مكتب حديثي شيعه در كوفه : تا پايان قرن سوم هجري

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : مكتب حديثي شيعه در كوفه : تا پايان قرن سوّم هجري/ سعيد شفيعي.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1389.

مشخصات ظاهري : 352ص.

فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 207. مجموعه تاريخ حديث شيعه؛ 2.

شابك : 65000 ريال

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : احاديث شيعه -- تاريخ

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP106/5/الف3ت26 1389

رده بندي ديويي : 297/29

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

سخنى با خوانندهحديث، پس از قرآن، مهم ترين ميراث تاريخ اسلام و تمدّن اسلامى است كه در بردارنده بسيارى از مباحث و مسائل مطرح در سه قرن نخستينِ حيات اسلام است . آگاهى از چگونگى شكل گيرى اين ميراث گران بها مى تواند به فهم حديث در ابعاد مختلف اعتقادى، اخلاقى، فقهى، تاريخى و... كمك كند . در حوزه تشيّع، تاريخ حديث، كمتر مورد توجه قرار گرفته است و لازم است حديث پژوهان و مؤسّسات حديث پژوهى، بخشى از توان خويش را صرف مباحث مربوط به تاريخ حديث نمايند. به همين منظور، گروه پژوهشى تاريخ حديث، در پژوهشكده علوم و معارف حديث، شكل گرفت و نخستين اقدام آن، تدوين يك دوره «تاريخ حديث شيعه از ابتدا تا عصر حاضر» بود. اين مجموعه، در پنج جلد، طرّاحى شد كه چهار جلد آن، تاكنون، منتشر شده و تدوين پنجمين مجلّد آن نيز به زودى به پايان مى رسد. گام بعدى ما، به يارى خدا، پرداختن به تاريخ حديث مناطق، مناسبات و مبادلات حديثى، منابع محدّثان و مكاتب حديثى است و شايد مهم ترين مكتب حديثى شيعه در طول تاريخ، مكتب حديثى كوفه باشد. مكتب حديثى كوفه، در شكل گيرى مكتب هاى حديثى ديگر و نيز بسيارى از علوم و باورهاى شيعه، نقش نخست را داشته و بسيارى از كتاب هاى شيعه در علوم مختلف، در اين شهر، تدوين شده اند و شايد بتوان گفت كه هيچ يك از حوزه هاى تاريخىِ حديث شيعه (نظير: بغداد، رى، قم، اصفهان، حِلّه، بحرين، خراسان و...)، با همه تلاش ها و آثار و خدماتشان، اهميت كوفه را ندارند؛ چرا كه اگر كوفه را از تاريخ حديث شيعه حذف كنيم، بخش اعظم احاديث شيعه حذف خواهند شد. به همين خاطر، پژوهش در باره مكتب هاى حديثى شيعه را با كوفه آغاز كرديم. كتابى كه اكنون پيش روى شماست، به حوزه حديثى كوفه پرداخته است. داورى درباره ارزش كار را به خوانندگان محترم، واگذار نموده، از زحمات و تلاش هاى محقق گرامى، جناب آقاى سعيد شفيعى _ كه تأليف كتاب را به عهده داشته است _ ، تشكر مى كنيم و توفيق ايشان را از خداوند متعال، خواستاريم. گروه تاريخ حديث پژوهشكده علوم و معارف حديث

.

ص: 8

. .

ص: 9

پيش گفتار: تعريف مكتب حديثي، عوامل تشكيل دهنده، و راه دستيابي به آن

اشاره

پيش گفتارتعريف مكتب حديثي، عوامل تشكيل دهنده، و راه دستيابي به آن«مكتب» در لغت، به معناي جايگاه تعليم نوشتن يا جايگاه تعليم به صورت مطلق است. (1) در گذشته، اصطلاحاً به جايي مكتب مي گفتند كه در آن، به كودكان، خواندن و نوشتن مي آموختند (2) و مكان آن هم در مساجد بود. بعدها وقتي مدارس ديني داير شدند، در مدرسه، مكاني را به مكتب، اختصاص دادند تا كودكان را براي رفتن به مدرسه، آماده كنند. امروزه اين واژه، اين گونه تعريف مي شود: «مجموع انديشه ها و افكار يك استاد كه در جمعي نفوذ يافته باشد، يا يك نظر فلسفي و ادبي و جز اينها». (3) افكار استاد، توسّط شاگردان مكتب دنبال مي شود و مجموعاً انديشه هاي اعضاي مكتب، جهتگيري همسويي دارند و ايدئولوژي مستقل و متفاوت با ديگر انديشه ها را پديد مي آورند. بنا بر اين، وقتي واژه «مكتب» با «حديث» جمع شود، انديشه هاي ياد شده، جهت حديثي و روايي پيدا مي كنند و به مجموعه انديشه هايي گفته مي شود كه در مباني، اخذ و نقل حديث، ديدگاهي همسو داشته، ايدئولوژي حديثي مستقل و متفاوت با ديگر انديشه هاي حديثي دارند. (4) عوامل تشكيل دهنده يك مكتب را مي توان در سه محور كلّي بررسي كرد: نخست، «مؤسّس (آغازگر)» يك مكتب كه مي تواند فرد يا گروهي همسو در جهتي خاص باشند. مؤسّس بايد در انديشه و تأثير گذاري آن، به اندازه اي قوي باشد كه ديگر اعضاي مكتب را با خود همراه گردانَد. محور دوم، «شاگردان (رهروان)» مؤسّس مكتب هستند كه وظيفه نشر افكار مؤسّس يا تقويت و دفاع از آن را بر عهده دارند. سومين محور در يك مكتب، استقبال و پذيرش محيطي است كه مكتب در آن شكل مي گيرد؛ زيرا بدون استقبال همگاني از يك مكتب، انديشه هاي اعضا، هرچند پَُرمايه باشند، راه به جايي نخواهند برد و مكتب، عقيم مي مانَد. راه دستيابي به يك مكتب، با شناسايي مؤسّس و اعضاي مهم مكتب آغاز مي گردد، و به تدريج، مي توان از طريق گفته ها و آثار اين افراد، به انديشه هاي آنان دست يافت. سپس افكار مشترك، در كنار هم گذاشته مي شوند تا ايدئولوژي مكتب فراچنگ آيد. بررسي محيطي كه مكتب در آن شكل گرفته، و نيز مقايسه افكار اعضاي مكتب با ديگر مكاتب و انديشه ها، در يافتن ويژگي هاي مكتب، بسيار حائز اهمّيت است. بنا بر اين، تحقيق درباره مكاتب حديثي، در درجه اوّل، بر كتاب هاي رجال و فهرست نگاري تكيه دارد و در مرتبه بعدي، كتاب هاي حديثي را نيز شامل خواهد شد. در اين نوع پژوهش ها، نوشته هايي كه از اعضاي مكتب به جاي مانده، يا بازسازي شده اند نيز از اهميت والايي برخوردار خواهند بود. البته در اين ميان، به نوشته هاي تاريخي، كلامي، فقهي، تفسيري، و به طور خلاصه، همه كتاب هايي كه نشان دهنده علوم و عقايد آن مكتب هستند، نياز خواهد بود.

.


1- . مجمع البحرين، ج4، ص18؛ تاج العروس، ج1، ص445.
2- . لغت نامه دهخدا، ج14، ص21384.
3- . همان جا.
4- . شايان يادآوري است كه عرب زبانان، به جاي «مكتب»، واژه «مدرسه» را به كار مي برند.

ص: 10

تعريف مسئله

تعريف مسئلهپژوهش درباره مراكز حديثي، از روش هاي نوين در پژوهش هاي حديثي است. كوفه، از مراكز حديثي مهم شيعه در آغاز شكل گيري تشيع است. اقامت پنج ساله امير مؤمنان عليه السلام در كوفه، بيشترين تأثير را در بناي پايه هاي تشيع كوفه بر جاي گذارد. امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز با تربيت شاگردان فراوان، بيشترين نقش را در پيدايش و نموّ اين مكتب ايفا كردند. علاوه بر آن، صحابه و تابعيان بسياري در اين شهر سكونت داشته اند و اين شهر، از مهم ترين مراكز در همه علوم اسلامي (از قبيل: قرائت، تفسير، نحو، حديث، فقه، كلام و...) بوده است. همه اين عوامل، سبب شده است تا اين شهر، مركز تضارب افكار و انديشه ها و پيدايش نحل مختلف باشد. از آغاز، اين بيم وجود داشت كه با توجّه به تعداد انبوه راويان كوفي و شكل گيري اغلب روايات شيعه در اين محيط، جمع بندي مطالب دشوار باشد. اين اشكال، در طول كار، رخ نشان داد؛ امّا مشكل، به همين جا پايان نيافت. كوفه، مانند قم يا برخي ديگر از شهرهاي شيعي نبود كه براي شناخت آن بتوان به راويان و روايات شيعه بسنده كرد. راويان شيعي در كوفه، در كنار راويان اهل سنّت بودند، با آنان تعامل داشتند، مجادله و مناظره مي كردند، و البته گاه از آنان تأثير مي پذيرفتند يا اثر مي گذاردند، و شناخت روايات شيعي، بدون در نظر گرفتن راويان و روايات اهل سنّت، غير ممكن مي نمود. از سوي ديگر، راويان شيعي كوفه، خود نيز امّت واحد نبودند و هر گروهي براي خود سخني داشت: غاليان، عليه فقيهان روايت مي ساختند؛ متكلّمان، در درون خود اختلاف داشتند؛ فرق مختلف كيساني، زيدي، اسماعيلي، فَطَحي و واقفي، هر يك مذهب و مسلكي براي خود داشتند. اين امر، تا آن جا پيش رفت كه شيعيان در اواخر دوران امامت، از شناخت روايات درست درماندند و با عرضه برخي روايات مشكوك يا مجموعه هاي فقهي يا سؤالات مكرّر از ائمّه عليهم السلام در مورد روايت فَطَحيه، واقفيه، غُلات، مفوّضه و... در صدد تشخيص روايت صحيح برآمدند. از همه اينها كه بگذريم، شيعيان كوفه، روشي واحد در نقل يا اداي روايات نداشتند. اساساً اين دوران، آغاز راه شكل گيري مباحث مربوط به اسناد و ضبط و علوم اصطلاحي مربوط به آن است. حتّي در ميان اهل سنّت، اصطلاحات امروزي، همانند: حديث ضعيف و صحيح و انواع سند، رايج نبود، و اين امر، مشكلات را در پي جويي اسناد روايات، دوچندان مي كرد. در اين ميان، آنچه ضروري به نظر مي رسد، بررسي و شناخت چگونگي تشكيل حديث در كوفه و بررسي نقاط قوّت و ضعف آن و نيز شناخت صبغه حديثي غالب در اين منطقه است كه در شناخت راويان و روايات اين شهر _ كه بيشترين تعداد راويان را در خود جاي مي داده است _ ، كمك شاياني خواهد كرد.

.

ص: 11

سؤالات بنيادين پژوهش

سؤالات بنيادين پژوهش1. منشأ پيدايش مكتب حديثي شيعه در كوفه و سير تطوّر آن تا پايان قرن سوم هجري چگونه است؟ 2. مهم ترين محدّثان مكتب حديثي كوفه، چه كساني هستند و چه آثاري پديد آورده اند؟ 3. رابطه راويان اهل سنّت با راويان شيعي كوفه، و تأثيرپذيري آنها از يكديگر چگونه است؟ 4. مهم ترين ويژگي ها و وجوه تمايز مكتب حديثي شيعه در كوفه چيست؟

.

ص: 12

فرضيه ها

فرضيه ها1. گرچه محبّت كوفيان به امير مؤمنان عليه السلام، عامل اصلي پيدايش تشيع در اين شهر است، امّا در اين زمان، مكتب تشيع و باور نياز به پيروي از امام پديد نيامد. بنا بر اين نمي توان آن را دوره تأسيس مكتب حديثي شيعيان كوفه خواند؛ بلكه نهال اين مكتب، به دست امام باقر عليه السلام كاشته شد و در دوران امام صادق عليه السلام، به شكوفايي رسيد و پس از شهادت امام صادق عليه السلام، اندك اندك از اين شعله، كاسته شد تا اين كه در اواخر قرن سوم هجري، به افول نشست. 2. راويان كوفي، بيشترين و مهم ترين رُوات و محدّثان مكتب حديثي شيعه هستند. بزرگاني چون: زرارة بن اَعين، محمّد بن مسلم، هشام بن حكم و... از جمله آنان هستند كه آثار آنان اغلب شامل اصول وكتب اوّليه حديثي شيعه است. برخي كتب حديثي و تاريخي نيز از آنان به جاي مانده است. 3. تأثيرات متقابل مكاتب حديثي شيعه و اهل سنّت در كوفه، در حوزه هاي مختلف، يكسان نبوده است؛ يعني درباره مباحث فقهي شيعه، كمترين تأثير را از اهل سنّت پذيرفته است كه اين مسئله، در گرو ارشاد ائمّه عليهم السلام بخصوص صادقين (امام باقر و امام صادق) عليهما السلام بوده است. متكلّمان شيعه كوفه، در حوزه توحيد و عدل، با معتزله روبه رو بودند و طبيعتاً تأثيرات متقابلي بر يكديگر داشتند. درباره تاريخ نمي توان ميان روايات شيعه و اهل سنّت، تفاوت چنداني قائل شد؛ زيرا دست سياست و جانبداري هاي يك سويه علوي يا اُموي، اخبار تاريخي را دچار تحريفات اساسي كردند. 4. مهم ترين ويژگي ها و وجوه تمايز مكتب حديثي كوفه، پيشرو بودن اين مكتب، نسبت به ديگر مراكز حديثي شيعه، و شكوفايي آن در زمان حضور صاحبان اصلي روايت است. طبيعي است كه بسياري از راويان و روايات، از اين شهر به ديگر مراكز حديثي منتقل شده اند و اغلب پژوهش هاي حديثي، ناگزير به اين شهر برمي گردد. كثرت راويان از همه فِرَق شيعه، فراواني انواع روايات و تدوين كتب اوّليه حديثي، فراواني روايات غلوآميز، و اهتمام به تاريخ عراق و حوادث آخر الزمان، از ديگر ويژگي هاي اين مكتب حديثي است.

.

ص: 13

پيشينه پژوهش

قدرداني

پيشينه پژوهشدرباره مراكز و مكاتب حديثي اهل سنّت، چند كتاب و پايان نامه تأليف شده است؛ ولي در شيعه، تنها يك پايان نامه درباره مكتب حديثي قم و پايان نامه ديگري درباره مكتب حديثي ري و كتابي نيز دربار? مكتب هاي حديثي قم و بغداد (و روابط آنها) نوشته شده است؛ امّا در مورد كوفه، نه در ميان اهل سنّت و نه در شيعه، چنين تأليفي وجود ندارد. از سوي ديگر، شناخت مباني فكري يك مركز حديثي، كمك شاياني به تبيين تاريخ تحوّلات حديث، شناخت دقيق تر راويان آن منطقه و فهم بهتر روايات آن خواهد كرد و درباره كوفه _ كه بيشترين راويان و روايات شيعه در اين منطقه شكل گرفته است _ ، اين ضرورت، دو چندان خواهد بود. همچنين از اين رهگذر، امكان مقايسه ميان مراكز حديثي و تحليل روابط آنها فراهم خواهد شد.

قدردانياز زحمات همه استادان محترمي كه نويسنده را در اين پژوهش، راهنمايي و در ارتقاي كيفيت آن، تلاش كردند، بويژه حجّة ا?سلام دكتر محمّدعلي مهدوي راد و خانم دكتر شادي نفيسي، تشكر مي كنم. از والدين گرامي ام، به خاطر تشويق هايي كه همواره بدرقه راهم كردند، تشكّر مي كنم و دست آنها را براي زحمات فراوانشان مي بوسم. همچنين از صبر و تحمّل همسر گرامي ام كه زمينه لازم را براي كار در محيطي آرام و صميمي فراهم نمود، قدرداني مي كنم. نيز از زحمات محقّقان پژوهشكده علوم و معارف حديث، بويژه مدير گروه تاريخ حديث و همچنين مديريت آماده سازي كتاب كه مرا در نشر اين پژوهش ياري دادند، سپاس گزارم. اجر فراوان براي همه اين بزرگواران، آرزو دارم! ومن الله التوفيق وعليه التكلان! سعيد شفيعي هشتم دي ماه 1386 هجدهم ذي حجّه 1428 (عيد غدير)

.

ص: 14

. .

ص: 15

بخش اوّل: موقعيّت تاريخي _ جغرافيايي كوفه

اشاره

بخش اوّل : موقعيّت تاريخي _ جغرافيايي كوفه

.

ص: 16

. .

ص: 17

الف _ موقعيت جغرافيايي عراق پيش از اسلام

«كوفه»، نخستين شهري است كه مودّت و دوستي اهل بيت عليهم السلام در آن پديدار شد. اين شهر در آغاز، به عنوان پايگاهي نظامي و محلّي براي تجهيز لشكر مسلمانان در فتوحات اسلامي تأسيس شد؛ امّا به تدريج، صحابه و پس از آن، تابعيان بسياري در آن ساكن شدند و قبايل مختلف براي جهاد، به آن شهر هجرت كردند. در زمان امير مؤمنان عليه السلام، اين مهاجرت ها بيشتر شد. علي عليه السلام كوفه را «كنز الإيمان و جمجمة الإسلام و سيف الإسلام و رمحه» مي خواند و سلمان فارسي مي گفت: «أهل الكوفة أهل الله و هي قبّة السلام». (1) در ضمن، مجاورت اين منطقه با سه تمدّن بسيار اصيل: آرامي، كَلداني، و بابِلي را نبايد از نظر دور داشت كه تأثير به سزايي در وارد شدن انواع علوم كهن در آن جا مي شد. اين دو نكته، خواهي نخواهي، تأثير شاياني در اقتصاد و فرهنگ كوفه گذاشت و زمينه هاي پيشرفت و حتّي تأسيس بسياري از علوم اسلامي را در اين شهر پديد آورد، به طوري كه در قرون نخست اسلامي، كوفه، يكي از قطب هاي اصلي علوم مختلف اسلامي به شمار مي رفت. بنا بر اين، شناخت تاريخ و موقعيت كوفه در ميان شهرهاي اسلامي، در بررسي سير تحوّل علوم و اختلافات بسياري كه در اين زمينه پديد آمد، از اهمّيت به سزايي برخوردار است. در اين بخش، به بررسي موقعّيت تاريخي _ جغرافيايي كوفه، در قبل و بعد از اسلام تا قرن سوم هجري مي پردازيم.

الف _ موقعيت جغرافيايي عراق پيش از اسلامسرزمين «عراق» يا «بين النهرين»، بنا بر كاوش هاى باستان شناسان، يكى از كهن ترين جايگاه هاى سكونت انسان و تمدّن بشرى است و پيشينه تاريخى آن، به هزاران سال پيش از ميلاد مسيح عليه السلام باز مى گردد. از اين رو، در جاى جاى عراق، آثار تاريخى و باستانى متعلّق به دوره هاى گوناگون (از هزاران سال پيش از تولّد حضرت مسيح عليه السلام تا پس از ظهور اسلام) را مى توان ديد. برخي از حكومت ها و خاندان هاى حاكم بر عراق، از چهارهزار و پانصد سال قبل از ميلاد مسيح، تا فتح آن به دست مسلمانان، به ترتيب تاريخى، بدين شرح است: سومريان، اَكْديان، ايلاميان (عيلاميان)، بابليان، آشوري ها، كَلداني ها، مادها، پارس ها، يوناني ها، پارتيان، ساسانيان. (2) لغت «بين النهرين»، اختصاص به اين منطقه خاص داشته و براى هيچ منطقه ديگرى كه بين دو رود واقع شده باشد، استعمال نمى شود. به عنوان مثال، به مناطق اطراف دو رودخانه سيحون و جيحون در شرق ايران، «ماوراء النهر» مى گويند. كلمه «عراق» در لغت، «ساحل دريا به طور درازا»، «بستر رودخانه از ابتداى جريان تا ريزش به دريا»، و «پايين تا بالاى رودخانه» معنا شده و به معنا صخره و ساحل هم آمده است. نگاهى به وضعيت طبيعى سرزمين عراق، با توجّه به وجود دو رود دجله و فرات، علّت اين نام گذارى را روشن مى نمايد. جنوب بين النهرين، در گستره خاكىِ بسيار وسيعي پديد آمده كه از طرف شرق، در پناه چنبره عظيم زاگرس قرار دارد و از طرف غرب، با شيبى ملايم به سوى بيابان شام بالا مى رود. (3) برخي، نام عراق را برگرفته از نام فارسى «ايران شهر» يا «ايراك» به معناى «سرزمين هاى پست» دانسته اند كه پس از تعريب، عراق گرديده است. برخى از مستشرقان نيز، نام اين سرزمين را برگرفته از كلمه آرامى «آراكا» مى دانند كه به معناى سرزمين مقدّس است. ماسينيون، نام سُرياني كوفه را «عاقولا» مي داند، و با استناد به برخي مصادر، از دو نقّاش چيني به نام هاي «فان شن» و «ليوته» نام مي بَرَد كه در سال هاي751 _762 ق، در «ياكيولو» يا همان كوفه، مي زيسته اند، البته با نام سرياني آن. (4) شهر باستاني «حيره»، مهم ترين شهر عراق قديم و مركز حكومت «لَخميون» به شمار مي رفته است. لَخميون، در واقع، دست نشانده ساسانيان در اين منطقه بوده اند تا مرزهاي عراق را از غارت عرب هاي بدوي، حفظ كنند. (5) حيره براي اوّلين بار، در زمان بُخت النصر بنا شد؛ ولي پس از مرگ وي و پديد آمدن شهر «اَنبار»، رو به خرابي رفت، تا اين كه پس از پنج قرن، عمرو بن عدي، آن را مجدداً آباد كرد و اين آباداني، بيش از پنج قرن ادامه يافت. در اين هنگام، با ورود اسلام به اين سرزمين و تأسيس شهر كوفه در نزديكي آن، آبادي حيره، بار ديگر رو به افول نهاد. (6) حيره، علاوه بر اين كه حافظ منافع سياسي ايران به شمار مي رفت، ارتباط ايران با شبه جزيره عربستان را نيز برقرار مي كرد. راه تجارت با مكّه و يمن نيز از آن جا بود و براي ايران، مرز بيابان به حساب مي آمد. بر اساس برخي نوشته ها، كتابت از آن جا به جزيرة العرب راه يافت. اصل اين كلمه را از «حَرتا» به معناي حرم يا خيمه گاه دانسته اند. (7)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص6.
2- . ر.ك: العراق القديم، ص25_ 67.
3- . جغرافياي تاريخي كوفه، ص 1_ 2.
4- . به نقل از: مدرسة الكوفة ومنهجها في دراسة اللغة والنحو، ص35.
5- . موسوعة التاريخ الإسلامي، ج1، ص167.
6- . معجم البلدان، ج2، ص331.
7- . موسوعة التاريخ الإسلامي، ج1، ص167 .

ص: 18

. .

ص: 19

ب _ بناي شهر كوفه پس از اسلام

ب _ بناي شهر كوفه پس از اسلامبه نوشته مورّخان، كوفه در سال هفده (1) يا هجده (2) هجري، به صورت شهر درآمد. طبري در تاريخ خود، در حوادث سال هفده، داستان را به چند صورت نقل كرده است. فشرده آنها اين كه پس از پيروزى مسلمانان در نبرد قادسيه در سال چهاردهم هجرى، و تصرّف شهر مدائن يا تيسفون (پايتخت ساسانيان)، خليفه دوم، به سعد بن ابى وقّاص (فرمانده سپاه اسلام در عراق)، دستور داد تا در آن جا بماند. پس از مدّتي، مردم احساس نمودند كه آب و هواي اين شهر، آنان را دگرگون ساخته است و نتوانستند با محلّ جديد سكونت خود _ كه داراى آب و هوايى مرطوب، ناسالم و متعفّن بود _ خو بگيرند. آنها به دليل در اختيار داشتن گلّه ها و رمه ها و بويژه شترهايى كه از جزيرة العرب با خود آورده بودند، بايد جايى را پيدا مى كردند كه هم داراى محيطى خشك، اِستپى و صحرايى باشد و هم از موقعيت كشاورزي مناسبى برخوردار باشد. سعد بن ابى وقّاص، پس از مكاتبه با خليفه دوم و منعكس كردن مشكلات ناشى از حضور مسلمانان در مدائن، طبق دستور وى، به دنبال جايى بود تا براي زندگى اعراب و شترهايشان مناسب باشد. (3) سلمان فارسى، به دليل ايرانى بودن و آشنايى با منطقه، به همراه حُذيفة بن اليمان، مأمور پيدا كردن چنين مكانى شدند. آنها در طول رود فرات حركت كردند و پس از بررسى چند منطقه (مثل شهر انبار)، مكان نسبتاً مرتفعى را در كنار ساحل غربى رود فرات و نزديك شهر باستانى حيره، انتخاب نمودند. به دنبال آن نيز، سعد بن ابى وقّاص، به نيروهاى تحت امر خود دستور داد تا همگى به اين منطقه كوچ كرده، در آن جا چادر بزنند و ساكن شوند. نزول در كوفه، يك سال و دو ماه پس از فتح مدائن و در سال چهارم خلافت عمر (در محرّم سال هفده هجري) بود. (4) درباره سال نزول مسلمانان در بصره و كوفه، ميان مورّخان، اختلاف وجود دارد؛ (5) امّا به نظر مي رسد كه طبري در لفظ «سنة و شهران (يك سال و دو ماه)»، پس از فتح مدائن، مرتكب خطا شده است؛ زيرا به نقل خود وي، تصرّف شهر مدائن در سال چهارم رخ داده است. احتمال ديگر، اين است كه تصحيفي در لفظ «سنة» اتّفاق افتاده و درستِ آن، «سنتان» بوده است. سعد بن ابي وقّاص، نخست، محلّ مسجد را تعيين كرد و به توصيه عمر، مسجدي به گنجايش رزمنده هاي مسلمان (يعني ظرفيت چهل هزار نفر) ساخت. برخي از مسلمانان، در همان مدائن ماندند؛ ولي اكثريت، به اين شهر جديد مهاجرت كردند. پس از آن، دهقاني ايراني به نام «روزبه»، پسر بزرگمهر، مهندسي خانه سعد را بر عهده گرفت كه بعدها به صورت قصر و بيت المال درآمد. بناي مسجد جامع نيز به دست همين فرد ساخته شده است. (6) بلاذري، گزارشي آورده است كه پيش از مسجد كوفه، مسجدي در مدائن ساخته شده بود. (7) سپس افراد ديگري از قبايل مختلف، به ساختن خانه هاي خود پرداختند. بنا بر اين، بنيان شهر كوفه در سال هفده هجرى، به دستور خليفه دوم، به دست سعد بن ابى وقّاص، و به منظور برپايى يك پادگان نظامى براى پيگيرى هر چه بيشتر فتوحات اسلامى در داخل كشور ايران پى ريزى شد. در وجه تسميه كوفه، اختلاف نموده اند. برخي آن را به معناي تجمّع و اجتماع گرفته اند (تكوّف الرمل: تجمّع) و بعضي آن را به معناي ريگ، ريگ سرخ، ريگ مدوّر، يا سرزمين ريگزار و شني دانسته اند؛ به اين علّت كه محلّ انتخاب شده، در قطعه زمين دايره واري كه در آن، ريگ و گل و شن درهم آميخته و خاك آن سرخ رنگ بود، قرار داشت. عرب، به چنين زمينى «كوفانا» مى گويد. اين نام به تدريج، به كوفه تغيير يافت. (8) جمعي هم بر اين باور ند كه اصل آن، قبل از اسلام، «كوفان» بوده است. هشام بن محمّدكلبى (از اوّلين جغرافى نويسان مسلمان) در اين باره چنين مى گويد: نام كوفه، از تپّه كوچكى به نام «كوفان» _ كه در وسط آن شهر واقع بود _ ، گرفته شده و به قول بعضى، كوفان به معناى بلا و شر است. (9) مُتَنَبّي هم در اشعار خود، از كوفه، به نام «كوفة الجُند» (10) ياد مي كند، كه تقريباً به معناي «پادگان ارتش» است. تعيين تعداد دقيق اوّلين مهاجران و قبايل حاضر در كوفه، بسيار مشكل است. ياقوت حموى درباره جمعيت و ساختمان كوفه مى گويد: عمربن خطّاب، به سعد بن ابى وقّاص دستور داد كه مسجد جامع كوفه را به نحوى طرّاحى كند كه گنجايش چهل هزار نفر سربازى را كه بايد در آن جا مستقر شوند، داشته باشد. (11) بنا بر اين مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه كوفه در آغاز تأسيس، حدود چهل هزار سرباز داشته است كه با توجّه به اين كه بسيارى از اين سربازان، زن و فرزند خود را نيز همراه داشته اند، مى توانيم به جمعيتى در حدود صدهزار نفر در زمان تأسيس، دست پيدا كنيم كه رقم معقولى به نظر مى رسد. كوفه پس از تأسيس، به علّت آب و هواى خوش و نزديكى به رود فرات و ايران، و وضعيت اقتصادى نيكويى كه از راه غنايم و خراج سرزمين هاى فتح شده كسب نموده بود، پذيراى سيل مهاجرت اقوام و گروه هاى مختلف از سرتاسر مملكت وسيع اسلامى آن روز گرديد. اين مهاجرت ها بخصوص در سال 36 ق _ كه امام على عليه السلام، اين شهر را پايتخت كشور اسلامى قرار داد _ ، شدّت بيشترى پيدا كرد، به گونه اى كه تنها تعداد سپاهيان كوفىِ آن امام را در جنگ صفّين (37 ق) بالغ بر 65 هزار نفر ذكر كرده اند (12) كه با در نظر گرفتن خانواده آنان و نيز افرادى كه در جنگ شركت نكرده اند، به راحتى مى توان به رقم صد و پنجاه هزار نفر دست يافت. بعد از صلح امام حسن عليه السلام در سال چهل هجرى، بعضى از ياران امام، به عنوان اعتراض به اين عمل، سخن از وجود سپاه صد هزار نفرى اهل كوفه به ميان مى آوردند. (13) از سال پنجاه هجرى كه زياد بن ابيه، از طرف معاويه، عهده دار امارت كوفه شد، با توجّه به فراوانى شيعيان على عليه السلام در كوفه، دست به انتقال عظيم نيروى انسانى از كوفه به شام، خراسان و نقاط ديگر زد. در اين موقع، جمعيت كوفه، به صد و چهل هزار نفر كاهش يافت كه شامل شصت هزار جنگجو و هشتاد هزار نفر خانواده هاى آنان مى شد. (14) بيشتر جمعيت كوفه را مى توان به دو بخش عرب و موالي تقسيم نمود. بخش اندكي نيز يهوديان و نصارا بودند. بخشي از عرب هاى ساكن كوفه را قبايلى تشكيل مى دادند كه با آغاز فتوحات اسلامى در ايران، از شبه جزيره عربستان، به قصد شركت در جنگ، به سمت عراق كوچ كردند و سرانجام پس از پايان فتوحات، در كوفه و بصره مسكن گزيدند. عرب هايي كه به شهر جديد كوفه وارد شدند، از اعراب جنوب و حدود بيست هزار نفر بودند: دوازده هزار يماني و هشت هزار نِزاري، چنان كه اين روايت شَعْبي بر آن تصريح مي كند كه: ما اهل يمن را دوازده هزار نفر، شمارش كرديم، حال آن كه نزاريان، هشت هزار نفر بودند. (15) قبايل يمني، زودتر در كوفه ساكن شدند و عبارت بودند از: قُضاعه، غَسّان، بُجَيله، خَثعَم، كندَه، حَضَرَ مَوْت، اَزْد، مِذحَج، حِمير، هَمْدان، نَخَع؛ امّا قبايل عدناني (نزاري) ساكن در كوفه، از دو خانواده تشكيل مي شدند: تَميم و بنو عصر.

.


1- . اين قول، از «واقدي» نقل شده است. ر.ك: فتوح البلدان، ج2، ص338؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص149؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص150.
2- . اين قول، از «أبو عبيدة» نقل شده است. ر.ك: فتوح البلدان، ج2، ص340؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص150.
3- . تاريخ الطبري، ج 3، ص 147_ 149؛ فتوح البلدان، ج2، ص338 _339.
4- . تاريخ الطبري، ج3، ص145_ 147.
5- ..1 التنبيه والأشراف، ص310 .
6- . تاريخ الطبري، ج3، ص149.
7- . فتوح البلدان، ج2، ص355.
8- . همان، ص338؛ لسان العرب، ج9، ص311.
9- . معجم البلدان، ج 4، ص490.
10- . همان جا.
11- . همان، ص 491.
12- . تاريخ الطبري، ج4، ص59.
13- . ا?مامة والسياسة، ج1، ص185.
14- . فتوح البلدان، ج2، ص429.
15- . معجم البلدان، ج4، ص492؛ فتوح البلدان، ج2، ص340.

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

. .

ص: 23

ج _ وضعيت شهري كوفه

ج _ وضعيت شهري كوفهمهم ترين رود كوفه، «فرات» است كه ريشه ديگر آب هاست و كشت ها از اين رود آبياري مي شوند. از ديگر آب هاي كوفه، نهر «سورا» است كه بر فراتْ عمود است و نهر «كوثي» كه اوّلين رود جدا شده از فرات است و همچنين نهرهاي اَبا، بردان، غدير و... . (1) خندق كوفه در شمال شرقي، و نهر «بني سليم»، در جنوب شرقي آن قرار داشت كه از آب آن براي مزارع و حمّام ها استفاده مي شد. منصور دوانيقي نيز كوفيان را به كشيدن خندقي گرداگرد كوفه، وادار كرد كه از فرات سيراب مي شد. (2) از ويژگي هاي شهري كوفه، «جبّانه» است. جبّانه، فضاي باز اطراف و ميانه قبايل بوده كه غالباً محلّ دفن مردگان آنان نيز بوده است. (3) گاه اين فضاهاي باز، ميدان مناسبي براي فعّاليت هاي سياسي _ اجتماعي، ايراد سخنراني، گردآوري نيروي رزمنده، تمرين و مسابقه مي شده است. بسياري از جنگ هاي داخلي در كوفه نيز در اطراف جبّانه ها رخ مي داده است، مثلاً ابن زياد براي دستگير كردن حُجر بن عَدي، قبايل مختلف كوفه را در اطراف جبّانه ها مستقر كرد. (4) به غير از مسجد جامع كوفه _ كه در وسط شهر قرار داشت و مهم ترين مسجد كوفه به شمار مي رفت _ ، مساجد بسيار ديگري نيز وجود داشتند كه برخي از آنها عبارت اند از: مسجد عبد القيس _ كه همان «مسجد سهله» است _ ، مسجد صَعصَعة بن صوحان، مسجد زيد بن صوحان، مسجد احمس، مسجد بارق، مسجد جُذَيمه، مسجد خالد، مسجد سمّاك، مسجد اشعث، مسجد الموالي و مسجد الحمراء. (5) در غرب كوفه، فضاي بازي به نام «كَناسه» بود كه محلّ زباله هاي بني اسد به شمار مي رفت. اين محل، به مرور زمان، مركز رفت و آمد كاروان ها، و تدريجاً تبديل به يك محلّ حسّاس و مهمّ تجارتي گرديد. كناسه در كوفه، مانند «مربد» در بصره بود و در دروازه غربي كوفه قرار داشت و تجارت با ديگر بلاد عربي، از آن جا انجام مي شد و محلّي براي بارگيري و حمل كالاها به شمار مي رفت. در گوشه اي از كناسه، بازار ستوران قرار داشت كه چوبداران (گلّه فروشان) در آن جا حيواناتي از قبيل: اسب، الاغ و شتر را معامله مي كردند. بردگان نيز در اين محل فروخته مي شدند. (6) مهم ترين قبايل اطراف كوفه را عَبَس، ضَبّه و تميم تشكيل مي دادند كه بعدها به عنوان مركز اصلي قبايل اهل سنّت درآمد. در همين محل، زيد بن علي عليه السلام را چهار سال بر تنه درختي به دار آويختند. (7) مهم ترين راه هاي ارتباطي كوفه به ديگر شهرها عبارت اند از: يك راه به بغداد (شمال شرقي)، يك راه به نَخيله و از آن جا به كربلا (شمال غربي)، يك راه به نجف و از آن جا به شامات (غرب)، دو راه به شهر باستاني حيره (جنوب و جنوب غربي)، يك راه به شهر باستاني خَوَرنَق و از آن جا به واسط، قادسيه، بصره و مكّه (جنوب غربي). براقي در تاريخ الكوفة، فاصله كوفه تا منازل مختلف را بيان كرده است. (8)

.


1- . فتوح البلدان، ص193_ 201.
2- . همان، ص164.
3- . معجم البلدان، ج2، ص99.
4- . تاريخ الطبري، ج4، ص193.
5- . فضل الكوفة ومساجدها، ص17_ 23؛ تاريخ الكوفة، ص75_ 96.
6- . تاريخ الكوفة، ص149.
7- . معجم البلدان، ج4، ص481؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص100.
8- . تاريخ الكوفة، ص175_ 178.

ص: 24

د _ كوفه به عنوان مركز خلافت

د _ كوفه به عنوان مركز خلافتعلى بن ابي طالب عليه السلام، پس از غلبه بر پيمان شكنان جمل، در سال 36 ق، از بصره به كوفه رفت و شهر نو بنياد كوفه را پايتخت خود قرار داد و تا پايان عمر، به مدينه بازنگشت. برخي از عواملي كه موجب شد امير مؤمنان عليه السلام كوفه را به عنوان مركز خلافت برگزيند، عبارت اند از: 1. حضور بسياري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و همچنين قبايل و شخصيت هاي مسلمان از شهرهاي حجاز، يمن و ديگر شهرها در كوفه. به روايت ابن سعد، سيصد نفر از اصحاب شجره و هفتاد نفر از اصحاب بدر، در كوفه ساكن شدند. (1) در برخي نقل ها تعداد صحابه اي كه همراه امير مؤمنان عليه السلام در صفّين حضور داشتند، شامل 87 نفر از اصحاب بدر و نهصد نفر از اصحاب شجره بوده است و تعداد ديگر صحابه، به هزار و هشتصد نفر مي رسيده است. (2) بنا بر اين، تعداد كلّ صحابه همراه آن حضرت در صفّين، تقريباً به دو هزار و هشتصد نفر مي رسد. 2. كوفه از نظر جغرافيايي، در قلب جهان اسلامِ آن روزگار، جاي داشت و بر ايران، حجاز، مصر و جزيره، مسلّط بود. موقعيت خاص نظامي اين شهر در برابر شام و سركشي معاويه بر اهمّيت آن مي افزود، حال آن كه حجاز، توانايي رويارويي با معاويه را نداشت و جمعيت اندك كوفه نمي توانست در برابر سپاه شام بايستد. 3. بي توجّهي و عدم علاقه ديگر شهرها نسبت به اهل بيت عليهم السلام، و عكس آن، مودّت كوفيان نسبت به آنان. از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: در مكّه و مدينه، بيست مرد يافت نمي شود كه محبّت ما را [در دل] داشته باشد. (3) اسماعيل بن عبد الخالق نيز روايتي نقل مي كند كه نشان مي دهد در بصره، مردمي كه تحت امر امامتْ باشند، اندك بوده اند. (4) در برابر، امير مؤمنان عليه السلام قبل از سكونت در كوفه، مردمِ آن جا را گرامي داشت و در نخستين نامه خويش به آنان نوشت: من عبد الله امير المؤمنين إلي أهل الكوفة جبهة الأنصار وسنام العرب. (5) به روايت طبري، وقتي علي عليه السلام، در تعقيب ناكثين، به ربذه رسيد و خبر يافت كه آنها قصد دارند كه به بصره بروند و نه كوفه، فرمود: مردم كوفه، بيش از ديگرانْ مرا دوست دارند، بخصوص كه رؤساي عرب و بزرگان آنها در ميان آنان اند. سپس به آنها نوشت: «من [شهر] شما را بر ديگر شهرها برگزيدم». (6) البته اين محبّت را نبايد به عنوان تشيع حقيقي و اعتقادي به حساب آورد و بي وفايي هاي مشهور كوفيان را از ياد برد؛ زيرا اين روايات، تنها نشان دهنده امتياز كوفه نسبت به ديگر شهرها در آن زمان است، و البته روايات بسياري از آن حضرت در سرزنش كوفيانْ نقل شده است كه صدور اين روايات، به دليل سستي و بي وفايي مردم كوفه در جنگ ها و عدم اطاعت از اوامر ايشان است. از زمان ورود امام علي عليه السلام به كوفه، اين شهر، اهمّيتي خاص يافت و تا زمان شهادت ايشان در سال چهلم هجري، مركز تحوّلات نظامي، سياسي و اجتماعي جهان اسلام بود. بعد از شهادت امام علي عليه السلام، كوفيان با امام حسن عليه السلام بيعت كردند؛ امّا سستي مردم كوفه در برابر ترفندهاي بني اميه، باعث صلح امام حسن عليه السلام با معاويه شد. پس از صلح امام حسن عليه السلام و ترك ايشان از كوفه، خاطر معاويه از درگيري با سپاهي منظّم در عراق، آسوده شد. در اين دوران، معاويه، تا آن جا كه توانست، از آزار كوفيانْ دريغ نكرد. بسياري از مردم ديندار را با مكر و حيله و دادن امان، به دام انداخت و سپس دستور كشتن آنان را داد و چه بسيار تحقيرها كه در حضور شاميان، بر بزرگان كوفه روا نداشت. اندك اندك كوفيان، از تحمّل اين همه ستم ها و تحقير ها به ستوه آمدند و همين كه معاويه مُرد، احساس كردند كه فرصت مناسبي براي اقدامي تازه به دست آمده است. در اين موقعيت، تنها ايالتي كه سرنگوني رژيم اُموي را مي خواست و براي اجراي اين منظور، عملاً دست به كار شد، كوفه بود. نامه هاي زيادي براي امام حسين عليه السلام نوشتند و از او دعوت كردند كه به طرف كوفه حركت كند. امام بر اساس خواست مردم كوفه، به طرف آن شهر حركت كرد؛ ولي بيشتر كوفيان، خلاف نامه هاي خويش، به امام خيانت كردند و وي را در مقابل امويان، تنها گذاشتند. خلافت امويان و سيطره آنان بر عراق تا سال 132 ق، ادامه يافت. پس از سقوط امويان، ابو العبّاس سفّاح، نخستين خليفه عبّاسى در سال 132 ق، در شهر هاشميه (نزديك كوفه) اعلان خلافت عبّاسى نمود. (7) 37 خليفه عبّاسى، 524 سال از عراق (بيشتر در بغداد) بر جهان اسلام حكومت راندند، و سرانجام، آخرين خليفه عبّاسى، مستعصم بالله، در سال 656 ق، از هلاكوخان مغول شكست خورد و حكومت عبّاسيان به پايان رسيد.

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص9.
2- . الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلي الله عليه و آله، ج9، ص49.
3- . الغارات، ج2، ص573.
4- . ر.ك: قرب الاسناد، ص128؛ الكافي، ج8، ص93.
5- . نهج البلاغة، نامه 1.
6- . تاريخ الطبري، ج3، ص493.
7- . فتوح البلدان، ج2، ص351.

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

بخش دوم: مكتب حديثي اهل سنّت در كوفه

اشاره

بخش دوم : مكتب حديثي اهل سنّت در كوفه

.

ص: 28

. .

ص: 29

الف _ حديث كوفه در عصر صحابه

اشاره

كوفه، از مهم ترين مراكز علمي جهان اسلام در سده هاي اوّليه آن است. علومي چون: قرآن، فقه، ادبيات، و ... همه در كوفه پي گيري مي شده و اين شهر، از قطب هاي علوم اسلامي در آن زمانْ به شمار مي رفته است. كوفه، از شهرهايي است كه از همان قرن نخست هجري، صحابه بزرگ و دانشمندان زيادي را در خود جاي داد. بسياري از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله _ كه سيصد نفر از آنها اصحاب شجره، و هفتاد نفر ديگر آنها از اصحاب بدر بودند _ در كوفه ساكن شدند. (1) ابن سعد و خليفة بن خياط در كتاب هاي الطبقات الكبري و طبقات خليفة، راويان مشهور كوفي را نام برده اند. ابن سعد، صحابه و تابعيان كوفه را در نه طبقه، و خليفه در يازده طبقه، جاي داده است. اهميت و فراواني راويان كوفي به حدّي است كه ابن سعد، يكي از هشت مجلّد كتاب خود را (جلد ششم) ويژه كوفيان قرار داده است، حال آن كه مثلاً تابعيان مدينه، و همه صحابه و تابعيان مكّه و طائف و يمن و يمامه و بحرين، در يك مجلّد (جلد پنجم)، و همه صحابه و تابعيان بصره و شام و مصر و خراسان و ديگر شهرهاي اسلامي نيز در يك مجلّد (جلد هفتم) قرار گرفته اند. خليفه نيز به دليل اهمّيت كوفيان، طبقات آنها را بلافاصله پس از مدنيان ذكر مي كند.

الف _ حديث كوفه در عصر صحابهبيشترين دانشمندان تابعي كوفه، شاگردان علي عليه السلام و ابن مسعود هستند و ابن سعد، اين افراد را در چند طبقه مفصّل، نام برده است. طبق آمار به دست آمده از طبقات ابن سعد، بيشترين تابعيان كوفي، در مرتبه نخست از راويان علي عليه السلام و در مرتبه بعد از اصحاب ابن مسعود هستند. ابن سعد در طبقه نخست از طبقات الكوفيين _ كه بيشترين راوي را شامل مي شود _ ، (2) از نُه طبقه (3) براي تابعيان كوفه ياد مي كند كه در اين ميان، راويان امير مؤمنان عليه السلام، ابن مسعود، و عمر بن خطّاب، هر كدام در پنج طبقه قرار مي گيرند، و راويان از بقيه صحابه، تنها دو طبقه را شامل مي شوند. آمار زير، نتيجه بررسي اين افراد است: راويان از علي عليه السلام: 194 نفر؛ راويان از ابن مسعود: 144 نفر؛ راويان از عمر بن خطّاب: 108 نفر. به نظر مي رسد كه طول عمر بيشتر امير مؤمنان عليه السلام نسبت به دو صحابي ديگر، باعث شده است كه راويان آن حضرت، حتّي از ابن مسعود _ كه بيشترين نقش را در شكل گيري تفكّرات اهل سنّت كوفيان داشته _ ، بيشتر باشند. شايان ذكر است كه امير مؤمنان عليه السلام اغلب عمر مبارك خويش را در مدينه گذرانده و تنها در زمان خلافت _ حدود چهار سال و نيم _ در كوفه بوده است، و در اين مدّت نيز بيشتر به جنگ هاي داخلي و نظام بخشيدن به امور حكومتي مسلمانان مشغول بوده است؛ ولي با اين حال، بيشترين سخنان و خطبه هايي كه از ايشان باقي مانده، از همين زمان است. بسياري از فتاوا و احكام فقهي صادر شده از ايشان نيز از اين دوران و ناظر به مردم كوفه است. (4) در روايتي، زُراره از امام باقر عليه السلام روش امير المؤمنين عليه السلام را در تدريس چنين بيان مي كند: هر روز پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب، در حال تعقيبات نماز بود و هنگامي كه آفتاب سر مي زد، مردم، بر گرد ايشان مي نشستند و امام، فقه و قرآن تدريس مي كرد. اين كلاس، زمان مشخّصي داشت و هنگامي كه وقت مقرّر تمام مي شد، امام، درس را به پايان مي رساند. (5) از ادامه اين روايت به خوبي پيداست كه اين روش، در كوفه پيگيري مي شده است. همچنين ديلمي در إرشاد القلوب نقل مي كند كه امام علي عليه السلام هرگاه از نبرد باز مي گشت، كلاس هاي درس را برپا مي كرد و به آموزش مسلمانان مي پرداخت. (6)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص9.
2- . ر.ك: همان، ص 66 _ 176.
3- . بايد توجّه داشت كه طبقه در اين جا به معناي گروه هاي راوي است كه از صحابه نقل مي كنند، و نُه طبقات زماني رايج، كه بر حسب سال و نسل ها مرتّب مي شود.
4- . با جستجوي عباراتي همچون: «قال علي في مسجد الكوفة»، «قضا علي في الكوفة»، «علي منبر الكوفة»، و تغيير دادن واژه هاي كليدي به كلماتي چون: حدّث، أفتي، عمل و... اين امر به راحتي قابل اثبات است. گاه از يك مورد از اين جستجوها، ده ها روايت به دست مي آيد.
5- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج4، ص 109.
6- . إرشاد القلوب، ص 218.

ص: 30

. .

ص: 31

1. امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام (10 سال پيش از بعثت _ 40 ق)

اشاره

1. امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام (1) (10 سال پيش از بعثت _ 40 ق)علي بن ابي طالب بن عبد المطلّب بن هاشم بن عبد المناف بن قصي ابو الحسن، فرزند فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بود. ابن سعد مي نويسد: از حاضران در بدر بود. در كوفه در فضايي باز _ كه «رحبة علي» نام گرفت و سقف آن پر از درز و شكاف بود _ ساكن شد و در قصري كه واليان قبلي در آن منزل مي كردند، وارد نشد. (2) ذهبي مي نويسد: امير المؤمنين علي بن ابي طالبرضي الله عنه أبو الحسن الهاشمي، قاضي امّت و سردار دلاور اسلام و داماد مصطفى صلي الله عليه و آله، از سابقين به اسلام و كساني است كه در پذيرفتن اسلام، لحظه اي درنگ نكرد. در راه خداوند، حقّّ جهاد را به جا آورد و بار علم و عمل را به دوش كشيد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، بهشت را براي او تضمين نمود و درباره ايشان فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، و نيز: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبي بعدي»، و «لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق». امير المؤمنين _ رضي ا? تعالي عنه _ در هفدهم ماه رمضان سال چهلم هجري، در حدود شصت سالگي به شهادت رسيد. (3) ابن حجر، پس از بيان پاره اي از شرح احوال و مناقب آن امام مي نويسد: حديث موالات، از تعداد زيادي نقل شده است كه ابن جرير طبري، طرق آن را در نوشته اي، جمع و تصحيح كرده است. همچنين أبو العبّاس بن عقده، طرق اين حديث را از هفتاد صحابي يا بيشتر، روايت كرده است. از احمد بن حنبل نيز روايت شده است كه براي هيچ يك از صحابه به اندازه علي عليه السلام فضيلت نقل نشده است. نسائي و ديگران نيز اين گفته را تأييد كرده اند. (4)

.


1- .ذكر امير مؤمنان علي عليه السلام در مكتب اهل سنّت، منافاتي با باورهاي تشيع ندارد؛ زيرا اوّلاً بسياري از راويان آن امام، از روات عامّه بودند و روايات ايشان اهل سنّت را نيز سيراب ساخته است؛ ثانياً خواهيم ديد كه در زمان حضور ايشان، تشيع در كوفه، به مكتب فكري جداگانه اي تبديل نشد.
2- . الطبقات الكبري، ج6، ص12 .
3- . تذكرة الحفّاظ، ج1، ص10 .
4- . تهذيب التهذيب، ج7، ص294_ 298.

ص: 32

ويژگي هاي علمي

ويژگي هاي علميهمه علما و بزرگان، بر جايگاه علمي امير مؤمنان عليه السلام به عنوان اوّلين مردي كه به پيامبر صلي الله عليه و آله ايمان آورد، اذعان دارند. علي عليه السلام از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله به «أقضي أمتي» ملقّب شده است و ابن مسعود، در روايتي كه ابن حجر آن را موثّق مي داند، علي عليه السلام را «أفضل أهل المدينة» معرفي كرده است. (1) دانشمندان اهل سنّت، آن امام را از شيوخ تشريع و بزرگان صحابه در دانش و فقه مي دانند و در اين باره، روايات و داستان هاي بسياري نقل كرده اند. (2) محمّد حسين ذهبي مي گويد: علي، اقيانوسي از دانش و شخصيتي توانمند در مقام استدلال بوده است. داراي ذوق سرشار در مقام استنباط و بهره اي والا در فصاحت، خطابه و شعر بود. عقلي رشيد و بصيرتي نافذ داشت. در موارد فراوان، صحابه براي فهم مبهمات امور و روشن شدن مشكلات به او پناه مي بردند و پيامبر آن گاه كه وي را به قضاوت يمن فرستاد، براي او دعا كرد و فرمود: «بار الها، زبانش را استوار بدار و قلبش را به حقْ رهنمون ساز». او انساني موفّق بود و نظري صائب داشت. مشكل گشاي مبهمات بود، تا آن جا كه بدو مثل زده اند و گفته اند: «قضية ولا أبا حسن لها». اين امر، تعجّبي ندارد؛ چرا كه وي پرورش يافته بيت رسالت بود و عمق معارف نبوي را از سرچشمه اصلي اش دريافت نموده و شعاع پرتو نبوّت، سرتاسر وجودش را روشن ساخته بود. (3) به عطاء گفتند: آيا در اصحاب پيامبر، داناتر از علي يافت مي شود؟ گفت: «نه. سوگند به خداوند كه ديگري را نمي شناسم!». سعيد بن جبير از ابن عبّاس نقل مي كند كه اگر در موضوعي، سخني از علي برايمان به اثبات مي رسيد، به غير او عدول نمي كرديم. (4) سعيد بن مسيب، معتقد است كه هيچ كس جز علي، جمله «سلوني» (از من بپرسيد) را بر زبان نرانده است. (5) همچنين گفته شده كه عمر، هنگامي كه با مشكلي رو به رو مي شد، به خدا پناه مي بُرد، اگر علي براي حل آن مشكل حضور نداشت. (6) ابن ابي الحديد مي گويد: به ابن عباس گفتند: دانش تو در مقابل دانش پسر عمويت علي در چه حد است؟ پاسخ داد: «همچون قطره اي باران در برابر اقيانوس بيكران». (7) اُم سلمه، همسر پيامبر صلي الله عليه و آله از آن حضرت نقل مي كند كه فرمود: قرآن، با علي و علي با قرآن است و اين دو، تا هنگام رستاخيز و حضور نزد من از يكديگر جدايي ناپذيرند. (8) حاكم نيشابوري، اين روايت را صحيح به شرط شيخين مي داند كه آن دو در كتب خود نياورده اند. (9) بايد گفت كه آنچه ابن عباس، سعيد بن مسيب يا عمر بن خطّاب از دانش امير مؤمنان عليه السلام نقل مي كنند، مربوط به دوران مدينه است؛ ولي اين امر، منافاتي با حضور عالمانه و مؤثّر ايشان در كوفه نيست. از ميان صحابه، چهار تن به تفسير قرآن شهره اند: امير مؤمنان عليه السلام _ كه سر آمد و داناترين آنان است _ ، عبد الله بن مسعود، ابي بن كعب، و عبد الله بن عبّاس _ كه از نظر سن، كوچك ترين آنان است؛ ولي در رواج تفسير، از ديگران جلوتر است _ . (10) ذهبي، پس از ذكر صحابه اي كه تفسير از آنان نقل شده، مي گويد: تنها چهار نفر از آنان به كثرت روايت در تفسير ممتاز گشته اند: علي بن ابي طالب، ابن مسعود، ابي بن كعب و عبد الله بن عبّاس. روايت تفسيري از اين چهار نفر، فراوان است، به طوري كه در طول تاريخ، مكتب هاي تفسيري شهرهاي مختلف را _ به رغم تعدّد و كثرت _ اشباع ساخته است. (11) بدر الدين زركشي مي گويد: سرآمد مفسّران صحابه، علي بن ابي طالب است و سپس ابن عبّاس كه حيات خود را وقف تفسير كرده بود؛ لذا تفسير به جاي مانده از وي، افزون از تفسير بر جاي مانده از علي است، گرچه ابن عبّاس، تفسير خود را از علي گرفته است. (12) ابن عبّاس، خود گفته است كه تفسيرم را از علي بن ابي طالب آموخته ام. همو مي گويد: علي، دانشي دارد كه پيامبر بدو آموخته و خداوند، به پيامبر دانش آموخته است. بنا بر اين، دانش پيامبر، از خداوند و دانش علي، از پيامبر است و دانش من، از علي است و اندوخته هاي علمي من و اصحاب پيامبر، جملگي در برابر دانش علي، به سان قطره اي در برابر هفت درياست. (13) ابو عبد الرحمان سلّمي مي گويد: هيچ كس را در قرائت قرآن، همپاي علي عليه السلام نديدم. او بود كه مي فرمود: «درباره كتاب خدا از من بپرسيد؛ زيرا آيه اي وجود ندارد، مگر اين كه مي دانم در شب نازل شده يا در روز و در دشت فرود آمده يا در كوهسار». ايشان علّت اين امر را چنين مي فرمايد: «پروردگارم مرا دروني ژرف انديش و زباني پرسشگر بخشيده است». به وي گفتند: چرا از ديگر ياران پيامبر بيشتر حديث مي داني؟ فرمود: «زيرا هرگاه از او (پيامبر) مي پرسيدم، مرا آگاه مي ساخت و اگر سكوت مي كردم، خود با من سخن را آغاز مي كرد». (14) ابن ابي الحديد معتزلي درباره نقش علي عليه السلام در تفسير مي نويسد: و امّا تفسير قرآن، حضرتش سرچشمه زلال آن است، و با مراجعه به كتب تفسير، درستي اين گفتار، روشن مي شود؛ زيرا اكثر تفسير، از آن حضرت و عبد الله بن عبّاس است. همگان حال ابن عبّاس را با آن حضرت مي دانند، كه چگونه همچون شاگردي، از محضر شريفش بهره ها مي جست. از ابن عبّاس در باره نسبت دانش او با دانش امير المؤمنين عليه السلام سؤال كردند، گفت: «همچون قطره باران در مقابل اقيانوس». (15) مشغول نشدن به خلافت و پرداختن به دانش تا زمان وفات عثمان، كثرت همراهي با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، ازدواج با فاطمه(، دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، و فطرت پاك علي عليه السلام، از عواملي است كه دانشمندان اهل سنّت درباره دانش فراوان امير مؤمنان عليه السلام در تفسير ذكر كرده اند. (16) فضايل امير مؤمنان عليه السلام بيش از آن است كه در اين جا قابل بيان باشد و همواره مورد بحث محافل علمي و ادبي از صدر اسلام تاكنون بوده است و بيان اين چند جمله در اين جا، از باب روايت مشهورِ «ذكر علي عبادة» (17) است؛ زيرا علي عليه السلام خورشيدي است كه نياز به روشنگري ندارد.

.


1- . ر.ك: فتح الباري، ج7، ص47.
2- . ر.ك: جامع المسانيد والسنن، ج19، ص5_ 94؛ المدخل إلي فقه الإمام عليرضي الله عنه، ص19_ 23 .
3- . التفسير والمفسّرون، ج1، ص 92.
4- . الإصابة، ج4، ص467.
5- . اُسد الغابة، ج4، ص22.
6- . المناقب للخوارزمي، ص95؛ أنساب الأشراف، ص100.
7- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج1، ص19.
8- . المعجم الصغير، ج1، ص255؛ المعجم الأوسط، ج5، ص135؛ الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير، ج2، ص177.
9- . المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص124.
10- . تفسير و مفسّران، ج1، ص194.
11- . همان، ص195 .
12- . البرهان، زركشي، ج2، ص157.
13- . سعد السعود، ص 285.
14- . أنساب الأشراف، ص98_ 99.
15- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج1، ص 19.
16- ..1 تفسير الثعالبي، ج1، ص52 .
17- . الجامع الصغير، ج1، ص665 .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

راويان امير المؤمنين عليه السلام

راويان امير المؤمنين عليه السلامبه گفته ابن حجر، امير مؤمنان علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، ابوبكر، عمر، مقداد بن اسود، و فاطمه، دختر پيامبر صلي الله عليه و آله روايت كرده است. (1) طبق آمارِ ابن سعد، راوياني كه صرفاً از علي عليه السلام روايت كرده اند، بالغ بر 107 نفرند. عبد الرحمان مِزّي، اين راويان را به بيش از 220 نفر رسانده است، (2) البته برخي از آنها مرسلاً از ايشان روايت كرده اند. مهم ترين راويان امير مؤمنان عليه السلام به گزيده ابن حجر، عبارت اند از: از خاندان ايشان: دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام، محمّد بن حنفيه، فاطمه(، محمّد بن عمر بن علي (نوه ايشان)، امام زين العابدين عليه السلام، عبد الله بن جعفر بن ابي طالب، جعدة بن هبيره مخزومي (خواهرزاده آن حضرت)، و عبيد الله بن أبي رافع (كاتب ايشان) از وي روايت كردند؛ از ميان صحابه: عمر، عبد الله بن مسعود، براء بن عازب، ابو هريره، ابو سعيد خُدري، بشر بن سحيم غفّاري، زيد بن اَرقم، سفينه (غلام پيامبر صلي الله عليه و آله)، صُهَيب رومي، ابن عبّاس، ابن عمر، ابن زبير، عمرو بن حريث، نَزّال بن سَبره هلالي، جابر بن سَمره، جابر بن عبد الله، ابو جُحيفه، ابو اَمامه، ابو ليلى انصاري، ابو موسى، مسعود بن حكم زرقي، ابو الطفيل عامر بن واثله و ...؛ از تابعيان، كساني همچون: زرّ بن حبيش، زيد بن وهب، ابو ا?سود دؤلى، حارث بن سؤيد تيمي، حارث بن عبد الله اَعور، ربعي بن حراش، شريح بن هانئ، ابو وائل شقيق بن سلمه، شيث بن ربعي، سؤيد بن غفله، عاصم بن ضَمره سَلولي، عامر بن شَراحيل شَعبي، عبد الله بن مَعْقِل بن مقرن، عبد الرحمان بن ابي ليلى، علقمة بن قيس نخعي، قيس بن عباد بصري، مالك بن اوس بن حدثان، مروان بن حكم، نافع بن جبير بن مطعم، يزيد بن شريك تيمي، ابو بردة بن ابي موسى اشعري، ابو عبد الرحمان سلّمي، و... . (3) اغلب افراد نامبرده در اين فهرست، از راويان غير شيعي هستند و تنها افرادي همچون حارث بن عبد الله، به شيعه بودن شهره اند. البته ابن سعد از شيعيان معروفي همچون: حُجر بن عَدي، صعصعة بن صوحان، و اصبغ بن نباته نيز نام برده است؛ ولي به هر حال، تعداد راويان شيعي اي كه مستقيماً از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده اند، كمتر از راويان غير شيعي است. طبق بررسي روايات آن حضرت در جامع المسانيد و السنن ابن كثير، كساني كه بيشترين روايت را از ايشان نقل كرده اند، عبارت اند از: حارث بن عبد الله، ابو عبد الرحمان سلّمي، عبد خير بن يزيد همداني خيواني، عبد الرحمان بن ابي ليلي، عبيدة بن عمرو سلماني، و محمّد بن حنفيه (فرزند امير المؤمنين عليه السلام). (4)

.


1- ..1 تهذيب التهذيب، ج7، ص294.
2- ..1 ر.ك: تهذيب الكمال، ج20، ص473_ 479.
3- ..1 تهذيب التهذيب، ج 7، ص 294 _ 295.
4- . ر.ك: جامع المسانيد و السنن، ج19 و 20 .

ص: 36

صحيح ترين طرق روايت اهل سنّت از علي بن ابي طالب عليه السلام

صحيح ترين طرق روايت اهل سنّت از علي بن ابي طالب عليه السلامدرباره صحيح ترين طرق روايت اهل سنّت از امير مؤمنان عليه السلام در كوفه، عبد الله بن احمد از پدرش (ابن حنبل)، نقل كرده است كه طريق سفيان، از سليمان تيمي، از حارث بن سويد، از علي عليه السلام، صحيح ترين طريق است. (1) همچنين نسايي، دو طريق نقل از علي عليه السلام را صحيح ترين طرق روايت از پيامبر صلي الله عليه و آله عنوان كرده است: يكي طريق زهري، از علي بن حسين، از پدرش، از علي عليهم السلام و ديگري طريق ايوب، از محمّد بن سيرين، از عبيده، از علي عليه السلام. (2) طريق ديگر، سلسله سند معروف به اهل بيت عليهم السلام است كه جعفر بن محمّد بن علي بن حسين بن علي، از پدرش، از جدّش، از علي عليهم السلام نقل مي كنند. حاكم نيشابوري، اين طريق را اگر راوي از امام صادق عليه السلام ثقه باشد، بهترين طريق روايت دانسته است. (3)

.


1- . ر.ك: سلسلة الذهب، ص11 _ 12.
2- . همان، ص9 _ 10.
3- . همان، ص21.

ص: 37

آثار و روايات

آثار و رواياتآنچه در كتب شيعه از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده، بحثي گسترده مي طلبد كه از آن، بسيار سخن رفته است؛ امّا با وجود راويان و روايات و فتاواي فراوان ايشان در كتاب هاي شيعه _ كه از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده _ ، روايات و فتاواي امير المؤمنين عليه السلام در كتاب هاي اهل سنّت، اندك اند. ابن كثير، در جامع المسانيد و السنن، 1094 روايت براي امير مؤمنان عليه السلام برشمرده است كه بسياري از آنها تكراري اند. (1) ايشان در زمره مكثّران حديث اهل سنّت قرار ندارد، يعني تعداد روايات وي از امير المؤمنين عليه السلام به هزار روايت نمي رسد. (2) دانشمندان اهل سنّت، دو علت براي اين امر ذكر كرده اند: 1. برخي از عالمان تندرو همچون ابن القيم، افراط شيعيان در فضايل و روايات ايشان و دروغ بستن آنها بر ايشان را علّت كمي فتاواي منقول از علي عليه السلام مي دانند. ابن القيم، بر اين باور است كه شيعيان، با دروغ بستن بر علي عليه السلام، علم ايشان را ضايع كردند، از اين رو، اصحاب حديث، بر روايات و فتاواي رسيده از ايشان اعتماد نمي كنند، مگر اين كه از طريق اهل بيت او يا اصحاب ابن مسعود (همچون: عبيده سلماني، شُريح قاضي، يا ابو وائل) نقل شده باشد، و علي عليه السلام، خود، از نيافتن حاملي براي علم خويش شكايت مي فرمود. (3) بي ترديد، اين سخن، با واقعيتْ تطبيق ندارد؛ زيرا شيعيان، آنچه را از آن حضرت نقل مي كنند كه از اهل بيت ايشان شنيده اند، مگر اهل بيت ايشان، به غير از باقر و صادق عليهما السلام و ديگر ائمّه عليهم السلام كيست اند؟ 2. برخي از دانشمندان معتدل، همچون ابو زهره، معتقد ند كه حكومت اُموي، آثار و فتاواي علي عليه السلام را از ديدگان مردمْ پنهان مي كردند، و معقول نيست كه علي عليه السلام را بر منابر، لعن كنند و در عين حال، روايات او را نقل كنند. ابو زهره، عقيده دارد كه: عراقي كه علي عليه السلام در آن به سر مي بُرد و علم او در آن جا منتشر مي شد، در تسلّط حاكمان و قُلدران اُموي بود. آنان جلوي نشر احاديث ايشان را گرفته بودند و شكّ و ترديد در ميان آنها مي انداختند. تا جايي كه كنيه «ابو تراب» را _ كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر وي نهاده بود و او از اين كنيه، به وجد مي آمد _ به مثابه راهي براي تنقيص ايشان مي پنداشتند. سخن ابو زهره، سخن درستي است كه با شواهد متقن ديگري، تأييد مي شود. از جمله، ابن ابي الحديد، از مدائني نقل مي كند كه معاويه در نامه اي رسمي به عمّال خود در سرتاسر بلاد اسلامي، دستور داد تا از نقل فضايل علي عليه السلام جلوگيري كنند و هر كس چيزي در فضيلت وي نقل كرد، ذمّه از او برداشته شده است و كوفه، چون مركز شيعيان بود، بيشترين سختي را تحمّل كرد. (4) طبيعي است در جامعه اي كه سخن گفتن از علي عليه السلام جرم است، نمي توان روايت و فتوا از ايشان نقل كرد. البته طول عمر بيشتر صحابه اي كه روايات زيادي از آنان نقل شده، مي تواند علّت مهمي بر اين امر نسبت به امير المؤمنين عليه السلام يا ابن مسعود _ كه از مكثّران حديث نيست _ باشد.

.


1- . همان جا.
2- . مكثّران حديث عبارت اند از: ابو هريره (5374 روايت)؛ عبد الله بن عمر (2630 روايت)؛ انس بن مالك (2286 روايت)؛ عبد الله بن عبّاس (1660 روايت)؛ جابر بن عبد الله (1540 روايت)؛ ابو سعيد خدري (1170 روايت)؛ عايشه (2208 يا 2210 روايت). در اين باره، ر.ك: علم الحديث، ص32_ 34 (به نقل از: تدريب الراوي، ص205).
3- . فتح الملك العلى، ص155؛ المدخل إلي فقه الإمام عليرضي الله عنه، ص24 (به نقل از: أعلام الموقعين، ج1، ص21).
4- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج11، ص44 .

ص: 38

2. عبد الله بن مسعود بن غافل هُذَلي (م 32 يا 33 ق)

اشاره

2. عبد الله بن مسعود بن غافل هُذَلي (م 32 يا 33 ق)از اصحاب مشهور پيامبر صلي الله عليه و آله و در اصل، از بني هذيل بود؛ امّا او را بيشتر به نام مادرش «اُمّ عبد» مي شناسند. به گفته خود ابن مسعود، وي ششمين فردي بود كه به پيامبر اسلام ايمان آورد (1) و اوّلين كسي بود كه قرآن را آشكارا و با صداي بلند در مقابل مشركان مكّه تلاوت كرد و آزار بسيار ديد. (2) وي پس از هجرت به مدينه، از نزديك ترين ياران پيامبر صلي الله عليه و آله بود و رابطه مستمر و نزديكي با ايشان داشت. وي همواره عهده دار بستر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، مسواك، نعلين، و آب مورد نياز ايشان در سفرها بود. هنگام غسل، پيامبر صلي الله عليه و آله را مي پوشانْد، از خواب بيدارشان مي كرد و كفش هاي ايشان را در پايشان مي كرد و همواره همراه و نگاهبان جان پيامبر صلي الله عليه و آله بود. (3) ابن مسعود، قرآن را به زيبايي تلاوت مي كرد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به شنيدن آيات از زبان وي علاقه مند بود و مي فرمود: هر كه مي خواهد قرآن را به همان طراوتي كه نازل شده بخواند، آن را مانند ابن اُمّ عبد، تلاوت كند. (4) وي قاري قرآن، فقيه در دين و عالم به سنّت بود و اصحاب خود را به اداي صحيح آيات فرا مي خواند و در نقل روايتْ سختگير بود و شاگردانش را از سستي در ضبط الفاظ حديثْ منع مي كرد. (5) عبد الله مردي خوش خلق، خوش مجلس، پرهيزگار، و آموزگاري مهربان بود. (6) بهتر از همه، لباس سپيد مي پوشيد و بوي خوش بسيار استفاده مي كرد. (7) كوتاه قد، لاغر و گندم گون بود (8) و ساق هاي پاي او به قدري باريك بود كه باعث تمسخر مي شد و به علّت ضعف جسماني، كمتر روزه مي گرفت و نماز را ترجيح مي داد. (9) گيسواني بلند داشت، به گونه اي كه در نماز، آنها را پشت گوش هاي خود قرار مي داد. (10)

.


1- . ا?صابة، ج4، ص199؛ سير أعلام النبلاء، ج1، ص464.
2- . اُسد الغابة، ج3، ص256_ 257 .
3- . همان، ص257.
4- . التاريخ الكبير، ج1، ص360و ج6، ص308؛ تهذيب الكمال، ج22، ص602؛ تذكرة الحفّاظ، ج1، ص14.
5- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص13_ 14؛ الطبقات الكبري، ج3، ص159.
6- . الطبقات الكبري، ج6، ص 156.
7- . همان، ص 157.
8- . سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 467 .
9- . الطبقات الكبري، ج6، ص 155.
10- . همان، ص 158.

ص: 39

. .

ص: 40

مذهب ابن مسعود

مذهب ابن مسعودشيعيان، ابن مسعود را يكي از دوازده نفري مي دانند كه بر خلافت ابو بكر اعتراض كردند. (1) وي همچنين با خليفه سوم، درگيري هايي داشته است كه شرح اين اختلاف ها از قديم، به صورت مناظرات كلامي، در نوشته ها ثبت شده است. (2) به اين دلايل و به دليل رواياتي كه از وي در فضايل علي عليه السلام، فاطمه( و حسن و حسين عليهما السلام نقل شده است، (3) شيعيان، ابن مسعود را به خود نزديك مي دانند. سيد مرتضي در الشافي، وي را ستوده و از روايات وي عليه مخالفان، بهره برده است. (4) علّامه اميني نيز روايات بسياري در مدح وي نقل كرده است. (5) استاد سيد علي شهرستاني نيز با توجّه به منزلت ابن مسعود در خانه پيامبر صلي الله عليه و آله و رواياتي كه وي در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده است، مي گويد: با توجّه با اين روايات، ابن مسعود چه طور مي تواند از منحرفان راه علي عليه السلام باشد؟! (6) امّا به علّت موضعگيري هاي فقهي ابن مسعود _ كه برخلاف علي عليه السلام و همسو با خليفه دوم است _ ، وي را از شيعيان و پيروان علي عليه السلام ندانسته اند. وقتي از فضل بن شاذان درباره حذيفه و ابن مسعود سؤال شد، حذيفه را از اركان شيعه برشمرد؛ ولي ابن مسعود را همسو و همگام با جريان اهل سنّت و خلفا معرفي كرد. (7) آية الله خويي و علّامه شوشتري، كلام سيد مرتضي را «جدلي» در برابر عامّه دانسته اند. (8) به هر حال، قضاوت درباره موضع ابن مسعود در برابر اهل بيت عليهم السلام، بسيار دشوار است؛ زيرا گزارش هاي بر جاي مانده درباره اين صحابي بزرگ، با يكديگر در تناقض است. از سويي، ستايش هاي فراواني از امير مؤمنان عليه السلام از وي و اصحاب ايشان در كتبي همچون الطبقات الكبري (9) وجود دارد، و نيز نام وي در معترضان خلافت ابو بكر ثبت شده است و از ديگر سو، موضعگيري هاي ناهمسو با علي عليه السلام، و رواياتي در نكوهش وي در كتبي همچون: الكافي، (10) تهذيب ا?حكام (11) و كتاب من لا يحضره الفقيه (12) ديده مي شود كه باعث شده اند علمايي همچون آية الله خويي، وي را در ولايت علي عليه السلام ثابت قدم ندانند (13) و به دليل مخالفت با كتابت حديث _ كه منجر به از ميان رفتن برخي از روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام شد _ ، از منحرفان راه علي عليه السلام و همسو با مخالفان ايشان بوده است. (14) ابن مسعود، در اواخر عمر خويش به مدينه بازگشت و در خلافت عثمان، در سال 32 يا 33 ق، درگذشت و در قبرستان بقيع، به خاك سپرده شد. (15)

.


1- . ر.ك: الخصال، ص461.
2- . الإيضاح، ص56 _ 59؛ الشافي في الامامة، ج4، ص279_ 286؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج3، ص40 _ 45.
3- . بسياري از اين روايات، در مجلّدات بحار الأنوار گرد آمده اند. عالم جليل، حاج شيخ علي نمازي، فهرست اين موارد را در مستدركات علم الرجال (ج5، ص107 و 108) و مستدرك سفينة البحار (ج4، ص425) گزارش كرده است (ر.ك: «منع تدوين حديث؛ رازها ورمزها»، محمّد مهدوي راد، علوم حديث، تابستان 1377، ش8، ص15، پاورقي). همچنين براي نمونه، حديث مشهور «نقباء اثنا عشر» را بايد ياد كرد كه در آثار اماميه، بسيار مورد توجّه قرار گرفته و در اثبات امامت دوازده امام بدان استناد شده است. در اين باره، ر.ك: الخصال، ص467 _ 469؛ الغيبة، ص116_ 119؛ الاستنصار، ص24.
4- . ر.ك: الشافي في ا?مامة، ج2، ص272 و ج3، ص192 و ج4، ص128و 198.
5- . ر.ك: الغدير، ج9، ص3 _ 14.
6- . منع تدوين الحديث، ص36.
7- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص179.
8- . ر.ك: «منع تدوين حديث؛ رازها و رمزها»، علوم حديث، ش8، ص15.
9- . ر.ك: الطبقات الكبري، ج6، طبقات الكوفيين.
10- . الكافي، ج2، ص634، ح 27.
11- . تهذيب الأحكام، ج9، ص259، ح971.
12- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص401، ح1190 .
13- . معجم رجال الحديث، ج11، ص341.
14- . دراسات في الحديث والمحدّثين، ص13. در اين باره، در آينده، بيشتر سخن خواهد رفت.
15- . الطبقات الكبري، ج3، ص159؛ تاريخ مدينة دمشق، ج33، ص50.

ص: 41

راويان ابن مسعود

راويان ابن مسعودابن مسعود، از مهم ترين صحابه در كوفه است كه بيشترين نقش را در تربيت شاگردان اين منطقه ايفا كرده است. خليفه دوم، او را به عنوان معلّم و راهنماي مردم كوفه فرستاد (1) و وي در آموختن علوم، به اندازه اي موفّق بود كه وقتي امام علي عليه السلام وارد كوفه شد، فرمود: خداوند، ابن مسعود را رحمت كند كه اين شهر را از دانش، آكنده ساخت! (2)بسياري از روايات مدح كوفه، به دليل نقش ابن مسعود در دانش اين شهر است كه در الطبقات الكبري و ديگر كتب، نقل شده است. (3) مسلم در مقدّمه خود از ابو بكر بن عياش نقل مي كند كه: از مغيره شنيدم كه مي گفت: «بر حديث علي عليه السلام اعتماد نمي شد، مگر اين كه از اصحاب عبد الله بن مسعود نقل شده باشد». (4) بسياري از راويان، از ابن مسعود ، روايت كرده اند و چنان كه ديديم، تعداد راويان ابن مسعود، به نقل از ابن سعد، به 144 نفر مي رسد. از ميان صحابه مي توان به: ابو موسى اشعري، ابو هريره، ابن عبّاس، ابن عمر، عمران بن حصين، جابر، انس و ابو اَمامه، و از تابعيان: علقمه، اسود، مسروق، عبيده، ابو وائله، قيس بن ابي حازم، زرّ بن حُبَيش، ربيع بن خُثَيم، طارق بن شهاب، زيد بن وهب و دو پسرش ابو عبيده و عبد الرحمان، عوف بن مالك، ابو عمرو شيباني، و... اشاره كرد. (5) طبق روايات جامع المسانيد، بيشترين روايات را اين افراد از ابن مسعود روايت كرده اند: اسود بن يزيد، زرّ بن حُبَيش، شقيق بن سلمه، طارق بن شهاب، عبد الله بن يزيد، علقمة بن قيس، عوف بن مالك، و مسروق بن اجدع. (6)

.


1- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص485 .
2- . نصب الراية، ج1، ص25.
3- . الطبقات الكبري، ج6، طبقات الكوفيين.
4- . صحيح مسلم، ج1، ص11.
5- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص461_ 462.
6- . جامع المسانيد، ج27.

ص: 42

طرق روايت از ابن مسعود

طرق روايت از ابن مسعودطرق روايت از ابن مسعود، بسيار است كه سه طريق آن نزد اهل سنّت، صحيح ترين است: 1. طريق اعمش، از ابو الضحى، از مسروق، از ابن مسعود؛ 2. طريق مجاهد، از ابو معمر، از ابن مسعود؛ 3. طريق اعمش، از ابو وائل، از ابن مسعود. بخاري در صحيح خود، از اين سه طريق، روايت كرده است. دو طريق ديگر نيز مشهور است: 1. طريق سدّي كبير، از مره همداني، از ابن مسعود. حاكم در المستدرك، و ابن جرير در تفسيرش، از اين طريق بسيار روايت مي كنند؛ 2. طريق ابو رَوق، از ضحّاك، از ابن مسعود. اين طريق كه ابن جرير در تفسيرش از آن روايت مي كند، منقطع خوانده شده است؛ زيرا ضحّاك، ابن مسعود را ملاقات نكرده است. (1) برخي نيز صحيح ترين طريق نقل از ابن مسعود را طريق سفيان ثوري، از منصور، از ابراهيم نخعي، از علقمه، از ابن مسعود دانسته اند. (2)

.


1- . تفسير الثعالبي، ج1، ص54 .
2- . سلسلة الذهب، ص 11.

ص: 43

آثار و روايات

آثار و رواياتدر مورد ابن مسعود نيز با وجود راويان فراوان، تعداد روايات از وي چندان زياد نيستند و او را از مكثّران حديث به شمار نمي آورند. علّت اين امر را مي توان طول عمر كمتر وي (م32 يا 33ق) نسبت به صحابه مكثّر دانست. بخاري و مسلم، متّفقاً 64 روايت از او نقل كرده اند، و بخاري، در 21 حديث و مسلم، در 35 حديث از وي منفردند. (1) بسياري از روايات ابن مسعود را به طور مجموع، در مسانيدي همچون مسند أحمد مي توان يافت. (2) ابن كثير، 948 روايت از او نقل كرده كه بسياري از آنها تكراري اند. (3) در كتاب مرويات ابن مسعود، تعداد روايات ابن مسعود در كتب ستّه، الموطأ، و مسند أحمد، به 1835 روايت رسيده است. در احاديث ابن مسعود، موضوعات متنوّع فقهي، زهد و اخلاق، تفسير، تاريخ و معرفة الصحابه ديده مي شود. همچنين موضوع جالب «ملاحم و فتن» در روايات او زياد به چشم مي خورد تا جايي كه مي توان گفت وي يكي از معدود صحابه اي است كه احاديث ملاحم و فتن، بر محور آنان مي گردد. (4) ابن مسعود، به فراگيري دانش، مخصوصاً معاني قرآن، بسيار همّت مي گماشت و همچنين علاقه زيادي به گسترش دانش در ميان مردم داشت. مسروق بن اجدع مي گويد كه: عبدالله بن مسعود، سوره اي بر ما تلاوت مي نمود و سپس درباره آن، به سخن گفتن مي پرداخت و در تمامي طول روز، برايمان تفسير مي كرد. (5) در سال 22 ق، خليفه دوم، او را به عنوان معلّم و راهنماي مردم كوفه و والي بيت المال اين شهر، به كوفه فرستاد و اين مأموريت را در دوران خلافت عثمان نيز بر عهده داشت. (6) از تلاش هاي علمي ابن مسعود، اطّلاعات چنداني در دست نيست؛ ولي مي دانيم كه رشد مكاتب فقهي و تفسيري در عراق، بسيار با ابن مسعود در ارتباط است، به طوري كه امير مؤمنان علي عليه السلام درباره شاگردان ابن مسعود مي فرمود: «أصحاب عبد الله سرج هذه القرية». (7) وي شاگرداني تربيت كرد كه پس از او از مهم ترين چهره هاي علمي و مؤثّر در حوادث سال هاي بعد شدند.

.


1- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص462.
2- . ر.ك: مسند أحمد، ج1، ص374_ 466.
3- . ر.ك: جامع المسانيد، ج27 .
4- . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج4، ص616.
5- . تفسير و مفسّران، ج1، ص201.
6- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص485.
7- . الطبقات الكبري، ج6، ص10؛ معرفة الثقات، ج2، ص61.

ص: 44

رويكرد فقهي ابن مسعود

رويكرد فقهي ابن مسعودگفته اند كه ابن مسعود در فقه، روش عمر بن خطّاب را مي پيمود و بر طريقت وي در جايي كه نصّي از كتاب و سنّت وجود نداشت، راه رأي را در پيش مي گرفت. ابو جعفر اسكافي، از برخي بزرگان معتزله نقل كرده است كه ابن مسعود، اوّلين كسي بود كه اساس دين را بر «رأي»، استوار كرد و خود او بود كه مي گفت: درباره احكام، با رأي خود نظر مي دهم، اگر درست بود، از خداست و اگر نادرست بود، از خودم است. (1) در كتب روايي اهل سنّت، نقل هاي فراواني از ابن مسعود وارد شده است كه بر اعتقاد وي، به اجتهاد و رأي تأكيد مي كنند. (2) وي نظر خود را به عمل صحابه (بويژه خليفه دوم)، مستند مي كرد و مي گفت: «إنّما نقضي بقضاء أئمّتنا» (3) و از اين رو، مورد اعتراض فضل بن شاذان قرار گرفته است. (4) ابن مسعود، خود گفته است كه: اگر همه مردم در راهي بروند و عُمر در راهي ديگر، عبد الله، راه عُمر را در پيش مي گيرد و اگر عمر، قنوت نمايد، عبد الله نيز قنوت خواهد كرد (5) و جز در مواردي اندك، با عمر مخالفت نمي كرد. (6) البته جالب است كه در همان موارد اندك، قول ابن مسعود براي كوفيانْ پسنديده تر بود. اَعمش از ابراهيم نخعي نقل كرده است كه مي گفت: هرگاه عمر و ابن مسعود، در مسئله اي اختلاف داشتند، قول ابن مسعود نزد وي بهتر است؛ زيرا دقّت آن بيشتر است، (7) امّا بسياري در صدد دفاع از ابن مسعود برآمده اند. ابن قُتيبه در تأويل مختلف الحديث، به سختي از ابن مسعود دفاع كرده و چنين گفته است كه او رأي خود را هميشه صواب ندانسته و امكان خطا را مد نظر داشته است. (8)

.


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج20، ص31.
2- . سنن النسائي، ج8، ص230؛ السنن الكبرى، ج10، ص215؛ فتح الباري، ج13، ص244.
3- . المحلى، ج9، ص283و 286.
4- . الإيضاح، ص341_ 342.
5- . المصنّف، ج2، ص209.
6- . تهذيب التهذيب، ج1، ص58.
7- . العلل و معرفة الرجال، ج2، ص91.
8- . تأويل مختلف الحديث، ص31 _ 40.

ص: 45

ب _ مكتب حديثي اهل سنّت كوفه پس از عصر صحابه

1. علم قرائت در كوفه
اشاره

ب. مكتب حديثي اهل سنّت كوفه پس از عصر صحابهدر آغاز، علوم اسلامي، به هم آميخته، و همه درباره قرآن كريم بود و صحابه به آموزش همه آنها مي پرداختند. آنچه مربوط به لفظ قرآن بود، در علم قرائت، و آنچه به محتواي قرآن مربوط مي شد، در تفسير قرآن و فقه، جاي مي گرفت. پس از دوران صحابه، دانش هاي اسلامي اندك اندك، از هم جدا شدند و عدّه اي در علوم مختلفْ مشهور شدند. با اين حال، هنوز همه اين علوم در درجه نخست، بر قرآن تكيه داشتند و در مرتبه دوم، بر سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله و روايات صحابه. در كوفه نيز _ كه از مراكز مهم علوم اسلامي بود _ ، اين شيوه دنبال مي شد. از اين رو براي بررسي مكتب اهل سنّت، در آغاز از دانش قرائت، و سپس از تفسير و فقه، سخن خواهد رفت.

1. علم قرائت در كوفهدر كوفه، بزرگ ترين صحابه اي كه به جمع و قرائت قرآن مي پرداختند، علي بن ابي طالب عليه السلام و ابن مسعود بودند كه بنا بر نقل كتب طبقات (از جمله الطبقات الكبري) و كتب رجال، شاگردان بسياري از آنان قرآن فرا گرفته بودند. علي عليه السلام و عبد الله بن مسعود، بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرائت كرده بودند. پس از پيامبر صلي الله عليه و آله، صحابه، معلّم قرآن مردم بودند و سپس، تابعيان، اين مقام را يافتند. در دوران هاي بعد، هفت نفر از قاريان به قرائت قرآن مشهور شدند كه اصطلاحاً به آنها «قرّاء سبعه» گفته مي شود. اين عده كه ميان سال هاى پنجاه تا 190 هجرى زندگي مي كردند، عبارت اند از: نافع بن عبد الرحمان، عبد الله بن كثير، ابو عمرو بن علاء، عبد الله بن عامر، عاصم بن ابى النجود، حمزة بن حبيب زيات، على بن حمزه كسائى. از ميان اين هفت نفر، سه نفر آنها به نام هاي: عاصم بن ابى النجود، حمزة بن حبيب زيات، و على بن حمزه كسائي، از اهالي كوفه اند. همه اين افراد بر «ابو عبد الرحمان سُلَّمي» و «زِرّ بن حُبَيش» قرائت كرده اند و اين دو، بر امير المؤمنين علي عليه السلام و ابن مسعود.

.

ص: 46

يك. ابو عبد الرحمان سُلَّمي
دو. ابو مريم زِرّ بن حُبَيش اسدي كوفي (م 81 يا 82 ق)

يك. ابو عبد الرحمان سُلَّميعبد الله بن حبيب بن ربيعه كوفي، از قرّاء قرآن و اهل ورع در آشكار و نهان (م 73 يا 74 ق) بود. وي در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله متولّد شد. او قاري كوفه بود و قرآن را به زيبايي قرائت مي كرد و آن را بر علي عليه السلام و ابن مسعود عرضه كرد. خود وي گفته كه قرائت را از علي عليه السلام فرا گرفته است. (1) روايات حاكي از عرضه قرآن بر عثمان، ضعيف است و شُعبه، معتقد بوده كه از عثمانْ نشنيده است. (2) ابو اسحاق، نقل كرده است كه ابو عبد الرحمان سلّمي، چهل سال در مسجد جامع براي مردم قرائت مي كرد. (3) وي در اوايل حكمراني حجّاج، (4) بر كوفه يا زمان بُشر بن مروان، (5) در اين شهر درگذشته است.

دو. ابو مريم زِرّ بن حُبَيش اسدي كوفي (م 81 يا 82 ق)وي به همراه سلّمي، قاري كوفه بوده است. زمان جاهليت را درك كرده (6) و گفته اند كه صد و بيست سال يا بيشتر، عمر كرده است. (7) بر امير المؤمنين علي عليه السلام و ابن مسعود قرائت كرده (8) و از محبّان علي عليه السلام بوده است، (9) به طوري كه وي را علوي خوانده اند. (10) وي را شيعه (11) و اهل سنّت، توثيق كرده اند و گفته اند كه از علماي عربيت بوده و عبد الله بن مسعود در عربي، از وي مي پرسيده است. (12)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص172؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص267 .
2- . دكتر محمّدرضا ستوده نيا، چند دليل بر نادرستي اين قرائت ذكر كرده است. ر.ك: نگرشي بر قرائت عاصم به روايت شُعبه و تأثير آن بر تفسير شيعي در عهد صفويه، ص3_4.
3- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص267.
4- . همان، ص271.
5- . الطبقات الكبري، ج6، ص175 .
6- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص166.
7- . الطبقات الكبري، ج6، ص105؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص170.
8- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص167.
9- . الطبقات الكبري، ج6، ص105.
10- . تاريخ مدينة دمشق، ج19، ص29؛ تهذيب الكمال، ج9، ص338؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص168.
11- . معجم رجال الحديث، ج8، ص225.
12- . الطبقات الكبري، ج6، ص105.

ص: 47

سه. عاصم بن بَهدلة بن ابي النُّجود اسدي كوفى (م 127_ 128 ق)

سه. عاصم بن بَهدلة بن ابي النُّجود اسدي كوفى (م 127_ 128 ق)يكي از قرّاء هفتگانه است كه منصب و رياست اِقراء در كوفه پس از استادش ابو عبد الرحمان سُلّمي، به او مي رسد. عاصم، از صغار تابعيان بوده و از قاريان طبقه سوم به شمار مي رود. (1) حوزه قرائت وي در كوفه به مدّت 54 سال برپا بوده است. وي قرآن را بر ابو عبد الرحمان سُلّمى، زِرّ بن حُبيش و ابو عمرو سعد بن الياس شيباني (م 96 ق) قرائت كرد. بنا بر اين، عاصم با يك واسطه، راوى قرائت امير المومنين عليه السلام است. همچنين نقل شده است كه عاصم در هيچ موردي از قرائت، با ابو عبد الرحمان سُلّمي مخالفت نكرد و سُلّمي نيز در هيچ چيزي با علي عليه السلام مخالفت نداشت. (2) به همين جهت، گفته اند كه فصيح ترين قرائات، قرائت عاصم است؛ زيرا وى قرائت اصيل آورده است. ابو اسحاق سبيعي نيز گفته است كه در قرائت، هيچ كس را بهتر از عاصم نديده است. (3) عاصم، شيخ اِقراء و از خوش صوت ترين قاريان كوفه بوده است. وي ميان فصاحت و اتقان و تجويد و زيبايي صوت، جمع كرده بود. (4) ابو بكر بن عياش معتقد است كه هيچ كس را ماهرتر از عاصم در امر قرائت نديده است. (5) همو مي گويد: بر عاصم وارد شدم، در حالي كه در احتضار بود و اين آيه را چنان نيكو تكرار مي كرد، مثل اين كه در نماز مي خواند: ثم ردّوا الي الله مولاهم الحق (6) . (7) اغلب رجاليان، عاصم را ثقه مي دانند؛ ولي برخي وي را به علّت سوء حافظه، در حديثْ ثقه ندانسته اند. (8) عاصم، از موالي كوفه بوده (9) و در همان جا در گذشته است. با توجّه به اين كه عاصم، امام قرائت و پيشتاز مكتب كوفه در امر قرائت بوده، شاگردان زيادي در محضر وي به عرضه و تعلّم قرائت، اشتغال داشته اند. مِزّي، نزديك به پنجاه نفر از آنان را بر شمرده است؛ (10) ولي بيش از همه، دو روايت از قرائت وي مشهورتر است: روايت ابو عمر حفص بن سليمان بزّاز كوفي، (11) و روايت ابو بكر عياش بن سالم اسدي كوفي كه در سال 95 ق، متولّد و در سال 193 ق، در كوفه وفات يافت. (12)

.


1- . سير أعلام النبلاء، ج5، ص256.
2- . همان، ص257.
3- . التعديل والتجريح، ج3، ص1118، ش1129.
4- . سير أعلام النبلاء، ج5، ص257.
5- . تهذيب الكمال، ج13، ص478.
6- . سوره انعام، آيه 62.
7- . تهذيب الكمال، ج 13، ص479.
8- . التعديل والتجريح، ج6، ص341، ش1887؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص357.
9- . ميزان الاعتدال، ج2، ص473.
10- . تهذيب الكمال، ج31، ص475 .
11- . همان، ج7، ص13.
12- . همان، ج33، ص129.

ص: 48

قرائت حفص از عاصم
چهار. ابو عُماره حمزة بن حبيب زَيات كوفي (م 156 ق)

قرائت حفص از عاصمحفص بن سليمان بن مغيرة بن ابي داوود اسدي كوفي (90 _ 180 ق)، داناترين اصحاب عاصم به قرائت وي بوده است و قرائت مشهوري كه اكنون در بيشتر ممالك اسلامي رايج است، منسوب به اوست. بنا بر اين، قرائت حفص از عاصم، بهترين قرائت قرآن است كه حفص از استاد خود، عاصم، و عاصم از استاد خود، ابو عبد الرحمان سُلّمى، و وي از امير المؤمنين علي عليه السلام و ايشان از پيامبر صلي الله عليه و آله اخذ كرده است و اين، سندي است كه تماماً از طريق بزرگان قرائت در كوفه، به ما رسيده است. احمد بن حنبل، قرائت عاصم را بر ديگر قرائاتْ ترجيح مي داد؛ زيرا مردم كوفه، اين قرائت را برگزيده بودند. (1)

چهار. ابو عُماره حمزة بن حبيب زَيات كوفي (م 156 ق)وي از مردم كوفه و از قرّاء سبعه است. ابن نديم، در وجه ملقّب شدن حمزه به «زيات» مى نويسد: «وى با آوردن روغن از كوفه به حلوان و آوردن پنير و گردو از حلوان به كوفه، امرار معاش مي كرد». (2) حمزه، بعد از عاصم، پيشواي مردم در قرائت، و حافظ حديث و آشنا به فقه، و از موالي بوده (3) و احمد بن حنبل و يحيى بن معين، او را توثيق كرده اند. (4) برخي از شيعيان، حمزه را از خود مي دانند و بر اين باورند كه وي اوّلين نگارنده علم «متشابه القرآن» است. (5) شيعه خواندن حمزه مي تواند به ذكر نام وي در اصحاب امام صادق عليه السلام توسط شيخ طوسي برگردد؛ (6) ولي اين امر براي اثبات تشيع وي كافي نيست، همان طور كه روايت قابل توجّهي نيز از وي در كتب شيعي ذكر نشده است و برخي از رجاليان نيز به اين امر، تصريح كرده اند. (7)

.


1- . تهذيب التهذيب، ج5، ص35.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص32.
3- . همان جا؛ رجال الطوسي، ش2347.
4- . الجرح والتعديل، ج3، ص209 .
5- . الكنى والألقاب، ج2، ص303.
6- . رجال الطوسي، ش2347.
7- . طرائف المقال، ج1، ص447، ش3811.

ص: 49

پنج. ابو الحسن على بن حمزه كسايي (م 199 ق)

پنج. ابو الحسن على بن حمزه كسايي (م 199 ق)ابن نديم، وى را «على بن حمزة بن عبد الله بن بهمن بن فيروز»، معرفي كرده است. كسايى، از مشاهير ادب عربى و از بزرگان نحويان است. وي از مردم سرزمين ايران بوده و در ميهن خود در «رى» وفات كرد. (1) او معلّم فرزندان هارون بود. در سفر هارون به خراسان، همراه وى بود و در رى درگذشت و از قضا، محمّد بن حسن شيبانى، فقيه و قاضى القضاة معروف _ كه او نيز همراه هارون بود _ ، در همان روز درگذشت و در رى دفن شد. هارون، در مورد اين دو گفت: «امروز، فقه و عربيت را در رى دفن كرديم». (2) برخي كسايى را شيعه دانسته اند، (3) با اين كه حتّي نام وي در رجال الطوسي نيامده است، و مهم تر از آن، اين كه كسايي از مقرّبان دستگاه خلافت حاكمي چون هارون الرشيد بوده، پذيرفتني نيست! كسايي، قرآن را بر عبد الرحمان بن ابى ليلى و حمزة بن حبيبْ قرائت كرد و هر چيزي كه در آن، با حمزه مخالف بوده، به قرائت ابن ابى ليلى است و ابن ابى ليلى، به قرائت على عليه السلام مي خوانده است. راويان مشهور وى عبارت اند از: حفص بن عمر، ابو عمر دورى و ابو الحارث. (4) كتاب ها و آثار زيادى به كسايى منسوب است، از جمله: دو كتاب در قرائت، به دو روايت متفاوت، كتابي در حروف و كتابي در معاني قرآن. (5)

.


1- . الفهرست، ابن نديم، ص32.
2- . البداية والنهاية، ج10، ص218.
3- . الكنى والألقاب، ج3، ص112.
4- . تهذيب الكمال، ج7، ص34.
5- . الفهرست، ابن نديم، ص33.

