان مثال اگر كسي ته مانده ي آب ليواني را كه مي تواند دوباره آن را استفاده كند دور بريزد، اسراف بر آن صدق مي كند، يا مثلاً كسي هندوانه اي خورده تخمه هاي آن را دور بريزد مصداق اسراف است، يا كسي خرمايي خورده هسته اش را دور بريزد (و در جايي آن را نكارد) روايت
ص: 178
مي فرمايد اين عمل اسراف است(1) و ... ولي نمي توانيم بگوييم اين نوع اسراف ها حرام است؛ زيرا سيره ي عمليه ي قطعيه ي جاريه بر ارتكاب چنين اسرافي وجود دارد و اگر چنين اسرافي حرام بود حتماً به طور واضح بيان مي شد و در روايات به شدت با آن مقابله مي شد؛ زيرا خيلي مورد ابتلاء است و فقهاء طبق آن فتوا مي دادند. امّا چون چنين فتوايي مشهور نيست و حتّي بيان هاي روايي متكرّر و محكمي در اين گونه موارد وارد نشده، كشف مي كنيم حرام نيست و نهايت اين كه مكروه است، كما اين كه در عروة الوثقي مي فرمايد: «الإسراف في ماء الوضوء مكروه»(2)، در حالي كه هيچ كس حاشيه نزده «بل حرامٌ» با اين كه اسراف در آب وضوء كم نيست؛ يعني اسراف در بيش از إسباغ(3) (كه به مقدار يك مدّ آب در وضوء و يك صاع در
ص: 179
ص: 180
غسل است)(1) خيلي رواج دارد و كسي نگفته حرام است.
در مورد وعد هم مي گوييم: از آن جايي كه كثيراًما تخلّف از وعد اتفاق مي افتد و كسي بر آن ها به عنوان رفتار حرام انكار نمي كند و مشهور فقهاء به حرمت آن فتوا نداده اند، پس معلوم مي شود خلف وعد حرام نيست. بنابراين بايد بگوييم مقصود از آيه، آن قول هايي است كه في نفسه يك نوع الزام شرعي دارد، مانند نذر، پيمان و تعاهد طرفيني و ... كه صرف نظر از آيه ي شريفه، الزامي بر آن وجود دارد. بنابراين مراد از آيه ي شريفه چنين وعدهايي است و وعد هاي معمولي مشمول آيه ي شريفه نيست و روايات هم نمي خواهد بيش از كراهت خلف وعد را بيان كند.
امّا با اين حال چون جواز خلف وعد ظاهراً ثابت نيست كه
ص: 181
اجماعي باشد، احتياط در اين است كه اگر كسي به جِدّ وعده داد، وفا كند و تخلّف نكند؛ زيرا اگر آيه ي شريفه و بعضي روايات در مقام بيان باشد نمي توان آ ن را حمل بر كراهت كرد؛ چون مي فرمايد: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ) كه بسيار شديد اللحن است و به ويژه آن كه در مصحّحه ي هشام بن سالم آمده بود: «فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ» و آن گاه امام آيه ي شريفه را بر خلف وعد تطبيق فرمودند، و با اين تطبيق ديگر توجيه سابق در آيه راه ندارد. بله، مي توان آن را حمل بر مبالغه ي در كراهت خلف وعد كرد.
كسي كه به ديگري وعده اي مي دهد، مي تواند به يكي از اقسام زير ابراز كند:
1. إخبار از عزم دروني؛ مثلاً مي گويد من عازمم كه فردا به منزل شما بيايم. اين در حقيقت إخبار است و متّصف به صدق و كذب مي شود؛ يعني اگر واقعاً عازم باشد، صادق است و اگر عازم نباشد كاذب است.
2. إخبار از انجام فعلي در آينده؛ مثلاً مي گويد: من فردا خانه ي شما خواهم آمد. اين هم باز خبر است و مانند آن است كه بگويد فردا باران خواهد آمد. بنابراين متّصف به صدق و كذب مي شود؛ يعني در صورتي كه فردا بيايد اين خبر صادق است، هرچند موقع بيان اين جمله عزم بر آمدن نداشته باشد.
ص: 182
پس اگر تصميمش عوض شود و بيايد كشف مي شود خبرش راست بوده، ولي چون موقع گفتن اين جمله در اعتقاد خودش دروغ بوده، پس تجرّي كرده است.
و اگر عكس آن باشد، يعني فردا نيايد، كشف مي شود خبرش دروغ بوده است، هرچند موقع گفتن اين خبر عزم بر آمدن داشته ولي بعداً مانعي براي رفتن رخ داده است كه در اين صورت دروغ بر آن صادق است، گرچه مرتكب معصيت نشده است.
3. انشاء وعدي كه تحقّق مُنشَأ در آينده است؛ مثلاً در همان مثال قبلي به نحو انشاء مي گويد: من فردا به خانه ي شما خواهم آمد. اين در حقيقت به اين صورت است كه الآن بر خود الزام مي كند كه فردا به منزل ما بيايد و با نفس گفتن اين جمله، آن الزام و وعد محقّق شده و ديگر متّصف به صدق و كذب نمي شود؛ چون واقعيتي وراء اين كلام نيست تا با آن تطابق يا عدم تطابق داشته باشد، هرچند زمان تحقّق مُنشأ در آينده است.
بنابراين در اين صورت حتّي اگر واقعاً عزم بر آمدن هم نداشته باشد باز متّصف به كذب نمي شود، گرچه ممكن است فريب دادن بر آن صادق باشد. و به طريق أولي اگر كسي بگويد من به شما وعده مي دهم فردا به منزلتان مي آيم، اين فقط انشاء است و إخبار نمي باشد و در نتيجه حتّي اگر تخلّف كند متّصف به كذب خبر نمي شود.
ص: 183
ص: 184
ص: 185
هزل گاهي به صورت حكايت يك قضيه اي كه مفاد آن خنده دار و تمسخر آور است مي باشد، در اين صورت مانعي ندارد كه متّصف به كذب شود؛ زيرا خبر غير مطابق با واقع را به نحو جدّ نقل مي كند، هرچند هدفش به خنده آوردن ديگران باشد.
ولي گاهي به صورت نقل حكايت نيست بلكه كلامي را ابراز مي كند كه خنده دار است؛ مثلاً مي گويد قيافه ي طرف را ببين! اين كلام از آن جايي كه إنشاء بوده و خبر نيست، متّصف به صدق و كذب نمي شود.
ولي با اين حال روايات، امر به پرهيز از هزل كرده كه اگر بر نوع اوّل تطبيق شود مصداق كذب است و عنوان مستقلي در حرمت نيست، ولي اگر به گونه اي باشد كه بر نوع دوم يا بر اعمّ از انشائي و إخباري تطبيق داده شود، لامحاله مي گوييم هزل خود عنوان مستقلي در حرمت است.
ص: 186
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عليهما السلام - يَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً.(1)
اين روايت مرسله است و قابل استناد نيست.
امام سجاد - عليه السلام - در اين روايت _ علي فرض صدور _ مَقسم را كذب قرار داده و فرمودند: از جدّ و هزل دروغ بپرهيزيد، بنابراين بر نوع اوّل (هزل) منطبق مي شود كه مصداق كذب است.
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنْ أَحْمَدَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ
ص: 187
الطَّائِيِّ(1) عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام -: لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ.
وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ مِثْلَهُ.(2)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر قاسم بن عروة كه توثيق ندارد، ناتمام است.
در اين روايت هم مقسم كذب است، بنابراين هزل هايي را كه دروغ بر آن صادق نباشد شامل نمي شود.
«لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ»(3)
ص: 188
در اين روايت هم مي فرمايد: دروغ، نه جدّ آن و نه هزل آن سزاوار نيست.
اين روايت علاوه بر ضعف سند و اين كه باز مَقسم كذب است، دالّ بر حرمت هم نيست؛ زيرا عبارت «لَا يَصْلُحُ» هم در حرمت و هم در كراهت استعمال مي شود. مگر اين كه گفته شود دو قرينه در اين جا وجود دارد كه در حرمت استعمال شده كه عبارتست از:
الف: كذب در جايي كه به نحو جدّ باشد يقيناً حرام است. بنابراين «لَا يَصْلُحُ» در اين جا كه بر كذب به جدّ تطبيق داده شده، در حرمت به كار رفته است.
ب: در ادامه ي روايت تعليل ذكر مي كند كه «إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ»، لذا هزلي كه هدايت به فجور و در نتيجه به نار مي كند بايد حرام باشد.
امّا هيچ يك از اين شواهد نمي تواند دليل بر استفاده ي حرمت از عبارت «لَا يَصْلُحُ» در مورد هزل باشد؛ زيرا «لَا يَصْلُحُ» كه به معناي ناشايست است مي تواند در اعم استعمال شود كه در مورد جدّ به طور تحريمي و در مورد هزل به طور رجحاني باشد و عبارت «يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ» هم نمي تواند دالّ بر حرمت باشد؛ زيرا خيلي از مكروهات هدايت به فجور مي كند در حالي كه حرام نيست.
ص: 189
يَا أَبَا ذَرٍّ وَيْلٌ لِلَّذِي يُحَدِّثُ فَيَكْذِبُ لِيُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَهُ وَيْلٌ لَه.(1)
اي ابوذر، واي بر كسي كه به دروغ سخن مي گويد تا مردم را بخنداند، واي بر او، واي بر او، واي بر او!
در اين جا هم معلوم است مراد حضرت كسي است كه با مطالب و اخبار دروغ، ديگران را مي خنداند؛ نه اين كه با خود كلام بدون اين كه در مقام خبر باشد بخنداند. بنابراين شامل هزل هاي إنشائي نمي شود، مگر اين كه بگوييم كذب در اين روايت مجازاً در اعم به كار رفته كه التزام به آن مشكل است.
اين ها رواياتي است كه در مورد هزل وارد شده و همان طور كه ملاحظه فرموديد هيچ كدام شامل هزل غير إخباري نمي شود، پس هزل غير إخباري به عنوان هزل حرام نيست. بله، اگر تحت عناوين محرّم ديگري واقع شود، به خاطر آن عناوين حرام مي شود.
طبق معياري كه ارائه كرديم اگر مبالغه اي در مقام إنشاء به كار برده شود _ البته از لحاظ صغروي معلوم نيست چندان
ص: 190
مصداقي داشته باشد _ متّصف به صدق و كذب نمي شود، ولي اگر در مقام إخبار به كار برده شود، آن مقداري كه عرفاً از آن خبر داده در صورتي كه مطابق واقع باشد متّصف به صدق و إلا متّصف به كذب مي شود؛ مثلاً اگر در مورد كسي كه اصلاً فقه بلد نيست يا آشنايي كمي دارد گفته شود: «فلانٌ بحرٌ في الفقه» اين كلام دروغ است، ولي اگر فقيه باشد چنين كلامي در مورد او دروغ نيست.
نكته ي دروغ نبودن اين نوع مبالغه آن است كه متكلّم در اصل إخبار، مطلب غير واقعي را نگفته و فقط در كيفيت إلقاء اين خبر روشي را برگزيده كه أوقع في النفس باشد و اين اشكالي ندارد؛ زيرا قرينه دارد كه مبالغه است، هرچند قرينه ي لبّيه باشد؛ مثلاً در اين بيت شعر:
ز سمّ ستوران در آن پهن دشت
زمين شد شش و آسمان گشت هشت
مي خواهد بيان كند كه معركه و جنگ سختي به پا شد و معلوم است كه آسمان هشت و زمين شش تا نمي شود، پس دروغ نيست. يا در اين شعر:
لو لم يكن في كفه غير نفسه لجاد بها فليتق الله سائله
اگر كف دستش غير جانش نباشد، آن جان را هم تقديم مي كند، پس جدّي بگيريد اين حرف را و از او
ص: 191
درخواست نكنيد [كه اگر چيزي نداشته باشد جانش را تقديم شما مي كند].
اين كلام مبالغه ي در سخاوت اوست و طوري بيان مي كند كه وقع در نفس داشته باشد، كما اين كه در روايات نيز چنين مبالغاتي به كار برده مي شود؛ مثلاً در روايتي مي فرمايد:
«مَنْ بَنَى مَسْجِداً كَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ»(1)؛ هر كس به اندازه ي مفحص قطاة مسجدي بنا كند، خداوند در بهشت خانه اي براي او بنا مي كند.
اين كه مي فرمايد به اندازه ي مفحص قطاة(2)، كنايه از كوچكي
ص: 192
آن است، ولي در اين كنايه هم مبالغه به كار رفته، آن هم مبالغه ي زياد؛ زيرا قطاة مرغ بسيار كوچكي است كه مفحصِ آن هم بسيار كوچك است.
از اين جهت بايد در فهم آيات و روايات دقت كرده و توجّه داشته باشيم بعض مطالب ممكن است كنايه يا مبالغه باشد كه براي وقع بيشتر در نفس القاء شده است؛ نه اين كه جمود در الفاظ داشته باشيم. مثل آن كسي كه چون ديد امام صادق - عليه السلام - بر روي كفن فرزندشان اسماعيل نوشتند: «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله»(1) او هم بر روي كفنش نوشت: «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله»!
علي أيّ حالٍ مبالغات هم اگر در مقام إخبار باشد، متّصف به
ص: 193
صدق و كذب مي شود؛ يعني آن مقداري كه دالّ بر خبر است اگر مطابق با واقع باشد صادق است، هرچند مبالغه اش زياد باشد و به تعبير مرحوم شيخ «و إن بَلغتْ ما بَلغتْ»(1)، امّا اگر آن مقداري كه دالّ بر خبر است مطابق واقع نباشد كاذب است.
ص: 194
ص: 195
ص: 196
ص: 197
«توريه» يعني سخني كه معناي خلاف ظاهر آن اراده شده كه مطابق واقع است و متكلّم هم قصدش اين است كه مخاطب معناي ظاهر را دريافت كند، هرچند اين الفاظ را در آن معناي ظاهر استعمال نكرده و مخاطب خودش چنين برداشتي كرده است. بنابراين از آن جايي كه در معناي ظاهر كه خلاف واقع است استعمال نكرده، به جهت آن متّصف به كذب نمي شود، گرچه قصدش اين است كه متكلّم آن معناي ظاهر را دريافت كند، ولي اين دريافت به خاطر استعمال لفظ در آن معنا نيست؛ چون در آن معنا استعمال نكرده است.
اين مانند آن است كه كسي محاسن سفيد خود را رنگ كند به هدف اين كه ديگران او را جوان بپندارند. همان طور كه اين عمل كذب نيست، استعمال لفظ و اراده ي معناي غير ظاهر به قصد اين كه مخاطب خودش معناي ظاهر را دريافت كند هم كذب نيست.
