روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم

مشخصات كتاب

سرشناسه : واعظ كجوري، محمد باقر بن اسماعيل، 1255-1313ق.

عنوان و نام پديدآور : روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم/ تاليف محمدباقر واعظ طهراني كجوري مازندراني؛ تحقيق سيدصادق حسيني اشكوري.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1382 .

مشخصات ظاهري : 5 ج.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛3،4.

شابك : 100000 ريال (دوره)

يادداشت : عنوان عطف: روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

يادداشت : كتابنامه.

عنوان عطف : روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

عنوان ديگر : جنه النعيم و العيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم.

موضوع : عبدالعظيم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

شناسه افزوده : حسيني اشكوري، سيدصادق، 1351 -

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP53/5 /ع2 و2 1382

رده بندي ديويي : 297/984

شماره كتابشناسي ملي : 1632690

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

فهرست كليات

فهرست كليات اين كتاب كه موسوم به «جنة النعيم» است بيست و چهار روح وريحان است و ديباچه عربى وديباچه فارسى و تذييل مختصرى و مقدمه اى به نام رضوان كه در او سه عنوان است : تكثير و تفضيل و تخصيص و خاتمه مشتمل بر تاريخ كتاب و تقريضات فضلاء و شعراء و مجموعه اى از موقوفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

.

ص: 4

فهرست جزئيات

فهرست جزئيات اين كتابكه در ذيل و ضمن هر يك از اين كليات ثبت و ضبط است بدين گونه اشاره مى شود :

ديباچه عربىمشتمل بر حمد و ثناء حضرت علىّ اعلى ، و نعت جناب خاتم أنبياء صلى الله عليه و آله ، و مدح سيّد بزرگوار عبدالعظيم حسنى عليه السلام و عموم امامزادگان ، و شرح اجمالى از حال مؤلّف ، وجهت تأليف اين كتاب شريف ، و دعاء به پادشاه اسلام .

ديباچه فارسىمشتمل بر عجز از احصاء نعماء الهيّه ، و شكر از نعمت وجود مبارك پادشاه و امارات حسنه اى كه فرموده است و آنچه جناب امين السلطان بر حسب مأموريت به روضه مباركه حضرت عبدالعظيم نمود و آثار خيريه كه از ايشان ظاهر شد ، با نصايح و تشويقات سودمند دلپسند .

مقدّمه به نام رضوانسه عنوان دارد : اوّل : تكثير است ؛ و آن بعد از تذييل مختصرى است ، مشتمل بر اظهار ارادت به امامزادگان سيّما اين بزرگوار ، و ترغيب بزرگان به اين خانواده . اما در تكثير ده معنى براى كلمه كوثر مذكور است ، ومعنى دهم بسيار مفيد است ، با شأن نزول سوره كوثر ، و بيان حكمت كثرت ذريّه ، و بيان قلّت ذريّه نبويّه ابتداءً ، و بيانات خوش در احوال امام عصر عجلّ اللّه فرجه ،

.

ص: 5

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند. طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند. شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست. آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد. در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلامجاى مى گيرد. حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود. اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از: 1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛ 2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛ 3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

و جامعيّت آن بزرگوار ، و ارتباط معنوى حضرت عيسى با آن جناب ، و قطع نسل اعادى دين ، و بيان حمداللّه مستوفى در حق يزيد بن معاويه ، و مدح قلّت اولاد ، و حديث «روضه كافى» ، و حديث گفتگوى حضرت امام حسن عليه السلام با عمروعاص ، خواننده غفلت نورزد . دوّم : تفضيل است ؛ مشتمل بر بيان اعتقاد صدوق طاب ثراه در حق سادات علويّه از مُحسن و مُسى ء با اخبار صحيحه ، و وصاياى مرحوم علاّمه به فخر المحققين در آخر قواعد ، و نقل عبارات آن مرحوم بعينها در احسان به ذريّه علويّه ، و احاديث معتبره ، و اشعار شافعى در دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله ، و اشعار صفى الدين حلّى ، و اشعار ابو نواس شاعر ، و قول فخر رازى در حقّ اقارب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و آنچه سلطان محمّد خدابنده در جامع سلطانيه در باب صلوات به آل رسول صلى الله عليه و آله به آن شخص واعظ گفت ، و ابيات عمروعاص و محمّد بن ابى بكر ، و نصيحتى به عموم سادات ، و مذمّت تكيه كردن به نسب ، و مدح حسب ، و شواهد قويّه بر اثبات مراد ، و فضيحت سيّد موصلى در محضر سلطان محمّد خدابنده به بيان شيرين علاّمه اعلى اللّه مقامه ، و اشعار أبو حنيفه در مدح آل رسول صلى الله عليه و آله و جهت افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر بعضى از سادات ، و مدح علم و عمل ، و تهذيب احوال و اقوال حضرت عبدالعظيم ، و زحمتهائى كه آن جناب در نشر احكام كشيدند در شرح سه حكايت : اول : حكايت كميت شاعر با فرزدق از كتاب «مسعودى» ، و اشعار حسنه فصيحه . دوم : حكايت مكالمه سيّد اسماعيل حميرى با جعفر بن عُفّان طائى از كتاب «امالى» ، و اشعار بليغه سيّد اسماعيل . سوّم : حكايت يكى از علماء خوارزم ، و اشعار جيّده در فضل آل رسول صلى الله عليه و آله ، وقصيده لاميّه در مدح آل رسول صلى الله عليه و آله از يكى علماء اهل سنّت . سوّم : تخصيص است ؛ و در آن ده خصلت و خصيصه است كه راجع به سادات است و اهل اعلم :

.

ص: 6

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى _ كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند _ به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد. كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد: 1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله). 2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله. 3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره. 4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره. 5 . انتشار خبرنامه. با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد. دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد. همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد. گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت. اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلامقرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد. در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلامو رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد _ كه بار عمده بر دوش ايشان بود _ سپاسگزارى مى شود. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1382

.

ص: 7

بنام آغازگر هستى اينجا روزها پرستاره و شبها سپيد است ، گلستان هميشه بهار و فضا پرطراوات . گلهاى اينجا هميشه شكفته و نورسته ، پر است از نور خورشيد . مفهوم زندگى اينجاست . كوير خشك وبى روح در اين روح و ريحان بى معناست . روز و شب چهچه بلبلان و تهليل مناجاتيان ، چنان دلسوز و خوشنواست كه گويى نشانى از نعيم جنت و رضوان موعود است . كيميا اينجاست و كيمياگران بى حد و شمار . آرى ، اينجا سرزمين ايران است ، و در هر گوشه و كنارش ، گلى از گلْسِتان نبوى شكفته ، وچراغى از چلچراغ پرفروغِ علوى فروزان است . سالكان كوى اين خاندان با دستانى تهى روان گشته ، و به دامنى پر از دُرّ وجواهر و لبى خندان مسرور گشته اند . در اين شفاخانه هاى الهى ، دردِ بى درمان نامفهوم است ، و هر دانه اشكى با هزاران گوى ثمين برابر . از دامان پرمهر اين دُردانه هاى عالم وحى ، در طى قرون و اعصار ، چه بركاتى كه بر مردمان نازل ، و چه بلاها كه دفع گرديده . و در جوار قله هاى سركش دماوند ، آستان پرمهر و عطوفت سيد كريم ، حضرت عبدالعظيم _ كه سلام سلام گويان ملك وملكوت بر او باد _ چنان سر به فلك كشيده كه آن صخره هاى مغرور در برابرش سر تعظيم فرو داشته و چون عبد ذليل فرمانبر و مطيع . بلى ، ستاره اى بس درخشنده و منوّر كه نه تنها اهل رى ، بلكه تمام مواليانِ آيت عظماى الهى ووصايت نبوى ، در هر كجاى اين زمين خاكى ، از جود وجودش بهره مند و خرسندند . واين تحفه ناچيز كه تلاش مؤلفش بس گرانسنگ است ، هديه اى است به آستان ملائك آشيان آن حضرت ، تا چه در نظر آيد و چه سان مقبول افتد . اشكورى

روح و ريحان دومدر شرح حال حسن مثنى ابن حسن عليه السلام ، و عمر بن على و نزاع وى با عبداللّه بن عبّاس ، و حسن حال حسن مثنى ، و عيال او فاطمة بنت الحسين ، و وفات او در مدينه ، و شرح حال عبداللّه محض پسر حسن مثنى ، و مكالمه اش با عبداللّه سفاح ، و اذيتهاى منصور دوانيقى به وى در ربذه ، و موارد ديگر ، و پيغام وى به حضرت صادق عليه السلام ، و اسيرى عبداللّه

.

ص: 8

محض با بنى الحسن از مدينه به بغداد ، و شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه ، و تسليه سادات ، و گفتار ابن حجر در حق عبداللّه بن حسن ، و حال حسن افطس كه معروف به رمح آل ابى طالب است ، و شرح حال محمّد صاحب نفس زكيّه ، و ابراهيم برادرش قتيل باخمرى ، و شهادتشان به دست منصور ، و شرح حال يحيى صاحب ديلم فرزند عبداللّه محض ، و قسم خوردن زُبيرى در محضر هارون الرشيد ، و هلاكت او ، و هلاكت مردى به قسم دادن حضرت صادق عليه السلام ، و مذمّت قسم خوردن زياد ، و شهادت ادريس بن عبداللّه معروف صاحب المغرب به امر هارون الرشيد ، و شرح حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ، و مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه .

روح و ريحان سومدر شرح حال زيد بن حسن ابن على بن ابى طالب عليه السلام كه جدّ حضرت عبدالعظيم است ، و اخبارى كه در ارشاد شيخ مفيد _ عليه الرّحمة _ در مدح وى رسيده است ، و شواهد مبسوطه ديگر ، و شرح زيد بن على بن الحسين عليه السلام ، و خراب كردن خانه امير مؤمنان عليه السلامكه زيد در او ساكن بود ، و حديث شريف در جلالت قدر زيد بن على عليه السلام ، و آمدن زيد به شام و كوفه و شهادتش ، و خواب ديدن زيد حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ، و مرثيه يحيى بن زيد و سيد اسماعيل حميرى ، و بيان سه مطلب : مطلب اوّل : در بيان مراتب زيديه و فرق بين ناصبى و زيديّه . مطلب دوّم : تكليف رعايا در حق سادات دعاة ، و حديث «روضه كافى» ، و نهى لعن كردن به جعفر كذّاب ، و حديث زارع و كوزه گر ، و ملاحظه اهمّ ، و تفسير آيه اى كه دلالت بر حُسن عاقبت سادات مى كند . مطلب سوّم : در شرح زيد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و امامزاده زيد كه در طهران مدفون است ، و زيدهاى ديگر ، و مشرف شدن حضرت همايونى به مزار اين امامزاده جليل و عماراتى كه فرموده ، و پياده شدن سلطان مراد قيصر روم در روضه مباركه حضرت امير

.

ص: 9

پيشگفتار

اشاره

پيشگفتارالحمد للّه رب العالمين ، و صلى اللّه على أفضل المرسلين ، و آله الميامين الذين ثبتوا على دينه المبين . آنچه خوانندگان عزيز در صفحات پيش رو مى خوانند ، مرورى است بر حالات زندگى و آثار و خدمات مؤلف گرانقدر اين اثر ، ملا محمد باقر كجورى مشهور به واعظ تهرانى ، با نگاهى گذرا به خصوصيات كتاب ارزشمندش «جنة النعيم » و تواريخ مربوط بدان ، مشتمل بر بخشهاى ذيل : نخست : زندگانى كجورى و خاندان وى . دوم : تأليفات . سوم : معاصرين . چهارم : خصوصيات « جنة النعيم » . پنجم : مشخصات چاپ سنگى و چاپ كنونى . با توجه به گستردگى اين كتاب ، سعى نگارنده بر معرفى جامع و كاملى از اين اثر و مؤلف آن بوده ؛ چرا كه اين معرفى ، زواياى تازه اى از زندگانى فردى و اجتماعى مؤلف را دربر داشته و اطلاعات مفيدى را درباره كتاب ارائه مى دهد 1 . البته مناسب مى نمود درباره منابع و مصادر شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز گفتارى كتابشناسانه صورت پذيرد ، ولى گمان نگارنده آن است كه يقيناً به مناسبت كنگره بزرگداشت وتجليل از مقام شامخ آن حضرت ، بحثهاى مفصل ومقالات وزين و گويايى در اين باره منتشر خواهد شد ؛ لذا از اين موضوع در مقام صرف نظر شد .

مؤمنان عليه السلام ، و محاسن عمارات روضات مقدّسه و آثارى كه بر عمارات حضرت شاهنشاهى مرتّب شد ، و خواب مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى .

روح و ريحان چهارمدر شرح احوال اجداد حضرت عبدالعظيم ، وحُسن حال حسن امير فرزند زيد بن حسن جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم ، و معروفيت و جلالت وى ، و پوشيدن مأمون لباس سبز ، و منع بنى عبّاس به واسطه زينت و شعار ، و شرح حال ستّ نفيسه كه در مصر مدفون است ، و حال مرحوم شهيد اول و عيال و دخترش ستّ المشايخ ، و جلالت مقام وى و اولاد ديگر وى ، و بيان سه فقره : فقره اوّل : حال اين هر سه شاعر ، و حكومت حسن امير در حق او كه شرب خمر مى كرد . فقره دوّم : در ابيات داود بن سلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس . فقره سوّم : در صدمات وارده بر بنى الحسن ، و روايت حضرت صادق عليه السلام ، و احضار ايشان در بغداد به امر منصور ، و فرمايشات آن جناب ، و تحسين مشتمل بر احوال امامزاده حسن است كه نزديك طهران مدفون است ، و رفع شبهات ، و نفى بعضى از اقوال سخيفه ، و عقيده مؤلف در حقّ امامزاده حسن ، و شرح عدد اولاد حسن امير كه بسيار با فايده است ، جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم على شديد و شرح حال او ، و عدد اولاد وى ، و شرح حال على بن جعفر عريضى و بيان عريض ، و شرح حال پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عبداللّه قافه ، و القاب هر يك از امامزادگان كه بدانها مشهور شده اند ، و ختم به القاب شريفه ائمه طاهرين عليهم السلام ، و ابيات عربيّه ابوالبركات در مدح سادات .

روح و ريحان پنجمدر شرح كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم ، و حسن كنيه و لقب و اسم نيك ،

.

ص: 10

M323_T1_File_4611986

و نيكى كنيه ابوالقاسم و ذمّ بعضى از كنيه ها ، و چهار نفر از امامزادگان موسوم به اسم عبدالعظيم بودند ، و بيان سه فقره : فقره اوّل : «السّلام عليك أيّها المحدث العليم» ، و معنى حديث ، و فرق بين حديث و خبر ، و معانى هر يك ، و معنى محدث در آيه كريمه ، و فرق بين محدّث و محدث ، و مطالب ديگر ، با شرايط محدّث ، و احترامات امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم ، و شرح خواصّ اصحاب كه حافظين اخبار بودند ، و شرح حال ابن عقده مشروحاً ، و كذّابين از اهل حديث ، مانند ابوالبحترى و غيره ، و اشعار شاعرى در ذمّ وى ، و شرح حال ابو هريره و احاديث او ، و مذمّت كسانى كه جعل احاديث كردند ، و آنچه ابوحنيفه كرد ، و بياناتى كه بسيار جامع است . فقره دوّم : «السّلام عليك ايها السيّد الكريم» ، و معنى «سيّد» ، و آنچه به اسم سيّد خوانده مى شود ، و جواز اطلاق نام سيّد بر خداوند ، و جهت منع حضرت رسول صلى الله عليه و آله اسم سيّد را از خود ، و ترغيب به لقب رسول اللّه ، و جهت نسبت اين لقب به سيّد ، و لقب سيّد اسماعيل حميرى ، و بيانات علميّه ، و ابيات شاعرى از بنى عباس . فقره سوّم : «السّلام عليك ايها الشخص الشريف» ، معنى كلمه «شخص» ، و معانى «شريف» از لغت و اصطلاح ، و اطلاقات اهل سنت و جماعت در كلمه «سيّد» و «شريف» ، و فرق بين كلمتين ، و چند روايت مختصر .

روح و ريحان ششمدر شرح اولاد ذكور و اناث حضرت عبدالعظيم ، و حليله جليله اش خديجه دختر قاسم بن حسن امير ، و شرحى از مزار امامزاده قاسم است كه در كوه شمالى طهران واقع است ، و ردّ دو قول ، و اثبات مزار بودن امامزاده قاسم ، و شواهد صحيحه در تثبيت مقصود .

.

ص: 11

زندگاني كجوري و خاندان وي

زندگانى كجورى و خاندان وىنام و نسب :ملا محمد باقر بن مولى محمّد اسماعيل _ ملقب به فخرالدين مازندرانى _ ابن مرحوم ملا عبدالعظيم بن مرحوم ملا محمّد باقر كجورى مازندرانى ، معروف به واعظ تهرانى در صفحه عنوان «خصائص فاطميه» چنين آمده : محدث ماهر ومحقق متبحر حاجى ملا محمد باقر واعظ طهرانى . برادرش نيز در شرح حال او كه در انتهاى «خصائص فاطميه» چاپ شده چنين نگاشته است : الواعظ للأنام والمتّعظ من الأحكام ، مروج الإسلام ، المؤيد بتأييد الإمام ، ذخر الشريعة وفخر الشيعة ، قبلة الحقيقة وقدوتهم فى الحقيقة ، المفسر الكريم ، والمحدث العليم ، البحر الزاخر والحبر الماهر ، نقطة دائرة المفاخر ، مولانا الحاج محمد باقر الواعظ الطهرانى مولداً والمازندرانى اصلاً ، ابن العالم النبيل والمجتهد الجليل المرحوم المبرور ملا محمد اسماعيل طاب اللّه ثراهما . ما نيز در طى اين گفتار از مؤلف جنة النعيم به «كجورى» يا «واعظ تهرانى» تعبير مى نماييم .

خاندان كجورى :واعظ تهرانى در توصيف علماى شيعه كه در رى مدفون هستند از پدر وجدّ و جده و برادران خويش ياد كرده و خصوصياتى از زندگانى آنها بيان مى كند . عبارات او داراى نكات مهمى مى باشد : از علماء شيعه كه در رى مدفون است مرحوم مبرور نادرة الفضلاء و علاّمة العلماء ، المحدّث الفقيه الذى ليس له نظير ولا شبيه ، عينة اسواد التدقيق ومشكاة انوار التحقيق ، المتمسك بذيل الاحتياط والتقوى ، مع ما له اجازات فى الفتوى ، العابد الزاهد والورع المجاهد ، ناشر علوم الدين ، والدى العلاّمة ، المولى محمّد اسماعيل الملقب بفخرالدين المازندرانى اصلاً والطهرانى مولداً و مدفناً ، اعلى اللّه

روح و ريحان هفتمدر شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم خدمت سه نفر از ائمه اثناعشر عليهم السلام ، و اختلاف اقوال ، و مؤيّدات قريبه در شرفيابى حضور امام حسن عسكرى عليه السلام .

روح و ريحان هشتمدر ترجمه و شرح حديث شريف ابا حماد رازى از خط مرحوم صاحب بن عباد از ابوتراب رويانى ، و جائز نبودن اخذ احكام از غير شيعه ، و در اينكه سادات حافظين دين اند ، و احوال ابان بن تغلب ، و اخبار در مدح وى ، و معنى تغلب ، و كيفيت اعراب آن ، و احاديثى كه دلالت بر وثوق امام عليه السلام به آن مى كند ، و شرح حال يونس بن عبدالرّحمن ، و آنچه حضرت صادق عليه السلام در حقّ وى فرمود ، و شرح حال زكريا بن آدم مدفون در قبرستان قم ، و حسن حال ممدوحين از روات احاديث ، و شرح احوال سفراء اربعه ، و وكلاء امام عصر عليه السلام ، ونصّ صريح بر سفارت و وكالت ايشان : اوّل ابوعمرو عمرى ، دوّم ابوجعفر محمّد بن عثمان ، سوّم ابوالقاسم حسين بن روح ، چهارم ابوالحسن على بن محمّد سُمّرى ، و توقيع برغيبت تامّه ، و حديث حواريّين ائمه طاهرين عليهم السلام .

روح و ريحان نهمدر شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم به اباالحسن الثالث حضرت هادى عليه السلام ، و تشويق مردم به دانستن اين حديث ، و معنى «وجه اللّه» ، و معنى «دين» و «ملّت» ، و «شريعت» و «منهاج» ، و «سنّت» و «ايمان» و «اسلام» ، و اختلاف بين اين كلمات ، و آنچه حضرت صدّيقه طاهره در مسجد فرمودند ، و تحسّر بر بى دينى آنانكه دينى ندارند ، و مذمّت از ملامت كردن به زمان ، و ابيات عبدالمطلب ، و حكايت آن مُعمّر با پسرش

.

ص: 12

و آمدن نزد عبدالملك بن مروان ، و ذكرى از حالات عبادله اربعه (1) ، و نصايح سودمند در احتراز از معاصى ، و موعظه مؤلف خود را ، و حكايت فضل بن خالد برمكى و ابوالهول شاعر ، و ده نفر از اخيار كه دين خودشان را بر امام زمان خود عرضه داشتند : اوّل : در عرض دين خالد بن جرير بجلّى است كه خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد از رجال كشى . دوّم : حسن بن زياد ضبّى ، و توثيق وى از كشى و غيره . سوّم : عمرو بن حريث ، از كشّى و نجاشى و كلينى و علاّمه رضوان اللّه عليهم . چهارم : ابى الجارود ، از «اصول كافى» . پنجم : يوسف نام ، از اصحاب حضرت صادق عليه السلام از «رجال كشى» . ششم : حمران بن اعين شيبانى ، و حال اعين و آل اعين ، و شرح حال برادران حمران كه تماماً ده نفرند از زراره و غيره و حديث شريف «معانى الاخبار» . و بيان «ترتر» و «مِطمَر» و شرح آن ، و معنى حديث «لاجَبْرَ ولا تَفْويضَ» ، و بيان مرحوم ميرداماد ، و معانى ديگر اين حديث تحقيقاً . هفتم : عرض دين ابراهيم بن زياد خارقى است از كتاب «امالى» ابن الشيخ . هشتم : در عرض دين اسماعيل بن جابر جعفى از رجال علاّمه و كرامت ظاهره اى از او . نهم : در عرض دين منصور بن حازم است ، و اين حديث بسيار نافع است . دهم : عرض دين حضرت عبدالعظيم است ، و آن بر چهار عرض آغاز مى شود : عرض اول : در توحيد است و بيان مضمون عرض دين از «توحيد» مرحوم صدوق ، و شرح حال روات حديث ؛ از دقّاق و ورّاق ، و بيان كلمه «مرحبا» و معنى كلمه «هات» و «هيت» و معنى عرض دين ، و معنى كلمه «وثَبِّتنى» و شرح عرض دين حضرت ابوطالب

.


1- .منظور چهار «عبداللّه» است كه در حاشيه چاپ سنگى نام آنها به خطّ مؤلف آمده است : عبداللّه بن جعفر ، عبداللّه بن عباس ، عبداللّه بن زبير ، عبداللّه بن عمر .

ص: 13

زمان احتضار ، و اشعار وى ، و معنى «واحد» و «احد» و فرق بين اين دو اسم شريف ، و ادلّه[اى ]كه دلالت بر وحدانيت حق مى كند ، و اشعار نظامى ، و معنى «انّه ليس كمثله شى ء» ، و معنى حديث «خارج عن الحدّين» ، و بيان حديث شريف ، و معنى «انّه ليس بجسم» و فرق بين «جسم» و «جسد» و احاديث ديگر از رجال ، و حال هشام و معنى «ولا صُورة» و احاديث صحيحه در نفى صورت ، معنى «عرض» و «جوهر» ، و نفى هر دو از خداوند سبحان ، و معنى «مجسّم الاجسام» و صفات حضرت احديّت ، و عدم جواز تفكّر در ذات حق ، و اشعار مناسبه . عرض دوم : در نبوت و امامت است از شرح حديث عرض دين ، و حكومت عقل بر وجود نبى صلى الله عليه و آله ، و ابلاغ احكام وى ، و جهت در ايجاد موجودات ، و ظهور نبى اكرم در مكّه مكرمه ، و ادّعاء نبوت آن جناب با اظهار معجزه ، و معنى «تواتر» كه دلالت بر بعثت آن جناب مى كند ، و معنى «معجزه» و «خارق عادت» و شرائط معجزه ، و در اينكه معجزه از خداست يا حضرت رسول صلى الله عليه و آله يا از خدا و رسول ، و مذهب اماميه ، و انكار ظهور معجزه از دروغگو ، و در آثار معجزه كه دلالت بر نبوت مى كند ، و كلمات شارح «مقاصد» ، و فرق بين «معجزه» و «سحر» و جهت اطلاع نبى بر مغيّبات ، و معنى «نبى» و فرق با «رسول» ، و مراتب نبوّت ، و در اينكه اين دين و قرآن دو برهانند در صدق دعوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و بيان لزوم وجود نبى در آن زمان به جهت غلبه شرك و كفر ، و ستايشهاى مختلف ، و بيان ظهور اين شريعت حقه ، و دلالتش بر صدق مدعى به و اشتمال اين دين بر اصول و فروع ، و بيان بقاء اين شرع تا روز قيامت بر حسب وعده الهيّه ، و جهت ابقاء وجود امام عصر عليه السلام ، و دعاء جناب ختمى مآب ، و معنى «خاتم النبيّين» و جهت خاتميت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و معنى مهر نبوت ، در ماه و روز وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اسم سامى آن بزرگوار ، و اشعار عربيه و فارسيه ، و بيان خصائص حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه بيست و پنج است ، و بيان ازواج آن جناب ، و بيان كلمات قصار سيّد كاينات ، و شرح امام و خليفه از حديث عرض دين ، و معنى امام ، و برهان عقلى و نقلى مشروحاً در وجوب وجود

.

ص: 14

امام عليه السلام ، و بيان مانع بودن شرك و كفر عصمت و توحيد را ، و بيان ايمان امير مؤمنان عليه السلامكه به اراده خداوند (1) سبحان بوده است ، و مأموريت آن جناب در تربيت شاه ولايت عليه السلام ، وتكميل تربيت آن وجود شريف ، و شرح ايمان آن جناب ، و شرك نياوردن در طرفة العينى به برهان صحيح ، و وقعه غدير ، و فضائل امير مؤمنان عليه السلام از سنّى و شيعه ، و اشعار پسنديده جيّده ، و شرح ولادت و وفات و عمر شريفش ، و ابيات ابوالاسود دئلى ، و عدد فرزندان آن بزرگوار ، و شرح احوال امام حسن مجتبى موجزاً از ولادت تا وفات ، و كلمات فصيحه محمد حنفيه از «مروج الذهب» ، و اشعار بليغه آن جناب ، و مرثيه حضرت ابوالفضل عبّاس بن على عليه السلام ، و شرح حال جناب امام حسين عليه السلام ، و كنيه و لقب و اسم شريف وى ، و بيان «ثاراللّه» با تحقيق رشيق در ذيل عنوان «دم الهىٌّ» ، و شرح مظلوميّت آن جناب از كتاب وسنّت به ده دليل : اوّل : قتل صبر و معنى آن . دوّم : دفاع و جهاد با اعداء و حديث مُبكى . سوّم : در اراده سوزاندن خيام فلك احتشام در حضور آن امام انام . چهارم : تشنگى آن بزرگوار و اثر تشنگى بر اعضاى شريفش . پنجم : كثرت جراحات و تعيين آنها ، و اختلاف اقوال . ششم : وضع ذبح رأس شريف و اشاره به شهادت . هفتم : برهنه كردن آن بدن شريف را به شرح اوفى . هشتم : جسارتهاى ديگر كه بر آن بدن شده . نهم : اسيرى عيالات آن جناب است ، و شرح فضل زينب عليهاالسلام . دهم : گردانيدن آن رأس شريف را به شهرها ، و مطابقه عمل يزيد با عبيداللّه عنيد به بيانى تازه ، و اقوالى كه در مدفن رأس شريف آن جناب از عامه و خاصه وارد است ؛ و بيان

.


1- .در چاپ سنگى : خداون .

ص: 15

نشو و نما و تحصيلات :مرحوم واعظ تهرانى در روز جمعه نهم ماه صفر سال 1255 در تهران ديده به جهان گشود . كجورى ضمن بيان شرح حال والدش مى گويد : و در روز جمعه نهم ماه صفر المظفر به مورّخه هزار و دويست و پنجاه و پنج اين بنده متهوّر در بحور خطيئات و معترف به اسائه و مقرّ به جرم و اسير ذنب و مرتهِن به عمل و مُسوِّفِ توبه و هيكل هواء و مُنغَمِر در لذات نفس ، ليت شعرى للشقاء ولدتنى امّى ، ليت لم تلدنى گويان متولد گرديد (1) . مقدمات را نزد والدش كه مدرّس مدرسه «صدر تهرانى» بود فرا گرفت . مرحوم پدرش كه از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى بود و از سيد ابراهيم قزوينى _ صاحب ضوابط _ نيز اجازه داشت ، مجتهدى اديب وزاهد بود چنانچه در سطور پيشين ، بعضى از مقاماتش بيان شد . پس از تكميل مقدمات در عنفوان جوانى _ سن 15 سالگى يا قبل از آن _ با اجازه پدر عازم مشاهد مشرفه ( نجف و كربلا ) شد و بقيه دروس سطح و شروح را خواند . سپس براى زيارت والد معظّمش به تهران آمد . به جهت خوابهاى صادقه اى كه ديده بود به موعظه و نصيحت مردمان همّت گماشت و به تفسير آيات الهى و بيان احاديث حضرت رسالت پناهى و اهل بيت اطهار عليهم السلام همت گماشت . زمانى كه در كربلا بود ، ميرزا ابوالقاسم امام جمعه از دنيا رحلت نمود . با توجه به وفات امام جمعه در سال 1270 (2) ، معلوم مى گردد در اين سال كجورى در كربلاى معلا تحصيل مى كرده

ديگر در مظلوميت آن بزرگوار ، و رجوع به بيان سابق در اينكه آن جناب ثار اللّه است ، و شرح ظهورات حق در مظاهر و مجالى ، و انتسابات و اضافات مخلوقات به حضرت احديّت ، مانند «بيت اللّه» و «روح اللّه» و «قلب اللّه» و «نفس اللّه» و «ثاراللّه» و امثال آنها ، و انقلاب عوالم امكانيّه كه به عبارات و اشارات فصيحه تعبير شده است ، و تحقيق اظهار غضب حق تعالى از ظهور حمره مشرقيّه ، و بيان معنى «مهجة» كه همان «ثاراللّه» است ، و اطوار سبعه قلبيّه ، و انفاق آن شهيد مظلوم خون قلب مبارك را ، و اخبارى كه اهل سنّت در ظهور حُمرة از شهادت جناب امام حسين عليه السلام نقل كرده اند از نسوى و ترمذى (3) و ابونعيم و قشيرى ، و احاديث كثيره از كتب شيعه ، و حكايت غريبه از مرحوم مير محمد حسين كه بر سنگ ريزه از خط سرخ نوشته بود ، و بيان والد شيخ بهائى ، و درّ نجف ، و شرح سه شعر از منظومه مرحوم بحر العلوم ، و بناء مساجد براى رشحات خون آن سيّد مظلوم ، و حكايت مرغ خون آلود ، و شرح شعر محتشم ، و در اينكه جبرئيل خبر شهادت آن حضرت را به جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آلهرسانيد ، و صيحه زدن جبرئيل در روز عاشورا ، و بيان حديث صحيح ، و بيانى از اقسام خون بدن آن جناب از پيشانى و گلوى و قلب ، و آنچه به آسمان رفت و آنچه در زمين با خاك عجين شد ، و نقل مرحوم شيخ بهائى ، و نقل مرحوم اردبيلى ، و آنچه از خون آن بزرگوار را به آسمان _ به روايت «مناقب» _ ملكى برده است ، و خواب ديدن آن جناب ، و جهت بردن خون را به بهشت ، و شعر مرحوم بحر العلوم از كلمه «دم الهىّ» . تا اين مقام مطالب حقّه مندرج است ملاحظه كردن آن مفيد است و بسيار مفيد . و جهت ريختن خون مبارك را به آسمان ، و ريختن خون على اكبر ، و ريختن خون على اصغر را به آسمان ، و چند بيت از خاقانى ، و بيان عمر و روز شهادت و مدفن شريف جناب سيد مظلومان ، و معنى «كربلا» ، و قطعات اطراف كربلا ، و مرثيه جناب زينب خاتون (4) ،

.


1- .در چاپ سنگى : ترمدى .
2- .در چاپ سنگى : خواتون .
3- .جنة النعيم : 520 .
4- .مهدى بامداد در شرح حال رجال ايران 1/55 مى گويد : ميرزا ابوالقاسم امام جمعه پسر ميرمحسن و برادرزاده و داماد ميرمحمد مهدى امام جمعه و برادر ميرزا مرتضى صدر العلماء و ميرزا محمد باقر صدر العلماء در سال 1263 ه ق امام جمعه تهران شد و در سال 1270 ق در تهران درگذشت و در جنوب شهر تهران در مقبره مجللى كه پسرش حاج سيد زين العابدين امام جمعه ظهير الاسلام براى او درست كرد و امروز معروف است به قبرستان «آقا» يا «سر قبر آقا» دفن گرديد .

ص: 16

است . خود چنين مى گويد : زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (1) . . بنابراين واعظ تهرانى در سن 15 سالگى مشغول به تحصيلات حوزوى در كربلا بوده است . كجورى گر چه ساكن تهران بوده ، ولى با نجف اشرف در ارتباط بوده است ؛ زيرا در خاتمه كتاب خويش كه اشعار جمعى از ارباب فضل و ادب را نقل كرده تعدادى از آنها به تصريح مؤلف ، ساكن نجف اشرف بوده اند و اشعار را براى مؤلف در زمان اشتغال به تأليف كتاب يا پس از آن هديه فرستاده اند (2) .

سفرهاى زيارتى :واعظ تهرانى در ماه رمضان سال 1294 سفرى زيارتى به سامرا داشته و با علماى آن شهر نيز نشست و برخاست داشته ، چنانچه خود تصريح مى كند : در سال هزار و دويست و نود و چهار كه داعى در ماه مبارك رمضان در حضرت سرّ من رأى مشرف بودم ، و حظوظ اخرويه استدراك مى نمودم از حكاياتى كه نقل كردند ثقات از علماء و مجاورين از عرب و عجم (3) . . همچنين حدّاقل دو بار به سفر حج مشرف شده ، كه بار آخر در سال 1297 بوده كه پس از برگشت در سال 1298 چاپ كتاب جنة النعيم را به پايان رسانيده است . خود چنين مى گويد : چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق

.


1- .جنة النعيم : 505 _ 506 .
2- .بنگريد به : جنة النعيم : 540 .
3- .جنة النعيم : 432 .

ص: 17

افتاد . . (1) . منظومه ساميه را نيز كه در احكام حج است در راه مكه سروده است (2) . وى به كربلاى معلّى نيز جهت زيارت سيد الشهداء طىّ طريق نموده ، و در مقدمه كتاب جنة النعيم مى گويد : فتداويت امراض قلبى المطبوع الرائن فى عشر الثالث من الاربعين عند حضرة ثالث الائمة الطاهرين عليهم السلام . . سفرهايى نيز به مشهد الرضا عليه السلام داشته است . در جايى مى گويد : و داعى چند سال گذشته كه به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام مشرف شد علماء و مجتهدين و ائمه جماعت را ديدم كه در زمره خدّام آن آشيان عرش نشان بودند (3) . دو ماه اخير عمرش را نيز در مشهد مقدس بود كه اجلش فرا رسيده و در جوار كبريايى رضوى بخاك سپرده شد .

واعظ برجسته :كجورى در مواضع متعددى از كتاب تصريح كرده كه اشتغال به وعظ و خطابه داشته ، از آن جمله در مقدمات كتاب جنة النعيم مى گويد : از آنجايى كه شكر اين نعمت و اظهار اين خدمت در اين زمان خجسته اوان برحسب حرفه معلومه و صنعت معلومه ام كه پند بندگان و نصيحت جاهلان است در عهده اين بنده . . . پس چندى است كه نيّت حسنه سلطانى اين عبد عاثر دانى فانى حاجى ملاّ محمّد باقر طهرانى را كه واعظى غير متّعظ و غافلى غير مستيقظ است محرّك و مهيّج شد . . . اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه

.


1- .جنة النعيم : 548
2- .ذريعه 23/113 .
3- .جنة النعيم : 441 .

ص: 18

و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است . . . در پايان روح و ريحان نهم نيز چنين قلم زده است : هان هان ! خاكم بر سر و خاكسترم بستر ! من هم يكى از دستاريان و فريب دهندگان بندگانم ، جز گناهان ديگرم از آشكار و پنهان . گاهى به جاى پيغمبر برگزيده مى نشينم و مردمان را راهنماى اين آئين باشم . رويم سياه و كارم تباه ! من كجا و اين جايگاه بلند و جامه ناپسند ؟ اگر پيغمبر مرا در اين جهان به جاى خود بيند چه گويد ؟ ! (1) البته كجورى بر اين وظيفه خويش مفتخر است ، وگاهى متواضعانه چنين مى گويد : و با كمال مسكنت ، مسألت مى نمايم از خوانندگان از زلاّت اين كلب عاوى كه مادح آل رسول عليهم السلام است بگذرند (2) .

ذوق و علميت :تنوع و كثرت مباحث كتاب « جنة النعيم » خود نماى بارزى از مقدار علميّت و وفور انديشه و خوش ذوقى كجورى مى باشد . سلطان المتكلمين ( برادر كجورى ) درباره وى مى گويد : كان بليغاً فصيحاً طلقاً ذلقاً متكلماً متألهاً محدثاً شاعراً جامعاً مطاعاً بين الأنام منيعاً أميناً فى إبلاغ الأحكام وإعلان كلمة الاسلام ، مقبول الكلام ، ومحبوباً عند الخواص والعوام ، وحيداً فى الزمان والأيام (3) . حبيب آبادى نيز چنين مى نگارد : مرحوم حاج ملا محمد باقر ، عالمى بزرگوار و واعظى شيرين گفتار بود (4) . وى به علم حديث آشنايى كافى داشته ، چنانچه از مطالب كتابش جنة النعيم برمى آيد ، ونيز از بعضى از علماء ومجتهدين عصر خويش اجازه روايى داشته است . در جايى به مناسبت مى نويسد : و اين بنده كه خاك نعال محدثين محسوب نمى شود اخبار ضعيفه را بنا بر اجازه

.


1- .جنة النعيم : 328 .
2- .جنة النعيم : 357 _ 358 .
3- .زبدة المآثر ( ص 472 از خصائص فاطميه ، چاپ سنگى ) .
4- .مكارم الآثار 5/1488 .

ص: 19

مجتهد مجيز خود جائز مى داند در مسنونات و مكروهات ، و اين اجازه و اذن براى جواز تسامح است بواسطه حديث : « من سمع شيئاً من الثواب على شى ء فصنعه كان له أجره وإن لم يكن ما بلغه » (1) . همچنين مى گويد : چون خواص و عوامِ اين حدود ، از كار و كردار اين ذرّه بى مقدار آگاه اند ، بناءً على هذا آنچه در داعى است و پسنديده مى نمايد خوش است از من بخواهد ، و آن علم به جمله اى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام است (2) . *** از جمله مواردى كه مى توان بوسيله آن ، دامنه علمى و وسعت انديشه مؤلف گرانقدر جنة النعيم را محك زد ، نكات ذيل مى باشد : الف _ مقدمه عربى كه مؤلف بر كتاب خويش نگاشته و بكار بردن براعت استهلال : « الحمد للّه الذى خص من عباده عبداً عظيم المن . .» و عبارات لطيفه آن . در لابلاى كتاب نيز جست و گريزهاى عربى فراوانى مشهود است . ب _ مناسبت اشعار فارسى وعربى كه در مقدمه كتاب ، و مواضع مختلف ديگر بكار برده است . نگاهى گذرا به فهرست اشعار فارسى و عربى و دقت در تنوع آنها ، براى اثبات اين مدّعا كافى است . ج _ كجورى در نقل شواهد و امور غير اعتقادى ، مطالب و اشعار زيادى را از اهل سنت نيز افزوده و به كتب آنها استناد مى كند . د _ ديوان اشعار مفصل مؤلف به زبان فارسى و عربى كه بيست هزار بيت بوده نيز ذوق ادبى وى را مى رساند . همچنين منظومه وى در حج كه مشتمل بر هزار و پانصد بيت مى باشد ، و منظومه منير القلب در دو هزار بيت . ه _ كجورى از قوه حافظه خوبى برخوردار بوده چنانچه از بعضى تصريحات وى نيز مى توان اين مطلب را استفاده نمود . مثلاً در جائى به مناسبت ، مطالبى در اصول فقه بيان داشته _ مثل انسداد باب علم _ سپس مى گويد :

.


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 349 .

ص: 20

بالجمله ، دامان اين گونه سخنان وسيع است ، و فهم و درك اين نادانْ قاصر ، خواستم اشاره اى به جهت اختلاف اخبار و احاديث كرده باشد قلم تحرير از محفوظات خاطر كرد (1) . در وصف حوريه وجاريه جنات عاليه ، هشت بيت شعر عربى از حفظ نگاشته است 2 . در روح و ريحان شانزدهم نيز مى گويد :و در حين تحرير از عالم فاضل نحرير نيّر تبريزى قصيده اى كه براى اين گنبد رفيع فرموده والحق خوش سرود به نظر آوردم و آنچه حفظ داشتم نگاشتم : تعالى اللّه از اين كاخ فلك فرسا و بنيانشكه سر بر اوج « او ادنى » زند قوسين ايوانشتا آخر اشعار كه سيزده بيت است (2) . و _ تسلط مؤلف به عبارات عربى . اشعار و احاديث فراوانى را مؤلف در طى كتاب خويش ترجمه نموده است . ترجمه ها حاكى از دقّت مؤلف و تتبع وى مى باشد ، خصوصاً بعضى از اشعار عربى كه بدون دقّت و مراجعه به كتب لغت ، ترجمه آنها ميسور نيست . همچنين مؤلف چند زيارتنامه براى امامزادگان مختلف _ كه درباره آنها زيارتنامه اى منصوص وارد نشده _ تأليف و تدوين نموده تا زائرين هنگام زيارت آنرا بخوانند . در اين مقام فقط به جملاتى از هر زيارتنامه اشاره مى كنيم :

1 _ زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام : . . وَاَشْهَدُ اَنَّ هَذِهِ التُّربةَ تُربَتُكَ ، وَالحَرمَ حَرَمُكَ ، وَاللّه ناصِرُكَ . وَهَذهِ شَهَادَتى عِندكَ ، وَاَسْألُ مِنَ اللّه ِ تَعالى اَن يَجْعَلَنى فى حِزْبِكَ ، وَلَقَدْ كُنتَ لاَِجدادُكَ المُكَرَّمينَ مُوالِياً وَلاَِعدائِهِمْ وَظالِميهِم مُناصِباً وَمُحارِباً (3) . .

2 _ زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام : .


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 454 .
3- .جنة النعيم : 418 _ 419 .

