میراث محدث ارموی (آثاری چند درباره دعای ندبه)

مشخصات كتاب

شابک : 30000 ریال : 964-493-212-9

شماره کتابشناسی ملی : 1510419

عنوان و نام پديدآور : میراث محدث ارموی (آثاری چند درباره دعای ندبه)/ به اهتمام [و تحقیق] جعفر اشکوری؛ محققان احمد اشکوری، صادق اشکوری.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1385.

مشخصات ظاهری : 384 ص.

فروست : مرکز تحقیقات دارالحدیث؛ 125.

يادداشت : بخشهای از کتاب به زبان عربی می باشد.

يادداشت : بخشهای مختلف کتاب حاضر شامل " رساله وسیلة القربة فی شرح دعاء الندبة" تالیف علی رضا خاکمردانی خویی؛ " ترجمه رساله وسیلة القربة فی شرح دعاء الندبة" با ترجمه محدث ارموی؛ " رساله کشف غطاء الکربة عن وجه دعاء الندبة" که شرحی نا تمام بر دعای ندبه توسط محدث ارموی می باشد.

یادداشت : کتابنامه: ص [363] - 377؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان قراردادی : دعای ندبه .شرح

وسیلة القربة فی شرح دعاء الندبة. فارسی - عربی

کشف غطاء الکربة عن وجه دعاء الندبة

موضوع : محدث، جلال الدین، 1284-1358.

موضوع : دعای ندبه -- نقد و تفسیر

موضوع : محدثان شیعه -- سرگذشتنامه -- کتابشناسی

رده بندی دیویی : 297/774

رده بندی کنگره : BP269/70422/م3 1385

شناسه افزوده : محدث، جلال الدین، 1284-1358.

شناسه افزوده : حسینی اشکوری، سیدجعفر، 1350 -

شناسه افزوده : حسینی اشکوری، احمد، 1310 -

شناسه افزوده : حسینی اشکوری، سیدصادق، 1351 -

شناسه افزوده : موسسه علمی - فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

سخنى با خواننده

سخنى با خوانندهدر طول تاريخ حديث شيعه ، بزرگانى ، امانتدارى حديث را بر عهده داشته اند . در دوره اى ، راويان و اصحاب معصومان ، احاديث را شنيدند و به امانت براى ديگران نقل كردند . در دوره اى ديگر ، محدّثان بزرگوارى احاديث را در كتب خود ، جمع و تبويب كردند و در دوره اى نيز شارحان ، به شرح و بسط معانى احاديث پرداختند . در چند قرن اخير ، با توجه به فاصله زمانى بسيارى كه بين ما و راويان و محدّثان گذشته حائل شده ، ضرورت بازيابى و احياى ميراث حديثى گذشته ، پيش از پيش احساس مى شود . علاّمه مجلسى در اولين گام از اين دست ، به پى جويى كتب حديث ، اقدام كرد و متون يافت شده را تكثير كرد و نشر داد . پس از او نيز اين كار ، پى گرفته شد . در دوره معاصر ، محقّقان بزرگوارى كوشش خود را بر اين امر ، استوار كردند . آنها خود را ميراث دار گذشتگان محدّث شيعه دانستند و كوشيدند اين ميراث را گرد آورند و به نيكى به پسينيان خود برسانند . آنها عمر خود را در خدمت به اين ميراث بزرگ معنوى صرف كردند و بدين گونه توان علمى خود را فداى خدمتى كم نام و نشان كردند ؛ از تأليف هاى مستقل و نام آورى دست شستند و به احياى تأليفات ديگران پرداختند . سيد جلال الدين محدّث اُرمَوى از اين گونه مردان پژوهشگر و فداكارى بود كه ميراث بزرگ معنوى و مادّى گذشتگان را گردآورد و در حدّ توان ، آنها را احيا كرد . كتاب خانه آن بزرگ مرد پُر از نسخه هاى نفيس خطّى از كتاب هاى معروف دينى بود . در عصرى كه بيگانگان چشم به غارت اين سرمايه هاى دينى و ملّى ما دوخته بودند و تمام اهتمام خويش را در خريدارى و گردآورى آنها و انتقال اين سرمايه ها به كتاب خانه هاى خارج به كار مى بستند ، محدّث اُرمَوى ، نهايت توان خود را در حفظ اصلى ترين نسخه ها به كار گرفت . محدّث اُرمَوى با تخصّصى كه در شناخت منابع و ارزش گذارى نسخه هاى خطّى داشت ، با دقت ، كتاب هايى با خط مؤلفان و يا نسخه هاى قديمى و منحصر به فرد و يا نسخه هايى همراه با اجازات را انتخاب مى كرد و با بضاعت اندك خويش آنها را خريدارى مى نمود . محدّث ، در كنار اين گنجينه عظيم از منابع نفيس ، 45 اثر نيز از خود به يادگار گذاشت كه غالب آنها تصحيح و تحقيق آثار پيشينيان است . از اين ميان ، نيمى از آثار ، در حوزه حديث و علوم مرتبط است . پژوهشكده علوم و معارف حديث (وابسته به مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث) ، به جهت تلاش هاى بى دريغ اين محقق سختكوش و خدمات وى به حديث و محدّثان ، بر آن شد كه به پاس اين خدمات ، ذكر جميلى از او عرضه كند . محدّث ارموى _ به گفته فرزندش _ به دعاى ندبه عشق فراوانى داشت و از آغاز جوانى خود به آن دعا اهتمام مى نمود و از چند تن از استادان خود خواسته بود كه آن را شرح نمايند كه آنان نيز اجابت كرده بودند . (1) با توجه به اين نكته ، ما نيز محور اين ذكر جميل را رساله هاى شرح دعاى ندبه كه در كتاب خانه ايشان موجود بود ، قرار داديم و مجموعه حاضر را فراهم آورديم . اين مجموعه داراى بخش هاى زير است : مقدمه ، زندگى نامه مختصر محدّث اُرموى ، معرفى آثار ايشان و گزارشى از كتاب خانه آن مرحوم و نسخه هاى نفيس آن كتاب خانه را در بر دارد . اين بخش ، توسط فاضل محترم آقاى مرتضى وفايى و حجة الاسلام سيد جعفر اشكورى فراهم آمده است . بخش بعدى ، رساله وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة تأليف شيخ على رضا خاكمردانى خويى است كه به درخواست مرحوم محدث ارموى تأليف شده است . متن رساله توسط محقّق توانا حجة الإسلام والمسلمين سيّد احمد اشكورى تحقيق شده است . بخش بعدى ، (ترجمه رساله پيش گفته وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة) است كه توسط مرحوم محدّث اُرموى انجام شده و تنها نيمى از رساله را در بر گرفته است . تحقيق اين رساله را حجة الإسلام سيد جعفر اشكورى بر عهده داشته است . بخش پايانى كتاب ، رساله كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبة ، شرحى ناتمام بر دعاى ندبه است كه مرحوم محدّث اُرموى در طول ساليان دراز ، آن را تأليف كرده است . تحقيق اين رساله را حجة الإسلام سيد صادق اشكورى به انجام رسانده است . ضمن تقدير از همه عزيزانى كه در تهيه اين يادنامه همكارى داشته اند ، بر خود ، لازم مى دانيم كه از زحمات محقّق كوشا جناب حجة الإسلام سيد جعفر حسينى اشكورى _ كه اين مجموعه با اهتمام و پى گيرى هاى ايشان فراهم آمد _ ، كمال تشكر و قدردانى را بنماييم . محمّد كاظم رحمان ستايش معاون پژوهشى و آموزشى پژوهشكده علوم و معارف حديث

.


1- . آينه پژوهش شماره 80 ، ص 16 به نقل از تعليقات نقض .

ص: 6

. .

ص: 7

مقدمه

زندگى نامه مرحوم دكتر سيد جلال الدين محدّث اُرمَوى

مقدمهزندگى نامه مرحوم دكتر سيد جلال الدين محدّث اُرمَوىوى در رمضان 1323 قمرى و دوم قوس 1283 شمسى در شهر اروميه ديده به جهان گشود. تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش فرا گرفت . پدرش اهل علم نبود ، ولى بى گمان تشويق هاى فراوان پدربزرگش در علاقه او به آموختن مؤثر بود . پس از فراگيرى ادبيات فارسى ، به آموختن ادبيات عرب (صرف، نحو، معانى بيان و عروض) پرداخت، فقه و اصول و منطق و حديث و رجال را نيز سال ها در محضر اساتيدى چون شيخ على ولديانى خويى آموخت، سپس براى تكميل دروس خود راهى حوزه مشهد مقدس شد و چهار سال از آن حوزه بهره گرفت. پس از قتل عام مسجد گوهرشاد و گلوله باران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام در دوران رضاخان به تهران آمد و مصمم بود عازم نجف اشرف گردد. ولى سرانجام در تهران به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در پى آن به تبريز رفت و در دبيرستان نظام آنجا به تدريس پرداخت. در سال 1320ش پس از ورود روس ها به آذربايجان، به تهران بازگشت، و در كتاب خانه ملى در سمت رئيس بخش مخطوطات به خدمت پرداخت. در همين سال ها بود كه با مجالس دينىِ روزهاى جمعه سيد نصراللّه تقوى ارتباط يافت و با وى آشنا شد. بعد توسط سيد نصراللّه با علامه محمد قزوينى و سپس با استاد عباس اقبال آشتيانى دوستى يافت. دوستى با اين سه تن چنان مستحكم بود كه وى تا آخر عمر از آن ياد مى كرد. محدث ارموى در سال 1322ش با دختر آية اللّه سيد احمد طالقانى ازدواج كرد. در سال 1335ش به دعوت مكرر دانشكده معقول و منقول (الهيات) به تدريس در آنجا مشغول شد و در سال 1347 بازنشسته شد. سرانجام سيدجلال الدين ارموى در بامداد شنبه پنجم آبان ماه 1358ش بدرود حيات گفت و در جوار آرامگاه ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شد.

.

ص: 8

نگاهى به زندگى علمى محدث ارموى

آثار محدث ارموى

اشاره

نگاهى به زندگى علمى محدث ارموىبى شك علاقه وافر محدث ارموى به آموختن و تدريس و نيز آشنايى و ارتباط وى با علماى مختلف ، در شكوفايى علمى او نقش بسزايى داشته است. از جمله اين ارتباط ها مى توان به اقامت هاى مكرر علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در سفرهاى مختلف خود به تهران در منزل ايشان نام برد كه در اين زمينه مؤثر بوده است. او در زمينه تحصيل و كسب معارف تلاش وافرى داشت ، به نحوى كه كلاس هاى دبيرستان و دانشگاه را با هم گذراند و در اكثر آنها حائز رتبه اول گرديد، و در سال 1342ش در رشته علوم منقول از دانشكده الهيات تهران مدرك دكترى دريافت كرد. او عاشق علم بود و دقتش در تصحيح متون چنان بود كه گاه هفته ها بر سر يك مشكل يا لغت تحقيق مى كرد ، به طورى كه همه اطرافيانش را خسته مى كرد ولى خسته نمى شد. استاد محدث ارموى اجازات علمى متعددى از اساتيد مختلف كسب كرده بود، از جمله اجازه وى از شيخ آقا بزرگ تهرانى و نيز اجازه اى از محمدعلى معزى دزفولى. نتيجه عمر پر بركت هفتاد و پنج ساله ايشان تصحيح و تأليف يك سلسله كتاب در زمينه هاى مختلف است، از جمله در موضوعات : تفسير متون حديث، رجال و تراجم، اخلاق و عرفان، تاريخ، ادبيات و ... . (1)

آثار محدث ارموىاز محدث ارموى حدود 45 اثر در زمينه تصحيح و تأليف به يادگار مانده است كه ابتدا فهرست كاملى از آن را نام مى بريم، سپس به معرفى چند اثر از آنها خواهيم پرداخت.

.


1- . برگرفته از كتاب تعليقات نقض ، ج 1 ، مير جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1358 .

ص: 9

الف . تفسير

ب . حديث

ج . تاريخ و سيره

الف . تفسير1. تصحيح تفسير گازر در 11 جلد . 2. تصحيح تفسير شريف لاهيجى (مجلدات اول و دوم) .

ب . حديث1. تصحيح المحاسن، تأليف احمد بن محمد برقى. 2. تصحيح شرح فارسى غرر الحكم و درر الكلم، تأليف عبد الواحد آمدى و شرح آقا جمال خوانسارى در هفت جلد. 3. تصحيح شرح فارسى كلمات قصار پيامبر صلى الله عليه و آله . 4. تصحيح الرسالة العلية في الأحاديث النبوية، تأليف كمال الدين حسين كاشفى. 5. تصحيح شرح صد كلمه از امير المؤمنين عليه السلام ، تأليف ابن ميثم بحرانى. 6. تصحيح شرح صد كلمه از امير المؤمنين عليه السلام ، تأليف عبد الوهاب. 7 . تصحيح كتاب مطلوب كل طالب من كلام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، تأليف رشيد الدين وطواط. 8 . تأليف كتاب كشف الكربة في شرح دعاء الندبة. 9 . تصحيح كتاب الأربعين من الأربعين عن الأربعين تأليف شيخ منتجب الدين رازى.

ج . تاريخ و سيره1. تصحيح ميزان الملل، تأليف على بخش ميرزا قاجار . 2. تصحيح التفضيل، تأليف ابو الفتح كراجكى . 3. تصحيح آثار الوزراء، تأليف سيف الدين حاجى بن نظام عقيلى . 4. تصحيح نسائم الأسحار (در تاريخ وزراء)، تأليف ناصر الدين منشى كرمانى . 5 . تصحيح فردوس، (در تاريخ شوشتر و برخى مشاهير آن)، تأليف علاء الملك مرعشى شوشترى . 6. تصحيح الغارات، تأليف ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى .

.

ص: 10

د . اخلاق و عرفان

ه . رجال و تراجم و انساب

و . عقايد

د . اخلاق و عرفان1. تصحيح أسرار الصلاة، تأليف زين الدين شهيد ثانى، ترجمه محمد صالح بن محمد صادق واعظ . 2. تصحيح زاد السالك ، تأليف ملاّ محسن فيض كاشانى . 3. تصحيح نجاتيه ، تأليف شيخ ابو محمد بسطامى . 4. تصحيح شرح فارسى مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، تأليف عبد الرزاق گيلانى . 5 . تصحيح حكمت اسلام، تأليف محمد صالح قزوينى . 6 . تصحيح شش رساله فارسى از رسائل مولى محمد طاهر قمى .

ه . رجال و تراجم و انساب1. تأليف فيض إلاله في ترجمة القاضي نور اللّه . 2. تصحيح أسماء الرجال، تدوين رافعى . 3. اهتمام و طبع رجال ابن داوود . 4. اهتمام و طبع رجال البرقي . 5 . اهتمام و طبع سه رساله در علم رجال . 6 . تصحيح الفهرست شيخ منتجب الدين رازى . 7 . تصحيح الفصول الفخرية في اُصول البرية، تأليف جمال الدين احمد بن عنبه.

و . عقايد1. تصحيح الصوارم المهرقة، تأليف قاضى نور اللّه شوشترى . 2. تصحيح التفضيل ابو الفتح كراجكى . 3. تصحيح كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض ، عبد الجليل قزوينى رازى . 4. تأليف مقدمه نقض و تعليقات آن . 5. تأليف كليد نقض . 6 . تصحيح نقاوة الإصابة تأليف حاج ميرزا ابو الفضل طهرانى . 7 . تصحيح الاُصول الأصيلة، تأليف فيض كاشانى . 8 . تصحيح الإيضاح تأليف فضل بن شاذان نيشابورى .

.

ص: 11

ز . ادبيات و شعر

ح . موضوعات گوناگون

معرفى اجمالى آثار

ز . ادبيات و شعر1. تصحيح ديوان حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى با مقدمه اى در بيان خدمات ايرانيان به زبان عربى . 2. تصحيح ديوان قوامى رازى . 3. تصحيح ديوان سيد فضل اللّه راوندى كاشانى .

ح . موضوعات گوناگون1. تصحيح مفتاح التحقيق، تأليف شيخ على مغرى دزفولى . 2. تصحيح رساله طينت، تأليف آقا جمال خوانسارى . 3. تصحيح رساله نيت، تأليف آقا جمال خوانسارى .

معرفى اجمالى آثار1. تفسير گازر (جلاء الأذهان و جلاء الأحزان) ، تأليف : ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى . اين كتاب يكى از تفسيرهاى مهم و گمنام شيعه بوده، و احتمالاً در قرن نهم يا دهم تأليف شده است. مؤلف ، شيعى و امامى مذهب بوده و تفسير خود را موافق اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامنگاشته است. انشاى آن بسيار مناسب و عباراتش داراى فصاحت و بلاغت و عارى از زياده گويى بى فايده و ايجاز مخل است. نويسنده در ضمن شرح آياتْ، مطالب تاريخى مفيدى بيان نموده است، و بعضى از قرائات را نيز تذكر داده و گاهى به اشعار عربى و فارسى تمثل جسته است. روش مؤلف چنين بوده كه ابتدا چند آيه از قرآن كريم را بيان كرده و پس از آن اقدام به ترجمه و تفسير كرده است. به طور كلى مى توان گفت كه اين تفسير برگرفته از تفسير روض الجنان يا تفسير ابوالفتوح رازى است. اين تفسير در 11 جلد نگارش يافته، كه جلد يازدهم دربرگيرنده فهرست ها است، و بيش از چهار هزار صفحه با مقدمه اى در معرفى تفسير و مفسر و تكمله اى در 164 صفحه دارد كه اولين بار در سال هاى 1337 تا 1341 شمسى چاپ شده است. 2. تفسير شريف لاهيجى ، تأليف : بهاء الدين محمد شريف لاهيجى (م1086ق) . اين كتاب ، تفسير كاملى است از قرآن كريم به قلم مفسر جليل شيعى شريف لاهيجى، از علماى عصر صفوى. در اين كتاب، وى تفسير هر آيه را به صورت اجمالى نه به طور تحت اللفظى و بر اساس يك ترجمه مطلوب معنى كرده است. انشاى آن ساده و روان و خالى از تعقيد است و براى متوسطين به خوبى قابل فهم است. مؤلف بعد از ترجمه آيه به نقل روايات صادره از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامپرداخته و در اين امر نيز نهايت دقت و غايت متانت را به كار برده و فقط به كتب مهم معتبر شيعى استناد كرده است. به واسطه تبحرى كه مفسر در علم رجال داشته ، نكات لازم را درباره رجال نيز بيان نموده است. اين كتاب در سال 1340 هجرى قمرى در چهار جلد توسط انتشارات سازمان اوقاف چاپ شده است. جلد اول و دوم آن را همراه با مقدمه اى مفصل و مبسوط ، مرحوم دكتر محدث ارموى ، و جلدهاى سوم و چهارم آن را مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى تصحيح كرده اند. مجموع صفحات جلدهاى اول و دوم و مقدمه 1900 صفحه است. در سال هاى بعد نيز اين كتاب توسط مؤسسه مطبوعاتى علمى تجديد چاپ شد . 3. المحاسن ، تأليف : ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى . اين كتاب بعد از كتب اربعه شيعه مهم ترين كتاب حديثى به شمار مى رود كه بعضى آن را پنجمين كتاب از كتب خمسه شيعه دانسته اند. مؤلف آن از دانشمندان مشهور قرن سوم و از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلامبوده كه به جلالت و وثاقت وى در اكثر كتب رجالى تصريح شده است. كتاب المحاسن شامل چندين رساله به شرح زير است : كتاب الأشكال والقرائن، كتاب ثواب الأعمال، كتاب عقاب الأعمال، كتاب الصفوة والنور و الرحمة، كتاب مصابيح الظلم، كتاب العلل، كتاب السفر، كتاب المآكل، كتاب الماء، كتاب المنافع، كتاب المرافق. اين كتاب نخستين بار در سال 1330 هجرى شمسى در دو جلد در 712 صفحه به چاپ رسيد و سال هاى بعد نيز مكررا توسط ناشرين مختلف منتشر شده است. 4. شرح فارسى غرر الحكم و درر الكلم ، تأليف : عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى . شرح : از جمال الدين محمد خوانسارى . اين كتاب مهم شامل 11050 حديث از مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است كه توسط عبد الواحد آمدى در قرن پنجم هجرى گردآورى شده است. شروح متعددى بر اين كتاب نوشته شده كه مهم ترين آنها شرح آقا جمال خوانسارى از دانشمندان بزرگ عصر صفوى است. اين كتاب به علت اهميتش مورد توجه فراوانى بوده و پس از چاپ نيز با استقبال چشمگيرى روبه رو شد. در خاتمه اين كتاب رساله شرح اخبار طينت از همين شارح چاپ شده است. چاپ اول اين كتاب در هفت جلد و حدود 4000 صفحه به سال 1342 در انتشارات دانشگاه تهران انجام پذيرفت و چاپ پنجم آن در سال هاى اخير منتشر شده است. 5. الرسائلُ العلية في الأحاديث النبوية ، تأليف : كمال الدين حسين كاشفى سبزوارى . كتابى است به زبان فارسى كه حسين بن على كاشفى واعظ، اهل بيهق و متوفاى سال 910ه ق تأليف نموده است. موضوع كتاب حاضر شرح چهل حديث نبوى است كه اكثر اصول عبادات را شامل است و آن را بر هشت اصل مرتب ساخته و هر اصلى را مشتمل بر پنج فصل گردانيده و از آيات و روايات و امثال و حكايات ، آنچه مناسب دانسته در متن آن گنجانده است. روش مؤلف در اين كتاب بدين صورت است كه ابتدا چهل حديث شريف نبوى را انتخاب و آيات مناسب را متذكر شده ، سپس به شرح پرداخته كه در شرح، به قلم خود سعى كرده است كه از كلمات بزرگان اعم از نظم و نثر به عربى و فارسى آنچه مناسب مقام بوده در ذيل آن احاديث بياورد. اين كتاب اولين بار در سال 1344 شمسى در 528 صفحه توسط «بنگاه ترجمه و نشر كتاب» چاپ شد ، سپس در سال 1363 توسط انتشارات علمى و فرهنگى تجديد چاپ شد. 6. شرح فارسى كلمات قصار پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله يا شرح شهاب الأخبار ، تأليف : قاضى قضاعى مغربى . شهاب الأخبار كتابى است كه قاضى قضاعى محدث معروف به سال 454ق تأليف نموده، و هدف او در اين كار جمع آورى كلمات قصار پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله بوده است. بر اين كتاب مهم شروحى نوشته شده، از جمله شرحى از اين كتاب كه در سال 690 هجرى قمرى توسط شارحى شيعى اثنا عشرى كه متأسفانه شناخته نشده نوشته شده است. شيوه نثر كتاب در كمال استحكام و سلاست و روانى است. از نظر نگارش، اين شرح به كتب حِكَم وامثال و اخلاق و مواعظ و آداب شباهت دارد. شرح شهاب الأخبار در سال 1342 شمسى در 404 صفحه توسط انتشارات اداره كل اوقاف چاپ و در سال هاى بعد با اضافه كردن فهرست هاى لازم توسط انتشارات علمى و فرهنگى تجديد چاپ گرديد. 7. شرح المئة كلمة لأمير المؤمنين علي بن أبيطالب عليه السلام ، اين كتاب شامل سه رساله است كه در شرح صد كلمه از مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام نگاشته شده است: اوّل، شرح صد كلمه از آن حضرت، به قلم ابن ميثم بحرانى از دانشمندان قرن هفتم. دوم، شرحى است از عبد الوهاب، و سوم كه به نام مطلوب كل طالب من كلام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام است ، توسط جاحظ انتخاب شده و شرح آن به دست رشيد وطواط نگارش يافته است. در شروح اول و دوم كه كلاً عربى است فقط حديث و شرح آن آمده، اما در مطلوب كل طالب پس از نقل حديث ترجمه آن به فارسى بيان شده، سپس شرحى به عربى و پس از آن ترجمه همان شرح به فارسى همراه با دو بيت شعر فارسى آمده است. چاپ اول اين كتاب در سال 1349 در 411 صفحه انجام شد. سپس در سال 1358 به صورت اُفست و ظاهرا بدون اجازه محدث ارموى مجددا منتشر شد. 8. بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض، مشهور به «نقض» ، تأليف : عبد الجليل قزوينى رازى (حدود 560 هجرى قمرى) . كتاب نقض يكى از مهمترين متون كلامى شيعه است كه به زبان فارسى نگاشته شده و جوابى است بر كتاب بعض فضائح الروافض كه يكى از علماى اهل سنت بر رد شيعيان نوشته و در آن اصول و فروع و كردار آنان را به تمسخر گرفته است . اين كتاب علاوه بر جنبه دينى و كلامى، از لحاظ نثر فارسى نيز اهميت دارد و به جهت شناخت زندگى مردم آن دوران نيز امتياز خاصى دارد ؛ چه در آن تنها مسائل علم كلام مورد بررسى قرار نگرفته ، بلكه بسيارى از امور زندگى مردم آن روزگار منعكس شده است. اين كتاب در حقيقت آينه اى است از روش زندگانى و افكار و كردار مردم رى و ايران مركزى در سده ششم هجرى. اهميت كتاب نقض تنها از نظر بازنماياندن يا بازگو كردن بسيارى از عقايد آيين تشيع نيست، بلكه در ضمن پاسخگويى و رد اتهامات مؤلفِ كتابِ بعض فضائح الروافض، نام شهرها و محله هاى متعددِ شيعه نشينِ ايران در سده هاى اول هجرت و روزگاران قديم و نام بسيارى از بقاع متبرك و زيارتگاه هاى مربوط به فرزندان و نوادگان معصومين در نقاط مختلف ايران كه در سده ششم هجرى بر پا بوده است، و همچنين نام بزرگان و نيكوكاران زيادى كه بنيانگذار اين گونه بناهاى دينى و ملى بوده اند حفظ شده است. چاپ اول اين كتاب در سال 1331 انجام شد ، اما به علت اهميت آن، مرحوم محدث ارموى تا پايان عمر با به دست آوردن نسخه هاى خطى ديگر، كار تصحيح آن را ادامه داد تا در سال 1358 چاپ جديد آن همراه با دو جلد تعليقات مفصل منتشر شد. 9 . مقدمه نقض ، تأليف : مرحوم سيد جلال الدين محدث ارموى . مرحوم محدث به خاطر تعجيلى كه در چاپ كتاب نقض داشت، چاپ اول آن را بدون مقدمه و فهرست ها و تعليقات در سال 1331 چاپ و منتشر كرد، اما مشغول نگارش مقدمه اى بر اين كتاب گران قدر بود تا توانست اين مقدمه را در سال 1335 در 160 صفحه منتشر كند. خود اين مقدمه را از لحاظ اهميت مى توان كتابى مستقل دانست ؛ چه علاوه بر مطالب علمى ، شامل تلاش ها و مشكلاتى است كه آن مرحوم براى چاپ آن كتاب پر ارزش متحمل شده است. 10. كليد نقض و تعليقات آن ، محدّث ارموى در چاپ كتاب نقض تعجيل داشت و متن آن كتاب مهم را بدون مقدمه و فهرست در سال 1331 منتشر نمود، پس از چاپ جداگانه مقدمه آن در سال 1335 و در 160 صفحه آنگاه در سال 1336 كتاب حاضر را كه فهرست متن و مقدمه نقض است در 206 صفحه به طبع رسانيد. 11. الإيضاح ، تأليف : فضل بن شاذان نيشابورى . موضوع اين كتاب مهم در علم كلام بوده و توسط فضل بن شاذان نيشابورى تدوين شده است. وى از اصحاب حضرت امام جواد و امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهم السلامبود و در سال دويست و شصت هجرى در گذشت. امام حسن عسگرى عليه السلام درباره او فرموده اند: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان و كونه بين أظهرهم. (1) اين كتاب ، حقانيت مذهب جعفرى و درستى مسلك اثنا عشرى را با دليل و برهان به اثبات رسانده است. چاپ اول الإيضاح در سال 1351 در 728 صحفه توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد، سپس در سال هاى بعد بارها تجديد چاپ گرديد. 12. الصوارم المهرقة ، تأليف : قاضى نوراللّه شوشترى . اين كتاب ، يكى از مهم ترين نوشته هاى شهيد قاضى نور اللّه شوشترى است كه به جرم دفاع از تشيع به شهادت رسيد. ابن حجر هيثمى متوفاى سال 973 كتابى در رد شيعه به نام الصواعق المحرقة على أهل الرفض والبدع و الزندقة نوشت كه در آن حملات فراوانى به شيعيان نموده بود. قاضى نور اللّه در كتاب خود به دفاعى مردانه از شيعه پرداخت و جواب او را داد. مؤلف ، ابتدا گفته ابن حجر را نقل كرده و سپس به پاسخگويى به ادعاهاى او پرداخته است. اين كتاب در 340 صفحه در سال 1327شمسى به چاپ رسيد. 13. التفضيل ، تأليف : محمد بن على بن عثمان كراجكى (متوفاى 449) . اين رساله كه از مآخذ بحار الأنوار است، درباره فضيلت داشتن امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بر همه جهانيان بجز پيغمبر صلى الله عليه و آله تأليف شده است. نويسنده اين رساله از بزرگ ترين علما ، فقها و متكلمين شيعه و مؤلف كتاب كنز الفوائد است كه همواره كتاب هاى او مورد استناد نويسندگان بعد از خود قرار گرفته است. اين كتاب در سال 1329 شمسى توسط دار الكتب الاسلاميه به ضميمه رساله ديگرى از همين مؤلف به نام التعريف بوجوب حق الوالدين در 44 صفحه و بار دوم به طور مستقل در سال 1361 توسط بنياد بعثت با حروفچينى جديد در 47صفحه چاپ شده است. 14. الفهرست ، تأليف : منتجب الدين على بن بابويه رازى . اين كتاب ، يكى از منابع مهم و با ارزش تراجم شيعه است كه در قرن ششم هجرى قمرى تأليف شده و از آن وقت تا كنون يكى از مراجع معتبر بوده است. تحقيق اين كتاب موضوع رساله دكترى مرحوم محدث ارموى در دانشگاه تهران بود كه در سال 1342ش انجام گرفت. ايشان به علت اين كه در نظر داشت دوباره تعليقات كتاب را بازبينى و تكميل نمايد ، در زمان حيات خود موفق به چاپ اين كتاب نشد، لذا بعد از فوت ايشان توسط آقاى محمد سمامى حائرى چاپ شد. چاپ اين كتاب در سال 1366 در 586 صفحه توسط كتاب خانه آية اللّه العظمى نجفى مرعشى انجام شده است. 15. رجال ابن داوود و رجال البرقي ، اين دو كتاب از كتب با اهميت رجالى شيعه هستند. رجال ابن داوود تأليف تقى الدين حسن بن على بن داوود حلى دانشمند قرن هفتم است، اين كتاب بر اساس حروف الفبا و حرف اول اسامى رجال تأليف شده و در دو فصل است: در فصل اول ، راويان ثقه معرفى شده اند و شامل ممدوحين و كنيه ها مى باشد كه 1709 نفر را شامل است. فصل دوم ، شامل مجروحين و مجهولين است كه 550 راوى مجهول و مجروح و عده اى ضعيف را شامل است. رجال ابن داوود در 570 صفحه تدوين شده است. دومين كتاب اين مجموعه رجال برقى، تأليف أبو جعفر احمد بن محمّد بن خالد برقى كه از محدثين معتبر شيعه بوده و در سال 280 هجرى قمرى درگذشته است. روش تأليف اين كتاب براساس معرفى اصحاب ائمه اطهار عليهم السلاماست. رجال البرقي در 100 صفحه چاپ شده است. مجموع اين دو كتاب در يك جلد توسط انتشارات دانشگاه تهران به سال 1342 چاپ و منتشر شده است. 16. أسماء الرجال (فهرست رجال التدوين) ، يكى از كتاب هاى مهم درباره تاريخ قزوين، كتاب التدوين في ذكر أخبار قزوين تأليف عبد الكريم بن محمد رافعى شافعى متوفا به سال 623 ق است. اين كتاب با وجود شهرتى كه دارد متأسفانه نسخ خطى كميابى دارد و تا چند سال پيش چاپ نشده بود، مرحوم محدث ارموى فهرست اسامى معرفى شده در اين كتاب را از روى نسخه خطى كتاب خانه اسكندريه استخراج و در سال 1334 شمسى در 119 صفحه چاپ و منتشر نمود. 17. سه رساله در علم رجال ، كتاب حاضر شامل سه رساله در موضوع علم رجال بوده و توسط سه مؤلف نگاشته شده است: رساله اول به نام توضيح الاشتباه و الإشكال تأليف محمد على ساروى، از علماى قرن دوازدهم است. رساله دوم به نام رسالة في معرفة الصحابة، تأليف شيخ حر عاملى است. رساله سوم رجال قاين، تأليف محمد باقر آيتى بيرجندى، از علماى اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم هجرى است. هر سه رساله از آثار قابل توجه در علم رجال به شمار مى آيد و در كمال دقت تصحيح شده است. چاپ اول اين كتاب در سال 1345 توسط انتشارات دانشگاه تهران و در 360 صفحه انجام پذيرفته است. 18. فيض الإله في ترجمة القاضي نور اللّه ، تأليف : ميرجلال الدين محدّث ارموى . اين رساله كامل ترين شرحى است كه تا كنون درباره قاضى نور اللّه شوشترى و تأليفات او و معرفى خاندانش نوشته شده است. مهم ترين عناوينى كه در اين رساله مورد بحث قرار گرفته اند عبارت اند از: تاريخ وفات قاضى نور اللّه ، تعيين جاى شهادت او، كيفيت شهادتش، مشرب قاضى و مذاقش، مشهورترين تأليفات قاضى، اعتراض به قاضى نور اللّه براى ترك تقيه، جواب قاضى به اين ايراد و مطالب ديگر. فيض الإله به عنوان مقدمه اى بر كتاب الصوارم المهرقةى قاضى نور اللّه شوشترى است و به همراه همان كتاب در 123 صفحه در سال 1327 شمسى چاپ شده است. 19. شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة ، تأليف : عبد الرزاق گيلانى (1087ق) . متن عربى اين شرحِ فارسى ، كتابى است مشتمل بر صد باب در معارف و مواعظ و اخلاق و آدابى كه سالكان راه مى پيمايند. نام مؤلف كتاب معلوم نيست و خود را معرفى نكرده، ليكن چون ابواب صدگانه كتاب همه به نام حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است ، احتمال مى رود كه مؤلف ، شيعى مذهب بوده است. آنچه به نظر مى رسد اين است كه اين كتاب پس از قرن دوم هجرى تأليف شده و مؤلف آن يكى از علماى شيعه بوده، و با توجه به اين كه كتاب در برگيرنده مضامين و مطالب حقّه اى در معارف و اخلاق است ، در نوع خود كتاب قابل توجهى مى باشد. تاكنون بر مصباح الشريعة شروح متعددى نوشته شده است. شرح حاضر توسط عبد الرزاق گيلانى در سال 1087 ق نگاشته شده است. او اين شرح را بسيار محققانه و عالمانه نوشته و چنان كه بايد از عهده اين كار برآمده است. شرح فارسى مصباح الشريعة در سال 1344ش در 648 صفحه توسط دانشگاه تهران چاپ شد. بعدا نيز توسط نشر صدوق چند بار تجديد چاپ گرديد و چاپ چهارم آن در سال 1373 منتشر شده است. 20. زاد السالك ، تأليف : ملا محسن فيض كاشانى . انديشمندان مسلمان، به ويژه آنها كه از چشمه سار زلال خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، معارف اسلامى را دريافته اند براى بهتر پيمودن مسير زندگى و رسيدن به هدف اصلى و نهايى از خلقت بشر، راهنمايى هاى با ارزشى مطرح كرده اند و در زمينه آداب سير و سلوك معنوى ، آثار گران قدرى به يادگار گذاشته اند، كه يكى از مختصرترين و مفيدترين آنها، رساله زاد السالك ، اثر فارسى دانشور نامى مرحوم ملا محمد محسن فيض كاشانى است. چاپ اول اين كتاب در سال 1331 در قطع جيبى و در 145 صفحه انجام شد و بار دوم در سال 1370 با حروفچينى جديد در قطع رقعى در 220 صفحه توسط دفتر تحقيقات و انتشارات بدر به چاپ رسيد. 21. أسرار الصلاة (ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلاة القلبية) ، تأليف : زين الدين شهيد ثانى (مقتول در 965 ق) . ترجمه : محمد صالح بن محمد صادق واعظ (در عصر صفوى) . اين كتاب : عظمت شأن نماز را بيان مى كند، اهميت حضور قلب را در حال نماز شرح مى دهد، اسرار و اهداف نماز را معرفى مى نمايد، نتايج و آثار نماز حقيقى را به خوانندگان گوشزد نموده و راه پيدا كردن اقبال قلبى را به سوى خداى تعالى در همه عبادات مخصوصا در نماز كه معراج مؤمن و ستون دين است براى پويندگان راه دين و جويندگان سر منزل يقين نشان مى دهد. اين كتاب ، نخستين بار در سال 1327 در 164 صفحه چاپ و منتشر شد. 22. شش رساله فارسى ، تأليف : محمد طاهر شيرازى . محمد طاهر بن محمد حسين شيرازى از مشاهير علماى اماميه و بزرگان محدثان شيعه بود. شيخ حر عاملى و علامه محمدباقر مجلسى از او روايت دارند. وى با اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامبسيار مأنوس بود و اطلاع كافى از آثار آنان داشت . فصاحت ، بلاغت ، سلاست بيان و روانى عبارت در آثار او مشهود است. كتاب حاضر شش رساله از رسائل ارزنده محمد طاهر شيرازى است كه عبارت اند از: معالجة النفس ، مباحثة النفس (در بيان اصلاح نفس)، ترجمه تنبيه الراقدين (در بيان موت و انتقال به سراى باقى)، رساله اى در بيان زكات و اقسام آن، ترجمه نماز و آداب به جا آوردن نماز ، تحفه عباسى. اين كتاب اولين بار در 344 صفحه در سال 1339ش چاپ شده است. 23. نجاتيه ، تأليف : شيخ ابو محمد بسطامى . يكى از گناهانى كه ميان عامه مردم و حتّى خواص آنان شايع است «غيبت» است كه تقريبا همه به آن مبتلا هستند و كم اتفاق مى افتد كه مجلسى تشكيل شود يا چند نفرى دور هم گرد آيند و پاى «غيبت» به ميان نيايد. شايد يكى از دلايل شيوع اين عادت ناپسند، بى اطلاعى مردم نسبت به شدت اين گناه و عواقب آن باشد ؛ به همين دليل شايد يكى از راه هاى درمان اين درد، علم به احكام غيبت و عمل به آن مى باشد، كه اين رساله دربرگيرنده آموزش احكام غيبت است. شهيد ثانى كتابى در اين باره به نام كشف الريبة في أحكام الغيبة دارد كه به زبان عربى است. كتاب نجاتيه ترجمه گونه اى از كتاب شهيد ثانى است. اين كتاب در قطع جيبى و در 154 صفحه به سال 1334ش در تهران به چاپ رسيد . 24. حكمت اسلام ، تأليف : محمد صالح بن محمد باقر قزوينى . اين كتاب ترجمه فارسى و روان بعضى از كلمات مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است كه در حكمت آيات بيان شده است. مؤلف از دانشمندان عصر صفويه و از شاگردان ميرداماد بوده و ذوق ادبى و مشرب عرفانى داشته است ، به همين دليل نثر كتاب بسيار شيوا و گيرا مى باشد. محمد صالح قزوينى ، آثار ديگرى نيز داشته كه بعضى از آنها چاپ شده است. كتاب حكمت اسلام در سال 1354 در 200 صفحه توسط بنگاه و نشر كتاب چاپ شد و پس از آن در سال 1363 نيز به صورت افست منتشر گرديد. 25. الغارات ، تأليف : ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى . اين كتاب يكى از نفايس كتب تاريخى است كه از قرن سوم هجرى به يادگار مانده است. هدف مؤلف در اين اثر آن بوده كه غارت هايى را كه بعد از جنگ نهروان توسط معاويه به قلمرو اميرالمؤمنين على عليه السلام و سرزمين هاى تحت نظر آن امام انجام گرفته است بنماياند ، هر چند به دليل اين كه مؤلف بسيار با اطلاع و پر مايه بوده، در لابه لاى مطالب آن، گفتنى ها و حقايقى بسيار ارزنده تر از اصل موضوع را گنجانده كه فوايدى عام تر دارد، از جمله اوضاع آن مقطع از تاريخ، و چگونگى زندگانى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، و روش هاى ادارى و سياسى و اخلاقى آن حضرت. اين كتاب براى اولين بار در سال 1354 در دو جلد با تعليقات مفصل و فراوان در 1200صفحه چاپ شد وبه علت استقبال فراوان شش ماه بعد دوباره تجديد چاپ گرديد. 26. فردوس (درباره تاريخ شوشتر و برخى از مشاهير آن)،تأليف: علاء الملك مرعشى شوشترى. فردوس تاريخچه شوشتر و تذكره مشاهير آن خطه است. مؤلف اين كتاب ، علاء الملك مرعشى شوشترى پسر قاضى نور اللّه شوشترى است. اين كتاب اگر چه به حسب ظاهر كوچك است ، ليكن از جهت محتوا بسيار با ارزش مى باشد ؛ چرا كه مشتمل بر ذكر عده اى از فضلاى شوشتر است كه تراجم ايشان در كتب ديگر به چشم نمى خورد و مخصوصا اطلاعاتى را در شرح حال قاضى نور اللّه شوشترى و معرفى خاندان و دودمان او دارد كه در كتب ديگر يافت نمى گردد . اين كتاب در سال 1352 در 315 صفحه توسط انجمن آثار ملى به چاپ رسيده است. 27. آثار الوزراء ، تأليف : سيف الدين حاجى بن نظام عقيلى . او در دربار وزير فرهنگ دوست سلطان حسين بايقرا در هرات مى زيسته است. آثار الوزراء كتابى است درباره تاريخ وزرا. مؤلف در تأليف اين كتاب از نسائم الأسحار تأليف ناصر الدين منشى كرمانى استفاده زيادى كرده است. اين كتاب از مؤلفات مهم و با ارزش قرن نهم هجرى است ؛ زيرا كه در آن مطالب بسيار مهمى از اسنادى كه اصل آنها از ميان رفته باقى مانده است، از آن جمله از كتاب مقدمات ابو نصر مشكان كه ابو الفضل بيهقى مورخ معروف آنچه را از اسناد خود ابو نصر درباره تاريخ غزنويان شنيده بود نقل كرده است و جز در اين كتاب چيزى از آن باقى نمانده است. آثار الوزرا در سال 1337 در 434 صفحه توسط انتشارات دانشگاه تهران چاپ و سپس در سال 1364 توسط انتشارات اطلاعات ، تجديد چاپ گرديد. 28. نسائم الأسحار من لطائم الأخبار ، تأليف : ناصر الدين منشى كرمانى . نسائم الأسحار كتابى است درباره تاريخ وزرا كه منشى كرمانى آن را به سال 725 هجرى قمرى نوشته است، كه در باب خود از كتب مهم و نفيس به شمار مى رود. اين كتاب از جنبه تاريخى و از جهت نثر فارسى اهميت و ارزش بسزايى داشته است ؛ به همين دليل دو كتاب مهم دستور الوزراء و آثار الوزراء كه پس از نسائم الأسحار نگاشته شده، هر دو تحت تأثير اين كتاب بوده اند. نويسنده در شرح حال افراد از حد اعتدال خارج نشده و به مدح و قدح بى مورد نپرداخته است. مطالب نسائم الأسحار همه برگرفته از منابع مهم و يا مشاهدات خود مؤلف هستند . مؤلف دو كتاب معتبر ديگر نيز داشته كه عبارت اند از: سمط العلى للحضرة العليا، و درة الأخبار. كتاب نسائم الأسحار در سال 1338 در 260 صفحه توسط انتشارات دانشگاه تهران چاپ و در سال 1364 توسط انتشارات اطلاعات تجديد چاپ گرديد.

.


1- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 82 ؛ الاُصول الأصيلة، فيض كاشانى، ص 191 .

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

. .

ص: 19

. .

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

. .

ص: 23

گزارشى از نسخه هاى خطى نفيس كتاب خانه محدث ارموى

گزارشى از نسخه هاى خطى نفيس كتاب خانه محدث ارموىسيد جلال الدين محدث ارموى در حيات خويش داراى كتاب خانه شخصى بسيار نفيسى بود كه كتاب هاى چاپى و چاپ سنگى و خطى بسيارى را در خود جا مى داد . كتاب خانه چاپى آن مرحوم در حدود 15000 نسخه بود كه در موضوعات مختلف ، كتاب هاى مرجع مهمى را در برداشت و از ويژگى هاى آن نسخه هاى چاپ اولِ كتاب هاى چاپ تركيه ، مصر ، بمبئى و غيره است . و نيز اين كتاب خانه مشتمل بر حدود 3000 نسخه چاپ سنگى نفيس بود . قرار بر آن بود كه كتابخانه اى به نام آن مرحوم در قم تشكيل و بخش مطبوعات بدان منتقل شود ، به اين جهت كتب چاپى در اختيار مركز احياء ميراث نيست . كتاب خانه خطى ايشان در حدود 3500 نسخه است و در سال 1379 ش به كتاب خانه مركز احياء منتقل گرديد . در اين مقال بر آنيم تا به معرفى اجمالى اين نسخه ها بپردازيم . اين بخش از چندين جهت داراى اهميت است : 1 . وجود بسيارى از خطوط علما و اجازات آنان و قابل ذكر است مجموعه اى از اجازات اين كتاب خانه در دفتر دوازدهم ميراث حديث شيعه به چاپ رسيده است . 2 . وجود نسخه هايى در علم حديث و رجال كه در كمتر كتاب خانه شخصى مى توان بدين گستردگى يافت . 3 . وجود بسيارى از نسخه هايى كه به خط مؤلفان آنهاست . 4 . دارا بودن نسخى كهن در علوم مختلف اسلامى . تا كنون پيش نويس فهرستِ 2500 نسخه خطى اين كتاب خانه تهيه شده كه در اين جا به معرفى نسخه هاى مهم آن در سه بخش پرداخته ايم : الف : نسخه هاى قديمى و كهن : در اين قسمت نسخه هايى كه تا پايان سده دهم كتابت شده اند را آورده ايم . ب: نسخه هاى خط مؤلف: كه در اين بخش كتاب هايى را كه به خط مؤلفين آنها بوده ذكر شده اند و از آوردن نسخى كه نسبت آنها به خط مؤلف مشكوك بوده صرف نظر كرده ايم. ج : نسخه هاى داراى اجازه : كه در اين فصل به اجازاتى كه به خط مجيزان آنها بوده اكتفا شده و از ذكر اجازات منقوله يا مجموعه اجازاتى كه به خط يكى از كاتبان گردآورى شده بود ، پرهيز كرده ايم . نسخه هاى خطى اين كتابخانه از شماره مسلسل ( 2001 ) به بعد در مركز احياء ميراث اسلامى ، شماره گذارى شده است .

.

ص: 24

[ نسخه هاى قديمى ]

] نسخه هاى قديمى ]( 2001 ) شرح الشافية ، ازجار بردى ، به خط عطاء اللّه بن عبد الغفار بن عبد الكريم ، سلخ صفر 775 در مدرسه مرجانيه بغداد . ( 2005 ) مجموعه : 1 . مكارم الأخلاق ، از طبرسى 2 . قانون العدالة ، از حسين بن سيف الدين هروى 3 . أربعين حديث ( يا اربعين بهايى ) ، از عماد الدين حسن طبرى ، به خط محسن على ميرى اردستانى ، در ربيع الثانى 933 . ( 2007 ) مجموعه : 1 . إجازة الحديث ، از نورالدين على بن عبد العالى كركى 2 . المثلثات اللغوية ، از قطرب 3 . الأمان من أخطار الأسفار والأزمان ، از على بن طاووس 4 . المجتنى من الدعاء المجتبى ، از همو 5 . محاسبة النفس ، ازهمو 6 . فرحة الغرى ، از احمد بن طاووس 7 . الآداب الدينية ، از طبرسى 8 . الأربعون حديثاً ، از شهيد اول ، به خط محمد بن ابراهيم اوالى بحرانى ، در سال 957 و 958 در تبريز و اردبيل . ( 2037 ) مناهج اليقين في اُصول الدين ، از علامه حلى ، كتابت 10 ربيع الاول 720 . ( 2039 ) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، كتابت سده هفتم يا هشتم . ( 2041 ) فرحة الغري بصرحة الغرى ، از احمد بن طاووس ، كتابت 14 صفر 947 در مشهد غروى ( نجف اشرف ) . ( 2047 ) إحياء علوم الدين ، از غزالى ، به خط احمد بن توكلى عجمى شروانى ، به سال 850 . ( 2065 ) مفتاح المفتاح ، از قطب الدين محمود شيرازى ، كتابت سده نهم . ( 2084 ) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از محقق كركى ، كتابت 24 جمادى الثانى 975 . ( 2137 ) المحاكمات بين شرحي الإشارات ، از قطب الدين رازى ، به خط احمد بن على سيكل ، سال 987 . ( 2143 ) كفاية الأثر ، از ابن خزاز قمى ، به خط عبد الغفور جديد الايمان ، 8 محرم 990 . ( 2154 ) منهاج الصلاح في اختصار المصباح ، از علامه حلى ، به خط محمد تقى بن محمد شريف در 10 شعبان 988 . ( 2188 ) الإيضاح في شرح المقامات ، از ابو الفتح ناصر مطرزى ، كتابت سده هفتم . ( 2201 ) مجموعه : 1 . السامي في الأسامي ، از ميدانى 2 . المصادر ، زوزنى ، كتابت سده هفتم يا هشتم . ( 2273 ) إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، كتابت 20 صفر 973 . ( 2278 ) حاشية الفوائد الضيائية ، از ملا عبد الغفور لارى ، كتابت 980 . ( 2292 ) الكشاف ، از زمخشرى ، كتابت سده هشتم . ( 2304 ) أسئلة القرآن و أجوبتها ، از شمس الدين محمد رازى ، از سده هفتم . ( 2307 ) الدروس الشرعية ، از شهيد اول ، كتابت سده نهم . ( 2308 ) مكارم الأخلاق ، از طبرسى ، كتابت سده دهم . ( 2334 ) المستطرف في كل فن مستظرف ، از بهاء الدين محمد ابشيهى ، كتابت سده نهم . ( 2335 ) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت 12 رجب 954 . ( 2412 ) المزار ، از شهيد اول ، كتابت سال 974 . ( 2424 ) التحصيل ، از بهمنيار ، كتابت سده دهم . ( 2467 ) كليات سعدى ، از سده دهم . ( 2468 ) روضة الصفا ، از مير خواند ، كتابت صفر 998 . ( 2474 ) تحفة الغريب ، از دمامينى ، به خط يوسف رستوى ، از سده دهم . ( 2481 ) مسالك الأفهام ، از شهيد ثانى ، كتابت سده دهم . ( 2546 ) السراج الوهّاج في شرح المنهاج ، از فخرالدين احمد جاربردى، كتابت سده دهم . ( 2570 ) حاشية المطول ، از سيد مير شريف گرگانى ، كتابت رمضان 828 . ( 2592 ) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از محقق كركى ، به خط ابو الفتح بن مسعود تبريزى نجفى ، ذى حجه 975 . ( 2608 ) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت سده دهم . ( 2682 ) جمع الجمع ، از ابن ابى جمهور احسايى ، به خط . .الحسينى الفاطمى العلوى الطالبى الهاشمى القرشى ، اول ربيع الثانى 958 . ( 2739 ) منهاج العارفين في شرح كلمات أمير المؤمنين عليه السلام ، از ابن ميثم بحرانى ، به خط حسن بن محمد بن على بن مشرف عيناثى ، 5 ربيع الاول 870 جهت شيخ شمس الدين محمد بن المؤدب . ( 2743 ) خلاصة الأقوال ، از علامه حلى ، به خط حسين بن عارف حسنى ، اول ذى حجه 958 . ( 2766 ) البيان ، از شهيد اول ، كتابت سده دهم . ( 2773 ) البيان ، از شهيد اول ، به خط ابراهيم بن عبد الحسين حصرى ، ربيع الآخر 976 . ( 2848 ) شرح حكمة العين ، از شمس الدين محمد بخارى مشهور به ميرك ، كتابت سده نهم . ( 2879 ) منية اللبيب في شرح التهذيب ، از سيد ضياء الدين عبد اللّه حلى ، به خط عبد اللّه بن حسن بن محمد بن حسن بن النجار ، 23 رمضان 766 . ( 2891 ) مجموعه : 1 . خلاصة الأقوال ، از علامه حلى ، به خط ناصر بن عبد العلى حلفانى ، كتابت سال 972 در حله . 2 . إيضاح الاشتباه ، از علامه حلى ، به خط عبد اللّه جزايرى در شوال 974 در قزوين . 3 . الناسخ والمنسوخ ، از ابن المتوج بحرانى ، به خط عبد اللّه بن شرف منصورى در رجب 974 در قزوين . ( 2898 ) غاية المراد في شرح نكت الإرشاد ، از شهيد اول ، به خط صالح بن يوسف بن محمد بن يوسف مقشاعى ، 24 جمادى الآخرة 977 . ( 2915 ) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، به خط منتهى بن امير حسنى زوينى ، در 17 ذى قعده 974 . ( 2934 ) إحياء علوم الدين ، از غزالى ، كتابت سده نهم . ( 2935 ) مروج الذهب ، از مسعودى ، كتابت سده دهم . ( 2936 ) إكمال الدين و اتمام النعمة ، از شيخ صدوق ، به خط على بن فخر الدين فخار جرجانى ، رمضان 891 . ( 2937 ) جلاء الأذهان و جلاء الأحزان ( تفسير گازر ) ، از ابو المحاسن حسين جرجانى ، به خط على بن حاجى محمد بن عبد المجيد جرجانى ، 18 جمادى الاول 894 در مسجد شاسفآن . ( 2941 ) إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، ربيع الثانى 992 . ( 2942 ) مثنوى معنوى ، از جلال الدين محمد رومى بلخى ، به خط مولوى واحدى از سده هفتم . ( 2954 ) روضة الواعظين ، از ابن فتال نيشابورى ، به خط حسن بن اسماعيل بن نعمت اللّه بن عبد الخالق بن نور اللّه خطيب واعظ حسينى ، جمعه 28 ربيع الاول 999 . ( 2990 ) مجموعه : 1 . الأبحاث في تقويم الأحداث ، ركن الدين محمد جرجانى 2 . الحبوة ، از شهيد ثانى 3 . إرث الزوجة ، از همو ، به خط محمد بن شمس بن على بن حسن شيبانى ، سال 975 . ( 3010 ) فقه القرآن ، از قطب الدين راوندى ، به خط على بن شمروخ ، 23 ربيع الاول 768 . ( 3011 ) إيضاح مخالفة السنة ، از علامه حلى ، به خط ابو الحسن اصفهانى ، ذى حجه 981 . ( 3015 ) جلاء الأذهان ( تفسير گازر ) ، از ابوالمحاسن حسين گرگانى ، كتابت سده نهم . ( 3016 ) جلاء الأذهان ( تفسير گازر ) ، كتابت سده نهم . ( 3038 ) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم . ( 3040 ) الكشاف ، از جار اللّه زمخشرى ، سده ششم . ( 3045 ) صحاح اللغة ، از ابو نصر اسماعيل جوهرى ، به خط حسين بن فياض العرب ، رجب 901 . ( 3048 ) ديوان جامى ، كتابت سده دهم . ( 3059 ) تحرير الأحكام الشرعية ، از علامه حلى ، كتابت 28 جمادى الثانى 918 . ( 3091 ) مجمع البيان ، از امين الاسلام طبرسى ، به خط كيقباد بن حاجى على بحر آبادى جوينى ، سال 964 _ 965 . ( 3108 ) إيضاح الفوائد ، از فخر المحققين حلى ، كتابت سده دهم . ( 3117 ) مجموعه : 1 . النافع يوم الحشر ، از فاضل مقداد 2 . واجب الاعتقاد ، از علامه حلى 3 . الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته 4 . نهج السداد ، از عبد الواحد نعمانى 5 . الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته به خط محمد بن موسى بن محمد سقيفى ، سال 800 و 864 . ( 3119 ) توضيح التذكرة ، از نظام الدين حسن قمى نيشابورى ، از سده دهم . ( 3123 ) اشجار و اثمار ، علاء منجم بخارى ، كتابت سده دهم . ( 3124 ) إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، به خط يوسف بن محمد خلخالى ، 23 ربيع الاول 904 . ( 3168 ) شرح عقائد النسفي ، از سعد الدين مسعود تفتازانى ، به خط اسماعيل بن ابراهيم در غره رمضان 878 در مدرسه بادكوبه . ( 3189 ) جواهر الأسرار و زواهر الأنوار ، از كمال الدين حسين خوارزمى ، كتابت سده نهم . ( 3190 ) مجمع البيان ، از امين الاسلام طبرسى ، به خط عبد اللّه بن عبد الكريم در ربيع الثانى 962 . ( 3228 ) جوامع الحكايات و لوامع الروايات ، از جمال الدين محمد عوفي بخارى ، كتابت رمضان 775 . ( 3234 ) تحرير الأحكام الشرعية ، از علامه حلى ، كتابت سده نهم . ( 3242 ) القاموس المحيط ، از فيروز آبادى ، كتابت سده دهم . ( 3266 ) حاشية شرح التجريد الجديد ، از مؤلف ناشناخته به خط نور الدين بن يوسف ، سال 899 . ( 3267 ) الفوائد الملية بشرح الرسالة النفلية ، از شهيد دوم ، به خط على بن ادريس بن حسين مشهور به ابن فروج ، 6 شعبان 957 . ( 3268 ) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، از شيخ صدوق ، به خط حسن بن ابى الوحش ، شوال 763 . ( 3270 ) حاشية شرح ميرك على هداية الحكمة ، از سيد مير شريف گرگانى ، كتابت سده دهم . ( 3272 ) مجموعه : 1 . الباب الحادي عشر ، از علامه حلى 2 . مفتاح الباب الحادي عشر ، از مير ابو الفتح عربشاهى 3 . النفلية ، از شهيد اول 4 . الآداب الدينية للخزانة المعينية ، از ابو على طبرسى ، كتابت سده دهم . ( 3274 ) مجموعه : 1 . اصول دين ، از شيخ طوسى 2 . واجب الاعتقاد ، از علامه حلى 3 . الفخرية في معرفة النية ، از فخر المحققين حلى 4 . تبصرة المتعلمين ، از علامه حلى ، كتابت سال 886 . ( 3299 ) تهافت الفلاسفة ، از مصطفى خواجه زاده بروسوى ، كتابت 10 ربيع الاول 902 . ( 3300 ) مجموعه رساله هاى غياث الدين منصور دشتكى با عناوين : 1 . جام جهان نما 2 . الإيمان في علم الكلام 3 . دليل الهدى 4 . جام گيتى نما 5 . سفير الغبراء و الخضراء 6 . معيار العرفان ، به خط شاگرد مؤلف يونس بن احمد بن حسين بن اسحاق بن احمد نظامى حسنى حسينى شيرازى ، سال 948 _ 950 . ( 3306 ) مبادئ الوصول إلى علم الاُصول ، از علامه حلى ، به خط جمال الدين بن على هزار جريبى ، سال 984 . ( 3345 ) مجموعه رساله هاى كمال الدين عبد الرزاق كاشانى بدين عناوين : 1 . تشريقات 2 . القضاء و القدر 3 . خلاصة التدبير في سياسة الوزير 4 . فتوت نامه ، به خط عفيف الدين طيفور بن جنيد حافظ بايزيدى ، سال 865 . ( 3349 ) كتاب الدعاء ، از مؤلف ناشناخته از سده هفتم . ( 3353 ) كنز العرفان في فقه القرآن ، از فاضل مقداد سيورى حلى ، به خط نعمت اللّه بن على هروى ، 25 جمادى الاول 938 . ( 3355 ) روضة الواعظين ، معين الدين محمد فراهى ، به خط مغيث بن غياث كرمانى ، از سده دهم . ( 3381 ) المصباح في شرح المفتاح، از سيدميرشريف گرگانى، كتابت اواخر ربيع الآخر 856. ( 3382 ) شرح مفتاح العلوم ، از تفتازانى ، كتابت سده نهم . ( 3390 ) روض الجنان و روح الجنان ، از ابو الفتوح رازى ، به خط حسين بن محمد بن حسن بن ابراهيم بن محمد عيار ، دوم صفر 579 و 11 ربيع الاول همان سال . ( 3398 ) مجموعه : 1 . إعلام الورى بأعلام الهدى ، از ابو على طبرسى 2 . تحف العقول عن آل الرسول ، از ابن شعبه حرانى ، كتابت 27 محرم 983 و 17 صفر همان سال . ( 3399 ) إصلاح المنطق ، ابن السكيت ، كتابت سده دهم . ( 3400 ) الدروس الشرعية ، از شهيد اول ، به خط عبد المهدى بن عبد اللّه بن راشد ، سال 983 و 984 . ( 3405 ) قواعد الأحكام ، از علامه حلى ، به خط عبد الامام بن مولانا محمد ، 16 رجب 917 ( نسخه از سده نهم و برگ پايانى جزء اول به خط اوست ) . ( 3419 ) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت سده دهم . ( 3434 ) شرح الكافية ، عصام الدين سمرقندى ، به خط يحيى بن جابر از سده دهم . ( 3446 ) اُصول الدين، از شيخ طوسى، به خط عبدالعزيز بن عبد العلى بن على، سال 888 . ( 3466 ) جام جهان نما ، از غياث الدين منصور دشتكى ، كتابت سده دهم . ( 3478 ) ديوان سنايى ، از ابو المجد مجدود غزنوى ، كتابت سده دهم . ( 3501 ) شرح منهاج الوصول الى علم الاُصول ، از برهان الدين عبيد اللّه فرغانى ، به خط على بن على بن ابى المجد ساوى ، 21 رمضان 733 در ربع رشيدى تبريز . ( 3506 ) غاية المرام في شرح شرائع الإسلام ، از شيخ مفلح صيمرى ، به خط ناصر بن على بن سعيد بن على بن حسين بن ابى اسماعيل ، 13 محرم 924 . ( 3512 ) شرح الشمسية في القواعد المنطقية ، از سعد الدين تفتازانى ، به خط قاسم بن ادريس بن حاجى محمود شاه ، غره شوال 877 . ( 3531 ) لوامع الأسرار في شرح مطالع الأنوار ، از قطب الدين محمد رازى ، به خط حسن بن محمد بشلى كشلى ، غره محرم 936 . ( 3555 ) الرسالة العلية في الأحاديث النبوية ، از ملا حسين كاشفى ، كتابت سده دهم . ( 3575 ) الأمالي ، از شيخ طوسى ، به خط ياسين بن احمد بن محمد بن ابراهيم مشهور به صراف در 12 ذى قعده 982 از روى نسخه على بن ادريس حلى . ( 3605 ) عدة الداعي ، از ابن فهد حلى ، به خط عز الدين محمد بن نظام الدين محمود انصارى ، ذى حجه 979 . ( 3640 ) الانتصار ، از شريف مرتضى ، به خط صالح بن يوسف بن محمد بن يوسف مقاعى اوالى بحرانى ، 18 محرم 991 . ( 3652 ) مجموعه : 1 . الرعاية في شرح البداية ، از شهيد ثانى ، به خط حسن بن احمد بن راشد بن عيسى عريضى اوالى ، 27 رمضان 987 2 . منهاج الهداية والإنصاف لرد الاحتجاج برواية أهل الخلاف ، از حسين بن حسن بن احمد حسينى جعفرى ، به خط مؤلف در شوال 987 . ( 3659 ) اخلاق محسنى ، از كمال الدين حسين كاشفى ، كتابت 946 در آگره . ( 3681 ) شرح حرز الأمانى و وجه التهاني( شرح الشاطبية ) ، از شهاب الدين احمد دمشقى معروف به ابن ربيعه ، به خط عبد اللّه بن يحيى بن على بحرانى ، 24 جمادى الآخرة 952 . ( 3686 ) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، به خط احمد بن حسن بن مشرف بن احمد بن ابراهيم جدحفصى ، سال 998 و 999 . ( 3689 ) المفصل في صنعة الإعراب ، از جار اللّه زمخشرى ، كتابت سده دهم . ( 3734 ) شرح الكافية ، رضى الدين استرآبادى ، به خط محمد بن طاهر بن حبيب عجمى از سده نهم . ( 3746 ) حاشية لوامع الأسرار في شرح مطالع الأنوار ، از سيد مير شريف گرگانى ، به خط حمد اللّه بن محمد ، رمضان 933 . ( 3770 ) شرح حكمة الإشراق ، از قطب الدين محمد شيرازى ، به خط سيد احمد محمود معروف به ابن كاتب ، سلخ جمادى الاول 878 . ( 3785 ) مجموعه : 1 . المعينية 2 . حل مشكلات معينية ، هر دو از خواجه نصير الدين طوسى ، كتابت سال 891 . ( 3816 ) الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية ، از شهيد ثانى ، به خط حيدر محمد قارى بن نظام الدين محمود بن مجدالدين محمد ابو على استرآبادى، 19 ذى قعده 960 . ( 3825 ) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از محقق كركى ، به خط صالح بن عبد اللّه بن احمد صعدى ، سال 934 . ( 3849 ) تفسير قرآن كريم ، از مؤلف ناشناخته از سده هفتم يا هشتم . ( 3866 ) الجامع الصحيح ، از ابو عبد اللّه محمد بخارى ، كتابت سده نهم . ( 3898 ) تحفه سامى، از سام ميرزا بن اسماعيل صفوى، به خط عنايت لاهجى، سال 985. ( 3921 ) مجموعه : 1 . حاشية المختصر النافع ، از مؤلف ناشناخته به خط زياد بن محمد بن مهدى مهاذيب ، 15 رجب 958 2 . حاشية إرشاد الأذهان ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم . ( 4000 ) مجموعه : 1 . نهج الحق و كشف الصدق ، از علامه حلى 2 . قضايا أمير المؤمنين عليه السلام ، از مؤلف ناشناخته 3 . تذكرة الواصلين في شرح نهج المسترشدين ، از نظام الدين عبد الحميد اعرجى 4 . الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته 5 . دليل الهدى ، از غياث الدين منصور دشتكى 6 . منهاج الكرامة في معرفة الإمامة ، از علامه حلى ، كتابت سده دهم . ( 4003 ) فتح الباري في شرح صحيح البخاري ، از ابن حجر عسقلانى ، به خط نظام بن محمد بن نظام خوافى ، از سده نهم يا دهم . ( 4004 ) شرح الموجز ، از نفيس بن عوض كرمانى ، كتابت شعبان 900 از روى خط مؤلف . ( 4010 ) الأمالي ، از شيخ طوسى ، به خط محمد بن على بن احمد ملقب به اصيل كمال شهاب كربالى ، در ذى قعده 916 . ( 4038 ) المهذب البارع في شرح المختصر النافع ، از ابن فهد حلى ، به خط محرز بن خليل بن سبع نادوى ، رمضان 819 . ( 4057 ) منتخب اخلاق ناصرى ، از مؤلف ناشناخته كتابت 956 . ( 4091 ) مجموعة : 1 . غاية الإيجاز ، از ابن فهد حلى 2 . الألفية ، از شهيد اول 3 _ ثلاثون مسألة ، از شيخ طوسى 4 . الاعتقادات ، از شهيد اول 5 . غاية البيان في تحقيق الإيمان ، از مؤلف ناشناخته 6 . العوامل المئة ، به خط محمد بن ابراهيم ، سال 948 . ( 4098 ) مختلف الشيعة ، از علامه حلى ، كتابت سده دهم . ( 4119 ) شرح الكافية ، از مؤلف ناشناخته به خط على بن ابو بكر بن جبرئيل بن محمد همدانى ، 26 شعبان 912 . ( 4129 ) الامألي ، از شيخ صدوق ، كتابت سده دهم . ( 4133 ) شرح گلستان ، از سرورى ، كتابت شعبان 972 . ( 4219 ) جنگ ، از مؤلف ناشناخته كتابت سال 920 . ( 4228 ) إيضاح الاشتباه في أسماء الرواة ، از علامه حلى ، به خط ابراهيم بن حسن وراق ، 10 جمادى الاول 904 در قطيف . ( 4236 ) كتابى در نجوم ، از سده هشتم . ( 4239 ) النكت الاعتقادية ، از شيخ مفيد ، به خط اسد اللّه اصفهانى ، 23 شوال 949 . ( 4240 ) مجموعه : 1 . ترجمه الفصول النصيرية ، از استرآبادى 2 . الأنوار الجلالية للفصول النصيرية ، هر دو از فاضل مقداد ، كتابت سده نهم . ( 4253 ) تقديم أبي بكر ( شرح بديعية ابن حجة ) ، از تقى الدين ابو بكر بن على معروف به ابن حجة حموى ، كتابت سده نهم . ( 4300 ) شرائع الإسلام ، از محقق حلى ، كتابت سده دهم . ( 4312 ) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، به خط سعد الدين ، 15 رجب 988 . ( 4314 ) قواعد الأحكام ، از علامه حلى ، كتابت سده هشتم . ( 4316 ) صحيفه شاهى، كمال الدين حسين كاشفى، به خط مقصودعلى، جمادى الاول 990. ( 4323 ) شرح الكافية ، از رضى الدين استرآبادى ، كتابت 28 شعبان 828 . ( 4325 ) المواهب اللدنية بالمنح المحمدية ، از شهاب الدين احمد قسطلانى ، به خط نور محمد انصارى ، از سده نهم . ( 4337 ) روض الجنان و روح الجنان ، از ابو الفتوح حسين بن على خزاعى رازى ، به خط حسين بن مظفر بن محمود بن جلال الدين مقيم خاتون آبادجى از الكاى اصفهان ، رمضان 982 . ( 4338 ) منتهى المطلب ، از علامه حلى ، به خط جلال الدين بن محمد بن عماد الدين زوارى ، كتابت 983 تا 991 . ( 4345 ) مجموعه : 1 . إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، به خط حسن اتاح بن اسود بن دبيس بن علوان مقرحى ، رجب 947 2 . الجعفرية ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم 3 . الرضاع ، از محقق كركى ، كتابت 10 صفر 948 4 . حاشية إرشاد الأذهان ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم . ( 4373 ) مجموعه : 1 . الخلاصة في معرفة الحديث ، از شرف الدين حسين طيبى ، كتابت 14 رمضان 911 . 2 . شرح شمائل النبى ، از مؤلف ناشناخته از سده دهم . 3 . الاعتقادات ، از ابوعبد اللّه محمد بن خفيف شيرازى ، كتابت سال 881 4 . الأربعون حديثاً ، از مؤلف ناشناخته 5 . الأربعون حديثاً ، از مؤلف ناشناخته 6 . روضة المتقين ، از مؤلف ناشناخته به خط محمد بن خاوند شاه بن محمد شاه زهانى ، صفر 880 7 . الأربعون حديثاً ، از جلال الدين بن شمس الدين خوارزمى ، به خط كاتب رساله قبل در اواخر ذى حجه 879 8 . الأربعون حديثاً ، از محيى الدين نووى ، كتابت 879 9 . ضوء الشهاب ، از قاضى قضاعى ، به خط محمد بن يوسف امامى ، غره محرم 877 . ( 4375 ) حلية الأبدال و ما يظهر عنها من المعارف و الأحوال ، از محيى الدين ابن عربى ، كتابت سده نهم يا دهم . ( 4380 ) مجموعه : 1 . مصباح الشريعة ، منسوب به امام صادق عليه السلام . 2 . تنبيه الغافلين ، از محمد ابراهيم سرمدى . 3 . شرح حديث «كنت كنزاً مخفياً» ، از مؤلف ناشناخته 4 . شرح حديث عماء ، از جامى . 5 . شرح بيتى از دهلوى ، از جامى . 6 . نى نامه ، از جامى . 7 . اخلاق محسنى ، از بيهقى كاشفى . 8 . ده قاعده ، از مير سيد على همدانى . 9 . شرح دعاى صباح ، از قاسم ميركى ، 10 . منتخب تحفة الصلوات ، از حسين بيهقى . 11 . تفسير آية الكرسى ، از خفرى ، 12 . شق القمر ، از صائن الدين تركه ، تمامى مجموعه به خط لطف اللّه بن نصر اللّه رانكويى خالدى ، از سال 981 تا 986 در مقام سالوكده از قراى لاهيجان . ( 4391 ) مجموعه : 1 . انعكاس الشعاعات وانعطافها ، از خواجه نصير الدين طوسى ، كتابت سده دهم . 2 . حاشية شرح آداب البحث للشيروانى ، از جمال الدين يحيى كاشانى ، كتابت 29 شوال 957 ، 3 . شرح تهذيب المنطق ، از شاهمير شيرازى . 4 . حاشية تهذيب المنطق ، از جلال الدين اسعد دوانى ، كتابت دوشنبه اواسط ذى قعده 957 . 5 . شرح آداب البحث للسمرقندي ، از كمال الدين مسعود شيروانى ، كتابت 12 ذى حجه 958 . ( 4442 ) شواهد النبوة لتقوية أهل الفتوة ، از نور الدين عبد الرحمن جامى ، كتابت سوم ربيع الأول 967 . ( 4444 ) نهج البلاغة ، از شريف رضى ، كتابت سده نهم يا دهم . ( 4453 ) مجموعه : 1 . حاشية شرح التجريد القديم ، از مير سيد شريف گرگانى . 2 . الرسالة المبارك شاهية ، از مبارك شاه محمد بن على رازى ، به خط محمود بن يوسف در رجب 873 . ( 4485 ) مجموعه : 1 . الفهرست ، از شيخ طوسى . 2 _ فرقه ناجيه ، از مؤلف ناشناخته هر دو كتاب به خط محمد على بن عبدالحى طالقانى ، به سال 983 . ( 4478 ) تفهيم المسامع في جمع الجوامع ، از احمد بن محمد بن محمد بن على حلى شافعى ، 9 رمضان 869 .

.

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

. .

ص: 31

. .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

[ نسخه هاى خط مؤلفين ]

[ نسخه هاى خط مؤلفين ]( 2023 ) فهرس الكتب الأربعة ، از سيد ابو القاسم احمد بن محمد حسينى اصفهانى . ( 2028 ) رائقات الأشعار من مدائح النبي و أهل بيته الأطهار ، از سيد محمد بن معصوم رضوى مشهدى . ( 2032 ) علم المحجة ، از ميرزا عبد اللّه بن محمد بهبهانى . ( 2040 ) كشف الحجاب عن علم الحساب ، از عبد الرحيم بن محمد رضا اصفهانى كرباسى ، سال 1283 . ( 2052 ) الجواهر المقطعة ، از سيد محمد مهدى بن محمد جعفر موسوى تنكابنى . ( 2055 ) مجموعه : 1 . ضياء الأتقياء 2 . الوجود 3 . معارف الحقائق ، همگى از ملا على اصغر بن على اكبر نيّر بروجردى ، به سال 1276 . ( 2056 ) كتاب الفضل ، سيد قريش بن محمد حسينى قزوينى ، ذى حجه 1294 . ( 2089 ) توضيح المرام في شرح تهذيب الأحكام ، از ملا محمد نعيم شريف بن محمد تقى عرفى طالقانى مشهور به ملا نعيما . ( 2163 ) الفوائد الشريفية من تحقيق المطالب الاُصولية ، از شيخ غلامعلى بن محمد نصير گيلانى شلمانى ، سال 1230 . ( 2165 ) الموائد الاُصولية في الغرفات الغروية ، از سيد محمد ، سال 1260 . ( 2176 ) مفاتيح الاُصول الى علم الاُصول ، از ميرزا ابو القاسم بن محمد مهدى . ( 2211 ) إلزام النواصب من طرق الغواصب ، از سيد محمد كاظم بن محمد جعفر كاظمى ، سال 1129 . ( 2245 ) وقت و قبله ، از محمد بن حسن شوشترى ، در 24 محرم 1296 . ( 2247 ) أساس السياسة في تأسيس الرئاسة ، از شيخ محمد بن اسماعيل واعظ تهرانى كجورى ، سال 1324 به بعد . ( 2252 ) خلاصة المصائب ، از ميرزا احمد بن ابو الحسن شريف شيرازى ، سال 1295 . ( 2278 ) كشاف ، از سيد محمد حسين بن شمس الدين محمد نسّابه حسنى حسينى ، 18 رمضان 1015 . ( 2290 ) الحكمة الإلهية ، از ملا محمد مهدى نراقى . ( 2338 ) وسائل الشيعة ، از حر عاملى . ( 2339 ) وسائل الشيعة ، از حر عاملى . ( 2437 ) الدرة الفاخرة في زيارات العترة الطاهرة ، از ملا محمد صادق بن آقا محمد لنكرانى ، از سده سيزدهم . ( 2439 ) تقرير أبحاث اصولية ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 2440 ) غنيمة القبور في عمل المشهور ، از زين العابدين سبزوارى ، دهه اول محرم 1318 . ( 2455 ) اُصول العقائد و جامع الفوائد ، از شيخ محمد كاظم رشتى حائرى ، سال 1294 . ( 2515 ) جواهر الأخبار ، از ملا نجفعلى بن محمد رضا تبريزى زنوزى . ( 2563 ) آداب نماز شب ، از على بن عبد اللّه عليارى ، سال 1289 . ( 2630 ) الجامع للأقوال في أحوال الرجال ، از سيد يوسف عاملى . ( 2667 ) ترجمه اعتقادات صدوق ، از مؤلف ناشناخته ( 2747 ) تقرير أبحاث الكوهكمري ، از مؤلف ناشناخته سال 1276 _ 1281 . ( 2771 ) غنيمة القبور في عمل الشهور ، از شيخ زين العابدين سبزوارى ، سال 1318 . ( 2840 ) الفوائد السنية في شرح الاثنا عشرية ، از شيخ حسن بلاغى . ( 2857 ) مفتاح الفلاح و كنزالمودة ، هر دو از مير معين الدين بن على حسينى ، به سال 1304 يا 1340 . ( 2875 ) شرح توحيد مفضل ، از مير محمد بن محمد باقر حسينى ، 28 ربيع الآخر 1092 . ( 2886 ) منتخب تسلية القلوب الحزينة ، از محمد باقر رضوى ، به سال 1308 . ( 2889 ) الأدلة الساطعة و الحجج القاطعة ، از شيخ على بن محمد ثقفى ، سال 1246 . ( 2951 ) مجالس المصائب ، از عبد اللّه بن نور اللّه ، سال 1099 . ( 2998 ) الموائد الاُصولية في الغرفات الغروية ، از سيد محمد ، سال 1275 . ( 3017 ) معراج الاُصول ، از سيد احمد بن محمد مهدى موسوى كاشانى . ( 3074 ) سدرة المنتهى ، از شيخ حسن بن مرتضى شيخ الاسلام رشتى ، سال 1312 . ( 3181 ) إيضاح الصواب ، از ملا مهدى بن اسد اللّه لاهيجانى ، از سده چهاردهم . ( 3187 ) سفينة النجاة ، از شيخ حسين بن عبد الحامد فيحانى ، 23 شعبان 1288 . ( 3191 ) شرح غرر الحكم و درر الحكم ، از آقا جمال خوانسارى ، سال 1113 _ 1117 . ( 3195 ) انتخاب الجيد من تنبيهات السيد ، از شيخ حسن دمستانى . ( 3200 ) الفوائد الحائرية القديمة ، از وحيد بهبهانى . ( 3201 ) كنز الكلام في شرح شرائع الإسلام ، از سيد محمد جواد حسينى ، سده سيزدهم . ( 3202 ) كنز الكلام في شرح شرائع الإسلام ، از سيد محمد جواد حسينى ، سده سيزدهم . ( 3204 ) ديوان الغري ، از محمد مهدى ايرانى نجفى صائغ ، صفر 1365 . ( 3214 ) الروضة البهية في الإجازة الشفيعية ، از سيد محمد شفيع جاپلقى ، رمضان 1278 . ( 3245 ) نهاية التحصيل في شرح مسائل التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال 1085 تا 1087 . ( 3246 ) نهاية التحصيل في شرح مسائل التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال 1093 تا 1096 در خراسان . ( 3247 ) نهاية التحصيل في شرح مسائل التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال 1102 در حويزه . ( 3308 ) مصباح الشيعة ، ملا على بن حسين بن على قره داغى دزمارى ، ربيع الاول 1234 . ( 3312 ) العقل والجهل و أسرار الأئمة عليهم السلام ، از شيخ ابراهيم بن احمد قپانى كعبى ، از سده دوازدهم . ( 3428 ) جنگ ، از ابو تراب بن احمد بن محمد مهدى نراقى ، از سده سيزدهم . ( 3453 ) مجموعه رساله هاى ميرزا محمد حائرى تهرانى با عناوين : 1 . تهذيب المقال في رفع الإشكال عن مباحث الأغسال 2 . الحديقة السنية في بيان النكات و الدقائق المتعلقة بالمتاجر من الروضة البهية 3 . تهذيب المناهج لتقريب الحوائج . ( 3474 ) شرح شرائع الاسلام ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 3479 ) مجموعه رساله هاى ملا محمد حسين بن محمد باقر آرانى كاشانى با عناوين : 1 . شرح الدرة النجفية 2 . الاستصحاب 3 . التجزي في الاجتهاد 4 . حرمة إبطال العمل 5 . حجر الولي الاجباري 6 . الطلاق ثلاثاً في مجلس واحد 7 . سجدة السهو . ( 3524 ) كتاب الخيارات ، از مؤلف ناشناخته سيزده سيزدهم . ( 3525 ) كتاب البيع ، از مؤلف ناشناخته سيزده سيزدهم . ( 3544 ) زبده الفوائد ، از عبد الكريم بن عطاء اللّه آشتيانى قمى نخعى ، 10 رجب 1269 . ( 3546 ) منهج الصادقين ، از ملا فتح اللّه كاشانى ، از آغاز فاتحه تا اواخر سوره آل عمران و از آغاز نساء تا اواخر آن . ( 3611 ) مجموعه رسائل ملا احمد بن اسماعيل بن محمد خراسانى ترشيزى كوهسرخى نامقى با اين عناوين : العلم و الظن ، وصية المولى أحمد الترشيزي ، تفسير آية « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ » ، التحية على الشيعة ، المعرفة ، طريق الاهتداء للسالكين سلوك آل العباء ، از سده سيزدهم . ( 3613 ) مجموعه رساله هاى محمد على بن محمد رضا ساروى مازندرانى با اين عناوين : صلاة الجمعة ، حاشية بحث القراءة من إرشاد الأذهان ، الصلاة في البقاع الأربعة ، انتفاع الميت بما يهدى إليه ، الاستخارة ، حاشية على بحث صلاة الجمعة من إرشاد الأذهان ، العدالة ، تعليقة على بحث أوقات الصلاة من شرح اللمعة ، كلمات غروية ، الخطب ، سؤال و جواب . ( 3624 ) شرح شرائع الاسلام ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 3648 ) تقريرات الاُصول ، از مؤلف ناشناخته سال 1241 و 1242 . ( 3657 ) كتاب في الإمامة ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 3658 ) غاية المبادي في علم الاُصول، از سيد محمّد جواد بن حسين حسينى ، از سده سيزدهم. ( 3765 ) جنگ ، از نصير الدين سليمان بن علم الهدى كاشانى ، سال 1124 و 1125 در اصفهان . ( 3779 ) الرجال ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 3815 ) خزائن الجواهر سلطاني ، از مير محمد حسين بن محمد صالح خاتون آبادى . ( 3830 ) مجموعه : 1 . مسائل الرضاع 2 . إكليل المنهج في تحقيق المطلب ، هر دو از ملا محمد جعفر بن محمد طاهر كرباسى خراسانى ، به سال 1134 . ( 3863 ) سفينة الشعراء ، از مؤلف ناشناخته از سده يازدهم . ( 3867 ) ترجمه بحار الأنوار ، از مؤلف ناشناخته جلد نهم ، از سده دوازدهم . ( 3874 ) جلاء الجلالين ، از مؤلف ناشناخته در شوال 1115 و ربيع الاول 1116 . ( 3882 ) جامع الاُصول الخمسة ، از مؤلف ناشناخته از سده يازدهم . ( 3944 ) فوائد الاُصول ، از محمد حسن بن محمد تقى خواجويى ، سال 1250 در اصفهان . ( 3945 ) تقريرات الاُصول ، از مؤلف ناشناخته ، كتابت سال 1265 . ( 3949 ) اُصول الفقه ، از مؤلف ناشناخته از سده سيزدهم . ( 3989 ) تقريرات الشيخ الأنصاري ، از ميرزا محمد حسن آشتيانى . ( 4104 ) شرح مسند أبى حنيفة ، از مؤلف ناشناخته از سده دوازدهم . ( 4105 ) جنگ ، از محمد رشتى ملقب به عرب ، از سده سيزدهم . ( 4190 ) مجمع الأخبار ، از عبد القادر بن محمد مهدى بسطامى . ( 4312 ) احكام قرانات ، از هاشم منجم مشهدى ، از سده چهاردهم . ( 4353 ) نديم الفضلاء ، از طهماسب قلى بيگ وهمى ، سال 1046 _ 1054 . ( 4404 ) الحكمة البالغة ، از محمد نصير بن محمد معصوم بار فروشى . ( 4420 ) مجموعه : 1 . جامع ( منبع ) الخيرات في شرح أسرار الصلوات 2 . عوائد الأيام في عويصات المهام 3 . مقدمه عوائد الأيام ، همگى از ملا محمد على بن محمد حسن مشهور به على آرانى . ( 4451 ) شرح الكافي ، از ملا محمد هادى مازندرانى . ( 4458 ) مجموعه : 1 . التبيان لأهل الإيمان و أصحاب الإيقان 2 . ملحقات الأربعين ، هر دو از سيد محمد مهدى موسوى تنكابنى . ( 4495 ) روضة المعجزات ، از مؤلف ناشناخته .

.