ص: 198
مثال هايي براي توريه
يكي از علماي شيعه در بين سني ها گير افتاده بود، مي خواست تقيه كند و در عين حال دروغ هم نگويد _ گرچه دروغ در مقام تقيه جايز است _ در جواب اين سؤال كه خليفه ي بعد از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - كيست؟ فرمود: «من بنته في بيته» كه سنّي ها فكر كردند مقصودش كسي است كه دخترش در خانه ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، در حالي كه او اراده كرده كسي كه دختر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در خانه اش است.
يا در مقام ديگر از عالمي پرسيده بودند خلفاء چند تا هستند؟ وي به جاي گفتن إثني عشر فرموده بود: أربعة أربعة أربعة، دست از سر ما برداريد! در حالي كه آن ها اين سه بار أربعة گفتن را فكر كرده بودند به خاطر تأكيد است.
مثال ديگر: كسي به ديگري مي گويد چنين چيزي به من گفتي، او هم در مقام انكار آن چيزي كه گفته مي گويد: «علم الله ما قلْتُهُ» كلمه ي «ما» هم مي تواند موصوله باشد و هم نافيه، متكلّم طوري أدا مي كند كه او «ما»ي نافيه دريافت كند، در حالي كه «ما»ي موصوله را اراده كرده است.
مثالي هم مرحوم شيخ ذكر مي كنند: كسي امروز نان خورده ولي به جهتي نمي خواهد ديگران بفهمند، مي گويد: ما أكلت الخبز اليوم، ولي مقصودش از «اليوم» مثلاً ساعت هفت صبح بوده است.
ص: 199
مثال ديگر: از بيرون منزل كسي سؤال مي كنند پدرت منزل است؟ در جواب، موضع خاصّي از منزل را قصد مي كند و مي گويد: نيست؛ يعني در آن موضع نيست، در حالي كه پدرش در داخل منزل در موضع ديگر است.
تذكّر: اگر كسي الفاظ را در معنايي استعمال كند كه اصلاً بر آن وضع نشده باز هم كذب نيست و نهايت اين كه استعمال غلط است و استعمال غلط حرمتي ندارد.
مرحوم شيخ - قدس سره - درباره ي توريه مي فرمايد:
«فلا ينبغي الإشكال في عدم كونها من الكذب»(1)؛ اصلاً شايسته نيست كسي در نفي عنوان كذب از توريه اشكال كند.
نكته ي جواز توريه همان چيزي است كه در تعريف صدق و كذب گفتيم كه صدق و كذب، وصف خبر است و خبر هم
ص: 200
معنايي است كه متكلّم از كلام قصد كرده است و چون معنايي كه متكلّم در توريه اراده كرده مطابق واقع است، پس كذب نيست و آن معنايي كه مخاطب دريافت كرده گرچه مخالف واقع است، ولي متكلّم آن را قصد نكرده تا متّصف به كذب شود.
إن قلت: گرچه بر توريه لغتاً كذب صادق نيست، ولي مفسده ي كذب را دارد و آن إغراء به جهل است. بنابراين به اعتبار اين مفسده مي توانيم بگوييم حرام است.
قلت: حرمت كذب به خاطر إغراء به جهل نيست و اگر كذبي إغراء به جهل هم نباشد باز حرام است. بنابراين در مورد توريه نمي توانيم بگوييم به خاطر إغراء به جهل حرام است.
پس نتيجه اين شد كه توريه به عنوان كذب حرام نيست. بله، اگر عناوين محرّم ديگري بر آن منطبق شود، به خاطر آن عناوين حرام مي شود؛ مثلاً اگر توريه مصداق غش، اهانت به مسلمان و ... باشد حرام است. به عنوان مثال اگر كسي به ديگري در مقام توريه بگويد: اين غذا را بخوري مريض نمي شوي و منظورش اين باشد كه مريض نمي شود بلكه مي ميرد، چنين توريه اي جايز نيست؛ چون علاوه بر صدق عنوان غش بر اين كلام، مرتكب قتل نفس هم شده است؛ زيرا با همين حرفش او را به كشتن داده است. يا كسي در هنگام خريد گوشت به قصاب مي گويد: گوشت بره ي نر بدهيد، قصاب هم در مقام توريه بگويد: نر
ص: 201
است و مرادش اين باشد كه پدر اين گوسفند نر است، اين كلام گرچه كذب نيست ولي مصداق غش بوده و حرام است.
مرحوم شيخ از ميرزاي قمي(1) - قدس سرهما - _ كه از ايشان به عنوان بعض افاضل ياد كرده _ نقل مي كند كه در تعريف كذب مي فرمايد: اگر كلامي از متكلّمي صادر شود كه بظاهره خلاف واقع باشد، كذب است. بنابراين همين كه ظاهر كلامي خلاف واقع باشد هرچند آن را قصد نكرده باشد، كذب است.
مرحوم شيخ در نقد كلام ميرزاي قمي - قدس سرهما - مي فرمايد: اين كه مي فرماييد چنين كلامي كذب است، مرادتان كذب في نفس الامر است يا كذب عند المخاطب و السامع؟ اگر مرادتان كذب في
ص: 202
نفس الامر باشد اين سخن درست نيست؛ زيرا در صورتي كلامي في نفس الامر كذب مي شود كه متكلّم لفظ را در معناي غير مطابق با واقع استعمال كرده و جداً اراده كند تا متّصف به كذب شود، در حالي كه فرض اين است متكلّم در آن معناي غير مطابق واقع استعمال نكرده است. امّا اگر مراد، كذب عند المخاطب باشد مي گوييم: به اين خاطر نزد سامع و مخاطب كذب است كه فكر مي كند متكلّم معناي ظاهر را اراده كرده و إلا با علم به اين كه متكلّم آن را اراده نكرده، نزد او هم متّصف به كذب نمي شود.
بنابراين باز برگشت كذب به نحوه ي اراده ي متكلّم است و اشتباه انداختن ديگران هم همان طور كه گفتيم در جايي كه مفسده اي بر آن مترتب نباشد _ نظير مثال هايي كه ذكر شد _ حرام نيست.(1)
ص: 203
با تعريفي كه از صدق و كذب ارائه كرديم _ كه وصف خبري است از متكلّم شاعري كه الفاظ را در معنا استعمال و به جدّ اراده كرده است _ معلوم مي شود توريه كذب نيست.
علاوه بر آن، مرحوم شيخ رواياتي را هم ذكر مي كند كه دالّ بر كذب نبودن توريه است.
در رابطه با فرمايش حضرت ابراهيم خليل الرحمان علي نبينا و آله و عليه السلام، در آيه ي شريفه ي: (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ)(1) در روايات متعدّدي آمده است: «مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ» و در مرسله ي ذيل وجه آن ذكر شده است:
مرحوم صدوق - قدس سره - مي فرمايد:
أَبِي; قَالَ: حَدثَنا مُحَمَّدُ بن يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنِ مُحَمَّدٍ بن أَحْمَد عَنْ أبي إسحَاق إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ - عليه السلام - قالَ: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ)
ص: 204
قَالَ: مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام - فَقُلْتُ: وَ كَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام -: (فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) إِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَلَمْ يَفْعَلْ كَبِيرُهُمْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ - عليه السلام - فَقُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي يُوسُفَ (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) قَالَ: إِنَّهُمْ سَرَقُوا يُوسُفَ مِنْ أَبِيهِ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ لَهُمْ حِينَ قَالَ (ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ) وَ لَمْ يَقُلْ سَرَقْتُمْ صُوَاعَ الْمَلِكِ إِنَّمَا عَنَى سَرَقْتُمْ يُوسُفَ مِنْ أَبِيهِ فَقُلْتُ: قَوْلُهُ (إِنِّي سَقِيمٌ)؟ قَالَ: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ سَقِيماً وَ مَا كَذَبَ إِنَّمَا عَنَى سَقِيماً فِي دِينِهِ مُرْتَاداً؛(1)
شخصي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) سؤال مي كند [حضرت ابراهيم - عليه السلام - بت ها را شكانده، تبر را بر روي دوش بت بزرگ گذاشته بودند و در جواب اين سؤال كه آيا تو اين كار را با بت هاي ما كردي؟ فرمودند: بلكه بزرگشان اين كار را كرده، پس از آن ها سؤال كنيد اگر نطق مي كنند. ظاهر كلام حضرت ابراهيم دروغ است به همين خاطر سائل از امام صادق - عليه السلام - سؤال مي كند كه چطور
ص: 205
حضرت ابراهيم - عليه السلام - مرتكب اين دروغ شدند] حضرت در جواب فرمودند: بت بزرگ آن كار را انجام نداد و حضرت ابراهيم هم دروغ نفرموند. عرض كردم چطور دروغ نبوده است؟! حضرت فرمودند: حضرت ابراهيم فرمود [بت بزرگ اين كار را كرده] پس از آن بت ها بپرسيد اگر سخن مي گويند [يعني معلّق بر شرط كرده به اين صورت كه] اگر سخن گفتند پس بزرگشان اين كار را كرده و اگر سخن نگفتند، بت بزرگ كاري انجام نداده است. پس آن ها سخن نگفتند [بنابراين بت بزرگ كاري انجام نداده] و حضرت ابراهيم هم دروغ نگفته است.
راوي مي گويد از حضرت درباره ي اين آيه ي شريفه كه كارگزاران حضرت يوسف - عليه السلام - خطاب به برادرانش گفتند: (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) سؤال كردم [در حالي كه آن ها سرقت نكرده بودند و حضرت يوسف خودش دستور داده بود صواع ملك را در ميان اجناس آن ها قرار دهند]. حضرت در جواب فرمودند: آن ها يوسف را از پدرش سرقت كردند. آيا نمي بيني به آن ها گفتند: چه چيزي گم كرده ايد و آن ها گفتند: صواع (جام) ملك را گم كرده ايم و نفرمود: صواع مَلِك را سرقت كرده ايد! پس مراد [حضرت يوسف از (إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ)]، سرقت يوسف از پدرش بوده است.
[راوي مي گويد] درباره ي قول حضرت ابراهيم كه فرمودند (إِنِّي سَقِيمٌ) سؤال كردم، حضرت فرمودند: حضرت ابراهيم بيمار نبود، دروغ هم نگفت، مرادش سقيم در دين به
ص: 206
معناي مُرتاد(1) بودن است [مرتاد يعني كسي كه دنبال تهيه ي مقدّمات است براي انجام كاري، «إِرْتَدْ لسفرك»؛ يعني دنبال آماده سازي مقدّمات براي سفرت باش]
در إحتجاج طبرسي روايت تا اين جاست، امّا در معاني الاخبار دنباله دارد:
وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ عَنَى بِقَوْلِهِ (إِنِّي سَقِيمٌ) أَيْ سَأَسْقُمُ وَ كُلُّ مَيِّتٍ سَقِيمٌ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - (إِنَّكَ مَيِّتٌ) أَيْ سَتَمُوتُ وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ عَنَى أَنِّي سَقِيمٌ بِمَا يُفْعَلُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ - عليه السلام -؛
و نقل شده كه مراد حضرت ابراهيم از (إِنِّي سَقِيمٌ) يعني بناست بيمار شوم و هر ميّتي سقيم است. [اسم فاعل، هم در حال و هم در استقبال استعمال مي شود و شاهد بر اين كه اسم فاعل در استقبال استعمال مي شود، اين آيه ي شريفه است كه] خداوند متعال به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: (إِنَّكَ مَيِّتٌ)؛ يعني خواهي مرد.
ص: 207
در نقل ديگري وارد شده كه مراد حضرت ابراهيم اين بوده كه من به خاطر مصائبي كه بر حسين بن علي - عليهما السلام - وارد خواهد شد، بيمارم.
چه بسا گفته شود حتّي با توجيهي كه در مرسله ي صدوق - قدس سره - و إحتجاج آمده باز كلام جناب ابراهيم كذب است؛ چون صدق جمله ي شرطيه به صدق ملازمه است، هرچند طرفين محال باشد؛ مثلاً جمله ي شرطيه (لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا)(1) جمله اي صادق است، گرچه طرفين آن محال است؛ زيرا تلازم بين مقدّم و تالي وجود دارد، و اگر در جمله ي شرطيه ملازمه صحيح نباشد كذب است. در ما نحن فيه هم اين ملازمه صحيح نيست؛ زيرا حتّي اگر بر فرض محال بت ها سخن مي گفتند باز هم بت بزرگ اين كار را نكرده بود، بلكه حضرت ابراهيم بت ها را شكسته بود. پس حتّي با ارجاع شرط به جمله ي (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) صدق جمله ي شرطيه درست نمي شود.
أقول: گرچه بعضي اين اشكال را مهم قلمداد كرده اند، ولي به نظر مي آيد اشكال مهمي نباشد؛ زيرا جمله ي شرطيه دو نوع است:
الف: جمله ي شرطيه اي كه براي بيان ملازمه ذكر مي شود. در
ص: 208
اين صورت صدق جمله به صدق ملازمه است، مثل «إن كانت الشمس طالعة فالنهار موجودة».
ب: جمله ي شرطيه اي كه براي نفي جزاء ذكر مي شود، به اين صورت كه جزاء را بر شرطي كه محال يا عدم تحقّقش روشن است معلّق مي كند تا بيان كند جزاء هم محقّق نمي شود، پس در حقيقت در مقام بيان نفي جزاء است نه ملازمه؛ مثلاً مي گويد: اگر سه قابل تقسيم بر دو هست پس من بدهكار تو هستم؛ اگر در كف دست من مويي ديدي پس ايران را هم خواهي ديد؛ اگر پشت گوشت را ديدي فلان چيز هم هست. در تمام اين موارد با معلوم بودن امتناع شرط، نفي جزاء مي كند.
در آيه ي شريفه هم حضرت ابراهيم با معلوم بودن امتناع شرط، در واقع نفي جزاء مي كند، ولي كلام به واسطه ي فاصله شدن (فَسْئَلُوهُمْ) به گونه اي القاء شده كه ظاهر در نفي جزاء با إنتفاء شرط نباشد.
قسمت دوم روايت نيز كه مربوط به داستان حضرت يوسف - عليه السلام - است كه فرمود: (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) واقعاً ظاهر كلام اين است كه برادران يوسف سارق صواع ملك هستند. به همين جهت آن ها هم فوراً در مقام دفاع از خود
ص: 209
برآمدند كه ما براي فساد در أرض نيامده ايم و سارق نيستيم.(1)
امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: حضرت يوسف با اين كلام آن سرقتي كه يوسف را از پدرش دزديده بودند اراده كرده بود [كه خلاف ظاهر است]. بنابراين اين شاهد آن است كه حضرت يوسف توريه كرده و توريه مصداق كذب نيست. پس معلوم مي شود كه توريه حداقل در شرع قبل از اسلام جايز بوده است.
هم چنين در مورد قسمت سوم روايت كه در مورد اين جمله ي حضرت ابراهيم است: (إِنِّي سَقِيمٌ)، هر يك از سه توجيهي كه در روايت آمده منظور باشد، نشان دهنده ي اين است كه كلام حضرت ابراهيم توريه بوده و توريه جايز است.