ص: 21

سَلامُ اللّه ِ وَسَلامُ مَلائِكَتِه الْمُقرَّبينَ وَسَلامُ اَنبيائِه المُرسَلينَ وَجَميع الشُّهَداء وَالصِّديقينَ وَسَلامُ اَجْدادِكَ الْمَعصُومينَ وَ آبائِكَ المَرحوُمينَ عَلى روحِكَ وَبَدَنِكَ يا مَولاىَ وَابنَ مُولاىَ ! يا اَبَا القاسِمِ بْنِ عبدِاللّه ِ الحَسَنى ! (1) . .

3 _ زيارت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام : . . السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ السّاداتِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ مَنْ فازَ بالسَّعاداتِ . ثُمَّ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ مِمَّنْ زارَ مَشْهَدَكَ وَاسْتَجارَ بِمَرْقَدِكَ وَمَنْ قَدِمَ دارَكَ وَلَزِمَ جوارَكَ . فَطُوبى للزّائِرِ وَالمَزُورِ وَمَنْ تَوَسَّلَ بِهِما لِدَفْعِ كُلِّ مَحْذُورٍ (2) . .

4 _ زيارت امامزاده عبداللّه ابيض : . . وَأشْهَدُ أنَّكَ ابنُ الامامِ وَالمَدْفُونُ فى هذا المَقامِ وَالمُحَدِّثُ العَلاّمُ والسَّيِّدُ الصَّمْصامُ . . . وَإنّى _ يا سيّدى ! _ لَجِئتُ بِكَ وَرَجَوْتُ مِنْكَ وَمِنْ مُصاحِبيكَ وَمُجاوِريكَ أنْ تَسألُوا اللّه َ مَغْفِرَتى وَاِجابَةَ دَعْوَتى وَقَبُولَ زيارَتى (3) . .

5 _ زيارت امامزاده قاضى صابر وَنَكى : . . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ لِرَسُولِ اللّه ِ وَلأميرِ المُؤمِنينَ وَلِلْحَسَنِ وَلِلْحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ مِنْ نَسْلِهِ وَصُلْبِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُجاهِدُ فى سَبيلِ اللّه ِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُناصِحُ لَهُ فى جِهادِ عَدُوِّ اللّه ِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ فى نُصْرَةِ أوْلياءِ اللّه ِ . فَجَزاكَ اللّه ُ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِأوْفَرِ العَطاءِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَا النَّسَبِ الباهِرِ وَالحَسَبِ الطّاهِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ المَآثِرِ وَالمَفاخِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الشَّريفُ النَّسّابَة (4) . .

6 _ زيارت امامزاده طاهر حسينى : السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الشَّمسُ الزّاهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها القَمَرُ الباهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العلاّمَةُ الباهرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الطّاهِرُ وابنُ الطاهِرِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الاَوْحَدُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرُ بْنُ مُحَمّدٍ . أشهُدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ ، وَأنَّكَ لَنا

.


1- .جنة النعيم : 419 _ 420 .
2- .جنة النعيم : 489 _ 490 .
3- .جنة النعيم : 493 .
4- .جنة النعيم : 495 .

ص: 22

خَيْرُ جارٍ . بِكَ وَبِجَوارَيْكَ وَصاحِبَيْكَ عَبْدِ العَظيمِ بنِ عَبْدِ اللّه ِ وَحَمْزَةَ بنِ مُوسى أتقرَّبُ إلى الأئمَّةِ وَأتوَسَّلُ بِهِمْ لِكَشْفِ الغَمَّة (1) .

نمونه هايى از نثر ادبى كجورى :تأليفات واعظ تهرانى بيشتر براى استفاده عامه مردم نگاشته شده ، لذا از لغزگويى و معمّاپردازى پرهيز نموده و عبارات وى غالباً سليس ، روان ، وخالى از تكلّفات و صناعات ادبى است ، مگر در بعضى از موارد كه مقام اقتضاى آنرا داشته است . لذا در آغاز وصيت نامه خود كه آن را « پيمان نامه» نام نهاده چنين مى گويد : چون اهالى ايران پارسى زبانند و بر حسب اصطلاح معتاد از غير اين لغت بايد گريزان باشند لهذا به روش ايشان خواستم وصيت نامه خود را منحصر به عبارات فارسيه كنم چنانكه جماعتى از حكماء و شعراء در تحريرات نثريّه و تقريرات شعريّه همّت خودشان را مصروف نمودند از اصطلاح معمول و لغت مرسوم تجاوز ننمايند ، و شايد بعضى براى انسى كه به تركيب لغات و تأليف اصطلاحات دارند در بدو نظر منزجر باشند و آنها را كلفت دانند شايد بعد از مرور و دقت نظر بر ايشان كلفت و مشقّتى نباشد ، و گويا كلفت نويسنده را افزون از خواننده دانند (2) . در اين پيمان نامه ، مؤلف قابليت خود را براى استفاده از الفاظ فارسى و عدم استعمال واژگان عربى و نيز ارائه سبكى نوين غير از سبك ديگر صفحات كتاب ، بخوبى نشان داده كه قابل ملاحظه و مراجعه است ، وبا توجه به مفصل بودن آن فقط قسمتى كوتاه از آن را در اين مقام مى نگاريم : هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم . .

.


1- .جنة النعيم : 497 .
2- .جنة النعيم : 317 .

ص: 23

در اين پيمان نامه ، عقائد شش گانه درباره مسأله معراج ، سؤال قبر ، پل صراط و غيره را چنين نگاشته : نخست : بالا رفتن پيغمبر برگزيده است از زمين به آسمانها با همان تن پاك ديده شده در پايان شب كه انجام آن رفتن رسيدن به خداوند بود ، و كسى هم در ميان نبود و سخنان چند شنود و برگشت و به بستر خواب خويش آرميد ، و هر كس جز اين سخن گويد پيغمبرى او را نخواسته است . دوم : گرويدن به پرسش دو فرشته فرخنده است در گور . سوم : كشيدن پل است بر دوزخ براى گذشتن كه درازى آن سه هزار سال مى نمايد . چهارم : آويختن ترازوى دادخواهى است براى سنجيدن كارها . پنجم : هستى بهشت و دوزخ است در آسمان و زمين نه آنكه سپس آفريده شود . ششم : راست دانستن مرگ و برخاستن مردگان از گورهايشان با همان تنهاى فرمان برده و گناه كرده ، و برپاشدن روز رستاخير است براى سزا دادن . و اين شش چيز ، پى و بن و بيخ اين درخت برومندند (1) . در جايى ديگر هنگام سفارشى اخلاقى _ عرفانى كه گزيده اى از آن را نقل مى كنيم مى گويد : روزگارى كه آدم عليه السلام را وفا نكرد با تو كى كند ؟ و عمرى كه بر نوح عليه السلام بپايان رسيد به تو كى بقاء دارد ؟ و اجلى كه بر خليل تاختن آورد تو را كى فرو گذارد ؟ چندين هزار سال است كه اولاد آدم اندرين سفرند ، از اصلاب به ارحام مى آيند و از ارحام به پشت زمين و از پشت زمين به شكم زمين مى روند ، چنانكه شيخ فرمود : تو كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيستديگران در شكم مادر و پشت پدرندپس همه عالم گورستان است . سر بر آر و از آسمان بپرس كه چند پادشاه ياد دارى ، و چشم بر زمين افكن كه در شكم چند نازنين گذارى ! پس از عهد آدم إلى زماننا كسى از مرگ نرست و تو هم نخواهى رست ، يعنى : اين دردى است بى درمان و جراحتى است بى مرهم ، مرحله ايست رفتنى ، و گلى است چيدنى ، و راهى است ديدنى ، و غنچه اى است شكفتنى ، و ساغرى است شكستنى ، و صيدى

روح و ريحان دهمدر هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به شهر رى ، و شرح آيه « مَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ . . » الى آخره ، و جهت هجرت آن جناب . هجرة عظيمة : در سعادت مهاجرت ، و اقسام هجرت از وجوب و حرمت ، و استشهاد از آيات و اخبار ، و روايت صدوق طاب ثراه از كتاب «زهد النجاة» و مطالب نافعه ديگر در هجرت ، و اشعار جامى .

.


1- .جنة النعيم : 322 .

ص: 24

روح و ريحان يازدهمدر شرح احاديثى است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از معصومين به واسطه و بلاواسطه نقل كرده اند ، و در آن ده مطلب است : مطلب اوّل : در علم درايت است ؛ دراية وافية : در معنى «درايت» و تعريف و موضوع آن . و معنى «حديث» و «خبر» و «اثر» ، و معنوى (1) خبر متواتر لفظى و معنوى ، و لفظى و معنوى . مطلب دوّم : تشقيق رشيق ؛ در معنى «صحيح» و «حسن» ، و «موثق» و «ضعيف» ، و بيان صاحب فصول ، و آنچه از اصطلاحات حديث مرحوم ميرزا در «قوانين» ذكر فرموده ، با شرح و معانى آن ، و بيان ناسخ و منسوخ . مطلب سوّم : تَعريفٌ لِمَنْ رَوى ؛ در معنى حديث «اعرفوا منازل الرجال منّا . .» و شرائط راوى ، و ثبوت عدالت ، و معنى عدالت و جرح ، و اصطلاحات جرح و تعديل . مطلب چهارم : تَحَمُّلٌ لِمَنْ تَأَمَّلَ ؛ در وجوه تحمّل حديث كه هفت قسم است ، و بسيار اين فقره براى حديث دان نفع دارد . مطلب پنجم : مقالة فى اختلاف الرواية ؛ در رفع شبهه اختلاف احاديث ، و شرحى اوفى در اين خصوص ، و خلط كذّابين با ثقات ، و شرح كتب اربعه است ، و حالت مجتهد ، و عمل و استنباط وى ، و زحمات مجتهدين در فهم احكام دين . افادة : اقوال اخباريين در فتح باب علم به براهين معنويّه ، و انسداد باب علم و ادله مجتهدين در ردّ آنها ، و معنى اجتهاد و تقليد از كتب فقهاء عظام ، و جواز عمل به اخبار ضعيفه از اقوال علماء ، و معنى احتياط و تكليف محدّث و ذاكر ، و امتزاج مؤالف و مخالف ، و حديث شريف ميمون بن عبداللّه از «رجال كشى» است ، و استماع امام عليه السلاماحاديث

.


1- .كذا ، ظاهراً «معناى» درست باشد .

ص: 25

اشعار كجورى :واعظ تهرانى گرچه خود را _ متواضعانه _ در سلك شعرا نمى داند (1) ولى بنا به تصريح وى در ابتداى خصائص فاطميه ، ديوان اشعارش حدود بيست هزار بيت ، مشتمل بر قصائد و مثنوى هايى به زبان فارسى و عربى مى باشد ، ونيز منظومه منير القلب به فارسى مشتمل بر دو هزار بيت ، و منظومه ساميه در احكام حج مشتمل بر هزار و پانصد بيت . درباره وجود نسخه هاى اين اشعار بايد تحقيق شود و بسيار مناسب است كه به زيور طبع آراسته گردند . در سراسر كتاب جنة النعيم نيز اشعار فارسى و عربى زيبايى از خود به يادگار گذاشته . بهر حال شكى نيست بررسى اشعار بسيارى از شاعران ، علاوه بر نشان دادن مقدار قدرت و قوت شاعر در ادبيات و واژه گزينى ، نمايانگر بعضى از زواياى تاريخى و اجتماعى نيز هست . بنابراين به بعضى از اشعار واعظ تهرانى در اين مقام اشاره مى كنيم : ( 1 ) مدح حضرت عبدالعظيم و تأليف جنة النعيم ومن يريد الفوز بالآمالفقد يلوذنّ بخير الآل والآل آل المصطفى وخيرهمعبدالعظيم السيّد المفضال قدوة احفاد الامام المؤتمنهذا وايم اللّه فى مقالى قد اصطفاه اللّه من بنى الحسنلما حوى العلوم والمعالى بل اجتباه اللّه من عبادهكالحسن الزكى فى الخصال فيا لها من نسبٍ قد انتهىالى عُلاً بالفِكر لن تنال فيا لها من تربة فيها ثوىغصن الهدى من دوحة الافضال فيا لها من تربة حفّت بهااملاكُ حَول العرش بالاجلال فيالها من تربةٍ طيّبةٍقرَّت بها الاعَينُ باكتحال يا معشر الخلاّن زوروا تربتهلانه من افضل الاعمال واشهد باللّه كفى بذلكشهادة اقولها من بالى من زاره كان كَمن زار الحسين ابن على العالى نجم هوى فى دارنا فانقذنامن الردى وظملة الضَلال هاجَرَ نحو الرّى عن موطِنهكالسيّد المختار بالاقبال قد اختفى فى سَربٍ ملتزماًيزور قبراً كان فى القِبال يعلّم الشريعة للشيعةقد حفلوا فيه بالاحتفال يحدِّث الاخبار عن بصيرهوعن سماع من ذُرى الرجال متّبعاً لِسُنّة اللّه التىليس لها التبديل فى الازالً مسبّحاً ممجّداً مهلّلاًمن غدوة الايام والآصال حتى اتى امر الاله عاجلاًأجابه فمات باغتيال يا غائراً فى بحر علم المُصطفىملتقطا عنه من اللئالى عملت دين اللّه عن تقيّهيا تالى القرآن ثمّ التالى عرضت ديناً قيّما لسيّدكدعاك بالتصديق والموالى وقد تحمّلتَ البلاء شاكراًعن فرقة العُتاة والضّلال نعم حديثٌ مُسنَدٌ ان البلاءيقيّدُ الولاءَ كَالعِقال آجرك اللّه وزاد (2) خيرايا منبع الخيرات والنوال يا سيّدى انظر الى عبيدكالمشتكى من فزع الاهوال ارجوك ان تشفع لى مجيراًمن حرّ نار الحشر والنكال يا ليت ان توقف فى القيامةتقول عبدى انت لى تعال لانّنى كلب عوى اعواماًببابك المرجوّ بالتوالى وان قضى عمرى وقوّض رحلىوهَت قواى ودنا الرحال لكننى ما دمت حيّا حبّكفى السّمع والفؤاد والاوصال كيف خروج الحبّ عن ضميرىام كيف تبعيدى عن الوصال وكيف تركى اكتساب عمرىوكيف رفضى ما به اشتغال لما دَخَلتَ جَنّة النّعيمبالرّوح والرّيحان فى الظلال مسكينُك العَطشان فى فِنائِهافِض عليه ماءَهُ الزلال فقل لرضوان فهذا عبدىتشبّث الايام بالاذيال اَلَّفْتُ أخباراً بما فى وُسعىوليس فى وسعكم اغتفالى سمّيتها بجنّة النّعيماَتمِمه خيراً قُلتُ فى المأل يا ربّ اغفر كلّ من استَغفرلعبد عبدِك فى مدى الاحوال وَكَلبِهِ الباسِطِ بالذِراعالمُقتَفى بالمُصطفى والآلِ (3)

مجعوله را . مطلب ششم : كتابة مستطابة ؛ در حسن كتابت حديث است بر حسب اخبارى كه در «اصول كافى» است ، و بيان از كتابهائى كه نوشته شد و تابعين و اصحاب ائمه ضبط كرده اند ، و كتاب «يوم و ليلة» از حضرت عبدالعظيم عليه السلام و جماعتى از ملتزمين حضور ائمه هدُى عليهم السلام . مطلب هفتم : إنتباءٌ لِأَهْلِ الرَّشَاد ؛ در بيان نسبت دادن حديث است به آنكه روايت كرد ، و معنى «كذب مفترع» و «فرع» ، و حديث زيد شحّام ، و طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دوازده نفر ، و متانت اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام . مطلب هشتم : سندٌ مُعتَمَدٌ : كسانى كه از حضرت عبدالعظيم روايت كرده اند ، شش نفر را ياد كرده كه موثق و معتمدند ، هر كس بخواند بصيرتش زياد مى شود . مطلب نهم : تَحْدِيثٌ لِأَهْلِ الْحَديثِ ؛ اعتذارى است ، و در آن ده مطلع است كه هر يك موجب اطلاع خواننده مى شود . مطلع اول : در مذمّت زياد و كم كردن حديث از كتاب و سنّت . مطلع ثانى : در اينكه حديث آل محمد صلى الله عليه و آله صعب و مستعصب است ، و تدبّر در آن لازم است . مطلع ثالث : در فضل حديث گفتن از كتب معتبره . مطلع رابع : در اينكه حديث را به هر كسى نبايد گفت ، و حديث «بحار» و سلمان ، و احاديث معتمده ديگر . مطلع خامس : در اينكه بايد حديث را از اهل حديث نقل كرد ، و حديث موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و توقيع حضرت حجة اللّه عليه السلام . مطلع سادس : در اينكه احاديث ائمه اطهار از سيّد مختار است ، و اخبارى بر طبق مراد ذكر مى شود . مطلع سابع : در اينكه حديث نبوى مأخوذ از كتاب اللّه است ، و شواهد از اخبار بسيار ،

.


1- .مثلاً در خاتمه كتاب جنة النعيم ( ص 546 ) مى گويد : اين بنده كه جاهل در مراتب شعر و شاعرى است با زبان شكسته و خاطر افسرده ، و تزلزل خيال و تشتّت بال ، در مدح اين امامزاده كريم لازم التعظيم چند بيتى عربى ، و دو رباعى عربى و فارسى در تاريخ اين كتاب عرض كرده است ، و در ساقه جند مادحين اين بزرگوار فرياد و نوائى برآورده است .
2- .در چاپ سنگى : زادك .
3- .جنة النعيم : 546 _ 547 .

ص: 26

. .

ص: 27

( 2 )رباعى در مدح حضرت عبدالعظيم كه بداهةً سروده است حضرت عبدالعظيم آن سيّد والا جنابخواست توفيق مرا از بهر جمع اين كتاب زائرى پرسيد از من در زيارتگاه وىچيست تاريخش (فزره غبّا) گفتم درجواب (1)

( 3 )رباعى در اتمام كتابدر خاتمه كتاب جنة النعيم مى گويد : چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق افتاد ، از اين جهت بعضى از تاريخ شروع و ختم آن مختلف نقل شد تا در اين وقت بحمد

.


1- .جنة النعيم : 547 .

ص: 28

اللّه تعالى انجام گرفته تاريخ ختم كتاب را تماماً با اعتذار بسيار به اين دو بيت زحمت مى دهد : من صنّف استهدفْ على ما قالاالسنة الناس له ينالا هذا الكتاب ناقص لا زالاان كنت قد أرّختة كمالا (1)

( 4 )ترجمه اشعار مروى از شقيق بلخىدر مدح حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام اشعارى به عربى نقل كرده 2 سپس به ترجمه زيبايى از آن پرداخته و مى گويد :اگر چه اين بنده را فهم شعر و شعورى نيست چه رسد آن كه بتوانم بيتى بگويم يا آن كه استشهاد نمايم ، اما در اين مورد به نحو ترجمه آن چه به قلم آمد معانى اين اشعار را نگاشت : به راه مكه شخصى را بديدمنزار و زرد رنگ و ناتوان بود به تنهائى بدون توشه مى رفتكه از تنهائيش دل بد گمان بود خيالم آمد از اهل سؤال استندانستم كه جان كعبه آن بود چو ما كرديم اندر فيد منزلكه در وى تل سرخى هم عيان بود به جام آب ريگى چند افكندبياشاميد و شكرش بر زبان بود مرا زان جام شيرين جرعه اى دادكه گويا شِكّرم در كام جان بود چو پرسيدم زحالش قائلى گفتامام هفتمين شيعيان بود

.


1- .جنة النعيم : 547 .

ص: 29

( 5 )مطايبه اى با دوستاندر بيان زكات و مذمت ندادن آن مطالبى آورده سپس مى گويد : و اين مستغرق در بحار لهو و و لعب بعنوان مطايبه به دوستان عرض مى كند : دادى زكات حسن ندانى دهى به كهمن مستحقم اى شه خوبان به من به من (1)

( 6 )قصيده در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلامدر اواخر روح و ريحان شانزدهم مى گويد : و براى عنوان كتاب « جنة النعيم » چند بيتى به جهت اخذ نتيجه خود گفته بودم ، مناسب چنان دانستم كه در اين محل بنگارم و از اهل فضل و كمال و صاحبان طبع و ذوق معذرت مى خواهم ، و آن اين است : از دولت جاويد تو اى شاه معظمشد كشور ايران همگى امن و منظم اى شاه شهان جان جهان معنى دانشاى كان كرم قطب امم روح مجسم صد شكر خدا را كه اين دولت منصوربر جمله شاهان جهان گشت مسلم [..] (2) چو جانيست دوان بر تن كسرىبذل تو چو ابرى است روان از كف حاتم از مهر تو شد كشور ايران همه چون خلدوز قهر تو شد مملكت كفر جهنم روس است وپروس است ويا قيصر وخاقاندر موكب اجلال تو چون كلب معلم اى ناصر دين شاه خدا خواه جوان بختصد بنده به دربار تو دارا و كى و جم در عهد تو شد خطه رى روضه رضوانشيراز و صفاهان تبريز و خراسان هم شه نامه فردوسى طوسى چو بخواندماغراق و مجازاتش افزود مرا غم شاهان عجم را ز براى طمع نفسبستود يكايك را تا حضرت آدم آخر چه جزا يافت از اين جيفه دنياآخر چه توان برد از آن برگ فراهم اى خلق بخوانيد و ببينيد در اين عهدشهنامه سلطان عجم شاه مكرم شه نامه سلطان عجم نام نكوئيستيكقرن و سه سال است كزو مانده به عالم آثار رفيعى كه بنا كرده به ايراناحصا نتوان كرد از اين كلك و از اين فم اين قبه عالىّ شه عبدالعظيم استكز همت عالى تو چون كعبه معظم زين خدمت فرخنده ات اى خسرو خوباناز بعد خدا شاد بود حضرت خاتم و آنگاه على نفس نبى از تو بود شادواندر پى وى فاطمه آن خانم مريم آنگاه امامان دگر بر تو فرستندتا روز قيامت همگى فيض دمادم اين روضه كه مجموعه انوار الهى استآيند شب و روز ملايك زپى هم بر ذات شريف تو نمايند ستايشگويا كه ثناى تو قضائى شده مبرم اين روضه مگر عرش برين است تو گوئىانوار خدائيست در آن مضمر و مدغم اين روضه مگر وادى طور است كه موسىبر درگه وى دال صفت كرده كمر خم اين روضه مگر جنت موعوده عقبى استكز عالم برزخ بنشسته است مقدم اين روضه شه زاده ابوالقاسم راد استكز جمله ابناء پيمبر بود اعظم آباء كرامش همگى طيّب و طاهرتا صلب حسن سبط زكى كشته از سم وآن باب گراميش كه عبداللّه قافه استوآنگاه على و حسن و زيد مفخّم وآنگاه نظر كن تو درين روضه عالىبر روضه سه حمزه بن موسى كاظم اين بنده كجا مدح و ثناى شه داداربا آنكه فصيحم به مديح توام ابكم

.


1- .جنة النعيم : 291 .
2- .كلمه اى در متن سنگى ناخواناست .

ص: 30

روح و ريحان دوازدهمدر مدفن شريف حضرت عبدالعظيم ، وبناى رى و مدح عجم ، و در اينكه هر كس در هر كجا مدفون شود طينتش را از آنجا برداشته اند ، و در اينكه طينت بر دو قسم است ، در معنى اسم «رى» و بناء آن و امتياز وى و اخبار وارده ، وسكنه وى ، و مدارس و مقابر عظيمه آن ، و آنچه صدوق در آخر كتاب «عيون» از حسن حال رى فرمود ، و آنچه مرحوم مجلسى معذرت از مذمت اهل اصفهان خواست ، وآياتى كه دلالت بر حسن حال مى كند ، و معنى «عجم» و «اعجمى» و معنى «عرب» و «اعرابى» و انشعاب قبايل عرب از كتاب «سبائك الذهب» ، و طبقات آن از شعب و قبيله و عمارة و بطن و فخذ و فصيله ، و مذمت حال مجوس ، و جهت اختلاف لغات از مسعودى در كتاب «مروج الذهب» ، و مدح صفات حسنه اعراب ، و تساوى حالت عرب با عجم در جهت اسلام ، و اخبار صحيحه در مدح اعاجم ، و ظهور دولت بعد از امتداد زمان در اين عهد كيوان مهد ، و ذكر فضايل سلمان ، و دشمنى ها [ كه ] با عجم كردند .

.

ص: 31

( 7 )مدح حضرت حجة بن الحسن عليهماالسلام موسوم به « حجة الحق »اين قصيده را كجورى در شب نيمه شعبان 1288 به درخواست دوستى به نظم كشيده است و البته به قوّت اشعار سابق نيست : بر هستى خويش حجتى دارد حقو از اين حجّت مسرتى دارد حق مرآت جمال ذوالجمالى راچشمى خواهد كه صورتى دارد حق يكتاست خدا و خواست ازين حجّتظاهر سازد كه وحدتى دارد حق حق بين بايد كه تا ببيند حق راو آنكه داند حقيقتى دارد حق هر كس خواهد كه حق ببيند پيدابا اين حجّت شباهتى دارد حق در روز نخست خواست يزدانشدر عين فراق وصلتى دارد حق در پرده غيب كرد پنهانشتا دانى كه غيبتى دارد حق رحمت آمد زحق به خلقان يكسرصد رحمت چه رحمتى دارد حق اين قامت را هر آنكه بيند داندقطعاً فردا قيامتى دارد حق آن روى نكوى ، هر كه بيند گويدبرتر زجهان جنّتى دارد حق آن لعل لب خندان را بينى گوئىاندر كوثر سقايتى دارد حق عالم همه حجت است و حجت عالمبا اين حجّت محبّتى دارد حق از سلسله مشك موى عنبر سايشاز ظلمت شب حكايتى دارد حق از آئينه جمال مهر افروزشزانوار كواكب آيتى دارد حق اين دايره وجود را قطبى بايدو اين اشياء را مشيّتى دارد حق از خَلقِ مشيّت است اشياء پيداو از خلقِ مشيّت حكمتى دارد حق تركيب عناصر وجودش را ديدمدانستم بساطتى دارد حق آثار و صنايع الوهيّت رادر اين حجّة سجلّتى دارد حق آفاق وجود و انفس امكانىاز اين آية دلالتى دارد حق گويند خداى لا مكانست بلىدر اين حجّة مكانتى دارد حق برداشت خداى نه سپهر گردوناكنون بنگر چه قوتى دارد حق حاشا للّه ولو حش اللّه منهاين دست خداست قدرتى دارد حق از اين حجّة خداى احيا سازدو از اين حجّة امانتى دارد حق و از اين حجّة رواج ايمان گرددو از اين حجّة شريعتى دارد حق اين دولت آخر الزّمان است آخردر طور وجود جلوتى دارد حق و آن دولت كفر مى نماند هرگزروزى آيد كه رجعتى دارد حق از اين حجّة بقاء عالم پيداو از اين حجّة عنايتى دارد حق امروز كه روز نيمه شعبان استاندر عالم ولادتى دارد حق امروز مباركست و فرّخ روزىاللّه اللّه چه بهجتى دارد حق در دولت شاه ناصرالدّينامروز نگر چه نصرتى دارد حق از طينت خو بِرَسْت آن شاهدر مركز خاك عشرتى دارد حق زين عيد سعيد جشن مسعودامروز به خلق رأفتى دارد حق جاويد و مدام دولتش بادتا هست خدا و عزّتى دارد حق (1)

روح و ريحان سيزدهمدر وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و آيه كريمه « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ » ، و اخبار در موت غريب ، و روايت «فقيه» ، و از كتاب «منهج المقال» و كتاب «ثقة الرجال» در شرح وفات آن جناب است ، و آنچه در كتاب «منتخب» مذكور است از شهادت آن جناب و نيافتن حديث صحيح بر شهيد شدن آن بزرگوار ، و آنچه بر بنى فاطمه عليهاالسلام از خلفاء جور رسيد به بعضى از آنها اشاره مى شود ، و احتمال در شهادت آن حضرت به استحسانات ، ومطابق (2) حالت جناب سيّد الشهداء عليه السلام با جناب عبدالعظيم، و شرح حال خليفه معاصر زمان معتزّ باللّه ، و ايام خلافت وى ، و تحديد زمان و عمر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم قطعى است ، و سائر مزارها مشكوك است ، و نظائر مؤيده ديگر .

روح و ريحان چهاردهمدر ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و شرح دو حديث : حديث اوّل : از «ثواب الاعمال» از حضرت امام على النقى عليه السلام مروى است كه فرمود : «زيارت حضرت عبدالعظيم زيارت جناب امام حسين عليه السلام است» و تصحيح روات اين حديث از على بن احمد و غيره ، و معنى «زيارت» از اصطلاح و لغت ، و ثمرات زيارت و حديث شريف در تشويق زيارت ائمه اطهار عليهم السلام و امامزادگان از كتاب «امالى» ، و استحباب زيارت جميع مؤمنين ، و اخبار معتبره در زيارت ذريّه نبويّه ، و حديث «من لم يقدر أن يزور . .» الى آخره ، و حكايتى كه ابن خلكان نقل كرده است ، و تحقيق تشابه زيارت حضرت عبدالعظيم با زيارت جناب امام حسين عليه السلام ، و رفع استبعاد وجوه مشابهت

.


1- .جنة النعيم : 252 _ 253 .
2- .كذا ، ظاهراً «مطابقت» صحيح است .

ص: 32

تفصيلاً ، و تحقيق تازه در معنى حديث مشهور : «لوزرت عبدالعظيم كنت كمن زار الحسين عليه السلام» ، و بيان اختلاف مراتب زيارت زائرين و مزورين . حديث دوّم : در اينكه حضرت رضا عليه السلام تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم فرموده از كتاب شهيد ثانى طاب ثراه كه : «من زار قبره وجبت له على اللّه الجنة» ، و معنى وجوب و ايجاب و استحقاق مستحقين . اختصاصٌ لِأَهْلِ الإخلاص : در بيان امامزادگان و اشخاصى كه زيارت كردن آنها از امام عليه السلامروايت شده است ، مانند حمزه سيّدالشهداء ، و حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السلام ، و حضرت على اكبر عليه السلام ، و مسلم بن عقيل ، و شهداء كربلاء ، و عموم اموات ، و حضرت معصومه در قم ، و قاسم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و شرح حال قاسم ، و بنا بر مشهور على بن جعفر عليه السلام ، و شرح حال وى ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و نيافتن زيارت نامه از براى عموم امامزادگان ، و مخصوصاً از جهت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و دو زيارت نامه از جامع اين اوراق اجمالاً و تفصيلاً .

روح و ريحان پانزدهمدر آداب زوّار و خدّام قبور ائمه اطهار عليهم السلام . تأديبٌ حَسَنٌ : در معنى ادب ظاهرى و باطنى و شرحى اوفى ، و در حرمت روضات طاهره ، و حضور مشاهد ادب واجب است ، و تعريض بر آنان كه ادب ندارند ، و آنان كه از طهران به زيارت آن جناب مشرف مى شوند به آداب مخصوصه مى بايد باشند ، و شرائطى را بايد ملاحظه كنند ، و بعضى از آداب كه مخصوص به اعتاب ائمه طاهرين عليهم السلام است ، از خواندن زيارت نامه مغلوط ، و بعضى از حركات غير مرضى ، و افعال خادمين حرم ، و احوال برخى از زائرين غير محترم ، و قبح حال بعضى از نسوان ، و خلط ايشان با مردان در راه زيارت مانند مجالس تعزيه دارى ، و تقسيم خادمان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و استدعاى داعى جامع اوراق از شوابّ ايشان ، و آنچه از ايشان پسنديده است ، و مغتنم

.

ص: 33

( 8 )پند و اندرزهمچنين در پيمان نامه اى كه به عنوان وصيت نامه نگاشته است ، پنج بيت شعر آورده كه احتمال مى رود انشاء خودش باشد . بيت آغازين آن چنين است : مر اين پند را زيور گوش داركه فرداى سختت بيايد بكار (1)

ايده ها و نظرات :در لابلاى مطالب كتاب جنة النعيم ، نظرات مختلفى از كجورى بچشم مى خورد كه جهت اطلاع خوانندگان گرامى ، بعضى از آنها در اين مقام درج مى گردد : * بى اهميت دانستن آراء سخيفه فلاسفه ، مثلاً درباره انكار معاد جسمانى از طرف برخى از فلاسفه مى گويد : جماعتى از فلاسفه منكر شده اند معاد جسمانى را و در معاد روحانى هم ايشان را اقوالى است سخيفه ، اين دفتر مقتضى شرح و بسط آن نيست بلكه خواندن و نوشتن آنها خروج از طريق مستوى و صراط مستقيم و موجب القاء شبهات در قلوب عوام و مستضعفين است (2) . بر بالاى منبر نبايد هر چيزى را گفت ، عقيده مؤلف آن است كه : ناصحين و ذاكرين اين زمان كه در مجامع ناس بر منابر برمى آيند بايد نقل از كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آلهو اقوال ائمه اطهار سلام اللّه عليهم نمايند (3) . منبرى بايد در حيطه سواد خويش سخن گويد و در شرح و معانى اخبار و احاديث چنانچه خود صاحب نظر نيست به اهلش رجوع كند ، لذا مى گويد :

داشتن اهل طهران اين روضه مباركه را ، كه تمامت آداب حضور بر ده قسم منقسم مى شود ، و در شرح اخلاص ايرانيان به قباب ائمه عليهم السلامو امامزاده ها ، و بيان سه حكايت : اول : مرحوم حاجى ملا احمد نراقى در كتاب «خزائن» نقل كرده . دويم : حكايت شريفه اى كه خود در سامراء از كرامات امامين عليهماالسلام شنيده ام . سوم : حكايت آن مرد ناصبى كه جسارت كرد در روضه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه در اين سنوات واقع شد ، وجناب حاجى ميرزا حسين نورى نقل كرده است ، با اشعار فصيحه از جنابان شيخ احمد و شيخ عبدالحسين ، در آداب بست نشستن به روضات ائمه عليهم السلامبه طريق مفصّل ، و مذمّت خورندگان اموال مسلمانان ، و عقوبت بى احترامى به امامزاده ها ، و حرمتى كه سلطان عصر براى ايشان قرار داده است ، و حكايت حاكم نجف و كشيدن اصغر نام را در شب و خواب ديدن وى ، و حكايت مرحوم آخوند ملا كاظم و جنّت مكان آقاى بهبهانى ، و در اينكه حرمت اين حرمها لازم است ، و در آن چند مطلب است : مطلب اول : تعميرٌ فيه تَنْوير ؛ در عمارت مساجد و روضات عاليه ، وهديه فرستادن و نذورات ، و عدم جواز خوردن موقوفه ، و آنچه در ضرايح مقدسه است . مطلب دوّم : اشاراتٌ لِدَفْنِ الْأَمْوات ؛ و حسن مجاورت اموات به مقابر ائمه طاهرين و امامزادگان ، و استحباب زيارت ايشان ، و احترام داشتن از قبور مردگان ، و نصب الواح بر مزار هر يك ، و اخبار وارده در حرمت عموم موتى . مطلب سوم : تأسِيسٌ لِأَهْلِ التَّدْريس ؛ در تحسين مدارس كه در اطراف قبور امامزادگان و اماكن شريفه ساخته مى شود ، و طبقات طالبين علوم ، و لزوم رسيدگى متولى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام به حالات طلبه و مواظبتى كه در اين وقت مى شود ، و اهتمام محصّلين در تحصيل ، و حكايت مدرسه ساختن نظام الملك ، و شرح خواب ديدن مرحوم ميرزا محمد تقى نورى ، و چند دعاء براى دفع فقر و رفع جهل ، و صورت وقفنامه مدرسه امينيّه .

.


1- .جنة النعيم : 318 .
2- .جنة النعيم : 279 .
3- .جنة النعيم : 341 .

ص: 34

خوب است بعضى از اهل منبر تصحيح هر حديث و خبر را از اهلش بخواهند (1) . درباره نقل احاديث ضعيفه مى گويد : بايد حديث ضعيف را دانست و فهميد چگونه است و متعلق او چه چيز است ؟ مثلاً روضه خوان اگر حديث ضعيفى در گريه كردن شيعيان كه عمل مستحبى است نقل كند جائز است ، اما آن حديث ضعيف را هم شرائطى است و بايد فهميد از كجا خوانده است و به چه جهت مأذون در نقل او شده است ، و چرا با صحاح اخبار اعتماد به ضعاف نموده است ؟ و اگر كسى بى باك باشد در دانستن اين امور براى او خواندن اشعار و مراثى كفايت است و تجاوز از آن جايز نيست . بلى ، نقل حديث را بالمعنى و حكايت از آن به عبارت ديگر بنا بر مشهور منصور جائز است براى حصول مناط و تحرّز و حذر از عسر و مشقّت (2) . تجليل از مقام اجتهاد و حديث : پس لازم است كسى زحمت بكشد و تميز بدهد بين اخبار صحيحه و ضعيفه مرسله ، يعنى زشت و زيبا ، بد و خوب را جدا كند و حل اين مشكل را بايد شخص بااطلاعى كند و آن در عهده شخص شريف مجتهد جامع الشرائط است . پس نگويند : مجتهد حديث نمى داند ، اى بيچاره ! هر كس حديث دانست مجتهد است نه آنكه هر كه خود را مجتهد داند حديث دان باشد ؛ از آنكه مصدر و مأخذ اجتهاد مجتهد از كتاب اللّه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله است ، پس چند حديثِ تو را در فضائل و مصائب ، اگر مجتهد در نظر نداشته باشد ، يا سكوت نمايد از روى حكمت و مصلحت ، دليل نيست بر نادانى او از كليه اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام (3) . نقل از اخبار سنّيان ، فقط در حيطه حكايات اخلاقى يا احتجاجات بر عليه آنها به آنچه در كلمات خودشان مضبوط است جائز مى باشد ، ويا اخبارى اعتقادى كه موافق آن در كتابهاى شيعه مذكور آمده ، لذا در مذمت كسانى كه اعتماد بر كتب آنها نموده اند مى گويد :

روح و ريحان شانزدهمدر نيكى عمارت قباب عاليه امامزادگان ، و بناء مساجد أيضاً و ثمرات آن ، و بناء مسجد جديد البنيان جناب سپهسالار أعظم . تَمْجيدٌ فيه تَأييد ؛ و حق مجد الملك وزير رادستانى بر اسلاميان كه چند بنا كرده است : اول : بناء بقعه ائمه أربعه شيعه اثنى عشر در بقيع . دوم : چهار طاق عثمان بن مطعون (4) در بقيع و به مناسبت قبورى كه در بقيع است . سوم : بناء قبه كاظمين عليهماالسلام . چهارم : قبه مباركه حضرت عبدالعظيم است ، و شرح حال مجد الملك يزدى كه غير از مجد الملك رادستانى است ، و بعضى مطالب ديگر ، و بناء قبه مباركه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام به امر هارون الرشيد و به امر محمد بن زيد ، و عمارت آن به امر عضد الدوله ديلمى ، و حسن حال وى مشروحاً ، وتذهيب گنبد مطهر به امر نادرشاه ، و بناء ضريح منور علوى از مرحوم آقا محمد خان ، و قصيده از عبدالباقى افندى از «باقيات صالحات» در مدح آن گنبد مطهر ، وتذهيب گنبد جناب سيد الشهداء روحى فداه از مرحوم آقا محمد خان ، وابيات صباحى ، و آنچه مرحوم خاقان بنيان فرمود ، و چند بيت از قصيده اى كه عالم نحرير سيّد تبريزى فرموده است ، و بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام ، و آنچه مرحوم احمد خان دنبلى و مرحوم محمد على ميرزا كرده اند ، و تكميل آن عمارات به امر حضرت اقدس همايون كه جناب شيخ عبدالحسين طهرانى فرمود ، و مصارف گزاف نمود ، و قصيده فصيحه در مدح امامين عليهماالسلام ، و حضرت حجة اللّه اعظم عليه السلام كه بهترين قصائد است ، و بناء گنبد امامين عليهماالسلام ، در شرح حال مجد الملك رادستانى ، و بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجر ، و بيانات ديگر ، و قصيده اى از اديب عبدالباقى افندى ،

.


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 342 .
3- .جنة النعيم : 343 .
4- .كذا ، صحيح : مظعون _ با ظاء _ .

ص: 35

و بناء گنبد حضرت فاطمه معصومه ، و ابياتى از مرحوم خاقان خلد آشيان ، و بناء گنبد حضرت عبدالعظيم ، و توسعه آن ، و اشاره اى به عمارات جديده با آنچه تعلق دارد تماماً ، و قصيده اى از جامع اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم ، و حضرت اقدس همايون ، و حسن عمارت جديده در اين زاويه مقدسه . تَوصِيَةٌ لِمَن لَهُ التَّوْلِيَة : در بيان توليت و معنى ولايت است ، و رفعت مقام متولى و آداب متولى ، و خدماتى كه سزاوار است به اين آستانه كند از . . . . . (1) عرفان و غيره ، و دوازده ثمره كه بر توليت جناب امين السلطان مترتب است : ثمره اول : در دفع كسانى كه حيف و ميل مى كردند اموال مردم را و به بست مى آمدند. ثمره دوم : دفع كسانى كه شرب خمر در زاويه مقدسه مى نمودند . ثمره سوم : دفع دزدهائى كه به جوار حضرت عبدالعظيم مى آمدند . ثمره چهارم : دفع زوانى و فواحشى كه مجاور آن بزرگوار بودند . ثمره پنجم : در حسن تسعير غلاّت و حبوبات در جميع اوقات . ثمره ششم : در تعيين املاك موقوفه كه متروك شده بود . ثمره هفتم : در مواظبت به زيارت آن جناب و تبعيت اجزاء سلطنت و رسيدگى به كارهاى مردم . ثمره هشتم : در سهولت مراكب اجاره از طهران به حضرت عبدالعظيم و در مراجعت . ثمره نهم : در تعيين كشيكهاى متعدده و تعيين غذاها براى نهار و شام . ثمره دهم : آبادى دهات نزديك حضرت عبدالعظيم . ثمره يازدهم : آبادى و بناء مدرسه عاليه امينيّه در جوار حضرت . ثمره دوازدهم : تكايا و حسينيه هائى كه در محلات اين قصبه رفيعه ساخته اند و مصارفى كه معيّن فرموده اند .

.


1- .در چاپ سنگى به اندازه يك كلمه سفيد مانده است .

