دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : موسوعه الامام علي بن ابي طالب في الكتاب و السنته و التاريخ. فارسي.

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ / محمدي ري شهري، با همكاري محمد كاظم طباطبايي، محمود طباطبايي نژاد ؛ ترجمه ي مهدي مهريزي.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 138x-

مشخصات ظاهري : ج.: نقشه (رنگي).

شابك : 30000ريال: دوره : 964-7489-11-0

يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد پنجم، 1382.

يادداشت : مترجم جلد هشتم، نهم و يازدهم كتاب حاضر محمدعلي سلطاني مي باشد.

يادداشت : مترجم جلد دوم و دوازدهم كتاب حاضر عبدالهادي مسعودي مي باشد.

يادداشت : ج. 2، 8 ، 9، 11 و 12 (چاپ اول: 1424ق. = 1382).

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : طباطبائي، سيدمحمدكاظم، 1344 -

شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

شناسه افزوده : موسسه علمي - فرهنگي دارالحديث. سازمان چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP37/35/م4د2 1300ي

رده بندي ديويي : 297/951

شماره كتابشناسي ملي : 2092730

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار چاپ نخست

پيش گفتارموسوعة الإمام على بن أبى طالب عليه السلام فى الكتاب والسنّة والتاريخ ، تلاشى بايسته بود كه در سال 1379 براى بهره گيرى انديشه وران عرب زبان و پژوهشگران عربى دانِ حوزه و دانشگاه ، به زيور طبع، آراسته گرديد و در مدّت زمانى كوتاه، توجّه خِردورزان حوزه دين را به خود ، جلب نمود و از نخستين بركات آن ، مى توان به مرجع قرار گرفتن اين كتاب در تدوين دانش نامه امام على عليه السلام (1) اشاره كرد . همچنين جايزه دومين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» (2) و برخى جوايز و نشان هاى علمى _ فرهنگى ديگر به آن تعلّق گرفت. دريغ بود كه بهره ورى از اين دستاورد ارجمند ، در انحصار بهره مندان از زبان و ادبيات عرب بمانَد . از اين رو ، گروه ترجمه اين پژوهشكده ، بر آن شد تا در كم ترين زمان ممكن ، راه را براى بهره گيرى فارسى زبانان ، اين طلايه دارانِ فرهنگ ناب تشيّع ، از اين اثر ، بگشايد . و نتيجه اين تصميم ، انتشار نسخه فارسى اين

.


1- .اين اثر گران سنگ و درخور ستايش ، به پيشنهاد آية اللّه عبد اللّه جوادى آملى و همّت بيش از يكصد تن از فُضلا و محقّقان ، زير نظر حجة الاسلام والمسلمين على اكبر صادقى رشاد ، طىّ دو سال كار مداوم ، به ثمر رسيد و به وسيله پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى منتشر گرديد .
2- .مراسم انتخاب كتاب سال ولايت ، به پيشنهاد معاونت فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى از سال 1378 آغاز شده است كه دومين دوره آن ، با همكارى مؤسسه «آل البيت لإحياء التراث» ، به بررسى و ارزيابى كتاب هاى نگاشته شده درباره امام على عليه السلام در ميان سال هاى 1359 _ 1379 اختصاص يافت .

ص: 8

كتاب ، با نام دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ ، در سال 1382 بود كه عنوان «ترجمه برگزيده» را در ششمين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» ، از آنِ خود كرد . ايرانيان كه همواره بيرق بلندِ آزادگى و دادگرى شيعى را بر دوش كشيده و آن را در طول قرون ، از ميان خون و شمشير و آتش و دود و درد و شكنجه و آوارگى و بى خانمانى گذرانده و سرافرازانه به دست نسل كنونى سپرده اند ، رادى و بزرگى را از آغاز ، در سيماى خَلَفِ به حق و شايسته پيامبر خدا ، بزرگ مردِ تاريخ ، على بن ابى طالب عليه السلام ديده اند و همواره به آن بزرگوار ، عشق ورزيده اند . عشق به على عليه السلام ، عشق به فرد نيست ؛ عشق به انسانيّت است ؛ پاسداشت رادمردى است ؛ تنفّس در فضاى كرامت است ؛ مفهومِ زيستن و معناىِ بودن است ؛ تفسير زندگى و چرايى وجود است . بى شناخت على عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله ناشناخته مى مانَد ، و بى شناخت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اسلامْ ناشناخته مى مانَد ، و بى شناخت اسلام ، فلسفه آفرينش انسان بر زمين مى مانَد . مجموعه حاضر _ كه تلفيقى از دو كتاب موسوعة الإمام علىّ عليه السلام و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام است ، دستاوردى از اين عشق و علاقه و برگِ سبزى است تُحفه درويش ، تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد ! در اين جا ، يادكردِ چند نكته را درباره كتاب حاضر ، ضرورى مى دانيم : يك . اين كتاب _ كه با تلفيق دو اثر منتشر شده پيشين ، متناسب با نياز فارسى زبانانْ آماده سازى شده است _ ، در واقع ، ويرايش جديدى از هر دو نسخه عربى و فارسى كتاب را در خود دارد . از مزيّت هاى اين اثر ، مقابله مجدّد متن عربى با منابع ، اِعراب گذارى كامل متن عربى ، بازنگرى ترجمه و بازبينى ويرايش متن فارسى است . به علاوه ، متن عربى و فارسى ، در كنار هم عرضه شده اند و اين ، امكان مطالعه هم زمانِ هر دو متن را براى استفاده كنندگان ، فراهم مى سازد . خوش نويسى عنوان ها نيز به صفحه آرايى كتاب ، كمك كرده است .

.

ص: 9

دو . از آن جا كه علاقه مند بوديم در سال هايى كه به نام مولا على عليه السلام مزيّن بود ، (1) متن عربى و ترجمه آن ، هر دو به سرانجام برسد ، از مترجمان متعدّد ، يارى گرفتيم كه اين كار، با همه سودمندى اش در بهره گيرى از زمان، تنوّع سبك را تا اندازه اى بر متن فارسى تحميل كرد و البته تلاش شد تا با بهره گيرى از كنترل واحد در ويراستارى ، از آن ، كاسته شود . سه . براى اطمينان بيشتر ، ترجمه ها توسط افراد ديگرى ، غير از مترجمان ، با متن اصلى مقابله شده است ، تا در صورتى كه كاستى اى هست و يا اشتباهى براى مترجم رخ داده ، رفع شود . بنا بر اين ، كار را بايد محصول تلاش مترجم و مقابله گر شمرد . گفتنى است كه در پايان كار، متن آماده شده، به مؤلّف محترم، جناب آقاى رى شهرى نيز عرضه شد واصلاحات وتذكّرات ايشان ، در ترجمه ، مدّ نظر قرار گرفت . چهار . پاره اى مترجمان ، در ترجمه آيات قرآنى ، از ترجمه دكتر محمّد مهدى فولادوند و در ترجمه نهج البلاغه ، از ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى استفاده كرده اند و از اين حيث، خود را وامدار ايشان مى دانند و البته پاره اى از مترجمان نيز روش خاصّ خود را به كار گرفته اند . پنج . از آن جا كه مقالات و توضيحات مندرج در آغاز و انجام بخش ها و فصل ها ، غالبا به فارسى نوشته شده بودند ، مترجمان ، تنها به بازبينى كلّى و در پاره اى موارد به هماهنگ سازى آنها بسنده كردند . شش . در جلد نهم متن عربى ، اشعارى از شاعران معروف عرب در وصف امير مؤمنان آمده است كه در برگردان فارسى ، تنها شعر شاعران قرون نخست هجرى (تا اواسط قرن چهارم) ترجمه شد و اشعارى از شاعران فارسى زبان ، جايگزين ترجمه ساير اشعار گرديد . هفت . جلد چهاردهم اين دانش نامه ، به «فهرست ها و نمايه» اختصاص دارد كه بر اساس متن فارسى تنظيم شده اند .

.


1- .سال هاى 1379 و 1380 .

ص: 10

هشت . دست اندركاران ترجمه و مقابله ترجمه اين مجموعه ، به شرح زيرند كه از همه اين بزرگواران ، تشكّر مى شود :

الف _ مترجمان1 . عبد الهادى مسعودى : بخش يكم تا چهارم و بخش شانزدهم 2 . مهدى مهريزى : بخش پنجم تا نيمه بخش ششم 3 . سيّد ابو القاسم حسينى : از نيمه بخش ششم تا پايان آن 4 . جواد محدّثى : بخش هفتم و هشتم 5 . محمّد على سلطانى : بخش نهم تا پانزدهم

ب _ مقابله گران ترجمه با متن اصلى1 . سيّد محمّد كاظم طباطبايى 2 . سيّد محمود طباطبايى نژاد 3 . محمّد حسن شيبانى 4 . حميد فرخيّان 5. سعيدرضا على عسكرى 6 . محمّد على سلطانى 7 . صادق حائرى جم 8 . على شاه عليزاده 9 . محمّد مرادى 10 . على نقى خدايارى 11 . محمّد احسانى فر 12 . ابوالقاسم نادرى 13 . احمد غلامعلى 14 . مهدى غلامعلى

.

ص: 11

پيش گفتار چاپ دوم

نه . از آية اللّه رضا استادى ، به خاطر اهتمامشان به مطالعه دقيق و نقّادانه تمامى متن عربى و پيشنهادهاى اصلاح و تكميل _ كه مورد توجّه مؤلف محترم و محقّقان همكار ايشان قرار گرفت _ و نيز از ديگر بزرگوارانى كه گروه دانش نامه نگارى يا گروه ترجمه را از تذكّرات خود ، بهره مند ساختند ، سپاس گزاريم . ده . آقايان سيّد مرتضى طبايى (مدير پيشين هماهنگى در بخش تحقيقات) ، محمّد على سلطانى (مدير پيشين گروه ترجمه) ، حميد رسايى و مرتضى خوش نصيب (مديران پيشين بخش آماده سازى كتاب) ، هر كدام در طول ساليان گذشته ، بخشى از زحمات مراحل مختلف توليد و آماده سازى اين اثر را متحمّل شده اند كه قدردانى از آنان را وظيفه خود مى دانيم . يازده . بايسته است از مدير محترم بخش آماده سازى كتاب ، جناب آقاى محمّد باقر نجفى و ويراستاران فارسى مجموعه : آقايان سيّد محمّد دلّال موسوى ، محمّد باقرى زاده اشعرى ، مرتضى بهرامى و محمّد على جعفرى و بويژه سرويراستار محترم ، جناب آقاى محمّد هادى خالقى _ كه افزون بر كنترل نهايى تمامى مجلّدات ، به اتقان مقابله ترجمه با متن عربى هم توجّه ويژه داشتند _ ، همچنين از سرويراستار عربى ، جناب آقاى حَسنين دبّاغ و ويراستاران عربى ، آقايان : نعمان نصرى ، محسن اسدى و كمال كاتب و اعراب گذاران متن عربى : آقايان رسول افقى ، مرتضى خوش نصيب ، حَسنين دبّاغ ، على احسانى فر و نيز از تنظيم كنندگان پاورقى ها و ارجاعات : آقايان غلامحسين مجيدى و حميد فرّخيان و همكاران بخش نمونه خوانى : آقايان محمود سپاسى ، مصطفى اوجى ، مهدى جوهرچى ، على نقى نگران و سيدهاشم شهرستانى و همكاران بخش حروفچينى و صفحه آرايى : آقايان سيّد على موسوى كيا ، محمّد ضياء سلطانى ، فخرالدين جليلوند ، حسين افخميان ، تحسين پورسماوى ، رمضانعلى قربانى ، على اكبرى كَرناشى و اصغر دُرياب كه بى تلاش آنان ، كار به اين شايستگى پايان نمى گرفت ، تشكّر به عمل آيد . پژوهشكده علوم و معارف حديث اوّل اُردى بهشت 1386 سوم ربيع الثانى 1428

.

ص: 12

. .

ص: 13

سخنان مقام معظّم رهبرى درباره «دانش نامه امير المؤمنين»

سخنان مقام معظّم رهبرى درباره «دانش نامه امير المؤمنين»در سالى كه به نام امام على بن ابى طالب عليه السلام مزيّن بود (1) و در آستانه ولادت آن حضرت (12 رجب 1421/ 19 مهرماه 1379) ، نخستين دوره متن عربى دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، با حضور محقّقان و كارگزاران مركز تحقيقات دار الحديث ، طىّ مراسمى باشكوه ، به مقام معظّم رهبرى ، حضرت آية اللّه خامنه اى اهدا گرديد . در اين ديدار ، پس از ارائه گزارشى كوتاه توسّط رياست مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث ، آقاى رى شهرى ، از تلاش هاى صورت گرفته براى تهيّه اين مجموعه در دار الحديث ، رهبر انقلاب ، مطالبى بدين شرح ، بيان فرمودند : عيد ميلاد اين بزرگوار را هم به جناب آقاى رى شهرى و هم به بقيه برادران عزيز و حضّارى كه تشريف دارند ، تبريك عرض مى كنم و به عنوان يك مُحبّ كوچك امير المؤمنين عليه السلام و يك مسئول در دولت و كشور آن حضرت ، از اين كار بزرگى كه به همّت جناب آقاى رى شهرى و بقيه دوستانْ صورت گرفته است ، يعنى تهيه «موسوعه امير المؤمنين عليه السلام » ، صميمانه تشكر مى كنم و از اين كه اين نسخه هاى اوّل را به بنده لطف كرديد هم جداگانه متشكّرم.

.


1- .رهبر معظم انقلاب اسلامى ، آية اللّه سيد على خامنه اى ، سال 1379 هجرى شمسى را از آن جا كه دو عيد غدير در آغاز و پايان آن (6 فروردين و 24 اسفند) واقع شده بود ، «سال امام على عليه السلام » ناميدند .

ص: 14

همه چيزْ نشان مى دهد كه اين كار ، تحت اشراف روح مطهّر و بركات وجود خود آن بزرگوار ، پيش رفته است. اميدوارم _ إن شاء اللّه _ خداى متعال به شما اجر بدهد كه اين كار بزرگ را انجام داده ايد و اين كار ، گامى باشد _ إن شاء اللّه _ براى رفتن در اين اقيانوس و پيش رفتن در اين درياى ژرف و عميق و بالا بردن سطح معرفت مردمْ نسبت به اين بزرگوار . ما در اين امر ، خيلى عقب هستيم . ما مى خواهيم از اين ته درّه كه قرار داريم ، به سمت آن قلّه عظيم ، حركت كنيم. شما ببينيد كه ما نياز به تلاش داريم و تا وقتى كه اين نظام اسلامى راه نيفتد و تا در سر بالايى هاى اين قلّه حركت نكند ، به مقاصد خودش نخواهد رسيد . قدم اوّل هم همين هاست . واقعا كار برجسته و جالبى كرده ايد . حالا من صورت كار را مى بينم و از محتواى كار و اين كتاب _ إن شاء اللّه _ بيشتر استفاده خواهيم كرد. درباره امير المؤمنين ، كتاب هاى زيادى نوشته شده است . هم ماها (شيعيان) نوشته ايم ، هم غير شيعيان و هم غير مسلمين نوشته اند . هر كدام هم از ابعادى وارد اين درياى عظيم شده اند و هر كدام هم چند قدمى بيشتر پيش نرفته اند . انسان ، اين را حس مى كند . به نظر من بايد جورى از اين كتابْ خلاصه گيرى بشود و استفاده بشود كه اين كتاب ، به عنوان يك كتاب مرجع بتواند منبع و سرچشمه چندين جريان قرار بگيرد و كسانى بتوانند از اين كتاب ، كتاب هايى به وجود بياورند . البته ترجمه هم براى اين كه فارسى زبان ها بتوانند استفاده كنند ، بسيار خوب است ؛ ليكن شايد اهمّيت اين كار ، كم تر از ترجمه نباشد كه از اين منبعْ استفاده بشود و كتاب هاى موضوعى ، تخصّصى و مشخّصا ناظر به يك مسئله خاص و روشنگر ، با استدلال قوى و مستحكم درباره امير المؤمنين _ إن شاء اللّه _ نوشته بشود. (1)

.


1- .گزارش مشروح اين مراسم ، در فصل نامه علوم حديث (ش 18) منتشر شده است .

ص: 15

اهدا

M2728_T1_File_2123169

.

ص: 16

M2728_T1_File_2123170

.

ص: 17

درآمد

اشاره

درآمدالحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا اللّه ، وصلّى اللّه على سيّد المرسلين وخاتم الأنبياء محمّد وأهل بيته الطيّبين الطاهرين ، الذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيرا . پيامبر خدا فرمود : عَلِىٌّ آيَةُ الحَقِّ و رايَةُ الهُدى . (1) على ، آيت حق و پرچم هدايت است . از على عليه السلام چه بگويم كه سخن گفتن از او ، دشوار است و سخنِ درخور آن چهره تابناك گفتن ، دشوارتر . درنگريستن به شخصيت على عليه السلام ، انديشه سوز است و نيوشيدن ابعاد شخصيت او ، طاقتى كوهوار مى طلبد ، و بازگويى اندكى از والايى ها و زيبايى هاى آن چهره تابناكِ تاريخ بشر ، كلامى ديگر مى خواهد و زبانى ديگر . به واقع ، زبانى به پهناى فلك مى خواهد تا مگر اندكى از والايى ها ، زيبايى ها و بى همتايى هاىِ آن «مَلَك» زمينى گفته آيد و سخنى درخور شأن آن انسان آسمانى شكل گيرد . آنان كه درباره او ژرف انديشى كردند و ابعاد وجودى او را تا حدّى دريافتند ، در درد ناتوانى سوختند و خاموشى گُزيدند و فرياد برآوردند كه : اين خاموشى ، نه از

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 506 ح 1107 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 197 ح 11 .

ص: 18

براى تن زدن از برنمودن والايى هاى اوست كه بى گمان ، «مادح خورشيد ، مدّاحِ خود است» ؛ بلكه از سرِ ناتوانى و فروماندگى در چگونه سپردن آن همه والايى ها به واژه هاست . به راستى كم نيستند كسانى كه اين كلام والاىِ متنبّى از اعماق جانشان بر مى آيد كه : وتَرَكتُ مَدحى لِلوَصِىِّ تَعَمُّدا إذ كانَ نورا مُستَطيلاً شاملاً وإذَا استَطالَ الشَّى ءُ قامَ بِنَفْسِهِ وصِفاتُ ضَوءِ الشَّمسِ تَذهَبُ باطِلاً . و از سر عمد ، مدح وصى را وا نهادم چون فضيلتى بركشيده و گسترده بود. و چون چيزى بالا كشد ، بر پاى خود مى ايستد و توصيف نور خورشيد ، بيهوده است . آن كه درباره على عليه السلام و والايى هاى او آهنگ سخن دارد ، درمى ماند كه چه بگويد . به راستى سخن استوار و شايسته و درخور ، درباره اين «پديده شگفت هستى» ، براى هر كسى و با هر امكان و استعداد و زمينه اى ، فروماندگى و گرفتارىِ شگفتى است . بى گمان ، ابو اسحاق نظّام ، از پسِ تأمل ها و درنگريستن هاى بسيار ، درباره مولا و ابعاد شخصيتى او گفته است : عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ عليه السلام مِحنَةٌ عَلَى المُتَكَلِّمِ : إن وَفّاهُ حَقَّهُ غَلا ، و إن بَخَسَهُ حَقَّهُ أساءَ... . (1) على عليه السلام ، آزمون سخنور است : اگر حقّش را ادا كند ، گويى كه غلو كرده ، و اگر كم گذارَد ، بد كرده است. على عليه السلام ، رزم آورترينِ نستوهِ آوردگاه هاى رزم ، نرم خوى ترين چهره صحنه زندگى ، دلداده ترين پرستنده دل شب ، مهربان ترين انسان در برابر مردمان در گستره

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 588 ح 1218 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 125 ح 15 .

ص: 19

زمين ، انعطاف ناپذيرترين حقگزارِ صحنه هاى حقگزارى و حق مدارى ، و سخنورترين و چيره ترين بليغان در وادى آفرينشِ شكوهزادترين سخن ها ، خطابه ها و . . . است . به گفته سراينده علوى انديشى : كَم لَهُ شَمسُ حِكمَةٍ تَتَمَنّى غُرَّةُ الشَّمسِ أن تَكونَ سَماها . او را بسى خورشيد حكمت است كه آرزو دارد پرتو خورشيد ، آسمانِ آن باشد . آيا مى توان بر معبر تاريخ ايستاد و اين فرازمندترين و شكوهمندترين قلّه وادى كرامت ، آزادى ، انسانيت و شرف را نديد ؟ آيا مى توان بر دشتستان زندگى نگريست و اين والاترين نماد عشق و عبادت ، جهاد و شهامت ، ايثار و صداقت ، ايمان و جلالت را نديد ؟ آيا مى شود كه قلمزنى ، صفحاتى را در موضوعى رقم زند و با همه وجود ، تمنّاىِ عطرآگين ساختن خامه را با نام و ياد على عليه السلام و گزارش والايى ها و ارجمندى هاى زندگى سراسر اقدام ، شور و جهاد و ايثار و . . . او نداشته باشد؟ به پندارم همه ، همه آنان كه انديشيده اند و واقعِ صادق اين پديده شگفتِ هستى را دريافته اند ، بر اين باورند كه چگونه قطره را شايد كه در ثناى اقيانوسْ سخن گويد ، و ذرّه را آيد كه در فضلِ خورشيد ، حماسه بسرايد و ... . و اين قلم ... و اين قلم ، هرگز بر اين باور نبود كه سخنى درخور ، در وصف آن آفتاب جهانتاب خواهد گفت و بخشى از شعاع ناپيدا كرانه وجود آن خورشيد حق را انعكاس خواهد داد و نَمى از يَمِ موج خيز فضايل و مناقب و عظمت هايش را عرضه خواهد كرد ؛ امّا به روزگارى كه به تدوين ميزان الحكمة همّت ورزيده بود ، در مدخَل

.

ص: 20

«امامت» ، به الزامِ ساختار كتاب ، به اين درياى موج خيز ، از دور ، نگاهى افكند . بارى ، نگاهى بود از دور به دريا ؛ و چهره نازنين آن امام انسان ها را در آينه كلام الهى و نبوى نگريست و جلوه هايى از شخصيت و سيره آن بزرگوار را بر اساس روايات معصومان رقم زد ، و چون تقدير الهى چنان رقم خورد كه ميزان الحكمة _ كه سپاسْ خداى را كه بارهاى بارْ نشر يافت ، مرزها را درنورديد و تا دور دست ترين نقاط ، جستجوگران معارف دينى را در حدّ خود ، بهره رسانْد _ گسترده شود و محتواى فصل ها دامن گشايد و افزون گردد ، نگارنده ، پس از تأمّل بسيار ، دامن همّت بر كمر ارادت زد و عزم را جزم كرد تا اين بخش را نيز بگسترانَد . راهِ مقصد ، دراز بود و اين رهرو ، نُوسفر . همّت والاى فاضلانى بدرقه راه شد و عنايت ويژه آن امامِ كرامت و نوازنده راهيانِ حق ، شامل حال؛ و اكنون آنچه پيش روى شماست ، ثمره كشش و كوششى است كه از پسِ سال ها به بار نشسته و عنوان دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ به خود گرفته است و اينك در سالى كه به نام زيباى امام على عليه السلام نامبردار شده (1) و هزاران هزار همّت و كشش و كوشش را به خود معطوف داشته است ، نشر مى يابد . خداوند را از بُنِ جان سپاس مى گويم كه براى قلم زدن در موضوعى چنين فخيم ، توفيق را رفيقِ راه كرد ، گره ها را گشود ، دشوارى ها را هموار ساخت و سختى ها را آسان . اين دانش نامه ، شيرين ترين ، گواراترين و افتخارآميزترين حاصل عمر اين شيداى ناچيزِ نام و ياد على عليه السلام است كه به فضل الهى و به يارى پيراسته تنى چند از فاضلان ، سامان يافته است .

.


1- .سال 1379 هجرى شمسى ، كه از سوى رهبر معظّم انقلاب ، آية اللّه سيّد على خامنه اى ، «سال امام على عليه السلام » نام گرفت .

ص: 21

اين دانش نامه ، براى من ، تحقّق بلند ترين ، ارجمندترين و دست نايافتنى ترين آرزوست . از اين رو ، خداى را با همه وجود ، سپاس مى گويم ومولا را نيز و توجّه بنده نوازانه اش را پاس مى دارم ، كه اگر نبود آن همه دستگيرى ها ، نواختن ها ، زدودن دشوارى ها ، باز كردن بن بست ها و . . . ، اين همه ، شكل نمى گرفت ؛ و آنچه اكنون بر اين خامه مى رود ، عذرْ نامه كوتاهى هاست ، و فراز آوردن سپاس ها ؛ سپاس هايى سرشار از شيفتگى ، اعجاب و اخلاص در برابر دستگيرى ها و رسيدن به مقصد و مقصود . دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام برپايه قرآن، حديث و تاريخ، نگاهى است به زندگانى امير مؤمنان ، سيره علوى و تاريخ حيات كامل ترين انسان ، برجسته ترينِ مؤمنان و بزرگ ترين چهره تاريخ اسلام پس از پيامبر خدا . اين دانش نامه ، به آهنگ برنمودنِ برجسته ترين ، آموزنده ترين و تنبّه آفرين ترين آموزه ها از زندگى على عليه السلام و سيره سپيدى آفرين او به قلم جارى شده است . دانش نامه أميرالمؤمنين ، مى كوشد تا با ترسيم چهره ملكوتى امامِ انسان ها و گزارش ويژگى هاى علمى ، اخلاقى و عملى زندگانى سرشار از ايمان و اقدام پيشواىِ حقيقت ، و تبيين تلاش هاى شگرف «صداى عدالت انسانى» در راه عدالت گسترى و حق مدارى ، عملاً به اين سؤال پاسخ گويد كه چرا كتاب الهى ، «على» را در كنار خداوند ، شاهد «رسالت» قرار داده است . (1) اين دانش نامه ، با طرحى نو ، پردازش ابتكارى و نظمى جديد و كارآمد ، سيره علوى را در شانزده بخش در پيش ديد پژوهشگران و جستجوگران معارف علوى و شيفتگان مولا و تشنگان حق و حقيقتْ فرا مى نهد كه معرّفى اين بخش ها در زير مى آيد .

.


1- .ر . ك : ج 7 ص 507 (شاهدى از پيامبر) .

ص: 22

«دانش نامه امير المؤمنين» در يك نگاه

بخش يكم : تبار امام على

«دانش نامه امير المؤمنين» در يك نگاهبخش يكم : تبار امام علىدر بخش اوّل ، از نياكان امير مؤمنان و محيط رشد و زندگانى وى ، پدر و مادر ، نام ها ، كنيه ها ، لقب ها ، سيرت و صورت ايشان بحث به ميان آمده و از ازدواج هاى امام عليه السلام ، زنان و فرزندان او سخن رفته است . در اين بخش ، روشن شده است كه مولا در خانواده اى بزرگ و محيطى پاك ، باليده است . نياكان آن بزرگوار ، يك سر ، موحّدانِ پاك انديش و استوارْگام در راه خدا بودند و در تبار آن موحّد بى بديل تاريخ اسلام ، هرگز شائبه شرك و آلودگى فكرى و اعتقادى نبوده است . او در دامن پدرى مؤمن ، نستوه ، حق مدار ، و مادرى نيكْ نهاد و معادْباور باليده است . زندگى را با همسرى كه پاك ترينِ روزگار و سرآمد زنان جهان بوده ، در هاله اى از قداست و با امر الهى آغاز كرده است و فرزندانى بزرگ و تاريخ آفرين ، كه مصداق والاىِ «كوثر» بوده اند ، به يادگار نهاده است . كنيه ها و القاب او _ كه بيشتر آنها را رسول الهى رقم زده است _ ، همه و همه ، نشان دهنده شخصيت والا و جايگاه بى بديل او در اسلام و تاريخ است .

.

ص: 23

بخش دوم : امام على با پيامبر
بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از ايشان

بخش دوم : امام على با پيامبرپيامبر خدا ، در روزگارى فرمان رسالت يافت و بعثت شگفت و تاريخ سازش را اعلام كرد كه جزيرة العرب ، در تاريكى و سياهى و جهل مى سوخت . بعثت آن پيامبر آزادى و كرامت ، با ناباورى مردمان و نيز با توطئه جبّاران روبه رو شد . از آغازين روزهاىِ اين قيام الهى ، امير مؤمنان ، همراه جدايى ناپذير و مدافع خستگى ناپذير او بود. در اين بخش ، جايگاه والاىِ امام عليه السلام در تحقّق نهضت اسلام و نقش دوران ساز آن بزرگوار در تداوم آن قيام الهى در عصر پيامبر خدا ، باز گفته شده است . اين بخش نشان مى دهد كه مولا ، دوش به دوش پيامبر خدا ، از آغازين روزهاى بعثت تا هنگام رحلت ، براى حاكميت اسلام در جامعه با تمام توان كوشيد و در تمام صحنه ها و گردونه ها با پيامبر خدا همبَر شد و در تمام دشوارى ها براى رفع بن بست از پيش روى حركت اسلام ، پيشتاز بود . اين بخش نشان مى دهد كه على عليه السلام ، در دفاع از دين ، گسترش اسلام ، حراست از پيامبر خدا و نگهبانى از آيين نوپاى الهى ، استوارْگامى نستوه بود كه از هيچ كوششى در رساندن اين آيين الهى به مقصد و مقصود ، دريغ نورزيد .

بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از ايشاناسلام ، خاتم اديان و پيامبر ما ، خاتم پيامبران و قرآن ، فرجام بخش كتاب هاى آسمانى است . پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديت دارد و زمان ، طومار حيات آن را در هم نمى پيچد . پيامبر خدا براى تضمين آينده آيين و امّتش چه كرده است؟ تدبير الهى در اين زمينه چيست؟ در اين بخش ، آينده نگرى آيين الهى و جايگاه مولا

.

ص: 24

بخش چهارم : امام على پس از پيامبر

در اين تدبير الهى نشان داده شده است . به ديگر سخن ، در اين بخش ، ولايت علوى و امامت على بن ابى طالب عليه السلام در قالب تلاش پيامبر خدا براى سعادت آينده امّت ، بازخوانى شده ودلايل عقلى و نقلى اثبات اين مدّعا كه پيامبر خدا ، امّت را بى سرپرست ننهاده و آينده امّت را بدون طرحى مشخّص رها نكرده ، بلكه در درازناى 23 سال و با زمينه سازى هاى گسترده ، رهنمودهاى بسيار ، اشاره ها و صراحت هاى فراوان ، آينده را به دقّت و روشنى رقم زده ، به تفصيلْ گزارش شده است . در اين بخش ، نشان داده شده كه «غدير» ، اوج اين كوشش مستمر بوده است و بر اين نكته تأكيد كرده ايم كه پس از آن نيز پيامبر صلى الله عليه و آله از اين مهم ، غفلت نورزيد و تا آخرين لحظات عمر ، بر آن تأكيد ورزيد ، گو اين كه تدبيرهاى نهايى آن رسول انسان ها ، و آهنگ آن بزرگوار براى كتابت وصيّت (و استوار سازى آنچه بارها در طول سال هاى سال بر آن تأكيد كرده بود به گونه وصيّتى مكتوب) ، در فضاى غوغا آلود اطرافيان به ثمر نرسيد ، و نيز اعزام سپاه اسامه كه تدبيرى ديگر بود در اين زمينه . امّا با اين همه ، در همين دو جريان نيز پيامبر خدا با گفته ها و اشاره ها و مواضعى روشنگر راز و رمزها ، حقيقت را بر نمود . در اين بخش ، از اينها سخن رفته و نكات مهمّى بر اساس اسناد و مدارك استوار فريقين ، گزارش شده است .

بخش چهارم : امام على پس از پيامبرشگفتا و اسفا كه آنچه پيامبر خدا براى آينده امّتْ رقم زده بود ، تحقّق نيافت و جامه خلافت را كس ديگرى ، جز آن كه فرمان الهى بدان صادر شده بود ، به تن كشيد! آن گاه ، مولا بود و واقعيّت تلخِ استخوان سوزِ وارونگىِ حقيقت و ملازمات ومصالح آيينى نوپا و مردمانى كه نوآيين و به تعبير آن بزرگوار ، «حديث الإسلام» بودند . امام عليه السلام چه بايد مى كرد؟ وظيفه الهى او چه بود؟ واقعِ آن روزگار با شرايط ويژه

.

ص: 25

بخش پنجم : سياست امام على

داخلى وخارجى چه اقتضا مى كرد؟ در اين بخش ، به اين سؤال ها و جز اينها در سيره علوى پس از رحلت پيامبر خدا تا زمان حكومت وى پاسخ داده شده است . زمينه ها و علل ناديده انگاشتن رهنمودهاى پيامبر در باره آينده امّت و رهبرى مولا ، در اين بخش ، بازشناسى شده است و ضمن گزارش سير حوادث پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و روزگار خلافت عثمان و خيزش مردم عليه او ، چگونگى و چرايى مواضع حكيمانه امام حكيمان ، تشريح و تبيين شده است .

بخش پنجم : سياست امام علىمردم از پسِ 25 سال خلافتِ خلفا و گسترده گشتن كج نگرى ها وكج روى هايى كه پس از پيامبر خدا آغاز شده و تا بدان جا پيش رفته بود كه على عليه السلام در خطابه پرشور و تكان دهنده خود در آغاز خلافت ، از آن به «بليّه اى» چونان روزگار قبل از اسلام ياد كرد ، (1) عليه خليفه و نوع رفتار و حكومتدارى او به پا خاستند و پس از قتل او ، در تجمّعى شگفت ، خواستار زمامدارى على عليه السلام شدند . امام عليه السلام كه مى دانست «آب رفته را به جوىْ باز گرداندن» در آن شرايط ، بسى دشوار است ، ابتدا از پذيرش آن تن زد و پس از اصرار و تأكيد مسلمانان پذيرفت و در اوّلين خطبه، از ديگرسانى گسترده در تمام اجتماع، مبانى وروش ها سخن گفت. در اين بخش ، چگونگى رسيدن امام عليه السلام به زمامدارى ، آغاز اصلاحات ، مبانى امام عليه السلام در ديگرسانى ها و اصلاحات و بازتاب هاى آن در جامعه ، به تفصيل ، سخن رفته است . بازشناسى محورى ترين مبانى امام عليه السلام در اصلاحات در زمينه هاى مختلفِ فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، قضايى و امنيتى ، از جمله بحث هاى مهم

.


1- .نهج البلاغه: خطبه 17 ، الكافى : ج 8 ص 67 ح 23 .

ص: 26

بخش ششم : جنگ هاى امام على

اين بخش است . نيز ديدگاه هاى امام عليه السلام در پيوند با سياست ، عوامل استوارسازى حكومت ها ، علل و عوامل تزلزل و دگرگونى حكومت ها ، چگونگى همكارى دولت ها با هم و ... از جمله بحث هاى اين بخش از كتاب است .

بخش ششم : جنگ هاى امام علىامام على عليه السلام ، زمام حكومت را به دست گرفت و به اجراى آنچه از آن سخن گفته بود ، پرداخت . آنچه او پيش بينى كرده بود ، يعنى بر تابيده نشدن عدالت ، اصلاح ، مساوات ، زدودنِ امتيازهاى موهوم و ... اندك اندك رخ نمود ، فتنه ها سر بر آورد و بحران هاى حكومت آغاز شد و شگفتا كه ابتدا كسانى بحران را رقم زدند كه خود ، بيشتر از هر كسى در ساقط كردن حكومت پيشين نقش داشتند! در اين بخش ، چرايى و چگونگى بر آمدن اين فتنه ها و نيز ريشه ها ، روندها و پيامدهاى آنها بررسى و همچنين فتنه هاى «ناكثين» ، «قاسطين» و «مارقين» كه به واقع ، بازتاب حركت اصلاحى امام عليه السلام وموضع اصولى وانعطاف ناپذير آن بزرگوار در برابر حقوق الهى و حقوق مردم و ارزش ها بود ، تبيين و تشريح و گزارش شده است . گزارش برخى از زواياى فكرى ، روحى و مواضع سياسى فتنه انگيزان در اين بخش ، از نكات بديع و ناگفته اى برخوردار است ، از جمله ، بحث از «تعمّق (تُندرَوى)» و تبيين دقيق آن در جريان معرّفى خوارج نهروان . اين بحث ، بدان گونه كه در اين پژوهش آمده است و در پرتو اسناد تاريخى و رهنمودهاى روايىِ محتوىِ اين ويژگى ها بازشناسى شده است ، سخنى است نو و تحليلى بكر و بديع . اين بخش ، از جمله آموزنده ترين بخش هاى كتاب است .

.

ص: 27

بخش هفتم : روزگار محنت

بخش هفتم : روزگار محنتسال هاى نخستين حكومت امير مؤمنان ، يكسر درگيرى بود و رويارويى آن بزرگوار با فتنه انگيزان . مردمان از ادامه اين همه فتنه گرى و درگيرى و ناهنجارى خسته شده بودند و از سوى ديگر ، فتنه انگيزان ، بويژه كانون بنيادى آن : «شام» ، يكسر بحران مى آفريد ، فتنه درست مى كرد و براى حكومت مركزى مشكل فراهم مى آورد . در بخش هفتم ، از اين روزگار سخن رفته است . سخنان امام در اين روزگار ، آكنده است از سوز و گداز تنهايى و رنج و شكنجه روزگار . در اين زمان ، مصر سقوط كرد و پاك ترين و كارآمدترين و دليرترين يار وفادارش مالك اشتر ، شهد شهادت نوشيد كه قلب امام عليه السلام را فشرد و جانش را فسُرد . اين بخش ، گزارش تنهايى امام عليه السلام ، مرثيه مظلوميت او ، و انعكاس فريادهاى تنهايى آن بزرگوار است . اين بخش نشان مى دهد كه در اين روزگار ، ديگر از آن رويكرد گسترده آغازين ، خبرى نبود ، مردم از حضور در جبهه ها تن مى زدند و فراخوانى هاىِ امام عليه السلام را پاسخ نمى گفتند . گلايه هاى مكرّر ايشان از مردمان ، نشان دهنده گرانْ جانى ، دنيازدگى و سستى مردمان آن روزگار است . در چنين شرايطى سپاه معاويه با شبيخون هاى مكرّر نظامى به شهرها و قتل و غارت مردم بى دفاع ، عواطف و احساسات امام عليه السلام را سخت جريحه دار مى كرد . امام عليه السلام بود و گزارش هاى ستمگرى ها ، غارتگرى ها و پرده درى هاىِ سپاه معاويه و قهقهه هاى مستانه او ، و فريادهايى كه امام عليه السلام از سرِ سوز و درد ، از بُن جان بر مى كشيد و پاسخ نمى يافت؛ بدان سان كه امام عليه السلام ، بارها و بارها آرزوى مرگ كرد و با اين همه ، تا آخرين لحظه ها از تلاش و مقاومت ، دست نكشيد و تسليم حوادث نشد . بارى ، در آخرين روزهاى زندگى ، على عليه السلام پس از خطابه اى آتشين ، سپاه گرانى

.

ص: 28

بخش هشتم : شهادت طلبى امام على

سامان داد و فرمان بازگشت به صفّين را صادر كرد . در اين سپاه عظيم ، حسين بن على عليهما السلام ، قيس بن سعد و ابو ايوب انصارى ، هر يك بر ده هزار رزم آور ، فرماندهى مى كردند ؛ امّا اندوها كه ترور ناجوان مردانه امام عليه السلام به دست جنايتكارِ «متنسّك (پايبند به ظواهر دين)» ، همه برنامه ها را به هم زد و تدبيرهاى ارجمند امام عليه السلام براى از بُن درآوردن ريشه فتنه در شام ، نقش بر آب شد ، نيروها باز گشتند و ...! در اين بخش ، از آنچه به اختصار آمد ، به تفصيل ، گزارش شده است و ريشه ها و زمينه ها و چرايى و چگونگى اين حوادث غمبار ، تحليل و تبيين شده است .

بخش هشتم : شهادت طلبى امام علىپيامبر خدا از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام خبر داده بود . امام عليه السلام _ كه بيش از آن كه صبغه اى زمينى داشته باشد ، آهنگى آسمانى و درون مايه اى ملكوتى داشت _ ، در انتظار پرواز بود ؛ آن هم پروازى سرخ . چنين بود كه در هنگامه اى كه شمشير بر فرقش نشست و آن را شكافت و در آستانه عروج قرار گرفت ، فرمود: وَاللّهِ ما فَجَأَنى مِنَ المَوتِ وارِدٌ كَرِهتُهُ ، ولا طالِعٌ أنكَرتُهُ ، وما كنُتُ إلّا كَقارِبٍ وَرَدَ ، وطالِبٍ وَجَدَ. (1) به خدا سوگند ، با مردن ، چيزى بر من درنيامد كه آن را نپسندم ، و چيزى پديدار نگرديد كه آن را زشت شمارم ؛ بلكه مانند جوياى شبانه آب بودم كه ناگهان بدان رسد يا خواهانى بودم كه مطلوبش را بيابد. بخش هشتم ، ويژه گزارش تفصيلى پيشگويى پيامبر خدا از شهادت على عليه السلام ، و گفتار مولا درباره شهادتش و مسائل مرتبط با آن است . گزارش چگونگى جريان ترور ، سخنان آموزنده و عظيم امام عليه السلام از هنگام ترور تا لحظه شهادت ، موضع

.


1- .نهج البلاغة : نامه 23 .

ص: 29

بخش نهم : ديدگاه هايى درباره شخصيت امام على

سرسخت ترين دشمن امام عليه السلام و سخنان او به هنگام شنيدن خبر شهادت ايشان ، جريان تجهيز و تدفين امام عليه السلام ، اختفاى قبر امام عليه السلام و سرانجام اشاره اى به زيارت ايشان و بركات زيارت آن مرقد مطهّر و مضجع منوّر ، از جمله محتواى اين بخش است .

بخش نهم : ديدگاه هايى درباره شخصيت امام علىانعكاس شخصيت على عليه السلام در بيان و بنان چهره هاى صاحب نام تاريخ (و حتّى مخالفان يا دشمنانش) ، يكى از فصول برجسته شناخت ابعاد شخصيت امام عليه السلام است . اگر بگوييم كه حجم داورى ها ، حقگزارى ها ، بزرگدارى ها ، شگفت زدگى ها ، تحيّرها ، سكوت ها ، فريادها ، خطابه ها ، سروده ها و . . . درباره على عليه السلام با هيچ شخصيتى در تاريخ اسلامْ قابل سنجش نيست ، سخنى به گزاف نگفته ايم . در اين بخش ، خواننده ، شخصيت مولا را از منظر قرآن ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، خودِ امام ، زهراى اطهر عليها السلام ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، اهل بيت عليهم السلام ، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شمارى از برجسته ترين چهره هاى علمى ، فرهنگى و سياسى ، شاعران ، اديبان و سخنوران و حتى مخالفان و دشمنانش مى نگرد . در اين بخش ، خواننده مى نگرد كسانى كه از سرِ عشق و سوز درباره على عليه السلام سخن گفته اند ، گاه تصريح كرده اند كه بازگويى مناقب و فضايل وى ، در شمارش نيايد و صفحات آثار مكتوب ، بركشيدن تمامت آنها را برنتابد . گفته اند كه سكوت ، گوياترين سخن درباره مولاست . گفته اند كه على عليه السلام در ميان امّت ، آگاه ترين و ژرف نگرترين كسان به كتاب اللّه است . على عليه السلام ، شجاع ترين ، پاك ترين ، مطيع ترين ، مخلص ترين ، دلداده ترين ، نرم خوى ترين ، سخنورترين ، خستگى ناپذيرترين ، شكست ناپذيرترين ، نستوه ترين ، آگاه ترين ، حق مدارترين و ... بوده است . على عليه السلام ، «همه آنچه را كه نيكان روزگار دارند ، به تنهايى داشت» .

.

ص: 30

بخش دهم : ويژگى هاى امام على

على عليه السلام در جامعيتِ همه زيبايى ها و والايى ها و بزرگى ها و رادى ها ، تنهاىِ تنهاست و اين حقيقت را در اين بخش و در ضمن گفتار ده ها تن از متفكّران با گرايش هاى مختلف و ديدگاه هاى گوناگون و گاه متضاد مى نگريم . خواندن اين داورى ها ، اظهار نظرها و ارجگزارى ها و بزرگدارى ها بسيار خواندنى و دلپذير است .

بخش دهم : ويژگى هاى امام علىعلى عليه السلام ، نسخه منحصر به فرد «انسان كامل» پس از پيامبر صلى الله عليه و آله است . اين واقعيت ارجمند را در فصل پيشين در داورى هاى معصومان عليهم السلام ، صحابيان ، عالمان ، فيلسوفان ، متكلّمان و پژوهشگران ديديم . بخش دهم كتاب ، ويژگى هاى امام عليه السلام را در پيش ديد مى نهد و شخصيت او و چگونگى ابعاد شخصيت آن بزرگوار را از منظرهاى گونه گون گزارش مى كند ، ويژگى هاى اعتقادى ، اخلاقى ، عملى ، سياسى ، اجتماعى و فكرى آن ابرمرد تاريخ را كه بى گمان ، در تمام زمينه ها نسخه اى است منحصر به فرد . او هرگز و حتّى يك لحظه كفر نورزيد . ايمان او استوارترين و ژرف ترين باورها بود . حُسن خُلق ، اخلاص ، ايثار و تمام مكرمت هاى اخلاقى ، سراسر زندگى او را فرا گرفته بود . او برترين و والاترين و دلداده ترين عابد و نمازگزار روزگار بود . در صحنه سياست ، استوارگام ترين ، هوشمندترين و زمان شناس ترين بود و يار خستگى ناپذير مظلوم و خصم آشتى ناپذيرِ ظالم . دانش او گسترده ترين ، و بينش او ژرف ترين و سالم ترين ، ونگرشش به خدا و هستى و خلق ، ناب ترين و زلال ترين بود .

.

ص: 31

بخش يازدهم : دانش امام على

بارى! على ، على بود . بنده پيراسته جانِ خداوند ، شاهد رسالت و عينيت بخش آرمان ها و ايده ها و باورهاى والا . اين بخش ، اين همه را در آينه آيات قرآن و گزارش هاى تاريخى ، در پيش ديد شيفتگان شناخت على عليه السلام و تشنگان حقّ و حقيقت ، قرار مى دهد .

بخش يازدهم : دانش امام علىعلى عليه السلام ، برترين و ارجمندترين شاگرد مكتب محمّد صلى الله عليه و آله است ؛ كامل ترين كسى كه پيامبر خدا به لحاظ شايستگى ، استعداد و زمينه هاى فراگيرى كه داشت ، جانش را از دانش آكند و گستره حقايق را بدو نماياند و به تعبير متون روايى و تاريخى : «هزار باب» ، «هزار حرف» ، «هزار كلمه» و «هزار حديث» در باب شناخت حقايق ، بدو آموخت . (1) على عليه السلام ، باب حكمت و علم پيامبر خدا ، گنجينه دانش پيامبر صلى الله عليه و آله ، وارث دانش او و همه انبياى الهى ، و ميراثبان حكمت و علم او و از اين رو ، «اعلم امّت» بود . على عليه السلام ، هر آنچه فرا گرفت ، فراموش نكرد . بدين سان ، جانش لبريز از حقايق شد . و اَسفا و اندوها كه كسانى كه ظرفيت فراگيرى اين دانش گسترده را داشته باشند ، در ميان مردمان نبودند تا على عليه السلام پرتوى از آن همه را بتابانَد و اندكى از آن همه را بگسترانَد! على عليه السلام ، از علم كاملى برخوردار بود كه آصف بن بَرخيا با داشتن بخشى از آن ، تخت بلقيس را در زمانى كم تر از يك چشم برهم زدن ، نزد سليمان عليه السلام آورد . (2) گستره آگاهى هاى على عليه السلام ، تمامت دانش ها را در نورديده بود : دانش قرآن ،

.


1- .اين عناوين در متون مختلف آمده است كه ممكن است مقصود از تعبيرهاى مختلف : «باب» ، «كلمه» ، «حرف» و «حديث» ، يكى باشد .
2- .اشاره اى است به : نمل ، آيه 40 .

ص: 32

دين ، شرايع ، علم بلايا و منايا ، دانش گذشته ها ، آينده ها و ... . او در شناخت خداوند ، بى همتا بود كه پيامبر خدا به وى فرمود: ما عَرَفَ اللّهَ إلّا أنَا وَ أنتَ. (1) كسى خدا را نشناخت ، جز من و تو. چنين است كه گفتارهاى آن بزرگوار در تبيين راه هاى شناخت خداوند ، مراتب خداشناسى و تشريح صفات الهى ، فوق العاده مهم است و در نگاه فيلسوفان و متكلّمان ، از جايگاهى بس بلند برخوردار . آنچه امام عليه السلام درباره آفرينش و آفريده ها گفته و نكات بديعى كه درباره خلقتْ عرضه نموده ، بهترين گواه احاطه علمى او بر انواع دانش هاى بشرى است . سخنان امام عليه السلام درباره آغاز آفرينش ، آفرينش فرشتگان ، آسمان ، زمين و حيوانات ، و سخنان آن بزرگوار در زمينه جامعه شناسى ، روان شناسى ، تاريخ ، رياضيات ، فيزيك ، زمين شناسى و ... ، به واقع ، پيشگويى هاى علمى و معجزات علمى آن بزرگوار است كه اعجاب آفرين است و خضوع آور . تاريخ ، برگستره خود به ياد ندارد كه كسى ، دانشمندى ، فيلسوفى و متفكّرى ، بلندقامت و استوار بايستد وبگويد : «از من هر آنچه مى خواهيد ، بپرسيد» و در پاسخ ، فرو نمانَد و براى پاسخ ، هرگز نياز به تأمّل نداشته باشد . در اين بخش ، با اندكى از آنچه ياد شد ، آشنا مى شويم . اين بخش ، گزارشگر «نَمى» است از «يم» دانش مولا و نگاهى است گذرا به گستره دانش آن بزرگوار .

.


1- .مختصر بصائر الدرجات : ص 125 .

ص: 33

بخش دوازدهم : داورى هاى امام على
بخش سيزدهم : كرامت هاى امام على

بخش دوازدهم : داورى هاى امام علىداورى ، دشوار است و داورىِ درست و استوار و حق مدار ، بسى دشوارتر . داورى از يك سو دانشى استوار مى خواهد و از سوى ديگر ، روحى بزرگ و شخصيتى استوار گام ، كه در مقابل تهديدها نهراسد و در برابر تطميع ها نلرزد و وابستگى ، او را از حق مدارى باز ندارد و ... . داورى هاى اميرمؤمنان عليه السلام ، از فصول برجسته زندگانى او و از جمله افتخارهاى والاىِ زندگانى سياسى وى ، و از شگفتى هاى تاريخ داورى است . در اين بخش ، در چهار فصل ، ابعاد داورى هاى امام عليه السلام نشان داده شده است . در فصل اوّل ، از جايگاه داورى مولا سخن رفته است و از اين كه به اقتضاى صريح كلام پيامبر خدا ، «اَقضى الاُمّة (بهترين قاضى امّت)» بوده است . نمونه هايى از داورى هاى آن بزرگوار در زمان پيامبر خدا ، و روزگار خلافتش گزارش شده ، كه همه و همه ، نشان دهنده گستره دانش ، صلابت رفتار ، استوارى موضع و حق مدارى آن پاسدار حقّ و حقيقت است در زندگى .

بخش سيزدهم : كرامت هاى امام علىانسان ، خليفه الهى در زمين است . ابعاد معنوى انسان ، والاترين نماد شخصيت اوست . انسان اگر در اين بُعد پيش رود و خود را در سلوك معنوى به خداوند نزديك گرداند ، آنچه از او سر خواهد زد ، شگفت آور خواهد بود و در زندگى و تعامل با هستى ، «جلوه» قدرت الهى خواهد بود . على عليه السلام ، به تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه آشناترين فرد نسبت به اوست ، و على ، تربيت شده وى است _ «مَمسوسٌ فى ذات اللّه (ذوب شده در ذات الهى)» است . پس بايد زندگى اش روشن ترين جلوه اين خليفة اللهى باشد ، و هست .

.

ص: 34

بخش چهاردهم : مهرورزى به امام على

اين فصول ، گزارش نمونه هايى است از قدرت معنوى ، ولايت تكوينى ، جلوه هاى خليفة اللهى آن امامِ انسان ها و جلوه والاى قدرت و عظمت الهى ؛ نمونه هايى مانند: اجابت دعوات ، سخن گفتن از ناپيداها و ناديده ها (اخبار مَغيبات) ، كرامت ها (همچون «ردّ الشمس» كه منقبتى است منحصر به فرد و فضيلتى تحيّر آفرين و شگفتى آور) و . . . . اين بخش ، ابعاد معنوى امام عليه السلام را در تعامل با گستره هستى ، و جايگاه والاى او را در اوج عروج ، و مكانت عظيم اين بنده خداگونه را بر گستره زمين و در نقش خليفة اللهى نشان مى دهد .

بخش چهاردهم : مهرورزى به امام علىزيبايى ، محبوب انسان است و انسان ، دوستدار زيبايى . هيچ انسانى از زيبايى ها ، والايى ها و گران قدرى ها روى بر نمى گردانَد و از عشق ورزى به ارجمندى ها و دلربايى ها تن نمى زند . على عليه السلام ، سرچشمه همه زيبايى ها ، كمال ها ، ارزش ها ، والايى ها وارجمندى هاست . مگر مى شود كسى اين همه را بفهمد و بدو عشق نورزد؟ مگر مى شود ديده اى گشوده داشت و آفتاب را نديد؟ بگذريم از معدود كسانى كه تيره جانى و سيه دلى ، چشمانشان را از ديدن زيبايى ها و جلوه هاى زيبايى باز داشته است . انسان اگر انسان بماند ، زيباجوى است و زيبا خواه . على عليه السلام ، محبوب ترين آفريده است نزد خداوندِ زيبايى آفرين و عظمت بخش ، و نيز در نزد فرشتگان و پيامبر خدا ، و اين همه ، مگر جز به لحاظ جوهره ذات و مكانت عظيم آن انسان ملكوتى است ، كه فرشتگان نيز با مهر ورزيدن به او ، در بارگاه خداوند ، تقرّب مى جويند؟ «محبّت على» ، در فرهنگ دينى ما ، موضوعى عظيم و تأمّل برانگيز است . اين بخش ، متون مربوط به اين حقيقت را گزارش كرده است . متون گزارش شده در اين بخش ، نشان مى دهد كه دوست داشتن على عليه السلام ،

.

ص: 35

دوست داشتن خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، و واجب و عبادت و نعمت است ، و ريسمان محكم الهى است ، و بهترين عمل و بلكه در رأس كارهاى نيك در نامه اعمالِ مؤمنان است . متون مرتبط با على عليه السلام در اين بخش _ كه بى گمانْ تمام آن چيزهايى نيست كه در متون روايى توان يافت _ ، نشان دهنده آن است كه : راهيابى به حقايق دينى ، آرامش در زندگى ، كامل شدن ايمان و عمل ، پذيرفته شدن عملهاى ما ، اجابت دعا ، آمرزش گناهان ، شادى در هنگام مرگ ، ديدار مولا عليه السلام در آستانه مرگ ، جواز عبور از پل دوزخ و استوارْگامى بر آن ، رهايى از آتش دوزخ و در نهايت ، زندگى شيرين در بهشت جاويد ، در گرو محبّت على عليه السلام است . روايات ، نشان مى دهد كه دوستى على عليه السلام ، گواه پاكيزگى مَوْلِد و نشانه ايمان ، تقوا ، سعادت و مايه شهرت انسان در آسمان هاست . اين همه تأكيد و ترغيب به حبّ على و پيوند ناگسستنى آن با حبّ الهى و حبّ پيامبر خدا ، نشان دهنده آن است كه محبّت راستين محمّدى ، بدون محبّت علوى امكان پذير نيست و ادّعاى دوست داشتن او بدون دوست داشتن على ، گزافه اى بيش نيست و از سوى ديگر ، نشان دهنده آن است كه حبّ على عليه السلام ، به واقع ، على مدارى و على وارِگى در زندگى است : مانند على انديشيدن ، مانند على زيستن ، به سان على گام برداشتن ، و على وار عشق ورزيدن ، على گونه كين ورزيدن ، ارزشگرا بودن و... ؛ و گرنه چگونه ممكن است عشق على داشتن و معاويه وار زندگى كردن و ...؟ آخرين نكته كه بسى تأمّل برانگيز است ، اين كه اين بخش نشان مى دهد كه با همه تأكيدها بر دوست داشتن على عليه السلام و آثار و بركات آن در زندگى مادّى و معنوى ، آموزه هاى نبوى و دينى ترغيب كننده به دوست داشتن على عليه السلام ، به شدت ، غلوّ در

.

ص: 36

بخش پانزدهم : دشمنى با امام على

دوست داشتن و افراط در عشق ورزى را نكوهيده (1) و از آن تحذير كرده و آن را انحرافى زمينه ساز انحراف هاى بزرگ ، تلقّى كرده است .

بخش پانزدهم : دشمنى با امام علىچهره زيباى على عليه السلام ، به همان ميزان كه براى دل هاى پاك ، انديشه هاى ارجمند و نهادهاى پيراسته و آزادخو ، زيبا ، جاذبه آفرين و دوست داشتنى است ، براى فخرجويان ، خويشتن بينان ، آتش نهادان و سياه دلان ، كين آفرين و دشمنى زاست . به راستى تاريخ نشان مى دهد كه دشمنان على عليه السلام به لحاظ روحى ، نااستوار و به لحاظ فكرى ، كژانديش و به لحاظ شخصيتى ، انسان هايى خودْمراد ، زشت خوى وآلوده درون بوده اند . پيامبر خدا ، در آينه زمان ، آينده تاريخ اسلام را مى نگريست ، توطئه ها را مى دانست و از فتنه جويى فتنه جويان ، آگاه بود . از اين رو ، در زندگانى سراسر اقدام و تلاش و تعهّدش ، بر دوستى على عليه السلام تأكيد كرد و مردمان را از دشمنى با او ، برحذر داشت و از دشنام دادن وى ، نهى كرد ؛ دشمنى با على عليه السلام را كفر دانست و آزُردنِ او را آزردن خود تلقّى كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله مى كوشيد تا در جبهه بندى عام اجتماعى ، آنانى را كه با على عليه السلام هستند و بدو عشق مى ورزند ، هم جبهه خود نشان دهد و مخالفان و دشمنانش را هم جبهه دشمن خويش و رسالت خويش . متون احاديث معتبر فريقين _ كه در اين بخش گزارش شده است _ ، نشان دهنده اين است كه دشمنان على عليه السلام ، از رحمت الهى به دورند و هلاكت آنان ، قطعى است . مرگ كين ورزان به على عليه السلام ، مرگ جاهلى است و دشمن داشتنِ او ، نشانِ نفاق ، فسق و شقاوت . اگر دشمن داشتن على عليه السلام ، مرگ جاهلى را در پى دارد ، پس

.


1- .درباره مفهوم نكوهيده بودن افراط در محبّت امام عليه السلام ، ر . ك : ج 12 ص 275 (برحذر داشتن از غلو در دوست داشتن امام على) .

ص: 37

بخش شانزدهم : ياران و كارگزاران امام على

انسانى با چنين ويژگى ، از تظاهر به اسلام، سودى نخواهد برد ودر قيامت، كور محشور مى شود وسرنوشتى جز آتش دوزخ نخواهد داشت . اين بخش ، متون روايى و تاريخى بسيارى در اختيار خواننده مى نهد و افزون بر اين ، شمارى از سرسخت ترين مخالفان و دشمنان مولا و جمعى از منحرفان از ايشان و نيز قبايلى را كه بدو كين مى ورزيدند ، شناسانده است كه : «تُعرَفُ الأشياءُ بأضدادِها» . اكنون نام على عليه السلام ، پس از نام پيامبر خاتم ، بلند آوازه ترين نام در تاريخ است و آموزه هايش چونان مشعلى فروزان بر معبر تاريخ . در اين بخش ، از تلاش هاى شگفت كسان بسيارى از آتشْ نهادانِ سيه دل كه در خاموش كردن اين مشعل پرفروغ بسى كوشيدند ، ياد شده است ، تا دانسته شود كه آنچه براى خدا و از آنِ خدا و در راه اوست ، زوال ناپذير است و چراغ ايزدى ، خاموشى نمى پذيرد : « يُرِيدُونَ لِيُطْفِ_ئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَ_فِرُونَ. (1) مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خويش خاموش سازند ، در حالى كه خداوند ، تمام كننده نور خويش است ، هر چند كافران را خوش نيايد» .

بخش شانزدهم : ياران و كارگزاران امام علىبا اين بخش ، كتاب ، پايان مى پذيرد . اكنون خواننده پس از مطالعه پانزده بخش از كتاب و دستيابى به آگاهى هاى گسترده در ابعاد مختلف حيات سرشار از آموزه هاى بيدارى آفرين و انسان ساز و روشنى بخش على عليه السلام ، در اين بخش با شرح حال و چگونگى شخصيتِ شمارى از اصحاب و كارگزاران اميرمؤمنان ، به اجمالْ آشنا

.


1- .صف ، آيه 8 .

ص: 38

ويژگى هاى «دانش نامه امير المؤمنين»

مى شود . در اين بخش ، خواننده از يك سو به آگاهى هاى ارجمندى درباره پرورش يافتگان مكتب على عليه السلام دست مى يابد و از سوى ديگر ، با وقايع حكومت علوى و كمبود نيروهاى كارآمد ، متعهّد ، دردآشنا و فرمانبردار آشنا مى شود و بدين سان ، تا حدودى راز و رمز پاره اى از نارسايى ها در حكومت علوى را درمى يابد و در تحليل واقع نگرانه حكومت مولا با توجّه به داده هاى اين بخش ، خود را موفّق تر مى يابد . روشن است كه نه اصحاب على عليه السلام يك دست بودند ونه كارگزاران آن بزرگوار ، يك داستان . ضرورت حكومت ادارى و واقع هاى اجتناب ناپذير اداره امور ، گاه كسانى استوار در باورها و ناهنجار در عمل را بر امام عليه السلام تحميل مى كرد؛ امّا ايشان از يك سو هرگز از تذكّر مكرّر بر آنها غفلت نمى كرد و از سوى ديگر ، هرگز كج روى ها و كژ انديشى ها و رفتار ناهنجار آنان با مردم را برنمى تابيد . او كه روزگارى بس دراز ، «شمشير در پىِ حق» زده بود و ساليان دراز ، «خار در چشم و استخوان بر گلو» براى حق ، سكوت كرده بود ، اكنون براى اجراى حق و تحقّق حق ، هيچ مجامله ، مسامحه و مداهنه اى را بر نمى تابيد . اين بخش از دانش نامه نيز بسى خواندنى است . موضع امام عليه السلام در برابر اصحاب و كارگزاران ، تأمّل كردنى و درس گرفتنى است . كتاب با بخش شانزدهم پايان مى يابد و بدين سان ، خواننده با انبوهى از آگاهى ها ، تحليل ها و گزارش ها درباره مولا آشنا مى شود .

ويژگى هاى «دانش نامه امير المؤمنين»آنچه تا بدين جا آمد ، گزارش كوتاهى بود از محتواى بخش هاى دانش نامه

.

ص: 39

گستردگى آثار نگاشته شده درباره على

امير المؤمنين عليه السلام ، بدون نگاه تفصيلى به فصل ها و مدخل هاىِ ريز و درشت آن . اكنون بر آنيم كه اندكى از ويژگى هاى آن را بر شماريم . به پندار ما ، براى آشنايى با ويژگى هاى اين دانش نامه و شايد برجستگى ها و امتيازاتش ، لازم است اندكى در باب آنچه تاكنون درباره مولا به نگارش در آمده است ، سخن بگوييم تا از سويى لزوم پرداختن به مجموعه اى بدين گونه ، روشن شود و از سوى ديگر ، برجستگى ها ، امتيازها و نقطه هاى اوج اين مجموعه روشن گردد .

گستردگى آثار نگاشته شده درباره علىامير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، شخصيتى است با جاذبه هاى شگفت . نگاه به مولا و سيره ارجمند و زندگانى درخشان او ، ويژه كسانى با ديدگاهى ويژه نيست . ارجگزارى به محضر مولا عليه السلام و ستايش او ، تمام ديدگاه ها ، انديشه ها ، گرايش ها و مسلك ها را درنورديده است . از اين رو مى توان گفت كه از جمله ويژگى هاى شخصيت على عليه السلام ، گستردگى آثار مكتوبى است كه درباره زندگى ، سيره ، امامت و خلافت ، گفتار و آموزه ها و آثار و مآثر وى به قلم آمده است . تاريخ اسلام ، بدون نام او و گزارش نقش آفرينى هاى بى بديل او ، تاريخى است بى روح و تحريف يافته . تمام نقطه هاى اوج تاريخ صدر اسلام ، آميخته است با نام و ياد مولا . در شمارش _ كه بى گمان ، جستجويى كامل نيست _ ، نام پنج هزار كتاب درباره على عليه السلام فهرست شده است كه برخى از عناوين ، داراى چند مجلّدند .

.

ص: 40

گونه هاى نگاشته ها درباره على

گونه هاى نگاشته ها درباره علىآنچه درباره على عليه السلام به قلم آمده است ، داراى جهتگيرى هاى مختلف ، محتواى گونه گون و موضوعات متفاوتى است . بر روى هم ، نگاشته هاى مرتبط با على عليه السلام را به گونه هاى ذيل مى توان تقسيم كرد: الف _ تاريخ زندگانى امام عليه السلام ؛ ب _ خلافت امام عليه السلام ؛ ج _ خصايص و فضايل امام عليه السلام ؛ د _ موضوعات مرتبط با امام عليه السلام و درباره او، مانند: غدير، آيه تطهير، ولايت و...؛ ه _ تفسير آيات نازل شده درباره امام عليه السلام ؛ و _ داورى هاى امام عليه السلام ؛ ز _ دعاهاى امام عليه السلام ؛ ح _ احاديثى كه على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است؛ ط _ سخنان امام عليه السلام كه گونه هاى مختلفى دارد: احاديث بلاغى ، احاديث مرتّب شده بر اساس موضوع يا حروف الفبا؛ ى _ شرح ها: شرح يك خطبه ، يك حديث ، يك نامه و ... ؛ ك _ نظم و نثر درباره ويژگى ها ، فضايل و مناقب امام عليه السلام ، رثاها و سوگ نامه ها؛ ل _ كرامت ها و معجزه هاى امام عليه السلام در روزگار او و پس از شهادت ايشان . بدين سان ، روشن است كه آثار رده بندى شده در عناوين ياد شده از منظرهاى گونه گون درباره مولا به قلم آمده اند و در هر يك از آثار ياد شده ، بُعدى از ابعاد زندگانى مولا رقم خورده است . اكنون و پس از اين نگاه گذرا به گونه هاى مختلف آثار نگاشته شده درباره

.

ص: 41

ويژگى هاى اين كتاب
1 . جامعيت همراه با گزيده نگارى
2 . استناد گسترده به منابع فريقين

مولا عليه السلام به ويژگى هاى اين دانش نامه مى پردازيم .

ويژگى هاى اين كتاب1 . جامعيت همراه با گزيده نگارىدر نگارش و تدوين اين دانش نامه ، ضمن دورى گزينى از تكرار (1) و ارجاع به متون همگون ، تلاش شده است در عين جامعيت ، از افزون نگارى اجتناب و بلكه گزيده نگارى شود تا كتاب ، هم خلاصه باشد و هم جامع ؛ جامع نصوص ، متون و احاديث و نقل هاى گزارش شده در منابع و مصادر فريقين ، با نگاهى به آنچه درباره على عليه السلام نوشته شده است، بدان سان كه پژوهشگر با مراجعه به مجموعه بداند و مطمئن شود كه به عصاره آنچه درباره امام عليه السلام قلمى شده است ، دست يافته و يا به لحاظ ارجاع هاى بسيار و اطّلاع رسانى گسترده اى كه در منبع يابى و تكثير مراجع شده است، از اين طريق به موضوع و يا موضوع هاى مورد نياز براى تحقيق رسيده است.

2 . استناد گسترده به منابع فريقيندر اين دانش نامه ، بهره بردارى بسيار گسترده اى از منابع تاريخى و حديثى فريقين در تبيين شخصيت امام على عليه السلام در زمينه هاى مختلف ، تحقّق يافته است . براى سامان دادن به اين مجموعه ، به بيش از 580 عنوان كتاب در بيش از دو هزار مجلّد ، مراجعه كرديم : بيش از دويست و پنجاه منبع شيعى و 330 منبع از منابع اهل سنّت . امّا براى گسترده سازى محدوده پژوهش و اطلاع رسانى براى محقّقان و براى

.


1- .جز در مواردى كه متون ، اختلاف اساسى داشته اند و يا متنِ تكرار شده ، حامل پيام و نكته مهمّى بوده است .

ص: 42

3 . اعتبار منابع

گشودن دامنه پژوهش ، در پانوشت ها به حدود سى هزار نشانى در منابع فريقين ارجاع شده است ، كه به روشنى گستردگى محدوده جستجو را مى تواند نشان دهد .

3 . اعتبار منابعدر سامان دادن به اين دانش نامه ، كوشيده ايم كه پس از برگه نويسى مستقيم از منابع با يارى گرفتن از رايانه و بسيارى از نرم افزارهاى فارسى و عربى (در حدّ توان) ، همه متون مرتبط با يك موضوع را گرد آورى كنيم و آن گاه ، استوارترين ، جامع ترين و كهن ترين را برگزينيم . در گزينش ، همّت بر آن بوده است كه متون به كار گرفته شده ، از كتب حديثى و تاريخى معتبر گرفته شود ؛ امّا بايد بدين نكته تأكيد كنيم كه اعتبار نقل ها و متون در پژوهش تاريخى با نقل ها و متون فقهى ، فرق فارقى دارد و روشن است كه آن سختگيرى هاى معمول در سند روايات فقهى در پژوهش هاى تاريخى ، معمول نيست . در پژوهش هاى تاريخى ، بيشتر چگونگى و استوارى و نااستوارى متن ، مورد توجّه است و بايد براى رسيدن به حقيقت ، قراين گونه گون جستجو شود . به هر حال ، به ديده ما نقل و نصّ معتبر ، آن است كه «موثوقٌ به» و اطمينان آور باشد ، حتّى اگر از سند استوار و صحيح برخوردار نباشد و اين ، به معناى انكار نقش سند صحيح و موثّق در ايجاد اطمينان نيست . بايد بيفزاييم كه وثوق سندى ، در مجموعه اى كه نقل ها و متون آن بر پايه مصادر حديثى و تاريخى فريقين (شيعه و اهل سنّت) رقم خورده است ، نمى تواند ملاك تامّ و تمام باشد ؛ چرا كه روشن است هر جريانى در تعيين «ثقه» و «غير ثقه» ، سبك و روش ويژه و مبانى رجالى خاصّى دارد . ما در جمع آورى متون و نقل ها و گزينش آنها ، افزون بر تلاش براى دستيابى به منابع معتبر و توجّه به اسناد ، اصلى ترين معيار را «نقد متن» قرار داده ايم و

.

ص: 43

4 . تحليل و جمع بندى
5 . توجّه به واقعيّت ها و كاربردى بودن محتوا

كوشيده ايم از راه تأييد مضمون متون با قراين نقلى و عقلى ، نوعى اطمينان به متن را به دست آورده ، در استوارى آن مطمئن باشيم . از اين رو ، احاديث منكَر را نياورده ايم ، اگر چه سند صحيح داشته اند ، و اگر در موارد ويژه اى متن غير معتبرى را عرضه كرده ايم ، چگونگى و چرايى آن را توضيح داده ايم .

4 . تحليل و جمع بندىپژوهشگران و جستجوگران معارف علوى و طالبان آگاهى از سيره علوى ، در اين دانش نامه با نزديك به هفت هزار متن و نصّ تاريخى و حديثى درباره على عليه السلام آشنا خواهند شد . در فصل ها و بخش ها كوشيده شده است به تناسب ، تحليل ها و نظريه هايى طرح گردد و با ارزيابى متون ، نكات مهمّى در زمينه هاى تاريخ و حديث ، عرضه شود . خواننده از اين رهگذر ، با «فقه الحديث» و فهم نقل هاى بسيارى روبه رو خواهد بود كه اميدواريم سودمند افتد .