بنابراين دلالت اين روايت بر جواز توريه تمام است.
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - فِي الرَّجُلِ يُسْتَأْذَنُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ لِلْجَارِيَةِ قُولِي لَيْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ: لَا بَأْسَ لَيْسَ بِكَذِبٍ(2)؛
ص: 210
عبدالله بن بكير از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه حضرت درباره ي مردي كه وقتي كسي درِ خانه اش مي آيد [و با او كار دارد] به كنيزش مي گويد: بگو اين جا نيست، فرمودند: مشكلي ندارد، اين دروغ نيست.
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد(1): تنها توجيهي كه مي توان براي دروغ نبودن اين كلام ذكر كرد اين است كه بگوييم مقصود جاريه از هاهنا، جاي خاصّي از خانه بوده و به آن اشاره كرده و گفته: اين جا نيست. پس معلوم مي شود اراده كردن معناي غير ظاهر، كه توريه باشد، مصداق كذب نيست.
دلالت اين روايت بر جواز توريه خيلي روشن است.
روايت ديگري كه دالّ بر جواز توريه است، روايت عاميه اي است كه در مسند احمد حنبل، سنن ابن ماجه و سنن ابي داود نقل شده كه در مسند احمد حنبل اين چنين است:
سُوَيْدِ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: خَرَجْنَا نُرِيدُ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - وَ
ص: 211
مَعَنَا وَائِلُ بْنُ حُجْرٍ فَأَخَذَهُ عَدُوٌّ لَهُ فَتَحَرَّجَ النَّاسُ أَنْ يَحْلِفُوا وَ حَلَفْتُ أَنَّهُ أَخِي فَخَلَّى عَنْهُ فَأَتَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ أَنْتَ كُنْتَ أَبَرَّهُمْ وَ أَصْدَقَهُمْ صَدَقْتَ الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ»(1)؛
سويد بن حنظله مي گويد: براي رسيدن به محضر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - خارج شديم در حالي كه وائل بن حجر هم همراه ما بود. در بين راه يكي از دشمنان وائل او را گرفت [ظاهراً در آن جا وائل، منكر وائل بودن خودش مي شود و آن دشمن هم به همراهان وائل مي گويد: اگر منكر اين هستيد كه اين شخص وائل است، پس قسم بخوريد] امّا هيچ كس حاضر به قسم نمي شود غير از من (سويد بن حنظله) كه قسم خوردم او برادر من است. با اين قسم من، دشمنش او را رها كرد، پس خدمت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيديم و قضيه را براي حضرت تعريف كرديم. حضرت فرمودند: تو از همه ي اين ها نيكوكارتر و راستگوتر بودي، راست گفتي كه برادر تو هست؛ زيرا مسلمان، برادر مسلمان است.
ولي واقعش اين است كه اين روايت شاهدي بر كذب نبودن توريه نيست؛ زيرا او توريه نكرده بود؛ يعني قصد نكرده بود برادر ايماني اش است، ولي اين روايت دالّ بر اين است كه چنين كذبي صدق است. البته مي تواند ايمائي به اين داشته باشد كه اگر
ص: 212
سويد بن حنظله قصد «برادر ايماني» كرده بود، كافي بود. كأنّ حضرت به او ياد مي دهند كه چطور توريه كند.
مرحوم شيخ مي فرمايد: روايات ديگري هم كه دالّ بر جواز توريه باشد وجود دارد، ولي همين مقدار كه توريه طبق قاعده كذب نيست و اين روايات هم بر آن دلالت مي كند، كفايت مي كند. پس توريه في نفسه اشكالي ندارد.
1. همان طور كه بيان كرديم اگر عنوان محرّم ديگري مانند غش بر توريه مترتب شود، حرام خواهد بود.
2. توريه كردن آسان نيست كه انسان بتواند همه جا مرتكب توريه شود. بله، يك يا دو جمله را انسان مي تواند آن هم با تصميم قبلي خلاف ظاهر اراده كند، امّا اگر بخواهد جملات زيادي در مقام توريه صحبت كند بسيار مشكل است و ممكن است ناخواسته مرتكب كذب شود.
3. زياد توريه كردن اين لوازم را دارد:
الف: مخالف قول سديد است، در حالي كه خداوند متعال مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديداً)(1) و توريه قول سديد _ يعني قول محكم و استوار _ نيست، مگر در موارد خاص.
ص: 213
ب: از آن جايي كه مردم نمي دانند توريه مي كند، ممكن است او را متهم به كذب كنند، در حالي كه بايد از مواضع تهمت پرهيز كرد: «إتقوا مواضع التهم»(1) و تخلّف از دستورِ «إتقوا مواضع التهم» بعيد نيست در بعضي موارد حرام باشد.
در روايتي(2) نقل شده كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در جايي قرار داشتند
ص: 214
و معلوم نبود آن زني كه با حضرت صحبت مي كند كيست، حضرت به آن كسي كه از آن جا عبور كرد فرمودند: اين زن، فلاني است كه همسر من است. آن شخص عرض كرد: آقا مگر كسي به شما گمان بد مي برد؟! حضرت در جواب قريب به اين فرمودند: شيطان رها كننده ي انسان نيست.
بنابراين جز در موارد لازم، شايسته نيست انسان مرتكب توريه شود.
ص: 215
ص: 216
ص: 217
مرحوم شيخ - قدس سره - اوّلين مسوّغي كه براي كذب ذكر مي كند، ضرورت است و مي فرمايد: ادلّه ي اربعه دلالت مي كند كه كذب عند الضرورة جايز است.(1)
مناسب بود مرحوم شيخ - قدس سره -، اوّل مرادشان از ضرورت را تبيين مي كردند كه آيا مراد ضرورت براي حفظ جان است يا حفظ آبرو يا حفظ مال يا جلب منفعت بيشتر يا ... سپس به ادلّه ي آن مي پرداختند. البته بعداً به طور ناقص به اين مطلب خواهند پرداخت.
ص: 218
ضرورت، مفهومي بالقياس است؛ يعني بايد نسبت به چيزي سنجيده شود. عدم توجّه به اين نكته و اين كه «طرف قياسِ» ضرورت چيست، يكي از مشكلات بزرگي است كه باعث مغالطات زيادي در علوم مختلف شده، بنابراين لازم است طرف قياسِ ضرورت روشن شود.
قدر متيقّن از ضرورت، ضرورت براي حفظ جان است و در ضمن بررسي ادلّه ي جواز كذب عند الضرورة بايد بررسي كنيم آيا شامل ضرورت براي حفظ آبرو، حفظ مال، جلب منفعت بيشتر و ... مي شود يا خير.
(مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ)(1)؛
كسي كه پس از ايمانش به خدا كافر شود _ مگر كسي كه به زور وادار شود و در آن حال دلش به ايمان مطمئن باشد _ بلكه آن كس كه سينه به روي كفر بگشايد، پس
ص: 219
بر چنين كساني خشمي از خدا درآيد و آنان عذابي سهمگين دارند.
شاهد بر مدّعاي شيخ - قدس سره - اين قسمت از آيه ي شريفه است كه مي فرمايد: اگر كسي مُكْرَه به اظهار كفر باشد در حالي كه قلبش به ايمان مطمئن است، مانعي ندارد. [اظهار كفر يعني مثلاً به دروغ بگويد خدا نيست] بنابراين اگر عند الضرورة گفتن چنين دروغي كه بدترين نوع دروغ است در مسأله اي كه از هر حقّي حقيقت تر و از هر صدقي صادق تر و مربوط به اصل توحيد و اصل رسالت است جايز باشد، طبيعي است كه ساير كذب ها به طريق اولي جايز است.
شأن نزول اين آيه ي شريفه در مورد عمّار است كه مشركين او را به همراه پدر و مادرش دستگير و شكنجه كردند تا اظهار كفر كنند. پدرش ياسر و مادرش سميه اظهار كفر نكردند تا اين كه در زير شكنجه به شهادت رسيدند، ولي عمّار اظهار كفر كرد و نجات پيدا كرد. وقتي خدمت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مشرف شد حضرت او را توبيخ نكردند، بلكه به او فرمودند: آيه اي هم در مورد تو نازل شده، پس اگر آن ها دوباره سراغت آمدند دوباره اظهار كفر كن «إن عادوا فعد».(1)
ص: 220
بنابراين از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه دروغِ در حال اكراه جايز است. ولي اكراه با اضطرار فرق دارد؛ اكراه آن است كه كسي ديگري را مجبور به انجام عملي يا گفتن كلمه اي كند، امّا اضطرار آن است كه كسي خودش در تنگنا قرار بگيرد؛ مثلاً در مسافرت نفقه اش تمام شده و فرضاً اگر دروغي بگويد از تنگنا خارج مي شود.
به نظر مي آيد از اين آيه ي شريفه نمي توان استفاده كرد كه در حال اضطرار دروغ جايز است، مگر اين كه كسي از راه تنقيح مناط بگويد چون يقين داريم اكراه با اضطرار در معيار رفع حرمت تفاوتي ندارد، پس در مورد اضطرار هم جايز است. ولي به هر حال لفظ اكراه شاملش نمي شود و اضطرار و اكراه دو
ص: 221
عنوان جدا هستند، كما اين كه در حديث رفع(1) هم در عرض هم ذكر شده اند. در نتيجه اگر حكم را از اكراه به اضطرار سرايت داديم بايد اكتفاي به قدر متيقّن كنيم.
از آيه ي شريفه استفاده مي شود هر جا عرفاً اكراه صادق باشد (چه در مورد جان، چه عرض و چه مال) دروغ جايز است و از اين حيث حرمتي ندارد، ولي اگر در تنگنايي قرار گرفت كه بايد پولي هزينه كند تا گرفتار دروغ نشود، نمي توان طبق آيه ي شريفه حكم به جواز دروغ كرد؛ زيرا آيه فقط تجويز دروغ در مورد اكراه مي كند و در مثال فوق اكراهي وجود ندارد و اين مقدار ضرورت نمي دانيم ملحق به اكراه باشد.
اگر كسي بر امري غير از دروغ مكره باشد؛ مثلاً كسي را اكراه كنند كه در جايي بنشيند و فرضاً اين شخص اگر بگويد من
ص: 222
مسلمان نيستم رهايش مي كنند، آيا مي تواند براي رفع اكراه بر نشستن، دروغ بگويد؟ استفاده ي جواز دروغ از آيه ي شريفه در چنين شرايطي جاي تأمّل است؛ چون اكراه بر نفس دروغ ندارد، ولي با دروغ مي تواند از آن اكراه نجات پيدا كند. بنابراين آن چه فعلاً در مورد دلالت آيه ي شريفه مي توانيم ملتزم شويم، اين است كه اگر بر نفس دروغ اكراه پيدا كند دروغ گفتن جايز است. اضطرار را هم گفتيم آيه ي شريفه شامل نمي شود، مگر با تنقيح مناط كه آن هم بايد به قدر متيقّن اكتفا كرد.
يكي از عقايد و روش هاي مسلّم شيعه، مسأله ي تقيه است. عدّه اي از معاندان و جاهلان عامّه، شيعه را متّهم مي كنند به اين كه تقيه را از خودشان درآورده اند و يك اصل قرآني يا اسلامي نيست، در حالي كه تقيه ريشه در قرآن كريم داشته و اين آيه ي شريفه و آيه ي بعد كه ذكر خواهيم كرد بر آن دلالت دارد. البته خود عامّه هم به نحوي قائل به جواز تقيه هستند، امّا به خاطر تهمت و تشنيع بر شيعه آن را به روش ديگري بيان مي كنند.(1)
ص: 223
ص: 224
دلالت اين آيه ي شريفه بر تقيه با توجّه به شأن نزولش كه در مورد عمّار است و خود عامّه هم نقل كرده اند(1)، بسيار روشن است؛ زيرا مي فرمايد: اظهار خلاف واقع در مورد اصل توحيد و اصل رسالت كه مهم ترين اساس دين است (در جايي كه قلب مطمئن به ايمان باشد) جايز است، در مورد ساير عقائد _ مثل امامت و خلفاء _ هم به طريق أولي جايز است.
(لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ)(2)؛
ص: 225
مؤمنان، كافران را به جاي مؤمنان، وليّ (دوست و سرپرست) نگيرند و هر كسي چنين كند نزد خدا هيچ ارزشي ندارد [هيچ رابطه اي با خدا ندارد و پيوند او به كلّي از خدا گسسته مي شود] مگر اين كه از آن ها پروايي داشته باشيد و خدا شما را از خودش برحذر مي دارد و سرانجام به سوي اوست.
دلالت اين آيه ي شريفه بر جواز تقيه هم روشن است و حتّي در بعضي قراءات، لفظ «تقية»(1) به جاي «تُقاةً» قرائت شده است. از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود اگر در دل خوفي از كفّار باشد مي توان نسبت به آن ها به دروغ اظهار محبّت كرد؛ يعني با اين كه آن ها را در دل دوست نداشته و دشمن مي دارد، بگويد دوست هستم.
اين كه در مقام خوف از كفّار مي توان امري را كه في نفسه مُحرّم است به دروغ بيان كرد _ يعني به دروغ مي توان اظهار
ص: 226
محبّت به كفّار كرد، در حالي كه اظهار محبّت به كفّار في نفسه حرام است _ معلوم است به طريق أولي مي توان چيزي را كه في نفسه حرام نيست به دروغ بيان كرد.
ملاك اين آيه ي شريفه براي جواز تقيه، خوف است و خوف از كافر و غير كافر تفاوتي ندارد؛ زيرا اين حكم براي حفظ مسلمان و نگهداري مسلمان از وارد آمدن ضرر جعل شده است. بنابراين هرجا اين خوف وجود داشته باشد هرچند از طرف عامّه باشد، مي توان تقيه كرد و حتّي مي توانيم بگوييم اين خوف اختصاص به امور مذهبي ندارد، در هر امري باشد مي توان تقيه كرد؛ چون ملاك، حفظ مسلمان است.
اين آيه ي شريفه بر خلاف آيه ي قبل شامل اضطرار هم مي شود؛ چون لفظ اكراه در آن نيامده بلكه ملاك، خوف از ديگران است و به هر طريقي حاصل شود مجوّز اين است كه خائف بتواند خلاف واقع را اظهار كند و همين مقدار كه بيم صادق باشد كافي است و لازم نيست مراتب بالاي خوف و بيم محقّق باشد؛ زيرا مي فرمايد: (أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً)؛ «از آن ها نوعي پروا داشته باشيد».
ص: 227
خلاصه اين كه هر جا بيم باشد، چه در مورد جان، چه مال و چه عرض، با تمسّك به آيه ي شريفه مي توان تقيه كرد و خلاف واقع اظهار كرد.
(وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ)(1)؛
براي شما در دين حرجي قرار نداده است.
مرحوم شيخ - قدس سره - در مورد آيات دالّ بر جواز دروغ در مقام اضطرار، فقط به دو آيه ي شريفه ي قبل استناد كردند، ولي علاوه بر اين دو آيه ي شريفه مي توان به آيه ي شريفه ي نفي حرج هم تمسّك كرد.
