مسند حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : عطاردی قوچانی، عزیزالله، 1307-

عنوان و نام پديدآور : مسند حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف عزیزالله عطاردی، علی رضا هزار.

مشخصات نشر : قم : دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1382.

مشخصات ظاهری : 311 ص.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛1.

یادداشت : کتابنامه: ص. 303 - 310؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 25؟ق.

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 14.

شناسه افزوده : هزار، علی رضا،1353-

شناسه افزوده : دارالحدیث

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ع 66

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-45998

ص : 1

اشاره

مسند حضرت عبدالعظیم حسنی سعد من بعده

تألیف:

عزیز الله عطاردی - علی رضا هزار

1. مجموعه آثار کنگر و بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام

ص: 2

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سازمان چاپ و نشر مؤسسه فرهنگی دارالحدیث

ص: 3

ص: 4

بسم الله الرّحمن الرّحيم

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقة الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى _ كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند _ به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت. اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد _ كه بار عمده بر دوش ايشان بود _ سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1382

ص: 6

تقديم به: ساحت قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام . اميد كه عرض ارادت حاضر، نيل سعادت آجل را رقم زند.

ص: 7

ص: 8

درآمد

سخنى در مسند و مسند نويسى

مجموعه هاى حديثى گوناگون اند؛ برخى از آنها به «صحيح» مشهورند(مثل: صحاح ستّه) و بعضى به «اصول» (مثل: أصول أربعمأة)؛ دسته اى «سنن» ناميده مى شوند (مانند: سنن ترمذى و سنن ابو داوود) و گروهى نيز عنوان «جامع» دارند (مثل: جامع الأحاديث جعفر بن احمد قمى و الجامع الصغير سيوطى). برخى عناوين ديگر اين مجموعه ها، عبارت است از: «معجم»، «مستدرك»، «مستخرج»، «جزء» و غيره.

گونه اى از مجموعه هاى حديثى هم «مسند» نام دارد. گفتنى است كه گاه چند نام (از نامهاى ذكر شده) يكجا و در كنار هم، عنوان يك اثر واقع مى شوند؛ چنانچه ابن كثير، كتابش را جامع المسانيد والسنن (1) ناميده است.

ص: 9


1- جامع المسانيد والسنن، ابن كثير أبوالفداء اسماعيل بن عمر القرشى الدمشقى، با تصحيح و حاشيه دكتر عبدالمعطى امين قلعجى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ق .

مُسنَد

سند، نزد حديث شناسان، طريق متن يا زنجيره به هم پيوسته راويان است كه يكى پس از ديگرى، حديث را روايت مى كنند تا به معصوم عليه السلام برسد؛ (1)

و نيز به منزله ستونى است كه متن حديث بر آن استوار است. (2)

واژه «مسنَد» اسم مفعول از باب اِفعال و جمع آن، مَسانِد و مَسانيد است. (3) اين واژه، هم معانى گوناگون لغوى و هم معانى متعدّد اصطلاحى دارد. ابن فارس و زمخشرى در معنى لغوى آن مى نويسند: مُسنَد در لغت به معناى دهر و روزگار و يا خطّ «حِمْيَر» است. (4)

در وجه تسميه خطّ حمير به مسند گفته اند: لأنّ حروفها ترم على هيأة خطوط مستنده إلى أعمِدة. (5)

قبل از اين دو، خليل بن احمد فراهيدى مى گويد: مسند، يعنى روزگار؛ زيرا اشيا به آن نسبت داده مى شود. مى گويى: فلان حادثه در فلان وقت بود. (6)

ص: 10


1- نهاية الدراية، سيد حسن صدر، ص 12 .
2- أساس البلاغة، زمخشرى، ص 310 .
3- بلقينى گويد: مسانيد بهتر است و در اين باره رساله اى نوشته ام به نام «ذكر الأسانيد في لفظة المسانيد» (محاسن الإصطلاح، ص 112).
4- مجمل اللغة، ابن فارس، ج 1، ص 474؛ اساس البلاغة، زمخشرى، ص 310 .
5- تاريخ اللغات السامية، ص 243؛ المفصّل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8 ، ص 202 _ 248 ، كه بحث گسترده اى در اين باره دارد.
6- العين، ج 7 ، ص 228 .

ابن منظور، مسند را اسم ابزار هم معنى كرده است: هرچه شيئى را بدو نسبت دهى، آن مِسنَد و مُسند ناميده مى شود و جمعش مَساند است. (1)

اگر «مسند» را اسم ابزار بدانيم، حديث مسند، حديثى است كه به آن استناد و بر آن اعتماد مى شود، و دليلى به حساب مى آيد. در اين صورت، به قول زمخشرى، لفظ «مسند» در مَجاز استعمال شده است.

اگر مسند را اسم مفعول باب اِفعال بگيريم، حديث مسند، حديثى خواهد بود كه زنجيره راويانش تا به اوّلين گوينده، رسانيده شده است. در اين صورت، استعمال «مسند» در حقيقت است و نه بر مَجاز.

گاهى هم «مسند» به صورت مصدر ميمى و به معناى «اسناد دادن» به كار مى رود.

معناى اصطلاحى «حديث مُسنَد»

حديث مسند _ كه به آن موصول و متّصل نيز گويند _ در برابر حديث مرسل، منقطع، مرفوع، موقوف و معضل است. يعنى اگر سلسله سند حديث تا گوينده اصلى آن كاملاً ياد شود، آن حديث مسند، وگرنه مرسل خواهد بود. در نظر شيعه، اگر يك حديث نبوى (با سند متّصل) به يكى از معصومين برسد، مسند محسوب مى شود و نيازى به ذكر سند امام معصوم عليه السلام تا پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ زيرا در ديدگاه شيعه، سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ، از حيث حجيّت، تفاوتى ندارند و آنان، نور واحد شمرده مى شوند.

ص: 11


1- لسان العرب، ابن منظور، ج 6 ، ص 387؛ فيّومى نير در المصباح المنير(ص 351) همين گونه گفته است.

هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران مى گويند: سمعنا أبا عبداللّه عليه السلام :

يقول حديث أبي، و حديث أبي حديث جدّى، و حديث جدّى حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ ، و حديث رسول اللّه قول اللّه عزّوجلّ. (1)

در روايتى ديگر آمده است:

روى عن الباقر عليه السلام ، أنه سئل عن الحديث يرسله و لا يسنده. فقال: إذا حدّثت الحديث فلم أسنده، فسندي فيه: أبي عن جدّى عن أبيه عن جدّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام عن اللّه عزّوجّل. (2)

امّا در نظر اهل سنّت، چنين احاديثى، مُرسَل شمرده مى شود، مگر آن كه امام عليه السلام ، سند خويش (تا پيامبر) را متذكر شود. شيعيان، سخنان امامان معصوم عليه السلام را همچون سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله حجّت و همتاى سنّت مى دانند؛ از اين رو، اگر يك مؤلف شيعى بخواهد «مسند الإمام الصّادق عليه السلام » را گرد آوَرَد، تمام روايات و سخنان حضرت صادق عليه السلام را جمع آورى مى كند. امّا اگر نويسنده سنّى باشد، تنها به گردآورىِ سخنانى مى پردازد كه آن حضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل نموده است.

ص: 12


1- الإرشاد، مفيد، ج 2، ص 186 _ 187 ، به نقل از اصول كافى (ج 1، ص 42، حديث 14)؛ وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18 ، ص 58 ، حديث 26 و چاپ آل البيت، ج 27 ، ص 83 .
2- الإرشاد، مفيد، ج 2، ص 186 _ 187 ، به نقل از اصول كافى(ج 1، ص 42، حديث 14)؛ وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18، ص 58، حديث 26 و چاپ آل البيت، ج 27، ص 83 .

كتاب مُسنَد

واژه «مسند» در برابر (مصنَّف» است و در اصطلاح حديث شناسان، دانشواژه تسميه پاره اى از مجموعه هاى روايى و در هر حال، وصف آن كتاب است كه گاه به نام مؤلّف كتاب و گاه به نام راوى آن، اضافه مى شود (مثل: مسند احمد بن حنبل و مسند على بن أبيطالب عليه السلام ).

تفاوت «مصنَّف» و «مسند» در نحوه چينش روايات است. در مصنَّفات، به دنبال هر بابى، تنها احاديث مربوط به همان موضوعْ نقل مى شود، هرچند از طُرق مختلف روايت شده باشد. بدين ترتيب، در يك مصنَّف، كليه احاديث مرتبط با (مثلاً) نماز، در يك جا گرد مى آيد. امّا در شيوه مسند نويسى، احاديث را بر حسب راويان، ترتيب مى دهند. مثلاً آنچه را از طريق جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است، در يك فصل جداگانه مى آورند (خواه موضوعِ حديثْ نماز باشد يا زكات يا قصّه يا تفسير) و آنگاه كه مؤلّف از نقل احاديث يك صحابى فراغت يافت، به نقل احاديث صحابى ديگر مى پردازد، و به همين ترتيب پيش مى رود. بنابراين، محور احاديث در مصنَّف، «وحدت موضوع» و در مسنَد، «وحدت ناقل» است. (1)

ص: 13


1- براى توضيح بيشتر، ر.ك: به مسند الرضا عليه السلام ، داوود بن سليمان بن يوسف الغازى، تحقيق سيد محمد جواد حسينى جلالى، مقدمه محقّق؛ چهل مقاله، رضا استادى، ص 147 _ 172؛ مسند الحبرى، سيد محمّد رضا جلالى، ص 7؛ كليات معارف اسلامى، سيد على مدرّس موسوى، ص 165 _ 169؛ علم الحديث، كاظم مدير شانه چى، ص 219؛ دراية الحديث، همو، ص 28؛ لغت نامه دهخدا، واژه مسند؛ احاديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، عبدالمنعم النمر، ص 75؛ تدريب الراوى، سيوطى، ج 1، ص 42؛ الرسالة المستطرفة، محمّد بن جعفر الكتّانى، ص 36؛ قواعد التحديث، جمال الدين القاسمى، ص 123 و 202؛ ضحى الإسلام، احمد امين، ج 2، ص 109 و 121؛ يادداشتها، محمّد قزوينى، ج 7، ص 99؛ أضواء على السنّة المحمّدية، محمود أبو ريّة، ص 216؛ مجمع البحرين، طريحى، به تحقيق حسينى، ج 3، ص 71؛ مجمع اللغة العربية؛ مجمع الوسيط، ج1، ص 456؛ محاسن الإصطلاح، بلقينى، ذيل مقدمة ابن اصلاح، ص 112؛ القاموس المحيط، فيروزآبادى، باب الدال؛ البداية، شهيد ثانى، ج1، ص 98 _ 99 و ج 2، ص 98؛ الرواشح السماويّة، ميرداماد، ص 127؛ الكفاية في علم الرواية، بغدادى، ص 21؛ معرفة علوم الحديث، حاكم نيشابورى، ص 18؛ مقباس الهداية، مامقانى، ج 1، ص 203 _ 205؛ التذكرة، ابن مُلَقِّن، ص 14 .

كتاب هاى مسند، گوناگون اند؛ برخى طبق حروف تهجّى در نام صحابه ترتيب يافته اند، بعضى بر حسب سابقه صحابه در صدر اسلام، يا شرافت در نسب، يا نام قبيله و...؛ برخى منحصر به احاديث يك شخصيّت اند (مثل: مسند على بن ابى طالب عليه السلام )؛ و دسته اى شامل احاديث اشخاصى هستند كه در صنفى اشتراك دارند (مانند: مسند الأربعة، مسند العشرة، مسند الصحابة الذين نزلوا مصر).

از جهتى ديگر، برخى مسندها به نام مؤلّف ناميده مى شوند(مثل: مسند احمد بن حنبل، مسند اسحاق بن راهويه، مسند ابن أبي شيبة) (1) و بعضى به نام راوى (مانند: مسند على بن ابى طالب عليه السلام ). گاهى نيز به مجموعه اى از سندها و مشيخه ها «مسند» مى گويند (مثل: مسند الفردوس در چهار جلد كه شامل سندهاى كتاب فردوس الأخبار است و مسند الشهاب كه سندهاى كتاب شهاب الأخبار است). (2)

مُسنَدى

مسندى، شخصى است كه منسوب به مسند باشد؛ همانند استاد دانشور «ابو جعفر

ص: 14


1- مسند أبي يعلى الموصلى، تحقيق حسين سليم أسد، دارالمأمون للتراث، دمشق، چاپ دوم، ج 1، ص 7 _ 8 ، مقدّمه محقّق.
2- كشف الظنون، حاجى خليفه، ج 2، ص 1067؛ إيضاح المكنون، اسماعيل پاشا، ج 2، ص 482؛ مسند الشهاب، در دو جلد در بيروت منتشر شده است (ر.ك به: مسند الرضا عليه السلام ، تحقيق حسينى جلالى، مقدمه كتاب)؛ تدريب الراوى، سيوطى، ج 1، ص 42 .

عبداللّه بن جعفر بن اليمان المسندىّ الجعفى» از اهالى بخارا، كه چون فقط در پى احاديث مسند بود، او را «مسندى» لقب داده اند. (1)

پيشينه وجه تسيمه «مسنَد»

ابو على جبّايى، گفته است: حق تعالى سه نعمت را به اين امّت اختصاص داده كه به امت هاى پيشين، عنايت نفرموده است و آنها عبارتند از: اسناد، انساب و اِعراب. (2)

از تعبيرهاى معصومان در برخى از روايات، به دست مى آيد كه اين واژه از لسان خاندان وحى سرچشمه گرفته و ميان حديث شناسان، يك اصطلاح رايج شده است. اين واژه را در آيينه روايات ذيل بنگريد: الف _ قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إذا كتبتم الحديث، فاكتبوه باسناده، فإذا يك حقّا، كنتم شركا في الأجر و إن يك باطلاً، كان وزره عليه. (3)

هرگاه مى خواهيد حديثى بنويسيد، آن را با سندهايش ثبت كنيد؛ اگر مطابق واقع و حقيقت بود، شما هم در پاداشش شريكيد؛ و اگر باطل بود، گناهش به گردن سلسله سند خواهد افتاد.

ب _ عن السكونى، عن أبي عبداللّه صلى الله عليه و آله قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام : إذا حدّثتم بحديث،

ص: 15


1- الأنساب، سمعانى .
2- كليّات معارف اسلامى، ص 156 _ 159 .
3- تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 408؛ السبعيّات، ابو نصر السنجرى، خطّى، ص 195؛ تاريخ قزوين، الرافعى، خطى، ص 18؛ ميزان الإعتدال، الذهبى، ج 4، ص 98 (نقل از چهل مقاله، ص 138).

فأسندوه إلى الّذى حدّثكم؛ فإن كان حقّا فلكم، و إن كان كِذبا فعليه. (1)

اگر حديثى بازگو مى كنيد، آن را با استناد به گوينده اى كه براى شما گفته، نقل كنيد؛ در اين صورت، اگر درست بود، به سود شماست و اگر دروغ بود، به عهده اوست.

ج _ عن جابر، قال: قلت لأبى جعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام : إذا حدّثتنى بحديث فأسنده لى. فقال: حدّثنى أبي عن جدّى، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام ، و كل ما أحدّثك، بهذا الاسناد. و قال: يا جابر! لحديث واحد تأخذه عن صادقٍ خبر لك من الدنيا و ما فيها. (2)

د _ قال أبو عبداللّه عليه السلام : إيّاكم والكذب المفترع. قيل له: و ما الكذب المفترع؟ قال: أن يحدّثك الرجل بالحديث فتتركه و ترويه عن الذى حدّثك عنه.

بپرهيزيد از دروغ خود ساخته. گفته شد: دروغ خود ساخته چيست؟ فرمود: انسان حديثى را بى سند نقل كند و آن را به گوينده اصلى استناد دهد. (3)

آغاز مسند نويسى

ابن حجر گويد: برخى پيشگامان حديث نگارى، در سال 200 ق، تصميم گرفتند تأليفى را تنها به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص دهند. از اين رو، عبيداللّه بن موسى عبسى كوفى (م 213 ق.)، مسدّد بن مسرهد بصرى (م 228 ق)، اسد بن موسى اموى (م 212 ق)، و نعيم بن

ص: 16


1- وسائل الشيعة، ج 18، ص 56، حديث 14 .
2- أمالى، شيخ مفيد، مجلس پنجم (چاپ آخوندى، ص 42، ح 10).
3- وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18، ص 57، ح 22 .

حمّاد خزاعلى(م 228 ق) هر كدام مسندى فراهم كردند.

در پى آنان، ديگر حديث نويسان و حفّاظ حديث، چونان: احمد بن حنبل (م 241 ق)، اسحاق بن راهويه (م 238 ق)، عثمان بن ابى شيبه (م 239) و ديگران، اين راه را پى گرفتند و مسندهايى تهيّه كردند. (1)

آقاى حسين سليم أسد نيز، در مقدمه مسند أبي يعلى الموصلى، اوايل قرن سوم هجرى را آغاز مسند نويسى مى داند. (2)

ولى مرحوم سيّد صادق بحرالعلوم معتقدند مسند أبو داوود سليمان بن داوود الطيالسى الفارسى (م 204 ق) پيش از اينها تهيّه شده است و ترتيب تاريخ وفاتهاى اينان، مؤيّد همين سبقت است. (3)

آقاى فؤاد سزگين، بر اين عقيده است كه «مسند» در اواخر قرن دوم هجرى پديدار شد كه در آن زمان، طبق نام صحابه، مجموعه هايى فراهم آمد كه هر كدام نام مسند به خود گرفت. (4)

با تتبّع در كتب حديثى، درمى يابيم كه مجموعه هاى حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق يكى از امامان معصوم عليهم السلام _ كه مسند ناميده شد _ در دوران حضرت باقر(م 114 ق) و حضرت صادق عليه السلام پديد آمده اند.

تأليفات بسيارى از محدّثان (كه در هر كدام، روايات يكى از بزرگان متأخّر از عهد صحابه به طريق متّصل، از پيامبر ذكر شده) از اين قبيل است؛ چنانچه 300 مسند،

ص: 17


1- الرسالة المستطرفة، محمّد جعفر كتّانى، ص 7 .
2- مسند أبي يعلى الموصلى، ج 1، ص 7 _ 8 .
3- مسند الرضا عليه السلام ، حسينى جلالى، مقدّمه كتاب.
4- تاريخ التراث العربى، فؤاد سزگين، ج 1، ص 227 .

بويژه براى اهل بيت عليه السلام ، تأليف شد. (1)

تعداد مسندها

در شمارش مسندها، حاجى خليفه، 58 مسند (2) و اسماعيل پاشاى بغدادى، 10 نمونه افزون بر آنها (3) و شيخ آقا بزرگ تهرانى، 21 مورد ديگر (4) را معرّفى كرده اند. مرحوم سيّد محمّد صادق بحرالعلوم نيز 12 مورد بر اين شمار افزوده است. جمله اين يافته ها، در مقاله محقّق گرانقدر آقاى محمّد جواد حسينى جلالى (در مقدمه «مسند الرّضا عليه السلام ) گرد آمده است. ايشان، در مجموع، 102 اثر را كه عنوان «مسند» گرفته اند، با ذكر نام مؤلف، به ترتيب سال وفات صاحب مسند يا جمع آورنده آن، معرفى نموده است.

و نهايت اينكه، جناب آقاى سيد كاظم طباطبايى در كار پژوهْىِ مهمى كه با نام «مسند نويسى در تاريخ حديث» منتشر كرده اند، به شناسايى و معرفى بيش از 560 اثر با عنوان «مسند» پرداخته اند. (5)

مسند عبدالعظيم حسنى عليه السلام

عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، شخصيتى است كه روايات بسيارى از طريق او نقل شده

ص: 18


1- مسند الرضا عليه السلام ، تحقيق: حسينى جلالى، مقدمه كتاب.
2- كشف الظنون، ج 2، ص 1678 _ 1685 .
3- إيضاح المكنون، ج 2، ص 481 _ 483 .
4- الذريعة، ج 21، ص 25 _ 28 .
5- ر.ك: مقاله «مسند و مسند نويسى» على مختارى، مجله علوم حديث، ش 4 .

است. با اينكه پيش از اين كتاب، مسند عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، به شكل مستقل و جدا تدوين نشده است، ولى در كتاب هايى كه در شرح حال ايشان نگارش شده اند، بخش هايى را مى توان ديد كه به جمع روايات عبدالعظيم عليه السلام اختصاص داده شده است. ملاّ اسماعيل فدايى كزازى (م 1263 ق) در كتاب «جنّات النعيم»، شصت روايت را گردآورى كرده است. ملا محمد باقر كجورى (م 1313 ق) در كتاب «روح و ريحان»، 57 روايت، و محمد ابراهيم كلباسى (م 1362ق)، در «التذكرة العظيمية»، 40 روايت و محقق ارجمند جَناب آقاى عطاردى در كتاب قيم «عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده 78 روايت از عبدالعظيم عليه السلام را جمع آورى كرده است. در اثر حاضر، كوشش شده است تا كتب مختلف روايى جستجو شده و از امكانات رايانه اى هم استفاده شود. نتيجه اين جُستار، دست يافتن به حدود 120 روايت است كه ناقل آنها عبدالعظيم حسنى عليه السلام است.

زندگانى عبدالعظيم حسنى عليه السلام

عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبيطالب عليه السلام ، صاحب كتاب «خطب اميرالمؤمنين» و «اليوم و الليلة»، مشهور به حضرت عبدالعظيم و شاه عبدالعظيم، از سادات حسنى و از بزرگان اين خاندان، و مورد احترام امامان عصر خود و از راويان موثق است.

به موجب روايتى كه امام هادى عليه السلام در باب فضيلت زيارت او آمده، روشن مى شود كه پيش از شهادت اين امام بزرگوار (254 ه.ق) درگذشته است و مى توان گفت در آغاز دهه ششم از سده سوم هجرى و در خلافت «المعتز» زندگانى را بدرود گفته است.

ص: 19

مؤلف كتاب «جنة النَّعيم» با آنكه نام زوجه آن جناب را هم نوشته، (1)

متعرض تاريخ ولادت، سن و سال دقيق رحلت او نشده و تنها نويسد: «پس بايد وفات حضرت عبدالعظيم، اوايل 250 هجرى، چند سال قبل از شهادت حضرت امام على النقى عليه السلام باشد». (2)

از امامان بزرگوار، با امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام معاصر بوده است. امّا آيا محضر حضرت امام على بن موسى عليه السلام را هم درك كرده و حديثى شنيده است؟

مؤلف الذريعه در اين باره مى نويسد: «عصر امام رضا و امام جواد عليهم السلام را درك نمود و ايمان خود را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرد. و از برخى كتاب ها نقل است كه وفات او در نيمه شوال سال 252 هجرى است». (3)

ابن بابويه در «من لا يحضره الفقيه» در باب روزه يوم الشك، روايتى از او از امام رضا عليه السلام آورده و ذيل آن نوشته است: «مصنف كتاب گويد حديثى است غريب و آن را جز از طريق عبدالعظيم حسنى نمى شناسم». (4)

همچنين در تعليقه شهيد ثانى بر «خلاصه» آمده است كه حضرت رضا عليه السلام بر زيارت او توصيه فرموده است. (5) ليكن عالم رجالى معاصر جناب آقاى شوشترى نويسد:

ص: 20


1- جنة النعيم و العيش السليم، المولى باقر بن اسماعيل المازندرانى( م 1313 ه.ق) ص 444 چاپ سنگى تهران.
2- جنة النعيم، ص 402 .
3- الذريعة، ذيل عنوان خطب اميرالمؤمنين عليه السلام .
4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 80 .
5- روضات الجنّات، محمدباقر الخوانسارى، ج 4، ص 210 .

«ظاهر اين است كه روايت حضرت رضا عليه السلام در وجوب بهشت براى زيارت فاطمه دختر موسى بن جعفر عليه السلام است، نه براى عبدالعظيم». (1)

استاد بزرگوار آية اللّه خويى(ره)، آنچه را كه در كتاب «اختصاص» آمده است كه امام هشتم به عبدالعظيم فرمود: «سلام مرا به اولياى من برسان»، به خاطر ارسال حديث نامعتمد دانسته و نوشته اند: «متحصل از كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم، امام رضا عليه السلام را نديده است، تا چه رسد كه در حيات آن امام درگذشته باشد». (2)

پس ظاهرا بلكه مطمئنا وى محضر امام هشتم را درك نكرده و مستقيما از او روايتى نشنيده است.

سيد عبدالعظيم حسنى مورد احترام امامان عصر خويش بوده است و عالمان انساب و تذكره نويسان در طول زمان او را به جلالت قدر ستوده اند. و روايتها از او در كتابهاى علماى شيعه آمده است؛ از جمله، روايتى كه از ابو بصير از امام صادق عليه السلام در بيان (الذين يستمعون القول فيتَّبعُون أحسنه) در كافى است. (3)

ص: 21


1- قاموس الرجال، التسترى، ج 5 ، ص 374 .
2- معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49 .
3- اصول كافى، ج 1، ص 392. براى اطلاع از مجموع روايتهاى رسيده از وى به «معجم رجال الحديث» مراجعه شود.

مقام او نزد ائمه اطهار

آنچه جلالت قدر اين بزرگوار و امامزاده عالى مقدار را هرچه بيشتر آشكار مى سازد، و عظمت مقام او را نشان مى دهد، فرموده امام عصر اوست درباره اش و همين سخنان است كه دانشمندان علم رجال را به تكريم او واداشته است.

سخن امام هادى عليه السلام درباره وى

ابوتراب رويانى از ابوحماد رازى آرد كه بر على بن محمد عليه السلام در «سُرّ مَنْ راى» درآمدم. و او را از مسائل حلال و حرام پرسيدم و مرا پاسخ گفت. چون او را وداع گفتم فرمود:

«حماد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان». (1)

همچنين اين امام بزرگوار درباره او دعا كرده و دين او را درست خواند. صدوق به اسناد خود از وى نويسد:

بر امام خويش على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام درآمدم. چون مرا ديد فرمود: «مرحبا بر تو اى ابوالقاسم! تو به حق دوست مايى». گفتم: «پسر رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر تو عرضه كنم تا اگر پسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خدا را ديدار كنم». فرمود: «بگو!» و چون

ص: 22


1- رساله صاحب بن عباد به نقل رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 356؛ روضات، ج 4، ص 208، حضرت آية اللّه خويى نوشته اند اين روايت لااقل از جهت مرسل بودن ضعيف است (معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49).

عقيدت خويش عرضه كردم امام فرمود: «ابوالقاسم، به خدا اين دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش. خدايت در دنيا و آخرت بر آن پايدار بدارد». (1)

نيز صدوق آورده است كه مردى بر ابوالحسن على بن محمد هادى عليه السلام درآمد. امام عليه السلام از او پرسيد كجا بودى؟ گفت به زيارت حسين عليه السلام رفته بودم. فرمود:

«اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مى كردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كرده است». (2)

نظر دانشمندان شيعه درباره او در سده چهارم هجرى

نظر دانشمندان شيعه درباره او در سده چهارم هجرى (3)

1) صدوق، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه (م 381 ه.ق) كتابى درباره اين بزرگوار به نام «اخبار عبدالعظيم» (4) دارد كه در آن خبرهاى روايت شده از او را آورده است. وى درباره عبدالعظيم نوشته است: عابد، پارسا و مرضى بود. (5)

2) صاحب، اسماعيل بن عبّاد، اديب و دانشمند معروف (متوفاى 385 ه.ق)، وزير مؤيدالدوله و فخرالدوله ديلمى، مشهور به صاحب بن عبّاد، به تقاضاى شخصى، رساله اى در نسب اين بزرگوار نوشته و در ضمن آن چنين آورده است:

پارسا و دين دار و عابد و شناخته به امانت و صدق لهجت بود، و عالم به امور دين، و

ص: 23


1- توحيد، ص 81 _ 82 ، روضات، ج 4، ص 207 و 208 .
2- روضات، ج 4، ص 211 به نقل از ثواب الاعمال، ص 460؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346 .
3- ترتيب قرن بر حسب درگذشت نويسنده است.
4- ريحانة الادب، محمدعلى مدرّس تبريزى .
5- جنة النعيم .

قائل به توحيد و عدل، و روايت بسيار از او نقل است. از ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام و پدرش ابوالحسن صاحب عسكر عليه السلام روايت كند و آن دو امام را براى او نامه هاست. (1)

3) ابو نصر [سهل بن عبداللّه ] بخارى مؤلف كتاب «سر الانساب» كه به نقل مؤلف الذريعه از دانشمندان سده چهارم هجرى است، او را به زهد و علم ستوده و گويد در رى، در مسجد شجره مدفون است. (2)

سده پنجم هجرى

1) علم الهدى والتّقى سيد مرتضى (م 436 ه.ق) وى را با صفتهاى «سيد پارسا، عالم زاهد، بلند مرتبت، بزرگ منزلت» ستوده و نويسد:

از امامان، امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام را درك كرد و شيعه از حديثها و روايتهاى او تاكنون بهره برده است. (3)

2) دانشمند رجالى مشهور ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس معروف به نجاشى (م 450 ه.ق) در كتاب رجال خود داستان آمدن اين سيد بزرگوار را به رى و مخفى زيستن و به عبادت پرداختن او را آورده (چون اين داستان در بيشتر كتابها و از جمله كتابهاى زيارت آمده، از نوشتن آن صرف نظر مى كنيم)، سپس سلسله روايت خود را از وى از طريق احمد بن على تا به ابوتراب رويانى مى آورد و مى نويسد:

ص: 24


1- روضات، ج 4، ص 208 .
2- سرالانساب، ص 10، به نقل رى باستان، ج 1، ص 389 .
3- جنة النعيم، ص 479؛ رى باستان، ج 1، ص 387 .

عبدالعظيم بن عبداللّه ، همه روايتهاى خود را براى ما حديث كرد. (1)

3) شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى(م 460 ه.ق) نويسد: عابد، پارسا و مرضى بود. (2)

4) سيد عالم نسب دان ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر، صاحب كتاب «منتقلة الطالبية»، (3) در زمره طالبيانى كه به رى آمده اند درباره عبدالعظيم نويسد:

ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد، محدث و زاهد بود. او را مشهدى است در شجره رى و قبر او زيارت كنند. مادر او ام ولد است.

سده هفتم

در كتاب «الشجرة المباركة في الانساب الطالبية» كه آن را از امام فخر رازى (4) دانسته اند آمده است:

عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدان جا معروف و مشهور است. (5)

آنچه در باب كشته شدن حضرت عبدالعظيم در اين كتاب (منسوب به امام فخر) آمده، در كتابهاى ديگر نيست. تنها مؤلف «جنة النعيم» نويسد:

بناءا على هذا استبعادى نمى رود كه حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه

ص: 25


1- رجال نجاشى، چاپ سنگى، تهران، 1317 ه.ق.
2- جنة النعيم، ص 471 .
3- منتقلة الطالبية، نسخه عكسى كتابخانه لغت نامه دهخدا.
4- امام فخر رازى (م 606 ه) از دانشمندان اهل سنّت است.
5- الشجرة المباركة، ص 64 ، منشورات كتابخانه آية اللّه مرعشى .

معاصر مقتول شده باشد و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است. (1)

ولى آيا كتاب «الشجرة المباركة» از فخر رازى است؟ چنانكه مصحح محترم در مقدمه كتاب نوشته اند، هيچ كس از تذكره نويسان، چنين كتاب را در شمار تأليفات فخر رازى نياورده است.

سده هشتم

1) تقى الدين، حسن بن على بن داود حلّى؛ [مرحوم سيد جلال الدين محدث نويسد:

وى ظاهرا متوفى در نيمه اول سده هشتم هجرى است چه كتاب خود را در هفتصد و هفت به پايان رسانيده است.]

تقى الدين درباره او نويسد: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب، عابدى پارسا و پسنديده بود. (2)

2) حسن بن يوسف بن على بن مطهّر معروف به علامه حلى (م 726 ه.ق) در كتاب «خلاصه» درباره او گويد: عالم، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند و ما آن حكايت را در كتاب كبير آورده ايم.

ص: 26


1- جنة النعيم، ص 401 .
2- كتاب الرجال، چاپ مرحوم محدث، ص 226 .

مؤلف «روضات» نويسد: شايد مقصود از حكايت، داستان عرض دين است بر امام عصر خويش. (1)

سده نهم

1) مؤلف كتاب «عمدة الطالب»، سيد احمد بن على داودى حسنى (م 828 ه.ق) نويسد:

از عبداللّه بن على شديد، عبدالعظيم متولد شد. سيدى زاهد كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او را زيارت كنند و فرزند او محمد است و محمد را اولادى نبود. (2)

و هم اين مؤلف در كتابى ديگر نويسد: و نسل على الشديد بن الحسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از عبداللّه بن على است و نسل عبداللّه از احمد بن عبداللّه و عبدالعظيم و حسن... و عبدالعظيم زاهدى بزرگ بود و پسر او محمد نيز. (3)

سده يازدهم

1) محمدباقر بن محمد استرآبادى مشهور به ميرداماد (م 1041)؛ وى در «الرواشح السماوية» گفته است:

از سخنان ذايع شايع اين است كه طريق روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه

ص: 27


1- روضات، ج 4، ص 210 .
2- عمدة الطالب في انساب آل ابى طالب، ص 75 .
3- الفصول الفخرية، چاپ مرحوم محدث، ص 107 .

حسنى، مدفون به مشهد شجره رى _ رضى اللّه تعالى عنه و أرضاه _ حسن است، چه او ممدوح است و نصى بر توثيق او نيست. ليكن در نظر من، ناقد بصير و متبصر خبير اين نظر را مستهجن و قبيح مى شمارد و اگر درباره او جز حديث عرض دين و حقيقت معرفت او و فرموده امام هادى ابوالحسن ثالث عليه السلام كه «تو به حق دوست مايى» و نسب شريف وى كه از سلاله نبوت است نبود، او را كفايت مى كرد. (1)

مرحوم نورى نويسد:

محقق داماد در «رواشح» در شرح حال و در فضل زيارت او روايتهاى متضافره آورده؛ از جمله اينكه كسى كه او را زيارت كند بهشت براى او واجب است. (2)

سده دوازدهم

1) شيخ محمد بن حسن حر عاملى (م 1104) مؤلف كتاب «وسائل الشيعه» نويسد: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند. ابن بابويه گفته است او مرضى بود. علامه و نجاشى نيز چنان گفته اند. صدوق در «ثواب الاعمال» آورده است كه زيارت او چون زيارت حسين عليه السلام است. (3)

2) علامه مجلسى (م 1110 ه.ق) ذيل عنوان «فضل زيارت عبدالعظيم» روايت

ص: 28


1- روضات، ج 4، ص 209 و آن از الرواشح .
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 367 .
3- وسائل، چاپ دار احياء التراث، ج 20، ص 228 _ 229 .

منقول از امام هادى عليه السلام را كه زيارت عبدالعظيم برابر زيارت حسين عليه السلام است از «ثواب الاعمال» صدوق و «كامل الزيارات» و نيز داستان در آمدن او را به رى تا به خاك سپرده شدنش در باغ عبدالجبار نقل كرده است.

3) محمد بن على اردبيلى (تاريخ ولادت و وفات او به تحقيق معلوم نيست و چون اجازه مجلسى براى او در سال 1098 صادر شده پس مى توان او را از عالماى سده يازدهم و متوفاى سده دوازدهم به شمار آورد).

اردبيلى درباره عبدالعظيم نويسد:

عبدالعظيم بن عبداللّه حسن علوى... عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه بر نيكويى او دلالت كند (سپس همان روايتى را كه مردى از اهل رى نقل كند آورده است). (1)

سده سيزدهم

1) محمد بن اسماعيل حائرى (م 1215 ه.ق) در كتاب «منتهى المقال في علم الرجال» درباره او نويسد:

او راست كتاب «خطب اميرالمؤمنين»[ عليه السلام ] . وى مردى عابد و پارسا بود.

سده چهاردهم

1) حاج ميرزا ابوالقاسم نراقى مؤلف كتاب «شعب المقال في احوال الرجال» نويسد:

ص: 29


1- جامع الرواة، الاردبيلى، ص 460 .

ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب ثقه اى جليل القدر بود. گريزان از سلطان به رى درآمد و در آنجا بمُرد و به خاك سپرده شد. امام هادى عليه السلام به بعض از اصحاب خود فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مى كردى چون كسى بودى كه حسين بن على عليه السلام را زيارت كرده است. (1)

ص: 30


1- شعب المقال، النراقى، ص 70 _ 71؛ ر.ك: مقاله «عظمت شخصيت عبدالعظيم حسنى عليه السلام » ، سيد جعفر شهيدى، مجله علوم حديث، ش 1 .

مشايخ و راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام :

1 _ ابراهيم بن ابى محمود

ابراهيم بن أبى محمود از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام است. اين راوى از اهل خراسان بوده او از ثقات محدثين و جليل القدر است . علماى رجال در كتب خود وى را توثيق وتجليل كرده اند.

شيخ الطائفه در رجال خود او را از اصحاب حضرت كاظم و رضا عليهماالسلام شمرده و او را از اهل خراسان و مواليان و از ثقات ذكر نموده است.

نجاشى در فهرست خود گويد : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى از ثقات مشايخ است و از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند ، و كتابى هم تاليف نموده است.

كشى در رجال خود گفته : نصر بن صباح گويد : ابراهيم بن ابى محمود نابينا بود ، و احمد بن محمّد بن عيسى مسائلى از طريق او از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت كرده ، و اين مسائل در حدود بيست و پنج صفحه بود ، ابراهيم بن ابى محمود تا مدتى بعد از حضرت رضا عليه السلام زندگى مى كرد.

حسن بن موسى خشاب (1) روايت كرده كه ابراهيم بن أبى محمود گفت : بر حضرت أبو جعفر عليه السلام وارد شدم و نامه هايى از طرف پدرش براى او داشتم ، هنگامى كه نامه ها را باو دادم . وى آنها را قرائت مى كرد و به چشمهاى خود مى گذاشت و مى فرمود : به خداوند سوگند اين خط پدرم مى باشد . و در اين حال مى گريست

ص: 31


1- حسن بن موسى الخشاب از اصحاب حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است ، شيخ در فهرست او را از مؤلفين و اصحاب اصول شمرده است ، نجاشى گويد : حسن بن موسى از وجوه اصحاب اماميه بوده و كثير الحديث مى باشد ، وى داراى كتب وتأليفاتى است ، علامه نيز او را در قسم اولِ خلاصه ، عنوان كرده ، علماى رجال او را مدح و تجليل كرده اند.

واشكش از ديدگانش جارى بود.

گويد : عرض كردم : قربانت گردم پدرت به من مكرر مى فرمود : خداوند تو را در بهشت مكان خواهد داد ، حضرت جواد فرمود : من هم مى گويم خداوند تو را در بهشت مقام مرحمت خواهد نمود ، گويد : عرض كردم : فدايت گردم دخول مرا به بهشت تضمين مى فرماييد ؟ فرمود : آرى ، من در اين هنگام پاى مباركش را بوسيدم.

علامه در قسم اول خلاصه از ابراهيم بن أبى محمود سخن گفته و او را از مواليان و اصحاب حضرت رضا ذكر نموده و بعد فرمود است : ابراهيم از ثقات مشايخ حديث محسوب مى باشد و من به روايات او اعتماد دارم.

روايات حضرت عبد العظيم از ابراهيم بن أبى محمود در من لا يحضره الفقيه ، باب وجوب الجمعة و فضلها _ ذكر شده است.

2 _ ابراهيم بن على

در كتب رجال چند اسم تحت عنوان فوق ذكر شده است ، تشخيص اينكه كدام يك از آنها راوى حضرت عبد العظيم بوده اند مشكل است ، ما اكنون راجع به دو نفر از آنها كه ممكن است راوى وى باشند ، ذيلاً بحث مى كنيم.

1 _ ابراهيم بن على بن عبد اللّه جعفرى ، كه از فرزندان جعفر بن ابى طالب بوده و از روات حضرت رضا عليه السلام است ، اين محدث كه از حضرت عبد العظيم عليه السلام نقل حديث مى كند از معاصرين او بوده است ، در كتب رجال از اين ابراهيم بحثى نشده و حالات او كاملاً مجهول مى باشد.

2 _ ابراهيم بن على كوفى كه شيخ در رجال خود وى را از كسانى كه محضر امام عليه السلام

ص: 32

را درك نكرده اند و از آن بزرگواران روايت ندارند ذكر نموده وبعد از اين فرموده : وى از مصنفين و روات و از اهل زهد و دانش و فضيلت بشمار مى رفت و از حالات اين شخص نيز اطلاع درستى در دست نيست ، و زندگى او مجهول است.

عده اى از علماى رجال از قول شيخ كه فرموده : وى از زهاد واهل علم ودانش بوده استفاده كرده اند كه شيخ به روايات او اعتماد كرده و اين كلمات در واقع حاكى از جلالت و بزرگوارى اوست ولذا وى را از ممدوحين شمرده اند.

در تنقيح المقال از « منهج » نقل كرده كه وى گويد : در رجال شيخ در باب اصحاب حضرت هادى عليه السلام از شخصى به نام ابراهيم بن على اسم برده شده ليكن در اكثر نسخه هاى رجال شيخ در ميان اصحاب حضرت هادى عليه السلام ، از اين راوى ذكرى نشده است.

روايت ابراهيم بن على از حضرت عبد العظيم در معانى الأخبار باب معنى التفث ، نقل شده است.

3 _ ابراهيم بن هاشم قمى

يكى از روات عالى مقام حضرت عبد العظيم « ابراهيم بن هاشم قمى » است . اين محدث بزرگ از مشايخ اهل حديث و مشاهير روات شيعه است ، در اكثر روايات و طرق احاديث و اخبار ، نام گرامى اين راوى ارجمند آمده است . ما اكنون كلمات علماء وگفتار فقهاء واقوال آنها را در اينجا ذكر مى كنيم .

شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى در رجال خود ، ابراهيم بن هاشم را از اصحاب

ص: 33

حضرت رضا عليه السلام ذكر نموده ، و او را از شاگردان يونس بن عبد الرحمن(1)شمرده است .

در فهرست گفته : ابراهيم بن هاشم ابو اسحق قمى ، اصل او از كوفه بوده ، پس از آن به قم منتقل شد. اصحاب ما گفته اند : ابراهيم بن هاشم اولين كسى است كه اخبار كوفيين را در قم نشر داد . و گفته اند : كه وى حضرت رضا عليه السلام را درك كرده و از وى روايت نموده است ، ابراهيم بن هاشم كتبى هم تأليف و تصنيف كرده ، اكنون آنچه از تأليفات وى در نظرم هست : كتاب نوادر و كتاب قضاياى اميرالمؤمنين عليه السلام است.

نجاشى گويد : ابو عمرو كشى گفته : ابراهيم بن هاشم شاگرد يونس بن عبد الرحمان است وليكن در اين قول كشى ، اهل فن نظر دارند ، زيرا گويند وى اولين كسى بود كه اخبار كوفيين را در قم انتشار داد و او كتبى دارد كه از جمله آنها است كتاب النوادر و كتاب قضايا اميرالمؤمنين عليه السلام .

علت اينكه نجاشى گفته : اهل فن در اينكه ابراهيم بن هاشم شاگرد يونس بن عبد الرحمان بوده نظر دارد ، براى اين جهت است كه محدثين قم اخبار يونس را قبول نداشته اند ، و او را مطعون دانسته اند ، اكنون آنان روايات ابراهيم بن هاشم را كه شاگرد

ص: 34


1- يونس بن عبد الرحمان از موالیان علی بن یقطین است وی از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و علی بن موسی علیهما السلام بوده شیخ در رجال او را توثیق کرده و در فهرست :گفته یونس بن عبد الرحمان كتب زیادی تصنیف کرده، از شیخ صدوق نقل شده که ابن الولید میگفت : روایات كتب ي__ون_س صحيح و معتمد هستند جز روایات محمّد بن عیسی بن عبید که متفردات او مورد اعتماد نیستند. نجاشی گوید : یونس بن عبد الرحمان در زمان هشام بن عبد الملك متولد شد، و حضرت صادق را در بین و مروه ملاقات کرده ، لیکن از وی روایت نکرده و از حضرت کاظم علیه السلام روایت میکند، حضرت رضا او را امر می فرمود که برای مردم مسائل شرعی بگوید و مقداری از موقوفات را نیز در اختیار او گذاشت ، ولی وی از اخذ موقوفات خود داری نمود.

او بوده و از وى اخذ حديث نموده است چگونه مورد قبول قرار مى دهند ؟ !.

مى دانيم كه ابراهيم بن هاشم از روات حضرت رضا عليه السلام بوده ، وليكن عده اى بر اين قول اعتراض كرده اند ، علت اين اعتراض اين است كه گفته اند ابراهيم بن هاشم در اكثر روايات با واسطه از حضرت رضا عليه السلام نقل مى كند ، و اگر روايتى باشد كه بدون واسطه از آن جناب روايت كرده باشد ، در اين جا واسطه حذف شده است.

البته معلوم است كه اين اعتراض وارد نيست ، زيرا كه در ميان اصحاب ائمة عليهم السلام راويانى هستند كه بعضى اخبار را بواسطه و بعضى را بدون واسطه نقل كرده اند ، طرق روايات و مشيخات حديثيه شاهد اين گفتار است ، زيرا ممكن است ابراهيم بن هاشم گاهى در محضر حضرت رضا عليه السلام حضور پيدا مى كرده و از خود آن جناب اخذ حديث مى كرد و بعضى از اوقات كه درك محضر شريفش را نميكرده ، گفتار آن حضرت را بواسطه ديگران نقل كرده باشد.

ابراهيم بن هاشم از روات حضرت جواد عليه السلام نيز بوده و در كافى _ كتاب الحجه باب الانفال _ حديثى از ابراهيم بن هاشم از ابو جعفر جواد سلام اللّه عليه نقل شده كه دلالت كامل دارد به اينكه وى محضر شريف آن جناب را درك كرده است.

علماى رجال و فقهاى عظيم الشان همگان اين راوى بزرگ را مدح كرده اند اگر چه تصريح به عدالت و وثاقت او ننموده اند ، ليكن در باب اخبار و روايات او اختلاف دارند ، ما اكنون در اين مورد عقائد و آراء آنها را درباره احاديث او ذكر مى كنيم.

جماعتى گويند ، ابراهيم بن هشام جزء « حسان » است . مرحوم علامه و فخر المحققين (1)

فرزند او و سيد مرتضى و سيد ابو المكارم ابن زهره (2) و شهيد و شيخ بهاء

ص: 35


1- محمّد بن حسن بن يوسف فخر المحققين ، فرزند ارجمند علامه حلى از فقهاى بزرگ و اعيان شيعه ، جليل القدر و عظيم المنزله است ، علماى اماميه در كتب خود از وى به عظمت و بزرگوارى ياد مى كنند ، وى كتب زيادى را تصنيف و تأليف كرده كه از آن جمله « قواعد » و حاشيه « ارشاد » و « كافيه » در علم كلام مى باشد ولادت او در سال 782 و وفاتش در سنه 771 واقع شده است.
2- حمزة بن على بن زهره حسينى عز الدين ابو المكارم از فقهاء بزرگ و مجتهدين عالى مقام است ، شيخ حر عاملى از وى تجليل زيادى كرده و گويد : وى از ثقات و فضلاى بزرگ بشمار مى رود ، در تنقيح المقال از تاريخ ابن كثير نقل كرده كه آن سيد بزرگوار در زمان سلطان صلاح الدين ايوبى داراى مقام ارجمند و موقعيت فوق العاده اى بوده ، وى در سال 511 متولد شد ، و در سنه 585 جهان را وداع كرد .

الدين عاملى وعده اى ديگر از اين طبقه هستند واخبار او را از حسان شمرده اند. عده اى ديگر از علماء و فقهاء _ رضوان اللّه عليهم _ كه از جمله آنها است : مرحوم مجلسى كه در « وجيزه » گفته : اخبار و روايات ابراهيم بن هاشم را بايد « حسن كالصحيح » بشمار آورد.

بعضى نيز اخبار او را « صحيح » دانسته اند و آنها را مورد عمل قرار داده اند كه از اين طبقه است علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه . اين فقيه عاليقدر روايات او را مورد اعتماد قرار داده و احاديث ورا جزء « صحاح » دانسته است .

در تنقيح المقال از اربعين مرحوم مجلسى نقل كرده كه وى توثيق ابراهيم بن هاشم را از جماعتى روايت نموده و همچنين از پدرش نيز اين مطلب را ذكر كرده ، و خودش هم اقوال آنها را تقويت نموده است.

از محقق تفرشى (1) روايت شده كه او در تعليقات صحيفه سجاديه گفته : شيخ بهاء

ص: 36


1- مصطفى بن حسين حسينى تفرشى از رجاليون بزرگ و مورد توجه است ، در جامع الروات گفته : وى جليل القدر رفيع الشان و عظيم المنزله و فاضلى متبحر بود ، فضائل و مناقب و مكارم اخلاق و فضل و كمال وى بيش از آن است كه در مورد او گفتگو شود و كتاب او كه در علم رجال نگارش يافته معرف عظمت وشخصيت وى مى باشد.

الدين عاملى (1) از پدرش حسين بن عبد الصمد (2)

نقل مى كند كه وى مى گفت : من شرم دارم كه اخبار و روايات ابراهيم بن هاشم را از « صحاح » ندانم.

محقق داماد در رواشح گويد : عقيده من اين است كه طريق روايت از ابراهيم ابن هاشم « صحيح » بايد شمرده شود ، زيرا مقام او بزرگتر از اين است كه ديگران وى را تعديل و يا توثيق كنند ، بلكه وى بايد ديگران را توثيق و تعديل كند ، زيرا مشايخ بزرگى مانند كلينى ، صدوق ، مفيد و شيخ الطائفه و كسانى كه در رتبه و درجه اينها هستند ، شان و مقامشان اجل از اين است كه مشايخ ديگر درباره اينها اظهار نظر كنند.

اكنون ابراهيم بن هاشم كه از مشايخ بزرگ حديث و روات عالى مقام واعلام محدثين و شيخ اجازه است ، از توثيق و ياتعديل ديگران بى نياز مى باشد .

روايت ابراهيم بن هاشم از حضرت عبد العظيم در عيون الاخبار باب ثواب

ص: 37


1- محمّد بن حسين بن عبد الصمد بهاء الدين عاملى معروف به « شيخ بهايى » از نوادر روزگار و مشاهير علماء شيعه در عصر صفويه بود ، در امل الامل گفته : وى در علم فقه ، اصول ، ادبيات ، سر آمد علماى زمان خود بشمار مى رفت ، بهاء الدين در تأليف وتصنيف نيز فوق العاده ماهر و خوش سليقه بود ، فضائل اخلاق و مكارم و محاسن وى در اين مختصر نميگنجد. در سلافة العصر گويد : وى در « بعلبك » متولد شد و باتفاق پدرش در حاليكه كودك بود ، به طرف ايران آمد ، وابتداء در نزد والد ماجدش تلمذ كرد ، و بعد از علماى زمان كسب علم و دانش نمود ، تا اينكه از بزرگان علما و مشاهير زمان خود شد و در دولت صفويه به مقام ارجمندى رسيد و سمت « شيخ الاسلامى » بر وى مستقر گرديد. بهاء الدين عاملى در سال 953 متولد شد ، و در سنه 1031 جهان را وداع نمود و در جوار حضرت رضا عليه السلام آرميد.
2- حسين بن عبد الصمد حارثى والد بزرگوار شيخ بهاء الدين از بزرگان علماء و فقهاى زمان خود بشمار مى رفت ، وى از شاگردان شهيد ثانى و از فضلاى حوزه درس او بود ، در « امل الامل » گويد : حسين بن عبد الصمد از نويسندگان ، محققان ، شاعران ، اديبان ، محسوب و در كليه علوم متبحر و از اهل تحقيق بود ، وى كتب زيادى تاليف كرده و ديوان شعرى نيز دارد.

زيارت حضرت رضا عليه السلام نقل شده است.

4 _ احمد بن حسن

يكى از روات حضرت عبد العظيم « احمد بن حسن » است ، شيخ مفيد در اختصاص از طريق احمد بن حسن روايتي از حضرت عبد العظيم نقل كرده است ، در كتب رجال اشخاص زيادى تحت عنوان « احمد بن حسن » ذكر شده اند ، در اينكه كدام يك مقصود است تشخيص آن مشكل است.

اولاً معلوم نيست كه آيا احمد بن حسن از مشايخ مرحوم شيخ مفيد است ، وواسطه او وحضرت عبد العظيم حذف شده ، و يا اينكه احمد بن حسن از روات حضرت عبد العظيم است و شيخ مفيد با حذف وسائط از احمد بن حسن روايت كرده است. در هر صورت موضوع روشن نيست ، ما اكنون نام چند نفر را كه بعنوان احمد بن حسن ذكر شده اند و تقريبا همزمان با عبدالعظيم و شيخ مفيد بوده اند مى نگاريم.

1 _ احمد بن حسن اسفراينى صاحب كتاب « مصابيح ».

2 _ احمد بن حسن بن إسحاق.

3 _ احمد بن حسن بن حسين لؤلؤى مؤلف كتاب « لؤلؤة ».

4 _ احمد بن حسن خزاز مؤلف « تقصير ».

5 _ احمد بن حسن رازى.

6 _ احمد بن حسن بن سعيد بن عثمان شرقى مؤلف كتاب « نوادر ».

7 _ احمد بن حسن بن عبد اللّه بن عبد الملك اودى.

ص: 38

اين هفت نفر را شيخ در رجال خود در باب « من لم يرو عنهم عليهم السلام » ذكر نموده و اينان اكثرا از معاصرين مرحوم كلينى بوده اند ، ليكن كلينى اخبار حضرت عبد العظيم را بواسطه احمد بن مهران و يا سهل بن زياد نقل مى كند و خودش او را ملاقات نكرده ، ليكن ممكن است يكى از اين اشخاص كه احمد نام دارد حضرت عبدالعظيم عليه السلام را درك كرده باشد.

از طرف ديگر ، بايد گفت كه چند نفر از اينها نيز همزمان ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى بوده اند ، و چون هارون بن موسى از مشايخ مرحوم مفيد بوده ، احتمال مى رود كه اين احمد بن حسن كه در اول سند روايت اختصاص آمده ، از مشايخ مرحوم مفيد باشد.

و نيز احتمال مى رود كه مقصود از اين احمد بن حسن ، احمد بن حسن بن على بن فضال يا احمد بن حسن بن اسحاق بن سعد باشد ، زيرا اين دو نفر از روات حضرت هادى عليه السلام و معاصر با عبدالعظيم مى باشند وشيخ در رجال خود اين دو نفر را از اصحاب حضرت هادى عليه السلام ذكر نموده است.

احمد بن حسن بن على بن فضال از موثقين اهل حديث بشمار مى آيد . شيخ در فهرست و نجاشى در رجال خود ، وى را فطحى مذهب ذكر كرده و به اخبار وروايات او اعتماد نموده اند . علماى رجال و فقها ، همگان او را موثق مى دانند واحاديث او را مورد عمل قرار داده اند.

و اما احمد بن حسن بن اسحاق بن سعد غير از اينكه از اصحاب حضرت هادى عليه السلام بوده ، مطلب ديگرى از او نرسيده و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول است .

روايت احمد بن حسن از حضرت عبدالعظيم در اختصاص شيخ مفيد ص247 نقل شده است.

ص: 39

5 _ احمد بن محمد بن خالد برقى

يكى از راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، احمد بن محمّد بن خالد برقى ، مؤلف كتاب محاسن است . اين محدث بزرگ از روات جليل القدر و بزرگان شيعه در عصر خود بوده و از حضرت جواد و هادى عليهماالسلام روايت مى كند.

علماى رجال و مؤلفين تراجم در كتب خود از حالات و خصوصيات او بحث كرده اند . جامعترين مقال درباره زندگانى برقى _ رضوان اللّه عليه _ مقدمه ايست كه به قلم استاد بزرگوار و دانشمند معظم مرحوم سيد جلال الدين محدث ارموى در آغاز كتاب محاسن (1) چاپ شده و ما اكنون مختصرى از آن را در اينجا مى آمديم.

علماى شيعه به وثاقت ابو جعفر احمد بن ابى عبد اللّه برقى اتفاق كرده و همگان وى را جليل القدر و بزرگوار مى دانند ، عظمت مقام اين راوى ما را از تحقيق در حالات او بى نياز مى سازد ، و كتاب معروف و مشهور « محاسن » كه از تأليفات اين محدث ارجمند است ما را از وصف و تعريف او باز مى دارد. جلالت مؤلف « محاسن » از اينجا معلوم است كه مشايخ ثلاثه : كلينى ، صدوق و طوسى _ رضوان اللّه عليهم _ در كتب خود كه از مصادر اوليه شيعه مى باشند بروايات احمد بن محمّد بن خالد برقى اعتماد كرده و اخبار و روايات اين محدث جليل را استخراج نموده اند.

ص: 40


1- محاسن از جوامع بزرگ حديثى شيعه است ، اين تأليف منيف از زمان مؤلف گراميش مورد توجه و انظار محدثين بوده ، و همگان از اين كتاب به عظمت ياد مى كنند.محاسن برقى مجموعه بزرگى است كه تمام موضوعات دينى در آن مورد بحث قرار گرفته ، ولى متاسفانه اكثر كتب و مطالب او از بين رفته و جز مختصرى از وى باقى نمانده است.

ثقة الاسلام كلينى _ رحمة اللّه عليه _ در كافى ، از برقى احاديث فراوانى را تخريج كرده و توسط جماعتى از مشايخ خود از وى روايت مى كند ، و از آنان به « عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن خالد » تعبير مى نمايد.

شيخ صدوق در اول « من لا يحضره الفقيه » گفته است : من در تأليف اين كتاب بر طبق روش مصنفين كه مقصودشان جمع آورى اخبار و روايات است عمل نكرده ام ، بلكه مقصودم از تدوين اين كتاب فراهم آوردن رواياتى است كه مورد اعتماد و محمل اطمينان باشد ، ومن اكنون به كليه اخبار و احاديث وارده در اين كتاب اعتماد مى كنم و بر طبق آنها فتوى داده و عمل مى كنم و حكم به صحت صدور اين روايت مى دهم.

تمام روايات اين كتاب را از مصادر اوليه و كتب مشهوره كه مورد وثوق هستند و مرجع فقهاء و محدثين بوده اند اخذ كرده ام ، مانند كتاب حريز بن عبد اللّه ، و عبيد اللّه بن على حلبى ، على بن مهزيار . _ تا آنجا كه فرموده _ : و كتاب « محاسن » تأليف احمد بن ابى عبد اللّه برقى و ساير اصول و مصنفات اصحاب كه در طرق من موجود هستند و من اين كتابها را از مشايخ و اساتيد خود روايت مى كنم. (1)

شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى قدس سره در فهرست گويد : احمد بن محمّد بن خالد برقى مكنى به ابو جعفر ، اصلش از كوفه بود . جد او محمّد را ، يوسف بن عمر والى عراق به زندان افكند واين واقعه بعد از شهادت زيد بن على بن الحسين عليهم السلام اتفاق افتاد و پس از مدتى يوسف بن عمر محمّد بن على را از بين برد.

خالد جد احمد بن محمّد كه در اين هنگام كودك بود به اتفاق پدر خود عبد

ص: 41


1- .الفقيه ج1 ص9.

الرحمان بطرف « قم » فرار كردند و در محلى به نام « برقه » اقامت گزيدند . احمد بن محمّد بن خالد شخصا از ثقات بشمار مى رود ، ولى از ضعفاء بسيار روايت كرده و مراسيل را مورد اعتماد قرار داده است.

احمد بن محمّد بن خالد كتب فراواني را تصنيف كرده كه از آنجمله كتاب « محاسن » است ، ولى در محاسن حذف و نقصان و دخل و تصرفى شده ، شيخ عليه الرحمة پس از اين گفتار فهرست كتب و مصنفات او را ذكر مى كند ، و طرق خود را به آنها مى رساند (1) .

نجاشى در فهرست خود نظير همين كلمات را كه از شيخ نقل كرديم آورده است و از كتب و تأليفات او به تفصيل اسم مى برد (2) .

ابن شهر آشوب در معالم العلماء گويد : احمد بن محمّد بن خالد برقى اصلاً از اهل كوفه بود و در رحبه « قم » اقامت داشت ، واز تصنيفات او كتاب محاسن است كه در او زيادى و نقصان و حذف و اسقاطى پيش آمده است. (3)

ابن النديم در فهرست خود گفته : ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن خالد برقى قمى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بود و پس از وفات آن جناب با فرزندش ابو جعفر جواد عليه السلام مصاحب شد و كتب زيادى را تصنيف كرد ، ابن النديم پس از اين اسامى كتب او را با تفصيل و خصوصيات بيان داشته است (4) .

علامه حلى در خلاصه فرموده : احمد بن محمّد بن خالد بن عبد الرحمان بن على

ص: 42


1- .الفهرست ص184.
2- .رجال النجاشي ج1 ص91.
3- .معالم العلما ج1 ص193.
4- .الفهرست ص178.

برقى مكنى به ابو جعفر ، اصلش از كوفه بود و در برقه قم اقامت داشت ، اين راوى از ثقات بشمار مى رود ، ولى از ضعفاء بسيار روايت مى كند و مراسيل را مورد اعتماد قرار مى دهد (1) .

ابن الغضائرى گويد : محدثين قم برقى را مورد طعن قرار داده اند ، و اخبار او را ضعيف شمرده اند ، وليكن واقع اينست كه وى خود مورد طعن نيست ، بلكه افرادى مورد طعن هستند كه برقى از آنان اخذ حديث كرده ، زيرا وى در نقل اخبار و روايات دقت زيادى نميكرد.