ص: 50

2. تفسير در كوفه پس از عصر صحابه
يك. ابو عبد الله سعيد بن جُبَير (م 95 ق)

2. تفسير در كوفه پس از عصر صحابهديديم كه مكتب اهل سنّت كوفه را صحابي بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله، عبد الله بن مسعود، بنا نهاد. وي در زمان خلافت عمر، به عنوان معلّم و مربّي به كوفه آمد و تعدادي از بزرگان تابعيان، به دست او پرورش يافتند. برخي از مهم ترين مفسّران تابعيان كوفه، عبارت اند از:

يك. ابو عبد الله سعيد بن جُبَير (م 95 ق)وي از موالى بني والبة بن حارث و از بني اسد بن خزيمه است. (1) سعيد بن جبير، قاري، مفسّر، فقيه و محدّث كوفي و از بزرگان تابعيان است كه در مكّه ساكن شد (2) و از ابن عبّاس، دانش آموخت؛ امّا ظاهراً اين سكونتْ دائمي نبوده و به زودي به كوفه برگشته است؛ زيرا گفته اند كه وقتي ابن عبّاس، نابينا شد، مردم كوفه را به سعيد بن جبير ارجاع مي داد و مي گفت: «تسألوني وفيكم ابن اُم دهماء». (3) اين گفته وي، نشان مي دهد كه سعيد، لااقل از اين زمان _ كه اواخر عمر ابن عبّاس (م68 ق) (4) بود _ ، ساكن كوفه بوده است. از خود سعيد نيز روايت شده است كه: وقتي در كوفه درباره چيزي اختلاف مي كرده، آن را مي نوشته تا بعد از ابن عمر بپرسد. (5) بنا بر اين، در زمان عبد الله بن عمر (م 73 ق) وي در كوفه ساكن بوده است. سعيد را بايد از عالمان كوفه دانست كه در اين شهر به دنيا آمد و شاگرد پروراند؛ شهري كه روايت كردن در آن را دوست مي داشت و خطرات آن را بر جان مي خريد و به گفته خودش، مردمِ آن جا قدر گوهر او را مي شناختند. (6) وي در زهد و تقوا، سرآمد بود. نقل شده كه قرآن را در دو شب ختم مي كرد. شب ها را به عبادت مي ايستاد و آن را با اشك چشم به صبح مي رسانيد. (7) قاسم بن ابي ايوب نقل مي كند كه شنيدم سعيد در نماز، بيش از بيست بار آيه وَاتَّقُوا يوماً تُرجَعُونَ فيه إلَي اللهِ(8) را تكرار مي كرد. (9) او از غيبتْ گريزان بود و اجازه نمي داد كسي در مجلس او غيبت كند. (10) سعيد، از معدود ياران امام سجاد عليه السلام دانسته شده (11) و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: او (سعيد بن جبير) در راه مستقيم حركت كرد و از پيروان امام سجاد عليه السلام بود و قتل او به دست حجّاج، به همين سبب بود. (12) وي درباره خلفا موضع آشكاري از خود نشان نمي داد و وقتي حجّاج از او درباره علي عليه السلام و خلفا سؤالاتي كرد، پاسخ روشني به او نداد و تنها گفت: «لست عليهم بوكيل». (13) سعيد را «جِهبَذ العلماء»، (14) يعني ناقد و آگاه به مشكلات امور (15) ناميده اند و عدّه اي درباره او گفته اند كه: هيچ كس بر زمين گام برنمي دارد، مگر اين كه به علم او محتاج است. (16) وي بخصوص در تفسير، دانش زيادي داشت و قتاده، او را اعلم تابعيان در تفسير به شمار مي آورد. (17) در علم قرائت نيز توانايي بالايي داشت و قرآن را گاه بر قرائت ابن مسعود، گاه بر قرائت زيد بن ثابت و گاه بر قرائت ديگران تلاوت مي كرد. خُصَيف، معتقد است كه اعلم تابعيان در طلاق: سعيد بن مسيب، در حج: عطاء، در حلال و حرام: طاووس، در تفسير: مجاهد بن جَبْر، و در همه اين علوم: سعيد بن جُبير است. (18) وي از بزرگان علم تفسير و فقه در سده هاي نخستين است كه دانش خود را از ابن عبّاس، حِبْر القرآن، گرفته بود و به تعليم بسيار علاقه داشت و مي گفت كه: دوست دارم مردم آنچه را كه مي دانم، از من بپرسند، و اين چيزي است كه مرا به خود مشغول مي دارد. (19) وي بخصوص در تفسير، دانش زيادي داشت و قتاده، او را اعلم تابعيان در تفسير به شمار مي آورد. (20) وي بر محيط علمي خود بسيار تأثيرگذار بوده و بسياري از او روايت كرده اند كه مِزّي، نزديك به يك صد نفر آنها را ذكر كرده است. در اين فهرست، اغلب راويانْ كوفي، و در مرتبه بعد، بصري و مكّي اند و تأثير وي را بر اين سه حوزه مهم نشان مي دهد. (21) تراجم و فهرست هاي كهن بجز تفسير وي، از اثر ديگري نام نبرده اند. بنا بر اين، همان طور كه صاحب أعيان الشيعة نوشته، مي توان نتيجه گرفت كه سعيد، جز تفسير خود، كتاب ديگري بر جاي نگذاشته است. از ميان 720 روايتي كه در تفسير الطبري از او نقل شده، بيش از 670 روايت آن از ابن عبّاس است. (22) روايات تفسيري وي در كتبي همچون تفسير الطبري، تفسير القرطبي، و الدر المنثور سيوطي، و روايات فقهي او بخصوص در المصنّف ابن ابي شيبه كوفي، و المصنّف عبد الرزّاق صنعاني، به وفور نقل شده است. صاحبان صحاح ستّه نيز بسياري از روايات او را نقل كرده اند. (23) در ميان مفسّران شيعي، شيخ طوسي در التبيان، طبرسي در مجمع البيان، و علّامه طباطبايي در الميزان، از وي نقل فراوان دارند. وي در سال 83 ق، در نهضت قاريان، به رهبري ابن اشعث، عليه حجّاج بن يوسف شركت داشت (24) و پس از شكست قيام در «دير الجماجم»، (25) چند وقتي متواري بود و مدّتي در قريه «سنبلان» از توابع اصفهان و مدّتي در فارس زندگي كرد. (26) سرانجام به دست خالد بن عبد الله قسري، در مكّه دستگير و نزد حجّاج فرستاده شد و در شعبان سال 95 ق، در 49 سالگي به دستور حجّاج، سر از تنش جدا كردند. (27) سعيد (به گفته خودش) از مرگ خويش خبر داشته و همواره از خدا درخواست شهادت مي كرده است. (28) نقل كرده اند كه هرگاه فردي از قيام كنندگان را براي كشتن نزد حجّاج مي آوردند، حجاج از وي مي پرسيد: آيا از قيام خود پشيمان نيستي و خود را كافر نمي داني؟ اگر پاسخ مثبت مي شنيد، او را رها مي كرد. هنگامي كه اين سؤال را از سعيد پرسيد، سعيد گفت: نه. پس از آن، حجّاج، دستور قتل وي را صادر كرد. (29) نيز نوشته اند كه وقتي سر از بدن سعيد جدا كردند، سر بريده اش، بر روي خاك مي غلطيد و «لا إله إلّا الله» مي گفت. (30) حجّاج پس از مرگ سعيد، به هراس افتاد و تا هنگام مرگش _ كه در همان سال رخ داد _ ، همواره خود را سرزنش مي كرد و از كشتن وي پشيمان بود. (31)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص 256.
2- . معجم رجال الحديث، ج9، ص118.
3- . الطبقات الكبري، ج6، ص257؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص 334 .
4- . الطبقات، ص203.
5- . الطبقات الكبري، ج6، ص258.
6- . طبقات المحدّثين باصبهان، ج1، ص316.
7- . تذكرة الحفّاظ، ج1، ص77.
8- . سوره بقره، آيه 281.
9- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص324.
10- . تذكرة الحفّاظ، ج1، ص77.
11- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص332.
12- . روضة الواعظين، ص290؛ معجم رجال الحديث، ج9، ص 118_ 120.
13- . تهذيب الكمال، ج10، ص372.
14- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص333؛ معجم رجال الحديث، ج9، ص 119.
15- . تاج العروس، ج2، ص558.
16- . تهذيب الكمال، ج10، ص364؛ تهذيب التهذيب، ج4، ص12 .
17- . تهذيب الكمال، ج20، ص272؛ سير أعلام النبلاء، ج5، ص17 .
18- . التفسير والمفسّرون، ج1، ص108 .
19- . تهذيب الكمال، ج10، ص367.
20- . همان، ج20، ص272؛ سير أعلام النبلاء، ج5، ص17 .
21- . ر.ك: تهذيب الكمال، ج10، ص358_ 361.
22- . تفسير سعيد بن جبير و نقش آن در تطوّر تفسير، ص34 .
23- . الكاشف في من له رواية في الكتب الستّة، ج1، ص433، ش1860.
24- . الطبقات الكبري، ج6، ص263.
25- . الثقات، ابن حبّان، ج4، ص275.
26- . طبقات المحدّثين باصبهان، ج1، ص316_ 318؛ تهذيب الكمال، ج10، ص364؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص324.
27- . الثقات، ابن حبّان، ج4، ص275.
28- . تهذيب الكمال، ج10، ص361.
29- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص 338.
30- . تهذيب الكمال، ج10، ص369.
31- . همان، ص374.

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

دو. عطاء بن سائب بن زيد ثقفى (م 136 ق)

دو. عطاء بن سائب بن زيد ثقفى (م 136 ق)تاريخ ولادت او معلوم نيست؛ امّا از برخي رواياتْ استفاده مي شود كه وي امام علي عليه السلام را درك كرده است. او خود مي گويد: «علي عليه السلام دست بر سرم كشيد و برايم دعا كرد». بنا بر اين وي از تابعيان مُعمّر است و حدود صد سال زيسته است. وي از بزرگان تابعي بود كه هر شب، قرآن را ختم مي كرد و از قارياني بود كه قرآن را از ابو عبد الرحمان سُلّمي فرا گرفت. ابو بكر بن عياش درباره تهجّد وي مي گويد: در هر برخوردي كه با عطاء بن سائب داشتم، اثر گريه را بر گونه او مشاهده مي كردم. (1) علماي اهل سنّت در وثاقت و صداقت وي ترديدي ندارند؛ ولي برخي او را متّهم كرده اند كه در آخر عمر، دچار تخليط شده بود. (2) از اين رو، يحيي بن معين، روايات او را پس از اختلاط، بي ارزش دانسته است (3) و عدّه اي ديگر، تنها اندكي از روايات وي را كه آن هم از طريق شعبه، سفيان ثوري، زهير، زائده، حمّاد بن زيد و ايوب نقل شده اند، معتبر دانسته اند. (4) ذهبي، تصريح مي كند كه وي از بزرگان است؛ امّا در اواخر عمرش اندكي دچار فراموشي شد (5) و ابن حبّان، نام وي را در كتاب الثقات آورده و اختلاط وي را دليل بي اعتمادي به مذهب او ندانسته است. (6) وي از سعيد بن جُبير، مجاهد، عِكرِمه، ابو عبد الرحمان سليم، ابراهيم نخعي، انس بن مالك، حسن بصري، طاووس بن كيسان و گروهي ديگر روايت كرده و كساني چون: اعمش، ابن جُريح، سفيان ثوري، شعبه، حمّاد بن سلمه و حمّاد بن زيد از وي روايت كرده اند. (7) در كتب شيعي نيز كساني چون: ابن ابي عمير، ابان بن عثمان و حَريز سِجِستاني از وي نقل كرده اند. عطاء بن سائب، در منابع رجالي شيعه، جز در مشيخه صدوق _ كه نام وي را در سلسله روايي خود مي آورد _ ، (8) مجهول است؛ امّا رواياتي با واسطه وي از امام زين العابدين عليه السلام و امام باقر عليه السلام در كتبي چون: كتاب من لا يحضره الفقيه، تهذيب ا?حكام و ا?مالي شيخ طوسي آمده است. برخي با استناد به روايات وي درباره دوازده امام و تقيه به تشيع و حُسن حال وي رسيده اند. (9) برخي نيز چون محدّث نوري، با استناد به روايات ابان بن عثمان و ابن ابي عمير از وي، به او اعتماد كرده اند. (10) وي سرانجام نابينا شد و پس از عمري طولاني در سال 136 ق، در كوفه درگذشت. روايات تفسيري عطاء در بسياري از كتب تفسيري اهل سنّت، همچون: تفسير الطبري، تفسير القرطبي، و الدرّ المنثور، نقل شده است. نام وي در كتب حديثي: مسند أحمد، (11) سنن الترمذي، سنن النسائي، (12) صحيح ابن حبّان، مسند أبي يعلي، المصنّف، ابن ابي شيبه و المصنّف، عبدالرزاق صنعاني، فراوان به چشم مي خورد. پس از دوران تابعيان، مفسّران نامي بزرگي ظهور كردند كه آثار آنان در طول تاريخ، به عنوان منابع اصيل تفسيري براي مفسّران، شناخته شده است. برخي از اين تفاسير، در دست است و برخي در دل متون تفسيري ديگري مانند: تفسير الطبري، تفسير التبيان، تفسير ابن كثير، تفسير الطبرسي و ... باقي مانده است. در ادامه، دو نفر از آنها نام برده مي شوند و شيعيان اين گروه، در فهرست بخش چهارم مي آيند.

.


1- . تهذيب الكمال، ج20، ص90.
2- . الطبقات الكبري، ج6، ص338.
3- . العلل و معرفة الرجال، ج3، ص29.
4- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج5، ص361.
5- . ميزان الاعتدال، ج3، ص71.
6- . الثقات، ابن حبّان، ج7، ص251.
7- . تهذيب الكمال، ج20، ص87_ 89.
8- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج4، ص513.
9- . معجم رجال الحديث، ج12، ص159.
10- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 632 .
11- . من له رواية في مسند ابن حنبل، ص599، ش1357 و1358.
12- . سير أعلام النبلاء، ج2، ص22، ش3798.

ص: 54

. .

ص: 55

سه. سُدّي كبير اسماعيل بن عبد الرحمان قُرَشي كوفي (م 128 ق)

سه. سُدّي كبير اسماعيل بن عبد الرحمان قُرَشي كوفي (م 128 ق)وي از مفسّران برجسته كوفه بود. ابن حنبل، او را از ثقات شمرده است (1) و ابن عدي، وي را فردي درست گفتار و راستگو مي داند. وي به تشيع گرايش داشت (2) و گفته اند كه آشكارا نسبت به شيخين، بدگويي مي كرد، و در عين حال، او را توثيق كرده اند. (3) شيخ طوسي، وي را در اصحاب سه امام: سجّاد، باقر و صادق عليهم السلام شمرده و او را از مفسّران كوفه دانسته است. (4) تفسير سُدّي، از بزرگ ترين منابع تفسير نقلي به شمار مي رود و در جامع البيان و الدرّ المنثور و ديگر تفاسير معتبر، فراوان از آن نقل شده است. (5) جلال الدين سيوطي، تفسير او را از بهترين تفاسير شمرده است. اين تفسير، اخيراً با جمع آوري و تحقيق دكتر محمّد عطا يوسف، در مصر به چاپ رسيده است. خليلي، معتقد است كه اسماعيل سُدّي، تفسيري دارد كه آن را از ابن عبّاس و ابن مسعود نقل كرده است و همه پيشگامان تفسير، همچون ثوري و شُعبه، در تفسير، از سُدّي روايت نموده اند. البته تفسيري را كه سُدّي گرد آورده است، از طريق اسباط بن نصر، روايت شده و هر چند ثقه بودن اسباط، مورد اتّفاق نيست، ولي تفسير سُدّي، بهترينِ تفاسير شمرده شده است. (6)

.


1- . تهذيب الكمال، ج3، ص134.
2- . ميزان الاعتدال، ج1، ص237
3- . تهذيب التهذيب، ج1، ص274.
4- . رجال الطوسي، ش1062، 1247 و1801.
5- . تفسير السُدّي الكبير، ص33_ 35.
6- . تفسير و مفسّران، ج1، ص253.

ص: 56

چهار. ورقاء بن عمرو بن كليب شيباني يشكري كوفي مروزي (م حدود 160 ق)
1. مكتب فقهي اهل سنّت پس از عصر صحابه
اشاره

چهار. ورقاء بن عمرو بن كليب شيباني يشكري كوفي مروزي (م حدود 160 ق)وي محدّث و مفسّري است كه در درجه اوّل، بر تفسير مجاهد به روايت ابن ابي نَجيح تكيه دارد. طبرسي و ثعلبي، از تفسير وي بهره گرفته اند. ذهبي، او را پيشوا و حجّت و شيخ اهل سنّت، وصف كرده است. احمد بن حنبل و يحيي بن معين، تفسير وي را بر تفسير شيبان از قتاده، ترجيح داده اند. (1)

1. مكتب فقهي اهل سنّت پس از عصر صحابهدر نيمه دوم قرن اوّل هجري و در موازات مكتب مدينه، در عراق، مكتب ديگري به مركزيت كوفه تأسيس شد و به رقابت با مكتب مدينه پرداخت. اين مكتب، به سبب تلاش هاي فقهاي آن، مقامي والا و شهرتي فراوان پيدا كرد، و گرچه به مكتب مدينه و شهرت آن دست نيافت، امّا در قرن دوم هجري و بخصوص در زمان ابو حنيفه و ياران و شاگردان وي، مركزيت خود را در فقه و حديث، به اثبات رسانيد. مكتب فقهي كوفه را همواره در برابر مكتب مدينه و به عنوان «اهل رأي» مي شناسيم. اختلافات فقهي اين دو مكتب، به قدري زياد است كه فضل بن شاذان، بخشي از كتاب الإيضاح خود را به ذكر اختلاف ميان عراقيان و حجازيان اختصاص داده است. (2) مكتب رأي در كوفه، به دو دليل به وجود آمد: يكي اين كه كوفه، شهري تازه تأسيس و نزديك به تمدّن هاي بزرگ آن زمان بود و گروه هاي مختلف ديني و مذهبي اي، در آن زندگي مي كردند كه اغلب سؤالات ديني، اقتصادي، جنايي و پرسش هاي نوظهور فراواني داشتند؛ دليل ديگر، اين كه كوفه از مدينه و حجاز، فاصله زيادي داشت و روايات متناقض پراكنده در جامعه آن روز عراق، قابل اطمينان نبودند. بنا بر اين، فقها و علماي آن روزگار، به رأي و اجتهاد روي آوردند تا براي سؤالات مردم تازه مسلمان شده مملو از پرسش، جواب داشته باشند. (3) اوّلين صحابه اي كه رأي را بنا كرد و به اجتهاد، دستور داد، خليفه دوم بود. (4) مي گويند وقتي عمر، گروهي از انصار را به كوفه مي فرستاد، آنها را از روايت زياد نهي مي كرد و مي گفت: «شما به سوي قومي مي رويد كه دل هايشان براي قرآن در جوشش است، پس نزد شما مي آيند و مي گويند: اصحاب محمّد آمدند و از شما درباره حديث مي پرسند. پس، از پيامبر صلي الله عليه و آله كم روايت كنيد». (5) چنين نهي هايي از سوي خلافت، دلايل نياز به اجتهاد را تأكيد مي كرد و آن را افزايش مي داد. دانشمندان اهل سنّت، اجتهاد را در جايي صحيح دانسته اند كه نصّي نباشد و از عُمر نقل كرده اند كه هر جا سنّت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وجود داشته باشد، اجتهاد، جايز نيست. (6) امّا برخي دانشمندان معاصر، نشان داده اند كه عُمر، رأي را در ميداني فراخ تر از اين به كار مي گرفت (يعني فراتر از جايي كه نصّ نبود). (7) آقاي خالد محمّد خالد نوشته است: عمر بن خطّاب، چون مصلحت اقتضا مي كرد، نصوص قرآن و حديث را يكسر به كنار مي نهاد و بدانها توجّه نمي كرد. بدين سان، در حالي كه قرآن، بهره اي از زكات را از آن «مؤلّفة قلوبهم» مي داند، و به مقتضاي آن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و ابو بكر عمل كرده بودند، عمر، از آن، روي برتافت و گفت كه ما براي اسلام آوردن، چيزي نمي دهيم (هر كه مي خواهد، اسلام بياورد و آن كه نمي خواهد، كفر بورزد). (8) با ورود ابن مسعود به كوفه و اجتهادات وي، مكتب «رأي» در كوفه تقويت شد و پس از او فقهاي دوران تابعيان، همچون ابراهيم نخعي و شاگرد وي حمّاد بن سلمه، اين راه را ادامه دادند تا آن كه ابو حنيفه _ رهبر مكتب قياس _ ، آن را به اوج رسانيد. طبيعي بود كه اصحاب مكتب قياس، در تحمّل حديث، سختگيري كرده، روايات اندكي را نقل مي كردند. ابو يوسف، شاگرد ابوحنيفه، معتقد است كه تنها احاديثي را كه عموم مي شناسند، بايد نقل كرد و از روايات شاذ، بايد پرهيز كرد. (9) اهل كوفه، عبد الله بن مسعود و اصحاب وي را فقيه ترين مردم مي دانستند و معتقد بودند كه آنان در تحقيق، به آخرين مرتبه رسيده اند و قلوب آنها به اصحاب خودشان تمايل داشت. ابوحنيفه مي گفت: حمّاد، فقيه تر از زهري، و ابراهيم، فقيه تر از سالم است، و اگر فضل صحابيت نبود، مي گفتم كه علقمه، فقيه تر از ابن عمر است. كوفيان تا مي توانستند فتاواى ابن مسعود و قضاوت هاي علي عليه السلام را جمع كردند و با آثار اصحاب خود، همان طور عمل كردند كه اهل مدينه عمل مي كردند و قلوب آنان تحمّل بررسي و جمع اقوال علماي ديگر شهرها را نداشت. آنان داراي تيزهوشي و حدس و سرعت انتقال ذهن از چيزي به چيز ديگر بودند و به سرعت، جواب مسائل را مطابق با اقوال اصحاب خود به دست مي آوردند. از اين رو، فقه را بر مبناي قاعده تخريج، پياده كردند. (10) نزاع در مباني استنباط مسائل فقهي، سنّت، اجماع، قياس و ... بين اهل رأي (صاحب قياس) و اهل حديث (صاحب آثار) در دوره تابعيان آغاز شد و به دوره هاي بعدي منتهي گشت. اِعمال رأي اغلب، ميان اهل عراقْ شايع بود و عمل به حديث، در بين اهل حجاز. مي گويند كه ربيعة بن فرّوخ (ربيعة الرأي) از سعيد بن مسيب (از بزرگان فقهاي مدينه)، پرسيد: ديه يك انگشت زن چيست؟ گفت: ده شتر. گفت: دو انگشت؟ گفت: بيست شتر. پرسيد: سه انگشت؟ گفت: سي شتر. پرسيد: چهار انگشت؟ گفت: بيست شتر. پرسيد: جرح كه زيادتر شد، ديه كمتر مي شود؟ سعيد از او پرسيد: آيا تو عراقي هستي؟ گفت: نه؛ بلكه جاهلي متعلّم يا عالمي جستجوگر هستم. سعيد گفت: اين، سنّت است. (11) البته بايد به دو نكته توجّه داشت: يكي اين كه گرايش فقهاي عراق به رأي يا مدينه به حديث، گرايش غالب بوده است، نه اين كه همه آنان از اين قاعده پيروي كنند و اهل مدينه، احياناً به رأي، و اهل عراق به حديثْ عمل كرده اند. نكته بعدي، اين كه ابو زهره در تاريخ مذاهب فقهي، اشاره كرده است كه رأي غالب بر فقهاي عراق، رأي مستند به قياس و رأي فقهاي مدينه، رأي مستند بر مصالح بوده است. (12) برخي از مشهورترين فقهاي تابعي در كوفه، عبارت اند از:

.


1- . تهذيب التهذيب، ج 11، ص 113، ش 200.
2- . ا?يضاح، ص50 _ 53.
3- . البته همه اين مشكلاتْ از نظر شيعه، به دليل آن است كه از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله پيروي نشد و مردم، همچون گلّه بي چوپان بودند.
4- . فتح الباري، ج13، ص244.
5- . سنن الدارمي، ج1، ص85.
6- . الفصول في الاُصول، ج3، ص346.
7- . «منع تدوين حديث؛ رازها و رمزها»، علوم حديث، ش8 ، ص33 _ 34 (به نقل از: فجر الإسلام، ص236_ 238).
8- . همان جا (به نقل از: الديمقراطية ابداً، ص155).
9- . كتاب الأم، ج7، ص358.
10- . الإصابة، ج1، ص59.
11- . تحفة الفقهاء، ج3، ص114_ 115؛ بدائع الصنائع، ج7، ص222.
12- . به نقل از: تاريخ فقه و فقها، ص62.

ص: 57

. .

ص: 58

. .

ص: 59

يك. ابو شِبْل علقمة بن قيس نَخَعي كوفي (م پس از 60 ق)

يك. ابو شِبْل علقمة بن قيس نَخَعي كوفي (م پس از 60 ق) (1)علقمه، وابسته به تيره نَخَع، شاخه اي از مَذْحِج از قبيله بزرگ هَمْدان است؛ قبيله اي كه در ميان ديگر قبايل عرب، به علم و دانش و جهاد شهرت دارد. برادران وي (حارث، أبي و يزيد)، برادر زادگانش (اسود بن يزيد و عبد الرحمان بن يزيد)، خواهرزاده اش (ابراهيم بن يزيد نخعي)، كميل بن زياد نخعي و مالك اشتر نخعي، همه از محدّثان و بزرگان اين قبيله اند. علقمه، در فقه و حديث، از شاگردان و ياران نزديك عبد الله بن مسعود و يكي از شش شاگرد وي بود كه به مردم، قرآن و سنّت مي آموختند. سلسله روايي ابراهيم، از علقمه، از ابن مسعود، طريق بسياري از روايات فقهي اهل سنّت در كوفه است كه ارتباط وي را با فقه ابن مسعود نشان مي دهد. (2) علقمه، از راويان طبقه دوم و سرآمد تابعيان است و اغلب رجاليان اهل سنّت، وي را به عظمت و وثاقتْ ياد كرده اند، به طوري كه روايت او را از ابن مسعود، صحيح ترين اسناد به شمار آورده اند. (3) وي فقيهي پرهيزكار، قاري قرآن، زاهد و پارسا بود و به عنوان راهب كوفه شناخته مي شد. از شركت در مجالس عمومي گريزان بود و وقتي به او گفته شد كه چرا در ميان مردم حاضر نمي شوي تا از علم و حديث تو بهره بگيرند، گفت: نمي خواهم با انگشتْ نشانم دهند و بگويند كه اين، علقمه است. دانشمندان رجالي شيعه نيز وي را توثيق كرده اند. كشّي در رجال خود، او را از افراد قابل اعتماد و موثّق نزد امام علي عليه السلام معرّفي كرده است. (4) ابن داوود (5) و علّامه حلّي (6) نيز وي را در قسم اوّل كتاب هايشان و در شمار معتمدان آورده اند. آية الله خويي نيز وي را موثّق دانسته است. (7) علقمه، همانند ديگر افراد قبيله اش، شجاع و مبارز بود و گاهي به رفتار نادرست حاكمان و واليانْ اعتراض مي كرد. در جنگ صفّين و نهروان، همراه علي عليه السلام بود. در جنگ صفّين، يك پاي خود را از دست داد، و بعدها مي گفت: هيچ گاه آرزو نداشته ام كه پايم سالم باشد؛ چرا كه اميدوارم در محضر پروردگار، به وسيله آن پا، رستگار شوم. (8) به هر حال، علقمه نيز از راويان اهل سنّت و دوستدار علي عليه السلام به شمار مي رود؛ امري كه در كوفه رايج بود.

.


1- .1. التاريخ الكبير، ج7، ص41؛ تاريخ مدينة دمشق، ج41، ص161.
2- . عصر التابعين، ص513 .
3- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص60.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص714.
5- . رجال ابن داوود، ص134، ش1007.
6- . خلاصة الأقوال، ص224.
7- . معجم رجال الحديث، ج12، ص200.
8- . تاريخ بغداد، ج12، ص293_ 294؛ وقعة صفّين، ص287.

ص: 60

دو. ابراهيم بن يزيد بن اسود نَخَعي (50_ 95 يا 96 ق)

دو. ابراهيم بن يزيد بن اسود نَخَعي (50_ 95 يا 96 ق)وي معروف به ابراهيم نَخَعي، از اهالي مَذْحِج (1) و فقيه عراق، حافظ قرآن و از اَعلام شمرده شده است. (2) وي مردي صالح، پرهيزكار و بي تكلّف بوده است. (3) از علم ابن مسعود، آگاه بوده و روايات زيادي از وي نقل كرده است. (4) فقه را از دايي خود، علقمة بن قيس نَخَعي، از بزرگ ترين شاگردان ابن مسعود آموخت. شعبي _ كه خود از بزرگان فقه و حديث است _ معتقد است كه ابراهيم از همه عالمان و فقيهان بصره، كوفه، حجاز و شام، داناتر بود. (5) او را «صيرفي الحديث» ناميده اند، و اعمش گفته است كه: «هر گاه حديثي از اصحاب مي شنيدم، آن را بر ابراهيم عرضه مي كردم». (6) اغلب رجاليان، ابراهيم را ثقه دانسته اند و در عين حال، يادآور شده اند كه بسياري از روايات او مرسل است. (7) يحيي بن معين گفته است: «مراسيل ابراهيم نزد من، از مرسلات شعبي، بهتر است»؛ (8) ولي ابن حجر، مرسلات ابراهيم را حجّت نمي داند. (9) برخي از علماي شيعه، ابراهيم را ناصبي دانسته اند. (10) اين در حالي است كه به باور ابراهيم، علي عليه السلام از عثمان، افضل است، گرچه درباره دو خليفه اوّل، چنين نظري نداشته است. (11) همچنين از ابراهيم، رواياتي در كتب روايي شيعه وجود دارد، (12) و شيخ طوسي، وي را يك بار در اصحاب امير المؤمنين علي عليه السلام (13) و بار ديگر در اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر كرده است. (14) در ضمن، ابراهيم، حديث: «نگاه به چهره علي، عبادت است» را روايت كرده است. صاحب أعيان الشيعة نيز دلايلي در ردّ ناصبي بودن ابراهيم، نقل كرده است، (15) گرچه هيچ يك از موارد ياد شده، شيعي بودن وي را نيز اثبات نمي كند. ابراهيم، از مخالفان مرجئه بوده و از مجالست با آنان نهي مي كرده و افكار آنها را بدعت مي خوانده است. (16) ابراهيم، در زمان حكومت حجّاج بن يوسف بر كوفه، در اين شهر مي زيست و او را به سبب ستم كاري هاي فراوانش سبّ و لعنت مي كرد. از اين رو، حجّاج بر او خشم گرفت و ابراهيم، مجبور شد كه در خانه اي مخفي شود. در همين احوال، حجّاج درگذشت و گفته اند زماني كه ابراهيم از اين امر آگاه شد، از شادي گريست و به سجده افتاد. (17) هر چند خود نيز چند ماه پس از مرگ حجّاج، در سال 96 ق و در زمان خلافت وليد بن عبد الملك وفات كرد. (18) گفته اند كه ابراهيم، به اهل رأي تمايل داشت و وي استاد حمّاد بن سلمه (19) بوده است. حمّاد نيز استاد ابو حنيفه (رهبر مكتب قياس) بوده است. (20) ابراهيم، از فقه علقمه تأثير بسياري گرفته است، به طوري كه طبق بررسي يكي از محقّقان اهل سنّت، از ميان پنجاه فتواي علقمه، ابراهيم در 39 فتوا با وي موافق است، در پنج مورد، مخالف، و در شش مورد، فتواي ابراهيم يافت نشده است. (21) از ابراهيم نقل شده كه مي گفت: «لا يستقيم رأي إلّا برواية ولا رواية إلّا برأي». بنا بر اين گفته اند كه وي به نقل و رأي، هر دو پايبند بوده است. (22) حتّي از اعمش نقل كرده اند كه مي گفت: «هرگز نديدم نخعي در چيزي، از رأي خود سخن بگويد». (23) به نظر مي رسد كه تابعيان فقيه كوفه، تعريف خاصّي از رأي و اجتهاد داشته اند و بسياري از مواردي را كه محدّثان، رأي و قياس مي دانستند، آنان استنباط فقهي به شمار مي آوردند؛ امري كه درباره ابو حنيفه نيز گفته شده است. (24)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص270 .
2- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص520.
3- . معرفة الثقات، ج1، ص210.
4- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص521.
5- . تهذيب الكمال، ج2، ص238.
6- . معرفة علوم الحديث، ص16.
7- . معرفة الثقات، ج1، ص210؛ تقريب التهذيب، ج1، ص69.
8- . تهذيب الكمال، ج2، ص238.
9- . ميزان الاعتدال، ج1، ص75.
10- ..1 المناقب، ابن شهر آشوب، ج1، ص289. نيز ر.ك: بحار الأنوار، ج38، ص229.
11- ..1 الطبقات الكبري، ج6، ص 275.
12- ..1 ر.ك: معجم رجال الحديث، ج1، ص331.
13- ..1 رجال الطوسي، ش477.
14- . همان، ش1073.
15- . أعيان الشيعة، ج2، ص250.
16- . الطبقات الكبري، ج6، ص273_ 275 .
17- . همان، ص 279؛ تذكرة الحفّاظ، ج1، ص74.
18- . الطبقات الكبري، ج6، ص 284 .
19- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص 521 .
20- . بزرگان معتزله، بر ابراهيم نيز به دليل رواج مكتب رأي، انتقاد كرده اند. در اين باره، رك : شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج20، ص31.
21- . عصر التابعين، ص512 .
22- . نصب الراية، ج1، ص29.
23- . سنن الدارمي، ج1، ص47؛ سنن النسائي، ص13؛ العلل و معرفة الرجال، ج3، ص491.
24- . ر.ك: ابوحنيفه و اصحابه المحدّثون، ص36_ 68؛ نصب الراية، ص6_ 35.

ص: 61

. .

ص: 62

سه. عامر بن شراحيل بن عبد شَعْبي كوفي (51_ 105 ق)

سه. عامر بن شراحيل بن عبد شَعْبي كوفي (51 _ 105 ق)عامر بن شراحيل، معروف به شعبي كوفي، از اهالي «حِمْير» است؛ ولي از هَمْدان به شمار مي آيد. (1) وي علّامه عصر خويش بوده و او را اعلم فقها دانسته اند. ابن عُيينه گفته است كه: «علما سه نفرند: ابن عبّاس در زمان خود، شعبي در زمان خود، و ثوري در زمان خود». (2) وي حافظه اي چنان قوي داشت كه مي گفت: هيچ سياهي بر سفيدي ننوشتم و هيچ كس براي من حديثي نقل نكرد، مگر آن كه آن را حفظ كردم، و هيچ كس برايم حديثي نگفت كه از او بخواهم دوباره تكرار كند. (3) با اين كه عدّه اي شَعْبي را از دشمنان علي عليه السلام خوانده اند، (4) جالب آن است كه شهرستاني، وي را در زمره شيعيان ذكر مي كند. (5) عامر بن شراحيل شعبي، معاصر ابراهيم نَخَعي بود؛ (6) امّا بر خلاف ابراهيم، شَعْبي با به كارگيري رأي در استنباط احكام، مخالف بود و به حديث، بيشتر تمايل داشت، به طوري كه او را در برابر نخعي، محدّث كوفه خوانده اند. شَعْبي، بيشتر به نقل اسرائيليات از نومسلمانان _ كه پيش از آن، از اهل كتاب بودند _ ، مشهور است و قصص و اخبار يمن و مغازي را نيز روايت كرده است. (7) از آثار تاريخي او اين عناوين است: المغازي، كتاب الفتوح، كتاب المبتدأ، كتاب الشوري، مقتل عثمان، و مقتل الحسين عليه السلام. قطعه اي از المغازي او را خطيب بغدادي در دست داشته است. (8) بخشي از كتاب الشوري و مقتل الحسين او هم در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد آمده است. (9) شعبي، استادان و شاگردان بسيار زيادي داشته (10) و خودش گفته است كه پانصد نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را درك كرده است. (11) عجلي مي گويد: از 48 صحابي، حديث شنيد و حديث مرسلي نمي گفت، مگر آن كه سندش صحيح باشد. مي گويند شعبي نيز در قيام قُرّاء عليه حَجّاج، شركت داشت، و پس از شكست قيام، مدّتي متواري بود تا اين كه با وساطت يزيد بن ابي مسلم و عذرخواهي از حجّاج، مورد عفو وي قرار گرفت. (12) شَعْبي در سال 104 يا 105 ق، وفات كرده است. (13) بعد از دوران تابعيان و در قرن دوم و سوم هجري، فقه در مكتب «قياس» به اوج خود رسيد. در اين دوره، ابو حنيفه ظهور كرد و با رهبري خود، اين مكتب را به عنوان يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنّت (و شايد مهم ترين و پر طرفدارترين آنها) درآورْد. از ميان فقهاي فراوان اين دوره، به بررسي احوال پنج تن از مهم ترين آنان مي پردازيم: اَعمش، ابن ابي ليلي، ابو حنيفه، سفيان ثوري، و سفيان بن عُيينه.

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص246 .
2- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص295و 298 _ 300.
3- . كتاب العلم، ص12؛ تذكرة الحفّاظ، ج1، ص84.
4- . معجم رجال الحديث، ج10، ص210؛ البيان في تفسير القرآن، ص501 _ 503.
5- . منع تدوين الحديث، ج1، ص190.
6- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص295و 298 _ 299.
7- . تاريخ نگاري در اسلام، ص58.
8- . تاريخ بغداد، ج12، ص230.
9- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج9، ص49_ 58.
10- . تهذيب الكمال، ج14، ص29_ 33.
11- . سير أعلام النبلاء، ج4، ص 298 .
12- . تاريخ مدينة دمشق، ج25، ص398.
13- . الطبقات الكبري، ج6، ص255.

ص: 63

. .

ص: 64

چهار. سليمان بن مهران اَعمش (61_ 148 ق)

چهار. سليمان بن مهران اَعمش (61_ 148 ق)اعمش، علّامه اسلام، (1) محدّث كوفه در زمان خود و از قاريان برجسته قرآن است. (2) پدر وي از موالي بني كاهل از بني اسد (3) و اصالتاً از «دباوند» (دنباوند، دماوند)، (4) ناحيه اي ميان ري و طبرستان بود. (5) سليمان در همان سالي به دنيا آمد كه امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد، (6) در حالي كه به نقلي پدرش در جنگ با امام حسين عليه السلام شركت داشت. (7) طبق اين نقل، سليمان در كوفه به دنيا آمده است؛ امّا برخي گفته اند كه سليمان در روستاي مادري خود در نواحي طبرستان به دنيا آمد و از كودكي يا زمان حمل، به كوفه آورده شد. (8) اعمش از آغاز جواني به تحصيل علم پرداخت و دانش آموزي را با فراگيري قرآن و حديث از نسل نخست تابعيان كوفه آغاز كرد و به جهت ضعف بينايي، به «اَعمش» شهرت يافت. قرآن را در نقلي، بر يحيى بن وثاب (قاري عراق) و در نقلي ديگر، بر ابو العاليه رياحي خوانده است. حمزه زيات و زائدة بن قدامه، نزد وي قرائت كردند و كسايي، قرآن را نزد زائده با قرائت اعمش مي خواند. (9) علم اعمش نسبت به قرآن، به اندازه اي بود كه او را «مصحف» مي خواندند. (10) اعمش به اعتراف همگان، متمايل به تشيع و از دوستداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله است. (11) وي نزد شيعيان نيز مورد اعتماد و وثاقت است. شيخ طوسي، نام وي را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است (12) و مرحوم خويي، او را با توجّه به برخي روايات، از متّفقات اهل سنّت و شيعه مي داند. (13) البته چنانچه گفته شد، تشيع در اين موارد، به معناي اعتقاد به امامت و پيروي از اهل بيت عليهم السلام نيست. علي بن مديني آورده است كه اعمش نزديك به هزار و سيصد روايتْ نقل كرده است. (14) اعمش در عهد خود، به عنوان يكي از فقيهان بنام در بلاد اسلامي شناخته مي شده و ابن ابي ليلي (فقيه كوفه)، او را به عنوان «بزرگ فقيهان» به والي عيسي بن موسي، معرّفي نموده است. وي را به عنوان فقيه آگاه به فرائض (15) (يعني مباحث عبادي فقه) مي شناختند. بنا بر اين، پس از درگذشت ابراهيم نخعي، هنگامي كه مسئله جانشيني او به عنوان مرجع پرسش هاي فقهي كوفه مطرح بود، كوفيان در انتخاب ميان اعمش و همدرس او حمّاد بن ابي سليمان _ كه فقيهي صاحب رأي بود _ ، بر آن شدند تا فرائض را نزد اعمش، و حلال و حرام (يعني مباحث حقوقي) را نزد حمّاد بجويند. (16) اعمش در فقه نيز سخت به تعاليم بومي كوفه، پايبند بوده است. به تعبير عجلي، وي خود، بر مذهب ابن مسعود بود و كوفيان بر مذهب او بوده اند. (17)

.


1- . تذكرة الحفّاظ، ج1، ص154.
2- . تاريخ بغداد، ج9، ص7.
3- . معرفة الثقات، ج1، ص432.
4- . الثقات، ابن حبّان، ص179؛ تهذيب الكمال، ج12، ص76؛ تذكرة الحفّاظ، ج1، ص154.
5- . معجم البلدان، ج2، ص436 و 462و 475.
6- . الثقات، ابن حبّان، ص179.
7- . الطبقات الكبري، ج6، ص342.
8- . تهذيب الكمال، ج12، ص76؛ سير أعلام النبلاء، ج6، ص227.
9- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص228.
10- . تهذيب الكمال، ج12، ص86 _ 87 .
11- . معرفة الثقات، ج1، ص434؛ تاريخ بغداد، ج9، ص7؛ تهذيب الكمال، ج12، ص87؛ تهذيب التهذيب، ج4، ص196.
12- . رجال الطوسي، ش2834.
13- . معجم رجال الحديث، ج9، ص295.
14- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص228.
15- . معرفة الثقات، ج1، ص426.
16- . الطبقات الكبري، ج6، ص332 _ 333؛ تهذيب التهذيب، ج4، ص195.
17- . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص405.

ص: 65

. .

ص: 66

پنج. محمّد بن عبد الرحمان بن ابي ليلي انصاري (م 148 ق)

پنج. محمّد بن عبد الرحمان بن ابي ليلي انصاري (م 148 ق) (1)وي علّامه فقيه و قاضي كوفه (2) بود. به گفته عِجْلي، ابن ابي ليلي، صاحب سنّت، صدوق، جائز الحديث، قاري و عالم به قرآن بود. وي قرآن را بر برادرش عيسى تلاوت كرد و تلاوت خود بر علقمه را بر شَعْبي عرضه كرد. همچنين بر مِنْهال تلاوت مي كرد. (3) حمزه زيات، قرآن را بر وي قرائت مي كرد و مي گفت: «ما زيبايي قرآن را از ابن ابي ليلي فرا گرفتيم». (4) اوّلين بار، يوسف بن عمر ثقفي (از عمّال بني اميه) او را به قضاوت گماشت و در هر ماه، صد درهم برايش مقرّر كرد. (5) وي قضاوت را در اين زمان و در دوران بني عبّاس بر عهده داشت؛ (6) قضاوتي كه بازار و داخل شهر كوفه شامل مي شد. (7) جدّ وي، ابو ليلي، از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پدرش از ياران علي عليه السلام بوده است؛ (8) امّا علي رغم آن كه شيخ طوسي، نام او را در اصحاب امام صادق عليه السلام آورده (9) و ابن داوود او را ممدوح دانسته است، نمي توان وي را شيعه به شمار آورد؛ زيرا رواياتي در ذمّ وي وجود دارد. در روايتي از امام صادق عليه السلام، وي به دليل اين كه در احكام قضاوت از علي عليه السلام پيروي نمي كرد، نكوهش شده است. (10) مرحوم خويي، رواياتي را كه در ذمّ وي وجود دارد، جمع آوري كرده (11) و نتيجه گرفته است كه: دليلي بر ناصبي بودن وي نداريم؛ امّا مدحي نيز براي او وجود ندارد. (12) با اين حال، رواياتي وجود دارند كه طبق آنها وي را مي توان ممدوح دانست. در روايتي ديگر، اين گونه نقل شده است كه وي حكم خود را به خاطر قضاوت ديگري كه محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام، از امير مؤمنان عليه السلام مشاهده كرد، برگردانيد. (13) اين موضع در روايتي ديگر، باز از محمّد بن مسلم، تقويت شده است. (14) درباره وثاقت و حفظ ابن ابي ليلي، اقوالْ متناقض است. برخي وي را ستوده اند و برخي جرح كرده اند. جالب آن است كه حكّام و قضات آن دوره، ابن ابي ليلي را بسيار مي ستودند. هنگامي كه از منصور درباره فقيه ترين عالم كوفه پرسيدند، گفت: «قاضي آن، ابن ابي ليلي». حفص قاضي گفته است: در بزرگي ابن ابي ليلي، همين بس كه قرآن را نزد ده شيخ بزرگ قرائت كرد. بُشر بن وليد از قاضي ابو يوسف نقل مي كند كه مي گفت: هيچ قاضي اي فقيه تر، حقگوتر و امانتدارتر از ابن ابي ليلي نيست. (15) در مقابل، محدّثان و رجاليان، وي را به سوء حفظ متّهم كرده اند. از شعبه نقل شده است كه هيچ كس را در حفظ، بدتر از ابن ابي ليلي نديدم. علّت اين امر هم به گفته ابو حاتم، اشتغال وي به قضاوت است. (16) احمد بن حنبل نيز وي را «مضطرب الحديث» عنوان كرده است (17) و احمد و يحيي بن معين، از او روايت نمي كردند. ابن ابي ليلي به وهم و خطا نيز متّهم شده است. (18) از دلايل ديگر اتّهامات وي آن است كه او نقل از كسي كه نبيذ نمي نوشيد را جايز نمي دانست. گر چه كوفيان در آن دوره، نوشيدن نبيذ را جايز مي دانستند و تنها از مسكر آن پرهيز مي كردند، امّا اعتقادي اين چنين، غلو دانسته شده است. (19) شايد بهترين قول درباره وي قول ساجي است كه عقيده دارد: وي «سيئ الحفظ» است؛ امّا دروغ عمدي نمي گفت. در قضاوت، ممدوح است؛ امّا در حديثْ حجّت نيست. ابن ابي ليلي در فقه، بخصوص در قضاء، از عالمان برجسته است؛ ولي در حديث، ضعيف به شمار مي آيد، همان طور كه احمد بن حنبل، فقه او را از حديثش بهتر مي دانست. ابن ابي ليلي، معاصر با ابو حنيفه و چند سالي از او بزرگ تر بود. فقه وي همچون فقه ابو حنيفه است؛ (20) يعني فتوا بر اساس رأي و قياس؛ (21) امّا بين آن دو، ناسازگاري هايي بر سر مسائل فقهي وجود داشت (22) و وي به همراه شريك، سفيان ثوري و حسن بن صالح، در بسياري از نظريه هاي فقهي، با ابو حنيفه مخالفت مي كرده اند. (23)

.


1- .1. التاريخ الكبير، ج1، ص162.
2- . تهذيب الكمال، ج25، ص622؛ سير أعلام النبلاء، ج6، ص310.
3- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص311.
4- . معرفة الثقات، ج2، ص244
5- . همان جا؛ تهذيب الكمال، ج25، ص626.
6- . معرفة الثقات، ج2، ص246.
7- . همان، ص33.
8- . همان، ص244_ 245.
9- . رجال الطوسي، ش4185.
10- . تهذيب ا?حكام، ج6، ص221؛ الاحتجاج، ج2، ص103.
11- . معجم رجال الحديث، ج17، ص229_ 231.
12- . همان، ص228.
13- . تهذيب الاحكام، ج6، ص291، ح13.
14- . همان، ج7، ص66، ح26.
15- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص314.
16- . تهذيب الكمال، ج25، ص626.
17- . ضعفاء الكبير، ج4، ص100.
18- . ر.ك: كتاب المجروحين، ج2، ص244.
19- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص312.
20- . همان، ص311.
21- . معرفة الثقات، ج2، ص246.
22- . تاريخ بغداد، ج13، ص350.
23- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص310؛ تاريخ بغداد، ج13، ص370.

ص: 67

. .

ص: 68

شش. ابو حنيفه نعمان بن ثابت بن زَوطي كوفي (80 _ 150 ق)

شش. ابو حنيفه نعمان بن ثابت بن زَوطي كوفي (80 _ 150 ق)نعمان بن ثابت، فقيه و متكلّم نامدار كوفه و پايه گذار مذهب حنفي از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است. اتّفاق منابع، بر آن است كه ابو حنيفه، خود در خانواده اي مسلمان در شهر كوفه نشئت يافته است؛ ولي درباره گرويدن پدرانش به اسلام، بين روايات، ناهمگوني ديده مي شود. بر پايه كهن ترين منابع شرح حال ابو حنيفه، خاندان او با طايفه بني تَيم الله بن ثعلبه از قبيله ربيعه (يكي از شاخه هاي مهم قبيله بزرگ بكر بن وائل)، نسبت ولاء داشت. (1) بر پايه روايت عمر بن حمّاد، پدربزرگ ابو حنيفه، «زَوطي» نام داشت. او از مردمان كابل بود كه احتمالاً در جريان فتح خراسان، به اسارت در آمده بود و به عراق آورده شده بود. زوطي، به اسلام گرويده و آزادي خويش را باز يافت و فرزندش «ثابت»، زماني به دنيا آمد كه وي مسلمان شده بود. (2) در روايت ديگري كه از اسماعيل بن حمّاد، برادر عمر بن حمّاد نقل شده، نسب وي «نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان» ياد شده است و ضمن تكيه بر پارسي بودن تبار وي، سوگند ياد شده كه هيچ يك از پدران وي، در قيد بندگي نبوده اند. نيز گفته شده است كه پدربزرگ ابو حنيفه، در نوروز يكي از سال ها براي علي عليه السلام فالوده تهيه كرد و علي عليه السلام به او فرمود: «همه روزها براي ما نوروز است». بجز آنچه نقل شد، شماري روايات نيز در دست است كه اصل ابو حنيفه را به شهرهاي نسا، ترمذ يا قريه انبار در خراسان باز مي گردانند؛ (3) امّا سرچشمه اين سخنان، به هيچ روي روشن نيست. وي امام «اهل رأي»، فقيه اهل عراق و بنيان گذار مذهب «حنفي» است. حديث و فقه را از علماي بزرگي چون حمّاد بن ابي سليمان فرا گرفت. ابو حنيفه در پذيرفتن حديثْ سخت مي گرفت و در استنباط احكام، بيشتر به قياس و استحسان عمل مي كرد. وي فقيه ترين مردم زمان خود بوده و شافعي معتقد است كه مردم در فقه، ريزه خواران ابو حنيفه هستند. (4) به دليل دانش فراوان و موضع گيري هاي او در مسائل سياسي دوران خويش، برخي، اتّهامات زيادي به او وارد كرده اند (5) و در مقابل، عدّه اي وي را به سختي ستوده اند. (6) همانند ابن داوود كه معتقد است مردم درباره ابو حنيفه دو دسته اند: گروهي او را نمي شناسند و گروهي به او حسادت مي ورزند. (7) امّا علّامه تَهانَوي، از برخي نقل مي كند كه ابو حنيفه، طالب حديث بود و بيشترين تلاش را در جمع آوري احاديث داشت. وي بر اين باور است كه ابو حنيفه، به حديثْ عمل مي كرد، گرچه مخالف قياس بود، و حديث ضعيف را بر قياس و رأي ترجيح مي داد. اين دانشمند، علّت مشهور شدن ابو حنيفه به اهل رأي را اجتهاد قوي و هوش بالاي او در كشف احكام مي داند. در واقع، ابو حنيفه به تنهايي، بر روايت تكيه نمي كرد و شرح و تفسير روايات را نيز بيان مي كرد. وي شهرت مغيرة بن شعبه به «مغيرة الرأي» را شاهدي بر نظر خود مي آورد و بيان مي دارد كه منظور از رأي در اين جا قياس نيست؛ بلكه قدرت استنباط و اجتهاد است و در آن زمان، هر كس را كه فقه و استنباط مسائل بر او غلبه داشت، اهل رأي مي ناميدند. (8) ابو حنيفه، پس از درگذشت حمّاد بن ابي سليمان (م 120 ق) به عنوان برجسته ترين شاگرد حلقه او، مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد و از جايگاه اجتماعي ويژه اي برخوردار شد. در فاصله سال هاي 121 تا 132 ق _ كه امويان، واپسين سال هاي حكومت خود را مي گذراندند _ ، ابو حنيفه، به عنوان فقيهي مخالف با فساد دستگاه حكومت، با ديدگاه هاي اعتقادي خاص خود، بسيار مورد توجّه جناح هاي مخالف حكومت (غير از خوارج) قرار گرفت. در جريان قيام زيد بن علي عليه السلام در سال هاي 131 _ 132 ق، ابو حنيفه، پنهاني او را ياري نمود و مال و جنگ افزار در اختيارش قرار داد. (9) وي به همراهي ابراهيم بن عبد الله بن حسن، در قيام او نيز فتوا داد، (10) و حتّي پس از معاقبه توسط منصور، موضع خود را تغيير نداد و دولت را ظالم مي دانست. او در واقع، به علويان كمك مي كرد تا آرمان خود را در پديد آوردن نظامي عدل گستر، و مخالفت خويش را با نظام جور مطرح سازد. برخي از نويسندگان، مسلّم دانسته اند كه ابو حنيفه، منكر خلافت عبّاسيان بود و هرگز با سفّاح و منصور، بيعت ننمود. (11) در آخرين روزهاي زندگاني ابو حنيفه، منصور، او را به بغداد فرا خواند و پيشنهاد منصب قضاوت را به او داد؛ امّا ابو حنيفه نپذيرفت و به دليلي كه دقيقاً روشن نيست، منصور، وي را به حبس افكند و ابو حنيفه پس از چند روز در حبس درگذشت. (12) برخي نويسندگانْ معتقدند كه ابو حنيفه با اهل بيت عليهم السلام پيوند داشت و خلافت علي عليه السلام را حق مي دانست و معتقد بود اگر در زمان علي عليه السلام و معاويه بود، در صف پيروان علي عليه السلام قرار مي گرفت. (13) از شواهد اين عدّه، آن است كه ابو حنيفه براي سؤال از امام صادق عليه السلام از لفظ «جعلتُ فداك» استفاده مي كرد. (14) اين سخن نيز از ابو حنيفه مشهور است كه: «لو لا السنتان لهلك النعمان». (15) در كتابي چون: مختصر تحفة الإثنا عشرية از محمود شُكري آلوسي، به اين امر اعتراف شده است كه منظور از اين دو سال، زماني است كه نزد امام صادق عليه السلام دانش مي آموخت. (16)

.


1- . الطبقات الكبري، ج6، ص368؛ الطبقات، ص284.
2- . تهذيب الكمال، ج29، ص422.
3- . همان، ص422_ 423؛ سير أعلام النبلاء، ج6، ص394_ 395.
4- . تهذيب الكمال، ج29، ص422_ 433.
5- . ضعفاء الكبير، ج4، ص280_ 285؛ كتاب المجروحين، ج3، ص61 _ 68.
6- . تهذيب التهذيب، ج10، ص403.
7- . تهذيب الكمال، ج29، ص441.
8- . ابوحنيفه و اصحابه المحدّثون، ص36_ 68.
9- . مقاتل الطالبيين، ص99 _ 100.
10- . همان، ص240.
11- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج16، ص158.
12- . الأعلام، ج8، ص36.
13- . ا?مام الصادق عليه السلام والمذاهب ا?ربعة، ج2، ص318_ 319؛ وضوء النبي صلي الله عليه و آله، ج1، ص376.
14- . براي نمونه، ر.ك: الاختصاص، ص190؛ بحار الأنوار، ج10، ص208 _ 209.
15- . نظرات في الكتب الخالدة، ص183.
16- . ا?مام الصادق عليه السلام والمذاهب ا?ربعة، ج5، ص103.

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

هفت. سفيان بن سعيد بن مسروق بن حمزة بن حبيب ثوري (95_ 161 ق)

هفت. سفيان بن سعيد بن مسروق بن حمزة بن حبيب ثوري (95_ 161 ق)از حفّاظ و فقيهان دين و اهل ورع بود. سفيان بن عُيينه، اعتقاد دارد كه علما سه نفرند: ابن عبّاس در زمان خود، شعبي در دوران خويش، و ثوري نيز در زمان خود. (1) به گفته ابن مبارك، وقتي از فهم چيزي ناتوان مي شد، نزد سفيان مي آمد و از او سؤال مي كرد؛ گويي از دريا قطره اي برمي گيرد. (2) ابو بكر خطيب، معتقد است كه سفيان، امامي از ائمّه مسلمين، و علمي از اعلام دين بود. بر امانت او اجماع است و بي نياز از آن است كه از اتقان و حفظ و معرفت و ضبط و ورع و زهد او سخني به ميان آوريم. (3) شُعْبه، او را حافظ تر از خود مي دانست، و در مسائل اختلافي ميان آن دو، همواره غلبه با سفيان بود. (4) نسايي مي گفت: «سفيان، بزرگ تر از آن است كه بگويند: او ثقه است». ابن مديني مي گويد: به يحيى بن سعيد گفتم: رأي سفيان نزد تو بهتر است يا رأي مالك؟ گفت: «بي ترديد، رأي سفيانْ بهتر است». (5) سفيان، از بزرگان و ناقدان حديث، فقيه عرب، و مفتي كوفه است. او را در مباحث فقهي، «درياي دانش»، (6) و در حديث، «امير المؤمنين» (7) خوانده اند. سفيان بن عُيينه مي گفت: داناتر از سفيان ثوري در حلال و حرام نديدم. وي آگاه ترين فرد به حديث اعمش بوده است و روايات اعمش را بر او عرضه مي كردند تا درستي يا نادرستي آن را بسنجند. (8) گرچه شيخ طوسي، نام سفيان ثوري را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده (9) و در كتب روايي شيعه، از وي روايت شده، (10) ولي اين ذكر، تنها به معناي هم عصر بودن وي با امام عليه السلام است و نمي توان وي را در ميان شيعيان جاي داد؛ امري كه علّامه حلّي و ابن داوود به آن تصريح كرده اند، (11) و همان گونه كه كَشّي آورده، وي اختلافاتي با آن حضرت داشته است. (12) البته برخي با توجّه به رواياتي كه از سفيان در دفاع از جابر جعفي نقل شده، وي را به شيعيان نزديك دانسته اند. (13) وي در ورع و پرهيزگاري شهره بوده و از ياد مرگْ غافل نمي شد. (14) سفيان ثوري در دانش اندوزي، حرص و علاقه زيادي داشت. (15) وي از بسياري از تابعيان و اتباع آنها روايت كرده و بسياري نيز از وي روايت كرده اند. (16) سفيان ثوري، تصنيفاتي داشته است، از جمله: التفسير، الجامع الكبير في الحديث والفقه والاختلاف، و الجامع الصغير. تفسير سفيان ثوري به روايت ابو جعفر محمّد، از ابو حذيفة نهدي، از سفيان توسّط دار الكتب العلمية، چاپ شده است. كتاب جامع وي بسيار مشهور بوده و گفته اند اوّلين كتابي است كه حديث در آن بر حسب ابواب مرتب شد، و با اجتهاد درآميخت. با اين حال، احمد، كثرت رأي در اين كتاب را عيب دانسته و از آن، مفرداً روايت نكرده است. (17) ثوري كتابي نيز با عنوان الفرائض داشته كه توسّط محمّد بن سليمان بن حارث واسطي روايت شده و در دار العاصمة، چاپ شده است.

.


1- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص85 .
2- . الجرح والتعديل، ج1، ص57 .
3- . تهذيب الكمال، ج11، ص168.
4- . همان، ص166.
5- . تهذيب التهذيب، ج4، ص101.
6- . الجرح والتعديل، ج1، ص56 .
7- . تاريخ أسماء الثقات، ص 8؛ الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص81 .
8- . الجرح والتعديل، ج1، ص55 _ 71.
9- ..1 رجال الطوسي، ص220، ش2924.
10- ..1 براي نمونه، ر.ك: الكافي، ج3، ص152، و ج6، ص23.
11- ..1 ر.ك: خلاصة الأقوال، ص356؛ رجال ابن داوود، ص248 .
12- ..1 ر.ك: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص690 _ 699؛ منتقى الجمان في الاحاديث الصحاح والحسان، ج3، ص313.
13- ..1 تهذيب المقال، ج5، ص76 .
14- ..1 تهذيب الكمال، ج11، ص167.
15- ..1 الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص83 .
16- ..1 تهذيب الكمال، ج11، ص 155_ 164.
17- . الفرائض رواية محمّد بن سليمان بن الحارث الواسطي، ص5.

ص: 72

. .

ص: 73

هشت. وَكيع بن جَرّاح بن مَليح بن عدى رُؤاسي (129_ 196 ق)

هشت. وَكيع بن جَرّاح بن مَليح بن عدى رُؤاسي (129_ 196 ق)از حفّاظ برجسته و اهل فضل و كتابت و از برجسته ترين علماي عصر خويش است. پدرش جَرّاح، از طرف مهدي عبّاسي، بر بيت المال نظارت داشت. (1) در برخي گزارش ها آمده است كه وي در اصفهان زاده شد و اصالتاً از نواحي ماوراء النهر (سُغد) و به نقلي، از خراسان يا شهرستان ري است. (2) همه بزرگان رجالي اهل سنّت، او را به وثاقت و امانت و راستگويي وصف كرده اند. احمد بن حنبل، او را مردي بي مانند، حافظي توانا و علّامه اي بي بديل مي داند. يحيي بن معين عقيده دارد كه برتر از وكيع را نديده است. عِجلي از او به عنوان فقيهي عابد، صالح و اديب ياد مي كند؛ امّا برخي تصريح كرده اند كه وكيع در نقل حديث، دچار لحن و خطا مي شد. (3) در سال 193ق، از طرف محمّد امين (پسر هارون الرشيد عبّاسي) به وي پيشنهاد قضاوت شد و او به بهانه پيري، اين مقام را نپذيرفت. (4) روزها روزه مي گرفت و شب ها به تهجّد و تلاوت مشغول بود و مي گفت: هركس پيش از وقت نماز آماده نشود، نماز را سبك شمرده است. او كمتر به سفر رفته و غالباً از مشايخ كوفه استفاده كرده است. از او تنها دو سفر ياد شده است: يكي سفر به عَبادان (آبادان) در سال 185 ق، كه در آن جا بيش از هزار و پانصد حديث روايت كرد و ديگري سفر به مكّه در سال 193 ق، كه سه سال به طول انجاميد و در بازگشت از همين سفر درگذشت. (5) وكيع، مانند بسياري از كوفيان، متمايل به تشيع خوانده شده است. علي بن مديني درباره او مي گويد: «فيه تشيع قليل». (6) مؤلّف كتاب الزهد وكيع، اين تشيع اندك را به دليل كتابي مي داند كه وكيع در مناقب صحابه نوشته بود و در آن مناقب، علي عليه السلام را بر عثمان مقدّم كرده بود. وي اين امر را مذهب اهل كوفه مي داند. (7) با اين حال، مبناي فقهي وي مبناي ابو حنيفه بود و همانند او خوردن نبيذ را حلال مي دانست و آن را مي نوشيد. (8) وكيع، نسخه اي داشته كه آن را از اعمش روايت كرده است. اين كتاب، در الدار السلفيه كويت و با تحقيق عبد الرحمان عبد الجبّار الفريوائي، به چاپ رسيده است. همچنين، كتاب الزهد وكيع بن جراح، با تحقيق همين محقّق، در دار الصميعي، چاپ شده است. در اين كتاب، 539 روايت از وكيع، نقل و بررسي شده است. وي سرانجام پس از 69 سال زندگي در روز عاشوراي سال 197 ق، در «فَيد» (محلّي ميان مكّه و كوفه) وفات يافت.

.


1- ..1 المعارف، ابن قتيبه، ص 507.
2- . معجم قبائل العرب، ج2 ، ص450.
3- . تهذيب التهذيب، ج11، ص130 .
4- . المعارف، ابن قتيبه، ص 384؛ سير أعلام النبلاء، ج9، ص151.
5- . سير أعلام النبلاء، ج9، ص146.
6- . ميزان الاعتدال، ج4، ص336.
7- . كتاب الزهد، ج1، ص106.
8- . سير أعلام النبلاء، ج9، ص165؛ تذكرة الحفّاظ، ج1، ص309.

ص: 74

نه. سفيان بن عينيه هلالي كوفي (ت 198 ق)
ج _ برخي ويژگي ها و نقدهاي وارد بر مكتب كوفه
اشاره

نه. سفيان بن عينيه هلالي كوفي (ت 198 ق)ابن عينيه در سال 163 ق، در مكّه رحل اقامت افكند و تا آخر عمر در همان جا ماند. او از بزرگان سلف از جمله امام صادق عليه السلام روايت كرده است و بسياري از بزرگان حديث از وي روايت كرده اند. احمد بن حنبل، معتقد است كه در ميان فقيهان، كسي را به اندازه او دانا به قرآن و سنن نديده است. ابن سعد، او را ثقه، ثبت، كثير الحديث و حجّت مي خوانَد. (1) درباره علم و فقاهت و حديث و گستردگي دانش او بسيار سخن گفته اند. شيخ طوسي، او را در اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده است. كليني در الكافي، شيخ طوسي در تهذيب ا?حكام و علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود از او روايت كرده اند. (2)

ج _ برخي ويژگي ها و نقدهاي وارد بر مكتب كوفهبجز شهرت كوفه به مكتب رأي، در لابه لاي كتاب هاي حديث و رجال اهل سنّت، براي مكتب حديثي اهل سنّت در كوفه، ويژگي هاي ديگري بيان شده است كه در اين جا به مهم ترين آنها اشاره مي شود:

.


1- . تهذيب التهذيب، ج 4، ص117، ش205.
2- . معجم رجال الحديث، ج 9، ص166.

ص: 75

1. كثرت راويان مشهور به تشيع
2. علاقه فراوان به نقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام

1. كثرت راويان مشهور به تشيعكوفه، شهري مشهور به تشيع بود و مُهر تشيع بر پيشاني راويان آن قرار داشت. خطيب بغدادي از علي بن مديني (از پيشوايان اهل سنّت) نقل مي كند: اگر اهل كوفه را به خاطر اين رأي (يعني تشيع)، ترك كنيم، همه كتاب ها از بين مي روند و حديث نابود مي شود. (1) بي ترديد، منظور خطيب از تشيع _ چنان كه در بخش بعدي خواهيم ديد _ ، تشيع به معناي اعتقاد به امامت و لزوم پيروي از ائمّه اهل بيت عليهم السلام نيست؛ زيرا شيعه خواندن كوفيان، امري رايج بوده است، مثلاً ابن قتيبه، بسياري از كوفيان، از جمله: سليمان اعمش، ابو اسحاق سبيعي، حكم بن عُتيبه، ابراهيم نَخَعي، سفيان ثوري، منصور بن معتمر، حسن بن صالح، فطر بن خليفه، وَكيع بن جَرّاح، و فضل بن دُكَين را در كنار يكديگر ذكر كرده و آنها را شيعه مي خواند. (2) حال آن كه اين افراد، فرسنگ ها از شيعه به معناي پيروي از امامتْ فاصله دارند. كوفيان، اغلب به خاطر برتري دادن علي عليه السلام بر ديگر صحابه، شيعه خوانده شده اند، مثلاً ابن عساكر، با سند خود از عبد الرزّاق صنعاني نقل مي كند كه يك بار كه با مَعمَر تنها بوده، معمر به وي مي گويد: از اهل كوفه در شگفتم! گويا كوفه بر دوستي علي، بنيان نهاده شده است. آن گاه علّت اين حبّ را چنين بيان مي كند: با هيچ يك از آنها سخن نگفتم، مگر اين كه [حبّ علي عليه السلام را در دل داشت و] ميانه روي آنها علي را بر ابو بكر و عمر برتري مي دهد، حتّي سفيان ثوري. (3)

2. علاقه فراوان به نقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلامكوفه، شهر شيعيان بود و راويان آن، علاقه زيادي به نقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام داشتند. بسياري از راويان اهل سنّت نيز به نقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام اهتمام داشتند. گذشته از ابن مسعود كه رواياتي در فضايل علي عليه السلام، فاطمه( و حسن و حسين عليهما السلام، از وي نقل شده، از ابراهيم نخعي نيز رواياتي در كتب روايي شيعه وجود دارد. (4) از جمله اين روايات، مي توان به حديث: «نگاه به چهره علي، عبادت است»، اشاره كرد كه اين روايت را اعمش از وي نقل كرده است. اعمش، روايات زيادي در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده كه برخي از اين سخنان، در حضور منصور عبّاسي بوده است و به گفته خود، در يكي از اين مجالس، ده هزار حديث در فضايل علي عليه السلام در حافظه داشت. (5) وي از ابراهيم، از علقمه، از ابن مسعود، از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه: «نگاه به چهره علي، عبادت است»؛ روايتي كه به طرق متعدّد، از اعمش نقل كرده اند (6) و برخي دانشمندان اهل سنّت بر روايت و راويان آن، طعن زده اند. (7) وي حتّي تا آخرين روزهاي زندگي از نقل فضايل علي عليه السلام پشيمان نبود. وقتي ابو حنيفه، ابن شُبْرُمَه، و ابن ابي ليلي به عيادت او رفتند و از او خواستند كه از نقل روايات فضايل علي عليه السلام توبه كند، گفت: «أسندوني أسندوني»، و روايتي از ابو سعيد خُدْري در اين مورد نقل كرد. (8) به هر حال، اعمش، غلوّ نمودن در باب امامت را محكوم مي كرده و در همين راستا، نظريه غاليانه مغيرة بن سعيد را به نقد گرفته است. (9) طبق نقل خوارزمي، ابو ميسره از راويان حديث غدير است. (10) ابن حجر نيز در الإصابة، به نقل از طبراني با اسناد از عمرو آورده است كه گفته است: از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: خدايا! ياري كن كسي كه علي را ياري مي كند و گرامي دار كسي كه علي را گرامي مي دارد و وا گذار كسي كه علي را وامي گذارَد. (11) وَكيع بن جَرّاح، از ديگر راويان ناقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام است. از جمله مصنّفات وكيع، رساله اي بوده كه در آن، فضايل امام علي عليه السلام را پيش از فضايل عثمان بن عَفّان، ذكر كرده است. شايد اين تأليف و رواياتي كه درباره فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده و به بدگويي از برخي صحابه پرداخته، سبب شد تا او را شيعه و رافضي تلقّي كنند. (12) همچنين از او نقل شده كه در پاسخ سؤالي از معناي حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» گفت: «من كنت نبيه فعلي وليه». (13)

.


1- . الكفاية في علم الرواية، ص157.
2- . المعارف، ابن قتيبة، ص624 .
3- . تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص530 .
4- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج1، ص331.
5- . ينابيع المودّة لذوي القربى، ج3، ص37.
6- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج1، ص247؛ تاريخ دمشق، ج42، ص351.
7- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص239 و ج7، ص218؛ الموضوعات، ج1، ص359؛ ميزان الاعتدال، ج1، ص507 و ج4، ص282.
8- . مناقب الامام أمير المؤمنين عليه السلام، ج2، ص527 .
9- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص353.
10- . الغدير، ج1 ص7 ، ش93.
11- . الاصابة، ج 4، ص535، ش5884.
12- . سير أعلام النبلاء، ج 9، ص154.
13- . بشارة المصطفى، ص405.

ص: 76

. .

ص: 77

3. ضعف روايات و طرق روايي

3. ضعف روايات و طرق رواييدانشمندان اهل سنّت، بر اين سخن تأكيد دارند كه صحيح ترين طرق روايت، از اهل مدينه است. خطيب بغدادي، دامنه روايات صحيح را گسترش مي دهد و آن را مربوط به اهل حرمين مي داند، يعني: مكّه و مدينه؛ زيرا تدليس در ميان آنان اندك، و كذب و وضع حديثْ نادر است. آنان اهل يمن را نيز داراي روايات نيكو و طرق صحيح، و در عين حال، نقل اندك مي دانند. در بصره نيز سنن ثابت با اسانيدي روشن و رواياتي فراوان نقل شده است؛ امّا هنگامي كه سخن از كوفه به ميان مي آيد، آنها را مانند بصره، كثير الحديث، امّا رواياتي پر از دَغَل و بيماري، عنوان مي كنند. شافعي معتقد است كه هر روايتي را كه از عراق مي رسد و اصلي در حجاز ندارد، نبايد پذيرفت. طاووس، بر اين عقيده است كه از يك صد روايت عراقي، 99 روايت را بايد دور انداخت. زُهَري نيز حديث اهل كوفه را پُر از دغل مي داند. (1) گرچه رجاليان اهل سنّت، علّت تضعيف راويان كوفي را در همه موارد بيان نكرده اند، امّا از لابه لاي سخنان آنها در شرح حال برخي راويان كوفي مي توان دريافت كه علّت اين امر در بسياري موارد، تشيع كوفيان بوده است. مثلاً ابن حجر در شرح حال ابان بن تغلب، معتقد است كه ابن عدي، او را در نقل روايت، ثقه دانسته است، گرچه مذهب شيعه را برگزيده بود. وي مي افزايد: اين سخن، منصفانه است؛ امّا حمله جوزجاني بر كوفيان، اهمّيتي ندارد؛ زيرا تشيع در عرف متقدّمان، باور به برتري علي عليه السلام بر عثمان است... و ممكن است راوي، علي عليه السلام را بعد از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله افضل مخلوقات بداند. در اين صورت نيز اگر پرهيزكار و صادق باشد، روايتش ردّ نمي شود. (2) نكته ديگر، اختلافات قبيله اي است كه به تدريج، به جنگ ميان شهرها كشيده شد و دفاع از روايات و راويان هر شهر، از زبان محدّثان آن ديار باب شد. براي نمونه، ابن عساكر، سخناني در صحّت روايات شامي مربوط به غزوات، و درهم آميختگي روايات عراقْ نقل كرده است. (3) آن گاه سخن عبد الرحمان بن مهدي را مي آورد كه بهترين احاديث را به ترتيب، مربوط به حجاز، بصره و كوفه دانست؛ امّا نسبت به روايات شام، اظهار ترديد كرد. ابن عساكر، پس از نقل اين خبر، آن را داراي اشكال مي داند و راوي آن را كذّاب مي خواند و در ادامه، به توجيه آن مي پردازد. (4) امّا جالب آن است كه ابن عبد البر اندلسي _ كه از دياري در آن سوي مغرب زمين است _ ، اين خبر را بدون هيچ نقدي آورده است. (5)

.


1- . سلسلة الذهب، ص22 _ 23.
2- . تهذيب التهذيب، ج1، ص81 _ 82 .
3- . تاريخ دمشق، ج1، ص329 _ 330.
4- . همان، ص363.
5- . ر.ك: التمهيد، ج1 ص81.

ص: 78

4. اتّهام به تدليس

4. اتّهام به تدليسكوفه، از جمله شهرهايي است كه بسياري از بزرگان حديث آن، به تدليسْ متّهم شده اند. گفته شده كه اعمش و ابو اسحاق سبيعي، حديث اهل كوفه را فاسد، يعني دچار تدليس كردند. (1) البته با نگاهي به كتاب هاي رجالي اهل سنّت مي توان دريافت كه اتّهام به تدليس، مخصوص كوفيان نبوده، و دامن آن، پاي بسياري از راويان و محدّثان بزرگ را نيز به ميان كشانده است و اين امر را نمي توان ضعفي بر مكتب كوفه دانست. براي نمونه، اين افراد به تدليس متّهم شده اند: مالك بن انس، بخاري، مسلم نيشابوري، طاووس بن كيسان يماني، يحيي بن سعيد مدني، محمّد بن مسلم زُهَري مدني، قتادة بن دعامه بصري، عبد العزيز بن جُرَيج مكّي، عطاء بن ابي مسلم خراساني، مقاتل بن حيان بلخي و... . (2) به هرحال، ابن حجر در طبقات المدلّسين (3) در مجموع، 152 نفر را در زمره مدلّسان آورده است كه از اين ميان، 28 نفر كوفي خوانده شده اند. وي در اين كتاب، راويان را به پنج مرتبه تقسيم كرده است كه راويان كوفي هر طبقه، ذكر خواهند شد:

.


1- . تهذيب التهذيب، ج 8، ص59. همچنين ر.ك: الكامل، ابن عدي (ج1، ص141) كه به نقل از عبد الرحمان بن مهدي مي گويد: «حديث أهل الكوفة مدخول».
2- . ر.ك : طبقات المدلّسين، ابن حجر.
3- . همان، ص13_ 14.

ص: 79

مرتبه اوّل:كساني كه در مواردي اندك، به تدليس وصف شده اند. ابن حجر در اين مرتبه، 33 نفر را نام برده كه از اين ميان، سه نفر، وصف كوفي دارند: حفص بن غياث كوفي (قاضي مشهور و از ثقات اتباع تابعيان)؛ شباك ضبي (مصاحب ابراهيم نخعي)؛ و فضل بن دكين (از بزرگان و شيوخ بخاري). (1)

مرتبه دوم:آنان كه بزرگان، احتمال تدليس آنها را داده اند، و در عين حال، در كتاب هاي صحيح، از آنها نقل شده است، يا كساني كه جز از ثقات، تدليس نمي كنند. ابن حجر در اين مرتبه نيز از 33 نفر نام برده است كه يازده نفر آنها كوفي هستند: ابراهيم بن يزيد نَخَعي، بشير بن مهاجر غَنَوي (از صغار تابعيان)؛ حكم بن عُتَيبه (تابعي و از فقيهان كوفه)؛ حمّاد بن اُسامه (از حافظان كوفه و از جمله اتباع تابعيان)؛ زكريا بن ابي زائده (از اتباع تابعيان و راوي از شعبي و ابن جُرَيج)؛ سِفيان بن سعيد ثوري؛ سفيان بن عُيينه؛ سليمان بن مهران اَعمش؛ شُريك بن عبد الله نخعي (قاضي مشهور كوفه)؛ محمّد بن خازم كوفي (مشهور به ابو معاويه ضرير)؛ يونس بن ابي اسحاق سَبيعي (حافظ مشهور كوفي). (2)

مرتبه سوم:كساني كه بسيار تدليس كرده اند و از اين رو برخي بزرگان، به روايات آنها احتجاج نكرده، مگر آن كه به سماع تصريح كنند. برخي نيز حديث اين عدّه را به كلّي ردّ كرده، و در برابر، گروهي پذيرفته اند. در اين مرتبه، پنجاه نفر نام برده شده اند كه شش نفر آنها از اهل كوفه هستند، يعني: حبيب بن ابي ثابت كوفي (تابعي مشهور)؛ عبد الملك بن عُمَير قبطي كوفي؛ علي بن غرّاب كوفي قاشي؛ عمرو بن عبد الله سَبيعي، مغيرة بن مِقْسَم ضَبّي؛ يزيد بن ابي زياد كوفي (از اتباع تابعيان). (3)

مرتبه چهارم:كساني كه به خاطر كثرت تدليس از ضعفا و مجاهيل، بر عدم احتجاج بر حديثشان اتفاق كرده اند، مگر اين كه به سماع خود تصريح كنند. ابن حجر در اين مرتبه، از دوازده نفر نام برده است كه سه نفر آنها كوفي هستند، يعني: حجّاج بن اَرطاة (فقيه مشهور كوفي)؛ حميد بن ربيع كوفي؛ عطية بن سَعْد عوفي (تابعي معروف). (4)

.


1- . ر.ك: همان، ص18_ 27.
2- . ر.ك: همان، ص27_ 37.
3- . ر.ك: همان، ص37_ 48.
4- . ر.ك: همان، ص49_ 51.

ص: 80

مرتبه پنجم:آنان كه بجز تدليس، به ضعف ديگري نيز متّهم هستند كه در اين صورت، حديث آنها مردود است، گرچه به سماع خود تصريح كنند، مگر اين كه جارح، آن ضعف را به صورتي جبران كرده باشد. در اين مرتبه، 24 نفر نام برده شده اند كه پنج نفر آنها از اهل كوفه هستند اسماعيل بن ابي خليفه (مشهور به ابو اسرائيل مُلائي)؛ تَليد بن سليمان محاربي؛ جابر بن يزيد جُعفي؛ حسن بن عماره كوفي؛ هيثم بن عدي طائي. (1)

.


1- . ر.ك: همان، ص52 _ 57.

ص: 81

بخش سوم: از پيدايش تا افول مكتب حديثي شيعه در كوفه

اشاره

بخش سوم : از پيدايش تا افول مكتب حديثي شيعه در كوفه

.

ص: 82

. .

ص: 83

«كوفه» را اغلب به عنوان مركز تشيع و محبّان علي بن ابي طالب عليه السلام مي شناسند. اين شهر، نخستين شهري است كه مودّت و دوستي اهل بيت عليهم السلام در آن پديدار شد. تشيع كوفيان آن قدر مشهور بوده كه بيشترين انتقادات اهل سنّت بر راويان كوفي، به دليل شيعه بودن آنهاست. (1) مثلاً رجاليان اهل سنّت، اصبغ بن نباته را توثيق كرده اند، امّا روايات وي را ضعيف مي دانند. ابن حبّان، علّت تضعيف وي را شدّت علاقه وي به امير مؤمنان علي عليه السلام عنوان كرده است. (2) ابن حجر نيز بر آن است كه روايات اصبغ، به دليل اتّهام وي به رفض، رد شده است. (3) همچنين، بيشتر رجاليان قديم اهل سنّت، همچون ابن سعد، يحيي بن معين، عِجْلي و مدائني، كميل را شخصي موثّق و پرهيزكار مي شناسند، به طوري كه او را در كنار پارساياني چون اويس قرني و ربيع بن خِيثم نام مي برند. (4) با اين همه، گروهي از دانشمندان اهل سنّت، او را به خاطر عشق مفرط به امام علي عليه السلام سرزنش كرده اند. (5) امير مؤمنان عليه السلام و ديگر اهل بيت عليهم السلام به كوفه عشق مي ورزيده اند. از علي عليه السلام منقول است: كوفه، سرزميني است كه دوستمان مي دارد و دوستش مي داريم. (6) در روايتي كه گاه از علي عليه السلام، (7) گاه از امام صادق عليه السلام (8) و گاه از سلمان (9) نقل شده، آمده است:زماني خواهد آمد كه هيچ مؤمني باقي نمي مانَد، مگر اين كه يا آرزوي رفتن به كوفه را دارد يا قلبش متوجّه آن جاست. علي عليه السلام درباره كوفه مي فرمايد: كوفه، شهر ما، محلّه ما و مقرّ شيعيان ماست. (10) گرچه بيشتر اين اخبار و روايات، به دلايلي چون ضعف يا انقطاع سند و يا كوفي بودن راويان آن، در معرض شكّ و ترديدند، امّا تعداد چنين نقل هايي، آن قدر زيادند (11) كه شكّي در تشيع كوفيان و علاقه آنها به اهل بيت عليهم السلام و علاقه متقابل اهل بيت عليهم السلام به كوفه، باقي نمي مانَد. نوشته اند كه وقتي مردم كوفه، زياد بن ابيه را در حال خطابه بر منبر سنگ زدند، دستان هشتاد نفر از آنان را بريد و تصميم گرفت كه خانه هايشان را خراب كند و نخل هايشان را آتش بزند. پس از آن، كوفيان را در مسجد جمع كرد تا آنان را به برائت از على عليه السلام وادار كند و مي دانست آنها چنين نخواهند كرد. در واقع، زياد بن ابيه، قصد داشت بهانه اي براي نابود كردن آنها و خراب كردن خانه هايشان داشته باشد (12) و بهانه اي بهتر از اطمينان به تشيع آنان و عدم برائت از علي عليه السلام پيدا نمي كرد. در اين بخش، ابتدا به تعريف شيعه و آغاز پيدايش آن، و سپس به شكل گيري و رشد مكتب حديثي شيعه در كوفه مي پردازيم.

.


1- . براي نمونه، ر.ك: ميزان الاعتدال، ج1، ص370، ش1388 و ص379، ش1425 و ص407، ش1503 و ج2، ص379، ش4149 و ج3، ص160، ش5960 و ج4، ص9، ش8062 وص335، ش9356.
2- . كتاب المجروحين، ج 1، ص 174.
3- . تهذيب التهذيب، ج 1، ص 316.
4- . الجرح والتعديل، ج7، ص175، ش995؛ لسان الميزان، ج7، ص346، ش4491؛ تهذيب الكمال، ج24، ص219.
5- . كتاب المجروحين، ج2، ص221.
6- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج3، ص198.
7- . نوادر المعجزات، ص199.
8- . همان، ص198.
9- . فتوح البلدان، ج2، ص354؛ المصنّف، ابن ابي شيبة، ج7، ص554 .
10- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج3، ص198.
11- . براي نمونه، ر.ك: المصنّف، ابن ابي شيبة، ج7، ص553 _ 555؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج3، ص198 _ 199؛ فضل الكوفة ومساجدها، ص11_ 17.
12- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج3، ص198.

ص: 84

الف _ تعريف تشيع و آغاز پيدايش آن

اشاره

الف) تعريف تشيع و آغاز پيدايش آنكتاب هاى لغت، «شيعه» را به معناى پيرو و ياور دانسته اند: «شيعة الرجل أى أتباعه و أنصاره؛ شيعه مرد، يعنى پيروان و ياورانش». (1) در قرآن كريم نيز اين واژه در اين معنا به كار رفته است. مثلاً در داستان حضرت موسى عليه السلام آمده است: فَوَجَدَ فِيها رَجُلَينِ يقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ؛ (2) [حضرت موسى عليه السلام] در شهر، دو مرد را با هم در زد و خورد يافت: يكى از پيروان او و ديگرى از دشمنانش [بود]. در اصطلاح، به هر كس كه ولايت علي عليه السلام و اهل بيت او را بر گردن دارد، شيعه گفته مي شود. (3) شهرستاني، تعريف كاملي از شيعه به دست مي دهد: شيعه، كساني هستند كه از عليرضي الله عنه پيروي كردند و معتقد به امامت و خلافت وي هستند و اين امامت را از طريق نص و وصيت، جلي يا خفي، مي دانند. شيعه، معتقد است كه امامت از فرزندان علي خارج نمي شود و اگر چنين شد، يا به دليل ظلم ديگران است و يا امام، تقيه كرده است. امامت، قضيه مصلحتي نيست كه به اختيار مردم باشد و آنان امام را نصب كنند؛ بلكه امامت، از اصول و اركان دين است و بر پيامبرانْ شايسته نيست كه از آن اغفال كنند يا آن را به مردم واگذارند. از اعتقادات عام شيعيان، وجوب تعيين امام و تنصيص بر امامت، عصمت انبيا و ائمّه از همه كبائر و صغائر، تولّا و تبرّا در قول و فعل و عقد، مگر در حال تقيه است. (4) در باره اين كه آغاز پيدايش شيعه، به عنوان پيروان امام علي عليه السلام، از چه زماني است، نظرهاي گوناگوني بيان شده است. (5) شيعيان، اغلب ظهور اين مذهب را به وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حتّي زمان حيات ايشان مي دانند. سَعْد قمي، معتقد است كه اوّلين فرقه از فرق اسلامي، شيعه است كه پيروان علي بن ابي طالب عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و بعد از آن بودند و آنان به دلبستگي به علي عليه السلام و قول به امامتْ معروف هستند. وي اوّلين شيعيان را چنين برمي شمرد: مقداد بن اسود، عمّار بن ياسر، ابوذر و سلمان. (6) يعقوبي در تاريخ خود، از تعدادي نام مي بَرد كه از بيعت با ابو بكر سر باز زدند و به علي عليه السلام تمايل داشتند: عبّاس بن عبد المطّلب، فضل بن عبّاس، زُبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسي، ابوذر غفّاري، عمّار بن ياسر، براء بن عازب و اُبي بن كَعْب. (7) روايات مربوط به ظهور تشيع در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله آن قدر زياد است كه سيد حامد حسين، كتاب مشهور خود عبقات الأنوار را از آن پر كرده است. (8) در كتاب الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، بسياري از صحابه اي كه به امير مؤمنان علي عليه السلام ارادت و علاقه داشته اند، جمع آوري شده اند. (9) بايد توجّه داشت كه ذكر الفاظي همانند «شيعة علي» در سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله به معناي شيعه اصطلاحي نيست؛ بلكه لفظ «شيعة» در زمان آن حضرت و حتّي تا مدّت ها بعد، به معناي لغوي آن به كار مي رفته است. شاهد اين سخن، به كار رفتن الفاظي مانند «شيعة آل ابي سفيان» در لسان اهل بيت عليهم السلام براي پيروان بني اميه است. (10) بنا بر اين، نظريه بالا گرچه نظري درست است و تكوين تشيع، به عصر پيامبر صلي الله عليه و آله باز مي گردد، ولي بروز اجتماعي آن، به عنوان يك جريان مشخّص فكري و سياسي، به مقطع زماني بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله برمي گردد، به اين معنا كه ائمّه عليهم السلام به تدريج و حسب شرايط جامعه، ابعاد مختلف اين فكر را تبيين كردند و اين گونه نبود كه از همان روز نخست، همه ابعاد فكري و اخلاقي تشيع بر همگان معلوم باشد.

.


1- . تاج العروس، ج 5، ص 405؛ لسان العرب، ج 7، ص 258.
2- . سوره قصص، آيه 15.
3- . تاريخ ابن خلدون، ص190.
4- . الملل والنحل، ج1، ص 146 _ 147.
5- . ر.ك: نشأة التشيع، ص25_ 78؛ الشيعة في التاريخ، ص39_ 44.
6- . المقالات والفرق، ص15.
7- . تاريخ يعقوبي، ج2، ص124.
8- . أصل الشيعة واُصولها، ص192.
9- . ر.ك: الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، ص41_ 452.
10- . اللهوف في قتلى الطفوف، ص71 .

ص: 85

. .

ص: 86

1. تشيع اعتقادى و سياسى

1. تشيع اعتقادى و سياسىبرخى از محقّقان، مفهوم تشيع را به دو بخش اعتقادى و سياسى تقسيم كرده اند و به تبيين جداگانه آنها پرداخته اند. در نظر اينان، شيعه اعتقادى، كسى است كه اولاً در بُعد كلامى به خلافت بلا فصل على عليه السلام اعتقاد داشته باشد و ثانياً در بُعد فقهى، مشروعيت انحصارى مرجعيت علمىِ امير مؤمنان عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام را بپذيرد، نه آن كه آنها را مانند صحابه و تابعيان ديگر، تنها داراى حقّ اِفتا بداند. در نگاه شيعه اعتقادى، حقّ اظهار نظر نهايى در بيان احكام فقهى، تنها به على عليه السلام و ائمّه عليهم السلام تعلّق دارد؛ امّا تشيع سياسى، آن است كه شخص، بدون اعتقاد به مبانىِ فكرى شيعه، در جهت درگيرى هاى سياسى، از رهبرى اهل بيت عليهم السلام در مبارزه با ظلم و بيداد خلفا حمايت كند. (1) طبق اين تعريف، بسيارى از زيديه كه در قيام هايى همچون قيام زيد و فرزندش يحيى، عليه حكومت اُموى شركت جسته يا از آن جانبدارى كردند، شيعه سياسى به شمار مى آيند. شيعه، تا مدّت ها نوعي گرايش سياسي ضدّ نظام موجود دانسته مي شد (شيعه سياسي) و تنها از اوايل قرن دوم بود كه نهاد تشيع، به عنوان مكتبي حقوقي و نظام مند (شيعه اعتقادي) تشخّص پيدا كرد. اين امر، به دوران امام باقر عليه السلام برمي گردد. (2) پس از اين دوران و در زمان امامت امام صادق عليه السلام، بهترين تعريف شيعه را بايد از قول ابان بن تَغْلِب شنيد: شيعه، كسي است كه وقتي مردم در گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله اختلاف پيدا كردند، قول علي عليه السلام را بپذيرد و وقتي در گفتار علي عليه السلام اختلاف پيدا كردند، قول جعفر بن محمّد عليه السلام را بپذيرد. (3)

.


1- . تاريخ تشيع در ايران (از آغاز تا قرن هفتم هجري)، ص 18 _ 28؛ نيز، ر.ك: نشأة التشيع والشيعة، ص91 _ 102.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص724.
3- . رجال النجاشي، ش7، ص12.

ص: 87

2. تشيع در نگاه دانشمندان رجالي اهل سنّت

2. تشيع در نگاه دانشمندان رجالي اهل سنّتبايد توجّه داشت كه وقتي رجاليان اهل سنّت، از شيعه سخن مي گويند، منظور، شيعه اعتقادي يا تعريف اصطلاحي شيعه نيست؛ بلكه آنان مفهومي عام از شيعه را مدّ نظر دارند. مثلاً ذهبي در ميزان الاعتدال، براي شيعيان، واژه هاي متفاوتي به كار برده است: «يتشيع»، «فيه تشيع»، «فيه تشيع يسير»، «شيعي»، «رافضي»، «شيعي جَلد»، «رافضي جلد»، «رافضي كذاب»، «من غلاة الشيعة»، «من عتق الشيعة» و ... . اين الفاظ، همه مفهوم عامّي از شيعه هستند و تفاوت آنها در شدّت و ضعف تشيع است. غالب اين افراد، كساني بوده اند كه به طعن در صحابه (1) اعتقاد داشته و يا روايات فضايل شگفت آوري نقل كرده اند. (2) به هر حال، ذهبي، تشيع را به معناي اصطلاحي آن به كار نبرده است. شاهد سخن، آن كه وي در شرح حال «ابان بن تَغْلِب» مي گويد: شيعي جَلد، لكنّه صَدوق، فلنا صِدقُه وعليه بِدعَتُه وقد وثّقه أحمد بن حنبل وابن معين وأبو حاتم وأورده ابن عدى وقال: كان غاليا في التشيع. وقال السّعدى: زائغ مجاهر. وي در ادامه، در پاسخ به اين سؤال كه «اگر كسي بپرسد: چگونه مبتدعي توثيق شده است و حد ثقه عادل چيست؟»، مي گويد: بدعت بر دو نوع است: بدعت صغرا، مانند غلوّ تشيع يا تشيع بدون غلوّ و تحريف، كه بسياري از تابعيان و تابعيانِ تابعيان، علي رغم دين و ورع و صداقت، بر اين عقيده بوده اند و اگر حديث اين افراد را رد كنيم، همه آثار نبوي از بين مي رود و اين، فسادي آشكار است؛ و بدعت كبرا، مانند رفض كامل و غلوّ در آن، و اهانت به ابو بكر و عمر، و دعوت به اين عقيده. ما به روايت اين افراد، احتجاج نمي كنيم و مورد احترام نيستند. من فرد صادق و مورد اعتمادي در اين گروه نمي شناسم؛ بلكه دروغ، لباس زيرين آنهاست، و تقيه و نفاق، رويه لباسشان. پس چگونه روايت چنين فردي پذيرفته شود! حاشا وكلاّ!. آن گاه تعريف ديگري از شيعه غالى بيان مي كند: شيعه غالى، در زمان و عرف قدما، كسي است كه درباره عثمان و زبير و طلحه و معاويه و گروهي از كساني كه با عليرضي الله عنه جنگيدند، بدگويي كند و در زمان و عرف ما كسي است كه اين بزرگان را تكفير كند و از شيخين بيزاري جويد. اين شخص، فردي گم راه و خطاكار است [و ابان بن تَغْلِب هرگز متعرّض شيخين نمي شد؛ بلكه علي را افضل از آن دو مي دانست]. (3) از سخنان ذهبي بر مي آيد كه وي ابان بن تَغْلِب را شيعه غالي نمي داند، حال آن كه ابان، از راويان بزرگ و از شيعيان اعتقادي است و چنان كه ديديم، اوّلين تعريف از شيعه اعتقادي را وي ارائه مي دهد. ابن حجر مي نويسد: تشيع، عبارت است از محبّت و دوستي علي، و مقدّم دانستن وي بر ساير صحابه (غير از ابو بكر و عُمَر)؛ امّا اگر كسي علي را بر ابو بكر و عمر مقدّم بدارد، در تشيع خود، غالي است و عنوان رافضي بر او اطلاق مي شود و در غير اين صورت، شيعه است. حال اگر چنين فردي، سبّ و شتم صحابه را نيز بيفزايد، يا به كينه خود نسبت به آنان تصريح كند، غالي است، و اگر به رجعت نيز معتقد باشد، در غلوّ خود از حد گذرانده است. (4) انتساب به تشيع، بسياري از بزرگان اهل سنّت را نيز شامل شده است. شافعي، (5) محمّد بن جرير طبري (مورّخ و مفسّر مشهور)، (6) احمد بن حسين بيهقي (صاحب السنن)، (7) و عبد الرزّاق بن هُمام (مؤلّف المصنف) (8) از اين دسته اند. اين قضيه، مشهور است كه شافعي در هنگام حج گريه مي كرد و مي گفت: يا راكباً قف بالمحصّب من منىو اهتف بقاعد خيفنا و الناهضسحراً إذا فاض الحجيج إلى منىفيضاً كملتطم الف_رات الفائضإن ك_ان رفضاً حبّ آل محمّدفليشهد الث_قلان أنّي راف_ضي. (9) و نيز گفته است:إذا ف_ي مجلس ذك_روا ع_لياًو سبطيه و فاطمة الزكيةفأجرى بعضهم ذكرى سواهمف_أيقن أنّ_ه لسل_قلقي_ة. (10)

.


1- . ميزان الاعتدال، ج1، ص27 (ابراهيم بن حكم) و ص139 (احمد بن محمّد بن السري) و ج2، ص379 (عباد بن يعقوب) و ج4، ص490 (ابو اسرائيل المُلائي).
2- . همان، ج1، ص63 (ابراهيم بن محمّد بن ميمون) و ص450 (حبة بن جوين عُرَني) و ج3، ص340 (فرات بن اَحنف).
3- . همان، ج1، ص5.
4- . فتح الباري، ص460.
5- . تاريخ دمشق، ج51، ص299.
6- . ميزان الاعتدال، ج3، ص499.
7- . معجم البلدان، ج1، ص538.
8- . ميزان الاعتدال، ج2، ص610.
9- . كتاب الأم، شافعي، ج1، ص14؛ سير أعلام النبلاء، ج10، ص58.
10- . نظم درر السمطين في فضائل المصطفي والمرتضي والبتول والسبطين، ص111.

ص: 88

. .