ص: 36

وفات :صاحب «جنة النعيم» در طلوع فجر روز جمعه 21 ربيع المولود (1) 1313 هجرى قمرى در مشهد مقدس رضوى به مرض استسقاء دار فانى را وداع گفت ، و به روح و ريحان دائمى شتافت ، ومطابق وصيت خودش ، در بقعه شيخ بهائى كه در جوار بارگاه رضوى معروف است مدفون گشت . مدت عمر بابركت اين عالم ، 58 سال بود . در مكارم الآثار (2) مى گويد : وى در شاه نشين غربى بقعه شيخ بهائى دفن شده و اثر قبرش از زمين نمايان نيست لكن سنگ لوحى بر ديوار بالا سر او نصب است . كجورى هنگام تأليف جنة النعيم ( سال 1295 ) در سن چهل سالگى بوده ، چنانچه در مقدمه عربى كتاب مى گويد : انى مع فناء الانية عمرت أربعين سنة . . وى در 17 محرم سال 1313 به قصد زيارت حضرت ثامن الحجج عليه السلام از تهران راهى مشهد شده و پس از اقامتى دو ماهه در همانجا درگذشت . برادرش در زبدة المآثر چنين مى گويد : العجب كل العجب ! با وجود محبوبيت نزد رجال ملت و اولياى دولت و مطاعيّت بر اهل مملكت چنان جذبات ربوبيّت جذبش نمود كه در هفدهم شهر محرم كه ايّام عزا و تعزيت بود از خدمت به شريعت ، عازم قرب رحمت حضرت الوهيت گرديد ، نداى منادى حق را به گوش دل شنيد ، وهر چه عيون ملّت و اركان دولت مذاكره موانع و تذكار روادع مى كردند و مقتضيات انصراف و موجبات انحراف را نقل مى نمودند به سبب حديثِ صدقْ تحديثِ «حب الوطن من الإيمان» جلوه محبوبيت ارض خراسان كه «روضة من رياض الجنة» است نزد آن زبده اهل ايقان بيشتر مى گرديد و دو چندان از ميل ملتمسين شوق مسافرت و عشق زيارت زيادتر مى شد . آخر الامر فرمود : خداوند از استخاره «جنات تجرى من تحتها الانهار»

روح و ريحان هفدهمدر اقوال مجتهدين كه از جلالت قدر حضرت عبدالعظيم ذكر فرموده اند ده نفر از ايشان را ياد كرده و مى نويسد : اوّل : مرحوم صدوق است . دوّم : مرحوم صاحب بن عباد است . سوّم : صاحب كتاب «عمدة الطالب» است . چهارم : مرحوم سيد مرتضى و شرحى از مقامات و زحمات او است . پنجم : مرحوم شيخ حر عاملى است . ششم : از يكى از كتابهاى رجال است . هفتم : مرحوم مير داماد است ، و آنچه در «رواشح سماويه» فرمود ، و بيانى در توثيق حضرت عبدالعظيم است و معنى آن ، و عدم توثيق علماء اعلام مرحوم صدوق را از براى احترام . هشتم : مرحوم مجلسى عليه الرحمه است . نهم : سيّد فاضل سيد شدقم حسينى در كتاب «لبّ الألباب» . دهم : صاحب كتاب «منتقلة الطالبيّه» است .

روح و ريحان هيجدهمدر شرح حال سيّد جليل امامزاده حمزه موسوى است ، و اختلافى كه در عدد اولاد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ، و در اينكه اولاد آن جناب سه قسمند ، و نسب مرحوم سيّد مرتضى كه منتهى به آن جناب مى شود ، و حكايتى از مرحوم سيد مرتضى ، و ساداتى كه در ولايات نسبشان به آن بزرگوار منتهى است ، و نسب مرحوم حاجى سيّد محمد باقر رشتى ، و مجملى از حال وى ، و آنچه از انساب خود در كتاب «مطالع الانوار» مرقوم فرمود ،

.


1- .اينگونه به قلم برادر كجورى مسطور است ، در مكارم الآثار 5/1489 چنين آمده : او در شب آدينه بيست و يكم ماه ربيع الآخر . .
2- .مكارم الآثار 5/1489 .

ص: 37

و بيان صاحب كتاب «عمدة الطالب» در حق جماعت كوكبيّه ، و اختلافى كه در حقّ امامزاده حمزه است ، و امامزادگانى كه موسوم به حمزه اند و به رى و شهرهاى ديگر آمدند و مدفونند ، و شرح نسب سلاطين صفويّه كه از پدر از شيخ صفى الدين منتهى به موسى بن جعفر عليهماالسلام است و از طرف مادر به حضرت على بن الحسين مى رسد ، و نقل اجمالى از مرحوم شاه طهماسب ، و زيارت كردن حضرت عبدالعظيم را ، و عمارت طهران و آبادى اين حدود به واسطه مزار حضرت امامزاده حمزه ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق است .

روح و ريحان نوزدهمدر احوال امامزاده عبداللّه ابيض است بين طهران و مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و شرحى از حالت آن بزرگوار و اجداد كرامش تا حضرت على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق .

روح و ريحان بيستمدر شرح حال سيد شريف قاضى صابرونكى كه بالاى قريه يوسف آباد است ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق است .

روح و ريحان بيست و يكمدر شرح حال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است ، و شرح احوال آبا و اجداد آن جناب تا زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق .

روح و ريحان بيست و دويمدر شرح حال امامزادگانى كه به رى آمده اند از كتاب «منتقلة الطالبية» كه مؤلف آن

.

ص: 38

تأليفاتاز واعظ تهرانى تأليفات زيادى بجا مانده است . گرچه بعضى از اين تأليفات هنوز بچاپ نرسيده و حتى از نسخه خطى آنها اطلاعى در دست نيست ، ولى با معرفى اين آثار ، اميدواريم زمينه اى براى معرفى و احياء آثار كجورى فراهم گردد . 1 . آداب واعظ و متّعظ و آمر و مؤتمر اين رساله ، در عداد تأليفات واعظ تهرانى ذكر نشده ولى در جنة النعيم ، بدان تصريح نموده و مى گويد : خداوند به اين داعى عاصى گناهكار توفيق دهد تا آنچه بر منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آلهمى گويد خود نيز اقدام كند ، ان شاء اللّه تعالى رساله اى كه در آداب واعظ و متّعظ و آمر و مؤتمر نوشته ام شايد قدرى مطالعه كرده زمان خواندن و گفتن اثرى در نفس خود حاصل شود (1) . 2 . ارائة الطريق فيمن يؤمّ البيت العتيق رساله اى است مختصر در يك هزار و پانصد بيت ، در معناى حج و اعتقاد صحيح (2) . 3 . الاسرار فى كيفية الاسفار رساله اى است مختصر (3) . 4 . اشعار امام صادق عليه السلام بدين رساله در سلسله تأليفات كجورى اشاره اى نشده ، ولى خود وى در جنة النعيم بدان اشاره كرده و مى گويد : از اشعار انشائيه و انشاديه حضرت صادق عليه السلام بسيار در كتب اخبار يافته ام

ابراهيم بن عبد است ، و عبارات آن كتاب را بعينها نقل مى نمايد . تشجير امامى : در شجره جناب امام جمعه طهران ، و بيان امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى و انتقال به اين خانواده ، و شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم و جناب آقاى صدر العلماء .

روح و ريحان بيست و سوّمدر شرح احوال نه نفر از مجتهدين و علمائى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم عليه السلاممدفون شده اند : اوّل : در شرح حال مرحوم صدوق است مشروحاً ، و القاب بعضى از قدماء علماء و مصنفات مرحوم صدوق ، و شرفياب شدن خدمت امام عصر عليه السلام ، و حفظ و ضبط و ديانت آن مرحوم ، و حديث شريفى در جهت اختلاف شيعه و روايات و فضل زرارة بن أعين ، و بيان نبش قبر مرحوم كلينى ، و ظهور جسد مرحوم صدوق عليه الرحمه . دوم : در تعيين قبر مرحوم شيخ أبوالفتوح رازى است كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است ، و اشاره به جلالت قدر وى . سوم : شرحى از علماء درشت و عبداللّه بن جعفر دوربستى . چهارم : در شرح حال عبدالرحمان بن قبه . پنجم : در شرح حال مرحوم يعقوب بن اسحاق كلينى است ، و تحقيقات كثيره اى كه در «كلين» شده است ، و علمائى كه به «علان» در كتب رجال معروف شده اند ، و حديث مشهور «اِنَّ اللّه َ يَبْعَثُ لِهذِهِ الاُمَّةِ عَلى رَأْسِ كُلِّ مِائَةٍ . .» الى آخره ، و آنچه ابن اثير تا رأس مائه خامسه نوشته است از هر طبقه ، و فضل كتاب «اصول كافى» ، و مؤلف آن صاحب ترجمه ، و فرمايش علامه مرحوم . ششم و هفتم : در شرح حال كسائى و محمد بن حسن شيبانى و جملتى از امورشان . هشتم : در شرح حال على بن احمد بن على خراز رازى است .

.


1- .جنة النعيم : 302 _ 303 .
2- .ذريعه 1/406 _ 407 .
3- .ذريعه 2/38 ش 147 .

ص: 39

نهم : در شرح حال مرحوم والد جامع اوراق است كه در جوار مقبره مرحوم آقا مدفون است . لطف و لطافت : در عذوبت آب و هواء مملكت ايران ، و تحديد ايران و ماليات وى ، و تربيت اين مملكت به توسط حضرت سام بن نوح عليه السلام ، و علماء و حكماء و اطباء و شعراء و محدثين و نسّابين و روات احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام كه از رى برانگيخته شده اند مى نويسد ، و شرح احوال علمائى كه از اهل رى و برخى معاصرين اين زمان بوده اند و وفات كرده اند و در اماكن شريفه مدفونند ، و شرح حال مرحوم شيخ سديد الدين محمود حمصى رازى ، و شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى كه غير از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى است ، و شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى ، و مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب «فصول» اخوى ايشان ، و جناب حاجى شيخ محمد باقر ساكن اصفهان ، و اسامى جمعى از علماء ، در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانى ، در شرح حال مرحوم حاجى ملا ميرزا محمد اندرمانى ، در شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين معروف به طهرانى و خدماتى كه در اسلام كرده اند ، در شرح حال مرحوم شيخ حاجى ملا هادى طهرانى مشهور به مدرس ، در شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم طهرانى كه مدرس مدرسه خان بودند ، در شرح حال مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانى ، در شرح حال مرحوم حاجى ملا محمد جعفر معروف به چالميدانى .

روح و ريحان بيست و چهارمدر منامات و جهت خواب ديدن و فوائد و اقسام آن ، و خواب ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و دو خواب كه راجع به حضرت عبدالعظيم عليه السلاماست ، با تعبير آن به تفصيل ، و كرامت باهره كه جناب آقا جمال بروجردى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام خود ديده اند ، و صورت آن را فرستاده ، بعينها ثبت شد .

.

ص: 40

خاتمةدر تقريضات و ماده تاريخ كتاب ، و آنچه در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام جمعى از اهل فضل و علم فرموده اند ، و قصيده عربيّه از جامع اوراق ، با دو رباعى عربى و فارسى ، و صورت املاك و اعيان موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، با اسامى خدّام ، و آنچه از منافع آنها حاصل مى شود . تمَّ بالخير ، اللهم اجعل هذا الكتاب وسائر ما كتبناه حجةً لنا لا علينا ، انه هو الملك الغفور .

.

ص: 41

مقدمه چاپ سنگى

اشاره

M323_T1_File_4612043

بسم اللّه الرحمن الرحيم مى دانم از اين تاريخ هدايا و تحف دوستان براى اين بنده كثير العصيان عيوب واضحه و اغلوطه فاضحه اين كتاب است ، رَحِمَ اللّه مَن أهدى إلىَّ عُيوبى ليكن به جهت رفع زحمت با كمال ذلّت معذرت مى خواهم به سه گونه : اوّلاً : العَفْو عَنِ المُجْرِمِ مِن مَواجِبِ الْكَرَمِ ، وقَبولُ المَعْذِرَةِ مِنْ مَحاسِنِ الشِّيَمِ ، وَمنْ أعْجَبَ بِكِتابَهِ استَغْنى عَنْ صَوابِهِ ، وَمَنْ نَسِىَ زَلَلَهُ اسْتَغْنى عَنْ زَلَلِ غَيْرِه . عَنِ البردة : لَعَلَّ رَحْمَةَ رَبّى حِينَ يَقْسِمُهاتَأتِى عَلى صَاحِبِ الْعِصْيَانِ فِى الْقَسَمِثانياً : اين مجموعه پيش از ورود [به] مطبعه چاپ بسيار موجز و مختصر بود ، بعضى از زوائد ملحقه و شواهد ملهمه نداشت ، جمعى از علماء اخلاّء وفضلاء اجلاّء خواهش كردند در مطالب اين كتاب توسعه داده شود ، و اين اجمال تفصيلى پيدا كند ، تا خوانندگان بهره بيشتر و بهتر يابند ، بناءً على هذا در حين انطباع اين مجموعه فوائدى فريده و فرائدى مفيده ضميمه نمود ، و براى آنكه مطبعه موجوده تعطيل نشود بتعجيل صورت آن را استنساخ مى نمودند و از چاپ بر مى آوردند ، و در تصحيح آن هم استمداد از شخص خارج نمى شد ، و آن كه متصدى اين چاپ ابتداءً بود تصرفات ما لا يَرْضى صاحِبُه مى نمود ، عجالةً مستدعى است اگر علاوه از اغلوطه خياليه اغلاط واضحه از اسقاط حروف و الفاظ و عبارات و كلمات پيدا شود و به نظر آيد ، البته ناشى از سهو و نسيان است كه به مثابه طبيعت ثانويه از براى هر انسان بدانند ، چنانكه گفته اند :

.

ص: 42

، و آغاز چاپ آن روز چهارشنبه 18 شوال 1311 بوده است . با فوت مؤلف در سال 1313 طبع آن متوقف گشته ، و بالاخره شب 18 شعبان 1318 توسط برادر مؤلف چاپ آن به پايان رسيده است . شيخ محمد واعظ طهرانى مشهور به سلطان المتكلمين ، برادر مؤلف ، شرح حال وى را در آخر اين كتاب درج نموده است به نام «زبدة المآثر والمفاخر فى ترجمة مولانا الحاج ملا محمد باقر» در دهه اول از ماه هفتم سال 1318 . در زبدة المآثر در تعريف از خصائص فاطميه مى گويد : نتيجه زحمات چهل ساله در تفسير واخبار ، وثمره خدمات صادقانه در احاديث وآثار ، از اين صحيفه منيفه و نسخه نفيسه نسبت به ديگر مصنّفاتش مثل كتاب سبحانى وسحاب رحمانى وجنث ثانى وحيات جاودانى است ظاهراً . الفاظُه درر اغنت بحليتهااهل الفضائل عن حل وعن حلل كم فيه من حكم بالحق محكمةتحيى القلوب ومن حكم ومن مثلتا اينكه مى گويد : ولى صد حيف كه موت واجل مهلت نداد به شخص اعزّ اجلّش تا تأليف اين كتاب را به نهايت رساند وآنچه در خواطر گذرانيده به منصّه ظهور كشاند . . توضيحات بيشتر درباره اين كتاب را در ذريعه بخوانيد (1) . 13 . خطوات الشيطان فى خطرات الانسان فارسى است در هجده هزار بيت در چند باب و فصل ، مربوط به اثبات وجود جن وتسويلات شياطين وشبهات آنها وديگر امور مربوطه . تأليف اين كتاب ناتمام مانده است (2) . 14 . ديوان اشعار بنا به گفته واعظ تهرانى در اوائل خصائص فاطميه ، اين ديوان مشتمل بر بيست هزار بيت مى باشد مشتمل بر قصائد ومثنوى هايى به فارسى و عربى (3) . روح و ريحان = جنة النعيم والعيش السليم چنانچه اشاره كرديم ، جنة النعيم در بعضى از منابع به نام « روح و ريحان » ناميده شده است .

بيت لَقَدْ نَسيتُكَ وَالنِّسيانُ مُغتَفرٌفإنَّ اوّل ناسٍ اوّل الناسِثالثاً : خوب است بر كتب موجوده معاصرين بنگرند كه تا كنون كتابى صحيح و مصون از اغلاط خطاً و طبعاً غالباً ديده نشده است ، پس تجاوز از اغلاط اين كتاب را تجويز نمايند و عفو فرمايند ، خصوص علاوه از تراكم هموم و تهاجم غموم كه مانع فكر فاتر و نظر قاصر اين عبد عاثر در اين مدت ممتدّه بوده است ، پيش از اختتام اين كتاب و استخلاص از چاپ زيارت بيت اللّه الحرام ، و تقبيل عتبه جناب سيد أنام عليه الصلوة والسلام ، و شرفيابى مكان كريم قدس جليل ، و آستانه مباركه حضرت خليل ، و حضور مراقد انبياء عظام فخام عليهم من الصلوات أزكيها منظور آمد ، از اين جهت يكسال چند جزو آن معطل ماند ، فللّه الحمد وله الشكر والمنّة مِن هذه النِّعمة الجَسيمَة كه عمرى باز آمد مطبع اين اوراق به نحو مطبوع انجام گرفت و مقصود حاصل شد و ديگر زبان عذر خواهى ندارد ، و اين دو بيت مولوى را به هر نحوى كه خوانندگان اين كتاب بفهمند شايد : بيت آب جيحون را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگى بايد چشيد* * * إنَّ شيئاً كُلّه لا يُدرَكُاعلمُوا انْ كُلّه لا يُتركُخوب است اين بيت را هم بنويسم : المنّة للّه كه هواى خوش نوروزباز آمد و از جور زمستان برهيديمخلاصه يكى از دوستان صميمى داعى اين ابيات را در حسن اسلوب اين كتاب هديه فرستاد : نَظَرْتُ إلى ذاكَ الكِتاب بِنَظرَةٍبِعَيْنٍ مِنَ الانصاف حينَ كِتابَتى رَأيتُ كَجَنّاتِ النَّعيمِ حَديقَةًمِنَ الوَرْدِ فيها مااقْتَضَتْهُ إرادَتى شَمَمْتُ نَسيمَ الفَيْضِ من صَفَحاتِهاورَوْحاً ورَيْحاناً على قَدْرِ حاجَتى وَجَدْتُ على اغْصانِ الحُرُوفِ نُقاطَهاحَماماتِ تَوْفيقٍ بِسَجْعِ الهِدايةِ كأنَّ عَلى مَجرَى السُّطورِ مِدادُهارَواشِحُ فيضٍ مِنْ سَحابِ العِنايَةِ لَعَمْرُكَ انّى قَدْ قَرأتُ كِتابَكُمسِوى ذِكْرِكُمْ بِالخَيْرِ لَيْسَ حِكايَتى* * * اللهمّ إنى أعوذُ بِكَ مِنَ العَيّابينَ وَاحْفَظْنى مِنْ شُرُورِهِمْ يا أرْحَمَ الراحِمين مؤلّفه حاجى ملا باقر

.


1- .ذريعه 7/173 _ 174 ش 901 .
2- .ذريعه 7/207 ش 1016 .
3- .ذريعه 9/122 ش 745 ، مكارم الآثار 5/1489 .

ص: 43

15 . السراج الوهّاج فى العروج والمعراج رساله اى است فارسى در معراج جسمانى و روحانى وعقلانى ، با ذكر ادله عقليه و نقليه در پانزده هزار بيت (1) . 16 . سبل الفجاج فى المنازل ومواقف الحاجّ رساله اى است مختصر (2) . 17 . شجره صابريه در شرح حال و شجره نامه سيد شريف نسابه ، امامزاده قاضى صابر وَنَكى . اين رساله فارسى با اينكه منتشر شده ، ولى برادر كجورى در رساله اى كه در شرح حال ملا محمد باقر نگاشته نامى از آن به ميان نياورده است . علامه تهرانى آن را ذكر كرده و به نقل از مؤلف در آغاز خصائص فاطميه مى نويسد : كتاب مذكور به درخواست مستوفى الممالك در سه هزار بيت نگاشته شده است (3) . در آغاز روح و ريحان بيستم از كتاب جنة النعيم مى خوانيم : سابقاً به مدد توفيق رساله موسوم به « شجره صابريه » در احوال اين امامزاده جليل كه مدفون در قريه ونك است از قراى طهران به طريق بسط عرض كردم ، و بحمد اللّه تعالى مطبوع اهل علم و فضل و خبر گرديد (4) . 18 . شرح توحيد مفضل ( بطريق مفصل ) شرحى است بر حديث مفصلى در توحيد و اثبات صفات الهى و عجائب مخلوقات كه حضرت صادق عليه السلام بر مفضل انشاء كرده است . بنا بر تصريح كجورى در آغاز خصائص فاطميه ، اين كتاب به گونه اى تفصيلى نگاشته شده و حاوى سى مجلس است با عناوين «يا مفضل» ، و در بيست هزار بيت (5) . 19 . الشمائل العلوية والخصائل المرتضوية كتابى است فارسى در فضائل و اوصاف و كمالات حضرت امام عصر مهدى منتظر عجل اللّه

.


1- .ذريعه 12/163 ش 1091 .
2- .نام اين كتاب در زبدة المآثر آمده و علامه تهرانى نيز در ذريعه 12/134 _ 135 ش 913 توضيح بيشترى درباره آن نداده است .
3- .ذريعه 13/31 ش 99 .
4- .جنة النعيم : 493 .
5- .ذريعه 13/154 _ 155 ش 525 .

ص: 44

فرجه الشريف ، و مشتمل بر اشعارى در اوصاف حضرت از رأس تا قدم ، كه قبل از جنة النعيم تأليف شده و واعظ تهرانى بدان اشاره كرده و مى گويد : اين بنده در مجموعه موسومه به شمائل علويه و فضائل مرتضويه اين مطلب را به نحو اوفى بسط داده ام (1) . اين كتاب در هشت هزار بيت مى باشد (2) . 20 . عريضة التوسل وذريعة الترسّل رساله اى است به فارسى ومختصر در آداب توسل به حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و روش عريضه نگارى خدمت حضرتش (3) . 21 . المنتخب فى شرح دعاء الرجب اين كتاب كه در پنج هزار بيت است شرحى است بر دعاى رجب «اللهم إنى أسألك بمعانى جميع ما يدعوك به . .» كه عده اى از فضلاء نيز آن را استنساخ نموده اند (4) . 22 . المنظومة السامية فى الحجة الحسامية رساله اى است مختصر ومنظوم داراى هزار و پانصد بيت در احكام حج ، كه كجورى آنرا در راه سفر به مكه معظمه سروده است (5) . 23 . منير القلب و مبير الكرب منظومه اى است داراى دو هزار بيت در معناى وسواس و شناخت و درمان آن و دعاهاى مربوط بدان (6) . 24 . نوروزيه رساله اى است در هشت هزار بيت به زبان فارسى درباره عيد نوروز ، و در آن به ردّ مير مخدوم

.


1- .جنة النعيم : 233 .
2- .ذريعه 14/219 _ 220 ش 2275 . در مصفى المقال ، ستون 86 در اشتباهى چاپى نام كتاب «الشامل العلوية» ثبت شده است .
3- .ذريعه 15/260 ش 1684 .
4- .ذريعه 22/420 ش 7697 .
5- .ذريعه 23/113 ش 8257 .
6- .ذريعه 23/212 ش 8667 .

ص: 45

صاحب «نواقص الروافض» كه در آن عيد غدير و نوروز را انكار كرده بود پرداخته است (1) . 25 . نهج الحجج فى مناسك الحج (2) در مناسك و آداب حج بگونه اى مفصل در چهل هزار بيت ، مشتمل بر دو مجلد : 1 _ آداب خروج براى حج تا ورود به مكه . 2 _ مناسك و احكام و اسرار اعمال حج و تعداد منازل خاكى و آبى مدينه و بيت المقدس در فلسطين و فواصل آنها (3) . 26 . هداية المرتاب تأليف اين كتاب بپايان نرسيده و حدود شش هزار بيت از آن آماده بوده است چنانچه در آغاز خصائص فاطميه بدان تصريح كرده است (4) . *** همچنين مرحوم كجورى مازندرانى ، بنا داشته رجال و ثقات رى را تأليف كند كه ظاهراً موفق بدين مهم نشده است . وى پس از بيان تعدادى از علما و بزرگان رى مى گويد : و اگر خداوند داعى را توفيق دهد شايد بتواند احوال هر يك را فرداً فرداً در كتابى على حده جمع كند كه رجال رى و ثقات از وى درست شناخته بشنوند و شناسايى اين اشخاص باعث مزيد معرفت و قوت ايمان ايرانيان سيّما سكنه طهران شود (5) .

بسم اللّه الرحمن الرحيم أجملُ الثَّناء عِنْدَ اللّه ِ حمدهُ ، وَأَفْضَلُ الوَرى مُحمَّدٌ عَبْدُهُ ، وَأكْمَلُ البَريَّه عَلىٌّ وليُّهُ وَمُعْتَمدُه ، و الصَّلوة وَ السَّلامُ عَليهِما وَآلِهِما ما بَقِىَ وَجهُهُ وتعالى جدّه . و بعد : إنّى قَدِمْتُ عَلى ربّىَ الكَريمِ فى دارِ السَّلام والجَنَّةِ النَّعيمِ ، وسَقانى ماءً مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ، وحَيّانى بِرَوْحِ الحيوةِ وَريحان التّسليمِ ، وَقال : أدخُل بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، تِلْكَ الجَّنَّةُ الّتى أَوْرَثْناها لأبى القاسِم بنِ عَبْدِاللّه ِ الحَسَنى عَبْد العَظيمِ ، عَلَيْهِ التَّحيّاتُ وَالتّكريم، «وَانَّه فى اُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلىٌّ حَكيمٌ » (6) ، فَأمَرَنى بِالإجْتِناءِ مِنْ طَلْعِها هَضيمِ (7) ، وَالإلتِقاطِ من دُرِّها النَّظيم ، لِلإهْداءِ بِحَضْرَةِ زائِره الحَميمِ وَ مُجاوِرِهِ المُقيمِ ، كَما أوْرَثَ لِعَدُوِّهِ الجَحِيمَ ، وَقالَ فى كِتابِهِ العَظيمِ : « إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ » (8) الَّذى يَشْرَبُ شُرْبَ الهيمِ (9) . و بعد : در زمان خجسته اوان حضرت سلطان المُلوكِ وَ مَلِكُ السلاطين و أعظَم أفاخِرِ الخواقين ، حامى ايمان و حوزه مذهب اثنا عشر ، و ماهد مهاد امن و امان از نوع بشر ، مَلِكٌ إذا ضاقَ الزَّمانِ بِأَهْلِهنجلاً تَوَسَّعَ فى المَكارِم وَانْفَسَحْ تكبُو السحائِبُ إذ تُجَارى كَفُّهفِى القَفْرِ أنْ يَرْعى الغزالِ اذا سَنَحْ كَمْ مِن خَطيبٍ ذاكرٍ غَيرَ إسْمِهِلَمّا تَنَحْنَحَ قَالَ مِنبَره تَنَحْسُلطانُ مَمالِكِ العالَم ، وَأعظَمُ مُلوكِ العربِ والعَجَم ، مالِك رِقاب الجَبابِرَةِ بالسَّطْوَة القاهِرَةِ ، وَمُمَهَّدُ

.


1- .ذريعه 24/382 ش 2052 .
2- .در ذريعه : الحاج .
3- .ذريعه 24/415 _ 416 ش 2181 .
4- .ذريعه 25/191 ش 206 .
5- .جنة النعيم : 523 .
6- .زخرف : 4 .
7- .اشاره به آيه شريفه « وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ » ( شعراء : 148 ) .
8- .دخان : 43 _ 44 .
9- .اشاره به آيه 55 سوره واقعه : « فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ » .

ص: 46

خصوصيات جنةالنعيم(روح و ريحان)

خصوصيات جنة النعيم( روح و ريحان )«جنة النعيم» يا « روح و ريحان» فرهنگواره اى است شيعى در بيان تاريخ و اعتقادات شيعه و انساب آل ابى طالب ؛ زيرا جز آنكه نام كتاب گوياى آن است ، مؤلف علاوه بر بيان احوال وتاريخ حضرت شاه عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در صدد بيان يك دوره معارف شيعى و شناساندن سادات عظيم الشأن است . سيرى كوتاه در بيست و چهار روح وريحان كتاب كه عناوين ابواب آن هستند وخاتمه آن ، ونگاهى به فهرست جزئيات ، نشانگر اين موضوع است . البته در اين مقام از بيان تفصيلىِ روح و ريحانها خوددارى مى كنيم ، چون با تورّقى مختصر ، عناوين پيش روى خواننده گرامى مى باشد ، لكن به بررسى بعضى از نكات كتابشناختى مى پردازيم :

نام كتاب :واعظ تهرانى ، مؤلف اين اثر ارزشمند ، از كتاب خويش در مواضع مختلف به نامهاى مختلف _ ولى مشابه _ ياد كرده ، آنچه در بين همه اين اسماء مشترك است «جنة النعيم» مى باشد كه گاهى بطور مطلق بدان استناد كرده ، ولى تتمه عنوان به گونه هاى مختلف ياد شده است . مثلاً در آغاز كتاب كه فهرست كليات آن را درج كرده مى گويد : فهرست كليات اين كتاب كه موسوم به «جنة النعيم» است . ودر مقدمه نيز بهمين گونه : اين كتاب باهر و سحاب ماطر ، و فهرست بديع و دفتر منيع ، كه به نام «جنّة النعيم» و در ستايش ابوالقاسم حضرت عبدالعظيم است . . ولى در پايان مقدمه عربى كتاب مى گويد : سميتها بجنة النعيم والعيش السليم فى احوال مولانا عبدالعظيم .

أساسِ العَظَمةِ بالسَّلطَنة الباهِرَةِ ، ظِلُّ اللّه ِ مَلائك سپاه ، السلطان بن السلطان بن السلطان ناصر الدين شاه . هوَ الْبَحْرُ مِنْ أَىِّ النَّواحى أتَيْتَهُفَلُجَّتُهُ الْمَعْرُوفُ والجُودُ ساحِلُهُ وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فى كَفِّهِ غَيْرُ نَفْسِهِلَجادَ بِها فَلْيَتَّقِ اللّه َ سَائِلُهُ (1)أيَّدَ اللّه ُ دولَته ، وأيّدَ سَطوَتَهُ ، وأعَزَّ أنصارَه ، وَضاعَفَ اقتدارَهُ ، مَعَ العدلِ وَالاحسانِ والبِرِّ وَالإمْتِنان . اين كتاب باهر و سحاب ماطر ، و فهرست بديع و دفتر منيع ، كه به نام «جنّة النعيم» و در ستايش ابوالقاسم حضرت عبدالعظيم است ، و در مسجد شجره قديم رى چون دُرّ مكنون مدفون مى باشد ، و ثواب زيارتش مانند زيارت امام شهيد سعيد مظلوم است ، اين خادم اهل ولاء و ذاكر محافل بكاء ، زشت كار مقصر و شرمسار قاصر ، محمّد باقر بن مرحوم آخوند ملا محمد اسماعيل كجورى اصلاً وطهرانى مولداً ، چندى كه رخ بر آن آشيان عرش بنيان سود ، توسط پاكان دين خدمتى خجسته مسألت نمود ، تا مايه افتخار و از آن عاقبت كار استوار شود ، پس مسؤول اين بنده مقبول شد و دعوتم مستجاب گرديد ، توقيعى رقيع بر حفظ اين وجيزه و ضبط اين درر عزيزه از ظهر مهر شيم دريافت كه اين خدمت لائق و اين منصبت فائق ، و اقبال عالى اقصى الاعالى است ، پس مدتى متمادى هر قدر در زاويه عزلت خزيدم ، و براى تحصيل فرصت خلوتى گزيدم ، مجالس ذكر ايام و سال باعث تشتّت خيال شد ، باز بدان دربار فيض آثار و مزار كثير الأنوار التجاء آورده مدد خواستم ، و از مطالب و مآرب دنيويه خويش به قدر مقدور كاستم ، در تمام شب خود را با كتب انساب و احاديث مأنوس نمودم ، و در تمام روز به كسب احكام مسائل حلال و حرام مشغول شدم ، تا اين نامه نامى و صحيفه گرامى مملو از اخبار و محشو از اسرار

.


1- .اشعار را ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق 66/60 نقل كرده ، بيت اول آن نيز در بحارالانوار 107/11 نقل شده به همراه اين بيت : تَعَوَّدَ بسط الكف حتى لو أنّهأراد انقباضاً لم تطعه أنامله

ص: 47

در اواخر مقدمه فارسى آن مى گويد : اين كتاب را موسوم به جنة النعيم فى احوال عبدالعظيم عليه السلام والتكريم نمودم (1) . عنوان كتاب نيز قبل از شروع آن ، با خطى درشت چنين درج شده : هذا كتاب جنة النعيم والعيش السليم فى أحوال السيد الكريم والمحدث العليم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام والتكريم . *** در بعضى از منابع اين كتاب به نام «روح وريحان» ناميده شده است . البته به مضمون آيه شريفه «فروح وريحان وجنة نعيم» مؤلف نظر بدان داشته وعناوين فصول كتاب را روح و ريحان قرار داده است . در مقدمه فارسى همين كتاب مى گويد : و به مضمون بلاغت مشحون « فرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ » آن را به عدد ساعات ايّام و ليالى به بيست و چهار روح و ريحان معطّر و مطيّب ساختم . . بنابراين «روح و ريحان» خالى از وجه نيست ، ولى مؤلف ، كتابش را بدين نام مسمّا ننموده است . نكته ديگر آنكه ملا محمد اسماعيل فدائى كزازى اراكى درگذشته 1263 هجرى از علماى مهم عصر خويش ، كتابى به عربى با عنوان «جنات النعيم فى احوال سيدنا الشريف عبدالعظيم» نگاشته است (2) . اين كتاب در سال 1230 ه ق تأليف شده و شامل يك مقدمه و هشت فردوس و يك خاتمه مى باشد . گر چه واعظ تهرانى در هيچ جاى كتابش از وى نامى نبرده ، ولى با توجه به تقدم آن كتاب (3) و موضوع و ابوابش ، بعيد نيست كجورى آن كتاب را ديده و از آن بهره برده باشد ، وحتى نام كتاب

.


1- .ناگفته نماند : مؤلف كتاب خود را سراسر نعمت مى داند از آنجا كه جايى در بيان انواع جنّتها مى گويد : اما جنت نعيم گويند براى كثرت نعمت اوست كقوله : ( فرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ ) ( واقعه : 89 . بنگريد به : جنة النعيم : 270 . ) .
2- .درباره شرح حال وى بنگريد به : اعلام الشيعة ، قرن 13 ص 131 .
3- .كه در سال 1230 تأليف شده ، ولى تأليف كجورى مربوط به سالهاى 1295 و پس از آن مى باشد .

ص: 48

را نيز با توجه بدان تأليف برگزيده باشد با تفاوتى در انتخاب عنوان ، چون عنوان آن كتاب «فردوس» است و عناوين ابواب كتاب حاضر «روح و ريحان» . مباحث فردوسها نيز با مباحث مؤلف نزديك است (1) . از طرفى ديگر ممكن است كجورى كتاب فوق را نديده باشد به دو وجه : الف _ وى از ذكر مصادرى كه از آنها نقل مى كند ابايى ندارد و عادتش بر ذكر مأخذ است نه كتمان آن . ب _ بنا به نقلى ، در جنات النعيم فدائى شصت روايت از حضرت عبدالعظيم در فردوس هشتم وارد است و حال آنكه در جنة النعيم كجورى 57 روايت نقل شده ، يعنى كمتر از آنچه در كتاب سابق ذكر شده ، و اگر اين كتاب نزد وى بود اقلاً همان تعداد را نقل مى نمود خصوصاً اينكه كجورى ، قبل از نقل روايات ، در پى تأليف شيخ صدوق در اين باره بوده و آنرا نيافته ، لذا بناچار احاديث را از كتب اربعه و ديگر كتابهاى حديثى جمع آورى نموده است . وى در آغاز روح و ريحان يازدهم مى گويد : و هر قدر داعى ساعى شدم آن كتاب را _ اخبار عبدالعظيم عليه السلام تأليف شيخ صدوق _ تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم . . تا اينكه مى گويد : واشهد اللّه وكفى بذلك شهيداً بقدر مقدور از جمع هر يك از اين احاديث غفلت نورزديدم .

سال تأليف :مؤلف در سالهاى 1295 _ 1297 به تأليف كتاب مشغول بوده و چاپ آن تا سال 1298 بطول انجاميده است . معظم تأليف كتاب به اعتقاد نگارنده در سال 1296 بوده است 2 .

.


1- .متأسفانه ، كتاب «جنات النعيم» در نزد نگارنده نبود تا مباحث آنرا تطبيق دهد .

ص: 49

ديباچه

اشاره

ناگفته نماند : مؤلف ، هنگام چاپ كتاب نيز حواشى افزوده و بعضاً اصلاحاتى انجام داده است . بنابراين سال 1298 علاوه بر تكميل چاپ ، سال تتميم تأليف كتاب نيز بوده است .

اهداء به ناصر الدين شاه قاجار و مدح وى :در مقدمه كتاب مى گويد : پس [ اهل فضل ] از كمال كرم و علوّ همم و فرط فتوّت و وفور رأفتى كه با داعى عاصى داشتند اين وجيزه را نعمتى جليل و موهبتى نبيل پنداشتند ، و براى ايفاد واهداء مهر حضرت طلعت اقدس شهريارى آن را هديه لايق و تحفه قابل گمان نمودند . البته در مواضع مختلفى مانند بسيارى از متون عهد ناصرى ، به مدح پادشاه وقت ، قلم رانده ، ولى گاهى از آن استفاده نصيحتى نيز مى نمايد . مثلاً در پيمان نامه اى كه بعنوان وصيتى جامع

ديباچه

.

ص: 50

تتبع مؤلف وجامعيت كتاب :مؤلف قبل از شروع در ديباچه كتاب مى گويد : در تمام شب خود را با كتب انساب واحاديث مأنوس نمودم ودر تمام روز به كسب احكام مسائل حلال وحرام مشغول شدم تا اين نامه نامى وصحيفه گرامى مملو از اخبار ومحشو از اسرار گرديد . سپس به نقل از اهل فضل و ادب در جامعيت كتاب ضرب المثل مشهور عربى را مى آورد كه : «كلّ الصيد فى جوف الفرا» . همچنين در مقدمه كتاب مى گويد : اگر چه اين بنده شرمنده را قصور باع و قلّت تتبّع و اطّلاع و تشتّت بال و تزلزل احوال و ارتعاش جناح و ارتعاد جنان مانع و شاغل بود ، ليكن ميامن قدسى مواطن و انفاس مقدّسه نفوس زكيّه ابناء مكرّمين و احفاد مطهّرين حضرت صدّيقه طاهره سيّده نساء عالمين _ عليها وعلى اولادها آلاف من التحيّات والتّسليمات _ مدد فرمود ، بعد از تحقّق و تعمّق در كتب معتبره علماء متبحّرين و محدّثين معتمدين اخبار و احاديث صحيحة الاسناد در اين چند ورق مجموع و مضبوط گرديد و كتابى مدوّن شد . پس بر اهل فضل و حديث و ازكياء معاصرين از آنچه تفصيل و تدوين نموده بودم عرضه داشتم ، و از عثرات و هفوات آن وقايه خواستم ، و تهذيب و تذهيب مساوى و معايب آن را مستدعى شدم ، با آنكه اتفاق آراء محال

.

ص: 51

است در اين مورد و محل ، ايشان را مشفق و متّفق يافتم . واعظ تهرانى هنگامى كه حديثى از «فلاح السائل» سيد ابن طاوس مى نگارد مى گويد : چون در كتب معاصرين اين حديث شريف كم ذكر شده است و معانى دقيقه مليحه دارد (1) . . اين عبارت نشانگر مراجعه مؤلف به كتب مختلف ، حتى كتابهاى علماى هم عصر او مى باشد . در توسّل به چهارده معصوم عليهم السلام حرزى از ميرداماد نقل كرده و مى گويد : يكى از سعادات دعاگو آن است اين حرز را به خط مرحوم سيد مؤيد محقق ميرداماد طيّب اللّه تربته در ورقه اى يافتم (2) . گه از گاه ، تتبع مؤلف نتيجه اى براى وى نداشته ، مثلاً براى پيدا كردن كتاب شيخ صدوق درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه به «اخبار عبدالعظيم» موسوم بوده ، سعى فراوان نموده و مى گويد : و هر قدر داعى ، ساعى شدم آن كتاب را تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم و براى تسهيل خوانندگان به فارسى ترجمه نمودم (3) . در جايى ديگر مى گويد : و هر قدر داعى سعى بليغ نمودم در دواوين و كتب معروفه علماء رجال و انساب اين روايت را به اين بيان نيافت (4) .

تكيه مؤلف بر علم انساب :مؤلف در تذييلى كه بر مقدمه كتاب نگاشته مى گويد : و همانا ثمره اين كتاب ، آگاهى به انساب و احساب شريف ابناء و احفاد ائمّه اطهار و اطياب است ، و ثمره آن ظهور آداب مرضيّه است زمان تشرّف به مزار شريف

هذا كتاب جنة النعيم والعيش السليم فى أحوال السيد الكريم والمحدث العليم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام والتكريم

.


1- .جنة النعيم : 285 .
2- .جنة النعيم : 260 .
3- .جنة النعيم : 332 .
4- .جنة النعيم : 414 .

ص: 52

تجليل ديگران از كتاب جنة النعيم و اعتماد بر آن :مؤلف چنانچه در مقدمه كتاب تصريح مى كند ، قبل از طبع كتاب آن را بر اهل فضل و كمال عرضه داشته و آنها تجليل فراوان از اين كتاب نموده اند . برخى از بزرگان و شعرا ، اشعارى نيز در تأييد آن يا ماده تاريخش فرستاده اند . در مقدمه كتاب مى گويد : با آنكه اتفاق آراء محال است در اين مورد و محل ، ايشان _ يعنى اهل فضل _ را مشفق و متّفق يافتم . . . اين وجيزه را نعمتى جليل وموهبتى نبيل پنداشتند . بعضى از اين اشعار را مؤلف در پايان كتابش درج نموده و از بيان پاره اى ديگر خوددارى كرده است . مثلاً آقا مير سيد محمد شمس الادباء در ضمن قصيده اى مفصل مى گويد : قد صنّف العلم المكرم فى الورىمجموعة يروى القلوب غمامها اوراقها تحوى سؤول صفاتهكعقود درّ منضد ارقامها الباقر العلاّم والمرجوّ فىدار الخلافة واستمرٍ دوامها والالمعى اللوذعى اخو النهىعند الافاضة مفصحا علامها فى صدره كنز المناقب مضمرمتجانسان و مظهر ادغامها والمصقع المنطيق عند صعودهاعواد فضل مستهام هامها هذا الكتاب لعمر نفسى جنةونعيم علم دائم انعامها شمس الصّحائف يستضى ء بوجههصحف المناقب واستنار تمامها هو جنة ترجى و دام نعيمهاقد ارّخت ( سنة بدا اتمامها ) (1)همو در قصيده فارسى زيبايش مى گويد : فراهم كرد در انساب اين شهزاده و وصفشكتاب جنت آئينش كه قلب اوست رضوانش سزد گر خوانمش اكنون خضر كش زنده مى سازددل پژمرده را زين چشمه چون آب حيوانش اشاراتش زبس رنگين عباراتش زبس شيريننگارستان چين آورده اند زشكّرستانش به اين جنّت نعيم دين شود پاينده انعامشچو اين مجموعه را آمد زوى آغاز و پايانش سزد هر ذرّه را در مدحت وى جلوه شمسشكه روح القدس استاد است و وى طفل دبستانششيخ آقا بزرگ تهرانى نيز هنگام معرفى جنة النعيم مى نويسد : مستطرداً فيه فوائد لا تحصى ، منها بعض تواريخ طهران وأحوال بعض علمائها ، وهو فارسى كبير (2) .

.


1- .جنة النعيم : 540 _ 541 .
2- .ذريعه 5/160 ش 681 .