احمد بن محمّد بن عيسى برقى را از قم تبعيد كرد و علتش هم اين بود كه وى اخبار ضعاف را نقل مى كرد ، ولى پس از مدتى او را بار ديگر به قم برگردانيد و از وى معذرت خواست ، و در هنگام وفات برقى احمد بن محمّد بن عيسى با پاى برهنه در تشييع جنازه او شركت كرده ، و باين وسيله خود را مبرى داشت ، ابن الغضائرى در پايان گفته : من بروايات احمد بن محمّد بن خالد برقى اعتماد دارم و آنها را مورد عمل قرار مى دهم (2) .

قاضى نور اللّه شوشترى در مصائب النواصب ضمن پاسخ به يكى از مدعيان كه گفته : روايات شيعه منحصر به كتب اربعه است فرموده : انحصار اخبار شيعه به اين چهار كتاب درست نيست ، زيرا كتاب محاسن تأليف احمد بن محمّد بن خالد برقى و قرب الاسناد تأليف محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى هم از كتب بزرگ حديثى بشمار مى روند (3) .

ص: 43


1- .الخلاصة ص67.
2- .رجال ابن الغضائري ص268.
3- .مصائب النواصب ص76.

مرحوم محمّد تقى مجلسى در شرح فارسى من لا يحضره الفقيه گفته است كه ، اين كتاب نزد ماهست ، چنانكه مشايخ نقل كرده اند بسيار بزرگ و ثقه و معتمد عليه بوده است. آنچه الحال هست ، شايد ثلث آن باشد و به غير از اين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم ، و اسامى اين كتابها و ساير كتابهاى علماى ما در فهرست هاى ارباب رجال موجود است (1) .

مرحوم علامه مجلسى _ رضوان اللّه عليه _ در مقدمه بحار الانوار فرموده : كتاب محاسن از اصول معتبره بشمار مى آيد و كلينى در كافى از وى بسيار روايت مى كند و مؤلفين بعد از او نيز روايات او را نقل كرده اند (2) .

به هر روى علماى رجال و مشايخ بزرگ حديث ، احمد بن محمّد بن خالد برقى را تجليل و توثيق كرده اند و او را مورد اعتماد و محل اطمينان مى دانند.

روايت احمد بن محمّد بن خالد از حضرت عبدالعظيم عليه السلام در محاسن باب «عقاب من منع الزكات» ذكر شده است.

6 _ احمد بن مهران

از اين راوى در كتب رحال ذكرى نشده و جز در طريق كلينى در اوائل اسناد كافى در جاى ديگر از او ذكرى به ميان نيامده است. در تنقيح المقال گويد : از ابن طاوس از خط ابن غضائرى نقل شده كه وى گفته : احمد بن مهران در نقل حديث از ضعفا بشمار رفته است ، علامه حلى و جزائرى در

ص: 44


1- .لوامع صاحبقرانى ج2 ص157.
2- .بحار الانوار ج1 ص32.

رجال خود اين راوى را در قسم ضعفا ذكر كرده اند و گفتار عضائرى را در باره او نقل نموده اند (1) .

محقق وحيد در تعليقه خود گفته : مرحوم كلينى در كافى بعد از ذكر نام او از خداوند براى وى طلب ترحم و آمرزش كرده ، و از وى زياد نقل مى كند ، به علاوه وى راوى حضرت عبدالعظيم حسنى جليل القدر بوده ، واين خود دليل است كه وى شخص قابل اعتمادى بوده است.

صاحب تنفيح المقال گفته : ما پس از تحقيق درباره احمد بن مهران به اين مطلب بر خورديم كه كلينى نزد او تلمذ كرده و به وى اعتماد داشته است ، پس بنابر اين ما حديث او را از « حسان » مى شماريم و به تضعيف ابن الغضائرى اعتمادى نميكنيم (2) .

نگارنده گويد : ما در ضمن ترجمه سهل بن زياد در اين باره مطالبى آورديم و در آنجا متذكر شديم كه صرف روايت كلينى از شخصى دليل خوبى او نمى شودُّ چون ممكن است اين گونه اشخاص از مشايخ اجازه باشند ، و روايت امثال كلينى از كتابى بوده كه توسط آنها رسيده نه اينكه حديث از شخص آنها باشد.

اگر حرف صاحب تنقيح المقال كه گويد : چون كلينى از وى حديث اخذ كرده بنابر اين وى آدم درستى است صحيح باشد ، پس او چرا كتاب رجال مى نويسد و درباره روات به تحقيق مى پردازد ؟ اشخاصى كه در قرن سوم و چهارم بودند و از حالات روات و مشايخ حديث اطلاع كافى داشتند گفتار آنها قابل قبول تر است تا اظهار نظر متاخرين كه سالها با آنها فاصله داشته اند.

روايت احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم در كافى مكرر نقل شده است.

ص: 45


1- .تنقيح المقال ج1 ص81.
2- .همان.

7 _ بكار بن كردم

از مشايخ عبدالعظيم حسنى « بكار بن كردم (1) » است ، از اين محدث در كتب رجال ذكر مفصلى نيامده ، و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول مى باشد ، جز چند روايت كه از وى نقل شده و نام او را باقى گذاشته ، مطلب ديگرى از وى ديده نمى شود.

شيخ در رجال خود وى را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده و جز اسم و عنوان چيزى ديگر از وى ذكر نكرده است ، در تنقيح المقال از تعليقه نقل كرده كه وى گفته : خال من اين راوى را از ممدوحين شمرده زيرا كه ابن ابى عمير و يونس بن عبد الرحمان از وى اخذ حديث نموده اند ، و اين خود مى رساند كه وى از ثقات بوده و به روايت او اعتماد داشته اند.

روايت حضرت عبد العظيم از بكار بن كردم در كافى باب « نكت و نتف فى التنزيل » نقل گرديده است.

8 _ حرب بن حسن

اهل كوفه بوده ، و در كتب رجال با ذكر مختصرى از وى گذشته اند ، و شرح زندگى و حالات و خصوصيات او معلوم نيست.

شيخ نجاشى گويد : حرب بن حسن طحّان از اهالى كوفه است ، وى كتابى تأليف كرده وليكن روايات او را از عامه اخذ كرده است ، اين كتاب را يحيى بن زكرياى

ص: 46


1- .« كردم » به فتح كاف و سكون راء و فتح دال بر وزن « جعفر » به معنى مرد كوتاه قد قوى هيكل است.

لؤلؤى از وى روايت مى كند ، ونيز در ترجمه حسن بن محمّد بن سماعة (1) قضيه اى مربوط به امام هادى عليه السلام را نقل كرده و در آن داستان از حرب بن حسن هم اسمى برده شده ، و از اين روايت معلوم مى شود كه اين راوى صحيح العقيده بوده است (2) .

بو على در رجال خود گويد : علامه حلى در خلاصه حرب بن حسن را « حرث » به ثاء مثلثه ضبط كرده و اين اشتباه است ، و در تنقيح المقال گفته : از گفتار نجاشى معلوم است كه وى از اماميه بوده و بهتر است كه او را از « حسان » بشماريم (3) .

روايت عبدالعظيم عليه السلام از حرب بن حسن در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.

9- حسن بن ابى زياد

در امالى شيخ در طريق روايت حضرت عبدالعظيم به نام « ابو سعيد حسن بن ابى زياد آدمى رازى » ذكرى به ميان آمده ، و در كتب رجال از اين شخص عنوانى نشده و حالات او مجهول است.

نگارنده گويد : احتمال مى رود كه اين راوى همان ابو سعيد سهل بن زياد آدمى

ص: 47


1- حسن بن محمّد سماعة از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده ، و اين راوى از پيروان مذهب واقفيه بشمار رفته است . شيخ در رجال خود گفته : حسن بن محمّد بن سماعة وافقى مذهب بود و در سال 263 در گذشت ، و در فهرست گويد : اگر چه وى واقفى است ، ليكن از فقهاء و مؤلفين محسوب است. نجاشى نيز در رجال خود او را عنوان كرده ، و از وى به عنوان « ثقة » و « فقيه » ياد نموده و بعد گفته : حسن بن محمّد بن سماعة از مشايخ واقفيه است ، و در اين عقيده بسيار متعصب بوده است.
2- .رجال النجاشى ج2 ص51.
3- .تنقيح المقال ج1 ص481.

رازى باشد ، كه از حضرت عبدالعظيم بسيار اخذ حديث كرده است زيرا كه در طرق روايات واحاديث از اين گونه دخل و تصرف ها زياد شده ، و روات را به هم ديگر مخلوط ساخته اند . روايت حسن بن ابي زياد از حضرت عبدالعظيم در امالى صدوق باب 64 ذكر گرديده است.

10 _ حسن بن عبداللّه بن يونس

از اين راوى به عنوان فوق در كتب رجال ذكرى نشده و ما هرچه كوشش كرديم از اين شخص به اين عنوان مطلبى بدست نياورديم . در رجال شيعه و طبقات محدثين از سه نفر بنام حسن بن عبد اللّه عنوان شده است دو نفر از آنها در طبقه حضرت عبدالعظيم بوده و ممكن است كه مقصود از حسن بن عبد اللّه بن يونس يكى از اين دو نفر باشد و در كتب رجال نام جد آنها را حذف كرده اند.

يكى از اين دو نفر حسن بن عبد اللّه قمى است ، اين راوى از اصحاب حضرت هادى عليه السلام مى باشد و با حضرت عبدالعظيم كه از خواص امام هادى بوده هم زمان است اين حسن بن عبد اللّه را علماى رجال از غلات مى دانند و روايت او را ترك كرده اند ، و در ضبط پدرش كه عبد اللّه و يا عبيد اللّه است اختلاف دارند.

دوم شخصى است به نام حسن بن عبد اللّه كه معاصر با حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده و در مدينه اقامت داشته و احتمال قوى دارد كه مقصود از عنوان فوق همين شخص باشد ، زيرا وى راوى عده اى از معاصرين حضرت ابو الحسن موسى عليه السلام است .

مرحوم كلينى در كافى و شيخ مفيد در ارشاد ضمن حالات موسى بن جعفر عليهماالسلام

ص: 48

داستانى كه مربوط به اين حسن بن عبد اللّه است نقل كرده اند .

شيخ مفيد از شخصى به نام « رافعى » روايت كرده كه او گفت : مرا پسر عمى بود به نام حسن بن عبد اللّه . وى از زهاد و عباد زمان خود بشمار مى رفت ، سلطان زمان او از وى واهمه داشت ، زيرا كه او سلطان را همواره امر به معروف و نهى از منكر مى كرد . گفتار حسن بن عبد اللّه موجب خشم و غضب و ناراحتى سطان زمان شده بود ، و او از نظر مصلحت وقت و زمان ، جلوى زبان و گفتار او را نمى گرفت و او نيز از اين موقعيت استفاده مى كرد و مفاسد ومضارّ حكومت وقت را براى مردم بيان مى نمود.

روزى وارد مسجد شد و خواست بار ديگر آغاز سخن كند ، در اين هنگام حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام در مسجد تشريف داشت ، وى را بطرف خود دعوت كرد او نيز خدمت امام رسيد ، حضرت به او فرمود : من از اين اعمال و افعال تو رضايت ندارم ، تو ابتدا وظيفه دارى كسب معرفت نمايى ، پس از آن مردم را امر به معروف ونهى از منكر كنى و آنان را به طرق خير وسعادت دعوت نمايى.

وى عرض كرد : قربانت گردم مقصود از معرفت چيست ؟ حضرت فرمود : مقصود از معرفت ، تفقه در دين و بصيرت در احكام قرآن و فهميدن اخبار واحاديث است ، او گفت : من از كدام اشخاص اخذ فقه و حديث كنم ، فرمود : از فقهاى مدينه اخبار و احكام را يادگير .

اين شخص گويد : پس از اين حضرت حديثى بر من القاء فرمود : روز ديگر كه خدمت حضرت رسيد حديث را فراموش كرده بود ، حضرت بار ديگر به او گفت : برو معرفت پيدا كن ، اين مرد همواره مترصد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بود تا از وى مطلبى ياد بگيرد.

در يكى از روزها كه امام عليه السلام به مزرعه خود در اطراف مدينه تشريف برده بود اين

ص: 49

مرد در بين راه حضور آن جناب رسيد ، وگفت : طرق معرفت را به من ياد بده ، راوى گويد : در اين هنگام حضرت حقوق اميرالمؤمنين عليه السلام و جريان امامت او را براى او تشريح كرد ، و پس از آن دلائل امامت أئمّة عليهم السلام را براى او روشن ساخت.

حسن بن عبد اللّه در اين موقع عرض كرد : پس امام مفترض الطاعة امروز كيست ؟ حضرت فرمود : اگر او را به تو معرفى كنم قبول مى كنى ؟ عرض كرد : آرى ، فرمود : اين امر اكنون در دست ما مى باشد ، عرض كرد : آيا برهانى بر اين موضوع دارى ؟ فرمود : نزد آن درخت برو و باو بگو موسى بن جعفر مى گويد ؟ نزد من بيا.

حسن بن عبد اللّه گويد : به خدا قسم ديدم درخت از زمين كشيده شده و به طرف آن جناب رفت ، پس از آن حضرت اشاره كرد و درخت به جاى خود برگشت ، راوى گويد : حسن بن عبد اللّه بعد از اين به امامت موسى بن جعفر معتقد شد و جانب عبادت و سكوت را گرفت.

روايت حضرت عبدالعظيم از حسن بن عبد اللّه در علل الشرايع باب « العلة التي من اجلها سميت فاطمة فاطمة » نقل شده است.

11 _ حسن بن محبوب

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى « حسن بن محبوب » معروف به « سراد » و يا « زراد » است ، او از روات و محدثين درجه اول و از مشايخ بزرگ شيعه است ، ابن محبوب بسيار جليل القدر و عظيم الشان و از ثقات اصحاب حضرت موسى ابن جعفر و على بن موسى عليهم السلام ميباشد ، فقهاى شيعه _ رضوان اللّه عليهم بر صحت واعتماد و عمل باخبار و روايات او اجماع دارند.

شيخ ابو جعفر طوسى در رجال خود ، ابن محبوب را از اصحاب حضرت كاظم و

ص: 50

رضا عليهماالسلام ذكر نموده و به توثيق او تصريح فرموده است ، و در فهرست گويد : حسن بن محبوب سراد مكنى به ابو على از كوفيان است و از ثقات ميباشد ، وى از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند و هم چنين شصت نفر از اصحاب حضرت صادق را درك نموده و از آنها نقل مينمايد ، وى عظيم الشان و از اركان اربعه محسوب است ، او كتب زيادى تاليف كرده ، از جمله آنها است كتاب مشيخة ، كتاب حدود ، كتاب فرائض ، كتاب نكاح ، كتاب طلاق ، و كتاب نوادر كه قريب هزار ورق است ، ابن النديم گويد : وى كتاب تفسيرى نيز دارد (1) .

شيخ كشى در رجال خود گويد : على بن محمّد (2) قتيبى گفت : جعفر بن محمّد بن حسن بن محبوب درباره نسب جدش چنين گفته است : وهب جد حسن بن محبوب غلامى بود از اهل سند و در خدمت جرير بن عبد اللّه بجلى (3) كه به زره سازى اشتغال

ص: 51


1- .الفهرست ص248.
2- .على بن محمّد بن قتيبه نيشابورى ابو الحسن قتيبى از محدثين و روات قرن سوم هجرى است ، شيخ در رجال او را در باب اشخاصى كه ائمه را درك نكرده اند ذكرنموده و او را از فضلا شمرده است . نجاشى گويد : على بن قتيبه نيشابورى از كسانى است كه كشى به او اعتماد كرده و در رجال خود از او نقل مى كند ، علامه او را در قسم اول خلاصه ذكر نموده و ازوى به نيكى ياد مى كند.
3- در اسد الغابه گفته است : جرير بن عبد اللّه چهل روز قبل از وفات حضرت رسول اسلام ، اختيار كرد ، وى هنگامى كه به خدمت آن جناب وارد شد حضرت او را احترام نمود و فرمود : بزرگ هر قومى را گرامى بداريد ، جرير بن عبد اللّه فوق العاده خوش صورت بود ، عمر بن خطاب ميگفت : جرير يوسف اين امت است. جرير بن عبد اللّه ابتداء از طرفداران اميرالمؤمنين بود و آن حضرت نامه اى توسط او براى معاويه فرستاد ، ابن ابى الحديد نقل كرده كه حضرت رسول يك جفت از كفشهاى خود را به جرير داد ، و به او فرمود : اين كفشها را نگهدار اگر اينها را گم كنى دينت را از دست خواهى داد ، بعدا يكى از آنها در جنگ جمل گم شد و ديگرى نيز هنگام رفتن شام از بين رفت ، او پس از اين از على بن ابى طالب عليه السلام مفارقت كرد ، و از مبغضين آن جناب شد.

داشت . وهب پس از اين به خدمت اميرالمؤمنين منتقل گرديد روزى آن حضرت از جرير ابن عبد اللّه خواست تا وهب را به او بفروشد ، جرير راضى نبود وهب را از دست بدهد و از فروختن او خوددارى ميكرد ، بالاخره روزى گفت : من غلام خود وهب را آزاد نمودم ، در اين هنگام كه وى آزاد شده بود به خدمت اميرالمؤمنين آمده و از كار گزاران آن حضرت شد.

كشى گويد : حسن بن محبوب در آخر سال « 224 ق » از دنيا رفت و سن او در هنگام مرگ به هفتاد و پنج سال رسيده بود ، احمد بن محمّد بن ابى نصر گويد (1) : به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : حسن بن محبوب زراد از طرف شما براى ما نامه اى آورده است . حضرت فرمود : راست گفته است ، وليكن « زراد » نگوئيد ، بلكه « سراد » تلفظ كنيد ، زيرا خداوند در قرآن در قضيه حضرت داود عليه السلام فرموده است : « وقدر في السرد (2) » نصر بن صباح (3) گويد : از اصحاب ما شنيدم كه محبوب پدر حسن به هر حديثى كه وى از ابن رئاب (4) مينوشت يك درهم ميداد.

علامه قدس سره ابن محبوب را در قسم اول از خلاصه ذكر نموده و گفتار شيخ طوسى و

ص: 52


1- .احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى از ثقات مشايخ شيعه و از اكابر اصحاب حضرت موسى بن جعفر و رضا عليهماالسلام است وى از كسانى است كه علماء و فقهاء اجماع به توثيق او دارند ، و روايات و احاديث او را قابل اعتماد ميدانند.
2- .مقصود اين است كه « سراد » و « زراد » از نظر معنى يكى است ، وشما به همين عبارت كه در قرآن آمده تلفظ كنيد.
3- .نصر بن صباح ابو القاسم بلخى از روات قرن سوم هجرى است و ائمه عليهم السلام را درك نكرده ، علماى رجال و فقهاء او را غالى المذهب و فاسد العقيده ميشمارند و روايت هاى او را قابل اعتماد نميدانند.
4- .على بن رئاب ابو الحسن كوفى از مواليان « جرم » و يا « سعد بن بكر » است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده ، و در فهرست او را از ثقات دانسته و از وى به جلالت قدر ياد مى كند و پس از اين از تأليفات او نام ميبرد ، نجاشى و علامه نيز از او به عظمت و بزرگوارى ياد ميكنند.

شيخ كشى را كه ما قبلاً نقل كرديم آورده است و از او به عنوان « ثقه » و « عين » تعبير كرده است.

بالجمله كليه علماى رجال وى را توثيق كرده و او را به جلالت شان و عظمت مقام ، و صدق گفتار توصيف و تعريف نموده اند ، و او را مانند ابن ابى عمير ميدانند و از اصحاب اجماع شمرده اند . موضوع قابل توجه مايه تعجب نيز شده است عدم ذكر ابن محبوب در رجال نجاشى است.

شيخ نجاشى اصحاب اصول و مصنفين را در فهرست خود ذكر نموده ، با اينكه ابن محبوب به اجماع علماى رجال داراى كتب و تصنيفات و از اصحاب « اصول » است ، ليكن علت اين اهمال و عدم توجه نسبت به اين شخصيت بزرگ بر ما معلوم نيست .

روايت حضرت عبدالعظيم از حسن بن محبوب در معانى الاخبار باب « معنى التفث » نقل گرديده است.

12 _ حسين بن ابراهيم علوى نصيبى

از اين راوى در كتب رجال ذكرى نشده و حالات او معلوم نيست ، در امالى ابن الشيخ از طريق اين شخص حديثى از حضرت عبدالعظيم نقل شده و ما هر چه كوشيديم در هيچ يك از مصادر و مآخذ از وى ذكرى نيافتيم.

13 _ حسين بن حسين عرنى

از اين راوى در كتب رجال شرح حال مفصلى در دست نيست و حالات او مجهول است ، در مآخذى كه اكنون در دست است ، به جز رجال نجاشى از وى ذكرى

ص: 53

به ميان نيامده است ، و ما اكنون آنچه را كه شيخ نجاشى درباره او گفته نقل ميكنيم.

نجاشى در فهرست خود گويد : حسن بن حسين عرنى اهل مدينه است ، وى كتابى در رجال حديث كه از حضرت صادق عليه السلام اخذ حديث كرده اند تاليف كرده است .

نجاشى پس از اين گفتار مختصر طريق خود را به اين كتاب ذكر نموده و ديگر درباره اين راوى چيزى نگفته است.

درباره اين محدث جز اين چند كلمه كه از رجال نجاشى نقل كرديم مطلب ديگرى نيامده و از جريان مذهب و عقيده وى اطلاع درستى در بين نيست ، عده اى از علماى رجال او را جزء « حسان » نوشته اند وليكن جمعى ديگر وى را از ضعفاء ميشمارند. روايت عبدالعظيم از حسن بن حسين عرنى در كافى باب « أنه من عرف امامه لم يضره تقدم هذا الامر أو تأخر » نقل گرديده است.

14 _ حسين بن حكم

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى « حرب بن طحّان » است ، وى اصلاً از اهل كوفه بوده ، و در كتب رجال با ذكر مختصرى از وى گذشته اند ، و شرح زندگى و حالات و خصوصيات او معلوم نيست.

شيخ نجاشى گويد : حرب بن حسن طحّان از اهالى كوفه است ، وى كتابى تأليف كرده وليكن روايات او را از عامه اخذ كرده است ، اين كتاب را يحيى بن زكريا لؤلؤى از وى روايت مى كند ، و نيز در ترجمه حسن بن محمّد بن سماعة (1) قضيه اى مربوط به

ص: 54


1- .حسن بن محمّد سماعة از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده ، و اين راوى از پيروان مذهب واقفيه است . شيخ در رجال خود گفته : حسن بن محمّد بن سماعة وافقى مذهب بود و در سال 263 در گذشت ، و در فهرست گويد : اگر چه وى واقفى است ، ليكن از فقهاء و مؤلفين محسوب است. نجاشى نيز در رجال خود او را عنوان كرده ، و از وى به عنوان « ثقة » و « فقيه » ياد نموده و بعد گفته است : حسن بن محمّد سماعة از مشايخ واقفيه است ، و در اين عقيده بسيار متعصب بوده است.

امام هادى عليه السلام را نقل كرده و در آن داستان از حرب بن حسن هم اسمى برده شده ، و از اين روايت معلوم ميشود كه اين راوى صحيح العقيده بوده است.

بو على در رجال خود گويد : علامه حلى در خلاصه حرب بن حسن را « حرث » به ثاء مثلثه ضبط كرده و اين اشتباه است ، و در تنقيح المقال گفته : از گفتار نجاشى معلوم است كه وى از اماميه بوده و بهتر است كه او را از « حسان » بشماريم.

روايت عبدالعظيم عليه السلام از حرب بن حسن در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.

15 _ حسين بن على

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم « حسين بن على » و يا « حسن بن على » است و « روايتى كه در اين مورد رسيده نسخه ها با يكديگر اختلاف دارند ، در ثواب الأعمال و محاسن از عبدالعظيم حديثى نقل شده كه طريق آن از حسن بن على ميباشد ، ليكن همين روايت در كافى كتاب الزكاة به همين سندى كه در محاسن آمده به تمام نقل شده ، و در اين جا حسين بن على ضبط گرديده است.

از مشكلاتى كه تصحيح اين سند را غير ممكن ساخته مجهول بودن راوى امام عليه السلام است ، طريق حديث از اين قرار است : « عبدالعظيم بن عبد اللّه ، عن الحسين بن على عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليه السلام » ، اين طريقِ روايتِ كافى است ، ليكن در

ص: 55

محاسن ، حسن بن على عن بعض اصحابنا آمده است.

وهمچنين مشكل ديگرى كه در بين است تعدد حسين بن على و يا حسن بن على در طريق روايات و احاديث است ، مجهول بودن مروى عنه نيز اين موضوع را لا ينحل ساخته است ، ما در اين مورد تحقيق لازم را كرديم ، اولاً به اين روايت كه در كافى نقل شده و در سند حسين بن على ضبط شده براى اطمينان به ساير كتب پرداختيم در « وافى » و « مرآت العقول » نيز مانند كافى حسين بن على آمده است.

اكنون يا « حسن بن على » و يا « حسين بن على » هر كدام از اينها باشد ، در كتب رجال و مشايخ حديث اسامى زيادى به اين عناوين ذكر شده و تعيين و تمييز حسين بن على كه حضرت عبدالعظيم راوى او بوده بسيار مشكل است.

در كتب رجال 45 نفر به نام حسن بن على و 25 نفر به نام حسين بن على ذكر شده اند ، جماعتى از اينها قبل از حضرت عبدالعظيم و عده اى هم بعد از زمان او بوده اند ، اينك اشخاص و افراديكه به نام حسين بن على و يا حسن بن على كه همزمان با او بوده اند را ذكرى كنيم.

1 _ حسن بن على بن فضال : اين محدث جليل القدر از اصحاب حضرت رضا عليه السلام و از خواص آن جناب بوده و از ثقات شمرده شده است ، علماى رجال و فقهاء ، وى را تجليل و تعظيم كرده اند ، وروايات و اخبار او را مورد عمل و اعتماد قرار داده اند.

كشى گويد : فضل بن شاذان گفته : من در « قطيعة الربيع » در مسجد زيتونه نزديك نفر قارى به قرائت اشتغال داشتم ، در يكى از روزها كه به قرائت مشغول بودم ناگهان متوجه شدم كه چند نفر باهم نجوا ميكنند ، در اين بين يكى از آنها گفت در ميان كوه ، مردى هست كه وى را ابن فضال مى گويند ، من مانند او عابدى را نديده و نشنيده ام.

او هنگامى كه به صحرا و بيابان مى رود ، و به سجده مى كند ، پرندگان ميآيند و بر

ص: 56

روى او مى نشينند و وى هر گز متوجه آنها نميگردد ، در اين هنگام دردندگان و وحوش بيابان در اطراف او جمع ميشوند ، و با كمال آزادى و آرامش به چرا كردن مشغول ميگردند ، و از جهت انس و علاقه اى كه با وى پيدا نموده اند از وى نميرمند.

بعضى از اوقات گروه دزدان و غارتگران كه براى غارت به جايى ميروند ، و يا براى جنگ و خون ريزى لشگر كشى ميكنند ، هنگامى كه در ميان كوه او را مى بينند از هم ديگر پراكنده ميگردند.

فضل بن شاذان گويد : من از سخنان اين چند نفر اين طور استنباط كردم كه اين مرد در سابق زندگى ميكرده ، و اين ها از زمان هاى سابق سخن مى گويند ، در يكى از روزها كه در « قطيعة الربيع » نشسته بوديم و پدرم نيز با ما بود ، ناگهان پير مردى سپيد چهره و خوش صورت در حاليكه لباس قميصى در برداشت وارد شد و بر پدرم سلام كرد.

در اين هنكام پدرم به پا خواست ، وبه او خوش آمد گفت و تعظيم نموده ، در اين موقع وى از ما گذشت و براى ديدن ابن ابى عمير به راه خود ادامه داد ، من از پدرم پرسيدم اين مرد خوش سيما كه بود ؟ پدرم جواب داد اين حسن بن على بن فضال است ، گفتم اين همان مرد عابد است ، گفت آرى . گفتم مى گويند : وى در كوه زندگى مى كند ، گفت آرى وى مدتى در ميان كوه زندگى ميكرد.

گفتم اين مرد آن نيست كه در كوه زندگى ميكرده ، پدرم گفت : تو كودكى ، عقلت به اين گفتارها نميرسد ، من جريان نجواى آن چند نفر را كه در مسجد باهم نشسته بودند براى پدرم نقل كردم . او گفت مطلب همين طور است ، اين همان مرد است كه آن ها درباره وى سخن ميگفتند.

فضل گويد: وى بعد از اين با پدرم آمد و رفت ميكرد ، من نيز در كوفه خدمت او

ص: 57

رسيدم و كتاب ابن بكير (1) را در نزد او قرائت نمودم ، وى نيز كتاب خود را بر ميداشت و به حجره من مى آمد و برايم قرائت ميكرد.

روزى يكى از خويشاوندان طاهر بن حسين (2) كه از اركان دولت و اعيان مملكت بود از وى در خواست كرد كه نزد او برود ، هنگامى كه اين پيام را براى او بردند ، وى گفت : مرا با آل طاهر چه كار است ؟! و من با آنها كارى ندارم ، من هرگز با آنها ارتباط پيدا نخواهم كرد ، و با آنان كارى نخواهم داشت.

فضل گويد : من از اين قضيه فهميدم كه او هنگامى كه به حجره من ميآمد و برايم درس ميگفت فقط براى قصد قربت بوده ، وى در مسجد كوفه نزديك اسطوانه هفتم معروف به ستون ابراهيم نماز ميخواند ، و با ابو محمّد عبد اللّه حجال و على بن اسباط اجتماعى داشتند ، حجال بسيار اهل جدل بود و ادعاى علم كلام ميكرد. فضل گفته : حسن بن على بن فضال گاهى مرا با حجال به بحث و جدل وادار ميكرد ، و به من فوق العاده اظهار دوستى و محبت مينمود.

2 _ حسن بن على بن زياد و شاء : اين راوى از بزرگان محدثين شيعه و از روات

ص: 58


1- .عبد اللّه بن بكير بن اعين شيبانى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است و روايات زيادى نقل كرد و كتابى هم تأليف نموده است.
2- طاهر بن حسين معروف به « ذو اليمينين » از فرماندهان و امراى لشگر مأمون بود ، هنگامى كه « امين » مأمون را از خلافت خلع كرد ، مأمون از اين جريان سخت بر آشفت و لشگريان زيادى را تحت رياست و فرماندهى « طاهر » بطرف بغداد فرستاد . امين هم على بن عيسى بن ماهان را با افراد زيادى بسوى خراسان روانه كرد ، تا « مأمون » را دستگير كنند ، اين دو لشگر در « رى » بهم رسيدند و ميان آنان جنگ خونينى در گرفت و على بن عيسى كشته شده ، طاهر با سرعت زيادى خود را به « بغداد » رسانيد و آنجا را محاصره كرد ، پس از چند روز بغداد را تصرف كرد و امين هم در اين جريان كشته شد.

عالى مقام محسوب است ، شيخ در رجال خود وى را از اصحاب حضرت رضا عليه السلام ذكر كرده ، و نجاشى در رجال خود گويد : حسن بن على بن زياد و شاء بجلى از اهل كوفه بوده و از بزرگان شيعه بشمار ميرود.

نجاشى گفته : احمد بن محمّد بن عيسى (1)گويد : وارد كوفه شدم و با حسن ابن على بن وشاء ملاقات كردم ، از وى خواستم كتاب علاء بن رزين (2) و ابان بن عثمان (3) احمر را براى من بيرون بياورد ، وى آن دو كتاب را بيرون كرد و به من نشان داد ، گفت اجازه روايت از اين دو كتاب را به من ميدهى؟

حسن بن على گفت : خداوند تو را رحمت كند چرا عجله ميكنى ؟! اكنون اين

ص: 59


1- احمد بن محمّد بن عيسى بن عبد اللّه اشعرى از بزرگان اهل حديث و مشايخ عالى مقام شيعه بشمار رفته ، شيخ نجاشى گويد : ابو جعفر شيخ محدثين قم و از فقهاء و اعيان اين طائفه در قم بود ، وى در نزد حكام و ولات بسيار معزز و محترم و با آنها آمد و شد داشت. احمد بن محمّد بن عيسى حضرت رضا عليه السلام را ملاقات كرده و به محضر حضرت جواد و هادى عليهماالسلام هم رسيده و كتبى نيز تأليف كرده است ، علماى رجال و فقهاى اماميه از اين راوى جليل القدر تجليل فراوانى نموده اند.
2- .علاء بن رزين از مواليان ثقيف و اهل كوفه است ، شخصى در رجال خود گفته : علاء بن رزين از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بشمار ميرود ، ودر فهرست گويد : علاء بن رزين از ثقات مشايخ حديث و جليل القدر است ، وى كتابى هم تأليف كرده و در چهار نسخه توسط روات بزرگ شيعه از وى نقل شده است.
3- ابان بن عثمان احمر ابو عبد اللّه بجلى از اهل كوفه بود ، شيخ او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده ، نجاشى گويد : ابان بن عثمان از اهل كوفه بود و در همانجا سكنى داشت ، و مدتى هم در بصره بود ، ابو عبيده معمر بن مثنى و ابو عبد اللّه محمّد بن سلام از وى اخبارى مربوط به شعراء و انساب عرب اخذ كرده اند .پس از اين گفته : وى از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت كرده ، وكتابى هم در مواليد و وفيات و مغازى تأليف نموده است .

كتابها در اختيار شما است برويد از روى آنها براى خود بنويسيد ، و براى ديگران هم بخوانيد ، گفتم : من ميترسم اين دو كتاب از بين بروند ، گفت اگر ميدانستى كه اين حديث چه قدر ارزش دارد از وى نسخه هاى زيادى بر ميداشتى ، من در اين مسجد نهصد نفر از مشايخ حديث را ديدم كه همه آنها از جعفر بن محمّد روايت ميكردند.

نجاشى در پايان گفته : حسن بن على از اعيان اين طائفه بشمار رفته و كتب زيادى هم تأليف وتصنيف كرده است ، كه از جمله آنها است : « ثواب الحج والمناسك » و « كتاب النوادر ».

حسن بن على و شاء ابتداء پيرو مذهب واقفيه بوده ، پس از مدتى حضور حضرت رضا عليه السلام رسيده و از مذهب و طريقه خود دست برداشته و از معتقدين آن بزرگوار شده است در اين مورد روايتى رسيده كه در ذيل نقل ميكنيم:

شيخ صدوق در عيون روايت كرده از على بن حسن كه وى گفت : پيش از آنكه بامامت حضرت رضا عليه السلام معتقد شوم از اخبار پدران آن جناب مجموعه اى فراهم كردم و مسائلى را نيز در كتابى نوشتم و آن ها را با خود برداشتم و به طرف منزل آن حضرت رفتم.

هنگامى كه در منزل نشسته بودم منتظر بودم كه مردم بروند و من از خلوت استفاده كرده گفتار خود را مطرح كنم ، لذا در گوشه اى متفركا نشستم ، و در صدد ورود به محضر او بودم ، ناگهان غلامى از منزل بيرون شد و نامه اى در دست داشت ، در اين هنگام فرياد زد على بن حسن و شاء كجا است ؟ گفتم : من هستم ، وى نامه را به من داد من بگوشه اى رفتم و نامه را خواندم ، حضرت تمام سئوالات مرا كه در نزد خود داشتم پاسخ نوشته بود ، من از اين موقع بامامت او معتقد شدم و دست از افكار سابق خود برداشتم.

ص: 60

3 _ حسن بن على بن يقطين _ اين محدث جليل از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و رضا عليه السلام است ، در كتب رجال از اين راوى توثيق و تجليل شده وهمگان او را تكريم و تعظيم كرده و از او به جلالت و بزرگوارى ياد ميكنند.

نجاشى در فهرست خود گفته : حسن بن على بن يقطين بن موسى از مواليان بنى هاشم و يا بنى اسد است ، وى از فقهاء و متكلمين است و از حضرت موسى و رضا عليهماالسلام روايت مى كند ، وى مسائلى از حضرت ابو الحسن موسى عليه السلام جمع آورى كرده كه توسط مشايخ حديث نقل شده است.

4 _ حسين بن على بن يقطين : اين محدث جليل از روات حضرت رضا عليه السلام بوده و در كتب رجال و تراجم روات از وى توثيق و تكريم شده ، و از وى به عظمت و جلالت قدر ومنزلت بزرگ ياد ميكنند. شيخ طوسى و علامه در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا عليه السلام شمرده اند و درباره اين راوى اطلاع زيادى در دست نيست و شرح مفصلى از زندگى او ذكر نشده است.

16 _ حسين بن مياح

علامه حلى قدس سره از ابن غضائرى (1) نقل كرده كه حسين بن مياح از غاليان است و

ص: 61


1- احمد بن حسين بن عبيد اللّه غضائرى از بزرگان علماء ورجال عالى مقام شيعه است ، وى از معاصرين نجاشى و شيخ است ، عده اى نيز عقيده دارند كه وى استاد شيخ طوسى بوده ، شيخ در فهرست خود از وى به عظمت ياد مى كند و او را از مصنفين و مؤلفين شمرده. ابن الغضائرى در حالات محدثين و رجال شيعه و روات اطلاعات زيادى داشته ، وى در اظهار عقيده بسيار شجاع و قوى بوده و اعتراضات زيادى به روات و مشايخ نموده ، وراجع به عقائد و افكار آنها بحث كرده است ، بسيارى از علماى رجال و فقهاء به اقوال او درباره روات اعتماد كرده اند و گفتار او را در كتب خود آورده اند ، عده اى نيز عقيده دارند كه او در نظريات خود راه افراط را پيموده و جماعتى را بدون تحقيق « جرح » كرده است.

روايت او قابل اعتنا نيست ، در رجال ابن داود نيز اين مطلب از ابن غضائرى نقل شده است .

در مورد اين راوى جز اين دو كتاب كه اشاره شد در ساير كتب رجال عنوانى نشده ، وحالات او روشن نيست ، و معلوم نيست كه وى به محضر كدام يك از أئمه عليهم السلام رسيده است ، در روايتى كه در كافى مذكور است وى به يك واسطه از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند.

اين راوى جزء كسانى است كه اخبار مربوط به « تحريف قرآن » را روايت مى كند ، گويا علت اين كه ابن الغضائرى وى را از غلات شمرده همين موضوع باشد ، زيرا اغلب روات كه از طرف او مطعون واقع شده اند اين گونه اشخاصند ، و شايد مقصود او از « غلو » نقل اين گونه روايات باشد .

17 _ حسين بن يزيد نوفلى

يكى از روات حضرت عبدالعظيم حسين بن يزيد بن محمّد بن عبد الملك نوفلى است ، اين محدث بزرگ از مشايخ اهل حديث و از مؤلفين و مصنفين است.

شيخ در رجال خود حسين بن يزيد را از اصحاب حضرت رضا عليه السلام ذكر كرده و در فهرست گويد : حسين بن يزيد نوفلى كتابى تاليف كرده و احمد بن ابي عبد اللّه برقى اين كتاب را از وى روايت مى كند.

ص: 62

نجاشى گفته است : حسين بن يزيد بن محمّد بن عبد الملك نوفلى از مواليان نخع و از اهل كوفه است ، وى مردى شاعر و اديب بود و در شهر رى ساكن شد و در همانجا درگذشت ، عده اى از محدثين قم گفته اند : وى در اواخر عمرش غالى شد ، وليكن ما در اين مورد روايتى كه بر غلو او دلالت كند نديديم.

نجاشى گويد : وى از مؤلفين نيز بوده ، و كتابى در تقيه و سنت تأليف كرده و اين كتاب را ابراهيم بن هاشم از وى روايت مى كند ، علامه حلى اين راوى را در قسم دوم خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را در باره او نقل كرده است ، و بعد از اين گفته : من درباره اين محدث متوقف هستم.

محقق داماد گويد : حسين بن يزيد نوفلى از كوفيان است ، علماى رجال به او قدحى وارد نكرده اند .

مطلبى كه نجاشى از محدثين قم درباره او نقل كرده اعتبارى ندارد ، زيرا آنان عده اى از مشايخ حديث را رمى به غلو كرده اند. روايت حسن بن زيد از حضرت عبدالعظيم در كافى كتاب « العشرة » باب الجلوس نقل شده است.

18 _ حمزة بن قاسم علوى

يكى از روات حضرت عبدالعظيم عليه السلام « حمزه بن قاسم » علوى است اين محدث جليل القدر سلسله نسبش به حضرت أبو الفضل العبّاس عليه السلام ميرسد.

نجاشى مى گويد : او از ثقات و از بزرگان اصحاب اماميه محسوب مى شود . بسيار كثير الحديث بود وچندين كتاب تصنيف كرده است كه از جمله آنهاست كتاب توحيد ، كتاب زيارات ، كتاب مناسك.

ص: 63

19 _ سليمان بن جعفر جعفرى

يكى از روات جليل القدر و محدثين بزرگوار « سلمان بن جعفر جعفرى » است ، اين محدث عظيم المنزله از بزرگان مشايخ حديث و ثقات روات است ، وى از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيار و ممدوح كليه علماء رجال ميباشد.

شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت كاظم و رضا عليهماالسلام شمرده ، و او را توثيق و تجليل كرده است ، نجاشى نيز او را در رجال خود از اصحاب حضرت رضا عليه السلام ذكرنموده ، و پدرش را از اصحاب و روات حضرت كاظم عليه السلام شمرده است ، پس از اين گويد : او و پدرش هر دو از ثقات محسوبند ، وى كتابى نيز تأليف كرده است.

كشى در رجال خود گويد : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به سليمان بن جعفر فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم تو را متولد نموده ؟ عرض كرد : آرى ، بار ديگر فرمود : اميرالمؤمنين عليه السلام تو را دو مرتبه متولد نموده ، عرض كرد : آرى فرمود : تو فرزند جعفر بن أبي طالب هستى ؟ عرض كرد : آرى.

حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به سليمان بن جعفر فرمود : اگر معتقد باين امر نبودى از اين حسب و نسب سودى نميبردى ، مقصود اين است اگر معتقد به امامت أئمه أهل بيت عليهم السلام نبودى و پيرو مذهب حق نميشدى از اين شرافت نسب نفعى به تو عايد نمى شد.

شيخ كشى در ضمن حالات على بن عبيد اللّه بن حسين (1) روايتى نقل كرده كه

ص: 64


1- .على بن عبيد اللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام از بزرگان سادات و بنى هاشم در عصر خود بوده است ، شيخ نجاشى گويد : وى از زهاد و عباد آل ابى طالب بشمار ميرفت و از خواص و نزديكان حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام بود ، وى كتابى هم درباره حج تأليف كرده و روايات و اخبار او را از موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل نموده است.

جلالت قدر و قرب منزلت سليمان بن جعفر را در نزد حضرت رضا عليه السلام مى رساند.

كشى گويد : سليمان بن جعفر گفته : على بن عبيد اللّه بن حسين به من گفت : ميل دارم به حضور حضرت رضا عليه السلام مشرف بشوم و خدمت حضرت سلام عرض كنم ، گفتم : چرا حضور او نميرسى و علت اين كه خود خدمت او نميرسى چيست؟

وى گفت : عظمت و جلال و هيبت و شوكت او مانع است كه به حضور وى برسم ، و لذا از شركت در مجلس او خود دارى ميكنم ، سليمان بن جعفر گويد : در اين هنگام كه وى اراده داشت خدمت آن جناب برسد ، ناگهان حضرت رضا عليه السلام مريض شد.

در اين موقع كه حضرت مريض بود ، مردم دسته دسته از وى عبادت ميكردند من در اين وقت على بن عبيد اللّه را ديدم ، به او گفتم اكنون مناسب است كه حضور آن جناب برسى زيرا فعلاً مريض است و مردم از وى عيادت ميكنند ، شما نيز بعنوان عيادت از آن حضرت ديدن كن ، وامروز حضور تو در نزد او بلا مانع است.

على بن عبيد اللّه در محضر حضرت رضا عليه السلام حاضر شد ، و آن جناب وى را تجليل و تكريم نمود ، على بن عبيد اللّه از اين ملاقات بسيار خوشوقت شد ، پس از چندى وى نيز مريض گرديد ، در اين هنگام حضرت رضا عليه السلام از وى عيادت فرمود من نيز در خدمتش بودم ، حضرت در منزل او نشست و جلوس خود را ادامه داده تا آنگاه كه همه حضار از مجلس بيرون شدند.

هنگامى كه از منزل بيرون شديم يكى از كنيزان ما گفت : موقعى كه حضرت رضا عليه السلام در منزل نشسته بود ، مادر على بن عبيد اللّه از پشت پرده باو نگاه ميكرد همينكه حضرت از خانه خارج شد وى ناگهان از پشت پرده خارج شد ، ومحلى را كه

ص: 65

آن جناب در آنجا نشسته بود بوسيد.

سليمان بن جعفر گويد : پس از اين بر على بن عبيد اللّه داخل شدم و او نيز اين جريان را شرح داد ، ومن نيز اين قضيه را براى حضرت امام رضا عليه السلام نقل كردم فرمودند : اى سليمان بدان على بن عبيد اللّه و مادرش از اهل بهشت هستند اكنون متوجه باش كه فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام اگر معتقد به اين امر باشند مانند ساير مردم نيستند (1) .

علامه نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را در باره او ذكر نموده است ، علماى رجال و فقهاء ، همگان او را تجليل و تعظيم كرده اند و از وى به جلالت قدر و منزلت عظيم ياد نموده اند.

روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن جعفر جعفرى در امالى صدوق _ مجلس نهم _ ذكر شده است.

20 _ سليمان بن حفص مروزى

وحيد بهبهانى از جد خود نقل كرده كه وى گفته : از روايات عيون الاخبار معلوم است كه او از علماى خراسان و از بزرگان آن سرزمين بوده ، وى با حضرت رضا عليه السلام مباحثاتى داشته و پس از آن به مذهب حق رجوع نموده ، و با حضرت جواد و امام هادى و عسكرى عليهم السلام مكاتباتى داشته است . از بعضى روايات پيداست كه او حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را هم درك كرده باشد ، ليكن اين مطلب قطعى نيست زيرا ممكن

ص: 66


1- .طاهرا مقصود حضرت رضا عليه السلام اين بوده ، كه اگر فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام معتقد به امامت ائمه اهل بيت عصمت و طهارت باشند و آن ها را امام مفترض الطاعه بدانند ، و از دشمنان معصومين عليهم السلام بيزارى جويند ، و در امور دين و دنياى خود از آنان اطاعت كنند مانند ساير مردمان نخواهند بود.

است وى اين اخبار را بطور حذف و ارسال روايت كرده باشد.

در عيون اخبار الرضا عليه السلام باب النص على الرضا ، از سليمان بن حفص مروزى روايت كرده كه او گفت : من بر حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام وارد شدم ، وميل داشتم از امام بعد از او سئوال كنم ، هنگامى كه نظر او بر من افتاد فرمود : اى سليمان امام بعد از من فرزندم على ميباشد ، او وصى و حجت من است بر مردم ، او افضل فرزندان مى باشد اگر پس از من زنده ماندى در نزد شيعيان و دوستانم بر اين مطلب گواهى بده . اين روايت صريح است كه وى حضرت كاظم عليه السلام را درك نموده ، و داراى عقيده درست نيز بوده است.

در تنقيح المقال از رجال شيخ نقل كرده كه سليمان از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است ، و اين قول را به محقق داماد نسبت ميدهد ، ليكن در رجال شيخ كه اكنون در نزد ما موجود است از سليمان مروزى ذكرى نشده است . شيخ در رجال از شخصى به نام سليمان بن حفصويه كه جزء اصحاب حضرت هادى عليه السلام است نام ميبرد وليكن اتحاد اين دو شخص مورد ترديد است.

مرحوم ممقانى گويد : كسى به اين راوى قدحى وارد نكرده است ، بلكه مولى محمّد تقى (1) مجلسى در شرح استبصار او را توثيق نموده و شخص ديگرى بر وى اعتراض نكرده است . البته از روايتى كه از حضرت موسى بن جعفر نقل كرديم پيداست كه وى مورد اعتماد آن حضرت بوده است ، در آنجا آن جناب فرموده بود :

ص: 67


1- .در جامع الرواة گفته است : محمّد تقى بن مقصود على ملقب به « مجلسى » از بزرگان زمان و نوادر روزگار خود بود ، وى در جلالت و بزرگوارى و وثاقت و امانت سر آمد علماى عصر بود ، و در علوم تبحر كافى داشت ، او در زهد و تقوى و پرهيز كارى مشهور بود ، وى كتب و تأليفات زيادى دارد كه از آن جمله است شرح من لا يحضره الفقيه و شرح تهذيب ، مرحوم مجلسى اول در سال 1070 جهان را وداع گفت.

در نزد شيعيان و دوستانم گواهى بده كه وصى و امام بعد از من فرزندم على است.

از علامه طباطبايى (1) نقل شده كه وى فرمود : سليمان بن حفص مروزى در نقل كلمات فرج منفرد است ، شيخ در مصباح خود اين كلمات را از طريق او از حضرت هادى عليه السلام روايت كرده ، و اين خود دليل است كه شيخ طوسى بر اخبار او اعتماد داشته ، و در نتيجه ميتوان او را در عداد صحاح آورد. روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن حفص مروزى در عيون « باب العلة التي من اجلها سمى على بن موسى الرضا » نقل شده است.

21 _ سليمان بن سفيانيكى از مشايخ جليل القدر و محدثين بزرگ « سليمان بن سفيان ابو داود مسترق » ميباشد . علماى رجال و فقهاى شيعه وى را به عظمت و جلالت قدر ياد كرده اند ، راجع به اين راوى مطالب و گفتارهاى زيادى رسيده كه اينك به بعضى از آنها اشاره ميكنيم .

نجاشى در رجال خود گفته : سليمان بن سفيان ابو داود مسترق از مواليان كنده و بنى عدى است ، وى راوى عده اى از محدثين بوده و تا سنه 231 زندگانى كرده است .

ص: 68


1- .علامه طباطبايى سيد مهدى بحر العلوم از علماى بزرگ وفقهاى عظيم الشان و رجال عالى مقام است ، وى در كليه علوم متبحر و در زهد و تقوى مشهور بود. بحر العلوم در شوال سال 1155 در كربلا متولد شد و مدتى در نزد والد ما جدش اخذ علوم ميكرد ، پس از آن به نجف اشرف منتقل گرديد ، بار ديگر به كربلا مراجعت نمود ، و به حوزه درس استاد محقق « وحيد » حاضر شد ، پس از آن براى دومين بار به نجف مراجعت كرد و در آنجا حوزه بزرگى تشكيل داد ، از تاريخ وفات او در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده است.

ابو الفرج محمّد بن موسى (1) بن على قزوينى گويد : اسماعيل بن على (2) دعبلى از پدر خود روايت مى كند كه وى گفت : من ابو داود مسترق را ديدم ، علت نام گذارى او به « مسترق » اين بود كه وى شعر سيد اسماعيل حميرى (3) را براى مردم ميخواند.

كشى در رجال خود گويد : محمّد بن مسعود گفته : از على بن حسن بن فضال (4) پرسيدم كه در باره ابو داود مسترق چه اطلاعى دارى ؟ وى گفت : اسم ابو داود سليمان بن سفيان بوده ، و او را منشد هم مى گفتند ، او از ثقات روات ميباشد.

حمدويه گويد : سليمان بن سفيان از اهل كوفه است و فضل بن شاذان از او روايت مى كند ، وى از مواليان بنى اعين و از كنده بوده ، علت اين كه او را مسترق ملقب ساخته اند از اين جهت است كه او اشعار سيد حميرى را براى مردم ميخواند ، ودل هاى آنها را بطرف خود مايل ميساخت . كشى گفته : وى در سال 130 دنيا را وداع گفته است.

بطوريكه در بالا اشاره شد تاريخ وفات ابن راوى را مختلف نوشته اند ، نجاشى در

ص: 69


1- .از اين راوى در كتب رجال عنوانى نشده و از حالات و زندگى او اطلاعى نيست.
2- .اسماعيل بن على بن رزين خزاعى ابو القاسم بن دعبلى ، از ضعفا و متروكين بشمار رفته است ، وى در واسط متولى امور حسبيه بود ، امر وى مشتبه است ، اخبار او قابل اعتماد و اعتناء نيست ، وشيخ و نجاشى و علامه او را تضعيف كرده اند ، ابن الغضائرى وى را كذاب و جعال ذكر كرده است.
3- .ابو هاشم و ابو عامر اسماعيل بن محمّد بن يزيد بن وداع حميرى ملقب به « سيد » از شعراء و مادحين اهل بيت عليهم السلام است ، قصائد و اشعار او درباره خاندان عصمت و طهارت و فضائل و مناقب آنها زياد ميباشد ، علماى شيعه در كتب خود او را تجليل و تكريم كرده اند.
4- .على بن حسن بن فضال از اصحاب حضرت هادى و عسكرى عليهماالسلام است وى از فقهاء شيعه در كوفه بود ، و در ميان آنان به عزت زندگى ميكرد ، او عارف به اخبار و بصير به رجال و از ثقات مشايخ حديث بشمار ميرفت ، علماى شيعه و فقهاى اماميه همگان او را به نيكى ستوده اند و از وى به عظمت و بزرگى و علم و دانش و فضل و كمال و راستى و درستى ياد كرده اند.

سال 231 و كشى در سنه 130 ذكر نموده ، از قرائن و امارات معلوم است كه در رجال كشى خلط و اشتباهى شده يا در نسخه اصل اين اشتباه روى داده و يا بعدا از طرف كتّاب و نسّاخ دخل و تصرفى شده است.

اگر تاريخ وفات او در سال 130 باشد بايد وى زمان حضرت سجاد و باقر و صادق عليهم السلام را درك كرده باشد ، و حال اينكه وى روايات حضرت صادق را بواسطه ديگران نقل مى كند . مرحوم كلينى روايت او را در باب « طهارت مياه » در كتاب الطهارة كافى به واسطه از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

پس بنابر اين معلوم است كه در رجال كشى در تاريخ وفات او اشتباه شده ، و قول صحيح در باب وفات او گفتار نجاشى است كه وى را متوفى 231 ميداند و البته روايت حضرت عبدالعظيم هم كه در همين سنين از دنيا رفته مؤيّد شيخ نجاشى است ، زيرا كه او هم در زمان حضرت هادى عليه السلام درگذشته است. علامه حلى نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده ، و وى را از ثقات شمرده است ، بالجمله كليه علماى رجال او را توثيق كرده و اخبار او را قابل اعتماد ميدانند. روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن سفيان در علل الشرايع باب « نوادر العلل » حديث 46 نقل شده است.

22 _ سهل بن جمهور

از اين راوى در كتب رجال ذكرى نشده و وى كاملاً مجهول و مهمل است و در كليه كتب رجال كه اكنون در دست است ، از اين شخص عنوانى نشده است.

ص: 70

در جامع الروات در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم از اين شخص به عنوان راوى وى اسم برده است ، و جز در كافى و آن هم در طريق عبدالعظيم در جاى ديگرى از او اسم برده نشده است.

روايت سهل بن جمهور از حضرت عبدالعظيم در كافى ، كتاب الحجة « باب من عرف امامه » ، و در كتاب الصلاة « باب بناء المساجد » ، و در كتاب الطهارة باب « صفة التيمم » نقل شده است.

23 _ سهل بن زياد آدمى

در مورد اين راوى در گفتار علماء و فقهاء اختلاف زيادى شده ، و سخنان متفاوتى بيان گرديده است ، عده اى او را فاسد الرواية و حتى فاسد المذهب دانسته اند و بعضى او را توثيق و تجليل كرده اند ، ما اكنون در ذيل گفتار و عقائد علماى رجال را كه در باره او ذكر شده شرح ميدهيم:

شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهم السلام ذكر كرده و در باب اصحاب هادى او را توثيق كرده است ، ولى در فهرست گويد : سهل بن زياد آدمى (1) ابو سعيد رازى از ضعاف بشمار است ، و كتابى هم تأليف كرده است.

نجاشى گفته : سهل بن زياد ابو على آدمى رازى در نقل حديث ضعيف است ، و به روايات او اعتمادى نيست ، محمّد بن عيسى اشعرى او را به غلو در عقيده و كذب

ص: 71


1- .آدمى منسوب است به « ادم » كه به معنى پوست ميباشد ، ظاهرا اين راوى به تجارت و خريد و فروش پوست اشتغال داشته و از اين جهت به « آدمى » معروف شده است.

حديث نسبت ميداد و او را از قم بيرون كرد و به رى فرستاد ، و او در اين شهر ساكن شد.

سهل بن زياد در سال 255 نامه اى توسط محمّد بن عبد الحميد عطار (1) خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرستاده است اين محدث كتابى هم درباره توحيد نوشته است . اين كتاب را مشايخ حديث از وى روايت كرده اند كه از جمله آنها محمّد بن يعقوب كلينى است.

كشى در رجال خود گويد : نصر بن صباح گفته : سهل بن زياد از روات حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهم السلام است و از آنان اخذ حديث كرده است.

علامه حلى در خلاصه گفته : سهل بن زياد ادمى مكنى به ابو سعيد از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام است و گفتار شيخ طوسى در باره او مختلف ذكر شده در جايى وى را توثيق كرده و در محل ديگرى او را تضعيف نموده است ، ابن الغضايرى گويد سهل بن زياد فاسد المذهب و فاسد الحديث است ، احمد بن محمّد بن عيسى وى را از قم اخراج كرده و از او اظهار برائت نموده ، و مردم را از استماع احاديث او منع كرد و او از مجاهيل نقل حديث ميكرد و به مراسيل اعتماد مينمود.

در جامع الروات وى را عنوان كرده و گفتار شيخ و نجاشى و كشى و علامه را در باره او ذكر نموده است ، و از كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان از سهل بن زياد رضايت نداشت و عقائد او را نمى پسنديد ، و ميگفت : سهل بن زياد احمق است ؟!.

ص: 72


1- .محمّد بن عبد الحميد بن سالم ابو جعفر عطار كوفى ، از اصحاب حضرت رضا و حضرت عسكرى عليهماالسلام بوده ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب و روات اين دو امام همام نوشته ، و نجاشى در رجال خود گفته : محمّد بن عبد الحميد از مشايخ حديث بشمار رفته ، وپدرش عبد الحميد از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و از ثقات محسوب است.

بو على در رجال خود او را عنوان كرده و عقائد علماى رجال را در باره او ذكر نموده است پس از اين از وى دفاع كرده ، گويد اخراج احمد بن محمّد بن عيسى او را از قم صرف سوء ظن بوده و سهل بن زياد از غلات نبودند بلكه او كتاب هايى در رد غاليان نوشته است.

بو على هم چنين اضافه كرده كه تضعيف علماء و فقهاء در باره وى اثرى ندارد ، زيرا مرحوم كلينى با آن احتياطاتى كه دارد از او بسيار اخذ حديث كرده و در كافى از او روايت زيادى نموده است . ونيز اتهاماتى كه احمد بن محمّد بن عيسى و غضائرى بر وى وارد كرده اند ، موردى نداشته ، زيرا كه اين دو نفر در مورد محدثين بسيار سخت گير بوده اند و جرح آنها قابل اعتماد نيست.

در تنقيح المقال در باره اين راوى به تفصيل پرداخته و عقائد و آراء و نظريات فقهاء را در باره او نقل نموده است ، و پس از نقل اقوال گفته : قرائن و اماراتى در دست هست كه وى از ثقات محسوب ميباشد ، تضعيف ابن الغضايرى قابل اعتماد نيست زيرا وى عده اى از بزرگان را رمى به غلو كرده و آنها را « جرح » نموده است.

شيخ طوسى در فهرست خود او را تضعيف كرده ، ليكن در رجال از وى به عنوان « ثقة » ذكر مى كند نجاشى نيز اخبار او را تضعيف كرده و راجع به خودش چيزى نگفته ، و اما ابن شاذان كه او را « احمق » گفته ، اين مربوط بدين و مذهب او نيست اين كلمه حاكى از فسق و فساد عقيده او نبوده ، بلكه در مقام تنبيه بر بلادت اوست.

سهل بن زياد اخبار زيادى درباره غلات و فساد عقيده آنان نقل كرده و اين خود حاكى از اين است كه وى از غلات نبوده ، و اتهام احمد بن محمّد بن عيسى نسبت به او بى مورد بوده است ، صاحب تنقيح المقال پس از مطالب زيادى كه در اين مورد آورده اخبار او را از « حسان معتمده » شمرده است.