ص: 89

ب _ تولّد تشيع در كوفه

اشاره

ب _ تولّد تشيع در كوفهريشه هاي محبّت مردم كوفه به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله به پيش از زمان اقامت امير مؤمنان عليه السلام در كوفه برمي گردد. به عقيده ابو زهره، شيعه، ابتدا در مصر و در عصر عثمان آغاز شد و سپس عراق را فرا گرفت. (1) بي ترديد، وي در اين عقيده، به استناد عبد الله بن سبأ نظر دارد كه نااستواري اين رأي، در جاي خود بحث شده است. پيش از آغاز حركت شيعه، صحابه بزرگي همچون: ابوذر غفّاري، (2) عمّار بن ياسر، (3) مقداد بن عمرو، (4) و حُذَيفة بن يمان، (5) مخالفت خود را با عثمان و حمايت از امير مؤمنان عليه السلام اعلام كرده بودند. امّا پيدايش شيعه در آغاز، يك حركت سياسي و اعتراض آميز بود كه از كوفه آغاز شد. (6) بسياري از ياران نزديك امير مؤمنان علي عليه السلام (23 سال قبل از هجرت _ 40 ق) از پيش از خلافت آن حضرت در كوفه و در زمره معترضان عثمان، و در واقع، طالب عدالت بودند. طبري در وقايع سال 33 ق، از نه نفري نام مي برد كه در كوفه، بر عثمان اعترض داشتند و عليه سعيد بن عاص (حاكم كوفه)، قيام كردند و وي به دستور عثمان بن عَفّان، آنها را به شام تبعيد كرد. برخي از اين افراد، عبارت بودند از: مالك اشتر نَخَعي كوفي، صَعصَعة بن صوحان عبدي، كميل بن زياد نَخَعي و ثابت بن قيس بن مُنقع (به رهبري و سخنگويي مالك اشتر). سعيد براي عثمان نوشت: «گروهي از مردم كوفه، بر تو و من عيب وارد مي كنند و بر دينمان طعن مي زنند و مي ترسم كه اين امر، استوار شود و تعدادشان زياد گردد». عثمان در جواب نوشت: «آنها را نزد معاويه بفرست»، و معاويه در آن زمان، حاكم شام بود. معاويه نيز پس از مدّتي، براي عثمان نوشت: «اين افراد، قصد فتنه دارند.... اينان بسياري از مردم كوفه را فاسد كرده اند و بيم آن دارم كه اگر در شام بمانند، مردم شام را بفريبند و جادو كنند... ». عثمان، دستور داد كه آنان را به كوفه بازگردانند. طولي نكشيد كه از كوفه به «حِمص» (محلّ حكومت عبد الرحمان بن خالد بن وليد)، تبعيد شدند. حاكم شهر، آنان را نزديك ساحل جاي داد و برايشان مقرّي تعيين كرد. طبري به نقلي ديگر، اين گروه را از اشراف عراق دانسته و چنين بر مي شمرد: مالك بن حارث اشتر، ثابت بن قيس نَخَعي، كميل بن زياد نَخَعي، زيد بن صوحان عبدي، جُندب بن زُهير غامدي، جُندب بن كَعْب اَزْدي، عروة بن جَعْد و عمرو بن حَمِق خُزاعي. (7) بلاذري، اين عدّه را چنين برمي شمرد: مالك اشتر، زيد بن صوحان، صَعصَعة بن صوحان، عائذ (از بني تميم)، كميل بن زياد نَخَعي، جُندب بن زُهير اَزْدي، حارث بن عبد الله اَعور هَمْداني، يزيد بن مكفف نَخَعي، ثابت بن قيس بن مُنَقِّع نَخَعي، و اَصعَر بن قيس بن حارث حارثي. (8) اين گروه پس از به خلافت رسيدن علي عليه السلام با ايشان بيعت كردند و از ياران نزديك امام به شمار مي آمدند. امير مؤمنان عليه السلام پيش از ورود به كوفه، مردم آن جا را گرامي مي داشت و آنها را دوستدار خويش مي شمرد و حتّي در اواخر حكومت و اندكي پيش از شهادت، با اين كه از كوفيانْ دل آزرده بود، آنها را از همه مسلمانان، برتر و برگزيده تر مي خواند. (9) البته بي وفايي ها و عهدشكني هاي فراوان مردم كوفه، آن قدر مشهور است كه اين مدح و ستايش ها را بي رنگ كرده است. عتاب ها و نارضايتي هاي امير مؤمنان عليه السلام از مردم كوفه (بخصوص پس از جنگ نهروان)، به دليل همين روحيه مردم كوفه است. بسياري از اين نامردمي ها و عتاب هاي امير مؤمنان عليه السلام در كتب تاريخي و روايي، گرد آمده اند. (10) از اين رو، اكثريت مردم كوفه را در اين زمان نمي توان شيعه علي ناميد و شيعيان ايشان بسيار اندك اند. به فرموده امام باقر عليه السلام در ميان ياران و بيعت كنندگان با امير مؤمنان عليه السلام، تنها پنجاه نفر از آنها علي عليه السلام را به عنوان امام مي شناختند. (11) اين عدّه، افرادي همچون عمّار ياسر، حُذَيفة بن يمان، محمّد بن ابي بكر، مالك اشتر، حُجر بن عَدي و ميثم تمّار بودند. بايد توجّه داشت كه گرچه مذهب شيعه در كوفه پديد آمد و در آغاز، يك حركت سياسي بود، امّا اين مطلب، منافاتي با آنچه شيعه از شواهد تاريخي درباره اصل نظريه امامت از زمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مطرح كرده و كساني از صحابه بدان معتقد بودند، ندارد. ريشه هاي تشيع اعتقادي، از آغاز در ميان صحابه نزديك پيامبر صلي الله عليه و آله و ياران مخلص امير مؤمنان عليه السلام وجود داشته است. صحابه بزرگ، با توجّه به روايات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، علي بن ابي طالب عليه السلام را وصي پيامبر خدا و باب علم آن حضرت مي دانستند و اطاعت از ايشان را لازم مي شمردند. سلمان فارسي، علي عليه السلام را صاحب «علم المنايا و علم الوصايا» دانسته (12) و مي گويد: با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بيعت كرديم كه خيرخواه مسلمانان باشيم و علي بن ابي طالب را امام و ولي خود قرار دهيم. (13) اَبو ذر، پيروي از آن حضرت را لازم شمرده است. (14) عمّار ياسر در جنگ صفّين و در مناظره با عمرو بن عاص، حديث غدير را يادآوري كرده است. (15) ابو سعيد خُدْري، ولايت علي عليه السلامرا امر واجبي دانسته كه مردم، آن را ترك نمودند. (16) نظير چنين سخناني را از بسياري از صحابه مي توان ديد. (17) علاوه بر اين، ياران مخلص امير مؤمنان عليه السلام چون مالك اشتر نيز به وصايت و امامت آن حضرت تصريح كرده اند. مالك در سخنان خود به هنگام بيعت با امير مؤمنان علي عليه السلام ايشان را «وصي الأوصياء و وارث علم الأنبياء» خوانده است. (18) صعصعه، از علي عليه السلام به «الولي التقي الجواد ... » (19) ياد كرده و سوده هَمْداني (از زنان شجاع قبيله هَمْدان)، عبارات «الإمام، أخو النبي، علم الهدي و منارة الإيمان» (20) را در وصف ايشان به كار برده است. از سوي ديگر، بيش تر ياران امير مؤمنان عليه السلام در كوفه بودند و مي توان دريافت كه ريشه هاي تشيع اعتقادي در كوفه، از آغاز و پيش از اقامت علي عليه السلام وجود داشته است؛ ولي اين نهال، سال ها بعد، به درخت تنومند شيعه تبديل شد. در اين زمان، هنوز شيعه داراي مكتبي مشخّص و متمايز در علم و فرهنگ نيست، و نمي توان مكتب يا روشي خاص در تفسير، فقه و ديگر علوم اسلامي براي آنان در نظر گرفت. اساساً بجز در فقه _ كه شيعيان، از عهد امام باقر و امام صادق عليهما السلام روشي متفاوت با اهل سنّت در پيش گرفتند _ ، در علومي همچون: قرائت، ادبيات، تاريخ و... شيعه و اهل سنّت در كوفه، بسيار به هم نزديك بودند. گرچه راويان بسياري در اين دوران زندگي مي كردند، امّا از آن ميان مي توان از سه راوي مهم براي حديث امير مؤمنان عليه السلام در كتاب هاي شيعه و اهل سنّت نام برد:

.


1- . تاريخ المذاهب الإسلامية في السياسة و العقائد و تاريخ المذاهب الفقهية، ص32.
2- . تاريخ يعقوبي، ج2، ص171_ 172.
3- . همان، ص173.
4- . تاريخ الطبري، ج3، ص297.
5- . تاريخ دمشق، ج43، ص456.
6- . البته اين مطلب، با اعتراض تعدادي از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام در پي ماجراي سَقيفه، منافاتي ندارد؛ زيرا در سقيفه، اعتراض، به حركتْ تبديل نشد.
7- . تاريخ الطبري، ج3، ص365_ 367.
8- . به نقل از: الغدير، ج9، ص31.
9- . الغارات، ج2، ص625 (أدعوكم وانتم الأفضلون الأخيار فتراوغون ...).
10- . براي نمونه، ر.ك: وقعة صفين، ص6 _ 7؛ أنساب الأشراف، ج2، ص379؛ نهج البلاغة، خطبه 70؛ الإرشاد، ج1، ص283.
11- . تهذيب ا?حكام، ج1، ص26.
12- . همان، ص78.
13- . الأمالي، طوسي، ص155؛ كشف الغمّة، ج2، ص16.
14- . تاريخ دمشق، ج42، ص41.
15- . وقعة صفّين، ص338.
16- . الامام الصادق عليه السلام والمذاهب الأربعة، ج1، ص238.
17- . ر.ك: همان، ج6، ص394_ 396؛ موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ج8، بخش ششم: «علي عن لسان أصحاب النبي»؛ مواقف الشيعة، ج1 _ 3.
18- . تاريخ يعقوبي، ج2، ص179.
19- . مواقف الشيعة، ج2، ص316؛ موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ج8، ص364.
20- . بلاغات النساء، ص30.

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

. .

ص: 93

1. حارث بن عبد الله هَمْداني (م 65 ق)

اشاره

1. حارث بن عبد الله هَمْداني (م 65 ق)وي به حارث اعور (يك چشم) معروف بود. تابعي برجسته كوفه، به دانش وسيع در امور ديني و فقه و علم حساب شهرت داشت. حارث، از قبيله يمَني هَمْدان و از طايفه حوث يا خارِف (دو تيره از قبيله بزرگ هَمْدان) است. هَمْدان از هواداران سرسخت امام علي عليه السلام بود و از آن هنگام كه صحابه با يكديگر به مشاجره و اختلاف پرداختند، شيعه شدند. (1) شايد ريشه هاي تشيع در اين قبيله را بتوان در زمان خود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جست؛ يعني سال هشتم هجري كه پيامبر صلي الله عليه و آله علي بن ابي طالب عليه السلام را به سوي آنان در يمن فرستاد. هَمْدان، پُرتعدادترين و قوي ترين قبيله يمن بود و همگي افراد آن قبيله، در يك روز به دست علي عليه السلام اسلام آوردند، به صورتي كه وقتي خبر به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، دو بار فرمودند: «السلام علي هَمْدان». (2) حارث، يكي از كساني بود كه عليه عامل عثمان در كوفه شورش كردند و اداره شهر را در اختيار گرفتند. (3) وي از اصحاب نزديك امير مؤمنان علي عليه السلام بود. ابو عمرو بزّاز، از شَعْبي نقل مي كند كه حارث گفت: نزد امير مؤمنان عليه السلام آمدم، فرمود: «به چه منظور آمده اي؟». گفتم: به خدا سوگند، محبّت و دوستي شما مرا به اين جا كشانيد! حضرت فرمود: «حديثي بگويم تا سپاس گزار اين نعمت باشي. كسي از دوستانم نمي ميرد، مگر آن كه مرا به آن گونه اي كه دوست دارد، مي بيند. و كسي از دشمنانم نمي ميرد، مگر آن كه مرا به گونه اي كه دوست ندارد، ملاقات مي كند». (4) سيد حِمْيري در شعر معروفش به اين كلام اشاره مي كند: يا حارِ هَمْدان مَن يمُت يرَني مِن مؤمنٍ أو منافقٍ قُبُلاً. (5) امير مؤمنان عليه السلام در كلامي اشاره كرده اند كه حارث، از شيعيان ميانه رو و بهترين ياران آن حضرت هستند. (6) حارث در سال 65 ق، در زمان فتنه عبد الله بن زُبَير، وفات يافت و عبد الله بن يزيد حُطَمي (حاكم كوفه) بر وي نماز گذارد. (7)

.


1- . معجم قبائل العرب، ج3، ص 1225.
2- . تاريخ الطبري، ج2، ص390.
3- . الطبقات الكبري، ج5، ص33.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص299.
5- . رسائل المرتضى، ج3، ص133.
6- . أعيان الشيعة، ج4، ص369.
7- . الطبقات الكبري، ج 6، ص 169.

ص: 94

وثاقت حارث
ويژگي هاي علمي

وثاقت حارثرجاليان و علماي شيعه، حارث را توثيق يا مدح كرده اند. برقي، وي را در اولياي امير مؤمنان عليه السلام ذكر كرده است و شيخ طوسي نيز نام وي را در اصحاب ايشان آورده است. (1) علّامه حلّي و ابن داوود، وي را در شمار راويان معتبر و ممدوح ذكر كرده اند و شيخ بهايي، به خود مي باليد كه از نوادگان حارث هَمْداني است. (2) با اين حال، برخي از دانشمندان اهل سنّت، وثاقت او را مورد ترديد قرار داده اند و وي را دروغگو خوانده اند. (3) دانشمند مراكشي، عبد العزيز بن محمّد بن صديق الحسيني القماري (م 1418 ق) نوشته اي با عنوان «الباحث عن علل الطعن في الحارث» دارد و در آن، اقوال مختلف در طعن حارث را بررسي كرده است. (4) وي بر اين باور است كه اوّلين بار، شَعْبي، بر حارث طعن زد و گفت: «حدّثني الحارث و كان أحد الكذّابين». علّت اين طعن، افراط حارث در محبّت علي عليه السلام، و تفضيل ايشان بر ديگر صحابه بود، در حالي كه دروغي از حارثْ به اثبات نرسيده است. (5)

ويژگي هاي علمياز حارث مي توان به عنوان يكي از نخستين فقيهان شيعه نام برد. او فقه و حديث را از علي بن ابي طالب عليه السلام و عبد الله بن مسعود فرا گرفت (6) و در علم حساب، سرآمد روزگار خود بود. شَعْبي، علم حساب را از حارث فرا گرفته است. (7) ابن سعد از شَعْبي روايت كرده است كه: ديدم حسن و حسين عليهما السلام درباره احاديث امير مؤمنان عليه السلام، از حارث اَعور پرسش مي كنند. (8) رجاليان اتّفاق دارند كه حارث، فردي بسيار دانشمند و از منابع بزرگ علم در روزگار خود، آگاه بوده است. مثلاً ذهبي از وي با عناويني چون: امام، فقيه، علّامه و كثير العلم ياد مي كند؛ (9) امّا درباره وثاقت او اختلاف نظر وجود دارد. گروهي همچون: يحيي بن معين و نسائي، او را توثيق كرده اند و گروهي ديگر چون: شَعْبي، ابوحاتم رازي، دارقطني، ابن حبّان و ابن حجر، وي را تضعيف يا متّهم به كذب نموده اند؛ ولي ذَهَبي در باره او توقّف كرده و گفته است: أنا متحير فيه. (10) شگفت از شَعْبي است كه از وي روايات بسياري نقل كرده و در عين حال، وي را تكذيب كرده است. ذَهَبي با وجود اين تضاد، براي توجيه آن، منظور شعبي از كذب را خطا و اشتباه قلمداد كرده است. (11)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج5، ص173.
2- . الغدير، ج 11، ص 218.
3- . ر.ك: الضعفاء الكبير، ج1، ص208 _ 210؛ الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص185_ 186.
4- . ر.ك: «الباحث عن علل الطعن في الحارث»، علوم الحديث، ش 5، سال سوم، ص 307 _ 360.
5- . همان، ص326 _ 327.
6- . تاريخ الإسلام، ج5، ص90.
7- . الطبقات، ج6، ص248.
8- . همان، ص168.
9- . سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 152.
10- . همان، ص 155.
11- . تاريخ ا?سلام، ج 5، ص90.

ص: 95

روايات و آثار

روايات و آثارحارث، علاوه بر امام علي عليه السلام از ابن مسعود، زيد بن ثابت، و بقيره (همسر سلمان فارسي) روايت كرده و از او كساني چون: ضحّاك بن مُزاحم، شَعْبي، عطاء بن ابي رَباح و ابو اسحاق سَبيعي، روايت كرده اند. (1) حارث، روايات زيادي در كتب روايي شيعه و اهل سنّت دارد كه بيشتر اين روايت ها را ابو اسحاق عمرو بن عبدالله سَبيعي هَمْداني (م 126_ 129 ق) از حارث نقل كرده است. (2) گفته مي شود كه او با بيوه حارثْ ازدواج كرد و بر كتب وي دست يافت. (3) به گفته شُعْبه، او تنها چهار روايت به طور شفاهي از حارث شنيده (4) و بقيه روايات وي از كتاب حارث بوده است. (5)

.


1- . تهذيب الكمال، ج5، ص245، ش10254.
2- ..1 ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، از سه قرن نخستين هجري، دفتر اوّل، ص 73 _ 90.
3- . سير أعلام النبلاء، ج 5، ص 398 (به نقل از احمد بن حنبل).
4- . الجرح والتعديل، ج 1، ص132.
5- . تهذيب الكمال، ج5، ص246، ش10254.

ص: 96

2. اَصبغ بن نُباته تَميمي حَنظلي مُجاشِعي

روايات و آثار

2. اَصبغ بن نُباته تَميمي حَنظلي مُجاشِعياو مردي شاعر، از دلاوران كوفه و صحابي نزديك و عضو سربازان نخبه امام علي عليه السلام در كوفه بود. اصبغ از ديدگاه شيعيان، از ياران وفادار و پرهيزگار امام علي عليه السلام بوده و ستايش شده است. او در شمار كساني است كه متعهّد شدند تا پاي جان براي آن حضرت بجنگند و امام نيز به آنان وعده بهشت داد. (1) رجاليان اهل سنّت، اصبغ بن نباته را توثيق كرده اند؛ امّا روايت هاي او را ضعيف مي دانند. ابن حبان، علّت تضعيف وي را شدّت علاقه او به امير مؤمنان علي عليه السلام بيان كرده است. (2) عقيلي، اصبغ را به عقيده رجعت، متّهم كرده است (3) و ابن عدي، بي اعتمادي بر روايات او را به دليل بي اعتمادي از كساني كه از وي نقل مي كرده اند، مي داند و معتقد است كه اگر كسي كه از وي روايت كرده، مورد اعتماد باشد، اشكالي در روايت اصبغ نيست. (4)

روايات و آثاراصبغ، علاوه بر امام علي عليه السلام از امام حسن عليه السلام، ابو ايوب انصاري، عمّار بن ياسر، و عمر بن خطّاب روايت كرده و از او افرادي چون: اَجلَح بن عبد الله كندي، ثابت بن اَسلم، ابو حمزة ثمالي، ابو الجارود زياد بن منذر، سَعْد بن طَريف اِسكاف، فِطْر بن خليفة و محمّد بن سائب كلبي، روايت كرده اند. (5) اصبغ مي گويد: از مواعظ علي بن ابي طالب، صد فصل به خاطر سپردم و از خطابه هايش گنج هايي كه بازگويي آنها، جز فزوني و گستردگي نياورد. (6) روايات اصبغ در جوامع حديثي شيعه و برخي از مسانيد اهل سنّت (مانند: سنن الترمذي و سنن ابي داوود) آمده است. وي در جوامع حديثي شيعه، 56 روايت دارد كه همه را (بجز دو مورد) از امام علي عليه السلام نقل كرده است. (7) او علاوه بر اين، روايات ديگري در كتب روايي اهل سنّت و شيعه دارد؛ (8) ولي نجاشي و شيخ طوسي، تنها دو سند مكتوب طولاني و يك حديث بلند را به وي نسبت داده اند. سند اوّل، عهدنامه مالك اشتر است كه امام علي عليه السلام در هنگام اعزام وي به مصر، براي وي نوشت و متن آن در نهج البلاغه آمده است. سند دوم، وصيت آن حضرت به فرزندش محمّد بن حنفيه است كه اين متن، در كتاب من لا يحضره الفقيه، بيان شده است. (9) حديث طولاني اصبغ، يك گزارش طولاني درباره شهادت امام حسين عليه السلام است كه احمد بن عبد الله بن جُلَين دوري ورّاق (م 377 ق) به روايت ابن عُقْدَه و با سندي كه به ابو الجارود مي رسد، نقل كرده است. (10)

.


1- . قاموس الرجال، ج 2، ص103 .
2- . كتاب المجروحين، ج 1، ص 174.
3- . الضعفاء الكبير، ج 1، ص 129.
4- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص 408.
5- . تهذيب الكمال، ج3، ص308.
6- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج1، ص24؛ بحار الأنوار، ج41، ص146.
7- ..1 معجم رجال الحديث، ج 4، ص 135.
8- ..1 ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، ص 92_ 108.
9- . ر.ك: كتاب من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 384_ 392.
10- . الفهرست، طوسي، ص 85، ش119؛ ميراث مكتوب شيعه، ص92.

ص: 97

3. كميل بن زياد بن نَهيك نَخَعي صُهْباني (م 82 ق)

اشاره

3. كميل بن زياد بن نَهيك نَخَعي صُهْباني (م 82 ق)از اصحاب نزديك امير مؤمنان علي عليه السلام و يكي از اشراف و وجوه كوفه بود. وي از نخستين معترضان عثمان در كوفه به شمار مي آمد و در سال 32 ق، از كوفه به حمص تبعيد شد. كميل از همان روزهاي نخستين خلافت امام علي عليه السلام، به ياران نزديك ايشان تبديل گشت و بعدها از طرف آن حضرت، عامل هِيت _ كه منطقه اي سوق الجيشي در شمال كوفه بود _ ، شد و توانست با موفّقيت، يكي از نخستين حملات سپاه معاويه را به عراق دفع كند. (1) او در جنگ صفّين، در كنار امام علي عليه السلام حضور داشت و سال ها بعد، در جريان قيام عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث، عليه حجّاج، در سال 82 ق، به عبد الرحمان پيوست. كميل در نودسالگي، به دليل شركت در قيام و به خاطر نيم قرن عشق و دوستي علي عليه السلام و در حالي كه پيش بيني شهادت خود را از زبان مولايش براي حجّاج بيان مي كرد، به دست او به شهادت رسيد. (2) كميل را شيعه (3) و نيز اهل سنّت توثيق كرده و از بزرگان دانسته اند. ابن سعد، او را در طبقه نخست كوفيان و از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام آورده و ابن مسعود، او را ثقه و قليل الحديث خوانده است. (4) مدائني، نام او را در ميان عبّاد كوفه و در كنار افرادي چون اويس قرني و ربيع بن خَيثَم قرار مي دهد. عِجْلي نيز كميل را ثقه مي داند؛ (5) امّا ابن حبان، وي را به دليل عشق مفرط به علي عليه السلام و نقل روايات مشكل، منكر الحديث معرّفي مي كند. (6)

.


1- . أنساب الأشراف، ص473؛ الغارات، ج2، ص472.
2- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج17، ص149؛ الاصابة، ج5، ص486، ش7516.
3- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج15، ص132، ش9776.
4- . الطبقات الكبري، ج6، ص179.
5- . معرفة الثقات، ج2، ص229، ش1558.
6- . كتاب المجروحين، ج2، ص221.

ص: 98

روايات و آثار

روايات و آثارشيخ طوسي، كميل را در شمار اصحاب امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام نام برده است. (1) او علاوه بر اين، از عبد الله بن مسعود، عثمان بن عَفّان، عمر بن خطّاب، ابو مسعود انصاري، و ابوهريره روايت كرده و از او: رشيد هجري، سليمان اَعمش، عبّاس بن ذُرَيح، عبد الله بن يزيد صهباني، عبد الرحمان بن جُندب فَزاري، عبد الرحمان بن عابس، و ابو اسحاق سَبيعي، روايت كرده اند. (2) كميل، رواياتي در كتب روايي اهل سنّت و شيعه دارد؛ امّا از مشهورترين روايات او حديث معروف وي است كه از امام علي عليه السلام نقل كرده و با عبارت «القلوب أوعية» آغاز مي شود. اين روايت، متني طولاني و بسيار شگرف درباره فضيلت علم حقيقي است كه در بسياري از منابع اهل سنّت و شيعه نقل شده است. جمله اي در اين روايت وجود دارد كه بسيار مورد توجّه شيعيان بود؛ اين جمله بيان مي كند كه زمين، هيچ گاه از حجّت، خالي نخواهد بود: «إما ظاهر مشهور و إما خائف مغمور». بعدها شيعيان واژه «مغمور» را به غايب تفسير كردند و در مناظره هاي كلامي خود، از آن بهره بردند. (3) روايت مشهور ديگر كميل به نقل از امام علي عليه السلام ، دعاي خضر نبي است كه بعدها به دعاي كميل مشهور شد. (4) اين دعاي مشهور ميان شيعيان، در شب هاي جمعه خوانده مي شود و نقل شده كه امير مؤمنان عليه السلام آن را در سجده نماز مي خواندند. (5) سنّ كميل را در هنگام مرگ، هفتاد يا نود نوشته اند. اين تضاد مي تواند به دليل تصحيف دو واژه «سبعين» و «تسعين» در زبان عربي دانست؛ امّا گزينه نود، صحيح تر مي نمايد؛ زيرا در سخنان فراواني از حجّاح، خودِ كميل و ديگران، به پيري و كهن سالي او اشاره شده است. (6) گفته شده است وقتي حجّاج قصد جان وي كرد، گرد پيري، موهاي سر و سيماي او را سپيد كرده بود. كميل، ناگزير پنهان شد. حجّاج نيز بر نَخَعي ها سخت گرفت و آنان را در بند كرد. كميل كه درس جوان مردي را از مولاي خود آموخته بود، نپسنديد كه ديگران به خاطر او در رنج باشند، بنا بر اين از پنهانگاه خود خارج شد و نزد حجّاج رفت و به فرمان آن فرماندار خون ريز، سر از بدن آن يار كهنِ امير مؤمنان عليه السلام جدا كردند. (7)

.


1- . رجال الطوسي، ص80، ش792 و ص95، ش946.
2- . تهذيب الكمال، ج24، ص218.
3- . الغيبة، نعماني، ص25؛ كمال الدين، ص140 و294؛ بحار الأنوار، ج23، باب الاضطرار إلي الحجّة وأنّ الأرض لا تخلو من حجّة.
4- . مصباح المتهجّد، ص 844 _ 850 .
5- . همان، ص 844؛ الذريعة إلي تصانيف الشيعة، ج8، ص193، ش760.
6- . ميراث مكتوب شيعه، ص111.
7- . الإرشاد، ج1، ص327؛ الإصابة، ج5، ص486، ش7514؛ شجرة طوبى، ج1، ص93.

ص: 99

ج _ بيداري مردم كوفه پس از شهادت امام حسين عليه السلام

ج _ بيداري مردم كوفه پس از شهادت امام حسين عليه السلامدر زمان امام حسن عليه السلام (3 _ 49 ق)، شيعيان آن حضرت، گروهي معترض بودند كه حكومت امام علي عليه السلام را پذيرفته و با گرايش عثماني مخالف بودند، امّا هنوز دو خليفه نخست را از ديگر صحابه برتر مي دانستند. ابن شوذب از ليث بن ابي سليم (م 143 ق) نقل مي كند كه وي گفت: شيعيان نخستين را در كوفه درك كردم و آنان هيچ كس را بر ابو بكر و عمر، تفضيل نمي دادند. (1) معاويه پس از صلح با امام حسن عليه السلام، زياد بن سميه را به حكومت كوفه گماشت. زياد، كه شيعيان را خوب مي شناخت، آنها را تحت نظر قرار مي داد يا به قتل مي رسانيد. در همين زمان، حُجر بن عَدي و يارانش به سبب سرباز زدن از لعن علي بن ابي طالب عليه السلام و خروج بر حاكم مسلمانان، به شهادت رسيدند و پس از آن، شعار «لا صلاة إلّا بلعن أبي تراب» بر همه جا سايه افكند. (2) امام حسن عليه السلام در اين زمان براي حفظ خون شيعيان، دست به حركت نزدند و در جواب آنها كه به صلح معترض بودند، فرمود: ... فصالحت بقياً علي شيعتنا خاصّة من القتل. (3) شيعيان خالص در اين زمان، بسيار اندك بودند و ديگر اطرافيان، تنها تمايلات علوي داشتند. (4) حتّي عده اي از همين اطرافيان بودند كه بر امام عليه السلام حمله بردند و ايشان را مجروح كردند. پس از اين كه امام براي مداوا در منزل سعد بن مسعود (عموي مختار ثقفي)، اقامت كرد، مختار از عموي خود درخواست كرد كه امام را به معاويه تسليم كند تا خراج جوخي را به دست آورد؛ ولي سعد، وي را به شدّت سرزنش كرد و گفت: قبّح الله رأيك! أنا عامل أبيه وقد ائتمنني وشرّفني، وهبني بلاء أبيه، أنسى رسول الله صلي الله عليه و آله ولا أحفظه في ابن ابنته وحبيبته. (5) اين نقل نشان مي دهد كه شيعياني چون سعد بن مسعود، همچنان به وفاداري خود پايبند بودند. برخي قبايل شيعي كوفي، مانند: ربيعه و هَمْدان نيز بر پيمان خود با علي عليه السلام پايبند بودند و امام حسن عليه السلام در هنگام مجروح شدن، آنان را فرا خواند. (6) پس از شهادت امام حسن عليه السلام، شيعيان كوفه، نامه تسليتي به امام حسين عليه السلام نوشتند. در آن نامه آمده بود كه درگذشت امام از يك سو براي تمامي امّت و از سوي ديگر براي تو و شيعه خاصّ تو، مصيبت است. آنان در اين نامه، با القاب «ابن الوصي»، «علم الهدي» و «نور البلاد» از امام مجتبي عليه السلام ياد كرده اند. (7) تعبيرات موجود در اين نامه، همانند برخي عبارات در سخنان صحابه و ياران مخلص امام علي عليه السلام است كه پيش از اين، از آن سخن رفت و گوياي نوعي تشيع اعتقادي است؛ ولي اين كه دقيقاً آنان از اين الفاظ چه چيزي مي فهميدند، به درستي مشخص نيست؛ زيرا تفكّر شيعي، به عنوان نهادي اعتقادي و حقوقي، تنها از زمان امام باقر عليه السلام به منصّه ظهور رسيد. بيشتر عقايد شيعه از دوران امام علي عليه السلام تا زمان امام سجاد عليه السلام، مربوط به مخالفت هاي سياسي با گرايش عثماني است. در واقع، هر چه زمان بيشتري از شهادت امام علي عليه السلام مي گذشت، مردم كوفه، بيشتر از گرايش عثماني متنفّر مي گشتند و تحت تأثير امامان و ياران نزديك آنها، «علوي الرأي» مي شدند. مخالفت با عثمان و بدنامي وي در اين شهر، از همان عصر امام علي عليه السلام به اندازه اي بود كه _ به نقل جرير بن عبد الحميد از مغيره _ ، عدي بن حاتم، جرير بن عبدالله بَجلي و حنظله كاتب، كوفه را ترك كردند و گفتند: در شهري كه رسماً به عثمان دشنام مي دهند، نخواهيم ماند. (8) در باره اين كه چرا كوفيان امام حسين عليه السلام را در كربلا تنها گذاشتند، علل گوناگوني بيان شده است. شايد مهم ترين علّت، همان ترسي است كه فرزدق شاعر، در جواب امام حسين عليه السلام در راه كوفه به آن حضرت گفت: يابن رسول الله! إنّ قلوب النّاس معك و سيوفهم عليك ... . (9) از اين رو، امام حسين عليه السلام حتّي در آخرين سخنانش آنان را شيعه ابوسفيان خواند: يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين ولا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم. (10) تنها پس از شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش _ كه بيشتر اين عده نيز كوفي بودند، از جمله: حبيب بن مظاهر، زُهير بن قين، عمرو بن خالد صَيداوي، مجمع العائذي و فرزندش، جُنادة بن حارث سلماني، نافع بن هلال، عمرو بن قَرَظة بن كعب انصاري، يزيد بن مهاصر، عبد الله بن عُمَير كلبي و... _ بود كه شيعيان كوفه به خود آمدند. در اين هنگام، شيعه به طور رسمي، اعلام موجوديت كرد. در همين زمان، شيعيان در منزل سليمان بن صُرَد خُزاعي، جمع شدند و او را به رهبري قيام برگزيدند. وي در كتب تاريخي با عنوان «شيخ الشّيعة» (11) ياد شده است و اين، نشان دهنده خاص شدن اين اسم براي شيعيان است. در زمان امام سجاد عليه السلام (38_ 94 يا 95 ق) بيشتر شيعيان در مكّه و مدينه بودند و به كوفه، به عنوان مركز گرايش هاي شيعي، از طرف حاكمان، به شدّت حمله مي شد و عدّه اندكي از شيعيان باقي مانده در اين شهر، جرئت ابراز وجود نداشتند. در اين زمان، با پديد آمدن نهضت توّابين و نهضت مختار، انحرافاتي در عقايد شيعيان به وجود آمد و فرقه «كيسانيه» از مسير تشيع جدا شد. امام سجاد عليه السلام عليه غُلات، موضعگيري كردند و اين، نشان دهنده وجود انحراف در ميان شيعيان عراق است. ايشان، خطاب به گروهي از مردم عراق فرمودند: أحبّونا حبّ الإسلام ولا ترفعونا فوق حدّنا. (12) همچنين، ابو خالد كابلي، از ياران نزديك امام سجاد عليه السلام، از آن حضرت نقل مي كند: إنّ قوماً من شيعتنا سيحبّونا حتّى يقولوا فينا ما قالت اليهود في عزيز وما قالت النصارى في عيسى بن مريم، فلاهم منّا ولا نحن منهم. (13) اوّلين قدم هاي فقهي شيعه در اين زمان را اين امام بزرگوار برداشت. امام سجاد عليه السلام جمله «حي علي خير العمل» را در اذان آورد و وقتي مورد اعتراض قرار گرفت، فرمود:«اين اذان اوّل است». (14)

.


1- . ميزان الاعتدال، ج3، ص421؛ سير أعلام النبلاء، ج6، ص182.
2- . تاريخ الطبري، ج4، ص205؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص230؛ جامع المسانيد، ج8، ص58؛ تاريخ دمشق، ج8، ص25؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج7، ص122.
3- . الأخبار الطوال، ص220.
4- . نشأة الشيعة الإمامية، ص69.
5- . تنزيه الأنبياء، ص222؛ بحار الأنوار، ج44، ص28.
6- . ر.ك: الأخبار الطوال، ص217.
7- . تاريخ يعقوبي، ج2، ص228.
8- . تاريخ بغداد، ج1، ص204؛ تهذيب الكمال، ج19، ص531.
9- . مقاتل الطالبيين، ص73؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص69.
10- . اللهوف في قتلي الطفوف، ص71.
11- . تاريخ الطبري، ج4، ص434؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص250.
12- . الطبقات الكبري، ج5، ص214؛ روضة الواعظين، ص197.
13- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص336، ش191.
14- . السنن الكبري، ج1، ص425؛ المصنف، ابن ابي شيبة، ج1، ص244؛ سنّت و بدعت در اذان از ديدگاه روايات و فقه اهل تسنّن، ص11.

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

د _ شكل گيري مكتب حديثي شيعه در كوفه

اشاره

د _ شكل گيري مكتب حديثي شيعه در كوفهآغاز حركت حديثى شيعه در كوفه را نمي توان از زمان ورود اميرمؤمنان عليه السلام به اين شهر دانست؛ زيرا در اين دوران، گرچه سخنان پُربار اميرمؤمنان عليه السلام و موضع گيري هاي ايشان در مسائل مختلف، پيش روي كوفيان بود، امّا آنان به آن حضرت مانند ديگر صحابه پيامبر مي نگريستند و حتّي گاه ديدگاه هاي صحابه اي مانند ابن مسعود را بر نظر ايشان ترجيح مي دانند. مردم كوفه، دوستدار علي عليه السلام بودند، امّا اين محبّت، اغلب از قلب ها فراتر نمي رفت. از سوي ديگر، عده اي از ياران مخلص آن حضرت، حركت حديثي خود را سال ها پيش از ورود اميرمؤمنان عليه السلام به كوفه آغاز كرده بودند. اين عدّه اندك، سخنان ايشان را همچون درّ گرانبها مي دانستند و به گردآوري آن مشغول بودند. بنا بر اين بايد گفت: تشكيل نهاد نظام مند و عقيدتي در شيعه، سيري تدريجي را طي كرده است. حركتي كه پيش از ورود امير مؤمنان عليه السلام به كوفه آغاز شد و در دوران امام باقر عليه السلام به ثمر نشست. اين حركت، هم زمان با دوران حكومت امويان است كه از بُعدِ بيروني، دوران تلخ شيعه محسوب مي شود: مجبور شدن امام حسن عليه السلام به صلح با معاويه، شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 ق و همچنين مصيبت ها و رنج هايي كه شيعيان در زندان ها و قتلگاه هاي حاكمان خونريزي همچون ابن زياد و حجّاج متحمّل مي شدند. امويان در برابر علويان، سياستي بي رحمانه داشتند، از اين رو، علويان همواره يا در حال قيام بودند و يا انديشه آن را در سر مي پروراندند؛ (1) با اين حال، جنبش هاي برخاسته از شيعه (توّابين) با شعار انتقام خون حسين عليه السلام نيز توفيق چنداني حاصل نمي كردند. از سوي ديگر و از ديدگاه دروني، در زماني هستيم كه هنوز بنيان اعتقادي شيعه، به معناي امامت و رهبري ديني، شكل نگرفته است. در اين دوران، شيعيان كوفه، بيش از آن كه با اين مفاهيم آشنا باشند، به اميد پايان يافتن روزهاي تلخ سختي ها هستند و آرزوي رجعت علي عليه السلام و حسين عليه السلام را در دل دارند يا منتظر منتقم خون او هستند. درباره انتشار فرهنگ اهل بيت عليهم السلام در اين دوران، اطلاعات ما نسبتاً اندك است؛ زيرا عوامل مختلف در اين جريان دست اندركار بوده، كه مهم ترين آنها را بايد در تعقيب و شكنجه و آزار شيعيان دانست. به علاوه حكومت اُموي، خود، علاقه اي به مسائل علمي نشان نمي داد. با ملاحظه تمامي اين مشكلات، باز هيچ گاه رابطه شيعيان با امامت، قطع نشد؛ بلكه شواهد انكارناپذيري بر رشد و توسعه آن در دست است. به گفته ابو مِخنف، پس از شهادت امام حسن عليه السلام، چهل هزار نفر از مردم كوفه، نامه تسليتي به امام حسين عليه السلام نوشتند كه خود، بيانگر اين رابطه عميق و گسترده است. شهادت حُجر بن عَدي و يارانش به دستور معاويه، شهادت و زنداني شدن صدها نفر از شيعيان به دست زياد بن ابيه و فرزندش عبيد الله، سنگ باران شدن زياد در اوّلين سخنراني بر فراز منبر مسجد _ كه در همان جلسه، دست هشتاد نفر را بريد! _ و آن همه ظلم حجّاج بن يوسف بر شيعيان، به طوري كه مردم از ترس نمي توانستند نام اهل بيت را براي فرزندانشان انتخاب كنند، (2) همگي حاكي از شيوع فرهنگ اصيل اهل بيت عليهم السلام در ميان مردم كوفه بود. گرچه در دوران امامت ائمّه بعدي (بويژه امام سجّاد عليه السلام و به دست آن حضرت)، گام هايي در نظام فقهي و حقوقي شيعه برداشته شد، امّا در اين زمان، هنوز شيعيان با فرهنگ اهل بيت عليهم السلام و نياز به پيروي از آنان در مسائل ديني آشنا نبودند. شايد اوّلين گزارش مربوط به تشكيل نظامي فقهي و پيروي از دستورهاي امام در اين زمينه، نامه اي از هشام بن عبد الملك به يوسف بن عمر، والي كوفه، درباره زيد بن على است كه در اين نامه آمده است: از علاقه و محبّت مردم كوفه به اين خاندان آگاهي داري و مي داني كه آنان را در جايگاه خود قرار نمي دهند؛ زيرا كوفيان، اطاعت اين خاندان را بر خود فرض مي دانند و شرايع ديني خود را از آنان مي گيرند و گمان مي كنند كه آنها به همه هستي علم دارند ... . (3) همچنين در روايتي از امام صادق عليه السلام _ كه كليني رحمه الله و كشي رحمه الله نقل كرده اند _ ، تصريح شده است كه شيعيان تا پيش از امام باقر عليه السلام، بجز آنچه از اهل سنّت فرا گرفته بودند، چيزي از حلال و حرام نمي دانستند، تا اين كه امام باقر عليه السلام باب علم را براي آنها گشود و امور را بيان كرد، و از آن به بعد، ديگران در مشكلات ديني خود، نيازمند شيعيان بودند ... . (4) از اين روايت برمي آيد كه شيعيان تا زمان امام باقر عليه السلام (57_ 114 ق) آموزه هاي فقهي و عملي مخصوص به خود نداشتند و از فقه رايج اهل سنّت پيروي مي كردند. اغلب مردم كوفه، حتّي در زمان امام صادق عليه السلام و پس از آن، از ديدگاه هاي فقهي ابو حنيفه، سِفيان ثوري و ابن ابي ليلي پيروي مي كردند. (5) به هرحال در زمان امام باقر و صادق عليهما السلام اوّلين گام هاي تشيع اعتقادي به معناي پيروي از نظر و عمل امام برداشته شد و مكتب حديثي شيعه، از اين زمان شكل گرفت. موقعيت علمي اين دو امام بزرگوار سبب مي شد تا بسياري از علماي شيعه و اهل سنّت در محضر آنها حضور داشته باشند و از آنان حديث دريافت كنند. در اين ميان، مردم كوفه، شيفته اهل بيت عليهم السلام بودند. درباره علاقه كوفيان به امام باقر عليه السلام از هشام بن عبد الملك نقل شده است كه مي گفت: اين مرد (امام باقر عليه السلام) پيامبر كوفه است. (6) اين نقل نشان مي دهد كه مردم كوفه در اين زمان، امام باقر عليه السلام را پيشواي ديني و راهنماي خود در تشريع مي دانستند. همچنين، نقل شده است كه وي تعبير «المفتون به أهل العراق» را براي آن حضرت به كار مي برده است. (7) در برخي نقل ها نيز تعبير «إمام أهل العراق» براي آن حضرت به كار رفته است. (8) مفتون، شيفتگي و علاقه فراوان را مي رسانَد و امام به معناي علم فراوان و پيشوايي در امور ديني است و براي پيشوايان مذهبي به كار مي رفته است. (9) چنان كه ديديم، ديدگاه غالب بر مكتب فقهي اهل سنّت در كوفه، مكتب رأي بود. شيعيان تا دوران امام باقر عليه السلام هنوز مكتب خاصي در فقه نداشتند و اوّلين گام هاي شيعه در فقه، در زمان امام باقر عليه السلام برداشته شد. تنها با تلاش هاي فراوان امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود كه شيعيان، به تدريج، مباني فقهي مستقلي پيدا كردند.

.


1- . ضحي الاسلام، ج3، ص278.
2- . همان، ج3، ص280.
3- . تاريخ الطبري، ج5، ص489.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص724 ؛ الكافي، ج2، ص20.
5- . ر.ك: حصر الاجتهاد، ص94؛ فرائد الاُصول، ج4، ص135.
6- . الكافي، ج8، ص120؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج3، ص329.
7- . تاريخ دمشق، ج54، ص279؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص405.
8- . الكافي، ج6، ص249.
9- . مثلاً براي ابوحنيفه، ر.ك: المجدي في أنساب الطالبيين، ص94؛ براي سفيان ثوري: الجرح والتعديل، ج1، ص66؛ براي ابن أبي داوود: تذكرة الحفّاظ، ج2، ص768.

ص: 103

. .

ص: 104

. .

ص: 105

اهتمام امام باقر عليه السلام به فروع فقه
1. مسح بر خفّين (جوراب يا كفش) در وضو

اهتمام امام باقر عليه السلام به فروع فقهروايت هاي امام باقر عليه السلام دلالت دارد بر اين كه ايشان به فروع فقه، بيشتر از اصول آن توجّه داشتند و مذهب باقري، تأثيري در پيدايش رأي و قياس _ كه برخي علماي عصر ايشان به كار مي گرفتند، _ نداشت. لازم است به چند مورد از اين فروعات فقهي در كلام امام باقر عليه السلام اشاره كنيم.

1. مسح بر خفّين (جوراب يا كفش) در وضومسح بر خفّين، از مباحث فقهي پذيرفته شده و جايز ميان عامه است و اختلاف تنها در انجام دادن آن در سفر و حضر است؛ يعني آيا در حضر نيز اين امر جايز است يا خير؟ (1) در حديث منقول از ابو اسحاق سَبيعي (م 128 يا 129ق) آمده است كه ميان شيعيان نيز اين امر رايج بود، تا اين كه امام باقر عليه السلام آنها را از اين كار منع فرمود. (2) مسح نكردن بر خفّين، از اموري بوده كه شيعيان حتّي در آن تقيه هم نمي كردند، با اين كه تقيه جايز بود. (3) در فقه امروز شيعه، مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است؛ ولى اگر به دليل سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها، نتوان كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد. (4) برخي از فقها حكم اين امر را در اين حالت تيمّم دانسته، ولي اگر تقيه در بين باشد، مسح بر جوراب و كفش جايز، و تيمّم نيز لازم است. (5)

.


1- . أحكام القرآن، ج2، ص439.
2- . شرح الأخبار، ج3، ص281؛ معجم رجال الحديث، ج14، ص122 و ج15، ص95.
3- . الكافي، ج3، ص32 و ج6، ص115؛ دعائم الإسلام، ج1، ص160.
4- . توضيح المسائل امام خميني رحمه الله، ص33.
5- . توضيح المسائل آيت الله خوئي رحمه الله، ص45.

ص: 106

2. مسئله نبيذ

2. مسئله نبيذنبيذ، از جمله مسائلي است كه مكتب امام باقر عليه السلام در آن با فقهاي كوفه اختلاف داشت. در آن زمان، مردم كوفه به شرب انواع مشروبات به دست آمده از ميوه هاي گوناگون عادت داشتند و تشخيص مشروبات حرام با حلالِ آن، مشكل بود. (1) البته نبيذ تا وقتي كه مدّت طولاني نگاه داشته نمي شد، يا به روش هايي خاص به دست نمي آمد، مسكر و حرام نبود. به هر حال، امام باقر عليه السلام همه انواع مشروبات مسكر را حرام دانستند، مگر اين كه عصاره ميوه تازه اي باشد كه تنها يك روز و يك شب مانده باشد و به حالت سكرآور در نيامده باشد، در غير اين صورت، هر مقدار از آن، حرام خواهد بود. (2) اين تحريم، سه مذهب شيعي را فرا گرفت، همان گونه كه سه مذهب از مذاهب هاي چهارگانه اهل سنّت را نيز شامل مي شد. (3) در اين زمان، برخي از شيعيان كوفه، خواستار قيام عليه حكومت بودند؛ ولي اين امر، به دليل فشار حكومت و نداشتن وضعيت لازم براي قيام ممكن نبود. البته نپذيرفتن اين دعوت ها دليل مهم تري نيز داشت: سوابق تاريخي غير قابل اعتماد مردم كوفه. از بريد عجلي، اين گونه نقل شده است كه به امام باقر عليه السلام گفتند: اصحاب ما در كوفه بسيارند، اگر به آنها امر كنيد، از شما پيروي خواهند كرد. امام عليه السلام فرمود: «آيا مي توانيد از جيب برادرتان آنچه نياز داريد برداريد؟». گفتند: نه. امام پاسخ داد: «آنها به خونشان بخيل تر هستند». (4)

.


1- . الكافي، ج1، ص349.
2- . همان، ص350_ 351.
3- . الفكر الشيعي المبكر، ص166.
4- . الاختصاص، ص24.

ص: 107

ه_ _ امامت امام صادق عليه السلام (83 _ 148 ق)
اشاره

ه_ _ امامت امام صادق عليه السلام (83 _ 148 ق)امامت ششمين امام در هنگام به وجود آمدن فرقه هاي مختلف شيعه واقع شد؛ فرقه هايي كه بيشتر در عراق و بويژه كوفه ريشه داشتند. بنا بر اين، امام عليه السلام وظيفه مهم نگهداري شيعيان از انحرافات را در رأس برنامه هاي خويش قرار داد. در اين زمان، بيشترين شيعيان در كوفه بودند. شمار فراوان راويان كوفي اي كه سخنان امام صادق عليه السلام را نقل كرده اند، شاهدي بر اين مطلب است. در كتاب رجال الطوسي، گاه ده ها راوي پشت سر هم قرار دارند كه وصف مشترك آنها، كوفي بودن است. دوران امامت امام صادق عليه السلام را مي توان دوران اوج مكتب حديثي شيعه خواند. در واقع، مكتب حديث شيعه، به معناي اعتقاد به امامت و لزوم پيروي از امام، در زمان امام باقر عليه السلام بنيان نهاده شد و در زمان امام صادق عليه السلام به شكوفايي رسيد؛ زيرا مهم ترين محدّثان و فقيهان شيعه، كساني هستند كه امام باقر عليه السلام را درك كردند، در محضر ايشان دانش آموختند، به دوران امام صادق عليه السلام رسيدند و استعداد خود را در اين زمان شكوفا كردند. آنچه براي علم و فرهنگ شيعيان در اين دوران حائز اهميت است، رشد علمي فوق العاده شيعه، در دو حوزه فقه و كلام است. در اين دوران، مهم ترين فقيهان شيعه از جمله: زرارة بن اَعين، محمّد بن مسلم، بُريد بن معاويه، ابو بصير، جميل بن درّاج و بزرگ ترين متكلّمان شيعي: هشام بن حكم و مؤمن الطاق، ظهور كردند. از سوي ديگر، بناي برخي فرقه هاي انحرافي در شيعه از اين زمان شروع شد. جدايي غاليانِ پيرو ابو الخطّاب در حدود سال 138 ق، انشعاب فطحي ها پس از وفات امام صادق عليه السلام (سال 148 ق) و انشعاب واقفي ها پس از رحلت امام كاظم عليه السلام (سال 183 ق) از اين گونه انشعاب ها بود. از نظر بيروني، اين دوران، هم زمان با اختلاف ها و درگيري هاي امويان با عبّاسيان است. انقلاب عبّاسيان، به عمر حكومت ضدّ هاشمي اُمويان در دمشق پايان داد و مركز خلافت براي مدّت كوتاهي به كوفه (شهري كه گرايش تشيع بر آن غلبه داشت) منتقل شد. براي چند سال، اندكي پيش و اندكي پس از انقلاب عبّاسي، شيعيان _ كه هنوز بيشتر در كوفه و در مقياس بسيار كمتر، در برخي مناطق ديگر عراق تمركز داشتند _ ، روزگار آرامي را گذراندند؛ امّا نبرد ميان عبّاسيان و شاخه حسني از علويان _ كه پيش تر زير پرچم «الرّضا من آل محمّد» با آنان هم پيمان شده بودند _ ، به سرعت اين وضعيت را دگرگون كرد. در روزگار منصور، دومين حاكم عبّاسي (خلافت 136_ 158ق) آزار علويان از نو آغاز شد و با قدرت تمام، تا پايان حكومت نواده اش هارون الرّشيد (خلافت 170_ 193 ق) ادامه يافت. در اين مقطع، جامعه شيعي شاهد چندين حادثه تلخ بود كه خاطرات و فجايع دوران اُمويان را براي آنان زنده مي كرد و حتّي گاه از ظلم اُمويان، شدّت بيشتري داشت؛ زيرا عبّاسيان، ارتباط نزديك تري با علويان داشتند و از روش ها و فنون آنان در قيام آگاه بودند. شدّت عمل عبّاسيان در مقايسه با علويان به اندازه اي بود كه به تعبير احمد امين، جهنّم امويان در برابر آن، بهشت مي نمود: يا ليتَ جور بني مروان عاد لنا! يا ليتَ عدل بني العبّاس في النّار! (1) در وهله نخست، شاخه حسني از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بسياري از شخصيت هاي ماندگار خود را در سركوب بي رحمانه منصور از دست داد؛ رخدادهايي كه به قيام و در پي آن، كشتار بزرگاني چون: محمّد بن عبد الله، معروف به نفس زكيه (از بزرگان و سادات بني هاشم) در مدينه، و برادرش ابراهيم بن عبد الله بن حسن در بصره (هر دو در سال 145 ق) و عموزاده شان حسين بن علي بن حسن، معروف به شهيد فَخ (سال 169 ق) و يحيي بن عبد الله بن حسن، برادر كوچك نفس زكيه (سال 175 ق) منجر شد و در مرحله بعد، سركوب شاخه حسيني و پيروانشان آغاز شد كه با شهادت امام كاظم عليه السلام در زندان هارون (سال 183 ق) به اوج خود رسيد. سركوب حكومت و انشعاب هاي داخلي _ كه مشخّصه عمده جامعه امامي در اين دوره بود _ ، تا آخرين سال هاي اين قرن ادامه يافت؛ يعني تا زماني كه جنگ داخلي جهان اسلام، مأمون (خلافت 198_ 218 ق) را به خلافت رساند. (2) عبّاسيان، برگ برنده اي در دست داشتند و آن، نسبت خوني آنها به جدّ اعلايشان عبّاس بن عبد المطّلب، عموي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه بدين وسيله در برابر علويان احتجاج مي كردند كه قرابت به عمو، نزديك تر از قرابت به پسر عموست و با اين ترفند، بسياري از اطرافيان را فريفتند و ظلم هاي فراوان بر علويان روا داشتند. (3) از آن جا كه امام باقر و امام صادق عليهما السلام در مدينه اقامت داشتند، شيعيان كوفه براي ديدار با امامِ خود به اين شهر سفر مي كردند. بهترين موقعيت براي اين ديدارها، مراسم حج بود. همه ساله در موسم حج، بسياري از شيعيان با ائمّه عليهم السلام ملاقات مي كردند و مسائل خود را مطرح مي ساختند. چنان كه امام رضا عليه السلام نقل اخبار ائمّه عليهم السلام به ديگر شهرها را از فوايد حج دانسته اند. (4) هشام بن حكم مي گويد: در منا از امام صادق عليه السلام پانصد سؤال پرسيدم و گفتم آنان چنين مي گويند و امام در باره هر مسئله مي فرمودند: تو هم اين گونه پاسخ بده! (5) افزون بر آن، امام صادق عليه السلام به دلايلي، مدّت كوتاهي را در عراق به سر برده است. اين جا به جايي از مدينه به كوفه يا هاشميه (شهري در نزديكي كوفه، بنا شده به دست سفّاح عباسي) (6) در زمان منصور عباسي، احتمالاً بيش از يك بار بوده است. (7) به احتمال قوي، يكي از مهم ترين نتايج اين سفرها ارتباط با شيعيان كوفه و پاسخ به پرسش ها و مشكلات آنان بوده است. براي مثال، ابان بن تَغلب در اين سفر، همراه امام بوده و آن حضرت، محلّ قبر اميرمؤمنان علي عليه السلام را به وي نشان داده است. (8) در يكي از همين سفرها به حيره بود كه ابو حنيفه، به دستور منصور و براي تحقير امام، نزد آن حضرت آمد و چهل سؤال دشوار مطرح كرد و امام عليه السلام همه سؤالات را به شكل: «أنتم تقولون فيها كذا وكذا و أهل المدينة يقولون كذا و نحن نقول كذا فربّما تابعنا و ربّما تابع أهل المدينة و ربّما خالفنا جميعاً» پاسخ دادند. پس از اين مناظره، ابو حنيفه مي گفت:ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمّد. (9) در اين زمان، شيعه، نهاد اعتقادي _ فقهي مشخّصي داشت، به گونه اي كه مردم عراق، ايشان را به امامت پذيرفته بودند و زكات خود را به آن حضرت مي دادند. يكي از دلايلي كه در سال 147 ق، منصور عباسي را وادار كرد كه امام صادق عليه السلام را به دربار خلافت آورد، همين مطلب بود. (10) در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام فقه شيعه به پويايي رسيد و در كوفه، فقيهان بزرگي همچون: بُرَيد بن معاويه عِجلي، زَرارة بن اَعين و محمّد بن مسلم ظهور كردند. از سيره ائمّه عليهم السلام به دست مي آيد كه آنان در مسائل فقهى، به صراحت، وظيفه خود را بيان اصول و قواعد كلّى مي دانستند و تفريع و استنتاج احكام جزئى را به عهده پيروان خويش مي گذاشتند. اين افراد كساني بودند كه قدرت تميز ميان اخبار درست و نادرست را داشتند و مرجع راويان شيعه و برطرف كننده شبهات و اختلاف هاي آنان به شمار مى آمدند. امام صادق عليه السلام به فيض بن مختار دستور مى دهد: آن گاه كه جوياى احاديث اهل بيت عليهم السلام شدى، به زرارة بن اعين رجوع كن. (11) ابن ابى عمير از شعيب عَقَرْقوفى روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفتم: گاه به تحقيق، درباره مسئله اي نيازمند شما مى شويم و به شما دسترس نداريم. در اين گونه مواقع، به چه كسي مراجعه كنيم؟ حضرت فرمود: بر تو باد به ابو بصير اسدى! (12) از جمله روايات امام صادق عليه السلام در امر به فتوا، استدلال هاي لغوي، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، حجّيت خبر واحد و ... دلالت دارد. از سوي ديگر، همراه با آموزش قواعد كلّي، بسياري از اصول و قواعد نقلي در سخنان امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

.


1- . ضحي الاسلام، ج3، ص278.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص169_ 170.
3- . ضحي الاسلام، ج3، ص282.
4- . ثواب الأعمال، ج1، ص273؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1، ص126.
5- . الكافي، ج1، ص 26.
6- . معجم البلدان، ج5، ص389.
7- . ر.ك: الكافي، ج6، ص445، ح3.
8- . كامل الزيارات، ص83؛ الكافي، ج4، ص572؛ فرحة الغري، ص86 .
9- . ر.ك: الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص132؛ تهذيب الكمال، ج5، ص79؛ الاختصاص، ص190 (و شگفت از ابن عدي كه نام امام صادق عليه السلام را در فهرست ضعفا ذكر مي كند!).
10- . مطالب السّؤول في مناقب آل الرّسول، ص115_ 116؛ كشف الغمّة، ج2، ص371؛ وفيات الأئمّة، ص241.
11- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص51؛ معجم رجال الحديث، ج1، ص347.
12- . معجم رجال الحديث، ج1، ص400، ش291.

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

يك. قاعده فراغ
دو. قاعده لاضَرَر
سه. قواعد تعادل و تراجيح
چهار. اصل استصحاب

يك. قاعده فراغمحمّد بن مسلم، قاعده فراغ را از امام باقر عليه السلام چنين نقل كرده است: كلَّ ما شَككتَ فيهِ مِمَّا قَد مَضَي فَامضِهِ كمَا هُو؛ (1) هرگاه در چيزي كه محلّ و زمان آن گذشته است شك كردي، بنا را بگذار بر آنچه بايد باشد. اين قانون، ثمره هاي بسياري در فروع فقهي دارد و فقها با تكيه بر همين قاعده، به شكّ بعد از محل در نماز اعتنا نمي كنند.

دو. قاعده لاضَرَرامام باقر عليه السلام به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله حديثِ «لاضَرَرَ و لا ضِرارَ فِي الإسلامِ» (2)را براي زراره نقل كرده است. اين قانون، ثمره هاي بسياري در فروع فقهي و مباحث دقيق و سنگين اصولي دارد.

سه. قواعد تعادل و تراجيحعلاج تعارض ميان اخبار و ترجيح روايت مشهور يا موافق كتاب و سنّت نيز از امام باقر عليه السلام نقل شده كه خطاب به زراره است.

چهار. اصل استصحابمهم ترين اصل از اصول عمليه (3) است كه از عبارت «يقين با شك نقض نمي گردد و فقط يقين ديگر است كه ياراي نقض يقين سابق را دارد»، به دست مي آيد. اين اصل را امام صادق عليه السلام در روايت هاي گوناگون به اصحاب خود آموزش داد. براي مثال، به عبد الله بن بُكَير آموخت: اگر يقين داشتي كه قبلاً وضو گرفته اي، ولي اكنون در پايداري آن وضو شك كردي، بنا را بر بقاي وضو بگذار، مگر آن كه به بطلان وضو يقين كني. (4)

.


1- ..1 تهذيب الأحكام، ج2، ص344، ح 14.
2- . .1الكافي، ج 5، ص 280، ح 4.
3- . در موضوعاتي كه قانونگذار حكمي را بيان نكرده، اين امكان را به مجتهد داده كه با استفاده از اصول عمليه _ كه شامل مجموعه اي از قوانين و قواعد تعليمي شارع است _ ، حكم آن موضوع را استخراج كند.
4- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 102، ح 268. همچنين ر.ك: همان، ج 2، ص 159، ح 445.

ص: 112

پنج. اصل حِلّيت
شش. اصل برائت
رفتار امام صادق عليه السلام با مكتب رأي در عراق

پنج. اصل حِلّيتحلّيت و حرمت پاره اي از امور را شارع بيان كرده است؛ ولي در برخي از امور، يا شارع سكوت كرده يا مكلّفِ عالِم، از حكم آن بي خبر است، كه در اين جا اصل حِلّيت جاري مي شود. بر مبناي اصل حلّيت، اصل اوّل در هر چيزِ مشكوك، حلّيت آن است، مگر آن كه حرمت آن ثابت شود. (1)

شش. اصل برائتهر آنچه خداوند متعال در مورد آن حكمي صادر نفرموده، به اين معناست كه بندگان در آن مورد، از هر حكمي آزاد هستند. (2) اين قانون، بر روايتي از امام صادق عليه السلام استوار است كه مي فرمايد: كُلُّ شَيءٍ مُطلَقٌ حَتَّي يرِدَ فيهِ نَهي. (3) در واقع، خداوند تنها در اموري بندگان را مؤاخذه مي كند كه حكم آن را به گونه اي به آنها آموخته باشد. (4) گفتني است كه قواعد فقهي و اصولي، فراوان و بيش از اين تعداد است و بيشتر آنها از امام صادق عليه السلام نقل و گزارش شده است.

رفتار امام صادق عليه السلام با مكتب رأي در عراقدر پاسخ به اين سؤال كه «آيا گرايش سُنّى حاكم بر كوفه در رأى و اجتهاد، به محافل حديثى _ فقهى شيعه نيز رسوخ كرده بود يا خير؟» و روى هم رفته، «آيا مى توان مكتب حديثى شيعه را در كوفه با مكتب حديثى شيعه در مدينه در تقابل دانست؟»، بايد گفت: با توجّه به آموزه هاي ائمّه عليهم السلام كه در قالب حديث از عصر اميرمؤمنان عليه السلام به بعد در محافل شيعى (بخصوص كوفه) عرضه مى شد (يعني تأكيد بر حجيت كتاب الله، سنّت نبوى صلي الله عليه و آله و تبعيت از سنّت و سيره ائمّه كه جانشينان به حقّ پيامبر صلي الله عليه و آله بودند)، شيعيان، به خلاف اهل سنّت و از آن جا كه در طول دو و نيم قرن پس از رحلت نبىّ اكرم صلي الله عليه و آله قادر به استفاده از سرچشمه علوم معصومان عليهم السلام بودند، به مراجعه به شيوه هاي ظنّي (همچون قياس) نيازي نداشتند؛ زيرا در شكل غلط آن، امرى شيطانى شمرده مي شد. (5) بدين جهت، گرايش به رأى و اجتهاد بدان سان كه در محافل حديثى _ فقهى اهل سنّت در كوفه جريان داشت، چندان در محافل حديثى _ فقهى شيعه تأثير نداشت؛ بخصوص كه رهنمودهاى روشنگرانه ائمّه عليهم السلام و بويژه امام صادق عليه السلام عليه قياسِ باطل، در تضعيف جريان گرايش به رأى در ميان محدّثان و فقهاى شيعى، بسيار مؤثّر بود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: إنّ عندنا ما لا نَحتاج مَعَه إلي النّاس و إنّ النّاس ليحتاجون إلينا و إنَ عِندنا كتاب املاء رسول الله و خَطّ علي صحيفة فيها كُلّ حَلال و حَرام. (6) در روايت مشهوري كه درباره مناظره امام صادق عليه السلام با ابو حنيفه نقل شده، امام، او را از قياس در دينْ منع كرد. (7) در اين مناظره، امام نشان داد كه استفاده از قياس، فقيه را به آرا و فتاوايي بر ضدّ احكام ثابت اسلامي وا مي دارد. به يقين، اگر امام صادق عليه السلام با اين قاطعيت در برابر قياس نمي ايستاد، فقه شيعه _ كه در عراق، فاصله چنداني با اصحاب رأي نداشت _ ، از آن متأثّر مي شد. و اصالت خود را از دست مي داد. برعكس، امام صادق عليه السلام اصحاب خود را از قياس در دين منع مي كرد. با وجود اين، بعضي قرائن، حاكى از آن است كه ارتباط شيعيان با گروه هاى غيرشيعى، موجب آن شده بود كه به طور طبيعى، حركت هايى به سوي مكتبِ رأى و اجتهاد ميان برخى دانشمندان شيعه پديد آيد. براي نمونه، ابان بن تَغْلِب، يكى از محدّثان برجسته مكتب كوفه، بر اثر همين همنشينى با اهل رأى در كوفه، به حكم تنصيف ديه زن در مقايسه با مرد، پس از گذر از ثلث، در مسئله قطع انگشتان، به امام صادق عليه السلام اعتراض مى كند و امام عليه السلام نيز او را از افتادن در دام قياس، با اين جمله كه: «السنّة اذا قيسّت محق الدّين» بر حذر مى دارد. (8) همچنين، مي توان به سخن امام صادق عليه السلام به مؤمن الطّاق، پس از مناظره با يكى از خوارج در محضر آن حضرت كه: «القياس ليس من دينى» اشاره كرد. (9) همچنين، وجود روابط مستمر ميان شيعيان كوفه و امامان معصوم عليهم السلام، بجز در مواردى معدود، همواره آنان را از انحراف ها مصون نگه مى داشت. حضور نمايندگان ائمّه عليهم السلام در نقاط مختلف شيعه نشين، بويژه كوفه _ كه يكى از مهم ترين مراكز اسكان و حضور شيعيان به شمار مى آمد _ ، در اين امر، مؤثّر بود. براي نمونه، قبل از آن كه امام صادق عليه السلام مفضّل بن عمر جُعفى را به نمايندگي خود در ميان شيعيان كوفه تعيين كند، ابو الخطّاب، محمّد بن مِقلاص اسدى، اين نقش را در اين ناحيه ايفا مى كرد. از روايت كشّى، اين نكته استفاده مي شود كه وى راهنماى فكرى شيعيان كوفه در آن محيط بوده است؛ ولى به علّت بروز انحراف فكرى و گرايش هاى غلوآميز، از سوى امام صادق عليه السلام مطرود و ملعون اعلام شد و بر اثر اصرار شيعيان كوفه براى تعيين جانشين، امام عليه السلام، مفضّل بن عمر را معرّفى كرد. (10) اين امر، حتّي در دوران پس از امام صادق عليه السلام و تا عصر غيبت ادامه داشت. يكى از مهم ترين وظايف وُكلا، رساندنِ نامه هاى حاوى پرسش هاي شيعيان از ائمّه عليهم السلام و دريافت پاسخ آنها بود كه اين امر، در گسترش حديث شيعى و دورى آنها از گرايش به رأى و قياس، سهم خوبى داشته است. سرانجام بايد گفت: بجز موارد محدودي كه ذكر شد، گزارش هاي چنداني از تمايل شيعيان به رأي و قياس نرسيده است كه بر اساس آن بتوان به گرايش آنان به اين امر حكم داد. تأثير امام صادق عليه السلام بر مذهب و عقايد شيعه، آن قدر آشكار است كه مذهب شيعه، به سبب انتساب به ايشان، «جعفري» خوانده مي شود و نيازي به بحث از آن نيست؛ ولي آنچه در اين جا شايان ذكر است، دسته بندي هايي است كه در اين زمان، ميان شيعيان كوفه به وجود آمده بود و ائمّه عليهم السلام را دچار مشكلات فراوان مي كرد و تشخيص درستي روايات امام باقر و امام صادق عليهما السلام را در دوره هاي بعد، با سختي هاي بسيار مواجه ساخت.

.


1- . قال ابو عبد الله عليه السلام: «كلُّ شيءٍ يكونُ فيه حلالٌ و حرامٌ فَهُوَ لَك حلالٌ أبداً حتّي تَعرِفَ الحرامَ مِنهُ بِعَينِهِ فَتَدَعهُ» ( كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 216، ح 1002). همچنين عبدالله بن سليمان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: «كلُّ شَيءٍ لَك حلالٌ حَتّي يجيئَك شَهيدانِ يشهَدانِ عِندَك أنَّ فيه مَيتَةً» ( الكافي، ج 6، ص 339، ح 2).
2- ..1 الكافي، ج 1، ص 164، ح 3.
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 317، ح 937.
4- . الكافي، ج 1، ص 164، ح 4.
5- . امام صادق عليه السلام به ابو حنيفه فرمود: «اوّل من قاس ابليس» ( المحاسن، برقي، ج1، ص211؛ دعائم الاسلام، ج1، ص91).
6- . الكافي، ج1، ص242.
7- . همان، ص58؛ علل الشرائع، ج1، ص86.
8- . المحاسن، برقي، ج1، ص214؛ الكافي، ج1، ص57.
9- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص430، ش331.
10- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص620، ش592.

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

و _ شيعيان كوفه پس از شهادت امام صادق عليه السلام
1. ظهور عقيده بداء ميان شيعيان امامي

و _ شيعيان كوفه پس از شهادت امام صادق عليه السلامپس از شهادت امام صادق عليه السلام، پيروان ايشان در تعيين جانشين، اختلاف پيدا كردند. علاقه امام صادق عليه السلام به فرزندش اسماعيل، باعث شد كه شيعيان گمان كنند وي جانشين امام است؛ ولي اسماعيل، پيش از وفات پدر بزرگوارشان در گذشته بود. در اين جا گروهي كه معتقد بودند امام را خداوند يا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يا امام قبلي انتخاب مي كند، دچار مشكل شدند. در اين بخش، به دو عقيده مهمي كه در اين دوران براي شيعيان بسيار بحث برانگيز بود، اشاره خواهيم كرد.

1. ظهور عقيده بداء ميان شيعيان اماميبرخي براي رفع مشكل امامت اسماعيل، فرزند امام صادق عليه السلام، مفهوم «بداء» را پيشنهاد كرده اند. بداء، از عقايد صعب و پيچيده اي است كه از پيش از اسلام وجود داشته و در مورد آن، بحث شده است. براي مثال، يهوديان، معتقد بودند كه خداي متعال از كار دست كشيده و غير از تقدير اوّل، تقدير ديگري رخ نمي دهد و از اين رو، به نَسخ شرايع معتقد نيستند. (1) در قرآن كريم به اين امر اشاره شده و اين عقيده باطل دانسته شده است:.وَ قالَتِ الْيهُودُ يدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يداهُ مَبْسُوطَتانِ ينْفِقُ كيفَ يشاءُ. (2) بداء، افزون بر روايات شيعه، در روايات اهل سنّت نيز نقل شده است. از جمله اين روايات، روايات معراج پيامبر صلي الله عليه و آله است كه در آن شب، خداي متعال، نمازهاي واجب روزانه را به خواهش پيامبر صلي الله عليه و آله از 51 ركعت به هفده ركعت كاهش داد. (3) محو كردن يا افزايش روزي و سعادت يا شقاوت انسان، طبق آيه «يمْحُوا اللَّهُ ما يشاءُ وَ يثْبِتُ» (4) ، از امور مسلّم است و صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله به آن معتقد بودند؛ چنان كه اين امر را به عمرو بن مسعود نسبت داده اند، هنگامي كه از خدا مي خواستند تا آنان را سعادتمند قرار دهد، نه نگون بخت، و گفتند: خداوند رزق را محو مي كند يا در آن مي افزايد و اجل، سعادت، شقاوت، ايمان و كفر نيز چنين است. (5) در روايتي از امام هادي عليه السلام آمده است: بَدَا الله في اسماعيل بعد ما دلّ عليه أبو عبد الله عليه السلام و نصبه. (6) در معناي صحيح بداء بايد گفت كه در اين واژه، دو معنا محتمل است: يكي ظهور و آشكار شدن (مانند آيه و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون و بدا لهم سيئات ما كسبوا(7) و دوم، تغيير اراده و عزم به دنبال تغيير و تجدّد علم. بداء به معناي دوم را نمي توان به خداي متعال نسبت داد و شيعه بدان معتقد نيست؛ ولي قصد شيعه از بداء، به معناي اوّل است كه در روايات ائمّه عليهم السلام آمده و علما بدان تصريح كرده اند. شيخ مفيد در شرح اعتقادات صدوق رحمه الله، و سيد مرتضي در نخستين كتاب اصولي شيعه، به اين امر اشاره كرده كه اصل در بداء، ظهور است؛ يعني كارهايي از خدا كه در حساب و تقدير بندگان نبود، برايشان آشكار شد. (8) در ضمن، شيعه، معتقد است كه بداء در قضاي غير محتوم رخ مي دهد؛ ولي در قضاي محتوم بايد مشيت نيز با قضا همراه باشد. مرحوم خويي، قضا را به سه دسته تقسيم مي كند: 1. قضايي كه مختصّ خداست و هيچ كس را بر آن آگاه نمي كند كه بداء در اين قسم راه ندارد؛ 2. قضايي كه طي آن خداي متعال به پيامبر و ملائكه خبر داده كه اين امر، حتماً واقع مي شود. در اين قسم نيز بداء رخ نمي دهد؛ 3. قضايي كه طي آن، خداي متعال به پيامبر و ملائكه خبر داده كه اين امر واقع مي شود؛ ولي موقوف بر آن است كه مشيت الهي بر خلاف آن قرار نگيرد، و اين، نوعي است كه بداء در آن رخ مي دهد. (9) بنا بر اين، اختلاف ميان شيعه و اهل سنّت، در صحّتِ اطلاق لفظ بداء است و نه معناي آن؛ زيرا شيعه، لفظ بداء را مانند الفاظي چون غضب و رضا، به طور مجاز بر خداي متعال اطلاق مي كند. (10)

.


1- . الجذور التاريخية للغلو والغلاة، ص157.
2- . سوره مائده، آيه 64.
3- . دراسات في الحديث و المحدثين، ص226.
4- . سوره رعد، آيه 38.
5- . أجوبة مسائل جار الله، ص100؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلي الله عليه و آله، ص56.
6- . الغيبة، طوسي، ص200.
7- . سوره زمر، آيه 47 _ 48.
8- . تصحيح اعتقادات الإمامية، ص65؛ الذريعة، ج1، ص241.
9- . البيان في تفسير القرآن، ص387.
10- . الجذور التاريخية للغلو و الغلاة، ص157.

ص: 116

. .

ص: 117

2. منشأ صلاحيت علمي امام

2. منشأ صلاحيت علمي امامدر باره امامت امام جواد عليه السلام مشكلي جديد پديد آمد؛ زيرا آن حضرت در كودكي به امامت رسيد. در اين جا عدّه اي معتقدند كه معناي امامت ايشان آن است كه امامت، حقّ ايشان است و هنگامي كه به بلوغ رسيد و شرايط علمي لازم را به دست آورد، آن گاه امام خواهد بود (مانند مسئله حيازت در ميراث). امّا سؤال اصلي در اين بود كه منشأ اين صلاحيت علمي از كجاست؟ نظر غالب، آن بود كه وي با نگريستن به كتب پدران بزرگوار خود و ديگر كتاب هاي خاندان عصمت، مانند ديگر ائمّه، صلاحيت علمي را به دست خواهد آورد و با تطبيق قواعد كلّي بر فروعات، به مسائل مستحدثه هر عصر، دست خواهد يافت. البته امام به دليل عصمت، در اجتهاد، خطا نخواهد داشت. (1) ائمّه عليهم السلام، خود همواره تأكيد داشتند كه سخنان آنان، روايت از امامان قبلي است كه آنان از امير مؤمنان علي عليه السلام و ايشان از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده اند. (2) امام صادق عليه السلام مي فرمايد: سوگند به خدا! شما دين خدا و پيامبر او و علي بن ابي طالب عليه السلام را داريد و علم ما جز رواياتي كه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله حفظ كرده ايم، نيست. (3) هم او در جاي ديگر مي فرمايد: اگر ما به رأي خود فتوا مي داديم، از هلاك شدگان بوديم. (4) به ابي بكر بن عياش گفتند: چرا با اين كه جعفر بن محمّد را درك كرده، از وي حديثي استماع نكرده است؟ او گفت: از جعفر بن محمّد پرسيدم، آيا اين احاديث را خود شنيده است؟ گفت: نه؛ امّا رواياتي است كه آنها را از پدرانمان، نقل كرده ايم. (5) امير مؤمنان عليه السلام مي فرمايد: إنا أهل بيت من علم الله علمنا و بحكم الله حكمنا و من قول صادق سمعنا؛ (6) ما خانداني هستيم كه علم ما علم الهي است و حُكم ما، حكم خدايي است و از زبان پيامبر راستگو شنيده ايم. بنا بر اين، علم روايت از زمان امير مؤمنان عليه السلام به صورت كامل آن، در خاندان آن حضرت محفوظ بوده و فرزندان او احاديثي را كه وي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده و همچنين فتواها و فقه آن حضرت را به طور كامل يا تقريباً كامل، نقل كرده اند. (7) نظر دوم، آن بود كه خداوند مي تواند علم شريعت را به طور كامل به هر كس كه مي خواهد، بدهد و او را امام سازد، حتّي اگر كودكي خردسال باشد؛ چنان كه براي عيسي و يحيي عليهما السلام چنين كرد. (8) البته لازمه اين سخن، امامت موروثي از پدر به پسر نيست تا خداوند نتواند امامت را از كودكي به خاندان ديگر و شخص بالغ و دانشمند ديگري از خاندان پيامبر منتقل كند؛ بلكه امام به نصّ امام پيشين تعيين مي شود. برخي آغاز پيدايش چنين بحث هايي را در شيعه، از زمان شهادت امام حسين عليه السلام و امامت امام سجّاد عليه السلام مي دانند. فرد شاخص در اين گروه، طبق گزارش همين عدّه، ابوخالد كابلي است. البته در درستي اِسناد اين ماجرا به امامت امام سجّاد عليه السلام ترديد وجود دارد؛ ولي در اصل قديم بودن اين مباحث در شيعه، چندان نادرست نيست؟ (9) علّامه طباطبايي رحمه الله ذيل روايتي از علي عليه السلام، منشأ ديگري براي علم ائمّه عليهم السلام مطرح مي كند. در روايتي آمده است كه از آن حضرت پرسيدند: آيا به شما وحي مي رسد؟ فرمود: نه، به خدايي كه دانه را شكافت و بندگان را برآورد! مگر فهمي از قرآن كه خدا به بنده اي مي دهد. علّامه طباطبايي، معتقد است كه اين روايت، از غرر احاديث است و كمترين دلالت آن، اين است كه همه معارفِ حيرت آور و مدهوش كننده اي كه از ايشان نقل شده، برگرفته از قرآن كريم است. (10)

.


1- . فرق الشيعة، ص98_ 99؛ مقدّمه اي بر فقه شيعه، ص33.
2- . الكافي، ج1، ص53؛ روضة الواعظين، ص211.
3- . المحاسن، برقي، ج1، ص146.
4- . بصائر الدرجات، ص319_ 320.
5- . ر.ك: تهذيب الكمال، ج5،ص77؛ الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص131.
6- . المسترشد، ص561؛ الارشاد، ج1، ص240.
7- . الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج5، ص114.
8- . بصائر الدّرجات، ص258؛ الكافي، ج1، ص382_ 384.
9- . مكتب در فرآيند تكامل، ص45_ 48.
10- . الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص71.

ص: 118

. .

ص: 119

ز _ اختلافات فرقه اي در كوفه و انتقال مكتب حديثي شيعه به ديگر شهرها

ز _ اختلافات فرقه اي در كوفه و انتقال مكتب حديثي شيعه به ديگر شهرهابا تلاش هاي فراوان امام باقر و امام صادق عليهما السلام تعداد شيعيان از جهت كمّي و كيفي، رو به فزوني نهاد. مناطق جغرافيايي شيعي نيز از كوفه به: قم، طبرستان، خراسان، بغداد (كه مركز حكومت و تازه تأسيس بود)، مصر، يمن و ديگر شهرها گسترش پيدا كرد. از زمان امام صادق عليه السلام، گستردگي جغرافيايي مناطق شيعه نشين و افزون شدن تعداد شيعيان، موجب شكل گيري سازمان و گروهي به نام «وكالت» (1) گرديد كه تشكيلاتي منسجم و منضبط داشت و امور مالي منصب امامت را سامان مي داد. (2) كوفه، پس از شهادت امام صادق عليه السلام، درگير اختلافات فرقه اي فراوان شد؛ ولي اين شهر در اين دوران نيز، همچنان از مهم ترين مراكز شيعه در فقه و كلام بود. بَزَنطي، ابن فضّال و صَفْوان بن يحيي در اين دوران مي زيستند. از سوي ديگر، اين زمان با ظهور مورّخان بزرگي چون: هشام كلبي، نصر بن مُزاحم و ابراهيم ثَقَفي همراه بود و بسياري از روايات تاريخي و حتّي بسياري از روايات مشهور شيعه (مثلاً از طريق ابن عُقْده) از اين دوران، باقي مانده است. پس از شهادت امام كاظم عليه السلام، اين اختلافْ بيشتر شد. بيشتر اين فرقه ها در كوفه پديد مي آمدند و ائمّه عليهم السلام را در حلّ اختلافات، دچار مشكلات فراوان مي كردند. گزارش هايي از مخالفت و سرزنش هاي امام جواد عليه السلام درباره غاليان اين دوره، از جمله جعفر بن واقد و هاشم بن ابي هاشم وجود دارد. (3) حتّي در روايتي، آن حضرت به اسحاق انباري دستور كشتن دو تن از غُلات به نام هاي ابو السمهري و ابن ابي زرقاء را صادر فرمود. (4) در زمان امام هادي و امام عسكري عليهما السلام نيز غاليانْ فعّاليت داشتند و آن دو امام بزرگوار در ادامه فعّاليت هاي ائمّه پيشين، با غاليانْ درگير شدند. از مراكز فعّاليت غُلاتِ اين زمان، اطّلاعات چنداني در دست نيست؛ ولي از بررسي القاب اين افراد مي توان دريافت كه هم زمان با گسترش تشيع در ايران و بويژه شهر قم و پديد آمدن محدّثان بزرگ شيعي در اين شهر، غالياني نيز در آن جا ظهور كردند و همواره ميان محدّثان بزرگي همچون احمد بن محمّد بن عيسي اشعري و غُلات اين شهر، درگيري وجود داشت و اين راوي بزرگ و شيعه معتدل _ كه با هرگونه غلو در دين مخالف بود _ ، اين افراد را از شهر بيرون مي كرد. برخي از غالياني كه كشّي در باب «الغلات في وقت أبي محمّد العسكري عليه السلام» نام برده، عبارت اند از: علي بن مسعود حسكه قمي، قاسم بن يقطين قمي، (5) حسن بن محمّد بن بابا قمي، محمّد بن نصير نُمَيري و فارِس بن حاتم قزويني. (6) كشّي در ذيل عنوان اين عدّه، حكايت هاي مخالفت و مبارزه هاي ائمّه عليهم السلام را با آنان نقل كرده است. در اواخر اين دوران و پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام، كوفه، مركز گردهمايي گرايش هاي مختلف از همه نوع بود. بسياري از شيعيان در كوفه و ديگر مناطق عراق، سردرگم شده بودند و نمي دانستند چه بايد بكنند. سعد بن عبد الله اشعري، پس از ذكر پانزده دسته در شيعه، پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام، درباره فرقه پانزدهم مي نويسد: ما نمي دانيم در اين باره چه بگوييم و امر بر ما مشتبه شده است. نمي دانيم حسن بن علي عليه السلام فرزندي دارد يا خير؟ يا امامت از آنِ جعفر است يا محمّد؟ (7) بسياري از اين افراد به ساير فِرَق شيعي و غير شيعي پيوستند و گروه بزرگي از آنان جعفر كذّاب را به امامت برگزيدند. (8) به گفته نوبختي، يكي از متكلّمان كوفه به نام علي الطّاحن، از فرقه طرفدار جعفر بن علي حمايت كرد و خواهر فارِس بن حاتم قزويني نيز او را در اين امر ياري داد. (9) جعفريه، سرسخت ترين مخالفان اماميه بودند و در ميان شيعيان نيز هواداراني داشتند. نمونه آنها علي الطّاحن و نيز علي بن حسن بن فضّال است كه از فَطَحي مذهبان بود و در ادامه به امامت جعفر معتقد شد. (10) در اين هنگام، مكتب حديثي كوفه، رو به زوال نهاده و بسياري از محدّثان مشهور آن به قم و بغداد منتقل شده بودند. با اين شرايط، به تدريج، مكتب هاي حديثي قم و بغداد نيز پا به عرصه وجود گذاردند و شيعيان اين مناطق، در كنار شيعيان كوفه، به نقل حديث و تفقّه در روايات پرداختند. شيعيان قم در وفاداري به امامت دوازده امام، استوار بودند و هيچ گونه انشقاق فطحي، يا واقفي در ميان تعداد بي شمار محدّثان امامي اين شهر، ياد نشده است. در واقع، با وجود آن كه بيشتر ياران امام صادق عليه السلام كوفي بودند، ولي تشيع امامي در قم انتشار يافت. شهر قم از شهر هاي پيش از اسلام ايران بود كه در حوالي سال 23 ق، به دست اعراب و با فرماندهي ابوموسي اشعري فتح شد. (11) آغاز شهر شدن اين منطقه، شصت سال بعد، يعني در سال 83 ق بوده است. (12) حَمَوي در معجم البلدان، داستاني درباره تشيع قوي مردم قم نقل مي كند: مردم اين شهر، به دليل بُغض بر صحابه، فرزندان خود را ابو بكر و عُمَر نمي ناميدند. روزي والي شهر، آنان را تهديد كرد كه بايد فردي با نام ابوبكر يا عمر را نزد من حاضر كنيد! آنان سه روز مهلت خواستند و پس از تلاش فراوان، مردي با نام ابو بكر يافتند. وي مردي فقير، پابرهنه، يك چشم و زشت چهره بود. (13) حتّي اگر اين داستان را افسانه بدانيم، باز نشان مي دهد كه تشيع مردم قم تا چه اندازه قوي بوده است كه چنين داستان هايي براي آنان مي ساخته اند. مذهب تشيع حتّي در قرن چهارم همچنان در عراق (بويژه كوفه) باقي ماند (14) و بجز شهرهايي چون: قم، (15) سبزوار، (16) و كاشان، (17) مردم ايران در بيشتر شهرها از پيروان اهل سنّت بودند و به طور كلّي، ايران، يكي از مركزهاي اصلي اهل سنّت به شمار مي رفت. (18) ابو الحسن اشعري، متكلّم قرن سه و چهار، تشيع را در قم، طنجه و ولايت هاي آن (سرزميني در غرب و محلّ سكونت ادريس بن ادريس) (19) و در كوفه، مذهب غالب دانسته است. (20)

.


1- . الغيبة، طوسي، ص346_ 353.
2- . تهذيب المقال، ج1، ص132.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص811، ش1012.
4- . همان، ص811، ش1013.
5- . همان، ص802.
6- . همان، ص805.
7- . المقالات و الفرق، ص115 .
8- . كمال الدّين، ص55.
9- . فرق الشّيعه، ص99.
10- . حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليهم السلام، ص573.
11- . فتوح البلدان، ج2، ص384 _ 385.
12- . معجم البلدان، ج4، ص397.
13- . همان، ص398.
14- . پيدايش و گسترش تشيع، ص93 (به نقل از: أحسن التقاسيم في معرفة الأقاليم، ص39، 136 و 142).
15- . ر.ك: معجم البلدان، ج4، ص397.
16- . ر.ك: همان، ج1، ص538.
17- . ر.ك: همان، ج4، ص296.
18- . تاريخ تشيع در ايران، ص242.
19- . تاريخ ابن خلدون، ج3، ص 216 و ج4، ص153.
20- . مقالات الاسلاميين، ص65.

ص: 120

. .

ص: 121

. .

ص: 122

. .

ص: 123

. .

ص: 124

بخش چهارم: دسته بندي هاي راويان مكتب حديثي شيعه در كوفه

اشاره

بخش چهارم : دسته بندي هاي راويان مكتب حديثي شيعه در كوفه

.

ص: 125

. .

ص: 126

چنان كه ديديم، بسياري از صحابه و تابعيان و اتباع آنها در كوفه سكونت داشتند و روايت هاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در اين محيطِ مملو از راويان فرقه هاي گوناگون نقل مي شد. راويان شيعي نيز در اين ميان، مشغول فعاليت هاي علمي خويش بودند. بي ترديد، مكتب حديثي شيعه در كوفه، متمايز از مكتب اهل سنّت است؛ گرچه نقاط مشترك بسياري نيز ميان اين دو وجود دارد و بعضي راويان بر مرزهاي اشتراك دو فرقه ايستاده اند. اين راويان، اغلب با يكديگر ارتباطات علمي و فرهنگي فراوان داشته اند و بيشترين تأثيرهاي دو سويه از طريق اين راويان است. در اين بخش، منظور از راويان شيعي، كساني هستند كه رجال شيعه، در كتاب هاي خود، نام آنها را در شمار راويان شيعه آورده اند، و روايات آنها در كتاب هاي حديثي شيعه، نقل شده است. بر اساس اين نيز، اغلب راويان شيعه، كوفي بوده اند و همگان بر اين امر، اذعان دارند. شيخ طوسي در رجال خود، 6429 راوي ذكر كرده كه البته بخشي از اين اسامي تكراري اند و برخي راويان در ذيل اصحاب دو يا چند امام نام برده شده اند. ارقام ذيل، حاصل بررسي هاي تقريبي انجام شده در رجال الطوسي است كه بر اساس نام شهرهاي آن دوران انجام شده است: تعداد كل عنوان ها: 6429 نفر؛ تعداد راويان ملقّب به شهر: 3367 نفر؛ راويان ملقّب به كوفي، الكوفي و مانند آن: 2364 نفر؛ راويان ملقّب به مدني، قمي و ديگر شهرها: 1003 نفر. اين آمار نشان مي دهد كه بيش از دو سوم راويان شيعي، كوفي بوده اند. البته برخي از پسوند هاي كوفي، مربوط به پدر يا اجداد راوي است، يا نشان دهنده تعلّق فكري راوي به اين مكتب است؛ زيرا كوفي بودن، ملازم شيعي بودن است و بسياري از شيعيان، به اين كه حتّي لقب آنها لقبي شيعي باشد، افتخار مي كردند. (1) اين در حالي است كه القاب پُركاربرد ديگر همچون: مَدَني، بَصْري و قُمي، بين صد تا دويست راوي را شامل مي شوند و شهرهاي ديگر، همه يك يا دو رقمي اند. بيشترين راويان كوفي، در ميان ياران امام صادق عليه السلام هستند. اين دوران، اوج مكتب حديثي شيعه در كوفه است و در دوران هاي پيش و حتّي بعد از آن، اين آمار، كاهش پيدا مي كند؛ زيرا از زمان صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله تا زمان امام سجّاد عليه السلام بيشتر پسوندهاي شهري، مربوط به شهرهاي حجاز (مدني، مكّي، وادي القري و...) است و در زمان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام، پسوند كوفي به ناگاه زياد مي شود. بعد از دوران اين دو امام عليهما السلام، پسوند كوفي به تدريج كمتر مي شود و پسوند هاي ديگر شهرهاي عراق (بغدادي، انباري، موصلي و...) و پسوند هاي ايراني (قمي، رازي، مروزي، كشّي، سمرقندي) افزايش مي يابند. همچنين، بر اساس آماري كه از بررسي راويان كوفي در كتاب گران سنگ رجال النجاشي به دست آمد، از مجموع راوياني كه نجاشي براي آنها الفاظ جرح و تعديل را به كار برده، 270 راوي با الفاظ «ثقه»، «ثبت»، «وجه» و يا الفاظ بالاتر، مانند تكرار لفظ ثقه، توثيق شده اند. 63 راوي با الفاظ «ضعيف»، «غال»، «وضاع» و مانند آن، جرح شده اند. نجاشي براي ده راوي، به وثاقت در نقل حديث يا درستي حديث حكم كرده است. پنج راوي را به نقل از ضعفا متّهم ساخته كه احمد بن محمّد بن خالد برقي، نصر بن مُزاحم مِنْقري و جابر بن يزيد جُعفي از آن جمله اند. براي نُه نفر، الفاظ تعديل كمتر از وثاقت، همانند «خير»، «فاضل» و «قريب الأمر» به كار رفته و سه راوي، «كثير الرّواية» شمرده شده اند. بنا بر اين، ذكر تمامي راويان كوفي، كاري بي فايده است و كافي است كه رجال الطوسي يا رجال النجاشي و ديگر كتاب هاي رجالي مطالعه شوند، تا با انبوهي از راويان كوفي رو به رو شويم. در اين جا بهتر است با توجّه به دسته بندي شيعيان و راويان كوفه و افكار و اعتقادات هر دسته، از آنها سخن بگوييم. اين دسته بندي براي شناخت فضاي صدور و زمينه هاي پيدايش روايت هاي شيعه و عيب هاي تضعيف برخي راويان بزرگ، همچون زُراره، و مهم تر از همه، در تشخيص روايت هاي صحيح از سقيم نيز، اهميتي فراوان دارد. (2) بر اين اساس، به نظر مي رسد كه در اين زمان، حداقل شش شاخه فكري ميان شيعيان كوفه وجود داشت:

.


1- . اعلمي در حدود دو هزار و دويست نفر را نام برده است (دايرة المعارف الشّيعية العامة، ج15، ص346 _ 399). البته ناگفته پيداست كه اين آمار چندان دقيق نيست؛ چرا كه مثلاً ابو حنيفه يا ضحّاك بن مزاحم خراساني نيز در راويان شيعي كوفي جاي گرفته اند، چنان كه در رجال شيخ نيز _ كه منبع اصلي است _ ، اين امر، مشهود است.
2- . با اين وجود، در ميان كتب فراواني كه درباره پيدايش تشيع و سير تاريخي آن پديد آمده، هيچ اشاره اي به اين مبحث نمي يابيم. تنها، استاد محقّق، دكتر سيد حسين مدرسي در برخي كتب خويش (مقدمه اى بر فقه شيعه؛ كليات وكتاب شناسى، مترجم: محمّد آصف فكرت، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1368، ص30_ 33؛ مكتب در فرآيند تكامل، البته به شكل پراكنده؛ ميراث مكتوب شيعه، فصل دوم، ص67 و120و130و...) به صورت پراكنده به برخي از شاخه هاي موجود از دوران امويان اشاره كرده و برخي از اعتقادات آنان را برشمرده است. ما با حفظ امانت از ايشان و افزودن شاخه ها و عنوان هاي نو و نيز مصداق هاي جديد و بعضي استدلال هاي لازم، به اين دسته ها اشاره مي كنيم.

ص: 127

. .

ص: 128

الف _ شيعه سياسي و مردمي

اشاره

الف _ شيعه سياسي و مردميتشيع، در قالب حركتي ضدّ عثمان آغاز شد؛ ولي دامنه اعتراض ها به تدريج، به دو خليفه نخست نيز كشيد. بسياري از شيعيان كوفه به اين باور رسيدند كه تاريخ، بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله دچار نوعي انحراف شد. با اين نگاه، خلافت عثمان و پس از آن حكومت بني اميه، چيزي جز نتيجه منطقي همان انحراف نخستين نبوده است. در خبري از ابو حنيفه نقل شده است كه وي به امام صادق عليه السلام اظهار كرد: بيش از ده هزار نفر از مردم كوفه، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را لعن مي كنند. اگر ممكن است آنان را از اين كار بازداريد. امام فرمود: «آنها حرف مرا نمي پذيرند». (1) اين نقل، نشان مي دهد كه در آن دوره، هنوز بسياري از شيعيان مردمي كوفه، به لزوم اطاعت از امامْ آشنا نبودند. البته، موضع امام باقر عليه السلام در برابر مسئله دو خليفه اوّل، به درستي مشخص نيست. ابن سعد به نقل از جابر روايت مي كند كه: امام باقر عليه السلام سبّ دو خليفه نخست را شيوه اهل بيت عليهم السلام نمي دانست و دوستي و استغفار براي آنان را توصيه مي فرمود. (2) مِزّي و ذَهَبي نيز رواياتي با مضمون هاي مشابه نقل كرده اند. (3) برخي از كوفيان، معتقد بودند كه امام باقر عليه السلام رأي حقيقي خود را در اين باره پنهان مي كرد. (4) از سوي ديگر، رواياتي از آن حضرت در برابر روايات اهل سنّت نقل شده و علّامه مجلسي نيز بيشتر اين روايات را نقل كرده است. (5) برخي شيعيان، تقيه را در اين موارد براي ائمّه عليهم السلام جايز نمي شمارند و اين گونه روايات را كذب و جعل مي دانند. (6) كتاب سليم بن قيس، كهن ترين كتاب شيعي است كه از اين روزگار، به دست ما رسيده است. درباره اين كتاب، سخن بسيار است و در آن بسيار دست رفته است؛ ولي هسته اصلي كتاب، به مقدار زيادي در نوشته كنوني آن، باقي مانده كه به يقين، از دوره هشام بن عبد الملك (حكومت 105_ 125ق) و مربوط به سال هاي پاياني حكومت اوست. روايات جابر جُعفي (محدّث سرشناس كوفي) در اواخر دوره اموي را نيز مي توان گزارشي از عقايد و گفتمان اين مكتب شيعيان كوفه در آن زمان دانست. وي از كساني است كه به عقيده رجعتْ متّهم شده، و علي عليه السلام را «دابة ا?رض» مي دانسته است. (7) اعتقاد به «دابة الأرض»، بخشي از عقيده به رجعت است كه وي و بسياري ديگر بدين سبب به رجعت متّهم شده اند. جابر، معتقد بود پنجاه هزار حديث مي داند كه براي هيچ كس نقل نكرده است و به اين دليل و نيز اعتقاد به رجعت، وثاقت وي مورد اختلاف رجاليان اهل سنّت قرار گرفته است. (8) عقيده به رجعت (يعني اين انديشه كه امام علي عليه السلام و اولاد مظلومشان روزي باز خواهند گشت و از دشمنانشان انتقام خواهند گرفت) كه سوابق مشابهي در انديشه هاي پيش از اسلام و در باورهاي فرقه كيسانيه نيز داشته، در اين زمان، در تفكّرات شيعي نيز رسوخ پيدا كرد. پيش از اين زمان، اين عقيده، به رُشَيد هَجَري نسبت داده شده بود. حبيب بن صَهبان نقل مي كند كه رُشَيد هَجَري، به علي عليه السلام گفت: شهادت مي دهم كه تو دابة الأرض هستي و علي عليه السلام او را به سختي نكوهش كرد. (9) تبرّي جُستن از خلفاي پيش از امام علي عليه السلام، از ويژگي هاي عمده اين شاخه از تشيع كوفي است كه در روايات جابر جُعفي نيز ديده مي شود. وي به شَتم اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله متّهم شده است. (10) گرچه رواياتي هم از وي نقل شده كه خلاف آن را ثابت مي كند، امّا اين روايات، بيشتر عليه شيعه و براي تضعيف مواضع و احتجاج هاي آنان جعل شده است، نه آن كه جابر را تبرئه كند. (11) نقل هاي بسياري نيز از جابر درباره انديشه مهدويت وجود دارد كه بازتاب آمال و آرزوهاي جامعه شيعه در اواخر دوره اُموي، براي بازگشت اوضاع به نفع خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است. در برخي روايات، از فردي به نام قائم كه انتقام گيرنده شيعيان از خاندان اُموي است، نام برده شده و حتّي گاهي اين منتقم، امام باقر عليه السلام خوانده شده است. (12) به طور كلّي، عقايد شاخه مردمي تشيع كوفي در اواخر دوره اُموي به شكل زير است: يك. تأكيد بر دوستي علي عليه السلام و فرزندان ايشان با جهتگيري به سمت شاخه حسيني؛ دو. تبرّي جُستن از خلفاي پيش از امام علي عليه السلام و طبعاًَ از عثمانيه؛ سه. انتظار بازگشت و تغيير اوضاع به نفع خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله كه در عقايد رجعت و مهدويت ظهور مي كرد؛ چهار. طرز تفكّر ساده و بدون پيچيدگي هاي كلامي در مباحث؛ پنج. تعداد امامان ستمگر هنوز از دوازده نفر _ كه اعتقاد كوفيان بود _ تجاوز نكرده بود. اين دوازده نفر، عبارت بودند از: دو خليفه اوّل، عثمان، معاويه، فرزندش يزيد و هفت نفر از نسل حكم بن ابي العاص كه نخستين ايشان مروان بود. (13) شش. هنوز عقيده اي كه امامان را پس از انبيا عليهم السلام برتر مي داند، شكل نگرفته بود و گفته مي شد كه سروران بهشت از اولاد عبد المطّلب، عبارت اند از : پيامبر صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام، برادرش جعفر، عمويش حمزه، حسن و حسين عليهما السلام، فاطمه(، و مهدي عليه السلام. (14) در اين جا براي تكميل بحث، از دو راوي مهم در اين شاخه (يعني سُلَيم و جابر) بيشتر سخن مي گوييم:

.


1- . بحار الأنوار، ج10، ص220.
2- . الطبقات الكبري، ج5، ص321.
3- . تهذيب الكمال، ج26، ص140_ 141؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص402.
4- . الفكر الشيعي المبكر، ص119.
5- . بحار الأنوار، ج30، ص380_ 384.
6- . الصوارم المهرقة في جواب الصواعق المحرقة، ص280_ 281.
7- . ضعفاء الكبير، ج1، ص194.
8- . ميزان ا?عتدال، ج1، ص 379.
9- . همان، ج2، ص52.
10- . همان، ج1، ص193؛ كتاب المجروحين، ج2، ص75؛ تهذيب التهذيب، ج2، ص43.
11- . ميراث مكتوب شيعه، ص130.
12- . كتاب الغيبة، نعماني، ص311_ 312.
13- . كتاب سليم بن قيس، ص212 .
14- . همان، ص380؛ ميراث مكتوب شيعه، ص120_ 122.

ص: 129

. .

ص: 130

. .

ص: 131

1. سُلَيم بن قيس هِلالي (م 95 ق)

اشاره

1. سُلَيم بن قيس هِلالي (م 95 ق)از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام در كوفه بود كه از ترس حجّاج به ايران گريخت و در شهر نوبندگان فارس، پنهان شد (1) و در همان روزگارِ حجّاج، درگذشت. برخي بر اين باورند كه چنين شخصي، هيچ گاه وجود خارجي نداشته و نام سُلَيم بن قيس، تنها، نام مستعاري بود كه شيعيان كوفه از روي تقيه، براي كتاب شديد اللّحني به كار بردند كه در سال هاي ناآرام پاياني حكومت اُموي، عليه آن نظام و پايه هاي اعتقادي آن نشر كردند. (2) ابن غضائري از دانشمندان شيعه عصر خود، نقل كرده است كه: سُلَيم، ناشناخته بود و از وي در هيچ روايتي ياد نشده است؛ ولي من ذكر وي را در مواردي غير از اين كتاب و به سندي غير از روايت ابان بن ابي عياش از او ديده ام. (3) دو قرن و نيم پس از ابن غضائري، يكي از علماي شيعه معاصر ابن ابي الحديد، به وي گفته بود كه اين نام، معادل خارجي ندارد و شخصي با اين مشخّصات، هرگز وجود نداشته است. (4) رجاليان و محدّثان اهل سنّت نيز نامي از سُلَيم به ميان نياورده اند. (5) با جستجوي انجام شده در كتاب هاي تاريخي، نام سُلَيم، تنها در دو موضع، يكي كتاب أخبار الدولة العبّاسية (6) _كه مؤلّف آن مجهول است _ و ديگري كتاب التنبيه و الأشراف مسعودي ديده شد. (7)

.