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

[ نسخه هاى داراى اجازه ]

] نسخه هاى داراى اجازه ]( 2007 ) مجموعه اى كه در آغاز آن اجازه مفصلى از نور الدين على بن عبد العالى كركى جهت جمال الدين ابو محمد حسن بن تركى عزيزى آمده است . ( 2093 ) الكافي ، از كلينى ، با اجازه اى از عبد اللّه بن صالح بن جمعة بن شعبان بن على بن احمد بن ناصر بن محمد بن عبد اللّه سماهيجى بحرانى به سيد محمد بن على حسينى حائرى در 7 جمادى الآخرة 1134 . ( 2254 ) الاستبصار فيما اختلف من الأخبار ، از شيخ طوسى ، با اجازه شيخ صالح بن عبدالكريم بحرانى جهت عبد الصمد بن عبد القادر حسينى عريضى بحرانى ، به سال 1075 . ( 2258 ) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از شيخ صدوق ، با اجازه اى از ناصر الدين محمد بن احمد خراسانى تونى بيدستانى جهت سيد عبد اللّه بن سيد على همدانى مشهور به ميرميران به سال 1035 در مشهد رضوى . ( 2470 ) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با اجازه اى از ملا محمد باقر بن محمد تقى مجلسى به محمد سديد بن احمد جيلى تنكابنى ، به سال 1075 . ( 2578 ) مصادر الأنوار في تحقيق الاجتهاد والأخبار ، از ميرزا محمد بن عبد النبى اخبارى ، با اجازه اى از مؤلف جهت كاتب محمد ابراهيم بن محمد على خراسانى به سال 1224 . ( 2609 ) الكافي ، از كلينى ، با اجازه اى از علامه مجلسى جهت محمد يوسف رازى به سال 1092 . ( 2667 ) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ، با اجازه اى مفصل از علامه مجلسى به كلب حسين بن فضلعلى تبريزى به سال 1096 . ( 2668 ) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از شيخ صدوق ، با چندين اجازه از حر عاملى به ملا مراد كشميرى به سال 1078 _ 1083 . ( 2743 ) خلاصة الأقوال ، از علامه حلى ، با اجازه يحيى بن حسين بحرانى به سيد نوراللّه حسينى . ( 2781 ) بحار الأنوار ، از علامه مجلسى ، با اجازه اى از مؤلف جهت ملا محمد على مشهدى ، به سال 1110 . ( 3017 ) معراج الاُصول ، از سيد احمد بن محمد مهدى موسوى كاشانى ، با اجازه اى از ملا مهدى بن محمد مهدى نراقى به مؤلف در رجب 1265 و اجازه اجتهادى با مهر بيضوى « الراجي عبد الباقي » به همو . ( 3090 ) وسائل الشيعة ، از حر عاملى ، با اجازه اى از مؤلف جهت شيخ يوسف بن على بحرانى حويزى ، در ربيع الاول 1086 . ( 3159 ) مجموعه اى كه اجازه شيخ حسن بن محمد دمستانى جهت شيخ عبد الحسين بن احمد اصبعى وحاجى على نقى بن محمّد زيرآبادى، به سال 1178 در آن موجود است. ( 3200 ) نسخه اى با اجازه محمد مهدى فتونى عاملى به محمد سميع تبريزى . ( 3234 ) تحرير الأحكام ، از علامه حلى ، با اجازه اى جهت سيد جمال الدين حسن بن حسام الدين ابراهيم بن يوسف بن ابى شبانه به سال 880 و تأييد اجازه از محمد بن احمد حسينى كه نام مجيز پاك شده است . ( 3322 ) مجموعه اى با اجازه سيد كاظم رشتى جهت سيد حسين بن عبد اللّه بن حسين حسينى كاتب مجموعه . ( 3354 ) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ، با اجازه اى از شيخ حر عاملى جهت محمد محسن كاتب نسخه به سال 1099 . ( 3454 ) نسخه اى با صورت اجازه ملا محمد تقى مجلسى به امير هاشم و اجازه ابو الحسن شريف عاملى مدرس اصفهانى به سيد محمد حسين بن محمد صالح خاتون آبادى در نجف اشرف به سال 1112 و اجازه محمد حسين خاتون آبادى به ملا محمد حسين كاشانى به سال 1113 . ( 3479 ) نسخه اى با اجازات شيخ محمد سعيد بن يوسف دينورى به ملا مهدى بن محمد مهدى نراقى به سال 1245 ، و اجازه مهدى بن محمد مهدى نراقى به سيد حسين بن محمد على كاشانى به سال 1262 ، و اجازه حسين بن محمد على كاشانى به محمد حسين بن محمد باقر آرانى كاشانى به سال 1280 ، و اجازه سيد عبد اللّه شبّر به سيد محمد تقى قزوينى به سال 1240 و اجازه سيد محمد تقى قزوينى به سيد حسين بن محمد على كاشانى به سال 1267 . ( 3488 ) نسخه اى اجازه سيد كاظم رشتى به ملا محمد صالح قزوينى به سال 1233 . ( 3853 ) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با اجازه اى از ملا محمد باقر مجلسى به محمد على بن محمد قاسم نورى به سال 1085 و 1086 و 1109 و اجازه اى از محمد مهدى فتونى عاملى به ملا محمد جعفر . ( 4009 ) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ، با دو اجازه از ملا محمد تقى مجلسى جهت محمد سعيد در محرم 1063 و رجب 1064 . ( 4028 ) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با اجازه اى از قاسم بن محمد كاظمى الوندى جهت محمد حسين بن حسن عاملى كربلايى در شب غدير 1089 در نجف اشرف . ( 4032 ) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ، با اجازاتى از محمد رفيع بن مؤمن جيلى جهت محمد على بن شاهوردى بيگ توشمال باشى . ( 4403 ) أجوبة مسائل الهند ، از محمد حسين بن ابراهيم فارسى جيلانى شيرازى ، با اجازه اى از حجة الاسلام شفتى جهت مؤلف در غره ربيع الاول 1257 . ( 4473 ) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از شيخ صدوق ، با اجازه اى از شمس الدين بن محمد حسنى احسايى مدنى جهت كاتب نسخه هداية اللّه بن محمد زمان شريف در 17 رجب 1095 در مدرسه محبيه شيراز .

.

ص: 41

. .

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

. .

ص: 45

وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة

اشاره

وسيلة القربة في شرح دعاء الندبةسيد احمد حسينى اشكورى

.

ص: 46

مقدمه محقق

مقدمه محقق« دعاى ندبه » از دعاهاى بسيار معروفى است كه مؤمنان روزهاى جمعه با توجه مخصوص به درگاه حضرت معبود ، مى خوانند و بدين وسيله با فضايل و مناقب حضرات معصومين عليهم السلام و پاره اى از مصايب و ستم هايى كه از حاكمان ستمگر عصر خود ديده اند تجديد خاطره اى دارند . از بارى تعالى با اين نيايش درخواست تعجيل ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى _ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف _ را تكرار مى كنند ، تا جهان را از همه ستمگرى ها بزدايد و دين حق را در تمام پهنه گيتى گسترش دهد و وعده الهى را به منصّه ظهور رساند . پيرامون سند اين دعا ، مؤلف محترم اشاره هايى دارد . و نيز پاره اى از شرح هاى آن را در كتاب الذريعة ملاحظه مى كنيد . (1) ما گفته هاى آنان را تكرار نمى كنيم ؛ چون رعايت اختصار را لازم مى دانيم . مؤلف اين كتاب گران قدر ، علاّمه متتبع شيخ على فرزند على رضا خاكمردانى خويى ، در روستاى « خاكمردان » از روستاهاى خوى ، حدود 1292 ق ، ديده به جهان گشود . پس از آموختن مقدمات علمى به نجف اشرف مشرف گشت و در فقه و اصول از محضر ملا محمد كاظم آخوند خراسانى و شيخ هادى تهرانى و ديگران دانش هاى دينى را تكميل نمود ، پس از آن به ايران بازگشت و در « شرف خانه » اقامت گزيد و به ارشاد و تأليف و تصنيف ، اشتغال ورزيد ، تا به روز نهم ماه مبارك رمضان 1350 كه ديده از جهان فرو بست . دانشمندى برجسته در علوم عقلى و نقلى بود ، با اطلاع از دانش هاى دينى و پديده هاى علمى عصر خود و با بهره گيرى از نظرات دانشمندانى كه آثار آنان به فارسى يا عربى ترجمه شده است . از كتاب هاى وى مى توان به وسعت كاوش و تحقيق او پى برد و او اديبى اريب و داراى اشعارى به فارسى است . وى كتاب هاى متعددى نگاشته است ، همچون : تشريح الصدور في وقائع الأيام والدهور ، و حل الأعضال ، لسان التكملة ، شرح العينية الحميرية ، الرسالة الطبية ، تذكرة العارفين ، عقد الفرائد ، تعديل الأوج والحضيض ، التعادل و الترجيح ، عقد النكاح ، الجوهر و العرض ، التناقض بين القضيتين ، شرح القواعد ، منتخب الأشعار ، مثنوى سوانح ، الوجيزةى عربى و فارسى (2) . كتاب وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة ، شرحى نسبتا مختصر بر دعاى ندبه است ، با تتبع در مسائل اعتقادى ودينى ، و بخصوص مسائلى كه مربوط به موضوع امامت ائمه هدى عليهم السلام است ، بويژه مسائل مربوط به دوازدهمين امام ، حضرت حجة ابن الحسن عليه السلام و دفع شبهات پيرامون ولادت و طول غيبت و فايده وجودى آن حضرت ، به اضافه فوايدى ادبى ، لغوى و كلامى و اعتقادى ، كه ضمن شرح جمله هاى دعا ذكر مى شود . اين كتاب را مؤلف به درخواست يكى از «سادات محصلين» يعنى علامه محقق و كوشا در نشر حديث مير جلال الدين محدث ارموى ، در يك مقدمه و هشت فصل و يك خاتمه ، پرداخته و در سوم شعبان 1345 به پايان برده است . نسخه اى كه در چاپ كتاب از آن بهره برده ايم ، نسخه خط مؤلف است كه به شماره ( 1159 ) در «مركز احياء ميراث اسلامى» نگاه دارى مى شود . با آرزوى توفيق براى خادمان علم و دين . سيد احمد حسينى اشكورى 8/12/1381

.


1- . الذريعة ، ج 13 ، ص 260 _ 261 و ج 15 ، ص 287 .
2- . نقباء البشر ، ص 1490 ؛ علماء معاصرين ، ص 149 .

ص: 47

. .

ص: 48

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه على آلائه ، و الصلاة على سيّد رسله و خاتم أنبيائه ، محمد المبعوث إلى كافة عباده و إمائه ، و على ابن عمه عليٍ حامل لوائه ، وآلهما الأطهار الأخيار من الآن إلى يوم لقائه .

و بعد :لقد سألني بعض من لا يسعني ردُّه من سادات المحصلين _ وفقه اللّه و سائر المشتغلين _ أن أشرح دعاء الندبة لأقضي به حقَّ الاُنس و الصحبة ، فأجبت مسؤوله بطيب النفس و حسن الرغبة ، بعد [ عدم ] شوب غرض دنيوي و لا رتبة ، عدا ما نويت في القلب من كشف الكربة بصدق التوبة و حسن الأوبة . و أسأل اللّه القبول بعد التوفيق ، و هو المأمول عند كل صعوبة و مضيق . و ألتمس من الناظرين التلقّي بحسن القبول ، و أن يسامحوا بالصفح لو عثروا على الخطأ في المقول ؛ إذ الاعتصام مخصوص بذاته الأقدس و آياته ، و عرضة الإمكان محض نقص و فقر بشقوقاته . و لقد سمّيت هذه الوجيزة ب_ « وسيلة القربة في دعاء الندبة » . و جعلتها عبارة عن مقدمة و خاتمة تكتنفان بفصول سبعة (1) :

.


1- . كذا في الأصل ، و قد جعلها المؤلف في فصول ثمانية.

ص: 49

مقدمه مؤلف

أما المقدمة

مقدمه مؤلفأما المقدمةفاعلم أن المعصومين _ سلام اللّه عليهم _ لكونهم أكمل المخلوقات في أعصارهم و الوسائط للفيوضات الواصلة إليهم ، على ما يُستفاد من الأخبار الكثيرة ، من أنه لولا هم لخسف بنا الأرض و لغارت الأنهار ، و قد اُشير إلى ذلك إجمالاً في بعض فقرات دعاء «العديلة» ، حيث قال : و بوجوده ثبتت الأرض و السماء ، و بيُمنه رُزق الورى . فلا بد أن يكون كلٌّ منهم أتمّ و أجمع للكمالات التي منها الفصاحة و البلاغة ، بحيث صارت سببَ الإعجاز في كلام الباري تعالى ؛ على ما هو المشهور من وجوه إعجاز القرآن . و لما كان مقتضى البلاغة تكليم كلِّ واحد على قدر فهمه و معرفته ؛ كما قيل : « كلِّموا الناس على قدر عقولهم »، (1) فلم يتمكنوا من إظهار مراتب الفصاحة و البلاغة مع الأشخاص المخاطبين السائلين عن الأحكام ؛ لعدم استعدادهم غالبا للتكلم إلا على نحو أوضح و أبين بطريق ساذج . بل ربما كانوا لا يلتفتون إلى البيانات الواضحة أيضا . فكان كمالهم مذخورا عندهم ، لم يكد يتفق لهم موردٌ لإظهار مذخوراتهم من مكنونات البلاغة إلا في أمثال الأدعية و المناجاة ، فلذا صارت الأدعية المأثورة عنهم _ سلام اللّه عليهم _ قابلة للتوجّه ، بل محتاجة غالبها إلى الإيضاح و التنبّه ، و مفتقرة أكثرها إلى البيان في الفهم و التفقّه . ألا ترى إلى دعاء « العديلة » و « الصباح » متوقفة عباراتها على البيان و الإفصاح ، و كذا دعاء « الكميل » و « السمات » ، و كذا سائر الأدعية المحتوية على غامض العبارات ؟ و من هذا القبيل دعاء « الندبة » ، [ لا ]سيما أواخرها المشتملة على مطالب صعبة . و من المعلوم أن الغرض من الدعاء _ و هو الوصول إلى مطالب الدنيا و الآخرة _ لا يتحصل إلا بعد فهم معنى الدعاء ، و ليس كالقراءة في الصلاة في تعلق الغرض بالألفاظ ، بل المقصود هو المعنى ، و الإنشاء إنما يتعلق به . و لا معنى للطلب قبل تصوّر المطلوب ، بل هو نظير تعشق واحد من سلاطين السلف ، حيث سمع باب التعشق و قصص بعض العشَّاق ، فعشق السلطان من دون معشوق ، و قال بعد شهر للوزير : «أطلب لي معشوقا فقد عشقت منذ شهر!» . و لعمري إن تلاوة الأدعية الملحونة لمعشر العوام الغير الملتفت إلى المعنى أصلاً ، ليس فيها جهة حسن يُتدارك بها الأوقات المضيَّعة ، بل الأولى لأمثال هؤلاء أن يدعوا ربَّهم بأي لسان يفهمون و يقدرون . ألا ترى أن صاحب السواد الناقص ربما يقرأ بعض العبارات ؛ فيكون عوض المدح قدح ، و عوض الدعاء لعنة . و قد اشتهر أن رجلاً من الناقصين كان يقرأ زيارة سيد الشهداء _ روحي له الفداء _ في حرم أمير المؤمنين عليه السلام من البياض ، فقرأ هذه الفقرة : السلام على الثمر الجَنيِّ «السلام على الشمر الجِنّي!» ؛ فإن هذا الرجل من بركة جهله قد ارتكب معصيتين : الاُولى تسليمه على الشمر اللعين ؛ حيث اشتبه من لفظ « الثمر » بمعنى « ميوه » ، و الثانية توصيفه بالجنّي ؛ فانّ شمر لو كان جنّيا _ أي مجنونا _ فيكون مرفوع القلم غير مؤاخذ في قتل الحسين عليه السلام ، فيكون هذا الرجل قد هدم أساس حياة الإسلام و مباني شفاعة أئمة الأنام . فإذا عرفت ذلك وأنّ الذي لابدّ من فهم معناه قبل التلاوة، فالآن نشرع في شرح دعاء الندبة . و قبل الخوض فيه فلا بد من بيان سنده ، و لم أجد فيه مما أعتمد به عدا ما عن العلامة المجلسي قدس سرهفي زاد المعاد ، حيث رواه مرسلاً عن الإمام الصادق _ سلام اللّه عليه _ من دون تعرض للكتاب الذي نقله عنه . و لكن في كتاب هدية الزائرين للعالم الوحيد الحاج شيخ عباس القمي _ سلمه اللّه _ من تلامذة المرحوم المبرور المحدث النوري _ طيّب اللّه رمسه _ أنّ دعاء الندبة قد نقل من ثلاثة كتب : أحدها : مزار محمد بن المشهدي الذي يعبِّر عنه المجلسي بالمزار الكبير . وثانيها : مزار ابن طاووس ، و هو مصباح الزائر . وثالثها : المزار القديم ، و لعله من مؤلفات القطب الراوندي (2) . و في كل هذه الكتب لم يُنقل دعاءُ الندبة إلا عن كتاب محمد بن علي بن أبي قرة ، و قدنقله من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري ؛ إذ قال : هذا دعاء يُقرأ لحجة العصر _ عجل اللّه فرجه _ و يستحب قراءته في الأعياد الثلاثة (3) ، الفطر و الأضحى و الغدير و يوم الجمعة . أقول : لمّا كان النُّدبَة _ كالغُرْبَة _ إمّا بمعنى الدعوة ؛ فكأن الداعي بهذا الدعاء يدعو إمام العصر _ عجل اللّه فرجه _ و يناديه و يستغيث به ، و إمّا بمعنى النياح على الميت ؛ فكأنه يندب على إمام العصر ، حيث إنه _ لاستتاره و عدم الوصول إليه و عدم الانتفاع الكامل به _ يكون كالمتوفي يُندب عليه ، [ لا ]سيما أنّ الأعداء لطول الغيبة مرّة ينكرون ولادته _ كما أن أكثر العامة قالوا : «إنه لم يتولد بعدُ» _ و تارة يقولون : «إنه قد مات» ، كما يُستفاد مما رواه البحار (4) عن غيبة النعماني (5) عن أبي جعفر عليه السلام قال : إن للقائم غيبتين ، يقال في إحداهما : «هلك ، و لا يُدرى في أيّ واد سلك!» . و فيه (6) أيضا عن الصادق عليه السلام قال للحازم : إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين ، يظهر في الثانية ، فمن جاءك يقول إنه نفض يده من تراب قبره فلا تصدّقه . يعني : إن الغيبة الثانية لأجل طولها _ كما أنه قد تجاوزت في أعصارنا من الألف الذي لا يعيش من البشر في مثل تلك المدة أحد في هذه القرون _ فيقول بعض : «إنه مات» ، و قد استبعده الإمام عليه السلام و قال : من أخبر بموته قبل ظهوره بالحس و العيان ، بأن يقول : « قد دفنته بيدي » فلا تصدّقه ؛ فإن ظهوره عليه السلام بعد غيبته الكبرى من المحتومات . رزق اللّه تعالى فيض لقائه .

.


1- . نحوه ما ورد في المحاسن ، ج 1 ، ص 159 ؛ الكافي ، ج 1 ، ص 195 ؛ الكافي ، ج 1 ، ص 23 ، ح 15 و ج 8 ، ص 268 ، ح 394 ؛ الأمالي للصدوق ، ص 504 ، ح693 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 439 و... .
2- . هدية الزائرين (حجري) ، ص 507 .
3- . كذا ، و الصحيح : الأعياد الأربعة ؛ فإن يوم الجمعة اعتبر عيدا في بعض الروايات .
4- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 156 ، ح 15 .
5- . الغيبة للنعماني ، ص 173 ، ح 8 .
6- . الغيبة للنعمانى ، ص 172 ، ح 6 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 154 ، ح 8 .

ص: 50

. .

ص: 51

الفصل الأول [ من الدعاء ]

الفصل الأول [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم الْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ العالَمينَ ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِيْما . اَلّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرى فِيْهِ قَضَاؤُكَ فِي أوْلِيَائِكَ الَّذِيْنَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدِيْنِكَ ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيْلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيْمِ المُقِيْمِ ، الَّذِي لاَ زَوَالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلاَلَ بَعْدَ أنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَزُخْرُفِهَا وَزِبْرِجِهَا ، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ ، وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ ، فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِىَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلاَئِكَتَكَ ، وَ أكْرَمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ ، وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرَائِعَ إلَيْكَ ، وَ الوَسيلَةَ إلى رِضْوَانِكَ . فَبَعْضٌ أسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ إِلى أنْ أخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فِي فُلْكِكَ وَ نَجَّيْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَليلاً ، وَ سَألَكَ لِسَانَ صِدْقٍ فِي الآخِرِيْنَ ، فَأجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّا ، وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيْما ، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أخِيْهِ رِدْءا وَ وَزِيْرا ، وَبَعْضٌ أوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أبٍ ، وَ آتَيْتَهُ الْبَيِّنَاتِ ، وَأَيَّدْتَهُ بِرُوْحِ الْقُدُسِ . وَ كُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَرِيْعَةً ، وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهَاجا ، وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِيَاءَ ، مُسْتَحْفِظا بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ ، مِنْ مُدَّةٍ إِلى مُدَّةٍ ، إقامَةً لِدِيْنِكَ ، وَ حُجَّةً عَلى عِبَادِكَ ، وَ لِئَلاَّ يَزُوْلَ الحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ ، وَيَغْلِبَ البَاطِلُ عَلى أهْلِهِ ، وَ لاَ يَقُولَ أحَدٌ لَوْ لاَ أرْسَلْتَ إلَيْنَا رَسُوْلاً مُنْذِرا ، وَ أقَمْتَ لَنَا عَلَما هَادِيا ، فَنَتَّبِ_عَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى .

.

ص: 52

اللغة :الاسْتِخْلاص : جعل الشيء خالصا و مخصوصا . الشرط : بمعنى الإلزام و الالتزام . شَرَط عليه : أي ألزمه . و شَرَط له : أي التزم به . الزِّبْرِج _ كفلفل _ : الزينة . الرِّفد _ بالكسر _ : العطاء . رَفَدَ يَرْفَد كمنع يمنع : أعطاه . و الإرْفَاد : الإعانة . الرِّدْء _ بكسر الراء _ : العون . رَدَأه به _ كمنع _ : جعله له عونا . شَرَع _ كمنع _ : سنَّ .

الإعراب :قوله : « فبعضٌ أسكنته » يحتمل كون البعض مرفوعا على الابتداء . و جاز الابتداء بالنكرة ؛ لكونها مخصَّصة في المعنى ؛ إذ المراد بعض منهم ، أي من الأولياء السابق ذكرهم . و يمكن كونه مرفوعا على أنه مبتدأ مؤخَّر حُذف خبره المقدَّم ، أي منهم بعض ، و عليه فما بعده نعت له . قوله : « و كلاً شرعتَ » بنصب « كلاً » في أكثر النسخ ، و لكنه منافٍ لقواعد النحو لو كان منصوبا على الاشتغال ؛ فإنّ شرط طه صحة عمل العامل فيه مع قطع النظر عن المشتغل به ، و هنا ليس كذلك ؛ إذ لا يصح « شرعت كلاً » ؛ لأن المراد من الكل الأنبياء ، و ليس مشروعين ، بل هم المشروع لهم . فالأنسب رفع « كل » ، إلا أن يكون منصوبا بنزع الخافض _ و إن كان بعيدا _ أي لكلٍّ شرعت . قوله : « فنتَّبعَ آياتِك » بنصب نتَّبع ؛ لوقوعه بعد الفاء في جواب « لو لا » العرفية التي هي من الأشياء الستة ، فيكون منصوبا بتقدير « أن » .

.

ص: 53

المعنى :قوله : « اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك » ؛ لمّا كانت المصائب الواردة على الأولياء بمشيئة اللّه تعالى و قضائه ، فتكون متلَّقاة عند الكُمَّلين بحسن القبول ، كالنعمة ؛ لكونها من جانب المحبوب ، كما قيل في هذا المقام : «ما للعبيد و الإرادة ، و إنما الإرادة للسادة» . فكل ما أراده و قضاه فهو خير محض و نعمة صرفة يُشكر عليها ، كما قال أبو عبد اللّه عليه السلام لشقيق البلخي ، حيث سأله الصادق و قال : كيف أصبحت يا شقيق ؟ قال : بخير ؛ إن وجدنا شكرنا ، و إذا فقدنا صبرنا . فقال عليه السلام : هكذا كلاب حجازنا ؛ إن وجدوا شكروا ، و إن فقدوا صبروا. فقال شقيق: فكيف أنتم معاشر أهل البيت؟ قال عليه السلام : إذا وجدنا آثرنا ، و إذا فقدنا شكرنا (1) . و إلى ذلك أشار أمير المؤمنين عليه السلام فيما نسب إليه من الديوان : لا تُخْدَعنَّ فللمحبِّ دلائلُو لديه من نحو الحبيب رسائلُ منها تنعُّمه بما يُبْلى بهِو سرورُه في كل ما هو فاعلُ و على هذا المنوال ما قاله أبو جعفر الباقر عليه السلام حين عاد جابرا ، و سأله عن حاله و عما يريد؟ قال جابر : اُريد المرض على الصحة ، و الفقر على الغنى ، و الموت على الحياة . فقال عليه السلام : و إنا معاشر أهل البيت فلا نريد إلا ما أراده اللّه ؛ فإن أراد الفقر ، نريد الفقر ، و إن أراد الغناء فنريد الغنى (2) . و هذا [ من ] قوله تعالى : «لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) و «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللَّهُ» (4) . قوله : « فشرطت عليهم الزهد » أي ألزمتهم بملازمة الزهد و الورع ، و يُستفاد معنى الإلزام من تعلق « عليهم » به . كما أن معنى الالتزام مستفاد من العبارة الآتية « فشرطوا لك ذلك » ، أي التزموا بما ألزمتهم به ، و هو معنى العصمة ؛ على ما عليه الإمامية في حق الأنبياء و الأئمة سلام اللّه عليهم . قوله : « وسألك لسان صدق في الآخرين » إشارة إلى إبراهيم _ عليه و على نبينا و آله السلام _ على ما حُكي عنه في سورة الشعراء ، حيث سأل ربه بقوله : «وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ» (5) . و المراد بلسان الصدق _ و إن كان يُحتمل كونه الثناء الجميل كما أشار إليه أمير المؤمنين عليه السلام : و لسان الصدق يجعله اللّه تعالى للمرء في الناس خير له من المال يورِّثه غيرَه (6) _ و لكن الظاهر إرادة الأشخاص في هذا المقام ؛ فإن الخليل ربما كان بصدد أعقابه و ذريته ، حتى أنه سأل الإمامة أيضا في عقبه ، حيث قال بعد قول اللّه تعالى له : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ» (7) . فالغرض في هذا المقام سؤال الذرية الصالحة ، و الولد الصالح أيضا لسان صدق ، بل هو أقرب إلى اللسانية من المال الصامت و أمثاله ، فاستجيب له بإعطاء سؤله ، كما اُشير إليه في سورة مريم بقوله : «وَ وَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا» (8) . فالضمير راجع إلى إبراهيم و إسحاق و يعقوب عليهم السلام ؛ لتقدم ذكرهم . و لقد كنت قبلاً في القرون السالفة (9) _ بصفاء الباطن و بمكنون الودّ و الولاية _ أُأَوِّل الآية المذكورة بأمير المؤمنين عليه السلام ، فصادف أن وجدتُ في هذه الأيام في تفسير الصافي (10) منقولاً عن القمي (11) بما هو صريح في ذلك ، و أن المراد من الرحمة الموهوبة نبينا صلى الله عليه و آله ، و هو رحمة للعالمين ، و لسان الصدق هو أمير المؤمنين عليه السلام . و لعمري إن المعاندين قد غفلوا عن هذا ، و أدرجوه في القرآن ، و لعله أخذوه وصفا لا عَلَما . و لا يخفى ركاكته ؛ لأن المناسب للسان التوصيف بكونه جليّا لا عليّا ، مع أنّ الجعل متعدٍّ إلى المفعولين ، فالأولى جعله مفعولاً ثانيا لا وصفا [و] لا حالاً من اللسان . فهذا في الركاكة و التعسف نظير ما قاله بعض المتعصبين من قضاة المخالفين في الحديث المعروف بين الفريقين: أنا مدينة العلم ، و عليٌ بابها (12) ، و كذا في قوله صلى الله عليه و آله : من كنت مولاه ، فهذا عليٌّ مولاه (13) : أن المذكور في هذه الموارد العليّ الوصفي لا العَلَمي . و سخافة هذا القول واضح ، [ لا ] سيما في الحديث الأخير ؛ فإن مقتضى قواعد النحو تعريف « العليّ » ، بأن يقول : فهذا العليُّ مولاه . و غرض هذا المجيب بيان أن المرفوع بيد النبي كان أبابكر لا ابن أبي طالب . فلاحظ و تأمل ما فيه من السخافة . قوله : « وبعضٌ كلّمتَه من شجرة تكليما » أقول : لا إشكال و لا خلاف في كونه تعالى متكلِّما ، و إنما الكلام في معنى « المتكلِّم » هل هو : «من قام به الكلام» أو «من أوجد الكلام»؟ و حيث إنّ الكلام مركب من الأصوات و الحروف المرتبة ، و كلما هو كذلك فهو حادث ، فيلزم كون كلام اللّه حادثا ، فلا يكون قائما بذاته ؛ لكونه قديما ، و لا يجوز قيام الحادث بالقديم . فقالت الأشاعرة (14) : إنّ كلامه تعالى ليس مركبا من الأصوات ، بل هو صفة قائمة به ، و كل ما هو كذلك فهو قديم ، و قال شاعرهم : إنَّ الكلامَ لفي الفؤاد و إنماجُعل اللسان على الفؤادِ دليلا (15) و هو الكلام النفسي المدلول عليه بالكلام اللفظي ، غير العلم و الإرادة و الكراهة . و أمّا المعتزلة و الإمامية فهم قائلون بكون كلام اللّه حادثا ؛ لأنه مركب من الأصوات و الحروف ، و هي مترتبة الأجزاء ، و كل ما هو كذلك فهو حادث على ما سبق ، و حيث إنّ قيام الحوادث بذاته الأقدس لا يجوز فقالوا : إن معنى التكلم إيجاد الكلام و لو في الحجر و الشجر و الهواء و أمثال ذلك . و الحنابلة و الكرَّامية أيضا قالوا بحدوث الكلام ، إلاّ أنّ الحنابلة قالوا بكون الكلام صفة قائمة بذاته مع كونه مركَّبا من الأصوات ، و هي حادثة ؛ لتجويزهم قيام الحوادث بذاته تعالى . و الكرّامية أنكروا كبرى القياس (16) . ولعمري إنّ نزاع كون القرآن قديما أو مخلوقا كان له أهمية تامة في زمان أوائل الخلفاء العباسية ، و كان هارون الرشيد يرى كونه قديما غير مخلوق ، و لكن المأمون اعتقد بكونه مخلوقا و دعى الناس إليه ، حتى أنه أمر بإحضار أحمد بن حنبل من القائلين بالقدم ، و قبل وصوله إليه توفّي المأمون ، و حسب وصيته إلى أخيه المعتصم هو أيضا دعا الناس إلى القول بمخلوقية القرآن ، و أحضر أحمد بن حنبل ، و عقد مجلسا لمناظرته مع العلماء في هذه المسألة ، و لم يلتزم بالحدوث ، فأمر بحبسه على ما في حياة الحيوان في أحوال المعتصم ، و فيه : إن أحمد في ضمن مذاكراته قال : «لو جئتموني بآية من القرآن لأجبتكم و قلتُ بحدوثه» (17) . أقول : و مما يقضي منه العجب أن مثل أحمد بن حنبل _ واحد من الأئمة الأربعة _ يقنع بآية واحدة في حدوث القرآن ، و العلماء الحاضرون يفتون بقتله تارة و بسوطه اُخرى (18) و لا يأتون بما رامه! ليتني كنت في هذا المجلس كي أقطع النزاع ، و أحسم مادة الجدل بذكر آية من آيات القرآن في أوائل سورة الشعراء ؛ قال تعالى : «وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَ_نِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كَانُواْ عَنْهُ مُعْرِضِينَ * فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَ_ؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ» (19) . فإنّ الذكر قد اُطلق في القرآن كثيرا على كلام اللّه تعالى ؛ قال : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَ_فِظُونَ» (20) ، و قال : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ» (21) إلى غير ذلك من الآيات . و المحدَث واضح معناه ، و هو المتجدِّد الحادث ، فقد وُصف القرآن بالحدوث . ولعل « المعرضين » أعم من الإعراض عن أصله أو عن وصفه بالحدوث ، فهم قد كذَّبوه في هذا الوصف ، و أتاهم أنباء المستهزئين . قد حُبس أحمد بن حنبل أزيد من سنتين . و لا عجب من هذه الغفلة ، و ليس هذا الذهول أعجب من ذهول الثاني ، حيث قال في وفاة النبي صلى الله عليه و آله : «إنّه حيّ لم يمت!» ، حتى ذكّره الأول و ردعه بنقل الآية : «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ» (22) . و كيف كان ، فقد ذكر في حياة الحيوان كرامةً لأحمد بن حنبل في القول بقِدَم القرآن : أن عبد اللّه بن ورد قال : رأيت في الرؤيا رسول اللّه _ صلَّى اللّه عليه [ وآله ] و سلم _ فقلت له : يا رسول اللّه ، ما شأن أحمد بن حنبل ؟ قال : سيأتيك موسى بن عمران فاسأله ... الحديث (23) ؛ فإنّ آخر الحديث _ على ما نقله _ و إن كان ينبئ عن تمجيد أحمد ، و لكن ظني أن يكون الرائي قد سها في آخر الرؤيا ؛ فإنّ إحالة الرسول صلى الله عليه و آله أمرَ أحمد بن حنبل المنكر لحدوث القرآن و مخلوقيته من بين الأنبياء إلى موسى بن عمران عليه السلام إن كان للفضل فبينهم من هو أفضل كالخليل ، أو للتقدم فأبو البشر أقدم ، أو للقرب فروح اللّه أقرب منه ، و ليس إلا لكونه كليما ، فله في أمر الكلام خصوصية . و لا يبعد أن تكون تلك الخصوصية إحساس كلامه من الشجرة ، كما اُشير إليه في الدعاء : وبعضٌ كلَّمته من الشجرة تكليما أخذا له من الآية الشريفة في سورة القصص : «فَلَمَّآ أَتَاهَا نُودِىَ مِن شَ_طِىءِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَ_رَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَ_مُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ» (24) ؛ إذ من الواضحات حدوث ذلك الكلام و ظهوره من الشجرة بإيجاد الباري صوتا ، فمعنى تكلُّمه تعالى إيجاده الكلام . و ما زعمه بعض من أن موسى سمع نداءه من الجهات الستة ليكون فرقا بين كلام اللّه و كلام المخلوق ، فهو خلاف ظاهر الآية الناطقة بظهوره من الشجرة ب_ « من » الابتدائية . قوله : « و لا يقولَ أحدٌ لولا أرسلتَ إلينا رسولاً » الخ ؛ عطف على « لئلاّ يزول » ، و معناه : إنّ بعث الأنبياء و تخيّر الأوصياء لكل منهم بعنوان « المستحفِظ » إنما هو لإقامة الدين و قطع عذر المعاندين ؛ لئلاّ يقولَ أحدٌ «لو لا أرسلت» كما قال الكافرون ، على ما اُشير إليه في الآية في سورة الرعد : «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» (25) . و عن ابن عباس : قال النبيّ صلى الله عليه و آله : أنا المنذر ، و عليٌّ الهادي من بعدي . يا علي ، بك يهتدي المهتدون (26) . و لا يخفى أنّ الغالب في القيود و التعليلات إنما هو الرجوع إلى آخر الكلام ، فالعمدة في هذه التعليلات هو وجود الأوصياء و كونهم حافظين ؛ فإن إقامة الدين «لئلاّ يزول الحق عن مقره... إلى آخره» ظاهره البقاء لا الحدوث ، فشأن النبي هو الإنذار و الإبلاغ ، و شأن الوصي و الإمام _ المعبَّر عنه بالهادي و هو الموصل إلى المطلوب _ الإجراء و التصرف . و لا بأس بتقريب المطلب بنحو من التشبيه بمجلس المقنّين و المجرين ، فإنّ الهيئة التقنينية غير الهيئة المجرية . و بعبارة اُخرى : ليس الحدوث بقاء ، و لا العلة المحدثة مبقية ؛ فالنبيُّ هو المؤسس ، و لكن الإبقاء و الحفظ هو وظيفة الإمام .

.


1- . قريب منه ما رواه في المستدرك ، ج 7 ، ص 217 ، ح 8076 عن أمير المؤمنين عليه السلام . و نسب المضمون أيضا إلى أبي يزيد البسطامي في تفسير القرطبي ، ج 18 ، ص 28 و تفسير الثعالبي ، ج 5 ، ص 410 .
2- . لم نجد هذه الرواية ، و لكن قريب منه مارواه في الكافي ، ج 8 ، ص 253 ، ح 357 عن أبان بن تغلب.
3- . سورة الأنبياء ، الآية 27 .
4- . سورة الإنسان ، الآية 30 ؛ سورة التكوير ، الآية 29 .
5- . سورة الشعراء : 84 .
6- . الكافي ، ج 2 ، ص 154 ، ح 19 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 328 ؛ الصافي ، ج 3 ، ص 284 .
7- . سورة البقرة ، الآية 124 .
8- . سورة مريم ، الآية 50 .
9- . كذا ، و الصحيح : في السنين السالفة .
10- . الصافي ، ج 3 ، ص 284 .
11- . تفسير القمي ، ج 2 ، ص 51 .
12- . رواه في عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 71 ، ح 298 ؛ الخصال : ص 574 : الفصول المختارة ، ص 135 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 314 ، و ذكر في الأخير بعض طرقه . و قد ذكره فى نظم درر السمطين ، ص 113 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 415 ، ح 2705 ؛ كنز العمال ، ج 13 ، ص 148 ، ح 36465 .
13- . رواه الصدوق في الهداية ، ص 149 ، و الشريف المرتضى في رسائله ، ج 4 ، ص 131 ، و هو من المتواترات ، لاحظ الغدير ، ج 1 ، ص 14 _ 158 .
14- . راجع البيان في تفسير القرآن. للسيد الخوئى رحمه الله ، ص 406.
15- . الشعر للأخطل كما في إعانة الطالبين ، ج 2 ، ص 282 .
16- . البيان في تفسير القرآن ، ص 411 _ 415؛ المستصفى ، ص 80 _ 81 .
17- . حياة الحيوان ، ج 1 ، ص 73 (دار إحياء التراث العربي _ بيروت).
18- . أي بضربه بالسوط .
19- . سورة الشعراء ، الآيتان 5 و 6 .
20- . سورة الحجر ، الآية 9 .
21- . سورة الزخرف ، الآية 44 .
22- . سورة الزمر ، الآية 30 ، مسند أحمد ، ج 6 ، ص 220 ؛ صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 194 ؛ السنن الكبرى ، ج 8 ، ص 142 ؛ فتح الباري ، ج 8 ، ص 111 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 2 ، ص 40 و ... .
23- . حياة الحيوان ، ج 1 ، ص 74.
24- . سورة القصص ، الآية 30 .
25- . سورة الرعد ، الآية 7 .
26- . شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 294 ؛ شرح الأخبار ، ج 2 ، ص 350 ، ح 701 .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

الترجمة :حمد براى خداست كه تربيت دهنده عالميان است ، و صلوات فرست _ خدايا _ بر آقاى ما محمد « ص » پيغمبرش و بر عترتش ، و سلام فرست سلام فرستادنى . اى پروردگار من ! براى تو است حمد بر جريان قضاى تو در حق دوستانى كه برگزيده [ اى ] آنها را براى خودت و دينت ، در آن زمان كه اختيار كردى براى ايشان بزرگ ترين آنچه نزد تو است از نعمت پاينده كه زوال و اضمحلال ندارد ، بعد از اين كه التزام گرفتى بر آنها بى ميلى ايشان را در درجات اين دنياى پست و در زينت هاى او . پس ملتزم شدند براى تو اينها را و دانستى از ايشان وفاى به اين شرط [ را ] ، پس قبول كردى و آنها را مقرَّب نمودى و پيش انداختى ذكر بلند ايشان را و ستايش آشكارشان را ، و نازل كردى بر ايشان ملائكه خود را ، و عزيز گردانيدى ايشان را با وحى خود ، و ياريشان نمودى با علم خود ، و قرار دادى ايشان را وسيله ها براى خود و وسيله براى رضاى خود . پس بعضشان را جا دادى در بهشت خود تا بالأخره بيرونش كردى ، و بعضشان را سوارش كردى در كشتى خود و نجاتش دادى با كسانى كه ايمان آوردند از هلاك شدن با رحمت خود ، و بعضى را اخذ نمودى براى خودت خليل و خواهش كرد از تو زبان راستگو در ميان آخر امت ها ، پس قبولش كردى و قرار دادى او را على « ع » ، و بعضى را حرف زدى از درخت يك حرف زدنى و قرار دادى ياور و وزير ، برادر او را ، و بعضى را بدون پدر به وجود آوردى و دادى برايش بيّنات و مؤيّد كردى با روح القدس . و براى هر يك شريعتى گذاشتى و راهى برايش نشان دادى ، و اختيار نمودى وصى ها براى هر يك كه هر يك بعد از ديگرى حفظ كننده دين شود از يك مدتى تا مدت ديگر ، به جهت به پا داشتن دين تو و حجت تمام شدن بر بندگان تو ، و تا اين كه حق از قرارگاه خود زايل نشود در حالتى كه باطل بر اهلش غالب شود ، و تا اين كه نگويد يك نفر : چرا نفرستادى به سوى ما رسولى را كه تخويف كننده است و به پا نداشتى براى ما نشانه [ اى ]كه هدايت كننده شود تا پيروى نماييم آيات تو را پيش از اين كه ذليل و رسوا باشيم .

.

ص: 59

الفصل الثاني [ من الدعاء ]

الفصل الثاني [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم إِلى أنِ انْتَهَيْتَ بِالاَْمْرِ إِلى حَبِيْبِكَ وَ نَجِيْبِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ، فَكانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ، وَ صَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَ أفْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَ أكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ قَدَّمْتَهُ عَلى أنْبِيَائِكَ ، وَ بَعَثْتَهُ إلَى الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبَادِكَ ، وَ أوْطَأْتَهُ مَشَارِقَكَ وَ مَغَارِبَكَ ، وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ ، وَ عَرَجْتَ بِرُوْحِهِ إلى سَمَائِكَ ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُوْنُ إلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ . ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِيْلَ وَ مِيْكائيْلَ وَ الْمُسَوِّمِيْنَ مِنْ مَلاَئِكَتِكَ ، وَ وَعَدْتَهُ أنْ تُظْهِرَ دِيْنَهُ عَلَى الدِّيْنِ كُلِّهِ ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكونَ ، وَ ذلِكَ بَعْدَ أنْ بَوَّأتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أهْلِهِ ، وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكا وَ هُدًى لِلْعَالَمِيْنَ ، فِيْهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقامُ إبْرَاهِيْمَ ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنا ، وَ قُلْتَ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (1) ، ثُمَّ جَعَلْتَ أجْرَ مُحَمَّدٍ _ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتَابِكَ ، فَقُلْتَ «قُل لاَّ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» (2) ، وَ قُلْتَ « مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ » (3) ، وَ قُلْتَ «قُلْ مَآ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً » ، فَكانوا هُمُ السَّبِيْلَ إلَيْكَ ، وَ الْمَسْلَكَ إِلى رِضْوَانِكَ .

.


1- . سورة الاحزاب ، الآية 33 .
2- . سورة الشورى ، الآية 23 .
3- . سورة سبأ ، الآية 47 .

ص: 60

اللغة :الثقلان : تثنية الثَّقَل بالتحريك ، و المراد منه الإنس و الجن . قيل : أطلق عليهما الثقلان لأن لهما به سبب التميز فضيلة ورجحانا على سائر الحيوانات . و الرُّجْحَان و الثَّقَل و القَدْر متقاربة معنىً . البراق _ بضم الباء _ : دابة ركبها رسول اللّه صلى الله عليه و آله ليلة المعراج ، سمِّيت بذلك لتضوُّع لونها و تبرُّقها ، بأن يكون من البريق ، أو لسرعة سيرها كالبرق ، أكبر من الحمار ، أصغر من البغل ، مضطرب الاُذنين ، عيناه في حافره ، و خطاه مدّ بصره ، إذا انتهى إلى جبل قصرت يداه و طالت رجلاه ، و إذا هبط طالت يداه و قصرت رجلاه . الحف _ بالحاء المهملة _ : الإحاطة و الاكتناف بالشيء . التَّسْويم : التعليم ، من العلامة ، كما في الخيل المسَوَّمة ، أي المعلَّمة بعلامة من السماء . المبوَّأ _ من باء _ : بمعنى رجع . و بوّأ له : أي هيّأ له المنزل ؛ لأن الشخص يرجع كل يوم إليه . بَكَّة : قيل هو موضع البيت ، و مكة سائر البلد . و قيل : هما اسمان للبلد ، و الباء و الميم متعاقبان . و سمّيت مكة ببكة لبكّها ، أي دقّها أعناقَ الجبابرة ، أو لتزاحم الناس بعضهم ببعض في الطواف .

الإعراب :قوله : « إلى أن انتهيت » الجار متعلق بقوله « شرعت » أو « إقامة » ، يعني : إنّ تشريع الأديان أو إقامتها مستمرة إلى زمان نبينا الخاتم صلى الله عليه و آله . قوله: « على أنبيائك » الجار متعلق بواحد من الأفعال السابقة ، من « اصطفيته » أو « انتجبته » أو « اعتمدته » ؛ على ما هو قاعدة التنازع . قوله : « مبوَّأ » اسم مكان منصوب على الظرفية . يعني بعد أن أسكنته في منزل الصادقين بالنسبة إلى اللّه تعالى ؛ فان رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان قبل نبوَّته معروفا بين أهل مكة ب_ « محمد الصادق الأمين » . قوله : « فكانوا هم السبيل إليك » إما بضم السبيل ؛ بأن يكون خبرا ، و « هم » مبتدأ ، و الجملة خبر « كانوا » ؛ أو بالنصب على أن يكون خبر « كانوا » ، و « هم » ضمير فصل أو تأكيد لاسم كانوا .

.

ص: 61

المعنى :لما كان نبينا صلى الله عليه و آله أشرفَ الأنبياء و سيَّدهم ، و لذا صار بحسب الترتيب عقيبهم ، لئلا يُنسخ شرعه ، و لأنّ السلف كمقدمة الجيش يُعِدُّون الخلق لقبول الفيوضات الإلهية ، و كأنهم مبشِّرون بقدومه ، كما قال الشاعر بالفارسية : من آن ستاره صبحم كه در محل طلوعهميشه پيشروى آفتاب مى باشم و هذا ما قال في الدعاء « إلى أن انتهيت بالأمر » ، يعني : إنّ بعث الأنبياء و نصب الأوصياء قد استمرّ و امتدّ إلى زمان بعثة الرسول صلى الله عليه و آله ، و ما بقي الدهر خاليا من الحجة . و حيث إنّ نبيَّنا كان أفقههم _ على ما صرح بقوله « سيد من خلقته » _ و كان من المرسلين مبعوثا إلى الجن و الإنس و مرسلاً إلى عموم الخلائق كما اُشير إليه بلفظ « الثقلين » أي الإنس و الجن ، و كذا بقوله « و أوطأته مشارقك و مغاربك » ؛ فإنه كناية عن وطئه تمام الكرة؛ لأن الأرض منقسمة بخط الجنوب و الشمال إلى القسمين المشرق و المغرب، و التعبير بالجمع بملاحظة الممالك أو البلدان أو مطالع الشمسين باعتبار الفصول بل الأيام أيضا. و من جملة فضائله و امتيازاته صلى الله عليه و آله معراجه ؛ فإنّ بعض الأنبياء _ كإدريس و عيسى _ على نبينا و آله و عليهماالسلام ، و إن كان لهما أيضا عروج و معراج ، كما قال اللّه تعالى في حق إدريس في سورة مريم : «وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَ_بِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا * وَ رَفَعْنَ_هُ مَكَانًا عَلِيًّا» (1) . وفي الصافي (2) عن الكافي (3) عن الباقر عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أخبرني جبرئيل أنّ ملكا من الملائكة كانت له عند اللّه منزلة عظيمة ، فعتب عليه ، فأهبطه من السماء إلى الأرض ، فأتى إدريس عليه السلام فقال له : إن لك عند اللّه منزلة ، فاشفع لي عند ربك . فصلّى ثلاث ليال لا يفتر ، و صام أيامها لا يفتر ، ثم طلب إلى اللّه عز و جل في السَّحَر في الملَك ، فقال الملك : إنك قد اُعطيت سؤلك ، و قد أطلق اللّه لي جناحي ، و أنا أُحبّ أن اُكافئك ، فاطلب إليّ حاجة . فقال : تريني ملكَ الموت لعلّي آنس به ؛ فإنه ليس يهنأ مع ذكره شيء . فبسط جناحيه ثم قال : إركب . فصعد به ، فطلب ملك الموت في السماء الدنيا ، فقيل له اصعد ، فاستقبله بين السماء الرابعة و الخامسة ، فقال الملك : يا ملك الموت ، ما لي أراك قاطبا ؟ قال : العجب إني تحت ظل العرش حيث أمرت أن أقبض روح آدمي بين السماء الرابعة و الخامسة . فسمع إدريس عليه السلام ، فامتعض ، فخرّ من جناح الملك ، فقُبض روحُه مكانَه ، و قال اللّه : «وَ رَفَعْنَ_هُ مَكَانًا عَلِيًّا» (4) . انتهى . و قال في حق عيسى : «وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَ_كِن شُبِّهَ لَهُمْ» إلى قوله : «بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» (5) ] أي رفعه] إلى السماء الرابعة . و في الخبر : ضجّت الملائكة لما رأوه لابسا لثياب خشنة عارية في الدنيا عن العلائق الدنيوية من المال و العيال و الأولاد و المسكن و غيرها ، فأوحى إليهم ؛ أن : فتِّشوه . فلما فتشوا وجدوا معه إبرة ليخيط بها قدّ قميصه ، فقال اللّه تعالى : لو لا أن له علاقة بالدنيا بقدر الإبرة لرفعته إلى السماء السابعة (6) . أقول : و حيث إنّ لنا علائق بالدنيا من الثرى إلى السماء السابعة فلا نرفع بقدر الإبرة ، و أما نبينا صلى الله عليه و آله خاتم الأنبياء فلم يتعلق قلبه الشريف بعلائق الدنيا ذرّة ، فخصَّه اللّه تعالى بفضيلة المعراج ، كما أشار إليه في سورة الإسراء : «سُبْحَانَ الَّذي أسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ إِلى المَسْجِدِ الأقْصَى الَّذي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا» (7) الآية . و قد اختلفوا في معراجه صلى الله عليه و آله من حيث الكم و الكيف و الوضع و الأين و المتى و الجدة : فالاختلاف الكمي من حيث وقوع المعراج مرّة واحدة كما هو المتيقَّن؟ أو مرتين كما ورد في الخبر المروي في الكافي (8) عن الصادق عليه السلام ، حيث سُئل : كم عُرج برسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فقال : مرّتين . و في الكيف : هل كان راجلاً؟ أو راكبا للبراق إلى محل و للرفرف في محل آخر ؛ كما هو المشهور المستفاد من أكثر الأخبار (9) ؟ . و في الوضع : من حيث كونه يقظانا كما هو معتقَد أكثر الإمامية و جمع من غيرهم ، أو نائما كما يُستفاد من جمع من رواة العامة ، و هو مروي عن اُمّ المؤمنين عائشة (10) ؟. وفي الأين: هل هو في مكة أو فيالمدينة من بيت اُمّ هانئ¨، أم من المسجد الحرام أو غيرها؟ و كذا في الحركة الأينية : من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى كما هو ظاهر الآية ، أو إلى السماوات العلى و فوق العرش الأعلى إلى السدرة المنتهى و الحجب العليا كما هو منصوص أكثر الأخبار المروية عن أهل بيت النبوة صلوات اللّه عليهم أجمعين (11) ؟ و في المتى : من حيث وقوعه في ليلة القدر ، أو السابع و العشرين من رجب في عام البعثة ، أو الثاني عشر منها أو غيرها؟ وفي الجِدَة : من حيث كون المعراج جسمانيا ، أي الجسم مع الروح كما هو معتقَد أغلب الإمامية ، أو روحانيا كما يقوله القائلون بكونه في حالة النوم ، أو بين النوم و اليقظة ؟ و بعبارة اُخرى : فهل المالك لهذه الحركة هو الجسم متعلقا به الروح أو الروح وحده . و بهذا الاعتبار قد عبّرنا عنه ب_ « الجدة » المرادف للملك . و منهم من قال بكون معراجه بقالبه المثالي ، كما أنّ المعاد قد اختلف فيه : هل هو معاد جسماني أو روحاني أو بقالب المثال ؟ و منشأ الاختلاف هو النظر إلى استحالة إعادة المعدوم ، كما أن منشأ الاختلاف في المعراج استحالة الخرق و الإلتيام في عوالم الأفلاك ، فكيف يكون النبيّ صلى الله عليه و آله ببدنه العنصري صاعدا إلى السماوات بل ما فوقها ، مع أن الامتداد كثير جدا؟ فعلى المستفاد من الخبر المروي في الاحتجاج (12) عن أمير المؤمنين عليه السلام في ذكر النبي قال : اُسري به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى مسيرة شهر ، و عُرج به في ملكوت السماوات مسيرة خمسين ألف عام أقل من ثلث ليلة ، حتى انتهى إلى ساق العرش . انتهى . و هو الموافق للآية في سورة المعارج : «تَعْرُجُ الْمَلَئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» (13) . و لأجل هذه الاستبعادات التزم جمع بعدم كون المعراج جسمانيا ، حتى قال أعرابيهم : «ألقى النبي عنصره الترابي في كرة التراب ، و المائي في الماء ، و الناري و الهوائي في الهواء و النار ، و صعد بروحه!» . و قد أثبت هذا القائل من أمثال ذلك المعراج الروحاني لنفسه آلاف اُلوف . و لعل المتوهِّم يتوهم صحة هذا الاعتقاد من بعض نسخ دعاء الندبة كما في زاد المعاد ، حيث قال : و عرجت بروحه (14) . هذا ، و لكن الإنصاف أن القول بمعراج النبيّ مرتين أو مرة من هذا القبيل ، و إثباته آلاف اُلوف للأعرابي بل لكل نائم على ما قاله تعالى في الآية : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا» (15) الآية . بل الصلاة معراج المؤمن كل يوم خمس مرات [ . . . ]و مقرون بالاعتساف . و أما الاستبعادات فما لم تصر بحدّ الاستحالة العقلية فليست مانعة ، كما أن معتقدنا في المعاد أنه جسماني ، و الثواب و العقاب في القيامة على هذا البدن العنصري . و القول بأنه مستلزم لإعادة المعدوم و هو محال ، كما اُشير إليه في الآية : «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَ_مَ وَ هِىَ رَمِيمٌ» (16) ، قد أجاب ذاته الأقدس عن هذه الشبهة _ بعد التعريض أوّلاً بقوله « و نسي خلقه » _ قال في الآية اللاحقة : «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (17) . و محصّل الجواب بعد التوضيح : أن إعادة المعدوم لا نسلِّم بطلانه و استحالته أوّلاً ؛ إذ لم يقم برهان يقنعنا على ذلك ، قد كان اللّه تعالى خلقه في الأوّل لا من شيء . و لو سُلِّم بطلانه فليس المقام من هذا القبيل ؛ فإنّ الهيولى باقية و الصور متبدلة ، حتى أن العظام لو ترممت و صارت بالية و استحالت ترابا ، فهذه تبدل في الصورة . على أن الأعضاء الأصلية في الحيوان لا تصير معدومة ، و إنما الذي تبلى هي الأعضاء و الأجزاء الطارئة . و على التسامح العرفي يقال على مثل هذا البدن المتجدِّد : إنه البدن الأصلي . فإذا اندفعت الشبهة و الاستبعاد في المعاد فكذلك هي مدفوعة في المعراج . أمّا على القول بأن المعراج هو السير من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى _ كما هو القدر المتيقَّن من آية الإسراء _ فلا يرد عليه إشكال ؛ لا من جهة الخرق و الالتيام ، و لا من جهة قصر المدة . فالأول واضح ، و الثاني فإن بساط سليمان به سبب الريح كان غدوُّها شهرا و رواحُها شهرا ، فلا استبعاد فيه . و لكن إطلاق المعراج على هذا المعنى لا وجه له ؛ إذ لا عروج فيه ، بل مسير و إسراء كما عُبِّر به في الآية . وأما لو قلنا بعروجه إلى السماوات بعد مسيره هذا _ كما هو المعتقَد بمقتضى الأخبار المأثورة _ فتوقيته بما يقرب من طرفة عين كما قيل و ورد به الخبر : أنّ حلقة الباب التي تحركت عند ذهابه لم تسكن عن الحركة في إيابه (18) ، فهو و إن لم يكن عادم النظير بالتقريب _ كما قال آصف بن برخيا : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا» (19) ، و ذلك من اليمن إلى الشام مسيرة شهر أو شهرين _ إلا أن النظير _ لو سلمناه _ فهو يرفع استبعاد المسير من حيث هو مسير ، و أما الكلمات و المخاطبات الواقعة مع الملائكة و الأنبياء _ سلام اللّه عليهم _ و مع ذاته الأقدس تعالى ، فلا يصح وقوعها في هذا الوقت عقلاً . مع أن النظير أيضا غير مسلم ، و أي مناظرة بين مسير شهر أو شهرين و بين مسير خمسين ألف سنة ؟ ! مع أن الشعاع أسرع الأشياء في الحركة على ما استنبطه المتجددون من علماء الاُروپ ؛ يسير في كل ثانية ثمانية و سبعين ألفا و ثمانمئة و واحد و أربعين ( 78841 ) فرسخا ، حتى قالوا : إن شعاع الشمس يصل إلى الأرض في ثمان دقائق ، و الفاصلة [ بينهما ]سبعون و اثنان مليون فرسخ بفراسخ أربعة آلاف ذرع . فالإنصاف أن القول بالمعراج الجسماني لا يلائم هذا المقدار من التوقيت . و الاعتذار عنه بكونه روحانيا أيضا لا يسمن و لا يغني من جوع ، مضافا إلى عدم الفضيلة فيه كما عرفت ، [و] لا يحتاج معه إلى تحريك حلقة الباب حتى لا تسكن عن الحركة ، بل و لا يحتاج معه إلى البراق و الرفرف ، بل و لا إلى جبرئيل و غيره . و من هنا يظهر لك عدم الملإمة بين عبارتي الدعاء على نسخة المجلسي قدس سره ؛ فإنّ تسخير البراق لا حاجة إليه مع عروج الروح ؛ فهو من جهة القرائن السياقية على النسخة الاُخرى ، بأن تكون العبارة « و عرجت به » على ما سيأتي إن شاء اللّه تعالى . فتعيّن على القول بوقوع المعراج و جسمانيته إلى السماوات الالتزام بكونه في تمام الليل ، كما هو ظاهر إطلاق الآية ، حيث قال تعالى : «أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً» (20) ؛ فإن ظهور « الليل » من حيث إطلاقه في تمام الليل ، كما أن ظهور « العبد » في الجسم مع الروح لا الروح فقط ، فيستفاد منها كون المعراج جسمانيا و في الليل بما يقرب من تمامه أو فيما يقرب من ثلث الليل ، كما هو ظاهر بعض الأخبار ، و منها الخبر السابق المروي عن الاحتجاج . و السير إلى ما فوق السماوات السبع في مثل الليلة أو ثلثها مع كون ثخن كل سماء مسيرة خمسمئة عام ، و الفصل بين كل سماء مع الآخر كذلك على [ ما في ] بعض الأخبار (21) ، أو المجموع مقدار خمسين ألف سنة كما مر في بعض الأخبار (22) ، و هو المطابق لكون المسافة بين الشمس و الأرض اثنين و سبعين مليونا من الفرسخ ، على ما ذكرناه سابقا نقلاً عن بعض علماء الاُروپ ؛ لأن مسيرة يوم ثمانية فراسخ غالبا ، و خارج تقسيم العدد على الثمانية تسعة ملايين يوما ، و خارج تقسيم ذلك على ثلاثمئة و ستين : خمسة و عشرون ألفا من الأعوام ، و الشمس في الوسط كشمسة القلادة ، فيكون ضِعْف العدد خمسين ألفا كما أخبر به المعصوم سلام اللّه عليه ، و كفى به فخرا لهم ؛ حيث أخبروا بما فهمه حذّاق علماء العصر بأربعة عشر قرنا قبل ذلك ... إلى غير ذلك مما بيّنه أهل بيت العصمة و لم يفهم أكثره علماء العصر إلا قليلاً بعد مداقة عميقة . وكيف كان ، فهذا الاستبعاد من حيث وقوع سير مسافة خمسين ألف عام في الليلة أو ثلثها للجسد العنصري يمكن اندفاعه بملاحظة نظائره ، فكما أن صعود البدن العنصري _ على رغم الخصم _ إلى هذه المسافة مستبعد _ بل أحالوه على معتقدهم _ فكذا هبوط الجسم اللطيف إلى الأرض في هذه المدة ؛ كجبرئيل و الروح و سائر الملائكة في أقل من تلك المدة ، و إن شئت فلاحظ حركة فلك الأفلاك أو العرش بلسان الشرع ؛ فإنّ مسيره صلى الله عليه و آله في معراجه محدود به ، حتى أن شبهة مسألة الخرق و الالتيام مندفعة بهذا المطلب ؛ إذ بطلانه على تقدير التسليم منحصر في الفلك المحدِّد للجهات ، و هو الفلك الأطلس أو فلك الأفلاك ، و هو على معتقَد القدماء متحرك كل يوم حركة تامة ، أي تمام الدورة . و قد ثبت في الهندسة أن نسبة القطر إلى المحيط كنسبة الواحد إلى ثلاثة و سُبع ، و على هذا فنسبة نصف القطر _ و هو مسافة مسيره من الأرض إلى فلك الأفلاك _ إلى نصف المحيط ، أعني مسير جزء من المنطقة في ليلة واحدة ، معتدلة أيضا كنسبة الواحد إلى ثلاثة و سُبع ؛ ضرورة عدم تفاوت النسبة إذا قسّم طرفا النسبة على عدد واحد . مثلاً إذا كان نسبة الأربعة إلى الاثني عشر بالثلث ، فكذلك النسبة محفوظة لو قسم الطرفان على اثنين ، أي نصف كل منهما ، أي نسبة الاثنين إلى الستة ، كما هو قضية التناسب الهندسي ؛ لتجدنَّ مدة السير أقل من ثلث الليل على ما في بعض الروايات . وإن شئت فلاحظ الإبصار _ على القول بخروج الخط الشعاعي من البصر _ حتى تنطبق قاعدة المخروط على المبصَر و رأسه في البصر ، فإذا أبصرت زحل أو المريخ مثلاً كيف يخرج الخط و يتصل في هذه المسافة البعيدة إلى المبصَر . و قد عرفت ما يؤيد ذلك في وصول الشعاع و سيره في كل ثانية قبل ذلك . و إن شئت فلاحظ الحركة البرقية الإلكتريكية كيف يخابر من بلدة الرضائية ( اُرومية ) مَن بطهران بالخطوط البرقية ، فينقل الصوت في مسافة مئة فرسخ بل أزيد في أقل من ثانية . و لعل تسخير البراق لمعراجه صلى الله عليه و آله إنما هو لسرعة سيره ، أخذا من البريق و اللمعان كما في سير الأشعة ، أو من البرق كما في الخطوط البرقية . فقد يتحصل من جميع ما ذكرنا إمكان المسألة عقلاً و إن كانت مستحيلة عادة . و لا بأس به ؛ لأنه موضوع الإعجاز و خارق العادة ، و كفى في الوقوع الأخبار الكثيرة المعتبرة الواردة في المقام ، فما في الدعاء الذي نشرحه _ على ما أشرنا إليه من نسخة المجلسي من التعبير بالروح مع قطع النظر عن سابقه كما أشرنا ؛ ضرورة عدم الحاجة إلى البراق في المعراج الروحاني _ يمكن أن يكون النظر فيه إلى إثبات أقل المراتب بطريق القدر المتيقن ، كما أن الاقتصار على بيان المسير بين المسجد الحرام و المسجد الأقصى في الآية الشريفة من هذا القبيل ؛ فإنّ إثبات الشيء لا ينفي ما عداه . أ لا ترى أن الاُصوليين لم يعبؤوا بمفهوم اللقب في محل ، و إلا لكان قولنا « محمد رسول اللّه » كفرا ؛ لاستلزامه أن عيسى ليس برسول اللّه . [ لا ] سيما أن هذا الدعاء المسمى ب_ « دعاء الندبة » في مقام الاستغاثة و الالتجاء في زمان الضيق و الشدة و غلبة الخوف من الأعداء و لزوم مراعاة التقية ، فالمستحسَن التكلم على حسب المشتهر بينهم ، كما عن عائشة اُمّ المؤمنين أن معراجه روحاني ما فقد جسمه صلى الله عليه و آله في تلك الليلة (23) . و لكن على النسخة الاُخرى المروية في مزار محمد بن المشهدي المعبَّر عنه في لسان المجلسي قدس سره ب_ « المزار الكبير » ، و في المزار القديم المنسوب إلى القطب الراوندي ، و كذا في بعض نسخ مصباح الزائر لابن طاووس _ عليه الرحمة _ هكذا : « و عرجت به إلى سماواتك » _ كذا قال الفاضل المعاصر القمي _ دامت تأييداته _ في كتابه السابق (24) . هذا كله مضافا إلى إمكان إرادة الجسم من الروح بنحو من التأويل ؛ إما للطافته حتى أنه لم يكن له ظلٌّ _ على ما هو من خصائص بدنه _ فاستعير له الروح ، أو لكونه بمنزلة روح عالم الإمكان ، كما أن الإمام قلب العالم ، إلى غير ذلك من التأويلات و إن كان بعضها باردا قد ألجأ إليه ضيق الخناق ؛ فرارا من مخالفة ما أطبقت عليه الإمامية ، بل ادعى في هدية الزائرين أنّ كون المعراج جسمانيا من ضروريات الدين . و فيما ذكرناه كفاية لمن تدبر « أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ » (25) ، «وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ» (26) . و لنرجع إلى بيان باقي الفقرات : قوله في الدعاء : « وقلت إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس » الخ . أقول : و إن كان القرب يقتضي عطف هذه الجملة على « بوّأته » ، و لكنه لا يصح ؛ لأن المعطوف عليه في مكة كما يشعر به ما بعده : « وجعلت له و لهم . . » و آية التطهير نزلت في المدينة ؛ لاتفاق المفسرين على أنها نزلت في محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين سلام اللّه عليهم ، حتى أن أمير المؤمنين عليه السلام قد احتج بها في موارد عديدة في ملأ من المهاجرين و الأنصار ، فلم ينكر عليه أحد منهم : منها : ما في الإكمال (27) : أن أمير المؤمنين عليه السلام قال في المسجد في خلافة عثمان في ملأ جمع من المهاجرين و الأنصار : أيُّها الناس ، أ تعلمون أن اللّه عز و جل أنزل في كتابه : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (28) ، فجمعني و فاطمة و ابنيَّ حسنا و حسينا ، و ألقى علينا كساءً و قال : «اللهم إن هؤلاء أهل بيتي و لحمتي ، يؤلمني ما يؤلمهم ، يحرجني ما يحرجهم ، فأذهب عنهم الرجس و طهِّرهم تطهيرا» . فقالت اُمّ سلمة : و أنا يا رسول اللّه ؟ فقال صلى الله عليه و آله : أنت _ أو إنّك _ على خير ؛ إنما نزلت فيَّ و في أخي و في ابنتيَّ و في ابنيَ و في تسعة من ولد ابني الحسين خاصة ، ليس معنا أحد غيرنا . فقالوا كلهم : نشهد أنّ اُمّ سلمة حدثتنا بذلك ، فسألنا رسول اللّه فحدثنا كما حدثتنا اُمّ سلمة رضي اللّه عنها . انتهى . و من الواضح أن تزويج اُمّ سلمة و تولد الحسنين كان بالمدينة بعد سنين عديدة من الهجرة ، فلا يناسب العطف بالواو على « بوّأته » الواقع في مكة بالواو الظاهرة في الجمعية . فإن قلت : كيف تقول هذه الآية في حق هؤلاء ، مع أن صدر الآية في حق نساء النبي ، حيث قال : «يَ_نِسَآءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفًا» (29) الآية ؟ قلت : أما بالنسبة إلى المطلب الذي استشهدنا بالآية ، فلا فرق بين توجه الخطاب إلى أهل البيت أو إلى نساء النبي ؛ فإن المقصود كون تلك الآية كأصل سورة الأحزاب مدنيّة ، و هو ثابت على التقديرين ؛ فإن نساء النبي على هيئة الجمعية إنما كانت بها ، و أما في مكة فزوجته صلى الله عليه و آله و سلم هي خديجة سلام اللّه عليها ، و بعد وفاتها لم يثبت بها إلا عدة شهور فاُمر بالهجرة . ومع هذا فنقول : لا تلازم في الآيات القرآنية بين الصدر و الذيل ، فربما يقع فيها التفات ، و هو أيضا من فنون البلاغة ، فكما وقع الالتفات في آية يوسف : «أَعْرِضْ عَنْ هَ_ذَا وَ اسْتَغْفِرِى لِذَن_بِكِ» (30) مع وجود واو الرابطة بين الجملتين ، فأوّلها خطاب ليوسف ، ثم التفت إلى زليخا . و الأمر في المقام بالعكس ؛ فإنّ الأوّل التفات من المعصوم إلى غير المعصوم ، و فيما نحن فيه بالعكس . و لا يخفى ما في هذا الالتفات من دقائق النكات بعنوان التعريض ، فكما أن إعطاء سورة البراءة للأوّل ليحملها إلى مكة ، ثم أخذها و إعطاؤها لأمير المؤمنين عليه السلام ، فيه من توهين الأوّل و تبجيل عليٍّ ما ليس فيما لو أعطى السورة عليّا عليه السلام من أوّل الأمر ، فكذلك الخطاب المتوجه أولاً إلى نساء النبي بالتخويف و الإنذار بقوله : «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ» (31) الآية ، ثم التوجه إلى جماعة اُخرى بوعد التطهير و العصمة تعريضا بأنّ الجماعة الاُولى ليست قابلة لهذه المراتب . هذا كله مع أن لفظ « أهل البيت » كالنص فيما ذكرنا ؛ إذ ليس للنساء حق في البيت ليكون مصححا للنسبة . و دفنُ الرجلين في بيته _ بزعم حق المرأتين _ قد أجاب عنه الحسن بن فضال فيما حكم به أبو حنيفة ؛ على ما في الاحتجاج (32) و غيره (33) . و قد أشار إلى بعض الجواب ابن عباس في قبالها مخاطبا لها يوم ممانعة حمل جنازة الحسن المجتبى إلى روضة جده بأمر منها ، فقال : تجَمَّلتِ تبَغَّلتِو إن عشتِ تفَيَّلتِ لكِ التُّسعُ من الثُّمنِو بالكلِّ تمَلَّكتِ (34) يعني : ركبتِ يوما على جمل و حاربتِ وصيَّ رسول اللّه ، و ركبتِ هذا اليوم على بغل تمنعين ذريةَ صاحب البيت عن بيت جده ، فلو عشتِ و أدركتِ وقعةَ الطفِّ لعلك تركبين على الفيل إلى حرب الحسين عليه السلام ! و أيّ حق لك في البيت حتى منعتِ عن دخول الغير؟! فلو صحَّ إرثكِ عن التراب فجميع نساء النبي يقسمن ثُمن البيت إلى تسع سهام ، فلا يكون سهم كل واحدة _ و هو تسع ثُمن البيت _ إلا شبرا أو شبرين ، و لأي سبب تملكين مجموع البيت؟! فقد تحقق أن أهل البيت لا يطلق على النساء إلا بنحو من التجوز و التأويل ، مع أن الخطاب لو كان باقيا على حاله لكان اللازم تأنيث الضمائر بصيغة جمع المؤنث ، فتغيير الاُسلوب إلى ضمير الجمع المذكر إشارة إلى تغيير العنوان . فتبيَّن من جميع ذلك أن جملة « و قلت » عطف على أول المطلب : « إلى أن انتهيت بالأمر . . و قلت » . قوله : « و قلت ما سألتكم من أجر فهو لكم » يعني إن أجر الرسالة الذي سأله النبي صلى الله عليه و آله بإذن ربه _ و هو خالقه _ هو المودة في القربى كما في العبارة السابقة ، أو الابتداء بهم إلى اللّه كما في العبارة الآتية ، حيث قال : «مَآ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً» (35) أي لا أسأل أجرا إلا اتخاذ من شاء منكم سبيلاً إلى ربه ، بأن يتخذوا الأئمة سبيلاً إلى اللّه . فهذه الاُمور _ أعني المودة أو الاهتداء و أمثالها _ من المنافع الراجعة إلى المحب و المهتدي ، و هذا معنى «فَهُوَ لَكُمْ» (36) ؛ فإن محمدا و آل محمد _ صلوات اللّه عليهم _ لاستكمالهم من جميع الجهات ، لا نقص فيهم ليتكمَّل بحب أحد أو بتبعية آخر ، حتى أن المشهور بين العلماء عدم عود فائدة من الصلوات بالنسبة إليهم ، كما هو ظاهر بعض فقرات الزيارة الجامعة ، حيث قال : و جعل صلواتنا عليكم ، و ما خصنا به من زيارتكم زيادة لنا ، و كفارة لذنوبنا ، و طيبا لأنفسنا... الزيارة . نعم ، يظهر من الشهيد الثاني و السيد الجزائري _ قدهما سرهما _ جواز رجوع الفائدة إليهم ؛ به سبب أن المادة قابلة و الفيض غير متناه . و عبارة الزيارة ليست آبية عن هذا المعنى كما هو واضح ؛ فإن النظر فيها إلى الغرض الأصلي و الفائدة المنظورة ، فالغرض من الصلاة عليهم تكفير الذنوب [ عنّا ] ، و لا منافاة لتكمل مراتبهم مع تكفير ذنوب المصلين ؛ فإن إثبات الشيء لا ينفي ما عداه .

.


1- . سورة مريم ، الآيتان 56 و57 .
2- . الصافي ، ج 3 ، ص 285 .
3- . الكافي ، ج 3 ، ص 257 ، ح 26 .
4- . سورة مريم ، الآية 57 .
5- . سورة النساء ، الآيتان 157 و 158 .
6- . لم نعثر على هذا الخبر مع كل جهدنا.
7- . سورة الإسراء ، الآية 1 .
8- . الكافي ، ج 1 ، ص 443 ، ح 13 ؛ الصافي ، 3 ، ص 167 .
9- . انظر أخبار المعراج في : علم اليقين ، ج 1 ، ص 489 _ 520 ؛ بحار الأنوار ، ج 18 ، ص 291 _ 410 .
10- . فتح الباري ، ج 7 ، ص 170 _ 171 .
11- . صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 106 _ 107 ؛ بغية الباحث ، ص 28 ؛ مسند أبي يعلى ، ج 6 ، ص 216 _ 219 ؛ جامع البيان ، ج 15 ، ص 10 _ 16 و . . . .
12- . الاحتجاج ، ج 1 ، ص 327 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 320 ، ح 16 .
13- . سورة المعارج ، الآية 4 .
14- . زاد المعاد ، العلامة المجلسي (حجري) ، ص 451.
15- . سورة الزمر ، الآية 42 .
16- . سورة يس ، الآية 78 .
17- . سورة يس ، الآية 79 .
18- . لم يوجد بهذه العبارة في المصادر .
19- . سورة النمل ، الآية 40 .
20- . سورة الإسراء ، الآية 1 .
21- . الأمالي للصدوق ، ص 435 ، ح 10 ؛ المجازات النبوية ، ص 349 ؛ الاختصاص للمفيد ، ص 364 ؛ بحار الأنوار ، ج 11 ، ص 277 و ... .
22- . الكافي ، ج 8 ، ص 143 ، ح 108 ؛ شرح اُصول الكافي للمازندراني ، ج 12 ، ص 141 الأمالي للطوسي ، ص 111 ؛ بحار الأنوار ، ج 7 ، ص 123 و ... .
23- . الدر المنثور للسيوطي ، ج 4 ، ص 157 ؛ جامع البيان ، ج 15 ، ص 22 ؛ تفسير ابن كثير ، ج 3 ، ص 26 ؛ البداية و النهاية ، ج 3 ، ص 141 ؛ السيرة النبوية لابن هشام ، ج 2 ، ص 270.
24- . هدية الزائرين (حجري) ، ص 507 ؛ المزار لابن المشهدي ، ص 575 ؛ مصباح الزائر ، ص 447 و فيه : و عرجت بروحه إلى سمائك.
25- . سورة ق ، الآية 37 .
26- . سورة النور ، الآية 40 .
27- . إكمال الدين ، ص 278 ؛ الغيبة للنعماني ، ص 72 ؛ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 215 ؛ بحار الأنوار ، ج 31 ، ص 413 .
28- . سورة الأحزاب ، الآية 33 .
29- . سورة الأحزاب ، الآية 32 .
30- . سورة يوسف ، الآية 29 .
31- . سورة الأحزاب ، الآية 33 .
32- . الاحتجاج ، ج 2 ، ص 150 .
33- . الفصول المختارة ، ص 74 ؛ كنز الفوائد ، ص 135 .
34- . الإيضاح للفضل بن شاذان ، ص 262 ؛ شرح الأخبار للقاضي نعمان ، ج 3 ، ص 125 ؛ الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 243 .
35- . سورة الفرقان ، الآية 57 .
36- . سورة سبأ ، الآية 47 .

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

الترجمة :تا منتهى نمودى امر نبوت را به سوى برگزيده و شايسته ات محمد صلى الله عليه و آله ، پس گرديد _ چنانچه او را پسنديده بودى _ آقاى كسانى كه آفريده بودى ، و برگزيده آنهايى كه برگزيده بودى ، و بهترين كسانى كه گرامى داشته بودى ، و عزيزترين آنهايى كه عمادشان قرار دادى بر پيغمبران خود ، و برانگيختى او را به سوى جن و انس از بندگان خود ، و به زير پايش گردانيدى مشرق ها و مغرب هاى خود را ، و مسخر كردى برايش براق را ، و به معراج بردى او را _ يا روحش را _ به سوى آسمانت ، و به او امانت سپردى علم گذشته و آينده را تا روز قيامت . بعد از آن در مدينه نصرت دادى او را با رعب كه در قلب دشمنانش انداختى ، و احاطه دادى او را با جبرئيل و ميكائيل و ساير ملائكه كه علامتدار بودند ، و او را وعده دادى كه دينش را بر تمام اديان غالب سازى اگر چه مشركين نخواهند . و اينها بعد از آن بود كه او را مكان دادى در قرارگاه صادقين از اهلش ( گويا مراد اين باشد كه نزد اهل و قومش او را صادق و امين مى گفتند ) ، و قرار دادى برايش و براى آنها ( يعنى اهلش ) اول خانه كه گذاشته شده براى مردم ، آن خانه را كه در محل بيت واقع شده ( كه كعبه باشد ) با بركت و هدايت براى عالميان . در اوست آيات بينات كه مقام ابراهيم باشد ، و هر كس به آن جا داخل شود خاطر جمع مى شود ، و گفتى : بجز اين نيست مى خواهد خدا تا ببرد از شما اهل بيت بدى را و پاك گرداند شما را پاك گردانيدنى . پس قرار دادى مزد محمد صلى الله عليه و آله را ، دوستى اهل بيتش را در كتاب خود ، پس فرمودى : بگو به ايشان : «نمى خواهم بر رسالت خودم مزدى مگر دوستى در خانواده ام» . و گفتى : آنچه خواستم از شما از اجر ، پس او راجع به خود شماست . و گفتى : نمى خواهم از شما بر بيان احكام ، مزدى مگر هر كه خواهد به سوى پروردگار راه بگيرد . پس گرديدند آنها سبيل به سوى تو و مسلك به سوى رضاى تو .

.

ص: 73

الفصل الثالث [ من الدعاء ]

الفصل الثالث [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم فَلَمَّا انْقَضَتْ أيّامُهُ أقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أبي طَالِبٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا هَادِيا ، إذْ كَانَ هُوَ الْمُنْذِرُ ، وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ، فَقَالَ وَ الْمَلَأُ أمَامَهُ : مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذَا مَوْلاَهُ ، اَلّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ . وَ قَالَ : مَنْ كُنْتُ نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ أمِيرُهُ . وَ قَالَ : أنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ ، وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى . وَ أحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، فَقالَ لَهُ : أنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إلاَّ أنَّهُ لاَ نَبِيَ بَعْدي . وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ العَالَمِيْنَ ، وَ أحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ ، وَ سَدَّ الأبْوَابَ إلاَّ بَابَهُ . ثُمَّ أوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ ، فَقالَ : أنَا مَدِيْنَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا ، فَمَنْ أرَادَ الحِكْمَةَ فَلْيَأتِهَا مِنْ بَابِهَا . ثُمَّ قالَ : أنْتَ أخي وَ وَصِيّي وَ وَارِثي ، لَحْمُكَ مِنْ لَحْمي ، وَ دَمُكَ مِنْ دَمي ، وَ سِلْمُكَ سِلْمي ، وَ حَرْبُكَ حَرْبي ، وَ الاْءيمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ ، كَمَا خَالَطَ لَحْمي وَ دَمي ، وَأنْتَ غَدا عَلَى الحَوْضِ خَلِيْفَتي ، وَأنْتَ تَقْضي دَيْني وَ تُنْجِزُ عِدَاتي ، وَ شِيْعَتُكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُوْرٍ ، مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلي فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِيْرَاني ، وَ لَوْ لاَ أنْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤمِنُونَ بَعْدي .

اللغة :الملأ _ بالهمز كالنبأ : الجماعة من الناس الذين يملأون العين و القلب هيبة . و قيل : هم أشراف الناس ؛ لأنهم مِل ء بالرأي و الغناء ، و لذا استشارت بهم بلقيس ملكة سبأ : «قالت يَا أيُّهَا الْمَلأَُ إنّي أُلْقِيَ إلَيَّ كِتَابٌ كَرِيْمٌ» (1) الآية . قوله : « شتّى » جمع شتيت «كمرضى» جمع «مريض» : أي المتفرقة . قوله : « تنجز » من الإنجاز : أي الوفاء و القضاء لما وعد به . قوله : « عداتي » جمع عدة ، أصله «الوعد» ، فعُوِّض التاء عن الواو ، «كالهِبَة» و «السِّمَة» من «وَهَب» و «وَسَم» .

.


1- . سورة النمل ، الآية 29 .

ص: 74

الإعراب :جملة « و الملأ أمامه » «الملأ» مبتدأ و «أمامه» ظرف مستقر متعلق بعامل مقدَّر خبره ، و هي حالية . أي قال صلى الله عليه و آله هذا الكلام ، و الحال أن الجماعة الكثيرة من الأشراف كانوا أمامه مما يقرب سبعين ألفا . قوله : « شتى » نعت للشجر باعتبار الجنسية المساوقة للجمعية ، فالشجر جنس ، و الشجرة واحدة . قوله : « إلا أنه لا نبيَّ بعدي » الاستثناء مفرَّغ ، و التقدير : «عليٌّ بمنزلة هارون من موسى في جميع الحيثيات أو في أشهرها ، إلا في النبوة ؛ لعدم النبوة بعدي» . فهو من قبيل إقامة السبب مقام المسبَّب ، و المستثنى منه محذوف . فعلى الأول يدل على عموم المنزلة ، و على الثاني في الأوصاف الشائعة . و سيأتي توضيحه إن شاء اللّه تعالى . قوله : « مبيضّةً وجوهُهم » بنصب مبيضة على أنه حال من فاعل الظرف و هو « على منابر » ، أو من ضمير متعلَّقُه المحذوف الراجع إلى الشيعة . قوله : « حولي » إما حال أيضا باعتبار معنى الإحاطة أو خبر بعد خبر لشيعتك .