5 . توجّه به واقعيّت ها و كاربردى بودن محتوادانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، صرفا كتابى تاريخى نيست كه متون و اسناد تاريخى مرتبط با زندگى على عليه السلام را گزارش كند . نمى خواستيم شرح حالى محض به دست دهيم و متنى بر انبوه شرح حال ها بيفزاييم . در گزينش عناوين و عرضه متون در ذيل عناوين ، به واقعيت ها و نيازهاى امروز توجّه داشته ايم . كوشيده ايم كه اين دانش نامه ، مجموعه اى باشد آموزنده و كارآمد براى جهان اسلام ، پژوهشگران ، جوانان و همه آنان كه مى خواهند سيره على عليه السلام را در واقعيّتِ زندگى ، سرمشق خود كنند و از او و سيره او در گشودن گِرِه ها و زدودن بن بست هاى فكرى ، عقيدتى و سياسى يارى جويند . كاربردى ترين بخش هاى اين مجموعه ، بخش هايى است كه سياست هاى علوى را در زمينه هاى مختلف كشوردارى ، حكومت وتعامل با مردم تبيين مى كند . اين

.

ص: 44

6 . ابتكار در نگارش
7 . توضيح ها و تفسيرها
8 . تجليل ها و تكريم ها

بخش ها مورد نياز كارگزاران دولت هاى اسلامى ، بويژه خدمتگزاران نظام مقدّس جمهورى اسلامى ايران است . اين بخش ها عينيت زندگانى سياسى و اجتماعى مولا را رقم زده و واقع صادقِ سياستمدارىِ آن سياستمدار واقعى را كه در اجراى سياست ، جز به حقْ نظر نداشت ، گزارش كرده است . بايد خواند ، تأمّل كرد ، انديشيد ، عمل كرد و بهره جست .

6 . ابتكار در نگارشمطالب و موضوعات به گونه اى آورده شده است كه همچون يك نمودار درختى ، پژوهشگر با نگاهى گذرا به آن ، در جريان كلّىِ مسائل كتاب قرار گيرد و با تأمّلى اجمالى ، مطلوب خود را در آن دريابد . عناوين به گونه اى گزينش شده اند كه گوياى محتواى بخش ها و فصل ها باشند و تمام متون ارائه شده را بپوشانند و مهم تر آن كه كوشيده شده تا عناوين ، حقايق زندگى ساز و روشنى بخش سيره علوى را بدان گونه كه الگو باشد ، ارائه دهند . از اين رو ، عناوين ، واقعى اند و نه انتزاعى محض و ناكارگشا و ناكارآمد .

7 . توضيح ها و تفسيرهابراى اين كه پژوهشگران در مراجعه به اين دانش نامه و در دستيابى به مقصود براى مسائلى جزئى نياز به منابع ديگر نداشته باشند و در رسيدن به مطلوب مسيرى سهل را بپيمايند ، در مورد اشخاص ، مكان ها و نكات مبهم متون ، در پانوشت ، توضيحاتى آمده است و نيز الفاظ دشوارياب متون ، شرح شده اند و مكان هاى تاريخى با نقشه هايى گويا كه به وسيله متخصّصان طرّاحى شده است ، به دقّت شناسانده شده اند .

8 . تجليل ها و تكريم هادر نقل متون تاريخى و حديثى ، اگر متون مورد استناد از پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام

.

ص: 45

9 . اخلاق نگارش

نقل شده باشد ، نام آن بزرگواران ياد مى شود . در ياد كرد پيامبر خدا با جمله «صلّى اللّه عليه و آله» و در ياد كرد اهل بيت و پيامبرانِ الهى و فرشتگان ، با جمله «عليه السلام» از آنها تجليل شده است ، هر چند در منبع ، چنين تجليلى نباشد (1) و اگر متون از غير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلامنقل شده باشد ، در آغاز و يا فرجام ، فقط به ارائه منبع نقل ، بسنده مى شود .

9 . اخلاق نگارشدر نگارش دانش نامه ، سعى شده است تا ادب علمى _ پژوهشى در نهايت دقّت ، رعايت شود . كسى كه تاريخ اسلام را به ژرفى نگريسته باشد و آثار مكتوب عالمان نحله هاى گوناگون حوزه فرهنگ اسلامى را ديده باشد ، مى داند كه در ميراث مكتوب آنان (پيشينيان و پسينيان) تا چه حدّى درباره تشيّع و قلّه افراشته آن ، ستم روا شده است و بالطبع ، بر پيشواى مجاهدان و مخلصان (على عليه السلام ) نيز چه با كتمان حقايق و چه با وارونه سازى تاريخ ، جفا شده است . اين همه را محقّقان تاريخ اسلام مى دانند و ما نيز مى دانستيم و در نگارش اين دانش نامه ، با ابعاد حيرت آور آن ، بيشتر آشنا شديم . امّا در نگارش اين مجموعه ، در تحليل ها ، اظهار نظرها ، تبيين ها و مدخل ها ، هرگز قلم را به ناراستى ها و درشت گويى ها و دشنام ها نيالوديم ، نه ابتدائا و نه به گونه مقابله به مثل . به واقع ، در نگارش مجموعه ، «ادب علوى» را بر سراسر آن ، حاكم ساختيم كه به حجر بن عدى و عمرو بن حمق ، ياران پرشور و پر صلابت و استوار انديش خود ، ادب مقابله را بياموخت و به آنها كه يكسر شور و غيرت بودند و ناراستى هاى دشمن را بر نمى تابيدند و در برابر غوغا سالارى هاى آنان ، چونان

.


1- .اين شيوه در همه متون تاريخى و حديثى ، چه در آغاز و چه در وسط يا پايان ، هنگامى كه نام اهل بيت عليهم السلامياد شود ، اجرا مى گردد .

ص: 46

سپاس و تقدير

آتشفشانْ زبانه مى كشيدند ، با تأكيد بر حق بودن اينان و باطل رَوى آنان فرمود: كَرِهتُ لَكُم أن تَكونوا لَعّانينَ شَتَّامينَ ، تَشتُمونَ وتَتَبَرَّؤونَ ، وَلكِن لَو وَصَفتُم مَساوِئَ أعمالِهم فَقُلتُم: مِن سيرَتِهِم كَذا و كَذا وَ مِن عَمَلِهِم كَذا وَ كَذا ، كانَ أصوَبَ فِى القَولِ و أبلَغَ فِى العُذرِ. (1) براى شما ناپسند مى دارم كه نفرين كننده و دشنامگو باشيد كه دشنام گوييد و بيزارى جوييد . اگر زشتكارى هايشان را توصيف مى كرديد و مى گفتيد: سيره آنان چنين است و كردارشان چنان ، هم به صواب نزديك تر بود و هم در عذر ، كاراتر. و روشن است كه يادكرد كردار كسان و تحليل آن و روشنگرى درباره رفتارهاى ناصواب برخى ، چون براى روشن كردن تاريخ و پاسدارى از حق است و ... نبايد آن را تُند لحنى و دشوارگويى تلقّى كرد . اگر چنين چيزهايى در اين دانش نامه باشد ، واقعگويى است و نه تند لحنى . به هر حال ، كوشيده ايم تا مسائل را با ديده روش تحقيق بنگريم و نه ديده كور تعصّب و لجاج و عناد . بدين سان ، هرگز به مقدّسات هيچ نحله اى اهانتى روا نشده است و از هيچ كسى به طعن ، ياد نشده است . از اين رو ، اميدواريم كه اين دانش نامه ، گامى باشد در تقريب مذاهب و تبلور «ادب علوى» در آن ، و زمينه اى باشد براى بهره گيرى همگان و وحدت كلمه مؤمنان .

سپاس و تقديراكنون كه اين درآمد را به پايان مى برم و هنوز خامه بر زمين ننهاده ام ، بار ديگر از بُن جان ، خداوند متعال را ستايش مى كنم و او را به سبب آن كه توفيق را رفيق ساخت و از اين كه فضلِ جسيم و نعمتِ فخيمِ خدمتگزارى به آستان علوى را به اين بنده

.


1- .وقعة صفّين : ص 103 .

ص: 47

ارزانى داشت ، سپاس مى گويم . از همه كسانى كه در قالب گروه هاى گونه گون ، به گونه اى در تأليف ، تحقيق ، تخريج ، ويرايش ، تصحيح و حروفچينى ، آماده سازى و نشر اين اثر سهيم بودند ، سپاسگزارم ، بويژه پژوهشگران عزيز و ارجمند : جناب آقاى سيّد محمّد كاظم طباطبايى و جناب آقاى سيّد محمود طباطبايى نژاد كه از سال 1371 شمسى (1413 قمرى) تا كنون ، براى تدوين اين مجموعه ، مخلصانه تلاش كرده اند ، و همچنين دانشمند گران مايه ، جناب حجة الاسلام والمسلمين محمّد على مهدوى راد كه در تهيّه و بازنويسى تحليل ها و بيان ها ، مجموعه را همراهى كردند ، و نيز از مسئول گروه دانش نامه نگارىِ «مركز تحقيقات دار الحديث» ، محقّق عزيز ، جناب آقاى عبد الهادى مسعودى كه در ساماندهى نهايى و آماده سازى به موقع آن ، تلاش درخور و كوششى شايسته تقدير ، معمول داشتند . خداوندا ! نام ما را در حزب على عليه السلام كه حزب پيامبر خدا و گروه رستگاران است ، ثبت كن و ما را در صف سربازان عاشق و پاك باخته خود و در شمارِ مرزداران انديشه اسلامى قرار ده و زبان و قلم ما را از لغزش ها ، ناهنجارى ها و باطل نگارى ها بازدار و خامه ما را در روشنگرى و خدمت به آرمان هاى حكومت علوى و زمينه سازى حكومت جهانى ولىّ اللّه الأعظم ، حضرت مهدى (عج) ، توانمند فرما! و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى الله على سيّدنا و نبيّنا محمّد وآله الطاهرين. محمّد محمّدى رى شهرى 31 خرداد 1379 17 ربيع اوّل 1421

.

ص: 48

. .

ص: 49

بخش يكم : تبار امام على

اشاره

بخش يكم : تبار امام علىفصل يكم : ولادتفصل دوم : پرورشفصل سوم : ازدواجفصل چهارم : فرزندان

.

ص: 50

الفصل الأوّل : الولادة1 / 1النَّسَبُإنّ اُرومة الناس دليل على شخصيّتهم وفكرهم وثقافتهم . فاُولو النزاهة والصلاح والعقل والحكمة ينحدرون _ في الغالب _ من اُسَر كريمة طيّبة مهذّبة ، وذوو السوء والقبح والشرّ غالبا هم ممّن نشأ في أحضان غير سليمة ، وانحدر من اُصول لئيمة . ويتجلّى القسم الأوّل في الأنبياء _ الذين هم عِلْية وجوه التاريخ ، وقمم الشرف والكرامة والعزّة _ ومَنْ تفرّع من دوحاتهم ، ورسخت جذوره في بيوتاتهم الرفيعة . وقد كانت لأمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام جذور ضاربة في سلالة طاهرة كريمة هي سلالة إبراهيم عليه السلام ، فهو كرسول اللّه صلى الله عليه و آله في ذلك . وإبراهيم عليه السلام هو بطل التوحيد ، الراغب إلى اللّه ، المغرم بحبّه ، وهو الواضع سنّة الحجّ ؛ رمز العبودية ومقارعة الشرك . وهكذا فالحديث عن جُدود النبيّ صلى الله عليه و آله حديث عن جدود عليّ عليه السلام ، والكلام عن سلالته صلى الله عليه و آله هو بعينه الكلام عن سلالة أخيه ووصيّه عليه السلام ، قال صلى الله عليه و آله في أسلافه : «إنَّ اللّهَ اصطَفى مِن وُلدِ إبراهيمَ إسماعيلَ ، وَاصطَفى مِن وُلدِ إسماعيلَ بَني كِنانَةَ ، وَاصطَفى مِن بَني كِنانَةَ قُرَيشا ، وَاصطَفى مِن قُرَيشٍ بَني هاشِمٍ ، وَاصطَفاني مِن بَني هاشِمٍ» . (1) وهكذا فبنو هاشم هم صفوة اختيرت من بين صفوة الاُسر ، ورسول اللّه صلى الله عليه و آله وعليّ عليه السلام هما صفوة هذه الصفوة ، قال الإمام عليه السلام واصفا سلالة النبيّ صلى الله عليه و آله : «اُسرَتُهُ خَيرُ الاُسَرِ ، وشَجَرَتُهُ خَيرُ الشَّجَرِ ؛ نَبَتَت في حَرَمٍ ، وبَسَقَت في كَرَمٍ ، لَها فُروعٌ طِوالٌ ، وثَمَرٌ لا يُنالُ» . (2) وهذا الثناء _ بحقّ _ هو ثناء على سلالته عليه السلام أيضا ، حيث قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «أنَا وعَلِيٌّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ» . (3) وقال : «لَحمُهُ لَحمي ، ودَمُهُ دَمي» . (4) وعلى هذا يكون بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وبيت عليّ عليه السلام هو بيت النبوّة ، واُرومتهما اُرومة النور والكرامة ، وهما المصطفيان من نسل إبراهيم وبني هاشم ، مع خصائص ومزايا سامقة؛ كالطهارة، والفصاحة ، والسماحة ، والشجاعة ، والذكاء ، والحياء ، والعفّة ، والحلم ، والصبر وأمثالها 5 . ناهيك عن منزلتهما المرموقة العليّة بين قبائل العرب بأجمعها .

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 583 ح 3605 ، كفاية الطالب : ص 410 .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 94 والخطبة 161 نحوه وراجع الخطبة 96.
3- .. راجع : ج 8 ص 34 (أنا وعليّ من نور واحد) .
4- .راجع : أهل البيت في الكتاب والسنّة : القسم الثالث / الفصل الثاني : جوامع خصائصهم .

ص: 51

فصل يكم : ولادت

1 / 1 نَسَب

فصل يكم : ولادت1 / 1نَسَبتبار مردمان ، نشان دهنده چگونگى شخصيت ، انديشه و فرهنگ آنان است . انسان هاى وارسته ، نيك انديش و فرزانه ، غالبا ريشه در خاندان هاى فرهيخته ، ارجمند و تربيت يافته دارند ، و بدكردارانِ زشت خو ، از دامن هاى ناسالم برمى آيند و ريشه در تبارهاى بدسِگال دارند . پيامبران _ كه برترين چهره هاى تاريخ اند و قلّه هاى افراشته شرف و كرامت و ارجمندى _ مظهر فرزانگى و پرورش در خاندان هاى فرهيخته به شمار مى آيند ، و چنين اند چهره هايى كه از آن خاندان ها بر مى آيند و ريشه در خانه هاى والاىِ رسولان دارند . امير مؤمنان على عليه السلام نيز ، چونان پيامبر خدا ، ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم عليه السلام (قهرمان توحيد ، دلداده وارسته خداوند ، بنيان گذار آيين حج ، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد . بدين سان ، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا ، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا ، وا گويى چگونگى تبار على عليه السلام . پيامبر صلى الله عليه و آله ، درباره نياكان خود فرمود : خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسران اسماعيل، بنى كنانه را و از بنى كنانه ، قريش را و از قريش ، بنى هاشم را و از بنى هاشم ، مرا. بدين سان ، بنى هاشم ، زبده خاندان هاست و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ، برگزيده اين خاندان اند . چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا مى فرمايد : خاندانش بهترين خاندان و ريشه اش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد. شاخه هايش بلند است و ميوه هايش دور از دسترس. به واقع ، اين ستايش ، ستايش تبار مولا نيز هست ؛ چه ، پيامبر خدا فرمود : من و على از يك ريشه ايم. (1) و فرمود : گوشت او گوشت من است و خون او خون من. (2) بدين سان، خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام ، خاندان نبوّت است و تبار آن بزرگواران ، تبار نور است و كرامت آنها ، دو برگزيده از نسل ابراهيم و بنى هاشم اند ، با ويژگى هايى چون طهارت ، فصاحت ، سماحت ، شجاعت ، ذكاوت ، حيا ، عفّت ، بردبارى ، شكيبايى ، 3 كه در ميان قبيله هاى عرب ، ممتازند و از جايگاهى بس بلند ، برخوردار .

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 35 (من و على از يك نوريم) .
2- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : بخش سوم / فصل دوم : ويژگى هاى جامع ايشان .

ص: 52

9975.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب لابن المغازلي عن مُصعب بن عبد اللّه :هُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ابنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيِّ بنِ كِلابِ بنِ مُرَّةَ بنِ كَعبِ بنِ لُؤَيِّ بنِ غالِبِ بنِ فِهرِبنِ مالِكِ بنِ النَّضرِ بنِ كِنانَةَ بنِ خُزَيمَةَ بنِ مُدرِكَةَ بنِ إلياسَ بنِ مُضَرَ بنِ نِزارِ بنِ مَعَدِّ بنِ عَدنانَ . وَاسمُ أبي طالِبٍ عَبدُ مَنافٍ . (1) .


1- .المناقب لابن المغازلي : ص 5 ح 1 .

ص: 53

9974.امام باقر عليه السلام :المناقب ، ابن مغازلى_ به نقل از مصعب بن عبد اللّه _: او ، على پسر ابوطالب ، پسر عبد المطّلب ، پسر هاشم ، پسر عبد مناف ، پسر قُصَى ، پسر كلاب ، پسر مُرّه ، پسر كعب ، پسر لُؤَى ، پسر غالب ، پسر فِهر ، پسر مالك ، پسر نضر ، پسر كنانه ، پسر خُزيمه ، پسر مُدركه ، پسر الياس ، پسر مُضَر ، پسر نزار ، پسر مَعْد ، پسر عدنان است ؛ و نام ابوطالب ، عبد مناف است . .

ص: 54

9973.امام على عليه السلام ( _ در نامه خود به معاويه _ ) شرح نهج البلاغة :هُوَ أبُو الحَسَنِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ _ وَاسمُهُ عَبدُ مَنافٍ _ ابنِ عَبدِ المُطَّلِبِ _ وَاسمُهُ شَيبَةُ _ ابنِ هاشِمِ _ وَاسمُهُ عَمرٌو _ ابنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيٍّ . (1)9975.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ البَصرَةِ _: اِسمُ أبي : عَبدُ مَنافٍ ، فَغَلَبَتِ الكُنيَةُ عَلَى الاِسمِ ، وإنَّ اسمَ عَبدِ المُطَّلِبِ : عامِرٌ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وَاسمُ هاشِمٍ : عَمرٌو ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وَاسمُ عَبدِ مَنافٍ : المُغيرَةُ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وإنَّ اسمَ قُصَيٍّ : زَيدٌ ، فَسَمَّتهُ العَرَبُ مُجَمِّعا ؛ لِجَمعِهِ إيّاها مِنَ البَلَدِ الأَقصى إلى مَكَّةَ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ . (2)9974.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقتُ أنَا وعَليٌّ مِن نورٍ واحِدٍ ... فَلَم يَزَل يَنقُلُنَا اللّهُ عزّ وجلّ مِن أصلابٍ طاهِرَةٍ إلى أرحامٍ طاهِرَةٍ حَتَّى انتَهى بِنا إلى عَبدِ المُطَّلِبِ . (3)راجع : ج 8 ص 34 (الخلقة) .

1 / 2الأَبُعبد مناف بن عبد المطّلب ، المشهور بأبي طالب ، أحد العشرة من أولاد عبد المطّلب (4) . وكان عبد المطّلب الوجه المتألِّق في قريش ، وله منزلته السامقة في أوساطها . ثمّ جاء بعده ولده أبو طالب فورث تلك المكانة الاجتماعيّة العليّة . (5) وكانت اُسرة أبي طالب أوّل الاُسر التي اجتمع فيها زوجان هاشميّان . (6) تولّى أبو طالب رعاية النبيّ صلى الله عليه و آله الذي فقد أبو يه في طفولته ، ثمّ فقد جدّه (7) . ولمّا بُعث أمين قريش صلى الله عليه و آله لم يدّخر أبو طالب وسعا في دعمه ومؤازرته على ما هو بسبيله في مسيرته الجهادية الشاقّة . وآمن به أرسخ الإيمان (8) ، وأصحر بذلك في شِعره (9) . وكانت منزلته الاجتماعيّة السامية بين قريش وأهل مكّة ، ودعمه السخيّ لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، حائلَين أصليّين دون وصول الأذى إليه صلى الله عليه و آله من قريش . (10) رافقه في حصار الشِّعب ، وتحمّل مصائب المقاطعة الاقتصاديّة على كبر سنّه ، ولم يتنازل عن معاضدته ومواساته . (11) وكان له حقّ عظيم على الإسلام والمسلمين في غربة الدين يومئذٍ . وبعد خروجه من الشعب فارق الحياة حميدا . ففقد النبيّ صلى الله عليه و آله بوفاته ووفاة خديجة عليهما السلام عضدَين وفيّين مضحّيين.واشتدّ أذى قريش وتعذيبها للمؤمنين عقب ذلك. (12)

.


1- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 11 .
2- .معاني الأخبار : ص121 ح1، الأمالي للصدوق: ص700 ح 954 كلاهما عن الحسن البصري ، بحار الأنوار : ج 35 ص 51 ح 5 .
3- .معاني الأخبار : ص 56 ح 4 عن أبي ذرّ .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 11 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 219 .
5- .راجع تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 13 .
6- .الكافي : ج1 ص452 ؛ المستدرك على الصحيحين : ج3 ص116 ح 4573 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 الرقم 933 ، المعجم الكبير:ج1 ص92 ح151، سير أعلام النبلاء:ج2 ص118 الرقم 17 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم 7176 ، الاستيعاب : ج 4 ص 446 الرقم 3486 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 14 ، المناقب لابن المغازلي : ص 6 ح 2 ، المناقب للخوارزمي : ص 46 ح9 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 119 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 277 ، مروج الذهب : ج 2 ص 281 ، أنساب الأشراف : ج 1 ص 105 .
8- .الكافي : ج 1 ص 448 ح 28 _ 33 ، الأمالي للصدوق : ص 712 ح 979 .
9- .الكافي : ج1 ص448 ح29 ، الأمالي للصدوق: ص712 ح980 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 31 ، شرح الأخبار : ج3 ص222؛ السيرة النبويّة لابن هشام: ج1 ص377، شرح نهج البلاغة : ج14 ص77.
10- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 57 .
11- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 209 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 336 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 504 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 376 .
12- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 211 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 343 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 507 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 57 ؛ الكافي : ج 1 ص 449 ح 31 و ج 8 ص 340 ح 536 ، كمال الدين : ص 174 ح 31 .

ص: 55

1 / 2 پدر

9969.امام صادق عليه السلام :شرح نهج البلاغة:_ كه نام او عبدمناف است _او ابوالحسن على ، پسر ابوطالب ، پسر عبدالمطّلب _ كه نام او شيبه است _ ، پسر هاشم _ كه نام او عمرو است _ ، پسر عبد مناف ، پسر قُصَى است .9968.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام_ از سخنانش بر منبر بصره _: نام پدرم عبدمناف بود ، پس كنيه بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام عبد المطّلب ، عامر بود ، پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام هاشم ، عمرو بود ، پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام عبدمناف ، مغيره بود ، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس اَعرابْ او را «مجمّع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد . پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد .9972.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من و على از يك نور آفريده شديم . . . پس پيوسته خداى عز و جل ما را از صُلب هاى پاك به رَحِم هاى پاك انتقال داد تا ما را به عبد المطّلب رسانْد .ر . ك : ج 8 ص 35 (آفرينش) .

1 / 2پدرعبد مناف بن عبد المطّلب ، مشهور به ابوطالب ، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است . عبد المطّلب ، چهره برجسته قريش است . او در ميان قريش از جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود . ابوطالب ، پس از پدر ، اين جايگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت . خانواده ابوطالب ، نخستين خانواده اى است كه در آن، هردو زوج ، هاشمى هستند . ابوطالب ، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه و آله را _ كه در خردسالى پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود _ ، برعهده گرفت و چون امين قريش به رسالت مبعوث گشت ، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار ، حمايت كرد و در اين راه دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد . ابوطالب به رسالت پيامبر خدا ، باورى استوار داشت و اين باور را در اشعارش نشان مى داد . جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه ، و حمايت بى دريغ او از پيامبر خدا ، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود . در محاصره شعب ابوطالب ، آن بزرگوار ، همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان بود و دشوارى هاى محاصره اقتصادى را در كهن سالى به جان خريد و از حمايت پيامبر خدا تن نزد . ابوطالب ، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد . آن بزرگوار ، پس از خروج از شِعب ابوطالب ، زندگى را بدرود گفت . با مرگ او و خديجه عليها السلام ، پيامبر خدا ، دو تن از حاميان استوار ، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از آن ، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش ، فزونى يافت .

.

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

9967.بحار الأنوار ( _ به نقل از زيد بن اَرقم _ ) كمال الدين عن الأصبغ بن نباتة :سَ_مِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقولُ : وَاللّهِ ما عَبَدَ أبي ولا جَدّي عَبدُ المُطَّلِبِ ولا هاشِمٌ ولا عَبدُ مَنافٍ صَنَماً قَطُّ ! قيلَ لَهُ : فَما كانوا يَعبُدونَ ؟ قالَ : كانوا يُصَلّونَ إلَى البَيتِ عَلى دينِ إبراهيمَ عليه السلام ، مُتَمَسِّكينَ بِهِ . (1)9966.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أبا طالِبٍ أظهَرَ الكُفرَ وأسَرَّ الإِيمانَ . فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ أوحَى اللّهُ _ عزّ وجلّ _ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُخرُج مِنها ؛ فَلَيسَ لَكَ بِها ناصِرٌ . فَهاجَرَ إلَى المَدينَةِ . (2)9965.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يُعجِبُهُ أن يُروى شِعرُ أبي طالِبٍ وأن يُدَوَّنَ ، وقالَ : تَعَلَّموهُ وعَلِّموهُ أولادَكُم ؛ فَإِنَّهُ كانَ عَلى دينِ اللّهِ ، وفيهِ عِلمٌ كَثيرٌ . (3)9964.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة :مَن قَرَأَ عُلومَ السِّيَرِ عَرَفَ أنَّ الإِسلامَ لَولا أبو طالِبٍ لَم يَكُن شَيئا مَذكورا . (4)9967.بحار الأنوار عن زيدِ بنِ أرقم :إيمان أبيطالب عن عليّ بن محمّد الصوفي العلوي العمري :أنشَدَني أبو عَبدِ اللّهِ بنُ منعية الهاشِمِيُّ (5) _ مُعَلِّمي بِالبَصرَةِ _ لِأَبي طالِبٍ :

لَقَد أكرَمَ اللّهُ النَّبِيَّ مُحَمَّدا

فَأَكرَمُ خَلقِ اللّهِ فِي النّاسِ أحمَدُ وشَقَّ لَهُ مِنِ اسمِهِ لِيُجِلَّهُ

فَذُو العَرشِ مَحمودٌ وهذا مُحَمَّدٌ (6) .


1- .كمال الدين : ص 174 ح 32 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 22 .
2- .كمال الدين : ص 174 ح 31 عن محمّد بن مروان ، بحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 21 .
3- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 130 عن عليّ بن أحمد بن مسعدة عن عمّه ، بحار الأنوار : ج 35 ص 115 ح 54 .
4- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 142 .
5- .كذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «ابن صفيّة الهاشميّة» .
6- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 284 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 128 ح 73 وراجع الإصابة : ج 7 ص 197 ح 10175 .

ص: 59

9966.عنه عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از اصبغ بن نباته _: شنيدم اميرمؤمنان _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ مى فرمايد : «به خدا سوگند ، نه پدرم و نه جدّم عبد المطّلب ، و نه هاشم و نه عبدمناف ، هرگز بتى را نپرستيدند» .

به ايشان گفته شد: پس چه مى پرستيدند؟

فرمود : «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم ، نماز مى گزاردند و چنگ زننده به آن بودند» .9965.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :ابوطالب ، اظهار كفر مى كرد و در نهان ، ايمان داشت . پس چون وفاتش در رسيد ، خداى عز و جل به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آن جا ياورى ندارى» . پس به مدينه هجرت كرد .9964.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :اميرمؤمنان ، خوش مى داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع آورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان بياموزيد ، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان» .9963.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغه :هركس علوم سيره را خوانده باشد ، مى داند كه اگر ابوطالب نبود ، هيچ نامى از اسلام نبود.9962.امام على عليه السلام :إيمان أبى طالب_ به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى _: ابو عبد اللّه پسر منعيه (1) هاشمى (آموزگارم در بصره)، شعرى را از ابوطالب برايم خواند:

بى گمان ، خداوند ، محمّد پيامبر را گرامى داشت

پس گرامى ترينِ خلق خدا در ميان مردم ، احمد است. و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد

پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين ، محمّد است . .


1- .در مصدر چنين است ؛ امّا در بحار الأنوار ، «ابن صفيّة» آمده است .

ص: 60

9961.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إيمان أبي طالب عن ضوء بن صلصال :كُنتُ أنصُرُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مَعَ أبي طالِبٍ قَبلَ إسلامي ، فَإِنّي يَوما لَجالِسٌ بِالقُربِ مِن مَنزِلِ أبي طالِبٍ في شِدَّةِ القَيظِ ، إذ خَرَجَ أبو طالِبٍ إلَيَّ شَبيها بِالمَلهوفِ ، فَقالَ لي : يا أبَا الغَضَنفَرِ ، هَل رَأَيتَ هذَينِ الغُلامَينِ ؟ _ يَعنِي النَّبِيَّ وعَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ فَقُلتُ : ما رَأَيتُهُما مُذ جَلَستُ ، فَقالَ : قُم بِنا فِي الطَّلَبِ لَهُما ؛ فَلَستُ آمَنُ قُرَيشا أن تَكونَ اغتالَتهُما .

قالَ : فَمَضَينا حَتّى خَرَجنا مِن أبياتِ مَكَّةَ ، ثُمَّ صِرنا إلى جَبَلٍ مِن جِبالِها فَاستَرقَيناهُ إلى قُلَّتِهِ ، فَإِذَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام عَن يَمينِهِ وهُما قائِمانِ بِإِزاءِ عَينِ الشَّمسِ يَركَعانِ ويَسجُدانِ . قالَ : فَقالَ أبو طالِبٍ لِجَعفَرٍ ابنِهِ : صَلِّ جَناحَ ابنِ عَمِّكَ ، فَقامَ إلى جَنبِ عَلِيٍّ ، فَأَحَسَّ بِهِمَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَتَقَدَّمَهُما ، وأقبَلوا عَلى أمرِهِم حَتّى فَرَغوا مِمّا كانوا فيهِ ، ثُمَّ أقبَلوا نَحوَنا ، فَرَأَيتُ السُّرورَ يَتَرَدَّدُ في وَجهِ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ انبَعَثَ يَقولُ :

إنَّ عَلِيّا وجَعفَراً ثِقَتي

عِندَ مُلِمِّ الزَّمانِ وَالنُّوَبِ لا تَخذُلا وَانصُرَا ابنَ عَمِّكُما

أخي لِاُمّي مِن بَينِهِم وأبي وَاللّهِ لا أخذُلُ النَّبِيَّ ولا

يَخذُلُهُ مِن بَنِيَّ ذو حَسَبٍ (1) .


1- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد: ص 248، كنز الفوائد: ج 1 ص270 نحوه، بحار الأنوار : ج 35 ص 120 ح 63 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 269 نحوه .

ص: 61

9960.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إيمان أبى طالب_ به نقل از ضوء بن صلصال _: من پيش از اسلام آوردنم ، همراه ابوطالب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى مى دادم . روزى در شدّت گرما ، نزديك خانه ابو طالب نشسته بودم كه ابو طالب ، همچون مصيبت زدگان به سوى من آمد و گفت : اى ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و على عليهما السلام ) را ديده اى ؟

گفتم: در اين مدّت كه نشسته ام ، آن دو را نديده ام .

گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم .

رفتيم تا از خانه هاى مكّه دور شديم . سپس به سوى كوهى از كوه هاى مكّه رو كرديم و تا قلّه اش بالا رفتيم كه ناگهان ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديديم و على عليه السلام را كه در سمت راستش بود و روبه روى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود مى كردند .

ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو .

پس او در كنار على عليه السلام ايستاد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، متوجّه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند . سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب ديدم . پس برخاست و مى گفت:

بى گمان ، على و جعفر ، نقطه اتّكاى من اند

در سختى هاى زمانه و پيشامدها . وا مگذاريد و پسرِ عمويتان را يارى دهيد

كه او (1) از ميان آنان ، برادرِ تنى من است . به خدا سوگند ، نه من پيامبر صلى الله عليه و آله را وا مى گذارم و نه

هيچ يك از پسران شرافتمندم [ چنين مى كنند] . .


1- .مقصود ، عبد اللّه ، پدر پيامبر خداست .

ص: 62

9959.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفصول المختارة_ في ذِكرِ ما جَرى في شِعبِ أبي طالِبٍ _: لَمّا نامَتِ العُيونُ ، جاءَ أبو طالِبٍ ومَعَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَأَقامَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأضجَعَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام مَكانَهُ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : يا أبَتاهُ ، إنّي مَقتولٌ ، فَقالَ أبو طالِبٍ :

اِصبِرَن يا بُنَيَّ فَالصَّبرُ أحجى

كُلُّ حَيٍّ مَصيرُهُ لِشَعوبَ قَد بَذَلناكَ وَالبَلاءُ شَديدٌ

لِفِداءِ النَّجيبِ وَابنِ النَّجيبِ لِفِداءِ الأَغَرِّ ذِي الحَسَبِ الثّا

قِبِ وَالباعِ وَالفَناءِ الرَّحيبِ إن تُصِبكَ المَنونُ فَالنَّبلُ يُبرى

فَمُصيبٌ مِنها وغَيرُ مُصيبٍ كُلُّ حَيٍّ وإن تَمَلّى بِعَيشٍ

آخِذٌ مِن سِهامِها بِنَصيبٍ

قال : فقال أمير المؤمنين عليه السلام :

أ تَأمُرُني بِالصَّبرِ في نَصرِ أحمَدَ

ووَاللّهِ ما قُلتُ الَّذي قُلتُ جازِعاً ولكِنَّني أحبَبتُ إظهارَ نُصرَتي

وتَعلَمُ أنّي لَم أزَل لَكَ طائِعاً وسَعيي لِوَجهِ اللّهِ في نَصرِ أحمَدَ

نَبِيِّ الهُدَى المَحمودِ طِفلاً ويافِعاً (1)9958.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن إسحاق بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السلام :قيلَ لَهُ : إِنَّهُم يَزعُمونَ أنَّ أبا طالِبٍ كانَ كافِرا ؟ فَقالَ : كَذَبوا ، كَيفَ يَكونُ كافِراً وهُوَ يَقولُ :

أ لَم تَعلَموا أنّا وَجَدنا مُحَمَّدا

نَبِيّا كَموسى خُطَّ في أوَّلِ الكُتبِ

وفي حَديثٍ آخَرَ : كَيفَ يَكونُ أبو طالِبٍ كافِرا وهُوَ يَقولُ :

لَقَد عَلِموا أنَّ ابنَنا لا مُكَذَّبٌ

لَدَينا ولا يَعبَأُ بِقِيلِ الأَباطِلِ وأبيَضُ يُستَسقَى الغَمامُ بِوَجهِهِ

ثِمالُ اليَتامى عِصمَةٌ لِلأَرامِلِ (2) .


1- .الفصول المختارة : ص 58 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص64،روضة الواعظين: ص64 وفيه إلى «بنصيب»، بحارالأنوار: ج 35 ص 93 ح 31 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 64 .
2- .الكافي : ج1 ص448 ح29 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 136 ح81.

ص: 63

9963.عنه عليه السلام :الفصول المختارة_ در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت _: وقتى مردم خوابيدند ، ابوطالب ، به همراه امير مؤمنان آمد ، پس پيامبر خدا را بلند كرد و امير مؤمنان را در جايش خوابانْد . امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مى شوم» . ابوطالب گفت:

پسركم صبر كن كه صبر ، سزاوارتر است

هر زنده اى سرانجامش مرگ است . ما تو را در شدّت بلا بذل كرديم

به فداى اين نجيب زاده نجيب . به فداى سرور شريف والا

و گشاده دست و بخشنده . اگر مرگ در رسيد ، پس تير به تو رسيده است

كه برخى [ از تيرها] اصابت مى كند و برخى نه . هر زنده اى گر چه دير بِزيَد

سهمى از تيرهاى مرگ مى گيرد .

پس اميرمؤمنان فرمود :

«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مى دهى؟!

و به خدا سوگند ، آنچه گفتم ، از روى بى تابى نگفتم ؛ بلكه دوست داشتم يارى ام را آشكار كنم

و بدانى كه من ، همواره فرمانبردار تو بوده ام و كوششم در يارى احمد ، براى خداست

پيامبرِ هدايت وستوده شده در كودكى وبزرگى».9962.الإمامُ عليٌّ عليه السلام عن رسولُ اللّه ِ صلى ال ( _ في حديثِ عِيادَتِهِ مَع أصحابِهِ لِعبدِ اللّه ِ ) الكافى_ به نقل از اسحاق بن جعفر _: به ايشان (امام صادق عليه السلام ) گفته شد : آنان ادّعا مى كنند كه ابوطالب ، كافر بود .

فرمود: «دروغ مى گويند . چگونه كافر باشد و حال آن كه مى گويد:

آيا نمى دانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم

همچون موسى كه [ نامش] در اوّلين كتاب ، نگاشته شده است»؟!

و در حديثى ديگر آمده كه فرمود : «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مى گويد:

بى گمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست

نزد ما و توجّهى به گفته هاى ياوه نمى شود . روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد ، باران مى طلبند

فريادرس يتيمان ، نگاهدار بيوگان»؟! .

ص: 64

9961.عنه صلى الله عليه و آله :إيمان أبي طالب عن الحسن بن جمهور العمي يرفعه :قيلَ لِتَأَبَّطَ شَرّا الشّاعِرِ _ وَاسمُهُ ثابِتُ بنُ جابِرٍ _ : مَن سَيِّدُ العَرَبِ ؟ فَقالَ : اُخبِرُكُم : سَيِّدُ العَرَبِ أبو طالِبِ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ . وقيلَ لِلأَحنَفِ بنِ قَيسٍ التَّميمِيِّ (1) : مِن أينَ اقتَبَستَ هذِهِ الحِكَمَ ، وتَعَلَّمتَ هذَا الحِلمَ ؟ قالَ : مِن حَكيمِ عَصرِهِ وحَليمِ دَهرِهِ ؛ قَيسِ بنِ عاصِمٍ المِنقَرِيِّ 2 . ولَقَد قيلَ لِقَيسٍ : حِلمَ مَن رَأَيتَ فَتَحَلَّمتَ ؟ وعِلمَ مَن رَوَيتَ فَتَعَلَّمتَ ؟ فَقالَ : مِنَ الحَليمِ الَّذي لَم تُحَلَّ قَطُّ حَبوَتُهُ ، وَالحَكيمِ الَّذي لَم تَنفَد قَطُّ حِكمَتُهُ ؛ أكثَمَ بنِ صَيفِيٍّ التَّميمِيِّ (2) . ولَقَد قيلَ لِأَكثَمَ : مِمَّن تَعَلَّمتَ الحِكَمَ وَالرِّئاسَةَ وَالحِلمَ وَالسِّياسَةَ ؟ فَقالَ : مِن حَليفِ الحِلمِ وَالأَدَبِ ، سَيِّدِ العَجَمِ وَالعَرَبِ ؛ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ . (3) .


1- .راجع : ج 13 ص 78 (الأحنف بن قيس) .
2- .هو أكثم بن صيفي بن عبد العزّى ، ولمّا بلغه ظهور رسول اللّه صلى الله عليه و آله أرسل إليه رجلين يسألانه عن نسبه وما جاء به ، فأخبرهما وقرأ عليهما : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ ...» الآية ، (النحل : 90) . فعادا إلى أكثم فأخبراه وقرأ عليه الآية ، فلمّا سمع أكثم ذلك قال : يا قوم ، أراه يأمر بمكارم الأخلاق وينهى عن ملائمها ، فكونوا في هذا الأمر رؤوسا ولا تكونوا أذنابا ، وكونوا فيه أوّلاً ولا تكونوا فيه آخرا . فلم يلبث أن حضرته الوفاة فأوصى أهله : اُوصيكم بتقوى اللّه وصلة الرحم ؛ فإنّه لايبلى عليها أصل ، ولا يهتصر عليها فرع (اُسد الغابة : ج 1 ص 272 الرقم 218) .
3- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 332 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 133 ح 78 .

ص: 65

9960.عنه صلى الله عليه و آله :إيمان أبى طالب_ به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مى دهد _:به ثابت بن جابر _ كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود _ ، گفته شد: سرور عرب كيست؟

گفت: آگاهتان مى كنم . سرور عرب ، ابوطالب پسر عبد المطّلب است .

و به احنف بن قيس تميمى (1) گفته شد: اين حكمت ها را از كجا برگرفته اى ؟ و اين بردبارى را از كجا آموخته اى ؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش ، قيس بن عاصم منقرى . 2

و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟

گفت: از بردبارى كه هيچ گاه قرار از كف نداده ، و حكيمى كه حكمتش پايان نگرفته است ، اَكثَم بن صيفى تميمى . (2)

و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟

گفت: از هم پيمان حلم و ادب ، سرور عجم و عرب ، ابوطالب ، پسر عبدالمطّلب . .


1- .ر . ك : ج 13 ص 79 (احنف بن قيس) .
2- .او اكثم بن صيفى بن عبدالعُزّى است كه چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد ، دو نفر را به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده ، بپرسند . پس پيامبر صلى الله عليه و آله آگاهشان كرد و برايشان آيه : «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد . . .» (نحل : آيه 90) را خواند . آن دو به سوى اكثم بازگشتند ، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند . چون اكثم آن را شنيد ، گفت: اى قوم! مى بينم كه او به نيكى هاى اخلاقى فرمان مى دهد و از زشتى هاى اخلاقى باز مى دارد . پس در اين امر ، پيشتاز باشيد و نه دنباله رو ؛ اوّل باشيد و نه آخر . پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مى كنم كه بر اساس آن ، هيچ ريشه اى پوسيده و هيچ شاخه اى شكسته نمى شود (اُسد الغابة : ج 1 ص 272 ش 218) .

ص: 66

راجع : بحار الأنوار : ج 35 ص 68 ، نسبه وأحوال والديه . إيمان أبي طالب لفخار بن معدّ. الغدير : ج 7 ص 445 _ 550 .

1 / 3الاُمُّفاطمة بنت أسد ، وكانت امرأة لبيبة ، صلبة العقيدة ، فتيّة القلب ، بَرّة ، مبجَّلة . احتضنت النبيّ صلى الله عليه و آله في طفولته (1) ، فكان يحبّها حبّا شديدا ، حتى قال فيها : «كانَت اُمّي بَعدَ اُمِّي الَّتي وَلَدَتني» . (2) وكان يُثني على حنانها وشفقتها عليه قائلاً : «إنَّهُ لَم يَكُن أحَدٌ بَعدَ أبي طالِبٍ أبَرَّ بي مِنها» . (3) وكانت أوّل امرأة بايعت النبيّ صلى الله عليه و آله (4) . وهاجرت إلى المدينة مع عليّ وفاطمة عليهما السلام مشيا على الأقدام . ولمّا توفّيت هذه المرأة العظيمة كفّنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله بقميصه (5) ، وشارك في تشييعها ، وصلّى عليها ، ثمّ وضعها في قبرها بعدما اضطجع فيه . (6) وكان عليّ عليه السلام رابع ولدٍ لهذين الوجهين المتألِّقين في التاريخ الإسلامي ، إذ زيّن حياتهما بهاءً وسناءً بعد طالب وعقيل وجعفر . (7)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 14 ، تاج المواليد : ص 88 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 214 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 .
2- .كنز العمّال : ج 13 ص636 ح 37607 .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 118 الرقم 17 ، الاستيعاب : ج 4 ص 446 الرقم 3486 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم 7176 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 14 .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 215 ح 1141 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 277 ح 264 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 14 .
5- .الكافي : ج 1 ص 453 ح 2 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 64 .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 117 ح 4574 ، تاريخ المدينة : ج 1 ص 123 و 124 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم7176، الاستيعاب: ج4ص446 الرقم3486؛ علل الشرائع: ص 469 ح 31 و 32 ، الأمالي للصدوق : ص 391 ح 505 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 215 ح 1142 و 1143 .
7- .اُسد الغابة : ج7 ص212 الرقم7176 ، تذكرة الخواصّ: ص10، البداية والنهاية : ج 7 ص 223 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 214 ، عمدة الطالب : ص 58 .

ص: 67

1 / 3 مادر

1 / 3مادرفاطمه بنت اسد ، بانويى خردمند ، استوارْ گام ، بُرنا دل و ارجمند بود . او پيامبر خدا را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او علاقه اى شگرف داشت، بدان گونه كه درباره وى مى فرمود: «پس از مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود» . پيامبر خدا ، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مى ستود و مى فرمود: «پس از ابوطالب ، هيچ كس با من مهربان تر از او نبود» . فاطمه بنت اسد ، اوّلين زنى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد و همراه على و فاطمه عليهما السلام ، پياده به مدينه هجرت كرده است . چون اين بانوى بزرگوار ، زندگى را بدرود گفت ، پيامبر خدا ، او را در لباس شخصى خود كفن كرد و در تشييع جنازه وى شركت جُست ، بر او نماز خواند و پيش از آن كه در قبرش بگذارد ، در قبر او خوابيد . على عليه السلام ، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام ، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است كه پس از طالب ، عقيل و جعفر ، زندگى آنها را شكوه و والايى بخشيده است .

.

ص: 68

9952.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة عن مصعب الزبيري :إنَّ اُمَّ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيٍّ . وهِيَ أوَّلُ هاشِمِيَّةٍ وَلَدَت هاشِمِيّا . وهاجَرَت إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وماتَت ، وشَهِدَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله . (1)9957.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهر آشوب :خَطَبَ أبو طالِبٍ في نِكاحِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدٍ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ رَبِّ العَرشِ العَظيمِ ، وَالمَقامِ الكَريمِ ، وَالمَشعَرِ وَالحَطيمِ ، الَّذِي اصطَفانا أعلاما وسَدَنَةً ، وعُرَفاءَ وخُلَصاءَ ، وحَجَبَةً بَهاليلَ (2) ، أطهار[ا] مِنَ الخَنا (3) وَالرَّيبِ ، وَالأَذى وَالعَيبِ ، وأقامَ لَنَا المَشاعِرَ ، وفَضَّلَنا عَلَى العَشائِرِ ، نُخَبَ آلِ إبراهيمَ وصَفوَتَهُ ، وزَرعَ إسماعيلَ _ في كَلامٍ لَهُ _ .

ثُمَّ قالَ : وقَد تَزَوَّجتُ بِنتَ أسَدٍ ، وسُقتُ المَهرَ ، ونَفَّذتُ الأَمرَ ، فَاسأَلوهُ وَاشهَدوا . فَقالَ أسَدٌ : زَوَّجناكَ ورَضينابِكَ . (4) .


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 ح 933 ، المناقب لابن المغازلي : ص 6 ح 2 وفيه «أسلمت وهاجرت إلى النبيّ صلى الله عليه و آله » بدل «وهاجرت ...» .
2- .في المصدر: «وحجّته بَهاليل»، والتصويب من بحار الأنوار. و بهاليل : جمع بُهْلول : العزيز الجامع لكلّ خير (لسان العرب : ج 11 ص 73 «بهل») .
3- .الخَنا : الفُحش في القول (النهاية : ج 2 ص 86 «خنا») .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 171، بحار الأنوار: ج 35 ص 98 ح 32 .

ص: 69

9956.عنه صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة_ به نقل از مصعب زبيرى _: مادر على بن ابى طالب عليه السلام ، فاطمه ، دختر اسد ،پسر هاشم ، پسر عبدمناف ، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه فرزندى هاشمى بزاد . او به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كرد و چون درگذشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه اش حاضر شد .9955.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهر آشوب :ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد ، چنين خطبه خواند: سپاس ، ويژه پروردگار جهانيان است ؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و مشعر و حطيم ؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار قوم و خالص و حاجبان كامل [كعبه] به دور از بددهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و فرزندان اسماعيل را بر ديگر عشيره ها برترى بخشيد .

سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان بردم . پس ، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد .

پس اسد گفت: فاطمه را به همسرى ات درآورديم و به تو رضايت داديم . .

ص: 70

9954.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن عبد اللّه بن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ جاءَت إلى أبي طالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَولِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ أبو طالِبٍ : اِصبِري سَبتا اُبَشِّركِ بِمِثلِهِ إلَا النُّبُوَّةَ . وقالَ : السَّبتُ ثَلاثونَ سَنَةً ، وكانَ بَينَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ثَلاثونَ سَنَةً . (1)9953.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا ماتَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدِ بنِ هاشِمٍ ، كَفَّنَهَا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في قَميصِهِ ، وصَلّى عَلَيها ، وكَبَّرَ عَلَيها سَبعينَ تَكبيرَةً ، ونَزَلَ في قَبرِها ؛ فَجَعَلَ يومي في نَواحِي القَبرِ كَأَنَّهُ يُوَسِّعُهُ ويُسَوّي عَلَيها ، وخَرَجَ مِن قَبرِها وعَيناهُ تَذرِفانِ ، وحَثا (2) في قَبرِها .

فَلَمّا ذَهَبَ قالَ لَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : يا رَسولَ اللّهِ ، رَأَيتُكَ فَعَلتَ عَلى هذِهِ المَرأَةِ شَيئا لَم تَفعَلهُ عَلى أحَدٍ ! فَقالَ : يا عُمَرُ ، إنَّ هذِهِ المَرأَةَ كانَت اُمّي [بَعدَ اُمِّي] (3) الَّتي وَلَدَتني ، إنَّ أبا طالِبٍ كانَ يَصنَعُ الصَّنيعَ ، وتَكونُ لَهُ المَأدُبَةُ ، وكانَ يَجمَعُنا عَلى طَعامِهِ ، فَكانَت هذِهِ المَرأَةُ تُفضِلُ مِنهُ كُلِّهُ نَصيبا ، فَأَعودُ فيهِ ، وإنَّ جِبريلَ عليه السلام أخبَرَني عَن رَبّي عزّ وجلّ أ نَّها مِن أهلِ الجَنَّةِ ، وأخبَرَني جِبريلُ عليه السلام أنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَ سَبعينَ ألفا مِنَ المَلائِكَةِ يُصَلّونَ عَلَيها . (4)9952.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فاطِمَهَ بِنتَ أسَدٍ اُمَّ أميرِ المُؤمِنينَ كانَت أوَّلَ امرَأَةٍ هاجَرَت إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن مَكَّةَ إلَى المَدينَةِ عَلى قَدَمَيها . وكانَت مِن أبَرِّ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَمِعَت رَسولَ اللّهِ وهُوَ يَقولُ : إنَّ النّاسَ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً كَما وُلِدوا ، فَقالَت : وا سَوأَتاه ! فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَبعَثَكِ كاسِيَةً . وسَمِعَتهُ يَذكُرُ ضَغطَةَ القَبرِ ، فَقالَت : وَا ضَعفاه ! فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَكفِيَكِ ذلِكَ .

وقالَت لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما : إنّي اُريدُ أن اُعتِقَ جارِيَتي هذِهِ ، فَقالَ لَها : إن فَعَلتِ أعتَقَ اللّهُ بِكُلِّ عُضوٍ مِنها عُضوا مِنكِ مِنَ النّارِ .

فَلَمّا مَرِضَت أوصَت إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأمَرَت أن يُعتِقَ خادِمَها ، وَاعتَقَلَ لِسانُها ، فَجَعَلَت تومي إلى رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إيماءً ، فَقَبِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَصِيَّتَها .

فَبَينَما هُوَ ذاتَ يَومٍ قاعِدٌ إذ أتاهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَبكي ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكَ ؟ فَقالَ : ماتَت اُمّي فاطِمَةُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : واُمّي وَاللّهِ ! وقامَ مُسرِعا حَتّى دَخَلَ ، فَنَظَرَ إلَيها وبَكى . ثُمَّ أمَرَ النِّساءَ أن يُغَسِّلنَها ، وقالَ صلى الله عليه و آله : إذا فَرَغتُنَّ فَلا تُحْدِثنَ شَيئا حَتّى تُعلِمنَني ، فَلَمّا فَرَغنَ أعلَمنَهُ بِذلِكَ ، فَأَعطاهُنَّ أحَدَ قَميصَيهِ الَّذي يَلي جَسَدَهُ وأمَرَهُنَّ أن يُكَفِّنَّها فيهِ ، وقالَ لِلمُسلِمينَ : إذا رَأَيتُموني قَد فَعَلتُ شَيئا لَم أفعَلهُ قَبلَ ذلِكَ فَسَلوني : لِمَ فَعَلتُهُ ؟ فَلَمّا فَرَغنَ مِن غُسلِها وكَفنِها ، دَخَلَ صلى الله عليه و آله فَحَمَلَ جِنازَتَها عَلى عاتِقِهِ ، فَلَم يَزَل تَحتَ جِنازَتِها حَتّى أورَدَها قَبرَها ، ثُمَّ وَضَعَها ودَخَلَ القَبرَ فَاضطَجَعَ فيهِ ، ثُمَّ قامَ فَأَخَذَها عَلى يَدَيهِ حَتّى وَضَعَها فِي القَبرِ ، ثُمَّ انكَبَّ عَلَيها طَويلاً يُناجيها ... . (5) .


1- .الكافي : ج 1 ص 452 ح 1 ، معاني الأخبار : ص 403 ح 68 .
2- .حَثا الرجلُ الترابَ: أهاله بيده (مجمع البحرين: ج 1 ص 359 «حثا») .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من كنز العمّال .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 117 ح 4574 عن الزبير بن سعيد القرشي عن الإمام زين العابدين عن أبيه عليهما السلام ، كنز العمّال : ج 13 ص 635 ح 37607 .
5- .الكافي : ج 1 ص 453 ح 2 عن محمّد بن جمهور عن بعض أصحابنا وراجع بصائر الدرجات : ص 287 ح 9 وبحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 23 .

ص: 71

9951.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از عبداللّه بن مسكان _: امام صادق عليه السلام فرمود : «فاطمه بنت اسد ، نزد ابو طالب آمد تا بشارت تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله را به او بدهد . پس ابو طالب گفت: به مدّت يك سَبت صبر كن . من تو را به [ پسرى ]مانند او بشارت مى دهم ، جز آن كه پيامبر نيست» .

و [ امام صادق] فرمود : «سبت ، سى سال است و ميان پيامبر خدا و امير مؤمنان ، سى سال فاصله بود» .9950.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت ، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تكبير» گفت و در قبر او پايين رفت و به اطراف قبر اشاره مى نمود ، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مى كرد و از قبرش بيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روان بود ودر قبر او خاك ريخت.

پس چون [ از قبرستان بيرون] رفت ، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى .

فرمود: «اى عمر! اين زن [پس از مادرم] كه مرا بزاد ، مادر من بود . ابوطالب ، احسان مى كرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام ، گِرد مى آورد . اين زن ، همه سهمش را به من مى بخشيد و من ، سرِ سفره مى نشستم و جبرئيل عليه السلام از سوى پروردگارم عز و جل به من خبر داد كه او از اهل بهشت است ، و جبرئيل عليه السلام به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند» .9949.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :بى گمان ، فاطمه بنت اسد ، مادر امير مؤمنان ، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربان ترينِ مردمان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

او از پيامبر خدا شنيد كه مى گفت : «بى گمان ، مردم در روز قيامت ، لُختِ مادرزاد ، محشور مى شوند» .

پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى!

سپس پيامبر خدا به او گفت: «من از خدا مى خواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» .

و نيز شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فشار قبر ياد مى كند . پس گفت: واى از ناتوانى!

پس پيامبر خدا به او فرمود : «من از خدا مى خواهم كه از اين (فشار قبر) ، كفايتت كند» .

و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت: مى خواهم اين كنيزم را آزاد كنم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اگر چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضو او ، عضوى از تو را از آتش مى رهانَد» .

پس چون بيمار شد ، پيامبر خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد . پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و ايشان هم وصيّتش را پذيرفت .

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه امير مؤمنان ، گريان نزدش آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چه چيز گريانت كرده است؟» .

گفت: مادرم فاطمه درگذشت .

پيامبر خدا فرمود : «و نيز مادر من ، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد . پس به او نگريست و گريست . سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه [از كار غسل ]فارغ شديد ، پيش از آگاه كردن من ، كارى نكنيد» .

پس چون فارغ شدند ، به ايشان خبر دادند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟» .

پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند ، پيامبر صلى الله عليه و آله به درون آمد و جنازه او را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازه اش بود تا بر سرِ قبرش آورد . سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن به پهلو خوابيد . سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت . سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد ... . .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

1 / 4المَولِدُولد الإمام عليّ عليه السلام في يوم الجمعة (1) الثالث عشر من شهر رجب 2 بعد ثلاثين سنة من عام الفيل 3 في الكعبة المكرّمة . (2) قال العلّامة الأميني في مولد الإمام عليه السلام وفي فضيلته التي لا بديل لها : «وهذِهِ حَقيقَةٌ ناصِعَةٌ أصفَقَ عَلى إثباتِهَا الفَريقانِ ، وتَضافَرَت بِهَا الأَحاديثُ ، وطَفَحَت بِها الكُتُبُ ، فَلا نَعبَأُ بِجَلَبَةِ رُماةِ القَولِ عَلى عَواهِنِهِ بَعدَ نَصِّ جَمعٍ مِن أعلامِ الفَريقَينِ عَلى تَواتُرِ حَديثِ هذِهِ الأَثارَةِ» . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، المقنعة : ص461، كشف اليقين : ص31 ، تاج المواليد : ص88، المستجاد : ص 294 ، العمدة : ص 24 ، المصباح للكفعمي : ص 678 ، روضة الواعظين : ص 87 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 175 و ج 3 ص 307 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، المقنعة : ص 461 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 39 ، مصباح المتهجّد : ص 805 ، الأمالي للطوسي : ص 707 ح 1511 ، العمدة : ص 24 ، كشف اليقين : ص 31 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 255 ، الإقبال : ج 3 ص 231 ح 51 ، المصباح للكفعمي : ص 678 ، روضة الواعظين : ص 87 ، إرشاد القلوب : ص 211 ، المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص 175 و ج 3 ص 307 ، عمدة الطالب : ص 58 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 358 ، المناقب لابن المغازلي : ص 7 ح 3 ، تذكرة الخواصّ : ص 10 ، الفصول المهمّة : ص 29 ، كفاية الطالب : ص 407 ، مطالب السؤول : ص 11 .
3- .الغدير : ج 6 ص 22 .

ص: 75

1 / 4 ميلاد

1 / 4ميلادامام على عليه السلام ، در روز جمعه ، سيزدهم ماه رجب ، سى سال پس از عام الفيل (1) در درون كعبه ، ديده به جهان گشود. علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مى گويد : اين، حقيقتى آشكار است كه فريقين در اثبات آن، متّفق اند و احاديث آن ، متواتر و كتاب ها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويى هاى ياوه سرايان ، اهمّيتى نمى دهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه و اهل سنّت) به متواتر بودن روايات اين يادگار تاريخى تصريح كرده اند .

.


1- .در سال ولادتش گفته هاى ديگرى نيز هست ، از جمله : «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى 28 سال پس از عام الفيل) و از جمله : «پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد و على عليه السلام هفت ساله بود». در اين روايت ، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله : «29 سال پس از عام الفيل» نيز گفته اند .

ص: 76

9946.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش اصحاب خود _ ) المستدرك على الصحيحين :قَد تَواتَرَتِ الأَخبارُ أنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ وَلَدَت أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام في جَوفِ الكَعبَةِ . (1)9947.الإمامُ الحسينُ عليه السلام ( _ في مَسِيرِه إلى كربلاءَ _ ) روضة الواعظين عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن ميلادِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقالَ : آهِ ، آهِ ! لَقَد سَأَلتَني عَن خَيرِ مَولودٍ وُلِدَ بَعدي عَلى سُنَّةِ المَسيحِ عليه السلام ؛ إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَني وعَلِيّا مِن نورٍ واحِدٍ ... ثُمَّ نَقَلَنا مِن صُلبِهِ [ آدَمَ عليه السلام ] فِي الأَصلابِ الطّاهِراتِ إلَى الأَرحامِ الطَّيِّبَةِ ، فَلَم نَزَل كَذلِكَ حَتّى أطلَعَنِي اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن ظَهرٍ طاهِرٍ وهُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَاستَودَعَني خَيرَ رَحِمٍ وهِيَ آمَنَةُ ، ثُمَّ أطلَعَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلِيّا مِن ظَهرٍ طاهِرٍ وهُوَ أبو طالِبٍ، وَاستَودَعَهُ خَيرَ رَحِمٍ وهِيَ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ . (2) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 550 ح 6044 وراجع مروج الذهب : ج2 ص 358 والمناقب لابن المغازلي: ص7 ح3 وتذكرة الخواصّ: ص10 ومطالب السؤول: ص11 وكنز الفوائد: ج 1 ص 255 وإثبات الوصيّة: ص 142 والإقبال : ج 3 ص 231 ح 51 وروضة الواعظين : ص 92 و 93 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 174 و ص 175 .
2- .روضة الواعظين : ص 88 ، الفضائل لابن شاذان : ص 48 نحوه ، اليقين : ص 191 ح 43 وفيه إلى «سنة المسيح» ، بحار الأنوار : ج35ص10 ح12 و ص99 ح33؛ كفاية الطالب: ص406 نحوه.

ص: 77

9946.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ و هو يَذُمُّ أصحابَهُ _ ) المستدرك على الصحيحين:گزارش هاى متواتر ، دلالت دارند كه فاطمه بنت اسد ، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد .9945.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) روضة الواعظين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام پرسيدم .

فرمود : «آه ، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح عليه السلام تولّد يافت . خداى _ تبارك و تعالى _ ، من و على را از يك نور آفريد ... سپس از پشت آدم ، در اصلاب پاك به رَحِم هاى پاكيزه انتقال يافتيم. پس پيوسته اين گونه بوديم تا خداى _ تبارك و تعالى _ ، مرا از پشت پاك عبد اللّه بن عبد المطّلب ، پديدار ساخت و به بهترين رَحِم ، يعنى رَحِم آمنه سپرد . سپس خداى _ تبارك و تعالى _ ، على را از پشت پاك ابوطالب ، پديدار ساخت وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد». .

ص: 78

9944.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :وُلِدَ بِمَكَّةَ فِي البَيتِ الحَرامِ ، يَومَ الجُمُعَةِ الثّالِثَ عَشَرَ مِن رَجَبٍ سَنَةَ ثَلاثينَ مِن عامِ الفيلِ . ولَم يولَد قَبلَهُ ولا بَعدَهُ مَولودٌ في بَيتِ اللّهِ تَعالى سِواهُ ؛ إكراما مِنَ اللّهِ تَعالى لَهُ بِذلِكَ ، وإجلالاً لِمَحَلِّهِ فِي التَّعظيمِ . (1)9943.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن سعيد بن جبير عن يَزيدُ بنُ قَعنَبٍ :كُنتُ جالِسا مَعَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ وفَريقٍ مِن عَبدِ العُزّى بِإِزاءِ البَيتِ الحَرامِ ، إذ أقبَلَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ اُمُّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وكانَت حامِلَةً بِهِ تِسعَةَ أشهُرٍ وقَد أخَذَهَا الطَّلقُ ، فَقالَت : رَبِّ ، إنّي مُؤمِنَةٌ بِكَ وبِما جاءَ مِن عِندِكَ مِن رُسُلٍ وكُتُبٍ ، وإنّي مُصَدِّقَةٌ بِكَلامِ جَدّي إبراهيمَ الخَليلِ عليه السلام وإنَّهُ بَنَى البَيتَ العَتيقَ ، فَبِحَقِّ الَّذي بَنى هذَا البَيتَ ، وبِحَقِّ المَولودِ الَّذي في بَطني ، لَمّا يَسَّرتَ عَلَيَّ وِلادَتي .

قالَ يَزيدُ بنُ قَعنَبٍ : فَرَأَينَا البَيتَ وقَدِ انفَتَحَ عَن ظَهرِهِ ، ودَخَلَت فاطِمَةُ وغابَت عَن أبصارِنا ، وَالتَزَقَ الحائِطُ ، فَرُمنا أن يَنفَتِحَ لَنا قُفلُ البابِ فَلَم يَنفَتِح ، فَعَلِمنا أنَّ ذلِكَ أمرٌ مِن أمرِ اللّهِ تَعالى .

ثُمَّ خَرَجَت بَعدَ الرّابِعِ وبِيَدِها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ثُمَّ قالَت : إنّي فُضِّلتُ عَلى مَن تَقَدَّمَني مِنَ النِّساءِ ؛ لِأَنَّ آسِيَةَ بِنتَ مُزاحِمٍ عَبَدَتِ اللّهَ سِرّا في مَوضِعٍ لا يُحِبُّ أن يُعبَدَ اللّهُ فيهِ إلَا اضطِرارا ، وأنَّ مَريَمَ بِنتَ عِمرانَ هَزَّتِ النَّخلَةَ اليابِسَةَ بِيَدِها حَتّى أكَلَت مِنها رُطَبا جَنِيّا ، وإنّي دَخَلتُ بَيتَ اللّهِ الحَرامَ وأكَلتُ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ وأرزاقِها . (2) .


1- .الإرشاد : ج 1 ص 5 ، المستجاد : ص 294 ، عمدة الطالب : ص 58 ، العمدة : ص 24 ، تاج المواليد : ص 88 وليس فيه ذيله ، إرشاد القلوب : ص 211 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 39 ، كشف اليقين : ص 31 ، نهج الحقّ : ص 232 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 والخمسة الأخيرة نحوه ؛ كفاية الطالب : ص 407 وفيه «ليلة» بدل «يوم» ، الفصول المهمّة : ص 29 ، نور الأبصار : ص 85 كلاهما نحوه وراجع الخرائج والجرائح : ج2 ص888 وفرائد السمطين : ج 1 ص 425 ح354 .
2- .علل الشرائع : ص 135 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 62 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 194 ح 206 ، الأمالي للطوسي : ص 706 ح 1511 عن إبراهيم بن عليّ بإسناده عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامنحوه،بشارة المصطفى: ص8، روضة الواعظين: ص87.

ص: 79

9942.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد:[ على عليه السلام ] در روز جمعه ، سيزدهم رجب ، سى سال پس از عام الفيل ، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ مولودى ، نه پيش از او و نه پس از او ، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين ، از گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود .9945.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لجابرِ بنِ عبدِ اللّه ِ الأنصاريّ _ ) علل الشرائع_ به نقل از سعيد بن جبير ، از يزيد بن قَعنَب _: من با عبّاس بن عبد المطّلب و گروهى از قبيله عبد العُزّى ، روبه روى كعبه نشسته بودم كه ناگاه ، فاطمه بنت اسد ، مادر امير مؤمنان ، جلو آمد . او در ماه نهم باردارى به على عليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود . پس گفت: پروردگارا ! من به تو و پيامبران و كتاب هاى آمده از سوى تو ، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل را تصديق مى كنم و اين كه او خانه كُهن و آزاد را [براى عبادت همه مردم ]ساخت . پس به حقِّ بنا كننده اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم ، زايمانم را بر من آسان گردان!

پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه ، داخل شد و از ديد ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد . خواستيم قفل در را بگشاييم ؛ امّا گشوده نشد . پس دانستيم كه اين ، امرى از امور خداى متعال است .

سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد ، در حالى كه امير مؤمنان را در دست داشت . سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود ، برترى يافتم ؛ چون آسيه دختر مزاحم ، خدا را پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست نمى دارد ، و مريم دختر عمران ، درخت خشكيده خرما را تكان داد تا از آن ، خرماى تازه بخورد ، ولى من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوه ها و روزى هاى بهشتى خوردم . .

ص: 80

9944.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عن الإمام زين العابدين عليهما السلام :كُنتُ جالِسا مَعَ أبي ونَحنُ زائِرونَ قَبرَ جَدِّنا صلى الله عليه و آله وهُناكَ نِسوانٌ كَثيرَةٌ ، إذ أقبَلَتِ امرَأَةٌ منهُنَّ ، فَقُلتُ لَها : مَن أنتِ يَرحَمُكِ اللّهُ ؟ قالَت : أنَا زَيدَةُ بِنتُ قَريبَةَ بنِ العَجلانِ مِن بَني ساعِدَةَ ، فَقُلتُ لَها : فَهَل عِندَكِ شَيءٌ تُحَدِّثينا ؟ فَقالَت : إي وَاللّهِ ؛ حَدَّثَتني اُمّي اُمُّ عُمارَةَ بِنتُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ بنِ مالِكِ بنِ العَجلانِ السّاعِدِيِّ أ نَّها كانَت ذاتَ يَومٍ في نِساءٍ مِنَ العَرَبِ ، إذ أقبَلَ أبو طالِبٍ كَئيبا حَزينا ، فَقُلتُ لَهُ : ما شَأنُكَ يا أبا طالِبٍ ؟ قالَ : إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ في شِدَّةِ المَخاضِ ثُمَّ وَضَعَ يَدَيهِ عَلى وَجهِهِ .

فَبَينا هُوَ كَذلِكَ ، إذ أقبَلَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ : ما شَأنُكَ يا عَمِّ ؟ فَقالَ : إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ تَشتَكِي المَخاضَ ، فَأَخَذَ بِيَدِهِ وجاءَ وهِيَ مَعَهُ ، فَجاءَ بِها إلَى الكَعبَةِ فَأَجلَسَها فِي الكَعبَةِ ، ثُمَّ قالَ : اِجلِسي عَلَى اسمِ اللّهِ ، قالَ : فَطَلِقَت طَلقَةً فَوَلَدَت غُلاما مَسرورا نَظيفا مُنَظَّفا لَم أرَ كَحُسنِ وَجهِهِ ، فَسَمّاهُ أبو طالِبٍ عَلِيّا ، وحَمَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى أدّاهُ إلى مَنزِلِها .

قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السلام : فَوَاللّهِ ما سَمِعتُ بِشَيءٍ قَطُّ إلّا وهذا أحسَنُ مِنهُ ! (1)9943.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة :رُوِيَ أنَّ السَّنَةَ الَّتي وُلِدَ فيها عَلِيٌّ عليه السلام هِيَ السَّنَةُ الَّتي بُدِئَ فيها بِرِسالَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَاُسمِعَ الهُتافَ مِنَ الأَحجارِ وَالأَشجارِ ، وكُشِفَ عَن بَصَرِهِ ، فَشاهَدَ أنوارا وأشخاصا ، ولَم يُخاطَب فيها بِشَيءٍ .

وهذِهِ السَّنَةُ هِيَ السَّنَةُ الَّتِي ابتَدَأَ فيها بِالتَّبَتُّلِ وَالاِنقِطاعِ وَالعُزلَةِ في جَبَلِ حِراءَ ، فَلَم يَزَل بِهِ حَتّى كُوشِفَ بِالرِّسالَةِ ، واُنزِلَ عَلَيهِ الوَحيُ .

وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَيَمَّنُ بِتِلكَ السَّنَةِ وبِوِلادَةِ عَلِيٍّ عليه السلام فيها ، ويُسَمّيها سَنَةَ الخَيرِ وسَنَةَ البَرَكَةِ .

وقالَ لِأَهلِهِ لَيلَةَ وِلادَتِهِ _ وفيها شاهَدَ ما شاهَدَ مِنَ الكَراماتِ وَالقُدرَةِ الإِلهِيَّةِ ، ولَم يَكُن مِن قَبلِها شاهَدَ مِن ذلِكَ شَيئا _ : «لَقَد وُلِدَ لَنَا اللَّيلَةَ مَولودٌ يَفتَحُ اللّهُ عَلَينا بِهِ أبوابا كَثيرَةً مِنَ النِّعمَةِ والرَّحمَةِ» .

وكانَ كَما قالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ؛ فَإِنَّهُ عليه السلام كانَ ناصِرَهُ ، وَالمُحامِيَ عَنهُ ، وكاشِفَ الغَمّاءِ عَن وَجهِهِ ، وبِسَيفِهِ ثَبَتَ دينُ الإِسلامِ ، ورَسَت دَعائِمُهُ ، وتَمَهَّدَت قَواعِدُهُ . (2) .


1- .المناقب لابن المغازلي : ص 7 ح 3 عن محمّد بن سعيد الدارمي عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهما السلام .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 4 ص 114 .

ص: 81

9942.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام _: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مى كرديم و زنان فراوانى هم آن جا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد . من از او پرسيدم: «تو كيستى ، خدايت بيامرزاد؟» .

گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعده هستم .

به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟» .

گفت : به خدا سوگند ، آرى! مادرم امّ عُماره ، دختر عباده ، پسر نضله ، پسر مالك ، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در ميان زنان عرب بودم كه ابو طالب ، دل تنگ و غمين ، پيش آمد . به او گفتم: اى ابو طالب! در چه حالى؟

گفت: فاطمه بنت اسد ، در اوج درد زايمان است . سپس دستانش را [از ناراحتى] بر صورتش نهاد .

در اين ميان ، محمّد صلى الله عليه و آله آمد و به ابوطالب فرمود : «اى عمو! چه شده است؟» .

گفت: فاطمه بنت اسد ، از درد زايمان ناله مى كند .

پس محمّد صلى الله عليه و آله ، دست ابو طالب را گرفت و به همراه فاطمه ، به سوى كعبه آورد و فاطمه را در كعبه نشانْد و فرمود : «با اتّكا به نام خدا ، بنشين» .

پس دردش گرفت و پسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايى اش نديده ام . پس ابوطالب او را «على» ناميد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را تا خانه فاطمه برد .

[ على بن حسين عليهما السلام فرمود :] «به خدا سوگند ، تاكنون چيزى نشنيده ام ، مگر آن كه اين [ سخن] از آن ، نيكوتر بود» .9941.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ به سؤال درباره گرفتار نبودن شهيد در قبر ) شرح نهج البلاغة :روايت شده سالى كه على عليه السلام در آن متولّد شد ، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگ ها و درختان ، ندا مى شنيده ، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده ، بى آن كه طرفِ صحبت آنها شود ؛ و اين سال ، همان سالى است كه او به خلوت گزينى و گسستن و عزلت در كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن جا مى رفت تا رسالتش آشكار گشت و وحى بر او نازل شد .

پيامبر خدا ، آن سال را به خاطر ولادت على عليه السلام در آن ، خجسته مى داشت و آن را سال خير و سال بركت مى ناميد و در شب ولادت على عليه السلام كه در آن ، نشانه هايى از كرامت ها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود ، به خانواده اش چنين گفت: «بى گمان ، امشب فرزندى براى ما به دنيا مى آيد كه خداوند ، به خاطر او درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مى گشايد» .

و همان گونه بود كه پيامبر _ درودهاى خداوند بر او باد _ ، فرموده بود ؛ بى گمان ، او (على عليه السلام ) ، ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبر صلى الله عليه و آله بود و با شمشير او دين اسلام ، ثبات يافت و ستون هايش استوار و زمينه اش هموار شد . .

ص: 82

9940.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ديوان السيّد الحميري_ مِن قَصيدَةٍ لَهُ في وِلادَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _:

وَلَدَتهُ في حَرَمِ الإِلهِ وأمنِهِ

وَالبيتُ حَيثُ فِناؤُهُ وَالمَسجِدُ بَيضاءُ طاهِرَةُ الثِّيابِ كَريمَةٌ

طابَت وطابَ وَليدُها وَالمَولِدُ في لَيلَةٍ غابَت نُحوسُ نُجومِها

وبَدَت مَعَ القَمَرِ المُنيرِ الأَسعَدُ ما لُفَّ في خِرَقِ القَوابِلِ مِثلُهُ

إلَا ابنُ آمِنَةَ النَّبِيُّ مُحَمَّدٌ (1)راجع : الغدير : ج 6 ص 22 _ 38 .

1 / 5الأَسماءُلمّا ولد الإمام عليه السلام ، اختارت له اُمّه فاطمة بنت أسد اسم «حيدرة» (2) تيمّنا باسم أبيها «أسد» ، ثمّ اتّفقت هي وأبو ه _ وبإلهام ربّاني _ على تسميته «عليّا» . (3) وكانت له أسماء اُخرى أيضا ستأتي في سياق النصوص التاريخيّة والروائيّة لهذا الفصل .

.


1- .ديوان السيّد الحميري : ص 155 الرقم 42 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 175 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ؛ معاني الأخبار : ص 59 ح 9 ، الفضائل لابن شاذان : ص 147 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 288 و ج 3 ص 276 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 67 .
3- .حصل هذا التغيير في أوائل أيّام ولادته عليه السلام كما دلّ على ذلك النصوص التاريخيّة . وبهذا يكون ما نُقل عن عطاء _ من أ نّه عليه السلام لمّا علا كتفي رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وكسّر الأصنام سمّي عليّا ؛ من العلوّ والرفعة _ فاقدا للوثائق التاريخيّة ، واستحسانا ليس إلّا .

ص: 83

1 / 5 نام ها

9938.امام باقر عليه السلام :ديوان السيد الحميرى_ از قصيده اش در ولادت اميرمؤمنان _:

[ مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد

در خانه خدا ، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد . [ مادرِ] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار

مادر ، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك . در شبى كه ستاره هاى بدشگونش ناپيدا بودند

و با ماه نورافشانِ خوش شگون پديدار آمد . كسى چون او در پارچه قابله ها پيچيده نشد

جز پسر آمنه ، محمّدِ پيامبر .1 / 5نام هاهنگامى كه امام عليه السلام متولّد شد ، مادرش فاطمه بنت اسد ، از سرِ خجسته داشتن نام پدرش اسد ، او را «حيدرة» (1) ناميد . سپس او و ابو طالب ، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند . (2) امام عليه السلام ، نام هاى ديگرى نيز دارد كه در لابه لاى متون تاريخى و حديثى همين فصل خواهد آمد .

.


1- .اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند .
2- .آن گونه كه متون تاريخى نشان مى دهند ، اين تغيير در اوان ولادت حضرت رخ داده است . از اين رو ، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت و بت ها را شكست ، به جهت هم خانواده بودن علىّ و علوّ ، على نام گرفت ، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست .

ص: 84

9934.امام رضا عليه السلام ( _ در توضيح اين فرموده امير المؤمنين عليه السلام ك ) علل الشرائع عن فاطمة بنت أسد :إنّي دَخَلتُ بَيتَ اللّهِ الحَرامَ ، وأكَلتُ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ وأرزاقِها ، فَلَمّا أرَدتُ أن أخرُجَ هَتَفَ بي هاتِفٌ : يا فاطِمَةُ ! سَمّيهِ عَلِيّا ، فَهُوَ عَلِيٌّ ، وَاللّهُ العَلِيُّ الأَعلى يَقولُ : إنّي شَقَقتُ اسمَهُ مِنِ اسمي ، وأدَّبتُهُ بِأَدَبي ، ووَقَفتُهُ عَلى غامِضِ عِلمي ، وهُوَ الَّذي يُكَسِّرُ الأَصنامَ في بَيتي ، وهُوَ الَّذي يُؤَذِّنُ فَوقَ ظَهرِ بَيتي ، ويُقَدِّسُني ويُمَجِّدُني ، فَطوبى لِمَن أحَبَّهُ وأطاعَهُ ، ووَيلٌ لِمَن عَصاهُ وأبغَضَهُ . (1)9933.امام على عليه السلام :ينابيع المودّة عن العبّاس بن عبد المطّلب :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ عَلِيّا سَمَّتهُ بِاسمِ أبيها (2) أسَدٍ ، ولَم يَرضَ أبو طالِبٍ بِهذا ، فَقالَ : هَلُمَّ حَتّى نَعلُوَ أبا قُبَيسٍ لَيلاً ، ونَدعُوَ خالِقَ الخَضراءِ ، فَلَعَلَّهُ أن يُنبِئَنا فِي اسمِهِ .

فَلَمّا أمسَيا ، خَرَجا وصَعِدا أبا قُبَيسٍ ودَعَيَا اللّهَ تَعالى ، فَأَنشَأَ أبو طالِبٍ شِعرا :

يا رَبَّ الغَسَقِ الدَّجِيِّ

وَالفَلَقِ المُبتَلِجِ المُضِيِّ بَيِّن لَنا عَن أمرِكَ المَقضِيِّ

بِما نُسَمّي ذلِكَ الصَّبِيَّ

فَإِذا خَشخَشَةٌ مِنَ السَّماءِ ، فَرَفَعَ أبو طالِبٍ طَرفَهُ ، فَإِذا لَوحٌ مِثلُ زَبَرجَدٍ أخضَرُ فيهِ أربَعَةُ أسطُرٍ ، فَأَخَذَهُ بِكِلتا يَدَيهِ وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ضَمّا شَديدا ، فَإِذا مَكتوبٌ :

خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّكِيِّ

وَالطّاهِرِ المُنتَجَبِ الرَّضِيِّ وَاسمُهُ مِن قاهِرٍ العَلِيِّ (3)

عَلِيٌّ اشتُقَّ مِنَ العَلِيِّ

فَسُرَّ أبو طالِبٍ سُرورا عَظيما ، وخَرَّ ساجِدا للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى ، وعَقَّ بِعَشَرَةٍ مِنَ الإِبِلِ .

وكانَ اللَّوحُ مُعَلَّقا في بَيتِ [اللّهِ] (4) الحَرامِ يَفتَخِرُ بِهِ بَنو هاشِمٍ عَلى قُرَيشٍ ، حَتّى غابَ زَمانَ قِتالِ الحَجّاجِ ابنَ الزُّبَيرِ . (5) .


1- .علل الشرائع : ص 136 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 62 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 195 ح 206 ، بشارة المصطفى : ص 8 ، روضة الواعظين : ص 88 وراجع الأمالي للطوسي : ص 707 ح 1511 .
2- .في المصدر : «أبيه» ، وهو تصحيف .
3- .كذا في المصدر ، ولعلّ الصحيح : «قاهرٍ عليِّ» ، وفي بعض المصادر : «شامخٍ عليِّ» .
4- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
5- .ينابيع المودّة : ج2 ص305 ح 873 ؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص 174 نحوه ، بحار الأنوار : ج 35 ص 19 ح 102 وراجع كفاية الطالب : ص 406 .

ص: 85

9932.امام على عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از فاطمه بنت اسد _: من به درون كعبه رفتم و از ميوه ها و روزى هاى بهشتى خوردم . پس چون خواستم بيرون بيايم ، كسى مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ علىّ اعلى مى فرمايد : «نامش را از نام خود برگرفته ام و به ادب خود ، تربيتش كرده ام و بر دشوارى هاى دانشم آگاهش كرده ام . اوست كه بت ها را در خانه ام مى شكند ، و اوست كه بر بام خانه ام اذان مى گويد و مرا تقديس و تمجيد مى كند . پس خوشا به سعادت كسى كه دوستش بدارد و اطاعتش كند ، و واى بر كسى كه سرپيچى اش كند و دشمنش بدارد!» .9938.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :ينابيع المودّة_ به نقل از عبّاس بن عبدالمطّلب _: هنگامى كه فاطمه بنت اسد ، على را به دنيا آورد ، او را به نام پدرش «اسد» ناميد ؛ ولى ابوطالب به اين ، راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم ، شايد كه ما را به نام او آگاه كند .

پس شب هنگام ، حركت كردند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و ابوطالب ، اين شعر را سرود:

اى پروردگارِ شب تيره

و صبح روشن درخشنده! حكم قطعى ات را برايمان بيان كن

كه اين پسر را چه بناميم .

پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب ، سرش را بالا كرد كه ناگاه ، لوحى همچون زمرّد سبز ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود . آن را با دستانش گرفت و محكم به سينه اش چسبانْد . در آن چنين نوشته بود:

به فرزندى پاكيزه ، اختصاص يافته ايد

پاك و شريف و پسنديده . و نامش از جانب [ خداى] قاهر و والا

«على» است ، برگرفته از «على» .

پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى _ تبارك و تعالى _ به سجده افتاد و ده شتر ، عقيقه كرد . آن لوح ، به كعبه آويخته بود و بنى هاشم به آن بر قريش افتخار مى كرد تا آن كه در جنگ حجاج و ابن زبير ، ناپديد شد . .

ص: 86

9937.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسا وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا ، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ خَلقٌ أحَبَّ إلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ ولا أكرَمَ عَلَيهِ مِنّا . إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى شَقَّ لِيَ اسماً مِن أسمائِهِ ؛ فَهُوَ مَحمودٌ وأنَا مُحَمَّدٌ ، وشَقَّ لَكَ يا عَلِيُّ اسماً مِن أسمائِهِ ؛ فَهُوَ العَلِيُّ الأَعلى وأنتَ عَلِيٌّ ... . (1)9936.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :أنَا اسمي فِي الإِنجيلِ إليا، وفِي التَّوراةِ بريء، وفِي الزَّبورِ أريّ، وعِندَ الهِندِ كبكر، وعِندَ الرّومِ بطريسا، وعِندَ الفُرسِ جبتر، وعِندَ التُّركِ بثير، وعِندَ الزَّنجِ حيتر ، وعِندَ الكَهَنَةِ بويء ، وعِندَ الحَبَشَةِ بثريك ، وعِندَ اُمّي حَيدَرَةُ ، وعِندَ ظِئري مَيمونٌ ، وعِندَ العَرَبِ عَلِيٌّ ، وعِندَ الأَرمَنِ فَريقٌ ، وعِندَ أبي ظَهيرٌ . (2) .


1- .معاني الأخبار : ص 55 ح 3 عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام وراجع ص 56 ح 5 .
2- .معاني الأخبار : ص 59 ح 9 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام .

ص: 87

9935.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :روزى پيامبر خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلامهم نزدش بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت ، نزد خداى عز و جل ، آفريده اى از ما محبوب تر و گرامى تر بر روى زمين نيست . خداى _ تبارك و تعالى _ ، نام مرا از نام هاى خود مشتق كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز _ اى على! _ نامى از نام هاى خود برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى ...» .9934.الإمامُ الرِّضا عليه السلام ( _ لمّا سُئلَ عن قولِ أميرِ المؤمنينَ عليه السلام ) امام على عليه السلام :نام من در انجيل ، «اليا» و در تورات ، «برى ء» و در زبور ، «أرىّ» و نزد هندوان ، «كبكر» و پيش روميان ، «بطريسا» و نزد پارسيان ، «جبتر» و پيش تركان ، «بثير» و نزد زنگيان ، «حيتر» و پيش كاهنان ، «بوى ء» و نزد حبشيان ، «بثريك» و نزد مادرم ، «حيدرة» و پيش دايه ام ، «ميمون (خوش يُمن)» و نزد عرب ، «علىّ» و پيش ارامنه ، «فريق» و نزد پدرم ، «ظهير» است . .

ص: 88

9933.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ ، يُنادونَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ بِسَبعَةِ أسماءَ : يا صِدّيقُ ، يا دالُّ ، يا عابِدُ ، يا هادي ، يا مَهدِيُّ ، يا فتى ، يا عَلِيُّ ؛ اُدخُل أنتَ وشيعَتُكَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . (1)9932.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة :كانَ اسمُهُ الأَوَّلُ الَّذي سَمَّتهُ بِهِ اُمُّهُ : حَيدَرَةَ ، بِاسمِ أبيها أسَدِ بنِ هاشِمٍ _ وَالحَيدَرَةُ : الأَسَدُ _ فَغَيَّرَ أبوهُ اسمَهُ ، وسَمّاهُ عَلِيّا .

وقيلَ : إنَّ حَيدَرَةً اسمٌ كانَت قُرَيشٌ تُسَمّيهِ بِهِ .

وَالقَولُ الأَوَّلُ أصَحُّ ؛ يَدُلَّ عَلَيهِ خَبَرُهُ يَومَ بَرَزَ إلَيهِ مَرحَبٌ ، وَارتَجَزَ عَلَيهِ فَقالَ :

أنَا الَّذي سَمَّتني اُمّي مَرحَبا

فَأَجابَهُ عليه السلام رَجَزا :

أنا الَّذي سَمَّتني اُمّي حَيدَرَةَ 2 .


1- .إرشاد القلوب: ص 257، مائة منقبة: ص 138 ح 83؛ المناقب للخوارزمي: ص 319 ح 323 كلاهما عن أنس وراجع مشارق أنوار اليقين : ص 68 .

ص: 89

9931.امام على عليه السلام ( _ در ترغيب به جنگ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه قيامت مى شود ، على بن ابى طالب عليه السلام را با هفت نام ، ندا مى دهند: اى صدّيق! اى دال (راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوان مرد)! اى على! تو و پيروانت بى محاسبه وارد بهشت شويد .9930.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغة:نخستين نامى كه مادرش [ فاطمه بنت اسد] او را بدان ناميد ، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى ، اسد بن هاشم ، مناسبت داشت (حيدره و اسد ، هر دو به معناى شيرند) . پس پدرش [ ابوطالب ]آن را تغيير داد و وى را على ناميد .

و گفته شده كه حيدره ، نامى بود كه قريش ، او را بدان خواندند .

و گفته نخست ، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد ، در آن جا كه مرحب رجز خواند و گفت:

مرا مادرم نام «مَرحَب» نهاد .

و على عليه السلام پاسخ داد:

مرا «حَيدَره» مادرم نام داد . (1) .


1- .اين رجز امام عليه السلام در جنگ خيبر و در پاسخ به مرحب يهودى ، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است . ر . ك : ص 341 (تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبر) .

ص: 90

1 / 6الكُنىكانت لأمير المؤمنين عليه السلام كنى عديدة ، أشهرها : أبو الحسن (1) ، وثمّة كنى اُخرى ذُكرت له عليه السلام ، منها : أبو الحسين ، وأبو السبطين (2) ، وأبو الريحانتين (3) ، وأبو تراب ، وإن كان التعريف الاصطلاحي للكنية لا ينطبق على بعضها . ويتراءى من الروايات أنّ كنية «أبو تراب» كانت أحبّ الكنى إليه عليه السلام ، وأ نّه كان يُسرّ إذا نودي بها ؛ لاُمور منها : أ نّه كان يجد فيها نوعا من التواضع والتذلّل للّه سبحانه . ومنها : أ نّها كانت تذكّره بملاطفة النبيّ صلى الله عليه و آله معه في غزوة ذات العشيرة حيث كان متوسّداً التراب بصحبة عمّار بن ياسر وقد أصابه شيء منه ، ولذا كان له عليه السلام انشداد وتعلّق خاصّ بتلك الكنية .

9930.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كانَ الحَسَنُ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوني أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَدعوني أبَا الحَسَنِ ، ويَدعُوانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أباهُما . فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَواني بِأَبيهِما . (4) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 92 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 133 ، المعارف لابن قتيبة : ص 203، تاريخ دمشق: ج 42 ص 7 و ص 10 _ 14 ، مروج الذهب : ج 2 ص 359 ، الاستيعاب : ج 3 ص 197 الرقم 1875 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 88 الرقم 3789 ، الإصابة : ج 4 ص 464 الرقم 5704 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 621 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 130 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 223 ؛ تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، تاج المواليد : ص 87 ، تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 169 ، المستجاد : ص 294 ، روضة الواعظين : ص 87 ، عمدة الطالب : ص 59 .
2- .الفصول المهمّة : ص 129 ؛ تاج المواليد : ص 88 ، إعلام الورى : ج 1 ص 307 .
3- .راجع : ج 8 ص 48 (أبو ريحانتَيّ) .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 11 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 113 نحوه وكلاهما من دون إسناد إلى المعصوم .

ص: 91

1 / 6 كنيه ها

1 / 6كنيه هاامير مؤمنان ، كنيه هاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است . براى امام عليه السلام كنيه هاى ديگرى مانند: ابو الحسين ، ابو السبطين ، ابو الريحانتين (1) و ابو تراب هم ذكره شده است ؛ هر چند برخى از آنها كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمى شوند . (2) از روايات ، چنين بر مى آيد كه كنيه «ابو تراب» ، محبوب ترين كنيه نزد امام عليه السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مى خوانده اند ، شادمان مى شده است . موجبات اين محبوبيت ، چند چيز است : وى در اين واژه ، نوعى فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان مى يافت و نيز اين واژه ، يادآور ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ «ذات العشيرة» بود . در اين غزوه ، على عليه السلام در كنار عمّار ، روى خاك ها خوابيده بود و چون گَرد و غبار بر چهره او نشسته بود ، پيامبر صلى الله عليه و آله او را «ابو تراب» خواند . اينها موجب تعلّق خاطر على عليه السلام به اين كنيه بود .

9926.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :حسن ، در زمان حيات پيامبر خدا مرا «ابو الحسين» مى خوانْد و حسين ، مرا «ابو الحسن» ، و هر دو ، پيامبر خدا را «پدر» صدا مى زدند . پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، مرا پدر خواندند .

.


1- .ر . ك : ج 8 ص 49 (پدر دو گل من) .
2- .كنيه در ميان عرب ها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين فرزند ، شكل مى گيرد . در حالت هاى خاصّى به جاى نام فرزند ، از صفات مشخص استفاده مى شود .

ص: 92

9925.امام على عليه السلام ( _ آن جا كه ياران خود را به دليل سستى در امر جهاد ) عنه عليه السلام :ما سَمّانِي الحَسَنُ وَالحُسَينُ يا أبَةِ حَتّى تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَةِ ، وكانَ الحَسَنُ يَقولُ لي : يا أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَقولُ لي : يا أبَا الحَسَنِ . (1)9924.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ في ذِكرِ غَزوَةِ ذِي العُشَيرَةِ _: بِذِي العُشَيرَةِ كَنى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ أبا تُرابٍ ؛ وذلِكَ أ نَّهُ رَآهُ نائِما مُتَمَرِّغا فِي البَوغاءِ (2) فَقالَ : اِجلِس ، أبا تُرابٍ ، فَجَلَسَ . (3)9927.عنه عليه السلام :مسند ابن حنبل عن عمّار بن ياسر :كُنتُ أنَا وعَلِيٌّ رَفيقَينِ في غَزوَةِ ذاتِ العُشَيرَةِ ، فَلَمّا نَزَلَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأقامَ بِها رَأَينا ناسا مِن بَني مُدلِجٍ يَعمَلونَ في عَينٍ لَهُم في نَخلٍ ، فَقالَ لي عَلِيٌّ : يا أبَا اليَقظانِ ، هَل لَكَ أن نَأتِيَ هؤُلاءِ فَنَنظُرَ كَيفَ يَعمَلونَ ؟ فَجِئناهُم فَنَظَرنا إلى عَمَلِهِم ساعَةً ، ثُمَّ غَشِيَنَا النَّومُ ، فَانطَلَقتُ أنَا وعَلِيٌّ فَاضطَجَعنا في صَورٍ (4) مِنَ النَّخلِ في دَقعاءَ (5) مِنَ التُّرابِ فَنِمنا ، فَوَاللّهِ ما أهَبَّنا (6) إلّا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُحَرِّكُنا بِرِجلِهِ وقَد تَتَرَّبنا مِن تِلكَ الدَّقعاءِ ، فَيَومَئِذٍ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ : يا أبا تُرابٍ ؛ لِما يَرى عَلَيهِ مِنَ التُّرابِ .

قالَ : أ لا اُحَدِّثُكُما بِأَشقَى النّاسِ رَجُلَينِ ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : اُحَيمِرِ ثَمودَ الَّذي عَقَرَ النّاقَةَ ، وَالَّذي يَضرِبُكَ يا عَلِيُّ عَلى هذِهِ _ يَعني قَرنَهُ _ حَتّى تُبَلَّ مِنهُ هذِهِ _ يَعني لِحيَتَهُ _ . (7) .


1- .المناقب للخوارزمي : ص 40 ح 8 عن عمر بن عليّ .
2- .البَوْغاء : التراب الناعم (النهاية : ج 1 ص 162 «بوغ») .
3- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 10 .
4- .الصَّوْر : الجماعة من النخل، ولا واحد له من لفظه (النهاية : ج 3 ص 59 «صور») .
5- .الدَّقْعاء : عامّة التراب ، وقيل : التراب الدقيق على وجه الأرض (لسان العرب : ج 8 ص 89 «دقع») .
6- .أهَبَّهُ : نَبَّهَهُ (لسان العرب : ج 1 ص 778 «أهب») .
7- .مسند ابن حنبل : ج 6 ص 365 ح 18349 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص687 ح 1172 ، المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 151 ح 4679 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 280 ح 152 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 249 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 408 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 549 ح 9062 ، المناقب لابن المغازلي : ص 9 ح 5 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 247 ، سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج 4 ص 324 ح 1743 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 111 .

ص: 93

9926.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :حسن و حسين ، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت . آن دو به پيامبر خدا ، «پدر» مى گفتند و حسن به من «ابو الحسين» و حسين به من «ابو الحسن» مى گفت .9925.عنه عليه السلام ( _ عِند ما يُوَبِّخُ أصحابَهُ عَلَى التَّواني عنِ ) الطبقات الكبرى_ در ذكر غزوه ذات العُشَيره _: در ذو العُشَيره بود كه پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام ، كنيه «ابو تراب» داد و اين از آن روى بود كه ديد او بر خاكى نرم خوابيده و مى غلتد . پس گفت : «اى ابو تراب ! بنشين» . پس على عليه السلام نشست .9924.عنه عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از عمّار بن ياسر _: من و على عليه السلام در غزوه ذات العُشَيره ، همراه بوديم . پس چون پيامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزيد ، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه به كار چشمه اى در نخلستان ، مشغول بودند . على عليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مى آيى تا برويم و بنگريم اينها چگونه كار مى كنند؟» .

آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم . سپس خوابمان گرفت . من و على روانه شديم تا زير چند نخل كوچك ، بر روى خاك هاى نرم ، دراز بكشيم . پس خوابيديم و به خدا سوگند ، هيچ نفهميديم تا آن كه متوجّه شديم پيامبر خدا ، ما را با پايش تكان مى دهد و ما از آن خاك هاى نرم ، غبارآلود شده بوديم . در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت: «اى ابو تراب!» ، به خاطر آن خاك هايى كه بر او ديده مى شد.

پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقى ترينِ مردم اند ، سخن نگويم؟» .

گفتيم: چرا ، اى پيامبر خدا!

فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه[ى صالح] را پى كرد ، و آن كه _ اى على! _ بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مى زند تا اين (اشاره به محاسن) از [ خون ]آن ، تَر شود» . .

ص: 94

9923.امام على عليه السلام :المعجم الأوسط عن أبي الطفيل :جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام نائِمٌ فِي التُّرابِ ، فَقالَ : إنَّ أحَقَّ أسمائِكَ أبو تُرابٍ ، أنتَ أبو تُرابٍ ! (1)9922.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ أ نَّهُ كانَ يَقولُ _: إنّا كُنّا نَمدَحُ عَلِيّا إذا قُلنا لَهُ أبا تُرابٍ . (2)9921.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح مسلم عن أبي حازم عن سهل بن سعد :اُستُعمِلَ عَلَى المَدينَةِ رَجُلٌ مِن آلِ مَروانَ ، قالَ : فَدَعا سَهلَ بنَ سَعدٍ ، فَأَمَرَهُ أن يَشتُمَ عَلِيّا ، قالَ : فَأَبى سَهلٌ ، فَقالَ لَهُ : أمّا إذ أبَيتَ فَقُل : لَعَنَ اللّهُ أبَا التُّرابِ ، فَقالَ سَهلٌ : ما كانَ لِعَلِيٍّ اسمٌ أحَبَّ إلَيهِ مِن أبِي التُّرابِ ! وإن كانَ لَيَفرَحُ إذا دُعِيَ بِها (3) . (4)9906.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ لابن عباس _ ) صحيح البخاري عن أبي حازم :إنَّ رَجُلاً جاءَ إلى سَهلِ بنِ سَعدٍ فَقالَ : هذا فُلانٌ _ لِأَميرِ المَدينَةِ _ يَدعو عَلِيّا عِندَ المِنبَرِ . قالَ : فَيَقولُ ماذا ؟ قالَ : يَقولُ لَهُ : أبو تُرابٍ . فَضَحِكَ ؛ قالَ : وَاللّهِ ما سَمّاهُ إلَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ! وما كانَ _ وَاللّهِ _ لَهُ اسمٌ أحَبَّ إلَيهِ مِنهُ !

فَاستَطعَمتُ الحَديثَ سَهلاً ، وقُلتُ : يا أبا عَبّاسٍ ، كَيفَ ذلِكَ ؟

قالَ : دَخَلَ عَلِيٌّ عَلى فاطِمَةَ ثُمَّ خَرَجَ ، فَاضطَجَعَ فِي المَسجِدِ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أينَ ابنُ عَمِّكِ ؟ قالَت : فِي المَسجِدِ ، فَخَرَجَ إلَيهِ ، فَوَجَدَ رِداءَهُ قَد سَقَطَ عَن ظَهرِهِ ، وخَلَصَ التُّرابُ إلى ظَهرِهِ ، فَجَعَلَ يَمسَحُ التُّرابَ عَن ظَهرِهِ فَيَقولُ : اِجلِس يا أبا تُرابٍ _ مَرَّتَينِ _ . 5 .


1- .المعجم الأوسط : ج 1 ص 237 ح 775 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 18 ح 8359 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 112 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 61 ح 12 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 40 عن سهل ابن سعد من دون إسنادٍ إليه صلى الله عليه و آله .
3- .بها : بهذه الكنية .
4- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1874 ح 38 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 625 ح 4340 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 17 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 622 .

ص: 95

9894.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط_ به نقل از ابو طُفَيل _: پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و على عليه السلام روى خاك ، خوابيده بود . پس فرمود : «بى گمان ، شايسته ترين نامت ابو تراب است . تو ابو تراب هستى!» .9900.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ همواره مى فرمود :] ما هرگاه به على ، ابو تراب مى گوييم ، او را مى ستاييم .9899.عنه عليه السلام عن آبائهِ عليهم السلامصحيح مسلم_ به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد _: مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد . سهل بن سعد را فرا خواند و به او فرمان داد تا على عليه السلام را دشنام گويد . سهل ، خوددارى ورزيد . به او گفت: حال كه خوددارى مى كنى ، پس بگو: خداوند ، ابو تراب را لعنت كند!

سهل گفت: نزد على عليه السلام هيچ نامى از ابو تراب ، محبوب تر نبود و بى گمان ، او هرگاه بدان خوانده مى شد ، شادمان مى گشت .9892.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح البخارى_ به نقل از ابو حازم _: مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت : اين مرد (حاكم مدينه) على عليه السلام را بر فراز منبر [ به بدى] مى خوانَد .

گفت: چه مى گويد؟

گفت: او را ابو تراب مى خواند .

سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند ، جز پيامبر صلى الله عليه و آله او را [ به اين نام] نناميد و به خدا سوگند ، نزد او نامى از آن محبوب تر نبود .

پس ماجرا [ ى نام گذارى] را از سهل ، جويا شدم و گفتم: اى ابو عبّاس! آن ماجرا چه بود؟

گفت: على عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام رفت . سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟» .

گفت: در مسجد است .

پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است . پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مى فرمود: «اى ابو تراب ، بنشين! اى ابو تراب ، بنشين!» . (1) .


1- .در برخى از منابع آمده است كه ميان امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام اختلافى پديد آمد و على عليه السلام خانه را با ناراحتى ترك كرد و به حالت قهر در مسجد خوابيد و چون غبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم است كه اين بخش از متن موجود ، مجعول است و به وسيله دشمنان و معاندان امام على و فاطمه عليهما السلام ساخته و پرداخته شده است ؛ زيرا آن دو بزرگوار ، هر دو معصوم و از اين گونه امور ، مبرّا هستند و افزون بر اين ، امام على عليه السلام خود ، پس از شهادت فاطمه عليها السلام فرمود : «او هرگز مرا خشمناك نكرد» .

ص: 96

9891.امام رضا عليه السلام :علل الشرائع عن ابن عمر :بَينا أنَا مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في نَخيلِ المَدينَةِ وهُوَ يَطلُبُ عَلِيّا عليه السلام ، إذَا انتَهى إلى حائِطٍ ، فَاطَّلَعَ فيهِ ، فَنَظَرَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَعمَلُ فِي الأَرضِ وقَدِ اغبارَّ ، فَقالَ : ما ألومُ النّاسَ إن يَكنوكَ أبا تُرابٍ ! (1)9893.عنه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواصّ :أمّا كُنيَتُهُ : فَأَبُو الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وأبُو القاسِمِ ، وأبو تُرابٍ ، وأبو مُحَمَّدٍ . (2)1 / 7الأَلقابُإنّ شخصيّة عليّ عليه السلام بحر لا يُدرك غوره ، فهو ذو شخصيّة فذّة ذات أبعاد عظيمة فريدة في التاريخ لا نظير لها . وكان للإمام عليه السلام ألقاب (3) وأوصاف كثيرة يشير كلٌّ منها إلى بعد من تلك الأبعاد العلميّة والعمليّة والثقافيّة والاجتماعيّة والمعنويّة والسياسيّة الرفيعة لشخصيّته عليه السلام . ويعود جُلّها إلى عصر النبيّ صلى الله عليه و آله ؛ إذ كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يناديه بها. ومن هذه الألقاب : «أعلم الاُمّة» ، «أقضى الاُمّة» ، «أوّل من أسلم» ، «أوّل من صلّى» ، «خير البشر» ، «أمير المؤمنين» ، «إمام المتّقين» ، «قائد الغرّ المحجّلين»، «سيّد المسلمين» ، «سيّد المؤمنين»، «يعسوب المؤمنين» ، «الأنزع البطين»، «عمود الدين» ، «سيّد الشهداء» ، «سيّد العرب» ، «راية الهدى» ، «باب الهدى» ، «حيدر»، «المرتضى» ، «الوليّ» ، «الوصيّ» . (4) وما برح رسول اللّه صلى الله عليه و آله يذكر الإمام عليه السلام بهذه الألقاب . وكان في الحقيقة يمهّد بها لقيادته وزعامته ، والتعريف بمنزلته العظيمة وموقعه المتميّز في القيادة مع تبيين أبعاد شخصيّته عليه السلام ، وذلك من منطلق اهتمامه بمستقبل الاُمّة الإسلاميّة ومهمّة الإمام العظمى في المستقبل المنظور . وإذا لاحظنا ألقاب الإمام عليه السلام نجد أنّ أشهرها لقبان هما :

.


1- .علل الشرائع : ص 157 ح 4 ؛ المعجم الكبير : ج 12 ص 321 ح 13549 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 5 .
3- .اللقب : ما أشعر بمدح ك «الصادق» أو ذمّ ك «الجاحظ» .
4- .اُنظر الأبواب المرتبطة بهذه العناوين .

ص: 97

1 / 7 لقب ها
اشاره

9889.امام صادق عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از ابن عمر _: با پيامبر صلى الله عليه و آله در نخلستان هاى مدينه بودم و ... ايشان به دنبال على عليه السلام مى گشت تا اينكه به ديوارى رسيد . نگاهى انداخت و على عليه السلام را ديد كه در زمين كار مى كند و غبارآلود است . پس فرمود: «مردم را سرزنش نمى كنم اگر به تو كُنيه ابوتراب بدهند!» .9888.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) تذكرة الخواص:امّا كنيه اش: ابو الحسن ، ابو الحسين ، ابو القاسم ، ابو تراب و ابو محمّد است .1 / 7لقب هاژرفاى اقيانوس شخصيت على عليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى بديل تاريخ ، يافتنى نيست . امام عليه السلام ، القاب (1) و اوصاف بسيارى دارد كه هر كدام ، اشاره اى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى ، عملى ، فرهنگى ، اجتماعى ، معنوى و سياسى شخصيت او . بسيارى از اين القاب ، به روزگار پيامبر خدا شناخته شده بود ، كه پيامبر خدا ، امام عليه السلام را بدانها خطاب مى كرد . برخى از اين القاب چنين اند : «أعلمُ الاُمّة» ، «أقضَى الاُمّة» ، «أوّلُ مَن أسلَمَ» ، «أوّلُ مَن صلّى» ، «خير البشر» ، «أمير المؤمنين» ، «إمام المتّقين» ، «قائد الغُرِّ المُحَجَّلين» ، «سيّد المسلمين» ، «سيّد المؤمنين» ، «يعسوب المؤمنين» ، «الأنزع البطين» ، «عمود الدين» ، «سيّد الشهداء» ، «سيّد العرب» ، «راية الهدى» ، «باب الهدى» ، «حَيدر» ، «المرتضى» ، «الولىّ» و «الوصىّ» . (2) پيامبر خدا ، امام عليه السلام را با اين القاب ياد مى كرد و به واقع ، با توجّه به آينده امّت اسلامى و مسئوليت بزرگ على عليه السلام در آينده امّت ، با اين القاب ، ابعاد شخصيت او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مى نمود و براى آن ، زمينه سازى مى كرد . در ميان القاب على عليه السلام ، دو لقب از بقيه مشهورتر است:

.


1- .لقب ، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش يا نكوهش شخص به كار مى رود ، مانند صادق و كذّاب .
2- .به ابواب مرتبط با لقب ها در همين كتاب ، رجوع كنيد .

ص: 98

1 . أمير المؤمنينوهو خاصّ به عليه السلام ، لا يشاركه به أحد ، كما ليس لامرئٍ أن يخاطَب به البتّةَ . وتدلّ النصوص الروائيّة المتنوّعة _ التي سيأتي قسم منها لاحقا _ على أ نّنا لايحقّ لنا أن نطلقه حتى على الأئمّة عليهم السلام . (1)

2 . الوصيّوكان مشهورا به في عصر النبوّة نفسه ، وعرفه به القاصي والداني والصديق والعدوّ ، وسنذكر النصوص التاريخيّة والروائيّة الدالّة على هذه الحقيقة . ونكتفي الآن بالإشارة إلى أحدها ، وهي أنّه خرج في معركة الجمل شابٌّ من «بني ضَبَّة» من أصحاب الجمل ، وارتجز يقول : نَحنُ بَني ضَبَّةَ أعداءُ عَلِيٍّ ذاكَ الَّذي يُعرَفُ قِدما بِالوَصِيِّ (2)

.


1- .راجع : ج 2 ص 88 (اختصاص هذا الاسم بعليّ) .
2- .راجع : ج 1 ص 616 (وصاية الإمام في أدب صدر الإسلام) .

ص: 99

1 . امير المؤمنين
2 . وصى

1 . امير المؤمنينلقب «امير المؤمنين» ، ويژه على عليه السلام است و ديگرى را با اين لقب ياد كردن ، شايسته نيست . بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مى آيد ، حتّى ساير امامان معصوم عليهم السلام را نيز نمى توان با اين عنوان ، ياد كرد . (1)

2 . وصىاين عنوان ، در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا چنان براى على عليه السلام مشهور بود كه دور ونزديك ، و دوست و دشمن ، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت، خواهد آمد و اكنون ، تنها به يكى از آنها اشاره مى كنيم . در جنگ جمل ، جوانى از بنى ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و به رجزخوانى پرداخت و گفت: ما بنى ضبّه ، دشمنان على هستيم آن كه از قديم به «وصى» شناخته مى شود . (2)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 89 (اختصاص داشتن عنوان «امير المؤمنين» به على) .
2- .ر. ك : ج 1 ص 617 (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام) .

ص: 100

9884.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أنس بن مالك :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُسكُب إلَيَّ ماءً _ أو وَضوءا _ فَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ قامَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ قالَ : يا أنَسُ ، أوَّلُ مَن يَدخُلُ مِن هذَا البابِ أميرُ المُؤمِنينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ (1) ، سَيِّدُ المُؤمِنينَ ؛ عَلِيٌّ . (2)9883.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الكافي عن عليّ بن أبي حمزة :سَأَلَ أبو بَصيرٍ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وأنَا حاضِرٌ ، فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ ! كَم عُرِجَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ : مَرَّتَينِ ، فَأَوقَفَهُ جَبرَئيلُ مَوقِفا ، فَقالَ لَهُ : مَكانَكَ يا مُحَمَّدُ ! فَلَقَد وَقَفتَ مَوقِفا ما وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ ولا نَبِيٌّ ... .

فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : يا مُحَمَّدُ ! قالَ : لَبَّيكَ رَبّي .

قالَ : مَن لِاُمَّتِكَ مِن بَعدِكَ ؟ قالَ : اللّهُ أعلَمُ !

قالَ : عَلِيُّ بن أبي طالِبٍ ، أميرُ المُؤمِنينَ ، وسَيِّدُ المُسلِمينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ . (3)9882.امام باقر يا امام صادق عليهما السلام ( _ درباره كسانى كه شهادت دهند و بر اساس شهادت آنها ) الإمام عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّهَ عزَّ وجَلَّ قَد غَفَرَ لَكَ ولِأَهلِكَ ولِشيعَتِكَ ولِمُحِبّي شيعَتِكَ ، فَأَبشِر ! فَإِنَّكَ الأَنزَعُ البَطينُ : المَنزوعُ مِنَ الشِّركِ ، البَطينُ مِنَ العِلمِ . (4) .


1- .في الحديث : «اُمّتي الغرّ المحجّلون» أي بيض مواضع الوضوء من الأيدي والوجه والأقدام (لسان العرب : ج 11 ص 144 «حجل») .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 303 ح 8837 .
3- .الكافي : ج 1 ص 442 ح 13 .
4- .المناقب لابن المغازلي: ص401 ح455، المناقب للخوارزمي: ص 294 ح 284 كلاهما عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ؛ الأمالي للطوسي : ص 293 ح 570 عن عيسى بن أحمد عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام الصادق عليهم السلام .

ص: 101

9881.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از انس بن مالك _: پيامبر خدا [ به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور» .

پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد . سپس گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مى شود ، امير مؤمنان و پيشواى روسپيدان و سرور مؤمنان ، على است» .9882.الإمامُ الباقرُ أو الإمامُ الصّادقُ عليهما السلام ( _ في الرُّجُوعِ عنِ الشهادَةِ و قد قُضِيَ على الر ) الكافى_ به نقل از على بن ابى حمزه _: ابو بصير در حضور من ، از امام صادق عليه السلام پرسيد: فدايت شوم ! پيامبر خدا ، چند بار به معراج رفت؟

فرمود: «دو بار . پس جبريل عليه السلام او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين جا بِايست! بى گمان در جايى ايستاده اى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آن جا نايستاده است ... . پس خداى متعال فرمود : اى محمّد! . گفت: بله ، اى پروردگار من!

فرمود: پس از تو چه كسى براى [ رهبرى] امّت توست؟ .

گفت: خداوند ، داناتر است .

فرمود: على بن ابى طالب ، امير مؤمنان ، سرور مسلمانان و پيشواى روسپيدان » .9881.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى عز و جل تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است . پس مژده ده ، كه تو جدا شده (1) فَربه هستى . جدا شده از شرك و فَربه از علم» . .


1- .در متن حديث ، كلمه «أنزع» آمده كه در لغت ، به معناى كسى است كه موى دو طرف پيشانى اش ريخته است .

ص: 102

9880.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :معاني الأخبار عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر عليه السلام :قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! لِمَ سُمِّيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : لِأَ نَّهُ يَمِيرُهُمُ (1) العِلمَ ؛ أ ما سَمِعتَ كِتابَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا» (2) ؟ ! (3)9879.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه: «و شاهدان چون به شهادت دادن فرا خوا ) الفصول المهمّة :أمّا لَقَبُهُ : فَالمُرتَضى ، وحَيدَرٌ ، وأميرُ المُؤمِنينَ ، والأَنزَعُ البَطينُ . (4)9878.امام باقر عليه السلام ( _ درباره آيه: «و هركه شهادت را كتمان كند دلش گنهك ) تاج العروس :وَالوَصِيُّ كَغَنِيٍّ : لَقَبُ عَلِيٍّ رضى الله عنه (5) . (6)1 / 8الشَّمائِلُلم تحمل إلينا النصوص التاريخيّة والحديثيّة شيئا عن ملامح الإمام عليه السلام إبّان ولادته وفي صغره ، ومن هنا فإنّ ما يأتي في هذا المجال يرتبط بملامحه وهندامه أيّام خلافته عليه السلام . وفي ضوء ذلك يتسنّى لنا أن نصفه عليه السلام فنقول : كان عليه السلام رَبْعة من الرجال ؛ إلى القِصَر أقرب وإلى السمن ، من أحسن الناس وجها ، وكأنّ وجهه القمر ليلة البدر حسنا ، كثير التبسُّم ، آدَم اللون يميل إلى السُّمرة ، أدْعَج (7) العينين عظيمهما ، في عينيه لين ، أصلع ، كأنّ عنقه إبريق فضّة ، كَثّ اللحية ، لا يغيّر شيبَه ، عريض ما بين المنكبين ، شَثْن الكفّين (8) ، شديد الساعد واليد ، عريض الصدر ، ذا بطن ، ضخم الكَرادِيس (9) ، ضخم عضلة الذراع والساق دقيقَ مُستدَقّها ، إذا مشى تكفّأ (10) .

.


1- .المِيرَة : هي الطعام ونحوه ، يقال : مارَهم يَميرُهم : إذا أعطاهم المِيرَة (النهاية : ج 4 ص 379 «مير») .
2- .يوسف : 65 .
3- .معاني الأخبار : ص 63 ح 13، الكافي: ج 1 ص 412 ح 3 عن أحمد بن عمر عن أبي الحسن عليه السلام نحوه.
4- .الفصول المهمّة : ص 129 .
5- .هذا الكلام يدلّ على أنّ استعمال لفظ «الوصي» في عليّ عليه السلام كان كثيرا ومعروفا .
6- .تاج العروس : ج 20 ص 297 ، لسان العرب : ج 15 ص 394 وفيه «قيل لعليّ عليه السلام : وصيّ» .
7- .الدَّعَج والدُّعْجة : السواد في العين وغيرها (النهاية : ج 2 ص 119 «دعج») .
8- .شَثْن الكفّين : أي أنّهما يميلان إلى الغِلَظ والقِصَر، وقيل: هو الذي في أنامله غِلَظٌ بلا قِصَر (النهاية : ج 2 ص 444 «شثن») .
9- .الكَرادِيس : رؤوس العظام وقيل : هي ملتقى كلّ عظمين ضخمين ، كالركبتين والمرفقين والمنكبين ؛ أي أنّه ضخم الأعضاء (النهاية : ج 4 ص 162 «كردس») .
10- .تَكَفَّأَ جسدُه : تمايَلَ إلى قدّام (النهاية : ج 4 ص 183 «كفأ») .

ص: 103

1 / 8 سيما

9879.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في قولِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ : {Q} «و لا يَأْبَ ) معانى الأخبار_ به نقل از جابر بن يزيد _: به او (امام باقر عليه السلام ) گفتم : فدايت شوم! چرا امير مؤمنان ، امير مؤمنان ناميده شد؟

فرمود: «چون برايشان (براى مؤمنان) ، دانش مى آورد . آيا قرآن نشنيده اى : «و ما براى خانواده مان خواربار مى آوريم» ؟» .9878.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «و مَنْ يَكْتُمْها فَإنَّ ) الفصول المهمّة:امّا لقبش مرتضى ، حيدر ، امير المؤمنين و اَنزعِ بطين (زُلف ريخته فربه) است .9877.عنه صلى الله عليه و آله :تاج العروس:و وصى ، بر وزن غنى ، لقب على عليه السلام است (1) .1 / 8سيمامتون تاريخى و حديثى ، سيماى امام على عليه السلام را در هنگام ولادت و يا در كودكى اش به ما نشان نمى دهند و از اين رو ، آنچه در پى مى آيد ، سيما و اندام زيباى وى را در روزگار خلافتش ترسيم مى كند و در پرتو اين متون ، مى توانيم ايشان را چنين توصيف كنيم : مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديك تر مى نمود . از خوش سيماترين مردم بود و رويش گويى ماه شب چهارده . پُرتبسّم ، گندمگونِ مايل به سبزه ، چشمانش سياه و درشت و اندكى خمار . موى جلوى سرش ريخته بود . گردنش گويى جام نقره بود . ريشش پُر پشت بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى كرد . چهارشانه بود . كف دستانش زِبر ، و دست و مچ او محكم و سينه اش پهن بود . شكم داشت . مَفصل هايش سِتَبر ، ماهيچه هاى ساعد و ساق پايش ستبر و سرِ آنها باريك بود . چون راه مى رفت ، مى خراميد .

.


1- .اين گفته مى فهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره على عليه السلام فراوان و مشهور بوده است .

ص: 104

9873.امام كاظم عليه السلام ( _ نيز درباره همين آيه _ ) الطبقات الكبرى عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبي فروة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليهما السلام ، قُلتُ : ما كانَت صِفَةُ عَلِيٍّ عليه السلام ؟

قالَ : رَجُلٌ آدَمُ شَديدُ الاُدمَةِ ، ثَقيلُ العَينَينِ عَظيمُهُما ، ذو بَطنٍ ، أصلَعُ ، إلَى القِصَرِ أقرَبُ . (1)9872.امام صادق عليه السلام ( _ نيز درباره همين آيه _ ) الغارات عن قدامة بن عتّاب :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام ضَخمَ البَطنِ ، ضَخمَ مُشاشَةِ (2) المَنكِبِ ، ضَخمَ عَضَلَةِ الذِّراعِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، ضَخمَ عَضَلَةِ السّاقِ دَقيقَ مُستَدَقِّها . (3) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 27 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 134 و ص135 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 366 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 624 نحوه ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 24 و25 عن الخوارزمي ، المناقب لابن المغازلي : ص 12 ح 13 عن قتادة ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 عن الواقدي والثلاثة الأخيرة نحوه من دون إسنادٍ إلى المعصوم؛ شرح الأخبار: ج2 ص427ح771 وراجع اُسد الغابة: ج 4 ص 115 الرقم 379 والبداية والنهاية : ج 7 ص 223 .
2- .المُشاشة : ما أشرَفَ من عظْم المنكِب (لسان العرب : ج 6 ص 347 «مشش») .
3- .الغارات : ج 1 ص 93 ؛ الطبقات الكبرى : ج 3 ص 26 ، مقتل أمير المؤمنين : ص 67 الرقم 56 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 365 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 23 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 115 الرقم 3789 .

ص: 105

9875.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از اسحاق بن عبد اللّه بن ابى فروه _: از ابو جعفر محمّد بن على (امام باقر) عليهما السلام پرسيدم: على عليه السلام چگونه بود؟

فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون ، چشمانش درشت و فروهشته ، و داراى شكم بود . موى جلوى سرش ريخته بود و [ قدش ] به كوتاهى نزديك تر مى نمود» .9874.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الغارات_ به نقل از قدامة بن عتّاب _: على عليه السلام ، فربه شكم و چهارشانه بود . ماهيچه هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك ، و ماهيچه هاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود . .

ص: 106

9873.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن المغيرة :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى هَيئَةِ الأَسَدِ ؛ غَليظا مِنهُ مَا استَغلَظَ ، دَقيقا مِنهُ مَااستَدَقَّ . (1)9872.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) الكامل في التاريخ :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام فَوقَ الرَّبعَةِ ، وكانَ ضَخمَ عَضَلَةِ الذِّراعِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، ضَخمَ عَضَلَةِ السّاقِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، وكانَ مِن أحسَنِ النّاسِ وَجها ، ولا يُغَيِّرُ شَيبَهُ ، كَثيرَ التَّبَسُّمِ . (2)9871.امام على عليه السلام ( _ درباره آيه: «و شاهدان چون [به شهادت ]فرا خوانده ) مقاتل الطالبيّين :كانَ عليه السلام أسمَرَ ، مَربوعا ، وهُوَ إلَى القِصَرِ أقرَبُ ، عَظيمَ البَطنِ ، دَقيقَ الأَصابِعِ، غَليظَ الذِّراعَينِ، حَمشَ السّاقَينِ (3) ، في عَينَيهِ لينٌ، عَظيمَ اللِّحيَةِ، أصلَعَ ، ناتِئَ الجَبهَةِ . (4)9870.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة عن أبي إسحاق :قالَ أبي : يا بُنَيَّ تُريدُ أن اُرِيَكَ أميرَ المُؤمِنينَ _ يَعني عَلِيّا ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَرَفَعَني عَلى يَدَيهِ فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ أبيَضِ الرَّأسِ وَاللِّحيَةِ ، أصلَعَ ، عَظيمِ البَطنِ ، عَريضِ ما بَينَ المَنكِبيَنِ . (5)9871.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ في قوله تعالى : {Q} «و لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إذ ) مقاتل الطالبيّين عن داوود بن عبد الجبّار عن أبي إسحاق :أدخَلَني أبِي المَسجِدَ يَومَ الجُمُعَةِ ، فَرَفَعَني فَرَأَيتُ عَلِيّا يَخطُبُ عَلَى المِنبَرِ ؛ شَيخا ، أصلَعَ ، ناتِئَ الجَبهَةِ ، عَريضَ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، لَهُ لِحيَةٌ قَد مَلَأَت صَدرَهُ ، في عَينِه اطرِغشاشٌ _ قالَ داوُدُ : يَعني لينا فِي العَينِ _ فَقُلتُ لِأَبي : مَن هذا يا أبَةِ ؟

فَقالَ : هذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأخو رَسولِ اللّهِ ، ووَصِيُّ رَسولِ اللّهِ ، وأميرُ المُؤمِنينَ . (6) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 307 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 428 ح 774 .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 .
3- .حَمْش الساقين: دقيقهما (لسان العرب : ج 6 ص 288 «حمش») .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 42 وقال بعد ذلك : وصفته هذه وردت بها الروايات متفرّقة فجمعتها .
5- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 ح 934 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 25 ، شعب الإيمان : ج 5 ص 216 ح 6415 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 93 ح 153 ، الاستيعاب : ج 3 ص 210 الرقم1875، أنساب الأشراف: ج2 ص361 ، تاريخ دمشق : ج42 ص 21 وفي بعضها إلى «اللحية» و ص 20 ، مقتل أمير المؤمنين : ص 68 ح 57 كلاهما عن الشعبي ؛ الغارات : ج 1 ص 99 كلّها نحوه .
6- .مقاتل الطالبيّين : ص 42 .

ص: 107

9870.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از مغيره _: على عليه السلام به هيئت شير بود . آنچه از آن ستبر است ، از آنِ على عليه السلام هم ستبر بود ، و آنچه باريك است ، باريك .9869.امام على عليه السلام :الكامل فى التاريخ:على عليه السلام ، بالاتر از ميانه بالا بود . ماهيچه هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك ، و ماهيچه هاى ساق پايش نيز ستبر و سرِ آنها باريك بود . از خوش سيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى كرد و پُرتبسّم بود .9868.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين:گندمگون ، ميانه بالا و به كوتاهى نزديك تر بود . فربه شكم ، انگشتانش باريك ، ساعدهايش ستبر و ساق هايش باريك بود . چشمانش اندكى خمار ، ريشش زياد ، موى جلوى سرش ريخته و پيشانى اش بلند بود .9867.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة_ به نقل از ابو اسحاق _: پدرم گفت: پسرم! مى خواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟

گفتم: آرى .

پس مرا بر سر دستانش بلند كرد و من ، مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش ريخته بود . فربه شكم و چهارشانه بود .9869.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابو اسحاق _: پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد . پس على عليه السلام را ديدم كه بر منبر سخنرانى مى كند . سالخورده بود . موهاى جلوى سرش ريخته بود . بلند پيشانى و چهارشانه بود . ريشش سينه اش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود .

به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟

گفت: اين ، على بن ابى طالب ، پسر عموى پيامبر خدا ، برادر پيامبر خدا ، وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است . .

ص: 108

9868.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن رزام بن سعد الضبّي :سَمِعتُ أبي يَنعَتُ عَلِيّا ، قالَ : كانَ رَجُلاً فَوقَ الرَّبعَةِ ، ضَخمَ المَنكِبَينِ ، طَويلَ اللِّحيَةِ وإن شِئتَ قُلتَ _ إذا نَظَرتَ إلَيهِ _ : هُوَ آدَمُ ، وإن تَبَيَّنتَهُ مِن قَريبٍ قُلتَ : أن يَكونَ أسمَرَ أدنى مِن أن يَكونَ آدَمَ . (1)9867.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :وقعة صفّين :كانَ عَلِيٌّ رَجُلاً دَحداحا (2) ، أدعَجَ العَينَينِ ، كَأَنَّ وَجهَهُ القَمَرُ لَيلَةَ البَدرِ حُسنا ، ضَخمَ البَطنِ ، عَريضَ المَسرُبَةِ (3) ، شَثنَ الكَفَّينِ ، ضَخمَ الكُسورِ ، كَأَنَّ عُنُقَهُ إبريقُ فِضَّةٍ ، أصلَعَ لَيسَ في رَأسِهِ شَعرٌ إلّا خِفافَ مِن خَلفِهِ ، لِمَنكِبَيهِ مُشاشٌ كَمُشاشِ السَّبُعِ الضّاري ، إذا مَشى تَكَفَّأَ بِهِ ومارَ (4) بِهِ جَسَدُهُ ، لَهُ سَنامٌ كَسَنامِ الثَّورِ ، لا تَبينُ عَضُدُهُ مِن ساعِدِهِ ، قَد اُدمِجَت إدماجا ، لَم يُمسِك بِذِراعِ رَجُلٍ قَطُّ إلّا أمسَكَ بِنَفَسِهِ فَلَم يَستَطِع أن يَتَنَفَّسَ. وهُوَ إلَى السُّمرَةِ ، أذلَفُ (5) الأنف ، إذا مَشى إلَى الحَربِ هَروَلَ ، وقَد أيَّدَهُ اللّهُ بِالعِزِّ وَالنَّصرِ . (6)9866.امام صادق عليه السلام :المناقب للخوارزمي عن محمّد بن حبيب البغدادي صاحب المحبّر_ في بَيانِ صِفاتِهِ عليه السلام _: آدَمُ اللَّونِ ، حَسَنُ الوَجهِ ، ضَخمُ الكَراديسِ . (7) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 26 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 366 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 23 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 115 الرقم 3789 .
2- .الدَّحْداح : القصير السمين (النهاية : ج 2 ص 103 «دحدح») .
3- .المَسرُبة : الشعرات التي تنبت في وسط الصدر إلى أسفل السُّرّة (المحيط في اللغة : ج 8 ص 312 «سرب») .
4- .مارَ الشيءُ : تحرّك وجاء وذهب كما تتكفّأ النخلة العَيْدانةُ (لسان العرب : ج 5 ص 186 «مور») .
5- .الذَّلَف : قِصرُ الأنف وانبطاحُه، وقيل : ارتفاع طرفه مع صِغر أرنبته (النهاية : ج 2 ص 165 «ذلف») .
6- .وقعة صفّين : ص 233 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 307 عن جابر وابن الحنفيّة ، كشف الغمّة : ج 1 ص 77 ؛ الاستيعاب : ج3 ص 218 الرقم 1875 ، ذخائر العقبى : ص109 كلّها نحوه وراجع الرياض النضرة : ج 3 ص 107 و 108 .
7- .المناقب للخوارزمي : ص 45 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 75 .

ص: 109

9865.امام على عليه السلام ( _ از دعاى آن حضرت به هنگام رو به رو شدن با دشمن د ) الطبقات الكبرى_ به نقل از رزام بن سعد ضبّى _: شنيدم كه پدرم على عليه السلام را توصيف مى كند و مى گويد: مردى بود بلندتر از ميانه بالا . شانه هايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [ از دور] به او مى نگريستى ، مى توانستى بگويى كه گندمگون است ، و اگر از نزديك در او دقّت مى كردى، مى گفتى: به سبزه از گندمگون، نزديك تر است.9864.امام على عليه السلام :وقعة صفّين:على عليه السلام ، ميانه بالا بود ، چشمانش درشت و سياه و چهره اش از زيبايى ، گويى ماه شبِ چهارده بود . شكمش فربه ، سينه اش پهن ، كف دستانش زِبر ، استخوان هايش ستبر و گردنش چون جام نقره بود . موهاى جلوى سرش ريخته بود و در سرش مويى نبود ، جز موهايى تُنُك در پشتِ سر .

استخوان هاىِ سرشانه او همچون شير ژيان بود . چون راه مى رفت ، مى خراميد و پيكرش روان مى شد . پشت گردنش به سانِ كوپال گاو نَر بود . بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در هم پيچيده بود . مچ دست كسى را نگرفت ، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن نياورد .

به سبزه مى زد . بينى اش كوتاه و ظريف بود . هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مى كرد ، به شتاب مى رفت و خداوند ، او را با عزّت و نصرتش تأييد مى كرد .9863.امام على عليه السلام :المناقب ، خوارزمى_ به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) در بيان اوصاف على عليه السلام _: گندمگون ، خوش سيما و مفصل هايش ستبر بود . .

ص: 110

9862.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق عن مُدرك :رَأَيتُ عَليّا لَهُ وَفرَةٌ (1) ، وكانَ مِن أحسَنِ النّاسِ وَجها . (2)9861.امام على عليه السلام :نثر الدرّ :اِنصَرَفَ [عَلِيٌّ عليه السلام ] مِن صِفَّينَ وكَأَنَّهُ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ قُطنَةٌ ، فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لو غَيَّرتَ ، فَقالَ : إنَّ الخِضابَ زينَةٌ ، ونَحنُ قَومٌ مَحزونونَ (3) . (4)9866.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن ابن إسحاق وابن شهاب :أ نَّهُ كَتَبَ حِليَةَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام عَن ثَبيتٍ الخادِمِ عَلى عُمُرِهِ (5) ، فَأَخَذَها عَمرُو بنُ العاصِ ، فَزَمَّ بِأَنفِهِ (6) فَقَطَّعَها ، وكَتَبَ : إنَّ أبا تُرابٍ كانَ شَديدَ الاُدمَةِ ، عظيمَ البَطنِ ، حَمشَ السّاقَينِ ، ونَحوَ ذلِكَ ، فَلِذلِكَ وَقَعَ الخِلافُ في حِليَتِهِ . (7) .


1- .الوَفْرة : شَعر الرأس إذا وَصَل إلى شحمة الاُذن (لسان العرب : ج 5 ص 289 «وفر») .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 25 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 116 الرقم 3789 ، مقتل أميرالمؤمنين : ص 71 الرقم 61 وفيهما «يخطب» بدل «له وفرة».
3- .أقول : يمكن أن يقال إنّ حزنه من التحكيم وما جرى قبله ، وقال الشريف الرضي قدس سره : يريد وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله (نهج البلاغة : ذيل الحكمة 473) .
4- .نثر الدرّ : ج 1 ص 307 وراجع نهج البلاغة : الحكمة 473 والرياض النضرة : ج 3 ص 108 .
5- .كذا في المصدر، وليس في بحار الأنوار : «على عمره» .
6- .زَمَّ بأنفه : إذا شَمَخَ وتكبّر (النهاية : ج 2 ص 314 «زمم») .
7- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 306، بحار الأنوار: ج 35 ص 2 ح 1 .

ص: 111

9676.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از مُدرِك _: على عليه السلام را ديدم كه موهايش بلند و از خوش سيماترينِ مردمان بود .9675.امام على عليه السلام :نثر الدرّ:على عليه السلام از صفين بازگشت ، در حالتى كه گويى [ موى] سر و ريشش پنبه است . پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! كاش [ آنها را] رنگ مى كردى .

فرمود: «حنا ، زينت است و ما قومى اندوه زده ايم» . (1)9679.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب _: ثبيت خادم ، در دوران زندگى امير مؤمنان ، [ وصف ]صورت و سيماى وى را نوشته بود . اين نوشته به دست عمرو بن عاص رسيد . پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [ به جاى آن ]نوشت : «ابو تراب ، كاملاً گندمگون ، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه چيزها . از اين رو ، در توصيفش اختلاف ايجاد شد . (2) .


1- .مى توان گفت كه اندوه امام عليه السلام ، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى ، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است .
2- .گفتنى است : علّت برخى اختلاف نقل ها و تحريفات در توصيف امام على عليه السلام ، از اين نقل ، فهميده مى شود . اين نقل ، نشان مى دهد كه دشمنان امام عليه السلام ، به تحريف واقعيت هاى تاريخى و شخصيت معنوى ايشان بَسنده نكرده ، مشخّصات ظاهرىِ آن امام بزرگوار را نيز به گونه اى ديگر جلوه داده اند . م .

ص: 112

الفصل الثّاني : النشأةرافق عليّ عليه السلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله منذ السنين الاُولى من عمره ؛ فقد عسرت الحياة على أبي طالب برهة ، وضاقت به الاُمور ، فاقترح رسول اللّه صلى الله عليه و آله على إخوة أبي طالب أن يأخذوا منه بعض أولاده إلى بيوتهم ؛ لتخفيف عب ء العيش عن كاهله . وشاءت إرادة اللّه تعالى أن يكون عليّ عليه السلام في بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فتولّى تربيته منذ نعومة أظفاره . وكان النبيّ صلى الله عليه و آله يحبّ هذا الطفل الصغير ؛ يضمّه إلى صدره ، ويُمِسّه عَرْفَه ، ويُلقمه الطعام ، ويرعى حياته لحظة لحظة ، وينفحه بالأنوار الإلهيّة المشعّة . وهكذا تربّى الإمام عليه السلام في حجر النبوّة ، وارتوى من منهل فضائلها الرائق ، وأمضى أيّامه ملازما لها ملازمة الظلّ لصاحبه . وحين سطعت القبسات الاُولى للوحي صدّق بالرسالة المحمّديّة موقنا ؛ إذ كانت روحه قد تواشجت هي وروح صاحبها . من هنا كان أوّل من صدّقه صلى الله عليه و آله . ونجد في الخطبة البليغة الرفيعة «القاصعة» أجمل تصوير لهذه الملازمة ، ولدور رسول اللّه صلى الله عليه و آله في تربيته وإعداده عليه السلام ، وحبِّه إيّاه ، واستنارةِ الإمام عليه السلام بهذه الملازمة . وهو ما تقرؤونه في سياق النصوص التي يشتمل عليها هذا الفصل .

.

ص: 113

فصل دوم : پرورش

فصل دوم : پرورشعلى عليه السلام از آغازين سال هاى زندگى ، همراه پيامبر خدا بود . روزگارى زندگى بر ابو طالب دشوار گشت و او در تنگناى معيشت قرار گرفت . پيامبر خدا پيشنهاد كرد كه برادران ابو طالب براى سبك كردن بار زندگى اش برخى از فرزندان او را به خانه هاى خود ببرند . تقدير الهى چنين رقم خورد كه على عليه السلام به خانه پيامبر خدا بيايد و از آغازين سال هاى زندگى ، پيامبر خدا ، تربيت او را به عهده گيرد . پيامبر صلى الله عليه و آله به اين كودك خردسال ، عشق مى ورزيد ، او را به سينه مى چسباند ، صورت خود را به او مى ساييد ، غذا بر دهانش مى نهاد ، لحظه لحظه زندگى اش را مى پاييد و انوار تابناك الهى را بر جان او مى تابانيد . بدين سان ، على عليه السلام در كنار پيامبر خدا رشد كرد و از چشمه سار زلال فضايل و والايى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله سيراب گشت و همگام و همراه با او روزگار گذرانيد ، و چون نخستين پرتو وحى تابيد ، او _ كه جانش پيوند ناگسستنى با جان پيامبر خدا يافته بود _ بدون هيچ ترديدى به رسالتش ايمان آورد و بدين سان ، او اوّلين مرد مؤمن شد . زيباترين تصوير از اين همگامى و همراهى و نقش پيامبر صلى الله عليه و آله در رشد و تربيت على عليه السلام و مهر و شفقت پيامبر خدا به على عليه السلام و چگونگى بهره ورى على عليه السلام از اين همراهى را ، آن بزرگوار ، خود در خطبه بلند و شكوهمند «قاصعه» رقم زده است كه در ضمن متونِ گزارش شده در اين فصل مى خوانيد .

.

ص: 114

9674.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كشف اليقين عن يزيد بن قعنب :وَلَدَت [فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ] عَلِيّا ولِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلاثونَ سَنَةً ، فَأَحَبَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُبّا شَديدا ، وقالَ لَها : اِجعَلي مَهدَهُ بِقُربِ فِراشي .

وكانَ صلى الله عليه و آله يَلي أكثَرَ تَربِيَتِهِ ، وكانَ يُطَهِّرُ عَلِيّا في وَقتِ غَسلِهِ ، ويوجِرُهُ (1) اللَّبَنَ عِندَ شُربِهِ ، ويُحَرِّكُ مَهدَهُ عِندَ نَومِهِ ، ويُناغيهِ في يَقظَتِهِ ، ويَجعَلُهُ عَلى صَدرِهِ . (2)9673.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة عن الحسين بن زيد بن عليّ بن الحسين عليهما السلام :سَمِعتُ زَيدا _ أبي _ يَقولُ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمضَغُ اللَّحمَةَ وَالتَّمرَةَ حَتّى تَلينَ ، ويَجعَلُهُما في فَمِ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ صَغيرٌ في حِجْرِهِ . (3)9672.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف :قالوا : كانَ أبو طالِبٍ قَد أقَلَّ وأقتَرَ ، فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا لِيُخَفِّفَ عَنهُ مُؤنَتَهُ ، فَنَشَأَ عِندَهُ . (4)9671.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن ابن سلّام :لَمّا أمعَرَ (5) أبو طالِبٍ قالَت بَنو هاشِمٍ : دَعنا فَليَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنّا رَجُلاً مِن وُلدِكَ ، قالَ : اِصنَعوا ما أحبَبتُم إذا خَلَّيتُم لي عَقيلاً . فَأَخَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا ، فَكانَ أوَّلَ مَن أسلَمَ مِمَّن يَلتَفُّ عَلَيهِ حيطانُهُ مِنَ الرِّجالِ . (6)9670.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين عن زيد بن عليّ :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ عَلِيّا مِن أبيهِ وهُوَ صَغيرٌ في سَنَةٍ (7) أصابَت قُرَيشا وقَحطٍ نالَهُم ، وأخَذَ حَمزَةُ جَعفرا ، وأخَذَ العَبّاسُ طالِبا ؛ لِيَكفوا أباهُم مُؤنَتَهُم ، ويُخَفِّفوا عَنهُ ثِقلَهُم ، وأخَذَ هُوَ عَقيلاً لِمَيلِهِ كانَ إلَيهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِختَرتُ مَنِ اختارَ اللّهُ لي عَلَيكُم ؛ عَلِيّا . (8) .


1- .وَجَرْته الدواءَ : جعلته في فِيه (لسان العرب : ج 5 ص 279 «وجر») .
2- .كشف اليقين : ص 32 ح 12 .
3- .شرح نهج البلاغة : ج13 ص 200 ؛ بحار الأنوار : ج 38 ص 323.
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 346 .
5- .أمْعَرَ : افتقر (النهاية : ج 4 ص 342 «معر») .
6- .تاريخ دمشق : ج 26 ص 283 ، مجالس ثعلب : ج 1 ص 29 وفيه «خبطاته» بدل «حيطانه» .
7- .السَّنَة : الجَدْب ، يقال : أخذتْهم السَّنة : إذا أجدَبوا واُقحِطوا (النهاية : ج 2 ص 413 «سنه») .
8- .مقاتل الطالبيّين : ص 41 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 15 نحوه .

ص: 115

9669.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كشف اليقين_ به نقل از يزيد بن قعنب _: فاطمه بنت اسد ، على عليه السلام را به دنيا آورد ، در حالى كه پيامبر خدا سى سال داشت . پيامبر خدا به او محبّت شديدى پيدا كرد و به فاطمه فرمود: «گهواره او را نزديك بستر من قرار بده» .

تربيت على عليه السلام را بيشتر ، پيامبر خدا به عهده داشت . او را هنگام شستنش مى شست و به وى شير مى نوشاندْ . در خواب ، گهواره اش را مى جنباند و در بيدارى، او را مى خندانْد و بر سينه اش مى نهاد .9668.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة_ به نقل از حسين بن زيد بن على بن حسين عليهما السلام _: از پدرم زيد شنيدم كه مى گفت: پيامبر خدا ، گوشت و خرما را مى جويد تا نرم شود و در دهان على عليه السلام مى نهاد ، در حالى كه او خردسال و در دامانش بود .9674.عنه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف:گفتند ابو طالب ، نادار و تنگ دست شده است . پس پيامبر خدا ، على عليه السلام را گرفت تا از هزينه او بكاهد . از اين رو ، على عليه السلام ، نزد او پرورش يافت.9673.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابن سلّام _: چون ابو طالبْ نادار شد ، بنى هاشم گفتند: بگذار هريك از مردان ما يكى از پسرانت را بگيرد .

ابو طالب گفت: عقيل را برايم بگذاريد و هركار دوست داريد ، بكنيد .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را گرفت و او نخستين نفر در ميان اطرافيان پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه اسلام آورد .9672.عنه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زيد بن على _: در سالى كه قريش دچار خشك سالى و قحطى شدند ، پيامبر خدا ، على عليه السلام را كه خردسال بود ، از پدرش گرفت و حمزه ، جعفر را و عبّاس ، طالب را تا هزينه زندگى پدرشان را كفايت كنند و بارش را سَبُك گردانند و ابو طالب ، خود ، عقيل را به سبب علاقه اى كه به او داشت ، نگه داشت . پس پيامبر خدا فرمود : «من كسى را برگزيدم كه خدا برايم برگزيد : على را» . .