1- . بحار الأنوار، ج1، ص77.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص 119_ 120.
3- . رجال ابن غضائري، ص 63، ش 55.
4- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 12، ص217.
5- . برخي از فهرست نويسان اخير اهل سنّت، با توجّه به چاپ هاي كتاب سليم از آن سخن گفته اند (ر.ك: الأعلام، زركلي، ج3، ص119).
6- . أخبار الدولة العبّاسية، ص45. در اين جا عبد الله بن زاهر كوفي از محمّد بن ابي عمير از عمر بن اُذَينه از ابان بن ابي عياش، از سليم، حكايتي از ديدار معاويه از مدينه نقل مي كند.
7- . ر.ك: التنبيه والاشراف، ص198 (نقلي از كتاب سليم، به روايت ابان بن ابي عياش، از سليم درباره تعداد امامان).

ص: 132

روايات و آثار

2. جابر بن يزيد بن حارث جُعفي كوفي (م 128 ق)

اشاره

روايات و آثاركتاب سليم بن قيس، همواره از متون اختلافي و بحث انگيز ميان عالمان شيعه بوده است. گروهي چون: شيخ مفيد، ابن غضائري، ابن داوود حلّي، مرحوم شوشتري و علّامه شعراني، اين كتاب را جعلي مي دانند كه ابان بن ابي عياش، آن را وضع كرده و به سُلَيم نسبت داده است. (1) گروهي نيز همچون: ابن نديم، شيخ طوسي و علّامه مجلسي اوّل و دوم، اين كتاب را پذيرفته اند. (2)

2. جابر بن يزيد بن حارث جُعفي كوفي (م 128 ق)جابر، از طايفه ريشه دار و قديمي جُعفي (شاخه اي از قبيله بزرگ مَذْحِج) و از دانشمندان بزرگ شيعه و محدّثان سرشناس كوفه در اواخر دوره اُموي است. وي مرجع عمده ديني در زمان خودش به شمار مي رفت و بسياري از دانشمندان معروف اوايل دوره عبّاسي، همچون سفيان ثوري و شُعْبَه، نزد وي شاگردي مي كردند و از او با عنوان راوي قابل اعتماد و دانشمند حديث روايت مي كردند، حتّي اگر با عقايد شيعي او موافقت نداشتند. (3) او از جواني، دلبسته دانش علوي بود. بدين جهت، از كوفه به مدينه آمد تا از محضر امام باقر عليه السلام بهره بگيرد. (4) جابر، ميان شيعيان، جايگاهي والا دارد. شيخ طوسي، وي را در شمار اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام آورده و شيخ مفيد، او را از فقها و بزرگان فتوا و اصول و داراي تأليفاتي مي داند كه حلال و حرام از آنها نقل مي شد و حَرَجي بر آنان نيست. (5) كرامت ها و معجزه هايي نيز به وي نسبت داده اند. (6) ولي راوياني كه از او روايت مي كردند و منقولاتي كه از جابر روايت مي شد، برخي رجاليان شيعه زمان هاي بعد را واداشت تا نه تنها در روايات وي، كه در عقيده شخصي او هم ترديد كنند؛ (7) امّا خود جابر، چنان كه ابن غضائري گفته، ثقه است. (8) كشّي از عبد الحميد بن ابو العلاء روايت مي كند: وقتي وليد كشته شد، وارد مسجد شدم. مردم گرد آمده بودند. من هم به جمع آنان پيوستم. در اين هنگام، جابر جُعفي را ديدم كه عمامه اي سرخ و گران بها به سر داشت و مي گفت: «وصي اوصيا و وارثِ علم انبيا، محمّد بن علي به من فرمود: ... »، كه در اين هنگام، مردم گفتند: جابر ديوانه شده است! جابر ديوانه شده است! (9) از اين رو، جرير، به اين دليل كه جابر، به رجعتْ عقيده داشته، نقل روايت از او را جايز نمي شمارد. درباره ابو الاحوص گفته شده كه هرگاه از كنار جابر مي گذشته، از خداوند، عافيت مي خواسته است. (10) از روايات مشهوري كه وي نقل كرده، روايت «إنّ حديثنا صعب مستصعب ... » است كه در بسياري از كتاب هاي شيعه، نقل شده است. (11)

.


1- . رجال ابن الغضائري، ص 36، ش 1؛ تصحيح اعتقادات الامامية، ص149.
2- . ر.ك: «كتاب سليم بن قيس»، علوم حديث، ش35و 36، ص163_ 179.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص446؛ الجرح و التعديل، ج2، ص497، ش2043.
4- . الجرح و التعديل، ج2، ص438، ش339.
5- . جوابات أهل الموصل، ص25 و35.
6- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص443، ش345 وص444، ش346.
7- . رجال النجاشي، ص 128، ش332؛ خلاصة الأقوال، ص95.
8- . رجال ابن الغضائري، ص110، ش160؛ خلاصة الأقوال، ص94.
9- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص437، ش337.
10- . ر.ك: ضعفاء الكبير، ج1، ص192؛ الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص115.
11- . براي نمونه ر.ك: الاُصول السّتة عشر، ص61؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص439.

ص: 133

روايات و آثار

روايات و آثارجابر، از مشايخ بسياري حديث شنيده بود؛ ولي بيشتر دانش خود را از امام باقر عليه السلام دريافت كرده بود؛ نزديك به هفتاد هزار حديث (1) كه خود مي گفته بسياري از آنها را براي هيچ كس بازگو نكرده است؛ زيرا امام باقر عليه السلام به او فرموده بود: هرگاه سينه ات از بار سخنان من فوران كرد، سر در چاه بگذار و احاديث را در چاه، بازگو كن! (2) گفته شده كه وي مدّت هجده سال نزد امام باقر عليه السلام شاگردي كرده است. (3) جابر، شاگردان فراواني داشته كه يكي از آنان، به نام شريك بن عبد الله نََخَعي (م 177 ق) گفته است كه از جابر، ده هزار حديث شنيده است. (4) نجاشي، كساني چون: عمرو بن شمر، مفضّل بن صالح، مُنَخَّل بن جميل و يوسف بن يعقوب را _ كه تضعيف شده اند _ از راويان جابر مي داند. (5) از معروف ترين نوشته هاي جابر، كتاب التّفسير اوست كه نجاشي و شيخ طوسي، آن را با سندهاي متفاوتْ دريافت كرده اند. جابر، به دانش تفسير قرآن و علاقه به آن، معروف بوده است. روايتي در صحيح مسلم (6) نشان مي دهد كه مردم از جابر درباره معناي آيات قرآن مي پرسيدند. شهرت اين كتاب از مدخل مربوط به جابر در الاختصاص (7) معلوم مي شود كه به صورت: «جابر بن يزيد الجُعفي، صاحب التّفسير» آمده است. نقل هاي بسياري نيز در تفسير قرآن از جابر در آثار شيعه و اهل سنّت موجود است كه بيشتر آنها به احتمال زياد از همين كتاب است. (8) كشّي، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه: از امام صادق عليه السلام درباره تفسير جابر پرسيدم. حضرت فرمود: با مردمِ فرومايه درباره آن سخن مگوي، كه آن را ناروا پخش مي كنند. (9) جابر در نقل حديث، صادق خوانده شده است. وكيع، معتقد است كه در هر چيزي مي توان شك كرد؛ ولي در اين كه جابر، ثقه است، نبايد شك روا داشت! (10) و همچنين اگر جابِر جُعفي نبود، كوفه از حديث خالي مي شد. (11) از سوي ديگر، برخي او را بدون بيان هيچ علّتي، متّهم به كذب دانسته اند. (12) نجاشي، معتقد است كه جابر در فقه، روايات زيادي ندارد و از هشت اثر جابر (كتاب التّفسير، الفضائل، النوادر، الجمل، صفّين، النهروان، مقتل الحسين عليه السلام و مقتل امير المؤمنين عليه السلام) ياد مي كند. به نظر وي، كتب و روايات ديگري كه به جابر منسوب است، بر وي بسته اند. (13) نجاشي همچنين معتقد است به اين دليل كه عمرو بن شمر، موادّي به كتاب هاي جابر افزوده، برخي كتاب هاي جابر، به عمرو منسوب شده است. (14) از معروف ترين نوشته هاي جابر، كتاب التفسير اوست كه نجاشي و شيخ طوسي، آن را با سندهاي متفاوت دريافت كرده اند.

.


1- . صحيح مسلم، ج1، ص 15.
2- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص442، ش343.
3- . الأمالي، طوسي، ص 296، ش582.
4- . ميزان الاعتدال، ج1، ص380، ش1425.
5- . رجال النجاشي، ص128، ش332.
6- . صحيح مسلم، ج1، ص16.
7- . الاختصاص، ص 204.
8- . ميراث مكتوب شيعه، ص 133_ 136.
9- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص437، ش338.
10- . ر.ك: الجرح و التعديل، ج2، ص498، ش2043.
11- . سنن ابن ماجة، ج1، ص240.
12- . التاريخ الكبير، ج2، ص210، ش2223.
13- . رجال النجاشي، ص129، ش332.
14- . همان، ص287، ش765.

ص: 134

. .

ص: 135

ب _ شاخه معتدل فقيهان كوفه

اشاره

ب _ شاخه معتدل فقيهان كوفهشاخه ديگر راويان كوفه در اين زمان، گروهي از برجسته ترين دانشمندان فقيه شيعه بودند كه ديدگاهي معتدل و محتاط با قضايا داشتند و در متن داد و ستد فرهنگي و علمي آن روزگار، حضور پيدا مي كردند. (1) اينان، در ميان شيعه يا اهل سنّت، به دروغ يا غلوّ در عقايدشان متّهم نشده اند و فقط به تشيع آنها تصريح شده است. از همان زمان حضور امامان، در جامعه شيعي، گرايش هايى وجود داشت كه با طرز تفكّر و اعتقاد سنّتى شيعه در مورد امامان خويش مخالفت داشته است. بسياري از شيعيان براى امامان عليهم السلام، فقط مرجعيتي علمى قائل بودند و با نسبت دادن صفات فوق بشري به ائمّه عليهم السلام مخالف بودند. (2) مرحوم بحر العلوم در رجال خود از شهيد ثاني نقل مي كند كه بسياري از اصحاب ائمّه عليهم السلام و شيعيان متقدّم، ائمّه عليهم السلام را تنها «علماي ابرار» مي دانستند و حتّي به عصمت آنان هم قائل نبودند. با اين حال، ائمّه عليهم السلام آنان را مؤمن و عادل مي دانستند؛ (3) نظرى كه برخى متكلّمان شيعى دوره هاى بعد نيز (از جمله ابوجعفر محمّد بن قِبّه رازى) (4) از آن پشتيبانى كرده اند. (5) وي امامان را فقط دانشمندان و بندگانى صالح و عالم به قرآن و سنّت مى دانست و منكرِ دانايى آنان به غيب بود. (6) با وجود اين، مشى عقيدتى او مورد تحسين جامعه علمى شيعه در آن ادوار قرار داشت. (7) گويا نوبختيان نيز در برخي امور مربوط به ائمّه عليهم السلام (همچون: معرفت امام به همه زبان ها، علم غيب، علم به ضماير مردم و معجزه هاي امام)، نظرهاي موافقي با شيعيان عصر خويش نداشته اند. (8) حتّي گروهى از اصحاب امامان، معتقد بودند كه آنان در مسائل فقهى، مانند ساير فقهاي آن اعصار، به اجتهاد آزاد شخصى (رأى) يا قياس، عمل مى كنند و اين نظر نيز مورد پشتيبانى و قبول گروهى از محدّثان قم بود. (9) امّا در زمان شيخ مفيد، تنها اقلّيتي از علماي شيعه، عصمت ائمّه عليهم السلام را انكار مي كردند. (10) بحر العلوم، تنزيه مخالفان عصمت را تنها مخصوص به آن زمان مي داند و در دوران بعد جايز نمي شمارد. (11) در اين دوران، حتّي اخباري درباره اختلافات ميان غُلات و شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام (يعني: بُريد، زُراره، ابو بصير (12) ، و محمّد بن مسلم) وجود دارد كه آن حضرت، اين چهار نفر را با تعبيرهايي چون: زنده كنندگان ياد اهل بيت، حافظان دين، امينان پدرم و سابقين، ياد مي كرد (13) و شيعيان غالي آن دوره _ كه متمثّل در ابو الخطّاب و پيروانش بودند _، از اين چهار نفر، نفرت داشتند، تا آن جا كه جميل بن درّاج، اصحاب ابوالخطّاب را از بغض آنها درباره اين چهار نفر مي شناخته است. (14) چنان كه در اسناد روايت ذمِّ زراره، محمّد بن مسلم و ابو بصير تأمّل كنيم، در مي يابيم كه بسياري از اسناد اين روايات، از طريق جبرئيل بن احمد، از محمّد بن عيسي بن عُبَيد يقطيني نقل كرده (15) ، كه اوّلي مجهول بوده و شيخ، محمّد بن عيسي را تضعيف كرده و در زمره كساني كه از غُلات خوانده شده اند، قرار داده است. (16) مرحوم خويي نيز در اين موارد، مجهول بودن جبرئيل و ضعف اسناد اين روايات را خاطر نشان كرده است. (17) همچنين، نام محمّد بن بَحْر رُهْني نَرماشيري در اين اسناد آمده كه خود كشّي، به غالي بودن وي، تصريح كرده است. (18) از سيره ائمّه عليهم السلام به دست مي آيد كه آنها در مسائل فقهى، به صراحت، وظيفه خود را بيان اصول و قواعد كلّى دانسته و تفريع و استنتاج احكام جزئى را به عهده پيروان خويش گذارده اند. (19) اين افراد، كساني بودند كه قدرت تميز ميان اخبار درست و نادرست را داشتند و مرجع راويان شيعه و برطرف كننده شبهات و اختلاف هاي آنان به شمار مى آمدند. امام صادق عليه السلام به فيض بن مختار دستور مى دهد كه هرگاه جوياى احاديث اهل بيت مي شود، به زُرارة بن اَعْين رجوع كند! (20) با توجّه به اين گونه ارجاع ها عمر بن اُذَينه، كتاب ارث خود را به تمامى، بر زُراره عرضه كرد و در نقل رواياتش از او اجازه گرفت. (21) ابن ابى عُمَير، از شعيب عَقَرْقوفى، اين گونه روايت مى كند: به امام صادق عليه السلام گفتم: گاه به تحقيق، درباره مسئله اى محتاج مى شويم و به شما دسترسى نيست. در اين گونه مواقع، به چه كسي مراجعه كنيم؟ حضرت فرمود: «بر تو باد به ابو بصير اسدى». (22) همچنين، روايت شده است كه محدّث جليل القدر، عبد الله بن ابى يعْفور به امام صادق عليه السلام گفت: براى من امكان ندارد هميشه به خدمت شما برسم. گاه بعضى از شيعيان نزد من مى آيند و از من سؤال هايى مى كنند كه جواب آنها را نمى دانم. در اين گونه موارد چه كنم؟ امام عليه السلام فرمود: به محمّد بن مسلم مراجعه كن! او از پدرم حديث شنيده و نزد او منزلت داشته است. (23) بنا بر اين، مي توان گفت كه فقه شيعه در زمان امام باقر عليه السلام تأسيس شد و در زمان امام صادق عليه السلام به شكوفايي رسيد؛ زيرا مهم ترين فقيهان شيعه، كساني بودندكه امام باقر عليه السلام را درك كردند و در محضر ايشان دانش آموختند. در عين حال، به دوران امام صادق عليه السلام نيز رسيدند و استعداد خود را در اين زمان شكوفا كردند. در دوران امامت، با همه فقيهان بزرگ و دانشمندي كه پديد آمدند، هرگز فقيهاني همچون ايشان ظهور نكردند. داوود بن سِرْحان مى گويد: شنيدم كه ابو عبد الله عليه السلام فرمود: برخى از افراد را در جريان بعضى مطالب قرار مى دهم و آنها را از جدل و ريا در دين خدا، و از قياس نهى مى كنم؛ ولى همين كه ايشان از نزد من خارج مى شوند، به تأويل و توجيهِ ناروا مى پردازند. به بعضى دستور مى دهم كه سخن بگويند و برخى را از گفتگو و مباحثه نهى مى كنم؛ امّا هر كسى [امر و نهى مرا] براى خود تأويل مى نمايد و با اين كار، خدا و رسولش را عصيان مى كند. اگر آنچه پدرم به اصحابش سپرد، مى شنيدند و اطاعت مى كردند، من نيز به آنان مى سپردم. به درستى كه اصحاب پدرم بُرَيد عِجْلي، زُراره، ابو بصير و محمّد بن مسلم در حال حيات و مرگ، مايه افتخارند. (24) برخي از مهم ترين راويان متعلّق به اين شاخه از شيعه، عبارت اند از:

.


1- . ميراث مكتوب شيعه، ص67.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص144.
3- . الفوائد الرجالية، ج3، ص220.
4- . از دانشمندان و متكلّمان مورد احترام شيعي در قرن چهارم كه رئيس بزرگ شيعه در زمان خود بوده و آراي او مورد توجّه و استناد دانشمندان شيعي پس از وي بوده است.
5- . خلاصة الأقوال، ص243، ش32.
6- . مقدّمه اى بر فقه شيعه، ص33 (به نقل از: كشف القناع، ص200) .
7- . الفهرست، طوسي، ص207، ش596.
8- . ر.ك: اوائل المقالات، ص67 _ 69.
9- . تصحيح اعتقادات الإمامية، ص136.
10- . اوائل المقالات، ص 135.
11- . الفوائد الرجالية، ج3، ص22 .
12- . در برخي نقل ها به جاي ابو بصير، ابو جعفر اَحول آمده است (ر.ك: همان، ج 1، ش 215 و ج 2، ش 326).
13- . همان، ج 1، ش 217، 219 و 220.
14- . همان، ص 349، ش 220.
15- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 242 _ 252.
16- . ر.ك: الفهرست، طوسي، ص 216، ش 611.
17- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 8 و 17 و 21 (ذيل عنوان اين راويان).
18- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 363.
19- . بَزَنطي از امام رضا عليه السلام نقل كرده است: «علينا القاء الاُصول إليكم وعليكم التفرّع» (مستطرفات السرائر، ص575).
20- . تاريخ آل زرارة، ص51؛ اختيار معرفة الرجال، ج1، ص347.
21- . الكافي، ج7، ص95، ح3.
22- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص400، ش291.
23- . همان، ص383، ش273.
24- . همان، ج1، ص348_ 349، ش220.

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

1. ابو محمّد عبد الله بن ابي يعْفور عبدي واقِدي كوفي (م 131 ق)
اشاره

1. ابو محمّد عبد الله بن ابي يعْفور عبدي واقِدي كوفي (م 131 ق)از قاريان و مدرّسان قرآن در مسجد كوفه و از اصحاب نزديك امام صادق عليه السلام بود كه به زهد و تقوا شهرت داشت. ابن ابي يعفور، از مهم ترين اين افراد و از نزديك ترين ياران امام صادق عليه السلام بود كه در زبان آن حضرت، با توصيفات نادري ستايش شده است. زيد شَحّام از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: هيچ كس را نيافتم كه حرف مرا بپذيرد و امر مرا اطاعت كند و در مسير اجدادم گام بردارد، مگر اين دو مرد: عبد الله بن ابي يعْفور و حمران بن اَعْين. خدا آنان را رحمت كند كه شيعيان مؤمن و خالص ما هستند و نام آنها نزد ما، در كتاب اصحاب يمين كه خدا به پيامبرش داد، آمده است! (1)

.


1- ..1 اختيار معرفة الرجال، ج2، ص418، ش313.

ص: 139

استادان و راويان
روايات و آثار
2. اَبان بن تَغْلِب بن رَباح رَبَعي بَكري جُرَيري كوفي (م141ق)
اشاره

استادان و راويانوي افزون بر امام صادق عليه السلام، از برادرش عبد الكريم و ابو الصّامت روايت كرده است. گروه بسياري از راويان، همچون ابن مُسْكان، اَبان بن عثمان، حَماد بن عثمان، حَماد بن عيسي، علاء بن رَزين، علي بن رِئاب، فضالة بن ايوب و هشام بن سالم از او روايت كرده اند. (1)

روايات و آثارنام اين راوي در 78 مورد از اسناد روايات، ذكر شده است. فهرستي بيش از يكصد مورد از روايت هاي او در كتب اربعه حديثي شيعه _ كه در اصل مي تواند از اين كتاب باشد _ در معجم الرّجال، و حدود دويست مورد ديگر در ساير منابع حديثي، در فهارس بحار الأنوار ذكر شده است. (2) ابن ابي يعفور، كتابي داشته كه ثابت بن شُرَيح، از وي روايت كرده است. (3)

2. اَبان بن تَغْلِب بن رَباح رَبَعي بَكري جُرَيري كوفي (م141ق)ابان، از شخصيت هاي برجسته تايخ اسلام و اعضاي مشهور و سرشناس جامعه شيعه در روزگار خود بوده است. وي چنان شأن و منزلتي در ميان شيعه و اهل سنّت داشت كه وقتي وارد مدينه مي شد، حلقه هاي درسي به دور او گرد مي آمدند و ستوني كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر آن تكيه مي زد، براي نشستن او خالي مي شد. (4) اين امر، نشان دهنده تعامل گسترده ابان، با راويان و محدّثان اهل سنّت بود.

.


1- . معجم رجال الحديث، ج11، ص104.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص145.
3- . رجال النجاشي، ش556.
4- . رجال النجاشي، ص 11، ش 7.

ص: 140

ويژگي هاي علمي و وثاقت

ويژگي هاي علمي و وثاقتابان را شيعه و اهل سنّت، توثيق كرده اند. اغلب رجاليان اهل سنّت، وي را موثّق و راستگو دانسته اند، گرچه تشيعِ وي را _ كه در راويان كوفي معروف است _ ياد آور شده اند. (1) ابان، دانشمندي است كه در همه رشته هاي علوم اسلامي، از قبيل: قرائت، فقه، لغت، نحو و ... سِمَت استادي داشت و نماينده شيعيان آن زمان به شمار مي رفت. دانشمندان اهل سنّت نيز روايات ابان را پذيرفته اند و اذعان دارند كه وي اهل غلو نبود و در دين، بدعتي ايجاد نكرد؛ زيرا متعرّض شيخين نمي شد؛ بلكه تنها علي عليه السلام را برتر از آن دو مي دانست. (2) شماري از نقل ها بر آن است كه ابان، در مسجد جامع كوفه مي نشست و مردم _ كه بسياري از آنها غير شيعي بودند _ ، در مسائل ديني به او مراجعه مي كردند. (3) وي از سوي امام صادق عليه السلام بسيار مورد احترام بود. محمّد بن ابان مي گويد: با پدرم نزد امام صادق عليه السلام رفتيم. وقتي امام عليه السلام پدرم را ديد، مصافحه و معانقه كرد و خوش آمد گفت. آن گاه بي درنگ دستور داد فرشي انداختند و از پدرم چيزهايي پرسيد. (4) كشّي از جميل نقل مي كند كه: وقتي خبر وفات ابان به امام صادق عليه السلام رسيد، آن حضرت فرمود: به خدا قسم، مرگ اَبان، قلبم را به درد آورد! وي در يكي از سفرهاي حج و نيز در سفر به كوفه، (5) همراه امام صادق عليه السلام بوده است. ابان از استادان قرائت بود و اغلب مترجمان، او را قاري يا مقري خوانده اند. قرائت ابان، طبق گفته نجاشي و شيخ، قرائتي خاص بود كه بخش هايي از آن در منابع، باقي مانده است؛ از جمله ابن جني در المحتسب و نُحاس در اعراب القرآن، پاره اي از اين اختلاف ها را يادآور شده اند. (6) ابو نعيم از وي با عنوان «غاية من الغايات» ياد مي كند و سفيان بن عُيينه (م 198 ق) _ كه شاگرد او بود _ وي را به فصاحت و بلاغت مي ستود. (7) وي قرآن را نزد چهار استاد از جمله عمويش و عاصم فراگرفت. فَسَوي در المعرفة و التاريخ نقل مي كند: يكي از اُمراي بلندپايه دولت، بر گروهي گذشت كه اَبان در ميان آنان بود. همه برخاستند؛ ولي ابان برنخاست. وقتي دليلش را پرسيدند، گفت: «نخواستم قرآن را ذليل كنم! روشن است كه مجلس آنان مجلس قرائت قرآن بوده است». (8) وي همچنين در ادبيات عرب، تخصّص داشت و از دانشمندان اين علم به شمار مي رفت. استادي وي در زبان عرب، از اخباري به دست مي آيد كه در منابع ادبي آمده و حكايت از شنيده هاي وي از اعراب بدوي دارد كه معيار زبان عربي فصيح بودند؛ حكاياتي كه اغلب، اَصْمَعي از ابان نقل مي كند. (9) استادي وي در نحو را بسياري از شرح حال نويسان از جمله ابن عدي (10) يادآور شده اند. در اين نقل، ابان، سفيان بن عُيينه را به تلفّظ صحيح يك واژه راهنمايي مي كند. كشّي، داستاني آورده كه امام صادق عليه السلام وي را به مناظره با مردي از شام در بحثي درباره عربي فرمان داد و ابان، در اين رقابتْ پيروز به در آمد. (11)

.


1- . تهذيب الكمال، ج2، ص7.
2- . ميزان الاعتدال، ج1، ص5.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص622، ش602.
4- ..1 رجال النجاشي، ص11.
5- . كامل الزيارات، ص83؛ الكافي، ج4، ص572؛ فرحة الغري، ص86.
6- . ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، ص153.
7- . تهذيب التهذيب، ج1، ص82، ش166.
8- . ميراث مكتوب شيعه، ص149 (به نقل از: المعرفة و التاريخ، ج2، ص 467) .
9- . بلاغات النّساء، ص41_ 42 و 53.
10- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص389.
11- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص555.

ص: 141

استادان و راويان
روايات و آثار

استادان و راويانوي علاوه بر امام سجّاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام، از اَعمش، فُضيل بن عمر، ابو اسحاق هَمْداني، سعيد بن مسيب، زُراره، انس بن مالك و حكم بن عُتَيبه روايت كرده است و كساني چون: شُعْبه، ادريس بن يزيد اَوْدي، سفيان بن عُيينه، ابو الفرج، ابو ايوب، ابو جميله، ابن ابي عُمَير و جميل بن دُرّاج از او روايت كرده اند.

روايات و آثارابان، نزد بسياري از دانشمندان معروف زمان خود و بويژه امام صادق عليه السلام _ كه گفته مي شود از ايشان نزديك به سي هزار حديث شنيده _ ، (1) شاگردي كرده است. از كتاب هاي ابان، مي توان به: كتاب الفضائل، كتاب صفّين، كتاب القرائة و يك اصل اشاره كرد كه در كتاب هاي فهرست نگاري از آنها ياد شده است. از ابان، حدود صد روايت در كتب اهل سنّت نقل شده است، با اين حال، بخاري از ابان، روايتي نقل نكرده است. (2) ابن نديم، (3) نجاشي، (4) و شيخ طوسي، (5) از شماري از آثار ابان ياد كرده اند. ابن عدي نيز در الكامل، از اخبار و آثار او ذكري به ميان آورده و معتقد است كه درباره روايت وي ضعفي نرسيده و او صالح الرّوايه است. (6) از مشهورترين كتاب هاي ابان، كتاب القرائة است كه نجاشي و شيخ از آن ياد كرده اند و احتمالاً همان كتاب القرائات ذكر شده ابن نديم است. (7) شيعيان، معتقدند كه اين كتاب، نخستين تأليف در علم قرائت به شمار مي رود. بنا بر اين، وي را _ كه از اهل كوفه و شيعيان امام زين العابدين عليه السلام است _ ، بايد اوّلين مدوّن در علم قرائت دانست. ابان همچنين، كتابي در غريب القرآن داشته است. (8) از كتاب وي درباره تفسير نيز بر مي آيد كه وي در دانش تفسير هم استاد بوده است. (9) اين كتاب، تفسير غريب القرآن نام دارد كه احتمالاً همان كتاب معاني القرآن ياد شده ابن نديم است. شيخ طوسي مي گويد : ابان، كتاب تفسير غريب القرآن را با شواهدي از شعر عربي توضيح مي دهد. نقل هايي از ابان درباره كلمات گوناگون قرآن در دست است كه مي تواند از همان كتاب باشد. (10) نجاشي مي گويد: محمّد بن عبد الرّحمان، كتاب تفسير ابان و كتاب ابو رواق عطية بن حرث و محمّد بن سائب را جمع كرد و از مجموع آنها كتابي فراهم آورد. مسلم و چهار تن ديگر از اصحاب مسانيد (يعني: ابن ماجه، ابوداوود، ترمذي و نسايي) از او نقل كرده اند. در اين روايات، عِكْرِمه، حكم بن عُتَيبه، شُعْبه و ابن مبارك از او نقل مي كنند. (11) سنّ ابان هنگام وفات، درست مشخص نيست؛ ولي با توجّه به اين كه وي از امام زين العابدين عليه السلام نيز حديث شنيده است (12) و رجاليان شيعه، وي را در اصحاب آن حضرت ذكر كرده اند، (13) بايد گفت كه وي در حدود سال هشتاد هجري (سال ولادت امام صادق عليه السلام) نوجواني با قابليت سماع بود. بنا بر اين، سنّ وي هنگام وفات (141 ق) در حدود 74 سال بوده است. (14) ابان را مي توان سرآغاز شكل گيري دوران اوج مكتب حديثي شيعيان كوفه دانست. وي تعريفي خاص از شيعه ارائه داد و امام را رهبر ديني مي دانست. او مي گويد: شيعه، كسي است كه وقتي مردم در گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله اختلاف پيدا كنند، سخن علي عليه السلام را بپذيرد و وقتي در گفتار علي عليه السلام اختلاف پيدا كنند، سخن جعفر بن محمّد عليه السلام را قبول كند. (15)

.


1- . رجال النجاشي، ص12، ش7.
2- . سير أعلام النبلاء، ج6، ص 308، ش131.
3- . الفهرست، ابن نديم، ص276.
4- . رجال النجاشي، ص11.
5- . الفهرست، طوسي، ص 17_ 18.
6- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص390.
7- . الفهرست، ابن نديم، ص276.
8- . رجال النجاشي، ش7، ص10.
9- . ميراث مكتوب شيعه، ص 150.
10- . همان، ص 154و 155.
11- . سير أعلام النبلاء، ج1، ص205، ش104.
12- . الكافي، ج6، ص236.
13- . رجال الطوسي، ص 109، ش1066.
14- . ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، ص150_ 151.
15- ..1 رجال النجاشي، ش7، ص12.

ص: 142

. .

ص: 143

3. زرارة بن اَعْين كوفي (م 148 يا 150 ق)
اشاره

3. زرارة بن اَعْين كوفي (م 148 يا 150 ق)وي سرشناس ترين عضو خاندان اَعْين و برجسته ترين راوي شيعي است. نام اصلى او عبد رّبه و كنيه او ابو الحسن و ابو على است. وي فرزند اعين بن سُنْسُن شيبانى و از خاندان مشهور به شيعه آل اعين است. زراره از اعيان فقها، ادبا، متكلّمان اماميه و از بزرگان روايى عصر خود و از مشايخ برجسته و مورد اعتماد حساب مى شود كه در ديانت، فقاهت، وثاقت و زهد، گوى سبقتْ از همگان ربوده است. چهره ظاهرى او نيز به محاسنش افزوده بود. او فردى تنومند و سفيدچهره بود كه اثر سجود بر پيشانى مباركش نقش داشت. ابو غالب زُرارى (م 368 ق) _ كه در زمان غيبت صغرا مى زيست و خود، از خاندان زُراره بود _ ، درباره ويژگي هاى زُراره مى گويد: زُراره، فردى خوش سيما، تنومند و سفيدپوست بود. [وي] براى نماز جمعه خارج مى شد، در حالى كه كلاهى سياه بر سر و عصايى در دست داشت. اثر سجده در پيشاني اش ديده مي شد. مردم در دو طرف راه مى ايستادند و به خاطر جلال و هيبتش، وى را مى نگريستند. (1)

.


1- . الفوائد الرجالية، ج1، ص232 _ 233.

ص: 144

ويژگي هاي علمي و وثاقت

ويژگي هاي علمي و وثاقتزُرارة بن اَعْين را فقيه ترين فردِ گروه اوّل اصحاب اجماع شمرده اند. نجاشي درباره او مي گويد: در زمان خويش، استادِ حديث شيعيان و سرآمد اصحاب به شمار مي آمد. او قاري قرآن، فقيه، متكلّم، شاعر و اديب بود و مجموعه اي از صفات و فضايل را در خود داشت. (1) او سال ها شاگرد امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده و چنان كه خودش گفته، چهل سال از عمرش را فقط در محضر امام صادق عليه السلام سپري كرده است. (2) وي از معدود اشخاصي است كه كتاب امام علي عليه السلام را مشاهده كرده و آن را خوانده است. (3) از ويژگي هاي زُراره، پرسش هاي دقيق و فقيهانه او و همچنين پرسش از دليل احكام است. براي نمونه، وي حكم مسح در وضو را مي دانسته و خود، آن را از امام باقر عليه السلام روايت كرده است. (4) با اين حال، دليل اين حكم را از امام صادق عليه السلام جويا مي شود و امام عليه السلام با استدلال به «باء» در آيه وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُم وَ أرْجُلَكُمْ، (5) آن را براي زُراره بيان مي كند. (6)توانايي زُراره در پاسخگويي به سؤالات نيز بسيار ستودني است. هيچ كس قدرت نداشت كه او را در مناظره مغلوب سازد، فقط كثرت عبادت، او را از كلام بازداشته بود. (7) هشام بن سالم در اين باره چنين مى گويد: با جماعتى از اصحاب، نزد امام صادق عليه السلام بوديم كه مردى از اهل شام آمد و اجازه ورود خواست و درخواست مناظره با ايشان را داشت. امام عليه السلام به زراره فرمود: «زُراره، با او به مناظره برخيز! ». زُراره با مرد شامى، به مناظره برخاست و او را رها نكرد تا آن هنگام كه مرد شامى از جواب باز ايستاد. وقتي مناظره او پايان يافت، لبخند رضايت بر چهره امام نمايان شد. (8) زُراره با همه دانش خود، به شدّت از تفرقه ميان اصحاب پرهيز مى كرد و حاضر نبود در امور اختلافى بين اصحاب با ديگران به بحث بپردازد. او معتقد بود كه اين كار، باعث كينه و عداوت مى شود. تنها زمانى وارد ميدان بحث مى شد كه طرف مقابل، به اين كار، تمايل نشان مى داد. (9) اصحاب و ياران ائمّه عليهم السلام نيز به جايگاه علمى و موقعيت برتر او اعتراف داشتند. ابن ابى عمير مى گويد: به جميل گفتم: محضر درس تو چه باشكوه برقرار است! گفت: آري، به خدا سوگند كه ما نزد زرارة بن اَعْين، به منزله كودكان مكتبى هستيم كه اطراف معلّمشان باشند! (10) از سوي ديگر، در كتاب هاي رجالي، گزارش هاي نسبتاً فراواني در مذمّت زُراره آمده است. چون كه اين متون، بيشتر در رجال الكشّي نقل شده (11) و از اين طريق، به كتب رجالي راه پيدا كرده اند، نيازمند دقّت و تأمّل است. آية الله خويي، پس از نقل تمامي اين روايات مي نويسد: نخست اين كه صدور اكثر اين روايات از معصوم عليه السلام ثابت نيست؛ دوم اين كه، دسته اي از رواياتي را كه صدور آنها يقيني است، بايد بر تقيه حمل كنيم؛ چرا كه امام، زُراره را بخصوص و از روي دلسوزي، مذمّت مي كرد تا حكومت او را آزار ندهد. گذشته از اين بيان ها، احاديث مستفيض بسياري در مدح زُراره آمده است كه به صدور آنها از جانب معصوم عليه السلام اطمينان داريم. (12) براي نمونه در صحيحه عبدالله بن زراره آمده است كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو، من به خاطر دفاع از تو، تو را مذمّت مي كنم؛ چرا كه مردم و دشمنان، كسي را كه به ما نزديك مي شود، دشمن مي دارند و بر ستيزه با او مي شتابند. (13) ناگفته نماند كه در اين باره، نقش غاليان و حتّي كينه توزي هايي را كه در مورد برخي خاندان هاي مهمّ شيعي (همچون آل اعين)، وجود داشت، نمي توان ناديده گرفت. (14) در كتب رجال اهل سنّت، زُراره، راوي شيعي رافضي است كه به تقيه پايبند بوده و شگفت از سفيان ثوري كه گفته: زُراره، امام باقر عليه السلام را درك نكرده و فقط احاديث ايشان را دنبال نموده است. (15) حتّي چنين گفته اند كه زُراره پس از شهادت امام صادق عليه السلام در امامت موسي بن جعفر عليه السلام ترديد داشت و از تشيع خود برگشت. (16) نقل شده است كه زُراره هنگام وفات درباره امامِ پس از امام صادق عليه السلام ترديد داشت و مي گفت: من أثبت هذا المصحف إمامته فهو إمامي. (17) آنچه باعث اين اتّهام ها مي شد، مناظره هاي كلامي زُراره و اعتقاد وي به حدوث عالَم بود كه حتّي برخي را واداشت كه او را از غُلات بخوانند و فرقه اي به نام «زُراريه» به وي نسبت دهند. (18) مرحوم خويي، پس از ذكر روايت هاي نقل شده در اين باره مي نويسد: اين روايات، هيچ شبهه اي بر زُراره وارد نمي كنند؛ زيرا بر هر مكلّف، واجب است كه امام زمانش را بشناسد؛ ولي شناخت امام بعد از خود، واجب نيست، و هر گاه امام زمانش از دنيا رفت، بر او واجب است كه از امام بعدي پرس و جو كند و اگر در همين حال از دنيا رفت، در كار خود معذور است. اين كار را زُراره انجام داد و مؤيد آن در روايت ها نيز آمده است. (19)

.


1- ..1 رجال النجاشي، ص175، ش463.
2- ..1 كتاب من لا يحضره الفقيه، ج2، ص519، ح3111.
3- . ر.ك: الكافي، ج7، ص95، ح3؛ معالم المدرستين، ج2، ص341.
4- . منتهي المطلب، ج2، ص46.
5- . سوره مائده، آيه 6.
6- . ر.ك: الإمام جعفر الصادق عليه السلام، ص268.
7- . تاريخ آل زرارة، ص27.
8- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص554_ 555، ش494.
9- ..1 ر.ك: همان، ج1، ص369_ 370، ش249.
10- .1 . همان، ج1، ص348، ش 213.
11- ..1 همان، ج1، ص370_ 381.
12- . .1معجم رجال الحديث، ج8، ص240_ 242.
13- ..1 اختيار معرفة الرجال، ج1، ص 349، ش221.
14- .1 . ر.ك : تاريخ آل زرارة، ص7 (توضيحات محقّق كتاب).
15- . ضعفاء الكبير، ج2، ص96، ش557؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص69، ش2853.
16- . لسان الميزان، ج2، ص474، ش1908.
17- . تاريخ آل زرارة، ص79، ش48.
18- . الأنساب، سمعاني، ج3، ص144؛ الأعلام، زركلي، ج3، ص43.
19- . معجم رجال الحديث، ج8 ، ص240_ 242. نيز، ر.ك : كمال الدين، ص74_ 75.

ص: 145

. .

ص: 146

. .

ص: 147

شاگردان
روايات و آثار

شاگرداندر ميان شاگردان امام باقر و امام صادق عليهما السلام، چيزى كه زُراره را از ديگران ممتاز مى كرد و حلقه درسى وى را در كوفه شكوه مى بخشيد، آگاهى وى به بيش از هزاران حديثى بود كه از امام باقر عليه السلام فرا گرفته بود، و اين، خود، بالاترين امتياز براى وى به شمار مي رفت. در واقع، زُراره يكى از پيش آهنگان تأسيس حوزه علوم امام باقر و امام صادق عليهما السلام در كوفه بوده است؛ زيرا وى پيش از سفر امام صادق عليه السلام به كوفه (بين سال هاى 132 تا 136 ق)، حوزه درسى داشته است، حال آن كه بيشتر خاندان هاى علمى و افرادى كه در كوفه حوزه درسى داشته اند، جزو راويان احاديث امام صادق عليه السلام بوده اند. فهرستي از اسامي برخي از مهم ترين شاگردان و راويان زُراره به ترتيب تعداد حديثى كه از وى نقل كرده اند، چنين است: حَريز بن عبد الله، عبد الله بن بُكَير، عمر بن اُذَينه، موسى بن بكر، جميل بن دُرّاج، على بن رِئاب، اَبان بن تَغْلِب، اَبان بن عثمان، ثعلبة بن ميمون، عبد الله بن مُسْكان، حماد بن عثمان، هشام بن سالم، ربعى بن عبد الله، داوود بن سِرْحان، خالد بن نُجَيح، حماد بن عيسى، صفوّان بن يحيي، هشام بن حكم، محمّد بن سماعه، بُكَير بن اَعْين، جميل بن صالح، حمران بن اعين، رومى بن زُراره، عبد الله بن ابى يعفور، عبد الرحمان بن حجّاج، عبيد بن زُراره، فضالة بن ايوب و محمّد بن مسلم. (1)

روايات و آثارزُراره از راوياني بود كه با وجود علم، فهم و حافظه بسيار، مقيد به كتابت بود و تصنيفاتي داشت. (2) با وجود اين، در آثار رجالى، كتاب هاى بسياري از او ياد نكرده اند! در بيشتر كتاب هاي رجالى آمده است: «زرارة مصنّفات منها كتاب الاستطاعة و الجبر» (3) و بيش از همين كتابِ استطاعت و جبر، كتاب ديگرى براى ايشان ياد نكرده اند؛ ولى اين نمى رساند كه او جز كتاب ياد شده، كتاب ديگرى نداشته است. حتّي برخي از اصحاب (همانند عمر بن اُذَينه)، شنيده هاي حديثي خويش را بر او عرضه مي كردند و از او مي خواستند كه متون صحيح را تأييد و گزارش هاي نادرست را رد نمايد. در مورد تعداد احاديث روايت شده از زُراره، آراى گوناگوني بيان شده است. مرحوم خويي عليه السلام مي نويسد: اسم زُراره در اسناد بسياري از روايات نوشته شده كه به 2094 مورد مى رسد. وي از ابو جعفر عليه السلام، 1236 و از ابى عبد الله عليه السلام، 449 روايت دارد. همچنين، وى تعدادى روايت از ابي جعفر و ابى عبد الله عليهما السلام نقل كرده است كه به بيش از 82 مورد مي رسد و رواياتى كه به عنوان «احدهما» از يكى از آن بزرگواران نقل كرده، كه بيش از 156 مورد مى شود. همچنين، زُراره، تعدادى از روايت را بدون اين كه مشخّص كند از كدام امام نقل مى كند، با الفاظ: قال عليه السلام، سمعت عليه السلام، قلت له عليه السلام بيان كرده كه به بيش از 78 حديث مى رسد. (4) اخيراً دو كتاب از روايات زُراره انتشار يافته و در آن، سعي شده همه روايات وي به صورت موضوعي فراهم شود. يكي مسند زَرارة بن أعين از بشير محمّدي مازندراني است؛ و ديگري، اثر شيخ كاظم جعفر مصباح به نام ما رواه الحواريون (مجلّدات 4 _ 6: زُرارة بن أعين). در كتاب مسند زرارة بن أعين، 1920 روايت از زُراره نقل شده است كه بيشتر آنها بي واسطه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده اند و در ضمن، 59 عنوان فقهى، تاريخى و ... ثبت شده است. جالب اين كه، از مجموع احاديثى كه زُراره روايت كرده است، فقط 24 حديث با واسطه از ائمّه عليهم السلام نقل شده و جداى از نوزده حديث ديگر، همگى بي واسطه بوده اند، به اين معنا كه فقط آن سخنان را از امام عليه السلام شنيده و سپس نقل كرده است. در كتاب ما رواه الحواريون، تعداد روايات زُراره، به 2323 مورد رسيده است. زُراره، شخصيت نامور حديثي شيعه، مدّتي كوتاه پس از شهادت امام صادق عليه السلام در نودسالگي رحلت كرد. درباره سال وفات او اختلاف است. برخي سال 150 ق را درست دانسته اند و برخي معتقدند كه تصريح بعضي از متون به اين كه او دو ماه بعد از امام صادق عليه السلام زنده و در بستر بوده، احتمال سال 148 ق را قوّت مي بخشد. (5)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج8 ، ص254 _ 256.
2- . الفهرست، طوسي، ص134، ش312.
3- . همان جا؛ رجال النجاشي، ص175، ش463.
4- . معجم رجال الحديث، ج8، ص254_ 255.
5- . ر.ك: همان، ص241؛ الفائق في رواة و اصحاب الامام الصادق عليه السلام، ج1، ص593، ش1210.

ص: 148

. .

ص: 149

4. محمّد بن مسلم بن رَباح كوفي (م 150 ق)
ويژگي هاي علمي و وثاقت

4. محمّد بن مسلم بن رَباح كوفي (م 150 ق)محمّد بن مسلم، از راويان برجسته حديث شيعه، فقيه سرشناس و عربي اصيل بود و فردي ثروتمند و از بزرگان و اشراف كوفه به شمار مي آمد. وي آسيابان بود و از شيعيان و شيفتگان علم و حديث به شمار مي رفت. (1) محمّد بن مسلم، به شوق يادگيري علوم اسلامي، از كوفه به مدينه رفت و چندين سال در محضر امام محمّد باقر و امام صادق عليهما السلام (2) علوم ديني را فرا گرفت و سپس به وطن خويش بازگشت. امام صادق عليه السلام او را بسيار ستايش مي كرد و با الفاظ بزرگي توصيف مي نمود. گذشته از مقامِ شامخِ علمي محمّد بن مسلم، او را از عابدترين، راستگوترين و متواضع ترين افراد معرفي كرده اند. از ويژگي هاي بارز او، اطاعت و فرمانبرداري از امامان است. عبد الله بن محمّد بن خالد، معتقد است كه او فردي گشاده دست و مرفّه بود. محمّد بن مسلم، بنا بر سفارش امام باقر عليه السلام كه به او فرموده بود، تواضع پيشه كند، وقتي به كوفه بازگشت، سبدي خرما تهيه كرد و همراه با ترازويي در آستانه درِ مسجد جامع كوفه _ كه محلّي پر رفت و آمد بود _ ايستاد و مانند دوره گردها خرما مي فروخت. بستگان او خواستند تا دست از اين كار بردارد و موجبات شرمندگي آنان را فراهم نكند. او در پاسخ گفت: مولايم به من دستوري داده است و من هرگز سرپيچي نمي كنم. خويشان او گفتند: اگر تصميم گرفته اي كه حتماً داد و ستد كني، آسيابان شو! او نيز پذيرفت و به آسياباني مشغول شد. (3)

ويژگي هاي علمي و وثاقتوي در ميان رجال نويسان، با توصيفات بسيار ارزنده اي چون: وجه أصحابنا بالكوفة، فقيه، ورع، و من أوثق النّاس، (4) توصيف شده است. گفته اند كه هيچ كس ميان شيعه، فقيه تر از محمّد بن مسلم نبوده است. (5) شيخ مفيد نيز محمّد بن مسلم را در شمار فقيهان اصحاب اماميه برشمرده و معتقد است كه هيچ گونه نكوهشي به او روا نيست. (6) او در كوفه بسيار سرشناس و مورد مراجعه شيعيان و حتّي غير شيعيان بود، تا بدان جا كه گاه اختلافات علمي عالمان شيعه را نيز حل مي كرده است. (7) شريك ، قاضي كوفه و ابن ابي ليلي براي آگاهي از ديدگاه هاي امام باقر عليه السلام به او مراجعه مي كردند. (8) خود مي گويد: هيچ سؤال علمي و فقهي برايم پيش نيامد، مگر آن كه آن را از اين دو امام پرسيدم. تا آن جا كه از امام باقر عليه السلام سي هزار حديث و از امام صادق عليه السلام شانزده هزار حديث شنيدم. (9) وقتي عبد الله بن ابي يعفور به امام صادق عليه السلام مي گويد: «شيعيان به من مراجعه مي كنند و سؤالاتشان را از من مي پرسند و من پاسخ همه آنها را ندارم و از سويي مرا توان آن نيست كه هر وقت مي خواهم خدمت شما برسم»، امام صادق عليه السلام او را به محمّد بن مسلم ارجاع مي دهد و مي فرمايد: چه چيزي تو را از مراجعه به محمّد بن مسلم ثقفي باز مي دارد؟ او از پدرم احاديث [بسياري] شنيده و نزد وي چهره اي سرشناس بوده است. (10)

.


1- . رجال النجاشي، ص323_ 324، ش882 .
2- . هشام بن سالم مي گويد: «اقام محمّد بن مسلم بالمدينة أربع سنين يدخل علي أبي جعفر عليه السلام يسأله ثمّ كان يدخل علي جعفر بن محمّد» ( اختيار معرفة الرجال، ج1، ص391، ش280).
3- . همان، ص389، ش278.
4- . همان جا.
5- . همان، ش280.
6- . ر.ك: جوابات أهل الموصل، ص25 و 26.
7- . هشام بن سالم مي گويد: «ما اختلفت أنا و زرارة قط فأتينا محمّد بن مسلم فسألناه عن ذلك إلّا قال لنا: قال أبو جعفر فيها كذا و كذا و قال أبو عبد الله فيها كذا و كذا» ( الاختصاص، ص53).
8- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص 385، ش 275.
9- . همان، ص386، ش276.
10- . همان، ص383، ش273.

ص: 150

روايات و آثار

روايات و آثارمحمّد بن مسلم، از معدود راوياني است كه كتاب علي عليه السلام را نزد امام باقر عليه السلام ديده و از آن روايت كرده است. (1) او كه يكي از راويان پر كار در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام به شمار مي رود، روايات بسياري را از ايشان نقل كرده است. در كتاب مسند محمّد بن مسلم الثقفي، 1982 حديث، از محمّد بن مسلم نقل شده است. (2) همچنين، شيخ كاظم جعفر مصباح در كتاب ما رواه الحواريون، 2582 روايت، از محمّد بن مسلم آورده است؛ ولي به گفته مؤلّف، برخي از روايات تكراري اند. (3) مرحوم خويي، مجموع روايات او را 2276 حديث برشمرده است؛ ولي برخي از اين روايت ها تكراري هستند و رقم 1982، صحيح تر است. بجز چند حديث انگشت شمار، همگي اين احاديث، بي واسطه از معصوم عليه السلام نقل شده اند. (4) گذشته از احاديث بي شماري كه محمّد بن مسلم روايت كرده است، تأليف كتاب الأربعمئة مسألة في أبواب الحلال و الحرام (5) نيز در فهرست فعّاليت هاي حديثي وي قرار دارد و به همين علّت، شيخ مفيد، او را از نويسندگان مصنّفات و اصولِ مورد اعتماد معرّفي كرده است. (6) وي پس از عمري تلاش در راه احياي ياد اهل بيت عليهم السلام، در سال 150 ق، در هفتادسالگي وفات كرد. (7)

.


1- .1 ر.ك: معالم المدرستين، ص339_ 340.
2- . مسند محمّد بن مسلم الثقفى، ج3.
3- . ر.ك: ما رواه الحواريون، ج 1 _ 3.
4- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج17، ص233.
5- . رجال النجاشي، ص324، ش882.
6- . جوابات أهل الموصل، ص25 و 26.
7- . رجال النجاشي، ص324، ش882 .

ص: 151

5. بُرَيد بن معاويه عِجْلي كوفي (م 150 ق)
اشاره

5. بُرَيد بن معاويه عِجْلي كوفي (م 150 ق)بُرَيد بن معاويه عِجْلي، فقيه و راوى ثقه و جليل القدري است كه نزد ائمّه عليهم السلام مكانتى عظيم داشت. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اوتاد زمين و اعلام دين، چهار نفرند: بُرَيد بن معاويه، محمّد بن مسلم، ابو بصير و زُرارة بن اَعْين. همچنين در حديثى در حقّ ايشان فرموده است: اين چهار تن، اُمناى الهى در حلال و حرام خدايند. اگر ايشان نبودند، آثار نبوّت، منقطع و مندرس مى شد. (1)بريد، نزد دانشمندان اهل سنّت نيز شناخته شده و محترم بوده است. (2)

.


1- .1 . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص347 _ 348، ش215 _ 219.
2- . ر.ك: لسان الميزان، ج2، ص10، ش31.

ص: 152

ويژگي هاي علمي و وثاقت
استادان و راويان
روايات و آثار

ويژگي هاي علمي و وثاقتبُرَيد، فقيه، و راوى ثقه و جليل القدر و از خواصّ اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام است كه ميان ياران اين دو امام، موقعيتى برتر داشت. پيشوايان دين، در سخنان خود، اين راوى بزرگ را ستوده اند. دانشمندان رجالى نيز در آثارشان او را بسيار تكريم كرده اند و به صدق، امانت، ورع و ديانت ستوده اند. (1) مرحوم كشّى مى نويسد: همه علماى شيعه، او را به عدالت و صحّت گفتار تصديق كرده اند و به فقاهت وى معترف اند. (2)

استادان و راويانبُرَيد، افزون بر امام باقر و امام صادق عليهما السلام از محمّد بن مسلم، اسماعيل بن رجاء و ديگران روايت كرده، و كساني چون: ايوب خَزّاز، ابن اُذَينه، ابن بُكَير، ابن رِئاب، ابان بن عثمان، جميل بن صالح، حماد بن عثمان، داوود بن ابي زيد، يحيي حلبي، صَفوان، ابن ابي عُمَير و يونس از وي روايت كرده اند.

روايات و آثارروايات بُرَيد در كتب اربعه شيعه و درّ المؤتلف و المختلف دارقطني و الخصائص نسايي آمده است. (3) بُرَيد، كتابى داشت كه على بن عُقْبَه از او روايت مى كند. (4) فرزندش قاسم نيز از راويان و اصحاب امام صادق عليه السلام، كتابى داشته است. (5) فرزند ديگرش، موسى نيز در زمره راويان حديث بوده است. (6) دارقطني معتقد است كه بُرَيد، از راويان حديث «خاصف النّعل» است.اين حديث، با اندكي تفاوت در مجامع روايي شيعه و اهل سنّت آمده است؛ ولي بُرَيد، تنها در سند روايات شيعي قرار دارد. وي حديث را از ابوسعيد خُدْري چنين روايت مي كند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حالي كه بند كفشش پاره بود، در جمع اصحاب حاضر شد و كفش ها را به علي عليه السلام داد، تا آنها را تعمير كند. آن گاه فرمود: «آيا ميان شما كسي هست كه بر اساس تأويل قرآن بجنگد، همان گونه كه من بر اساس تنزيل جنگيدم؟». ابو بكر و عمر گفتند: آيا ما آن كس هستيم؟ فرمود: «نه، او همان خاصف النّعل است». (7) بُرَيد درباره مسئله استطاعت، با زُرارة بن اعين هم عقيده بوده است. (8)

.


1- . رجال النجاشي، ص1112، ش287.
2- .1 . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص507، ش431.
3- . راويان مشترك (پژوهشي در بازشناسي راويان مشترك شيعه و اهل سنّت)، ج1، ص148.
4- .1 . رجال النجاشي، ص1112، ش287.
5- .1 . همان، ص112 و 312، ش857؛ خلاصة الأقوال، ص81 _ 82.
6- .1 . رجال النجاشي، ص408، ش1084.
7- . مسند أحمد، ج3، ص33؛ اُسد الغابة، ج3، ص283؛ خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، ص131.
8- . لسان الميزان، ج2، ص10، ش31.

ص: 153

6. ابوبصير يحيي بن قاسم كوفي (م 150 ق)
استادان و راويان

6. ابوبصير يحيي بن قاسم كوفي (م 150 ق)وي از موالي بني اسد و از اصحاب فقيه امام باقر و امام صادق عليهما السلام است (1) و به همراه زُراره و محمّد بن مسلم، سومين راوي موثّقي بود كه ائمّه عليهم السلام كتاب علي عليه السلام را به او نشان داده اند. (2) از آن جا كه «ابوبصير»، كنيه پنج تن بوده كه برخى از آنان مسلّماً ثقه اند، بزرگان ما كتاب هاى مستقلى با نام «ابو بصير» نوشته اند. مرحوم آية الله خويى با بيان قرينه، گفته است: هرجا ابو بصير به طور مطلق آورده شود، مراد، يحيى بن قاسم ثقه است. (3) به هر حال، همين عبارت كشّي، ابو بصير مرادي ليث بن بَختري را نيز تمجيد كرده است. گرچه نجاشي (4) و شيخ (5) ، براي وي مدح و ذمّي ياد نكرده اند.

استادان و راويانابو بصير، از مشاهير ياران امام باقر و امام صادق( و راوى روايات آن دو بزرگوار است. وى علاوه بر اين، از ابو حمزه ثُمالى و صالح (عمران) بن ميثم نيز روايت مى كند. راويان از ابو بصير، در كوفه بسيارند. از جمله مي توان اَبان بن عثمان احمر، عاصم بن حميد حَنّاط، حسين بن ابى العلاء و عبد الله بن حَمّاد انصارى را نام برد.

.


1- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص507، ش431.
2- . ر.ك: معالم المدرستين، ص342_ 343.
3- .1 . معجم رجال الحديث، ج 21، ص 81 .
4- . رجال النجاشي، ش876 .
5- . رجال الطوسي، ش1568 و 3970.

ص: 154

روايات و آثار
7. حَمّاد بن عثمان الناب (م 190 ق)
استادان و راويان

روايات و آثارابو بصير را مي توان كثير الروايه ترين راوي حديث شيعه در قرن دوم هجري خواند. صاحب معجم رجال الحديث معتقد است كه در سلسله اسناد روايات، بيش از 2275 مورد، با عنوان ابو بصير آمده است. (1) همچنين، نجاشي براي وي كتاب يوم و ليلة (2) و شيخ، كتاب مناسك الحج را برشمرده است. (3)

7. حَمّاد بن عثمان الناب (م 190 ق)از موالي كوفه و از راويان پُركار و مورد وثوقى است كه بزرگان علم رجال، به فقيه بودن و درستي حديث او اقرار دارند و جلالت قدر و قداست نفسش را ستوده اند. (4) صاحب التحرير الطاووسى درباره حمّاد و برادرش حسين، اين ويژگي ها را بيان مي كند: «فاضلان، خيران، ثقتان». (5)

استادان و راويانحمّاد بن عثمان از امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام روايت كرده و بيش از پنجاه راوى، از جمله: محمّد بن وليد خزّاز، حسن بن على فضّال و عبد الرّحمان اصم، از او روايت مي كنند. گفتنى است كه در اين باره كه حمّاد بن عثمان ناب بن زياد رواسى (م190ق) با حمّاد بن عثمان بن عمرو بن خالد فَزارى عَرْزَمى، اتّحاد دارد يا تغاير، ميان رجاليان شيعه اختلاف است. (6)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج21، ص44.
2- . رجال النجاشي، ص324، ش 882 .
3- . الفهرست، طوسي، ص262، ش798.
4- . رجال النجاشي، ص143، ش371؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص673، ش705؛ الفهرست، طوسي، ص115، ش240.
5- . التحرير الطاووسي، ص 155.
6- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج7، ص225_ 227.

ص: 155

روايات و آثار
8. اَبان بن عثمان احمر بَجَلي (م حدود 200 ق)
مذهب و وثاقت

روايات و آثاراُمّ حَمّاد بن عثمان، 734 بار در اسناد روايات آمده است. (1) حمّاد، كتابى نيز داشته كه راوى نامور، حسن بن على بن فضّال، از وى روايت مى كند. (2)

8. اَبان بن عثمان احمر بَجَلي (م حدود 200 ق)اَبان بن عثمان احمر بَجَلي از موالي بَجيله و عالِم برجسته در ادبيات عرب و تاريخ بود كه در بصره و كوفه زندگي كرده است. وي فقيه، اديب، نسّابه و مورّخى آشنا به اخبار شعرا و ايام عرب و از اصحاب و شاگردان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام بود و از آن دو امام همام، روايت نقل كرده است. (3) محمّد بن ابى عمير مي گويد: ابان، از حافظ ترين راويان حديث بوده است، به طوري كه براى حفظ هر كتابى، يك بار مطالعه آن برايش كافى بوده و پس از آن، كلّ كتاب را بدون يك حرف پس و پيش، تكرار مي كرده است. (4)

مذهب و وثاقتبرخى همچون ابن فضّال، ابان را از ناووسيه دانسته اند. اين موضوع، اوّلين بار در اختيار معرفة الرجال (5) مطرح شده و به برخي كتاب هاي ديگر نيز راه يافته است؛ (6) ولي برخي از رجاليان متأخّر شيعه، اين سخن را نپذيرفته اند. استدلال اين عدّه، آن است كه ابان، از امام كاظم عليه السلام روايت نقل كرده و نيز رواياتى نقل مى كند كه امامان معصوم را دوازده تن معرّفى كرده است و اين، با ناووسى بودن او سازگارى ندارد. بنا بر اين، همان گونه كه در پاره اى از نقل ها آمده و مقرون به صحّت هم هست، به جاى ناووسيه، «قادسيه» صحيح است و همين تبديل، سبب چنين نسبت ناصوابى شده است. علّامه حلّى نيز در كتاب خود، سخناني گفته كه با هم ناسازگارند؛ زيرا گاهى او را فَطَحى، گاهى واقفى و گاهى ناووسى قلمداد كرده است. در حالى كه اين سخن، هيچ گونه دليل و برهانى ندارد و نجاشى و شيخ، به اين اتّهام اشاره نكرده اند. (7) در ميان رجاليان اهل سنّت، عقيلي، نام ابان را در الضعفاء الكبير ذكر كرده است. (8) برعكس ابن حبان كه وي را در كتاب الثّقات آورده و با اين حال، معتقد است كه او داراي خطا و اشتباه است. (9) ذهبي، اعتبار ابان را مورد ترديد قرار داده، ولي او را متروك نمي داند. (10)

.


1- . همان، ص227.
2- . الفهرست، طوسي، ص115، ش240.
3- . رجال النجاشي، ص13، ش 8؛ الفهرست، طوسي، ص59، ش62. البته شيخ طوسى در كتاب رجال خود (ص164، ش1886)، از وى فقط در اصحاب امام صادق عليه السلام نام برده است.
4- . لسان الميزان، ج1، ص24، ش20.
5- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص640، ش660.
6- . خلاصة الأقوال، ص74، ش121؛ رجال ابن داوود، ص30، ش6؛ التحرير الطاووسي، ص71، ش42.
7- . قاموس الرجال، ج1، ص84؛ معجم رجال الحديث، ج1، ص 164.
8- . ضعفاء الكبير، ج1، ص37، ش21.
9- . الثقات، ج8، ص131.
10- . ميزان الاعتدال، ج1، ص10، ش13.

ص: 156

استادان و راويان
روايات و آثار

استادان و راويانشمارى از مشايخِ ابان بن عثمان، عبارت اند از: زُرارة بن اعين، اسحاق بن عمّار، ابان بن تَغْلِب، معاوية بن عمّار، ابو بصير، فضيل بن يسار، بشير نبّال، زيد شحّام، صفوان بن مهران جمّال، حمزة بن صياد، عبد السّلام بن نعيم، عطاء بن سائب و محمّد بن مسلم. از كوفيان، بزرگانى چون: ابن ابى عمير، علي بن حكم، حسن بن علي بن وشّاء، حسن بن محمّد بن سماعه و بزنطى، و از بصريان: ابو عبيدة معمّر بن مثنّى، ابو عبد الله بن مثنّى و ابو عبد الله محمّد بن سلام عجمى نيز از او روايت كرده اند. وى از كسانى چون ابو بصير، ابان بن تَغْلِب، زُراره، محمّد بن مسلم، فضيل بن يسار و ديگران روايت مى كند و راويان او نيز بسيارند، از جمله: ابن ابى عمير، حسن بن محبوب، صالح بن عَقَبه، ابو مالك حَضْرَمى، صفوان بن يحيى، حمّاد بن عثمان و ... . (1)

روايات و آثارابان بن عثمان، افزون بر روايات بسيار و پراكنده در كتاب هاي حديث اماميه، همچون: الكافي، تهذيب ا?حكام و كتاب من لا يحضره الفقيه _ كه تعداد آن حداقل به هفتصد مورد مي رسد _ ، (2) كتابي داشته كه به گفته نجاشى، المبتدأ، المغازى، الوفاة و الردّة را يك جا گرد آورده است. (3) شيخ طوسي دو مورد المبعث و السقيفة را نيز بر اين چهار عنوان افزوده است. (4) در تاريخ وفات ابان بن عثمان، اختلاف است. منابع شيعي، تاريخ مشخّصي ذكر نكرده اند؛ ولي ابن حجر و زِرِكْلي، سال دويست هجري را ذكر كرده اند. (5)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج5، ص125.
2- . همان، ج1، ص 148.
3- . رجال النجاشي، ص13، ش8.
4- . الفهرست، طوسي، ص59، ش62.
5- . لسان الميزان، ج1، ص24، ش20؛ الأعلام، زِرِكْلي، ج1، ص276.

ص: 157

9. عبد الله بن مُسْكان كوفي (زنده قبل از 203 ق)
روايات و آثار

9. عبد الله بن مُسْكان كوفي (زنده قبل از 203 ق)عبد ا? بن مُسْكان كوفي، فقيه برجسته و راوي كثير الرّوايه اي است كه از ياران امام صادق و امام كاظم عليهما السلام و از جمله اصحاب اجماع به شمار مي رود. (1) وى با اين كه از راويان پركار امام صادق عليه السلام قلمداد مي شود، ولي از ايشان عليه السلام به طور مستقيم، تنها يك روايت نقل كرده است و بيشتر احاديث را از طريق ياران امام صادق عليه السلام روايت مى كند. در علّت اين امر نوشته اند كه او از ترس آن كه نتواند حقّ احترام امام صادق عليه السلام را به جا آورد، خودش خدمت ايشان نمى رسيد؛ بلكه پرسش هاي مردم را به كمك دوستانش به خدمت امام صادق عليه السلام مى فرستاد تا پاسخ بگيرند. آن گاه پس از بازگشت ياران خود، احاديث آنان را يادداشت مى كرد. (2) نجاشى، او را «ثقه» و «عين» معرّفى كرده و (3) علّامه حلّى نيز وي را به همين نحو ستوده است. (4) شيخ مفيد ايشان را از فقهاى اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام و رؤساى شيعه معرّفي كرده كه صاحب فتوا در احكام الهى هستند، و افزوده كه موردى براى ذمّ او وجود ندارد. (5)

روايات و آثارنام ابن مُسْكان، در 1252 مورد از اسناد روايت ها آمده است و راويان بسيارى، از جمله: محمّد بن ابى عُمَير، صفوان بن يحيى و محمّد بن سنان، از او حديث نقل كرده اند. (6) ابن مُسْكان، نگاشته هايى از جمله كتابى در امامت و كتابى در حلال و حرام داشته است. (7) وى تا قبل از سال 203 ق، در قيد حيات بوده است.

.


1- . رجال النجاشي، ص214، ش559؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص673، ش705.
2- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص680، ش716.
3- . رجال النجاشي، ص214، ش559.
4- . خلاصة الأقوال، ص194، ش607.
5- . ر. ك به: معجم رجال الحديث، ج11، ص348.
6- . همان ، ص352.
7- . رجال النجاشي، ص214، ش559.

ص: 158

10. جميل بن دُرّاج بن عبد الله كوفي (زنده قبل از 203 ق)
اشاره

10. جميل بن دُرّاج بن عبد الله كوفي (زنده قبل از 203 ق)جميل بن دُرّاج بن عبد ا? كوفي، از موالي نَخَع و فقيه سرشناس اواخر قرن دوم بود كه در ميدان عبادت و تقوا، مقامى والا داشت و سجده هاى طولانى او زبانزد خاصّ و عام بود. (1) او در علوم زمان خود، تبحّر و نزد محدّثان، منزلتى رفيع داشت و با اين كه از نظر مالى، وضعش چندان خوب نبود، از همكارى با حاكمان جور، سخت پرهيز مى كرد و دانشمند فروتنى بود. اين حقيقت، از گفتگوى ابن ابى عُمَير با او معلوم مى شود. ابن ابى عمير مى گويد: به جميل گفتم: محضر درس تو چه باشكوه برقرار است! گفت: آرى، به خدا سوگند! ما نزد زُرارة بن اَعْين، به منزله كودكان مكتبى بوديم كه اطراف معلّمشان باشند. (2) جميل از ياران امام موسى كاظم عليه السلام نيز بوده است. (3) نجاشى، او را اين گونه ستوده است: شيخنا و وجه الطّائفة، ثقة، روى عن أبى عبد اللّه و أبى الحسن(. (4) شيخ طوسى، او را ثقه مي داند و براي او «اصل»ي قائل است. (5) كشّى، او را از اصحاب اجماع دانسته و روايت هايي در مدح و منزلت والا و وثاقتش نقل كرده است. (6) وي، در پايان عمر بابركت خود، نابينا شد و در زمان امام رضا عليه السلام رحلت كرد. (7)

.


1- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص522، ش 469.
2- . همان، ج1، ص348، ش 213 .
3- . رجال الطوسي، ص176، ش 2101 (از اصحاب امام صادق عليه السلام) و ص333، ش 4964 (از اصحاب امام كاظم عليه السلام).
4- . رجال النجاشي، ص126، ش328.
5- . ر.ك: اختيار معرفة الرجال؛ الفهرست، طوسي، ص94، ش154.
6- . اختيار معرفة الرجال، شماره 213، 252، 373، 467، 469 و705.
7- . خلاصة الأقوال، ص92، ش209.

ص: 159

روايات و آثار
11. عبد الله بن بُكَير بن اَعْين
اشاره

روايات و آثارآقاي خويي، رواياتى را كه جميل در اسناد آن واقع شده، 570 مورد مى داند و رواياتى را كه خود از امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام نقل كرده، به 239 مورد مي رسانَد. (1) ابن دُرّاج، «اصل»ى داشته كه گروه بسيارى آن را روايت كرده اند (2) و نيز كتابى را با همكارى محمّد بن حُمْران تأليف نموده كه حسن بن علىّ بن بنت الياس، آن را روايت كرده است. كتاب ديگرى را هم با مشاركت مُرازِم بن حكيم تدوين نموده كه حسين بن عبيد الله، آن را روايت كرده است. (3)

11. عبد الله بن بُكَير بن اَعْينعبد ا? بن بُكَير بن اَعْين، فقيه و متكلّم برجسته شيعه است كه به فطحيه پيوست. وي يكى از ستارگان درخشان خاندان عريق و اصيل آل اَعْين است كه به فقه و وثاقتش اعتراف شده و او را از اصحاب اجماع مى دانند. (4) ابن بُكَير، فَطَحى مذهب بود؛ ولي در وثاقت او ترديدى نكرده اند. (5) علّامه حلّى مي گويد: من به روايت هاى او اعتماد مي كنم، اگرچه فاسد المذهب است. (6) شيخ الطّائفه مى نويسد: شيعيان، به اخبار فَطَحى ها، مثل عبداللّه بن بُكَير و… عمل كرده اند. (7) البته گفتنى است كه برخى از فقها (چون محقّق حلّى)، (8) روايت هاى او را به دليل فَطَحى بودن وى نپذيرفته اند. شيخ مفيد، او را از فقهاى بزرگى مى داند كه حلال و حرام الهى، فتاوا و احكام از ايشان اخذ مي شود و موردى براى طعن و ذمّشان نيست. (9)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج5، ص124_ 125.
2- . رجال النجاشي، ص126، ش328؛ الفهرست، طوسي، ص94، ش154؛ خلاصة الأقوال، ص92، ش209.
3- . رجال النجاشي، ص126، ش328.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص673، ش705.
5- . الفهرست، طوسي، ص173، ش463.
6- . خلاصة الأقوال، ص195، ش609 .
7- . عدّة الاُصول، ج1، ص381.
8- . المعتبر في شرح المختصر، ج1، ص210.
9- . جوابات أهل موصل، ص25 و37.

ص: 160

استادان و راويان
روايات و آثار
12. احمد بن محمّد بن ابي نصر بَزَنطي (م 221 يا 222 ق)
اشاره

استادان و راويانمشايخ وى، بزرگانى چون: پدرش (بُكَير بن اَعْين)، عمويش (زُرارة بن اَعْين)، حمزة بن حُمْران، حُمْران بن اَعْين، عبيد بن زُرارة، حفص بن ابى عيسى هستند. گروه بسياري از جمله: ابن ابى عُمَير، صفوان بن يحيى، حسن بن محبوب، على بن اَسباط، حسن بن فضّال، فضالة بن ايوب، عبد الله بن مُغَيرة، جعفر بن بشير، عبّاس بن عامر، على بن رِئاب، علاء بن رَزين، عبد الرّحمان بن ابى نَجْران، عبد الله بن جبلة، عبد الله بن حمّاد انصارى، مروان بن مسلم، موسى بن قاسم، نصر بن سُوَيد صيرفى، زياد بن مروان قندى و… از وي روايت مي كنند. (1)

روايات و آثارعبد الله بن بُكَير، كثير الحديث و كثير الرّوايه بود. (2) نام وي 343 بار در اسناد روايات آمده است. (3) شيخ طوسى و نجاشى براى او كتابى ذكر كرده اند. (4) ابن بُكَير، مُسندي نيز داشته كه ابن عُقْدَه آن را روايت كرده است.

12. احمد بن محمّد بن ابي نصر بَزَنطي (م 221 يا 222 ق)بَزَنطي، از جمله اصحاب اجماع دسته سوم (5) و از ياران امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام است. (6) شيخ طوسى، اصل وى را از آل مهران مي داند. (7) وي فقيه و راوى ثقه اى است كه نخست، واقفي مذهب بوده، امّا با ديدن معجزه هايي از امام رضا عليه السلام مستبصر شده است. (8) ابن ابي نصر بَزَنطي، نزد امام رضا عليه السلام مرتبه و منزلتى والا يافت، به حدّى كه شبى كه همراه صفوان بن يحيى، محمّد بن سنان و عبد الله بن مُغَيره _ يا عبد الله بن جُنْدَب _ به حضور بابركت امام رضا عليه السلامرسيده بودند، موقع بازگشت، امام، از او خواست كه بماند، و او آن شب در خانه حضرت ماند. پس از صرف شام و گفتگوى علمى، امام رضا عليه السلام بستر پهن كرد و او در بستر امام استراحت كرد. (9) شيخ طوسى درباره وى مى گويد: ثقة، لقى الرّضا عليه السلام وكان عظيم المنزلة عنده. (10) نجاشى نيز از منزلت والاى او نزد امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام، ياد كرده است. (11)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج11، ص133.
2- . رجال النجاشي، ص222، ش581.
3- . معجم رجال الحديث، ج11، ص133.
4- . الفهرست، طوسي، ص174، ش463؛ رجال النجاشي، ص222، ش581.
5- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص830، ش1050.
6- . رجال الطوسي، ش 4954 و5196 و 5518 .
7- . الغيبة، طوسي، ص71، ح76.
8- . الفوائد الرجالية، ج3، ص48؛ معجم رجال الحديث، ج3، ص18.
9- . معجم رجال الحديث، ج2، ص852 _ 853، ش1099.
10- . الفهرست، طوسي، ص61، ش63.
11- . رجال النجاشي، ص587 _ 589، ش1099_ 1101.

ص: 161

روايات و آثار
13. حسن بن علي بن فضّال (م 224 ق)
اشاره

روايات و آثاراين راوي جليل القدر، روايت هاي فراوانى در همه ابواب اصول و فروع نقل كرده و نام وي در حدود 788 مورد از سلسله اسناد آمده شده است. از تأليفات وى الجامع (معروف به جامع بَزَنطى) و دو كتاب النوادر را مي توان نام برد. در كتب رجالى، اسامى راويان از بَزَنطي به تفصيل ذكر شده است، از جمله: محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب، احمد بن هلال، يحيى بن سعيد اهوازى، احمد بن محمّد برقى و محسن بن موسى الخشّاب. بَزَنطى در سال 221 يا 222 ق، چشم از جهان فروبست و به سراى باقى شتافت. (1)

13. حسن بن علي بن فضّال (م 224 ق)حسن بن علي بن فضّال، از محدّثان مشهور و راويان امام رضا عليه السلام و از خاصّان ايشان به شمار مي رفته كه به عبادت، زهد و دانش، معروف بوده است. فضل بن شاذان نقل مي كند كه: در مسجد ربيع، بر يكي از قاريان به نام اسماعيل بن عباد قرائت مي كردم. گروهي در گوشه مسجد سخن مي گفتند. يكي از آنان گفت: مردي به نام ابن فَضّال _ عابدترين فردي كه ديده يا شنيده ايم _ در كوهستان است، و افزود: او به صحرا مي رود و آن قدر سجده اش را طولاني مي كند كه پرندگان مي آيند بر بدنش مي نشينند و مي پندارند كه لباس يا پارچه اي است؛ حيوانات وحشي با او انس دارند و در اطرافش زندگي مي كنند و راهزنان از ترس او غارت را رها مي نمايند و مي گريزند. فضل مي گويد: گمان كردم كه اين مرد، از رجال دوران هاي گذشته است تا اين كه روزي در ميان محلّه ربيع با پدرم رحمه الله نشسته بوديم كه مردي خوش رو و متناسب قامت، با لباس و ردايي نَرْسي را ديديم. بر پدرم سلام كرد. پدرم بلند شد و به او خوش آمد گفت و او را گرامي داشت. وقتي رفت، گفتم: اين شيخ كه بود؟ گفت: اين حسن بن علي بن فضال است. گفتم: همان عابد فاضل؟ گفت: همان است. گفتم: اين همان نيست. او در كوه است. گفت: بله، هماني است كه در كوه بود، و افزود: پسرِ كم خرد! چه مي گويي؟ شنيده هايم را براي او تعريف كردم. گفت: بله، درست است. (2)

.


1- . همان، ص75، ش180؛ الفهرست، طوسي، ص61، ش63.
2- . رجال النجاشي، ص34، ش72.

ص: 162

ويژگي هاي علمي و مذهب

ويژگي هاي علمي و مذهباين راوى، مكانت والايى نزد دانشمندان حديث و رجال دارد. شيخ طوسى درباره وى مي گويد: او نخستْ فَطَحى مذهب بود؛ ولي در زمان فوتش، به امامت امام كاظم عليه السلام رجوع كرد و از امام رضا عليه السلام نقل مي كرد و از نزديكان حضرت به شمار مي رفت. وي مردى جليل القدر، عظيم المنزله و در حديث و رواياتش، ثقه بود. (1) نجاشي نيز نظير همين سخنان را درباره او دارد. (2) بنى فضّال، از خاندان هاى علمى شيعه است كه محدّثان فراوانى را به جامعه ارزانى داشته است؛ امّا اينان پس از امام صادق عليه السلام به امامت عبد الله افطح، فرزند آن حضرت، اعتقاد پيدا كردند. ايشان افرادى ثقه بودند. از اين رو، جمعى به امام حسن عسكري عليه السلام گفتند كه انبوهى از كتاب هاى رجالي اي كه خاندان بني فضّال نوشته اند، در منازل ما وجود دارد. تكليف ما در مورد آنها چيست؟ فرمود: خذوا (ب_)ما رووا و ذروا ما رأوا؛ (3) به روايات آنان عمل كنيد؛ ولى اعتقادات آنها را كنار بگذاريد. كشّى، از بعضى نقل مى كند كه به جاى حسن بن محبوب، حسن بن على بن فضّال را از اصحاب اجماع برشمرده اند. (4)

.


1- . الفهرست، طوسي، ص97، ش164.
2- . رجال النجاشي، ص36_ 35، ش72.
3- . الغيبة، طوسي، ص390، ح355؛ رجال خاقاني، ص36؛ فرائد الاُصول، ج1، ص306.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص830، ش1050.

ص: 163

روايات و آثار
14. ابو محمّد حمّاد بن عيسى بن عبيده جُهَني (م 207 يا 208 ق)
اشاره

روايات و آثارنام ابن فَضّال، حدّاقل در 297 مورد از اسناد روايات قرار دارد. (1) تأليفات ابن فضّال عبارت اند از: التّفسير، الابتداء و المبتدأ (مربوط به توحيد و نبوّت)، البشارات، اصفياء أمير المؤمنين عليه السلام، الطب، الصلاة، الرجال (كه گويا در عصر نجاشى، معروف و شايد در اختيار او بوده است)، الزهد، الملاحم، الديات، الردّ على الغالية، النوادر، شواهد من كتاب الله، الزيارات، الناسخ و المنسوخ و المتعة (كتابي كه قمي ها از فرزندش، از امام رضا عليه السلام روايت مي كنند و در آن جاي تأمّل است). (2)

14. ابو محمّد حمّاد بن عيسى بن عبيده جُهَني (م 207 يا 208 ق)حمّاد بن عيسي، از اصحاب امامان صادق، كاظم، رضا و جواد عليهم السلام است؛ ولي به تصديق علماى رجال، او از اين بزرگواران، جز در مواردى محدود، نقل روايت ندارد. در اين مورد، نجاشى مي نويسد: از حمّاد، روايتى از امام رضا و امام جواد عليهما السلام به ثبت نرسيده است. در مورد امام صادق عليه السلام نيز با آن كه حمّاد، معاصر آن حضرت بوده، ولى بيشتر روايت هاي خود را با واسطه عبد الله بن مُغَيره و عبد الله بن سَنان از آن بزرگوار نقل كرده است. (3) خود حمّاد مي گويد: من و عبّاد بن صهيب بصرى، دويست حديث از ابو عبد الله صادق عليه السلام شنيديم. عبّاد همه را به خاطر سپرد و براى ديگران بازگو مى كرد؛ امّا من، تنها هفتاد حديث را به خاطر سپردم؛ لكن بعدها به پنجاه حديث آن ترديد كردم و هم اينك، به نقل بيست حديث كه به درستي آن از امام صادق عليه السلام اطمينان دارم، بسنده مي كنم. (4) نجاشى درباره او مى نويسد: وكان ثقة فى حديثه صدوقاً. (5) شيخ طوسى نيز حمّاد را ثقه مي داند. (6)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج6، ص54.
2- . رجال النجاشي، ص36_ 35، ش72.
3- .1 . همان، ص142، ش370.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص316، ش571.
5- . رجال النجاشي، ص142، ش370.
6- .1 . الفهرست، طوسي، ص115، ش241.

ص: 164

روايات و آثار
15. صَفوان بن يحيي بَجَلي كوفي (م 210 ق)
اشاره

روايات و آثارنام حمّاد بن عيسي در اسناد 1036 روايت نقل شده است. (1) حمّاد، كتاب هايي داشته است، از جمله: الصلاة، الزكاة، النوادر و منافع الأعضاء، كه دانشمندان شيعه، آنها را به اسناد متّصل از او نقل مى كنند. (2) راويان بسيارى از حمّاد بن عيسي نقل حديث مى كنند، از جمله: حسين بن سعيد، اسماعيل بن سهل، سلمان بن سيف حرّاء و محمّد بن خالد برقى. وي در سال 207 يا 208 ق، (3) در حالى كه براى انجام غسل احرام به ميان رودخانه رفته بود، غرق شد و به لقاء الله پيوست. غلامانش با زحمت زياد، كالبد بى جانش را از آب گرفتند و او را در «سياله» (4) دفن كردند.

15. صَفوان بن يحيي بَجَلي كوفي (م 210 ق)كنيه اين راوىِ ثقه و جليل القدر، ابو محمّد بياع السّابرى (فروشنده پارچه شاپوري) است. وى، از اصحاب و ياران امامان كاظم، رضا و جواد عليهم السلام شمرده شده است (5) . او همچنين، وكيل امام رضا عليه السلامو امام جواد عليه السلام در كوفه بود (6) و مسئوليت هدايت شيعيان را در كوفه به عهده داشت و از امامان رضا و جواد عليهما السلام و حدود چهل تن از اصحاب امام صادق عليه السلام روايت كرده است. (7) صفوان، موثّق ترين و عابدترين فرد زمان خود نزد اصحاب حديث بود. وي در شبانه روز، پنجاه ركعت نماز مى خواند و در هر سال، سه ماه روزه مى گرفت و سه نوبت، زكات مالش را خارج مى كرد. (8) در زهد و وارستگى صفوان همين بس كه گروهى از واقفيان، از راه تطميع تصميم گرفتند كه پول هنگفتى را به او پيشنهاد دهند، تا او را به واقفيه بكشانند؛ ولى او دست رد به سينه آنان زد. (9) امام رضا عليه السلام در اين باره مي فرمايد: صفوان، هيچ گاه جاه طلب نبود و رياست را دوست نداشت. (10) از صفات ديگر وى، شدّت ورع او بود كه زندگى خود را بر آن بنيان نهاده بود. نقل است كه فردى در هنگام سفر، دو دينار به او داد و از او خواست كه آن را در كوفه به خانواده اش برساند. وى گفت: شترم كرايه اى است. در اين مورد، از صاحبش اجازه مي گيرم. (11) طبق نقلى، امام جواد عليه السلام از او به نيكى ياد كرده و از او اظهار رضايت نموده و فرموده است: صفوان، هيچ گاه با من در امرى مخالفت نكرد. (12) كشّى در رجال خود آورده است كه امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند، صفوان را رحمت كند! اين دو تن [اسماعيل بن خطّاب و صفوان بن يحيى] از حزب پدرم بودند. هر كس به حزب ما بپيوندد، خداوند، او را داخل بهشت خواهد كرد. (13) صفوان بن يحيى در سال 210 ق، در شهر مدينه از دنيا رفت. امام جواد عليه السلام حنوط و كفن خود را براى وى فرستاد و به اسماعيل بن موسى بن جعفر( فرمان داد كه بر او نماز بخواند. (14)

.


1- .1 . معجم رجال الحديث، ج7، ص242.
2- .1 . رجال النجاشي، ص142، ش370؛ الفهرست، طوسي، ص115، ش241.
3- .1 . رجال النجاشي، ص142، ش370.
4- .1 . نخستين منزلى كه اهالى مدينه وقتى به مكّه مى روند، بر آن وارد مى شوند.
5- .1 . رجال النجاشي، ص196، ش524؛ الفهرست، طوسي، ص145، ش356؛ رجال الطوسي، ش 5038 و5311 و 5559.
6- .1 . رجال النجاشي، ص196، ش524.
7- .1 . الفهرست، طوسي، ص146، ش356.
8- .1 . رجال النجاشي، ص197، ش524؛ الفهرست، طوسي، ص145، ش356.
9- . رجال النجاشي، ص197، ش524 .
10- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص793، ش965.
11- . رجال النجاشي، ص197، ش524؛ الفهرست، طوسي، ص146، ش356.
12- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص793، ش964 و 966.
13- . همان، ص792، ش961.
14- . همان، ش962.

ص: 165

ويژگي هاي علمي و وثاقت

ويژگي هاي علمي و وثاقتدر وثاقت و عدالت اين راوى، احدى شك نكرده است. همه كساني كه از او نام برده اند، وى را به جلالت قدر، عظمت، شرافت، زهد و عبادت ستوده اند. نجاشى، او را ثقة و عين مي داند. (1) علماى شيعه، احاديث مرسله وى را در حكم مسانيد دانسته اند و به رواياتى كه از راويان ضعيفى چون: على بن ابى حمزه بطائنى، يونس بن ظبيان و ابى جميله نقل كرده نيز، به ديده اعتبار مي نگرند. صفوان در روزگار خود مرجعي براي مشكلات فقهي بوده است. كشّى مي گويد: ابو عبد الله شاذانى نوشته بود: من از عاصمى شنيدم كه مى گفت: در مسجد كوفه، خود شاهد بودم كه محمّد بن سنان مى گفت: هر كس طالب حلّ مُعضَلات است، به من مراجعه كند، و هر كس در حلال و حرام سؤالى دارد، به اين شيخ (يعنى صفوان بن يحيى) رجوع نمايد. (2)

.


1- . رجال النجاشي، ص197، ش524 .
2- . اختيار معرفة الرجال، ص508، ش981.

ص: 166

راويان
روايات و آثار
16. عثمان بن عيسي كلابي رواسي كوفي (زنده تا قبل از 203 ق)
اشاره

راويانراويانى كه از صفوان روايت كرده اند، بيش از شصت نفرند؛ از آنها مي توان افرادى مانند: اسماعيل بن مهران، فضل بن شادان، حسن بن على وَشّاء، ايوب بن نوح بن دُرّاج، ايوب بن عطية، سعد بن سعد، محمّد بن خالد برقى، جعفر بن عبد الله، حسين بن سعيد بن حمّاد بن مهران اهوازى، يعقوب بن يزيد را برشمرد. (1)

روايات و آثارنام صفوان، 1181 بار در اسناد روايات آمده است. (2) تعداد تأليفات صفوان را سى كتاب و رساله نوشته اند كه شمارى از آن كتاب ها عبارت اند از: الآداب، التجارات، الفرائض، الصلاة، الصوم، الحج، الزكاة، النكاح، الطلاق، الشراء و البيع، العتق و التدبير، البشارات، مسائل عن ابى الحسن موسى عليه السلام، الوضوء، الوصايا، المحبّة و الوظائف، النوادر. (3) شيخ طوسى به نقل از ابن نديم، تجارات و شراء را دو كتاب مي داند.

16. عثمان بن عيسي كلابي رواسي كوفي (زنده تا قبل از 203 ق)شيخ طوسى، وى را در شمار اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهما السلام نام برده است. (4)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج10، ص142.
2- . همان، ص141.
3- . رجال النجاشي، ص196، ش524؛ الفهرست، طوسي، ص146، ش356 (به نقل از ابن نديم).
4- . رجال الطوسي، ش 5067 و 5322 .

ص: 167

وثاقت و مذهب

وثاقت و مذهبوى از سران واقفيه بود و از ناحيه امام كاظم عليه السلام در مصر وكالت داشت و وجوه مختلف مالى را از شيعيان مي گرفت و به حضرت تحويل مي داد. چون نهاد وكالت، گسترش چشم گيرى يافته بود و از طرفى، امام عليه السلام در زندان به سر مى بُرد، امكان ارسال وجوه به ايشان نبود. به همين دليل، اموال زيادى از امام كاظم عليه السلام پس از شهادت آن حضرت، نزد وى بود. امام رضا عليه السلام براى او نوشت تا اموال را نزد ايشان بفرستد. وى ابتدا خوددارى كرد. امام رضا عليه السلام بر او خشم گرفت. وى پشيمان شد و توبه كرد و اموال را براى امام فرستاد؛ (1) ولي كشّي معتقد است كه اتّهامي بر عثمان بن عيسي نيست. همچنين، كشّى در اصحاب اجماع دسته سوم، پس از نام بردن شش نفر آخر از اصحاب اجماع، از بعضى نقل مي كند كه به جاى ابن فضّال، از عثمان بن عيسى ياد كرده اند. (2) مرحوم خويي رحمه الله مي گويد: وي در ابتدا منحرف بود و به امامت امام رضا عليه السلام اعتراف نداشت و اموال را بازنگرداند. از اين رو، توبه اش نيز ثابت نيست؛ زيرا از نصر بن صبّاح نقل شده، ولي به شهادت شيخ و ابن شهر آشوب، وي ثقه است و بر وي ادّعاي اجماع نيز شده است. (3) شيخ طوسى نيز در عدّة الاُصول مى فرمايد: طايفه شيعه، بر عمل به روايات گروهي از راويان غير شيعي، در صورتي كه در نقل روايت واثق باشند، اجماع دارند، از جمله: عبد الله بن بُكَير (از فطحيه)، سماعة بن مهران، علي بن ابي حمزه و عثمان بن عيسي (از واقفه)، بني فضّال، بني سماعه، طاطريون، (4) و برخي ديگر. (5)

.


1- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص860، ش1117؛ رجال النجاشي، ص300، ش817 .
2- . همان، ج2، ص830، ش1050.
3- . معجم رجال الحديث، ج12، ص132.
4- . از طاطريون مي توان به على بن حسن بن محمّد طائى جرمى، معروف به طاطرى اشاره كرد، كه به دليل فروختن نوعي لباس به نام «طاطريه» به اين نام شهرت داشت. وي فقيه و در حديث ثقه بود؛ ولي از بزرگان و شيوخ واقفه به شمار مي رفت. او استاد حسن بن محمّد بن سماعة صيرفى بود.
5- .1 . عدّة الاُصول، ج1، ص381.

ص: 168

روايات و آثار
17. عبد الله بن مغيرة خزّاز كوفي، مولي بني نوفل بن الحرث (زنده تا قبل از 203ق)
مذهب
روايات و آثار

روايات و آثارنام عثمان بن عيسي، 743 بار در اسناد روايات آمده است. (1) عثمان بن عيسى، تأليفاتى از جمله: كتاب المياه، كتاب القضايا، كتاب الأحكام، كتاب الوصايا، و كتاب الصلاة دارد. (2) وي از جمعى از بزرگان، از جمله: ابو حمزه ثُمالى، على بن مهزيار، على بن سندى و سهل بن زياد آدمى، روايت كرده است.

17. عبد الله بن مغيره خزّاز كوفي، مولي بني نوفل بن الحرث (زنده تا قبل از 203ق)وي راوي اي كوفى، مكنّى به ابو محمّد، و از اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهما السلام بود كه از فقهاى بزرگ، پارسا، پرهيزگار و از راويان بسيار موثّق به شمار مي رود. عبد ا? بن مُغَيره، ميان معاصران خود، از نظر ديانت و پرواپيشگى، كم نظير است. نجاشى مى گويد: ثقة ثقة، لايعدل به أحد من جلالته و دينه و ورعه. (3)

مذهبوى نخست از واقفيه بود. سپس مستبصر شد و امامت امام رضا عليه السلام را پذيرفت. خود او داستان هدايت يافتنش را چنين بيان كرده است: در مكّه از خداوند خواستم كه به بهترين دين، هدايتم كند. سپس در خاطرم گذشت كه نزد امام رضا عليه السلام بروم. بر در خانه ايشان رفتم و به خادم خانه گفتم: به مولايت بگو مردي از مردم عراق بر در خانه ايستاده است. همين موقع، صداي آن امام را شنيدم كه فرمود: «عبد الله بن مُغَيرة، وارد شو! ». وقتي امام به من نظر كرد، فرمود: «خداوند، دعايت را اجابت كرد و به دين خود، هدايتت ساخت». گفتم: شهادت مي دهم شما حجّة الله و امين بر مردم هستيد. (4)

روايات و آثارنام عبد الله بن مُغَيره، 521 بار در اسناد روايات نقل شده است. (5) گفته شده كه او سى جلد كتاب داشته كه اسامى برخى از آنها: الوضوء، الصلاة، الزكاة، الفرائض و أصناف الكلام است. (6) بيش از چهل تن از راويان، مانند: على بن اَسباط، محمّد بن ابى عُمَير و اسماعيل بن مهران، از عبد الله بن مُغَيره، اخذ روايت كرده اند. (7)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج12، ص132.
2- . رجال النجاشي، ص300، ش817؛ الفهرست، طوسي، ص193، ش545.
3- . رجال النجاشي، ص215، ش561.
4- . الكافي، ج1، ص355؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص857، ش1110؛ الثاقب في المناقب، ص475.
5- . معجم رجال الحديث، ج11، ص364.
6- . رجال النجاشي، ص215، ش561.
7- . معجم رجال الحديث، ج11، ص364.

ص: 169

18. حسن بن محبوب سَرّاد كوفي، مولي بَجيلة (149_ 224 ق)
اشاره

18. حسن بن محبوب سَرّاد كوفي، مولي بَجيله (149_ 224 ق)حسن بن محبوب بن وهب بَجَلى، معروف به سَرّاد (زره ساز) يا زرّاد و مكنّى به ابو على، از راويان و محدّثان نامى و فقهاى امامى كوفه و از مشايخ عظيم الشّأن و جليل القدري بوده كه تمامي دانشمندان رجال، به وثاقت او شهادت داده اند. جدّش وهب، از مردم سِند (شهرى بين هند و كرمان و سيستان) (1) و در صدر اسلام، غلام خانه جرير بن عبد الله بَجَلى بود. جرير، ابتدا از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام به شمار مي رفت؛ ولي پس از جنگ جمل، از خرگاه معاويه سر در آورد. در اين هنگام، وهب، نزد امير مؤمنان عليه السلام شرفياب شد و از ايشان خواست كه او را از جرير بخرد. جرير، از فروش وهب، سر باز زد و ناگزير، وهب را آزاد كرد تا حقّ ولا بر او را از دست ندهد. (2) وهب سِندى، پس از آزاد شدن، به خدمت افتخارى امام على عليه السلام نائل شد؛ ولي نام او و فرزندانش در افراد قبيله بجليه _ كه جرير، بزرگ آن بود _ ثبت شده است. روايت شده كه محبوب، چندان در تربيت فرزند خود اهتمام داشت كه با وى شرط كرده بود كه در مقابل هر حديثى كه از ثقه بزرگوار، على بن رئاب كوفى، گوش دهد و بنويسد، يك درهم پاداش خواهد گرفت. (3) ابن محبوب، مردى سبزه رو و متمايل به سياه بود. موهاى دو طرف پيشانى اش ريخته بود. ريش هاي كم پشت و لحيه اى تُنُك داشت و از لگنِ راستش مى لنگيد. (4)

.


1- . معجم البلدان، ج3، ص267.
2- . حق ولا، از حقوقى است كه آزاد كننده عبد با آزاد كردن او اين حق را پيدا مى كند و طبق آن، كسى حقّ فروش و يا بخشيدن عبد را ندارد. همچنين، اگر عبدْ وارثى نداشته باشد، آزاد كننده، وارث او به شمار مي رود (ر.ك : اختيار معرفة الرجال، ج2، ص851 ، ش1094؛ معجم رجال الحديث، ج6، ص97).
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص851، ش1095.
4- . همان، ش1094.

ص: 170

ويژگي هاي علمي و وثاقت
روايات و آثار

ويژگي هاي علمي و وثاقتشيخ طوسى، ابن محبوب را در زمره ياران امام كاظم و امام رضا عليهما السلامذكر كرده و به توثيق او پرداخته است. (1) علّامه حلّى درباره وى، تعبير ثقه و عين را به كار برده است. (2) ابن داوود حلّى مى گويد: او مورد اطمينان و جليل القدر است و تمام فقها بر اين نكته اتّفاق نظر دارند كه هرچه او روايت مي كند، صحيح است. (3) با اين حال، به نظر عجيب مي آيد كه رجالي بزرگ شيعه، نجاشي رحمه الله، شرح حال وي را در كتاب خود نياورده است، با اين كه دو بار، يكي در شرح حال جعفر بن بشير، و بار ديگر، در شرح حال داوود بن كوره قمى، از كتاب مشيخه وي نام برده است. احتمال دارد كه اين مورد، از رجال النجاشي افتاده باشد يا نجاشي از آن غفلت كرده است. (4)

روايات و آثارنام ابن محبوب، بيش از 1580 بار در اسناد روايات نقل شده است. (5) اين راوى جليل القدر، آثار فراوانى داشته است، از جمله كتاب هاى وى، عبارت اند از: المشيخة (ابو جعفر اودي، اين كتاب را به ترتيب نام رجال، فصل بندى كرد و كار مراجعه را براى محدّثان و محقّقان، آسان تر ساخت. يك بار ديگر هم مشيخه ابن محبوب دسته بندى شد، منتها به گونه كتاب هاى فقهى، از كتاب طهارت آغاز گرديد و به كتاب نوادر خاتمه يافت. اين فصل بندى را ابو سليمان داوود بن كوره قمى انجام داد)، (6) الفرائض، الحدود، الديات، النكاح، الطلاق، النوادر (كه حدود هزار ورق بوده است)، و المراح (المزاح). ابن نديم، كتاب هاي: التفسير، العتق (7) و معرفة رواة الأخبار را به آنها افزوده است. (8)

.