المعنى :قوله : « فقال و الملأ أمامه من كنت مولاه » الخ . إشارة إلى ما قاله صلى الله عليه و آله يوم الغدير بمحضر سبعين ألفا من الوجوه و الأشراف من أهل المدينة و الأطراف ، بعد تمهيد مقدمة و تقديم عبارة كالقرينة لبيان المراد ، فقال : ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى . فقال : فمن كنت مولاه ، فهذا عليٌّ مولاه (1) . و من الواضح أن أولوية النفس بالمؤمنين إشارة إلى ما في الآية الشريفة : «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (2) ، و هذه الأولوية هي الأولوية التي لذاته الأقدس من حيث العلية و الخالقية قد أعطاها لنبيِّه ، أي نزّله بمنزلته في تلك الأولوية ، و هو أيضا نزّل عليا عليه السلام بمنزلته ، حيث فرّع على قوله و قال : « فمن كنت مولاه » ليُفهم المستمعين أن « المولى » مأخوذ من الأولوية السابقة لا بمعنى المحب أو الناصر ؛ إذ لا أهمية في ذلك المعنى ، بحيث يعاتَب النبيّ على عدم تبليغه بقوله : «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (3) ، و لا لخوف النبي من إبلاغه حتى وعده اللّه تعالى بالعصمة : «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ» (4) ، و لا لإمساك الناس في صحراء لا فيها ظل و لا مسكن ، إلى غير ذلك من القرائن و الشواهد على إرادة المعنى المهم ، و هو أولوية التصرف و الرئاسة المطلقة التامة . قوله : « و أحلَّه محلَّ هارون من موسى » إلى قوله « وسدّ الأبواب إلا بابه » . العبارة الاُولى إشارة إلى ما قاله كرارا : يا علي ، أنت منّي بمنزلة هارون من موسى ، إلا أنه لا نبيَّ بعدي ، (5) قاله في موقع الحركة إلى غزوة تبوك ، حيث استخلف عليّا في المدينة ، فعابه المنافقون و قالوا : «لم يستصحبه لتشأّمه!» . فشكى عليٌّ إليه صلى الله عليه و آله ذلك ، فقال : أ ما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى ، إلا أنه لا نبيَّ بعدي؟ و قد استدل جمع من علماء الإمامية بهذا الحديث المرويِّ بطرق الفريقين على الإمامة و الخلافة ؛ لأن ظهور التنزيل في جميع الآثار و الأوصاف ، [ لا ] سيما بقرينة الاستثناء ؛ فإنه دليل العموم . و لو سُلِّم فيدلّ على الآثار الشائعة ، و الخلافة من الآثار الشائعة ، حتى قال له موسى : «اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى» (6) . هذا كله واضح . و في التعبير بعبارة « إلا أنه لا نبي بعدي » نوع حزازة بالنسبة إلى سابقها ، حيث قال : « وأحلَّه محل هارون » بصيغة الغيبة ، فهو من قبيل الحكاية بعين العبارة في الاستثناء . و كيف كان ، فما كان لهارون من المراتب و المقامات بالنسبة إلى موسى فهي لأمير المؤمنين عليه السلام ، فكما أنه كان شريكه في كون بيته مسجدا و البيتوتة فيه ، فكذا كان عليُّ شريك رسول اللّه في ذلك ، و كذا في سدّ الأبواب كلها إلا باب علي ، فشرك مع النبي في ذلك . و نحن نقتصر في هذا الباب بذكر خبر رواه في البحار (7) عن الأمالي (8) و العيون (9) فيما بيّن الرضا عليه السلام من فضائل العترة الطاهرة ، قال : فأما الرابعة فإخراجه الناس من مسجده ما خلا العترة ، حتى تكلم الناس في ذلك ، و تكلم العباس فقال : يا رسول اللّه ، تركت عليا و أخرجتنا ؟ فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ما أنا تركته و أخرجتكم ، ولكن اللّه تركه و أخرجكم . و في هذا تبيان قوله صلى الله عليه و آله لعلي عليه السلام : « أنت مني بمنزلة هارون من موسى » . قالت العلماء : و أين هذا من القرآن ؟ قال أبو الحسن عليه السلام : اُوجدكم في ذلك قرآنا أقرؤه عليكم . قالوا : هات . قال : قول اللّه عز و جل : «وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً» (10) ، ففي هذه الآية منزلة هارون من موسى ، و فيها أيضا منزلة علي من رسول اللّه ، و مع هذا دليل ظاهر في قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله حين قال : « ألا إن هذا المسجد لا يحل لجنب إلا لمحمد و آله ... الخبر » (11) . أقول : و لعل متوهِّما يتوهم أن رعاية الأحكام و حفظ الحدود الشرعية و النواميس الإلهية من الحلال و الحرام لا يتفاوت فيه الرعية و الإمام ، فإذا كان دخول الجنب و مكثه في المساجد بل مروره أيضا في المسجدين _ مسجد مكة و المدينة _ حراما ، فمراعاة هذا الحكم أولى و أنسب للإمام عليه السلام ؛ فإن الرئيس إذا واظب في مراعاة الأحكام فالمرؤوس أيضا يراعيها ؛ إذ الناس على دين ملوكهم ، [ لا ]سيما إذا كان له سمة المبلغية أو الاحتساب الشرعي ؛ فإنّ مَن يأمر بشيء أو ينهى عن شيء لم يؤثر قوله ما لم يعمل هو به ، كما قال [اللّه ] تعالى في الآية الشريفة : «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لاَ تَفْعَلُونَ» (12) . و قال الخواجة في حافظه شعرا : مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرستوبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند فنقول في الجواب بحول اللّه و قوته : إن أهل بيت العصمة و الطهارة صلوات اللّه عليهم _ و إن كانوا في عوالم نورانيتهم بحيث قالوا : نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد ، (13) كما ورد في الأخبار أنّ إنعقاد نطفتهم و تولدهم و نشؤهم و حياتهم و مماتهم لا تشبه بشيء من أحوالنا ، و إليه الإشارة في بعض فقرات الزيارة الجامعة : ونفوسكم في النفوس ، و آثاركم في الآثار ، و أجسادكم في الأجساد ، و أسماؤكم في الأسماء ، و قبوركم في القبور ، فما أحلى أسماءكم ، و أكرم أنفسكم ... الخ ، يعني : إنهم مع كونهم بين الناس ، أجسادهم بين أجساد الناس ، و أسماؤهم بين أسماء الناس ، و قبورهم بين قبور الناس ، فلا تشبه أحوالهم بأحوالهم _ و لكن مع ذلك فالأحكام الإلهية من الواجبات و المحرمات و الآداب و السنن لا فرق فيها بين الرعايا وبينهم . إلا أنّا نقول : كما أن لنبيّنا صلى الله عليه و آله خصائص قد عدَّها العلماء _ أيدهم اللّه تعالى _ في باب الواجبات و المحرمات و غيرها ، فأكثرها مخصوصة بنفسه ، مثل حلّية أزيد من أربع نساء بالنكاح الدائم ، و بعضها يشترك معه علي عليه السلام و بنوه ، مثل ما نحن فيه من الجنابة في المسجد و البيتوتة فيه و فتح باب بيته فيه ، كما كان محلَّلاً في حق موسى و هارون و ذريتهما . و لا يخفى أن الحكمة في ذلك بيان اختصاص المسجد بهم ، كما يُستفاد من التنظير بموسى و هارون اللذين جُعل بيوتهما قبلة لقومهما ، و كان المسجد الذي هو بيت اللّه بيت نبيه ؛ إذ الخالق ليس جسما يسكنه ؛ فإن الانتساب إلى النبيّ و الوصي انتساب إلى اللّه تعالى ، و حيث إنّ إقامة شعائر اللّه و إحياء دين اللّه و إصلاح اُمور عباد اللّه به سبب الرئيس و مولى الكل ، فمَقَرُّ الخلافة و مركز الحكومة هو المسجد ، و هو بيت الرئيس ، فلذلك قد أباح اللّه تعالى له ولذريَّته النوم و البيتوتة و الاحتلام و مناكحة النساء لهم فيه ، كما أباح ذلك لسائر الناس في بيوتهم . هذا كله مع أنهم يراعون كمال التأدب في أمثال تلك الموارد ، و إنما الغرض بيان امتيازهم و حفظ مراتبهم و شؤوناتهم . قوله عليه السلام : « ثم قال له أنت أخي و وصيّي و وارثي » إلى آخره . المعنى واضح ، و الخبر المروي في البحار (14) عن كتاب إعلام الورى (15) للطبرسي عن جابر مشتمل على أكثر مضامينه ، قال : لما قدم عليٌّ عليه السلام على رسول اللّه صلى الله عليه و آله بفتح خيبر ، قال له رسول اللّه : لو لا أن تقول فيك طوائف من اُمّتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم ، لقلت فيك اليوم قولاً لا تمرُّ بملأ إلا أخذوا من تراب رجليك و من فضل طهورك يستشفون به ، و لكن حسبك أن تكون مني و أنا منك ، ترثني و أرثك ، و إنك منّي بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبيَّ بعدي ، و إنك تبرئ ذمتي و تقاتل على سنَّتي ، و إنك في الآخرة أقرب الناس منّي ، و إنك غدا على الحوض خليفتي ، و إنك أوّل من يرد عَليَّ الحوض غدا ، و إنك أوّل من يُكسى معي ، و إنك أوّل من يدخل الجنة من أُمّتي ، و إنّ شيعتك على منابر من نور مبيضَّةً وجوهُهم حولي ، أشفع لهم ، و يكونون في الجنة جيراني ، وإنّ حربك حربي ، و إنّ سلمك سلمي ، و إنّ سرّك سرّي ، و إنّ علانيتك علانيتي ، و إنّ سريرة صدرك كسريرة صدري ، و إنّ ولدك ولدي ، و إنك تنجز عدتي ، و إنّ الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك ، و إنّ الإيمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي ، و إنه لا يرد عَليَّ الحوض مبغض لك ، و لن يغيب عنه محبٌّ لك غدا حتى يردوا الحوض معك . فخرّ علي عليه السلام ساجدا ثم قال : الحمد للّه الذي منّ عليّ بالإسلام ، و علَّمني القرآن ، و حبّبني إلى خير البرية خاتم النبيين و سيد المرسلين ؛ إحسانا منه إليّ و فضلاً منه عليّ . فقال له النبي صلى الله عليه و آله عند ذلك : لولا أنت يا علي ، لم يُعرف المؤمنون بعدي . انتهى . و من الواضح المعلوم أنّ أكثر عبارات هذه الرواية المتقاربة بفقرات الدعاء تدور على رأس مطلب واحد هو العمدة ، و هو مسألة التنزيل ، بمعنى أنّ عليا عليه السلام منزَّل منزلة نفس الرسول صلى الله عليه و آله ، كما أفصحت عنه آية المباهلة ، فيترتب تمام شؤونات النبيّ على نفس أمير المؤمنين عدا النبوة . و لوضوح المطلب ، فنصفح النظر عنه ، و نصرف عنان البيان إلى آخر الخبر المشار إليه في آخر الذي المنقول في هذا الفصل ، حيث قال : لو لا أنت يا علي لم يُعرف المؤمنون بعدي (16) ، فنقول : مع قطع النظر عن الأخبار المعتبرة المروية [ في ]قسميّته عليه السلام للجنة و النار (17) ، [ ورد ]عن النبيّ صلى الله عليه و آله : حبُّك إيمان ، و بغضك كفر و نفاق ، (18) إنّ الإيمان فرقه مع الإسلام إن كان بالعموم و الخصوص المطلق _ بمعنى كون الإسلام أعم؛ إذ هو القول بالشهادتين ( التوحيد و النبوة ) ، و الإيمان أخص منه؛ لأنه الإسلام مع الولاية و معرفة الإمامة _ فالأمر واضح ؛ حيث إنّ ؛ مقوِّم الإيمان و مميّزه عن الإسلام هو الولاية و الإمامة ، وإن قلنا _ كما هو المشهور _ أن الإسلام من « السلم » بمعنى الانقياد و التسليم لأمر العالي ، و هو بالقول غالبا ، و الإيمان هو التصديق القلبي الباطني . و الإسلام لكونه أمرا ظاهريا تظهر ثمرته في هذا العالم الظاهري بحفظ ماله و حقن دمه و جواز التواصل و الملاقاة ... إلى غير ذلك من أحكام الإسلام . و أما الإيمان : فحيث إنه من الاُمور الباطنة ، فثمرته تظهر في عالم الباطن عند من لا يخفى عليه السرائر ، و هذا ما اُشير إليه في بعض فقرات دعاء أبي حمزة الثمالي ، قال : إن قوما آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دماءهم ، فأدركوا ما أمّلوا ، و إنا آمنا بك بألسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا ، فأدركنا ما أمّلنا ... الدعاء (19) . و لما كان إسلام أكثر المسلمين ظاهريا لا حقيقة له ، و إنما كان النبي صلى الله عليه و آله يماشي معهم؛ رعايةً لمصالح الإسلام ، فقد ظهر منهم بعد النبي ما أبطنوه و أضمروه في حق علي عليه السلام ، و كشف عن أنّ إيمانهم كان إسلاما ، كما قال تعالى : «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ» (20) . ولعمري إنهم _ كما [ ورد ] في طائفة من الأخبار : ارتدّ الناس كلهم بعد النبيّ إلا خمسة أو سبعة _ قد انكشف سوء سريرتهم و خبث طينتهم ، و قد قال اللّه تعالى : «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَ_بِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئا وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشَّ_كِرِينَ» (21) . و هل ترى اختلافا بعد موت النبي بلا فاصل _ على ما هو ظاهر الارتباط الشرطي بين الشرط و الجزاء _ عدا الإختلاف في أمر الخلافة ؟ ! و هل كان المظلوم و المدفوع عن حقه في تلك المسألة غير عليٍّ عليه السلام ؟ ! فهذا هو الارتداد و الانقلاب على الأعقاب المشار إليه في الآية . فقد تبيَّن أن امتياز المؤمن عن غيره بوجود أمير المؤمنين عليه السلام ، من حيث القول بولايته و خلافته بلا فصل و عدمه ، فهو ميزان الإيمان كما أنه ميزان الأنساب ، على ما في الأخبار المعتبرة أنه : لا يبغضه إلا ولد الزنا . و كذلك هو ميزان الأعمال ، فكل عمل يصدر لا بولايته فهو مردود و لا يعبأ به في الآخرة . بعثنا اللّه تعالى على ولايته ، و حشرنا في زمرته و تحت لواء شفاعته .

.


1- . لاحظ خبر الغدير في : رسائل الشريف المرتضى ، ج 4 ، ص 130 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 162 _ 164 ، ح 22 ؛ الخصال ، ص 219 ، ح 44 ؛ مناقب آل أبي طالب عليه السلام ، ج 2 ، ص 34 ؛ الغدير ، المجلد الأول عن عدة مصادر خاصة السنية منها .
2- . سورة الأحزاب ، الآية 6 .
3- . سورة المائدة ، الآية 67 .
4- . المصدر السابق .
5- . الهداية ، ص 143 و 157 ؛ المحاسن ، ج 1 ، ص 159 ، ح 97 ؛ الكافي ، ج 8 ، ص 107 ، ح 80 ؛ الغدير ، ج 1 ، ص 51 و 198 ؛ السنن الكبرى ، ج 5 ، ص 44 ، ح 8138 _ 8143 بعبارات و طرق شتى ؛ خصائص أمير المؤمنين عليه السلام للنسائي ، ص 50 و 76 ؛ مسند أبي يعلى ، ج 1 ، ص 286 ، ح 344 .
6- . سورة الأعراف ، الآية 142 .
7- . بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 224 ، ح 20 .
8- . الأمالي للصدوق ، ص 618 ، ح 843 .
9- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 210 ، باب 23 ، ح 1 .
10- . سورة يونس ، الآية 87 .
11- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 210 ، الأمالي للصدوق ، ص 619 ؛ تحف العقول ، ص 430 .
12- . سورة الصفّ ، الآية 3 .
13- . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 177 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 71 ، ح 297 ؛ وسائل الشيعة ، ج 10 ، ص 312 ، ح 18 عن العلل .
14- . بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 18 .
15- . إعلام الورى ، ج 1 ، ص 366 .
16- . الأمالي للصدوق ، ص 157 ، ح 150 ؛ إعلام الورى ، ص 186 ؛ بشارة المصطفى ، ص 155 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 63 .
17- . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 161 ، باب 130 ، ح 1 و 2 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 92 ، ح 30 ؛ روضة الواعظين ، ص 102 .
18- . كتاب الأربعين للقمي الشيرازي ، ص 541 ؛ و انظر باب 87 من بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 245 في حبه و بغضه _ صلوات اللّه عليه _ و أن حبه إيمان ، و بغضه كفر و نفاق .
19- . مصباح المتهجد ، ص 590 ؛ إقبال الأعمال ، ج 1 ، ص 166 ؛ بحار الأنوار ، ج 95 ، ص 88 .
20- . سورة الحجرات ، الآية 14 .
21- . سورة آل عمران ، الآية 144 .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

الترجمة :پس زمانى كه منقضى گرديد روزگار پيغمبر خاتم « ص » بر پا داشت دوست خود على بن ابي طالب را _ صلوات بر آنها و بر آل آنها باد _ هدايت كننده ؛ زيرا كه پيغمبر ترساننده بود و براى هر قوم ، هدايت كننده[ اى ]هست . پس گفت پيغمبر و حال آن كه قوم در پيش منبرش بودند : هر كس من مولاى او باشم پس اين على است مولاى او . پروردگارا! دوست دار هر كه دوستش بدارد و دشمن بدار هر كه دشمنش بدارد ، و يارى كن هر كه او را يارى نمايد ، و خوار كن هر كه او را خوار نمايد . و گفت : هر كه بوده باشم من پيغمبر او ، پس على است امير او . و گفت : من و على از يك درختى مى باشيم و ساير مخلوقات از درخت هاى متعدده هستند . و نازل كرد او را به منزله هارون از موسى مگر اين كه بعد از من پيغمبرى نيست ، و تزويج نمود به وى خانم زنان عالميان را ، و حلال نمود برايش از مسجد خود هر چه براى خود حلال بود ، و فرو بست تمام درهاى مردم را كه به مسجد باز شده بود الا درِ او را . پس از آن امانت گذاشت در نزد وى علم و حكمت را ، پس گفت : من شهر علم هستم و على در اوست ، پس هر كس اراده كند حكمت را بايد از درش بيايد . پس گفت برايش : تو برادر منى و وصى منى و وارث منى ، گوشت تو از گوشت من است ، و خون تو از خون من است ، و سازش با تو سازش [ با ] من است ، و جنگ با تو جنگ با من است ، و ايمان ، آغشته [ به ]خون و گوشت تو است ، چنانچه آغشته [ به ] گوشت و خون من است ، و تو فرداى قيامت بر سر حوض كوثر جانشين منى ، و تو ادا مى كنى دين مرا و وفا مى كنى به وعده هاى من ، و شيعيان تو به روى منبرها از نور مى باشند كه سفيد است روهاى آنها ، در اطراف من مى باشند در بهشت ، و آنها همسايگان من اند ، و اگر نبودى تو يا على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من .

.

ص: 81

الفصل الرابع [ من الدعاء ]

الفصل الرابع [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم وَ كَانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَ نُورا مِنَ الْعَمَى ، وَ حَبْلَ اللّه ِ الْمَتِيْنَ ، وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقيمَ ، لاَ يُسْبَقُ بِقَرَابَةٍ فِي رَحِمٍ ، وَ لاَ بِسابِقَةٍ فِي دِيْنٍ ، وَ لاَ يُلْحَقُ فِي مَنْقَبَةٍ مِنْ مَنَاقِبِهِ ، يَحْذُوْ حَذْوَ الرَّسُوْلِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا ، وَ يُقاتِلُ عَلَى التَّأوِيْلِ ، وَ لاَ تَأْخُذُهُ فِي اللّه ِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ ، قَدْ وَتَرَ فِيْهِ صَنَادِيْدَ الْعَرَبِ ، وَ قَتَلَ أبْطَالَهُمْ ، وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ ، فَأوْدَعَ قُلوبَهُمْ أحْقادا بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ ، فَأضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ ، وَ أكَبَّتْ عَلَى مُبَارَزَتِهِ ، حَتَّى قَتَلَ النَّاكِثِيْنَ وَ الْقَاسِطِيْنَ وَ الْمَارِقِيْنَ . وَ لَمَّا قَضىَ نَحْبَهُ ، وَ قَتَلَهُ أشْقَى الأشْقِيَاءِ مِنَ الأَوَّلِيْنَ و الآخِرِيْنَ ، يَتْبَعُ أشْقَى الْأوّلينَ ، لَمْ يُمْتَثَلْ أمْرُ الرَّسُوْلِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ، فِي الْهَادِيْنَ ، بَعْدَ الْهَادِيْنَ ، وَ الْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلَى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ عَلَى قَطيعَةِ رَحِمِهِ ، وَ إقْصَاءِ وُلْدِهِ ، إلاَّ الْقَلِيْلَ مِمَّنْ وَفَى لِرِعَايَةِ الْحَقِّ فِيْهِمْ . فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ ، وَ سُبِيَ مَنْ سُبِيَ ، وَ أُقْصِيَ مَنْ أُقْصِيَ ، وَ جَرَى القَضَاءُ لَهُمْ بِمَا (1) يُرْجَى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ ، إذْ كَانَتِ الْأرْضُ للّه ِ ، يُوْرِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ، وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِيْنَ ، وَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُوْلاً ، وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّه ُ وَعْدَهُ ، وَ هُوَ الْعَزِيْزُ الْحَكيمُ .

اللغة :قوله : « يحذو حذو الرسول » _ بالحاء المهملة و الذال المعجمة _ من الحذاء بمعنى الإزاء ، و التقدير حَذْي النعل بالنعل ، أي قدرها بها . و يقال « غدا حَذْو فلان » أي فعل فعله . قوله : « قد وتر فيه » وَتَر الرجلَ : أي أفزعه ، و وَتَر القومَ : أي جعل شفعَهم وَتْرا ، أي نقصهم و قتل منهم . قوله : « الصناديد » جمع صِنْدِد كزبرج : السيد الشجاع . « الأبطال » جمع بَطَل _ بالتحريك _ : الرجل القوي المبارز في المعركة . قوله : « ناوش ذؤبانهم » المناوَشَة : التناول في القتال و الطلب و الإسراع . و « الذُّؤْبان » _ بضم الذال المعجمة _ جمع ذِئْب بكسرها ، و معناه واضح ، و يطلق عليه كلب البر . و ذُؤْبان العرب : لصوصُهم و صَعَاليكهم . قوله : « أحْقادا » من الحِقْد بمعنى العداوة . قوله : « أضبَّت على عداوته » _ بالضاد المعجمة _ بمعنى المواظبة و الإمساك . أضَبَّ عليه : أي أمسكه . و أضَبَّ فلانا : أي لزمه . و «الناكثين» : الذين نكثوا بيعته كأصحاب الجمل ، كما أن «القاسطين» المنحرفون عنه كأصحاب صفين . و «المارقون» من مرق عن الدين كما تمرق السهم. هم البغاة الخوارج عليه كأصحاب النهروان . «النحب» _ بالحاء المهملة _ : الموت و الحاجة و الأجل . «الإقصاء» : بمعنى الإبعاد و التشريد ، أي جعله في المحل الأقصى ، أي الأبعد .

.


1- . في المخطوطة : «بِهِ» خلافا لما يأتي آنفا .

ص: 82

الإعراب :قوله : « هدىً من الضلال ، و نورا من العمى » . لما كان الهدى اسم معنىً كالنور المعطوف عليه ، لا يجوز كونهما خبرين عن اسم عين ، فلا بدّ إما من تأويلهما بمعنى الهادي و المنوِّر ، أو جعلهما من قبيل « زيدٌ عدلٌ » من باب المبالغة . و حيث إن الهداية ضد الضلال ، و النور ضد العمى ، و الضد في طرف مقابل مع الضد ، فيلزمه الإبعاد ؛ فكأنه قيل : إبعادا به سبب الهداية من الضلال ، و به سبب النور من العمى . قوله : « حَذْو الرسول » الحذو مفعول مطلق نوعي ، مثل « ضربت ضرب الأمير » . قوله : « على التأويل » على للاستعلاء متعلق مع مدخوله على « يقاتل » ، و كأن المقاتلة مبنية و مؤسسة على التأويل ، و إلا فأهل التوحيد و أهل القرآن لا يجوز مقاتلة المسلم معه ؛ لأن الشهادتين أثرهما حفظ الدماء و الأموال كما سبق في الفصل السابق ، إلا أنه قد يتفق لبعض الفرق من الفتن و البدع بحيث يوجب الارتداد و الخروج عن الدين ، و لا يعلم ذلك إلا الإمام عليه السلام ؛ إذ يعلم تأويل القرآن . فتبين أن قتالَه معهم مبنيٌّ على تأويل القرآن . قوله : « يتبع أشقى الأولين » الجملة حالية من فاعل « قتله » ، يعني إنّ قتلة أمير المؤمنين عليه السلام متبعة لأشقى الأولين عاقر ناقة صالح ؛ إذ كما أن ناقة صالح كانت من آيات اللّه ؛ أخرجها من الحجر بالإعجاز و خارق العادة ، و كان للقوم ، فيه منافع عديدة ، من جملتها أن عين القوم لعدم الكفاية كان ماؤها يوما للناقة و يوما آخر للقوم كما أشار تعالى إليه في الآية الشريفة : «هَ_ذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ » (1) إلى قوله : «لَّهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ» (2) . و كذلك أمير المؤمنين عليه السلام كان آية من آيات اللّه ، و كانت منافعه واضحة ، و مع وجود منافعه للملة قتله أشقى الأشقياء و أشقى من عاقر ناقة صالح . قوله : « وجرى القضاءُ لهم بما يُرجى له حسن المثوبة » . قوله : « بما » متعلق ب_ « جرى » ، أي جرى القضاء لهم بالمظلومية و المقهورية و غصب الحقوق و سد الباب و ترك مراعاة المودة الموصى بها لهم ... الى غير ذلك من المصائب الواردة المرجوّ لها بحكم «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (3) و « إن الصبر مفتاح الفرج » (4) و إن التسليم لأمر اللّه تعالى له مقام عظيم و مراتب عالية . قوله : « إذ كانت » تعليل لهذا المطلب ، يعني إن المالك يتصرف في ملكه ما يشاء ، فلو غُصب حق آل محمد _ صلى اللّه عليه _ برهة من الزمان مع صبرهم على القضاء و الرضا بما أصاب لهم ، فقد عوَّض اللّه ُ عنه بملك طويل و سلطنة تامة في الدنيا ، و هو سلطنة آل محمد « ص » . قوله : « و سبحان ربنا » سبحان مفعول مطلق نوعي ، أي اُسبِّحُ مثل تسبيح ربنا ، كما قال ابن هشام ، إذ ليس كل تسبيح بمحمود ، و لا كل تنزيه بمرضي . هذا إن كان المصدر مبنيا للفاعل ، و إن كان مبنيا للمفعول فالمعنى واضح ، يعني اُسَبِّح تسبيحَ الرب المعبود بالحق لا المعبودات الباطلة . قوله « ان » في : « ان كان وعد ربنا » مخففة من المثقلة ، و لذا دخل اللام في خبر كان بعدها .

.


1- . سورة الأعراف ، الآية 73 .
2- . سورة الشعراء ، الآية 155 .
3- . سورة الشرح ، الآية 6 .
4- . نسبه إلى المشهور ، المازندراني ، في شرح اُصول الكافي (ج 9 ، ص 203) فقال : كما اشتهر « الصبر مفتاح الفرج » . و عدّه التنوخي في الفرج بعد الشدة (ج 1 ، ص 37) من الأمثال السائرة . و في شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد (ج 1 ، ص 322) عدّ من كلام علي عليه السلام : الصبر مفتاح الظفر ، و التوكل على اللّه رسول الفرج . و قال : من كلامه عليه السلام : انتظار الفرج بالصبر عبادة .

ص: 83

. .

ص: 84

البلاغة :قوله : « حبل اللّه المتين » التعبير بالحبل عن أمير المؤمنين عليه السلام استعارة مصرَّحة ، قد ذُكر المشبَّه به و اُريد به المشبَّه . و وجه الشبه كون أسباب النجاة من الغرق و الحرق في مضيق البئر أو لجة البحر ، كالغريق يتشبث بكل حشيش ، فإذا تمسك بحبل قويم و متين لا ينفصم ، و نجاه إلى الساحل ، و تخلص من الموت ، فهو النجاة المسبَّب من الاعتصام بالحبل ، فكذلك الغريق في ظلمات الجهل و الكفر لا ينجو إلا بالاعتصام بأسباب الهداية المنصوبة من جانب اللّه تعالى ، و هو معنى الانتساب إلى اللّه ؛ فإن هذا الحبل معدّ من جانبه تعالى . و قوله : « المتين » استعارة ترشيحية ؛ لكونه من ملائمات المشبَّه به ، كما أن الإنشاب من ملائمات الأظفار في « أنشبت المنيةُ أظفارَها » . و كذلك الكلام في الصراط ، فهي استعارة مصرَّحة ، كما أن المستقيم استعارة ترشيحية . و وجه الشبه في تشبيه علي عليه السلام بالصراط كونه موصِلاً إلى المطلوب و هو الجنة ، أو رضوان اللّه و الفوز بمراتب عالية . قوله : « و ناوش ذُؤْبانَهم » الذئبان استعارة مصرَّحة ، اُريد به أشرارَ العرب ، بمشابهة الشرارة و اللصوصية و الإفساد والإيذاء . و « المناوشة » ترشيح . قوله : « فأودع قلوبهم » الخ . إرادة الأشياء المودعة من الأحقاد . و استعارة مكنية . و إثبات الإيداع لها بقوله : « فأودع » استعارة تخييلية ، كما في قولهم : « أنشبت المنيةُ أظفارَها » . و وجه الشبه : أن الأشياء المودعة _ كما أنها محفوظة بعينها لا تتغير و لا تتبدل كما هو شأن الوديعة _ فكذلك الأحقاد و الأظغان المكنون في قلوب أولياء المقتولين في تلك الغزوات بالنسبة إلى أمير المؤمنين عليه السلام ؛ لكونه العمدة و الأصيل في تلك المعارك ، لم يبق دارٌ إلا و قد أقام لها مأتما . قوله : « فأضبَّت » إما على إعجام الضاد فلا استعارة فيه ، بل هو بمعنى الإلزام و الإمساك على ما عرفت ، و لكن لو كان بالصاد المهملة من « صَبَّ الماءَ » فهي استعارة تخييلية . و القلوب التي هي مرجع ضمير الفاعل ، قد شبّه في النفس بالمياه المنصبة استعارة بالكناية . و وجه الشبه الاستيلاء و الاستيعاب .

.

ص: 85

المعنى :قوله : « لا يُسبق بقرابة في رحم و لا بسابقة في دين » . أما القرابة في الرحم فهو ابن عم الرسول صلى الله عليه و آله ، مع قطع النظر عن كونه مؤاخيا له و صهرا و أبا سبطيه . فهذا الارتباط النسبي بينه و بين الرسول مخصوص به عليه السلام ، لا يسبقه فيه أحد . نعم ، يمكن الخدشة في ذلك بالعباس و حمزة عمَّي الرسول ؛ فإنهما أقرب من ابن العم ؛ لكونهما في الدرجة الاُولى . و لكنه مدفوع بما ورد في الأخبار في هذا المقام في أولوية علي عليه السلام من العباس بمواريث النبوة ، بأن أعيان بني الاُمّ أولى من بني العلات ؛ فإن عبد اللّه و أبا طالب من أب و اُمٍّ واحدة ، و لكن العباس و غيره من اُمهات شتى . و لو اُغمض عن ذلك فنقول : لا يبعد في هذه العبارة جعل قرابة الرحم و سابقة الدين بهيئة الاجتماع ، كالخاصة المركبة في قولنا : « الخفاشُ طائرٌ ولودٌ » . فلو سلمنا كون العم أقرب من ابن العم فلا سابقة لهما في الدين ، فحمزة قَبِل الإسلامَ في السنة الثالثة من البعثة و العباس بعد الهجرة إلى المدينة بعد غزوة بدر ، و أمّا علي عليه السلام فقد آمن به صلى الله عليه و آله في اليوم الثاني [ من البعثة ] قبل كل أحد ، و لم يسبقه في الدين أحد من الرجال . فللّه درّه ، ليس بمسبوق في القرابة و سابقة الدين و لا بملحوق من حيث الفضيلة و المنقبة . قوله : « و لا تأخذه في اللّه لَوْمةُ لائم » يعني إنه عليه السلام لمّا كان في أفعاله و أقواله و حركاته و سكناته غرضه رضوان اللّه ، فما كان يعتدّ برضاء المخلوق أو سخطه ، كان يقول ما يرضى به اللّه تعالى و إن سخط به الخلق ، لا كما صنعه الخطيب بدمشق حتى قال له السجاد عليه السلام : ويحك أيها الخاطب ! اشتريتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق (1) . و لقد كان في مراعاة رضى الخالق بحيث ما كان يلاحظ قرابته ، حتى أنه لم ينظر إلى أخيه عقيل و هو من اُسراء بدر ، مع أنه قد التجأ إليه به سبب الاُخوّة . و ما راعى حقوق الاُختية في دار اُمّ هانئ يوم فتح مكة ، إذ دخلها لإخراج المقصرين . و قال في حق بنته اُم كلثوم في قضية القلادة التي استعارتها من خازن بيت المال إلى ثلاثة أيام ، فالتفت علي عليه السلام إلى ذلك و عاتب بنته ، ثم دعا ابن أبي رافع و عاتبه ، فقال : أعرتها إياها بشرط الضمان ، فقال عليه السلام : و لولا ذلك لكانت اُمّ كلثوم أول هاشمية قطعت يدها! (2) _ إلى غير ذلك من حالاته المنقولة الكاشفة عن تصلبه في أمر الدين من دون ملاحظة لَوْم و لا عتاب . قوله : « فأودع قلوبَهم أحقادا بدريةً » . أقول : أما الأحقاد البدرية فواضحة ؛ لأنّ المحاربة مع أهل مكة و العمدة فيهم بنو أميّة ، و كذلك الأحقاد الحنينية؛ فإن المحاربة _ و إن كانت مع الهوازن _ إلا أن أهالي مكة و منهم بنو اُميّة قد ظهر منهم في هذه الغزوة بعض الإقدامات ، من حيث كونهم متزلزلين و مضطربين من جهة فتح مكة بما يقرب من شهر أو شهرين قبل ذلك ، حتى أن النبيّ صلى الله عليه و آله قد أعطى أكثرَهم من غنائم حنين قسمة كثيرة و منع الأنصار ، و ليس ذلك إلا لتأليف قلوبهم وحبَّبهم و لسدّ باب فتنتهم . و هذا كله واضح ، و إنما الإشكال في الأحقاد الخيبرية ؛ فإن المحاربة [ في خيبر ] مع اليهود ، و لم يظهر من جماعة اليهود بعد النبيّ صلى الله عليه و آله بالنسبة إلى أمير المؤمنين عليه السلام ما كان يصح انتسابه إلى آثار تلك المحاربة . ولكن يمكن الجواب عن ذلك بأن الفتح لمّا كان في تلك الغزوة باسم أمير المؤمنين ، و قلعُه باب خيبر معروف من الأخبار و السير ، حتى قيل فيه أشعار و أبيات كما في قصيدة ابن أبي الحديد : يا قالع البابِ الذي عن حملهعجزت أكفٌّ أربعون و أربعُ (3) مع أن رجال الصحابة قد انهزم كلُّ واحد منهم مع جنده قبله في الأيام السابقة ، و مع انهزامهم في اليوم السابق ، كان يرجو كلٌّ منهم إعطاءَ الراية غدا لهم ، لما وعد صلى الله عليه و آله بقوله : لاُعطينَّ الرايةَ غدا رجلاً يحبُّ اللّه َ و رسولَه ، و يحبُّه اللّه ُ و رسولُه (4) . لكونهم آيسين من عليٍّ لابتلائه شديدا بوجع العين ، فلما كان الغد دعا النبي عليا _ و كان أرمد _ فحضر ، فأعطاه اللواء بعد أن استشفى لعينيه بلعابه الشريف ، و قال : اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه وشماله ، و قِهِ الحرَّ و البردَ ... إلى آخره . و من الواضح أن هذه أسباب عظيمة للحقد و العداوة لكبار الصحابة ، كما أن الانهزام و الفرار في غزوة الحنين في أول الأمر لما أصابهم العين السوء بملاحظة كثرة جيش الإسلام ، و عدم بقاء الأصحاب مع النبي صلى الله عليه و آله ، إلا القليل مما يقرب العشرة منهم أمير المؤمنين عليه السلام ، حتى أن النبي لما رأى هزيمة الأصحاب أمر العباس عمَّه _ و كان جهوريَّ الصوت _ بأن يناديهم ، فصاح بأعلى صوته : يا أصحاب سورة البقرة ، و يا أهل بيعة الشجرة ، أين تفرون؟! (5) ثم إن النبيّ _ مع كونه لا يقرأ الشعر إلا منكسرا ، و لا يقول شعرا كما في الآية الشريفة : «وَ مَا عَلَّمْنَ_هُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ» (6) _ تكلَّم بكلام موزون ، بل يمكن درجه في الشعر ، للترغيب والتحريص ؛ فإن الشعر له أثر مخصوص في القلوب تنفعل عنه الطباع جدا ، فقال صلى الله عليه و آله : أنا ابنُ عبد المطلبأنا النبيُّ لا كذب (7) فتأثر القوم من كلماته صلى الله عليه و آله ، [ لا ] سيما بعد نداء العباس بعبائر مهيِّجة ؛ فإنّ تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعلية : أما سبب كون البيعة تحت الشجرة مهيجا لهم فواضح ؛ لكونهم قد بايعوه على أن لا يخذلوه و لا يتركوه بين الأعداء و يحفظوه و أولاده ... إلى غير ذلك من العهود و المواثيق . و أما تشويقهم بتذكار سورة البقرة ، فيمكن أن يكون لتذكير قصة البقرة التي بإصابة بعضها بالميِّت صار حيّا بإذن اللّه ، ففي هذا الجهاد الواقع بإذن اللّه و بين يدي رسول اللّه حياة أبدية و سعادة دائمة ، بل لم يكن أكثر فقرات تلك القصة من استخلاص المتهمين بالقتل بظهور القاتل ومن انتفاع الإسرائيلي بثمن البقرة و غير ذلك إلا به سبب التوسل و الصلاة على محمد و آله _ صلوات اللّه عليهم أجمعين _ على ما في تفسير الإمام [ العسكري ] عليه السلام . و كيف كان فالمنهزمون في تلك الغزوة _ و إن رجعوا بعد النداء ، فلهم مع من هو ثابت القدم كأمير المؤمنين عليه السلام منافرة و معاندة قهرية؛ لعدم السنخية . فهذه الأحقاد و الضغائن كانت مودعة و كامنة في قلوبهم قد ظهرت بعض آثارها في حق أمير المؤمنين ، فتولدت حرب الجمل و صفين و النهروان . بل لا يبعد أن يكون شهادته عليه السلام أيضا أثرا من آثارها ، و ادّخر بعض الآثار إلى زمن أولاده ، حتى ظهر بعض من تلك الآثار في حق الحسين عليه السلام . أ ما ترى أنّ وقعة الطفِّ من أظهر تلك الآثار ، حتى أن ابن سعد قد شجَّع فرسان أهل الشام و هيَّج أحقادَهم إذ قال لهم : ويحكم! أ تدرون من تقاتلون؟! هذا ابن الأنزع البطين ، هذا ابن قتّال العرب ، احملوا عليه من كل جانب (8) . فإنّ غرضه لم يكن مدح أبيه بالشجاعة ، بل تذكير العداوة السابقة ليُقدموا على المحاربة [ . . . ] بنظر الانتقام ، و لذا فرّع عليه قوله : « فاحملوا » . و بقي من تلك الآثار بعض أقسامها ، فأظهرها ابن معاوية و بيده قضيب خيزرانة ، و بين يديه رأس الحسين عليه السلام ينكت به ثناياه و يقول : ليت أشياخي ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل لأهلّوا و استهلّوا فرحاثم قالوا يا يزيد لا تشل (9) هذه أحقاد بدر و حنين ، و أمّا أحقاد خيبر بالنسبة إلى طوائف اليهود في حق الحسين و عترته ، فقد ظهرت عند دخول دمشق لما عبروا بهم من محلات اليهود ، و ينادي مروان أخ اليهود بل الأشرّ منهم : «يا معشر اليهود ، هؤلاء من أولاد أحمد الذي قد قتل رجالكم و سبى نساءكم ، و جلاكم عن أوطانكم !» ، فأشعلوا عند ذلك النيران و القصب و رضخوا الرؤوس و الاُسارى بالأحجار . قوله : « و جرى القضاءُ لهم بما يُرجى له حُسنُ المثوبة » : يعني إنهم لما ابتلوا بمصائب شديدة من القتل و السبي والإقصاء كما في وقعة الطف ؛ فإنهم قد أبعدوا و شرّدوا عن أوطانهم كما قال دعبل فيما قال : مشرَّدون نُفوا عن عُقْرِ دارِهِمكأنهم قد جَنَوا ما ليس يُغتفُر (10) و يمكن [ أن تكون ] الإشارة به إلى الغريبين الأب : موسى بن جعفر غريب بغداد ، و ابنه أبي الحسن الرضا غريب خراسان؛ و إن انتهى آخرهما إلى القتل و المسمومية ، و لكن الأظهر في مصداق الإقصاء هو وجود حجة العصر _ عجل اللّه فرجه _ فقد جرى له القضاء بالغيبة الكبرى ، و لكن يُرجى له حسن المثوبة ، بأن يكون ظاهرا كي يملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت ظلما و جورا ، و هو الذي اُشير إليه بقوله : إذ كانت الأرضُ للّه يُورثها من يشاء ، و هو المراد من الوعد كما أشار إليه بقوله : «إنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً» (11) . و لما انتهى الكلام إلى ذكر الغيبة الكبرى فعند ذلك قد هاجت الأشواق و سالت الأحداق لكآبة الفراق ، فقال : فعلى الأطائب ... الخ .

.


1- . مثير الأحزان ، ص 81 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 137 ؛ مقتل الحسين عليه السلام لأبي مخنف ، ص 227 .
2- . انظر : مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 375 ؛ حلية الأبرار ، ج 2 ، ص 287 ، ح 6 .
3- . شرح القصائد الهاشميات و العلويات ، ص 140 ، و هو من القصيدة السادسة من القصائد العلويات السبع .
4- . الدعوات للراوندي ، ص 63 ؛ الكافي ج 8 ، ص 351 ؛ علل الشرائع ، ج 1 ، ص 163 .
5- . الأمالي للمفيد ، ج 1 ، ص 142 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 166 ؛ بحار الأنوار ، ج 20 ، ص 118 ، تفسير القمي ، ج 1 ، ص 287.
6- . سورة يس ، الآية 69 .
7- . الأمالي للطوسي ، ص 574 .
8- . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 3 ، ص 258 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 50 ؛ العوالم (الإمام الحسين عليه السلام ) ، ص 293 ؛ مقتل الحسين عليه السلام لأبي مخنف ، ص 197 .
9- . روضة الواعظين ، ص 191 ، المسترشد ، ص 510 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 80 ، الاحتجاج ، ج 2 ، ص 34 .
10- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 298 ضمن ح 36 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 2 ، ص 54 .
11- . سورة الإسراء ، الآية 108 .

ص: 86

. .

ص: 87

. .

ص: 88

. .

ص: 89

الترجمة :و بود امير المؤمنين عليه السلام بعد از پيغمبر هدايت كننده از گمراهى و روشنايى دهنده از نابينايى و ريسمان خدا كه محكم است و راه وى كه راست است . مسبوق نشده به قرابت و خويشى پيغمبر و ملحوق نشده در منقبتى از مناقبش ، رفتار مى كند به مثل رفتار پيغمبر و دعوا مى كند از روى تأويل ، و نمى گيرد او را در راه خدا [سرزنش ]سرزنش كننده اى . به تحقيق تنها گذاشت پهلوانان عرب [ را ] كه ياوران ايشان [ را ] به قتل رساند ، و هلاك نمود گرگان ايشان را ، پس امانت گذاشت در دل هاى ايشان عداوت هاى بدر و حنين و خيبر و غير اينها را . پس دل ها متفق گرديد در عداوتش و به رو افتادند براى مبارزت وى تا اين كه شكنندگان بيعت را ( كه اصحاب جمل باشند ) كشت ، و همچنين منحرفين از عدالت را ( كه اصحاب صفين باشند ) و مارقين ( كه شيوخ نهروان باشند ) بكشت . زمانى كه وقت او گذشت و كارش تمام شد ، كشت او را شقى ترين اشقياى اولين و آخرين ، در حالتى كه تأسّى مى كرد در اين عمل به شقى ترين اولين . اطاعت كرده نشد امر پيغمبر درباره هدايت كنندگان بعد از هدايت كنندگان ، و امّت اصرار دارند بر دشمنى پيغمبر ، اجماع دارند بر بريدن نسلش و تبعيد ذريه اش از آبادانى ، مگر جمعى قليل از دوستداران [ كه ]مراعات حق ايشان را وفا نمود[ ند ] . پس كشته شد هر كه كشته شد و اسير شد هر كه اسير شد و تبعيد شد هر كه تبعيد شد ، و جريان يافت قضاى پروردگار براى ايشان به نحوى كه اميد گرفته مى شود برايش نيكويى مآل ؛ زيرا كه زمين مال خداست به هر كه مى خواهد ارث مى گذارد از بندگان خود و عاقبت براى پرهيزكاران است و پاكيزه است پروردگار ما . به درستى كه هست وعده پروردگار ما كرده شده و هرگز خلف نمى كند خدا به وعده خود ، و اوست غالب و كار كننده از روى حكمت .

.

ص: 90

الفصل الخامس [ من الدعاء ]

الفصل الخامس [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم فَعَلَى الأطَائِبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِمَا وَآلِهِمَا _ فَلْيَبْكِ الْبَاكُوْنَ ، وَ إيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبوُنَ ، وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرَفِ الدُّمُوعُ ، وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ ، وَ يَضِجَّ الضَّاجُّونَ ، وَ يَعِجَّ العَاجُّونَ . أيْنَ الْحَسَنُ ، أيْنَ الحُسَيْنُ ، أيْنَ أبْنَاءُ الْحُسَيْنِ ، أيْنَ (1) صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ ، وَ أيْنَ صَادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ ، وَ أيْنَ السَّبِيْلُ بَعْدَ السَّبِيْلِ ، أيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الخِيَرَةِ ، وَ أيْنَ الشُّمُوْسُ الطَّالِعَةُ ، أيْنَ الأقْمَارُ الْمُنِيْرَةُ ، أيْنَ الأنْجُمُ الزَّاهِرَةُ ، أيْنَ أعْلاَمُ الدِّينِ وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ ، أيْنَ بَقِيَّةُ اللّه ِ الَّتي لاَ تَخْلُو مِنَ العِتْرَةِ الهَادِيَةِ ، أيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ ، أيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِءقَامَةِ الأمْتِ وَ العِوَجِ ، أيْنَ المُرْتَجَى لاِءزَالَةِ الجَوْرِ وَ العُدْوَانِ ، أيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيْدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ ، أيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لاِءعادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّرِيْعَةِ ، أيْنَ الْمُؤَمَّلُ لاِءحْيَاءِ الْكِتَابِ وَ حُدُوْدِهِ ، أيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّيْنِ وَ أهْلِهِ ، أيْنَ قَاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِيْنَ ، أيْنَ هَادِمُ أبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ ، أيْنَ مُبِيْدُ أهْلِ الفُسُوْقِ وَ العِصْيَانِ وَ الطُّغْيَانِ ، أيْنَ حَاصِدُ فُرُوْعِ الْغَيِّ وَ الشِّقَاقِ ، أيْنَ طَامِسُ آثارِ الزَّيْغِ وَ الْأهْوَاءِ ، أيْنَ قَاطِعُ حَبَائِلِ الكِذْبِ وَالاِفْتِرَاءِ ، أيْنَ مُبِيْدُ الْعُتَاةِ وَ المَرَدَةِ ، أيْنَ مُسْتَأصِلُ أهْلِ العِنَادِ وَ التَّضْلِيْلِ وَ الإلْحَادِ ، أيْنَ مُعِزُّ الأوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الأعْدَاءِ ، أيْنَ جَامِعُ الكَلِمِ عَلَى التَّقْوَى ، أيْنَ بَابُ اللّه ِ الَّذي مِنْهُ يُؤْتَى ، أيْنَ وَجْهُ اللّه ِ الَّذي إلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الأوْلِيَاءُ ، أيْنَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَيْنَ الأرْضِ وَ السَّمَاءِ ، أيْنَ صَاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَايَةِ الْهُدَى ، أيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاَحِ وَ الرِّضَا ، أيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُوْلِ الأنْبِيَاءِ وَ أبْنَاءِ الأنْبِيَاءِ ، أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ المَقْتُولِ بِكَرْبَلاَ ، أيْنَ المَنْصُوْرُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى ، أيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجَابُ إذَا دَعَى ، أيْنَ صَدْرُ الْخَلآئِقِ ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوَى ، أيْنَ ابْنُ النَّبِيِ الْمُصْطَفَى ، وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى ، وَ ابْنُ خَدِيْجَةَ الْغَرَّاءِ ، وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الكُبْرَى .

اللغة :قوله : « فلتذرف الدموع » من ذَرَف العين ، من باب ضرب : إذا سال دمعها . قوله : « و ليصرخ » بالخاء المعجمة ، من باب نصر : من الصَّرْخة بمعنى الصيحة و الاستغاثة . قوله : « و يَعِجَّ » بالجيم من باب ضرب ، من عَجَّ عَجيحا : أي رفع صوته بالتلبية . قوله : « لإقامة الأمْت » الأمْت كالسَّمْت : الارتفاع كالتلّ الصغير أو الهبوط . « القاصم » من القَصْم بالقاف ، بمعنى كسر الشيء بصوت ، كما أن « الفَصْم » بالفاء : القطع لا بصوت ، و لذا قالوا : إن الفرق بينهما كالفرق بين فائهما . قوله : « مُبِيْد » من أباد بمعنى : أهلك . « حاصد » من حَصْد النبات : أي قطعه . « الحبائل » جمع حِبَالة _ بالكسر _ : ما يُصاد به الشيء . « العُتَاة » جمع العاتي ، من العتوّ بمعنى : التمرد . قوله : « بذحول الأنبياء » الذحول جمع ذحل _ بالذال المعجمة و الحاء المهملة _ بمعنى : الثأر .

.


1- . لم يوجد «أين» في ما نقله المحدث القمي في هدية الزائرين ، و كذلك المورد الآتي .

ص: 91

الإعراب :قوله : « فعلى الأطائب » متعلَّق بما بعده « فليبك » ، و الفاء في « فليبك » للسببية ، و الشرط محذوف ، أي فإذا كان الأمر كذلك ، إذ لم يُمتثل أمر النبي في عترته ، و اجتمعت الأمّة على مقتهم بالقتل و الأسر و التبعيد ، فيحق للباكي البكاء على هذا المصاب . قوله : « فلتُذرف الدموعُ » بصيغة المجهول ، والدموع نائب الفاعل . و الظاهر أن « ذَرَف » متعدّ ، فإذا نسب إلى العين بصيغة المعلوم يقال : ذَرَفَتِ العينُ أي أسالت و صبَّت دمعها . و إذا نسب إلى الدمع فبصيغة المجهول . قوله : « صالحٌ بعد صالحٍ » بدل من الأبناء لا عطف بيان ؛ لعدم المطابقة في التعريف .

البلاغة :قوله : « أين الحسن و أين الحسين » . اعلم أن الاستفهام حقيقته طلب الفهم ، و « أين » اسم استفهام وضعت للسؤال عن المكان ، و لكن كما أن الإخبار قد لا يُراد منه بيان فائدة الخبر أو لازمها ، بل يستعمل في مقام التحسر أو التوجع _ كما قيل في قول زكريا : «رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا» (1) غرضه التحسر من الشيخوخة و عدم الوارث ، و كذا فيما قالته امرأةُ عمران : «رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَآ أُنثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنثَى» (2) و أمثال ذلك _ فكذلك الاستفهام لا يُستعمل دائما في المعنى الحقيقي ، فقد يُراد منه التقرير أو التوبيخ أو التهكم . و الظاهر أن المقام قد اُريد به التشجيع و الترغيب ؛ فإنّ الداعي في مقام الاستغاثة و الالتجاء باللّه تعالى في تعجيل فرج حجة العصر ، فغرضه من سؤال مكان الحسنين عليهماالسلامو الأئمة المظلومين تذكار مظلوميتهم و مصائبهم ؛ ليكون أرغب في تعجيل فرج المنتقِم . قوله : « حَبَائل » استعير الحبائل للبدع و أقوال الكفر و النفاق ، بمشابهة أنها من صنائع الشيطان و مصائده ؛ ليصيد بها قلوب الضعفاء من المسلمين . قوله : « أين بابُ اللّه » لمّا كان اللّه تعالى منزَّها عن العلائق الجسمانية _ على ما هو مبرهَن في الكلام _ فنسبة الباب أو الوجه لا بدّ أن يكون بضرب من التأويل ، فاستعير له الباب كما استعير له الوجه من باب الاستعارة التخييلية ، فتشبه ذاته الأقدس في النفس بالبيت أو بإنسان ذي وجه استعارة بالكناية ، و الغرض بيان مراتب أمير المؤمنين و عترته المعصومين سلام اللّه عليهم . و كما أنه لا يُؤتى البيت إلا من طريق الباب ، فلا يتيسر معرفة اللّه تعالى إلا ببياناتهم ، و لا يُتوجه إليه تعالى إلا بهم .

.


1- . سورة مريم ، الآية 4 .
2- . سورة آل عمران ، الآية 36 .

ص: 92

المعنى :لما انتهى الكلام في العبارات السابقة إلى مظلومية آل محمد _ سلام اللّه عليهم _ و جريان القضاء لهم بالقتل و السبي و التبعيد ، و يحق للسامعين أن يبكوا عليهم و يجزعوا لمصابهم . و معلوم أن البكاء و سيلان الدموع عند استماع مظلومية واحد من آحاد الناس و من نوع البشر _ مع قطع النظر عن الخصوصيات و مراعاة بعض الجوامع و السنخية _ من مقتضيات الطبيعة البشرية ، و كلما ازدادت المناسبة فتزيد الرقة و بسببها يزيد البكاء ، فإنّ الحزن إذا استولى على القلب فتصعد البخارات المتولَّدة من حرارة الباطن به سبب الحزن و الألم ، فيستحيل عند تصاعدها إلى الدماغ ماءً و _ تتقاطر من مجارى الدمع ، و إلا فيوجب بياض العين ، كما في حق يعقوب _ على نبينا و آله و عليه السلام _ حيث قال تعالى : «وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» (1) . فالبكاء في الواقع نحو تشفٍّ للقلب و تخلية للباطن و مقلِّل للأحقاد و الضغائن ، و لذا كان أهل مكة ينهون نساءهم عن البكاء على قتلى بدر؛ كي لا تخمد نار العداوة و لا يقعدوا عن قصد الانتقام ، كما صنعوا ذلك ، إذ هيّؤوا الأسباب لغزوة اُحُد في السنة الآتية . و كيف كان ، فالبكاء مستند إلى رقة القلب المسبَّبة عن التناسب بين الباكيّ و المبكيّ عليه ، و كلما ازدادت المناسبة اشتد البكاء ، فيكشف ذلك عن فرط المحبة . مثلاً : إن كان المبكيّ عليه مؤمنا أو عالما أو هاشميا فتشتد العلاقة ، و بسببها [ يشتد ]البكاء ، فالبكاء على آل محمد _ صلوات اللّه عليهم _ به سبب القرابة من النبي كاشف عن فرط الولاء و المحبة ، فحسنه من جهة المكشوف عنه ، و إلا فلا خصوصية للكاشف ، و لذا كان التباكي كالبكاء من حيث إقامة الشعار و حفظ شؤونات المحبوبية ، فالتباكي في هذا المقام كالتيمم بدل اضطراري من الماء و النظر إلى المكشوف عنه لا الكاشف . و من هنا تندفع إشكالات كثيرة من حيث العكس و الطرد ؛ فإن بكاء ابن سعد و أمثالهم في كربلا ما كان مسبَّبا عن المحبة و الولاية لخصوص [ال_ ] عترة الطهارة ، بل كان لاقتضاء الطبيعة البشرية ، و قد قلنا : إن الغرض هو المكشوف عنه . و كذلك الإشكال في أن خروج قطرة من العين كيف يطفئ نار جهنم و يوجب محو السيئات الكثيرة ، و أيّ مناسبة بين العمل القليل و الجزاء الكثير ؟ فإنّ جوابه _ مع قطع النظر عن كون مبدأ الفيض غير متناهية فيوضاته ، و يعطي الكثير بالقليل و «لاَ يُسْئلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئلُونَ» (2) _ أن هذه الثمرات في الحقيقة على المكشوف _ و هو الولاء و المحبة _ لا نفس البكاء . قوله : « أين الحسن و أين الحسين » . هذا الكلام مزيد توجّع و تحسّر ؛ على ما أشرنا إليه من أن الاستفهام ليس على حقيقته . و أمثال هذه الكلمات على الطبيعة البشرية تحريص و ترغيب و بعث على الانتقام ، و استدعاء من الواحد القهار ، أو تشجيع و استغاثة إلى حضرة حجة اللّه عجل اللّه فرجه . و لا يخفى ما في العبارة من اللطف في التعداد ، فإنّ أبناء الحسين إلى حجة العصر ثمانية ، يمكن أن تكون العبارات « صالح بعد صالح » إلى قوله « بعد الخيرة » على الترتيب إشارة إلى الحجج الثمانية ، و يكون « الصادق » الأول منطبقا على مركزه ، و هو أبو عبد اللّه جعفر الصادق صلوات اللّه عليه . ثم إنّه أتى بعبارة جامعة حيث قال : أين الشموس الطالعة... الخ . و التعبير عنهم بالشمس تارةً و بالقمر أو النجم اُخرى لاعتبارات متناسبة ، فالتعبير بالشمس إشارة إلى إضاءتهم العوالم الظلمانية من دون كسب نور ، و لا استضاءة من أهالي عصرهم ، كما أن نور الشمس ليس مستفادا من غيره ، و التعبير بالقمر إشارة إلى كون علومهم مستفادة و مكتسبة من المبادئ العالية ، و كل إمام قد أخذ من الإمام السابق إلى أن ينتهي إلى الرسول صلى الله عليه و آله ، و التعبير بالنجم إشارة إلى أنه كما يُحتاج إليها لأجل النور و الضوء في الطرق و البحار لأجل سير السفن كما قال تعالى : «وَ عَلَ_مَ_تٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (3) فكذا يُحتاج إليهم لأجل الاهتداء . فإن قلت : كيف التفكيك بين الحجج السابقة و بين حجة العصر المشار إليه بقوله بعده : أين بقية اللّه ، فكان الأولى تقديمه على العبارات الجامعة السابقة كالشموس الطالعة و الأقمار المنيرة ؟ قلت : لعل السرّ أن حجة العصر لم يمكن الاستضاءة به في زمن الغيبة الصغرى أو الكبرى ؛ فما دام له الخفاء ، لا يوصَف بالشمسية أو القمرية . و إن أبيتَ عن ذلك و قلت : إن شَمَسَ غاية الأمر أن الغيبة كالسحاب الحائل بين الشمس و بين أهل الأرض ، فإن كان مانعا عن وقوع الشعاع فليس مانعا عن إضاءة العالم و لو من وراء السحاب ، و لذا قيل كما عن الخواجة قدس سره في التجريد : « و وجوده لطف ، و تصرُّفه لطف آخر ، و عدمه منا » (4) . و الحاصل أنّ المنافع المترتبة على تصرفه من إقامة الحدود و نصب الحكّام و فصل الخصومات و غير ذلك من الألطاف القريبة ، و إن فقدت في زمن الغيبة المسبَّبة من سوء أعمالنا و المستندة إلى عدم استعدادنا لتشرف حضرته السنية و تقبيل سدّته البهية ، و لكن منافع وجوده المقدس من جريان الأنهار و نمو الأشجار و اختلاف الليل و النهار و تدبير أمر الأرض و السماء من حركة المتحرك و قرار القارّ ، إلى غير ذلك مما يُستند إلى وجود الحجة على ما يُستفاد من الأخبار ، و إليه اُشير في دعاء العديلة « و بوجوده ثبتت الأرض و السماء » كثيرة جدا ، فوجود حجة العصر _ عجل اللّه فرجه _ في حال الغيبة أيضا كالشمس في الإضاءة ، فلا وجه للتفكيك عن سائر الحجج سلام اللّه عليهم . فنقول : لعل التفكيك بملاحظة أن النداء في الأولين من قبيل المندوب له و المستغاث له لتهييج الحمية ، و النداء بالنسبة إلى الإمام الحاضر من قبيل نداء المستغاث به و المندوب إليه ؛ و الوجه واضح ، فإنّ كلاً من الأئمة السابقين مظلوم في عصره ، حيث بايع طاغوتا من طواغيت عصره ، و لكنه _ عجل اللّه فرجه _ هو الموعود من اللّه تعالى بالنصرة و الغلبة ، و لم يدخل في بيعة طاغوت أصلاً ، و لذا عقّب النداء بما يؤيد ذلك و قال : أين المعدّ لقطع دابر الظلمة . و يُستفاد من قوله : « أين المدَّخر لتجديد الفرائض و السنن ، أين المتخيَّر لإعادة الملة و الشريعة » أنه _ عجل اللّه فرجه _ يجدّد الشريعة ؛ كما في بعض الأخبار : يأتي بكتاب جديد و بشرع جديد على العرب شديد 5 . و لكن لا كما صنعه بعض الفرق المتجددة من تغيير الأساس ؛ حيث جعل الصوم مثلاً تسعة عشر يوما في أيام الاعتدال ؛ فإن هذا التغيير الكمي و الكيفي و المحتوى في مثل هذا الحكم الضروري لا يُطلق عليه التجديد ، بل التجديد هو التعمير و البناء على الأساس الباقي ، حيث إنّ بعض الخبر [ الذي ]يناسب به سبب مرور الدهور و شوب الأغراض و ضعف الدواعي لحفظ الشريعة قد غُيِّر إلى غير محله فيرده إلى أصله ، كما يصنعه في المساجد التي زاد فيها السلف ببدعهم و إجحافاتهم ، و هذا معنى الإعادة التي اُشير إليها في قوله « لإعادة الملة » . قوله : « أين باب اللّه الذي منه يؤتى ، أين وجه اللّه الذي إليه يتوجه الأولياء » . أقول : حيث إنّ اللّه تعالى أجلّ و أقدس من التمكن في بيت حتى يكون له باب ، أو التجسم حتى يكون له وجه ، فقد أُريد بهما _ بنحو من التجوُّز و الاستعارة _ أن المعرفة باللّه بواسطة الأنبياء و السفراء ، فنبينا الخاتم صلى اللّه عليه وآله هو الواسطة بالنسبة إلينا إلى معرفة ذاته الأقدس ، و قد جعل صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام بابا بقوله : أنا مدينة العلم و علي بابها ، و لا يؤتى المدينة إلا من بابها . و لا اختصاص بعليٍّ عليه السلام ، بل كل حجةٍ في عصره هو الباب إلى اللّه ؛ على ما في الصافي في تفسير آية : «وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ بِهَا» (5) في سورة البقرة عن الاحتجاج (6) عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : نحن البيوت التي أمر اللّه أن يؤتى من أبوابها ، نحن باب اللّه و بيوته التي يؤتى منه ، فمن تابعنا و أقرَّ بولايتنا فقد أتى البيوت من أبوابها ، و من خالفنا و فضّل علينا غيرنا ، فقد أتى البيوت من ظهورها ، إن اللّه لو شاء عرّف الناس نفسَه حتى يعرفونه و يأتونه من بابه ، و لكن جعلنا أبوابه و صراطه و سبيله و بابه الذي يؤتى منه . قال : فمن عدل عن ولايتنا ، و فضّل علينا غيرنا ، فقد أتى البيوت من ظهورها ، و إنهم عن الصراط لناكبون . انتهى . و هذا هو المراد من الفقرة المذكورة في الزيارة الجامعة : « و الباب المبتلى به الناس » ؛ فإنّ الابتلا بمعنى الامتحان ، فبهم يُمتحن الناس ؛ فإنّ الآتي من الباب مثاب ، و الآتي من ظهرها حَقَّت عليه كلمةُ العذاب . أما التعبير ب_ « الوجه » فإن الإقبال إلى الشيء لما كان بواسطة التوجه إلى وجه ، و كذا من طرف المتوجه بواسطة الوجه ، فالإقبال إلى اللّه تعالى بواسطة الأنبياء و الحجج المعصومين سلام اللّه عليهم ، فهم وجه اللّه على ما في الصافي (7) عن السجاد عليه السلام في تفسير : «وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّ_كَ» (8) : نحن وجه اللّه الذي يؤتى منه . و في مجمع البحرين (9) في تفسير الحديث القدسي [ في ] مَن سجد سجدة الشكر : «اُقبِلُ إليه بفضلي ، و اُريه وجهي » قال الصدوق (10) رحمه الله : «وجه اللّه أنبياؤه و حججه» . ثم قال بعد ذلكَ : و لا يجب أن تنكر من الأخبار ألفاظ القرآن . انتهى . و تصديق ذلك ما روي (11) عن أبي الصلت عن الرضا عليه السلام قال : قلت له : يا ابن رسول اللّه ، ما معنى الخبر الذي رووه أن ثواب « لا إله إلا اللّه » النظر إلى وجه اللّه ؟ فقال عليه السلام : من وصف اللّه بوجه كالوجوه فقد كفر ، و لكن وجه اللّه أنبياؤه و رسله و حججه الذين بهم يتوجه إلى اللّه و إلى دينه ، و النظر إلى أنبياء اللّه و رسله و حججه في درجاتهم ثواب عظيم للمؤمنين[ يوم القيامة ] . انتهى ما في المجمع . قوله : « و ناشر راية الهدى » و يناسبه ما في البحار (12) عن غيبة النعماني (13) عن أبي عبد اللّه : عليه السلام _ إلى أن قال : _ و لما كان يوم صفين سألوه نشر الراية ، فأبى عليهم ، فتحملوا عليه بالحسن و الحسين و عمار بن ياسر ، فقال للحسن : يا بني ، إنّ للقوم مدة يبلغونها ، و إنّ هذه راية لا ينشرها بعدي إلا القائم . انتهى . قوله : « أين الطالب بذحول الأنبياء » يمكن أن يكون المراد الأنبياء السلف المقتولين ظلما و عدوانا كيحيى و زكريا ، و معلوم أن المهدي _ عجل اللّه فرجه _ وارث الأنبياء ، فيكون ولي الدم و طالب ثارهم . و « الذحول » كما عرفت : الثارات . و يمكن إرادة خصوص خاتم الأنبياء و أبنائه المظلومين المقتولين إما بالسم أو بالسيف . و الوراثة على هذا واضحة لا إشكال فيها . نعم ، في كون النبي الخاتم مقتولاً يمكن التأمل فيه . و لكن يندفع إما باحتمال كونه أيضا مقتولاً بالذراع المسموم بيد المرأة اليهودية ؛ على ما يستفاد من بعض الأخبار (14) ، أو بأن قتل سبطه المظلوم قتل له تسبيبا . قوله : « أين المنصور » إشارة إلى الآية : «وَ مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَ_نًا فَلاَ يُسْرِف فِّى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا» (15) . فالمظلوم هو الحسين ، و وليُّه المنصور هو القائم عليه السلام ؛ كما في الأخبار (16) : إن الملائكة ضجّت إلى اللّه تعالى من مظلومية الحسين يوم العاشور ، فأسكتهم اللّه تعالى بأن قال لهم : إني أنتقم من أعدائي بهذا القائم ، و أشار إلى ذاته و هو قائم دون العرش . قوله : « أين المضطر الذي يُجاب إذا دعا » إشارة إلى ما في الآية الشريفة : «أمَّنْ يُجِيْبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ» (17) فهو المضطر الذي يجيبه اللّه تعالى إذا دعاه . و إليه و إلى ما في سابقه _ من كونه وارث الأنبياء سلام اللّه عليهم _ يشتمل الخبر المروي في البحار (18) عن تفسير العياشي (19) قال أبو جعفر عليه السلام : و اللّه لكأني أنظر إليه و قد أسند ظهره إلى الحجر ، ثم ينشد اللّه حقَّه ثم يقول : أيها الناس ، من يحاجّني في اللّه فأنا أولى الناس باللّه . يا أيها الناس ، من يحاجّني في آدم فإني أولى الناس بآدم ، يا أيها الناس ، من يحاجّني في نوح فأنا أولى الناس بنوح . يا أيها الناس ، من يحاجّني في إبراهيم فأنا أولى الناس بإبراهيم . يا أيها الناس ، من يحاجّنى في موسى فأنا أولى الناس بموسى . يا أيها الناس ، من يحاجّني في كتاب اللّه فأنا أولى الناس بكتاب اللّه . ثم ينتهي إلى المقام فيصلي عنده ركعتين ، ثم ينشد اللّه حقه . ثم قال أبو جعفر عليه السلام : هو و اللّه المضطر في كتاب اللّه ، و هو قول اللّه : «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ» الخبر .

.


1- . سورة يوسف ، الآية 84 .
2- . سورة الأنبياء ، الآية 23 .
3- . سورة النحل ، الآية 16 .
4- . نقله عنه النراقي في عوائد الأيام ، ص 246 .
5- . سورة البقرة ، الآية 189 .
6- . الإحتجاج ، ج 1 ، ص 338 ، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 314 ؛ بحار الأنوار ، ج 23 ، ص 328 ، ح 9 .
7- . الصافي ، ج 5 ، ص 110 .
8- . سورة الرحمن ، الآية 27 .
9- . مجمع البحرين ، ج 4 ، ص 473 .
10- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 334 ؛ و انظر : التوحيد ، ص 117 ، ح 21 .
11- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 106 ح 3 ؛ الأمالي للصدوق ، ص 545 ، ح 728 ؛ التوحيد ، ص117 ، ح 21 ؛ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 190 .
12- . بحار الأنوار ، ج 32 ، ص 210 ، ح 165 .
13- . الغيبة للنعماني ، ص 307 ، ح 1 .
14- . مسالك الافهام ج 11 ص 459 ، بحار الأنوار ج 63 ص 4.
15- . سورة الإسراء ، الآية 33 .
16- . كما في الكافي ، ج 1 ، ص 465 ، ح 6 ؛ و الأمالي للطوسي ، ص 418 ، ح 941 ؛ و بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 221 ، ح 3 .
17- . سورة النمل ، الآية 62 .
18- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 341 ، ح 91 ؛ و انظر : الغيبة للنعماني ، ص 182 .
19- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 56 .

ص: 93

. .

ص: 94

. .

ص: 95

. .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

الترجمة :پس بر پاكيزگان از اهل بيت محمد و على _ صلوات فرستد خدا بر ايشان و آل ايشان _ بايد گريه كند گريه كنندگان ، و ايشان را نوحه كند نوحه كنندگان ، و براى امثال ايشان بايد جارى شود اشك هاى چشم ، و بايد فرياد كند فرياد كنندگان ، و ناله كند ناله كنندگان ، و صدا بلند كند صدا بلند كنندگان . كجاست حسن و كجاست حسين ؟ كجاست اولاد حسين ، صالح بعد از صالح و راستگو بعد از راستگو و راه خدا بعد از راه خدا و برگزيده بعد از برگزيده؟ و كجايند آفتاب هاى طلوع كنندگان و ماه هاى روشنى دهندگان ؟ كجايند ستارگان درخشندگان ؟ كجايند نشان هاى دين و ستون هاى علم ؟ كجاست باقى مانده خدا ، آن وجودى كه خالى نمى شود از عترت طاهره ؟ كجاست مهيا شده براى بريدن نسل ظلم كنندگان ؟ كجاست انتظار كشيده شده براى درست كردن كجى و انحراف ؟ كجاست اميد گرفته شده براى نابود نمودن ظلم و ستمكارى ؟ كجاست ذخيره شده از ساليان دراز براى تازه نمودن فرايض و مستحبات ؟ كجاست امكان گيرنده به جهت عودت دادن ملت و شريعت كه تغيير يافته ؟ كجاست اميد گرفته شده به جهت زنده نمودن كتاب الهى و حدود او ؟ كجاست زنده كننده نشان هاى دين و اهلش ؟ كجاست شكننده شوكت ظلم كنندگان ؟ كجاست خراب كننده بناهاى شرك و طغيان ؟ كجاست هلاك كننده اهل فسق و گناه و طغيان ؟ كجاست برنده شاخه هاى گمراهى و عداوت ؟ كجاست منهدم كننده آثار كج رفتارى و لغزش و هواى نفس ؟ كجاست برنده ريسمان دروغ ؟ كجاست زايل كننده سركشان و متمردان ؟ كجاست كننده ريشه اهل عناد و گمراهى و بى دينى ؟ كجاست عزيز كننده دوستان و ذليل كننده دشمنان ؟ كجاست جمع كننده تمام كلمات را بر تقوا ؟ كجاست دَرِ خدايى كه از آن در بايد تردد نمود ؟ كجاست روى خدا كه با او به سوى او بايد توجه كرد ؟ كجاست واسطه و اسباب ربط ما بين اهل زمين و آسمان ؟ كجاست صاحب روز فتح و باز كننده پرچم عَلَم هدايت ؟ كجاست الفت دهنده اجزاى نيكويى و رضايت ؟ كجاست طلب كنندگان خون پيغمبران و پيغمبرزادگان ؟ كجاست طالب خون كشته شده كربلا ؟ كجاست نصرت داده شده بر كسانى كه ظلم نمودند و افترا بستند ؟ كجاست مضطرى كه قبول مى شود عرضش هر وقت كه دعا نمود ؟ كجاست صدر مخلوقات كه صاحب احسان و تقوايند ؟ كجاست پسر پيغمبر برگزيده و پسر على مرتضى و پسر خديجه غرا كه مشهور است و پسر فاطمه زهرا[ى ]كُبرا .

.

ص: 99

الفصل السادس [ من الدعاء ]

الفصل السادس [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم بِأبي أنْتَ وَ اُمّي وَ نَفْسي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى ، يَا ابْنَ السَّادَةِ المُقَرَّبِيْنَ ، يَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الأكْرَمِيْنَ ، يَا ابْنَ الْهُدَاةِ المُهْتَدِيْنَ ، يَا ابْنَ الخِيَرَةِ المُهَذَّبِيْنَ ، يَا ابْنَ الغَطَارِفَةِ الأنْجَبِيْنَ ، يَا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ المُنْتَجَبِيْنَ ، يَا ابْنَ الْقَمَاقِمَةِ الأكْرَمِيْنَ ، يَا ابْنَ الأطَائِبِ المُعَظَّمِيْنَ المُطَهَّرِيْنَ ، يَا ابْنَ البُدُوْرِ المُنِيْرَةِ ، يَا ابْنَ السُّرُجِ المُضِيْئَةِ ، يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ ، يَا ابْنَ الأنْجُمِ الزَّاهِرَةِ ، يَا ابْنَ السُّبُلِ الْوَاضِحَةِ ، يَا ابْنَ الأعْلاَمِ اللاَّئِحَةِ ، يَا ابْنَ الْعُلُومِ الْكَامِلَةِ ، يَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُوْرَةِ ، يَا ابْنَ المَعَالِمِ المَأثُورَةِ ، يَا ابْنَ الْمُعْجِزَاتِ الْمَوْجُوْدَةِ ، يَا ابْنَ الدَّلاَئِلِ الْمَشْهُوْدَةِ ، يَا ابْنَ الصِّراطِ المُسْتَقِيْمِ ، يَا ابْنَ النَّبَأِ العَظِيْم ، يَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَى اللّه ِ لَعَلِيٌّ حَكِيْمٌ . ياَ ابْنَ الآيَاتِ وَ الْبَيِّنَاتِ ، يَا ابْنَ الدَّلاَئِلِ الظَّاهِرَاتِ ، يَا ابْنَ الْبَرَاهِيْنِ الْوَاضِحَاتِ البَاهِرَاتِ ، يَا ابْنَ الحُجَجِ البَالِغَاتِ ، يَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغَاتِ ، يَا ابْنَ طه وَ الُمحْكَمَاتِ ، يَا ابْنَ يس وَ الذَّارِيَاتِ ، يَا ابْنَ الطُّوْرِ وَ العَادِيَاتِ ، يَا ابْنَ مَنْ «دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» (1) ، دُنُوّا وَ اقْتِرَابا مِنَ العَلِيِّ الأعْلَى . لَيْتَ شِعْرِي أيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوَى ، بَلْ أيُّ أرْضٍ تُقِلُّكَ أوْ ثَرى ، أ بِرَضْوَى أمْ غَيْرِهَا أمْ ذِي طُوىً . عَزِيْزٌ عَلَيَّ أنْ أرَى الْخَلْقَ وَ لاَ تُرَى ، وَ لاَ أسْمَعُ لَكَ حَسِيْسا وَ لاَ نَجْوَى . عَزِيْزٌ عَلَيَّ أنْ يُحِيْطَ بِي دُوْنَكَ البَلْوَى ، وَ لاَ يَنَالُكَ مِنِّي ضَجِيْجٌ وَ لاَ شَكْوَى .

.


1- . سورة النجم ، الآيتان 8 و 9 .

ص: 100

اللغة :الوقاء _ بكسر الواو أو فتحها _ : ما وَقيت به شيئا . و الحماء كذلك ما حميت به شيئا . السادة جمع سائد ، كالقادة جمع قائد . و السائد بمعنى : السيد . الهداة جمع الهادي ، كالدعاة و العصاة . الخِيَرة _ بكسر الخاء و فتح الياء أو سكونها ، بمعنى : المنتخب المختار ، و بمعنى : الاختيار ، أو اسم منه ، كالطيرة من التطيُّر . الغَطَارِفَة جمع غِطْريف _ بالغين المعجمة المكسورة و الطاء المهملة _ بمعنى : السيد . الخَضَارِمَة _ بالخاء و الضاد المعجمتين _ جمع خضرم كزبرج : الواسع و الجواد و السيد الحمول والدعي و الماضي نصف عمره في الجاهلية و نصفه في الإسلام . الخضارمة : قوم من العجم خرجوا إلى بدء الإسلام فسكنوا الشام ؛ كذا في القاموس (1) . القَماقِمَة جمع القُمْقَام _ بالضم _ ، بمعنى : البحر الواسع العميق و السيد . الباهرات : من بَهَر القمرُ الكواكبَ ، كمنَعَ : أي غلب ضوؤه ضوءها . السابغات : من السُّبُوغ _ بالغين المعجمة _ بمعنى : الوسعة و الشمول . المحكمات في مقابل المتشابهات على ما في الآية : «مِنْهُ ءَايَ_تٌ مُّحْكَمَ_تٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَ_بِ وَأُخَرُ مُتَشَ_بِهَ_تٌ» (2) ، من الإحكام بمعنى الإتقان ، بمناسبة ما ذكر في معناه الاصطلاحي هو : ما يكون محفوظا من النسخ أو الالتباس ، فذلك نحو إتقان له . الذاريات : هي الرياح تذرو الشيء ذروا ، أي تنسفه . و عن أمير المؤمنين عليه السلام : الذاريات في السحاب ، و الجاريات هي السفن ، و المُقَسِّمات اُمراءُ الملائكة (3) . العاديات في قوله تعالى : «وَ الْعَ_دِيَ_تِ ضَبْحًا» (4) من العَدْو ، بمعنى الوثوب و الحركة المخصوصة . و الضَّبْح _ بالضاد المعجمة و الحاء المهملة _ : صَداء البعير أو الفرس من شدة العَدْو . تدلّى في الآية : «دَنَا فَتَدَلَّى» (5) من التدلّي ، و هو إرسال الثمرة مع التعلق . القاب في «قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» (6) بمعنى : المقدار ، كالقيد و القيس . النَّوى _ بفتح النون _ : البُعد و المكان و التجول من مكان إلى آخر . الرَّضْوى : جبل بالمدينة . ذي طُوى _ بفتح الطاء و الضم _ : أشهر موضع في الحرم بقرب مكة بما يقرب من فرسخ ، و يُعرف ب_ « الزاهر » في طريق التنعيم . الحسيس : الصوت الخفي . و النجوى : ما أسرَّ واحدٌ إلى آخر .

.


1- . القاموس المحيط ، ج 4 ، ص 108 ، و كذا فى الصحاح ، ج 5 ، ص 1914 ، لسان العرب ، ج 12 ، ص 186 ، تاج العروس ، ج 8 ، ص 281.
2- . سورة آل عمران ، الآية 7 .
3- . الغارات ، ج 2 ، ص 737 ، الاحتجاج ، ج 1 ، ص 386 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 322 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 158 . و ليس فيها لفظة « اُمراء » .
4- . سورة العاديات ، الآية 1 .
5- . سورة النجم ، الآية 8 .
6- . سورة النجم ، الآية 9 .

ص: 101

الإعراب :قوله : « بأبي أنت و اُمّي » الباء للتفدية ، إلا أنّ أكثر النحويين لم يذكرها من جملة معاني الباء كابن الحاجب و ابن هشام في الكافية و المغني ، و لعلهم أدرجوها في التعدية ؛ نظرا إلى أن الفعل المقدَّر في مثل « بأبي هو فداك أو مفدَّى » يتعدى بالباء . إلا أن باء التعدية لا تدخل على الفاعل ، فالأولى إدراجها في الزائدة ، فالباء في « فداك بأبي » زائدة كما في «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا» (1) . و حيث إنه لا يجامع الباء ذكرَ المتعلَّق فهو نائب عنه أصلاً ، اُطلق عليه باء التفدية لقيامه مقام مادة الفداء . و هل التقدير « فداك » أو « مفدَّى » ؟ و جهان بل قولان : فعلى الثاني يكون «بأبي» مع متعلقه المحذوف خبرا مقدما ، و أنت مبتدأ ؛ و على الأول «بأبي» فاعل الفعل المحذوف ، و أنت تأكيد عن المفعول المحذوف . و كون ضمير الرفع تأكيدا عن ضمير النصب المتصل كثير ، كما في قوله تعالى : «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (2) على بعض الوجوه ، و قوله تعالى : «إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ» (3) بناءً على نصب أقلَّ ؛ فإن «أنا» تأكيد عن مفعول «تَرَنِ» . و يمكن لنا اعتبار وجه لطيف في المقام ، بأن نقول : الباء في « بأبي » للبدلية ، و هو خبر مقدَّم ، و أنت مبتدأ مؤخر ؛ يعني : إنك مبدَل بأبي فيكون أبي بدلاً عنك ، فيفيد معنى التفدية بالالتزام ؛ حيث إن الفداء بدل المفدَّى منه . أو يكون المعنى : أنت بدل أبي ؛ على مذاق النحويين من كون المبدَل منه مع البدل بحكم السقوط ، و هو بمعنى الفدائية . و على أيّ تقدير فلا يُذكر فعل الفداء مع الباء أصلاً . و أما الآية الشريفة : «وَ فَدَيْنَ_هُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (4) فليس الباء في « بذبح » للتفدية ليكون نقضا لما ذكرنا ، بل المستفاد من أكثر الأخبار الواردة في تفسيرها أن المراد من « الذبح العظيم » الحسين عليه السلام ، فلا وجه حينئذ لتكون الباء للتفدية ؛ فإن المفدَّى أفضل من الفداء يقينا . و هل يرضى مؤمن أن يكون إسماعيل أفضل من الحسين عليه السلام ، فالباء للسببية ؛ يعني : إنا أرسلنا الكبش فداءً لإسماعيل به سبب الذبح العظيم ، يعني : إنّ عنوان الذبيحية قد كان مختوما باسم الحسين و مدَّخرا له عليه السلام ، فلذا أخّرنا هذه القضية ، أو أرسلنا الفداء له به سبب بكاء إبراهيم الخليل على الحسين الذي هو ذبح عظيم ؛ على ما في الخبر المروي عن الرضا عليه السلام (5) . قوله : « و نفسي لك الوقاء » نفسي مبتدأ ، و «الوقاء» خبره ، و «لك» متعلق به ، على أن المصدر بمعنى اسم الفاعل ، أي : نفسي واقٍ لك و حامٍ . قوله : « يا ابن خيرة المهذبين » في بعض النسخ بتعريف « الخيرة » ، و في بعضها مجردا عن اللام ، و هو أوضح ؛ لأن « الخيرة » ليس جمعا كسائر أخواته ، مثل « الهداة » و « السادة » و غيرهما ، بل مفرد كما يستفاد من قوله : « محمد خيرة الخلق » ، و من قول السجاد عليه السلام : أنا الخيرة بين الخيرتين (6) ، فهو بمعنى المختار و المنتخب . فلو كان معرَّفا باللام فلا تصحّ الإضافة ، على أن توصيفه ب_ « المهذَّبين » لا يطابق قاعدة الوصف من التطابق على الموصوف في الإفراد و الجمعية . قوله : « لدى اللّه لعليٌّ حكيمٌ » إتيان اللام في الخبر المجرَّد عن « إنّ » مبني على لغة ، كما في قول الشاعر : * اُمُّ الحُلَيْس لعجوزٌ شَهْرَبَة (7) * و لعل النظر إلى أصل الكلام ؛ حيث إنّه مقتبس من الآية الشريفة : «وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَ_بِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» (8) في سورة الزخرف ، و دخول اللام في الأصل بملاحظة « إنّ » ، فلم يتغيّر في الحكاية تبعا ؛ إذ المحكي لا يتغير ، و إن كان يرد عليه التغير في لفظ « لدى اللّه » لا يناسب الحكاية ؛ لكونه في الأصل « لدينا » . قوله : « فكان قاب قوسين » اسمُ كان ضمير راجع إلى الدنوّ المستفاد من « دنا » ، و «دنوّا» مفعول مطلق و يتقيه بالاقتراب من العلي الأعلى بيان فرع الدنوّ ؛ لرفع توهم الدنو من جبرئيل و غيره ، غاية الأمر إرادة القرب المعنوي من الدنو . قوله : « أين استقرت بك النوى » في محل المفعولين ل_ « شعري » ؛ لأنه بمعنى العلم ، إلا أنه قد عُلِّق به سبب الاستفهام عن المفعولين .

.


1- . سورة الرّعد ، 43 ، سورة الإسراء ، الآية 96 .
2- . سورة يوسف ، الآية 98 ، سورة القصص ، الآية 16 ، سورة الزمر ، الآية 53 .
3- . سورة الكهف ، الآية 39 .
4- . سورة الصّافات ، الآية 107 .
5- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص187، باب 17، ح 1؛ الخصال، ج 58 ، ح 79؛ بحار الأنوار ، ج12، ص 124 ، ح 1.
6- . مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 718 مادة «خير » .
7- . نقله في الصحاح ج 1 ص 159 مادة «شهرب » ؛ لسان العرب ، ج 1 ، ص 510 .
8- . سورة الزخرف ، الآية 4 .

ص: 102

. .

ص: 103

البلاغة :قوله : « بأبي أنت و اُمّي » ربما يقال في أمثال هذه العبارات أنها مردَّدة بين الكذب و العقوق ، فإن كانت صادرة في حال حياة الوالدين فهو عقوق بالنسبة إليهما ؛ من حيث جعلاهما فداءً للآخر من دون إجازة منهما فضولاً . و إن كان بعد وفاتهما فهو كذب محض ؛ إذ لا معنى للفداء إلا تعريض الفداء للقتل ، و لا وجه له مع الموت ؛ لكونه تحصيل الحاصل . مع أنه ربما كان الفداء في أمثالهما أفضل من المفدَّى له ، مثلاً في قول العلياء زينب الكبرى _ سلام اللّه عليها _ في مرثية أخيها الحسين عليه السلام : بأبي من هو لا جريح فيداوى ... الخ (1) . و الذي يمكن أن يُجاب بحيث يندفع الإشكال بحذافيره ، أن يقال : كون هذه العبارات و أمثالها كناية عن إنشاء المدح للمفدَّى له ، و الغرض إظهار الإخلاص و المحبة من القائل ، فالغرض من الكناية _ التي هي ذِكر اللازم و إرادة الملزوم أو العكس على الخلاف _ هو إظهار مراتب المحبة و الخلوص . و قد ذكروا الفرق بين المجاز و الكناية : أن المَجاز إرادة اللازم مع القرينة الصارفة عن المعنى الأصلي الذي هو الملزوم ، و الكناية إرادة اللازم مع جواز إرادة الملزوم لا وجوبه و تعينه ، ففي قولك « زيدٌ كثيرُ الرماد » الغرض إرادة معنى السخاوة الملزومة أو المستلزمة لكثرة الرماد و إن لم يكن له رماد ، كما أن « طويلُ النجاد » كناية عن الشجاعة و إن لم يكن له نجاد ، و هكذا . فاندفع بهذا إشكالات عديدة ربما صارت مطارح الأنظار في الفقه و غيره ، مثلاً لو قال رجل لآخر : « يا ابن الفاعلة » أو « ملعون الوالدين » فهل هو قذف للأبوين أو شتم لهما أو هو شتم و إنشاء ذم للمخاطب و المقول فيه فقط ؟ و حيث إنّ في الكناية جواز إرادة المعنى الأصلي مع المعنى الكنائي لا وجوبه ، فالقدر المتيقَّن هو الشتم للمقول فيه ؛ فإن خبث الأبوين لكونه غالبا يظهر في الأولاد _ لكون الإناء يترشَّح بما فيه ، و إن الولد سرّ أبيه ، و لا تلد الحية إلا الحية _ فبين خبث الأبوين و خبث الأولاد ملازمة غالبا ، فاُريد اللازم . فلا يلزم الحدّ للقذف ؛ لعدم الصراحة و اليقين ، و «الحدود تدرأ بالشبهات» . فإذا كان الأمر كذلك في طرف الذم فكذلك المدح ؛ حيث إنّ الرجل في مقام المحبة لشخص آخر بصدد البذل له بجميع ما يتعلق به من أمواله و أعز الأنفس عليه من الوالدين و الأولاد ، و بالأخرة نفسه التي هي أقرب إليه من جميع من سواه ، و كل هذا كاشف عن نوع صميمية للقائل في حق المقول فيه ، و ليس هذا إلا لاستعداد المقول فيه في نظر القائل لهذه المراتب ، فهذا هو إنشاء المدح ، فالمقصود هو المعنى الكنائي ، فلا يكون عقوقا و لا كذبا و لا تفدية الأفضل للمفضول ؛ كما هو واضح للمتأمل . قوله : « يا ابن السادة المقرَّبين » الخ . هذه العبارات المشتملة على الحقيقة و المجاز من حيث استعمال البعض في المعاني الموضوع لها _ كأكثر الفقرات _ و بعضها في المعنى المجازي كقوله يا ابن الطور و العاديات ؛ فإنّ «وَ طُورِ سِينِينَ» (2) في سورة التين قد فُسِّر بالكوفة (3) ، و بعلاقة الحالّ و المحل قد عُبِّر بالكوفة عن أمير المؤمنين عليه السلام ، كما قد عُبِّر بمكة و منى في قول السجاد عليه السلام : أنا ابن مكة و منى ، (4) عن النبي صلى الله عليه و آله . و لا يخفى أن الذي يلزم في التجوّز هو شدة العُلقة و الارتباط و كمال الاتحاد بين المعنى الحقيقي و المجازي ، بحيث يصح دعوى الاتحاد تنزيلاً ، كما قال الشاعر : رقَّ الزُّجاجُ و رقَّتِ الخمرُفتشابها و تشاكَلَ الأمرُ فكأنَّما خمرٌ و لا قَدَحٌو كأنما قَدَحٌ و لا خمرُ (5) فالعلائق المذكورة من المشابهة و الحلول و السببية و الجزئية و العموم و الخصوص و غير ذلك لا توجب صحة التجوّز ما لم تبلغ في الظهور و شدة الارتباط بهذه المثابة ، فليس كل مشابهة أو كل حلول و السببية مثلاً مصحِّحا للتجوز . أ لا ترى صحة التجوز في الأسد بالنسبة إلى الرجل الشجاع بمشابهة في الشجاعة لا في الجدار بالنسبة إلى الرجل الطويل لشبهه في الطول ؛ و الرقبة في العبد للجزء و الكل ، دون الأصبع مثلاً ؛ فإنّ أظهر أوصاف الأسد لمّا كان هو الشجاعة ، فقد اضمحلّت سائر الصفات في جنبها ، فليست الأسدية إلا بالشجاعة ، فمِن هنا صار الرجل الشجاع كأنه هو الأسد ، و كذا العبد لمّا كان أظهر أوصافه الرقية و الانقياد للمولى بواسطة حبل المالكية الذي هو في عنقه _ كما صار الحيوان بواسطة الزمام أو اللجام تحت سلطنة مالكه _ فالرقبة مظهر رقيته ، فكان تمام الملاك في العبودية . و كذلك العين في الرؤية ؛ لأنّ الأعمى لا يتمكن من المراقبة و المحافظة ؛ لعدم رؤيته من يرعى حمى الغير ، فالأصل فيه هو العين . و هذا معنى ما قيدوا به علاقة الجزء و الكل باشتراط استعمال الجزء في الكل بكونه مما يُنتفى بانتفائه الكل ، فالمدار و المعيار في صحة التجوز تحقق الاتحاد و لو تنزيلاً و ادعاءً بين المعنى الحقيقي و المجازي بأي معنى كان . و حيث إن ظهور شرافة مكة و منى و بروز احتراماتهما لأجل بيانات النبي صلى الله عليه و آله و انتسابه إليهما _ فكأن قوام مكة من حيث هي مكة لوجوده « ص » _ فصح إطلاق مكة عليه في قوله : يا ابن مكة و منى . و يمكن أن يكون النظر إلى مجرد الانتساب ، كما يقال : « فلان من أبناء البصرة أو الكوفة » أي من أهاليهما ؛ من جهة علاقة الحالّ و المحل ، كما في قوله تعالى : «وَ سْئلِ الْقَرْيَةَ» (6) أي أهلها . بقي الكلام في الغرض بأنّ النداء في هذه العبارات العديدة حقيقة كانت أو مجازا ؛ فإن المنادى هو المطلوب إقباله بالنداء؛ على ما قاله أهل العربية . و لكن الأغراض من النداء مختلفة ؛ فقد يكون المقصود منه التكلم ، و قد يكون منه الاستغاثة ، و قد يكون منه الحضور ليتعجب منه الناس ، و قد يكون المنظور منه التفجع و التوجع كما في الندبة . و الظاهر أنّ هذه ليس كل منها معنى آخر لحروف النداء ، بل من قبيل اختلاف الأغراض من النداء بحسب اختلاف الموارد ، و له نظائر في الموارد الاُخر ؛ فإن الاستفهام طلب الفهم ، فقد يكون الغرض منه الإنكار أو التوبيخ أو التقرير أو الإبهام أو الشك أو غير ذلك مما ذكروه في كتب العربية . و كيف كان فالظاهر كون الغرض من النداء في هذه العبارات هو البعث و التهييج و تحريص حجة العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ كي يدعو ربه فيستجاب له ، كما اُشير إليه في الفصل السابق ؛ مأخوذا من الآية الشريفة : «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ» (7) الخ . أ لا ترى أنه إذا كان رجل مظلوما ، و يراه رجل آخر مقتدر على رفع الظلم منه و هو من الشجعان و من نسل الشجعان و سليل الكرام ، فيناديه بأمثال العبارات التي يهيِّج له الحمية ، فيقول : «أيها الشجاع و ابن الشجعان الكرام ، أغثني» ، فيعلِّق الحكم على الوصف مشعرا بالعلية ، يعني : إنّ استغاثتي و التجائي بك لأجل الشجاعة الموروثة و الكرم المألوف من سلسلتك ؟ هذا ، و أمّا حمل هذه العبارات و أقسام النداء على الندبة _ و إن كان مناسبا لكون الدعاء مسمى بدعاء الندبة كما أشرنا إليه في المقدمة _ و لكن يبعّده وجهان : أحدهما : أن المندوب يُزاد الألف غالبا في آخره مع الهاء أو بدونها لاستطالة الصوت ، و هذه العبارات كلها خالية عنه . الثاني : أن هذه الأوصاف لا تلائم الندبة ، بل هي _ كما عرفت _ مهيِّجة للحميّة و مثيرة للغيرة و الحماسة .