ص: 116

9671.عنه صلى الله عليه و آله :المستدرك على الصحيحين عن مجاهد بن جبر أبي الحجّاج :كانَ مِن نِعَمِ اللّهِ عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ما صَنَعَ اللّهُ لَهُ وأرادَهُ بِهِ مِنَ الخَيرِ ؛ أنَّ قُرَيشا أصابَتهُم أزمَةٌ شَديدَةٌ ، وكانَ أبو طالِبٍ في عِيالٍ كَثيرٍ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَمِّهِ العَبّاسِ _ وكانَ مِن أيسَرِ بَني هاشِمٍ : يا أبَا الفَضلِ ، إنَّ أخاكَ أبا طالِبٍ كَثيرُ العِيالِ ، وقَد أصابَ النّاسَ ما تَرى مِن هذِهِ الأَزمَةِ ، فَانطَلِق بِنا إلَيهِ نُخَفِّف عَنهُ مِن عِيالِهِ ؛ آخُذُ مِن بَنيهِ رَجُلاً ، وتَأخُذُ أنتَ رَجُلاً ، فَنَكفُلُهُما عَنهُ . فَقالَ العَبّاسُ : نَعَم .

فَانطَلَقا حَتّى أتَيا أبا طالِبٍ ، فَقالا : إنّا نُريدُ أن نُخَفِّفَ عَنكَ مِن عِيالِكَ حَتّى تَنكَشِفَ عَنِ النّاسِ ما هُم فيهِ ، فَقالَ لَهُما أبو طالِبٍ : إذا تَرَكتُما لي عَقيلاً فَاصنَعا ما شِئتُما .

فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا فَضَمَّهُ إلَيهِ ، وأخَذَ العَبّاسُ جَعفرا فَضَمَّهُ إلَيهِ . فَلَم يَزَل عَلِيٌّ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَعَثَهُ اللّهُ نَبِيّا ، فَاتَّبَعَهُ وصَدَّقَهُ ، وأخَذَ العَبّاسُ جَعفرا ، ولَم يَزَل جَعفَرٌ مَعَ العَبّاسِ حَتّى أسلَمَ وَاستَغنى عَنهُ . (1)9670.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ المُسَمّاةِ بِالقاصِعَةِ _: أنَا وَضَعتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ (2) العَرَبِ ، وكَسَرتُ نَواجِمَ (3) قُرونِ رَبيعَةَ ومُضَرَ ، وقَد عَلِمتُم مَوضِعي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالقَرابَةِ القَريبَةِ ، وَالمَنزِلَةِ الخَصيصَةِ ؛ وَضَعَني في حِجرِهِ وأنَا وَلَدٌ يَضُمُّني إلى صَدرِهِ ، ويَكنُفُني في فِراشِهِ ، ويُمِسُّني جَسَدَهُ ، ويُشِمُّني عَرفَهُ (4) ، وكان يَمضَغُ الشَّيءَ ثُمَّ يُلقِمُنيهِ ، وما وَجَدَ لي كَذبَةً في قَولٍ ، ولا خَطلَةً (5) في فِعلٍ .

ولَقَد قَرَنَ اللّهُ بِهِ صلى الله عليه و آله مِن لَدُن أن كانَ فَطيما أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائِكَتِهِ ؛ يَسلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارِمِ ، ومَحاسِنَ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ ونَهارَهُ . ولَقَد كُنتُ أتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصيلِ (6) أثَرَ اُمِّهِ ، يَرفَعُ لي في كُل يَومٍ من أخلاقِهِ عَلَما ، ويأمُرُني بِالاِقتِداءِ بِهِ . ولَقَد كانَ يُجاوِرُ في كُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ ، فَأَراهُ ولا يَراهُ غَيري . ولَم يَجمَع بَيتٌ واحِدٌ يَومَئِذٍ فِي الإِسلامِ غَيرَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَديجَةَ وأنَا ثالِثُهُما ، أرى نورَ الوَحيِ وَالرِّسالَةِ ، وأشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ . (7) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 666 ح 6463 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 262 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 313 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 484 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 1 ص 136 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 162 ، المناقب للخوارزمي : ص 51 ح 14 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 25 والأربعة الأخيرة نحوه ؛ علل الشرائع : ص 169 ح 1 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 179 ، إعلام الورى : ج 1 ص 105 كلاهما نحوه ، روضة الواعظين : ص 98 .
2- .الكَلْكَل : الصدر من كلّ شيء (لسان العرب : ج 11 ص 596 «كلل»)، وهو هنا كناية عن الأكابر .
3- .نَجَم النبتُ : إذا طَلَع ، وكلّ ما طَلَع وظَهَر فقد نجم (النهاية : ج 5 ص 24 «نجم») .
4- .العَرْف : الريح الطَّيِّبة (النهاية : ج 3 ص 217 «عرف») .
5- .خَطِلَ : أخطأ (المصباح المنير : ص 174 «خطل») .
6- .الفَصيل : ولد الناقة إذا فُصِل عن اُمّه (لسان العرب : ج 11 ص 522 «فصل») .
7- .نهج البلاغة : الخطبة 192 .

ص: 117

9669.عنه صلى الله عليه و آله :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از مجاهد بن جبر ابو حجّاج _: از نعمت هاى خداوند بر على بن ابى طالب عليه السلام ، چيزى بود كه خدا برايش پيش آورد و حالت نيكويى بود كه او برايش اراده كرد .

قريش به قحطى شديدى دچار شدند و ابو طالب ، نانخورهاى فراوانى داشت . پس پيامبر خدا به عمويش عبّاس كه از توانگران بنى هاشم بود ، فرمود : «اى ابو الفضل! برادرت ابو طالب ، عيالوار است و مى بينى كه از اين قحطى چه به مردم رسيده است . پس بيا تا عائله ابو طالب را سبُك كنيم . من يكى از پسرانش را مى گيرم و تو نيز يكى را و سرپرستى شان را به عهده مى گيريم» .

عبّاس ، موافقت كرد . برخاستند و به نزد ابو طالب آمدند و گفتند: ما مى خواهيم عائله ات را سبك كنيم تا آن گاه كه مردم از اين سختى به درآيند .

ابو طالب به آنها گفت: اگر عقيل را براى من مى نهيد ، هركارى كه مى خواهيد ، بكنيد .

پس پيامبر خدا ، على عليه السلام را گرفت و با خود برد و عبّاس ، جعفر را . پس على عليه السلام همواره با پيامبر خدا بود تا خداوند ، وى را به پيامبرى برانگيخت و على عليه السلام ، وى را پيروى و تصديق كرد ؛ و عبّاس ، جعفر را گرفت و جعفر ، همواره با عبّاس بود تا آن كه مسلمان و از او بى نياز شد .9721.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در خطبه اى به نام «قاصعه» _: من در كودكى ، سران عرب را به خاك افكنده ام و سركردگان تيره هاى ربيعه و مُضَر را در هم شكسته ام .

شما موقعيت مرا نزد پيامبر خدا به سبب خويشاوندى نزديك و منزلت ويژه ام مى دانيد . به گاه كودكى ام مرا در دامنش مى نهاد و به سينه اش مى چسبانْد ، و در بستر خويش جايم مى داد ، و مرا به تن خويش مى سود ، و بوى خوشش را به [مشام ]من مى رسانْد ، و غذا را مى جويد و لقمه لقمه در دهانم مى نهاد . از من نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد .

بى ترديد ، خداوند از همان اَوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، بزرگ ترين فرشته را از ميان فرشتگانش شب و روز ، همراه او ساخت تا راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى جهان را بپيمايد و من هماره در پى او بودم ، همچون بچّه شتر از شير گرفته شده در پىِ مادرش . هر روز از اخلاق خود ، نشانه اى برايم بر پا مى داشت و مرا به پيروى اش وا مى داشت .

او هر سال در غار حرا به خلوت مى نشست كه من ، او را مى ديدم و كس ديگرى او را نمى ديد . در آن روزگار ، اسلام به خانه اى راه نيافته بود ، جز خانه اى كه پيامبر خدا و خديجه در آن بودند و من ، سومين آنان بودم . نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را مى شنيدم . .

ص: 118

9710.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ مِن كتابِهِ للأشتَرِ حينَ وَلاّهُ مِصرَ _ ) السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :كانَ مِمّا أنعَمَ اللّهُ بِهِ عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أ نَّهُ كانَ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَبلَ الإِسلامِ . (1)9709.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه «گويند : اى پروردگار ما! بد بختيمان ) شرح نهج البلاغة عن الفضل بن عبّاس :سَأَلتُ أبي عَن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الذُّكورِ ، أيُّهُم كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَهُ أشَدَّ حُبّا ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : سَأَلتُكَ عَن بَنيهِ ! فَقالَ : إنَّهُ كانَ أحَبَّ إلَيهِ مِن بَنيهِ جَميعا وأرأَفَ ، ما رَأَيناهُ زايَلَهُ يَوما مِنَ الدَّهرِ مُنذُ كانَ طِفلاً ، إلّا أن يَكونَ في سَفَرٍ لِخَديجَةَ ، وما رَأَينا أبا أبَرَّ بِابنٍ مِنهُ لِعَلِيٍّ ، ولَا ابنا أطوَعَ لِأَبٍ مِن عَلِيٍّ لَهُ ... .

ورَوى جُبَيرُ بنُ مُطعِمٍ قالَ : قالَ أبي مُطعِمُ بنُ عَدِيٍّ لَنا ونَحنُ صِبيانٌ بِمَكَّةَ : أ لا تَرَونَ حُبَّ هذَا الغُلامِ _ يَعني عَلِيّا _ لِمُحَمَّدٍ وَاتِّباعَهُ لَهُ دونَ أبيهِ ؟ ! وَاللّاتِ وَالعُزّى ! لَوَدِدتُ أنَّهُ (2) ابني بِفِتيانِ بَني نَوفَلٍ جَميعا ! (3) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 262 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 312 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 1 ص 136 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 89 الرقم 3789 وفيه «رُبّي في حِجْر» ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 161 ، المناقب للخوارزمي : ص 51 ح 13 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 24 ؛ روضة الواعظين : ص 98 .
2- .في المصدر: «أن» ، والتصحيح من بحار الأنوار .
3- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص201 ؛ بحار الأنوار : ج38 ص324.

ص: 119

9708.امام صادق عليه السلام ( _ بعد از ذكر دعايى _ ) السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق _: از جمله نعمت هايى كه خداوند به على بن ابى طالب عليه السلام داد ، آن بود كه پيش از اسلام ، تحت سرپرستى پيامبر خدا بود .9707.امام صادق عليه السلام ( _ درباره كسى كه سوره «كافرون» و «اخلاص» را در نما ) شرح نهج البلاغة_ به نقل از فضل بن عبّاس _: از پدرم پرسيدم : كدام يك از پسران پيامبر خدا نزدش عزيزتر بودند؟

گفت: على بن ابى طالب .

گفتم: از تو درباره پسرانش پرسيدم !

گفت: او برايش محبوب تر و عزيزتر از همه پسرانش بود . ما از همان كودكى نديديم كه روزى از وى جدا شود ، مگر در سفر براى خديجه ، و ما در احسان پدر به پسر ، همچون او به على عليه السلام ، و در فرمانبردارى پسر از پدر ، همچون على عليه السلام از پيامبر خدا نديديم .

و جبير بن مطعم روايت كرده است: پدرم مطعم بن عدى به ما بچّه هاى مكّه گفت: شما نمى بينيد محبّت اين پسر (يعنى على عليه السلام ) را به محمّد و فرمانبردارى اش را از او كه حتّى بيشتر از پدرش است؟! به لات و عزّى سوگند ، دوست داشتم به جاى همه جوانان بنى نوفل ، او پسرم باشد . .

ص: 120

راجع : ج 8 ص 98 (خيرة اللّه ) .

.

ص: 121

ر . ك : ج 8 ص 99 (برگزيده خدا) .

.

ص: 122

الفصل الثالث : الزواج3 / 1تَزويجُهُ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّهِهاجر رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى المدينة بعد ثلاث عشرة سنة مليئة بالعناء والمشقّة والمصائب المريرة من أجل تبليغ الرسالة ، وأرسى دعائم الحكومة الإسلاميّة هناك . وكان عليّ عليه السلام معه صلى الله عليه و آله منذ الأيّام الاُولى للرسالة . وكان في السنة الاُولى من الهجرة ابن أربع وعشرين سنة؛ فلابدّ له من الزواج وبدء الحياة المشتركة. وكانت الزهراء عليها السلام قد بلغت يومئذٍ التاسعة من عمرها (1) . وهي بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ولها منزلتها الرفيعة الزاخرة بالفضائل الإنسانيّة ، والخصائص الملكوتيّة السامية . وقد أثنى عليها أبو ها مرارا ، وسمّاها بضعته . وكان موقع النبيّ صلى الله عليه و آله في زعامة الاُمّة من جهة ، وشخصيّة الزهراء عليها السلام من جهة اُخرى ، عاملَين مشجّعين لكثير من الصحابة _ بخاصّة من كان يفكّر منهم بمستقبله عبر هذه الأواصر _ على التقدّم لخطوبة الزهراء عليها السلام . بيد أنّ أباها كان يرفض رفضا قاطعا ، ويصرّح أحيانا بأنّه ينتظر فيها قضاء اللّه . (2) واقترح على الإمام عليّ عليه السلام عدد من الصحابة الموالين له أن يتقدّم لخطوبتها عليها السلام . وكان قلب الإمام طافحا بالإيمان ، وصدره مفعما بحبّ اللّه ، لكنّه خالي الوفاض من الدراهم والدنانير . فتوجّه تلقاء البيت النبويّ ، ومنعته الهيبة النبويّة من الكلام، وكان ينظر مرّةً إلى النبيّ صلى الله عليه و آله نظرة مليئة بالحياء ، واُخرى إلى الأرض . فأنطقه النبيّ صلى الله عليه و آله من خلال بعض التمهيدات، ولمّا تكلّم قال له : أ معك شيء ؟ والجواب واضح! أمّا فاطمة ، فهل لها كُف ء غير عليّ ؟ ! وتحقّق الأمر الإلهيّ ، كما أشار إليه النبيّ الأعظم (3) وبدأ هذان العظيمان حياتهما المشتركة في السنة الاُولى من الهجرة 4 بمهرٍ قليل (4) ، ومراسم بسيطة (5) ، وجهاز أكثر بساطة (6) . وهكذا ولد أعظم بيت في التاريخ ، وبدأت أبهى حياة مشتركة . وتكوّن في جوار بيت النبيّ صلى الله عليه و آله بيت صغير هو أكبر من التاريخ كلّه ، وكان مغبط أهل السماوات والأرض حقّا ! وكان منهل الفضائل والمكارم ، والعشق ، والإيمان ، والإيثار ، والجهاد ، وبساطة العيش ، بل كان يناطح السماء علوّا ورفعة . أمّا سيّده _ راهب الليل المتهجِّد في جوفه _ فقد كان ليث الوغى ، لا تكاد تبرأ جراحه بعدُ حتى يخوض حربا اُخرى . وكان عليه السلام أشجع المقاتلين ، وأعظمهم منازلة للأقران . وأمّا صاحبته فقد كانت السيّدة الرزينة الصبور ، حملت عب ء الحياة ، ورضيت بأقلّ الإمكانات . وكانت تضمّد جراح بعلها وأبيها (7) ، حتى عبّر عنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله تعبيرا لطيفا ، فقال : «فاطِمَةُ اُمُّ أبيها» . (8) وكانت الثمرة الاُولى لهذا الزواج الإلهي هو الإمام الحسن عليه السلام الذي ولد في السنة الثالثة من الهجرة (9) ، والثانية هو الإمام الحسين عليه السلام الذي ولد فيالسنة الرابعة منها (10) ، ثمّ ولدت بعدهما زينب واُمّ كلثوم ، وآخرهم هو المحسن الذي اُجهض شهيدا . (11)

.


1- .الكافي : ج 8 ص 340 ح 536 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 130 ، ولمزيد الاطّلاع على ولادتها في السنة الخامسة بعد البعثة راجع : الكافي: ج 1 ص 457 و ص 458 وإعلام الورى: ج 1 ص 290 وكشف الغمّة : ج 2 ص 75 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 30 .
3- .المعجم الكبير : ج 10 ص 156 ح 10305 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 125 ح 8494 ، ذخائر العقبى: ص 70؛ الكافي : ج 1 ص 460 ح 8 وج 5 ص 568 ح 54 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج 3 ص 393 ح 4382، عيون أخبار الرضا: ج 1 ص 225 ح 3 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 445 ح 1528 ، الأمالي للطوسي : ص 40 ح 44 و 45 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 41 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 174 ح 603 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 383 ح 14350 _ 14352 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 246 ح 466 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 و 21 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 249 الرقم 7899 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 127 الرقم 8498 ؛ الكافي : ج 5 ص 379 ح 5 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 401 ح 4402 ، مسند زيد : ص 303 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 351 ، روضة الواعظين : ص 162 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ؛ الأمالي للطوسي : ص 42 ح 45 .
6- .سنن النسائي : ج 6 ص 135 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 183 ح 643 ، المستدرك على الصحيحين: ج 2 ص 202 ح 2755 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ، ذخائر العقبى : ص 75 و 76 ؛ الأمالي للطوسي : ص 40 ح 45 .
7- .الإرشاد : ج 1 ص 89 ، إعلام الورى : ج 1 ص 378 ؛ المغازي : ج 1 ص 249 .
8- .وربّما كنّيت «اُمّ أبيها» ، لهذا الاعتبار ، راجع تهذيب الكمال : ج 35 ص 247 الرقم 7899 ومقاتل الطالبيّين : ص 57 والاستيعاب : ج 4 ص 452 الرقم 3491 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 357 .
9- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 537 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 246 الرقم 47 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 4 ص 33 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 167 و 168 و 173 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 560 الرقم 1490 وفيه «في السنة الرابعة» .
10- .مروج الذهب : ج 2 ص 295 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 115 و ص 121 ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 الرقم 574 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 27 .
11- .معاني الأخبار : ص 206 ، الاحتجاج : ج 1 ص 212 ح 38 ، الاختصاص : ص 185 ، إثبات الوصيّة : ص 155 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 358 .

ص: 123

فصل سوم : ازدواج

3 / 1 ازدواج با فاطمه دختر پيامبر

فصل سوم : ازدواج3 / 1ازدواج با فاطمه دختر پيامبرپيامبر خدا ، پس از سيزده سال سختكوشى ، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى ها ، شكنجه ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنياد نهاد . على عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت ، 24 سال داشت . او بايد ازدواج مى كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى كرد . فاطمه عليها السلام نُه ساله است . او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگى هاى والاى ملكوتى ، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است . موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله در جايگاه زعامت امّت از يك سوى ، و شخصيت والاى فاطمه عليها السلام از سوى ديگر ، زمينه اى بود تا كسانِ بسيارى _ بويژه آنان كه از اين گونه پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند _ ، به خواستگارى بروند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، يكسر جواب رد مى داد و گاه ، تصريح مى كرد كه منتظر «قضاى الهى» است . برخى از دوستان على عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود . على عليه السلام ، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينه اى آكنده از عشق ؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار . على عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت ، شكوه و عظمت پيامبر خدا ، او را از سخن گفتن باز داشت . با چشمانى آميخته با آزرم ، نگاهى به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و نگاهى ديگر به زمين . پيامبر صلى الله عليه و آله با تمهيداتى على عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت ، و چون على عليه السلام سخن گفت ، فرمود : «چيزى در زندگى دارى؟» . جواب ، معلوم بود ؛ امّا مگر فاطمه عليها السلام را همسانى جز على عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟! ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا : امر الهى) تحقّق يافت و آن دو بزرگوار ، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت ، (1) با مهريه اى بسيار اندك و مراسمى بس ساده و جهيزيه اى ساده تر آغاز كردند و بدين سان ، شكوهمندترين خانه و نقش آفرين ترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام ، رقم خورد . در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله ، خانه اى خُرد _ كه به راستى از همه تاريخ ، بزرگ تر و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود _ ، بر پا شد . اين خانه ، سرچشمه فضيلت ها ، مكرمت ها ، عشق ، ايمان ، ايثار ، جهاد ، ساده زيستى ، . . . بود و به راستى خانه اى بود كه سر بر عرش مى ساييد . على عليه السلام ، اين پارساى شب و زمزمه گر خلوت هاى آن ، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم هاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته ، در جنگى ديگر حاضر بود و رزم آورترين و بزرگ ترين هماوردجوىِ ميدان . و فاطمه عليها السلام ، آرام و پرشكيب ، بار زندگى را بر دوش داشت ، با كم ترين امكانات مى ساخت ، زخم هاى همسر و پدر را مى شست و افزون بر همسرى على عليه السلام ، به تعبير لطيف پيامبر خدا ، «براى پدر ، مادرى مى كرد» . (2) اوّلين ثمر اين پيوند الهى ، به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسن عليه السلام نام گرفت . و دومين آن ، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد . زينب و امّ كلثوم عليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها ، محسن ، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد .

.


1- .از منابع تاريخى استفاده مى شود كه ميان عقد و زفاف على عليه السلام با فاطمه عليها السلام ، مدّتى فاصله شده و عقد ، اندكى پس از رسيدن به مدينه و زفاف ، پس از جنگ بدر بوده است و توجّه به اين نكته مى تواند تعارض ميان روايت هاى موجود را حل نمايد .
2- .شايد بدين جهت ، يكى از كنيه هاى ايشان ، «اُمّ أبيها» است .

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

. .

ص: 127

. .

ص: 128

9691.امام باقر عليه السلام :سنن النسائي عن بريدة :خَطَبَ أبو بَكرٍ وعُمَرُ فاطِمَةَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّها صَغيرَةٌ . فَخَطَبَها عَلِيٌّ، فَزَوَّجَها مِنهُ . (1)9690.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن علباء بن أحمر اليشكري :إنَّ أبا بَكرٍ خَطَبَ فاطِمَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ، أنتَظِرُ بِهَا القَضاءَ . فَذَكَرَ ذلِكَ أبو بَكرٍ لِعُمَرَ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : رَدَّكَ يا أبا بَكرٍ .

ثُمَّ إنَّ أبا بَكرٍ قالَ لِعُمَرَ : اُخطُب فاطِمَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَخَطَبَها ، فَقالَ لَهُ مِثلَ ما قالَ لِأَبي بَكرٍ : أنتَظِرُ بِها القَضاءَ . (2)9689.امام باقر عليه السلام :الطبقات الكبرى عن عطاء :خَطَبَ عَلِيٌّ فاطِمَةَ ، فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ عَلِيّا يَذكُرُكِ ! فَسَكَتَت ، فَزَوَّجَها . (3)9691.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ أمَرَني أن اُزَوِّجَ فاطِمَةَ مِن عَلِيٍّ. (4)9690.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم أتَزَوَّجُ فيكُم واُزَوِّجُكُم ، إلّا فاطِمَةَ فَإِنَّ تَزويجَها نَزَلَ مِنَ السَّماءِ . (5) .


1- .سنن النسائي : ج 6 ص 62 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 181 ح 2705 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 614 ح 1051 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 228 ح123 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 30 نحوه .
3- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 ، ذخائر العقبى : ص 69 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 365 .
4- .المعجم الكبير : ج 10 ص 156 ح 10305 عن عبد اللّه بن مسعود ، ذخائر العقبى : ص 70 عن أنس ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 350 عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وعن عبد اللّه بن مسعود وعن أنس بن مالك .
5- .الكافي : ج 5 ص 568 ح 54 عن أبان بن تغلب عن الإمام الباقر عليه السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 393 ح 4382 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 445 ح 1528 .

ص: 129

9689.عنه عليه السلام :سنن النسائى_ به نقل از بريده _: ابو بكر و عمر ، از فاطمه عليها السلام خواستگارى كردند ؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است» . سپس على عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا ، او را به ازدواجش درآورد .9688.امام باقر عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از علباء بن احمر يشكرى _: ابو بكر ، فاطمه عليها السلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد ؛ امّا پيامبر خدا فرمود : «اى ابو بكر! منتظر تقدير الهى هستم» .

ابو بكر ، اين را براى عمر باز گفت . عمر بدو گفت: اى ابو بكر! تو را رد كرده است .

ابو بكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن . او خواستگارى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او همانى را گفت كه به ابو بكر گفته بود : «منتظر تقدير الهى هستم» .9687.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى_ به نقل از عطا _: على عليه السلام ، از فاطمه عليها السلام خواستگارى كرد . پس پيامبر خدا به فاطمه عليها السلام فرمود : «على تو را ياد مى كند!» .

فاطمه عليها السلام ساكت ماند . پس پيامبر خدا ، او را به ازدواج [على عليه السلام ] درآورد .9686.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم .9685.امام على عليه السلام ( _ درباره آيه: «و براى تقرّب به او وسيله جوييد» _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من هم انسانى مانند شما هستم ، از شما زن مى گيرم و به شما زن مى دهم ، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است . .

ص: 130

9684.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: وَاللّهِ ما ألَوتُ (1) أن اُزَوِّجَكِ خَيرَ أهلي . (2)9688.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يا فاطِمَةُ ، أما إنّي ما ألَّيتُ أن أنكَحتُكِ خَيرَ أهلي . (3)9687.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: فَما ألَوتُكِ في نَفسي وقَد أصَبتُ لَكِ خَيرَ أهلي . (4)9686.عنه عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :لَولا أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لِفاطِمَةَ ، ما كانَ لَها كُفوٌ عَلى ظَهرِ الأَرضِ مِن آدَمَ ومَن دونَهُ . (5)9685.عنه عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «و ابْتَغُوا إلَيهِ الوَس ) الإمام عليّ عليه السلام :قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، لَقَد عاتَبَتني رِجالٌ مِن قُرَيشٍ في أمرِ فاطِمَةَ عليها السلام وقالوا : خَطَبناها إلَيكَ فَمَنَعتَنا ، وزَوَّجتَ عَلِيّا ، فَقُلتُ لَهُم : وَاللّهِ ما أنَا مَنَعتُكُم وزَوَّجتُهُ ، بَلِ اللّهِ تَعالى مَنَعَكُم وزَوَّجَهُ ، فَهَبَطَ عَلَيَّ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ : لَو لَم أخلُق عَلِيّا لَما كانَ لِفاطِمَةَ ابنَتِكَ كُفوٌ عَلى وَجهِ الأَرضِ ؛ آدَمُ فَمَن دونَهُ . (6)9684.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لَمّا أدرَكَت فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُدرَكَ النِّساءِ ، خَطَبَها أكابِرُ قُرَيشٍ مِن أهلِ الفَضلِ وَالسّابِقَةِ فِي الإِسلامِ وَالشَّرَفِ وَالمالِ ، وكانَ كُلَّما ذَكَرَها رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أعرَضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنهُ بِوَجهِهِ ، حَتّى كانَ الرَّجُلُ مِنهُم يَظُنُّ في نَفسِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ساخِطٌ عَلَيهِ ، أو قَد نَزَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيه وَحيٌ مِنَ السَّماءِ . (7) .


1- .ألا الرجلُ وألَّى : إذا قصَّر وترك الجُهد (لسان العرب : ج 14 ص 41 «ألا») .
2- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 233 ح 125 عن ابن عبّاس ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 24 عن اُمّ أيمن وراجع كنز العمّال : ج 11 ص 605 ح 32926 والكافي : ج 5 ص 378 ح 6 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 24 عن عكرمة ، كنز العمّال : ج 11 ص 606 ح 32930 .
4- .المعجم الكبير : ج 22 ص 412 ح 1022 ، كنز العمّال : ج 11 ص 606 ح 32928، كفاية الطالب : ص 306 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 371 وفيهما «ولقد أصبت بك القدر وزوّجتك خير أهلي» بدل «أصبت لك خير أهلي» ، شرح الأخبار : ج 2 ص 358 ح 713 نحوه وكلّها عن ابن عبّاس .
5- .الكافي : ج 1 ص 461 ح 10 عن يونس بن ظبيان ، تهذيب الأحكام : ج 7 ص 470 ح 1882 عن المفضّل ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 393 ح 4383 وفيه «خلق فاطمة لعليّ» بدل «خلق أمير المؤمنين عليه السلام لفاطمة» ، الأمالي للطوسي : ص 43 ح 46 وفيه «على الأرض» بدل «على ظهر الأرض ...» ، بشارة المصطفى : ص 267 وفيه «من الأرض» بدل «على ظهر الأرض ...» وكلاهما عن يونس بن ظبيان .
6- .عيون أخبار الرضا : ج 1 ص 225 ح 3 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
7- .المناقب للخوارزمي : ص 343 ح 364 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 353 .

ص: 131

9683.علل الشرائع ( _ به نقل از ابو سعيد خدرى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام _: به خدا سوگند ، در اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم ، كوتاهى نكردم!9682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى فاطمه! آگاه باش كه براى اين كه تو را به همسرى بهترينِ خاندانم درآورم ، از هيچ كوششى فروگذار نكردم!9681.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام _: به جان و دل كوشيدم و از هيچ تلاشى فروگذار نكردم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم .9680.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :_ تبارك و تعالى _اگر خداوند امير مؤمنان عليه السلام را براى فاطمه عليها السلام نيافريده بود ، براى او هيچ همسرى بر روى زمين نبود ، از آدم تا كنون .9683.علل الشرايع عن أبي سعيدِ الخُدريُّ :امام على عليه السلام :پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش ، در كار [ازدواج ]فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى ؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى . و من به آنها گفتم: به خدا سوگند ، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود ؛ بلكه خداى متعال ، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد . جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و گفت: اى محمّد ! خداوند عز و جل : اگر على را نيافريده بودم ، براى دخترت فاطمه ، همسرى بر روى زمين نبود ، از آدم تاكنون » .9682.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چون فاطمه ، دختر پيامبر خدا بالغ شد ، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند ، او را خواستگارى كردند ؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مى كرد ، پيامبر خدا از او روى بر مى تافت ، به گونه اى كه برخى از آنان ، در پيش خود گمان مى بردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است . .

ص: 132

9681.عنه صلى الله عليه و آله :السنن الكبرى عن مجاهد عن الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد خُطِبَت فاطِمَةُ بِنتُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت لي مَولاةٌ : هَل عَلِمتَ أنَّ فاطِمَةَ تُخطَبُ ؟ قُلتُ : لا _ أو نَعَم _ قالَت : فَاخطُبها إلَيهِ ، قالَ : قُلتُ : وهَل عِندي شَيءٌ أخطُبُها عَلَيهِ ! قالَ : فَوَاللّهِ ما زالَت تُرَجّيني حَتّى دَخَلتُ عَلَيهِ _ وكُنّا نُجِلُّهُ ونُعَظِّمُهُ _ فَلَمّا جَلَستُ بَينَ يَدَيهِ اُلجِمتُ حَتّى مَا استَطَعتُ الكَلامَ ، قالَ : هَل لَكَ مِن حاجَةٍ ؟ فَسَكَتُّ ، فَقالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ ، قالَ : لَعَلَّكَ جِئتَ تَخطُبُ فاطِمَةَ ! قُلتَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : هَل عِندَكَ مِن شَيءٍ تَستَحِلُّها بِهِ ؟ قالَ : قُلتُ : لا وَاللّهِ يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : فَما فَعَلتَ بِالدِّرعِ الَّتي كُنتُ سَلَّحتُكَها ؟ قالَ عَلِيٌّ : وَاللّهِ إنَّها لَدِرعٌ حُطَمِيَّةٌ (1) ما ثَمَنُها إلّا أربَعُمِائَةِ دِرهَمٍ ! قالَ : اِذهَب فَقَد زَوَّجتُكَها ، وَابعَث بها إلَيها فَاستَحِلَّها بِهِ . (2)9680.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن الضحّاك بن مزاحم :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ : أتاني أبو بَكرٍ وعُمَرُ فَقالا : لَو أتَيتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَذَكَرتَ لَهُ فاطِمَةَ . قالَ : فَأَتَيتُهُ ، فَلَمّا رَآني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ضَحِكَ ، ثُمَّ قالَ : ما جاءَ بِكَ يا أبَا الحَسَنِ ؟ وما حاجَتُكَ ؟ قالَ : فَذَكَرتُ لَهُ قَرابَتي وقِدَمي فِي الإِسلامِ ونُصرَتي لَهُ وجِهادي ، فَقالَ : يا عَلِيُّ صَدَقتَ ، فَأَنتَ أفضَلُ مِمّا تَذكُرُ .

فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، فاطِمَةُ تُزَوِّجُنيها ؟ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّهُ قَد ذَكَرَها قَبلَكَ رِجالٌ ، فَذَكَرتُ ذلِكَ لَها ، فَرَأَيتُ الكَراهَةَ في وَجهِها ، ولكِن عَلى رِسلِكَ حَتّى أخرُجَ إلَيكَ . فَدَخَلَ عَلَيها فَقامَت إلَيهِ ، فَأَخَذَت رِداءَهُ ونَزَعَت نَعلَيهِ ، وأتَتهُ بِالوَضوءِ ، فَوَضَّأَتهُ بِيَدِها وغَسَلَت رِجلَيهِ ، ثُمَّ قَعَدَت ، فَقالَ لَها : يا فاطِمَةُ ، فَقالَت : لَبَّيكَ ! حاجَتُكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ مَن قَد عَرَفتِ قَرابَتَهُ وفَضلَهُ وإسلامَهُ ، وإنّي قَد سَأَلتُ ربّي أن يُزَوِّجَكِ خَيرَ خَلقِهِ وأحَبَّهُم إلَيهِ ، وقَد ذَكَرَ مِن أمرِكِ شَيئا ، فَما تَرَينَ ؟ فَسَكَتَت ولَم تُوَلِّ وَجهَها ، ولَم يرَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَراهَةً ، فَقامَ وهُوَ يَقولُ : اللّهُ أكبَرُ ! سُكوتُها إقرارُها .

فَأَتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، زَوِّجها عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ؛ فَإِنَّ اللّهَ قَد رَضِيَها لَهُ ورَضِيَهُ لَها . (3) .


1- .دِرعٌ حُطَميّة : هي منسوبة إلى بطن من عبد القيس يقال لهم : حُطَمة بن محارب ، كانوا يعملون الدروع (النهاية : ج 1 ص 402 «حطم») .
2- .السنن الكبرى : ج 7 ص 383 ح 14351 ، المناقب للخوارزمي : ص 335 ح 356 ، الأخبار الموفّقيّات : ص 375 ح 230 نحوه ، البداية والنهاية : ج 3 ص 346 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 364 وراجع مسند ابن حنبل : ج 1 ص 174 ح 603 والطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 39 ح 44 ، بشارة المصطفى : ص 261 .

ص: 133

9679.امام صادق عليه السلام :السنن الكبرى_ به نقل از مجاهد ، از امام على عليه السلام _: از فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، خواستگارى شده بود . زنى از بستگانم به من گفت: آيا مى دانى كه فاطمه عليها السلام خواستگارى شده است؟

گفتم: نه (يا آرى) .

گفت: تو هم او را خواستگارى كن .

گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟

پس به خدا سوگند ، هماره مرا اميد داد تا اين كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مى داشتيم ، هنگام نشستن در پيش روى ايشان ، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟» .

پس ساكت ماندم . آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمده اى؟» .

گفتم: آرى ، اى پيامبر خدا .

فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟» .

گفتم: نه به خدا سوگند ، اى پيامبر خدا .

فرمود : «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم ، چه كردى؟» .

گفتم: به خدا سوگند ، آن ، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمى ارزد.

فرمود : «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را مهريه ازدواج كن و برايش بفرست» .9678.امام باقر و امام صادق عليهما السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ضحاك بن مزاحم _: شنيدم كه على بن ابى طالب عليه السلام گفت : ابو بكر و عمر به نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمى روى تا فاطمه عليها السلام را خواستگارى كنى ؟

من نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد،خنديد و فرمود: «اى ابو الحسن! به چه كار آمده اى و حاجتت چيست ؟» .

خويشاوندى و سابقه ام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم . پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مى گويى» .

من گفتم: اى پيامبر خدا! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى؟

فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند . به فاطمه گفتم ؛ ولى در چهره اش كراهت ديدم ؛ امّا منتظر باش تا به نزدت باز گردم» .

پيامبرخدا،نزد فاطمه عليها السلام رفت.فاطمه عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش هايش را درآورد و آبْ دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست .

پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!» .

پاسخ داد: بلى ، چه مى خواهى ، اى پيامبر خدا؟

فرمود : «على بن ابى طالب ، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى شناسى و من از خدا خواسته ام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است . چه نظرى دارى؟» .

فاطمه عليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا ، كراهتى در چهره اش نديد . پس برخاست ، در حالى كه مى گفت: «اللّه اكبر! سكوت او [نشانه ]رضايت اوست» .

پس جبرئيل عليه السلام نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب درآور كه خداوند ، اين دو را براى هم پسنديده است . .

ص: 134

9677.امام على عليه السلام :الكافي عن سعيد بن المسيّب :قُلتُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلام : فَمَتى زَوَّجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ مِن عَلِيٍّ عليهما السلام ؟ فَقالَ : بِالمَدينَةِ بَعدَ الهِجرَةِ بِسَنَةٍ ، وكانَ لَها يَومَئِذٍ تِسعُ سِنينَ . (1)9716.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي_ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _: زَوَّجَها رَسولُ اللّهِ مِن عَلِيٍّ بَعدَ قُدومِهِ بِشَهرَينِ ، وقَد كانَ جَماعَةٌ مِنَ المُهاجِرينَ خَطَبوها إلى رَسولِ اللّهِ ، فَلَمّا زَوَّجَها عَلِيّا قالوا في ذلِكَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : ما أنَا زَوَّجتُهُ ولكِنَّ اللّهَ زَوَّجَهُ . (2)9717.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي :رُوِيَ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام دَخَلَ بِفاطِمَةَ عليها السلام بَعدَ وفاةِ اُختِها رُقَيَّةَ زَوجَةِ عُثمانَ بِسِتَّةَ عَشَرَ يَوما ، وذلِكَ بَعدَ رُجوعِهِ مِن بَدرٍ ، وذلِكَ لِأَيّامٍ خَلَت مِن شَوّالٍ .

ورُوِيَ أنَّهُ دَخَلَ بِها يَومَ الثُّلاثاءِ لِسِتٍّ خَلَونَ مِن ذِي الحِجَّةِ . وَاللّهُ تَعالى أعلَمُ . (3) .


1- .الكافي : ج 8 ص 340 ح 536 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 130 وراجع كشف الغمّة : ج 1 ص 364 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 41 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 43 ح 47 ، بشارة المصطفى : ص 267 .

ص: 135

9718.امام حسين عليه السلام ( _ در دعاى روز عرفه _ ) الكافى_ به نقل از سعيد بن مسيّب _: به على بن حسين عليهما السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا ، فاطمه عليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد؟

فرمود: «در مدينه ، يك سال پس از هجرت ، و فاطمه عليها السلام در آن زمان ، نُه ساله بود» .9719.امام رضا عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ در ذكر ازدواج فاطمه عليها السلام _: پيامبر خدا ، دو ماه پس از ورودش [به مدينه ]فاطمه عليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد ، در حالى كه گروهى از مهاجران ، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند . پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله او را به ازدواج على عليه السلام درآورد ، خُرده گيرى كردند . پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم ، بلكه خداوند درآورد» .9737.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الأمالى ، طوسى :روايت شده كه امير مؤمنان ، فاطمه عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه ، همسر عثمان ، به خانه بُرد و اين ، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود .

و روايت شده است كه او را سه شنبه ، شش روز از ذى حجّه سپرى شده ، به خانه برد ، و خداوند متعال ، داناتر است . .

ص: 136

9735.امام على عليه السلام :المعجم الأوسط عن جابر بن عبد اللّه :حَضَرنا عُرسَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَما رَأَينا عُرسا كانَ أحسَنَ مِنهُ حَيسا (1) ، وهَيَّأَ لَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله زَيتا وتَمرا فَأَكَلنا . وكانَ فِراشُهُما لَيلَةَ عُرسِهِما إهابَ (2) كَبشٍ . (3)9736.امام صادق عليه السلام :الطبقات الكبرى عن أسماء بنت عميس_ لِاُمِّ جَعفَرٍ _: جُهِّزَت جَدَّتُكِ فاطِمَةُ إلى جَدِّكِ عَلِيٍّ ، وما كانَ حَشوُ فِراشِهِما ووَسائِدِهِما إلَا اللّيفَ . ولَقَد أولَمَ عَلِيٌّ عَلى فاطِمَةَ ، فَما كانَت وَليمَةٌ في ذلِكَ الزَّمانِ أفضَلَ مِن وَليمَتِهِ ، رَهَنَ دِرعَهُ عِندَ يَهودِيٍّ بِشَطرِ (4) شَعيرٍ . (5)9743.امام زين العابدين عليه السلام :سنن ابن ماجة عن عائشة واُمّ سلمة :أمَرَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن نُجَهِّزَ فاطِمَةَ حَتّى نُدخِلَها عَلى عَلِيٍّ . فَعَمَدنا إلَى البَيتِ فَفَرَشناهُ تُرابا لَيِّنا مِن أعراضِ (6) البَطحاءِ ، ثُمَّ حَشَونا مِرفَقَتَينِ ليفا فَنَفَشناهُ بِأَيدينا ، ثُمَّ أطعَمَنا تَمرا وزَبيبا ، وسَقَينا ماءً عَذبا ، وعَمَدنا إلى عودٍ فَعَرَضناهُ في جانِبِ البَيتِ لِيُلقى عَلَيهِ الثَّوبُ ويُعَلَّقَ عَلَيهِ السِّقاءُ . فَما رَأَينا عُرسا أحسَنَ مِن عُرسِ فاطِمَةَ (7) . (8) .


1- .الحَيس : التمر البَرْني والأقِط يُدَقّان ويُعجنان بالسمن عجنا شديدا حتى يَنْدُر النوى منه نواةً نواة ، ثمّ يُسوَّى كالثريد (لسان العرب : ج 6 ص 61 «حيس») .
2- .الإهاب : الجلد (النهاية : ج 1 ص 83 «أهب») .
3- .المعجم الأوسط : ج 6 ص 290 ح 6441 ، مجمع الزوائد : ج 9 ص 336 ح 15215 نحوه وراجع ذخائر العقبى : ص 74 .
4- .الشَّطْرُ : النصفُ ، ومنه «أنّه رَهَن درعه بشطر من شعير» قيل : أراد نِصف مَكُّوكٍ ، وقيل : أراد نصفَ وَسْق (النهاية : ج 2 ص 473 «شطر») .
5- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ، ذخائر العقبى : ص 74 وفيه من «ولقد أولم ...» .
6- .الأعراض : جمع عُرْض ، وهو الناحية (النهاية : ج 3 ص210 «عرض»).
7- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 616 ح 1911 .
8- .بمراجعة تراجم رواة هذه الأحاديث ؛ أعني : أسماء بنت عميس ، واُمّ سلمة ، وسلمان الفارسي ، نجد أنّ أسماء كانت في السنة الاُولى والثانية للهجرة في الحبشة ، وأنّ اُمّ سلمة لم تكن زوجا للنبيّ صلى الله عليه و آله تلك الفترة ، وأنّ سلمان لم يأتِ للمدينة بعدُ ، فمن هنا لابدّ من التأمّل والتشكيك في حضورهم زواج الزهراء عليها السلام .

ص: 137

9744.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ لَمّا سُئلَ عن أكرَمِ الخَلقِ عَلَى اللّه ِ _ ) المعجم الأوسط_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا ، حاضر شديم . پس بهترين «حَيس» (1) را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا ، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى ، پوست قوچ بود .9745.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از اسماء بنت عُمَيس ، خطاب به اُمّ جعفر _:جهاز مادرْبزرگت فاطمه عليها السلام براى جدّت على عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى هايشان ، جز ليف خرما نبود .

على عليه السلام ، در عروسى فاطمه عليها السلام ، وليمه اى داد كه در آن زمان ، وليمه اى برتر از آن نبود . زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت .9746.عنه عليه السلام :سنن ابن ماجة_ به نقل از عايشه و امّ سلمه _: پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه عليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على عليه السلام بفرستيم . پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل ، فرش كرديم . سپس دو بالش را از ليف [خرما ]كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم ، پر كرديم .

سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارايى نوشانْد و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن ، لباس و مشك آب بياويزند و بهتر از عروسى فاطمه عليها السلام ، عروسى اى نديديم . (2) .


1- .حيس به خرمايى گفته مى شود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس ، ذيل واژه «حيس») .
2- .با مراجعه به زندگى نامه افراد نام برده در اين احاديث ، يعنى اسماء بنت عميس ، اُمّ سلمه و سلمان فارسى ، درمى يابيم كه اسماء در سال اوّل و دوم هجرى در حبشه بوده ، امّ سلمه هنوز همسر پيامبر صلى الله عليه و آله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو ، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهرا عليها السلام مورد ترديد است .

ص: 138

9744.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به اين سؤال كه : گرامى ترين مردمان نزد ) الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا أرَدتُ أن أجمَعَ فاطِمَةَ أعطاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِصْرا (1) مِن ذَهَبٍ ، فَقالَ : اِبتَع بِهذا طَعاما لِوَليمَتِكَ .

قالَ : فَخَرَجتُ إلى مَحافِلِ الأَنصارِ ، فَجِئتُ إلى مُحَمَّدِ بنِ مَسلَمَةَ في جَرينٍ (2) لَهُ قَد فُرِّغَ مِن طَعامِهِ ، فَقُلتُ لَهُ : بِعني بِهذَا المِصرِ طَعاما ، فَأَعطاني ، حَتّى إذا جَعَلتُ طَعامي قالَ : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . فَقالَ : اِبنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَ : وما تَصنَعُ بِهذَا الطَّعامِ ؟ قُلتُ : أُعرِسُ . فَقالَ : وبِمَن ؟ فَقُلتُ : بِابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : فَهذَا الطَّعامُ وهذَا المِصرُ الذَّهَبُ فَخُذهُ فَهُما لَكَ . فَأَخَذتُهُ ورَجَعتُ ، فَجَمَعتُ أهلي إلَيَّ .

وكانَ بَيتُ فاطِمَةَ لِحارِثَةَ بنِ النُّعمانِ ، فَسَأَلَت فاطِمَةُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أن يُحَوَّلَهُ ، فَقالَ لَها : لَقَدِ استَحيَيتُ مِن حارِثَةَ مِمّا يَتَحَوَّلُ لَنا عَن بُيوتِهِ . فَلَمّا سَمِعَ بِذلِكَ حارِثَةُ انتَقَلَ مِنهُ ، وأسكَنَهُ فاطِمَةَ . (3)9749.امام على عليه السلام :المصنّف لعبد الرزّاق عن ابن عبّاس :دَعَا [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ] بِلالاً فَقالَ : يا بِلالُ ، إنّي زَوَّجتُ ابنَتِي ابنَ عَمّي ، وأنَا اُحِبُّ أن يَكونَ مِن سُنَّةِ اُمَّتي إطعامُ الطَّعامِ عِندَ النِّكاحِ ، فَائتِ الغَنَمَ ، فَخُذ شاةً وأربَعَةَ أمدادٍ أو خَمسَةً ، فَاجعَل لي قَصعَةً لَعَلّي أجمَعُ عَلَيهَا المُهاجِرينَ وَالأَنصارَ ، فَإِذا فَرَغتَ مِنها فَآذِنّي بِها .

فَانطَلَقَ ، فَفَعَلَ ما أمَرَهُ ، ثُمَّ أتاهُ بِقَصعَةٍ ، فَوَضَعَها بَينَ يَدَيهِ ، فَطَعَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في رَأسِها ، ثُمَّ قالَ : أدخِل عَلَيَّ النّاسَ زُفَّةً زُفَّةً (4) ، ولا تُغادِرَنَّ زُفَّةً إلى غَيرِها _ يَعني إذا فَرَغَت زُفَّةٌ لَم تَعُد ثانِيَةً _ فَجَعَلَ النّاسُ يَرِدونَ ؛ كُلَّما فَرَغَت زُفَّةٌ وَرَدَت اُخرى حَتّى فَرَغَ النّاسُ .

ثمّ عَمَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى ما فَضَلَ مِنها ، فَتَفَلَ فيها وبارَكَ ، وقالَ : يا بِلالُ ، اِحمِلها إلى اُمَّهاتِكَ وقُل لَهُنَّ : كُلنَ وأطعِمنَ مَن غَشِيَكُنَّ . (5) .


1- .المِصْر : الوعاء (لسان العرب : ج 5 ص 177 «مصر») .
2- .الجَرِين : موضع تجفيف التمر ، وهو له كالبَيدَر للحِنطة (النهاية : ج 1 ص 263 «جرن») .
3- .الأخبار الموفّقيّات : ص 375 ح 231 عن عبد اللّه بن أبي بكر .
4- .زُفّةً زُفّة : أي طائفة بعد طائفة ، وزمرة بعد زمرة (النهاية : ج 2 ص 305 «زفف») .
5- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 5 ص 487 ح 9782 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 411 ح 1022 و ج 24 ص 133 ح 362 ، المناقب للخوارزمي : ص 338 ح 359 .

ص: 139

9750.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :چون خواستم فاطمه عليها السلام را به خانه بياورم ، پيامبر خدا ، ظرف زرّينى (1) به من داد و فرمود: «با [ پول ]اين ظرف ، خوراكى براى وليمه عروسى ات بخر» .

من به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمّد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم . از كارش فارغ شده بود . به او گفتم: در برابر اين ظرف ، خوراكى به من بفروش . طعامى به من داد و من برداشتم . آن گاه گفت: تو كيستى؟

گفتم: على بن ابى طالب .

گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى .

گفت: و با اين خوراك چه مى كنى؟

گفتم: عروسى مى كنم .

گفت: با چه كسى؟

گفتم: دختر پيامبر خدا .

گفت: اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد .

آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم .

خانه فاطمه عليها السلام ، از آنِ حارثة بن نعمان بود . فاطمه عليها السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه جايش را تغيير دهد ؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن قدر حارثه به خاطر ما از خانه هايش تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى كنم» .

چون حارثه اين را شنيد ، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه عليها السلام را در آن جاى داد .9751.امام صادق عليه السلام :المصنّف ، عبد الرزّاق_ به نقل از ابن عبّاس _: [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده ام و دوست مى دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج ، از سنّت هاى امّتم شود . پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد (2) [طعام ]بگير و كاسه اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه كارت تمام شد ، مرا خبر كن» .

بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى ايشان نهاد . پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته اى دوباره باز نگردد» .

مردم ، وارد مى شدند و هرگاه دسته اى غذايش را تمام مى كرد ، دسته اى ديگر وارد مى شد تا آن كه همه آمدند و رفتند .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنچه باقى مانده بود ، توجّه كرد و از آب دهان مبارك خود ، در آن ريخت و غذا ، بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه نزد شما مى آيند ، بخورانيد» . .


1- .به احتمال فراوان ، اين ظرف ، جزو سهم پيامبر صلى الله عليه و آله از غنيمت بوده است . (م)
2- .هر «مُدّ» ، برابر ده سير ، يعنى 750 گرم است .

ص: 140

9861.عنه عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن جابر بن عبداللّه الأنصاري_ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _:لَمّا كانَت لَيلَةُ الزِّفافِ أُتِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِبَغلَتِهِ الشَّهباءِ وثُني عَلَيها قَطيفَةً ، وقالَ لِفاطِمَةَ عليها السلام : اِركبَي ، وأمَرَ سَلمانَ أن يَقودَها ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَسوقُها .

فَبَينا هُوَ في بَعضِ الطَّريقِ إذ سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَجبَةً (1) ، فَإِذا هُوَ بِجَبرَئيلَ عليه السلام في سَبعينَ ألفا وميكائيلَ في سَبعينَ ألفا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما أهبَطَكُم إلَى الأَرضِ ؟ ! قالوا : جِئنا نَزُفُّ فاطِمَةَ عليها السلام إلى زَوجِها . وكَبَّرَ جَبرَئيلُ عليه السلام ، وكَبَّرَ ميكائيلُ عليه السلام ، وكَبَّرَتِ المَلائِكَةُ ، وكَبَّرَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله . فَوُضِعَ التَّكبيرُ عَلَى العَرائِسِ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ . (2) .


1- .الوَجْبَة : السقطة مع الهدّة، أو صوت الساقط يسقط فتُسمع له هدّة (تاج العروس : ج 2 ص 465 و ص 466 «وجب») .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 401 ح 4402 ، الأمالي للطوسي : ص 258 ح 464 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 452 ح 1547 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 369 نحوه ؛ تاريخ دمشق : ج 42 ص 127 ح 8498 وراجع روضة الواعظين : ص 163 .

ص: 141

9862.عنه عليه السلام :كتاب من لايحضره الفقيه_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ، در يادكردِ ازدواج فاطمه عليها السلام _: چون شب زفاف شد ، اَستر خاكسترى رنگ پيامبر صلى الله عليه و آله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداختند . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود آن را به جلو مى راند .

در حالى كه در ميان راه بودند ، پيامبر صلى الله عليه و آله صداى فرو افتادن چيزى را شنيد و ناگاه با جبرئيل عليه السلام و هفتاد هزار فرشته همراهش ، و ميكائيل عليه السلام و هفتاد هزار فرشته همراهش [روبه رو شد] . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين كشانده است؟» .

گفتند: آمده ايم تا فاطمه عليها السلام را به خانه همسرش ببريم . و جبرئيل عليه السلام ، تكبير گفت و ميكائيل عليه السلام ، تكبير گفت و فرشتگان ، تكبير گفتند و محمّد صلى الله عليه و آله ، تكبير گفت . پس ، از همان شب ، تكبير گفتن در عروسى ها رسم شد . .

ص: 142

9863.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ زَواجِهِ مِن فاطِمَةَ عليها السلام _: ... ثُمَّ صاحَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، فَقُلتُ : لَبَّيكَ يا رَسولَ اللّهِ ! قالَ : اُدخُل بَيتَكَ وَالطُف بِزَوجَتِكَ وَارفَق بِها ؛ فَإِنَّ فاطِمَةَ بَضعَةٌ مِنّي ، يُؤلِمُني ما يُؤلِمُها ويَسُرُّني ما يَسُرُّها ، أستَودِعُكُمَا اللّهَ وأستَخلِفُهُ عَلَيكُما . (1)راجع : ج 8 ص 6 (عليٌّ عن لسان النبيّ) و ص 50 (أعزّ عليَّ من فاطمة) . و ص 98 (وخيرة اللّه ) .

3 / 2زَوجاتُهُ بَعدَ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِعاش الإمام عليه السلام تسع سنين مع فاطمة عليها السلام ، ولم يتزوّج في حياتها غيرها . وبعد وفاتها عليها السلام تزوّج عددا من النساء ، وفيما يأتي أسماؤهنّ (2) : 1 . اُمامَةُ بِنتُ أبِي العاصِ . 2 . أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ . 3 . فاطِمَةُ اُمُّ البَنينَ . 4 . اُمُّ سَعيدٍ بِنتُ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ . 5 . خَوَلَةُ بِنتُ جَعفَرِ بنِ قَيسٍ . 6 . الصَّهباءُ بِنتُ رَبيعَةَ . 7 . لَيلى بِنتُ مَسعودٍ . 8 . مُحَيّاةُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ 3 . وكان له غيرهنّ سبع عشرة سُرِّيّة (3) بعضهنّ اُمّهات ولد . وكانت أزواجه عند استشهاده اُمامة ، واُمّ البنين ، وأسماء بنت عميس ، وليلى بنت مسعود . (4)

.


1- .المناقب للخوارزمي : ص 353 ح 364 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 363 .
2- .لمزيد الاطّلاع على أسماء أزواج الإمام عليه السلام راجع : الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 _ 417 ، مروج الذهب : ج 2 ص 73 ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 و 211 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 _ 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 و 441 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 130 و 131 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 332 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213 ، العمدة : ص 30 ، تاج المواليد : ص 94 و 95 ، تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 170 و 171 .
3- .السُّرِّيَّة : الأمَة التي بَوَّأتَها بيتا (تاج العروس : ج 6 ص 514 «سرى») .
4- .تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 172 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .

ص: 143

3 / 2 همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا
اشاره

9802.الكافى ( _ به نقل از فضل البقباق _ ) امام على عليه السلام_ در يادكرد ازدواجش با فاطمه عليها السلام _: سپس پيامبر خدا ، مرا صدا زد: «اى على!» .

گفتم: بلى ، اى پيامبر خدا!

فرمود: «به خانه ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه ، پاره تن من است . هرچه او را رنج دهد ، مرا رنج مى دهد ، و هرچه او را شادمان كند ، مرا شادمان مى كند . شما را در پناه خداوند مى گذارم و پس از خود ، شما را به خدا مى سپارم» .ر . ك : ج 8 ص 7 (على از زبان پيامبر) . و ص 51 (از فاطمه براى من عزيزتر) . و ص 99 (برگزيده خدا) .

3 / 2همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خداامام على عليه السلام ، نُه سال با فاطمه عليها السلام زيست و در حيات او ، همسر ديگرى اختيار نكرد ؛ امّا پس از وفات فاطمه عليها السلام ، چند همسر برگزيد كه عبارت اند از : 1 . اُمامه دختر ابو العاص ، 2 . اسماء دختر عميس ، 3 . فاطمه اُمّ البنين ، 4 . اُمّ سعيد ، دختر عروة بن مسعود ثقفى ، 5 . خوله ، دختر جعفر بن قيس ، 6 . صهباء ، دختر ربيعه ، 7 . ليلى ، دختر مسعود ، 8 . محيّاه ، دختر امرء القيس . (1) و افزون بر اينها ، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى وى ، فرزند آوردند . همسران امام عليه السلام در هنگام شهادتش : اُمامه ، اُمّ البنين ، اسماء بنت عميس و ليلى بنت مسعود بودند .

.


1- .عبد الجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مى كند : «من هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [ پير]مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور مى كرد تا به جلوى او رسيد . پس به تحيّت خلافت ، تحيّتش گفت . عمر پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مردى نصرانى ام . من امرء القيس پسر عدىّ كلبى ام . عمر ، وى را نشناخت . پس مردى به عمر گفت: اين كسى است كه در جاهليت ، قبيله بكر بن وائل را غارت كرده است . عمر گفت: چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت . سپس برايش نيزه اى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمان روايى اش بر مسلمانان قوم قضاعه آويخت . پيرمرد بازگشت و پرچم ، بالاى سرش در اهتزاز بود . تا آن زمان نديده بودم مردى نماز نخوانده ، بر گروهى از مسلمانان ، امير شود . على عليه السلام و پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند . پس [ على عليه السلام ]به او گفت: من على بن ابى طالب ، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو ، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما دوست داريم داماد تو شويم . امرء القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم ؛ و اى حسن! سلمى دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم ؛ و اى حسين! رباب دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة : ج 1 ص 355 الرقم 487)

ص: 144

9807.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :كانَ لِعَلِيٍّ سَبَعَ عَشرَةَ سُرِّيَّةً . (1)9803.امام زين العابدين عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :تُوُفِّيَ عَن أربَعَةٍ : اُمامَةَ _ واُمُّها زَينَبُ بِنتُ النَّبِيِّ _ وأسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ ، ولَيلَى التَّميمِيَّةِ ، واُمِّ البَنينَ الكِلابِيَّةِ . (2)

ونتحدّث فيما يأتي بإيجاز عن ثلاث من أشهرهنّ : .


1- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 652 عن الإمام الصادق عليه السلام ، البداية والنهاية : ج 7 ص 333 من دون إسنادٍ إلى المعصوم ؛ دعائم الإسلام : ج 2 ص 192 ح 696 عن الإمام الصادق عليه السلام وفيهما «ترك عليّ أربع نسوة وتسع عشرة سرّيّة» .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .

ص: 145

9811.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :امام باقر عليه السلام :على عليه السلام ، هفده كنيز داشت .9808.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب :[ امام على عليه السلام ] هنگام وفات ، چهار زن داشت : اُمامه _ كه مادرش زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله بود _ ، اسماء بنت عميس ، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى .اينك ، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار ، باز مى گوييم :

.

ص: 146

أ _ اُمامَةُ بِنتُ أبِي العاصِهي بنت زينب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . وكانت زينب قد تزوّجت أبا العاص قبل الإسلام . وأبو العاص هو ابن اُخت خديجة عليها السلام . أنجبت زينب ولدين هما : عليّ الذي مات صغيرا ، واُمامة التي كان يحبّها النبيّ صلى الله عليه و آله ويلاطفها . وتزوّجها الإمام عليه السلام بوصيّة الزهراء عليها السلام إذ أوصته أن يتزوّجها ، وقالت : إنّها تكون لولدي مثلي . (1) ونقلت بعض الروايات أنّ الإمام عليه السلام أولدها محمّدا الذي كان يسمّى محمّد بن عليّ الأوسط . (2)

9821.امام على عليه السلام :اُسد الغابة_ في تَرجَمَةِ اُمامَةَ بِنتِ أبي العاصِ _:تَزَوَّجَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بَعدَ مَوتِ فاطِمَةَ عليها السلام ، وكانَت فاطِمَةُ وَصَّت عَلِيّا أن يَتَزَوَّجَها . فَلَمّا تُوُفِّيَت فاطِمَةُ تَزَوَّجَها ، زَوَّجَها مِنهُ الزُّبَيرُ ابنُ العَوّامِ ؛ لِأَنَّ أباها قَد أوصاهُ بِها .

فَلَمّا جُرِحَ عَلِيٌّ خافَ أن يَتَزَوَّجَها مُعاوِيَةُ ، فَأَمَرَ المُغيرَةَ بنَ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ ابنِ عَبدِ المُطَّلِبِ أن يَتَزَوَّجَها بَعدَهُ . فَلَمّا تُوُفِّيَ عَلِيٌّ وقَضَت العِدَّةُ تَزَوَّجَهَا المُغيرَةُ ، فَوَلَدَت لَهُ يَحيى ، وبِهِ كانَ يُكَنّى ، فَهَلَكَت عِندَ المُغيرَةِ . (3)ب _ أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ الخَثعَمِيَّةُوهي من النساء العظيمات في التاريخ الإسلامي ، وكانت من اُولَيات النساء اللائي آمنَّ بالنبيّ صلى الله عليه و آله . تزوّجت أسماء جعفر بن أبي طالب ، وهاجرت معه إلى الحبشة ، وأنجبت منه ثلاثة أولاد ؛ هم : عبد اللّه ، وعَون ، ومحمّد . (4) ولمّا استُشهِد جعفر تزوّجها أبو بكر ، فأولدها محمّدا البطل الثابت على ولاء عليّ عليه السلام . (5) وكانت رفيقة الزهراء عليها السلام وصاحبتها (6) . وهي التي اقترحت عليها أن يضع جثمانها الطاهر في التابوت وأعانت الإمام عليه السلام على غسلها عليها السلام . (7) وبعد وفاة أبي بكر تزوّجها الإمام عليه السلام (8) ، فأولدها يحيى (9) . وظلّت مع الإمام عليه السلام حتى استشهاده . (10) وهي من رواة الحديث ، وممّن روت حديث ردّ الشمس . (11)

.


1- .روضة الواعظين : ص 168 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 870 ح 48 وراجع علل الشرائع : ص 188 ح 2 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
3- .اُسد الغابة : ج 7 ص 20 الرقم 6724 ، الإصابة : ج 8 ص 25 الرقم 10828 ، الاستيعاب : ج 4 ص 351 الرقم 3270 كلاهما نحوه .
4- .المعجم الكبير : ج 24 ص 131 ح 358 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 280 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
5- .الطبقات الكبرى : ج8 ص282 ، تهذيب الكمال : ج35 ص127 الرقم 7784 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 426 ، مروج الذهب: ج 3 ص 73 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
6- .الأمالي للمفيد: ص281 ح7، الأمالي للطوسي: ص109 ح166.
7- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 34 ،المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 179 ح 4769 ؛ دلائل الإمامة : ص 136 ، المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 364 .
8- .الطبقات الكبرى : ج8 ص285 ، تهذيب الكمال : ج35 ص127 الرقم 7784 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 ، حلية الأولياء : ج 2 ص 75 ح 158 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
9- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 285 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 286 الرقم 51 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 ، المحبّر : ص 108 وفي الخمسة الأخيرة «يحيى وعون» ، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 440 وفيه «محمّد الأصغر ويحيى» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213 وفيه «عثمان ويحيى» .
10- .تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 172 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
11- .راجع : ج 12 ص 12 (ردّ الشمس في عهد النبيّ) .

ص: 147

الف _ اُمامه دختر ابو العاص
ب _ اسماء دختر عُمَيس خَثعَمى

الف _ اُمامه دختر ابو العاصاو دختر زينب ، دختر پيامبر خداست . زينب ، پيش از اسلام با ابو العاص ، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش) ، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت : على _ كه در كودكى مُرد _ و اُمامه _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او محبّت مى ورزيد و امام على عليه السلام ، بنا به وصيّت زهرا عليها السلام با او ازدواج كرد _ . فاطمه زهرا عليها السلام به على عليه السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است» . برخى روايت ها حاكى از آن است كه امام على عليه السلام از او فرزندى به نام محمّد داشت كه «محمّد اوسط» ناميده مى شد .

9834.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :اُسد الغابة_ در شرح احوال اُمامه دختر ابو العاص _: على بن ابى طالب عليه السلام پس از وفات فاطمه عليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمه عليها السلام خود به على عليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمه عليها السلام وفات كرد، على عليه السلام با وى ازدواج كرد. او را زبير بن عوّام ، به همسرى على عليه السلام درآورد ؛ زيرا پدرش به زبير ، سفارش او را كرده بود .

چون على عليه السلام زخمى شد ، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند . پس ، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و چون على عليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد ، مغيره با او ازدواج كرد كه برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره ، ابو يحيى شد . پس اُمامه در خانه مغيره درگذشت .ب _ اسماء دختر عُمَيس خَثعَمىاو از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آوردند . اسماء با جعفر بن ابى طالب ، ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللّه ، عون و محمّد . چون جعفر به شهادت رسيد ، به ازدواج ابو بكر درآمد و محمّد بن ابى بكر را به دنيا آورد كه قهرمان پايدارى در ولايت على عليه السلام است . اسماء ، همراه و همدم فاطمه زهرا عليها السلام بود . او بود كه به فاطمه عليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او ، امام را يارى داد . اسماء پس از فوت ابو بكر ، به ازدواج امام على عليه السلام درآمد و يحيى را برايش به دنيا آورد و تا زمان شهادت امام عليه السلام با او بود . او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّ الشمس» را نقل كرده اند . (1)

.


1- .ر . ك : ج 12 ، ص 13 (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر) .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

9837.عنه عليه السلام :تهذيب الكمال_ في تَرجَمَةِ أسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ _: كانَت أوَّلاً تَحتَ جَعفَرِ ابنِ أبي طالِبٍ ، وهاجَرَت مَعَهُ إلى أرضِ الحَبَشَةِ ، ثُمَّ قُتِلَ عَنها يَومَ مُؤتَةَ ، فَتَزَوَّجَها أبو بَكرٍ الصِّدّيقُ ، فَماتَ عَنها ، ثُمَّ تَزَوَّجَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ .

ووَلَدَت لِجَعفَرٍ : عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ، وعَونَ بنَ جَعفَرٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ جَعفَرٍ . ووَلَدَت لِأَبي بَكرٍ : مُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ في حَجَّةِ الوَداعِ . ووَلَدَت لِعَلِيٍّ يَحيَى بنَ عَلِيٍّ . فَهُم إخوَةٌ لِاُمٍّ . (1)9838.عنه عليه السلام :صحيح البخاري عن أبي موسى :دَخَلَت أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ _ وهِيَ مِمَّن قَدِمَ مَعنا _ عَلى حَفصَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله زائِرَةً ، وقَد كانَت هاجَرَت إلَى النَّجاشِيِّ فيمَن هاجَرَ ، فَدَخَلَ عُمَرُ عَلى حَفصَةَ وأسماءُ عِندَها ، فَقالَ عُمَرُ حينَ رَأى أسماءَ : مَن هذِهِ ؟ قالَت : أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ . قالَ عُمَرُ : الحَبَشِيَّةُ هذِهِ ؟ البَحرِيَّةُ هذِهِ ؟ قالَت أسماءُ : نَعَم . قالَ : سَبَقناكُم بِالهِجرَةِ ؛ فَنَحنُ أحَقُّ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنكُم ! فَغَضِبَت وقالَت : كَلّا وَاللّهِ ! كُنتُم مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُطعِمُ جائِعَكُم ويَعِظُ جاهِلَكُم ، وكُنّا في دارِ _ أو في أرضِ _ البُعَداءِ البُغَضاءِ بِالحَبَشَةِ ، وذلِكَ في اللّهِ وفي رَسولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَايمُ اللّهِ لا أطعَمُ طَعاما ولا أشرَبُ شَرابا حَتّى أذكُرَ ما قُلتَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ونَحنُ كُنّا نُؤذى ونَخافُ ، وسَأَذكُرُ ذلِكَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأسأَلُهُ ، وَاللّهِ لا أكذِبُ ولا أزيغُ ولا أزيدُ عَلَيهِ !

فَلَمّا جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله قالَت : يا نَبِيَّ اللّهِ ، إنَّ عُمَرَ قالَ كَذا وكَذا .

قالَ : فَما قُلتِ لَهُ ؟

قالَت : قُلتُ لَهُ كَذا وكَذا .

قالَ : لَيسَ بِأَحَقَّ بي مِنكُم ، ولَهُ ولِأَصحابِهِ هِجرَةٌ واحِدَةٌ ، ولَكُم أنتُم _ أهلَ السَّفينَةِ _ هِجرَتانِ . (2) .


1- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 كلاهما نحوه .
2- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1546 ح 3990 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 1946 ح 2503 وراجع الطبقات الكبرى : ج 8 ص 281 وسير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 .

ص: 151

9832.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال_ در شرح حال اسماء بنت عميس _: ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد . وقتى جعفر در جنگ موته شهيد شد ، ابو بكر با او ازدواج كرد و چون او مُرد ، على بن ابى طالب عليه السلام با وى ازدواج كرد . اسماء براى جعفر ، عبد اللّه ، عون و محمّد را به دنيا آورد ، و براى ابو بكر ، محمّد را در حجّة الوداع ، و براى على عليه السلام ، يحيى را . پس اينان ، برادران ناتنى و مادرى هم هستند .9833.امام على عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از ابو موسى _: اسماء بنت عميس _ كه از همراهان ما و از مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بودند _ ، براى ديدار حَفصه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد او رفت . عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود ، وارد شد و چون اسماء را ديد ، پرسيد : اين كيست؟

حفصه گفت: اسماء بنت عميس است .

عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟

اسماء گفت: آرى .

عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم . پس ، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم .

اسماء ، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد ، گرسنه تان را سير و نابخردتان را موعظه مى كرد ، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبر خدا بود و به خدا سوگند ، چيزى نمى خورم و نمى آشامم تا آنچه را گفتى ، به پيامبر خدا بگويم . ما بوديم كه آزار مى شديم و مى ترسيديم ؛ و اين را براى پيامبر خدا باز مى گويم و از او مى پرسم و به خدا سوگند ، نه دروغ مى گويم و نه تحريفش مى كنم و نه بر آن مى افزايم .

پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد ، اسماء گفت: اى پيامبر خدا ! عمر ، چنين و چنان گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: «تو به او چه گفتى؟» .

اسماء گفت: من هم چنين و چنان گفتم .

فرمود: «او به من از شما سزاوارتر نيست . او و همراهانش يك هجرت دارند و براى شما اهل كشتى ، دو هجرت است» . .