1- . رجال الطوسي، ص334، ش4978 و 5251 .
2- . خلاصة الأقوال، ص97، ش222.
3- . رجال ابن داوود، ص115.
4- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج6، ص98.
5- . همان، ص99.
6- . ر.ك: رجال النجاشي، ص80 .
7- . الفهرست، طوسي، ص96 و 97.
8- . معالم العلماء، ص69، ش182؛ نهاية الدراية، ص27.

ص: 171

استادان و راويان
ج _ شاخه متكلّمان شيعه
اشاره

استادان و راويانابن محبوب، از امام رضا عليه السلام و شصت نفر از اصحاب امام صادق عليه السلام روايتْ نقل مى كند و از اركان اربعه عصر خود بوده است. (1) ابن محبوب، علاوه بر اين شصت نفر، مشايخ ديگرى هم داشته كه نام برخى از آنها چنين است: ابان بن تَغْلِب، ابان بن عثمان، ابن ابى عُمَير، احمد بن ابى نصر بَزَنظى، اسحاق بن حَريز، اسحاق بن عمّار، اسحاق بن غالب، ثابت بن دينار (ابو حمزه ثُمالى)، جميل بن دُرّاج، جميل بن صالح، حارث بن نعمان، حديد بن حكيم، حديد مدائنى، حمّاد بن عيسى، حمّاد بن زياد، حمّاد بن عثمان، زيد شحّام، سدير صِيرفى، صفوان جمال، عبد الله بن ابى يعفور، عبد الله بن بُكَير، عبد الله بن غالب، عبد الله بن مُسْكان، علاء بن رزين، على بن ابى حمزة، على بن رِئاب قمى، مؤمن الطّاق، محمّد بن سنان، معاوية بن عمّار، مفضّل بن صالح، مقاتل بن سليمان، هشام بن سالم، يونس بن عمّار. روايت كنندگان از ايشان، بيش از يك صد نفرند؛ بزرگانى چون ابراهيم بن هاشم قمى، ابراهيم بن حسن، ابراهيم بن سليمان، احمد بن محمّد، احمد بن حسين، حسين بن سعيد اهوازى، احمد بن ابى عبد الله برقى، فضل بن شادان، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى، عبد العظيم حسنى، حسن بن محمّد ابزارى، حسن بن حسين لؤلؤى، سهل بن زياد، عبد الله بن صَلْت، عبد الله بن مُغَيره، على بن فضّال، محمّد بن على بن محبوب، يونس بن عبد الرحمان. (2)

ج _ شاخه متكلّمان شيعهشاخه سوم در شيعيان كوفه آن زمان، گروه متكلّمان شيعه است؛ افرادي چون: قيس الماصر، هشام بن حكم، مؤمن الطّاق، هشام بن سالم، زُرارة بن اَعْين، علي بن منصور كوفي (از شاگردان هشام) و علي بن اسماعيل بن ميثم تمّار كه ديدگاه هاي دقيقى در مسائل كلامى از آنان نقل شده است. بنا بر آنچه از روايات مذهبى به دست مى آيد، به اين دليل كه امامان شيعه به تحريك و ايجاد زمينه تفكّر تعقّلى و استدلالى ميان شيعيان خود، علاقه فراوانى داشته اند و متكلّمان شيعى زمان خود (بويژه هشام بن حكم و مؤمن الطّاق) را به بحث هاى كلامى و عقيدتى تشويق مي كردند (3) و حتّي روش مناظره را به آنها مي آموختند، (4) متكلّمان نيز به تربيت شاگرداني براي مناظره هاي مذهبي در نسل هاي بعد همّت مي گماشتند؛ چنان كه فضل بن شاذان، خود را خَلَف محمّد بن ابي عُمَير و صفوان بن يحيى مي ناميد و يونس بن عبد الرحمان را خَلَف هشام بن حكم براي مناظره با مخالفان مي دانست. (5) برخي از اين افراد، حتّي پيش از پيدايش معتزله به بحث هاي كلامي مي پرداختند. قيس بن ماصر كوفي، از متكلّمان شيعه به شمار مي رود كه پيش از تكوين معتزله، به دست امام سجّاد عليه السلام تربيت شده است. (6) بحث هاى متكلّمان شيعه، اختصاصى به امامت نداشته و در همه مسائل، جارى بوده است؛ چنان كه سه اثر از آثار هشام بر ردّ ارسطو و ثَنَويان و اصحاب طبايع بوده است. (7) در اين زمان، ميان شيعيان، گرايش هاى گوناگون كلامى وجود داشت و باعث درگيري هاى جدّي اى مي شد كه شواهد آن در كتاب هاي رجال و حديث، بويژه رجال الكشّي، به وفور ديده مي شود، و از نام كتاب هاي راويان در كتاب هاي فهرست نگاري نيز قابل استفاده است، مانند كتاب هاي هشام بن حكم در ردّ هشام بن سالم و مؤمن الطّاق. (8) اختلاف ميان هشام بن حكم و هشام بن سالم، چندان جدّي بود كه رؤساي شيعه، مناظره اي ميان آن دو ترتيب دادند تا اختلافاتشان را حل كنند. با اين همه، هشام بن سالم، ستايشگر دانش هشام بن حكم بوده است. (9) يا اختلافي كه ميان ابن ابي عُمَير حضرمي، از شاگردان هشام، درباره مبحثي در امامت پيش آمد و وقتي براي داوري نزد هشام بن حكم آمدند، هشام، جانب ابو مالك را گرفت و همين امر، سبب جدا افتادن ابن ابي عمير از هشام شد. (10) جالب آن كه، گاهى افراد يك گروه در تمامى اصول فكرى، جز اصل پذيرفتن امامت ائمّه با رهبر و رئيس علمى خود، اختلاف نظر پيدا مي كردند، مانند ابو جعفر سكّاك بغدادي كه شاگرد هشام بن حكم بود؛ ولي غير از امامت، در ديگر عقايد با هشام مخالفت مي كرد. (11) در هر حال، متكلّمان شيعي آن دوران در بناي پايه هاي اعتقادي شيعه، نقش به سزايي داشتند و با مناظرات مذهبي موفّق با مخالفان، راه را براي تثبيت عقايد شيعي در نسل هاي بعدي فراهم كردند.

.


1- . الفهرست، طوسي، ص96، ش162.
2- . معجم رجال الحديث، ج6، ص99_ 102.
3- . 1. ر.ك: همان، ج2، ص424 و429 (ترجمة مؤمن الطاق) و ص554، ش494.
4- . همان، ج2، ص425.
5- . الإيضاح، ص17؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص818 ، ش1025.
6- . الكافي، ج1، باب الاضطرار إلي الحجة، ح4.
7- . رجال النجاشي، ص433، ش1164.
8- . همان جا.
9- . ميراث مكتوب شيعه، ص322.
10- . الكافي، ج 1، ص 409 _ 410.
11- . طرائف المقال، ج1، ص577.

ص: 172

. .

ص: 173

1. هشام بن حَكَم (م 179 ق)
ويژگي هاي علمي و وثاقت

1. هشام بن حَكَم (م 179 ق)هشام بن حَكَم، از موالي كوفي الاصلي بود كه در شهر واسط بزرگ شد و سپس به بغداد رفت. هشام را مي توان بزرگ ترين متكلّم شيعه در عصر امامت دانست. وي براي تجارت كرباس به بغداد مي رفت و مدّتي در آن جا سكني گزيد. هشام، در آغاز از پيروان جَهم بن صفوان بود؛ ولي هنگامي كه با امام صادق عليه السلام آشنا شد و شاگردان فراوان، هيبت، حُسن بيان و شيريني كلمات آن حضرت را ديد، مذهب خود را رها كرد و به امام عليه السلام پيوست. امام صادق عليه السلام نيز كه هشام را از قبل مي شناخت، به شيوه خود سؤالي از وي پرسيد كه او نتوانست جوابي بدهد. بدين طريق، راه حق را شناخت و از خواصّ و بزرگ ترين اصحاب آن حضرت شد. (1) پس از آن، هشام از شاگردان خاصّ امام صادق و امام كاظم عليهما السلام بود كه بر اثر تربيت امام صادق عليه السلام، به برجسته ترين متكلّم شيعي عصر خود، بلكه سه قرن نخستين تاريخ شيعه، تبديل گشت. هشام، در نقل روايات ثقه، و در امر امامت، بهترين محقّق خوانده شده است. (2)

ويژگي هاي علمي و وثاقتهشام، جوان ترين و در عين حال برجسته ترين متكلّم دوران ائمّه عليهم السلام بود كه با آراي دقيق و مناظرات موفّقيت آميز خود، تأثير بسياري بر جامعه شيعي زمان خود و زمان هاي بعد بر جاي نهاد. به طوري كه هارون الرشيد مي گفت: زبان هشام از هزار شمشير در جان مردم، كارسازتر است. (3) هشام از متكلّمان حاذق و بويژه در مبحث امامت _ كه مهم ترين تفاوت شيعه با مخالفان است _ استادي تام بوده و امام صادق عليه السلام وي را در مناظرات مربوط به امامت، بر ديگران مقدّم مي كرده است. (4) ابن نديم، قدرت وي را در كلام اين چنين وصف مي كند: من متكلّمي الشّيعة، مِمَّن فَتَّقَ الكَلامَ في الإمامَةِ، و هذَّب المذهب بالنَّظر. (5) از هشام پرسيدند كه: آيا معاويه در جنگ بدر شركت داشت؟ گفت: «آري، از آن طرف»؛ (6) ، يعني در طرف مشركان. شهرستاني مي نويسد: هشام بن حكم، دانشمندي عميق در مباني ديني است و پيروزي هاي او بر معتزله، قابل انكار نيست. وي بالاتر از تهمت هايي است كه دشمنان بر وي وارد مي كنند و پايين تر از تشبيهي است كه اظهار مي كند. (7) هشام بن حكم، در بحث عصمت ائمّه عليهم السلام نظرات اساسي داشته و از بنيان گذاران اين مبحث در شيعه است، به طوري كه محمّد بن ابي عُمَير مي گويد: «در طول هم نشيني با هشام، از هيچ بحثي مانند مبحث عصمت ائمّه از وي بهره نبردم». (8) هشام در علم كلام و فنّ مناظره تا آن جا شهرت يافت كه يحيى بن خالد برمكى، وزير مقتدر هارون الرشيد، او را به رياست و مقام داورى در مجالس مناظره متكلّمان برگزيد. هارون الرشيد بر اين باور بود كه زبان هشام، از هزار شمشير در قلب مردم بيشتر اثر دارد. (9) برخي از مناظره هاي او در مباحث «ضرورت نياز مردم به حجّت»، «برتري علي عليه السلام نسبت به خلافت»، «برتري علي عليه السلام بر همه امّت پيامبر صلي الله عليه و آله»، «اثبات واجب بودن موالات علي عليه السلام»، «لزوم اطاعت از امام حق» و... در كتاب هاي روايي و تاريخي گرد آمده است. (10) هشام از سوي مخالفان، به عيب گذاشتن بر علي عليه السلام متّهم شد و حتّي ادّعا شد كه وي محبّ اهل بيت عليهم السلام نبود، بلكه قصد نابود كردن اركان اسلام و توحيد و نبوّت را داشت. (11) وي به همراه برخي ديگر از متكلّمان شيعه، به تشبيه و تجسيم متّهم شدند. ابن حزم معتقد است كه هشام بن حكم در مناظره خود با ابو هُذَيل گفت: خدا طول دارد و آن هفت شبر است. (12) ابن حجر نيز هشام را از مجسمه خوانده است. (13) بغدادي، هشام را رهبر فرقه اي به نام «هشاميه» مي داند كه خدا را به انسان تشبيه كردند و او را داراي جسم و طول و عرض دانستند. (14) اين اتّهامات از دوران امامت مطرح بوده و ائمّه عليهم السلام كه متوجّه سوء استفاده مخالفان از اين رأي بودند، با اين نظر مخالفت مي كردند، (15) هرچند در فرصت هاي مناسب، او را از اعتقاد به تشبيه بركنار مي خواندند. به نظر مى رسد آنچه به هشام نسبت داده شده، ساخته دست معتزله است؛ زيرا هشام ده ها كتاب نوشته است كه اسامى آنها در فهرست نجاشي و شيخ طوسى و ابن نديم، معالم العلماء ابن شهر آشوب و ... موجود است و مطالبى كه به هشام نسبت مى دهند، هيچ يك به كتاب هاى او استناد ندارد كه مثلاً او در فلان كتاب، قائل به تجسيم و تشبيه است. برعكس، هشام، آثاري مانند كتاب التوحيد و كتبي در ردّ بر زنادقه و ثنويون (16) دارد كه نشان دهنده خلاف گفته اين عدّه است. ابن راوندى، علّت دشمنى جاحظ با هشام را در كتاب فضلية المعتزلة، مناظرات هشام با ابو هُذَيل علاف مي داند كه سبب شد جاحظ، مطالبى بر ضدّ هشام بنويسد تا به اين ترتيب، انتقام استادش را از هشام بگيرد. (17) احمد امين نيز به اين مطلب اشاره دارد كه جاحظ در انتقام از هشام، و در نقد او به خاطر تعصّب نسبت به معتزله، تندروي كرده است. (18) نظر مرحوم مفيد درباره هشام چنين است: ما آنچه را معتزله عليه هشام بن حكم حكايت كرده اند، صحيح نمي دانيم و معتقديم كه همه اين سخنان به خاطر دشمني آنان با هشام است ... ما هيچ كتاب يا مجلسي در اثبات اين امر نداريم و سخنان او در اصول امامت بر ضدّ آنچه دشمنان از وي نقل كرده اند، دلالت مي كند. (19) برخي از محقّقان چنين گفته اند كه _ بر فرض صحّت چنين سخناني _ هشام با به كار بردن لفظ جسم درباره خداوند، قصد بيان يك نظريه تشبيهي نداشته است؛ بلكه وي جسم را با شيء، هم معنا و به اصطلاح «مساوق» مي دانسته و از آن، موجود را اراده مي كرده است. (20)

.


1- . الامام الصادق عليه السلام و المذاهب ا?ربعة، ج3، ص 80 _ 81 .
2- . رجال النجاشي، ص434، ش1164.
3- . المجلس الأعلى للشئون الإسلامية ص222.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص556.
5- . الفهرست، ابن نديم، ص223.
6- . همان، ص 23؛ الأعلام زركلي، ج8، ص85 .
7- . الملل والنحل، ج1، ص185.
8- . علل الشرائع، ج1، ص204؛ معاني الأخبار، ص133.
9- . ر.ك: الفهرست، طوسي، ص259، ش783؛ الأعلام، زِرِكْلي، ج8، ص85 .
10- . ر.ك: الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعه، ج3، ص84_ 88 .
11- . همان، ص90 _ 91.
12- . سير أعلام النبلاء، ج10، ص543.
13- . لسان الميزان، ج6، ص194.
14- . الفرق بين الفرق، ص139.
15- . الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة، ج1، ص147 و187.
16- . رجال النجاشي، ص433، ش1164.
17- . ر.ك: الامام الصادق عليه السلام و المذاهب ا?ربعة، ج3، ص92_ 96.
18- . ضحي ا?سلام، ج3، ص278.
19- . اوائل المقالات، ص55 .
20- . ر.ك: مقولة جسم لا كالاجسام بين موقف هشام بن الحكم و مواقف ساير أهل الكلام، ش19، ص7_ 108.

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

استادان و راويان
روايات و آثار

استادان و راويانوي غير از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام از ابو عبيده حذّاء، ثابت بن هرمز، زُرارة، سَدير صيرفي، شهاب بن عبد ربه و عمر بن يزيد روايت مي كند و از او افرادي همچون: ابن ابي عُمَير، داوود بن رَزين، عبّاس بن عمرو فُقَيمي، عبد الله بن مغيره، علي بن بلال، علي بن معبد، علي بن منصور، نضر بن سُوَيد، نوح بن شعيب و يونس بن عبد الرحمان روايت كرده اند. (1) ابن ابي عمير در آغاز، از شاگردان هشام بود؛ ولي بعدها به خاطر اختلاف نظرهاي عقيدتي، هشام را ترك كرد. با اين حال، بيشتر روايات نقل شده از هشام در كتاب هاي شيعه، از ابن ابي عُمَير است. (2)

روايات و آثارنام هشام حدّاقل در اسناد 167 روايت كتب اربعه شيعه قرار گرفته است. هشام، تصنيفات بسياري داشته است كه به نقل از نجاشي، عبارت اند از: علل التّحريم، الفرائض، الامامة، الدلالة على حدث الاجسام، الردّ على الزنادقة، الردّ على أصحاب الاثنين، التّوحيد، الردّ على هشام الجواليقي، الردّ على أصحاب الطّبائع، الشيخ و الغلام في التوحيد، التدبير في الإمامة و هو جمع علي بن منصور من كلامه، الميزان، في إمامة المفضول، الوصية و الردّ على منكريها، الميدان، اختلاف النّاس في الإمامة، الجبر و القدر، الحكمين، الردّ على المعتزلة و طلحة و الزبير، القدر، الألفاظ، الاستطاعة، المعرفة، الثمانية أبواب، على شيطان الطاق، الاخبار، الردّ على المعتزلة، الردّ على ارسطاطايس في التوحيد، المجالس في التوحيد و المجالس في الإمامة. (3) در فهرست شيخ طوسي، نام برخي كتاب ها اندكي متفاوت از ليست نجاشي است، بويژه در مورد كتاب الألفاظ كه به صورت كتاب الألطاف (4) آمده است و چنان كه در مباحث بعد مي بينيم، با اين تغيير، اشتباهي كه درباره اوّلين مؤلّف در علم اصول پديد آمده است، برطرف مي شود. هشام، پس از آن كه برمكي ها قدرت خود را از دست دادند، پنهان شد و در همين ايام، به سال 179 ق، در كوفه درگذشت. (5)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج20، ص322.
2- .ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، ص318_ 319.
3- . رجال النجاشي، ص433، ش1164.
4- . الفهرست، طوسي، ص258، ش783 .
5- . همان، ص 259، ش783؛ الأعلام، زِرِكْلي، ج8، ص85 .

ص: 177

2. محمّد بن علي بن نعمان كوفي اَحْوَل (صاحب الطّاق)
ويژگي هاي علمي و وثاقت

2. محمّد بن علي بن نعمان كوفي اَحْوَل (صاحب الطّاق)محمّد بن علي بن نعمان، متكلّم سرشناس، فقيه و شاعر مشهور شيعي است. وي در روايات شيعه، اغلب با عنوان «صاحب الطاق» شناخته مي شود. او از اصحاب امام صادق عليه السلام است و گفته اند براي اوّلين بار، ابو حنيفه، نام «شيطان الطاق» بر وي نهاد و وقتي اين خبر به هشام بن حكم رسيد، او را «مؤمن الطاق» ناميد و ميان شيعيان، به اين نام مشهور شد. (1)

ويژگي هاي علمي و وثاقتوي از نوابغ روزگار خود در شعر، و بسيار حاضر جواب در كلام بود و حكايات و مناظرات وي با مخالفان، در نوشته ها محفوظ است. نجاشي مي نويسد: منزلت علمي و حسن خاطر او مشهورتر از وصف ماست. (2) وي در مباحث امامت، خبره بوده و امام صادق عليه السلام وي را به مناظرات كلامي، دستور مي داده است. (3) ابو خالد كابلي نقل مي كند كه: ديدم صاحب الطاق در حال مناظره با اهل مدينه بود و پي در پي از او سؤال مي كردند. به او نزديك شدم و گفتم: ابو عبد الله عليه السلام ما را از كلام نهي كرده است. گفت: «آيا او تو را امر كرده كه به من چنين بگويي؟». گفتم: نه، به خدا قسم! وليكن به من امر كرد با هيچ كس مناظره نكنم. گفت: «برو و در آنچه به تو امر كرده، از او اطاعت كن! ». من نزد ابو عبد الله عليه السلام آمدم و ماجرا را براي ايشان تعريف كردم. امام خنديد و فرمود: «اي ابو خالد! صاحب الطاق مناظره مي كند و موفّق بيرون مي آيد؛ ولي تو چنين نتواني كرد». (4) مؤمن الطاق، با ابو حنيفه و نيز با مرجئه و خوارج، مناظراتي داشته است و مناظره او با ابو حنيفه درباره ردّ الشمس براي علي عليه السلام (5) و نيز درباره رجعت، مشهور است. (6) از حاضرجوابي هاي وي، حكايات فراواني نقل شده است. براي نمونه، در پاسخ به اين سؤال ابو حنيفه كه: «اگر علي عليه السلام در خلافت بر حق بود، چرا خود اين حق را نطلبيد؟» گفت: چون مي ترسيد كه جنّيان، او را نيز مانند سعد بن عباده بكشند. (7) اين سخن، علاوه بر اين كه جوابي براي پرسش ابو حنيفه بود، كنايه به ماجراي كشته شدن سعد بن عباده دارد كه به صورتي مشكوك كشته شد (8) و مرگ او را به گردن جنّيان انداختند. نوشته اند كه روزي مؤمن الطاق براي لباس خود به دنبال خريدار بود. ابو حنيفه با او برخورد كرد و گفت: «آيا اين لباس را به من مي فروشي تا زماني كه علي بازمي گردد؟». (كنايه از اين كه با رجعت علي عليه السلام به دنيا، آن را به تو برمي گردانم). مؤمن الطاق به سرعت پاسخ داد: «اگر ضمانت مي دهي كه به شكل ميمون به دنيا بازنگردي، آن را به تو مي فروشم!». ابو حنيفه از اين جواب سريع، حيرت زده شد. (9) استاد اسد حيدر، برخي از مناظرات وي را نقل كرده است. (10) مؤمن الطاق در شعر نيز تبحّر داشته است. تسلّط وي بر شعر از برخي گزارش ها مشخص مي شود. مرزباني، نام وي را در اخبار شعراء الشيعة آورده و برخي از اخبار و مناظرات وي را يادآور شده است (11) . ابن حجر نقل مي كند: امام صادق عليه السلام وي را در مناظراتْ مقدّم مي داشت و تحسين مي كرد، بخصوص در شعر، او را بر ديگران ترجيح مي داد؛ ولي او به كلامْ مشغول شد و از ديگر دانش ها بازماند. (12) وي در ميان اهل سنّت، به سبّ صحابه، متّهم شده است و ابن الدِمياطي در شرحي كه بر تاريخ بغداد نوشته، خطيب بغدادي را به خاطر سبّ صحابه و ترجيح سخن مؤمن الطاق بر ابو حنيفه، سرزنش كرده است. (13) مؤمن الطاق، به تشبيه و تجسيم متّهم شده و فرقه اي به نام «شيطانيه» به وي نسبت داده اند. (14) اين اتّهام، به دليل مخالفت هاي او با فضاي حاكم (بخصوص عقايد وي درباره امامت) و مناظراتي بود كه اغلب به شكست مخالفان منجر مي شد. (15) حتّي برخي همچون مَقريزي وي را، به خاطر مناظرات كلامي اش، از معتزله مي دانند. (16)

.


1- . رجال النجاشي، ص325، ش886؛ لسان الميزان، ج5، ص300، ش1017.
2- . رجال النجاشي، ص325، ش886.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص555.
4- . همان، ص424، ش327.
5- . لسان الميزان، ج6، ص300، ش1107.
6- . مواقف الشيعة، ج2، ص352.
7- . الاحتجاج، طبرسي، ج2، ص148؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج1، ص232.
8- . به دست مغيرة بن شعبه يا خالد بن وليد (ر.ك: الاحتجاج، ج 2، ص 148).
9- . تاريخ بغداد، ج13، ص14.
10- . الامام الصادق عليه السلام و المذاهب ا?ربعة، ج3، ص71_ 73.
11- . مختصر أخبار شعراء الشيعة، ص89 _ 95.
12- . لسان الميزان، ج5، ص301، ش1017.
13- . المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، ج2، ص86 .
14- . الفرق بين الفرق، ص131؛ الأنساب، سمعاني، ج3، ص501 .
15- . الامام الصادق عليه السلام و المذاهب ا?ربعة، ج3، ص76.
16- . الأعلام، زِرِكْلي، ج6، ص271.

ص: 178

. .

ص: 179

روايات و آثار

روايات و آثارمؤمن الطاق، از امام سجّاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل روايت كرده است. نجاشي، تأليف اين كتاب ها را به وي نسبت داده است: كتاب افعل لا تفعل (كتابي نيكو و بزرگ كه برخي متأخّران، احاديثي فاسد بر آن افزوده اند كه نشان دهنده اختلاف أقوال صحابه است)، كتاب الاحتجاج في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام، كتاب كلامه على الخوارج و كتاب مجالسة مع أبي حنيفة و المرجئة. ابن نديم، اين كتاب ها را نيز اضافه مي كند: كتاب الإمامة، كتاب المعرفة، كتاب الردّ على المعتزلة في إمامة المفضول، كتاب في أمر طلحة و الزبير و عايشة. (1) سال وفات مؤمن الطاق، به درستي مشخص نيست و رجال نويسان شيعه، چيزي در اين مورد نياورده اند؛ امّا مترجمان اهل سنّت، حدس هايي از خود بيان كرده اند. زِرِكْلي، (2) حدود سال 160 ق، و اسماعيل پاشا بغدادي، (3) پس از 180 ق را سال وفات اين متكلّم بزرگ شيعه دانسته اند.

.


1- . الفهرست، ابن نديم، ص225.
2- . الأعلام، زِرِكْلي، ج3، ص184.
3- . هدية العارفين، ج2، ص8 .

ص: 180

3. هشام بن سالم جواليقي
4. علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمّار كوفي

3. هشام بن سالم جواليقيهشام بن سالم جواليقي، از ديگر شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السلام است كه به دليل تخصّص در علم توحيد، بيشتر در اين موضوع به بحث و مناظره پرداخته است. هشام، مولاى بشر بن مروان و از اسيران جوزجان بوده است. وي علاوه بر امام صادق و امام كاظم عليه السلام، از كساني همچون: ابو بصير، ابو حمزه ثُمالي، ابو خالد كابلي، ابن ابي يعفور، ابان بن تَغْلِب و ابان بن عثمان روايت كرده است. برخي همچون: ابن ابي عُمَير، ابن محبوب، ابن مسكان، بَزَنطي، حماد بن عثمان و صفوان بن يحيى از او روايت كرده اند. نام وي در اسناد بسياري از روايات، از جمله 663 روايت در كتب اربعه حديث شيعه آمده است (1) و مشهورترين كتاب وي، بجز كتاب يا اصلي كه براي او ذكر كرده اند، كتابى درباره معراج است. (2)

4. علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمّار كوفيوي از موالي بني اسد و از نوادگان ميثم تمّار و ساكن بصره بود. علي بن اسماعيل، از متكلّمان شيعه دوران امام رضا عليه السلام است كه با ابو هذيل و نظام نيز مناظره كرده است. (3) طوسي، وي را نخستين كسي مي داند كه بر اساس باورهاي شيعه مناظره مي كرد. (4) كتاب هاي وي در مباحث كلامي، كتاب الإمامة، كتاب الاستحقاق، و همچنين كتابي است كه از مجالس هشام بن حكم گرد آورده بود. (5)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج20، ص324 _ 330.
2- . ر.ك: رجال النجاشي، ص434.
3- . همان، ص251، ش661 .
4- . الفهرست، طوسي، ص150، ش374.
5- . معجم رجال الحديث، ج12، ص299 _ 300.

ص: 181

د _ شاخه مورّخان كوفه
1. محمّد بن سائب كلْبي (م 146 ق)

د _ شاخه مورّخان كوفهصبغه و ساختار مكتب تاريخ نگاري عراق، بخصوص در كوفه، شيعي است و به جرئت مي توان گفت كه در آثاري كه مورّخان غير شيعي نيز پديد آورده اند، همه عيال مورّخان و اخباريان شيعه اند. از ديدگاه تاريخ نگاري كوفه، نگرش به حوادث و اخبار تاريخي، متفاوت با سيره نگاري در مكتب مدينه است؛ يعني استمرار ديدگاه قبيله اي پيش از اسلام يا ادامه روايات «ايام» و «انساب» (1) عرب توسط راويان شعر و اخبار و شيوخ قبيله، كه به مبالغه و تفاخر ختم مي شد. (2) پس از آن، تحزّب بر بنياد سياست، سرزمين و شهر پيدا شد و باعث پيدايش روايات فرقه اي و منطقه اي گرديد تا آن جا كه يك واقعه به اعتبار راوي آن و نوع گرايش سياسي، مذهبي، قبيله اي و حتّي وابستگي جغرافيايي آن، مي توانست ويژگي خاصّي داشته باشد. براي نمونه، مي توان به ابو مِخْنَف، عوانة بن حكم و سيف بن عمر اشاره كرد كه بر اساس علاقه علوي يا شامي و با نگرش قبيله اي، به تدوين تاريخ مي پرداختند. (3) از مورّخان كوفه مي توان اين افراد را برشمرد:

1. محمّد بن سائب كلْبي (م 146 ق)وي، همان مفسّر و نَسَب شناس معروف است كه از طريق ابو صالح از ابن عبّاس، روايت مي كند. گرچه بايد گفت كه اهتمام وي بيشتر به تحقيق در تاريخ قديم عرب و انساب است. (4) ذهبي، او را علّامه، مفسّر و استاد در علم انساب مي خواند، و در عين حال، حديث او را متروك مي داند. (5) تشيع وي ريشه دار بود و جرح او به همين دليل است. ساجي، معتقد است كه حديث محمّد بن سائب، متروك است و به خاطر زياده روي در تشيع، به شدّت تضعيف مي شود. (6) يحيى بن يعلى مي گويد: از زائده شنيدم كه مي گفت: حديثِ چهار نفر را ترك كنيد: حجّاج، جابر جُعفي، حميد (همنشين مجاهد) و كلبي؛ امّا از كلبي شنيدم كه مي گفت: دانشم را فراموش كردم. پس نزد آل محمّد رفتم. آنها عسلي به من نوشاندند كه از علم، آكنده شدم. (7) امّا نجاشي، اين داستان را اين گونه نقل مي كند: كلبي گفت: در اثر بيماري سختي، دانشم را فراموش كردم. نزد جعفر بن محمّد عليه السلام رفتم. وي جام علم را به من چشاند و علم مرا به من بازگرداند. امام صادق عليه السلام او را به خود نزديك و با او مهرباني مي كرد. (8) مرحوم كليني نيز پس از بيان داستاني درباره حضور كلبي نزد امام صادق عليه السلام، مي گويد: همواره با دوستي و محبّت اهل بيت عليهم السلام مي زيست تا بدرود حيات گفت. (9)

.


1- . ايام، يعني روزهايي كه جنگ و كشتار ميان قبايل روي مي داد؛ روزهايي كه براي غالب، افتخار و براي مغلوب، سرافكندگي به حساب مي آمد. انساب، يعني تبارشناختي به منظور فخرفروشي بر رقيبان و قبايل ديگر كه جدال بر سر آن، مفاخره نام گرفت.
2- . تاريخ نگاري در اسلام، ص57.
3- . علم تاريخ در گستره تمدّن اسلامي، ج1، ص516؛ ضحي الاسلام، ج2، ص339 _ 340.
4- . علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص481.
5- . ر.ك: سير أعلام النبلاء، ج6، ص248.
6- . تهذيب التهذيب، ج9، ص159.
7- . ضعفاء الكبير، ج4، ص77.
8- . نجاشي اين داستان را ذيل نام هشام بن محمّد بن سائب (ش 1166)، فرزند وي آورده است كه ظاهراً نادرست است؛ زيرا هشام، بيش از پنجاه سال پس از شهادت امام صادق عليه السلام، در سال 206 ق، وفات كرده است.
9- . الكافي، ج1، ص351.

ص: 182

2. ابو مِخْنَف لوط بن يحيى اَزْدي كوفي (م 157 ق)
اشاره

2. ابو مِخْنَف لوط بن يحيى اَزْدي كوفي (م 157 ق)ابو مخنف، مشهورترين مورّخ مكتب عراق است كه در علم انساب نيز شهرت دارد. (1) احمد بن حارث خزّاز، معتقد است كه واقدي، در موضوع حجاز و سيره، مدائني درباره خراسان و فارس و هند، و ابو مِخْنَف در فتوح عراق و اخبار مربوط به آن، سرآمد است، و جملگي در اطّلاع از فتوح شام برابرند. (2) نجاشي، وي را شيخ اصحاب اخبار در كوفه مي خواند و روايات او را قابل اطمينان مي داند. وي از امام صادق عليه السلام روايت كرده است؛ ولي نقل كردن او از امام باقر عليه السلام ثابت نيست. (3) ابو مِخْنَف نيز به دليل مشهور بودن به تشيع، تضعيف شده است. (4) روايات مورّخان بزرگي چون طبري و بلاذري درباره خلفاي راشدين و فتوح و حوادث اين منطقه، غالباً متّكي بر ابو مِخْنَف است. از مهم ترين خصوصيات آثار وي، نخست شيوه وي در تك نگاري درباره وقايع است و دوم آن كه، روايات او بيشتر قبيله اي، يعني منقول از راويان ازدي (قبيله وي) و سپس قبايلي چون: هَمْدان، طي، كِنْده و تَميم است. همچنين، فزوني روايات كوفي او در برابر روايات مدني مندرج در آثارش و بلاخره عنوان هاي اين آثار، حاكي از گرايش هاي عراقي و علوي او بر ضدّ شام و امويان است، (5) گرچه در نقل تاريخ، خالي از تعصّب است. (6)

.


1- ..1 علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص469.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص106؛ ضحي الإسلام، ج2، ص342.
3- . رجال النجاشي، ش875 .
4- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص93؛ ميزان الاعتدال، ج3، ص419.
5- . تاريخ نگاري در اسلام، ص60.
6- . علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص469.

ص: 183

روايات و آثار

روايات و آثارآثار ابو مخنف را بين 32 تا 40 كتاب بيان كرده اند كه به نقل از ابن نديم عبارت اند از: الرّده، فتوح الشام، فتوح العراق، الجمل، صفّين، اهل النهروان و الخوارج، الغارات، الخريت بن راشد و بنى ناجيه، مقتل على عليه السلام، مقتل حُجر بن عدى، مقتل محمّد بن ابى بكر والأشتر و محمّد بن ابى حذيفه، الشورى و مقتل عثمان، المستورد بن علفه، مقتل الحسين عليه السلام، وفاة معاوية و ولاية (ابنه) يزيد و وقعة الحرة و حصار ابن الزبير، المختار بن ابى عبيد، سليمان بن صرد و عين الوردة، مرج راهط و بيعة مروان و مقتل الضحّاك بن قيس، مصعب و ولايته العراق، مقتل عبد الله بن الزبير، مقتل سعيد بن العاص، حديث يا حميرا و مقتل ابن الاشعث، بلال الخارجي، نجدة ابى فديك، حديث الازارقة، حديث روشنقباد، شبيب الحروري و صالح بن مسرح، المطرف بن المغيرة، (دير) الجماجم و خلع عبد الرحمان بن الأشعث، يزيد بن المهلب و مقتله بالعقر، خالد بن عبد الله القسرى و يوسف بن عمر و موت هشام و ولاية الوليد (بن يزيد)، كتاب زيد بن على عليه السلام، كتاب يحيى (بن زيد)، كتاب الضحّاك الخارجي. (1)

.


1- . الفهرست، ابن نديم، ص105 .

ص: 184

3. ابو مُنْذر هشام بن محمّد بن سائب كَلْبي كوفي (م 204 يا 206 ق)
روايات و آثار

3. ابو مُنْذر هشام بن محمّد بن سائب كَلْبي كوفي (م 204 يا 206 ق)ابو مُنْذر كوفي، نَسَب شناس و عالم به ايام عرب، و مشهور به فضل و علم، و به گفته نجاشي، مختص مذهب شيعه است (1) . درباره حافظه عجيب او گفته اند كه: درون خانه اي شد و سه روز در آن ماند، تا همه قرآن كريم را از بَر كرد و بيرون آمد. (2) هشام كلبي، در ميان اهل سنّت، به شدّتْ تضعيف شده است و او را رافضي و كذّاب خوانده اند. در عين حال، به حفظ و دانش او اعتراف كرده اند. (3) هشام، تاريخ قديم را از پدرش به ارث برد و در انساب نيز، از كتاب پدرش سود جُست. گفته اند كه همچون پدرش از كتيبه ها، نوشته ها ي كنيسه ها و ديرهاي حيره براي آگاهي از تاريخ لخميان استفاده كرده است. هشام كلبي و پدرش از اعجوبه هاي روزگارند و بي شك، تاريخ اسلام و نسب، وامدار اين دو تن اند. كتاب وي در تاريخ عرب جاهلي، مرجع و مأخذ مورّخان به شمار مي رود. احمد زكي پاشا در مقدّمه مبسوط و محقّقانه خود بر كتاب الأصنام مي نويسد: ما پسر كلبي را در روزگاري كه تمدّن اسلامي به پايان آمد و آوازه بلند و نام جاويدانش را به دست آورده بود، از اركان جنبش خاور زمين، استوانه هاي استوار دانش و از سران فرهنگ و معرفت مي شماريم. (4)

روايات و آثارهشام از پدرش محمّد بن سائب، مجالد، ابو مخنف و گروهي ديگر روايت كرده است، و از او فرزندش، عبّاس، محمّد بن سعد، خليفة بن خياط، ابن ابي السّري عسقلاني و احمد بن مقدام عجلي روايت كرده اند. (5) براي هشام، بيش از 150 كتاب ذكر كرده اند. (6) به نقل نجاشي، اين كتاب ها از اوست: المذيل الكبير في النسب ، الجمهرة، حروب الأوس و الخزرج، المشاتمات بين الأشراف، القداح والميسر، أسواق العرب، أخبار ربيعة و البسوس و حروب تغلب و بكر، أنساب الاُمم، المعمرين، الأوائل، أخبار قريش، أخبار جرهم، أخبار لقمان بن عاد، أخبار بني تغلب و أيامهم و أنسابهم، أخبار بني عجل و أنسابهم، بني حنيفة، كلب، أخبار تنوخ و أنسابها، مثالب ثقيف، مثالب بني اُمية، الطاعون في العرب، الأصنام، فتوح العراق، فتوح الشّام، الرّدة، فتوح خراسان، فتوح فارس، مقتل عثمان، الجمل، صفّين، النهروان، الغارات، مقتل أمير المؤمنين عليه السلام، مقتل حجر بن عدي، مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر، عين الوردة، الحكمين، مقتل الحسين عليه السلام، قيام الحسن عليه السلام، أخبار محمّد بن الحنفية، التباشير بالأولاد، الموؤودات، من نسب إلى اُمّه من قبائل العرب، الطّائف، رموز العرب، غرائب قريش و بني هاشم في سائر العرب، أجزاء الخيل، الرواد، الجيران، الخطب. (7) آثار وي را به ده قسم تقسيم كرده اند: احلاف، مَآثر و بيوتات و منافرات، اخبار اوايل، كتب بين عصر جاهليت و اسلام، تاريخ اسلام، بُلدان و جغرافيا، اخبار و ايام عرب، اخبار شهرها، انساب، و خلفا. (8) از كتاب هاي وي، الجمهرة و الأصنام باقي مانده، و علاوه بر آن، آثار وي در كتاب هاي مشهوري همچون تاريخ طبري، معجم ياقوت، شرح ابن انباري بر مفضّليات، العقد الفريد، الأغاني و ... برجاي مانده است. (9)

.


1- . رجال النجاشي، ص434، ش1166.
2- . تاريخ بغداد، ج14، ص45، ش7386.
3- . ر.ك: ميزان الاعتدال، ج4، ص304، ش9237؛ لسان الميزان، ج6، ص196، ش700.
4- ..1 علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص485.
5- . سير أعلام النبلاء، ج10، ص101.
6- . ميزان الاعتدال، ج4، ص304، ش9237.
7- . رجال النجاشي، ص434، ش1166.
8- . علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج 1، ص485.
9- . ضحي الإسلام، ج2، ص348.

ص: 185

4. نصر بن مزاحم بن سيار مِنقَري كوفي (م 212 ق)
اشاره

4. نصر بن مزاحم بن سيار مِنقَري كوفي (م 212 ق)از مورّخان مشهور شيعي است كه بعضي نيز وي را از غُلات شمرده اند. (1) نجاشي، او را مستقيم الطريقة و صالح الأمر مي خواند و با وجود اين، يادآور مي شود كه از راويان ضعيفْ روايت مي كند. (2) شيخ طوسي، نام وي را در اصحاب امام باقر عليه السلام آورده است، (3) كه به طور قطع، صحيح نيست و از سوي رجاليان متأخّر، ردّ شده است. (4)

.


1- . ضعفاء الكبير، ج4، ص300، ش1899؛ تاريخ بغداد، ج31، ص283، ش7245 .
2- . رجال النجاشي، ش1148.
3- . الفهرست، طوسي، ش1633.
4- . ر.ك: معجم رجال الحديث، ج20، ص159_ 160.

ص: 186

روايات و آثار
5. ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد بن سعيد ثقفي كوفي (م 283 ق)
آثار

روايات و آثارنجاشي، كتاب هاي او را حَسَن مي داند و از اين آثار ياد مي كند: الجمل، صفّين، النهروان، الغارات، المناقب، مقتل الحسين عليه السلام، أخبار محمّد بن إبراهيم و أبي السّرايا. نجاشي اين كتاب ها را از دو طريق، يكي طريق كوفيان (ابن عقده)، و ديگري طريق قمي ها (علي بن احمد) دريافت كرده است. شيخ طوسي نيز عين الوردة و أخبار المختار را اضافه مي كند (1) و ابن نديم از كتاب مقتل حجر بن عدي نام مي برد. مشهورترين كتاب وي، وقعة صفّين است كه مجموعه اي گردآوري شده از روايت هاي نصر در كتاب هاي متأخّرتر، از جمله شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد است.

5. ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد بن سعيد ثقفي كوفي (م 283 ق)وي از مورّخان و عالمان معروف عصر خود به شمار مي رفته و حدود پنجاه كتاب تأليف كرده است. نسب وي به سعد بن مسعود ثقفي، عموي مختار بن ابي عبيد مي رسد. ابراهيم، در اوايل عمر، زيدي مذهب بود. سپس به مذهب اماميه گرويد و حتّي او را غالي خواندند. (2) وي از كوفه به اصفهان رفت و در همين شهر وفات كرد. سبب هجرت وي از كوفه به اصفهان آن بود كه او كتابي به نام المعرفة در مناقب اهل بيت عليهم السلام و مثالب دشمنان ايشان نوشت. برخي از دانشمندان كوفه، او را از نشر آن كتاب به سبب داشتن مثالب دشمنان اهل بيت پيامبر عليهم السلام منع كردند. ابراهيم پرسيد: كدام شهر از عقايد شيعيان دورتر است؟ گفتند: اصفهان. ابراهيم قسم خورد كه آن را در اصفهان روايت كند. سپس به آن جا رفت و در آن جا رحل اقامت افكند. (3) گروهي از محدّثان بزرگ اصفهان، از جمله حسن زعفراني و احمد بن علويه اصفهاني از وي روايت كرده اند.

آثارابراهيم، آثار فراواني داشت؛ ولي بيشتر آنها از ميان رفته است. اين كتاب ها به دست نجاشي رسيده بود: المبتدأ، السيرة، معرفة فضل الافضل، أخبار المختار، المغازي، السّقيفة، الرّدة، مقتل عثمان، الشّورى، بيعة علي [ عليه السلام ]، الجمل، صفّين، الحكمين، النهر، الغارات، مقتل أمير المؤمنين عليه السلام، رسائله و أخباره [ عليه السلام ]، قيام الحسن [ عليه السلام ]، مقتل الحسين [ عليه السلام ]، التوّابين، فدك، الحجّة في فضل المكرمين، السّرائر، المودّة في ذوي القربى، المعرفة، الحوض و الشّفاعة، الجامع الكبير في الفقه، الجامع الصّغير، ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين عليه السلام، فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة، في الإمامة كبير، في الإمامة صغير، المتعتين، الجنائز، الوصية، الدلائل. (4) بيشتر آثار وي از ميان رفته اند. از جمله آثاري كه از اين مورّخ گران قدر بر جاي مانده، الغارات يا الاستنفار و الغارات است. علاوه بر مورّخاني كه برشمرديم، نگاهي به ديگر مورّخان اين دوران، براي اثبات تأثير عميق راويان شيعه بر تاريخ نگاري در عراق كافي است: عبّاس بن بكّار ضَبّي (129_ 222ق) از پيشگامان وَفْدنگاري و از مورّخان شيعي عراق؛ علي بن حسن بن فضّال، از فقيهان و مورّخان و محدّثان كوفه كه فَطَحي مذهب و مورد وثوق است؛ عبد العزيز بن يحيي جلودي ازدي، شيخ بصره و مورّخ نامدار اين ديار است كه كتاب هاي فراواني در اخبار داشته است؛ علي بن ابراهيم، معروف به ابو الحسن جواني؛ احمد بن محمّد بن خالد برقي (م 274 يا 280 ق)؛ ابان بن عثمان احمر (م 170 ق) از چهره هاي برجسته مكتب تاريخ نگاري كوفه؛ جابر يزيد جُعفي (م 128 ق) كه از اخباريان و محدّثان كوفي الأصل است. در برابر اين عدّه، برخي راويان تاريخ نگار، با شيعيان موافق نبودند، مانند: عوانة بن حكم (م147 ق)، از اخباريان و عالمان به شعر و انساب كوفه، كه بويژه در اخبار فتوح برجسته است و بيشتر، روايات مدائني از او نقل شده؛ امّا او به اسناد روايات توجّهي نداشت. روايات عوانه _ كه به عثمان گرايش داشت _ ، اُموي و به تعبيري شامي است. (5) مدائني، ابو عبيده، اَصْمعي، هيثم بن عدي و هشام كلبي، از او روايت كرده اند. او غير از اخبار عصر خلفاي راشدين و جنگ هاي داخلي و واقعه كربلا، درباره اُمويان و وقايع عراق و سوريه، تا دوره عبد الملك بن مروان، روايات بسياري نقل كرده است. از آثار او مي توان كتاب التاريخ و سيرة معاوية و بني اُمية را نام برد. به نظر مي رسد كه عنوان «التاريخ» را او براي اوّلين بار بر كتابي تاريخي اطلاق كرده و نيز براي نخستين بار، به دست وي كتابي درباره خاندان حاكم نوشته شده است. (6) همچنين، بايد از سيف بن عمر تميمي اسدي كوفي (م 180 ق) ياد كرد كه آثاري در جنگ هاي رده و فتوح دارد؛ ولي بيشتر رجاليان و علماي حديث، وي را ضعيف دانسته و به وي اهميتي نداده اند. ابن حجر، شيوخ او را يك يك برشمرده و از همين گزارش، پيداست كه بسياري از راويان برجسته، او را ضعيف و جعّال خوانده و حتّي وي را به زندقه متّهم مي كرده اند. (7) مستشرقاني همانند ولهاوزن و كايتاني _ كه آثار او را بررسي و با ديگران مقايسه كرده اند _ ، وي را دور از دقّت علمي، ولي با تفصيل زياد دانسته اند. (8) در ميان محقّقان شيعه مسلمان نيز، سيد مرتضي عسكري، پس از تفحّص روايات او، بيشتر سخنان او را بي پايه دانسته است. مهم ترين ويژگي سيف، ارتباطي است كه ميان رده و فتوح در عراق برقرار كرده است. سيف، در باره فتوح، گرايش هاي تميمي دارد و از روايات قبيله خود سود مي جسته و اسلوب «ايام» از آثار او پيداست؛ ولي از روايات مدني نيز استفاده كرده است. (9)

.


1- . الفهرست، طوسي، ش773.
2- . ذكر أخبار إصبهان، ج1، ص187 .
3- . رجال النجاشي، ص16، ش19؛ لسان الميزان، ج1، ص102.
4- . رجال النجاشي، ص16، ش19.
5- . تاريخ نگاري در اسلام، ص 59.
6- . علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص470.
7- . تهذيب التهذيب، ج4، ص259 _ 260.
8- . ضحي الاسلام، ج2، ص343.
9- . تاريخ نگاري در اسلام، ص61.

ص: 187

. .

ص: 188

ه_ _ شاخه غاليان
اشاره

ه_ _ شاخه غاليانشاخه بعدي در ميان شيعيان آن دوران، (1) مذهب معتقدان به غلو، به مفهوم عام آن است كه خود، فِرقه هاي گوناگون داشت؛ امّا به هر حال، غلوّ در مقامات ائمّه عليهم السلام به هر شكل آن، نكوهيده و مورد لعن آن بزرگواران بود. كوفه، مهم ترين شهري بود كه غُلات در آن فعّاليت مي كردند. بحث از غلوّ و غاليان، از مباحث مهم و پرجنجالي است كه همواره ميان مسلمانان و بخصوص شيعيان، مطرح بوده است. جريان غلوّ و عقايد افراطي غُلات، براي تشيع خطرناك بود؛ زيرا علاوه بر آشفتگي در عقايد آنان و ايجاد اختلاف و تفرقه ميان شيعيان، شيعه را در نظر ديگران، افرادي بي قيد و بند در برابر فروع دين نشان مي داد و دستاويزي براي حاكمان و متعصّبان اهل سنّت قرار مي گرفت، و آنان به بهانه تفكّر انحرافي غُلات، به سركوبي و تحقير و شماتت همه شيعيان مي پرداختند. غلو در ميان اديان گذشته و نيز در همه فرقه هاي اسلامي، ريشه دارد؛ ولي اين لفظ اغلب براي شيعياني به كار رفته است كه در حقّ علي عليه السلام و اهل بيت ايشان غلو كرده اند. شيخ مفيد مي نويسد: غُلات فقط به اسلام تظاهر مي كنند. آنان امير مؤمنان و ائمّه عليهم السلام را به الوهيت و نبوّت نسبت دادند و در برتري در دين و دنيا از حدْ تجاوز كردند و از راه ميانه خارج شدند. آنها گمراه و كافرند و امير مؤمنان عليه السلام آنها را با قتل يا سوزاندن از بين برد و ائمّه عليهم السلام حكم آنان را كفر و خروج از اسلام رقم زدند. (2) ابن خلدون نيز غُلات را از طوايف شيعه مي داند كه از حدّ عقل و ايمانْ تجاوز كردند و ائمّه را _ كه بشر هستند _ ، به صفات خدايي وصف نمودند يا معتقد بودند كه خدا در ذات بشر وارد شده و اين قول، به حلول است كه از اعتقادهاي نصارى در مورد عيسى عليه السلام بوده است. (3)

.


1- . البته غاليان از نظر شيعه، جزو شيعيان نيستند؛ امّا از آن جا كه در سير تاريخي در درون جامعه شيعه رشد كرده و بر افكار آنان تأثير گذارده اند، اين شاخه را نيز در اين جا بررسي مي كنيم.
2- . تصحيح اعتقادات الإمامية، ص131.
3- . تاريخ ابن خلدون، ج1، ص198.

ص: 189

حدود غلو و عقايد غُلات

حدود غلو و عقايد غُلاتدر ميان علما درباره ضابطه تشخيص غلوّ و تفويض، اختلافات زيادي ديده مي شود. بسياري از رجاليان متأخّر، طعن و جرح قدما را نسبت به برخي راويان، ناشي از اختلاف ديدگاه نسبت به مباحث اعتقادي مي دانند و اين اتّهام ها را ملاك عمل نمي دانند. (1) امّا در اين حد، اختلافي نيست كه افراد يا فرقه هايي كه به ربوبيت امامان شيعه يا حلول روح خدايي در آنان اعتقاد دارند، به طوري كه به انكار ضروري دين بينجامد، (2) از «غُلات» به شمار مي آيند. شيخ مفيد رحمه الله اصول امامت را در سه اصل كلّي خلاصه مي كند: وجوب امامت، عصمت امام و نص بر امامت. (3)

.


1- . ر.ك: الفوائد الرجالية، ص38 _ 39؛ رجال الخاقاني، ص146_ 148.
2- . تحرير الوسيلة، ج1، ص118؛ كليات في علم الرجال، ص419.
3- . الفصول المختارة، ص296.

ص: 190

حلول و تناسخ
پيدايش غاليان و فرقه هاي آنان

حلول و تناسخحلول، به معناي وارد شدن ذات يا روح الهي در بشر است و از مهم ترين پايه هاي اعتقادي بيشتر غُلات به شمار مي رود. (1) مبدأ فكري حلول، بسيار قديم است و حتّي گفته مي شود كه به عصر فرعون باز مي گردد؛ زيرا فرعون، ادّعاي ربوبيت مي كرد و بر اين عقيده بود. (2) حلول، مبناي قول به اُلوهيت ائمّه عليهم السلام نيز بوده است. تناسخ، به معناي بازگشت روح به بدني غير از بدن اوّل است، يا بدين معناست كه روح از شخصي به شخص ديگر، اعم از انسان يا حيوان منتقل شود. (3) بنا بر اين، تناسخ، شاخه اي از حلول است و به قولي، حلول به تناسخ مي انجامد. تناسخ نيز مذهبي قديمي است كه مردم هند به آن معتقد بوده اند. (4) قائلان به تناسخ، منكر قيامت شدند؛ زيرا تناسخ در دنياست و ثواب و عقاب در همين دنيا و در همين بدن ها صورت مي گيرد. (5)

پيدايش غاليان و فرقه هاي آناندر كتاب هاي ملل و نحل، عبد الله بن سبا و پيروان او _ كه به ربوبيت امام علي عليه السلام عقيده داشتند _ ، از نخستين غاليان شمرده شده اند. شهرستاني، غاليان را به ده گروه تقسيم كرده است: سبأيه، كامليه، علياويه، مغيريه، منصوريه، خطابيه، كياليه، هشاميه، نعمانيه، يونسيه و نصيريه. (6) گذشته از اختلاف هاي عمده اي كه در اين تقسيم ها ميان شيعه و اهل سنّت وجود دارد، نظر افراطي برخي از مؤلّفان كتاب هاي فرقه ها را نبايد از نظر دور داشت، براي نمونه، شهرستاني، بزرگاني چون هشام بن حكم و محمّد بن نعمان را به تشبيه و تجسيم متّهم كرده است كه از نظر شيعيان، امري پذيرفته شده نيست. (7) كوفه، از مهم ترين شهرهايي است كه مركز پيدايش يا فعّاليت غُلات بوده است؛ امّا فرقه سبأيه بر فرض اثبات چنين فرقه اي، حركت خود را از مصر آغاز كرد و عبد الله بن سبأ، براي اوّلين بار، عقايد خود را در آن جا نشر داد. (8) همچنين، مصادر اهل سنّت و شيعه، بر يهودي بودن ابن سبأ و سكونت وي در يمن اجماع دارند. (9) با اين حال، برخي از محقّقان و نويسندگان معاصر، وجود چنين شخصيتي را از اساس انكار كرده اند. علّامه محقّق سيد مرتضي عسكري در كتاب گران سنگ عبد الله بن سبأ، اين شخصيت را از اوهام و جعليات سيف بن عمر مي داند كه در كتاب هاي رجال و تاريخْ تضعيف شده است. دكتر علي وردي مي كوشد كه ثابت كند ابن سبأ، همان عمّار بن ياسر، صحابي مشهور پيامبر صلي الله عليه و آله است، و اين نواصب بودند كه اين شخصيت خيالي را پروردند؛ شخصيتي كه ميان شيعه و اهل سنّت، ملعون است. دكتر طه حسين، جعل اين شخصيت را از سوي دشمنان شيعه، به منظور وارد كردن عنصري يهودي در شيعيان و براي گشودن باب انتقاد به ايشان مي داند. (10)

.


1- . الجذور التاريخية للغلو والغلاة، ص103.
2- . همان، ص101.
3- . الملل و النحل، ج1، ص 151.
4- . الجذور التاريخية للغلو و الغلاة، ص107.
5- . الملل و النحل، ج1، ص 151.
6- . همان، ج1، ص173_ 188.
7- . ر.ك: كليات في علم الرجال، ص418؛ الامام الصادق عليه السلام و المذاهب ا?ربعة، ج3، ص88 _ 110.
8- . تاريخ مدينة دمشق، ج29، ص4.
9- . الجذور التاريخية للغلوّ و الغلاة، ص144.
10- . همان، ص145.

ص: 191

6. مغيرة بن سعيد بَجَلي

6. مغيرة بن سعيد بَجَليمغيرة بن سعيد بَجَلي (رهبر فرقه مغيريه)، فعاليت خويش را از كوفه آغاز كرد. وي محمّد بن علي، معروف به نفس زكيه را امام منتظر مي دانست (1) و پس از چندي براي خود ادّعاي نبوّت كرد. (2) فرقه مغيريه، معتقد بودند كه خداوند به شكل مردي از تاج نور است و بر سرش تاجي است. (3) علي بن محمّد نوفلي مي گويد: مغيرة بن سعيد نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: تو به مردم بگو من علم غيب دارم، من هم عراق را براي پذيرش آن آماده مي كنم. امام باقر عليه السلام به شدّت او را از خود راند و بعد مطلب را با ابو هاشم بن محمّد بن حنفيه در ميان گذاشت. (4) اين نقل، استعداد فراوان كوفيان را براي پذيرش مطالب جديد و غلوآميز نشان مي دهد. مغيره، بارها از سوي امام صادق عليه السلام لعنت شد. (5) مغيره در زمان خالد بن عبد الله قسري از كوفه خروج كرد و خالد و پيروانش را در سال 119 ق، در آتش سوزاند. (6) از امام صادق عليه السلام نقل شده است: خداوند مغيرة بن سعيد را لعنت كند! او بر پدرم دروغ مي بست و خدا، طعم داغ آتش را به او چشانيد. خدا لعنت كند كسي را كه براي ما چيزي بگويد كه خود براي خويش نمي گوييم! (7)

.


1- . الفرق بين الفرق، ص218.
2- . الملل والنحل، ج1، ص177.
3- . همان، ج 2، ص177؛ رجال خاقاني، ص135.
4- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج8، ص121.
5- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص436 و489 و491 و591.
6- . كليات في علم الرجال، ص415.
7- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص 489.

ص: 192

7. ابو الخطّاب محمّد بن ابي زينب مِقلاص

7. ابو الخطّاب محمّد بن ابي زينب مِقلاصابو الخطّاب (رهبر فرقه خطابيه)، راوي كوفي، معروف به ابو الخطاب اسدي (1) و از موالي بني اسد است. وي در ابتدا از اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار مي رفت؛ امّا پس از چندي، منحرف شد و در حقّ امام عليه السلام غلوّ كرد و ائمّه عليهم السلام را در آغاز، پيامبر و پس از چندي خدا مي دانست. (2) در رجال الكشي، روايات مختلفي در سبب برائت امام صادق عليه السلام از وي نقل شده است كه بيشتر آنها درباره غلو در حق آن امام در ادعاي نبوّت يا علم غيب است. (3) شيخ طوسي او را ملعون و غالي مي خوانَد. (4) ابن غضائري مي نويسد: لعنه الله تعالى، أمره شهير، و أرى ترك ما يقول أصحابنا حدّثنا أبو الخطّاب في حال استقامته. (5) مرحوم خويي، پس از ذكر و بررسي روايات كشّي، به اين نتيجه مي رسد كه محمّد بن ابي زينب، راوي اي گم راه، گمراه كننده و فاسد العقيده است. (6) پيروان ابو الخطّاب در كوفه آن قدر زياد شدند كه كشّي نقل مي كند: ابو الخطاب، كوفه را فاسد كرد، به صورتي كه آنان به سمت مغرب نماز نمي خوانند تا زماني كه شفق پنهان شود. (7) آنان معتقد بودند كه در هر زماني بايد دو پيامبر باشد: يكي ناطق و ديگري صامت. مثلاً محمّد صلي الله عليه و آله پيامبر ناطق و علي عليه السلام پيامبر صامت بود. (8) غلوّ در كوفه به حدّي رسيد كه امام صادق عليه السلام فرمود: اگر به آنچه اهل كوفه درباره من مي گويند، اقرار كنم، زمين مرا خواهد بلعيد، حال آن كه من بنده اي مملوك هستم و قدرتي بر سود و زيان خويش ندارم. (9) همچنين، اخباري از اين زمان درباره اختلافات ميان غُلات و شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام وجود دارد. امام صادق عليه السلام درباره چهار نفر از شيعيان مورد علاقه خود، به نام هاي: بُرَيد بن معاويه عجلي، زُراره، ابو بصير (10) و محمّد بن مسلم، با تعبيرهايي چون زنده كننده ياد اهل بيت عليهم السلام، حافظان دين، امينان پدرم عليه السلام و سابقان ياد مي كرد. (11) شيعيان غالي آن دوره _ كه متمثّل در ابو الخطّاب و پيروانش بودند _ ، از اين چهار نفر نفرت داشتد، تا آن جا كه جميل بن درّاج مي گويد: ما اصحاب ابو الخطّاب را از بغض آنها به اين چهار نفر مي شناختيم. (12) ظهور اين فرقه در اواخر حكومت بني اميه و اوايل حكومت بني عبّاس بود كه از هر سو، قيام ها و نهضت هايي عليه حكومت صورت مي گرفت و حكمرانان، هنوز كاملاً بر اوضاع مسلّط نبودند. ابو الخطّاب در اين هنگام، با طرح كردن ائمّه اهل بيت عليهم السلام و غلو درباره آنان و ادّعاي جانشيني و نبوّت خود، سعي در جذب نيرو (شايد براي قيام) كرد و با رواج بي بند و باري، فساد، اباحه و مُجاز شمردن شهوت ها توانست عدّه زيادي از فاسدان آن زمان كوفه را پيرامون خود گردآورد. وي در كناسه كوفه، خيمه اي برپا كرد و اصحاب خود را به عبادت امام صادق عليه السلام فرا خواند. (13) امّا سرانجام نتوانست كاري از پيش ببرد و در سال 138 ق، خود و هفتاد تن از يارانش در حالي كه مسجد كوفه را پناهگاه قرار داده بودند، به دست فرماندار كوفه، عيسي بن موسي بن علي بن عبد الله بن عبّاس، از سوي منصور، قتل عام شدند و به قولي، ابو الخطّاب را در كناسه كوفه به دار كشيدند. (14) از اين ماجرا فقط يك نفر جان سالم به در بُرد و آن ابو سلمه سالم بن مكرم جَمّال، معروف به ابو خديجه است كه قاتلان، او را جزو مردگان پنداشتند. وي شب هنگام در حالي كه جراحت هاي سختي برداشته بود، فرار و سپس توبه كرد. (15) همچنين، در برخي نوشته ها از ارتباط نزديك فرقه خطابيه با اسماعيليه سخن رفته و حتّي گفته شده است كه اسماعيليه خالصه، همان خطابيه هستند و ابو الخطّاب، يكي از دست اندركاران اصلي در تشكيل فرقه اسماعيليه و از رهبران آنان است. (16) با اين كه ابو الخطّاب كشته شد، امّا عقايد وي باقي ماند؛ به گونه اي كه همه فرقه هاي غُلات بعد از خود را تحت الشّعاع قرار داد و بسياري از غُلاتِ پس از او، عقايد خود را از او اقتباس كردند. پيروان ابو الخطّاب پس از مرگ وي، به پنج دسته تقسيم شدند: مُعَمّريه (كه فردي به نام مُعَمّر را پس از ابو الخطّاب امام مي دانستند)، (17) بَزيغيه (18) يا بَزيعيه (19) (پيروان بَزيغ يا بَزيع بن موسي حائك)، عميريه يا عجليه (پيروان عمير بن بيان عجلي)، (20) مفضّله (21) يا مفضّليه (22) (پيروان مفضّل صيرفي) و خطابيه مطلقه (كه بر موالات ابو الخطّاب باقي ماندند). (23)

.


1- . رجال الطوسي، ص 4321.
2- . الفرق بين الفرق، ص223.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص575 _ 588 .
4- . رجال الطوسي، ش4321.
5- . رجال ابن الغضائري، ص88، ش119.
6- . معجم رجال الحديث، ج15، ص270.
7- . همان، ج2، ص582.
8- . الفرق بين الفرق، ص223.
9- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص590.
10- . در برخي نقل ها به جاي ابو بصير، ابو جعفر احول آمده است (ر.ك: همان، ج1، ش215؛ ج2، ش326).
11- . همان، ش217، 219 و 220.
12- . همان، ص349، ش220.
13- . الفرق بين الفرق، ص223. شهرستاني اين مطلب را به عمير بن بيان عجلي نسبت داده است ( الملل و النحل، ج1، ص180).
14- ..1 الفرق بين الفرق، ص224.
15- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص641.
16- . المقالات والفرق، ص81 .
17- . الفرق بين الفرق، ص224؛ مقالات الاسلاميين، ص11.
18- . مقالات الاسلاميين، ص12؛ الفرق بين الفرق، ص224.
19- . طرائف المقال، ج2، ص243 _ 244؛ رجال خاقاني، ص131.
20- . الفرق بين الفرق، ص225؛ الملل و النحل، ج1، ص181.
21- . الفرق بين الفرق، ص225.
22- . مقالات الاسلاميين، ص13؛ الملل والنحل، ج1، ص181.
23- . الفرق بين الفرق، ص225.

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

ديگر راويان متّهم به غلو

ديگر راويان متّهم به غلوابن داوود از 64 راوي غالي نام مي بَرَد (1) كه متأسّفانه بسياري از اينان مجهول هستند. البته با بررسي هاي دقيق مي توان به جريان هاي غلو، راه يافت و برخي از سرشاخه هاي آن را به دست آورد. براي مثال، كشّي از نصر بن صبّاح نقل مي كند كه: موسى سوّاق، پيرواني علياوي داشت كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله طعن مي زدند. وي معتقد است كه علي بن حسكه حواري قمي و شاگردانش: قاسم شعراني يقطيني، ابن بابا و محمّدبن موسى شريقي، همگي ملعون هستند. (2) در اين نقل، تعدادي از غاليان، با ذكر عقايد و روابط استاد و شاگردي آنان، نشان داده شده است. با اين حال، غالياني كه به كوفي بودن آنان تصريح شده، عبارت اند از: محمّد بن ابي زينب ابو الخطّاب كوفي؛ مغيرة بن سعيد؛ احمد بن بشير الوقي؛ (3) حسين بن يزيد بن محمّد عبد الملك نوفلي؛ (4) خيبري بن علي طحان؛ (5) ربيع بن زكريا ورّاق؛ (6) عبد الرحمان بن ابي حمّاد؛ (7) علي بن احمد ابو القاسم؛ (8) فرات بن اَحنف عبدي؛ (9) محمّد بن حسين بن سعيد صائغ؛ (10) محمّد بن سنان زاهري؛ محمّد بن عيسى بن عبيد بن يقطين؛ محمّد بن فرات جُعفي؛ (11) ابو سعيد عبيد بن كثير بن محمّد عامري؛ (12) عبد الرحمان بن كثير هاشمي؛ (13) ابو جعفر محمّد بن موسى بن عيسى هَمْداني سمّان؛ (14) يونس بن ظبيان؛ (15) ابو داوود سليمان بن هارون نخعي (كذاب النخع)؛ (16) و منخل بن جميل اسدي. (17)

.


1- . رجال ابن داوود، ص293_ 296.
2- . ر.ك: اختيار معرفة الرجال، ج2، ش1001.
3- . رجال الطوسي، ش1698.
4- . رجال النجاشي، ش77.
5- . همان، ش408.
6- . همان، ش434.
7- . همان، ش633.
8- . همان، ص265، ش691.
9- . رجال ابن داوود، ش390.
10- . رجال النجاشي، ش900.
11- . همان، ش976.
12- . همان، ص234، ش620.
13- . همان، ص234، ش621؛ خلاصة الأقوال، ص374.
14- . رجال النجاشي، ص 338، ش904.
15- . همان، ص448، ش1210؛ نقد الرجال، ج5، ص108.
16- . خلاصة ا?قوال، ص351.
17- . رجال النجاشي، ش1127؛ رجال الطوسي، ش4623.

ص: 196

و _ مفوّضه
1. عقايد منسوب به مفوّضه
يك. تفويض

و _ مفوّضهدر اين ميان، فرقه ديگري از غُلات به نام «مفوّضه» شكل گرفت كه اختلاف در مورد آن، بسيار بيشتر است؛ زيرا روايت هاي بسياري در كتاب هاي روايي ما آمده كه شبيه به عقايد اين فرقه است. به نظر مي رسد كه جريان مفوّضه براي نخستين بار به دست مفضّل بن عمر جُعفي بنياد نهاده شد كه يك راوي كوفي است. اين فرقه، معتقدند كه خداوند، پيامبر صلي الله عليه و آله را آفريد و امور و تدبير عالم را به ايشان سپرد. آن گاه آن حضرت، اين امر را به علي بن ابي طالب عليه السلام تفويض كرد. پس او مدبّر ثاني است. (1) آنها عقيده دارند كه به اين دليل در ركوع مي گوييم: «سبحان ربي العظيم و بحمده» و در سجود مي گوييم: «سبحان ربّي الأعلي وبحمده»، كه إله، علي و اولاد او هستند؛ ولي إله اعظم، كسي است كه امور را به آنان تفويض كرده است. (2) آنها مي گويند ائمّه عليهم السلام شرايع را نسخ مي كنند و ملايكه بر آنان فرود مي آيند و به آنان وحي مي شود. برخي از آنان بر ابرها سلام مي كنند و اگر ابري ديدند، مي گويند علي در آن است و شاعر درباره آنان گفته:برئتُ من الخوارج لستُ منهمم_ن الغزّال منهم و ابنِ بابو مِ_ن ق_ومٍ إذا ذَ ك_روا علياًيردّون السّلام على السّحاب. (3)

1. عقايد منسوب به مفوّضهيك. تفويضعلّامه مجلسي چندين معنا درباره تفويض بيان كرده است (4) كه مي توان همه اين معاني را در دو قسم جاي داد: يكي، تفويض امر خلق و رزق و دوم، تفويض امر دين و سياست كه هر يك از اين دو، خود به دو قسم تفويض مطلق و مقيد تقسيم مي شوند. به طور خلاصه، خالق، صانع و شارع اساسي همه امور، خداي متعال است و آيات قرآن، به اين امر فراوان اشاره دارند و ائمّه عليهم السلام خود را از تفويض بدين معنا مبرّا دانسته اند. (5) ولي تفويض به معناي مقيد، بدين معناست كه ائمّه عليهم السلام چيزي از خداوند متعال بخواهند و خداوند در اجابت آنان، امري را براي آنان محقّق سازد. اين موضوع در پاسخ ولي عصر (عج) به اختلاف شيعيان، مورد تأييد قرار گرفت كه خداوند، خالق اجسام و مقسّم روزي هاست؛ ولي ائمّه عليهم السلام از خدا مي خواهند و اوست كه مي آفريند و روزي مي دهد، تا آنها را اجابت كند و حقّ آنها را بزرگ بشمارد. (6) در قضيه اي ديگر، آن حضرت (عج)، مفوّضه را كذّاب مي خواند و مي فرمايد: قلب هاي ما ظرف هايي براي مشيت خداست. اگر او بخواهد، ما نيز مي خواهيم. (7) يعني اراده ما تابع اراده الهي است و اگر در امور نيز تصرّفي انجام دهيم، به اذن و اراده اوست. بنا بر اين، معجزه ها و كرامت هاي ائمّه عليهم السلام نيز بدين شكل توجيه پذيرند كه اين امور، به اذن خداست؛ چنان كه عيسي عليه السلام به اذن الهي، كور را بينا مي كرد و مردگان را زنده مي ساخت. در روايتي از ابو بصير، امام باقر عليه السلام در پاسخ وي درباره توانايي امام در زنده كردن مردگان و شفاي نابينايان فرمود: «بله، امّا به اذن خداي متعال»، و در همين داستان، چشمان نابيناي ابو بصير را شفا دادند كه به درخواست خود وي به حالت اوّل بازگشت. (8) امّا آنچه مفوّضه مي گفتند، فراتر از اين روايات بود. مفوّضه، بر اين باور بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام تمام كارهايي را كه بايد خدا انجام دهد، انجام مي دهند، با اين تفاوت كه قدرت خداوند، اصلي است و قدرت آنها تبعي. (9) آنان معتقد بودند كه رزق مردم و امور آسمان و زمين، به دست ائمّه عليهم السلام است. (10) تفويض بدين معنا (يعني بسته دانستن دست قدرت الهي در امور تكويني)، مورد تأييد شيعيان نيست و اين عقايد، كفر به شمار مي رود. (11) امام رضا عليه السلام در روايتي مشهور، از كساني كه براي ائمّه عليهم السلام مقامي كه حقّ آنان نيست، ادعّا كنند، بيزاري جسته و خَلق، رزق و عبوديت را مخصوص خداي متعال دانسته است. (12)

.


1- . همان، ص226.
2- . المقالات والفرق، ص238.
3- . مقالات الاسلاميين، ص16.
4- . بحار الأنوار، ج25، ص347 _ 350.
5- . شبهة الغلو عند الشيعة، ص163.
6- . الغيبة، طوسي، ص 294؛ الاحتجاج، ج2، ص285.
7- . دلائل الإمامة، ص506؛ الهداية الكبرى، ص359؛ الغيبة، طوسي، ص247.
8- . بصائر الدرجات، ص289.
9- . طرائف المقال، ج2، ص358.
10- . ر.ك: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص615 _ 617، ش587 و 588 .
11- . الاعتقادات في دين الإمامية، ص97.
12- . همان، ص100.

ص: 197

. .

ص: 198

دو. خلقت اظلّه

دو. خلقت اظلّهاز ديگر اعتقادهاي منسوب به مفوّضه، اعتقاد به خلقت اظلّه پيش از اجسام است. در برخي روايت ها چنين بيان شده كه ائمّه عليهم السلام پيش از خلقت، در اظلّه بودند. در روايتي از مفضّل بن عمر، از امام صادق عليه السلام به اين امر تصريح شده است (1) و در روايت ديگري چنين بيان شده كه اهل بيت عليهم السلام پيش از خلقت، به صورت اشباح نوراني، به سر مي بردند. (2) شيخ مفيد، قديم بودن اشباح را نادرست مي داند و مغاير با حدوث عالم مي شمارد؛ زيرا تنها قديم ازلي، خداي واحد است و غير از او همه حادث و مصنوع اند. (3) شيخ، خلقت ذات ائمّه عليهم السلام را پيش از آدم ابو البشر، صحيح نمي داند و در صورت درستي تقدّم خلقت اشباحِ آنان بر آدم عليه السلام، اين امر را چيزي بيشتر از شرف و شأن والاي آن بزرگواران به شمار نمي آورد. (4) ايشان اخبار نقل شده درباره اشباح را در لفظ، مختلف، و در معنا، متباين عنوان مي كند و آن را ساخته غُلات مي داند و براي نمونه، كتاب الأشباح والأظلّه را نام مي برد كه منسوب به محمّد بن سنان است. محمّد بن سنان، متّهم به غلو شده و در صورت درست بودن انتساب كتاب به او، فردي گمراه از حق است. (5) كتابي با نام الهفت و الأظلّة به مفضل بن عمر منسوب شده، كه مجموعه اي از درس هاي امام صادق عليه السلام به مفضّل است كه شرحي باطن گرايانه از هستي و برخي از اصول دين ارائه مي دهد. (6)

.


1- . الكافي، ج1، ص441، ح7.
2- . همان، ج1، ص442، ح9.
3- . المسائل العكبرية، ص27.
4- . همان، ص28.
5- . همان، ص37 _ 38.
6- . ميراث مكتوب شيعه، ص398.

ص: 199

سه. آگاهي مطلق امام به علم غيب

سه. آگاهي مطلق امام به علم غيبروايات بسياري، آگاهي امام به حوادثي كه در آينده براي مردم پيش مي آيند را تأييد مي كنند. امام علي عليه السلام از شهادت ميثم تمّار و روز و ساعت آن خبر داد و حتّي بريدن زبان وي را پيش بيني كرد. (1) روايات فراواني در الكافي، بصائر الدرجات و الإرشاد، در اثبات اين امر وجود دارد. براي مثال، در روايت روضة الكافي، امام باقر عليه السلام حادثه قرقيسيا و كشته شدن قيس را پيش بيني كرده است. (2) در روايتي ديگر، امام صادق عليه السلام آگاهي از حوادث آينده را نياز حجّت بودن امام بر مردم بيان مي كند. (3) امّا سؤال در اين است كه آيا اين پيش بيني ها به معناي علم غيب است؟ و آيا اطلاق علم غيب براي ائمّه عليهم السلام جايز خواهد بود؟ مفوّضه، اطلاق علم غيب به ائمّه عليهم السلام را جايز مي دانستند. شيخ مفيد رحمه الله آنان را در اين موضوع، در رديف غُلات قرار مي دهد. ايشان اطلاق علم غيب براي ائمّه عليهم السلام را منكَر و بين الفساد مي داند و اين ديدگاه را نظر اغلب اماميه، بجز مفوّضه و غُلات معرّفي مي كند. (4) امّا در مورد آگاهي ائمّه عليهم السلام از علم غيب، دو دسته روايت وجود دارد: دسته اي از روايات، علم غيب را از ائمّه عليهم السلام نفي كرده اند. هنگامي كه امير مؤمنان علي عليه السلام از حوادث آينده بصره خبر داد، يكي از اصحاب پرسيد: آيا اين سخنان از علم غيب است؟ حضرت خنديد و فرمود: اين، علم غيب نيست؛ بلكه علمي است كه از آموزگاري فرا گرفته ام! علم غيب، آگاهي به قيامت است. آن گاه به آيه 34 سوره لقمان اشاره كرد كه پنج امر غيبي مختص به خدا در آن ذكر شده است. (5) امام صادق عليه السلام مي فرمايد:در شگفتم از گروهي كه گمان مي كنند ما به علم غيب آگاهيم؛ حال آن كه جز خداي متعال، كسي به غيب آگاه نيست. در ادامه همين روايت، سَدير _ كه از كلام امام در نفي علم غيب از خاندان نبوّت به شگفت آمده بود _ پرسيد: ما شما را به غيب نسبت نمي دهيم؛ ولي مي دانيم كه شما دانش زيادي داريد، و توضيح بيشتري طلبيد. امام عليه السلام با اشاره به آيه وَ يقُولُ الَّذِينَ كفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكتابِ، (6) دو بار فرمود: سوگند به خدا كه همه علم كتاب، نزد ماست. (7) اين روايت، منشأ علم ائمّه عليهم السلام را قرآن معرّفي مي كند و مي گويد كه كلام الهي براي بهترين بنده درگاهش، پيامبر اسلام است و ائمّه عليهم السلام اين علم را نسل به نسل از اجداد خود از پيامبر صلي الله عليه و آله دريافت مي كردند. (8) سيد مرتضى رحمه الله مي گويد: به خدا پناه مي بريم از اين كه براي امام، علمي غير از آنچه لازمه ولايت و نياز احكام شرعي است، واجب بدانيم و علم غيب، از اين مواردْ خارج است. (9) وي معتقد است كه واجب نيست امام به همه حرفه ها و صنايع _ كه ربطي به شريعت ندارد _ ، علم داشته باشد؛ زيرا هر يك از اين امور، متخصّص خود را دارد و بر امام، لازم است فقط علم به احكام داشته باشد. (10) شيخ طوسي رحمه الله امام را بنده اي از بندگان خدا مي داند كه در طبيعت و صفات، مانند ديگر مردم است و تنها امتياز او، رياست عام در دين و دنياست كه لازمه آن، علم به احكام شريعت است. نسبت دادن شيعه اماميه به اين قول كه ائمّه عليهم السلام، غيب مي دانند، درست نيست؛ زيرا شيعيان، به كتاب خدا ايمان دارند و در آن مي خوانند كه پيامبر فرمود: لو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير، و إنّما الغيب لله و قل لا يعلم من في السموات والأرض الغيب إلّا الله. (11) طبرسي در تفسير آيه 123 از سوره هود مي نويسد: كساني كه به شيعه اماميه، قول به علم غيب را به ائمّه عليهم السلام نسبت مي دهند، به شيعه ظلم كرده اند. ما شيعه اي نمي شناسيم كه صفت علم غيب را براي احدي جايز بداند، مگر خداي متعال كه آگاه به همه دانايي هاست. (12) وي اخبار منقول از امير مؤمنان عليه السلام در خطب ملاحم و ديگر روايات شبيه به آن را برگرفته از پيامبر صلي الله عليه و آله و از علوم الهي آن حضرت مي داند. (13) در ميان علماي معاصر نيز، برخي علم غيب را از ائمّه عليهم السلام نفي مي كنند. (14) از سويي ديگر، رواياتي در تأييد علم غيب وجود دارد. در روايتي، راوي از امام صادق عليه السلام مي پرسد: امام از كجا به چيزهايي كه نمي داند، جواب مي دهد؟ امام مي فرمايد: ينكت في القلب نكتاً أو ينقر في الأذن نقراً. (15) اين روايت، منشأ غيبي علم امام را بيان مي كند. همچنين، عمّار ساباطي از امام صادق عليه السلام مي پرسد: آيا امام، علم غيب مي داند؟ امام مي فرمايد: «نه، ولكن هرگاه بخواهد چيزي را بداند، خداوند به او آگاهي مي دهد». (16) از اين روايت بر مي آيد كه علم امام به حوادث آينده، هميشگي نيست و بر اساس اراده امام و اذن خداي متعال در مواقعي خاص، اين علم به ائمّه عليهم السلام افاضه مي شود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در جواب عيسي بن حمزه ثقفي مي فرمايد: فإذا نكت أو نقر نطقنا و إذا أمسك عنّا أمسكنا. (17) از اين رو، شيخ حرّ عاملي باب مربوط به اين مبحث را در كتاب الفصول المهمة چنين مي نامد: «باب إنّ النبي والأئمّة عليهم السلام لا يعلمون جميع علم الغيب و انّما يعلمون بعضه بإعلام الله إياهم و إذا أرادوا أن يعلموا شيئاً علموا». (18)مرحوم مظفّر نيز، اين دسته از روايات را كه بيان كننده علم ارادي امام و تفويض شده از خداي سبحان است، حدّ معتدل مي داند و آن را براي جمع ادلّه مختلف مناسب مي شمارد. (19) امام باقر عليه السلام در پاسخ به حمران بن اعين در سؤال از آيه «عالِمُ الْغَيبِ فَلا يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَداً» (20)، به آيه بعد از آن «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» (21) استناد مي كند و مي فرمايد: به خدا سوگند! محمّد صلي الله عليه و آله از بندگان مورد رضايت خدا بود ... علم غيبِ مخصوص خدا، علمي است كه تقدير شده و در علم الهي، پيش از انجام دادن آن و پيش از تفويض به ملائكه، به قضا درآمده است. اين علم نزد خداست و قضاي الهي بر آن جاري است؛ ولي امضا نمي شود و علمي كه قضا و امضا مي شود، همان علمي است كه به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسيد و پس از او به ما منتقل شد. (22) شيخ مفيد نيز معتقد است كه علم از طريق الهام را نمي توان نفي كرد؛ زيرا عمده معجزه هاي انبيا و اوصيا و خبر از غيب را آنان از اين طريق مي دهند. ايشان شناخت ائمّه عليهم السلام به همه صنايع و زبان ها را ممكن مي داند، گرچه از نظر عقل و قياس واجب نيست؛ ولي اخباري وجود دارد كه آن را تصديق مي كند. وي علم ائمّه عليهم السلام به ضماير و كاينات را نيز مي پذيرد، ولي واجب نمي داند؛ زيرا در صفات و ويژگي هاي امام نيست، و تنها كرامت و لطف الهي است. (23)

.


1- . روضة الواعظين، ص289؛ اختيار معرفة الرجال، ج1، ص298.
2- . الكافي، ج8، ص295.
3- . بصائر الدرجات، ص504؛ الكافي، ج1، ص258.
4- . اوائل المقالات، ص67.
5- . نهج البلاغة، خطبه 128.
6- . سوره رعد، آيه 43.
7- . بصائر الدرجات، ص233؛ الكافي، ج1، ص258.
8- .1 . ر.ك: بخش سوم، مبحث «منشأ صلاحيت علمي امام».
9- . الشّافي في الإمامة، ج3، ص164.
10- .1 . همان، ج3، ص165.
11- . الشيعة في الميزان، ص42 (به نقل از: تلخيص الشافي، ص321 ).
12- . مجمع البيان، ج5، ص352_ 353.
13- . همان جا.
14- . الشيعة في الميزان، ص57.
15- . بصائر الدرجات، ص337؛ الأمالي، طوسي، ص408.
16- . الكافي، ج1، 257.
17- . بصائر الدرجات، ص336.
18- . الفصول المهمة في اُصول الأئمّة، ج1، ص394.
19- . علم الإمام، ص64 .
20- . سوره جن، آيه 26.
21- . سوره جن، آيه 27.
22- . الكافي، ج1، ص256.
23- . اوائل المقالات، ص67.

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

1. مفضّل بن عمر جُعْفي (زنده پيش از 183 ق)
اشاره

1. مفضّل بن عمر جُعْفي (زنده پيش از 183 ق)مفضّل، رهبر مكتب مفوّضه و از اصحاب دوران اخير زندگي امام صادق عليه السلام در كوفه به شمار مي رفت. زندگي و عقايد وي ميان شيعيان، بسيار مورد اختلاف و بحث برانگيز است. از رجاليان متقدّم شيعه، نجاشي و ابن غضائرى، او را فردي ضعيف و غير قابل اعتماد دانسته اند. نجاشي، او را «فاسد المذهب و مضطرب الرواية» خوانده است و گفته اند كه از خطابيه بود. (1) ابن غضائرى، معتقد است كه مفضّل بن عمر، مرتفع القول و خطابى است. غاليان، در احاديث وي دست برده اند و جايز نيست حديث او نوشته شود. (2) كشّي، رواياتي در ذم و رواياتي نيز در مدح وي نقل كرده است و معتقد بوده كه مفضّل، ابتدا مستقيم الأمر بود و سپس خطابي شد. (3) شيخ طوسى در دو كتاب الفهرست (4) و رجال خود، مدح و ذمّي براي وي بيان نكرده است. رجاليان سده هاي مياني نيز (همچون ابن شهر آشوب (5) و ابن داوود) (6) بر سخنان رجاليان متقدّم چيزي نيفزوده اند. البته علّامه حلّي، (7) نام وي را در قسم دوم كتاب خود آورده و معتقد است كه روايات بر ذمّ او دلالت دارد. در مقابل، رجاليان متأخّر شيعه از مفضّل حمايت كرده و روايات وي را تلقّي به قبول كرده اند. علّامه شوشترى، و مرحوم خويى رحمه الله، مفضّل را از ياران خاص امام صادق عليه السلام، و در زمره شيوخ ياران امام صادق عليه السلام و از محبّان و ثقاث و از بزرگان فقها مى دانند. مرحوم خويى، با استناد به اين سخن شيخ طوسي، ذيل روايتي در تهذيب الأحكام، كه: «اين خبر را تنها محمّد بن سنان از مفضّل بن عمر نقل كرده، و محمّد بن سنان، مورد طعن اصحاب و جداً ضعيف است»، (8) نتيجه گرفته است كه: سخن شيخ در اعتمادش بر مفضّل بن عمر، صراحت دارد و طعني بر او وارد نيست. (9) مرحوم شوشتري نيز از اين جمله چنين بهره اي گرفته است. (10) آية الله خويي، به شمار آمدن مفضّل از خواصّ اصحاب امام صادق عليه السلام را _ كه ابن شهر آشوب در المناقب آورده _ ، دليل ديگري بر اين امر ذكر مي كند. (11) ايشان در ادامه روايات، هم مدح (يك روايت از شيخ مفيد و بقيه از كشّي) و هم ذمّ مفضّل را نقل كرده است و نتيجه مي گيرد: از آنچه ذكر كرديم، مي توان دريافت كه نسبت تفويض و خطابيه، به مفضّل بن عمر، ثابت نيست؛ زيرا نسبت كتاب ابن غضائري به مؤلّفْ اثبات نشده است، و ظاهر كلام كشّي كه گفته است: «مفضّل، بر خطّ مستقيم بود و سپس خطابي شد»، شاهدي ندارد. سخن نجاشي نيز كه با لفظ «قيل» از آن خبر داده، مؤيد نظر ماست؛ زيرا نشان از نارضايتي نجاشي از اين امر دارد. امّا روايت هاي وارد در ذمّ وي، ضعيف السند و غير قابل اعتماد است، بجز سه روايت كه سند صحيح دارد و علم آن نزد اهل آن است و با روايات فراوان و متضافري كه به ادّعاى علم اجمالي به صدور از معصومان نزديك هستند، مقابله نمي كند. در بزرگي مفضّل، همين بس كه امام صادق عليه السلام او را به روايت كتاب معروف به توحيد مفضّل اختصاص داد. (12) مرحوم خويي، عبارت «مضطرب الرواية» را بر فرض درستي آن، دليلي بر بي وثاقتي آن نمي داند و نسبت مصنّفات فاسد منتسب به مفضّل را نيز نمي پذيرد. (13) آية الله خويي در اين جا، سخن شيخ مفيد را بر گفته نجاشي مقدّم مي دارد؛ ولي در يكي از آثار فقهي خود در بررسي سندي كه مفضّل بن عمر در آن واقع شده، با توجّه به اين كه نجاشي را اضبط از مفيد معرّفي مي كند، به روايت مفضّل، اعتماد نكرده است. (14)

.


1- ..1 رجال النجاشي، ص416، ش1112.
2- . رجال ابن غضائري، ص87، ش117.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص614، ش585 .
4- . الفهرست، طوسي، ص251، ش258.
5- . معالم العلماء، ص159، ش836 .
6- . رجال ابن داوود، ص208، ش512.
7- . خلاصة الأقوال، ص407.
8- . تهذيب الأحكام، ج7، باب المهور والاجور، ح464.
9- . معجم رجال الحديث، ج19، ص319.
10- . قاموس الرجال، ج10، ص214.
11- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج3، ص400.
12- . معجم رجال الحديث، ج19، ص 328 _ 329.
13- . همان، ص330.
14- . ر.ك: «داوري در باب تعارض آراي نجاشي و ديگر رجال شناسان متقدّم شيعه»، علوم حديث، ش35 و 36، ص221.

ص: 203

. .

ص: 204

استادان و راويان

استادان و راويانمفضّل، از امام صادق عليه السلام، امام كاظم عليه السلام، ابو ايوب عطّار، اسماعيل بن ابي فُدَيك ، ابو حمزه ثُمالي، جابر بن يزيد جُعفي، يونس بن ظَبْيان و خَيبَري بن طحان روايت مي كند. از او كساني چون: ابن سنان، ابراهيم بن خلف اَنْماطي، اسحاق بن عيسى، عبد الرحمان بن كثير، عثمان بن عيسى، عمر بن اَبان كَلْبي، قاسم بن ربيع، محمّد بن سنان، مُعلّى بن خنيس، منصور بن يونس، موسى صيقل و خَيبَري روايت كرده اند. (1) نام مفضّل جُعفي در 106 مورد از روايات قرار گرفته است. مفضّل، آثاري از خود به يادگار گذاشت كه برخي تا امروز نيز باقي مانده اند: ما افترض الله على الجوارح من الايمان يا الايمان و الاسلام (كه به گفته نجاشي، راويان اين كتاب، آن را گوناگون نقل كرده اند)، يوم و ليلة، فكر (معروف به توحيد مفضّل يا كتاب في بدء الخلق و الحثّ على الاعتبار)، وصية المفضل، علل الشرايع، الاهليلجة، الهفت و الأظلة، ما يكون عند ظهور المهدي، دعاء سمات يا شبّور. (2)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج 19، ص315.
2- . همان، ص317؛ ميراث مكتوب شيعه، ص397 _ 400.

ص: 205

2. محمّد بن سنان زاهري (م 220 ق)
برخي ديگر از راويان مفوّضه

2. محمّد بن سنان زاهري (م 220 ق)محمّد بن سنان زاهري، شاگرد معروف مفضّل بن عمر است كه فضل بن شاذان، ابن عقده، شيخ مفيد، نجاشي، ابن غضائري و شيخ طوسي، او را ضعيف دانسته اند و راهي براي توثيق و اعتماد به روايات او نيست. (1) همچنين، بيشتر رواياتى كه از مفضّل روايت شده، از طريق اين راوي است. تنها در كتب اربعه شيعه، 797 بار، نام محمّد بن سنان تكرار شده است. وي علاوه بر مفضّل، امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام، از راويان بسياري روايت كرده است. (2)

برخي ديگر از راويان مفوّضهاصطلاح غُلات در كتاب هاي رجال و روايي براي مفوّضه نيز به كار رفته است؛ امّا اين گروه همچنان در داخل مذهب تشيع باقي ماندند و به اصطلاح، غُلات درون گروهي بودند. آنان در تعبيرهاي رجالي، با الفاظي چون: «أهل الارتفاع في مذهبه»، «في حديثه ارتفاع»، «مرتفع القول» يا «فيه غلوّ و ترفّع» ممتاز شده اند. اين تعبيرها نشان از بلندپروازي و تندروي در مقام ائمّه عليهم السلام دارد؛ ولي به مرحله الوهيت براي ائمّه عليهم السلام نرسيده اند. گاه به صراحت غُلات از مفوّضه، تميز داده شده و در كنار هم به كار رفته اند: در روايتي آمده است: الغلاة كفّار و المفوضة مشركون. (3)شيخ مفيد نيز در اوائل المقالات، در بحث علم غيب نداشتن امام مي نويسد: و علي قولي هذا جماعة أهل الامامة إلّا من شذّ عنهم من المفوّضة و من انتمي إليهم من الغلاة. (4) اين ويژگي، موضعِ درونِ گروهي بودن مفوّضه را در برابر جدايي كامل غُلات نشان مي دهد. برخي از راوياني كه بدين سبب تضعيف شده اند، عبارت اند از: عبد الله بن سالم صيرفي؛ عبد الله بن بحر كوفي؛ (5) عبد الرحمان بن احمد بن نهيك سمري؛ (6) يوسف بن يعقوب جُعفي؛ (7) خَيبَري بن علي طحان كوفي؛ (8) جعفر بن محمّد بن مالك بن عيسى بن سابور كوفي. (9)

.


1- . معجم رجال الحديث، ج17، ص169.
2- . همان، ص148.
3- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1، ص216.
4- . اوائل المقالات، ص67 .
5- . رجال ابن غضائري، ص75، ش85 و 86 .
6- . همان، ص79، ش84.
7- . همان، ص102، ش156.
8- . رجال النجاشي، ص154، ش408.
9- . خلاصة الأقوال، ص330.

ص: 206

عكس العمل دانشمندان قم در برابر افكار مفوّضه

عكس العمل دانشمندان قم در برابر افكار مفوّضهافكار مفوّضه _ كه در ميان شيعيان طرد نمي شدند _ ، تا قرن هاي بعد نيز ادامه داشت. دانشمندان قم _ كه مركز اصلي شيعه در اواخر قرن سوم در اختيارشان بود _ ، در برابر افكار مفوّضه، عكس العمل نشان مي دادند و با انتساب هر گونه صفات فوق بشري به ائمّه عليهم السلام مخالفت مي كردند. آنان تصميم گرفتند كه هر كس به ائمّه، نسبت امور فوق بشري بدهد، غالي معرّفي كنند و چنين افرادي را از شهر خود اخراج سازند. افرادي چون: سهل بن زياد آدمي، (1) ابو سمينه محمّد بن علي قرشي، (2) حسين بن عبيد الله محرّر (3) و احمد بن محمّد بن خالد برقي _ كه به خاطر بي دقّتي در نقل اخراج شد _ ، (4) از اين جمله اند. اين، مجازاتِ نقل چنين مطالبي بود؛ ولي اعتقاد واقعي به اين مطالب در حدّ كفر شمرده مي شد و حتّي ممكن بود كه مجازات مرگ به همراه بياورد. يك بار مردم قم كوشيدند كه يك راوي متّهم به اعتقاد به اين افكار را به قتل برسانند؛ ولي چون ديدند كه او نماز مي خواند، از اين كار خودداري كردند. (5) اين داستان نشان مي دهد كه شيعيان قم، فرقي ميان غلوّ و تفويض نمي نهادند و معتقد بودند تمام كساني كه ائمّه را موجودات فوق بشري مي دانند، اهل روزه و نماز و ساير عبادت ها نيستند. آنان معتقد بودند كه هر كس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يا ائمّه اطهار عليهم السلام را از سهو و اشتباه در جزئيات كارهاي شخصي اي كه ارتباطي به ابلاغ پيام الهي ندارد، مصون بداند، غالي است. (6) گروهي از دانشمندان قم، حتّي ائمّه عليهم السلام را در نحوه علم بر شريعت، مانند ديگر دانشمندان مي دانستند؛ يعني آنان براي كشف احكام جزئي، به اجتهاد روي مي آورند و از راه عرضه فروع بر اصول، به احكام دست مي يابند. (7) مفوّضه نيز در برابر علماي قم، عكس العمل نشان دادند و آنان را «مقصّره» خواندند؛ (8) نامي كه پيش از اين بر عثمانيه و طرفداران امويان اطلاق مي شد؛ زيرا آنها به مقام علي عليه السلام بي احترامي كرده بودند و اين چنين توجيه مي شد كه آنان در درك و وصول به حقيقت و كُنه مقام ائمّه عليهم السلام عاجز و قاصر مانده اند و حتّي در اين نام، رايحه ضدّيت با آل علي عليه السلام و ناصبيت وجود داشته است. (9) با درگذشت مفضّل، محمّد بن سنان زاهري (م 220 ق) جانشين او شد. چند سال بعد، محمّد بن نصير نِمْيري، مكتب غلوّ را با افزودن عقايد باطني ديگر در باب حلول و تناسخ، به صورت اوّليه خطابي آن بازگرداند و بدين ترتيب، مذهب «نُصَيري» متولّد شد. آنان در تناسخ، غلو و حلال دانستن محرّمات، پا را فراتر گذاشتند و محمّد بن نصير، به ربوبيت امام حسن عسكري عليه السلام قائل بود. (10)

.


1- . همان، ص357.
2- . همان، ص398.
3- . همان، ص339.
4- . همان، ص63.
5- . رجال النجاشي، ص329، ش891 .
6- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص359_ 360.
7- . تصحيح اعتقادات الإمامية، ص136.
8- . همان، ص135_ 136.
9- . اين مورد در بحار الأنوار (ج26، ص6)، از يك متن ناشناخته به نقل از سلمان و جُندب، از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده است.
10- ..1 معجم رجال الحديث، ج18، ص317_ 318.

ص: 207

. .

ص: 208

. .

ص: 209

بخش پنجم: ارتباطات راويان كوفه با محدّثان و راويان مناطق ديگر

اشاره

بخش پنجم : ارتباطات راويان كوفه با محدّثان و راويان مناطق ديگر

.

ص: 210

. .