.


1- . انظر : اللهوف ، ص 79 ( مطبعة مهر ) ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 59 ؛ العوالم ، ج 17 ، ص 303 .
2- . سورة التين ، الآية 2 .
3- . معاني الأخبار ، ص 365 ؛ بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 77.
4- . المناقب لابن شهرآشوب ، ج 3 ، ص 305 ، و قد نطق به الإمام الحسن السبط عليه السلام أيضا حين قال له معاوية بعد الصلح : اذكر فضلنا كما في الأمالي للصدوق ، ص 245 و تحف العقول ، ص 232 و غيرهما .
5- . البداية و النهاية ، ج 11 ، ص 361 ؛ بحار الأنوار ، ج 55 ، ص 48 .
6- . سورة يوسف ، الآية 82 .
7- . سورة النمل ، الآية 62 .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

. .

ص: 107

المعنى :و حيث إن رجلاً لو كان مظلوما و سيّده غاب عنه لا يدري [ أين ]محله ، فهو من كثرة الظلم و شدة ما يرد عليه يتفحص و يتجسس كل نقطة و مكان من المظانّ المحتملة ، فإذا وجد سيده فبعد إظهار فدويته و عرض إرادته و خدماته يلتجئ إليه و يستغيث به و يخاطبه و يناديه بما يهيّج به حميَّتَه ، فإنْ نال مقصوده و إلا فيلتجئ بمن هو أعلى منهما ، و كلهما مطيعان له ، و الأمر موكول إلى إرادته السنية . فكذلك الداعي بهذا الدعاء لفرط الابتلاء في الغيبة الكبرى يتفحص عن سيده بتعبيراته الأولية بعبارات الاستفهام بقوله : «أين أين» إلى أن يصل بمقام قربه و الاستعداد ، لحضرته ، و كأنه وجده ، فيظهر فدويته بقوله : « بأبي أنت و أمّي » ، ثم يناديه بهذه العبارات . قوله : « يا ابن الصراط المستقيم » الصراط المستقيم إشارة إلى الآية الشريفة : «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» (1) . أمّا معنى الهداية إلى الصراط ، فربما يصدر من بعض الجهّال المعاندين و أبالسة الإنس سرّاق الدين بعض الكلمات في أمثال هذه الآيات بتشكيك ضعفاء العقيدة من المسلمين بمثل هذه الشبهات الواهية ، فيقول مثلاً : «إنك لو كنت على الهداية فما معنى الدعاء ؟ لكونه حينئذ تحصيلاً للحاصل ، و إلا فأنت على ضلالة ! إذ هما ضدان بل نقيضان لا يجتمعان و لا يرتفعان» . و جوابه واضح ؛ فإنّ العلة المحدثة ليست مبقية ، فكما أن حدوث الممكنات لا بدّ له من علة فكذلك بقاؤها . و معنى قيُّومية الواجب تعالى هو إبقاء الموجودات على حالة الوجود ؛ لأن علة الاحتياج إلى الواجب في الممكنات على التحقيق هو الإمكان لا الحدوث . فالهداية كما أنها في بدو الحدوث مفتقرة إلى مشيئة الباري تعالى فكذا في بقائها ، فالسؤال في هذه بالنسبة إلى البقاء ؛ كما في الصافي (2) عن أمير المؤمنين عليه السلام : يعني أدم لنا توفيقك الذي أطعناك به في ماضي أيامنا حتى نطيعك كذلك في مستقبل أعمارنا . انتهى . و بتقريب آخر نقول : إن الهداية قد تكون بمعنى إراءة الطريق كما في قوله تعالى : «إِنَّا هَدَيْنَ_هُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» (3) ، و قد يكون بمعنى الإيصال إلى المطلوب كما في قوله تعالى : «إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» (4) ؛ حيث إنّ إراءة الطريق كان من وظائف النبي « ص » ، فالمنفي في الآية هو الإيصال المسبَّب عن التوفيق الرباني ، فليس كل مهتدٍ في البدو واصلاً إلى المطلوب _ و هو الجنة _ حتى يثبت و يستمر على دينه ، و يكون راسخا في إيمانه إلى الموت ، و هو بتوفيق اللّه سبحانه . فالدعاء في الآية سؤال ذلك التوفيق و الإدامة في الهداية . وأمّا الصراط في الآية فعلى ما في الصافي (5) عن المعاني (6) عن الصادق عليه السلام : هي الطريق إلى معرفة اللّه تعالى ، و هما صراطان : صراط في الدنيا ، و صراط في الآخرة ؛ فأمّا الصراط في الدنيا فهو الإمام المفترض الطاعة ، من عرفه في الدنيا و اقتدى بهداه مرّ على الصراط الذي هو جسر جهنم في الآخرة ، و من لم يعرفه في الدنيا زلّت قدمه عن الصراط في الآخرة فتردّى في نار جهنم . انتهى . فقد استفيد من هذا الخبر أنّ صراط الدنيا مقدمة لصراط الآخرة الذي هو أدقّ من الشَّعر و أحدّ من السيف ، و الناس مختلفون في سلوكه بين مسرع في السير كالبرق الخاطف و مبطئ فيه ، إلى أن يصير بعضهم يمشي على أربع . و مبنى الاختلاف اختلافهم في مراتب الولاية . و لا يخفى أن كونه مستقيما بالنسبة إلى السالك لهذا الصراط ؛ حيث إنّ الاستقامة حدّ الاعتدال بين الإفراط و التفريط ، و ميزان عدل مانع من الانحراف إلى اليمين و اليسار ؛ «لاَّ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ» (7) ، و قد بيّنه اللّه سبحانه بعد ذلك بقوله تعالى : «لاَّ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ» (8) ؛ فإن النعمة من المطْلقات المحمولة على الفرد الأكمل المشار إليه في الآية : «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (9) و في قوله : «ثُمَّ لَتُسْئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» (10) على ما قاله الرضا عليه السلام (11) معاتبا لمن فسّره بالطعام و الشراب : بأن اللّه شأنه أجل من محاسبة الطعام و الشراب كما لا يحاسبه أدنى إنسان يرد عليه الضيف ، بل المراد نعمة الولاية . و قد اُشير إليه أيضا في الآية الاُخرى الواردة في قضية غدير خم «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» (12) . فإذا عرفتَ هذا فقد تبيَّن لك أن المراد من المنعَم عليهم : الذين تفضَّل عليهم اللّه _ سبحانه و تعالى _ بإمامة أمير المؤمنين عليه السلام ، ثم وصفهم اللّه بحدّ التوسط و الاعتدال بعدم التفريط و الإفراط ؛ فإن الناس _ كما أنهم في حق عيسى روح اللّه قد انحرفوا عن الدين ؛ تارة بالتفريط كاليهود حيث إنهم من شدة العداوة قد نسبوا إلى اُمّه ما لا يناسب عصمتها وخدارتها ، و اُخرى بالإفراط كالنصارى إذ قالوا باُلوهيته _ فالمغضوب عليهم هم اليهود على ما يُستفاد من آية : «مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ» (13) ، والضالين هم النصارى ؛ حيث قال فيهم : «قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرًا» (14) . فكذلك في حق أمير المؤمنين عليه السلام على ما قال النبي صلى الله عليه و آله : يا علي ، هلك فيك اثنان : محب غال ، و مبغض قال (15) . و إنما الناجي من اعتدل و استوى و سلك الصراط المستقيم ، و هو الطريق الأوسط . و إلى بعض ما أشرنا إليه يشير ما في الصافي (16) عن القمي (17) عنه عليه السلام : إن «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» النصّاب ، و «الضَّآلِّينَ» أهل الشكوك الذين لا يعرفون الإمام عليه السلام . قوله : « يا ابن النبأ العظيم » النبأ العظيم في قوله تعالى : «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» (18) قد يُفسَّر بالبعث ؛ لوقوع الاختلاف فيه ، و لكن النبأ العظيم الذي قد عظم الاختلاف فيه مسألة الإمامة و الولاية ، [ لا ] سيما في مادة أمير المؤمنين عليه السلام ، ففي الصافي (19) عن العيون (20) عن الصادق عن آبائه عن الحسين بن علي عليهم السلامقال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : يا علي ، أنت حجة اللّه ، و أنت باب اللّه ، و أنت الطريق إلى اللّه ، و أنت النبأ العظيم ، و أنت الصراط المستقيم ، و أنت المثل الأعلى . انتهى . قوله : « يا ابن من هو في أم الكتاب » الخ ، إشارة إلى آية الزخرف : «وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَ_بِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ» (21) ، فالضمير في « إنه » و إن كان راجعا في الظاهر إلى القرآن المذكور في السابق ، فإنّ شأنه رفيع ، و مضامينه حكمة ؛ و لكن حيث إنّ القرآن الناطق هو إمام العصر ، و أبو الأئمة و سيدهم هو أمير المؤمنين ، عليه فلا يبعد أن يكون المذكور في «لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ» العلي الاسمي لا الوصفي ؛ ففي الصافي (22) عن المعاني (23) عن الصادق عليه السلام : هو أمير المؤمنين عليه السلام في أمّ الكتاب ، يعني في الفاتحة ؛ فإنه مكتوب فيها في قوله تعالى : «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» ، قال : الصراط المستقيم هو أمير المؤمنين عليه السلام و معرفته . انتهى . قوله : « يا ابن النعم السابغات » إشارة إلى الآية الشريفة : «وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً» (24) ؛ فإن النعمة الباطنة _ على ما سبق _ هو الإمام عليه السلام ، [ لا ]سيما الإمام الغائب عجل اللّه فرجه . قوله : « يا ابن طه و المحكمات ، يا ابن يس و الذاريات ، يا ابن الطور و العاديات » . أما كون « طه » و « يس » من أسماء النبي صلى الله عليه و آله فواضح ، ففي الصافي (25) عن المعاني عن الصادق عليه السلام : و أما طه اسم من أسماء النبي ، و معناه يا طالب الحق الهادي إليه . و عن القمي (26) عنهما عليهماالسلام قالا : كان رسول اللّه إذا صلّى قام على أصابع رجليه حتى تورم ، فأنزل اللّه تعالى «ط_ه» بلغة طيِّ : «يا محمّد» ، «مَآ أَنزَلْنَا» (27) الآية . و في الصافي (28) عن المعاني (29) عن الصادق عليه السلام : و أما «يس» فاسم من أسماء النبي ، و معناه : يا أيها السامع للوحي . ثم إنك قد عرفت تفسير المحكم و المتشابه ، و لكن في الصافي (30) عن الكافي (31) و العياشي (32) عنه : إن المحكمات أمير المؤمنين و الأئمة عليهم السلام ، و المتشابهات فلان و فلان . انتهى . و لعل التعبير بالمحكمات عن الأئمة _ سلام اللّه عليهم _ لكونهم اُمّ الكتاب و أساس القرآن و القرآن الناطق ، فكما أن المتشابهات لا بدّ أن ترجع بالأخرة إلى المحكمات ، فكذا غير الأئمة إذا اختلفوا في أمر لا بدّ أن يرجعوا إليهم ، فهم رافعوا الخلاف . و أما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون أعداءهم _ وهم المتشابهات _ ابتغاء الفتنة . هذا كله واضح على ما بينّا السرّ في التخصيص بابن طه و يس و المحكمات ، و أمّا «الذاريات» فلم أجد السر مستقيما بالنسبة إلى هذه العبارات إلا بنحو تكلف و تأويل ، فإن «الذَّ رِيَ_تِ» _ على ما فسّروها _ الرياح تذرو التراب وغيره ، و «فَالْحَ_مِلَ_تِ وِقْرًا» السحب الحاملات للأمطار ، و «فَالْجَ_رِيَ_تِ يُسْرًا» السفن الجارية في البحر بسهولة ، و «فَالْمُقَسِّمَ_تِ أَمْرًا» الملائكة التي تقسم الاُمور من الأرزاق و الآجال و غيرها ؛ كذا في الصافي (33) عن القمي (34) عن الصادق عن أمير المؤمنين عليه السلام . و طريق التأويل : أن اختيار كل منها إلى الإمام المتصرِّف في عالم الإمكان ؛ كما اُشير إليه في الدعاء (35) : بوجوده ثبتت الأرض و السماء ، و بيُمنه رزق الورى . و يحتمل أن تكون الإشارة إلى سورة «الذاريات» بمناسبة الآية الاُخرى المشتملة _ بواسطة القسم _ على الأهمية في المسألة ؛ حيث قال : «وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْحُبُكِ * إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ * يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ» (36) . و « ذات الحبك » جمع حبيكة أي الطريقة ؛ كما في القاموس (37) ، أو ذات الحسن و الزينة كما في المجمع عن أمير المؤمنين عليه السلام . فالقول المختلف الذي اختلفوا فيه و لم يتحملوا لثقله و صعوبته هو الولاية و الإمامة ؛ كما في الصافي (38) عن الكافي (39) عن الباقر : «لَفِى قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ» في أمر الولاية ، قال : من اُفِكَ عن الولاية اُفِكَ عن الجنة . و لا يخلو هذا المعنى أيضا من تكلف ، كما أن كونه «ابن العاديات» غير خال عن التكلف ؛ فإنّ العاديات على ما في تفسير الصافي (40) و غيره (41) خيل الغزاة في غزوة وادي اليابس ، و التوصيف ب_ «فَالْمُورِيَ_تِ قَدْحًا» (42) لانقداح النار من سنابك الخيل من شدة العَدْو و كون الأرض ذات حجارة . و حيث إنّ الأوَّلين قد انهزم كل منهما في رئاسة الجند ، فبعث النبي صلى الله عليه و آله عليا أمير المؤمنين عليه السلام في الثالثة ، فصار الفتح معه ، و رجع مظفَّرا منصورا مع غنائم كثيرة ، حتى أنه قال الصادق عليه السلام : ما غنم المسلمون بغنيمة أكثر منها إلا في خيبر فتحا (43) . صار الفتح باسم أمير المؤمنين فاختصت السورة به عليه السلام . أمّا كونه ابن الطور فلا مناسبة مع سورة الطور ؛ على ما هو واضح للمتأمل في عباراته و فقراته . إلا أنّ «طور سينين» في سورة التين قد فُسّر بتفاسير متعددة ؛ منها _ على تفسير البلدان _ تفسيره بكوفة ، كما أن «التين» هو المدينة ، و «الزيتون» هو بيت المقدس ، و «البلد الأمين» مكة ؛ كما في الصافي (44) عن الخصال (45) و المعاني (46) عن الكاظم عليه السلام . و منها _ على تفسير الأشخاص _ تفسيره بأمير المؤمنين عليه السلام ، و التين و الزيتون الحسنان ، و البلد الأمين رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؛ كما في الصافي (47) عن المناقب (48) عن الكاظم عليه السلام . ثم اعلم أنه قد ينزَّل العالم بالشيء منزلة الجاهل ؛ لعدم مشيه مشي العالم ، كما قاله علماء المعاني ، و ذكروا له النظير قوله تعالى حكايةً عن موسى : «هِيَ عَصَايَ أتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي» (49) الآية ؛ فإنّ الخبر لا بدّ له من فائدة أو لازمها ، و الفائدة العلم بالحكم ، و اللازم كون المتكلم عالما به ، و كلاهما معلومان للّه تعالى ، و لكن حيث سأل و استفهم بقوله : «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَ_مُوسَى» (50) فكأنه لم يمش مشي من يعلم ، إذ سأل عن ذلك ، فعومل معه كذلك . و قد يُنزَّل مطلق وجود الشيء منزلة عدمه ؛ لعدم بروز آثار الوجود منه ، كما يقال : « رجل عديم النفع ؛ هو و العدم سواء! » . فإذا عرفت ذلك ، فإن النادب الداعي المنادي لإمام عصره _ عجل اللّه تعالى فرجه _ بهذه العبارات المهيجة للحمية و المثيرة للغيرة ، لما لم يجد مجيبا لندائه و لا مستمعا إلى دعائه ، فأيس من ذلك ، و جدَّد الاستفهام عن مكانه كما كان مستفهما و متفحصا قبل ذلك ، فقال : « ليت شعري أين استقرت بك النوى » ؛ فإن معتقدنا معشر الإمامية أن إمام العصر يَعلم استغاثة المستغيث ؛ كما في بعض الزيارات : أشهد أنك تسمع كلامي و ترد سلامي ، و لكنه لعدم الجواب نُزِّل منزلة من فُقد أو غاب ، فتمنَّى العلم بموضعه و محل غيبته . و حيث إنه _ عجل اللّه فرجه _ قد اختفى من الناس خوفا منهم ، و الاختفاء يستلزم الغيبة و بُعد الفاصلة ، فكأن بُعد الفاصلة قد مكَّنه في أبعد المواضع و أخفاها عن أنظارهم ، فصح نسبة ذلك إلى النوى في قوله : « أين استقرت بك النوى » . و هذا معنى عامٌّ كلي يحتمل المواضع العديدة و النقاط الكثيرة ، [ لا ]سيما بعد ضم ما بعده حيث قال : « بل أيّ أرض تقلك أو ثرى » ، و الثرى إما مرادف للأرض و إما الأرض الندية على ما في القاموس (51) ، فيكون إشارة إلى السواحل أو الجزائر ؛ على ما في خبر علي بن صالح المازندراني و قضية الجزيرة الخضراء كما في ثالث عشر البحار (52) ؛ فإنّ الجزيرة لكونها محاطة بالماء تكون ندية لا محالة . أو إشارة إلى الأراضي المنخفضة كالسرداب الذي غاب عليه السلام فيه على ما في بعض الأخبار ، حتى أن الناصب العنيد ابن حجر قد استهزأ بشعره العربي الذي قال فيه : ما آن للسرداب أن يلد الذيجعلتموه بزعمكم انسانا و على عقولكم العفاء لأنكمثَلَّثتُم العنقاء و الغيلانا نعم قد كانت العبارة الاُولى أعم من حيث الاشتمال على الأرض و السماء ، فخصّت في العبارة اللاحقة بالأرض و الثرى ، ثم قد زاد التخصيص في العبارة الثالثة حيث قال : « أ برضوى أم بغيرها أم ذي طوى » ، فخصص « الرضوى » و هي جبل بالمدينة على ما في المجمع (53) ، و « ذي طوى » هو موضع بمكة ؛ على ما في القاموس (54) ، زيادة في التخصيص و تقريب إلى التعيين ، إلا أنه لكونه منافيا لما هو المأمور به من إخفاء محل غيبته ، فزيد في الأثناء ما يزيد الإبهام ؛ فإن غيرها غير معلوم ؛ لصحة صدق غير الرضوى على الأمكنة المتعددة . أمّا تعيين « الرضوى » أو « ذي طوى » فعلى طبق بعض الأخبار ، و يكفي في الرضوى ما في البحار (55) عن غيبة الطوسي (56) عن عبد الأعلى قال : خرجت مع أبي عبد اللّه عليه السلام ، فلما نزلنا الروحاء نظر إلى جبلها مطلاً عليها ، فقال لي : ترى هذا الجبل ؟ هذا جبل يدعى برضوى من جبال فارس ، أحبّنا فنقله اللّه إلينا ، أما إنّ فيه كل شجر مطعم و نعم أمان للخائف _ مرتين _ أما إنّ لصاحب هذا الأمر فيه غيبتين ؛ واحدة قصيرة ، و الاُخرى طويلة . انتهى . حتى أن الكيسانية لقولهم بإمامة محمد بن الحنفية و كونه الغائب المنتظر قد قال قائلهم _ كالسيد الحميري قبل تَبَصُّرِه _ ما يؤيد ذلك ، فقال تارة فيما قال : و سبطٌ لا يذوق الموتَ حتىيقودَ الجيشَ يقدمُه اللواءُ تغيَّب لا يرى عنّا زمانابرضوى عنده عسلٌ و ماءُ (57) و لكن بعد تبصره ببركة جعفر الصادق عليه السلام فقال : فلستُ بغالٍ ما حَيِيْتُ و راجعإلى ما عليه كنتُ اُخفي و اُضمرُ و لا قائلاً حيٌّ برَضْوى محمدو إن عاتب جُهّال مقالي و أكثروا (58) و أما « ذي طوى » فقد ورد فيه في البحار (59) عن العياشي (60) عن عبد الأعلى الحلبي قال أبو جعفر عليه السلام : يكون لصاحب هذا الأمرغيبة في بعض هذه الشِّعاب _ ثم أومأ بيده إلى ناحية ذي طوى _ حتى إذا كان قبل خروجه بليلتين . الحديث . قوله : « عزيزٌ عليّ أن أرى الخلقَ و لا تُرى » لا يخفى أنه _ عجل اللّه تعالى فرجه _ مع قربه من الخلق بعيد عن أنظارهم ، فيراهم و لا يرونه ، و قد ورد في هذا المطلب أخبار كثيرة ، منها ما في البحار (61) عن الكافي (62) عن أبي عبد اللّه عليه السلام في بيان أن لصاحب الأمر سننا من سنن الأنبياء ... إلى أن قال : و أما سنته من يوسف فالستر ، جعل اللّه بينه و بين الخلق حجابا يرونه و لا يعرفونه ... الحديث .

.


1- . سورة الفاتحة ، الآية 6 .
2- . الصافي ، ج 1 ، ص 85 ؛ و انظر : معاني الأخبار ، ص 33 ، ح 4 .
3- . سورة الإنسان ، الآية 3 .
4- . سورة القصص ، الآية 56 .
5- . الصافي ، ج 1 ، ص 85 .
6- . معاني الأخبار ، ص 32 باب معنى الصراط ، ح 1 .
7- . سورة النور ، الآية 35 .
8- . سورة الفاتحة ، الآية 7 .
9- . سورة الضحى ، الآية 11 .
10- . سورة التكاثر ، الآية 8 .
11- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 137 ، ح 8 .
12- . سورة المائدة ، الآية 3 .
13- . سورة المائدة ، الآية 60 .
14- . سورة المائدة ، الآية 77 .
15- . نهج البلاغة ، ج 4 ، ص 28 ، حكمة 117 بلفظ : « هلك فيَّ . . » ، و كذا في عيون الحكم و المواعظ للواسطي ، ص 511 .
16- . الصافي ، ج 1 ، ص 87 .
17- . تفسير القمي ، ج 1 ، ص 29 .
18- . سورة النبأ ، الآيتان 1 _ 2 .
19- . الصافي ، ج 5 ، ص 273 .
20- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 9 ، ح 13 .
21- . سورة زخرف ، الآية 4 .
22- . الصافي ، ج 4 ، ص 384 .
23- . معاني الأخبار ، ص 33 ، ح 3 .
24- . سورة لقمان ، الآية 20 .
25- . الصافي ، ج 3 ، ص 299 ؛ كشاف القناع ، ج 3 ، ص 28 ؛ معاني الأخبار ، ص 22 ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 86 ؛ نور الثقلين ، ج 3 ، ص 367 .
26- . تفسير القمي ، ج 2 ، ص 57 ؛ البرهان ، ج 3 ، ص 29 ؛ حلية الأبرار ، ج 1 ، ص 244 ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، 85 ، ح 2 .
27- . سورة طه ، الآيتان 1 _ 2 .
28- . الصافي ، ج 4 ، ص 244 .
29- . معاني الأخبار ، ج 22 ؛ بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 86 ، ح 4 .
30- . الصافي ، ج 1 ، ص 318 .
31- . الكافي ، ج 1 ، ص 415 ، ح 14 .
32- . تفسير العياشي ، ج 1 ، ص 162 ، و انظر : الصراط المستقيم ، ج 1 ، ص 292 .
33- . الصافي ، ج 5 ، ص 67 .
34- . تفسير القمي ، ج 2 ، ص 327 .
35- . يريد دعاء العديلة .
36- . سورة الذاريات ، الآيات 7 _ 9 .
37- . القاموس المحيط ، ج 3 ، ص 297 ؛ تاج العروس ، ج 7 ، ص 177 .
38- . الصافي ، ج 5 ، ص 69 .
39- . الكافي ، ج 1 ، ص 422 ، ح 48 .
40- . الصافي ، ج 5 ، ص 360 .
41- . بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 68 .
42- . سورة العاديات ، الآية 2 .
43- . تفسير القمي ، ج 2 ، ص 438 ؛ تفسير فرات الكوفي ، ص 602 ؛ الصافي ، ج 5 ، ص 365 ؛ بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 73 .
44- . الصافي ، ج 5 ، ص 346 .
45- . الخصال ، ص 225 .
46- . معاني الأخبار ، ص 364 ، ح 1 .
47- . الصافي ، ج 5 ، ص 346 .
48- . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 259 .
49- . سورة طه ، الآية 18 .
50- . سورة طه ، الآية 17 .
51- . القاموس المحيط ، ج 4 ، ص 308 .
52- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 159 ، باب 24 .
53- . مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 189 مادة «رضو» .
54- . القاموس المحيط ، ج 4 ، ص 358 قال : و «ذو طوى» موضع قرب مكة .
55- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 153 ، ح 7 .
56- . الغيبة للطوسي ، ص 163 ، ح 123 .
57- . كمال الدين ، ص 32 ؛ الصراط المستقيم ، ج 2 ، ص 268 ؛ مدينة المعاجز ، ج 5 ، ص 380 .
58- . كمال الدين ، ص 34 ؛ بحار الأنوار ، ج 47 ، ص 317 ؛ بشارة المصطفى ، ص 430 .
59- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 341 ، ح 91 .
60- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 56 ، ح 49 ؛ و انظر : الغيبة للنعماني ، ص 182 .
61- . بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 224 ، ح 10 .
62- . لم نجده في الكافي ، و نقله في كمال الدين ، ص 351 ، ح 46 ؛ و انظر : معجم أحاديث الإمام المهدي عليه السلام ، ج 3 ، ص 396 _ 397 .

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

الترجمة :پدرم فداى تو و مادرم و نفس من براى تو است نگهدار و حمايت كننده ، اى پسر آقايان مقربين ! اى پسر نجيبان محترمين ! اى پسر هدايت كنندگان كه هدايت يافته اند ! اى پسر برگزيده پاكيزگان ! اى پسر آقايان نجباء ! اى پسر سادات برگزيده ! اى پسر سخاوتمندان عزيز ! اى پسر پاكيزگان بزرگ ! اى پسر ماه هاى روشنى دهنده ! اى پسر چراغ هاى نور افكنده ! اى پسر تير شهاب هاى سوراخ كننده ! اى پسر ستاره هاى درخشنده ! اى پسر راه هاى آشكار ! اى پسر نشان هاى واضح ! اى پسر علم هاى كامل ! اى پسر طريق هاى مشهوره ! اى پسر علامت هاى برگزيده ! اى پسر معجزه هاى موجوده ! اى پسر دلايل حاضره ! اى پسر راه راست ! اى پسر خبر بزرگ ! اى پسر آن كسى كه او در لوح محفوظ هرآينه بلند و صاحب حكمت است ! اى پسر نشان ها و دليل ها ! اى پسر دلايل ظاهره ! اى پسر براهين واضحه غالبه ! اى پسر حجت هاى بالغه ! اى پسر نعمت هاى كامله ! اى پسر طه و آيات محكمات ! اى پسر يس و سوره ذاريات ! اى پسر طور و عاديات ( يعنى پسر آن كسى كه در اين سوره ها مقصود او و تعريف او است ) ! اى پسر آن كسى كه نزديك شد ، پس علاقه مند گرديد ، پس گرديد به مسافت دو كمان يا نزديك تر ، نزديك شدنى از ذات اقدس احديّت كه شأنش اجل از قرب مكانى است ! كاش مى دانستم كجا قرار داده او را دورى؟ بلكه كدام زمين برمى دارد او را ؟ يا كدام خاك مرطوب كه سواحل يا جزاير يا زير زمين باشد؟ آيا در «رضوى» كه كوهى است در مدينه قرار گرفته يا در غير او ؟ يا در «ذى طوى» كه موضعى در نزديكى مكه است متمكن شده ؟ دشوار است بمن كه ببينم خلق را و تو را نبينم ، و نشنوم براى تو صداى نازك و نه سرّ مخفى . دشوار است به من اين كه دارا نشود به من عوض تو بلوا و نرسد به گوش تو ناله من و نه شكايت من ( يعنى به حسب ظاهر كه بتوان به آن شنيدن ترتيب اثرى نمودن ) .

.

ص: 116

الفصل السابع [ من الدعاء ]

الفصل السابع [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم بِنَفْسي أنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا ، بِنَفْسي أنْتَ مِنْ نَازِحٍ يَنْزَحُ عَنَّا ، بِنَفْسي أنْتَ اُمْنِيَّةُ شَائِقٍ تَمَنَّى ، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرَا فَحَنَّا ، بِنَفْسي أنْتَ مِنْ عَقِيْدِ عِزٍّ لاَ يُسَامَى ، بِنَفْسي أنْتَ مِنْ أثِيْلِ مَجْدٍ لاَ يُجازَى ، بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلاَدِ نِعَمٍ لاَ تُضَاهَى ، بِنَفْسِي أنْتَ مِنْ نَصِيْفِ شَرَفٍ لاَ يُسَاوَى . إِلى مَتَى أجْأَرُ فِيْكَ يَا مَوْلاَيَ ، وَ إِلى مَتَى وَ أيَّ خِطَابٍ أصِفُ فِيْكَ وَ أيَّ نَجْوَى . عَزِيْزٌ عَلَيَّ أنْ أُجَابَ دُوْنَكَ وَ أُنَاغَى ، عَزِيْزٌ عَلَيَّ أنْ أبْكِيَكَ وَ يَخْذُلَكَ الْوَرَى ، عَزِيْزٌ عَلَيَّ أنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دُوْنَهُمْ مَا جَرَى . هَلْ مِنْ مُعِيْنٍ فَاُطِيْلَ مَعَهُ الْعَوِيْلَ وَ البُكَاءَ ، هَلْ مِنْ جَزُوْعٍ فَأُسَاعِدَ جَزَعَهُ إذَا خَلاَ ، هَلْ قَذِيَتْ عَيْنٌ فَتُسْعِدَهَا عَيْني عَلَى الْقَذَى ، هَلْ إلَيْكَ يَا ابْنَ أحْمَدَ سَبِيْلٌ فَتُلْقَى ، هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِغَدِهِ فَنَخْطَى . مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَى ، مَتَى نَنْتَفِعُ مِنْ عَذْبِ مَآئِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى ، مَتَى نُغَادِيْكَ وَ نُرَاوِحُكَ فَتُقِرُّ عُيُونَنَا ، (1) مَتَى تَرَانَا وَ نَرَيكَ ، وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى . أ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ ، وَ أنْتَ تَأمُّ الْمَلَأ ، وَ قَدْ مَلَأتَ الْأرْضَ عَدْلاً ، وَ أذَقْتَ أعْداءَكَ هَوَانا وَ عِقَابا ، وَ أبَرْتَ الْعُتَاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ ، وَ قَطَعْتَ دَابِرَ الْمُتَكَبِّرِيْنَ ، وَ اجْتَثَثْتَ أُصُوْلَ الظَّالِمِيْنَ ، وَ نَحْنُ نَقُولُ : الْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعَالَمِيْنَ .

.


1- . الجدير بالذكر أن بعض عبارات هذه الفقرات تختلف عن الدعاء المشهور بين أيدينا ، و لكن تقترب عمّا نُقل في هدية الزائرين للمحدث القمي.

ص: 117

اللغة :نازح _ من نزح كمنع و ضرب نزحا نزوحا _ أي : بَعُد . الاُمنية _ بالضم كالاُضحية _ : اسم من التمني ، بمعنى ما يُتمنّى . حنّا _ من حنّ _ بمعنى : شاق أو طرب أو مال . قوله : « عقيد عزّ » في القاموس : العقيد و المعاقد : المعاهد ، و هو عقيد الكرم و اللؤم . قوله : « لا يُسامى » من السموّ بمعنى : العلو . الأثيل : كالأصيل لفظا و معنى . تلادُ نِعَم : التلاد كالتالد و التلد _ بالضم و الفتح _ ما ولد عندك . و المتلَّد _ كالمعظَّم _ بمعنى : القديم . النصيف _ كالنصف _ بمعنى : شق الشيء . قوله : « أجار » من جأر _ كمنع _ أي : رفع صوته أو تضرّع و استغاث . قوله : « اُناغى » في المجمع : المرأة تناغي الصبيَّ أي تكلّم بما يعجبه و يسرُّه . « القَذى » ما يقع في العين فيؤذي . قوله : « فنخطى » من الخطو بمعنى : المشي . « المناهل » جمع المنهل _ بفتح الميم _ : موضع الشرب . « الصدى » العطش و ردّ الصوت و غير ذلك . قوله : « أبرت » من البوار ، أباره اللّه أي : أهلكه . « اجتثت » من الجَثّ : بمعنى القطع و انتزاع الشجر من أصله و حسم مادته .

.

ص: 118

الإعراب :قوله : « بنفسي أنت من مغيَّب » الخ . قد مر في الفصل السابق إعراب « بنفسي أنت » و أمثاله ، و الكلام هنا في بيان « مِن » في « مِن مغيَّب » ، فربما تخيّل كون «من» تجريدية ، كالباء التجريدية في « لقيت من زيد أو بزيد أسدا » . و التجريد من جملة المحسَّنات البديعية المذكورة في علم البديع ، و هو _ على ما قاله في التلخيص _ أن ينتزع من أمر ذي صفة مثله فيها مبالغة لكمالها فيه ، نحو قولهم : « لي من فلان صديق حميم » و غير ذلك من الأمثلة ، فقد انتزع من زيد صفة الشجاعة التي هي أظهر أوصاف الأسد بل تمام ملاك الأسدية ادعاءً ، فكأن من لقي شجاعا لقي أسدا . و كذلك قد انتزع من فلان أظهر أوصافه و هو الصداقة ، و صح التعبير بالصديق عن هذه الصفة من قبيل « شعر شاعر » . هذا ، و لكن المعمول دخول « من » في موارد التجريد على المنتزع منه لا على المنتزع ، ففي المقام قد دخل « من » على المغيَّب و هو المنتزع ، فالظاهر عدم كونه من باب التجريد ، بل « من » في أمثال المقام من قبيل الداخلة على التميز في موارد رفع الإبهام عن النسبة ، كما في قولك : « للّه درَّه فارسا » أو « من فارس » ، و قال الشاعر على ما في شرح الرضي (1) : للّه درّ أنوشِرْوان من رجلٍما كان أعرفُه بالدُّونِ و السفل فإن نسبة در زيد إلى اللّه المستلزم لفرط العجب منه محتمل لاُمور من حيث الاتصاف بصفات الكمال من الشجاعة أو الكتابة أو النطق أو العلم أو غير ذلك ، فالتعقيب بالفارسية يرفع الإبهام ، و كان العجب ناش منه ، فصح التعبير بكون « من » ابتدائية أو نشوية في هذه المقامات و في الشعر العربي ، و إن كان مدخول « من » لمجرده ليس منشأ للعجب ، و لكن بضميمة ما بعده من الوصف منشأ للعجب ، كما أن المستفاد من قوله : « بنفسي أنت » كون المخاطب محبوبا للمتكلم و ممدوحا له ؛ كما سبق في الفصل السابق أن أمثال هذه العبارات من قبيل إنشاء المدح و إظهار المحبوبية ، و هو أمر مبهم من حيث الجهة ، فهل هي العلم أو الشجاعة أو السخاوة أو غير ذلك ، فالتعقيب بقوله : « من مغيَّب لم يخل منا » يرفع الإبهام بأن محبوبيته لأجل الغيبة ، و لكن ليس مجرد الغيبة منشأ المدح بل بضميمة الوصف ، و هو عدم الخلو منا ، يعني إنّ لطفه و رأفته على الشيعة بحيث إنه مع غيبته و بُعده لا يرفع نظره عنا ؛ بل لولاه لساخت الأرض بأهلها ، و لغارت الأنهار ؛ كما عرفت سابقا أن عوائد تصرفه ممنوعة عنا لا فوائد وجوده . فإن قلت : و أيّ معنى في « نازح ينزح عنا » يكون منشأ المدح و المحبوبية ، مع أن النزح بمعنى البُعد و لا حسن في البُعد . قلت : لعل النظر فيه إلى القيد الأخير ، فإن بُعده _ عجل اللّه تعالى فرجه _ عنا لتقصيرنا و عدم استعدادنا لتشرف خدمته ، فالبُعد عنا حينئذ بُعد في اللّه و بغض في اللّه ، و هو منشأ المدح و المحبوبية بالنسبة إليه من حيث كونه في حركاته و سكناته به سبب رضاء خالقه و صانعه . قوله : « اُمنية شائق تمنّى » ظاهر سياق العبارات الاُخر دخول « من » على الاُمنية ، و لكن في النسخ الموجودة خالية عنها ، فهو من قبيل « للّه درَّه فارسا » ، و الإضافة لا تفيد التعريف ؛ لكونها إلى النكرة . قوله : « من مؤمن و مؤمنة » بيان للشائق ، و جملة « ذكرا » صفة لهما مع عطف جملة « حنّا » بألف التثنية عليها ، والفاء للترتيب مع السببية ، فإن الذكر سبب الحنين . قوله : « أن اُجاب دونك و اُناغى » . دونك ظرف بمعنى مكانك . و توهَّمَ بعضٌ إذ جعله بمعنى عند نظرا إلى بعض مواضع استعماله ، مثلاً في الخبر : المقتول دون اللّه شهيد (2) أي عند اللّه ، و لكن ليس المراد مطلق العندية ، بل الأنسب على هذا المعنى أن يكون الأمر بالعكس ؛ فإنّ المقتول عند اللّه لعدم كونه غريبا ليس كالمقتول أو الميت في بلاد الغربة ، فالمناسب إذا أن يكون الغريب أشد ثوابا و أجرا . فالغرض هو معنى البدلية و المكانية ، يعني : إنّ المقتول في مقام الحماية والدفاع عن أهله و ناموسه بمنزلة الشهيد . قوله : « هل من معين فاُطيلَ معه » بنصب اُطيل ، بتقدير أن ؛ لكونه بعد فاء السببية في جواب الأشياء الستة و منها الاستفهام ، كما في قولهم : « هل تنزل بنا فتصيب خيرا منّا ؟ » ، و كذلك الأمر في « فاُساعدَ » و غيرها . قوله : « و قد نشرت » الجملة حالية من الكاف في « نراك » . و الظاهر أن تُرى بصيغة المجهول أيضا حال منه ، أي نراك مرئيا للعموم لا بالخصوص ، كما في زمان الغيبة الصغرى بالنسبة إلى سفرائه المخصوصين .

.


1- . شرح الرضي على الكافية ، ج 2 ، ص 61 ، رقم الشاهد 204 .
2- . في مجمع الزوائد ، (ج 6 ، ص 245) : المقتول دون ماله شهيد .

ص: 119

. .

ص: 120

البلاغة و المعنى :اِعلم أن هذه العبارات المشتملة على التفدية قد عرفت في الفصل السابق عدم إرادة المعاني الأصلية منها ، بل المقصود منها الكنايات و إرادة محبوبية المفدَّى له ؛ من حيث استجماعه الصفات الحميدة و الكمالات النفسانية المشار إليها بعبارات اُخرى لاحقة . و قد أشرنا في بيان الإعراب إلى كونها رافعة الإبهام عن النسبة ، و أن المحبوبية من حيث هذه الصفات . ولا يخفى أن العترة الأطهار _ سلام اللّه عليهم _ لهم امتياز مخصوص ؛ من حيث الاحتواء على الصفات الحميدة و الأخلاق الجميلة ، كما نطقت به الأخبار الكثيرة ، و منها ما في بعض خطب أمير المؤمنين عليه السلام بعد الانصراف من صفين ، إلى أن قال : لا يُقاس بآل محمد من هذه الاُمّة أحد ، و لا يستوي بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا ، هم أساس الدين و عماد اليقين ؛ إليهم يفيء الغالي ، و بهم يلحق التالي ، و لهم خصائص حق الولاية ، و فيهم الوصية والوراثة . الآن إذ رجع الحق إلى أهله ، و نُقل إلى منتقله ... الخطبة (1) . فيُستفاد منها أنه : لا يُقاس بآل محمد أحد من غيرهم في واحد من الأوصاف ، بل هم المستجمعون لجميع الكمالات دون الخالق و فوق كل مخلوق ، و إليه الإشارة في بعض فقرات الزيارة الجامعة : ذكركم في الذاكرين ، و اسماؤكم في الأسماء ، و أجسادكم في الأجساد ، و نفوسكم في النفوس ، فما أحلى أسماءكم و أكرم أنفسكم ... الخ ، كما سبق إليه الإشارة في المقدمة . فالمعنى حينئذ أن إمام العصر _ عجل اللّه فرجه _ على ما هو المنظور المخاطب و المنادى في دعاء الندبة ؛ حيث كان كسائر أهل بيت العترة عليهم السلامواجدا للكمالات ، و مع هذه الكمالات هو غائب عن الأنظار مستور مختف في الأقطار متوار عن الناس خوفا من الأشرار ، فيتأسف له الداعي بتفديته نفسه و يقول : «ليت نفسي تكون بدلاً عنه و فداءً له!» في مقام الفقدان و الغيبة الذي هو منزَّل منزلة الموت و الهلكة . و كما أنّ رجلاً كان في معرض القتل فيفدَّى عنه بنفس آخر ناطقة أو ناهقة أو بمال لكونه أهم و أشرف ، فكذا القائل يجعل نفسه الفداء للإمام الغائب في مقام غيبته المنزَّلة منزلة الموت ؛ و ذلك لأجل شرافته و كونه رؤوفا عطوفا علينا كجده المصطفى رحمة للعالمين . و كونه « معاهد عزّ لا يُسامى » أي لا عزّ فوق عزه ؛ فإنّ أسباب العزّ من العلم و الشجاعة و السخاوة و أمثالها موجودة على نحو الأكملية فيه عليه السلام ، كما عرفت . و كونه « تلاد نعم لا تُضاهى » أي من النعم القديمة التي لا تُضاهى بسائر النعم ، و قد اتضح معناه مما ذكر . أما كونه نعمة فواضح ، و قد فُسّرت النعمة في أكثر الآيات بحجة العصر ، و أية نعمة فوق الإمام ، فالنعمة هي المنفعة الواصلة من الغير ، و أية منفعة أعظم من الإمام ، بل المنافع تفيض علينا بواسطتهم . و مرجع هذا كله إلى بيان ممدوحية الصفات المذكورة و استحسانها تقديرا و تقديسا ، كي يكون ذلك التقديس تشويقا للغير و ترغيبا لهم إلى الاتصاف بهذه الصفات . فإذا رأينا أن واحدا من الأجلة و المعتبرين يجعل نفسه فداءً لرجل آخر أكمل منه لأجل شجاعته و علمه و سخاوته و غير ذلك من صفاته الراجعة فائدتها غالبا إلى الأشخاص و آحاد الملة ، فيتشوَّق كلُ سامع إلى تكميل العلم و الشجاعة و غيرها من تلك الأوصاف ؛ كسبا للشرف و اتخاذا للاحترام عند الأنام ، بل هذا هو الغرض من تدوين التاريخ و السير و ضبط أحوال السلف ؛ لتكون تذكرة للخلف عند رجوعهم إليها و تنبههم من مجاري حالاتهم و وقائع سلفهم ، من سوء المجازات للأشرار و حسن المكافأة للأخيار ؛ «لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ» (2) . و لعمري إن المقصود من ذكر قصص الاُمم السالفة في القرآن المجيد ليس إلا هذا ؛ أ لا ترى إلى ما يقول تعالى في الآية : «أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الَّذِينَ [ مِن قَبْلِهِمْ ]» (3) الآية ؛ حيث إنّ الظاهر هو السير النظري إلى تاريخ أحوالهم ، و بهذه الملاحظة صارت نبوة نبينا خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله آخر النبوات و شريعته آخر الشرائع ، مضافا إلى كون دينه أكمل الأديان ، لا يُنسخ بدين آخر كما كان يُنسخ الأديان السابقة و الشرائع الماضية ؛ لتنظر اُمّته إلى سائر الاُمم و ابتلائهم به سبب معاصيهم ، فينزجروا من المناهي و يرتدعوا من المعاصي . و هذا لطف من الألطاف الإلهية المخصوصة باُمّة محمد المرحومة ، و من هنا تبين كونهم من جلائل نعم اللّه تعالى التي لا تضاهى و لا تشبه و لا يقاس بهم أحد ممن سواهم . قوله : « إلى متى أجأر فيك يا مولاي ، و إلى متى » الخ . الاستفهام حقيقته طلب الفهم ، ففي هذا المقام حقيقة « متى » سؤال عن الزمان و غاية الضيق و منتهى الخفاء والشدة . و لكن قد تُستعمل الألفاظ الموضوعة للاستفهام في المعاني الاُخر مجازا على ما هو المشهور ؛ كما قال في التلخيص و شرحه في باب الإنشاء ، حتى أن التفتازاني قال في الشرح : و تحقيق كيفية هذا المجاز و بيان أنه من أيّ نوع من أنواعه مما لم يحم أحد حوله . و قال الشريف في حواشيه : و نحن نذكر في هذه المواضع ما يتضح به وجه المجاز فيها ، فمن جملة المعاني : الإنكار و التعجب و التهديد و التوبيخ و السخرية . بل قد ذكر في التلخيص أولها الاستبطاء، كما في الآية الشريفة : «حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ» (4) . قال الشريف : فإنّ الاستفهام عن زمان النصر يستلزم الجهل بزمانه ، و الجهل به يستلزم استبعاده عادةً أو ادعاءً ؛ لأن الأنسب بما هو قريب أن يكون معلوما بنفسه أو بأماراته ، و استبعاده يستلزم استبطاءه . فإذا عرفت ذلك فقد تبين لك السرّ في الاستفهام في المقام و أنه الاستبطاء ، من حيث طول المدة و كثرة زمان الغيبة و الشدة الموجبة للنداء بالصوت الجلي ، كما هو مفاد الجؤر ، و قد أشار الداعي بقوله : « عزيز عليّ أن اُجاب دونك و اُناغى » إلى شدة المصيبة ؛ من حيث إنّ المناغاة _ على ما سبق _ هو بعض التكلمات مع الطفل بما لا يفهمه تمويها له أو إسكاتا من البكاء ، فهذا الرجل المنادي لإمامه بأعلى صوته و صياحه يجيبه غيره في مكانه بنحو من التلبيس و التدليس إغفالاً و إسكاتا كما يصنع مع الأطفال . و لا مصيبة فوق هذه المصائب : أن يجلس الغاصب فوق مسند الرئيس و يجيب الغاصب . و كل هذه كناية عن مظلومية إمام العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ بحيث صار سببا لتراكم المصائب على الشيعة و بقائهم تحت الذل و الإسارة و أنواع المحنة . قوله : « هل يتصل يومنا منك بغده فنخطى » . الاستفهام هنا أيضا ليس على حقيقته ، بل للإستبعاد ؛ كما قاله في التلخيص ، و مثّل له بالآية الشريفة : «أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَآءَهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ» (5) . و حيث إنّ « أنَّى » سؤال عن المحل مكانا أو زمانا ، و كان ينبغي لهم التذكر مع إتيان الرسول الذي هو ذكر لقومه _ على ما في الآية _ و مذكّر ، فمع وجود المذكِّر لم يتحقق منهم التذكر ، فمع عدمه لا يكون بطريق أولى . فالسؤال عن المحل إنكار و استبعاد له ؛ إذ لابدّ لكل شيء من محل ، فنفي المحل نفي للحالّ ، و إنكار هذا إنكار ذاك . ثم إنه لا يخفى عليك أن الاستفهام حقيقة واحدة ، و الأغراض مختلفة ، فقد يكون الغرض منه التعجب كما في قوله تعالى : «مَا لِىَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ» (6) الآية ، و قد يكون التهكم كما في قوله تعالى : «أَ صَلَوتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَآؤُنَآ» (7) الآية ، و قد يكون الاستبطاء و الاستبعاد كما ذكرنا . فهذه ليست المعاني المجازية ، بل الأغراض المستفادة المستنبطة بحسب مناسبات المحل و مقتضيات المورد . و تفصيل الكلام في تحريراتنا الاُصولية التقاطا من شيخنا و اُستادنا آية اللّه الطهراني قدس سره . بقي الكلام في تفسير معنى اليوم و الغد و معنى الاتصال في هذا الكلام . و الظاهر أن يوم الداعي إشارة إلى حاله في حال الدعاء ، و هو حال المظلومية و الشدة به سبب غيبة الرئيس و خفائه . و معلوم أن غد كل يوم بدله ، و تبدل الغيبة إلى الظهور ، عجل اللّه تعالى فرجه بظهوره . كما أن غد الدنيا هو الآخرة لتبدله إلى النشأة الاُخرى ، و هي نشأة المجازات عقيب نشأة التكليف و نشأة العمل . و اتصال يوم الغيبة بغده _ و هو يوم الظهور _ بانقضاء الغيبة ؛ إذ لا يتصل زمان بزمان إلا بانقضائه . قوله : « متى ترانا و نراك » يعنى متى تظهر بحيث تُرى علانيةً كسائر الأشخاص بمنظر من الخلق و مسمع ، و لكن بهيئة الرئاسة العامة قد نشرت لواء النصر . قوله : « تُرى » مفعول ثان أو حال عن الكاف في « نراك » ، أي : نراك مرئيا دائما على حالة الظفر و الغلبة .

.


1- . نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 30 ، الخطبة 2 .
2- . سورة الأنفال ، الآية 42 .
3- . سورة محمد ، الآية 10 ، و في النسخة : «كفروا» ، بدل «آمنوا» ، و هو خطأ .
4- . سورة البقرة ، الآية 214 .
5- . سورة الدخان ، الآية 13 .
6- . سورة النمل : الآية 20 .
7- . سورة هود : الآية 87 .

ص: 121

. .

ص: 122

. .

ص: 123

. .

ص: 124

الترجمة :جانم قربان تو اى كسى كه غايب است اما از ما بى خبر نيست ، جانم فداى تو كه دور است از اعمال ناپسنديده ما ، جانم فداى تو كه آرزوى هر شوقمند است كه آرزويش كرده از مؤمن و مؤمنه كه يادش كرده ناله مى نمايند ، جانم قربان تو كه هم عهد و توأمِ عزتى است كه بالا ندارد ، جانم فداى تو كه صاحب بزرگى است كه پاداش ندارد ، جانم فداى تو كه نعمت قديمى است [ كه ]شبيه ندارد ، جانم فداى تو كه پارچه شرافتى است [ كه ]برابر ندارد . تا چه زمان داد زنم در خصوص تو اى آقاى من ؟ تا چه زمان و كدام خطاب بلند را در حق تو بيان كنم يا عبارت مخفى را ؟ دشوار است به من كه جواب داده شوم از غير تو كه جايت را گرفته و مثل بچه سرم را پيچانند ، دشوار است به من كه به تو گريه كنم و مخلوق ، تو را خوار كنند ، دشوار است به من كه جارى شود بر تو عوض آنها آنچه جارى مى شود از زحمت استتار و محنت اضطرار . آيا يارى كننده اى هست كه در گريه با هم شده تا امتداد دهم به همراهى وى ناله و گريه را ؟ آيا جزع كننده اى هست تا كمك كنم به جزعش وقتى كه خالى شد ؟ بنال بلبل اگر با منت سر يارى استكه هردوعاشق زاريم كارمازارى است آيا به چشم كسى خار افتاده در اين قضيه غيبت تا چشم من هم همراهش شود ؟ آيا به سوى تو _ اى پسر احمد _ راهى هست كه به تو رسيده شود ؟ آيا متصل مى شود روز محنت ما به فردايش كه روز ظهور و سلطنت تو است تا با هم راه رويم ؟ كدام وقت وارد خواهيم شد به چشمه هاى تو كه سيراب كننده است تا سيراب شويم ؟ و كى انتفاع خواهيم برد از آب شيرينت ؟ به تحقيق كه طول كشيد تشنگى . كى در خدمت تو صبح و شام به زيارت جمالت مشرف خواهيم شد تا چشم ها روشن شود ؟ كى خواهى ديد ما را و خواهيم ديد تو را كه على الوسم ديده شوى و حال آن كه پرچم علم فتح و ظفررا نشر كردى در بالاى سر مباركت ؟ آيا مى بينى ما را كه دور تو را گرفته ايم و تو مقتداى مردم شده اى در حالتى كه زمين را پر كرده اى از عدل و چشانده اى دشمنانت را خوارى و عذاب ، و هلاك كرده اى متمردين و منكرين حق را ، و بريده اى نسل متكبرين را ، و كَننده اى ريشه هاى ظالمين را ، و حال آن كه ما مى گوييم : حمد براى خداست كه تربيت دهنده عالميان است .

.

ص: 125

الفصل الثامن [ من الدعاء ]

الفصل الثامن [ من الدعاء ]الدعاء :بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّهُمَّ أنْتَ كَشَّافُ الكُرَبِ وَ البَلْوَى ، وَ إلَيْكَ أسْتَعْدي فَعِنْدَكَ العَدْوَى ، وَ أنْتَ رَبُّ الاْخِرَةِ وَ الاُوْلَى . فَأغِثْ _ يَا غِيَاثَ المُسْتَغِيْثِيْنَ _ عُبَيْدَكَ المُبْتَلَى ، وَ أرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيْدَ الْقُوَى ، وَ أزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأسَى وَ الْجَوَى ، وَ بَرِّدْ غَلِيْلَهُ يَا مَنْ عَلَى العَرْشِ اسْتَوَى ، وَ مَنْ إلَيْهِ الرُّجْعَى وَ الْمُنْتَهَى . اَللّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيْدُكَ التَّائِقُونَ إِلى وَلِيِّكَ ، الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ ، خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلاَذا ، وَ أقَمْتَهُ لَنَا قِوَاما وَ مَعَاذا ، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤمِنِيْنَ إمَاما ، فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاَما ، وَ زِدْنَا بِذَلِكَ يَا رَبِّ إكْرَاما ، وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنَا مُسْتَقَرّا وَ مُقَاما ، وَ أتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِيْمِكَ إيَّاهُ أمَامَنَا ، حَتَّى تُوْرِدَنَا جَنَّاتِكَ ، وَ مُرَافَقَةَ الشُّهَدَاءِ مِنْ خُلَصَائِكَ . اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى حُجَّتِكَ وَ وَلِيِّ أمْرِكَ ، وَ صَلِّ عَلَى جَدِّهِ مُحَمَّدٍ رَسُوْلِكَ السَّيِّدِ الْأكْبَرِ ، وَ صَلِّ عَلَى أبِيْهِ السَّيِّدِ القَسْوَرِ ، وَ حَامِلِ اللِّوَاءِ بِالْمَحْشَرِ ، (1) وَ سَاقِي أوْلِيَائهِ مِنْ نَهْرِ الكَوْثَرِ ، وَ الأمِيْرِ عَلَى سَائرِ البَشَرِ ، الَّذِي مَنْ آمَنَ بِهِ فَقَدْ ظَفَرَ ، وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِهِ فَقَدْ خَطَرَ وَ كَفَرَ ، صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ عَلَى أخِيْهِ ، وَ عَلَى نَجْلِهِمَا المَيَامِيْنَ الغُرَرِ ، مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ مَا أضَاءَ قَمَرٌ ، وَ عَلَى جَدَّتِهِ الصِّدِّيْقَةِ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ المُصْطَفَى ، وَ عَلَى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبَائهِ الْبَرَرَةِ ، وَ عَلَيْهِ أفْضَلَ وَ أكْمَلَ وَ أتَمَّ وَ أدْوَمَ وَ أكْثَرَ وَ أوْفَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أحَدٍ مِنْ أصْفِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاَةً لاَ غَايَةَ لِعَدَدِهَا ، وَ لاَ نِهَايَةَ لِمَدَدِهَا ، وَ لاَ نَفادَ لِأمَدِهَا . اَللّهُمَّ وَ أقِمْ بِهِ الحَقَّ ، وَ أدْحِضْ بِهِ الْبَاطِلَ ، وَ أدِلْ بِهِ أوْلِيَاءَكَ ، وَ أذْلِلْ بِهِ أعْدَاءَكَ . وَ وَصِلِ اللّهُمَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّي إِلى مُرَافَقَةِ سَلَفِهِ ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَأخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ ، وَ يُمَكَّنُ فِي ظِلِّهِمْ ، وَ أعِنَّا عَلَى تَأدِيَةِ حُقُوقِهِ إلَيْهِ ، وَ الاِجْتِهادِ فِي طَاعَتِهِ ، وَ الاِجْتِنَابِ عَنْ مَعْصِيَتِهِ . وَ امْنُنْ عَلَيْنَا بِرِضَاهُ ، وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ ، مَا نَنَالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ ، وَ فَوْزا عِنْدَكَ ، وَ اجْعَلْ صَلَوَاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً ، وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً ، وَ دُعَاءَنَا بِهِ مُسْتَجَابا ، وَ اجْعَلْ أرْزَاقَنَا بِهِ مَبْسُوطَةً ، وَ هُمُومَنَا بِهِ مَكْفِيَّةً ، وَ حَوَائِجَنَا بِهِ مَقْضِيَّةً ، وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنَا إلَيْكَ ، وَ انْظُرْ إلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيْمَةً ، نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَكَ ، ثُمَّ لاَ تَصْرِفْهَا عَنَّا بِجُودِكَ ، وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ، بِكَأسِهِ وَ بِيَدِهِ ، رَيّا رَوِيّا هَنِيْئا سَائِغا لاَ ظَمَأ بَعْدَهُ يَا أرْحَمَ الرَّاحِمِيْنَ .

.


1- . لم يوجد في الدعاء المشهور من «و حامل اللواء بالمحشر» إلى «و ما أضاء القمر» .

ص: 126

اللغة :استعديتُ الأميرَ فأعداني ، أي : طلبتُ منه النصرة فأعانني و نصرني . فالاسم العَدْوى بالفتح . الأسى _ كالعصى _ بمعنى : الحزن كما في الآية : «فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَ_سِقِينَ» (1) . الجَوى _ كالهوى _ : الحرقة و شدة الوجد من عشق أو خوف . الغليل _ كالعليل _ : حرارة العطش . الرُّجعى _ بضم الراء _ كالبُشرى : مصدر بمعنى الرجوع . التائقون جمع تائق بالتاء : كالشائق بالشين لفظا و معنى . المستقَرّ _ على صيغة المفعول _ بمعنى : المحل و المنزل . و المقصود من الدعاء سؤال الاجتماع معه في المنزل بواسطة ظهوره عجل اللّه تعالى فرجه . القَسوَر كجعفر بمعنى : الأسد ، و التاء في القسورة للوحدة . النفاد : كالتمام لفظا و معنىً . الأمد بمعنى : الوقت و المدة . الإدحاض بمعنى : الإزالة و الإبطال . قوله : « و أدِلْ به أولياءك » يحتمل كون أدل أمرا من باب الإفعال من الدلالة بمعنى الهداية. وقوله : « و أذِلَّ به أعداءك » من باب الإفعال أيضا ، من الذلة بمعنى الضلالة . أو أن الأصل بالضاد لا بالذال . و كونه عليه السلام سبب الهداية و اضح ، و أما الضلالة فلأن من لم يؤمن به يكون ضالاً . و يحتمل قريبا أن يكون « أدل » من الدلال بمعنى : الغنج الملزوم للإكرام ؛ إذ الحبيب يتغنَّج مع محبه ، و ذلك يستلزم الإكرام ، فيكون مقابله الإذلال للأعداء ، فالإمام عليه السلام هو سبب الإدلال ؛ إذ بسببه و به سبب التصديق به يكون العبد مكرَّما عند اللّه تعالى ، كما أن بغضه و إنكاره سبب الإذلال و الوهن . و لا يخفى أن الإدلال يختلف حكمه باختلاف محله و حيثيته ، فربما يكون مذموما كما في بعض الأخبار على ما في المجمع (2) من أن المدلّ لا يصعد من عمله بشيء ، و من أن العابد المدلّ بعبادته كذلك ؛ فإن الإدلال بالعبادة و الاغترار بها ربما يكون محبِطا ، بل في بعض الأخبار : سيئة تندم عليها خير من عبادة تعجب بها (3) . فالاعتداد بأمثال عباداتنا الناقصة من حيث اجتماع شرائط الصحة و الكمال الغير الخالية عن موانع القبول الغير القابلة لحضرة ذي الجلال عين سفه و إضلال . كيف و هذا أمير المؤمنين عليه السلام يكتب في حاشية كفن سلمان الذي ورد فيه « منا أهل البيت » و فيه ورد أنه « اُعطي علوم الأولين و الآخرين » (4) إلى غير ذلك من فضائله ، قد كتب عليه السلام في كفنه ما يُشعر بعدم الاعتداد على شيء من عمله : وفدتُ على الكريم بغير زادٍمن الحسنات و القلب السليمِ فحملُ الزاد أقبحُ كلِّ شيءإذا كان الوفودُ على الكريمِ و أما الإدلال الغير المذموم فهو الذي يصدر عن المؤمن ، بل قد ورد في بعض الأدعية كما في دعاء الافتتاح قال : مُدِلاًّ عليك فيما قصدتُ فيه إليك ؛ إذ من الواضح المعلوم أن هذا الإدلال ليس في مقام العبادة ليكون عُجبا و رياءً بحيث يكون يرى الاستحقاق به سبب عمله ، بل في مقام اليقين بسعة رحمته و عموم فضله و كرمه ، كما يُشعر بذلك مضمون الأبيات المنقولة من حيث التعبير بالوفود على الكريم . و الإستدلال في البيت الثاني . أ لا ترى أن العبارات السابقة على هذه الفقرة من الدعاء _ حيث قال : اللهم إن عفوك عن ذنبي و تجاوزك عن خطيئتي و صفحك عن ظلمي أطمعني في أن أسألك ما لا أستوجبه منك ... الخ _ كلها تدل على ما ذكرنا . قوله : « يأخذ بحُجْزتهم » الحُجْزة _ بضم الحاء المهملة ثم الزاي المعجمة _ : معقد الإزار ، ثم استعير للإزار ، ثم استعير الأخذ بالحجزة للاعتصام و التمسك ، كما في حديث الرسول صلى الله عليه و آله في علي عليه السلام : خذوا بحجزة هذا الأنزع ؛ فإنه الصديق الأكبر و الفارق ، يُفرِّق بين الحق و الباطل (5) . قوله : « ريّا رويّا » الري _ بكسر الراء و تشديد الياء _ من روى من الماء يروي ريا : أي سقيا ، و «الرَّوِيّ» فعيل منه ، و توصيفه من باب المبالغة ك_ « شعر شاعر » .

.


1- . سورة المائدة ، الآية 26 .
2- . مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 51 مادة «دلل» ؛ و انظر : الكافي ، ج 2 ، ص 313 ، ح 5 .
3- . في المنقول عن علي عليه السلام : سيئة تسوؤك خير عند اللّه من حسنة تعجبك . كما في نهج البلاغة ، ج 3 ، ص 163 ، حكمة 46 ؛ وسائل الشيعة ، ج 1 ، ص 105 ، ح 255 .
4- . أنظر بعض فضائل سلمان في الغدير ، ج 10 ، ص 18 ، و المعروف أن أمير المؤمنين عليه السلام قال : سلمان رجل منّا أهل البيت ، أدرك علم الأولين والآخرين . لاحظ : تاريخ ابن عساكر ، ج 6 ، ص 198 _ 203 ؛ تهذيب الكمال ، ج 11 ، ص 251 .
5- . بصائر الدرجات ، ص 73 ، ح 2 ؛ الإمامة و التبصرة ، ص 111 ، ح 99 ؛ كامل الزيارات ، ص 116 ، ح 125 .

ص: 127

. .

ص: 128

الإعراب :قوله : « إليك أستعدي » ، تقديم الظرف _ و إن كان مما يُساغ للتوسع _ و لكن الغرض هنا إفادة الحصر ، كما في العبارة الآتية . « فعندك العَدْوى » أيضا كذلك . « عُبيدك » تصغير العبد ، مفعول « أغث » . قوله : « و نحن عَبيدك التائقون » العبد _ بفتح العين _ جمعه عَبيد بدليل وصفه بالجمع ، كما هو حكم المطابقة بين الوصف و الموصوف . قوله : « المذكِّر بك و بنبيك » في نسخة زاد المعاد بإعادة الباء في المعطوف ، و في نسخة هدية الزائرين بغير إعادة الجار . قال ابن الحاجب : و إذا عُطف على المضمر المجرور اُعيد الخافض ، مثل « مررت بك و بزيد » و « المال بينك و بين عمرو » ، و هذا مذهب البصريين في حال الاختيار ؛ لشدة اتصال المجرور بالجار ، فيكون العطف على المجرور بدون الجار كالعطف على بعض الكلمة ، كما لا يجوز العطف على الضمير المتصل المرفوع إلا بعد التأكيد بالمنفصل أو الفصل بشيء آخر ، و لكن لا بأس مع الاضطرار في العطف مع عدم إعادة الخافض كما في الشعر : * فاذهب فما بك و الأيام من عجب * و أما الكوفيون فيجوّزونه مطلقا شعرا كان أو غيره ، و في قراءة حمزة في الآية الشريفة : «تَسَآءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ» (1) بالجر تأييد لما قالوا ، و لعل ذلك أيضا لكون حمزة من الكوفيين . و كيف كان فنسخة زاد المعاد على مذهب البصريين ، و النسخة الاُخرى على مذهب الكوفيين ، مع مراعاة جهة اُخرى ، و هي شدة الاتصال بين اللّه تعالى و بين نبيه بحيث لا مجال للفصل بالجار . حتى أنه بهذه الملاحظة قد عللوا إفراد الضمير في الآية : «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ» (2) إذ رِضى اللّه رضى رسوله ؛ «لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) . قوله : « ما طلعت شمس و ما أضاء قمر » ما مصدرية توقيتية ، و المعنى استيعاب المدة . قوله : « و على جدته » عطف على قوله : « على حجتك » ، و الوجه واضح . قوله: «أفضل» بالنصب على أنه مفعول مطلق باعتبار موصوفه المحذوف ، أي صلاة أفضل. قوله : « اللهم و أقم به الحقَّ » اِعلم أنه ربما يُزاد بعد كلمة « اللهم » حرف الواو مع أنه ليس محل العطف على ظاهره ؛ فإنه منادى حُذف حرف ندائه لزوما ، و عُوِّض عنه بزيادة الميم المشدَّدة كما قاله الرضي « قده » ، و الميمان في « اللهم » عوض من ياء آخر تبركا باسمه تعالى بالابتداء . انتهى . و في هذا الحذف و التعويض فائدة اُخرى ، و هي التخلص من كراهة اجتماع حرف النداء مع حرف التعريف ، و إن كان لزوم الأداة قد سلب عنها الخاصية . و على أي تقدير فذِكر واو العطف بعد النداء لا وجه له ، و كذا لا وجه لكون الواو حالية ؛ إذ لم يتم كلامٌ حتى يُعطف عليه جملة أو يُقيَّد بقيد ، إلا أن يقال : يحذف شيء يناسب المقام ؛ فإن هذه الكلمة ربما تستعمل في مقام الاسترحام ، فالمعنى : اللهم ارحم و أقم به الحق . و في العبارة السابقة : « اللهم و نحن عبيدك التائقون » أي : اللهم ارحم و الحال أنّا عبيدك و منسوبون إليك ، فالتقييد للتهييج و التشويق بتذكار المناسبة . و لا يبعد القول بما اختاره الفراء في أصل هذه الكلمة _ حيث قال : أصلها « يا اللّه آمنّا بالخير » فخُفف بحذف الهمزة وغيرها _ بأن يكون « و أقم » عطفا على الأمر المذكور ، و قوله : « و نحن عبيدك » حالاً عن المفعول في « آمنا » . و اعتراض الرضي _ بقوله : و ليس بوجه ؛ لأنك تقول : « اللهم لا تؤمهم بالخير » _ ليس بوجه ؛ لعدم التناقض ؛ لاختلاف المتعلَّق كما هو واضح . قوله : « ريّا رويّا » مفعول مطلق من قوله : « و اسقنا » ، غاية الأمر أنه مصدر من غير لفظ فعله كما في « قعدتُ جلوسا » . و التوصيف بالرويّ يجعله نوعيا ، و هو مبالغة في الري ، مثل « شعر شاعر » .

.


1- . سورة النساء ، الآية 1 .
2- . سورة التوبة ، الآية 62 .
3- . سورة الأنبياء : الآية 27 .

ص: 129

. .

ص: 130

البلاغة :اعلم أن الالتفات باب في علم المعاني واسع ، و لابدّ له من نكتة ، كما قالوا في قوله تعالى : «إيَّاكَ نَعْبُدُ» (1) بعد قوله : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (2) إلى ما بعده من صيغ الغيبة ، فالعدول إلى الخطاب من الغيبة بملاحظة أن التحميد و التقديس ابتداءً كأنه صار مقرِّبا إلى حضرته تعالى . أو أن بذكر الأوصاف عرف الموصوف ، كأنه صار ممثَّلاً بين يديه فخاطبه خطاب العيان . ففي المقام حيث إنّ إمام العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ و إن كان حاضرا يرانا في كل آن و مكان ، و لكن لا نراه على الرسم ، فهو غائب مستور عن أبصارنا ، و ليس معلوما لنا مكانه و محله ، فالتعبيرات الأولية بقوله : « أين بقية اللّه التي لا تخلو » الخ ، ناظرة إلى مقام الغيبة و الاحتجاب عن الأنظار، وبعد ذكر أكثر الأوصاف المختصة بوجوده الأقدس كأنه صار ممثَّلاً و مغيَّبا يصلح للخطاب ، مع كون ذلك التمجيد سبب نوع قرب و زلفى للمتكلم ، فصح التعبير بالخطاب و العدول من الغيبة إليه في قوله : « و نفسي لك الوقاء يا بن السادة المقرَّبين » . و حيث إنّ هذه الصفات العالية و الخصال الحميدة السامية أجلّ و أعلى من أن يواجه المتكلم صاحب تلك الصفات [ لا ]سيما بعنوان التنزيل و الادّعاء ، فتواضع و تنزّل عما هو فيه و رجع إلى الأصل ، و هو كون الإمام غائبا ، فأظهر الأسف على الغيبة بقوله : « ليت شعري أين استقرت بك النوى » إلى أن قال : « بنفسي أنت من مغيَّب لم يخل منا » . و لا يبعد أن يقال : قد جمع الخطاب و الغيبة في أكثر هذه العبارات نظرا إلى الجهتين أو إلى الإمام و المأموم ؛ فإن الإمام شأنه أجل من الغيبة ، بل حاضر في كل مقام ، و لكن المأموم بعيد عن مقام القرب و غائب عنه . و كيف كان فلما كثر الأنين و التأسف و إظهار التظلم إلى حضرة إمام العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ فلم يظهر منه ما يوجب الفرح و السرور و ما يفيد الاطمئنان بوعد الظهور ، مع أنه أيضا عبد مأمور ، «لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) ، فالتفت من خطاب الإمام عليه السلام إلى خطاب الباري و الاستغاثة إليه و الالتجاء به ، فقال : « اللهم أنت كشّاف الكرب و البلوى » . و التصغير في « عبيدك » و توصيفه بالمبتلى للتهييج و الترغيب إلى قضاء حاجته ؛ فإن السيد بمقتضى سيادته يكون غالبا بصدد الحماية من عبيده و المنتسبين إليه ، [ لا ] سيما إذا كان صغيرا و مبتلى ؛ لكونهما مرحومين بنظر العموم ، و كيف إذا كان سيده . و كما أن تصغير العبد و التوصيف بالابتلاء له دخل في سرعة الإجابة و نيل المقصود ، فكذلك التعبيرات بقوله : « يا شديد القوى » و « يا من على العرش استوى » كلها من باب «التعليق على الوصف مشعرة بالعلية» و ناطقة ببيان جهة الاختصاص و توجه الخطاب و الاستغاثة إليه تعالى . قوله : « ما طلعت شمس و ما أضاء قمر » كناية عن التأبيد و الخلود ، كما أن قوله تعالى في الآية : «خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ» (4) أيضا كذلك . و كذلك قولك : « أُصَلِّي عليك صبحا و مساءً و ليلاً و نهارا » . هذا في الاستيعاب الزماني ، و في الاستيعاب المكاني يعبِّرون بالمشرق و المغرب ؛ و ذلك لعدم خلو المكان عن أحدهما ، كما أن الزمان لا يخلو عن الليل و النهار بل عن الصبح و المساء ؛ فإن الصبح ممتد إلى الظهر كما أن المساء ممتد إلى الليل . قوله : « وأدِلَّ به أولياءك ، و أذِلَّ به أعداءك » الاُولى بالدال المهملة ، و الثانية بالمعجمة [ و ] في بعض النسخ بالفك ، و على الإدغام في كليهما كما في بعض النسخ الاُخرى ، فهو من قبيل التجنيس الخطي ، و هو التوافق بين اللفظين في الكتابة مع قطع النظر عن الحركات بل النقاط أيضا ، كما في الآية الشريفة : «وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» (5) . و كذا فيما كتب أمير المؤمنين عليه السلام إلى معاوية بن أبي سفيان : غَرَّك عِزُّك ، فصار قُصارى ذلك ذِلّك ، فاخْشَ فاحِشَ فِعْلِك ، فَعَلَّك بهذي تهتدي . فكتب في الجواب : « على قدري ، على قدري » (6) .

.


1- . سورة الفاتحة ، الآية 5 .
2- . سورة الفاتحة ، الآية 2 .
3- . سورة الأنبياء ، الآية 27 .
4- . سورة هود ، الآيتان 107 و 108 .
5- . سورة الشعراء ، الآيتان 79 _ 80 .
6- . أنظر : مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 326 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 163 ، و ج 75 ، ص 83 ، ح 86 باختلاف .

ص: 131

. .

ص: 132

المعنى :اعلم أنه لما كان الأصل في المسند التنكير كما أن الأصل في المسند إليه التعريف ، فإذا كان المسند معرفة باللام فيكون هذا التعريف مفيدا للتخصيص في الأغلب ، فقولك : « زيدٌ الأمير » يفيد اختصاص الإمارة بزيد ، سواء كان اللام للجنس _ كما هو الأصل _ أو الاستغراق ؛ لأن مقتضى الحمل هو الاتحاد ، فإذا صار الاتحاد بين زيد و بين جنس الأمير أو تمام أفراده ، فمفاده الحصر و لو ادعاءً ، فكذلك إذا كان التعريف بالإضافة إلى المعرَّف باللام ، كما في قوله : « اللهم أنت كشَّاف الكُرَبِ » ، فيفيد اختصاص الكشف للكروب بذاته الأقدس . و هذا هو وجه العدول عن المطلب السابق و التمسك و الاعتصام بحضرة ذاته الأقدس ، و قد صُرِّح بهذا الحصر بوجه أوضح في العبارة التالية بتقديم المعمول ، حيث قال : « و إليك أستعدي » كما سبقت الإشارة . و كل ذلك من باب المقدمة و تهيئة المقام و توطئة للسؤال الآتي ، حيث قال : « فأغِثْ يا غياثَ المستغيثين » بفاء التفريع ؛ ليكون فرعا على الحصر السابق . و لما كان أقرب الأشياء إلى كل شخص نفسه ، فلا بدّ في مقام جلب المنفعة الابتداء بنفسه ، كما حكي أنّ النبي صلى الله عليه و آله ان إذا دعا بدأ نفسه (1) . و لهذا قدَّم الداعي نفسه و قال : « عُبيدك » بضم العين على التصغير ، ثم أراد بيان اتحاد المسلك مع سائر المحبين الموالين المنتظرين لقدوم إمامهم ، فقال : « و نحن عبيدك الشائقون إلى وليك » . و الغرض من التوصيف بالشوق إلى وليه التعريض بالاستعداد و ارتفاع المحذور و انتفاء السبب الباعث إلى فراره و استتاره ، كما قال الطوسي قدس سره في التجريد : « وجوده لطف ، و تصرُّفه لطف آخر ، و عدمه منا » ، (2) يعني إن الإمام إذا كان تصرفه لطفا آخر وراء وجوده ، فانتفاء هذا اللطف منّا باختفائه ، و عدمُ تصرفه لا لبخل _ و العياذ باللّه _ من اللّه تعالى ؛ كلاّ و حاشا ! فإنه فياض على الإطلاق ؛ و لا لاستنكاف من الإمام عليه السلام ، إذ «لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) ، مع كونهم وسائط الفيض . فتعيَّن أن عدمه لعدم القابلية منا و اختفاءه للخوف ؛ فإظهار الاشتياق إظهار للقابلية و الاستعداد ؛ على ما في الأخبار أنه _ عجل اللّه تعالى فرجه _ لو تمَّ له العدد المشهور و هو عدة أصحاب بدر ، لاُجيز له في الظهور ؛ كحّل اللّه تعالى عيوننا بتراب نعاله . ثم إن توصيف الولي بالمذكّرية باللّه و بنبيه أيضا للإشعار بأن حبه و الشوق إليه أيضا راجع إلى حب اللّه و الشوق إليه ؛ لأنه لما كان مذكّرا للّه فالشوق إلى مذكّر الشيء شوق إلى ذلك الشيء . قوله : « و اجعل مستقرَّه لنا » إلى قوله « و أتمم نعمتك » الخ ، سؤال لكلتي النعمتين و التماس من اللّه الفلاح في النشأتين ، بعد التوطئة في السابق بقوله : « و أنت رب الآخرة و الاُولى » ؛ فإنّ جعل مستقر الإمام مستقرا له و إن كان أعم من حيث هو ، و لكن بمقتضى التقدم الطبيعي و بقرينة لحوق « أتمم نعمتك » يتعين حمله على الدنيا بإرادة درك خدمة إمام العصر _ عجل اللّه فرجه و التشرف بفيض حضوره و التسعد بلقاء جماله و إطاعة أوامره _ ، و لكن ليست العلة المحدثة مبقية ؛ فالحدوث أمر ، و البقاء أمر آخر ، و رب حدوث لا بقاء له ، و رب إيمان لا ثبات له ، كما أشرنا إليه في الفصول السابقة في معنى «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» (4) ، فلذا عقّبه بسؤال إتمام النعمة ، و هي نعمة الائتمام به عليه السلام إلى الجنة و مرافقة الشهداء . قوله : « و صلّ على عليٍّ أبيه السيد القَسْور » لا يخفى أن عليا عليه السلام أيضا جده ، و إطلاق الأب عليه و إن كان يصح حقيقة أو مجازا كما في الآية «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» (5) و ما في الديوان : * أبوهم آدمُ و الاُمّ حواءُ (6) * إلا أن الغرض هو التصريح بكونه عليه السلام جدا للأب . و ببيان آخر نقول : كما أن التعبير في الآية بكون إبراهيم أبا للعرب ؛ لأن المجموع من حيث المجموع شامل للجد الأخير الذي هو إسماعيل مثلاً ، و هو ابن لإبراهيم . كما أن التعبير بكون الناس من جهة التمثال أكفاء أبوهم آدم ؛ فإن الناس يشمل الجد الأخير و هو شيث هبة اللّه الذي ابن لآدم أبي البشر ، فكذلك في المقام الغرض هو جهة الاتحاد في سلسلة الإمامة من حجة العصر _ عجل اللّه فرجه _ إلى جده الحسين عليه السلام بحكم الوراثة ، كما يصرح به في ظهوره ، فتكون اُبوّة أمير المؤمنين عليه السلام من هذه الجهة . قوله : « صلى اللّه عليه و على أخيه » الضمير راجع إلى أمير المؤمنين عليه السلام ، و أخوه النبي صلى الله عليه و آله قد صلى عليه استقلالاً و مع علي عليه السلام انضماما ، كما أن حجة العصر قد صلى عليه استقلالاً بقوله : « اللَّهم صلِّ على حجتك و وليِّ أمرك » ، ثم في ضمن آبائه و أجداده حيث قال : « وعلى من اصطفيت من آبائه البررة ، و عليه أفضل و أكمل و أتم » الخ ؛ فإنّ ضمير « عليه » راجع إلى الحجة عليه السلام . قوله : « أفضل » كما ذكرناه في الإعراب مفعول مطلق مضاف إلى « ما صلّيت » ، و لا بأس بالفصل ب_ « ما » بينهما من الأكمل و الأتم و غيرهما ؛ لعدم كون الفواصل أجنبية ، فكما جوّزوا الفصل بالنداء و القسم و نحوهما _ بل بالتأكيد اللفظي كما في قولهم : « يا تيم تيم عدي » _ فكذلك الأمر فيما نحن فيه ؛ لما في الواقع من كون هذه الألفاظ بمثابة التأكيد ؛ لكون معانيها كالمترادفة . و يمكن أن يقال : الكلمات المتعاطفة جملة بمثابة لفظ واحد مضاف ، أي «أجمع أو أليق ما صليت» أو غير ذلك من الألفاظ الجامعة ، كما قيل في « جاءني القوم و احد بعد واحد » أي مرتبا ، و في قوله : « الحمام يوم فيوم لا يكثر اللحم » أي غبّا . قوله : « و صِلِ اللهم بيننا و بينه وُصلةً » إشارة إلى سؤال الارتباط التام معه ؛ فإن المحبة الكاملة مع الشيء يستلزم حب محبوبه و منسوبه ، حتى الحيوانات و الجمادات ، كما اشتهر من حب مجنون كلبَ ليلى بل حيطان دارها و أوتاد خيامها فكيف بآبائها و أسلافها . هذا في الحب الصوري و العشق المجازي ، و المجاز قنطرة الحقيقة ، فمن أحب إمام العصر _ عجل اللّه فرجه _ فهو يحب آباءه الكرام و أجداده العظام ، بل لا فرق بينهم في تلك المرحلة ، كما في الزيارة الجامعة : و أنّ أرواحكم و نوركم و طينتكم واحدة ، طابت و طهرت ، بعضها من بعض ، فبين السابق و اللاحق ملازمة من هذه الجهة . و لا يجوز التفكيك في المحبة و المودة ، كما اُشير إليه أيضا في الفقرة الاُخرى من الجامعة الكبيرة ، قال : تولَّيتُ آخرَكم بما تولَّيتُ به أولَكم . فهذا معنى كون الوصلة التامة مؤديةً إلى مرافقة سلفه و الأخذ بحجزتهم و التمكن في ظلهم كما في الدعاء ، ثم رجع أيضا إلى ما هو المقصود الأصلي من دعاء الندبة ، و هو سؤال درك خدمة إمام العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ و الفوز بسعادة حضوره ، فقال : « و أعنّا على تأدية حقوقه إليه » ؛ فإنّ من الواضح المعلوم أن استتار الإمام عليه السلام من الرعية للخوف من جبابرتهم و عدم لياقة و استعداد في الباقين لنصرته كما سبق بيانه . و ربّ شخص يتمنى لقاءه و الجهاد بين يديه قولاً ، و في مقام الفعلية يتأنف و يستنكف و يتعلل بعلل غير مسموعة ، و ينتظر إثبات الإمامة بإقامة البراهين بعد ما تمت له الحجة ؛ و ليس هذا إلا لعدم حصول الاستعداد و القابلية . و ربما وقع لبعض المنتظرين من جفاة الانتظاريين فيض حضور خدمة إمام العصر _ عجّل اللّه تعالى فرجه _ في الرؤيا ، و بعد أن أحرز منه تكاليف صعبة في نظره أدناها ردّ حقوق الناس إليهم ؛ لعلم الإمام بعين ماله و كونه حراما ، فعصى و تكلم بما أظهر نفاقه و شقاقه . فقد اتضح من جميع ذلك ما هو العمدة في المقام ، بل هو أيضا من جملة شرائط استجابة الدعاء ، و هو الاستعداد و القابلية لما يسأله ؛ فإن المسؤول تعالى حكيم يضع كلَّ شيء في محله ، فليس كلُّ سائل أهلاً لكل مسؤول ، فاللازم إذا أن يسأل الاستعداد و القابلية ، بمعنى التوفيق و الإعانة على أعمال صالحة . قوله : « و اجعل صلواتنا به مقبولة » سبب قبول الصلاة بسببه : إما به سبب الاقتران مع صلاته ، كما قد يعلّل حسن أداء الصلاة في أول وقتها الذي هو رضوان اللّه ؛ لأن الإمام عليه السلام لا يترك وقت الفضيلة ، فصلاة الشخص يصعد مع صلاة إمامه ، فيتلقى بحسن القبول إن شاء اللّه ؛ لعدم تبعُّض الصفقة ؛ ضرورةَ عدم رد عمل الإمام عليه السلام ، فلو قُبل انفرادا فيلزم التفكيك و التبعيض في جملة ما تصاعد من الأعمال ، فلا بدّ من قبول الجميع ؛ أو به سبب الولاية ؛ فإنها _ على ما في الأخبار المعتبرة _ شرط قبول الأعمال ، ففي الخبر : و لو أن رجلاً قام ليله ، و صام نهاره ، و حج دهره وتصدق بجميع ماله ، و لم يعرف ولاية وليّ اللّه فتكون أعماله بدلالته فيواليه ، ما كان له على اللّه ثواب (7) . انتهى . و أمّا غفران الذنوب : فلأجل شفاعة الإمام عليه السلام ؛ على ما في الأخبار من عرض الأعمال على النبي و على الأئمة عليهم السلام_ [ لا ]سيما إمام العصر _ في كل يوم مرة أو في كل اُسبوع مرتين يوم الاثنين و يوم الخميس ، فيستغفر النبي أو الإمام لذنبه كما هو مقتضى رأفته . و قد كان عليه السلام رحمة للعالمين إرثا من جده ، و قد ورد في تفسير هذه الآية الشريفة في أواخر سورة التوبة : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَ__لِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (8) على ما في الصافي (9) عن الكافي (10) و العياشي (11) عن الصادق عليه السلام قال : تُعرض الأعمال على رسول اللّه _ أعمال العباد _ كل صباح أبرارها و فجارها ، فاحذروها ، و هو قول اللّه : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ» الآية . و فيه عنه عليه السلام أيضا : إن المؤمنين في الآية هم الأئمة (12) . و في الصافي (13) أيضا في تفسير هذه الآية : و عن الرضا عليه السلام قيل له : اُدع اللّه لي و لأهل بيتي . فقال : أ و لستُ أفعل ؟ و اللّه إن أعمالكم لتعرض عليّ في كل يوم و ليلة . قال : فاستعظمت ذلك ، فقال : أ ما تقرأ كتاب اللّه : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (14) . قال : هو _ واللّه _ علي بن أبي طالب . انتهى . فقد استفيد من كلامه عليه السلام « أ و لستُ أفعل » أن إمام كل عصر يشفع لآحاد شيعته عند عرض أعمالهم عليه . وكذا يدل على ما ذكرنا من الاستغفار و كونهم سبب المغفرة ، ما في الصافي (15) في تفسير الآية في سورة الأنفال «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (16) عن الكافي (17) عن الصادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إن لكم في حياتي خيرا ، و في مماتي خيرا . قال : قيل : يا رسول اللّه أمّا حياتك فقد علمنا فما لنا في وفاتك ؟ فقال : أمّا في حياتي فإن اللّه يقول : «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ» ، وأما في مماتي فتُعرض عليّ أعمالكم فأستغفر لكم . و القمي (18) و العياشي (19) عن الباقر عليه السلام ما يقرب منه ، و قال في آخره : فإن أعمالكم تُعرض عليّ كل خميس واثنين ، فما كان من حسنة حمدت اللّه عليها ، و ما كان من سيئة استغفرتُ اللّه لكم . انتهى . ثم إن استجابة الدعاء به _ عجل اللّه تعالى فرجه _ إما لِما مر في قبول الصلوات من تصاعد الدعاء مع عمله في مواقع استجابة الدعاء ، و إما للاستشفاع به و التوسل بولائه ؛ فإنه كأجداده وسائل للفيض و وسائط لإفاضة الخير من المبدأ الفياض . و من الواضح المعلوم أنهم عليهم السلام كما كانوا علة غائية للخلقة و أصل الوجود ، فكذلك هم الوسائط لقوام الوجود و دوامه ، و هم المراد من الوسيلة في آية المائدة إذ قال تعالى : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جَ_هِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (20) ، ففي الصافي (21) عن القمي (22) قال : تقرّبوا إليه بالإمام و في العيون (23) عن النبي صلى الله عليه و آله : الأئمة من ولد الحسين ؛ مَن أطاعهم فقد أطاع اللّه ، و من عصاهم فقد عصى اللّه ، هم العروة الوثقى و الوسيلة إلى اللّه . قوله : « و أقبل إلينا بوجهك الكريم » قد مرّ في الفصول السابقة أن المراد بوجه اللّه هو الإمام عليه السلام ، كما أن نظر اللّه إلينا بنظرة رحيمة في قوله : « و انظر إلينا نظرة رحيمة » لا يبعد أن يُراد به توجه الإمام ؛ لأنه عين اللّه الناظرة و بده الباسطة ؛ فإن المؤمن إذا صار من قوة الإيمان و كثرة العبادة قابلاً لمقام القرب بحيث يصح في حقه ما في الحديث القدسي : كنتُ سمعَه و بصرَه و يدَه التي يبطش بها 24 ، و يصح فيه ما في الخبر : اتقوا من فراسة المؤمن ؛ فإنه ينظر بنور اللّه (24) ، فكيف إذا كان رئيس المؤمنين و أساس الإيمان ؟ فلا استبعاد في كونه عين اللّه الناظرة . و المراد من استكمال الكرامة هو البقاء على الإيمان به و دوام إطاعته ؛ إذ ربّ رجل يؤمن به لبعض الأغراض الفاسدة الدنيوية ، فإنه إذا لم يجده مطابقا لهواه فينصرف عنه . نعوذ باللّه منها و من شرور أنفسنا ، و رزقنا اللّه فيض حضوره و ميامن ظهوره بحسن العاقبة إن شاء اللّه .