ص: 53

يظهر منه تبحّره فى الاحاديث والتواريخ والسير والانساب (1) . وفيه تراجم كثير من العلماء القدماء والمتأخرين والرواة من أصحاب الأئمة عليهم السلام (2) . 3 در حسن اسلوب جنة النعيم نيز ، يكى از دوستان صميمى واعظ تهرانى اين ابيات را برايش هديه فرستاده است : نَظَرْتُ إلى ذاكَ الكِتاب بِنَظرَةٍبِعَيْنٍ مِنَ الانصاف حينَ كِتابَتى رَأيتُ كَجَنّاتِ النَّعيمِ حَديقَةًمِنَ الوَرْدِ فيها مااقْتَضَتْهُ إرادَتى شَمَمْتُ نَسيمَ الفَيْضِ من صَفَحاتِهاورَوْحاً ورَيْحاناً على قَدْرِ حاجَتى وَجَدْتُ على اغْصانِ الحُرُوفِ نُقاطَهاحَماماتِ تَوْفيقٍ بِسَجْعِ الهِدايةِ كأنَّ عَلى مَجرَى السُّطورِ مِدادُهارَواشِحُ فيضٍ مِنْ سَحابِ العِنايَةِ لَعَمْرُكَ انّى قَدْ قَرأتُ كِتابَكُمسِوى ذِكْرِكُمْ بِالخَيْرِ لَيْسَ حِكايَتى (3)بهر حال ، شكى نيست تمامى كسانى كه پس از واعظ تهرانى درباره حضرت عبدالعظيم قلم زده اند از سفره گسترده روح و ريحان ، بدون واسطه يا با واسطه بهره برده اند . علاوه بر اينكه مطالب دست اول وى در مورد بعضى از علماى هم عصر خويش و تحقيقات او درباره امامزادگان در خور تقدير است .

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحَمدُ للّه ِ الَّذى خَصَّ مِنْ عِبادِهِ عَبْداً عَظيمَ المَنِّ ، وَاخْتارَ مِنْهُمْ سَيِّداً كَريمَ الصَّفْحِ ، فَعَظَّمَ شَعائِرَ دينهِ بِهِ ، وَقَذَفَ أحاديثَ نَبيِّهِ فى قَلْبِهِ ، وَزَهَّدَهُ عَنِ الدُّنيا وَحُطامِها ، وَأبْعَدَهُ عَنْ دارِ الهُدْنَةِ وَمُقامِها ، فأحَلَّه دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِ ، وَوَفّى أجْرَهُ بَعْدَ لِقائِهِ ، وَجَعَلَهُ وَتَداً لِبِلادِهِ ، وَعَضُداً لِعِبادِهِ ، وَصَيَّرَ بَلْدَتَنا دارَ هِجْرَتِهِ ، وَنَوَّرَ مَدينَتَنا بِحُفْرَتِهِ وَتُرْبَتِهِ ، وَأسْكَنَهُ فى دارِ السَّلامِ مَعَ العَيْشِ السَّليم ، وَاحْتَضَنَهُ بِرَوْحٍ وَرَيْحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ ، وَاُشْهِدُ بِاللّه ِ وَكَفى بِذلِكَ شَهيداً أنّه عَلَيْهِ السَّلامُ عاشَ سَعيْداً ، وَماتَ حَميداً ، جاهَدَ فى سَبيلِ رَبِّهِ لاِءحْيَاءِ السُّنَّةِ ، وَهاجَرَ عَنْ جَوارِ جَدَّهِ لإماتَةِ البِدْعَةِ ، فَرَكبَ الطَريقَ وَمَضى إلى الحقِّ ، وَكانَ مَشْيُهُ بَرَكَةً ، وَنَظَرُهُ عِبْرَةً ، وَنُطْقُهُ حِكْمَةً ، وَسُكُونَهُ فِكْرَةً ، يَأمُرُ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهى عَنِ المُنْكَرِ ، وَيَعْبُدُ رَبَّهُ مُستَتراً فى سَرَبِهِ ، راجياً لِلِقاءِ مَولاهُ ، وَمُخالِفاً لِهَواهُ ، ناصِحاً بِالقَوْلِ ، وَصالِحاً بِالعَمَلِ ، مُقْتَدياً بِاجدادِهِ ، وَمُقْتَفياً بآبائهِ ، خائفاً عَلى نَفْسِهِ الزَّكيَّةِ ، وَعامِلاً للتَّقيّةِ ، حَتّى قَرُبَ أَجَلُهُ وَحانَ حينُهُ ، وَقالَ اللّه ُ تعالى جَلَّ مَجْدُهُ : « فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ » (4) فَلَهُ فى رسُولِ اللّه ِ أُسوَةٌ ، وبمحمَّدِ بن علىٍ وعَلى بنِ مُحمَّدٍ عَليهِما السَّلام سلوةٌ ، فَخَرَجَ عَنْ جَوارِهِما خائِفاً يَتَرقَّب ، وهاجَرَ عَنْ دارِهِما وَجِلاً وَهَرَب ، حتى نَزَلَ فى دارِ رَجُلٍ مِنَ الشّيعَةِ ، وَكانَ عَلَيهِ السَّلامُ مَعَ خَوْفِهِ يُعَلّمُهُمْ أحكامَ الشَّريعَةِ ، وَنعْمَ ما قيلَ : فَلَمْ يَسْتَتِمْ أمْرُ النَّبى بِمَكَّةٍفَهاجَرَ مِنْها فَاسْتَقامَ بِطيبَةٍوَلأجْلِ هذا النَّزيلِ الجَليلِ ، رُفِعَتْ أعلامُ الدَّينِ ، فَقالَ عِنْدَ نُزولِهِ : « رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ

.


1- .ذريعه 5/161 .
2- .مصفى المقال ، رديف 86 .
3- .مقدمه جنة النعيم .
4- .احزاب : 23 .

ص: 54

خَيْرُ الْمُنزِلِينَ » (1) فَالرَّىُ صارَ رَيّاناً لِمَشْهَدِهِ ، وَالطِّهْرانُ مُطَهَّراً وَعُمْراناً لِمَرْقَدِهِ ، فَطابَ وَطَهُرَ رَمْسُهُ ، لِطَهارَةِ رُوحِهِ وَنَفْسِهِ ، نَعَمْ ما قالَ البُردَةُ فى قَصيدتِهِ : لا طيبَ يَعْدِلُ تُرْباً ضَمَّ أعْظَمُهُطُوبى لِمُنْتَشِقٍ مِنْهُ وَمُلْتَثِموَيَنْبَغى أنْ يُقالَ ما قالَ اللّه المتعال : « وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ » (2) وَعَلى العَجَمِ أَنْ يُفاخِرَ لِمَقْدَمِهِ الشَّريفِ ، وَعَلى الرَّى أنْ تميسَ كَما ماسَتِ العَرُوسُ فى خِدْرِهَا المُنيفِ فَللّه ِ الْحَمْدُ باسْتِبْدالِ القَوْمِ بالقَوْمِ ، وَاليَوْمِ بِاليَوْمِ ، فى هذِهِ المَدينَةِ الجَديدَةِ الناصِرَةِ ، وَالجَنَّةِ النَّعيمَةِ الناظِرَةِ ، بِحَيْثُ جَعَلَها قُبَّةَ الاسْلامِ والسَّوادَ الأعْظَم ، وَمَحَطَّ رِحالِ الرِّجالِ مِنَ العَرَبِ وَالعَجَمِ ، فَوَقاها اللّه ُ عَنِ الشُّرورِ ، وَحَشى فيهَا النُّظْرَةَ وَالسُّرُورَ ، وَأجْرى مِنْ تَحْتِها أنْهاراً عَذبةً ، وَأنْبَتَتْ مِنْها أثماراً حُلْوَةً ، وَجَعَلَها بَلَدَ الأمينِ ، « تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ » (3) ، وأنَّها تَذْكِرَةٌ لِلْمُتّقينَ ، وَحَسْرَةٌ للكافِرينَ . بيت بَساتينُها لِلْمِسْكِ فيها رَوائحُوَأشْجارُها للرّيحِ فيها مَلاعِبُ وَمِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ تَجْرى مياهُهاففائضَةٌ مِنْها وَمِنْها مَواكِبُ كأنَّ مَجاريها سَبائكُ فِضَّةٍتُذابُ وَأسيافٌ بِهِنَّ قَواظِبُفَهَلُمُّوا يا مَوالِىَ الشيعَةِ عِنْدَ شَجَرَةِ التُّفاحِ وَسُكّةِ المَوالى ، مَعَ الرَّوح والريحانِ فى كُلِّ الايّامِ وَالليالى ، لِضيافَةِ هذا الضَّيفِ القادِمِ ، وَلِزيارَةِ هذا المُحدَّثِ العالِمِ ، الوَلىِّ المُؤتَمِن ، وَالجارِ الحَسَنِ ، مَلاذِ المَلْهُوفينَ ، وَكَهْفِ المُستَجيرينَ ، سَيِّدِنا وَمَولانا ، عِمادِنا وَحَمانا ، أبى القاسِمِ السَّيِّدِ الشَّريفِ عَبْدِ العَظيمِ بن عَبْدِاللّه ِ بنِ عَلِىِّ بنِ زَيدِ بنِ حَسَنِ بنِ عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ اميرِالمؤمِنينَ عليه السلام « أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (4) . الَّذينَ « لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ

.


1- .مؤمنون : 29 .
2- .بقره : 23 .
3- .ابراهيم : 25 .
4- .بقره : 157 .

ص: 55

اشكال بر كجورى در خصوص طولانى بودن مباحث كتاب :عمده نظرى كه بر اين تأليف گرانسنگ متوجه است دور شدن مؤلف از موضوع اصلى مورد بحث و توجه وى به ديگر نكات است . از اينرو بعضى كتاب را در غير احوال حضرت عبدالعظيم شايسته تر مى دانند تا در احوال آن حضرت . ولى توجه به نكات ذيل حائز اهميت است : اولاً : بناى مؤلف ايجاد چارچوبى در بيان حالات ائمه گرامى عليهم السلام وامامزادگان وتواريخ وانساب واحاديث شريفه آنها بوده يا به تعبيرى جامعتر «فرهنگواره اى شيعى» ، و اين چارچوب را بنحوى شايسته وزيبا درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام منعقد نموده وسپس در بناى ساختار آن از مطالب گوناگون بهره برده است . ثانياً : موضوع كتاب ، رجال يا شرح حال صرف نيست چنانچه ممكن است در نگاه اول به ذهن برسد و بسيارى از مطالب عنوان شده را تحت الشعاع قرار دهد ، بلكه ساختار اصلى كتاب علاوه بر شرح حال وتاريخ حضرت عبدالعظيم ، شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم و احاديث مرويّه از آن بزرگوار است ( مسند حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) كه خود نزديك به نيمى از كتاب را دربردارد . لذا مؤلف از زواياى مختلف به شرح احوال اين امامزاده جليل القدر پرداخته است . علاوه بر اينكه بررسى تاريخى امامزادگان رى نيز مدّ نظر مؤلف بوده ، و در اين باره نيز سخنها گفته است ، والبته پرواضح است كه اين گونه ابحاث بدون ارتباط با حضرتش نيست . ثالثاً : مؤلف در مواردى متعدد اشاره كرده كه بناى اختصار داشته ودر صدد توضيح بيش از حد نيست ، والاّ كتاب كنونى از حدّ فعلى بسى فراتر مى رفت ، مثلاً مؤلف در تذييلى كه بر مقدمه

وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ » (1) . وَنِعْمَ ما قالَ الفَرَزدَقُ : اولئكَ آبائى فَجِئْنى بِمِثلِهمإذا جَمَعَتْنا يا جريرُ المَجامِعُ (2)اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الرَّسُولِ الخاتم ، وَسَيِّدِ وُلْدِ آدَم ، مُفتَتِحِ كِتابِ النُّبُوَّةِ ، وَمُخْتَتِمِ صَحيفَةِ الرِّسالَةِ ، سِرِّ اللّه ِ الْمُسْتَسِرِّ فى كُلِّ الْمَوْجُود ، الأحْمَدِ المَحْمُودِ ، مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْنِ ، وَالفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَمِنْ عَجَم ، بِصَلَواتٍ زاكيَةٍ نامِيَةٍ ، مُتَواتِرَةٍ مُتوالِيَةٍ ، لاحَدَّ لِعَدَدِها ، وَلا مُنْتَهى لأمَدِها ، وَاجْزِه ما جَزَيْتَ نَبيَّاً عَنْ أُمَّتِهِ ، وَسَيِّداً عَنْ رَعيَّتِهِ ، وَاخْتِم اللَّهُمَّ بِالتَّسليمِ الكَثيرِ ، وَالجَزاءِ الوَفيرِ ، عَلى الأطائبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ الَّذينَ أذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ و يُطَهِّرَهُمْ تَطْهيراً ، وَحَبْوَتَهُمُ الكَرامَة ، وَجَعَلْتَ مَوَدَّتَهُمْ أجْرَ الرِّسالَةِ ، فَأقَمْتَهُمْ أعلاماً لِعِبادِك ، وَمَناراً لِبِلادِكَ ، وَأشْرَقْتَ أقْطارَ الأرضِ بأنوارِهِمْ ، وَبارَكْتَ كُلَّ القُرى وَمَنْ فيها بِمَزارِهِمْ ، وَجَعَلْتَ أفْئِدَةَ النَّاسِ تَهْوى إلَيْهِمْ ، وَأرَدْتَ قَضاءَ حَوائجِ الْمُحتاجينَ لَدَيْهِم . وَنِعْمَ ما قيلَ فى حَقِّهِمْ : للّه ِِ تَحْتَ قُبابِ الْعَرْشِ طائِفَةٌأخْفاهُمُ عَنْ عُيونِ الناسِ إجلاوَلَكَ المَنُّ _ يا رَبَّنا ! _ عَلى ما أنْزَلْتَ فى ساحَتِنا مِنْ هذِهِ الذُّرِّيَّةِ الطاهِرَةِ ، وَالعِتْرَةِ الباهِرَةِ «رجالاً لا تُلْهيهِم تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عنْ ذِكْرِكَ» (3) وَعِباداً رَوَيْتَهُمْ مِنْ صَافى شَرابِ وُدِّكَ ، حَفَظةً لِحُدودِكَ ، وَخَزَنةً لِجُودِكَ ، الَّذينَ بَذَلُوا أنْفُسَهُمْ فى مَرْضاتِكَ ، وَصَبَرُوا عَلى ما أصابَهُمْ فى حُبِّكَ ، إعلاءً لِكَلِمَتِكَ وَإعْزازاً لدينِكَ ، وَلَكَ الشُّكْرُ لِنِعْمَةِ هذِهِ المُجاوَرَةِ ، وَزِيارَةِ مَقابِرِ هؤلاءِ البَرَرَةِ ، النازِلينَ مِنَ الاصْلابِ الطاهِرَةِ ، وَالوارِدينَ فِى الأرحامِ المُطَهَّرَةِ ، شُكْراً يَزيد وَلا يَبيدُ بِتَوالِى اللَّيالى وَالأيّامِ ، وَتَضاعُفِ الشُّهُورِ والأعوامِ .

.


1- .انبياء : 27 .
2- .از اشعارى است كه فرزدق در هجو جرير بن عطيه سروده است ، و در كتب بسيارى بدان تمثيل شده است . از جمله : حقائق التأويل شريف رضى : 221 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 1/46 ، بحار الانوار 105/188 ، جامع الشواهد ، باب الألف بعده الواو .
3- .اقتباس از آيه 37 سوره نور .

ص: 56

كتاب نگاشته مى گويد : خلاصه براى رفع اشتباه و اطّلاع به انساب امامزادگان اين حدود و ازدياد بصيرت و معرفت به حالت هر يك از اين زمره زكيّه ، اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است هرگاه ساكنين بلده ناصره بعد از اداء فريضه و تعقيبات مرويّه نظرى فرمايند شايد بهره و ثمرى يابند . در شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى گويد : بحمد اللّه تعالى از احوال ائمه اثنا عشر به قدر مقدور با ملاحظه اقتصار و اختصار در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام بياناتى مفيده نگاشتم (1) . در موارى نيز مؤلف عنان قلم را فشرده و آن را نگاه داشته تا زيادتر سخن نراند . مثلاً در آخر روح و ريحان بيست و چهارم ، دو كرامت از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل كرده سپس مى گويد : و اين معصيت كار بسيار از كرامات آن بزرگوار شنيده ام چه از مجاورين و خدّام و چه از زائرين ، اگر در مقام شرح آنها برمى آمدم خود كتابى مى شد (2) . و يا در جايى ديگر مى گويد : بدان كه اين ابيات فصيحه در اين مورد براى هوشمندان به جهت اجمالى كه در تحرير مراتب توحيد متصدىّ گرديدم نگاشتم والاّ دامان اين عنوان از اين بيانات موجزه بلندتر بوده است و زبان داعى هم درازتر (3) . ويا در عبارتى ديگر تصريح مى كند : چون وضع اين كتاب بر اطناب نيست و الاّ احتجاجات صدوق عليه الرحمه را در محضر ركن الدّوله ديلمى با اعيان علماء شرح مى دادم ، اما خوفاً للاطناب والاطاله زحمت نمى دهم (4) .

.


1- .جنة النعيم : 253 .
2- .جنة النعيم : 539 .
3- .جنة النعيم : 157 .
4- .جنة النعيم : 513 .

ص: 57

معاصرين

معاصرينبزرگان عهد ناصرى معاصر كجورى :واعظ تهرانى _ علاوه بر ذكر بسيارى از علماى سلف و بيان احوال اصحاب ائمه عليهم السلام _ در اواخر كتاب جنة النعيم (روح و ريحان بيست و سوم ) شرح حال تعدادى از علماى رازى ويا تهرانى را كه هم عصر وى بوده اند بيان كرده و اطلاعات مناسبى درباره آنها نگاشته است ، بدين عناوين : 1 _ شيخ محمود حمصى رازى 2 _ سيد مرتضى رازى 3 _ شيخ محمد تقى رازى 4 _ شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصول 5 _ حاجى ميرزا مسيح طهرانى 6 _ حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانى 7 _ شيخ عبدالحسين طهرانى 8 _ حاجى ملاّ هادى طهرانى 9 _ حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانى 10 _ حاجى شيخ محمد طهرانى 11 _ حاجى ملاّ جعفر طهرانى علاوه بر اينها در لابلاى كتاب بطور پراكنده از علما ، شعرا و اشخاص مختلفى تجليل كرده است كه در اين مقام بدانها اشاره نموده و عباراتى كه واعظ تهرانى در حقّ آنها بكار برده نقل مى كنيم : 12 _ ميرزا محمد حسن آشتيانى ، بدين عبارت : مسجد و مدرسه تازه به قدر استعداد محلّ بنيان شده است كه در خور آن فضا جماعتى اوفى دارد ، و به تدريس و امامت جماعت جناب فحل المجتهدين

.

ص: 58

و مقرر مسائل الرّسائل لطلاب علوم الدين شمس الفقهاء وبدر المحققين الذى ليس له ثانى آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى _ مَتّعَ اللّه ُ المسلمينَ بطولِ بقائه _ مزيّن است . الحقّ انجمنى كه از اهل علم در اين زمان خدمت ايشان مى شود در بلدان اسلاميان نديده ام (1) . 13 _ آقا جمال بن ملا اسد اللّه بروجردى ، كرامتى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از وى نقل كرده به سال 1297 و مى گويد : جناب فاضل امجد و استاد ممجّد آقا جمال الدين خلف مرحوم حجة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى طاب ثراه (2) . 14 _ ملا محمد مهدى عبدرب آبادى ، كه كرامتى را به عبارت فصيح عربى از آقا جمال بروجردى نقل كرده ، ومؤلف عين آنرا به عربى آورده و مى گويد : چون جناب مستطاب مدقق محدق خاتِم الاكملة وخاتَم الاَنملة ، مغنى اللبيب ، الكامل الاريب ، تبصرة العوالم و تذكرة المعالم ، ملاّ محمّد مهدى عبدرب آبادى دام فضله آن كرامت را به عباراتى نغز و بياناتى ظريف موشّح فرمود و عقائل كلمات نفيسه را در آن تشكيل كرده زينت داد و به جهت داعى عاصى فرستاد ؛ از آنكه داعى جناب مشار اليه را حاوى فنون ادب و جامع طرائف عرب مى داند بعباراتها آن را مى نگارند (3) . 15 _ مير سيد محمد شمس الادباء ، واعظ تهرانى دو قصيده عربى وفارسى از وى در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تعريف از كتاب جنة النعيم نقل كرده و مى گويد : جناب مستطاب شمس فلك الفصاحة وبدر سماء البلاغة ، سيّد الادباء و طراز الأولياء ، نور الفؤاد و قدوة السّاداة الامجاد ، المولى الاوحد الامجد ، آقا مير سيّد محمّد مشهور به شمس الادباء _ ادام اللّه افضاله و ابقاه _ ، الحق لسان اين عبد ذليل از ثناء و مدح اين سيّد جليل كليل است و مقالات نظميّه ايشان از عربى و فارسى

.


1- .جنة النعيم : 100 .
2- .جنة النعيم : 538 .
3- .جنة النعيم : 537 .

ص: 59

اقوى دليل (1) . 16 _ حاج مير سيد على اخوى ، قطعه اى از اشعار فارسى وى را مؤلف در خاتمه جنة النعيم آورده و او را چنين توصيف مى كند : جناب سيّد جيّد قدوه اهل الفضل والاخلاص و انسان الخاص ، مولى الابرار و وعاء الاسرار ، السّالك فى مسالك الصّدق والصّفاء ، والناهج فى مناهج الودّ والوفاء ، المجاهد الوفى ، والمؤيّد الصفى ، صفوة السّادات المشهور بالاخوى الحاج مير سيّد على _ زاده اللّه شوقاً وقاده عشقاً _ . . الحق شايسته است بر اين ذهن نقّاد و طبع وقّاد رشك بردن و وجود شريفش را غنيمت شمردن (2) . 17 _ آقا ميرزا ابوالفضل ، اشعارى عربى از وى در خاتمه جنة النعيم نقل شده ، و مؤلف از وى با تجليل فراوان ياد مى كند : جناب شريعت مآب زبدة الفضلاء و قدوة الازكياء ، عين الفضل و بحر الادب وكشاف المعضلات من لغات العجم والعرب ، علم اصحاب الهداية ، ورجاء ارباب الدرّاية ، مولانا النبيل الجليل آقا ميرزا ابوالفضل _ ايّده اللّه تعالى من حوله وامدّ عمره من فضله . . والحق أنَّ لسان كُلِّ لَسِنٍ كَلَّ فى مدحه و مديحته ، ومن سرعة انتقاله وتبحّره وافادته 3 . 18 _ آقا محمدرضا نجفى ، قصيده مفصلى كه به زبان عربى سروده ، زينت بخش جنة النعيم كجورى شده ، و مى گويد : اين قصيده از جناب شيخ الشيوخ ، فحل الفحول ، مدار الشرع ومنطقة الشعر خاتم الفضلاء وعمدة العلماء ، آقا محمد رضا نجفى رزقه اللّه مجاورة مشهد الغروى العلّى مى باشد ، و الحق اين قصيده احسن قصايد است : هى المعاهد قف فى ربعها الخضلواستمطر الدمع فيها من سما المقلِ . .19 _ يكى از علما و مشايخ نجف كه مؤلف نامى از وى نبرده و اشعارى عربى از وى انتخاب ،

.


1- .جنة النعيم : 540 .
2- .جنة النعيم : 543 .

ص: 60

و در خاتمه كتاب درج كرده است . دو بيت آغازين قصيده چنين است : ما بال دهر اذاب القلب بالمحنواحرق العظم للاحزان فى البدن انّى ليحزننى ان اذكر الطّللامن رسم دار عفى من شدّة الفتن (1)20 _ ميرزا حيدر على متخلص به ثريا ، سه بيتى فارسى از اين شاعر مشتمل بر ماده تاريخ ، در خاتمه جنة النعيم درج گرديده ، كجورى مى گويد : اين سه بيت از عالى جناب وحيد الشعراء وفريد الظرفاء حسّان الشعر آقا ميرزا حيدر على _ محرّر شرعيّات _ المتخلّص بثريّا در مدح اين بزرگوار و تاريخ كتاب بداهةً شنيده شده (2) . 21 _ حاج ميرزا محمد حسن شيرازى ، واعظ تهرانى مسائلى فقهى از وى پرسيده و چنين مى نگارد : اين اوقات از سركار حجة الاسلام شمس فلك سيادت و الفقاهه آقاى حاجى ميرزا محمّد حسن شيرازى _ متّع اللّه المسلمين بوجوده و لقائه وبقائه _ داعى مسائلى سؤال نموده از آن جمله : آيا جايز است با نماز قضاء كه بر ذمه مكلّف است نماز زيارت و مستحبّى بخواند ؟ جواب مرقوم فرمودند به خطّ شريف خودشان كه موجود نزد داعى است (3) . . 22 _ سيد محمدباقر خوانسارى صاحب روضات الجنات ، مؤلف از وى و كتابش «روضات الجنات» به بزرگىِ فراوان ياد كرده چنين مى گويد : در اين اوقات كه داعى مشغول بودم ، كتاب « روضات الجنّات » كه از مؤلّفات عالم متبحر معاصر ، آقاميرزا محمّد باقر ، خلف رشيد سديد مرحوم مبرور ميرزا زين العابدين خوانسارى است كه از دار السّلطنه اصفهان به طهران آوردند الحقّ در اين زمان اين كتاب را نعمتى عظيم يافتم (4) . . 23 _ آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه ، كه در زمان حيات مؤلف ، دار فانى را وداع گفته است .

.


1- .جنة النعيم : 545 _ 546 .
2- .جنة النعيم : 546 .
3- .جنة النعيم : 403 .
4- .جنة النعيم : 413 .

ص: 61

كجورى در ايام جوانى از او بهره برده و چنين مى نويسد : آنچه داعى در ايام صبا و شباب خاطر دارد در مسجد شاه طهران مدرسى اجمع و محفلى انفع از محضر مرحوم آقا براى اهل علم و فضل بهتر نبود ، و آن عرش عالى بر كرسى رفيع شرع انور هر روز قرار گرفته به جهت ازدحام و اجتماع طلاب و فضلاء تقريرات فقهيه مى فرمود . . پس از انقضاء مباحثه علميه و افاضات علوم شرعيه آنگاه مرافعات و محاكمات كليه كه راجع به حضرت ايشان مى شد رسيدگى مى نمود ، و به قدر امكان در مقام اصلاح حال اهل دعاوى برمى آمدند . . . و حالت رقت و بكاء ايشان را بيانى ديگر مى خواهد . و هر قدر در اين اوراق از بشاشت وجه و طلاقت لسان و نيكى منظر و كمال حلم و وفور علم و عفو و اغماض از مسلمين و جزالت و نبالت آن سيد والا مقام بخواهم بنويسم همانا تحصيل حاصل و تطويل بلا طائل است . . . آنچه در نظر دارم زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (1) . . 24 _ آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء ، برادر ميرزا ابوالقاسم امام جمعه ، كه پس از وى ، امامت مسجد اعظم تهران (مسجد شاه ) به وى رسيد . او با پدر كجورى سوابقى داشته و مؤلف ما را بسيار مورد لطف خود قرار داده است . كجورى درباره وى چنين مى گويد : بعد از آن مرحوم _ يعنى ميرزا ابوالقاسم _ جناب سيد جليل نبيل جميل ، منبع الفضل والكمال ، و مجمع السعادة و الاقبال ، الحاوى لأصناف التحقيقات والافادات ، وصاحب مكارم الاخلاق و محاسن العادات ، ناهج المناهج السوية ، بالغ المقاصد العلية ، مهذب المعالم الدينية ، ملاذ الانام ، مرجع الفضلاء الاعلام ، آقاى حقيقى ، آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء مقتداى امامت مسجد شاه گرديدند و منصب امام جمعه به خواهش دولت واگذار به ايشان گرديد . پس اين بزرگوار بعد از رحلت مرحوم آقا به وضع خوشى سلوك فرمودند و در اين طريقه و وتيره مشى نمودند . رؤساء دولت و رؤوس ملت از حسن طريقه ايشان حيران ماندند و باعث خلوص ارادتشان گرديد ، حتّى در دول و امم خارجه حسن

.


1- .جنة النعيم : 505 _ 506 .

ص: 62

سياسات حضرت ايشان را كه راجع به دين و دنيا بود سفراء و وكلاء ، اعلام و اخبار مى دادند به نحوى كه رياست كليه و مرجعيت تامه و رسيدگى به امور خاصه و عامه منحصر به وجود شريف ايشان گرديد . الحق كما كان فعلاً و قولاً ، علماً و عملاً ، حلماً وخلقاً ، اقتداءً واقتفاءً به اجداد طاهرين و آباء مطهرين خود نمود كه مردم اين بلد را شيفته و فريفته كرد ،و يوماً فيوماً روح پرفتوح آن مرحوم مصطفوى نسبت را ، اين سيد مرتضوى حسب ، حيات دائمه جديده مى داد . گويا روز اين دو بزرگوار مانند وجود لطيفشان اتحاد و معيت داشته . و داعى از مراحم بى پايان آن سيد ذوالشأن كمال تشكر و تذكر دارم ؛ از آنكه در تشويق و ترويج دعاگوى در اوايل حال كه نهايت تشتّت و اختلال داشت به اعلى درجه بزرگوارى همت گماشت ، و سابقه محبت با مرحوم مغفور والد ماجد _ أعلى اللّه مقامه _ را به طريق استصحاب جارى فرمود . خدايش عمر فراوان و جزاى بى پايان دهد (1) ! 25 _ ميرزا زين العابدين ظهير الاسلام امام جمعه (2) ، واعظ تهرانى از وى چنين ياد كرده است : حضرة السلطان امام الجمعة والجماعة فى بلدة الناصرية المدعوّ بطهران ، صاحب المفاخر والمكارم ، الميرزين العابدين (3) . نسب نامه وى را كجورى چنين ثبت نموده است : مير زين العابدين بن مير ابوالقاسم بن مير محمّد حسين بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير مهدى بن مير محمّد حسين بن مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن محمّد صالح بن اسماعيل بن عماد الدين بن حسن بن سيد جلال الدين بن سيد مرتضى بن سيد امير محمّد حسين بن سيد شرف الدين على بن سيد حسن بن سيد

.


1- .جنة النعيم : 506 _ 507 .
2- .وى پسر مير ابوالقاسم امام جمعه بود و در سال 1261 متولد شد . پس از درگذشت پدرش ، چون ميرزا زين العابدين صغير بود . عموى او سيد مرتضى كفالت امور امام جمعگى را عهده دار شد و در سال 1280 ه ق كه به سن رشد و بلوغ رسيد به فرمان ناصر الدين شاه امام جمعه تهران شد و سيد مرتضى در همين سال ملقّب به صدر العلماء گرديد . ميرزا زين العابدين در 11 ذى قعده 1321 ق در سن 60 سالگى درگذشت ، و نزديك دروازه سابق حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام معروف به « سر قبر آقا » بخاك سپرده شد . بنگريد به : شرح حال رجال ايران ، بامداد 2/48 .
3- .جنة النعيم : 504 .

ص: 63

شرف الدين على بن مجد الدين بن محمّد بن فتاح الدين بن محمّد حسن بن شرف الدين بن محمّد حسين بن عماد الشرف بن عباد بن محمّد بن حسن بن محمّد بن حسين على بن (1) أفطس الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه وعلى ولده الصلاة والسلام (2) . 26 _ آقا سيد محمد صادق طباطبائى ، وى كتابى در شرح حال و صحّت نسب نامه امامزاده صابر وَنَكى نگاشته است . واعظ تهرانى درباره وى مى نويسد : حال از حسن كفايت و خلوص نيت حسنه جناب معظم خانقاه اهل صفا و مطاف جماعتى از علماء و اهالى اين ولا گرديده ، و جناب مستطاب علاّم فهام قدوة الفقهاء العظام سيد المجتهدين آقا سيد محمد صادق طباطبائى _ متّع اللّه الأنام بلقائه وبقائه _ شرحى از صحّت نسب آن بزرگوار نوشته اند (3) . 27 _ سيد محمد باقر شفتى رشتى ، كه از نسل امامزاده حمزه است . كجورى شرح حال مفصلى از وى بيان داشته و در ابتداى آن مى گويد : مرحوم سيد ايّد خاتم الفقهاء والمجتهدين و وارث علوم اجداده الطاهرين ، تاج العلماء الاعلام و مروّج الاحكام من مسائل الحلال والحرام ، حجة الاسلام ، اصل الاصول و فحل الفحول ، زين الاوايل والاواخر ، الحاج سيد محمد باقر الرشتى الشفتى مولداً والاصفهانى موطناً و مدفناً قدّس اللّه روحه و جسده . اين سيد سند ربانى كه در زمان خود بى مثل و ثانى بود (4) . . 28 _ سيد اسداللّه بن سيد محمد باقر شفتى اصفهانى ، فرزند سيد شفتى فوق الذكر . كجورى پس از بيان شرح حال پدرش ، به ذكر رياست كليه سيد اسداللّه پرداخته و مى گويد : و بحمد اللّه تعالى مفتى فتاوى و مقيم مقام اعلى درجه محراب و منبر و مدرس ، و رياست كليه بعد از آن مرحوم جناب الامام المعظم والمولى المكرم ، المجتهد البصير ، والامام الخبير ، الورع التقى الزكى ، سيد الاعلام ، الذى عقمت عن انتاج

.


1- .جنة النعيم : 504 .
2- .كذا .
3- .جنة النعيم : 494 .
4- .جنة النعيم : 486 .

ص: 64

شكله الاعوام ، العالم الذى تفضله الايام ، علامة زمانه وفهام اوانه ، الحاج سيد اسداللّه (1) . .

.


1- .جنة النعيم : 487 .

ص: 65

مشخصات چاپ سنگي و چاپ كنوني

مشخصات چاپ سنگى و چاپ كنونىمشخصات جنة النعيم ، چاپ سنگى :غير از نسخه چاپ سنگى كه تحت نظارت مؤلف چاپ شده ، ديگر نسخه اى از كتاب جنة النعيم در دست نيست . نسخه با خط نسخ زيبا نگاشته شده و مؤلف ، قبل از ورود كتاب به مطبعه (چاپخانه) حواشى بر آن افزوده است . شروع تاريخ چاپ اين نسخه بنا بر تصريح مؤلف قبل از ديباچه كتاب سال 1296 بوده ، وى مى گويد : ويومَ طبعِه بحولِ اللّه ِ وعَونِه فى أوَّل الاُسبوع مِنَ العشرِ الثالثِ مِن شَهر ذيقعدة الحرام فى السادسِ مِنَ العشرِ العاشر من المائة الثالثة بعد الألفِ من الهِجرة النبويّة ، عَلى هاجِرها ألفُ ألف صلاةٍ وَسلامٍ وتحيّةٍ فى سنة 1296 . اما چاپ آن تا سال 1298 بطول انجاميده است چنانچه در عبارات مربوط به «سال تأليف» كتاب بيان داشته ايم . بنابراين در عبارت علامه تهرانى (1) كه شروع طبع آن را 1295 وخاتمه آن را 1298 دانسته تأمل است ، ودقيقتر آن است كه بگوييم : شروع تأليف آن سال 1295 بوده و شروع چاپ آن سال 1296 . *** مؤلف خود نسخه را مقابله كرده (2) چنانچه مثلاً در حاشيه صفحه 156 سنگى شعرى نقل كرده وزير آن نوشته است : زمان مقابله اين بيت در اين هامش نوشته شد . همچنين در صفحه 165 :

.


1- .ذريعه 5/161 .
2- .گر چه اين مقابله در مواضعى با عجله صورت پذيرفته ، لذا اشتباهاتى در نقل آيات و احاديث رخ داده و جاافتادگيهايى در سراسر كتاب بچشم مى خورد .

ص: 66

زمان مقابله نوشته شد . قابل ذكر است كه مؤلف ، هنگام چاپ كتاب ، كه در آن زمان به كندى و فُرم فُرم ( صفحات چهار يا هشت يا شانزده تايى ) صورت مى گرفته ، حاشيه هاى زيادى بر كتاب افزوده ، بيشتر اين حواشى بر دو دسته اند : دسته اول : اشعار ، احاديث و كلمات حكيمانه كه مؤلف به مناسبت ، هنگام مقابله يا قرائت كتاب ، افزوده است . دسته دوم : حواشى لغوى ، در توضيح لغات مشكل و مغلق كه بيشتر آنها لغتهاى عربى بوده است . مستند وى در بيشتر اين حاشيه ها كتاب مجمع البحرين طريحى بوده و از صحاح اللغة جوهرى وقاموس فيروزآبادى وصراح اللغة (ترجمه صحاح) نيز بهره برده است .

مشخصات چاپ كنونى :در چاپ كنونى ، علاوه بر تفاوت ظاهرى و تصحيحات و تعليقات فراوانى كه ملاحظه مى شود ، نكاتى مدّ نظر بوده كه بطور فهرست وار بدانها اشاره مى شود : مهمترين نكته اى كه در چاپ جديد اين كتاب مدّ نظر بوده ، ارائه متنى مصحَّح بوده كه هم مراجعه بدان آسان باشد ، و هم مطالب ارائه شده توسط مؤلف را بنحوى نيكو جلوه دهد . از اينرو جلد پنجم آن به فهارس متنوع وقابل استفاده پژوهشگران اختصاص يافته است . با توجه به كثرت و اهميت مطالب نقل شده در پانوشتها ، تمامى آن مطالب در فهرست بردارى نيز لحاظ شده وبا علامتى مجزّا ، جزء فهارس درج گرديد تا كليه مطالب كتاب قابل مراجعه و بهره ورى باشد . اشعار فارسى از عربى تفكيك گشته و مطالب فارسى نسبت به عربى در دو سياق مجزّا واقع شده است . در تخريج مصادر ومنابع مورد استناد كه شمار آن بسيار بوده است ، با توجه به وقت محدود ، اهتمام فراوان صورت پذيرفته است . با توجه به كثرت مطالب عربى ، اشتباهات كتابتى فراوانى از ناحيه كاتب ، در چاپ سنگى _ حتى در نقل آيات _ بچشم مى خورد . البته پاره اى از اين اشتباهات مستند به خود مؤلف مى باشد ، خصوصاً اينكه وى به جهت دارا بودن از قدرت حافظه قوى ، تكيه بر حفظ خود مى كرده و آيات

.

ص: 67

وپاره اى از روايات و اشعار را با ذهنيّت خويش نگاشته ، و بعضاً سبب اشتباه يا خلط آيات يا روايات شده است . اضافه بر اين ، اعراب گذارى كلمات عربى نيز خالى از اغلاط نحوى و كتابتى نيست . علاوه بر تصحيح موارد مذكور ، كلماتى كه در آن چاپ ناخوانا بوده خصوصاً مطالبى كه مرحوم واعظ تهرانى با خطّ خويش در حاشيه افزوده است ، با مراجعه به منابع اصلى تصحيح گشته است . تمامى تصرفاتى كه توسط نگارنده انجام پذيرفته بدانها تصريح شده ، وچنانچه در متن تصحيحى از ناحيه ما صورت گرفته ، عين كلمه غلط در پانوشت آورده شده با عنوان «در چاپ سنگى . .» مگر اغلاط پيش پا افتاده كه مشخصاً اغلاط نسخه اى و از كاتب نسخه بوده است . در سبك نگارش و املاى كلمات ، سبك نوين را ترجيح داده ايم ، علاوه بر اينكه سبك نگارش متن نيز يكنواخت نبوده و قابل استناد نيست . عنوانها و رؤوس مطالب كه در حاشيه نسخه سنگى به خطى درشت كتابت شده بود ، به مكان مناسب در متن منتقل گشت ، و مواردى كه عنوان يا كلمه اى لازم بنظر مى رسيد ودر حاشيه كتاب نيامده بود بين دو قلاب ] ] افزوده شد . اين علامت را در موارد ديگرى نيز كه اضافه كردن كلمه اى لازم بود درج نموديم . درباره نحوه فهرست بردارى از مجلدات كتاب نيز تذكراتى لازم بوده كه در مجلد پنجم توضيح داده شده است .

قدردانى و تشكر :در پايان لازم مى دانم از تمامى كسانى كه به نحوى در نشر اين اثر سهيم بوده اند تشكر كنم ، خصوصاً از رياست محترم و دست اندركاران كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ؛ كه بدون تشويق آنها ، تحقّق اين امر بسيار بعيد مى نمود . دوست فاضل ، جناب شيخ عبدالرسول ابراهيمى؛ كه نسخه سنگى اين اثر را در اختيارم قرار دادند . صديق گرامى و پرهمّت ، جناب آقاى زمانى نژاد؛ جهت پيگيرى مداوم و پيشنهادات ارزنده و تهيه نسخه سنگى خصائص فاطميه ، و در اختيار قرار دادن بعضى از منابع مورد نياز . آقاى سيد حسين امامى و همكارش؛ به جهت حروفزنى وصفحه آرايى تمام كتاب و رفت

.

ص: 68

و آمدهاى مكرر وتحمّل خطوط ناراست نگارنده ، و تنظيم بخشهايى از فهارس عمومى كتاب . فاضل و اديب ارجمند ، جناب شيخ محمد حسن ارگانى ؛ كه مُعْظم اين اثر را مطالعه كرده وموارد مهمّى را متذكر شدند . سيد محمد حسن ايزدخواه ؛ در تطبيق نمونه چاپى با صفحات غلط گيرى شده . و نيز دوستان گرامى شيخ محسن فيض پور كه در مقابله ثلث اول كتاب و شيخ محمدجواد صابريان كه در مقابله ثلث دوم ياريم دادند و نيز شيخ محمد مهاجر كه صفحات پايانى كتاب را با وى مقابله نمودم . *** جهت مصدريابى و درج تعليقات ، علاوه بر برنامه هاى رايانه اى ، از كتابخانه مركز احياء ميراث اسلامى ؛ كتابخانه محقق و انديشمند برجسته و فخر شيعه ، حضرت علامه والد ، سيد احمد حسينى اشكورى حفظه اللّه تعالى ، وكتابخانه مؤلف خليق و دانشور گرامى ابوالزوجه معظم ، جناب حاج شيخ محمود ارگانى بهبهانى دام بقاه ، حظّ وافر بردم كه از خداوند ودود ، دوام سايه مهر قرين آنها را خواهانم . وآخرين سخن اينكه ؛ با تمامى تلاش انجام گرفته ، بى بضاعتى نگارنده با وقت اندك وفرصت محدود و مشكلات نسخه چاپى قرين گشته و اثر حاضر را به صورت كنونى شكل داد . تذكّر لغزشها و اشتباهات ، موجب امتنان كمترين خواهد بود . اسفند 81 _ قم سيد صادق حسينى اشكورى com.Email: zakhair@hotmail

وجنّة فى جنّة الطّهرانو آن مزار كثير الانوار امامزاده لازم التّكريم سيّد شريف حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه التّحية والتسليم است ، و قبّه عاليه ابوالقاسم سيّد حمزه موسوى ، و روضه طاهره باهره سيّد طاهر حسينى ، و مقبره متبّركه سيّد عبداللّه ابيض ، و قبور سائرين از امامزادگان ذوى الشّأن ، وكمّلين و مجتهدين از علماء و قدماء اهل اسلام و ايمان است كه در حدود و ثغور اين بلده عليّه به مثابه اساطين و اركان در جهت قبلى طهران نگاهدارنده آفات و ريزنده عطايا و بركاتند ، و از وجودشان به مفاد « وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا » (1) بركات و رحمات الهيّه بر سكنه طهران مستدام و مؤيّد است . بيت بناز اى سر تاج بر لا مكانببال اى پى تخت بر آسمان زگاه فريدون و دوران جمچنين شاه كى ديده ملك عجم جهان شد جوان او چه برگاه شدبهشتى شد ايران چه او شاه شد چو شه ناصرالدّين برآمد زگاهپى تخت باليد بر فرق ماهپس بدان هر قدر عمارات و روضات ائمه دين و اولياء كاملين زيادتر مى شود و آثار آنها بيشتر توجّه نفوس قدسيّه كافه مؤمنين و قاطبه از اهل ايمان و يقين بدانها نيز زياده خواهد شد ، و هر قدر ازدحام عام و اجتماع انام در مشاهد كريمه ومراقد عظيمه ايشان زياد گردد ، نظرات رحمانيّه و لحظات الهيّه اطراف و اكناف آنها را فرا خواهد گرفت . پس از شعائر اسلام سيّد انام ، عمارت كردن قبور ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان است ، و ظهور اين آثار نيك و شعار خير از منبع عدل و مشرع فضل آن پادشاه جمجاه باعزّ و تمكين گرديد ، كه ملائكه ساكنين حضيض زمين تا ذروه عرشِ برين ، بر وى تحسين و آفرين گفتند .