در مواردي پايبندي به حرمت دروغ در ضرورت ها، همراه حرج نيز مي باشد، بنابراين حرمت چنين دروغي طبق اين آيه ي شريفه كه حاكم بر تمام ادلّه ي اوّليه _ إلا ما خرج بالدليل _ است، مرتفع مي شود.
ص: 228
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ(2) وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ
ص: 229
وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ.(1)
اين روايت به خاطر احمد بن محمد بن يحيي كه توثيق ندارد، ناتمام است.
در اين روايت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمايد: نُه چيز از امت من [حكمش] برداشته شده، از جمله چيزي كه اضطرار به آن پيدا
ص: 230
مي شود. بنابراين از اين روايت استفاده مي شود حرمت كذب عند الاضطرار برداشته شده است.
روايات متعدّدي با اين مضمون وجود دارد از جمله:
_ موثقه ي سَمَاعَة:
و بِالْإِسْنَادِ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ] عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ فِي عَيْنَيْهِ الْمَاءُ فَيُنْتَزَعُ الْمَاءُ مِنْهَا فَيَسْتَلْقِي عَلَى ظَهْرِهِ الْأَيَّامَ الْكَثِيرَةَ أَرْبَعِينَ يَوْماً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ فَيَمْتَنِعُ مِنَ الصَّلَاةِ الْأَيَّامَ وَ هُوَ عَلَى حَالِهِ فَقَالَ: لَا بَأْسَ بِذَلِكَ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ أَنَّهُ سَأَلَ الصَّادِقَ - عليه السلام - وَ ذَكَرَ مِثْلَهُ إِلَى قَوْلِهِ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ.(1)
ص: 231
موثقه مي باشد. مضمرات سماعة هم در حكم مظهرات است.
سماعة مي گويد [از امام - عليه السلام -] درباره ي مردي سؤال كردم كه چشم هايش آب [مرواريد] آورده و [با عمل جراحي] آب را بيرون كشيدند [و بنا به دستور طبيب] بايد ايام
ص: 232
زيادي _ چهل روز بيشتر يا كمتر _ به پشت بخوابد، بنابراين نمي تواند نماز را [ايستاده يا نشسته] بخواند. حضرت فرمودند: اشكالي ندارد، هيچ حرامي نيست مگر اين كه خداوند براي مضطرّ حلال كرده است.
پس معلوم مي شود فقط اضطرار براي حفظ جان مبيح نيست، بلكه اضطرار براي مثل معالجه ي چشم هم مبيح محظورات است.
_ موثقه ي أَبِي بَصِير:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ] عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَيْنٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -)(1) عَنِ الْمَرِيضِ هَلْ تُمْسِكُ لَهُ الْمَرْأَةُ شَيْئاً فَيَسْجُدَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: لَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُضْطَرّاً لَيْسَ عِنْدَهُ غَيْرُهَا وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.(2)
ظاهراً در اين روايت مراد از حسين، حسين بن عثمان الرواسي است(3)، بنابراين سند تمام است.
ص: 233
ابوبصير مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مريض سؤال كردم آيا مي تواند همسرش چيزي [مُهر] را نگه دارد و او براي سجده سر بر آن بگذارد؟ حضرت فرمودند: خير، مگر اين كه مضطر شده باشد و چيزي غير از همسرش [براي نگه داشتن مُهر] وجود نداشته باشد. هيچ چيزي نيست كه خداوند حرام كرده الا اين كه براي مضطرّ حلال كرده است.
بنابراين در همين حدّ كه اين مريض اضطرار دارد، مي تواند مبيح محظورات باشد.
وَ عَنْهُمْ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا] عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ
ص: 234
أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ: لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ.(1)
از اين روايت مباركه هم استفاده مي شود هر جا حرمت كذب ضرري بود، حرمت برداشته مي شود؛ زيرا حديث «لاضرر» _ همان گونه كه در بحث برائت خواهد آمد _ بر ادلّه ي اوليه حكومت دارد؛ همان طور كه اگر سجده، ركوع، قيام، وضوء، غسل و ... ضرري باشد با لاضرر مي گوييم واجب نيست، حرمت كذب هم مثل بقيه ي احكام است و اگر حرمت كذب باعث ضرر شود مي توانيم با اين روايت حرمت آن را برداريم.
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد(2) اجماع قائم است بر اين كه كذب عند الضرورة حرام نيست. اين اجماع نقلاً و محصلاً قابل مناقشه نيست. البته اين اجماع معلوم است كه مدركي است؛ زيرا با اين همه دليل، ديگر احتمال اين كه اين اجماع تعبّدي باشد باقي نمي ماند.
ص: 235
سپس شيخ در مورد دليل عقل مي فرمايد:
عقل در دوران امر بين دو قبيح، حكم به جواز ارتكاب اقلّ القبيحين مي كند.(1) بنابراين اگر امر دائر بين ارتكاب كذب و مبتلا شدن به ضرر بدني يا مالي باشد، از آن جايي كه كذب اقلّ القبيحين است پس بايد مرتكب كذب شد و قبيح بزرگ تر را دفع كرد. در چنين شرايطي كه ارتكاب كذب لازم است، آيا قبح كذب برداشته مي شود يا باز به قبح خود باقي است، بستگي به مبناي مختار در حسن و قبح اشياء دارد. اگر قائل باشيم حسن و قبح اشياء ذاتي است، در مقام دوران هم به قبح خود باقي است؛ چون قابل انفكاك نيست. و اگر قائل شديم حسن و قبح اشياء به وجوه و اعتبارات است، در مقام دوران ديگر قبحي ندارد. ممكن هم هست كسي قائل به تفصيل باشد؛ يعني در غير صدق و كذب قائل به حسن و قبح ذاتي باشد و در مورد صدق و كذب قائل به حسن و قبح بالوجوه و الاعتبارات باشد.
ص: 236
مرحوم شيخ - قدس سره - اضافه مي فرمايد:(1) ظاهر كلمات مشهور اين است كه جواز كذب عند الاضطرار، منوط به عدم امكان توريه است و اين نيز مطابق قاعده است؛ زيرا با وجود قدرت بر توريه، ديگر اضطرار و بلكه اكراهي بر كذب نيست(2) و مي توان با به كار بردن توريه، دفع اضطرار، ضرر و اكراه كرد.
مرحوم شيخ - قدس سره - سپس عبارت فقهاء در وجوب توريه در صورت امكان آن در مقام اضطرار را ذكر مي كند، ولي از آن جايي كه رسيدگي به عبارت فقهاء چندان تأثيري در نتيجه ندارد و مهم رسيدگي اصل مطلب است، از رسيدگي به عبارات فقهاء صرف نظر مي كنيم.
مرحوم شيخ در ادامه اوّل حرف مشهور را تثبيت مي كند و
ص: 237
مي فرمايد:(1) حرف مشهور مقتضاي قاعده ي نقلي و عقلي است _ چون با امكان توريه، اضطرار و اكراهي نيست، بنابراين اطلاقات حرمت كذب شامل او مي شود. و از لحاظ عقلي هم چون با امكان توريه ديگر دوراني بين قبيحين نيست تا كذب كه اقلّ القبيحين است جايز باشد؛ يعني مي تواند هر دو قبيح را ترك كند، پس حرمت كذب به قوّت خود باقي است _ ولي با اين حال، روايات متعدّدي وجود دارد دالّ بر آن كه حلف كاذباً عند الضرورة مانعي ندارد و اين روايات نسبت به تمكّن و عدم تمكّن از توريه اطلاق دارد. بنابراين كلام مشهور كه عند التمكّن از توريه، كذب يا خصوص حلف كاذباً جايز نيست، درست نيست.
صاحب وسائل اين روايات را در باب 12 از ابواب كتاب الأيمان ذكر مي كند. اين روايات به ترتيبي كه مرحوم شيخ - قدس سره - ذكر مي كند اين طور است:
ص: 238
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ الْقَتْلِ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -.(1)
اين روايت از لحاظ سند به خاطر نوفلي ناتمام است. نوفلي از عامّه است و توثيق ندارد. سكوني هم گرچه از عامّه است _ و معمولاً رواياتي كه از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند، حضرت با سند خودشان از آباء طاهرينشان از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كنند _ ولي شيخ طوسي; در العدّة فرموده كه طائفه به روايات سكوني عمل مي كنند.(2)
ص: 239
كلام حضرت كه مي فرمايد قسم دروغ بخور و برادرت را از قتل نجات بده، اطلاق دارد؛ چه توريه براي او ممكن باشد و چه نباشد، و معمولاً در چنين جاهايي توريه ممكن است با اين حال حضرت تقييدي ذكر نفرمودند.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا - عليه السلام - فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ قَالَ: لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا يَحْلِفُ عَلَى مَالِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ.(1)
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
ص: 240
اسماعيل بن سعد الاشعري مي گويد: از امام رضا - عليه السلام - درباره ي مردي كه سلطان او را وادار به قسم به طلاق همسرش يا غير آن [مثل قسم بر عتق عبيدش] مي كند پس قسم مي خورد سؤال كردم، حضرت فرمودند: اشكالي ندارد. و سؤال كردم درباره ي مردي كه نسبت به مالش از سلطان مي ترسد پس قسم مي خورد تا به واسطه ي آن از سلطان نجات يابد، حضرت فرمودند: اشكالي ندارد. و سؤال كردم آيا مي تواند [براي حفظ] اموال برادرش قسم بخورد همان گونه كه نسبت به اموال خودش قسم مي خورد، حضرت فرمودند: بله [مي تواند قسم بخورد].
بنابراين امام رضا - عليه السلام - در اين روايت مي فرمايد: براي نجات مال خود يا برادر ايماني از دست ظالم مي توان سوگند دروغ ياد كرد و با اين كه در چنين مواردي امكان توريه وجود دارد، حضرت استفصالي نمي كنند و به طور مطلق مي فرمايند مي تواند قسم ياد كند.
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - عَنِ الرَّجُلِ يَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ يُحْرِزُ بِذَلِكَ مَالَهُ قَالَ: نَعَمْ.(1)
حلبي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مردي كه نزد صاحب
ص: 241
عشور (مأمور ماليات) قسم مي خورد تا مالش را بدين وسيله حفظ كند، سؤال مي كند. حضرت در جواب مي فرمايد: بله [اشكالي ندارد].
حلبي اسم افراد متعدّدي است كه به مناسبت رفت و آمد به حلب، معروف به حلبي شده اند. بعضي از كساني كه به برخي شهرها منتسب شده اند، مثل حريز بن عبدالله سجستاني، حسين بن سعيد اهوازي، علي بن ابراهيم قمي، ميرزاي قمي و ... ريشه و اصلشان از آن شهر نبوده است. حلبيون هم به خاطر تجارتي كه به حلب مي كردند منتسب به حلب شدند. خانواده ي حلبيون، خانواده ا ي پر بركت بوده و كلّشان از ثقات و اجلاءند.
شيخ صدوق - قدس سره - در من لا يحضره الفقيه سه نفر از حلبيون را نام مي برد كه عبارتند از: عبيدالله بن علي الحلبي، محمد بن علي الحلبي و عمران بن علي الحلبي.
نجاشي در ترجمه ي عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مي فرمايد:
عبيد الله (عبد الله) بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولى
ص: 242
بني تيم اللات(1) بن ثعلبة أبو علي كوفي كان يتجر هو و أبوه و إخوته إلى حلب فغلب عليهم النسبة إلى حلب و آل أبي شعبة في الكوفة بيت مذكور من أصحابنا و روى جدهم أبو شعبة عن الحسن و الحسين - عليهما السلام - و كانوا جميعاً ثقات مرجوعا إلى ما يقولون و كان عبيد الله كبيرهم و وجههم و صنف الكتاب المنسوب إليه و عرضه على أبي عبد الله - عليه السلام -، و صححه، قال عند قراءته: أ ترى لهؤلاء مثل هذا؟ ... ؛(2)
عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولاي بني تيم اللات بن ثعلبه است، [كنيه اش] ابوعلي و كوفي است. او، پدر و برادرانش به كوفه تجارت مي كردند و به همين خاطر منسوب به حلب شدند. آل أبي شعبه در كوفه بيت جليلي در زمره ي اصحاب ماست و جدّشان ابوشعبه از حسنين - عليهما السلام - روايت مي كند و همه ي آن ها ثقاتند و به قول آن ها اعتماد مي شود و عبيدالله، بزرگ و وجه آن هاست. كتابي را كه منسوب به اوست تصنيف كرد و بر امام صادق - عليه السلام - عرضه
ص: 243
كرد، حضرت آن را صحيح دانستند و فرمودند: آيا براي اين ها [مخالفين] مثل اين كتاب هست؟!
شيخ طوسي - قدس سره - در الفهرست در ترجمه ي ايشان مي فرمايد:
عبيد الله بن علي الحلبي: له كتاب، مصنّف معمول عليه، و قيل إنه عرض على الصادق - عليه السلام - فلما رءاه استحسنه و قال ليس لهؤلاء يعني المخالفين مثله.(1)
عبيدالله بن علي الحلبي داراي كتاب و مصنفي است كه به آن عمل مي شود و گفته شده آن كتاب را بر امام صادق - عليه السلام - عرضه كرد و حضرت تحسين كرده و فرمودند: براي اين ها (يعني مخالفين) مثل اين كتاب نيست.
برقي در رجالش مي فرمايد: كتاب عبيدالله بن علي الحلبي اوّلين كتابي است كه شيعه تصنيف كرده، كه قاعدتاً مراد برقي در فقه است.(2) و از لحاظ تاريخي نيز مهم است كه او اوّلين كتاب فقهي شيعه را در آن مقياس، قبل از عامّه نوشته است.
ص: 244
شيخ صدوق - قدس سره - در مشيخه ي من لا يحضره الفقيه مي فرمايد:
و ما كان فيه عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبيّ فقد رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن- رضي اللّه عنهما- عن سعد بن عبد اللّه، و الحميريّ جميعا عن أحمد و عبد اللّه ابني محمّد بن عيسى، عن محمّد بن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبيّ.
و رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن، و جعفر بن محمّد بن مسرور- رضي اللّه عنهم- عن الحسين بن محمّد بن عامر، عن عمّه عبد اللّه بن عامر، عن محمّد بن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبي.(1)
در سند شيخ صدوق به عبيدالله بن علي الحلبي، ثقات و أجلاء وجود دارند، بنابراين سند شيخ صدوق به ايشان تمام بوده و قابل استناد است.
ص: 245
نجاشي در ترجمه ي محمد بن علي بن أبي شعبة الحلبي مي گويد:
محمد بن علي بن أبي شعبة الحلبي، أبو جعفر وجه أصحابنا و فقيههم و الثقة الذي لا يطعن عليه هو و إخوته، عبيد الله و عمران و عبد الأعلى.(1)
محمد بن علي الحلبي وجه و فقيه اصحاب ماست و ثقه اي است كه هيچ طعني در او و برادرانش عبيدالله، عمران و عبدالاعلي نيست.