.


1- . البحر الرائق ، لابن نجيم ، ج 1 ، ص 576 ؛ مسند أحمد ، ج 5 ، ص 121 ؛ سنن أبي داوود ، ج 2 ، ص 245 ، ح 3984 .
2- . عوائد الأيام ، ص 246 نقلاً عن الطوسي .
3- . سورة الأنبياء ، الآية 27 .
4- . سورة الفاتحة ، الآية 6 .
5- . سورة الحج ، الآية 78 .
6- . أي الديوان المنسوب إلى أمير المؤمنين عليه السلام ، البيت الأول ، (بيروت ، دار الكتاب العربى) ، و نقله القرطبي في تفسيره ، (ج 16 ، ص 342) .
7- . المحاسن ، ج 1 ، ص 287 ، ح 430 ؛ الكافي ، ج 2 ، ص 19 ، ح 5 .
8- . سورة التوبة ، الآية 105 .
9- . الصافي ، ج 2 ، ص 373 .
10- . الكافي ، ج 1 ، ص 219 ، ح 1 .
11- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 109 ، ح 122 و 123 .
12- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 109 ، ح 125 ؛ الكافي ، ج 1 ، ص 219 ، ح 2 .
13- . الصافي ، ج 2 ، ص 373 .
14- . سورة التوبة ، الآية 105 .
15- . الصافي ، ج 2 ، ص 300 .
16- . سورة الأنفال ، الآية 33 .
17- . الكافي ، ج 8 ، ص 254 .
18- . تفسير القمي ، ج 1 ، ص 277 .
19- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 55 ، ح 45 ؛ الصافي ، ج 2 ، ص 300 ؛ نور الثقلين ، ج 2 ، ص 153 .
20- . سورة المائدة ، الآية 35 .
21- . الصافي ، ج 2 ، ص 33 .
22- . تفسير القمي ، ج 1 ، ص 168 .
23- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 63 ، ح 217 ؛ بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 244 ، ح 54 .
24- . المحاسن ، ج 1 ، ص 131 ، ح 1 ؛ بصائر الدرجات : ص 100 ، باب 11 ، ح 1 و ص 375 ، ح 4 ؛ الكافي ، ج 1 ، ص 218 ح 3 .

ص: 133

. .

ص: 134

. .

ص: 135

. .

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

الترجمة :پروردگارا! تويى كشف كننده محنت و مصيبت ، و به سوى تو هست طلب يارى كردن . نزد تو است يارى و تويى پروردگار آخرت و دنيا ، پس به داد رس اى دادرس دادخواهان بنده كوچك مصيبت زده را ، و بنمايان او را آقايش را اى صاحب قواى محكم ، و زايل كن از وى غم و غصه را ، و بنشان تشنگى او را اى خدايى كه بر عرش عظمت استيلا يافته و خدايى كه به سوى او است برگشت همه و عاقبت كارها! پروردگارا! ما بندگان تو هستيم كه آرزومنديم به سوى دوست تو كه ياد آورنده تو و پيغمبر تو است ، آفريدى او را براى نگهدارى ما و پناهگاه ما و به پاداشتى او را براى محافظت و پناه دادن ، و قرار دادى او را براى مؤمنين پيشوا ، پس برسان او را درود و سلام از ما و بيفزا براى ما به سبب اين درود فرستادن عزت و احترام ، و قرار ده قرارگاه او را براى ما قرارگاه ، و تمام كن نعمت خود را به سبب پيش انداختن وى در جلوى ما تا وقتى كه وارد كنى ما را به بهشت هاى خود و يارى شهدا و هم منزلى ايشان . پروردگارا! صلوات بفرست بر حجت خود و صاحب امر خود ، و صلوات بفرست بر جدش محمد پيغمبر تو كه آقاى بزرگ است ، و صلوات بفرست بر پدرش كه آقا و شير خدا و بردارنده لوا است در محشر و سيراب كننده دوستان خود از نهر كوثر است و امير است بر ساير مردم ، چنين اميرى كه هر كه به او ايمان آورد نجات يافته و هر كه ايمان نياورد به او به تحقيق در مورد خطر واقع شده و كافر گشته . صلوات بفرستد خدا بر او و بر برادرش كه پيغمبر است و بر آل آنها كه مبارك و درخشان هستند ، مادامى كه آفتاب طلوع مى كند و ماه روشنى مى اندازد ، و بر جده حجت عصر كه صديقه فاطمه زهرا است دختر محمد مصطفى ، و بر كسانى كه برگزيده از پدران وى كه نيكوكاران اند ، و بر خود وى كه بهترين و كامل ترين و تمام ترين و دايم ترين و زيادترين و بيشترين آنچه صلوات فرستاده اى بر يكى از برگزيدگان تو و ستوده تر از خلق تو . و صلوات بفرست بر وى ، صلواتى كه آخر ندارد براى عددش و نهايتى نيست براى امدادش و تمام شدن نيست براى مدتش . پروردگارا! بر پا كن به واسطه وى حق را ، و باطل كن با او باطل را ، و عزيز نما به سبب او دوستان خود را ، و ذليل كن به سبب وى دشمنانت را ، و وصل كن _ پروردگارا _ ما بين [ ما ] و او را وصل كردنى كه برساند ما را به سوى رفاقت و مصاحبت گذشتگان از آباء و اجدادش ، و قرار بده ما را از كسانى كه مى گيرد دامن ايشان را ، و قرار مى گيرد در زير سايه شان ، و يارى بكن ما را در ادا نمودن حقوق او را و سعى كردن در اطاعت وى و اجتناب كردن از معصيتش ، و منت بگذار بر ما با راضى شدنش از ما ، و ببخش براى ما مهربانى و ترحم و دعا و خيرش را به اندازه اى كه برسيم بر وسعت از رحمت تو و نجات يافتن در نزد تو ، و قرار بده نمازهاى ما را قبول شده به سبب وى و گناهان ما را به سبب او آمرزيده شده و دعاى ما را برآورده شده ، و قرار بده روزى هاى ما را وسعت يافته و غصه هاى ما را كفايت داده شده و حاجات ما را روا گشته شده . و رو برآر به سوى ما با روى عزيز خود ، و قبول كن تقرب ما و نزديكى طلبى ما را به سوى تو كه بواسطه امام عصر است ، و نگاه كن به سوى ما نگاه كردنى كه ترحمانه باشد ، و تكميل نموده باشى با همان نگاه كردن ، كرامت ما را در نزد تو ، بعد از آن برنگردانى همان مرحمت را از ما به واسطه جود خود ، و سيراب كن ما را از حوض جد بزرگوارش با كاسه اش و با دست مباركش سيراب كردنى كه وافى باشد و گوارا كه بعد از آن هرگز تشنه نشوم ، اى مهربان ترين رحم كنندگان !

.

ص: 139

. .

ص: 140

الخاتمة

الخاتمةاعلم أن «البداء» بمعنى الظهور لغة ، و في الاصطلاح : ظهور شيء و انكشافه للشخص بعد خفائه ، كما قيل : إنه استصواب شيء غير الأول . و هذا المعنى مستحيل على اللّه تعالى ؛ لاستلزامه الجهل ، و الباري تعالى منزَّه عنه ، مع أنه ورد في أحاديث الفريقين : ما عُظِّم اللّه ُ بمثل البداء (1) ، و كذا في الخبر : ما بعثَ اللّه ُ نبيا حتى يُقرَّ له بالبداء (2) . فهذا البداء بمعنى القضاء المجدَّد في كل يوم بما لم يكن ظاهرا للخلق ، بل كانوا ينتظرون خلافه ، كما في الخبر عن الصادق عليه السلام : ما بدا للّه في شيء كما بدا له في إسماعيل ابني (3) ، حيث كان الناس ينتظرون إمامته بعد أبيه لكبره و محبة أبيه له ، فخاب ظنونهم بموته قبل أبيه . و لا يخفى أن البداء بهذا المعنى في مقابل قول اليهود ، حيث قالوا : قد جفّ القلم ، و قد فرغ اللّه عن الأمر ، مع أنه تعالى لا يشغله شأن عن شأن ، و هو كل يوم في شأن ، «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (4) يفعل ما يشاء ، و هو على ما يشاء قدير . فالبداء في التكوينيات كالنسخ في الأحكام ، فكما أن النسخ تغيير حكمٍ ظاهره الاستمرار حسب مراعاة مصلحة الوقت ، فكذلك البداء . و هذا لا ينافي علم اللّه تعالى في الأزل ؛ فإنه في اللوح المحفوظ ، و أما لوح المحو و الإثبات فربما يكون المقدَّر فيه قابلاً للتبدل بالزيادة و النقصان و تغيير الشكل ، كما قال أمير المؤمنين عليه السلام : لو لا آية في كتاب اللّه : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (5) لأخبرتكم بما كان و ما يكون و ما هو كائن إلى يوم القيامة . فإذا عرفت ذلك فاعلم : أن علامات ظهور حجة العصر _ عجل اللّه تعالى فرجه _ بعضها غير محتومة قابلة للبداء ، و بعضها محتومة ؛ ففي البحار (6) عن الكافي عن عمر بن حنظلة قال : سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول : قبل قيام القائم خمس علامات محتومات : اليماني ، و السفياني ، و الصيحة ، و قتل النفس الزكية ، و الخسف بالبيداء . و فيه (7) عنه أيضا عن الثمالي قال : قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام : إن أبا جعفر كان يقول : إن خروج السفياني من الأمر المحتوم . قال لي : نعم ، و اختلاف ولد العباس من المحتوم ، و قتل النفس الزكية من المحتوم ، و خروج القائم من المحتوم . فقلت له : فكيف يكون النداء ؟ قال : ينادي مناد من السماء أول النهار : ألا إن الحق في علي و شيعته ، ثم ينادي ابليس _ لعنه اللّه _ في آخر النهار : ألا إن الحق في السفياني و شيعته ، فيرتاب عند ذلك المبطلون . انتهى . فالمستفاد من هذه الأخبار أن بعض العلامات محتومة غير قابلة للبداء ، كما أن أصل خروج القائم عليه السلام أيضا من المحتومات غير قابلة للبداء . و لكن التوقيت ربما كان قابلاً للبداء ؛ كما يُستفاد من جملة من الأخبار ، كما في البحار (8) عن غيبة الطوسي « قده » (9) عن الثمالي قال : قلت لأبي جعفر عليه السلام : إن عليا كان يقول : إلى السبعين بلاء ، و كان يقول : بعد البلاء رخاء ، و قد مضت السبعون و لم نر رخاءً ؟ فقال أبو جعفر عليه السلام : يا ثابت ، إن اللّه تعالى كان وقّت هذا الأمر في السبعين ، فلما قُتل الحسين اشتد غضب اللّه على أهل الأرض ، فأخّر إلى أربعين و مئة سنة ، فحدّثناكم فأذعتم الحديث و كشفتم قناع الستر فأخره اللّه ، و لم يجعل له بعد ذلك و قتا عندنا ، «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (10) . قال أبوحمزة : و قلتُ ذلك لأبي عبد اللّه عليه السلام ، فقال : قد كان ذلك . انتهى . بل يظهر من بعض الأخبار تكذيب التوقيت و النهي عنه ، كما في البحار (11) عن غيبة النعماني (12) عن أبي بصير ، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال : قلت له : جُعلت فداك ، متى خروج القائم ؟ فقال : يا أبا محمد ، إنا أهل البيت لا نوقّت و قد قال محمد صلى الله عليه و آله : « كذب الوقّاتون » ، يا أبا محمد إن قدّام هذا الأمر خمس علامات : أولهن النداء في شهر رمضان ، و خروج السفياني ، و خروج الخراساني ، و قتل النفس الزكية ، و خسف بالبيداء . ثم قال : يا أبا محمد ، إنه لا بدّ أن يكون قدّام ذلك الطاعونان : الطاعون الأبيض ، و الطاعون الأحمر . قلت : جُعلت فداك أي شيء الطاعون الأبيض؟ و أي شيء الطاعون الأحمر ؟ قال : الطاعون الأبيض الموت الجارف ، و الطاعون الأحمر السيف ، و لا يخرج القائم حتى ينادى باسمه من جوف السماء في ليلة ثلاث و عشرين ليلة جمعة . قلت : بم ينادى ؟ قال : باسمه و اسم أبيه ؛ ألا إن فلان بن فلان قائم آل محمد ، فاسمعوا له و أطيعوه ، فلا يبقى شيء خَلَقَ اللّه فيه الروح إلا سمع الصيحة ، فتوقظ النائم و يخرج إلى صحن داره ، و تخرج العذراء من خدرها ، و يخرج القائم مما يسمع ، و هي صيحة جبرئيل . انتهى . هذا كله ، و لكن ورد في بعض الأخبار ما يستفاد منه التوقيت : منها : رواية أبي لبيد المروية في البحار (13) عن تفسير العياشي (14) عن الباقر عليه السلام ، و نحن أغمضنا عن ذكرها ؛ لإجمال و اضطراب فيها . و منها : رواية بخط مولانا العسكري عليه السلام المروية في البحار (15) عن كتاب المحتضر للحسن بن سليمان تلميذ الشهيد ، و حيث إنّ المنقول في البحار عن المحتضر مختصر (16) ، و تمام الحديث منقول في أواخر كتاب بشارة الشيعة للفيض « قده » هكذا : قد صعدنا ذُرى الحقائق بأقدام النبوة و الولاية ، و نوّرنا سبع طبقات أعلام الفتوى بالهداية ، فنحن ليوث الوغى و غيوث الندى و طعناء العدى ، و فينا السيف و القلم في العاجل ، و لواء الحمد في الآجل ، و أسباطنا حلفاء الدين و خلفاء النبيين و مصابيح الاُمم و مفاتيح الكرم ، فالكليم ألبس حلة الاصطفاء لما عهدنا منه الوفاء ، و روح القدس في جنان الصاغورة ذاق من حدائقنا الباكورة ، و شيعتنا الفئة الناجية و الفرقة الزاكية ، صاروا لنا رواءً و صونا ، و على الظلمة ألبا و عونا ، و سينفجر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران لتمام «الم و طه و الطواسين » . وقد نقل هذه الرواية في علائم الظهور للفاضل الكرماني عن الفاضل المرندي في مجمع النورين (17) ، و لكن في آخره كذلك: لتمام الروضة و الطواسين من السنين . و قد فهم من « الطواسين » مسميات تلك السور من دون عدّ واو العاطفة واللام في « الطواسين » ، و التاء في « الروضة » هاء هوز . إلى غير ذلك من التكلفات ، و قد وافق حسابه سنة ألف و ثلاثمئة و تسع و عشرين ( 1329 ) بهذا التقريب في المحاسبة : 1000رض 30ل 12اوه_ 27ط ط ط 180س س س 80م م 1329جمع و الفاضل الكرماني بعد حذف لام التعريف كليهما و كذا واو العطف قد استخرج الحساب من ملفوظي كل حرف على طبق سنة ثمان و ثمانين و ثلاثمئة و ألف من الهجرة ، و حسابه هكذا : ( راء واو ضاد هاء طاء واو الف سين نون ) و لا يخفى أن الحساب لا يتم إلا بعدّ الحروف المسرورية ثلاثية كالملفوظية ، و إن كان هذا خلاف اصطلاح المشهور ؛ فإنّ علماء الحروف قد قسموها على ثلاثة أقسام ؛ لأنها إما ثنائية أو ثلاثية ، فمثّلوا للثنائية بمثل «با تا طا _ الخ» و سموها مسرورية، أما الثلاثية فإن كانت متجانسة بالصدر و الذيل كالميم و النون و الواو فتسمى المكتوبية، و إلا فملفوظية كالدال و الجيم. و كيف كان فالأوقات المضروبة في هذه الرواية _ على ما فهمه الفاضلان المذكوران _ مضافا إلى أن الأول قد مضى و لم يظهر منه عليه السلام أثر ، و الثاني بعيد لا نرضى به لما بعد و تأخر مبنية على كون النسخة « روضة » ، و الذي نقلناه من نسخة البحار و نسخة الفيض « قده » خلافه ، و هو الأنسب للسياق ؛ حيث إن « الروضة » لا تناسب فواتح السور . و من المحتمل قريبا _ بل هو الظاهر _ الاشتباه في الخبر ؛ لكونه من قبيل المكاتبات ، و اللفظان مشتبهان في الخط ؛ فإن « الروضة » تشبه « الم و طه » ، [ لا ]سيما إذا كتب الميم ريحانيا و لم يتبين رأسه المدور ، كما لم يتبين ألف الطاء المؤلفة . والذي يناسب في تعيين الوقت و ذكر معنى الخبر ما ذكره الفاضل الخبير الحاج نجم الممالك زيد إقباله في صدر تقويم سنة 1343 بعنوان «القابل لتوجه العموم» ، و قد نقلتُ عبارته بالعربية ، قال : لعلماء فن النجوم قواعد في القرانات كما قاله بطلميوس في ثمرة الفلك ، و أوقع القرانات أثرا قران المشتري و زحل ، و لكنا نعتقد أن أوضاع العلويات آثار لا مؤثِّرات ؛ إذ لا مؤثِّر في الوجود إلا اللّه تعالى ، و يتفق أصغر القرانات في كل تسع عشرة سنة أو عشرين ، منها ما وقع في سنة 881 الناقصة الرومي و سنة 750 الفرانسوي في برج العقرب ، و كان دالاً على ملة الإسلام ، فلم يلبث أن طلع نجم السعادة خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله ، و في سنة 1319 وقع قران أصغر في برج الجدي فلم يمض مدة حتى وقع الحرب بين الروس و الژاپون ( اليابان ) ، و منها القران الواقع في شهر محرم سنة 1340 الهجرية في برج السنبلة . و قد رقم الحقير نظرياتي من دلائل التسييرات و الانتهارات في تقويم تلك السنة ، و أنه لا يخلو العالم من الانقلاب و سفك الدماء و هدم العمارات و سوق الجيوش و ذلة بعض السلاطين و ضعف في الإسلام و كثرة الجور إلى سبع سنين ، ففي سنة 1347 يتسلط شخص عظيم مؤيَّد من عند اللّه و ينقاد له الجبابرة طوعا أو كرها ، و يصح حال العامة و تعمير البلاد . و في السنة الماضية في سفر الحج لقيتُ واحدا من أجلة العلماء المتشرعين ، فتذاكرنا في هذا الموضوع ، فقال العالم : قد رأيت في كتاب الدرة الباهرة في الأصداف الطاهرة للشهيد المكي رواية أن العسكري عليه السلام قال في مجلس تعزية أبيه الهادي عليه السلام لرجل من شيعة أبيه بعد إظهاره الحزن و الكآبة من جور الحكام و السلاطين في مقام التسلية ، فقال بعض الكلمات إلى أن قال : و سينفجر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران لتمام « الم و طه وطواسين » من السنين . انتهى . فأخذنا العدد الكبير و الوسيط و الصغير و المجموع حسب رأي العالم فلم يطابق المستخرجة ، فتوسلتُ تلك الليلة فانتقلتُ إلى المطلب ، فأصبحت و قد أخذت الزبر و البينات فوجدتها موافقة للمستخرجة ، فأخبرت العالم و رفقائي فكتبوه ، و ها أنا أرقمه في هذا التقويم لأحبتي و إخواني بحيث يلتفت إليه كل أحد ، فزبر الحروف ( 252 ) و بيناتها ( 841 ) و مجموعها ( 1093 ) ، و كان قد مضى يوم إخباره عليه السلام من الهجرة ( 254 ) ، فمجموع الأعداد ( 1347 ) ، فهو المطلوب . و ليس واو العطف جزء الحروف في الحساب ، فيطابق ذلك ما استخرجه الخواجة نصير الدين الطوسي « قده » على ما نقله المرحوم المحدث النوري _ طاب ثراه _ في النجم الثاقب : ( در دور زحل خروج ) مهدى است( جرم و دجل و دجاليان است ) ( در آخر واو و اول زاء )چون نيك نظر كنى همان است ) انتهى ما في التقويم . أقول : و قد خطر ببالي في الحساب و جهان ، كل منهما خلاف الظاهر من وجه : فالأول : أن يحاسب الزبر أولاً كما أشار إليه و عيّن مقداره مئتين و اثنين و خمسين ( 252 ) ، و الحساب هكذا : فإن « ا ل م ط ه_ ا ل ط و ا س ى ن » مجموع الآحاد اثنان و ثلاثون ، و مجموع العشرات مئتان و عشرون ، ثم تؤخذ البينات لهذه الحروف مع الزبر أيضا ، فيتم العدد المعطى ( 841 ) ؛ حيث إن الزبر لكل حرف أول الملفوظ ، و البينات هي البواقي ، و هو الحروف ، بينات الحروف « ل ف ا م ى م ا ا ل ف ا م ا ا و ل ف ى ن ا و ن » السابقة آحادها تسعة ، عشر ، و العشرات خمسمئة و سبعون ، و المجموع ( 589 ) ، و بعد زيادة الزبر فالمجموع ثمانمئة و واحد و أربعون هكذا :841579 ، أما كونه خلاف الظاهر فإن ظاهر العبارة المحكية كون البينات ( 841 ) لا مع الزبر . أما الوجه الثاني : فهو أبعد من الوجه الأول ، و هو أن يلاحظ الألفان في « طه » كل واحد ملفوظا مستقلاً ، و كذا يحاسب الواوان للعطف ، مضافا إلى أن بينات الطاء و الهاء و الياء اثنان لا واحد ؛ لأن ملفوظ الطاء في اللسان العربي بالألفين ، و كذا الياء و الهاء ، فيتم الحساب حينئذ . و بعبارة اُخرى : فإنا نحتاج في إتمام العدد إلى اثنين و خمسين و مئتين ، فالألفان الملحوظان في « طه » بالاستقلال مئتان و اثنان و عشرون ، و الواوان ستة و عشرون ، و بزيادة الأربعة لأجل همزات أواخر الطاء و الياء و الهاء يتم عدد مئتين و اثنين و خمسين . أما كونه خلاف الظاهر فمن وجهين : أحدهما : أن الزبر بعد زيادة واوي العطف و الهمزتين في ألف الطاء و الهاء يصير المجموع مئتين و ستة و ستين و قد عدها ( 252 ) . و ثانيهما : أن واوي العطف قد أخرجهما عن الحساب ، و على ما ذكرنا فهما داخلان في الحساب . إلا أن يُعتذر عن ذلك بإمكان التباس أداة الإثبات بأداة السلب في الفارسية ؛ فإن اللفظين متشابهان في الخط « هست » و « نيست » . ثم لا يخفى : أن الذي كان يلزم حسب الوظيفة المناسبة لعلم النجوم أن يبين المقصود من الشعر المنسوب إلى الخواجة « قده » ، و لكنه كما قال الشاعر : از بس كه منعكس شده اوضاع روزگاركبك از محيط خيزد و ماهى ز كوهسار لم يحم حول بيانه . نعم قد تعرض الفاضل الكرماني في كتابه « علائم الظهور » بما حاصله : إن زحل يتم الدورة في واحد و عشرين و نصف سنة إلا يوما ، و لفظ « زحل » خمس و أربعون _ قال _ : إنه مضى من الهجرة في زمان تأليف الكتاب _ و هو سنة الثلاثين و ثلاثمئة و ألف _ الخمس و أربعون ، و دخلنا في السادسة و الأربعين ، فبين الست و السبع _ كما هو مفاد « در آخر واو اول زاء » _ رجاء الراجين . و لا يخفى أن هذا الحساب لا يوافق ما ذكره ، بل يكون المجموع تسعمئة و اثنان و عشرون سنة و نصفا ، و أين هذا مما رامه . مع أن مسير زحل ليس على ما ذكره ، بل في كل يوم و ليلة دقيقتان ، و في كل سنة اثنتا عشرة درجة تقريبا ، ففي كل ثلاثين سنة تتم الدورة تقريبا ، فيوافق الحساب سنة خمسين و ثلاثمئة و ألف . و هو قريب مما نقل عن المرحوم الميرزا محمد الأخباري : أن تاريخ ولادته « نور » ، و تاريخ غيبته « سر » ، و تاريخ ظهوره « ظهور الحق » ، و هو يوافق « ظ ه_ و ر ا ل ح ق ق » سنة خمسين و ثلاثمئة و ألف ، أو تسع و أربعين من جهة الألف المكتوبة غير الملفوظة . و لا يخفى أن توجيه الفاضل الكرماني لبيت الخواجة في باب التوقيت _ كما عرفت _ لا يطابق ما رامه على شيء من موازين الحساب أو النجوم ، كما أن توجيهه للبيت الآخر منه في مقام التوقيت حيث قال : در الف و ثلاثين دو قران مى بينمدر مهدى و دجال نشان مى بينم يا ملك شود خراب يا گردد دينسرى است نهان و من عيان مى بينم أيضا لا يناسب و لا يوافق أصلاً من الاُصول و لا يطابق شيئا من الموازين ، و هذا عين عبارته الفارسية : شايد معنى مصرع اول اين باشد : در الف و ثلاثين دو حرف قاف و راء را الآن مى بينم كه هزار و سيصد و سى مى گردد . انتهى . ضرورة سماجة هذا المعنى عند المتأمل الفطن المتدرِّب بأساليب الكلام ؛ إذ لا يقال حينئذ « د و ق ر ان » بل يك قران . مع أن هذا لا يلائم النسخة الاُخرى ، على ما سيأتي حكايته منه في أواخر كتابه حيث قال ناقلاً عن جناب الميرزا جهانبخش المنجم باشي أن الصحيح « سه قران » و ما في الكشكول « دو قران مى بينم » غلط ، و المقصود أن في سنة ألف و ثلاثين شمسية المطابقة لسنة ألف و ثلاثمئة و تسعة عشر هجرية قمرية « أرى ثلاثة قرانات » ، و قد وقع في تلك السنة : القران الأول قران العلويين في برج الجدي في نصف شعبان 1319 ، و الثاني في شهر رمضان قران النحسين في برج الجدي أيضا ، و الثالث قران السعدين في شهر رمضان 1319 كما ذكرنا في تقويم تلك السنة . و أما تعيين الخواجة « قده » سنة ألف و ثلاثين المنطبق على سنة اثنتين و عشرين و ثلاثمئة و ألف ، و قد وقع القران في سنة تسعة عشر ؛ لأن الخواجة قد لاحظ الحركة الوسطية و القران بحسب الحركة التقويمية و الحقيقية . انتهى . و توجيه الانطباق : أنّ في كل اثنين و ثلاثين سنة شمسية تزيد سنة قمرية تقريبا ، فيكون ألف و ثلاثون شمسية ألفا و اثنين و ستين تقريبا ، و مع زيادة مئتين و ستين إلى الغيبة الصغرى ، فيصير : ألف و ثلاثمئة و اثنان و عشرون . هذا ، و لكن الإنصاف أن يكون مراد الخواجة من القران غير هذا المعنى و أن تكون العبارة كما هي في غالب النسخ « دو قران » ، و هما المذكوران في ذيل العبارة : الأول قران المهدي والدجال ، و الثاني قران خراب الملك أو الدين على احتمال أو تعمير الدين على احتمال آخر ، و حيث إن سنة اثنتين و عشرين بعد ثلاثمئة و ألف قد مضت ، و لم يكن من المأمول خير عدا ما اتفق في هذه السنين من محاربة الروس مع الژاپون ( اليابان ) التي قد غيّرت جل السياسات المتخذة و شروع مقدمات انقلاب الممالك [ لا ] سيما إيران ، حيث استعدت من تلك الأزمنة لإظهار الحسيات الحاضرة و التي تسمى باسم « المشروطة » و تغيير السلطنة . و لكنا لا نرضى من التوقيت و ضرب المدة في كلمات الأساطين بهذا المقدار ، فلعل المراد _ إن شاء اللّه _ من الألف و الثلاثين في قول الخواجة السنون القمرية من الغيبة الكبرى ، و بانضمام ثلاثمئة و ثلاثين قبل الغيبة الكبرى يصير المجموع : ألف و ثلاثمئة و ستون ، و لكن مبدأ التاريخ من أول البعثة لا بدء ظهور الإسلام و طلوع نقطة التوحيد و بعد وضع ثلاثة عشر سنة قبل الهجرة ، فينطبق التاريخ على سنة ألف و ثلاثمئة و سبع و أربعين على ما استخرجه الحاج نجم الممالك ، على ما أشرنا إليه و كنا في صدد بيانه . و يقرب منه البيت الثاني من رباعي السلطان الغ بيك الكوركانى _ على ما في كشكول الشيخ _ قال : بينى تو « بغا » ملك مكدر گشتهدر وقت « غلت » زير و زبرتر گشته در سال « غلب » اگر بمانى زندهملك و ملل و مذهب و دين برگشته (18) يمكن أن يكون المعنى : أنّ مقدمات الانقلاب في سنة ألف و واحد أو ألف ، بأن يكون الألف للإطلاق زائدا كما حكى ذلك الفاضل الكرماني في كتابه عن تقي الدين ابن أبي منصور فيما رواه من الخبر النبوي : إن صلحت اُمّتي فلها يوم ، فإن فسدت فلها نصف يوم . فقال : هذا اليوم من أيام الربوبية : «وَ إِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ» (19) ، فيكون المعنى أن مقدمات الانقلاب من ختام ألف سنة ، فيكون في ألف ثلاثين انقلاب أزيد و أشد كما قال : « در سال غلت زير و زبر تر گردد » ، فإن التاء للخطاب حتى قال أخيرا « در سال غلب » بالباء _ أي في سنة ألف و ثلاثين _ يزيد الانقلاب حتى يتغيّر الملك و المذهب والدين . و لا يخفى أن هذا أيضا بعد الغيبة الكبرى كما بيناه سابقا . و مما يؤيد ما نحن بصدده من مزيد الرجاء في سنة سبع و أربعين و ثلاثمئة و ألف : أني حاسبت عدد الحروف في الآية الشريفة في سورة الصافات : «وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَ__لِبُونَ » (20) فصار : ألف و ثلاثمئة و ستون ، و كان من المعلوم أن السورة مكية ، إلا أن الأسف كل الأسف أن المفسرين لا يزيدون على أن السورة الفلانية أو الآية الفلانية مكية أو مدنية من دون تعرض لسنة نزولها و تاريخ صدورها ، و قد فات بذلك جملة من الفوائد من حيث الناسخية و المنسوخية وغير ذلك ، إلا أني قد أخذت في ذلك ما في بعض الأخبار : أن القرآن نزل مرة واحدة في أول البعثة على بيت المعمور أو على قلب الرسول صلى الله عليه و آله ، و لكنه لم يكن مأذونا في الإظهار إلا على التدريج . فعلى هذا فبعد وضع ثلاثة عشر سنة قبل الهجرة يبقى سبع و أربعون بعد ثلاثمئة و ألف . رزقنا اللّه فيض لقائه و هدانا بطول بقائه . و يؤيد ما ذكرنا أيضا ما في ينابيع المودة (21) من ثلاثة أبيات عربية في التوقيت ، قال : و في يمن أمن يكون لأهلهاإلى أن ترى نور الهداية مقبلا بميم مجيد من سلالة حيدرو من آل بيت طاهرين بمن علا يسمى بالمهدي من الحق ظاهربسنّة خير الخلق يحكم أولا فإنّ لفظ « المجيد » عدده سبع و خمسون إذا نقص تارة من جملة « سلالة حيدر » و اُخرى من جملة « آل بيت طاهرين » يعني بعد وضع مئة و أربعة عشر من ألف و أربعمئة و واحد و خمسين يبقى ألف و ثلاثمئة و سبع و أربعون . و حيث إن السنة و السنتين في أمثال تلك القضايا و التأسيسات و التبدلات بالتقدم و التأخر لا تضر التوقيت ، فلا بأس أن نذكر ما استنبطه بعض فلاسفة العصر و أهالي أروبا . . على ما نقلته بعض جرائد الانكليز المسماة ب_ « روشنا » من استخراجات الكونت تولستوي بأشهُر قبل موته و كان أربع سنين قبل القضية المستكشفة ، قال : إني أرى اشتعالاً عظيما في سنة 1913 م تقريبا ، و ابتداؤه من الممالك الجنوبية الشرقية ، فتشتعل تلك النار ، و تزيد على التدريج حتى تحيط بتمام أروبا في سنة 1914 ، و كأني أرى في هذه السنة تمام عرصة أروبا قطعة نار و دم ، و أسمع الأنين من عرصة المحاربة من المقتولين و المجروحين ، و لكن في سنة 1915 يظهر رجل غريب من ناحية الشمال كأنه نابليون الثاني ، فيدخل عرصة المحاربة و ليس هو بنظامي ماهر و لا كاتب قابل ، و لكن ستسخَّر له ممالك أروبا حتى يكون ختام هذه المحاربة الشديدة في سنة 1925 ابتداء قرن جديد في سياسة الدنيا ، و ترتفع الدول المختلفة من البين ، و يكون العالم على اختلاف مللها على حالة متحدة . انتهى . و قد أصاب الفيلسوف فيما استخرجه مما بيده من الاُصول و القواعد أو من نقشات ( مخططات ) سياسة الدول أو غيرها ، من اشتعال النار مبتدئا من الجنوب الشرقي لأروبا ، حيث صار منشأ النزاع مبتدئا من دولة الصرب في محاربة الدول المعظمة ، ثم اشتد الأمر حتى قتل ملايين من النفوس لدواعي المتمدنين من دول كرة الأرض ، [ لا ] سيما الأروباويين المواظبين لتأسيس الأندية الخيرية و المريضخانجات الملية ( المستشفيات الوطنية ) لحفظ النفوس البشرية . و كيف كان فقد اتفق أول المحاربة في سنة ( 1913 ) ميلادية المطابقة لسنة ( 1331 ) هجرية . و لعل ختام الأمر _ إن شاء اللّه _ على ما وعده الفيلسوف في الخامس و العشرين بعد الألف و تسعمئة المنطبقة على السنة الماضية ، فإن هذه السنة الحاضرة مطابقة لسنة ( 1926 ) ميلادية ، و سنة ( 1347 ) هجرية يتأخر عن الموعد بسنتين أو ثلاث سنين ، إلا أنه لا يُقدح في مثل تلك الاُمور ؛ ضرورة أن المقدمات تقع متدرجة قبل الأمر بسنين . هذا كله مع أن الأمر أدق و أجل من التوقيت الحتمي ، بل قد عرفت أن أصل قيام الحجة _ عجل اللّه تعالى فرجه _ حتمي ، أما وقته فمما يقبل البداء ، و ما ورد في الأخبار من التوقيت فلأجل التحفظ على الشيعة رجاءهم ؛ كي لا يتبدل باليأس و القنوط بعد تحقق الامتحان و التثبت . بيان ذلك : أنّ الرجل مع اليأس لا يدعو و لا يتمنى في موضوع ذلك الشيء الذي يئس منه ، و أما مع الرجاء فيلتمس و ينتجي في موارد استجابة الدعاء لنيل مقصوده . و حسبك في مطلوبية الدعاء في مثل ذلك الزمان : إما لبقاء الاعتقاد الراسخ و عدم التبدل بالكفر و الارتداد به سبب التأخير و طول مدة الفرج ، و إما للتعجيل في ذلك الأمر من باب اللطف و التفضل : ما ورد في بعض الأخبار من الحث و الترغيب على الدعاء : منها : ما في البحار (22) عن الكافي (23) عن زرارة قال : سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول : إن للقائم غيبة قبل أن يقوم . قلت : و لم ؟ قال : يخاف _ و أومى إلى بطنه ثم قال _ يا زرارة و هو المنتظر ، و هو الذي يشك الناس في ولادته ؛ منهم من يقول : هو حمل ، و منهم من يقول : هو غائب ، و منهم من يقول : ما و لد ، و منهم من يقول : قد ولد قبل و فاة أبيه بسنتين ، و هو المنتظر غير أن اللّه تعالى يحب أن يمتحن الشيعة ، فعند ذلك يرتاب المبطلون . قال زرارة : فقلت : جعلت فداك ، فإن أدركت ذلك الزمان فأيّ شيء أعمل ؟ قال : يا زرارة ، إن أدركت ذلك الزمان فالزم هذا الدعاء : « اللهم عرّفني نفسك ؛ فإنك إن لم تعرّفني نفسك ( حجتك خ ل ) لم أعرف نبيك . اللهم عرّفني رسولك ؛ فإنك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتك . اللهم عرّفني حجتك ؛ فإنك إن لم تعرّفني حجتك ضللت عن ديني » . و فيه (24) عن الكافي (25) أيضا عن عبد اللّه بن سنان قال : قال أبو عبد اللّه عليه السلام : سيصيبكم شبهة فتبقون بلا عَلَم يُرى و لا إمام هدى ، لا ينجو منها إلا من دعا بدعاء الغريق . قلت : و كيف دعاء الغريق ؟ قال : تقول : « يا اللّه يا رحمن يا رحيم ، يا مقلب القلوب ، ثبِّت قلبي على دينك » . فقلت : « يا مقلب القلوب و الأبصار ، ثبت قلبى على دينك » . فقال : إن اللّه عز و جل مقلب القلوب و الأبصار ، و لكن قل كما أقول : « يا مقلّب القلوب ، ثبِّت قلبي على دينك » . انتهى . و ظاهر هذين الخبرين أن الدعاء لأجل التحفظ في الاعتقاد و عدم وقوع الشك و الارتداد ، و لذا قال عليه السلام في الخبر الثاني : «إن اللّه تعالى و إن كان مقلب القلوب و الأبصار ، إلا أن الغرض في هذا المقام تثبيت القلب لا البصر» . وأما احتمال التعجيل في الفرج و المبادرة في الأمر المقرَّر به سبب صدق الالتجاء و صميمية الدعاء ، فقد يُستفاد من خبر البحار (26) عن تفسير العياشي (27) عن الفضل بن أبي قرة قال : سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول : أوحى اللّه إلى إبراهيم أنه سيولد لك ، فقال لسارة ، فقالت : «ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ» (28) ، فأوحى اللّه إليه : إنها ستلد و يُعذَّب أولادها أربعمئة سنة _ يردد الكلام عليّ ، قال : _ فلما طال على بني إسرائيل العذاب ضجّوا و بكوا إلى اللّه أربعين صباحا ، فأوحى اللّه إلى موسى و هارون يخلصهم من فرعون ، فحطَّ عنهم سبعين و مئة سنة . قال : فقال أبو عبد اللّه عليه السلام : هكذا أنتم لو فعلتم لفرَّج اللّه عنا ، فأما إذ لم تكونوا فإن الأمر ينتهي إلى منتهاه . انتهى . فقوله عليه السلام : « و هكذا أنتم لو فعلتم لفرَّج اللّه عنكم » صريح فيما نحن بصدده من دخل الدعاء و الالتماس و التضرع إلى حضرة الباري في تعجيل فرج مولانا صاحب الأمر _ عجل اللّه فرجه _ ، كما أن بني إسرائيل إذ تضرعوا إلى ذاته الأقدس فخفف اللّه عنهم و حطَّ عنهم مدّةً من أيام مصيبتهم . و قد بيّن تضرع بني إسرائيل و التخفيف عنهم بطريق أوضح في رواية اُخرى مروية في الأنوار في ضمن بيان ما هو المروي عن الباقر عليه السلام : إن لصاحب هذا الأمر أربع سنن من أربعة أنبياء : سنّة من موسى ، و سنّة من عيسى ، وسنّة من يوسف ، و سنّة من محمّد صلى الله عليه و آله ؛ فأما من موسى فخائف يترقب ، و أما من يوسف فالسجن ، و أما من عيسى فيقال : «إنه مات» و لم يمت ، و أما من محمد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله فالسيف (29) . انتهى . فكون موسى خائفا يترقب و خروجه من مصر إلى مَدْيَن و غيبته مدة مديدة ، في كلها مشابهات و مناسبات مع حجة العصر ، و قد روى السيد الجزائري في هذا الموضوع رواية عن النبي صلى الله عليه و آله قبل ذلك الخبر في أنواره (30) ، قال : و أما غيبة موسى عليه السلام فقد روي عن النبي صلى الله عليه و آله أنه : لما حضرت يوسف الوفاة جمع شيعته و أهل بيته ، فحمد اللّه و أثنى عليه ، ثم حدثهم شدة تنالهم يقتل فيها الرجال ، و تشق فيها بطون الحبالى ، و تذبح الأطفال ، حتى يظهر الحق في القائم من ولد لاوي بن يعقوب ، و هو رجل أسمر طويل _ و نعته لهم بنعته _ فتمسكوا بذلك . و وقعت الغيبة و الشدة على بني إسرائيل و هم منتظرون قيام القائم أربعمئة سنة ، حتى إذا بُشِّروا بولادته ، و رأوا علامات ظهوره ، اشتدت البلوى عليهم ، و حُمل عليهم بالحجارة و الخشب ، و طُلب الفقيه الذي كانوا يستريحون إلى أحاديثه فاستتر ، فراسلهم و قالوا : «كنا مع الشدة نستريح إلى حديثك» ، فخرج بهم إلى بعض الصحاري و جلس يحدِّثهم حديث القائم و نعته و قرب الأمر و كانت له فترة ، فبينا هم كذلك إذ طلع عليهم موسى عليه السلام ، و كان في ذلك الوقت حديث السن ، و خرج من دار فرعون يظهر النزهة ، فعدل عن موكبه ، و أقبل إليهم و تحته بغلة و عليه طيلسان خز ، فلما رآه الفقيه عرفه بالنعت ، فقام إليه و أكبّ على قدميه فقبَّلها ، ثم قال : «الحمد للّه الذي لم يمتني حتى رأيتك» . فلما رأى الشيعة ذلك علموا أنه صاحبهم ، فأكبُّوا على الأرض شكرا للّه عز و جل ، فلم يزدهم على أن قال : «أرجو أن يعجل اللّه فرجكم» . ثم غاب بعد ذلك و خرج إلى مدينة مدين ، فأقام عند شعيب ما أقام ، فكانت الغيبة الثانية أشد عليهم من الاُولى و كانت نيفا و خمسين سنة ، و اشتدت البلوى عليهم و استتر الفقيه ، فبعثوا إليه بأنه : «لا صبر لنا على استتارك» ، فخرج إلى بعض الصحاري و استدعاهم و طيّب نفوسهم و أعلمهم أن اللّه عز و جلأوحى إليه أنه مفرَّج عنهم بعد أربعين سنة ، فقالوا بأجمعهم : الحمد للّه عز و جل . فأوحى اللّه إليه : قل لهم قد جعلتها ثلاثين سنة لقولهم : الحمد للّه » . فقالوا : «كل نعمة من اللّه » . فأوحى اللّه إليه : «قل لهم : قد جعلتها عشرين سنة» . فقالوا : «لا يأتي بالخير إلا اللّه » . فأوحى اللّه إليه : «قد جعلتها عشرا» . فقالوا : «لا يصرف السوء إلا اللّه » . فأوحى اللّه إليهم : «قل : لا تبرحوا فقد أذنت في فرجهم» . فبينما هم كذلك إذ طلع موسى عليه السلام راكبا حمارا ، فأراد الفقيه أن يعرّف الشيعة ما يستبصرون به فيه ، و جاء موسى حتى وقف عليهم فسلَّم ، فقال له الفقيه : «ما اسمك ؟» فقال : «موسى» . قال : «ابن من» ؟ قال : «ابن عمران» . قال : «ابن من» ؟ قال : «ابن قاهت بن لاوي بن يعقوب» . قال : «بماذا جئت ؟» قال : بالرسالة من عند اللّه عز و جل . فقام إليه فقبّل يده ، ثم جلس بينهم و طيّب نفوسهم و أمرهم أمره ثم فرقهم ، و كان بين ذلك الوقت و بين فرجهم بغرق فرعون أربعون سنة . انتهى . أقول : و حيث إنّ له _ عجل اللّه تعالى فرجه _ مناسبات تامة و مشابهات كاملة بموسى بن عمران في : خفاء الولادة ، و عدم ظهور الحمل ، و مواظبة طواغيت العصر لإعدامه ، [ لا ] سيما في فرج الاُمّة به بعد الشدة و طول المحنة كما فُرّج عن بني إسرائيل بموسى عليه السلام ، فلذلك كله قد تلا الإمام و حجة العصر عند الولادة قبل كل شيء هذه الآية الشريفة في سورة القصص : «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هَ_مَ_نَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُواْ يَحْذَرُونَ» (31) . فإذا عرفت من جميع ذلك أن للدعاء و الالتجاء و التضرع مدخلاً عظيما في رفع الغائلة و حصول الفرج و التوصل إلى المقاصد ، فتكون إذا من المصرّين على الدعاء و الالتجاء في أوقات الاستجابة و أشرف الأماكن ، [ لا ] سيما إذا كان له اختصاص به _ عجل اللّه فرجه _ ، كما في الجمعات بين الأيام و في السرداب الشريف بين الأمكنة ، كما نقل الفاضل القمي في هدية الزائرين استحباب قراءة دعاء الندبة السابق شرحه في السرداب على ما خرج في التوقيع من الناحية المقدسة إلى الحميري (32) . كما يستحب فيه تلاوة دعاء آخر مروي و مأثور (33) عن الحجة فيه أيضا لرجاء حصول المرام و نيل المقصود ، والدعاء هذا : « اللهم عظم البلاء ، و برح الخفاء ، و انكشف الغطاء ، و ضاقت الأرض ، و منعت السماء ، و إليك يا رب المشتكى ، و عليك المعوَّل في الشدة و الرخاء . اللهم صل على محمد و آله الذين فرضت علينا طاعتهم ، فعرَّفتنا بذلك منزلتهم ، فرِّج عنّا بحقهم فرجا عاجلاً كلمح البصر أو هو أقرب من ذلك ، يا محمد يا علي يا علي ، يا محمد ، اُنصراني فإنكما ناصراي ، و اكفياني فإنكما كافياي ، يا مولاي يا صاحب الزمان ، الغوث الغوث الغوث ، أدركني أدركني أدركني » . قوله : « برح الخفاء » البَرْح بالفتح فالسكون : الشدة . قوله : « و انكشف الغطاء » إشارة إلى الافتضاح و ارتفاع الحجب و الحياء و عدم ملاحظة احترام الكبار ، أو ارتفاع قبح المعاصي في الأنظار لقلة النهي عن المنكر ، أو غير ذلك مما يناسب المقام . قوله : « و ضاقت الأرض » يحتمل أن يراد بضيق الأرض شدة المحنة على الشيعة بحيث صارت الأرض الواسعة ضيقة عليهم . و لكن من المحتمل قريبا _ بقرينة السياق و المقابلة مع « منعت السماء » _ أن يراد بضيق الأرض عدم الإنبات و النمو الكاشف عن زوال البركة و سلب الرحمة ؛ إذ مقتضى الرحمة الإلهية و الألطاف الأزلية أن تجود السماء بالأمطار و الأرض بالنباتات و الأشجار ، و هو منع فتقهما في الآية الشريفة : «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَ_هُمَا» (34) ؛ على ما ذكر في الخبر (35) عن الباقر عليه السلام : إن فتق السماء بقطرات الأمطار ، و فتق الأرض بنمو النباتات . فالضيق تعبير عن ضيق المنافذ بحيث لا تطلع النباتات منها . قوله : « وإليك يا ربّ المُشتكى » تقديم الخبر لإفادة الحصر . و المشتكى مصدر ميمي ، كما أن « المعوَّل » فيما بعد أيضا مصدر ميمي بمعنى الاعتماد ، و تقديم خبره أيضا للحصر . قوله : « كلمح البصر » استعارة عن قصر المدة ؛ إذ لمح البصر في أقل من ثانية بكثير ، فغرض القائل إعطاء الفرج في وقت أقصر من ذلك . فإن قلت : المستفاد من هذه الروايات محبوبية الدعاء و طلب الفرج ، و لكن مفاد بعض الروايات عدم الحسن في طلبه ، بل ربما كان الأساطين مانعين من الاستعجال و التمني قبل الوقت ؛ ففي البحار (36) عن الخصال الأربعمئة (37) قال أمير المؤمنين عليه السلام : انتظروا الفرج ، و لا تيأسوا من روح اللّه ؛ فإنّ أحب الأعمال إلى اللّه عز و جلانتظار الفرج . و قال عليه السلام (38) : مزاولة قلع الجبال أيسر من مزاولة مُلك مؤجَّل ، و استعينوا باللّه و اصبروا ، «إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَ_قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (39) ، لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا ، و لا يَطولنَّ عليكم الأمد فتقسو قلوبكم . وقال عليه السلام (40) : الآخذ بأمرنا معنا غدا في حظيرة القدس ، و المنتظر لأمرنا كالمتشحط بدمه في سبيل اللّه . انتهى . فكيف التوفيق بين تلك الأخبار ؟ قلت : لعل النظر في الأخبار المانعة إلى طلب الفرج من دون استعداد الوقت و من دون تحصيل القابلية و الصلاحية في نفس الطالب ، كأكثر المنتظرين في زماننا هذا ، تراهم يجتمعون في المجالس و يقرؤون دعاء الفرج و كلمات الاستغاثة بألحان و هيئة جامعة ، و يغمضون في أموال الناس بأنواع الدسائس . نعوذ باللّه مما قال تعالى في كتابه : «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ» (41) . و لعمري هذا هو الذي قال عليه السلام : لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا ... الخ (42) . و يعجبني في هذا المقام ذكر ما سمعته عن الشيوخ مذاكرة : أن واحدا من الانتظاريين كان يتمنى ظهور إمام العصر و يتوقع قدومه منذ دهر و سنين ، إلى أن رأى في بعض الليالي في عالم الرؤيا أن الحجة _ عجل اللّه فرجه _ قد ظهر و أشرق العالم بنور قدومه ، فتشرف الرجل بكمال الوجد و السرور خدمته عليه السلام منتظرا للتشريفات و أنواع التكرمة منه و لو بنصبه حاكما لبلدة مثلاً و أمثال ذلك ، فقال عليه السلام : يا فلان ، أما دارك التي سكنت بها مغصوبة قد ابتعتها من فلان الغاصب فتردها إلى مالكها . فقال : «نعم يا بن رسول اللّه ، بأبي أنت و اُمّي سمعا و طاعةً» ، زاعما أنه قد تخلص بهذا المقدار ، و له في باقي الأموال نفوذ و اقتدار . ثم قال عليه السلام بعد ساعة : هذا الفرس الذي جئت فوقه أيضا مغصوب . فقال متجرعا غصصه : «سمعا و طاعة» . إلى أن آل الكلام إلى النسوان و الأولاد الحاصلين منها ، فقال عليه السلام : امرأتك الحالية اُختك الرضاعية ، و الأولاد الحاصلون منها أولاد شبهة . فلما سمع الرجل الانتظاري هذا الكلام ثقل عليه و لم يتكلم بكلمة إلا أن قال : «إني أرى إمامتك في هذه البلدة بهذا الطرز و العنوان صعبا و مستصعبا!» ، فعند ذلك استيقظ من منامه ، و تفطن لمقامه ، و استكشف سريرته من آخر كلامه . و نعوذ باللّه في عواقب الأمر ، و نسأله حسن ختامه . فقد تبين من ذلك أن الاستعداد للتشرف بخدمته من أصعب الاُمور ، و درك فيض حضوره لأكثر أهل العصر معسور . أ تراه إذا ظهر و قال : «ما هذه الأسواق المضيقة بإحداث الدكائك أمام الحوانيت المانعة عن العبور! و ما هذه الشوارع المقصور عنها من الجوانب بإحداث الرواشن و الأجنحة و القصور!» ، فأمر بهدم الزيادات و إزالة البدع و المحدثات ، فهل ترضى نفسك بهذه التصرفات من دون أن تتكلم ببعض المهملات ، كما في الخبر : يأتي بحكم جديد على العرب شديد (43) . أقول : بل على العجم أيضا شديد . فيقول جمع : «أنت لست ابن رسول اللّه ، و عليك أن تثبته ، و هذا ادعاء محض!» ، و يقول جمع عند ما يرونه يقتل كثيرا من أولاد بني اُميّة و ذراري قتلة الحسين عليه السلام : «إنه ليس من ولد رسول اللّه ؛ فانه كان رحمة للعالمين ، و هذا قسيّ القلب ، ليس في قلبه رقة ، يقتل الجماعات ، و يهدم العمارات!» إلى غير ذلك من الخرافات . و السر في جميع ذلك أنه _ عجل اللّه تعالى فرجه _ لا يراعي التقية ، و لا يحكم بالظواهر من اليمين و البينة ، بل يقضي عين الواقع ، و لذا لا يرضى به أكثرُ الرعية . كما أن داوود _ على نبينا و آله و عليه السلام كان يحكم بالظاهر بمقتضى أن : البينة للمدعي ، و اليمين على من أنكر ، و هو فصل الخطاب الذي قال تعالى في كتابه العزيز : «وَءَاتَيْنَ_هُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ» (44) ، و التمس ذات يوم الحكم بمتن الواقع ، و أصرّ في التماسه و استدعائه ، فاُجيب في سؤله ، و اتفق أن شيخا تظلم إليه من فتى وجده في بستانه سارقا ، فأخذه و جاء به إلى داوود يتظلم ، فحكم داوود بمتن الواقع و قال للفتى : اُقتل الشيخ ، و تملك الحديقة ؛ هذا هو الحكم . فنادى الشيخ بأعلى صوته : «يا معشر بني إسرائيل ، هلموا إلى حكم الجور ، إني تظلمت إلى داوود في سارق حديقتي!» و هذا حاكم القضية عوض قطع يد السارق قد أمره بقتلي و تملك حديقتي . فاجتمع بنو إسرائيل و حاصروا داره ، فاختفى داوود لا يخرج من داره إلى ثلاثة أيام و هو يتضرع إلى اللّه ، و يلتمس منه السر في هذا الحكم و حكمة القضية . فأوحى اللّه إليه : يا داوود ، السر فيه أن هذه الحديقة كانت ملكا لأبي هذا الغلام قتله الشيخ في الحديقة و تملك الملك ، و الشاهد فيه أنه وارى السكين تحت الشجرة الفلانية ، و كذا جسد المقتول في المحل الفلاني . فأخبر داوود بني إسرائيل بذلك ، ففحصوا الموضع فوجدوا كما أخبرهم و تفرقوا . فأوحى تعالى إليه : يا داوود ، اُحكم بين الناس على الظاهر : «يَ_دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَ_كَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» (45) ، فعاد داوود إلى وضعه الأول ، و ما حكم بالواقع من حيث هو واقع ما لم يطابق أحد العناوين الشرعية الظاهرة . كما أن نبينا صلى الله عليه و آله أيضا ما كان مأمورا بالحكم طبق الواقع ما لم يساعده شيء من العناوين ، و هكذا أمير المؤمنين عليه السلام . و ما اشتهر من قضايا أمير المؤمنين و أحكامه حتى قيل « قضية و لا أبا حسن لها » (46) فإنما هو لأجل إعماله الكياسة و الفطانة الظاهرية لا لحكمه بعلم الإمامة . فالحكم بمتن الواقع و إلغاء العناوين الظاهرية مخصوص بحجة العصر _ عجل اللّه فرجه _ ، حتى أن حكامه و عماله في البلاد ينظرون في أكفهم في كل قضية ترد عليهم و يرون حكم المسألة منقوشة فيها ، فلا يحتاجون إلى البيّنة و لا إلى اليمين . و لذا تنسد المحاكم الغير الشرعية ، و يتعطل باب الوكالة و شهادة الزور و غير ذلك من أسباب الدخل لأكثر الناس . و لأجل ذلك ترى أكثر أعدائه من أهل العلم ، حتى أن محيي الدين الأعرابي قال في فتوحاته المكية : » و أكثر أعدائه مقلاة أهل الاجتهاد ، و لو لا أن السيف بيده لأفتى أكثر العلماء بقتله» . و في بعض الروايات : أنه يضرب أعناق سبعين ألفا من هؤلاء بظهر الكوفة . و من الواضح المعلوم أن الناس من عوامهم إلى خواصهم لا يتحملون غالبا لأحكامه و معاملاته و عملياته ، و من جملة أحكامه على ما رواه الجزائري في الأنوار (47) عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام قالا : لو قد قام القائم لحكم بثلاث لم يحكم بهن أحد قبله : يقتل الشيخ الزاني ، و يقتل مانع الزكاة ، و يورّث الأخ في الأظلة . انتهى . أقول : أمّا الأولان فواضح ، و أما الثالث فالمراد منه الأخ في عالم الأرواح ؛ لأنه كثيرا ما يعبَّر بالأظلة عن عالم المجردات ؛ لأن الظل موجود ليس بموجود كما أن المجرد كذلك . و في المجمع في « ظلل » عن الصادق عليه السلام : إن اللّه آخى بين الأرواح في الأظلة قبل أن يخلق الأجساد بألفي عام ، فلو قام قائمنا أهل البيت ورّث الأخ الذي آخى بينهما في الأظلة و لم يورّث الأخ في الولادة (48) . انتهى . و يحتمل أن يكون هذا من مختصات حكمه كقتل مانع الزكاة ؛ فإن مستحل منعها أو المانع مع التعزير مرتين أو ثلاثا يُقتل مطلقا أو في الرابعة أو الثالثة ، و لكن قتل مطلق مانع الزكاة من مختصاته عليه السلام ، فكذلك توريث الأخ في عالم الأرواح دون النسبي . و يمكن بعيدا تطبيقه على القواعد الشرعية الأولية ؛ فإن المؤاخي للشخص في عالم الأرواح هو الأخ الإيماني أو الإسلامي ، فالمعنى أن مطلق الاُخوة في الولادة و النسب لا ينفع في التوارث ما لم ينظم إليه الاتحاد في الإسلام أو الإيمان ؛ فإن الكافر لا يرث المسلم ، فالمعنى : أنّ الأخ لا يرث أخاه بمجرد الاُخوة النسبية ما لم يتحقق معها الاتحاد في الإيمان . و أما إرث المسلم من الكافر فهو تفضُّل من الباري في حقه ؛ فإن الإسلام يعلو و لا يُعلى عليه . إلا أن هذا التوجيه خلاف سياق الخبر ؛ حيث إنّ سياق الخبر _ بقرينة الأولين _ ذكر خارق العادات ، و على التوجيه المذكور فلا يكون خارقا و لا منافيا للقواعد الفقهية . و كيف كان فقد تبين من جميع ذلك ما هو المقصود من الأخبار الناهية عن التعجيل في طلب الفرج و استدعاء ظهور حجة العصر عجل اللّه تعالى فرجه . و أما الأخبار الآمرة بالحث على الدعاء و الاستغاثة و الالتجاء ، فإنما الغرض منها طلب الاستعداد و القابلية و الصلاحية ، و كما أن الأمر بالشيء أمر بلوازمه و مقدماته ، فكذلك طلب الشيء طلب له بلوازمه و مقدماته ، فدعاء الندبة و دعاء الفرج و أمثالهما كلها في مقام تمني الوصول إلى خدمته بعد حصول الاستعداد و القابلية . و حيث إنا قد ذكرنا شرح دعاء الندبة و بعض الأدعية الاُخرى في زمان الغيبة ، أحببت إيراد دعاء آخر مروي في الأنوار عن مصباح السيد ابن طاووس « قده » (49) عن الصادق عليه السلام قال : من دعا بهذا الدعاء أربعين صباحا كان من أنصار القائم عليه السلام ، و إن مات قبل ظهوره أحياه اللّه تعالى حتى يجاهد معه ، و يُكتب له بعدد كل كلمة منه ألف حسنة ، و يُمحى عنه ألف سيئة ، و هو هذا ( المسمى بدعاء العهد ) : « بسم اللّه الرحمن الرحيم . اللهم رب النور العظيم ، و رب الكرسي الرفيع ، و رب البحر المسجور ، و منزل التوراة و الإنجيل و الزبور ، و رب الظل و الحرور ، و منزل القرآن العظيم ، و رب الملائكة المقرَّبين و الأنبياء و المرسلين . اللهم إني أسألك بوجهك الكريم و بنور و جهك المنير و ملكك القديم ، يا حي يا قيوم ، أسألك باسمك الذي أشرقت به السماوات و الأرضون ، و باسمك الذي يصلح به الأولون و الآخرون ، يا حي قبل كل حي ، يا حي لا إله إلا أنت . اللهم بلِّغ مولانا الإمام الهادي المهدي القائم بأمرك _ صلوات اللّه عليه و على آبائه الطاهرين _ عن جميع المؤمنين و المؤمنات في مشارق الأرض و مغاربها و سهلها و جبلها و بِّرها و بحرها ، عني و عن والديّ ، من الصلوات زنة عرش اللّه ، و مداد كلماته ، و ما أحصاه علمه ، و أحاط به كتابه . اللهم إني اُجدّد له في صبيحة يومي هذا و ما عشت في أيام حياتي عهدا و عقدا و بيعة له في عنقي ، لا أحول عنها و لا أزول أبدا . اللهم اجعلني من أنصاره و أعوانه و الذابّين عنه ، و المسارعين إليه في قضاء حوائجه ، و الممتثلين لأوامره و نواهيه ، و المحامين عنه ، و السابقين إلى إرادته ، و المستشهدين بين يديه . اللهم إن حال بيني و بينه الموت الذي جعلته على عبادك حتما مقضيا ، فأخرجني من قبري مؤتزرا كفني شاهرا سيفي مجرِّدا قناتي ملبِّيا دعوة الداعي في الحاضر و البادي . اللهم أرني الطلعة الرشيدة ، و الغرة الحميدة ، و اكحل ناظري بنظرة مني إليه ، و عجِّل فرجه ، و سهّل مخرجه ، و أوسع منهجه ، و اسلك بي محجَّته ، و أنفذ أمره ، و اشدد أزره ، و قوّ ظهره . و اعمر اللهم به بلادك ، و أحي به عبادك ؛ فإنك قلت و قولك الحق : «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (50) فأظهر اللهم لنا وليك ، و ابنَ وليِّك ، وابن بنت نبيك ، حتى لا يظفر بشيء من الباطل إلا مزّقه ، و يحق الحق و يحققه . و اجعله اللهم مفزعا لمظلوم عبادك ، و ناصرا لمن لا يجد له ناصرا غيرك ، و مجددا لما عُطِّل من أحكام كتابك ، و مشيِّدا لما ورد من أعلام دينك و سنن نبيك صلىّ اللّه عليه و آله ، و اجعله ممن حصَّنته من بأس المعتدين . اللهم سُرَّ نبيك محمدا صلىّ اللّه عليه و آله برؤيته ، و من تبعه على دعوته ، و ارحم استكانتنا بعده ، اللهم اكشف هذه الغمة عن هذه الاُمّة بحضوره ، و عجّل لنا ظهوره ، « إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا * وَ نَرَاهُ قَرِيبًا » (51) برحمتك يا أرحم الراحمين » انتهى . قوله : « المسجور » المملو . قوله : « زنة عرش اللّه و مداد كلماته » الزنة بمعنى الوزن . و المداد قال في مجمع البحرين (52) : أي مثل عدد الكلمات . أقول : و يمكن أن يُراد بمعنى الامتداد ، أي الانتهاء ، فيكون كناية عن عدم التناهي ؛ لأن كلماته تعالى غير متناهية ، كما أن العرش لعظمه كأنه لا يوزن . قوله : « أزره » الأزر كالظهر لفظا و معنىً . قوله : « و اكحل ناظريّ » أي أجْلِ ؛ فإنّ الكحل كما يجلي البصر ، فكذلك وجود الحجة تقرُّ به العيون . قوله : « مجددا لما عُطِّل » الخ ، إشارة إلى ما سبق ذكره من أنه يزيل البدع ، و يجدد السنن المتروكة . « الاستكانة » بمعنى الخضوع و التضرع . و لا يخفى أن قوله : « اللهم اجعلني من أنصاره » إلى قوله : « والمستشهدين بين يديه » إشارة إلى ما ذكرنا من طلب الاستعداد و الصلاحية بخدمته . جعلنااللّه من المستعدين لشرف لقائه، بحق أجداده الطاهرين، صلوات اللّه عليهم أجمعين . و « خِتَ_مُهُ مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَ_فِسُونَ » (53) ، و الحمد للّه أولاً و آخرا . تمت الرسالة بيد مؤلفها علي بن علي الرضا الخوئي ، في سيم شهر شعبان 1345 .

.


1- . الكافي ، ج 1 ، ص 146 ح 1 ؛ التوحيد ، ص 333 ، ح 2 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 107 ، ح 20 .
2- . الكافي ، ج 8 ، ص 165 ، ح 177 ؛ التوحيد ، 334 ، ح 6 ؛ بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 99 ، ح 7 .
3- . التوحيد ، ص 336 ؛ مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 168 مادة «بدا » .
4- . سورة المائدة ، الآية 64 .
5- . سورة الرعد ، الآية 39 .
6- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 204 ، ح 34 ؛ كمال الدين ، ص 650 ، ح 7 .
7- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 206، ح 40؛ كمال الدين ، ص 652 ، ح 14؛ الغيبة للطوسي ، ص 435، ح 425 .
8- . بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 114 ، ح 39 .
9- . الغيبة للطوسي ، ص 428 ، ح 417 .
10- . سورة الرعد ، الآية 39.
11- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 119 ، ح 48 .
12- . الغيبة للنعماني ، ص 289 ، باب 16 ، ح 6 ؛ و انظر : معجم أحاديث الإمام المهدي عليه السلام ، ج 3، ص 472، ح 1036.
13- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 106 ، ح 13 .
14- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 3 ، ح 3 ؛ الصافي ، ج 1 ، ص 90 .
15- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 121 ، ح 50 .
16- . إلاّ أنه روى العلامة المجلسي تمام الحديث في البحار ، ج 26 ، ص 265 ، ح 49 .
17- . مجمع النورين ، ص 306 .
18- . البيتان مع اختلاف في الألفاظ في مجمع النورين ، ص 365 .
19- . سورة الحج ، الآية 47 .
20- . سورة الصافّات ، الآية 173 .
21- . ينابيع المودة ، ج 3 ، ص 337 .
22- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 146 ، ح 70 .
23- . الكافي ، ج 1 ، ص 340 ، ح 18 إلى قوله : «إلى بطنه» ، و ما بعده مرويّ في كمال الدين ، ص 342 ، ح 24 .
24- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 149 ، ح 73 .
25- . الصحيح : كمال الدين ؛ لاحظ : كمال الدين ، ص 352 ، ح 49 ؛ و عنه في غنائم الأيام ، ج 2 ، ص 421 و الصراط المستقيم ، ج 2 ، ص 228 .
26- . بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 140 ، ح 57 .
27- . تفسير العياشي ، ج 2 ، ص 154 ، ح 49 .
28- . سورة هود ، الآية 72 .
29- . الإمامة و التبصرة ، ص 94 ، كمال الدين ، ص 28 ، دلائل الإمامة ، ص 470 ؛ الغيبة للنعمانى ، ص 164 ؛ الغيبة للطوسي ، ص 60 ؛ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 217 .
30- . و رواه الصدوق في كمال الدين ، ص 145 ، ح 12 ؛ و العلامة المجلسي في بحار الأنوار ، ج 13 ، ص 36 ، ح 7 .
31- . بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 18 ، باب 1 ، ح 25 .
32- . بحار الأنوار ، ج 99 ، ص 81 ، باب 7 ، ح 1 .
33- . مزار ابن المشهدي، ص 591؛ جمال الاُسبوع، ص 181؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 275 الحكاية الأربعين ، و ج 88 ، ص 191 و ج 99 ، ص 20 .
34- . سورة الأنبياء ، الآية 30 .
35- . روضة الواعظين ، ص 203 ، شرح اُصول الكافي للمازندراني ، ج 12 ، ص 9 ، طب الأئمة ، ص 95 ؛ و عنه في مستدرك الوسائل ، ج 15 ، ص 205 ، باب 79 ، ح 18025 .
36- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 123 ، ح 7 .
37- . الخصال ، ص 616 ؛ تحف العقول ، ص 106 .
38- . الخصال ، ص 622 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 123 ، ح 7 .
39- . سورة الأعراف ، الآية 128 .
40- . الخصال ، الآية 625 ؛ تحف العقول ، ص 115 ؛ شرح الأخبار للقاضي النعمان ، ص 560 ، ح 1220 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 104 و ج 52 ، ص 123 ، ح 7 .
41- . سورة البقرة ، الآية 44 .
42- . الخصال ، ص 622 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 100 و ج 52 ، ص 123 ، ح 7 ؛ نور الثقلين ، ج 3 ، ص 429 ، ح 73 .
43- . مختصر بصائر الدرجات ، ص 213 ؛ الغيبة للنعماني ، ص 194 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 135.
44- . سورة ص ، الآية 20 .
45- . سورة ص ، الآية 26 .
46- . الرسالة السعدية للعلامة الحلي ، ص 257 ؛ الإيضاح ، ص 193 .
47- . الخصال ، ص 169 ، ح 223 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 309 ، ح 2 ؛ مختصر بصائر الدرجات ، ص 170 .
48- . الهداية للصدوق ، 343 باب 179 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 352 ، ح 5761 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 186 ، باب 13 ، ح 1 .
49- . مصباح الزائر ، ص 169 ؛ مصباح الكفعمي ، ص 550 ؛ البلد الأمين ، ص 82 ؛ مزار ابن المشهدي ، ص 663 ؛ بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 95 ، ح 111 .
50- . سورة الروم ، الآية 41 .
51- . سورة المعارج ، الآية 7 .
52- . مجمع البحرين ، ج 4 ، ص 180 .
53- . سورة المطففين ، الآية 26 .

ص: 141

. .

ص: 142

. .

ص: 143

. .

ص: 144

. .

ص: 145

. .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

. .

ص: 153

. .

ص: 154

. .

ص: 155

. .

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

ترجمه وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة

اشاره

ترجمه «وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة»مؤلف : شيخ علي بن علي الرضا الخاكمرداني الخوئيترجمه : جلال الدين بن قاسم الحسيني

.

ص: 162

مقدمه مترجم

مقدمه مترجم بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه رب العالمين ، و الصلاة و السلام على أشرف الأنبياء [ من الأوّلين ] و الآخرين محمد و آله المعصومين . حمد و سپاس خداوندى راست كه احد بى مثل و صمد است و يگانه برون از تحت عدد، خالق موجودات است و بارئ كائنات، رافع سماوات است وساطح مهاد، باعث رسل است و هادى عباد، مميت احياء است ومحيى اموات، منشئ رفات است و مالك يوم معاد. و افضل صلوات واكمل تحيات برمقرّبان درگاه احديّت و مشرّفان به اشرف رسالت و نبوت سيّما بر خيره انبيا و رسل و برگزيده هاديان شرايع و سبل محمد بن عبد اللّه خاتم النبيين، و وصى بلا فصل او على اميرالمؤمنين، واولاد واصحاب ايشان، من الآن إلى يوم الدين.

اما بعد :دعاى ندبه به واسطه اين كه از معدن علم و منبع طهارت و مخزن فضل و مشرع بلاغت صادر گشته ، عبارات ملاحتْ مكنون مشكله را محتوى ، و كلمات فصاحتْ مشحون معضله را منطوى [ است ] ، به نوعى كه همه را ممكن نيست از فوائد مقصوده آن بى تشريح و بيان ، فائده و ثمر وافى ببرد ، و هر خواننده اى آن را ميسّر نه [ كه ] از عوائد موجوده آن بدون تصريح خامه يا زبان ، عائده و اثر كافى بردارد . لهذا عالم الفاضل الزكي « شيخ علي بن علي الرضا الخاكمرداني الخوئي » شرحى بر آن نوشتند [ كه ] چون به لغت عرب بود ، اين مستعين از ارحم كل راحم « جلال الدين بن قاسم الحسيني » خواستم [ آن را ] به فارسى ترجمه كنم تا نفع آن بيشتر شود ، تمنا از ارباب كياست و اصحاب زكاوت اين كه اگر بر سهو و زللى واقف شوند ، از مؤاخذه آن عفو نموده به اصلاحش بپردازند .

بسم اللّه الرحمن الرحيمالحمد للّه على آلائه، والصلاة على سيد رسله وخاتم أنبيائه، محمدالمبعوث إلى كافة عباده وإمائه، و عليٍ ابن عمه على حامل لوائه، وآلهما الأطهارالأخيار من الآن إلى يوم لقائه. و بعد : هر آينه به تحقيق خواهش نمود از من بعضى از كسانى كه نمى گنجد مرا ردّ او از سادات محصّلين _ موفقّش نمايد خدا با ساير مُشتغلين _ اين كه شرح كنم دعاى ندبه را تا ادا نمايم به آن حقّ انس را به انضمام حق صحبت ، پس قبول كردم خواهش او را با پاكيزگى نفس و خوشى رغبت بدون آميزش غرض دنيوى و نه شك و ريبت ، جز اين كه نيّت كردم در قلب از كشف غم و كربت با صدق توبه و حسن رجوع و اوبت ، و مى خواهم از خدا قبول اين خدمت را بعد از توفيق به انجام اين نعمت ، و اوست اميد گرفته شده نزد هر دشوارى و تنگى و زحمت . و التماس مى كنم از ناظرين ، پيش آمدن و تلقى را با حسن قبول و اين كه مسامحه كنند به صفح و عفو اگر آگاه شوند بر خطا در گفته شده و مقول ؛ زيرا كه اعتصام و محفوظ بودن از سهو و خطا مخصوص است به ذات اقدس خدا و آيات او ، و عرصه امكان ، محض نقص و فقر است با شقوقات آن . و ناميدم اين مختصره را « وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة » ( وسيله نزديكى به حضرت بارى در شرح دعاى ندبه و زارى ) ، و قرار دادم آن را عبارت از مقدمه و خاتمه اى كه به هشت فصل محيطند .

.

ص: 163

امّا مقدمه

امّا مقدمهپس بدان اين كه معصومين _ سلام خدا بر ايشان باد _ براى بودن آنان كامل ترين مخلوقات در دوره هايشان و واسطه ها مرفيوضات را كه مى رسد به ايشان ( مخلوقات ) ؛ بنا بر آن كه مستفاد مى شود از اخبار كثيره از اين كه اگر نبودندشان هر آينه فرو مى برد ما را زمين و هر آينه فرو مى رفت نهرها ، و به تحقيق اشاره شده به اين اجمالاً در بعضى فقرات «دعاى عديله» آن جا كه فرمود : « و بوجوده ثبتت الارض و السماء ، و بيمنه رزق الورى ، ( و به وجود حجت عليه السلام ثابت شده زمين و آسمان و به يمن آن روزى داده شده مردم ) ، پس ناچار است از اين كه بشود هر يكى از آنان تمام كننده تر و داراتر كمالات را آن چنانى كه از آنهاست فصاحت و بلاغت بحيثيّتى كه سبب اعجاز در كلام بارى تعالى گرديد _ بنا بر آنچه مشهور است _ از وجه هاى اعجاز قرآن ، و چون مقتضاى بلاغت بود حرف زدن براى هر واحد بر قدر فهم و معرفتش چنان كه گفته اند : « كلموا الناس على قدر عقولهم » (1) ( حرف زنيد با مردم به اندازه قدر عقل هايشان ) ، پس متمكّن نشدند از آشكار كردن مراتب فصاحت و بلاغت با اشخاص مخاطبين سائلين از احكام ، براى نبودن قابليّتشان غالب اوقات تكلّم را مگر بر نحو واضح تر و آشكارتر به طريق ساده ، بلكه بسا وقتها به بيانات واضحه هم ملتفت نمى شدند ، پس كمالشان مذخور بود نزد ايشان [ و ]اتّفاق نيفتاد ايشان را موردى براى اظهار مذخوراتشان از مكنونات بلاغت مگر در امثال ادعيه و مناجات . پس بدين جهت ادعيه مأثوره از آنان _ سلام خدا بر ايشان _ قابل توجه بلكه غالب آنها محتاج به آشكار كردن و آگاهانيدن و اكثر آنها نيازمند به بيان در فهميدن و دانستن گرديد ؛ آيا نمى بينى «دعاى عديله» و «صباح» را كه متوقف است عبارات آنها به بيان در واضح كردن؟ و همچنين است «دعاى كميل» و «سمات» ، و هكذا ساير ادعيه محتويه بر عبارات مشكله و غامض عبارات ، و از اين قبيل است «دعاى ندبه» خصوصاً اواخر آن مشتمل است بر مطالب دشوار . و از معلومات است اين كه غرض از دعا و آن رسيدن به مطالب دنيا و اُخراست ، و حاصل نمى شود مگر پس از فهميدن معناى دعا ، و مانند قرائت در نماز نيست در تعلق غرض به الفاظ ، بلكه مقصود آن معنى است ، و «انشاء» جز اين نيست كه متعلق مى گردد معنى به آن و «فهميدن» معنى نيست طلب را پيش از تصور مطلوب ، بلكه آن مثل عاشق شدن و خود را عاشق پنداشتن يكى از پادشاهان گذشته است وقتى كه باب تعشق و قصه هاى بعضى از عاشقان را شنيد ، پس عاشق شد پادشاه بدون معشوق ، و گفت بعد از ماهى وزير را : براى من معشوقى طلب كن و بياب ؛ زيرا كه مدّت يك ماه است عاشق شده ام ! سوگند به عمرم به درستى كه تلاوت ادعيه مر طايفه عوام را _ كه ابداً به معنى ملتفت نيستند _ نيست در آن جهت نيكويى تا تدارك ديده شود به سبب آن وقتهاى مضيّقه ، بلكه بهتر امثال آنان را اين كه بخوانند پروردگار خود را به هر زبانى كه مى فهمند و مى توانند ؛ آيا نمى بينى اين كه صاحب سواد ناقص بسيار وقت ها بعضى عبارات را مى خواند پس عوض مدح ، قدح و عوض دعا لعنت مى شود؟! و شهرت يافته اين كه مردى از ناقصان ، زيارت حضرت سيد الشهداء _ روحي له الفداء _ را در حرم اميرالمؤمنين از بياض مى خوانده ، پس اين فقره را خواند : « السلام على الثَّمَرِ الجَنيّ » ( سلام بر ميوه چيده شده ) « السلام على الشِّمْرِ الجِنِّي » ( سلام بر شمر ديوانه ) ، پس به درستى كه اين مرد از بركت جهل خود به دو معصيت مرتكب شده : اول سلام دادنش بر شمر ملعون هنگامى كه مشتبه شد از لفظ ثمر كه به معنى ميوه است ، دوم : وصف كردنش به جنى ؛ زيرا كه شمر اگر جنى باشد _ يعنى مجنون _ پس قلم برداشته شده و غير مؤاخذ در كشتن حضرت حسين عليه السلام مى شود ، پس اين مرد خراب مى كرده اساس هاى حيات اسلام و بناهاى شفاعت امت حضرت سيّد الانام را . پس وقتى كه دانستى اين را و فهميدى اين دستور كه دعا لابدّ است از فهميدن معناى آن پيش از تلاوت ، پس اكنون شروع مى كنيم به «شرح دعاى ندبه» و پيش از داخل شدن و خوض در آن چاره اى نيست از بيان سندش ، و نيافتم در آن از آنچه اعتماد كنم و خاطر جمع شوم به آن جز از علامه مجلسى قدس سره در زاد المعاد (2) آن جا كه روايت كرده آن را در حالت مرسل بودن آن از حضرت صادق _ سلام اللّه عليه _ بدون تعرّض كتابى را كه نقل كرده آن دعا را از آن كتاب . اما در كتاب هدية الزائرين (3) است كه مر عالم وحيد حاج شيخ عباس قمى _ سلمه اللّه _ را كه از تلامذه ( شاگردان ) مرحوم مبرور محدث نورى _ طيّب اللّه رمسه _ است اين كه دعاى ندبه نقل شده از سه كتاب : يكى مزار محمد ابن مشهدى كه تعبير مى فرمايد از او مجلسى به مزار كبير ، دوّمى مزار ابن طاووس و آن مصباح الزائر است (4) ، سوم از آن كتاب ها مزار قديم است و شايد آن از مؤلفات قطب راوندى است . و در همه اين كتب منقول نيست دعاى ندبه مگر از كتاب محمد بن على بن أبي قرّة ، و نقل كرده آن را او از كتاب محمد بن حسين بن سفيان بزوفرى وقتى كه گفته : اين دعايى است [ كه ] خوانده مى شود براى حجّت عصر _ عجل اللّه فرجه _ و مستحب است قرائت آن در سه عيد : فطر و اضحى و غدير و روز جمعه . شارح مى گويد : «ندبة» مانند لفظ غربت يا به معناى دعوت است ، پس گويا كه دعا كننده به اين دعا امام عصر _ عجل اللّه فرجه _ را مى خواند و او را ندا مى كند و به او استغاثه مى نمايد ، و يا به معنى نياح ( نوحه كردن ) بر ميّت است ، پس گويا او ندبه مى كند بر امام عصر ؛ چون به درستى كه آن بزرگوار براى استتارش و نبودن رسيدن به سويش و نيستى انتفاع كامل ، با او مانند متوفى مى شود بر او مى نالند ، خصوصاً كه دشمنان براى درازى غيبت ، يك بار ولادتش را انكار مى نمايند ؛ چنان كه اكثر عامّه گفته اند : به درستى كه هنوز متولد نشده ! و بار ديگر مى گويند : به درستى كه مرده! چنان كه مستفاد مى شود از آنچه روايت كرده آن را در بحار از غيبت نعمانى از حضرت ابى جعفر ( باقر عليه السلام ) فرمود : به درستى كه قائم را دو غيبت هست در ايّام : يكى از آنها چنين گفته مى شود كه آن حضرت هلاك شده و معلوم نيست كه به كدام بيابان رفته (5) . و در آن كتاب نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت شده فرمود حازم را : به درستى كه صاحب اين امر را دو غيبت خواهد شد ؛ در آخر غيبت دوّم ظهور مى كند . پس اگر كسى بيايد به تو در حالتى كه مى گويد كه : «دست از خاك قبر آن بزرگوار عليه السلام تكانيدم» ، هر آينه تصديق مكن او را (6) . يعنى غيبت دوّمى براى درازى آن _ چنان كه گذشت در دوره ما از هزار ، چنانى كه زندگى نمى كند از بشر در مثل اين مدت احدى در اين قرن ها _ پس بعضى از مردم بگويد : «به درستى كه او ( صاحب الامر عليه السلام ) مرد» ، امام عليه السلام آن را بعيد شمرده و فرمود : هر كه خبر دهد موت وى را پيش از ظهورش با حس و عيان به اين كه بگويد : دفنش كردم با دست خود ( و دستم را كه در وقت دفن كردنش خاك آلود و غبار آغشته شده بود پاك كردم )! پس باور مكن آن را ؛ زيرا كه ظهور وى پس از غيبت كبرايش از محتومات ( كارهايى كه حتماً بايد بشود ) هست . روزى كند به ما خداى تعالى فيض ديدارش را .

.


1- . مانند اين روايت است آنچه در الكافي (ج 1 ، ص 23 ، ح 15 و ج 8 ، ص 268 ، ح 394) و المحاسن (ج 1 ، ص 195) و الأمالي للصدوق (ص 504 ، ح 693) و مشكاة الأنوار (ص 439) و ديگر كتب روايت شده است.
2- . زاد المعاد (سنگى) ، ص 450.
3- . هدية الزائرين (سنگى) ، ص 507.
4- . مصباج الزائر ، ص 446 _ 453.
5- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 156 ، ح 15 ؛ الغيبة للنعمانى ، ص 173 ، ح 8 .
6- . بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 154 ، ح 8 ؛ الغيبة للنعمانى ، ص 172 ، ح 6 .

ص: 164

. .

ص: 165

. .

ص: 166

فصل اول [از دعا]

فصل اول [از دعا]دعا :بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً . اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرى بِهِ (1) قَضاؤُكَ فِي أَوْ لِيائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ الَّذِي لاَ زَوالَ لَهُ وَ لاَ اضْمِحْلالَ ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ ، وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها ، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ ، فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ ، وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّناءَ الْجَلِيَّ ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ ، وَ كَرَّمْتَهُمْ (2) بِوَحْيِكَ ، وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرِيعَةَ (3) إِلَيْكَ ، وَ الْوَسِيلَةَ إِلى رِضْوانِكَ ، فَبَعْضٌ أَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ إِلى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فِي فُلْكِكَ ، وَ نَجَّيْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَلِيلاً ، وَ سَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الاْخِرِينَ ، فَأَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً ، وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً ، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ رِدْءاً وَ وَزِيراً ، وَبَعْضٌ أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَبٍ ، وَ آتَيْتَهُ الْبَيِّناتِ ، وَ أَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ، وَ كُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَرِيعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً ، وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِياءَ مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ ، مِنْ مُدَّةٍ ، إِلى مُدَّةٍ إِقامَةً لِدِينِكَ وَ حُجَّةً عَلَى عِبادِكَ ، وَ لِئَلاَّ يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ ، وَ يَغْلِبَ الْباطِلُ عَلَى أَهْلِهِ ، وَ لاَ يَقُولَ أَحَدٌ « وَ لَوْ أَنَّ_آ أَهْلَكْنَ_هُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ ءَايَ_تِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَ نَخْزَى » (4) .

.


1- . خ ل : فِيهِ .
2- . خ ل : أكْرَمْتَهُم .
3- . خ ل : الذَرائِع .
4- . سوره طه ، آيه 134 .

ص: 167

لغت :استخلاص : خالص و مخصوص قرار دادن چيزى است . شرط : به معناى الزام و التزام ، شرط عليه : يعنى التزام گرفت از او و ملزمش نمود ، و شرط له : يعنى : ملتزم شد به آن . زبرج مانند فلفل : زينت . رفد بكسر: عطاء، رفد يرفد مانند منع يمنع: عطا نمود آن را، و ارفاد به معنى اعانت است. ردء به كسر راء: عون و يار و كمك، ردأه به مانند منع: يعنى او را براى وى كمك قرار داد. شرع مانند منع : راه راست نهاد .

اعراب :قول وى : « فَبَعْضٌ أَسْكَنْتَه » احتمال است مرفوع بودن بعض را بر ابتدائيت و جايز شده ابتداى به نكره براى مخصّص بودن آن در معنى ؛ زيرا كه مراد بعضى از ايشان است يعنى از اوليايى كه ذكر ايشان گذشت . و ممكن است مرفوع بودن آن بر اين كه مبتداى مؤخّر باشد كه حذف شده خبر مقدّم آن يعنى : از ايشان بعضى ، و بنا بر اين پس ما بعد آن نعت است خود آن را . قول او : « وَ كُلاًّ شَرَعْتَ » نصب داده شده لفظ كل را در بسيارى از نسخه ها ، امّا آن منافى قواعد نحو است اگر منصوب بر اشتغال باشد ؛ زيرا كه شرط آن درستى و صحت عمل عامل در آن است با قطع نظر از مشتغل به ، و اين جا چنان نيست به علّت اين كه صحيح نمى شود شَرَعْتَ كُلاً ، براى اين كه مراد از «كلّ» انبياست و ايشان شريعت گذاشته شده نيستند ، بلكه آنان شريعت براى ايشان گذاشته شده گان اند ، پس مناسب تر رفع «كلّ» است ، مگر اين كه منصوب به نزع خافض باشد هر چندى كه بعيد شود يعنى : لكلّ شرعت . قول وى : « فَنَتَّبِعَ آياتِكَ » به نصب نتّبع براى واقع شدنش بعد از فاء در جواب لولاى عرفيه ، چنان لولاى عرفيه اى كه آن از «اشياء ستّة» است ، پس منصوب مى شود به سبب مقدّر كردن «أن» .