.


1- .سبأ : 18 .

ص: 69

حكايت سلطان خراسان

M323_T1_File_4612072

[ حكايت سلطان خراسان ]گويند : يكى از اولاد رسول كه عالم بود بر سلطان اسماعيل سامانى ، سلطان خراسان ، براى امر مهمّى وارد شد ، بعد از برآوردن حاجت آن سيّد عالم ، هفت قدم وى را مشايعت كرد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديد فرمودند : چون اعزاز و اكرام نمودى عالمى را از اولاد من و هفت قدم وى را مشايعت كردى سلطنت را هفت بطن در صلب تو قرار داديم . پس چه مى دهد حضرت ختمى مآب در ازاء اين خدمت نمايانى كه اين پادشاه صاحبقران به اين سيّد عالم ذى شان نمود جز طول عمر و دوام دولت و نجات از اهوال قيامت . هان ! هان ! بنگريد چه قدر بيوت مقدّسه در اين دولت حقّه افراشته شد كه آيه « فِى

.

ص: 70

اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه به امين السلطان

بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه ُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ » (1) بيان از آن مى كند ، و چه اندازه عبادات محموده در آنها مقبول دربار احديّت گرديد ، و چه دعاهاى خير براى دوام اين دولت ابد مدّت به هدف اجابت مقرون آمد . بيت اِنّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَيْنافَانْظُرُوا بَعْدَنا اِلىَ الاْثار

[ اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه ] [ به امين السلطان ]پس در عنوان اين كتاب لازم بود كافّه رعاياى عليّه بهيّه ممالك ايران سيّما دارالخلافه باهره ناصره طهران _ صانها اللّه عن الحدثان _ را اعلان نمايم كه در سال هزار و دويست و نود از هجرت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله كه آن پادشاه كيوان بارگاه از سفر اوّل فرنگستان مراجعت فرمود و پرسشى از احوال ضعفاء و اغنياء رعاياى خود كه متوطّنين آن حدودند فرمود ، و معاهدات جديده شفاهاً با سلاطين روى زمين با كمال اطمينان و تمكين كرد ، براى آنكه اهل ايمان ثمره اين سياحت را كه در بلاد كفر فرمود متذكر شوند جناب مجدت و نجدت انتساب (2) شوكت و فخامت نصاب بنده دربار امين اسرار آقا محمد ابراهيم ملقّب به امين السّلطان _ اَدامَ اللّه تعالى فى ظِلِّ ظَليلِهِ مَتى كانَ _ را در خلوت خواست و محرمانه فرمايشات خسروانه فرمود ، و توليت زاويه مقدّسه و روضه منوّره حضرت عبدالعظيم عليه السلامرا در عهده كفايت جناب معظّم مقرّر داشت ، و اين خدمت شاهانه و منصب خسروانه را ارجاع به ايشان كرد كه فى الواقع نيابتى از حضرت سلطنت است . الحق جناب معزّى اليه پاكى طينت و نيكى فطرت خود را در اين خدمت مرجوعه به وضعى جلوه داد و اهتمام تمام در انجام آن نمود كه محسود ابناء زمان خود گرديد ، آن

.


1- .نور : 36 .
2- .در چاپ سنگى حرف « را » پس از « انتساب » تكرار شده است .

ص: 71

زاويه مقدّسه را از انزواء برآورد ، و اهل غرض و هوا را در زاويه هاويه انداخت ، و روز به روز بر عزّ خويش افزود ، و اصلاح امور دنيويّه را از اين خدمت اخرويّه خواست ، بناهاى نيك بنيان نهاد و خانه آخرت را آبادان از اماكن شريفه و اعتاب عاليه براى تشرّف اين مزار زوار (1) آورد ، و مردم را تشويق به مضمون حديث «مَنْ زَارَ عَبْدَالْعَظِيمِ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْن» 2 كرد ، و نفوس عرب و عجم را به نحو اصفى به اين قبّه و بارگاه توجّه داد ، به نحوى كه در سنين و اعوام سابقه كه عوام و خواص از زيارت ائمّه دين براى حفظ عرض و مال و دين ممنوع بودند ، بر اين آستان عرش بنيان روى خلوص و ارادت مى سودند . اين عاصى فراموش نمى كنم در روز نوروز و يوم مولود حضرت ختمى مآب كه با روز جمعه قرين شده در حين تحويل شمس به برج حمل و ازدحامى كه از رجال و نساء اكابر و اصاغر علما و اعيان در روضات عديده و رواقهاى جديده ، و مساجد مردانه و زنانه و صحن شريف و مدرسه جديده امينيّه و مدرسه عتيقه و باغ متّصل به صحن و بامها و غرف و شرف اطراف روضه منوّره شده بود كه از تنگى جا و كثرت دعا و گريه هاى شوق آميزِ اهل بكاء گويا نشان از روز قيامت مى داد . و داعى ياد ندارد در اماكن شريفه اين قسم هجوم و جمعيّت شده باشد ، و اگر حسن مواظبت و ملازمت جناب معزى اليه نبود و بر عمارات آن قبّه عاليّه نمى افزود فرقه حقّه

.


1- .در چاپ سنگى : روار .

ص: 72

.

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

تذييل : در اهميت زيارت امامزادگان

تذييل[ در اهميت زيارت امامزادگان ]عَلَى اللّه ِ تَوَكَّلتُ وَبِالْخَمسِ تَوَّسْلتُ بدان زيارت قبور فرزندان ائمّه دين و مقابر اهل ايمان و يقين از شعائر اسلام حضرت سيّد انام عليه الصّلوة والسّلام عبادتى است منصوص (1) ، و طاعتى است مخصوص ، توسّل به آن موجب ثواب است و منجى از عقاب ، رُوح اعمال است و رَوح آمال ، و بر حسب حكومت عقل و نقل اجر و جزاء هر عملى متفرع بر معرفت است ، والاّ كالبدى است بى جان و تنى است ناتوان ، پس چنانكه بدن قالب و ظرف روح لطيف است عمل هم گنجينه عرفان شريف ، و از قضاياى الهيّه و عطاياى رحمانيه مراقد و مشاهد امامزاده هاى مكرّمين محترمين غالباً در ارض طيّبه قم _ صَانَها اللّه ُ عَنِ التَّصَادُمِ _ و حدود بلده ناصره طهران _ صانها اللّه ُ عن الحدثان _ مقدّر شده است ، و بر اين موهبت كبرى و نعمت عظمى خداوند منّان بر ما بندگان منّتى بزرگ دارد . پس اهالى اين دو بلد را سزد بر اين دو نعمت كه يكى مجاورت تربت با بركت و ديگرى توفيق زيارت قبورشان است از ذكر جميل حمد ، و حسن نبيل شكر غفلت ننمايند ، و كمال حمد و تمام شكر هر حامد و شاكرى در قبول هر نعمتى متفرع به معرفت است ، و عجب است از قاطبه ساكنين اين خطّه خلْد قرين معرفتى كامل و بصيرتى اوفى به

.


1- .در اصل : است عبادتى منصوص .

ص: 79

حالات امامزادگان ذوى العزّ والشان كه در حدود طهرانند ندارند ، با آنكه بر حسب ارادت يا عادت در اوقات شريفه به مزار ايشان حاضر مى شوند . البته شناسائى هر مزورى براى زائر فرضى محتوم و امرى معلوم است ، و رسول باطنى انسانى كثرت جهل و قلّت علم را خوش ندارد ، و نبايد سكنه سواد اعظم مانند اهالى قرى و رساتيق توجه و التفات به اقوال آباء و امّهات يا كتاب مجهولى از انساب كه مجموعه جعليات است بنمايند . گويا اين گونه تغافل و تجاهل بنده را از جادّه صواب و خانه ثواب دور دارد ، پس اقوال ارذال و افعال جهّال باعث عرفان و علّت غفران نمى شود ، و منامات مستضعفين و كتب مجعوله انساب بعضى از عامّه اقدمين ، برهان فاصل و دليل قاطع بر صحّت نسب امامزاده نمى كند . چه بسيار مقابر امامزادگان در دهات مشهوره ايران است كه متوطّنين آنها به قصد اشخاص خاص زيارت مى نمايند و نصوص كثيره بر خلاف قصود ايشان رسيده است ، و مَهَره علماءِ نسب ، برخلاف فهم ايشان خبر داده اند ، پس همّ و فهم هر زائرى نبايد محصور بر عمل مشهورى باشد كه : رُبَّ شُهْرَةٍ لا اَصْلَ لَها . بلى ، براى توسعه و رفع عسرت و تثبيت محبّت عامّه عوام توان گفت : بر هر مقبره و مزارى فاتحه و سلامى خواندن ضررى ندارد ، به شرط آنكه قصد شخص مخصوص نباشد و معارضى هم منظور نشود ، يعنى در حضور مشاهد شريفه ايشان قصد خصوصيت را بردارند كه تخصيص با تعارض دليل منافى با معرفت كامله است ، و اين فاتحه و سلام براى تأسّى به سيرت و عمل كافّه انام است ، و هرگاه كسى علم به تزلزل نسب و حسب مزور مشهورى حاصل نمود البته زيارت كردن آن مزار خالى از اشكال نخواهد بود ، و عالم بايد بر حسب علم خود در تعيين موضوع و مقبور خاص عمل نمايد. و علاّمه مجلسى طاب ثراه فرمود : هر امامزاده اى كه بدى وى معلوم نشود مى توان آن را

.

ص: 80

حكايت شانى شاعر و شاه عباس

تعظيم و تكريم كرد . و وجه ديگر كه به نظر مى رسد عمل و كردار سلاطين صفويّه _ اَنارَ اللّه ُ بَرَاهيِنَهُم _ است از آنكه غالب از بناهاى رفيعه و قباب عاليه كه بر قبور امامزادگان برپا و بنيان شده است به فرمان و حسن نيّت خالصه ايشان شد ، و در زمان هر يك از اين سلسله جليله علماء و فقهاء كُملّين و مجتهدين كه اساطين مذهب جعفريّه بوده اند اذن و اجازه مى داده اند ، و جز اطلاع و صواب ديد و رخصت اهل علم ، اقبال و اقدام به كليّه خيرات ظاهريّه نمى كردند كه مبادا از روى جهل و غفلت بدعتى شود ، و بر زحمات و خدمات ايشان مزد و اجرى نباشد ، همانا ترويج اين دين مبين و تشييد اين اسلام متين از علماء راسخين كه معاصرين سلاطين صفويّه بوده اند گرديد و چون از روى آگاهى و صفا راهنما شدند اينگونه آثار از ايشان باقى ماند .

[ حكايت شانى شاعر و شاه عباس ]و در حين تحرير خاطر آوردم از آنچه صاحب كتاب «عالم آرا» در مدح خلوص و ارادات شاه طهماسب و شاه عبّاس ماضى طاب ثراهما نگاشته است از آن جمله شانى شاعر كه معاصر مرحوم شاه عباس بود قصيده اى در مدح حضرت شاه ولايت عليه السلامسرود چون به اين بيت رسيد : اگر دشمن كشد ساغر اگر دوستبه ياد ابروى مردانه اوستحكم فرمود ميزانى آوردند و به وزن شانى شاعر طلاء وافرى صله داد كه شاعرى ديگر در آن زمان گفت : شانى كه به خاك ره برابر شده بودبرداشتى و به زر برابر كردى (1)و هر كس از شعراء در آن زمان قصيده در مدائح امير مؤمنان عليه السلام گفته بود مورد صلات

.


1- .زندگانى شاه عباس اول 2/31 .

ص: 81

و جوائز كثيره شده ، و اعمال حسنه ديگر ايشان براى آيندگان سرمشقى است كه تخلف از آن موجب خذلان و خسران است . وليكن داعى فرقى كه بين اين زمان خجسته اوان با زمانهاى سلاطين صفويه فهميده آن است كه اجراء و امضاء اين شريعت مصطفويّه از سيوف قاطعه دولت صفويّه و قلوب صافيه علماء حقّه گرديد امّا ابقاء آن از قلب صافى و رأى مبارك وافى شاهنشاه صاحبقران مالك ممالك ايران شد ، ويك جهتىِ اين ملّت بيضاء و دولت غرّاء خود دليل واضحى است ، البته بقاء و دوام هر عمل منتهاى آرزوى و امل است . خلاصه براى رفع اشتباه و اطّلاع به انساب امامزادگان اين حدود و ازدياد بصيرت و معرفت به حالت هر يك از اين زمره زكيّه ، اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است هرگاه ساكنين بلده ناصره بعد از اداء فريضه و تعقيبات مرويّه نظرى فرمايند شايد بهره و ثمرى يابند ، و همانا ثمره اين كتاب آگاهى به انساب و احساب شريف ابناء و احفاد ائمّه اطهار و اطياب است و ثمره آن ظهور آداب مرضيّه است زمان تشرّف به مزار شريف ايشان و ثمره تأدّب به آداب مرضيّه ، اجابت دعوات و قضاء حاجات و توجّه مزور است به زائرين ، و ثمره توجّهات اين بزرگواران استخلاص از عقوبات و دركات و اهوال و افزاع قيامت است . پس از عموم مجاورين و زائرين ثانياً مستدعى است عمارت قلوب بائره خودشان را از كثرت ملازمت و حسن مجاورت اين شاهزادگان عظام فخام سيّما اين سيّد بزرگوار ذو العزّ والاكرام نمايند ، و بدان مزار كثير الانوار التجا آورده لب به انابه و استغفار بگشايند ، و تخفيف خطيئات و اوقار و تحطيط سيّئات و اوزار خودشان را بخواهند ، و بر اين مجاورت و زيارت فخريه و مباهات كنند كه مانند اهل بغداد از مجاورت امامين همامين عليهماالسلاماز بلايا و عقوبات محفوظ و مأمون خواهند شد . اميدوار چنانم كه از كرم عميم خود آن سيد كريم مجاورين خود را در روز رستاخيز به

.

ص: 82

نداى فرح افزاى « انّى جارٌ لَكُمْ » (1) مفتخر سازد و از زائرين و مخلصين خويش در محضر اجداد طاهرين و آباء مطهّرين استشفاع فرمايد . پس واى بر آن جماعتى كه شَدِّ رِحال كرده ظاهراً به قصد زيارت آن جناب روند و به همراهى و آگاهى مجاورين آن بقعه رفيعه انواع معاصى و انحاء ملاهى را مرتكب شوند . اگر كريمه « إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ » (2) نبود از نفرين آن سيّد والا تبار اشرار و ارذال مجاورين و زائرين رخت به دار البوار مى كشيدند ، پس تأخير عقوبت مذنبين و خاطئين در دنيا براى تكميل عقوبت در روز جزاست ، و قال اللّه تعالى « إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ » (3) . بحمد اللّه تعالى در اين اوقات در جوار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليه السلام تنظيمات حسنه و تنبيهات مستحسنه مقرر شده است كه از مجاور و زائر فسق و فجورى به عرصه بروز و ظهور نمى رسد ان شاء اللّه تعالى به شفاعت شفعاء ، آنچه معدلت حقّه است در حقّ ايشان جارى مى شود ، و از نيّت خالصه شاهنشاه جمجاه دين پناه ، اطراف و نواحى آن زاويه مباركه از معصيت و گناه بالتّبع آسوده خواهد گرديد ، و آنچه دلخواه ملّت و دولت است به مرور ايّام و اعوام طبيعت ثانويه و فطرت ثابته خواهد شد .

.


1- .انفال : 48 .
2- .ابراهيم : 42 .
3- .آل عمران : 178 .

ص: 83

مقدمه : رضوان

اشاره

المقدمة : رضوان

.

ص: 84

. .

ص: 85

تكثير : فى الذرية الطاهرة

در بيان كثرت ذريّه نبويّه است

تكثير : فى الذرية الطاهرةدر بيان كثرت ذريّه نبويّه استقال اللّه تعالى مجده « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ » (1) علماء تفسير در معنى كوثر اختلاف كثير كرده اند (2) ، عجالتاً ده وجه ذكر مى شود : اوّل : [ كوثر ، ] شفاعت موعود است كما قال اللّه تعالى : « عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً » (3) . دوّم : كوثر ، نبوّت است كه به واسطه آن شعب كثيره از افاضات غيبيّه بر قلب سليم آن جناب ختمى مآب عليه السلام شد . سوّم : كوثر ، قرآن است كه در آن علوم كثير است . چهارم : كوثر ، خير كثير است كه خداوند به آن بزرگوار عطا فرمود . پنجم : كوثر ، اصحاب و اتباع و اشياع آن بزرگوار است الى يوم القيامة . ششم : كوثر ، كثرت علم است كه آثارش تا قيامت باقى است . هفتم : كوثر ، حوض موعود است كه در كنارش فرداى قيامت كثرت مى شود 4 .

.


1- .كوثر : 1 .
2- .رجوع شود به : التبيان شيخ طوسى 10/417 ، مجمع البيان طبرسى ، 10/458 ، تفسير صافى 5/382 ، الميزان 20/370 ، و از منابع اهل سنت : جامع البيان طبرى 30/414 ، شواهد التنزيل حسكانى 2/485 ، زاد المسير 8/319 ، تفسير قرطبى 20/133 و 216 .
3- .اسراء : 79 .

ص: 86

هشتم : كوثر ، كثرت نسل و ذريّه فاطميّه است از سادات بنى الحسن و بنى الحسين . نهم : كوثر ، مشكات نبوّت فاطمه زهراء عليها الصّلوة والسلام است . دهم : كوثر ، اعطاء وجود و هستى است به حضرت خاتم يعنى خداوند به آن جناب منّت گذارده و فرموده است : ما به تو نعمت هستى عطا كرديم كه آثار خيريّه كثيره از آن در تمام عوالم كونيّه ظاهر و هويداست ، امّا دشمن تو كه ابتر است به مثابه عدم است و خيرى در او نيست ، پس هر آنكه منفىّ الخير است ابتر است . پس كوثر ، نقطه وجوديّه محمديّه است كه مركز است و خطوط دائره امكانيّه منتهى به وى مى شود چنانكه فرموده اند «أنَا مِنَ اللّه ِ والْكُلُّ مِنّى» . و مؤيّد مراد است فقره شريفه «ظَهَرتِ الْمَوجُوداتُ مِنْ باءِ بِسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ» (1) پس خير مفرط كثير وجود مبارك قطب الاقطاب حقيقت نبويّه است كه هر چيزى از اوست ، و وجود منبسط همين است كه جمعى چنگ به وى زده اند و با اخبار اهل البيت مطابق نموده اند ، از آن جمله در حديث جابر است : هر چيزى را خداوند از نور من خلق كرد حتى عقل و نفس و طبيعت و جسم كلّى و افلاك و املاك و عناصر و مواليدِ بأسْرِها . پس معطى كامل هر عطائى كه مى كند به نحو كمال است نه ناقص چنانكه فرمودند : «وكُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِواهُ» (2) و آن وجود حقّ است كه اوّل افاضه وجود كرد كاملاً و از آن وجودات

.


1- .در بعضى از منابع متأخر چنين مضمونى را به مجمع ( مجمع البيان ) نسبت داده اند كه در آن يافت نشد ، و در آن بجاى « ظهرت » لفظ « خرجت » روايت شده است .
2- .از كلمات حكيمانه اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه 1/160 خطبه 91 : «الحمد للّه الذى لا يفره المنع والجمود ، ولا يكديه الاعطاء والجود ، إذ كل معط منتقص سواه ، وكل مانع مذموم ما خلاه» . همچنين رجوع كنيد به : التوحيد شيخ صدوق : 49 ، بحار الأنوار 4/274 ، ح 16 .

ص: 87

ديگر را به اختلاف استحقاق و استعداد خلعت هستى داد ، و هيچ نعمتى از نعماء الهيّه برتر از نعمت وجود نيست . پس ارتباط ظاهرى و باطنى هر موجودى را به نقطه وجود محمديّه از ابيات مولوى بدان : نى تو اعطيناك كوثر خوانده اىپس چرا خشكى و تشنه مانده اى يا مگر فرعونى و كوثر چو نيلبر تو خون گشته است و ناخوش اى عليل هر كه را ديدى زكوثر سرخ رواو محمّد خواست با او گير خو هر كه را ديدى زكوثر خشك لبدشمنش مى دان همچون مرگ وتبخلاصه در تفسير «مجمع البيان» (1) فرمود : الكَوْثَرُ هُوَ الشّى ءُ الّذى مِنْ شَأنِهِ الْكَثْرَةُ . و در «تفسير صافى» (2) فرمود : «هُوَ الْخَيرُ الْمُفرِطُ الْكَثِيرُ» و آن بر وزن «جَدْوَل» است ، و هو النُبُوَّةُ وَالْكِتابُ وَرَفْعُ الذِّكرِ والصّلوةُ والدُعَاءُ الْمُسْتَجابُ وَالْحَوْضُ وَكَثْرَةُ الْأَتْباعِ والاَْشْياعِ وكَثْرَةُ النَّسْلِ والذُّرِيَّةِ والشَّفاعَةُ . و حق اين است كه خير كثير جامع تمام معانى مسطوره است (3) ، پس اين كلمه مباركه با وجازت لفظ ، مفيد معانى كثيره است ، ليكن ظهورش در دو معنى است :

.


1- .مجمع البيان 10/458 .
2- .تفسير صافى 5/382 ، همچنين نگاه كنيد به : التفسير الأصفى از همين مؤلف ( فيض كاشانى ) 2/1483 .
3- .درباره اين معنا رجوع كنيد به : التبيان 10/417 ذيل آيه شريفه و مجمع البيان 10/458 _ 459 .

ص: 88

اوّل : حوض موعود كه عرض آن از بصراى شام است تا صنعاء يمن (1) . دوّم : كه اظهر است از معنى اول : كثرت نسل و ذريّه است به قرينه « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (2) . و در تفسير آل قدس و طهارت نيز در شأن نزول سوره كريمه اقوى شاهدى است به نحوى كه مذكور مى شود ، و نعم ما قيل فى حقّهم : السَّائِقُونَ اِلَى الْمَكارِمِ وَالْعُلىوالحائِزُونَ غَداً حِياضَ الْكَوْثَرِو ايضاً فرموده اند : قَدْ ظَهَرَتْ كَثْرَةُ النَّسْلِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عَلَيْها السَّلامُ حَتّى لا تُحْصى عَدَدُهُمْ وَاتَّصَلَ اِلى يَومُ القِيامةِ أَمَدُهُمْ (3) . و ايضاً در «تفسير صافى» (4) مروى است در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ » (5) ، امام عليه السلام فرمودند : مراد از حبّه فاطمه زهرا عليهاالسلام است ، و مراد از سبع سنابل هفت نفر از ائمّه طاهرين اند كه بالنّسبة كثير النّسل بودند .

.


1- .مناسب است در اين زمينه به روايت نسبتاً مفصلى كه ابن جرير طبرى شيعى در المسترشد : 467 ح 158 نقل كرده ، رجوع شود ، همچنين : اختصاص شيخ مفيد : 321 ، الصوارم المهرقة تسترى : 181 ، مدينة المعاجز 5/420 ، بحار الأنوار 6/287 و 36/317 .
2- .كوثر : 3 .
3- .در چاپ سنگى : مددهم .
4- .اين حديث را در تفسير صافى 1/295 ذيل آيه شريفه نيافتيم ، ولى همين مضمون در تفسير عياشى 1/147 ح 480 روايت شده بدين عبارت : «عن المفضل بن محمد الجعفى قال : سألت أبا عبداللّه عليه السلامعن قول اللّه « كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ » قال : الحبة فاطمة صلى اللّه عليها ، والسبع السنابل من ولدها سابعهم قائمهم ، قلت : الحسن ؟ قال : إن الحسن إمام من اللّه مفترض طاعته ، ولكن ليس من السنابل السبعة ، أولهم الحسين وآخرهم القائم . فقلت : قوله : « فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ » ؟ قال : يولد الرجل منهم فى الكوفة مائة من صلبه وليس ذاك إلا هؤلاء السبعة» . همچنين رجوع كنيد به : البرهان 1/253 ، اثبات الهداة 7/95 ( مختصراً ) .
5- .بقره : 261 .

ص: 89

حكمة كثيرة : در بسيارى اولاد رسول صلى الله عليه و آله

و اين معنى تأكيد مى نمايد معنى نهم را كه كوثر فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها باشد ، و خداوند عطوف ستايش فرمود خود را در قطع نسل و دنباله اهل ظلم و كسانى كه آن جناب را ابتر خواندند در كتاب مجيدش « فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ » (1) . و اين آيه نيز مؤيّد است نفرينى كه دوستانه و مشفقانه حضرت احديّت عزّ ذكره در سوره كوثر به دشمنان خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله فرمود : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (2) يعنى : مبغض و دشمن تو دنباله ندارد نسلش . و اين بيت : سُمَّيَةُ أَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصىوَآلُ رَسُولِ اللّه ِ لَيْسَتْ بِذْىِ نَسْلِ 3در كثرت نسل اعادى ائمّه هدى صلوات اللّه عليهم تعريضاً گفته شد ، اكنون بنگريد اثرى از كثرت ايشان نيست .

حكمة كثيرة :در بسيارى اولاد رسول صلى الله عليه و آله ]شبى در انجمنى عارفى با صفا كه از مشرب حكمت و علم الهى آگاه بود از داعى جويا شد علّت قلّت نسل از ابتداء ظهور وجود حضرت ختمى مآب تا حين وفات و كثرت ذريّه اش بِعَدَد نُجُومِ (3) السَّماءِ وَكَثْرَةِ الرَّملِ وَالْحَصاءِ بعد از ممات چه شد و چه مى شد آن

.


1- .كوثر : 3 .
2- .انعام : 45 .
3- .در متن سنگى : النجوم ، با الف ولام .

ص: 90

جناب صلى الله عليه و آلهبر حسب جبله و طبيعت بشريه در زمان خويش به مقدار امتداد عمر شريف فرزندان از ذكور و اناث بواسطه و بلا واسطه مشاهده مى فرمود و ملوم كفّار قريش و اهل هوا نمى گرديد ؟ داعى با لسان شكسته بر حسب مشرب صافى آن عارف روشن ضمير بيانى آشكار از عقل و نقل نمودم جملتى از آن را در اين وجيزه مى نويسم : بدان اهل حكمت گفته اند : «الْوَاحِدُ لا يَصْدُرُ عَنْهُ اِلاّ الْواحِدُ» (1) يعنى : از خداى يكتا در بدو امر يك چيز صادر شد و از واحد در آنِ واحد جز شى ء واحد صادر نمى شود چنانكه ظاهر آيه « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (2) ، و حديث شريف «خَلْقُ اللّه الْأشْياءَ بِالْمَشيَّةِ وَالمَشيَّةَ بِنَفسِها» (3) ظهور در اين معنى دارد . و از بيانات ايشان است : تمام افراد به يك نوع و تمام انواع به يك جنس و تمام اجناس به يك جوهر منتهى مى شود و آن جوهر كه صادر اوّل است همان نقطه وجوديّه محمّديّه كه حقيقت كائنات و مصدر محدثات است و آن نقطه عين اليقين و حق اليقين وفيض اوّل و عقل صرف و وجود مقيّد است به اصطلاح مخصوصى . پس به عبارت اهل حكمت از واحد من جميع الجهات در آنِ واحد صادر نمى شود مگر شى ء واحد ، و هر چيزى متدرّجاً از همان شى ء واحد منتزع مى شود و آن شى ء واحد

.


1- .از اصول فلسفيه قديمه است كه از زمان فارسيانِ قديم كه قائل به ثنويّت بوده اند مطرح بوده ، و افلاطونيان در مقابل آن نظريه عقول عشره را در اثبات توحيد بيان كردند ، و اشراقيون از مسلمين كه قائل به وحدت وجودند بين آن دو قول جمع كردند چنانچه مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 25/5 شماره 25 بدان تصريح نموده و رسائل متعددى در اين موضوع ردّاً و اثباتاً معرفى كرده است .
2- .اعراف : 189 .
3- .در توحيد شيخ صدوق : 148 باب 11 ح 19 روايت بدين گونه نقل شده : «خلق اللّه المشية بنفسها ، ثم خلق الأشياء بالمشية» . سپس توضيحى درباره آن بيان كرده است ، همچنين رجوع كنيد به : مختصر بصائر الدرجات : 141 ، الكافى 1/110 ، بحارالانوار 4/145 باب 4 ح 19 و 20 ، مرحوم ملا هادى سبزوارى در شرح اسماء الحسنى 2/77 روايت را به گونه اى كه در متن آمده ذكر كرده و سپس به گزارش آن مى پردازد . ظاهراً عبارت متن مأخوذ از حديث مى باشد و نصّ حديث نيست .

ص: 91

يا عقل است يا مشيّت يا علّت يا نقطه يا نور . عِباراتُنا شَتّى وَحُسْنُكَ وَاحِدُ و اين عقيده و مقاله را اهل شرع معقول و مقبول ندانند و گويند : اين فقره دلالت بر عجز حضرت احديّت مى نمايد «وَلا يَشْغلُهُ شَأنٌ عَنْ شَأنٍ وَلايَمْنَعُهُ فِعْلُ شَى ءٍ عَنْ فِعْلِ شَى ءٍ وَلا يَعجزُهُ خَلْقُ شَى ءٍ عَنْ خَلْقِ شَىْ ءٍ آخَرَ» ، و اين فقرات از براى مخلوقات است نه از براى غنىّ مطلق كه اغنى الاغنياء است و عجز ندارد « وَاللّه ُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » (1) . پس خداوند در آن واحد هزار كرور از عوالم عديده مملوه از مخلوقات جديده ايجاد مى نمايد . بلى ، در حديث است : «اِنّ اللّه لا يُحْدِثُ شَيْئاً فِى السَّماءِ وَلا فِى الْأرْضِ اِلاّ بِسَبْعَةٍ مِنْ مَشِيَّةٍ وَاِرادَةٍ وَقَضاءٍ وَقَدَرٍ وَكِتابٍ وَاَجَلٍ [ وإذن ]» 2 فَهذا الْحُكمُ عَلىَ الغالِبِ . از اين هفت چيز كه خداوند شرط در مستحدثات سماويه و ارضيّه فرموده است احتياج و افتقارِ حق ، معلوم نيست و فقره «أَبَى اللّه ُ أنْ يَجْرِىَ الاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها» (2) مراد ، مخلوق متأخر از خلق اول است ؛ از آنكه در خلق اول اسبابى شرط نيست ، يا محمول بر افعال عباد است جز افعال خالق ؛ از آنكه صدور چيزى از بندگان به اسبابى است كه قرار

.


1- .بقره : 284 .
2- .از فقرات مشهوره است ، و مى توان از حديث كافى 5/372 باب خطب النكاح ح 6 اين مضمون را استفاده نمود .

ص: 92

داده شده است ، كَما قَالَ اللّه ُ تَعالى : « خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (1) . و اين آيه دلالت دارد كه مصدر واحد است و اتّحاد مصدر دليل بر اتّحاد صدورى است كه دالّ بر اتّحاد صادر است چنانكه فرمود : « مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (2) . اين آيه نيز دلالت بر اتّحاد مبدأ و معاد نفوس مى نمايد . چون نه سر پيداست وصفش را نه بُننيست لايق بيش ازين گفتن سخن « وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا » (3) . و اين بيت در حق اين جاهل گويا گفته شده است : اَتَيْتَ بُيوتاً لَمْ تَنَل مِنْ ظُهُورِهاوَاَبْوَابُها عَن قَرع مِثْلِكَ سُدَّتِپس داعى كه نظرش به حديث و خبر است عرض مى كند : به مفاد «اَوّلُ ما خَلَق اللّه ُ نُورُ نَبيِّكَ يا جابِرُ» (4) در اول ايجاد و ابداع يك وجود به فضاء شهود آمد و تمام كثرات عقليّه وحسيّه مُنجّماً و مرتّباً از مشيت اوليّه خلعت (5) هستى پوشيدند ، پس به همان ترتيبى كه در عالم نخست اظهار فرمود خلاصه اى از بنى آدم و اهل عالم را در اين عالم حس و شهادت نيز ظاهر كرد ، يعنى نور حضرت ولايت از نور حضرت نبوى و نور حضرت صدّيقه طاهره از اين دو نور و نور حسن و حسين از نور طاهره زُهره زهراء هويدا گرديد ، در اين عالم هم به اين تدريج و ترتيب قدم به عرصه عالم تكوين نهادند ، و ائمّه هدى عليهم السلامهم از انوار خمسه منشعب و اولاد و ذرارى ايشان مانند موالى و دوستانشان به همان ترتيب اوليّه باعث صفا و جلاء اين عالم شدند .

.


1- .نساء : 1 .
2- .لقمان : 28 .
3- .بقره : 189 .
4- .روايت بنابر نقل بحار الانوار 15/24 باب 1 ح 43 چنين است : «وعن جابر بن عبداللّه قال : قلت لرسول اللّه صلى الله عليه و آله : أول شى ء خلق اللّه تعالى ما هو ؟ فقال : نور نبيك يا جابر ، خلقه اللّه ثم خلق منه كل خير . .» . همچنين رجوع كنيد به : بحار 25/21 باب 1 ح 37 و 54/170 ح 116 .
5- .در چاپ سنگى : خلقت .

ص: 93

در تطبيق آن عالم با عالم ازل

پس اصل قديم سيّد انام است و فرع كريم اولاد و احفاد و احباء فخام . و آيه كريمه نور (1) و آيه مباركه « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ * فَبِأَىِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » (2) و آيه شريفه « وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً » (3) بر حسب تفسير اهل البيت دلالت و شواهد بر مرادند ، پس عرض مى كنم : وجود حَبّه فاطميّه كه مشكات عصمت نبويّه است وعاء و ظرف اين سنابل طيبّه زكيّه بود ، و عقل اول در روز نخست سنابل وجود سادات را در كانون وجود آن مخدّره مُستكِنّ و مُستِتر يافت ، و يك يك از ايشان را به نظر كلى غيبى مشاهده فرمود ، و از وقتى كه در حجاب خاك مقبور و مستور شد تاكنون از ذرارى و انساب كريمه خود ذاهل نبوده است ، و از احوالشان دانا و بر اعمالشان بينا است ، و آيه وافيه « فَسَيَرَى اللّه ُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (4) اطّلاع و احاطه بر ما فى الكون را مى فهماند ، پس صادر اوّل و نور ازل را غافل خواندن از كمال جهل و غفلت است و از عدم معرفت و بصيرت ، پس اين تكثيرات و تنزّلات بر حسب اسباب حسيّه كه در مخلوقات توديع شد و برحسب معنى اين عالم ظاهر ، تطبيق با عالم باطن بايد كند مانند تبعيّت اراده نبويّه با اراده حتميّه الهيّه .

در تطبيق آن عالم با عالم ازلاكنون اهل رشاد و سداد خلاصه اى از مراد اين احوج عباد را بدانند :

.


1- .مراد آيه 35 سوره نور است : « اللّه ُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِى ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللّه ُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّه ُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّه ُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » .
2- .رحمن : 19 _ 22 .
3- .فرقان : 54 .
4- .توبة : 105 .

ص: 94

«أول ما صدر» يك وجود بود و هر وجودى از وى نمود يافت ، و بر حسب اخبار در نمودارى وجودات ترتيبى در عالم غيب ملحوظ شد ، در عالم شهود نيز همان ترتيب منظور گرديد ، و بر حسب خواست الهى و تهيّه اسباب ظاهرى جز اين گونه اقتضاء نكرد ، امّا حكمت ظاهرىِ آن شايد براى افهام اذهانِ بى خردان آن باشد كه بنگرند با آنكه خاتم پيغمبران دخترى بيش نداشت چگونه فرزندانش بيشتر و زيادتر از هر ذى نسب و عقبى شدند و چگونه روز قيامت اين نسل كثير علاوه از چندين كرور « إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ » (1) گويان ، از مراقد شريفشان برايند و به مضمون « فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ » (2) در جوار حضرت پروردگار بياسايند ، اما مخالفين اين سلسله با كثرت نسل و عدد در اندك زمانى منقرض و منعدم گرديدند تا ابتريت اين اعدام صرفه ، مَثَل و نشانى براى عالم عديمشان باشد . بلى ، انبياء و ما سواى آنها اگر چه از آن وجودند ليكن در ايجاد اوّلى از ائمّه طاهرين و اولاد مكرّمين آن جناب مؤخّره ، و هر آنكه مُؤخّر در وجود است مقدّم است ، و انبياء مقدمة الجيش آن وجود شريف بودند و بر حسب ظاهر با آن جناب نبودند ، امّا اتباع و اشياع و اولاد و احفاد و خلفاء حنفاء با موكب سلطنت آن آفتاب فلك رسالت كالانجم الزّاهِرَةِ والْكَوَاكِبِ الباهِرَة ملتزم ، و تفكيك از التزام و تعاقب بالانضمام نداشتند ، چنانكه پادشاه هر زمانى اخصّ خواص و اعزّ مقرّبين و اقارب خود را از حضور دور ندارد ، و هر يك را برحسب حال در ذيل عنايت خود نگاهدارد . پس عرض مى كنم : هر آنكه احبّ و اقرب به وجود نبوى بود در آن عالم ، در اين عالم نزديك تر به وى گرديد ، و آن شخص شريف نفس نفيس پيغمبر آخر الزّمان اميرمؤمنان عليه السلاماست ، و بعد از آن صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، و بعد از آن حسنان عليهماالسلام ، و بعد از آن سائرين ائمّه هدى و فرزندان ايشان بودند ، و شايد افضليّت حضرت قائم بنابر حديث مشهور بر اجداد

.


1- .بقره : 156 .
2- .يس : 51 .

ص: 95

جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجه

كرام و آباء عظام خود تا على بن الحسين عليهم السلام به واسطه آخريّت در ظهور و اقدميّت در وجود باشد اگر چه طور ترتيب منافى با مقصود است ، ليكن جامعيّت آن بزرگوار به ملكات آباء كبار مانند سيّد مختار بالنسبة به انبياء رفع استبعاد مى نمايد . و در كتاب «بصائر» است : هر امام لاحقى دارا بود پنج چيز را كه امام سابق دارا نبوده (1) .

جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجهاكنون بنگر امام عصر عجّل اللّه فرجه چه قدر از ملكات و صفات را بايد حاوى و جامع باشد ! و از اين جهت است آن بزرگوار كه آخر مظهر حضرت پروردگار است من حيث الوجود منشأ خيرات كثيره است و مكمّل تكثّرات و تنزّلات فيضيّه . پس آن بزرگوار را نسل و فرزندى نشايد از آنكه خيرات منتهى به وجود ذى جود وى مى شود ، و بعد از وى بايد عالم حسّ و شهادت ابتر بماند ، و عالم اوّل جلوه گر شود ، يعنى تمام مواليد بنى آدم به آن وجود مسعود ختم شد و ثمره وجود اعقاب و انساب ، ابقاء آثار خيريّه جد و پدر است ، و طول عمر شريف آن جناب خود اشرف اعقاب و افضل انساب است و آثار ظاهره و باطنه آباء و اجداد مكرّمين و انبياء مرسلين از بقاء وجودش و زمان ظهورش هويدا و پيدا مى گردد . و يك جهت در تبعيت و اقتداء حضرت عيسى بن مريم به آن سيّد معظم در حين رجعت غراء ، تجرّد از نسل و ولد است . بعبارة اخرى : آدم ابوالبشر قائد مقدّمه جيش نبوّت بود و حضرت عيسى سائق و خاتم ايشان و نقطه وجود نبويّه ، مانند سلطانى از اين سلسله طوليّه قطب وار در ميان و خاتم اعقاب و انساب و ذرّيه پيغمبر آخرالزّمان امام زمان ، و آنكه در برابر سلطان و ساقه لشكر

.


1- .بصائر الدرجات : 443 باب 3 ح 1 ، بدين عبارت : عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : «ليس من إمام يمضى إلاّ وأوتى الذى من بعده مثل ما أوتى الاول وزيادة خمسة اجزاء» . به همين مضمون است احاديث 2 و 3 اين باب .

ص: 96

است اعتبارش از سائرين بيشتر و زيادتر است ، پس به مقدار افضليت حضرت عيسى بن مريم به ساحت قرب آن پادشاه دنيا و دين بر سابقين ، افضليت حضرت قائم را بر ائمّه ماضين و اولاد طاهرين ايشان بدان ، و اگر تزويج حضرت عيسى بن مريم مليكه نرجس خاتون دختر يشوعا كه از جهت نسبت منتهى به حضرت شمعون وصى آن جناب مى شود به حضرت ابا محمّد امام حسن عسكرى عليه السلام و تولد امام عصر عليه السلام را بخوانى شايد نكته ارتباط معنوى آن دو وجود مجرّد مقدّس را نيز بدانى . پس نصارى براى آنكه حضرت عيسى عليه السلام پدر نداشت پسر خدايش خواندند از اين خجلت و فضيحت كه داشت زنى نخواست تا پسرى منتسب به وى گردد و خود پدر شود ، امّا براى آنكه به وصلت با اين خانواده شهريارى و بزرگوارى مفتخر و مباهى بود دختر وصيّش را در خاتمه عالم وجود به حضرت ابا محمد عليه السلام خطبه فرمود تا آنكه پسرى بى نظير زايد ، و بعد از وى پسرى نظير وى نيايد . بعبارة اخرى : حضرت عيسى از كسوت كثرت منقطع شد چنانكه امام عصر عليه السلاممنخلع است ، و حكماء الهيّين در مدح و وصف حضرت خاتم الوصيّين فرموده اند : «سُمِّىَ القائمُ قائِماً لاِنّه قائمٌ بنحوٍ من أنحاءِ الوُجُود وَمَثَلُهُ فى الاَرضِ كَمَثَلِ عيسى فِى السَّماء» . خلاصه حضرت عيسى عليه السلام فرزندى نداشت اگر مى داشت نصارى در حقّ وى غلوّى شديد مى كردند ، پس امر بعد از حضرت عيسى به شمعون وصىّ او محوّل شد ، و حضرت رسول اگر از خود فرزندى مى داشت پاداشت آن فتنه و فساد بود ، و امام زمان را اگر فرزندى باشد گمان فاسد اهل غيبت و حضور نتيجه فساد مى دهد و احتمال وجود وصىّ ديگر علاوه از دوازده تن اوصياء مى رود . پس مصدر كلّ موجودات حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و مصدر كليّه بنى نوع انسان حضرت آدم ابوالبشر است ، و مصدر كليّه ذريّه نبويه حضرت شاه ولايت و حضرت صدّيقه طاهره عليهماالسلام اند ، و اگر صديقه طاهره نمى بود و حضرت امير عليه السلام زنى جز ايشان داشت انتساب اولاد آن بزرگوار به حضرت رسول صلى الله عليه و آله جايز نبود ، چنانكه اولاد

.