شيخ صدوق - قدس سره - در مشيخه مي فرمايد:
و ما كان فيه عن محمّد بن عليّ الحلبيّ فقد رويته عن أبي، و محمّد بن الحسن، و محمّد بن موسى بن المتوكّل- رضي اللّه عنهم- عن عبد اللّه بن جعفر الحميريّ، عن أيّوب بن نوح، عن صفوان بن يحيى، عن عبد اللّه بن مسكان، عن محمّد بن عليّ الحلبيّ.(2)
ص: 246
سند شيخ صدوق به محمد بن علي الحلبي از طريق پدرش (علي بن الحسين بابويه) و استادش (محمد بن الحسن بن الوليد) و محمد بن موسي بن متوكّل است كه هر سه ثقاتند و آن ها از عبدالله بن جعفر الحميري نقل مي كنند كه ثقه است و او از ايوب بن نوح كه ثقه است و او از صفوان بن يحيي كه از أجلاء است و او از عبدالله بن مسكان كه ثقه است و او از محمد بن علي الحلبي نقل مي كند، بنابراين سند صدوق به محمد بن علي الحلبي تمام است.
عمران بن علي الحلبي هم گرچه بالخصوص در ترجمه اش توثيقي ذكر نشده، ولي چون نجاشي در ترجمه ي عبيدالله بن علي الحلبي فرمود همه ي حلبيون ثقاتند و به قول آن ها اعتماد مي شود، پس مي گوييم عمران بن علي بن أبي شعبة الحلبي هم ثقه است.(1)
ص: 247
مرحوم صدوق - قدس سره - در مشيخه مي فرمايد:
و ما كان فيه عن عمران الحلبيّ فقد رويته عن أبي- رضي اللّه عنه- عن سعد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، عن جعفر بن بشير، عن حمّاد بن عثمان عن عمران الحلبيّ، و كنيته أبو الفضل.(1)
در طريق صدوق - قدس سره - به عمران الحلبي همه ثقاتند، بنابراين سند شيخ صدوق به عمران بن علي الحلبي هم تمام است.
پس نتيجه اين مي شود كه سند شيخ صدوق به حلبي در اين روايت (هر كدام از حلبيون باشد) تمام است. بنابراين اين روايت از لحاظ سند تمام است.
البته در رجوع به من لايحضره الفقيه(2) ممكن است شبهه اي
ص: 248
ايجاد شود كه اين روايت از حلبي نيست؛ چون شيخ صدوق در اين روايت و روايت قبل نامي از حلبي نمي برد و مي فرمايد: «وَ عَنِ الرَّجُلِ يَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ ...»، ولي چون در سه روايت قبل مي فرمايد: «وَ قَالَ الْحَلَبِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ ...» و بعد از نقل چند روايت آورده است: «و سَأَلْتُهُ ...»، ظاهر آن است كه راوي خود حلبي باشد [و إلا از راوي ديگري جز حلبي در چند روايت قبل نام نبرده است]. بنابراين معلوم مي شود شيخ صدوق همه ي اين روايات را از طريق حلبي نقل مي كند.
اين روايت شاهد خوبي است بر كلام مرحوم شيخ كه حتّي قسم دروغ خوردن براي حفظ مال از ظالم جايز است و اطلاق هم دارد؛ يعني چه توريه ممكن باشد و چه نباشد.
قَالَ: وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -: الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ إِلَى أَنْ قَالَ: فَأَمَّا الَّذِي يُؤْجَرُ عَلَيْهَا الرَّجُلُ إِذَا حَلَفَ كَاذِباً وَ لَمْ تَلْزَمْهُ الْكَفَّارَةُ فَهُوَ أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ فِي خَلَاصِ
ص: 249
امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ خَلَاصِ مَالِهِ مِنْ مُتَعَدٍّ يَتَعَدَّى عَلَيْهِ مِنْ لِصٍّ أَوْ غَيْرِهِ الْحَدِيثَ.(1)
امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: قسم بر دو وجه است، تا آن جا كه مي فرمايد: يك نوع سوگند اين است كه هرگاه به دروغ قسم ياد كرد، نه تنها كفّاره اي بر عهده اش نيست، بلكه اجر هم دارد و آن اين كه براي خلاص مسلماني [از كشته شدن يا زندان يا اذيت] قسم دروغ ياد كند، يا براي رهايي مالش از دست متجاوز _ دزد يا غير دزد _ قسم دروغ ياد كند و ... .
بنابراين طبق اين روايت، در موارد «خلاصي مسلمان و رهايي اموالش از دست متجاوز» نه تنها قسم دروغ كفّاره ندارد بلكه اجر هم دارد، پس دلالت اين روايت بر جواز حلف كاذباً واضح است. اطلاق هم دارد؛ سواء كان متمكناً من التورية أم لا.
بررسي سند روايت
اگر مراد صاحب وسائل از «قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -» يعني قال الحلبي، بايد بگوييم اين ثابت نيست؛ زيرا به نظر مي رسد آخرين روايتي كه صدوق در اين جا از حلبي نقل مي كند، روايت «سَأَلْتُهُ
ص: 250
عَنِ امْرَأَةٍ جَعَلَتْ مَالَهَا هَدْياً ...»(1) باشد؛ زيرا در روايت بعد مي فرمايد: «وَ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَقُولُ عَلَيَّ ...» كه سائل را به نحو مجهول نقل مي كند، پس معلوم مي شود سائل حلبي نيست. همين طور در روايت بعدي مي فرمايد: «رُوِيَ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ فِي رَجُلٍ قَالَ ...» كه باز به صورت مجهول نقل مي كند. بنابراين در روايت بعدي هم كه مي فرمايد: «وَ قَالَ الصَّادِقُ - عليه السلام -: الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ ...» از حلبي نقل نمي كند، بلكه همان طور كه در جاهاي مختلف با حذف واسطه از امام - عليه السلام - نقل مي كند، در اين جا نيز با حذف وسائط از امام - عليه السلام - نقل مي كند.
پس با استظهاري كه كرديم معلوم شد صدوق - قدس سره - اين روايت را از طريق حلبي نقل نكرده و حداقل اين است كه احتمال مي دهيم از طريق حلبي نباشد، بنابراين نمي توانيم از اين طريق تصحيح سند كنيم.
و امّا نقل صدوق - قدس سره - با حذف واسطه از امام صادق - عليه السلام - گرچه بعضي _ مثل مرحوم امام و سيد خويي - قدس سرهما - (در برهه اي از زمان)
ص: 251
و ... _ گفته اند چون صدوق - قدس سره - به ضرس قاطع به امام - عليه السلام - نسبت داده، معلوم مي شود يقين به صدور داشته و إ لا صدوق اجلّ شأناً بوده از اين كه روايتي را كه صحّت آن را نمي داند به امام - عليه السلام - نسبت دهد؛ زيرا قول به غير علم است، بنابراين معلوم مي شود روايت صحيحه است.
امّا ما نمي توانيم اين را كافي در احراز صحت روايت بدانيم؛ زيرا چه بسا شيخ صدوق - قدس سره - به خاطر وجود قرائني اطمينان به صدور روايت پيدا كرده كه آن قرائن در نزد ما تمام نيست تا براي ما هم حجّت باشد، و يا شايد به خاطر مبناي اصالة الصحة مي باشد كه شيخ صدوق قائل بودند «المسلمون كلهم عدول إلا من ثبت فسقه»(1) و با عدم احراز فسق راويان اين روايت، حكم به عدالت راويان و در نتيجه صحت روايت كرده است. كما اين كه از بعض كتب علامه - قدس سره - مانند تذكرة(2) هم استفاده مي شود
ص: 252
ص: 253
چنين مبنايي داشتند، ولي ما چنين مبنايي را قبول نداريم. بنابراين چون احتمال مي دهيم طبق اين مبنا حكم به صحت روايت كرده باشند، براي ما نمي تواند حجّت باشد.
ص: 254
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ فَضَالَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عليه السلام - قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّا نَمُرُّ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَيَسْتَحْلِفُونَّا عَلَى أَمْوَالِنَا وَ قَدْ أَدَّيْنَا زَكَاتَهَا فَقَالَ: يَا زُرَارَةُ إِذَا خِفْتَ فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ بِالطَّلَاقِ وَ الْعَتَاقِ؟! قَالَ: بِمَا شَاءُوا.(1)
زراره مي گويد: خدمت امام باقر - عليه السلام - عرض كردم ما بر اين قوم گذر مي كنيم و آن ها ما را در مورد اموالمان قسم مي دهند [كه اگر قسم ياد نكنيم به عنوان زكات مي گيرند] در حالي كه ما زكات را پرداخت كرده ايم. حضرت فرمودند: هرگاه خوف داشتي، هرچه خواستند براي آن ها قسم ياد كن. پس عرض كردم فدايتان شوم! به طلاق و عتاق قسم ياد كنم؟ [چون چنين قسمي بين آن ها مرسوم است به اين صورت كه قسم ياد مي كند من چنين نكردم يا چنين كردم و إلا زنم طالق باشد و عبيدم آزاد باشد] فرمودند: به هر چيزي كه خواستند قسم ياد كن.
احمد بن محمد بن عيسي اين روايت را از طريق ابن فضال نقل مي كند كه هر كدام از بنو فضال باشد، گرچه فطحي هستند
ص: 255
ولي همه ثقاتند. علاوه بر آن كه فضاله هم در اين طبقه وجود دارد كه ثقه است و ابن بكير هم فطحي و ثقه مي باشد. بنابراين روايت از لحاظ سند تمام بوده و موثقه است، البته صرف نظر از مناقشه اي كه ممكن است در مورد كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسي شود كه آيا جزء كتب متواتره بوده يا خير و در صورت عدم تواتر، آيا سندي كه صاحب وسائل به اين كتاب ارائه مي كند قابل اعتماد است يا خير.
اين كه حضرت مي فرمايد: «فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا» يعني لازم نيست حتّي قسم راست باشد و بگويي زكات را پرداخت كرده ام، بلكه به هر چه خواستند قسم ياد كن و بر اين قسم هيچ اثري مترتب نيست.
پس معلوم مي شود عند الضرورة، به هر نحوي كه ظالم راضي مي شود مي توان قسم ياد كرد، هرچند امكان توريه هم وجود داشته باشد.(1)
ص: 256
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام -: نَمُرُّ بِالْمَالِ عَلَى الْعُشَّارِ فَيَطْلُبُونَ مِنَّا أَنْ نَحْلِفَ لَهُمْ وَ يُخَلُّونَ سَبِيلَنَا وَ لَا يَرْضَوْنَ مِنَّا إِلَّا بِذَلِكَ قَالَ: فَاحْلِفْ لَهُمْ فَهُوَ أَحَلُّ(1) مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ.(2)
زراره مي گويد به امام باقر - عليه السلام - عرض كردم: با اموالمان بر عُشّار (مأمورين ماليات حكومت) گذر مي كنيم، از ما مي خواهند كه قسم بخوريم [كه مثلاً ماليات داده ايم يا اموال خودمان نيست] تا رهايمان كنند و به غير از قسم راضي نمي شوند [و اموالمان را رها نمي كنند] حضرت فرمودند: قسم بخور، اين قسم حلال تر [يا شيرين تر] از خرما و سرشير است.
ص: 257
اين روايت هم اطلاق دارد؛ يعني چه تمكّن از توريه داشته باشد و چه نداشته باشد.
وَ [أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ] عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ: لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ.(1)
سماعة از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: هرگاه كسي از روي تقيه قسم بخورد، در صورتي كه مكره و مضطرّ باشد، اين قسم ضرري به او نمي زند. بعد مي فرمايند: هيچ چيز را خداوند حرام نكرده مگر اين كه براي مضطرّ حلال كرده است.
اين روايت از لحاظ سند مرسله است؛ زيرا احمد بن محمد بن عيسي نمي تواند بدون واسطه از سماعة نقل كند.
پس اين روايت مي فرمايد قسم تقيه اي در مقام اكراه و اضطرار هيچ ضرري نمي زند و جايز است. اطلاق هم دارد؛ چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد.(2)
ص: 258
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: روايات ديگري هم وجود دارد كه دالّ بر جواز كذب يا جواز حلف كاذباً بوده و اطلاق دارد. البته بعضي از اين روايات را در مسوّغ دوم كه جواز كذب براي اصلاح بينِ الناس است _ إن شاء الله _ ذكر خواهيم كرد.
بنابراين نتيجه ي كلام شيخ - قدس سره - تا اين جا اين شد كه روايات متعدّد جواز كذب در مقام اضطرار، اطلاق دارد؛ چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد. پس كلام مشهور كه جواز را تقييد به صورت عدم تمكّن از توريه كرده اند درست نيست.
مرحوم شيخ - قدس سره - فرمودند: كلام مشهور در تقييد جواز كذب به عدم امكان توريه در مقام اضطرار، گرچه مطابق قاعده ي نقلي و عقلي است، ولي مخالف روايات متعدّدي است كه مطلقاً كذب را در مقام اضطرار جايز مي داند. اين روايات به گونه اي است كه قابل تقييد نيست، به همين خاطر ايشان در مقام پاسخ از قاعده ي عقلي برآمده و مي فرمايد:
ص: 259
هرچند عقل حكم به قبح كذب و عدم جواز ارتكاب آن در صورت امكان توريه مي كند، ولي از اين روايات كشف مي شود شرعاً _ چنين كذبي _ مورد عفو قرار گرفته است، كما اين كه در مورد اصلاح بين الناس با اين كه حكم عقل به قبح كذب مسلّم است، ولي مورد عفو قرار گرفته و در مثل سبّ و تبرّي از اولياء الهي هم كه عقلاً قبيح است، طبق ادلّه ي نقليه مي گوييم در مقام اضطرار، مورد عفو قرار گرفته است.(1)
اين كلام شيخ - قدس سره - از ساحت ايشان بعيد بود؛ زيرا اگر عقل حكم كند، ديگر شرع نمي تواند خلاف آن حكم كند، و خود شيخ قائلند: «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» و حكم عقل، تخصيص بردار نيست. اين نظير آن است كه در مورد حكم عقل نظري درباره ي مسأله اي بگوييم اين مسأله هرچند مستلزم اجتماع نقيضين يا ضدين است امّا تعبّداً اشكالي ندارد، در حالي كه بالبداهة چنين حكمي باطل است. در ما نحن فيه هم اگر
ص: 260
قبول كنيم عقل عملي به روشني حكم مي كند كه اين كذب قبيح است و لايجوز فعله، چه قائل به شمول قاعده ي «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» نسبت به ما نحن فيه بشويم و چه قائل نشويم، در هر حال شارع نمي تواند تخلّف از حكم عقل كند و إلا لوازمي دارد كه قابل التزام نيست.