.

ص: 168

معنى :قول او ( داعى ) : « اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرى بِهِ قَضاؤُكَ » زمانى كه مصيبت هاى وارده بر اوليا به مشيّت خداى تعالى و قضاى او شد ، پس پيش باز شده مى شود نزد كاملان به حسن قبول مانند نعمت براى بودن آنها از جانب محبوب ؛ چنان كه گفته اند در اين مقام : « ما للعبيد و الإرادة؟ و إنّما الإرادة للسّادة » ( چه كار است بندگان را به اراده؟ و جز اين نيست كه اراده مخصوص به آقايان و ساده [ است ] ) . پس هر چه كه اراده كرد آن را و حكم نمود به آن پس همان چيز خير محض و نعمت خالصه است كه شكر كرده مى شود بر آن چنان كه أبو عبد اللّه ( صادق عليه السلام ) شقيق بلخى را فرمود _ وقتى كه سؤال نمود از وى _ و فرمود : چگونه بامداد و صبح كردى اى شقيق ؟ عرض كرد : ( صباح كرديم ) با خير ؛ اگر چيزى بيابيم شكر مى كنيم و زمانى كه نيافتيم صبر مى كنيم ، فرمود : همچنين است سگان حجاز ؛ اگر بيابند شكر نمايند و اگر نيابند صبر مى كنند ، پس شقيق عرض كرد : پس شما معاشر اهل بيت چطور هستيد ؟ فرمود : وقتى كه يافتيم اختيار مى كنيم ( ديگران را بر خود مقدم مى داريم ) و هنگامى كه نيافتيم شكر مى نماييم (1) . و به سوى اين اشاره كرده اميرالمؤمنين عليه السلام در آنچه نسبت داده شده به وى از ديوان : لا تخدعنّ فللمحبّ دلائلو لديه من نجوى الحبيب وسائل منها تنعّمه بما يبلى بهو سروره في كلّ ما هو فاعل فريفته مشو ؛ زيرا كه مر محب را دليل ها است و نزدش از نجوا و راز حبيب وسيله ها است از آنها است به ناز زيستن و نعمت پنداشتن او به آنچه آزموده به آن و شادى اش در هر چه او فاعل آن است : فالمنع منه عطيّة معروفةو الفقر إكرام و لطف عاجل پس منع و ندادن دلخواه از آن محبوب ، بخشش نيكو است و فقر و درويشى كه آن را دوست دارد اكرام و لطف حاضر و نقد است . و بر اين طور است آنچه فرمود آن را أبو جعفر باقر عليه السلام وقتى كه عيادت فرمود جابر را و سؤال كرد از حالش و از آنچه مى خواهد ، جابر عرض كرد : اراده مى كنم ( ترجيح مى دهم ) رنجورى را بر تندرستى ، و نيازمندى را بر بى نيازى ، و مردن را بر زندگى ، پس فرمود ( حضرت ) : اما ما گروه اهل بيت نمى خواهيم مگر آنچه را كه خدا خواسته است ، پس اگر فقر و نيازمندى را بخواهد فقر مى خواهيم ، و اگر غنا و بى نيازى اراده كند پس غنا اراده مى كنيم و همچنين ، و اين است قول خداى تعالى : « لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ » (2) و « وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللَّهُ » (3) يعنى : پيشى نگيرند او ( خدا ) را قول و ايشان به فرمان او ( خدا ) كار مى كنند و نمى خواهند ( چيزى را ) مگر آن كه خداوند بخواهد . قول وى : « فَشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ » يعنى ملزم نمودى ايشان را به ملازمه زهد و ورع ، ومستفاد مى شود معناى الزام از متعلق شدن « عليهم » به آن « شرطت » چنانچه معنى التزام از عبارت آينده كه « فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ » باشد مستفاد است يعنى : ملتزم شدند به آنچه ملزم نمود ايشان را به آن، و همان است معنى عصمت بنا برآنچه بر آن است اماميه در حق انبيا و ائمه عليهم السلام. قول او : « وَ سَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الاْخِرِينَ » اشاره به ابراهيم _ عليه و على نبينا و آله السلام _ [ است ] بنا بر آنچه حكايت شده از او در سوره شعرا آن جا كه از رب خود سؤال نمود با قولش : « وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ » (4) ( و قرار ده مرا زبان راستى در آخران ) . و مراد به لسان صدق _ و هر چندى كه ثناء جميل بودنش را احتمال هست ؛ چنانچه اشاره كرده به آن اميرالمؤمنين عليه السلام : لسان الصدق يجعله اللّه للمرء في الناس خير من المال يورثه غيره (5) ( نهج البلاغة ) لسان صدق كه قرارش مى دهد خدا براى مرد در ميان مردم نيكوتر است از مالى كه ارث گذارد آن را به غير خود _ امّا ظاهر در اين مقام اراده اشخاص است ؛ زيرا به درستى كه خليل عليه السلام بسا اوقات در صدد اعقاب و ذريه اش بود ، حتى اين كه امامت را هم در عقب خود خواهش كرد وقتى كه عرض كرد بعد از قول خداى تعالى وى را : « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا » (6) ( به درستى كه من قرار دهنده توام در ميان مردم امام ) . چنين گفت : « وَ مِن ذُرِّيَّتِى » ( و از ذريّه من ؟ ) فرمود : « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » ( نمى رسد به عهد من ظالمان ) . پس غرض در اين مقام سؤال ذريه صالحه است و فرزند صالح هم لسان صدق است ، بلكه آن نزديك تر است به لسانيت از مال خاموش و صامت و امثال آن ، پس عرضش قبول شد به دادن و اعطاى خواسته شده اش ؛ چنانچه اشاره شده به آن در سوره مريم با قول خداى تعالى : « وَ وَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا » (7) ( و بخشيديم ايشان را رحمت از نزدمان و قرار داديم براى آنها لسان صدق على را ) ، پس ضمير راجع است به ابراهيم و اسحاق و يعقوب براى تقديم ذكرشان . و هر آينه بودم من پيش از اين در قرن هاى گذشته (8) با صفاى باطن و با پنهان شده دوستى و ولايت ، تأويل مى كردم آيه ذكر شده را به امير مؤمنان عليه السلام ، پس متصادف شد آن كه يافتم در اين ايّام در تفسير صافى و در حالتى كه نقل شده از قمى آنچه صريح و آشكار است در اين خصوص و اين كه مراد از رحمت موهوبه ، پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و او عالميان را رحمت است ، و لسان صدق آن امير المؤمنين است (9) . و سوگند به عمر من ، به درستى كه معاندين غفلت كرده اند از اين و درجش كرده اند و شايد ايشان آن را وصف مى گيرند نه عَلَم ، و مخفى نيست ركاكت آن و ضعفش ؛ زيرا كه مناسب براى لسان وصف كردن آن است به اجلى ( آشكار ) بودن نه على ( بلند ) ، يا اين كه مادّه جعل متعدى به دو مفعول است ، پس بهتر مفعول دوّم قرار دادن آن است نه وصف يا حال از لسان ، پس اين در ضعف و قباحت و بى راهى و ركاكت مثل آن است كه گفته او را بعضى از متعصّبين از قاضيان مخالفين در حديث معروف ميان فريقين ( سنى و شيعى ) : أنا مدينة العلم ، و عليٌّ بابها . (10) و همچنين در فرموده شده آن حضرت ( ختمى مآب ) : من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه (11) به درستى كه ذكر شده و مذكور در اين موردها علىّ وصفى است نه عَلَمى . سخافت و سستى اين قول واضح است خصوصاً در حديث اخير ؛ زيرا به درستى كه مقتضاى قواعد نحو تعريف على با اين بود كه بگويد « فهذا العليّ مولاه » ( با الف و لام به جهت مطابق بودن صفت و موصوف در تعريف و تنكير ) ، و غرض اين جواب دهنده بيان اين است كه برداشته شده و بلند كرده شده با دست پيغمبر صلى الله عليه و آله ، فلان بود نه ابن ابى طالب ، پس ملاحظه نما و تأمل و تفكّر كن آنچه كه در آن است از سخافت و ضعف . قول او : « وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً » ، شارح مى گويد : اشكال و خلاف نيست در متكلم بودنش ( خداى تعالى ) ، و جز اين نيست كه كلام در معنى متكلم است ؛ آيا آن كلام با او قائم شونده است يا آن كس است كه كلام را ايجاد مى كند ؟ و چون به درستى كه كلام مركّب از اصوات و حروف مرتبه است و هر چيزى كه آن چنين باشد پس همان حادث است ، و نتيجه اين كه حادث بودن كلام خدا لازم مى آيد ، پس قائم به ذات وى نمى گردد به جهت قديم بودن آن ( ذات مقدس الهى ) و قيام حادث به قديم جايز و سزا نيست . پس اشاعره گفتند : به درستى كه كلام خداى تعالى مركب از اصوات نيست ، بلكه آن صفتى است كه با او قائم است و هر چيزى كه چنين باشد پس آن قديم است. (12) و شاعرشان گفت: إِنَّ الكلام لفي الفؤاد و إنماجُعل اللسان على الفؤاد دليلاً (13) ( به درستى كه كلام در دل است و جز اين نيست كه زبان بر دل دليل گذاشته شده است ) و آن كلام نفسى است كه با كلام لفظى بر او دلالت كرده مى شود غير علم و اراده و كرامت . اما معتزله و اماميه ، پس آنها به حادث بودن كلام خدا قائل اند ، براى اين كه آن مركّب از اصوات و حروف و آن مترتّبة الاجزاء است ، و هر چيزى كه اين چنين باشد پس همان حادث است چنان كه دانستى ، و به اين حيثيّت كه قيام حوادث به ذات اقدسش روا و جايز نيست پس گفتند : به درستى كه معنى تكلم ، ايجاد كلام است هر چندى كه در سنگ و درخت و هوا و اشباه اينها باشد . و حنابله و كراميه نيز به حادث بودن كلام خدا قائل شدند ، مگر اين كه حنابله به صفت قائمه با ذاتش بودن كلام را قائل اند با مركّب بودن آن از اصوات كه آن حادث است ، براى جايز شمردن و روا داشتن ايشان قيام حوادث را به ذات خداى تعالى ، و كراميه به كبراى قياس منكر شدند (14) . قسم به عمر من ، به درستى كه نزاع قديم يا مخلوق بودن قرآن ، آن را اهميّت تمامى در زمان اوايل خلفاى عباسيّه بود و هارون الرشيد قديم غير مخلوق بودن آن را رأى مى داد ، امّا مأمون به مخلوق بودنش اعتقاد كرد و مردم را به آن دعوت نمود ، حتى اين كه امر كرد به احضار احمد بن حنبل از قائلين به قديم دانستن آن و پيش از رسيدنش به وى مأمون وفات يافت و به حسب وصيّت خود به برادرش معتصم كه او نيز مردم را به مخلوق بودن قرآن بخوانَد ، و احمد بن حنبل را حاضر كرده و مجلسى براى مناظره و مباحثه اش با علما در اين مسئله فراهم آورد ، ملزمش نتوانستند بكنند و ملتزم به حدوث نگرديد ، پس امر كرد به حبس او بنا به آنچه در حياة الحيوان ( نام كتاب ) در احوال معتصم نوشته شده (15) . و در همان كتاب است اين كه : احمد در ضمن مذاكرات و مناظراتش گفت : اگر آيه اى از قرآن بياوريد هر آينه اجابت مى كنم شما را و قولتان را اختيار مى نمايم و به حدوث آن قائل مى شوم (16) . شارح مى گويد : و از آنچه تعجّب از آن به نهايت مى رسد اين كه مثل احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه است قناعت مى كند به يك آيه در حدوث قرآن و علماى حاضر در آن مجلس هم گاهى به كشتنش فتوا مى دهند و گاهى به تازيانه خوردنش حكم مى نمايند و نمى آورند آنچه را كه مى خواهد و به آن راضى و قانع مى شود ، كاش من در آن مجلس بودمى براى اين كه قطع كنم نزاع و ببرّم مادّه زد و خورد را به سبب ذكر آيه اى از آيات قرآن كه در اوايل سوره شعرا فرموده ، أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم : « وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَ_نِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كَانُواْ عَنْهُ مُعْرِضِينَ * فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَ_ؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ » (17) (و نمى آيد بديشان هيچ موعظه و پندى از جانب خداى بخشنده كه نو فرستاده شده است مگر كه باشند از آن روى گردانندگان ، پس به تحقيق تكذيب كردند قرآن را پس به زودى مى آيد برايشان خبرهاى آنچه كه بودند به آن استهزا مى كردند) . پس به درستى كه ذكر در قرآن بر كلام خدا بسيار اطلاق شده چنانچه فرمود : « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَ_فِظُونَ » (18) ( به درستى كه ما فرو فرستاديم بر تو ذكر ( قرآن ) را و به درستى كه ما براى آن نگهبانانيم ) ، و فرمود : « وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ » (19) ( و به درستى كه آن ( قرآن ) ذكر است مر تو را و قومت را ) و غير آنها از آيات . و محدث معنايش واضح و آن متجدد و حادث است ، پس وصف كرده قرآن را به حدوث و شايد معرضين و روى كردندگان اعمّ اند از اِعراض از اصل خود آن يا وصف آن به حدوث ، پس ايشان تكذيب كردند آن را در اين وصف ، پس آمد به ايشان خبرهاى استهزا كنندگان و محبوس شد احمد بن حنبل زيادتر از دو سال . و تعجب نيست از اين غفلت ، و اين غفلت از غفلت ثانى با تعجب تر نيست هنگامى كه گفت در وفات نبى صلى الله عليه و آله : به درستى كه او زنده است نمرده تا كه اوّل به خاطرش ( ثانى ) آورد و متذكّرش ساخت و ترسانيد وى را به نقل آيه « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ » (20) . (21) ( به درستى كه تو مرده اى (خواهى مرد ) و به درستى كه ايشان مردگان اند ) . و هر طور باشد ، به تحقيق در حياة الحيوان براى احمد بن حنبل در خصوص قائل شدن به قديم بودن قرآن ، كرامت ذكر كرده اين را كه عبد اللّه بن ورد گفت : رسول خدا را در رؤيا ديدم پس عرض كردم برايش : يا رسول اللّه ! شأن احمد بن حنبل چيست ؟ فرمود : بيايدت به زودى موسى بن عمران ، وقتى كه آمد از او بپرس (22) ( حديث ) . به درستى كه آخر حديث بنا به آنچه نقل كرده هر چند از تمجيد احمد خبر مى دهد ، اما گمانم اين كه رؤيا كننده در آخر رؤيا سهو نموده ؛ زيرا كه حواله كردن رسول صلى الله عليه و آله كار احمد بن حنبل _ كه منكر حادث بودن قرآن و مخلوقيت آن است _ از ميان انبيا به موسى بن عمران ، اگر به جهت فضل باشد ، پس در ميانشان آن كس كه او فاضل تر شود هست مثل خليل عليه السلام ، و يا به سبب تقدم پس أبو البشر اقدم و پيش تر ، يا به جهت قرب پس روح اللّه از وى اقرب و نزديك تر است ، پس نيست مگر از براى كليم بودنش چون او را در امر كلام خصوصيتى هست ، و بعيد نيست اين كه همان خصوصيت حس كردن و دريافتن كلامش ( خدا ) از درخت بشود ؛ چنان كه اشاره كرد به آن در دعا : « وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً » ( و بعضى از ايشان سخن گفتى برايش از درخت سخن گفتنى ) در حالتى كه اخذ كننده است آن را از آيه شريفه در سوره قصص : « فَلَمَّآ أَتَاهَا نُودِىَ مِن شَ_طِىءِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَ_رَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَ_مُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ » (23) ( پس چون آمد موسى عليه السلام بدان آتش ، ندا كرده شد _ يعنى ندا به او رسيد _ از كنار رود كه از جانب راست موسى بود در جايى بركت داده شده از درخت _ سمره يا عوسج يا عناب _ يعنى آن شاطئ كه با يمن و بركت بود آن كه: اى موسى! به درستى كه منم خدايى كه پروردگار عالميانم ) ؛ زيرا كه حدوث اين كلام و ظهور آن از درخت به سبب وجود آوردن خدا صوت را از واضحات است . پس معنى تكلم خداى تعالى ، كلام آفريدن اوست و آنچه گمان كرده آن را بعضى از اين كه موسى ندايش را از شش طرف شنيد تا فرق شود ميان كلام خالق و كلام مخلوق ، پس آن خلاف ظاهر آيه ناطقه به ظهور همان صوت است از شجره به مِن ابتدائيه . قول او : « وَلاَ يَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً » عطف است بر لا يزول ، و معنايش اين كه برانگيختن انبيا و برگزيدن اوصيا براى هر يك از ايشان به عنوان مستحفظ ، جز اين نيست كه همانا براى به پا داشتن دين و بريدن عذر معاندين است ، تا نگويد نفرى : چرا نفرستادى؟ چنان كه گفتند كافران بنا به آنچه اشاره شده به آن در آيه در سوره رعد : « وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ » (24) و از ابن عباس مروى است كه نبى صلى الله عليه و آله فرمود : من منذر و ترساننده ام و على بعد از من هدايت كننده است . يا على! با تو هدايت مى پذيرند هدايت پذيران (25) . و مخفى نماند اين كه غالب در قيود و تعليلات جز اين نيست كه همان رجوع به آخر كلام است ، پس عمده در اين تعليلات آن وجود اوصيا و حافظ بودن ايشان است ، پس به درستى كه به پا داشتن دين به اين جهت است كه حق از قرارگاه خود نلغزد و زايل نشود تا آخر آن ظاهرش بقا است نه حدوث ، پس شأن و كار پيغمبر همان ترسانيدن ( از جانب خدا ) و رسانيدن فرمايشات او است ، و كار وصى و امام كه تعبير آورده مى شود از او به هادى (و آن به مطلوب رساننده است ) اجراء و تصرّف است ، و باك نيست به نزديك به فهم كردن مطلب به نحوى از تشبيه به دو مجلس مقنِّن ( قانون نهنده ) و مجرى ( جارى كننده ) ، چون به درستى كه هيئت تقنينيه غير هيئت مجريه است ، و به عبارت ديگر حدوث ، بقا نيست و علت محدثه ، مبقيه ( پايدار كننده ) نه ، پس نبى همان مؤسس [ است ] ، ولى ابقاء و نگاهداشتن آن وظيفه امام است .

.


1- . با اين مضمون به بايزيد بسطامى نيز نسبت داده شده است ؛ تفسير القرطبي ، ج 18 ، ص 28 ؛ تفسير الثعلبي ، ج 5 ، ص 410 .
2- . سوره انبيا ، آيه 27 .
3- . سوره انسان ، آيه 30 ؛ سوره تكوير ، آيه 29 .
4- . سوره شعراء ، آيه 84 .
5- . الكافي ، ج 2 ، ص 154 ، ح 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 328 .
6- . سوره بقره ، آيه 124 .
7- . سوره مريم ، آيه 50 .
8- . چنين است در اصل ، ولى صحيح آن «سال هاى گذشته» بايد باشد .
9- . الصافي ، ج 3 ، ص 284 ؛ تفسير القمي ، ج 2 ، ص 51 .
10- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 71 ، ح 298 ؛ الخصال ، ص 574 ؛ الفصول المختارة ، ص 135 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج 1 ، ص 314؛ كنز العمال، ج 13، ص 148، ح 6465؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 415، ح 2705 و... .
11- . الهداية شيخ صدوق ، ص 145 ؛ رسائل الشريف المرتضى ، ج 4 ، ص 131 ؛ مسائل علي بن جعفر ، ص 145 ؛ بصائر الدرجات ، ص 97 ؛ قرب الاسناد ، ص 57 ، الكافي ، ج 1 ، ص 287 و 294 و 295 و ج 4 ، ص 149 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 16 ؛ الايضاح ، ص 99 و 536 و 537 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 253 و ج 2 ، ص 659 ؛ مسند أحمد ، ج 1 ، ص 84 و ج 4 ، ص 281 و ج 5 ، ص 347 .
12- . چنانچه در شرح اُصول الكافي محمد صالح مازندرانى منقول است (ج 3 ، ص 246).
13- . شعر از اخطل شاعر است ، رجوع شود به : إعانة الطالبيين ، ج 2 ، ص 282.
14- . براى تفصيل مطلب به البيان في تفسير القرآن (ص 411 _ 415) و المستصفى (ج 1 ، ص 80 _ 81 ) رجوع شود.
15- . حياة الحيوان ، ح 1 ، ص 73.
16- . همان .
17- . سوره شعرا ، آيات 5 _ 6 .
18- . حجر ، آيه 9 .
19- . سوره زخرف ، آيه 44 .
20- . سوره زمر ، آيه 30 .
21- . المحلى ، ابن حزم ، ج 10 ، ص 297 ؛ الطرائف، ص 451؛ مسند أحمد ، ج 6، ص 220 ؛ صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 194 ؛ السنن الكبرى ، ج 8 ، ص 142 ؛ فتح الباري ، ج 8 ، ص 111 و ... .
22- . حياة الحيوان ، ج 1 ، ص 74 .
23- . سوره قصص ، آيه 30 .
24- . سوره رعد ، آيه 7 .
25- . شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 294 ؛ شرح الأخبار ، ج 2 ، ص 350 ، ح 701 .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

. .

ص: 173

. .

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

فصل دوم [ از دعا ]

ترجمه :حمد براى خداست كه تربيت دهنده عالميان است ، و صلوات فرستد خدا بر آقاى ما محمد پيغمبرش و بر عترتش ، و سلام فرستد سلام فرستادنى ، اى پروردگار من ! براى تو است حمد بر جريان قضاى تو در حق دوستانى كه برگزيده [ اى ] آنها را براى خودت و دينت ، در آن زمان كه اختيار كردى براى ايشان بزرگ ترين آنچه نزد تو است از نعمت پاينده كه زوال و اضمحلال ندارد ، بعد از آن كه التزام گرفتى بر آنها بى ميلى ايشان را در درجات اين دنياى پست و در زينت هاى او . پس ملتزم شدند براى تو اينها را ، و دانستى از ايشان وفاى به اين شرط، پس قبول كردى و آنها را مقرّب نمودى ، و پيش انداختى ذكر بلند ايشان را و ستايش آشكارشان را، و نازل كردى بر ايشان ملائكه خود را، و عزيز گردانيدى ايشان را با وحى خود، و يارى شان نمودى با علم خود، و قراردادى ايشان را وسيله ها براى خود و وسيله براى رضاى خود . پس بعضى شان را جا دادى در بهشت خود تا بالاخره بيرونش كردى ، و بعضى شان را سوارش كردى در كشتى خود و نجاتش دادى با كسانى كه ايمان آوردند از هلاك شدن با رحمت خود ، و بعضى را اخذ نمودى براى خودت خليل و خواهش كرد از تو زبان راستگو در ميان آخر امت ها ، پس قبولش كردى و قرار دادى او را على عليه السلام ، وبعضى را حرف زدى از درخت يك حرف زدنى و قرار دادى ياور و وزير ، برادر او را ، و بعضى را بدون پدر به وجود آوردى و دادى برايش بيّنات ، و مؤيّد كردى با روح القدس . و براى هر يك شريعتى گذاشتى و راهى برايش نشان دادى ، و اختيار نمودى وصى ها براى هر يك كه هر يك بعد از ديگرى حفظ كننده دين شود از يك مدتى تا مدت ديگر ، به جهت به پا داشتن دين تو و حجّت تمام شدن بر بندگان تو ، و تا اين كه حق از قرارگاه خود زايل نشود در حالتى كه باطل بر اهلش غالب شود ، و تا اين كه نگويد يك نفر : چرا نفرستادى به سوى ما رسولى را كه تخويف كننده است ، و به پا نداشتى براى ما نشانه [ اى ]كه هدايت كننده شود تا پيروى نماييم آيات تو را پيش از اين كه ذليل و رسوا باشيم .

فصل دوم [ از دعا ]دعا :إِلى أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبِيبِكَ وَ نَجِيبِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، فَكانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ، وَ صَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَأَ فْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَ أَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ ، قَدَّمْتَهُ عَلَى أَ نْبِيائِكَ ، وَ بَعَثْتَهُ إلَى الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ ، وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَ مَغارِبَكَ ، وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ ، وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِكَ ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضاءِ خَلْقِكَ ، ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَائِيلَ وَ مِيكائِيلَ وَ الْمُسَوِّمِينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ ، وَ وَعَدْتَهُ أَنْ تُظْهِرَ دِينَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ، وَ ذلِكَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أَهْلِهِ ، وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ ، فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ، وَ قُلْتَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (1) ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ _ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ : «قُل لاَّ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (2) وَقُلْتَ : «قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» (3) وَ قُلْتَ : « قُلْ مَآ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً » (4) فَكانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ وَالْمَسْلَكَ إِلى رِضْوانِكَ .

.


1- . سوره احزاب ، آيه 33 .
2- . سوره شورى ، آيه 23 .
3- . سوره سبأ ، آيه 47 .
4- . سوره فرقان ، آيه 57 .

ص: 177

لغت :ثقلان : تثنيه ثَقَل _ به تحريك _ ، و مراد از آن انس و جن است ، گفته اند : اطلاق شده بر آنها ثقلان به جهت اين كه ايشان را به سبب تمييز فضيلت و رجحان بر ساير حيوانات هست ، رجحان و ثقل و قدر در معنى به همديگر نزديك ترند . براق _ بضمّ باء _ : دابّه ( مَركب )اى است كه شب معراج ، رسول صلى الله عليه و آله سوارش شد ، و براق ناميده شده براى درخشيدن و برق دادن رنگش ، يا به جهت سبُك سيرى او مانند برق ، بزرگ تر از حمار و كوچك تر از استر است ، گوش هايش متحرك ، چشم هايش در سم هاى خود و گام هايش آن قدر كه چشمش مى بيند ، وقتى كه به كوه مى رسيد دست ها و ( دو پاى پيشينش ) كوتاه و دراز مى گرديد و هنگامى كه از كوه به پايين مى آمد پاهاى پيشينش دراز و پاهاى پسينش كوتاه مى شد . حف _ به حاء مهمله ( بى نقطه ) _ : احاطه كردن و گرداگرد چيزى را گرفتن . تسويم : نشان كردن ، چنانچه در خيل مسومه يعنى علامت گذاشته و نشان كرده شده با علامتى از سماء . مبوّأ : از «باءَ» كه به معنى رجع ( بازگشت ) است ، و «بوّأ له» يعنى : مهيّا كرد براى او منزلى را ؛ زيرا كه شخص هر روز به آن منزل بازمى گردد . بكّه : گفته شده كه آن ، موضعِ بيت و مكّه ، ساير مواضع شهر است ، و گفته اند كه بكّه و مكّه دو اسم اند شهر را و ياء و ميم متعاقب اند ، و مكّه به بكّه ناميده شده به جهت بكّ آن يعنى دقّ و كوبيدنش گردن هاى گردنكشان را ، يا به جهت زحمت دادن مردم بعضى مر بعضى ديگر را در طواف .

.

ص: 178

اعراب :قول او : « إِلى أَنِ انْتَهَيْتَ » جار متعلّق است به قولش «شرعت» ، يا «اقامه» يعنى تشريع اديان ، يا اقامت آن مستمرّ است تا زمان پيغمبر ما خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله . قول او : « عَلَى أَ نْبِيائِكَ » در بعضى از نسخه ها «قدّمته» پيش [از ]جارّ است و در بعضى نيست ، اگر باشد متعلّق به آن است ، و اگر نباشد متعلّق به يكى از افعال سابقه است از اصطفيته يا انتجبته يا اعتمدته ، بنا به آنچه قاعده تنازع است . قول او : « مُبَوَّأ » اسم مكان و منصوب بر ظرفيت است ، يعنى پس از آن كه ساكنش كردى در منزل صادقين نسبت بر اهلش ، چون پيغمبر ما صلى الله عليه و آله تا قبل از نبوّتش ميان اهل مكّه به «محمّد صادق امين» معروف بود . قولش : « فَكانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ » يا بضمّ « سبيل » بنا به اين كه خبر باشد و هُمْ مبتدا و جمله خبر كانوا ، يا با نصب بنا به اين كه خبر «كانوا» شود و «هُمْ» ضمير فصل يا تأكيد اسم «كانوا» را .

معنى :چون پيغمبر ما صلى الله عليه و آله اشرف انبيا و سيّد ايشان بود و به همين جهت به حسب ترتيب ، عقيب ايشان گرديد تا كه شرعش منسوخ نگردد ، و به اين ملاحظه كه سلف مانند مقدّمة الجيش است ، خلق را به قبول فيوضات الهيّه آماده مى كنند و گويا كه ايشان به آمدن وى مژده دهند ؛ چنان كه شاعر گفت : من آن ستاره صبحم كه در محلّ طلوعهميشه پيشروى آفتاب مى آيم و اين همان است كه در دعا فرمود : « إِلى أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ » يعنى بعثت انبيا و نصب اوصيا تا زمان بعثت رسول صلى الله عليه و آله مستمرّ و ممتدّ گرديد و زمانه خالى از حجّت نماند ، و از آن جايى كه پيغمبر ما افضلشان بود _ چنانچه تصريح كرد با قولش : سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ( آقاى آنهايى كه خلق كردى ) _ و از مرسلين بود ، مبعوث به انس و جن ، و فرستاده شده به سوى عموم مخلوقات ، چنانچه اشاره شده به آن با لفظ ثقلين يعنى انس و جن ، و همچنين با قولش : وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَ مَغارِبَكَ ؛ زيرا كه آن كنايه است از پا گذاشتن او به تمام كره به جهت منقسم بودن زمين با خطّ جنوب و شمال به دو قسمت : مشرق و مغرب ، و تعبير با جمع به ملاحظه مملكت ها يا شهرها يا طلوعگاه هاى آفتاب است به اعتبار فصل ها بلكه روزها نيز . و از جمله فضيلت ها و امتيازاتش صلى الله عليه و آله معراج او است ؛ چه به درستى كه بعضى از انبيا مانند ادريس و عيسى _ على نبينا وآله وعليهما السلام _ هر چندى كه ايشان را هم عروج و معراج به عمل آمده ؛ چنان كه خداى تعالى در حق ادريس در سوره مريم فرمود : « وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَ_بِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا * وَ رَفَعْنَ_هُ مَكَانًا عَلِيًّا » (1) . و در صافى از كافى از [امام] باقر عليه السلام مروى است كه حضرت فرمود : حضرت رسول خدا فرمود : خبر داد مرا جبرئيل اين كه ملكى از ملائكه او را نزد خداى تعالى منزلت بزرگى بود ، پس خدا بر او عتاب كرده پس او را از آسمان به زمين فرو فرستاد ، پس به حضور ادريس آمده عرض كرد برايش : به درستى كه تو را نزد خدا منزلت است ، بدان سبب شفاعت كن مرا نزد خدايت . پس حضرت ادريس عليه السلام سه روز روزه داشت كه افطار نكرد و سه شب عبادت كرد كه سستى نورزيد ، پس در سحر از خداى تعالى در خصوص ملك شفاعت كرد ، پس خدا رخصت داد آن ملك را كه به آسمان برود ، پس ملك چون خواست كه به آسمان برود به ادريس گفت كه: من مى خواهم تو را به اين نعمت كه بر من دارى مكافات نمايم ، سپس حاجتى از من بخواه تا به تقديم رسانم . ادريس فرمود : حاجت من آن است كه ملك الموت را به من بنمايى ، شايد با او انس بگيرم ؛ زيرا كه با ياد او هيچ نعمت بر من گوارا نيست ، پس ملك بال هاى خود را گشوده گفت : «سوار شو» ، و او را به آسمان بالا برد و ملك الموت را در آسمان اوّل طلب كرد گفتند : بالا رفته است . ادريس را بالا برد تا آن كه ميان آسمان چهارم و پنجم ملك الموت را ملاقات كرد ، پس آن ملك به ملك الموت گفت : چرا رو ترش كرده اى ؟ گفت : تعجب مى كنم ؛ زيرا كه در زير عرش بودم ، حق تعالى امر كرد كه قبض روح ادريس بكنم در ميان آسمان چهارم و پنجم ، چون ادريس اين سخن را بشنيد بر خود لرزيده و از بال ملك افتاد و ملك الموت در همان جا قبض روحش كرد ؛ چنانچه خداى تعالى مى فرمايد : « وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَ_بِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا » (2) . و در حق عيسى فرمود : « وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَ_كِن شُبِّهَ لَهُمْ » (3) إلى قوله « بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ » (4) إلى السماء الرابعة و در خبر است : ملائكه ناله كردند وقتى كه او را ديدند و حال آن كه جامه هاى درشت را پوشيده و در دنيا از علايق دنيويه از مال و عيال و اولاد و مسكن و غير اينها عارى شده ، پس خداى تعالى به ايشان وحى فرستاد اين كه تفتيش و جستجو كنيد ، پس وقتى كه تفتيش و تجسّس نمودند ، با او سوزنى يافتند ( و آن را هم برداشته بود ) تا بدوزد به آن دريدگى و پاره شدن پيراهنش را ، پس خداى تعالى فرمود : اگر اين كه او را علاقه به دنيا به قدر اين سوزن نبود هر آينه تا به آسمان هفتمش برداشتمى (5) . شارح مى گويد : از آن جا كه ما را علايق به دنيا از زمين هفتم و ثرا تا به آسمان هفتم و ثريا است به همين جهت به قدر و اندازه سوزنى برداشته و بلند كرده شده نمى شويم ، اما پيغمبر ما خاتم انبيا ، چون كه قلب شريفش به علايق دنيا متعلق و علاقه دار نگرديد ، پس خدا به فضيلت معراج مخصوصش نمود ، چنانچه به او اشاره كرده در سوره اِسراء ، أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم : « سُبْحَ_نَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَ_رَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ ءَايَ_تِنَآ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » (6) (يعنى منزه است پروردگارى كه بنده خود را يك شب از مسجد حرام تا مسجد اقصى _ چنان مسجدى كه اطراف آن را با بركت نموديم _ برد براى اين كه بنماييم به او از آيات بزرگ تر خودمان) . و در معراجش اختلاف كرده اند از حيثيت «كمّ و كيف و وضع و اَيْن و متى و جِده» : پس اختلاف «كمّى» : از حيث واقع شدن معراج است يك مرتبه چنانچه آن متيقن است ، يا دو مرتبه چنانچه در خبر مروى در كافى از حضرت صادق عليه السلام قرار داشت هنگامى كه سؤال كردند كه : رسول خدا را چند مرتبه معراج اتفاق افتاد ؟ پس حضرت فرمود : دو مرتبه (7) . و در «كيف» : آيا پياده بود يا به براق سوار بود تا محلّى ، و به رفرف در محلّ ديگرى چنان كه مشهور مستفاد از اكثر اخبار است (8) ؟ و در «وضع» : از حيثيت بودنش بيدار چنان كه آن معتقد بسيارى از اماميّه و جمعى از ديگران است ، يا خُسبيده و نائم چنان كه از جمعى از راويان عامّه مستفاد مى شود و آن از امّ المؤمنين عايشه روايت كرده شده است (9) . و در «اين» : آيا او در مكّه بود يا مدينه از بيت امّ هانى يا از مسجد حرام يا غير آنها؟ و همچنين در حركت أينيه از مسجد حرام تا مسجد اقصى چنان كه ظاهر آيه است؟ يا تا سماوات عُلى و فوق عرش اعلى تا سدرة المنتهى و حجب عليا چنان كه آن منصوص اكثر اخبار مرويّه از اهل بيت نبوت _ سلام اللّه عليهم أجمعين _ است (10) ؟ و در «متى» : از حيث واقع بودنش در ليلة القدر يا بيست و هفتم از رجب در سال بعثت يا دوازدهم از آن . و در جِدَه : از حيث جسمانى بودن معراج _ يعنى جسم با روح _ چنانچه آن معتقد بسيارى از اماميه است ، يا روحانى بودن آن چنانچه مى گويند آن را قائلانِ به بودن آن در حالت خواب يا بين خفتن و بيدارى ، و به عبارت ديگر آيا مالك به اين حركت آن جسم كه روح به او متعلق است آن است يا روح تنهاست ؟ و با اين اعتبار تعبير كرديم از آن به جِدَه كه مرادف است مِلك را و بعضى از ايشان كسى است كه قائل شد به بردن معراجش با قالب مثالى اش چنانچه معاد اختلاف كرده اند در آن آيا آن معاد جسمانى يا روحانى يا با قالب مثالى است ؟ و منشأ اختلاف ، همان نظر به محال شمردن اعاده معدوم است ؛ چنان كه منشأ اختلاف در معراج محال شمردن خرق و التيام در عوالم افلاك است ، پس چگونه پيغمبر صلى الله عليه و آله با بدن عنصرى اش به سماوات بلكه ما فوق آن صاعد مى شود با اين كه امتداد بسيار است ؟ ! پس بنا به مستفاد از خبر مروى در احتجاج از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ذكر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : سير داده و برده شد آن حضرت از مسجد حرام تا مسجد اقصى سيرگاه و مسيره يك ماه ، و عروج داده شد به او در ملكوت سماوات مسيره پنجاه هزار سال در كمتر از ثلث شبى تا كه به ساق عرش منتهى گشت (11) . و آن موافق است آيه [ اى ] را كه در سوره معارج است : « تَعْرُجُ الْمَلَئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ [خَمْسِينَ ]أَلْفَ سَنَةٍ » (12) يعنى بالا مى روند ملائكه و روح به سوى او در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال باشد . و براى اين استبعادات ، جمعى ملتزم شدند به عدم جسمانى بودن معراج حتى اعرابى شان ( محيى الدين ) گفت : عنصر خاكى اش را در كره خاك و آبى اش را در كره آب و هوايى اش را در كره هوا و آتشى اش را در كره آتش انداخت و با روحش بالا رفت . و به تحقيق اين قائل از امثال آن معراج روحانى براى نفس خودش هزاران هزار را ثابت كرد . و شايد متوهمى درستى اين اعتقاد را از بعضى نسخه هاى دعاى ندبه چنانچه در زاد المعاد است آن جا كه گفت : « عَرَجْتَ بِروحِهِ » ( به معراجش بردى با روحش ) توهم كند (13) ، و اما انصاف اين كه قائل شدن به معراج نبى ، يك مرتبه يا دو مرتبه از اين قبيل و اثبات آن هزاران هزار مرتبه براى اعرابى بلكه براى هر خوابنده بنا به آنچه خداى تعالى فرمود : « اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا » (14) _ بلكه نماز [ كه ] معراج مؤمن است هر روز پنج مرتبه _ دور از مروت و مقرون به اعتساف و كج رفتارى است . و اما استبعادات ، مادامى كه به حد استحاله عقليّه نرسيده است پس مانع نيست ، و چنان كه معتقد ما در معاد اين كه آن جسمانى است و ثواب و عقاب در قيامت بر همين بدن عنصرى است و قائل شدن به بردن آن مستلزم اعاده معدوم و آن هم محال است ؛ چنان كه به آن اشاره شده در آيه : « وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَ_مَ وَ هِىَ رَمِيمٌ » (15) (يعنى مثال زد براى ما آفرينش خود را و فراموش كرد و گفت : كه زنده مى كند استخوان ها را و حال آن كه آنها پوسيده است؟) ، به تحقيق ذات اقدس الهى جواب فرموده از اين شبهه پس از تعريض در اول با فرمايشش : « وَ نَسِىَ خَلْقَهُ » ، و در آيه لاحقه فرمود : « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ » (16) (بگو اى پيغمبر : زنده مى كند آنها را آن كه در اول مرتبه آفريد و او به هر آفرينش دانا است) . و محصّل جواب بعد از توضيح اين كه : اولاً اعاده معدوم ، مسلم نمى داريم بطلانش را و محال دانستنش را ؛ زيرا برهانى كه ما را قانع كند بر آن قائم نشده است و خدا خلقش كرده بود در اوّل نه از چيزى و شيئى ، و اگر بطلانش را مسلم داريم و قبول كنيم پس اين مقام از آن قبيل نيست به جهت اين كه هيولا باقى است و صورت ها متبدّل اند حتى اين كه استخوان ها اگر بپوسد و كهنه گردد و مستحيل به خاك شود پس همين تبدل در صورت است ؛ بنا بر اين كه اعضاى اصليّه در حيوان معدوم نمى شود ، و جز اين نيست آنچه مى پوسد همان اعضا و اجزاى عارضه است و بر تسامح عرفى بر مثل اين بدن متجدد مى گويند كه همان بدن اصلى است ، پس وقتى كه شبهه و استبعاد در معاد مندفع شد ، پس همچنين آن در معراج دفع كرده شده است . اما [ بنا ] بر قائل شدن به اين كه معراج همان سير از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى [ است ] _ چنان كه قدر متيقن از آيه اسراء است _ پس بر آن اشكال وارد نمى گردد ؛ نه از جهت خرق و التيام ، [و] نه از جهت كوتاهى مدت ، پس اوّل واضح است ، و ثانى چون به درستى كه بساط سليمان به سبب باد ، صبح آن شهرى بود و شام آن شهرى ديگر ، پس استبعاد نيست در آن . امّا اطلاق معراج بر اين معنى برايش وجهى نيست ؛ زيرا كه در آن عروج نيست بلكه مسير و اِسراء است ؛ چنان چه در آيه با آن تعبير كرده شده ، و اما اگر بعد از اين سير او ، به عروجش به آسمان ها قائل شويم _ چنانچه آن معتقد است به مقتضاى اخبار مأثوره _ پس توقيت آن [ است ] به آنچه نزديك به طرفة العين مى شود ؛ چنان كه گفته شده و خبر به آن هم وارد شده : « إنّ حلقة الباب التي تحركت عند ذهابه لم تسكن عن الحركة في إيابه » ، (17) (به درستى كه حلقه در كه وقت رفتن پيغمبر حركت نمود در وقت برگشتنش از حركت نيارميده بود) ، پس آن هر چندى كه تقريباً عادم النظير نيست چنان كه آصف بن برخيا گفت : « أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ » (18) (يعنى من مى آورم آن را به تو پيش از آن كه چشمت به سويت بازگردد) . و همين از يمن تا شام كه مسير يك ماه يا دو ماه است ، مگر اين كه مثل [ باشد ] _ اگر مسلمش داريم _ پس آن رفع استبعاد سير را مى كند از اين حيثيت كه آن سير است . و امّا كلمات و مخاطبات واقعه با ملائكه و انبيا _ سلام اللّه عليهم _ و با ذات اقدس تعالايش ، پس صحيح نمى شود وقوع آنها در اين وقت عقلاً با اين كه نظير هم غير مسلم است ، و چه مناظره و كدام مماثله است ميان سير يك ماه و دو ماه و ميان مسير پنجاه هزار سال ، با اين كه شعاع [ كه ]سريع تر اشيا است در حركت بنا به آنچه استنباط كرده اند متجددون از علماى اروپا در هر ثانيه هفتاد و هشت هزار و هشتصد و چهل و يك [ 78841 ] فرسخ سير مى كند ، حتى گفتند كه شعاع آفتاب در هشت دقيقه به زمين مى رسد و فاصله ، هفتاد و دو ميليون فرسخ است با فرسخى كه چهار هزار ذرعى است . پس انصاف اين كه قائل شدن به معراج جسمانى ملايمت نمى كند با اين مقدار از توقيت ، و اعتذار از آن با روحانى بودن آن هم مسمن و مغنى از جوع و گرسنگى نيست ، علاوه بر نبودن فضيلت در آن [ و ]چنانچه دانستى احتياج نمى شود با او به تحريك حلقه در تا كه از حركت ساكن نشود ، بلكه با آن به براق و رفرف بلكه به جبرئيل و غير او احتياج نباشد . و از اين جا براى تو ظاهر مى شود نبودن ملايمت و مناسبت ميان دو عبارت دعا بنا به نسخه مجلسى قدس سره ؛ زيرا به درستى كه تسخير براق حاجت نيست وى را با عروج روح ، پس آن از جمله قرينه هاى سياقيه است بر نسخه ديگر به اين كه عبارت ، « وعرجت به » باشد ، يا تأويل به آنچه به زودى مى آيد إن شاء اللّه . پس تعيّن يافت بر قول به وقوع معراج و جسمانيّت آن به آسمانها التزام به بودن آن در تمام شب ، چنانچه ظاهر اطلاق آيه است آن موقع كه فرمود : «أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً» (19) چه به درستى كه ظهور ليل از حيثيت اطلاق آن ، در تمامى ليل است ، چنانچه ظهور « عبد » در جسم است با روح نه روح تنها ، پس مستفاد مى شود از همين آيه جسمانى بودن معراج ، و در شب در آن اندازه كه قريب مى شود به تمام آن ، يا در آن مقدار كه قريب مى گردد به ثلث شب ؛ چنانچه ظاهر بعضى اخبار همين است ، و از آن خبرها است خبر سابق مروى از احتجاج . و سير به سوى ما فوق هفت آسمان در مثل شبى يا ثلث آن [ بوده ] با بودن ثخن و سطبرى هر آسمان سيرگاه و مسيره پانصد سال و فصل و فاصله ميان هر آسمان با ديگرى همچنين بنا به بعضى اخبار ، (20) با مجموع فواصل مقدار سير پنجاه هزار سال چنانچه گذشت در بعضى اخبار (21) ، و آن مطابق است به بودن مسافت بين آفتاب و زمين هفتاد و دو ميليون از فرسخ بنا به آنچه ذكر كرديم آن را در سابقاً . نقل شده از بعضى علماى اروپا براى اين كه مسيره يوم غالباً هشت فرسخ است ، و خارج تقسيم اين عدد گذشته بر هشت ، نه ميليون از روزها است ، و خارج تقسيم همين بر سيصد و شصت ، بيست و پنج هزار از سالها است ، و آفتاب در وسط مانند «شمسة القلاده» است ، پس ضِعف ( دو برابر ) عدد مذكوره پنجاه هزار سال است چنانچه _ معصوم سلام اللّه عليه _ به آن خبر داد ، و همين فخر كفايت مى كند ايشان را آن موقع كه خبر دادند به آنچه فهميد آن را استادان و حذاق علماى اين عصر به چهارده قرن پيش از اين تا به غير آنها از آنچه بيان كرد آن را اهل بيت عصمت و نفهميد اكثر آن را علماى عصر مگر كمى بعد از مداقّه عميقه . و هر طور بوده باشد ، پس اين استبعاد و دور شمردن از حيثيت وقوع سير [ اين ]مسافت پنجاه هزار سال است در يك شب يا ثلث آن براى جسد عنصرى و بدن طبيعى و اصلى ، ممكن است اندفاع استبعاد به ملاحظه نظاير آن [واقع گردد] ، پس چنانچه صعود و بالا رفتن كالبد عنصرى بر زعم خصم و گمان دشمن به اين مسافت دور شمره شده است بلكه محال دانسته اند بر اعتقاد خودشان ، پس همچنان است هبوط و فرود آمدن جسم لطيف به زمين در اين مدت مانند جبرئيل و روح و ساير ملائكه در كمتر از اين مدت . اگر بخواهى پس ملاحظه كن حركت فلك الافلاك يا عرش را به لسان شرع ؛ چه به درستى كه سير و مسير آن بزرگوار در معراجش محدود به آن است ، حتى اين كه شبهه مسئله خرق و التيام با همين مطلب مندفع است . زيرا كه بطلان آن بر تقدير تسليم منحصر در فلك است كه جهات را محدّد است و همان فلك اطلس يا فلك الافلاك است ، و آن بر معتقد قدما حركت مى كند حركت تامّه يعنى تمام دوره اى ، و به ثبوت رسيده در هندسه اين كه نسبت قطر به محيط مانند نسبت واحد است به سه و يك سُبع ، و بنا بر اين پس نسبت نصف قطر _ و آن مسافت سير اوست از زمين تا به فلك الافلاك _ تا نصف محيط _ يعنى مسير جزئى از منطقه در ليله و احده معتدله نيز _ مانند نسبت و احد به سه و يك سبع است ؛ براى ضرورت و بداهت عدم تفاوت نسبت زمانى كه قسمت كرده شود دو طرف نسبت بر عدد و احد ، مثلاً وقتى كه نسبت چهار به دوازده به ثلث شد پس همچنين نسبت محفوظ است اگر هر طرف قسمت كرده شود بر دو ، يعنى نصف هر يكى از آنها ، يعنى نسبت دو بر شش ؛ چنانچه آن قضيه تناسب هندسى است ، پس مدت سير كمتر از ثلث شب مى شود بنا به آنچه در بعضى از روايات است . و اگر بخواهى پس ملاحظه كن اِبصار ( ديدن ) را بنا به قول به خروج خط شعاعى از بصر ( چشم ) [ كه ]منطبق شود قاعده مخروط به مبصَر ( ديده شده ) و حال آن كه سر آن در بصر است ، پس زمانى كه زحل و مريخ را مثلاً ديدى ، پس چگونه خارج شده خط و در اين مسافت بعيده به مبصر متصل مى شود . و به تحقيق شناختى و دانستى آنچه را كه مؤيد همين مطلب است در وصول شعاع و سير آن در هر ثانيه پيش از اين . و اگر بخواهى پس ملاحظه بكن حركت برقيّه الكتريكيه را چگونه خبر مى دهد و مخابره مى كند آن كه در شهر و بلده رضائيه ( اروميه ) است به كسى كه در تهران است به خطوط برقيه ، پس منتقل مى شود صوت در مسافت صد فرسخ بلكه زيادتر در كمتر از ثانيه اى! و شايد تسخير براق براى معراج آن حضرت صلى الله عليه و آله همان براى سرعت سير آن بوده باشد و مأخوذ از بريق و لمعان گردد چنانچه در سير اشعه است ، يا از برق چنانچه در خطوط برقيّه است . پس به تحقيق حاصل شد از جميع آنچه ذكر كرديم امكان اين مسئله عقلاً هر چند كه عادتاً محال شمرده شود و بأس نيست به آن و باك نه ؛ چه به درستى كه آن موضوع اعجاز و خارق عادت است و كفايت مى كند در وقوع همين مسئله اخبار كثيره معتبره وارده در اين مقام . پس آن عبارت در دعايى كه شرحش مى كنيم بنا به آنچه اشاره كرديم به سوى آن از نسخه مجلسى رحمه الله از تعبير به روح با قطع نظر از مناقضه و ضدّيت با سابقش _ چنانچه اشاره كرديم براى بداهت عدم حاجت به براق در معراج روحانى _ ممكن است اين كه نظر در آن به اثبات اقل مراتب بوده باشد به طريق قدر متيقن چنانچه اقتصار و اكتفا بر بيان سير و مسير ميان مسجد حرام و مسجد اقصى در آيه شريفه از همين قبيل است ، چون به درستى كه اثبات شى ء نفى ما عدا نمى كند و به ثبوت رسانيدن چيزى ثابت نبودن ديگرى را نمى فهماند ؛ آيا نمى بينى اين كه اصوليين و علماى اصول به مفهوم لقب در محلّى اعتنا نمى كنند؟ و الاّ هر آينه قولمان : محمد پيغمبر خداست ( محمد رسول اللّه ) كفر مى شد براى لازم گرفتن آن قول ، اين را كه عيسى رسول خدا نيست ، مخصوصاً اين دعا كه به دعاى ندبه ناميده شده در مقام استغاثه و التجا و دادخواهى و پناه جويى در زمان تنگى و شدت و غلبه ترس و خشيت از دشمنان و لزوم مراعات تقيه است ، پس نيكو شمرده شده تكلم و گفتگو كردن بر حسب مشتهر ميانشان ؛ چنانچه از عايشه ام المؤمنين مروى است اين كه معراج پيغمبر روحانى بود و ناپديد نشد جسم او در اين شب (22) . اما بنا به نسخه ديگر روايت كرده شده در مزار محمد بن مشهدى _ كه تعبير كرده مى شود از آن در لسان مجلسى رحمه اللهبه مزار كبير _ و در مزار قديم كه منسوب به قطب راوندى است و همچنين در بعضى از نسخه هاى مصباح الزائر كه ابن طاووس رحمه اللهراست چنين است : « وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِكَ » ؛ چنين گفته فاضل معاصر قمى _ دامت تأييداته _ در كتاب سابق خود (23) . اينها همه را مى بينى با اين كه ممكن است از روح ، جسم اراده شود به طورى از تأويل ، يا به جهت لطافت آن حتى اين كه وى را سايه نبود بنا به آنچه همان از خصايص بدن شريف اوست ، پس استعاره كرده شده او را روح ، يا براى بودنش در منزله روح عالم امكان چنانچه امام قلب عالم است ، يا به غير اينها از تأويلات و هر چندى كه بعضى از آنها بارد شود ، به تحقيق پناهنده گردانيد ما را به آن ضيق خناق و سخت گلو گير شدن براى فرار و گريختن از مخالفت آنچه اتفاق نموده اند به آن فرقه ناجيه اماميه ، بلكه در هدية الزائرين ادّعا كرد جسمانى بودن معراج را از ضروريات دين ، و در آنچه ذكر كرديم آن را ، كفايت هست براى كسى كه تدّبر نمايد يا گوش بدهد و حال آن كه او حاضر [ به ] شنيدن است ، و كسى كه قرار ندهد خدا برايش نورى پس نيست و نباشد مر او را هيچ نور . و اكنون برمى گرديم به بيان باقى فقرات : قول او در دعا : « و قلت : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » . شارح مى گويد : هر چند كه قرب و نزديكى اقتضا مى كند عطف اين جمله را بر جمله « بوّأته » ، اما آن صحيح نيست ؛ براى آن كه معطوف عليه در مكّه است چنانچه اشعار مى كند به آن ما بعد همان « و جعلت له و لهم . . » و آيه تطهير در مدينه نازل شده ؛ به جهت اتفاق مفسّرين بر اين كه نازل شده ؛ همين آيه در بيان شأن محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، حتى آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام احتجاج فرموده به آن در موارد عديده و مواضع متعدده در ميان جمعى از مهاجرين و انصار ، پس منكر نشد بر او احدى از ايشان و نفرى از آنان . از احتجاجات آن چند موضع است آنچه در اكمال الدين مروى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود در ميان جمعى از مهاجرين و انصار در مسجد در زمان خلافت عثمان : اى مردم ! آيا مى دانيد آن كه خداى عزوجل ، نازل فرمود در كتاب خود : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (24) _ يعنى _ اراده نكرده است خدا مگر آن كه برطرف كند از شما شرك و گناه و شكّ و هر بدى را اى اهل بيت پيغمبر! و پاك گرداند شما را پاك گردانيدنى ) ، پس جمع فرمود حضرت رسول اللّه مرا با فاطمه و دو پسرم حسن و حسين عليهم السلام و انداخت او بر روى ما كساء ( عبا مانند چيزى ) را و فرمود : « اللّهُمَّ إنَّ هؤلاء أهل بيتي و لحمتي ؛ يؤلمني ما يؤلمهم ، و يحرجني ما يحرجهم ، فأذهب عنهم الرجس ، و طهِّرْهم تطهيراً » خدايا ! به درستى كه اينان اهل بيت من اند و گوشت من اند ( به منزله گوشت بدنم هستند ) ، به درد مى آورد مرا آنچه اينان را به درد مى آورد و به حرج و زحمت مى افكند مرا آنچه اينان را به حرج و زحمت مى افكند ، يا مجروح مى سازد مرا آنچه مجروح مى سازد اينان را ، پس ببر و كنار كن از اينان رجس را و پاك گردان اينان را پاك گردانيدنى . پس ام السلمه گفت : « و أنا يا رسول اللّه » من هم از ايشانم ؟ آن حضرت فرمود كه : تو _ يا به درستى كه تو _ بر خير هستى ، [ ولى ] اين است و جز اين نيست كه اين آيه نازل است در شأن من و برادرم و دخترم و دو پسرم و در نه نفر از اولاد پسر من حسين ، مخصوص به ماست و بس ، و نيست با ما احدى غير از ما . پس گفتند بالتمام و همگى : شهادت مى دهيم به اين كه ام السلمه حديث كرد ما را به اين حديث ، بعد پرسيديم از حضرت رسول خدا پس حديث فرمود ما را چنان كه حديث كرد ما را ام سلمه _ رضى اللّه عنها _ ، به نهايت رسيد خبر (25) . و از واضح و بديهى است اين كه تزويج ام السلمه و تولد حسنين در مدينه بود بعد از چند سال از هجرت ، پس مناسب نشود عطف به واو و بر جمله « بوّأته » كه واقع در مكه است به واو و ظاهر شونده در جمعيت . پس اگر بگويى : چگونه مى گويى اين آيه در حق آن بزرگواران است با اين كه صدر آيه در حق ازواج نبى است آن جا كه فرمود : « يَ_نِسَآءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ » (26) ؟ در جوابت مى گويم : اما نسبت به آن مطلب كه با آيه استشهاد نموديم پس فرق نيست ميان توجه خطاب به اهل بيت يا به زنان پيغمبر ؛ چه به درستى كه مقصود مدنى بودن همين آيه است مانند خود سوره احزاب و آن ثابت است بر هر دو تقدير ؛ زيرا كه زنان پيغمبر بر هيئت اجتماع جز اين نيست كه در مدينه بود ، اما در مكه پس زوجه او در مكه همان خديجه _ سلام اللّه عليها _ بود فقط و بعد از وفاتش درنگ ننمود در مكه مگر چند ماهى ، پس مأمور به هجرت گشت . و با اين همه پس مى گوييم : در آيات قرآنيه ميان صدر و ذيل و اول و آخر ملازمت نيست ، پس بسا وقت واقع مى شود در آنها التفات و آن هم از فنون بلاغت است ، پس چنانچه التفات در آيه يوسف واقع شده : « يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ_ذَا وَ اسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ » (27) ( اى يوسف ! روگردان از اين و اى زليخا! آمرزش بخواه به گناه خود ) با وجود واو رابطه ميان دو جمله ، پس اول آيه خطاب مر يوسف راست پس از آن التفات شده به زليخا ، و امر در اين مقام به عكس و خلاف آن مقام است ؛ به جهت آن كه اوّلى التفات از معصوم بغير معصوم است و در آنچه ما در آن گفتگو مى كنيم به عكس يعنى از غير معصوم به معصوم التفات شده . و مخفى نماند آنچه در اين التفات هست از دقايق نكات و نكته هاى باريك به عنوان تعريض ، پس چنانچه دادن و اعطاى پيغمبر سوره برائت را به اول براى آن كه ببرد آن را به مكّه ، و پس از دادن گرفتن آن و دادنش همان سوره را به امير المؤمنين ، در آن از توهين اوّل و تبجيل على[ عليه السلام ] آن چيز هست كه نمى شد و نبود در آنچه اگر مى داد سوره را به على عليه السلام از اوّل امر و بدو كار ، پس همچنين است خطاب متوجّه در اوّل به زنان پيغمبر به تخويف و ترسانيدن با فرمايش خودش : « وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ » (28) تا آخر آيه ، و بعد از آن توجّه و روى كردن به جماعت ديگر با وعده تطهير و عصمت ، تعريض است به اين كه جماعت اولى اين مراتب را قابل نيست . همه اين توضيح را مى بينى با آن كه لفظ اهل بيت ، نصّ مانند است در آنچه ذكر كرديم ؛ زيرا كه زنان را در بيت حق نيست تا مصحّح نسبت گردد ، و دفن آن دو مرد در بيت آن بزرگوار به گمان حق آن دو زن ، به تحقيق جواب داده از آن حسن بن فضال در آنچه گفتگو كرده و تكلم نموده با ابا حنيفه بنا به آنچه در احتجاج و غير آن روايت شده است ، اشاره كرده به بعضى از جواب ابن عباس و حال آن كه خطاب كننده بود عايشه را روز ممانعت حمل جنازه حسن مجتبى عليه السلام به روضه جدش محمد المصطفى صلى الله عليه و آله پس گفت : تجمّلتِ تبغلتِو إن عشتِ تفيّلتِ لكِ التسع من الثمنو بالكلّ تملّكتِ يعنى : روزى بر شتر سوار شدى و با وصى رسول خدا محاربه كردى و امروز بر استر سوار شدى و حال آن كه منع مى كنى ذريّه صاحب بيت را از بيت جدّ خود ، پس اگر زنده بمانى و وقعه طف را درك بكنى شايد تو بر فيل سوار شوى و به جنگ حضرت سيد الشهدا بروى ، و كدام حق است تو را در بيت؟ و چه دخل دارد به تو از خانه تا كه منع كنى از دخول غير و ديگران؟ پس اگر ارثت صحيح شود از تراب پس جميع زنان پيغمبر قسمت مى كنند هشت يك خانه را به نه سهم ، پس نباشد سهم هر يكى _ و آن تُسع ثمن بيت ( يك سهم از هفتاد [ و ] دو سهم ) بيت است _ مگر يك وجب يا دو وجب ، پس به كدام سبب و چه جهت مجموع بيت و همه خانه را مالك مى شوى و تصرّف مى كنى (29) ؟! پس تحقق يافت اين كه اهل بيت اطلاق كرده نمى شود بر نساء و زنان مگر به نحوى از تجوز و تأويل ، با آن كه خطاب اگر بر حال خود باقى مى ماند ، هر آينه تأنيث ضماير با صيغه جمع مؤنث لازم مى شد، پس تغيير اسلوب به ضمير جمع مذكر اشاره به غير عنوان است . پس آشكار شد از جميع اينها آن كه جمله « و قلت » عطف بر اوّل مطلب و تقدير چنين است : « إِلى أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ ... وَ قُلْتُ » . قول او : « وَقُلْتَ : مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ » يعنى اجر رسالت _ چنان اجرى كه خواست آن را پيغمبر به اذن پروردگار و امر خالق خود _ همان مودّت در قربى است ، چنانچه در عبارت سابقه است ، يا اهتدا و هدايت پذيرفتن با ايشان ( ائمه ) چنانچه در عبارت آتيه و آينده است آن جا كه فرمود : « مَآ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً » (30) يعنى مزدى نمى خواهم مگر اخذ نمودن كسى كه بخواهد از شما راهى به سوى خداى خود به اين كه اخذ كنند ائمه را راه به طرف خدا . پس اين امور و همين كارها _ يعنى مودت و اهتدا و امثال اينها _ از منافع راجعه به محبّ و مهتدى است ، و همين است معناى « فهو لكم » چه به درستى كه محمد و آل محمد _ صلوات خدا بر ايشان _ براى استكمال و كامل بودنشان از جميع جهات ، نقص نيست در آنان تا كامل گردد به حبّ احدى يا به تبعيّت ديگرى ، حتى اين كه مشهور ميان علما عدم عود فايده از صلوات است نسبت بديشان ؛ چنانچه همان ظاهر بعضى از فقرات زيارت جامعه است آن جا كه فرمود: « وَ جَعَلَ صَلاتَنا عَلَيْكُمْ ، وَ مَا خَصَّنا بِهِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ ، زِيَادَةً لَنا ، و كَفّارَةً لِذُنُوبِنَا ، و طيبَاً لِأَنْفُسِنَا » و قرار داد صلوات و درودهاى ما را بر شما و آنچه مخصوص كرد ما را به آن از دوستى تان، پاكى براى خلقت ما و كفاره به گناهان ما و پاكيزگى براى نفْس هايمان. آرى از شهيد ثانى و سيد جزايرى ظاهر مى شود جواز رجوع فايده به ايشان ؛ به سبب اين كه ماده قابل و فيض غير متناهى است ، و عبارت زيارت از اين معنى ابا كننده و مانع نيست چنانچه آن واضح است ؛ چه به درستى كه نظر در آن عبارت به غرض اصلى و فايده منظوره است ، پس غرض از صلوات فرستادن بر ايشان تكفير ذنوبِ است ، و منافات نيست كامل شدن مراتبشان را با تكفير ذنوب صلوات فرستندگان ، براى آن كه اثبات شى ء نفى ما عدا نمى كند و ثابت نمودن چيزى عدم ثبوت ديگرى را نمى رساند .

.


1- . سوره مريم ، آيات 56 _ 57 .
2- . سوره مريم ، آيه 56 ؛ الصافي ، ج 4 ، ص 285 ؛ الكافي ، ج 3 ، ص 257 ، ح 26 .
3- . سوره نساء ، آيه 157 .
4- . همان ، آيه 158 .
5- . با وجود جستجوى بسيار ، اين روايت را نيافتيم .
6- . سوره اسراء ، الآية 1 .
7- . الكافي ، ج 1 ، ص 443 ، ح 13 .
8- . بنگريد به اخبار معراج در علم اليقين ، ج 1 ، ص 489 _ 520 ؛ بحار الأنوار ، ج 18 ، ص 291 _ 410 .
9- . فتح الباري ، ج 7 ، ص 170 _ 171 .
10- . صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 106 _ 107 ؛ بغية الباحث ، ص 28 ؛ مسند أبي يعلى ، ج 6 ، ص 216 _ 219 ؛ جامع البيان ، ج 15 ، ص 10 _ 16 .
11- . الاحتجاج ، ج 1 ، ص 327 ؛ بحار الأنوار ، ج 320 ، ح 16 .
12- . سوره معارج ، آيه 4 .
13- . زاد المعاد ، (سنگى) ، علامه مجلسى ص 451.
14- . سوره زمر ، آيه 42 .
15- . سوره يس ، آيه 78 .
16- . همان ، آيه 79 .
17- . با اين عبارت در مصادر يافت نشد .
18- . سوره نمل ، آيه 40 .
19- . سوره اسراء ، آيه 1.
20- . الأمالي للصدوق ، ص 435؛ المجازات النبوية ، ص 349 ؛ الاختصاص مفيد، ص 364؛ بحار الأنوار ، ج 11 ، ص 277 .
21- . الكافي ، ج 8 ، ص 143 ، ح 108 ؛ شرح اُصول الكافي ، مازندرانى ، ج 12 ، ص 141 ؛ الأمالي للطوسي ، ص 111 ؛ بحار الأنوار ، ج 7 ، ص 123 .
22- . الدر المنثور ، سيوطى ، ج 4 ، ص 157 ؛ جامع البيان ، ج 15 ، ص 22 ؛ تفسير ابن كثير ، ج 3 ، ص 26 ؛ البداية و النهاية ، ج 3 ، ص 141 ؛ السيرة النبوية لابن هشام ، ج 2 ، ص 270 .
23- . هدية الزائرين (سنگى) ، ص 507 ؛ المزار ابن مشهدى ، ص 575 ؛ مصباح الزائر ، ص 447 .
24- . سوره احزاب ، آيه 33 .
25- . إكمال الدين ، ص 278 ؛ الغيبة ، نعمانى ، ص 72 ؛ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 215 ؛ بحار الأنوار ، ج 31 ، ص 413 .
26- . سوره احزاب ، آيه 32 .
27- . سوره يوسف ، آيه 29 .
28- . سوره احزاب ، آيه 33 .
29- . الإيضاح فضل بن شاذان ، ص 262 ؛ شرح الأخبار قاضى نعمان ، ج 3 ، ص 125 ؛ الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 243 .
30- . سوره فرقان ، آيه 57 .

ص: 179

. .

ص: 180

. .

ص: 181

. .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

. .

ص: 185

. .

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

ترجمه :تا منتهى نمودى امر نبوت را به سوى برگزيده و شايسته ات محمد صلى الله عليه و آله ، پس گرديد چنانچه او را پسنديده بودى آقاى كسانى كه آفريده بودى ، و برگزيده آنهايى كه برگزيده بودى و بهترين كسانى كه گرامى داشته بودى ، و عزيزترين آنهايى كه عمادشان قراردادى بر پيغمبران خود ، و برانگيختى او را به سوى جن و انس از بندگان خود ، و به زيرپايش گردانيدى مشرق ها و مغرب هاى خود را ، و مسخر كردى برايش براق را ، و به معراج بردى او را _ يا روحش را _ به سوى آسمانت ، و به او امانت سپردى علم گذشته و آينده را تا روز قيامت . بعد از آن در مدينه نصرت دادى او را با رعب كه در قلب دشمنانش انداختى ، و احاطه دادى او را با جبرئيل و ميكائيل و ساير ملائكه كه علامتدار بودند ، و او را وعده دادى كه دينش را بر تمام اديان غالب سازى اگر چه مشركين نخواهند . و اينها بعد از آن بود كه او را مكان دادى در قرارگاه صادقين از اهلش ( گويا مراد اين باشد كه نزد اهل و قومش او را صادق و امين مى گفتند ) ، و قرار دادى برايش و براى آنها _ يعنى اهلش _ اول خانه كه گذاشته شد براى مردم ، آن خانه را كه در محل بيت واقع شده _ كه كعبه باشد _ با بركت و هدايت براى عالميان ، در اوست آيات بينات كه مقام ابراهيم باشد ، و هر كس به آن جا داخل شود خاطر جمع مى شود ، و گفتى : به جز اين نيست [ كه ]مى خواهد خدا تا ببرد از شما اهل بيت بدى را و پاك گرداند شما را پاك گردانيدنى . پس قرار دادى مزد محمد صلى الله عليه و آله را دوستى اهل بيتش را در كتاب خود ، پس فرمودى : بگو به ايشان : «نمى خواهم بر رسالت خودم مزدى ، مگر دوستى در خانواده ام» ، و گفتى : «آنچه خواستم از شما از اجر پس او راجع به خود شماست» ، و گفتى : «نمى خواهم از شما بر بيان احكام ، مزدى ، مگر هر كه خواهد به سوى پروردگار راه بگيرد» . پس گرديدند آنها سبيل به سوى تو و مسلك به سوى رضاى تو .

.

ص: 193

فصل سوم [ از دعا ]

فصل سوم [ از دعا ]دعا :فَلَمَّا انْقَضَتْ أَيَّامُهُ أَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ _ صَلَواتُكَ عَلَيْهِما وَآلِهِما _ هادِياً ، إِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ ، وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ ، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ، وَ قالَ : مَنْ كُنْتُ أَ نَا نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ أَمِيرُهُ ، وَ قالَ : أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى ، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسى ، فَقال لَهُ : أَ نْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى ، إِلاَّ أَ نَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي ، وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ ، وَ أَحَلَّ لَهُ ، مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ ، وَ سَدَّ الْأَ بْوابَ إِلاَّ بابَهُ ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ ، فَقالَ : أَ نَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ ، وَ عَلِيٌّ بابُها ، فَمَنْ أَرادَ الْمَدِينَةَ وَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها ، ثُمَّ قالَ : أَ نْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وارِثِي ، لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِي ، وَ دَمُكَ مِنْ دَمِي ، وَ سِلْمُكَ سِلْمِي ، وَ حَرْبُكَ حَرْبِي ، وَ الاْءِيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ ، كَمَا خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي ، وَ أَ نْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِيفَتِي ، وَ أَ نْتَ تَقْضِي دَيْنِي ، وَ تُنْجِزُ عِداتِي ، وَ شِيعَتُكَ عَلَى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ ، مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِي فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِيرانِي ، وَ لَوْ لاَ أَ نْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي .

لغت :ملأ _ با همزه مانند لفظ نبأ _ : جماعتى از مردم اند آنهايى كه دل و ديده را با هيبت پر مى كنند ، و گفته اند : ايشان اشراف مردم است ؛ زيرا كه ايشان با رأى و غنا پر هستند و بدين جهت بلقيس ملكه سبا با ايشان مشورت نمود و طلب رأى صواب از آنان كرد گفت : « يَ_أَيُّهَا الْمَلَؤُاْ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَ_بٌ كَرِيمٌ » (1) آيه . شتّى : جمع شتيت _ مانند مرضى كه جمع مريض است _ يعنى : متفرقه و پراكنده . تُنجز : از انجاز يعنى وفا و قضا براى آنچه وعده كرده شده . عدات : جمع عدة ، اصل آن وعد ، پس تاء از واو عوض آورده شد ، مانند لفظ هبة و سمة كه وهب و وسم بوده .

.


1- . سوره نمل ، آيه 29 .

ص: 194

اعراب :جمله « و الملأ أمامه » [الملأ] مبتدا ، و أمامه ظرف مستقرّ متعلق به عامل مقدّر خبر آن است ، و اين جمله حاليّه است يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود همين كلام را و حال آن كه جمع بسيارى از اشراف و بزرگان در پيشش بودند ، آن قدر كه هفتاد هزار را نزديك مى شد . « إِلاَّ أَ نَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » استثناء مفرَّغ است و تقدير كلام چنين [ است ] كه على از من به منزله هارون است از موسى در جميع حيثيات يا اشهر آنها ، مگر در نبوت ، براى نبودن نبوّت پس از من ، پس آن از قبيل اقامه سبب به مقام مسبب است ، و مستثنى منه محذوف است ، پس بنا به اوّل دلالت مى كند بر عموم منزلت ، و بنا به دوم در اوصاف شايعه و به زودى توضيح همين كلام مى آيد . قولش : « مُبْيَضّةً وُجُوهُهُمْ » با نصب مبيضة بر اين كه حال باشد از فاعل ظرف و همان ظرف « على منابر » است ، يا از ضمير متعلّق آن كه محذوف و راجع به شيعه است . [قولش :] « حَوْلي » يا حال است نيز به اعتبار معناى احاطه ، يا خبر بعد از خبر است براى لفظ « شيعتك ».

معنى :قولش : « فقال و الملأ أمامه : من كنت مولاه » اشاره به آن است كه فرمود آن را روز غدير در محلّ حضور هفتاد هزار از وجوه و اشراف از اهل مدينه و اطراف بعد از تمهيد مقدمه و تقديم عبارتى كه براى بيان مراد مانند قرينه است ، پس فرمود : « أ لست أولى بكم من أنفسكم » آيا من اولى نيستم به شما از نفس هاى شما؟ عرض كردند : بلى ، پس فرمود : « فمن كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه » (1) . و از واضحات است اين كه اولويت نفس به مؤمنين اشاره [است] به آنچه در آيه شريفه : « النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » (2) است ( پيغمبر اولى به تصرف است به مؤمنان از نفس هاى آنان ) ، و اين اولويت _ همان اولويت كه مر ذات اقدس خدا راست از حيثيت عليّت و خالقيت _ بخشيد آن را به نبيّش ، يعنى او را نازل به منزله خود كرد در اين اولويت ، و او هم على عليه السلام را به منزله خودش تنزيل نمود وقتى كه فرع آورد بر قولش و فرمود : « فمن كنت مولاه » تا مستمعان و شنوندگان بفهمند اين كه مولا از اولويت سابقه مأخوذ است ، نه به معناى محب يا ناصر ؛ زيرا كه در اين معنى آن قدر اهميت نيست كه پيغمبر به عدم تبليغش معاقب بشود با قول شريف الهى : « وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ » (3) و نه خوف پيغمبر را براى رسانيدنش وجهى [ است ] تا خدا به عصمتش وعده نمايد و فرمايد : « وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ » (4) ( خدا نگاه مى دارد تو را از شر مردم ) ، و نه براى امساك مردم در صحرايى كه در آن نه سايه بود و نه مسكن ، يا به غير اينها از قرائن و شواهد بر اراده معناى مهم و آن همان اولويت تصرف و رياست مطلقه تامّه است . قولش : « وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسى » تا به قولش : « وَ سَدَّ الْأَ بْوابَ إِلاَّ بابَهُ » عبارت اولى اشاره به آن كه فرمود آن را چند مرتبه : « يا على! تو از من به منزلت هارونى از موسى ، به جز اين كه نبى نيست پس از من » (5) ، فرمود اين را در وقت حركت به جنگ و غزوه تبوك آن موقع كه جانشين گذاشت على را در مدينه ، پس منافقان سرزنش كردند وى را و گفتند : پيغمبر با خودش نبرد براى شوم داشتنش ، پس على عليه السلام به حضرت نبوى شكايت كرد از اين مطلب ، پس پيغمبر فرمود : آيا خوشدل و راضى نمى شوى به اين كه از من در منزله و مرتبه هارون از موسى شوى ، مگر اين كه پس از من پيغمبر نيست؟ و جمعى از علماى اماميه با اين حديث مروى به طرق فريقين بر خلافت و امامت استدلال كرده اند ؛ به جهت اين كه ظهور تنزيل در جميع آثار و اوصاف است خصوصاً به قرينه استثنا ؛ زيرا كه آن دليل عموم است و اگر مسلّم و قبول كرده شود _ يعنى تنزيل در جميع آثار نباشد _ پس بر آثار شايعه دلالت مى كند و خلافت هم از آثار شايعه است ، حتى موسى وى را گفت: « اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي » (6) ( جانشين بكن مرا در ميان قومم ) ، اينها همه واضح است . و در تعبير با عبارت : « إِلاَّ أَ نَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » نوعى برودت و حزازت است نسبت به سابقش آن جا كه گفت : « وَ أَحَلَّهُ مَحَلَ هَارُونَ مِنْ مُوسى » پس آن از قبيل حكايت با عين عبارت است در استثنا ، و هر طور بوده باشد پس هر چه بوده باشد هارون را از مراتب و مقامات نسبت به موسى ، پس همان مر اميرالمؤمنين عليه السلام راست نسبت به پيغمبر ، پس چنان كه او ( هارون ) شريك موسى بود در بودن خانه اش مسجد و بيتوته در آن ، پس همچنين على عليه السلام شريك رسول خدا بود در آن ، و همچنين در بستن درها _ همه آنها _ مگر درِ على عليه السلام را ، پس شريك شد با نبى در آن . و ما اكتفا مى كنيم در اين باب به ذكر خبرى كه روايت كرده آن را در بحار از امالى و عيون در ضمن آنچه بيان فرموده آن را حضرت رضا عليه السلام از فضايل عترت طاهره فرموده : پس اما چهارم پس خارج كردن اوست مردم را از مسجدش سواى عترتش را ، حتى تكلم نمودند مردم در اين خصوص و تكلم نمود عباس پس عرض كرد : يا رسول اللّه ! على را رها نموده و گذاشتى ، و ما را خارج كرده و بيرون انداختى؟! پس حضرت ( در جوابش ) فرمود : من او را ترك نكرده و شما را بيرون نراندم و لكن خدا تركش نموده و شما را بيرون كرد ، و در اين است تبيان قول وى على را : تو از من در منزلت هارونى از موسى . علما ( كه مخاطب حضرت بودند ) عرض كردند : در كجاست اين از قرآن ؟ حضرت أبو الحسن عليه السلام فرمود : ايجاد بكنم شما را در اين باره قرآنى كه بخوانم بر شما ؟ عرض كردند : بيار ، فرمود : قول خداى عزوجلّ : « وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً » (7) و وحى فرستاديم سوى موسى و برادرش اين را كه : «جاى بگيريد براى قومتان در مصر خانه هاى چندى و خانه هايتان را قبله قرار دهيد» ، پس در اين آيه است منزلت هارون از موسى ، و در همان ( آيه ) است نيز منزلت على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين همه دليل ظاهر در قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است وقتى كه فرمود : اكنون اين مسجد حلال نمى شود به جنب مگر به محمد و آل او (8) . شارح مى گويد : شايد متوهمى توهم كند اين را كه رعايت احكام و حفظ حدود شرعيه و نواميس الهيه از حلال و حرام تفاوت نمى كند در آن رعيّت با امام ، پس زمانى كه دخول جنب و درنگ كردن او در مساجد بلكه مرورش نيز از دو مسجد ( مسجد مكه و مدينه ) حرام باشد ، پس مراعات اين حكم براى امام اولى و انسب است ؛ چون به درستى كه رئيس وقتى كه مواظبت در مراعات احكام نمود پس مرئوس نيز آنها را مراعات مى نمايد ؛ زيرا كه « الناس على دين ملوكهم » ( مردم در دين ملوك خودشان اند ) مخصوصاً آن گاه كه او را سمت مبلّغيت يا احتساب شرعى بوده باشد ؛ زيرا كه اگر كسى به چيزى امر كند يا از چيزى نهى نمايد ، قولش اثر نمى كند و مؤثر واقع نمى شود مادامى كه خودش به آن عمل ننمايد ؛ چنان كه در آيه شريفه : « كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لاَ تَفْعَلُونَ » (9) فرموده : « بزرگ شد نزد خدا از روى دشمن داشتن اين كه بگوييد آنچه را نمى كنيد » و خواجه در حافظاش گفت : مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرستوبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند پس مى گوييم در جوابش با حول خدا و قوت او : به درستى كه اهل بيت عصمت و طهارت _ سلام اللّه عليهم _ هر چندى كه در عوالم نورانيتشان در آن مقام و حيثيت اند كه فرمودند : نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد (10) ( ما اهل بيت قياس كرده نمى شود به ما نفرى ) چنانچه وارد شده در اخبار اين كه انعقاد نطفه شان و تولد و نشو و نما و حيات و ممات آنان شباهت ندارد به چيزى از احوالمان و به آن است اشاره در بعضى فقرات زيارت جامعه : « وَ نُفُوسُكُمْ فِي النُّفُوسِ ، وَ آثارُكُمْ فِي الاْثارِ ، وَأَجْسَادُكُمْ في الأَجْسَاد ، وأَسْمَاءُكُمْ في الأسْمَاء ، وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ ، فَمَا أَحْلَى أَسْماءَكُمْ ، وَ أَكْرَمَ أَ نْفُسَكُمْ! ( و نفس هاى شما در ميان نفس ها و آثار ، شما در ميان آثار ، [ و اجساد شما در ميان اجساد ] ، و نام هاى شما در ميان نام هاى مردم ، و قبرهاى شما در ميان قبور ، پس چه شيرين شده نام هايتان ، و عزيز شده نفس هايتان !) يعنى آنان با بودن ايشان ميان مردم ، اجساد آنان ميان اجساد مردم و اسمايشان ميان اسماى مردم و قبورشان ميان قبور مردم ، پس شبيه نمى شود احوال آنان به احوال اينان ، ولى با آن همه احكام الهيه از واجبات و محرمات و آداب و سنن ، فرق نيست در آنها بين رعيّت و بين ايشان ، اگر چه بعضى قول ها در بعضى طوايف شيوع يافته ، حتى اين كه شنيدم تأمل در نجاست قاذورات امام عليه السلام [ را ] از بعضى فرق ، و سؤال كرده روزى مردى از عوام آن فرقه از عالم خودشان از حكم قاذورات امام از حيثيت طهارت و نجاست ، پس حال عالم تغيير يافته گفت : « ما لك و لهذا؟! چه كار است تو را با اين سؤال؟!» . غايط امام بر لحيه و ريش من ، و غايط من بر لحيه و ريش تو!» ، پس به درستى كه اين جواب او اشعار به قول به طهارت مى كند هر طور باشد . پس امثال اين كلمات ، صادر است از غلات ( [ يعنى ] آنان كه در حق ائمه غلّو مى كنند ) ؛ قائل نيستيم ما به آنها مگر اين كه مى گوييم : چنان كه پيغمبر ما را خصايصى هست كه آنها را علما _ مؤيدشان نمايد خداى تعالى _ در باب واجبات و محرمات و غير آنها شمرده اند ، پس اكثر آنها به نفس خودش مخصوص است مانند حلال بودن زيادتر از چهار زن با نكاح دائمى ، و بعض از آنها اشتراك مى كند با او على عليه السلام و پسرانش مثل آنچه كلاممان در آن است و در آن خصوص سخن مى گوييم از جنابت در مسجد و بيتوته ( شب ايستادن و شب به سر آوردن ) در آن و گشودن درش به آن چنانچه محلّل و حلال كرده شده بود در حق موسى و هارون و ذريّه شان . و مخفى نماند اين كه حكمت در آن ، بيان اختصاص مسجد به ايشان است ؛ چنان كه مستفاد مى شود از تنظير با موسى و هارونى كه خانه هايشان به قوم خودشان قبله قرار گذاشته شد و مسجد چنانى كه آن بيت خداست همان بيت نبى اوست ؛ زيرا كه خالق جسم نيست كه در آن ساكن شود و براى خودش آن را مسكن و مأوا پذيرد ، پس انتساب به نبى و وصى ، انتساب به سوى خداى تعالى است ، و از آن جا كه اقامه شعائر خدا و احياى دين او و اصلاح امور عباد وى به سبب رئيس و مولاى كل است ، پس مركز حكومت و مقرّ خلافت همان [ است ]مسجد كه آن خانه رئيس است ، پس به همان جهت خداى تعالى مباح نمود برايش و براى ذريه اش خوابيدن و بيتوته كردن و مناكحت نساء را در آن براى ايشان چنانچه مباح كرد آن را براى ساير مردم در خانه هاى خودشان . همه اينها را شنيدى ، با اين كه ايشان كمال تأدّب در امثال اين موارد [ را ] مى پذيرند ، و جز اين نيست كه غرض بيان امتياز آن بزرگواران و حفظ مراتب و شئونات ايشان است . قولش : « ثُمَّ لَهُ قالَ : أَ نْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَوارِثِي » إلى آخره . معنى واضح و خبر مروى در بحار از كتاب إعلام الورى كه شيخ طبرسى مرحوم راست از جابر ، اكثر مضامين آن را مشتمل است گفت : زمانى كه على عليه السلام با فتح خيبر به حضور خير البشر قدوم نمود فرمود برايش رسول خدا : يا على! اگر نبود اين كه بگويند در باره تو طايفه اى چند از امّت من آنچه گفتند نصارا در حق عيسى ، هر آينه مى گفتم در باره تو امروز قولى كه به اشراف و افخام مگر آن كه برمى داشتند و مى گرفتند از خاك دو پايت و از باقى مانده و زيادتى طهورت ( آب وضو ) در حالى كه شفا مى جستند ، اما كفايت مى كند تو را اين كه بوده باشى از من و من از تو ، وارثم تو و وارثت گردم ، و اين كه تو از من در منزلت هارونى از موسى ، مگر آن كه پس از من پيغمبرى نيست ، و اين كه تو برى مى كنى ذمه مرا و مقاتله مى كنى بر سنت من ، و اين كه تو در آخرت نزديك ترين مردمانى به من ، و اين كه تو فردا بر سر حوض جانشين منى ، و اين كه تو اول كسى كه داخل به جنت مى شود از امت من ، و به درستى كه شيعيان تو بر روى منبرها از نور مى باشند و حال آن كه روهايشان سفيد است در اطراف من ، شفاعت مى كنم براى آنان و مى باشند در بهشت همسايگان من ، و به درستى كه جنگ با تو جنگ با من است و آشتى با تو آشتى با من است ، و اين كه سرّ و پوشيده تو سرّ من است ، و اين كه علانيه و آشكار تو علانيه من است ، و اين كه سريره و نهان سينه تو مانند سريره و نهان سينه من است ، و اين كه پسران تو پسران من اند ، و به درستى كه تو وفا مى كنى وعده مرا ، و به درستى كه حق بر زبان تو و در قلب تو و ميان دو چشم تواست ، و به درستى كه ايمان آغشته گوشت و خون تو است چنانچه آغشته پوست و خون من است ، و به درستى كه وارد نمى شود بر حوض دشمن گيرنده تو و غايب نخواهد شد هرگز از آن دوست دارنده تو فردا ( قيامت ) تا كه وارد مى گردند بر حوض با تو . پس على عليه السلام به سجده افتاد ، پس از آن فرمود : الحمد للّه الذي مَنَّ علَيَّ بالإسلام و علّمني القرآن ، و حبَّبني إلى خير البرية خاتم النبيين و سيّد المرسلين ؛ إحساناً منه إليّ ، و فضلاً منه عليّ ( حمد مر خداى راست كه منّت نهاد بر من به اسلام و تعليم كرد به من قرآن را و محبوب به من نمود مرا به بهترين مخلوقات ، خاتم پيغمبران و سيّد مرسلين از روى احسان از او به من و تفضل از او بر من (11) . و از آشكار و معلوم است اين كه اكثر عبارات اين روايت متقاربه به فقرات دعا بر سر مطلب واحدى برمى گردد كه آن عمده است و آن همان مسئله تنزيل است ، به اين معنى كه على عليه السلام به منزله نفس رسول صلى الله عليه و آله منزّل است ؛ چنانچه نشان مى دهد آيه مباهله از آن تنزيل ، پس مترتّب مى شود تمام شئونات نبى بر نفس اميرالمؤمنين جز نبوت . و براى وضوح مطلب پس صرف نظر مى كنيم از آن و عنان بيان را بر آخر خبر كه اشاره شده به آن در آخر دعاى منقول در اين فصل ، آن جا كه فرمود : « لَوْ لا أَ نْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي » (12) (اگر نبودى تو اى على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من) ، پس مى گوييم : با قطع نظر از اخبار معتبره مرويّه در بيان قسيم بودنش بهشت و جهنم را (13) از پيغمبر در اين مضمون و از اين قبيل : حبّك إيمان ، و بغضك كفر و نفاق (14) (دوستى تو ايمان و دشمن تو كفر و نفاق است) . به درستى كه ايمان فرقش با اسلام اگر با عموم و خصوص مطلق بوده باشد به اين معنى كه اسلام اعم بشود ؛ زيرا كه آن قول به شهادتين ( توحيد و نبوت ) است و ايمان ، اخصّ از آن است ؛ به جهت اين كه آن ( ايمان ) اسلام است با ولايت و معرفت امامت ، پس امر واضح است ؛ چون كه مقوّم ايمان و مميز آن از اسلام همان ولايت و امامت است . و اگر بگوييم _ چنانچه مشهور است _ به درستى كه اسلام از سلم كه به معنى انقياد و تسليم به امر خداى تعالى است و آن غالباً با قول است ، و ايمان همان تصديق قلبى باطنى است و اسلام براى امر ظاهرى بود ، آرى ثمره و نتيجه اش در اين مقام ظاهرى ظاهر مى گردد به حفظ مالش و نگاه داشتن خونش و جواز ملاقات و تواصل تا به غير آنها از احكام اسلام ، و اما ايمان چون كه از امور باطنيه است پس ثمره اش در عالم باطن نزد ذات مقدسى كه مخفى نماند بر او سرائر و بواطن ظاهر مى گردد و اين همان است كه اشاره شده به آن در بعضى فقرات دعاى أبي حمزه ثمالى آن جا كه گفته : فَإِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِأَ لْسِنَتِهِمْ لِيَحْقِنُوا بِهِ دِماءَهُمْ فَأَدْرَكُوا مَا أَمَّلُوا، وَ إِنَّا آمَنَّا بِكَ بِأَ لْسِنَتِنا وَقُلُوبِنا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنا مَا أَمَّلْنا (15) (به درستى كه قومى ايمان آوردند به زبان هايشان تا به آن خون هاى خودشان را نگاه دارند ، پس يافتند آنچه را كه اميد گرفتند و به درستى كه ما ايمان آورديم به تو به زبان ها و دل هايمان تا عفو كنى از ما ، پس برسان به ما آنچه اميد گرفته ايم) . چون اسلامِ اكثر مسلمين ، ظاهرى [ است ] و برايش حقيقت نبود ، اين است و جز اين نيست كه پيغمبر با ايشان مماشات و رفتار مى نمود به جهت رعايت مصالح اسلام ، پس به تحقيق ظاهر شد از ايشان آنچه پنهان نموده بودند آن را و در دل هاى خودشان گرفته بودند در حق على عليه السلام ، و مكشوف شد از اين كه ايمانشان اسلام بوده ؛ چنانچه خداى تعالى فرمود : « قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ » (16) (يعنى اعراب گفتند : ايمان آورديم . بگو : ايمان نياورديد ، بلكه مسلم شديد و هنوز ايمان در دل هايتان داخل نگرديده) . قسم به عمر و زندگى ام به درستى كه آنان چنانچه در طايفه اى از اخبار است : « ارتدّ الناس كلهم بعد النبي إلاّ خمسة أو سبعة » (17) (مرتد شدند همه مردم [بعد از پيامبر ]مگر پنج نفر يا هفت نفر) به تحقيق منكشف شد سوء سريرت و خبث طينت ايشان . و فرمود خداى تعالى : « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَ_بِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّ_كِرِينَ » (18) نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله مگر رسول ، آيا اگر بميرد يا كشته گردد بر پاشنه هاى خودتان باز خواهيد گرديد و هر كه بر دو پاشنه خود برگردد پس هرگز به خدا ضرر نخواهد رسانيد هيچ چيز را و به زودى خدا جزا مى دهد شاكران را . و آيا اختلافى مى بينى پس از وفات ختمى مآب بدون فاصله _ بنا به آنچه آن ظاهر ارتباط شرطى ميان شرط و جزاست _ به جز اختلاف در امر خلافت ، و آيا مظلوم و مدفوع از حقش در اين مسئله غير على است ، پس اين همان ارتداد و انقلاب بر اعقاب است كه در آيه به آن اشاره شده . پس مبيَّن و آشكار گرديد اين كه امتياز مؤمن از ديگرى به سبب وجود اميرالمؤمنين على عليه السلام است از حيثيت قائل شدن به ولايت و خلافت بدون فصلش و نبودن همان قول ، پس آن بزرگوار ميزان ايمان است چنان كه ميزان انساب است ؛ بنا بر آن كه در اخبار معتبره ورود يافته : إنه لا يبغضه إلا ولد الزنا (19) (دشمن نمى دارد او را مگر زنازاده) ، و همچنان ميزان اعمال است ، پس هر عملى كه صادر مى شود نه به ولايتش پس آن مردود [ است ] و به همان عمل اعتنا كرده نمى شود و وقع نخواهند گذاشت آن را در آخرت . ثابت كند ما را خداى تعالى بر ولايتش و محشورمان نمايد در زمره و گروه او و زير لواى شفاعتش .