ص: 73

در پايان اين مقال لازم است گفته شود : سهل بن زياد از مشايخ اجازه است اصول و مؤلفات محدثين و روات در نزد او بوده ، مرحوم كلينى در كافى و يا شيخ صدوق در كتب خود كه از وى نقل كرده اند و اخبار را از كتب شخص او و يا رواياتى كه مختص به وى بوده نقل نكرده اند ، بلكه كتب و اصول محدثين قبل كه توسط مشايخ اجازه با سلسله اسناد در دست او بوده را از وى اخذ كرده اند . مثلاً كتب حسين بن سعيد (1) و يا على بن مهزيار و يا محمّد بن ابى عمير و هم چنين اصل زيد نرسى (2) و يا اصل حريز بن عبد اللّه (3) و ساير كتب و اصول اصحاب كه صحت آنها توسط مشايخ بزرگ به ثبوت رسيده ، نسخه هاى اين كتاب ها در دست سهل بن زياد بوده و مرحوم كلينى و يا صدوق و يا شيخ الطائفه اخبار را از خود اين كتب و اصول ميگرفته اند ليكن از طريق

ص: 74


1- حسين بن سعيد بن حماد اهوازى از بزرگان شيعه و اعيان اماميه است ، اين محدث جليل القدر كتب فراوانى تأليف كرده و از مصنفين عالى مقام در عصر ائمه عليهم السلام بشمار مى رود ، وى حضرت رضا و جواد و هادى عليهم السلام را درك نموده و از آنان اخذ حديث كرده است. علماى شيعه و فقهاء اين طائفه او را به جلالت و عظمت و بزرگى و وثاقت و صداقت ذكر ميكنند ، وهمگان او را توثيق و تكريم كرده اند. شيخ الطائفه و نجاشى و علامه در كتب خود از وى به عنوان ثقه و عين و جليل القدر عنوان نموده اند . اين راوى عظيم الشان در اواخر زندگى خود به قم منتقل شد و در همانجا درگذشت.
2- .زيد نرسى از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده ، و كتابى هم تأليف كرده علامه طباطبائى بحر العلوم گفته : زيد نرسى از اصحاب اصول بشمار رفته و صحيح المذهب بوده است.
3- حريز بن عبد اللّه ازدى سجستانى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده و كتبى هم تصنيف كرده ، شيخ در رجال خود گفته : حريز بن عبد اللّه اصلاً از أهل كوفه بوده ، و بعد در سجستان اقامت كرده ، نجاشى گويد : حريز بن عبد اللّه در كوفه اقامت ميكرد و وى به علت اينكه به سجستان براى تجارت بسيار مسافرت مينمود در آن جا مسكن نمود. يونس بن عبد الرحمان گفته : حريز بن عبد اللّه جز دو روايت از حضرت صادق عليه السلام بيشتر روايت نكرده ، وى در سجستان با خوارج به جنگ و قتال مبادرت كرد.

سهل بن زياد و يا على بن ابراهيم و ساير مشايخ كه با آنها همزمان بوده اند.

پس بنابر اين نبايد گفت : چون كلينى و مفيد و شيخ از فلان كس روايت كرده اند اين دليل است كه وى آدم خوبى بوده ، اگر اين منطق درست باشد بايد تمام اخبار كتب اربعه مورد قبول باشد و كسى حق نداشته باشد آنها را تضعيف كند.

روايت حضرت عبدالعظيم از سهل بن زياد در موارد زيادى در كافى نقل شده است .

24 _ سهل بن سعد

از اين راوى در كتب رجال و مشيخات حديثيه ذكرى به ميان نيامده و از زندگى و خصوصيات او اطلاعات درست و صحيحى در دست نيست ، و براى همين جهت نسبت به او نميتوان اظهار نظر نمود.

شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه ، حديثى توسط « سهل بن سعد » از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند ، و اين روايت حاكى است كه وى محضر حضرت رضا را درك كرده و از اصحاب آن جناب است ، غير از اين حديث كه از طريق اين راوى نقل شده در جاى ديگرى از وى ذكرى نشده است.

در تنقيح المقال گويد : ممكن است مقصود از سهل بن سعد كه جزء روات حضرت رضا عليه السلام است « سهل بن اليسع بن عبد اللّه بن سعد اشعرى » باشد زيرا اين سهل بن يسع جزء اصحاب حضرت رضا سلام اللّه عليه بوده و واسطه حذف شده است . در بسيارى از نام ها واسطه ها را حذف ميكنند و شخصى را به اجدادش نسبت ميدهند.

ص: 75

سهل بن يسع بن عبد اللّه بن سعد از بزرگان مشايخ شيعه و محدثين جليل القدر و از ثقات روات محسوب است ، علماى رجال و فقهاء در كتب خود او را تجليل كرده و از وى به عظمت وبزرگى ياد ميكنند ، وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليه السلام بوده و از اين دو بزرگوار أخذ حديث نموده است.

شيخ طوسى در رجال خود ، او را جزء اصحاب حضرت رضا عليه السلام شمرده و از اظهار نظر در باره او خوددارى كرده ، نجاشى گويد : وى از اصحاب حضرت موسى و رضا عليهماالسلام است و از ثقات بشمار ميرود ، علامه حلى نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را نقل كرده و او را توثيق نموده است .

روايت حضرت عبدالعظيم از سهل بن سعد در « من لا يحضره الفقيه » باب « صوم يوم الشك » نقل شده است.

25 _ صالح بن فيض عجلى

از اين راوى در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده ، و او در هيچ يك از مآخذ و مصادر كه اكنون در دست نگارنده است ، عنوان نشده و حالات او كاملاً مجهول و از زندگى وى اطلاعى در دست نيست.

اين محدث گمنام كه اثرى در رجال شيعه از وى بدست نيامد ، حديثى توسط حضرت عبدالعظيم نقل كرده است ، از قرارى كه در سند روايت آمده پسرش هم از روات بوده و او نيز مجهول است ، در هر صورت چون راوى و مروى عنه هر دو مهمل هستند بنابر اين حالات اين شخص روشن نيست.

از طريق اين راوى دو حديث در امالى شيخ نقل شده ، در يكى از آنها دارد « حدّثنا ابو صالح محمّد بن فيض العجلي عن ابيه » و در روايت ديگر آمده « حدّثنا ابو صالح

ص: 76

محمّد بن صالح بن فيض العجلى عن ابيه »اين دو سند باهم اختلاف دارند و با مجهول بودن هر دو راوى حتى از تصحيح سند هم عاجز ماند.

روايت صالح بن فيض عجلى از حضرت عبدالعظيم در امالى شيخ طوسى نقل شده است.

26 _ صفوان بن يحيى

يكى از مشايخ بزرگوار و عظيم الشان حضرت عبدالعظيم صفوان بن يحيى است ، وى از بزرگان روات و از ثقات اصحاب حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام است او از جمله كسانى است كه علماى اماميه و فقهاى اثنا عشريه اجماع به صحت اخبار و روايات وى دارند و احاديث مرسله وى را در حكم مسانيد ميدانند ، اكنون مختصرى از حالات و زندگى او را مى آوريم.

شيخ طوسى در رجال خود صفوان بن يحيى را از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى و ابو جعفر جواد عليهم السلام ذكر نموده ، و او را از وكلاى حضرت رضا عليه السلام و از ثقات شمرده است.

در فهرست گويد : صفوان بن يحيى مكنى به ابو محمّد بياع سابرى از اوثق اهل زمان خود در نزد اهل حديث و اعبد مردمان عصر خويش بشمار ميرفت ، وى در هر روز يكصد و پنجاه ركعت نماز ميگذارد ، و سالى سه ماه روزه ميگرفت ، و در هر سال سه مرتبه زكات مال خود را خارج ميكرد ، علت اين كارها از اين جهت بود كه صفوان بن يحيى ، و عبد اللّه بن جندب (1) ، وعلى بن نعمان (2) در مسجد الحرام اجتماع كرده

ص: 77


1- .عبد اللّه بن جندب بجلى كوفى از اجلاء روات و ثقات محدثين و اكابر اصحاب است شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام شمرده و او را از ثقات ذكر مى كند ، علامه در قسم اول خلاصه از وى تجليل مى كند ، حضرت موسى بن جعفر ميفرمود : خداوند و رسولش از عبد اللّه بن جندب راضى هستند ، و از طرف حضرت كاظم و رضا وكالت داشت و بسيار عابد و پرهيز كار و زاهد بود.
2- .على بن نعمان ابو الحسن نخعى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، وى از مؤلفين است و كتابى دارد كه در فهرست كتب شيعه از آن نام ميبرند ، نجاشى و علامه او را توثيق كرده اند ، و او را داراى مذهب درست و روش صحيح ميدانند.

بودند ، و باهم پيمان بسته بودند كه هر گاه يكى از آنها فوت نمود ، دو نفر ديگر كه باقى مانده اند از جاى آن متوفى نماز بخوانند ، روزه بگيرند ، زكات بدهند ، و حج خانه به جا آورند.

پس از اين پيمان چندى گذشت و دو نفر رفيق صفوان يكى بعد از ديگرى در گذشتند ، وى به آن پيمان و عهدى كه با آنها گذاشته بود ، عمل كرد ، و براى آنان نماز ميخواند ، روزه ميگرفت ، زكات ميداد ، و حج خانه خدا به جا مى آورد ، و هر كار نيكى كه براى خودش انجام ميداد ، عين آن عمل را از براى آن دو نفر رفيقش نيز به جا ميآورد.

صفوان از حضرت رضا و ابو جعفر جواد عليهماالسلام روايت مى كند ، و هم چنين از چهل نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام نقل اخبار كرده ، و او را كتب زيادى است مانند كتب حسين بن سعيد (1) واز حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام مسائل و رواياتى دارد بعد از

ص: 78


1- .حسين بن سعيد بن حماد اهوازى از محدثين عالى مقام و مؤلفين بزرگ شيعه است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى عليهم السلام شمرده ، و در فهرست گويد : حسين بن سعيد از ثقات مشايخ است ، وى اصلاً از كوفه بود و پس از آن با برادرش به اهواز منتقل شد ، اسامى كتب او در فهرست كتب مشروحا ذكر شده و علماى رجال متفقا او را تجليل كرده اند و از وى به عظمت ياد ميكنند.

اين شيخ طريق خود را به او ذكر مى كند.

نجاشى در رجال خود گويد : صفوان بن يحيى ابو محمّد بجلى بياع سابرى از اهالى كوفه است ، بعد از اين گفته : ثقة ثقة عين ، پدرش از حضرت صادق و خودش از حضرت رضا عليهماالسلام روايت ميكنند ، او را در خدمت حضرت رضا مقامى ارجمند بود ، او از طرف حضرت رضا و ابو جعفر جواد سمت وكالت داشت ، و از مذهب واقفيه سالم ماند ، او در زهد و عبادت مشهور و معروف بود ، جمعيت واقفيه پول زيادى به او پيشنهاد كردند تا وى را در طريقه خود در آورند . او در ورع و تقوى و پرهيز كارى در درجه اى بود كه هيچ يك از معاصرين وى به آن پايه نرسيدند ، و در زندگى خود سى كتاب را تصنيف كرد.

كشى در رجال خود گويد : حضرت رضا عليه السلام فرمود : خداوند رحمت كند اسماعيل بن خطاب (1) و صفوان بن يحيى را ، اين دو نفر از حزب پدرم بودند ، و هر كس در حزب ما در آيد خداوند او را داخل بهشت خواهد نمود.

سپس كشى گويد : صفوان بن يحيى در سال 210 از دنيا رفت و در مدينه دفن شد ، حضرت جواد عليه السلام براى وى حنوط و كفن فرستاد و اسماعيل بن موسى (2) را امر فرمود بروى نماز بخواند.

ص: 79


1- .اسماعيل بن خطاب از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است ، در كتب رجال جز اين خبر درباره او چيزى ديده نمى شود ، راجع به اين شخص در ميان علماى رجال اختلاف است بعضى . او را از ضعفاء شمرده اند ، عده اى نيز او را مدح كرده اند.
2- .اسماعيل بن موسى بن جعفر بن محمّد عليهم السلام از مؤلفين به شمار ميرود ، وى كتب زيادى تأليف كرده و از پدرش موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت مى كند و از اين حديث معلوم است كه وى مورد اعتماد و محل اطمينان حضرت رضا بوده است.

از على بن حسين بن داود قمى (1) روايت كرده كه او گفت ، شنيدم از حضرت أبو جعفر جواد عليه السلام كه صفوان بن يحيى را به نيكى ياد ميكرد و ميفرمود : خداوند از وى راضى شود همان طور كه من از وى راضى هستم و او هر گز با من در امرى مخالفت نكرد . و نيز از معمر بن خلاد روايتى نقل كرده و در پايان آن حضرت رضا عليه السلام فرمود : صفوان بن يحيى هيچ وقت جاه طلب نبوده و به طرف رياست نرفته است.

علامه نيز در خلاصه ، سخنان شيخ طوسى و نجاشى را ذكر نموده ، و از كشى نقل كرده كه وى گفته : صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع است ، و فقهاى اماميه اتفاق كرده اند به تصحيح اخبار و رواياتى كه از او رسيده و در نزد او به صحت پيوسته است ، وهمگان او را به فضل و علم و تقوى و صحت و درستى در عقيده ، و زهد و ورع شناخته اند.

بالنتيجه وثاقت و عدالت او مورد اتفاق كليه علماى رجال است و تمام مؤلفين در كتب خود از او به پاكى نفس و شرافت و عظمت ياد ميكنند . شيخ در تهذيب حديثى نقل كرده كه در آن مقام ارجمند وى روشن و واضح است ، محمّد بن عيسى يقطينى (2) در ضمن حديث مفصلى گويد : حضرت رضا عليه السلام به من امر فرمود زنى را طلاق گويم و صفوان بن يحيى را براى آن شاهد بگيرم ، اين حديث نمونه ايست از اعتماد آن

ص: 80


1- .از اين راوى در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده و در اصحاب حضرت جواد عليه السلام نيز از اين شخص اسمى نيست.
2- .محمّد بن عيسى بن عبيد بن يقطين ابو جعفر عبيدى يقطينى از اهل بغداد است ، شيخ او را از اصحاب حضرت رضا و هادى و عسكرى شمرده و در فهرست او را تضعيف نموده است ، بعضى از علماى رجال گفته اند كه وى غالى المذهب بوده ، اين راوى كتب و اخبارى دارد وليكن فقهاء به احاديث او اعتماد نكرده اند.

حضرت بر عدالت و صفاى باطن او.

محقق داماد گفته : عداه اى از رجال و حديث روايت صفوان بن يحيى را از حضرت صادق عليه السلام انكار كرده و به اين موضوع اشكال دارند ، زيرا اين راوى آن حضرت را درك نكرده و در زمان زندگى او در اين جهان نبوده ، در بعضى از روايت هاى شيخ در كتب حديث اخبارى نقل شده كه راوى آن صفوان بن يحيى از امام صادق عليه السلام است و قطعا در اين گونه اسناد واسطه حذف شده ، زيرا كه ما قبلاً از شيخ نقل كرديم كه وى در فهرست و رجال صفوان را از اصحاب حضرت كاظم و رضا و جواد عليه السلام ذكر نموده نجاشى نيز تصريح كرده كه پدر صفوان از روات حضرت صادق است.

27 _ عبداللّه بن محمد عجلى

از اين شخص به اين عنوان در كتب رجال ذكرى نشده و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول است ، از اين محدث مجهول در طريق صدوق در امالى ذكرى شده و يكى از روايات حضرت عبدالعظيم از طريق اين شخص نقل شده است.

راوى عبد اللّه بن محمّد هم كه مردى به نام محمّد بن فرج رويانى است نيز مجهول است و از وى هم در هيچ يك از مصادر و مآخذ عنوانى نشده ، وما به همين جهت نتوانستيم از اين راوى و مروى عنه اطلاعى بدست آوريم.

روايت عبد اللّه بن محمّد از حضرت عبدالعظيم در امالى شيخ صدوق مجلس 51 نقل شده است.

ص: 81

28 _ عبيداللّه بن موسى ابو تراب رويانى

يكى از روات حضرت عبدالعظيم كه از وى بسيار روايت مى كند عبيد اللّه بن موسى ابو تراب رويانى است و در اكثر طرق روايات حضرت عبدالعظيم از اين شخص نام برده شده است ، در بعضى از سندها « عبيد اللّه بن موسى » و در پاره از طرق « عبد اللّه بن موسى » و در چند موضوع نيز « ابو تراب » ذكر گرديده است.

در كليه مآخذ و مصادر و تراجم رجال كه اكنون در دست نگارنده است از اين شخص عنوانى نشده ، و از جريان زندگى او اطلاعى در دست نيست و در هيچ يك از فصول و ابواب كتب رجال چه در فصل مربوط به « عبد اللّه » و يا « عبيد اللّه » و يا در باب « كنى و القاب » ذكرى و عنوانى از او در بين نيست.

روايت ابو تراب رويانى از حضرت عبدالعظيم در اكثر كتب حديث آمده است.

29 _ على بن اسباط

على بن اسباط از اصحاب حضرت رضا و جواد عليهماالسلام است ، وى از اهل كوفه بوده و از محدثين بزرگ و صاحبان « اصل » است.

شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا و جواد شمرده و در فهرست گويد : على بن اسباط كوفى صاحب « اصل » است و روايات و احاديثى نيز دارد.

نجاشى در رجال خود گفته : على بن اسباط بن سالم بياع زطى أبو الحسن كوفى از « ثقات » محسوب است ، وى ابتدا پيرو مذهب « فطحيه » بود ، پس از اين با على بن مهزيار (1) در اين باره مكاتباتى نمود و نامه هايى به حضرت جواد عليه السلام نوشته شد ، وى

ص: 82


1- .. كتاب هايى كه اين حديث را نقل كرده اند، آن را از شرح نهج البلاغة آورده اند و منبع ديگرى براى اين حديث نيافتيم.

سرانجام از مذهب فطحيه دست برداشت و از عقيده سابق خويش برگشت.

نجاشى گويد : وى از راستگوترين مردمان در نقل حديث بوده ، و از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است ، على بن اسباط كتب و تاليفاتى هم دارد كه از جمله آنها است : كتاب الدلائل ، كتاب التفسير ، كتاب المزار و كتاب النوادر.

كشى در رجال خود گفته : على بن اسباط پيرو طريقه « فطحيه » بود و على بن مهزيار در اين باره با وى مكاتباتى نمود ، ليكن وى موفق نشد على بن اسباط را از مذهب فطحيه بر گرداند ، و او به همين عقيده از دنيا رفت.

علامه در قسم اول خلاصه على بن اسباط را عنوان كرده و گفتار نجاشى و كشى را در باره او ذكر كرده است ، و در پايان فرموده : وى از طريقه سابق خود دست برداشت و لذا من به روايات او اعتماد ميكنم و به آنها عمل مى نمايم.

علماى رجال و فقها اكثرا وى را توثيق كرده اند ، و گفتار نجاشى را كه وى از عقيده سابق خود دست برداشته قابل اعتماد ميدانند.

روايت حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط در كافى در ابواب متفرقى آمده ، و از

ص: 83

جمله در كتاب التوحيد باب معانى الاسماء موجود است.

30 _ على بن جعفر بن محمد عليهماالسلام

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم كه بجلالت شان و مقام و شرافت نسب و طهارت خانوادگى و به علم و تقوى و صحت عقيده مشهور و معروف است ، على بن جعفر فرزند بزرگوار حضرت صادق و برادر جليل القدر حضرت أبو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام مى باشد . اين سيد بزرگوار از روات بزرگ و مشايخ جليل القدر شيعه است ، وى از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام است و از برادرش حضرت موسى بن جعفر نيز رواياتى را نقل كرده ، علماى رجال و مشايخ محدثين وى را به عظمت و بزرگوارى ياد ميكنند.

شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهم السلام ذكر كرده ، و او را داراى كتاب و از موثقين شمرده است و در فهرست گفته : على بن جعفر از روات جليل القدر و ثقات محدثين است ، او كتابى در مناسك تأليف نموده و مسائلى هم از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام جمع كرده است . كشى در رجال خود درباره او اخبارى نقل كرده كه به صحت عقيده وى دلالت كامل دارد ، اكنون ترجمه آن اخبار را در ذيل نقل مى كنيم.

شيخ كشى به طريق خود از على بن اسباط و غير آن از على بن جعفر بن محمّد روايت كرده كه آن جناب فرمود : شخصى كه به نظرم از واقفيه (1) بود به من گفت :

ص: 84


1- .واقفيه كسانى هستند كه به امامت حضرت رضا عليه السلام معتقد نيستند ، آنان عقيده دارند پس از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام امام مفترض الطاعه اى نيست ، درباره توقف اين اشخاص مطالب و علل زيادى در كتب آمده كه نقل آنها در اين جا مناسبت ندارد.

برادرت ابو الحسن چه عملى انجام داد ؟ ، گفتم برادرم از دنيا رفت ، گفت از كجا اين مطلب را فهميدى ؟ فرمود : به او گفتم : اموال آن حضرت را تقسيم كردم و زنان او را شوهر دادم ، و ناطق بعد از او نيز به نطق و سخن آمد ، گفت : ناطق بعد از او كدام است ، گفتم فرزندش على ، گفت : او چه كارى انجام داد ، گفتم : او نيز درگذشت ، گفت : از كجا دانستى كه او درگذشته ، گفتم : اموال او را تقسايم كردم و زنانش را تزويج نمودم و ناطق بعد از او نيز سخن گفت ، گفت : ناطق بعد از او كيست ؟ گفتم : فرزندش ابو جعفر گفت : تو در اين سن و سال و موقعيت اجتماعى كه دارا هستى و عزت و شانى كه دارى پدرت هم جعفر بن محمّد است با همه اين فضائل در باره اين كودك اين مطلب را مى گويى . على بن جعفر گفت : به اين مرد گفتم : من تو را شيطانى ميبينم . راوى گويد : پس از اين على بن جعفر محاسن خود را در دست گرفت و بطرف آسمان بلند نموده و پس از آن فرمود : در صورتيكه خداوند مرا براى اين امر (امامت) شايسته نداند و أبو جعفر را با همه كودكيش شايسته بداند من چاره اى جز تسليم در برابر مشيت پروردگار ندارم.

ابو عبد اللّه حسين بن موسى بن جعفر گويد : من در مدينه خدمت حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام بودم ، وعلى بن جعفر نيز در خدمت آن بزرگوار بودند ، مردى از اعراب در آن مجلس نشسته بود ، مرد عرب پرسيد اين جوان كيست ؟ _ و با دست اشاره به حضرت جواد نمود _ گفتم : اين وصى رسول خداست ، گفت : سبحان اللّه رسول خدا اكنون دويست سال است از جهان رفته ، واين جوان است پس چگونه ميتواند وصى آن حضرت باشد ؟ گفتيم : اين وصى على بن موسى است ، و او وصى موسى بن جعفر ، و موسى وصى جعفر بن محمّد ، و جعفر وصى محمّد بن على ، و محمّد وصى على بن الحسين ، و على وصى حسين ، و حسين وصى حسن ، و حسن

ص: 85

وصى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و على بن ابى طالب وصى رسول خدا ، راوى گويد : در اين هنگام طبيبى وارد شد تا آن حضرت را فصد نمايد ، در اين موقع على بن جعفر به پا خواست و به آن حضرت عرض كرد : آقاى من خوب است طبيب قبلاً رگ مرا بزند تا سوزش و حرارت آهن را قبل از شما بچشم.

راوى خبر گويد : طبيب رگ آن حضرت راقع كرد ، پس از اين حضرت جواد اراده خروج از مجلس را نمود ، على بن جعفر از جاى خود حركت كرد و كفشهاى آن حضرت را جلوى قدمش نهاد.

نجاشى در رجال خود گويد : على بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين مكنى به ابو الحسن در ناحيه « عريض » از نواحى مدينه ساكن شد و او در مسائل حلال و حرام كتابى تأليف كرده و سپس طريق خود را باو ميرساند.

علامه حلى قدس سره در خلاصه الأقوال فرموده : على بن جعفر از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، سپس اشاره به رواياتيكه از شيخ كشى نقل شد نموده و بعد گفته : شان او اجل است از اين كه مطلبى درباره وى گفته شود.

شيخ مفيد در كتاب ارشاد ضمن حالات فرزندان حضرت صادق عليه السلام درباره على بن جعفر چنين بيان داشته : على بن جعفر _ رضى اللّه عنه _ از روات احاديث ، نيكو روش ، بسيار با ورع ، كثير الفضل و همواره ملازم برادرش موسى عليه السلام بوده و از آن حضرت روايات زيادى نقل نموده است.

شهيد در تعليقه خود گويد : على بن جعفر راوى پدر و برادرش بوده و اكثر روايات او از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام : است ، و اختصاص دادن او را به حضرت رضا عليه السلام جايز نيست ، او كتابى دارد كه از پدر و برادر خود روايت نموده ، البته او حضرت رضا را نيز درك كرده و از او روايت مى كند ، بنابر اين لازم است كه او را از

ص: 86

اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهم السلام بدانيم.

كلينى _ رحمة اللّه عليه _ در كافى _ باب النص على الجواد _ به سند خود از محمّد بن حسن عمار (1) روايت كرده كه او گفت : در مدينه خدمت على بن جعفر نشسته بودم ، و مدت دو سال بود كه از او اخذ حديث مى نمودم ، وى حديث برادرش موسى بن جعفر را بر من املاء ميكرد ، در اين هنگام حضرت ابو جعفر جواد بر او وارد شد در حاليكه او در مسجد پيغمبر نشسته بود ، موقع ورود حضرت جواد على بن جعفر بدون كفش و رداء به طرف آن حضرت شتافت و دست مباركش را بوسيد و او را تعظيم نموده.

حضرت جواد عليه السلام فرمود : اى عم بنشين خداوند تو را رحمت كند ، على بن جعفر عرض كرد : آقاى من چگونه بنشينم در حاليكه شما ايستاده ايد ، موقعى كه على بن جعفر نزد اصحابش برگشت آنان وى را مورد توبيخ و سرزنش قرار دادند و گفتند : تو عموى پدر او هستى ، وبا وى اين گونه رفتار ميكنى ، على بن جعفر فرمود : شما ساكت شويد وقتيكه خداوند مرا با اين محاسن سفيد براى اين امر (امامت) اهليت ندهد _ در اين هنگام على بن جعفر دست خود را به محاسن خويش گرفته بود _ و اين جوان را لايق اين مقام بداند و او را امامت عطا كند من منكر فضل و مقام او باشم ؟! من به خدا پناه ميبرم از اين سخنى كه بر زبان رانديد ، من يكى از بندگان او هستم.

وحيد بهبهانى _ رضوان اللّه عليه _ از جد خود مجلسى نقل كرده كه فرمود : عظمت و بزرگوارى على بن جعفر بالاتر از اين است كه ذكر شود ، و قبر او در قم مشهور است ، و من شنيدم كه اهل كوفه از او خواهش كردند كه در شهر آنها اقامت كند و او

ص: 87


1- .محمّد بن حسن بن عمار از مجاهل است ، و جز اين روايت كه در كافى از او رسيده در كتب ديگر از وى مطلبى ذكر نشده ، و از حالات او اطلاع درستى در دست نيست.

مدتى در كوفه ساكن بود و كوفيان اخبار آن جناب را اخذ ميكردند و او نيز اخبار آنها را اخذ نمود .

پس از مدتى اهل قم از وى در خواست كردند كه در قم مسكن گزينه وى هم دعوت آنان را اجابت فرمود و در آن شهر اقامت جست و در همين شهر از دنيا رفت.

مجلسى دوم به عقيده پدرش اعتراض كرده و گفته : ظاهر اين است كه بعضى از اولاد على بن جعفر در قم مدفون بوده ، و بر قبرش اسم او را نوشته اند كه مثلاً فلان بن فلان بن على بن جعفر ، و پس از آن اسم حقيقى صاحب قبر از بين رفته و فقط على بن جعفر باقى مانده و اين موضوع باعث اين اشتباه شده كه على بن جعفر در قم مدفون است ، زيرا كه در تاريخ قم كليه سادات و اشراف و علويانى كه به قم آمده اند ذكر شده اند ، ليكن از على بن جعفر نام برده نشده است ولى از اولاد او در تاريخ قم ذكرى شده ، البته واضح است كه مؤلف تاريخ قم از ذكر على بن جعفر با آن جلالت و بزرگوارى و عظمت و شهرت غفلت نخواهد كرد ، پس بنابر اين وجود قبر على بن جعفر در قم مورد ترديد است و مشهور اين است كه وى در « عريض » از دنيا ررفته باشد.

در تنقيح المقال گويد : شاهد بر قول مرحوم مجلسى دوم اين است كه على بن جعفرر در زمان حضرت جواد در مدينه بوده _ روايت هاى رجال كشى و روايت مرحوم كلينى در كافى كه قبلاً نقل شد مويد اين است _ وعمرش در اين هنگام در حدود هشتاد سال بوده است ، و بعيد بنظر ميايد كه وى بعد از اين به كوفه آمده باشد و در اينجا مدتى اقامت نمايد ، و پس از آن به قم برود و در آنجا هم مدتى مسكن گزيند. بالنتيجه على بن جعفر جلالت و بزرگواريش بزرگتر از اين است كه در اين چند صفحه گنجانيده شود اخبار و روايات زيادى در صحت عقيده او موجود است علماء

ص: 88

و فقهاء و محدثين در جلالت و اعتماد به اخبار او اتفاق دارند و همگان او را توثيق و تمجيد نموده اند.

31 _ عمر بن محمد بن اذينه

يكى از مشايخ جليل القدر و محدثين بزرگ عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن اذينه است ، علماى رجال و فقها در كتب خود از وى تجليل كرده اند و ما اكنون مختصرى از گفتار آنها را ذكر مى كنيم.

شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام ذكر نموده و وى را از ثقات شمرده است ، نجاشى گويد : عمر بن محمّد بن اذينه بن سلمة بن حرث از مشايخ اصحاب ما در بصره بود و از موجهين و بزرگان آنها بشمار ميرفت ، وى از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند ، وكتابى هم به نام « فرائض » تأليف كرده است.

كشى در رجال گويد : از مشايخ خود شنيدم كه ابن اذينه از اهل كوفه بود وى از مهدى عباسى فرار كرد و در يمن از دنيا رفت ، براى اين جهت است كه از وى روايت زيادى نشده ، واخبار او نقل نگرديده ، گفته ميشود نام او محمّد بن عمر بن اذينه است ، و اسم پدرش بر نام او غلبه كرده ، او از اهل كوفه و از مواليان عبد القيس است.

علامه او را در قسم دوم از خلاصه ذكر كرده و پس از نقل كلام نجاشى فرموده : وى از ثقات مشايخ بشمار رفته و صحيح المذهب است ، در تنقيح المقال گويد : در « بلغة » و « حاوى » و « مشتركات » او را توثيق كرده اند ، ابن شهر آشوب (1)نيز در معالم

ص: 89


1- ابن شهر آشوب محمّد بن على رشيد الدين مازندرانى ، از بزرگان نوسيندگان و مؤلفين اماميه است ، فاضل تفريشى گويد : وى از فقهاء و شعراء و كتاب و منشيان بشمار ميرفت ، او از معاصرين ابن ادريس حلى بوده و از شيخ الطائفه به يك واسطه اخذ حديث كرده است. ابن شهر آشوب در زمان حيات خود مورد استفاده همگان بود ، وكتب زيادى نيز تأليف كرده ، و اكنون مناقب الأئمه ومعالم العلماء موجود و مورد استفاده ميباشد.

العلماء او را از ثقات محدثين ذكر مى كند.

روايت حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه در كافى « باب نكت ونتف من التنزيل » ذكر گرديده است.

32 _ مالك بن عامر

از اين محدّث در كتب رجال اصلاً عنوانى نشده و كاملاً مجهول است ، در تمام مصادر و مآخذى كه اكنون در دست نگارنده است از اين راوى ذكرى نيست ، حتى جامع الروات كه روات و مشايخ حديث را كه در كتب اربعه آمده جمع آورى كرده و اسامى راوى و مروى عنه را ذكر مى كند ، از اسم اين راوى كه در كافى ذكر شده و روايت او اكنون در آنجا موجود است غفلت كرده است.

روايت حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر در كافى « باب من مات و ليس له امام من أئمة الهدى » نقل گرديده است.

33 _ محمد بن ابى عمير

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم ، ابن ابى عمير است ، وى از بزرگان شيعه و از ثقات اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام ميباشد علماى رجال و روات احاديث و فقهاء به اخبار و روايات او اعتماد كامل دارند ، و او

ص: 90

از جمله اشخاصى است كه علماى شيعه و فقهاى اماميه اجماع به صحت احاديث وى دارند و او را در درجه اعلا از توثيق ميدانند.

شيخ طوسى در رجال خود گويد : محمّد بن ابى عمير مكنى به ابو احمد از ثقات محسوب است ، و در فهرست فرموده است : محمّد بن ابى عمير از اوثق مردمان است نزد خاصه و عامه ، او از زهاد و عباد و اورع اهل زمان خود بشمار ميرفت ، و در همه فضائل و مناقب سر آمد معاصرين خود بود ، وى سه تن از ائمه عليهم السلام را درك نموده خدمت حضرت موسى بن جعفر رسيده ولى از آن جناب روايت نميكند ، و از حضرت رضا عليه السلام اخبارى نقل نموده ، احمد بن محمّد بن عيسى (1) نقل مى كند : ابن ابى عمير نام صد تن از اصحاب حضرت صادق عليه السلام را نوشته ، و او را مصنفات بسيارى است ، ابن بطه ذكر نموده كه ابن ابى عمير نود و چهار كتاب تاليف كرده است.

نجاشى در رجال خود گويد : محمّد بن ابى عمير از موالى مهلب بن ابى صفرة است ، او اصلاً از بغداد و در آنجا ساكن بود ، وى ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام را ملاقات كرده و از آن جناب رواياتى را شنيده و از حضرت رضا عليه السلام نيز روايت مى كند . ابن ابي عمير عالى مقام و بلند مرتبه است ، در نزد ما و مخالفين مورد احترام است ، روايت شده كه او را تازيانه زدند و نزديك بود كه از فشار و سختى مطالبى را كه پنهان داشته بود اظهار نمايد ، در اين هنگام محمّد بن يونس بن عبد الرحمن (2) فرياد زد اى

ص: 91


1- .احمد بن محمّد بن عيسى بن عبد اللّه اشعرى قمى از اصحاب حضرت رضا و جواد عليهماالسلام است ، وى از فقهاء و محدثين قم محسوب بوده و از بزرگان و رؤساى آنها بشمار ميرفت ، علماى رجال و فقهاى شيعه او را تجليل كرده اند و از وى به بزرگى ياد ميكنند او داراى تأليفات و تصنيفاتى نيز هست كه در فهرست كتب مضبوط است.
2- .شيخ در رجال خود محمّد بن يونس بن عبد الرحمن را از اصحاب حضرت جواد عليه السلام ذكر كرده است ، و جز اين مورد از اين راوى در كتب رجال ذكرى بميان نيامده ، البته اين قضيه دليل بر عظمت و بزرگى و خلوص عقيده او ميباشد.

ابن ابى عمير از خدا بترس او نيز صبر نمود و اظهارى نكرد خداوند او را از دست دشمنان رها نمود.

روايت شده مامون او را بزندان افكند و مدت چهار سال در زندان ماند ، خواهرش كتب او را در محلى قرار داده بود و بعد در اثر باران و رطوبت كليه كتب او از بين رفت ، پس از آن ابن ابى عمير از حفظ روايت ها را ميخواند و از اين جهت اصحاب ما مراسيل او را مورد اعتماد قرار ميدهند و آنها را مانند مسند ميدانند و او كتب زيادى را تصنيف كرده.

شيخ كشى در رجال خود گويد : محمّد بن مسعود (1) گفت : على بن حسن مرا حديث كرد و گفت : ابن ابى عمير افقه از يونس بن عبد الرحمن (2) و از وى شايسته تر و فاضل تر ميباشد ، و نيز گويد : ابن ابى عمير توقيف و حبس گرديد ، و به او مشقت و سختى و رنج و محنت زيادى رسيد ، واموال او مصادره شد بعد از وفات حضرت

ص: 92


1- .محمّد بن مسعود بن محمّد بن عياش سلمى سمرقندى معروف به « عياشى » از محدثين معروف است شيخ در رجال او را از علماء بزرگ و از فضلاء و عقلاء شمرده است ، نجاشى و ابن النديم نيز او را به عظمت و بزرگى ياد كرده اند و تصنيفات او را ذكر نموده اند عده اى از علماى رجال وى را توثيق كرده اند ، گويند او از ضعفا بسيار روايت كرده و لذا بعضى درباره او سكوت نموده اند.
2- .يونس بن عبد الرحمان ابو محمّد از موالى على بن يقطين و از فقهاء بزرگ و محدثين درجه اول است ، وى در عصر خود از اركان اربعه بشمار ميرفت ، شيخ در رجال خود و هم چنين نجاشى او را توثيق كرده اند ، داوود بن قاسم جعفرى گويد : كتاب يوم و ليله يونس ابن عبد الرحمان را خدمت امام عسكرى عليه السلام عرضه داشتم ، حضرت فرمود : خداوند به هر حرفى از اين كتاب در روز قيامت به يونس نورى عطا خواهد كرد راجع به اين محدث بزرگ اخبار زيادى رسيده جويندگان به كتب رجال مراجعه نمايند.

رضا عليه السلام مامون وى را به مصاحبت خود برگزيد ، راوى گويد : كتب او از بين رفت ، و او چهل مجلد كتاب را حفظ داشت و آنها را به « نوادر » نام گذارى كرده بود ، براى اين جهت اخبار و روايات او اسنادش قطع شده است.

ابو محمّد فضل بن شاذان (1) گويد : پدرم از ابن ابى عمير پرسيد تو مشايخ عامه را ملاقات كردى و از آنها روايت ننمودى گفت : من از آنها استماع حديث كردم وليكن ديدم اصحاب ما كه از مشايخ اهل سنت حديث نقل كرده اند اخبار خاصه را با عامه آميخته اند و گاهى در هنگام نقل اخبار دچار اشتباهاتى شده اند ، من اين موضوع را نپسنديدم و لذا از نقل اخبار اهل سنت خود دارى كردم و به روايات شيعه رو آوردم.

و نيز فضل بن شاذان گويد : از ابن ابى عمير به خليفه سعايت شد كه وى اسامى شيعيان عراق را ميداند ، خليفه به او گفت : بايد نامهاى آنها را بگويى و او از افشاى نام آنها خود دارى كرد ، در اين هنگام او را برهنه كردند و صد تازيانه زدند ، فضل گويد : از ابن ابى عمير شنيدم ميفرمود : هنگامى كه مرا ميزدند و عدد ضربات تازيانه بصد رسيد نزديك بود اقرار نمايم ، در اين وقت شنيدم محمّد بن يونس فرياد ميزند : اى ابن ابى عمير ياد آور آن ساعتى را كه در پيشگاه پروردگار حاضر شوى ، من از اين سخن به خود آمدم و روحيه ام تقويت شد و به زجر و شكنجه صبر كردم و اسامى اشخاصى را كه از من اقرار ميخواستند بگيرند افشا نكردم ، و حمد ميكنم خداوند را

ص: 93


1- .فضل بن شاذان بن خليل نيشابورى از مشاهير محدثين و مؤلفين شيعه است علماى رجال در تأليفات خود او را به عظمت و بزرگى ستوده اند ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب هادى و عسكرى شمرده و از وى تجليل كرده است ، نجاشى گويد : فضل بن شاذان ابو محمّد ازدى از ثقات اصحاب و فقهاى بزرگ بشمار است ، نجاشى گويد : فضل بن شاذان ابو محمّد ازدى از ثقات اصحاب و فقهاى بزرگ بشمار است ، اين راوى عظيم الشان كتب و تأليفات زيادى دارد ، و در فهرست كتب شيعه در باره آنها مشروحا بحث شده است.

باين صبرى كه به من مرحمت فرمود ، فضل گفت : ابن ابى عمير در اين جريان بيش از صد هزار درهم زيان ديد.

و نيز فضل بن شاذان گويد : وارد عراق گرديدم ، مردى را ديدم كه با رفيق خود به درشتى سخن ميگفت ، و در ضمن سخنانى كه با دوستش در ميان گذاشته بود اين جملات جلب توجه ميكرد : تو مردى خانه دار و داراى اهل و فرزند هستى و ناگزيرى كه براى آنها زندگى فراهم كنى ، ومن بيمناكم كه در اثر كثرت سجود چشمهاى شما از بين برود و اهل و عيالت نا راحت كردند ، آن مرد از اين گونه مطالب زياد بر زبان ميراند در اين موقع رفيقش او را مخاطب قرار داده و گفت : تو بسيار سخن گفت واى بر تو اگر بنا باشد كه چشمهاى انسان در اثر طول سجود از ميان برود ميبايست چشمهاى ابن ابى عمير با كثرت سجودى كه داشت از بين برود.

او گفت : ابن ابى عمير پس از نماز صبح به سجده شكر ميرفت ، و سر از زمين برنميداشت تا ظهر ميشد ، راوى گويد : از اين شخص شنيدم ميگفت : روزى به اتفاق پدر خود در حاليكه دست در دست هم داشتيم به ملاقات ابن ابى عمير رفتيم و به غرفه اى وارد شديم ، در اين هنگام مشايخ اطراف او را گرفته و تعظيم و تكريمش ميكردند به پدرم گفتم : اين كيست ؟ گفت : اين ابن ابى عمير است ، گفتم مردى عابد و صالح است ؟ گفت : آرى ، از پدرم شنيدم ميگفت : ابن ابى عمير را به امر هارون الرشيد يكصد و بيست چوب زدند ، اين ظلم و ستم را سندى بن شاهك (1) انجام داد ،

ص: 94


1- .سندى بن شاهك از ظالمان و ستمگران و اشقياء زمان هارون بود ، گويند وى پيرو مذهب زرتشت بوده ، و رياست شهربانى بغداد در زمان هارون در دست وى بود او به شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام سختگيرى هاى زيادى ميكرد ، اين جبار شقى به فرمان هارون موسى بن جعفر را مسموم كرد ، وبر آن جناب ظلمهاى زيادى نمود.

زيرا ابن ابى عمير مذهب تشيع داشت.

راوى گفت ، ابن ابى عمير را حبس كردند و او صد و بيست هزار درهم پرداخت تا او را از زندان رها نمودند ، گفتم : مگر او ثروت زيادى داشت و گفت : آرى او پانصد هزار درهم مال و مكنت داشت.

علامه حلى قدس سره در خلاصه الاقوال مترجم را در قسم اول عنوان كرده و گفتار شيخ طوسى و كشى را كه ما قبلاً ذكر نموديم نقل فرموده ، و در آخر گفته : وى در سال 217 درگذشت.

درباره اينكه ابن ابى عمير حضرت صادق را درك نموده و از وى روايت كرده باشد اختلاف است ، بطوريكه قبل از اين از شيخ نقل شد وى در رجال و فهرست گويد : ابن ابى عمير خدمت سه نفر از ائمه عليهم السلام رسيده نام دو نفر كه حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام باشد تصريح كرده ولى سومى را ذكر نميكند در اين صورت ممكن است امام سومى حضرت صادق باشد ، و يا حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام ، علامه نيز در خلاصه عبارات شيخ را در فهرست نقل كرده ، و از امام سومى نامى به ميان نياورده ، ليكن صاحب تنقيح المقال گويد : در نزد من سه نسخه از فهرست موجود است و در يكى از آنها نام حضرت جواد عليه السلام ذكر شده است.

ثقة الاسلام كلينى _ رضوان اللّه عليه « در كافى » كتاب صلاة باب وقت نماز جمعه » روايتى از ابن ابى عمير بدون واسطه از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده ، و اين حديث گواه است كه وى آن جناب را درك كرده ، اگر چه عده اى از علماء بر اين طريق اعتراض كرده اند ، جمعى مى گويند : در اين سند واسطه بين ابن ابى عمير و حضرت صادق حذف شده و او حديث را بطريق ارسال نقل كرده است ، وعده اى اظهار ميكنند : در اين سند ابن بكير به ابن ابى عمير تصحيف شده است.

ص: 95

در تنقيح المقال گويد : استبعادى ندارد اگر معتقد شويم كه ابن ابى عمير راوى حضرت صادق عليه السلام باشد ، زيرا حضرت صادق در سال 148 وفات نموده و ابن ابى عمير در سال 217 درگذشته است ، و اين درست سه سال قبل از وفات حضرت جواد عليه السلام است ، و اگر فرض كنيم كه ابن ابى عمير در سن 18 سالگى خدمت حضرت صادق رسيده باشد تمام دوره زندگانى او 87 سال خواهد بود ، و اين يك امر عادى و طبيعى است.

پس بنابر اين چه لزومى دارد كه بگوئيم : در سند حديث كافى حذف و ارسال و يا تقديم و تاخير پيش آمده است.

در جامع الروات نيز همين عباراتى را كه از تنقيح المقال نقل كرديم آورده و اضافه نموده است محمّد بن نعيم (1) صحاف كه وصى ابن ابى عمير بود از حضرت صادق عليه السلام بدون واسطه روايت مى كند پس چه مانعى دارد اگر بگوئيم ابن ابى عمير حضرت صادق را درك كرده است.

در وفات ابن ابى عمير نيز اختلافى هست ، قبلاً نقل كرديم كه وى در سنه 217 درگذشته است وليكن مرحوم كلينى در كافى « كتاب المواريث باب الرجل يموت و لا يترك الا امرأة » از محمّد بن نعيم صحاف نقل نموده كه او گفت : محمّد بن ابى عمير بياع السابرى درگذشت و به من وصيت كرد و من نيز جريان آن را به عبد صالح نوشتم؛ در اصطلاح روات احاديث مقصود از « عبد صالح » حضرت موسى ببن جعفر عليهماالسلام است ، و اگر چنانچه مقصود آن جناب باشد اين منافات دارد با اقوال علماء

ص: 96


1- .شيخ در رجال خود محمّد بن نعيم صحاف را از اصحاب حضرت صادق شمرده است ، در مورد اين راوى جز اين حديث مطلبى ديگر در بين نيست اگر چه اين حديث نيز دليل بر وثاقت اوست ، زيرا معلوم است كه وى در نزد ابن ابى عمير مورد اعتماد بوده.

رجال كه تقريبا اجماع دارند باينكه وى حضرت رضا عليه السلام را درك كرده ، و اگر چنانچه مقصود از « عبد صالح » حضرت جواد باشد همان طور كه جمعى اعتقاد دارند اختلاف حل ميگردد.

روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابن ابى عمير در كافى « باب أن المتوسمين الذين ذكرهم اللّه تعالى في كتابه هم الائمة عليهم السلام » ذكر شده است.

34 _ محمد بن خالد برقى

يكى از راويان حضرت عبدالعظيم « محمّد بن خالد » برقى است ، اين محدث بزرگ از اهل برقه رود از توابع قم بوده ، و در كتب حديث و طرق روايات از او زياد اسم برده شده و اخبار فراوانى توسط او رسيده است ، ما اكنون گفتار علماى رجال و فقهاى شيعه را در باره وى ذكر ميكنيم.

شيخ طوسى در رجال خود محمّد بن خالد را از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام ذكر مى كند ، و او را از ثقات مى شمارد ، و در فهرست نيز وى را عنوان كرده و او را از مؤلفين و صاحبان كتب ذكر نموده است.

نجاشى در رجال خود گفته : محمّد بن خالد بن عبد الرحمان بن محمّد بن على برقى ابو عبد اللّه از مواليان ابو موسى اشعرى بود ، وى منسوب است به برقه رود كه در اطراف قم واقع شده و اين محمّد در نقل حديث ضعيف است ، وى در ادبيات بسيار ماهر و در اخبار و علوم عرب اطلاعات كاملى داشت.

محمّد بن خالد برقى كتب و تأليفات زيادى دارد كه از جمله آنها است : كتاب مكه والمدينه ، كتاب فى علم البارى ، كتاب التفسير ، كتاب الخطب ، كتاب حروف الأوس والخزرج و غير اينها ، تمام اين كتب و روايات او را پسرش احمد بن محمّد بن خالد

ص: 97

از وى روايت كرده است. كشى در رجال خود او را عنوان كرده و به ذكر مختصرى از وى قناعت نموده و از نصر بن صباح روايت كرده كه گفت : برقى ابو بصير را ملاقات نكرده و از وى اخذ حديث ننموده است ، وواسطه بين آنها قاسم بن حمزه (1) بوده ، و او هم چنين اسحاق بن عمار (2)را نيز درك نكرده است و ممكن است صفوان بن يحيى با او ملاقات كرده باشد. ابن الغضائرى گويد : محمّد بن خالد برقى از مواليان جرير بن عبد اللّه است و از ضعفا نقل حديث كرده و مراسيل را مورد اعتماد قرار داده ، لذا احاديث او ضعيف و قابل توجه نخواهند بود.

علامه حلى در قسم اول خلاصه كه اختصاص به ممدوحين دارد او را ذكر كرده و گفتار شيخ و نجاشى و غضائرى را نقل كرده است ، پس از نقل اقوال گفته اعتماد من

ص: 98


1- .قاسم بن حمزه مجهول و مهمل است ، در رجال شيعه از اين راوى عنوانى نشده و در مآخذ و مصادر يكه اكنون در اختيار نگارنده است اسمى از اين شخص ديده نمى شود.
2- در رجال شيعه از دو راوى به عنوان « اسحاق بن عمار » ذكر شده و ما اكنون مختصرى از حالات اين دو نفر را ذيلاً مينگاريم. 1 _ اسحاق بن عمار ساباطى ، شيخ در فهرست خود گويد : اسحاق بن عمار ساباطى از صاحبان « اصول » بشمار رفته ، وپيرو طريقه « فطحيه » بوده است ، وى در نقل اخبار و روايات « ثقة » و مورد اعتماد ميباشد ، و « اصل » او نيز مورد توجه و قابل اطمينان است. علامه حلى در خلاصه گفته : اسحاق بن عمار ساباتى از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده ، و در روايت هم « ثقة » و مورد اعتماد است. 2 _ اسحاق بن عمار صيرفى كوفى ، ابن راوى نيز از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده و در مورد مذهب و طريقه او در كتب رجال ذكرى نشده است ، راجع به اين دو نفر در كتب رجال و تذكره هاى روات و مشايخ خلط و اشتباهى شده ، واين دو را باهم مخلوط كرده اند.

درباره محمّد بن خالد برقى به گفتار شيخ است ، و من توثيق او را مورد قبول قرار ميدهم و به روايات محمّد بن خالد عمل ميكنم.

خلاصه كلام اين است كه كلمات علماء درباره اين راوى مختلف است عده اى وى را توثيق و بعضى او را تضعيف كرده اند ، مطلب قابل توجه اينست اشخاصى كه وى را جرح كرده اند ، درباره شخص او حرفى ندارند ، بلكه او را از نظر اينكه از ضعفاء حديث روايت مى كرده و به مراسيل اعتماد مى نموده اعتراض دارند.

روايت محمّد بن خالد برقى از عبدالعظيم عليه السلام در كامل الزيارات ، باب ما جاء في قاتل الحسين عليه السلام نقل شده است.

35 _ محمد بن عمر بن يزيد

اين راوى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده ، و در كتب رجال و شرح حالات روات از زندگى و خصوصيات او اطلاع درستى در دست نيست ، علماى رجال به ذكر مختصرى از وى قناعت كرده اند.

شيخ طوسى در رجال خود او را از روات حضرت رضا عليه السلام شمرده ، و در فهرست او را از مؤلفين ذكر كرده است ، نجاشى در رجال گويد : محمّد بن عمر بن يزيد از اصحاب ابو الحسن عليه السلام است ، و كتابى نيز تأليف كرده است.

روايت حضرت عبدالعظيم از محمّد بن عمر بن يزيد در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.

36 _ محمد بن فضيل

ص: 99

يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى محمّد بن فضيل بن كثير ازدى كوفى ابو جعفر ازرق است ، علماى رجال و فقهاى شيعه اين راوى را تضعيف كرده و او را غالى دانسته اند ، ما اكنون گفتار آنها را ذيلاً درج مينمائيم.

شيخ در رجال خود محمّد بن فضيل را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهماالسلامشمرده و او را تضعيف كرده است ، و در فهرست گويد : محمّد بن فضيل ازرق داراى كتابى است و على بن حكم اين كتاب را از وى روايت مى كند.

نجاشى در رجال گويد : محمّد بن فضيل بن كثير ازدى صيرفى ابو جعفر ازرق از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهماالسلام است ، وى داراى كتاب و مسائلى است كه محمّد بن حسين بن ابى الخطاب (1) از وى روايت مى كند ، و نسخه كتاب او را اجتماعى ديگر نيز از او نقل ميكنند ، در گفتار نجاشى راجع به عقائد او بحثى بميان نيامده است.

علامه حلى در قسم دوم خلاصه او را عنوان كرده و تضعيف نموده است ، عده اى از علماى رجال در مورد محمّد بن فضيل دچار اشتباه شده اند ، و از عناوين متعددى او كه در كتب رجال مانند رجال شيخ آمده گرفتار اين اشتباه گرديده اند.

37 _ محمود بن ابى بلاد

ص: 100


1- .محمّد بن حسين بن ابى الخطاب ابو جعفر زيات همدانى از اصحاب حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهم السلام است ، شيخ در رجال خود او را توثيق كرده و از وى تجليل مى كند ، نجاشى نيز او را از ثقات شمرده و به بزرگى و عظمت و جلالت قدر از او ياد مى كند ، اين محدث جليل القدر كتبى نيز تصنيف كرده كه از جمله آنها است : كتاب المعرفة ، كتاب التوحيد ، كتاب الامامة ، كتاب وصايا الائمة ، و كتاب الرد على اهل القدر وى در سال 242 جهان را وداع گفت.

از اين راوى در كتب رجال به عنوان فوق ذكرى نشده ، و در روايات حضرت رضا عليه السلام هم از او نام نبرده اند ، پس از تحقيق و بررسى در تراجم روات و محدثين و تحقيق و تفحص در كتب مربوطه بنام ابراهيم بن ابى البلاد بر خوردم ، اين راوى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام و در طبقه حضرت عبدالعظيم است.

محمّد بن ابراهيم بن أبى البلاد و يحيى بن ابراهيم بن أبى البلاد نيز در كتب رجال ذكر شده اند ، و اين ها نيز در طبقه حضرت عبدالعظيم هستند ، واكنون احتمال ميرود كه حضرت عبدالعظيم راوى يكى از اين سه نفر باشد.

از محمود بن ابى البلاد جز در طريق صدوق و روايت عبدالعظيم در جاى ديگر ذكرى نشده ، و ظاهرا در نسخه هاى علل الشرايع خلط و اشتباهى واقع كرديده ، و يا از طرف كتاب و نساخ دخل و تصرفى شده است .

ابراهيم بن ابى البلاد و هر دو پسرش محمّد و يحيى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده اند ، علماى رجال در تأليفات خود از آنها به جلالت قدر و عظمت و بزرگوارى ياد كرده اند ، و آنها را به خلوص عقيده ، و صفاى باطن و ووثاقت و قابل اعتماد معرفى نموده اند.

شيخ در رجال خود گويد : ابراهيم بن ابى البلاد از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليه السلام است ، وى اصلاً از اهل كوفه بوده و از ثقات اهل حديث بشمار ميرود.

نجاشى در فهرست خود گفته : ابراهيم بن ابى البلاد مكنى به ابو يحيى از ثقات مشايخ حديث محسوب است ، وى از قاريان و ادباء زمان خود بشمار ميرفت و از حضرت صادق و كاظم و رضا عليهم السلام روايت مى كند ، ، وى عمر زيادى كرده و زندگانى اش بطول انجاميده است ، حضرت رضا عليه السلام نامه اى براى او نوشته و از وى تجليل كرده است.

ص: 101

كشى در رجال خود گفته : على بن اسباط روايت مى كند حضرت ابو الحسن عليه السلام به من فرمود : ابراهيم بن ابى البلاد همان طور است كه شما دوست داريد ظاهرا مقصود اين باشد كه وى با شما هم عقيده است و پيرو مذهب شما ميباشد.

روايت حضرت عبدالعظيم از محمود بن ابى البلاد در عيون باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعة ذكر شده است.

38 _ موسى بن محمد عجلى

اين عنوان در كتب رجال ذكرى بميان نيامده است.

در اصحاب حضرات معصومين عليهم السلام نيز شخصى به اين عنوان ديده نمى شود ، در رجال شيخ جزء اصحاب حضرت صادق عليه السلام از مردى بنام « موسى ابو الحسن عجلى » نام برده شده ، ليكن اتحاد اين هر دو راوى معلوم نيست .

در جامع الروات روايت حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد بن على الرضا عليهماالسلامذكر گرديده ، و در باب « نكت و نتف من التنزيل » موسى بن محمّد بدون « عجلى » است ، ليكن در روايت ديگرى كلمه « عجلى » نيز اضافه شده ، در هر صورت معلوم نيست كلمه عجلى از كتاب بوده و يا اينكه اين دو راوى با هم متحد نيستند ، و موسى بن محمّد نام دو نفر است كه يكى از آنها عجلى ميباشد.

يكى از قرائنى كه وحدت اين راوى را تأييد مى كند اين است كه در طريق حضرت عبدالعظيم به « يونس بن يعقوب » واسطه بين عبدالعظيم و يونس همين موسى بن محمّد است ، ليكن در بعضى از روايات كلمه عجلى نيامده و همين جهت موجب اشتباه ميشود.

ص: 102

اكنون اگر مقصود از اين راوى « موسى ابو الحسن عجلى » باشد همان طور كه در رجال شيخ او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام ذكر نموده ، حال او مجهول و شرح زندگانى او در دست نيست ، و علماى رجال او را مجهول الحال ميدانند ، و روايت هاى او را مورد اعتماد و محل قبول قرار نداده اند.

اگر چنانچه مقصود موسى بن محمّد بن على الرضا عليه السلام باشد همان طور كه در جامع الروات ذكر گرديده بايد كلمه « عجلى » اضافه باشد.

شيخ مفيد در ارشاد گويد : متوكل عباسى ميگفت : من راجع به ابن الرضا _ مقصود حضرت هادى عليه السلام است _ متحير شده ام و نميدانم درباره او چه كارى انجام دهم ، هرچه او را دعوت ميكنم در مجالس عيش و سرور و بزم من شركت كند ، وى به من توجهى نميكند اين موضوع باعث ناراحتى و گرفتارى من شده است.

يكى از حضار و نديمانش گفت : اگر ابن الرضا حاضر نيست با تو همنشينى كند ، اكنون برادرش را دعوت كن وى تو را اجابت خواهد كرد ، او مردى شاعر و قصه گو و اهل بزم و مجلس عيش است ، هرگاه او را دعوت كنى و وى در مجالس تو شركت كند ، و با تو عيش و نوش نمايد ، مردم از برادرش ابن الرضا كه موجب ناراحتى شما شده برمى گردند.

متوكل از اين موضوع خوشحال شد و برادر حضرت هادى عليه السلام را دعوت كرد ، او نيز دعوت خليفه را پذيرفت و حاضر گرديد كه از نديمان و همنشينان او باشد ، در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام پيش برادرش رفت و گفت : در مجلس اين مرد شركت نكن و با او آميزش منما ، امام هر چه اصرار كرد وى گوش نداد.

سرانجام حضرت هادى عليه السلام فرمود : تو اكنون نزد متوكل ميروى ليكن به مقصودت نخواهى رسيد ، وى از قول امام سرباز زد و رو بطرف خليفه عباسى نهاد هنگامى كه به

ص: 103

در خانه متوكل رسيد اجازه خواست ، وى را اجازه ندادند ، و او در آنجا ماند هر گاه اراده ميكرد به نزد خليفه برود ، او را راه نميدادند تا آنگاه كه متوكل كشته شد ، و او به آرزوى خود نرسيد و فرمايش امام عليه السلام به صحت پيوست.

روايت عبدالعظيم از موسى بن محمّد در طرق متعددى آمده كه از جمله آنها در كافى « باب نكت و نتف في التنزيل » نقل شده است.

39 _ هشام بن حكم

يكى از محدثين بزرگ و روات شيعه هشام بن حكم است ، او از دانشمندان و متكلمين و صاحب نظران بشمار ميرود ، وى از جمله كسانى است كه در موضوع امامت بحث هاى مفصلى با مخالفين دارد ، عمال خلفاى جور همواره او را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند ، محدثين قشرى و پوسيده مخالفين اتهامات ناروايى به افكار و عقائد وى گرفته اند ، و او را به داشتن افكار مخالف قرآن متهم نموده اند.

هشام ، اول كسى است كه از نظر عقلى در موضوع امامت سخن گفته ، مذاكرات مفصل و احتجاجات او در كتب مضبوط است ، حضور صادق عليه السلام فوق العاده به او علاقه داشت و وى را با اينكه بسيار جوان بود بر ساير اصحاب خود برترى ميداد .

علت آن نيز همين شهامت و شجاعتى بود كه او در برابر مخالفين اهل بيت عصمت و طهارت از خود نشان ميداد ، و همواره مدافع حقوق خاندان پيغمبر عليه السلام بود.

هشام از همان آغاز زندگى خود مورد توجه بوده و اهل بيت به نظر تجليل به او نگاه ميكردند ، شيعيان و پيروان آل عصمت نيز او را تعظيم و تكريم مينمايند گفتار او را در موضوع امامت با علماى مخالفين در كتب و مؤلفات خود ذكر كرده اند ، علماى رجال و حديث از صدور اول تاكنون مقام و موقعيت دينى و مذهبى او را ستوده اند ، و

ص: 104

او را به داشتن عقيده درست و افكار صحيح اسلامى مينويسند.

وى با علماى مخالفين شيعه ، وطرفداران حكومت وقت احتجاجات و مناظرات فراوانى دارد يكى از اين مجالس مناظره را حضرت عبدالعظيم از او نقل كرده و در اختصاص شيخ مفيد مفصلاً ذكر شده و ما او را در فصل خود در اخبار حضرت عبدالعظيم آوره ايم ، براى همين بحث و انتقاد و گفتگوهاى مربوط بامامت ، طرفداران حكومت وقت و علماى اهل سنت وى را به كفر و زندقه متهم ساخته اند و به او مطالب ناروايى نسبت داده اند ، ليكن علماى شيعه به كليه اين اتهامات پاسخ گفته و ساحت قدس او را از اين گونه گفتارهاى ناروا مبرى داشته اند.