ص: 152

ج _ فاطمة اُمُّ البَنينَ بِنتُ حِزامٍوكانت من الشخصيّات المتألّقة في التاريخ الإسلامي . وتنتسب إلى اُسرة لا نظير لها في الشجاعة والشهامة والقتال . ولمّا عزم الإمام عليه السلام على الزواج بعد رحيل الزهراء عليها السلام دعا عقيلاً ، وطلب منه أن يختار له امرأة من قبيلة معروفة بالشجاعة لِتلد له فرسانا صناديد . ولمّا كان عقيل عالما بارعا في الأنساب فقد اختار اُمّ البنين ، وذكر أنّ آباءها من أشجع العرب وأثبتهم وأشدّهم قتالاً . (1) وكانت اُمّ البنين شاعرة مُفوّهة ، جليلة . أرسلت أولادها الأربعة إلى كربلاء في ركب الإمام الحسين عليه السلام . وكانت تمضي وقتها في البقيع ؛ تنشد الشعر في رثاء أولادها باكية عليهم (2) ، والناس يجتمعون ويتألّمون ويبكون ، ويطّلعون على قبائح بني اُميّة وممارساتهم الدنيئة . وهكذا استطاعت أن تبلّغهم نداء أولادها وهدفهم .

.


1- .عمدة الطالب : ص 357 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 .

ص: 153

ج _ فاطمه دختر حِزام (اُمُّ البنين)

ج _ فاطمه دختر حِزام (اُمُّ البنين)وى از شخصيت هاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانواده اى منسوب است كه در شجاعت و شهامت و پيكار ، نظير ندارند . چون امام على عليه السلام پس از رحلت زهرا عليها السلام تصميم به ازدواج گرفت ، عقيل را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيله هاى معروف به شجاعت بيابد تا براى او جنگجويانى دلير بزايد . از آن جا كه عقيل در تبارشناسى زِبَردست بود ، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاع ترين ، پايدارترين و قوى ترين عرب ها در پيكارند . اُمّ البنين ، شاعرى زبان آور و بزرگ بود . چهار پسرش را در ركاب امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان ، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست و مردم ، گِرد مى آمدند و دردمندانه مى گريستند و بر زشتكارى هاى بنى اميّه و رفتارهاى پست آنان ، آگاه مى شدند و بدين گونه ، توانست نداى فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند .

.

ص: 154

الفصل الرابع : الأَولادلم تتّفق كلمة المؤرّخين على عدد موحّد فيما يخصّ عدد أولاده عليه السلام ؛ فقد ذكر الشيخ المفيد أنّ عددهم سبعة وعشرون ولدا ذكرا واُنثى (1) ، فيما ذكر ابن سعد أنّهم يبلغون أربعةً وثلاثين ولدا (2) ، وذكر المزّي أنّ عددهم تسعة وثلاثون ولدا . (3) ويمكن عزْو الاختلاف الموجود في الكتب التاريخيّة حول عدد أولاد الإمام إلى تداخل الأسماء مع الكنى وتكرار البعض منها . وقد تبيّن لنا بعد الفحص والتمحيص أنّ عددهم كان يبلغ أربعةً وثلاثين ولدا ، وهم كلّ من : 1 . الإمام الحسن عليه السلام . 2 . الإمام الحسين عليه السلام . 3 . زينب . 4 . اُمّ كلثوم . 5 . المحسّن (4) . (5) اُمّهم فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . ومحسّن ولدها الآخر الذي سقط وقُتل في هجوم الغوغاء على بيت الوحي . (6) 6 . العبّاس . 7 . عبد اللّه . 8 . عثمان . 9 . جعفر . اُمّهم اُمّ البنين بنت حِزام . وكلّهم قُتلوا مع الحسين عليه السلام بكربلاء . 10 . محمّد ابن الحنفيّة : اُمّه خولة بنت جعفر بن قيس . 11 . أبو بكر : اُمّه ليلى ، ولعلّها ابنة مسعود الدارميّة . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (7) 12 . عبيد اللّه : اُمّه ليلى . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . 8 13 . محمّد الأصغر : اُمّه اُمّ ولد . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (8) 14 . يحيى : اُمّه أسماء بنت عميس . مات في حياة الإمام عليه السلام . (9) 15 . عون : اُمّه أسماء بنت عميس . (10) 16 . محمّد الأوسط : اُمّه اُمامة . (11) 17 . عمر : اُمّه الصهباء التغلبيّة ؛ اُمّ حبيب . (12) 18 . رقيّة : اُمّها الصهباء التغلبيّة ؛ اُمّ حبيب . وهي زوجة مسلم بن عقيل (13) ، وله منها ثلاثة أولاد (14) ، استُشهد منهم عبد اللّه في كربلاء . (15) 19 . اُمّ الحسن : اُمّها اُمّ سعيد (16) . كانت زوجة جَعدة بن هُبي_رة _ ابن اُخت الإمام عليه السلام _ ثمّ تزوّجها جعفر بن عقيل . واستُشهد جعفر في واقعة الطفّ (17) . وكانت اُمّ الحسن في سبايا كربلاء . (18) 20 . اُمّ هانئ : تزوّجها عبد اللّه الأكبر ابن عقيل (19) الذي قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء (20) مع ابنه محمّد . (21) 21 . فاطمة : تزوّجها محمّد بن أبي سعيد بن عقيل (22) الذي قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (23) 22 . زينب الصغرى (24) : تزوّجها محمّد بن عقيل . (25) 23 . ميمونة : تزوّجها عبد اللّه بن عقيل . (26) 24 . نفيسة : تزوّجها عبد اللّه بن عقيل . (27) 25 . خديجة : تزوّجها عبد الرحمن بن عقيل . (28) 26 . اُمامة : تزوّجها الصلت بن عبد اللّه بن نوفل بن الحارث بن عبد المطّلب (29) . ماتت في حياة الإمام عليه السلام . (30) 27 . رَملَة الكبرى : اُمّها اُمّ سعيد (31) . تزوّجها عبد اللّه بن أبي سفيان بن الحارث ابن عبد المطّلب . (32) 28 . جُمانة (33) : ماتت في حياة الإمام عليه السلام . (34) 29 . اُمّ سلمة . (35) 30 . رقيّة الصغرى . (36) 31 . اُمّ كلثوم الصغرى . (37) 32 . رَملَة الصغرى . (38) 33 . اُمّ الكِرام . 40 34 . اُمّ جعفر . 41

.


1- .الإرشاد : ج 1 ص 354 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 .
3- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 الرقم 4089 .
4- .ضبط هذا الاسم في أكثر المصادر بالتشديد،وصرّح ابن حجر في الإصابة: «المحسّن _ بتشديد السين المهملة»،ولكن جاء في تهذيب الكمال وأنساب الأشراف وتاريخ الطبري بدون التشديد.
5- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص440، اُسد الغابة : ج5 ص70 الرقم 4695 ، الإصابة : ج6 ص 191 الرقم 8308؛ الإرشاد : ج1 ص 355 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213.
6- .تلخيص الشافي : ج 3 ص 156 ، معاني الأخبار : ص 206 ، دلائل الإمامة : ص 134 ح 43 ، الاختصاص : ص 185 ، الاحتجاج : ج 1 ص 212 ح 38 ، إثبات الوصيّة : ص 155 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 358 ؛ البدء والتاريخ : ص 5 الرقم 20 وراجع كتاب «مأساة الزهراء» : ج 2 ص 111 _ 147 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، الطبقة الخامسة من الصحابة : ج 1 ص 476 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 وفيه «اُمّه اُمّ ولد» نقلاً عن الواقدي «واُمّه أسماء بنت عميس» نقلاً عن هشام بن محمّد ، و ص 468 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 وص 581 وفيهما «وقد شكّ قتله» ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 28 وفيه «اسمه عبد اللّه » ، مقاتل الطالبيّين : ص 91 وفيه «لم يعرف اسمه» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، الاختصاص : ص 82 ، تاج المواليد : ص 95 ، العمدة : ص 30 وفي الثلاثة الأخيرة «اسمه محمّد الأصغر» .
8- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، الطبقة الخامسة من الصحابة : ج 1 ص 476 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 وفيه «اُمّه اُمّ ولد» نقلاً عن الواقدي «واُمّه أسماء بنت عميس» نقلاً عن هشام بن محمّد ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 ص 581 وفيها «محمّد» ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 وفيه «اُمّه ورقاء اُمّ ولد» ، مقاتل الطالبيّين : ص 90 ، الاختصاص : ص 82 وفيه «محمّد» ، الإرشاد : ج 1 ص 355 ، تاج المواليد : ص 95 ، العمدة : ص 30 وفي الثلاثة الأخيرة «محمّد الأصغر ، المكنّى أبا بكر ، اُمّه ليلى ، قتل بالطفّ» ويتّحد مع أبي بكر .
9- .إعلام الورى : ج 1 ص 396 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص305؛ تهذيب الكمال : ج20 ص479 ، نسب قريش : ص44.
10- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
11- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
12- .على الرغم من دعوة الإمام الحسين عليه السلام إيّاه ، إلّا أنّه لم يشهد واقعة كربلاء ، وعاش دهرا طويلاً ، وبايع عبد اللّه بن الزبير والحجّاج . (سرّ السلسلة العلويّة : ص 96 و 97 ، عمدة الطالب : ص 362) .
13- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، المعارف لابن قتيبة: ص204، نسب قريش:ص45، المحبّر: ص56؛ إعلام الورى: ج1 ص397 .
14- .نسب قريش : ص 45 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
15- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، مقاتل الطالبيّين : ص 98 ، الفتوح : ج 5 ص 110 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 26 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 107 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 105 ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 195 .
16- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، نسب قريش : ص 45 وفيهما «اُمّ الحسين» بدل «اُمّ الحسن» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 .
17- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 وراجع المعارف لابن قتيبة : ص 211 ونسب قريش : ص 45 والمحبّر : ص 56 .
18- .شرح الأخبار : ج 3 ص 198 .
19- .نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
20- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، مقاتل الطالبيّين : ص 97 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 106 .
21- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 465 ، نسب قريش : ص 46 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «أبو سعيد بن عقيل» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 وفيه «محمّد بن عقيل» .
22- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، المحبّر : ص 491 ، مقاتل الطالبيّين : ص 98 .
23- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 .
24- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، المعارف لابن قتيبة : ص 204 ، نسب قريش : ص 45 ؛ المجدي : ص 18 .
25- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 ، نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «عبد اللّه الأكبر بن عقيل» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 وفيه «عقيل بن عبد اللّه بن عقيل» .
26- .نسب قريش : ص 45 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 وفيه «إنّ زوجها تمام بن العبّاس» ؛ المجدي : ص 18 وفيه «عبد اللّه بن عقيل الأصغر» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
27- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 ، نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 57 .
28- .نسب قريش : ص 46 ، المحبّر : ص 57 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «الصليب» بدل «الصلت» ، إعلام الورى : ج 1 ص 398 .
29- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
30- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 وليس في الثلاثة الأخيرة «الكبرى» .
31- .نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
32- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 355 وزاد فيه «المكنّاة اُمّ جعفر» ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
33- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، المعارف لابن قتيبة: ص 211 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 355 ، المناقب للكوفي : ص 502 ح 537 _ 540 .
34- .الإرشاد : ج 1 ص 354 ، إعلام الورى : ج 1 ص 396 .
35- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 وفيه «تزوّجها كثير بن العبّاس قبل اُختها أو بعدها» ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 .
36- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
37- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
38- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .

ص: 155

فصل چهارم : فرزندان
اشاره

فصل چهارم : فرزندانمورّخان ، بر عدد واحدى در تعداد فرزندان امام على عليه السلام اتّفاق ندارند . شيخ مفيد ، آنان را 27 پسر و دختر مى داند و ابن سعد ، تعداد آنان را به 34 نفر مى رساند و مِزّى ، آنان را 39 نفر مى شمارد . اختلاف موجود در كتاب هاى تاريخى را مى توان ناشى از تداخل نام ها و كنيه ها و تكرار برخى از آنها دانست . براى ما پس از جستجو و تلخيص نام ها ، روشن شد كه فرزندان ايشان ، 34 نفرند: 1 . حسن عليه السلام ؛ 2 . حسين عليه السلام ؛ 3 . زينب عليها السلام ؛ 4 . اُمّ كلثوم عليها السلام ؛ 5 . مُحَسَّن (1) (كه مادر اينان ، فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن ، آخرين فرزند ايشان بود كه در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحى ، سِقط و كشته شد) ؛ 6 . عبّاس ؛ 7 . عبد اللّه ؛ 8 . عثمان ؛ 9 . جعفر (كه مادر اينان ، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند) ؛ 10 . محمّد بن حنفيّه (كه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود) ؛ 11 . ابو بكر (2) (كه مادرش ليلى بود كه احتمالاً همان دختر مسعود دارمى است . او همراه امام حسين عليه السلام ، در كربلا شهيد شد) ؛ 12 . عبيداللّه (كه مادرش ليلى بود . او نيز با امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد) (3) ؛ 13 . محمّد اصغر (كه مادرش ، امّ ولد (4) بود . (5) او نيز همراه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد) ؛ 14 . يحيى (كه مادرش اسماء بنت عميس بود و در حيات امام على عليه السلام درگذشت)؛ 15 . عون (كه مادرش اسماء بنت عميس بود) ؛ 16 . محمّد اوسط (كه مادرش اُمامه بود) ؛ 17 . عمر (كه مادرش امّ حبيب ، صهباى تغلبى نام داشت) ؛ (6) 18 . رقيّه (كه مادرش امّ حبيب ، صهباى تغلبى نام داشت . او همسر مسلم بن عقيل بود و از وى سه فرزند داشت كه از ميان آنان ، عبد اللّه در كربلا شهيد شد) ؛ 19 . اُمّ حسن (7) (كه مادرش اُمّ سعيد بود و ابتدا همسر جعدة بن هبيره ، خواهرزاده امام عليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه كربلا شهيد شد ، او در زمره اسيران كربلا درآمد) ؛ 20 . اُمّ هانى (كه عبد اللّه اكبر ، پسر عقيل ، با او ازدواج كرد . عبد اللّه و پسرش محمّد ، همراه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شدند) ؛ 21 . فاطمه (محمّد بن ابى سعيد بن عقيل كه همراه امام حسين عليه السلام در كربلا كشته شد ، با او ازدواج كرد) ؛ 22 . زينب صغرا (كه محمّد بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 23 . ميمونه (كه عبد اللّه بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 24 . نفيسه (كه عبد اللّه بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ (8) 25 . خديجه (كه عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 26 . اُمامه (كه صَلت بن عبد اللّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج كرد و در حيات امام عليه السلام درگذشت) ؛ 27 . رَمْله كبرا (كه مادرش امّ سعيد بود و به همسرى عبد اللّه بن ابى سفيان پسر حارث بن عبد المطّلب درآمد) ؛ 28 . جُمانه (9) (كه در حيات امام عليه السلام درگذشت) ؛ 29 . اُمّ سَلَمه ؛ 30 . رقيّه صغرا ؛ 31 . امّ كلثوم صغرا ؛ (10) 32 . رَمْله صغرا ؛ 33 . اُمّ كرام ؛ 34 . اُمّ جعفر .

.


1- .اين نام در بيشتر منابع با تشديد سين آمده و ابن حجر در الإصابة (ج 6 ص 191 الرقم 8308) ، تصريح كرده است كه : «المحسّن با تشديد سين مهمله است» ؛ امّا در تهذيب الكمال و أنساب الأشراف و تاريخ الطبرى ، بدون تشديد آمده است . گفتنى است، سين در حالت غير مشدّد ، مكسور خوانده شده (به صورت : محسِن) ؛ ولى در حالت مشدّد ، به حركت آن تصريح نشده است كه با توجّه به كاربرد آن در قافيه اشعار كهن و نام هاى مشابه در فرهنگ اسلامى ، مفتوح بودن آن ، صحيح تر به نظر مى رسد . (م)
2- .برخى منابع ، نام او را «محمّد اصغر» گفته اند و يك مصدر ، «عبد اللّه » .
3- .برخى منابع ، او را از سپاهيان مصعب بن زبير مى دانند كه در جنگ با مختار كشته شد .
4- .يعنى كنيزى كه از صاحبش فرزند آورد .
5- .أنساب الأشراف ، نام او را «ورقاء» مى داند .
6- .با وجود دعوت امام حسين عليه السلام از او به كربلا نيامد و دير زمانى زيست و با عبداللّه بن زبير و حَجّاج ، بيعت كرد .
7- .در كتاب نسب قريش ، او را «امّ الحسين» ناميده اند .
8- .از متن المجدى فهميده مى شود كه عقيل ، دو پسر به نام عبد اللّه داشته است كه برادر بزرگ تر ، همسر ميمونه و برادر كوچك تر ، همسر نفيسه بوده است .
9- .آمده است كه كنيه اش «امّ جعفر» بود .
10- .در أنساب الاشراف آمده : كثير بن عبّاس با او پس از خواهرش يا پيش از او ازدواج كرد .

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

. .

ص: 163

. .

ص: 164

9695.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال :كانَ لَهُ مِنَ الوُلدِ الذُّكورِ واحِدٌ وعِشرونَ : الحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، ومُحَمَّدٌ الأَكبَرُ وهُوَ ابنُ الحَنَفِيَّةِ ، وعُمَرُ الأَطرَفُ وهُوَ الأَكبَرُ ، وَالعَبّاسُ الأَكبَرُ أبُو الفَضلِ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، ويُقالُ لَهُ : السَّقّاءُ أبو قِربَةَ . أعقَبوا .

وَالَّذينَ لَم يُعقِبوا : مُحَسَّنٌ دَرَجَ (1) سِقطا ، ومُحَمَّدٌ الأَصغَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وَالعَبّاسُ الأَصغَرُ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعُمَرُ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعُثمانُ الأَكبَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعُثمانُ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وجَعفَرٌ الأَكبَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وجَعفَرٌ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعَبدُ اللّهِ الأَكبَرُ يُكنى أبا مُحَمَّدٍ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعَبدُ اللّهِ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعُبَيدُ اللّهِ يُكنى أبا عَلِيٍّ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِكَربَلاءَ ، وعَبدُ الرَّحمنِ دَرَجَ ، وحَمزَةُ دَرَجَ ، وأبو بَكرٍ عَتيقٌ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعَونٌ دَرَجَ ، ويَحيى يُكنى أبَا الحَسَنِ تُوُفِّيَ صَغيرا في حَياةِ أبيهِ .

وكانَ لَهُ مِنَ الوُلدِ الاِءناثِ ثَمانِيَ عَشرَةَ : زَينَبُ الكُبرى ، وزَينَبُ الصُّغرى ، واُمُّ كُلثومٍ الكُبرى ، واُمُّ كُلثومٍ الصُّغرى ، ورُقَيَّةُ الكُبرى ، ورُقَيَّةُ الصُّغرى ، وفاطِمَةُ الكُبرى ، وفاطِمَةُ الصُّغرى ، وفاخِتَةُ ، وأمَةُ اللّهِ ، وجُمانَةُ تُكنى اُمَّ جَعفَرٍ ، ورَملَةُ ، واُمُّ سَلَمَةَ ، واُمُّ الحَسَنِ ، واُمُّ الكِرامِ وهِيَ نَفيسَةٌ ، ومَيمونَةُ ، وخَديجَةُ ، واُمامَةُ . عَلى خِلافٍ في بَعضِ ذلِكَ . (2) .


1- .دَرَجَ : أي مات (النهاية : ج 2 ص 111 «درج») .
2- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 الرقم 4089 .

ص: 165

9696.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال:امام عليه السلام ، 21 پسر داشت: حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام ، محمّد اكبر _ كه همان ابن حنفيّه است _ ، عمر اطرف _ كه همان [ عمر] اكبر است _ ، ابو الفضل عبّاس اكبر عليه السلام _ كه در بيابان كربلا كشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشك» نيز مى گويند _ . اين چند تن ، بچّه دار شدند .

و پسرانى كه از ايشان نسلى نماند: مُحَسَّن _ كه سقط شد _ و محمّد اصغر _ كه در كربلا كشته شد _ و عبّاس اصغر _ كه گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عمر اصغر _ كه او نيز درگذشت _ و عثمان اكبر _ كه در كربلا كشته شد _ و عثمان اصغر _ كه درگذشت _ و جعفر اكبر _ كه در كربلا كشته شد _ و جعفر اصغر _ كه درگذشت _ و عبد اللّه اكبر _ كه كنيه اش ابو محمّد بود و در كربلا كشته شد _ و عبد اللّه اصغر _ كه درگذشت _ و عبيد اللّه _ كه كنيه اش ابو على بود و گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عبد الرحمان _ كه درگذشت _ و حمزه _ كه درگذشت _ و ابو بكر عتيق _ كه گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عون _ كه درگذشت _ و يحيى _ كه كنيه اش ابو الحسن بود و در كودكى و در حيات پدرش درگذشت _ .

و هجده دختر داشت: زينب كبرا ، زينب صغرا ، اُمّ كلثوم كبرا ، اُمّ كلثوم صغرا ، رقيّه كبرا ، رقيّه صغرا ، فاطمه كبرا ، فاطمه صغرا ، فاخته ، اَمَة اللّه ، جمانه _ كه كنيه اُمّ جعفر دارد _ ، رَمله ، اُمّ سلمه ، اُمّ حسن ، اُمّ كرام _ كه همان نفيسه است _ ، ميمونه ، خديجه و اُمامه ، با اختلاف در برخى از اينها . .

ص: 166

ونظرا إلى أنّ مؤسّسة دار الحديث قد أزمعت إصدار كتابين مستقلّين يتناولان ترجمة وافية لكلّ من الإمام الحسن والإمام الحسين عليهما السلام ، فلذا نكتفي هنا بترجمة سائر البارزين من أولاد الإمام عليه السلام _ غيرهما _ على نحو الإيجاز .

4 / 1زَينَبُحاملة رسالة دماء الشهداء ، وحاكية الملحمة الحسينيّة ، وفاضحة الأشقياء المدلّسين الناشرين للظلم ، ومظهر الوقار ، ورمز الحياء ، ومثال العزّ والرفعة ، واُسوة الثبات والصلاة والصبر . وبلغت منزلتها الرفيعة ومكانتها السامية في البيت النبوي مبلغا يعجز القلم عن بيانه ، ويحسر عن تبيان مكارمها ومناقبها وفضائلها عليها السلام . وقد رسم الفقيه المؤرّخ المصلح الكبير العلّامة السيّد محسن الأمين العاملي معالم شخصيّتها بقوله : كانت زينب عليها السلام من فضليات النساء ، وفضلها أشهر من أن يُذكر ، وأبين من أن يسطَّر . وتعلم جلالة شأنها وعلوّ مكانها ، وقوّة حجّتها ، ورجاحة عقلها ، وثبات جنانها ، وفصاحة لسانها ، وبلاغة مقالها _ حتى كأنّها تُفرغ عن لسان أبيها أمير المؤمنين عليه السلام _ من خطبها بالكوفة والشام ، واحتجاجها على يزيد وابن زياد بما فحمهما ، حتى لجآ إلى سوء القول والشتم وإظهار الشماتة والسباب الذي هو سلاح العاجز عن إقامة الحجّة . وليس عجيبا من زينب الكبرى أن تكون كذلك وهي فرع من فروع الشجرة الطيّبة ... . وكانت متزوّجة بابن عمّها عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب ، وولد له منها : عليّ الزينبي ، وعون ، ومحمّد ، وعبّاس ، واُمّ كلثوم . وعون ومحمّد قُتلا مع خالهما الحسين عليه السلام بطفّ كربلاء . سُمّيت اُمّ المصائب ، وحقّ لها أن تسمّى بذلك ! فقد شاهدت مصيبة وفاة جدّها رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ومصيبة وفاة اُمّها الزهراء عليها السلام ومحنتها ، ومصيبة قتل أبيها أمير المؤمنين عليّ عليه السلام ومحنته ... وحُملت أسيرة من كربلاء . (1) كانت عليها السلام مع أخيها الحسين عليه السلام منذ بدء الثورة ، وكانت رفيقة دربه وأمينة سرّه . فليلة عاشوراء وحوارها مع أخيها ، ويوم عاشوراء وحفاوتها بالشهداء ، وليلة الحادي عشر ورثاؤها المؤلم لأخيها ، وجلوسها عند جثمانه المدمّى ، وخطابها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، كلّ اُولئك من الصفحات الذهبيّة الخالدة في حياتها المليئة بالجلالة والرفعة ، المصطبغة بالصبر والجلد . تولّت شؤون السبايا بعد عاشوراء بجلال وثبات ، وعندما رأت الكوفيّين يبكون على أبناء الرسول صلى الله عليه و آله خاطبتهم قائلة : يا أهلَ الكوفَةِ ، يا أهلَ الخَتلِ وَالغَدرِ وَالخَذلِ ! ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ ولا هَدَأَتِ الزَّفرَةُ ! إنّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أنكاثا ! ... أ تَدرونَ _ وَيلَكُم ! _ أيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَرَيتمُ (2) ؟ ! وأيَّ عَهدٍ نَكَثتُم ؟ ! وأيَّ كَريمَةٍ لَهُ أبرَزتُم ؟ ! وأيَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم ؟ ! وأيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكتُم ؟ ! (3) كان لها لسان عليّ حقّا ! وحين نطقت بكلماتها الحماسيّة ، فإنّ اُولئك الذين طالما سمعوا خطب الإمام ، هاهم يرونه باُمّ أعينهم يخطب فيهم ! وقال قائل : واللّه لم أرَ خَفِرةً (4) قطّ أنطق منها ، كأنّها تنطق وتُفرغ عن لسان عليّ عليه السلام . وكان ابن زياد قد أثمله التكبّر ، ومَرَد على الضراوة والتوحّش ، فنال من آل اللّه ؛ فانبرت إليه الحوراء وألقمته حجرا بكلماتها الخالدة التي أخزته . وممّا قالت : لَعَمري لَقدَ قَتَلتَ كَهلي ، وأبَرتَ أهلي ، وقَطَعتَ فَرعي ، وَاجتَثَثتَ أصلي ؛ فَإِن يَشفِكَ هذا فَقَدِ اشتَفَيتَ . (5) وعندما نظرت إلى يزيد متربّعا على عرش السلطة ومعه الأكابر ومندوبون عن بعض البلدان _ وكان يتباهى بتسلّطه ، ويتحدّث بسفاهة مهوِّلاً على الآخرين ، ناسبا قتل الأبرار إلى اللّه _ قامت إليه عقيلة بني هاشم ، فصكّت مسامعه بخطبتها البليغة العصماء . وممّا قالته فيها : أمِنَ العَدلِ _ يَابنَ الطُّلَقاءِ _ تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وإماءَكَ ، وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ سَبايا ! قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ ، وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ ، يَحدو بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ؟ ! (6) وبتلك الكلمات القصيرة الدامغة ذكّرته بماضي أهله حين قُبض عليهم أذلّاء في مكّة ثمّ اُطلقوا بعد أن أسلموا خائفين من بارقة الحقّ ، فدلّت على عدم جدارته للحكم من جهة ، وعلى جوره ونشره للظلم من جهة اُخرى . واستَشهدت أخيرا بآيات قرآنيّة لتعلن بصراحة أنّ موقعه ليس كرامة إلهيّة _ كما زعم أو حاول أن يلقّن الناس به _ بل هو انغماس ملوّث بالكفر في أعماق الجحود ، وزيادة في الكفر ، وأمّا الشهادة فهي كرامة لآل اللّه ... . كانت خطب زينب الكبرى في ذروة الفصاحة والبلاغة والتأثير ، كما كانت حكيمة في تشخيص الموقف المناسب . ولم نعثر على تاريخ وفاتها بالتحديد في المصادر المعتمدة ، (7) وأمّا قبرها فمثار جدال ونقاش .

.


1- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 137 .
2- .الفَرْي : القطع (النهاية : ج 3 ص 442 «فرا») .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 110 ح 170 ، الأمالي للمفيد : ص 321 ح 8 ، الملهوف : ص 192 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 115 .
4- .الخَفِر : الكثير الحياء (النهاية : ج 2 ص 53 «خفر») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 457 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 575 وفيه «أبرزت» بدل «أبرت» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 116 وفيه «أبدت» بدل «أبرت» ، إعلام الورى : ج 1 ص 472 .
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 125 ح 173 ، الملهوف : ص 215 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي : ج2 ص64، بلاغات النساء : ص35 نحوه.
7- .في أخبار الزينبات المنسوب إلى العبيدلي ذكر أنّ وفاتها كان في مصر في الخامس من شهر رجب سنة 62 ه ، لكنّ التحقيق يوصلنا إلى أنّ الكتاب هو ليس من تأليف العبيدلي ، وهو غير قابل للاعتماد ، وقد انتقد العلّامة التستري في كتابه قاموس الرجال بشدّة نسبة الكتاب إلى العبيدلي ، وكذلك انتقد محتوى الكتاب ، فقال في بعض كلامه : «لم يذكر أحدٌ من الخاصّة والعامّة ممّن كتب في أنساب قريش تاريخا لوفاتها» (راجع قاموس الرجال : ج 11 ص 38) .

ص: 167

4 / 1 زينب

اينك با توجّه به اين كه «مركز تحقيقات دار الحديث» ، در صدد انتشار دو كتاب مستقل در شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام است ، تنها به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام على عليه السلام مى پردازيم .

4 / 1زينباو پيام آور خون شهيدان ، حماسه سراى قيام ابا عبد اللّه الحسين ، رسواكننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر ، جلوه وقار ، راز حيا ، تبلور سربلندى و سرفرازى و اسوه استوارى و عبادت و شكيب است . زينب عليها السلام ، در ميان خاندان پيامبر خدا ، از چنان جايگاه بلند و مكانت بزرگى برخوردار است كه قلم را توانِ بر نمودنِ والايى ها ، ارجمندى ها و شكوهمندى هايش نيست . فقيه مورّخ و مصلح بزرگ ، علّامه سيّد محسن امين عاملى ، شخصيت آن بانوى بزرگ را بدين سان ترسيم كرده است : زينب عليها السلام ، از بافضيلت ترينِ زنان و فضلش پُرآوازه تر از آن است كه ياد گردد و روشن تر از آن است كه به نوشته آيد. جلالت شأن ، منزلت والا ، قوّت استدلال ، برترى عقل ، استوارى قلب ، فصاحت زبان و بلاغت بيان ، از خطبه هايش در كوفه و شام _ كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد مى گرديد _ ، دانسته مى شود ، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد ، بدان گونه كه آن دو را خاموش ساخت تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن _ كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است _ ، پناه بردند و از زينب كبرا شگفت نيست كه اين گونه باشد ؛ چرا كه او شاخه اى از شاخه هاى درخت پاك [ رسالت ]است ... او با پسر عمويش عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و على زينبى ، عون ، محمّد ، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد كه عون و محمّد با دايى شان حسين عليه السلام در كربلا كشته شدند. او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا ، مصيبت درگذشت مادرش زهرا عليها السلام و رنج هاى او ، و محنت هاى پدرش امير مؤمنان على عليه السلام و مصيبت كشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسن عليه السلام و ... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسين عليه السلام ، از كربلا به اسارت برده شد. زينب عليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام ، همدل و همراه و رازدارش بود . شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر ، روز عاشورا و استقبال هاى شكوهمندش از شهيدان ، شب يازدهم محرّم و رثاى جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب او به پيامبر خدا ، از صفحات زرّين و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت ، شكيبايى و والايى اوست . او پس از حادثه عاشورا ، سرپرستى قافله اسيران را شكوهمند و استوار به عهده داشت . در كوفه چون مردم ، فرزندان پيامبر خدا را بدان سان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند ، زينب عليها السلام ، چنين لب به سخن گشود: اى كوفيان! اى نيرنگبازان و خيانتكاران و بى وفايان! اشكتان خشك و ناله تان آرام مباد! مَثَل شما ، مَثَل كسى است كه رشته هاى خود را پس از تابيدن ، از هم باز مى كند ... واى بر شما! مى دانيد چه جگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله پاره پاره كرديد و چه پيمانى را شكستيد و كدامين پرده نشين او را بيرون كشيديد و چه حرمتى از او هتك كرديد و چه خونى از او ريختيد؟! او به راستى زبان على عليه السلام را بر كام داشت كه چون در قالب جملاتى هيجانبار سخن گفت ، مردمانى كه بارهاى بار ، خطابه هاى مولا را شنيده بودند ، كلام و خطابه على عليه السلام را به عيان ديدند ، و كسى گفت: «به خدا سوگند ، زنِ باحيايى چنين سخنور ، نديده بودم . گويى زبان على عليه السلام را بر كام دارد» . چون ابن زياد ، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى به «آل اللّه » دشنام داد ، با كلماتى جاودانه ، هيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت: به خدا سوگند ، جوانْ مردَم را كُشتى و خاندانم را نابود كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را درآوردى . پس اگر اين ، [ حسِّ انتقام] تو را شفا مى دهد ، پس شفا يافته اى . و آن گاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله ، قتل پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد ، زينب عليها السلام ، شكوهمند و پُرخروش به پا خاست و با سخنان خود ، بر گوش هاى يزيد كوبيد . از جمله ، در آن خطبه گفت: اى پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پسِ پرده كنى و دختران پيامبر خدا را به اسيرى برى ؟ پرده شان دريدى و چهره شان را آشكار نمودى و دشمنان ، آنان را شهر به شهر مى برند؟ و با آن جملات كوتاه و كوبنده ، از يك سو پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزاد شدگى» نياكان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً ، ناشايستگى شخص او را براى خلافت ، نشان داد و از سوى ديگر ، ستم پيشگى او را در جايگاه خلافت و ظلم گسترى اش را در حاكميت . سرانجام نيز با استناد به آيات ، به گونه اى بس گويا و لطيف نشان داد كه آن جايگاه ، نه كرامت و موهبت الهى است _ بدان سان كه او پنداشته بود و يا كوشيده بود به پندارها بدهد _ ؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق انكار و نيز فزون سازى كفر است ؛ و امّا شهادت ، كرامتى است براى «آل اللّه » و ... . خطابه هاى زينب كبرا عليها السلام در اوج فصاحت و بلاغت و تأثير گذارى بيان مى شد ، كه او خود ، فرزانه اى موقعيت شناس بود . درباره تاريخ دقيق وفات او ، در منابع معتبر ، مطلبى نيافتيم (1) . مدفن آن بزرگوار نيز ، مورد گفتگوست .

.


1- .در كتاب أخبار الزينبات كه منسوب به عُبَيدِلى است ، وفات زينب عليها السلام در مصر و به تاريخ پنجم رجب سال 62 ه دانسته شده است . ولى بر اساس تحقيقاتِ انجام شده ، اين كتاب از آنِ عبيدلى نيست و نمى توان به آن اعتماد كرد . علاّمه شوشترى نيز در قاموس الرجال ، هم بر انتساب كتاب به عبيدلى و هم بر محتواى آن ، خرده گرفته و ضمنا گفته است : «هيچ يك از خاصّه و عامّه كه كتابى درباره انساب قريش نوشته باشد ، تاريخى براى وفات جناب زينب عليها السلام نقل نكرده است» (ر . ك : قاموس الرجال : ج 11 ص 38) .

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

. .

ص: 173

. .

ص: 174

9700.امام على عليه السلام :اُسد الغابة_ في تَرجَمَةِ زَينَبَ عليها السلام _: أدرَكَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، ووُلِدَت في حَياتِهِ ، ولَم تَلِد فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَ وَفاتِهِ شَيئا . وكانَت زينَبُ امرَأَةً عاقِلَةً لَبيبةً جَزلَةً (1) ، زَوَّجَها أبوها عَلِيٌّ عليه السلام مِن عَبدِ اللّهِ ابنِ أخيهِ جَعفَرٍ ، فَوَلَدَت لَهُ عَلِيّا ، وعَونا الأَكبَرَ ، وعَبّاسا ، ومُحَمَّدا ، واُمَّ كُلثومٍ . وكانَت مَعَ أخيهَا الحُسَينِ عليه السلام لَمّا قُتِلَ ، وحُمِلَت إلى دِمَشقَ ، وحَضَرَت عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكَلامُها لِيَزيدَ _ حينَ طَلَبَ الشّامِيُّ اُختَها فاطِمَةَ بِنتَ عَلِيٍّ مِن يَزيدَ _ مَشهورٌ مَذكورٌ فِي التَّواريخِ ، وهُوَ يَدُلُّ عَلى عَقلٍ وقُوَّةِ جَنانٍ . (2)4 / 2اُمُّ كُلثومٍالبنت الثانية لعليّ وفاطمة عليهما السلام . ولدت في السنة السادسة من الهجرة (3) . وتربّت في حجر اُمّها الزهراء عليها السلام في دار فسيحةٍ فساحةَ الإيمان والعشق . ونقرأ في التاريخ آراء متباينة حول زواجها ؛ فهناك من يشير إلى زواجها من عمر بن الخطّاب . ويذهب أصحاب هذا الرأي إلى أنّ الخليفة الثاني كان راغبا في الزواج من إحدى بنات الزهراء عليها السلام تمسّكا بالحديث القائل : «كُلُّ حَسَبٍ ونَسَبٍ مُنقَطِعٌ يَومَ القِيامَةِ إلّا حَسَبي ونَسَبي» ولذلك خطبها من أبيها أمير المؤمنين عليه السلام . ورفض الإمام عليه السلام هذا الأمر في البداية ، وقال : إنّ بناته يتزوّجن بني أعمامهنّ . بَيْد أنّه وافق بعد ذلك بإصرار عمر (4) أو تهديده (5) ، أو أنّه وكل زواجها إلى عمّه العبّاس حين تدخّل في الموضوع . (6) وهناك من ينكر هذا الزواج استنادا إلى تضارب المعلومات التاريخيّة الواردة فيه واضطرابها بشدّة ، ومع كثرة التناقضات الموجودة حوله لاسيما عند مقايسته بزواجها اللاحق ، فإنّ هذا الزواج نفسه تحيط به هالة من الغموض . ولذا أنكره علماء كبار مثل الشيخ المفيد (7) . هذا من جهة ، ومن جهة اُخرى : أيّدته بعض الروايات الشيعيّة والسنّيّة (8) ، كما أيّده الشريف المرتضى (9) وآخرون غيره أيضا . وثمّة آراء اُخرى تحوم حول هذا الزواج أيضا ، ليس هنا موضع ذكرها . (10) تزوّجت اُمّ كلثوم بعد قتل عمر من عون بن جعفر ، ثمّ محمّد بن جعفر ، وبعده تزوّجها عبد اللّه بن جعفر . (11) وقد أشارت مصادر الفريقين إلى حضور اُمّ كلثوم في الميادين الاجتماعيّة والسياسيّة . ومن مفردات هذا الحضور : مواجهتها حفصة عند ضربها بالدفّ وهي تنال من أمير المؤمنين عليه السلام (12) ، ومنها : كفالتها عبد اللّه بن عمر حين امتنع عن بيعة أبيها عليه السلام ، وفرّ إلى مكّة . (13) وشهدت اُمّ كلثوم كربلاء مع أخيها الحسين عليه السلام . وكانت منشدةً لملحمة الطفّ إلى جنب اُختها زينب الكبرى عليها السلام . (14) وسُبيت هذه المرأة المخدّرة مع مَنْ سُبي ؛ لتوقظ أصحاب الضمائر الميّتة ، وتقرع أسماعهم بنداء أخيها الشهيد . وليس لدينا معلومات دقيقة حول تاريخ وفاتها . وذهب البعض إلى أنّها توفّيت في حياة الإمام الحسن عليه السلام (15) ، وهو لا ينسجم مع الرأي القائل بحضورها في كربلاء . وقيل : كان لها من عمر ولدان هما رقيّة وزيد (16) الذي مات مع اُمّه في وقت واحد . (17)

.


1- .جَزْلة : أي تامّة الخَلْق ، وذات كلام جَزْل : أي قويّ شديد (النهاية : ج 1 ص 270 «جزل») .
2- .اُسد الغابة : ج 7 ص 134 الرقم 6969 ، الإصابة : ج 8 ص 166 الرقم 11267 نحوه .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 500 الرقم 114 .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 153 ح 4684 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 .
5- .الكافي : ج 5 ص 346 ح 1 و 2 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 825 ح 39 .
6- .الكافي : ج 5 ص 346 ح 2 ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، الاستغاثة : ص 126 .
7- .المسائل السرويّة : ص 86 .
8- .الكافي : ج 6 ص 115 ح 1 و 2 ، تهذيب الأحكام : ج 8 ص 161 ح 557 و 558 ؛ سنن النسائي : ج 4 ص 71 .
9- .تنزيه الأنبياء : ص 141 .
10- .لمزيد الاطّلاع على عقد اُمّ كلثوم وإثباته ونفيه راجع : كتاب «إفحام الأعداء والخصوم في نفي عقد اُمّ كلثوم» .
11- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 501 و 502 .
12- .الجمل : ص 276 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 13 ، الفتوح : ج 2 ص 464 .
13- .تاريخ الطبري : ج 4 ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 312 .
14- .الملهوف : ص 140 و ص 198 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 115 ؛ النهاية : ج 3 ص 422 .
15- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 464 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 .
16- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 .
17- .سنن النسائي : ج 4 ص 71 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 464 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 502 الرقم 114 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 ؛ أخبار الزينبات : ص 124 .

ص: 175

4 / 2 اُمّ كلثوم

9702.المحاسن ( _ به نقل از منصور بن حازم _ ) اُسد الغابة_ در شرح حال زينب عليها السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا ، پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، فرزندى به دنيا نياورد .

زينب ، زنى عاقل و خردمند و كامل بود . پدرش على عليه السلام او را به ازدواج عبد اللّه ، پسر برادرش جعفر بن ابى طالب درآورد . زينب عليها السلام براى او على ، عون اكبر ، عبّاس ، محمّد و اُمّ كلثوم را به دنيا آورد و هنگامى كه برادرش حسين عليه السلام كشته شد ، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد ، هنگامى كه مردى شامى خواهرش فاطمه دختر على عليه السلام را از يزيد [به كنيزى ]خواست ، مشهور است و در تاريخ ها ذكر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد .4 / 2اُمّ كلثوماو دختر دوم امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام است كه در سال ششم هجرى به دنيا آمد و در خانه اى به وسعت ايمان و عشق ، در دامن فاطمه عليها السلام رشد كرد و باليد . درباره ازدواج او ديدگاه هاى گوناگونى وجود دارد . برخى به ازدواج او با عمر ، اشاره كرده اند . آنها مى گويند كه خليفه دوم با تمسّك به اين حديث پيامبر خدا كه : «هر حَسَب ونَسَبى در روز قيامتْ قطع مى شود ، جز حَسَب و نَسَب من» ، تمايل به ازدواج با يكى از فرزندان فاطمه عليها السلام داشت و از اين رو به خواستگارى رفت . امام على عليه السلام ، ابتدا با اين وصلت ، مخالفت كرد و گفت كه فرزندان ما با عموزادگان خود ، ازدواج مى كنند ؛ ولى پس از اصرار خليفه و يا تهديد او ، موافقت كرد و يا با پا در ميانى عبّاس (عموى ايشان) ، ازدواج اُمّ كلثوم عليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد. برخى ديگر با توجّه به تناقضات بسيار گزارش هاى تاريخى در مورد اين ازدواج ، به انكار اصل آن پرداخته اند . اگر چه تناقضات موجود ، بويژه در سنجش با ازدواج هاى بعدى اُمّ كلثوم ، بسيار است ، اين ازدواج در هاله اى از ابهام نيز قرار دارد و چنين است كه بزرگانى چون شيخ مفيد ، به انكار آن پرداخته اند ؛ امّا از سوى ديگر ، برخى روايات شيعه و اهل سنّت ، اصل اين ازدواج را تأييد كرده اند . سيّد مرتضى و بعضى ديگر نيز آن را پذيرفته اند . ديدگاه هاى ديگرى نيز درباره اين ازدواج وجود دارد كه جاى پرداختن بدانها نيست . (1) امّ كلثوم ، پس از كشته شدن عمر ، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللّه بن جعفر ازدواج كرد . در منابع تاريخى شيعه و اهل سنّت ، به حضور امّ كلثوم در صحنه هاى اجتماعى و سياسى اشاره شده است ، از جمله رويارويى او با حفصه ، آن گاه كه با دف و نى ، عليه امام على عليه السلام تبليغ مى كرد و يا كفالت كردن عبد اللّه بن عمر ، آن هنگام كه از بيعت با امام على عليه السلام سر باز زد و به سوى مكّه گريخت . اُمّ كلثوم ، در قيام امام حسين عليه السلام نيز شركت داشت و همدوش خواهر بزرگ تر خود ، زينب كبرا عليها السلام ، حماسه سراى عاشورا بود . او به اسارت رفت تا دلْ مردگان خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند . درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقى در دست نيست . بعضى آن را در زمان حيات امام حسن عليه السلام مى دانند كه با حضور اُمّ كلثوم در كربلا همخوانى ندارد . گفته مى شود او دو فرزند به نام هاى رقيّه و زيد از عمر داشته است كه زيد ، هم زمان با مادر ، فوت كرده است .

.


1- .براى آگاهى بيشتر از عقد امّ كلثوم و اثبات و ردّ آن ، ر . ك : إفحام الأعداء والخصوم فى نفى عقد اُمّ كلثوم .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

4 / 3مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِولد محمّد ابن الحنفيّة أيّام حكومة أبي بكر (1) ، وكانت اُمّه في عداد من أسرهم المسلمون في الفتوحات ، فصارت من نصيب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام . (2) وكان محمّد من العلماء المحدّثين اُولي الشأْن في آل عليّ عليه السلام . وكان شجاعا رابط الجأْش . حمل اللواء يوم الجمل وهو ابن تسع عشرة سنة (3) ، كما حمله في صفّين (4) ، ولم يشهد كربلاء . (5) لم يبايع ابن الحنفيّة عبد اللّه بن الزبير بعد تسلّطه ، فعزم ابن الزبير على حرقه هو وعبد اللّه بن عبّاس ، لكنّ جيش المختار أنقذهما من مخالبه . (6) وكانت للمختار صلة وثيقة به ، وقد نسّق معه في الثأْر من قتلة الحسين عليه السلام (7) . وجاء في بعض النصوص التاريخيّة والحديثيّة أنّه ادّعى الإمامة في البداية ، ثمّ أقرّ بإمامة السجّاد عليه السلام بعد مناظرة جرت بينهما . (8) توفّي ابن الحنفيّة في المدينة سنة (81 ه ) . (9)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 54 ص 323 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 111 الرقم 36 وفيه «ولد في العام الذي مات فيه أبو بكر» .
2- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 91 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 110 الرقم 36 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 244 .
3- .الجمل : ص 356 و ص 359 ؛ الطبقات الكبرى : ج 5 ص 93 ، تاريخ الطبري : ج 4 ص 514 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 485 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 138 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 243 و ص 245 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 93 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 544 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 100 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 317 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 118 الرقم 36 .
6- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 101 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 118 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 338 _ 343 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 99 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 561 و ص 580 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 121 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 342 .
8- .الكافي : ج 1 ص 348 ح 5 .
9- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 156 ح 4696 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 116 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 128 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 359 .

ص: 181

4 / 3 محمّد بن حنفيّه

4 / 3محمّد بن حنفيّهمحمّد بن حنفيّه ، به روزگار خلافت ابو بكر به دنيا آمد . (1) مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود كه جزو سهميه على عليه السلام قرار گرفت . محمّد بن حنفيّه ، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان على عليه السلام است . او مردى شجاع و قوى دل بود كه در نوزده سالگى و به هنگام نبرد جمل ، و نيز در نبرد صفّين ، پرچمدارى سپاه على عليه السلام را به عهده داشت . محمّد بن حنفيّه در كربلا حضور نيافت . او پس از به قدرت رسيدن عبد اللّه بن زبير ، از بيعت با او تن زد و ابن زبير ، تصميم گرفت كه او و عبد اللّه بن عبّاس را بسوزاند ؛ امّا سپاهيان مختار ، آن دو را نجات دادند . مختار با وى پيوندى نزديك داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللّه عليه السلام با او هماهنگ بود . در برخى متون تاريخى و حديثى آمده است كه محمّد بن حنفيّه در آغاز ، داعيه امامت داشت ؛ امّا بعد از مناظره اى با امام سجّاد عليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد . محمّد بن حنفيّه در سال 81 هجرى در مدينه درگذشت .

.


1- .در سير أعلام النبلاء چنين آمده است : «در سالى كه ابوبكر درگذشت ، به دنيا آمد» .

ص: 182

9843.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق عن الزهري :قالَ رَجُلٌ لِمُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ : ما بالُ أبيكَ كانَ يَرمي بِكَ في مَرامٍ لا يَرمي فيهَا الحَسَنَ والحُسَينَ ؟ قالَ : لِأَنَّهُما كانا خَدَّيهِ وكُنتُ يَدَهُ ، فَكانَ يَتَوَقّى بِيَدِهِ عَن خَدَّيهِ . (1)9844.عنه عليه السلام :نثر الدرّ :قالَ المُنافِقونَ لَهُ [لِمُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ] : لِمَ يُغَرِّرُ بِكَ أميرُ المُؤمِنينَ فِي الحَربِ ولا يُغَرِّرُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ؟ ! قالَ : لِأَ نَّهُما عَيناهُ وأنَا يَمينُهُ ؛ فَهُوَ يَدفَعُ بِيَمينِهِ عَن عَينَيهِ . (2)9845.عنه عليه السلام :ربيع الأبرار :اِستَطالَ عَلِيٌّ عليه السلام دِرعا فَقالَ : لِيُنقَص مِنها كَذا حَلقَةً . فَقَبَضَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ بِإِحدى يَدَيهِ عَلى ذَيلِها ، وبِالاُخرى عَلى فَضلِها ، ثُمَّ جَذَبَها ، فَقَطَعَها مِنَ المَوضِعِ الَّذي حَدَّهُ لَهُ أبوهُ . (3)9839.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغة :لَمّا تَقاعَسَ مُحَمَّدٌ يَومَ الجَمَلِ عَنِ الحَملَةِ وحَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالرّايَةِ فَضَعضَعَ أركانَ عَسكَرِ الجَمَلِ ، دَفَعَ إلَيهِ الرّايَةَ وقالَ : اُمحُ الاُولى بِالاُخرى ، وهذِهِ الأَنصارُ مَعَكَ . وضَمَّ إلَيهِ خُزَيمَةَ بنَ ثابِتٍ ذَا الشَّهادَتَينِ في جَمعٍ منَ الأَنصارِ ، كَثيرٌ مِنهُم مِن أهلِ بَدرٍ ، فَحَمَلَ حَمَلاتٍ كَثيرَةً أزالَ بِهَا القَومَ عَن مَواقِفِهِم ، وأبلى بَلاءً حَسَنا .

فَقالَ خُزَيمَةُ لِعَلِيٍّ عليه السلام : أما إنَّهُ لَو كانَ غَيرَ مُحَمَّدٍ اليَومَ لَافتَضَحَ ، ولَئِن كُنتَ خِفتَ عَلَيهِ الحَينَ (4) وهُوَ بَينَكَ وبَينَ حَمزَةَ وجَعفَرٍ لَما خِفناهُ عَلَيهِ ، وإن كُنتَ أرَدتَ أن تُعَلِّمَهُ الطِّعانَ فَطالَما عَلَّمتَهُ الرِّجالُ !

وقالَتِ الأَنصارُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لَولا ما جَعَلَ اللّهُ تَعالى لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام لَما قَدَّمنا عَلى مُحَمَّدٍ أحَدا مِنَ العَرَبِ !

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ النَّجمُ مِنَ الشَّمسِ وَالقَمَرِ ! أما إنَّهُ قَد أغنى وأبلى ، ولَهُ فَضلُهُ ، ولا يَنقُصُ فَضلَ صاحِبَيهِ عَلَيهِ ، وحَسبُ صاحِبِكُم مَا انتَهَت بِهِ نِعمَةُ اللّهِ تَعالى إلَيهِ .

فَقالوا : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّا _ وَاللّهِ _ لا نَجعَلُهُ كَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام ولا نَظلِمُهُما لَهُ ، ولا نَظلِمُهُ _ لِفَضلِهِما عَلَيهِ _ حَقَّهُ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ يَقَعُ ابني مِنِ ابنَي بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! (5) .


1- .تاريخ دمشق : ج 54 ص 333 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 117 الرقم 36 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 406 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 244 .
3- .ربيع الأبرار : ج 3 ص 325 ، الكامل للمبرّد : ج 3 ص 1193 .
4- .الحَيْن _ بالفتح _ : الهلاك (لسان العرب : ج 13 ص 136 «حين») .
5- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 245 .

ص: 183

9840.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از زهرى _: مردى به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ ، پيش مى اندازد و به جاهايى مى فرستد كه حسن و حسين عليهما السلام را نمى فرستد؟

پاسخ داد: چون آن دو ، گونه هاى اويند و من دستش . با دستش ، گونه هاى خود را حفظ مى كند .9711.عنه عليه السلام:نثر الدرّ:منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان ، تو را در جنگ ، جلو مى اندازد و حسن و حسين را نه؟

گفت: چون آن دو ، چشمان اويند و من دست راست او . پس او با دستش از چشمانش دفاع مى كند .9712.عنه عليه السلام :ربيع الأبرار:على عليه السلام زرهى را دراز دانست و گفت : بايد اين چند حلقه از آن كم شود . پس محمّد بن حنفيّه با يك دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافى زره را گرفت و كشيد و از همان جايى كه پدرش مشخّص كرده بود ، حلقه ها را قطع كرد .9713.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة:چون محمّد [ بن حنفيّه ]در جنگ جمل از حمله بازماند ، على عليه السلام ، خود ، پرچم را به دست گرفت و پس از آن كه اركان لشكر جمل را در هم ريخت ، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود : «با كار آخرت ، كار اوّلت را جبران كن و اين انصار ، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو شهادتين را با گروهى از انصار _ كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند _ ، در اختيار او نهاد . پس حمله هاى فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد .

خزيمه به على عليه السلام گفت: بدان كه اگر امروزْ كسى جز محمّد بود ، رسوا مى شد و اگر بيم كشته شدنِ او را آن دارى _ با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است _ ، ما اين بيم را نداريم ، و اگر مى خواهى جنگ كردن را به او بياموزى ، بياموز كه آن را به بسيارى آموخته اى .

و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار داده ، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد ، مقدّم نمى كرديم .

على عليه السلام فرمود : «ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا! البته او هم دست پُر آمد و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است ؛ ولى از برترى حسن و حسين عليهما السلام بر او نمى كاهد و براى فضيلتِ يار شما [محمّد] ، آنچه از نعمت خدا بدو رسيده ، بس است» .

گفتند : اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، ما او را مانند حسن و حسين عليهما السلام نمى دانيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمى كنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترى آن دو بر او ، ستم روا نمى داريم .

پس على عليه السلام فرمود: «پسر من كجا و پسران دختر پيامبر خدا كجا!» . .

ص: 184

4 / 4العَبّاسُمظهر العشق والإيثار ، ومثال الرجولة والصفاء والوقار ، ورمز الشجاعة والشهامة والكرامة . وكانت له بين أبطال كربلاء وشهداء التاريخ منزلة رفيعة ، ومكانة سامقة ، حتى قال سيّد الساجدين زين العابدين عليه السلام في حقّه : «إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى لَمَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ» . (1) وُلد في سنة (26 ه ) (2) من اُمّ عظيمة تنتسب إلى قبيلة بني كلاب التي أنجبت أشجع الصناديد الأفذاذ في زمانها ، وتربّى في حجرها ، ونشأ مع إخوته الذين لا مثيل لهم ؛ كالحسنين عليهما السلام . كانت كنيته : أبا الفضل (3) ، وأبا قِربة (4) . ولقبه : السقّاء (5) ، وقمر بني هاشم . وأمّا صفته : فقد كان ممشوق (6) القامة ، عريض الصدر ، عَبْل (7) الذراعين ، جميل المحيّا ، حتى سُمّي : قمر بني هاشم . (8) وكان مع أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام منذ بداية الثورة . وهو صاحب لوائه في كربلاء (9) . وتولّى سقاية الجيش والأطفال في ساعة العسرة التي كان فيها الإمام وأصحابه محاصرين . (10) وعندما طلب الإمام عليه السلام من أصحابه وأهل بيته أن يذهبوا ويتركوه وحده في ليلة العاشر من المحرّم ، كان أبو الفضل أوّل من هبّ ليخبره بملازمته إيّاه وتفانيه من أجله عبر كلمات طافحة بالعشق والإيمان والإيثار . (11) أتاه وإخوته الثلاثة شمرُ بن ذي الجوشن ومعه كتاب الأمان ، فامتعضوا منه وكرهوا لقاءه ، وقالوا في ردّ ما عرضه عليهم : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! ... أ تُؤمِنُنا وَابنُ رَسولِ اللّهِ لا أمانَ لَهُ ؟ ! (12) أثنى عليه المعصومون عليهم السلام ووصفوه بالإيثار ، والبصيرة النافذة ، والثبات على الإيمان ، والجهاد العظيم ، والبلاء الحسن ، والمنزلة التي يُغبَط عليها يوم القيامة . (13) استُشهد هذا البطل المهيب والعضد الصامد لأبي عبد اللّه عليه السلام عندما عزم على إيصال الماء إلى الأفواه اليابسة الظامئة للنساء والأطفال حين ظلّ الإمام عليه السلام وحيدا فريدا . فعزّ مصرعه على الحسين عليه السلام ، وجلس عند جثمانه المضرّج بالدماء ، ورثاه بحرقة وألم : «الآنَ انكَسَرَ ظَهري ، وقَلَّت حيلَتي» . (14)

.


1- .الخصال : ص 68 ح 101 ، الأمالي للصدوق : ص 548 ح 731 .
2- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 429 ، إبصار العين : ص 56 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 89 ؛ عمدة الطالب : ص 356 .
4- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، مقاتل الطالبيّين : ص 89 ، نسب قريش : ص 43 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 359 .
5- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، مقاتل الطالبيّين : ص 89 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 182 ح 1125 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 ، عمدة الطالب : ص 356 .
6- .المَشْق : الطول مع الرِّقّة وقلّة اللحم (تاج العروس : ج 13 ص 445 «مشق») .
7- .العَبْل : الضخم من كلّ شيء (لسان العرب : ج 11 ص 420 «عبل») .
8- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 .
9- .الأخبار الطوال : ص 256 ، مقاتل الطالبيّين : ص 90 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 95 ، المجدي : ص 15 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 182 ح 1125 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 ، عمدة الطالب : ص 356 .
10- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 556 ، الفتوح : ج 5 ص 92 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 29 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 182 و ص 191 .
11- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 419 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، إعلام الورى : ج 1 ص 455 .
12- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 .
13- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 89 ، عمدة الطالب : ص 356 .
14- .مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 30 ؛ المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، عمدة الطالب : ص 356 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 42 .

ص: 185

4 / 4 عبّاس

4 / 4عبّاسعبّاس ، جلوه عشق و ايثار ، تبلور رادمردى ، صفا و وقار ، و تجسّم شجاعت ، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين ، زين العابدين عليه السلام : عبّاس ، نزد خداى _ تبارك و تعالى _ منزلتى دارد كه همه شهدا در روز قيامت به خاطر آن ، بر او رشك مى برند. او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كلاب كه شجاع ترين ، رزم آورترين و تيزتك ترين مردانِ روزگار را در خود داشت ، به سال 26 هجرى به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى چون حسن و حسين عليهما السلام ، باليد و رشد كرد . كنيه آن بزرگوار ، «ابو الفضل» و «ابو قِربه (صاحب مَشك)» و القابش «سقّا» و «قمر بنى هاشم» بود . عبّاس ، قامتى بلند ، سينه اى ستبر ، بازوانى توانمند و چهره اى بس زيبا داشت ، بدان سان كه او را «ماه بنى هاشم» مى گفتند . او از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه و همدل امام حسين عليه السلام بود و در هنگامه نبرد كربلا ، پرچمدار سپاه ايشان . عبّاس ، به روزهاى سخت محاصره امام و يارانش ، سقايت سپاه و آبرسانى به كودكان را بر عهده داشت . او در آستانه شب عاشورا ، در جمع همراهان حسين عليه السلام و هنگامى كه امام عليه السلام از آنها خواسته بود كه بروند ، اوّلين كسى بود كه با كلماتى سرشار از عشق و ايمان و آكنده از ايثار ، هم گامى و جان فشانى اش را اعلام كرد . در كربلا ، شمر بن ذى الجوشن براى عبّاس عليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و آنها كه در آغاز حتّى از روياروى شدن با شمر نفرت داشتند ، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر ، شكوهمند و استوار گفتند : نفرين خدا بر تو و امان نامه ات! ... آيا به ما امان مى دهى در حالى كه پسر پيامبر خدا ، امان ندارد؟! عبّاس عليه السلام ، در كلام معصومان عليهم السلام به ايثار ، تيزبينى ، استوارى در ايمان ، جهاد عظيم ، امتحان نيكو و جايگاه رشك آور در قيامت ، ستوده شده است . قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبد اللّه عليه السلام ، در هنگامه اوج تنهايى امام عليه السلام و در راه رساندن آب به كام هاى خشكيده و تشنه زنان و خردسالان ، شهد شهادت نوشيد . غم شهادت او جان امام حسين عليه السلام را بسى فسُرد ، بدان گونه كه در كنار قامت خونينش از سرِ سوز ، در سوگ آن عزيز از دست رفته فرمود : «اكنون پشتم شكست و چاره ام ناچار شد».

.

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

9714.امام على عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ _ يَعنِي ابنَ عَلِيٍّ _ فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِي الجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ . وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى لَمَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (1)9715.امام على عليه السلام ( _ در شرح آفرينش آدم عليه السلام _ ) عنه عليه السلام_ في ذِكرِ لَيلَةِ عاشوراءَ _: لَمّا كانَ اللَّيلُ ، قالَ [الحُسَينُ عليه السلام ] : هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (2) ، ثُمَّ لِيَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ؛ تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى يُفَرِّجَ اللّهُ ؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبوني ، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ ابنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ ؟ ! لِنَبقى بَعدَكَ ؟ ! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا ! بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (3) .


1- .الخصال : ص 68 ح 101 ، الأمالي للصدوق : ص 548 ح 731 كلاهما عن ثابت بن أبي صفيّة .
2- .يقال للرجل إذا سَرى ليلتَه جَمعاء ، أو أحياها بصلاة أو غيرها من العبادات : اتّخَذ الليلَ جَمَلاً ؛ كأنّه رَكِبه ولم يَنَم فيه (النهاية : ج 1 ص 298 «جمل») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 419 وراجع الإرشاد : ج 2 ص 91 وإعلام الورى : ج 1 ص 455 .

ص: 189

9716.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :خداوند ، عبّاس را بيامرزد ! بى ترديد ، ايثار كرد و امتحان داد و جان خود را فداى برادرش كرد تا آن كه هر دو دستش قطع شد . پس خداوند ، به جاى آن دو ، دو بال برايش قرار داد كه با آن ، همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند ، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب قرار داد .

بى گمان ، براى عبّاس ، نزد خداى _ تبارك و تعالى _ ، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت به آن ، رشك مى برند .9717.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام_ در ذكر شب عاشورا _: چون شب شد ، [ حسين عليه السلام ]فرمود: «اين شب است كه بر شما پرده انداخته است . پس آن را مَركب خود سازيد و سپس هر يك از شما ، دست يكى از خاندان مرا بگيرد و در اجتماعات و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايشى دهد . اين جماعت ، تنها به دنبال من هستند و اگر به به من دست يابند ، از جستجوى بقيه دست مى كشند» . پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبد اللّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين كار را بكنيم ؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا نكند كه چنين روزى را ببينيم!» . و آن كه به اين سخن آغاز كرد ، عبّاس بن على عليهما السلام بود . .

ص: 190

9718.الإمامُ الحسينُ عليه السلام ( _ في دعاءِ يَومِ عَرَفَةَ _ ) الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ ، صُلبَ الإِيمانِ ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وأبلى بَلاءً حَسَنا ، ومَضى شَهيدا . (1)9719.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامري_ في ذِكرِ أحداثِ واقِعَةِ كَربَلاءَ _:قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ _ لِابنِ زِيادٍ _ : ... أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ! إنَّ بَني اُختِنا مَعَ الحُسَينِ ، فَإِن رَأَيتَ أن تَكتُبَ لَهُم أمانا فَعَلتَ ، قالَ : نَعَم ونَعمَةَ عَينٍ . فَأَمَرَ كاتِبَهُ ، فَكَتَبَ لَهُم أمانا . فَبَعَثَ بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ مَعَ مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ : كُزمانُ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِم دَعاهُم ، فَقالَ : هذا أمانٌ بَعَثَ بِهِ خالُكُم . فَقالَ لَهُ الفِتيَةُ : أقرِئ خالَنَا السَّلامَ ، وقُل لَهُ : أن لا حاجَةَ لَنا في أمانِكُم ، أمانُ اللّهِ خَيرٌ مِن أمانِ ابنِ سُمَيَّةَ ! ...

وجاءَ شِمرٌ حَتّى وَقَفَ عَلى أصحابِ الحُسَينِ ، فَقالَ : أينَ بَنو اُختِنا ؟ فَخَرَجَ إلَيهِ العَبّاسُ وجَعفَرٌ وعُثمانُ بَنو عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالوا لَهُ : ما لَكَ وما تُريدُ ؟ قالَ : أنتُم يا بَني اُختي آمِنونَ . قالَ لَهُ الفِتيَةُ : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! لَئِن كُنتَ خالَنا أ تُؤمِنُنا وَابنُ رَسولِ اللّهِ لا أمانَ لَهُ ؟ ! (2) .


1- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 89 ، عمدة الطالب : ص 356 كلاهما عن المفضّل بن عمر .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 415 و 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 كلاهما نحوه وفيه «قال له العبّاس بن عليّ عليه السلام : تبّا لك يا شمر ، ولعنك اللّه ، ولعن ما جئت به من أمانك هذا يا عدوّ اللّه ! أ تأمرنا أن ندخل في طاعة العناد ونترك نصرة أخينا الحسين عليه السلام ؟ ! فرجع الشمر إلى معسكره مغتاظا» .

ص: 191

9720.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :عمويمان عبّاس ، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت . در كنار ابا عبد اللّه عليه السلام جهاد كرد و امتحانى نيكو داد و به شهادت رسيد .9841.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى ، در ذكر حوادث واقعه كربلا _:عبد اللّه بن ابى مُحِل به ابن زياد گفت : . . . امير به سلامت باد! پسران خواهر ما (1) با حسين هستند . اگر موافقى ، امان نامه اى براى آنان بنويس .

ابن زياد گفت: باشد ،به خاطر تو!

پس به كاتبش فرمان داد تا براى آنان امان نامه اى بنويسد . سپس عبد اللّه بن ابى محل ، آن را به وسيله غلامش كُزمان فرستاد .

پس چون [ غلام] به نزد آنان آمد ، ايشان را فرا خواند و گفت: اين ، امانى است كه دايى شما فرستاده است .

جوانان به او گفتند: به دايى ما سلام برسان و به او بگو كه ما هيچ نيازى به امان شما نداريم . امان خداوند ، بهتر از امان پسر سميّه است! . . .

شمر تا جلوى ياران حسين عليه السلام پيش آمد ، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجايند؟ پس عبّاس و جعفر و عثمان ، پسران على عليه السلام ، بيرون آمدند و به او گفتند : چه كار دارى و چه مى خواهى؟

گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امانيد .

آن جوانْ مردان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايى ما هستى ، آيا به ما امان مى دهى ، در حالى كه فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟! (2) .


1- .يعنى پسران زنى كه از قبيله ماست .
2- .در نقل الفتوح آمده است : و عبّاس بن على به او گفت : «مرگت باد ، اى شمر! و خدا تو را _ اى دشمن خدا _ و نيز اين امان نامه اى را كه آورده اى ، لعنت كند! آيا به ما مى گويى كه به انحراف ، گردن نهيم و يارى برادرمان حسين عليه السلام را واگذاريم؟!» . پس شمر ، ناراحت و خشمگين به اردوگاه خود بازگشت .

ص: 192

4 / 5إخوَةُ العَبّاسِوهم عبد اللّه وعثمان وجعفر أبناء اُمّ البنين ، وكانوا أصغر من العبّاس عليه السلام . واستشهدوا مع الإمام الحسين عليه السلام في كربلاء (1) . ولم يخذلوا إمامهم ، ولم يتركوه وحده حين آمنهم العدوّ (2) . وكان لعبد اللّه من العمر خمس وعشرون سنة (3) . وكان يرتجز عند شهادته ويقول : أنَا ابنُ ذِي النَّجدَةِ وَالإِفضالِ ذاكَ علِيُّ الخَيرِ ذُو الفَعالِ سَيفُ رَسولِ اللّهِ ذُو النَّكالِ في كُلِّ يَومٍ ظاهِرُ الأَهوالِ (4) وكان عثمان ابن إحدى وعشرين سنة . سمّاه الإمام عليه السلام به إحياءً وتخليدا لاسم عثمان بن مظعون . (5)

9845.امام على عليه السلام :الأخبار الطوال :قال العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِاءِخوَتِهِ عَبدِ اللّهِ وجَعفَرٍ وعُثمانَ بَني عَِليٍّ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ، واُمُّهُم جَميعا اُمُّ البَنينَ العامِرِيَّةُ مِن آلِ الوَحيدِ : تَقَدَّموا ، بِنَفسي أنتُم ! فَحاموا عَن سَيِّدِكُم حَتّى تَموتوا دونَهُ . (6) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 و ص 468 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 و ص 581 ، الأخبار الطوال : ص 257 ، الفتوح : ج 5 ص 113 ، مقاتل الطالبيّين : ص 87 _ 89 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 88 .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 107 ؛ الفتوح : ج 5 ص 113 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 29 .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 89 .
6- .الأخبار الطوال : ص 257 ؛ مثير الأحزان : ص 68 نحوه .

ص: 193

4 / 5 برادران عبّاس

4 / 5برادران عبّاسعبد اللّه و عثمان و جعفر ، پسران على عليه السلام از اُمّ البنين و كوچك تر از عبّاس عليه السلام بودند كه با امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شدند . چون دشمن به آنان امان داد ، امامِ خود را وا ننهادند و او را ترك نكردند . عبد اللّه ، 25 سال داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مى خواند: من پسر دلاورْ مردِ بخشنده ام همان على ، نيكِ نيكو كردار ، شمشيرِ مجازات پيامبر خدا [ و] در هر پيكار ، آشكار كننده وحشت ها . عثمان ، 21 ساله بود و على عليه السلام ، به خاطر زنده نگه داشتن نام عثمان بن مظعون ، او را چنين ناميده بود .

9723.عيسى عليه السلام :الأخبار الطِّوال :عبّاس بن على عليه السلام ، خطاب به برادرانش عبد اللّه و جعفر و عثمان ، پسران على عليه السلام كه مادر همه شان اُمّ البنين عامرى از آل وحيد بود گفت : جانم به فدايتان ! پيش برويد و از سرورتان حمايت كنيد تا در ركاب او جان دهيد .

.

ص: 194

9724.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ و قد سُئلَ عن أشقَى الناسِ _ ) مقاتل الطالبيّين عن الضحّاك المشرقي :قالَ العَبّاسُ لِأَخيهِ مِن أبيهِ واُمِّهِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ : تَقَدَّم بَينَ يَدَيَّ حَتّى أراكَ وأحتَسِبَكَ . (1) .


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 88 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 38 .

ص: 195

9725.عنه عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ضحاك مشرقى _: عبّاس عليه السلام به برادر تنى اش عبد اللّه بن على گفت: تو از من جلو بيفت تا [ شهادت] تو را ببينم و اجر [صبرِ بر شهادت برادر ]ببرم . .

ص: 196

. .

ص: 197

پژوهشى در انتساب سُكَينه به امام على

پژوهشى در انتساب سُكَينه به امام علىمصادر تاريخى شيعه و اهل سنّت ، در ميان فرزندان على عليه السلام از دخترى به نام سُكَينه نام نبرده اند ؛ امّا در كشور سوريه ، مزارى به نام سُكينه بنت على عليه السلام ، وجود دارد . همچنين ، در سه گزارش حديثى و تاريخى نيز به اين نام برمى خوريم : 1 . در ماجراى دفن حضرت فاطمه عليها السلام نقل شده است كه امام على عليه السلام فرمود: ناديت يا اُمّ كلثوم، يا زينب، يا سكينة، يا فضّة، يا حسن ، يا حسين ، هلمّوا تزوّدوا من اُمّكم . پس ندا دادم : اى اُمّ كلثوم ، اى زينب ، اى سكينه ، اى فضّه ، اى حسن ، اى حسين ! بشتابيد و از مادرتان يادگارى برگيريد ! (1) برخى آمدن نام سكينه را در كنار زينب و اُمّ كلثوم ، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سكينه فرزند امام على عليه السلام دانسته اند ؛ امّا اين استدلال به چند دليل ، پذيرفتنى نيست : الف _ مرحوم مجلسى تصريح كرده است كه اين متن را از منبع قابل اعتمادى اخذ نكرده است . (2)

.