.


1- . براى خبر غدير بنگريد به : عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 162 _ 164 ، ح 22 ؛ الخصال ، ص 219 ، ح 44 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 2 ، ص 34 ، الغدير ، جلد اول و ...
2- . سوره احزاب ، آيه 6 .
3- . سوره مائده ، آيه 67 .
4- . همان .
5- . الهداية ، ص 143 و 157 ؛ المحاسن ، ج 1 ، ص 159 ، ح 97 ؛ الكافي ، ج 8 ، ص 107 ، ح 80 ؛ السنن الكبرى ، ج 5 ، ص 44 ، ح 8138 _ 8143 ؛ مسند أبي يعلى ، ج 1 ، ص 286 ، ح 344 و . .
6- . سوره اعراف ، آيه 142 .
7- . سوره يونس ، آيه 87 .
8- . بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 224 ، ح 20 ؛ الأمالي للصدوق ، ص 618 ، ح 843 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 210 ، ح 1 .
9- . سوره صف ، آيه 3 .
10- . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 177 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 71 ، ح 297 ؛ وسائل الشيعة، ج 10 ، ص 312 ، ح 18 .
11- . بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 18 ؛ إعلام الورى ، ج 1 ، ص 366 .
12- . إعلام الورى ، ص 186 ، بشارة المصطفى ؛ ص 155 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 63 ؛ الأمالي للصدوق ، ص 157.
13- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 92 ؛ علل الشرائع ، ج 1 ، ص 161 ؛ روضة الواعظين ، ص 102.
14- . بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 245 .
15- . مصباح المتهجد ، ص 590 .
16- . سوره حجرات ، آيه 14 .
17- . به اين صورت يافت نشد ، در الكافي ، ج 2 ، ص 244 به اين عبارت آمده «ارتد الناس إلا ثلاثة نفر...» و در كتاب سليم بن قيس آمده : «إن الناس كلهم ارتدوا بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله غير أربعة» .
18- . سوره آل عمران ، آيه 144 .
19- . بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 284 با كمى اختلاف ؛ اختيار معرفة الرجال ، ج 1 ، ص 211 با كمى اختلاف.

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

ترجمه :پس زمانى كه منتقضى گرديد روزگار پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله ، بر پا داشت دوست خود على بن ابى طالب را _ صلوات بر آنها و آل آنها باد _ هدايت كننده ؛ زيرا كه پيغمبر ترساننده بود و براى هر قوم هدايت كننده [ اى ]است ، پس گفت پيغمبر و حال آن كه قوم در پيش منبرش بودند : هر كس من مولاى او باشم پس اين على است . مولاى او . پروردگارا! دوست دار هر كه دوستش بدارد ، و دشمن بدار هر كه دشمنش بدارد ، و يارى كن هر كه او را يارى نمايد ، و خوار كن هر كه او را خوار نمايد . و گفت : هر كه بوده باشم من پيغمبر او پس على است امير او ، و گفت : من و على از يك درختى مى باشيم و ساير مخلوقات از درخت هاى متعدده هستند ، و نازل كرد او را به منزله هارون از موسى ، مگر اين كه بعد از من پيغمبرى نيست ، و تزويج نمود به وى خانم زنان عالميان را ، و حلال نمود برايَش از مسجد خود هر چه براى خود حلال بود ، و فرو بست تمام درهاى مردم را كه به مسجد باز شده بود الا در او را ، بعد از آن امانت گذاشت در نزد وى علم و حكمت را پس گفت : من شهر علم هستم و على درِ اوست ، پس هر كس اراده كند حكمت را از درش بيايد ، پس گفت برايش : تو برادر منى و وصى منى و وارث منى ، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من است ، و سازش با تو سازش با من است ، و جنگ با تو جنگ با من است ، و ايمان آغشته به خون و گوشت تو است چنانچه آغشته به گوشت و خون من است و تو فرداى قيامت بر سر حوض كوثر جانشين منى ، و تو ادا مى كنى دين مرا و وفا مى كنى به وعده هاى من ، و شيعيان تو بر روى منبرها[ يى ] از نور مى باشند كه سفيد است روهاى آنها ، در اطراف من مى باشند در بهشت و آنها همسايگان من اند ، و اگر نبودى تو يا على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من .

.

ص: 203

فصل چهارم [ از دعا ]

فصل چهارم [ از دعا ]دعا :وَ كانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمى ، وَ حَبْلَ اللّهِ الْمَتِينَ وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقِيمَ ، لاَ يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فِي رَحِمٍ ، وَ لاَ بِسابِقَةٍ فِي دِينٍ ، وَ لاَ يُلْحَقُ فِي مَنْقَبَةٍ ، مِنْ مَناقِبِهِ ، يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِما وَآلِهِما _ وَ يُقاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ ، وَ لاَ تَأْخُذُهُ فِي اللّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ ، قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنادِيدَ الْعَرَبِ ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ ، فَأَضَبَّتْ عَلَى عَداوَتِهِ ، وَ أَكَبَّتْ عَلَى مُنابَذَتِهِ ، حَتَّى قَتَلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمارِقِينَ ، وَ لَمَّا قَضى نَحْبَهُ ، وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الاْخِرِينَ ، يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ ، لَمْ يُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ _ اللّهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ فِي الْهادِينَ ، بَعْدَ الْهادِينَ وَ الْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلَى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ عَلَى قَطِيعَةِ رَحِمِهِ وَ إِقْصاءِ وُلْدِهِ ، إِلاَّ الْقَلِيلَ مِمَّنْ وَفَى لِرِعايَةِ الْحَقِّ فِيهِمْ ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ ، وَ سُبِيَ مَنْ سُبِيَ ، وَ أُقْصِيَ مَنْ أُقْصِيَ ، وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِمَا يُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ ، إِذْ كانَتِ الْأَرْضُ لِلّهِ ، يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ، وَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً ، وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .

لغت :قول او : « يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ » _ به حاء مهمله و ذال معجمة _ از حذاء كه به معنى برابرى كردن و اندازه گرفتن است . گفته مى شود : « حذا النعل بالنعل » يعنى اندازه گرفت به كفش و با كفش ديگر و برابر نمود اين را به آن ، و مى گويند : « حذا حذو فلان » يعنى كار كرد مثل كار كردن او . قول او : « قَدْ وَتَرَ فيه » وَتَرَ الرّجلَ يعنى : ترسانيد آن مرد را ، وَوَتَرَ القومَ يعنى : قرار داد جفت قوم را طاق ، يعنى ناقص نمود ايشان را و كشت از ايشان . صناديد : جمع صندد مانند لفظ زبرج : سيّد شجاع . أبطال : جمع بَطَلَ _ به تحريك _ : مرد قوى و مبارز در معركه و پيش رونده براى جنگ و گير و دار . قول او : « وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ » ناوشه تناول در قتال و به يكديگر نزديك شدن براى كارزار ، و طلب كردن ، شتابانيدن و شتابيدن . و ذؤبان : _ به ضم ذال معجمه _ جمع ذئب و معناى آن واضح است ، اطلاق كرده مى شود بر او كلب برّ ( گرگ ) . ذؤبان عرب : دزدان و فقرا و درويشان است . قول او : « أحقاد » از حقد كه به معنى عداوت است . قول او : « أضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ » _ به ضاد معجمه _ به معنى مواظبت و امساك [ و ] كينه در دل گرفتن است ، أضبّ عليه يعنى : در دل براى او كينه گرفت ، و أضبّ فلاناً يعنى : لازم شد او را ، و ناكثين آنان كه بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام را شكستند مانند اصحاب جمل ، چنانچه قاسطين آنان اند كه انحراف نمودند از او مثل اصحاب صفيّن ، و مارقين آنان كه از دين بيرون رفتند چنانچه بيرون رود سهم از قوس و ايشان همان ظالمان اند كه بر او خروج كردند مانند اصحاب نهروان . نحب : _ بحاء مهمله _ موت و حاجت و مدّت . إقصاء : به معنى إبعاد يعنى دور گردن . و تشريد : يعنى پراكنده نمودن و راندن . أقصاه : يعنى او را در محلّ دورتر قرار داد .

.

ص: 204

اعراب :قول او : « هُدىً مِنَ الضَّلالِ وَ نُوراً مِنَ الْعَمى » زمانى كه هدىً اسم معنى شود ، مانند نور معطوف بر آن جايز نمى شود خبر بودن اينها از اسم عين ، پس چاره نيست از تأويل آنها به معنى هادى و منور ، يا قرار دادن آنها از قبيل «زيدٌ عدلٌ» از باب مبالغه ؛ چون به درستى كه هدايت ضدّ ضلالت و گمراهى ، و نور ضد عمى و نابينايى است ، و ضدّ با ضدّ در طرف مقابل است ، پس ابعاد به آن لازم مى آيد ، پس گويا گفته شده : «إبعاداً به سبب الهداية من الضلال و به سبب النور من العمى » . قول او : « حذوَ الرسول » حذو مفعول مطلق نوعى است مثل : ضربت ضرب الأمير . قول او : « على التأويل » على براى استعلاء است با مدخولش بر «يقاتل» متعلق است ، و مقاتله مبنى و مؤسَّس بر تأويل بود ، و اگر نه چنين باشد پس اهل توحيد و اهل قرآن جايز نباشد مقاتله مسلِم با او ؛ به جهت اين كه شهادتين اثر آنها حفظ دماء و اموال است چنان كه در فصل سابق گذشت ، مگر اين كه گاهى براى بعضى فرقه ها از فتنه ها و بدعت ها اتّفاق افتد به حيثى كه موجب ارتداد و خروج از دين مى گردد ، و نمى داند آن را مگر امام عليه السلام ؛ زيرا كه تأويل قرآن را مى داند ، پس ظاهر شد و تبيّن يافت اين كه قتال آن بزرگوار با ايشان مبنى بر تأويل قرآن بود . قول او : « يتبع أشقى الأوَّلين » جمله حاليه است از فاعل «قَتَلَه» ، يعنى اين كه قتل او اميرالمؤمنين عليه السلام را تبعيت است شقى ترين اوليان عاقر ( پى كننده ) ناقه صالح را ؛ زيرا چنان كه ناقه صالح از آيات خدا بود ، خارج نمود آن را از سنگ به اعجاز و خارق عادت و براى قوم در آن منفعت هاى چندى بود ، از جمله آنها اين كه چشمه قوم براى كافى نبودنش ، آب آن يك روز مخصوص ناقه بود و روز ديگر مخصوص قوم ؛ چنان كه در آيه شريفه به آن اشاره كرده : « هَ_ذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ » (1) إلى قوله : « لَّهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ » (2) و همچنين اميرالمؤمنين آيه اى از آيات خدا بود و منافع او واضح بود ، با وجود منافعش ملت را بكشت او را شقى ترين اشقيا و شقى تر از پى كننده ناقه صالح . قول او : « وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِمَا يُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ » قولش « بما » متعلق است به « جَرَى » يعنى : جارى شد قضاى خدا برايشان به مظلوميت و مقهوريت و غصب حقوق و سدّ ابواب و ترك مراعات مودت و دوستى كه وصيّت شده بود به آن مر ايشان را تا به غير اينها از مصائب وارده كه براى آنها اميد گرفته مى شود به حكم اين كه با عسر، يسر است و اين كه صبر كليد فرج است و اين كه تسليم براى امر خدا او را مقامى عظيم و مراتب عاليه است. قول او : « إذ كانت » تعليل است اين مطلب را يعنى : مالك ، تصرف مى كند در ملك خود آنچه مى خواهد ، پس اگر غصب كرده شود حقّ آل محمد وقت قليلى از زمان با صبر ايشان بر قضا و راضى بودنشان به آنچه برسد آنان را ، پس به تحقيق عوض داد خدا از آن به ملك طويل و سلطنت تامّه در دنيا و آن سلطنت آل محمد است . قول او : « و سبحان ربّنا » و سبحان ، مفعول مطلق نوعى است يعنى : تسبيح مى كنم مثل تسبيح رب خودمان ( مثل تسبيحى كه خدا ذات خود را به آن تسبيح كرده ) ؛ چنانچه ابن هشام گفت ؛ زيرا كه هر تسبيح پسنديده نيست و هر تنزيه مرضىّ نه ، اين معنى در آن وقت است كه مصدر مبنى به فاعل باشد ، و اگر مبنى به مفعول شود پس معنى واضح است يعنى : تسبيح مى كنم تسبيح ربّ معبود به حق ( مثل آن تسبيحى كه مخلوقات براى رب معبود به حق مى كنند ) نه معبودات باطله . قول او : « إن » در « إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا » مخفَّفه از مثقَّله است و به همين جهت لام در خبر كان [ لمفعولاً ] كه بعد از آن واقع است داخل شده .

.


1- . سوره اعراف ، آيه 73 .
2- . سوره شعراء ، آيه 155 .

ص: 205

. .

ص: 206

بلاغت :قول او : « حَبْلَ اللّهِ الْمَتِينَ » تعبير به حبل از اميرالمؤمنين عليه السلام استعاره مصرّحه است كه «مشبّه به» ذكر شده و اراده كرده شده به آن «مشبَّه» ، و وجه شبه اسباب نجات بودن او است از غرق و حرق در مضيق بئر ( در تنگناى چاه ) و لجّه بحر و وسط دريا ، مانند غريق كه به هر گياه خشك و خس و خاشاك چنگ مى زند ، پس وقتى كه به حبل قويم و متينى تمسك نمود و به ريسمان با دوام و محكمى چنگ زد منفصم نمى شود و گسيخته نگردد و مى رساند او را به ساحل و نجاتش مى دهد و از موت و مرگ مى رهاند ، پس آن همان نجات مسبب از اعتصام به حبل است . پس همچنين غرق شونده در ظلمت هاى جهل و كفر ، نجات نيابد مگر به اعتصام به اسباب هدايتى كه از جانب خداى تعالى نصب كرده شده است ، و همين است معنى انتساب به خدا ؛ زيرا كه اين حبل از جانب خداى تعالى آماده شده است . و قول او : « متين » استعاره ترشيحيّه است براى بودن آن از ملائمات «مشبه به» چنانچه انشاب ( در بردن ناخن به چيزى ) از ملائمات اظفار است در « أنشبت المنيّة أظفارها » فرو برد مرگ چنگال ها و ناخن هاى خود را . و همچنان است كلام در « صراط » پس آن استعاره مصرّحه است چنانچه « مستقيم » استعاره ترشيحيه است ، و وجه شبه در تشبيه على عليه السلام به صراط ، موصل به مطلوب بودن او است و آن مطلوب جنت است يا رضوان ( خشنودى ) خدا و رسيدن و فائز شدن به مراتب عاليه و امثال آنها . قول او : « وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ » ذؤبان استعاره مصرّحه است ، اراده شده به آن اشرار عرب به مشابهت شرارت و دزدى و فساد كردن و اذيّت نمودن ، و «مناوشه» ترشيح است . قول او : « فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ » اراده اشياء وديعه گذاشته شده از احقاد استعاره مكنيّه است و اثبات ايداع به آنها با قولش : « فأودع » استعاره تخيليّه است چنانچه در قول ايشان : « أنشبت المنية أظفارها » هم بدين قرار است ، و وجه شبه اين كه اشياء مودّعه چنانچه به عينها محفوظ است و تغيّر و تبدّل نمى پذيرد چنانچه آن شأن وديعه است ، پس همچنين است احقاد و اظغان مكنونه و كينه ها و بغض هاى مدفونه در قلوب اولياء مقتولين و دل هاى دوستان كشته شدگان در آن غزوات نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام براى عمده و اصيل بودنش در همان معارك ، باقى نماند خانه اى مگر اين كه براى آن خانه ماتمى بر پا كرد . قول او : « فأضبت » يا بر اعجام ضاد ( بالضاد با نقطه خواندن ) پس استعاره نيست در آن ، بلكه همان به معنى الزام و امساك است بنا به آنچه شناختى ، اما اگر به صاد مهمله باشد از صبّ الماء ( ريخت آب را ) پس آن استعاره تخيليّه مى شود . قلوب چنانى كه همان مرجع ضمير فاعل است تشبيه شده در نفس به آبهاى ريزان ، استعاره به كنايه است و وجه شبه استيلاء و استيعاب لقام دست يافتن به چيزى است .

.

ص: 207

معنى :قول او : « لاَ يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فِي رَحِمٍ وَ لاَ بِسابِقَةٍ فِي دِينٍ » اما قرابت در رحم پس او پسر عم حضرت رسول است با قطع نظر از بودنش برادرى كننده وى را و داماد برايش و پدر دو سبط ( حسنين عليهماالسلام )اش ، پس اين ارتباط نسبى ميان او و ميان رسول مخصوص به او است ، سبقت نمى كند به او در اين ارتباط يك نفر . آرى خدشه ممكن است در آن با عباس و حمزه دو عمّ رسول ؛ زيرا كه آنان نزديك ترند از پسر عمّ براى بودنشان در درجه اولى ، اما آن مدفوع است به آنچه وارد شده در اخبار در اين مقام در اولويت على عليه السلام از عباس به مواريث نبوّت به اين كه : « أعيان بني الأم أولى من بني العلات » . چون به درستى كه عبد اللّه و أبو طالب از يك پدر و مادر متولّد هستند ، اما عباس و غير او از مادران مختلف ، و اگر از اين جواب اغماض كنيم و چشم بپوشيم پس مى گوييم : بعيد نيست در اين عبارت قرار دادن قرابت رحم ، و سبقت [ در ]دين به هيئت اجتماع ، مانند خاصّه مركبّه در قولمان : « الخفاش طائر ولود » ( شب پره پرنده ولود _ بدون تخم زاينده و شيرده _ به خلاف ساير طيور است ) پس اگر اقرب بودن «عم» را از «ابن عم» قبول كنيم پس در دين سابقه نيست ايشان را ، پس حمزه قبول نمود اسلام را در سال سيّم از بعثت ، و عباس پس از هجرت به مدينه بعد از غزوه بدر ، اما على عليه السلام پس به او صلى الله عليه و آله ايمان آورد در روز ثانى پيش از همه كس و سبقت ننمود به او در دين ، احدى و نفرى از مردان ، پس خداى راست خير كثير آن بزرگوار . مسبوق در قرابت رحم و سابقه دين نيست و ملحوق از حيثيت فضيلت و منقبت نه . قول او : « وَ لاَ تَأْخُذُهُ فِي اللّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ » يعنى اين كه آن بزرگوار زمانى كه در افعال و اقوال و حركات و سكنات خود غرضش رضاى خدا شد و منظورش رضوان الهى بود ، پس اعتنا به رضاى مخلوق يا سخط و خشم وى نمى كرد و مى گفت و مى فرمود آن سخن را كه خدا به آن راضى مى شود و خشنود مى گردد ، هر چندى كه خلق به آن خشم كنند ، نه چنان كه كرد آن را خطيب در دمشق حتى فرمود او را سجاد عليه السلام : ويحك أيّها الخاطب ، اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق! واى بر تو اى خطبه خواننده! گرفتى رضاى مخلوق را به عوض دادن به آن خشم خالق را! (1) و در مراعات رضاى خالق چنان بود كه ملاحظه نمى كرد خويشى و قرابت خود را ، حتى اين كه نظر نكرد به برادر خويش عقيل آن موقع كه او از اسراى بدر بود ، با اين كه ملتجى شد به وى به سبب اخوّت و برادرى ، و مراعات ننمود حقوق خواهرى را در خانه امّ هانى روز فتح مكّه وقتى كه داخل شد به آن خانه براى بيرون آوردن مقصّرين ، و گفت در حقّ دختر خود امّ كلثوم در قضيه قلاده اى كه عاريت گرفته بود آن را از خازن بيت المال تا سه روز ، پس على عليه السلام ملتفت به آن شده و عتاب كرد دخترش را ، بعد از آن ابن أبي رافع را بخوانده وى را عتاب كرده پس عرض كرد : عاريه دادم آن قلاده را به او به شرط ضمان ( يعنى اگر تلف و ضايع شود بايد از عهده آن برآيد ) . پس حضرت آن وقت فرمود : اگر همين ( شرط ضمان ) نبود هر آينه امّ كلثوم اول هاشميه مى شد كه بايد دستش بريده شود (2) ، تا به غير اينها از حالات منقوله اش كه كاشف است از تصلّب او در امر دين بدون ملاحظه ملامت و نه عتاب . قول او : « فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً بَدْرِيَّةً » . شارح مى گويد : امّا «احقاد بدريّه» پس واضح است ؛ به جهت اين كه محاربه با اهل مكه و عمده در ايشان بنو اميّه بوده ، و همچنين است «احقاد حنينيه» ؛ چه به درستى كه محاربه هر چند كه با طايفه هوازن بوده ، الا اين كه اهالى مكه _ و از آنان است بنو اميّه _ ظاهر شد از ايشان در اين غزوه بعضى اقدامات از متزلزل و مضطرب بودنشان از جهت فتح مكّه ، قريب به يك ماه يا دو ماه پيش از اين ، حتى اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله اكثر ايشان را از غنيمت هاى حنين قسمت كثيره عطا فرمود و انصار را نداد ، و نبود اين مگر براى تأليف قلوب و جلب ايشان و براى بستن باب فتنه و فساد آنان ، و اينها همه واضح است . و جز اين نيست كه اشكال در «احقاد خيبريه» ؛ است زيرا كه محاربه با يهود بود و ظاهر نشد بعد از نبى صلى الله عليه و آله نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام چيزى كه صحيح شود انتساب آن به آثار اين محاربه ، لكن جواب ممكن است از آن به اين كه فتح زمانى كه در اين غزوه [ واقع شد ] ، به نام نامى و اسم سامى اميرالمؤمنين عليه السلام و قلع او باب خيبر را [ بود ] كه از اخبار و سير معروف است حتى در آن باره اشعار و ابيات هم گفته شده ؛ چنانچه در قصيده ابن أبي الحديد است : يا قالع الباب الذي عن حملهعجزتْ أكفّ أربعون و أربع (3) (اى كَننده درى كه از حمل آن دست هاى چهل و چهار نفر عاجز مى شد !) با اين كه مردان صحابه منهزم شد هر فردى از ايشان با لشكرش [ پيش ] از او در ايّام سابقه و با انهزام و گريختن خودشان در يوم گذشته اميد مى گرفت هر يكى از ايشان دادن پيغمبر رايت نصرتْ اثر را فردا براى خودش به جهت وعده پيغمبر كه به فرمايش خودش كرده بود « لاُعطينّ الراية غداً رجلاً يحب اللّه و رسوله ، و يحبه اللّه و رسوله (4) ( البته مى دهم فردا اين رايت را به مردى كه دوست مى دارد خدا و رسولش را و دوست دارد او را خدا و رسول وى ) براى مأيوس بودن ايشان از حضرت شاه مردان به جهت مبتلا بودنش به شدت به درد چشم ، پس وقتى كه فردا شد پيغمبر صلى الله عليه و آله على را بخواند و او چشمش درد مى كرد ، بنا به فرموده حضرت نبوى حاضر شد ، پس عَلَم را به وى عطا فرمود پس از آن كه شفا داد چشمش [ را ] به لعاب شريف خود و گفت : اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمنيه و شماله (5) ، و قه الحرّ و البرد . . . (6) (بار پروردگارا! حفظ كن او را و پاسش دار از پيش و از پس و از راست و چپش ، و نگاهش دار از گرمى و حرارت و سردى و برودت) تا آخر آنچه كه فرمود . و از آشكار و بديهى است اين كه اينها اسباب عظيمه است اصحاب كبار را براى كينه و عداوت ، چنانچه فرار و گريختن در غزوه حنين در اوّل امر وقتى كه رسيد بديشان عين سوء و نظر بد به سبب ملاحظه كثرت لشكر اسلام و عدم بقاى اصحاب با نبى مگر قليلى و كمى كه قريب به ده مى شد[ ند ] ، و از همان باقى شوندگان و فرار نكنندگان بود اميرالمؤمنين عليه السلام ، حتى اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله چون هزيمت و گريختن اصحاب را ديد عمش عباس را كه جَهورى الصوت بود امر فرمود به اين كه ندا كند و بخواند ايشان را ، پس عباس به صوت بلندتر خود گفت : « يا أصحاب سورة البقرة ، و يا أهل بيعة الشجرة ، أين تفرّون؟! » (7) (اى اصحاب سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا مى گريزيد؟!) بعد به درستى كه پيغمبر با بودنش كه شعر نمى خواند مگر با حالت انكسار و شعر نمى فرمود _ چنانچه در آيه شريفه « وَ مَا عَلَّمْنَ_هُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ » (8) اشاره [ بدان ] هست _ به كلام موزونى تكلم [ نمود ] .

.


1- . مثير الأحزان ، ص 81 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 137 ؛ مقتل الحسين عليه السلام ، أبو مخنف ، ص 227 .
2- . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 375 ؛ حلية الأبرار ، ج 2 ، ص 287 ، ح 6 .
3- . شرح القصائد الهاشميات و العلويات ، ص 14 .
4- . الدعوات ، ص 63 ؛ الكافي ، ج 8 ، ص 351 ؛ علل الشرائع ، ج 1 ، ص 163 .
5- . الكافي ، ج 8 ، ص 278 ؛ بحار الأنوار ، ج 20 ص 203 .
6- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 66.
7- . الأمالي شيخ مفيد ، ج 1 ، ص 142 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج 1 ، ص 166 ؛ بحار الأنوار ، ج 20 ، ص 118 ؛ تفسير القمي ، ج 1 ، ص 287 .
8- . سوره يس ، آيه 69 .

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

. .

ص: 211

كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبة

اشاره

كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبةتأليف : محدث اُرموىتنظيم و تصحيح : سيد صادق حسينى اشكورى

.

ص: 212

درآمد

الف . نام كتاب

بسم اللّه الرحمن الرحيم

درآمددرباره مؤلف اين اثر ، دانشمند خبير و پرمايه ، مفتخر انديشمندان معاصر ، و محقق برجسته و خدوم ، بايسته ها و شايسته ها در اين مجموعه و جز آن گفته و نوشته شده است. سخن از دعاى ندبه _ كه كتاب حاضر شرحى بر آن است _ نيز در اين مقال بى معناست ؛ چرا كه نكات مهم و جوانب مختلف آن در اين شرح بررسى شده است . لذا فقط در اين كوتاه نوشتار به ذكر نكاتى چند درباره اين اثر مى پردازيم كه گمان مى رود توجه بدانها ضرورى است :

الف . نام كتابمؤلف بر حسب نذر شرعى كه داشته به شرح حاضر بر دعاى ندبه با عنوان نشر الكربة في شرح الندبة پرداخته و بنا داشته كه شرحى مفصل تر با نام نشر لواء الكربة في شرح دعاء الندبة بنگارد. كلمات مؤلف در مقدمه نشان مى دهد شرح مفصل را نيز تأليف نموده ، و از سخنان فرزند برومند وى ظاهر مى شود كه شرح مفصل در مجلدات فراوان تأليف شده ، ولى هر دو شرح تكميل نشده است. از طرفى ديگر، گمان مى رود بناى مؤلف آن بوده كه فقط يك شرح بنگارد ؛ چون در شرح حاضر به تفصيلهايى پرداخته است كه از يك شرح مختصر انتظار نمى رود ، و صفحاتى كه خوانندگان عزيز ملاحظه مى فرمايند در واقع هنوز مقدمات كتاب و فقط شرح چند فقره متفرقه از دعاى ندبه است . ولى اين گمان را شيوه كارى مرحوم محدث ارموى مردود مى نمايد ؛ چرا كه او از تكثرگرايى در حاشيه زدن و افزودن مطالب علمى باكى نداشته است . مؤلف ، بعدها نام ديگرى بر كتاب حاضر _ كه شرح مختصر وى است _ با عنوان كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبة (انتخاب كرده) و آن را بر صفحه اول اوراق آن درج نموده است .

.

ص: 213

ب . ترتيب مطالب

ج . تاريخ تأليف

ب . ترتيب مطالبدفترى كه مؤلف ، مطالب را در آن يادداشت كرده حالت پيش نويس داشته و از كيفيت نگارش صفحات برمى آيد كه مؤلف بنا داشته پس از تكميل به پاك نويس آن بپردازد ، لذا در نحوه ارائه مطالب ، سبك نگارش آن و ربط بين مطالب خللى پيش آمده است . جهت حفظ امانت در متن ، كيفيت نگارش متن را همان گونه كه بود عرضه نموديم و فقط در ترتيب صفحات و مطالب ، جابه جايى هاى مختصرى انجام شد تا ارتباط مطالب با يكديگر بهتر حفظ گردد .

ج . تاريخ تأليفدر لابه لاى يادداشت هاى مؤلف چند تاريخ به چشم مى خورد كه سال هاى شروع به تأليف و مشغول بودن مؤلف بدان را نشان مى دهد و از طرفى ديگر پراكنده بودن مطالب و پيش نويس بودنِ كتاب را تصحيح مى نمايد . تواريخ بدان گونه كه در كتاب آمده بدين قرار است: 4 رمضان المبارك 1361 : سالى است كه عالم جليل ميرزا محمد على آقا صاحب ريحانة الأدب به قم مشرف شده و بر حسب تقاضاى مؤلف ، دعاى ندبه را از روى نسخه خطى مزار ابن مشهدى كه در كتاب خانه مرحوم آية اللّه نجفى مرعشى موجود بوده استنساخ كرده و براى وى تحفه آورده است . اين تاريخ نشان مى دهد كه مؤلف در آن اوان يا مشغول شرح بوده و يا اقلاً از اين تاريخ شروع به نگارش آن نموده است . 2 محرم الحرام 1365 مطابق با 16/8/1324 شمسى : فايده اى را نوشته است در اعتبار دعاى ندبه با استفاده از عبارت « و عرجت بروحه إلى سمائك » . عيد اضحى از سنه1363 هجرى قمرى: فايده اى را به نقل از حاشيه استبصار نقل نموده است. 5 صفر 1364 هجرى قمرى : درباره تعبير به « نضّر اللّه وجهه » بيانى دارد . 12 ربيع الاول 1364 هجرى قمرى : مطلبى را از نسخه خطى مهج الدعوات ابن طاووس نقل نموده است. 2 / 2 / 24 شمسى : هنگام شرح عبارت «عقيد عز لا يسامى » اين تاريخ را ثبت كرده است. 29/11/23 شمسى : فايده اى را درباره «عرجت بروحه » به نقل از ميرزا مهدى اصفهانى هنگام تشريف فرمايى وى به تهران جهت معالجه نقل كرده است. روز دوشنبه : بدون تذكر به تاريخ دقيق تر ، خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام را در منزل امام جمعه از منبر شيخ جواد عراقى شنيده است. اين تاريخ ها نشان مى دهد كه مؤلف در طول چهار سال _ بين سال هاى 1361 قمرى تا 1365 _ بدين شرح اشتغال داشته است ، ولى نه به طور جدى و مداوم ، بلكه مطالبى كه به نظرش مى آمده يا در كتاب هاى مختلف مى ديده يادداشت مى كرده و با نگرشى محقّقانه آنها را بررسى مى كرده است.

.

ص: 214

د . تأليف شصت ساله

د . تأليف شصت سالهاز جمله كتاب هايى كه در ضمن تأليفات محدث بدان برمى خوريم «كشف الكربة في شرح دعاء الندبة» است كه دكتر على محدث ، فرزند مؤلف ، درباره آن مى نويسد : اين كتاب نتيجه شصت سال كار آن فقيد است . او به دعاى ندبه عشق فراوانى داشت و از آغاز جوانى خود به آن دعا اهتمام مى نمود ، و از چند تن از استادان خود خواسته بود آن را شرح نمايند كه ايشان نيز خواسته او را اجابت نمودند و يكى از آنان آن را در ارجوزه اى منظوم ساخت . آن شروح در كتاب خانه او موجود است و در الذريعه شيخ آقا بزرگ تهرانى معرفى شده است . خود آن فقيد چون آن شروح را كافى و شافى نيافت از همان دوره جوانى به شرح دعاى ندبه اهتمام ورزيد و تا آخر عمر به آن مشغول بود . خصوصاً در اواخر عمر چند سالى مستقيماً به آن پرداخت ، ولى از آن جا كه آن مرحوم وسواس عجيبى داشت كه مطلبى را فروگذار نكند ، موفق نشد تأليف آن را خود به پايان برد و به چاپ رساند (1) . نگارنده گويد : به تصريح فرزند شادروان محدث ، مجلداتى از اين شرح در نزد خانواده محترم موجود است كه اميدواريم در فرصتى مناسب به زيور طبع آراسته گردد. بنا براين ظاهر آن است كه نوشته حاضر پيش نويس يا مقدمه آن شرح مفصل بوده است كه اينك تقديم خوانندگان گرامى مى گردد. ناگفته نماند : شارح ، ترجمه اى نيز بر دعاى ندبه _ يا شرح آن _ با عنوان ترجمه وسيلة القربة في شرح الندبة نگاشته كه ظاهراً آن نيز ناتمام مانده است .

.


1- . آينه پژوهش شماره 80 ص 36 به نقل از تعليقات نقض ، ص 16 .

ص: 215

تذكر

تذكر1 _ پانوشت هايى كه از مرحوم مؤلف بود در پايان آنها عبارت « منه » درج شده است . 2 _ براى استفاده بهينه از شرح، عناوين زيادى بين [ ]افزوده شده است . 3 _ متن دعاى منقول از مخطوطه مزار ابن مشهدى را چون با نسخه متداول فرق هايى داشت در تصحيح كنونى عيناً درج كرديم و افتادگى هاى آن را نيز _ كه از كاتب يا اصل نسخه بوده _ بين قلاب [ ]درج نموديم . فقراتى نيز به طور كامل در مخطوطه مزار نيست كه آنها را نمى توان افتادگى نسخه تلقى كرد ، بلكه ممكن است روايت وى بدان گونه بوده است. جهت مشخص شدن موارد ، آنها را نيز بين قلاب تذكر داده ايم. *** جاى بسى تأسف است كه مؤلف ، قبل از تكميل اين اثر ، رخت از ديار فانى به سوى جايگاه ابدى بربست و اين تحقيق عميق را در نيمه راه بر زمين گذاشت . اميد كه چاپ اين قسمت از شرح _ علاوه بر آثار علمى _ راهى براى تحقيق بيشتر در عرصه اين دعاى مهم ، پيش روى دانش پژوهان و علم دوستان بگشايد .

.

ص: 216

مقدمه مؤلف

مقدمه مؤلفبسم اللّه الرحمن الرحيم و بِهِ أَسْتَعِين الحمد للّه ، و سلام على عباده الّذين اصطفى . و بعد : نظر به آن كه دعاى شريف ندبه مشتمل بر مطالب عاليه و مضامين متعاليه است و بر حسب نذر شرعى بر اين بنده فرض گرديده است كه آن را شرح نمايد ، بنا براين ، اين مختصر مسمّى به نشر الكربة في شرح الندبة را نوشته و در دسترس پويندگان شاه راه دين و جويندگان سرمنزل يقين مى گذارم ، و پس از استمداد از ذات مقدس الهى به وسيله واسطه فيوضات نامتناهى _ اعنى امام زمان محمد بن الحسن عجلّ اللّه فرجه ، كه دعاى مذكور راجع به آن حضرت و در حكم زيارت اوست _ راه مقصود را مى سپارم ، و تفصيل مطالب به نحو مبسوط محوّل به شرح مفصل اين جانب است كه نشر لواء الكربة في شرح دعاء الندبة نام دارد ، و اميدوارم كه خدا اين خوشه چين خرمن علوم دينى جلال الدين بن قاسم الحسينى _ ختم اللّه له بالحسنى _ را موفق به اتمام هر دو شرح چنان كه موافق رضاى اوست بنمايد ، و آنها را ذخيره عقبا براى شارح و والدين او بفرمايد .

.

ص: 217

بسمه تعالى اين چند ورق [ را ] كه متن دعاى شريف ندبه است ، عالم جليل آقا ميرزا محمدعلى آقا فاضل معاصر مؤلف تأليفات جليله از قبيل ريحانة الأدب و فرهنگ نوبهار و غيره موقع تشرفشان به قم بر حسب تقاضاى اين جانب از مزار شريف محمد بن المشهدى قدس سره كه در كتاب خانه آقا سيد شهاب الدين نجفى كه در قم مجاورند وجود دارد استنساخ كرده و بدين جانب تحفه آورده است ، شكر اللّه سعيه . 4 رمضان المبارك 1361 جلال الدين الحسينى

.

ص: 218

دعاء الندبة

دعاء الندبةقال محمد بن أبي قرة نقلاً من كتاب أبي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضى الله عنههذا الدعاء ، و ذكر فيه أنه الدعاء لصاحب الزمان _ صلوات اللّه عليه و عجل فرجه و فرجنا به _ و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة :اَلْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعالَمينَ ، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْليما . اَلّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضآؤُكَ فى أوْلِيآئِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دينِكَ إذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ (1) الْمُقيمِ الَّذي لا زَوالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ أنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فيدَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيا الدَّنِيَّةِ، وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفآءَ بِهِ. فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَ وَ الثَّنآءَ الْجَلِيَ . وَ أهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلآئِكَتَكَ ، وَكَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ ، وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرَائعَ اِلَيْكَ ، وَ الْوَسيلَةَ إلى رِضْوانِكَ . فَبَعْضٌ أسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ اِلى اَنْ أخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ في فُلْكِكَ وَ نَجَّيْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ [ لِنَفْسِكَ ]خَليلاً ، وَ سَألَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الآخِرينَ ، فَأجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّا ، وَ بَعْضٌ كلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةِ العِلْمِ تَكْليما . وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أخيهِ رِدْءا وَ وَزيرا، و بَعْضٌ أوْ لَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أبٍ، وَ آتَيْتَهُ الْبَيِّناتِ ، وَ أيَّدْتَهُ بِروحِ الْقُدُسِ. وَ كُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَريعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجا ، وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أوْصِيآءَ مُسْتَحْفِظا بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ مِنْ مُدَّةٍ اِلى مُدَّةٍ ؛ إقامَةً لِدِينِكَ ، وَ حُجَّةً عَلى عِبادِكَ ، وَ لِئَلاَّ يَزولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ ، وَ يَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى أهْلِهِ ، وَ لا يَقولَ أحَدٌ لَوْ لاَ أرْسَلْتَ إلَيْنا رَسُولاً [مُنْذِرا ، وَ أقَمْتَ لَنا عَلَما هادِيا ] ، فَنَتَّبِ_عَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى ، إلى أنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ إلى حَبيبِكَ وَ نَجيبِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ . فَكانَ كَما انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ، وَ صَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَ أفْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَ أكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ . قَدَّمْتَهُ عَلى أنْبِيآئكَ ، وَ بَعَثْتَهُ إلَى ، الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ ، وَ أوْطَأتَهُ مَشارِقَكَ وَ مَغارِبَكَ ، وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ ، وَ عَرَجْتَ بِهِ إلى سَمآئِكَ ، وَ أوْدَعْتَهُ عِلْمَ [ ما كانَ وَ ] ما يَكونُ إلَى انْقِضاءِ خَلْقِكَ . ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ وَ الْمُسَوِّمينَ مِنْ مَلآئِكَتِكَ ، وَ وَعَدْتَهُ أنْ يُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكونَ . وَ ذلِكَ بَعْدَ اَنْ بَوَّءْتَهُ مُبَوَّءَ صِدْقٍ مِنْ أهْلِهِ ، وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ، لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكا وَ هُدًى لِلْعالَمينَ . فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إبْراهيمَ ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا . وَ قُلْتَ : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (2) . ثُمَّ جَعَلْتَ أجْرَ مُحَمَّدٍ _ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ _ مَوَدَّتَهُمْ فى كِتابِكَ فَقُلْتَ : «قُل لاَّ [ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) وَ قُلْتَ : « قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ » ، وَ قُلْتَ : « مَآ أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً » ، فَكانوا هُمُ السَّبيلَ إلَيْكَ وَ الْمَسْلَكَ إلى رِضْوانِكَ . فَلَمّا انْقَضَتْ أيّامُهُ أقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِبٍ _ صَلَواتُكَ عَلَيْهِما _ وَ آلِهِما هادِيا إذْ كَانَ هُوَ الْمُنْذِرُ ، وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ . فَقالَ وَ الْمَلأُ أمامَهُ : « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ » ، اَلّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ » . وَ قالَ : « مَنْ كُنْتُ أنَا نَبِيَّهُ فَعَلِيٌ أمِيرُهُ » . وَ قالَ : « أنَا وَ عَلِيٌ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، وَ سائِرُ النّاسِ مِنْ أَشجارٍ شَتّى » . وَ أحَلَّهُ مِنْ مَحَلِّ هَارونَ مِنْ موسى فَقالَ ] لَهُ ] : « أنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسى إلاَّ أنَّهُ لا نَبِيَ بَعْدي » . وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِسآءِ الْعالَمينَ ، وَ أحَلَّ لَهُ في مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ ، وَ سَدَّ الأبْوابَ إلاّ بابَهُ ، ثُمَّ أوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ فَقالَ : «أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ ، وَ عَلِيٌ بابُها ، فَمَنْ أرادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَاْتِها مِنْ بابِها » . ثُمَّ قالَ : «أنْتَ أخى وَ وَصِيّى وَ وارِثى ، لَحْمُكَ ، مِنْ لَحْمى وَ دَمُكَ مِنْ دَمى ، وَ سِلْمُكَ سِلْمى ، وَ حَرْبُكَ حَرْبى ، وَ الاْءيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ ، كَما خَالَطَ لَحْمى وَ دَمى ، وَ أنْتَ غَدا عَلَى الْحَوْضِ مَعي ، و أنتَ خَليفَتى ، وَ أنْتَ تَقْضى دَيْنى ، وَ تُنْجِزُ عِداتى ، وَ شيعَتُكَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نورٍ ، مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ جيرانى ، وَ لَوْ لا أنْتَ _ يا عَلِيُ _ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤمِنُ (4) بَعْدى» . فكانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَ نورا مِنَ الْعَمى ، وَ حَبْلَ اللّه ِ الْمَتينَ ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ . لا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فى رَحِمٍ ، وَ لابِسابِقَةٍ فى دينٍ ، وَ لا يُلْحَقُ فى مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ ، يَحْذوُ حَذْوَ الرَّسولِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِما وَ آلِهِما ، وَ يُقاتِلُ عَلَى التَّاْويلِ ، وَ لا تَأْخُذُهُ فِى اللّه ِ لَوْمَةُ لاَئمٍ . قَدْ وَتَرَ فيهِ صَناديدَ الْعَرَبِ ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ ، وَ ناهَسَ ذُؤْبانَهُمْ ، فَأَوْدَعَ قُلوبَهُمْ أحْقادا بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ ، وَ أكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ ، حَتّى قَتَلَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ . وَ لَمّا قَضى نَحْبَهُ و قَتَلَهُ أشْقَى الآخِرينَ يَتْبَعُ أشْقَى الاَْوّلينَ ، لَمْ يُمْتَثَلْ أمْرُ رَسولِ اللّه ِ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ _ فِي الْهادِينَ بَعْدَ الْهادِينَ ، وَ الاُْمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ [ عَلى ] قَطيعَةِ رَحِمِهِ وَإقْصآءِ وَلَدِهِ ، إلاَّ الْقَليلَ مِمَّن وَفى لِرِعايَةِ الْحَقِّ فيهِمْ ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ ، وَ سُبِيَ مَنْ سُبِيَ وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِيَ ، وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما يُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثوبَةِ ، إذْ كانَتِ الاْرْضُ للّه ِ يُورِثُها مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ الصالِحينَ ، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ . وَ سُبْحانَ اللّه ِ وَ إنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُوْلاً ، وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّه ُ وَعْدَهُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ . فَعَلَى الاَائِبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِما وَ آلِهِما _ فَلْيَبْكِ الْباكُوْنَ ، وَ إيّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ ، وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرَفِ الدُّمُوعُ ، وَ لْيَصْرُخِ الصّارِخونَ ، وَ يَضِجَّ [ الضّآجّونَ ] ، وَ يَعِجَّ الجازِعُون (5) . أيْنَ الْحَسَنُ ، أيْنَ الحُسَيْنُ ؟ أيْنَ أبْنآءُ الْحُسَيْنِ ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ ؟ أيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ ؟ أيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ ؟ أيْنَ الشُّموسُ الطّالِعَةُ ؟ أيْنَ الأْقْمارُ الْمُنيرَةُ ؟ أيْنَ الأنْجُمُ الزَّاهِرَةُ ؟ أيْنَ أعْلامُ (6) الدّينِ ، وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ ؟ أيْنَ بَقِيَّةُ اللّه ِ الَّتى لا تَخْلو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيَةِ ؟ أيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظّلَمَةِ ؟ أيْنَ الْمُنْتَظِرُ لاِءقامَةِ الْأمْتِ وَ الْعِوَجِ ؟ أيْنَ المُرْتَجى لاِءزالَةِ الْجُورِ وَ الْعُدْوانِ ؟ أيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْديدِ الْفَرآئِضِ وَ السُّنَنِ ؟ أيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لاِءعادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ ؟ أيْنَ الْمُؤَمَّلُ لاِءحْيآءِ الْكِتابِ وَ حُدودِهِ ؟ أيْنَ مُحْيي مَعالِمِ الدّينِ وَ أهْلِهِ ؟ أيْنَ قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدينَ ؟ أيْنَ هادِمُ أبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفاقِ ؟ أيْنَ مُبيدُ أهْلِ الفِسْقِ وَ الْعِصْيانِ [ وَ الطُّغْيانِ ] ؟ أيْنَ جاحِدُ فُروعِ الْغَيِ وَ الشِّقاقِ ؟ أيْنَ طَامِسُ آثارِ الزَّيْغِ وَ الْأهْوآءِ ؟ أيْنَ قاطِعُ حَبآئِلِ الْكِذْبِ وَ الاِفْتِرآءِ ؟ أيْنَ مُبيدُ أهْلِ الْعِنادِ و المَرَدَة ؟ أيْنَ مُعِزُّ الْأوْلِيآءِ وَ مُذِلُّ الْأعْدآءِ ؟ أيْنَ جامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى ؟ أيْنَ بابُ اللّه ِ الَّذى مِنْهُ يُؤْتى ؟ أيْنَ وَجْهُ اللّه ِ الَّذى إلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأوْلِيآءُ ؟ أيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأرْضِ وَ السَّمآءِ ؟ أيْنَ صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ رايَةِ الْهُدى ؟ أيْنَ مؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضا ؟ أيْنَ الطّالِبُ بِذُحُول الأْنْبِيآءِ وَ أبْنآءِ الْأنْبِيآءِ ؟ أيْنَ الطّالِبُ بِدَم الْمقْتولِ بِكَربلاء ؟ أيْنَ الْمَنْصورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَيْهِ وَ افْتَرى ؟ أيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى يُجابُ إذا دَعا ؟ أيْنَ صَدْرُ الْخَلآئِفِ ذوُ الْبِرِّ وَ التُّقى ؟ أيْنَ ابْنُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى ، وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى ، وَ ابْنُ خَديجَةَ الْغَرّآءِ ، وَ فاطِمَةَ الْكُبْرى ؟ بِأبى أنْتَ وَ أُمّى ، نَفْسى لَكَ الْوِقاءُ وَ الْحِمى . يَا ابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبينَ . [ يَا ابْنَ النُّجَبآءِ الْأكْرَمينَ ] . يَا ابْنَ الْخِيَرَةِ اَلْمَهْديّين . يَا ابْنَ الْغَطارِفَةِ الْأنْجَبينَ . يَا ابْنَ الاَطآئبِ الْمُطَهَّرينَ . يَا ابْنَ الْخَضارِمَةِ الْمُنْتَجَبينَ . يَا ابْنَ الْقَماقِمَةِ الاَْكْرَمينَ . يَا ابْنَ البُدورِ الْمُنيرَةِ . يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضيئَةِ . يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَةِ . يَا ابْنَ الأنْجُمِ الزّاهِرَةِ . يَا ابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ . يَا ابْنَ الأعْلامِ اللاّئِحَةِ . يَا ابْنَ الْعُلومِ الْكامِلَةِ . يَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهورَةِ . يَا ابْنَ الْمَعالِمِ الْمَأْثورَةِ . يَا ابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجودَةِ . [ يَا ابْنَ الدَّلآئِلِ الْمَشْهودَةِ . يَا ابْنَ ] الصِّراطِ المُسْتَقيمِ . [ يَا ابْنَ النَّبَأِ العَظيم . يَا ابْنَ مَنْ هُوَ فى أُمِّ الْكِتابِ لَدَى اللّه ِ عَلِيٌّ حَكيمٌ ] . ياَ ابْنَ الاْياتِ وَ [ الْبَيِّناتِ ] . يَا ابْنَ (7) الدَّلآئِلِ الظّاهِراتِ . يَا ابْنَ الْبَراهينِ [ الْواضِحاتِ ] الْباهِراتِ . يَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ ، [ يَا ابْنَ النِّعَمِ السّابِغاتِ ] . يَا ابْنَ طه وَ الْمُحْكَماتِ . يَا ابْنَ يس وَ الذّارِياتِ . [ يَا ابْنَ الطُّوْرِ وَ الْعادِياتِ ] . يَا ابْنَ [ مَنْ ] دَنى فَتَدَلّى ، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أدْنى ، دُنُوّا وَ اقْتِرابا مِنَ الْعَلِيِّ الأعْلى . لَيْتَ شِعْرى أيْنَ اسْتَقَلَّتْ (8) بِكَ النَّوى؟ بَلْ اَيُّ اَرْضٍ تُقِلُّكَ أوْ ثَرى؟ أ بِرَضْوى أوْ غَيْرِها اَمْ ذى طُوى؟ . عَزيزٌ عَلَيَ أنْ أرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لا تُرى ، وَ لا أسْمَعُ لَكَ حَسيسا (9) وَ لا نَجْوى . عَزيزٌ عَلَيَّ أنْ يُحيطَ بِكَ دونِيَ الْبَلْوى ، وَ لا يَنالُكَ مِنّي ضَجيجٌ وَ لا شَكْوى . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ [ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ ] نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا . بِنَفْسي أنْتَ أُمْنِيّةُ شآئِقٍ يَتَمَنّى ، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرَا فَحَنّا . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ عَقيدِ عِزٍّ لا يُسامى ، بِنَفْسى أنْتَ مِنْ أثيلِ مَجْدٍ لا يُجارى . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ بِلادِ نِعَمٍ لا يُضاهى . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ نَضِيفِ شَرَفٍ لا يُساوى . إلى مَتى أحارُ فِيكَ يا مَوْلاىَ؟ وَ إلى مَتى وَ اَيَ خِطابٍ اَصِفُ فيكَ وَ أيَّ نَجْوى ؟ عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ أُجابَ دُوْنَكَ وَ أُناغى . عَزيزٌ عَلَيَّ أَنْ أبْكِيَكَ وَ أَخْذُلَكَ (10) الْوَرى . عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دونَهُمْ ما جَرى . هَلْ مِنْ مُعينٍ فاُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَ الْبُكآءَ ؟ هَلْ مِنْ جَزوعٍ فَاُساعِدَ جَزَعَهُ إذا خَلا ؟ هَلْ قَذِيَتْ عَيْنٌ فَيُسْعِدَها عَيْنى عَلَى الْقَذى ؟ هَلْ إلَيْكَ يَا ابْنَ أحْمَدَ سَبيلٌ [فَتُلْقى ؟ هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنا مِنْكَ بِغَدِهِ ] فَنَحْظى ؟ مَتى يَزِدُ (11) مَناهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوى ؟ مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدى ؟ [ مَتى نُغاديكَ وَ نُراوِحُكَ فَتُقِرَّ عَيْنا ؟ ] مَتى تَرانا وَ نَريكَ (12) وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوآءَ النَّصْرِ تُرى ؟ أ تَرَانا نَحُفُّ بِكَ وَ أنْتَ تَؤُمُّ الْمَلَأُ ، وَ قَدْ مَلَأتَ الاَْرْضَ عَدْلاً ، وَ أذَقْتَ أعْدآءَكَ هَوانا وَ عِقابا ، وَ أبَرْتَ الْعُتاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ ، وَ قَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَكَبِّرينَ ، وَ اجْتَثَثْتَ (13) أُصولَ الظّالِمينَ ، وَ نَحْنُ نَقولُ : الْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ . اَللّهُمَّ أنْتَ كَشّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوى ، وَ إلَيْكَ اَسْتَعْدى فَعِنْدَكَ الْعَدْوى ، وَ أنْتَ رَبُّ الآخِرَةِ وَ الدُّنْيا ، فَأغِثْ _ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ _ عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلى ، وَ أرِهِ سَيِّدَهُ يا شَديدَ الْقُوى ، وَ اَزِلْ عَنْهُ بِهِ الاَْسى وَ النجوى ، (14) وَ بَرِّدْ غُلَّتَهُ (15) يا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ، وَمَنْ إلَيْهِ الرُّجْعى وَ الْمُنْتَهى . اَللّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبيدُكَ التّائِقونَ إلى وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَ مَلاذا ، وَ أقَمْتَهُ لَنا قِواما وَ مَعاذا ، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤمِنينَ مِنّا إماما ، فَبَلِّغْهُ عَنّا تَحِيَّةً وَ سَلاما ، وَ زِدْنا بِذلِكَ يا رَبِّ إكْراما ، وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ [ لَنَا ]مُسْتَقَرّا وَ مُقاما ، وَ أتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْديمِكَ إيّاهُ أمامَنا ، حَتّى تُورِدَنا جِنانَكَ ، وَ مُرافَقَةَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصآئكَ . اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسولِكَ السَّيِّدِ الأكْبَرِ ، وَ عَلى أبيهِ السَّيِّدِ الْأصْغَرِ ، وَ جَدَّتِهِ الصِّدّيقَةِ الْكُبْرى ، فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ، وَ عَلى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبآئهِ الْبَرَرَةِ ، وَ عَلَيْهِ أفْضَلَ وَ أكْمَلَ وَ أتَمَّ وَ أدْوَمَ وَ أكْثَرَ وَ أوْفَرَ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ أصْفِيآئِكَ ، وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاَةً لا غايَةَ لِعَدَدِها ، وَ لا نِهايَةَ لِمَدَدِها ، و لا نَفادَ لِأمَدِها . اَللّهُمَّ [ وَ اَقِمْ ] بِهِ الْحَقَّ ، وَ أدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ ، وَ أدِلْ بِهِ أوْلِيآءَكَ ، وَ أذْلِلْ بِهِ أعْدآءَكَ ، وَ صَلِّ (16) اللّهُمَّ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدّى اِلى مُرافَقَةِ سَلَفِهِ ، وَ اجْعَلْنامِمَّنْ يَأخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ ، وَ يَمْكُثُ فى ظِلِّهِمْ ، وَ أعِنَّا عَلى تَأدِيَةِ حُقوقِهِ إلَيْهِ ، وَ الاِجْتِهادِ في طاعَتِهِ وَ اجْتِنابِ مَعْصِيَتِهِ ، وَ امْنُنْ عَلَيْنا بِرِضاهُ ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعآءَهُ وَ خَيْرَهُ ما نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ ، وَ فَوْزا عِنْدَكَ . و اجْعَلْ صَلاَتَنا بِهِ مَقْبولَةً ، وَ ذُنوُبَنا بِهِ مَغْفورَةً ، وَ دُعآئَنا بِهِ مُسْتَجابا . وَ اجْعَلْ أرْزاقَنا بِهِ مَبْسوطَةً ، وَ هُمومَنا بِهِ مَكْفِيَّةً ، وَ حَوآئِجَنا بِهِ مَقْضِيَّةً ، وَ أقْبِلْ إلَيْنا بِوَجْهِكَ الْكَريمِ ، وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنا اِلَيْكَ ، وَ انْظُرْ إلَيْنا نَظْرَةً رَحيمَةً ، نَسْتَكْمِلُ بِها الْكَرامَةَ عِنْدَكَ . ثُمَّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجودِكَ ، وَ اسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ _ بِكَأسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّا رَوِيّا هَيتا (17) سآئِغا لا ظَمَأ بَعْدَهُ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ . و تدعو بما أحببت إن شاء اللّه .

.


1- . در اصل : النعم .
2- . سوره احزاب ، آيه 32.
3- . سوره شورى ، آيه 23 .
4- . خ . ل : المُؤمِنون ( منه ) .
5- . در نسخه هاى مشهور : العاجّون .
6- . در اصل : علا .
7- . در اصل : ابن .
8- . خ . ل : استقرّت .
9- . در اصل : حسيباً .
10- . در ديگر نسخ : يخذلك .
11- . در ديگر نسخ : نَرِدُ .
12- . در اصل : متى اترانا نراك .
13- . در اصل : و اخنثثت .
14- . در ديگر نسخ : و الجوى .
15- . در ديگر نسخ : غَلِيلَهُ .
16- . كذا . ( منه ) .
17- . كذا . (منه ) .

ص: 219

. .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

بيان سند دعا و شرح آن

بيان سند دعا و شرح آنبر سبّاحان بحار فضل و دانش ، و سيّاحان رياض معرفت و بينش ، پوشيده نيست كه ذكر سند و تعرض به شرح آن در مثل «دعاى ندبه» كه انوار حقايق از وجوه كلماتش لامع است ، و اسرار دقايق را صدور فقراتش جامع ، چندان فايده اى ندارد ؛ زيرا علوّ مضامين و فصاحت و بلاغت عبارات آن تا حدى [ است كه ] بر صحت صدور آن از ساحت قدس يكى از ائمه معصومين عليهم السلام_ كه امراى كلام اند و فصحاى انام _ دلالت مى كند . و با وجود اين مِن باب « ليطمئنّ قلبي » به ذكر سند و شرح آن مى پردازيم ، تا در اين ضمن تيمّن و تبرّكى را كه قدما در بيان سند احاديث مسلّمه داشتند ما هم به عمل آورده باشيم . سند اين دعا را علاّمه مجلسى قدس سره در مزار بحار (1) در باب زيارت حضرت امام زمان _ عجّل اللّه فرجه _ به بيان زيرين نقل مى كند : قال السيد رضى الله عنه : ذكر بعض أصحابنا ، قال : قال محمد بن عليّ بن أبي قرّة : «نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضى الله عنه دعاء الندبة» ، و ذكر أنه الدعاء لصاحب الزمان صلوات اللّه عليه ، و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة ، و هو : الحمد للّه ... إلى آخر الدعاء . ثم قال : ثم صل صلاة الزيارة ، و قد تقدم وصفها؛ ثم تدعو بما أحببت ؛ فإنك تجاب إن شاء اللّه . أقول (2) : قال محمد بن المشهدي في المزار الكبير : قال محمد بن علي بن أبي قرة : نقلت من كتاب أبي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري . اقول : و ذكر مثل ما ذكره السيد سواءً ، و أظن أن السيد أخذه منه ، إلا أنه لم يذكر الصلاة في آخره . انتهى كلام المجلسى قدس سره . خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدس سره در تحية الزائر 3 نقل از مزار قديم را هم بر اين دو كتاب افزوده است . در ضمن اعمال سرداب از كتاب نامبرده گفته : چهارم خواندن دعاى معروف به «دعاى ندبه» كه آن را شيخ جليل محمد بن المشهدى و رضى الدين على بن طاووس و صاحب مزار قديم نقل كردند از شيخ نبيل محمد بن على بن أبي قرة كه او از كتاب أبي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان بزوفرى اين دعا را نقل نموده كه مستحب است آن را در چهار عيد خواند و ما آن را از مزار محمد بن المشهدي نقل مى كنيم به جهت نكته لطيفه اى كه بعد خواهيم گفت . بسم اللّه الرحمن الرحيم ، الحمد للّه ... إلى آخر الدعاء . و بعد از نقل دعا بر چند امر تنبيه فرموده كه _ إن شاء اللّه _ هر يك در موضع خود در اين شرح مذكور مى گردد . از بيان مرحوم نورى در مقام ذكر سند كه عبارتش درج گرديد و از بيان او امر سوّم را كه در كتاب مذكور در ضمن تنبيه بر چند امر گفته ، ظاهر مى شود كه دعاى مذكور غير از اين سند ، مستندى ندارد و بلكه تلميذ او محدّث قمّى قدس سره در كتاب هدية الزائرين به اين معنى تصريح كرده و در ذيل دعاى ندبه بعد از نقل آن در ضمن ادعيه روز جمعه گفته : بيان اين مطلب آن كه دعاى ندبه در سه كتاب مزار نقل شده ، و علامه مجلسى نيز از بعض آنها نقل نموده ، و آن سه مزار يكى مزار محمد ابن المشهدى است كه علامه مذكور از او تعبير به مزار كبير مى فرمايد ، و ديگر مزار ابن طاووس است كه مصباح الزائر نام دارد ، و ديگر مزار قديم است كه ظاهراً از موفات قطب راوندى است . و در اين سه مزار ، دعاى ندبه از كتاب ابن أبي قرّه نقل شده است ، و مستندى غير آن نيست . انتهى موضع الحاجة من كلامه . شارح گويد : اگر سند دعاى ندبه منحصر به اين مى شد مثل علامه مجلسى قدس سرهنمى توانست آن را به طور تعيين صريح به حضرت صادق عليه السلام نسبت دهد ؛ چنان كه در كتاب زاد المعاد گفته : و اما دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد حقه و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام ، به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه اين دعاى ندبه را در چهار عيد بخوانند ، يعنى در روز جمعه و روز عيد فطر و روز عيد قربان و روز عيد غدير ، آن گاه دعا را نقل كرده . شارح گويد: اگر تاريخ تأليف جلد مزار وزاد المعاد را ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه جلد مزار قبل از زاد المعاد تأليف شده است ؛ خود علامه مجلسى قدس سرهدر آخر مجلد مزار (3) گفته : و الحمد للّه الذي وفقني لإتمام هذا المجلد من كتاب بحار الأنوار في المشهد المقدس المنور الغروي _ على مشرفه و أخيه و زوجته و أولاده الطاهرين ألف ألف ألف صلاة و تحية و سلام _ بعد انصرافي عن حج بيت اللّه الحرام و زيارة قبر النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و الأئمة الكرام المقبورين في جواره _ عليهم الصلاة و السلام _ و كان ذلك في ليلة مبعث النبيّ صلى الله عليه و آله السابع و العشرين من شهر رجب الأصب من شهور سنة إحدى و ثمانين بعد الألف من الهجرة المقدسة النبوية . . . إلى آخر عبارته . و در آخر زاد المعاد گفته : و ختم بفضل اللّه سبحانه و تأييده في شهر اللّه المعظم شهر رمضان من سنة سبع و مئة و ألف من الهجرة المقدسة . . إلى آخر كلامه . پس از ملاحظه اين دو تاريخ معلوم مى شود كه آنچه در زاد المعاد است بايد اضبط و اتقن باشد ؛ چنان كه سيره علما _ رضوان اللّه عليهم _ هم بر آن جارى شده است ، يعنى بر تقديم مطلب كتاب متأخّر التأليف در صورتى كه با كتاب متقدّم التأليف همان مؤلّف معارضه و تعارضى داشته باشد . از بيان فوق دانسته شد كه بايد علاّمه مجلسى قدس سره بر سند ديگرى غير از سند مندرج در مزار بحار مطلع شده و در زاد المعاد طبق آن سند دعا را نقل نموده باشد ، چنان كه امر همان طور است . دليل اين مدّعا آن كه در جلد صلاة بحار كه مجلّد ثامن عشر دوره آن كتاب است (4) و مؤلّف در تاريخ ذيل از تأليف آن فارغ شده [ آمده ] است : و قد ختم هذا المجلّد مؤلّفه القاصر العاثر محمد المدعو بباقر _ حشرهما اللّه مع مواليهما في اليوم الآخر _ في الحادي و العشرين من شهر شعبان المعظم المكرم من شهور سنة سبع و تسعين بعد الألف الهجرية ... الخ . و بنا بر تصريح محدث نورى تأليف اين جلد بعد از جلد مزار بوده است [ و ] سندى را كه در كتاب زاد المعاد مدار نقل قرار داده درج فرموده است بدين قرار : مؤلف در باب «أدعية عيد الفطر و زوائد آداب صلاته و خطبها» ( در ص 872 هشتصد و هفتاد و دو ) گفته : أقول : ذكر السيدان دعاء الندبة الذي يدعى به في الأعياد الأربعة ، و سيأتي في كتاب المزار ، تركنا ذكره هنا حذرا من التكرار . ثم قالا قدس سرهما (5) : فإذا فرغت من الدعاء فتأهب للسجود بين يدي مولاك ، و قل ما روينا بإسنادنا إلى أبي عبد اللّه عليه السلام : إذا فرغت من دعاء العيد المذكور ضع خدّك الأيمن على الأرض و قل : سيدي سيدي ! كم من عتيق لك فاجعلني ممن أعتقت ، سيدي سيدي ! و كم من ذنب قد غفرت فاجعل ذنبي فيما غفرت ، سيدي سيدي ! و كم من حاجة قد قضيت فاجعل حاجتي فيما قضيت ، سيدي سيدي ! و كم من كربةٍ قد كشفت فاجعل كربتي فيما كشفت ، سيدي سيدي ! و كم من مستغيث قد أغثت فاجعلني فيمن أغثت ، سيدي سيدي ! و كم من دعوة قد أجبت فاجعل دعوتي فيما أجبت ، سيدي سيدي ! و ارحم سجودي في الساجدين ، و ارحم عبرتي في المستعبرين ، و ارحم تضرعي فيمن تضرع من المتضرعين ، سيدي سيدي ! و كم من فقر قد أغنيت فاجعل فقري فيما أغنيت ، سيدي سيدي ! ارحم دعوتي في الداعين ، سيدي و إلهى! أسأتُ و ظلمتُ و عملتُ سوءا ، و اعترفت بذنبي ، و بئس ما عملتُ ، فاغفر لي يا مولاي ! اى كريم ! اى عزيز ! اى جميل ! . فإذا فرغت و انصرفت رفعت يديك ، ثم حمدت ربَّك ، ثم تقول ما تقدر عليه ، و سلَّمت على النبيّ صلى الله عليه و آله ، و حمدت اللّه تبارك و تعالى . الحمد للّه رب العالمين .

.


1- . بحار الأنوار ، ج 99 ، ص 104 .
2- . قائل مرحوم مجلسى است در بحار الأنوار ، ج 99 ، ص 110 .
3- . بحار الأنوار ، ج 99 ، ص 302 .
4- . بحار الأنوار ، ج 88 ، ص 388 .
5- . بنگريد به : إقبال الاعمال ، ابن طاووس ، ج 1 ، ص 513 ( چاپ مكتب الإعلام الإسلامي ، تحقيق قيومي ) ؛ بحار الأنوار ، ج 88 ، ص 28 _ 29 .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

[ مقصود از سيّدان در عبارت بحار ]

[ مقصود از سيّدان در عبارت بحار ]شارح گويد : مقصود از « سيدان » در اين كلام منقول ، سيد جليل ، صاحب مقامات فاخره و كرامات باهره ، رضى الدين على بن طاووس و ولد جليل اوست كه صاحب كتاب زوائد الفوائد باشد . در فصل اول از مقدمه جلد اول بحار (1) كه براى بيان كتب و اصولى وضع شده است كه كتاب بحار از آنها مأخوذ گرديده است ، بعد از آن كه كتاب هاى سيد جليل صاحب اقبال را شمرده گفته است : كلها للسيد النقيب الثقة الزاهد جمال العارفين أبي القاسم علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسيني . و سپس گفته : و كتاب زوائد الفوائد لولده الشريف ، و لا أعرف اسمه ، و أكثره مأخوذ من الإقبال . و در باب دوم كه در بيان وثوق و اعتماد «كتب منقول عنها» است گفته : و كتب السادة الأعلام أبناء طاووس كلها معروفة (2) . و دليل بر اين كه مراد از سيدان ، اين دو بزرگوار است آن است : در يك ورق سابق بر اين گفتار گفته (3) : الإقبال و زوائد الفوائد : «الدعاء بعد صلاة العيد ، اللهم إني سألتك ...» تا آخر دعايى كه آن را سيد ابن طاووس در اقبال در فصلى كه براى ذكر صفت صلاة عيد و برخى از اعمال آن وضع كرده روايت نموده است ، آن گاه گفته : «دعاء آخر بعد صلاة العيد ، و يدعى به في الأعياد الأربعة» . آن گاه دعاى ندبه را نقل كرده و پس از آن دعايى را كه از بحار با سند دعاى ندبه نقل كرديم نقل كرده است . در مجلد بيستم بحار در ضمن اعمال عيد فطر گفته (4) : دعاء بعد صلاة العيد من الإقبال (5) . دعاء آخر (6) : اللهم إني سألتك أن ترزقني _ إلى قوله : _ بأفضل صلواتك .

.


1- . بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 13 .
2- . بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 31 ؛ نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل ، ج 2 ، ص 446 .
3- . بحار الأنوار ، ج 88 ، ص 20 .
4- . ص 280 . ( منه ) .
5- . عبارت در حاشيه كتاب است . ( منه ) .
6- . آخر بودن براى نقل دعاى ديگر است كه از كفعمى نقل شده است . ( منه ) .

ص: 230

[ اوقات خواندن دعاى ندبه ]

[ اوقات خواندن دعاى ندبه ]نگارنده اين شرح گويد : ابن طاووس در اقبال بعد از همين دعا ، دعاى ندبه را ذكر كرده است و نظر به آن كه در اين جلد از بحار كه از مجلدات غير خارجه از مسودّه به مبيضّه است اين دعا تمام نشده تا نقل عين دعا را بنمايد و يا اشاره به مورد نقلش در مجلدات ديگر بكند، لذا جاى عدم تماميّت مطلب سفيد و علامت ناتمامى مؤيد است، إن شئت فراجع. از جمله كسانى كه به اين معنى مطلع شده است ميرزا محمد حسن سمنانى قدس سره است ؛ زيرا در كتاب منهاج العارفين (1) كه از تأليفات اوست در ضمن اعمال عيد فطر گفته : و ايضا دعاى ندبه را كه در باب ادعيه روز جمعه مذكور گرديد بعد از نماز عيد بخوان و بعد از فراغ از دعاى ندبه طرف راست رو را به زمين بگذار و بگو : سيدي سيدي ! ... إلى آخر الدعاء المذكور سابقا . بديهى است كه يقينا ايشان در اقبال كيفيت اين عمل را بر نهج مذكور ديده اند و نقل كرده اند بدون استناد به اقبال . و در ضمن اعمال جمعه هم گفته : و دعاى ندبه را بايد در روز جمعه و عيد فطر و قربان و روز عيد غدير بخواند ، و دعا اين است : الحمد للّه . . إلى آخر الدّعاء . و در ضمن بيان اعمال عيد اضحى گفته : و دعاى ندبه را نيز در اين روز بايد خواند .

.


1- . علامه تهرانى در الذريعة (ج 23 ، ص 167 ، رقم 8518) مى گويد : منهاج العارفين و معراج العابدين للسيد محمد حسن بن محمد العسكري السمناني الحسني ، ألّفه باسم الشاهزاده بهمن ميرزا في سنة 1248 فى 12 مقصد و 75 باب و خاتمة . . و طبع سنة 1266 في طهران .

ص: 231

[ اصل دعاى ندبه و مراد از آن]

[ غفلتى از محدث قمى در هدية الزائرين ]

[ اصل دعاى ندبه و مراد از آن]اينك برمى گرديم به اصل مطلب و بيان تعريف اصل دعاى ندبه : بدان كه مراد از دعاى ندبه در اصطلاح علماى و اهل دعا همين دعاى معروف است كه بايد در اعياد اربعه خواند و همان دعاست كه عبارات گذشته همه راجع به سند آن بود .

[ غفلتى از محدث قمى در هدية الزائرين ]از اين جا خواهى دانست كه اين عبارت محدث قمى قدس سره كه در كتاب هدية الزائرين (1) گفته محمول بر اشتباه و غفلت از واقع امر است و عبارت محدث قمى قدس سرهدر كتاب مذكور در ضمن اعمال سرداب مقدس از باب زيارت حضرت صاحب الزمان _ عجل اللّه فرجه _ اين است: و سزاوار است نيز خواندن دعاى ندبه كه از ناحيه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده است و امر فرموده كه در سرداب مقدس بخوانند ، و ما _ إن شاء اللّه _ آن را در اعمال روز جمعه نقل خواهيم نمود . و در ضمن [ ذكر ] تعداد و بيان اعمال جمعه از كتاب مذكور گفته : و بدان كه از جمله اعمال روز جمعه خواندن دعاى ندبه است كه مشتمل است بر عقايد حقه و تأسف بر غيبت حضرت صاحب الامر _ صلوات اللّه عليه _ و آن دعا را سيد ابن طاووس و شيخ محمد بن المشهدى به روايت محمد بن على بن أبي قره روايت كرده اند ، و ابن أبي قره گفته كه : نقل كردم من دعا را از كتاب محمد بن الحسين بن سفيان بزوفروى ، و او گفته كه : اين دعايى است از براى حضرت صاحب عليه السلام و مستحب است كه در عيد[ها]ى چهارگانه _ يعنى عيد فطر و اضحى و عيد غدير و روز جمعه _ خواند ، و دعا اين است : الحمد للّه . . إلى آخر الدعاء . و وجه اثبات نسبت اشتباه و صحت اين مدعا آن كه اين دعاى شريف را احدى نسبت به ناحيه مقدسه نداده است و بنا بر بيان خود آن مرحوم در همين كتاب در موضع بيان سند دعا و همچنين بيان ديگر آن بعد از نقل دعا كه عين عبارتش را در سابق نقل كرديم كه سند دعا را به نقل از مزار كبير و مزار قديم و مزار سيد كه مصباح الزائر نام دارد منحصر نمود و تصريح به عدم مستندى غير از آن نسبت به اين دعا نمود و با اين حال چگونه مى توان گفت كه دعاى مذكور را حميرى از ناحيه مقدسه نقل كرده است ؟ !

.


1- . هدية الزائرين و بهجة الناظرين از كتب ادعيه فارسى است ، تأليف محدث خبير شيخ عباس بن محمد رضا قمى ، و در سال 1343 در تبريز به چاپ رسيده است ، بنگريد به : الذريعة ، ج 25 ، ص 209 ، ش 306 .

ص: 232

[ فرق دعاى ندبه و زيارت ندبه ]

[ فرق دعاى ندبه و زيارت ندبه ]بلى آنچه از ناحيه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده است «زيارت ندبه» است و آن غير از دعاى ندبه است . علامه مجلسى قدس سره در باب زيارت امام مستتر از ابصار و حاضر در قلوب اخيار _ أقرّ اللّه عيوننا بنور ظهوره _ در ضمن زيارات آن حضرت در سرداب مقدس نقلاً عن السيد قدس سرهگفته : زيارة اُخرى 1 له صلوات اللّه عليه و هي المعروفة بالندبة ، خرجت من الناحية المحفوفة بالقدس إلى أبي جعفر محمد بن عبد اللّه الحميري رحمه الله ، و أمر أن تتلى في السرداب المقدس ، و هي : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لا لأمر اللّه تعقلون ، و لا من أوليائه تقبلون . . الخ . بر ارباب دقت ، وجوه فرق بين اين دو روايت پوشيده نخواهد بود ؛ زيرا اين روايت علاوه بر تغاير متن اين زيارت با متن دعا ، هيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه بايد در اعياد اربعه خواند ، چنان كه در دستور العمل روايت دعا نيز وجه اختصاصى و دلالتى براى خواندن آن در سرداب مقدس و امر به قرائت آن در آن موضع شريف نيست سهل است ، اشارتى هم نشده به اين امر ... إلى غير ذلك من و جوه الفرق ؛ زيرا محمد بن الحسين بزوفرى با محمد بن عبد اللّه حميرى به غير از لفظ « أبي جعفر محمد » هيچ گونه اشتراكى با هم ندارند و اين در صورتى است كه بالكليه از سند اصلى دعا _ كه روايت دو سيد صاحب اقبال و صاحب زوائد باشد _ غفلت شود ، و اگر نه ، بنا به روايت اين دو كتاب دعا از حضرت صادق عليه السلام مأثور و مروى است نه از حضرت قائم _ عجل اللّه فرجه _ ، و جاى اين احتمال هم نيست كه به دو طريق از دو امام يعنى حضرت صادق و حضرت قائم عليهماالسلامنقل شده باشد چنان كه بر ارباب بصيرت مخفى نيست ، اگر چه نسبت آن در صورت اول نيز به امام زمان داده نشده ، ليكن نظر به آن كه مطلق است با آن روايت ، اگر وجوه فرق ديگر در ميان نمى بود از اين جهت قابل تطبيق مى شد . بارى مثل اين اشتباه از مثل محدث قمى كه در محضر خاتم المحدثين محدث نورى قدس سرهسال ها استفاده كرده ، بدون شك از قبيل « إن الجواد قد يكبو » است ، ليكن از عبارات گذشته او كه سابقا نقل شده حقيقت موضوع كاملاً كشف شد .

.

ص: 233

[ كلمات محدث قمى در الكنى و الالقاب و سفينة البحار ]

[ كلمات محدث قمى در الكنى و الالقاب و سفينة البحار ]علاوه بر آنها عبارات زيرين نيز موضوع را كاملاً روشن مى كند : در كتاب هدية الأحباب في المعروفين بالكنى و الالقاب (1) _ كه از تأليفات آن مرحوم است _ در حرف باء گفته : البزوفري (2) ، شيخ ثقه جليل أبوعبد اللّه حسين بن على بن سفيان صاحب كتب است ، روايت مى كند از او تلعكبرى ، و او والد محمد است كه دعاى ندبه معروف را در كتاب خود ايراد فرموده . و در باب النون بعده الدال از جلد دوم سفينه گفته : دعاء الندبة يدعى به في الاعياد الاربعة «كب يز 262 بيان بعض لغاته 268» . « كب » رمز مجلدات و « يز » رمز ابواب و عدد ، شماره صفحه مشار إليه است ؛ يعنى در مجلد بيست و دوم ، در باب هفدهم ، در ص 262 از بحار كه جلد مزار باشد دعاى ندبه را نقل كرده و در ص 268بعضى لغات آن را بيان نموده است . بايد دانست كه در رمز « يز » اشتباه شده شايد « بن » باشد يعنى پنجاه و دو ؛ زيرا عدد ابواب از اول مزار تا باب زيارت امام زمان قطعا متجاوز از هفده است . به هر حال در دو صفحه مشار اليهما از بحار راجع به «دعاى ندبه» بحث شده است نه «زيارت ندبه» .

.


1- . در باره اين كتاب بنگريد به : الذريعة ، ج 25 ، ص 205 ، ش 282 .
2- . با ص 106 از نسخه مطبوعه منطبق مى شود . ( منه ) .

ص: 234

[ اشتباه حاجى قزوينى در سفينة النجاة]

[ اشتباه حاجى قزوينى در سفينة النجاة]مخفى نماند نظير اين اشتباه براى حاجى مولى على اصغر بن مولى محمد يوسف قزوينى قدس سرهدر كتاب شريف سفينة النجاة (1) كه در اين جزء زمان ، مشهور به مقال (2) است _ چنان كه در باب عين از كتاب روضات كه مؤلِّف و مؤلَّف را معرفى كرده ، به اين معنى تصريح نموده است _ روى داده است ؛ زيرا كه آن جناب در باب دوم از مقال سيم در ضمن اعمال عيد فطر گفته : و ايضا سنت است در اين روز خواندن دعاى ندبه ، و مذكور مى شود در اعمال روز دهم ذى الحجه كه روز عيد اضحى است . و در ضمن بيان اعمال روز عيد اضحى گفته : و ايضا سنت است در اين روز خواندن دعاى ندبه كه روايت كرده آن را ابن طاووس در مصباح الزائر از حضرت صاحب الزمان _ صلوات اللّه عليه _ كه در عيد اضحى و فطر و غدير و روز جمعه و در سرداب حضرت صاحب الزمان بايد خواند ، و آن اين است : الحمد للّه رب العالمين ، و صلى اللّه على سيدنا ... تا قول او : لا ظمأ بعده يا أرحم الراحمين . آن گاه به نقل عمل ديگر پرداخته و راجع به اين دعا حرفى نزده است . و در باب چهارم از همين مقال يعنى مقال سيم كه در بيان اعمال ماه ذى الحجه است _ و عبارت مذكور در سابق نسبت به سند دعا كه پشت سر آن خود دعا را تا آخر نقل كرده نيز در همين باب است _ در ضمن اعمال عيد غدير گفته : و ايضا سنت است در اين روز خواندن دعاى ندبه ، و مذكور شد در اعمال روز دهم اين ماه .

.


1- . بنگريد به : الذريعة ، ج 6 ، ص 199 ، ش 1336 .
2- . وجه تسميه اين كتاب به مقال به جهت اشتمال آن بر پنج «مقال» است چنان كه در كتاب مذكور خود مؤلف تصريح كرده ، و لذا آن را در روضات به اين عبارت معرفى مى كند : صاحب كتاب المقالات الخمس في جمع الأدعية و الأعمال المتعلقة باليوم و الليلة ، ثم المتعلقة بالأيام السبعة من الجمعة إلى الجمعة ، ثم المتعلقة بأوقات جميع السنة ، ثم المأثورة لغير الأوقات المعيّنة ، ثم الموظفة لزيارات أهل بيت العصمة ... إلى آخر ما في ص 413 . ( منه ) .

ص: 235

[ وجه اشتباه و شاهد بر مراد]

بيان سيد نسبت به دعاى ندبه در اقبال

[ وجه اشتباه و شاهد بر مراد]و وجه اشتباه اين دو بزرگوار عدم تأمل و نظر در مغايرت «زيارت ندبه» و «دعاى ندبه» و عدم توجه و التفات به مضمون آنهاست ، چنان كه به يارى خدا و توجه ولى او حضرت حجت بن الحسن _ عجل اللّه فرجه _ بيان گرديد . و قوى ترين شاهد بدين معنى اين است كه هيچ يكى از اين دو نفر زيارت وارده از ناحيه مقدسه را كه بنا بر تصريح سيد ابن طاووس قدس سرهمعروف به زيارت ندبه است و همان فقره سبب اشتباه اين دو گرديده ، در كتاب هاى مشار اليهماى خود نقل و وارد نكرده اند ؛ زيرا توهم اين نموده اند كه مقصود از اين سند همانا سند دعاى ندبه است ؛ عصمنا اللّه من الزلل ، و ألبسهما من فضله خير الحلل .

بيان سيد نسبت به دعاى ندبه در اقبالسيد در فصلى كه در اقبال (1) به عنوان « فيما نذكره من صفة صلاة العيد » معنون كرده ، بعد از كيفيت صلاة عيد و تسبيح فاطمه [ عليها السلام ]و تكبير مخصوصى بعد از آن گفته (2) : و أحضر عقلك و قلبك للتحميد و التمجيد و الدعاء بعد صلاة العيد فقل : اللهم إني أسألك أن ترزقني ...» تا آخر دعاى مفصلى كه در كتاب مزبور و در بحار درج شده است ، آن گاه گفته : «دعاء آخر (3) بعد صلاة العيد و يدعى به في الأعياد الأربعة : الحمد للّه الذي لا إله ...» إلى آخر الدعاء ، آن گاه گفته : «فإذا فرغت من الدعاء فتأهب للسجود بين يدي مولاك و قل ما رويناه بإسنادنا إلى أبي عبد اللّه عليه السلام ، قال : إذا فرغت من دعاء العيد المذكور ضع خدك الأيمن على الأرض و قل : سيدي سيدي . . تا آخر دعايى كه از بحار در سابق نقل شد . آن گاه گفته : فإذا فرغت و انصرفت رفعت يديك ، ثم حمدت ربك ، ثم تقول ما تقدر عليه ، و سلمت على النبيّ _ صلى اللّه عليه وآله وسلم _ و حمدت اللّه تبارك و تعالى ، و له الحمد رب العالمين .

.


1- . در ص 288 . ( منه ) . نيز ، ج 1 ، ص 495 چاپ مكتب الإعلام الإسلامي .
2- . إقبال الأعمال ، ج 1 ، ص 496 .
3- . در ص 259 از نسخه معروف به چاپ حاج شيخ فضل اللّه نورى . ( منه ) . و ج 1 ، ص 513 چاپ مكتب الإعلام الإسلامي .