شيخ طوسى در رجال او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام نوشته و گويد : هشام بن حكم كندى مكنى به ابو محمّد و ابو الحكم از موالى كنده بوده و تا مدتى بعد از وفات حضرت ابو الحسن عليه السلام حيات داشت.

در فهرست گويد : هشام بن حكم رحمه الله از خواص حضرت موسى بن جعفر بن محمّد عليهماالسلام بود ، او مباحثات زيادى با مخالفين در اصول و فروع دارد ، و داراى اصلى نيز بوده و كتب زيادى را تصنيف كرده ، او از مواليان بنى شيبان و اهل كوفه بود ، و پس از مدتى به بغداد آمد ، هشام با حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام : ملاقات كرده و از آنها روايات زيادى نقل كرده است . و از آن دو بزرگوار نيز احاديث فروانى در فضائل و مناقب هشام صادر شده است.

هشام كسى است كه در امامت آغاز سخن نموده ، و از نظر كلامى در اين موضوع وارد شد ، و در مذهب نيز اهل نظر بود ، و در علم كلام بسيار ماهر و روشن و در مناظرات و مباحثات فوق العاده تيز هوش ، سريع الانتقال و حاضر جواب بشمار ميرفت.

ص: 105

روزى شخصى راجع به معاويه از وى پرسيد ، آيا او در جنگ بدر حاضر بود ؟ هشام پاسخ داد آرى از آن طرف ؟!.

هشام با يحيى بن خالد برمكى ارتباط داشت ، و در مجالس مناظره كه از طرف او تشكيل ميشد ، سمت رياست و داورى داشت و در محله كرخ بغداد ساكن بود ، و پس از زمان مختصرى بعد از نكبت برامكه از دنيا رفت ، گفته شده كه وى در زمان مأمون در گذشته است.

نجاشى در رجال خود گفته : هشام بن حكم مكنى به ابو محمّد از موالى كنده است ، و در محله بنى شيبان در كوفه منزل داشت ، و در سال 199 به بغداد منتقل شد و گفته اند در همين سال از دنيا رفت ، بعد از اين اسامى كتب و تأليفات او را ذكر نموده و طريق خود را به وى ميرساند و در آخر گويد : هشام در « كوفه » متولد شد و در « واسط » نشو و نما يافت و در « بغداد » به تجارت پرداخت ، و در پايان زندگى به اين شهر آمد و در محله « قصر وضاح » منزل نمود ، وى از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت مى كند ، و در نقل اخبار و احاديث موثق است ، وراجع باين امر _ امامت _ تحقيقات مفيدى دارد.

كشى در رجال خود گويد فضل بن شاذان گفته : هشام بن حكم اصلش از كوفه بود ، و محل تولد و آغاز زندگى او در واسط بود و من خانه او را در واسط ديدم و در بغداد در محله كرخ تجارت ميكرد ، و در نزديكى قصر وضاح منزل كرده و در سال 199 در زمان مأمون الرشيد وفات يافت.

كشى گويد : روايت شده از عمر بن يزيد (1) كه او ميگفت : برادر زاده ام هشام

ص: 106


1- عمر بن يزيد بن ذبيان ابو موسى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است ، علماى رجال در مورد اين راوى سكوت كرده اند ، و حالات او كاملاً مجهول است.

طرفدار مذهب « جهميه » و از پيروان آنها بود ، و وى روزى از من خواهش كرد تا او را خدمت حضرت صادق عليه السلام ببرم ، هشام در نظر داشت كه با آن حضرت مناظره نمايد ، من به او فهمانيدم مادامى كه آن حضرت اجازه ندهد من از پيش خود اين كار را انجام نخواهم داد ، من خدمت آن بزرگوار رسيدم و از وى اجازه خواستم تا هشام را خدمتش ببرم ، حضرت اجازه فرمود ، از محضر آن حضرت بيرون شدم و چند گامى برداشتم نا گهان متذكر گرديدم مبادا هشام در خدمت آن حضرت سخنان نا روايى بگويد ، چون قبلاً به روحيات و افكار او آشنا بود ، لذا فورا برگشتم و اين موضوع را خدمتش عرض كردم.

در اين هنگام حضرت فرمود : اى عمر بر من بيمناك هستى ، من از گفتارم شرمنده شدم و دانستم كه در اين سخن خود به اشتباه رفته ام ، از خدمت آن حضرت بيرون شدم و بطرف هشام رفتم به او گفتم حضرت تو را اذن داده كه در مجلس او حاضر گردى ، پس از آن هشام خود را با عجله خدمت آن حضرت رسانيد و من هم با او نزد امام صادق رفتم ، در اين موقع كه هشام در خدمتش نشسته بود حضرت مسأله از وى پرسيد ، او متحير شد و سكوت نمود ، هشام از آن حضرت خواهش كرد كه وى را در پاسخ اين سئوال مهلت دهد ، امام عليه السلام در خواست او را اجابت فرمود.

هشام از مجلس بيرون شد ، و چند روزى مضطرب بود و جواب مسئله را نفهميد ، بار ديگر خدمت حضرت رسيد ، وجواب مسئله را از او شنيد امام عليه السلام بار ديگر مسائل چندى را به وى القاء كرد ، او از نزدآن بزرگوار بيرون شد در حاليكه سرگردان و اندوهگين به نظر ميرسيد ، هشام گويد : چند روزى حيران بودم و از سرگردانى رهايى نيافتم ، عمر بن زيد گويد : بار ديگر هشام به من پيشنهاد كرد كه از حضرت صادق عليه السلام براى او اجازه ورود به خدمتش بخواهم ، من خدمت حضرت

ص: 107

رسيدم و براى او اذن خواستم.

امام صادق عليه السلام فرمود : من فردا در محلى در حيره خواهم بود _ حضرت نام آن موضوع را ذكر نمود _ هشام در آنجا انتظارم را داشته باشد ، راوى گويد : من نزدهشام رفتم و جريان را به او گفتم ، وى از اين موضوع خرسند شده و خوشحال گرديد ، و پيش از آن حضرت در موعد مقرر حضور پيدا كرد ، پس از اين هشام را ديدم و جريان كار را از وى پرسيدم ، وى اظهار داشت من قبل از امام در محل ملاقات حاضر گرديدم.

هنگامى كه در اينجا انتظار ميكشيدم نا گهان آن حضرت در حالى كه بر استرى سوار بود نمايان شد ، موقعى كه به آن بزرگوار نگاه كردم و او به من نزديك گرديد ، از منظره آن حضرت مرعوب شدم و ابهت او مرا گرفت ، به اندازه اى كه قادر به سخن گفتن نبودم.

حضرت صادق عليه السلام در نزد من توقف فرمود ، سر مبارك را پائين انداخته منتظر بود تا من سخن گويم ، من از اين حالت آن حضرت متحير شدم و از هيبت او قادر به تكلم نبودم ، چون اين حالت را در من مشاهده كرد استر خود را نهيب زد و به طرف يكى از كوچه هاى حيره تشريف فرما شد ، و من يقين كردم اين ابهتى كه از آن بزرگوار بر من وارد شد از طرف خداوند بود ، عظمت مقام و موقعيت آن حضرت در نزد خداوند موجب شد كه من اين اندازه مبهوت او شدم عمر بن يزيد گويد : هشام پس از اين به خدمت ابو عبد اللّه عليه السلام آمد و از مذهب سابق خود دست برداشت ، و به مذهب حق گرويد ، و سرآمد اصحاب حضرت صادق عليه السلام شد.

راوى گويد : هشام را مرضى عارض شد و به همان مرض از دنيا رفت ، او از استعانت به اطباء براى بهبودى خويش خود دارى نمود ، كسانش از او خواستار شدند

ص: 108

تا براى وى طبيب حاضر كنند ، پس از اين براى او طبيب آوردند ، هنگامى كه پزشك بر او وارد ميشد و به او دستوارتى ميداد هشام از او مى پرسيد آيا مرض مرا تشخيص دادى ؟ بعضى از طبيبان ميگفتن آرى و بعضى ديگر اظهار ميداشتند خير ما علت نا خوشى شما را نفهميديم.

از طبيبى كه اظهار تشخيص مرض را ميكرد مى پرسيد : علت مرض من چيست ؟ او مطالبى را اظهار مى نمود ، هشام گفتار وى را تكذيب ميكرد و ميگفت : علت مرض من غير از اينها است كه تو مى گويى ، پس از اين طبيب سئوال مى نمود شما جهت نا خوشى خود را بيان كنيد ، او گفت : من ناراحتى قلبى دارم ، علت آن هم فقط ترسى است كه بر من وارد شد . راوى گويد : هشام را بردند تا گردنش را بزنند و از اين جهت نا راحتى قلبى پيدا كرد تا سرانجام به همين علت از دنيا رفت.

يونس بن يعقوب(1) گويد: عده اى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام پيرامون وى اجتماع كرده بودند ، در ميان آنان حمران بن اعين(2) مؤمن طاق(3) ، هشام ابن سالم(4) ، و

ص: 109


1- يونس بن يعقوب بن قيس ابو على جلاب كوفى از مشايخ بزرگ و روات معروف است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهم السلام شمرده ، و او را از « ثقات » ذكر نموده است ، نجاشى گويد : يونس بن يعقوب از طرف موسى بن جعفر عليهماالسلام وكيل بود ، و در زمان حضرت رضا عليه السلام از دنيا رفت ، درباره اين راوى اخبار زيادى در كتب رجال آمده است.
2- حمران بن اعين شيبانى از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهماالسلام است ، شيخ گويد : وى از طرف امام عليه السلام توليت بعض امور را داشت ، كشى در رجال خود اخبارى راجع باو آورده و از جمله نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود : حمران بن اعين از اهل بهشت است ، و نيز از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه آن جناب به حمران فرمود : تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستى.
3- ابو جعفر محمد بن على بن نعمان ملقب به « مؤمن الطاق » از بزرگان اصحاب حضرت صادق عليه السلام و از مدافعين اهل بيت عليهم السلام بود ، شيخ در فهرست گويد : ابو جعفر مؤمن طاق از متكلمين بشمار ميرفت وى در صناعت علم كلام بسيار ماهر ، واز ثقاتمشايخ محسوب بود ، وى تأليفات و تصنيفات زيادى دارد كه از آنها است : كتاب الامامة كتاب الجمل ، كتاب الرد على المعتزله ، ومخالفين با او عناد و دشمنى زيادى دارند ، و او را « شيطان الطاق » گفته اند ، در رجال كشى روايات زيادى در باره او نقل شده.
4- هشام بن سالم مولى بشر بن مروان از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام است شيخ در فهرست گويد : هشام بن سالم از اصحاب « اصول » است ، و بعد طريق خو را به اين « اصول » ميرساند نجاشى و علامه او را توثيق كرده اند ، و از وى به جلالت و عظمت ياد ميكنند ، كشى در رجال خود گفته : هشام بن سالم از « سبى » جوزجان بود و در كوفه اقامت داشت ، و پس از اين اخبار زيادى راجع به او نقل كرده است.

هشام بن حكم كه در سنين جوانى بود حضور داشتند حضرت فرمود : يا هشام ، گفت : بلى اين فرزند پيغمبر ، فرمود : مرا با مناظراتى كه با عمرو بن عبيد انجام دادى آگاه نميسازى ؟ هشام عرض كرد : عظمت مقام تو و هم چنين شرمى كه از جنابت دارم مانع است كه زبانم در محضر شما باز شود ، حضرت فرمود : هرگاه تو را به چيزى فرمان دادم او را به كار بند.

هشام عرض كرد : به من خبر رسيد كه عمرو بن عبيد(1) در مسجد بصره جلساتى دارد ، اين موضوع بر من گران آمد ، به طرف او حركت كردم و روز جمعه اى وارد بصره شدم ، هنگامى كه به مسجد رفتم عده زيادى را ديدم كه دور يكديگر نشسته اند

ص: 110


1- عمرو بن عبيد ابو مروان بصرى از شاگردان حسن بصرى بود ، پس از چندى با او اختلاف پيدا كرد و از او كناره گيرى نمود ، عمرو بن عبيد گاهى به محضر حضرت صادق عليه السلام نيز مى آمد و با آن جناب مذاكراتى ميكرد ، اخبار او با حضرت صادق در كتب حديث ذكر شده و از آن جمله حديث مفصلى است كه مرحوم كلينى در كافى _ كتاب المعيشه _ روايت كرده است. جاحظ گويد : عمرو بن عبيد بن باب اصلاً از اهل كابل است ، جد او را كه « باب » نام داشت از كابل اسير كردند و در خدمت بنى عدويه كار ميكرد ، پدرش « عبيد » از عمال حكومت وقت بود ، عمرو هم در لباس اهل زهد در آمده و خود را معرض از دنيا جلوه ميداد ، مردم وقتى كه اين پدر و پسر را ميديدند ميگفتند : بدترين مرم اكنون پدر بهترين مردم است ؟! عمرو بن عبيد از اهل هوى و تظاهر بشمار ميرفت ، وى داراى عقائد گمراه كنند و منحرف از حق بود ، وعده اى را از صراط مستقيم بر گردانيد.

در اين موقع عمرو بن عبيد را ديدم در حاليكه رو پوش سياهى را ازار خود قرار داده و ديگرى را به دوش خود افكنده بود ، و مردم از وى سؤالاتى ميكردند ، من نيز در آن ميان براى خود جايى باز كردم و آن ها هم براى من جايى باز كردند.

پس از آن در آخرين صف نشستم و گفتم : اى عالم من مردى غريبم مرا اذن ده از شما مسئله اى بپرسم ، گفت آرى بپرس ، هشام گويد : باو گفتم : آيا تو داراى چشم هستى ؟! گفت : اى فرزند من اين چه سؤالى است كه از من ميكنى ؟ گفتم : سؤال من همين است گفت : اى پسرك من بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است ؟! گفتم از مسئله من جواب بگو ، گفت : بپرس ، گفتم : آيا تو داراى چشمى ؟! گفت آرى ، گفتم بوسيله چشم چه ميبينى؟

عمرو بن عبيد گفت : بوسيله چشمهايم رنگ ها را تشخيص ميدهم ، و مردمان را از يكديگر تميز داده و آنها را ميشناسم ، هشام گويد : گفتم : تو دماغ دارى ؟! گفت : آرى ، گفتم با او چه كار ميكنى ؟ گفت بوهاى خوب و بد را به آن ميفهمم گفتم : آيا دهان دارى ؟! گفت : آرى ، گفتم با او چه كارى انجام ميدهى ، گفت مزه غذاها را ميدانم گويد : گفتم : آيا تو دل دارى ؟! گفت ارى ، گفتم : با او چه كار ميكنى ؟ گفت بوسيله او آلام و رنجها و يا خوشيها و لذتها كه بر اين جوارح وارد ميشود درك ميكنم.

هشام گويد : گفتم : مگر اين جوارح از قلب بى نياز نيستند ؟ گفت خير گفتم : چگونه است اين مطلب و حال اين كه اين جوارح صحيح و سالمند گفت : اى پسرك من جوارح هر گاه در چيزى شك كنند ، در چشيدن ، يا بوئيدن ، آنها را به قلب بر ميگردانند در اين صورت به توسط قلب شك بر طرف ميگردد و يقين حاصل مى شود ، گويد : گفتم : پس خداوند قلب را براى اين آفريده است كه شك جوارح را بر طرف كند ، گفت : آرى گويد : گفتم : پس بنابر اين لازم است كه آدمى داراى قلب

ص: 111

باشد ، والا اعضاء و جوارح آدمى در هيچ امرى بيقين نخواهند رسيد گفت آرى مطلب همين است.

هشام گويد : گفتم : اى أبو مروان خداوند جوارح تو را وانگذاشت تا اين كه از براى آن امام و پيشوايى قرار داد ، تا موضوعات را بطور صحيح به او بفهماند ، و چيزهايى را كه مورد شك و ترديد آنها است براى آنان به مرحله يقين برساند ولى خداوند اين همه مردمان را بدون امام و اميگذارد تا آنها در شك و حيرت بمانند ، ليكن براى اعضاء و جوارح آدمى امام و پيشوا تعيين مى كند ؟! هشام گويد : در اين هنگام عمرو بن عبيد سكوت كرد و هيچ سخن نگفت.

پس از آن به من التفات كرد و گفت : تو هشام هستى ؟ گويد : گفتم خير ، گفت آيا با وى مجالست كرده اى ؟ گفتم : خير ، گفت پس تو اهل كجا هستى ؟ گفتم از مردمان كوفه ، گفت : تو همان هشام هستى ، هشام گويد : بعد از اين مرا به طرف خود خواند و در پهلوى خويش جاى داد ، و در مجلس خودنشانيد ، و هيچ سخن نگفت تا من از آن جا حركت كردم ، در اين هنگام حضرت صادق عليه السلام خنديدند ، و فرمودند : اى هشام اين سخنان را از كجا آموختى ؟ گويد : گفتم اى فرزند رسول خدا اين مطالب بر زبانم جارى شد . حضرت فرمود : به خدا قسم اين سخنان در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است.

روزى نظام (1)به هشام گفت : اهل بهشت هميشه در بهشت نخواهند بود ، زيرا در اين صورت بقاء آنان مانند بقاء خداوند خواهد بود و اين امرى محال است ، هشام گفت : اهل بهشت كه همواره در آن جا خواهند بود بقاء آنها از طرف خداوند است كه

ص: 112


1- ابو اسحاق ابراهيم بن سيارين هانى بصرى معروف به « نظام » از رؤساى معتزله و متكلمين بشمار رفته ، وى استاد جاحظ و احمد بن خالط بود ، و در زمان هارون زندگى ميكرد.

اين حيات ابدى را به آنان مرحمت فرموده ، ليكن خداوند به خود باقى است و اين حيات با بقاء اهل بهشت فرق واضحى دارد ، نظام بار ديگر گفت : بقاء دائمى اهل بهشت از محالات است ، هشام اظهار داشت : پس بنابر اين سر نوشت آنان چه خواهد شد ؟ گفت آنان را به هوشى خواهد رسيد و يك مرتبه به حالت خمود در خواهند آمد.

هشام گفت : آيا نفهميده اى كه در بهشت هر چه را انسان مايل شود به او ميرسد گفت : ميدانم ، هشام گفت : اگر اهل بهشت از خداوند بخواهند به آنان زندگى دائمى مرحمت كند آيا پروردگار خواسته آنها را اجابت نخواهد فرمود ؟نظام گفت : خداوند اين موضوع را به آنها الهام نخواهد كرد ، هشام گفت : اگر مردى از اهل بهشت ميوه اى را در درختى ببيند و دست خود را بلند كند تا او را از درخت بكند ، در اين هنگام ميوه ديگرى را در درختى بيند و بخواهد آن را نيز بچيند و دست خود را بطرف او ببرد ، در اين وقت كه هر دو دست او در شاخه هاى درخت ميباشند نا گهان خشك شوند و در درخت آويزان گردند ، شما خيال ميكنيد كه در بهشت مردم را به دار ميزنند ؟! نظام گفت : اين محال است هشام گفت : عقيده شما از اين گفتار محال تر است ، تو پنداشته اى مردمى كه آفريده شده اند ، و مدتى زندگى كرده اند ، پس از اين به بهشت رفته اند آنان از بين خواهند رفت و خواهند مرد عجيب نادانى كه تو هستى ؟!

هشام بن سالم گويد : ما در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم و عده اى از اصحاب آن جناب نيز در اطرافش بودند ، در اين هنگام مردى از اهل شام برو او وارد شد و از حضرت اذن ورود خواست ، امام عليه السلام او را اجازه مرحمت فرمود ، در موقع ورود بر آن حضرت سلام كرد و بعد در جاى خود نشست ، پس از اين فرمود : چه حاجتى دارى ؟ مرد شامى گفت : اطلاع پيدا كرده ام كه شما به هر چيزى عالمى ، وهر

ص: 113

موضوعى را كه از شما بپرسند جواب ميدهى : بنابر اين آمده ام با شما مناظره كنم حضرت فرمود : در چه موضوعى قصد دارى با ما مناظره كنى ؟ عرض كرد : قصد دارم در موضوع رفع و نصب و جر سكون قرآن با شما گفتگو نمايم.

در اين هنگام امام عليه السلام به حمران فرمود : جواب اين مرد را بدهيد ، مرد شامى گفت من قصد دارم با شما طرف صحبت واقع شوم با حمران كارى ندارم ، حضرت فرمود : اگر بر او غالب شدى مانند اين است كه بر من غالب شده باشى . در اين وقت مرد شامى بطرف حمران رو آورد و بااو بگفتگو پرداخت ، سخن به دراز كشيد تا مرد شامى خسته و ملول شد و حمران سؤالات وى را پاسخ ميگفت ، حضرت صادق عليه السلام فرمود : اى مرد شامى مطلب را چگونه يافتى ؟ شامى گفت : او را مرد ماهرى يافتم ، و از هر موضوعى كه از او پرسيدم پاسخ داد ، حضرت فرمود ؛ اى حمران تو از وى بپرس ، حمران از او سئوالات زيادى كرد ، بعد از اين مذاكرات مرد شامى عرض كرد : ميل دارم با شما راجع به عربيت صحبت كنم.

در اين هنگام حضرت متوجه او شد و فرمود : اى ابان(1) بااو مناظره كن ، ابان با او مشغول مناظره شد مرد شامى همواره سخن ميگفت و از گفتار باز نمى ايستاد و بار ديگر به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد : ميل دارم با شما در فقه مناظره كنم ، حضرت فرمود : اى زراره با او مناظره كن ، وى با آن مرد به مناظره پرداخت مرد شامى بار ديگر به حضرت صادق عرض كرد : ميل دارم با شما در كلام مناظره كنم ، حضرت به مؤمن

ص: 114


1- ابان بن تغلب بن رباح ابو سعيد بكرى جريرى از اصحاب حضرت سجاد و باقر و صادق عليهم السلام است ، شيخ در فهرست و علامه در خلاصه او را توثيق و تجليل كرده اند ، در رجال كشى روايات و اخبارى راجع به او نقل شده كه از آن جمله هنگامى كه خبر فوت ابان را به امام صادق عليه السلام دادند فرمود : به خداقسم مرگ ابان دلم را به درد آورد . ونيز آن حضرت به ابان فرمود : با مردمان مدينه مجالست كن ، من دوست دارم مردم امثال تو را در ميان شيعيان ما بينند.

طاق فرمود : با او مناظره كن ، مؤمن طاق با او به گفتگو پرداخت و سخن بدرازا كشيد پس از آن مؤمن طاق بر او غلبه كرد ، بار ديگر عرض كرد ميل دارم در استطاعه با شما گفتگو كنم ، حضرت به « طيار »(1) فرمود : جواب او را بده راوى گويد : طيار در اين موضوع با وى صحبت كرد.

پس از آن عرض كرد : ميل دارم در توحيد با شما صحبت كنم ، حضرت صادق به هشام بن سالم فرمود با او مذاكره كن ، وى با او به سخن پرداخت و او را ملزم ساخت ، بعد از آن گفت : دوست دارم راجع به امامت با شما سخن گويم ، حضرت به هشام بن حكم فرمود : در اين موضوع با او مذاكره كن ، هشام بن حكم با او به سخن پرداخت ، و او را مهلت نميداد تا عقيده خود را اظهار كند ، منطق شيرين هشام موجب شده بود كه وى همواره به گفته هاى او گوش دهد ، در اين هنگام كه او با مرد شامى گرم سخن بود ، حضرت صادق عليه السلام ناظر اين گفتگوها بود و از اين جريان خنده اش گرفته بود ، به اندازه اى كه دندانهاى مباركش نمايان بود.

مرد شامى در اين وقت رو كرد به حضرت صادق و گفت : تو ميخواهى به من بفهمانى كه در ميان شيعيانت امثال اين مردها را دارى ، حضرت فرمود : آرى مقصودم

ص: 115


1- حمزة بن طيار كوفى از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهماالسلام است ، بين علماى رجال در كلمه « طيار » اختلاف است ، بعضى اين لفظ را صفت براى حمزه آورده اند و جمعى گفته اند : طيار صفت محمّد پدر حمزه است ، در رجال شيخ « حمزه الطيار » ضبط شده ولى در رجال كشى « حمزه بن الطيار » آمده است. علامه او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده ، ابن داود وى را مدح نموده ، كشى نيز رواياتى درباره او نقل كرده است از آن جمله از هشام بن حكم روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام از من پرسيد ابن طيار در چه حال است ؟ گويد : عرض كردم : او درگذشت ، حضرت فرمود : خداوند او را رحمت كند و او را به سرور و خوشحالى و خرمى برساند ، او دشمنان ما اهل بيت را از ما دور ميكرد ، و از ما دفاع مى نمود.

همين است ؟! پس از آن فرمود : اى برادر اهل شام ، اما حمران با تحريف مطالب و مغالطات بر تو غلبه يافت ، و حرف حقى از تو پرسيد و تو نفهميدى ، ابان بن تغلب حقى را به باطلى آميخت و تو را از ميدان بيرون كرد ، زراره بوسيله « قياس » بر تو پيروزى يافت ، طيار مانند پرنده اى است كه مينشيند و برميخيزد ، ليكن تو مانند مرغ پر بريده هستى و قادر به قيام نيستى.

اما هشام بن سالم ، او نيز ميل دارد بنشيند و بپرد ، ولى هشام بن حكم با منطق با شما تكلم كرد.

اى برادر اهل شام خداوند حق و باطل را در اين دنيا به هم آميخته ، و تشخيص آنها براى مردمان عادى مشكل است ، بهمين جهت پيغمبرانى را مبعوث فرموده است تا بين حق و باطل را فرق گذارند و آنها را از هم جدا سازند ، علت بعثت انبياء نيز براى همين موضوع بوده ، اگر حق واضح و روشن بود و باطل هم مشخص و نمايان ، در اين صورت احتياجى به پيغمبر ووصى نبود.

مرد شامى عرض كرد : رستگارند كسانيكه با شما مجالست دارند ، حضرت صادق فرمود : پيغمبر با جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل مجالست داشت و آنها اخبار غيبيه را از طرف خداوند به آن حضرت ميرسانيدند مرد شامى عرض كرد : مرا از شعيان خود قرار ده و به من علم بياموز حضرت به هشام فرمود : او را دانش بياموز و من دوست دارم او شاگرد شما باشد.

على بن منصور(1) و ابو مالك(2) حضرمى گويند : ما مرد شامى را بعد از وفات

ص: 116


1- على بن منصور ابو الحسن كوفى از متكلمين و اصحاب هشام بن حكم است وى كتابى در توحيد و امامت تاليف كرده و بعضى نوشته اند كه اين كتاب از تأليفات هشام بوده ، وى آن را جمع كرده است.
2- ابو مالك ضحاك حضرمى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است ، شيخ و نجاشى گويند وى اهل كوفه بوده و محضر امام صادق را درك كرده است ، عده از علماى رجال گفته اند : او زمان آن جناب را درك نكرده و از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ، اين راوى از ثقات مشايخ و صاحب تأليف ميباشد.

حضرت صادق عليه السلام در نزد هشام ديديم ، و او هداياى اهل شام را براى او مى آورد و هشام نيز هداياى اهل عراق را به او ميداد على بن منصور گفت : اين مرد شامى دل پاكى داشت.

سليمان بن جعفر جعفرى گويد : از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم درباه هشام چه مى فرماييد ؟ فرمود : خداوند او را رحمت كند ، وى بنده ناصحى بود ، اصحاب ، او را از جهت حسديكه بر وى داشتند او را اذيت كردند.

داود بن قاسم جعفرى(1) گويد : به حضرت جواد عرض كردم : درباره هشام بن حكم چه ميفرمائيد ؟ حضرت فرمود : خداوند او را رحمت كناد وى همواره مدافع اين طرف بود ، يعنى وى هميشه از خاندان عصمت و طهارت دفاع ميكرد و دشمنان آنها را با منطق و استدلال از ميدان بحث و مناظره بيرون مى نمود ، و با نيروى علم و تحقيق حقانيت آنان را روشن مى ساخت.

علامه حلى در خلاصه گويد : هشام بن حكم از مواليان كنده بود و در محله بنى شيبان در كوفه منزل داشت ، و در سال 199 ، به بغداد منتقل شد ، او از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت مى كند و در نقل اخبار ثقه و مورد اعتماد است . از امام صادق و

ص: 117


1- داود بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ابو هاشم جعفرى از مشايخ بزرگ حديث و رواة عظيم الشأن است ، شيخ در رجال و فهرست گويد : داود ابن قاسم از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى و عسكرى عليهم السلام ميباشد ، وى از ثقات محدثين و مؤلفين بشمار است نجاشى و علامه و كليه علماى رجال و فقهاى اماميه وى را توثيق و تجليل كرده اند و از او بفضل و كمال و علم و تقوى ياد ميكنند.

كاظم احاديثى در مدح او رسيده ، و كسى است كه مذهب را با دقت نظر تهذيب نمود ، و در علم كلام مهارت داشت ، اخبارى نيز در مذمت او رسيده و ما در كتاب بزرگ خود از آن ها جواب گفته ايم ، و اين مرد در نزد من جليل القدر و عظيم الشان است.

در تنقيح المقال گويد : از خط مرحوم مجلسى نقل شده كه او گفته : سيد مرتضى از شيخ مفيد نقل كرده كه هشام بن حكم از بزرگترين اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده ، هشام مردى پرهيز كار و از آن حضرت رواياتى نقل فرموده ، پس از آن گفته هشام در منى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد ، و در اين هنگام بسيار جوان بود ، در مجلسى امام عليه السلام بزرگان و پير مردان شيعه مانند حمران بن اعين ، قيس ماصر ، يونس بن يعقوب ، وأبو جعفر احول و غير اينها حضور داشتند.

حضرت صادق عليه السلام هشام را بر آنها فضيلت داد ، و حال اينكه تمام آنان از هشام بزرگتر بودند ، امام عليه السلام متوجه شد كه اين موضوع بر اصحابش گران آمد و سبب ناراحتى آنها گرديد ، رو به آنها نموده فرمود : اين جوان ما را بازبان و دل يارى مى كند.

در فهرست ابن النديم(1) مطالب مفصلى راجع به هشام آمده و از آن جمله هشام گويد : من تعجب ميكنم از مخالفين خودمان ، چگونه كسى را كه از آسمان فرمان عزلش صادر شد به خلافت برگزيدند ، و كسى را كه از آسمان فرمان ولايت و امارت

ص: 118


1- محمّد بن اسحاق ابو يعقوب نديم بغدادى مكنى به ابو الفرج و معروف به « ابن النديم » از نويسندگان مشهور عالم اسلام بوده و فهرست او همواره مرجع و مأخذ مؤلفين و مصنفين است ، گويند وى ابتداء كتاب فروش بوده ، و از همين راه كه با تأليفات و كتب آشنا بوده و با مؤلفين آميزش داشته اين فهرست پر ارزش را نوشته است. نويسندگان عامه و خاصه او را پيرو مذهب شيعه ميدانند ، علماى بزرگ و مؤلفين شيعه نيز او را مورد اعتماد قرار داده اند و در كتب خود از وى نقل كرده اند ، شيخ طوسى و نجاشى در فهرست خود از وى مطالبى در ترجمه بعضى از روات شيعه اخذ نموده اند.

او رسيد عزل كردند ، در اين مورد به آيه برائت استدلال ميگرد كه ابتداء حضرت رسول آيات را به ابى بكر داد تا به مكه رفته و در موسم بخواند ، پس از آن از طرف خداوند فرمان آمده كه آيات را از أبو بكر گرفته به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بدهد تا او در موسم براى كفار قريش بخواند.

هشام دشمنان فراوان و مخالفين زيادى داشت ، البته افرادى كه اهل نظر و تحقيق هستند ، و به موضوعات مذهبى دقيق و عميق ميباشند ، افراد كوته بين همواره آنها را به داشتن عقائد نادرست متهم ميكنند ، هشام ابن حكم نيز از اين اشخاص است چون وى در علم كلام بسيار ماهر ، ودر سخنورى مقام ارجمندى داشت ، زبان شيوا و بيان رسايش مخالفين را ميكوبيد ، علماى اهل سنت و فقهاى عامه از هر افترايى نسبت به وى دريغ نداشته اند ، او را به كفر و الحاد متهم داشته اند.

شهرستانى در ملل و نحل فرقه اى را به نام « هشاميه » اسم ميبرد و آنها را پيروان هشام بن حكم ميداند ، عقيده شهرستانى در مورد هشام مأخذ درستى ندارد ، و صرف اتهام ميباشد ، شهرستانى مطالب خود را از دشمنان و مخالفين هشام كه با وى عداوت ديرينه داشته اند اخذ كرده ، ولذا گفتار او ارزش ندارد ، و ساحت مقدس هشام بن حكم از اين اتهامات ناروا منزه است.

40 _ يحيى بن سالم

يكى از ثقات مشايخ و اهل حديث « يحيى بن سالم » است وى از بزرگان محدثين و مؤلفين به شمار رفته و در كتب رجال از وى تجليل شده است ، اكنون گفتار و عقائد علماء و فقهاء را در باره او مى نگاريم.

شيخ نجاشى در رجال خود گفته : يحيى بن سالم فراء زيدى مذهب و از اهل كوفه

ص: 119

است ، وى كتابى تأليف كرده كه اهل حديث از وى روايت كرده اند ، و او از « ثقات » اهل حديث بشمار است ، علامه حلى نيز وى را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و او را از ثقات ميداند.

در تنقيح المقال گفته : ابن داود(1) او را در قسم دوم از كتاب خود ذكر نموده ، وگفتار نجاشى را در باره او آورده است ، و در « وجيزه » و « حاوى » اين راوى را از موثقين شمرده است.

روايت حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم در كافى _ باب نكت و نتف من التنزيل _ ذكر شده است.

نكاتى درباره كتاب حاضر:

مسند عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه هم اكنون پيش روى شماست، حاوى 120 حديث است كه ترجمه فارسى هر روايت هم در مقابل آن آمده است. در پاره اى موارد چند روايت، مشابه هم بودند ولى به علت اختلاف در سند، دو روايت جدا تلقى و شماره گذارى شدند.

روايتِ بلند مناجات موسى با خداوند هم كه در بحارالأنوار تقطيع شده بود، از آنجا كه اختلافاتى در متن آن ديده مى شد، جداگانه آورده شدند.

ص: 120


1- حسن بن على بن داود تقى الدين معروف به « ابن داود » صاحب رجال معروف از بزرگان علماء و نويسندگان است ، در امل الامل گويد : وى از محققين زمان خود بشمار ميرفت ، او مردى صالح و جليل القدر و از شاگردان نجم الدين حلى بود. شهيد ثانى گويد : وى صاحب تصنيفات و تحقيقات بوده و كتب او در فقه و نحو و عروض و منطق مشهور و معروف است . تولد او در سال 647 بوده و از وفات او ذكرى و اطلاعى در دست نيست .

در آخرين روزهاىِ انجام اين مسند، به كتابى تازه متولد شده دست يافتيم كه در بيروت منتشر شده بود. اين كتاب «المعتمد الشريف شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده» نام داشت.

با آنكه اين اثر به شكل مستقل درباره مسند عبدالعظيم عليه السلام نبوده و به شرح زندگانى وى هم پرداخته است ولى در آنجا كه به احاديث رسيده از حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى پردازد، بسيار نيكو روايات ايشان را جمع آورى و تبويب مى كند، ولى از آن روى كه روايات تقطيع شده را غالبا، مستقل و جدا مى انگارد تعداد روايات كتابش زياد شده است. (1)

در كتاب حاضر تلاش رفته است تا روايات رسيده از حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از مصادر اوليه نقل كنيم. در پايان كتاب چندين فهرست فنى قرار گرفته است. از جمله آنها فهرست، موضوعى كتاب است كه بدين وسيله خواننده را در يافتن موضوعات خاص و گزيده اى، كمك خواهد كرد.

واللّه ولي التوفيق

ص: 121


1- .الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده؛ عبدالزهراء عثمان محمد؛ بيروت دارالهادى، 1422ه .

مسند حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام

بسم الله الرّحمن الرّحيم

روى أبوالحسين الأسدي ، عن سهل بن زياد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليه السلام أنّه قال :سألته عمّا اُهّل لغير اللّه ؟ قال : ما ذبح لصنم أو وثن أو شجر حرّم اللّه ذلك كما حرّم الميتة والدم ولحم الخنزير « فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ » (1) أن يأكل الميتة . قال : فقلت له : يابن رسول اللّه ! متى تحلّ للمضطر الميتة ؟ فقال : حدّثني أبي عن أبيه عن آبائه عليهم السلام أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سُئل فقيل له : يا رسول اللّه ! إنّا نكون بأرض فتصيبنا المخمصة فمتى تحلّ لنا الميتة ؟ قال :ما لم تصطبحوا أو تغتبقوا أو تحتفوا بقلا فشأنكم بهذا . قال عبدالعظيم : فقلت له : يابن رسول اللّه ! فما معنى قوله عزّ وجلّ : « فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ » ؟ قال : العادي السارق ، والباغي الذي يبغي الصيد بطراً ولهواً لا ليعود به على عياله ، ليس لهما أن يأكلا الميتة إذ اضطرّا هي حرام عليهما في حال الاضطرار كما هي حرام عليهما في حال الاختيار ، وليس لهما أن يقصرا في صوم

ص: 122


1- .البقرة/173 .

[1]عبدالعظيم حسنى گويد :از ابو جعفر جواد عليه السلام از « مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ » پرسيدم ؟ فرمود : مقصود ذبيحه هاايست كه از براى بت ها و يا درختى ذبح مى شد ، خداوند اين نوع ذبيحه ها را حرام نموده هم چنانكه ميته و خون و گوشت خوك را حرام كرده است ، پس كسى كه مضطر گردد و چاره نداشته باشد (در صورتى كه «باغى» يعنى راهزن و سارق و هم چنين «عادى» يعنى براى شكار و تفريح سفر نكرده كه اضطرار حاصل شود) مى تواند از گوشت ميته براى سدّ رمق استفاده كند .

گويد : عرض كردم : اى فرزند رسول خدا ! چه وقت ميته براى انسان مضطر حلال مى گردد ؟ فرمود : پدرم از پدرش روايت مى كرد كه اين موضوع را از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدند كه : يا رسول اللّه ! ما در زمينى قرار مى گيريم و در آن جا در شدّت و فشار گرسنگى واقع مى شويم ، در چه وقت ميته براى ما حلال مى گردد ؟ حضرت فرمود : مادامى كه براى گردش و تفريح و خوش گذرانى نرفته باشيد ، و يا سبزى و نباتى در آن جا نباشد كه بوسيله آن سدّ جوع نمائيد در اين صورت مضطر مى شويد و اكل ميته براى شما حلال است .

گويد : گفتم : معنى گفتار خداوند كه فرمود : « فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ » چيست؟ حضرت فرمود : مقصود از «باغ» سارق و راهزن است و «عاد» كسى است كه بارى تفريح و لذّت دنبال شكار مى رود نه اينكه مقصود از شكار كردن كمك به اهل بيتش باشد اين دو دسته يعنى راهزن و شكارچى كه قصدش تفريح باشد در حال اضطرار هم نمى توانند از گوشت ميته استفاده كنند همان طور كه در حال اختيار هم اكل ميته بر آنها حرام بوده ، اين دو دسته در سفر نيز نمى توانند نماز خود را شكسته بخوانند و روزه خود را افطار كنند .

ص: 123

ولا صلاة في سفر . قال : قلت له : فقوله تعالى : « وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ » (1) ؟

قال : المنخنقة التي انخنقت بإخناقها حتّى تموت ، والموقوذة التي مرضت ووقذها المرض حتّى لم تكن بها حركة ، المتردّية التي تتردّى من مكان مرتفع إلى أسفل أو تتردّى من جبل أو في بدر فتموت ، والنطيحة التي تنطحها بهيمة اُخرى فتموت ، وما أكل السبع منه فمات ، « وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ » على حجر أو على صنم إلاّ ما أدركت ذكاته فذكي .

قلت : « وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ » ؟

قال : كانوا في الجاهليّة يشترون بعيراً فيما بين عشرة أنفس ويستقسمون عليه بالقداح وكانت عشرة سبعة لهم انصباء وثلاثة لا انصباء لها ؛ أمّا التي لها انصباء : فالفذّ والتوام والنافس والحلس والمسبل والمعلى والرقيب ، وأمّا التي لا انصباء لها : فالسفح والمنيح والوغد ، وكانوا يجبلون السهام بين عشرة فمن خرج باسمه سهم من التي لا انصباء لها اُلزم ثلث ثمن البعير ، فلا يزالون كذلك حتّى تقع السهام التي لا انصباء لها إلى ثلاثة فيلزمونهم ثمن البعير ثمّ ينحرونه ويأكله السبعة الذين لم ينقدوا في ثمنه شيئاً ، ولم يطعموا منه الثلاثة الذين وفّروا ثمنه شيئاً ، فلمّا جاء الإسلام حرّم اللّه تعالى ذكره ذلك فيما حرّم وقال عزّ وجلّ : « وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ » يعني حراماً (2) .

[2] أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن

ص: 124


1- .المائدة/3 .
2- .من لا يحضره الفقيه 3/343 ؛ تهذيب الأحكام 9/83 .

گويد : عرض كردم : مقصود از آيه شريفه « وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ » چيست ؟ فرمود : «منخنقه» حيوانى است كه او را خفه كرده باشند ، «موقوذه» حيوانى است كه مريض شده و اين مرض او را به جايى رسانيده باشد كه در هنگام ذبح از خود حركت و عكس العملى نشان ندهد ، «متردّيه» حيوانى است كه از مكان مرتفعى سقوط كرده و يا در چاه آبى افتاده و مرده باشد ، «نطيحه» حيوانى است كه حيوان ديگرى او را كشته باشد «وما اكل السبع» آن حيوانى است كه درندگان او را از هم دريده و مرده باشد .

مقصود از « وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ » ذبايحى بود كه در جاهليت براى بتان انجام مى دادند و خون آنها را به بت ها مى ماليدند ، اين اقسام ميته كه در بالا تشريح گرديد در صورتيكه قبل از مردن آن حيوان ها را ذبح شرعى كرده باشند ميته بر آنها اطلاق نمى شود .

گويد : عرض كردم : « وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ » را بيان فرمائيد .

فرمودند : مردمان جاهليّت شترى را مى خريدند و آن را بين ده نفر تقسيم مى كردند ، و بعد تيرهايى كه مخصوص قمار بود روى آن شتر تقسيم شده مى گذاشتند ، از اين ده تير هفت دانه برنده و سه تير بازنده بودند ، آن تيرها كه برنده حساب مى شدند آنها را فذ ، توام ، نافس ، حلس ، مسبل ، معلى ، رقيب مى گفتند ، و تيرهاى بازنده را نيز ، فسيح ، منيح و غد نام گذارى كرده بودند .

در اين هنگام اگر يك تير بازنده به نام يكى از شركاء بيرون مى شد ثلث قيمت شتر را مى باخت و اين عمل را تكرار مى كردند تا هر سه تير بازنده به نام سه نفر از آن ده نفر بيرون شود ، در اين موقع آن سه نفر ملزم بودند بهاى شتر را بپردازند ، پس از اين شتر را مى كشتند و آن هفت نفر كه شتر مفت به آنها رسيده بود گوشت او را مى خوردند و به آن سه نفر چيزى نمى دادند ، هنگامى كه دين مقدس اسلام آمد خداوند اين عمل كثيف و غير مشروع را حرام فرمود .

ص: 125

سليمان مولى طربال ، عن هشام الجواليقي قال :سألت أباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ : « سُبْحَانَ اللّهِ » (1) ما يعني به ؟

قال : تنزيهه (2) .

[3]حدّثني محمّد بن موسى بن المتوكّل رحمه الله قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، قال: حدّثني علي بن جعفر ، عن أخيه موسى بن جعفر ، عن أبيه عليهماالسلامقال : قال علي بن الحسين عليه السلام : ليس لك أن تقعد مع من شئت ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى يقول : « إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » (3) .

وليس لك أن تتكلّم بما شئت ؛ لأنّ اللّه تعالى قال : « وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ » (4) ؛ ولأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : «رحم اللّه عبداً قال خيراً فغنم أو صمت فسلم» .

وليس لك أن تسمع ما شئت ؛ لأنّ اللّه تعالى يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (5)(6) .

ص: 126


1- .يوسف/108 ، الأنبياء/22 ، المؤمنون/91 ، النمل/8 ، القصص/68 ، الروم/17 ، الصافات/159 ، الطور/43 ، الحشر/23 .
2- .الكافي 1/118 ؛ التوحيد 312 .
3- .الأنعام/68 .
4- .الإسراء/36 .
5- الإسراء/36
6- .مسائل علي بن جعفر 343 ؛ علل الشرائع 2/605 .

[2]هشام گويد :از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم : « سُبْحَانَ اللّهِ » چه معنى دارد ؟

فرمود : مقصود از سبحان اللّه پاك و منزّه دانستن خداوند است از هر عيب و نقصى كه لايق شأن و مقام كبريايى او نيست .

[3]على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر و او از پدرش جعفر عليهم السلامروايت كرده كه على بن الحسين عليهماالسلام فرمود : جايز نيست با هركس آميزش كنى ؛ زيرا خداوند فرموده است : هرگاه ديدى كسانى را كه در آيات ما كنجكاوى مى كنند از آنها دورى كن ، تا در مطالبى غير از آيات ما به بحث و جدل پردازند ، و اگر چنانچه از طرف شيطان نسيانى به تو عارض شد پس از اين تذكر ديگر با اين گروه مجالست نكن .

و سزاوار نيست كه هرچه دلت خواست بر زبان آورى ؛ زيرا خداوند فرموده : از چيزى كه علم ندارى پيروى نكن ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند رحمت كند بنده اى را كه خيرى بر زبان جارى سازد و از آن سودمند گردد يا ساكت شود تا سالم بماند .

و روا نيست كه به هر چيزى گوش فرا دهى ؛ براى اينكه خداوند فرمود : «همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار مسئولند» .

ص: 127

[4]حدّثنا أبوالقاسم علي بن أحمد بن موسى بن عمران الدقّاق قال :حدّثنا محمّد ابن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : حدّثني سيّدي عليّ بن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن الحسن بن علي عليهم السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّ أبابكر منّي بمنزلة السمع ، وإنّ عمر منّي بمنزلة البصر ، وإنّ عثمان منّي بمنزلة الفؤاد .

قال : فلمّا كان من الغد دخلت إليه وعنده أميرالمؤمنين عليه السلام وأبوبكر وعمر وعثمان ، فقلت له : يا أبه ! سمعتك تقول في أصحابك هؤلاء قولاً فما هو ؟

فقال عليه السلام : نعم ، ثمّ أشار بيده إليهم فقال : هم السمع والبصر والفؤاد وسيسألون عن ولاية وصيّي هذا وأشار إلى عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، ثمّ قال : إنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1) .

ثمّ قال صلى الله عليه و آله : وعزّة ربّي إنّ جميع اُمّتي لموقوفون يوم القيامة ومسؤولون عن ولايته وذلك قول اللّه عزّ وجلّ : « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (2)(3) .

[5]أحمد ، عن عبدالعظيم ، عن الحسين بن مياح ، عمّن أخبره قال :قرأ رجل عند أبي عبداللّه عليه السلام : « قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (4) .

فقال : ليس هكذا هي ، إنّما هي «والمأمونون» ، فنحن المأمونون (5) .

[6]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن

ص: 128


1- .الإسراء/36 .
2- .الصافات/24 .
3- .معاني الأخبار 387 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/280 .
4- .التوبة/105 .
5- .الكافي 1/424 .

عبدالعظيم حسنى فرمود :روايت كرد برايم آقاى من على بن محمّد عليهماالسلاماز پدرش و او از پدرانش از حسن بن على عليهم السلام كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : ابوبكر از من به منزله گوش و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله دل من هستند .

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود : چون روز ديگر خدمت آن حضرت رسيدم در اين هنگام اميرالمؤمنين و عمر و ابوبكر و عثمان در خدمت او بودند ، عرض كردم : اى پدر ! از شما شنيدم درباره اصحابت كلماتى را فرمودى ، مقصود از آن گفتارها چه بود ؟

حضرت فرمود : آرى ، اكنون برايت توضيح خواهم داد كه مقصودم چه بوده ، پس از اين حضرت بسوى آنها اشاره كرد و فرمود : اينان چشم و گوش و دل هستند و زود است كه از وصى من از آنها پرسيده شود _ در اين هنگام اشاره به على بن ابى طالب فرمود _ پس از اين گفت : خداوند عزّ وجل فرمايد : همانا گوش و چشم و دل مورد بازخواست قرار خواهند گرفت .

بعد فرمود : به عزّت پروردگارم سوگند كه همه افراد امّت من در روز قيامت نگه داشته خواهند شد و از ولايت على بن ابى طالب مورد سؤال قرار خواهند گرفت ، اين است معنى گفتار خداوند كه گفت : آنان را نگهداريد تا بازخواست شوند .

[5]حسين بن مياح از كسى نقل مى كند كه گفت :كسى نزد امام صادق عليه السلام اين آيه را خواند كه : بگو انجام دهيد كه خداوند و پيامبرش و مؤمنان كارهايتان را خواهند ديد» .

امام فرمود : اين گونه نيست ، بلكه «مأمونون» است ، و ما همان مأمونان هستيم .

ص: 129

إبراهيم بن عبدالحميد ، عن زيد الشحّام قال :قال لي أبوعبداللّه عليه السلام _ ونحن في ليلة الجمعة _ : إقرأ فإنّها ليلة الجمعة قرآناً .

فقرأت « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » (1) .

فقال أبو عبداللّه عليه السلام : نحن واللّه الذي رحم اللّه ونحن واللّه الذي استثنى اللّه لَكِنّا نغني عنهم (2) .

[7]حدّثنا محمّد بن موسى قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن محمّد بن أبي عبداللّه ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه قال : حدّثني محمّد بن علي عن أبيه عن جدّه قال : سمعت أباعبداللّه عليه السلام يقول : قتل النفس من الكبائر ؛ لأنّ اللّه تعالى يقول : « وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً » (3)(4) .

[8]أحمد بن مهران، عن عبدالعظيم ، عن بكار ، عن جابر ، عن أبي جعفر عليه السلام قال :هكذا نزلت هذه الآية : « وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ (في علي) لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ » (5)(6) .

[9]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن

ص: 130


1- .الدخان/40 _ 42 .
2- .الكافي 1/423 .
3- .النساء/93 .
4- .علل الشرائع 2/478 .
5- .النساء/66 .
6- .الكافي 1/424 .

[6]زيد شحّام گويد :شب جمعه اى بود و ما راه مى رفتيم كه امام صادق عليه السلام به من فرمود : قرآن بخوان ؛ زيرا شب جمعه است .

من اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ (كان) مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » . امام صادق عليه السلام فرمود : به خدا ما را خدا ترحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى مى كنيم .

[7]عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه ايشان از پدرشان نقل مى كند كه امام كاظم عليه السلام فرمود :شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : قتل نفس از گناهان كبيره است ؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد : « وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً » .

[8]امام باقر عليه السلام فرمود :اين آيه اين گونه نازل شد : «اگر آنها آنچه را (درباره على) پند داده شدند ، انجام دهند ، برايشان بهتر است» .

ص: 131

خلف بن حمّاد ، عن ابن مسكان ، عن مالك الجهني قال :سألت أباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه تعالى : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » (1) .

فقال : لا مقدّراً ولا مكوّناً .

وسألته عن قوله : « هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً » (2) . فقال : كان مقدّراً غير مذكور (3) .

أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن علي بن عقبة ، عن الحكم بن أيمن ، عن أبي بصير قال :سألت أباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ : « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (4) إلى آخر الآية . قال : هم المسلّمون لآل محمّد ، الذين إذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه ولم ينقصوا منه ، جاؤوا به كما سمعوه (5) .

أحمد ، عن عبدالعظيم ، عن ابن اُذينة ، عن مالك الجهني قال :قلت لأبيعبداللّه عليه السلام : « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (6) .

قال : من بلغ أن يكون إماماً من آل محمّد ينذر بالقرآن كما ينذر به

ص: 132


1- .مريم/67 .
2- .الإنسان/1 .
3- .الكافي 1/147 .
4- .الزمر/18 .
5- .الكافي 1/391 .
6- .الأنعام/19 .

[9]مالك جهنى گويد :از امام صادق عليه السلام از معنى آيه شريفه « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » سؤال كردم .

فرمود : در اين هنگام در عالم مشيّت و آفرينش انسانى وجود نداشت .

راوى گفت : عرض كردم : پس معنى « هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً » چيست ؟

فرمود : در اين زمان مشيّت به آفرينش انسان تعلّق گرفته بود ولى هنوز وجود خارجى نداشت .

[10]ابو بصير گويد :از حضرت صادق عليه السلام از قول خداوند « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » پرسيدم . فرمودند : آنان كسانى هستند كه امور خود را به آل محمّد عليهم السلام واگذارند ، و هرگاه از آنها حديثى شنيدند در آن كم و زياد نكنند ، و خبر را همانگونه كه شنيده اند به مردم برسانند .

[11]مالك جهنى گفت :به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : معنى آيه شريفه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » چيست ؟

فرمود : مقصود از «من بلغ» امامان از آل محمّد عليهم السلام هستند كه مردم را بوسيله قرآن انذار مى كنند همانگونه كه پيغمبر انذار مى كرد .

ص: 133

رسول اللّه صلى الله عليه و آله (1) .

[12]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه ، عن محمّد بن الفضيل ، عن أبيحمزة ، عن أبي جعفر عليه السلام قال :نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا : « فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ » (2)(3) .

[13]حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن الإمام علي بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى عليهم السلام قال : خرج أبو حنيفة ذات يوم من عند الصادق عليه السلام فاستقبله موسى بن جعفر عليهماالسلامفقال له : يا غلام ! ممّن المعصية ؟

قال : لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ، وليست منه فلا ينبغي للكريم أن يعذّب عبده بما لا يكتسبه ، وإمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ومن العبد ، وليس كذلك فلا ينبغي للشريك القوي أن يظلم الشريك الضعيف ، وإمّا أن تكون من العبد وهي منه ، فإن عاقبه اللّه فبذنبه وإن عفا عنه فبكرمه وجوده (4) .

[14]حدّثنا محمّد بن أحمد السناني قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رضى الله عنه ، عن إبراهيم

ص: 134


1- .الكافي 1/424 .
2- .البقرة/59 .
3- .الكافي 1/423 .
4- .التوحيد ص96 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/37 ؛ تحف العقول، ص 411؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 4.

[12]امام باقر عليه السلام فرمود :جبرئيل اين آيه را اينگونه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل كرد : «كسانى كه (نسبت به آل محمّد) ستم كردند ، سخنى جز آنچه دستور داشتند ، به جاى آوردند ، پس ما بر آنها كه (نسبت به حقّ آل محمّد) ستم كردند ، به سبب كارهاى ناروايى كه مى كردند ، از آسمان عذابى نازل كرديم» .

[13]عبدالعظيم حسنى از حضرت هادى و او از پدرش از حضرت رضا عليهم السلامروايت كرده كه فرمود : ابو حنيفه روزى از خدمت حضرت صادق عليه السلام بيرون مى شد ، در اين هنگام موسى بن جعفر با او روبرو گرديد ، ابو حنيفه گفت : اى جوان ! معصيت و گناه از ناحيه چه كسى است ؟ موسى بن جعفر، عليهماالسلام فرمود : اين سؤال تو از سه موضوع خارج نيست : يا از جانب خداوند است و از طرف عبد نيست ، در اين صورت سزاوار نيست كه خداى كريم و رحيم بنده خود را معذّب سازد به جهت معصيتى كه از وى صادر نشده است ، و يا از جانب خداوند و عبد هر دو صادر شده ، در اين صورت نيز سزاوار نخواهد بود كه شريك قوى رفيق ضعيف خود را ستم نمايد . سومين موضوع اينست كه معصيت از طرف عبد است و گناه از وى صادر شده در اين صورت اگر خداوند از وى درگذرد و گناهان او را بيامرزد اين كرم و لطفى است كه پروردگار به او نموده است و اگر در اثر نافرمانى كه از او صادر شده او را معاقب قرار دهد اين به خاطر گناهى است كه از وى سر زده است .

[14]ابراهيم بن ابى محمود گويد :از حضرت رضا عليه السلام تفسير آيه شريفه « وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » را سؤال كردم .

ص: 135

بن أبي محمود قال : سألت أباالحسن الرضا عليه السلام عن قول اللّه تعالى : « وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » (1) .

فقال : إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه ولكنّه متى علم أنّهم لا يرجعون عن الكفر والضلال منعهم المعاونة واللطف وخلّى بينهم وبين اختيارهم .

قال : وسألته عن قول اللّه عزّ وجلّ : « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » (2) .

قال : الختم هو لطبع قلوب الكفّار عقوبة على كفرهم كما قال عزّ وجلّ : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً » (3) .

قال : وسألته عن اللّه عزّ وجلّ هل يجبر عباده على المعاصي ؟ قال : بل يخيرهم ويمهلهم حتّى يتوبوا . قلت : فهل يكلّف عباده ما لا يطيقون ؟

فقال : كيف يفعل ذلك وهو يقول : « وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » (4) ؟

ثمّ قال عليه السلام : حدّثني أبي موسى بن جعفر ، عن أبيه جعفر بن محمّد عليهماالسلام أنّه قال : من زعم أنّ اللّه تعالى يجبر عباده على المعاصي أو يكلّفهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته ولاتقبلوا شهادته ولا تصلّوا ورائه ولا تعطوه من الزكاة

ص: 136


1- .البقرة/17 .
2- .البقرة/7 .
3- .النساء/155 .
4- .فصّلت/46 .

حضرت فرمود : خداوند به صفت «ترك» موصوف نمى شود ، هم چنين كه مخلوقات او به اين صفت متصف هستند ، ليكن چون خداوند به بَواطن بندگان آگاه است و مى داند كه آنها از كفر و الحاد و گمراهى برنخواهند گشت ، از اين جهت لطف و معاونت خود را از آنها گرفته است و آنها را مختار فرموده .

راوى گويد : از آن حضرت معنى « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » را پرسيدم .

حضرت فرمود : «ختم» مهر زدن به دل كافران است از جهت عقوبت بر كفران آنها ، همان طور كه خداوند فرموده : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً » پروردگار بر دل آنها مهر زده به جهت كفرى كه در نهاد آنها است و جز عده اندكى از آنها ايمان نخواهند آورد .

راوى گفت : از آن حضرت پرسيدم : آيا خداوند بندگان خود را به معصيت مجبور مى كند ؟ فرمود : خداوند بندگان خود را مخير ساخته و آنها را مهلت داده تا وقتى كه توبه كنند و بسوى او باز گردند .

راوى گويد : گفتم : آيا خداوند بندگان را به كارهايى كه از طاقت آنها خارج است تكليف مى كند ؟

حضرت فرمود : پروردگار چگونه اين عمل را خواهد كرد در صورتى كه خود فرموده است : « وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » خداوند به بندگان خود هرگز ظلم نمى كند .

بعد حضرت فرمود : پدرم از پدرش روايت مى كرد كه مى گفت : هركس گمان كند كه پروردگار بندگانش را به معاصى مجبور مى كند ، و يا آنها را به كارهايى كه از طاقت آنها بيرون است تكليف مى كند از ذبيحه او نخوريد ، و شهادت او را نپذيريد ، و پشت سر او نماز نگذاريد ، و او را از زكات چيزى ندهيد .

ص: 137

شيئاً (1) .

[15]وبهذا الإسناد عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال :سألت محمّد بن علي الرضا عليه السلام عن قوله عزّ وجلّ : « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » (2) .

قال : يقول اللّه عزّ وجلّ : بعداً لك من خير الدنيا بعداً وبعداً لك من خير الآخرة (3) .

[16]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رحمه الله قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام ، عن إبراهيم ابن أبي محمود قال : قال علي بن موسى الرضا عليهماالسلام في قول اللّه عزّوجلّ : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » (4) يعني مشرقة تنتظر ثواب ربّها (5) .

[17]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه ، عن يحيى بن سالم ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال:لمّا نزلت: «وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ» (6) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : هي اُذُنك يا علي (7) .

[18]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد ، عن

ص: 138


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/113 .
2- .القيامة/34 و35 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/59 .
4- .القيامة/22 و23 .
5- .الحاقّة، 12.
6- .الكافي 1/423 .
7- .الجنّ/16 .

[15]عبدالعظيم حسنى گفت :از حضرت جواد عليه السلام از تفسير آيه شريفه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » پرسيدم .

فرمود:خداوند مى فرمايد : دور باشى از خير دنيا و دور باشى از خير آخرت.

[16]ابراهيم بن ابى محمود گويد :حضرت رضا عليه السلام در تفسير آيه شريفه « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » مى فرمود : يعنى چهره ها در آن روز شاداب و روشن هستند ، و در انتظار ثواب و رحمت پروردگار مى باشند .

[17]يحيى بن سالم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود :هنگامى كه آيه شريفه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » نازل گرديد حضرت رسول صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : مقصود از «اذن واعيه» گوش شما مى باشد .

ص: 139

يونس بن يعقوب ، عمّن ذكره عن أبي جعفر عليه السلام في قول اللّه عزّ وجلّ : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (1) يقول : لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي ولاية علي بن أبي طالب والأوصياء عليهم السلام (2) .