ص: 97

و فرزندان ديگر آن جناب را نسبت به حضرت رسالت و صديّقه طاهره نمى دهند . پس ثمره شجره عالم روحانيّات وجود حضرت رسالت است ، و ثمره شجره خاك در عالم ماديّات حضرت آدم است ، و ثمرات شجره حضرت آدم انبياء عليهم السلام بودند ، و خلاصه و خاصه از ايشان حضرت نبويست و خلاصه آن بزرگوار صديقه طاهره است ، و خلاصه از صديقه طاهره حسنين عليهماالسلاماند ، و خلاصه از حضرت امام حسن اولاد طاهرين آن بزرگوار است مانند حضرت عبدالعظيم و امثال آن بزرگوار ، و خلاصه از جناب سيّدالشهداء ائمّه طاهرين عليهم السلام اند ، و خلاصه از تمام ايشان كه جوهر اصفى و گوهر گرانبهاى عالم غيب و شهود است وجود مبارك سلطان عصر حضرت حجة اللّه اعظم است كه حضرت امير فرمودند : «به ما اهل بيت فتح باب علم شده و به قائم ما ختم مى شود» (1) . پس عالم ايجاد را در قوس نزول اول و آخرى است : «اوّله محمّد و آخره محمّد و وسطه محمّد» (2) . و فقره «نَحْنُ السّابِقُونَ الأَوَّلُّونَ وَنَحْنُ الآخِرُون» (3) اشاره به مقصود است . و نِعْمَ ما قيل فى حقِّهمْ (4) : يا حَبَّذا دَوْحَةً فىِ الخُلْدِ نابِتَةًما مِثْلُها نَبَتَتْ فىِ الخُلْدِ مِنْ شَجَرِ (5) اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَالْفَرْعُ فاطِمَةٌثُمَّ اللِقاحُ عَلىٌّ سَيِّدُ الْبَشرِ وَالْهاشِميّانِ سِبْطاها لَها ثَمرٌوَالشِّيْعَةُ الوَرَقُ المُلْتَفُّ بِالثَّمَرِ هَذا مَقالُ رَسُولِ اللّه ِ جاءَ بِهِأَهْلُ الرِّواياتِ فىِ المعالى (6) مِنَ الخَبَرِ اِنّى بِحُبِّهِم أرْجُو النَّجاةَ غَداًوَالْفَوْزَ مَع زُمْرَةٍ مِنْ اَحْسَنِ الزُّمَرِ

.


1- .در روايتى نبوى كه شيخ طوسى در امالى : 65 مجلس 3 و ديگران نقل كرده اند چنين آمده : «بنا فتح اللّه و بنا يختم وبنا ألّف بين القلوب بعد الشرك ، وبنا يؤلف بين القلوب بعد الفتنة . .» .
2- .نگاه كنيد به غيبت نعمانى : 85 باب 4 ح 16 : زيد شحام به امام صادق عليه السلام عرض مى كند : كدام يك از حسنين ( امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ) افضلند ؟ حضرت مى فرمايد : « إن فضل أوّلنا يلحق فضل آخرنا وفضل آخرنا يلحق فضل أولنا . . » تا آنكه حضرت فرمود : « نحن اثنا عشر هكذا حول عرش ربّنا جلّ وعز فى مبتدأ خلقنا ، أوّلنا محمد وأوسطنا محمد وآخرنا محمد» . همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 36/399 باب 46 ح 9 به نقل از مصدر مزبور ، و 26/16 باب 14 .
3- .در روايت مفصلى مذكور در بحارالانوار 25/22 باب 1 ح 38 به نقل از جابر بن عبداللّه انصارى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چنين آمده : «فنحن الأولون ونحن الآخرون ونحن السابقون ونحن المسبّحون ونحن الشافعون و نحن كلمة اللّه ونحن خاصة اللّه . .» إلى آخره . اين مطلب به مضامينى مختلف وارد شده است .
4- .علاّمه امينى در الغدير 3/8 شعر را از ابو يعقوب نصرانى دانسته كه عماد الدين طبرى در جزء دوم از كتاب بشارة المصطفى آنرا نقل كرده ، و سپس مى فرمايد : شاعر در اين اشعار اشاره دارد به حديثى كه حفّاظ ( مانند حاكم در مستدرك 3/160 و ابن عساكر در تاريخش 4/318 ) نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود : «انا الشجرة وفاطمة فرعها وعلىّ لقاحها والحسن والحسين ثمرتها وشيعتنا ورقها ، وأصل الشجرة فى جنة عدن وسائر ذلك فى سائر الجنة» .
5- .در الغدير : «ما فى الجنان لها شبه من الشجر» .
6- .در الغدير : «عالى» و همين هم با وزن شعرى سازگار است .

ص: 98

شأن نزول سوره مباركه كوثر

شأن نزول سوره مباركه كوثربدان جمعى از علماء تفسير (1) در شأن نزول سوره كوثر بيان فرمودند : چون ابراهيم فرزند حضرت نبوى صلى الله عليه و آله كه مادرش ماريه قبطيّه بود و هفده ماه از عمر شريفش گذشت در مدينه منوره از دنيا رحلت فرمود و در بقيع مدفون گرديد . مخالفين اظهار شادى و مسرّت نمودند از آنكه آن جناب منقطع النّسل است و فرزندى ندارد ، بايد منتظر موت وى شويم ، و از اين محنت عظمى نجات يابيم . چون اين عقيده باطله و اقوال عاطله را بر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله عرضه داشتند ظاهراً بر ملالت خاطر عاطرش افزود ، جناب احديّت جلّ شانه اين سوره را به جهت استمالت قلب شريفش نازل فرمود تا محزون نباشد . و اين سوره را اوصاف مبالغه بسيار است : يكى تصدير به لفظ «اِنَّ» و يكى تذكير به لفظ جمع كه دلالت بر تعظيم مى كند ، و يكى اخبار به لفظ ماضى كه مُشعر بر تحقّق وعد است ،

.


1- .رجوع كنيد به : تفسير القمى 2/445 ذيل سوره شريفه .

ص: 99

و يكى اعطاء كه در آن تمليك است مانند اجر و ثواب ، و يكى لفظ «كوثر» كه مبالغه در كثرت است . تمام اين فقرات اظهار مرحمت به آن جناب است ، و مخفى نباشد كه كريم اگر عطيّه و هديّه اى دهد به مادون خود بر حسب كرم كه مجبول است مرسوم نيست اظهار منّت نمايد مگر آنكه آن عطيّه من حيث هى بسيار بزرگ بوده باشد ، و حضرت احديّت كه اكرم الاكرمين است در اين اعطاء بر حبيب خود ، سيّد كرماء ، كمال منّت را اظهار فرمود ، همانا دليل است بر بزرگى اين عطاء و بزرگوارى خاتم انبياء صلى الله عليه و آله سيّما نفرين ظاهرى كه به دشمن آن بزرگوار فرموده است كه : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (1) حكايت از كمال رأفت بدان سرور مى كند . البته وعده هاى خداوندى صدق است ، و عطاياى الهيّه حق ، و اين دو مطلب كه كثرت نسل آن بزرگوار و قطع نسل اعادى و دشمنان سيّد مختار است كالشمس فى رابعة النّهار واضح و آشكار گرديد ، و بحمداللّه تعالى مانند شجره طوبى در هر شهر و بلدى غُصنى از اغصان شجره نبوّت متدلّى و آويخته است ، با آنكه خلفاء امويّه و عبّاسيّه ليلاً و نهاراً در مقام اطفاء انوار مضيئه ايشان برآمدند و زمانى غفلت از اذيّت كردن ايشان نكردند ، و به انحاء شتّى و اقسام مختلفه از رجال و نساء صغار و كبار ايشان نگذشتند و بدون جرم و گناه خونهاى ايشان را ريختند ، و از روى جور و جفا ايشان را كشتند ، و على رؤوس الاَشْهاد مخاصمه با خدا و رسول را شعار خود قرار دادند . مع هذا رايت عزّ و نبالت و اعلام فخر و جلالت ايشان ، در اقطار عالم از مشارق و مغارب افراشته گرديد . پس مناط در تناسل كثير كثرت اولاد سيّما ذكور نيست از آن كه حضرت نبوى جز جناب فاطمه زهراء عليهاالسلام فرزندى نداشت ، از آن دختر كه يكتا گوهر بى همتا بود اين همه

.


1- .كوثر : 3 .

ص: 100

كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام

بيان حمد اللّه مستوفى قزوينى

بيان مؤلف

لئالى شاهوار پديدار گرديد .

[ كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام ]اكنون بر اين بيان موجز توان فهميد كه كوثر وجود طاهره صديقه مطهّره عليهاالسلام كه عطيّه الهيّه و نعمت سماويّه بود ، خداوند ودود در اعطاء آن به واسطه كثرت و عظمت شأن وى منّت بى پايان بر خاتم پيغمبران مى گذارد از آنكه منشأ خيرات وفيره ، و ذرّيات كثيره گشت . و در تفسير اهل البيت عليهم السلام (1) نقل است : بعد از قتل حضرت خضر عليه السلام آن غلام را و تعريض حضرت موسى عليه السلام بر وى فرمودند به ازاء (2) اين فرزند مقتول دخترى به پدرش مرحمت مى شود كه هفتاد پيغمبر از آن دختر به واسطه و بلا واسطه متولد شوند ، پس در اعطاء اين موهبت و اظهار اين منّت ابراز قدرت است .

بيان حمد اللّه مستوفى قزوينىو حمد اللّه مستوفى قزوينى در «تاريخ گزيده» گفته است : يزيد بن معاويه چهارده پسر داشت و جناب امام حسين عليه السلام در روز شهادت خود يك پسر بيش نداشت ، مع هذا در تمام آفاق و اقطار زمين عدد ايشان از ستاره ها بيشتر است ، و از فرزندان وى نسلى باقى نيست . و از حديث صحيحى كه در كتاب «لهوف» سيّد ابن طاوس مروى است ظاهر است قلّت اولاد و نسل آن بزرگوار .

[ بيان مؤلف ]و داعى به ترتيب اين فقره بيان ديگرى مى نويسد : قطع نظر از رفع ملامت لائمين در

.


1- .بحار الانوار 13/280 باب 10 در بيان قصه حضرت موسى و خضر عليهماالسلام .
2- .در اصل : باذاء .

ص: 101

در مدح قلّت اولاد است

فوات اولاد حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله حكمت الهيّه بدين گونه مقتضى شد تا بعضى بعض ديگر را در تعدّد بنات و كثرت دختران ملامت ننمايند چنانكه در فقره قتل غلام دانستى ، پس حق تعالى فرمود « يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ » (1) يعنى داشتن دختر علّت از براى ملامت كردن پدر و مادر نمى شود ، و ممكن است كثرت نسل نيز از دختر هم شود .

در مدح قلّت اولاد استو شايد بعضى از ازكياء ، التفات به اين مطلب كرده باشند : هر يك از اولاد آدم كه كثير النسل شد و فرزند بسيار آورد تمام ايشان به تمام خصال محموده و اوصاف حميده متّصف نگرديدند مگر قليلى ، مثلاً از اولاد آدم ابوالبشر حضرت هابيل ، و بعد از وى حضرت شيث هبة اللّه ممتاز گرديد ، و از فرزندان نوح عليه السلامحضرت سام ممتاز شد ، و از اولاد حضرت يعقوب حضرت يوسف عليه السلام امتياز يافت ، و از اولاد حضرت داود عليه السلامجناب سليمان عليه السلام منتخب گشت ، و هر يك از ايشان كه به قلّت فرزند در كتب سير و حديث معروفند ممدوحند ، مانند حضرت ابراهيم عليه السلام كه دو فرزند بيش نداشت و حضرت اسحاق عليه السلام از مسألت ساره خاتون بعد از تولد جناب اسماعيل ذبيح اللّه عليه السلامبه عرصه وجود آمد ، و وى را مقام و مرتبه برادر بزرگوار نيست . پس توان گفت : هر آنكه جليل است از ابناء آدم از پيغمبران و غير ايشان اولاد و فرزندش كمتر از ديگران است ، پس مطلوب خداوندى حسن حال اولاد است نه كثرت اعداد . و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهماالسلام با آنكه دو پيغمبر جليل بودند ايشان را فرزندى نبود و زكريّا عليه السلام در كبر از حضرت كبريائى فرزند خواست ، و رسيد از فراق فرزند و شهادتش بر آن جناب آنچه رسيد ، و حضرت سليمان عليه السلام با كثرت ازواج هر قدر

.


1- .شورى : 49 .

ص: 102

فرزندى مسألت نمود مستجاب نشد ، عاقبت به كريمه « وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَداً » (1) فرزندى غير ذى روح به وى دادند . بناءً على ذلك حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون از سلسله پيغمبران اولوالعزم بود مانند ايشان بايد بر فقدان فرزند مبجّل و مجلّل باشند . يا آنكه خداوند خواست اختصاص يابد محبّت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به دو ريحانتين وى حسن و حسين عليهماالسلام چنانكه ايثار نمودن و فداء كردن ابراهيم عليه السلام فرزند ارجمندش را براى جناب سيّد مظلومان عليه السلامبرهان فاصل و دليل قاطع است . به بيان ديگر : اموال و اولاد به مضمون « إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ » (2) و كريمه « لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللّه َ » (3) عوائق و شواغلند بنده را از ياد خدا ، و باعث اختبار و امتحانند ، و حضرت خاتم عليه الصّلاة والسّلام منزّه از اختبار و امتحان بود ، در صورتى كه اين فقره را در حقّ آن بزرگوار قائل شويم مى گوئيم : اختبار در حقّ فرزند به واسطه و بلا واسطه گرديد ، يعنى فرزند صلبى خويش را با انحصار فداء فرزند مع الواسطه فرمودند ، و خواستند محبّت را منحصر در فرد نموده باشند ، و محبّت جناب سيّد الشهداء محبّت حق است نه محبّت ابراهيم ، و اين تفديه غير از عمل حضرت خليل، وفرزند جليل او اسماعيل ذبيح است؛ از آنكه محبّت به حضرت اسماعيل حاجب و مانع بود ، و بعد از تهيّه اسباب و اقدام در تفديه و ظهور محبّت كامنه اش و خلوص خلّت خاصّه اش فداء عظيم براى آن جناب فرستاده ، و نظير آن مهاجرت حضرت يوسف است از حضرت يعقوب و قتل جناب اسماعيل و نظائر ديگر كه در كتب قصص الانبياء مدوّن است ، براى اهل بصيرت و اطّلاع تأكيدى است اكيد و دليلى است مفيد .

.


1- .ص : 34 .
2- .تغابن : 15 .
3- .منافقون : 9 .

ص: 103

مراد از ذبح عظيم

[ مراد از ذبح عظيم ]و بعضى گويند در معنى حديث «حُسين منى وَاَنَا مِنْ حُسينٍ» (1) : فداء عظيم در آيه « وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » (2) حضرت جناب خامس آل عبا عليه السلاماست كه فداء جدّ بزرگوارش گرديده (3) ، و بدين جهت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به عرصه وجود آمد ، و جناب اسماعيل ذبح نگرديد جزاء و عوض او را جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله در فداء فرزندش تأديه فرمودند ، يا آنكه در ليلة المبيت حضرت شاه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام به كريمه « مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللّه ِ » (4) جان شريف خود را فداء آن بزرگوار فرمود ، پس براى آنكه آزرده و ملول نشود و حضرت صدّيقه طاهره نيز آسوده بماند فرزند خود را نثار نور ديده اش كرد . و داعى عرض مى نمايد : اهم و اعظم از جان و مال و اولاد دين الهى و ملّت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله است ، و از بدو خلقت الى زماننا هذا اين صدمات و بليّات كليّه كه بر انبياء و اولياء وارد آمد و همه را متحمل شدند براى حفظ و ابقاء دين و شريعت صادره از حق بوده است . پس بايد اين دين از هر چيزى اولى و اكبر باشد كه تمام ايشان جان و مال و اولاد خودشان را براى ابقاء وى نثار مى كردند ، پس كمال و تمام ايثار و نثار از براى دين در وقعه

.


1- .روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات : 116 ح 11 ( تسلسل 126 ) چنين نقل كرده از جناب نبوى صلى الله عليه و آله : «حسين منى وأنا من حسين ، أحبّ اللّه من أحب حسيناً ، حسين سبط من الاسباط» . همچنين رجوع كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/88 ح 1015 و 3/112 ح 1050 ، أوائل المقالات شيخ مفيد : 178 والارشاد 2/127 ، اين حديث از طرق عامّه نيز نقل شده از جمله در : مسند احمد 4/172 ، سنن ابن ماجه 1/51 ح 144 ، سنن ترمذى 5/658 ح 3775 ، مستدرك حاكم 3/177 ، اسد الغابة 2/19 ، فرائد السمطين 2/130 ح 429 و غيره .
2- .صافات : 107 .
3- .رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 1/216 فصل فى اللطائف . . ، القصص جزائرى : 130 فصل 5 ، بحار الانوار 44/226 باب 30 بيان علامه مجلسى ، و نيز 16/405 باب 12 در تفسير آيه شريفه .
4- .بقره : 207 .

ص: 104

عاشورا جناب سيّد الشّهداء عليه السلام فرمود ، و از اين جهت كمال و تمام قرب ساحت قدس حق تبارك و تعالى را به وى عنايت كردند . و معنى آيه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » (1) در حقّ آن بزرگوار صادق است ، و مراد از بِرّ در آيه مباركه يا قرب است يا رضاى حق يا درجه اعلى عليّين و آيه وافيه « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً » (2) نيز شهادت بر مراد مى دهد . خلاصه ، انبياء عظام در قلّت اولاد مانند بعضى از ائمّه انام و عَدَمِ اولاد مشهورند ، پس نبايد به ايشان كه خاصّان از بندگانند ملامت نمود بلكه در وجدان اولاد اضطراب و تزلزلشان زيادتر از فقدانشان بوده براى آنكه مبادا سبب شوند در انقلابِ توجّه از مبدأ و التفات به حضرت احديّت . چنانكه در حين تحرير خاطر آوردم حديثى را كه در كتاب مستطاب «روضه كافى» منقول است : شخصى گفت : حضرت صادق عليه السلام فرزندى خردسال داشتند و كمال ميل را به وى اظهار مى فرمودند . آن طفل مريض شد به عيادت و استفسار حالش به درب خانه آن جناب آمدم ، ديدم حضرت صادق عليه السلام به درب خانه نشسته است و كمال اضطراب دارد به نحوى كه من گمان كردم آن طفل از دنيا رحلت نموده است . بعد از چندى وارد خانه شدند و بيرون آمدند در حالتى كه آثار سرور از جبين مبين آن سرور ظاهر بود ، گمان كردم حالت آن طفل به صحّت مبدّل شده است ، پس جويا شدم : فرمودند : اين طفل از دنيا رحلت نمود . عرض كردم : اين طفل وقتى كه وفات نكرده بود كمال اضطراب داشتيد و اكنون كمال آسودگى را داريد ؟ ! فرمودند : در آن وقت خائف بودم مبادا آنچه منافى رضاى حق است از من صادر شود ، الحال خود را در نهايت رضا و تسليم مشاهده مى نمايم .

.


1- .آل عمران : 92 .
2- .فجر : 27 _ 28 .

ص: 105

سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليه السلام

سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليه السلامو براى اثبات آنچه زحمت دادم از كتاب «مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى» (1) روايتى خوش دارم در آخر اين مقدمه بنويسم : عمرو عاص از حضرت امام حسن عليه السلامسؤال كرد : چرا اولاد ماها بيشتر است از اولاد شماها ؟ آن بزرگوار فرمودند : بُغاثُ الطَيْرِ اَكْثَرُها فِراخاًوَاُمُّ الصَقْرِ مِقْلاةٌ نَزُورُ (2)و «بُغاث» مرغى است تيره رنگ مائل به غُبْره و كوچكتر از مردار خوار و لاش خوار و «مِقلاة» ناقه اى است كه يك فرزند بيش نياورد يا زنى است كه فرزندش نماند و بميرد چنانكه «نَزور» زنى ست كم اولاد ، و مراد از «صقر» باز شكارى است ، و از «فراخ» جوجه ها (3) . ملخّص از معنى اين بيت آن است كه : مرغ لاش خوار جوجه اش بسيار است و اين مرغ بدترين مرغهاست و كم صيد مى شود ، و مراد از صقر باز شكارى است كه كم اولاد است و اگر هم زياد باشد نمى ماند . و از اين بيان اتّحاد معنى مِقلاة ونَزور معلوم است . و قولى است : «مِقلاة» از «قَلى» مُشتق است و آن به كريمه « مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى » (4)

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/223 ، تتمه حديث نيز سؤال و جوابهاى جالبى است كه قابل ملاحظه و مراجعه است .
2- .امام عليه السلام در كلام خود استشهاد فرموده به بيت زيباى عباس بن مرداس در قصيده اى كوتاه ( 10 بيتى ) ، سه بيت پيشين بيت مذكور چنين است : ترى الرجل النحيف فَتَزْدَرِيهِوفى اثوابه اسدٌ مَزِيرُ ويعجبك الطَريرُ فَتَبْتَلِيهِفيُخلِف ظنّك الرجلُ الطَريرُ فما عِظَمُ الرجال لهم بفخرٍولكن فخرهم كَرَمٌ وخيرُ
3- .بيت مذكور را خليل در كتاب العين 7/359 در ماده ( نزر ) و ابن منظور در لسان العرب 2/119 در ماده (بغث ) ذكر كرده اند .
4- .ضحى : 3 .

ص: 106

تفصيل : فى الذرية الطاهرة

كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات

به معنى بغض است و آن زنى است كه اولاد و شوهر را دوست ندارد . و معنى اول ارجح است . و از القاب صديقه طاهره صلوات اللّه عليها «حانيه» (1) است يعنى دوست دار شوهر و فرزند ، اين صفت مدح است براى زن . خلاصه ، حضرت امام حسن عليه السلام عمروعاص را بر كثرت نسل توبيخ فرمود براى آنكه فرزندان او معصيت كار و حرام خوارند و از اشرار ابناء روزگار ، پس هر تناسل و تكاثر ممدوح و مستحسن نيست .

تفصيل : فى الذرية الطاهرة[ كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات ]بدان مرحوم شيخ اجلّ ابن بابويه رحمة اللّه عليه در «اعتقادات» (2) خود فرمود در باب اداء حقوق سادات : اِعتقادنا فِى الْعَلَويّة أنَّهُمْ آلُ محمدٍ صلى الله عليه و آله وأنّ مَوَدَّتَهُمْ واجِبَةٌ لأَنّها اَجْرُ النُبُوَّةِ ، قال اللّه عزّوجلّ : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) و الصدقةُ عَلَيْهِم مُحَّرَمَةٌ لأنّها أَوْساخُ اَيْدِى النّاسِ ، وطهارةٌ لَهُمْ اِلاّ لِصَدَقَتِهِمْ لاِِمائِهِم وَعَبيدِهِمْ وَصَدَقَةِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ ، وَامّا الزّكوةُ فإنَّها تَحِلُّ لَهُمْ عِوَضاً مِنَ الْخُمْسِ لِأَنَّهُمْ قَدْ مُنِعُوا مِنْهُ ، وَاعتِقادُنا فِى المُسى ءِ مِنْهُمْ أَنَّ لَهُ ضِعْفَ الْعَذابِ وَفىِ المُحْسِنِ مِنْهُمْ اَنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ ، وبَعْضُهُمْ اَكْفاءٌ لِبَعْضٍ لِقَولِ النَّبى صلى الله عليه و آله حينَ نَظَرَ إلى ابْنَىْ أبى طالِبٍ عَلىٍ عليه السلاموَجَعْفَرٍ ، فقال صلى الله عليه و آله : «بَناتُنا كَبَنِينا وَبَنُونا كَبناتِنا» (4) .

.


1- .رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/133 ، بدين معنا مرحوم مجلسى در بحار 43/17 تصريح كرده و مى فرمايد : الحانية أى المشفقة على زوجها واولادها . قال الجزرى : الحانية : التى تقيم على ولدها لا تتزوج شفقةً و عطفاً .
2- .اعتقادات شيخ مفيد : 111 به نقل از شيخ صدوق .
3- .شورى : 23 .
4- .من لا يحضره الفقيه 3/249 باب الاكفاء ح 1184 ، اعتقادات شيخ مفيد : 111 .

ص: 107

وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين

وقال الصّادق عليه السلام : «مَنْ خَالَفَ دِينَ اللّه ِ وَوالى اَعْدَاءَ اللّه ِ وعادَى اَوْلياءَ اللّه ِ فَالْبَراءَةُ مِنْهُمْ وَاجِبَةٌ كائِناً مَنْ كانَ مِنْ أىِّ قَبِيلَةٍ كانَ» (1) . وقالَ اَميرِالْمُؤمِنينَ عليه السلام لاِبنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفيَّةِ : «تَواضُعُكَ فىِ شَرَفِكَ اَشْرَفُ لَكَ مِنْ شَرَفِ آبائِكَ» (2) . و قال الصّادق عليه السلام : «وِلاَيتى لأَميرالمؤمنينَ عليه السلام أَحَبُّ اِلىَّ مِن وِلادَتى منهُ» (3) . و سُئِل الصّادقُ عليه السلام مِن آلِ مُحَمّد صلى الله عليه و آله فقال عليه السلام : «آلُ مُحَمّدٍ صلى الله عليه و آله مِنْ حَرُمَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهنِكاحُه» (4) . و قال اللّه عزّوجلّ : « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ » (5) . و سُئِل الصّادقُ عليه السلام عَنْ قَولِ اللّه ِ عزّوجلّ : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ » (6) فقال : «الظّالِمُ مِنّا مَنْ لا يَعرِفُ حَقَّ الإِمامِ وَالْمُقْتَصِدُ العارِفُ بِحَقِّ الإمامِ ، والسّابِقُ بِالْخَيْراتِ بِاذنِ اللّه ِ وَهُوَ الاِمامُ» 7 . و عبارات شريفه ديگر را از اين باب در ابواب ديگر استشهاد مى نمايد .

[ وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين ]و مرحوم شيخ اجلّ جمال الدين مطهّر حلّى علاّمه اعلى اللّه مقامَه در اواخر كتاب

.


1- .اعتقادات شيخ مفيد : 111 .
2- .اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
3- .معانى الاخبار صدوق : 93 باب معنى الآل ح 1 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
4- .حديد : 26 .
5- .فاطر : 32 .
6- .معانى الاخبار : 104 باب معنى الظالم لنفسه ح 2 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .

ص: 108

«قواعد» (1) كه مجموعه اى از فقه آل محمّد صلى الله عليه و آله است به جهت فرزند ارجمندش فخر المحقّقين وصاياى موجزه مفيده فرمود از آن جمله در ارادت به سادات مقالات حسنه اى دارند خوب است در اين باب بعينها نقل كنيم : وَعَلَيْكَ بِصِلَةِ الذُّرّيَّةِ الْعَلَوِيَّةِ فَاِنَّ اللّه َ قَدَ اَكَّدَ التَّوصِيةَ فِيهِمْ وَجَعَلَ مَوَدَّتَهُم اَجْرَ الرِّسالِةِ وَالاِرْشادِ فَقال اللّه ُ تَعالى : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (2) ، و قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «اِنّى شافِعٌ يَومَ القِيامَةِ لِأرْبَعِ اَصْنافٍ وَلَوْ جاؤُوا بِذُنُوبِ أَهْلِ الدُّنْيا : رَجُلٌ نَصَرَ ذُريَّتى وَرَجُلٌ بَذَلَ مالَهُ لِذُرّيَتى عِنْدَ المَضيْقِ وَرَجُلٌ اَحَبَّ ذُرّيَّتى باللِسّانِ والقَلْبِ وَرَجُلٌ سَعى فى حَوائِجِ ذُرّيَّتى اِذا طُردُوا أَوْ شُرِّدُوا» (3) . وَقال الصّادِقُ عليه السلام : «إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : اَيُّها الخَلائِق ! اَنْصِتُوا فَاِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آلهيُكَلِّمُكُمْ فَيَنْصُتُ الْخَلائِق فَيَقُومُ النَّبىُّ صلى الله عليه و آله فَيَقُولُ : يا مَعْشَرَ الخَلائِقَ ! مَنْ كانَ لَهُ عِندى يَدٌ وَمِنَّةٌ اَوْ مَعْرُوفٌ فَلْيَقُمْ حَتّى اُكافِيَهُ فَيَقُولُونَ : بِابائِنا وَاُمِّهاتِنا ! وَاَىُّ بُدٍّ وَاَىُّ مِنَّة وَاَىُّ مَعْروُفٍ لَنا ؟ ! بَلْ اِلَيْهِ وَالْمَعروُفُ للّه ِ وَلِرَسُولِهِ عَلى جَميْعِ الْخَلائِق ، فَيَقُولُ صلى الله عليه و آله : بَلى مَنْ آوى اَحَداً مِنْ اَهْلِ بَيْتى أَوْ بَرَّهُمْ اَوْ كَسَاهُمْ مِنْ عُرىً اَوْ اَشْبَعَ جَائعَهُمْ فَلْيَقُمْ حَتّى أكافِيَهُ ، فَيَقُومُ اُناسٌ قَد فَعَلُوا ذلِكَ ، فَيَأتى النِّداءُ مِن عِندِ اللّه ِ : يا مُحَمَّدُ ! يا حَبيبى ! قَد جَعَلْتُ مُكافاتِهِمْ اِلَيْكَ فَاَسْكِنْهُمْ مِنَ الْجَّنَةِ حَيْثُ شِئتَ ، فَيَسْكنُهُمْ فىِ الْوَسِيلَةِ حَيْثُ لا يَحْجبُونَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعيِنَ» (4) . پس اجر و مزد رسالت مودّت اهل بيت آن بزرگوار است و شفاعت آن بزرگوار نيز شامل نصرت كنندگان و بذل كنندگان اموال و سعى كنندگان در حوائج از دوستان ايشان است به لسان و قلب ، و فرداى قيامت آن بزرگوار جزاء مى دهد هر كس را كه

.


1- .قواعد الاحكام 1/152 _ 153 چاپ مؤسسه نشر اسلامى ، و 3/715 .
2- .شورى : 23 .
3- .كافى 4/60 باب الصدقة لبنى هاشم و مواليهم ح 9 ، من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1726 ، عوالى اللآلى 4/80 ح 79 ، المقنعة : 267 باب 28 .
4- .من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1727 ، وسائل الشيعة 16/333 باب 17 ح 21691 .

ص: 109

اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلى الله عليه و آله

به ذريّه اش نيكى كرده است از غذا دادن و جامه پوشانيدن ، و ايشان را در وسيله اى كه اعلى مرتبه جنّات است مأوى مى دهد به نحوى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن بزرگوار را مى بينند .

[ اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلى الله عليه و آله ]و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» از محمّد بن ادريس شافعى در حبّ آل محمّد صلى الله عليه و آلهمنقول است : يا راكِباً قِفْ بِالمُحَصَّبِ مِنْ مَنىوَاهْتِفْ بِساكِنِ (1) خِيفِها وَالنّاهِضِ سَحَراً إذا فاضَ الحَجيجُ اِلى مَنىفَيْضاً كَمُلتَطِمِ الْفُراتِ الفائِضِ اِنْ كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ محَمَّدٍفَليَشْهَدِ الثِّقْلانِ اَنّى رافِضى (2)و ايضاً از شافعى منقول است : يا اَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللّه ِ حُبُّكُمُفَرْضٌ مِنَ اللّه ِ فى الْقرآنِ اَنْزَلَهُ كَفاكُمُ مِنْ عَظيْمِ الْقَدْرِ أنَّكُمُمَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلوةَ لَهُو حضرت صادق عليه السلام فرمودند : «اِنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ الرَّجُلَ ويَبْغَضُ اَوَلادَهُ !» (3) در مقام تعجّب است فرمود : مرد مى شود مردى را دوست بدارد و فرزندان او را دشمن دارد ؟ ! و در كتاب «خصال» مروى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه : «هر كس عترت

.


1- .در بعضى نقلها : بقاعد .
2- .اين اشعار را بياضى در صراط المستقيم 1/190 از شافعى نقل كرده ، نيز علامه مجلسى در بحار الانوار 23/234 _ 235 .
3- .محاسن برقى 1/144 باب 13 ح 45 ، در آن بجاى «اولاده» كلمه «ولده» آمده . و سپس در ادامه روايت ، حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : «فأبى اللّه عزوجل الاّ أن يجعل حبنا مفترضاً اخذه من اخذه وتركه من تركه واجباً فقال : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » » . به ديگر روايات اين باب نيز رجوع شود . همچنين بنگريد به : بحار الانوار 23/239 باب 13 ح 6 .

ص: 110

مرا دوست ندارد يا ولد الزّنا يا منافق است» 1 . و عجب گفت صفىّ الدين حلّى : يا عِتْرَةَ الْمُخْتارِ يامَن بِهِمْيَفُوزُ عَبْدٌ يَتَولاّهُمُ اُعْرَفْ فِى الْحَشْرِ بِحُبّى لَكُمْاِذْ يُعْرَفُ النّاسُ بِسيماهُمُ (1) پس به كريمه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» (2) تبعيّت حضرت رسول لازم و رستگارى در آن است ، كه ايضاً حق تعالى فرمود : « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » (3) ليكن اتّباع بايد در عموم اوامر نبويّه باشد ، و روح تبعيّت محبّت به عترت اوست و اگر نه آيه « أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ » (4) در حق ايشان صادق خواهد بود ، و مضمون « لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (5) درباره اين فرقه گمراه گفته نمى شود . پس هر مُحبّى كه دعوى محبّت اين سلسله مى نمايد بايد در حيات و ممات ايشان به قدر امكان اظهار عبوديّت و وداد كند ، و در جميع اقوال و افعال و حركات و سكنات از امور دنيويّه و اخرويّه توسّل به ايشان جويد ، و فقره زيارت «مُقَدِّمُكُمْ اَمامَ طَلِبَتى» (6) را

.


1- .از اشعار معروف شيخ صفى الدين عبدالعزيز بن السرايا حلى است و صاحب امل الآمل 2/149 ذيل ترجمه وى به شماره 442 همين دو بيت را نيز ذكر كرده است . رجوع كنيد به ديوان وى : 87 ، و نيز الكنى والالقاب 2/422 .
2- .در بحار الانوار 23/234 باب 13 و مناقب ابن شهر آشوب 1/229 به كلام الهى نسبت داده شده ولى عين آيه شريفه نيست .
3- .آل عمران : 31 .
4- .بقره : 82 .
5- .احزاب : 21 .
6- .فقره اى از زيارت جامعه اهل بيت عليهم السلام است . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/613 ، تهذيب 6/99 باب 46 ، بحار الانوار 99/152 باب 8 ح 5 .

ص: 111

بيان فخر رازى

فراموش نكند ، و اين شعر را بخواند : فَرْضى وَنفْلى وَحَياتى اَنْتُمُوَكُلُّ كُلّى مِنْكُمُ وَعَنْكُمُ (1)البته هر كس همّت خود را در دوستى ايشان محصور كرد در زمره ايشان محشور مى شود . و ابونواس شاعر در مدح اين سلسله عجب گفت : مُطَهَّروُنَ نَقِيّاتٌ جُيُوبُهُمُتَجْرىِ الصَّلوةُ عَلَيْهِم اَينَما ذُكِروُا مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَويَّاً حيْنَ تَنْسِبُهفَما لَهُ مِنْ قَديمِ الدَّهْرِ مُفْتَخِرُ اَللّه ُ لمّا يَرى خَلْقَاً وَ اَتْقَنَهُصَفّاكُمُ وَاصْطَفاكُمْ اَيُّها البَشَرُ فَاَنْتُمُ الْمَلأُ الاَعْلى وَعِنْدَكُمُعِلْمُ الْكِتابِ وَما جاءَت بِهِ السُّوَرُ (2)

بيان فخر رازىو فخر رازى در كتاب «تفسير كبيرش» گفته است : ثابت و محقّق است اين چهار نفر _ يعنى حضرت امير مؤمنان و حضرت صديقه طاهره و حسنان عليهم السلام _ اقارب حضرت رسول اند ، بعد از ثبوت و تحقّق اين مطلب واجب است بگوئيم به مزيد تعظيم و تكريم مخصوص بودند به چند وجه : اوّل : به نصّ آيه « إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) ، و اين فقره معلوم و متواتر است كه اين بزرگواران آل آن بزرگوارند بر هر تقدير ، و كمال علاقه به ايشان از جهت اقربيّت و آل بودن معلوم . دوّم : به نصّ متواتر معلوم شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايشان را دوست

.


1- .ديوان صفّى الدين حلى : 87 .
2- .رجوع كنيد به : بشارة المصطفى : 124 ، الكنى والالقاب 1/168 ، تاريخ مدينة دمشق 1/185 .
3- .شورى : 22 .

ص: 112

گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظ

مى داشت ، پس واجب است بر تمام امّت متابعت آن بزرگوار را نمايند به آيه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» (1) و آيه « فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ » (2) و آيه « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » (3) و آيه « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (4) . سوّم : دعاء به آل محمّد صلى الله عليه و آله منصب عظيمى است كه در خاتمه تشهّد در نماز قرار داده و شرط قبول نماز بدان مقرر فرموده كه : «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ» ، و اين تعظيم در حقّ غير آل نيست ، پس دوستى آل رسول صلى الله عليه و آلهواجب است (5) .

گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظمعروف است : سلطان محمد خدابنده ملقّب به الجايتو _ يعنى فرخنده _ در جامع سُلطانيه روزى در مجلس وعظ نشسته بود . واعظى در فضيلت صلوات كلماتى مى گفت ، سلطان پرسيد : چرا آل هيچ يك از انبياء را ذكر نمى نمايند بعد از ذكر اسامى ايشان ، امّا آل حضرت رسول صلى الله عليه و آله را بايد ذكر كرد ؟ آن واعظ نتوانست جوابى وافى گويد . سلطان فرمود : چون دشمنان دين ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ابتر خواندند خداوند سبحان براى اين نسبت ايشان را منقطع النّسل نمود ، بلكه بقاياى ايشان را منقرض كرد ليكن آل حضرت رسول صلى الله عليه و آله يوماً فيوماً در كثرت و زيادتند . وجه ديگر آن است : ملل و مذاهب ديگر منسوخ شدند امّا اين مذهب را نسخ و زوالى نيست ، پس اين مذهب را حافظ و نگاهبانى لازم بود كه مطّلع از كليّات و جزئيّات باشد

.


1- .همانطور كه در صفحات پيشين اشاره كرديم اين فقره آيه نيست .
2- .نور : 63 .
3- .آل عمران : 31 .
4- .احزاب : 21 .
5- .بنا بر نقل كتاب الامامة والحكومة ، محمد حسين انصارى : 91 _ فخر رازى در مفاتيح الغيب نيز به وجه سوم تصريح كرده است .

ص: 113

و مردمان در زمان احتياج رجوع به ايشان نمايند ، و آن حافظ وجود شخصى از عترت نبويّه و آل اطهار است ، پس چنانكه صلوات بر رسول صلى الله عليه و آله لازم است بر آل وى كه راهنما و نگاهبان دين است لازم و واجب است . و نعم ما قيل : بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُوفى اَبْياتِهِم نَزَلَ الكِتابُ وَهُمْ حُجَجُ الإله عَلىَ البَرايابِهِمْ وَبِجَّدِهِمْ لا يُسْتَرابُ 1 . . الى آخره . و اگر داعى بخواهد شرحى از مفاخر و مآثر بنى فاطمه بنويسد كتابى مدوّن مى شود ، و قدرى در ذيل همين رضوان از خصايص ايشان بخوان و بگو : «بِأَبى اَنْتُمْ واُمّى طِبتُمْ وَطابَتِ الاَْرْضُ الّتى فيْها دُفِنْتُمْ وَفُزْتُم فَوْزاً عَظيماً» (1) ، «اَنْتُمْ بَنوُ عَبْدالْمُطّلِبِ ما عاداكُمْ بَيْتٌ اِلاّ وَقَدْ خَرَبَ ، وما عاواكُمْ كَلْبٌ اِلاّ وَقَدْ جَرَبَ» (2) .

.


1- .در اصل فقره اى از زيارت شهداى كربلاست كه شيخ طوسى در مصباح المتهجد : 723 و ابن طاوس در اقبال الاعمال /66 نقل كرده اند .
2- .اصل روايت نبوى چنين است : «نحن بنو عبدالمطلب ما عادانا بيت الا وقد خرب ، وما عادانا ( أو عاوانا ) كلب الا وقد جرب ، ومن لم يصدق فليجرّب» . نگاه كنيد به : بحار الانوار 107/31 ح 5 .

ص: 114

نِعْمَ ما قالَ محمّدُ بنُ ابى بكر : يا بَنى زَهْراء اَنْتُمْ عُدّتىوَبِكُمْ فىِ الْحَشْرِ ميزانى رَجَحْ فَاِذا صَحَّ وِلائى لَكُمُلا اَبالى اَىُّ كَلْبٍ قَدْ نَبحْ (1)و اعتراف نما به آنچه عبداللّه بن مطرف در محضر مامون گفت : ما اَقُولْ فى طِينَةٍ عُجِّنَتْ بِماءِ الرِّسالَةِ وَغُرِسَتْ بِماءِ الوَحْىِ هَلْ يُنْفَحُ منهاَ اِلاّ مِسْكُ الْهُدى وَعَنْبَرُ التُّقى (2) ! بيت بيضُ الوُجُوهِ كَريمةٌ اَحسْابُهُمْشَمُّ الاُنُوفِ مِنَ الطَّرازِ الاَوّلِ (3)امّا مطلب مكتوم و مكنون كه اظهار و ابراز آن بر داعى فرضى محتوم است اگر آقايان من توجّه و التفاتى فرمايند و بر آنچه جسارت مى شود خسارتى ندانند بلكه محض سداد و عين رشاد بفهمند پس عرض مى شود : اين امت بر دو قسم اند : اكثر ايشان عدداً عامند و اقلّ ايشان سادات و خاصّند ، امّا سادات فرزندان پيغمبرند ، امّا سائرين اتباع و اشياعند . بعبارةٍ [اخرى] : عوام فرقه اوّليه چسبنده اند ، اما فرقه ثانيه چكيده اى از خانواده رسالتند ، و اجر رسالت و مزد پيغامبرىِ جدّ امجد ايشان بر دو قسم منقسم شد : قسمى بر خداوند است كه فرداى قيامت بر حسب كرم خويش بذل و فضل نمايد « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » (4) ، قسمى در عهده ماها تابعين و محبّين ايشان است ، و كريمه « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (5) اقوى شاهد و برهان است ، و لازمه

.


1- .در مجمع البحرين 1/571 ماده ( حمد ) به بعض الافاضل نسبت داده شده ، و در كتاب ادب الضيافة ( معاصر ) : 3 به ناظم آن ، محمد بن ابى بكر ، تصريح شده است .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/143 باب 40 ح 10 ، بحار الانوار 49/236 باب 17 ح 5 .
3- .از اشعار حسّان بن ثابت است و مرحوم مجلسى در بحار الانوار 51/273 همين بيت رامتذكر شده و توضيحى از آن نيز بيان داشته است .
4- .زمر : 10 .
5- .شورى : 23 .