ص: 236

[ تنبيه بر عبارتى در كتاب اقبال ]

[ تنبيه بر عبارتى در كتاب اقبال ]تنبيه بر امرى در اين جا لازم است و آن اين كه : در نسخ خطى اقبال كه قابل اعتماد و به تصحيحات علما مصحح شده و به نظر اعاظم رسيده است عبارت به قرار سابق است ، و همچنين در چاپ صحيح اقبال كه معروف به چاپ حاج شيخ فضل اللّه نورى قدس سرهاست ، ليكن در نسخه مطبوعه در تبريز سرقت عجيبى به كار رفته و آن اين كه تا اواخر دعاى اول يعنى دعاى سابق بر دعاى ندبه در همان فصل خود تا قوله : «في أعلى عليين» [ را ]نقل كرده ، و از بقيه دعا و دعاى ندبه و دعاى بعد از آن و عبارات ديگر سيد _ كه بعضى را ما نقل كرديم و بعضى ديگر كه مربوط به ما نبود نيز در آخر همان فصل باقى مى ماند _ از همه آنها اعراض شده است (1) مثل اين كه ابدا اينها در نسخه اقبال نبوده است !! علاوه بر اين كه نسخ صحيحه اقبال و بحار كه از اقبال نقل كرده و علاوه بر طبع شده طهران كه معروف به چاپ حاج شيخ فضل اللّه است ، در خود همين نسخه دليل است كه دعاى ندبه در همين نسخه از اقبال هم بوده است ، و آن اين كه سيد در ضمن اعمال عيد اضحى گفته : (2) «و من الدعوات بعد عيد (3) الأضحى دعاء الندبة قدمناه في عيد الفطر» . و همين عبارت در صفحه ششصد و پنجاه و نه از همين نسخه مسروق عنها مندرج است. اشكال مهمترى كه در اين سند در بدو نظر به نظر مى رسد عدم اِسناد آن به طور صراحت به ائمه معصومين عليهم السلاماست ، مانند ساير زيارات و ادعيه ماثوره كه آنها را در موقع نقل به امام مروى عنه نسبت مى دهند .

.


1- . ص 515 ملاحظه شود . ( منه ) .
2- . ص 659 از نسخه تبريز و ص 449 از چاپ نورى . ( منه ) .
3- . عبارت همين طور است در هر دو نسخه اقبال . ( منه ) .

ص: 237

[ جواب از اشكال ]

جواب اشكال :

[ جواب از اشكال ]جواب اين اشكال را به چند وجه مى توان داد : اوّل (1) آن است كه خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدس سره در مثل اين مقام به عنوان جواب از اين اشكال گفته است ؛ چه آن مرحوم در كتاب شريف تحية الزائر و بلغة المجاور پس از نقل عبارت مجلسى قدس سره نسبت به زيارت روز و شب مبعث در بحار (2) گفته : «من مطلع نشدم نه بر سند اين زيارت و نه بر استحباب زيارت آن حضرت در خصوص اين روز . . الخ » استعجاب و استغراب نموده و بعد از سوق بياناتى گفته : تقرير اشكال : و اما آنچه آن مرحوم و غيره را به توهم انداخته آن است كه اين بزرگان _ شيخ مفيد و سيد ابن طاووس و شهيد اول و غير ايشان قدس اللّه أسرارهم _ زيارت مذكوره و امثال آن را نسبت به امام ندادند و ظاهر كلمات ايشان آن است كه از خود انشاء كردند ؛ زيرا كه در اول كلام مى گويند : هرگاه اراده زيارت كردى چنين كن و چنين بگو تا آخر ، و اگر خبر بود البته مى گفتند : امام عليه السلام فرموده : چنين بگو و چنين بكن ، مثل ساير اخبارى كه نقل كنند در موارد حاجت . رفع اين توهم محتاج به ذكر مقدمه اى است ، و آن آن است كه : كتبى كه در باب زيارات تأليف شده

جواب اشكال :بر دو قسم است مثل كتبى كه در حج نوشته شده : اول آن كه : غرض محدث عالم مؤلف ، جمع روايات وارده متعلقه به مطالب حج است از جهت وجوب و فضيلت و شروط و اقسام و كيفيت و آداب آن به تفصيل ، و اين قسم كتاب غالبا به كار علما مى خورد . نوع عوام چندان حظّى از آن ندارند ؛ زيرا كه در آن اخبار متعارضه و متخالفه و متشابهه و معتبره و غير معتبره بسيار يافت مى شود ، و غير عالم ماهر كسى نتواند از عهده علاج آنها برايد و تكليف فعلى مكلفين را معين نمايد . و به همين قسم هم كتاب در زيارات تأليف شده كه غرض صاحبش جمع كردن آنچه است كه از معصومين عليهم السلامبه او رسيده . دوم آن كه : غرض ، دستور العمل دادن به مكلفين است كه چون خواهند به زيارت بيت اللّه بروند چگونه بروند و چه كنند و چه بگويند ؟ و در اين قسم ، رسم اين بود كه بعد از تنقيح اخبار و اسقاط مكرّرات ، تمام متون اخبار معتبره را در رشته درآورده و چنان تأليف نمايد كه ناظر در توهم افتد كه از خود سخن گويد ؛ زيرا كه در اول كلام گويد : «چون اراده حج كنى مثلاً چنين كن و چون به ميقات رسى به اين قسم محرم شو» تا آخر اعمال حج ، و كردنى و نكردنى و گفتنى و نگفتنى . و اين قسم كتاب را «مناسك حج» گويند ، و به همين رقم در زيارات نيز تأليف كنند و آن مناسك زيارات است ، و در آن جا دستور العمل به زائر دهند بى ذكر اخبار فضايل يا بسيار كم ، و گويند : «چون اراده زيارت حضرت امير المؤمنين عليه السلام مثلاً كردى چنين كن ، و چون به فلان موضع رسيدى چنين بگو» تا آخر عمل . و همچنين در ساير زيارات ، و اين كتاب في الحقيقة مهذب و خلاصه آن كتاب است بى افزودن چيزى . و چنان كه در مناسك حج توهم نمى رود كه آنچه ذكر كنند از ادعيه در مواضع مخصوصه مثلِ بعد از نماز احرام و در حالات طواف و در صفا و در سعى و مروه و منا و عرفات و مشعر و غيرها كلمه اى از آن از صاحب كتاب باشد ، در مناسك زيارت نيز نبايد چنين توهم كرد و احتمال داد كه مثل شيخ مفيد رحمه الله و امثال او از رؤساى مذهب در قديم از خود زيارتى انشاء كنند و ترتيبى دهند و با زيارات مأثوره بى امتياز ذكر نمايند و به خلق گويند : «چنين زيارت كنيد» ، و في الحقيقه به ملاحظه آن زيارات وارده دكانى در مقابل قوانين احمديّه باز كرده باشند ، حاشا از اين نسبت به آن جماعت ! با علوّ مقام و اطلاع تام و وجود اسباب و حاجت نداشتن به تأليف زيارت با وجود آن همه زيارات وارده . شارح گويد : آن گاه چهار دليل به اين مطلب اقامه كرده كه مزار مفيد و شهيد _ قدس سرهما _ از اين رقم است ، پس از آن گفته : و اگر بصير منصفى به تدبير در آن كتب مطالعه كند ، بى تأمل تصديق خواهد كرد آنچه را گفتيم ، علاوه بر آن كه در هيچ كتابى ديده نشده تا كنون كه شيخ مفيد رحمه الله خود زيارتى انشاء كرده باشد و اَحدى از تلامذه عظام آن عالم جليل اين نسبت را به او ندادند با آن كه حالات و كمالات و مؤلفات ايشان را ضبط كردند حتى رساله دو سه ورقى را ، و اگر از انشاى ايشان نشد نتوان به غير امام نسبت داد ؛ چه مقام آن بزرگوار اجل از آن است كه در تلو زيارت مأثوره از امام عليه السلام زيارت مؤلفه از بعضى اهل علم را نقل كند به يك نسق ، و نسبت ندهد به آن شخص، وناظر را به توهم اندازد كه اين هم مثل آن مأثور و مروى است. و آنچه گفتيم درباره زياراتى است كه در مزار شيخ مفيد و ابن طاووس و شهيد _ قدس اللّه أرواحهم _ باشد مثل زيارت مبعث مذكور ، و اگر در مزار شيخ محمد بن مشهدى رحمه اللهيافت شود پس محتاج به اين استظهارات نيست ؛ زيرا كه خواهد آمد _ إن شاء اللّه _ كه در اول مزار خود تصريح كرده كه آنچه ذكر كرده از ادعيه و زيارات ، تمام مأثور و مروى از ائمه عليهم السلاماست به توسط روات ثقات ، پس براى شبهه جايى نيست 3 . [ دوم ] آن كه : شيخ جليل محمد بن المشهدى رحمه الله در اول مزار خود (3) فرموده : و بعد فإني جمعت في كتابي هذا من فنون الزيارات في المشاهد و ما ورد في الترغيب في المساجد المباركات و الأدعية المختارات و ما يدعى به عقيب الصلوات و ما يناجى به القديم تعالى من لذيذ الدعوات في الخلوات و ما يلجأ إليه من الأدعية عند المهمات مما اتصلت به من ثقات الرواة إلى السادات . من در اين كتاب جمع نمودم از فنون زيارات و آنچه رسيده در ترغيب در مساجد مباركه و دعاهاى برگزيده و آنچه در عقب نمازها خوانده مى شود و دعاهايى لذيذه كه به آن با حضرت بارى تعالى مناجات بايد كرد و دعاهايى كه به آن پناه بايد برد در نزد امور مهمه از روايات و اخبارى كه به توسط راويان عادل به ما رسيده تا ائمه انام عليهم السلام ؛ يعنى آن كه براى من آنها را نقل كرد امامى عادل بود و آن كه براى او نقل كرد نيز چنين بود و هكذا تا برسد به امام عليه السلام . پس آنچه ذكر شود در اين كتاب از زيارات و دعوات ، تمام آنها مروى است از معصوم عليه السلام به سند صحيح حتى به اصطلاح متأخرين ، و لا اقل به سند معتبر خواهد بود . و از اين عبارت حال ادعيه معروفه مقامات شريفه مسجد كوفه معلوم مى شود كه تمام آنها به سند معتبر مروى است ؛ زيرا كه تمام آنها را در اين مزار نقل فرموده ، پس هر زيارت مخصوصه كه از اين مزار نقل كنيم مروى و معتبر خواهد بود .

.


1- . در نسخه خطى به جاى «اول» رقم (1) آمده است.
2- . بحار الأنوار ، ج 97 ، ص 383.
3- . المزار الكبير ، ص 27 ، چاپ مؤسسة النشر الإسلامي ، تحقيق : جواد قيومى .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

استحباب قرائت دعاى ندبه در اعياد اربعه

[ مقدار دلالت احاديث «من بلغ» ]

استحباب قرائت دعاى ندبه در اعياد اربعهچنان كه گفته : و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة ... الخ . و توضيح اين وجه با كمال وضوح آن اين كه : استحباب در موضوعى بدون وجود نص ثابت نمى گردد و تا نسبت صدور آن به حضرات معصومين عليهم السلام داده نشود نمى توان حكم به استحباب آن نمود . پس وجود كلمه « يستحبّ » در اين جا دلالت مى كند كه اين دعا مأثور و مروى از حضرات معصومين عليهم السلام است ، و بنا بر احتمالى دلالت بر اعتبار سند آن نيز در اعلى درجه مى كند .

[ مقدار دلالت احاديث «من بلغ» ]بيان اين احتمال آن كه بناى علما بر آن است كه در مستحبات عمل به احاديث ضعيفه مى كنند ؛ نظر به احاديث معتبره ديگرى كه حاصل مضمون آنها اين است كه : هر كه ثوابى از خدا به او برسد بر عملى و او آن را به جا آورد به او ثواب داده مى شود هر چند امر چنان نباشد كه به او رسيده است 1 ، يعنى هر چند بر خلاف واقع باشد . بنا بر اين احاديث شريفه كه در حدّ استفاضه است بلكه به حد تواتر معنوى رسيده است علماى ما _ رضي اللّه عنهم _ نظر به مضمون اين اخبار به طور عموم در امور مستحبه ، احاديث ضعيفه را مورد عمل قرار مى دهند ، ليكن خلاف كرده اند در اين كه آيا با اين اخبار ، استحباب آن عمل نيز ثابت مى شود به طورى كه بتوان به نحو اطلاق مانند ساير اعمال معلوم الاستحباب به صراحت لهجه به استحباب آن حكم نمود و گفت كه : «اين عمل نيز مستحب است »؟ يا با اين اخبار نمى توان به استحباب عمل مذكور حكم كرد و فقط در مورد عمل مى توان به عنوان رجاء بر آن عمل اقدام نمود و بس ؟ شايد اقرب به قبول و نزديك تر به حق ، قول دوم باشد ؛ به دليل اين كه استحباب و كراهت كه بنا بر مشهور در اين مورد با استحباب در ردّ و قبول و اثبات و نفى شركت دارد _ مانند وجوب و حرمت _ از احكام تعبديه شرعيّه هستند و تا دليل شرعى بر وجود آنها قائم نگردد بر ثبوت آنها حكم نمى توان نمود ، و احاديث شريفه « من بلغ » كه به مضمون آنها اشاره شد و قاعده مأخوذه مستنبطه از آنها كه در لسان علما به قاعده «تسامح در ادله سنن » معروف است بر بيشتر از اين معنى دلالت نمى كند كه بر اتيان آن عمل به عنوان رجاء ثواب و اجر ترتب مى يابد و بس ، و هيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه عمل مذكور نيز مستحب مى گردد . به عبارت ديگر : آن احاديث شريفه اين معنى را افاده مى كند كه : در اين گونه موارد كه احاديث ضعيفه بر وجود مطلوبيت امرى به عنوان استحباب دلالت مى كنند ، عمل كردن به آنها به عنوان رجاء آن ثواب و امتثال احتياطى باكى ندارد ، و خداى تعالى نظر به رحمت و كرم وافرش تفضلاً اعطاى ثواب موعود را براى اتيان آن عمل خواهد فرمود ، و در حقيقت ، اين احاديث ، باب عمل را توسعه داده و ليكن نسبت به حكم استحباب در مورد مذكور بيانى ندارند . ليكن قول ديگر اين است كه : احاديث مذكوره ، چنان كه بر ترتب ثواب نسبت به اتيان عمل در موارد جريان خود ناطق است ، همچنين دلالت بر ، استحباب عمل مذكور نيز مانند ساير اعمال مستحبه مى كند . غايت امر اين كه در ساير اعمال مستحبه ، استحباب آنها از اعتبار طرق خود آنها به دست آمده و واسطه اى در ميان نبوده است ، و در اين جا به واسطه احاديث « من بلغ » منجعل گرديده است . و شارع مقدس چنان كه به وجود استحباب در موارد معلومه بلا واسطه ديگر حكم فرموده ، در اين جا با وساطت احاديث « من بلغ » به وجود ثواب و ثبوت استحباب حكم نموده و تصريح فرموده است . و اين مختصر، [مجال] بيان بيشتر از اين را نسبت به اين قاعده ندارد. علماى فريقين كه هر دو فرقه قاعده مذكوره را قبول دارند راجع به آن در كتب مفصله ايراد بيانات به طور تفصيل نموده اند و حتى رسائل مستقله نيز تأليف كرده اند، طالبين به آنها مراجعه خواهند نمود. و بعد از آن كه معلوم شد بنا بر قول دوم كه حكم به ثبوت استحباب با احاديث ضعيفه نمى توان نمود و تمسك به احاديث « من بلغ » در اثبات استحباب موارد احاديث ضعيفه داله بر استحباب سودى نبخشيد ، پس حكم بر استحباب در هيچ مورد نمى توان نمود ، مگر آن كه مدرك معتبر متقنى يا مستند معتمد متيقنى در ميان باشد كه مانند ادله امور واجبه يا محرمه بيان واضح العبارتى و دلالت لايح الاشارتى نسبت به موضوع و متعلق خود داشته باشد . پس از ملاحظه اين بيان معلوم گرديد كه بنا برتحقيق ، حكم به استحباب با حكم به اعتبار دليل آن تلازم دارد ، و بدون اعتبار دليل آن حكم به استحباب نمى توان نمود . در اين جا خواهى دانست كه ذكر استحباب ، دلالت بر اعتبار دليل آن نيز _ كه صحت نسبت و اسناد آن به معصومين عليهم السلام باشد _ مى نمايد ،ليكن حق اين است كه تحقيق مذكور ، مخصوص به متأخرين است و معلوم نيست كه سابقه اى نسبت به آن در قدما بوده باشد ، و بلكه از بيانات برخى از آنها _ مانند مفيد قدس سره از چند جهت از قبيل قرب زمان راوى و شيخ روايت بودن محمد بزوفرى قدس سره كه قائل «يستحب» است تماسّ دارد _ برمى آيد كه قدما _ رضوان اللّه عليهم _ به اتفاق كلمه بر قول اول قائل بوده اند . بنا بر اين : انصاف آن است كه نسبت استحباب تنها مأثور بودن دعا را از حضرات معصومين عليهم السلاممى رساند ، ليكن اعتبار سند آن را بايد از قرائن ديگر استفاده نمود ، و اللّه أعلم بحقيقة الحال .

.

ص: 241

. .

ص: 242

اختصاص موقع قرائت آن به اعياد اربعه

اختصاص موقع قرائت آن به اعياد اربعهچنان كه گفته : و يستحبّ أن يدعى به في الأعياد الأربعه ... الخ . وجود اين اختصاص در كلام مذكور دليل واضح و برهان لايح است بر اين كه تصريحى در صدر كلام مذكور يا در ذيل آن به صدور آن از معصوم بوده است ، ليكن به جهت اختصار يا وضوح يا عدم تغيير به عبارت صاحب كتاب كه او هم در جاى ديگر اسناد تمام آنچه را كه در كتابش بوده به امام داده بوده است، و بنا بر آن در فرد فرد موارد از تكرار آن صرف نظر نموده است _ و امثال اينها از علل متكثّره كه هر فرد فرد آن ها براى اهل انصاف كافى است _ از آن تصريح صرف نظر شده و به اين تلويح اكتفا گرديده است. و بعد از تدبّر فرقى در ميان اين دو نسبت نخواهد بود ؛ چه احتمال نمى رود كه كسى در اين معنى شبهه كند كه چنان كه نسبت دادن به امام [ با ] تصريح كلام به عمل مى آيد مثل اين كه بگويد : «فلان امام چنين فرموده، و من از فلان امام چنين شنيدم ...» و امثال اينها، همين طور با اكتفا به قرائن و شواهد و اتّكا به امارات و علامات دالّه بر آن حاصل مى گردد ، مانند مورد مذكور كه در كتب نظاير بسيار دارد. و كسى كه تأمّل در سيره قدماى اصحاب و روات آن دوره _ كه خودِ قائل اين كلام ، محمّد بزوفرى قدس سره ، نيز از آنهاست _ بنمايد بى شبهه خواهد دانست [ كه ] ملاحظه سيره قدما در نقل مضمرات _ با وجود آن مداقّه و باريك بينى كه در ميان مشايخ و ثقات اهل روايت آن دوره مرسوم و متداول بوده است مى توان گفت كه : _ از حدّ اعتدال گذشته و متمايل به جانب افراط شده بود. چگونه مثل بزوفرى شخص جليل القدرى _ كه بيان جلالتش خواهد آمد _ مى تواند زيارتى از خودش انشاء كند يا از كس ديگرى مثل خود كه معصوم نبوده باشد آن را در كتاب خود نقل نمايد ، و براى ديگران هم دستور العمل بدهد كه آن را بخوانند ؟! اينها همه سهل است، بلكه ترقّى كرده و براى آن وقت مخصوصى تعيين نمايد ، و بلكه به تعيين وقت عادى هم مانند ساير ايام هفته اكتفا نكرده و قرائت آن را به اشرف اوقات و افضل ايام كه اعياد اربعه باشد مخصوص نمايد ! گمان ندارم كسى بعد از تدبّر در خصوصيّات مذكوره بتواند جسارت كند مثل اين نسبت را به مثل بزوفرى عالم جليلى بدهد؛ چه اين نسبت را به ادنى كسى از ارباب علم نمى توان داد ، تا چه رسد به اعلا شخص آنها و برترين ايشان در علم و فضل _ چنان كه اين معنى خود اثبات خواهد شد _ مخصوصا [ در ] نماز ، بالخصوص كه نماز دوازده ركعتى باشد! و بنا به روايت سيّد قدس سره كه در آخر دعا نماز نيز نقل نموده است، اين بيان، محكم تر و حقيقتش روشن تر مى شود؛ چه هر قدر خصوصيت ، بيشتر باشد قرينه دالّه بر صدور آن از ساحت معصوم به همان قدر تقويت خواهد يافت ؛ براى اين كه هر كدام از اين خصوصيات كه ذكر مى شود اگر از معصوم پرسيده باشد از اقسام واضحه بدعت خواهد بود .

.

ص: 243

. .

ص: 244

[ مراد از شهور ماه هاى عربى است]

[ ميزان اتقانِ كتاب مصباح الزائر ابن طاووس ]

[ مراد از شهور ماه هاى عربى است]پوشيده نماند كه مبناى امور شرعى بر شهور قمرى است نه شمسى ، و اين يكى از مراسم و شعائر بزرگ دينى است . و شايد حديث معروف _ يعنى عبارت انجيل نسبت به پيغمبر [آخر ]زمان _ اسامى شهور كما في زماننا هذا باشد ؛ چنان كه از بعضى از بزرگان چنين شنيدم ، و در ضمن بيان اعياد اربعه اشاره بر امر مزبور مناسبت دارد .

[ ميزان اتقانِ كتاب مصباح الزائر ابن طاووس ]بيان اين كه مصباح سيد در اتقان مانند ساير كتب سيد از قبيل اقبال و غيره نيست : محدث نورى در ص 166 از لؤلؤ و مرجان در ضمن تمثيل به اين كه گاهى نقل ثقه مخالف با بيانات ثقات ديگر مى شود و شواهدى مؤيّد و مصدِّق بيانات ثقات مى گردد _ در اين صورت بايد نقل ثقه را كه مخالف با بيانات ثقات است طورى تأويل كرد كه منافى با فرمايشات آنها نباشد _ بعد از نقلى از مفيد كه مثال اول بوده در صفحات سابقه ، در صفحه نامبرده گفته : مثال دوم : سيد جليل على بن طاووس در اواخر كتاب لهوف (1) فرموده : و لما رجع نساء الحسين عليه السلام و عياله من الشام و بلغوا العراق قالوا للدليل : مرّ بنا على طريق كربلاء ، فوصلوا إلى موضع المصرع ، فوجدوا جابر بن عبد اللّه الأنصارى رحمه اللهو جماعة من بني هاشم و رجالاً من آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام ، فوافوا في وقت و احد ، و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللّطم ، و أقاموا المآتم المقرحة للأكباد ، و اجتمع إليهم نساء ذلك السواد ، فأقاموا على ذلك أياما . و مختصر همين عبارت را جعفر بن نما كه بيست و چهار سال بعد از وفات سيد تأليف كرده ذكر نموده . حاصل ترجمه آن كه : آل اللّه عليهم السلام چون در مراجعت از شام به عراق رسيدند ، به دليل راه فرمودند : ما را از راه كربلا ببر . چون به تربت مطهر رسيدند جابر بن عبد اللّه را با جماعتى از مردان بنى هاشم كه به زيارت آن حضرت آمده بودند ملاقات كردند و در يك وقت به آن جا رسيدند ، پس مشغول نوحه و زارى شدند و بناى تعزيه دارى را گذاشتند و زنان قبايل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز در آن جا به اين شغل عزادارى مشغول بودند . پس مى گوييم : سيد معظم مذكور ، جليل القدر ، عظيم الشأن ، صاحب كرامات باهره و مناقب فاخره است در نزد كافه علماى اعلام ، و مؤلفات و تصانيفش مقبول و مطبوع اساتيد و ارباب فن ، و ليكن مخفى نيست بر متدبّر منصف كه مؤلَّفات بزرگان دين _ چه در مطالبى كه محتاج به فكر صائب و نظر ثاقب است و چه در امورى كه متوقف بر طول باع و تثبّت و اطلاع است _ در امتداد عمرشان همه بر يك وتيره و نسق نباشد . كتابى كه در اوايل تحصيل و سن شباب نويسند در اتقان و ضبط و جامعيت غالبا مشابهتى با آنچه در ايام تكميل و اواخر عمر تأليف نمايند ندارد ، اگر چه در ذهن چنان مى آيد كه هر كتابى به هر عالمى نسبت دهند در زمان جلالت و بزرگى كه به تدريج شهور و سنين به آن جا رسيده تأليف نموده و حال آن كه چنان نيست ؛ چنانچه پوشيده نيست بر ناظر در مؤلفات اوايل سن ايشان و اواخر آن .

.


1- . اللهوف في قتلى الطفوف ، ص 114 ( چاپ مهر ، سال 1417 ه ق ) .

ص: 245

[ تأليف ابن طاووس لهوف را در سنين جوانى]

[ تأليف ابن طاووس لهوف را در سنين جوانى]و اين سيد جليل ، كتاب لهوف را در اوايل سن تأليف نموده ، و شاهد بر اين دعوى ، دو چيز است : اول آن كه : طريقه ايشان در تمام مؤلفات كه موجود و علما از آنها نقل كنند بر ذكر مأخذ نقل و سند روايت است به قدرى كه ميسور بود و بر آن و اقف شدند ، به خلاف سيره ايشان در اين كتاب و كتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكرى از مأخذ و سند نيست ، و وجهى جز عدم اتقان تام در آن ايام و قلّت اطلاع ندارد . و از لهوف مختصرتر تأليف دارد مثل مجتنى و در آن جا ابدا نقلى بى ذكر مأخذ و مستند نكرده . پس اگر در نقل آن كتاب ايرادى شود منافات با بزرگى مقام و طول باع و كثرت اطلاعشان در احاديث و آثار ندارد ؛ زيرا كه آن درجات بعد از آن به تدريج پيدا شده . دوم آن كه : سيد معظَّم مذكور در كتاب اجازات چون در مقام ذكر مؤلفات خود برآمدند تصريح نمودند كه : «من كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليف نوشتم» ، و در اول لهوف فرموده كه : چون من مصباح الزائر را نوشتم ، و زائر از حمل آن مستغنى است از برداشتن مزار كبيرى يا صغيرى ، خواستم چون زائر به جهت زيارت عاشورا مشرف مى شود ، با خود مقتلى نبرد ، اين مختصر را كه مناسب تنگى وقت زوّار است در مقتل نوشتم كه به آن كتاب منضمّ شود . و اين كلام صريح است در آن كه لهوف به منزله متمم مصباح الزائر [ است ] و در اوايل تكليف تأليف شده و اين خود كافى است براى وضوح نبودن آن در اتقان و استحكام مثل ساير مؤلفات جليله ايشان . نگارنده گويد : آن گاه محدث مزبور شروع به بيان ضعف اين قول كرده و قبلاً از خود سيد در اقبال كلامى نسبت به رد اين وارد كرده ، سپس به بيانات ديگر به رد آن پرداخته است. و محدث مزبور قدس سره در ص 471 از مستدرك الوسائل ( جلد سوم ) (1) در رد صاحب روضات كه تقريبا عبارتش در مقام مدح سيد كاشف از عدم اعتبار مصباح است گفته : و ثامنا : إن السيد ألّف المصباح في أول تكليفه . قال رحمه الله في كتاب الإجازات : فصل مما ألّفته في بداية التكليف من غير ذكر الأسرار و التكشيف كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر ثلاث مجلدات . انتهى . و إنشاؤه في هذا السن هذه الأدعية يعدّ من خوارق العادة ، و منه يظهر وجه عدم مشابهته كاللهوف لسائر مؤلفاته من ذكر الأسانيد و بيان الأسرار . نگارنده گويد : در وجوه ديگرى كه محدث مزبور در رد كلام صاحب روضات كرده ، مؤيّداتى براى اعتبار مصباح هست ، ليكن في الجمله به اين معنى در زيارات و ادعيه و دستورات كتاب مزبور از انشاء سيد نيست ، نه اين كه كتاب مزبور در اتقان مانند اقبال و غيره هست ، و وجه اول و دوم و سوم و ششم قابل ملاحظه و مفيد براى اين موضع است ، و اصل كلام صاحب روضات و ورود محدث به نقل او نيز بايد مطالعه شود .

.


1- . خاتمة المستدرك ، ج 2 ، ص 456 _ 457 تحقيق مؤسسه آل البيت عليهم السلام .

ص: 246

[ تحقيق در اين كه آيا پس از دعاى ندبه، نماز هم وارد است يا نه؟ ]

[ تحقيق در اين كه آيا پس از دعاى ندبه، نماز هم وارد است يا نه؟ ]نگارنده گويد : خوشبختانه در مورد دعاى ندبه ، سيد به ذكر مأخذى كه در دسترسش بوده در مصباح پرداخته است . بنا براين هيچ گونه حدس آن از انشاء سيد نمى رود ؛ چه بنا بر تصريح خودش پيش از او بعضى از اصحاب ، آن را از ابن أبي قره و او از بزوفرى نقل كرده ، فقط چيزى كه مى ماند امر نماز است كه در اقبال ذكرى از آن نيست ، ليكن در مصباح گفته : «ثم صل صلاة الزيارة» و آنچه در وجه آن به نظر مى رسد اين است كه سيد ذكر نماز را به كيفيت مزبوره از كيفيت نماز واقعه در زيارت نامه [ كه ] از امام زمان مأثور [ است ] و در سرداب مى خوانند برداشته است الاّ اين كه در آن جا نماز زيارت قبل از خود زيارت است به خلاف ساير زيارات ، و دوازده ركعت است به خلاف نماز زيارت كه دو ركعت است . پس به نظر مى رسد كه حكم به نماز سيد تقريبا اجتهادى و مأخوذ از زيارت ندبه است ، و شايد سيد در موقع تأليفِ اين مورد ، نظر به آن روايت داشته و بدون مراجعه اين مورد را نوشته ، بنا براين به جهت اشتباه اسم نماز را به تصور زيارت ندبه در اين جا گفته و در تقديم و تأخير هم اشتباه شده ، يا وجه ديگرى داشته ، يعنى در رد اين دو سندى ذكر نفرموده است (1) . در هر صورت عدم ذكر نماز در اقبال معتبرتر به نظر مى رسد . همچنين وجه ذكر سند در اقبال و عدم ذكر آن در مصباح معلوم مى شود . بارى اگر جمود بر عبارت سيد در مصباح نسبت به نماز شود ، وجه آن همان است كه مادر جاى ديگر ذكر كرديم كه به جهت وجود نماز عيدين قبل از آن نماز در اين جا ساقط مى شود و اگر در موقع ديگر در عيدين كه فاصله باشد اين دعا را بخواند بايد نماز زيارت را بخواند. وجه ششم كه نورى در جواب صاحب روضات گفته اين است : سادسا : قوله : مع أن ديدنه ...الخ ، صحيح في غير هذا الكتاب و كتابه اللهوف ؛ فإنه ما استند فيهما شيئا من الأخبار و القصص و الأعمال و الأدعية و الزيارات إلى مأخذ ، و فيها ما هو مأثور بسند أو أسانيد متعددة ، ألّفهما في عنفوان عمره كما يأتي . ثم غيَّر طريقته في سائر مؤلفاته ، و بنى على ذكر المأخذ و لو لدعاء صغير و عمل حقير (2) .

.


1- . چند كلمه اخير در نسخه اصل ناخواناست .
2- . خاتمة المستدرك ، ج 2 ، ص 452 .

ص: 247

. .

ص: 248

[ تنبيه در ذكر كنيه بزوفرى ]

[ تنبيه در ذكر كنيه بزوفرى ]از جمله امور عجيبه اين كه در غيبت طوسى (1) در ده مورد نام محمد بزوفرى برده شده و در همه اين ده مورد محمد را به كنيه و نام ذكر كرده اند بى آن كه از رجال ديگر اين اسناد ، كنيه ذكر كنند ، بلى در يكى از آن احاديث ، احمد بن ادريس را نيز با كنيه ذكر كرده و بس ، پس در نُه خبر ذكر كنيه از ميان جماعت به او اختصاص دارد و در يكى نيز يك نفر از ميان جماعت سند شريك دارد ، و اين كاشف از غايت جلالت اوست در نزد شيخ يا ابن الغضائري . و بر هر يكى از دو فرض ، مطلوب تمام مى شود . و نيز در خاتمه تهذيب (2) و استبصار (3) در چهار مورد نام او را برده ، در سه مورد با كنيه و در يك مورد بدون كنيه ليكن در همين موردِ بى كنيه بودن ، حسن بن حمزه كه غالبا او را بدون ترضّى و ترحّم و ذكر شريف صالح نام برده اند با او شريك است . همچنين در سند دعا ابن أبي قره او را با ترضّى و كنيه ذكر كرده ، و همچنين در امالى با ترحّم و كنيه . بلى در نسخه كنوز و همچنين نصوص به غير از مورد اول در هفت مورد از نصوص بدون كنيه . و گمان مى كنم در آن جا نظر به وضوح جلالتش مانند ساير اجلاّ در وهله اُولى تجليل كرده ، و در باقى موارد به آن محوّل داشته ، چنان كه تلخيص نامبرده نيز _ يعنى تعبير به محمد بن الحسين البزوفري _ در بقيه شش مورد به اين مدعا شاهد است ، پس چنان كه محدث نورى در ترجمه حكم بن مسكين از مستدرك (4) _ چنان كه نقل خواهيم كرد _ گفته _ اين معنى از نهايت جلالت او در نزد علماء كشف مى كند .

.


1- . الغيبة للطوسي ، ص 143 ح 108، ص 160 ح 118، ص177 ح 134، ص 185 ح 144، ص 196 ح 161، ص 332 ح 274 ، ص 335 ح 281 ، ص 346 ح 296 ، ص 425 ح 411 ، ص 433 ح 423 .
2- . تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 35 و 72.
3- . الاستبصار ، ج 4 ، ص 312.
4- . خاتمة المستدرك ، ج 4 ، ص 174 بدين عبارت : أما الحكم بن مسكين فلم يوثقوه ، و يمكن استفادة وثاقته من اُموره ... .

ص: 249

فائدة عجيبة [ شيعه بودن بزوفرى ]

فايده عظيمه [در ترحّم و ترضّى بر بزوفرى]

فائدة عجيبة [ شيعه بودن بزوفرى ]بايد دانست كه محمد بزوفرى در طرق روايات خاصه وارد شده كه بنا بر تصريح شيخ در اول و آخر آن اخبار در مقابل طريق مخالفين قرار گرفته [ و ] واقع شده است ؛ زيرا شيخ در ص 98 غيبت (1) گفته : فأما ما روي من جهة الخاصة فأكثر من أن يحصى غير أنّا نذكر طرفا منها . آن گاه شروع به ذكر اخبار كرده . و در ص 108 گفته (2) : فهذا طرف من الأخبار قد أوردناها ، و لو شرعنا في إيرادها من جهة الخاصة في هذا المعنى لطال به الكتاب ، و إنما أوردنا ما أوردنا منها ليصح ما قلناه من نقل الطائفتين المختلفتين ، و من أراد الوقوف على ذلك فعليه بالكتب المصنفة في ذلك ؛ فإنه يجد من ذلك شيئا كثيرا حسب ما نقلناه . و در ص 95 در موقع نقل اخبار عاميه گفته : فمما روى من ذلك من جهة مخالفي الشيعة ما أخبرني به أبو عبد اللّه احمد بن عبدون ... الخ (3) . و محمد بزوفرى در ص 101 حديث لوح را نقل كرده (4) . پس اين عبارت ، تصريح به امامى بودن اوست ، علاوه بر امور ديگر از قبيل اعتماد مشايخ و ترضّى و ترحُّم و دلالت مضمون اخبار او كه نقل كرده ، و علاوه بر نقل او دعاى ندبه را كه به غير از معتقِد به امام زمان و دوازده امام از كسى نمى تواند صادر باشد .

فايده عظيمه [در ترحّم و ترضّى بر بزوفرى]بايد دانست كه ترحّم و ترضّى بر مثل بزوفرى ( محمد ) قطعا از متقدمين مانند مفيد يا ابن قره است ؛ به دليل اين كه بزرگان متأخرين او را نمى شناسند _ چنان كه از عبارت مجلسى و كليبرى معلوم شد _ تا چه رسد به ديگران . پس كاتب و مثل او اين تصرف را [ ننموده ] چنان كه اين امر را كارى در حق بعضى از بزرگان معلوم الجلاله مى كند يعنى از خود «رحمه اللّه » يا «رضي اللّه عنه» مى گويد ، پس در اين مورد يقينا اين طور نيست ؛ زيرا بزوفرى در نظر بزرگان ، معروف نيست ، تا به كاتب و غيره كه در ادنى درجه معلومات مى باشند چه رسد . پس ناچار بايد از متقدّمين باشد ، مخصوصا « رضي اللّه عنه » كه كلمه عمومى شبيه به انشاى دعاى كاتب نيست ، مخصوصا در سندى كه آن طرف سند و اين طرف سند از معروفين باشد ، و ترضى و ترحم از اين ميان به غير معروفى اختصاص بيابد.

.


1- . الغيبة للطوسي ، ص 137 ، ح 100 چاپ مؤسسة المعارف الإسلامية ، قم .
2- . الغيبة للطوسي ، ص 156 .
3- . الغيبة للطوسي ، ص 127 ، ح 90 .
4- . الغيبة للطوسي ، ص 143 ، ح 108 : و أخبرني جماعة ، عن أبي جعفر محمد بن سفيان البزوفري ، عن أبي علي أحمد بن إدريس ... إلى آخره .

ص: 250

تنبيه [ در اقسام مناجات و ادعيه ]

تنبيه [ در اقسام مناجات و ادعيه ]علامه مجلسى قدس سره در باب دوم از رساله عقايد خود گفته : بدان كه نزديك ترين راه ها به سوى خداى تعالى _ چنان كه ظاهر بسيارى از آيات و اخبار نشان مى دهد _ همانا راه دعا و مناجات است ، ليك دعا و مناجات شرايطى دارند از قبيل حضور قلب و توسل تمام به خداى تعالى و قطع اميد از ما سواى او و اعتقاد كامل بر او و توجه در همه كارها از كوچك و بزرگ و كم و بيش به ساحت قدس او جَلَّتْ عظَمته . و ادعيه مأثوره بر دو نوع است : 1 . اوراد و اذكارى كه به عنوان وظيفه براى هر شبانه روز مقرر شده است ، و بر امورى از قبيل تجديد عقايد و طلب مقاصد و ارزاق و دفع كيد اعدا مشتمل است ، در حال قرائت اين قسم بايد در تحصيل حضور قلب و توجه و تضرع سعى نمود ، ليك اگر احوال مذكوره متيسّر نگردد نبايد آنها را فرو گذاشت و ترك نمود . 2 . مناجات ، و مقصود از آن دعاهايى است كه بر انواع كلام در توبه و استغاثه و اعتذار و اظهار محبت و تذلل و انكسار مشتمل مى باشد و گمان من آن است كه شايسته و سزاوار نيست بدون حالت گريه و تضرع و خشوع تمام اين قسم را خواند ، و زيبنده است كه مترصد اوقات گشت و هر وقت آن احوال متيسر شد خواند و بدون وجود حالات مذكوره اين قسم را نبايد خواند ؛ چه در اين صورت به استهزا و سخريه شبيه خواهد بود . اين دو قسم از دعا كه ذكر شد ، به بركت اهل بيت عصمت عليهم السلام در دسترس جماعت شيعه و اماميه چنان بسيار است كه به خواندن عُشرى از اعشار آن فرصت نمى توان يافت . اما قسم اول : پس بيشتر آنها در مصباح شيخ طوسى و مصباح كفعمى و دو كتاب اقبال و سمات ابن طاووس _ قدس اللّه أسرارهم _ در ضمن تعقيبات و ادعيه هفته و اعمال سال و غير آن مندرج است ، و قسم دوم نيز در اثناى اين كتب و غير آنها درج شده است از قبيل دعاجات خمسة عشر و مناجات معروف به انجيليه و دعاى كميل نخعى و غير اينها ، و قسمت مهم صحيفه كامله ، بلكه همه آنها در مقام دوم است . و نيز بايد دانست برخى از اين دعاها با حالت خوف مناسبت دارد و برخى با حالت رجاء ، و بعضى با حال سختى و بلا سازش دارد و بعضى با حال آسودگى و رخا ، و همچنين است حال ادعيه ديگر نسبت به احوال ديگر در تناسب و اقتضاى حال بر حسب احوال مختلفى كه بر انسان توارد مى كند . پس بهتر آن است كه انسان در هر حالت آن دعا را بخواند كه با حالت وى مناسبت دارد و حالش اقتضاى خواندن آن را مى نمايد ، با تدبر در معانى آنها و با گريه و تضرع و اگر تو اين راه را به روى يقين خواهى كرد كه همين راه نزديك ترين راه ها به سوى خداى تعالى است ، و به وسيله آن مقاصد دنيا و آخرت به دست مى آيد . شارح گويد : در موقع تمثيل به قسم دوم اگر چه اين مرحوم در اين كلام بالخصوص از دعاى ندبه اسم نبرده است ، ليكن واضح است كه دعاى ندبه چنان كه مضمونش سهل است ، اسمش نيز بر آن دلالت مى نمايد [ كه ]بى شبهه از قسم دوم است ، و بنا بر اختيار اين بزرگوار نبايد اين دعا را بدون حالت گريه و زارى و تضرع و سوگوارى خواند ؛ زيرا چنان كه استدلال كرده شبيه به سخريه و استهزا خواهد بود ؛ براى اين كه غالب مضمون آن مقارن با گريه و ندبه است ، مخصوصا نيمه دومش كه در بعضى جاها تعبير به عبارت دعا بدون آن حالت با التفات به معنى آن نمى توان نمود ، مگر اين كه خواننده از معنى عبارت بى خبر باشد و لفظ گويد و معنى از خدا خواهد !

.

ص: 251

. .

ص: 252

دو فايده مهمه [ اهميت دعاى ندبه در تأليفات علامه مجلسى ]

[ توثيق بزوفرى در كلمات ابن مشهدى ]

دو فايده مهمه [ اهميت دعاى ندبه در تأليفات علامه مجلسى ]اول اين كه : از نقل مرحوم مجلسى دعاى ندبه را در زاد المعاد ، با اظهار اين كه : «من زيارات و توسلات راجعه به آن حضرت را در تحفة الزائر نقل كرده ام در اين جا به نقل عهد و زيارت مختصرى مى پردازم» ؛ چه از اين عبارت ظاهر مى شود كه در اين جا خلاصه و منتخب آنها را نقل مى كند و اختيار او همين دعاى طولانى را با وجود در نظر گرفتن رعايت اختصار بجز اهميت و عظمت دعا نتواند بود .

[ توثيق بزوفرى در كلمات ابن مشهدى ]دوم آن كه : از عبارت ابن المشهدى قدس سره توثيق بزوفرى [ بر ]مى آيد ؛ زيرا گفته : آنچه من نقل مى كنم به وسيله ثقات به ائمه منتهى مى شود . پس قطعا اين شخص كه بزوفرى باشد داخل ثقات نامبرده خواهد شد و به مثل اين طريقه صاحب وسائل (1) ابراهيم بن هاشم پدر على بن ابراهيم صاحب تفسير را توثيق كرده ، چه گفته : و يفهم توثيقه من تصحيح العلامة طرق الصدوق ، و من أول تفسير و لده علي بن إبراهيم حيث قال : و نحن ذاكرون و مخبرون ما انتهى إلينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض اللّه طاعتهم . انتهى . و روايته فيه عن غير أبيه قليلة جدا . اگر بگويى كه فرقى هست ؛ زيرا « و روايته فيه . . الخ » ، اشاره به كثرت روايت ابراهيم است ، و همچنين وثاقت على و معروفيت آن ثابت است . خواهيم گفت : وثاقت ابن المشهدى ثابت و كثرت و قلت روايت به اصل مدعا مربوط نيست . بلى مؤكد مدعا مى باشد و غرض در اين جا تشبيه اصل استدلال است (2) . در فصل دوم كتاب تحفة الزائر كه در بيان كيفيت و آداب زيارت حضرت صاحب الزمان است ، پس از بياناتى گفته : و به سند معتبر منقول است از احمد بن ابراهيم كه گفت : شكايت كردم به محمد بن عثمان كه از نواب حضرت صاحب الامر بوده است كه : بسيار مشتاقم به ديدن مولاى خود . گفت : به اشتياق ، خواهش ديدن آن حضرت هم دارى ؟ گفتم : بلى . گفت : خدا ثواب دهد بر اشتياق تو ، و روى مبارك آن حضرت را به تو بنمايد به آسانى و عافيت . پس گفت كه : آرزوى ديدن آن حضرت در اين ايام غيبت مكن و بايد كه مشتاق خدمت آن حضرت باشى ، و سؤال نكنى اجتماع با آن حضرت را كه اين از امور حتمى خداست ، و تسليم و انقياد مر امر خدا را لازم است ، و ليكن متوجه شو به سوى آن حضرت به زيارت كردن بعد از دوازده ركعت نماز كه در [ هر ] ركعت بعد از حمد سوره توحيد بخوانى ، و بعد از هر دو ركعت سلام بگويى و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست ، پس بگو : سلام على آل ياسين ... تا آخر آنچه نقل كرده است . و سيد ابن طاووس رحمه الله فرموده است كه : اين زيارت معروف است به ندبه و از ناحيه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده است ، و امر فرموده است كه در سرداب مقدس بخوانند ، و زيارت ديگر ذكر كرده است كه بعد از اين در عرض حوائج و توسل به ائمه خواهد آمد . و سيد و شيخ محمد ابن المشهدى نقل كرده است از محمد بن على بن أبي قره كه او نقل كرده است از كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري كه دعاى ندبه از براى صاحب الزمان مستحب است كه در عيدهاى چهار گانه بخوانند . و در آخر گفته : پس نماز زيارت بكن و هر دعا كه خواهى بكن كه مستحب است ان شاء اللّه تعالى . و شيخ محمد ابن المشهدى نماز را ذكر نكرده است . در ص 242 و ص 243 از ثالث عشر بحار به اين موضوع اشارتى كرده است ، يعنى سندى را كه در جلد مزار از مزار كبير نقل مى كند اين جا هم نقل كرده و بياناتى دارد .

.


1- . وسائل الشيعة ، ج 30 ، ص 302 .
2- . عبارت ابن المشهدى در ص 368 مستدرك سوم ، و ص 88 تحية الزائر ( چاپ اول ) ، و ص 106 چاپ دوم آن با ترجمه بسيار خوب مندرج است .

ص: 253

تمثيل عجيب [ در اختصاص قرائت ندبه در اعياد ]

تمثيل عجيب [ در اختصاص قرائت ندبه در اعياد ]براى اختصاص قرائت ندبه در اعياد مثالى مى گوييم و آن اين كه : اگر سلطانى را يد قاهرى از كشور او بيرون كند و به جاى او بنشيند و كارهايى را كه بايستى او انجام دهد ، اين غاصب مباشرت كند ، بديهى است كه پيروان و علاقه مندان و هواخواهان سلطان مزبور ، هر وقت اين غاصب جايى را كه اختصاص به سلطان داشته ببينند قهرا متأثر شده و از بزرگ و رئيس خود كه يد غاصب ، بيرونش كرده متذكر خواهند شد ، مخصوصا اگر مقام مزبور از روزهاى بار عام و اذن عمومى و مورد جلوه عظمت و شأن و شوكت و رياست و جلالت سلطان مزبور باشد ؛ چه در اين صورت آن علاقه مند از ديدن و به خاطر آوردن چنين منظره و پيش آمد [ ى ] متأثر و منقلب شده و بى اختيار گريان و نالان خواهد شد ؛ زيرا طبق مَثَل معروف جاى سلطان خود را خالى و دشمن او را در جاى او خواهند ديد . از اين روى است كه شيعيان در اعياد اربعه متأثر بوده اند ؛ براى اين كه روز عيد و جمعه مورد جلوه شكوه و ظهور عظمت حضرات معصومين كه زمامداران امور دين مى باشند مى باشد ، و نظر به تأثر دايمى كه بر دورى و زوال سلطنت سلطان مزبور دارند هميشه متأثر و متألم بوده اند ، ليكن رؤيت منظره مزبور بلكه رسيدن چنين روزى فقط بى آن كه منظره اى در خارج ، باشد براى اين تأثر كافى است ؛ زيرا چنين منظره هميشه در صقع حافظه و لوح دلشان مصور است . منتها رسيدن چنين روز و مخصوصا مشاهده چنين منظره اى در خارج آن غم و حزن ثابت را تجديد و قرحه دل آن بى نوا را به مثابه بيشترى خواهد بود . بدين جهت بوده است در معلى روزهاى جمعه بيرون مى رفته و عبارت مزبور را مى خوانده است . و بدين جهت بوده است كه ائمه قرائت دعا را به اين روز اختصاص داده اند .

.

ص: 254

فائدة عجيبة [ غفلت نكردن در قرائت دعاى ندبه ]

فائدة عجيبة [ غفلت نكردن در قرائت دعاى ندبه ]نبايد كسانى كه خود را پيرو ائمه و تابع امام زمان مى دانند از قرائت ندبه غفلت كنند ؛ زيرا ائمه عليهم السلام به انجام وظايف از پيروان خود متوقع اند مخصوصا از كسانى كه معرفتشان زياد و قربشان به ايشان عليهم السلامبيشتر باشد . شاهد اين امر عبارت كاشف الغطاء و رؤياى شاگرد صاحب جواهر است كه در دار السلام ص 290 ذكر شده است .

.

ص: 255

فائدة نفيسة [ اختصاص تكنيه به شخصى دالّ بر تعظيم اوست ]

فايده ديگر [ در كنيه حَكَم بن مسكين ]

[ روايات مشتمل بر محمد بن سفيان بزوفرى ]

فائدة نفيسة [ اختصاص تكنيه به شخصى دالّ بر تعظيم اوست ]محدث نورى قدس سره در ثالث مستدرك (1) در ترجمه ايوب بن اعين كه در تحت عنوان « مب » ( ص 577 و ص 578 ) به ترجمه حكم بن مسكين پرداخته و در آخر گفته : و يأتي في « ريب » (2) في الطريق إلى علي بن بجيل : محمد بن الحسن ، عن الحسن بن متيل الدقاق ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ، عن أبي عبد اللّه الحكم بن مسكين الثقفي ، عن علي بن بجيل ... الخ . و لا يخفى أن ذكره كنيته من بين الجماعة يدل على جلالته عنده . نگارنده گويد : مصداق اين حال محمد بزوفرى نيز هست ؛ زيرا در اين روايت ( روايت اول امالى ) تكنيه فقط به بزوفرى اختصاص يافته با وجود بزرگان ديگر مانند مفيد و حسين بزوفرى و غيرهما ، و تكنيه صنعانى گمان مى كنم براى معرفى و تعيين وى باشد يعنى صنعانى مكرر بوده است . بنا براين براى رفع اشتراك آورده اند .

فايده ديگر [ در كنيه حَكَم بن مسكين ]بايد دانست به طورى كه در رجال ها (3) نوشته اند كنيه حكم «أبو محمّد» بوده است و أبو عبد اللّه كه در اين جا ذكر شده در جاى ديگر به نظر من نرسيده است . (4)

[ روايات مشتمل بر محمد بن سفيان بزوفرى ]در بيان رواياتى كه در أمالي ابن الشيخ قدس سره نقل شده و أبو جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري در سند آنها واقع شده است : 1 . در حدود اواخر ثلث دوم يا اوايل ثلث سوم از جزء دوم امالى شيخ ثقه جليل أبو على الحسن بن محمد بن الحسن الطوسى قدس سرهروايت ذيل كه چهل و هشتمين روايت مسند از جزء دوم است و اگر روايت مرسل را هم به شمار آوريم روايت چهل و نهمين خواهد بود كه در نسخه مطبوعه امالى در ص 35 مندرج است ، به سند ذيل مذكور است : و عنه ، عن شيخه رحمه الله ، قال : أخبرنا محمد بن محمد ، قال : أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمه الله ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدثنا الحسين بن إبراهيم ، قال : حدثنا علي بن داوود ، قال : حدثنا آدم العسقلاني ، قال : حدثنا أبوعمرو الصنعاني ، قال : حدثنا العلا بن عبد الرحمن، عن أبي هريرة، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : ما تواضع احد إلا رفعه اللّه (5) . 2 . و نيز ابن الشيخ قدس سره تقريبا در اواخر ثلث دوم از جزء ششم كتاب امالى روايت زيرين را كه سى و يكمين روايت جزء سادس و در نسخه مطبوعه امالى با ص 104 منطبق مى شود به سند زيرين درج فرموده است 6 : و بالإسناد ، قال : أخبرنا أبو على الحسن بن محمد بن الحسن بن علي الطوسي رضى الله عنه ، قال : أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن محمد بن الحسن رحمه الله ، قال : أخبرنا محمد بن محمد ، قال : أخبرني أبوجعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمه الله ، عن أبيه الحسين بن على بن سفيان ، قال : حدثنا عبد اللّه بن زيدان البجلي ، قال : حدثنا الحسن بن أبي عاصم ، قال : حدثنا عيسى بن عبد اللّه ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « مَن سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، و من سلّم عليَّ عند القبر سمعته» (6) .

.


1- . خاتمة المستدرك ، ج 4 ، ص 177 (از چاپ محقَّق) .
2- . كذا و الظاهر ( يب ) . ( منه ) .
3- . رجال النجاشي ، ص 136 ، رقم 350 ؛ نقد الرجال ، ج 2 ، ص 145 ، رقم 1627 .
4- . أبو عبد اللّه به عنوان كنيه حكم بن مسكين در مشيخه الفقيه (ج 4 ص 49) وارد شده به همان عبارتى كه صاحب مستدرك در متن فوق بيان فرمودند ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعه ، ج 3 ، ص 76 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 12 ، ص 305 ، شماره 7960 ذيل ترجمه على بن بجيل.
5- . الأمالي للطوسي ، ص 56 ، ح 80 چاپ دار الثقافة _ قم . توضيح اين كه به فرمايش استاد و شيخ بزرگوار حاج شيخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى ، چون تنها طريق روايت امالى شيخ طوسى از طريق فرزندش على مى باشد ، لذا در بعضى از تعبيرات بدان «أمالي ابن الشيخ» گفته مى شود ، فتدبّر.
6- . الأمالي للطوسي ، ص 167 ، ح 279 .

ص: 256

[ حديث بزوفرى در كتاب هاى حديثى متأخر ]

[ حديث بزوفرى در كتاب هاى حديثى متأخر ]تنبيه بر امرى در اين جا مناسب است ، و آن اين كه اين دو حديث را متأخرين در كتب خود از كتاب مذكور نقل كرده اند به بيان زيرين : 1 . علامه مجلسى قدس سره در كتاب عشرت كه آن را مجلد شانزدهم بحار (1) قرار داده در باب تواضع (2) حديث اول را اين طور نقل كرده است : ( ما ) المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن علي بن داوود ، عن آدم العقلاني ، عن أبي عمر الصنعاني ، عن العلا بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ما تواضع أحد إلا رفعه اللّه . 2 . نظر به آن كه شيخ ثقه جليل صاحب وسائل ، حديث مذكور را در وسائل در باب استحباب التواضع كه جاى نقل آن است نقل نكرده است ، لذا خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدس سره در باب نامبرده كه از ابواب كتاب جهاد و منطبق با ص 306 از جلد دوم مستدرك الوسائل (3) مى شود ، حديث مذكور را به نهج زيرين درج كرده است : ابن الشيخ الطوسي في أماليه ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن علي بن داوود ، عن آدم العسقلاني ، عن أبي عمرو الصنعاني ، عن العلاء بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ما تواضع أحد إلا رفعه اللّه . حديث دوم را نيز نقل كرده اند بدين قرار : 1. علامه مجلسى قدس سره در جلد مزار كه مجلد بيست و دوم بحار است در باب «زيارة النبيّ صلى اللّه عليه و آله من البعيد» كه منطبق با ص 23 از نسخه مطبوعه امين الضرب مى شود (4) گفته: ( ما ) المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد اللّه بن دبران البجلي ، عن الحسن بن أبي عاصم ، عن عيسى بن عبد اللّه ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، و من سلَّم عليَّ عند القبر سمعته . 2 . صاحب وسائل قدس سره در باب «استحباب زيارة النبيّ صلى الله عليه و آله و لو من بعيد و التسليم عليه و الصلاة عليه» كه باب چهارم از ابواب كتاب مزار است ، حديث مذكور را به نهج زيرين نقل مى كند : الحسن بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد اللّه بن زرارة ، عن الحسن بن أبي عاصم ، عن عيسى بن عبد اللّه ، عن أبيه ، عن جده ، عن علي امير المؤمنين عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : مَن سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، و من سلَّم عليَّ عند القبر سمعته (5) .

.


1- . بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 120 ، ح 7 .
2- . و حديث مذكور هفتمين حديث باب تواضع و در ص 150 از نسخه مطبوعه به طبع امين الضرب مذكور است . ( منه ) .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 297 ، ح 13083 .
4- . بحار الأنوار ، ج 97 ، ص 182 ، ح 4 .
5- . وسائل الشيعة ، ج 14 ، ص 338 ، ح 19348 .

ص: 257

. .

ص: 258

[ ملاحظاتى در كيفيت نقل سند روايات بزوفرى ]

[ تكنيه و ترحّم كاشف از جلالت راوى است ]

[ ملاحظاتى در كيفيت نقل سند روايات بزوفرى ]از ملاحظه كتاب منقول عنه و كتب منقول اليها امورى به نظر مى رسد :

[ تكنيه و ترحّم كاشف از جلالت راوى است ]1 . اين كه در كتاب امالى در هر دو روايت ، محمد بزوفرى را مصدَّر به كنيه و مذيَّل به ترحّم كه هر دو كشف از جلالت و نبالت وى مى كند كرده است مخصوصا با ملاحظه اين كه در ما قبل اسم اين راوى اسم مفيد و در ما بعد آن اسم حسين بزوفرى كه از اجلاّى ثقات روات است برده شده ، و با وجود اين اجتماع ، انفراد به ترحم به محمد بزوفرى اختصاص يافته است ، و اين معنى از نهايت عظمت صاحب عنوان كه محمد بزوفرى باشد كشف مى كند ، و شايد سِرّ آن اين باشد كه اصل ترحم از مفيد قدس سره بوده و وجه اختصاص مفيد هم اين بوده است كه صاحب عنوان از مشايخ بلاواسطه آن مرحوم است و در موارد بسيار ، مفيد مرحوم از اين استاد خود نقل روايت مى كند ، و غالبا قدما _ رضوان اللّه عليهم _ مشايخ بلاواسطه خود را مخصوص به ترضى و ترحم مى كنند اگر چه نظير او يا برتر از او در همان سلسله سند موجود باشد ؛ و علت آن هم تشكرى نسبت به او و تقديرى از حقوق مقام استادى است چنان كه اين معنى از ملاحظه همين كتاب امالى و تتبع ساير كتب علماى ما به دست مى آيد . بارى ترحم خواه از مفيد و خواه از صاحب كتاب باشد در هر دو صورت دلالت بر عظمت مى كند چنان كه اين معنى _ إن شاء اللّه _ در آينده روشن خواهد شد ، ليكن در كتب منقول اليها كه بحار و وسائل و مستدرك باشد به اين معنى تصريحى و اشارتى نشده است ، و اگر علت اعراض از آن اختصار مى بود مى بايستى لا اقل به طور رمز به آن اشارت نمايند از قبيل «ره» مثلاً چنان كه مرسوم است ، و اين معنى موجب شگفت از اين اعاظم فرقه است. و از همه پرشگفت تر حال محدث نورى قدس سره است ؛ زيرا آن جناب در جلد سوم مستدرك چاپى كه مشايخ مفيد قدس سرهرا شمرده در ص 521 گفته : ( مب ) أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري كما في أمالي أبي علي مكررا عن والده ، عن المفيد ، عنه ، مع الترحم عليه ، و هو ابن أبي عبد اللّه البزوفري (1) . و وجه كثرت استعجاب آن كه در كتاب امالى در غير از اين دو مورد از محمد بزوفرى نامى برده نشده است تا ترحم در آن جاى ثالث به عمل آيد و يكى از اين دو مورد را كه روايت اول باشد كه بنا به تصريح خود آن محروم بايستى مترحما نام ببرد كه تا مصداق تكرار وجود بگيرد بدون ترحم نام برده است . و آنچه در اين باب به نظر نگارنده مى رسد آن است كه مرحوم محدث نورى در موقع تأليف مستدرك در موارد روشن براى سرعت در كار و سهولت در عمل به اصل نسخه مراجعه نمى نموده و به نقل از بحار قناعت مى كرده است ؛ چنان كه اين امر از ملاحظه امثال اين حديث به نظر مى آيد ، و در اين جا هم مطابق همين سيره مراجعه به بحار كرده است و روايت را نقل نموده است و يا در ضمن به اصل نسخه هم مراجعه فرموده و در كيفيت نقل پس از تبديل رمز «ما» به تصريح از «ابن الشيخ في أماليه عن أبيه» كه تمام روايات أمالي ابن الشيخ در اين معنى مشترك است در بقيه قسمت از مرحوم مجلسى تبعيت نموده است . و مخصوصا اگر سيره صاحب وسائل هم چنان كه از ملاحظه سند روايت ديگر و ساير روايات كه بنايش بر اختصار و حذف امثال اين گونه مطالب است يعنى ترضى و ترحم و بلكه تصليت و تسليم و يا تبديل آنها به رموز مختصرتر است ؛ زيرا در مثل وسائل و بحار اين حذف و تبديل سبب سهولت كار و سرعت در عمل مى شود ؛ به دليل اين كه در هر صفحه بايد در چند مورد اسم كتابى را ببرد ، ليكن اگر عوض آنها اكتفا به رمز مختصرترى كه معين نموده بنمايد كار بزوفرى انجام خواهد يافت . 2 . اين كه در اين مقام اشتباه بسيار بزرگى براى صاحب وسائل روى داده است و آن اين كه چنان كه سيد روايت را كه در كتاب مزار ايراد فرموده و ما به عين عبارتش آن را نقل كرديم گفته : الحسن بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ... الخ . و مراد او از بزوفرى در اين جا محمد بن الحسين است ، و در آخر جلد سوم وسائل (2) در بيان مراد از اطلاق خود كلمه بزوفرى را گفته : البزوفري هو الحسين بن علي بن سفيان . و بعد از ضم اين دو عبارت به يكديگر خواننده كه اطلاع از عبارت امالى نداشته باشد قطعا تصور خواهد كرد كه راوى در اين جا حسين بوده است ، و نظير اين اشتباه براى مجلسى مرحوم در غير مورد اين دو روايت در نقل بعضى از روايات وارده در كتاب غيبت طوسى در [مجلد ]13 بحار روى داده است . چنان كه در موردش _ إن شاء اللّه _ بيان خواهيم گفت . توضيح بيان اشتباه علامه مجلسى اين كه او در چند مورد از مجلد 13 بحار در موقع نقل روايت از محمد بزوفرى به لفظ بزوفرى مطلق تعبير كرده ، حال آن كه مرادش محمد بزوفرى است با آن كه در وجيزه مانند صاحب وسائل تصريح كرده كه مراد از بزوفرى در موقع اطلاق همانا حسين است ، ليكن در مقدمه بحار بدين معنى تصريح نكرده است و اصلاً اسمى از بزوفرى نبرده است و عبارت مجلسى در وجيزه در باب «النسب و الألقاب» اين است : البزوفري هو الحسين بن علي بن سفيان (3) . ( ا ) در باب ما جاء عن أبي سعيد الخدري عن النبيّ صلى الله عليه و آله في النصوص على الأئمة الاثني عشر عليهم السلام در صدر روايت دوم گفته (4) : حدثنا على بن الحسين قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن الحسين ، قال : حدثنا القاضى أبو إسماعيل جعفر بن الحسين البلخي ، قال : حدثنا شقيق بن أحمد البلخي ، عن سماك ، عن يزيد بن مسلم ، عن أبي هارون العبدي ، عن أبي سعيد الخدري ، قال : سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : أهل بيتي أمان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء . قيل : يا رسول اللّه ؛ فالأئمة بعدك من أهل بيتك ؟ قال : نعم بعدي (5) اثنا عشر إماما تسعة من صلب الحسين عليه السلام اُمناء معصومون ، و منّا مهديٌّ هذه الاُمّة . ألا إنّهم أهل بيتي و عترتي من لحمي و دمي ما بال أقوام يؤذوا فتى (6) فيهم ، لا أنالهم اللّه شفاعتي؟! 7 در «باب ما جاء عن سلمان الفارسي رحمه الله عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في النّصوص على الأئمة الاثني عشر عليهم سلام اللّه » ، حديث ششم به قرار ذيل است : و حدّثنا علي بن الحسين ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا عبد اللّه الكوفي بالكوفة قال : حدّثني محمدبن أبي مسروق النهدي ، عن خالد بن إلياس ، عن صالح بن أبي حنان ، عن الصباح بن محمد ، عن أبي حازم ، عن سلمان الفارسي رضى الله عنه ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الأئمة من بعدي بعدد نقباء بنى اسرائيل ، و كانوا اثني عشر ، ثمّ وضع يده على صلب الحسين عليه السلام و قال : تسعة من صلبه ، و التاسع مهديهم ، يملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت ظلما و جورا ، فالويل لمبغضهم 8 . در «باب ما جاء عن عثمان بن عفّان ، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله في النّصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات اللّه عليهم» فقط يك حديث نقل شده (7) و بدين قرار است : حدّثنا عليّ بن الحسن بن محمد ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا أحمد بن عيسى بن فضل الأنماطي ، قال : حدّثنا داوود بن فضل ، عن ابن عائشة ، عن أبي عبد الرحمن ، عن سعيد بن المسيّب ، عن عمرو بن عثمان بن عفّان ، قال : قال أبي : سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : الأئمة بعدي (8) اثنا عشر تسعة من صلب الحسين ، و منّا مهدى هذه الامة ، من تمسّك من بعدى بهم فقد استمسك بحبل اللّه ، و من تخلّى منهم فقد تخلّى من اللّه (9) . در «باب ما جاء عن زيد بن أرقم عن النبىّ صلّى اللّه عليه و آله في النّصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات اللّه عليهم اجمعين» حديث دوم به سند و متن زير نقل شده است : حدّثنا علي بن الحسن ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنى أحمد بن محمد بن عبد اللّه بن جعفر ، عن محمد بن قرضة ، عن شريك ، عن الأعمش ، عن زيد بن حسّان ، عن زيد بن أرقم ، قال : سمعت رسول اللّه [ صلى اللّه عليه و آله ]يقول لعليّ بن أبي طالب عليه السلام : أنت سيّد الأوصياء ، و ابناك سيّدا شباب أهل الجنّة ، و من صلب الحسين عليه السلام يخرج اللّه عز و جل الأئمة التسعة ، فإذا متّ ظهرت لك الضغائن في صدور قوم ، و يمنعونك حقّك ، و يتمالون عليك (10) . و بإسناده (11) عن زيد بن أرقم ، قال : ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه إلاّ ببغضهم علي بن أبي طالب عليه السلام و ولده (12) . 4 . در «باب ما جاء عن الحسن عليه السلام ممّا يوافق هذه الأخبار و نصّه على الحسين أخيه عليهماالسلام» كه تالى «باب ما جاء عن أمير المؤمنين عليه السلام » (13) [ است ]حديث دوم به سند و متن زيرين ذكر شده است : حدّثني محمد بن الحسن بن الحسين بن أيّوب ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، عن أحمد بن محمد الهمداني ، عن القاسم بن محمد بن حماد ، عن غياث بن إبراهيم ، قال : حدّثني اسماعيل بن أبي زياد ، قال : أخبرني يونس بن أرقم ، عن أبان بن أبي عيّاش ، قال : حدّثنى سليمان القصري ، قال : سألت الحسن بن علي عليهماالسلامعن الأئمة ، فقال : عدد شهور الحول (14) . در «باب ما جاء عن عليّ بن الحسين عليهماالسلام مما يوافق هذه الأخبار و نصّه على ابنه» حديث ششم به سند و متن زيرين نقل شده است 17 : حدّثنى الحسين بن علي ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا محمد بن علي بن معمّر ، قال : حدّثنى عبد اللّه بن محمد ، قال : حدّثنى محمد بن علي بن طريف الحجري ، قال : حدّثنا عبد الرحمن بن أبي نجران ، عن عاصم بن حميد ، عن معمّر ، عن الزّهري ، قال : دخلت على عليّ بن الحسين عليه السلام في مرضه الذي توفي فيه إذ قدّم إليه طبق فيه خبز و الهندباء فقال لي : كله . قلت : قد اكلت يا ابن رسول اللّه . قال : إنّه الهندباء . قلت : و ما فضل الهندباء ؟ قال : ما من ورقة من الهندباء إلاّ و عليها قطرة من ماء الجنّة فيه شفاء من كلّ داء . قال : ثمّ رفع الطّعام و أتى بالدّهن ، و قال : ادّهن يا أبا عبد اللّه . قلت : ادّهنت . قال : إنّه هود من البنفسج . قلت : و ما فضل دهن البنفسج (15) على سائر الأدهان ؟ قال : كفضل الإسلام على ساير الأديان . ثمّ دخل عليه محمد ابنه فحدثه طويلاً بالسرّ، فسمعته يقول فيما يقول: عليك بحسن الخلق. قلت : يا ابن رسول اللّه ، إن كان مِن أمر اللّه ما لا بدّ لنا منه _ و وقع في نفسي أنّه قد نعى نفسه _ فإلى من نختلف بعدك ؟ قال : يا أبا عبد اللّه ، إلى ابني هذا _ و أشار إلى محمد ابنه _ إنّه و صيي و وارثي و عيبة علمي ، معدن الحلم و باقر العلم . قلت : يا ابن رسول اللّه ، ما معنى باقر العلم ؟ قال : سوف يختلف إليه ملأ من شيعتي ، و يبقر العلم عليهم بقراً . قال : ثمّ أرسل محمدا ابنه في حاجة له الى السّوق ، فلمّا جاء محمد قلت : يا ابن رسول اللّه ، هذا أوصيت إليه أكبر أولادك ؟ قال : يا عبد اللّه (16) ، ليست الإمامة بالصغر و الكبر ، هكذا عهد إلينا رسول اللّه ، و هكذا وجدناه مكتوبا في اللّوح و الصّحيفة . قلت : يا ابن رسول اللّه ، فكم عهد إليكم نبيّكم أن يكون الأوصياء من بعده ؟ قال : وجدنا في الصّحيفة و اللّوح اثني عشر أسامي مكتوبة بإمامتهم و أسامي آبائهم و اُمّهاتهم . ثمّ قال : يخرج من صلب محمد ابني سبعة من الأوصياء فيهم المهدي صلوات اللّه عليهم أجمعين . در «باب ما جاء عن أبي محمد الحسن بن علي عليه السلام ما يوافق هذه الأخبار و نصّه على ابنه الحجّة عليه السلام » كه آخرين باب از ابواب كتاب است ، حديث هفتم به سند و متن زيرين روايت شده است (17) : حدّثنا عليّ بن الحسن بن محمد ، قال : حدّثنا هارون بن موسى ببغداد في صفر سنة إحدى و ثمانين و ثلاثمئة ، قال : حدّثنا محمد بن محروم المقري مولى بني هاشم في سنة أربع و عشرين و ثلاثمئة ، قال أبو محمد : و حدّثنا أبو حفص عمر بن الفضل المطيري ، قال : حدّثنا محمد بن الحسن الفرغاني ، قال : حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن عمرو البلوي ، قال أبو محمد : و حدّثنا عبيد اللّه بن الفضل بن هلال الطّائي بمصر ، قال : حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن عمرو بن محفوظ البلوي ، قال : حدّثني ابراهيم بن عبد اللّه بن العلا ، قال : حدّثنى محمد بن بكير ، قال : دخلت علي زيد بن على و عنده صالح بن بشر فسلّمت عليه و هو يريد الخروج الى العراق ، فقلت له : يا ابن رسول اللّه ، حدّثني بشيء سمعته عن أبيك . فقال : نعم ، حدّثني أبي ، عن أبيه ، عن جدّه ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من أنعم اللّه عليه بنعمة فليحمد اللّه ، و من استبطأ الرّزق فليستغفر اللّه ، و من أحزنه أمر فليقل : لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه . فقلت : زدنى يا ابن رسول اللّه . قال : نعم ، حدّثنى أبي ، عن أبيه ، عن جدّه قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة : المكرم لذرّيتي ، و القاضي لهم حوائجهم ، و السّاعي لهم في اُمورهم عند اضطرارهم إليه ، و المحبّ لهم بقلبه و لسانه . قال : فقلت : زدني _ يا ابن رسول اللّه _ مِن فضل ما أنعم اللّه عليكم . قال : نعم ، حدّثنى أبي عن أبيه ، عن جدّه ، قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من أحبّنا أهل البيت في اللّه حشر معنا و أدخلناه معنا الجنّة . يا ابن بكير ، من تمسّك بنا فهو معنا في الدّرجات العلى . يا ابن بكير ، إنّ اللّه _ تبارك و تعالى _ اصطفى محمدا صلّى اللّه عليه و آله ، و اختارنا له ذرية ، فلولانا لم يخلق اللّه تعالى الدنيا و الآخرة . يا ابن بكير ، بنا عرف اللّه ، و بنا عبد اللّه و نحن السّبيل الى اللّه ، و منّا المصطفى ، و منّا المرتضى ، و منّا يكون المهدي قائم هذه الاُمّة . قلت : يا ابن رسول اللّه هل عهد إليكم رسول اللّه متى يقوم قائمكم ؟ قال : يا ابن بكير ، إنك لن تلحقه ، و إن هذا الامر يكون بعد ستة من الأوصياء بعد هذا ، ثم يجعل اللّه خروج قائمنا فيملأها قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلما . فقلت : يا ابن رسول اللّه ، أ لست صاحب هذا الأمر ؟ فقال : أنا من العترة . فعدت فعاد إلىّ ، فقلت : هذا الذي تقول عنك أو عن رسول اللّه ؟ فقال : «لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ» ، لا و لكن عهد عهده إلينا رسول اللّه . ثم أنشأ يقول : نحن سادات قريشو قوام الحق فينا نحن الأنوار التي منقبل كون الخلق كنّا نحن منا المصطفى المختار و المهدي منا فبنا قد عرف الله و بالحق أقمنا سوف يصلاه سعيراًمن تولى اليوم منّا قال علي بن الحسين : و حدثنا محمد بن الحسين البزوفري بهذا الحديث في مشهد مولانا الحسين بن علي عليه السلام ، قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني ، قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن سلمة بن الخطاب ، عن محمد بن خالد الطيالسي ، عن سيف بن عميرة ، و صالح بن عقبة ، جميعاً عن علقمة بن محمد الحضرمي ، عن صالح ، قال : كنت عند زيد بن علي فدخل إليه محمد بن بكير ، و ذكر الحديث . علامه مجلسى در ص58 از مجلد 11 بحار (18) در «باب أحوال أولاده و أزواجه ( أي زين العابدين عليه السلام ) » ، گفته : نص ، علي بن الحسن بن محمد ، عن هارون بن موسى ، عن محمد بن مخزوم مولى بني هاشم ، قال أبو محمد : و حدثنا عمر بن الفضل الطبري (19) ، عن محمد بن الحسن الفرغاني ، عن عبد اللّه بن محمد البلوي ، قال أبو محمد : و عبيد اللّه بن الفضل الطائي ، عن عبد اللّه بن محمد البلوي ، عن إبراهيم بن عبد اللّه بن العلا ، عن محمد بن بكير ، قال : دخلت على زيد بن علي عليه السلام و عنده صالح بن بشر ، فسلّمت عليه و هو يريد الخروج . . الحديث الى آخره كما نقل عن كفاية الأثر . ثم قال : قال علي بن الحسين : و حدثنا بهذا الحديث محمد بن الحسين البزوفري ، عن الكليني ، عن محمد بن يحيى ، عن سلمة بن الخطاب ، عن الطيالسي ، عن ابن عميرة ، و صالح بن عقبة ، جميعاً عن علقمة بن محمد الحضرمي ، عن صالح ، قال : كنت عند زيد بن علي عليه السلام فدخل إليه محمد بن بكير . . و ذكر الحديث . نگارنده گويد : مرحوم مجلسى در نقل روايت نظر به تلخيصى كه دارد [ عبارت ] «في مشهد مولانا الحسين بن علي عليه السلام » را انداخته است . و از اين فقره معلوم مى شود كه نقل اين بنده روايت را از بزوفرى در حرم حسينى بوده است . و راوى براى تبرك با روايت در اين مشهد قيد روايت در آن موضع را بيان مى كند و از اين قيد نيز كمال خلوص او و اين بنده نسبت به ائمه عليهم السلامظاهر مى شود . دليل بر اين كه كتاب مزبور تأليف صدوق قدس سرهنيست روايت صاحب كتاب از آن جناب است ؛ چنان كه در روايات ذيل به اين معنى تصريح شده است : الف _ در «باب ما جاء عن عبد اللّه بن عباس ، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله في النصوص على الأئمة الاثنيعشر عليهم سلام اللّه » كه نخستين باب كتاب است در صدر سند اولين روايت گفته: 1 . حدثنا شيخنا محمد بن علي رضى الله عنه _ يعنى أبا جعفر بن بابويه _ قال : حدثنا محمد بن موسى المتوكل رحمه الله . . الخ . 2 . در صدر روايت سوم گفته : حدثنا محمد بن علي قال : حدثنا علي بن عبد اللّه الوراق الرازي رضى الله عنه ... الخ . ب _ در «باب ما جاء عن عبد اللّه بن مسعود ، عن النبيّ صلى الله عليه و آله في النصوص على عدد الأئمة الاثني عشر سلام اللّه عليهم» كه دومين باب كتاب است در صدر سند روايت دوم گفته : 1 . حدثنا محمد بن علي رضى الله عنه ، قال : حدثنا أبو علي احمد بن الحسن بن علي بن عبدويه ... الخ . 2 . در صدر سند روايت سوم گفته : حدّثني علي بن محمد ، قال : حدثنا أبو القاسم عتاب بن محمد الحافظ . . الخ . باب رواياتى كه در كتاب كفاية النصوص با تاريخ سيصد و هشتاد يا بيشتر ذكر شده است (20) . 1 . در ( ص 309 از نسخه مطبوعه ) در «باب ما روي عن الحسن بن علي عليهماالسلام ، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله في النصوص على الأئمة الاثني عشر سلام اللّه عليهم أجمعين» سند روايت دوم بدين نهج مذكور است : حدثنا علي بن الحسن بن محمد ، قال : حدثنا عتبة بن عبد اللّه الحمصي بمكة قراءةً عليه سنة ثمانين و ثلاثمئة ، قال : حدثنا علي بن موسى القطفاني ، قال : حدثنا أحمد بن يوسف الحمصي ، قال : حدثنا محمد بن عكاشة ، قال : حدثنا حسين بن زيد بن علي ، قال : حدثنا عبد اللّه بن حسن بن حسن ، عن أبيه ، عن الحسن بن علي عليه السلام ، قال عليه السلام : خطب رسول اللّه صلى الله عليه و آله يوماً فقال بعد ماحمد اللّه و اثنى عليه ... . 2 . در «باب ما جاء عن اُمّ سلمة ، عن النبيّ صلى الله عليه و آله في النصوص على الأئمة الاثني عشر سلام اللّه عليهم أجمعين» روايت اول به سند زيرين نقل شده است : حدّثني علي بن الحسن بن محمد بن محمد بن منده قال : حدثنا أبو الحسين زيد بن جعفر بن محمد بن الحسين الخزاز بالكوفة في سنة سبعة و سبعين و ثلاثمئة قال : حدثنا العباس بن العباس الجوهري ببغداد في دار عمارة قال : حدّثني عفان بن مسلم قال : حدّثني حماد بن مسلمة ، عن الكلبي ، عن أبي صالح ، عن شداد بن أوس ... إلى أن انتهى السند إلى اُمّ سلمة و نقلت الحديث عن النبيّ ... الخ . سيد محسن عاملى در ص 328 جلد سوم مفتاح الجنان گفته : دعاء الندبة رواه السيد بن طاووس و غيره ، عن محمد بن علي بن أبي قرة قال : «نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضى الله عنه دعاء الندبة» ، و ذكر أنه الدعاء لصاحب الزمان عليه السلام ، و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة يعنى الفطر و الأضحى و الغدير و الجمعة . و في زاد المعاد : أنه مروي بسند معتبر عن الصادق عليه السلام ، و هو الحمد للّه . . الخ . وعن السيد بن طاووس أنه قال : إذا فرغت من الأدعية فاسجد و قل : أعوذ بك من نار حَرُّها لا يُطفى ، و جديدها لايَبلى ، و عطشانها لا يُروى ، ثم ضع خدك الأيمن و قل : الهى ، لا تقلب وجهى في النار بعد سجودي و تعفيري لك بغير منٍّ منّي عليك ، بل لك المن عليّ ، ثم ضع خدك الأيسر و قل : ارحم من أساء و اقترف و استكان و اعترف ، ثم عد الى السجود و قل : إن كنتُ بئس العبد فأنت نعم الرب ، عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك يا كريم ! ثم قل : العفو العفو( مئة مرة ) . در ص 51 در اول روايات منقوله از ابن الغضائري از كتاب أمالي الشيخ ( نه أمالي ابن الشيخ يعنى قسمت آخر كتاب ) گفته در ضمن سند : قال : أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه ، عن هارون بن موسى ( التلعكبري ) قال : حدثنا محمد بن علي بن معمر . و بعد در روايت ديگر نيز گفته : أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه ، عن هارون بن موسى ، عن ابن معمر . . الخ . ونيز گفته : أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه ، عن هارون بن موسى ، قال : حدثنا محمد بن علي بن معمر ... الخ . در ص 160 از سوم رجال مامقانى در ترجمه حالش از رجال شيخ هست : يكنى أبا الحسين صاحب الصبيحي ، سمع منه التلعكبري سنة سبع و عشرين و ثلاثمئة ، و له منه إجازة . انتهى . قال المامقاني : و أقول : ظاهره كونه إماميا و أقل مرتبة شيخوخة الإجازة الحسن . نگارنده گويد : اين كسى است كه بزوفرى از او نقل مى كند ؛ چنان كه در طرق نصوص هست.

.


1- . خاتمة المستدرك ، ج 3 ، ص 244 .
2- . وسائل الشيعة ، ج 30 ، ص 533.
3- . الوجيزة في الرجال ، باب الألقاب ص 212 (سازمان چاپ و نشر ارشاد ، 1378) . تفريشى در نقد الرجال (ج 5 ، 272 ، ش 6384) مى گويد : البزوفري اسمه الحسين بن علي بن سفيان ، و قد يطلق على أحمد بن جعفر بن سفيان ، و الحسن بن علي بن زكريا ، و موسى بن إبراهيم . يظهر من آخر باب الجنايات من التهذيب ( تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 310 ، ح 1158 ) .
4- . بنگريد به : بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 291 ، ح 114 ؛ كفاية الأثر ، ص 29 .
5- . در نسخه بحار به جاى « بعدي » : «من بعدي» ، و بعد از « نعم » : « الأئمة » هست . ( منه ) .
6- . در نسخه كفايه و غاية المرام «يؤذوني» هست ، ليكن در بحار « يؤذونني » است . ( منه ) .
7- . بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 317 ، ح 166 .
8- . چنان كه از نقل نسخه بحار معلوم شد كلمه « من » بعد از « ائمه » و قبل از « بعدي » هست و بقيّه حديث كاملاً مطابق است . ( منه ) .
9- . در ص 148 از جلد تاسع بحار ( چاپ امين الضرب ) [ ج 36 ، ص 317 ، ح 166 چاپ مؤسسة الوفاء _ بيروت ]در سطر سوم گفته : نص ، على بن الحسن بن محمد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أحمد بن عيسى بن الفضل الأنماطي ، عن داوود بن فضل ، عن أبي عائشة ، عن أبي عبد الرّحمن ، عن سعيد بن المسيّب ، عن عمرو بن عثمان بن عفّان ، قال : قال أبي : سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : « الأئمة من بعدي ...» الخ . ( منه ) .
10- . كفاية الأثر ، ص 101 ؛ الصراط المستقيم ، ج 2 ، ص 116 .
11- . كفاية الأثر ، ص 102 .
12- . در ص 148 از تاسع بحار [ ج 36 ، ص 320 ، ح 172 ] گفته : نص ، عليّ بن الحسن ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أحمد بن محمد بن عبد اللّه بن جعفر ، عن محمد بن قرضة ، عن شريك ، عن الأعمش ، عن زيد بن حسّان ، عن زيد بن أرقم ، قال : سمعت رسول اللّه يقول لعلي بن أبي طالب عليه السلام : « ... إلى قوله : و ولده . ( منه ) .
13- . موافق هذه الأخبار و نصّه على ابنيه الحسن و الحسين عليهماالسلام و غير از «باب ما روي عن الحسن بن علي عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله في النصوص على الأئمة الاثني عشر سلام اللّه عليهم اجمعين» است . ( منه ) .
14- . در ص 162 از تاسع بحار ( چاپ كمپانى ) در باب نصوص الحسنين عليهماالسلام اين حديث را به سند و متن مذكور از همين كتاب نقل كرده است با اين تغيير كه به جاى « قال » : « حدثنا عن » آورده است . ( منه ) .
15- . در كتاب طهارت از جلد اول وسائل در [ ج 2 ، ص 163 ، ح 1819 ] باب استحباب الادّهان بدهن البنفسج گفته : علي بن محمد القمي الخزاز في كتاب الكفاية في النصوص على عدد الأئمة عن الحسين بن عليّ ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن محمد بن علي بن معمّر ، عن عبد اللّه بن سعيد ، عن محمد بن على بن طريف ، عن عبد الرحمن بن أبي نجران ، عن عاصم بن حميد ، عن معمّر ، عن الزّهري ، عن علي بن الحسين في حديث طويل انّه أُتي بالدّهن فقال : ادهن [ يا أبا عبد اللّه ]قلت : ادهنتُ . قال : إنه البنفسج . قلت : و ما فضل البنفسج على سائر الأدهان ؟ قال : كفضل الإسلام على سائر الأديان ( در ص 85 از چاپ امير بهادر مندرج است ، و در بحار اين حديث را تا حال نيافته ام ، لعلّ اللّه يحدث بعد ذلك امرا ) . ( منه ) .
16- . الظاهر : يا أبا عبد اللّه . ( منه ) .
17- . كفاية الأثر ، ص 298 _ 301 .
18- . بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 201 _ 203 ، ح 77 .
19- . در بحار الأنوار : المطيري .
20- . بايد از اين جا تا به اول كتاب مراجعه شود ؛ زيرا از اين جا قيد تاريخ را منظور كرديم .( منه ) .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

[ چهار تا بودن اعياد مؤمنان ]

[ چهار تا بودن اعياد مؤمنان ]در بيان اين كه اعياد مؤمنان چهار است با نقل برخى از احاديث كه بر آن دلالت مى كند : 1 . علاّمه مجلسى قدس سره در «باب فضل يوم الجمعة و فضل ليلتها» از مجلّد ثامن عشر بحار (1) گفته : و عنهم عليهم السلام : الأعياد أربعة : الفطر و الأضحى و الغدير و يوم الجمعة (2) . يعنى از حضرات معصومين عليهم السلام مأثور است كه عيدها چهار است : 1 _ عيد فطر 2 _ عيد قربان 3 _ عيد غدير 4 _ روز جمعه . 2 . نيز علاّمه مجلسى قدس سره در «باب فضل يوم تاسع از ماه ربيع الاوّل و اعمال آن» از مجلّد بيستم بحار (3) گفته : قال (4) السيّد ابن طاووس ( ره ) في كتاب زوائد الفوائد : «روى ابن أبي العلاء الهمداني الواسطي و يحيى بن محمد بن حويج البغدادي قالا : تنازعنا في (5) الخطاب و اشتبه علينا أمره ، فقصدنا جميعا أحمد بن إسحاق القميّ صاحب أبي الحسن العسكري بمدينة قم ، فقرعنا عليه الباب ، فخرجت علينا صبيّة عراقيّة فسألناها عنه ، فقالت : هو مشغول بعيده ؛ فإنّه يوم عيد . فقلت : سبحان اللّه ! إنّما الأعياد أربع