[19]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد ، عن يونس بن يعقوب ، عمّن ذكره ، عن أبي جعفر عليه السلام في قوله تعالى : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (3) قال : يعني لو استقاموا على ولاية علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين والأوصياء من ولده عليهم السلام وقبلوا طاعتهم في أمرهم ونهيهم لأسقيناهم ماء غدقا ، يقول : لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي الإيمان بولاية علي والأوصياء (4) .

[20]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن ابن أبي عمير قال :أخبرني أسباط بيّاع الزطي قال : كنت عند أبي عبداللّه عليه السلام فسأله رجل عن قول اللّه عزّ وجلّ : « إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ » (5) .

قال : فقال : نحن المتوسّمون والسبيل فينا مقيم (6) .

[21]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد العجلي ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبي جعفر عليه السلام في قول اللّه عزّ وجلّ : « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » (7) يعني الأوصياء كلّهم (8) .

ص: 140


1- .الجنّ / 16 .
2- .الجنّ / 16 .
3- .الجنّ / 16 .
4- .الكافي 1/220 باب «إنّ الطريقة التي حثّ على الإستقامة عليها ولاية علي عليه السلام » .
5- .الحجر/75 و76 .
6- .الكافي 1/218 .
7- .القمر/42 .
8- .الكافي 1/207 .

[18]حضرت باقر عليه السلام درباره آيه شريفه « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » فرمود :ما دل اين افراد را از ايمان پر خواهيم كرد و مقصود از «طريقه» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب و اوصياء او عليهم السلام است .

[19]حضرت باقر عليه السلام درباره آيه شريفه « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » فرمود :اگر مردم در ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياء از فرزندان او مستقيم و پابرجا باشند ، و از اوامر آنان اطاعت كنند ، و نهى آنها را بپذيررند ، ما اين گونه افراد را از آب گوارا سيراب خواهيم كرد ، و همچنين مى فرمود : ما دل اين اشخاص را از ايمان پر خواهيم نمود ، و مقصود از «طريقه» در اين آيه مباركه ايمان به ولايت على بن ابى طالب و اوصياء ايشان عليهم السلام مى باشد .

[20]اسباط گويد :در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم مردى از وى درباره آيه شريفه « إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ » سؤال مى كرد . راوى گفت : حضرت در جواب او فرمودند : مقصود از «متوسمين» ما هستيم و «سبيل مقيم» هم راهى است كه ما وى را بپا داشته ايم يعنى بايد مردم از طريق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند .

[21]امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزّ وجل :«همه آيات ما را تكذيب كردند» فرمود : مقصود از آيات ، اوصياء هستند .

ص: 141

[22]وبهذا الإسناد ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن الفضيل ، عن أبي حمزة ، عن أبي جعفر عليه السلام قال :نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا : « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً * إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً » (1) .

ثمّ قال : « يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ (في ولاية علي) فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا (بولاية علي) فَإِنَّ للّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ » (2)(3) .

[23]أحمد ، عن عبدالعظيم ، عن محمّد بن الفضيل ، عن أبي حمزة ، عن أبيجعفر عليه السلام قال :نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا : « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ (بولاية علي) إِلاَّ كُفُوراً » (4) .

قال : ونزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا : « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ (في ولاية علي) فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ (آل محمّد) نَاراً » (5)(6) .

[24]أحمد ، عن عبدالعظيم ، عن هشام بن الحكم ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال : « هَذا صِرَاطُ عَليٍّ مُسْتَقِيمٌ » (7)(8) .

ص: 142


1- .النساء/168 و169 .
2- .النساء/170 .
3- .الكافي 1/424 .
4- .الإسراء/89 .
5- .الكهف/29 .
6- .الكافي 1/424 .
7- .الحجر/41 .
8- .الكافي 1/424 . يعنى باضافة الصراط إلى على بكسر اللام والمعروف فتحها.

[22]امام باقر عليه السلام فرمود :جبرئيل عليه السلام اين آيه را اينگونه نازل كرد : «همانا كسانى كه (نسبت به حقّ آل محمّد) ستم كردند ، خداوند نمى آمرزدشان و به راهى هدايتشان نكند ، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند ، و اين براى خدا آسان است» .

سپس فرمايد : «اى مردم ! پيغمبر از جانب پروردگارتان ، به حق به سوى شما آمده (درباره ولايت على) ايمان آوريد كه مايه خير شماست ، و اگر كافر شويد (به ولايت على) آنچه در آسمان و زمين است متعلق به خداست» .

[23]امام باقر عليه السلام فرمود :جبرئيل اين آيه را اينگونه نازل كرد : «بيشتر مردم (نسبت به ولايت على) جز ناسپاسى نخواستند» .

و فرمود : جبرئيل عليه السلام اين آيه را اينگونه نازل كرد : «بگو اين حق از پروردگار شماست (درباره ولايت على) هركه خواهد ايمان آورد و هركه خواهد منكر شود ، ما براى ستمگران (به آل محمّد) آتشى آماده كرده ايم» .

[24]امام صادق عليه السلام فرمود :«اين راه على است كه مستقيم است» .

ص: 143

[25]عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال :حدّثني أبو جعفر صلوات اللّه عليه قال : سمعت أبي يقول : سمعت أبي موسى بن جعفر عليهم السلام يقول : دخل عمرو بن عبيد على أبي عبداللّه عليه السلام ، فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية : « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » (1) ثمّ أمسك .

فقال له أبو عبداللّه عليه السلام : ما أسكتك ؟

قال : اُحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه عزّ وجلّ .

فقال : نعم يا عمرو ! أكبر الكبائر الإشراك باللّه ، يقول اللّه : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ » (2) .

وبعده الأياس من روح اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ » (3) .

ثمّ الأمن لمكر اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ » (4) .

ومنها عقوق الوالدين ؛ لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّاراً شقيّاً (5) .

وقتل النفس التي حرّم اللّه إلاّ بالحقّ ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « فَجَزَاؤُه

ص: 144


1- .الشورى/37 .
2- .المائدة/72 .
3- .يوسف/87 .
4- .الأعراف/99 .
5- .في آية 32 من سورة مريم .

[25]عبدالعظيم حسنى گفت :حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام فرمود : از پدرم شنيدم كه مى فرمود : از پدر خود موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد ، پس از سلام در محضر آن بزرگوار نشست و آيه شريفه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » را قرائت نموده و پس از خواندن آيه سكوت كرد .

حضرت فرمود : چرا سكوت كردى ؟

عرض كرد : ميل دارم گناهان كبيره را در قرآن بشناسم .

امام صادق در اين هنگام گناهان كبيره را براى او تشريح كرده و فرمودند : بزرگترين گناهان شرك به خداست ، خداوند مى فرمايد : «هركس براى خدا شريكى قائل شود پروردگار بهشت را بر او حرام خواهد ساخت» .

از گناهان كبيره نوميدى از رحمت خداوند است ؛ زيراكه فرموده : «از رحمت پروردگار نوميد نمى گردند مگر كافران» .

از گناهان كبيره راحت بودن از مكر خدا است، يعنى انسان به عذاب و غضب خداوند اعتنا نكند و با كمال آسايش به معصيت و نافرمانى پروردگار خود را مشغول سازد ؛ زيرا خداوند مى فرمايد : «از عذاب و مكر پروردگار ايمن نخواهند بود مگر گروه زيانكاران» .

از جمله معاصى كبيره نافرمانى پدر و مادر است ، خداوند سبحان كسانى را كه از فرمان پدر و مادر سرپيچى نمايند آنها را بدبخت و ستمگر معرفى فرموده است .

از گناهان بزرگ كشتن كسى كه خداوند ريختن خون وى را حرام نموده است ، مگر اشخاصى كه بدستور حكام شرع حكم قتل آنها صادر شده باشد ، پروردگار مى فرمايد : «جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخ است و او همواره در آنجا معذّب خواهد بود» .

ص: 145

جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ... » (1) إلى آخر الآية .

وقذف المحصنة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (2) .

وأكل مال اليتيم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً » (3) .

والفرار من الزحف ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (4) .

وأكل الربا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ » (5) .

والسحر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ » (6) .

والزنا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً » (7) .

ص: 146


1- .النساء/93 .
2- .النور/23 .
3- .النساء/10 .
4- .الأنفال/16 .
5- .البقرة/275 .
6- .البقرة/102 .
7- .الفرقان/68 _ 69 .

از معاصى كبيره نسبت دادن زنا به زن مسلمان و مرد مسلمان است ، و بطور كلى نسبت دادن هر عمل زشت و فعل حرامى به مسلمانان از گناهان بزرگ است ، خداوند در قرآن فرموده : «اين اشخاص كه مسلمين را به اعمال زشت نسبت مى دهند در دنيا و آخرت از رحمت و آمرزش پروردگار دور هستند ، و براى آنان عذاب بزرگى آماده است» .

از گناهان بزرگ خوردن مال ايتام و تصرف غير مشروع در اموال آنان است ، خداوند مى فرمايد : «كسانى كه مال ايتام را مى خورند مانند اين است كه آتش مى خورند و زود است كه به آتش دوزخ بپيوندند» .

از معصيتهاى بزرگ فرار نمودن از جهاد و دورى از اجتماع مسلمين در جنگ با كفار است ، خداوند مى فرمايد : «هركس از مسلمانان در روز جهاد با دشمن فرار كند و پشت به جنگ نمايد مشمول غضب خداوند شده و در جهنّم منزل خواهد كرد ، مگر اشخاصى كه از جبهه برگردند و خود را براى حمله بعدى آماده نمايند ، يا سربازانى كه از عده اى فرار كرده و به دسته ديگرى از مجاهدين متصل شوند» .

از گناهان كبيره خوردن ربا و گرفتن نزول و بهره است ، خداوند فرمايد : «كسانى كه ربا مى خورند، روز قيامت بپا نخيزند مگر مانند آنكس كه شيطان او را آسيب رسانيده و ديوانه شده باشد» .

از معاصى كبير سحر و جادويى است ، خداوند فرموده : همانا دانستند آن كس كه سحر و جادويى را بخرد و فراگيرد ، براى او در آخرت بهره و نصيبى نخواهد بود» .

از گناهان بزرگ زنا كردن و زنا دادن است ، پروردگار فرموده : «هركس مرتكب اين كار زشت گردد، به گناه و حرام خواهد پيوست ، و بر مرتكب اين فعل شنيع روز قيامت عذاب دو چندان خواهد بود و در آتش دوزخ به خوارى و سرافكندگى جاودان خواهد ماند» .

ص: 147

واليمين الغموس الفاجرة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ » (1) .

والغلول ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » (2) .

ومنع الزكاة المفروضة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ » (3) .

وشهادة الزور وكتمان الشهادة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ » (4) .

وشرب الخمر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان .

وترك الصلاة متعمّداً أو شيئاً ممّا فرض اللّه ؛ لأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : من ترك الصلاة متعمّداً فقد برء من ذمّة اللّه وذمّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

ونقض العهد وقطيعة الرحم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (5) .

قال : فخرج عمرو وله صراخ من بكائه وهو يقول : هلك من قال برأيه ونازعكم في الفضل والعلم (6) .

[26]حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادى

ص: 148


1- .آل عمران/77 .
2- .آل عمران/161 .
3- .التوبة/35 .
4- .البقرة/283 .
5- .الرعد/25 .
6- .الكافي 2/285 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/257 ؛ علل الشرائع 2/391 .

از معاصى كبيره دروغى است كه صاحبش را در زشتى و بدكارى فروبرد ، خداوند فرموده : «كسانى كه به عهد خدا و سوگند، بهاى اندكى را مى خرند» يعنى با قسم دروغ منافع خود را در نظر مى گيرند «اين مردم در آخرت بهره و فايده اى نخواهند داشت» .

از گناهان بزرگ خيانت در امانت و اموال مسلمين است ، خداوند مى فرمايد : «هركس خيانت بورزد و اموال مردم را كه در نزد وى امانت نهاده شده حيف و ميل نمايد ، با همان خيانت و كار زشتى كه انجام داده در محضر پروردگار حاضر خواهد گرديد» .

از معاصى كبيره ندادن زكات واجب است ، خداوند فرمايد : «بوسيله پولهاى اندوخته كه حقوق واجبه آنها داده نشده باشد ، صورت ها و پهلوها و پشت هاى آنها داغ خواهد شد».

از معاصى كبيره گواهى دادن به دروغ و يا تزوير و مخفى داشتن شهادت است در هنگامى كه به آن احتياج پيدا شود ، خداوند مى فرمايد : «هركس در وقت احتياج به شهادت گواهى ندهد اين شخص دلش آسوده و معصيت كار است» .

از گناهان كبيره نوشيدن شراب و استعمال مسكرات است ؛ زيرا خداوند از خوردن شراب نهى فرموده ، هم چنان كه از پرستش بتان جلوگيرى نموده است .

از معاصى بزرگ ترك نماز از روى قصد و عمد است ، و يا هر عملى را كه خداوند واجب نموده ترك شود ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هركس نماز رااز روى قصد و عمد ترك نمايد از ذمّه پروردگار و پيغمبرش بيرون خواهد شد .

از گناهان بزرگ پيمان شكنى و قطع رحم است ، خداوند فرمايد : «اين دسته از مردمان كه گرفتار اين صفت مذموم شوند ، مشمول لعنت خداوند خواهند شد و براى آنان عاقبت بدى خواهد بود» .

حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود : در اين هنگام عمرو بن عبيد از محضر حضرت صادق عليه السلام بيرون شد ، در حاليكه گريه اش بلند شده بود و مى گفت : هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت ، و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد .

ص: 149

قال : حدّثنا أحمد بن محمّد قال : حدّثني عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني عن محمّد بن علي عليهماالسلام قال : سمعت أبي يقول : سمعت جعفر بن محمّد عليه السلام يقول : قذف المحصنات من الكبائر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (1)(2) .

[27]عن عبدالعظيم الحسني رضى الله عنه قال :قلت لمحمّد بن علي بن موسى عليهم السلام : يا مولاي ! إنّي لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمّد الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً .

فقال عليه السلام : مامنّا إلاّ قائم بأمر اللّه ، وهاد إلى دين اللّه ، ولكن القائم الذي يطهّر اللّه به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ الأرض قسطاً وعدلاً هو الذي يخفى على النّاس ولادته ، ويغيب عنهم شخصه ، ويحرم عليهم تسميته ، وهو سميُّ رسول اللّه وكنيّه ، وهو الذي تطوى له الأرض ويذلّ له كلّ صعب ، يجتمع إليه من أصحابه عدّة أهل بدر : ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً من أقاصي الأرض وذلك قول اللّه : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » (3) فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر اللّه أمره ، فإذا كمل له العقد وهو : عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللّه ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى عزّ وجلّ .

قال عبدالعظيم : فقلت له : يا سيّدي ! فكيف يعلم أنّ اللّه قد رضي ؟

ص: 150


1- .النور/23 .
2- .علل الشرائع 2/480 .
3- .البقرة/148 .

[26] عبدالعظيم حسنى گويد :از حضرت ابو جعفر جواد شنيدم مى فرمود : پدرم از پدرش نقل مى كرد از پدرم حضرت صادق عليه السلام كه فرمود : نسبت دادن فحشاء به زنان پارسا از گناه بزرگ است ، براى اينكه پروردگار در قرآن فرمود: «اين اشخاص كه زنان را به كارهاى زشت متهم مى كنند در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و در عذاب سخت و دردناكى گرفتار خواهند گرديد» .

[27]عبدالعظيم حسنى گفت :به حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم كه آن «قائم» كه زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد از خاندان حضرت رسول اللّه ، شما باشى .

حضرت فرمود : اى ابوالقاسم ! ما اهل بيت همه قائم به امر خداونديم و راهنماى دين او هستيم ، ليكن آن قائم كه خداوند بوسيله او جهان را از كفر و آلودگى و ظلم و جنايت پاك خواهد كرد ، و جهان را پر از عدل و داد مى نمايد ، كسى است كه ولادت او از انظار مخفى مى ماند و شخص او از مردم پنهان مى شود ، و بردن نام او بر مردم حرام مى گردد ، آن حضرت با پيغمبر هم نام و كنيه است ، وى آن شخصى است كه زمين از براى او ، درهم پيچيده مى گردد و هر دشوارى برايش آسان مى شود ، ياران وى كه به اندازه اصحاب بدر هستند در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مى شوند ، و تفسير آيه شريفه « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » در هر جايى كه باشيد خداوند همه شما را جمع مى كند و پروردگار به همه چيز توانا است ناظر به اين معنا است ، هرگاه اين عده كه از اهل اخلاص اند اجتماع كنند ، خداوند امر او را اظهار خواهد نمود ، وقتى كه لشگريان آن حضرت كه ده هزار نفرند به هم پيوندند در اين هنگام به فرمان و اذن پروردگار ظهور خواهد نمود ، و دشمنان خداوند را خواهد كشت تا از وى راضى گردد .

عبدالعظيم حسنى گويد : عرض كردم : آن بزرگوار از كجا مى داند كه خدا از وى راضى شده است ؟

ص: 151

قال : يلقى في قلبه الرحمة ، فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقهما (1) .

[28]وعنه (2) قال :وعنه (3) قال : أخبرنا الحسين بن عبيداللّه ، عن علي بن محمّد بن محمّد العلوي قال : حدّثني محمّد بن موسى الرقي قال : حدّثنا علي بن محمّد بن أبي القاسم ، عن أحمد ابن أبي عبداللّه البرقي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن أبيه ، عن أبان مولى زيد بن علي ، عن عاصم بن بهدلة ، عن شريح القاضي قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام لأصحابه يوماً وهو يعظهم : ترصّدوا مواعيد الآجال وباشروها بمحاسن الأعمال ، ولا تركنوا إلى ذخائر الأموال فتخلّيكم خدائع الآمال ، إنّ الدنيا خدّاعة صرّاعة ، مكّارة غزّارة سحّارة ، أنهارها لامعة ، وثمراتها يانعة ، ظاهرها سرور ، وباطنها غرور ، تأكلكم بأضراس المنايا ، وتبيركم بأتلاف الرزايا ، لهم بها أولاد الموت ، وآثروا زينتها فطلبوا رتبتها ، جهل الرجل ومن ذلك الرجل المولع بلذّاتها ، والساكن إلى فرحتها ، والآمن لغدرتها ! درّات عليكم بصروفها ، ورمتكم بسهام حتوفها ، فهي تنزع أرواحكم نزعاً ، وأنتم تجمعون لها جمعاً ، للموت تولدون ، وإلى القبور تنقلون ، وعلى التراب تنومون ، وإلى الدود تسلمون ، وإلى الحساب تبعثون .

يا ذا الحيل والآراء والفقه والأنباء ! اُذكروا مصارع الآباء ، فكأنّكم بالنفوس قد سلبت ، وبالأبدان قد عريت ، وبالمواريث قد قسمت ، فتصير _ يا ذا الدلال والهيئة والجمال _ إلى منزلة شعثاء ، ومحلّة غبراء ، فتنوم على خدّك في لحدك ، في منزل قلّ زوّاره ، وملّ عمّاله ، حتّى تشقّ عن القبور

ص: 152


1- .كمال الدين 1/36 ؛ الاحتجاج 2/249 .
2- .عن شريح القاضي .
3- .الأمالي للطوسي 652 .

فرمود : در دل وى رحمت و عاطفه اى پيدا مى شود كه حاكى از رضايت خداوند است ، و هرگاه داخل مدينه شود لات وعزّى را از قبر بيرون مى كند و مى سوزاند .

[28]شريح قاضى گويد :اميرالمؤمنين روزى به اصحاب و ياران خود در ضمن موعظه فرمود : مراقب وعده هاى مرگ باشيد ، و به كارهاى نيك مباشرت كنيد ، و به اندوختن ثروت و ذخاير اموال ميل نكنيد كه شما را به مكر و فريب و آرزوهاى دور و دراز تسليم مى كند ، همانا دنيا بسيار فريبكار ، حيله گر ، گول زن و جادوگر است و پشت آدمى را به خاك مى رساند ، دنيا در ظاهر زيبندگى و درخشندگى دارد و طالبين خود را چون سرابى مى فريبد ، دنيا در ظاهر موجب خوشحالى و در باطن داراى مكر و حيله است و با دندانهاى مرگ شما را خواهد خورد . آدميان در دنيا فرزندان مرگ هستند ، ليكن باز آنها زينت دنيا را اختيار كردند ، و جاه و مقام آن را برگزيدند ، مرد طالب دنياى فانى نادان است ، مردى كه به لذت هاى دنياى فانى حريص و به خوشيهاى آن دلبسته دارد و از مكر و فريب اين جهان آسوده است ، اين دنيا همواره در حال تغيير و تبدّل است ، روزى گرفتاريهاى او شما را احاطه خواهد كرد ، و باتيرهاى مرگ پيكرهاى شما را هدف قرار خواهد داد ، اين جهان جانهاى شما را قبض مى كند ولى شما براى دنيا ثروت و اموال جمع مى كنيد ؟ شما براى مردن متولد مى شويد ، و به قبرها منتقل مى گرديد و روى خاكها مى خوابيد ، و به مار و مور تسليم مى شويد ، و براى حساب تسليم عدالت پرودگار خواهيد شد .

اى صاحبان حيله ها و انديشه ها ! اى اصحاب عقلها و خردها ! از خوابگاه پدران خود يادى كنيد، در اين هنگام اشخاصى را خواهى ديد برهنه و بدنهايى كه عريان گرديده و ثروت و اموال آنان در بين ورّاث تقسيم شده است . اى صاحب وقار كه هماره به هيكل زيبايت متوجه بودى ! اكنون به منزلى قدم مى گذارى كه پر از گرد و غبار و سنگ و كلوخ است ، در اين جا با چهره خود به روى خاك خواهى خفت ، در حالى كه اين منزل زائرش كم است و كمتر كسى از شما ديدن مى كند . تا آن وقت كه قبرت از هم بشكافد

ص: 153

وتبعث إلى النشور ، فإن ختم لك بالسعادة صرت إلى الحبور ، وأنت ملك مطاع ، وآمن لايراع ، يطوف عليكم ولدان كأنّهم الجمان بكأس من معين بيضاء لذّة للشاربين ، أهل الجنّة فيها يتنعّمون ، وأهل النّار فيها يعذَّبون ، هؤلاء في السندس والحرير يتبخترون ، وهؤلاء في الجحيم والسعير يتقلّبون ، هؤلاء تحشى جماجمهم بمسك الجنان ، وهؤلاء يضربون بمقامع النيران ، هؤلاء يعانقون الحور في الحجال ، وهؤلاء يطوقون أطواقاً في النار بالأغلال ، في قلبه فزع قد أعيى الأطبّاء وبه داء لايقبل الدواء .

يا من يُسلَم إلى الدود ويُهدى إليه ! اعتبر بما تسمع وترى ، وقل لعينيك تجفو لذّة الكرى ، وتفيض من الدموع بعد الدموع تترى ، بيتك القبر بيت الأهوال والبلى ، وغايتك الموت ، يا قليل الحياء ! إسمع يا ذا الغفلة والتصيف ، من ذي الوعظ والتعريف ، جعل يوم الحشر يوم العرض والسؤال ، والحباء والنكال ، يوم تقلَّب إليه أعمال الأنام ، وتحصى فيه جميع الآثام ، يوم تذوب من النفوس أحداق عيونها ، وتضع الحوامل ما في بطونها ، ويفرق بين كلّ نفس وحبيبها ، ويحار في تلك الأهوال عقل لبيبها ، إذ تنكرت الأرض بعد حسن عمارتها ، وتبدّلت بالخلق بعد أنيق زهرتها .

أخرجت من معادن الغيب أثقالها ، ونفضت إلى اللّه أحمالها ، يوم لاينفع الجدّ إذ عاينوا الهول الشديد فاستكانوا ، وعرف المجرمون بسيماهم فاستبانوا ، فانشقّت القبور بعد طول انطباقها ، واستسلمت النفوس إلى اللّه بأسبابها .

كشف عن الآخرة غطاؤها ، وظهر للخلق أنباؤها ، فدكّت الأرض دكّاً دكّاً ، ومدّت لأمر يراد بها مدّاً مدّاً ، واشتدّالمثارون إلى اللّه شدّاً شدّاً ،

ص: 154

و براى حشر و نشر مبعوث گردى ، اگر زندگى تو به سعادت پايان يافته باشد به خوشوقتى و شادكامى خواهى رسيد در حالى كه پادشاه و فرمان روايى مى گردى و در امن و آسايش قرار مى گيرى كه در او خوف و خشيت و بيم و هراسى به تو نخواهد رسيد ، براى خدمت گزارى شما جوانانى گمارده شده اند كه گويا درّ و مرواريدند ، در دست آنها ظرفهايى نهاده شده كه از آب خوشگوار و شيرين پر شده و بهشتيان را سيراب مى كنند ، مردمان بهشت در آن جا همواره در نعمت هستند ، و دوزخيان همواره در دوزخ معذَّب مى باشند . بهشتيان در لباسهاى فاخر و زيبا بخود مى بالند ، و دوزخيان از حرارت آتش جهنّم در خود مى پيچند ، آنان در بهشت به مشك و عنبر خوشبو مى شوند ، اينان در دوزخ با گرزهاى آتشين مضروب مى گردند ، آنها با حورالعين هم آغوش مى باشند ، اينها در آتش با غل و زنجيرها بسته شده اند ، اينك در دل من دردى است كه اطباء از معالجه آن حيران و عاجزند ، و در او دردى است كه دواپذير نيست .

اى كسى كه به مار و مور تسليم و هديه مى شوى ! از آنچه شنيده و ديده اى پند گير ، به ديدگانت بگو از لذّت خواب درگذرند و همواره اشك بريزند ، منزلگاه تو سرانجام قبر است منزلى كه در آن بيم و خوف و هول و هراس و پوسيدگى است ، پايان زندگى تو مرگ است و تو ا ندك شرمى از اعمال و افعالت ندارى . اى كسى كه در غفلت و گمراهى فرو رفته اى ! از واعظ ناصح كه طرق خير و سعادت را به شما مى فهماند بشنو ، روز قيامت هنگام عرض اعمال و سؤال از افعال و اقوال بندگان است ، آن روز موقع شرمندگى از كارهاى ناشايست و روز سرافكندگى است ، روزى كه اعمال بندگان در او زير و رو مى گردند و تمام گناهان بشمارش مى آيند ، روزى كه از فرط گرمى و حرارت چشمها آب مى شوند ، و زنان باردار از خوف و هراس سقط اولاد مى نمايند ، در اين روز بين دوستان جدايى خواهد افتاد و از هيبت و عظمت آن روز عقل خردمندان سرگردان خواهد شد ، زمين پس از آبادانى به حالت خرابى خواهد گرائيد و نزهت و خرّمى آن به خارستانى تبديل خواهد گرديد . روز قيامت زمين از معادن غيب گوهرهاى گرانبهاى خود را خارج خواهد ساخت و آنچه را كه در بر دارد بسوى پروردگار حمل خواهد كرد ، گناهكاران با قيافه هايى كه دارند شناخته مى گردند ، سيماى آنان مجرم بودن آنها را مى فهماند ، روز قيامت قبرها پس از مدتى كه به هم آمده بود از هم باز مى گردد ، و مردمان با اعمال خود به محكمه عدل پروردگار حاضر خواهند گرديد .

ص: 155

وتزاحفت الخلائق إلى المحشر زحفاً زحفاً ، وردّ المجرمون على الأعقاب ردّاً ردّاً .

وجدّ الأمر _ ويحك يا إنسان _ جدّاً جدّاً ، وقربوا للحساب فرداً فرداً ، وجاء ربّك والملك صفّاً صفّاً ، يسألهم عمّا عملوا حرفاً حرفاً ، فجيء بهم عراة الأبدان ، خشّعاً أبصارهم ، أمامهم الحساب ، ومن ورائهم جهنّم يسمعون زفيرها ، ويرون سعيرها .

فلم يجدوا ناصراً ولا وليّاً يجيرهم من الذلّ ، فهم يعدون سراعاً إلى مواقف الحشر ، يساقون سوقاً ، فالسماوات مطويّات بيمينه كطيّ السجلّ للكتب ، والعباد على الصراط وجلت قلوبهم ، يظنّون أنّهم لا يسلمون ، ولا يؤذن لهم فيتكلّمون ، ولا يقبل منهم فيعتذرون .

قد ختم على أفواهمم ، واستنطقت أيديهم وأرجلهم بما كانوا يعملون ، يا لها من ساعة ما أشجى مواقعها من القلوب حين ميِّز بين الفريقين ؛ فريق في الجنّة وفريق في السعير ، من مثل هذا فليهرب الهاربون ، إذا كانت الدار الآخرة لها يعمل العاملون (1)

[29]حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي قال :حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود ، عن أبيه قال : حدّثنا إبراهيم بن علي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن الحسن بن محبوب ، عن معاوية بن عمّار ، عن أبي عبداللّه عليه السلام في قول اللّه عزّ وجلّ : « ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ » (2) قال : هو الحفوف والشعث .

قال : ومن التفث أن تتكلّم في إحرامك بكلام قبيح فإذا دخلت مكّة فطفت

ص: 156


1- .الأمالي للطوسي 652
2- .الحج/29 .

روز قيامت زمين از معادن غيب گوهرهاى گرانبهاى خود را خارج خواهد ساخت و آنچه را كه در بر دارد بسوى پروردگار حمل خواهد كرد ، گناهكاران با قيافه هايى كه دارند شناخته مى گردند ، سيماى آنان مجرم بودن آنها را مى فهماند ، روز قيامت قبرها پس از مدتى كه به هم آمده بود از هم باز مى گردد ، و مردمان با اعمال خود به محكمه عدل پروردگار حاضر خواهند گرديد .

در اين موقع پرده از روى غيب برداشته شده و آخرت نمايان مى شود ، زمين را خواهى ديد كه از هم پاشيده و متلاشى گرديده و كوه هاى آن به هم فروريخته و پستى و بلندى آن از بين رفته و هموار گرديده .

اينان در اين روز براى خود يارى كننده و دوستى نمى بينند كه آنها را از اين ورطه هولناك برهاند ، و يا آنان را از اين ذلّت و خوارى نجات داده و پناه دهد ، اين مردم با شتاب و عجله بسوى عرصات قيامت رو مى آورند و عده اى نيز بدون اختيار بطرف محشر رانده مى شوند ، در اين هنگام آسمانها بدست قدرت پروردگار درهم پيچيده مى گردند مانند پيچيدن صحائف و اوراق كتب ، بندگان خداوند هنگام عبور بر صراط خائف و ترسان هستند و دلهاى آنان لرزان و مضطرب است ، آنان گمان مى كنند كه از اين راه جان سالم به در نخواهند برد ، و به اين اشخاص اذن سخن گفتن داده نخواهد شد و عذر آنها پذيرفته نخواهد گرديد .

به دهان اين گنه كاران مهر زده شده و قادر به سخن گفتن نيستند ، ليكن دستها و پاهاى آنها به گفتار آيند و اعمال ناشايسته ايشان را كه مرتكب شده اند بازگو نمايند ، واى از آن وقتى كه بين دو دسته _ گناهكاران و نيكوكاران _ جدايى افكنده شود ، اين ساعت بسيار سختى است و دلها در اين موقع در ناراحتى فوق العاده قرار مى گيرند ، نيكوكاران بسوى بهشت روند و بدكاران بطرف دوزخ رو آورند. اكنون از مانند اين عذابها و ناراحتيها كه براى انسان ياغى و طاغى مهيّا است بايد فرار كرد و براى منزل آخرت كه سرمنزل مقصود انسان است بايد كوشيد .

[29]معاوية بن عمّار روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام در تفسير و بيان آيه شريفه « ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ » فرمود :«تفث» نظافت كردن و ناخن گرفتن و موى سر را

ص: 157

بالبيت وتكلّمت بكلام طيّب كان ذلك كفّارته (1) .

[30]وعنه قال :أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا علي بن أحمد بن نصر البندنيجي بالرقّة قال : حدّثنا أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : حدّثنا أبو جعفر محمّد بن علي ، عن أبيه ، عن جدّه ، عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن علي عليهم السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : السنّة سنّتان : سنّة في فريضة ؛ الأخذ بها هدي وتركها ضلالة ، وسنّة في غير فريضة ؛ الأخذ بها فضيلة ، وتركها إلى غيرها خطيئة (2) .

[31]حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : سمعت أباالحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام يقول : معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، وأنّ في علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن في زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن (3) .

[32]أخبرنا محمّد بن محمّد قال :أخبرنا أبوالحسن علي بن خالد المراغي قال : حدّثنا أبو صالح محمّد بن فيض العجلي قال : حدّثنا أبي قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رضى الله عنه قال : حدّثنا أبو جعفر محمّد بن علي بن موسى قال : حدّثني أبي الرضا علي بن موسى قال : حدّثني أبي موسى بن جعفر بن محمّد قال : حدّثني أبي جعفر قال : حدّثني أبي محمّد بن علي قال : حدّثني أبي علي بن الحسين

ص: 158


1- .معاني الأخبار 339 .
2- .الأمالي للطوسي 589 .
3- .معاني الأخبار 139 باب معنى الرجيم .

تميز نمودن است .

فرمود : يكى از معانى «تفث» اين است كه در هنگام احرام سخنان زشتى را به زبان بياورى ، هرگاه داخل مكه شده و طواف خانه را بجا آوردى و سخنان پاكيزه بر زبان روان ساختى ، اين گفتار نيك كفاره كلمات زشت خواهد شد .

[30]حضرت ابو جعفر جواد از پدرش و او از آباء گرامش از خاتم النبيّين عليهم السلامروايت كرده كه آن بزرگوار فرمود : سنّت بر دو قسم است : سنّت اول در واجبات كه اتخاذ و عمل به آن سبب هدايت و ترك آن موجب گمراهى است ، سنّت دوم در غير واجبات است كه عمل به آنها موجب ثواب مى شود و ترك آنها ايجاد عقوبت و كيفر نمى كند .

[30]عبدالعظيم حسنى گفت :از حضرت ابوالحسن هادى عليه السلام شنيدم مى فرمود : مقصود از «رجيم» از رحمت و آمرزش دور شدن است ، و از درگاه خداوند رانده گرديدن ، و از منبع فيض طرد شدن ، هيچ مؤمنى او را بياد نمى آورد مگر با لعن و نفرت ، و از علم خداوند گذشته كه هرگاه ولى عصر ظهور نمايد همه مؤمنين زمان آن حضرت شيطان را سنگ باران خواهند كرد ، همان طور كه پيش از او با لعن و نفرين رانده شده بود .

[30]اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستادند ، در ضمن وصيّت هايى كه به من مى كرد فرمود :

ص: 159

قال : حدّثني أبي الحسين بن علي ، عن أبيه أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهم السلام قال : بعثني رسول اللّه صلى الله عليه و آله على اليمن فقال وهو يوصيني : يا علي ! ما حار من استخار ، ولا ندم من استشار .

يا علي ! عليك بالدلجة ؛ فإنّ الأرض تطوى بالليل ما لا تطوى بالنهار . يا علي ! اُغد على اسم اللّه ؛ فإنّ اللّه تعالى بارك لاُمّتي في بكورها (1) .

[33]محمّد بن علي بن الحسين قال :حدّثنا أبوالعبّاس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني رضى الله عنه قال : حدّثنا الحسن بن إسماعيل قال : حدّثنا سعيد بن محمّد بن القطان قال : حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن علي ابن الحسن بن زيد بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب قال : حدّثني عبداللّه بن محمّد بن جعفر ، عن أبيه عن جدّه أنّ محمّد بن علي باقر العلم عليه السلام جمع ولده وفيهم عمّهم زيد ابن علي ، ثمّ أخرج كتاباً إليهم بخطّ عليٍّ وإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله مكتوب فيه :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هذاكتاب من اللّه العزيز الحكيم إلى محمّد نوره وسفيره ، وحجابه ودليله ، نزل به الرّوح الأمين من عند ربّ العالمين .

عظّم يا محمّد أسمائي ، واشكر نعمائي ، ولا تجحد آلائي ، إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا ، قاصم الجبّارين ، ومذلّ الظالمين ، ومبير المتكبّرين ، وديّان يوم الدين ، إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا ، فمن رجا غير فضلي ، أو خاف غير عدلي عذّبته عذاباً لا اُعذّبه أحداً من العالمين ؛ فإيّاي فاعبد ، وعلَيَّ فتوكّل ، إنّي لم أبعث نبيّا

ص: 160


1- .الأمالي للطوسي 136 .

اى على ! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند ، و پشيمان نمى گردد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام دهد .

اى على ! به تاريكى شب توجه كن ؛ زيراكه زمين در شب بهم پيچيده مى شود به آن اندازه كه در روز درهم نمى رود .

اى على ! به نام خدا صبح كن ؛ زيرا خداوند براى امّت من در صبح ها بركت قرار داده است .

عبداللّه بن محمّد بن جعفر از پدرش و او از جدش روايت كرده كه حضرت باقر عليه السلام فرزندان خود را پيرامونش جمع نمود و در ميان آنها عمّ آن حضرت زيد بن على هم بودند ، پس از آن حضرت باقر عليه السلام كتابى را بيرون آورد كه به خط اميرالمؤمنين و املاء حضرت رسول عليهماالسلام بود ، و در آن كتاب مطالب ذيل نوشته شده بود :بسم اللّه الرحمن الرحيم اين كتابى است از خداوند توانا و درستكار بسوى محمّد كه نور او و سفير او و حجاب او و رهنماى اوست ، اين نامه را جبرئيل امين از نزد خداوند جهانيان فرود آورده .

اى محمّد ! نامهاى مرا بزرگ بشمار و از نعمتهاى من سپاسگزارى كن ، منم خدايى كه جز من معبودى نيست ، منهم شكننده پشت ستمگران و عزّت دهنده ستمديدگان ، و قاضى و حاكم روز رستاخيز .

منم خداوندى كه جز من معبودى نيست ، هركس غير از احسان من از ديگرى اميدوار باشد ، و يا غير از عدل من از ديگرى بترسد او را عذابى دهم كه احدى را مانند آن عذاب نكرده باشم ، اكنون مرا عبادت كنيد و بر من توكل نمائيد .

پيغمبرى را مبعوث نمى كنم مگر

ص: 161

فأكملت أيّامه وانقضت مدّته إلاّ جعلت له وصيّاً وإنّي فضّلتك على الأنبياء ، وفضّلت وصيّك على الأوصياء ، وأكرمتك بشبليك بعده وبسبطيك الحسن والحسين ، وجعلت حسناً معدن علمي بعد انقضاء مدّة أبيه ، وجعلت حسيناً خازن وحيي وأكرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة ، جعلت كلمتي التامّة معه والحجّة البالغة عنده ، بعترته اُثيب واُعاقب ، أوّلهم «عليّ» سيّد العابدين ، وزين أوليائي الماضين ، وابنه سميّ جدّه المحمود «محمّد» الباقر لعلمي والمعدن لحكمتي ، سيهلك المرتابون في «جعفر» الرادّ عليه كالرادّ علَيّ ، حقّ القول منّي لأكرمنّ مثوى جعفر ، ولاُسرّنّه في أشياعه وأنصاره وأوليائه ، وانتجبت بعده «موسى» فتنة عمياء حندس ؛ لأنّ خيط فرضي لا ينقطع ، وحجّتي لاتخفى ، وأنّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفى ، من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتي ، ومن غيّر آية من كتابي فقد افترى علَيّ ، ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدّة موسى ، عبدي وحبيبي ، وخيرتي في «عليّ» ووليّي وناصري ومن أضع عليه أعباء النبوّة ، وامتحنه بالاضطلاع بها ، يقتله عفريت متكبّر ، يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح إلى جنب شرّ خلقي . حقّ القول منّي لأسرّنّه «محمّد» ابنه ، وخليفته من بعده ووارث علمه ، فهو معدن علمي وموضع سرّي وحجّتي على خلقي ، لا يؤمن به عبد إلاّ جعلت الجنّة مثواه وشفّعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجبوا النّار ، وأختم بالسعادة لابنه «عليّ» وليّي وناصري ، والشاهد في خلقي ، وأميني على وحيي ، اُخرج منه الداعي إلى سبيلي ، والخازن لعلمي «الحسن» وأكمل ذلك بابنه «م ح م د» رحمة للعالمين ، عليه كمال موسى وبها عيسى وصبر أيّوب ، فيذلّ أوليائي في زمانه ، وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم ، فيقتلون ، ويحرقون

ص: 162

اينكه در هنگام انقضاى زمان او برايش وصيى قرار مى دهم ، و من تو را بر همه پيغمبران برترى دادم و وصيّت را نيز بر ساير اوصياء برگزيدم ، و تو را گرامى داشتم به دو فرزندت حسن و حسين كه دو شير بچه اند ، حسن را بعد از گذشتن زمان پدرش معدن علم خود قرار دادم ، و حسين را گنجور وحى خويش ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم ، و عاقبت كار او را به سعادت ختم نمودم ، او افضل شهداء و بلندترين مقام را در ميان آنها دارد ، كلمه تامه و حجّت بالغه خود را در نزد او گذاشتم ، بوسيله عترت او جزا مى دهم و عقاب مى كنم . اولين آن عترت «على» است كه پيشواى عبادت كنندگان و زينت دوستان گذشته ام هست ، و فرزندش «محمّد» كه همنام جدش مى باشد شكافنده علم و معدن حكمت من است ، زود است كه مردم درباره «جعفر» به شك افتند و هلاك گردند ، كسى كه وى را تكذيب كند گويا مرا تكذيب كرده است ، و من جايگاه جعفر را گرامى خواهم داشت ، و او را بوسيله شيعيان و دوستان و پيروانش خوشنود خواهم ساخت . پس از وى به «موسى» فتنه تاريك و ظلمانى نازل خواهد شد ، رشته تقديراتم بريده نمى شود و برهانم پنهان نمى ماند و دوستانم از جام پُرى سيراب مى گردند ، هركس يكى از آنها را انكار نمايد به نعمت من ناسپاسى كرده ، هركه آيه اى از كتاب مرا جا به جا كند بر من دروغ بسته ، واى بر مفترين و منكرين .

در اين هنگام كه زمان «موسى» منقضى شود ، بنده و دوست و برگزيده ام «على» كه ولى و يارى كننده من است خواهد آمد ، كسى كه سنگينيهاى نبوّت را بر دوش او مى گذارم و او را به قوّت و نيرو در حمل اعباء رسالت آزمايش مى كنم ، او را ديوى سركش و خودپرست خواهد كشت ، و در شهرى كه بناى آن بدست بنده صالح گذاشته شده در نزد بدترين مخلوقات من دفن خواهد گرديد . گفتارم ثابت است او را بوسيله فرزندش «محمّد» كه جانشين و وارث علم و دانش اوست مسرور خواهم ساخت ، او معدن علم و محلّ اسرار و بر مخلوقاتم حجّت است ، هيچ بنده اى به او ايمان نياورد مگر اينكه بهشت را جايگاه او قرار خواهم داد ، و او را در هفتاد نفر از خويشاوندانش كه آتش جهنّم بر آنها لازم شده باشد شفيع خواهم ساخت . فرزند او «على» را كه دوست و يارى كننده من است عاقبت كارش را به سعادت و خوشبختى پايان مى دهم و او را گواه در ميان مردمان و امين در وحى خود قرار خواهم داد و از وى دعوت كننده به طريقم و خازن علم خود «حسن» را بيرون خواهم كرد ، و او را به فرزندش «م ح م د» كه وسيله آمرزش براى جهانيان است تكميل خواهم نمود . در اين فرزند كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب نهفته است ، در زمان او دوستانم خوار

ص: 163

ويكونون خائفين ، مرعوبين وجلين ، تصبغ الأرض بدمائهم ، ويفشوا الويل والرنّة في نسائهم ، أولئك أوليائي حقّاً ، بهم أدفع كلَّ فتنة عمياء حندس ، وبهم أكشف الزلازل ، وأدفع الآصار والأغلال ، أولئك عليهم صلوات من ربّهم وأولئك هم المهتدون .

ثمّ قال في آخره : قال عبدالعظيم : العجب كلّ العجب لمحمّد بن جعفر وخروجه إذ سمع أباه عليه السلام يقول هكذا ويحكيه . ثمّ قال : هذا سرُّ اللّه ودينه ودين ملائكته ؛ فصنه إلاّ عن أهله وأوليائه (1) .

[34]الصدوق عن الدقاق ، عن الأسدي ، عن سهل ، عن عبدالعظيم الحسني قال :كتبت إلى أبي جعفر الثاني أسأله عن ذي الكفل ما اسمه ، وهل كان من المرسلين ؟

فكتب : بعث اللّه جلّ ذكره مائة ألف نبي وأربعة وعشرين ألف نبيّاً ، مرسلون ، منهم ثلاثمائة وثلاث عشر رجلاً ، وإنّ ذي الكفل منهم صلوات اللّه عليهم ، وكان بعد سليمان بن داود عليهماالسلام ، وكان يقضي بين الناس كما كان يقضي داود ، ولم يغضب إلاّ للّه عزّ وجلّ وكان اسمه «عويديا» وهو الذي ذكره اللّه تعالى جلّت عظمته في كتابه حيث قال : « وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيَارِ » (2)(3) .

[35]محمّد بن الحسن الطوسي قال :أخبرنا جماعة عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو

ص: 164


1- .كمال الدين ب28 ح3 .
2- .ص/48 .
3- .القصص، للراوندي، ص 213؛ بحار الأنوار 13/405 .

خواهند شد و سرهاى آنها را به يكديگر هديه خواهند داد همان طور كه سرهاى ترك و ديلم را به هم هديه مى دادند ، اينان كشته مى شوند و سوخته مى گردند ، آنان همواره ترسناك ، مرعوب و انديشه مند هستند ، زمين به خون اينها رنگين مى شود ، فرياد و ناله و بانك و شيون از زنان آنها بلند است ، و اينها از دوستان واقعى من هستند ، بوسيله اينها هر فتنه تاريك و ظلمانى را دفع خواهم ساخت ، و بخاطر اينها زلزله ها را برطرف مى كنم و سختى ها و ظلم ها را برمى دارم ، اين دسته از مردم مشمول رحمت خداوند بوده و صلوات او شامل حال آنها مى باشد و اينان هدايت شده هستند .

در پايان حديث عبدالعظيم فرمود : از محمّد بن جعفر تعجّب است پس از اينكه اين حديث را از پدرش شنيد و آن را از براى مردم بازگو كرد ، به گفتار او توجهى نكرد و خروج نمود ، اين از اسار پروردگار است ، او را از نااهلان نگهداريد .

[35]عبدالعظيم حسنى گويد :از حضرت جواد عليه السلام از نام «ذى الكفل» پرسيدم ، و هم چنين پرسيدم آيا ذوالكفل از مرسلين بوده است يا نه ؟

امام عليه السلام فرمود : خداوند صد و بيست و چهار هزار پيغمبر مبعوث كرد كه سيصد و سيزده نفر آنان از مرسلين بودند و ذى الكفل هم از اين پيغمبران بشمار مى رفت . حضرت ذى الكفل عليه السلام پس از حضرت سليمان بن داود عليهماالسلاممبعوث شد ، و مانند داود ميان مردم داورى و حكومت مى كرد ، و در اجراى فرمان پروردگار كوشش فوق العاده اى داشت ، جز در اجراى احكام و رضاى خداوند اظهار خشم و غضب نمى كرد ، و نام وى «عويديا» بود ، و مقصود از آيه شريفه در قرآن مجيد « وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيَارِ » همين ذى الكفل پيغمبر است .

ص: 165

أحمد عبداللّه ابن الحسين بن إبراهيم العلوي قال : حدّثنا أبي قال : حدّثني عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رضى الله عنه أنّ أباجعفر محمّد بن علي عليهماالسلام كتب هذه العوذة لابنه أبيالحسن عليه السلام وهو صبيّ في المهد كان يعوِّذه يوماً فيوماً : بسم اللّه الرحمن الرحيم لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم ، اللّهمّ ربّ الملائكة والروح والنبيّين والمرسلين ، وقاهر من في السماوات والأرضين ، وخالق كلّ شيء ومالكه ، كُفَّ عنّي بأس أعدائنا ومن أراد بنا سوءاً من الجنّ والإنس وأعم أبصارهم وقلوبهم واجعل بيننا وبينهم حجاباً وحرساً ومدفعاً إنّك ربّنا لا حول ولا قوّة لنا إلاّ باللّه عليه توكّلنا وإليه أنبنا وهو العزيز الحكيم . ربّنا عافنا من كلِّ سوء ومن شرِّ كلِّ دابّة أنت آخذ بناصيتها ومن شرِّ ما سكن في الليل والنّهار ومن كلّ سوء ومن شرّ كلّ ذي شرٍّ ، ربّ العالمين وإله المرسلين صلّ على محمّد وآله أجمعين وأوليائك وخصَّ محمّداً وآل بأتمّ ذلك ولا حول ولا قوَّة إلاّ باللّه العليّ العظيم . بسم اللّه وباللّه اُومن باللّه وباللّه أعوذ وباللّه أعتصم وباللّه أستجير وبعزّة اللّه ومنعته أمتنع من شياطين الإنس والجنّ ومن رجلهم وركضهم وعطفهم ورجعتهم وكيدهم وشرّهم وشرّ مايأتون به تحت اللّيل والنّهار من البعد والقرب ومن شرّ الغائب والحاضر والشاهد والزائر أحياءً وأمواتاً ، أعمى وبصيراً ، ومن شرّ العامّة والخاصّة ، ومن شرّ نفسي ووسوستها ، ومن شرّ الدياهش والحسّ واللّبس ومن عين الجنّ والإنس وبالإسم الذي اهتزَّ به عرش بلقيس .

اُعيذ ديني ونفسي وجميع ما تحوطه عنايتي من شرّ كلّ صورة وخيال أو

ص: 166

[35]عبدالعظيم حسنى روايت مى كند كه امام جواد عليه السلام اين حرز را براى فرزندش امام هادى عليه السلام كه هنوز در گهواره بود نوشته بودند و ايشان را يك روز در ميان بواسطه آن در امان نگاه مى داشتند .

بسم اللّه الرحمن الرحيم

لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم، اللّهمّ ربّ الملائكة والروح والنبيّين والمرسلين، و قاهر من في السماوات و الأرضين، و خالق كلّ شيء و مالكه، كُفَّ عنّي بأس أعدائنا و من أراد بنا سوءا من الجنّ والإنس و أعصم أبصارهم و قلوبهم واجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا إنّك ربّنا لا حول و لا قوّة لنا إلاّ باللّه عليه توكّلنا و إليه أنبنا و هو العزيز الحكيم.

ربّنا عافنا من كلِّ سوء و من شرِّ كلِّ دابّة أنت آخذ بناصيتها و من شرِّ ما سكن في الليل والنّهار و من كلّ سوء و من شرّ كلّ ذي شرٍّ، ربّ العالمين و إله المرسلين صلّى على محمّد و آله أجمعين و أوليائك و خصَّ محمّدا و آل بأتمّ ذلك و لا حول و لا قوَّة إلاّ باللّه العليّ العظيم.

بسم اللّه و باللّه أو من باللّه و باللّه أعوذ و باللّه أعتصم و باللّه أستجير و بعزّة اللّه و منعته أمتنع من شياطين الإنس والجنّ و من رجلهم و ركضهم و عطفهم و رجعتهم و كيدهم و شرّهم و شرّ ما يأتون به تحت اللّيل و النّهار من العبد والقرب و من شرّ الغائب والحاضر والشاهد و الزائر أحياءً و أمواتا، أعمى و بصيرا، و من شرّ العامّة و الخاصّة، و من شرّ نفسي و وسوستها، و من شرّ الدياهش و الحسّ واللّبس و من عين الجنّ و الإنس و بالإسم الذي اهتزَّ به عرش بلقيس.

اُعيد دينى و نفسي و جميع ما تحوطه عنايتي من شرّ كلّ صورة و خيال أو

ص: 167

بياض أو سواد ، أو تمثال أو معاهد أو غير معاهد ممّا سكن الهواء والسحاب والظلمات والنّور والظلّ والحرور والبرِّ والبحور والسهل والوعور والخراب والعمران والآكام والآجام والمغائض والكنائس والنواويس والفلوات والجبانات من الصادرين والواردين ممّن يبدو وباللّيل وينتشر بالنهار ، وبالعشيِّ والأبكار والغدوّ والآصال والمريبين والأسامرة والأفاترة والفراعنة والأبالسة ومن جنودهم وأزواجهم وعشائرهم وقبائلهم ، ومن همزهم ولمزهم ونفثهم ووقاعهم ، وأخذهم وسحرهم وضربهم وعبثهم ولمحهم واحتيالهم وأخلاقهم .

ومن شرّ كلّ ذي شرّ داخل أو خارج وعارض ومتعرِّض وساكن ومتحرّك وضربان وصداع وشقيقة واُمّ ملدم والحمّى المثلّثة والربع والغبَّ والنافضة والصالبة والداخلة والخارجة ومن شرّ كلّ دابّة أنت آخذ بناصيتها ، إنّ ربّي على صراط مستقيم ، وصلّى اللّه على محمّد وآل محمّد وسلّم كثيراً (1) .

أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال :حدّثنا أبو صالح محمّد بن صالح بن فيض العجلي الساوي قال : حدّثني أبي قال : حدّثني عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : حدّثنا محمّد بن علي الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عن محمّد بن علي أبي جعفر ، عن أبيه ، عن جدّه ، عن أبيه علي بن أبي طالب عليهم السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم النّاس بقدر عقولهم . قال : وقال النبي صلى الله عليه و آله : أمرني ربّي بمداراة النّاس ، كما أمرني بإقامة

ص: 168


1- .مصباح المتهجّد الجزء الثاني .

بياض أو سواد، أو تمثال أو معاهد أو غير معاهد ممّا سكن الهواء والسحاب والظلمات و النّور والظلّ والحرور و البرِّ والبحور و السهل و الوعور والخراب والعمران و الآكام و الآجام و المغائض والكنائس والنواويس والفلوات والجبانات من الصادرين والواردين ممّن يبدو و باللّيل و ينتشر بالنهار، و بالعشيِّ والأبكار والغدوّ والآصال والمريبين والأسامرة والأفاترة والفراعنة و الأبالسة و من جنودهم و أزواجهم و عشائرهم و قبائلهم، و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم، و أخذهم و سحرهم و ضربهم و عبثهم و لحمهم و احتيالهم و أخلاقهم.

و من شرّ كلّ ذي شرّ داخل أو خارج و عارض و متعرِّض و ساكن و متحرّك و ضربان و صداع و شقيقة و اُمّ ملدم و الحمّى المثلّثة والربع والغبَّ والنافضة والصالبه و الداخلة والخارجة و من شرّ كلّ دابّة أنت آخذ بناصيتها، إنّ ربّي على صراط مستقيم، و صلّى اللّه على محمّد و آل محمّد و سلّم كثيرا.

[36]حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود :ما جماعت پيغمبران مأموريم به اندازه فهم و شعور مردم سخن گوئيم . و نيز فرمود : خداوند مرا فرمان داده كه بامردم مدارا نمايم همانطور كه مرا به بپاداشتن واجبات مأمور نموده است .

ص: 169

الفرائض (1)

[37]بإسنادنا إلى أبي المفضّل محمّد بن عبداللّه الشيباني ، فيما رواه بإسناده إلى عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رحمه الله بالري ، قال :صلّى أبو جعفر محمّد بن علي الرضا عليهماالسلام صلاة المغرب في ليلة رآى فيها هلال شهر رمضان ، فلمّا فرغ من الصلاة ونوى الصيام رفع يديه فقال : اللّهمّ يا من يملك التدبير وهو على كلّ شيء قدير ، يا من يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور وتجنّ الضمير وهو اللطيف الخبير .

اللّهمّ اجعلنا ممّن نوى فعمل ، ولا تجعلنا ممّن شقي فكسل ، ولا ممّن هو على غير عمل يتّكل .

اللّهمّ صحّح أبداننا من العلل ، وأعنّا على ما افترضت علينا من العمل ، حتّى ينقضي عنّا شهرك هذا وقد أدّينا مفروضك فيه علينا .

اللّهمّ أعنّا على صيامه ، ووفقّنا لقيامه ، ونشّطنا فيه للصلاة ، ولا تحجبنا من القراءة ، وسهّل لنا فيه إيتاء الزكاة .

اللّهمّ لا تسلّط علينا وصباً ولا تعباً ، ولا سقماً ولا عطباً .

اللّهمّ ارزقنا الإفطار من رزقك الحلال .

اللّهمّ سهِّلْ لنا فيه ما قسمته من رزقك ، ويسّر ما قدّرته من أمرك ، واجعله حلالاً طيّباً نقيّاً من الآثام ، خالصاً من الآصار والأجرام .

اللّهمّ لا تطعمنا إلاّ طيّباً غير خبيث ولا حرام ، واجعل رزقنا لنا حلالاً لا يشوبه دنس ولا أسقام ، يا من علمه بالسرّ كعلمه بالأعلان ، يا متفضّلا

ص: 170


1- . الأمالي للطوسي 481 .

[37]عبدالعظيم حسنى روايت مى كند كه :امام جواد عليه السلام در شبى كه در آن هلال ماه رمضان را ديده بودند نماز مغربشان را خوانده ، پس از آن نيّت روزه نموده ، دستهاى خود را بالا بردند و چنين دعا كردند .

اللّهمّ يا من يملك التدبير و هو على كلّ شيء قدير، يا من يعلم خائنة الأعين و ما تخفي الصدور و تجنّ الضمير و هو اللطيف الخبير.

اللّهمّ اجعلنا ممّن نوى فعمل، و لا تجعلنا ممّن شقي فكسل، و لا ممّن هو على غير عمل يتّكل.

اللّهمّ صحّح أبداننا من العلل، و أعنّا على ما افترضت علينا من العمل، حتّى ينقضي عنّا شهرك هذا و قد أدّينا مفروضك فيه علينا.

اللّهمّ أعنّا صيامه، و وفقّنا لقيامه، و نشّطنا فيه للصلاة، و لا تحجبنا من القراءة، و سهّل لنا فيه إيتاء الزكاة.

اللّهمّ لا تسلّط علينا و صبا و لا تعبا، و لا سقما و لا عطبا.

اللّهمّ ارزقنا الإفطار من رزقك الحلال.

اللّهمّ سهِّلْ لنا فيه ما قسمته من رزقك، و يسّر ما قدّرته من أمرك، واجعله حلالاً طيّبا نقيّا من الآثام، خالصا من الآصار و الأجرام.

اللّهمّ لا تطعمنا إلاّ طيّبا غير خبيث و لا حرام، واجعل رزقنا لنا حلالاً لا يشوبه دنس و لا أسقام، يا من علمه بالسرّ كعلمه بالأعلان، يا متفضّلاً

ص: 171

على عباده بالإحسان ، يا من هو على كلّ شيء قدير ، وبكلّ شيء عليم خبير ، ألهمنا ذكرك ، وجنّبنا عسرك ، وأنلنا يسرك ، واهدنا للرشاد ، ووفّقنا للسداد ، واعصمنا من البلايا ، وصُنّا من الأوزار والخطايا ، يا من لا يغفر عظيم الذنوب غيره ، ولا يكشف السوء إلاّ هو ، يا أرحم الراحمين وأكرم الأكرمين ، صلّ على محمّد وأهل بيته الطيّبين ، واجعل صيامنا مقبولاً ، وبالبرّ والتقوى موصولاً ، وكذلك فاجعل سعينا مشكوراً ، وقيامنا مبروراً ، وقرآننا مرفوعاً ، ودعائنا مسموعاً ، واهدنا للحسنى ، وجنّبنا العسرى ، ويسّرنا لليسرى ، واعل لنا الدرجات ، ضاعف لنا الحسنات ، واقبل منّا الصوم والصلاة ، واسمع منّا الدعوات ، واغفر لنا الخطيئات ، وتجاوز عنّا السيّئات ، واجعلنا من العاملين الفائزين ، ولا تجعلنا من المغضوب عليهم ولا الضالّين ، حتّى ينقضي شهر رمضان عنّا وقد قبلت فيه صيامنا وقيامنا وزكّيت فيه أعمالنا ، وغفرت فيه ذنوبنا ، وأجزلت فيه من كلّ خير نصيبنا ، فإنّك الإله المجيب والربّ القريب ، وأنت بكلّ شيء محيط (1) .

[37]عبدالعظيم ، عن إبراهيم بن أبي محمود قال :قال الرضا عليه السلام : ثمانية أشياء لا يكون إلاّ بقضاء اللّه وقدر : النوم واليقظة ، والقوّة والضعف ، والصحّة والمرض ، والموت والحياة (2) .

[38]حدّثنا علي بن أحمد رحمه الله قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسنى ، عن علي بن محمّد بن على

ص: 172


1- . إقبال الأعمال 1/76 ؛ مستدرك الوسائل 7 / 444 .
2- .مستدرك الوسائل 3/614 .