ص: 211

كوفه از آغاز، شهري پر آمد و شد و مركزي براي مباحثات و گفتگوهاي علمي بود و بسياري از صحابه، تابعيان و ديگر راويان و محدّثان، به آن وارد شده اند. بخاري گفته است: دو بار به شام، جزيره و مصر مسافرت كردم و چهار بار به بصره و شش سال در حجاز اقامت كردم و نمي دانم چند بار به همراه محدّثان، وارد كوفه و بغداد شدم. (1) اين در حالي است كه بخاري پس از زمان اوج كوفه در دانش هاي اسلامي در قرون اوّل و دوم، به اين شهر پا گذاشته است. خطيب بغدادي، به نقل از عبيد الله بن عدي بن خيار (از نوادگان بني نوفل بن عبد مناف) نقل مي كند كه: حديثي از علي عليه السلام برايم نقل شد. ترسيدم بميرم و آن را نزد فرد ديگري نيابم. از اين رو، به عراق سفر كردم و آن حديث را از علي عليه السلام پرسيدم. وي حديث را برايم نقل كرد و عهد گرفت كه آن را براي كسي نقل نكنم. (2) از شاذكوني نقل شده است كه: براي نوشتن حديث، بيش از بيست بار وارد كوفه شدم و يك بار، تنها براي شنيدن حديثي از حفص بن غياث _ كه از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيده بود _ ، از بصره به كوفه بازگشتم. (3) از سوي ديگر، چنان نبود كه راويان و محدّثان كوفي، به نقل و سماع در اين شهر بسنده نمايند و به شهرهاي ديگر سفر نكنند؛ بلكه همواره سفرهاي علمي در جريان بود كه با اهدافي همچون: به دست آوردن حديث، طلب اسناد عالي، جستجو از احوال راويان و مذاكره با دانشمندان صورت مي گرفت. از سعيد بن جبير نقل كرده اند كه: مردم كوفه درباره آيه «ومن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم» (4) اختلاف دارند. بنا بر اين به مكّه سفر كردم تا آن را از ابن عبّاس بشنوم. (5) ابن عساكر با سند خود نقل مي كند كه: از شعبي پرسيدند: از كجا اين همه دانش به دست آوردي؟ گفت: با دوري از نااميدي و اندوه، و سير و سفر در شهرها، و صبري مانند صبر الاغ و سحرخيزي همچون سحرخيزي كلاغ. (6) ابان بن ابي عياش گفته است: ابو معشر كوفي به من گفت: از كوفه به بصره آمدم تا حديثي كه از تو برايم نقل كرده اند، از زبان خودت بشنوم. پس آن را برايش نقل كردم. (7) اين ارتباطات، تنها به سماع راويان اهل سنّت از اهل سنّت يا شيعه از شيعه محدود نمي شد؛ بلكه ارتباط دو سويه سنّي _ شيعه نيز وجود داشت. براي مثال، راوي بزرگ شيعه كوفه، ابو حمزه ثُمالي، از برخي بزرگان اهل سنّت، همچون انس بن مالك _ كه در مدينه يا بصره سكونت داشت _ ، روايت كرده است. (8) همچنين، ابان بن تَغْلِب، از بزرگان شيعه كوفه، تعامل گسترده اي با راويان و محدّثان اهل سنّت كوفه و ديگر بلاد اسلامي داشت. وي از راويان كوفي اهل سنّت، همچون: اعمش و حكم بن عُتَيبه و راويان ديگر شهرها، همچون: سعيد بن مسيب و انس بن مالك، روايت كرده است و كساني چون شعبه (محدّث بزرگ بصري اهل سنّت) و سفيان بن عُيينه (راوي بزرگ اهل سنّت و ساكن مكّه) از او روايت كرده اند. به گفته ذهبي، مسلم و چهار تن ديگر از اصحاب مسانيد (يعني: ابن ماجه، ابو داوود، ترمذي و نسايي) از او نقل كرده اند و در اين روايات، عُكْرمه، حكم بن عُتَيبه، شُعبه و ابن مبارك از او نقل مي كنند. (9) امّا راويان شيعه كوفه، در اين زمان _ كه عصر حضور ائمّه عليهم السلام بود _ ، براي دريافت حديث از منابع اصلي آن، به شهرهايي كه ائمّه عليهم السلام در آن حضور داشتند، در رفت و آمد بودند، يا مترصّد ايام حج بودند تا روايات را در مراسم حج از امامان خود بشنوند. بنا بر اين، اين مبحث را از شهرهاي سرزمين وحي آغاز مي كنيم.

.


1- . سير أعلام النبلاء، ج12، ص407.
2- . الرّحلة في طلب الحديث، ص129 _ 131.
3- . همان، ص 159 _ 162.
4- . سوره نساء، آيه 93.
5- . همان، ص 138 _ 140.
6- . تاريخ دمشق، ج 25، ص 355.
7- . المحدّث الفاضل، ص223.
8- . ميزان الاعتدال، ج1، ص363.
9- . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستّة، ج1، ص205، ش104.

ص: 212

. .

ص: 213

الف _ شهرهاي حجاز

1. مدينه

الف _ شهرهاي حجاز1. مدينهمدينه، شهر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و محلّ حضور بسياري از ائمه عليهم السلام بود. امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام در مدينه بودند و شيعيان كوفه براي ديدار با امام، خود به اين شهر سفر مي كردند، يا مدّتي در آن جا اقامت داشتند؛ ولي از آن جا كه اقامت در مدينه، بويژه براي شيعيان كوفه، با مشكلاتي همراه بوده است، امكان اقامت طولاني جز براي تعدادي اندكْ فراهم نمي شد. تنهايي و دوري از اصحاب، حتّي براي ائمّه عليهم السلام دشوار بوده است. بنا بر برخي روايات، امامان عليهم السلام از نبودن ياران خود در اين شهر شكايت داشتند و با ديدن شيعيان خود، بسيار خشنود مي شدند. (1) درباره نقل روايت راويان كوفي، نيازي به ذكر موارد نيست. كافي است بدانيم كه بيشترين روايات شيعه از امام باقر و امام صادق( در اين شهر را راويان كوفي نقل كرده اند. براي مثال، ابان بن تَغْلِب _ كه ميان شيعه و اهل سنّت، شأن و منزلتي والا داشت _ ، بسيار به مدينه سفر مي كرد و وقتي وارد اين شهر مي شد، حلقه هاي درسي به دور او گرد مي آمدند و ستوني كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر آن تكيه مي زد، براي نشستن او خالي مي شد. (2) وي از بزرگان مدينه، همچون سعيد بن مسيب و انس بن مالك، حديث نقل كرده است. همچنين، بايد از راوي اهل سنّت، حاتم بن اسماعيل مدني، (3) ياد كرد كه اصلش كوفي بود (4) و به مدينه مهاجرت كرد و با راويان اهل سنّت اين شهر ارتباط داشت. (5) حسن بن حسين انصاري عُرَني نيز اصلش از مدينه است (6) كه در زمره كوفيان به شمار مي آيد. وي از كوفيان روايت كرده و از رؤساي شيعه به حساب آمده است. همچنين، از راويان روايت «إنّما أنت منذر ... » قلمداد شده است. (7)

.


1- . ر.ك: المحاسن، برقي، ج1، ص163، ح113 و 114.
2- . رجال النجاشي، ص11، ش 7.
3- . رجال ابن داوود، ص236، ش101.
4- . رجال الطوسي، ص194، ش2418.
5- . تهذيب التهذيب، ج2، ص111 _ 112.
6- . رجال النجاشي، ص51، ش111.
7- . ميزان الاعتدال، ج1، ص483_ 484.

ص: 214

2. مكّه

ب _ شهرهاي عراق

1. بصره

2. مكّهبهترين موقعيت براي ديدار راويان كوفي با ائمّه عليهم السلام، مراسم حج بوده است. همه ساله در موسم حج، بسياري از شيعيان، با ائمّه عليهم السلام ملاقات مي كردند و مسائل خود را مطرح مي نمودند. چنان كه امام رضا عليه السلام، نقل اخبار ائمّه عليهم السلام به ديگر شهرها را از فوايد حج دانسته اند. (1) هشام بن حكم مي گويد: در مِني از امام صادق عليه السلام پانصد سؤال پرسيدم و گفتم آنان چنين مي گويند و امام در مورد هر مسئله مي فرمود: تو هم اين گونه پاسخ بده. (2) عبد الله بن احمد نَهيك نَخَعي، از راويان خاندان نَهيك در كوفه بود كه به مكّه رفت. نجاشي از حميد بن زياد آورده است كه وي كتاب هايي از عبد الله شنيده است؛ ولي در اين كه اين كتاب ها از خود وي بود يا ديگري، ترديد داشت. (3) برخي نيز ساكن مكّه بوده و با راويان كوفي ارتباط داشته اند. از جمله اين افراد، احمد بن علي علوي بود كه روايت هاي بسياري از كوفيان شنيده و كتاب هاي بسياري از شنيده هاي خود، گرد آورده بود. (4)

ب _ شهرهاي عراق1. بصرهچنان كه اشاره شد، كوفه و بصره، همواره در علوم اسلامي رقابت داشتند، با اين تفاوت كه بصره، برخلاف كوفه، شهري با گرايش هاي عثماني بود. از اين رو، شيعيان كوفه در حديث، به اندازه ديگر دانش ها با اين شهر ارتباط نداشتند. از جمله راوياني كه اصالتاً كوفي و ساكن بصره بود، حمّاد بن عيسي جُهَني است كه از امامان صادق، كاظم و رضا عليهم السلام روايت كرده و در زمان امام محمّد تقي عليه السلام، در سال 209 ق، در جُحفه (روستايي ميان مكّه و مدينه و يكي از ميقات هاي احرام مردم مصر و شام) در آبراهي غرق شد. (5) همچنين، علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم، از متكلّمان كوفي شيعه بود كه در بصره سكونت كرد و با ابو الهذيل علّاف و نظام بصري، مناظره هايي داشت. (6) ابان بن عثمان احمر بَجَلي، از راويان بزرگ و مورّخان شيعه است كه افرادي همچون ابو عبيده مُعمّر بن مُثنّي و محمّد بن عثمان از وي بسيار نقل كرده اند. وي اصلش كوفي است و گاه در اين شهر و گاه در بصره سكونت داشت. (7) از سوي ديگر، غياث بن ابراهيم اسدي بصري در كوفه سكونت كرد و در اين شهر، در كنار راويان شيعه كوفه، به نقل روايت از امام صادق و امام كاظم عليهما السلام پرداخت. (8)

.


1- . ثواب الأعمال، ج1، ص273؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1، ص126.
2- . الكافي، ج1، ص 26.
3- . رجال النجاشي، ش615 .
4- . همان، ش196.
5- . همان، ش370.
6- . همان، ش661 .
7- . همان، ش8.
8- . همان، ش833 .

ص: 215

2. بغداد

2. بغدادپس از شهادت امام صادق عليه السلام، به دليل حضور موقّت برخي از امامان شيعه، همچون امام كاظم و امام جواد عليهما السلام در بغداد و پيدايش محلّه شيعه نشين كرخ در اين شهر، رفت و آمد راويان شيعه كوفه به اين شهر بيشتر شد. انتقال مركز رهبري سازمان وكالت در عصر غيبت صغرا نيز در استمرار اين آمد و شدها مؤثّر بود. هشام بن حكم، از جمله متكلّمان بزرگ شيعه است كه در كوفه تولّد يافت. جواني را در واسط گذراند و در اواخر عمر (به نقلي سال 199 ق) به قصد تجارت به بغداد آمد و در قصر وَضّاح سكني گزيد و در همين شهر درگذشت. (1) علي بن يقطين نيز از اين راويان بود. پدرش، يقطين بن موسي، از دست مروان گريخت و به كوفه آمد. علي بن يقطين در سال 124 ق، در كوفه به دنيا آمد و در سال 182 ق، در زندان هارون در بغداد، درگذشت. (2) حفص بن غياث، معروف به ابو عمر قاضي، راوي اي كوفي بود كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. وي نخست از سوي هارون، قضاوت بخش شرقي بغداد را به عهده گرفت و سپس به قضاوت كوفه گماشته شد و در سال 194 ق، در آن شهر وفات يافت. (3) از ديگر راويان كوفي ساكن بغداد، مي توان از احمد بن محمّد بن عاصم، حفص بن ابو البَخْتَري، نضر بن سُوَيد صيرفي، قاسم بن محمّد جوهري، محمّد بن محمّد بن احمد بَجَلي و علي بن منصور (متكلّم شيعي و از اصحاب هشام بن حكم) ياد كرد. (4) برخي از راويان كوفي، از آغاز در بغداد رشد يافتند و با سبك و سياق اين مكتبْ آشنا بودند، از جمله، ظريف بن ناصح كه كتاب الديات وي از كتاب هاي معروف شيعه بود. (5) پس از وي، پسرش حسن نيز در اين شهر اقامت گزيد. (6) سعيد بن جناح نيز از امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام روايت مي كرد. (7) برخي راويان نيز در شهرهاي كوچك و روستاها سكونت مي كردند، از جمله، محمّد بن حُمْران نَهدي كه به گفته نجاشي، اين راوي كوفي در جَرجَرايا (8) سكونت گزيد. وي از امام صادق عليه السلام روايت كرده و كتابي داشته كه راويان بسياري، آن را نقل كرده اند. (9)

.


1- . همان، ش1164.
2- . همان، ش715.
3- . همان، ش346.
4- . همان، ش 85 ، 344، 1147، 862 ، 1051 و 250.
5- . همان، ش553.
6- . همان، ش140.
7- . همان، ش 512.
8- .7. منطقه اي ميان بغداد و واسط.
9- . رجال النجاشي، ش965.

ص: 216

ج _ شهرهاي ايران

اشاره

ج _ شهرهاي ايرانبرخي از راويان كوفي نيز به قصد تجارت، به شهرهاي دورتر سفر مي كردند. از سوي ديگر، به دليل خطرهايي كه همواره راويان شيعه را در شهر شيعه نشين كوفه تهديد مي كرد، بسياري از راويان و علويان، به دنبال مكاني امن، رهسپار ديگر شهرها، بويژه شهرهاي شيعه نشين ايران مي شدند.

.

ص: 217

1. قم

1. قمشروع تشيع در قم، با مهاجرت اشعريان از كوفه به قم بود. نخستين فرد از اين خاندان كه ساكن قم شد، سعد بن مالك بن اَحوَص بود (1) و به تدريج، ديگر اعضاي اين خاندان در قم سكني گزيدند و محدّثان بزرگي از ميان آنها برخاستند. نخستين كسي كه حديث كوفه را در قم رواج داد، ابراهيم بن هاشم است كه كتاب هايي همچون: نوادر و قضاياي امير المؤمنين عليه السلام را داشته است. (2) احمد بن محمّد بن خالد برقي، راوي و محدّثي كوفي است كه پس از كشته شدن جدّش به دست يوسف بن عمر، در كودكي به همراه پدرش از كوفه گريخت و به برق رود (از روستاهاي قم) پناه آورد. برقي، به نقل از راويان ضعيفْ متّهم شده است و كتاب هايي داشته كه مشهورترين آنها المحاسن، باب هاي بسياري داشت و اكنون فقط بخش هايي از آن باقي مانده است. (3) عبد الرحمان بن ابي حمّاد صيرفي كوفي، راوي ديگري است كه به قم رفت و در آن جا ساكن شد و راويان اين شهر از وي روايت كرده اند. وي صاحب خانه احمد بن ابي عبد الله برقي بود كه به ضعف و غلو، متّهم شده است. (4) همچنين بايد از حسين بن سعيد كوفي اهوازي ياد كرد كه در آغاز، به همراه برادرش حسن، به اهواز رفت و از آن جا به قم منتقل شد و در منزل حسن بن اَبان سكونت كرد و در همين شهر درگذشت. شيخ طوسي، او را صاحب سي كتاب دانسته، (5) كه امروزه الزهد و المؤمن وي در دست است. راوي ديگر، محمّد بن بشير است كه اصلش كوفي بود، و به قم آمد و در اين شهر درگذشت. (6) افزون بر آن، برخي از راويان ديگر مناطق، ساكن كوفه مي شدند و در اين شهر به نقل و سماع حديث مي پرداختند، از جمله، جعفر بن حسين بن علي بن شهريار قمي، كه از بزرگان قم بود و به كوفه آمد و در اين شهر اقامت كرد. وي حتّي كتابي در زيارات و فضيلت كوفه و مساجد آن تأليف كرد. (7) شيخ محدّثان قم، عبيد الله بن جعفر بن حسين حِمْيري، معروف به ابو العبّاس قمي نيز در اواخر قرن سوم هجري به كوفه آمد و راويان آن جا از او حديث بسياري شنيدند. (8)

.


1- . همان، ش198.
2- . همان، ش18.
3- . همان، ش182.
4- . همان، ش633؛ خلاصة الأقوال، ص375.
5- . الفهرست، طوسي، ش230.
6- . رجال النجاشي، ش927.
7- . همان، ش317.
8- . همان، ش573.

ص: 218

2. ري

2. ريشهر ري، از مراكز مهمّ حديثي شيعه است؛ چنان كه برخي، حوزه فقهي _ حديثي قم و ري را با هم، جانشين مكتب كوفه دانسته اند. (1) رواج حديثي اين مكتب، در سده هاي سوم و چهارم هجري بود. از جمله راويان كوفي اي كه در ري ساكن شدند، ابو عبدالله حسين بن يزيد نوفلي است كه در شعر و ادبيات نيز دستي داشت. وي در ري ساكن شد و در همين شهر وفات يافت. برخي از قمي ها گفته اند كه وي در آخر عمر، به غلوّ درافتاد؛ ولي نجاشي روايتي دالّ بر اين امر نيافته است. وي دو كتاب التقية و السنّة را نوشته بود. (2) ابو الحسين محمّد بن جعفر اسدي، راوي كوفي ديگري است كه ري را براي سكونت برگزيد. وي، ثقه و صحيح الحديث معرّفي شده است؛ ولي دو اتّهام براي وي برشمرده اند: يكي روايت از ضعفا و ديگر، قول به جبر و تشبيه. (3) راوي كوفي ديگر، يحيي بن علاء بجلي است كه ثقه بود و كتابي نيز براي او ذكر كرده اند. (4) همچنين، بايد از ابو جعفر محمّد بن بكران رازي ياد كرد كه در كوفه ساكن شد و باقي عمر خويش را در آن جا سپري كرد و كتاب الكوفه و موضع قبر امير المؤمنين عليه السلام و نيز شرف التّربة را نوشت. (5)

.


1- . مقدمه شرح اللمعة الدمشقية، ج1، ص43؛ شناخت و تحليل مكتب حديثي قم از آغاز تا قرن پنجم هجري، ص48 و 119.
2- . رجال النجاشي، ش77.
3- . همان، ش1020.
4- . همان، ش1198.
5- .1 . همان، ش1052.

ص: 219

3. اصفهان

4. سيستان

5. طبرستان

د _ ديگر مناطق

1. مصر

3. اصفهانشهر اصفهان در سده هاي نخست اسلامي، از شهرهاي سنّي نشين ايران به شمار مي آمد. با اين حال، راويان و محدّثان شيعه به اين شهر، رفت و آمد داشتند. ابراهيم بن محمّد بن سعيد ثقفي، از اين جمله است كه از كوفه به اصفهان رفت و در همين شهر وفات كرد. سبب هجرت وي از كوفه به اصفهان آن بود كه وي كتابي به نام المعرفة در مناقب اهل بيت عليهم السلام و مثالب دشمنان ايشان نوشت. برخي از دانشمندان كوفه، او را از نشر آن كتاب به سبب داشتن مثالب دشمنان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله منع كردند. ابراهيم پرسيد: كدام شهر از عقايد شيعيانْ دورتر است؟ گفتند: اصفهان. ابراهيم قسم خورد كه آن را در اصفهان روايت كند. سپس به آن جا رفت و رحل اقامت افكند. (1) گروهي از محدّثان بزرگ اصفهان، از جمله حسن زعفراني و احمد بن علويه اصفهاني، از وي روايت كرده اند.

4. سيستانحريز بن عبد الله اَزْدي، از راويان شيعه كوفه بود كه براي تجارت به سيستان رفت و آمد مي كرد و به سِجِستاني معروف شد. وي از شيعياني بود كه در زمان امام صادق عليه السلام با خوارج سيستان جنگ كرد و گفته اند كه اين موضوع را از امام صادق عليه السلام مخفي مي داشت. (2)

5. طبرستانمحمّد بن اسلم طبري بجلي، از راوياني معرّفي شده كه براي تجارت، به طبرستان سفر مي كرد. وي را غالي و فاسد الحديث دانسته اند. (3)

د _ ديگر مناطق1. مصرمصر نيز از مناطقي است كه برخي راويان كوفي در آن جا ساكن شدند، از جمله: ابو عيسي عبيد الله بن فضل نَبْهاني (4) و محمّد بن احمد بن ابراهيم جُعفي، معروف به صابوني. وي ابتدا زيدي بود، امّا به اماميه گرويد و در مصر، منزلتي والا داشت. ابراهيم جُعفي، كتاب هاي بسياري نيز نوشته است. (5) همچنين، محمّد بن محمّد بن اشعث، مكنّي به ابو علي كوفي، در مصر سكونت كرد و كتاب الحج را نوشت كه در آن، روايات اهل سنّت از امام صادق عليه السلام در موضوع حج، گرد آمده است. (6)

.


1- . همان، ش19؛ لسان الميزان، ج1، ص102.
2- . رجال النجاشي، ش375.
3- . همان، ش999.
4- . همان، ش616.
5- . همان، ش1022.
6- . همان، ش1031.

ص: 220

2. آذربايجان

3. نيل

2. آذربايجانبرخي از راويان كوفي، به تفليس (از شهرهاي واقع در سرزمين هاي ارامنه) مهاجرت كردند. شريف بن سابق تفليسي، از اين راويان است كه كتابي نيز داشته است. (1) راوي ديگر، فضل بن ابو قُرّه تميمي سهندي آذربايجاني است كه با راوي اوّل، مصاحبت داشته و هر دو را ابن غضائري تضعيف كرده است. (2)

3. نيل (3)ابو جعفر محمّد بن حسن بن ابي ساره، معروف به رواسي، از راويان اصالتاً كوفي بود كه خود او و پيش از او پدرش در نيل ساكن شدند. ابو جعفر و پدرش هر دو از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت كرده اند. معاذ بن مسلم بن ابي ساره نيز پسر عموي اوست و همگي اين خاندان، از فاضلان و اديبان بوده اند. گفته اند كه كسايي، دانش عربي را از معاذ و محمّد آموخت. كسايي و فَرّاء در كتاب هاي خود بسيار از عبارت: «قال أبو جعفر الرّواسي و محمّد بن الحسن» استفاده كرده اند. اين خاندانْ ثقه اند و طعني بر آنها روا نيست. (4)

.


1- . همان، ش522.
2- . رجال ابن غضائري، ش109 و 68.
3- . نجاشي معلوم نكرده است كه منظور از نيل، رود بزرگ افريقا و مصر است، يا شهري كوچك در اطراف كوفه كه حجّاج بن يوسف در كنار رود فرات بنا كرد و حَمَوي از آن نيز نام برده است (ر.ك: معجم البلدان، ج5، ص334).
4- . رجال النجاشي، ش883 .

ص: 221

بخش ششم: كتابت حديث و تصنيفات شيعيان در كوفه

اشاره

بخش ششم : كتابت حديث و تصنيفات شيعيان در كوفه

.

ص: 222

. .

ص: 223

الف _ كتابت حديث در كوفه

كوفه، شهري است با انواع فرق و عقايد، و طبيعي است كه انواع نوشته ها نيز بايد در آن جريان داشته باشد. بنا بر اين، در ميان شيعيان كوفه، انواع دسته بندي و در نتيجه، تنوّع كتب ديده مي شود. با توجّه به منع تدوين حديث در قرن نخست هجري، نوشته هاي زيادي باقي نمانده است و بدين سبب، بسياري از روايات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به دست فراموشي سپرده شده اند. بنا بر اين، اوّلين گام در اين بخش، مسئله كتابت حديث در كوفه خواهد بود.

الف _ كتابت حديث در كوفهدرباره موضع «ابن مسعود»، بنيان گذار مكتب سنّي كوفه، نسبت به كتابت حديث، دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: برخي محقّقان، با استناد به روايات تاريخي، وي را از مخالفان كتابت دانسته اند، به صورتي كه هر صحيفه اي به دست او مي رسيد يا از آن آگاهي مي يافت، از بين مي بُرد. بنا بر اين، اين گروه بر اين عقيده اند كه ابن مسعود، چيزي ننوشته است؛ مگر اين كه نوشته اي مربوط به قبل از نهي عمر، يا در باره احكام تشهّد باشد. (1) نيز در نقلي از علقمه آمده است كه وي، نوشته اي را كه دربردارنده برخي از فضايل اهل بيت عليهم السلام بود، در آب شست و از بين برد و آيه: نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا إليك هذا القرآن(2) را خواند. (3) وي، همانند خليفه دوم، معتقد بوده است كه مردم بايد به قرآن بپردازند و دل هاي خود را مشغول چيزهاي ديگر نكنند. (4)در ديدگاه موافق _ كه با استناد به برخي نقل هاي حديثي و تاريخي بنا شده است _ ، زنداني شدن ابن مسعود به دست خليفه دوم، به سبب نشر و گستراندن حديث، دليل روشني بر موافقت وي با كتابت حديث است. (5) در برخي نقل ها نيز، وي در زمره موافقان كتابت حديث قرار گرفته است. (6) استاد ارجمند، محمّد علي مهدوي راد، از گزارشي خبر مي دهد كه نشانگر اين است كه نزد ابن مسعود، نسخه هايي از حديث بوده است. ايشان پس از ذكر دو نقل از نابود شدن برخي نوشته هاي شگفت انگيز توسط ابن مسعود، در پاسخ به اين نقل ها، مي نويسد: آنچه ابن مسعود تباه ساخته، مشتمل بوده است بر مطالبي شگفت آور و باور نكردني ... و ابن مسعود به لحاظ حسّاسيتي كه در مقابل اسرائيليات داشته، از نشر اين گونه مطالب، جلوگيري كرده است. (7) وي به نقل از علّامه عسكري مي نويسد: ابن مسعود، بر ثبت و ضبط حديثْ تأكيد مي كرده است و آنچه در اين نقل ها آمده، با موضع ابن مسعود در نشر فضايل اهل بيت عليهم السلام نمي سازد؛ از جمله، اين روايت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله: «من زعم أنّه آمن بي و هو يبغض علياً، فهو كاذب ليس بمؤمن». (8) به هر حال، از اين گفته ها، نمي توان همسويي ابن مسعود را با كتابت حديث، لا اقلّ پس از نهي عمر، نتيجه گرفت. نقل رواياتي در فضيلت اهل بيت عليهم السلام نيز، نمي تواند نشان دهنده موضع وي در مسئله كتابت حديث باشد؛ زيرا اساساً شرايط آن زمان به گونه اي بود كه بسياري از صحابه، از سر ميل يا اجبار، كتابت حديث را روا نمي دانستند؛ چرا كه حكومت به بهانه هاي گوناگون، از نشر حديثْ جلوگيري مي كرد. از اين رو، خطيب بغدادي، موفّق به جمع آوري روايات بسياري از صحابه در مخالفت با كتابت مي شود، (9) حال آن كه بيشتر اين صحابه، از جمله: ابو سعيد خُدْري، ابو هريره، و عبد الله بن عمر، از مكثّران حديث هستند. برخي از شاگردان ابن مسعود نيز، به كتابت حديث توجّه نداشتند. آورده اند كه اعمش، آگاه ترين فرد به حديثِ ابن مسعود، (10) احاديث شنيده خود را نمي نوشت. (11) ابراهيم نخعي نيز از كتابت پرهيز مي كرد و نقل شده است كه مي گفت: هرگز چيزي ننوشته و معتقد بوده است كه انسان با نوشتن، بر نوشته خود تكيه مي كند و اگر كسي از خدا علمي بخواهد، خداوند به اندازه نيازش به او مي دهد. (12) خطيب بغدادي، بسياري از روايات مخالفت تابعيان با كتابت را گرد آورده است. (13) برخي بر اين باورند كه اين، روش معهودِ اصحاب ابن مسعود در پرهيز از كتابت بود. (14) مؤيد اين سخن، آن است كه سعيد بن جبير، از راويان كوفي و شاگرد ابن عبّاس، وقتي از ابن عبّاس يا ابن عمر حديثي مي شنيد، آن را در صحيفه اي مي نوشت. (15) چنانچه ديديم، وي تفسيري نيز داشته، حال آن كه براي ابراهيم نَخَعي و اَعمش، كتابي گزارش نشده است. البته اين امر تا پيش از دوران آزادي تدوين حديث ادامه داشت و از سده دوم هجري، نوشته هايي از راويان كوفي اهل سنّت به يادگار مانده است؛ مثلاً وكيع، نسخه اي از روايات اعمش داشت كه هنوز باقي است و پيش از اين، از آن سخن رفت. با اين حال، برخي از محقّقان، شاگردان ابن مسعود را همانند استادشان، اهل كتابت حديث مي دانند. (16) مايكل كوك در مقاله اي، به بررسي روايات مخالفت با كتابت حديث پرداخته و بسياري از انگيزه هاي بصري _ كوفي _ مدني را در نقل چنين رواياتي، باز نمايانده است. (17) بر خلاف اهل سنّت كوفه، در شيعه، امر كتابت حديث، كاملاً شفّاف است و شيعيان از دوران امير مؤمنان عليه السلام و به تشويق خود ايشان به كتابت حديث مي پرداختند. شواهد زيادي نيز وجود دارد كه شيعيان كوفه در قرن اوّل نيز به نوشتن رواياتْ اهتمام داشتند. ايشان در اين امر، به مولاي خود علي عليه السلام اقتدا مي كردند؛ چرا كه مطابق نقل ها، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله املا مي فرمود و علي عليه السلام بر ورقي از پوست مي نوشت تا جايي كه پشت و روي آن پر مي شد. (18) عبيد الله بن ابي رافع، فرزند خادم پيامبر صلي الله عليه و آله و كاتب رسمي امير مؤمنان عليه السلام در دوران خلافت آن حضرت در كوفه، از اوّلين كساني است كه علاوه بر نگارش نامه ها و فرمان هاي حكومتي امير مؤمنان عليه السلام، كتابي با عنوان كتاب السنن و القضايا و الأحكام داشته است. نجاشي، (19) اين كتاب را به ابو رافع نسبت داده است؛ امّا از روايات موجود كتاب در منابع فعلي، مي توان دريافت كه كتاب، متعلّق به عبيد الله، فرزند ابو رافع است. (20) حارث اَعْوَر كوفي را نخستين تدوينگر كلمات علي عليه السلام مي دانند. روزي علي عليه السلام براي مردم سخنراني كرد و فرمود: «چه كسي دانشي را با يك درهم مي خرد؟». حارث اعور، كاغذهايي را به يك درهم خريد و آنها را نزد علي عليه السلام آورد. ايشان هم دانش فراواني در آنها نگاشت. بعدها امير مؤمنان عليه السلام در سخنراني خود فرمود: «اي اهل كوفه! نيمه مردي، (21) بر همه شما پيشي گرفت». (22) توجّه حارث به سخنان امام عليه السلام سبب مراجعه مردم به وي شد. ابو اسحاق سبيعي مي گويد كه: امام عليه السلام خطبه اي خواند كه مردم از زيبايي و اوج كلام وي در عظمت خداوند، شگفت زده شدند. به حارث گفتم: آن را به خاطر سپرده اي؟ گفت: «نگاشته ام». پس بر ما املا كرد. آغاز اين خطبه چنين است: «الحمد الذي لا يموت ولا تنقضي عجائبه، لأنّه كل يوم في شأن من إحداث بديع لم يكن، الذي لم يلد فيكون في العزّ مشاركاً ولم يولد فيكون موروثاً هالكاً ... ». (23) همچنين اصبغ بن نباته، صحيفه اي داشته كه علي بن ابي طالب عليه السلام يا براي وي نوشته و يا اين كه املا كرده و اصبغ نوشته است كه در آن، وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله در مورد لزوم تمسّك به اهل بيت عليهم السلام ذكر شده است. (24) جابر بن يزيد جُعفي نيز از راويانِ شيعي كوفي و از آن معدود علماي متقدّم حديث بود كه آنچه را مي شنيدند، به صورت مكتوب ثبت مي كردند. (25) ربيع بن سعد، ديده است كه جابر، نزد عبد الرحمان بن سابط در الواحي مي نوشت. (26) در دوران بعد نيز، ائمّه عليهم السلام اصحاب خود را به نوشتن تشويق مي كردند و راويان شيعي كوفه به اين امر، بسيار توجّه داشتند. امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: اكتبوا فانّكم لا تحفظون حتى تكتبوا. (27) در روايتى ديگر مي فرمايد: القلب يتّكل على الكتابة. (28) نيز مي فرمايد: احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها. (29) در اثر همين امر بود كه نقل كرده اند كه زرارة بن اَعين، هرگاه نزد امام باقر يا امام صادق عليهما السلام مى رفت، لوحه اى نيز همراه خود مى بُرد تا پاسخ هاى آن بزرگواران را عيناً يادداشت كند. (30)

.


1- . مكاتيب الرسول، ج1، ص459 و ص518 _ 520 .
2- . سوره يوسف، آيه 3.
3- . دراسات في الحديث والمحدثين، ص22. براي ديدن رواياتي به اين مضمون، ر.ك: تقييد العلم، ص54 _ 56، ش 73 _ 78.
4- . ر.ك: مكاتيب الرسول، ج1، ص518_ 520؛ تدوين السنّة الشريفة، ص412.
5- . ر.ك: «تدوين حديث (3)، صحابه و كتابت حديث»، محمّدعلي مهدوي راد، علوم حديث، ش3، ص33.
6- . ناسخ الحديث ومنسوخه، ص 472.
7- . «تدوين حديث (3)، صحابه و كتابت حديث»، علوم حديث، ش3، ص32 _ 35.
8- . «منع تدوين حديث؛ رازها ورمزها»، علوم حديث، ش8، ص33. براي روايت، ر.ك: المناقب، خوارزمي، ص76؛ تاريخ دمشق، ج42، ص280.
9- . تقييد العلم، ص37_ 45.
10- . التاريخ الكبير، ج4، ص37.
11- . معرفة الثقات، ج1، ص432؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص7.
12- . الطبقات الكبري، ج6، ص271؛ أعيان الشيعة، ج2، ص249.
13- . تقييد العلم، ص46_ 49.
14- . ر.ك: دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص404.
15- . الطبقات الكبري، ج6، ص257؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص335؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص455.
16- . «تدوين حديث (3)، صحابه و كتابت حديث»، علوم حديث، ش3، ص33 .
17- . ر.ك: «مخالفان نگارش حديث در صدر اسلام»، مايكل كوك، علوم حديث، ش8، ص40 _ 88 .
18- . أدب الإملاء والإستملاء، ص19؛ المحدّث الفاضل، ص601؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص413 و ج2، ص37.
19- . رجال النجاشي، ص6، ش1.
20- . ر.ك: ميراث مكتوب شيعه، ص47 و50_ 53 .
21- . به نظر مي رسد اين تعبير امام علي عليه السلام درباره وي، به دليل يك چشم بودن حارث بوده است.
22- . المحدّث الفاضل، ص370؛ الغارات، ج2، ص718؛ الطبقات الكبري، ج6، ص168.
23- . الكافي، ج1، ص141، ح7؛ التوحيد، صدوق، ص31؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص449.
24- . مناقب الامام أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، ج2، ص166 .
25- . ميراث مكتوب شيعه، ص130.
26- . تاريخ ابن معين برواية الدارمي، ج1، ص373، ش2521؛ تقييد العلم، ص110.
27- . الكافي، ج1، ص52.
28- . همان جا.
29- . همان جا.
30- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص355، ش226.

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

. .

ص: 227

ب _ تصنيفات شيعيان در كوفه

اشاره

ب _ تصنيفات شيعيان در كوفهآنچه در اين جا مي آيد، كتاب ها و نوشته هاي راويان شيعي كوفه در سه قرن نخست هجري است كه اغلب بر اساس فهرست هاي نجاشي و شيخ طوسي تنظيم شده اند. بايد اذعان داشت كه اگر اين جستجو به كتاب هاي فهرست نگاري دوره هاي مياني و متأخّر نيز تعميم يابد، تعداد كتاب ها بسيار بيشتر از عدد به دست آمده در اين تحقيق خواهند بود. تنها نگاهي به جلدهاي كتاب ارزشمند آقا بزرگ تهراني، الذريعة إلي تصانيف الشيعة، گواه اين مدّعاست كه در تقسيم بندي آن از كتاب الشيخ النجاشي، نوشته دكتر حسن عيسي الحكيم، بهره برده شده است. براي جلوگيري از تكرار منابع در پاورقي، بخصوص در رجال النجاشي، نام منبع، تنها در اوّلين بار كه كتابي از راوي مي آيد، ذكر مي شود؛ امّا در صورت تغيير منبع، مأخذ جديد، ذكر خواهد شد.

.

ص: 228

1. كتاب هاي تفسير و علوم قرآن

1. كتاب هاي تفسير و علوم قرآندر ميان انواع كتب راويان كوفي در سه قرن نخست هجري، 31 عنوان، مربوط به تفسير و علوم قرآن است. از اين ميان، پانزده عنوان، كتاب التفسير و يك عنوان، تفسير الباطن است. كتاب اخير به علي بن حسّان بن كثير هاشمي نسبت داده شده كه از غُلات بوده و نجاشي، كتاب او را سراسر تخليط مي داند. (1) قابل توجّه است كه اين عنوان كتاب، تنها دو بار به كار رفته است: يكي، براي راوي مذكور و بار ديگر، براي محمّد بن اورمه قمي _ كه وي نيز از غُلات معرفي شده است _ . (2) كوفي بودن راوي ما تصريح نشده است؛ امّا با توجّه به اين كه عموي علي بن حسّان، عبد الرحمان بن كثير هاشمي، (3) كوفي و ضعيف است و علي بن حسّان از وي بسيار روايت مي كند، (4) مي توان دريافت كه وي، حداقل، در كوفه زندگي مي كرده يا منتسب به اين مكتب است. به نظر مي رسد كه عنوان «التفسير» در اغلب موارد، به معناي تفسير روايي است و اگر تفسير لغات و شرح واژه ها منظور بود، با عناويني همچون « تفسير غريب القرآن»، كه يكي از كتب ابان بن تَغْلب است، (5) به آن اشاره مي شد. علاوه بر كتاب تفسير غريب القرآن از ابان بن تغلب، درباره علوم مربوط به قرآن، پنج كتاب ديگر، شامل: كتاب الوقف و الابتداء، كتاب الهمز، وكتاب إعراب القرآن از محمّد بن حسن رواسي و (6) الشواهد من كتاب الله، و الناسخ و المنسوخ از حسن بن علي بن فضال فَطَحي (7) نوشته شده است. در موضوع فضايل قرآن و تلاوت سوره هاي آن نيز، هفت عنوان كتاب وجود دارد. جالب آن است كه بسياري از كتب تأليف شده در اين موضوع، مربوط به راويان بزرگ شيعي غير امامي است. افرادي همچون: ابو الجارود زيدي در تفسير القرآن، (8) علي بن ابي حمزه بَطائني واقفي در كتاب التفسير _ كه بيشتر آن را از أبو بصير نقل كرده _ ، (9) حسن بن علي بن ابي حمزه واقفي در فضائل القرآن، (10) حسن بن علي بن فضّال فَطَحي در الشواهد من كتاب الله و الناسخ و المنسوخ، علي بن حسن بن علي بن فضّال فطَحي در كتاب التفسير، (11) علي بن اسباط فطحي، _ كه از اين عقيده بازگشت _ در كتاب التفسير (12) و ابن عقده زيدي در كتاب تفسير القرآن وكتاب الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم (13) . از آن جايي كه عدّه اندكي از راويان و فقيهان بزرگ امامي، همچون: هشام بن سالم، (14) حسن بن محبوب (15) و ابو حمزه ثمالي، (16) به نوشتن كتب تفسيري اقدام كرده اند، اين امر نشان مي دهد كه راويان غير امامي، بيشتر از اماميان به تفسير توجّه داشته اند. همچنين، سه كتاب با عنوان «تحريف» ديده مي شود: نخست، كتاب التنزيل من القرآن و التحريف، از علي بن حسن بن علي بن فضّال. وي با اين كه فطحي بوده، به گفته نجاشي، از فقيهان و ثقات كوفه است و روايت زيادي از پدرش نقل نكرده است. (17) كتاب ديگر، با عنوان التبديل و التحريف از محمّد بن حسن صيرفي است كه شيخ طوسي از آن نام برده است. (18) كتاب ديگري با همين عنوان نيز به علي بن احمد ابو القاسم كوفي نسبت داده شده است، با ذكر اين نكته كه راوي اخير، در سال 352 ق، وفات كرده است. وي، غالي و فاسد المذهب خوانده شده و به گفته نجاشي، اغلب كتاب هاي وي سراسر تخليط و فاسد است. (19) دو كتاب، يكي با عنوان كتاب التحريف و ديگري كتاب معاني الحديث و التحريف نيز، به احمد بن محمّد بن خالد برقي، منسوب است. وي اصالتاً كوفي است؛ ولي از اعضاي مكتب حديثي قم به شمار مي آيد. (20) همچنين، كتاب القرائات معروف به تحريف، از احمد بن محمّد بن سيار است كه راوي، بصري است و در زمره كوفيان به شمار نمي آيد. (21) شايان ذكر است كه تحريف را در اين موارد، نمي توان به معناي اعتقاد به تحريف الفاظ قرآن دانست؛ زيرا تحريف، به معناي اعمّ از تغيير در معنا و لفظ است. (22) در روايات، اين لفظ به دو معنا به كار رفته است: يكي اختلاف قرائات و اجتهاد در آن، مانند اين روايت امام صادق عليه السلام كه مي فرمايد: اصحاب العربية يحرّفون كلام الله عن مواضعه. (23) و ديگري به معناي تحريف معنوي، مانند روايت امام باقر عليه السلام كه مي فرمايد: وكان من نبذهم الكتاب أنّهم أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده. (24) به هر حال، برخي از كتاب هاي نوشته شده توسط كوفيان نيز، شامل رواياتي است كه شبهه تحريف قرآن در آن وجود دارد، از جمله: تفسير ابو الجارود، و كتاب الاستغاثه از علي بن احمد كوفي، كه محدّث نوري در فصل الخطاب از آنها بهره برده است. (25)

.


1- . رجال النجاشي، ص234، ش621.
2- . همان، ص329، ش891.
3- . همان، ص251، ش661؛ جامع الرواة، ج1، ص453.
4- . معجم رجال الحديث، ج10، ص373_ 375 و ج12، ص339 _ 340.
5- . رجال النجاشي، ص11، ش7.
6- . همان، ص324، ش883.
7- . همان، ص36، ش72.
8- . همان، ص170، ش448.
9- . همان، ص250، ش656.
10- . همان، ص37، ش73.
11- . همان، ص258، ش676.
12- . همان، ص252، ش663.
13- . همان، ص95، ش233.
14- . همان، ص434، ش1165.
15- . الفهرست، طوسي، ص 97، ش162.
16- . رجال النجاشي، ص115، ش296.
17- . همان، ص257، ش676.
18- . الفهرست، طوسي، ص230، ش661.
19- . رجال النجاشي، ص265، ش691.
20- . همان، ش182.
21- . همان، ص80، ش192.
22- . سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترائات علي الشيعة الإمامية، ص345.
23- . البيان في تفسير القرآن، ص228.
24- . همان، ص 229.
25- . سلامة القرآن من التحريف، ص122.

ص: 229

. .

ص: 230

2. كتاب هاي حديث و علوم مربوط به آن

اشاره

2. كتاب هاي حديث و علوم مربوط به آندر اين قسمت، به بررسي كتاب هايي كه در حوزه حديث و علوم آن، يا كتب نزديك به آن تأليف شده است، مي پردازيم:

.

ص: 231

يك. كتاب، اصل، نوادر
دو. كتاب هاي عددي

يك. كتاب، اصل، نوادرنجاشي براي نوشته هاي بسياري از راويان، عنوان «كتاب» را ذكر كرده وليكن در برابر شيخ طوسي، اغلب از كلمه «اصل»، بهره گرفته است. مؤلّف كتاب الذريعة إلي تصانيف الشيعة، معتقد است كه عبارت «له كتاب»، همانند «له اصل» است. وي مي نويسد: اصطلاح كتاب _ كه در رجال النجاشي بسيار به كار رفته _ مشتمل بر رواياتي است كه مؤلّف، آن روايات را مستقيم يا با واسطه از امام شنيده است. از اين رو، به رواياتي كه به دست مؤلّف، وجود يافته و از فرع ديگري نشئت نگرفته، «اصل»، گفته مي شود. (1) مرحوم آقا بزرگ تهراني، درباره نوادر، مي نويسد: نوادر، عنواني عام براي نوعي از نوشته هاي راويان شيعي، در چهار قرن اوّل هجري است كه احاديث غير مشهور، يا رواياتي كه دربردارنده احكام غير متداول يا تكميل كننده ديگر روايات بود، در آن جمع شده بود. (2) نجاشي براي راويان كوفي، در 275 مورد عنوان «له كتاب» و در 61 مورد «له نوادر» يا «له كتاب النوادر» به كار برده است.

دو. كتاب هاي عدديگروهي از محدّثان، كتاب هايي نوشته اند كه در عنوان آن، يكي از اعداد (اعمّ از اعداد يك رقمي، دو رقمي و بيشتر) ديده مي شود. شايد اين امر، براي تفنّن در اسلوب هاي بيان و سهولت در ضبط و ارائه روايات، آسان شدن حفظ و فراگيري آنها و ... باشد. (3) براي راويان كوفي، كتب عددي زير نام برده شده است: كتاب مفرد از حسن بن علي بن ابي مغيره زبيدي كوفي، (4) كه با توجّه به روايات باقي مانده از اين راوي، به نظر مي رسد كه كتاب يادشده، كتابي حديثي بوده است؛ (5) سه كتاب با عنوان الثلاث و الأربع از حميد بن زياد دهقان، (6) عبد الله بن احمد نهيك (7) و علي بن ابي صالح (ملقّب به بُزُرْج). (8)

.


1- . الذريعة إلي تصانيف الشيعة، ج2، ص125_ 126.
2- . همان جا، ج24، ص315_ 316.
3- . مقدمه سيد مهدي خرسان بر كتاب خصال، ص4 (به نقل از: الشيخ النجاشي، ص245).
4- . نجاشي وي را ثقه، و راوي از امام باقر و امام صادق عليهما السلام معرفي مي كند (رجال النجاشي، ش106).
5- . ر.ك: الكافي، ج3، ص341، ح4؛ كامل الزيارات، ص209، ش298؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص74، ح146.
6- . اين راوي، واقفي و ثقه دانسته شده و در سال 310 ق، وفات كرده است (رجال النجاشي، ش339).
7- . عبد الله از آل نَهيك، خانداني از شيعيان كوفه است (همان، ش615).
8- . به گفته نجاشي، وي در حديث به چيزي گرفته نمي شود و به ضعفْ نزديك تر است (همان، ش675).

ص: 232

سه. كتاب هاي رجال و مشيخه

سه. كتاب هاي رجال و مشيخهپيش از كتب اربعه رجالي شيعه و در زمان ائمّه عليهم السلام، كتاب هايي در خصوص رجال حديث نوشته شده كه متأسّفانه به دست ما نرسيده اند و در كتب فهرست نگاري نيز، توضيح چنداني در مورد آنها ذكر نشده است. براي راويان كوفي، هجده كتاب، با عنوان: الرجال يا تاريخ الرجال را مي توان نام برد، از جمله: احمد بن علي بن محمّد علوي عقيقي، (1) جعفر بن عبد الرحمان كاهلي، (2) حميد بن زياد دهقان، ابو يعلي، (3) حمزة بن قاسم بن علي عبد الله بن جبله كِناني، (4) علي بن حسن بن علي بن فضّال، محمّد بن عيسي بن عبيد بن يقطين، (5) محمّد بن حسن بن علي محاربي، (6) موسي بن قاسم بن معاويه بجلي (ملقّب به مجلّي). (7) براي ابن عُقْدَه، به تنهايي، نُه عنوان كتاب، در مورد راويان ذكر شده است: التاريخ و هو في ذكر من روي الحديث من الناس كلهم العامة و الشيعة و أخبارهم _ خرج منه شيء كثير ولم يتمّه _ ؛ من روى عن امير المؤمنين عليه السلام و مسنده؛ من روى عن الحسن والحسين؛ من روى عن علي بن الحسين عليهما السلام و اخباره؛ من روى عن ابي جعفر محمّد بن علي عليهما السلام و اخباره؛ من روى عن زيد بن علي و مسنده، و هو كتاب من روى عن جعفر بن محمّد عليهما السلام؛ الشيعة من اصحاب الحديث؛ من روى عن فاطمة( من اولادها. در مورد دو راوي، كتبي با اين عنوان ذكر شده: كتاب النوادر عن الرجال (ابان بن محمّد بجلي معروف به سِنْدي بزّاز) (8) و كتابه عن الرجال (حسن بن حسين سكوني). (9) در اين جا دو فرض مطرح است: يكي اين كه «عَن» به معناي «از» باشد، چنان كه در اسناد شايع است؛ يعني، رواياتي كه راوي با واسطه نقل كرده است كه در اين صورت، اين كتاب ها كتاب رجالي به معناي سرگذشت راويان نيست؛ ديگر اين كه، «عَن» به معناي «درباره» باشد كه در اين حالت، محتواي اين كتب، شرح حال رجالي راويان است. همچنين، ابو علي احمد بن محمّد بن عمّار كوفي، (10) كتابي با عنوان الممدوحين و المذمومين داشته، و نيز احمد بن ابراهيم بن ابي رافع، كتابي با عنوان الضعفاء في تاريخ الأئمّة عليهم السلام نگاشته است. (11) علاوه بر آن، دو كتاب با عنوان المشيخه براي راويان كوفي نام برده اند: نخست كتاب حسن بن محبوب _ كه يك بار توسّط ابو جعفر احمد بن حسين اودي و بار ديگر به دست داوود بن كوره قمي باب بندي شد _ و ديگر، (12) كتاب ابو محمّد جعفر بن بشير بجلي وشّاء (م208 ق) _ كه مانند كتاب حسن بن محبوب، ولي كوچك تر از آن بوده است _ . (13)

.


1- . اين راوي، مقيم مكّه بوده است؛ ولي بيشتر سماع او از كوفيان بوده است (همان، ش196).
2- . همان، ص126، ش326.
3- . اين راوي، ثقه و كثير الحديث است (همان، ص140، ش364).
4- . عبد الله از بيت جبله، واقفي، فقيه و ثقه است (همان، ش563).
5- . نجاشي، اين راوي را ثقه و عين مي داند؛ امّا شيخ صدوق از استادش ابن وليد نقل كرده است كه آنچه وي منفرداً از يونس نقل كرده، مورد اعتماد نيست. كشّي نيز از نصر بن صباح نقل كرده كه محمّد بن عيسي، به دليل سنّ كم، نمي توانسته از ابن محبوب روايت كند (همان، ش 896). شيخ طوسي وي را ضعيف معرفي مي كند و معتقد است كه ابن وليد، او را از نوادر الحكمه استثنا كرده است و گفته اند كه وي از غاليان است ( الفهرست، طوسي، ش611).
6- . دانشمند عظيم القدر و عالم به علم انساب (رجال النجاشي، ص350، ش943).
7- . راوي ثقه ثقه جليل و حسن الطريقه (همان، ص405، ش1073).
8- . همان، ص14، ش11.
9- . راوي كوفي عربي و ثقه (همان، ص52، ش114).
10- . وي ثقه، جليل و از اماميه معرفي شده است (همان، ش236).
11- . اين راوي در حديث، ثقه و صحيح الاعتقاد است (همان، ش203).
12- . همان، ش416.
13- . اين راوي از زاهدان و ثقات معرفي شده، و مسجدي در كوفه داشته كه تا زمان نجاشي، باقي بوده است (همان، ص119، ش304).

ص: 233

چهار. كتاب هاي طرق روايات، قرب الأسناد و مسانيد

چهار. كتاب هاي طرق روايات، قرب الأسناد و مسانيدكتب طرق روايات، از ديگر كتاب هايي است كه برخي از راويان، به نگارش آنها اهتمام داشته و بدين روش، اسناد بسياري از روايات را حفظ كرده اند. ديديم كه ابن عُقْدَه، بيشترين اهتمام را به نگارش اين نوع از كتب داشته است. براي اين راوي بزرگ، هفت عنوان كتاب در اين مورد، ذكر شده است: الولاية و من روى غدير خم؛ من روى عن علي عليهما السلام انه قسيم الجنة و النار؛ الطائر؛ حديث الراية؛ ذكر النبي صلي الله عليه و آله و الصخرة و الراهب و طرق ذلك؛ طرق تفسير قول الله(: (انما انت منذر ولكل قوم هاد)؛ طرق حديث النبي صلي الله عليه و آله لعلي عليه السلام: انت منّي بمنزلة هارون من موسى. قرب الأسناد، نوعي ديگر از كتب روايي است كه محدّث در آن، روايات را با كمترين تعداد راوي، به معصوم مي رسانَد. اين كتاب ها در ميان اهل سنّت به «عوالي» مشهور است. ابن معمر (1) ابو الحسين كوفي و محمّد بن عيسي بن عبيد، (2) دو راوي كوفي هستند كه كتاب قرب الأسناد را نوشته اند. محمّد بن عيسي، كتابي نيز با عنوان بعد الأسناد داشته كه ظاهراً بر خلاف قرب الأسناد است. همچنين برخي راويان، به جمع آوري مسانيد ديگر راويان و محدّثان بزرگ دست يافته اند كه از آن جمله است: أخبار أبي حنيفة و مسنده و مسند عبد الله بن بكير بن أعين از ابن عُقْدَه.

.


1- . الفهرست، طوسي، ش873.
2- . رجال النجاشي، ش896.

ص: 234

پنج. كتاب هاي مسائل حديثي

پنج. كتاب هاي مسائل حديثيبه دليل دسترسي نداشتن بسياري از راويان به ائمّه عليهم السلام (بخصوص پس از شهادت امام صادق عليه السلام)، راويان پرسش هاي خود را به صورت مكتوب نزد ائمّه عليهم السلام مي فرستادند و جواب مي گرفتند و بدين ترتيب كتب «مسائل»، پديد آمد. يكي از محقّقان معاصر در مقاله اي، 54 كتاب مسائل را برشمرده است كه به ترتيب ائمّه عليهم السلام، آمار آن چنين است: از امام باقر و امام صادق عليهما السلام، هفت مورد؛ از امام كاظم عليه السلام، پنج مورد؛ از امام رضا عليه السلام، بيست و يك مورد؛ از امام جواد عليه السلام، يك مورد؛ از امام هادي عليه السلام، هفت مورد؛ از امام حسن عسكري عليه السلام، سه مورد؛ از امام عصر عليه السلام، يك مورد؛ بدون ذكر امام، هشت مورد. بر اساس اين بررسي، از هر راوي، تنها يك كتاب مسائل گزارش شده و تراكم اين كتب در عصر امام رضا عليه السلام و دوران امام هادي عليه السلام بيشتر است. (1) البته همه اين كتاب ها در كتب رجال، نيامده اند و مؤلّف، برخي از آنها را از كتب حديثي جستجو كرده است. با اين حال، سهم راويان كوفي، 21 كتاب و بدين ترتيب است: محمّد بن قيس بجلي، (2) مسائلي از امام باقر عليه السلام داشت. محمّد بن مسلم الأربع مائة مسألة في أبواب الحلال والحرام از امام باقر و امام صادق عليهما السلام كه (3) با تعبير «عن أحدهما»، داشته است. حمّاد بن عيسي جُهَني، (4) عبيد الله بن علي حلبي (5) و ابو جعفر محمّد بن حسين بن ابي الخطّاب زَيات هَمْداني (م 262 ق) (6) كتاب هاي خود را با پرسش هايي كه از امام صادق عليه السلام به عمل آورده بودند، نگاشتند. حسن بن علي بن يقطين (7) و صفوان بن يحيي، (8) از امام كاظم عليه السلام كتاب مسائل داشتند. احمد بن محمّد بن ابي نصر بَزَنطي، محمّد بن ابي عُمَير، (9) حسن بن جَهْم بن بُكَير، (10) حسن بن علي وشّاء، (11) احمد بن عمر بن حلّال، (12) صباح بن نصر هندي، (13) معاوية بن سعيد (14) و محمّد بن سنان زاهري، (15) از امام رضا عليه السلام كتاب مسائل داشتند. يعقوب بن اسحاق سِكّيت، مسائلي از امام جواد عليه السلام داشت. (16) ايوب بن نوح بن درّاج (17) و داوود بن مافِنّه صِرمي (18) نيز مسائلي نزد امام هادي عليه السلام فرستادند. محمّد بن سليمان بن حسن ابو طاهر زُراري (237_ 301 ق) (19) مسائلي نزد امام حسن عسكري عليه السلام فرستاده بود. و سرانجام، حسين بن مهران سَكوني، (20) و محمّد بن فضيل بن كثير صيرفي اَزْدي (21) نيز دو كتاب مسائل داشتند. بنا بر اين، مجموع اين كتاب ها به 24 مورد مي رسد.

.


1- . «كتب مسائل در نگارش هاي حديثي با تأكيد بر مسائل علي بن جعفر»، احسان سُرخه اي، فصل نامه علوم حديث، سال دهم، پاييز و زمستان 1384، شماره سوم و چهارم، ص38.
2- . راوي كوفي ثقه (همان، ش881).
3- . همان، ش882.
4- . همان، ش370.
5- . معالم العلماء، ص 179، ش 1071.
6- . راوي جليل، عظيم القدر، ثقه و كثير الروايه (رجال النجاشي، ش897) .
7- . همان، ص45، ش91.
8- . الفهرست، طوسي، ش356.
9- . «كتب مسائل در نگارش هاي حديثي با تأكيد بر مسائل علي بن جعفر»، ص35 و 36 (اين دو مورد يافت نشد).
10- . الفهرست، طوسي، ش163.
11- . رجال النجاشي، ش80 .
12- . همان، ش248.
13- . اين مسائل را ريان بن شبيب گرد آورده بود (همان، ش 539).
14- . رجال النجاشي، ش1094.
15- . همان، ش888 .
16- . همان، ش1214.
17- . الفهرست، طوسي، ش59؛ اين راوي عظيم المنزلة، كثيرالعبادة، و ثقه در روايات، وكيل امام هادي و عسكري عليهما السلام، و قاضي كوفه بود (رجال النجاشي، ش254).
18- . همان، ش425.
19- . وي ثقه و عين معرفي شده است (همان، ش937).
20- . همان، ش127.
21- . همان، ش995.

ص: 235

. .

ص: 236

3. كتاب هاي تاريخ، اخبار و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام

يك. كتاب هاي در موضوع اخبار امّت هاي پيش از اسلام و انساب عرب

3. كتاب هاي تاريخ، اخبار و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلامبرخي از راويان، به نگارش تاريخ، اخبار و انساب عرب يا امّت هاي قبل از اسلام و برخي سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام اهتمام ورزيدند. در اين قسمت، ابتدا به كتاب هاي كوفيان در مورد اخبار امّت هاي پيش از اسلام و عرب، سپس تاريخ پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام و در ادامه، حوادث و قيام هاي آن دوران خواهيم پرداخت.

يك. كتاب هاي در موضوع اخبار امّت هاي پيش از اسلام و انساب عرببرخي افراد، به اخبار امّت هاي پيش از اسلام توجّه داشتند: ابراهيم بن سليمان نِهْمي، دو كتاب أخبار ذي القرنين و أخبار إرم ذات العماد (1) و علي بن حسن بن فضّال نيز كتاب عجائب بني اسرائيل را نوشت. هشام بن محمّد كَلْبي، (2) متخصّص نسب شناس در اخبار و انساب عرب بود و بيشترين نگاشته ها را در اين باره دارد، كه عبارت اند از: المذيل الكبير في النسب؛ الجمهرة؛ حروب الاوس و الخزرج؛ المشاتمات بين الاشراف؛ أسواق العرب؛ أخبار ربيعة و البسوس و حروب تغلب و بكر؛ أنساب الاُمم؛ أخبار قريش؛ أخبار جرهم؛ أخبار لقمان بن عاد؛ أخبار بني تَغْلب و أيامهم و أنسابهم؛ أخبار بني عجل و أنسابهم؛ بني حنيفة؛ كلب؛ أخبار تنوخ و أنسابها؛ الطاعون في العرب؛ الاصنام؛ الموؤودات؛ من نسب إلى اُمّه من قبائل العرب؛ الطائف؛ رموز العرب؛ غرائب قريش و بني هاشم في سائر العرب. ابو جعفر محمّد بن سلمة بن اَرتبيل يشكري، فقيه، قاري، لغوي و راوي كوفي عظيم القدري است كه ابن سِكّيت و محمّد بن عبدة نسب شناس، نزد او شاگردي كرده اند. (3) كتاب هاي بجيلة و أنسابها و أخبارها و أشعارها، خثعم و أنسابها و أشعارها، و النواقل من العرب (4) از اوست. از ابراهيم بن سليمان نَهْمي نيز كتاب جرهم، باقي مانده است. بنا بر اين، مجموع اين كتاب ها به 28 مورد مي رسد.

.


1- . همان، ش20.
2- . همان، ش1166.
3- . همان، ص333، ش895 .
4- . به گفته نجاشي، اين كتاب در مثالب است.

ص: 237

دو. كتاب هاي سيره و اخبار پيامبر صلي الله عليه و آله

دو. كتاب هاي سيره و اخبار پيامبر صلي الله عليه و آلهبرخي از اخباريان كوفه، به نگارش تاريخ، سيره و جنگ هاي پيامبر صلي الله عليه و آله اقدام كردند كه طبق بررسي هاي موجود، اين كتب، بالغ بر نه مورد است: ابان بن عثمان، كتاب بزرگي داشته كه در آن، موضوعات: مبتدا (يعني آغاز نبوت)، مغازي، مبعث، وفات پيامبر صلي الله عليه و آله، سقيفه، و ردّه (جنگ هاي ارتداد) گرد آمده بود. (1) ابو مخنف لوط بن يحيي ازدي، (2) و ابن ابي عمير، (3) كتاب المغازي را نوشتند. ابراهيم بن محمّد ثقفي، در اين زمينه، سه كتاب داشت: المبتدأ، السيرة و المغازي. (4) حسين بن محمّد بن علي ازدي، از سيره نويسان ثقه شناخته شده؛ (5) كه كتابي با عنوان الوفود علي النبي داشته است. منذر بن محمّد قابوسي، شاگرد و راوي از حسين بن محمّد، كتابي با عنوان مشابه، وفود العرب إلي النبي نوشته بود. (6) احمد بن محمّد بن علي، صاحب كتاب الممدوحين و المذمومين، كتاب أخبار النبي صلي الله عليه و آله را داشت.

.


1- . رجال النجاشي، ش8؛ الفهرست، طوسي، ش62 .
2- . رجال النجاشي، ش875 .
3- . همان، ش887 .
4- . همان، ش19.
5- .1 . همان، ش154.
6- . همان، ش1118.

ص: 238

سه. كتاب هاي مربوط به امير مؤمنان علي عليه السلام

سه. كتاب هاي مربوط به امير مؤمنان علي عليه السلامراويان كوفي، به دليل تشيع و علاقه به اميرمؤمنان عليه السلام، و حضور ايشان در كوفه، در اين زمينه، كتاب هاي بسياري نوشتند. برخي ديگر نيز در مورد زندگي ايشان، از تولّد تا شهادت، به نگارش كتاب پرداختند: وهب بن وهب ابو البَختري، (1) كتابي با نام مولد امير المؤمنين داشت. علي بن عبد الله بن محمّد خديجي، كتابي درباره كارهاي امير مؤمنان عليه السلام با نام الصِّفينيات و الكوفيات نوشته بود كه ظاهراً به سيره آن حضرت در جنگ صفّين و كوفه اختصاص داشت. اين كتاب، به گفته نجاشي، پر از اضافات و دروغ است. (2) ابراهيم ثقفي نيز كتاب بيعة علي عليه السلام را نوشت. درباره شهادت آن حضرت نيز چند نفر، كتاب مقتل امير مؤمنان عليه السلام را نوشته اند: ابراهيم ثقفي، جابر بن يزيد جُعفي، ابو مِخْنف، و هشام كَلْبي. همچنين معاوية بن عمّار دُهْني، كتابي با عنوان مزار امير المؤمنين عليه السلام (3) را نوشت. درباره فضايل اميرمؤمنان عليه السلام، حسن بن علي بن ابي حمزه و حسن بن علي طاطري كوفي، (4) كتاب نوشتند. كتب ديگري نيز با عنوان مطلق المناقب و الفضائل، به دست راويان كوفي نوشته شده كه با توجّه به علاقه فراوان كوفيان به امام علي عليه السلام، دست كم تعدادي از آنها در فضايل ايشان بوده است. ابان بن تَغْلب، نصر بن مزاحم (5) و احمد بن ابراهيم بن ابي رافع، (6) از زمره اين مؤلّفان بوده اند. عدّه اي نيز، خطبه هاي امام علي عليه السلام را جمع آوري كردند كه عبارت اند از: ابراهيم بن محمّد ثقفي، ابراهيم بن سليمان نِهْمي، اسماعيل بن مهران سَكوني (7) و زيد بن وهب جُهني. (8) قضاوت هاي آن حضرت را نيز، ابو نصر محمّد بن قيس اسدي (9) و عبد الله بن احمد بن عامر (10) گرد آوردند. در مورد جنگ هاي امام علي عليه السلام (جمل، صفّين و نهروان) اين افراد، كتاب نوشته اند: ابان بن تغلب، ابو مِخْنف، نصر بن مزاحم مِنْقَري، منذر بن محمّد قابوسي و ابراهيم ثقفي. بنا بر اين، مجموع كتاب هاي مربوط به امير مؤمنان عليه السلام به 23 مورد مي رسد.

.


1- . همان، ش1155.
2- . راوي كتاب نيز ضعيف و فاسد المذهب معرفي شده است (همان، ش692).
3- . همان، ش1096.
4- . اين راوي، واقفي، شديدالعناد ومتعصب خوانده شده است (الفهرست، طوسي، ش390).
5- . رجال النجاشي، ش1148.
6- . همان، ش203.
7- . همان، ش49.
8- . الفهرست، طوسي، ش301.
9- . اين راوي، از بزرگان عرب در كوفه، و نزديكان عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبد الملك شناسانده شده است (رجال النجاشي، ش 880).
10- . جدّ ششم اين راوي در كربلا با حسين عليه السلام، و جدّ هفتم وي در صفّين با علي عليه السلام بودند و در اين نبردها به شهادت رسيدند (همان، ش606).

ص: 239

چهار. كتاب هاي مربوط به حضرت خديجه و فاطمه عليهما السلام
پنج . كتاب هاي با موضوع تاريخ امام حسن و امام حسين عليهما السلام
شش. كتاب هاي مربوط به امام سجّاد تا امام حسن عسكري عليهم السلام

چهار. كتاب هاي مربوط به حضرت خديجه و فاطمه عليهما السلامعلي بن عبد الله خديجي، (1) كتابي با عنوان خديجة و عقبها و أزواجها داشته است. درباره حضرت فاطمه( از بصريان، كتب بيشتري ذكر شده است و براي راويان كوفه، تنها دو كتاب با عنوان فدك، يكي از ابراهيم ثقفي و ديگري از عبد الرحمان بن كثير هاشمي، (2) نام برده اند.

پنج . كتاب هاي با موضوع تاريخ امام حسن و امام حسين عليهما السلامدر تاريخ امام حسن عليه السلام، ابراهيم ثقفي و هشام كلبي، كتاب قيام الحسن عليه السلام، ابن عقده و عبد الرحمان بن كثير هاشمي، كتاب صلح الحسن عليه السلام و ابو مِخْنف، كتاب مقتل الحسن عليه السلام را نوشتند. در مورد شهادت امام حسين عليه السلام، چند تن از اخباريان بزرگ كوفه، از جمله: ابو مخنف، جابر بن يزيد جُعفي، نصر بن مزاحم، هشام كلبي، نضر بن سويد (3) و ابراهيم ثقفي، كتاب مقتل الحسين عليه السلام را نوشتند.

شش. كتاب هاي مربوط به امام سجّاد تا امام حسن عسكريدر اين باره، كتب زيادي از كوفيان وجود ندارد و تاريخ نگاران بصري، همچون: عبد العزيز جلودي، محمّد بن زكريا بن دينار و محمّد بن رهبان ديبلي، بيشتر به اين موضوع پرداخته اند. از كوفيان، ابو حمزه ثُمالي، كتاب معروف رسالة الحقوق را از امام سجّاد عليه السلام روايت كرده و حسن بن محمّد بن سماعه، (4) كتاب وفاة ابي عبد الله عليه السلام را نوشته است. كتاب هايي نيز در مورد زندگاني ائمّه عليهم السلام نوشته شده اند كه از جمله آنها مي توان به: مواليد الأئمّة و أعمارهم، از احمد بن محمّد بن احمد بن طلحه عاصمي، (5) أخبار الأئمّة و مواليدهم، از جعفر بن محمّد بن مالك، و وصايا الأئمّة، از محمّد بن حسين زَيات، اشاره كرد. بنا بر اين، مجموع كتاب هاي نوشته شده درباره خديجه(، حضرت فاطمه( و امامانِ بعد از علي عليه السلام، به هجده مورد مي رسد.

.


1- . وي راوي ضعيف و فاسد المذهب معرفي شده است (همان، ش692).
2- . وي ضعيف و واضع حديث معرفي شده است (همان، ش621).
3- . الفهرست، طوسي، ش772.
4- . راوي فقيه و ثقه واقفي (رجال النجاشي، ش84؛ الفهرست، طوسي، ش193).
5- . راوي كوفي و ساكن در بغداد كه ثقه و خير دانسته شده است (رجال النجاشي، ش232).

ص: 240

هفت. كتاب هاي با موضوع غيبت امام و ملاحم آخر الزمان

هفت. كتاب هاي با موضوع غيبت امام و ملاحم آخر الزماندر اين باره، كتاب هايي با عنوان الغيبة، از ابراهيم بن صالح اَنماطي، (1) حسن بن علي بن ابي حمزه، فرزندش علي بن حسن بن علي، حسن بن محمّد بن سماعه، عبد الله بن جبله و علي بن عمر اعرج، (2) به ثبت رسيده است. جالبْ آن است كه اغلب اين افراد از واقفه هستند و به احتمال قوي، اين كتاب ها درباره امام غايب، از ديد مذهب آنها بوده و نه امام دوازدهم، از ديد شيعيان امامي. البته بدين امر تصريح نيز شده است، مثلاً نجاشي درباره عبد الله بن جبله مي نويسد: «وله كتاب الصفة في الغيبة علي مذهب الواقفة». يك كتاب الغيبة نيز به عبّاس بن هشام ناشري اسدي، (3) نسبت داده شده است. البته به كوفي بودن اين راوي، تصريح نشده است؛ امّا با توجّه به قبيله وي (اسد)، احتمال كوفي بودن ايشان زياد است. محمّد بن عيسي بن عبيد، كتاب التوقيعات و حسن بن علي بطائني نيز كتابي با نام القائم الصغير را داشته اند. برخي نيز كتاب هاي الفتن و الملاحم نوشتند. اين دو عنوان، به هم نزديك بوده و اغلب به معناي حوادثي است كه از قبل پيش بيني مي شود؛ ولي مي تواند به معناي عامّ تاريخ نيز باشد. افرادي چون: حسن بن علي بن ابي حمزه، حسن بن علي بن فضّال، اسماعيل بن مهران سَكوني، علي بن ابي صالح، جعفر بن محمّد بن مالك فزاري كوفي (4) و حسن بن محمّد بن سماعه ، در اين زمينه كتاب داشتند. با توجّه به مذهب اين راويان _ كه اغلب از واقفه و فطحيه و غير امامي هستند و نيز در علم تاريخ به معناي عامّ آن متخصّص نبودند _ ، اين نظر تقويت مي شود كه اين كتاب ها مربوط به حوادث پيش بيني شده در جهت پشتيباني از مذهب راوي بوده است. همچنين، متني با عنوان ما يكون عند ظهور المهدي، به مفضّل بن عمر منسوب است. اين متن كه در الهداية الكبري و با تفاوت هايي در مختصر البصائر آمده است، درباره اوضاع عالَم در زمان ظهور مهدي (عج) و اقدامات ايشان است. (5) جمع كتاب هاي مربوط به غيبت و ملاحم، بالغ بر شانزده مورد است.

.


1- . راوي كوفي و ثقه (همان، ش13).
2- . واقفي ضعيف الحديث (همان، ش670).
3- . همان، ش741.
4- . اين راوي، ضعيف الحديث و فاسد المذهب خوانده شده است (همان، ش313).
5- . ميراث مكتوب شيعه، ص399.

ص: 241

هشت. كتاب هاي اخبار مربوط به حوادث دوران خلفا و فتوحات
نه. كتاب هاي مربوط به حوادث و قيام هاي عراق
اشاره

هشت. كتاب هاي اخبار مربوط به حوادث دوران خلفا و فتوحاتموضوعاتي مانند سقيفه، شورا و مقتل عثمان، اهميت فرقه اي _ كلامي زيادي داشتند و راويان بزرگي در مورد آنها به تحقيق و تصنيف پرداخته اند. به غير از ابان بن عثمان _ كه قسمتي از كتابش به مبحث ردّه اختصاص داشت _ ، ابو مِخْنف، هشام كلبي و ابراهيم ثقفي نيز كتاب الردّة نوشته بودند. ابو مخنف و ثقفي، كتاب السقيفة نيز نگاشته بودند. احمد بن ابراهيم ابي رافع نيز كتابي با عنوان الكشف فيما يتعلّق بالسقيفة، تحرير كرده بود. مورّخاني چون: ابو مخنف، ابراهيم ثقفي و ابن عقده، كتاب الشوري نوشتند. در مورد فتوحات نيز، ابو مخنف، كتاب فتوح الإسلام، فتوح العراق، و فتوح خراسان را نوشت. كتاب هاي فتوح العراق، فتوح الشام، فتوح خراسان و فتوح فارس، از هشام كلبي است. آنچه از اخبار خلفا در كوفه نوشته شده، كتابي با عنوان أخبار عمر و عثمان از ابراهيم ثقفي و كتاب هايي با عنوان مقتل عثمان از ابو مِخْنف، هشام كلبي و ابراهيم ثقفي موجود است. مجموع اين كتب، 21 مورد است.

نه. كتاب هاي مربوط به حوادث و قيام هاي عراقاغلب مورّخان بزرگ كوفه، درباره غارت هاي معاويه در زمان خلافت امير مؤمنان علي عليه السلام، كتاب هاي الغارات نوشته اند، از جمله: ابو مِخْنف، هشام كلبي، نصر بن مزاحم مِنْقري، ابراهيم ثقفي و منذر بن محمّد. در باره حكميت نيز، ابو مخنف و ثقفي، كتاب الحكمين را نگاشته اند. در مورد قيام ها و نهضت هاي عراق _ كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام به اوج خود رسيد_ ، كوفيان، كتاب هاي زيادي نوشته اند كه ابو مخنف، با تحرير كتاب هاي: مقتل حجر بن عدي، أخبار زياد، أخبار المختار، أخبار الحجاج، أخبار محمّد بن أبي بكر، مقتل محمّد، أخبار ابن الحنفية، أخبار يوسف بن عمر، أخبار شبيب الخارجي، أخبار مطرف بن المغيرة بن شعبة، أخبار آل مِخْنف بن سليم، أخبار الحريث بن أسد (الخريت بن راشد)، الناجي وخروجه، بيشترين سهم را در اين باره دارد. هشام كلبي نيز اين كتاب ها را نوشت: أخبار محمّد بن الحنفية، أخبار زيد، مقتل حجر بن عدي، مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر و عين الوردة. نصر بن مزاحم، أخبار محمّد بن ابراهيم و أبي السرايا (سري بن منصور شيباني) را به رشته تحرير درآورد. ابراهيم ثقفي نيز، كتاب أخبار من قتل من آل ابي طالب، التوّابين، الأحداث، حروراء، أخبار يزيد، أخبار محمّد و ابراهيم، أخبار المختار و ابن الزبير نوشته بود. كتاب هاي مختلفي نيز در مورد كوفه و فضايل آن نوشته شده كه عبارت اند از: الكوفه، از علي بن حسن بن فضّال، فضل (يا فضائل) الكوفة (و من سكنها)، از محمّد بن احمد بن خاقان، ابراهيم ثقفي و ابن عقده و كتاب فضل الكوفة علي البصرة، از محمّد بن عبيد الله زراري. مجموع كتب مربوط به حوادث عراق، به 38 مورد مي رسد كه رقم قابل توجّهي است و اين، به دليل مليت اين افراد و نيز تخصّص آنها در اين مبحث است. ابراهيم ثقفي، كتابي با نام التاريخ به صورت مطلق داشته است. اين عنوان را مي توان مربوط به كتب رجالي، كه «التاريخ» يا «الأخبار» در ابتدا براي آن به كار مي رفت، دانست؛ امّا با توجّه به اين كه مؤلّف كتاب، به علم رجال شناخته نمي شود، احتمال تاريخي بودن آن، بيشتر است. همچنين هشام بن حكم، كتابي با نام الأخبار داشته كه با تحقيق آقاي مدرّسي، مي تواند نقلي از هشام درباره حجّيت خبر متواتر باشد. (1) بدون اين فرض نيز، احتمال تاريخي بودن اين كتابْ اندك است؛ زيرا هشام بن حكم، مورّخ به شمار نمي آيد.

.


1- . همان، ص326.

ص: 242

. .

ص: 243

1. كتاب هاي فقهي
اشاره

1. كتاب هاي فقهيدرباره فقه و فروع فقهي، كتب بسياري در زمان ائمّه عليهم السلام، بويژه در زمان امام صادق عليه السلام، در كوفه نوشته شد؛ امّا در علم اصول، كتابي به رشته تحرير در نيامد. البته برخي با توجّه به عنوان كتاب الألفاظ هشام بن حكم، پنداشته اند كه اين كتاب، يكي از قديمي ترين كتاب ها در مبحث اصول فقه است؛ (1) امّا دكتر سيد حسين مدرسي، نكته اي دارد كه درست به نظر مي آيد. ايشان مي نويسد: در فهرست طوسي، نام آن كتاب الألطاف آمده است كه يك مفهوم معروف كلامي و عنوان مناسبي است براي كتابِ كسي كه درگير مناظرات شديد كلامي با معتزله بوده است. بلكه حتّي اگر نام كتاب، همان الألفاظ باشد، اثر متكلّمي چون هشام در اين مسئله بايد به حسب قاعده مربوط، به شناخت ريشه هاي وجودشناسي الفاظ باشد، نه جنبه هاي لفظي آن. هيچ يك از مؤلّفان متقدّم شيعي در اصول فقه، كمترين اشاره اي به اين كتاب ندارند، چه رسد كه از آن نقل كرده باشند. (2) به هر حال، كتب فقهي مدوّن در كوفه، بر حسب ابواب فقهي، به دسته هايي تقسيم مي شوند. برخي از كتاب ها نوشته هايي جامع در فقه هستند كه با عناوين « الجامع»، «الفرائض»، «كتاب في الحلال و الحرام» و مانند آن، مشخص مي شوند. تعداد كتب نوشته شده به دست راويان كوفي در اين موضوع، هفده عنوان است كه به اين افراد منسوب است: حسن بن علي بن ابي حمزه، حسن بن محبوب، حميد بن زياد دهقان، محمّد بن مسلم، عبد الله بن سنان، عبد الله بن مسكان، عبد الله بن مغيره، احمد بن ابي نصر بَزَنطي، علي بن ابي حمزه بَطائني، رفاعة بن موسي، صفوان بن يحيي، ابراهيم بن محمّد ثقفي، ظريف بن ناصح، عمرو بن عثمان ثقفي، محمّد بن ابي يونس (معروف به تسنيم)، محمّد بن عبيد كاتب و منذر بن محمّد بن منذر. ديگر كتب فقهي بر مبناي ابواب معمول فقهي، عبارت اند از:

.


1- . تأسيس الشيعة لعلوم الإسلامية، ص310؛ دروس في علم الاُصول، ج1، ص51.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص325_ 326.

ص: 244

يك. ابواب عبادات

يك. ابواب عباداتكتاب الطهارة: دو مورد كتاب الطهارة _ كه گاهي با عنوان الطهور نيز از آن ياد مي شود _ ، از ادريس بن فضل خَوَلاني و حسن بن محمّد بن سماعه؛ يك عنوان المياه، از عثمان بن عيسي كلابي؛ سه عنوان الحيض، از علي بن سماعة حضرمي، محمّد بن محمّد سكوني و معاوية بن عمار؛ دو عنوان الحيض و النفاس، از علي بن حسن طاطري و علي بن حسن بن علي بن فضّال؛ سه عنوان الجنائز، از حسن بن محمّد بن سماعه، علي بن حسن بن علي بن فضّال و ابراهيم ثقفي؛ پنج عنوان الوضوء (كه به دليل اختلافي بودن، جايگاه ويژه اي دارد)، از علي بن حسن بن علي بن فضّال، صفوان بن يحيي، احمد بن حسن بن علي و عبد الله بن مغيره؛ يك عنوان الدفائن، از ابراهيم بن سليمان نهمي. مجموع اين كتاب ها هفده مورد است. كتاب الصلاة: عنوان كتاب الصلاة، براي بيست نفر از اصحاب كوفي ائمّه عليهم السلام به كار رفته است كه بيشترين نوع كتب فقهي است. همچنين، محمّد بن احمد بن خاقان نَهْدي، علي بن حسن طاطري و حسن بن محمّد بن سماعه، كتاب المواقيت في الصلاة داشته اند. علي بن حسن طاطري و حسن بن محمّد بن سماعه، كتابي با عنوان القبله را نوشته اند. براي حسن بن محمّد بن سماعه، كتاب السهو نيز عنوان شده است. بنا بر اين، كتب مربوط به صلات، به 26 مورد مي رسد. كتاب الزكاة: هفت مورد كتاب الزكاة از: علي بن ابي حمزه بطائني، عبد الله بن جبله كِناني، عبد الله بن مغيره، صفوان بن يحيي، علي بن حسن بن علي بن فضّال، حمّاد بن عيسي و محمّد بن عيسي بن عبيد، موجود است. دو عنوان كتاب الفطرة، از علي بن حسن طاطري و عبد الله بن جبله، مجموع كتب مربوط به مبحث زكات را به نه مورد مي رساند. كتاب الخمس: از ميان راويان كوفي، علي بن حسن بن علي بن فضّال و حميد بن زياد دهقان، كتاب الخمس داشته اند. كتاب الصوم (الصيام): سه راوي كوفي، از اين نوع كتاب هاي فقهي نوشته بودند: صفوان بن يحيي، محمّد بن ابي عمير، و علي بن حسن بن علي بن فضّال. كتاب الحجّ: درباره موضوع حج، كتاب هاي زيادي نوشته شده كه برخي نيز از ملحقات اين مبحث به شمار مي آيند. راويان كوفي، دوازده عنوان كتاب الحج داشته اند. همچنين، در مورد ثواب و فضايل حج، راوياني چون: عبيد الله بن احمد نَهيك نخعي، حسن بن علي وشّاء، معاوية بن وهب بجلي و ابن ابي عمير، كتاب داشته اند علي بن حسن بن علي بن فضّال نيز كتابي با عنوان العقيقه نوشته است. بنا بر اين در موضوع حج، مجموعاً هفده مورد كتاب در كوفه نوشته شد.

.

ص: 245

دو. ابواب معاملات
اشاره

دو. ابواب معاملاتكتاب التجارة: دو عنوان كتاب المكاسب، از محمّد بن سنان زاهري و جعفر بن بشير بجلي؛ چهار مورد كتاب البيع و الشراء، از حسن بن محمّد بن سماعه، صفوان بن يحيي، محمّد بن سنان و عبد الرحمان بن ابي نجران؛ دو عنوان كتاب الميسر والقداح، از هشام بن محمّد كلبي و محمّد بن سلمة يشكري. مجموع كتب مربوط به مبحث تجارت، هشت مورد است. كتاب النكاح: نه مورد كتاب النكاح، از حسن بن محمّد بن سماعه، صفوان بن يحيي، علي بن اسماعيل تمّار، علي بن حسن بن علي بن فضّال، ابن ابي عمير، محمّد بن قاسم بجلي، معاوية بن حكيم دُهْني، حسن بن محبوب و علي بن حسن طاطري. جالب آن است كه هفت عنوان كتاب المتعة (يا المتعتين) از ابراهيم ثقفي، حسن بن علي بن فضّال، حسن بن علي بطائني، علي بن اسماعيل تمّار، علي بن حسن طاطري، علي بن حسن بن علي بن فضّال و ابن ابي عمير گزارش شده است كه با توجّه به اختلافي بودن اين مبحث، خصوصاً در آن دوران، درخور تأمّل است. كتاب الوصية: هشت عنوان كتاب الوصية (يا الوصايا)، از محمّد بن سنان، علي بن حسن بن فضّال، ابراهيم ثقفي، (1) حكم بن مسكين، (2) صفوان بن يحيي، علي بن حسن بن علي بن فضّال، عثمان بن عيسي و محمّد بن عيسي بن عبيد. كتاب الطلاق: يازده عنوان كتاب الطلاق، توسط اين افراد نوشته شده است: علي بن حسن طاطري، حسن بن محمّد بن سماعه، حكم بن مسكين، صفوان بن يحيي، عبد الله بن جبله كِناني، علي بن اسماعيل، علي بن حسن بن علي بن فضّال، محمّد بن ابي عمير، محمّد بن محمّد كوفي بجلي، معاوية بن عمار و معاوية بن حكيم دُهْني. كتاب الظهار و الإيلاء: يك عنوان كتاب الظهار، از حكم بن مسكين. كتاب العتق و التدبير و المكاتبة: يك مورد كتاب العتق و التدبير، از صفوان بن يحيي و يك مورد كتاب العتق، از حسن بن محبوب. كتاب الصيد و الذباحة: دو مورد كتاب الصيد و الذبائح، از جعفر بن بشير بجلي و محمّد بن سنان زاهري. كتاب الأطعمة و الأشربة: دو مورد كتاب الأشربة، از ابراهيم ثقفي و احمد بن ابراهيم بن ابي رافع و يك مورد كتاب المطعم و المشرب، از عبد الرحمان بن ابي بحران. كتاب احياء الموات: يك مورد الارضين و الجبال و الأودية، از يعقوب بن اسحاق سكّيت و يك مورد كتاب النهر، از ابراهيم ثقفي. كتاب القضاء: سه مورد كتاب القضايا، از اسماعيل بن ابي خالد، عبد الرحمان بن ابي نجران و محمّد بن قيس بجلي و يك مورد القضايا و الأحكام، از عثمان بن عيسي. كتاب الحدود و الديات: چهار مورد كتاب الحدود، از حسن بن محبوب، حسن بن محمّد بن سماعه، ظريف بن ناصح، و معاوية بن حكيم دهني و شش مورد كتاب الديات از ظريف بن ناصح، علي بن رئاب، معاوية بن حكيم، حسن بن محمّد بن سماعه، محمّد بن حسين خزّاز كوفي و حسن بن محبوب. كتب اصول و علل شرايع: يك عنوان اُصول الشرائع، از منصور بن حازم بجلي؛ يك عنوان علل التحريم، از هشام بن حكم؛ يك عنوان علل الشرائع، مفضّل بن عمر؛ يك عنوان العلل، از علي بن حسن بن علي بن فضّال. جالب آن است كه در مورد «اذان» كه مسئله اي جدلي ميان اهل سنّت و شيعه بوده، كتابي ديده نمي شود. شايد اين امر، ناشي از تقيه حاكم بر شرايط آن زمان بوده است.

.


1- . البته با توجّه به تخصّص ابراهيم ثقفي در تاريخ، اين كتاب مي تواند مربوط به مباحث تاريخي امامت باشد.
2- . از اصحاب امام صادق عليه السلام (رجال النجاشي، ش350).

ص: 246

1. كتاب هاي دعا و زيارات (مزار) و ثواب اعمال

1. كتاب هاي دعا و زيارات (مزار) و ثواب اعمالراويان كوفي، در مجموع، شانزده كتاب در دعا، ثواب اعمال و زيارت نوشته اند. اين راويان، عبارت اند از: حميد بن زياد دهقان، علي بن حسن بن فضّال، محمّد بن عبّاس بن عيسي، معاوية بن عمّار، ابراهيم بن سليمان نِهْمي، كه در باب دعا نوشته اند؛ محمّد بن عيسي بن عبيد كه در ثواب اعمال كتاب نوشته است؛ حسن بن معلي بن فضل كوفي، داود بن كثير رقي، حسن بن محمّد بن سماعه، علي بن اسباط، يونس بن علي قطان، كه در موضوع زيارات نوشته اند؛ معاوية بن عمّار كه در زيارت امير مؤمنان عليه السلام كتاب داشته است؛ محمّد بن ابي عمير، معاوية بن عمّار، مفضّل بن عمر و ابو بصير اسدي يحيي بن قاسم نيز كتاب يوم و ليله داشته اند، كه ظاهراً مربوط به اعمال و ادعيه اوقات مختلف روز است.

.

ص: 247

2. كتاب هاي در موضوع اخلاق، آداب، زهد و موعظه
3. كتاب هاي عقايد و فرق
يك. كتاب هاي توحيد و خداشناسي

2. كتاب هاي در موضوع اخلاق، آداب، زهد و موعظهبسياري از راويان در زهد و اخلاق و سنن كتاب نوشته اند. از راويان كوفي: حسن بن علي بن فضّال، حسن بن محمّد بن سماعه و علي بن حسن بن علي بن فضّال، كتاب الزهد داشته اند. موسي بن قاسم بجلي، كتابي با عنوان اخلاق المؤمن داشته است. برخي نيز در مورد حقوق و فضايل مؤمنان كتاب تأليف كرده اند، از جمله: اسماعيل بن مهران سكوني، ابراهيم ثقفي، احمد بن علي بن محمّد علوي عقيقي و حميد بن زياد دهقان. برخي نيز كتبي با عنوان المروءة يا المروءة و التّجمل داشته اند، از جمله: محمّد بن عيسي بن عبيد، قاسم بن حسن بن علي بن يقطين (تكمله اي بر كتاب حسين بن سعيد نوشته بود). ابن عقده، كتابي با عنوان الآداب داشته و كتاب ديگري با عنوان السنن. ادريس بن فضل خولاني نيز الآداب نوشته و حسين بن يزيد نوفلي، كتاب السّنة تأليف كرده بود. در موضوع پندها و وصايا، علي بن حسن بن فضال، كتاب المواعظ داشته است. حماد بن عيسي نيز، كتابي داشته كه به گفته نجاشي، حاوي عبرت ها و مواعظي بوده است. كتاب وصية المفضل نيز از متون منسوب به مفضّل بن عمر جُعفي است كه وصيت نامه اي است از سوي مفضّل براي جامعه شيعه كه به طور كامل در تحف العقول، نقل شده است. (1) مجموع اين كتب، به هفده مورد مي رسد.

3. كتاب هاي عقايد و فرقبحث عقايد نيز داراي شاخه هاي متعدّدي است و بر طبق روال رايج بيان مي شود.

يك. كتاب هاي توحيد و خداشناسيدر باب توحيد، پانزده عنوان كتاب نگاشته شد: هشام بن حكم، ابو مالك حضرمي، علي بن منصور، ابن ابي عمير و محمّد بن حسين زَيات، كتاب التوحيد نوشتند. هشام بن حكم، دو كتاب ديگر به نام هاي المجالس في التوحيد و الشيخ و الغلام في التوحيد نيز داشته است. همچنين كتاب هاي وي در ردّ بر زنادقه، اصحاب الاثنين، و ارسطاطاليس، مربوط به مبحث خداشناسي است. برخي ديگر از كتاب هاي هشام در ردّ بر معتزله، يا با عنوان قدر و استطاعت مي توانست رگه هايي از مباحث خداشناسي داشته باشد كه در جاي خود خواهد آمد. همچنين، كتاب فَكِّر از مفضّل بن عمر _ كه نجاشي آن را كتاب في بدء الخلق و الحثّ علي الاعتبار مي شناساند _ ، (2) در موضوع توحيد بوده و بعدها به توحيد مفضّل شهرت يافت. (3) نيز از سه كتاب الإهليلجة، از اسماعيل بن مهران سكوني، داوود بن كثير رقي، (4) و حمدان بن معافي (معافا) ياد شده است. (5) الإهليلجة، عنواني است براي كتاب هايي كه از رهگذر مسائل طبي و بدن انسان، به توحيد رهنمون مي شدند. ابن شهر آشوب نيز كتابي با عنوان الإهليلجة في التوحيد، به مفضل بن عمر نسبت داده است. (6)

.


1- . الذريعة، ج25، ص106، ش581؛ ميراث مكتوب شيعه، ص397_ 398.
2- . رجال النجاشي، ش1112.
3- . الذريعة، ج16، ص300.
4- . نجاشي، او را بسيار ضعيف و منبعي براي غلات مي شناساند (رجال النجاشي، ش410).
5- . همان، ش356. در مورد راوي اخير، به كوفي بودن وي تصريح نشده است؛ امّا با توجّه به روستاي «قسين» (از روستاهاي كوفه، كه در آن به قتل رسيده)، كوفي بودن وي احراز مي شود. البته برخي از تراجم نويسان متأخّر نيز وي را كوفي دانسته اند (هدية العارفين، ج1، ص335).
6- . معالم العلماء، ص159، ش836.

ص: 248

دو. كتاب هاي در موضوع نبوّت

دو. كتاب هاي در موضوع نبوّتدر موضوع نبوّت، حسن بن موسي خشّاب و علي بن حسن بن علي بن فضّال، (1) كتاب الأنبياء را نوشته بودند. احمد بن يحيي اودي صوفي، كتاب دلائل النبي را نوشت كه جعفر بن مالك فزاري، از او روايت مي كرد. (2) علي بن حسن بن فضّال و وهب بن وهب ابو البَختري _ (3) كه راوي كذّاب معرفي شده است _ ، كتاب صفات النبي نوشته بودند. و سرانجام متكلّم شيعي، هشام بن سالم، كتاب المعراج را نوشته بود. (4)

.


1- . الفهرست، طوسي، ش391.
2- . رجال النجاشي، ش195.
3- . همان، ش1155.
4- . همان، ش1165.

ص: 249

سه. كتاب هاي در موضوع امامت و ولايت
چهار. كتاب هاي درباره معاد

سه. كتاب هاي در موضوع امامت و ولايتاين اصل، به دليل اهميت و پاسخ به سؤالات مخالفان، داراي نوشته هاي زيادي است. علي بن اسماعيل تمّار، علي بن حسن طاطري، محمّد بن عيسي بن عبيد و هشام بن حكم، كتبي با عنوان الإمامة داشته اند. ابي ابي عمير، كتابي با عنوان الاحتجاج في الإمامة داشت. هشام بن حكم _ كه متخصّص اين مبحث بود _ كتاب هاي ديگري در امامت نوشته كه عبارت اند از: اختلاف الناس في الإمامة، التدبير في الإمامة ( كه علي بن منصور، شاگرد هشام، آن را گرد آورده بود)، في إمامة المفضول، المجالس في الإمامة، الوصية و الردّ علي منكريها. علي بن حسن طاطري و ابن عقده نيز در مورد ولايت، نوشته هايي داشته اند. همچنين ابراهيم ثقفي، احمد بن حسين بن عمر بن يزيد صيقل، (1) عبد الله بن مُسْكان، علي بن رئاب، محمّد بن حسين زَيات و حكم بن هشام بن حكم، درباره امامت كتاب نوشته اند. علي بن حسن بن فضّال نيز كتابي به نام الأصفياء داشته است. در مجموع، كتب مربوط به امامت و ولايت در كوفه، به نوزده مورد مي رسد.

چهار. كتاب هاي درباره معاددر باره موضوع معاد، كتابي با اين لفظ ديده نمي شود؛ بلكه كتاب هايي كه مورد بهشت و جهنّم است، يا مواردي كه با معاد ارتباط دارند، مجموعاً به هفت مورد مي رسد. راوياني چون: علي بن ابي صالح، علي بن حسن بن علي بن فضّال، حنّان بن سرير صيرفي، محمّد بن عبّاس بن عيسي و سعيد بن جناح، كتبي با عنوان الجنة و النّار داشته اند. ابراهيم ثقاني، كتاب الحوض و الشّفاعة را نگاشته است. هشام بن حكم نيز كتابي با عنوان ثمانية أبواب داشته است. اين اثر مي تواند همان متن طولاني در أمالي صدوق باشد كه مشتمل بر وصف بهشت و ابواب آن است؛ گر چه در متن برجاي مانده، تنها وصف شش در از هشت در آن آمده است. (2)

.


1- . راوي ثقه كوفي (رجال النجاشي، ش200).
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص320.

ص: 250

پنج. كتاب هاي ايمان و كفر
شش. كتاب هاي با موضوع جبر و تفويض، قدر و استطاعت و ديگر مباحث كلامي
هفت. كتاب هاي دلايل و احتجاجات
هشت. كتاب هاي مربوط به عقايد خاص شيعه

پنج. كتاب هاي ايمان و كفرابن ابي عمير، كتابي با عنوان الكفر و الايمان، و مفضّل بن عمر، كتاب ما افترض علي الجوارح من الايمان را داشته اند. ابراهيم بن سليمان نَهْمي، كتاب قبض روح المؤمن، اسماعيل بن ابان، كتاب موت المؤمن و الكافر، و سعيد بن جناح، كتاب قبض روح المؤمن و الكافر را نگاشته اند. مجموع اين كتاب ها پنج مورد است.

شش. كتاب هاي با موضوع جبر و تفويض، قدر و استطاعت و ديگر مباحث كلامياز مباحث كلامي رايج در آن زمان، مبحث جبر و تفويض و قدر و استطاعت بود كه هشام بن حكم و محمّد بن ابي عمير، در مورد استطاعت كتاب داشتند و زرارة بن اعين و محمّد بن جعفر اسدي كوفي، كتاب الاستطاعة و الجبر نوشته بودند. راوي اخير، كتابي نيز با عنوان الجبر و التشبيه داشت. هشام بن حكم، كتاب الجبر و القدر، و عبد الله بن مغيره، كتاب فيه آفات الكلام را نوشته اند. هشام، كتابي نيز با عنوان الدلالة علي حدوث الأجسام داشت و سرانجام علي بن حسن طاطري، كتابي با عنوان الفطرة تأليف كرده بود. اين كتاب ها مجموعاً به نه مورد مي رسد.

هفت. كتاب هاي دلايل و احتجاجاتبرخي كتب، عنوان عام الدلائل دارند و راويان اين چنين كتاب هايي، عبارت اند از: علي بن اسباط، حميد بن زياد دهقان، علي بن حسن بن فضّال، حسن بن محمّد بن سماعه، حسن بن علي بن ابي حمزه و ابراهيم ثقفي. احمد بن يحيي اودي، دلائل النبي نوشته بود و سعيد بن احمد غرّاد، كتاب براهين الأئمّة. (1) همچنين مؤمن الطاق، كتابي با عنوان الاحتجاج في إمامة امير المؤمنين داشته است. مجموع اين كتب به نه مورد مي رسد.

هشت. كتاب هاي مربوط به عقايد خاص شيعهاحمد بن محمّد بن عمّار، كتاب ايمان ابي طالب را نوشت و در مورد رجعت، حسن بن علي بن ابي حمزه و حسن بن علي بطائني كتاب داشتند. در مورد تقيه نيز، حسين بن يزيد نوفلي و محمّد بن مفضّل بن ابراهيم اشعري، و در مورد بداء و مشيت، محمّد بن ابي عمير و علي بن ابي صالح نوشته اند. برخي كتاب ها نيز با عنوان الأظلّة بود كه چنانچه ديديم، اغلب، توسط مفوّضه نوشته مي شد. كتابي نيز با نام الهفت و الأظلّة به مفضّل بن عمر منسوب است كه مورد احترام فرقه نُصَيري است و در بيروت، از آن چاپ هاي متعدّدي شده است. اين متن، مجموعه اي از درس هاي امام صادق عليه السلام به مفضّل است و نوعي شرح باطن گرايانه از هستي و برخي از اصول دين را ارائه مي دهد. (2) كتاب الأشباح و الأظلّة منسوب به محمّد بن سنان زاهري است كه وي متّهم به غلو است و در صورت درست بودن انتساب كتاب به وي، فردي گم راه از حق است. (3) عبد الرحمان بن كثير هاشمي (راوي ضعيف و واضع حديث) نيز، كتابي با عنوان الأظلّة داشته كه به گفته نجاشي، كتابي فاسد و مختلط است. (4) علي بن ابي صالح، ملقّب به بزرج نيز _ كه به گفته نجاشي در حديث و مذهب به چيزي گرفته نمي شود و به ضعفْ نزديك تر است _ ، كتابي با اين عنوان داشته است. (5) مجموع اين كتاب ها به يازده مورد بالغ مي شود.

.


1- . اين راوي، ثقه و صدوق خوانده شده و كتاب را تَلّعُكبري از وي روايت كرده است (همان، ش473).
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص398.
3- . المسائل العكبرية، ص37 _ 38.
4- . رجال النجاشي، ص235، ش621.
5- . همان، ص257، ش675.

ص: 251

نه. كتاب هاي مطاعن و مثالب

نه. كتاب هاي مطاعن و مثالبدر موضوع مثالب _ كه ظاهراً كوفه از شهرهاي پر تأليف در اين زمينه است _ ، دست كم ده كتاب، به راويان كوفي منسوب است. مورّخ و نسب شناس بزرگ، هشام كلبي، دو كتاب مثالب بني اُميه و مثالب ثقيف را نوشته بود. ديگر مورّخ كوفي، محمّد بن سلمه يشكري، كتابي با عنوان النواقل من العرب در موضوع مثالب داشت. به عبيد الله بن احمد نَهيك نَخَعي و علي بن حسن بن علي بن فضّال نيز كتاب المثالب نسبت داده شده است. احمد بن علي علوي عقيقي، راوي ساكن مكّه و ناقل روايات كوفيان، كتابي با عنوان مثالب الرجلين و المرأتين داشته است. عبّاس بن هشام ناشري (م 220 ق)، كتابي در مثالب داشت كه آن را خالدات فلان و فلان ناميده بود. (1) احمد بن ابراهيم بن ابي رافع _ كه بيشتر كتب وي در فضايل و مناقب است _ ، كتابي با عنوان السرائر داشته كه در مثالب بوده است. ابراهيم ثقفي نيز كتاب مشهور خود با عنوان كتاب المعرفة را در موضوع مناقب و مثالب تأليف كرد. سرانجام، علي بن احمد كوفي، كتاب البدع المحدّثة را نوشت كه اين كتاب، موجود است و با نام الاستغاثة، چاپ شده است.