ص: 115

در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسب

محبّت و مودّت ايشان همان بيانى است كه مرحوم علاّمه در وصيّت نامه خود فرمود و مكافات و مجازات آن هم در روز قيامت از نصوص كثيره معلوم است . اكنون بفرمايند اين مودّت و محبّتى كه مأمورٌ به ماهاست و اجر رسالت حضرت رسول صلى الله عليه و آله است همانا به محض نسبت شماهاست كه اقارب آن بزرگواريد و فرزندان پيغمبريد يا جهت ديگر دارد ؟ اگر به محض نسبت است پس بايد ابولهب كه نفرين كرده خداست و فرزند صلبى عبدالمطلب است محترم و معزّز باشد ، و اتّفاق آراء تمام امّت است كه وى از اهل عذاب است .

در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسبپس مى گوييم : آن سيّدى كه فرزند پيغمبر است و تابع و مطيع امر و حكم آن سرور است آن وقت لازم المحبّة و واجب المودّة است ، پس حق و اجر حضرت رسول صلى الله عليه و آلهوقتى اداء مى شود كه اطاعت فرزند روحانى او را كرده باشيم ، يعنى : دوست داشتن سيّدى كه خود را فرزند رسول صلى الله عليه و آله مى داند و مخالف امر و نهى او است بر خلاف ميل خدا و سيّد انبياء است . و بعضى از شعراء (1) گفته اند : لَعَمَرُكَ مَا الاِْنْسانُ اِلاّ بِديْنِهِفَلا تَتْرُكِ التَّقْوَى اتّكالاً عَلىَ النَّسَبْ لَقَدْ رَفَعَ الاِْسلامُ سَلْمانَ فارِسٍوَقَدْ وَضَعَ الشِّرْكُ الْقَرْيبَ (2) اَبا لَهَبْ اِذا الغُصْنُ لَمْ يُثْمِرْ وَاِنْ كانَ شُعْبَةًمِنَ الثَّمَراتِ اعْتَدَّهُ النّاسُ فىِ الحَطَبْو ملخّص معنى شعر اخير آن است : درخت بى ثمر غذاى آتش است . پس بر اين بيان بنگريد كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمودند : «خَلَق اللّه ُ الجَنَّةَ لِمَنْ

.


1- .اشعار از وزير بزرگ شيعه و افتخار اديبان ، كافى الكفاة صاحب بن عباد است . دو بيت اول آن را مرحوم محدث قمى در الكنى والالقاب 2/405 بيان داشته .
2- .در «كُنى» : «الشريف» .

ص: 116

اَطَاعَهُ وَلَوْ كانَ عَبْداً حَبَشِيَّاً وَخَلَقَ النّارَ لِمَنْ عَصاهُ وَلَوْ كانَ سَيِّداً قُرَشيّاً» (1) . و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ » (2) . و شاعرى گفته است : قطع نظر كنيد زفرزند ناخلفعضوى كه فاسد است سزايش بريدن استپس عضوى كه فاسد باشد و موجب فساد اعضاء ديگر گرديد ناچار او را بايد بريد . پس مضمون آيه « مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ » (3) كجا مى رود ؟ ! بيت اگر خداى نباشد زبنده اى خوشنودشفاعت همه پيغمبران ندارد سوديعنى : واى بر آن سيّد ناخلف فاسق العملى كه عاقّ اين بزرگوار شود ، و به واسطه اغترار اين نسبت ، جدّ امجد خويش را فرداى قيامت خجل و شرمسار خواهد ، و اين حديث راست است كه فرمودند : «هر سبب و نسبى منقطع مى شود در روز قيامت مگر سبب و نسب من» (4) ، امّا معصيت و نافرمانى قطع مى نمايد اسباب و انساب را چنانكه آيه شريفه شاهد است : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ » 5 . پس عرض مى كنم : فَيا ساكِنى اَكْنافِ طيبةَ كُلَّكُماِلىَ القَلْبِ مِنْ اَجْلِ الحَبيبِ حَبيْبُخلاصه معنى شعر اين است كه : شماها سادات به جهت اين كسوت سيادت است [كه ]در نزد اين فرقه حقّه اماميّه احترام داريد ، اگر اين كسوت و نسبت را از شماها بردارند

.


1- .المناقب 4/151 فصل فى زهده عليه السلام ، بحار الانوار 46/82 باب 5 .
2- .مؤمنون : 101 .
3- .بقره : 255 .
4- .المناقب 3/345 ، نهج الحق : 253 ، كشف اليقين : 192 ، كشف الغمة 1/30 ، عوالى اللآلى 1/302 المسلك الاول ح 1 ، العمدة : 299 ، الصراط المستقيم 1/229 به نقل از مرزبانى .

ص: 117

مانند سائرين در دركات سجّين در صورتى كه گناه كار باشيد معذّب و معاقب مى شويد . والاِّ فُزْتُمُ الْسِّيادَةَ وَالْأَصالَةَ بِاَسْرِها ، و اگر نه علماء اين امت كه بالنّسبة به شماها رعيّت اند به جهت نسبت روحانى مقدّمند چنانكه ابوالفتح مُوصلى كه پدرش غلام رومى بوده گفته است : فَاِنْ اَصْبَحُ بِلا نَسَبٍفَعِلْمى فىِ الْوَرى نَسَبى (1) اگر من نسب ندارم علم من نسب من است . و ايضاً گفته شده است : اِنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها اَنا ذالَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ اَبى 2پس به طريق قطع و يقين نسبت معنويّه روحانيّه از نسبت صُورى اشرف است چنانكه روح از جسد الطف . پس بپرهيزيد و بترسيد از اينكه اسامى شريفه شما را از جريده ذوى القربى و آل و اهل البيت محو نمايند و بفرمايند : شما اقارب و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نيستيد ! ***

.


1- .خطيب بغدادى در تاريخ بغداد 11/31 شعر را به عثمان بن جنى نسبت داده كه وى همان ابوالفتح موصلى نحوى لغوى صاحب «سر صناعة الاعراب» و جز آن مى باشد . همچنين رجوع شود به : البداية والنهاية 11/379 .

ص: 118

احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبى

اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهره

احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبىمرحوم سيّد جيّد قاضى نوراللّه شوشترى (1) از مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه (2) نقل فرموده است كه : در محضر سلطان محمّد خدا بنده با سيّد موصلى سنّى احتجاج فرمود ، يعنى آن ناسيّد سؤال كرد : به چه دليل صلوات بر غير رسول ( ص ) جائز است ؟ علاّمه فرمود : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ » (3) سيّد ناصبى سؤال كرد : چه مصيبتى به ايشان رسيد ؟ فرمودند : مصيبتى اعظم از اين نمى شود كه مانند تو فرزندى دارند كه بعضى از منافقين را بر وى ترجيح مى دهى ! پس سلطان و حاضرين خنديدند . و بعضى از فضلاء اين دو بيت را خوش گفته اند : اِذِ الْعَلَوىُّ تابَعَ ناصِبيّاًبِمَذْهَبِهِ (4) فَما هُوَ مِنْ اَبيهِ وَكانَ الْكَلْبُ خَيْراً مِنْهُ طَبْعاًلاَِنَّ الْكَلْب طَبْعُ اَبيهِ فيهِ (5)پس راضى نشويد اعمال قبيحه صادره از شما ، ماها ، رعايا را منصرف و منحرف از سيادت كريمه و نجابت عظيمه نبويّه نمايد .

اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهرهو اگر چنين است مودّت شماها لازم نيست و حقّى بر ما نداريد بلكه خلاف آن مأمورٌ به ما بندگان است ، و إلاّ اين امّت را عقيده از ابوحنيفه معروف زياده است كه گفت : حُبُّ الْيَهُودِ لآِلِ مُوسى ظاهِرٌوَوِلاهُمُ لِبَنى أخيه بادِ وَاِمامُهُمْ مِنْ نَسْلِ هاروُنَ الاُْولىبِهِمُ اقْتَدَوْا ولِكُلِّ قَوْمٍ هادِ وَكَذا اَلْنَصارى يُكرِمُونَ مُحِبَّهُلِمَسِيحِهِمْ نَجْراً مِنَ الْأَعْوادِ فَمَتى يُوالى (6) آلَ أحمدَ مُسْلِمٌ قَتَلُوهُ أَوْ سَمُّوهُ بالإلْحادِ لَمْ يَحْفَظُوا حَقَّ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ فى آلِهِ وَاللّه ُ بِالْمِرْصادِ (7) خلاصه ، ارتباط و انتساب سادات به سيّد كائنات صلى الله عليه و آله يا به جهت ارث نسب است يا به واسطه كمالات معنويّه است ، معنى اوّل كه مُلقى (8) شد اولويّت علمى و عملى بايد خواست . پس گفته مى شود : بعضى از ارحام و اقارب حضرت رسول صلى الله عليه و آله از بعضى ديگر از جهت علوم و حكم و معارف دينيّه برترند و بهترند ، و از اين راه مرتبط اند با آن جناب صلى الله عليه و آله ، و با خداوند سبحان ، و اين ارتباط از براى غير سادات هم جائز است ، يعنى هر كس آن بزرگوار را متابعت نمود فى الحقيقة به ساحت نبوى صلى الله عليه و آله قرب معنوى دارد و محبوب خداست كما قال اللّه تعالى « فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » 9 و هر يك از سادات متابعت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرا نمود از براى او دو اجر است و معنى تبعيّت آن جناب صلى الله عليه و آلهامتثال امر و حكم امام زمان اوست .

.


1- .مجالس المؤمنين 2/571 _ 572 .
2- .قواعد الاحكام 1/117 .
3- .بقره : 156 _ 157 .
4- .در قواعد : «لمذهبه» .
5- .در نقل صافى : يوال .
6- .در منابع قديمه موجود ، اشعار را نيافتم ، از معاصرين دانشمند معظم شيخ لطف اللّه صافى اين اشعار را در مجموعة الرسائل 2/259 منسوب به ابو حنيفه نقل كرده است .
7- .كذا ، ظاهراً «ملغى» صحيح است .
8- .آل عمران : 31 .

ص: 119

جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر سادات ديگر

[ جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر سادات ديگر ]پس از اين جهت از تمام سادات افضل است ، از ايشان كه افضل شد به طريق اولى از

.

ص: 120

ديگران افضل خواهد بود ، حتّى از علماء و كمّلين و اخيار و ابرار از امّت مرحومه ؛ از آنكه مناط علم و عمل است ، و چون كمال علم و عمل در او موجود شد چيزى كه علاوه دارد اين سيّد تصحيح نسبت كرده است و فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است ظاهراً و باطناً . لهذا حضرت امامزاده عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام افضل و اكمل از تمام سادات و كافّه رعاياست و كسى به مقام او نمى رسد به جهات كثيره : يكى از آنها علوم و اسرار و معارفى است كه از چند نفر از ائمّه هدى عليهم السلام به وى القاء و افاضه گرديده ، و معلوم است حضرت عبدالعظيم عليه السلاماستحقاق و استعداد آن علوم و اسرار را داشته است كه در خلوت مستفيض و بهره مند شد . و يكى ديگر كتمان اسرار آن سيّد جليل الشّأن است از آنكه سائرين از سادات اين استطاعت را نداشتند و نمى توانستند كتمان مفاخر و مآثر و اسرار و آثار ايشان را بنمايند ، لهذا خونها و مالهاشان در معرض تلف شد به نحوى كه ذكر مى شود . و يكى ديگر تقيّه از خلفاء جور بود كه به فرمايش ائمّه هدى عليهم السلام و مذهب ايشان بايد متحمّل تألمّات (1) بشوند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلامكمال تقيّه را فرمود ، و مانند سائرين از سادات از زيديّه و غيرهم خروج به سيف ننمود ، چنانكه بعضى از امامان به حكمتهائى كه مى دانستند هجرت از وطن كردند ، و انواع ظلم ظالمين را متحمّل شدند ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز تحمّل كرده به امر و فرمان امامان از مولد و مسكن خود هجرت فرمود و اتّقاء نفوس زكيّه و دماء سادات و دوستان ايشان را كرد ، و مردم را به تقيّه امر مى فرمود و تحذير و تخويف از خروج به سيف مى كرد . پس آن بزرگوار توسّل به ائمّه طاهرين و تشبّث به حبل المتين و كتاب مبين نمود . و جهت كلّى اولويّت و افضليّت حضرت عبدالعظيم در آن زمان كه زمان خوف و تقيّه بود بر سادات ديگر از بنى الحسن و اظهار مرحمت امام عليه السلام به وى قبول تقيّه و كتمان سرّ و تأسىّ به ايشان بوده است .

.


1- .در چاپ سنگى : تأمّلات .

ص: 121

و هر قدر امام زمان بعضى از سادات را كه معروف به «دعات» بودند و مردم را دعوت به امامت زيد بن علىّ بن الحسين( ع) مى كردند منع فرمود براى علمى كه به عواقب امور داشت التفاتى ننمودند و كشته شدند . وبيايد اخبارى كه دلالت بر رقّت و ترحيم ائمّه طاهرين عليهم السلام بر سادات دُعات مقتولين و اندوه و تحسّرى كه بر قتل ايشان داشتند و مؤونه اى كه براى عيالشان مقرّر داشتند . و يكى ديگر عمل و زهد و ورع و تقوى است كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سرّ و علانيه كه كتمان اسرار و تقيّه از آثار آن است ، يعنى چه عالمى است كه حاوى علوم كثيره است ليكن اثرى در وى ندارد و عملى نمى كند اما حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر آنچه عالم بود عمل كرد ، و به جهت عمل آن جناب اين همه آثار و انوار از مزار خيريّه اش ظاهر است . پس ربط معنوى و قرب روحانى به نحوى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير از نسبت سيادت كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله دارد سائرين از سادات ندارند . بلكه مى گوئيم : معنى سيادت تصحيح اين نسبت است و اتّصال و ارتباط به آن بزرگوار معنىً . علاوه از تمام آنها نشر احكام و تعليم علوم و تكميل نفوس و تنوير قلوبى است كه از شيعيان و مواليان رى فرمود كه بعثت انبياء و بندگان خاصّ خدا براى همين بود ، و چه بسيار از علماء كردارشان به اغراض نفسانيّه است و ارشادشان مرضىّ خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو ائمّه طاهرين نيست ، امّا حضرت عبدالعظيم عليه السلام كردار و گفتار ، افعال و اقوال وى _ بر حسب احاديث صحيحه آتيه _ مرضىّ خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلامبوده است ، و از حسن سعى آن سيّد جليل جهّال از ساكنين اين حدود به شاهراه هدايت رسيدند و از تيه ضلالت و گمراهى برآمدند ، و نتيجه علم و عمل و ميل خاطر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم همين است .

.

ص: 122

حكايت اوّل

مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعر

پس خوب است كه سادات و بنى فاطمه اى كه معاصرين زمان ما هستند و افتخار اين امّت به و اسطه وجود ايشان است احوال و افعال حضرت عبدالعظيم عليه السلام را سرمشق قرار داده به همان نهج و طريق مشى نمايند . و دانستن حالات آن سيّد كريم منوط است به مطالعه اين كتاب ، و خوش است براى اطّلاع بعضى از اهل خبر و فضل و هنر ، در تجليل ذريّه حضرت خير البشر صلى الله عليه و آله سه حكايت كه منظور نظر است بنويسم :

حكايت اوّل : مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعرابوالحسن على بن الحسين مسعودى در كتاب «مروج الذهب» (1) در باب عصبيّت بين طايفه نزاريّه و يمانيّه نوشته است : كميت شاعر اسدى كه در تشيّع و محبّت آل رسول صلى الله عليه و آلهاز اقران زمان ممتاز بود در بصره ، فرزدق شاعر كه مكنّى به ابوفراس و موسوم به همام است ملاقات نمود و گفت : اى ابافراس ! من پسر برادر توام ، و نسبت خود را به وى ذكر كرد . فرزدق گفت : راست مى گوئى ، چه حاجت دارى ؟ كميت گفت : چون تو شيخ قبيله مضر و شاعر ايشانى چند بيتى بر زبان من جارى شده است ، مى خواهم بر تو عرضه دارم اگر خوش گفته ام بگو افشا و اشاعه كنم و اگر بد گفته ام امر كن تا ستر نمايم . فرزدق گفت : اى پسر برادر ! من شعر را دوست دارم به قدر عقل تو فهات راشِداً ما قُلْتَ . پس كميت فرمود : طَرِبْتُ وَما شَوْقى اِلىَ الْبيضِ اَطْرِبُوَلا لَعِباً مِنّى وَذوُ الشَيْبِ يَلْعَبُيعنى : به طرب آمدم و شوق ندارم به بازى كردن به نيزه و شمشير ، و سزاوار نيست مرد كهن سال بازى كند . فرزدق گفت : چه مى خواهى و به چه ميل دارى ؟ كميت گفت : وَلَمْ يَلْهُنى دارٌ وَلا رَسْمُ مَنْزِلٍوَلَمْ يَتَطَرّبْنى بَنانٌ مُخَضَّبُحاصل معنى آنكه : مرا ميل به خانه و منزل و انگشتانِ به حنا خضاب شده ، به طرب نمى آورد و شاغل نگردد و ميل به آنها ندارم .

.


1- .همچنين رجوع كنيد به : امالى شريف مرتضى 1/48 چاپ كتابخانه مرعشى ، الغدير 2/184 و 189 ، الدرجات الرفيعة : 564 ، تاريخ مدينة دمشق 50/233 ، الهاشميات : 25 .

ص: 123

فرزدق گفت : پس چه تو را به طرب مى آورد و مايل هستى ؟ كميت گفت : وَلا اَنَا مِمَّنْ يَزْجُرُ الْطَّيْرُ هَمَّهُاَصاحَ غُرابٌ اَمْ تَعَرَّضَ ثَعْلَبُ وَلا السّانِحاتُ الْبارِحاتُ عَشِيَّةًاَفَرَّ سَليْمُ الْقَرْنِ اَمْ فَرَّ اَعْضَبُ (1)يعنى : مرا از تطيّرات از صيحه زدن كلاغ و گذشتن روباه و عبور آهوان شاخ دار و غيره كه هر يك تطيّرات خاصّه است بين اعراب ، ميل و رغبتى نيست و مانع از ميل منظور من نمى شود . فرزدق گفت : احسنت ! پس چه خواسته اى ؟ كميت گفت : وَلَكِنْ اِلى اَهْلِ الفَضائِلِ وَالنُهىوَخَيْرِ بَنى حَوّاءِ وَالْخَيْرُ يُطْلَبُيعنى : آنچه طرب و وجد و عيش رغيد من است از دوستى به اهل علم و فضل و عقل است از بهترين اولاد حوّاء عليهاالسلام ، و هر خيرى مطلوب است . فرزدق گفت : آنها كيانند ؟ كميت گفت : اِلىَ النَّفَرِ الِبيْضِ الذَّينَ بِحُبِّهِمْاِلىَ اللّه ِ فيما نالَنى اَتَقَرَّبُيعنى : آنها كسانى هستند كه به دوستى ايشان به خداوند تقرّب مى جويم . فرزدق گفت : مرا به راحت بينداز ، اين طايفه كيانند ؟ كميت فرمود : بَنى هاشِمٍ رَهْطُ النَّبىِ واِنَّنىبِهِمْ وَلَهُمْ اَرْضى مِراراً وَاَغْضَبْيعنى : ايشان بنى هاشم اند كه من به رضاء ايشان راضى و به غضب ايشان در غضب مى باشم . پس فرزدق گفت : يا بُنَىَّ ! أَصَبْتَ وَاَحْسَنْتَ اِذْ عَدَلْتَ عَنِ الزَّعائِفِ وَالْأوباشِ اِذاً لا يَطُرُدُ

.


1- .و در نسخه اى : «مَرَّ» كه بمعنى مرور است ، ديده ام . ( حاشيه مؤلف رحمه اللّه ) .

ص: 124

سَهْمُكَ وَلا يَكْذِبُ قَوْلُكَ ، ثُمَّ مُرَّ فِيها وَأظْهِرْ وَكِدِ الْأعْدآءَ فَاَنْتَ _ وَاللّه ِ _ اَشْعَرُ مَنْ بَقِىَ . چون فرزدق از اشعار كميت تحسين و تصديق نمود در مدينه خدمت اباجعفر امام محمّد باقر عليه السلام رسيد ، پس شبى خدمت آن بزرگوار شرفياب شد و قصيده ميميّه اش را كه بعضى از آن در باب مراثى «بحارالانوار» (1) مذكور است خواند ، چون به اين بيت رسيد : وَقَتيلٍ بِالطَّفِّ غُوْدِرَ مِنْهُمُبَيْنَ غَوْغا اُمَيَّةٍ (2) وَطُغامِكه اشاره به شهادت جدّ بزرگوارش بود بسيار گريست و فرمود : اى كميت ! اگر مالى داشتم به تو عطا مى نمودم امّا از براى توست آنچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به حسّان بن ثابت فرمود : «لا زِلْتَ (3) مُؤيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ» بعد از آن به خدمت عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهم السلامرسيد و قصيده اش را خواند ، پس عبداللّه فرمود : يا اَبا المُستَهِلّ ! مرا باغى است چهار هزار دينار خريده ام آن را به تو بخشيدم ، و اين است قباله آن ، و جمعى را شاهد گرفت بر اين عطا . كميت گفت : بابى أنْتَ واُمّى ! اگر شعرى از براى غير شما بگويم براى مال دنياست امّا براى شما لِوَجْهِ اللّه است و من اين باغ را نمى خواهم . پس كميت آن قباله را گرفت و رفت به جهت الحاح و اصرارى كه عبداللّه بن حسن فرمود ، بعد از چند روز ديگر آمد خدمت عبداللّه با همان قباله و استدعا نمود كه استرداد كند آن باغ را . پس آن قباله را گذارد به حضور آن جناب ، نگرفت و رفت . ليكن عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه جعفر طيّار با چهار نفر از غلامانش رفتند به خانه هاى بنى هاشم و جامه اى هم با خود برداشتند و مى گفتند : كميت شما را مدح كرده است در زمانى كه مردم از اظهار فضايل شما ساكت و صامت اند و خونش را در اين راه بذل

.


1- .بحار الانوار 37/150 ، نيز رجوع كنيد به : بحار 21/388 ، الخلاف شيخ طوسى 1/473 ، خصائص الائمة : 42 ، شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى 12/286 .
2- .در چاپ سنگى : أمة .
3- .در بعضى نقلها : لا تزال .

ص: 125

كرده ، خوب است وى را جزاء دهيد به قدر مقدور . پس بنى هاشم از دنانير و دراهم مى ريختند به جامه عبداللّه حتّى زنهاى هاشميّات حُلى و حلل زر و زيور خودشان را مى دادند تا قريب به صد هزار درهم شد ، آنگاه به نزد كميت آمد و فرمود : ماها بنى هاشم در دولت دشمنان هستيم و حالت ما بر مغلوبيّت و مظلوميّت است و اين اموال قليله كه از رجال و نساء هاشميين و هاشميات است جمع نموده ايم از آن در حوائج دنيويّه ات استعانت جوى . كميت عرض كرد : بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ! بسيار مرحمت فرموديد ولكن مدح من براى دنيا نبوده است قيمتى در عوض اين خدمت نمى خواهم ، هر يك از دينار و درهم و حلل نفسيه را به اهلش برسانيد . پس به هر حيله اى عبداللّه سعى كرد كميت قبول ننمود ، عبداللّه فرمود : حال كه اباء كردى از قبول كردن مبادا بعد از اين بگوئى قصيده اى كه در آن تعصب كرده باشى و مبادا فتنه اى حادث شود . آنگاه قصيده ديگر در مدح ايشان گفت بسيار طولانى و فضائل بنى نزار را ذكر كرد و تعريض بر اهل يمن نمود ، و اوّل قصيده اش اين است : اَلا حَيَّيتِ عَنّا يا مَديناوَهَلْ بَاْسٌ يَقُولُ سَلِّمينا (1) لَنا قَمَرُ السَّماءِ وَكُلُّ نَجمٍيُشْيرُ اِلَيْهِ اَيْدِى الْمُهْتَدينا وَجَدْتُ اُمَّةً اِذْ سَمّى نَزاراً (2) وَاَسْكَنَهُمْ بِمَكَّةَ قاطِبينا لَنا جَعَلَ الْمَكارِمَ خالِصاتٍوَلِلنّاسِ القَفا وَلَنَا الجَبِينا وَما ضُرِبَتْ هَجائنُ مِنْ نَزارٍفَوالِجُ مِن فُحُولِ الاَعْجَمينا وَما حَمَلُوا الحَميْرَ عَلى عِتاقٍمُطَعّمَةٌ لِيَبْلغوا مُبْلَغينا فَما وَجَدَتْ بَنى نَزارٍعَلائِلُ اَسْوَدَيْنِ وَاَحْمَرينا (3)

.


1- .در الغدير 4/188 : وهل ناس تقول مسلمينا .
2- .شريف مرتضى در تنزيه الانبياء : 114 اين مصرع را چنين ذكر كرده : رأيت اللّه إذا سمى نزاراً . بنا بر آنچه در متن آمده وزن اشكال دارد .
3- .شرح الاخبار قاضى نعمان 2/4 ، الصراط المستقيم 1/60 ، الغدير 2/188 و 194 ، فقط بيت اول يا دو بيت را ذكر كرده اند . مرحوم امينى تصريح كرده كه اشعار 300 بيت است . وزن مصراع اول از بيت اخير نيز خالى از اشكال نيست و ظاهراً كلمه اى جا افتاده است .

ص: 126

حكايت دوّم

مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائى

و دعبل خزاعى قصيده اى در مدح يمانيّه و ردّ آن گفت ، اوّلُهُ : أفِيقى مِنْ مَلامِكِ يا ظَعِينا (1) . . الى آخره .

حكايت دوّم :مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائىدر كتاب مستطاب «امالى ابن الشّيخ» (2) طاب ثراهما محكىّ است از راوى ، و حاكى آن از دو سيّد : سيّد اسماعيل حميرى ابن محمّد و جعفر بن عفّان طائى كه هر دو شاعر مخلص آل محمّد صلى الله عليه و آله بودند كه يكديگر را ملاقات كردند ، پس سيّد فرمود به جعفر بن عفّان : ويحك ! آيا براى آل محمّد صلى الله عليه و آله اين طور شعر مى گوئى ؟ ! آنگاه شعر جعفر را خواند : ما بال بَيْتِكُمُ يُخَرَّبُ سَقْفُهُوَثِيابُكُمْ مِنْ اَرْذَلِ الاَْثوابِيعنى : چه شده است كه خانه هاى شما _ اى آل رسول صلى الله عليه و آله _ بايد خراب و بى سقف باشد و جامه هاى شما هم پست ترين جامه ها باشد ؟ ! جعفر بن عفّان عذر خواست از سيّد كه زياده بر اين مرا استعدادى نيست . گفت : اگر نمى توانى مدح كنى سكوت بهتر است ، آيا رواست آل محمّد صلى الله عليه و آله را بدين گونه وصف نمايند ؟ ليكن من عذر مى خواهم از جانب تو كه طبع و منتهاى علم تو اين است ، اما من در مدح خودم عار اشعار تو را برمى دارم ، و اين ابيات را سيّد خواند : اُقْسِمُ باللّه ِ وَآلائِهِوَالمَرْءُ عَمّا قالَ مَسؤُولُ اِنَّ عَلىَّ بْنَ اَبى طالِبِعَلَى التُّقى وَالبِّر مَجْبُولُ وَاِنَّهُ كانَ الإمامُ الّذىلَهُ عَلىَ الاُمَّةِ تَفْضيلُ يَقُولُ بِالْحَقِّ وَيَعنى بِهِوَلا تُلَهِّيْهِ الاَباطيلُ كانَ اِذِ الْحَرْبُ مرتها القنا (3) وَاَحْجَمَتْ عَنْها الْبَهاليلُ يَمشى اِلىَ الْقَرْنِ وَفى كَفِّهِاَبْيَضُ ماضِى الحَدِّ مَصْقُولُ مَشى الغَفَرْنانير اَشْبالِهِاَبْرَزَهُ لِلقُنَّصِ الفْيلُ ذاكَ الّذى سَلَمَّ فى لَيْلَةٍعَلَيْهِ مِيكال وَجِبْريلُ ميكال فى اَلْفٍ وَجَبرْيل فىاَلْفٍ وَيَتْلُوهُمْ اِسْرافيْلُ لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً اَنْزَلُواكَاَنَّهُمْ طَيْراً اَبابيْلُ فَسَلَّمُوا لَمّا اَتْوا حَذوَهُ وَذَاكَ اِعْظامٌ وَتَبجيلُپس سيّد فرمود : اى جعفر ! چنين مدح مى نمايند اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله را ، اين شعر تو از براى اهل خيانت و ضعف است . پس جعفر برخاست و سر سيّد را بوسيد و گفت : اى ابا هاشم ! تو به منزله رأسى و ما به منزله ذَنَبْ . و در احوال سيّد اسماعيل گفته اند : اَكْثَرُ الْنّاسِ شِعْراً (4) . و اغلب اشعار سيّد در فضائل خانواده رسالت صلى الله عليه و آله بود و ابوالفرج اصفهانى در كتاب «اغنية الاغانى» اشعار سيّد را بسيار نقل كرده است .

.


1- .ادامه آن : كفاك اللوم مرّ الأربعينا . در چاپ سنگى «ملائك»و «طغينا» ضبط شده بود ، ما آنرا مانند نقل مرحوم امينى در الغدير 3/383 آورديم . در الغدير 2/372 «طعينا» ضبط شده ، در تاريخ بغداد 12/78 تصريح مى كند كه اين اشعار حدود ششصد بيت مى باشد .
2- .امالى شيخ طوسى : 198 ، همچنين رجوع شود به : الغدير 2/268 ، بشارة المصطفى : 94 .
3- .در چاپ سنگى «ارثها الفَتى» خوانده مى شود . آنرا مطابق نقل امالى درج كرديم .
4- .علامه امينى در الغدير 2/237 مى فرمايد : كان السيد فى مقدمى المكثرين المجيدين وأحد الشعراء الثلاثة الذين عدّوا أكثر الناس شعراً فى الجاهلية والاسلام ، وهم السيد وبشار وأبو العتاهية . قال أبو الفرج : لا يعلم أن أحداً قدر على تحصيل شعر أحد منهم أجمع .

ص: 127

حكايت سوّم

در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليه السلام را

حكايت سوّم :در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليه السلام را ]يكى از علماء خوارزم نذر كرد در زمان بنى عباس به زيارت بيت اللّه مشرف شود ، چون به قنطره نيل رسيد _ و آن جسر بزرگى بود _ صبر نمود ، جعفر بن محمّد بن نما _ تغمّده اللّه بغفرانه _ حضرت امير عليه السلام را در خواب ديد فرمود : عالم خوارزم به اين بلاد آمده است

.

ص: 128

و مى خواهد از جسر عبور كند ، بفرست يكى از تلامذه خود را بسوى او ، تا اين شعرها را بر او بخواند و او را قسم دهد و بشنواند و جواب بخواهد ، و آن اشعار اين است : اِذَا اخْتَلَفَتْ فىِ الدّينِ سَبْعُونَ فِرْقَةًوَنَيْفٌ كَما [قد] جاءَ فِى واضِح النَّقْلِ اَفِى الْفِرْقَةِ النّاجينَ آلُ مُحَمَّدٍاَمِ الْفِرْقَةِ الْهُلاّكِ اَيُّهما قُل لى (1)يعنى : در وقتى كه اختلاف در دين شد و اين امّت هفتاد فرقه علاوه شدند آيا آل محمّد صلى الله عليه و آلهدر فرقه ناجين اند يا در فرقه هالكين اند ؟ بگو براى من . از آنكه فرمودند : تمام اين فرق هالكند الاّ يك فرقه ناجيه ، آيا آل رسول صلى الله عليه و آله در كدام فرقه اند ؟ چون شاگرد ابن نماء حِلى آمد و بر وى اين دو شعر را خواند فكر كرده مراجعت كرد ، و گفت : حج اصالةً واجب نيست بلكه بالعرض نذر شده است ، پس آن رسول اين بيت خواند : فَاِنْ قُلْتَ هُلاّكاً كَفَرْتَ وَاِنْ تَقُلْنُجاةً فَلِمْ قَدَّمْتَ غَيْرَهُمْ قُلْ لىيعنى : اگر مى گويى آل محمّد صلى الله عليه و آله در فرقه هالكه اند كافر مى شوى ، و اگر مى گويى فرقه ناجيه اند ، چرا غير ايشا ن را مقدّم مى دارى ؟ بگو از براى من . پس آل محمّد عليهم السلام اساطين فرقه ناجيه حقّه اند ، و تشييد دين ماها به واسطه و رابطه ايشان است . پس در خاتمه فضايل سادات اين قصيده را كه در علوّ مقامات ايشان يكى از سنّيان گفته است بنويسم : لاِلِ الْبَيْتِ عِزٌّ لا يَزُوْلُوَفَضْلٌ لا تُحيطُ بِهِ العُقُولُ وَاِجْلالٌ وَمَجْدٌ قَدْ تَسامىوَفَضْلٌ ما لِغايَتِهِ وُصُولُ وَفى التَّنزيلِ بالتَّطهْيرِ خُصّواوَمِدْحَتُهُمْ بِها شَهِدَ الرَّسُولُ لَهُمْ عَزْمٌ وَسَلْطَنَةٌ وَجاهٌوَدامَ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْقَبُولُ سُيوفٌ فِى الاَعادْى فَاتِكاتٌوَسَطْوَتُهُمْ لَها رُعْبٌ مَهُولُ بُدورُ الدّينِ مَهْما قَدْ تَحَلَّتْتَكادُ الْشَمْسُ مِنْ خَجَلٍ تَزُولُ زَكُوا اَصلاً بِنِسْبَتِهِمْ وَلَكنْيَطِيبُ الْفَرْعُ ما طابَتْ اُصُولُ وَكَيْفَ الْقَوْلُ فى قَومٍ اَبُوهُمْلَهُ جِبْرِيلُ فىِ الدُّنيا رَسُولُ مَعاذَ اللّه ِ اَنْ اَخْشَى نَكالاًوَلى فى حُبِّهِمْ باعٌ طَوِيلُ اَلَيْسَ عَظيمَةُ الْمِقْدارِ مِنْهُمْوَإنّى فى مُحِبِّيها دَخيلُ هِىَ النَّبَويّةُ الْعُظْمى وَتُدْعىبِفاطِمَةٍ اِذا هُم يَجُولُ عَلى كُلِّ الْوَرى فَضُلَتْ بِعرماِلَيْهِ الْغَيرُ لَيْسَ لَهُ سَبيلُ فَاِمْداداتُها فِى الْكَوْنِ عَمَّتْوَلى مِنْها بِها حَظٌّ جَزِيلُ عَلَيْكَ بِها اِذا مَا اشْتَدَّ كَرْبٌوَاَسقاكَ الرّدا خَطْبٌ جَليْلُ فَاِنّى كُلَّما عَظُمَتْ خُطُوبىوَآلَ الْكَربُ عَنّى لا يَحُولُ وَناضَلَنِى الزَّمانُ وَراشَ نَبْلاًوَرامَ بِهِ عَلى ضَعْفى يَصُولُ اَؤمُّ رِحابَها فَيَزُولُ ما بىوَيَأتى ما بِهِ يَشْفى العَليلُ وَلَيْسَ لِفَضْلِها (2) وَلَكِنْبِمَدْحِ جَنابِها يُرجَى الْقَبُولُ وَلَو اَنّى مَلأتُ الْكَونَ مَدْحَاًلَكُنْتُ مُقَصِّراً فيِما اَقُولُ وَلكِنّى رَاَيْتُ عَروْسَ فِكْرٍلاَِفْئِدَةِ اِلاَفاضِلِ تَسْتَميلُ تَحاكَى الْشَمسُ مَهْما قَدْ تَبَدَّتْوَتُزْرى بالْقنا مَهْما تَمِيلُ وَتَكْشِفُ عَنْ لِثامِ مُخَدِّراتٍمُقَنَّعةً وَلَيْسَ لَها وُصُولُ وَتَفْصَحُ عَنْ ضَميرِ الْقَولِ مَهْماتُحاوِلُهُ بِاَبدْعِ ما تَقُولُ وَتُنْشِدُ مَدْحَ آلِ الْبَيْتِ جَهْراًوَفى كُلِّ الْعُلُومِ اِذا تَجُولُ تَخِّرُ لَهَا الْمَسامِعُ ساجِداتٍوَتَرْكَعُ خَشيَةً مِنْها الْعُقولُ لَها فى مُعْضَلاتِ العِلْمِ قَولٌلَهُ الآياتُ تَشْهَدُ وَالدَّليْلُ لَها وَعْظٌ يُذِيبُ اللُّبَ رُعْباًوَيَحْنُو صَبْوةً مِنْهُ الْمَلُولُ اِذا بِمَشارِقِ الاَنْوارِ تُدْعْىفَحَسْبُكَ ذلِكَ الذِّكْرُ الْجَميْلُ فَقُلْتُ لَها وَقَدْ اَسِرَتْ فُؤادىوَجِسْمى مِنْ مَحَبَّتِها نَحيلُ تَوَسَّلْ بِالنَّبى وَآلِ بَيْتٍعَسى بِهِمُ يَكوُنُ لَهُ الْقَبُولُ عَلى خَيْرِ الاَنامِ وَآلِ بَيْتٍصَلاةُ اللّه ِ ما هَبَّتْ شموْلُو ايضاً اين سه بيت از ايشان است : هُمُ الْقَوْمُ مَنْ اَصْفاهُمُ الوُدَّ مُخْلِصاًتَمَسَّكَ فى اُخْراهُ بِالسَّبَبِ الْأقْوى هُمُ الْقَوْمُ فاقَ الْعالَمينَ مَناقِباًمَحاسِنُهُمْ تُحْكى وَآياتُهُمْ تُرْوى مُوالاتُهُمْ فَرَضٌ وَحُبُّهُمْ هُدىًوَطاعَتُهُمْ وُدٌّ وَ وُدُّهُم تَقْوى

.


1- .اشعار با اختلافاتى لفظى ، در خلاصة عبقات الانوار 4/30 منقول است .
2- .وزن و معنا مغشوش است . كلمه اى مانند « حَدٌّ » پس از « لفضلها » مناسب است .

ص: 129

. .

ص: 130

. .

ص: 131

تخصيص : در خصوصيات اولاد رسول صلى الله عليه و آله

خصيصه اُولى : در تصدير سيّد هاشمى

تخصيص :در خصوصيات اولاد رسول صلى الله عليه و آله ]و اين بنده ده خصله و خصيصه كه ظاهراً تعلّق به سادات دارد مى نويسد كه بعضى از آن خصايص و خصايل را بر حسب معنى علماء دين و نيكان از اهل ايمان و يقين با ايشان اتّحاد دارند ، و مراد داعى اتّحاد و يك جهتى علماء و مؤمنين است در اين عنوان با سادات ذوى الاحترام .

خصيصه اُولى:در تصدير سيّد هاشمىاگر مجلسى منعقد شود آيا صدارت آن مجلس اختصاص به سيّد علوى فاطمى دارد يا ديگران ؟ چون اين فقره محل ابتلاى غالب از فريقين است شرح و كشف آن لازم است ، پس عرض مى نمايم : مراد از صدر مجلس بر حسب عرف و عادت حاليّه آن محلى است كه شخص متصدّر توفّق (1) و برترى جويد و مقدّم بر همه نشيند ، و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از براى خود در هيچ مجلس صدرى قرار نداد بلكه وضع جلوس اصحاب بر حلقه بود و آن جناب صلى الله عليه و آله هم يكى از جلساء حلقه بودند تا امتيازى نباشد اگر چه هر محلّى كه مى نشستند صدر بوده . و در حديث است : «هر كس صدر مجلس بنشيند احمق است مگر آنكه سه چيز در او باشد : اوّل آنكه : هر چه بپرسند جواب گويد . دوّم آنكه : حق را بيان نمايد و ديگران عاجز باشند . سوّم آنكه : راهنماى براى اهلش باشد ، يا آنكه هر كس سؤال كند بتواند جُود كند (2) .

.


1- .كذا ، ظاهراً «تفوّق» صحيح باشد .
2- .كافى 1/17 كتاب العقل والجهل ضمن حديث مفصّل 12 ، مستدرك الوسائل 9/154 باب 146 ح 10533 ، بحار الانوار 1/141 باب 4 ح 29 .

ص: 132

حديث مكارم الاخلاق

پس هر كس بر حسب نخوت و جاه و محض صدرنشينى عادت نمايد ، و اين صفات ثلاثه يا يكى از آنها در وى نباشد سزاوار نيست به حالتش گذارند . و آنچه منظور داعى است بيان روايت است در تقديم سيّد و عامى و تصدير احدهما بر ديگرى ، و در اين مقام دو روايت عرض مى نمايد كه ظاهر آن دو روايت منافى و معارض است اما باطناً جمع به نحو صحيح مى شود :

حديث مكارم الاخلاقاما روايت اول در كتاب «مكارم الاخلاق» (1) مروى است از مفضل بن يونس كه گفت : در منزل خود بودم كه خادم من آمد و گفت : به در خانه مردى است مكنّى به ابى الحسن و موسوم به موسى بن جعفر است ، گفتم : اى غلام ! اگر راست مى گوئى از اين مژده آزادى . پس دويدم به درب خانه ، خدمت آن جناب شرفياب گرديدم . ديدم آن بزرگوار سواره ايستاده است . عرض كردم : پياده شويد ، چون پياده گرديدند و داخل خانه شدند خواستم ايشان را به صدر مجلس خانه بنشانم . فرمودند : صاحب خانه سزاوارتر است به صدر خانه مگر آنكه در ميان ايشان مردى از بنى هاشم بوده باشد . آنگاه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامدر صدر مجلس قرار گرفت . و از اين حديث عموم تقديم هاشمى بر غير هاشمى معلوم مى شود . و از عموم حديث «قَدِّمُوا قُرَيْشاً وَلا تَتَقَدَّمُوهُمْ» (2) نيز ظاهر است كه در هيچ جهت تقدّم بر سادات كه يك فرد آن تصدّر و تصدير است جايز نيست .

.


1- .مكارم الاخلاق : 148 فصل 3 ، بحار الانوار 63/422 باب 17 ذيل ح 37 .
2- .كشف الغمة 1/56 ، العمدة : 271 فصل 34 ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 9/172 ، دعائم الاسلام 1/90 ، بحار الانوار 40/84 باب 91 و 85/66 .

ص: 133

مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم را

در احترام امام عليه السلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد

مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم راو عجب است از عمر بن الخطّاب در وقتى كه تعيين ديوان كرد اصحابش گفتند : خوب است اول اسم خودت را بنويسى و خود را مقدّم دارى ، عمر در جواب گفت : من خدمت حضرت نبوى ( ص) بُودم كه ابتداء به بنى هاشم فرمود در دادن عطايا ، پس عمر هم به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب و قريش بطناً بعد بطن به نحو ترتيب تدوين كرد و ابتداء از اولاد قريش كه نضر بن كنانه است نمود و بعد به بنى هاشم و بنى مطلب و بنى عبد شمس و نوفل و عبدالعزّى و بطون ديگر با ملاحظه الاَقْرَبْ فَالاَقْرَبْ اِلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، بعد از آن انصار ، بعد از آن عرب بطبقاتهم ، و بعد از آن عجم ، و در كِبَر وصِغَر نيز ملاحظه طبقات اعراب را مى كرد . و ابن خالويه نحوى عجب گفته است : اِذا لَمْ يَكُنْ صَدْرُ الْمَجالِسِ سَيِّداً (1) فَلا خَيْرَ فى مَنْ صَدَّرَتْهُ الْمَجالِسُ وَكَمْ قائلٍ قالُوا رَاَيْتُكَ راجِلاًفَقُلْتُ لَهُمْ مِنْ اَجْلِ أَنَّكَ فارسُ (2)

[ در احترام امام عليه السلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد ]اما روايت دوم در «تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام» (3) و كتاب «احتجاج» (4) شيخ طوسى رحمه اللهمروى است كه : مردى از فقهاء شيعه با بعضى از ناصبيها تكلّم در مذهب كرد و او را به دليل و برهان ملزم نمود به نحوى كه آن ناصبى مفتضح شده بر فضيحه حجتّش حاضرين

.