على عباده بالإحسان، يا من هو على كلّ شيء قدير، و بكلّ شيء عليم خبير، ألهمنا ذكرك، وجنّبنا عسرك، و أنلنا يسرك، واهدنا للرشاد، و وفّقنا للسداد، واعصمنا من البلايا، و صُنّا من الأوزار و الخطايا، يا من لا يغفر عظيم الذنوب غيره، و لا يكشف السوء إلاّ هو، يا أرحم الراحمين و أكرم الأكرمين، صلّ على محمّد و أهل بيته الطيّبين، واجعل صيامنا مقبولاً، وبالبرّ والتقوى موصولاً، و كذلك فاجعل سعينا مشكورا، و قيامنا مبرورا، و قرآننا مرفوعا، و دعائنا مسموعا، واهدنا للحسنى، و جنّبنا العسرى، و يسّرنا لليسرى، واعل لنا الدرجات، ضاعف لنا الحسنات، واقبل منّا الصوم و الصلاة، واسمع منّا الدعوات، واغفر لنا الخطيئات، و تجاوز عنّا السيّئات، واجعلنا من العاملين الفائزين، و لا تجعلنا من المغضوب عليهم و لا الضالّين، حتّى ينقضي شهر رمضان عنّا وقد قبلت فيه صيامنا و قيامنا و زكّيت فيه أعمالنا، و غفرت فيه ذنوبنا، و أجزلت فيه من كلّ خير نصيبنا، فإنّك الإله المجيب والربّ القريب، و أنت بكلّ شيء محيط .

[37]ابراهيم بن ابى محمود گويد :حضرت رضا عليه السلام فرمود : هفت چيز است كه جز به قضا وقدر پروردگار انجام نمى گيرد : خواب و بيدارى ، توانايى و عجز ، تندرستى و ناخوشى ، مرگ و زندگى .

[38]عبدالعظيم حسنى از حضرت هادى عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :هنگامى كه خداوند با موسى بن عمران عليه السلام سخن مى گفت ، موسى عرض كرد :

ص: 173

بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام قال : لمّا كلّم اللّه عزّوجلّ موسى بن عمران عليه السلام ، قال موسى : إلهي ! ما جزاء من شهد أنّي رسولك ونبيّك وأنّك كلّمتني ؟

قال : ياموسى ! تأتيه ملائكتي فتبشّره بجنّتي .

قال موسى عليه السلام : إلهي ! فماجزاء من قام بين يديك يصلّي ؟

قال : يا موسى ! اُباهي به ملائكتي راكعاً وساجداً ، وقائماً وقاعداً ، ومن باهيت به ملائكتي لم اُعذّبه .

قال موسى عليه السلام : إلهي ! فما جزاء من أطعم مسكيناً ابتغاء وجهك ؟

قال : ياموسى ! آمر منادياً ينادي يوم القيامة على رؤوس الخلائق : إنّ فلان بن فلان من عتقاء اللّه من النّار .

قال موسى عليه السلام : إلهي ! فما جزاء من وصل رحمه ؟

قال : ياموسى ! أنسأ له أجله ، واُهوّن عليه سكرات الموت ، ويناديه خزنة الجنّة : هلمّ إلينا فادخل من أيّ أبوابها شئت .

قال موسى عليه السلام : إلهي ! فما جزاء من كفّ أذاه عن النّاس وبذل معروفه لهم ؟

قال : يا موسى ! تناديه النّار يوم القيامة : لا سبيل لي عليك .

قال : إلهي ! فما جزاء من ذكرك بلسانه وقلبه ؟

قال : يا موسى ! اُظلّه يوم القيامة بظلّ عرشي ، وأجعله في كنفي .

قال : إلهي ! فما جزاء من تلا حكمتك سرّاً وجهراً ؟

قال : يا موسى ! يمرّ على الصراط كالبرق .

ص: 174

خدايا ! پاداش كسى كه گواهى دهد من پيغمبر و رسول تو هستيم و تو با من سخن گفتى چيست ؟

فرمود : يا موسى ! فرشتگانم در نزد او حاضر شوند و وى را به بهشت من مژده دهند .

موسى عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه در پيشگاه تو بايستد و نماز بخواند چيست ؟

فرمود : به قيام و ركوع و سجود او به فرشتگانم مباهات خواهم كرد ، البته كسى را كه من به عمل او مباهات نمايم او را عذاب نخواهم نمود .

بار ديگر عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه نيازمندى را سير كند و اين عمل را براى رضاى تو انجام دهد چيست ؟

فرمود : روز قيامت امر مى كنم فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است .

عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه با خويشاوندانش به نيكى رفتار نمايد چيست ؟

فرمود : مرگ او را بتأخير خواهم انداخت و سختيهاى مرگ را بر او آسان خواهم نمود ، و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند زد : بسوى ما شتاب كن و از هر درى كه ميل دارى به بهشت درآى .

عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بدارد و با آنها به نيكى رفتار نمايد چيست ؟

فرمود : آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد : از من دور شو ، تو را بطرف من راهى نيست .

موسى عرض كرد : خداوندا ! پاداش كسى كه تو را به زبان و دل خود ياد كند چيست ؟

فرمود : اى موسى ! او را روز قيامت در سايه عرش خود قرار دهم و در تحت حمايت خويش حفظ كنم .

گفت : خدايا پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكارا بخواند چيست ؟

فرمود : اى موسى ! او از صراط مانند برق خواهد گذشت .

عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه بر اذيّت و آزار مردم و دشنام آنها بخاطر تو شكيبايى ورزد چيست ؟

فرمود : اى موسى ! او را در شدائد و سختيهاى روز قيامت كمك خواهم كرد.

گفت : خدايا ! پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند چيست ؟

فرمود : اى موسى ! چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت .

موسى گفت : خداوندا ! پاداش كسى كه براى شرم از تو خيانت را ترك كند چيست ؟

فرمود : اى موسى ! او در روز قيامت در آسايش و راحتى است .

عرض كرد : پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو رادوست بدارد چيست ؟

فرمود : اى موسى ! بدن او را بر آتش غضب خود حرام خواهم ساخت .

گفت : پروردگارا ! پاداش كسى كه از روى قصد و عمد مؤمنى را بكشد چيست ؟

فرمود : در روز قيامت نظر رحمت به او نخواهم داشت و از لغزش وى در نخواهم گذشت .

ص: 175

قال : إلهي ! فما جزاء من صبر على أذى النّاس وشتمهم فيك ؟

قال : اُعينه على أهوال يوم القيامة .

قال : إلهي ! فما جزاء من دمعت عيناه من خشيتك ؟

قال : يا موسى ! أقي وجهه من حرّ النّار ، واُومنه يوم الفزع الأكبر .

قال : إلهي ! فما جزاء من ترك الخيانة حياء منك ؟

قال : يا موسى ! له الأمان يوم القيامة .

قال : إلهي ! فما جزاء من أحبّ أهل طاعتك ؟

قال : يا موسى ! اُحرّمه على ناري .

قال : إلهي ! فما جزاء من قتل مؤمناً متعمّداً ؟

قال : لا أنظر إليه يوم القيامة ولا أقيل عثرته .

قال : إلهي ! فما جزاء من صلّى الصلوات لوقتها ؟

قال : أعطيه سؤله ، وأبيحه جنّتي .

قال : إلهي ! فما جزاء من أتمّ الوضوء من خشيتك ؟

قال : أبعثه يوم القيامة وله نور بين عينيه يتلألأ .

قال : إلهي ! فما جزاء من صام شهر رمضان لك محتسباً ؟

قال : يا موسى ! أقيمه يوم القيامة مقاماً لا يخاف فيه .

قال : إلهي ! فما جزاء من صام شهر مضان يريد به النّاس ؟

قال : يا موسى ! ثوابه كثواب من لم يصمه (1) .

ص: 176


1- .الأمالي للصدوق 276 .

گفت : پروردگارا ! پاداش كسى كه كافرى را به اسلام دعوت كند چيست ؟

فرمود : او را در روز قيامت اذن خواهم داد براى هر كسى كه بخواهد شفاعت كند .

عرض كرد : پاداش كسى كه نمازها را در اوقاتش ادا كند چيست ؟

فرمود : خواسته هاى او را اجابت خواهم كرد و بهشت خود را بر او مباح خواهم ساخت .

گفت : خدايا ! پاداش كسى كه از خوف تو وضوء را كامل كند چيست ؟

فرمود : او را در روز قيامت برانگيزم در حالى كه نور درخشانى در ميان دو چشمانش باشد .

عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه براى رضاى تو روزه ماه رمضان را بگيرد چيست ؟

فرمود : اى موسى ! او را در روز قيامت در جايى قرار خواهم داد كه از هول و وحشت آن روز نترسد .

گفت : خداوندا ! پاداش كسى كه براى مردم روز بگيرد چيست ؟

فرمود : اى موسى ! جزاء وى مانند كسى است كه روزه نگرفته باشد .

ص: 177

[40]مجالس الصدوق:عن علي بن أحمد بن موسى، عن محمد بن جعفر الأسدي، عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم الحسني، عن أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: لما كلم اللّه عزوجل موسى عليه السلام قال: إلهي ما جزاء من أتم الوضوء من خشيتك؟ قال: أبعثه يوم القيامة و له نور بين عينيه يتلألأ. (1)

[41]مجالس الصدوق:عن محمد بن موسى، عن محمد بن جعفر الاسدي عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم الحسني، عن أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: كلم اللّه عزوجل موسى بن عمران عليه السلام قال موسى: إلهي ما جزاء من صلى الصلوات لوقتها؟ قال: أعطيته سؤله و ابيحه جنتي الخبر. (2)

[42]لى:علي بن أحمد، عن الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسنى عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال: كان فيما ناجى اللّه موسى بن عمران أن قال: إلهى ما جزاء من كف أذاه عن الناس، و بذل معروفه لهم؟ قال: يا موسى تناديه النار يوم القيامة: لا سبيل لي عليك. (3)

[43]لى:علي بن أحمد، عن الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسني عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال: لما كلم اللّه موسي بن عمران عليه السلام قال موسى: إلهي ما جزاء من أطعم مسكينا ابتغاء وجهك؟ قال: يا موسى آمر مناديا ينادي يوم القيامة على رؤس الخلائق إن فلان بن فلان من عتقاء اللّه من النار. (4)

[44]لى:على بن أحمد: عن الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسني عن أبى

ص: 178


1- .بحارالأنوار، ج 77، ص 301.
2- .بحارالأنوار، ج 79، ص 204 .
3- .بحارالأنوار، ج 72، ص 52.
4- .بحارالأنوار، ج 71، ص 382 .

[40]امام هادى عليه السلام فرمود:هنگامى كه خداوند عزوجل با موسى بن عمران عليه السلام سخن مى گفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از خوف تو، وضو را كامل كند چيست؟ خداوند فرمود: او را در روز قيامت در حالى برمى انگيزانم كه نورى در ميان دو چشمش مى درخشد.

[41]امام هادى عليه السلام فرمود:هنگامى كه خداوند عزوجل با موسى بن عمران عليه السلام سخن مى گفت: موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه نمازها را در وقتش به جا آورد چيست؟ خداوند فرمود: خواسته و حاجتش را اجابت مى كنم و بهشتم را بر او مباح مى كنم.

[42]حضرت هادى عليه السلام فرمود:در مناجاتى كه موسى با خداوند مى كرد، عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از آزار مردم، دست كشد و با آنان به نيكويى رفتار كند، چيست؟ خداوند فرمود: آتش جهنم بر سر او فرياد مى كشد كه از من دور شود، تو را به سوى من راهى نيست.

[43]حضرت هادى عليه السلام فرمود:هنگامى كه خداوند با موسى سخن مى گفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه به خاطر تو، نيازمندى را سير كند چيست؟ خداوند فرمود: روز قيامت، امر مى كنم كه فرياد بزنند اين شخص از آزادشدگان از دوزخ است.

[44]حضرت هادى عليه السلام فرمود:در مناجاتى كه موسى با خدا مى كرد، عرض كرد:

ص: 179

الحسن الثالث عليه السلام قال: كان فيما ناجى موسى ربه: إلهى ما جزاء من ترك الخيانة حياء منك؟ يا موسى له الامان يوم القيامة. (1)

[45]لى:ابن موسى، عن الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم، عن أبي الحسن العسكرى عليه السلام قال: لما كلم اللّه عزوجل موسى بن عمران عليه السلام قال: موسى: إلهي ما جزاء من دمعت عيناه من خشيتك؟ يا موسى أقي وجهه من حر النار، و اومنه يوم الفزع الاكبر. (2)

[46]لى:علي بن أحمد، عن الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسني عن أبي الحسن الثالث( عليه السلام ) قال: كان فيما ناجى اللّه موسى بن عمران( عليه السلام ) أن قال: إلهي ما جزاء من صبر على أذى الناس و شتمهم فيك؟ قال: اعينه على أهوال يوم القيامة. (3)

[47]حدّثنا علي بن أحمد رحمه الله قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، عن أبي تراب عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن سهل بن سعد قال : سمعت الرضا عليه السلام يقول : الصوم للرؤية والفطر للرؤية وليس منّا من صام قبل الرؤية للرؤية وأفطر قبل الرؤية للرؤية . قال : فقلت له : يابن رسول اللّه ! فما ترى في صوم يوم الشك ؟ فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام لأن أصوم يوماً من شعبان أحبّ إليّ من أن أفطر يوماً من شهر رمضان (4) .

ص: 180


1- .بحارالأنوار، ج 72، ص 107 .
2- .بحارالأنوار، ج 90، ص 328.
3- .بحارالأنوار، ج 68، ص 421 .
4- .فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق 63 .

خدايا، پاداش كسى كه از تو شرم كند و خيانت را رها كند چيست؟ خداوند فرمود: جزايش، ايمنى روز قيامت است.

[45]حضرت هادى عليه السلام فرمود:هنگامى كه خداوند با موسى سخن مى گفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟ خداوند فرمود: اى موسى، صورتش را از آتش بازخواهم داشت و او را از وحشت روز قيامت درامان مى دارم.

[46]حضرت هادى عليه السلام فرمودند:در مناجاتى كه موسى با خداوند مى كرد، عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه بر اذيت و آزار مردم و دشنام آنان، به خاطر تو، صبر كند چيست؟ خداوند فرمود: او را در سختى هاى روز قيامت، كمك خواهم كرد.

[47]سهل بن سعد گويد :از حضرت رضا عليه السلام شنيدم مى فرمود : روزه گرفتن منوط به ديدن ماه است ، و افطار نمودن نيز اين چنين است (تا هلال رؤيت نگردد نيّت روزه نمى توان كرد)، از ما نيست كسى كه قبل از ديدن ماه رمضان نيّت روزه كند و يا پيش از رؤيت هلال شوّال افطار نمايد . راوى گويد : عرض كردم : پس درباره يوم الشك چه مى فرماييد ؟ حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين عليهم السلام براى من روايت نمود كه آن حضرت فرمود : اگر يك روز از شعبان را روزه داشته باشم گواراتر است بر من كه يك روز از ماه رمضان را افطار نمايم .

ص: 181

[48]بعض أصحابنا ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن مالك بن عامر ، عن المفضّل بن زرارة ، عن المفضّل بن عمر قال :قال أبو عبداللّه عليه السلام : من دان اللّه بغير سماع من صادق ألزمه اللّه _ البتّة _ إلى العناء ، ومن ادّعى سماعاً من غير الباب الذي فتحه اللّه فهو مشرك وذلك الباب المأمون على سرّ اللّه المكنون (1) .

[49]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق ومحمّد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم أحمد المكتب رحمهم الله قالوا :حدّثنا أبو محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن محمود بن أبي البلاد قال : سمعت الرضا عليه السلام يقول : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ (2) .

[50]روي عن عبدالعظيم ، عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال :يا عبدالعظيم ! أبلغ عنّي أوليائي السلام وقل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً ، ومُرهم بالصدق في الحديث وأداء الأمانة ، ومُرهم بالسكوت وترك الجدال فيما لا يعنيهم ، وإقبال بعضهم على بعض والمزاورة ؛ فإنّ في ذلك قربة إليّ ، ولا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً، فإنّي آليت على نفسي أنّه من فعل ذلك وأسخط وليّاًمن أوليائي دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب وكان في الآخرة من الخاسرين ، وعرِّفْهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم وتجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّاً من أوليائي ، أو أضمر له سوءاً ؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتّى يرجع عنه فإن رجع وإلاّ نزع روح الإيمان عن قلبه وخرج عن

ص: 182


1- .الكافي 1/377 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/27 .

[48]مفضل بن عمر گويد :حضرت صادق عليه السلام مى فرمود : هركس خداوند را عبادت كند بدون اينكه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود پروردگار او را به مشقّت و سختى گرفتار خواهد كرد ، و كسى كه مسائل دينى را از غير محلّى كه خداوند تعيين فرموده اخذ كند و مدّعى شود كه دين صحيح همين است اين چنين آدمى در زمره مشركين خواهد بود .

[49]محمود بن ابى البلاد گويد :از حضرت رضا عليه السلام شنيدم مى فرمود : كسى كه از مردمان منعم سپاسگزارى ننمايد مانند اين است كه از خداوند بزرگ در برابر الطاف و مراحم او شكرگزارى نكرده است .

[50]عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :دوستان مرا از جانب من سلام برسان ، و به آنان بگو : در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند ، و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداء امانت ، و سكوت و ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده ، و آنان را امر نما كه با يكديگر آميزش و آمد و شد نمايند ، و اين عمل آنها موجب نزديكى به من مى شود . دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند ، من با خويشتن پيمان بسته ام كه هركس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد ، از خداوند بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد ، اين نوع اشخاص در آخرت از زيانكاران خواهند بود . دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكاران آنان را آمرزيده ، و از بدكاران آنان درگذشته مگر كسانى كه شرك آورده اند ، و يا يكى از دوستان مرا رنجانده اند ، و يا در دل خود نسبت به وى كينه و عداوت دارند ، پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد ، مگر اينكه از نيّت خود برگردد ، اگر از اين كار زشت خود برگشت مورد آمرزش خداوند قرار خواهد گرفت و اگر در اين عمل باقى ماند خداوند روح ايمان رااز دل او خارج خواهد ساخت ، و از ولايت من نيز بيرون مى رود ،

ص: 183

ولايتي ، ولم يكن له نصيباً في ولايتنا ، وأعوذ باللّه من ذلك (1) .

[51]ابن المتوكل عن السعدآبادي عن البرقي عن عبدالعظيم ابن عبداللّه ، عن الحسن بن الحسين ، عن شيبان ، عن جابر ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :جاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى نفر وهم يجرّون دلاء زمزم ، فقال : نعم العمل الذي أنتم عليه لولا أنّي أخشى أن تغلبوا عليه لجررت معكم ، أنزعوا دلواً ، فتناوله فشرب منه (2) .

[52]كتب عبدالعظيم الحسني إلى أبي جعفر يسأله عن الغائط ونتنه . فقال عليه السلام :إنّ اللّه خلق آدم فكان جسده طيناً وبقي أربعين سنة ملقى تمرّ به الملائكة تقول : لأمرٍ مّا خُلقت ؟ وكان إبليس يدخل في فيه ويخرج من دبره ؛ فلذلك صار ما في جوف ابن آدم منتناً خبيثاً غير طيّب (3) .

[53]حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضى الله عنه قال :حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضى الله عنه قال : حدّثنا محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي قال : حدّثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال : حدّثني عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : سمعت محمّد بن علي الرضا عليه السلام يقول : ما زار أبي عليه السلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار (4) .

[54]حدّثنا علي بن محمّد الدقّاق رحمه الله قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، عن عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن سليمان

ص: 184


1- .الاختصاص 247 .
2- .علل الشرائع 2/599 .
3- .مناقب آل أبي طالب 3/490 .
4- .الأمالي للصدوق 752 .

و در دوستى ما اهل بيت هم بهره اى نخواهد داشت ، و من به خدا از اين زلاّت مردم پناه مى برم .

[51]جابر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :حضرت رسول صلى الله عليه و آله نزد جماعتى كه از چاه زمزم آب مى كشيدند آمدند و به آنها فرمودند : اين كارى كه در صدد انجام آن هستيد خوب است ، اگر شما قادر به آب كشيدند نبوديد من به شما كمك مى كردم ، اكنون يك دلو آب برايم بكشيد . آنان براى آن جناب دلو آبى كشيدند ، حضرت آب را گرفت و از آن ميل فرمود .

[52]عبدالعظيم حسنى براى حضرت جواد عليه السلام نامه اى نوشت و از ايشان پرسيد :چرا مدفوع انسان متعفّن است ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : خداوند آدم را آفريد و بدن او را پاكيزه و خوشبو نمود ، پس از آفريدن بدن او مدّت چهل سال او را افكندند و فرشتگان بر وى مى گذشتند و مى گفتند : اين براى چه آفريده شده ؟! در اين هنگام شيطان در بدن او آمد و رفت مى كرد و از اين جهت مدفوع آدمى متعفّن است .

عبدالعظيم حسنى گويد :از حضرت جواد عليه السلام شنيدم مى فرمود : هركس پدرم را زيارت كند و او را در راه زيارت آن جناب باران و يا سردى و گرمى برسد ، خداوند بدن او را بر آتش حرام خواهد نمود .

[53]سليمان بن جعفر جعفرى گويد :از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام شنيدم مى فرمود :

ص: 185

بن جعفر الجعفري قال : سمعت موسى بن جعفر عليهماالسلام يقول : حدّثني أبي ، عن أبيه ، عن سيّد العابدين علي بن الحسين ، عن سيّدالشهداء الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام قال : مرّ أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام برجل يتكلّم بفضول الكلام ، فوقف عليه، ثمّ قال : إنّك تملي على حافظيك كتاباً إلى ربّك ؛ فتكلّم بما يعنيك ودَعْ مالا يعنيك (1) .

[55]حدّثني أبي رحمه الله ، عن سعد بن عبداللّه وعبداللّه بن جعفر الحميري ، عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي ، عن أبيه محمّد بن خالد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي الحسني ، عن الحسن بن الحسين العمري ، عن الحسين بن شداد الجعفي ، عن جابر ، عن أبي جعفر عليه السلام قال :قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا يَقتل الأنبياء وأولاد الأنبياء إلاّ ولد زنا (2) .

[56]عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه قال :سمعت أباالحسن عليه السلام يخطب بهذه الخطبة : الحمد للّه العالم بما هو كائن من قبل أن يدين له من خلقه دائن ، فاطر السماوات والأرض ، مؤلِّف الأسباب بما جرت به الأقلام ومضت به الأحتام من سابق علمه ومقدّر حكمه ، أحمده على نعمه ، وأعوذ به من نقمه ، وأستهدي اللّه الهدى ، وأعوذ به من الضلالة والردى ، من يهده اللّه فقد اهتدى ، وسلك الطريقة المثلى ، و غنم الغنيمة العظمى ، ومن يضلل اللّه فقد حار عن الهدى وهوى إلى الردى .

وأشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنّ محمّداً عبده ورسوله

ص: 186


1- .الأمالي للصدوق 85 .
2- .كامل الزيارات 164 .

پدرم از پدرش و او از آباء گرامش عليهم السلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شخصى عبور كرد در حالى كه وى سخنانى بى فايده بر زبان مى راند ، حضرت در نزد او توقف نموده به او فرمود : تو با اين سخنانت نامه اى را بواسطه فرشتگان موكّل بر خودت نوشته و بسوى پروردگارت مى فرستى ؛ پس در مورد آنچه كه به تو مربوط است سخن بران و از غير آن درگذر .

[55]جابر از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه آن جناب گفت :حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : انبياء و فرزندان ايشان را نمى كُشد مگر زنا زاده .

[56]عبدالعظيم حسنى گويد :شنيدم از حضرت ابوالحسن هادى عليه السلام كه در هنگام عقد نكاح اين خطبه را قرائت مى فرمود :

ستايش مخصوص خداوندى است كه به موجودات عالِم بود پيش از آنكه مخلوقاتش در برابر او خضوع كرده باشند ، خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد و اسباب و علل را بهم پيوند داد بر همان طريق و روشى كه قلم تقدير و آفرينش به او جارى گرديد ، و قضا و قدر و حكم پروردگار بر او پيشى گرفت . ستايش مى كنم او را به نعمتهايى كه عطا فرموده ، و به او پناه مى برم از خشم و غضبش ، از او طريق هدايت و راه مستقيم را طالبم ، و از گمراهى و كجروى به آستانش پناه مى برم ، هركس را پروردگار رهنما باشد او رهايى خواهد يافت و طريق روشنى را پيدا خواهد كرد و سود فراوانى خواهد برد ، و هركس كه از طريق پروردگار دور افتاده و يا منحرف گردد خداوند هم او را به حال خود واگذاشته سرانجام سرگردان شده در چاه گمراهى سقوط خواهد كرد .

گواهى مى دهم كه خدايى نيست جز پروردگار يكتاى بى همتا ، براى او شريك و انبازى وجود ندارد ، و شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده خدا و رسول اوست كه وى را از ميان مردمان برگزيد ،ساخت و براى هدايت و ارشاد

ص: 187

المصطفى ، و وليّه المرتضى ، وبعثه بالهدى ، أرسله على حين فترة من الرسل واختلاف من الملل وانقطاع من السبل ودروس من الحكمة وطموس من أعلام الهدى والبيّنات فبلّغ رسالة ربّه وصدع بأمره وأدّى الحقّ الذي عليه ، وتوفي فقيداً محموداً صلى الله عليه و آله .

ثمّ إنّ هذه الاُمور كلّها بيد اللّه تجري إلى أسبابها ومقاديرها فأمر اللّه يجري إلى قدره وقدره يجري إلى أجله وأجله يجري إلى كتابه ولكلّ أجل كتاب ، « يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » (1) .

أمّا بعد ؛ فإنّ اللّه جلّ وعزّ جعل الصهر مألفة للقلوب ونسبة المنسوب ، أوشج به الأرحام وجعله رأفة ورحمة إنّ في ذلك لآيات للعالمين ، وقال في محكم كتابه : « وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً » (2) ، وقال : « وَأَنكِحُوا الأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ » (3) وإنّ فلان بن فلان ممّن قد عرفتم منصبه في الحسب ومذهبه في الأدب ، وقد رغب في مشاركتكم ، وأحبّ مصاهرتكم ، وأتاكم خاطباً فتاتكم فلانة بنت فلان وقد بذل لها من الصداق كذا وكذا ، العاجل منه كذا والآجل منه كذا ، فشفّعوا شافعنا وأنكحوا خاطبنا وردّوا ردّاً جميلاً وقولوا قولاً حسناً ، وأستغفر اللّه لي ولكم ولجميع المسلمين (4) .

حدّثنا محمّد بن موسى المتوكّل رحمه الله قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ،

ص: 188


1- .الرعد/39 .
2- .الفرقان/54 .
3- .النور/32 .
4- .الكافي 5/372 .

بندگان خود مبعوث فرمود ، وى را در هنگامى برانگيخت كه پيغمبرى در ميان مردم نبود ، و ملتهاى جهان با هم در نزاع و اختلاف بودند و طرق هدايت از هم گسيخته شده و حكمت و فضيلت و محاسن اخلاق كهنه گرديده و اعلام هدايت و راههاى روشن از بين رفته بود . در اين هنگام كه طوفان جهل و اوهام سراسر زمين را فراگرفته بود حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى اجراى فرمان پروردگار بپاخواست و احكام خداوند را به مردمان ابلاغ نمود.

به تحقيق زمام تمام امور در دست قدرت پروردگار است ، و از طرف خداوند در مجارى طبيعى و اسباب و وسايل ظاهرى قرار مى گيرد پس امر خداوند است كه در قضا و قدر جارى شده است.

و بعد خداوند بزرگ براى ارتباط و پيوند خانوادگى و نزديك شدن دلها به يكديگر وصلت و خويشاوندى را مقرر فرمود و بوسيله آن قرابت و پيوستگى ارحام را به يكديگر مربوط نمود ، خداوند در قرآن شريف فرموده : «اوست آن خدايى كه از آب بشرى آفريد و او را وسيله خويشاوندى و نسب قرار داد» ، و نيز فرمود : «براى زنان بى شوهر و مردان بى زن كه در خانه هاى شما هستند وسيله ازدواج و نكاح فراهم كنيد و هم چنين براى كنيزان و غلامان كه در خدمت شما مى باشند براى آنها هم وسايل ازدواج فراهم سازيد» . بدرستى كه فلان فرزند فلان از كسانى است كه شما قدر و اندازه و مقام او را از جهت خانوادگى مى شناسيد ، و روش و طريقه او را از نظر ادب و اخلاق مى دانيد ، وى مايل شده و تصميم گرفته كه با شما در زندگى شركت كند ، و مصاهرت و خويشاوندى شما را بپذيرد ، اكنون نزد شما آمده و دختر جوان شما را خطبه مى كند ، مهريه او را طبق مقررات مى پردازد ، مقدارى اكنون مى پردازد و بقيه را در آينده خواهد پرداخت ، اينك شفيع ما را شفاعت كنيد و خطبه كننده ما را تزويج نماييد و او را به طرز نيكويى برگردانيد و بگفتار خوبى وى را از خود راضى سازيد ، از خداوند براى خود و شما و همه مسلمانان آمرزش مى خواهم.

ص: 189

عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن عمر بن يزيد ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد قال : قال أبو عبداللّه عليه السلام : جاءت امرأة من أهل البادية إلى النبي صلى الله عليه و آله ومعها صبيان حاملة واحداً وآخر يمشي ، فأعطاها النبي صلى الله عليه و آله قرصاً ففلقته بينهما ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الحاملات الرحيمات لولا كثرة لعبهنّ لدخلت مصلّيّاتهنّ الجنّة (1) .

[58]وبهذا الإسناد ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن حرب ، عن شيخ من بني أسد يقال له عمرو ، عن ذريح ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :أصاب بعير لنا علّة ونحن في ماء لبني سليم ، فقال الغلام : يامولاي ! أنحره .

قال : لا تريث .

فلمّا سرنا أربعة أميال قال : يا غلام ! فانحره ، ولاَءن تأكله السباع أحبُّ إليّ من أن تأكله الأعراب (2) .

[59]حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكل رحمه الله قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن أبي عبداللّه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن سليمان بن سفيان ، عن صباح الحذّاء ، عن يعقوب بن شعيب قال : قال لي أبوعبداللّه عليه السلام : من أشدّ النّاس عليكم ؟

فقلت : كلّ النّاس .

فأعادها عَلَيّ .

فقلت : كلّ النّاس .

ص: 190


1- .علل الشرائع 2/598 .
2- .علل الشرائع 2/599 .

[57]عمر بن يزيد گويد :حضرت صادق عليه السلام فرمود : زنى از باديه نشينان خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد ، در حالى كه دو كودك همراه داشت ؛ يكى از آن دو را بغل گرفته و ديگرى با او راه مى رفت ، حضرت به آن زن قرص نانى مرحمت فرمود ، زن قرص نان را بين آن دو كودك تقسيم كرد ، پيغمبر فرمود : زنان كه كودكان خود را در بغل مى گيرند و به آنان مهر و محبّت مى ورزند ، اگر كثرت لعب و لهو آنان نبود و هوى و هوس نداشتند اكثر نمازگزاران از زنها داخل بهشت مى شدند .

[58]ذريح گويد :در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه ناگهان شتر ما را مرضى رسيد در حالى كه بر سر چاهى از بنى سليم بوديم ، غلام گفت : اين شتر را نحر كن . حضرت فرمود : حركت كن . چون حركت كرديم و چهار ميل دور شديم ، فرمود : اى غلام ! از مركب به زير آى و شتر را نحر نما ، زيرا خوردن درندگان اين شتر را خوشتر دارم دارم از اينكه اعراب باديه از گوشت او بخورند .

[59]يعقوب بن شعيب گويد :حضرت صادق عليه السلام به من فرمود : سخت گيرترين مردم بر شما چه كسانى هستند ؟

گويد : عرض كردم : همه مردمان .

حضرت دو مرتبه اين سخن را تكرار كردند .

من نيز پاسخ اولى را عرض كردم .

ص: 191

فقال : أتدري لِمَ ذاك ؟

قلت : لا أدري .

قال : إنّ إبليس دعاهم فأجابوه وأمرهم فأطاعوه ودعاكم فلم تجيبوا وأمركم فلم تطيعوا فأغرا بكم النّاس (1) .

[60]ابن المتوكل عن السعدآبادي عن البرقي عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن ابن أبي عمير ، عن عبداللّه بن الفضل ، عن خاله محمّد بن سليمان ، عن رجل ، عن محمّد بن علي أنّه قال لمحمّد بن مسلم :يا محمّد بن مسلم ! لا يغرّنّك النّاس من نفسك ، فإنّ الأمر يصل إليك دونهم ، ولا تقطع النهار عنك كذا وكذا فإنّ معك من يحصي عليك ، ولا تستصغرنّ حسنة تعمل بها فإنّك تراها حين تسرّك ، ولا تستصغرنَّ سيّئة تعمل بها فإنّك تراها حين تسوءك ، وأحسن فإنّي لم أر شيئاً قطّ أشدّ طلباً ولا أسرع دركاً من حسنةً محدثة لذنب قديم (2) .

[61]حدّثنا محمّد بن موسى ، عن علي بن الحسن السعدآبادي ، عن أحمد بن أبيعبداللّه ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن علي ، عن أبيه ، عن جدّه قال :سمعت أباعبداللّه عليه السلام يقول : عقوق الوالدين من الكبائر ؛ لأنّ اللّه تعالى جعل العاقّ عصيّاً شقيّا (3) .

[62]عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن النوفلي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن العلوي رفعه قال :كان النبي صلى الله عليه و آله يجلس ثلاثاً : القرفصا ؛ وهو أن يقيم ساقيه ويستقبلهما بيديه ويشدّ يده في ذراعه ، وكان

ص: 192


1- .علل الشرائع 2/598 .
2- .علل الشرائع 2/599 .
3- .علل الشرائع 2/479 .

بعد از اين فرمود : آيا مى دانى مردم براى چه با شما دشمن هستند ؟

عرض كردم : علت آن را نمى دانم .

فرمود : شيطان آنها را بطرف خود دعوت كرد آنان او را پاسخ دادند و به آنها فرمان داد فرمان و اوامرش را پذيرفتند و او را اطاعت كردند ليكن شما را دعوت كرد جواب او را نداديد ، شما را امر نمود اطاعت نكرديد ، براى اين عدم اطاعت مردم را بر عليه شما برانگيخته است .

[60]حضرت باقر به محمّد بن مسلم فرمود :اى محمّد بن مسلم ! مردم تو را گول نزنند زيراكه مسئوليّت كارهايت بخودت متوجه است و به آنها ارتباط ندارد ، ايّام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران ، روزهاى زندگى را به چون و چرا به هدر نده زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را احصا مى كنند ، اگر عمل نيكى را انجام دادى اگرچه كوچك باشد حقير مشمار براى اينكه او را خواهى ديد در جاييكه تو را خوشنود سازد ، و اگر كار زشتى از تو صادر شد او را نيز كوچك ندان زيراكه به شما خواهد رسيد، در وقتى كه تو را بدحال سازد نيكى نما ، بدرستيكه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد رساند از عمل خوبى جديدى كه در مقابل گناه كهنه اى انجام دهد .

[61]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد از پدرش و او از جدّش روايت كرد كه گفت :از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود : سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است ؛ زيرا خداوند «عاق» را ستمگر و بدبخت معرفى فرموده و او را به سخت ترين عذاب و شكنجه وعده داده است .

[62]عبدالعظيم حسنى مرفوعاً روايت مى كند كه امام عليه السلام مى فرمود :حضرت رسول صلى الله عليه و آله به سه طرز جلوس مى كردند : اوّل «قرفصاء» و آن اين است كه

ص: 193

يجثو على ركبتيه ، وكان يثني رجلاً واحدة ويبسط عليها الاُخرى ولم ير صلى الله عليه و آله متربّعاً قط (1) .

[63]الحسن بن علي العلوي ، عن سهل بن جمهور ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه العلوي ، عن الحسن بن الحسين العرني ، عن عمرو بن جميع قال :سألت أباجعفر عليه السلام عن الصلاة في المساجد المصوّرة . فقال : أكره ذلك ولكن لا يضرّكم ذلك اليوم ولو قد قام العدل رأيتم كيف يصنع في ذلك (2) .

[64]عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن أبي عبداللّه ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه العلوي ، عن الحسين بن علي ، عن بعض أصحابنا ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :تارك الزكاة وقد وجبت له كمانعها وقد وجبت عليه (3) .

[65]وعنه قال :أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو أحمد عبيداللّه بن الحسين بن إبراهيم العلوي النصيبي قال : حدّثنا أبي قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني بالري قال : حدّثنا أبو جعفر محمّد بن علي بن موسى الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن علي بن الحسين ، عن الحسين بن علي ، عن أميرالمؤمنين عليهم السلام أنّه قال : المرض لا أجر فيه ، ولكنّه لا يدع على العبد ذنباً إلاّ حطّه ، وإنّما الأجر في القول باللسان والعمل بالجوارح ، وإنّ اللّه بكرمه وفضله يدخل العبد بصدق النيّة والسريرة الصالحة الجنّة (4) .

ص: 194


1- .الكافي 2/661 .
2- .الكافي 3/369 .
3- .الكافي 3/563 ؛ ثواب الأعمال وعقاب الأعمال 236 .
4- .الأمالي للطوسي /602 .

ساقهاى خود را قائم بدن قرار مى داد و دستها را به ساق پا قلاب مى كرد ، دوم آنكه پيغمبر گاهى روى خود مى نشستند ، سوم اين بود كه يكى از پاهاى خود را روى هم قرار مى داد و پاى ديگر را روى آن مى انداخت ، و حضرت رسول در حالى كه نشسته باشند ديده نشدند .

[63]عمرو بن جميع گويد :از حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام پرسيدم از نماز گزاردن در مساجدى كه در آنها صورت كشيده اند . حضرت فرمود : من از نماز خواندن در اين گونه مساجد كراهت دارم ، وليكن امروز خواندن نماز براى شما در اين مساجد مانعى ندارد ، ولى اگر حكومت عدل بر سر كار آيد خواهيد ديد كه با اين گونه مساجد چگونه عمل خواهد شد .

[64]بعضى از اصحاب از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :تارك زكات در حالى كه بر او واجب شده باشد مانند كسى است كه به پرداختن زكات معتقد نباشد در صورتى كه بر او واجب شده باشد و او از روى عناد و انكار از پرداخت زكات خوددارى نمايد .

[65]حضرت امام حسين از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود :ناخوشى موجب اجر و ثواب نمى شود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى گردد ، همانا پاداش در گفتار به زبان و عمل به اركان است ، خداوند به فضل و كرمش بندگان خود را بخاطر نيتهاى درست و دلهاى پاك به بهشت داخل مى كند .

ص: 195

[66]حدّثنا علي بن عبداللّه الورّاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه الرضا ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه جعفر بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه علي بن الحسين ، عن أبيه الحسين بن علي ، عن أبيه أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهم السلام قال : دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فوجدته يبكي بكاءاً شديداً ، فقلت : فداك أبي واُمّي يا رسول اللّه ! ما الذي أبكاك ؟

فقال : يا علي ! ليلة اُسري بي إلى السماء رأيت نساء من اُمّتي في عذاب شديد فأنكرت شأنهنّ فبكيت لما رأيت من شدّة عذابهنّ .

ورأيت امرأة معلّقة بشعرها يغلي دماغ رأسها .

ورأيت امرأة معلّقة بلسانها والحميم يُصَبُّ في حلقها .

ورأيت امرأة معلّقة بثدييها .

ورأيت امرأة تأكل لحم جسدها والنّار توقد من تحتها .

ورأيت امرأة قد شُدَّ رجلاها إلى يديها وقد سُلِّطَ عليها الحيّات والعقارب .

ورأيت امرأة صمّاء عمياء خرساء في تابوت من نار يخرج دماغ رأسها من منخرها وبدنها متقطّع من الجذام والبرص .

ورأيت امرأة معلّقة برجليها تنور من نار .

ورأيت امرأة تقطّع لحم جسدها من مقدّمها ومؤخّرها بمقاريض من نار .

ورأيت امرأة تحرق وجهها ويداها وهي تأكل أمعائها .

ص: 196

[66]عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين عليهم السلامكه فرمود : من و فاطمه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله داخل شديم ، و او را در حالى كه سخت مى گريست مشاهده كرديم ، گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد ! علت گريه شما چيست ؟

فرمود : يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند عده اى از زنان امّت خود را ديدم در حاليكه به عذاب سختى گرفتار بودند ، از اين گرفتارى كه از براى آنها بود بسيار ناراحت شدم و لذا از ديدن اين منظره و شدّت عذاب اينها به گريه افتادم .

حضرت فرمود : زنى را ديدم كه از موهاى خود آويزان بود و مغز سرش مى جوشيد .

ديگرى را ديدم كه از زبان معلّق شده و آب داغ بر حلق او مى ريختند .

يكى را ديدم كه از پستان آويزان گرديده است .

زنى را ديدم كه از گوشت بدن خود مى خورد در حالى كه آتش در زير او شعله مى كشيد .

زنى را ديدم كه پاهاى خود را بر دست خويش محكم فشرده و مار و عقرب بر او مسلّط شده بودند .

ديگرى را مشاهده كردم در حالى كه گنگ و كر و لال بود و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بينى او بيرون مى ريخت و بدن او از جذام و برص از هم پاشيده بود .

فرمود : زنى را ديدم كه از پا به تنورى از آتش معلّق شده بود .

ديگرى را مشاهده كردم كه گوشت بدنش را از جلو و عقب با مقراض ها مى بريدند .

زنى را ديدم كه صورت و دستهاى او مى سوخت و وى امعاء خود را مى خورد .

ص: 197

ورأيت امرأة رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار وعليها ألف ألف لون من العذاب .

ورأيت امرأة على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها والملائكة يضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار .

فقالت فاطمة عليهاالسلام : حبيبي وقرّة عيني ! أخبرني ما كان عملهنّ وسيرتهنّ حتّى وضع اللّه عليهنّ هذا العذاب ؟ فقال : يا بنيّتي ! أمّا المعلّقة بشعرها فإنّها كانت لا تغطّي شعرها من الرجال .

وأمّا المعلّقة بلسانها فإنّها كانت تؤذي زوجها .

وأمّا المعلّقة بثدييها فإنّها تمتنع من فراش زوجها .

وأمّا المعلّقة برجليها فإنّها كانت تخرج من بيتها بغير إذن زوجها .

وأمّا التي تأكل لحم جسدها فإنّها تزيّن بدنها للنّاس .

وأمّا التي شُدَّ يداها إلى رجليها وسُلِّط عليها الحيّات والعقارب فإنّها كانت قذرة الوضوء قذرة الثياب وكانت لا تغتسل من الجنابة والحيض ولا تنتظف وكانت تستهين بالصلاة .

وأمّا الصمّاء العمياء الخرساء فإنّها كانت تلد من الزنا فتعلّقه في عنق زوجها .

وأمّا التي تقرض لحمها بالمقاريض فإنّها كانت تعرض نفسها على الرجال .

وأمّا التي كانت تحرق وجهها وبدنها وتأكل أمعائها فإنّها كانت قوّادة .

ص: 198

ديگرى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزار هزار انواع عذاب فرا گرفته بود .

زنى را ديدم به هيئت سگ در حالى كه آتش در اسافل اعضاى وى مى رفت و از دهان او بيرون مى شد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او مى زدند .

حضرت زهرا سلام اللّه عليها عرض كرد : اى پدر بزرگوار ! بفرماييد كارهاى آنان در دنيا چه بوده كه خداوند اين عذابها را بر آنها مقرّر ساخته است ؟

حضرت فرمود : اى دختر من ! آن زنى كه از موها آويزان بود براى اين است كه وى سر خود را از نامحرمان نمى پوشيد و موهاى خود را پنهان نمى ساخت .

زنى كه از زبان معلّق بود بخاطر اين است كه وى از تمكين و فراش شوهرش خوددارى مى كرد .

زنى كه از پا آويزان گرديده براى اين بود كه بدون اذن شوهرش از خانه خارج مى شد .

اما زنى كه از گوشت بدن خود مى خورد او از اين جهت معذّب بود كه خود را آرايش مى داد و در انظار مردم جلوه مى كرد .

زنى كه پاهاى او را بدستش چسبانيده و مار و عقرب بر او مسلّط گرديده بود به خاطر اين است كه از كثافت و آلودگيها خود را تميز نمى كرد و لباسهاى خويش را چركين نگه مى داشت ، و از جنابت و حيض غسل نمى كرد و به نظافت و پاكيزگى اهميت نمى داد و نماز را سبك مى داشت .

زنى كه گنگ و كر و كور بود از اين جهت است كه فرزندانى را از زنا مى زاييد و به شوهرش نسبت مى داد .

زنى كه گوشتهاى بدنش با مقراض بريده مى شد از اين جهت بود كه او خود را در معرض خواهشهاى مردان مى گذاشت .

اما زنى كه صورت و بدنش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد

ص: 199

وأمّا التي كان رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار فإنّها كانت نمّامة كذّابة .

وأمّا التي كانت على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها فإنّها كانت قينة نوّاحة حاسدة .

ثمّ قال عليه السلام : ويل لامرأة أغضبت زوجها وطوبى لامرأة رضي عنها زوجها (1) .

[67]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا عبيداللّه بن موسى أبو تراب الروياني ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن إبراهيم بن أبي محمود قال : قلت للرضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! ما تقول في الحديث الذي يرويه الناس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّه قال : إنّ اللّه تبارك وتعالى ينزل كلّ ليلة إلى السماء الدنيا ؟ فقال عليه السلام : لعن اللّه المحرّفين الكلم عن مواضعه ، واللّه ما قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلمكذلك ، إنّما قال صلى الله عليه و آله وسلم : إنّ اللّه تبارك وتعالى ينزل ملكاً إلى السماء الدنيا كلّ ليلة في الثلث الأخير ، وليلة الجمعة في أوّل الليل فيأمره فينادي : هل من سائل فاُعطيه ؟ هل من تائب فأتوب عليه ؟ هل من مستغفر فأغفر له ؟ يا طالب الخير أقبل ، يا طالب الشر أقصر ، فلا يزال ينادي بهذا حتّى يطلع الفجر ، فإذا طلع الفجر عاد إلى محلّه من ملكوت السماء ، حدّثني بذلك أبي عن جدّي ، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم (2) .

حدّثنا محمّد بن أحمد السناني رحمه الله قال :حدّثنا محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي قال :

ص: 200


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/13 ؛ بحارالأنوار 8/309 .
2- .التوحيد 176 ؛ الأمالي للصدوق 495 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/116 ؛ من لا يحضره الفقيه 1/421 .

براى اين بود كه وى زنها و مردها را بهم مربوط مى ساخت تا كارهاى زشت و فحشاء انجام دهند .

زنى كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود علتش اين بود كه سخن چينى و نمّامى مى كرد .

زنى كه صورتش مانند سگ بود و آتش در اسافل او داخل مى شد و از دهانش بيرون مى رفت از اين جهت است كه وى زنى آوازه خوان و حسود بود .

پس از آن حضرت فرمود : واى بر زنى كه شوهرش را به خشم آورد ، و خوشبخت آن زنى كه زوج او از وى خوشنود باشد .

[67]ابراهيم بن ابى محمود گويد :به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : اى پسر پيغمبر ! چه مى فرمايى درباره حديثى كه مردم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود : خداوند هر شب به آسمان دنيا فرود مى آيد ؟

حضرت رضا عليه السلام فرمودند : خداوند از رحمت و آمرزش خود دور سازد كسانى را كه كلمات و گفتارها را از جاى خود تغيير و تبديل مى دهند و آنها را تحريف مى نمايند ، به پروردگار سوگند رسول خدا چنين نفرموده است ، بلكه آن حضرت فرموده : خداوند در ثلث آخر هر شبى و هر شب جمعه از اوّل آن فرشته اى را به آسمان دنيا مى فرستد ، و او را فرمان مى دهد تا ندا كند : آيا كسى هست از من چيزى بخواهد تا به او عطا كنم ؟ آيا تائبى هست كه از گناهان خود توبه و انابه نمايد و من از اعمال ناشايست وى درگذرم ؟ آيا كسى هست كه از من طلب آمرزش كند و من گناهان او را ببخشم و از وى درگذرم ؟ آن فرشته فرياد مى زند : اى جوينده خير و بركت بطرف خداوند روى آور ، و اى طالب شر از ظلم و ستم خود دست بكش ، اين فرشته همواره به اين سخنان ادامه مى دهد تا صبح شود ، در هنگام طلوع آفتاب به جايگاه خود در ملكوت آسمانها برمى گردد . حضرت رضا عليه السلام در پايان فرمود : اين حديث را پدرم از جدم و او از آباء گرامش عليهم السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم براى من روايت نمود .

ص: 201

حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : حدّثني علي بن محمّد العسكري ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى ، عن أبيه جعفر ، عن أبيه عليهم السلام قال : يكره للرجل أن يجامع في أوّل ليلة من الشهر وفي وسطه وفي آخر ؛ فإنّه من فعل ذلك خرج الولد مجنوناً ، ألا ترى أنّ المجنون أكثر ما يصرع في أوّل الشهر ووسطه وآخره .

وقال عليه السلام : من تزوّج والقمر في العقرب لم ير الحسنى .

وقال عليه السلام : من تزوّج في محاق الشهر فليسلم لسقط الولد (1) .

[69]حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثني أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسنى قال : قلت لأبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهماالسلام : يابن رسول اللّه ! حدّثني بحديث عن آبائك عليهم السلام .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام

قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : لايزال النّاس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا هلكوا .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه

قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : لو تكاشفتم ما تدافنتم .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

ص: 202


1- .علل الشرائع 2/514 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/260 .

[68]عبدالعظيم حسنى گويد :روايت كرد براى من حضرت على بن محمّد از پدرانش از جعفر بن محمّد عليهم السلام كه فرمود : مكروه است مجامعت و آميزش با زنان در اوّل و وسط و آخر هر ماه ، هركس مرتكب اين عمل گردد فرزند ديوانه متولد خواهد شد ، آيا نمى بينى كه اكثر ديوانگان در اوّل و يا وسط و يا آخر ماه جنون آنان شدّت پيدا مى كند .

و آن حضرت فرمود : كسى كه عقد ازدواج انجام دهد در حالى كه قمر در عقرب باشد نيكى نخواهد ديد .

و فرمود : كسى كه تزويج كند در وقتى كه ماه در محاق باشد (مقصود اواخر ماه است كه چون با خورشيد طلوع و غروب مى كند شعاع آن مانع از رؤيت هلال است، محاقش گويند) مرتكب اين عمل بايد در انتظار سقط ولد باشد .

[69]عبدالعظيم حسنى گفت :به حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام عرض كردم : از پدرانت براى من حديثى روايت فرما .

حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند ، هرگاه با هم مساوى شدند از بين خواهند رفت .

عرض كردم : بيش از اين بفرماييد .

فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : شما هرگز نمى توانيد مردم را بوسيله ثروت و مالى كه در دست داريد بخود متوجه سازيد ، بلكه آنان را بوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد ؛ چراكه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : شما نمى توانيد با اموال خود به مردم رسيدگى نماييد پس با اخلاق خود به آنان يارى دهيد .

گويد : عرض نمودم : زيادتر بيان نماييد .

فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود :

ص: 203

إنّكم لن تسعوا النّاس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : إنّكم لن تسعوا النّاس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من عتب على الزمان طالت معتبته .

فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

مجالسة الأشرار تورث سوء الظنّ بالأخيار .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

قيمة كلّ امرى ء ما يحسنه .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

المرء مخبوء تحت لسانه .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : ما

ص: 204

شما نمى توانيد با اموال خود به مردم رسيدگى نماييد پس با اخلاق خود به آنان يارى دهيد .

گويد : عرض نمودم : زيادتر بيان نماييد .

فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه به زمان خود خشمگين گردد ناراحتى او زياد به طول خواهد انجاميد .

گفتم : زيادتر توضيح دهيد .

فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : همنشينى با بدان موجب بدبينى نسبت به نيكان است .

گفتم : زيادتر بفرماييد .

گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : بد توشه اى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا .

عرض كردم : بيشتر بفرماييد .

گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : ارزش هر انسانى بسته به اعمالى است كه موجب نيكنامى او گردد .

عرض كردم : بيشتر بفرماييد .

فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مردم در زير زبان خود مستور و مخفى هستند.

گفتم : باز هم بيان نماييد .

فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند هيچ گاه از بين نخواهند رفت .

گفت : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : يكى از دو راحتى و آسايش قلّت اهل و عيال است .

گويد : گفتم : زيادتر بيان فرماييد .

گفت: پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : هركس گرفتار خودبينى گردد هلاك خواهد شد.

فرمودند : عرض كردم : اى پسر پيغمبر زيادتر بيان فرماييد .

گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه يقين داشته باشد اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسيد در بذل و بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى خواهدكرد.

گويد : گفتم : باز هم بفرماييد .

ص: 205

هلك امرء عرف قدره .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام :

التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من وثق بالزمان صُرِع .

قال فقلت له: زدني يا بن رسول اللّه .

فقال: حدثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام خاطر بنفسه من استغنى برأيه.

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قلّة العيال أحد اليسارين .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من دخله العجب هلك .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة .

قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .

فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من رضي بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه .

ص: 206

فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند هيچ گاه از بين نخواهند رفت .

گفت : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : يكى از دو راحتى و آسايش قلّت اهل و عيال است .

گويد : گفتم : زيادتر بيان فرماييد .

گفت: پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : هركس گرفتار خودبينى گردد هلاك خواهد شد.

فرمودند : عرض كردم : اى پسر پيغمبر زيادتر بيان فرماييد .

گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه يقين داشته باشد اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسيد در بذل و بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى خواهدكرد.

گويد : گفتم : باز هم بفرماييد .

اظهار نمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : هركس با درگذشت از زير دستان خوشنود گردد از اذيت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود .

حضرت عبدالعظيم حسنى فرمود : در اين هنگام به حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام عرض كردم : از اين فرمايشات شما كمال استفاده را بردم و همين اندازه از براى من بس است .

ص: 207

قال : فقلت له : حسبي (1) .

[70]حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا أبو تراب محمّد بن عبداللّه ابن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن الإمام محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبيه عن جدّه عليهماالسلام قال : دعا سلمان أباذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدّم إليه رغيفين ، فأخذ أبوذر الرغيفين فقلّبهما .

فقال سلمان : يا أباذر ! لأيّ شيء تقلّب هذين الرغيفين ؟

قال : خفت أن لا يكونا نضيجين .

فغضب سلمان من ذلك غضباً شديداً ثمّ قال : ماأجرأك حيث تقلّب هذين الرغيفين ، فواللّه لقد عمل في هذا الخبز الماء الذي تحت العرش وعملت الملائكة حتّى ألقوه إلى الريح ، وعملت فيه الريح حتّى ألقته إلى السحاب ، وعمل فيه السحاب حتّى أمطره إلى الأرض ، وعمل فيه الرعد والبرق والملائكة حتّى وضعوه مواضعه ، وعملت فيه الأرض والخشب والحديد والبهايم والنار والحطب والملح وما لا اُحصيه أكثر فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر ؟

فقال أبوذر : إلى اللّه أتوب وأستغفر إليه ممّا أحدثت ، وإليك أعتذر ممّا كرهت .

قال : ودعا سلمان أباذر رحمهماالله ذات يوم إلى ضيافة فقدّم إليه جرابة كسرة

ص: 208


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/58 ؛ الأمالي للصدوق 531 .

[70]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد و او از پدرانش روايت كرده كه حضرت سجاد عليه السلام فرمود :سلمان ابوذر را به منزل خود دعوت نمود و در مقابل او دو قرص نان گذاشت ، ابوذر آن دو گرده نان را برانداز كرد .

سلمان گفت : براى چه اين نانها را برانداز مى كنى ؟

ابوذر گفت : ترسيدم كه اين نانها تازه نباشند !

در اين هنگام سلمان خشمناك شد و سپس فرمود : چه چيز تو را جرأت داد كه اين دو نان را برانداز كنى ، به خداوند سوگند كه در عمل آوردن اين نان ، آب زير عرش بكار رفته ، و فرشتگان در او عمل كرده تا او را به دست باد سپرده اند ، و باد او را به ابرها سپرده ، و ابرها در او عمل نموده و بوسيله باران او را به زمين آورده اند ، و رعد و برق و فرشتگان در او خدمت كرده تا او را به اين جا رسانيده اند ، و زمين و آهن و چوب در او عمل كرده و چهارپايان و آتش و هيزم و نمك در او بكار رفته، و نيز چيزهايى كه از شماره كردن آن عاجزم ، پس چگونه توانى شكر همه اين نعمت ها را بگذارى ؟

ابوذر گفت : من از اين عمل خود استغفار مى كنم ، و بسوى پروردگار بازگشت مى نمايم و از اين كار كه موجب كراهت شما شد پوزش مى خواهم .

حضرت فرمود : روزى سلمان ابوذر را به مهمانى خواند و از ميان انبانى يك تكه نان خشكى بيرون آود ، و سپس مقدارى آب بر آن پاشيد .

ص: 209

يابسة وبلّها ركوته .

فقال أبوذر : ما أطيب هذا الخبز لو كان معه ملح .

فقام سلمان وخرج ورهن ركوته بملح وحمله إليه .

فجعل أبوذر يأكل ذلك الخبز ويذر عليه ذلك الملح ويقول : الحمد للّه الذي رزقنا هذه القناعة .

[70] فقال سلمان : لو كانت قناعة لم تكن ركوتي مرهونة (1) .

حدّثني الشريف الصالح أبو محمّد الحسن بن حمزة رحمه الله قال :حدّثني أبوالحسن علي بن الفضل قال : حدّثني أبو تراب عبيداللّه بن موسى قال : حدّثني أبوالقاسم عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رحمه الله قال : سمعت أباجعفر محمّد بن علي بن موسى عليهم السلام يقول : ملاقاة الإخوان نشرة وتلقيح للعقل وإن كان نزراً قليلاً (2) .

[72]حدّثنا محمّد بن يعقوب الكليني ، عن بعض رجاله ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن مالك بن عامر ، عن المفضّل بن زائدة ، عن المفضّل بن عمر قال :قال أبو عبداللّه عليه السلام : من دان بغير سماع من صادق ، وذكر مثله سواء (3) .

[73]حدّثنا محمّد بن المتوكل قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن أبي عمير ، عن عبداللّه بن الفضل ، عن شيخ من أهل الكوفة ، عن جدّه من قِبَل اُمّه واسمه

ص: 210


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/57 ؛ الأمالي للصدوق رحمه الله 527 .
2- .الأمالي للمفيد 328 ؛ الأمالي للطوسي 94 .
3- .الغيبة للنعماني 135 .

ابوذر گفت : چه قدر خوب است اين نان اگر مقدارى نمك همراه داشت .

در اين هنگام سلمان بيرون شد و ظرف آب خود را گرو گذاشت و مقدارى نمك تهيه كرد و در پيش ابوذر نهاد .

ابوذر از آن نمك به آن نان پاشيد و ميل مى كرد و مى گفت : ستايش مى كنم خداوند را كه به ما اين اندازه قناعت روزى فرموده است .

سلمان گفت : اگر قناعتى در بين بود مشك آب گرو نمى رفت !

[71]عبدالعظيم حسنى گويد :شنيدم امام جواد عليه السلام مى فرمود : ديدار برادران با يكديگر موجب انبساط خاطر و پربار شدن عقل مى گردد هرچند كه آن كوتاه باشد .

[72]محمد بن يعقوب كلينى از برخى كسان از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از مالك بن عامر از مفضل بن زائده از مفضل بن عمر نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند:هر كس به چيزى بى آنكه از شخص راستگو بشنود معتقد شود...

[73]سليمان بن عبداللّه هاشمى گويد :از حضرت باقر عليه السلام شنيدم مى فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حاليكه مردم نزد آن بزرگوار اجتماع كرده بودند ، فرمود :

ص: 211

سليمان بن عبداللّه الهاشمي قال : سمعت محمّد بن علي يقول : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله للناس وهم مجتمعون عنده : أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه تعالى ، وأحبّوا قرابتي لي (1) .

[74]أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط والحسن بن محبوب ، عن أبي أيّوب ، عن أبي خالد الكابلي قال :سألت أباجعفر عليه السلام عن قول اللّه تعالى : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا » (2) . فقال : يا أباخالد ! النور واللّه الأئمّة عليهم السلام . يا أباخالد ! لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار وهم الذين ينوّرون قلوب المؤمنين ، ويحجب اللّه نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم ويغشاهم بها (3) .

[75]حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه رضى الله عنه قال :حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم ، عن أبيه ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليه السلام قال : اضمن لمن زار أبي عليه السلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّة على اللّه تعالى (4) .

[76]حدّثني أبي رحمه الله ، عن سعد بن عبداللّه وعبداللّه بن جعفر الحميري ، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي ، عن أبيه ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن ، عن

ص: 212


1- .علل الشرائع 2/599 .
2- .التغابن/8 .
3- .الكافي 1/195 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/286 .

خداوند را دوست بداريد براى نعمت هايى كه در معرض شما قرار داده ، و مرا نيز براى خداوند دوست بداريد ، و خويشاوندان و اهل بيتم را هم براى من دوست بداريد .

[74]ابو خالد كابلى گفت :از حضرت باقر عليه السلام از معنى قول خداى تعالى : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا » سؤال كردم . فرمود : يا ابا خالد ! به خداوند سوگند مقصود از اين «نور» ائمه عليهم السلام هستند . يا اباخالد ! نور امام در دلهاى اهل ايمان از نور آفتاب تابان روشن تر است ، و ائمه هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مى كنند ، و خداوند هرگاه مشيتش تعلق بگيرد از تابش اين نور به قلوب جماعتى جلوگيرى مى كند و در نتيجه دلهاى آنان تاريك و ظلمانى مى شود .