1- .بحار الأنوار : ج 43 ص 179 ح 15 .
2- .بحار الأنوار : ج 43 ص 174 ح 15 .

ص: 198

ب _ ذكر فضّه در كنار سكينه و فرزندان على عليه السلام ، دلالت مى كند كه در آن هنگام ، كسانى جز فرزندان امام عليه السلام نيز حضور داشته اند . ج _ هيچ منبع تاريخى اى وجود دخترى به نام سكينه را براى فاطمه عليها السلام تأييد نكرده است . 2 . در سند روايتى در مدح بانوى دو عالم ، فاطمه زهرا عليها السلام چنين آمده است : از حسين بن ابراهيم قمى ، از على بن محمّد عسكرى ، از صعصعة بن ناجيه ، از زيد بن موسى ، از پدرش ، از جدّش جعفر بن محمّد ، از پدرش ، از عمويش زيد بن على ، از پدرش ، از سكينه و زينب (دختران على عليه السلام ) ، از على عليه السلام ... . (1) امّا ضعف شديد در ابتداى سند ، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مى دهد و افزون بر آن ، ديده نشده كه امام باقر عليه السلام به طريق زيد از امام زين العابدين عليه السلام ، نقل روايت كند . 3 . در نقل ديگرى از امام حسين عليه السلام آمده است: خدمتكارى بر خواهرم سكينه بنت على عليه السلام وارد شد و وى ، سرش را از او پوشاند ... . (2) سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخى از راويان آن ، مجهول اند و دچار خلط شده اند ، يعنى ميان روايات درست و نادرست درآميخته اند .

.


1- .دلائل الإمامة : ص146 ح52، بحار الأنوار: ج81 ص112 ح37.
2- .الأمالى ، طوسى : ص366 ح780 ، بحار الأنوار : ج 104 ص45 ح 7 .

ص: 199

بخش دوم : امام على با پيامبر

اشاره

بخش دوم : امام على با پيامبرفصل يكم : يارى پيامبر در تبليغفصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت هافصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرتفصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگفصل پنجم : به تسليم كشاندن دشمن در دو جنگفصل ششم : ضربه سرنوشت ساز در جنگ خندقفصل هفتم : شجاعت و ادب در حُدَيبيّهفصل هشتم : تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبرفصل نهم : كوشش در فتح مكّهفصل دهم : پايدارى شگفت انگيز در جنگ حُنَينفصل يازدهم : جانشينى پيامبر در جنگ تَبوكفصل دوازدهم : چند مأموريت مهمفصل سيزدهم : برخى از دعاهاى پيامبر در حقّ امام علىفصل چهاردهم : عروج پيامبر از سينه وصى

.

ص: 200

الفصل الأول : المؤازرة على الدعوةبدأت الدعوة سرّية ، وامتدّت شيئاً فشيئاً فهوت إليها أفئدة ثلّة من الناس ، إقبالاً منها على تلك الرسالة الحقّة . وكان عليّ عليه السلام أوّل من آمن بها من الرجال ، وشهد بنبوّة محمّد صلى الله عليه و آله (1) ، ثمّ تبعه آخرون ... . وبعد ثلاث سنين نزلت الآية الكريمة : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (2) إيذانا ببدء الدعوة العلنيّة ابتداء بعشيرة النبيّ الأقربين . فأمر النبيّ صلى الله عليه و آله عليّاً عليه السلام بإعداد الطعام وإقامة مأدبة خاصّة ؛ ليجتمع آل عبدالمطّلب ، فيبلّغهم النبيّ صلى الله عليه و آله برسالته ، وفي اليوم الأوّل تعذّر عليه ذلك بسبب ضجيج أبي لهب ولغطه ، ثمّ أعاده عليهم في غد ذلك اليوم ، وبعد فراغهم من الطعام بدأ كلامه بحمداللّه تعالى وقال : «إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ و ...» (3) . و انتهى كلامه ، ولم ينهض معلناً عن متابعته ومرافقته صلى الله عليه و آله والإيمان برسالته الإلهيّة إلّا عليّ عليه السلام ؛ حيث قام وصدح بذلك ، فأجلسه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وتكرّر هذا الموقف في للمرّة الثانية والثالثة ، فقال صلى الله عليه و آله : «اِجلِس ؛ فَأَنتَ أخي ووَزيري ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي» (4) ، وخاطب الحاضرين بقوله : «إنَّ هذا أخي ، ووَصيّي ، وخَليفَتي عَلَيكُم ؛ فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوهُ» . (5) إلّا أنّ ذوي الضمائر السود ، والقلوب العليلة ، والأبصار العمي ، والأسماع الصمّ لم يذعنوا لصوت الحقّ ، ولجّوا وكابروا وعتَوا عن الكلام النبويّ ، بل إنّهم اتّخذوا أبا طالب سخريّاً . لكنّ الحقّ علا ، وطار كلامه صلى الله عليه و آله في الآفاق طلقاً من ذلك النطاق الضيّق ، ورسخت هذه الحقيقة فضيلةً عظمى إلى جانب فضائله عليه السلام ، وتبلور سند متين لإثبات ولايته إلى جانب عشرات الأسانيد الوثائقيّة ، وأعلن النبيّ صلى الله عليه و آله عمليّاً وحدة النبوّة والولاية في الاتّجاه والمسير وتلازمها ، ودلّ الجميع في اليوم الأوّل من الجهر بدعوته استمرار القيادة وامتدادها بعده ، وأودع ذلك ذمّة التاريخ . والمهمّ هو تبيان موقع الكلام النبويّ . و قال صلى الله عليه و آله كلمته : «فَاسمَعوا لَهُ وأَطيعوهُ» في وقت كانت قريش قد تصامّت عن سماع كلامه ولم تعره آذانا صاغية ، فمن البيّن أنّ هذا الكلام كان للمستقبل وأجياله القادمة ممّن يقرّ بنبوّته صلى الله عليه و آله ، ويعتقد بحجّيّة كلامه .

.


1- .راجع : ج 9 ص 402 (أوّل من أسلم) .
2- .الشعراء : 214 .
3- .راجع : ج 4 ص 466 ح 2050 .
4- .راجع : ص 210 ح 113 .
5- .راجع : ص 584 (الوصي) .

ص: 201

فصل يكم : يارى پيامبر در تبليغ

اشاره

فصل يكم : يارى پيامبر در تبليغسه سال از بعثت پيامبر خدا گذشته بود و اندك اندك ، دعوت وى دامن گسترده بود .كسانى دل در گرو آيين حق نهاده بودند و على عليه السلام ، اوّلين مردى بود كه ايمان آورده و بر پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله ، گواهى داده بود . (1) پيامبر صلى الله عليه و آله ، پس از سه سال دعوت پنهانى ، اكنون با آيه الهى «و خويشان نزديكت را بيم ده» (2) ، مأموريت يافته بود كه فراخوانى به آيين حق را علنى سازد و در اين جهت ، از نزديكان خود آغاز كند . پيامبر خدا ، على عليه السلام را به فراهم آوردن غذا و سامان دادن ضيافتى مأمور ساخت تا بنى عبد المطّلب ، گِرد آيند و پيامبر صلى الله عليه و آله پيامش را ابلاغ كند . چنين شد ؛ ولى روز اوّل با جنجال آفرينى ابو لهب ، پيامبر خدا ، موضوع را مطرح نكرد . فرداى آن روز ، جريان را تكرار كرد و پس از صرف غذا ، سخن را با ستايش خداوند آغاز كرد و فرمود: «راهنما به قوم خود دروغ نمى گويد و . . .» . كلام پيامبر صلى الله عليه و آله پايان يافت و جز على عليه السلام ، هيچ كس به همگامى و همراهى او و ايمان آوردن به آيين الهى برنخاست ؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «بنشين!» و اين جريان ، سه بار تكرار شد . آن گاه فرمود : بنشين كه تو برادر و وزير و وصىّ من و پس از من ، خليفه من هستى. و خطاب به حاضران فرمود : بى ترديد ، اين ، برادر و وزير و وصى و خليفه من بر شماست. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد. آن گاه، آنان كه دلى تيره، چشمانى تار و گوش هايى بسته داشتند ، در برابر حق ، گردن ننهادند و در برابر كلام پيامبر خدا ، گران جانى كردند و ابو طالب را به سخره گرفتند و ... . امّا حق ، چيرگى يافت و كلام پيامبر خدا از آن محدوده تنگ ، فراتر رفت و اين حقيقت ، چونان فضيلتى بزرگ در كنار ديگر فضايل على عليه السلام رقم خورد و سندى استوار براى اثبات ولايت او در كنار ده ها سند ديگر ، شكل گرفت و پيامبر خدا ، همسويى و همگامى نبوّت و ولايت را عملاً اعلام كرد و در آغازين روز اعلان عمومى دعوتش تداوم رهبرى را پس از خود نشان داد و آن را به حافظه تاريخ سپرد . مهم ، آن است كه جايگاه كلام پيامبر خدا تبيين گردد . پيامبر صلى الله عليه و آله در زمانى جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» را درباره على عليه السلام بيان فرمود كه قريش ، هيچ گونه حرف شنوى اى از خود پيامبر صلى الله عليه و آله هم نداشتند . روشن است كه اين كلام براى آينده و آيندگان گفته شده است ؛ براى آنانى كه نبوّت او را پذيرفته ، كلامش را حجّت مى دانند .

.


1- .ر . ك : ج 9 ، ص 403 (نخستين مسلمان) .
2- .شعراء ، آيه 214 .

ص: 202

9734.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» دَعاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقال لي : يا عَلِيُّ، إنَّ اللّهَ أمَرَني أن اُنذِرَ عَشيرَتِي الأَقرَبينَ ، فَضِقتُ بِذلِكَ ذَرعا ، وعَرَفتُ أنّي مَتى اُباديهِم بِهذَا الأَمرِ أرى مِنهُم ما أكرَهُ ، فَصَمَتُّ عَلَيهِ حَتّى جاءَني جَبرَئيلُ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّكَ إن لا تَفعَل ما تُؤمَرُ بِهِ يُعَذِّبكَ رَبُّكَ . فَاصنَع لَنا صاعا مِن طَعامٍ ، وَاجعَل عَلَيهِ رِجلَ شاةٍ ، وَاملَأ لَنا عُسّا (1) مِن لَبَنٍ ، ثُمَّ اجمَع لي بَني عَبدِ المُطَّلِبِ حَتّى اُكَلِّمَهُم واُبَلِّغَهُم ما اُمِرتُ بِهِ .

فَفَعَلتُ ما أمَرَني بِهِ ، ثُمَّ دَعَوتُهُم لَهُ ، وهُم يَومَئِذٍ أربَعونَ رَجُلاً ، يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَهُ ، فيهِم أعمامُهُ : أبو طالِبٍ وحَمزَةُ وَالعَبَّاسُ وأبو لَهَبٍ ، فَلَمّا اجتَمَعوا إلَيهِ دَعاني بِالطَّعامِ الَّذي صَنَعتُ لَهُم ، فَجِئتُ بِهِ ، فَلَمّا وَضَعتُهُ تَناوَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حِذيَةً (2) مِنَ اللَّحمِ ، فَشَقَّها بِأَسنانِهِ ، ثُمَّ ألقاها في نَواحِي الصَّحفَةِ . (3)

ثُمَّ قالَ : خُذوا بِسمِ اللّهِ ، فَأَكَلَ القَومُ حَتّى ما لَهُم بِشَيءٍ حاجَةٌ وما أرى إلّا مَوضِعَ أيديهِم ، وَايمُ اللّهِ الَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، وإن كانَ الرَّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَيَأكُلُ ما قَدَّمتُ لِجَميعِهِم .

ثُمَّ قالَ : اِسقِ القَومَ ، فَجِئتُهُم بِذلِكَ العُسِّ ، فَشَرِبوا مِنهُ حَتّى رَووا مِنهُ جَميعا ، وَايمُ اللّهِ إن كانَ الرَّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَيَشرَبُ مِثلَهُ ، فَلَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُكَلِّمَهُم بَدَرَهُ أبو لَهَبٍ إلَى الكَلامِ ، فَقالَ : لَهَدَّ (4) ما سَحَرَكُم صاحِبُكُم ! فَتَفَرَّقَ القَومُ ولَم يُكَلِّمهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : الغَدَ يا عَلِيُّ ، إنَّ هذَا الرَّجُلَ سَبَقَني إلى ما قَد سَمِعتَ مِنَ القَولِ ، فَتَفَرَّقَ القَومُ قَبلَ أن اُكَلِّمَهُم ، فَعُد لَنا مِنَ الطَّعامِ بِمِثلِ ما صَنَعتَ ، ثُمَّ اجمَعهُم إلَيَّ .

قالَ : فَفَعَلتُ ، ثُمَّ جَمَعتُهُم ثُمَّ دَعاني بِالطَّعامِ فَقَرَّبتُهُ لَهُم ، فَفَعَلَ كَما فَعَلَ بِالأَمسِ ، فَأَكَلوا حَتّى ما لَهُم بِشَيءٍ حاجَةٌ .

ثُمَّ قالَ : اِسقِهِم ، فَجِئتُهُم بِذلِكَ العُسِّ ، فَشَرِبوا حَتّى رَووا مِنهُ جَميعا ، ثُمَّ تَكَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! إنّي وَاللّهِ ما أعلَمُ شابّا فِي العَرَبِ جاءَ قَومَهُ بِأَفضَلَ مِمّا قَد جِئتُكُم بِهِ ؛ إنّي قَد جِئتُكُم بِخَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وقَد أمَرَنِي اللّهُ تَعالى أن أدعُوَكُم إلَيهِ ، فَأَيُّكُم يُؤازِرُني عَلى هذَا الأَمرِ عَلى أن يَكونَ أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم ؟ قالَ : فَأَحجَمَ القَومُ عَنها جَميعا ، وقُلتُ : ... أنَا يا نَبِيَّ اللّهِ ، أكونُ وزَيرَكَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتي ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا ، قالَ : فَقامَ القَومُ يَضحَكونَ ويَقولونَ لِأبي طالِبٍ : قد أمَرَكَ أن تَسمَعَ لِابنِكَ وتُطيعَ . (5) .


1- .العُسّ : القدح الكبير (النهاية : ج 3 ص 236 «عسس») .
2- .الحِذْية : أي قطعة . قيل : هي _ بالكسر _ ما قطع من اللحم طولاً (النهاية : ج 1 ص 357 «حذا») .
3- .الصَّحْفَة: إناء كالقَصْعة المبسوطة ونحوها(النهاية: ج3 ص13 «صحف»).
4- .لَهَدّ : كلمة يُتعجّب بها (النهاية : ج 5 ص 250 «هدد») .
5- .تاريخ الطبري: ج 2 ص319_321، تاريخ دمشق: ج 42 ص 48 ح 8381 ، تفسير الطبري: ج 11 الجزء19 ص 121، شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 210 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 486 ح 514 كلّها عن عبد اللّه بن عبّاس و ص 543 ح 580 عن البراء من دون إسنادٍ إلى المعصوم نحوه ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 487 ، كنز العمّال : ج 13 ص 131 ح 36419 و ص 114 ح 36371 ؛ الأمالي للطوسي : ص 582 ح 1206 عن عبد اللّه بن عبّاس وفيه «ووزيري» بعد «وصيّي» ، تفسير فرات : ص 301 ح 306 و ص 299 ح 404 عن جعفر بن محمّد بن أحمد بن يوسف ، مجمع البيان : ج 7 ص 322 عن البراء بن عازب وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 38 ص 223 ح 24 وراجع السيرة الحلبيّة : ج 1 ص 285 وتفسير القمّي : ج 2 ص 124 والإرشاد : ج 1 ص 48 .

ص: 203

9735.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» (1) بر پيامبر خدا نازل شد ، مرا فرا خواند و به من فرمود: «اى على! خداوند به من فرمان داد كه خويشان نزديكم را بيم دهم و من دل تنگ و درمانده شدم ؛ چون مى دانستم كه هرگاه اين دعوت را برايشان آشكار كنم ، از آنان چيزى مشاهده مى كنم كه نمى پسندم . پس خاموش ماندم تا جبرئيل عليه السلام به نزدم آمد و گفت: اى محمّد! اگر فرمان را انجام ندهى ، پروردگارت عذابت مى كند .

پس طعامى به اندازه يك صاع (سه كيلو) آماده كن و ران گوسفندى بر آن بنِه و ظرفى بزرگ هم از شير پُر كن . سپس بنى عبد المطّلب را براى من گِرد آور تا با آنان سخن بگويم و آنچه فرمان يافته ام ، به آنان برسانم» .

پس من آنچه بدان فرمان يافته بودم ، انجام دادم و آنان را كه در آن روز ، چهل تن ، يكى كم يا بيش بودند ، فرا خواندم . در ميان آنان ، عموهاى پيامبر خدا: ابو طالب ، حمزه ، عبّاس و ابو لهب نيز بودند .

پس چون به نزد ايشان گِرد آمدند ، از من خواست تا خوراكى را كه براى آنان آماده كرده بودم ، بياورم . آوردم و چون آن را نهادم ، پيامبر خدا ، تكّه گوشتى برداشت و با دندان هايش آن را پاره پاره كرد و در اطراف سينى نهاد و فرمود: «با نام خدا شروع كنيد» .

پس آنان خوردند تا جايى كه ديگر به چيزى نياز نداشتند ؛ امّا غذا دست نخورده مى نمود و سوگند به خدايى كه جان على در دست اوست ، همه آن غذا ، خوراك يك نفرشان بود .

سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى ده» و من ، همان ظرف بزرگ را آوردم و از آن نوشيدند تا همگى سيراب شدند و به خدا سوگند، يكى از آنان به تنهايى، مانند آن را مى نوشيد.

پس چون پيامبر خدا خواست با آنان گفتگو كند ، ابو لهب پيش دستى كرد و گفت: عجبْ اين همراهتان ، جادويتان كرد! آنان ، متفرّق شدند و پيامبر خدا با آنان سخن نگفت . پس فرمود: «فردا ، اى على! اين مرد ، چنان كه شنيدى ، بر من پيش دستى كرد و قوم ، پيش از آن كه با آنان سخن بگويم ، متفرّق شدند . پس براى ما خوراكى همچون گذشته بساز و آنان را براى من گِردآور» .

من ، آماده كردم و آنان را فرا خواندم . پيامبر صلى الله عليه و آله از من خواست تا خوراك را بياورم . من هم آوردم . چنان كرد كه ديروز كرده بود،و همه خوردند تا آن جا كه ديگر به چيزى نياز نداشتند. سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى بده»و من همان ظرف بزرگ را آوردم و همگى نوشيدند تا سيراب شدند .

سپس پيامبر خدا فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! به خدا سوگند ، هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد . من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى متعال به من فرمان داده كه شما را به آن فرا بخوانم . پس كدامتان مرا بر اين امر ، يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟» .

همه خاموش ماندند و من گفتم: . . . من _ اى پيامبر خدا _ وزير تو مى شوم!

پس دست بر گردنم نهاد و فرمود: «اين ، برادر و وصى و جانشينم در ميان شماست . پس گوش به فرمان و مطيعش باشيد» .

آن جمع برخاستند ، در حالى كه مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند: به تو فرمان داد كه گوش به فرمان و فرمانبردار پسرت باشى! .


1- .شعراء ، آيه 214 .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

9736.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه عليه السلام :لَمّا نَزَلَت : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» ... دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ وهُم إذ ذاكَ أربَعونَ رَجُلاً ، يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَ رَجُلاً ، فَقالَ : أيُّكُم يَكونُ أخي ووَصِيّي ووَارِثي ووَزيري وخَليفَتي فيكُم بَعدي ؟ فَعَرَضَ عَلَيهِم ذلِكَ رَجُلاً رَجُلاً ، كُلُّهُم يَأبى ذلِكَ ، حَتّى أتى عَلَيَّ ، فَقُلتُ : أنَا يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! هذا أخي ووارِثي ووَصِيّي ووَزيري وخَليفَتي فيكُم بَعدي . (1)9846.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :شرح نهج البلاغة عن أبي جعفر الإسكافي:قَد رُوِيَ فِي الخَبَرِ الصَّحيحِ أنَّهُ صلى الله عليه و آله كَلَّفَهُ عليه السلام في مَبدَإِ الدَّعوَةِ قَبلَ ظُهورِ كَلِمَةِ الإِسلامِ وَانتِشارِها بِمَكَّةَ أن يَصنَعَ لَهُ طَعاما ، وأن يَدعُوَ لَهُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَصَنَعَ لَهُ الطَّعامَ ، ودَعاهُم لَهُ ، فَخَرَجوا ذلِكَ اليَومَ ، ولَم يُنذِرهُم صلى الله عليه و آله ؛ لِكَلِمَةٍ قالَها عَمُّهُ أبو لَهَبٍ ، فَكَلَّفَهُ فِي اليَومِ الثّاني أن يَصنَعَ مِثلَ ذلِكَ الطَّعامِ ، وأن يَدعُوَهُم ثانِيَةً ، فَصَنَعَهُ ، ودَعاهُم فَأَكَلوا .

ثُمَّ كَلَّمَهُم صلى الله عليه و آله فَدَعاهُم إلَى الدّينِ ، ودَعاهُ مَعَهُم ؛ لِأَ نَّهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ ضَمِنَ لِمَن يُؤازِرُهُ مِنهُم ويَنصُرُهُ عَلى قَولِهِ أن يَجعَلَهُ أخاهُ فِي الدّينِ ، ووَصِيَّهُ بَعدَ مَوتِهِ ، وخَليفَتَهُ مِن بَعدِهِ ، فَأَمسَكوا كُلُّهُم وأجابَهُ هُوَ وَحدَهُ ، وقالَ : أنَا أنصُرُكَ عَلى ما جِئتَ بِهِ ، واُوازِرُكَ واُبايِعُكَ ، فَقالَ لَهُم _ لَمّا رَأى مِنهُمُ الخِذلانَ ، ومِنهُ النَّصرَ ، وشاهَدَ مِنهُمُ المَعصِيَةَ ومِنهُ الطّاعَةَ ، وعايَنَ مِنهُمُ الإِباءَ ومِنهُ الإِجابَةَ - : هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي ، فَقاموا يَسخَرونَ ويَضحَكونَ ، ويَقولونَ لِأَبي طالِبٍ : أطِعِ ابنَكَ ؛ فَقَد أمَّرَهُ عَلَيكَ . (2) .


1- .علل الشرائع : ص 170 ح 2 عن عبد اللّه بن الحارث بن نوفل ، وراجع كنز العمّال : ج 13 ص 114 ح 36371 .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 244 .

ص: 207

9847.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» نازل شد ... ، پيامبر خدا ، بنى عبد المطّلب را كه در آن زمان ، چهل تن ، يكى كم يا بيش بودند ، فرا خوانْد و فرمود: «كدام يك از شما برادر و وصى و وارث و وزير و جانشين من پس از من در ميانتان مى شود؟» .

پس اين سخن را به يك يكِ آن مردان عرضه داشت و همگى خوددارى كردند تا به من رسيد من گفتم: من ، اى پيامبر خدا!

پس فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! پس از من، اين، برادر و وارث و وصى و وزير و جانشين من در ميان شماست» .9848.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة_ به نقل از ابو جعفر اسكافى _: در روايت صحيح آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتداى دعوتش و پيش از ظهور و انتشار اسلام در مكّه ، على عليه السلام را مأمور كرد كه خوراكى براى او تهيه و بنى عبد المطّلب را به آن دعوت كند.

پس على عليه السلام ، خوراك را آماده ساخت و آنان را دعوت كرد . آنان ، آن روز بيرون آمدند ، بى آن كه پيامبر خدا چيزى بگويد ؛ چرا كه عمويش ابو لهب ، سخنى گفت . پس روز دوم نيز على عليه السلام را مأمور كرد تا مانند همان خوراك را آماده كرده ، دوباره دعوتشان كند . پس تهيّه كرد و دعوتشان نمود و آنان ، غذا را خوردند .

سپس پيامبر خدا با آنان به گفتگو پرداخت و به دين ، دعوتشان كرد و على عليه السلام را نيز در زمره آنان دعوت كرد ؛ چون او هم از بنى عبد المطّلب بود . سپس ضمانت كرد كه اگر كسى از ميان آنان پشتيبانى و يارى اش كند ، او را برادر دينى خود و وصىّ پس از مرگش و جانشين خويش گردانَد .

همه خوددارى كردند و تنها على عليه السلام پاسخ داد و گفت: من تو را بر آنچه آورده اى ، يارى مى دهم و بارت را بر دوش مى كشم و با تو بيعت مى كنم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله چون ديد كه آنان ، وى را وا نهادند و على عليه السلام يارى اش داد و از آنان سرپيچى و از او فرمانبردارى ديد و خوددارى آنان و اجابت على عليه السلام را به عيان مشاهده كرد ، فرمود : «اين ، برادر و وصى و جانشينم پس از من است» .

آنان برخاستند ، در حالى كه ريشخند مى كردند و مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند: از پسرت اطاعت كن . او را بر تو فرمان روا كرده است! .

ص: 208

9737.امام على عليه السلام :الإرشاد :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جَمَعَ خاصَّةَ أهلِهِ وعَشيرَتَهُ فِي ابتِداءِ الدَّعوَةِ إلَى الإِسلامِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِمُ الإِيمانَ ، وَاستَنصَرَهُم عَلى أهلِ الكُفرِ وَالعُدوانِ ، وضَمِنَ لَهُم عَلى ذلِكَ الحُظوَةَ فِي الدُّنيا ، وَالشَّرَفَ وثَوابَ الجِنانِ ، فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ مِنهُم إلّا أميرَ المُؤمِنينَ عَليَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَنَحَلَهُ بِذلِكَ تَحقيقَ الاُخُوَّةِ وَالوِزارَةِ وَالوَصِيَّةِ وَالوِراثَةِ وَالخِلافَةِ ، وأوجَبَ لَهُ بِهِ الجَنَّةَ .

وذلِكَ في حَديثِ الدّارِ ، الَّذي أجمَعَ عَلى صِحَّتِهِ نُقّادُ الآثارِ ، حيَن جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ في دارِ أبي طالِبٍ ، وهُم أربَعونَ رَجُلاً ، يَومَئِذٍ يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَ رَجُلاً فيما ذَكَرَهُ الرُّواةُ ، وأمَرَ أن يُصنَعَ لَهُم فَخِذُ شاةٍ مَعَ مُدٍّ مِنَ البُرِّ ، ويُعَدَّ لَهُم صاعٌ مِنَ اللَّبَنِ ، وقَد كانَ الرَّجُلُ مِنهُم مَعروفا بِأَكلِ الجَذَعَةِ (1) في مَقامٍ واحِدٍ ، ويَشرَبُ الفَرَقَ (2) مِنَ الشَّرابِ في ذلِكَ المَقامِ ، وأرادَ عليه السلام بِإِعدادِ قَليلِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ لِجَماعَتِهِم إظهارَ الآيَةِ لَهُم في شِبَعِهِم ورِيِّهِم مِمّا كانَ لا يُشبِعُ الواحِدَ مَنهُم ولا يُرويهِ .

ثُمَّ أمَرَ بِتَقديمِهِ لَهُم ، فَأَكَلَتِ الجَماعَةُ كُلُّها مِن ذلِكَ اليَسيرِ حَتّى تَمَلَّؤوا مِنهُ ، فَلَم يَبِن ما أكَلوهُ مِنهُ وشَرِبوهُ فيهِ ، فَبَهَرَهُم بِذلِكَ ، وبَيَّنَ لَهُم آيَةَ نُبُوَّتِهِ ، وعَلامَةَ صِدقِهِ بِبُرهانِ اللّهِ تَعالى فيهِ .

ثُمَّ قالَ لَهُم بَعدَ أن شَبِعوا مِنَ الطَّعامِ ورَووا مِنَ الشَّرابِ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! إنَّ اللّهَ بَعَثَني إلَى الخَلقِ كافَّةً ، وَبَعَثَني إلَيكُم خاصَّةً ، فَقالَ عَزَّوجَلَّ : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» وأنَا أدعوكُم إلى كَلِمَتَينِ خَفيفَتَينِ عَلَى اللِّسانِ ثَقيلَتَينِ فِي الميزانِ ، تَملِكونَ بِهِمَا العَرَبَ وَالعَجَمَ ، وتَنقادُ لَكُم بِهِمَا الاُمَمُ ، وتَدخُلونَ بِهِمَا الجَنَّةَ ، وتَنجونَ بِهِما مِنَ النّارِ : شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنّي رَسولُ اللّهِ ، فَمَن يُجِبني إلى هذَا الأَمرِ ويُؤازِرني عَلَيهِ وعَلَى القِيامِ بِهِ ، يَكُن أخي ووَصِيّي ووَزيري ووارِثي وخَليفَتي مِن بَعدي . فَلَم يُجِب أحَدٌ مِنهُم .

فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَقُمتُ بَينَ يَدَيهِ مِن بَينِهِم ... فَقُلتُ : أنَا _ يا رَسولَ اللّهِ _ اُؤازِرُكَ عَلى هذَا الأَمرِ ، فَقالَ : اِجلِس ، ثُمَّ أعادَ القَولَ عَلَى القَومِ ثانِيَةً فَاُصمِتوا ، وقُمتُ فَقُلتُ مِثلَ مَقالَتِي الاُولى ، فَقالَ : اِجلِس . ثُمَّ أعادَ عَلَى القَومِ مَقالَتَهُ ثالِثَةً فَلَم يَنطِق أحَدٌ مِنهُم بِحَرفٍ ، فَقُلتُ : أنَا اُؤازِرُكَ _ يا رَسولَ اللّهِ _ عَلى هذَا الأَمرِ ، فَقالَ : اِجلِس ؛ فَأَنتَ أخي ووَصِيّي ووَزيري ووارِثي وخَليفَتي مِن بَعدي .

فَنَهَضَ القَومُ وهُم يَقولونَ لِأَبي طالِبٍ : يا أبا طالِبٍ ! لِيَهنِكَ اليَومَ إن دَخَلتَ في دينِ ابنِ أخيكَ ؛ فَقَد جَعَلَ ابنَكَ أميرا عَلَيكَ . (3) .


1- .الجَذَع : من أسنان الدوابّ ؛ وهو ما كان منها شابّا فتيّا (النهاية : ج 1 ص 250 «جذع») .
2- .الفَرَق : مكيال يسع ستة عشر رِطلاً ؛ وهي اثنا عشر مُدّا (النهاية : ج 3 ص 437 «فرق») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 48 ، كشف اليقين : ص 47 ح 25 ، إعلام الورى : ج 1 ص 322 ؛ السيرة الحلبيّة : ج 1 ص 286 .

ص: 209

9738.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لِلأشتَرِ حينَ وَلاّهُ مِصرَ _ ) الإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت به اسلام ، خويشان نزديكش را گِرد آورد و ايمان را بر ايشان عرضه داشت و از آنان ، عليه كافران و متجاوزان ، يارى خواست و در برابر اين يارى ، بهره اين دنيا و سربلندى و پاداش بهشت را برايشان ضمانت كرد ؛ ولى هيچ يك از آنان اجابتش نكرد ، جز امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام .

پس پيامبر خدا در برابر آن ، برادرى و وزارت و وصايت و وراثت و خلافت را به او بخشيد و بر اين پذيرش ، بهشت را برايش واجب ساخت .

و اين مطلب در حديث «دار» است كه ناقدان اخبار ، بر صحّت آن اجماع كرده اند ، آن هنگام كه پيامبر خدا ، بنى عبد المطّلب را در خانه ابو طالب گِرد آورد و آن گونه كه راويان مى گويند ، چهل تن بودند ، يكى كم يا بيش ، و فرمان داد كه ران گوسفندى و يك مُد (1)

گندم را برايشان بپزند و يك صاع (2) شير براى آنان آماده كنند ، و اين در حالى بود كه برخى از آن مردان ، معروف به خوردن يك گوسفند [ و مانند آن ]در يك مجلس و نوشيدن دوازده مُد (3) نوشيدنى در همان مجلس بودند و پيامبر خدا خواست تا با آماده كردن خوردنى و نوشيدنى كم ، آيتى در سير و سيراب شدن آنان از اين خوراك اندك كه [در حالت معمولى ]يكى از آنها را هم سير و سيراب نمى كرد ، پديدار كند .

سپس فرمان داد غذا را جلوى ايشان بنهند و همه آنان از آن غذاى اندك خوردند تا سير و پُر شدند ؛ امّا گويى دست نخورده بود . پس با اين كرامت ، بر آنان چيره شد و با برهان الهى در آن ، نشانه نبوّت و علامت صدقش را برايشان آشكار ساخت .

پس از سير شدن از خوراك و سيراب گشتن از نوشيدنى ها به آنان فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! خداوند، مرا به سوى همه خلق برانگيخته است و بويژه به سوى شما، و همان خداى عز و جل فرموده است: «و خويشان نزديكت را بيم ده» و من شما را به دو كلمه سَبُك بر زبان و سنگين در ميزان ، فرا مى خوانم كه بدان بر عرب و عجم ، چيره مى شويد وامّت ها مطيع شما مى گردند وبه بهشت، داخل مى شويد واز آتش ، رهايى مى يابيد: گواهى به اين كه خدايى جز اللّه نيست، وديگر اين كه من ، پيامبر خدا هستم . پس هر كه مرا در اين امر (رسالت) ، اجابت كند و بر آن و قيام به آن يارى ام دهد ، برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من مى شود» ؛ امّا هيچ يك از آنان اجابت نكرد .

[ امير مؤمنان مى گويد:] من از ميان آنان برخاستم... و گفتم: من _ اى پيامبر خدا _ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم!

فرمود: «بنشين!» .

سپس سخنش را براى آنان دوباره گفت؛ امّا ساكت ماندندومن برخاستم وآنچه بار اوّل گفته بودم، گفتم.

فرمود: «بنشين!» .

سپس گفته خود را به آنان براى بار سوم تكرار كرد ؛ امّا هيچ يك از آنان ، حتّى حرفى بر زبان نياورد . من گفتم: من _ اى پيامبر خدا _ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم .

فرمود: «بنشين كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من هستى!» .

پس همگى برخاستند ، در حالى كه به ابو طالب مى گفتند: اى ابو طالب! امروز بر تو مبارك باد ، اگر در دين برادرزاده ات وارد شوى ، كه پسرت را بر تو فرمان روا كرد! .


1- .مُد ، در حدود ده سير ، يا 750 گرم است .
2- .هر صاع ، سه كيلوگرم است .
3- .حدود نُه كيلوگرم .

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

نكته

نكتهدر برخى از متون تاريخى و حديثى آمده است : پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اختلافى در ميراث پيامبر خدا ميان امام على عليه السلام و عبّاس بن عبد المطّلب پديد آمد . (1) عبّاس ، ادّعا مى كرد كه اموال پيامبر خدا به او مى رسد . داورى به ابو بكر واگذار شد و ابو بكر ، با اشاره به جريان «يوم الدار» يا «إنذار العشيرة» ، خطاب به عبّاس بن عبد المطّلب گفت : «تو را سوگند مى دهم! آيا مى دانى كه پيامبر خدا ، پسران عبد المطّلب و فرزندانشان را گِرد آورد و تو در ميانشان بودى و از قريش ، كسى [ جز شما ] نبود و گفت : اى بنى عبد المطّلب! چنين است كه خداوند ، هيچ پيامبرى را مبعوث نمى كند ، جز آن كه براى او از خاندانش برادر و وزير و وصى وجانشينى درخاندانش قرارمى دهد. پس كدام يك از شما به پا مى خيزد تا در برابر آن كه برادر و وزير و وصى و جانشين من در خاندانم باشد ، با من بيعت كند؟ ... و على بن ابى طالب ، از ميان شما برخاست و با او بر آنچه شرط و بدان دعوت كرده بود ، بيعت نمود؟ آيا مى دانى كه اين از پيامبر خداست؟» . گفت : آرى . (2) يعنى ابو بكر نيز به قضيه «إنذار العشيرة» اعتراف كرده ، آن را حجّت مى شمرد .

.


1- .شرح الأخبار : ج 1 ص 122 ح 50 ، الاحتجاج : ج 1 ص230 ح43 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص61 .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 50 ح 8382 ، شواهد التنزيل: ج 1 ص 545 . گفتنى است كه در متن تاريخ دمشق ، اشاره اى به موضوع اختلاف ميان امام على عليه السلام و عبّاس نشده است .

ص: 213

نكته اى كه بايد بدان توجّه شود و در بيشتر متون ، بدان بى اعتنايى شده است ، علّت مراجعه امام على عليه السلام وعبّاس به ابو بكر و طرح دعواى ميراث پيامبر خداست . در نظر اوّل ، اين اختلاف ، بسيار عجيب مى نمايد ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگام رحلت ، دختر و همسرانى داشت و برابر قانون ارث ، به هيچ وجه نوبت به عمو و پسر عمو نمى رسيد تا آنها ادّعاى ارث كنند ؛ بلكه بيشتر اموال پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام منتقل مى شد و بعد از شهادت ايشان نيز به شوهر و فرزندانش مى رسيد . بنا بر اين ، اصل ادّعاى عبّاس بن عبد المطّلب درباره ارث بردن از پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجهى نخواهد داشت . پس چرا اين ادّعا مطرح شده است؟ از ابو رافع نقل شده است كه پس از سخنان ابو بكر ، عبّاس بن عبد المطّلب به او گفت : «پس به چه حساب بر اين جايگاه نشسته اى؟ على را مقدّم مى دانى ، ولى بر او فرمان مى رانى؟!» . ابو بكر گفت: «اى بنى عبد المطّلب! آيا نيرنگ مى زنيد؟» . (1) از اين متن ، مى توان دريافت كه عبّاس با انديشه و تدبير ، اين واقعه را ساخته است تا به ابو بكر يادآور شود كه جامه خلافت ، شايسته چه كسى است و او چگونه آن را غاصبانه به تن كرده است ، و اين گونه وقايع به سرعتْ منتشر مى شود ، بويژه اگر از سوى كسى چون عبّاس با آن منزلت والا باشد . جالب آن كه در مباحثه ديگرى كه بين ابن عبّاس و عمر بن خطّاب رخ داده و ابن عبّاس ، شايستگى امام على عليه السلام را براى خلافت به عمر يادآورى كرده است ، خليفه ناراحت شده ، مى گويد: «با تو هستم اى ابن عبّاس! آيا مى خواهى با من آن كنى كه پدرت و على عليه السلام در روزى كه بر ابو بكر وارد شدند ، با او كردند؟» . (2)

.


1- .المناقب ، ابن شهر آشوب : ج3 ص49 ، المسترشد : ص 577 ح249 .
2- .تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 149 .

ص: 214

تحريف تاريخ در اين ماجرا

تحريف تاريخ در اين ماجراآنچه را آورديم ، مورّخان ، محدّثان و مفسّران با طرق مختلف و سندهاى گوناگونى گزارش كرده اند كه در صفحات پيشين گذشت . (1) طبرى نيز آن را در تاريخ خود (تاريخ الاُمم والملوك) به تفصيل آورده است ؛ امّا در تفسير خويش ، روايت را با همان سندى كه در تاريخ گزارش كرده ، نقل كرده و به جاى «كدام يك از شما مرا بر اين امر يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميانتان باشد» ، نوشته است: «تا برادر و چنين و چنان باشد» و در ادامه نيز حذف و تحريف را در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، روا دانسته و به جاى جمله «بى ترديد ، اين ، برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، نوشته است : «بى ترديد ، اين ، برادر من و چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» . (2) البته نوع گزارش طبرى ، بسى سؤال برانگيز است و تأمّل در آن ، نشان دهنده مجبور بودن و تحكّم بر چگونگى نقل است ؛ وگرنه ، «بى ترديد ، اين ، برادر من و

.


1- .علامه امينى رحمه الله ، صورت هاى مختلف نقل حادثه را در مجموعه گران قدر الغدير آورده و اسناد آن را بررسى كرده و نشان داده است كه نقل ها از استوارى ويژه اى برخوردار و به هيچ روى،ترديدى را برنمى تابند (الغدير:ج2 ص278_285) .
2- .تفسير الطبرى : ج 11 (جزء 19) ص 122 .

ص: 215

چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، يعنى چه؟! وجود جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، به گونه اى رازدارانه نشان دهنده حذف جانِ كلام است . به هر حال ، ابن كثير نيز بر اين نمط رفته و در تفسير و تاريخ خود و در السيرة النبويّة ، روايت را به گونه اى كه طبرى در تفسيرش آورده ، نقل كرده است (يعنى صورت تقطيع شده آن را) و اين ، شگفت انگيز است ؛ چرا كه مهم ترين منبع و مستند مورد اعتماد ابن كثير در كتاب تاريخش (البداية والنهاية) ، تاريخ الطبرى است و نه تفسير الطبرى . (1) نويسنده مصرى محمّد حسين هيكل نيز در چاپ اوّل كتابش حياة محمّد ، حادثه را آورده است ، البته با حذف بخش هايى از آن ؛ امّا از چاپ دوم به بعد ، يكسر جريان را حذف كرده است . (2) ابن تيميه نيز كوشيده است با طعن در سند و گاه محتوا ، در اصل جريان ، ترديد روا دارد كه پاسخ هاى مفصّلى بدان داده شده است . (3)

.


1- .البداية والنهاية : ج 3 ص 40 ، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 180 ، السيرة النبويّة ، ابن كثير : ج 1 ص 459 .
2- .حياة محمّد : ص 104 از چاپ نخست را با ص 142 از چاپ دوم بسنجيد .
3- .علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته اند . ر . ك : دلائل الصدق : ج 2 ص 234 به بعد ، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم : ج 3 ص 65 .

ص: 216

الفصل الثاني : الصعود على منكبي النبيّ لكسر الأصنامكانت الكعبة رمز التوحيد على طول التاريخ . وعند ما بُعث النبيّ صلى الله عليه و آله لهداية الاُمّة ، كان الجاهليّون قد ملؤوا بيت التوحيد هذا بأصنام وأوثان شتّى من وحي جهلهم وزيغهم الفكري ، فلوّثوه بالشرك عبر هذا العمل السفيه ، ولذا اهتمّ النبيّ صلى الله عليه و آله بإزالة كلّ هذا القبح والشذوذ ، وأخذ عليّاً عليه السلام معه لتطهير مركز التوحيد من مظاهر الشرك . فصعد عليه السلام على منكبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وألقى صنم قريش الكبير _ وقيل : هو صنم خزاعة _ من على سطح الكعبة إلى الأرض . وهذه الفضيلة العظيمة المتمثّلة بتحطيم الأصنام صعوداً على منكبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله تفرّد بها عليّ عليه السلام دون غيره على امتداد التاريخ . و هي فضيلة لا نظير لها ، وموهبة لا يشاركه فيها أحد .

9743.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا كانَ اللَّيلَةُ الَّتي أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن أبيتَ عَلى فِراشِهِ وخَرَجَ مِن مَكَّةَ مُهاجِرا ، اِنطَلَقَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الأَصنامِ فَقالَ : اِجلِس ، فَجَلَستُ إلى جَنبِ الكَعبَةِ ، ثُمَّ صَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى مَنكِبي ثُمَّ قالَ : اِنهَض ، فَنَهَضتُ بِهِ فَلَمّا رَأى ضَعفي تَحتَهُ قالَ : اِجلِس ، فَجَلَستُ فَأَنزَلتُهُ عَنّي وجَلَسَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ لي : يا عَلِيُّ ، اِصعَد عَلى مَنكِبي فَصَعِدتُ عَلى مَنكِبَيهِ ، ثُمَّ نَهَضَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخُيِّلَ إلَيَّ أ نّي لَو شِئتُ نِلتُ السَّماءَ ، وصَعِدتُ إلَى الكَعبَةِ وتَنَحّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَلقَيتُ صَنَمَهُمُ الأَكبَرَ ، وكانَ مِن نُحاسٍ مُوَتَّدا بِأَوتادٍ مِن حَديدٍ إلَى الأَرضِ ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عالِجهُ فَعالَجتُ فَما زِلتُ اُعالِجُهُ ويَقولُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إيهِ إيهِ ، فَلَم أزَل اُعالِجُهُ حَتَّى استَمكَنتُ مِنهُ فَقالَ : دُقَّهُ ، فَدَقَقتُهُ فَكَسَّرتُهُ ونَزَلتُ . (1) .


1- .المستدرك على الصحيحين:ج3ص6ح4265، تاريخ بغداد: ج13 ص302 ح7282 كلاهما عن أبي مريم وفيه من «انطلق بي...».

ص: 217

فصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت ها

اشاره

فصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت هاكعبه در هماره تاريخ ، جلوه يكتا پرستى بوده است . بدان روزگاران كه پيامبر خدا فرمان بعثت يافت و براى هدايت امّت برانگيخته شد ، جاهليان از سرِ جهل و كژ انديشى اين خانه توحيد را از بت هاى گوناگون آكنده بودند و بدين سان ، مركز توحيد را با اين عمل نابخردانه ، به شرك ، آلوده بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله به زدودن اين همه زشتى و ناهنجارى همّت ورزيد و على عليه السلام را براى زدودن جلوه هاى شرك از خانه توحيد ، همراه برد . مولا بر دوش پيامبر خدا برآمد و بُت بزرگِ قريشيان (و به نقلى بت خزاعه) را از فراز خانه توحيد به زمين افكند . اين فضيلت عظيم (بت شكنى بر دوش پيامبر خدا) را در گستره تاريخ ، فقط على عليه السلام دارد؛ موهبتى كه هيچ كس با آن بزرگوار در آن ، شريك نيست .

9742.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :همان شبى كه پيامبر خدا به من فرمان داد كه در بسترش بخوابم و از مكّه هجرت كرد ، مرا با خود ، نزد بت ها برد و فرمود: «بنشين!» . پس من كنار كعبه نشستم . سپس پيامبر خدا از شانه هاى من بالا رفت و فرمود: «برخيز!» . من او را بلند كردم و چون ضعفم را در زير [سنگينى] خود ديد ، فرمود : «بنشين!» . من نشستم و او را پايين آوردم .

پيامبر خدا براى من نشست و به من فرمود : «اى على! تو از شانه هاى من بالا برو» و من هم بالا رفتم . سپس پيامبر خدا مرا بلند كرد و چنان پنداشتم كه اگر بخواهم ، به آسمان دست مى يابم .

روى كعبه رفتم و پيامبر خدا كنار رفت تا من ، بت بزرگ آنان (قريش) را كه از مس بود و با ميخ هاى آهنين به سقف كعبه محكم شده بود ، بيندازم . پيامبر خدا به من فرمود: «چاره اى برايش بينديش» و من دست به كار شدم و در كارِ آن بودم و پيامبر خدا مى فرمود: «دوباره! دوباره!» .

من پيوسته در كار آن بودم تا موفّق شدم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن را در هم بكوب» و من آن را در هم كوبيده ، شكستم و پايين آمدم .

.

ص: 218

9849.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن أبي مريم عن الإمام عليّ عليه السلام :اِنطَلَقَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى أتى بِيَ الكَعبَةَ ، فَقال لي:اِجلِس،فَجَلَستُ إلى جَنبِ الكَعبَةِ فَصَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِمَنكِبي ، ثُمَّ قالَ لي : اِنهَض ، فَنَهَضتُ ، فَلَمّا رَأى ضَعفي تَحتَهُ قالَ لي : اِجلِس ، فَنَزَلتُ وجَلَستُ ، ثُمَّ قال لي : يا عَلِيُّ اصعَد عَلى مَنكِبي، فَصَعِدتُ عَلى مَنكِبَيهِ ثِمَّ نَهَضَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا نَهَضَ بي خُيِّلَ إلَيَّ لَو شِئتُ نِلتُ اُفُقَ السَّماءِ ، فَصَعِدتُ فَوقَ الكَعبَةِ وتَنَحّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ لي : ألقِ صَنَمَهُمُ الأَكبَرَ _ صَنَمَ قُرَيشٍ _ وكانَ مِن نُحاسٍ مُوَتَّدا بِأَوتادٍ مِن حَديدٍ إلَى الأَرضِ ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عالِجهُ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي:إيهِ إيهِ «جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَ_طِ_لُ إِنَّ الْبَ_طِ_لَ كَانَ زَهُوقًا» (1) فَلَم أزَل اُعالِجُهُ حَتَّى استَمكَنتُ مِنهُ ، فَقالَ : اِقذِفهُ ، فَقَذَفتُهُ فَتَكَسَّرَ ، وتَرَدَّيتُ مِن فَوقِ الكَعبَةِ ، فَانطَلَقتُ أنَا وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله نَسعى وخَشينا أن يَرانا أحَدٌ مِن قُرَيشٍ وغَيرِهِم . قالَ عَلِيٌّ : فَما صَعِدَ بِهِ حَتَّى السّاعَةِ . (2) .


1- .الإسراء : 81 .
2- .المستدرك على الصحيحين: ج2 ص398 ح3387، مسند ابن حنبل: ج 1 ص 183 ح 644 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 225 ح 122 ، تهذيب الآثار (مسند عليّ بن أبي طالب) : ص 237 ح 32 و 33 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 180 ح 287 وزاد في آخرهما «فلم يرفع عليها بعد» ، المناقب للخوارزمي : ص 123 ح 139 ، المناقب لابن المغازلي : ص 429 ح 5 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 606 ح 1105 .

ص: 219

9850.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابومريم از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا، مرا با خود برد تا به كعبه رساند و به من فرمود: «بنشين!» .

من كنار كعبه نشستم و پيامبر خدا از شانه هاى من بالا رفت و به من فرمود: «برخيز!» .

برخاستم و چون ضعفم را در زير [سنگينى] خود ديد فرمود: «بنشين!» .

پس پايين آمدم و نشستم . سپس به من فرمود: «اى على! از شانه هاى من بالا برو» .

من از شانه هاى ايشان بالا رفتم و پيامبر خدا مرا بلند كرد . چون مرا بالا برد ، چنان پنداشتم كه اگر بخواهم ، به كرانه آسمان دست مى يابم .

پس بر بالاى كعبه رفتم و پيامبر خدا كنار رفت و به من فرمود: «بت بزرگ آنان (بت قريش) را بينداز» .

آن بت از مس بود و با ميخ هاى آهنين به سقف كعبه محكم شده بود . پس پيامبر خدا به من فرمود: «چاره اى برايش بينديش» و پيوسته به من مى گفت: «زود باش! زود باش! «حق آمد و باطل رفت كه باطل ، رفتنى است» » .

من پيوسته در كارِ آن بودم تا موفّق شدم . پس فرمود: «پَرتابش كن!» .

من بت را پرتاب كردم و شكست . از بالاى كعبه به پايين پريدم و با پيامبر صلى الله عليه و آله به سرعت بازگشتيم و بيم آن داشتيم كه كسى از قريش يا غير آنان ، ما را ببيند .

و [ آن بت] ، ديگر بالاى كعبه نرفت . .

ص: 220

9851.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ لِأَبي بَكرٍ _: أنشُدُكَ بِاللّهِ ، أنتَ الَّذي حَمَلَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى كَتِفَيهِ في طَرحِ صَنَمِ الكَعبَةِ وكَسرِهِ حَتّى لَو شاءَ أن يَنالَ اُفُقَ السَّماءِ لَنالَها أم أنَا؟ قالَ : بَل أنتَ. (1) .


1- .الخصال : ص 552 ح30 عن أبي سعيد الورّاق، الاحتجاج : ج1 ص311 ح53 كلاهما عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام .

ص: 221

9853.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام_ خطاب به ابو بكر _: «به خدا سوگندت مى دهم ، آن كه پيامبر خدا او را براى انداختن و شكستن بت كعبه بر دوشش گرفت تا آن جا كه اگر مى خواست به كرانه آسمان دست يابد ، دست مى يافت ، تو بودى يا من؟» .

ابو بكر گفت: بلكه تو بودى . .

ص: 222

تحقيق و بررسى

تحقيق و بررسىنقل هاى اين حادثه بس فراوان است . به گفته علّامه عالى قدر ، عبد الحسين امينى ، (1) پيشوايان حديث و تاريخ ، آن را گزارش كرده اند ، بى آن كه در سندهاى آن خدشه كنند و در نقل آن ، ترديد روا دارند . آنچه اندكى كاوش مى خواهد و نيازمند تحقيق و تفحّص و روشن سازى است ، زمان وقوع حادثه است . گردآورى و دسته بندى انبوه نقل ها و گزارش هاى بسيار فراوان در اين زمينه ، نشان دهنده آن است كه نقل ها چهار گونه اند: 1 . برخى گزارش ها _ كه بسيار فراوان اند _ ، بدون تصريح بر زمان وقوع حادثه ، در پايان نقل آورده اند كه على عليه السلام فرمود : يكى از بت ها را پرتاب كردم كه مانند شيشه خُرد شد . سپس فرود آمدم و من و پيامبر خدا از يكديگر سبقت مى جستيم تا در [كنار ]خانه ها پنهان شويم ، مبادا كسى ما را ببيند . (2) 2 . گزارش ديگر ، گوياى اين است كه حادثه در شب خروج پيامبر خدا از مكّه انجام گرفته است . (3) 3 . در گزارشى ديگر تصريح شده است كه پيامبر خدا ، همراه امام على عليه السلام از خانه

.


1- .الغدير : ج 7 ص 10 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 183 ح 644 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 398 ح 3387 .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 6 ح 4265 .

ص: 223

خديجه عليها السلام به راه افتاده اند و پس از شكستن بت ها بازگشته اند . (1) 4 . نقل آخر تصريح دارد كه اين حادثه در جريان فتح مكّه بوده است . (2) سه دسته اوّل گزارش ها نشان مى دهد كه حادثه بايد قبل از هجرت و در اوج خفقان و اختناق مشركان اتّفاق افتاده باشد و گمان قوى نيز همين را تأييد مى كند ، اگر چه بعيد نمى نمايد كه حادثه دو بار اتّفاق افتاده باشد ؛ يعنى پيامبر خدا در آن هنگامه هول و هراس و در فضاى تاريك قبل از هجرت ، اين حركت بزرگ و شرك زدا را همراه على عليه السلام انجام دادند و طبيعى مى نمايد كه مشركان _ كه مكّه ، مسجد الحرام و كعبه را در اختيار داشتند _ ، دگربار ، بت ها را بر جاى نهاده و كعبه را آلوده باشند و آن گاه در فتح مكّه ، براى آخرين بار ، اين حركت عظيمْ تكرار شده باشد . برخى از محدّثان و عالمان ، اين تعدّد را احتمال داده اند . علّامه مجلسى كه در جايى از بحار الأنوار ، گزارش هاى مربوط به فتح مكّه را آورده ، در جايى ديگر ، به نقل هاى ديگر اشاره كرده و نوشته است: امّا اين كه شكستن بت ها در فتح مكّه بوده باشد ، از اين حديث و نيز بيشتر احاديث وارد شده در اين موضوع ، استفاده نمى شود ؛ بلكه صراحت برخى احاديث و ظهور برخى ديگر ، گواه وقوع آن پيش از هجرت است. پس مى توان با قول به تعدّد واقعه ، ميان اخبار ، جمع كرد. (3) احمد بن محمّد بن علىّ بن احمد عاصمى (م 378 ق) ، از اديبان و عالمان قرن چهارم خراسان ، در كتاب ارجمند زين الفتى فى شرح سورة «هل أتى» نيز همين احتمال را داده است . (4)

.


1- .الفضائل : ص 83 ، بحار الأنوار : ج 38 ص 84 ح 4 .
2- .المناقب ، ابن مغازلى : ص 202 ح 2400 ، العمدة : ص 364 ح 710 .
3- .بحار الأنوار : ج 59 ص 138 .
4- .زين الفتى : ج 1 ص 159 .

ص: 224

M2728_T1_File_2123634

الفصل الثالث : الإيثار الرائع ليلة المبيتقال اللّه تعالى : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» (1) . انتشر دين اللّه في شبه الجزيرة العربيّة شيئا فشيئا ، وعلا الأذان المحمّدي ، وانعكس صداه في أرجاء منها ، وكانت «يثرب» من المدن التي سمعت نداء الحقّ ، وقد التقى عدد من أهلها برسول اللّه صلى الله عليه و آله في موسم الحجّ ، وعاهدوه سرّاً . (2) ومن جهة اُخرى زاد المشركون ظلمهم وجورهم ، وبلغوا ما بلغوا في تعذيبهم واضطهادهم وإرهابهم للناس ، واشتدّ أذاهم للمسلمين ، فأمر النبيّ صلى الله عليه و آله بالهجرة إلى يثرب . من هنا ، هاجر المسلمون إلى يثرب تخلّصاً من جور المشركين واضطهادهم ، وقد بذل المشركون قصارى جهدهم للحؤول دون الهجرة ، بيد أنّ رجالاً كثيرا تركوا ما عندهم في مكّة وغادروها على عجل ، ففزع المشركون لذلك ؛ لأ نّهم كانوا يعتقدون أنّه إذا اجتمع خلق غفير من أهل يثرب ، وحصل المسلمون على دعم من بعضهم ، وخرج النبيّ صلى الله عليه و آله من مكّة والتحق بهم ، فسيشكّلون قوّة عظيمة تهدّد أمنهم وخاصّة قوافلهم التجاريّة . ولذا عزموا على تدبير مكيدة لإنهاء أمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله الذي كان لا يزال بمكّة . فاجتمعوا وتشاوروا ، فتصافقوا على قتله صلى الله عليه و آله ؛ إذ لم يكن إخراجه أو حبسه مجدياً . واطّلع صلى الله عليه و آله على مؤامرتهم المشؤومة عن طريق الوحي ، فكُلِّف بالخروج من مكّة (3) «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَ_كِرِينَ» (4) . وقد قام المشركون بتطويق داره صلى الله عليه و آله ، بعد تداولهم في خطّة قتله وكيفيّة التنفيذ ، فإذا قَصَد الخروج فستتلقّاه سيوفهم وينتهي أمره إلى الأبد . فاقترح صلى الله عليه و آله على عليّ عليه السلام أن يبيت في فراشه تلك الليلة ، فسأله : أ وَتسلم يا رسول اللّه ؟ قال : نعم . فرحّب الإمام عليه السلام بهذا الاقتراح موطّنا نفسه للقتل عند مواجهة المشركين صباحاً (5) ، وسجد سجدة الشكر على هذه الموهبة العظيمة (6) . والتحف بالبرد اليمانيّ الأخضر الذي كان يلتحف به النبيّ صلى الله عليه و آله عند نومه ، ونام مطمئنّاً في فراشه صلى الله عليه و آله . (7) لقد عبّر الإمام عليه السلام بهذا الموقف عن غاية شجاعته ، وجسّدها وصدع بها عمليّاً ؛ إذ عرّض بدنه الأعزل للسيوف المسلولة ، وهذا اللون من الشجاعة امتاز به دون غيره . وقد دفع هذا الإيثار الرائع الملائكة الكروبيّين إلى الاستحسان والإعجاب به . وباهى اللّه سبحانه ملائكته بهذا المشهد العجيب لنكران الذات (8) ، فأنزل الآية الكريمة : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ...» لتخليد هذه المنقبة ، وتكريم هذا الإيثار وهذه الفضيلة الرفيعة في أروقة التاريخ . و بعد تلك الليلة كان عليه السلام يذهب إلى غار «ثور» ليُوصل ما يحتاج إليه النبيّ صلى الله عليه و آله و رفيقه (9) . فأوصاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بردّ الأمانات ، واللحاق به في المدينة . (10) وبعد مدّة ترك عليه السلام مكّة قاصداً يثرب ومعه الفواطم ؛ اُمّه فاطمة بنت أسد ، والسيّدة فاطمة الزهراء ، وفاطمة بنت الزبير بن عبد المطّلب . فعلمت قريش بذلك ، وعزمت على منعه فبعثت ببعض فرسانها خلفه ، بيد أنّهم اصطدموا بموقفه الشجاع الجريء ورجعوا خائبين (11) . وكان النبيّ صلى الله عليه و آله ينتظره في «قبا» ، حتى إذا لحق به ، توجّهوا نحو يثرب . (12)

.


1- .البقرة : 207 .
2- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 301 ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 221 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 430 _ 433 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 227 ؛ الأمالي للطوسي : ص 465 ح 1031 .
4- .الأنفال : 30 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 998 و ح 999 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 39 وراجع المناقب للكوفي : ج 1 ص 124 ح 69 والمستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4264 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 465 ح 1031 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 183 .
7- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 67 و 68 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4263 ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 228 ؛ الأمالي للطوسي : ص 445 ح 995 .
8- .مجمع البيان : ج 2 ص 535 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 89 ح76، الفضائل لابن شاذان : ص81، تاريخ اليعقوبي : ج2 ص39، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 ، العمدة : ص 240 ح367، تنبيه الخواطر : ج1 ص 173 ، إرشاد القلوب : ص224.
9- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ؛ المناقب للكوفي : ج 1 ص 364 ح 292 .
10- .السنن الكبرى : ج 6 ص 472 ح 12697 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 92 الرقم 3789 ؛ أنساب الأشراف : ج 1 ص 309 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 382 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 129 ؛ الأمالي للطوسي : ص 467 ح 1031 .
11- .الأمالي للطوسي : ص 470 ح 1031 .
12- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 69 .

ص: 225

فصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرت

اشاره

فصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرتخداى متعال مى فرمايد : «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد، و خداوند به بندگانش مهربان است» . آيين الهى در جزيرة العرب ، اندك اندك گسترده مى گشت و گل بانگ محمّدى بر مى خاست و بازتابش در كرانه هاى آن سرزمين ، انعكاس مى يافت . يثرب ، از جمله سرزمين هايى بود كه نداى حق را شنيده بود . در مراسم حج ، تنى چند از يثربيان به محضر پيامبر خدا رسيده بودند و در نهان ، پيمان بسته بودند . از سوى ديگر ، مشركان بر ستمگرى خود افزوده بودند و شكنجه و اختناق را به اوج رسانده ، دامنه آزار مسلمانان را بسى گسترده بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله به «هجرت» فرمان داد . بدين سان ، مسلمانان براى رهايى از جور و ستم مشركان ، راهى يثرب شدند . مشركان با تمام توان كوشيدند تا از اين حركت جلوگيرى كنند ؛ امّا كسانِ بسيارى همه آنچه را در مكّه داشتند ، رها كردند و با شتاب بيرون آمدند . اين حركت ، مشركان را به وحشت انداخت ؛ زيرا آنان در اين انديشه بودند كه اگر جمعيتى عظيم در يثرب گِرد آيند و يارى گروهى از يثربيان را نيز جلب كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از مكّه بيرون رود و به آنان ملحق شود ، براى آنها ، بويژه براى كاروان هاى تجارتى آنان ، بزرگ ترين تهديد خواهد بود . از اين رو ، تصميم گرفتند عليه پيامبر خدا كه هنوز در مكّه بود ، به جِد ، چاره انديشى كنند و كار را يكسره سازند . بدين ترتيب ، گِرد هم آمدند و در رايزنى با هم ، پيشنهاد «اخراج» و «حبس» را كارا ندانستند و بر كشتن پيامبر خدا ، هم داستان شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله با پيك وحى ، از توطئه شوم مشركان آگاه گشت و مأمور شد كه از مكّه خارج شود : «... هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كشند و يا بكُشند و يا آواره ات سازند ، و آنان مكر مى كردند و خدا هم مكر مى كرد ، و خداوند ، بهترينِ مكر كنندگان است» . مشركان ، پس از طرح نقشه قتل و چگونگى اجراى آن ، خانه پيامبر خدا را محاصره كردند ، تا پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه بيرون نرود و چون آهنگ بيرون رفتن كرد ، با شمشير به دستانِ مشرك روبه رو شود و كار ، يكسره گردد . پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام پيشنهاد كرد كه آن شب در بستر وى بخوابد . على عليه السلام پرسيد : [اگر چنين كنم ،] تو سالم خواهى ماند؟ . پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد : «آرى» . و على عليه السلام با اعلام آمادگى براى كشته شدن در بامداد و به هنگام رويارويى با مشركان ، از اين پيشنهاد استقبال كرد و بر اين موهبت عظيم ، سجده شكر به جا آورد . على عليه السلام ، بُرد يمانى سبز رنگى را كه پيامبر خدا به هنگام خواب به روى خود مى كشيد ، بر روى خود افكند و با اطمينان در بستر پيامبر خدا آرميد . على عليه السلام ، شهامت خود را در حدّ اعلا نشان داد و آن گاه كه بدون سلاح ، بدن خود را در معرض شمشيرهاى آخته قرار داد ، شجاعت را معنا كرد . شجاعتى اين گونه ، منحصر به امام على عليه السلام است . اين ايثار شگفت ، كرّوبيان را به تحسين وا داشت . خداوند به اين نمايش شگفتِ از خودگذشتگى بر فرشتگان باليد و اين آيه كريم را براى جاودانه كردن اين منقبت و بزرگداشت اين ايثار گرى و اين فضيلت والا به رواق تاريخ ، فرو فرستاد : «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد ، و خداوند به بندگانش مهربان است ...» . پس از آن شب ، على عليه السلام به غار ثور مى رفت و مايحتاج پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهش را بدانها مى رساند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به اداى امانت ها سفارش كرد و خود ، رهسپار مدينه شد . پس از آن ، على عليه السلام ، به همراه مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا و فاطمه دختر زبير ، از مكّه خارج شد و آهنگ يثرب كرد . قريش از اين حركت آگاه شدند و چون سوارانى به تعقيبش فرستادند و خواستند جلوى وى را بگيرند ، با برخورد شجاعانه وى روبه رو شدند و ناكام بازگشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله در محلّه قبا به انتظار على عليه السلام نشسته بود و چون على عليه السلام به ايشان ملحق شد ، همگى به سوى يثرب حركت كردند .

.

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

9751.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن أنس :لَمّا تَوَجَّهَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الغارِ ومَعَهُ أبو بَكرٍ أمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام أن يَنامَ عَلى فِراشِهِ ويَتَوَشَّحَ بِبُردَتِهِ ، فَباتَ عَلِيٌّ عليه السلام مُوَطِّنا نَفسَهُ عَلَى القَتلِ ، وجاءَت رِجالُ قُرَيشٍ مِن بُطونِها يُريدونَ قَتلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أرادوا أن يَضَعوا عَلَيهِ أسيافَهُم لا يَشُكّونَ أنَّهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : أيقِظوهُ لِيَجِدَ ألَمَ القَتلِ ويَرَى السُّيوفَ تَأخُذُهُ ، فَلَمّا أيقَظوهُ ورَأَوهُ عَلِيّا عليه السلام تَرَكوهُ وتَفَرَّقوا في طَلَبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» . (1)9747.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :أجمَعَت قُرَيشٌ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ ، وقالوا : لَيسَ لَهُ اليَومَ أحَدٌ يَنصُرُهُ وقَد ماتَ أبو طالِبٍ ، فَأَجمَعوا جَميعا عَلى أن يَأتوا مِن كُلِّ قَبيلَةٍ بِغُلامٍ نَهدٍ (2) ، فَيَجتَمِعوا عَلَيهِ ، فَيَضرِبوهُ بِأَسيافِهِم ضَربَةَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَلا يَكونُ لِبَني هاشِمٍ قُوَّةٌ بِمُعاداةِ جَميعِ قُرَيشٍ .

فَلَمّا بَلَغَ رَسولَ اللّهِ أَنَّهُم أجمَعوا عَلى أن يَأتوهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتِي اتَّعَدوا فيها خَرَجَ رَسولُ اللّهِ لَمَّا اختَلَطَ الظَّلامُ ومَعَهُ أبو بَكرٍ ، وإنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ أوحى فِي تِلكَ اللَّيلَةِ إلى جِبريلَ وميكائيلَ أ نّي قَضَيتُ عَلى أحَدِكُما بِالمَوتِ فَأَيُّكُما يُواسي صاحِبَهُ ؟ فَاختارَ الحياةَ كِلاهُما ، فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِما : هَلّا كُنتُما كَعَلِيِّ بنِ طالِبٍ ، آخَيتُ بَينَهُ وبَينَ مُحَمَّدٍ ، وجَعَلتُ عُمُرَ أحَدِهِما أكثَرَ مِنَ الآخَرِ ، فَاختارَ عَلِيٌّ المَوتَ ، وآثَرَ مُحَمَّدا بِالبَقاءِ ، وقامَ في مَضجَعِهِ ؟! اِهبِطا فَاحفَظاهُ مِن عَدُوِّهِ .

فَهَبَطَ جِبريلُ وميكائيلُ ، فَقَعَدَ أحَدُهُما عِندَ رَأسِهِ ، وَالآخَرُ عِندَ رِجلَيهِ يَحرُسانِهِ مِن عَدُوِّهِ ويَصرِفانِ عَنهُ الحِجارَةَ ، وجِبريلُ يَقولُ : بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابنَ أبي طالِبٍ ، مَن مِثلُكَ يُباهِي اللّهُ بِكَ مَلائِكَةَ سَبعِ سَماواتٍ ؟ !

وخَلَّفَ عَلِيّا عَلى فِراشِهِ لِرَدِّ الوَدائِعِ الَّتي كانَت عِندَهُ ، وصارَ إلَى الغارِ فَكَمَنَ فيهِ ، وأتَت قُرَيشٌ فِراشَهُ فَوَجَدوا عَلِيّا ، فَقالوا : أينَ ابنُ عَمِّكَ ؟ قالَ : قُلتُم لَهُ : اُخرُج عَنّا ، فَخَرَجَ عَنكُم . فَطَلَبُوا الأَثَرَ فَلَم يَقَعوا عَلَيهِ . (3) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 998 . راجع : ج 7 ص 554 (الذي يشري نفسه ابتغاء مرضاة اللّه ) .
2- .أي شابّ قويّ ضخم (النهاية : ج 5 ص 135 «نهد») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 39 وراجع العمدة : ص 240 ح 367 وتنبيه الخواطر : ج 1 ص 173 والفضائل لابن شاذان : ص 81 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 واُسد الغابة : ج 4 ص 98 الرقم 3789 وإحياء علوم الدين : ج 3 ص 379 .

ص: 231

9748.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از اَنس _: چون پيامبر خدا با ابو بكر به سوى غار رفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد تا در بسترش بخوابد و روانداز پيامبر خدا را به روى خود بكشد .

پس على عليه السلام با آمادگى براى كشته شدن ، خوابيد . مردانى از خاندان هاى مختلف قريش ، به قصد كشتن پيامبر خدا آمدند و چون خواستند شمشيرهايشان را به روى او بكشند ، شك نداشتند كه وى محمّد صلى الله عليه و آله است ؛ امّا گفتند كه بيدارش كنيد تا درد كشتن را بچشد و ببيند چگونه شمشيرها او را در بر مى گيرند .

پس چون بيدارش كردند و ديدند كه على عليه السلام است ، رهايش كردند و به دنبال پيامبر خدا پراكنده شدند . پس خداوند عز و جل نازل كرد: «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد ، و خداوند ، به بندگانش مهربان است» . (1)9853.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى:قريش بر قتل پيامبر خدا اجتماع كردند و گفتند: ابو طالب، مُرده است و اكنون ، ديگر كسى نيست كه او را يارى كند . پس همگى اتّفاق كردند كه از هر قبيله جوانى قوى بياورند و همه با هم پيامبر صلى الله عليه و آله را يكباره با شمشيرهايشان بزنند تا بنى هاشم ، قدرت جنگ با همه قريش را نداشته باشد .

پس چون به پيامبر خدا خبر رسيد كه آنان اتّفاق كرده اند كه در شب موعود به سراغ او بيايند ، در تاريكى شب با ابو بكر بيرون آمد . همان شب ، خداوند به جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام وحى كرد : «من مرگ يكى از شما را مقدّر كرده ام . پس كدام يك از شما فداكارى مى كند [ و خود را فداى ديگرى مى كند]؟» .

پس هر دو ، زنده ماندن را برگزيدند و خداوند ، به هر دو وحى كرد: «چرا شما مانند على بن ابى طالب نبوديد كه ميان او و محمّد ، برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را بيشتر از ديگرى قرار دادم . پس على مرگ را برگزيد و بقاى محمّد را بر خود ترجيح داد و در بسترش ماند؟! فرود آييد و او را از دشمنش حفظ كنيد» .

پس جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام فرود آمدند و يكى نزديك سر على عليه السلام و ديگرى پايين پايش نشست و او را از دشمنش حراست مى كردند و سنگ ها را از او باز مى گرداندند و جبرئيل عليه السلام مى گفت: «بَه بَه ، اى پسر ابو طالب! چه كس مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان هفت آسمان مباهات كند؟!» .

و پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را بر بسترش نهاد تا امانت هايى را كه نزد او بود ، بازگردانَد و خود به سمت غار روانه و در آن ، پنهان شد . قريش نزد بستر پيامبر خدا آمدند و على عليه السلام را يافتند . گفتند: پسر عمويت كجاست؟

گفت: «شما به او گفتيد كه از شهر ما بيرون رو ، او هم رفت» .

پس به دنبال ردّ پايش رفتند ؛ ولى او را نيافتند . .


1- .ر . ك : ج 7 ، ص 555 (سودا كننده جان براى خشنودى خدا) .

ص: 232

9854.امام على عليه السلام ( _ به مردى كه عرض كرد : من در كتابى كه خداوند فرو ) مجمع البيان_ في ذِكرِ مَبيتِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: رُوِيَ أنَّهُ لَمّا نامَ عَلى فِراشِهِ قامَ جَبرائيلُ عِندَ رَأسِهِ وميكائيلُ عِندَ رِجلَيهِ ، وجَبرائيلُ يُنادي : بَخٍ بَخٍ مَن مِثلُكَ يَا بنَ أبي طالِبٍ يُباهِي اللّهُ بِكَ المَلائِكَةَ! (1)9859.تحف العقول :الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :اِجتَمَعَ المُشرِكونَ في دارِ النَّدوَةِ ؛ لِيَتَشاوَروا في أمرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَتى جَبرَئيلُ عليه السلام رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأخبَرَهُ الخَبَرَ ، وأمَرَهُ أن لا يَنامَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَلَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَبيتَ أمَرَ عَلِيّا عليه السلام أن يَبيتَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَباتَ عَلِيٌّ عليه السلام وتَغَشّى بِبُردٍ أخضَرَ حَضرَمِيٍّ كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنامُ فيهِ ، وجَعَلَ السَّيفَ إلى جَنبِهِ فَلَمَّا اجتَمَعَ اُولئِكَ النَّفَرُ مِن قُرَيشٍ يَطوفونَ ويَرصُدونَهُ ويُريدونَ قَتلَهُ ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُم جُلوسٌ عَلَى البابِ ، عَدَدُهُم خَمسَةٌ وعِشرونَ رَجُلاً ، فَأَخَذَ حَفنَةً من البَطحاءِ (2) ، ثُمَّ جَعَلَ يَذُرُّها عَلى رُؤوسِهِم [و] (3) هُوَ يَقرَأُ «يس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ» حَتّى بَلَغَ «فَأَغْشَيْنَ_هُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» (4) .

فَقالَ لَهُم قائِلٌ : ما تَنظُرونَ قَد وَاللّهِ خِبتُم وخَسِرتُم ، وَاللّهِ لَقَد مَرَّ بِكُم وما مِنكُم رَجُلٌ إلّا وقَد جَعَلَ عَلى رَأسِهِ تُرابا . فَقالوا : وَاللّهِ ما أبصَرناهُ ! قالَ : فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَ_كِرِينَ» (5) . (6) .


1- .مجمع البيان : ج 2 ص 535 ، الأمالي للطوسي : ص 469 ح 1031 ، العمدة : ص 239 ح 367 ، الفضائل لابن شاذان : ص 81 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 89 ح 76 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 35 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 123 ح 133 كلّها نحوه .
2- .هو الحصى الصغار (لسان العرب : ج 2 ص 413 «بطح») .
3- .ما بين المعقوفين زيادة منّا يقتضيها السياق .
4- .يس : 1 و 2 و 9 .
5- .الأنفال : 30 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 445 ح 995 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 54 ح 11 .

ص: 233

9860.امام على عليه السلام :مجمع البيان_ در ذكر خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله _: نقل شده كه چون [ على عليه السلام ]در بستر وى خوابيد ، جبرئيل عليه السلام ، نزديك سرش ايستاد و ميكائيل عليه السلام ، نزديك پاهايش و جبرئيل عليه السلام ندا داد: «به به! چه كسى مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان مباهات كند؟!» .10001.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابن عبّاس _: مشركان در دار النَّدوَه گِرد آمدند تا در مورد پيامبر خدا مشورت كنند . جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و خبر اين جلسه را براى ايشان آورد و به او گفت كه آن شب در خوابگاهش نخوابد .

پس چون پيامبر خدا خواست كه بخوابد ، به على عليه السلام فرمان داد كه آن شب در خوابگاه او بخوابد . على عليه السلام خوابيد و خود را با بُرد سبز رنگ حَضرَمى كه پيامبر خدا در آن مى خوابيد ، پوشانيد و شمشير را در كنارش قرار داد .

چون آن گروه از مردان قريشْ دور [ خانه] او مى چرخيدند و در كمين كشتنش بودند ، پيامبر خدا بيرون آمد و در حالى كه 25 تن از آنان جلوى در نشسته بودند ، مشتى ماسه برداشت و بر سر آنان پاشيد و [اين آيات را ]مى خواند: «ياسين * سوگند به قرآنِ حكمت آميز!» تا به اين آيه رسيد: «بر آنان پرده اى افكنديم و از اين رو نمى توانند ببينند» .

پس كسى به آنها گفت: منتظر چه هستيد؟ به خدا سوگند ، ناكام مانديد و زيان كرديد . به خدا سوگند ، از كنار شما گذشت و هيچ يك از شما نبود ، جز آن كه [ او ]بر سرش خاك پاشيد .

گفتند: به خدا سوگند ، ما او را نديديم .

پس خداى عز و جل نازل كرد: «هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كِشند و يا بكُشند يا آواره ات سازند ، و آنان مكر مى كردند و خدا هم مكر مى كرد ، و خداوند ، بهترينِ مكر كنندگان است» . .

ص: 234

9996.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به سؤال از [تعداد ]زيارت قبر حسين عليه ) مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ تَعالى : «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ» _: تَشاوَرَت قُرَيشٌ لَيلَةً بِمَكَّةَ فَقالَ بَعضُهُم : إذا أصبَحَ فَأَثبِتوهُ بِالوِثاقِ _ يُريدونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله _ وقالَ بَعضُهُم : بَلِ اقتُلوهُ ، وقالَ بَعضُهُم : بَل أخرِجوهُ . فَأَطلَعَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ نَبِيَّهُ عَلى ذلِكَ ، فَباتَ عَلِيٌّ عَلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله تِلكَ اللَّيلَةَ ، وخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى لَحِقَ بِالغارِ ، وباتَ المُشرِكونَ يَحرُسونَ عَلِيّا يَحسَبونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أصبَحوا ثابوا إلَيهِ ، فَلَمّا رَأَوهُ عَلِيّا رَدَّ اللّهُ مَكرَهُم ، فَقالوا : أينَ صاحِبُكَ هذا ؟ قالَ : لا أدري ! فَاقتَصّوا أثَرَهُ ، فَلَمّا بَلَغُوا الجَبَلَ خُلِّطَ عَلَيهِم (1) فَصَعِدوا فِي الجَبَلِ ، فَمَرّوا بِالغارِ ، فَرأَوا عَلى بابِهِ نَسجَ العَنكَبوتِ فَقالوا : لَو دَخَلَ هاهُنا لَم يَكُن نَسجُ العَنكَبوتِ عَلى بابِهِ ، فَمَكَثَ فيهِ ثَلاثَ لَيالٍ . (2)9997.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ قُرَيشا لَم تَزَل تَخَيَّلُ الآراءَ وتَعمَلُ الحِيَلَ في قَتلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حَتّى كانَ آخِرُ مَا اجتَمَعَت في ذلِكَ يَومَ الدّارِ _ دارِالنَّدوَةِ _ وإبليسُ المَلعونُ حاضِرٌ في صورَةِ أعوَرِ ثَقيفٍ ، فَلَم تَزَل تَضرِبُ أمرَها ظَهرا لِبَطنٍ حَتَّى اجتَمَعَت آراؤُها علَى أن يَنتَدِبَ مِن كُلِّ فَخِذٍ مِن قُرَيشٍ رَجُلٌ ، ثُمَّ يأخُذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم سَيفَهُ ثُمَّ يَأتِيَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ نائِمٌ عَلى فِراشِهِ فَيَضرِبونَهُ جَميعا بِأَسيافِهِم ضَربَةَ رَجُلٍ واحِدٍ فَيَقتُلوهُ ، وإذا قَتَلوهُ مَنَعَت قُرَيشٌ رِجالَها ولَم تُسَلِّمها ، فَيَمضي دَمُهُ هَدَرا .

فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَنبَأَهُ بِذلِكَ وأخبَرَهُ بِاللَّيلَةِ الَّتي يَجتَمِعونَ فيها وَالسَّاعَةِ الَّتي يَأتونَ فِراشَهُ فيها ، وأمَرَهُ بِالخُروجِ فِي الوَقتِ الَّذي خَرَجَ فيه إلَى الغارِ ، فَأَخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالخَبَرِ ، وأمَرَني أن أضطَجِعَ في مَضجَعِهِ وأقِيَهُ بِنَفسي ، فَأَسرَعتُ إلى ذلِكَ مُطيعا لَهُ مَسرورا لِنَفسي بِأَن اُقتَلَ دونَهُ ، فَمَضى عليه السلام لِوَجهِهِ ، وَاضطَجَعتُ في مَضجَعِهِ ، وأقبَلَت رَجّالاتُ قُرَيشٍ موقِنَةً في أنفُسِها أن تَقتُلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا استَوى بي وبِهِمُ البَيتُ الَّذي أنَا فيهِ ناهَضتُهُم بِسَيفي ، فَدَفَعتُهُم عَن نَفسي بِما قَد عَلِمَهُ اللّهُ وَالنّاسُ . (3) .


1- .في المصادر الاُخرى: «اختلط عليهم» ، وهو الأنسب.
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 744 ح 3251 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج5 ص389 ح9743، المعجم الكبير : ج11 ص322 ح12155، الدرّ المنثور : ج 4 ص 50 ؛ مجمع البيان : ج 4 ص 826 .
3- .الخصال : ص366 ح58 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام .

ص: 235

9998.امام صادق عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس ، در سخن خداى متعال: «هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كشند» _: قريش ، شبى در مكّه مشورت كردند و يكى از آنها گفت: چون صبح شد ، محمّد را محكم به بند كشيد . و ديگرى گفت: او را بكُشيد . و يكى هم گفت: او را آواره كنيد .

پس خداى عز و جل پيامبرش را از آن آگاه كرد و على عليه السلام آن شب در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت تا به غار درآمد و مشركان ، شب را به نگهبانى از على عليه السلام _ به گمان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله است _ ، گذراندند و چون صبح شد ، به او روى آوردند و چون ديدند على عليه السلام است ، [ ناكام شدند و] خداوند ، مكرشان را به خودشان بازگردانْد . پس [ به على عليه السلام ]گفتند: همراهت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) كجاست؟

فرمود: «نمى دانم» .

پس براى رديابى او رفتند . چون به كوه رسيدند ، كار بر ايشان مشتبه شد . از كوه ، بالا رفتند و از كنار غار گذشتند و چون بر درش تار عنكبوت ديدند ، گفتند: اگر داخل اين جا شده بود ، تارهاى عنكبوت ، باقى نمى مانْد .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله سه شب در آن غار ماند .9999.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :قريش ، پيوسته براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله چاره انديشى مى كردند تا در نهايت ، حيله اى كردند كه روز مشورت در دار النَّدوَه بدان رسيدند و شيطان ملعون هم به چهره مرد يك چشم ثقيفى ، در جمع آنان حاضر بود .

آنان ، پيوسته بحث و بررسى كردند تا به اين نظر رسيدند كه از هر خاندان قريش ، مردى برگزيده شود و هر كدام شمشيرش را برگيرد و در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بسترش خفته است ، به سراغ او بروند و همگى يكسر و يكباره او را با شمشيرهايشان بزنند و بكشند ، و چون او را كشتند ، قريش ، اين مردان را نگاه مى دارد و تسليم [ بنى هاشم] نمى كند و بدين گونه ، خونش هدر مى رود .

پس جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و او را از آن آگاه ساخت و شبى را كه در آن گِرد هم مى آيند و ساعتى را هم كه به بسترش مى آيند ، به وى خبر داد و گفت كه در چه وقتى پيامبر خدا به سوى غار ، بيرون رود .

پيامبر صلى الله عليه و آله خبر را به من داد و فرمان داد كه در بسترش بخوابم و با [فدا كردن ]جانم از او محافظت كنم . به سرعت و از سرِ اطاعت و شادمانى اين كه به پاى او كشته مى شوم ، به اين كار ، مبادرت كردم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و من در خوابگاهش خوابيدم و مردان قريش ، روى آوردند و يقين داشتند كه پيامبر خدا را مى كُشند . پس چون در اتاقى كه من بودم ، روبه روى هم قرار گرفتيم ، با شمشيرم در برابرشان ايستادگى كردم و آن گونه كه خدا و مردم مى دانند ، آنان را از خود راندم . .

ص: 236

10000.رجال الكشى ( _ به نقل از حسين بن مختار _ ) الطبقات الكبرى عن عائشة وابن عبّاس وعائشة بنت قدامة وعليّ عليه السلام وسراقة بن جعشم_ دَخَلَ حَديثُ بَعضِهِم في حَديثِ بَعضٍ _: أتى جِبريلُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ [أيِ اجتِماعَ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] وأمَرَهُ أن لا يَنامَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ... وأمَرَ عَلِيّا أن يَبيتَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَباتَ فيهِ عَلِيٌّ وتَغَشّى بُردا أحمَرَ حَضرَمِيّا كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنامُ فيهِ ، وَاجتَمَعَ اُولئِكَ النَّفَرُ مِن قُرَيشٍ يَتَطَلَّعونَ مِن صيرِ (1) البابِ ويَرصُدونَهُ يُريدونَ ثِيابَهُ ويَأتَمِرونَ أيُّهُم يَحمِلُ عَلَى المُضطَجِعِ صاحِبِ الفِراشِ ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُم جُلوسٌ عَلَى البابِ ، فَأَخَذَ حَفنَةً مِن البَطحاءِ فَجَعَلَ يَذُرُّها عَلى رُؤوسِهِم ويَتلو : «يس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ» (2) حَتّى بَلَغَ : «وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (3) ومَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ قائِلٌ لَهُم : ما تَنتَظِرونَ ؟ قالوا : مُحَمَّدا ، قالَ : خِبتُم وخَسِرتُم ، قَد وَاللّهِ مَرَّ بِكُم وذَرَّ عَلى رُؤوسِكُمُ التُّرابَ ، قالوا : وَاللّهِ ما أبصَرناهُ ! وقاموا يَنفُضونَ التُّرابَ عَن رُؤوسِهِم ، وهُم : أبو جَهلٍ وَالحَكَمُ بنُ أبِي العاصِ وعُقبَةُ بنُ أبي مُعَيطٍ وَالنَّضرُ بنُ الحارِثِ واُمَيَّةُ بنُ خَلَفٍ وَابنُ الغَيطَلَةَ وزَمعَةُ بنُ الأَسوَدِ ، وطُعَيمَةُ بنُ عَدِيٍّ ، وأبو لَهَبٍ واُبَيُّ بنُ خَلَفٍ ونَبيهٌ ومُنَبِّهٌ ابنَا الحَجّاجِ ، فَلَمّا أصبَحوا قامَ عَلِيٌّ عَنِ الفِراشِ ، فَسَأَلوهُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : لا عِلمَ لي بِهِ . (4) .


1- .الصِّيْر : شِقّ الباب (النهاية : ج 3 ص 66 «صير») .
2- .يس : 1 و 2 .
3- .يس : 10 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 227 و 228 .

ص: 237

10001.امام رضا عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از عايشه و ابن عبّاس و عايشه بنت قدامه و على عليه السلام و سراقة بن جعشم كه متن حديث ، تركيبى از گفته هاى همه اينهاست _: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و از گِرد آمدن قريش براى كشتن او آگاهش كرد و از او خواست كه آن شب در بسترش نخوابد ... و پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود كه وى ، آن شب در بستر او بخوابد .

پس على عليه السلام آن شب در آن جا خوابيد و خود را با بُرد سرخ (1) حَضرَمى _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مى خوابيد _ ، پوشانْد و مردان قريش از شكافِ در،او را مى پاييدند و به خيال همان بُرد ، در كمين پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند و نقشه مى كشيدند كه كدام يك به كسى كه در بستر خفته ، حمله كند .

پس پيامبر خدا بيرون آمد ، مشتى ماسه برداشت و در حالى كه بر سر آنانى كه جلوى در نشسته بودند ، مى پاشيد ، خواند: «ياسين * سوگند به قرآنِ حكمت آميز» تا به اين آيه رسيد: «و برايشان فرقى ندارد . چه هشدار دهى و چه ندهى ، ايمان نمى آورند» و عبور كرد .

پس كسى به آنان گفت: منتظر چه هستيد؟

گفتند : منتظر محمّد هستيم .

گفت: ناكام مانديد و زيان كرديد . به خدا سوگند ، از كنار شما گذشت و بر سرتان خاك پاشيد .

گفتند: به خدا سوگند ، ما او را نديديم .

برخاستند و خاك از سر و روى خود گرفتند و آنان ، ابو جهل ، حَكَم بن ابى العاص ، عقبة بن ابى معيط ، نضر بن حارث ، اميّة بن خلف ، ابن غيطله ، زمعة بن اسود ، طعيمة بن عدى ، ابو لهب ، اُبىّ بن خلف و نبيه و مُنبه ، دو پسر حجّاج بودند .

چون صبح شد ، على عليه السلام از بستر برخاست و آنان ، پيامبر خدا را از وى سراغ گرفتند . على عليه السلام گفت: «اطّلاعى از او ندارم» . .


1- .در متن الطبقات الكبرى ، «احمر» به معناى «سرخ» آمده است كه با روايات فراوان ديگر ، مطابق نيست .

ص: 238

10002.بحار الأنوار عن إسحاقِ بنِ عمّارٍ الصَّيرفيّ :المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :شَرى عَلِيٌّ نَفسَهُ ولَبِسَ ثَوبَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ نامَ مَكانَهُ . قالَ : وكانَ المُشرِكونَ يَرمونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقَد كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ألبَسَهُ بُردَةً ، وكانَت قُرَيشٌ تُريدُ أن تَقتُلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلوا يَرمونَ عَلِيّا ويَرَونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وقَد لَبِسَ بُردَةً ، وجَعَلَ عَلِيٌّ رضى الله عنهيَتَضَوَّرُ (1) ، فَإِذا هُوَ عَلِيٌّ فَقالوا : إنَّكَ لَلَئيمٌ ؛ إنَّكَ لَتَتَضَوَّرُ وكانَ صاحِبُكَ لا يَتَضَوَّرُ ، ولَقَدِ استَنكرناهُ مِنكَ . (2)10003.بحار الأنوار عن فائدٍ عَنِ الإمامِ الكاظمِ عليه امسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :شَرى عَلِيٌّ نَفسَهُ ؛ لَبِسَ ثَوبَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ نامَ مَكانَهُ ، قالَ : وكانَ المُشرِكونَ يَرمونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجاءَ أبو بَكرٍ وعَلِيٌّ نائِمٌ ، قالَ : وأبو بَكرٍ يَحسَبُ أنَّهُ نَبِيُّ اللّهِ ، فَقالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، قالَ : فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : إنَّ نَبِيَّ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد انطَلَقَ نَحوَ بِئرِ مَيمونٍ فَأَدرِكهُ ، قالَ : فَانطَلَقَ أبو بَكرٍ فَدَخَلَ مَعَهُ الغارَ ، قالَ : وجَعَلَ عَلِيٌّ يُرمى بِالحِجارَةِ _ كَما كانَ يُرمى نَبِيُّ اللّهِ _ وهُوَ يَتَضَوَّرُ ، قَد لَفَّ رَأسَهُ فِي الثَّوبِ لا يُخرِجُهُ ، حَتّى أصبَحَ ، ثُمَّ كَشَفَ عَن رَأسِهِ ، فَقالوا : إنَّكَ لَلَئيمٌ ؛ كانَ صاحِبُكَ نَرميهِ فَلا يَتَضَوَّرُ وأنتَ تَتَضَوَّرُ ، وقَدِ استَنكَرنا ذلِكَ . (3) .


1- .التَّضَوُّر : الصياح والتلوّي عند الضرب أو الجوع (مجمع البحرين : ج 2 ص 1088 «ضور») .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4263 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ، تفسير الحبري : ص 242 ح 9 وفيهما «لنائم» بدل «للئيم» ، تفسير فرات : ص 66 ح 33 كلّها نحوه .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 709 ح 3062 ، فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص684 ح 1168 ، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص 143 ح 4652 و ص 5 ح 4263 نحوه ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 72 ح 23 ؛ تفسير العيّاشي : ج 1 ص 101 ح 293 .

ص: 239

10002.بحار الأنوار ( _ به نقل از اسحاق بن عمّار صيرفى _ ) المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: على عليه السلام جانفشانى كرد و لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن نمود و سپس در جايش خوابيد .

و مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله كه بُرد مى پوشيد ، سنگ پرتاب مى كردند . آنان مى خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را بكشند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله بُرد خود را بر تن على عليه السلام كرده بود ، آنان به على عليه السلام ، به خيال اين كه پيامبر است ، سنگ پرتاب مى كردند و على عليه السلام هم از درد به خود مى پيچيد .

و آن گاه كه متوجّه شدند على عليه السلام است ، به وى گفتند: تو لئيمى . تو به خود مى پيچيدى و محمّد به خود نمى پيچيد و اين براى ما عادى نبود .10003.بحار الأنوار ( _ به نقل از فائد _ ) مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: على عليه السلام جانفشانى كرد ، لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن كرد و سپس در جايش خوابيد .

مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله [ سنگ ] پرتاب مى كردند . پس ابو بكر آمد و على عليه السلام خواب بود و ابو بكر پنداشت كه او پيامبر خداست . گفت: اى پيامبر خدا!

على عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا ، آهنگِ چاه ميمون كرده است . به او برس» .

ابو بكر رفت و با هم داخل غار شدند .

و به على عليه السلام سنگ پرتاب مى شد ، همان گونه كه به پيامبر صلى الله عليه و آله پرتاب مى شد ، و او به خود مى پيچيد ؛ ولى سرش را از لباس بيرون نمى آورد تا اين كه صبح شد و سرش را باز كرد . پس مشركان به او گفتند: تو ناكَسى . يارت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) به خود نمى پيچيد و تو به خود مى پيچيدى و اين براى ما عجيب بود . .

ص: 240

10004.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري:أصبَحَ الرَّهطُ الَّذين كانوا يَرصُدونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلُوا الدّارَ ، وقامَ عَلِيٌّ عليه السلام عَن فِراشِهِ ، فَلَمّا دَنَوا مِنهُ عَرَفوهُ ، فَقالوا لَهُ : أينَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا أدري ، أَ وَرَقيبا كُنتُ عَلَيهِ ؟ ! أمَرتُموهُ بِالخُروجِ فَخَرَجَ . فَانتَهَروهُ وضَرَبوهُ وأخرَجوهُ إلَى المَسجِدِ ، فَحَبَسوهُ ساعَةً ثُمَّ تَرَكوهُ . (1)10005.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن هند بن[أبي] هالة وأبي رافع وعمّار بن ياسر_ في ذِكرِ اجتِماعِ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَزمِهِ عَلَى الهِجرَةِ إلَى المَدينَةِ -: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام وقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، إنَّ الرّوحَ هَبَطَ عَلَيَّ بِهذِهِ الآيَةِ آنِفا ، يُخبِرُني أنَّ قُرَيشا اجتَمَعوا عَلَى المَكرِ بي وقَتلي ، وأنَّهُ أوحى إلَيَّ رَبّي عَزَّوجَلَّ أن أهجُرَ دارَ قَومي ، وأن أنطَلِقَ إلى غارِ ثوَرٍ تَحتَ لَيلَتي ، وأنَّهُ أمَرَني أن آمُرَكَ بِالمَبيتِ عَلى ضِجاعي _ أو قال : مَضجَعي _ لِيَخفى بِمَبيتِكَ عَلَيهِ أثَرَي ، فَما أنتَ قائِلٌ وما صانِعٌ ؟

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أَ وَتَسلَمُ بِمَبيتي هُناكَ يا نَبِيَّ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم ، فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ عليه السلام ضاحِكا ، وأهوى إلى الأَرضِ ساجِدا شُكرا بِما أنبَأَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن سَلامَتِهِ ، وكانَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أوَّلَ مَن سَجَدَ للّهِِ شُكرا ، وأوَّلَ مَن وَضَعَ وَجهَهُ عَلَى الأَرضِ بَعدَ سَجدَتِهِ مِن هذِهِ الاُمَّةِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَفَعَ رأسَهُ قالَ لَهُ : اِمضِ لِما اُمِرتَ فِداكَ سَمعي وبَصَري وسُوَيداءُ قَلبي، ومُرني بِما شِئتَ أكُن فيهِ كَمَسَرَّتِكَ، وأقَع (2) مِنهُ بِحَيثُ مُرادُكَ ، وإن تَوفيقي إلّا بِاللّهِ ... .

فَلَمّا غَلَقَ اللَّيلُ أبوابَهُ وأسدَلَ أستارَهُ وَانقَطَعَ الأَثَرُ ، أقبَلَ القَومُ عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقذِفونَهُ بِالحِجارَةِ وَالحَلَمِ (3) ، ولا يَشُكّونَ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى إذا بَرَقَ الفَجرُ وأشفَقوا أن يَفضَحَهُمُ الصُّبحُ ، هَجَمَوا عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وكانَت دورُ مَكَّةَ يَومَئِذٍ سَوائِبَ لا أبوابَ لَها ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِم عَلِيٌّ عليه السلام قَدِ انتَضَوُا السُّيوفَ وأقبَلوا عَلَيهِ بِها ، وكانَ يَقدَمُهُم خالِدُ بنُ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ ، وَثَبَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَخَتَلَهُ وهَمَزَ يَدَهُ (4) ، فَجَعَلَ خالِدٌ يَقمِصُ (5) قِماصَ البَكْرِ (6) ، ويَرغو رُغاءَ الجَمَلِ ، ويَذعَرُ ويَصيحُ ، وهُم في عَرجِ الدّارِ مِن خَلفِهِ ، وشَدَّ عَلَيهِم عَلِيٌّ عليه السلام بِسَيفِهِ _ يَعني سَيفَ خالِدٍ _ فَأَجفَلوا (7) أمامَهُ إجفالَ النَّعَمِ إلى ظاهِرِ الدّارِ ، فَتَبَصَّروهُ فَإِذا هُوَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقالوا : إنَّكَ لَعَلِيٌّ ؟ قالَ : أنَا عَلِيٌّ ، قالوا : فَإِنّا لَم نُرِدكَ ، فَما فَعَلَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا عِلمَ لي بِهِ وقَد كانَ عَلِمَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ أنَّ اللّهَ تَعالى قَد أنجى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِما كانَ أخبَرَهُ مِن مُضِيِّهِ إلَى الغارِ وَاختِبائِهِ فيهِ ، فَأَذكَت قُرَيشٌ عَلَيهِ العُيونَ ، ورَكِبَت في طَلَبِهِ الصَّعبَ وَالذَّلولَ ، واُمهِلَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ حَتّى إذا أعتَمَ (8) مِنَ اللَّيلَةِ القابِلَةِ انطَلَقَ هُوَ وهِندُ بنُ أبي هالَةَ حَتّى دَخَلا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هِندا أن يَبتاعَ لَهُ وَلِصاحِبِهِ بَعيرَينِ ، فَقالَ أبو بَكرٍ : قَد كُنتُ أعدَدتُ لي ولَكَ يا نَبِيَّ اللّهِ راحِلَتَينِ نَرتَحِلُهُما إلى يَثرِبَ . فَقالَ : إنّي لا آخُذُهُما ولا أحَدَهُما إلّا بِالثَّمَنِ . قالَ : فَهِيَ لَكَ بِذلِكَ ، فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام فَأَقبَضَهُ الثَّمَنَ ، ثُمَّ أوصاهُ بِحِفظِ ذِمَّتِهِ وأداءِ أمانَتِهِ .

وكانَت قُرَيشٌ تَدعو مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله فِي الجاهِلِيَّةِ الأَمينَ ، وكانَت تَستَودِعُهُ وتَستَحفِظُهُ أموالَها وأمتِعَتَها ، وكَذلِكَ مَن يَقدَمُ مَكَّةَ مِنَ العَرَبِ فِي المَوسِمِ ، وجاءَتهُ النُّبُوَّةُ وَالرِّسالَةُ وَالأَمرُ كَذلِكَ ، فَأَمَرَ عَلِيّا عليه السلام أن يُقيمَ صارِخا يَهتِفُ بِالأَبطَحِ غُدوَةً وعَشِيّا : ألا مَن كانَ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ أمانَةٌ أو وِديعَةٌ فَليَأتِ فَلتُؤَدَّ إلَيهِ أمانَتُهُ .

قالَ : وقالَ النَّبِيُّ : إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ يا عَلِيُّ بِأَمرٍ تَكرَهُهُ حَتّى تَقدَمَ عَلَيَّ ، فَأَدِّ أمانَتي عَلى أعيُنِ النّاسِ ظاهِرا ، ثُمَّ إنّي مُستَخلِفُكَ عَلى فاطِمَةَ ابنَتي ومُستخَلِفٌ رَبّي عَلَيكُما ومُستَحفِظُهُ فيكُما ، وأمَرَهُ أن يَبتاعَ رَواحِلَ لَهُ ولِلفَواطِمِ ، ومَن أزمَعَ (9) لِلهِجرَةِ مَعَهُ مِن بَني هاشِمٍ ... .

وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ وهُو يوصيهِ : وإذا أبرَمتَ ما أمَرتُكَ فَكُن عَلى اُهبَةِ الهِجرَةِ إلَى اللّهِ ورَسولِهِ ، وسِر إلَيَّ لِقُدومِ كِتابي إلَيكَ ، ولا تَلبَث بَعدَهُ ... .

ولَمّا وَرَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ نَزَلَ في بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ بِقُباءَ ، فَأَرادَهُ أبو بَكرٍ عَلى دُخولِهِ المَدينَةَ وألاصَهُ (10) في ذلِكَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : ما أنَا بِداخِلِها حَتّى يَقدَمَ ابنُ عَمّي وَابنَتي ؛ يَعني عَلِيّا وفاطِمَةَ عليهما السلام ... ثُمَّ كَتَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كِتابا يَأمُرُهُ فيهِ بِالمَسيرِ إلَيهِ وقِلَّةِ التَّلَوُّمِ (11) ، وكان الرَّسولُ إلَيهِ أبا واقِدٍ اللَّيثِيَّ ، فَلَمّا أتاهُ كِتابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَهَيَّأَ لِلخُروجِ وَالهِجرَةِ ، فَآذَنَ مَن كانَ مَعَهُ مِن ضُعَفاءِ المُؤمِنينَ ، فَأَمَرَهُم أن يَتَسَلَّلوا ويَتَخَفَّفوا إذا مَلَأَ اللَّيلُ بَطنَ كُلِّ وادٍ إلى ذي طُوىً ، وخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام بِفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله واُمِّهِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدِ بنِ هاشِمٍ ، وفاطِمَةَ بِنتِ الزُّبَيرِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ _ وقَد قيلَ هِيَ ضُباعَةُ _ وتَبِعَهُم أيمَنُ ابنُ اُمِّ أيمَنَ مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبو واقِدٍ رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ يَسوقُ بُالرَّواحِلِ فَأَعنَفَ بِهِم .

فَقالَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ : اُرفُق بِالنِّسوَةِ يا أبا واقِدٍ ؛ إنَّهُنَّ مِنَ الضَّعائِفِ . قالَ : إنّي أخافُ أن يُدرِكَنَا الطّالِبُ _ أو قالَ : الطُّلَّبُ _ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : اِربَع (12) عَلَيكَ ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي : يا عَلِيُّ ، إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ بِما تَكرَهُهُ ، ثُمَّ جَعَلَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ يَسوقُ بِهِنَّ سَوقا رَفيقا وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ :

لَيسَ إلّا اللّهَ فَارفَع ظَنَّكا

يَكفيكَ رَبُّ النّاسِ ما أهَمَّكا

وسارَ فَلَمّا شارَفَ ضَجَنانَ (13) أدرَكَهُ الطُّلَّبُ ، وعَدَدُهُم سَبعَةُ فَوارِسَ مِن قُرَيشٍ مُستَلئِمينَ (14) ، وثامِنُهُم مَولًى لِحَربِ بنِ اُمَيَّةَ يُدعى جَناحا ، فَأَقبَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى أيمَنَ وأبي واقِدٍ ، وقَد تَراءَى القَومُ ، فَقالَ لَهُما : أنيخَا الإِبِلَ وَاعقِلاها ، وتَقَدَّمَ حَتّى أنزَلَ النِّسوَةَ ، ودَنَا القَومُ فَاستَقبَلَهُم عليه السلام مُنتَضِيا سَيفَهُ ، فَأَقبَلوا عَلَيهِ فَقالوا : أظَنَنتَ أنَّكَ يا غُدَرُ (15) ناجٍ بِالنِّسوَةِ ؟ ! اِرجِع لا أبَا لَكَ . قالَ : فَإِن لَم أفعَل ؟ قالوا : لَتَرجِعَنَّ راغِما ، أو لَنَرجِعَنَّ بِأَكثَرِكَ شَعرا وأهوَنُ بِكَ مِن هالِكٍ ، ودَنَا الفَوارِسُ مِنَ النِّسوَةِ وَالمَطايا لِيُثَوِّروها ، فَحالَ عَلِيٌّ عليه السلام بَينَهُم وبَينَها ، فَأَهوى لَه جَناحٌ بِسَيفِهِ ، فَراغَ (16) عَلِيٌّ عليه السلام عَن ضَرَبَتِهِ وتَخَتَّلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَضَرَبَهُ عَلى عاتِقِهِ ، فَأَسرَعَ السَّيفُ مُضِيّا فيهِ حَتّى مَسَّ كاثِبَةَ (17) فَرَسِهِ ، فَكانَ عليه السلام يَشُدُّ عَلى قَدَمِهِ شَدَّ الفَرَسِ ، أو الفارِسِ عَلى فَرَسِهِ ، فَشَدَّ عَلَيهِم بِسَيفِهِ وهُوَ يَقولُ :

خَلّوا سَبيلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ

آلَيتُ لا أعبُدُ غَيرَ الواحِدِ

فَتَصَدَّعَ عَنهُ القَومُ وقالوا لَهُ : اَغنِ عَنّا نَفسَكَ يَابنَ أبي طالِبٍ . قالَ : فَإِنّي مُنطَلِقٌ إلَى ابنِ عَمّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَثرِبَ ، فَمَن سَرَّهُ أن اُفرِيَ لَحمَهُ واُريقَ دَمَهُ فَليَتَعَقَّبني أو فَليَدنُ مِنّي .

ثُمَّ أقبَلَ عَلى صاحِبَيهِ أيمَنَ وأبي واقِدٍ فَقالَ لَهُما : أطلِقا مَطاياكُما .

ثُمَّ سارَ ظاهِرا قاهِرا حَتّى نَزَلَ ضَجَنانَ ، فَتَلَوَّمَ بِها قَدرَ يَومِهِ ولَيلَتِهِ ، ولَحِقَ بِهِ نَفَرٌ مِنَ المُستَضعَفينَ مِنَ المُؤمِنينَ وفيهِم اُمُّ أيمَنَ مَولاةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَظَلَّ لَيلَتَهُ تِلكَ هُوَ وَالفَواطِمُ _ اُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ ، وفاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفاطِمَةُ بِنتُ الزُّبَيرِ _ طَورا يُصَلّونَ وطَورا يَذكُرونَ اللّهَ قِياما وقُعودا وعَلى جُنوبِهِم ، فَلَم يَزالوا كَذلِكَ حَتّى طَلَعَ الفَجرُ فَصَلّى عليه السلام بِهِم صَلاةَ الفَجرِ ، ثُمَّ سارَ لِوَجهِهِ يَجوبُ مَنزِلاً بَعدَ مَنزِلٍ لا يَفتُرُ عَن ذِكرِ اللّهِ ، وَالفَواطِمُ كَذلِكَ وغَيرُهُم مِمَّن صَحِبَهُ حَتّى قَدِمُوا المَدينَةَ . (18) .


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 374 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 516 نحوه .
2- .ويمكن ضبطها ب «واقِعٌ مِنهُ...» أيضا.
3- .جمع حَلَمة : نبات ينبت بنجد في الرمل ، لها زهر ، وورقها اُخيشن ، عليه شوك (لسان العرب : ج 12 ص 148 و 149 «حلم») .
4- .خَتَلَهُ : أي داورَه وطلبه من حيث لا يشعر (النهاية : ج 2 ص 10 «ختل») . والهَمْز : العصر (لسان العرب : ج 5 ص 426 «همز») .
5- .القِماص : هو أن لا يستقرّ في موضع ، تراه يقمِص فيَثب من مكانه من غير صبر (لسان العرب : ج 7 ص 82 «قمص») .
6- .البَكْر : الفَتيُّ من الإبل ، بمنزلة الغلام من الناس (النهاية : ج 1 ص 149 «بكر») .
7- .جَفَلَ : إذا أسرع وذهب في الأرض (مجمع البحرين : ج 1 ص 300 «جفل») .
8- .أعْتَمَ الرجل : صار في العَتَمة ؛ وهي ثلث الليل الأوّل بعد غيبوبة الشَّفَق (لسان العرب : ج 12 ص 381 «غنم») .
9- .أي أجمعَ الرأي وعزمَ عليه (مجمع البحرين : ج 2 ص 781 «زمع») .
10- .أي أدارهُ وراودهُ (النهاية : ج 4 ص 276 «لوص») .
11- .التَّلَوُّم : الانتظار والتلبّث (لسان العرب : ج 12 ص 557 «لوم») .
12- .أي ارفق بنفسك وكُفّ (الصحاح : ج 3 ص 1212 «ربع») .
13- .جبل بناحية تهامة على بريد من مكّة، وهناك الغميم، في أسفله مسجد صلّى فيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله (معجم البلدان : ج 3 ص 453) .
14- .استلأم الرجل : إذا لبِس ما عنده من عُدّةٍ ؛ رمح وبيضة ومِغفَر وسيف ونَبل (لسان العرب : ج 12 ص 532 «لأم») .
15- .غُدَر : معدول عن غادر للمبالغة (النهاية : ج 3 ص 345 «غدر») .
16- .أي حادَ (لسان العرب : ج 8 ص 431 «روغ») .
17- .هي من الفرس مُجتمع كتفيه قُدّام السرج (النهاية : ج 4 ص 152 «كثب») .
18- .الأمالي للطوسي : ص 465 _ 469 ح 1031 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 182 _ 184 وكشف الغمّة : ج 2 ص 30 _ 32 .

ص: 241

10006.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى :چون صبح شد ، گروهى كه در كمين پيامبر خدا نشسته بودند ، داخل خانه ريختند و على عليه السلام از بسترش برخاست . پس چون نزديكش شدند ، او را شناختند و گفتند: يارت كجاست؟

گفت: «نمى دانم . مگر من مراقب او هستم؟ به او فرمان داديد بيرون برود و او هم رفت » .

پس بر سرش فرياد كشيدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتى در آن جا زندانى اش كردند و سپس رهايش ساختند .10004.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به نقل از هند بن [ ابى ] هاله و ابو رافع و عمّار بن ياسر ، در بيان گردآمدن قريش بر كشتن پيامبر خدا و تصميم ايشان به هجرت به مدينه _: پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خوانْد و به او فرمود: «اى على! روح الأمين ، چند لحظه پيش با اين آيه نزد من آمد و خبر داد كه قريش براى نيرنگ زدن به من و كشتنم گِرد آمده اند و از سوى پروردگارم به من وحى شده است كه از خانه خاندانم هجرت كنم و در پوشش شب به غار ثور بروم ، و همو به من فرموده كه به تو فرمان دهم كه بر جاى من بخوابى تا با خوابيدنت بر بستر من ، ردّ پايم پوشيده بماند . تو چه مى گويى و چه مى كنى؟» .

على عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! آيا با خوابيدن من در آن جا ، تو سالم مى مانى؟

فرمود: «آرى» .

على عليه السلام ، شادمانه لبخند زد و به شكر خبر سلامت پيامبر صلى الله عليه و آله سر به سجده نهاد . و على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، نخستين كسى بود كه براى خدا سجده شكر كرد و نخستين فرد اين امّت ، پس از پيامبر خدا بود كه پس از سجده ، چهره بر خاك نهاد .

پس چون سر برداشت ، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : در پى فرمانى كه يافته اى برو . گوش و چشم و ژرفاى قلبم فداى تو باد! به من هر فرمانى مى خواهى ، بده كه خشنودى ات را به دست مى آورم ، و هر جا بخواهى مى روم و توفيقم جز از خدا نيست ... .

پس چون شب درهايش را بست و پرده هايش را فرو انداخت و اثرى پيدا نماند ، مردانِ در كمين نشسته ، به على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، روى آوردند و سنگ و خار (1) به سوى او پرتاب مى كردند و شك نداشتند كه او پيامبر خداست تا آن كه سپيده دميد .

آنان از رسوايى در روشنايى صبح ترسيدند . پس به على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، هجوم آوردند . در آن زمان ، خانه هاى مكّه بى در و پيكر بود . از اين رو على عليه السلام آنان را ديد كه شمشير از نيام كشيده اند و به سوى او رو آورده اند و پيشاپيش ايشان ، خالد بن وليد بن مغيره است .

پس على عليه السلام بر خالد پريد و غافلگيرش كرد و چنان دستش را فشرد كه مانند بچّه شتر ، بى تابى مى كرد و همچون شتر ، صدا مى كرد و به خود مى پيچيد و فرياد مى زد و مردان قريش ، در پى او و در خَم خانه بودند .

على عليه السلام با شمشيرى كه از دست خالد در آورده بود ، بر آنان حمله برد و آنان ، چون چارپايان از جلويش به پشت خانه گريختند و چون خوب نگريستند ، ديدند كه على عليه السلام است . گفتند: آيا تو على هستى؟

فرمود : «آرى ، من على هستم» .

گفتند: ما قصد تو را نداشتيم . يار و همراهت چه كرد؟

فرمود : «من اطّلاعى از او ندارم» و على عليه السلام مى دانست كه خداوند متعال ، پيامبرش را نجات داده است ؛ چون خبرش كرده بود كه به غار رفته و در آن پنهان شده است .

پس قريش ، جاسوسانى در پىِ پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و در طلب او روانه كوه و بيابان شدند . على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، صبر كرد تا يك سوم از شب بعد سپرى شد و با هند بن ابى هاله ، عازم غار شدند و نزد پيامبر رفتند.

پيامبر خدا به هند ، فرمان داد كه دو شتر براى او و همراهش بخرد ؛ ولى ابو بكر گفت: اى پيامبر خدا! من از پيش ، دو شتر براى خود و شما آماده كرده ام كه با آنها به يثرب برويم.

فرمود: «من آن دو و حتى يكى از آنها را نمى گيرم ، مگر آن كه بهايش را بگيرى» .

ابو بكر گفت: آن دو در برابر بهايش براى تو باشد .

پس [ پيامبر خدا ] به على عليه السلام ، فرمان داد و على عليه السلام ، بهايش را به ابو بكر پرداخت . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام درباره حفظ پيمان و بازگرداندن امانت هايش سفارش كرد.

قريش ، محمّد صلى الله عليه و آله را در جاهليت ، «امين» مى ناميدند و پيش وى وديعه مى نهادند و حفظ اموال و كالاهاى خود را به او مى سپردند ، و نيز برخى از اعراب كه در موسم حج به مكّه مى آمدند .

پس از نبوّت ايشان نيز كار ، به همين شيوه بود . پيامبر خدا به على عليه السلام فرمان داد كه [ پس از خروج از مكّه ] با صداى بلند و رسا در ابطح (مكّه) ، صبح و شام ، ندا دهد: آگاه باشيد! هركس امانت يا وديعه اى در پيش محمّد دارد ، بيايد تا امانتش به او بازگردانده شود .

[ على عليه السلام ] مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنان از اكنون تا آن گاه كه بر من درآيى ، نمى توانند هيچ گزندى به تو برسانند . پس امانت هاى نزد مرا آشكارا و در پيش ديد مردم ، باز گردان . همچنين تو را به جاى خود ، براى دخترم فاطمه مى گذارم و پروردگارم را براى هر دوى شما ، و از او مى خواهم تا شما را حفظ كند» و به على عليه السلام فرمان داد كه شترهايى براى او و فاطمه ها (2) و نيز هركس از بنى هاشم كه قصد هجرت با او را دارد ، بخرد . . .

و پيامبر خدا به على عليه السلام چنين سفارش كرد: «و چون آنچه به تو فرمان دادم ، به جا آوردى ، آماده هجرت به سوى خدا و پيامبرش باش و پس از رسيدن نامه ام به تو ، بى درنگ ، حركت كن . . .» .

و چون پيامبر خدا به مدينه وارد شد ، در ميان قبيله بنى عمرو بن عوف در قُبا توقّف كرد ؛ ولى ابو بكر از او خواست كه به مدينه وارد شود و بر اين درخواست ، اصرار ورزيد ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من به آن وارد نمى شوم تا آن كه پسر عمو و دخترم ، يعنى على و فاطمه برسند» ...

سپس پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام نامه اى نوشت و در آن به حركت به سوى او و درنگ نكردن ، فرمان داد و نامه رسان ، ابوواقد ليثى بود .

چون نامه پيامبر خدا به على عليه السلام رسيد ، آماده خروج و هجرت شد و به مؤمنان ناتوانى كه با او مانده بودند ، خبر و فرمان داد كه در سياهى شب ، پنهان و سبك بار ، خود را از هر درّه اى به «ذى طُوى» (3) برسانند .

على عليه السلام به همراه فاطمه (دختر پيامبر خدا) و فاطمه بنت اسد (مادرش) و فاطمه (دختر زبير بن عبد المطّلب _ كه نامش ضباعه هم گفته شده _ ) حركت كرد .

سپس ايمن بن امّ اَيمَن (آزاد شده پيامبر خدا) به آنها پيوست و[ نيز ] ابو واقد (فرستاده پيامبر خدا) كه شتران را تند و سخت مى راند . پس على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، به او فرمود : «اى ابو واقد ! با زنان ، مدارا كن . آنها ناتوان اند» .

ابو واقد گفت : مى ترسم كه تعقيب كنندگان به ما دست يابند .

على عليه السلام فرمود : «آسوده باش كه پيامبر خدا به من فرمود : اى على ! آنان نمى توانند به تو گزندى برسانند » .

سپس على عليه السلام ، شتران را به نرمى راند و چنين رجز مى خواند :

جز خداوند نيست ، پس گمانت را بلند دار

پروردگارِ مردم ، از آنچه انديشناك آنى ، كفايتت مى كند.

و رفتند و چون به «ضَجَنان» (4) نزديك شدند ، تعقيب كنندگان به آنها رسيدند . آنان ، هفت سوار قريشى و غرق در سلاح بودند و نفر هشتم آنان ، آزاد شده حرب بن اميّه به نام جناح بود .

پس على عليه السلام چون آن گروه را ديد ، به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «شترها را بخوابانيد و ببنديد» و جلو رفت تا زنان ، پياده شوند . سپس به نزديك سواران رفت و با شمشير آخته از آنان استقبال كرد .

پس آنان به على عليه السلام روى آوردند و گفتند : اى خيانتكار ! آيا گمان بُردى كه تو نجات دهنده زنان هستى؟ بى پدر (بى كس) شَوى ، بازگرد!

على عليه السلام فرمود : «اگر باز نگردم چه؟».

گفتند: يا ذليلانه بازگرد و يا سرت را مى بُريم و مرگ را برايت آسان ترين چيز مى كنيم.

سواران به زنان و مَركب ها نزديك شدند تا آنان را از جا بركَنند . پس على عليه السلام ميان آنان ، حايل شد . جناح ، شمشيرش را بر او فرود آورد ؛ ولى على عليه السلام از ضربتش جا خالى داد و غافلگيرش كرد و چنان ضربه اى به گردنش زد كه از او گذشت و به سرِشانه هاى اسبش رسيد و با پا ، به تندى اسب يا سواركار ، به سوى آنان دويد و با شمشيرش بر آنان تنگ گرفت و مى گفت :

راه مجاهد خستگى ناپذير را باز كنيد

سوگند خورده ام كه جز خداى يكتا را نپرستم.

پس سواران پراكنده شدند و به او گفتند : اى پسر ابو طالب! با ما كارى نداشته باش .

فرمود : «من به سوى پسر عمويم پيامبر خدا در يثرب مى روم . پس هر كس خوش دارد كه گوشتش را بشكافم و خونش را بريزم ، مرا تعقيب كند و يا به من نزديك شود» .

سپس [ على عليه السلام ] به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «مَركب ها را آماده كنيد!» . سپس ، چيره و پيروز ، حركت كرد تا بر كوه ضجنان فرود آمد و يك شبانه روز در آن جا توقّف كرد و چند مؤمن ناتوان و از جمله امّ ايمن ، كنيز آزاد شده پيامبر خدا به او ملحق شدند .

على عليه السلام و فاطمه ها (مادرش فاطمه بنت اسد ، و فاطمه دختر پيامبر خدا و فاطمه (دختر زبير بن عبدالمطّلب) ، آن شب ، ايستاده و نشسته و خوابيده ، گاه به نماز و گاه به ذكر پرداختند و پيوسته چنين بودند تا سپيده دميد .

[ على عليه السلام ] با آنان نماز صبح را خواند و در راه خدا منزل ها را يك به يك پيمود ، بى آن كه در ذكر خدا سستى كند و فاطمه ها و بقيه همراهانش نيز چنين بودند تا به مدينه رسيدند . .


1- .در متن عربى كتاب ، «حَلَم» آمده است كه جمع «حَلَمَة» است و به گياه خاردارى كه در ماسه زارها مى رويد ، مى گويند . برگ هاى اين گياه ، خشن و خارهايش تيز است .
2- .مقصود از فاطمه ها (فَواطم) : فاطمه دختر پيامبر خدا ، فاطمه بنت اسد (مادر على عليه السلام ) و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطّلب است كه در ادامه متن مى آيد . (م)
3- .گردنه اى كه در ابتداى راه مكّه به مدينه است .
4- .كوهى در ناحيه تهامه، در چهار فرسخى مكّه است و غميم نيز همان جاست و در ناحيه فرودست آن، مسجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارد (معجم البلدان : ج 3 ص 453) .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

10005.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أبي رافع :إنَّ عَلِيّا كانَ يُجَهِّزُ النّبِيَّ صلى الله عليه و آله حينَ كانَ بِالغارِ ويَأتيهِ بالطَّعامِ ، وَاستَأجَرَ لَهُ ثَلاثَ رَواحِلَ ؛ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ولِأَبي بَكرٍ و[لِ]دَليلِهِمُ ابنِ اُرَيقِطٍ ، وخَلَّفَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، لِيُخرِجَ إلَيهِ أهلَهُ ، فَأَخرَجَهُم (1) ، وأمَرَهُ أن يُؤَدِّيَ عَنهُ أمانَتَهُ ووَصايا مَن كانَ يوصي إلَيهِ ، وما كانَ يُؤتَمَنُ عَلَيهِ مِن مالٍ ، فَأَدّى أمانَتَهُ كُلَّها .

وأمَرَهُ أن يَضطَجِعَ عَلى فِراشِهِ لَيلَةَ خَرَجَ ، وقالَ : إنَّ قُرَيشا لَن يَفقِدوني ما رَأَوكَ ، فَاضطَجَعَ عَلِيٌّ عَلى فِراشِهِ ، فَكانَت قُرَيشٌ تَنظُرُ إلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَيَرَونَ عَلَيهِ رَجُلاً يَظُنّونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، حَتّى إذا أصبَحوا رَأَوا عَلَيهِ عَلِيّا ، فَقالوا : لَو خَرَجَ مُحَمَّدٌ خَرَجَ بِعَلِيٍّ مَعَهُ ، فَحَبَسَهُمُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ بِذلِكَ عَن طَلَبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حينَ رَأَوا عَلِيّا ولَم يَفقِدُوا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله .

وأمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا أن يَلحَقَهُ بِالمَدينَةِ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ في طَلَبِهِ بَعدَما أخرَجَ إلَيهِ أهلَهُ ، يَمشي مِنَ اللَّيلِ ويَكمُنُ مِنَ النَّهارِ حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قُدومُهُ قالَ : اُدعوا لي عَلِيّا . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، لا يَقدِرُ أن يَمشِيَ ، فَأَتاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله اعتَنَقَهُ وبَكى رَحمَةً لِما بِقَدَمَيهِ مِنَ الوَرَمِ ، وكانَتا تَقطُرانِ دَما ، فَتَفَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في يَدَيهِ ثُمَّ مَسَحَ بِهِما رِجلَيهِ ، ودَعا لَهُ بِالعافِيَةِ ، فَلَم يَشتَكِهِما عَلِيٌّ حَتَّى استُشهِدَ . (2) .


1- .في المصدر: «وخلَّفه النبيّ فخرج إليه أهله فخرج» ، والصحيح ماأثبتناه كما في بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ح 8416 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 92 نحوه وفيه من «وخلّفه النبيّ صلى الله عليه و آله » ؛ المناقب للكوفي : ج 1 ص 364 ح 292 ، إعلام الورى : ج 1 ص 374، بحار الأنوار: ج 19 ص 84 ح 35 .

ص: 249

10006.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابو رافع _: على عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را هنگامى كه در غار بود ، تدارك مى كرد و غذا برايش مى بُرد و سه شتر برايشان كرايه كرد : براى پيامبر صلى الله عليه و آله وابو بكر و نيز راهنمايشان ابن اُريقط .

و پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جاى خود گذاشت تا خانواده اش را در پى او [از مكّه] خارج كند . پس [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]بيرون آمد و به على عليه السلام فرمان داد كه امانت هاى او را برگردانَد و سفارش هايى را كه به پيامبر خدا شده بود ، به جاى آورَد و اموالى را كه به امانتْ نزد او بود ، [ به صاحبان آنها ]برسانَد . پس على عليه السلام همه امانت ها را [به صاحبانش ]برگردانيد .

[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] به وى فرمان داد كه در شب بيرون آمدنش در بستر او بخوابد و فرمود : «قريش تا تو را مى بينند ، سراغ مرا نمى گيرند» .

پس على عليه السلام بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و قريش به بستر پيامبر صلى الله عليه و آله مى نگريستند و مردى را بر آن مى ديدند كه گمان مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله است ، تا آن كه صبح شد و ديدند كه او على عليه السلام است . پس گفتند : اگر محمّد بيرون رفته بود ، على را هم با خود مى بُرد . پس خداى عز و جل با نشان دادن على عليه السلام ، آنان را از جستجوى پيامبر صلى الله عليه و آله باز داشت و سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله را نگرفتند .

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد كه در مدينه به او ملحق شود . بدين ترتيب ، على عليه السلام پس از آن كه خانواده پيامبر خدا را خارج كرد ، به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله ، روانه شد و شب ها راه مى پيمود و روزها پنهان مى شد تا به مدينه رسيد .

و چون خبر آمدن على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ، فرمود : «على را برايم فرا بخوانيد» .

گفته شد : اى پيامبر خدا ! نمى تواند راه برود .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله نزدش آمد و چون او را ديد ، در گردنش آويخت و از [ ديدن ]ورم پاهايش كه خون از آنها چكّه مى كرد ، دلش سوخت و گريست . پس آب دهانش را در دست خود انداخت و پاهاى على عليه السلام را مسح كرد و براى سلامتش دعا كرد . على عليه السلام تا زمان شهادتش از پاهايش ناراحتى نديد . .

ص: 250

10007.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ فِي الهِجرَةِ أمَرَني أن اُقيمَ بَعدَهُ حَتّى اُؤَدِّيَ وَدائِعَ كانَت عِندَهُ لِلنّاسِ ، ولِذا كانَ يُسَمَّى الأَمينَ ، فَأَقَمتُ ثَلاثا فَكُنتُ أظهَرُ ، ما تَغَيَّبتُ يَوما واحِدا ، ثُمَّ خَرَجتُ فَجَعَلتُ أتَّبِعُ طَريقَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى قَدِمتُ بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُقيمٌ ، فَنَزَلتُ عَلى كُلثومِ بنِ الهِدمِ وهُنالِكَ مَنزِلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 عن عبيد اللّه بن أبي رافع ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 69 وراجع السنن الكبرى : ج 6 ص 472 ح 12697 وأنساب الأشراف : ج 1 ص 309 وتاريخ الطبري : ج 2 ص 382 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 129 .

ص: 251

10008.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون پيامبر خدا براى هجرت به مدينه [ از مكّه ] خارج شد ، به من فرمان داد كه پس از او [ در مكّه ]بمانم تا امانت هايى را كه از مردم ، نزد او بود و بدان سببْ «امين» ناميده مى شد ، بازگردانم.

سه روز [براى بازگرداندن امانت ها در مكّه ]ماندم و حاضر و بيدار بودم و يك روز هم غايب نشدم . سپس حركت كردم و مسير پيامبر خدا را پيمودم تا بر [ محلّه ]بنى عمرو بن عوف _ كه پيامبر خدا در آن جا اقامت گزيده بود _ وارد شدم و در خانه كلثوم بن هِدم _ كه اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بود _ اقامت كردم . .

ص: 252

10009.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن مجاهد :فَخَرَت عائِشَةُ بِأَبيها ومَكانِهِ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ شَدّادِ بنِ الهادِ : وأينَ أنتِ مِن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ حَيثُ نامَ في مَكانِهِ وهُوَ يَرى أنَّهُ يُقتَلُ ؟ ! فَسَكَتَت ولَم تُحِر جَوابا . (1)10010.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابت :قَدِمَ عَلِيٌّ لِلنِّصفِ مِن شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقُباءَ لَم يَرِم (2) بَعدُ . (3)10011.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن اُمّ هانئ بنت أبي طالب :لَمّا أمَرَ اللّهُ تَعالى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِالهِجرَةِ وأنامَ عَلِيّا عليه السلام في فِراشِهِ ووَشَّحَهُ بِبُردٍ لَهُ حَضرَمِيٍّ ، ثُمَّ خَرَجَ فَإِذا وُجوهُ قُرَيشٍ عَلى بابِهِ ، فَأَخَذَ حَفنَةً مِن تُرابٍ فَذَرَّها عَلى رُؤوسِهِم ، فَلَم يُشعِر بِهِ أحَدٌ مِنهُم ، ودَخَلَ عَلى بَيتي ، فَلَمّا أصبَحَ أقبَلَ عَلَيَّ وقالَ : أبشِري يا اُمَّ هانِئٍ ؛ فَهذا جَبرَئيلُ عليه السلام يُخبِرُني أنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ قَد أنجى عَلِيّا مِن عَدُوِّهِ .

قالَت : وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَعَ جَناحِ الصُّبحِ إلى غارِ ثَورٍ ، وكانَ فيهِ ثَلاثا ، حَتّى سَكَنَ عَنهُ الطَّلَبُ ، ثُمَّ أرسَلَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وأمَرَهُ بِأَمرِهِ وأداءِ أمانَتِهِ . (4)راجع : ج 9 ص 480 (كمال الإيثار) .

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 999 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 57 .
2- .رامَ يَرِيْمُ إذا برح (لسان العرب : ج 12 ص 259 «روم») . أي والنبيّ صلى الله عليه و آله بقباء لم يغادرها بعدُ .
3- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 39 الرقم 2538 عن أبي زكريّا بن يزيد بن إياس وفيه «النصف من ربيع الأوّل».
4- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 1000 .

ص: 253

10013.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از مجاهد _: عايشه به پدرش و بودن او با پيامبر خدا در غار باليد . پس عبد اللّه بن شدّاد بن هاد گفت : تو كجا و على بن ابى طالب عليه السلام كجا ، آن گاه كه در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد ، در حالى كه كشته شدنش را مى ديد؟! ديگر عايشه ساكت ماند و پاسخى نداشت .10014.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابت _:على عليه السلام در نيمه ربيع الأوّل وارد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز از قُبا نرفته بود .10015.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از امّ هانى دختر ابو طالب _: چون خداوند متعال ، پيامبرش را به هجرتْ فرمان داد و او على عليه السلام را در بسترش خوابانْد و با بالاپوش حَضرَمى اش او را پوشاند ، بيرون آمد و ديد كه جنگاوران قريش بر در خانه اش نشسته اند . پس مشتى خاك برداشت و بر سرِ آنان پاشيد و هيچ يك از آنان متوجّه وى نشدند و به خانه من درآمد .

و چون صبح شد ، به من روى كرد و گفت : «اى امّ هانى! مژده ده كه اين جبرئيل عليه السلام به من خبر مى دهد كه خداوند عز و جل على را از دست دشمنانش نجات داده است» .

پيامبر خدا ، صبح دم به غار ثور رفت و سه روز در آن جا بود تا جستجوگران ، دست [از تعقيب ]برداشتند . سپس در پىِ على عليه السلام فرستاد و به او فرمان داد تا كارهايش را انجام دهد و امانت هايش را به صاحبان آنها برگردانَد .ر . ك : ج 9 ، ص 481 (كمال از خود گذشتگى) .

.

ص: 254

گزارش و سنجش

گزارش و سنجشما بارها به هنگام گزارش متون حديثى مرتبط با فضايل علوى آورده ايم كه فضيلت ستيزى و تلاش براى زدودن فضايل على عليه السلام از صفحه تاريخ و صفحه ذهن انسان ها، به انگيزه هاى مختلف و علل گوناگون ، جريان هميشگى حق ستيزان بوده است . از جمله كسانى كه اين نغمه ناموزون را درباره آن همه فضيلت هاى سترگْ سر داده و كوشيده است تا «فضيلت بودن» خوابيدن مولا بر بستر پيامبر خدا را انكار كند و از پرتو خيره كننده آن به پندار باطل خود بكاهد ، عمرو بن بحر جاحظ (م 255 ق) است . او در نگاشته خُرد خود ، العثمانية ، نوشته است: اين كار او ، طاعتِ بزرگى نيست ؛ چون نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود: «بخواب كه گزندى به تو نمى رسد». (1) ابن تيميه نيز كه در تلاش براى كم سو ساختن فضايل على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام ، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزد ، بر اين افزوده است كه : على از طريق ديگرى نيز مى دانست كه كشته نمى شود ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله به وى گفته بود كه فردا در جايگاه معيّنى اعلام كند هر كس نزد محمّد امانتى دارد ،

.


1- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 262 .

ص: 255

بيايد و بازگيرد. او از اين مأموريت ، به خوبى دريافته بود كه گزندى به وى نمى رسد. (1) و اينك سخن ما با اين دو : 1 . چنان كه در متن كتاب ، منابع بسيارى را آورديم ، نزول آيه «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» ، (2) در شأن على عليه السلام (3) و براى نشان دادن عظمت اين حادثه بوده و اين ، هيچ گونه ترديدى را برنمى تابد . بدين سان ، خداوند ، كار على عليه السلام را «شِراء نفس (جانبازى)» مى داند و فرشتگان را به ديدن اين «ايثار» شگفت ، فرا مى خواند ؛ ولى جاحظ و ابن تيميه ، اجتهاد در مقابل نص كرده اند و آن را «شراء نفس» نمى شمرند و به اين بهانه واهى كه على عليه السلام پيش تر مى دانست كه گزندى به او نخواهد رسيد ، فضيلت بودن آن را انكار مى كنند! 2 . جمله «آنان نمى توانند گزندى به تو برسانند» كه دستاويز اين دو نفر شده است ، در بيشتر منابع مهمّ تاريخى _ كه بدانها اشاره شد _ ، نيامده است و در منابع شيعى نيز اين جمله نيست و آورديم كه اين جمله را پيامبر خدا بعد از ماجراى آن شب وپس از آن كه در غار به على عليه السلام توصيه كرد تا امانت ها را باز گردانَد، گفته است. بدين سان ، كلام اسكافى معتزلى استوار است كه در اين باره و در نقد كلام جاحظ نوشته است : اين سخن ، دروغ محض و تحريف حقيقت و افزودن چيزى از خود بر روايت است. (4) 3 . چنان كه پيش تر آورديم ، اين عبارت و نيز دستور به بازگرداندن امانت ها را

.


1- .منهاج السنّة : ج 7 ص 116 .
2- .بقره : آيه 207 .
3- .ر . ك : ج 7 ، ص 555 (سودا كننده جان براى خشنودى خدا) .
4- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص263 .

ص: 256

پيامبر خدا بعد از حادثه و در يكى از شب هاى اختفا در غار ، به على عليه السلام فرموده است . شيخ طوسى رحمه الله ، اين بخش از ماجرا را اين گونه گزارش كرده است: ... پس پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد و على عليه السلام بهاى شتران را به ابو بكر داد.سپس [پيامبر صلى الله عليه و آله ]به على عليه السلام درباره حفظ عهد و پيمان و اداى امانت هايش سفارش كرد ... و فرمود : «آنان از اكنون [ تا آن گاه كه بر من درآيى ] ، نمى توانند هيچ گزندى به تو برسانند». (1) 4 . بر اساس برخى از گزارش هاى تاريخى ، چون مشركان در بامداد بر خانه هجوم بردند و على عليه السلام را در بستر ديدند و نقشه شوم خود را نقش بر آب يافتند ، با على عليه السلام درگير شدند و پيش از آن ، بارها على عليه السلام را در بستر ، با سنگ زدند . اِسكافى مى نويسد : ... و اگر اين درست بود ، هيچ گزندى به او نمى رسيد ، در حالى كه اجماع است كه كتك خورد و تا پيش از آن كه بدانند او كيست ، با سنگ ، وى را زدند تا آن جا كه از درد به خود پيچيد و آنان به وى گفتند: ما ديديم كه از درد به خود مى پيچى ، در حالى كه ما به محمّد ، سنگ مى زديم و او به خود نمى پيچيد. (2) طبرى نيز نوشته است : بر سرش فرياد كشيدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتى در آن جا زندانى اش كردند و سپس رهايش كردند. (3) على عليه السلام خود نيز در گفتارى به اين درگيرى اشاره كرده و فرموده است : «وأمَرَني أن أضطَجِعَ في مَضجَعِهِ وأقِيَهُ بِنَفسي ، فَأَسرَعتُ إلى ذلِكَ مُطيعا لَهُ مَسرورا لِنَفسي بِأَن اُقتَلَ دونَهُ» (4) .

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 467 و 468 ح 1031 .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 263 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 2 ص 374 ، الكامل فى التاريخ : ج 1 ص 516 ، تاريخ الخميس : ج 1 ص 325 .
4- .الخصال : ص 14 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 46 ح 7 .

ص: 257

و به من فرمان داد كه در خوابگاهش بخوابم و با [گذشتن از] جانم از او محافظت كنم. پس به سرعت و از سرِ اطاعت و شادمانىِ اين كه به پاى او كشته مى شوم ، به اين كار ، مبادرت كردم. (1) و روشن تر از همه آنچه آورديم ، اشعار ارجمند خود على عليه السلام در وصف اين فضيلت والاست كه : «با جانم بهترين كسى را كه بر ريگزار قدم گذارده است ، حفظ كردم و گرامى ترين كسى را كه گِرد كعبه و حجر اسماعيل ، طواف كرده است . فرستاده خدا بيم آن داشت كه با او نيرنگ كنند امّا خداى بخشنده ، او را از نيرنگ نجات داد . و پيامبر خدا شب را ايمن و آسوده در غار به سر برد محافظت شده و در حراست و استتار الهى . و شب ، مشركان را مى پاييدم و گمان نمى بردند كه من هستم و خود را آماده كشته شدن و اسارت كرده بودم» . (2) امام عليه السلام در اين اشعار صريح و روشن ، دليل حضور خود در بستر پيامبر خدا را آمادگى براى كشته شدن ، اسارت وفداكارى در جهت محافظت از جان پيامبر خدا اعلام كرده است .

.


1- .الخصال : ص 14 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 46 ح 7 .
2- .المستدرك على الصحيحين: ج3 ص5ح4264، تذكرة الخواصّ: ص 35 ؛ الغدير : ج 2 ص 48 .

ص: 258

M2728_T1_File_2123675

الفصل الرابع : غاية الفُتوّة في غزوتين4 / 1غَزوَةُ بَدرٍتُعدّ غزوة بدر من أشدّ الغزوات التي خاضها النبيّ صلى الله عليه و آله وأعظمها من حيث الظروف الزمنيّة ، وميزان القوى ، ومستوى المعدّات الحربيّة التي كانت عند المسلمين . ذلك أنّ الهدف الأوّل من التحرّك _ وهو التحرّش بقافلة قريش والسيطرة عليها _ وما تلاه من حرب غير متكافئة يدلّان على أهميّة المعركة ودورها المصيريّ الحاسم . من هنا كانت للبدريّين في التاريخ منزلة رفيعة خاصّة ، وكان حضورهم في حوادث التاريخ الإسلامي _ لا سيّما بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله _ حيثما وُجِدوا يُشعر بشأنٍ خاصّ . ووقعت هذه المعركة ببدر _ منطقة قريبة من المدينة _ في شهر رمضان من السنة الثانية للهجرة . (1) وشهد الإمام أمير المؤمنين عليه السلام هذه المعركة التي كانت اُولى معارك النبيّ صلى الله عليه و آله ، واُولى المشاهد البطوليّة للإمام عليه السلام الذي ظهر فيها بمظهرٍ حقيقٍ بالمشاهدة ، والثناء ، والإعجاب ، إذ : 1 . كان يحمل الراية المظفّرة للجيش الإسلامي . (2) 2 . اُنيطت به مهمّة التعرّف على قوّة العدوّ ومعه عدد من الصحابة ، وذلك قبل حدوث المواجهة وفي مرحلة حسّاسة من الاستطلاع والاستكشاف والتقصّي الخفيّ ، فحقّق نجاحا باهرا . (3) 3 . وحين طلب رسول اللّه صلى الله عليه و آله الماء في منتصف ليلة القتال الحالكة المروّعة ، قام عليه السلام ، وسار نحو بدر بخطىً ثابتة راسخة ، ونزح الماء من بئرها العميقة المظلمة ، فروّى رسول اللّه صلى الله عليه و آله . (4) 4 . وإنّه في أوّل مواجهة فرديّة سقى الوليد بن عُتبة كأس المنون (5) ، وأعان رفيقه على قتل أبيه عتبة (6) . وذكر سلام اللّه عليه هذه الملحمة العظيمة في أحد كتبه إلى معاوية ، فقال : «فَأَنَا أبو حَسَنٍ قاتِلُ جَدِّكَ وأخيكَ وخالِكَ شَدخا (7) يَومَ بَدرٍ ، وذلِكَ السَّيفُ مَعِي ، وبِذلِكَ القَلبِ ألقى عَدُوّي» . (8) 5 . وصرع عليه السلام العاص بن سعيد فارس قريش المقتدر (9) ، ونوفل بن خويلد العدوّ الشرور الحاقد على رسول اللّه صلى الله عليه و آله . (10) 6 . ولمّا صدر الأمر بالهجوم الشامل ، وتشابكت القوى المتحاربة ، وحمي وطيس القتال ، هجم عليه السلام على العدوّ كالليث الغاضب ، وخلخل استعداداته العسكريّة ، وصنع من قتلاه تلّاً ؛ فقد نقل المؤرّخون أنّ (35) من قتلى المشركين البالغ عددهم (70) قُتلوا بسيفه عليه السلام . (11) 7 . وهو الذي كان في عنفوان شبابه يومئذٍ ، ونال الوسام الخالد : «لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ» بفضل تلك الشهامة ، والشجاعة ، والاستبسال الذي أبداه آنذاك . (12)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 418 و ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 524 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 ، المغازي : ج 1 ص 51 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 45 .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 120 ح 4583 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 650 ح 1106 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 23 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 431 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 72 و ص 74 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 436 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 52 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 268 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 ، المغازي : ج 1 ص 51 .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 613 ح 1049 ، المغازي : ج 1 ص 57 ؛ تفسير العيّاشي : ج 2 ص 65 ح 70 .
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، المغازي : ج 1 ص 69 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 .
6- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 .
7- .الشدخ : كسرك الشيء الأجوف كالرأس ونحوه (لسان العرب : ج 3 ص 28 «شدخ») .
8- .نهج البلاغة : الكتاب 10 وراجع الكتاب 64 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 70 ؛ المغازي : ج 1 ص 92 و 148 ، السيرة النبويّةلابن هشام : ج 2 ص 366 .
10- .الإرشاد : ج 1 ص 70 ؛ المغازي : ج 1 ص 92 و 149 .
11- .الإرشاد : ج 1 ص 72 .
12- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 71 ، المناقب لابن المغازلي : ص 199 ح 235 ، المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 200 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 336 .