بنابراين بهتر است در پاسخ بگوييم: حكم عقل در مورد قبح كذب، به صورت قطعي، بتّي و بدون شرط نيست، بلكه از اوّل مضيّق به عدم ترتّب مفسده است، كما اين كه حُسن صدق هم منوط به عدم ترتّب مفسده است؛ مثلاً اگر از دست رفتن جان مؤمني مترتب بر يك صدق باشد، عقل حكم به حُسن چنين صدقي نمي كند. پس اين كه مرحوم شيخ مي فرمايد حكم عقل مسلّم است، درست نيست.
اگر روايات، دالّ بر جواز كذب مع التمكّن من التورية عند الاضطرار باشد، مي گوييم حكم عقل هم به همين اندازه است؛ يعني عند الاضطرار چه متمكّن از توريه باشد و چه نباشد، كذب عقلاً قبيح نيست و اگر گفتيم حكم عقل به جواز كذب، مقيّد به عدم امكان توريه است و با امكان توريه كذب عقلاً قبيح است، اين خود قرينه ي لبّيه مي شود كه روايات بايد تقييد بخورد.
ص: 261
مرحوم شيخ در ادامه مي فرمايد: اگر اطلاقات قابل تقييد باشد و رفع يد از استبعاد تقييد اطلاقات كنيم، مقتضاي قواعد اين است كه در صورت تمكّن از توريه، كذب جايز نيست؛ زيرا نسبت بين اطلاقاتي كه بيان مي كند: «فَاحْلِفْ لَهُمْ مَا شَاءُوا» يا «احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ»(1) و بين اطلاقاتي نظير روايت سماعة كه بيان مي كند: «إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»(2) عموم و خصوص من وجه است، بنابراين در مادّه ي اجتماع، تعارض و تساقط مي كنند و بايد به اطلاقات و عمومات فوق رجوع كرد كه آن، اطلاقات حرمت كذب است.(3)
ص: 262
محقّق ايرواني - قدس سره - مي فرمايد:(1) بين روايات دسته ي اوّل كه مضمونش اين است: «عند الخوف و الضرر علي المال يجوز
ص: 263
الحلف كاذباً» و بين روايت سماعه كه مضمونش اين است: «عند الاضطرار و الاكراه لم يضرّ الحلف كاذباً» تعارض برقرار نيست و اين چنين نيست كه در مادّه ي اجتماع تعارض و تساقط كنند؛ زيرا مثبتين هستند و با هم تنافي ندارند؛ چون روايت سماعه مفهوم ندارد.
ولي به نظر مي رسد مرحوم شيخ - قدس سره - با توجّه به حرف شرط، روايت سماعه را داراي مفهوم مي دانند. در روايت آمده است: «إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِيَّةً لَمْ يَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُكْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»؛ يعني «إذا اكره و اضطر اليه يجوز الحلف تقية» و جمله ي شرطيه بنابر رأي مشهور، مفهوم دارد كه اين چنين است: «إذا لم يكن مضطراً و لم يكن مكرهاً فلا يجوز له الحلف».
بنابراين بين اين مفهوم كه «عند عدم الاضطرار لا يجوز الكذب» و رواياتي كه مي فرمايد: «عند دفع الضرر يجوز الكذب» عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ زيرا هر دو اطلاق دارد. مفهوم روايت سماعه مي فرمايد: «عند عدم الاضطرار لايجوز الكذب سواءٌ كان لدفع الضرر أو لم يكن لدفع الضرر» و اين روايات مي فرمايد: «عند دفع الضرر يجوز الكذب سواءٌ كان هنا اضطراراً أم لا». بنابراين در مادّه ي اجتماع، يعني «الكذب لدفع الضرر مع عدم الاضطرار»، تعارض و تساقط مي كند و هيچ كدام حجّت نيست، پس بايد به عمومات و اطلاقات فوق رجوع كنيم
ص: 264
كه همان ادلّه ي حرمت كذب مي باشد. بنابراين نتيجه اين مي شود كه كذب براي دفع ضرر، در صورت امكان توريه _ كه باعث رفع اضطرار مي شود _ حرام است.
مرحوم شيخ ابتدا فرمودند كلام مشهور در وجوب توريه در مقام اضطرار، مطابق قاعده ي نقلي و عقلي است، ولي روايات متعدّدي كه در اين باب وارد شده به گونه اي است كه از آن ها استفاده ي اطلاق مي شود؛ يعني چه تمكّن از توريه باشد و چه نباشد، براي رفع ضرورت و دفع ضرر، كذب جايز است و وجهي براي رفع يد از اين اطلاق وجود ندارد.
در مورد حكم عقل به قبح كذب هم فرمودند گرچه اين حكم عقل مسلّم است، ولي از اخبار كثيره اي استفاده مي شود كه شرعاً معفوّ است؛ يعني علي رغم اين كه در صورت تمكّن از توريه، كذب عقلاً قبيح است، ولي چون شرعاً معفوّ است مي توان مرتكب آن شد و حكم عقل بي اثر مي شود.
علاوه بر آن كه استفاده ي از توريه كار آساني نيست؛ زيرا در مورد اضطرار، خوف و ضرر معمولاً حالت اضطراب و دست پاچگي بر انسان مستولي است كه نمي تواند درست فكر كند؛ خصوصاً اگر بخواهد جملات متعدّدي را به نحو توريه بيان
ص: 265
كند. بنابراين از مجموع اين ها بعيد نيست قبول كنيم كه شارع توسعه داده و در مقام رفع ضرورت و دفع ضرر حتّي با تمكّن از توريه، كذب را جايز شمرده است، هرچند خلاف احتياط است.
مرحوم شيخ سپس مي فرمايند: اگر در تقييد اين اطلاقات استبعاد نكنيم، از آن جايي كه نسبت بين دو دسته روايات وارده در مقام، عموم و خصوص من وجه است با هم تعارض و تساقط مي كنند و رجوع به عامّ فوق كه ادلّه ي حرمت كذب باشد مي كنيم و نتيجه اين مي شود كه مع التمكّن من التورية كذب جايز نيست.
سپس مي فرمايند: استبعادي كه در تقييد اطلاقات كرديم، درست نيست و امكان تقييد اطلاقات وجود دارد.
مرحوم شيخ ابتدا استبعاد كردند كه مطلقات مجوّز كذب در مقام اضطرار قابل تقييد باشد، امّا در اين جا از اين استبعاد رفع يد كرده و مي فرمايند(1): اين مطلقات قابل تقييد است و اصلاً مفروض روايات جايي است كه تمكّن از توريه ندارد؛ زيرا اگر كسي توجّه به توريه و تمكّن از آن داشته باشد، دليلي ندارد كه دروغ بگويد.
ص: 266
بنابراين روايات دالّ بر جواز حلف كاذباً مربوط به جايي است كه توجّه به توريه ندارد و اگر هم اطلاق داشته باشد، بعد از معارضه با مفهوم روايت سماعه _ با تبييني كه كرديم _ ساقط مي شود و رجوع به عمومات (حرمت كذب) مي كنيم.
واقع امر اين است كه وجهي براي حمل روايات بر صورت عدم تمكّن از توريه نيست؛ زيرا اگر عدم تمكّن از توريه در جواز كذب معتبر بود، حداقل در روايتي بايد به آن ارشاد مي شد. اين همه رواياتي كه درباره ي جواز كذب عند الضرورة و التقية وارد شده، هيچ كدام مقيّد به صورت عدم تمكّن از توريه نشده است. اين چنين هم نيست كه مفروض روايات، مربوط به جايي باشد كه غافل از توريه بوده و تمكّن از توريه نداشتند، بلكه بالقوّه قادر بر توريه بودند و اگر مي دانستند توريه لازم است تحصيل تمكّن مي كردند؛ زيرا كساني كه از امام - عليه السلام - سؤال كرده اند بعضي مثل زراره بودند كه قهرمان فهم، ذكاء و بيان بودند، ولي حضرت به طور مطلق براي او بيان فرمودند: «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ»، و معلوم است حضرت عنايت دارند بر اين كه كذب در مقابل ظالم و براي دفع ضرر و ظلم مانعي ندارد و در صحيحه ي اسماعيل بن سعد الاشعري(1) فرمودند: «تو مي تواني
ص: 267
براي نجات مال برادرت قسم دروغ بخوري»، در حالي كه اگر كسي تمكّن از توريه نداشته باشد اصلاً براي او ضرورتي ندارد مال ديگري را نجات بدهد. مگر نجات دادن مال برادر مؤمن هميشه واجب است؟!
بنابراين معلوم مي شود جواز حلف كاذباً براي إنجاء مال برادر مؤمن، مربوط به حال ضرورت نيست بلكه توسعه اي است كه خداوند متعال بر مؤمنان داده، هرچند ضرورتي نباشد و متمكّن از توريه هم باشد، و اين مؤيد اين مطلب است كه نجات دادن مال خود يا مال برادر مؤمن في نفسه موضوع براي جواز حلف كاذباً است، حتّي اگر ضرورتي نباشد و شخص متمكّن از توريه باشد.
مضاف به اين كه روايات دالّ بر جواز كذب براي اصلاح بين الناس _ كه خواهد آمد _ به گونه اي است كه لحن آن با تقييد سازگار نيست؛ زيرا لسانش، لسان حكومت است و مي فرمايد: «الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ»(1)؛ يعني سخن و كذب كسي كه براي اصلاح
ص: 268
بين الناس است، اصلاً از مقوله ي كذب نيست. بنابراين كذب حتّي مع التمكّن من التورية، در جايي كه مسوّغ دارد مانعي ندارد.
در مورد حكم عقل به قبح كذب مي گوييم: اصولاً صدق و كذب به خاطر قرار گرفتن تحت عنوان عدل و ظلم متّصف به حسن و قبح مي شود؛ يعني هر جا عنوان عدل بر صدق مترتب باشد متّصف به حُسن مي شود و هر جا عنوان ظلم بر كذب منطبق باشد متّصف به قبح(1) مي شود و اگر فرضاً در جايي عنوان عدل بر كذب منطبق باشد، نه تنها متّصف به قبح نمي شود بلكه متّصف به حُسن مي شود.
ص: 269
در مورد تعارضي هم كه مرحوم شيخ - قدس سره - فرمودند بين دو دسته ي روايات برقرار است، مي گوييم: از آن جايي كه روايت سماعه از لحاظ سند ضعيف و حجّت نيست، نمي تواند با روايات حجّت معارضه كند، علاوه بر آن كه ما در بحث اصول قبول نكرديم كه جمله ي شرطيه همه جا مفهوم داشته باشد، در ما نحن فيه هم مفهوم ندارد.
حاصل فرمايش شيخ - قدس سره - در ادامه ي كلامشان چنين است: ظاهر كلام مشهور در اين مسأله كه عند التمكّن من التورية كذب جايز نيست و كلام ديگرشان در مورد «عقود و ايقاعات» و اقوال محرّمه مثل «سبّ و برائت» كه گفته اند: در مورد اكراه بر اين امور، حتّي با تمكّن از توريه اثري مترتب نيست، تهافت دارد؛ در باب عقود و ايقاعات گفته اند مثلاً اگر كسي را بر طلاق همسرش اكراه كنند، از آن جايي كه فقط مي توانند بر تلفّظ «زوجتي طالق» شخص را اكراه كنند و نمي توانند او را بر اراده ي معناي حقيقي اكراه كنند، پس شخص مكرَه بر طلاق واقعي و اراده ي معنا و انشاء طلاق نيست، با اين حال فرموده اند شخص اگر واقعاً معاني را اراده كند، طلاق محقّق نمي شود؛ زيرا هرچند تمكّن از توريه دارد ولي باز اكراه صادق است، پس دليل «رُفِعَ
ص: 270
مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» اثر آن را رفع مي كند.(1)
امّا همين مشهور در مورد اضطرار به كذب گفته اند در صورتي كه متمكّن از توريه باشد، كذب جايز نيست و بايد شخص غير متمكّن از توريه باشد تا در حقّ او اضطرار صدق كند، در حالي كه اضطرار و اكراه هر دو در كنار هم در حديث رفع ذكر شده است: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ ...»(2).
ص: 271
مرحوم شيخ - قدس سره - در فرق بين اضطرار و اكراه مي فرمايند: اكراه حتّي در صورت تمكّن از توريه هم صادق است؛ يعني حتّي اگر مي تواند معاني را قصد نكند ولي حقيقتاً معاني را قصد كند، باز عرفاً اكراه صادق است و گفته مي شود كه اين طلاق اكراهي است و «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» اثر آن را برمي دارد، به خلاف اضطرار كه با تمكّن از توريه اصلاً اضطرار صادق نيست؛ مثلاً در مورد كسي كه مي تواند توريه كند و بدون ارتكاب كذب از تنگنا نجات پيدا كند، نمي توان گفت «اضطر الي الكذب». بنابراين علّت اين كه فقهاء در مورد اكراه، عدم تمكّن از توريه را شرط نكرده اند اين است كه حتّي مع التمكّن من التورية عنوان اكراه صادق است، ولي در مورد اضطرار كه عدم تمكّن را شرط كرده اند به خاطر آن است كه با تمكّن از توريه، عنوان اضطرار صادق نيست.(1)
ص: 272
در مورد فرقي كه مرحوم شيخ بين اكراه و اضطرار بيان كردند _ كه اكراه حتّي با تمكّن از تفصّي هم صادق است و حرمت برداشته مي شود _ مي گوييم اين كلام لوازمي دارد كه نمي توان به آن ملتزم شد؛ مثلاً اگر ظالمي شخصي را مجبور به خوردن شراب كند در حالي كه مي تواند بدون اين كه ظالم متوجّه شود سركه ي رقيق شده را بنوشد، با اين حال اگر شراب را انتخاب كند و بنوشد بايد طبق فرمايش مرحوم شيخ بگوييم حرامي مرتكب نشده؛ چون با تمكّن از تفصّي، باز اكراه صادق است و در نتيجه حرام نيست، در حالي كه نمي توان به آن ملتزم شد.
نكته اش آن است كه اگر عرف كمي دقت كند متوجّه مي شود كه اين شخص حقيقتاً مُكْره بر خوردن شراب نبود، بلكه مكره بر نوشيدن جامع بين سركه و شراب بود و جامع بين شراب و
ص: 273
سركه، اكراه بر حرام نيست تا حرمت برداشته شود. پس با وجود راه تخلّص، نمي توانيم بگوييم مكره بر حرام بوده است.
بعضي در فرق بين مقام اضطرار و اكراه گفته اند: در باب معاملات، تنها قصد معنا در صحّت معامله كافي نيست بلكه طيب نفس و رضايت خاطر هم لازم است؛ زيرا آيه ي شريفه مي فرمايد: (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ)(1) و در روايت مباركه مي فرمايد: «لَا يَحِلُّ مَالَُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِه»(2). بنابراين كسي كه از روي اكراه معامله كند، حتّي اگر معنا را هم اراده كند، از آن جايي كه طيب نفس ندارد معامله صحيح نيست.