[75]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد روايت كرده كه آن جناب فرمود :كسى كه پدرم را در طوس زيارت كند و عارف به او باشد و او را امام مفترض الطاعه دانسته و ملزم به اجراى دستورات وى باشد، من براى او بهشت را ضمانت مى كنم .

ص: 213

الحسن بن الحكم النخعي ، عن أبي حمّاد الأعرابي ، عن سدير الصيرفي قال :كنّا عند أبي جعفر عليه السلام فذكر فتى قبر الحسين عليه السلام . فقال له أبو جعفر عليه السلام : ما أتاه عبد فخطا خطوة إلاّ كتب اللّه له حسنة وحطّ عنه سيّئة (1) .

[77]حدّثنا أحمد بن محمّد الشيباني رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أحمد الأسدي الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام يقول : إنّما اتّخذ اللّه عزّ وجلّ إبراهيم خليلاً لكثرة صلاته على محمّد وأهل بيته صلوات اللّه عليهم (2) .

[78]عن محمّد بن يعقوب عن الحسن بن علي العلوي ، عن سهل بن جمهور ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن الحسن بن الحسين العرني ، عن غياث بن إبراهيم ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :نهى أميرالمؤمنين عليه السلام أن يتيمّم الرجل بتراب من أثر الطريق (3) .

[79]وحدّثني أبي رحمه الله ، عن سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن محمّد ، عن البرقي ، عن عبدالعظيم ، عن الحسن ، عن أبي سلمة قال :قال جعفر بن محمّد عليهماالسلام : ما بكت السماء والأرض إلاّ على يحيى بن زكريّا والحسين عليهماالسلام (4) .

[80]حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رضى الله عنه قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن محمّد

ص: 214


1- .كامل الزيارات 256 .
2- .علل الشرائع 1/34 .
3- .الكافي ، كتاب الطهارة ، باب صفة التيمّم ، الحديث 6 ؛ تهذيب الأحكام 1/187 .
4- .كامل الزيارات 186 ، بحارالأنوار 45/213 .

[76]سدير صيرفى گويد :در خدمت امام باقر عليه السلام بوديم ، در اين هنگام جوانى متذكر قبر امام حسين عليه السلام شد . ابو جعفر به آن جوان فرمود : هيچ بنده اى در اين طريق گام برندارد مگر اينكه خداوند براى او حسنه اى بنويسد ، و از وى گناهى محو فرمايد .

[77]عبدالعظيم حسنى گفت :شنيدم از حضرت هادى عليه السلام كه مى فرمود : خداوند حضرت ابراهيم را از اين جهت براى خود دوست گرفت كه آن جناب به خاتم النبيين و اهل بيتش بسيار صلوات مى فرستاد .

[78]غياث بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن جناب فرمود :اميرالمؤمنين عليه السلام نهى فرمود از تيمّم نمودن بر خاكى كه پا روى آن نهاده مى شود .

[79]ابو سلمه گويد :حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام فرمود : آسمان جز به حسين بن على و يحيى بن زكريّا عليهماالسلام براى ديگرى گريه نكرده است .

ص: 215

بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب عليهم السلام عن أبيه الرضا عليه السلام قال : دخل موسى بن جعفر عليهماالسلام على هارون الرشيد وقد استحفه الغضب على رجل ، فقال : إنّما تغضب للّه عزّ وجلّ فلا تغضب له بأكثر ممّا غضب على نفسه (1) .

[81]حدّثني أبي رحمه الله ، عن سعد بن عبداللّه وعبداللّه بن جعفر الحميري ، عن أحمد بن محمّد بن عيسى ، عن محمّد بن خالد البرقي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني العلوي ، عن الحسن بن الحكم النخعي ، عن كثير بن شهاب الحارثي قال :بينما نحن جلوس عند أميرالمؤمنين عليه السلام بالرحبة إذ طلع الحسين عليه السلام . قال : فضحك علي عليه السلام حتّى بدت نواجده ، ثمّ قال : إنّ اللّه ذكر قوماً فقال : « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » (2) والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة ليقتلنّ هذا ولتبكينّ عليه السماء والأرض (3) .

[82]حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رحمه الله قال :حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : حدّثني الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان قال : قال أبو عبداللّه عليه السلام : لفاطمة تسعة أسماء عند اللّه عزّ وجلّ : فاطمة ، والصدّيقة ، والمباركة ، والطاهرة ، والزكيّة ، والرضيّة ، والمرضيّة ، والمحدّثة والزهراء .

ثمّ قال : أتدري أيّ شيء تفسير فاطمة عليهاالسلام ؟

قلت : أخبرني ياسيّدي .

ص: 216


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/262 ؛ الأمالي للصدوق 71 .
2- .الدخان/29 .
3- .كامل الزيارات 186 _ 187 ؛ بحارالأنوار 45/212 .

[80]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد و او از پدرش روايت نموده كه فرمود :پدرم موسى بن جعفر بر هارون داخل شد در حالتى كه او بر مردى غضبناك بود ، حضرت فرمود : در صورتى كه غضب براى خدا باشد بر اين مرد غضب نكن ؛ زيرا اضطراب حالى كه اكنون در او هست از خشمت افزون است .

[81]كثير بن شهاب حارثى گويد :خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام در «رحبه» نشسته بوديم كه ناگهان حسين عليه السلام از دور پيداشد . راوى گفت : در اين هنگام على بن ابى طالب خنده اش گرفت به اندازه اى كه دندانهايشان نمايان شد ، پس از اين فرمود : خداوند اقوامى را در قرآن ذكر كرده فرمود : « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و آنها مهلت داده نشدند ، لكن به خداوندى كه دانه را از هم شكافت اين _ يعنى حسين بن على عليهماالسلام _ را خواهند كشت و آسمان و زمين بر او خواهند گريست .

[82]حسن بن عبداللّه گويد :حضرت صادق عليه السلام فرمود : براى حضرت فاطمه عليهاالسلامدر نزد خداوند نه نام است : فاطمه ، صدّيقه ، مباركه ، طاهره ، زكيّه ، راضيه ، مرضيّه ، محدّثه و زهرا .

بعد فرمود : آيا مى دانى تفسير «فاطمه» چيست ؟

عرض كردم : بفرماييد .

ص: 217

قال : فطمت من الشر . قال : ثمّ قال : لولا أنّ أميرالمؤمنين عليه السلام تزوّجها ما كان لها كفو إلى يوم القيامة على وجه الأرض ؛ آدم فمن دونه (1) .

[83]حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضى الله عنه وعلي بن عبداللّه الورّاق جميعاً قالا :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : دخلت على سيّدي علي بن محمّد ابن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام ، فلمّا بصر بي قال لي : مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً .

قال : فقلت له : يابن رسول اللّه ! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني ، فإن كان مرضيّاً ثبتُّ عليه حتّى ألقى اللّه عزّ وجلّ .

فقال : هات يا أباالقاسم .

فقلت : إنّي أقول إنّ اللّه تعالى واحد ليس كمثله شيء ، خارج من الحدّين : حدّ الإبطال وحدّ التشبيه ، وأنّه ليس بجسم ولا صورة ولا عرض ولا جوهر ، بل هو مجسّم الأجسام ، ومصوّر الصور ، وخالق الأعراض والجواهر ، وربُّ كلّ شيء ومالكه وخالقه ، وجاعله ومحدثه ، وأنّ محمّداً عبده ورسوله خاتم النبيّين ، فلا نبيّ بعده إلى يوم القيامة ، وأنّ شريعته خاتمة الشرائع ، فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة ، وأقول إنّ الإمام والخليفة ووليّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ، ثمّ عليّ بن الحسين ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ جعفر بن محمّد ، ثمّ موسى بن جعفر ، ثمّ على

ص: 218


1- .علل الشرائع 1/178 ؛ الأمالي للصدوق 688 .

فرمود : يعنى از شر منقطع شده .

پس از آن حضرت فرمود : اگر اميرالمؤمنين عليه السلام نبود براى حضرت فاطمه تا روز قيامت از آدم تا خاتم كفوى پيدا نمى شد .

[83]عبدالعظيم حسنى فرمود :بر آقا و مولاى خود على بن محمّد عليهماالسلاموارد شدم ، چون نظر آن حضرت بر من افتاد ، فرمود : مرحبا اى ابوالقاسم ! براستى تو از دوستان ما هستى .

عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى پسر پيغمبر ! ميل دارم عقائد دينى خود را بر شما عرضه بدارم ، اگر مورد پسند باشد بر او ثابت باشم تا به لقاى خداوند برسم .

امام عليه السلام فرمود : عقائد خود را اظهار نما .

گفت : عرض كردم : من معتقدم خدا يكى است و مانند او چيزى نيست ، و از دو حدّ ابطال و تشبيه بيرون است ، خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نيست ، بلكه پروردگار اجسام را جسميّت داده و صورت ها را تصوير فرموده ، و اعراض و جواهر را آفريده است ، او خداوند همه چيز و مالك و محدث اشياء است . عقيده دارم محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او خاتم پيغمبران است ، و پس از وى تا روز قيامت پيغمبرى نخواهد بود ، شريعت وى آخرين شرايع بوده و پس از او دينى و مذهبى نخواهد آمد . عقيده من درباره امامت اين است كه امام بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است ، بعد از او حسن ، پس از وى حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على عليهم السلام ، بعداز اينها امام مفترض الطاعه شما هستيد .

ص: 219

بن موسى ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ أنت يا مولاي .

فقال علي عليه السلام : ومن بعدي الحسن ابني ، فكيف للنّاس بالخلف من بعده ؟

قال : قلت : وكيف ذاك يا مولاي ؟

قال : لأنّه لا يُرى شخصه ، ولا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت ظلماً وجوراً .

قال : فقلت : أقررت ، وأقول أنّ وليّهم وليّ اللّه ، وعدوّهم عدوّ اللّه ، وطاعتهم طاعة اللّه ، ومعصيتهم معصية اللّه ، وأقول أنّ المعراج حقّ ، والمسألة في القبر حقّ ، وأنّ الجنّة حقّ ، والنّار حقّ ، والصراط حقّ ، والميزان حقّ ، وأنّ الساعة آتية لا ريب فيها ، وأنّ اللّه يبعث من في القبور ، وأقول أنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة ، والزكاة ، والصوم ، والحج ، والجهاد ، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر .

فقال علي بن محمّد عليهماالسلام : يا أباالقاسم ! هذا واللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده ، فاثبت عليه ، ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة (1) .

[84]حدّثنا محمّد بن أحمد السناني رضى الله عنه قال :حدّثنا أبوالحسين محمّد بن جعفر الأسدي قال : حدّثني سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليه السلام يقول : أهل قم وأهل آبة مغفور لهم لزيارتهم لجدّي علي بن موسى الرضا عليه السلام بطوس ، ألا ومن زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرّم اللّه جسده على النّار (2) .

ص: 220


1- .الأمالي للصدوق 419 ؛ روضة الواعظين 31 ؛ كفاية الأثر 286 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/291 .

در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمود : پس از من فرزندم حسن امام است ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد ؟ گويد : عرض كردم : اى مولاى من ! مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است ؟ فرمود : امام بعد از فرزندم حسن شخصش ديده نمى شود و اسمش در زبانها جارى نمى گردد تا آن گاه كه از پس پرده غيب بيرون شود و زمين را از عدل و داد پر نمايد ، همان طور كه از ظلم و ستم پر شده باشد .

عبدالعظيم گفت : عرض كردم : به اين امام غائب هم معتقد شدم و اكنون مى گويم : دوست آنان دوست خدا ، و دشمن ايشان دشمنان خدا هستند ، طاعت آنان طاعت پروردگار و معصيت و نافرمانى از آنها موجب معصيت اوست .

من عقيده دارم كه معراج و پرسش در قبر و هم چنين بهشت و دوزخ و صراط و ميزان حقند ، و روز قيامت خواهد آمد و در وجود آن شكى نيست ، و خداوند همه مردگان را زنده خواهد كرد ، و نيز عقيده دارم كه واجبات بعد از اعتقاد به ولايت و امامت عبارت اند از : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهى از منكر .

در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمود : اى ابوالقاسم ! به خدا سوگند اين معتقدات شما دين خداست كه براى بندگانش برگزيده ، بر اين عقيده ثابت باش خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد .

[84]عبدالعظيم حسنى گويد :شنيدم از حضرت هادى عليه السلام كه مى فرمود : مردمان قم و آبه آمرزيده هستند ؛ زيراكه آنها قبر جدّم على بن موسى عليهماالسلام را زيارت مى كنند ، آگاه باش هركس او را زيارت كند و در راه قطره از آسمان به او برسد خداوند بدن او را بر آتش حرام مى كند .

ص: 221

[85]حدّثنا محمّد بن همام قال :حدّثني أبو عبداللّه محمّد بن عصام قال : حدّثنا أبوسعيد سهل بن زياد الآدمي قال : حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن أبيجعفر محمّد بن علي الرضا عليهماالسلام أنّه سمعه يقول : إذا مات ابني علي بدا سراج بعده ثمّ خفي ، فويل للمرتاب ، وطوبى للغريب الفار بدينه ، ثمّ يكون بعد ذلك أحداث تشيب فيهاالنواصي ، ويسير الصمّ الصلاب ، أي حيرة أعظم من هذه الحيرة التي أخرجت من هذا الأمر الخلق الكثير والجمّ الغفير ، ولم يبق عليه ممّن كان فيه إلاّ النزر اليسير ، وذلك لشكّ النّاس وضعف يقينهم وقلّة ثباتهم على صعوبة ما ابتلي به المخلصون الصابرون والثابتون والراسخون في علم آل محمّد عليهم السلام الراوون لأحاديثهم هذه ، العالمون بمرادهم فيها ، الدارون لما أشاروا إليه في معانيها الذين أنعم اللّه عليهم بالثبات وأكرمهم باليقين ، والحمد للّه ربّ العالمين (1) .

[86]عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن أبي جعفر الثاني عليه السلام ، عن أبيه ، عن جدّه صلوات اللّه عليهم قال :قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه خلق الإسلام فجعل له عرصة وجعل له نوراً وجعل له حصناً وجعل له ناصراً ؛ فأمّا عرصته فالقرآن ، وأمّا نوره فالحكمة ، وأمّا حصنه فالمعروف ، وأمّا أنصاره فأنا وأهل بيتي وشيعتنا ؛ فأحبّوا أهل بيتي وشيعتهم وأنصارهم فإنّه لمّا اُسري بي إلى السماء الدنيا فنسبني جبرئيل عليه السلام لأهل السماء استودع اللّه حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم في قلوب الملائكة ، فهو عندهم وديعة إلى يوم القيامة ، ثمّ هبط بي إلى الأرض فنسبي إلى أهل الأرض فاستودع اللّه عزّ وجلّ حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم

ص: 222


1- .الغيبة للنعماني 186 .

[85]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :هنگامى كه فرزندم «على» وفات كند ، چراغى پس از وى ظاهر مى شود و بعد از مدتى پنهان مى گردد ، واى بر كسى كه در عقيده خود متزلزل شود و در مذهبش به شك افتد ، كدام سرگردانى بزرگتر از اين است كه انسان در عقائد خويش دچار حيرت و ترديد گردد ، و جماعت زيادى در نتيجه اين حيرت از مذهب حق اعراض خواهند كرد ، و جز عده قليلى بر عقيده خود ثابت نخواهند بود . اين تزلزل و ترديد براى ضعف عقائد مذهبى و عدم تحقيق در امور دينى ، و صبر نكردن بر مشكلات و مصائب است ؛ زيرا شكيبايى در مشكلات جز براى مردم ثابت العقيده و خوش قلب كه در علوم آل محمّد عليهم السلام مطلع و بصير هستند ، و در اخبار و روايات آنها تخصص دارند براى مردمان ديگر كه از اين مطالب دورند امكان پذير نيست . جماعتى كه از احاديث اهل بيت استفاده برده اند و معانى كلمات و مقاصد ائمه اطهار عليهم السلام را درك كرده ، و لطائف و رقائق گفته هاى معصومين را بخوبى دريافته اند مورد نعمت هاى پروردگار قرار گرفته و مشمول عنايات و اكرام خداوند شده اند ، و سپاس و ستايش مخصوص خداوند است .

[86]عبدالعظيم حسني از حضرت جواد و او از پدرش از اميرالمؤمنين عليهم السلامروايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند اسلام را پديد آورد ، و از براى او فضا و عرصه اى قرار داد ، و نورى و حصنى و ناصرى مقرر داشت ؛ فضايش قرآن ، نورش حكمت ، حصنش كارهاى نيك ، و انصار او من و اهل بيتم و شيعيان ما هستند ؛ پس دوست داريد اهل بيت مرا و شيعيان و انصار آنها را ؛ چراكه هنگامى كه مرا به آسمانها بردند جبرئيل مرا به اهل آسمانها معرفى كرد ، خداوند دوستى من و خاندانم و شيعيان آنها را در دلهاى فرشتگان به وديعه نهاد ، اين محبت تا روز قيامت در نزد آنها محفوظ است ، پس از اين جبرئيل مرا به زمين آورد و به اهل زمين معرفى نمود ، پروردگار محبت من و اهل بيتم

ص: 223

في قلوب مؤمني اُمّتي ؛ فمؤمنوا اُمّتي يحفظون وديعتي في أهل بيتي إلى يوم القيامة ، ألا فلو أنّ الرجل من اُمّتي عَبَد اللّه عزّ وجلّ عمره أيّام الدنيا ثمّ لقي اللّه عزّ وجلّ مبغضاً لأهل بيتي وشيعتي ما فرّج اللّه صدره إلاّ عن النفاق (1) .

[87]عن عبدالعظيم ابن عبداللّه قال :قلت لأبي جعفر عليه السلام : قد تحيّرت بين زيارة قبر أبي عبداللّه عليه السلام وبين زيارة قبر أبيك عليه السلام بطوس ، فما ترى ؟ فقال لي : مكانك ، ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّيه ، فقال : زوّار قبر أبيعبداللّه عليه السلام كثيرون وزوّار قبر (أبي _ ظ) عليه السلام بطوس قليلون (2) .

[88]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن سليمان بن حفص المروزي قال : كان موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب عليهم السلام ليسمّي ولده عليّاً عليه السلام الرضا وكان يقول : ادعوا لي ولدي الرضا ، وقلت لولدي الرضا ، وقال لي ولدي الرضا ، وإذا خاطبه قال : يا أباالحسن (3) .

[89]الحسين بن علي العلوي ، عن سهل بن جمهور ، عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ، عن الحسن بن الحسين العرني ، عن علي بن هاشم ، عن أبيه ، عن أبيجعفر عليه السلام قال :ما ضرّ من مات منتظراً لأمرنا ألاّ يموت في وسط فسطاط

ص: 224


1- .الكافي 2/46 ؛ بشارة المصطفى ، ص 134.
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/287 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/22 ؛ بحارالأنوار 49/4 .

و شيعيان آنها را در دلهاى مؤمنين اُمّتم به وديعه نهاد ، مؤمنين امّت تا روز قيامت وديعه مرا در خاندانم نگهدارى خواهند كرد ، آگاه باشيد اگر مردى از امّت من تمام عمر خود را در عبادت و پرستش خدا بپايان رساند ، پس از اين در پيشگاه پروردگار حاضر گردد و بغض خاندانم را در دل داشته باشد و يا شيعيان آنها را دشمن دارد ، خداوند او را به حال خود واگذاشته و سينه او هيچ وقت از نفاق خالى نخواهد بود .

[87]عبدالعظيم حسنى گويد :به حضرت ابو جعفر جواد عرض كردم : من راجع به زيارت قبر ابو عبداللّه عليه السلام در كربلا و زيارت قبر پدرت در طوس متحيّرم ، در اين مورد چه مى فرماييد ؟ حضرت فرمود : در اين جا توقف كن ، بعد از اين فرمايش داخل اتاقى شد و فوراً بيرون آمد در حاليكه اشك از ديدگانش جارى بود و به گونه هايش مى ريخت ، فرمود : زائرين قبر سيّدالشهداء زيادند ، ليكن قبر پدر من زائرين كمى دارد .

[88]سليمان بن حفص مروزى گويد :حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامفرزند خود «على» را رضا خطاب مى كرد و مى فرمود : فرزندم رضا را برايم بخوانيد ، و يا به فرزندم رضا اين چنين گفتم ، و فرزندم رضا به من چنين گفت ، و هرگاه او را مورد خطاب قرار مى داد مى فرمود : «يا اباالحسن» .

[89]على بن هاشم از پدرش از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود :كسى كه در انتظار «امر» ما باشد زيانى به او نخواهد رسيد ، و اين شخص مانند اين است كه در وسط خيمه حضرت مهدى و در ميان لشگر آن جناب مرده باشد .

ص: 225

المهدي وعسكره (1) .

[90]حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن جعفر الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي قال : حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني رضى الله عنه ، عن محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب عليهم السلام عن أبيه عن آبائه عن أميرالمؤمنين عليهم السلام قال : للقائم منّا غيبة أمدها طويل ، كأنّي بالشيعة يجولون جولان النعم في غيبته ، يطلبون المرعى فلا يجدونه ، ألا فمن ثبت منهم على دينه ولم يقس قلبه لطول أمد غيبة إمامه فهو معي في درجتي يوم القيامة . ثمّ قال عليه السلام : إنّ القائم منّا إذا قام لم يكن لأحد في عنقه بيعة فلذلك تخفى ولادته ويغيب شخصه . حدّثنا علي بن أحمد بن موسى رضى الله عنه قال : حدّثنا محمّد بن جعفر الكوفي ، عن عبداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن أميرالمؤمنين عليهم السلام بهذا الحديث مثله سواء (2) .

حديث هشام بن الحكم ودلائله على أفضليّة علي عليه السلام

[91]أحمد بن الحسن قال :حدّثنا عبدالعظيم ابن عبداللّه قال : قال هارون الرشيد لجعفر بن يحيى البرمكي : إنّي اُحبّ أن أسمع كلام المتكلّمين من حيث لايعلمون بمكاني فيحتجّون عن بعض ما يريدون .

ص: 226


1- .الكافي 1/372 .
2- .كمال الدين وتمام النعمة 303 .

[90]عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليه السلام و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين روايت نموده كه آن بزرگوار فرمود :براى قائم ما غيبتى است كه زمان آن به طول خواهد انجاميد ، من شيعيان را مى بينم در غيبت او مانند گوسفندان كه در جستجوى چراگاه اين طرف و آن طرف مى روند سرگردان خواهند شد ، و هرگز به وجود شريف آن حضرت راه پيدا نخواهند كرد . اكنون متوجه باشيد هركس از شيعيان ما در زمان غيبت بر دين و عقيده خود ثابت بماند ، و دلش از طول غيبت خسته نگردد ، وى در روز قيامت در نزد خودم قرار خواهد بگرفت . بعد از آن حضرت فرمود : قائم ما هرگاه قيام نمايد تحت تبعيت احدى نخواهد بود ، و براى اين است كه ولادت او از مردم مخفى مى مماند ، و وجود مقدسش از انظار غايب مى گردد .

[91]عبدالعظيم حسنى فرمود :هارون الرشيد به يحيى برمكى گفت : دوست دارم متكلّمين در مكانى كه مرا نبينند گرد هم جمع شوند و پيرامون مسائلى كه در نظر دارند بحث نمايند و من نيز سخنان آنها را گوش دهم و مناظرات آنان را بشنوم .

جعفر برمكى فرمان خليفه را مورد عمل قرار داد و متكلمين را در خانه خود گرد هم آورد ، و هارون نيز در مكانى كه وى را نمى ديدند نشست و به مذاكرات و مباحثات آنان گوش مى داد . در اين هنگام كه همه اجتماع كرده و مجلس از آنان پر شده بود ، در انتظار هشام بن حكم بودند ، در اين وقت كه همه چشم به راه او داشتند هشام وارد شد در حاليكه پيراهنى كه تا زانوى وى را پوشيده دربرداشت ، هم چنين شلوارى كه تانصف ساق او را گرفته بود ، وى به همه اهل مجلس سلام نمود و براى جعفر برمكى امتيازى قائل نشد .

ص: 227

فأمر جعفر المتكلّمين فاُحضروا داره و صار هارون في مجلس يسمع كلامهم ، و أرخى بينه وبين المتكلّمين ستراً ، فاجتمع المتكلمون وغصّ المجلس بأهله ينتظرون هشام بن الحكم ، فدخل عليهم هشام وعليه قميص إلى الركبة وسراويل إلى نصف الساق ، فسلّم على الجميع ولم يخصّ جعفراً بشيء . فقال له رجل من القوم : لِمَ فضّلت عليّاً على أبي بكر واللّه يقول : « ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا » (1) ؟ فقال هشام : فأخبرني عن حزنه في ذلك الوقت أكان للّه رضىً أم غير رضى ؟ فسكت . فقال هشام : إن زعمت أنّه كان للّه رضى فلم نهاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال : «لا تحزن» أنهاه عن طاعة اللّه ورضاه ؟ وإن زعمت أنّه كان للّه غير رضى فلم تفتخر بشيء كان للّه غير رضى ؟ وقد علمت ما قد قال اللّه تبارك وتعالى حين قال : « فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ » (2) . ولكنّكم قلتم وقلنا وقالت العامّة : الجنّة اشتاقت إلى أربعة نفر : إلى عليّ بن أبيطالب عليه السلام والمقداد بن الأسود وعمّار بن ياسر وأبي ذر الغفاري ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة .

وقلتم وقلنا وقالت العامّة : إنّ الذابّين عن الإسلام أربعة نفر : علي بن

ص: 228


1- .التوبة/40 .
2- .الفتح/26 .

در اين هنگام مردى از ميان جمعيّت گفت : چرا على را بر ابوبكر فضيلت مى دهى در حاليكه خداوند مى فرمايد : دومى دو نفر وقتى كه در غار بودند به رفيقش گفت : اندوهگين مباش خدا با ماست ؟ در اين هنگام هشام از آن مرد پرسيد : مرا از حزن ابوبكر آگاه نما آيا خداوند از اندوه و غم او راضى بود يا از حزن وى رضايت نداشت ؟! آن مرد ساكت شد و از پاسخ هشام خوددارى كرد . هشام گفت : اگر گمان كردى كه خداوند از حزن او راضى بود ، پس چرا پيغمبر او را نهى كرد و فرمود : اندوهگين مباش ؟ آيا وى را از اطاعت خداوند بازداشت ؟! و از عملى كه رضاى خداوند در او بود منع كرد ؟! و اگر پنداشتى كه خداوند از اين حزن ابوبكر رضايت نداشت ، پس چگونه افتخار مى كنى به مطلبى كه پروردگار از او راضى نيست ؟ اى سائل تو خود نيك دانى كه خداوند در اين مقام فرموده : پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمينانى به پيغمبرش و به مؤمنين فرو فرستاد _ مقصود اين است كه اين آيه هيچ دلالتى بر فضل ابوبكر ندارد ، اهل سنّت گويند « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ » كه در آيه غار آمده راجع به ابوبكر است و اين خود شرافتى از براى اوست ليكن آيه ديگرى در قرآن هست كه خداوند مى فرمايد : « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ » از اين آيه مى توان شاهد گرفت كه ضمير «سكينته» در آيه «غار» به حضرت رسول راجع است _ .

هشام به سائل گفت : شما روايت كرده ايد و ما هم روايت كرده ايم و مردم هم مى دانند كه بهشت در اشتياق چهار نفر است :

ص: 229

أبيطالب عليه السلام والزبير بن العوام وأبو دجانة الأنصاري وسلمان الفارسي ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة . وقلتم وقلنا وقالت العامّة : إنّ القرّاء أربعة نفر : علي بن أبيطالب عليه السلام وعبداللّه ابن مسعود واُبي بن كعب وزيد بن ثابت ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة . وقلتم وقلنا وقالت العامّة : إنّ المطهّرين من السماء أربعة نفر : علي بن أبيطالب عليه السلام وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة . وقلتم وقلنا وقالت العامّة : إنّ الأبرار أربعة نفر : علي بن أبيطالب عليه السلام وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة . وقلتم وقلنا وقالت العامّة : إنّ الشهداء أربعة نفر : علي بن أبيطالب عليه السلام وجعفر وحمزة بن عبدالمطّلب وعبيدة بن الحارث بن عبدالمطّلب ، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء في هذه الفضيلة وتخلّف عنها صاحبكم ؛ ففضّلنا صاحبنا على صاحبكم بهذه الفضيلة . قال : فحرّك هارون الستر وأمر جعفر النّاس بالخروج فخرجوا مرعوبين ،

ص: 230

على بن ابى طالب ، مقداد بن اسود ، عمّار ياسر ، ابوذر غفارى ، ماصاحب خود را در ميان اين جماعت ديديم كه در اين فضيلت با اينها يكى است ، ولى صاحب شما در اين فضيلت جايش خالى است ؛ لذا ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم . شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردم هم مى گويند : مدافعين از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابى طالب عليه السلام ، زبير بن عوام ، ابو دجانه انصارى ، سلمان فارسى ، ما پيشواى خود را در ميان اين چهار نفر ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ولى پيشواى شما از اين فضيلت دور است ؛ براى همين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود . شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردم هم مى گويند : قرّاء چهار نفرند : على بن ابى طالب ، عبداللّه بن مسعود ، ابى بن كعب ، زيد بن ثابت ، ما صاحب خود را در ميان اين عده ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ، ولى صاحب شما از اين فضيلت دور است ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما برترى داديم براى اين مقامى كه در وى بود . شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردمان هم گفته اند : مطهرين و پاكان چهار نفرند : على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ، ما صاحب خود را در اين ميان مشاهده كرديم كه در اين منقبت با اينها شريك است ، ولى صاحب شما از اين منقبت دور است ؛ براى اين جهت صاحب خود را بر صاحب شما رجحان داديم براى اين منقبت كه در او هست . شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : نيكان چهار نفرند : على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ، ما پيشواى خود را در اين ميان يافتيم براى اين فضيلتى كه در وجود او هست ، ليكن پيشواى شما از اين فضيلت عارى است ؛ و ما از اين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود . شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : شهداء چهار نفرند : على بن ابى طالب ، جعفر ، حمزه و عبيدة بن حارث ، ما صاحب خود را در اين ميان

ص: 231

وخرج هارون إلى المجلس فقال : من هذا ابن الفاعلة فواللّه لقد هممت بقتله وإحراقه بالنّار .

قال : كتب المأمون إلى الرضا عليه السلام فقال : عظني .

فكتب عليه السلام إليه :

إنّك في دنيا لها مدّة ***يقبل فيها عمل العامل

أما ترى الموت محيطاً بها ***يسلب منها أمل الآمل

تعجّل الذنب بما تشتهي ***وتأمل التوبة من قابل

والموت يأتي أهله بغتة*** ماذاك فعل الحازم العاقل (1)

[92]حدّثنا علي بن عبداللّه الورّاق قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، عن عبداللّه بن موسى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني رضى الله عنه قال : حدّثني صفوان بن يحيى ، عن إبراهيم بن أبي زياد ، عن أبي حمزة الثمالي ، عن أبي خالد الكابلي قال : دخلت على سيّدي علي بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام فقلت له : يابن رسول اللّه ! أخبرني بالذين فرض اللّه عزّ وجلّ طاعتهم ومودّتهم ، وأوجب على عباده الاقتداء بهم بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

فقال لي : يا كابلي ! إنّ اُولي الأمر الذين جعلهم اللّه عزّ وجلّ أئمّة للنّاس وأوجب عليهم طاعتهم : أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ابنا علي بن أبيطالب ، ثمّ انتهى الأمر إلينا ، ثمّ سكت .

فقلت له : سيّدي ! روي لنا عن أميرالمؤمنين (علي) عليه السلام أنّ الأرض

ص: 232


1- .الاختصاص 96 .

232

ديديم كه در اين فضيلت با آنها شركت داشت ، و صاحب شما از اين خالى بود ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم براى اين فضيلت كه در او موجود بود . در اين هنگام هارون پرده را برداشت ، و جعفر مردم را امر به خروج داد ، آنها نيز ازآن مجلس بيرون شدند ، در حاليكه از اين جريان سخت ترسيده بودند ، هارون از مجلس بيرون شد و گفت : اين كه بود ؟! به خدا قسم او را خواهم كشت و در آتش خواهم سوزانيد . عبدالعظيم حسنى گفت : مأمون به حضرت رضا عليه السلام نوشت : مرا موعظه كن . آن حضرت نيز براى او نوشتند : تو در دنيايى قرار گرفته اى كه از براى آن زمان معيّنى مقرر است ، و در او عمل هر عاملى مورد قبول واقع مى شود ، آيا نمى نگرى مرگ بر دنيا احاطه نموده و وى را فرا گرفته ، و آرزوى آرزومندان را سلب كرده ، در ارتكاب گناهان و مشتهيات نفسانى شتاب بخرج مى دهى ولى توبه و بازگشت بسوى خداوند را به آينده محوّل مى سازى ، مرگ بسوى اهلش ناگهان سرمى زند و غفلت از مرگ كار مردم خردمند و عاقل نيست .

[93]ابو خالد كابلى گويد :بر مولايم على بن الحسين عليهماالسلام وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم : اى فرزند پيغمبر ! از كسانى كه خداوند اطاعت از آنها را پس از پيغمبر واجب نموده و بندگان خود را به اقتداى آنان ملزم ساخته است مرا آگاه نما . حضرت فرمود : اى كابلى ! اولواالامرى كه پروردگار آنها را براى مردم پيشوا قرار داده و اطاعت ايشان را واجب نموده است ، اولين آنها اميرالمؤمنين عليه السلام و بعد از وى دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام هستند ، پس از اين دو نفر مقام آنان به ما رسيده ، پس حضرت ساكت شدند . ابو خالد گويد : عرض كردم : اى سرور من ! براى ما روايت كرده اند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده :

ص: 233

لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ على عباده ، فمن الحجّة والإمام بعدك ؟

قال : ابني محمّد ، واسمه في التوراة باقر ؛ يبقر العلم بقراً ، هو الحجّة والإمام بعدي ، ومن بعد محمّد ابنه جعفر ، واسمه عند أهل السماء الصادق .

فقلت له : يا سيّدي ! فكيف صار اسمه الصادق و كلّكم صادقون ؟

قال : حدّثني أبي عن أبيه عليهماالسلام أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : إذا ولد ابني جعفر بن محمّد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام فسمّوه الصادق ؛ فإنّ للخامس من ولده ولداً اسمه جعفر يدّعي الإمامة اجتراء على اللّه وكذباً عليه فهو عند اللّه جعفر الكذّاب المفتري على اللّه عزّ وجلّ ، والمدّعي لما ليس له بأهل ، المخالف على أبيه والحاسد لأخيه ، ذلك الذي يروم كشف ستر اللّه عند غيبة وليّ اللّه عزّ وجلّ .

ثمّ بكى عليّ بن الحسين عليهماالسلام بكاء شديداً ثمّ قال : كأنّي بجعفر الكذّاب وقد حمل طاغية زمانه على تفتيش أمر وليّ اللّه ، والمغيب في حفظ اللّه والتوكيل بحرم أبيه جهلاً منه بولادته ، وحرصاً منه على قتله إن ظفر به (و) طمعاً في ميراثه حتّى يأخذه بغير حقّه .

قال أبو خالد : فقلت له : يابن رسول اللّه ! وإنّ ذلك لكائن ؟

فقال : إي وربّي إنّ ذلك لمكتوب عندنا في الصحيفة التي فيها ذكر المحن التي تجري علينا بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

قال أبو خالد : فقلت : يابن رسول اللّه ! ثمّ يكون ماذا ؟ قال : ثمّ تمتدّ الغيبة بوليّ اللّه عزّ وجلّ الثاني عشر من أوصياء رسول اللّه صلى الله عليه و آله والأئمّة بعده .

ص: 234

زمين هيچگاه از حجت خدا خالى نمى ماند پس حجت و امام بعد از تو كيست ؟

حضرت فرمود : فرزند من محمّد كه نام او در تورات باقر است ؛ زيراكه علم را از هم خواهد شكافت و حقائق آن را براى مردم بازگو خواهد كرد او امام و حجّت بعد از من است ، پس از وى فرزندش «جعفر» حجّت و امام است و نام او در نزد اهل آسمان «صادق» است .

راوى گويد : عرض كردم : اى سيّد من ! چگونه وى را «صادق» ناميده اند در حاليكه شما اهل بيت همه صادق و راستگو هستيد ؟

حضرت فرمود : پدرم از پدرش روايت كرده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : هرگاه فرزندم جعفر بن محمّد متولد شد او را صادق نام بگذاريد ؛ زيراكه پنجمين فرزند او كه جعفر نام خواهد داشت مدّعى مقام امامت خواهد شد ، وى در نزد پروردگار كذّاب و مفترى محسوب است و مدّعى مقامى است كه اهليّت آن را ندارد ، او با پدرش مخالفت مى نمايد و به برادرش حسد مى ورزد ، او در هنگامى كه ولىّ خدا غايب است قصد افشاى اسرار پروردگار را خواهد كرد .

پس از اين حضرت سجّاد عليه السلام گريه زيادى نموده و فرمود : گويا مى بينم جعفر كذّاب را در حاليكه طاغيه زمان خود را در جستجوى امر ولىّ خدا راهنمايى مى كند ، و حال اينكه ولىّ پروردگار در محافظت خداوند قرار گرفته و وكالت حرم پدرش به عهده وى نهاده شده ، جعفر كذّاب از روى جهلى كه به ولادت ولىّ عصر دارد حريص است كه آن حضرت را بعد از ولادت به قتل برساند براى اينكه به ميراث پدرش دست پيدا كند و ارث او رابدون استحقاق دريافت نمايد .

ابو خالد گويد : عرض كردم : اى پسر رسول خدا ! اين امورى كه فرموديد انجام شد.

حضرت فرمود : آرى به پروردگارم سوگند اين مطالب در صحيفه اى كه نزد ما موجود است نوشته شده ، و در آن صحيفه تمام سختيها و پيش آمدهايى كه براى ما پيش آمد خواهد كرد مضبوط است .

ابو خالد گويد : عرض كردم : پس از آن چه خواهد شد ؟

حضرت فرمود : پس از آن غيبت ولىّ خدا و دوازدهمين وصىّ حضرت رسول و ائمّه عليهم السلام بدرازا خواهد كشيد .

ص: 235

يا أباخالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلين بإمامته والمنتظرين لظهوره أفضل من أهل كلّ زمان ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، وجعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول اللّه صلى الله عليه و آله بالسيف ، أولئك المخلَصون حقّاً وشيعتنا صدقا ، والدعاة إلى دين اللّه عزّ وجلّ سرّاً وجهراً .

وقال علي بن الحسين عليهماالسلام : إنتظار الفرج من أعظم الفرج (1) .

[93]حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا أبو تراب عبداللّه بن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام [ الحسني ] قال : دخلت على سيّدي محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب عليهم السلام وأنا اُريد أن أسأله عن القائم أهو المهدي أو غيره ، فابتدأني فقال لي : يا أباالقاسم ! إنّ القائم منّا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبت ، ويطاع في ظهوره ، وهو الثالث من ولدي ، والذي بعث محمّداً صلى الله عليه و آله بالنبوّة وخصّنا بالإمامة إنّه لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت جوراً وظلماً ، وإنّ اللّه تبارك وتعالى ليصلح له أمره في ليلة كما أصلح أمر كليمه موسى عليه السلام إذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع وهو رسول نبي . ثمّ قال عليه السلام : أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج (2) .

ص: 236


1- .كمال الدين وتمام النعمة 319 .
2- .كمال الدين وتمام النعمة 377 باب ما روي عن أبي جعفر الثاني محمّد بن علي [ الجواد ] في النصّ على القائم وغيبته وأنّه الثاني عشر من الأئمّة عليهم السلام ؛ كفاية الأثر 280 .

فرمود : اى ابو خالد ! مردمان زمان غيبت كه به امامت او معتقد گردند و منتظر ظهور او باشند بهترين مردمان هستند ؛ زيرا خداوند به اندازه اى به آنان فهم و خرد مرحمت فرموده كه غيبت در نزد آنها به منزله مشاهده است ، و مردم آن زمان مانند كسانى كه در مقابل حضرت رسول صلى الله عليه و آله به جهاد پرداخته باشند محسوب خواهند شد ، آنها حقّا بندگان خالص و شيعيان راستگو هستند ، و آنانند كه مردم را بسوى دين خدا در آشكارا و پنهان دعوت مى كنند .

و در پايان حديث حضرت فرمود : انتظار فرج از بهترين اعمال است .

[93]عبدالعظيم حسنى گفت :بر ابو جعفر محمّد بن على عليهماالسلام وارد شدم و قصد داشتم كه از آن حضرت راجع به «قائم» كه آيا مهدى همان است پرسش نمايم ، قبل از اين كه من موضوع سؤال را مطرح كنم ، آن بزرگوار خود آغاز سخن فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! بدرستى كه قائم از خاندان ما همان «مهدى» است كه واجب است انتظار او در غيبتش ، و اطاعت گردد در ظهورش ، وى سومين فرزند از اولاد من است . سوگند به خدايى كه محمّد را براستى برانگيخت ، و ما را به امامت مخصوص گردانيد اگر از دنيا نماند مگر يك روز ، خداوند آن روز را چنان طول خواهد داد كه تا مهدى از پرده غيبت بيرون گردد ، و زمين را از عدل و داد پُر نمايد همان طور كه از جور و ستم پر شده باشد ، خداوند امور ولى عصر را در يك شب اصلاح خواهد نمود ، به همان روشى كه امر موسى بن عمران را در هنگامى كه رفت از كوه آتش بياورد اصلاح فرمود و او را به اهلش برگردانيد در حاليكه پيغمبر بود .

و در پايان حديث حضرت فرمود : بهترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.

ص: 237

[94]حدّثنا صالح بن عيسى بن أحمد بن محمّد العجلي قال :حدّثنا محمّد بن محمّد بن علي قال : حدّثنا محمّد بن الفرج الروياني قال : حدّثنا عبداللّه بن محمّد العجلي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن أبيه ، عن أبان مولى زيد بن علي ، عن عاصم بن بهدلة قال : قال لي شريح القاضي : اشتريت داراً بثمانين ديناراً ، وكتبت كتاباً ، وأشهدت عدولاً ، فبلغ ذلك أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، فبعث إليّ مولاه قنبراً فأتيته ، فلمّا أن دخلت عليه قال : يا شريح ! اشتريت داراً ، وكتبت كتاباً ، وأشهدت عدولاً ، ووزنت مالاً ؟

قلت : نعم .

قال : يا شريح ! اتّق اللّه ، فإنّه سيأتيك من لا ينظر في كتابك ولا يسأل عن بيّنتك حتّى يخرجك من دارك شاخصاً ، ويسلّمك إلى قبرك خالصاً ، فانظر أن لا تكون اشتريت هذه الدار من غير مالكها ، ووزنت مالاً من غير حلّه ، فإذاً أنت قد خسرت الدارين جميعاً ؛ الدنيا والآخرة .

ثمّ قال عليه السلام : يا شريح ! فلو كنت عندمااشتريت هذه الدار أتيتني ، فكتبت لك كتابا على هذه النسخة ، إذاً لم تشترها بدرهمين .

قال : قلت : وما كنت تكتب يا أميرالمؤمنين ؟!

قال : كنت أكتب لك هذا الكتاب : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، هذا ما اشترى عبد ذليل من ميّت أزعج بالرحيل ، اشترى منه داراً في دار الغرور ، من جانب الفانين إلى عسكر الهالكين ، وتجمع هذه الدار حدوداً أربعة : فالحدّ الأوّل منها ينتهي إلى دواعي الآفات ، والحدّ الثاني ينتهي إلى دواعي العاهات ، والحدّ الثالث منها

ص: 238

[94]عاصم بن بهدله گويد :شريح قاضى به من گفت : خانه اى را به هشتاد دينار خريدم و در اين باره نوشته اى هم رد و بدل نمودم _ سندى كه حدود و مشخصات منزل در آن يادداشت شده بود _ و چند نفر عادل را هم شاهد گرفتم ، در اين موقع قضيه منزل به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام رسيده بود ، حضرت غلام خود قنبر را براى احضارم فرستاد و من هم خدمت آن حضرت رسيدم ، هنگامى كه بر او وارد شدم فرمود : اى شريح ! شنيده ام خانه اى خريده اى و نامه اى رد و بدل كرده اى و گواهانى گرفته اى و پولهايى خرج نموده اى .

شريح گويد : عرض كردم : صحيح است .

فرمود : اى شريح ! از خدا بترس ، همانا در همين زودى كسى پيش تو خواهد آمد كه در نامه ات نظر نخواهد كرد ، و از گواه و بيّنه ات نمى پرسد ، تو را از منزلت بيرون كرده و به قبرستان تسليمت مى كند ، اكنون بنگر كه اين خانه را از غير مالكش نخريده باشى ، و بهاى آنها را از غير حلال نداده باشى كه در اين صورت در دنيا و آخرت زيان خواهى كرد .

اى شريح ! اگر مى خواستى خانه اى بخرى ، مى بايست در نزد من حاضر گردى تا برايت نامه اى مى نوشتم كه در آن صورت خانه را به دو درهم نمى خريدى .

گويد : عرض كردم : چه مى خواستى بنويسى ؟

فرمود : نامه اى به اين مضمون برايت مى نوشتم :

به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين است آنچه خريده است بنده ذليل از مردى كه قريباً از جاى خود كوچ مى كند ، او در دنياى فريبنده منزلى خريده كه از او رخت خواهد بست ، و حدود اربعه اين منزل بترتيب ذيل است : حد اول منتهى است به آفتها ، دوم منتهى است به مرض ها ، سوم منتهى است به مصيبت ها ،

ص: 239

ينتهي إلى دواعي المصيبات ، والحدّ الرابع منها ينتهي إلى الهوى المردي والشيطان المغوي ، وفيه يشرع باب هذه الدار ، اشترى هذا المفتون بالأمل من هذا المزعج بالأجل جميع هذه الدار ، بالخروج من عزّ القنوع والدخول في ذلّ الطلب ، فما أدرك هذا المشتري فيما اشترى منه من درك ، فعلى مبلي أجسام الملوك ، وسالب نفوس الجبابرة مثل كسرى وقيصر وتبّع وحمير ، ومن جمع المال إلى المال فأكثر ، وبنى فشيّد ، ونجد فزخرف ، وادّخر بزعمه للولد ، إشخاصهم جميعاً إلى موقف العرض لفصل القضاء ، وخسر هنالك المبطلون ، شهد على ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوى ونظر بعين الزوال لأهل الدنيا ، وسمع منادي الزهد ينادي في عرصاتها : ما أبين الحقّ لذي عينين ! إنّ الرحيل أحد اليومين ، تزوّدوا من صالح الأعمال ، وقرّبوا الآمال بالآجال ، فقد دنت الرحلة والزوال (1) .

[95]سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي قال :حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه _ وكان مريضاً _ عن محمّد بن عمر ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عيسى بن السري اليسري قال : قلت لأبي عبداللّه عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من مات لايعرف إمامه مات ميتة جاهليّة ؟ قال أبو عبداللّه عليه السلام : أحوج ما يكون إلى معرفته إذا بلغ نفسه هكذا _ وأشار بيده إلى صدره _ فقال : لقد كنت على أمر حسن (2) .

[96]عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن

ص: 240


1- .الأمالي للصدوق 388 .
2- .ثواب الأعمال 205 «عقاب من مات لا يعرف إمامه» .

چهارم منتهى است به پرتگاه و شطان فريب دهنده ، و از همين حد چهارم درب اين خانه گشوده مى شود ، اين بنده مفتون به آرزوها از بنده اى كه مشرف به مرگ است خانه اى را خريد و خود را از قناعت بيرون كرد و در سايه طالبان دنيا درآمد ، اين خريدار از حالات گذشتگان بى اطلاع بود ، اين شخص از اجسام پوسيده پادشاهان و قطعات از هم پاشيده ستمگران مانند كسرى ، قيصر ، تبّع ، و حمير عبرت نگرفت . آنها كه ثروتها را روى هم انباشتند ، و اموال را روز به روز افزودند ، ساختمانهاى رفيع و بناهاى محكم ساختند ، آنها را زينت داده و آراستند ، ثروتها را براى فرزندان ذخيره كردند ، اين ثروتمندان براى عرض اعمال در پيشگاه پروردگار حاضر شوند تا فصل خصومت گردد ، در آنجا به باطل گروندگان زيان خواهند ديد ، و عقل سليم به اين مطالب و گفتارها شاهد است ، هرگاه كسى از اسارت هواى نفس بيرون گردد ، و با چشمهاى عبرت بين به زوال دنيا نظر افكند ، و به منادى زهد كه فرياد مى زند گوش فرا دهد ، و حق بسيار واضح است براى كسى كه دو چشم بينا داشته باشد ، كوچ نمودن از دنيا از دو روز بيرون نيست _ امروز يا فردا از دنيا خواهى رفت _ از اعمال شايسته توشه برداريد ، و آرزوها را نزديك كنيد ، كوچ كردن و فانى شدن نزديك است .

[95]عيسى بن سرى گفت :به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده : كسى كه از دنيا برود و امام زمان خود را نشناسد اين شخص در نادانى و جهالت مردهاست ؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود : بيشترين زمانى كه بنده نياز به چنين معرفتى دارد زمانى است كه جانش به اينجا برسد _ و اشاره به سينه شريفشان فرمودند _ پس فرمود : من بر طريق نيكويى هستم .

ص: 241

محمّد بن عمر ، عن أحمد بن أبي المغزاء ، عن ذريح بن أبي حمزة ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :منّا الإمام المفروض ومن جحده مات يهوديّاً أو نصرانيّاً ، واللّه ما ترك الأرض منذ قبض اللّه عزّ وجلّ آدم إلاّ وفيها إمام يهتدى به إلى اللّه ، حجّة على العباد ؛ من تركه هلك ومن لزمه نجا حقّاً على اللّه (1) .

[97]الشريف أبو جعفر محمّد بن أحمد [ بن ] عيسى العلويجج ، عن محمّد بن أحمد المكتب ، عن أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن الحسين ، عن محمّد بن علي بن محمّد بن كثير ، عن إسماعيل بن زياد البزاز ، عن ابن إدريس ، عن نافع مولى عايشة قال:كنت غلاماً أخدم عايشة ، فكنت إذا كان النبي صلى الله عليه و آله عندها قريباً اُغطّيهم.

قال : فبينما النبي صلى الله عليه و آله عندها ذات يوم إذ داقٌّ يدقّ الباب ، فخرجت إليه فإذا جارية معها طبق مغطّى .

قال : فرجعت إلى عايشة فأخبرتها ، فقالت : أدخلها . فدخلت ، فوضعته بين يدي عايشة ، فوضعته عايشة بين يدي النبي صلى الله عليه و آله ، فجعل يتناول منه ويأكل .

ثمّ قال النبي صلى الله عليه و آله : أين أميرالمؤمنين وسيّد المسلمين وإمام المتقين يأكل معي ؟

فقالت عايشة : ومن أميرالمؤمنين وسيّد المسلمين ؟

فسكت ، ثمّ أعاد الكلام مرّة اُخرى ، فقالت عايشة مثل ذلك ، فسكت ، فإذا داقٌّ يدقّ الباب ، فخرجت إليه فإذا عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، فرجعت ،

ص: 242


1- .ثواب الأعمال 206 .

امام صادق عليه السلام فرمودند :آن امامى كه اطاعتش واجب است از ماست ، و هركس او را منكر شود يهودى يا مسيحى مى ميرد ، به خدا سوگند زمين از روزى كه خداوند عزّ وجلّ حضرت آدم را ميراند خالى از حجّت نيست بلكه در آن امامى است كه بواسطه آن به خدا رهنمون مى شود ، او حجّت خدا بر بندگان است ؛ هركس او را ترك كند هلاك گشته ، و هركس ملازم او گردد حقيقتاً نجات مى يابد .

نافع غلام عائشه گويد :من در نوجوانى خدمتگزار عائشه بودم هنگامى كه پيامبر در خانه عائشه بود و نزديك هم بودند من روى آنها را مى انداختم . روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد عائشه بود ، كسى در زد، به سوى در رفتم، دخترى طبق به دست كه روى پوشيده بود را ديدم . به سوى عائشه بازگشتم و جريان را گفتم ، عائشه گفت او را به درون خانه راهنمايى كن ، آن دختر داخل شد طبق را در مقابل عائشه بر زمين نهاد و عائشه طبق را مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله گزارد رسول اكرم صلى الله عليه و آله شروع كردند به خوردن از آن و مى فرمود : كجاست اميرالمؤمنين و سرور مسلمين و امام پرهيزگاران تا با من بخورد! عائشه گفت : اميرالمؤمنين و سرور مسلمانها كيست؟! پيامبر اندكى درنگ كردند سپس دوباره فرمايش خود را تكرار كردند عائشه نيز گفته خود را تكرار كرد . بار پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كردند . در اين هنگام كسى درب خانه را به صدا درآورد ، من (نافع) به سوى در رفتم على را بر در خانه يافتم برگشتم به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردم على است پيامبر فرمود :

ص: 243

فقلت له : علي بن أبيطالب !

فقال النبي صلى الله عليه و آله وسلم : مرحباً وأهلاً لقد تمنّيتك مرّتين حتّى لو أبطأت علَيّ لسألت اللّه أن يأتيني بك ، إجلس وكُل .

قال : فجلس وأكل معه .

ثمّ قال النبي صلى الله عليه و آله : قاتل اللّه من قاتلك ، وعادى من عاداك .

فقالت عايشة : ومن يقاتله ومن يعاديه ؟

فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أيدي يديهم معك ولا ترضين بذلك وتنكرينه (1) .

[98]روينا بإسنادنا أيضاً إلى أبي المفضّل محمّد بن عبداللّه الشيباني قال :حدّثنا علي بن نصر السبندنجي قال : حدّثنا عبيداللّه بن موسى ، عن عبدالعظيم الحسني ، عن أبي جعفر الثاني _ في حديث _ قال : من زار الحسين عليه السلام ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان ، وهي الليلة التي يرجى أن تكون ليلة القدر وفيها يفرق كلّ أمر حكيم ، صافحه روح أربعة وعشرين ألف ملك ونبي ، كلّهم يستأذن اللّه في زيارة الحسين عليه السلام في تلك الليلة (2) .

[99]ومنها « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً » (3) أسند عبدالعظيم إلى أبيجعفر عليه السلام : فأبى أكثر الناس إلاّ كفوراً بولاية علي . قال : وهكذا نزلت . قال : ونزلت « فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » في ولاية علي عليه السلام (4).

ص: 244


1- .مائة منقبة 74 ؛ التحصين لابن طاووس 576 ؛ اليقين لابن طاووس 246 .
2- .إقبال الأعمال 1/383 .
3- .الإسراء/89 .
4- .الكافى 1/424 مع اختلاف في المتن؛ الصراط المستقيم 1/291 .

مرحبا به تو خوش آمدى . دوبار آرزوى ديدارت را نمودم چنانچه ديرتر مى آمدى از خدا ميخواستم تا تو را براى من احضار كند . بنشين و بخور (نافع) گويد : نشست و با پيامبر صلى الله عليه و آله خورد ، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : خدا بكشد كسى را با تو بجنگد ، و خدا دشمن كسى است كه با تو دشمن باشد .

عائشه گفت : مگر چه كسى با او جنگ و دشمنى مى كند .

پيامبر فرمود : دستهاى آنها با توست و تو به امامت على رضايت نخواهى داد و او را انكار خواهى كرد .

[98]عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند :هركس امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سوم ماه رمضان كه اميد مى رود شب قدر باشد زيارت كند ، ارواح بيست و چهار هزار از ملائكه و انبيا با او مصافحه مى كنند و آنان همگى براى زيارت امام حسين عليه السلام در آن شب از خدا اجازه مى گيرند .

* * *

[99]عبدالعظيم با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند :آيه « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً » اينگونه نازل شده : «فأبى أكثر النّاس إلاّ كفوراً بولاية علي» . و نيز فرمود : اين آيه « فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » درباره ولايت على عليه السلام است .

ص: 245

[100]حدّثني جعفر بن أحمد بن سعيد الرازي ، عن بكر بن صالح الضبي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن يونس بن عبدالرحمن ، عن داود بن فرقد عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :إذا حدّثوكم بحديثٍ عن الأئمّة فخذوا به حتّى يبلغكم عن الحي ، فإن بلغكم شيء فخذوا به .

ثمّ قال : إنّا واللّه لا ندخلكم فيما لا يسعكم (1) .

[101]حدّثني جعفر بن أحمد بن سعيد الرازي ، عن بكر بن صالح الضبي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن داود بن فرقد ، عن عبدالأعلى مولى آل سام عن أبي عبداللّه عليه السلام قال :قلت له : إذا جاء الحديث عن أوّلكم وحديث عن آخركم فبأيّهما نأخذ ؟

فقال : بحديث الأخير (2) .

[102]أخبرني أبو عبيداللّه محمّد بن عمر المرزباني قال :حدّثنا أحمد بن محمّد الجوهري قال : حدّثنا الحسن بن عليل العنزي ، عن عبدالكريم بن محمّد قال : حدّثنا حمزة بن القاسم العلوي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه العلوي ، عن الحسن بن الحسين العرني ، عن غياث بن إبراهيم ، عن الصادق جعفر بن محمّد عليهماالسلام قال : أصبحت يوماً اُم سلمة رحمها اللّه تبكي .

فقيل لها : ممّ بكاؤك ؟

فقال : لقد قُتِل ابني الحسين عليه السلام الليلة ، وذلك أنّني ما رأيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم منذ قبض إلاّ الليلة ، فرأيته شاحباً كئيباً .

ص: 246


1- .مختصر بصائر الدرجات 94 .
2- .مختصر بصائر الدرجات 94 .

[100]ابى عبداللّه عليه السلام :اگر سخنى از امامان براى شما نقل كردند آن را بگيريد و به آن عمل كنيد تا آنكه از امام زنده سخنى بر خلاف آن به شما برسد ، پس چنانچه سخنى ديگر از امام زنده به شما رسيد به آن عمل كنيد سپس حضرت فرمود : به خدا سوگند ما شما را به چيزى كه در توان شما نباشد وادار نمى كنيم .

[101].. . به ابى عبداللّه عرض كردم :چنانچه سخنى از نخستين شما و سخنى از آخرين شما كه با هم مخالف بودند به ما رسيد به كدامين سخن عمل كنيم؟ حضرت فرمود : به سخن آخرين عمل كن .

[102]غياث بن ابراهيم از حضرت صادق روايت كرده كه آن جناب فرمود :روزى در هنگام صبح ام سلمه، گريه مى كرد . به او گفته شد : علت گريه شما چيست ؟

گفت : فرزندم حسين عليه السلام شب گذشته به شهادت رسيده ؛ زيرا از هنگام وفات حضرت رسول آن بزرگوار را در خواب نديده بودم جز ديشت كه در عالم رؤيا او را مشاهده كردم و او را در حاليكه سخت محزون و متغيرالحال بود ديدم .

ص: 247

قالت : فقلت : مالي أراك يا رسول اللّه شاحباً كئيباً ؟ قال : ما زلت الليلة أحفر قبوراً للحسين وأصحابه عليهم السلام (1) .

[103]حدّثني جعفر بن أحمد بن سعيد الرازي ، عن بكر بن صالح الضبي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن علي بن أسباط ، عن يزيد بن عبداللّه ، عن عبدالكريم بن عمرو الخثعمي ، عن أبي بصير ، عن أبي عبداللّه عليه السلام بمثل ذلك (2) .

[104]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي قال : حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليه السلام يقول : عاش نوح عليه السلام ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوماً في السفينة نائماً ، فهبّت ريح فكشفت عن عورته ، فضحك حام ويافث ، فزجرهما سام عليه السلام ونهاهما عن الضحك ، وكان كلّما غطّى سام شيئاً تكشفه الريح كشفه حام ويافث . فانتبه نوح عليه السلام فرآهم وهم يضحكون ، فقال : ما هذا ؟ فأخبره سام بما كان . فرفع نوح عليه السلام يده إلى السماء يدعو ويقول : اللّهمّ غيّر ماء صلب حام حتّى لايولد له إلاّ السودان ، اللّهمّ غيّر ماء صلب يافث ؛ فغيّر اللّه ماء صلبهما ، فجميع السودان حيث كانوا من حام ، وجميع الترك والسقالبة ويأجوج ومأجوج والصين من يافث حيث كانوا ، وجميع البيض سواهم من سام .

ص: 248


1- .الأمالي للمفيد 319 ؛ الأمالي للطوسي 90 .
2- .مختصر بصائر الدرجات 97 .

ام سلمه گفت : عرض كردم : اى رسول خدا ! چرا حضرتت را در اين حالت مى نگرم ؟ فرمود : تمام ديشب براى حسين و اصحابش به حفر قبور اشتغال داشتم.

[102].. . از امام صادق عليه السلام نيز همانند حديث قبلى رسيده است.