.


1- . وي راوي ثقه و كثير الروايه، معرفي شده است (همان ش6218).

ص: 252

ده. كتاب هاي نقض و ردّ بر عقايد و افراد
يازده. كتاب هاي در موضوع علم و معرفت

ده. كتاب هاي نقض و ردّ بر عقايد و افراددر رد بر غاليان، حسن بن علي بن فضّال، كتاب نوشته است و در ردّ بر معتزله، براي هشام بن حكم، دو كتاب نام برده شده: الرد علي المعتزلة و الرد علي المعتزلة و طلحة و الزبير. مؤمن الطاق، كتابي با عنوان افعل لا تفعل في تباين أقاويل الصحابة داشته است. در ردّ بر اسماعيليه، علي بن احمد كوفي، كتاب الرد علي الاسماعيلية في المعاد و فساد اقاويل الاسماعيلية داشت. در ردّ بر واقفه، جعفر بن محمّد بن اسحاق بجلي، (1) محمّد بن احمد جمال و حسن بن موسي خشّاب كتاب نوشته اند و محمّد بن عيسي بن عبيد، كتابي با عنوان الواضح الكشوف في الرد علي اهل الوقوف نوشته بود. در ردّ بر فطحيه، جعفر بن محمّد بجلي كتاب داشته و سرانجام هشام بن حكم، هم در ردّ بر زنادقه نوشته است و هم كتابي دارد با عنوان: في الردّ علي اصحاب الاثنين و اصحاب الطبايع. برخي كتاب ها نيز در ردّ بر افراد بوده است. هشام بن حكم، كتابي در ردّ بر شيطان الطاق داشته، كه احتمالاً يا كتاب جعلي است و يا عنوان آن ردّ بر مؤمن الطاق بوده است؛ زيرا هشام، خود، وي را مؤمن الطاق ناميد. به هشام دو كتاب ديگر با عناوين الردّ علي ارسطاطيس في التوحيد و الردّ علي هشام الجواليقي نسبت داده اند. اين ردّيه، طبعاً در مسئله صورت و جسم الهي است كه مورد اصلي اختلاف، ميان آن دو بوده است. (2) همچنين، علي بن احمد كوفي، كتابي با نام ابطال مذهب داوود بن علي الاصبهاني نوشته بود. مجموع اين كتاب ها به شانزده مورد مي رسد.

يازده. كتاب هاي در موضوع علم و معرفتمعرفت، عنواني است عام براي مباحث اعتقادي كه تا حدّ زيادي مي توان انديشه هاي مؤلّف و ديدگاه او به جهان را از دل اين كتاب ها به دست آورد. در كوفه، نُه كتاب با عناوين مشابه در اين زمينه نوشته شد: تعدادي از راويان، كتاب هاي المعرفة نگاشته بودند، از جمله: هشام بن حكم، ابراهيم ثقفي، احمد علوي عقيقي، عبيد بن كثير عامري، علي بن حسن طاطري، علي بن حسن بن فضّال و محمّد بن عيسي بن عبيد. محمّد بن حسين زُيات، كتابي با عنوان المعرفة و البداء داشت. كتابي از ابن ابي عمير با نام المعارف نيز ذكر شده است.

.


1- . راوي ثقه كوفي (همان، ش311).
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص322.

ص: 253

دوازده. كتاب هاي مجالس و امالي
1. كتاب هاي ادبيات و شعر

دوازده. كتاب هاي مجالس و اماليبرخي از راويان، به نگارش كتاب هاي مجالس ائمّه عليهم السلام يا راويان بزرگ اهتمام داشته اند. گرچه مجالس، تنها نوعي سبك كتاب نويسي بود، امّا نام كتاب هاي مورد بحث، خبر از محتواي كلامي و مناظرات دارد و ذيل كتب كلامي ذكر مي شود. محمّد بن مفضّل بن ابراهيم بن قيس بن رمانة اشعري، (1) كتاب مجالس الأئمّة، محمّد بن علي بجلي، كتاب مجالس مؤمن الطاق مع أبي حنيفة و المرجئة، علي بن اسماعيل بن ميثم تمّار، كتاب مجالس هشام بن حكم، و اسحاق بن محمّد بن ابان نخعي، كتاب أخبار السيد و كتاب مجالس هشام را نوشته اند. (2)

1. كتاب هاي ادبيات و شعرمحمّد بن حسن رواسي، از متقدّمان نحو عربي، كتاب الهَمْز داشته است. يعقوب بن اسحاق سِكّيت، از محبّان اهل بيت عليهم السلام و پيروان امام جواد و امام هادي عليهما السلام و از بزرگان ادبيات عرب، چندين كتاب در ادبيات و شعر داشته، از جمله: اصلاح المنطق (كه باقي مانده است)، الألفاظ، ما اتفق لفظه و اختلف معناه، الأضداد، المذكر و المؤنث، المقصور و الممدود، الأصوات، ما صنعه من شعر الشعراء (شعر امرئ القيس، زهير، النابغة، الاعشى، أبي داوود، بشر بن أبي حازم، أوس بن حجر، علقمة الفحل، طرفة، عنترة، عمرو بن كلثوم، الحارث بن حلزة اليشكري، الفرزدق، الاخطل، جرير، عامر بن الطفيل، السليك بن السلكة، جامع بن مرحبة (مرخية)، عمرو بن أحمر و حسان بن ثابت). (3) با احتساب همه نوشته هاي مربوط به شعر در يك كتاب، اين كتاب ها نه موردند.

.


1- . اين راوي، ثقه و از كوفيان است (رجال النجاشي، ش911).
2- . نجاشي او را معدن التخليط مي شناساند (همان، ش177).
3- . همان، ص449، ش1214.

ص: 254

2. كتاب هاي طبّي و طبيعيات
نتيجه بررسي

2. كتاب هاي طبّي و طبيعياتدر اين زمينه، كوفيان، شانزده كتاب دارند، از جمله: الطب، از محمّد بن احمد بجلي؛ خلق السماوات، از ابراهيم نَهْمي؛ النجوم، از احمد بن محمّد بن عاصمي؛ اللباس، از حسن بن محمّد بن سماعه؛ دو كتاب با عنوان اللؤلؤة از محمّد بن عيسي بن عبيد و محمّد بن حسين زَيات؛ الأواني، از محمّد بن علي بن تمام؛ أجزاء الخيل، از هشام كلبي؛ الطير، النبات، الوحش، الارضين و الجبال و الاودية، از يعقوب بن اسحاق سِكّيت.

نتيجه بررسيآمار زير از شمارش كتاب هاي ياد شده به دست مي آيد: مجموع كل كتاب ها: 920 مورد (كه با احتساب تكراري ها در حدود نهصد مورد فرض مي شود)؛ كتاب هاي مربوط به تفسير و علوم قرآني: 31 مورد؛ كتاب هاي مربوط به حديث و علوم آن: 410 مورد؛ كتاب هاي تاريخي: 154 مورد؛ كتاب هاي فقهي: 159 مورد؛ كتب اخلاق و دعا: 33 مورد؛ كتاب هاي عقايد و فرق: 120 مورد؛ كتاب هاي ادبيات: نُه مورد؛ كتاب هاي طبّي و طبيعيات: شانزده مورد. بايد توجّه داشت كه بيشترين مورد در كتاب هاي حديثي، از آنِ عناوين «له كتاب» است كه عموماً كتب حديثي فرض مي شود؛ امّا نكته اي كه حائز اهميت است، توجّه كوفيان، به نگارش كتاب هاي تاريخي است كه شامل 154 مورد مي شود و اين امر، با توجّه به ريشه هاي تاريخ نگاري در كوفه و جنگ ها و قيام هاي فراوان آن، طبيعي مي نمايد. اين اهتمام، اغلب مربوط به حوادث عراق است؛ امّا چنانچه ديديم، در مورد تاريخ اماماني كه در عراق نبودند، كتاب هاي چنداني نوشته نشده است. همچنين، اهتمام راويان كوفي به برخي از شاخه هاي كلام، همچون مبحث مثالب و نقض و ردّ ديگر عقايد، درخور توجّه است و در اين حوزه، چندين كتاب تأليف شده است. آنها به مبحث غيبت و فتنه هاي آخر الزمان نيز اهتمام ويژه اي داشتند. البته اين امر، ريشه در مسائل فرقه اي و اتّفاقات سرزمين عراق دارد؛ عراقي كه درباره آن، به تنهايي 38 كتابْ تأليف كرده بودند.

.

ص: 255

ج _ مكتوبات به يادگار مانده از كوفيان
اشاره

ج _ مكتوبات به يادگار مانده از كوفيانهدف ما در اين بخش، ذكر كتاب هايي خواهد بود كه در دوران هاي بعد، با تصريح به نام كتاب، همراه با نام نويسنده، از آنها نقل شده است؛ همانند كاري كه اِتان كُلبرگ درباره كتاب هاي ابن طاووس انجام داده است. البته اين كار براي كتاب هاي راويان كوفي سه قرن نخست هجري، براساس تصريح مؤلّفان كتاب هاي متقدّم انجام مي پذيرد. ناگفته نماند كه دكتر سيد حسين مدرّسي، در كتاب ميراث مكتوب شيعه براساس طرقي كه فهرست نگاران متقدّم شيعه به كتاب ها مي دهند، چنين احتمال داده است: اگر روايتي با همان اسناد كه در كتاب شناسي هاي قديم شيعي براي دفاتر حديثي اصحاب ائمّه عليهم السلام آمده، روايت شده و يا دست كم به همان راوي اعلي كه فهرست ها به عنوان راوي كتاب از مؤلّف معرفي مي كنند، استناد داده شده باشد، به احتمال زياد، از همان اثر مكتوب متقدّم سرچشمه گرفته است. همين مطلب در مواردي كه شمار زيادي روايت از يك مؤلّف متقدّم، به سند واحد نقل شود و نيز در مواردي كه از يك مؤلّف، هم زمان، با چندين سند كه همواره يكسان اند، نقل شود، صادق است. (1) البته همان گونه كه مؤلّف اشاره كرده، اين احتمالْ بسيار قوي است و مي توان شواهد بسياري براي آن آورد. براي نمونه، شيخ صدوق پس از نقل روايتي مي نويسد: اين روايت را در نسخه خودم به همين شكل يافتم و در نسخه ديگري به اين صورت: «......» و معناي هر دو نزديك است. (2) اين نقل، به خوبي نشان مي دهد كه علاوه بر نقل روايت از كتاب ها، نسخه هاي مختلف از يك كتاب نيز در دسترس مؤلّفان متقدّم حديث بوده و از روي آنها مي نوشته اند. شيخ مفيد نيز در نقد روايتي از محمّد بن يعقوب بن شعيب مي نويسد: محمّد، نمي تواند اين حديث را از پدرش نقل كرده باشد؛ زيرا يعقوب بن شعيب، اصلي دارد كه همه روايات خود را از امام صادق عليه السلام، در آن گرد آورده است. پس اگر اين روايت از روايات يعقوب بن شعيب بود، آن را در اصل خود مي آورد و نبودن حديث مذكور در اصل يعقوب، دليل بر ساختگي بودن حديث است. (3) با اين حال، تصريح مؤلّفان به نام كتاب ها در استناد روايات به صاحبان آن، اطمينان بيشتري به همراه دارد و هدف ما در اين جا بررسي اين گونه كتاب هاست. اين كتاب ها، مربوط به راويان كوفي سه قرن نخست هجري است؛ با اين حال، در چند مورد انگشت شمار، از راوياني كه نيمه اوّل سده چهارم را درك كرده اند نيز ياد شده است. ترتيب كتاب ها بر اساس آخرين زمان تقريبي است كه كتاب در دسترس دانشمندان (بر مبناي سال وفات) بوده و از آن نقل كرده، يا آن را وصف نموده اند. اگر صحّت مطالب كتابي، مورد ترديد واقع شده (مانند مقتل ابو مخنف)، زمان نقل از آن، آخرين كتابي خواهد بود كه مطالب كتاب از آن نقل شده است.

.


1- . ميراث مكتوب شيعه، ص13.
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص72.
3- . جوابات أهل الموصل، ص 24. براي نمونه هاي ديگر، ر.ك: معاني الأخبار، ص149 _ 150؛ تهذيب الأحكام، ج4 ص 168 _ 169.

ص: 256

1. كتاب هاي برجاي مانده تا سده چهارم
يك. كتاب «مقتل الحسين عليه السلام» ابو مِخْنَف

1. كتاب هاي برجاي مانده تا سده چهارميك. كتاب «مقتل الحسين عليه السلام» ابو مِخْنَفتصريح كننده: طبري (م 310 ق) اين كتاب، از كتاب هاي مشهور بوده و مؤلّفان بعدي، مطالب آن را در كتاب هاي خود نقل كرده اند. نقل هايي از اين كتاب، در آثار سده هاي اخير، باقي مانده است. احتمالاً ابن عساكر، شرح حال زينب دختر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام را كه به قرائت خود در كتاب ابو مخنف ارجاع داده، از همين كتاب بوده است. (1) مجلسي (م 1111 ق) نيز آن را در مصادر بحار ا?نوار آورده است. (2) حويزي (م 1112 ق) در تفسير نور الثقلين، (3) بارها به نقل از آن تصريح كرده است. سيد محسن امين، در شرح حال سليمان بن علي بن محمّد بن سليمان عاملي مزرعاني آورده كه نسخه اي از كتاب مقتل الحسين عليه السلام اثر ابو مخنف را يافته كه وي به خطّ خود و به تاريخ 1117 ق، نوشته بود. (4) اين كتاب، يك بار به صورت سنگي در بمبئي چاپ شد و بار ديگر (به سال 1287 ق) به همراه مجلّد دهم بحار الأنوار. امّا آقا بزرگ تهراني، معتقد است كه برخي از مطالب اين كتاب، جعلي است (5) و نقل هاي آن، دقّت كافي ندارد، تا جايي كه برخي بر اين باور شدند كه كتاب موجود، تنها برخي از مطالب مقتل ابو مِخْنَف را در بر دارد. (6) بنا بر اين، اصل كتابي كه ابو مِخْنَف در مقتل امام حسين عليه السلام نوشته، از گرد حوادث در امان نمانده و جز نقل ها و گزارش هايي كه در كتبي چون تاريخ طبري بيان شده، اثر ديگري از آن نمانده است؛ ولي آنچه امروز به نام مقتل الحسين يا اوّلين تاريخ شيعه از واقعه كربلا و قيام مختار نشر شده، معتبر نيست و بسياري از كتاب شناسان، به ساختگي بودن آن تصريح كرده اند. محدّث قمي نيز اعتبار اين كتاب را زير سؤال مي برد و مي نويسد: مقتل منسوب به ابي مِخْنَف، از ابي مِخْنَف و يا حتّي از مورّخ معتبر ديگري نيست و اين امر، با تأمّل در روايات اين كتاب و مقايسه آن با منقولات طبري و ديگران بر مي آيد. (7) از اين رو، محقّق معاصر، حسن غفّاري، با مبنا قرار دادن تاريخ طبري، كوشيد تا پراكنده هاي كتاب را گردآوري نمايد و اشكالاتي را كه در نسخه هاي قبلي كتاب بود، برطرف كند. اين كتاب، با تحقيق و حواشي به سال 1398 ق، در قم (انتشارات كتاب خانه آية الله مرعشي) به چاپ رسيده است.

.


1- . تاريخ مدينة دمشق، ج 69، ص 168.
2- . بحار الأنوار، ج1، ص25.
3- . تفسير نور الثقلين، ج1، ص414 و ج2، ص160 و ج3، ص240 و 268 _ 269 و 366 و 564 و ج4، ص222 و 259 و ج5، ص98، 95، 159، 166 و 247.
4- . أعيان الشيعة، ج 7 ، ص 308.
5- . الذريعة، ج22، ص27.
6- . ر.ك: مقتل الحسين، ص4.
7- .1 . الكني و الألقاب، ج1، ص155.

ص: 257

دو. كتاب «المعراج» هشام بن سالم

دو. كتاب «المعراج» هشام بن سالمتصريح كننده: علي بن ابراهيم قمي (زنده تا تاريخ 329 ق) به احتمال بسيار، اين، همان متني است كه علي بن ابراهيم در تفسير خود با واسطه ابن ابي عمير، از هشام نقل كرده است. (1)

.


1- . تفسير القمي، ج2، ص3_ 12.

ص: 258

سه. كتاب «الصوم» حسين بن سعيد كوفي اهوازي
چهار. «رسالة الحقوق» ابو حمزه ثمالي
پنج. كتاب «وصية المفضّل»

سه. كتاب «الصوم» حسين بن سعيد كوفي اهوازيتصريح كننده: ابو غالب زراري (م 368 ق) ابو غالب زراري، در سال 297 ق، در حالي كه هنوز دوازده سال بيشتر نداشت، اين كتاب را به خطّ عبد الله بن جعفر ديده بود. (1) وي در جايي ديگر تصريح مي كند كه اين كتاب، با زياداتي از ابن مهزيار همراه بوده و آن را از عبد الله بن جعفر حِمْيري، از احمد بن محمّد بن عيسى، از ابن سعيد شنيده است و كتاب سه جزء دارد. (2)

چهار. «رسالة الحقوق» ابو حمزه ثماليتصريح كننده: شيخ صدوق (م 381 ق) ابو حمزه، اين كتاب را از امام سجّاد عليه السلام روايت كرد. اين رساله در الخصال شيخ صدوق و نيز تحف العقول حسن بن علي بن شعبه حلبي، با اندكي تفاوت نقل شده است. الخصال، با اين عبارت شروع شده است: «هذه رسالة علي بن الحسين عليه السلام إلى بعض أصحابه: اعلم أن لله( عليك حقوقاً ... » و در تحف العقول آمده: «رسالة علي بن الحسين عليه السلام المعروفة برسالة الحقوق: اعلم رحمك الله أن الله عليك حقوقاً محيطة بك في كل حركة ... ». (3) اين رساله، مورد توجّه شيعيان قرار گرفت و شرح و ترجمه نيز شد، مثلاً سيد علي قپانچي، آن را شرح كرد و به سال 1406 ق (قم: مؤسّسه اسماعيليان)، به چاپ رسيد. مرتضوي نيز، در سال 1359 ش، آن را به فارسي ترجمه كرد.

پنج. كتاب «وصية المفضّل»تصريح كننده: ابن شعبه حرّاني (قرن 4 ق) اين كتاب، از متون منسوب به مفضّل بن عمر جعفي است كه وصيت نامه اي از سوي مفضّل براي جامعه شيعه است. احمد بن محمّد بن خالد برقي (م 274 ق) در المحاسن (4) و كليني (م 329 ق) در الكافي (5) از آن روايت كرده اند. برقي، روايت مفضّل از امام صادق عليه السلام را درباره لزوم تفقّه در دين نقل كرده است. كليني، روايتي ديگر از مفضّل از امام صادق عليه السلام در مذمّت شك و ظن را بيان نموده و ابن شعبه حرّاني (م چهارم ق)، متن كامل آن را در تحف العقول نقل كرده است. (6) در سده ششم، ابن ادريس (م 598 ق) همان روايت المحاسن را از وصيت مفضّل آورده است؛ (7) ولي به نقل مستقيم از كتاب، تصريح نكرده است.

.


1- . رسالة في آل أعين، ص 38 _ 39.
2- . همان، ص45.
3- . أعيان الشيعة، ج1، ص638.
4- . المحاسن، برقي، ج1، ص 228.
5- . الكافي، ج2، ص400.
6- . تحف العقول، ص513 _ 515 .
7- . مستطرفات السرائر، ص 645 _ 646.

ص: 259

2. كتاب هاي برجاي مانده تا سده پنجم
يك. اصل يعقوب بن شعيب بن ميثم
دو. كتاب «صفة الجنّة و النّار» سعيد بن جناح كوفي
سه. كتاب «أخبار أبي حنيفه و مسنده»

2. كتاب هاي برجاي مانده تا سده پنجميك. اصل يعقوب بن شعيب بن ميثمتصريح كننده: شيخ مفيد (م 413 ق) اين كتاب، نزد شيخ مفيد بوده است. وي درباره روايتي از محمّد بن يعقوب بن شعيب مي نويسد: محمّد نمي تواند اين حديث را از پدرش نقل كرده باشد؛ زيرا يعقوب بن شعيب، اصلي دارد كه همه روايات خود را از امام صادق عليه السلام در آن گرد آورده. پس اگر اين روايت از روايات يعقوب بن شعيب بود، آن را در اصل خود مي آورد و نبودن حديث مذكور در اصل يعقوب، دليل برساختن حديث است. (1)

دو. كتاب «صفة الجنّة و النّار» سعيد بن جناح كوفيتصريح كننده: شيخ مفيد به نظر مي رسد كتاب صفة الجنّة و النّار _ كه در اختصاص شيخ مفيد با واسطه احمد بن محمّد بن عيسي نقل شده _ ، همان كتاب نام برده شده توسط نجاشي است. (2) علّامه مجلسي تصريح مي كند كه نقل اختصاص، از كتاب سعيد بن جناح بوده است. (3)

سه. كتاب «أخبار أبي حنيفه و مسنده»تصريح كننده: ابو نعيم اصفهاني (م 430 ق) نجاشي و شيخ طوسي، در آثار ابن عقده، از اين كتاب نام برده اند. (4) در ميان مسندهايي كه از ابو حنيفه ياد شد، نام مسند ابن عقده نيامده است، (5) بنا بر اين، اين كتاب مي تواند تنها معرفي مسندي از ابو حنيفه باشد. با اين حال، ابو نعيم اصفهاني در مهم ترين مسند ابو حنيفه، در دو موضع، از كتاب ابن عقده ياد كرده است. (6)

.


1- . جوابات أهل الموصل، ص 24.
2- . الاختصاص، ص345 _ 365.
3- . بحار ا?نوار، ج8، ص220.
4- . رجال النجاشي، ص94، ش233؛ الفهرست، طوسي، ص74، ش86 .
5- . مسند أبي حنيفة، ص11 _ 12 (مقدّمه).
6- . مورد اوّل، در روايتي است از پيامبر صلي الله عليه و آله درباره نماز خواندن با يك لباس (ص 68) و مورد بعدي، كتاب ابوالعباس بن عقده به جاي العباس بن عقده كه اين روايت پيامبر صلي الله عليه و آله را آورده: «اللهم بارك لاُمّتي في بكورها» (ص 271).

ص: 260

چهار. كتاب حذيفة بن منصور
3. كتاب هاي برجاي مانده تا سده ششم
يك. كتاب ابان بن عثمان (ت 170 ق)

چهار. كتاب حذيفة بن منصورتصريح كننده: شيخ طوسي (م 460 ق) اين كتاب در سده چهارم هجري، شهرت داشت و شيخ طوسي از آن ياد كرده است. شيخ، در نقد يك روايت، چند دليل مي آورد: يكي اين كه متن حديث در هيچ يك از اصول مصنّفه يافت نمي شود، مثلاً در كتاب حذيفة بن منصور _ كه كتابي معروف است _ ، موجود نيست. (1)

3. كتاب هاي برجاي مانده تا سده ششميك. كتاب ابان بن عثمان (ت 170 ق)تصريح كننده: امين الاسلام طبرسي (م 548 ق) ابان بن عثمان، كتابي بزرگ داشته كه در آن، آغاز نبوّت، مغازي، مبعث، وفات پيامبر صلي الله عليه و آله، سقيفه و ردّه (جنگ هاي ارتداد) گرد آمده بود. (2) اين كتاب در اختيار طبرسي بوده و در إعلام الوري از آن نقل كرده است. (3) اخيراً پراكنده هاى كتاب هاى: المبعث، المغازى، الوفاة، السقيفة والردّة، به كوشش آقاى رسول جعفريان، از نصوص مختلف، استخراج و توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم منتشر شده است. اين كتاب با روايت ابان، از ابو بصير، از امام باقر عليه السلام درباره وضعيت مكّه، آغاز و با نقل خطبه شقشقيه به نقل از ابان بن عثمان، از ابان بن تغلب، از عكرمه، از ابن عبّاس پايان مي پذيرد. اين روايات، به نقل از افراد مختلفي، از جمله امام باقر عليه السلام، امام صادق عليه السلام، زُراره و ... نقل شده است. در اين روايات، اخبار مرفوع و مرسل نيز به چشم مي خورد و گاه راوي داستان، خودِ ابان است (4) كه بيشتر اين موارد، به دليل تقطيع روايات بوده و سند به روايت پيشين بر مي گردد.

.


1- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 169؛ الاستبصار، ج 2، ص 66.
2- . رجال النجاشي، ش8؛ الفهرست، طوسي، ش62 .
3- . اعلام الوري، ج1، ص179، 213، 246 و 251.
4- . مانند: «قال ابان: ولما غزا رسول ا? حمراء الاسد» (ص 77).

ص: 261

دو. كتاب «التفسير» جابر بن يزيد جُعفي (م 128 ق)
سه. كتاب «خطب أمير المؤمنين» زيد بن وهب جُهني

دو. كتاب «التفسير» جابر بن يزيد جُعفي (م 128 ق) (1)تصريح كننده: ابن شهر آشوب (م 588 ق) ابن شهر آشوب در المناقب، در دو موضع، از اين كتاب نقل كرده است. يك بار، روايتي نسبتاً طولاني مربوط به تفسير آيه وأولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض (2) است كه در آن، جابر بن يزيد از امام عليه السلام (نام امام ذكر نشده) نقل مي كند كه: «خداوند توسط اين آيه، ولايت علي بن ابي طالب را ثابت كرده است» ... و شواهدي در نزديك تر بودن علي عليه السلام به پيامبر صلي الله عليه و آله ذكر مي شود؛ (3) و بار ديگر، روايتي كوتاه از جابر از امام صادق عليه السلام، در مورد اين كه ولايت علي به پيامبر خدا، هم در دين بود و هم در خويشاوندي. (4)

سه. كتاب «خطب أمير المؤمنين» زيد بن وهب جُهني (5)تصريح كننده: ابن شهر آشوب احتمال دارد كه اين كتاب، در واقع، همان كتاب خطب أمير مؤمنان عليه السلام، به نقل اسماعيل بن مهران سَكوني، از زيد بن وهب باشد كه ابن شهر آشوب در المناقب، از آن ياد كرده است. (6)

.


1- . رجال النجاشي، ش332.
2- . سوره انفال، آيه 75.
3- . مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص17 _ 19.
4- . همان، ص 35.
5- . الفهرست، طوسي، ش301.
6- . ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص325؛ بحار ا?نوار، ج40، ص163.

ص: 262

چهار. كتاب «الدلالات» حسن بن علي بن ابي حمزه
پنج. كتاب ابان بن تغلب
شش. اصل اسماعيل بن أبي زياد سكوني

چهار. كتاب «الدلالات» حسن بن علي بن ابي حمزهتصريح كننده: ابن شهر آشوب ابن شهر آشوب در المناقب، از اين كتاب با نام الدلالات روايت كرده است. در اين كتاب، چهار روايت است كه در سه مورد آن، از علم غيبي امام صادق عليه السلام نسبت به افكار و اعمال افراد (ابو بصير، مهزم (1) و يك كنيز)، و در روايت چهارم، از علم امام نسبت به زمان مرگ اسحاق بن عمّار، (2) سخن رفته است.

پنج. كتاب ابان بن تغلبتصريح كننده: ابن ادريس حلّي (م 598 ق) ابن ادريس، از اين كتاب ياد كرده و چند روايت با موضوعات متفاوت از آن نقل كرده است. روشن نيست كه منظور ابن ادريس، كدام كتاب ابان بوده است. (3) مدرّسي، با توجّه به اسناد روايات، بر اين باور است كه اين ابان، شخص ديگري است كه مي بايست در اواسط قرن سوم هجري، زندگي كرده باشد. (4)

شش. اصل اسماعيل بن أبي زياد سكونيتصريح كننده: ابن ادريس حلّي ابن ادريس، در السرائر از اين كتاب ياد كرده و گفته است كه اين كتاب با خطّ ابن اشناس بزّاز، نزد من است و بر شيخمان ابو جعفر (شيخ طوسي) خوانده شده و خطّ او بر كتاب است كه در آن به فرزندش ابو علي و برخي ديگر، اجازه نقل و سماع داده است. ابن ادريس، معتقد است كه اين كتاب، از اصول شمرده مي شود. (5)

.


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص353.
2- . همان، ص368.
3- . مستطرفات السرائر، ص563 _ 567 .
4- . ميراث مكتوب شيعه، ص159.
5- . السرائر، ج3، ص289.

ص: 263

هفت. كتاب موسى بن بكر واسطي
هشت. كتاب جميل بن درّاج
نُه. كتاب جعفر بن محمّد بن سنان دهقان
ده. كتاب معاوية بن عمّار

هفت. كتاب موسى بن بكر واسطي (1)تصريح كننده: ابن ادريس حلّي ابن ادريس، كتاب را در اختيار داشته و موارد زير را در آن نقل كرده است: دو روايت در مورد شب قدر؛ يك روايت درباره اصحاب واقعي پيامبر صلي الله عليه و آله؛ يك روايت درباره همسران پيامبر صلي الله عليه و آله؛ و چند روايت و نقل فقهي مختلف. (2)

هشت. كتاب جميل بن درّاجتصريح كننده: ابن ادريس حلّي اين كتاب _ كه شيخ طوسي آن را اصل مي خواند _ (3) در سده چهارم هجري، با طرق مختلفي نقل شده است. نجاشي آن را از يك طريق (4) و شيخ، از طريقي ديگر و با اندكي تفاوت با طريق نجاشي، دريافت كرده است. ابن ادريس، بخشي از آن را در مستطرفات آورده است: يك نقل در مورد طلاق، يك نقل و يك روايت در مورد احكام حج، روايتي درباره غسل و روايتي درباره نماز مسافر. (5)

نُه. كتاب جعفر بن محمّد بن سنان دهقانتصريح كننده: ابن ادريس حلّي نجاشي و طوسي، از اين كتاب نام نبرده اند. تنها ابن ادريس، اين كتاب را در اختيار داشته و دو روايت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره بي فايده بودن برخي دانش ها، همچون: انساب، ايام و شعر و عربيت، از اين كتاب نقل كرده است. (6)

ده. كتاب معاوية بن عمّارتصريح كننده: ابن ادريس حلّي احتمالاً روايتي كه ابن ادريس در مستطرفات، درباره فضل دعا بر تلاوت قرآن، از اين راوي نقل كرده است، از كتاب الدعاء باشد. البته ابن ادريس، يك نقل درباره زكات و دو نقل در مورد حج نيز از اين كتاب آورده است؛ (7) ولي كتابي در موضوع حج يا زكات، به اين راوي نسبت نداده اند.

.


1- . راوي واقفي اصالتاً كوفي (رجال النجاشي، ص343، ش5108).
2- . مستطرفات السرائر، ص 549 _ 551.
3- . الفهرست، طوسي، ص 94، ش154.
4- . رجال النجاشي، ص127، ش328.
5- . مستطرفات السرائر، ص 567 _ 568.
6- . همان، ص 626 _ 627.
7- . همان، ص 551 _ 553 .

ص: 264

4. كتاب هاي برجاي مانده تا سده هفتم
يك. «تفسير القرآن» ابو الجارود (م 141_ 160 ق)

4. كتاب هاي برجاي مانده تا سده هفتميك. «تفسير القرآن» ابو الجارود (م 141_ 160 ق) (1)تصريح كننده: سيد بن طاووس (م 664 ق) (2) اين تفسير را تفسير الباقر عليه السلام نيز مي شناختند. قسمتي از اين تفسير، در تفسير القمي باقي مانده كه بخش عمده اي از آن را از ابتداي سوره آل عمران تا پايان قرآن، در خود جاي داده و موارد آن، به صراحتْ مشخص شده است. اسناد اين قطعات به راوي تفسير، كثير بن عياش، باز مي گردد. (3) گزارشي از اين تفسير از سده چهارم هجري در دست داريم. در اين نقل، خطيب بغدادي با سند، از محمّد بن عمر داوودي، از دارقطني (م 385 ق) نقل مي كند كه ابن شاهين (م 385 ق) كتابي در تفسير نوشته بود و از من خواست كه خطاهاي آن را تصحيح كنم. با بررسي تفسير دريافتم كه او تفسير ابو الجارود را در فصل هايي، طبقه بندي كرده و در كتاب خود جاي داده و آن را از طريق ابو الجارود، از زياد بن منذر، نقل كرده است. (4) روشن است كه در اين نقل، خطايي رخ داده و آن، نسبت دادن نقل ابو الجارود از زياد بن منذر است؛ زيرا چنان كه ذهبي نيز دريافته، ابو الجارود، همان زياد بن منذر است. (5) حال بايد ديد كه سرنوشت تفسير ابن شاهين چه شده است. ذهبي از قول عماد الدين حزامي، نقل مي كند كه: تفسير ابن شاهين، نزد ما در واسط بود و جلد هاي آن به سي مي رسيد. (6) اين نقل، نشان دهنده بزرگي اين تفسير است. با اين حال، اثر ديگري از اين تفسير بزرگ در دست نيست؛ ولي همين كافي است تا بدانيم روايات تفسير ابو الجارود، بسيار بيشتر از مقداري بوده كه اكنون در تفسير القمي جاي دارد. در ميانه قرن هفتم هجري، نسخه اي از تفسير ابو الجارود در دسترس ابن طاووس (م664ق) بوده كه آن را با عبارت «قالب الثمن العتيق» توصيف كرده و از پنج جزءِ نخست آن در كتاب سعد السعود نقل كرده است. بنا بر اين، تفسير القمى موجود در دست ما، تأليفى است مركّب از تفسير ابو الجارود و قمى. تنها برخى از موارد نقل شده از ابن طاووس در تفسير قمى آمده است. يك ارزيابى موقّت، اين است كه اين موارد، مشتمل بر نقل هايى از روايت ابو الجارود است كه در تفسير القمى نيامده يا از تفسير متفاوتى منسوب به امام باقر عليه السلام بوده كه در جايى ثبت نشده است. (7)

.


1- . رجال النجاشي، ص170، ش448.
2- . از اين نمونه تا نمونه سيزدهم، تصريح كننده آنها سيد بن طاووس است.
3- . تفسير القمي، ج1، ص102، 198، 224 و 271.
4- . تاريخ بغداد، ج11، ص266. نيز ر.ك: تاريخ مدينة دمشق، ج43، ص536 _ 537.
5- . تذكرة الحفّاظ، ج3، ص 988.
6- . همان جا. همو در تاريخ الإسلام (ج27، ص197) اين شيخ را احمد بن ابراهيم موصلي شناسانده است.
7- . كتاب خانه ابن طاووس، ص533.

ص: 265

دو. تفسير محمّد بن سائب كلبى
سه. «تفسير القرآن» ابن عقده

دو. تفسير محمّد بن سائب كلبى (1)از سخنان زَركِشي و سيوطي كه از قول ابن عدي (م 365 ق) در الكامل آمده، اين تفسير را از بزرگ ترين تفسيرها مي شناسند. يكي به جهت فراواني روايات آن و ديگر اين كه، در زمان ابن عدي، در دسترس دانشمندان بوده و شهرت داشته است. (2) اين كتاب، تا ميانه قرن هفتم هجري، در دسترس دانشمندان بوده و ابن طاووس، از سه جلد اين تفسير در كتاب سعد السعود نام برده و از آن روايت كرده است: اوّل، جزء يازدهم تا نوزدهم، مشتمل بر بخشى از سوره آل عمران تا پايان سوره انعام؛ دوم، جزء هجدهم تا بيست و چهارم؛ سوم، سوره محمّد تا پايان قرآن. در همه سندهايى كه ابن طاووس آورده، كلبى توسط ابو صالح باذام، از ابن عبّاس نقل مى كند. (3)

سه. «تفسير القرآن» ابن عقدهنجاشى، اين تفسير را ديده و آن را كتابي بزرگ و زيبا توصيف كرده است كه هيچ كدام از شيوخ وى، از آن ياد نكرده اند. (4) ابن طاووس، در دو كتاب محاسبة النفس و سعد السعود از آن روايت كرده است. در محاسبة النفس، از آن با عنوان «تفسير القرآن» و در سعد السعود با عبارت «ابن عقده ... في كتاب تفسيره» ياد شده است. (5)

.


1- . الفهرست، ابن نديم، ص37.
2- . البرهان، ج2، ص158؛ الاتقان، ج2، ص498.
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 538 _ 539 .
4- . رجال النجاشي، ص95، ش233.
5- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 548.

ص: 266

چهار. كتاب «الجمل» ابو مِخْنَف
پنج. كتاب «المعرفة» ابراهيم ثقفى (م 283 ق)

چهار. كتاب «الجمل» ابو مِخْنَفلوط بن يحيى ازدي (م 157 ق) و ابن ابي الحديد اشعاري، از كتاب وقعة الجمل ابو مخنف نقل كرده اند و در همين جا، ابو مخنف را از مورّخاني مي دانند كه معتقد به صحّت امامت به اختيار بوده اند و او را از زمره شيعيان نمي دانند. (1) ابن طاووس در طرائف، از كتابي متعلّق به ابو مخنف نقل مي كند كه آن را به عنوان «كتاب عتيق» توصيف مى كند كه اين كتاب، داراى متن نامه هاى مبادله شده بين امام على عليه السلام و معاويه بوده است. اوّلين نقل، مشتمل بر نامه معاويه به زبير است كه در آن، با زبير بيعت كرده و او و طلحه را تحريك مى كند تا مجازات قاتلان عثمان را خواستار شوند. پس از آن، طلحه و زبير، از امام على عليه السلام مى خواهند تا براى انجام عمره به مكّه برود. امام گر چه از مكر آنها آگاه است، امّا با رفتن آنها موافقت مى كند. اين نقل، در برگ سوم بخش مربوط به نامه هاى امام على عليه السلام به معاويه آمده است. در متن اصلى، بعد از هر نامه امام، نامه اى از معاويه آمده بود. مورد نقل شده را از ابو مخنف، از عبد الرحمان بن مسعود روايت كرده است. در مورد دوم، معاويه در نامه اى به ابن عبّاس، از او مى خواهد تا مردم با ابن عبّاس بيعت كنند؛ امّا ابن عبّاس پاسخ مى دهد كه مردم با كسى كه بهتر از اوست بيعت كرده اند؛ يعنى، امام على عليه السلام. اين احتمالْ وجود دارد كه تأليف مورد بحث، همان كتاب الجمل باشد كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة و طبرى بدون واسطه (و احتمالاً توسّط كتاب الجمل مدائنى) قطعاتى از آن را نقل كرده اند. (2)

پنج. كتاب «المعرفة» ابراهيم ثقفى (م 283 ق)به نظر مي رسد كه سيد مرتضي، اين كتاب را در دسترس داشته و در الشافي في الإمامة از آن ياد كرده است. وي در موضعي، ستم هايي را كه به اهل بيت عليهم السلام روا داشته اند، يادآور مي شود كه هركس مي خواهد روايات اهل بيت عليهم السلام را در اين باره ببيند، به كتاب المعرفه، اثر ابراهيم ثقفي مراجعه كند. ايشان روايات اهل بيت عليهم السلام را در اين موضوع، تك به تك و با اسانيد روشن، گرد آورده است. (3) طبرسي (م 548 ق) در اعلام الورى، نام اين كتاب را برده و نقلي از آن آورده است كه مشتمل بر تمجيد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از امام على عليه السلام در جريان فتح خيبر است. (4) ابن طاووس نيز كتاب را در اختيار داشته و در كشف المحجّة، سعد السعود، طرائف و اليقين از آن نقل كرده است. وي يك نسخه چهار جزئى را در اختيار داشته كه ظاهراً در دوره حيات مؤلّف، كتابت شده بود. ابن طاووس، به عبارتى درباره توطئه قتل پيامبر صلي الله عليه و آله اشاره مى كند و افزوده كه در اين عبارت، اسامى توطئه گران، آشكارا آمده است. در كشف المحجّة، اشاره به خبرى (از جزء چهارم) است كه جسد پيامبر خدا عليه السلام پس از وفات آن حضرت، سه روز دفن نشده، روى زمين باقى ماند. در طرائف نيز اشاره به جزء سوم كتاب شده كه داراى رواياتى (به روايت راويان اهل سنّت) درباره انتقادات تند از همه افراد شركت كننده در شورا بجز امام على عليه السلام است. موارد نقل شده در اليقين، مشتمل بر متن سيزده روايت در فضيلت امام على عليه السلام است كه دو روايت آن، با دو سند مختلف آمده و مجموعاً پانزده حديث مى شود.

.


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج1، ص 147.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 353 _ 354.
3- . الشافي في الإمامة، ج 4 ،ص116. نيز ر.ك: شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج16، ص282.
4- . إعلام الوري، ص365 _ 367.

ص: 267

شش. تفسير «غريب القرآن» ابان بن تَغْلِب (م 141 ق)

شش. تفسير «غريب القرآن» ابان بن تَغْلِب (م 141 ق) (1)شيخ طوسي، معتقد است كه ابان بن تغلب، كتاب غريب القرآن را _ كه شواهدى از شعر داشته _ تأليف نموده است. (2) گفته شده كه مطالب ابان با تأليفات ديگرى از محمّد بن سائب كلبى (م 146 ق) و ابو رَوْق عطية بن حارث همداني، توسّط عبد الرحمان بن محمّد ازدى كوفى، در يك كتاب (كه طوسى به آن با عنوان المشترك اشاره مى كند) فراهم آمده و موارد اتّفاق و اختلاف اين سه مؤلّف، شرح داده شده است. تأليفى كه نجاشى و طوسى از آن ياد كرده اند، در سعد السعود سيد بن طاووس (ص19 و 221) نقل شده است. اين نقل، درباره آيه 28 سوره مريم (يا اخت هارون) است. (3)

.


1- . رجال النجاشي، ص11، ش7.
2- . الفهرست، ص 45، ش 61 .
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 278 _ 279.

ص: 268

هفت. «مقتل امير المؤمنين عليه السلام» ابراهيم ثقفي
هشت. كتاب «التاريخ» ابراهيم ثقفي

هفت. «مقتل امير المؤمنين عليه السلام» ابراهيم ثقفيابن طاووس، متني در كتاب طرائف از كتاب مقتل على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده كه آن را جلد دوم كتاب الغارات توصيف مى كند. در نسخه هاى چاپى كتاب الغارات چنين جلد دومى وجود ندارد، همچنين مطالبى كه ابن طاووس نقل كرده (خطبه شقشقيه). نيز نقلى از كتاب مقتل على بن ابي طالب كه عبد الكريم برادرزاده ابن طاووس آورده است، در اين نسخه هاى چاپى، وجود ندارد. از طرف ديگر، نجاشى و طوسى، كتاب مقتل امير المؤمنين عليه السلام را _ كه به احتمال زياد، همان كتاب مقتل على بن ابي طالب عليه السلام است _ تأليفى جداى از كتاب الغارات بيان مى كنند و اين، نظريه اى است كه عموماً پذيرفته شده است. در اين جا دو احتمال وجود دارد: يكى اين كه آنچه ابن طاووس مى گويد، درست است كه در اين صورت، آنچه ما از الغارات در اختيار داريم، تنها بخش نخست آن است؛ دوم اين كه او اشتباه كرده است. شايد بدان جهت كه دو تأليف در يك مجموعه بوده يا به دليل نشانه اى كه بر روى نسخه بوده كه سبب اين اشتباه شده است. در اين صورت، آنچه وجود ندارد، تأليف مستقلى به نام مقتل على بن ابي طالب عليه السلام خواهد بود. (1) از سوي ديگر، مرحوم محدّث اُرمَوي، بر اين باور است كه سندي كه ابن طاووس براي اين كتاب ذكر كرده، همان سندي است كه كتاب الغارات، از آن طريقْ نقل شده است؛ يعني، محمّد بن يوسف، از حسن بن على زعفراني، از ابراهيم بن محمّد ثقفي. (2)

هشت. كتاب «التاريخ» ابراهيم ثقفياين عنوان را مي توان مربوط به كتب رجالي اي دانست كه در ابتداي آنها، عبارت «التاريخ» يا «الأخبار» به كار مي رفته است؛ امّا با توجّه به اين كه مؤلّف كتاب، به رجال شناخته نمي شود، احتمال تاريخي بودن آن، بيشتر است. سخن ابن طاووس _ كه اين كتاب را در اختيار داشته و در طرائف از آن ياد كرده _ ، مؤيد اين ادّعاست. ابن طاووس، معتقد است كه اين كتاب، مشتمل بر جزئياتى درباره ظلم هايى است كه بر امام على عليه السلام وارد شده و نيز در مثالب خلفاى نخست، بويژه عثمان. (3)

.


1- . همان، ص 275 _ 276.
2- . الغارات، ج1، ص68 (مقدمه).
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 568.

ص: 269

نه. كتاب «البهار» حسين بن سعيد كوفي اهوازي (زنده در 300 ق)
ده. كتاب «الرجال» ابن عقده (م 333 ق)
يازده. «فضائل على عليه السلام» ابن عقده

نه. كتاب «البهار» حسين بن سعيد كوفي اهوازي (زنده در 300 ق)ابن طاووس در اليقين، از اين كتاب نقل كرده است. نجاشى و طوسى، هيچ كدام از اين تأليف ياد نكرده اند و اوّلين بار در اليقين از آن نقل شده است. ابن طاووس از نسخه اى كه اجازه اى با تاريخ صفر 439 ق بر آن بوده، استفاده كرده است. موارد نقل شده، مشتمل بر رواياتى در فضايل امام على عليه السلام، همراه با انتقاد شديد از خلفاى ثلاثه است. مجلسي، در بحار الأنوار و حرّ عاملي در اثبات الهداة، از ابن طاووس نقل كرده اند. در اثبات الهداة (اشتباهاً!) كتاب النهار آمده است. (1)

ده. كتاب «الرجال» ابن عقده (م 333 ق)شيخ طوسي، بجز كتاب هاي رجالي خود، در تهذيب ا?حكام، از آن نام برده و روايت كرده است. (2) اين كتاب، در اختيار ابن طاووس بوده و در إقبال ا?عمال از آن نقل كرده است. در مورد نقل شده، امام صادق عليه السلام از سرنوشت بنى الحسن _ كه بر ضدّ عبّاسيان قيام كردند _ ، اظهار تأسّف مى كند. ابن طاووس، اين حديث را در دو جهت نقل كرده: يكي اثبات اين كه عبد الله بن حسن و بنى الحسن در نگاه امام محترم بودند و ديگر اين كه، قيام آنان موجّه بوده است. (3)

يازده. «فضائل على عليه السلام» ابن عقدهابن طاووس در اليقين از اين كتاب، به عنوان يك جزء نقل كرده است، كه عبد الواحد بن محمّد بن عبد الله فارسى از آن روايت كرده و آن را در تاريخ ذى حجه 406 ق، املا كرده است. اليقين، تنها منبعى است كه از اين تأليف ياد مى كند. (4) كتاب با ابناء و القاب امير مؤمنان عليه السلام آغاز و با آيات نازل شده در مورد ايشان و اهل بيت عليهم السلام پايان مي يابد. كتاب، در 22 فصل تنظيم شده و مجموعاً 236 روايت در بر دارد. اغلب روايات، متّصل بوده و راويان مختلفي در نقل روايات شركت دارند كه اين، نشان از وسعت اطّلاعات و حفظ و كثرت استادان ابن عقده دارد.

.


1- . همان، ص 219 _ 220.
2- . تهذيب الأحكام، ج3، ص195.
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 497.
4- . همان، ص 250 _ 251. اين كتاب در سال 1421 ق، به كوشش عبد الرزّاق حرز الدين، توسط انتشارات دليل، چاپ شده است.

ص: 270

دوازده. كتاب «الشيعة من اصحاب الحديث» ابن عقده
سيزده. «فضائل على عليه السلام» ابن سمّاك عثمان بن احمد دقاق (م 344 ق)
چهارده. اصل عبيد الله بن على بن ابى شعبه حلبي (م قبل از 148 ق)

دوازده. كتاب «الشيعة من اصحاب الحديث» ابن عقدهاِتان كُلبرگ، احتمال داده كه كتاب مشايخ الشيعة يا كتاب تسمية المشايخ _ كه ابن طاووس در جمال الاُسبوع و فتح الأبواب از آن نقل كرده است _ ، همين كتاب باشد. مورد نقل شده در جمال الاُسبوع، مشتمل بر دعايى است براى پيامبر عليه السلام كه عبد الله بن جعفر الصادق عليه السلام به محمّد بن اشعث، تعليم داده است. مورد نقل شده در فتح الأبواب، از بابى درباره ادريس _ كه متعلق به جزء ششم بوده _ اخذ شده است. (1)

سيزده. «فضائل على عليه السلام» ابن سمّاك عثمان بن احمد دقاق (م 344 ق)ابن طاووس در طرائف و اليقين، از اين كتاب نقل كرده است. عنوان تأليف در اليقين، «فضائل امير المؤمنين» آمده است. اطّلاعى درباره اين كه كتاب، باقى مانده يا نه، در دست نيست. ابن طاووس، از نسخه مورخّه ذى حجّه 340 ق، استفاده كرده كه داراى مطالبى (و شايد حواشى) با خطّ مؤلّف بوده است. در طرائف، اشاره اى (توسط برهان ابن شهر آشوب) به كتابي از عثمان بن احمد شده است كه احتمالاً فضائل على باشد. (2)

چهارده. اصل عبيد الله بن على بن ابى شعبه حلبي (3) (م قبل از 148 ق)تصريح كننده: سيد بن طاووس (م 664 ق) (4) اين كتاب، از منابع معتبر و شناخته شده شيعه در سده هاي متقدّم بوده است. (5) از اين اثر، به عنوان كتاب (در الإقبال) و كتابِ اصل (در المضايقة) يا اصل (در بحار الأنوار، ج 88، ص 299، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 148 و هر دو از المضايقة) ياد شده است. (6)

.


1- . همان، ص 417.
2- . همان، ص 250.
3- . راوي، كوفي است و تنها به خاطر تجارت خانوادگي با حلب به اين لقب شهرت يافته است (رجال النجاشي، ص230، ش612).
4- . از اين نمونه تا نمونه چهل و هشتم، كتاب ها يا اصل هاي موجود در كتاب خانه ابن طاووس اند.
5- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص3؛ رسائل المرتضي، ج2، ص331.
6- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 207.

ص: 271

پانزده. كتاب عبد الله بن بكير بن اعين بن سنسن شيباني (زنده در اواسط قرن دوم)
شانزده. كتاب حريز بن عبد الله سجستاني (زنده در اواسط قرن دوم)
هفده. اصل عمّار بن موسى ساباطى (زنده در نيمه قرن دوم)

پانزده. كتاب عبد الله بن بكير بن اعين بن سنسن شيباني (زنده در اواسط قرن دوم) (1)اين كتاب، در دسترس ابن ادريس بوده و چند روايت با موضوعات مختلف همچون: ريا در نماز، ضمان، احتجاج اهل سنّت به ماجراي غار، جواب دادن به سلام غيرمسلمانان، ذمّ شعر و... از آن نقل كرده است. (2) ابن طاووس نيز كتاب را در اختيار داشت و در كشف المحجّة از آن نقل كرده است. مورد نقل شده، مربوط به دارايى امام سجّاد عليه السلام است. (3)

شانزده. كتاب حريز بن عبد الله سجستاني (4) (زنده در اواسط قرن دوم)اين كتاب، از منابع معتبر و شناخته شده شيعه در سده هاي متقدّم بوده است. (5) ابوغالب زراري، اين كتاب را به خطّ حميد بن زياد و با واسطه حمّاد بن عيسى، از حريز دريافت كرده بود. (6) ابن ادريس در مستطرفات السرائر، از اين كتاب بهره برده و حريز را از بزرگان شيوخ دانسته است. (7) ابن طاووس نيز در فلاح السائل، از اين كتاب ياد كرده و روايتي درباره تجويز سه روز سوگوارى بعد از فوت، از آن نقل كرده است. (8)

هفده. اصل عمّار بن موسى ساباطى (زنده در نيمه قرن دوم)اين اصل، در غياث سلطان الورى نقل شده است. تنها ابن طاووس، اصل را به او نسبت مى دهد، بنا بر اين، احتمالاً با كتابي كه شيخ طوسى به او نسبت داده، يكى باشد. (9) گفته مي شود كه علّامه حلّي نيز اين كتاب را در دست داشته و از آن نقل كرده است. (10)

.


1- . رجال النجاشي، ص222، ش581.
2- . مستطرفات السرائر، ص 632_ 634.
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 350.
4- . اين راوي، اصالتاً از مردم كوفه است (رجال النجاشي، ص144، ش375).
5- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص3.
6- . رسالة في آل أعين، ص46.
7- . مستطرفات السرائر، ص 585.
8- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 357.
9- . همان، ص203.
10- . الحدائق الناضرة، ج5، ص6؛ ميراث مكتوب شيعه، ص251 (به نقل از مختلف الشيعة، ج8، ص310). با همه تلاشي كه انجام شد، اين نقل يافت نشد.

ص: 272

هجده. اصل هشام بن سالم جواليقى (زنده در ميانه قرن دوم)
نوزده. اصل حسين بن سيف بن عميره (زنده در ميانه قرن دوم)
بيست. اصل مسعدة بن زياد ربعي كوفي (زنده در ميانه قرن دوم)
بيست و يك. اصل اخو مغلس محمّد بن يحيى بن سلمان خثعمي (زنده در اواسط قرن دوم)

هجده. اصل هشام بن سالم جواليقى (زنده در ميانه قرن دوم)اين اصل، در غياث سلطان الورى و اقبال نقل شده است. ابن طاووس از نسخه مورخّه 373 بهره برده است. مورد نقل شده، روايتى از هشام است كه مستقيماً از امام صادق عليه السلام نقل مى كند. (1)

نوزده. اصل حسين بن سيف بن عميره (زنده در ميانه قرن دوم)اين اصل، در فلاح السائل، نقل شده است. مورد نقل شده، روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام است. (2)

بيست. اصل مسعدة بن زياد ربعي كوفي (زنده در ميانه قرن دوم)اين اصل، در فلاح السائل و مهج الدعوات، نقل شده است. موارد نقل شده، روايتى است از امام باقر عليه السلام در اهميت دعا كه در هر دو كتاب آمده است. ابن طاووس از اين تأليف، با عنوان «كتاب» ياد مى كند، با افزودن اين نكته كه اين، يكى از اصول شيعه است. احتمالاً اين اشاره، به كتاب في الحلال والحرام مسعده است كه در رجال النجاشي (ص 415، ش 1109) به وى نسبت داده شده است. (3)

بيست و يك. اصل اخو مغلس محمّد بن يحيى بن سلمان خثعمي (زنده در اواسط قرن دوم)اين اصل، در فرج المهموم نقل شده است. تنها ابن طاووس، به اصل او اشاره كرده است. احتمال دارد كه اين تأليف، همان كتابي باشد كه در مصادر ديگر آمده است. مورد نقل شده، روايتى است از امام صادق عليه السلام كه موارد استفاده جايز از علم نجوم را شرح مى دهد. (4)

.


1- . كتاب خانه ابن طاووس، ص204.
2- . همان، ص 205.
3- . همان جا.
4- . همان، ص 206.

ص: 273

بيست و دو. كتاب ابو ايوب ابراهيم بن عثمان (يا عيسى) خزّاز كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)
بيست و سه. كتاب سليمان بن صالح جصاص كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)
بيست و چهار. كتاب عمر بن اُذَينه كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)
بيست و پنج. كتاب «المسائل» حسن بن علي بن يقطين

بيست و دو. كتاب ابو ايوب ابراهيم بن عثمان (يا عيسى) خزّاز كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)اين كتاب، در فلاح السائل و سعد السعود آمده است. برخى (از جمله آقا بزرگ تهراني) اين تأليف را اصل دانسته اند. مورد سعد السعود، تفسير آيه 32 فاطر است و مورد فلاح السائل، مشتمل بر قرائتي از آيه 238 سوره بقره است كه ضمن آن كلمه «وصلوة العصر»، بعد از «والصلوة الوسطى» افزوده شده است. (1)

بيست و سه. كتاب سليمان بن صالح جصاص كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)اين كتاب، در فرج المهموم آمده است. آ_آكابن طاووس از نسخه اى كه براى هارون بن موسى تَلّعُكبرى خوانده شده بود، استفاده كرده است. مورد نقل شده، مشتمل بر تفسير آيه 75 سوره انعام است. (2)

بيست و چهار. كتاب عمر بن اُذَينه كوفى (زنده در ميانه قرن دوم)اين كتاب، در فلاح السائل نقل شده است. برخى بر اين باورند كه عمر، نام پدرش بوده و نام خودش محمّد (يا احمد) بوده است. گفته شده است كه او از دست مهدى عبّاسى، به يمن گريخت و در آن جا درگذشت. در مورد نقل شده، «الصلاة الوسطى» به نماز ظهر تفسير شده است. (3) در طريقي كه ابو غالب زراري اين كتاب را دريافت كرده، ابن ابي عمير، آن را از مؤلّف نقل كرده است. (4)

بيست و پنج. كتاب «المسائل» حسن بن علي بن يقطين (5)ابن طاووس در غياث سلطان الورى، از كتابي با نام المسائل، از على بن يقطينْ روايت كرده است. اين تأليف، مشتمل بر سؤالات على بن يقطين از امام كاظم عليه السلام بوده است. (6) به نظر مي رسد در نسخه ابن طاووس، كلمه حسن، از ابتداي نام راوي افتاده باشد.

.


1- . همان، ص 359.
2- . همان، ص360.
3- . همان، ص 365.
4- . رسالة في آل أعين، ص52.
5- . همان، ص45، ش91.
6- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 410.

ص: 274

بيست و شش. كتاب «النوادر» (اصل) ابو جعفر صيقل احمد بن حسين بن عمر بن يزيد (زنده در اواخر قرن دوم)
بيست و هفت. اصل ابو المغراء حميد بن مثنى عجلى (زنده در اواخر قرن دوم)
بيست و هشت. كتاب عبد الله بن قاسم حضرمي كوفى (زنده در اواخر قرن دوم)
بيست و نُه. كتاب حفص بن بخترى (زنده در نيمه دوم قرن دوم)

بيست و شش. كتاب «النوادر» (اصل) ابو جعفر صيقل احمد بن حسين بن عمر بن يزيد (زنده در اواخر قرن دوم)نجاشي، تنها كتاب شناخته شده وي را كتاب النوادر مي داند كه آن را به همراه احمد بن حسين (ابن غضائري) بر پدر احمد قرائت كرده بود؛ (1) امّا ابن طاووس در لهوف، با عنوان اصل از آن نام برده است. وي از نسخه اى بهره برده كه متعلّق به احمد بن محمّد بن داوود قمى بوده است. در مورد نقل شده، محمّد بن حنفيه، بدون موفّقيت، بر آن است تا امام حسين عليه السلام را از خروج از مكّه به كربلا منع كند. (2)

بيست و هفت. اصل ابو المغراء حميد بن مثنى عجلى (زنده در اواخر قرن دوم)اين اصل در الملاحم والفتن آمده است. ابن طاووس از اين تأليف، با عنوان «كتاب ابى المغراء من اُصول الشيعة» ياد كرده است. مورد نقل شده، اين است كه ابو المغراء با واسطه منصور بن حازم، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند. (3)

بيست و هشت. كتاب عبد الله بن قاسم حضرمي كوفى (زنده در اواخر قرن دوم)اين كتاب، در فرج المهموم نقل شده است. ابن طاووس، اين تأليف را با اين عبارت مى شناساند: «و رويت هذا الحديث باسانيد إلى ابان بن تغلب عن الصادق عليه السلام من كتاب عبد الله بن القاسم الحضرمي من كتاب اصله». كلمه اصل _ كه در آخر اين عبارت آمده _ ، يا اشاره به تأليف از ابان با اين عنوان دارد، يا به كتاب حَضرمي. در صورتى كه از حضرمى باشد، اين، تنها آگاهى اي است كه تا به امروز از كتاب حضرمى، به عنوان اصل در دسترس ما قرار دارد. (4)

بيست و نُه. كتاب حفص بن بخترى (زنده در نيمه دوم قرن دوم)گرچه ابن طاووس به اين تأليف، با عنوان كتاب اشاره مى كند، به احتمال بايد آن را با «اصل» شيخ طوسى (در الفهرست، ص 91، ش 244) و ابن شهر آشوب (در المعالم، ص43، ش281) كه از مؤلّف ياد كرده اند، يكى دانست. در مورد نقل شده، امام صادق عليه السلام توضيح مى دهد كه روايتى از اوست كه بايد همچون روايت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تلقّى گردد. (5)

.


1- . رجال النجاشي، ص 83.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 202.
3- . همان، ص 204.
4- . همان، ص351.
5- . همان، ص356.

ص: 275

سي. اصل علي بن ابي حمزة
سي و يك. كتاب «الصيام» (يا «الصوم») ابن فضّال علي بن حسن بن علي
سي و دو. كتاب حمّاد بن عثمان [ذى] ناب بن عمرو فَزارى (م 190ق)
سي و سه. كتاب صفوان بن يحيى بجلى (م 210 ق)

سي. اصل علي بن ابي حمزةابن طاووس، در غياث سلطان الورى، از اين كتاب نام برده و از آن نقل كرده است. روايت ياد شده، عباداتي همچون: حج، عمره، نماز، روزه و صدقه از سوي پدر و مادر را، حتّي براي ناصبي، تخفيف دهنده گناهان مي داند. (1)

سي و يك. كتاب «الصيام» (يا «الصوم») ابن فضّال علي بن حسن بن عليابن طاووس، اين كتاب را در دسترس داشته و در إقبال الأعمال، از آن روايت كرده است. (2) وي در كتاب الدروع الواقيه نيز از اين كتاب نقل كرده است. (3)

سي و دو. كتاب حمّاد بن عثمان [ذى] ناب بن عمرو فَزارى (م 190ق)اين كتاب، در غياث سلطان الورى و الملاحم والفتن آمده است. ابن طاووس در ملاحم، به اين تأليف با عنوان «من اُصول أصحابنا» اشاره مى كند. مورد نقل شده در ملاحم، تصويري از عمر بن عبد العزيز به دست داده است. دو روايت نقل شده غياث، درباره «القضاء عن الميت» است. (4)

سي و سه. كتاب صفوان بن يحيى بجلى (م 210 ق)اين كتاب، در فلاح السائل آمده است. روشن نيست آنچه در اين جا آمده، مربوط به كدام يك از كتاب هايى است كه نجاشى و طوسى از او ياد كرده اند. در مورد نقل شده، امام صادق عليه السلام شرح مى دهد كه چرا حضرت نوح عليه السلام، «عبداً شكوراً»، (5) خوانده شده است. (6)

.


1- . قبس من غياث سلطان الورى، ص 5.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 526 _ 527.
3- . الدروع الواقيه، ص51 و 52 (دو روايت).
4- . همان، ص357.
5- . سوره اسراء، آيه 3.
6- . كتاب خانه ابن طاووس، ص360.

ص: 276

سي و چهار. كتاب «النوادر» ابو جعفر احمد بن محمّد بن عمرو بن ابى نصر بَزَنطي (م 221 ق)
سي و پنج. كتاب «المسائل» صباح بن نصر هندي

سي و چهار. كتاب «النوادر» ابو جعفر احمد بن محمّد بن عمرو بن ابى نصر بَزَنطي (م 221 ق)ابن ادريس در مستطرفات از اين كتاب نام برده و از آن روايت كرده است. در كتاب موجود، روايات فقهي نقل شده است. همچنين ابن طاووس در محاسبة النفس، از كتاب بَزَنطي روايت كرده است. متن نقل شده در كتاب اخير، مشتمل بر سه روايت كوتاه از جملاتى براى طلب كمك از خداوند است. در اين جا چند مسئله وجود دارد؛ الف. ابن طاووس از مؤلّف، تنها با عنوان «البزنطى» ياد مى كند، البته هويت او تقريباً يقينى است؛ زيرا تنها مؤلّف متقدّم كه با اين عنوان معروف است، همان احمد بن محمّد ياد شده است كه يكى از اصحاب امام كاظم و امام جواد عليهم السلام بوده است؛ (1) ب. در محاسبة النفس، قطعه اى كه در آن، ابن طاووس، منبع خود را براى اين سه روايت مى شناساند، داراى يك سقط است كه آن را توسط نقل اين قطعه در بحار الأنوار (ج 93، ص 234) مى توان اصلاح كرد؛ ج. براى ابن طاووس روشن نبوده (و براى ما نيز روشن نيست) كه منبع مورد استفاده، تأليف بَزَنطى بوده است يا نه. آن چنان كه ابن طاووس توضيح مى دهد، در پايان نسخه مناسك الزيارات شيخ مفيد، تعليقه اى وجود داشته كه مشتمل بر مواردى از كتاب بَزَنطى بوده است؛ د. روشن نيست كه كدام يك از تأليفات بَزَنطى، مورد اشاره بوده است. احتمالاً يكى از سه كتابي بوده كه نجاشى از آن ياد كرده: كتاب الجامع (كه قطعاتى از آن در السرائر ابن ادريس نقل شده) و دو تأليف ديگر با عنوان كتاب النوادر. (2)

سي و پنج. كتاب «المسائل» صباح بن نصر هندي (3)اين كتاب، در دسترس ابن طاووس بوده و با نام مسائل عن الرضا در فرج المهموم از آن روايت كرده است. ابن طاووس از اين تأليف، به روايت محمّد بن احمد صفوانى و ابو العبّاس بن نوح نقل مى كند. وي، نسخه اى از آن داشته كه ظاهراً در دوره حيات اين دو راوي، كتابت شده است. مورد نقل شده، مشتمل بر روايتى از امام رضا عليه السلام درباره علم نجوم است. (4)

.


1- . رجال النجاشي، ص 75، ش 180.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص355 _ 356.
3- . اين مسائل را ريان بن شبيب، گرد آورده بود (همان، ش539).
4- . همان، ص411 _ 412.

ص: 277

سي و شش. اصل على بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيى تمّار كوفى (زنده در اوائل قرن سوم)
سي و هفت. اصل ابو الفرج ابان بن محمّد سندي بزّاز بجلى (زنده در نيمه اوّل قرن سوم)
سي و هشت. اصل روايت شده از حسن بن محبوب سَرّاد كوفى (م 224 ق)

سي و شش. اصل على بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيى تمّار كوفى (زنده در اوائل قرن سوم)سيد در غياث سلطان الورى و اقبال الأعمال از آن نقل كرده است. در غياث سلطان الوري، به اين تأليف به عنوان «اصل كتابه» و در اقبال به صورت «كتاب اصله» اشاره شده است. مورد نقل شده در اقبال الأعمال، روايتى درباره امام سجّاد عليه السلام نقل مى كند كه ايشان در هر روز از ماه رمضان، يك درهم صدقه مى داده تا مطمئن باشد كه شب قدر، صدقه داده است. ابن طاووس، شرحي ارائه داده تا اين شبهه را كه امام سجّاد عليه السلام شب قدر را مى دانسته يا نه، بر طرف كند. (1)

سي و هفت. اصل ابو الفرج ابان بن محمّد سندي بزّاز بجلى (زنده در نيمه اوّل قرن سوم)ابن طاووس در إقبال الأعمال و كشف المحجّة از آن نقل كرده است. مورد نقل شده در إقبال الأعمال، روايت امام صادق عليه السلام درباره ظهور حضرت مهدى عليه السلام است. در كشف المحجّة، تعدادى از بنى الحسن شهادت مى دهند كه مهدى(عج) از نسل جعفر صادق عليه السلام خواهد بود. (2)

سي و هشت. اصل روايت شده از حسن بن محبوب سَرّاد كوفى (م 224 ق)اين اصل، در فتح الأبواب و إقبال الأعمال آمده است. در إقبال الأعمال، اين تأليف به عنوان اصل شناسانده شده است. ابن طاووس، از نسخه اى كه تاريخ 373 ق، بر آن بوده، بهره برده است. مورد نقل شده، دعاى سحر ماه رمضان است. در يكى از عبارت هاى فتح الأبواب نيز، به اين تأليف، به عنوان اصل اشاره شده است. ابن طاووس در فتح الأبواب گفته كه مى گويد، نسخه مورد استفاده اش، تاريخ ربيع الأوّل 314 ق را داشته است. در اين صورت، او دو نسخه مختلف از اين تأليف را ملاحظه كرده است. (3)

.


1- . همان، ص203.
2- . همان، ص 200.
3- . همان، ص293 _ 204.

ص: 278

سي و نُه. اصل محمّد بن ابى عُمَير (زنده در اوايل قرن سوم)
چهل. كتاب ابو عبد الله موسى بن قاسم بن معاوية بن وهب بجلى (م اوايل قرن سوم)
چهل و يك. اصل يونس بن بكير (زنده در اوايل قرن سوم)

سي و نُه. اصل محمّد بن ابى عُمَير (زنده در اوايل قرن سوم)اين اصل، در فتح الأبواب، جمال الاُسبوع، و فرج المهموم نقل شده است. در فتح الأبواب و فرج المهموم، به اين تأليف با عنوان «كتاب اصل» اشاره شده است. دو روايت در فتح الأبواب مربوط به فضيلت استخاره است. روايت نقل شده در جمال الاُسبوع، درباره ثواب دعاى روز جمعه تأكيد مى كند. مورد نقل شده در فرج المهموم، متخصّصان در علم نجوم را به عنوان خاندانى در هند و خاندانى در عرب (يعنى بنى هاشم) معرفى مى كند. (1)

چهل. كتاب ابو عبد الله موسى بن قاسم بن معاوية بن وهب بجلى (م اوايل قرن سوم)اين كتاب، در الملاحم و الفتن آمده است. ابن طاووس، به اين تأليف، با عنوان اصل اشاره مى كند؛ امّا ترديد وجود دارد كه وى اين كلمه را به معناى مصطلح آن به كار برده باشد. او دو روايت به نفع عمر بن عبد العزيز نقل مى كند و پس از آن، بخشى از شرح حال مؤلّف را از رجال النجاشى (ص 405، ش 1073) نقل مى كند. روشن نيست تأليفى كه از آن نقل شده، كدام يك از تأليفاتى است كه نجاشى و طوسى ( الفهرست، 194، ش 717) از او ياد كرده اند. ابن طاووس تأكيد مي كند كه او كاملاً موافق ستايشى است كه از خليفه اُموى (عمر بن عبد العزيز) شده است. (2)

چهل و يك. اصل يونس بن بكير (زنده در اوايل قرن سوم)اين اصل، در مهج الدعوات نقل شده است. اين تأليف، با عنوان «كتاب اصل» و «كتاب» ياد شده است. در مورد نقل شده، امام رضا عليه السلام دعايى را به يونس تعليم داده تا در وقت سختى، آن را بخواند. (3) به احتمال زياد، اين راوي همان يونس بن بكير بن واصل جمّال شيباني كوفي (م 199 ق)، مورّخ مشهور و ناقل از محمّد بن اسحاق است. براي اطّلاع بيشتر از روايات وي در كتاب هاي شيعه، به مستدركات علم رجال الحديث (ج8، ص297) و براي روايات او در كتاب هاي حديثي اهل سنّت، به الكاشف ذهبي (ج2، ص403) مراجعه كنيد.

.


1- . همان، ص 206.
2- . همان، ص351 _ 352.
3- . همان، ص 207.

ص: 279

چهل و دو. اصل معاوية بن حكيم (زنده در اوايل قرن سوم)
چهل و سه. كتاب «المعرفة في معرفة الصحابة رواجني» عبّاد بن يعقوب (م 250 ق)
چهل و چهار. كتاب «الحلال و الحرام» ابراهيم ثقفي

چهل و دو. اصل معاوية بن حكيم (زنده در اوايل قرن سوم)اين اصل، در فرج المهموم آمده است. گفته شده كه معاويه، 24 اصل را روايت كرده است؛ (1) امّا ظاهراً اصلى را تأليف نكرده است. بنا بر اين، ابن طاووس، بايد از اصلى استفاده كرده باشد كه معاويه روايت كرده است. او به اين تأليف، با عنوان «كتاب اصله» اشاره مى كند. در فرج المهموم نقلى آمده با عنوان «من غير كتاب معاوية بن حكيم». اين، نشانگر آن است كه پيش از آن، نقلى از كتاب اصل وى وجود داشته است. (2)

چهل و سه. كتاب «المعرفة في معرفة الصحابة رواجني» عبّاد بن يعقوب (م 250 ق)سيد بن طاووس، كتاب المعرفة را در اختيار داشته و برخي از روايات آن را در كتاب اليقين خود نقل كرده است. (3) بياضي (م 887 ق) نيز، روايتي از اين كتاب نقل كرده است (4) كه به عقيده اِتان گُلبرگ، اين روايت با واسطه، از ابن طاووس و تلخيصي از روايت كتاب اوست. (5)

چهل و چهار. كتاب «الحلال و الحرام» ابراهيم ثقفيبه نظر مي رسد كتابي با اين نام كه ابن طاووس در إقبال الأعمال از آن ياد كرده و نام مؤلّف را اسحاق بن ابراهيم ثقفي آورده، همين كتاب بوده است و حدس آقا بزرگ تهراني در اين كه ابن طاووس نام مؤلّف را به اشتباه آورده، درست مى نمايد. راه حل، آن است كه بگوييم اسحاق در اصل ابي اسحاق بوده كه همان كنيه ثقفي بوده است. (6) بايد خاطرنشان كرد كه نجاشى كتاب الحلال و الحرام را در ميان تأليفات ابراهيم بن محمّد ثقفي نياورده و شايد اين كتاب، همان عنوان جامع في الفقه و ا?حكام باشد كه نجاشى از آن ياد كرده است. ابن طاووس _ كه نسخه زيباى عتيقي را در دست داشته _ ، روايتى را كه ثقفي از امام صادق عليه السلام با دو واسطه نقل كرده، آورده است. (7)

.


1- . رجال النجاشي، ص 412، ش 1098.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 205.
3- . اليقين، ص271 _ 279.
4- . الصراط المستقيم، ج2، ص102.
5- . كتاب خانه ابن طاووس، ص406.
6- . الذريعة، ج7، ص61 .
7- . كتاب خانه ابن طاووس، ص290 _ 291. نيز ر.ك: الغارات، ج1، ص65_ 68.

ص: 280

چهل و پنج. كتاب جعفر بن محمّد بن مالك (زنده در اواخر قرن سوم)
چهل و شش. كتاب «الصلاة» حسين بن سعيد اهوازي
چهل و هفت. كتاب «الدعاء و الذكر» حسين بن سعيد اهوازي

چهل و پنج. كتاب جعفر بن محمّد بن مالك (زنده در اواخر قرن سوم)اين كتاب، در فلاح السائل و البشارة آمده است. در قطعه نقل شده در فلاح السائل، امام باقر عليه السلام، فضيلت دعا در وقت زوال را بيان مى كند. در مورد نقل شده در البشارة، حمران بن اعين مى گويد: دنيا، براى صد هزار سال باقى خواهد ماند. در بيست هزار سال نخست، غير شيعيان (سائر الناس) مسلّط خواهند بود؛ امّا براى هشتاد هزار سال پس از آن، خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله حكومت خواهند كرد. (1)

چهل و شش. كتاب «الصلاة» حسين بن سعيد اهوازيابن طاووس در فتح الأبواب، فلاح السائل و المضايقة، از اين كتابْ نقل كرده است. در نقلى كه از فتح الأبواب در بحار الأنوار آمده (البته به غير از نسخه چاپى آن)، با عنوان اصل ياد شده است. در اين قطعه، ابن طاووس اظهار مى دارد از نسخه اى كه به خطّ شيخ طوسى بوده، استفاده كرده است. اين عبارت، چندان دقيق به نظر نمى آيد و منظور ابن طاووس، از چند جمله بعد روشن مى شود؛ وقتى كه اظهار مى دارد نسخه مزبور در حيات مؤلّف نوشته شده و يادداشتى به خطّ شيخ طوسى بر آن بوده كه وى، آن را خوانده است. در ضمن، موارد نقل شده در فتح الأبواب مربوط به استخاره است. در فلاح السائل، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از فضيلت دعا در هنگام زوال سخن مى گويد و مورد المضايقة نيز، مشتمل بر رواياتى از امام صادق عليه السلام مربوط به قضاى نماز است. (2)

چهل و هفت. كتاب «الدعاء و الذكر» حسين بن سعيد اهوازيابن طاووس، آن را در اختيار داشت و در مهج الدعوات و المجتنى از آن روايت كرده است. موارد نقل شده، مشتمل بر دعاى پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در روز جنگ احزاب، دعاى امام على عليه السلام در روز جنگ صفّين و دعايى براى مرض الخنازير (آبسه كردن گردن) است. (3)

.


1- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 359 _ 360.
2- . همان، ص 512 _ 513.
3- . همان، ص 244 _ 245.

ص: 281

چهل و هشت. كتاب ابو العبّاس احمد بن محمّد
5. كتاب هاي برجاي مانده تا سده هشتم
يك. كتاب «الرجال» احمد بن علي بن محمّد علوي
دو. كتاب «الجامع» احمد بن محمّد بن أبي نصر بَزَنطي (م 221 يا 222ق)
سه. «المناقب» عبّاد بن يعقوب رواجني

چهل و هشت. كتاب ابو العبّاس احمد بن محمّداين كتاب، در فرج المهموم آمده است. محتمل است كه مؤلّف آن، يا ابن عقده (م 333 ق)، يا ابو العبّاس احمد بن محمّد فرغانى (كه در اين صورت، تأليف مورد بحث، همان جوامع علم النجوم است) و يا ابو العبّاس احمد بن محمّد بن نوح سيرافى (م اواسط قرن پنجم) باشد. نسخه آن به خطّ شيخ طوسى بوده است. مورد نقل شده، مشتمل بر يك پيش بينى اخترشناسانه است كه محقَّق شده است. (1)

5. كتاب هاي برجاي مانده تا سده هشتميك. كتاب «الرجال» احمد بن علي بن محمّد علوي (2)تصريح كننده: علّامه حلّي (م 726 ق) ظاهراً اين كتاب، به دست علّامه حلّي رسيده و در كتاب رجال خود از آن بهره برده است. (3)

دو. كتاب «الجامع» احمد بن محمّد بن أبي نصر بَزَنطي (م 221 يا 222ق)تصريح كننده: علّامه حلّي به نظر مي رسد كه اين كتاب، در دسترس علّامه حلّي بوده و در المختلف، از آن روايتي آورده است. (4) احسائي همين روايت را نقل كرده است. (5)

سه. «المناقب» عبّاد بن يعقوب رواجنيتصريح كننده: شمس الدين ذهبي (م 748 ق) اين كتاب را ذهبي نام برده است. وي بر اين باور است كه عبّاد، كتابي به نام المناقب، در فضايل اهل بيت عليهم السلام داشته و جزئي از آن در اختيار او بوده است. (6) وي در جايي ديگر، روايتي از اين كتاب، درباره دوستي فطر بن خليفه، به اهل بيت عليهم السلام نقل كرده است. (7)

.


1- . همان، ص351.
2- . اين راوي، مقيم مكّه بوده، ولي بيشتر سماع او از كوفيان بوده است (رجال النجاشي، ش196).
3- . خلاصة الأقوال، ص94 (شرح حال جابر جعفي)، ص103 (شرح حال حسن بن حبيش)، ص149 (شرح حال ابوعبيده حذاء)، ص300 (شرح حال ابوعلي علوي) و ص424 (شرح حال ابو رُوَيم انصاري). نيز ر.ك: قاموس الرجال، ج 12، ص57 _ 58.
4- . مختلف الشيعة، ج 7، ص 346 _ 347.
5- . عوالي اللآلي، ج 2، ص 279.
6- . سير أعلام النبلاء، ج11، ص538 .
7- . همان، ج 7، ص33. نيز ر.ك: ميزان الاعتدال، ج3، ص364.

ص: 282

6. كتاب هاي برجاي مانده تا سده نهم
يك. كتاب «المعمرين» ابو مخنف
دو. «مسند على بن ابى طالب عليه السلام» ابو جعفر محمّد

6. كتاب هاي برجاي مانده تا سده نهميك. كتاب «المعمرين» ابو مخنفتصريح كننده: ابن حجر عسقلاني (م 852 ق) (1) ابن حجر، اين كتاب را در اختيار داشته و چندين بار از آن نقل كرده است. (2) در يكي از اين نقل ها ابو مخنف بر اين باور است كه عالمان به احاديث اجماع دارند كه خضر، بيشترين عمر را در ميان آدميان دارد و او همان خضرون بن قابيل بن آدم است. (3)

دو. «مسند على بن ابى طالب عليه السلام» ابو جعفر محمّد بن عبد الله بن سليمان حضرمي كوفى مُطَين (م 297 ق)سيد بن طاووس در طرائف، از اين كتاب روايت كرده است و از كتاب اليقين وي بر مي آيد كه اين مسند، در دسترس او بوده است. سيد، برخي احاديث آن را انتخاب كرده و در كتابي با نام ري الظمآن نقل كرده است. احتمالاً مسند على، بخشى از مسند مُطَين بوده كه سزگين از آن ياد نكرده و ظاهراً مفقود شده است. در نقل هاى موجود در طرائف، قُثَم بن عبّاس معتقد است كه حقّ على عليه السلام بود تا خليفه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شود؛ زيرا اوّلين فردى بود كه اسلام آورد و بيش از همه بر آن استقامت داشت. در نقلي ديگر آمده است كه ابو بكر، يك بار در هنگام امامت نماز جمعه، گرفتار حدث شد. آن گاه از منبر پايين آمد و ابوذر جاى او را گرفت. زمانى كه مردم از اين كار اظهار شگفتى كردند، امير مؤمنان عليه السلام اقدام او را مورد تأييد قرار داد. در نقلي ديگر از امام على عليه السلام نقل شده كه بهتر است مشايعين، پشت سر جنازه حركت كنند، نه جلوى آنها (چنان كه ابو بكر و عمر چنين مى كرده اند). در اليقين، روايتى از مُطَين نقل شده است؛ امّا از تأليفى كه روايت از آن اخذ شده، يادي نشده است. در طرائف، كتابي از مُطَين توسّط كشف المخفي ابن بِطريق ذكر شده و آمده است كه اين تأليف، داراى سه روايت درباره حضرت مهدى عليه السلام بوده است. (4) ظاهراً ذهبي، قطعه اي از اين مسند را در اختيار داشته است. (5) ابن حجر عسقلاني نيز در مشيخه اش آن را ياد كرده و در دوازده جزء، وصف نموده است. سپس اسناد آن را نقل و از مؤلّف روايت كرده است. (6)

.


1- . تصريح كننده اين نمونه تا نمونه چهارم، ابن حجر عسقلاني است.
2- . الإصابة، ج1، ص 296 و ج 2، ص 156.
3- . الإصابة، ج 2، ص250.
4- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 459 _ 460.
5- . تاريخ الإسلام، ج 27، ص 66.
6- . فصل نامه تراثنا، شماره 20 (سال پنجم، شماره سوم، رجب 1410)، ص 61.

ص: 283

سه. كتاب «الجمهرة (جمهرة النسب) » هشام كلبي (م 204 يا 206 ق)

سه. كتاب «الجمهرة (جمهرة النسب) » هشام كلبي (م 204 يا 206 ق)اين كتاب، نزد دانشمندان و مورّخان مشهور است و تكيه همه نسب شناسان، بر اين كتاب بوده است؛ ولي با كمال تأسّف، جز قطعه كوچك سيزده برگي، چيزي از آن نمانده است. ابن حزم اندلسي در جامع المفضليات، در نوشتن انساب عرب، از اين كتاب بهره برده است. ياقوت حموي (م 626 ق) نيز كتاب را تلخيص كرده و آن را المقتضب من كتاب جمهرة النسب ناميده است. (1) ياقوت در معجم البلدان نيز از آن نقل كرده و سند آن را به صورت سُكَّري، از محمّد بن حبيب، از هشام، ذكر كرده است. (2) ابن حجر نيز در الاصابة، از اين كتاب نقل كرده است. (3) در اين كتاب، معلومات فراواني درباره افراد و گروه هايي كه نقشي در حوادث دوران اسلام داشته اند، وجود دارد. (4) كتاب حاضر، به روايت سُكَّري (212 _ 275 يا 290 ق) از محمّد بن حبيب (صاحب كتاب المُحَبَّر) از هشام است. سلسله انساب در كتاب موجود، همان سلسله كتاب المقتضب من كتاب جمهرة النسب ياقوت حموي است. در عين حال، اضافات و تعليقاتي وجود دارد كه ظاهراً از افزوده هاي سُكَّري است. (5)

.


1- . تنكيص الأصنام، ص81.
2- . معجم البلدان، ج 4، ص273.
3- . الإصابة، ج1، ص 296.
4- . كتاب، به كوشش دكتر ناجي حسن، به سال 1413 ق ( / 1993 م)، بيروت: انتشارات عالم الكتب، به چاپ رسيده است.
5- . جمهرة النسب، ص10.

ص: 284

چهار. كتاب «الولاية و من روى غدير خم» ابن عقده

چهار. كتاب «الولاية و من روى غدير خم» ابن عقدهخطيب بغدادي (تا 463 ق) در شرح حال حسين بن هارون بن محمّد ضبي، معتقد است كه كتاب هاي وي از بين رفته و جز دو جزء از سماعات قديم او، باقي نمانده است: يكي از احمد بن محمّد بن اسماعيل اَدمي و ديگري، كتاب الولاية از ابن عقده. ديگر روايات او از راه اجازه بوده است. (1) به نظر مي رسد كه اين كتاب در دسترس ابن شهر آشوب (2) و ابن بطريق (م 600 ق) نيز بوده و هر دو بر اين باورند كه ابن عقده، حديث غدير را در اين كتاب از 105 طريق نقل كرده است. (3) ابن طاووس از آن، در چند كتاب خود ( الأمان، اقبال، طرائف و اليقين) ياد كرده است. به گفته ابن حجر عسقلاني، اين كتاب، حداقل مشتمل بر هفتاد سند براى حديث غدير خم بوده است. ابن طاووس، همانند ابن شهر آشوب و ابن بطريق، گفته است كه تعداد اسناد، 105 مورد بوده است و اسامى 95 نفر از صحابه را كه در تأليف ابن عقده، اين حديث را روايت كرده اند، ياد مى كند. نسخه خطّى اي كه ابن طاووس استفاده كرده، در سال 330 ق، كتابت شده و داراى خطّ شيخ طوسى و ديگران بر آن بوده است. (4) همين كتاب، در دسترس شاگرد معروف ابن طاووس، علّامه حلّى نيز بوده است. (5) ابن حجر (م 852 ق)، آن را از كتاب الموالاة (احتمالاً همان كتاب الولاية، ذكر شده توسّط نجاشي)، به دوازده طريق از وي روايت كرده است. (6) اين كتاب، به كوشش عبد الرزاق حرز الدين (انتشارات دليل، 1421 ق)، چاپ شده است. مؤلّف، براي اثبات وجود اين كتاب، تعداد بيشتري از اهل سنّت را نام برده كه به تأليف كتاب توسّط ابن عقده گواهي داده اند؛ افرادي چون خطيب بغدادي (كه ذكر شد)؛ مجد الدين ابن اثير جزري (م 606 ق) در اُسد الغابة؛ محمّد بن يوسف كنجي شافعي (م 658 ق) در كفاية الطالب؛ ابن تيميه حراني (م 728 ق) در منهاج السنّة؛ جمال الدين يوسف مِزّي (م 742 ق) در تهذيب الكمال؛ ذهبي (م 748 ق) در رسالة الذهبي في طرق حديث من كنت مولاه فعلي مولاه؛ عبد الله بن يوسف بن محمّد زيلعي (م 762 ق) در تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكّشاف؛ احمد بن علي بن حجر عسقلاني (بجز الاصابة) در تهذيب التهذيب و... . (7) به نظر مي رسد كه محقّق در ديگر موارد، خود كتاب را نديده و تنها سخنان پيشينيان را نقل كرده است.

.


1- . تاريخ بغداد، ج 8، ص140 _ 141.
2- . المناقب، ابن شهر آشوب، ج2، ص288.
3- . العمدة، ابن بطريق، ص 112.
4- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 285 _ 286.
5- . ر.ك: بحار ا?نوار، ج104؛ الاجازة الكبيرة لبنى زهرة الحلبي، ص 116 _ 118.
6- . ر.ك: بخش چهارم، شرح حال ابن عقده: روايات و آثار.
7- . كتاب الولاية، ص 138 _ 142.

ص: 285

7. كتاب هاي برجاي مانده تا سده دهم
كتاب «المشيخه» حسن بن محبوب

7. كتاب هاي برجاي مانده تا سده دهمكتاب «المشيخه» حسن بن محبوبتصريح كننده: شهيد ثاني (م 965 ق) اين كتاب، يك بار توسّط ابو جعفر احمد بن حسين اَودي و بار ديگر، به دست داوود بن كوره قمي، باب بندي شده است. (1) اين كتاب، در دسترس بسياري از دانشمندان شيعه بوده و از آن نقل كرده اند، مانند: سيد مرتضي (م 436 ق) در جوابات المسائل الواسطيات (درباره ميراث اهل ذمّه)؛ (2) شيخ طوسي در تهذيب الأحكام (ج1، ص121 و ج6، ص159 و ج7، ص383)؛ ابن ادريس حلّي (م 598 ق) در مستطرفات السرائر (3) (ص589 _ 600). اين كتاب، در اختيار ابن طاووس نيز بوده و از آن در الأمان، فتح الأبواب، فلاح السائل، غياث سلطان الورى، الملاحم و محاسبة النفس ياد كرده است. مورد نقل شده در الأمان، در فتح الأبواب نيز آمده است. در اين نقل، امام صادق عليه السلام درستى قرعه را براى رسيدن به يك تصميم مشخّص و درست، بيان مى كند. ابن طاووس در الملاحم، خطبه اى از امام على عليه السلام نقل مى كند كه آن را در جزءِ اوّل كتاب يافته است. در مورد اوّل از فلاح السائل، امام صادق عليه السلام روش درست به جاى آوردن نمازهاى واجب را بيان مى كند و مورد بعدي، مشتمل بر دعايى است كه انسان بايد آن را در وقت سرگردانى و اضطراب بخواند. در اين جا، از نام مؤلّف ياد نشده؛ امّا نوري، مؤلّف را حسن بن محبوب دانسته است. (4) مورد غياث، مربوط به وظايف مختلفى است كه از طرف ميت مى توان انجام داد. در محاسبة النفس نيز، دعايى كه امام باقر عليه السلام به يكى از اصحاب خود تعليم مى دهد، نقل شده است. عدّه اي، پس از ابن طاووس نيز از اين كتاب نقل كرده اند: محقّق حلّى، در المعتبر (باب ايام الاستظهار، ج1، ص215)؛ يحيي بن سعيد حلّي (م 689 ق) در الجامع للشرايع (باب في الاحصار والصد، ص222)؛ علاّمه حلّي (م 726 ق) در تذكرة الفقهاء (ج2، ص495) و مختلف الشيعة (ج4، ص410)؛ شهيد اوّل (م 786 ق) در ذكري الشيعة (ج2، ص70)؛ ابن ابي جمهور احسائي (م 880 ق) در عوالي اللآلي (ج1، ص340 و ج4، ص41). (5) ظاهراً آخرين كسي كه اين كتاب را در اختيار داشته، شهيد ثاني است. به گفته شيخ حرّ عاملي، شهيد ثاني، هزار روايت از كتاب مشيخه انتخاب كرده و در كتابي جمع آورده بود و شيخ حر، آن را به خطّ شهيد، ديده بود. (6)

.


1- . رجال النجاشي، ش416.
2- . مسائل المرتضي، ج4، ص40 .
3- . السرائر، ج2، ص12.
4- . المستدرك، ج 5، ص 45.
5- . از عبارت احسائي، به درستي بر نمي آيد كه نقل وي مستقيم است، يا مانند روايات مرسل ديگر، از ديگري نقل كرده است.
6- . أمل الآمل، ج1، ص87 .

ص: 286

8. كتاب هاي برجاي مانده تا سده دوازدهم
يك. كتاب «فَكِّر» مفضل بن عمر (زنده در ميانه قرن دوم)

8. كتاب هاي برجاي مانده تا سده دوازدهميك. كتاب «فَكِّر» مفضل بن عمر (زنده در ميانه قرن دوم)تصريح كننده: علّامه مجلسي (م 1111 ق) نجاشي، اين كتاب را في بدء الخلق والحثّ علي الاعتبار مي شناساند (1) و به جهت موضوع آن _ كه توحيد بوده _ ، بعدها به توحيد مفضّل شهرت يافت. (2) اين كتاب، توسّط محمّد بن سنان زاهري، به عنوان مجموعه اي از درس هاي امام صادق عليه السلام به مفضّل نوشته شده كه امام ضمن آن، براي اثبات وجود خداوند استدلال مي كند. (3) توصيف ابن طاووس از كتاب مفضّل بن عمر جعفي _ كه در الامان و كشف المحجّة از آن نقل كرده _ نيز با محتواى توحيد مفضّل منطبق است. ابن طاووس، به كتابي كه امام صادق عليه السلام بر مفضّل بن عمر املا كرده بود، اشاره مى كند و آن را مربوط به خلق عالم توسط خداوند و حكمت او در خلق دنيا و نماياندن اسرار آن مى داند. (4) اين كتاب، در دسترس شيخ حرّ عاملي و علّامه مجلسي بوده است. عاملي در كتاب الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة (ج1، ص139 و ص176 _ 177) دو روايت از آن آورده است. مجلسي نيز، متن كامل آن را در بحار الأنوار (ج3، ص57_ 151، باب الخبر المشتهر بتوحيد المفضل بن عمر) نقل كرده است. سپس، كتاب به صورت مستقل چاپ شد.

.


1- . رجال النجاشي، ش1112.
2- . الذريعة، ج16، ص300.
3- . ميراث مكتوب شيعه، ص398.
4- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 361 _ 362.

ص: 287

دو. «الإهليلجة في التوحيد» مفضّل بن عمر

دو. «الإهليلجة في التوحيد» مفضّل بن عمرتصريح كننده: علّامه مجلسي ابن شهر آشوب نيز كتابي با عنوان الإهليلجه في التوحيد به مفضّل بن عمر، نسبت داده است. (1) اين كتاب، نامه اي است منسوب به امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسشي از مفضّل درباره وجود و توحيد كه به صورت گفتگويي ميان امام صادق عليه السلام و يك طبيب هندي، نوشته شده است. اين كتاب در دوران هاي بعد، مورد توجّه قرار گرفت. علّامه مجلسي، متن كامل آن را با شرح در بحار الأنوار (ج3، ص152_ 198) نقل كرده است. شروح و ترجمه هايي نيز بر آن نوشته شده است. حتّي گفته مي شد كه سيد بن طاووس، توصيه كرده كه اين كتاب را در سفرها همراه داشته باشيد و در آن نظر و تفكّر نماييد. (2)

.


1- . معالم العلماء، ص159، ش836 .
2- . ر.ك: الذريعة، ج2، ص484، ش1901.

ص: 288

سه. كتاب «وقعة صفّين» نصر بن مزاحم منقري (م 212ق)
9. كتاب هاي به يادگار مانده تا عصر حاضر
اشاره

سه. كتاب «وقعة صفّين» نصر بن مزاحم منقري (م 212ق)تصريح كننده: علّامه مجلسي ابن ابي الحديد، اشعاري از جنگ صفّين از نصر بن مزاحم مِنْقَري در كتاب صفّين آورده است. (1) علّامه مجلسي، اين كتاب را در اختيار داشته و از مصادر بحار الأنوار قرار داده است. (2) اين كتاب، با جمع آوري روايات نصر در اين اواخر به چاپ رسيده است و در آن گرايش هاي عراقي و علوي او به وضوح ديده مي شود و همواره از امام علي عليه السلام با القاب شايسته ياد شده است. وي، از اسلوب روايت ايام العرب متأثر بوده است؛ چنان كه در همين اثر، شعر و مناظره و خطابه نيز آورده است. اين كتاب كه درباره جنگ صفّين است، با ورود امام علي عليه السلام به كوفه در رجب سال 36 ق و خطبه امام آغاز مي شود و سرانجام به داستان حكميت و نيرنگ عمرو بن عاص مي پردازد. نامه ها و خطبه هاي حضرت، در بخش هاي گوناگون اين كتاب ديده مي شود. نامه امام علي عليه السلام به عبد الله بن عباس را نصر بن مزاحم در اين كتاب آورده است. (3) از چاپ هاي اين كتاب، چاپ مؤسسة العربية در قاهره است كه به سال 1382 ق، با تحقيق و شرح عبد السلام محّمد هارون انجام گرفت و در مصر و ايران، از آن استقبال شد.

9. كتاب هاي به يادگار مانده تا عصر حاضراين عنوان، مجموعه اي از كتاب هايي است كه علّامه مجلسي، بسياري از محتويات آن را در بحار الأنوار نقل كرده و پس از وي، به خاطر اهميت آن، نسخه هاي آن زياد شده است. صاحب المستدرك نيز اين كتاب ها را در دسترس داشته و از آنها نقل كرده است. (4) از مشيخه من لا يحضره الفقيه بر مي آيد كه پنج عدد از اين اصول، نزد وي بوده است: عاصم، كاهلي، علي بن اسباط، علاء و درست. شيخ نيز در تهذيب ا?حكام، نام اين اصول را، بجز اصل زيد زرّاد و سلام بن ابي عمره در كتاب خود آورده و در زمره مشيخه قرار داده است. علّامه مجلسي، آن را از نسخه اي قديم و تصحيح شده به خطّ منصور بن حسن آبي و او از خطّ محمّد بن حسن قمي، به تاريخ 374 ق، گرفته است. (5) اين كتاب ها در مجموعه اي به نام الاُصول الستّة عشر گرد آمده است. از ميان اين راويان، بجز سه مورد، بقيه كوفي اند كه به آنها اشاره مي شود: يك. اصل زيد زَرّاد كوفي (6) دو. اصل عباد بن يعقوب رَواجني عُصْفُري (م 250 ق) سه. اصل عاصم بن حميد حنّاط كوفي چهار. اصل زيد نَرسي كوفي پنج. اصل محمّد بن مثنى حَضرمي كوفي شش. اصل عبد الملك بن حكيم خَثعمي كوفي هفت. اصل مثنى بن وليد حنّاط كوفي هشت. اصل خَلّاد سندي بَزّاز كوفي نُه. اصل حسين بن عثمان بن شريك عامري وحيدي كوفي ده. اصل سلام بن ابي عمره خراساني كوفي يازده. نوادر علي بن اَسباط كوفي (7) دوازده. كتاب الديات ظريف بن ناصح (زنده در اوايل قرن سوم) ابن ادريس تصريح كرده كه اين كتاب، نزد اوست. (8) ابن طاووس نيز در الملاحم و الفتن، آن را ذكر و از آن نقل كرده است. گفته شده كه ظريف بن ناصح، از عبد الله بن سعيد بن حيان بن ابجر (م 240 ق) و او به نوبه خود از امام على عليه السلام توسّط چندين نفر روايت كرده است. اين تأليف، به عنوان كتاب عبد الله بن ابجر نيز شهرت دارد. از ابن طاووس آمده كه او مجموعه اى در اختيار دارد و از كتاب الديات آغاز مى شود. (9)

.


1- . شرح نهج البلاغة، ج1، ص147.
2- . بحار الأنوار، ج1 ص19.
3- . وقعة صفّين، ص150.
4- . خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص 8 _ 12.
5- . الاُصول الستة عشر، ص 8 (مقدّمه).
6- . از اين نمونه تا نمونه سيزدهم، اصل هايي است كه به دست محدّث نوري (م 1320 ق) رسيده اند.
7- . خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص9. محدّث نوري، جزئي از آن را در اختيار داشته است.
8- . السرائر، ج3، ص379.
9- . كتاب خانه ابن طاووس، ص242 _ 243.

ص: 289

. .