ص: 259

فصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگ

4 / 1 جنگ بدر

فصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگ4 / 1جنگ بدرجنگ بدر ، دشوارترين و شكوهمندترين نبرد پيامبر خداست . شرايط زمانى ، چگونگى تركيب نيروها ، ساز و برگ مسلمانان ، هدف آغازين حركت _ كه دستيابى به كاروان مشركان و كالاهاى آنان بود _ و نبرد غير منتظره و نابرابر و . . . نشان دهنده اهمّيت اين نبرد و نقش سرنوشت ساز آن است . از اين رو، «بدريان» در هماره تاريخ، جايگاه ويژه اى داشته اند ودر حوادث تاريخ اسلام ، بويژه پس از پيامبر خدا، حضور بدريان در همه جا اهمّيتى خاص داشت. اين نبرد در رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر ، در نزديكى مدينه واقع شد . اميرمؤمنان عليه السلام در اين نبرد _ كه آغازين جنگ پيامبر خدا و نيز نخستين چهره نمايى قهرمانانه على عليه السلام است _ ، جلوه اى ديدنى ، ستودنى و شگفت دارد ، بدين سان كه : 1 . پرچم پيروزمند سپاه اسلام در دست هاى پر توان على عليه السلام بود . 2 . پيش از رويارويى و در مرحله حسّاس كسب اطّلاعات ، براى دست يافتن به چند و چون نيروى دشمن ، همراه برخى صحابيان به مأموريت رفت كه موفّقيتى كارآمد داشت . 3 . در دلِ سياهى تاريك و هولناك شب نبرد ، آن گاه كه پيامبر خدا طلبِ آب نمود ، على عليه السلام به پا خاست و ثابت و استوار به «بدر» گام نهاد و از چاهى بس ژرف و تاريك ، آب برگرفت و پيامبر خدا را سيراب كرد . 4 . على عليه السلام در اوّلين نبرد تن به تن ، وليد بن عُتبه را به خاك هلاكت افكند و سپس در كشتن عتبه ، پدر وليد ، هماوردِ او را يارى رسانْد . على عليه السلام ، اين حماسه شكوهمند را در نامه اى به معاويه يادآورى كرده است : من پدر حسنم! كشنده جدّ و برادر و دايى ات كه در نبرد بدر ، سرشان را شكافتم؛ و آن شمشير را با خود دارم و با همان دل با دشمنم رويارو مى شوم. 5 . على عليه السلام همچنين عاص بن سعيد ، رزم آور نيرومند قريش و نوفل بن خُوَيلِد ، دشمن شرور و كينه توز پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاك افكند . 6 . چون فرمان حمله عمومى صادر شد و نيروها در هم آميختند و آتش نبرد ، شعله ور گشت ، اين على عليه السلام بود كه چونان شيرى خشمگين بر دشمن مى تاخت و آرايشِ نظامى آنان را در هم مى ريخت و از كشته ، پُشته مى ساخت ، بدان سان كه آورده اند 35 نفر از هفتاد تن كشته هاى مشركان ، با ضربت شمشير على عليه السلام بر خاك افتادند . 7 . او كه در آن هنگام در عنفوان جوانى بود ، با اين شهامت ها ، شجاعت ها و رزم آورى ها ، مدال افتخار جاودانه «لا سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فَتى إلّا علىٌّ» را به دست آورد .

.

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

9771.امام على عليه السلام ( _ در نامه خود به حارث هَمْدانى _ ) المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَفَعَ الرايَةَ إلى عَلِيٍّ رضى الله عنهيَومَ بَدرٍ وهُوَ ابنُ عِشرينَ سَنَةً . (1) .


1- .المستدرك على الصحيحين: ج3ص120ح4583،السنن الكبرى: ج 6 ص 340 ح 12165 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 106 ح174، الاستيعاب : ج 3 ص 201 الرقم 1875 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص71 و72 ، المناقب لابن المغازلي: ص366 ح413، المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 199 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 224 .

ص: 263

9772.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا ، در جنگ بدر ، پرچم را به على عليه السلام سپرد و او در آن هنگام ، بيست سال داشت . .

ص: 264

9773.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن قتادة :إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ كانَ صاحِبَ لِواءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَدرٍ وفي كُلِّ مَشهَدٍ. (1)9774.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :تاريخ الطبري عن ابن عبّاس_ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _: كانَ صاحِبُ رايَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وصاحِبُ رايَةِ الأَنصارِ سَعدَ بنَ عُبادَةَ . (2)9775.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه :كُنّا يَومَ بَدرٍ كُلَّ ثَلاثَةٍ عَلى بَعيرٍ ، قالَ : وكانَ عَلِيٌّ وأبو لُبابَةَ زَميلَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : وكانَ إذا كانَت عُقبَتُهُ (3) قُلنَا اركَب حَتّى نَمشِيَ ، فَيَقولُ : ما أنتُما بِأَقوى مِنّي وما أنَا بِأَغنى عَنِ الأَجرِ مِنكُم . (4)9776.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق_ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _: كانَت إِبِلُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَئِذٍ سَبعينَ بَعيرا ، فَاعتَقَبوها ، فَكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَرثَدُ بنُ أبي مَرثَدٍ الغَنَوِيُّ يَعتَقِبونَ بَعيرا . (5)9777.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :فضائل الصحابة عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا كانَت لَيلَةُ بَدرٍ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن يَستَقي لَنا مِنَ الماءِ ؟ فَأَحجَمَ النّاسُ ، فَقامَ عَلِيٌّ فَاحتَضَنَ قِربَةً ، ثُمَّ أتى بِئرا بَعيدَةَ القَعرِ مُظلِمَةً ، فَانحَدَرَ فيها فَأَوحَى اللّهُ عَزَّوجَلَّ إلى جِبريلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ تَأَهَّبوا لِنَصرِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وحِزبِهِ ، فَهَبَطوا مِنَ السَّماءِ لَهُم لَغَطٌ (6) يُذعِرُ مَن سَمِعَهُ ، فَلَمّا حاذُوا البِئرَ سَلَّموا عَلَيهِ مِن عِندِ آخِرِهِم إكراما وتَجليلاً . (7) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 23 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 74 و ص 72 عن الحكم ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 650 ح 1106 عن ابن عبّاس والحكم .
2- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 431 وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 وتاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 والكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 .
3- .دارتْ عُقْبَة فلان ؛ أي جاءت نوبته ووقت ركوبه (النهاية : ج 3 ص 268 «عقب») .
4- .المستدرك على الصحيحين: ج3 ص23 ح 4299 وج2 ص100 ح 2453 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 82 ح 3901 وفيه «وكانت عقبة رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: فقالا: نحن نمشي عنك» بدل «وكان إذا كانت عُقْبَته قلنا: اركب حتى نمشي»،السنن الكبرى: ج5 ص423 ح 10357 وفيه «كنّا يوم بدر اثنين على بعير وثلاثة على بعير وكان زَميلَي رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليّ وأبو لبابة الأنصاري ، وكانت إذا حانت عقبتهما قال : يا رسول اللّه ، اركب ...» ، عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 141 وفيه «فكان إذا دارت عقبتهما قالا» .
5- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 ، المغازي : ج 1 ص 23 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 كلّها نحوه .
6- .اللَّغَط : الصوت والجَلَبة ، وأصوات مبهمة لا تُفهم (مجمع البحرين : ج 3 ص 1635 «لغط») .
7- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 613 ح 1049 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 337 ح 8909 ، المناقب للخوارزمي : ص 308 ح 303 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 241 .

ص: 265

9772.امام صادق عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از قتاده _: على بن ابى طالب عليه السلام ، پرچمدار پيامبر خدا در جنگ بدر و هر جنگ ديگرى بود .9773.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابن عبّاس در ذكر جنگ بدر _: پرچمدار پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام ، و پرچمدار انصار ، سعد بن عباده بود .9774.امام صادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبد اللّه _: ما در جنگ بدر ، هر سه نفر بر يك شتر بوديم و على عليه السلام و ابو لبابه ، دو همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند .

چون نوبت پياده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله مى شد ، مى گفتيم : تو سوار باش ، ما پياده مى رويم .

و پيامبر خدا مى فرمود : «نه شما از من نيرومندتريد و نه من از شما به پاداش ، بى نيازترم» .9775.امام صادق عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر جنگ بدر _:شتران اصحاب پيامبر خدا در آن روز ، هفتاد نفر بود . پس به نوبت ، سوار مى شدند و پيامبر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام و مَرثَد بن ابى مرثد غَنَوى ، يك شتر را به نوبت ، سوار مى شدند .9776.امام على عليه السلام :فضائل الصحابة_ به نقل از حارث ، درباره امام على عليه السلام _: چون شب بدر شد ، پيامبر خدا فرمود: «چه كسى براى ما آب مى آورد؟» .

پس مردم ، پا پس كشيدند ؛ ولى على عليه السلام برخاست و مشكى به زير بغل گرفت ، به چاه ژرف و تاريكى درآمد و از آن ، پايين رفت .

پس خداى عز و جل به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام ، وحى كرد كه براى يارى محمّد صلى الله عليه و آله و گروهش آماده شويد . پس ، از آسمان ، فرود آمدند و همهمه اى داشتند كه شنونده را مى ترسانْد . پس چون روبه روى چاه رسيدند ، همگى و از روى بزرگداشت و احترام بر او سلام دادند . .

ص: 266

9777.امام صادق عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن محمّد بن الحنفيّة :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا في غَزوَةِ بَدرٍ أن يَأتِيَهُ بِالماءِ حينَ سَكَتَ أصحابُهُ عَن إيرادِهِ ، فَلَمّا أتَى القَليبَ (1) ومَلَأَ القِربَةَ الماءَ فَأَخرَجَها جاءَت ريحٌ فَهَرَقَتهُ ، ثُمَّ عادَ إلَى القَليبِ ومَلَأَ القِربَةَ فَأَخرَجَها فَجاءَت ريحٌ فَأَهرَقَتهُ وهكَذا فِي الثّالِثَةِ ، فَلَمّا كانَتِ الرّابِعَةُ مَلَأَها فَأَتى بِهَا النَّبِيَّ فَأَخبَرَ بِخَبَرِهِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمَّا الرّيحُ الاُولى فَجَبرَئيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ ، وَالرّيحُ الثّانِيَةُ ميكائيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ ، وَالرّيحُ الثّالِثَةُ إسرافيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ .

وفي رِوايَةٍ : وما أتَوكَ إلّا لِيَحفَظوكَ ...

وكانَ يَقولُ : كانَ لِعَلِيٍّ عليه السلام في لَيلَةٍ واحِدَةٍ ثَلاثَةُ آلافِ مَنقَبَةٍ ، وثَلاثُ مَناقِبَ . (2)9778.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كُنتُ عَلى قَليبٍ يَومَ بَدرٍ أميحُ _ أو أمتَحُ _ مِنهُ ، فَجاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ شديدَةٌ ، لَم أرَ ريحا أشَدَّ مِنها إلَا الَّتي كانَت قَبلَها ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ، فَكانَتِ الاُولى ميكائيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَمينِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَالثّانِيَةُ إسرافيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَسارِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَالثّالِثَةُ جَبرَئيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ . (3) .


1- .القليب : البئر التي لم تُطوَ (النهاية : ج 4 ص 98 «قلب») .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 242 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 414 ح 761 عن الليث ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 539 ح 1043 عن ليث بن أبي سليم عن بعض أصحابه ، قرب الإسناد : ص 111 ح 387 عن ابن عبّاس وكلّها نحوه .
3- .مسند أبي يعلى : ج 1 ص 258 ح 485 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 86 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 72 ح 4431 ، المغازي : ج 1 ص 57 كلّها عن محمّد بن جبير بن مطعم .

ص: 267

9779.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _: پيامبر خدا در غزوه بدر ، هنگامى كه اصحابش از تهيه آب وا ماندند ، على عليه السلام را براى آب آوردن فرستاد . چون على عليه السلام به چاه متروك درآمد و مشك را از آب ، پُر كرد ، همين كه آن را بيرون آورد ، بادى وزيد و آن را ريخت . او دوباره به چاه بازگشت و مشك را پُر كرد و بيرون آورد . بادى وزيد و آن را ريخت و همين گونه تا سه بار .

بار چهارم ، آن را پُر كرد و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و قصّه را باز گفت . پيامبر خدا فرمود : « باد نخست ، جبرئيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند و باد دوم ، ميكائيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند و باد سوم ، اسرافيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند» .

در روايتى آمده است كه پيامبر خدا ادامه داد : «آنان ، جز براى حفاظت از تو نيامدند ...» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره مى فرمود : «على عليه السلام تنها در يك شب ، سه هزار و سه منقبت داشت» .9780.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :من در جنگ بدر ، از چاه متروكى آب مى كشيدم كه باد شديدى وزيد و سپس ، باد بسيار شديدى آمد كه مانند آن را نديده بودم ، مگر باد پيشين . سپس [ بار سوم ] باد شديدى وزيد . پس نخستين باد ، ميكائيل عليه السلام بود با هزار فرشته در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله و [ باد ] دوم ، اسرافيل عليه السلام بود با هزار فرشته در سمت چپ پيامبر صلى الله عليه و آله و [ باد ]سوم ، جبرئيل عليه السلام بود با هزار فرشته . .

ص: 268

9781.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :لَمّا عَطِشَ القَومُ يَومَ بَدرٍ انطَلَقَ عَلِيٌّ بِالقِربَةِ يَستَقي وهُوَ عَلَى القَليبِ إذ جاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ثُمَّ مَضَت ، فَلَبِثَ ما بَدا لَهُ ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ اُخرى ثُمَّ مَضَت ثُمَّ جاءَتهُ اُخرى كادَ أن تَشغَلَهُ وهُوَ عَلَى القَليبِ ، ثُمَّ جَلَسَ حَتّى مَضى ، فَلَمّا رَجَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخبَرَهُ بِذلِكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمَّا الريحُ الاُولى فيها جَبرَئيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وَالثّانِيَةُ فيها ميكائيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وَالثّالِثَةُ فيها إسرافيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وقَد سَلَّموا عَلَيكَ وهُم مَدَدٌ لَنا ، وهُمُ الَّذينَ رَآهُم إبليسُ فَنَكَصَ عَلى عَقِبَيهِ يَمشِي القَهقَرى حَتّى يَقولَ : «إِنِّى أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (1) . (2)9782.الكافي عن أبى بَصيرٍ :السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق_ في ذِكرِ أحداثِ مَعرَكَةِ بَدرٍ _:ثُمَّ خَرَجَ بَعدَهُ (3) عُتبَةُ بنُ رَبيعَةَ بَينَ أخيهِ شَيبَةَ بنِ رَبيعَةَ وَابنِهِ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، حَتّى إذا فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ دَعا إلَى المُبارَزَةِ ، فَخَرَجَ إلَيهِ فِتيَةٌ مِنَ الأَنصارِ ثَلاثَةٌ ، وهُم : عَوفٌ ومُعَوِّذٌ ابنَا الحارِثِ _ واُمُّهُما عَفراءُ _ ورَجُلٌ آخَرُ ، يُقالُ : هُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ ، فَقالوا : مَن أنتُم ؟ فَقالوا : رَهطٌ مِنَ الأَنصارِ ، قالوا : ما لَنا بِكُم مِن حاجَةٍ ، ثُمَّ نادى مُناديهِم : يا مُحَمَّدُ ، أخرِج إلَينا أكفاءَنا مِن قَومِنا .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُم يا عُبَيدَةَ بنَ الحارِثِ ، وقُم يا حَمزَةُ ، وقُم يا عَلِيُّ ، فَلَمّا قاموا ودَنَوا مِنهُم ، قالوا : مَن أنتُم ؟ قالَ عُبَيدَةُ : عُبَيدَةُ ، وقالَ حَمزَةُ : حَمزَةُ ، وقالَ عَلِيٌّ : عَلِيٌّ ، قالوا : نَعَم ، أكفاءٌ كِرامٌ ، فَبارَزَ عُبَيدَةُ _ وكانَ أسَنَّ القَومِ _ عُتبَةَ بنَ رَبيعَةَ ، وبارَزَ حَمزَةُ شَيبَةَ بنَ رَبيعَةَ ، وبارَزَ عَلِيٌّ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَأَمّا حَمزَةُ فَلَم يُمهِل شَيبَةَ أن قَتَلَهُ ، وأمّا عَلِيٌّ فَلَم يُمهِلِ الوَليدَ أن قَتَلَهُ ، وَاختَلَفَ عُبَيدَةُ وعُتبَةُ بَينَهُما ضَربَتَينِ ، كِلاهُما أثبَتَ صاحِبَهُ ، وكَرَّ حَمزَةُ وعَلِيٌّ بِأَسيافِهِما عَلى عُتبَةَ فَذَفَّفا (4) عَلَيهِ ، وَاحتَمَلا صاحِبَهُما ، فَحازاهُ إلى أصحابِهِ . (5) .


1- .الأنفال : 48 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 65 ح 70 عن أبي مقدام .
3- .أي بعد الأسود بن عبد الأسد المخزومي الذي قتله حمزة بن عبدالمطّلب .
4- .تذفيف الجريح : الإجهاز عليه وتحرير قتله (النهاية : ج 2 ص 162 «ذفف») .
5- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، المغازي : ج 1 ص 68 نحوه .

ص: 269

10008.امام على عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :چون مسلمانان در جنگ بدر تشنه شدند ، على عليه السلام براى آب آوردن با مشك به سوى چاه متروكى مى رفت كه باد شديدى وزيد و گذشت . پس اندكى درنگ كرد . سپس باد ديگرى آمد و گذشت و بعد از آن ، باد ديگرى وزيد كه نزديك بود او را از كارش باز دارد و او بر سر چاه بود . پس نشست تا [ باد ]گذشت و چون به نزد پيامبر خدا بازگشت ، از ماجرا خبر داد .

پس پيامبر خدا فرمود : «امّا باد نخست ، جبرئيل عليه السلام با هزار فرشته و باد دوم ، ميكائيل عليه السلام با هزار فرشته و باد سوم ، اسرافيل عليه السلام با هزار فرشته بودند و بر تو سلام دادند و آنان ياور ما هستند و همان كسانى اند كه ابليس ، آنها را ديد و پا پس كشيد و عقب عقب رفت تا آن كه گفت : «من بى ترديد ، چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد . من از خداوند مى ترسم و خدا ، سختْ كيفر است» » .10009.امام على عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر وقايع جنگ بدر _:پس از او (اسود بن عبد الأسد مخزومى كه حمزه او را كشت) ، عتبة بن ربيعه با برادرش شيبة بن ربيعه و پسرش وليد بن عتبه [براى جنگ] بيرون آمد و چون از صف جدا شد ، هماورد طلبيد .

پس سه جوان از انصار ، بيرون آمدند: عوف و معوّذ ، پسران حارث _ كه نام مادرشان عفراء بود _ ، و مردى ديگر كه گفته مى شود عبد اللّه بن رواحه بود .

گفتند : شما كيستيد؟

گفتند : ما گروهى از انصار هستيم .

گفتند : ما به شما كارى نداريم .

سپس مُنادىِ آنان ندا در داد: اى محمّد! همتايانمان از قوم خودمان را به سوى ما گسيل دار .

پيامبر خدا فرمود : «اى عبيدة بن حارث ، برخيز ! اى حمزه ، برخيز ! اى على ، برخيز!» .

پس چون برخاستند و به آنان نزديك شدند ، گفتند : شما كيستيد؟

عبيده گفت : عبيده . و حمزه گفت : حمزه . و على گفت : على .

گفتند : آرى ، همتايان ارجمندى هستيد . پس عبيده _ كه مسن ترين فرد گروه بود _ با عتبة بن ربيعه ، و حمزه با شيبة بن ربيعه ، و على عليه السلام با وليد بن عُتبه رويارو شدند .

حمزه ، در كشتن شيبه به وى مهلت نداد و على عليه السلام نيز در كشتن وليد ، و دو ضربه ميان عبيده و عتبه ردّ و بدل شد ؛ ولى هر دو در برابر هم ايستادگى مى كردند و حمزه و على عليه السلام با شمشيرهايشان به سوى عتبه بازگشتند و كارش را تمام كردند و عبيده را برداشتند و به همراهانش رساندند . .

ص: 270

10010.امام على عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :ولا خِلافَ أنَّ أوَّلَ مُبارِزٍ فِي الإِسلامِ : عَلِيٌّ وحَمزَةُ وأبو عُبَيدَةَ بنُ الحارِثِ في يَومٍ بَدرٍ ، قالَ الشَّعبِيُّ : ثُمَّ حَمَلَ عَلِيٌّ عَلَى الكَتيبَةِ مُصَمِّما وَحدَهُ . (1)10011.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد تَعَجَّبتُ يَومَ بَدرٍ مِن جُرأَةِ القَومِ ، وقَد قَتَلتُ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، وقَتَلَ حَمزَةُ عُتبَةَ وشَرِكتُهُ في قَتلِ شَيبَةَ ، إذ أقبَلَ إلَيَّ حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، فَلَمّا دَنا مِنّي ضَرَبتُهُ ضَربَةً بِالَّسيفِ فَسالَت عَيناهُ ، فَلَزِمَ الأَرضَ قَتيلاً . (2)10012.امام على عليه السلام :الإرشاد :بارَزَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام العاصَ بنَ سَعيدِ بنِ العاصِ بَعدَ أن أحجَمَ عَنهُ مَن سِواه فَلَم يُلَبِّثهُ أن قَتَلَهُ، وبَرَزَ إلَيهِ حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ فَقَتَلَهُ، وبَرَزَ بَعدَهُ طُعَيمَةُ بنُ عَدِيٍّ فَقَتَلَهُ ، وقَتَلَ بَعدَهُ نَوفَلَ بنَ خُوَيلِدٍ _ وكانَ مِن شَياطينِ قُرَيشٍ _ ولَم يَزَل عليه السلام يَقتُلُ واحِدا مِنهُم بَعدَ واحِدٍ حَتّى أتى عَلى شَطرِ المَقتولينَ مِنهُم وكانوا سَبعينَ قَتيلاً ؛ تَوَلّى كافَّةُ مَن حَضَرَ بَدرا مِنَ المُؤمِنينَ مَعَ ثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ المَلائِكَةِ المُسَوِّمينَ قَتلَ الشَّطرَ مِنهُم ، وتَوَلّى أميرُ المُؤمِنينَ قَتلَ الشَّطرِ الآخَرِ وَحدَهُ . (3) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 68 ؛ أنساب الأشراف : ج 2 ص 363 وفيه ذيله .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 75 ، إعلام الورى : ج 1 ص 170 وليس فيه «وقتل حمزة عتبة وشَرَكْته في قتل شيبة» كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، كشف الغمّة : ج 1 ص 186 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 69 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 183 نحوه .

ص: 271

10013.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب :اختلافى نيست كه نخستين مبارزان اسلام ، على عليه السلام و حمزه و ابو عبيدة بن حارث در جنگ بدرند . شعبى مى گويد : سپس على عليه السلام ، تنها و استوار ، به گروه دشمنْ حمله بُرد .9784.مصباح الشريعة ( _ فيما نسبه إلى الصّادقُ عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :من در جنگ بدر از جرئت مكّيان تعجّب كردم . با اين كه من، وليد بن عتبه را كشته بودم و حمزه ، عتبه را و هر دو در كشتن شيبه شركت كرده بوديم ، حنظلة بن ابى سفيان به من رو آورد و چون به من نزديك شد ، با شمشير ، ضربه اى به او زدم كه چشمانش از كاسه سر بيرون زد و بى جان بر زمين افتاد .9783.امام على عليه السلام :الإرشاد:امير مؤمنان ، پس از آن كه كسى براى مبارزه با عاص پسر سعيد بن عاص پا پيش نگذاشت ، به رويارويى اش رفت و بى درنگ ، او را كشت و نيز حنظلة بن ابى سفيان را كه به مبارزه اش آمده بود ، كشت ، و همچنين طعيمة بن عُدى را كه در برابرش ايستاد ، و پس از او ، نوفل بن خويلد را كه از شيطان هاى قريش بود . بدين سان ، يكى پس از ديگرى از آنان مى كشت تا اين كه نيمى از هفتاد كشته قريش را تنها او كشت ؛ در حالى كه ديگر مؤمنان حاضر در بدر ، همراه سه هزار فرشته نشان دار روى هم ، نيم ديگر را كشتند . .

ص: 272

9784.مصباح الشريعة ( _ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ) الإرشاد عن صالح بن كيسان :مَرَّ عُثمانُ بنُ عَفّانَ بِسَعيدِ بنِ العاصِ فَقالَ : اِنطَلِق بِنا إلى أميرِ المُؤمِنينَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ نَتَحَدَّثُ عِندَهُ ، فَانطَلَقا ، قالَ [سَعيدُ بنُ العاصِ] : فَأَمّا عُثمانُ فَصارَ إلى مَجلِسِهِ الَّذي يَشتَهيهِ ، وأمّا أَنا فَمِلتُ إلى ناحِيَةِ القَومِ ، فَنَظَرَ إلَيَّ عُمَرُ وقالَ : ما لي أراكَ كَأَنَّ في نَفسِكَ عَلَيَّ شَيئا ؟ أ تَظُنُّ أنّي قَتَلتُ أباكَ ؟ وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنّي كُنتُ قاتِلَهُ ، ولَو قَتَلتُهُ لَم أعتَذِر مِن قَتلِ كافِرٍ ، لكِنَّني مَرَرتُ بِهِ يَومَ بَدرٍ فَرَأَيتُهُ يَبحَثُ لِلقِتالِ كَما يَبحَثُ الثَّورُ بِقَرنِهِ ، وإذا شِدقاهُ قَد أزبَدا (1) كَالوَزَغِ ، فَلَمّا رَأَيتُ ذلِكَ هِبتُهُ ورُغتُ عَنهُ ، فَقالَ : إلى أينَ يَابنَ الخَطّابِ ؟ وصَمَدَ لَهُ عَلِيٌّ فَتَناوَلَهُ ، فَوَاللّهِ ما رِمتُ مَكاني حَتّى قَتَلَهُ .

قالَ : وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام حاضِرا فِي المَجلِسِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ غَفرا ؟ ! ذَهَبَ الشِّركُ بِما فيهِ ، ومَحَا الإِسلامُ ما تَقَدَّمَ ، فَمالَكَ تُهَيِّجُ النّاسَ ! فَكَفَّ عُمَرُ . قالَ سَعيدٌ : أما إنَّهُ ما كانَ يَسُرُّني أن يَكونَ قاتِلُ أبي غَيرَ ابنِ عَمِّهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . (2)9785.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد عن الزهري :لَمّا عَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُضورَ نَوفَلِ بنِ خُوَيلِدٍ بَدرا قالَ : اللّهُمَّ اكفِني نَوفلاً ، فَلَمَّا انكَشَفَت قُرَيشٌ رَآهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام وقَد تَحَيَّرَ لا يَدري ما يَصنَعُ ، فَصَمَدَ لَهُ ثُمَّ ضَرَبَهُ بِالسَّيفِ فَنَشَبَ في حَجَفَتِهِ (3) فَانتَزَعَهُ مِنها ، ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ ساقَهُ _ وكانَت دِرعُهُ مُشَمَّرَةً (4) _ فَقَطَعَها ، ثُمَّ أجهَزَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ .

فَلَمّا عادَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سَمِعَهُ يَقولُ : مَن لَهُ عِلمٌ بِنَوفَلٍ ؟ فَقالَ لَهُ : أنَا قَتَلتُهُ يا رَسولَ اللّهِ ، فَكَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أجابَ دَعوَتي فيهِ . (5) .


1- .تزبّد الإنسان : إذا غضب وظهر على صِماغيه زبدتان (لسان العرب : ج 3 ص 193 «زبد») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 75 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 186 وراجع المغازي : ج 1 ص 92 وشرح نهج البلاغة : ج 14 ص 144 .
3- .يقال للتُّرس إذا كان من جلود ليس فيه خشب ولا عقب: حَجفَة ودرقة (الصحاح : ج 4 ص 1341 «حجف») .
4- .مِن شمَّر الإزار والثوب تشميرا : رَفَعَه (لسان العرب : ج 4 ص 428 «شمر») .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 76 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 187 وراجع المغازي : ج 1 ص 91 و 92 ودلائل النبوّة للبيهقي : ج 3 ص 94 و شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 143 و 144 .

ص: 273

9786.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از صالح بن كيسان _: عثمان بن عفّان بر سعيد بن عاص گذشت و گفت : بيا به نزد فرمان رواى مؤمنان ، عمر بن خطّاب برويم و به گفتگو بپردازيم . پس رفتند .

[ سعيد بن عاص] مى گويد : امّا عثمان در جايى نشست كه دوست داشت ؛ ولى من به كناره جمعيت خزيدم . پس عمر به من نگريست و گفت : چه شده است ؟ از من چيزى به دل دارى؟ آيا مى پندارى كه من پدرت را كشتم ؟ به خدا سوگند ، دوست داشتم كه من كشنده اش بودم و اگر او را كشته بودم ، از كشتن كافر ، پوزش نمى خواستم ؛ امّا من در جنگ بدر بر او گذشتم و ديدم كه همچون گاوى كه با شاخش زمين را شخم مى زند ، در پى درگيرى است و دهانش چون قورباغه كف كرده است . چون چنين ديدم ، از او ترسيدم و كناره گرفتم . به من گفت : كجا اى پسر خطّاب؟ و على ، آهنگ او كرد و به وى دست يافت و به خدا سوگند ، از جايم دور نشده بودم كه على او را كشت .

[ سعيد بن عاص] مى گويد : على عليه السلام در مجلس ، حاضر بود و فرمود : خدايا ، ببخش! شرك با آنچه در آن بود ، رفت و اسلام ، گذشته را محو كرد . پس تو را چه شده كه مردم را تهييج مى كنى؟

عمر ، [از مجادله] دست كشيد . سعيد گفت: آگاه باش كه من خشنود نمى شدم كه قاتل پدرم جز پسر عموى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) ، على بن ابى طالب باشد .9787.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از زُهْرى _: چون پيامبر خدا دانست كه نوفل بن خُوَيلِد در بدر حاضر شده است ، فرمود: «خدايا! مرا از نوفل ، كفايت كن» .

پس چون قريشْ شكافته و در هم شكسته شد ، على بن ابى طالب عليه السلام او را ديد كه حيران است و نمى داند چه كند . پس به سوى او رفت و با شمشير ، ضربه اى به او زد كه در سپر چرمى اش گير كرد . پس على عليه السلام آن را بيرون كشيد و ضربه اى بر ساق پايش _ كه زرهش آن را نمى پوشاند _ ، وارد ساخت و آن را قطع كرد و سپس ، كارش را تمام كرد و او را كشت .

چون [على عليه السلام ] به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت ، شنيد كه مى فرمايد: «چه كسى از نوفل خبر دارد؟» .

به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! من او را كشتم .

پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت : «سپاس ، خدايى را كه دعايم را درباره او اجابت كرد!» . .

ص: 274

9788.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :حلية الأولياء عن محمّد بن إدريس الشافعي :دَخَلَ رَجُلٌ مِن بَني كِنانَةَ عَلى مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ فَقالَ لَهُ : هَل شَهِدتَ بَدرا ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : مِثلَ مَن كُنتَ ؟ قالَ : غُلامَ قُمدودٍ (1) مِثلَ عَطباءِ الجُلمودِ (2) ، قالَ : فَحَدِّثني ما رَأَيتَ وحَضَرتَ . قالَ : ما كُنّا إلّا شُهودا كَأَغيابٍ ، وما رَأَينا ظَفَرا كانَ أوشَكَ مِنهُ . قال : فَصِف لي ما رَأَيتَ ؟

قالَ : رَأَيتُ في سَرَعانِ النّاسِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ؛ غُلاما شابّا لَيثا عَبقَرِيّا يَفرِي الفَرِيَّ (3) ، لا يُثبِتُ لَهُ أحَدٌ إلّا قَتَلَهُ ، ولا يَضرِبُ شَيئا إلّا هَتَكَهُ ، لَم أرَ مِنَ النّاسِ أحَدا قَطُّ أنفَقَ مِنهُ ، يَحمِلُ حَملَةً ، ويَلتَفِتُ التِفاتَةً كَأَنَّهُ ثَعلَبٌ رَوّاغٌ (4) ، وكَأَنَّ لَهُ عَينَينِ في قَفاهُ ، وكَأَنَّ وُثوبَهُ وُثوبُ وَحشٍ . (5)9785.امام على عليه السلام :الفائق عن سعد بن أبي وقّاص :رَأَيتُهُ [عَلِيّا عليه السلام ]يَومَ بَدرٍ وهُوَ يَقولُ :

بازِلُ (6) عامَينِ حَديث سِنِّي

سَنَحنَحُ (7) اللَّيلِ كَأَنّي جِنِّيٌ لِمِثلِ هذا وَلَدَتني اُمّي

ما تَنقِمُ الحَربُ العَوانُ مِنّي (8) .


1- .رجلٌ قُمْدود : قويٌّ شديد (تاج العروس : ج 5 ص 207 «قمد») .
2- .الجُلْمود : الصخر (لسان العرب : ج 3 ص 129 «جلمد») .
3- .تقول العرب : تركته يفري الفري : إذا عمل العمل فأجاده (لسان العرب : ج 15 ص 153 و 154 «فرا») .
4- .مِن راغَ الثعلب ؛ أي مالَ وحادَ عن الشيء (تاج العروس : ج 12 ص 26 «روغ») . وفي المصدر : «زوّاغ» ، والصحيح ما أثبتناه .
5- .حلية الأولياء : ج 9 ص 145 وراجع المعجم الكبير : ج 3 ص 150 ح 2956 .
6- .البازِل : الرجل الكامل في تجربته وعقله ؛ أي أنا في استكمال القوّة كهذا البعير مع حداثة السنّ (تاج العروس : ج 14 ص 51 «بزل») .
7- .رجل سنحنح : أي لا ينام الليل (تاج العروس : ج 4 ص 97 «سنح») .
8- .الفائق : ج 1 ص 95 ، المناقب للخوارزمي : ص 158 ح 187 ، المناقب لابن المغازلي : ص 32 ح 48 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 569 ح 1080 وزاد في ذيلهما «فما رجع حتى خضب سيفه دما» وفي كلّها إلى «اُمّي» .

ص: 275

9786.امام زين العابدين عليه السلام :حلية الأولياء_ به نقل از محمّد بن ادريس شافعى _: مردى از بنى كنانه به نزد معاوية بن ابى سفيان رفت . معاويه به او گفت : آيا در بدر ، حضور داشتى؟

گفت: آرى .

گفت: مانند كه بودى؟

گفت: جوانى قوى ، همچون صخره هاى ويرانگر .

گفت: آنچه ديده اى و شاهد بوده اى ، برايمان بگو .

گفت: ما چيزى نبوديم ، جز شاهدانى به مانند غايبان و پيروزى اى سريع تر از آن نديده ايم .

گفت: آنچه ديده اى برايم توصيف كن .

گفت: پيش تر از همه ، على بن ابى طالب را ديدم ؛ جوانى نو رسيده و شيرى هوشيار . حساب شده [لشكر را ]مى شكافت و جلو مى رفت . كسى در برابرش نمى ايستاد ، مگر آن كه او را مى كشت ، و بر هيچ چيز ضربه نمى زد ، مگر اين كه آن را مى دَريد . هيچ كس را از او شكافنده تر در صف دشمن نديدم . حمله مى برد و چپ و راست را هم به دقّت مى پاييد و گويى دو چشم در پشت داشت و جهيدنش چون آهوان صحرا بود .9787.امام رضا عليه السلام :الفائق_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _: در جنگ بدر ، على را ديدم كه مى گويد:

با اين كه جوانم ، كاملم

همچون جنّيان ، شب نمى خوابم . مادرم مرا براى چنين روزى بزاد

كارزار ، هر چند سخت ، رسوايم نمى كند. .

ص: 276

9788.امام صادق عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب_ في عَليٍّ عليه السلام _: إنَّ الكُفّارَ كانوا يُسَمّونَهُ المَوتَ الأَحمَرَ ؛ سَمَّوهُ يَومَ بَدرٍ لِعِظَمِ بَلائِهِ ونِكايَتِهِ (1) . (2)9789.عنه عليه السلام :تفسير القمّي :كانَ القَتلى بِبَدرٍ سَبعينَ ، وَالأَسرى سَبعين ، قَتَلَ مِنهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سَبعَةً وعِشرينَ ، ولَم يُؤسِر أحَدا . (3)9790.الكافي عن هِشامِ بنِ أحمَرَ :الإرشاد :قَد أثبَتُ رُواةُ العامَّةِ وَالخاصَّةِ مَعا أسماءَ الَّذينِ تَوَلّى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قَتلَهُم بِبَدرٍ مِنَ المُشرِكينَ ، عَلَى اتِّفاقٍ فيما نَقَلوهُ مِن ذلِكَ وَاصطِلاحٍ ، فَكانَ مِمَّن سَمَّوهُ :

الوَليدُ بنُ عُتبَةَ _ كَما قَدَّمناهُ _ وكانَ شُجاعا جَريئا فاتِكا وَقّاحا ، تَهابُهُ الرِّجالُ .

وَالعاصُ بنُ سَعيدٍ ؛ وكانَ هَولاً عَظيما ، تَهابُهُ الأَبطالُ . وهُوَ الَّذي حادَ عَنهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ... .

وطُعَيمَةُ بنُ عَدِيِّ بنِ نَوفَلٍ ؛ وكانَ مِن رُؤوسِ أهلِ الضَّلالِ .

ونَوفَلُ بنُ خُوَيلِدٍ؛ وكانَ مِن أشَدِّ المُشرِكينَ عَداوَةً لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَت قُرَيشٌ تُقَدِّمُهُ وتُعَظِّمُهُ وتُطيعُهُ ، وهُوَ الَّذي قَرَنَ أبا بَكرٍ بِطَلحَةَ _ قَبلَ الهِجرَةِ بِمَكَّةَ _ وأوثَقَهُما بِحَبلٍ وعَذَّبَهُما يَوما إلَى اللَّيلِ حَتّى سُئِلَ في أمرِهِما . ولَمّا عَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُضورَهُ بَدرا سَأَلَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ أن يَكفِيَهُ أمرَهُ ، فَقالَ : « اللّهُمَّ اكفِني نَوفَلَ بنَ خُوَيلِدٍ» ، فَقَتَلَهُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام .

وزمعَةُ بنُ الأَسوَدِ ، وَالحارِثُ بنُ زَمعَةَ ، وَالنَّضرُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ الدَّارِ ، وعُمَيرُ بنُ عُثمانَ بنِ كَعبِ بنِ تَيمٍ عَمُّ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، وعُثمانُ ومالِكُ ابنا عُبَيدِ اللّهِ أخَوا طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، ومَسعودُ بنُ أبي اُمَيَّةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَيسُ بنُ الفاكِهِ بنِ المُغيرَةِ ، وحُذَيفَةُ بنُ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغَيرَةِ ، وأبو قَيسِ بنُ الوَليدِ بنِ المُغَيرَةِ ، وحَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، وعَمرُو بنُ مَخزومٍ ، وأبو المُنذِرِ بنُ أبي رِفاعَةَ ، ومُنَبِّهُ بنُ الحَجّاجِ السَّهمِيُّ ، وَالعاصُ بنُ مُنَبِّهٍ ، وعَلقَمَةُ بنُ كَلَدَةَ ، وأبُو العاصِ بنُ قَيسِ بنِ عَدِيٍّ ، ومُعاوِيَةُ بنُ المُغيرَةِ بنِ أبِي العاصِ ، ولَوذانُ بنُ رَبيعَةَ ، وعَبدُ اللّهِ ابنُ المُنذِرِ بنِ أبي رِفاعَةَ ، ومَسعودُ بنُ اُمَيَّةَ بنِ المُغيرَةِ ، وحاجِبُ بنُ السّائِبِ بنِ عُوَيمِرٍ ، وأوسُ بنُ المُغَيرَةِ بنِ لَوذانَ ، وزَيدُ بنُ مُلَيصٍ ، وعاصِمُ بنُ أبي عَوفٍ ، وسَعيدُ بنُ وَهبٍ حَليفُ بَني عامِرٍ ، ومُعاوِيَةُ بنُ عامِرِ بنِ عَبدِ القَيسِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَميلِ بنِ زُهَيرِ بنِ الحارِثِ بنِ أسَدٍ ، وَالسّائِبُ بنُ مالِكٍ ، وأبُو الحَكَمِ بنُ الأَخنَسِ ، وهِشامُ بنُ أبي اُميَّةَ بنِ المغيرَةِ .

فَذلِكَ خَمسَةٌ وثَلاثونَ رَجُلاً ، سِوى مَنِ اختُلِفَ فيهِ ، أو شَرِكَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فيهِ غَيرَهُ ، وهُم أكثَرُ مِن شَطرِ المَقتولينَ بِبَدرٍ عَلى ما قَدَّمناهُ . (4) .


1- .يقال : نَكَيْتُ في العدوّ نِكاية : إذا أكثرت فيهم الجراح والقتل (النهاية : ج 5 ص 117 «نكا») .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 68 ، بحار الأنوار : ج 41 ص 63 ح 1 .
3- .تفسير القمّي : ج 1 ص 269 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 259 ح 3 .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 70 وراجع المغازي : ج 1 ص 147_152 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 365 والفصول المهمّة : ص52.

ص: 277

9789.امام صادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ درباره على عليه السلام _: كافران ، على عليه السلام را «مرگ سرخ» مى ناميدند . اين نام را در جنگ بدر به او دادند ، به دليل بزرگى ضربه ها و جراحاتى كه بر آنان وارد ساخت .9790.الكافى ( _ به نقل از هشام بن احمر _ ) تفسير القمّى :كشتگان بدر ، هفتاد نفر بودند و اسيران نيز هفتاد نفر . از كشتگان ، 27 نفر را اميرمؤمنان كشت و كسى را به اسارت نگرفت .9791.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد:راويان شيعه و سنّى ، هر دو ، نام هاى مشركانى را كه امير مؤمنان در بدر كُشت ، ثبت كرده اند و نقل هر دو گروه با هم موافق و همخوان است و از جمله آنها كه نام برده اند ، اينان اند :

وليد بن عتبه _ چنان كه پيش تر گفتيم _ ، شجاع و پُردل و گستاخ و بى شرم بود و مردان از او مى ترسيدند ؛

و عاص بن سعيد كه وحشتناك و بزرگ بود و قهرمانان از او وحشت داشتند و او همان كسى است كه عمر از مقابلش گريخت . . . ؛

و طُعيمة بن عَدى ، پسر نوفل كه از سرانِ گمراهان بود ؛

و نَوفل بن خُوَيلد كه در ميان مشركان ، از سخت ترين دشمنان پيامبر خدا بود و قريش ، او را پيش مى انداخت و بزرگش مى داشت و اطاعتش مى كرد ، و او كسى است كه ابو بكر و طلحه را پيش از هجرت ، در مكّه با طنابى بست و يك روز تا شب ، شكنجه شان كرد تا آن كه آزادى آن دو از وى خواسته شد ؛ و [ هموست كه ] پيامبر خدا ، چون حضور او را در بدر دانست ، از خداى عز و جل خواست كه ايشان را از شرّ او باز دارد و چنين گفت: «خدايا ، مرا از نوفل بن خويلد ، كفايت كن!» . و امير مؤمنان ، او را كُشت ؛

و زمعة بن اسود و حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبد الدار و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عبيد اللّه ، و عثمان و مالك ، پسران عبيد اللّه و برادران طلحة بن عبيد اللّه ، و مسعود بن ابى اميّة بن مغيره و قيس بن فاكه بن مغيره و حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره و ابو قيس بن وليد بن مغيره و حنظلة بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم و ابو منذر بن ابى رفاعه و منبّه بن حَجّاج سهمى و عاص بن منبّه و علقمة بن كلده و ابو العاص بن قيس بن عدى و معاوية بن مغيرة بن ابى العاص و لوذان بن ربيعه و عبد اللّه بن منذر بن ابى رفاعه و مسعود بن امية بن مغيره و حاجب بن سائب بن عُوَيمِر و اوس بن مغيرة بن لوذان و زيد بن مليص و عاصم بن ابى عوف و سعيد بن وهب ، هم پيمان بنى عامر ، و معاوية بن عامر بن عبد القيس و عبد اللّه بن جميل بن زُهَير بن حارث بن اسد و سائب بن مالك و ابو الحكم بن اخنس و هشام بن ابى امية بن مغيره .

پس اينها 35 مردى هستند كه اميرمؤمنان عليه السلام به تنهايى آنها را هلاك كرده است ، بجز كسانى كه در مورد كشته شدنشان به دست على عليه السلام اختلاف است و يا على عليه السلام در كشتن آنها با افراد ديگرى شركت داشته است كه بنا به آنچه پيش تر آورديم ، بيشتر از نصف كشتگان بدرند . .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

10014.امام على عليه السلام :المناقب ل_لخوارزمي عن الإمام الباقر عليه السلام ع_ن جابر بن عبد اللّه :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَدرٍ : هذا رِضوانُ ؛ مَلَكٌ مِن مَلائِكَةِ اللّهِ يُنادي : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ . (1)10015.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :نادى مُنادٍ فِي السَّماءِ يَومَ بَدرٍ يُقالُ لَهُ رِضوانُ : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ . (2)4 / 2غَزوَةُ اُحُدٍإنّ هزيمة المشركين في بدر ، وقتل صناديدهم ورؤسائهم يومذاك أوقدا غضب قريش وحفيظتها ؛ فكانت كالأفعى المطعونة لا يقرّ لها قرار . من جهة اُخرى كانت قريش قد رأت استبسال المسلمين في بدر وعشقهم للشهادة ؛ فلابدّ لها _ إذا _ من التخطيط للثأر . لذا أقبلت على شتّى القبائل لتصطحب مقاتليها وشجعانها لحرب محمّد صلى الله عليه و آله ، وتولّت مصاريف القتال ، وإعداد عدّته وسائر ما يتطلبّه ، وتوجّهت صوب المدينة بجيش جرّار بلغ ثلاثة آلاف مقاتل ، وفيه مئتا فرس (3) ، وثلاثة آلاف بعير . (4) وعرف النبيّ صلى الله عليه و آله ذلك ، فشاور أصحابه ، ثمّ عزم على القتال ، وبعد صلاة الجمعة غادر المدينة ومعه قرابة ألف مقاتل صَوب «اُحد» التي كان العدوّ قد عسكر فيها . (5) بدأ القتال صبيحة السابع من شوّال سنة 3 ه (6) ، وكاد النصر يكون حليف المسلمين في البداية لولا ترك الرصَد مواضعهم من الجبل طمعا في الغنائم ، فباغتهم العدوّ ، وإذا هم بوضعهم العسكريّ المتخلخل ، أمام عدوٍّ حاقدٍ موتورٍ متفانٍ في سبيل هدفه _ ممّا ذكر التاريخ تفاصيله _ فتلقّوا ضرباب شديدة موجعة ، وانكسروا (7) ، وآثر كثير منهم الفرار على البقاء ، وتركوا رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحده في الميدان ، ولم يثبت معه إلّا الإمام عليّ عليه السلام ونفر قليل ، فكان عليه السلام يُحيط برسول اللّه صلى الله عليه و آله ويدفع عنه الهجمات كالليث الهصور . لقد كانت اُحد من أشدّ معارك النبيّ صلى الله عليه و آله وقعا ، وأكثرها دروسا وعِبَرا ، وأبلغها تنبيها وتذكيرا ، وكان الإمام عليه السلام فيها البطل الذي لا صنو له في دوره البارز المتفرّد ؛ إذ : 1 . كان رافع لوائها الأصلي (8) ؛ وهو لواء المهاجرين . (9) 2 . وبسيفه هلك صاحب لواء الشرك المغرور طلحة بن أبي طلحة . (10) 3 . وبضرباته المتوالية قتل بعد طلحة ثمانية غيره حملوا اللواء بعده ، فأفناهم الواحد تلو الآخر ، ولم يُرفع للشرك بعدهم لواء . (11) 4 . من المؤسف أنّ كثيرا من المسلمين لاذوا بالفرار بعد تضعضع الجيش ، وهجوم العدوّ المباغت ، وكان عليّ عليه السلام هو الذي يحمي رسول اللّه صلى الله عليه و آله من مخاطر هجمات العدوّ في تلك اللحظات الصعبة الحاسمة . (12) 5 . نقل ابن إسحاق أنّ اثنين وعشرين من المشركين قُتلوا في هذه المعركة (13) ، منهم اثنا عشر قتلهم الإمام عليه السلام . (14) 6 . أثنى جبرئيل عليه السلام على شهامة الإمام عليه السلام وقتاله في هذه الحرب ، ودوّى النداء الملكوتي : «لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ» في الآفاق . (15) 7 . أنافتْ جراح الإمام عليه السلام _ رمز البطولة والشجاعة _ على تسعين جرحا (16) . وانكسرت يده المنقذة للمظلوم القامعة للظالم في هذه الحرب . (17) 8 . لمّا ترك جيش الكفر ميدان الحرب ، بعث رسول اللّه صلى الله عليه و آله من محلّ استخفائه عليّا عليه السلام _ مع ما به من جراحات مزّقت بدنه ، ومن ضعف بسبب كثرة النزف _ ليستطلع خبر العدوّ ويتأكّد من تركه الميدان . (18)

.


1- .المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 200 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عليه السلام ، كفاية الطالب : ص 280 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلامعن جابر .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 71 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 336 كلاهما عن سعيد بن محمّد الحنظلي ، المناقب لابن المغازلي : ص 199 ح 235 ، كفاية الطالب : ص 277 كلاهما عن سعد بن طريف الحنظلي ، الرياض النضرة : ج 3 ص 155 ؛ روضة الواعظين : ص 143 عن الإمام الصادق عليه السلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 324 ح 55 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 504_507 ، المغازي : ج 1 ص 203 و 204 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 549 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 166 .
4- .المغازي : ج 1 ص 203 و 204 و206 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 218 .
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 503 .
6- .المغازي : ج 1 ص 199 و 208 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 547 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 216 .
7- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 513 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 551 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 173 ، المغازي : ج 1 ص 229 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 226 .
8- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 72 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 374 ، بشارة المصطفى : ص 186 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 80 ؛ المغازي : ج 1 ص 215 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 516 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 77 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 170 و 177 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 552 .
10- .المغازي : ج 1 ص 226 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 509 وفيه «طلحة بن عثمان» ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 158 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 91 .
11- .الإرشاد : ج 1 ص 88 ، بشارة المصطفى : ص 186 ؛ تاريخ الطبري : ج 2 ص 514 .
12- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 518 ، المغازي : ج 1 ص 240 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 82 .
13- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 135 .
14- .الإرشاد : ج 1 ص 91 .
15- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 514 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 552 ؛ الكافي : ج 8 ص 110 ح 90 ، الإرشاد : ج 1 ص 87 .
16- .تفسير القمّي : ج 1 ص 116 ، مجمع البيان : ج 2 ص 826 ؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 148 ح 235 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 236 .
17- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 299 .
18- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 527 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 100 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 556 .

ص: 281

4 / 2 جنگ اُحُد

9797.الإمامُ الحسنُ عليه السلام :المناقب ، خوارزمى_ جابر بن عبد اللّه ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر خدا در جنگ بدر فرمود: «اين ، رضوان ، فرشته اى از فرشتگان خداست كه ندا مى دهد : شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست » .9791.امام على عليه السلام :امام باقر عليه السلام :در جنگ بدر ، [فرشته] مُنادى اى به نام «رضوان» ، در آسمان ، ندا داد: «شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست» .4 / 2جنگ اُحُدشكست مشركان در بدر و كشته شدن چهره هاى مشهور شرك و سران مشرك قريش در نبرد بدر ، خشم و كينه قريشيان (مشركان مكّه) را برافروخته بود و اكنون ، آنان مارهاى زخم خورده را مى ماندند كه آرام و قرار نداشتند و از سوى ديگر ، شهامت مؤمنان ، شهادت طلبى مسلمانان و رزم آورى آنان را در بدر ، ديده بودند . بايد چاره اى مى انديشيدند . از اين رو ، به قبيله هاى هم پيمان خويش روى آوردند تا رزم آوران و دليران آنان را با خود در نبرد با محمّد صلى الله عليه و آله همسو كنند . قريش ، هزينه جنگ ، ابزار و ساير لوازم سفر را به عهده گرفته بود . آنان با لشكرى انبوه ، متشكل از سه هزار جنگجو ، دويست اسب و سه هزار شتر به مدينه روى آوردند . چون پيامبر صلى الله عليه و آله از ماجرا آگاه شد ، پس از مشورت با ياران ، تصميم به نبرد در بيرون مدينه گرفت و پس از برگزارى نماز جمعه با حدود هزار نفر ، به قصد اُحُد كه نيروى دشمن در آن جا اردو زده بود ، حركت كرد . بامداد هفتم شوّال سال سوم هجرى ، نبرد آغاز شد . نزديك بود مسلمانان پيروز شوند ؛ امّا پس از آن ، ديده بانان و تيراندازان ، به طمع غنايم ، محلّ مأموريت خود را بر روى كوه ، ترك كردند و بدين سان ، با يورش غافلگيرانه دشمن روبه رو شدند و در هنگامه درهم ريختگى نظام لشكر، از دشمن كين توزِ زخم خورده از جان گذشته ، ضرباتى را متحمّل شدند كه تفصيل آن را بايد در تاريخ ديد. سپاه اسلام به شدّتْ آسيب ديد و در هم شكست و همه ، بجز على عليه السلام _ كه پروانه وار ، شمع وجود پيامبر خدا را در ميان داشت و چون شير دُژَم ، حمله هاى دشمن را از او دفع مى كرد _ و نيز تنى چند ، فرار را بر قرار ترجيح دادند و پيامبر خدا را در ميدان نبرد ، تنها گذاشتند . اُحد ، يكى از درس آموزترين وتنبّه آفرين ترين نبردهاى پيامبر صلى الله عليه و آله است. على عليه السلام در اين جنگ ، قهرمانى بى بديل است و نقش او بسى برجسته ، بدين سان كه : 1 . او پرچم اصلى جنگ را به دست داشت و آن ، پرچم مهاجران بود . 2 . پرچمدار مغرور مشركان ، طلحة بن ابى طلحه ، با شمشير على عليه السلام به خاك هلاكت افتاد . 3 . پس از طلحه ، هشت نفر ديگر ، يكى پس از ديگرى ، پرچم مشركان را به دست گرفتند و با ضربه هاى پى در پى على عليه السلام كشته شدند و ديگر پرچم شرك ، برافراشته نشد . 4 . متأسّفانه ، پس از گسستن نظام سپاه اسلام و بعد از حمله غافلگيرانه دشمن ، بسيارى از مسلمانان پا به فرار نهادند و على عليه السلام بود كه در آن هنگامه شگفت و در تنگناى حمله هاى دشمن ، از جان پيامبر خدا محافظت كرد . 5 . بر اساس گزارش ابن اسحاق ، در اين نبرد ، 22 تن از مشركان كشته شدند كه دوازده نفر از آنان را على عليه السلام به خاك هلاكت افكند . 6 . در اين نبرد ، جبرئيل عليه السلام ، شهامت و پيكار على عليه السلام را ستود و نداى ملكوتى «لا سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فتى إلّا علىٌّ» در فضا پيچيد . 7 . آن تنديس قهرمانى و شجاعت ، بيش از نود زخم برداشت و دست مظلوم گيرِ ظالم ستيزش در اين نبرد ، شكست . 8 . با اين همه زخم و پاره پارگى پيكر و ناتوانى جسم از بسيارىِ خونى كه از بدنش رفته بود ، چون سپاه كفر صحنه را ترك كرد ، پيامبر خدا ، على عليه السلام را از نهانگاه فرستاد تا چگونگى سپاه دشمن را گزارش كند كه صحنه را كاملاً ترك كرده اند يا نه .

.

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

. .

ص: 285

. .

ص: 286

9795.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن السدّي_ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _: إنَّ طَلحَةَ بنَ عُثمانَ صاحِبَ لِواءِ المُشرِكينَ قامَ فَقالَ : يا مَعشَرَ أصحابِ مُحَمَّدٍ ! إنَّكُم تَزعُمونَ أنَّ اللّهَ يُعَجِّلُنا بِسُيوفِكُم إلَى النّارِ ، ويُعَجِّلُكُم بِسُيوفِنا إلَى الجَنَّةِ ؛ فَهَل مِنكُم أحَدٌ يُعَجِّلُهُ اللّهُ بِسَيفي إلَى الجَنَّةِ ، أو يُعَجِّلُني بِسَيفِهِ إلَى النّارِ ؟ ! فَقامَ إلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ رضى الله عنهفَقالَ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لا اُفارِقُكَ حَتّى اُعَجِّلَكَ بِسَيفي إلَى النّارِ ، أو تُعَجِّلُني بِسَيفِكَ إلَى الجَنَّةِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ فَقَطَعَ رِجلَهُ فَسَقَطَ فَانكَشَفَت عَورَتُهُ ، فَقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ وَالرَّحِمَ يَابنَ عَمِّ ! فَتَرَكَهُ ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ لِعَلِيٍّ : ما مَنَعَكَ أن تُجهِزَ عَلَيهِ ؟ قالَ : إنَّ ابنَ عَمّي ناشَدَني حينَ انكَشَفَت عَورَتُهُ ، فَاستَحيَيتُ مِنهُ . (1)9796.امام على عليه السلام :الإرشاد عن ابن إسحاق :كانَ صاحِبُ لِواءِ قُرَيشٍ يَومَ اُحُدٍ طَلحَةَ بنَ طَلحَةَ بنِ عَبدِ العُزَّى بنِ عُثمانَ بنِ عَبدِ الدّارِ قَتَلَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وقَتَلَ ابنَهُ أبا سَعيدِ بنَ طَلحَةَ ، وقَتَلَ أخاهُ كَلَدَةَ بنَ أبي طَلحَةَ ، وقَتَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ حُمَيدِ بنِ زُهَرَةَ بنِ الحارِثِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّى ، وقَتَلَ أبَا الحَكَمِ بنَ الأَخنَسِ بنِ شَريقِ الثَّقَفِيَّ ، وقَتَلَ الوَليدَ بنَ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَتَلَ أخاهُ اُمَيَّةَ بنَ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَتَلَ أرطاةَ بنَ شُرَحبيلَ ، وقَتَلَ هِشامَ بنَ اُمَيَّةَ وعَمرَو بنَ عَبدِ اللّهِ الجُمَحِيَّ وبِشرَ بنَ مالِكٍ ، وقَتَلَ صُوابا مَولى بَني عَبدِ الدّارِ ؛ فَكانَ الفَتحُ لَهُ ، ورُجوعُ النّاسِ مِن هَزيمَتِهِم إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِمُقامِهِ يَذُبُّ عَنهُ دونَهُم .

وتَوَجَّهَ العِتابُ مِنَ اللّهِ تَعالى إلى كافَّتِهِم لِهَزيمَتِهِم _ يَومَئِذٍ _ سَواهُ ومَن ثَبَتَ مَعَهُ مِن رِجالِ الأَنصارِ وكانوا ثَمانِيَةَ نَفَرٍ ، وقيلَ : أربَعَةً أو خَمسَةً .

وفي قَتلِهِ عليه السلام مَن قَتَلَ يَومَ اُحُدٍ وغَنائِهِ في الحَربِ وحُسنِ بَلائِهِ يَقولُ الحَجّاجُ ابنُ عِلاطٍ السُّلَمِيُّ :

للّهِِ أيُّ مُذَبِّبٍ عَن حِزبِهِ (2)

أعنِي ابنَ فاطِمَةَ المُعَمَّ المُخوَلا (3) جادَت يَداكَ لَهُ بِعاجِلِ طَعنَةٍ

تَرَكَت طُلَيحَةَ لِلجَبينِ مُجَدَّلا (4) وشَدَدتَ شِدَّةَ باسلٍ فَكَشَفتَهُم

بِالسَّفحِ إذ يَهوون أسفَلَ أسفَلا وعَلَلتَ سَيفَكَ بِالدِّماءِ ولَم تَكُن

لِتَرُدَّهُ حَرّانَ (5) حَتّى يَنهَلا (6) .


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 509 وراجع المغازي : ج 1 ص 226 والسيرة الحلبيّة : ج 2 ص 223 .
2- .وفي نسخة : «حرمة» .
3- .المُعَمُّ المُخْوَل : الكثير الأعمام والأخوال والكريمهم وقد يكسران (الصحاح : ج 5 ص 1992 «عمم») .
4- .مجَدَّلاً : أي مرميّا ملقىً على الأرض قتيلاً (النهاية : ج 1 ص 248 «جدل») .
5- .أي عطشان (لسان العرب : ج 4 ص 178 «حزن») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 91 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 196 وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 159 .

ص: 287

9797.امام حسن عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از سُدّى ، در ذكر جنگ اُحد _: طلحة بن عثمان ، پرچمدار مشركان ، برخاست و گفت: اى گروه اصحاب محمّد! شما مى پنداريد كه خداوند ، ما را با شمشيرهاى شما به آتش مى رانَد و شما را با شمشيرهاى ما به بهشت مى بَرد . اكنون آيا از ميان شما كسى هست كه خداوند او را با شمشير من به بهشت ببرد يا مرا با شمشير او روانه دوزخ كند؟

على بن ابى طالب عليه السلام در برابر او برخاست و گفت: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، از تو جدا نمى شوم تا تو را با شمشيرم روانه دوزخ كنم يا تو مرا با شمشيرت به بهشت بفرستى» .

پس على عليه السلام ضربه اى بر او وارد كرد و پايش را قطع كرد . وى افتاد و عورتش پيدا شد و گفت: اى پسر عمو! تو را به خدا سوگند مى دهم كه [حقّ] خويشاوندى را رعايت كنى .

پس على عليه السلام رهايش كرد و پيامبر خدا ، تكبير گفت و از على عليه السلام پرسيد: «چه چيزى تو را از تمام كردن كارش باز داشت؟» .

گفت: «پسرعمويم چون عورتش پيدا شد ، مرا سوگند داد . پس ، از او خجالت كشيدم» .9798.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابن اسحاق _: پرچمدار قريش در جنگ اُحد ، طلحة بن طلحة بن عبد العُزّى بن عثمان بن عبد الدار بود كه على بن ابى طالب عليه السلام وى را كشت و پسرش ابو سعيد بن طلحه و برادرش كلدة بن ابى طلحه را نيز كشت .

و عبد اللّه بن حميد بن زهرة بن حارث بن اسد بن عبد العزّى و ابو الحَكم بن اخنس بن شريق ثقفى و وليد بن ابى حذيفة بن مغيره و برادرش اميّة بن ابى حذيفة بن مغيره و ارطات بن شُرَحبيل و هشام بن اميّه و عمرو بن عبد اللّه جمحى و بِشر بن مالك و صُواب ، وابسته بنى عبد الدار ، را نيز كشت .

پس پيروزى با او بود و بازگشت مردم به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فرارشان ، به سبب ايستادگى و دفاع على عليه السلام به تنهايى از پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

و در آن روز ، سرزنش خداى متعال ، متوجّه همه مسلمانان فرارى شد ، جز او و مردانى از انصار كه در كنار وى استوار ماندند كه هشت نفر بودند و چهار يا پنج نفر هم گفته شده است و حجّاج بن علاط سلمى ، درباره كسانى كه على عليه السلام در اُحد كشت و توانايى او در جنگ و امتحان نيكويى كه داد ، سروده است:

خدا چه مدافعى از حزب خود دارد!

مقصودم پور فاطمه است؛ همو كه خويشانى كريم دارد . دست مريزاد با آن ضربه برق آسايت

كه طُلَيحه را به رو به زمين افكند! و چون شير شرزه بر آنان سخت گرفتى و تار و مارشان كردى

در دامنه كوه ، آن گاه كه سرازير شدند . و شمشيرت را از خون سيراب كردى و نگذاشتى

تا سيراب نشده ، تشنه باز گردد . .

ص: 288

9799.عنه عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن مسلمة بن علقمة المازني :لَمَّا اشتَدَّ القِتالُ يَومَ اُحُدٍ جَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ رايَةِ الأَنصارِ ، وأرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ : أن قَدِّمِ الرّايَةَ .

فَتَقَدَّمَ عَلِيٌّ فَقالَ : أنَا أبُو الفُصَمِ _ ويُقالُ أبُو القُصَمِ _ ، فَناداهُ أبو سَعدِ بنُ أبي طَلحَةَ _ وهُوَ صاحِبُ لِواءِ المُشرِكينَ _ : أن هَل لَكَ يا أبَا القُصَمِ فِي البِرازِ مِن حاجَةٍ ؟ قالَ : نَعَم .

فَبَرَزا بَينَ الصَّفَّينِ فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ فَصَرَعَهُ ، ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ ولَم يُجهِز عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ أصحابُهُ : أفَلا أجهَزتَ عَلَيهِ ؟ فَقالَ : إنَّهُ استَقبَلَني بِعَورَتِهِ ، فَعَطَفَتني عَنهُ الرَّحِمُ ، وعَرَفتُ أنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ قَد قَتَلَهُ . (1)9800.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام: كُسِرَت زَندُ عَلِيٍّ يَومَ اُحُدٍ وفي يَدِهِ لِواءُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَقَطَ اللِّواءُ مِن يَدِهِ فَتَحاماهُ المُسلِمونَ أن يَأخُذوهُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : فَضَعوهُ في يَدِهِ الشِّمالِ ، فَإِنَّهُ صاحِبُ لِوائي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .

وفي رِوايَةِ غَيرِهِ : فَرَفَعَهُ المِقدادُ وأعطاهُ عَلِيّا ، وقالَ صلى الله عليه و آله : أنتَ صاحِبُ رايَتي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 77 ، البداية والنهاية : ج 4 ص 20 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 299 .

ص: 289

9801.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از مسلمة بن علقمه مازنى _: در جنگ اُحد ، چون درگيرى شديد شد ، پيامبر خدا ، زير پرچم انصار نشست و به على بن ابى طالب _ رضوان اللّه عليه _ پيغام داد كه: «پرچم را پيش ببر!» .

پس على عليه السلام پيش رفت و گفت: «من ابو الفُصَم [ / ابو القُصَم ] (1) هستم» .

پس ابو سعد بن ابى طلحه _ كه پرچمدار مشركان بود _ ، ندايش داد كه : اى ابو القُصَم! آيا اهل نبرد تن به تن هستى؟

گفت: «آرى» .

پس در ميان دو لشكر به مبارزه در آمدند و دو ضربه ردّ و بدل كردند . على عليه السلام ضربه اى بر او زد و به خاكش افكند . سپس از او روگرداند و كارش را تمام نكرد . يارانش به او گفتند: پس چرا كارش را نساختى؟

فرمود : «عورتش را در برابر من هويدا كرد و خويشاوندى ، موجب شد كه از او رو بگردانم ودانستم كه خداى عز و جل او را كشته است».9802.الكافي عن فضل البقباق:المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از زيد بن على از پدرانش عليهم السلام _: دست على عليه السلام در جنگ اُحد ، شكست ، در حالى كه در دستش پرچم پيامبر خدا بود . پس پرچم از دستش افتاد و مسلمانان به حمايتش برخاستند تا پرچم را بگيرند . پس پيامبر خدا فرمود: «آن را در دست چپش بِنهيد كه او پرچمدار من در دنيا و آخرت است» .

و در نقل غير اوست: پس مقداد ، پرچم را برداشت و به على عليه السلام داد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو پرچمدار من در دنيا و آخرتى» . .


1- .فُصَم به معناى بُريدن و ويران كردن و قُصَم ، به معناى شكستن است .

ص: 290

9798.امام على عليه السلام :المعجم الكبير عن أبي رافع :لَمّا قَتَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَومَ اُحُدٍ أصحابَ الأَلوِيَةِ قالَ جِبريلُ عليه السلام : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّ هذِهِ لَهِيَ المُواساةُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ . قالَ جِبريلُ : وأنَا مِنكُما يا رَسولَ اللّهِ . (1)10080.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي رافع :لَمّا قَتَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أصحابَ الأَلوِيَةِ أبصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَماعَةً مِن مُشرِكي قُرَيشٍ ، فَقالَ لِعَلِيٍّ : اِحمِل عَلَيهِم ، فَحَمَلَ عَلَيهِم ، فَفَرَّقَ جَمعَهُم ، وقَتَلَ عَمرَو بنَ عَبدِ اللّهِ الجُمَحِيَّ .

قالَ : ثُمَّ أبصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَماعَةً مِن مُشرِكي قُرَيشٍ ، فَقالَ لِعَلِيٍّ : اِحمِل عَلَيهِم ، فَحَمَلَ عَلَيهِم فَفَرَّقَ جَماعَتَهُم ، وقَتَلَ شَيبَةَ بنَ مالِكٍ أحدَ بَني عامِرِ بنِ لُؤَيٍّ ، فَقالَ جِبريلُ : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّ هذِهِ لَلمُواساةُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جِبريلُ : وأنَا مِنكُما ، قالَ : فَسَمِعوا صَوتا :

لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقا

رِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ (2)10081.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإرشاد عن عبد اللّه بن مسعود_ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _:كانَ لِواءُ المُشرِكينَ مَعَ طَلحَةَ بنِ أبي طَلحَةَ وكانَ يُدعى كَبشَ الكَتيبَةِ ، قالَ : ودَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِواءَ المُهاجِرينَ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وجاءَ حَتّى قامَ تَحتَ لِواءِ الأَنصارِ ، قالَ : فَجاءَ أبو سُفيانَ إلى أصحابِ اللِّواءِ فَقالَ : يا أصحابَ الأَلوِيَةِ ! إنَّكُم قَد تَعلَمونَ أنَّما يُؤتَى القَومُ مِن قِبَلِ ألوِيَتِهِم ، وإنَّما اُتيتُم يَومَ بَدرٍ مِن قِبَلِ ألوِيَتِكُم ؛ فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم قَد ضَعُفتُم عَنها فَادفَعوها إلَينا نَكفِكُموها .

قالَ : فَغَضِبَ طَلحَةُ بنُ أبي طَلحَةَ وقالَ : أ لَنا تَقولُ هذا ؟ ! وَاللّهِ لَاُورِدَنَّكُم بِهَا اليَومَ حِياضَ المَوتِ قالَ : وكانَ طَلحَةُ يُسمّى كَبشَ الكَتيبَةِ ، قالَ : فَتَقَدَّمَ وتَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ عَلِيٌّ : مَن أنتَ قالَ : أنَا طَلحَةُ بنُ أبي طَلحَةَ ، أنَا كَبشُ الكَتيبَةِ ، قالَ : فَمَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ تَقارَبا فَاختَلَفَت بَينَهُما ضَربَتانِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ضَربَةً عَلى مُقَدَّمِ رَأسِهِ ، فَبَدَرَت عَيناهُ وصاحَ صَيحَةً لَم يُسمَع مِثلُها قَطُّ ، وسَقَطَ اللِّواءُ مِن يَدِهِ ، فَأَخَذَهُ أخٌ لَهُ يُقالُ [لَهُ] (3) : مُصعَبٌ ، فَرَماهُ عاصِمُ بنُ ثابِتٍ فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ أخَذَ اللِّواءَ أخٌ لَهُ يُقالُ لَهُ : عُثمانُ ، فَرَماهُ عاصِمٌ _ أيضا _ فَقَتَلَهُ ، فَأَخَذَهُ عَبدٌ لَهُم يُقالُ لَهُ : صُوابٌ _ وكانَ مِن أشَدِّ النّاسِ _ فَضَرَبَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَدَهُ فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ اللِّواءَ بِيَدِهِ اليُسرى ، فَضَرَبَهُ عَلى يَدِهِ فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ اللِّواءَ عَلى صَدرِهِ وجَمَعَ يَدَيهِ وهُما مَقطوعَتانِ عَلَيهِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى اُمِّ رَأسِهِ فَسَقَطَ صَريعا .

وَانهَزَمَ القَومُ وأكَبَّ المُسلِمونَ عَلَى الغَنائِمِ . ولَمّا رَأى أصحابُ الشِّعبِ (4) النّاسَ يَغنَمونَ قالوا : يَذهَبُ هؤُلاءِ بِالغَنائِمِ ونَبقى نَحنُ ، فَقالوا لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو ابنِ حَزمٍ _ الَّذي كانَ رَئيسا عَلَيهِم _ : نُريدُ أن نَغنَمَ كَما غَنِمَ النّاسُ ، فَقالَ : إنّ