[103].. . از امام عسكرى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود :حضرت نوح دو هزار و پانصد سال زندگى كرد ، روزى روى كشتى خوابيده بود كه باد پيراهنش را كنار زد و عورتش پيدا شد ، حام و يافث از ديدن صحنه خنده شان گرفت و سام روى عورت پدر را پوشاند . و هر گاه سام روى عورت پدر را مى پوشاند حام و يافث آن را كنار مى زند ، نوح از خواب بيدار شد و آن دو را در حال خنده ديد پرسيد چه شده است؟ سام جريان را براى پدر نقل كرد . نوح دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوند! نسل حام را دگرگون كن تا اينكه جز سياه از او بدنيا نيايد . خداوندا! نسل يافث را دگرگون كن . پس خداوند نسل آن دو را دگرگون ساخت ، پس همه سياهان از نسل حام مى باشند و همه اتراك و سقالبه و يأجوج و مأجوج و چينى ها از نسل يافث مى باشند ، و همه سفيدها از نسل سام مى باشند.

ص: 249

وقال نوح عليه السلام لحام ويافث : جعل اللّه ذرّيّتكما خولاً لذرّيّة سام إلى يوم القيامة لأنّه بَرَّ بي وعققتماني ، فلا زالت سمة عقوقكما لي في ذرّيّتكما ظاهرة ، وسمة البرّ بي في ذرّيّة سام ظاهرة ما بقيت الدنيا (1) .

[105]حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق رضى الله عنه قال :حدّثنا محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن عبدالسلام بن صالح الهروي قال : حدّثني معمر بن خلاد وجماعة قالوا : دخلنا على الرضا عليه السلام فقال له بعضنا : جعلنا اللّه فداك ! مالي أراك متغيّر الوجه ؟

فقال عليه السلام : إنّي بقيت ليلتي ساهراً متفكّراً في قول مروان بن أبي حفصة :

أنّى يكون وليس ذاك بكائن***للمشركين دعائم الإسلام

لبني البنات نصيبهم من جدّهم***والعمّ متروك بغير سهام

ما للطليق وللتراث وإنّما***سجد الطليق مخافة الصمصام

قد كان أخبرك القرآن بفضله***فمضى القضاء به من الحكّام

إنّ ابن فاطمة المنوّه باسمه***حاز الوراثة عن بني الأعمام

وبقي ابن نثلة واقفاً متردّداً***يبكي ويسعده ذووا الأرحام (2)

ص: 250


1- .علل الشرائع 1/31 ؛ بحارالأنوار 11/287 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام 1/188 .

و نوح به حام و يافث گفت : خداوند نسل شماها را تا روز قيامت برده نسل سام قرار داد ، زيرا او به من نيكى كرد و شما بدرفتارى كرديد و تا دنيا باقيست علامت و نشانه نافرمانى شما در حق من در نسل شما هويدا خواهد بود ، و نشانه و علامت نيكى سام به من در نسل او باقى خواهد ماند .

[105]به نقل از معمر بن خلاّد و جماعتى گفتند :بر امام رضا عليه السلام وارد شديم ، بعضى از ما به حضرت عرض كردند : خداوند ما را فداى تو گرداند چه شده است كه سيماى شما را متغير مى بينيم؟

حضرت فرمودند : ديشب را نخوابيدم و درباره گفته مروان بن ابى حفصة فكر مى كردم:

چگونه ممكن است و حال آنكه درست نيست ، كه به فرزندان دختر ارث عموها برسد؟!

در را گرفته بود و مى گفت :

چگونه ممكن است و حال آنكه امكان ندارد ، مشركين به جايگاه مسلمانان تكيه زنند؟ فرزندان دختر سهم خود را از جدّشان به ارث مى برند! وعمو سهمى ندارد .

برده آزاد شده را چه حق ارث دارد در حالى كه از ترس شمشير مسلمانان سجده مى كند قرآن از فضل و بزگوارى او به تو خبر مى دهد!

اين دستورى است كه از سوى حاكم بزرگ صادر شده است!

به درستى كه فرزند فاطمه كه نام او را با اشاره برده شده است إرث را از عمو زاده برده است .

ص: 251

[106]أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال :حدّثنا أبو أحمد عبيداللّه بن الحسين بن إبراهيم العلوي ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني الرازي في منزله بالري ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن علي بن الحسين ، عن أبيه ، عن جدّه علي بن أبي طالب عليه السلام قال : قلت : أربعاً أنزل اللّه تعالى تصديقي بها في كتابه :

قلت : المرء مخبوء تحت لسانه فإذا تكلّم ظهر ، فأنزل اللّه تعالى : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ » (1) .

قلت : من جهل شيئاً عاداه ، فأنزل اللّه تعالى : « بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ » (2) .

قلت : قدر _ أو قال : قيمة _ كلّ امرء ما يحسن ، فأنزل اللّه في قصّة طالوت : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ » (3) .

قلت : القتل يقلّ القتل ، فأنزل اللّه « وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ » (4)(5) .

[107]عبدالعظيم الحسني عن الصادق عليه السلام في خبر :قال رجل من بني عدي : اجتمعت إليّ قريش فأتينا النبي ، فقالوا : يا رسول اللّه ! إنّا تركنا عبادة الأوثان

ص: 252


1- .محمّد صلى الله عليه و آله /30 .
2- .يونس/39 .
3- .البقرة/247 .
4- .البقرة/179 .
5- .الأمالي للطوسي 494 .

[106]ابراهيم علوى گويد :عبدالعظيم حسنى رازى در خانه اش در شهر رى از امام جواد فرزند امام رضا عليهماالسلام از پدرانشان از على بن الحسين از پدرش از جدش على بن ابى طالب عليهماالسلام نقل مى كند كه حضرت فرمود چهار سخن را كه گفته ام خداوند مرا در قرآن تأييد فرموده است . من گفته ام : «آدمى در پس زبان خود پنهان است . پس هر گاه زبان به سخن بگشايد شناخته مى شود» خداوند مى فرمايد : «آنها را از سخنانشان مى شناسى» .

من گفته ام : هر كس چيزى را نداند با آن چيز به مخالفت برمى خيزد ، خداوند مى فرمايد : «من گفته ام : ارزش _ يا اندازه _ هر كس به اندازه آن اندازه از دانش و هنر اوست . خداوند در داستان طالوت مى فرمايد : در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و نيروى بدن بر شما برترى بخشيده است.

گفتم كشتن قاتل (قصاص) كشتار را (در جامعه) كم مى كند . خداوند مى فرمايد : «و اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگانى است» .

[107]. .. به نقل از امام صادق عليه السلام مى فرمايد :مردى از بنى عُدى گفت : قريش نزد من گرد آمدند سپس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمديم و گفتيم : يا رسول اللّه ! اگر پرستش بتان را ترك گوييم و از تو پيروى كنيم

ص: 253

واتّبعناك فأشركنا في ولاية علي فنكون شركاء .

فهبط جبرئيل على النبي فقال : يا محمّد ! « لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ » (1) الآية.

قال الرجل : فضاق صدري هارباً لما أصابني من الجهد فإذا أنا بفارس قد تلقّاني على فرس أشقر ، عليه عمامة صفراء يفوح منه رائحة المسك ، فقال : يا رجل ! لقد عقد محمّد عقدة لا يحلّها إلاّ كافر أو منافق .

قال : فأتيت النبي صلى الله عليه و آله فأخبرته .

فقال : هل عرفت الفارس ؟ ذاك جبرئيل عرض عليكم عقد ولاية إن حللتم العقد أو شككتم كنت خصمكم يوم القيامة (2) .

[108]عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم الحسنى، عن اسحاق الناصح مولى جعفر، عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال:قم عش آل محمد و مأوى شيعتهم، و لكن سيهلك جماعة من شبابهم بمعصية آبائهم و الاستخفاف والسخرية بكبرائهم و مشايخهم و مع ذلك يدفع اللّه عنهم شر الاعادي و كل سوء. (3)

[109]عن محمد الاسدي، عن سهل، عن عبدالعظيم الحسني، عن إبراهيم بن أبي محمود قال:سألت الرضا عليه السلام عن قول اللّه عزوجل «ختم اللّه على قلوبه هم و على سمعهم» قال: الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما قال تعالى: «بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلا يؤمنون إلا قليلاً». (4)

ص: 254


1- .الزمر/65 .
2- .مناقب آل أبي طالب 2/239 .
3- .بحارالأنوار، ج 57، ص 214 .
4- .بحارالأنوار، ج 5، ص 201 .

آيا ما را در ولايت و سرپرستى كه به على واگذار كرده اى شريك مى كنى؟ در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : يا محمّد صلى الله عليه و آله «چنانچه شريك كنى تمام اعمالت سوخته مى شوند»

آن مرد گفت : سينه ام به تنگ آمد و از شدت ناراحتى از آن جا فرار كردم ، ناگهان سوارى كه بر اسبى زرد مايل به سرخ كه عمامه اى زرد رنگ كه بوى مشك از او پراكنده بود جلوى من هويدا شد .

گفت : اى مرد! محمّد عقدى بسته كه آن را جز كافر يا منافق فسخ نمى كند . گفت : من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم و جريان را به عرض حضرت رساندم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : آيا سوار را شناختى؟ او جبرئيل بود . عقد و پيمان ولايتى را بر شما عرضه كرد كه چنانچه عقد را فسخ و يا در آن شك كنيد من در روز قيامت طرف و خصم شما خواهم بود .

[108].. . به نقل از امام كاظم عليه السلام :قم جايگاه و پايگاه آل محمّد صلى الله عليه و آله و پناهگاه شيعيانشان مى باشد . ليكن گروهى از جوانانشان به خاطر معصيت پدرانشان و مسخره نمودن و بى حرمتى نسبت به بزرگانشان و كهنسالانشان هلاك مى شوند! در عين حال خداوند شر دشمنان و هر بلايى را از آنان دور مى كند .

[109].. . به نقل از ابراهيم بن ابى محمود ، گفت :از امام رضا عليه السلام درباره قول پروردگار «خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زد» پرسيدم ، حضرت فرمود : مهر زدن همان علامت گذارى و چاپ بر دلهاى كفار است به خاطر سزاى كفر ورزى آنان است .

همانگونه كه خداوند فرمود : «خدا به خاطر كفرشان بر دلهايشان مُهر زد و در نتيجه جز شمارى اندك (از ايشان) ايمان نمى آورند» .

ص: 255

[110]و في كتاب النبوة بالإسناد عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال:كتبت إلى أبي جعفر عليه السلام أسأله عن ذي الكفل، و ما اسمه، و هل كان من المرسلين؟ فكتب عليه السلام : إن اللّه بعث مائة ألف نبي، و أربعة و عشرين ألف نبى، المرسلين منهم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، و إن ذا الكفل منهم، و كان بعد سليمان بن داود، و كان يقضي بين الناس، كما يقضي داود عليه السلام ، و لم يغضب قط إلا للّه تعالى، و كان اسمه عدويا بن أدارين. (1)

[111]ع:ابن المتوكل، عن السعدآبادي، عن البرقي، عن عبدالعظيم الحسني عن ابن أبي عمير، عن عبداللّه بن الفضل، عن محمد بن سليمان، عن رجل، عن الباقر( عليه السلام ) قال: لا تقطع النهار بكذا و كذا، فان معك من يحصي عليك . (2)

[112]و في الحسن بل الصحيح عن عبدالعظيم الحسني، عن أبي جعفر الثاني، عن أبيه، عن أبيه، عن جده موسى عليهم السلامأن الصادق عليه السلام قال لعمرو بن عبيد: أكبر الكبائر الإشراك باللّه ، ثم الياس من روح اللّه ، ثم الامان من مكر اللّه ، و عقوق الوالدين، و قتل النفس التي حرم اللّه إلا بالحق، و قذف المحصنة، و أكل مال

ص: 256


1- .تفسير مجمع البيان، الشيخ الطبرسي، ج 7، ص 107.
2- .بحارالأنوار، ج 68، ص 282 .

[110]در كتاب النبوّة به سند عبدالعظيم الحسنى :به امام جواد عليه السلام نامه اى نوشتم و از آن حضرت در مورد ذى الكفل سؤال كردم : نامش چه بود؟ و آيا از رسولان بود؟ حضرت در جواب نوشتند : خداوند يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاد ، رسولان سيصد و سيزده نفر بودند و ذاالكفل يكى از آنان بود كه پس از سليمان بن داود فرستاده شده بود ، و همانگونه كه داود بين مردم قضاوت مى كرد قضاوت مى نمود . و هيچگاه خشم و غضب نكرد مگر براى خدا ، نامش عدويا بن أدارين بود.

[111].. . به نقل از امام باقر عليه السلام :روزت را به چنين و چنان (بيهوده) به پايان مرسان ، زيرا با تو كسى است كه تمام گفته هايت را ياد داشت مى كند .

[112].. . به نقل از امام كاظم عليه السلام :امام صادق عليه السلام به عمرو بن عُبيد فرمود : بزرگترين گناهان كبيره شرك به خداوند است پس از آن نا اميدى از رحمت إلهى ، پس از آن غفلت از مكر خدا و پس از آن عاق والدين و كشتن آدمى كه خداوند آن را حرام گردانيده مگر به حق ، و تهمت زدن به زن همسردار و خوردن مال

ص: 257

اليتيم، و الفرار من الزحف، و أكل الربوا، والسحر، والزنا، واليمين الغموس، و الغلول، و منع الزكاة المفروضة، و شهادة الزور، و كتمان الشهادة، و ترك الصلاة متعمدا أو شى ء مما فرض اللّه و نقض العهد، و قطيعة الرحم. (1)

[113]كتاب المسلسلات:حدثني أبو القاسم علي بن محمد بن علي العلوي قال: سمعت محمد بن أحمد السناني، سمعت محمد العلوي العريضي يقول: سمعت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، يقول: سمعت أحمد بن عيسى العلوي يقول: سمعت أبا صادق يقول: سمعت الصادق جعفر بن محمد عليهم السلام يقول: تمثيل لابي ذرالغفارى

أنت في غفلة و قلبك سا***نفد العمر و الذنوب كما هي

جمة حصلت عليك جميعا***في كتاب و أنت عن ذاك ساهي

لم تبادر بتوبة منك حتى***صرت شيخا و حبلك اليوم واهي

عجبا منك كيف تضحك جهلا***و خطاياك قد بدت لالهي

فتفكر في نفسك اليوم جهدا***وسل عن نفسك الكرى ياتاهي (2)

[114]و أخبرنى عبدالحميد بن عبداللّه ، عن عمر بن الحسين بن عبداللّه بن عبداللّه بن محمد، عن محمد بن علي بن بابوى بإسناد له أن عبدالعظيم بن عبداللّه العلوي كان مريضا، فكتب إلى أبي الحسن الرضا عليه السلام :عرفنى يا ابن رسول اللّه عن الخبر المروي أن أبا طالب في ضحضاح من نار يغلي منه دماغه، فكتب إليه الرضا عليه السلام : (بسم اللّه الرحمن الرحيم أما بعد فإنك إن شككت في إيمان أبي طالب كان مصيرك إلى النار. (3)

[115]محمد بن مسعود العياشي في تفسيره:عن ابراهيم بن علي، عن عبدالعظيم

ص: 258


1- .بحارالانوار، ج 85، ص 26.
2- .بحارالأنوار، ج 75، ص 453.
3- .بحارالأنوار، ج 35، ص 110.

يتيم و فرار از جنگ و رباخوارى و سحر و زنا و سوگند دروغ و زكات واجب را ندادن و به دروغ و به باطل شهادت دادن و از شهادت به حق خوددارى كردن و ترك نماز عمدا و يا ترك هر چيزى كه خداوند واجب گردانيده است و پيمان شكنى و قطع رَحِم .

[113]از كتاب المسلسلات :... امام صادق عليه السلام : سخنى تمثيل گونه از ابى ذر غفارى رحمة اللّه عليه نقل مى كند : تو در غفلتى و قلبت در اشتباه ، عمرت به پايان رسيد و گناهان همچنان ماندگار، در كتابى آنها را جمع آورى كرده اى و تو از آنها غافلى و به فكر توبه نيفتادى، تا اينكه كهنسال شدى و طنابت امروز ديگر پوسيده شده ، شگفتا چگونه با نادانى خنده مى كنى و گناهانت براى پروردگارم آشكار و پيداست كمى بيانديش درخود و از پروردگارت بازگشت به خويش را طلب كن اى گم گشتم .

[114].. . محمّد بن على بن بابويه با سند خود نقل مى كند كه :عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى مريض بود به امام رضا عليه السلام نامه اى نوشت و از حضرت درباره روايتى سؤال كرد : مرا آگاه كنيد يابن رسول اللّه از روايتى كه گويد : ابو طالب در سرابى از آتش به سرمى برد كه مغز سرش از گرماى آن مى جوشد ، امام رضا عليه السلام در جوابش چنين نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم پس از حمد و ثناى خداوند چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى سرانجام كار تو جهنم است .

ص: 259

الحسني، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبداللّه ( عليه السلام ): في قول اللّه : (الحج أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج) قال: «الفريضة: التلبيه و الاشعار و التقليد، فأي ذلك فعل فقد فرض الحج، و لا فرض إلاّ في هذه الشهور التي قال اللّه تعالى: (الحج أشهر معلومات)». (1)

[116]المتهجد:عن جماعة عن أبي المفضل عن عبداللّه بن الحسين العلوي عن عبدالعظيم الحسني أن أبا جعفر محمد بن علي عليهما السلام كتب هذه العوذة لأبنه أبي الحسن عليه السلام و ساق الدعاء الطويل إلى قوله: أمتنع من شياطين الانس والجن و من رجلهم و خيلهم و ركضهم و عطفهم و رجعتهم و كيدهم و شرهم و شر ما يأتون به تحت الليل و تحت النهار من البعد و القرب و من شر الغائب و الحاضر إلى قوله: و من شر الدناهش و الحسن و اللمس و اللبس و من عين الجن و الانس و من شر كل صورة و خيال أو بياض أو سواد أو مثال أو معاهد أو غير معاهد ممن يسكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور و الظل و الحرور و البر و البحور و السهل و الوعور و الخراب و العمران و الاكام و الآجام و المغائض و الكنائس و النواويس و الفلوات والجبانات من الصادرين والواردين ممن يبدو بالليل و ينتشر بالنهار و بالعشي و الأبكار والغدو و الآصال و المريبين و الاسامرة والأفاترة و ابن فطرة، والفراعنة و الابالسة و من جنودهم و أزواجهم و عشائرهم و قبائلهم، و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم و أخذهم و سحرهم و ضربهم و عينهم و لمحهم و احتيالهم و احلافهم و من شر كل

ص: 260


1- .مستدرك الوسائل، ج 8 ، ص 93 .

[115].. به نقل از امام صادق عليه السلام درباره قول خدا :«حج در ماه هاى معيّنى است پس هر كس در اين ماه ها حج را [برخود] واجب گردانيد .. .» فرمود : فريضه يعنى لبيك گفتن و يا علامت گذارى روى قربانى و يا چيزى بر قربانى خود آويزان نمودن است پس هرگاه يكى از اعمال را انجام داد به درستى كه حج را واجب گردانيده و واجبى در غير از اين ماه ها يى كه خداوند فرموده است : «حج ماه هاى معيّنى است» نمى باشد .

[116].. . امام جواد عليه السلام اين استعاذه را براى فرزندش ابى الحسن عليه السلام نوشتند . و دعايى طولانى را ذكر فرمودند تا آنجا كه فرمودند :(به وسيله اين دعا) منع مى كنم از شياطين انس و جن و از پياده و سواره و دونده و از تحركشان و از رجعتشان و كيد و شرشان و از هر شرى كه مى آورند در زير شب و زير روز از دور و نزديك و از شر غايب و حاضر .. . تا آنجا كه مى فرمايد: و از شر چشم بد و از چشم جن و انس و از شر هر صورت و خيال و يا سفيدى و سياهى و هر مثال و معاهدى و غير معاهدى از كسانى كه ساكن هوا و ابرها و ظلمات و نور و سايه و گرما و از خشكى و دريا و بيابان و كوهستان و سنگلاخ خراب و آباد و آبگيرها و نيزارها و مغائض و كنسيه ها و نواويس و فلوات و جبانات بيرون رفته و وارد شده ها و از هر كس كه در شب پيدا مى شود و در روز مى رود و در شب و سحرگاهان و صبحگاه و ميان روز و عصرها به شك اندازان و سبزه ها و بى رنگها و ابن فطرة و فرعونها و ابليسها و جنودشان و همسرانشان و عشيره شان و قبيله هايشان و از چشمك زدنهايشان و اشاره هايشان و دميدنشان و بدگوئيهايشان و چشم بنديهايشان و سحرشان و چشم زدنهايشان و چشم زخمشان و اشاره با چشمشان و حيله هايشان و سوگندهايشان (با هم پيمانانشان) و از شرّ هر

ص: 261

ذي شر من السحرة والغيلان وام الصبيان و ما ولدوا و ما وردوا إلى آخر الدعاء. (1)

[117]شى:عن ابراهيم بن علي، عن عبدالعظيم الحسني، عن ابن محبوب عن معاوية بن عمار، عن أبي عبداللّه عليه السلام في قول اللّه عزوجل «و للّه على الناس حج البيت من استطاع إليه سبيلا» قال: هذا لمن كان عنده مال و صحة فان سوفه للتجاره فلا يسعه ذلك، و إن مات على ذلك فقد ترك شريعة من شرايع الاسلام إذا ترك الحج و هو يجد ما يحج به، و إن دعاه أحد إلى أن يحمله فاستحيى فلا يفعل فانه لايسعه إلاّ أن يخرج و لو على حمار أجدع أبتر و هو قول اللّه «و من كفر فإن اللّه غني عن العالمين» قال: و من ترك. قلت: كفر؟ قال: و لم لا يكفر و قد ترك شريعة من شرايع الاسلام! يقول اللّه «الحج أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج «والفريضة التلبية و الاشعار والتقليد فأي ذلك فعل فقد فرض الحج، و لا فرض إلاّ في هذه الشهور التي قال اللّه : «الحج أشهر معلومات». (2)

[118]عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى قال:قال أبوجعفر عليه السلام : «لاصلاة إلاّ بطهورٍ». (3)

ص: 262


1- .بحارالأنوار، ج 60، ص 266.
2- .بحارالأنوار، ج 96، ص 110.
3- .بحارالأنوار ، ج 8 ، ص 238 .

صاحب شرّى و غولها و جنيه بچه دزد و از زائيدهايشان و آمدنهايشان .. . تا آخر دعا .

[117]از امام صادق عليه السلام درباره قول خداوند عزوجل «و براى خدا حج آن خانه ، بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد» فرمود اين در حق كسى است كه مالى داشته باشد و صحت و سلامتى داشته باشد . و اگر چنانچه حج بيت اللّه را به تأخير انداخت به خاطر تجارت و كسب و كار حق اين كار را ندارد و اگر در اين حالت [عقب انداختن حج] بميرد يكى از واجبات اسلام را ترك گفته در حالى كه توان حج را داشته و چنانچه كسى از او دعوت سفر كرد و او به خاطر خجالت اجابت نكرد ، نيز حق اين كار را ندارد و بايد عزم سفر حج كند گرچه بر الاغى گوش بريده و دم بريده باشد و اين به خاطر قول خداى عزوجل است «و هر كه كفر ورزد يقينا خداوند از جهانيان بى نياز است .

عرض كردم :و هر كس ترك كند كفر ورزيده؟ فرمود چگونه كافر نباشد ، در حاليكه شريعتى از شريعت هاى اسلام را ترك گفته است . خدا مى فرمايد : «حج در ماه هاى معيّنى است پس هر كس در اين ماه ها حج را [برخود] واجب گرداند [بداند كه] در اثناى حج همبسترى و گناه و جدال [روا] نيست» و واجب گردانيدن يكى از لبيك گفتن يا علامت گذارى بر قربانى و يا چيزى بر قربانى آويزان كردن است پس هر كدام از اينها را انجام داد حج را برخود واجب گردانيده است . و حج واجبى نيست مگر در اين ماه هايى كه خدا فرمود : «حج در ماه هاى معينى است» .

[118]عبدالعظيم حسنى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:هيچ نمازى بدون پاكى و طهارت پذيرفته نيست.

ص: 263

ص: 264

فهرست آیات...267

فهرست روایات...273

فهرست اعلام...281

فهرست مصادر...303

فهرست موضوعات...311

ص: 265

ص: 266

فهرست آيات

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ، 148

إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً، 126، 128

إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ، 252

إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ، 140

إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً، 146

إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ، 144

أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ، 148

أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً، 132

أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، 138

أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، 150

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ، 146

ص: 267

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ، 144

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، 132

بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً، 136

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ، 252

ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا، 228

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ، 156

جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ...، 146

خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ، 136

فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً، 244

فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً، 142

الِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ، 146

فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا، 212

فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ، 228

فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ، 148

فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ، 244

فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ، 144

فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ، 216

ص: 268

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ، 122

قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، 128

قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ، 134

كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا، 140

لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، 254

لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ، 146

، 150

فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ، 142

فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً، 142

مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ، 144

وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً * إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً، 142

يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ، 130

فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً، 130

وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ، 132

وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً، 140

وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ، 124

وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ، 124

وَأَنكِحُوا الأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ، 188

ص: 269

وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيَارِ، 164

وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ، 124

وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ، 136

وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ)، 138

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ، 138

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ، 128

وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، 126

وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ، 252

وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ، 146

وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ (في علي) لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ، 130

وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، 124

وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ، 136

وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، 148

وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً، 146

وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ، 148

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً، 188

هَذا صِرَاطُ عَليٍّ مُسْتَقِيمٌ، 142

ص: 270

هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً، 132

يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ، 188

ص: 271

ص: 272

فهرست روات

إلهي ما جزاء من صلى الصلوات لوقتها؟، 178

إذا حدّثوكم بحديثٍ عن الأئمّة فخذوا به حتّى يبلغكم عن الحي، 246

اضمن لمن زار أبي عليه السلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّة، 212

الحمد للّه العالم بما هو كائن من قبل أن يدين له، 186

الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما، 254

السنّة سنّتان : سنّة في فريضة، 158

الصوم للرؤية والفطر للرؤية وليس منّا من صام قبل الرؤية للرؤية، 180

اللّهمّ يا من يملك التدبير وهو على كلّ شيء قدير، 170

المرض لا أجر فيه ، ولكنّه لا يدع على العبد ذنباً إلاّ حطّه، 194

إلهي ما جزاء من أتم الوضوء من خشيتك؟، 178

إلهي ما جزاء من أطعم مسكينا ابتغاء وجهك؟، 178

ص: 273

إلهي ما جزاء من دمعت عيناه من خشيتك؟، 180

إلهي ما جزاء من صبر على أذى الناس و شتمهم فيك؟، 180

إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم النّاس بقدر عقولهم، 168

إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه، 136

إنّ اللّه خلق آدم فكان جسده طيناً وبقي أربعين سنة، 184

إنّ اللّه خلق الإسلام فجعل له عرصة وجعل له نوراً، 222

إنّ اللّه ذكر قوماً فقال : ( فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ، 216

إنّ أبابكر منّي بمنزلة السمع ، وإنّ عمر منّي بمنزلة البصر، 128

إنّما اتّخذ اللّه عزّ وجلّ إبراهيم خليلاً لكثرة، 214

إنّي اُحبّ أن أسمع كلام المتكلّمين من حيث لايعلمون، 226

إنّي بقيت ليلتي ساهراً متفكّراً في قول مروان بن أبي حفصة، 250

أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه ، 212

أربعاً أنزل اللّه تعالى تصديقي بها في كتابه ، 252

أصاب بعير لنا علّة ونحن في ماء لبني سليم، 190

أصبحت يوماً اُم سلمة رحمها اللّه تبكي، 246

أكره ذلك ولكن لا يضرّكم ذلك اليوم، 194

أمتنع من شياطين الانس والجن و من رجلهم و خيلهم، 260

ص: 274

أميرالمؤمنين عليه السلام : لايزال النّاس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا هلكوا .، 202

أنت في غفلة و قلبك ساه، 258

بعث اللّه جلّ ذكره مائة ألف نبي وأربعة وعشرين ألف نبيّاً، 164

بعد فإنك إن شككت في إيمان أبي طالب، 258

تارك الزكاة وقد وجبت له كمانعها وقد وجبت عليه، 194

ترصّدوا مواعيد الآجال وباشروها بمحاسن الأعمال، 152

ثمانية أشياء لا يكون إلاّ بقضاء اللّه وقدره، 172

جاءت امرأة من أهل البادية إلى النبي صلى الله عليه و آله ومعها صبيان حاملة، 190

جاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى نفر وهم يجرّون دلاء زمزم ،، 184

دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، 196

دخل موسى بن جعفر عليهماالسلام على هارون الرشيد، 216

دعا سلمان أباذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدّم إليه، 208

عاش نوح عليه السلام ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوماً في السفينة نائماً، 248

فأبى أكثر الناس إلاّ كفوراً بولاية علي، 244

فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، 126

فقال : بحديث الأخير، 246

فقال له أبو عبداللّه عليه السلام : ما أسكتك ؟، 144

ص: 275

قال : تنزيهه، 126

قال رجل من بني عدي : اجتمعت إليّ قريش فأتينا النبي ، فقالوا، 252

قال : هَذا صِرَاطُ عَليٍّ مُسْتَقِيمٌ، 142

قتل النفس من الكبائر ؛ لأنّ اللّه تعالى يقول، 130

قذف المحصنات من الكبائر، 150

قم عش آل محمد و مأوى شيعتهم، 254

كان النبي صلى الله عليه و آله يجلس ثلاثاً، 192

كان فيما ناجى اللّه موسى بن عمران، 178

كان موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب :، 224

كنت غلاماً أخدم عايشة ، فكنت إذا كان النبي صلى الله عليه و آله ، 242

لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ، 134

لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم، 166

لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي، 140

لا مقدّراً ولا مكوّناً، 132

لا يَقتل الأنبياء وأولاد الأنبياء إلاّ ولد زنا، 186

لفاطمة تسعة أسماء عند اللّه عزّ وجلّ : فاطمة، 216

للقائم منّا غيبة أمدها طويل ، كأنّي بالشيعة يجولون، 226

ص: 276

لمّا كلّم اللّه عزّوجلّ موسى بن عمران عليه السلام ، قال موسى، 174

لمّا نزلت: (وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ)، 138

ليس لك أن تقعد مع من شئت، 126

ليس هكذا هي ، إنّما هي «والمأمونون»، 128

ما بكت السماء والأرض إلاّ على يحيى بن زكريّا والحسين عليهماالسلام، 214

ما ذبح لصنم أو وثن أو شجر حرّم اللّه ذلك كما، 122

ما زار أبي عليه السلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ، 184

ما ضرّ من مات منتظراً لأمرنا ألاّ يموت في وسط فسطاط، 224

مامنّا إلاّ قائم بأمر اللّه ، وهاد إلى دين اللّه ، 150

محمّد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم أحمد المكتب 4

، 182

مرّ أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام برجل يتكلّم بفضول الكلام، 186

مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً، 218

معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن، 158

مكانك ، ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّيه، 224

منّا الإمام المفروض ومن جحده مات يهوديّاً أو نصرانيّاً، 242

من أشدّ النّاس عليكم ؟، 190

من بلغ أن يكون إماماً من آل محمّد ينذر بالقرآن، 132

ص: 277

من دان اللّه بغير سماع من صادق ألزمه اللّه ، 182

من زار الحسين عليه السلام ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان، 244

من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ، 182

من مات لايعرف إمامه مات ميتة جاهليّة ؟، 240

نحن المتوسّمون والسبيل فينا مقيم، 140

نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا، 134

نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا : ( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا، 142

نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا : ( فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ (بولاية علي) إِلاَّ كُفُوراً، 142

هذاكتاب من اللّه العزيز الحكيم إلى محمّد نوره وسفيره، 160

هكذا نزلت هذه الآية، 130

هم المسلّمون لآل محمّد ، الذين إذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه، 132

أميرالمؤمنين عليه السلام أن يتيمّم الرجل بتراب من أثر الطريق، 214

هو الحفوف والشعث، يا أباالقاسم ! إنّ القائم منّا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته، 236

يا أباخالد ! النور واللّه الأئمّة :، 212

يابن رسول اللّه ! ما تقول في الحديث الذي يرويه الناس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، 200

يا عبدالعظيم ! أبلغ عنّي أوليائي السلام وقل، 182

ص: 278

يا علي ! ما حار من استخار ، ولا ندم من استشار، 160

يا كابلي ! إنّ اُولي الأمر الذين جعلهم اللّه عزّ وجلّ، 232

يعني الأوصياء كلّهم، 140

يعني لو استقاموا على ولاية علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين، 140

يعني مشرقة تنتظر ثواب ربّها، 138

يقول اللّه عزّ وجلّ : بعداً لك من خير الدنيا بعداً وبعداً لك من خير الآخرة، 138

يكره للرجل أن يجامع في أوّل ليلة من الشهر وفي وسطه وفي آخره، 202

ص: 279

ص: 280

فهرست اعلام

آدم، 184، 218، 242

آل سام، 246

إبراهيم، 134، 214

إبراهيم العلوي، 166، 252

إبراهيم بن أبي زياد، 232

إبراهيم بن أبي محمود، 172، 200، 254

إبراهيم بن عبدالحميد، 130

إبراهيم بن علي، 156

ابراهيم بن علي، 258

ابن إدريس، 242

ابن اُذينة، 132

ابن المتوكل، 184

ابن أبي عمير، 140

ابن مسكان، 132

ص: 281

اُبي بن كعب، 230

إذا مات ابني علي بدا سراج بعده ثمّ خفي، 222

إسحاق الطالقاني، 160

اسحاق الناصح، 254

إسماعيل بن زياد البزاز، 242

الأسدي، 164

الاسدي، 178، 180

البرقي، 184، 214

الحسن، 162، 214، 218، 220، 230، 232

الحسن الثالث، 180

الحسن الرضا، 182

الحسن بن إسماعيل، 160

الحسن بن الحسين، 184

الحسن بن الحسين العرني، 214، 224، 246

الحسن بن الحسين العمري، 186

الحسن بن الحكم النخعي، 214، 216

الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، 216

الحسن بن علي العلوي، 194، 214

الحسن بن عليل العنزي، 246

ص: 282

الحسن بن محبوب، 156، 212، 260

الحسني، 178، 260

الحسين، 162، 218، 232

الحسين، 214، 216، 244، 246

الحسين، 214

الحسين، 230

الحسين بن إبراهيم العلوي النصيبي، 194

الحسين بن شداد الجعفي، 186

الحسين بن عبيداللّه ، 152

الحسين بن علي، 160، 186، 194، 196، 216

الحسين بن علي العلوي، 224

الحسين بن مياح، 128

الحكم بن أيمن، 132

الرضا، 134، 158، 196، 202، 208، 222، 224، 226، 172، 180، 212، 216، 232، 250، 254، 258

الزبير، 230

السعدآبادي، 184

الصادق، 134، 208، 252، 234، 258

الصادق جعفر بن محمّد، 246

ص: 283

الصدوق، 164، 178

القائم، 226، 236

المتوكّل، 126، 148

المتوكّل ؛، 216

المظفّر العلوي، 156

المظفّر بن جعفر، 156

المفضّل بن زائدة، 210

المفضّل بن زرارة، 182

المفضّل بن عمر، 182، 210

المقداد بن الأسود، 228

المهدي، 226، 236

النبي، 168، 192

النوفلي، 192

اُم سلمة، 246

اميرالمؤمنين، 206

أباالحسن، 158، 224

أباالحسن، 136، 186

أباالقاسم، 218، 220

أباجعفر، 194، 210، 212، 260

ص: 284

أباخالد، 212، 236

أباذر، 208

أبا صادق، 258

أبا طالب، 258

أباعبداللّه ، 126، 130، 132، 192

أبان، 152، 238

أبوالحسن علي بن الفضل، 210

أبوالحسين، 220

أبوالحسين الأسدي، 122

أبوالقاسم عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ؛، 210

أبوالقاسم علي بن أحمد، 128

أبو القاسم علي بن محمد بن علي العلوي، 258

أبو أحمد، 252

أبو أحمد عبيداللّه ، 194

أبوبكر، 128

أبو تراب، 218، 236

أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني، 202

أبو جعفر، 144، 158، 194، 214

أبو جعفر محمّد بن أحمد [ بن ] عيسى العلوي، 242

ص: 285

أبو جعفر محمّد بن علي، 158

أبو حنيفة، 134

أبو خالد، 234

أبو دجانة الأنصاري، 230

أبوذر، 208، 210

أبوسعيد سهل بن زياد الآدمي، 222

أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي، 184

أبو صالح، 168

أبو صالح محمّد بن فيض العجلي، 158

أبوعبداللّه ، 130، 144، 190، 210، 216، 240

أبو عبداللّه محمّد بن عصام، 222

أبو عبيداللّه ، 246

أبو محمّد، 182

أبو محمّد الحسن بن حمزة ؛، 210

أبي الحسن، 258، 260

أبي الحسن الاول، 254

أبي الحسن الثالث، 178

أبي الحسن الثالث، 180

أبي الحسن العسكري، 178، 180

ص: 286

أبي القاسم، 152

أبي المفضّل، 158، 164، 168، 194، 244، 252، 260

أبي بصير، 132، 248

أبي تراب عبيداللّه بن موسى الروياني، 180

أبي جعفر، 122، 130، 134، 140، 142، 158، 184، 186، 212، 214، 224، 244

أبي جعفر الثاني، 164، 222، 244

أبي حمّاد الأعرابي، 214

أبيحمزة، 134، 142

أبي حمزة الثمالي، 232

أبي خالد الكابلي، 232

أبي ذر الغفاري، 228

أبي سلمة، 214

أبيطالب، 230،، 258

أبي عبداللّه ، 128، 138، 140، 130، 142، 144، 156، 190، 194، 214، 224، 242، 246، 248، 260

أبي عبداللّه الكوفي، 182

أحمد، 132، 142

أحمد ابن أبي عبداللّه البرقي، 152

أحمد بن الحسن، 226

ص: 287

أحمد بن أبي المغزاء، 242

أحمد بن أبي عبداللّه ، 190، 192، 194

أحمد بن أبي عبداللّه البرقي، 126، 190، 214، 216، 240

أحمد بن عيسى العلوي، 258

أحمد بن محمّد، 150، 186، 214، 216، 222

أحمد بن محمّد الجوهري، 246

أحمد بن محمّد الشيباني 2، 214

أحمد بن محمّد العجلي، 238

أحمد بن محمّد بن خالد، 144، 192، 210

أحمد بن محمّد بن خالد البرقي، 212، 240

أحمد بن مهران، 124، 128، 130، 132، 134، 138، 140، 242

أسباط، 140

أميرالمؤمنين، 128، 140، 152، 180، 202، 204، 206، 214، 216، 218، 222، 160، 186، 196، 218، 232، 238، 242، 194، 226

أيّوب، 162

باقر، 234

جعفر الكذّاب، 234

بكار، 130

بكر بن صالح الضبي، 248

ص: 288

بلقيس، 166

بن أبي محمود، 136

جعفر الجعفري، 186

موسى بن جعفر، 174، 218

جابر، 130، 184، 186

جبرئيل، 134، 142، 222، 254

جعفر، 162، 202، 228، 230، 234، 254

جعفر الكذّاب، 234

جعفر بن أحمد بن سعيد الرازي، 246، 248

جعفر بن محمّد، 136، 196، 208، 218، 226، 234، 150، 214، 258

جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين، 218

جعفر بن محمّد بن مسعود، 156

حام، 248

حرب، 190

حمّاد بن عثمان، 190، 240

حمزة بن القاسم العلوي، 246

حمزة بن عبدالمطّلب، 230

خالد الكابلي، 212

خلف بن حمّاد، 132

ص: 289

داود بن فرقد، 246

ذريح، 190

ذريح بن أبي حمزة، 242

رسول اللّه ، 122، 128، 202، 204، 206، 232، 234، 248، 252، 258، 122، 148، 158، 160، 168، 184، 186، 190، 196، 212، 222، 228، 234، 236، 240، 244،122، 196، 126، 134، 204، 138، 200، 200، 246

زيد ابن علي، 160

زيد بن الحسن، 138، 236

زيد بن ثابت، 230

زيد بن علي، 152، 238

زين العابدين، 232

سام، 248، 250، 248

سدير الصيرفي، 214

سعد بن عبداللّه ، 186، 212، 214، 216، 240

سعيد بن محمّد، 160

سلمان، 208، 210

سلمان الفارسي، 230

سليمان، 126، 184

سليمان بن حفص المروزي، 224

ص: 290

سليمان بن سفيان، 190

سليمان بن عبداللّه الهاشمي، 212

سهل، 164، 178، 180، 254

سهل بن جمهور، 194، 224

سهل بن زياد، 122، 158، 178، 254

سهل بن زياد الآدمي، 128، 134، 172، 182، 196، 202، 214، 220، 224، 226، 248، 250

سهل بن سعد، 180

سيّدالشهداء، 186

شريح، 238

شيبان، 184

صالح الضبي، 246

صالح بن عيسى، 238

صباح الحذّاء، 190

صفوان بن يحيى، 232

طربال، 126

عاصم بن بهدلة، 152، 238

عايشة، 242، 244

عبدالأعلى، 246

ص: 291

عبدالحميد بن عبداللّه ، 258

عبدالسلام بن صالح الهروي، 250

عبدالعظيم، 122، 128، 130، 132، 142، 150، 152، 164، 172، 180، 182، 214، 244، 258، 130، 134، 138، 184، 220، 224، 126، 130، 134، 138، 140، 142، 144، 150، 156، 158، 160، 168، 184، 190، 192، 194، 196، 200، 202، 208، 210، 212، 214، 216، 224، 250، 134، 158، 166، 170، 172

عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسنى، 202، 226

عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني العلوي، 216

عبدالعظيم ابن عبداللّه العلوي، 194

عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن، 212

عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن العلوي، 192

عبدالعظيم الحسني، 132، 164، 178، 180، 184، 244، 252، 254، 260، 178، 254

عبدالعظيم بن عبداللّه ، 186، 226، 236، 240

عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، 124، 128، 180، 182، 184، 190، 210، 212، 218، 222، 224، 226، 238، 240، 246، 248، 252، 258

عبدالعظيم بن عبداللّه بن الحسين، 242

عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي الحسني، 186

عبدالكريم بن عمرو الخثعمي، 248

ص: 292

عبدالكريم بن محمّد، 246

عبداللّه ابن الحسين، 166

عبداللّه ابن مسعود، 230

عبداللّه الحسني، 152

عبداللّه بن الحسين العلوي، 260

عبداللّه بن الفضل، 210

عبداللّه بن جعفر الحميري، 186، 212، 216

عبداللّه بن عبداللّه ، 258

عبداللّه بن محمّد، 160

عبداللّه بن محمّد العجلي، 238

عبداللّه بن موسى، 232

عبداللّه بن موسى الروياني، 226، 236

عبيداللّه بن الحسين، 252

عبيداللّه بن موسى، 210، 244

عبيداللّه بن موسى الروياني، 138، 158، 160، 184، 218

عبيداللّه بن موسى أبو تراب الروياني، 200

عبيدة بن الحارث بن عبدالمطّلب، 230

عثمان، 128

عقوق الوالدين من الكبائر ، 192

ص: 293

علي، 138، 160، 196، 244، 160، 162، 216، 220، 244، 232

علي ابن الحسن بن زيد بن الحسن، 160

علي بن إبراهيم بن هاشم، 212

علي بن الحسن، 138، 236

علي بن الحسن السعدآبادي، 192

علي بن الحسين، 126، 158، 186، 194، 196، 226، 232، 234، 218، 234، 236

علي بن الحسين السعدآبادي، 126، 130، 148، 188، 190، 210، 214، 216

عليّ بن أبي طالب، 128، 242، 138، 140، 224، 140، 232، 160، 168، 174، 196، 234، 236، 186، 218، 232، 238، 252، 226، 228، 230، 244

علي بن أحمد، 138، 158، 178، 180، 182، 200، 224، 172، 180، 178

علي بن أحمد بن عمران الدقّاق، 202، 208

علي بن أحمد بن محمّد 2، 248

علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق 2، 250

علي بن أحمد بن موسى، 178

علي بن أحمد بن موسى 2، 226

علي بن أحمد بن موسى الدقّاق 2، 184، 218

علي بن أسباط، 124، 128، 130، 132، 212، 246، 248

علي بن جعفر، 126

علي بن خالد المراغي، 158

ص: 294

علي بن عبداللّه الورّاق 2، 196، 218، 232

علي بن عقبة ، 132

علي بن محمّد، 134، 152، 172

علي بن محمّد، 220

علي بن محمّد ابن علي بن موسى بن، 218

علي بن محمّد الدقّاق ؛، 184

علي بن محمّد العسكري، 158، 214، 202، 220، 248

عليّ بن محمّد بن علي الرضا، 128

علي بن موسى، 134، 158، 202

علي بن نصر السبندنجي، 244

علي بن هاشم، 224

عمّار بن ياسر، 228

عمر، 128

عمر بن الحسين، 258

عمر بن يزيد، 190

عمرو، 144، 148

عمرو بن جميع، 194

عمرو بن عبيد، 144

عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي، 186

ص: 295

عن بكر بن صالح الضبي، 246

عن جعفر بن محمّد، 158

عن سهل بن جمهور، 214

عويديا، 164

عيسى، 162، 216

عيسى بن السري اليسري، 240

غياث بن إبراهيم، 214، 246

فاطمة، 196، 216، 230

فاطمة 3، 198

فكيف، 234

فيض العجلي الساوي، 168

كثير بن شهاب الحارثي، 216

كلّكم، 234

لأبي جعفر، 224، 202، 258

لأبيعبداللّه ، 132، 240

لحام، 250

لفاطمة، 216

للحسين، 248

للرضا، 200

ص: 296

للقائم، 226

لمحمّد بن جعفر، 164

لمحمّد بن علي بن موسى، 150

مالك الجهني، 132

مالك بن عامر، 182، 210

محمّد، 134، 150، 160، 162، 168، 214، 234، 254

محمّد ابن أبي عبداللّه الكوفي، 128

محمد الاسدي، 254

محمّد العلوي، 152

محمد العلوي العريضي، 258

محمّد بن إبراهيم، 160

محمّد بن الحسن الطوسي، 164

محمّد بن الفرج الروياني، 238

محمّد بن الفضيل، 134، 142

محمّد بن المتوكل، 210

محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، 134، 158، 172، 196، 248

محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي، 184، 200، 224، 250

محمّد بن أبي عمير، 210

محمّد بن أحمد الأسدي الكوفي، 214

ص: 297

محمّد بن أحمد السناني، 134، 200، 220، 258

محمّد بن أحمد الشيباني 2، 134، 158، 226

محمّد بن أحمد المكتب، 242

محمد بن جعفر الأسدي، 178، 178، 220

محمّد بن جعفر الكوفي، 226

محمّد بن خالد، 186

محمّد بن خالد البرقي، 216

محمّد بن صالح، 168

محمّد بن عبداللّه ابن موسى الروياني، 208

محمّد بن عبداللّه الشيباني، 244

محمّد بن علي، 130، 134، 158، 160، 166، 168، 192، 194، 202، 208، 212، 216، 218، 220، 222، 226، 236، 242، 150، 260

محمّد بن علي الرضا، 122، 138، 168، 196، 170، 184، 252

محمّد بن علي بن الحسين، 174، 224، 236

محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي 2، 184

محمد بن علي بن بابويه، 258

محمّد بن علي بن موسى، 158، 226

محمّد بن علي بن موسى، 210

محمّد بن علي ماجيلويه 2، 212

ص: 298

محمّد بن عمر، 240، 242

محمّد بن عمر المرزباني، 246

محمّد بن عمران الدقّاق ؛، 138، 182، 200، 224

محمّد بن عمر بن يزيد، 190

محمّد بن كثير، 242

محمّد بن محمّد، 158

محمّد بن محمّد بن علي، 238

محمد بن مسعود، 258

محمّد بن موسى، 126، 130، 148، 192، 216

محمد بن موسى، 178

محمّد بن موسى الرقي، 152

محمّد بن موسى المتوكّل ؛، 188

محمّد بن موسى بن المتوكل ؛، 190

محمّد بن موسى بن المتوكّل 2، 214

محمّد بن هارون الصوفي، 138، 180، 200، 202، 208، 218، 232، 236

محمّد بن همام، 222

محمّد بن يعقوب، 214

محمّد بن يعقوب الكليني، 210

محمود بن أبي البلاد، 182

ص: 299

مروان بن أبي حفصة، 250

معاوية بن عمّار، 156

معاوية بن عمار، 260

معمر بن خلاد، 250

موسى، 162، 174، 176، 178، 180، 202، 220، 174، 236، 174، 178

موسى الرضا، 194

موسى بن جعفر، 126، 136، 144، 158، 196، 208، 216، 224، 236، 134، 186، 216

موسى بن عمران، 174، 178، 180، 178، 178، 180

موسى بن عمران الدقّاق، 128

موسى بن محمّد ، 138، 140

موسى بن محمّد العجلي، 140

نصر البندنيجي، 158

نوح، 248، 250

هارون، 216، 228، 230، 232

هارون الرشيد، 226

هشام، 228

هشام الجواليقي، 126

هشام بن الحكم ، 142

ص: 300

هشام بن الحكم، 228

يافث، 248، 250

يحيى بن زكريّا، 214

يحيى بن سالم، 138

يزيد بن عبداللّه ، 248

يعقوب بن شعيب، 190

يونس بن عبدالرحمن، 246

يونس بن يعقوب، 140

ص: 301

ص: 302

فهرست مصادر

1 _ الإحتجاج ، أبو منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطبرسي ، (القرن 6) ، نشر المرتضى ، مشهد المقدّس .

2 _ الإرشاد ، محمّد بن محمّد بن نعمان (413 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، قم .

3 _ إرشاد القلوب المنجي مَنْ عمل به مِنْ أليم العقاب ، حسن بن أبي الحسن محمّد الديلمي (القرن 8) ، دار الاُسوة للطباعة والنشر .

4 _ أساس البلاغة ، جار اللّه أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري (538 ق) ، دار المعرفة للطباعة والنشر ، بيروت .

5 _ الإستبصار فيما اختلف من الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، دار الكتب الإسلاميّة ، تهران .

6 _ أعلام الدين في صفات المؤمنين ، حسن بن أبي الحسن الديلمي (841 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم .

7 _ إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي فضل بن حسن بن فضل الطَبْرَسى ¨

ص: 303

(548 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم .

8 _ الأمالي ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي ، (381 ق) ، مكتبة الإسلاميه ، تهران .

9 _ الأمالي ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، انتشارات دار الثقافة ، قم .

10 _ الأمالي ، محمّد بن محمّد بن نعمان ، (413 ق) ، نشر المؤتمر العالمي للشيخ المفيد ، قم .

11 _ بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، أبو جعفر عماد الدين محمّد بن أبي القاسم الطبري (القرن 6) ، المطبعة الحيدريه ، نجف الاشرف .

12 _ بناء المقالة الفاطميّة في نقض الرسالة العثمانيّة ، سيّد جمال الدين أحمد بن موسى بن جعفر بن طاووس الحسيني (673 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم .

13 _ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّه الأطهار عليهم السلام ، محمّد بن باقر بن محمّد تقي المجلسي (1110 ق) ، مؤسسة الوفاء ، بيروت .

14 _ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة ، سيّد شرف الدين علي الحسيني الاسترآبادي (940 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

15 _ تحف العقول ، أبو محمّد حسن بن علي بن حسين بن شعبة الحرّاني (قرن 4) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

ص: 304

16 _ ترتيب كتاب العين ، خليل بن أحمد الفراهيدي (175 ق) ، دار الاُسوه ، تهران .

17 _ تفسير العيّاشي ، محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاشي السمرقندي الكوفي (320 ق) ، المطبعة العلميّة ، تهران .

18 _ تفسير فرات الكوفي ، أبوالقاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (القرن 3) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لوزارة الإرشاد الإسلامي .

19 _ ثواب الأعمال ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، نشر شريف الرضي ، قم .

20 _ جامع الأخبار ، تاج الدين محمّد بن محمّد بن حيدر الشعيري (القرن 6) ، نشر الشريف الرضي ، قم .

21 _ الجعفريّات = الأشعثيّات ، أبو علي محمّد بن محمّد بن أشعث الكوفي (القرن 4) ، مكتبة نينوى الحديثة ، تهران .

22 _ خصائص الأئمّة عليهم السلام ، أبوالحسن محمّد بن حسين بن موسى الموسوي البغدادي (406 ق) ، مجمع البحوث الإسلاميّة .

23 _ الخصال ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمّي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

24 _ دعائم الإسلام ، أبو حنيفة محمّد بن منصور بن أحمد بن حَيُّون التميمي المغربي (362 ق) ، دار المعارف ، مصر .

25 _ الدعوات ، قطب الدين أبوالحسن سعيد بن عبداللّه بن حسين بن هبة اللّه بن

ص: 305

حسن الراوندي الكاشاني (573 ق) ، نشر المدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم .

26 _ رجال النجاشي ، أحمد بن علي بن أحمد بن عبّاس بن محمّد بن عبداللّه بن إبراهيم بن محمّد بن عبداللّه النجاشي (450 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

27 _ روضة الواعظين وبصيرة المتّعظين ، محمّد بن حسن بن علي بن أحمد بن علي الفتال النيسابوري (508 ق) ، نشر الشريف الرضي ، قم .

28 _ الزهد ، أبو محمّد حسين بن سعيد بن حمّاد بن مهران الأهوازي (القرن 3) ، الناشر : سيّد أبوالفضل الحسينيان .

29 _ شرح نهج البلاغة ، أبو حامد عبدالحميد بن هبة اللّه بن أبي الحديد (656ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، قم .

30 _ صحيفة الإمام الرّضا عليه السلام ، مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم .

31 _ الصراط المستقيم إلى مستحقّي التقديم ، زين الدين محمّد علي بن يونس النباطي البياضي (877 ق) ، المطبعة الحيدريّة ، النجف .

32 _ صفات الشيعة ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة الأعلمي ، تهران .

33 _ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، سيّد علي بن طاووس الحسيني الحلّي (664 ق) ، مطبعة الخيّام ، قم .

34 _ عدّة الداعي ونجاح الساعي ، جمال الدين أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي (841 ق) ، دارالكتب الإسلامي ، قم .

ص: 306

35 _ علل الشرائع ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مكتبة الداوري ، قم .

36 _ العمدة ، يحيى بن حسن بن حسين الأسدي الحلّي (ابن بطريق _ 600 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

37 _ عوالي اللآلي ، أبو جعفر محمّد بن علي بن إبراهيم (ابن أبي جمهور الإحسائي) ، سيّد الشهداء عليه السلام ، قم .

38 _ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، انتشارات العالم ، تهران .

39 _ الغارات ، أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثقفي الإصفهاني (282 ق) ، مطبعة بهمن ، تهران .

40 _ غرر الحكم ودرر الكلم ، عبدالواحد بن محمّد التميمي الآمدي (510 ق) ، مكتب الإعلام الإسلامي ، قم .

41 _ كتاب الغيبة للحجّة ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، مؤسسة معارف الإسلامي ، قم .

42 _ كتاب الغيبة ، أبو عبداللّه محمّد بن إبراهيم بن جعفر الكاتب النعماني ، مكتبة الصدوق ، تهران .

43 _ فرحة الغري بصرحة القري ، سيّد عبدالكريم بن سيّد أحمد بن طاووس (693 ق) ، انتشارات الرضي ، قم .

44 _ الفضائل ، سديد الدين أبوالفضل شاذان بن جبرئيل بن أبي طالب القمى ¨

ص: 307

(590 ق) ، انتشارات الرضي ، قم .

45 _ الفهرست ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، مكتبة المرتضوية ، النجف الأشرف .

46 _ الفهرست ، منتجب الدين علي بن عبيداللّه بن حسن بن بابويه القمي (600 ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، قم .

47 _ قرب الإسناد ، أبوالعبّاس عبداللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميري القمّي (القرن 3) ، مكتبة النينوى ، تهران .

48 _ قصص الأنبياء عليهم السلام ، سيّد نعمة اللّه الجزائري (1112 ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، قم .

49 _ قصص الأنبياء عليهم السلام ، شيخ قطب الدين أبوالحسين سعيد بن عبداللّه بن حسين بن هبة اللّه بن حسن الراوندي الكاشاني (573 ق) .

50 _ الكافي ، محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني (329 ق) ، دارالكتب الإسلاميّة ، تهران .

51 _ كتاب سليم بن قيس ، أبو صادق سليم بن قيس الهلالي العامري الكوفي (76ق) ، نشر الهادي ، قم .

52 _ كشف الغمّة في معرفة الأئمّة عليهم السلام ، علي بن عيسى الإربلي (693 ق) ، نشر المكتبة بني هاشم ، تبريز .

53 _ كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليه السلام ، حسن بن يوسف بن علي بن مطهّر الحلّي (726 ق)، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لوزارة الإرشاد

ص: 308

الإسلامي.

54 _ كفاية الأثر في النصّ على أئمّة الإثنى عشر عليهم السلام ، أبوالقاسم علي بن محمّد بن علي الخزاز القمي الرازي (القرن 4) ، نشر بيدار ، قم .

55 _ كمال الدين وتمام النعمة ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381ق) ، دارالكتب الإسلامي ، قم .

56 _ كنز الفوائد ، أبوالفتح محمّد بن علي الكراجكي الطرابلسي (449 ق) ، دارالذخائر ، قم .

57 _ مأة منقبة ، أبوالحسن محمّد بن أحمد بن علي القمي (قرن 5) ، مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم .

58 _ مجموعة ورّام ، ورّام بن أبي فراس (605 ق) ، مكتبة الفقيه ، قم .

59 _ مختار الصحاح ، محمّد بن أبي بكر بن عبدالقادر الرازي ، المكتبة العصريّة للطباعة والنشر ، بيروت .

60 _ مستطرفات السرائر ، ابن ادريس الحلّي (598 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

61 _ مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ، أبوالفضل علي بن حسن بن فضل بن حسن الطبرسي (600 ق) ، دار الحديث ، قم .

62 _ مصادقة الإخوان ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، نشر الكرماني ، قم .

63 _ مصباح الشريعة ، منسوب إلى الإمام الصادق عليه السلام (148 ق) ، مؤسسة الأعلمي ، بيروت .

ص: 309

64 _ مستدرك الوسائل ، ميرزا حسين النوري (1320 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، قم .

65 _ مسكن الفؤاد عند فقد الأحبّة والأولاد ، زين الدين بن علي بن أحمد العاملي الجبعي (966 ق) ، مكتبة البصيرتي ، قم .

66 _ معاني الأخبار ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

67 _ المعجم الوسيط ، إبراهيم أنيس ، عبدالحليم منتصر ، عطية الصوالحي ، محمّد خلف اللّه أحمد ، دفتر نشر الثقافة الإسلاميّة ، تهران .

68 _ المقنعة ، محمّد بن محمّد بن نعمان (413 ق) ، نشر المؤتمر العالمي للشيخ المفيد ، قم .

69 _ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، رشيد الدين محمّد بن شهرآشوب المازندراني (588 ق) ، نشر العلاّمه ، قم .

70 _ من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .

71 _ النوادر ، سيّد أبوالرضا ضياءالدين فضل اللّه بن علي بن عبيداللّه الحسيني الراوندي (570 ق) ، مؤسسة دار الكتاب ، قم .

72 _ النهاية في غريب الحديث والأثر ، مجدالدين أبوالسعادات المبارك بن محمّد الجزري (606 ق) ، دارالفكر ، بيروت .

73 _ وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن حسن بن علي بن محمّد بن حسين الحرّ العاملي (1104 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، قم .

ص: 310

فهرست موضوعات

فهرست موضوعات كلى احاديث مسند

1 . توحيد: 2 _ 13 _ 14 _ 38 _ 83

2 . نبوت: 33 _ 34 _ 36 _ 39 40 _ 41 _ 42 _ 43 _ 44 _ 45 _ 46 73 _ 83 _ 110

3 . امامت: 4 _ 5 _ 6 _ 8 _ 11 _ 12 _ 17 _ 18 _ 19 _ 20 _ 21 _ 22 23 _ 24 _ 33 _ 73 _ 74 _ 77 _ 82 _ 83 _ 85 _ 86 _ 91 92 _ 95 _ 96 _ 97 99 _ 105 _ 107

4 . مهدويت: 26 _ 31 _ 33 _ 83 _ 89 _ 90 _ 92 _ 93

5 . امام حسين عليه السلام : 76 _ 79 _ 81 _ 87 _ 98 _ 102 _ 103

6 . امام رضا عليه السلام : 53 _ 75 _ 84 _ 87 _ 88

7 . تفسير قرآن: 1 _ 2 _ 3 _ 4 _ 5 _ 6 _ 7 _ 8 _ 9 _ 10 _ 12 _ 15 _ 16 17 _ 18 _ 19 _ 20 _ 21 _ 22 _ 23 _ 24 _ 25 _ 26 _ 29 91 _ 99 _ 109

8 . اخلاق: 3 _ 32 _ 36 _ 48 _ 49 _ 51 _ 52 _ 61 _ 62 _ 66 _ 69 70 _ 94 _ 100 _ 106 _ 112

9 . حكم و مواعظ و دعا: 28 _ 35 _ 37 _ 39 _ 40 _ 41 _ 43 _ 44 _ 45 _ 46 _ 49 50 _ 54 _ 56 _ 57 _ 59 _ 60 _ 65 _ 67 _ 71 _ 72 _ 80 94 _ 101 _ 108 _ 111 _ 113 _ 114 _ 116

10 . احكام: 1 _ 7 _ 25 _ 26 _ 29 _ 47 _ 55 _ 63 _ 64 _ 68 _ 78 115 _ 117 _ 118

ص: 311

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109