ص: 290

سيزده . اصل علاء بن رَزين
چهارده. كتاب «السقيفه» ابو مخنف
پانزده. «تفسير القرآن» ابو حمزه ثُمالي

سيزده . اصل علاء بن رَزينمحدّث نوري، مختصري از آن را در اختيار داشت. (1) ابن طاووس نيز در غياث سلطان الورى، از اين كتاب نام برده است. (2)

چهارده. كتاب «السقيفه» ابو مخنفتصريح كننده: سيد محسن امين (م 1371 ق) احتمال دارد كتابِ مخطوط: في أوراق من كتاب مخطوط من تأليف أبي مخنف _ كه خبر اخراج ابوذر به ربذه را از آن نقل كرده _ ، (3) برگ هايي از اين كتاب باشد. مؤيد اين نظر، آن است كه: اوّلاً، خبر مذكور در كتاب السقيفه ابو بكر جوهري موجود بوده و ابن ابي الحديد، (4) آن را به نقل از جوهري آورده و در نسخه چاپي كتاب نيز نقل شده است؛ (5) ثانياً، اين خبر در نسخه هاي چاپي مقتل ابو مخنف نيست. در ضمن، مرحوم امين نيز اين خبر ابو مخنف را در كنار روايت جوهري آورده و آن دو را با هم مقايسه كرده است و اين، خود، شاهدي ديگر بر صحّت اين گفته خواهد بود.

پانزده. «تفسير القرآن» ابو حمزه ثُمالي (6)تصريح كننده: آقا بزرگ تهراني (م 1389 ق) (7) همان طور كه آقا بزرگ در الذريعة اشاره مي كند، اصل اين تفسير، مفقود است؛ امّا در فهرست بعضي از كتاب خانه هاي مصر، از وجود نسخه اصلي آن، ياد شده است. اين نسخه، به خطّ يكتمر بن عمر در سال 724 ق، نوشته شده و بيشتر روايات آن از مَعمر بن راشد صنعاني بصري، نقل شده است. (8) اخيراً اين تفسير را عبد الرزاق محمّد حسين حرز الدين، بازسازي كرده است. به گفته وي، اين تفسير، بيش از چهار قرن و نيم در دسترس دانشمندان بوده و آخرين كسي كه از آن بهره برده، ابن شهر آشوب مازندراني (م 588 ق) در المناقب است و پس از آن، كتاب، مفقود شده است. (9)

.


1- . خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص9.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص352.
3- . أعيان الشيعة، ج1، ص439.
4- . شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج8، ص252.
5- . السقيفة و الفدك، ص78.
6- . رجال النجاشي، ص115، ش296.
7- . از اين مورد به بعد را آقا بزرگ تهراني، تصريح كرده است.
8- . الذريعة، ج4، ص250 _ 251.
9- . تفسير أبي حمزة الثمالي، ص59 _ 60 (مقدّمه).

ص: 291

شانزده. كتاب «أخبار ربيعة و البسوس و حروب تغلب و بكر»
هفده. كتاب «من نسب إلى اُمّه من قبائل العرب»، هشام كلبي
هجده. كتاب «المعمّرين» هشام بن محمّد كلبي

شانزده. كتاب «أخبار ربيعة و البسوس و حروب تغلب و بكر»، هشام كلبي (م 205 ق)آقا بزرگ از نسخه اي قديمي با نام أخبار بكر و تغلب ياد مي كند كه آن را در بغداد در كتاب خانه آل سيد عيسي عطّار ديده بود. وي معتقد است كه كتابي با نام أخبار ربيعة و البسوس و حروب تغلب و بكر نيز وجود دارد كه ظاهراً هر دو كتاب، يكي است. (1)

هفده. كتاب «من نسب إلى اُمّه من قبائل العرب»، هشام كلبيآقا بزرگ بر اين باور بود كه نسخه موجود در كتاب خانه خديويه، با عنوان من نسب إلى اُمه من الشعراء، تأليف محمّد بن حبيب (م 245 ق) همين كتاب هشام است كه محمّد بن حبيب، آن را تغيير داده و به نام خود زده است؛ زيرا اين تغيير اسم كتاب ها و ادّعاي تأليف آن توسّط خودش شيوه او بوده است. حداكثر آن كه بخش مخصوص به شعراء را انتخاب كرده و به نام خودش ثبت نموده است. (2)

هجده. كتاب «المعمّرين» هشام بن محمّد كلبينجاشي و ابن نديم، اين كتاب را نام برده اند. آقا بزرگ معتقد است كه اين كتاب، اكنون موجود است، ابتدا در كتاب خانه شيخمان نوري بوده و سپس به نوه اش آقا ضياء الدين نوري در تهران منتقل شده است. (3) به نظر مي رسد كتاب المعمرين كه برخي به ابن ابي الدنيا نسبت داده اند و طريق نقل آن، كلبي از ابو صالح از ابن عبّاس است، همين كتاب بوده است. (4)

.


1- . الذريعة، ج1، ص323_ 324.
2- . همان، ج22، ص233 _ 234.
3- .1 . همان، ج21، ص268.
4- .1 . ر.ك: الدر المنثور، ج 5 ص 122؛ فتح القدير، ج4، ص166.

ص: 292

نوزده. كتاب سليم بن قيس

نوزده. كتاب سليم بن قيساين اثر، كهن ترين كتاب شيعي است كه تاكنون باقي مانده و از نمونه هاي بسيار نادر روزگار اُمويان است. نقل هايي از اين كتاب، از همان سده هاي نخستين در كتاب هاي شيعي برجاي مانده و تا دوران ما ادامه يافته است. (1) زبان كتاب، زبان ملاحم است كه برخي از حوادث قرن اوّل اسلامي را از نگاه شيعه، در قالب پيشگويي هايي از پيامبر صلي الله عليه و آله و امام علي عليه السلام وصف مي كند. هسته اصلي كتاب يقيناً از دوره هشام بن عبد الملك (حكومت 105_ 125 ق) و مربوط به سال هاي پاياني حكومت اوست. امّا پيشگويي هاي موجود در كتاب، در دوره هاي بعدي، با افزايش كلمات يا جملاتي ديگر به روز شده اند. (2) از جمله اين اضافات، عبارتي است كه بيان مي كند خداوند، نظري بر زمين افكند و پس از علي عليه السلام، دوازده نفر از فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله را برگزيد تا از برگزيدگان امّت در هر نسلي باشند. پردازنده اين عبارت، توجّه نداشت كه وقتي نام امام علي عليه السلام بر آن رقم، افزوده شود، عدد امامان، به سيزده مي رسد و همين امر، موجب طعن در كتاب مي شود. (3) اين اثر، به زبان قابل فهم عامّه نوشته شده و ظرافت هاي كلامي در آن وجود ندارد؛ ويژگي اي كه مربوط به شيعيان كوفي در اواخر دوره اُموي است. همچنين كتاب مذكور، اشاره به مواضع اُمويان درباره برخي از مسائل مطروح در آن روزگار دارد. (4) به هر حال، كتاب موجود، اشكالات محتوايي زيادي دارد كه برخي از آنها توسّط محقّقان معاصر، بررسي شده اند. (5) اين كتاب، چند بار به صورت عربي يا ترجمه فارسي چاپ شده است. (6)

.


1- . مثلاً: در سده چهارم، نعماني در كتاب الغيبة (ص74، و ص103 كه كتاب سليم را از بزرگ ترين اصول حديثي شيعه مي خواند) و در سده هفتم، ابن ابي الحديد (شرح نهج البلاغة، ج12، ص216) از معروفيت آن در ميان شيعيان ياد مي كند. در سده نهم، حسن بن سليمان حلّي در مختصر البصائر، ص40 و در سده دوازدهم، شهرت آن با نقل محدّثان بزرگي همچون: علامه مجلسي، شيخ حرّ عاملي، و سيد هاشم بحراني از آن، به اوج مي رسد و تا عصر ما تداوم مي يابد.
2- . ميراث مكتوب شيعه، ص121.
3- . رجال ابن الغضائري، ص63، ش55.
4- . ميراث مكتوب شيعه، ص122.
5- . «كتاب سليم بن قيس»، قاسم جوادي، علوم حديث، ش35و 36، ص163_ 179.
6- . ر.ك: اسرار آل محمّد عليهم السلام، تحقيق: اسماعيل انصاري زنجاني، تهران: دليل ما، 1380 ش.

ص: 293

بيست. كتاب «الهفت و الأظلّة» منسوب به مفضّل بن عمر
بيست و يك. كتاب «الأصنام» هشام كلبي (م 204 ق)

بيست. كتاب «الهفت و الأظلّة» منسوب به مفضّل بن عمررجاليان، از اين كتاب نام نبرده اند و تا آن جا كه به نظر مي رسد، هيچ محدّثي نيز به صراحت از آن روايت نكرده است. با اين حال، اين كتاب، مورد احترام فرقه نُصَيري است و چندين بار در بيروت، چاپ شده است. اين كتاب، مجموعه اي از درس هاي امام صادق عليه السلام به مفضّل است و نوعي شرح باطن گرايانه را از هستي و برخي از اصول دين ارائه مي دهد. (1) از چاپ هاي آن، يكي چاپ عارف تامر، به سال 1960 م و ديگري چاپ مصطفي غالب، به سال 1964 م در بيروت: دار الاندلس است. در چاپي كه دكتر مصطفي غالب از آن انجام داد، عنوان الهفت الشريف را به او داد. كتاب با حمد و درود بر اهل بيت عليهم السلام آغاز مي شود، سپس به علم باطن و يكساني باطن و ظاهر مي پردازد. روشن نيست كه اين سخنان از كيست و حتّي نام خود مفضّل بن عمر در اسناد آمده است (با اين توصيف: وهو أصل كلّ رواية باطنة). كتاب، 67 باب دارد و هر باب، با عبارت «في معرفة» آغاز مي شود. باب اوّل كتاب به اين صورت آغاز مي شود: «قال المفضّل: قرأت علي أبي عبد الله عليه السلام ... ». در هر مسئله اي مفضّل مي پرسد و امام پاسخ مي دهد. همه روايات، بدون سند نقل شده اند. باور به مسخ و تركيب هاي مسخ شده از نكاتي است كه فراوان در اين كتاب يافت مي شود. برخي، اين كتاب را ساختگي و مكذوب و براي نشر، غلو شناسانده و اعتقاد به روايات آن را روا ندانسته اند. (2)

بيست و يك. كتاب «الأصنام» هشام كلبي (م 204 ق)اين كتاب در طول تاريخ اسلام، توجّه بسياري از دانشمندان را به خود معطوف كرده است. ياقوت حموي (م 626ق) نسخه اي از آن را _ كه به خطّ ابو منصور جواليقي، از خطّ محمّد بن عباس بن فرات به اسناد از كلبي بود _ ، (3) به دست آورد و قسمت عمده آن را در معجم البلدان نقل كرد. بعدها عبد القاهر بن عمر بغدادي (1030_ 1093 ق) تقريباً تمام آن را در خزانة ا?دب گنجانيد. (4) اين كتاب، در دسترس زبيدي (م 1205 ق) نيز بود و از آن در تاج العروس نقل كرده است؛ (5) امّا نسخه كتاب در دو سده اخير گم شد و سال ها خاورشناسان در گنجينه هاي اروپا و شهرهاي مشرق زمين به دنبال آن بودند، ولي اين كوشش ها به جايي نرسيد. خاورشناس آلماني، ولهاوزن، كتابي در مورد بت پرستي تازيان نوشت. ديگر هموطن وي، نولدكه نيز، همواره در آرزوي يافتن اين كتاب بود؛ امّا سرانجام احمد زكي، به اين گمشده دست يافت و آن را به صورت منقّح و مصحّح در سال 1914 م، انتشار داد. (6)

.


1- . ميراث مكتوب شيعه، ص398.
2- . اصول الحديث، ص162 (پاورقي).
3- . معجم البلدان، ج 4، ص273.
4- . خزانة الأدب، ج1، ص71 و 194 و ج7، ص129 - 130 و 205.
5- . تاج العروس، ج 17، ص 421.
6- . ر.ك: الاصنام (مقدمه فارسي).

ص: 294

بيست و دو. كتاب «المثالب» هشام بن محمّد كلبى (م 204 ق)
بيست و سه. كتاب «نسب الخيل» هشام كلبى

بيست و دو. كتاب «المثالب» هشام بن محمّد كلبى (م 204 ق)ابن طاووس از اين كتاب در طرائف المقال، ياد كرده كه احتمالاً همان كتاب مثالب العرب است. (1) موارد نقل شده، درباره وضع نامناسب ابو بكر پيش از اسلام و روش هاى غير اخلاقى برخى از اجداد، عمر، طلحه، عثمان و معاويه است. (2) اين كتاب، در دسترس مرحوم علّامه اميني (م 1392 ق) نيز بوده و در آن درباره نسب نامناسب عمرو بن عاص، نقلي آورده است، (3) به گفته برخي، هشام، اين كتاب را از كتاب الموفّقيات زبير بن بكار، اقتباس كرده است. (4) كتاب در بيروت: دار الهدى، و لندن به چاپ رسيده است.

بيست و سه. كتاب «نسب الخيل» هشام كلبىابن طاووس در الأمان، از اين كتاب ياد كرده است. ابن طاووس، اين تأليف را به راوي آن، محمّد بن صالح (بن نطاح) مولاى جعفر بن سليمان منسوب مى كند؛ امّا همان طور كه آقا بزرگ نيز يادآور شده، كتاب، از هشام بن سائب است. (5) نقل در الأمان، دو روايت است از ابن عبّاس، در مورد مهارت حضرت اسماعيل در تيراندازي و اسب سواري در هنگام جواني. (6) ظاهراً از اين كتاب، با عنوان هاي ديگري، همچون نسب فحول الخيل في الجاهلية والاسلام، اجراء الخيل و الخيل نيز ياد شده است. نسخه اي از اين كتاب در كتاب خانه تهراني در سامرّاء وجود دارد. اين كتاب نيز مانند كتاب الأصنام، با تصحيح احمد زكى، در مصر چاپ شده است. (7)

.


1- . تاريخ التراث العربي، ج 1، ص 270، ش 4.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 420.
3- . الغدير، ج2 ص122 _ 123.
4- . الاصنام، ص79 (مقدمه فارسي).
5- . الذريعة، ج24، ص138؛ كتاب خانه ابن طاووس، ص 468 _ 469.
6- . ا?مان، ص65 و 108.
7- . الذريعة، ج 24، ص141.

ص: 295

بيست و چهار. كتاب «الغارات» ابراهيم ثقفى

بيست و چهار. كتاب «الغارات» ابراهيم ثقفىابن طاووس، اين كتاب را از نسخه اى كه در كتاب خانه قديم نظاميه _ كه تاريخ 13 شوال 355 ق در آن بوده _ ، استفاده كرده است. متن نقل شده در كتاب طرائف المقال، به روايت ابن عبّاس و مشتمل بر خطبه على عليه السلام معروف به «شقشقيه» است. (1) اين كتاب _ كه تا كنون برجاي مانده است _ ، از زمان هاى پيشين و ادوار گذشته، مورد استفاده دانشمندان اسلام بوده و مطاوى، آن را در كتب خود نقل نموده اند تا آن جا كه ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه، بسيارى از قصص و روايات آن را درج كرده و بر ساير كتب تاريخ، مقدّم شمرده است. بروكلمن، معتقد است كه مجلسى، با آن كه كتاب هاى تاريخي بسيارى داشته، از كتاب الغارات او به طور وفور نقل مى كند (اين را ريتر گفته است). (2) آقا بزرگ نيز تصريح كرده است كه نسخه اى از الغارات ثقفي، نزد مجلسي رحمه الله بوده است و در بحار الأنوار از آن نقل مي كند و نسخه اى نيز به دست حاجى ميرزا حسين نوري رحمه الله رسيده و آن را به خطّ خود، نسخه بردارى نموده است و نيز نسخه اى از آن در كتاب خانه راجه در فيض آباد است. محدّث اُرمَوي، كتاب را از نسخه اي كه خود در دست داشته، تصحيح نموده است و بيشتر مطالب را با شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و بحار الأنوار علّامه مجلسي تطبيق داده است. (3) گرچه غرض اصلي تأليف الغارات، ذكر اين غارت ها بود، ولي چون مؤلّف، بسيار پُرمايه و با اطّلاع بوده، در لابه لاي اوراق كتاب، مطالب بسيار ارزنده تري از اصل موضوع گنجانده است. وضع حيات و چگونگي زندگاني امير مؤمنان عليه السلام و روش اداري و سياسي و اخلاقي آن حضرت را _ كه براي نوع بشر آموزنده است _ در اختيار خواننده قرار مي دهد.

.


1- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 275.
2- . ر.ك: تاريخ الأدب العربي.
3- . الغارات، مقدّمه. نيز ر.ك: بحار الأنوار، ج1، ص19.

ص: 296

بيست و پنج. كتاب «الزهد» حسين بن سعيد كوفي اهوازي
بيست و شش. كتاب «المؤمن» حسين بن سعيد

بيست و پنج. كتاب «الزهد» حسين بن سعيد كوفي اهوازيدر سده هاي سوم و چهارم هجري، اين كتاب، بسيار مشهور بوده است، مثلاً شيخ صدوق در مقدّمه كتاب من لا يحضره الفقيه، از آن ياد كرده و آن را از كتب مشهور و مورد اعتماد خوانده است. كتاب هاي حسين بن سعيد، آن قدر مشهور بود كه كتاب هاي ديگر راويان را با آنها مي سنجيدند و مثلاً درباره راوي مي گفتند: «له كتب مثل كتب الحسين بن سعيد». ظاهراً كتاب الزهد، به دوره هاي بعدي نيز رسيد و مجلسي در بحار الأنوار، آن جا كه اصول و كتاب هاي مورد اعتماد را ياد مي كند، از اين كتاب نيز نام برده است. (1) شيخ حرّ عاملي نيز اين كتاب را در اختيار داشته است. (2) مؤلّف الذريعة، نسخه اي قديمي از اين كتاب را در كتاب خانه تهراني در سامراء ديده بود. اين كتاب با تحقيق غلام رضا عرفانيان، به سال 1399ق، در قم به چاپ رسيد.

بيست و شش. كتاب «المؤمن» حسين بن سعيداين كتاب، به دست برخي از محدّثان متأخّر، همچون علّامه مجلسي و محدّث نوري رسيد و آن را از مصادر روايي خود قرار دادند. (3) آقا بزرگ تهراني نيز كتاب را از اصول موجود معرفي مي كند و دو نام ديگر براي آن ذكر مي كند: كتاب ابتلاء المؤمن يا ما يبتلى به المؤمن. آقا بزرگ، نسخه اي از آن را در كتاب هاي راجه فيض آباد نيز ديده بود. كتاب از هشت باب تشكيل شده است: 1. شدّة ابتلاء المؤمن؛ 2. ما خصّ الله به المؤمنين من الكرامات؛ 3. ما جعل الله بينهم من الاخاء؛ 4. حقّ المؤمن على أخيه؛ 5. قضاء حاجته؛ 6. زيارته؛ 7. اطعامه؛ 8. ما حرّمه الله من حرمته. (4) اين كتاب نيز به سال 1404 و به كوشش انتشارات مدرسة الإمام المهدي عليه السلام در قم به چاپ رسيده است.

.


1- . بحار الأنوار، ج1، ص 16.
2- . وسائل الشيعة، ج30، ص156.
3- . بحار الأنوار، ج1، ص16؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص10.
4- . الذريعة، ج 23، ص278 _ 279.

ص: 297

بيست و هفت. تفسير فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى
بيست و هشت. كتاب «تاريخ (الفتوح)» ابو محمّد

بيست و هفت. تفسير فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى (زنده در نيمه دوم قرن سوم)درباره اصل اين كتاب و مؤلّف آن، سخن بسيار است. (1) محمّدعلى غروى اردوبادى، در مقدّمه خود بر تفسير فرات آورده كه ابن طاووس در اليقين، از آن بهره گرفته؛ امّا در اليقين چاپى از آن ياد نشده است. به گفته محمّد الكاظم، روشن نيست كه هيچ مؤلّفى پيش از مجلسى (در بحار الأنوار) از اين تفسير نقل كرده باشد، به استثناى حسكاني در شواهد التنزيل. (2) اين سخن، درست به نظر مي آيد، گرچه از زمان شيخ صدوق، نام فرات بن ابراهيم در اسناد برخي روايات ديده مي شود؛ (3) امّا اين نقل ها هيچ يك از تفسير وي نيست و تنها در اواخر سده يازدهم، يعني توسّط شيخ حرّ عاملي (م 1104 ق) و علّامه مجلسي (م 1111 ق) اين كتاب بر سر زبان ها افتاد. اين دو محدّث بزرگ، تفسير فرات را از مصادر خود قرار دادند (4) و از آن پس، نقل ها از آن فراوان شد. بجز وسائل الشيعة و بحار الأنوار، كتاب هايي كه از اين تفسير، مستقيماً نقل كرده اند، عبارت اند از: حرّ عاملي در الفصول المهمّة (ج1، ص37)؛ شيخ محمّد مشهدي (زنده تا 1135 ق) در كنز الدقائق (ج 2، ص 186، 285، 334، 346، 434 _ 435، 448 _ 449، 484 _ 485، 501، 528 _ 529، 681)؛ محدّث بحراني (م 1186 ق) در الحدائق الناضرة (ج1، ص535)؛ شيخ محمّدباقر كجوري (م 1313 ق) در الخصائص الفاطمية (ج 1، ص 247، 602، 633 و ج 2، ص 71 _ 72 و 376).

بيست و هشت. كتاب «تاريخ (الفتوح) » ابو محمّد احمد بن اعثم كوفى (م 314 ق)

.


1- . ر.ك: «نگاهي به تفسير فرات كوفي» عبدالله موحّدي محب، آيينه پژوهش، سال دهم، شماره ششم (پياپي 60)، بهمن _ اسفند 1378، ص33 _ 45.
2- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 536.
3- . بيشترين نقل ها توسط شيخ صدوق در كتاب هايي همچون: الهداية، الأمالي، معاني ا?خبار، كمال الدين، علل الشرائع، عيون أخبار الرضا عليه السلام و پس از ايشان (بسياري از نقل ها از شيخ صدوق): محمّد بن احمد قمي در مأة منقبة، ابن طاووس در اليقين، التحصين، اقبال الأعمال و فرحة الغري، ابن شجري در فضل زيارة الحسين، طبري در بشارة المصطفي و راوندي در قصص الأنبياء است.
4- . وسائل الشيعة، ج30، ص 159؛ بحار الأنوار، ج1، ص 19.

ص: 298

رجاليان متقدّم و حتّي سده هاي مياني شيعه، از احمد بن اعثم كوفي، يادي به ميان نياورده اند؛ امّا به گفته ياقوت حموي (م 626 ق)، وي از مورّخان شيعه است و نزد محدّثان، ضعيف به شمار مي آيد. ياقوت، دو كتاب تاريخي از مؤلّفات ابن اعثم ديده بود: يكي كتاب الفتوح كه آن را تا دوران هارون الرشيد نگاشت و ديگري، تاريخي از آغاز دولت مأمون تا انتهاي دولت مقتدر (م 320 ق). (1) بنا بر اين، منظور از انتهاي دولت مقتدر، آخرين زماني است كه ابن اعثم از دوران مقتدر درك كرده است. (2) ابن طاووس (م 664 ق) از اين كتاب در كشف المحجّة نقل كرده است. در مورد نقل شده آمده است كه امام على عليه السلام به عمر مى گويد كه: نيروهاى مسلمانان، شام را فتح خواهند كرد، چه او به آنان ملحق شود چه در خانه بماند. عمر به نوبه خود، امام على عليه السلام را وارث علم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مى خواند. (3) اِربلي (م 693 ق) نيز در كشف الغمّة از اين كتاب نقل كرده است. (4) به نقل مرحوم امين، قاضي نور الله نيز در مجالس المؤمنين، از كتاب الفتوح ابن اعثم نقل كرده است. (5) علّامه مجلسي نيز اين كتاب را در زمره مصادر بحار الأنوار ذكر كرده است. (6) محمّدتقي تستري نيز در چند موضع، از تاريخ ابن اعثم نقل كرده است؛ نقلي درباره كساني كه از واقعه كربلا نجات يافتند (7) و خبري ديگر از اين كتاب، درباره تحريك شدن عايشه توسّط ابن زبير براي جنگ جمل. (8) با توجّه به زمان وقوع اين دو نقل، روشن است كه نقل ها از كتاب الفتوح بوده است. به گفته زِرِكلي، نسخه اي خطّي از كتاب الفتوح، در 361 ورقه در كتاب خانه شستربتي (رقم 3272) و نسخه اي ديگر در دانشگاه كويت قرار دارد؛ امّا تاريخ نسخ كتاب ها روشن نشده است. بخشي از كتاب الفتوح، به فارسي نيز ترجمه شد و فتوح أعثم ناميده شد. سپس نسخه فارسي، به زبان اردو ترجمه شد و تاريخ أعثم نام گرفت. (9) تاريخ او با عنوان كتاب الفتوح به چاپ رسيده و اين عنوانى است كه كتاب با آن شهرت دارد: يك بار به سال 1388 - 1395 ق در حيدر آباد و بار ديگر در سال 1411 ق، در دار الأضواء و با تحقيق علي شيري. همچنين كتاب ديگري با نام كتاب المألوف براي ابن اعثم نام برده اند. (10) قطب راوندي، كتاب ديگري با نام المولد و المبعث براي وي برشمرده است و روايتي درباره نماز عصر پيامبر صلي الله عليه و آله در غزوه «ذات الرقاع» از آن نقل كرده است. (11)

.


1- . لسان الميزان، ج 1، ص 138.
2- . أعيان الشيعة، ج 2، ص 481.
3- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 562.
4- . كشف الغمّة، ج 3، ص 279.
5- . أعيان الشيعة، ج 7، ص 243و 244.
6- . بحار الأنوار، ج1، ص 25.
7- . قاموس الرجال، ج 10، ص 33.
8- . همان، ج 12، ص 207.
9- . الأعلام، زِرِكلي، ج1، ص 206.
10- . الوافي بالوفيات، ج 6، ص 160.
11- . فقه القرآن، ج1، ص 149 _ 150.

ص: 299

بيست و نه. كتاب «الجعفريات» ابو على محمّد بن محمّد بن اشعث كوفى

بيست و نه. كتاب «الجعفريات» ابو على محمّد بن محمّد بن اشعث كوفى (زنده در 350)اين كتاب، در دسترس بسياري از علما و فقيهان پيش از محدّث نوري بوده است و از آن روايت كرده اند كه نام برخي از آنها مي آيد: ابن عدي (277_ 365 ق) كه معاصر ابن اشعث بود، كتاب را ديده بود و آن را نسخه اي داراي نزديك به هزار حديث از موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش، از پدرانش توصيف مي كند. وي اكثر روايات را ناشناخته خوانده است. وقتي ماجرا را براي حسين بن علي حسنى علوي (شيخ اهل بيت در مصر)، بازگو كرد، پاسخ شنيد كه اين موسى، چهل سال در مدينه بود و هرگز نگفت كه روايتي از پدر يا ديگران در اختيار دارد. ابن عدي، رواياتي در اثبات سخنان خود از نسخه كتاب آورده است. (1) سهمي نيز از دارقطني نقل مي كند كه برساختن اين كتاب (يعني العلويات)، نشانه اي از آيات خداست. (2) راوندي (م 571) در النوادر، (3) ابن طاووس (م 664 ق) در فلاح السائل، جمال الاُسبوع و اقبال الأعمال، از آن نقل كرده اند. جعفر كه در عنوان آمده، همان جعفر الصادق عليه السلام است، كه در همه اسانيد از وى ياد شده است. اين كتاب، با عنوان الأشعثيات (به نام راوي) معروف است. عنوان كتاب، رواية الابناء عن الآباء من آل رسول الله (يا من اهل البيت) در فلاح السائل (به جاى انبياء، ابناء بخوانيد) و جمال الاُسبوع آمده است. اين كتاب، در سال 314 ق، به وسيله ابن اشعث از واسطه قبل از خود، موسى بن اسماعيل (نوه امام كاظم عليه السلام) روايت شده است. اين تأليف، مشتمل بر ابواب مختلف فقه اماميه است و فهرست كتاب، توسّط نجاشي و شيخ طوسي در الفهرست آمده است. ابن طاووس، معتقد است كه اين كتاب، شامل هزار روايت با اسناد واحد، از امام كاظم عليه السلام به ائمّه پيشين و از آنها به امام على عليه السلام است. در برخى روايات، امام على عليه السلام از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نقل مى كند. نسخه ابن طاووس بايد چند جزء داشته باشد. وى در جمال السبوع از الجزء العاشر نقل مى كند. (4) توصيف علّامه حلّي از كتاب، در اجازه خود به بني زهره، همانند وصف ابن طاووس (شامل هزار روايت با اسناد واحد) است. محدّث نوري، جمعي ديگر از راويان كتاب را نام برده است. طبرسي (ق 7 ق) در مشكاة الأنوار، از آن ياد كرده است. (5) ظاهراً ابن حجر (م 855 ق)، بخشي از كتاب را ديده بود كه «السنن» نام داشت و با يك سند، در ابواب مختلف نقل شده بود. (6) شهيد اوّل (م 786 ق) در ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة (ج2، ص 126 _ 127 و ج2 ص230 و ج3 ص236 و 357) ازآن نام برده است. متّقي هندي (م 975 ق) در كنز العمّال، (7) آورده است كه توصيف رجاليان اهل سنّت از ظاهر كتاب، با توصيفات شيعه هماهنگي دارد و مي توان بخشي از روايات را از اين طريق به دست آورد. محقّق سبزواري (م 1090 ق) در ذخيرة المعاد (ج1، ق3، ص427) و فاضل هندي (م 1137 ق) در كشف اللثام (ج7، ص14) از آن ياد كرده اند. با اين حال، اين كتاب به دست علّامه مجلسي و حرّ عاملي (8) نرسيد و تنها محدّث نوري آن را به دست آورد و آن را از مصادر مستدرك الوسائل قرار داد. (9) وي، در خاتمة المستدرك، اعتبار آن را به اثبات رسانيد و آن را پيش از ديگر مصادر آورد و حتّي روايات آن را بر ساير احاديث كتاب المستدرك مقدّم داشت. كتاب الجعفريات، با نام الأشعثيات، در نسخه چاپى اي كه با قرب الاسناد حميري (با صفحه شمارى مستقل) در يك جلد چاپ شده، در دسترس است.

.


1- . الكامل في ضعفاء الرجال، ج7، ص300_ 301.
2- . سؤالات حمزه، ص101.
3- . ر.ك: النوادر، راوندي، ص 67 _ 68.
4- . كتاب خانه ابن طاووس، ص 319 _ 320؛ الذريعة، ج 2، ص 109 _ 111.
5- . ر.ك: مشكاة الأنوار، ص 607.
6- . لسان الميزان، ج 5، ص 362.
7- . كنز العمّال، ج4، ص528، ح11558.
8- . حرّ عاملي، كتاب اختصار الجعفريات را كه به اندازه يك سوم الجعفريات است، ديده بود. اين كتاب، به خط شيخ محمّد بن علي جباعي (جدّ شيخ بهايي)، بوده است. (تكملة أمل الآمل، ص 369).
9- . خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص7.

ص: 300

. .

ص: 301

. .

ص: 302

. .

ص: 303

بخش هفتم: مهم ترين ويژگي هاي مكتب حديثي شيعه در كوفه

اشاره

بخش هفتم : مهم ترين ويژگي هاي مكتب حديثي شيعه در كوفه

.

ص: 304

. .

ص: 305

الف _ كثرت راويان و محدّثان كوفى

از مهم ترين مباحث در حوزه حديث، چگونگي روايت از لحاظ دقّت در نقل و اداي حديث، و اهتمام به نقل از راويان مورد وثوق معتمد است. در كوفه، بنيان گذاران اين مكتب، به نقل صحيح، توجّه بسيار داشتند. ذهبي در مقدّمه كتاب تذكرة الحفّاظ، دو روايت از امير مؤمنان علي عليه السلام نقل مي كند. اسماء بن حكم فزاري مي گويد: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: هرگاه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله حديثي مي شنيدم، اگر خداوند مي خواست، از آن سود و بهره اي داشتم؛ امّا اگر حديث [پيامبر خدا] را فرد ديگري برايم نقل مي كرد، او را سوگند مي دادم [كه آيا به درستي، آن را از آن حضرت شنيده است؟]. پس اگر سوگند مي خورد، سخنش را مي پذيرفتم. (1) معروف بن خربوذ، از ابو الطفيل، از على عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: با مردم حديثي بگوييد كه آن را مي شناسند، و آنچه را نمي شناسند، رها كنيد. آيا دوست داريد بر خدا و رسولش دروغ بسته شود؟ (2) چنان كه ديديم، ابن مسعود نيز در روايتْ سختگير بود و از نقل روايات ضعيف، پرهيز داشت. آنچه در ادامه مي آيد، برخي از ويژگي هاي راويان و روايات كوفه در سه سده نخست هجري قمري است.

الف _ كثرت راويان و محدّثان كوفىچنانچه در مبحث راويان شيعه در كوفه ديديم، بر اساس آمار كتاب رجال الطوسي، بيش از دو سوم راويان شيعي، كوفي بوده اند. حافظ ابو العبّاس بن عقده همداني كوفي (م 333 ق)، كتابي در نام هاي راويان امام صادق عليه السلام تأليف كرده بود كه مشتمل بر چهار هزار نفر مي شد. كوفه به اندازه اي راوي شيعي داشت كه بسياري از آنان به صورت خانوادگي، راوي احاديث اهل بيت عليهم السلام بودند. مرحوم بحر العلوم، خاندان هاي راوي از ائمّه عليهم السلام را برشمرده است كه اغلب آنان كوفي هستند. از جمله بيوت علمى كوفه مى توان به بيوت زير اشاره كرد: آل ابي شعبة، آل اَعين، آل ابى صفية، آل ابى جعد، آل ابى جهم، آل نعيم ازدي غامدى، آل حيان تغلبي، بنو حرّ جُعفي، بنو الياس بجلى، بنو عبد رَبّه، بنو ابى سَبْرة، بنو سوقة، بنو نعيم صحّاف، بنو عطيه، بنو رِباط، بنو فَرقد، بنو درّاج، بنو عمّار بَجَلى دُهْنى. (3) در اين ميان، خاندان اَعين، امتياز والايي داشت و زُراره و برادران او از راويان بزرگ شيعه به شمار مي آمدند. بيشترين ارتباط شيعيان كوفه با امام صادق عليه السلام، و در شهر مدينه بود. در اين زمان، راويان شيعى، از كوفه به صورت فردى يا گروهى، به خدمت امام مي رسيدند و حديث دريافت مى نمودند. كشّى از زيد شحّام نقل كرده كه گفت: «ما جماعتى از اهل كوفه، به محضر ابا عبدالله عليه السلام رسيديم كه جعفر بن عفّان طايى، بر آن حضرت وارد شد». (4) اين امر، باعث شده بود تا مسجد كوفه براي راويان شيعه، محل نقل و بحث از روايات امام صادق عليه السلام باشد. يكى از شواهد دالّ بر اين سخن، روايت نجاشى از حسن بن على بن زياد وشّاء است كه به ابن عيسى قمى گفت: من در اين مسجد (مسجد كوفه) نهصد شيخ را درك كردم كه همگى مى گفتند: جعفر بن محمّد به من چنين گفت. (5) كشّى نيز ضمن رواياتى، به مباحث حديثى برخى از شاگردان امام صادق عليه السلام در مسجد كوفه اشاره كرده است؛ به عنوان نمونه، وى درباره ابراهيم بن عبد الحميد صنعانى نقل كرده كه او در مسجد كوفه مى نشست و به ذكر رواياتى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود، مى پرداخت و از آن حضرت، با كنيه «ابو اسحاق» ياد كرده و از اين عبارات، استفاده مي كرد: «أخبرنى أبو اسحاق كذا، قال ابو اسحاق كذا، فعل ابواسحاق كذا». راويان، هنگام روايت از آن امام، اوصاف ديگري نيز به كار مي بردند، مانند: حدّثنى الصادق، سمعت الصادق، حدّثنى العالم، قال العالم، حدّثنى الشيخ، قال الشيخ، حدّثنى ابو عبد الله، قال ابو عبد الله، حدّثنى جعفر بن محمّد عليه السلام و قال جعفر بن محمّد عليه السلام. كشى با نقل روايتى، كثرت راويان حديث در مسجد كوفه و تفاوت سبك آنان در وصف امام صادق عليه السلام را چنين بيان مي كند: وكان فى مسجد الكوفة خلق كثير من أهل الكوفة من أصحابنا فكلّ واحد منهم يكنّى عن ابى عبداللّه باسم، فبعضهم يسمّيه، و يكنّيه بكنيته. (6)

.


1- . تذكرة الحفّاظ، ج1، ص13.
2- . همان جا.
3- . ر.ك: الفوائد الرجالية، ج1، ص203 _ 399.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ش508.
5- . 1. رجال النجاشي، ص40، ش80.
6- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص745، ش839.

ص: 306

. .

ص: 307

ب _ كثرت احاديث و تدوين كتب اوّليه حديثى

ب _ كثرت احاديث و تدوين كتب اوّليه حديثىراويان كوفي در اين دوره، روايات زيادي در اختيار داشتند. به عنوان نمونه، جابر بن يزيد جُعفي، از مشايخ زيادي حديث شنيده بود؛ امّا بيشتر دانش خود را از امام باقر عليه السلام دريافت كرده بود. خودش مي گفت كه نزديك به هفتاد هزار حديث، (1) از امام فرا گرفته كه بسياري از آنها را براي هيچ كس بازگو نكرده بود. شريك بن عبد الله نخعي (م 177 ق)، يكي از شاگردان جابر، مي گفت كه از جابر، ده هزار حديث شنيده است. (2) نمونه ديگر، ابان بن تُغْلب است كه گفته مي شود از امام صادق عليه السلام، نزديك به سي هزار حديث شنيده است. (3) از سوي ديگر، ديديم كه راويان شيعي كوفه، به خلاف راويان سده نخستين اهل سنّت، از همان قرن نخست هجري، به كتابت حديث توجّه داشتند. اين نكته، از ويژگى هاى مهمّ مكتب حديثى كوفه است، به طوري كه مى توان ادّعا كرد كه بخش عمده اى از شش هزار و ششصد كتابى را كه شيخ حرّ عاملى در آخر فائده چهارم خاتمة الوسائل، (4) به شيعيان نسبت مى دهد، محدّثان كوفى تدوين كرده اند و «اصول اربعمئة» از همين كتاب ها پديد آمد. همچنين، طبق آمارِ كتاب هاي شيعيان كوفه در بخش پيش، به اين نتيجه رسيديم كه در سه قرن نخست هجري، بيش از نهصد كتاب، به دست كوفيان نوشته شده بود.

.


1- . صحيح مسلم، ج1، ص 15.
2- . ميزان الاعتدال، ج1، ص 380، ش1425.
3- . رجال النجاشي، ص12، ش7.
4- . وسائل الشيعة، ج30، ص165. البته به نظر مي رسد كه اين عدد، تنها بر اساس حدس و تخمين است.

ص: 308

ج _ كثرت راويان شيعي غير امامي

1. راويان كيساني

ج _ كثرت راويان شيعي غير اماميچنانچه ديديم، شيعيان كوفه، بويژه پس از شهادت امام صادق عليه السلام چند دسته شدند و فرقه هاي مختلفي به وجود آوردند. از اين رو، تعداد بسيار زيادي از راويان ياد شده، در كتب رجال شيعه امامي، راويان غير امامي هستند كه نقش به سزايي در نقل روايات و تدوين كتب حديثي شيعيان امامي داشتند. گاه، راويان زيدي، فَطَحي، واقفي و... محدّثان بزرگي هستند كه شيعيان امامي براي روايات آنان، ارزش زيادي قائل هستند و اين افراد، نقش مهمي در ميراث علمي شيعه، در زمينه هاي مختلف: تفسير، فقه، ادبيات، تاريخ و ديگر علوم اسلامي دارند. امّا در اين ميان، بيشترين راويان غير امامي را واقفه، و پس از آن، زيديه تشكيل مي دهند كه فهرست آنان، به ترتيب تاريخي، در ذيل مي آيد:

1. راويان كيسانيدر كتب رجالي، از اين راويان كوفي، به عنوان «كيساني» نام برده شده است: يك . عبد الرحمان بن حجّاج بجلي كوفي، بياع السّابري. وي از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السلام بود و تا زمان امام رضا عليه السلام نيز زنده ماند و آن حضرت را ملاقات كرد. در ابتدا، كيساني بود؛ امّا به اماميه پيوست. نجاشي، وي را با الفاظ «ثقه، ثبت و وجه» توثيق كرده است. (1) رواياتي نيز در مدح او وارد شده است. (2) عبد الرحمان از وكلاي امام صادق عليه السلام نيز بوده است؛ (3) دو. علي بن حزور كناسي (م بعد از 130 ق). (4) نام وي در رجال الكشي، ذكر شده و نقل شده است كه به قول محمّد بن حنفيه (يعني كيسانيه) معتقد بود. در ادامه اين مطلب آمده است: «إلا أنه كان من رواة الناس». (5) اين جمله، در رجال ابن داوود به شكل «من وراء الناس» (6) نقل شده كه صحيح تر به نظر مي رسد؛ سه. مرقع بن قمامه اسدي. شيخ طوسي، نام او را در اصحاب امير مؤمنان عليه السلام ذكر كرده و او را كيساني خوانده است. (7) در رجال الكشي نيز روايتي دال بر كيساني بودن وي وجود دارد. (8)

.


1- . رجال النجاشي، ص237، ش630.
2- . ر.ك : نقد الرجال، ج3، ص46_ 47.
3- . جامع الرواة، ج1، ص447.
4- . طرائف المقال، ج2، ص33.
5- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص601، ش567.
6- . رجال ابن داوود، ص260، ش337.
7- . رجال الطوسي، ش835 .
8- . اختيار معرفة الرجال، ج1، ص311، ش152.

ص: 309

2. راويان زيدي

3. راويان ناووسي

2. راويان زيديمهم ترين راويان كوفي اي كه در كتب رجالي شيعه، به عنوان زيدي معرفي شده اند، عبارت اند از: يك . ابراهيم بن محمّد بن سعيد ثقفي كوفي؛ (1) دو. احمد بن محمّد بن سعيد بن عبد الرحمان (ابن عقدة) _ كه از مهم ترين محدّثان كوفه است _ ؛ سه. ابو محمّد حكم بن عتيبة كندي؛ (2) چهار. ابو الجارود زياد بن منذر همداني؛ پنج. عامر بن كثير سراج؛ (3) شش. عبادة بن زياد اسدي؛ (4) هفت. عبد العزيز بن اسحاق بن جعفر زيدي همداني؛ (5) هشت. ابو سلمة غالب بن عثمان همداني؛ (6) نُه. ابو محمّد غياث بن ابراهيم تميمي اسدي؛ (7) ده. كثير نواء؛ (8) يازده. محمّد بن احمد بن ابراهيم؛ (9) دوازده. يحيى بن سالم فراء. (10) درباره احمد بن صبيح اسدي نيز گفته شده است كه زيديه، او را از خود مي دانند؛ ولي صحّت ندارد. (11)

3. راويان ناووسيدر كتب رجالي، اين راويانِ كوفي، به عنوان «ناووسيه» معرفي شده اند: يك . ابان بن عثمان احمر؛ (12) دو. سعيد بن طريف حنظلي اسكاف (يا دُئِلي و يا خَفّاف). (13)

.


1- . رجال النجاشي، ش 19 (كان زيديا اوّلاً ثم انتقل إلينا).
2- . رجال الطوسي، ش 2245.
3- . رجال النجاشي، ش 795.
4- . همان، ش830 .
5- . رجال الطوسي، ش 6194.
6- . رجال النجاشي، ش836 .
7- . رجال الطوسي، ش1542.
8- . همان، ش1562.
9- . رجال النجاشي، ش 1022 (كان زيديا ثم عاد إلينا).
10- . همان، ش1201.
11- . همان، ش184.
12- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص640 .
13- . همان، ج2، ص476.

ص: 310

4. راويان فَطَحي

5. راويان واقفي

4. راويان فَطَحيبرخي از راويان كوفي فطحي، به نقل از كتب رجالي، عبارت اند از: يك. احمد بن محمّد بن حسن بن علي بن فضّال؛ دو. اسحاق بن عمّار؛ سه. حسن بن علي بن فضّال؛ چهار. عبد الله بن بُكَير شيباني؛ پنج. ابو الحسن علي بن اَسباط مقري؛ شش. علي بن حسن بن علي بن فضّال؛ هفت. عمّار بن موسى ساباطي؛ هشت. محمّد بن وليد بجلي؛ نُه. معاوية بن حكيم.

5. راويان واقفيعلي بن ابي حمزه بطائني (رهبر واقفه)، در آغاز، از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السلام و قائد (عصاكش) ابو بصير، يحيي بن قاسم بود؛ امّا پس از چندي، بر امام كاظم عليه السلام وقف كرد و امام رضا عليه السلام را انكار نمود. (1) ابن غضائري، او را چنين لقب مي دهد: أصل الوقف و أشدّ الخلق عداوة للولي من بعد ابي ابراهيم عليهما السلام. شيخ طوسي مي نويسد: ثقات ما نقل كرده اند كه اوّلين كسي كه اين اعتقاد را ظاهر كرد، علي بن ابي حمزه بطائني است، سپس زياد بن مروان قندي، و عثمان بن عيسي رواسي. اينان در دنيا طمع كردند و به مال بي ارزش آن، رو كردند. (2) برخي ديگر از راويان كوفي واقفي، به نقل از كتب رجالي عبارت اند از: يك. ابراهيم بن ابى بكر بن ربيع بن ابي سَمّال؛ دو. برادرش اسماعيل؛ سه. ابراهيم بن صالح انماطي؛ چهار. احمد بن حارث انماطي؛ پنج. احمد بن حسن بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمّار؛ شش. احمد بن سرّي؛ هفت. احمد بن محمّد بن علي بن عمر بن رباح قلاء؛ هشت. بكر بن محمّد بن جناح؛ نُه. جعفر بن سماعة؛ ده. حسن بن على بن ابى حمزه بطائني؛ يازده. حسن بن محمّد بن سماعة؛ دوازده. حسين بن مختار قلانسي؛ سيزده. حسين بن مهران بن محمّد بن ابى نصر سكوني؛ چهارده. حصين بن مخارق؛ پانزده. حميد بن زياد؛ شانزده. حنان بن سدير؛ هفده. سماعة بن مهران؛ هجده. عبدالله بن جبلة بن حُرّ كناني؛ نوزده. عبد الكريم بن عمرو بن صالح خثعمي؛ بيست. عثمان بن عيسى رؤاسي علوي؛ بيست و يك . علي بن ابي حمزه بطائني؛ بيست و دو. علي بن حسين طاطري كوفى؛ بيست و سه. علي بن خطّاب؛ بيست و چهار. علي بن عمر اعرج؛ بيست و پنج. ابو الحسن علي بن محمّد بن عمر بن رباح سواق (يا قلاء)؛ بيست و شش. عمر بن رباح؛ بيست و هفت. عيسى بن عيسى كلابي؛ بيست و هشت. غالب بن عثمان؛ بيست و نُه. محمّد بن جناح؛ سي. يحيى بن حسين بن زيد بن علي بن حسين. شرح حال يا معرفي بسياري از اين افراد، در بخش هاي پيش (از كتاب هاي رجالي همچون رجال النجاشي) گذشت.

.


1- . رجال النجاشي، ش 656؛ رجال الطوسي، ش 3402 (اصحاب امام صادق عليه السلام) و ش 5049 (اصحاب امام كاظم عليه السلام).
2- . معجم رجال الحديث، ج 21، ص 235.

ص: 311

د _ عرضه حديث

د _ عرضه حديثپس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله مسلمانان، با برخي از شبهات و ابهامات در احاديث نبوي رو به رو شدند و هرچه از زمان رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله بيشتر فاصله مي گرفتند، نياز عرضه حديث بر منابع مطمئن را بيشتر احساس مي كردند. در ميان اهل سنّت، رسم بر آن بود كه روايات محدّثان را بر مهم ترين شاگردان آنها عرضه مي كردند تا از طريق اين افراد، به درستي آن روايات، مطمئن گردند. كوفه نيز از اين قاعده مستثنا نبود، مثلاً روايات اعمش را بر سفيان ثوري عرضه مي كردند تا درستي يا نادرستي آن را بسنجند؛ (1) زيرا وي آگاه ترين فرد به حديث اعمش بوده است. (2) در ميان شيعيان، همين ضرورت نسبت به احاديث ائمّه عليهم السلام وجود داشت. از همان آغاز صدور روايات، به دليل اختلافات و تعارضاتي كه در برخي روايات پيش مي آمد، بعضي از راويان، كتب روايي عصر خويش را بر ائمّه عليهم السلام، يا راويان بزرگ عرضه مي كردند تا از صحّت محتواي آن اطمينان يابند. اين شيوه براي درك بيشتر و شناخت صحيح احاديث و متون ديني در همه زمان ها جاري بوده است. بنا بر اين، مي توان شيعيان كوفه را در اين امر، بر اهل سنّت مقدم دانست كه از زمان امام باقر عليه السلام به عرضه حديث بر آن حضرت اقدام كردند. عبيد بن محمّد بن قيس بجلي، كتابي داشته كه توسط پدر اين راوي، بر امام باقر عليه السلام عرضه شده و صحّت اقوال منسوب به امير مؤمنان عليه السلام مورد تأييد قرار گرفته است. عبيد الله بن علي بن ابي شعبه حلبي، كتاب خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشت و آن را تصحيح نمود. عبد الله بن سعيد بن حيان، كتاب دياتي داشته كه از اجداد خود روايت مي كرد و آن را به امام رضا عليه السلام عرضه كرد. شايسته است گفته شود كه عرضه احاديث و كتب حديثي بر اصحاب ائمّه پيشين نيز معمول بوده است؛ مثلاً به جهت تخصّص زُراره در باب ارث (فرائض)، احاديث گزارش شده درباره ارث، بر او عرضه مي شده است. (3)

.


1- . الجرح والتعديل، ج1، ص70 و 71.
2- . همان، ص64.
3- ..1 الكافي، ج7، ص95، ح3.

ص: 312

ه_ _ توجّه به روايات علاجيه

ه_ _ توجّه به روايات علاجيهاز ديگر ويژگى هاى مكتب كوفه، توجّه محدّثان اين حوزه، به روايات علاجيه بود. اين بدان جهت بود كه در اين حوزه حديثى، به دليل اختلافات فرقه اي و تعارض روايات، اختلاف راويان درباره احاديث، بالا گرفت و به خاطر بروز جعل و تحريف و خلط در حديث، و نقل روايات متعارض با يكديگر، محدّثان مبرّز شيعى، ناچار به مراجعه نزد ائمّه عليهم السلام شدند و درباره علاج دو يا چند خبر متعارض، كسب تكليف كردند. لذا امامان شيعه عليهم السلام نيز آنان را ضمن راهنمايى هايى _ كه اكنون به «اخبار علاجيه» موسوم است و در منابع اصولى و رجالى نقل شده _ ، هدايت مى كردند. (1) طبق اين روايات، ائمّه عليهم السلام، راويان را به رجوع به قرآن، سنّت قطعي، اخبار مشهور، يا بررسي صفات راوي راهنمايي مي كردند. از مشهورترين اين روايات، دو روايت معروف به مقبوله عمر بن حنظله و مرفوعه زُراره است كه طي اين دو روايت، راه هاي تشخيص روايت صحيح، از ميان دو روايت متعارض، به دقّت تبيين شده است. (2) البته طبيعى است كه در نقاطى مثل كوفه، بيش از منطقه اى همچون مدينه، نياز به اخبار علاجيه احساس شود؛ چرا كه دوري مسافت، و كمبود ارتباط مستقيم محدّثان شيعى با امام معصوم عليه السلام و از سوى ديگر، برخورد با مخالفان و بروز دسّ و جعل و تحريف در اخبار، موجب پيدايش تعداد زياد اخبار متعارض مى شد.

.


1- . الموسوعة الفقهية الميسرة، ج1، ص554؛ دروس في علم الاُصول، ج3، ص257.
2- . الموسوعة الفقهية الميسرة، ج4، ص68؛ كليات في علم الرجال، ص25.

ص: 313

و _ اهتمام راويان غير امامي كوفه، به حوادث آخر الزمان

ز _ فراواني روايات غلوآميز

و _ اهتمام راويان غير امامي كوفه، به حوادث آخر الزمانچنانچه ديديم، راويان شيعه غير امامي كوفه (بخصوص واقفه)، اهتمام زيادي به نگارش در مباحث آخر الزمان و حوادث آن داشتند و در اين باره، تعداد قابل توجّهي كتاب نوشتند. حسن بن علي بن ابي حمزه، علي بن حسن بن علي، حسن بن محمّد بن سماعه، عبد الله بن جبله، و علي بن عمر اعرج، از واقفياني هستند كه كتاب الغيبة نگاشتند. حسن بن علي بن ابي حمزه، حسن بن علي بن فضّال، و حسن بن محمّد بن سماعه، در زمينه «ملاحم و فتن» كتاب نوشتند. بسياري از اين تلاش ها در جهت پشتيباني از مذهب راوي بوده است كه در مواردي نيز بدان تصريح شده است. بنا بر اين، در برخورد با روايات مربوط به مبحث غيبت بايد به اين امر توجّه داشت و هر روايتي را به صرف مضمون آن به شيعه امامي و امام غايب آنان نسبت نداد؛ بلكه لازم است فضاي صدور و مذهب راويان آن، به دقّت بررسي شود، حوادث آن دوران و فرقه هايي كه در آن فعاليت مي كردند، مورد توجّه قرار گيرد، و الفاظ مهم روايت به دقت تجزيه شوند تا بتوان روايت را به درستي تحليل كرد و اهداف راويان (بويژه راوي آخر)، فراچنگ آيد.

ز _ فراواني روايات غلوآميزبا همه اختلافاتي كه در مورد حدود و مرزهاي غلو وجود دارد، ديديم كه غاليان، چه ضرباتي بر پيكر جامعه شيعي وارد آوردند. رواج بي بند و باري و فساد و اباحيگري و مجاز شمردن شهوات و دست بردن در كتب حديثي، از اعمال آنان بود. امّا كوفه، تقاطع درگيري هاي فرقه اي و مذهبي بود و جعل روايات فرقه اي در جهت سودجويي هاي شخصي و گروهي، امري رايج به شمار مي رفت. ائمّه عليهم السلام بارها از جعل و دست بردن برخي راويان غالي و وضّاع حديث در كتب روايي، شكايت كردند. برخي همچون محمّد بن ابي زينب و مغيرة بن سعيد، بارها مورد لعن امام صادق عليه السلام قرار گرفتند. كار به جايي كشيد كه راوي بزرگ شيعه و فقيه ترين افراد گروه سوم اصحاب اجماع، يونس بن عبد الرحمان، تعداد زيادي از احاديث كوفه را بر امام رضا عليه السلام عرضه كرد و آن امام بزرگ، بسياري از روايات را بربافته غاليان خواند. يونس مي گويد: در عراق، تعدادي از اصحاب امام باقر عليه السلام و عده فراواني از اصحاب امام صادق عليه السلام را يافتم، از آنان حديث شنيدم و كتاب هايشان را گرفتم و سپس آنها را بر امام رضا عليه السلام عرضه كردم. امام، بسياري از آنها را انكار كردند و انتساب آنها به امام صادق عليه السلام را نپذيرفتند و فرمودند: ابو الخطّاب، بر امام صادق عليه السلام دروغ بست. خدا لعنتش كند و تا امروز نيز پيروان ابو الخطّاب، احاديث ساختگي را در كتاب هاي امام صادق عليه السلام مي گنجانند. (1) اين نقل، علاوه بر اشاره به جعل روايات غاليانه، نشان مي دهد كه پديده جعل روايات غلوآميز، به دوران ابو الخطّاب ختم نشد و تا دوران هاي بعدي نيز ادامه يافت. دسته هاي غاليانِ پيرو ابو الخطّاب نيز _ كه از آن سخن رفت _ ، شاهد ديگري بر اين امر است. بايد توجّه داشت كه نزد رجاليان اهل سنّت، محبّت به علي عليه السلام و نقل روايات فضايل اهل بيت عليهم السلام نيز از موارد غلو است، و كوفياني مانند: حارث بن عبد الله اعور همداني (م 65 ق)، حبة بن جوين عرني كوفي (م 76 ق)، سالم بن ابي حفصه عجلي (م 140 ق)، ابو الجارود زياد بن منذر همداني (م 150 ق)، ابراهيم بن محمّد بن ميمون، ابو بحر فرات بن احنف هلالي كوفي، اسماعيل بن سلمان بن مغيره ازرق عتيمي كوفي، حسين بن اشقر فزاري كوفي (م 208 ق)، حكيم بن جبير اسدي كوفي، و داوود بن ابي عوف برجمي كوفي، بدين خاطر غالي شمرده شده اند. حتّي تقديم علي بن ابي طالب عليه السلام بر صحابه، خصوصاً بر شيخين، از ديگر موارد غلو است. ابن حجر مي نويسد: تشيع، عبارت است از محبّت و دوستي علي، و مقدّم دانستن وي بر ديگر صحابه (غير از ابو بكر و عمر)؛ امّا اگر كسي علي را بر ابو بكر و عمر مقدّم بدارد، در تشيع خود، غالي است و عنوان رافضي بر او اطلاق مي شود و در غير اين صورت، شيعه است. حال اگر چنين فردي، سبّ و شتم صحابه را نيز بيفزايد، يا به كينه خود نسبت به آنان تصريح كند، غالي است، و اگر به رجعت نيز معتقد باشد، در غلوّ خود، از حد گذرانده است. (2)برخي از كساني كه به اين دليل غالي ناميده شده اند، عبارت اند از: عامر بن واثله (م 107 ق)، عطية بن سعد بن جناده عوفي كوفي (م 111 ق)، عمرو بن ابي مقدام (م 172 ق).

.


1- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 489.
2- . مقدمه فتح الباري، ص460.

ص: 314

. .

ص: 315

ح _ فراواني اخبار و كتب مربوط به حوادث عراق و خلفا

ط _ فراواني احاديث مطاعن و مثالب

ح _ فراواني اخبار و كتب مربوط به حوادث عراق و خلفاهمان طور كه در بخش هاي پيش ذكر شد، راويان و مورّخان كوفه، در موضوع اخبار و حوادث عراق، كتاب هاي بسياري نوشتند و توجّه خاصّي به اين موضوع داشتند. مجموع كتاب هايي كه اين راويان در تاريخ امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين عليهم السلام، نوشتند، به 34 مورد مي رسد. در مورد اخبار خلفا 21 كتاب، و در حوادث و قيام هاي عراق 38 عنوان كتاب نوشته شد كه مجموع اين كتاب ها به رقم 93 عنوان مي رسد كه رقم قابل توجّهي است و به تنهايي، نزديك به دو سوم كتاب هاي تاريخي مكتوب در كوفه را شامل مي شود. اين، به دليل ملّيت اين افراد، و نيز تخصّص آنها در اين مبحث است. متأسّفانه، بيشتر اين كتاب ها در حوادث پيش آمده تاريخ، به مرور زمان، از ميان رفته اند و تنها تعداد انگشت شماري از آنها باقي مانده اند. اخيراً برخي از اين كتاب ها نيز از دل كتاب هاي تاريخي و حديثي بيرون كشيده شده اند.

ط _ فراواني احاديث مطاعن و مثالبهمان گونه كه پيش از اين بيان شد، كوفه در موضوع مثالب، از شهرهاي پُرتأليف است. البته در بخش شعر كوفه بيان شد كه شيعيان كوفه، به دليل عاطفه شديد و حُزني كه بر دل داشتند، ادبياتي قوي و احساسي برجاي گذاشتند. دعبل خُزاعي، از اين جمله بود كه كينه بني عبّاس را به دل داشت تا آن جا كه بالاخره زبانش، سرش را بر باد داد. اساساً برخي از راويان كوفي، به نگارش در زمينه مثالب، شهره بودند. اين راويان در حوزه هاي متفاوتي فعاليت مي كردند. مورّخ و نسب شناس بزرگ، هشام كلبي را راوي مثالب دانسته اند. (1) وي دو كتاب مثالب بني اميه، و مثالب ثقيف را نوشته بود. سبّ و تكفير خلفاي ثلاثه، از ديگر مصاديق عيبجويي و نقل مثالبْ تلقّي شده است كه رجالياني همچون ذهبي، افراد متّهم به اين عقيده را گم راه و خطاكار مي دانند، و از غاليان به شمار مي آورند. (2) برخي از راوياني كه به اين دليلْ غالي ناميده شده اند، عبارت اند از: ابو حمزه ثُمالي، ابو اسرائيل اسماعيل بن خليفه ملائي كوفي (م 161 ق)، حكم بن زهير كوفي نزاري (م 180 ق)، جرير بن عبد الحميد قرطبي كوفي (م 188 ق)، ابراهيم بن حكم بن ظهير كوفي، خالد بن مخلّد قطواني كوفي (م 213 ق)، عبد الرزّاق بن همام بن نافع حميري صنعاني (م 211 ق)، عباد بن يعقوب رواجني كوفي (م 250 ق)، و احمد بن محمّد بن سرّي كوفي (م 357 ق). از كتب تأليف شده در كوفه در موضوع سبّ خلفا مي توان از دو كتاب نام برد: يكي كتاب مثالب الرجلين و المرأتين، از احمد بن علي علوي عقيقي؛ و ديگري، كتاب خالدات فلان و فلان، از عبّاس بن هشام ناشري، كه با وجود كنايه در الفاظ رجلين، امرأتين، و فلان و فلان، غرض نويسندگان تا حدودي مشخّص است. از مهم ترين كتاب هاي به جاي مانده از راويان كوفي در اين باره، كتاب الاستغاثة في بدع الثلاثة، از ابو القاسم كوفي است كه به بدعت هاي ايجاد شده توسط خلفاي ثلاثه پرداخته است.

.


1- . لسان الميزان، ج6، ص196، ش700.
2- . ميزان الاعتدال، ج1، ص5.

ص: 316

نتيجه گيري

نتيجه گيرياز آنچه گفته شد، مي توان دريافت كه شيعيان كوفه، روشي واحد در نقل يا اداي روايات نداشتند. اساساً اين دوران، آغاز راه شكل گيري مباحث مربوط به اسناد و ضبط و علوم اصطلاحي مربوط به آن است، و حتّي در ميان اهل سنّت، اصطلاحات امروزي، همانند حديث ضعيف و صحيح و انواع سند رايج نبود، و اين امر، مشكلات را در پيجويي اسناد روايات، دوچندان مي كرد. البته شيعيان در برخي موارد، همچون پيجويي عدالت، فقاهت، پرهيزگاري و... _ كه از ويژگي هاي سند به شمار مي رود _ ، و بخصوص در نقد متن، از عرضه روايات بر قرآن، سنّت قطعي، و حتّي عقل، بسيار اهتمام داشتند. اين امر، به دستور ائمّه عليهم السلام و اغلب طي روايات علاجيه، بيان مي شد و راويان، به راه تشخيص روايات صحيح، هدايت مي شدند. علاوه بر آن، اين دوران، زمان حضور ائمّه عليهم السلام است و مي توان از روش هايي همچون عرضه حديث بر ائمّه عليهم السلام سراغ گرفت كه شيعيان، با عرضه برخي روايات مشكوك يا مجموعه هاي فقهي يا سؤالات مكرّر از ائمّه عليهم السلام در مورد روايت فطحيه، واقفيه، غُلات، مفوّضه و... در صدد تشخيص روايت صحيح برآمدند. نكته ديگر، كثرت راويان و روايات در كوفه است كه مركز حديث شيعه بود. از اين رو، فراواني غلوّ و غاليان نيز در اين شهر، امري طبيعي مي نمايد. البته بايد يادآور شد كه حجم بسياري از روايات غلوآميز كوفيان، در لابه لاي كتب روايي، باقي مانْد كه تصفيه آن، امري ضروري است. بنا بر اين، آنچه از ميراث حديثي كوفيان باقي مانْد و بسياري از آنها به نسل هاي بعدي راه يافت، مجموعه اي سترگ از روايات در همه زمينه هاي: تاريخ، فقه، تفسير، كلام، و ... بود كه شناخت سره از ناسره آن، كاري بسيار دشوار و طاقت فرسا مي نمود. در جداسازي اين روايات، محدّثان بزرگي، رنج كار را به تن خريدند و بسياري از روايات جعلي و عقايد غاليان را مشخص كردند و از كتاب ها حذف نمودند. امّا باز، حجم بسياري از اين مطالب، در لابه لاي كتب روايي، باقي ماند و به تدريج، با عقايد ناب شيعه درآميخت؛ امّا با دسته بندي هاي ريز و موضوعي و با توجّه به فضاي صدور روايات، مي توان تا حدّي آنها را بازشناخت و حديث شيعه را به شكل صاف و پيراسته، به جهانيان عرضه كرد.

.

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

فهرست منابع و مآخذ

فهرست منابع و مآخذابوحنيفه و اصحابه المحدّثون، علي التهانوي، ادارة القرآن و العلوم السياسية، الطبعة الثالثة، 1414ق. الإتقان في علوم القرآن، جلال الدين السيوطي، تحقيق: سعيد المندوب، بيروت: دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1416ق / 1996م. كتاب الاُم، محمّد بن ادريس الشافعي، بيروت: دار الفكر، الطبعة الثانية، 1403ق / 1983م. أجوبة مسائل جار الله، عبد الحسين شرف الدين، صيدا: مطبعة العرفان، الطبعة الثانية، 1373ش. الاحتجاج، احمد بن علي الطبرسي، نجف: دار النعمان، 1386ق / 1966م. أحكام القرآن، احمد بن علي الرازي الجصّاص، تحقيق: عبد السلام محمّد علي شاهين، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى 1415 ق / 1994م. الأخبار الطوال، أحمد بن داوود الدينوَرَي، تحقيق: عبد المنعم عامر، بيروت: دار إحياء الكتب العربي / قم: منشورات شريف الرضي، الطبعة الاُولى،1960م. الامامة والسياسة، أحمد بن داوود الدينوَرَي، قاهره: مؤسسة الحلبي وشركاه. اختيار معرفة الرجال، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تصحيح و تعليق: مير داماد، تحقيق: السيّد مهدي الرجائي، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1404ق. تهذيب الأحكام، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تحقيق و تعليق: السيّد حسن الخرسان، تهران: دار الكتب الإسلامية، الطبعة الثالثة، 1364ش. أدب الإملاء و الإستملاء، عبد الكريم بن محمّد بن منصور التميمي السمعاني، تحقيق: سعيد محمّد اللحام، بيروت: دار و مكتبة الهلال، الطبعة الاُولى، 1409ق / 1989م. إرشاد القلوب، حسن بن محمّد الديلمي، مترجم: عبد الحسين رضايي، تصحيح: محمّدباقر بهبودي، تهران: انتشارات اسلاميه، 1377ش. الإرشاد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد)، بيروت: دار المفيد، 1414ق / 1993م. المسائل العكبرية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد)، تحقيق: علي أكبر إلهي الخراساني، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. الاستنصار، ابوالفتح الكراجكي، بيروت دار الأضواء، الطبعة الثانية، 1405ق. اُسد الغابة، علي بن ابي الكرم محمّد الشيباني (ابن الأثير الجَزَري)، بيروت: دار الكتاب العربي / تهران: إسماعيليان. الإصابة في تمييز الصحابة، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و علي محمّد معوّض، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1415ق. أصل الشيعة و اُصولها، محمّد حسين كاشف الغطاء، تحقيق: علاء آل جعفر، قم: مؤسسة الإمام علي عليه السلام. الاصنام (تنكيص الاصنام)، هشام بن محمّد الكلبي، تحقيق: احمد زكي پاشا، مقدمه و ترجمه: سيّد محمّدرضا جلالي ناييني، تهران: نشر نو، 1364ش. اُصول الحديث، عبد الهادي فضلي، بيروت: مؤسسة اُم القرى، 1421ق. خزانة الأدب، عبد القادر بن عمر البغدادي، تحقيق: محمّد نبيل الطريفي و إميل بديع يعقوب، بيروت: دار الكتب العلمية، 1998م. الاعتقادات في دين الإمامية، محمّد بن علي بن بابويه القمي (الشيخ الصدوق) تحقيق: عصام عبد السيد، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن الطبرسي، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، الطبعة الاُولى، 1417ق. الأعلام، خيرالدين الزِرِكلي، بيروت: دار العلم، 1980م. أعيان الشيعة، السيد محسن الأمين، بيروت: دار التعارف. مدرسة الحديث في البصرة حتي القرن الثالث الهجري، أمين القضاة، بيروت: دار ابن حزم، الطبعة الاُولي، 1419 ق / 1998 م. الألفين في إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، حسن بن يوسف الحلّي (العلّامة الحلّي)، كويته: مكتبة الألفين، 1405ق / 1985م. الأمالي، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، قم: دار الثقافة، 1414ق. الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الأربعة، حيدر أسد، بيروت: دار الكتاب العربي، 1390ق / 1969م. الإمام جعفر الصادق عليه السلام، عبد الحليم جندي، قاهره: المجلس الأعلى للشئون الإسلامية ، 1397ق / 1977م. أمل الآمل، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي، تحقيق: سيّد أحمد حسيني، بغداد: مكتبة الأندلس. أنساب الأشراف، احمد بن يحيي بن جابر البلاذري، تحقيق: محمّدباقر المحمودي، بيروت: مؤسسة الأعلمي، الطبعة الاُولي، 1394ق. ايضاح المكنون، اسماعيل باشا بغدادي، بيروت: دار إحياء التراث العربي. الإيضاح، فضل بن شاذان الأزدي، تحقيق: السيّد جلال الدين حسيني الاُرموي، تهران: دانشگاه تهران، 1363ش. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (العلّامة المجلسي)، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403ق / 1983م. البداية و النهاية، إسماعيل بن عمر الدمشقي (ابن كثير) بيروت: مكتبة المعارف، 1408ق / 1988م. البرهان، محمّد بن بهادر الزَركشي، تحقيق: محمّد أبو الفضل إبراهيم، بيروت: دار إحياء الكتب العربية، الطبعة الاُولى، 1376ق / 1957م. بشارة المصطفى، محمّد بن علي الطبري، تحقيق: جواد قيومي اصفهاني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1420ق. بلاغات النساء، احمد بن ابي طاهر (ابن طيفور)، قم المقدسة: مكتبة بصيرتي. تاج العروس، محمّد بن محمّد مرتضي الزبيدي، تحقيق: علي شيري، بيروت: دار الفكر، 1414ق/ 1994م. تاريخ آل زرارة، ابو غالب الرازي، شرح: موحّد ابطحي اصفهاني، اصفهان: مطبعة رباني، 1399ق. تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، بيروت: دار إحياء التراث العربي. تاريخ ابن معين برواية الدارمي، يحيي بن معين البغدادي، تحقيق: أحمد محمّد نور سيف، دمشق: دار المأمون للتراث. تاريخ أسماء الثقات، عمر بن شاهين، تحقيق: صبحي السامرائي، تونس: دار السلفية، الطبعة الاُولى، 1404ق. تاريخ الإسلام، شمس الدين الذهبي، دار الكتاب العربي، 1407ق / 1987م. تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبري)، محمّد بن جرير الطبري، بيروت: مؤسسة الأعلمي، الطبعة الرابعة، 1403ق / 1983م. تأريخ التراث العربي، فؤاد سزكين، قم: مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، الطبعة الثانية، 1412ق. التاريخ الكبير، محمّد بن اسماعيل البخاري، ديار بكر (تركيه): المكتبة الإسلامية. تاريخ الكوفة، تحقيق: سيّد محمّد صادق بحر العلوم، بيروت: دار الأضواء، 1407 ق. تاريخ تشيّع در ايران (از آغاز تا قرن هفتم هجري)، رسول جعفريان، تهران: چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، پنجم، 1377ش. تاريخ مدينة دمشق، علي بن الحسن بن هبة االله (ابن عساكر)، بيروت: دار الفكر، 1415ق. تاريخ يعقوبي، احمد بن اسحاق اليعقوبي، بيروت: دار صادر. تأسيس الشيعة لعلوم الإسلامية، سيّد حسن صدر، تهران: اعلمي، دوم، 1375ش. تأويل مختلف الحديث، أحمد بن داوود الدينوَرَي، بيروت: دار الكتب العلمية. التحرير الطاووسي، حسن بن زين الدين الشهيد الثاني، تحقيق: فاضل جواهري، قم: مكتبة آية الله مرعشي نجفي، الطبعة الاُولى، 1411ق. تدوين السّنة الشريفة، محمّدرضا جلالي، قم: مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الثانية، 1418ق/ 1376ش. تذكرة الحفّاظ، شمس الدين الذهبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي. تصحيح اعتقادات الإمامية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد) تحقيق: حسين درگاهي، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. التعديل و التجريح، سليمان بن خلف الباجي، تحقيق: أحمد البزّار، مراكش: وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية. تفسير الثعالبي، عبد الرحمان الثعالبي، تحقيق: علي محمّد معوّض و عادل أحمد عبد الموجود، بيروت: دار إحياء التراث العربي و مؤسسة التاريخ العربي. تفسير الثعلبي، احمد بن محمّد بن ابراهيم الثعلبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1422ق / 2002م. تاريخ بغداد، احمد بن علي الخطيب البغدادي، بيروت: دار الكتب العلمية، 1417ق / 1997م. التفسير السدي الكبير، تحقيق: محمّد عطا يوسف، بيروت: دار الوفاء، الطبعة الاُولي، 1411ق / 1992م. تفسير القمي، علي بن إبراهيم القمي، قم: مؤسسة دار الكتاب، الطبعة الثالثة، 1404ق. تفسير الميزان، السيّد محمّد حسين الطباطبائي، قم: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية. تفسير سعيد بن جبير و نقش آن در تطوّر تفسير، جواد ترندك، تهران: پيام آزادي، اوّل، 1378ش. تفسير مجمع البيان، فضل بن حسن الطبرسي، بيروت: مؤسسة الأعلمي، الطبعة الاُولى، 1415ق / 1995م. التفسير و المفسّرون، محمّد حسين الذهبي، بيروت: دار القلم، الطبعة الاُولي. تفسير و مفسّران، محمّد حسين المظفّر، قم: مؤسسه فرهنگي التمهيد، اوّل، 1379ش. تقييد العلم، احمد بن علي الخطيب البغدادي، بيروت: المكتبة العصرية، الطبعة الاُولي، 1422ق / 2001م. التمهيد، يوسف بن عبد الله القرطبي (ابن عبد البرّ)، تحقيق: مصطفى بن أحمد العلوي و محمّد عبد الكبير البكري، مغرب: زارة عموم الأوقاف و الشؤون الإسلامي، 1387 ق. تهذيب التهذيب، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، بيروت: دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1404ق / 1984م. تهذيب الكمال، يوسف المزّي، تحقيق: بشار عوّاد معروف، بيروت: مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة، 1406ق / 1985م. الثقات، ابو حاتم التميمي (ابن حبان)، تحقيق: مؤسسة الكتب الثقافية، حيدرآباد: مجلس دائرة المعارف العثمانية بحيدر آباد الدكن الهند، الطبعة الاُولى، 1393ق. جامع الرواة، محمّد علي اردبيلي، قم: مكتبة المحمدي. الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير، جلال الدين السيوطي، بيروت: دار الفكر. جامع المسانيد والسنن، إسماعيل بن عمر الدمشقي (ابن كثير) تخريج و تعليق: عبد المعطي امين قلعجي، بيروت: دار الفكر، 1415ق / 1994م. الجذور التاريخية للغلو و الغلاة، سامي الغريري، قم: دليل ما، الطبعة الاُولي، 1382ش / 1424ق. الجرح و التعديل، محمّد بن ادريس التميمي الرازي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، الطبعة الاُولى، 1371ق / 1952م. جوابات أهل الموصل، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد)، تحقيق: الشيخ مهدي نجف، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. حصر الاجتهاد، محمّد محسن بن علي المنزوي (آقا بزرگ الطهراني)، تحقيق: محمّدعلي الأنصاري، قم: مطبعة الخيام، 1401ق. حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليهم السلام، رسول جعفريان، قم: انتشارات انصاريان، پنجم، 1381ش. خاتمة المستدرك، حسين بن محمّد تقي النوري، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم: مؤسسه آل البيت: 1415ق. خصائص امير المؤمنين علي بن ابي طالب، احمد بن شعيب النسائي، تهران: مكتبة نينوى الحديثه. الخصال، محمّد بن علي بن بابويه القمي (الشيخ الصدوق) تصحيح و تعليق: علي أكبر الغفاري، قم: منشورات جامعة المدرسين، 1403ق / 1362ش. خلاصة الأقوال، حسن بن يوسف الحلّي (العلّامة الحلي)، تحقيق: جواد قيّومي، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة الاُولى، 1417ق. دراسات في الحديث و المحدّثين، هاشم معروف حسني، بيروت: دار التعارف، الطبعة الثانية، 1398ق / 1978م. الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، صدر الدين سيّد علي خان، قم: مكتبة بصيرتي، الطبعة الثانية، 1397ق. دروس في علم الاُصول، السيّد محمّد باقر الصدر، بيروت: دار الكتاب اللبناني/ مكتبة المدرسة، الطبعة الثانية، 1406ق / 1986م. دعائم الإسلام، نعمان المغربي، تحقيق: آصف بن علي أصغر الفيضي، قاهره: دار المعارف، 1383ق / 1963م. دلائل الإمامة، محمّد بن جرير الطبري، قم: مؤسسة البعثة، الطبعة الاُولى، 1413ق. الذريعة (اُصول فقه)، عبد الكريم بن محمّد بن منصور التميمي السمعاني، تهران: دانشگاه تهران، 1346ش. الذريعة إلي تصانيف الشيعة، محمّد محسن بن علي المنزوي (آقا بزرگ الطهراني)، بيروت: دار الأضواء، الطبعة الثالثة، 1403ق/ 1983م. ذكر أخبار إصبهان، حافظ اصفهاني، ليدن: بريل، 1934م. راويان مشترك (پژوهشي در بازشناسي راويان مشترك شيعه و اهل سنّت)، حسين عزيزي و پرويز رستگار و يوسف بيات، تحقيق: پژوهشكده تاريخ و سيره اهل بيت عليهم السلام، قم: بوستان كتاب، اوّل، 1380ش. رجال ابن داوود، حسن بن علي الحلّي، تحقيق و تقديم: سيّدمحمد صادق آل بحر العلوم، النجف الأشرف: منشورات مطبعة الحيدرية / قم: منشورات الرضي، 1392ق / 1972م. رجال ابن غضائري، احمد بن حسين بن عبيد الله الغضائري الواسطي البغدادي، تحقيق: السيّد محمّدرضا الجلالي الحسيني، الطبعة الاُولي، قم: دار الحديث، 1422ق/ 1380ش. رجال الخاقاني، علي الخاقاني، قم: مركز نشر مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الثانية، 1404ق. رجال الطوسى، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تحقيق: جواد قيومى اصفهانى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1415ق. الرحلة في طلب الحديث، احمد بن علي الخطيب البغدادي، تحقيق: نورالدين عتر، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1395 ق. رسالة في آل أعين، ابوغالب الرازي، شرح: موحّد ابطحي اصفهاني، اصفهان: مطبعة رباني، 1399ق. روضة الواعظين، فتال النيسابوري، قم: منشورات الرضي. سعد السعود، علي بن موسي الحلّي (ابن طاووس)، قم: منشورات الرضى، 1363ش. سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترائات علي الشيعة الإمامية، فتح الله نجارزادگان، تهران: مؤسسه فرهنگي مشعر، 1414ق/ 1382ش. سلسلة الذهب، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، تحقيق: عبد المعطي امين قلعه جي، بيروت: دارالمعرفة، 1406 ق. سنن الدارمي، عبد الله بن بهرام الدارمي، دمشق: مطبعة الاعتدال، 1349ق. السنن الكبرى، احمد بن الحسيني البيهقي، بيروت: دار الفكر. سنن النسائي، احمد بن شعيب النسائي، بيروت: دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1348ق / 1930م. سير أعلام النبلاء، شمس الدين الذهبي، تحقيق: حسين الأسد، بيروت: مؤسسة الرسالة، الطبعة التاسعة، 1413ق / 1993م. الشافي في الإمامة، عبد الكريم بن محمّد بن منصور التميمي السمعاني، قم: مؤسسة إسماعيليان، الطبعة الثانية، 1410ق. شبهة الغلو عند الشيعة، عبد الرسول الغفّار، بيروت: دار الرسول الأكرم و دار المحجّة البيضاء، الطبعة الاُولي، 1415ق. شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، بيروت: دار إحياء الكتب العربية، الطبعة الاُولى، 1378ق / 1959م. شناخت و تحليل مكتب حديثي قم از آغاز تا قرن پنجم هجري، محمّد رضا جبّاري، تهران: دانشگاه تربيت مدرّس، 1375ش. الشيخ النجاشي، حسن عيسي الحكيم، النجف الاشرف: مطبعة الآداب، 1415ق/1994م. الشيعة في التاريخ، عبد الرسول موسوي، قاهره: مكتبة مدبولي، الطبعة الاُولي، 2002م. الشيعة في الميزان، محمّد جواد المغنية، بيروت: دار التعارف، الطبعة الرابعة، 1399ق / 1979م. صحيح مسلم، مسلم القشيري النيسابوري، بيروت: دار الفكر. الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّي الله عليه و آله، جعفر مرتضي العاملي، بيروت: دار الهادي و دار السيرة، الطبعة الرابعة، 1415ق / 1995م. الصراط المستقيم، علي بن يونس العاملي، قم: المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1384ق. الصوارم المهرقة في جواب الصواعق المحرقة، السيّد قاضي نور الله التستري، تصحيح: سيّد جلال الدين محدّث، تهران: نهضت، 1367 ش. ضحي الاسلام، احمد امين مصري، قاهره: مطبعة الاعتماد، الطبعة الاُولي، 1351ق / 1933م. ضعفاء الكبير، محمّد بن عمرو بن حمّاد العقيلي، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الثانية، 1418ق. الطبقات الكبير (طبقات ابن سعد)، محمّد بن سعد كاتب الواقدي (ابن سعد)، بيروت: دار صادر. طبقات المدلسين، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، عمان: مكتبة المنار. طبقات خليفة، خليفة بن خياط، تحقيق: سهيل زكار، بيروت: دار الفكر، 1414ق. طرائف المقال، علي بروجردي، قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1410ق. عدّة الاُصول، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تحقيق: محمّدرضا الأنصاري، قم: الطبعة الاُولى، 1417ق / 1376ش. العراق القديم، حمد امين سليم، بغداد: جامعة بغداد، 1983م. عصر التابعين، عبد المنعم الهاشمي، دمشق: دار ابن كثير، الطبعة الثالثة، 1421ق / 2000م. العلل ومعرفة الرجال، احمد بن محمد الشيباني (ابن حنبل)، تحقيق: وصي الله بن محمود عباس، رياض: دار الخاني/ بيروت: المكتب الإسلامي، 1408ق. علم الإمام، محمّد حسين المظفّر، بيروت: دار الزهراء، الطبعة الثانية، 1402ق / 1982م. علم الحديث، كاظم مديرشانه چي، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1382ش. علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، صادق آيينه وند، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، اوّل، 1377 ش. العمدة (عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار)، يحيي بن الحسن الأسدي الحلّي (ابن البطريق)، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1407ق. الموضوعات، ابن جوزي، المدينة المنوّرة: المكتبة السلفية، الطبعة الاُولى، 1386ق / 1966م. الغارات، ابراهيم بن محمّد الثقفي، تحقيق: سيّد جلال الدين حسيني اُرموي، تهران: انجمن آثار ملّي، 1355 ش. الغدير، عبد الحسين بن أحمد الأميني، بيروت: دار الكتاب العربي، الطبعة الرابعة، 1397ق / 1977م. الغيبة، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تحقيق: عباد الله طهراني و علي أحمد ناصح، قم: مؤسسة المعارف الإسلامية، الطبعة الاُولى، 1411ق. الفائق في رواة و اصحاب الامام الصادق عليه السلام، عبد الحسين شبستري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1418ق. فتح الباري، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، بيروت: دار المعرفة، الطبعة الثانية. فتح الملك العلى، احمد بن محمّد بن الصديق الحسن المغربي، تحقيق و تعليق: محمّد هادي الاميني، اصفهان: مكتبه الإمام أمير المؤمنين عليه السلام. فتوح البلدان، تحقيق: صلاح الدين المنجد، قاهره: مكتبة النهضة المصرية، 1956 م. فرائد الاُصول، مرتضي بن محمّد امين الأنصاري، قم: مجمع الفكر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1419ق. الفرائض رواية محمّد بن سليمان بن الحارث الواسطي، سفيان بن سعيد الثوري، تخريج: أبي عبد الله عبد العزيز بن عبدالله الهليل، رياض: دار العاصمة. فرحة الغري، علي بن موسي الحلّي (ابن طاووس)، تحقيق: السيّد تحسين آل شبيب الموسوي، قم: مركز الغدير، الطبعة الاُولى، 1419ق/ 1998م. فرق الشيعة، حسن بن موسي النوبختي، تعليقات: بحر العلوم، قم: مكتبة الفقيه. الفرق بين الفرق، عبد القاهر بن طاهر البغدادي، تحقيق: محمّد محي الدين عبد الحميد، بيروت: المكتبة العصرية، 1411ق / 1990م. الفصول المختارة، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد) تحقيق: السيّد ميرعلي الشريفي، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. أوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد) تحقيق: إبراهيم الأنصاري، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. الاختصاص، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري (الشيخ المفيد)، تحقيق: علي أكبر الغفاري و السيّد محمود الزرندي، بيروت: دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414ق / 1993م. الفصول المهمّة في اُصول الأئمّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي، قم: مؤسسة معارف إسلامي إمام رضا عليه السلام ، الطبعة الاُولى، 1418ق / 1376ش. الفصول في الاُصول، احمد بن علي الرازي الجصّاص، تحقيق: عجيل جاسم النمشي، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1405ق. فضل الكوفة و مساجدها، محمّد بن جعفر المشهدي، تحقيق: محمّد سعيد الطريحي، بيروت: دار المرتضى. الفكر الشيعي المبكر، ارزينا لالاني، بيروت: دار الساقي و معهد الدراسات الاسلامية، الطبعة الاُولي، 2004 م. الفوائد الرجالية، بحر العلوم، تحقيق و تعليق: محمّد صادق بحر العلوم و حسين بحر العلوم، تهران: مكتبة الصادق، الطبعة الاُولى، 1363ش. فهرست اسماء مصنّفى الشيعة (رجال النجاشى)، احمد بن علي النجاشي، تحقيق: سيّدموسى شبيرى زنجانى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1416ق. الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن النديم)، تحقيق: رضا تجدّد، تهران: امير كبير، 1366ش. تاريخ المذاهب الإسلامية في السياسة و العقائد و تاريخ المذاهب الفقهية، محمّد ابو زهره، قاهره: دار الفكر العربي. الفهرست، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، قم: نشر الفقاهة، 1417ق. قاموس الرجال، محمّد تقي التستري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1419ق. قرب الإسناد، عبدالله بن جعفر الحِمْيري القمي، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، الطبعة الاُولى، 1413ق. الكافي، محمّد بن يعقوب الكليني، تحقيق: علي أكبر الغفاري، تهران: دار الكتب الإسلامية، الطبعة الخامسة، 1363ش. كامل الزيارات، جعفر بن محمّد بن قولويه (ابن قولويه)، تحقيق: جواد القيّومي، قم: نشر الفقاهة، الطبعة الاُولى، 1417ق. الكامل في ضعفاء الرجال، عبد الله ابن عدي، بيروت: دار الفكر، الطبعة الثالثة، 1409ق / 1988م. كتاب الزهد، وكيع بن الجراح، تحقيق: عبد الرحمان عبد الجبّار الفريوائي، رياض: دار الصميعي، الطبعة الثانية، 1415ق / 1994م. كتاب العلم، زهير بن حرب النسائي، تحقيق: محمّد ناصر الدين الألباني، بيروت: المكتب الإسلامي، الطبعة الثانية، 1403ق / 1983م. كتاب المجروحين، ابو حاتم تميمي (ابن حبان)، تحقيق: مكّة المكرّمة: دار الباز. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس، تحقيق: محمّد باقر انصاري زنجاني، قم: الهادي، 1420 ق. كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه القمي (الشيخ الصدوق) تصحيح و تعليق: علي أكبر الغفاري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي. كتاب خانه ابن طاووس (فارسي)، اِتان گُلبرگ، ترجمه: سيّد علي قرائي و رسول جعفريان، قم:كتاب خانه عمومي آية الله مرعشي نجفي، 1371ش. كشف الغمّة، علي بن عيسي الإربلي، بيروت: دار الأضواء، الطبعة الثانية، 1405ق / 1985م. كليات في علم الرجال، جعفر سبحاني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الثالثة، 1414ق. كتاب الغيبة، محمّد بن إبراهيم النعماني، تحقيق: فارس حسّون كريم، أنوار الهدى، الطبعة الاُولى، 1422ق. كمال الدين و تمام النعمة، محمّد بن علي بن بابويه القمي (الشيخ الصدوق) تصحيح و تعليق: علي أكبر الغفاري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1405ق / 1363ش. ثواب الأعمال، محمّد بن علي بن بابويه القمي (الشيخ الصدوق) تقديم: السيّد محمّد مهدي السيّد حسن الخرسان، قم: منشورات الشريف الرضي، الطبعة الثانية، 1368 ش. بصائر الدرجات، محمّد بن حسن الصفّار، تهران: منشورات الأعلمي، 1404ق / 1362ش. كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامي، محمّد حسين رجبي (دواني)، تهران: دانشگاه امام حسين عليه السلام، اوّل، 1378 ش. لسان العرب، محمّد بن مكرم المصري الأنصاري، قم: نشر أدب الحوزة، 1405 ق. لسان الميزان، احمد بن علي العسقلاني (ابن حجر)، بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1390ق / 1971م. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، زير نظر: محمّد معين (تا آذرماه 1345ش) و سيّد جعفر شهيدي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم از دوره جديد، 1377ش. اللهوف في قتلى الطفوف، علي بن موسي الحلّي (ابن طاووس)، قم: أنوار الهدى، الطبعة الاُولى، 1417ق. ما رواه الحواريون، كاظم جعفر مصباح، تحقيق: محمّد بن مسلم الثقفى، قم: مؤسسة أنصار الحسين الثقافية، 1418_ 1421ق. مجمع البحرين، فخرالدين الطريحي، تحقيق: السيّد احمد الحسيني، قم: مكتب النشر الثقافة الإسلامية، الطبعة الثانية، 1408ق / 1367ش. المحدّث الفاصل بين الراوي و الواعي، حسن بن عبد الرحمان الرامهرمزي، تحقيق: محمّد عجاج خطيب، بيروت: دار الفكر، الطبعة الثالثة، 1404ق. مختصر أخبار شعراء الشيعة، محمّد بن عمران المرزباني الخراساني تحقيق: محمّد هادي الأميني، بيروت: شركة الكتبي، الطبعة الثانية، 1413ق / 1993م. المدخل إلي فقه الإمام علي عليه السلام، محمّد عبد الرحيم محمّد، قم: دار الحديث. مدرسة الكوفة و منهجها في دراسة اللغة و النحو، مهدي المخزومي، أبوظبي: المجمع الثقافي، 2002م. مستدرك الوسائل، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، بيروت: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، الطبعة الثانية، 1408ق / 1988م. المعتبر في شرح المختصر، جعفر بن حسن المحلّي، قم: منشورات مؤسسة سيد الشهداء عليه السلام، 1364ش. المستدرك علي الصحيحين، عبد الله الحاكم النيسابوري، إشراف: يوسف عبد الرحمان المرعشلي، بيروت: دار المعرفة. مستطرفات السرائر، ابن إدريس الحلّي، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الثانية، 1411ق. المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، ابن دمياطي، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1417ق / 1997م. مسند أحمد، احمد بن محمد الشيباني (ابن حنبل)، بيروت: دار صادر. مسند محمّد بن مسلم الثقفى، بشير محمّدي مازندراني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولي، 1416ق. المصنّف، عبدالله بن محمّد العبسي الكوفي (ابن أبي شيبة)، بيروت: دار الفكر، الطبعة الاُولى، 1409ق / 1989م. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول عليهم السلام، تحقيق: ماجد بن احمد العطية، بيروت: مؤسسة اُم القري، الطبعة الاُولي،1420ق. المعارف، أحمد بن داوود الدينوَرَي، تحقيق: ثروت عكاشة، قاهرة: دار المعارف. معالم المدرستين، السيّد مرتضي العسكري، بيروت: مؤسسة النعمان، 1410ق / 1990م. المعجم الأوسط، ابو القاسم الطبراني، دار الحرمين، 1415ق / 1995م. معجم البلدان، ياقوت بن عبد الله الحموي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1399ق / 1979م. المعجم الصغير، ابو القاسم الطبراني، بيروت: دار الكتب العلمية. معجم المؤلّفين، عمر رضا كحالة، بيروت: دار إحياء التراث العربي. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقاة الرواة، السيّد ابوالقاسم الخوئي، قم: منشورات مدينة العلم، 1413 ق / 1992م. البيان في تفسير القرآن، السيّد ابوالقاسم الخوئي، بيروت: دار الزهراء، الطبعة الرابعة، 1395ق / 1975م. معجم قبائل العرب، عمر رضا كحالة، بيروت: دار العلم، الطبعة الثانية، 1388ق / 1968م. معرفة الثقات، عبدالله بن صالح العجلي الكوفي، مدينه: مكتبة الدار، الطبعة الاُولى، 1405ق. معرفة علوم الحديث، عبد الله الحاكم النيسابوري، بيروت: منشورات دار الآفاق الحديث، الطبعة الرابعة، 1400 ق / 1980م. مقاتل الطالبيين، علي بن الحسين الأصبهان (أبو الفرج)، النجف الأشرف: المكتبة الحيدرية، الطبعة الثانية، 1385ق / 1965م. مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلّين، علي بن اسماعيل الأشعري، تصحيح: هلموت ريتر، ويسبادن: فرانز شتاينر، 1980م. المقالات و الفرق، سعد بن عبد الله اشعري، تهران: مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1963م. مقتل الحسين عليه السلام، أبو مخنف أزدي، تعليق: حسين غفاري، قم: مطبعة العلمية، 1398ق. مقدمه اى بر فقه شيعه (كليات و كتابشناسى)، السيّد حسين المدرسي الطباطبائي، مترجم: محمّد آصف فكرت، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1368ش. مكاتيب الرسول، علي احمدي ميانجي، قم: دار الحديث، الطبعة الاُولى، 1998م. مكتب در فرايند تكامل، السيّد حسين المدرسي الطباطبائي، ترجمه: هاشم ايزدپناه، نيوجرسي: داروين، دوم، 1375. الملل و النحل، محمّد بن عبد الكريم الشهرستاني، تحقيق: محمّد سيّد كيلاني، بيروت: دار المعرفة. مناقب آل أبي طالب، محمّد بن علي المازندراني (ابن شهر آشوب)، النجف الأشرف: المكتبة الحيدرية، 1376ق / 1956م. معالم العلماء، محمّد بن علي المازندراني (ابن شهر آشوب)، قم: نشر الفقاهة. مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام، محمّد بن سليمان الكوفي، تحقيق: محمّدباقر محمودي، قم: مجمع احياء الثقافة الإسلامية، الطبعة الاُولى، 1412ق. المناقب، الموفق بن أحمد الخوارزمي، تحقيق: مالك المحمودي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي، الطبعة الثانية، 1411 ق. منتقى الجمان في الأحاديث الصحاح و الحسان، حسن بن زين الدين الشهيد الثاني، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1406ق/ 1364ش. منع تدوين الحديث، علي شهرستاني، قم: مركز الأبحاث العقائدية، الطبعة الاُولي، 1420ق. مواقف الشيعة، علي احمدي ميانجي، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1416ق. موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، محمّد محمّدي ري شهري، قم: دار الحديث، اوّل، 1421ق. موسوعة التاريخ الإسلامي، محمّد هادي اليوسفي، قم: مجمع الفكر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1417ق. الموسوعة الفقهية الميسرة، محمّد علي انصاري، قم: مجمع الفكر الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1415ق. ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، السيّد حسين المدرسي الطباطبائي، دفتر اوّل، ترجمه: سيّد علي قرائي و رسول جعفريان، قم: كتاب خانه تخصّصي تاريخ اسلام و ايران، 1383ش. ميزان الاعتدال، شمس الدين الذهبي، بيروت: دار المعرفة، 1382ق / 1963م. ناسخ الحديث و منسوخه، عمر بن شاهين، تحقيق: كريمة بنت علي. نشأة التشيّع و الشيعة، السيّد محمّد باقر الصدر، تحقيق: عبد الجبّار شرارة، قم: مركز الغدير، الطبعة الثانية، 1417ق/ 1997م. نشأة التشيّع، طالب خرسان، الشريف الرضي، الطبعة الاُولى، 1412ق / 1991م. نشأة الشيعة الإمامية، نبيلة عبدالمنعم داوود، بيروت: دار المؤرّخ العربي، الطبعة الاُولى، 1415ق / 1994م. نصب الراية، عبد الله بن يوسف الحنفي الزيلعي، تحقيق: أيمن صالح شعبان، قاهره: دار الحديث، الطبعة الاُولى، 1415ق / 1995م. نظرات في الكتب الخالدة، حامد حفني داوود، قاهرة: دار المعلم، الطبعة الاُولى، 1399 ق/ 1979م. نظم درر السمطين في فضائل المصطفي و المرتضي و البتول و السبطين، جمال الدين الزرندي الحنفي، تهران: مكتبة النينوي الحديثة، الطبعة الاُولى، 1377ق / 1958م. نقد الرجال، مصطفي بن حسين الحسيني التفرشي، قم: مؤسسة آل البيت، الطبعة الاُولى، 1418ق. نهاية الدراية، سيّد حسن صدر، تحقيق: ماجد الغرباوي، قم: مشعر. وسائل الشيعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي، بيروت: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة الثانية، 1414 ق. وضوء النبي صلّي الله عليه و آله، علي شهرستاني، مشهد: مؤسسة جواد الأئمّة، الطبعة الاُولى، 1415ق. وقعة صفّين، نصربن مزاحم منقري، قم: مكتبة آية الله مرعشي نجفي، 1382ق. الهداية الكبرى، حسين بن حمدان الخصيبي، بيروت: مؤسسة البلاغ، الطبعة الرابعة، 1411ق / 1991م. هدية العارفين، اسماعيل باشا بغدادي، استانبول، 1951ق، افست (بيروت: دار إحياء التراث العربي).

.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

مقاله ها«ابن مسعود»، احمد پاكتچي، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر: كاظم موسوي بجنوردي، 1370ش. «اصحاب اجماع»، ناصر باقري بيدهندي، علوم حديث (فصل نامه)، ش 6، زمستان1376 و ش 9، پاييز1377. «اعمش»، احمد پاكتچي، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر: كاظم موسوي بجنوردي، 1370ش. «أهل البيت عليهم السلام في المكتبة العربية»، السيّد عبد العزيز الطباطبائي، تراثنا (فصل نامه)، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، سال پنجم، ش 3، رجب 1410ق. «تدوين حديث (3)، صحابه و كتابت حديث»، محمّدعلي مهدوي راد، علوم حديث (فصل نامه)، سال دوم، ش3، بهار 1376. «تدوين حديث (6)، منع تدوين حديث؛ رازها و رمزها»، محمّدعلي مهدوي راد، علوم حديث (فصل نامه)، ش 8، تابستان 1377. «داوري در باب تعارض آراي نجاشي و ديگر رجال شناسان متقدّم شيعه»، محمّد تقي دياري بيدگلي، علوم حديث (فصل نامه)، ش35 و 36، بهار و تابستان 1384 ش. «كتاب سليم بن قيس»، قاسم جوادي، علوم حديث (فصل نامه)، ش35 و 36، بهار و تابستان 1384ش. «كتب مسائل در نگارش هاي حديثي با تأكيد بر مسائل علي بن جعفر»، احسان سرخه اي، علوم حديث (فصل نامه)، شماره 37 و 38، پاييز و زمستان 1384ش. «مخالفان نگارش حديث در صدر اسلام»، مايكل كوك، علوم حديث (فصل نامه)، سال دوم، ش8، تابستان 1377. «مقولة جسم لا كالاجسام بين موقف هشام بن الحكم و مواقف ساير أهل الكلام»، سيد محمّدرضا حسيني، تراثنا (فصل نامه)، سال پنجم، ش19. «نگاهي به تفسير فرات كوفي»، عبد الله موحدي محب، آيينه پژوهش (فصل نامه)، سال دهم، ش 6 (پياپي 60)، بهمن و اسفند 1378ش.

.

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

فهرست تفصيلي .

ص: 340

. .

ص: 341

. .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

. .

ص: 347

. .

ص: 348

. .

ص: 349

. .

ص: 350

. .

ص: 351

. .

ص: 352

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109