ص: 274
إن قلت: آيه ي شريفه و روايت مباركه مربوط به بيع و نهايت ساير معاملات مالي است و در مورد طلاق نمي توان تسرّي داد.
قلت: اگر در بيع و ساير معاملات مالي طيب نفس شرط باشد، به طريق أولي مي توانيم بگوييم در طلاق هم شرط است.
إن قلت: اگر طيب نفس و رضايت نفساني در معامله شرط باشد، بايد بگوييم معامله ي عند الاضطرار هم باطل است؛ زيرا كسي كه مثلاً براي معالجه ي بيماري، مضطرّ به فروش منزلش باشد، طيب نفس و رضايت به بيع ندارد، بلكه حتّي ممكن است دلبستگي زيادي به منزل هم داشته باشد و از روي ناچاري بيع مي كند. بنابراين بايد بگوييم عند الاضطرار هم معامله باطل است.
قلت: تفاوت بين معامله ي مكره و مضطر در اين است كه بطلان معامله ي مضطر خلاف امتنان است؛ چون براي درمان بيماري چاره اي جز فروش خانه ندارد، اگر بگوييم معامله اش باطل است هيچ راهي براي درمان نخواهد داشت، در حالي كه حديث رفع امتناناً وارد شده، پس شامل چنين جايي كه رفع آن خلاف امتنان است نمي شود. به خلاف بطلان معامله ي مكره كه عين امتنان است. بنابراين در مورد معامله ي مكره «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» جاري است؛ چون موافق امتنان است، ولي در مورد معامله ي مضطر «رُفِعَ مَا أُستُكْرِهُوا عَلَيْهِ» جاري نيست؛ چون خلاف امتنان است.
ص: 275
جوابي كه در «قلت» در فرق بين معامله ي مكره و مضطر گفته شد، هرچند جواب درستي است ولي اين در صورتي است كه دليل حكم حديث رفع باشد، امّا در صورتي كه دليل حكم _ چنان كه بعضي گفته اند _ آيه ي شريفه ي (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ) يا دليل ديگري مثل آن باشد، از آن جايي كه لسانش، لسان امتنان نيست، به ناچار بايد گفت معامله ي مضطر چون از روي طيب نفس و عن تراض نيست پس باطل است.
ولي مي گوييم اصل اين ادّعا كه در معامله بايد طيب نفس داشته باشد (به آن معنا كه در تمام لايه هاي نفس، طيب خاطر داشته باشد) درست نيست؛ چون دليلي بر آن وجود ندارد. آن چه كه در معامله معتبر است اين است كه در مقام معامله، طيب نفس داشته باشد و به تعبير ديگر طيب معاملي داشته باشد، كه مضطر هرچند اضطرار به معامله دارد ولي طيب معاملي دارد، لذا معامله اش صحيح است. به همين خاطر مكره هم اگر تمكّن از توريه داشته باشد و بتواند قصد نكند امّا با اين حال واقعاً قصد كند، مي گوييم طيب معاملي دارد و معامله اش باطل نيست. بنابراين اگر ظالمي او را اكراه بر طلاق همسرش كند، با اين كه مي تواند در گفتن جمله ي «زوجتي طالق» آن معنا را قصد نكند،
ص: 276
ولي با اين حال به دلايلي فرصت را غنيمت بشمارد و قصد كند(1)، طلاق محقّق مي شود و دليلي بر عدم تحقّق اين طلاق وجود ندارد؛ زيرا مي توانست قصد نكند امّا قصد كرد، پس طلاق محقّق شده است.
بنابراين حقيقت آن است كه از اين نظر نمي توانيم بين باب اكراه و اضطرار فرق گذاشته و بگوييم با وجود امكان تفصّي به توريه، اكراه صادق است امّا اضطرار صادق نيست، بلكه در هر دو مورد با وجود امكان تفصّي به توريه، عنوان اضطرار و اكراه صادق نيست. پس اين نقض بر كساني كه در ما نحن فيه قائل به عدم جواز حلف كاذباً با تمكّن از توريه شده اند ولي در باب معاملات قائل به بطلان معامله در مقام اكراه حتّي در صورت تمكّن از توريه شده اند، وارد است؛ زيرا تفاوتي بين اين دو نيست. بله، ما عكس آن را از ادلّه ي خاصّه استفاده كرديم.
ص: 277
نسبت بين اضطرار و إكراه، عموم و خصوص من وجه است؛ يعني يك مادّه ي اجتماع و يك مادّه ي افتراق دارند.
جايي كه اضطرار صادق است ولي إكراه صادق نيست، مثل مواردي كه كسي بدون اين كه ديگري او را اكراه و مجبور كرده باشد، اضطرار به فروش منزلش جهت معالجه ي بيماريش پيدا كند. در چنين مواردي اضطرار صادق است ولي اكراه صادق نيست و حتّي ممكن است ديگران او را از فروش منزلش منع كنند.
مواردي هم كه اكراه صادق است ولي اضطرار صادق نيست، مثل مواردي كه ظالمي كسي را اكراه كند كه بايد فلان عمل حرام را مرتكب شوي و إلا فلان مبلغ به تو ضرر مي زنم يا شيشه ي ماشينت را مي شكنم، ديوار منزلت را خراب مي كنم، شلاقت مي زنم و ... . در چنين مواردي اكراه صادق است ولي اضطرار به ارتكاب آن عمل حرام ندارد؛ چون ضرر مالي كم، شكسته شدن شيشه ي ماشين، خراب شدن ديوار منزل يا خوردن شلاق، او را به اضطرار به قول مطلق نمي كشاند.
مواردي هم كه هر دو عنوان صادق است، مثل جايي كه ظالمي بگويد اگر فلان عمل حرام را انجام ندهي سرت را از بدن جدا مي كنم. در چنين جايي، هم اضطرار به ارتكاب آن فعل حرام دارد و هم مكره بر انجام آن عمل است.
ص: 278
مفاد ادلّه ي دالّ بر جواز حلف كاذباً و به طريق أولي جواز كذب، أوسع از مفاد حديث رفع (رُفِع َ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه و رُفِع ََ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْه) مي باشد و اگر فقط دليل مان بر جواز، حديث رفع بود دايره ي جواز ضيق مي شد. روايتي كه مي فرمايد: «احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ»(1) كه بيان گر جواز كذب در مقام اضطرار براي ديگري است، يا روايتي كه مي فرمايد: قسم دروغ براي نجات مال «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ»(2)، يا صحيحه ي اسماعيل بن سعد الاشعري(3) كه مي فرمايد: براي نجات مال برادر مؤمن از دست
ص: 279
ظالم، قسم خوردن مانعي ندارد، اين روايات أوسع از حديث رفع است و با تقريبي كه كرديم و با توجّه به روايات اصلاح ذات البين كه بيان خواهيم كرد، جواز كذب اختصاص به صورت عدم تمكّن از توريه ندارد، در حالي كه «رُفِع َ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْه و رُفِع ََ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْه» اختصاص به صورت عدم تمكّن از توريه دارد.
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: ضرر مسوّغ كذب همان ضرر مسوّغ ساير محرّمات است و فرقي نمي كند(1)، در حالي كه در روايات مربوط به جواز كذب، ضرر و خوفي كه مسوّغ كذب است بسيار اوسع از ساير محرّمات بوده تا آن جا كه وارد شده: «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» و حتّي براي رفع ضرر و نجات مال برادر مؤمن هم كذب جايز است، آن هم با آن اطلاق كه هر آن چه مال بر آن صدق كند و عرفاً روايات از آن منصرف نباشد،
ص: 280
مي توان براي نجات آن از دست ظالم مرتكب كذب شد، در حالي كه چنين ضرري مسوّغ نوشيدن شراب، ارتكاب زنا، سبّ اولياء الله و ... نيست، بلكه بايد مسوّغ هر كدام را بنا بر معيارها و ادلّه ي خود سنجيد.
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد:
«يستحب تحمّل الضرر المالي الذي لا يُجحِف»(1)؛
مستحب است انسان ضرر مالي كه موجب اجحاف نمي شود را تحمّل كند و مرتكب كذب نشود، هرچند كذب جايز است.
مرحوم شيخ دليلي بر اين استحباب اقامه نمي كنند و مي فرمايند:
و عليه يحمل قول أمير المؤمنين - عليه السلام - في نهج البلاغة: «عَلَامَةُ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ»(2)؛
ص: 281
و بر اين معنا حمل مي شود كلام امير المؤمنين - عليه السلام - در نهج البلاغة: علامت ايمان آن است كه صدق را در جايي كه به تو ضرر مي زند، بر كذبي كه برايت نفع دارد ترجيح بدهي.
پس بنا بر برداشت شيخ، بهتر است صدق را انتخاب كرد اگر ضرر كم به دنبال دارد.
حمل اين روايت بر ضرر غير مجحف وجهي ندارد، در نتيجه اگر ممكن باشد بايد اين روايت را حمل بر استحباب تحمّل ضرر و عدم مبادرت به كذب به طور مطلق نمود، امّا به قرينه ي ذيل روايت كه مي فرمايد: «حَيْثُ يَنْفَعُكَ» مي گوييم ممكن است اصلاً مراد از «حَيْثُ يَضُرُّكَ» عدم النفع باشد. گرچه ضرر با عدم النفع فرق دارد (ضرر يعني از دست دادن چيزي كه بالفعل موجود است و ماليت دارد، و عدم النفع يعني نرسيدن به چيزي كه توقّع داشت به آن برسد) ولي گاهي ضرر بر عدم النفع هم اطلاق مي شود و به نظر مي آيد اگر روايت از امام صادر شده باشد، مراد از «حَيْثُ يَضُرُّكَ» به قرينه ي ذيل كه مي فرمايد «حَيْثُ يَنْفَعُكَ» عدم النفع باشد؛ يعني علامت ايمان آن است كه صدق را در جايي كه موجب از دست رفتن منفعتي مي شود، بر كذبي كه موجب منفعت مي شود ترجيح بدهي.
علاوه بر آن كه در مورد نهج البلاغة همان طور كه قبلاً هم
ص: 282
بيان كرديم، گرچه مطمئنيم اساس آن جز از اميرالمؤمنين - عليه السلام - نمي تواند باشد، ولي اين طور نيست كه اگر سند ديگري نداشته باشد، در مورد تك تك جملات با تمام خصوصياتي كه دارد اطمينان داشته باشيم از حضرت صادر شده است، بلكه ممكن است كلمه اي تغيير يافته و معنا را عوض كرده باشد. و اتفاقاً در مورد اين عبارت، احتمال قوي وجود دارد چنين تغييري ايجاد شده باشد؛ زيرا عين اين روايت با اندك تغييري در تحف العقول _ كه آن هم متأسفانه سند ندارد _ وارد شده كه اين چنين است:
و قال - عليه السلام -: إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ يُؤْثِرَ الْعَبْدُ الصِّدْقَ حَتَّى نَفَرَ عَنِ الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُ (1)؛
از حقيقت ايمان آن است كه [آن قدر] راستگوئى را مقدّم بدار د تا جايي كه از دروغي كه منفعت براي او دارد هم دوري گزيند.
بنابراين در اين نسخه «حَيْثُ يَضُرُّكَ» ندارد و موارد ضرر را شامل نمي شود. بعيد نيست و بلكه اطمينان داريم كه اين دو در اصل يكي بوده، ولي كلمات اندكي جابجا شده و معنا اين قدر تغيير يافته است.
ص: 283
بعضي براي اثبات رجحان و استحباب تحمّل ضرر، به روايت نبوي - صلي الله عليه و آله و سلم - كه مي فرمايد: «اجْتَنِبُوا الْكَذِبَ وَ إِنْ رَأَيْتُمْ فِيهِ النَّجَاةَ فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»(1) نيز تمسّك كرده اند؛ يعني كسي كه فكر مي كند نجات در دروغ است، بايد بداند در واقع هلاكت در آن است. پس اين روايت شامل جايي كه كسي با دروغ مي خواهد مالش را از دست ظالم نجات دهد مي شود.(2)
امر به اجتناب از كذب در اين روايت به قرينه ي روايات دالّ بر جواز كذب، امر استحبابي است.
در نقد اين استدلال مي گوييم: اين روايت آبي از حمل بر استحباب است؛ زيرا «فَإِنَّ فِيهِ الْهَلَكَةَ»؛ در آن هلاكت است، و استحباب دوري جستن از هلاكت معنا ندارد.
ص: 284
بنابراين از آن جايي كه اين روايت دالّ بر حرمت كذب است، پس مثل بقيه ي روايات دالّ بر حرمت كذب نسبت به مورد ضرر، توسط روايات دالّ بر جواز تخصيص مي خورد. بنابراين نمي توان به اين روايت _ حتّي بنابر قبول مفيد استحباب بودن اخبار تسامح در ادلّه ي سنن _ براي اثبات رجحان تحمّل ضرر تمسّك كرد.
روايات متعدّدي وجود دارد كه دالّ بر رجحان احتراز از قسم حتّي صادقاً است؛ چه رسد به كاذباً. اين روايات بيان مي كند اگر در دادگاه، اثبات حقّ كسي منوط به قسم باشد بهتر است از حقّش بگذرد و حلف صادق انجام ندهد. بنابراين به طريق أولي بيان مي كند در جايي كه حفظ مال منوط به حلف كاذب باشد، از حقّش بگذرد و حلف كاذب انجام ندهد.
البته إسراء حكم از حلف كاذب به مطلق كذب، همان طور كه فرموده اند مشكل است. بنابراين حداقل در مورد حلف كاذباً مي توانيم بگوييم مكروه است و تحمّل ضرر بهتر است.
روايات دالّ بر ترك حلف مطلقاً، گرچه متعدّد است و در بين آن ها صحيحه هم وجود دارد، ولي نمي توانيم بگوييم اين
ص: 285
روايات، قرينه بر حمل روايات گذشته بر جواز بالمعني الاعم است؛ زيرا تعابيري مثل «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» با كراهت سازگار نيست. بله، اگر در دادگاه عدل يا معاملات عاديه، اثبات حقّ منوط به قسم باشد، إجلالا ً لله و اكراماً لإسم الله تبارك و تعالي ترك قسم أولي است.
در مورد آيه ي شريفه ي (لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ)(1) هم با توضيحي كه در ذيل خواهيم داد، معلوم مي شود كه دلالت بر رجحان ترك حلف مطلقاً ندارد.
معنايي كه از آيه ي شريفه ي (لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) ابتداء به ذهن خطور مي كند اين است: خداوند متعال را در معرض قسم هايتان قرار ندهيد؛ يعني تند تند به خدا قسم نخوريد. امّا وقتي به نهج البلاغة رجوع مي كنيم، مي بينيم چقدر قسم وجود دارد، مانند: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنْ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى ...»(2)، «وَ اللَّهِ لَقَدْ
ص: 286
سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ ... وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ ... وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(1)، «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»(2)، «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ»(3) و ... كما اين كه در روايات هم زياد است.
ص: 287
به همين دليل، معناي ديگر آيه ي شريفه أولي به نظر مي رسد و با شأن نزولي كه نقل كرده اند هم سازگار است، و آن اين كه بگوييم «عُرْضَةً» به معناي مانع است؛ يعني چيزي مانع بين دو
ص: 288
شيء شود كه به هم نرسند.(1)
در شأن نزول آيه ي شريفه گفته شده(2) كه بين عبدالله بن رواحه و دامادش كدورتي رخ داد و قسم خورد كه به منزل دامادش نرود و با او سخن نگويد و بين او و همسرش _ در
ص: 289
موارد اختلاف _ پادرمياني و اصلاح نكند. به همين خاطر در موارد احتياج به اصلاح و پادرمياني او مي گفت: من قسم خورده ام و ديگر جايز نيست اين كار را بكنم، كه آيه ي شريفه نازل شد:
(لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ)؛
[قسم به] خدا را مانع به سبب قسم هايتان قرار ندهيد [لام در لايمانكم، لام تعليليه است] تا برّ و تقوي و اصلاح ذات البين انجام دهيد [پس به چنين قسم هايي اعتماد نكنيد و مانع كار خير قرار ندهيد].
بنابراين طبق معناي دوم، اگر قسمي مانع خير نباشد بلكه تثبيت خير كند، نمي توانيم بگوييم مكروه است و لولا روايتي كه از امام جواد - عليه السلام - وارد شده(1)، مي گفتيم معناي دوم متعيّن است، امّا
ص: 290
ص: 291
با وجود آن روايت كه از لحاظ سند هم تمام است، ديگر مشكل است. در آن روايت مي فرمايد:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ: كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ - عليهما السلام - يَحْكِي لَهُ شَيْئاً فَكَتَبَ - عليه السلام - إِلَيْهِ: وَ اللَّهِ مَا كَانَ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ وَ اللَّهِ عَلَى
ص: 292
حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ وَ لَكِنَّهُ غَمَّنِي أَنْ يُقَالَ مَا لَمْ يَكُنْ.(1)
علي بن مهزيار مي گويد: شخصي به امام جواد - عليه السلام - نامه اي نوشت و قضيه اي را تعريف كرد. حضرت در جواب نوشتند: به خدا قسم اين طور نبود، در حالي كه من دوست ندارم در هيچ حالي قسم بخورم، ولي مرا به غصه درآورد چيزي كه حقيقت نداشته، گفته شود [به اين جهت قسم خوردم].
در اين روايت حضرت مي فرمايند: «إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقُولَ «وَ اللَّهِ» عَلَى حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ»، بنابراين طبق اين روايت، ديگر نمي توانيم بگوييم معناي آيه ي شريفه متعيّن در معناي دوم است. امّا جمع بين اين معنا و قسم هاي متعدّدي كه در روايات آمده، اين است كه اجلالاً لله تبارك و تعالي نبايد «وَ اللَّهِ» بگوييم و چنين قسمي مكروه است، مگر در جايي كه قسم منافاتي با إجلال خداوند متعال نداشته و بلكه در طريق إجلال حضرت حق _ هرچند به إجلال احكام خداوند و نظاير آن _ باشد.
علاوه بر آن مي گوييم اگر قسم در مقابل ظالمي باشد كه مي خواهد ظلم كند، باز كراهت هم ندارد؛ زيرا با تعبير «أَحَلي مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ» سازگار نيست.
ص: 293
مرحوم شيخ - قدس سره - بعد از آن كه فرمودند عند الضرورة و براي دفع ضرر حتّي مع التمكّن من التورية، كذب جايز است، به مناسبت مي فرمايد(1): اقوالي كه از ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيه صادر شده گرچه مي تواند از باب كذب لمصلحةٍ باشد، ولي أليق به شأن ائمّه صلوات الله و سلامه عليهم آن است كه حمل بر توريه كنيم.
مثلاً در روايتي آمده: «لَا بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِي ثَوْبٍ أَصَابَهُ خَمْرٌ»(2)؛ نماز در لباسي كه خمر به آن اصابت كرده اشكالي ندارد.
ص: 294
اين روايت كه در مقام تقيه صادر شده، طبق مبناي مشهور و مرحوم شيخ - قدس سره - _ كه خمر نجس است و با ثوبي كه خمر به آن اصابت كرده نمي توان نماز خواند _ غير مطابق واقع است و گرچه مي توان آن را لمصلحةٍ و براي دفع ضرر حمل بر كذب كرد، ولي با اين حال بهتر است كلام حضرت را حمل بر توريه كنيم؛ يعني بگوييم معنايي خلاف ظاهر را اراده كرده اند؛ مثلاً مرادشان اين است: لا باس في الصلاة في ثوب اصابه خمر عند الضرورة كالبرد الشديد و عند عدم التمكّن من ثوب آخر.
إن قلت: اين معاني و محامل بعيد است، چگونه مي توان بر آن معاني بعيده حمل كرد؟!
قلت: نمونه هايي در روايات وجود دارد كه حضرت، كلامشان را بر معاني خلاف ظاهر و بعيد حمل كرده اند؛ مثلاً در موثقه ي عمار ساباطي مي فرمايد:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَن] بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى(1) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ
ص: 295
عَنْ مَرْوَانَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - بِمِنًى فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: مَا تَقُولُ فِي النَّوَافِلِ؟ قَالَ: فَرِيضَةٌ قَالَ: فَفَزِعْنَا وَ فَزِعَ الرَّجُلُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -: إِنَّمَا أَعْنِي صَلَاةَ اللَّيْلِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ).(1)
سند شيخ به محمد بن احمد بن يحيي _ صاحب دبّة الشبيب _ تمام است، الحسن بن علي بن عبدالله بن المغيرة(2) هم توثيق دارد، ابن فضال هم ظاهراً حسن بن علي بن فضال ثقه است و بنوفضال توثيق دارند گرچه بعضي فطحي هستند، مروان هم در اين جا به
ص: 296
قرينه ي راوي و مرويٌ عنه، مروان بن مسلم(1) است كه توثيق دارد و عمار ساباطي(2) هم توثيق دارد، بنابراين روايت موثقه است.
ص: 297
عمار ساباطي مي گويد: در مِني خدمت امام صادق - عليه السلام - نشسته بوديم كه شخصي به حضرت عرض كرد: نظرتان درباره ي نوافل چيست؟ حضرت فرمودند: فريضةٌ (واجب است). [عمار] مي گويد با شنيدن اين جواب، هم ما ترسيديم و هم آن شخص [كه اگر فريضه بوده باشد، چقدر ترك فريضه كرده ايم] امام صادق - عليه السلام - فرمودند: مقصودم از نافله، نماز شب بود، آن هم بر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - [كه بر حضرت واجب بود؛ زيرا] خداوند متعال مي فرمايد (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ).(1)
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: وقتي خود حضرت چنين معناي خلاف ظاهري را در مقامي كه حتّي جاي تقيه نيست اراده كردند، مي خواهند به ما بفرمايند حواسمان را جمع كنيم كه گاهي كلام ائمّه- عليهم السلام - به اين صورت است كه با قرينه ي خفيه اي، خلاف ظاهر اراده شده و بايد جايگاه كلام را بدانيم كجاست تا بتوانيم معناي درست كلام را بفهميم.(2)
ص: 298
حضرت در روايت ديگري كه از لحاظ سند مرسله است، به اين مطلب به نحو كلّي تصريح مي كند:
وَ [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ] فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ جَمِيعاً عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْيَرِيِّ وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى كُلِّهِمْ
ص: 299
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - يَقُولُ: أَنْتُمْ أَفْقَهُ النَّاسِ إِذَا عَرَفْتُمْ مَعَانِيَ كَلَامِنَا إِنَّ الْكَلِمَةَ لَتَنْصَرِفُ عَلَى وُجُوهٍ فَلَوْ شَاءَ إِنْسَانٌ لَصَرَفَ كَلَامَهُ كَيْفَ شَاءَ وَ لَا يَكْذِبُ.(1)
داوود بن فرقد مي گويد از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه فرمودند: شما [اصحاب من] داناترين و فقيه ترين مردم هستيد هرگاه معاني كلام ما را بفهميد. همانا كلام بر وجوهي مي تواند حمل شود، اگر كسي بخواهد مي تواند كلامش را به هر سو كه مي خواهد برگرداند، بدون اين كه مرتكب كذب شود.
پس اين روايت بيان مي كند ما [اهل البيت- عليهم السلام -] مي توانيم از كلام، هر چيزي را اراده كنيم. شما بايد از مجموع قرائن و احوال و ... معاني حقيقي كلام ما را به دست بياوريد كه كجا تقيه بوده، كجا مخاطب ظرفيت فهم معناي حقيقي كلام ما را نداشته و در حدّ ظرفيت او سخن گفتيم، كجا نكته را مخفي كرده و كجا آشكار كرديم.
در برخي موارد ائمّه- عليهم السلام - تصريح مي كردند بعضي مطالبي را
ص: 300
كه به شما مي گوييم، به همه نگوييد _ البته صرف نظر از جنبه هاي سياسي _ چون همه تحمّل آن را ندارند؛ «إنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»(1)، يا درباره ي متعه فرمودند: بيش از اقامه ي
ص: 301
سنت اصرار بر آن نداشته باشيد و همسرانتان را دشمن ما قرار ندهيد(1)، كه گاهي همين محذور با ذكر احكام متعه نيز حاصل مي شود و پرهيز از آن شايسته است.
بنابراين بايد مواظب باشيم كلام ائمّه- عليهم السلام - را كه بيان مي كنيم، كجا، چگونه و در چه شرايطي بيان مي كنيم.
اين كه مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد: أولي اين است كه كلام ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيه را حمل بر توريه كنيم نه كذب؛ چون
ص: 302
أليق به شأن ائمّه- عليهم السلام - است، مي گوييم: اگر مراد شيخ أليق تعيّني نباشد و فقط از باب احتياط باشد كه براي مردم شبهه نشود، اشكالي ندارد و إلا با استنباطي كه كرديم، كه كذب براي دفع ضرر اصلاً حزازتي ندارد و بلكه حتّي حلف كاذباً أحلي من التمر و الزبد است، هيچ اشكالي ندارد كه كلام ائمّه- عليهم السلام - در مقام تقيّه را حمل بر كذب كنيم؛ چون هيچ مرجوحيتي علي الفرض در متن واقع ندارد.
مرحوم شيخ - قدس سره - در ادامه مي فرمايد: از آن چه گفتيم معلوم مي شود اگر در روايتي دوران امر بين حمل آن بر تقيه يا حمل بر استحباب باشد، بايد حمل بر استحباب كرد كه خلاف ظاهر (توريه) است؛ به عنوان مثال در روايتي سائل از امام - عليه السلام - درباره ي مذي سؤال كرد، حضرت در جواب فرمودند: «يعيد الوضوء»(1) كه ظهور در وجوب دارد، در حالي كه مي دانيم مذي
ص: 303
در مذهب شيعه بر خلاف عامّه، ناقض وضوء نيست و نمي تواند وضوء واجب باشد. بنابراين امر دائر مي شود بين اين كه مراد حضرت همان وجوب باشد كه در اين صورت كذب خواهد بود يا مراد معناي غير ظاهر (استحباب) باشد كه در اين صورت توريه خواهد بود.(1)
مرحوم شيخ - قدس سره - مي فرمايد بايد حمل بر استحباب كنيم؛ زيرا تقيه و دفع ضرر با اراده ي معناي مجازي و إخفاء قرينه هم حاصل مي شود و قرينه، همان قطع به عدم ناقضيت مذي براي وضوء در مذهب شيعه است.
ص: 304
اگر دوران امر بين تقيه و توريه با قطع به قرينه، به گونه اي باشد كه ظهور در معناي غير ظاهر بدوي پيدا كند، كلام شيخ - قدس سره - درست است؛ يعني براي ما كه مي دانيم وجوب اراده نشده، كلام ظهور در معناي استحبابي پيدا مي كند و بايد حمل بر استحباب كنيم. امّا اگر ظهوري در معناي غير ظاهر بدوي (استحباب) نداشته باشد، نمي توانيم حمل بر استحباب كنيم.(1)
به عبارت ديگر اگر كلام به حسب ذات و قرائن حافّه كه معلوم نزد ما مي باشد، ظهور در يك معنايي داشت، به آن ظهور اخذ مي كنيم و نمي توانيم حمل بر تقيه ي كذبي كنيم، امّا اگر ظهوري نداشت نمي توانيم بر آن معنا حمل كنيم و اين يك قاعده ي كلّيه است.
ص: 305
دوّمين مسوّغي كه شيخ(1) - قدس سره - براي كذب بيان مي كنند، اصلاح بين الناس است؛ يعني دو نفر كه بينشان اختلاف هست، در مقام اصلاح بين آن ها پيش هر كدام به دروغ بگويي طرف مقابل از تو تعريف مي كرد و چنين و چنان مي گفت. اين نوع دروغ نه تنها مانعي ندارد بلكه ثواب هم دارد.
روايات زيادي بر جواز اين نوع كذب دلالت مي كند، از جمله رواياتي كه مي فرمايد: «الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ».
اين روايت در كافي با اين سند ذكر شده است:
ص: 306
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ(1)؛
كسي كه اصلاح بين مردم مي كند كذّاب نيست.
اين روايت از لحاظ سند تمام است.
و در روايت ديگري كه آن هم صحيحه است مي فرمايد:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ أَوْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام - قَالَ: قَالَ: أَبْلِغْ عَنِّي كَذَا وَ كَذَا فِي أَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا قُلْتُ: فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْكَ وَ أَقُولُ عَنِّي مَا قُلْتَ لِي وَ غَيْرَ الَّذِي قُلْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ إِنَّ الْمُصْلِحَ لَيْسَ بِكَذَّابٍ إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ.(2)
معاوية بن وهب يا معاوية بن عمار _ كه هر دو ثقه اند _ از امام صادق - عليه السلام - نقل مي كند كه فرمودند: اين چيزها را از طرف من ابلاغ كن، عرض كردم: اين مطالب را از جانب شما به آ ن ها ابلاغ مي كنم و از طرف خودم علاوه بر آن چيزهايي كه فرموديد، مطالبي را اضافه مي كنم. حضرت فرمودند: بله [اشكالي ندارد] همانا مصلح، دروغ گو نيست و صلح، كذب نيست.
ص: 307
اصلاح بين الناس داراي اهميت زيادي است. اميرالمؤمنين - عليه السلام - در نهج البلاغة در وصيتشان به امام حسن و امام حسين - عليهما السلام - مي فرمايند:
أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا - صلي الله عليه و آله و سلم - يَقُولُ: صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَام.(1)
من از جدتان - صلي الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه مي فرمود: اصلاح ذات البين، افضل از عموم نماز و روزه است.