1- .در نقل محدث قمى : «سيد» به رفع ، بنا بر اين كلمه «صدر» بايد منصوب خوانده شود به نصب خافض ، يعنى : فى صدر المجلس سيد . و اين وجه بهتر بنظر مى رسد .
2- .الكنى والالقاب 1/275 .
3- .تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام : 351 .
4- .الاحتجاج 2/259 .

ص: 134

خنديدند . پس بعد از چندى آن مرد فقيه بر حضرت امام على النَّقى عليه السلام وارد شد ، و در صدر مجلس دست و وساده عظيمه اى بود ، ليكن امام عليه السلام در خارج آن وساده منصوبه نشسته بودند ، و جمعى از علويّين و بنى هاشم در محضر آن جناب عليه السلام حضور داشتند . حضرت امام علىّ النَّقى عليه السلامبرخاست و او را برد و بر آن وساده و دست نشانيد و تمام توجّهاتش را به وى فرمود . پس بر اشراف و علويّين حاضرين اين تعظيم و تكريم صعب آمد ، بزرگ هاشيميّين عرض كرد : يابن رسول اللّه ! چرا مرد عامى را ترجيح مى دهى بر ماها بنى هاشم و طالبيّين و عبّاسيّين ؟ ! پس آن جناب عليه السلام فرمودند : « بپرهيزيد از اينكه بوده باشيد از كسانى كه خداوند فرموده است : « أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّه ِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ » (1) » . بعد فرمودند : « آيا راضى مى شويد كه كتاب خدا حَكَمْ و فاصل باشد ؟ » . گفتند : بلى . فرمودند : « آيا خدا نفرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَ_جَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّه ُ لَكُمْ » (2) الى قوله : « وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ » 3 ؟ پس عالِمِ مؤمن راضى نشود بر احدى رفعت جويد مگر بر مؤمنى كه عالم نباشد ، و آن كه مؤمن است راضى نمى شود تقدّم و ترفّع بر عالمى كه اعلم از وى باشد ، و خداوند سبحان فرموده است : « يَرْفَعِ اللّه ُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ » 4 » .

.


1- .آل عمران : 23 .
2- .مجادله : 11 .

ص: 135

ملخّص معنى اين آيه آن كه : خداوند بلند مى كند مؤمنين از شما را و كسانى كه به ايشان علم داده شده است . «آيا خداوند رفعت را براى مؤمنين از علماء قرار داده است يا از براى خداوندان شرف و نسب ؟ ! و فرموده است : « هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » (1) ، پس چرا منكر مى شويد رفعت اين مرد فقيه را ؟ و حال آن كه خداوند او را رفعت داده است براى آن كه فلان ناصبى را به حجت و برهانى كه خداوند به وى تعليم كرده الزام كرد » . پس مردى از بنى عبّاس حاضر بود عرض كرد : يابن رسول اللّه ! اين مرد را بر ما برگزيدى و نسب ما را پست كردى و اين شخص عامى را بر ما ترجيح دادى ، و در صدر اسلام افضل را در شرف ، مقدّم مى داشتند بر مادون . آن بزرگوار عليه السلام فرمودند : «سبحان اللّه ! آيا عبّاس با ابى بكر بيعت نكرد و حال آنكه عبّاس بنى هاشم و ابى بكر تيمى بود ؟ ! آيا عبداللّه بن عباس خادم عمر بن الخطّاب نشد و عمر عدى بود و عبداللّه هاشمى ؟ و چرا عمر در شورى كسانى كه بسيار دور بودند از قُريش داخل كرد و عباس كه بسيار نزديك بود داخل ننمود ؟ اگر برترى و رفعت بر اشرف و افضل لازم است پس چرا عبّاس اين كار را كرد و عبداللّه بن عبّاس چرا خادم عمر بن الخطّاب شد و هر دو از پدر و پسر هاشمى بودند ؟ ! پس اگر آن فقره جائز است اين فقره نيز جائز خواهد بود» (2) . پس از اين خبر تصدير و تقديم عالم اگر چه سيّد علوى باشد معلوم مى شود . وجمع بين آن دو خبر در كمال سُهولت است چنانكه سابقاً اشاره شد كه علماء اولاد روحانى حضرت ختمى مآب هستند ، و سادات اولاد جسمانى مى باشند ، پس آنكه در مراتب ايمان و علم و عمل و ايقان كاملتر است البته بر حسب معنى به آن جناب از سائرين

.


1- .زمر : 9 .
2- .از نحوه استدلال امام عليه السلام نسبت به عباسىِ معترض چنين برمى آيد كه وى از مخالفين يا متمايل به آنها بوده است ، واللّه اعلم .

ص: 136

مقدّم تر و نزديكتر است ، و هر آنكه داراى اين هر دو مقام باشد هم من حيث الظّاهر و من حيث المعنى تقدّم وى نيز ظاهر است ، مگر آنكه آن فقره را از براى هر سيدى كه هاشمى است اختصاص بدهيم بنابر روايت سابقه كه مذكور شد ، يعنى : هر كس سيّد است و صحّت سيادتش معلوم اگر چه عالم نباشد به محض نسبت بايد در هر مجلسى مصدّر بنشيند ، يعنى جائز نيست كسى كه عامى است بر وى مقدّم بنشيند چه عالم و چه غير عالم ، پس سيره عموم از علماء و فقهاء و مجتهدين سابقين و لاحقين متقدّمين ومتأخّرين منافى با اين فقره خواهد بود ، و عمل ايشان كليّةً حجّت است از براى ما رعايا و مقلّدين . و اگر تصدير جايز نبود بر سيّد علوى بايد خيار از علماء و محتاطين (1) از ايشان احتراز نمايند و در مجالس برترى نجويند ، و آنچه حالا مرسوم و معلوم است بر خلاف آن . خلاصه اين ناخوشى علاج خاصّى دارد و از صدر اسلام تاكنون در غالب رؤسا مُزمِن شده است و در مقام چاره وى برنمى آيند . و در حديث است : سلمان فارسى رحمه الله در مجلسى مصدّر نشست . عمر بن الخطاب دست وى گرفت و كشيد وگفت : مَن هذا العَجَمىُّ الطَمْطَمانىُّ المُتَصَدِّر بَيْنَ النّاسِ ؟ !يعنى : اين عجمى كه فصيح نيست در كلام چه شده است كه بر همه مصدّر نشسته است ؟ ! جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله شنيدند و بر منبر برآمدند و فرمودند : « اذيّت سلمان اذيت من است » (2) . و فخز رازى سنّى مى گويد : لا يجوز لأحدٍ _ العالم والمتّقى _ أن يَجْلِسَ فَوقَ العَلَوىّ الأمّى وأَبيهِ الأمّى لأنه أُسْوَةٌ فى الدّينِ وَالاحتياطُ سَبيلٌ لا يَضِلُّ صاحِبُه ولا تَظْلِمُ سالِكُه . پس : ابجد عشق بياموز مگو از اَب وجدكه در اين راه مراتب به حسب يافته اند

.


1- .در چاپ سنگى : محاطين .
2- .قريب بدين مضمون است روايت اختصاص : 341 چاپ مكتبة الصدوق ، الغارات 2/823 ، بحار الانوار 22/348 ح 64 . در اين حديث لفظ « الطمطمانى » وارد نشده است .

ص: 137

خصيصه ثانيه : در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهره

خصيصه ثانيه: در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهرهدر « صحيفه رضويّه » (1) است مروىّ از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله كه فرمودند : « دُعاءُ أطْفالِ ذُرِّيَّتى مُسْتَجابٌ ما لَمْ يُقارِفُوا الذُّنُوبَ » . و همين روايت را نيز سيّد على بن طاوس طاب ثراه (2) ذكر كرده است از كتاب « ربيع الابرار » (3) زمخشرى و قطب راوندى نيز در كتاب « خرائج و جرايح » ذكر مى كند كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « دعاء اطفال ذريّه من مستجاب است مادامى كه كسب گناهان نكند » . و اين معنى در صورتى است كه « يقارفوا » خوانده شود ، امّا در نسخهاى « يقاربوا » به باء ديده شده يعنى : مادامى كه نزديك به گناه نروند ، و معنى ثانى اشدّ و اكدّ است چنانكه از آيه « لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ » (4) ، « وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ » (5) و نظائر آن ظاهر مى شود . پس استجابت دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله خصله خاصه اى است از براى ايشان ، لهذا بايد از دعاء و نفرينشان اميدوار و پرهيزكار شد و قضاء حاجات مهمّه را از دعاء ايشان استدعاء كرد و التماس نمود ، از آنكه اين فرقه را دو عصمت است : عصمت ذاتى و عصمت كسبى ، همانا طهارت مولد و پاكى طينتشان عصمتى است كه از اجدادشان به طريق ارث داده شده است ، و در هياكل شريفه ايشان قرار داده اند ، پس اگر بر عصمت ثانويّه برقرار

.


1- .صحيفة الرضا عليه السلام : 12 (ص 296 چاپ مؤسسه امام مهدى عليه السلام) .
2- .المجتنى سيد ابن طاوس : 20 به نقل از ربيع الابرار زمخشرى ، مستدرك الوسائل 5/281 باب 62 ح 5856 .
3- .ربيع الابرار 2/249 ، بحار الانوار 93/357 .
4- .انعام : 19 .
5- .انعام : 152 .

ص: 138

حكايت مجوسى

حكايت وزير مؤلف

ماندند بعد از بلوغ همان نحوى كه دعوتشان مقرون به اجابت مى شد البته احتراز و اجتناب از گناهان ثمراتش استصحاب حالت سابقه صِغَر است .

[ حكايت ]چنانكه در كتب معتبره (1) ديده ام : حضرت رسول صلى الله عليه و آله در خواب فرمودند به مرد تاجرى : به فلان شخص مجوسى بگو دعاء در حق تو مستجاب شد . آن شخص تكاهل كرد در رساندن تا دو شب ديگر باز همين نحو حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاو را امر كرد . پس آن شخص در خلوت آن مرد مجوسى را ديد و گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود : « قد اُجيبَتِ الدّعْوَةُ » پس مجوسى شهادت گفت و با تمام بستگانش اسلام آورد . جهت را پرسيدند ، گفت : خواستم به مذهب خودم دخترم را به پسرم بدهم طعامى حاضر كردم براى وليمه ، در همسايگى من اشراف از فقراء بودند ، پس شنيدم دختر كوچك علويّه اى در خانه اش گفت به مادرش : اين مجوسى ما را به بوى طعام خود آزرده دارد . من از شنيدن اين فقره آزرده شدم پس جامه ها و طعامها و دنانير زياد براى ايشان فرستادم . آن دختر كوچك شنيدم مى گفت : غذا نمى خوريم مگر آنكه دعا كنيم بر اين مجوس . پس آن دختر خردسال دعا كرد و سائرين آمين گفتند ، و گفتند : خداوند او را با جدّ ما محشور كند ، فَتِلْكَ الدّعوَة اُجِيبَتْ .

[ حكايت ديگر ]چنانكه حضرت شاه ولايت عليه السلام در سال چهار صد و بيست در خواب به ابو سعيد

.


1- .اين حكايت را عبداللّه بن قدامه متوفاى 620 ه در كتاب التوابين : 305 از كتاب الجوهرى نقل كرده ، و حائرى در شجره طوبى 1/11 به نقل از تذكرة الخواص نقل كرده است . البته هر دو نقل صحيح و منشأ آن واحد است چرا كه قندوزى در ينابيع المودة 3/178 اين حكايت را به نقل از سبط ابن جوزى _ صاحب تذكرة الخواص _ نقل كرده كه مقدسى در سال 604 اين حكايت را از كتاب جوهرى براى وى نقل كرده است .

ص: 139

در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى

محمد بن حسين بن عبدالرّحيم وزير كه مريض بود فرمودند : بگو به علم الهدى تا دعا كند خداوند تو را از اين مرض برى نمايد . پس وزير اين لقب را براى سيّد طاب ثراه اظهار داشت ، مرحوم سيّد استعفاء و استيحاش كرد تا آنكه قادر باللّه كه از خلفاء بنى عبّاس است قضيّه را نقل كرده استشهاد نمودند و دعا فرمودند و بهبودى حاصل شد (1) . در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى مرحوم شيخ سليمان (2) در كتاب « زهرة الرياض و نزهة القلوب » نقل كرده است : منصور خليفه عبّاسى از بغداد بيرون آمد و بر استرى سوار بود . سيّده علويّه عنان استرش را گرفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ! تو را قسم مى دهم به رحمى كه بين من و تو است ساعتى صبر كن . منصور ايستاد ، پس علويّه گفت : من از دخترهاى جناب حسين بن على عليهماالسلامهستم و تو دو برادر و عموى و شوهر مرا كشتى ، پسرى بيش ندارم و آن نور چشم و ميوه دل من است و آن پسر در حبس تو است ، بيا و از وى عفو كن . پس ساعتى صبر كرد با كمال غضب گذشت و گفت : عفو نمى كنم . پس آن علويّه با ديده گريان مراجعت كرد ، چند قدم نگذشت كه استرش لغزيد ورم كرد و منصور را انداخت ، نزديك رسيد گردن وى خورد شود . پس فرياد كرد : پسرش را رها كنيد و او را ده هزار درهم بدهيد . خلاصه ، اطفال و اولاد و ذريّه نبويّه و علويّه و فاطميّه را نتوان به اطفال ديگران قياس كردن .

.


1- .اربعين شهيد اول : 13 ، خاتمة المستدرك 3/215 ، الاحتجاج 2/332 ، الدرجات الرفيعة : 460 .
2- .شيخ سليمان بن داود سبيتى ، اين كتاب را كه نام كامل آن « زهرة الرياض و نزهة القلوب المراض » است در تعريب و اضافات بر كتاب فارسى خود « بهجة الانوار » نگاشته است . مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه 24/121 شماره 618 تصريح مى كند كه در كتاب « فضائل السادات » حكايت علويه و منصور به نقل از كتاب مزبور نقل شده است .

ص: 140

و در حديث است : جميل بن درّاج از حضرت صادق عليه السلام از اطفال انبياء سؤال كرد فرمودند : « لَيْسوا كَاَطْفالِ النّاسِ » (1) يعنى : مانند اطفال سائرين نيستند . إذا وُلِدَ المَوْلُودُ مِنْ نَسْلِ أحْمَدِلَقَدْ زيد فِى أصْلِ المَكارِمِ واحِدٌپس نبايد اطفال اين سلسله را تحقير نمود كه ابن جوزى گفته است : فَرْخُ الْبَطِّ سابِحٌ ، يعنى : جوجه مرغ آبى هم شناگر است . و اين مثل از امثال عرب ، و به فارسى شاعر گفته است : بچه بط اگر چه دينه بودآب درياش تا به سينه بود 2و حضرت شاه ولايت فرمود : « لا يَسْتَصْغِرَنَّ حَدَثاً مِنْ قُرَيْشٍ » (2) يعنى : جوانها و بچّگان از قريش را كوچك نشماريد . و در كتاب « فضائل السّادات » از رئيس المتورّعين آخوند ملاّ احمد اردبيلى قدس سرهمشهور است كه : گاهى در حين اشتغال به مباحثه و درس بى اختيار برمى خاست و مى نشست ، جهت آن را استعلام كردند ، فرمود : طفل علوى در اين مقابل با اطفال بازى مى كرد ، هر وقت مواجه من مى شد خجالت مى كشيدم كه او ايستاده باشد و من نشسته . بناءً على ذلك اين گونه از اخبار علماء قدماء با اطفال علويّين اين نحو احترام مى نمودند ، مستبعد (3) مى دانم از گمان احتياطى كه داشتند بر ايشان و كبارشان راضى شوند مقدّم نشينند . و همانا بردن حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله حسنين عليهماالسلام را در وقعه مباهله با آنكه در نفرين

.


1- .من لا يحضره الفقيه 3/490 ح 4734 ، التوحيد : 395 باب 61 ح 11 ، بحار الانوار 5/294 باب 13 ح 20 .
2- .شرح نهج البلاغة 20/312 ش 578 از حكمتهاى منسوب به اميرمؤمنان عليه السلام .
3- .در چاپ سنگى : مستعبد .

ص: 141

حكايت دختران علويه و رفتن به بلخ

خصيصه ثالثه : در بوسيدن دست سيد هاشمى

بر نصارى بشخصه مستغنى بود براى تعليم ما شيعيان است ، يعنى : چنانكه پيغمبر معظّم مكرّم استدعا از حضرت على هاشمى و بضعه محمّدى و فرزندان خردسال ايشان مى نمايد بر ماها نيز لازم است از رجال و نساء و كبار و صغار علويّين و علويّات تمنّاى دعا نمائيم كه در دعوت و مسألت ايشان اثر و ثمر ديگرى است .

[ حكايت ]و ديگر حكايت آن چهار دختر علويّات و رفتن بلخ و ترحّم شخص مجوس داروغه به ايشان و حسن عاقبت وى (1) ، و قضيّه عبداللّه مبارك مضبوط (2) در كتب فريقين است . و كسى نگويد : مراد از اطفال ذريّه اولاد فاطمه عليهاالسلام است بلاواسطه ، فقره اخيره « ما لم يُقارِبُوا الذُّنُوب » با عصمت ايشان تنافى دارد ، بلكه معنى آن عموم از ذريّه و اولاد ائمّه است بواسطه و بلاواسطه غير از أئمّه معصومين عليهم السلام . علوى دوست باش خاقانىكز عشيرت على است فاضلتر بدشان به زمردم نيكونيكشان از فرشته نيكوتر

خصيصه ثالثه : در بوسيدن دست سيد هاشمىاز جمله چيزهايى كه محلّ ابتلاى مردم اين زمان است بوسيدن دست سادات و علما و اعيان است ، آيا جايز است بوسيدن دست عموم از بندگان خدا را يا آنكه اختصاص به سادات دارد ؟ در صورتى كه از خصائص ايشان شد مأخذ صحيح آن دانسته شود شايسته است .

.


1- .تذكرة الخواص ابن جوزى : 370 ، ارشاد القلوب ديلمى 2/444 ، عوالى اللآلى ابن ابى جمهور 4/142 .
2- .رجوع كنيد به : تذكرة الخواص : 367 ، ارشاد القلوب 2/443 ، عوالى اللآلى 4/140 .

ص: 142

بدان ثقة المحدّثين كلينى در كتاب جامع « كافى » (1) در باب تقبيل از حضرت صادق عليه السلامروايت كرده است كه فرمودند : « لا يُقَبَّلُ رَأسُ أَحَدٍ وَلا يَدُهُ إلاّ [ يدُ ] رَسُول اللّه ِ صلى الله عليه و آلهأوْ مَنْ اُريدَ بِه رَسُولُ اللّه ِ » . ملخّص از معنى آن است كه : بوسيدن سر و دست احدى مگر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهجائز نيست مگر آن كسى را كه اراده آن بزرگوار بوده . و مراد از كلمه « اريد به » بعضى تصريح كرده اند و اختصاص داده اند به حضرت شاه ولايت عليه السلام ، پس اگر اختصاص بدهيم ناچار توان گفت : ائمّه طاهرين را نتوان سر و دست بوسيدن ، و اين فقره منافى است با اخبارى كه در آن كتاب مسطور است . و معروف است : زيد بن ثابت كه از علماء سلف عامه است دست ابن عبّاس را بوسيد و گفت : ماها به سبب قرابتى كه با حضرت رسول صلى الله عليه و آلهداريد مأمور شده ايم با اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آله چنين سلوك نمائيم . و در كتب سنّيان و از دأب و دَيْدَنِ حاليّه ايشان معلوم است از تقبيل يد كريمه سيّد علوى و فاطمى كراهت ندارند ، بلكه اين عمل را موجب ثواب و اجر مى دانند . و اين فقره بين شيعيان بيشتر شايع است ، و بر اين فقره حقّه همّت گماشته اند علاوه از سادات بر حسب حبّ قلبى دست بلكه پاى دوست دوست ايشان را ببوسند ، و از اين جهت فقهاء اسلام و علماء اعلام و ائمّه جماعت بلكه مادحين اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آلهبراى نسبت اين خانواده محترم اند ، و شعرى از حضرت صادق عليه السلام مشهور است كه فرمودند : وَكَمْ مِنْ يَدٍ قَبَّلْتُها مِنْ ضَرُورَةٍوَكانَ مُناىَ قَطْعُها إنْ اُمَكِّنُيعنى : چه دستى كه او را بوسيدم از روى ضرورت و اگر متمكن بودم آرزوى من آن بود او را قطع كنم . و اين بيان اشاره به ظلم خلفاء جور و غصب حقّ ايشان است ، و هر كس در اين اوان

.


1- .كافى 2/185 باب التقبيل ح 2 ، عوالى اللآلى 1/435 ح 143 ، بحار الانوار 73/37 باب 100 ح 35 ، وسائل الشيعة 12/234 باب 133 ح 16173 .

ص: 143

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه

تعدّى از حدود الهيّه كرد به مضمون كريمه « وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه َ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » (1) ظالم است ، پس دست ظالم را كه بر حسب حكومت نفس امّاره از اطاعت امر آية اللّه عقل ملكوتى تخطّى و تعدى نمود سزاى بوسيدن و تبرّك جستن نيست ، همانا جزاى وى بريدن است . خلاصه آنچه بين اهل ايمان در حين ملاقات پسنديده و مستحب است مصافحه و معانقه و مرحبا گفتن است ، علاوه از آن بوسيدن محلّ سجده مؤمن است براى امتياز . توان گفت : « مَنْ ارْيدَ بِهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله » عموم از سادات علويّين و فاطميّين باشد از آنكه اكرام و احترام براى جزئيّت و نسبت به حضرت رسالت صلى الله عليه و آله است ، پس هر يك از اين زمره شريفه اغصان و اعضاء شجره و وجود حضرت رسالت صلى الله عليه و آله اند چنانكه فرمودند : « حَجَرُ الاَسْوَدِ يَميِنُ اللّه ِ » (2) است ، يعنى : دست راست خداست ، بايد او را بوسيدن ، سادات هم به مثابه دست شريف آن بزرگوارند ، توسّل به سيّد انام و ائمّه انام از اين طايفه حقّه بسيار مستحسن است .

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفهدر كتاب « مناقب » (3) مروى است : ابو حنيفه براى شنيدن حديث خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف بود . وقتى كه آن جناب عليه السلامبرخاست به عصا تكيه داد . ابوحنيفه عرض كرد : شما نرسيديد به سنّى كه لازم شود عصا به دست گرفتن ! فرمودند : چنين است ، چون عصاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله است براى ميمنت و تبرّك گرفته ام . پس ابوحنيفه خواست آن

.


1- .طلاق : 1 .
2- .متشابه القرآن 1/80 ، عوالى اللآلى 1/51 فصل 4 ح 75 ، بحار الانوار 27/7 باب 10 و 65/15 باب 15 به نقل از النهاية .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 4/248 فصل فى علمه عليه السلام ، همچنين رجوع كنيد به : دعائم الاسلام 1/95 ، بحار 10/222 باب 13 ح 23 .

ص: 144

خصيصه رابعه : در تواضع كردن و برخاستن از براى سادت است و تواضع كردن سادات از براى مردمان

عصار را ببوسد ، و اذن در بوسيدن خواست . آن جناب عليه السلامآستين بالا زد و ذراع شريف را برهنه فرمود چون بيضاء درخشنده ، و فرمود : اين پوست و موى از پوست و موى حضرت نبوى صلى الله عليه و آله روئيده شده است ، پس چرا نمى بوسى و مى دانى پاره اى از بدن حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است ، و مى خواهى چوبى را تقبيل نمايى ؟ ! و نظير اين مضمون است بيت معروف : يُعَظِّمُونَ لَهُ أعوادَ مِنْبَرِهِوَتَحْتَ أرْجُلِهِمْ أوْلادَهُ وَضَعُوا 1

خصيصه رابعه :در تواضع كردن و برخاستن از براى سادات است و تواضع كردن سادات از براى مردمانبدان كه مرحوم ثقة المحدثين محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب « كافى » نقل كرده اند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطبه اى خواندند و در آخر آن فرمودند : « أيُّها النّاسُ ! عَظِّمُوا أهْلَ بَيْتى فى حَياتى وَمِنْ بَعْدى وَأكْرِمُوهُمْ وَفَضِّلُوهُمْ فانَّهُ لا يَحِلُّ لأحَدٍ يَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ الاّ لأهْلِ بَيْتى . . » الى آخر الخبر (1) . مختصر از ترجمه اين حديث آن است كه : آن جناب صلى الله عليه و آله فرمودند : اى مردم ! تعظيم نماييد اهل بيت مرا در زندگى من و بعد از من ، و اكرام كنيد و تفضيل دهيد ايشان را ، پس به درستى كه حلال نيست از براى احدى برخيزد از مجلس خود براى كسى مگر براى اهل بيت من .

.


1- .كتاب سليم بن قيس : 686 ح 14 ، مستدرك الوسائل 9/65 باب 111 ح 10219 ، بحار الانوار 30/313 باب 20 و 72/467 باب 95 ح 14 . حديث را در كافى نيافتم .

ص: 145

و ايضاً در حديث است كه : حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله فرمودند : « لا يَقُومَنَّ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ لِهاشِمىٍّ » (1) يعنى : كسى براى كسى نبايد برخيرد مگر براى هاشمى . و در حديث ديگر است : قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : « يَقُومُ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ الاّ بَنى (2) هاشِمٍ فَانَّهُمْ لا يَقُومُونَ » (3) ، يعنى : « بنى هاشم نبايد برخيزند از براى غير » . و در كتاب « جامع الاخبار » (4) مروى است : « مَنْ رَاى أوْلادى وَلَمْ يَقُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَدْ جَفانى (5) وَمَنْ جَفانى فَهُوَ مُنافِق » ، يعنى : « هر كس اولاد مرا ببيند و برنخيزد هر آينه بر من جفا كرده است و هر كه بر من جفا كند پس منافق است » . و در بعضى از كتب معتبره ديده شده است كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « مَنْ رَأى أوْلادى وَلا يَقُوم قِياماً إبْتَلاهُ اللّه ُ بِبَلاءٍ لا دَواءَ لَهُ » (6) ، يعنى : « هر آن كه اولاد مرا ببيند و برنخيزد بر پاى ، خداوند او را به بلائى كه دواء نداشته باشد مبتلا مى نمايد » . و از انس حكايت شده كه گفت : « لا يَقُمْ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَذُرّيَّتِهِما » (7) . پس از اخبار مذكوره معلوم است كه قيام از براى سادات اختصاصى دارد ، و بايد همين طور بوده باشد .

.


1- .مستدرك سفينة البحار 8/634 به نقل از محاضرات الادباء راغب اصفهانى .
2- .در چاپ سنگى : لبنى .
3- .در اكثر منابع « لا يقوم الرجل من مجلسه الا لبنى هاشم » آمده ، مانند : ينابيع المودة 2/85 ، كنز العمال 12/43 ح 33914 ، ولى هندى در حديث بعدى (33915) روايت به نقل از طبرانى در المعجم الكبير و خطيب بغدادى به نقل از ابو امامه نقل كرده بدين لفظ : « يقوم الرجل من مجلسه لأخيه الاّ بنى هاشم ، لا يقومون لأحد » .
4- .رياض الابرار اين حديث را از اربعين نقل كرده چنانچه در مستدرك سفينة البحار 8/621 مذكور است . همچنين رجوع كنيد به : روضات الجنات : 486 (چاپ قديم) .
5- .در مستدرك سفينة : . . اولادى ولم يقم اليه تعظيماً له قد جفانى .
6- .مستدرك سفينة البحار 8/631 .
7- .ترجمة الامام الحسن عليه السلام من تاريخ ابن عساكر : 116 ح 188 به نقل از انس بن مالك از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله .

ص: 146

در تعظيم مؤمن است

اما حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله مقرر فرموده بودند در مجلسى كه وارد مى شوند براى آن جناب كسى برنخيزد چنانكه در كتاب « فضائل السّادات » منقول است : « إنَّهُ صلى الله عليه و آلهيَكْرَهُ أنْ يُقامَ لَهُ وَكانَ إذا قَدِمَ لا يَقُومُونَ لِعِلْمِهِمْ بِكَراهَتِه ذلِكَ وَاذا فارَقَهُمْ قامُوا حَتّى يَدْخُلَ مَنْزِلَهُ لِما يَلْزِمَهُمْ مِنْ تَعْظيمِه » (1) . پس از اين حديث معلوم مى شود زمانى كه آن جناب از مجلسى برمى خاست آنگاه اصحاب تبعيّت كرده برمى خاستند و تعظيم ايشان براى رسول صلى الله عليه و آله زمان قيام و حركت از آن مجلس بوده ، و هر آنكه منصف است مى داند در اين زمان اين نحو تواضع محنتى عظيم شده است از براى اهل قيد بلكه موجب فتنه ها و فسادها گرديده است ، واللّه دوستى به اين نحو تواضع ناشى از حبّ جاه و نخوت و اظهار شأنى است و ميل به منيّت مى شود ، پس افعال سيّد انبياء صلى الله عليه و آله براى امّت مرحومه خود ، ناصح مشفق است بايد به مفاد « كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (2) به قدر مقدور تأسّى نمود و غافل نشد و اين گونه امراض را معالجه نمود .

در تعظيم مؤمن استبلى ، مرحوم شهيد طاب ثراه در « قواعد » (3) فرموده است : « يَجُوزُ تَعظيمُ المُؤمِن بِما جَرَتْ بِهِ عادَةُ الزَّمانِ وَإنْ لَمْ يَكُنْ مَنْقُولٌ عَنِ السَّلَفِ لِدِلالَةِ العُمُوماتِ عَلَيْهِ ، قالَ اللّه تَعالى « وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّه َ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ » (4) » . پس تواضع مؤمن از اين بيان بر حسب عادت معموله در نزد اهل هر زمان لازم است ، و بنا به مفاد آيه كريمه تعظيم شعائر و حرمات اللّه است .

.


1- .عوالى اللآلى 1/435 ح 141 ، بحار الانوار 73/38 ، نيز سنن ترمذى ج 5 كتاب الادب ح 2754 با اختلاف اندك .
2- .احزاب : 21 .
3- .القواعد والفوائد 2/159 ، همچنين رجوع شود به : نضد القواعد الفقهية ، مقداد سيورى : 272 ، بحار الانوار 73/38 .
4- .حج : 30 .

ص: 147

و در حديث است : حضرت عيسى عليه السلام برخاست و پاهاى حواريين را بوسيد و فرمود : تواضع كنيد عالم را به اين نحو كه من تواضع كردم شما را ، بعد فرمود : تواضع زياد مى كند حكمت را ، و به عكس است تكبّر ، و بدانيد گياه در زمين روئيده مى شود نه در كوه . پس خوب است اهل ايمان تعاطى ننمايند در تواضع و سبب از براى حسد و بغض نشوند و تحقير و توهين نكنند اهل حق و زمره فقراء را ، در هر حال ظاهراً و باطناً متواضع باشند . و در حديث است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى صديقه طاهره عليهاالسلام برمى خاست (1) ، و براى جعفر در وقتى كه مراجعت از حبشه كرد برخاستند (2) ، و در وقتى كه سعد بن عباده را براى حكومت خواستند و وى مرد جسيمى بود و بر الاغى سوار شده فرمودند : « قُومُوا لِسَيِّدِكُمْ » فَقامُوا وَاَنْزَلُوهُ (3) . و بعضى گفته اند : اين امرى كه فرمود اختصاص به قبيله خود سعد بن عباده داشته است . خلاصه تعظيم و تكريم سادات امرى است آسمانى و تعظيم مؤمن _ خصوص عالم _ نيز عند العقل و النقل ممدوح و پسنديده است به هر وضعى كه در هر زمان مرسوم است ، و گويا بهترين تعظيم ها ايستادن باشد . و تمثّل _ كه قيام در حضور جبابره است از ازمنه قديمه تاكنون معلوم شده است _ از (4) حضرت نبوى صلى الله عليه و آله منع نمود .

.


1- .عوالى اللآلى 1/424 ح 139 ، مستدرك سفينة البحار 8/633 .
2- .عوالى اللآلى 1/424 ح 139 .
3- .السير الكبير شيبانى 2/589 .
4- .كذا ، ظاهراً تصحيف « را » مى باشد .

ص: 148

در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف حضرت قائم عجل اللّه فرجه

در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف حضرت قائم عجل اللّه فرجهدر حين تحرير به خاطرم آمد سؤال سائلى كه : چرا مردم از شنيدن لقب شريف امام زمان عليه الصّلاة والسلام برمى خيزند ؟ يعنى مخصوصاً براى لفظ « قائم » . جواب موجزى كه بنظر مى رسد آن است كه : يكى از اسماء حضرت احديّت قيّوم است يعنى برپاست بذاته در ازل و ابد ، و قيام هر شى ء از اوست و قيام حق اشاره به تمام و كمال اوست در قدرت و احاطه علميّه بر تمام ماسوايش ، و مظهر اين صفت الهيّه كماهى از نوع بشر همانا فرد كامل اوست كه وجود شريف امام زمان عليه السلام است كه به پاى طاعت و امتثال اوامر الهيّه براى نگاهدارى خلق و نگاهبانى ايشان ، به فرمان لازم الاذعان ايستاده است يعنى بر حسب حقيقت قائم بأمراللّه است . يا آنكه مأمور است قائم به سيف باشد و براى خونخواهى اجداد سالفين منصور گردد . يا آنكه قيامش متّصل به قيامت است ، وَهُوَ « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ » (1) . پس براى شنيدن لقب شريف امام قائم حىّ كه مظهر قيّوميّت حق است عدول از قعود به قيام تواضعاً للإمام لازم مى نمايد خصوص حضور شخصى آن قطب وقت و مركز عالم امكان منظور نظر اهل نظر آيد ، آن وقت حديث قيام از براى سيّد هاشمى مطابق و موافق مى آيد ، و خود دانسته اى كه وضع دنيا از براى قيام به وظائف و معارف است و وضع عُقبى از براى قعود از آن به مضمون « فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ » (2) . پس برخاستن از براى سادات به جهت ارتباط و اتصال شأن است به آن مركز ولايت و امامت ، كه هر يك جزء و عضوند ، و تعظيم جزء تعظيم كلّ است ؛ و برخاستن از براى مؤمن عالم نيز بواسطه ربط معنوى است ، چنانكه سابقاً اشاره شد .

.


1- .مطففين : 6 .
2- .قمر : 55 .

ص: 149

خصيصه خامسه : در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آن

بناءً على ذلك علما گويند (1) : « الجَمْعُ مَهْما أمْكَنَ أوْلى مِنَ الطَّرْح » .

خصيصه خامسه :در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آنبدان جائز است عامى زوجه علويّه داشته باشد در مسأله كفائيه فقهاء اسلاميّه جواز آن را متعرّض شده اند ، كلام در اين است كه : آيا مرد عامى مى تواند دو زن از علويّات بخواهد و در خانه خود نگاه دارد يا نه ؟ شيخ الطّائفه شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب « تهذيب » (2) و مرحوم صدوق طاب ثراهما در « علل الشرايع » (3) نقل كرده اند از حماد كه گفت : از حضرت صادق شنيدم كه فرمودند : « لا يَحِلُّ أنْ يَجْمَعَ الرَّجُلُ بَيْنَ اثْنَيْنِ (4) مِنْ وُلْدِ فاطِمَة عليهاالسلامإنَّ ذلِكَ يَبْلَغُها فَيَشُقَّ عَلَيْها » . قالَ : قُلتُ : يَبْلَغُها ؟ قالَ : « إى وَاللّه ! » . يعنى : حلال نيست كه شخص ، بين دو تن از دختران فاطمه عليهاالسلام را جمع نمايد از آنكه اين فقره به آن مخدّره مى رسد و بر وى دشوار مى آيد . عرض كرد : آيا مى رسد ؟ فرمودند : و اللّه مى رسد . و اين حديث بسيار اشكال دارد و معلوم است محمول بر كراهت است ، و شايد جهت منع آن باشد كه مرد به طريق صحيح نمى تواند اداء حقّ طرفين را نمايد اگر يكى از ايشان را بخواهد موجب رنجش خاطر ديگرى مى شود و همان رنجش باعث حزن و اندوه فاطمه زهرا عليهاالسلاماست ، و از ذيل حديث نيز برمى آيد حزن و سرور سادات و علويّات به فاطمه

.


1- .به رسائل شيخ انصارى 4/19 ( چاپ جديد ) رجوع شود . همچنين به قوانين الاصول : 207 ، الفصول : 440 ، مناهج الاحكام : 312 .
2- .تهذيب الاحكام 7/463 ح 1855 .
3- .علل الشرائع 2/590 ح 38 .
4- .در « علل » : الاثنتين ، و در « تهذيب » : ثنتين .

ص: 150

زهرا عليهاالسلام مى رسد . و شيخ صدوق عجب اصرارى در منع فرموده است و اين حديث را بلامعارض دانسته است . و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة در كتاب « وسائل » فرموده است : مرحوم شيخ طوسى حديثى كه روايت كرده است دلالت واضح بر عدم جواز جمع بين دو دختر از دختران و فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام مى نمايد ، و متعرّض تأويل و تضعيف و معارض وى نشده است (1) . و عقيده مرحوم شيخ بنا بر اين گونه اخبار وجوب عمل به آن است ، و عجب است فقها تصريح به منع و جواز آن نفرموده اند ، همانا قناعت به نقل روايت كرده اند . و عبارت صدوق عليه الرحمة در « علل الشّرايع » اين است : بابُ العِلّة الَّتى مِنْ أجْلِها لا يَجُوزُ لِأحَدٍ أنْ يَجْمَعَ بَيْنَ اثنينِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، پس مرحوم شيخ فرموده : أوْرَدَ الحَديث بِغيرِ مُعارِضٍ وَلَمْ يَتَعَرَّضْ لِتَأويلِهِ . و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة فرمود : والعامُّ لا يُعارِضُ الخاصَّ الصَّحيح الصَّريح ، وَاللّه ُ أعْلَمُ . و اگر كسى ملاحظه نمايد مضمون اين روايت را مى داند رعايت حقّ علويّات و فاطميّات و جدّه مكرمّه ايشان لازم است . و همچنين لازم است رعايت حقّ علويّه فاطميه را نمودن در صورتى كه مرد عيالى غير از او داشته باشد و فاطميّه نباشد . پس اگر در مقام ترجيح و تفضيل برآيد يا آنكه منحصر به فاطميّه باشد و او را محزون

.


1- .حر عاملى در وسائل عناوين ابواب را مطابق فتواى خويش مى آورد ، و چنانچه ملاحظه اى در روايات داشته باشد ، عنوان باب را مجمل آورده و از بيان وجه آن اجتناب مى كند . وى در وسائل 20/503 باب 40 ح 26206 عنوان باب را چنين قرار داده است : باب حكم الجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليهاالسلام ، و سپس روايت تهذيب و علل را نقل كرده است .

ص: 151

خصيصه سادسه : در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّ

و اندوهگين نمايد موجب سخط و قهر خداوندى است . و از عبارت حديث برمى آيد عدم جواز از فرزندان فاطمه و وُلد عمُوم دارد به تمام طبقات نازله الى يوم القيامة . پس از اين تخصيص كه فرزندان فاطمه باشند علويّاتى كه از فرزندان امير مؤمنان عليه السلاممى باشند از ازواج ديگر خارج مى شوند ، كلام در ملول نكردن صدّيقه طاهره صلوات اللّه عليها است ، و در اين زمان مراعات حقِّ يك نفر از ايشان در كمال اشكال است چه آنكه دو نفر از ايشان را بخواهد نگاهدارى كند ، بلكه رعايت حقّ نساء از رعاياى را نتوانند اداء نمايند .

خصيصه سادسه :در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّاگر جنازه اى حاضر شود و سيّد هاشمى حاضر باشد و شخص عامى ، با اذن ولىّ ميّت اولى و افضل در نماز كردن كدام يك است ؟ چون اين فقره نيز محل ابتلاء ابناء زمان است اِشعارى شود خوب است : بدان از عموم حديث « قَدِّمُوا قُرَيْشَاً وَلا تُقَدِّمُوها » (1) و عموم حديث « الْهاشِمىُّ اَوْلى » (2) ظاهر است كه سيّد هاشمى را بايد ولىّ ميّت كه اقرب ورّاث است بر عامى مقدّم دارد . و شيخ مفيد طاب ثراه فرمودند : إذا حَضَرَ الصَّلاة وَكانَ رَجُلٌ مِنْ [ فضلاء ] بَنى هاشِم كانَ

.


1- .منابع حديثى را قبلاً متذكر شديم .
2- .از قواعد فقهى مشهور است و حديث نيست . محقق حلى در المختصر النافع : 40 مى فرمايد : ويستحب تقديم الهاشمى ومع وجود الإمام فهو أولى بالتقديم . نيز كشف الرموز فاضل آبى 1/192 . مرحوم علامه نيز در منتهى المطلب 1/375 (چاپ قديم) مى فرمايد : قال بعض أصحابنا : الهاشمى أولى من غيره بالامامة . شبيه اين عبارت را نيز در تحرير الاحكام 1/322 فرموده است . البته ظاهراً اين قاعده از روايت « قدّموا قريشاً ولا تقدموها » استفاده شده آنطور كه علامه در نهاية الاحكام 2/256 و محقق بحرانى در الحدائق الناضرة 10/395 فرموده اند .

ص: 152

أوْلى بالتّقديمِ عَلَيْهِ بِتَقْديمِ وَليّهِ وَيَجِبُ عَلى الوَلىِّ تَقْديمُهُ (1) . و از اين عبارت معلوم است كه بر ولىّ ميّت واجب است تقديم سيّد هاشمى بر خود نه بر عامى كه حاضر است . و در « شرح قواعد » علاّمه اعلى اللّه مقامه منقول است : وَالهاشِمىُّ الجامِعُ للشَّرائطِ أوْلى مِنْ غَيْرِهِ بالإمامَةِ لكِنْ إنَّما يَتَقَدَّمُ إنْ قَدَّمَهُ الوَلىُّ إجْماعاً كَما فِى المُعتَبر وَنهايَةِ الأحْكامِ (2) . و جهت اولويت سيّد هاشمى همانا شرافت نسب او است ، و شهيد عليه الرّحمة فرموده است : استجماع شرائط در سيّد هاشمى البته شرط است ، و اولويت « اولو الارحام » بر بعضى در تمام مقامات است سيّما در ارث . و مرحوم شهيد ثانى در رساله « نفليّه » (3) در مبحث جماعت حديثى روايت كرده كه ملخّص آن اين است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « الصَّلاةُ فى خَلْفِ العالِمِ بِألْفِ رَكْعَةٍ وَخَلْفِ القُرَشىِّ بِمائةٍ وَخَلْفِ الْعَرَبىِّ خَمْسُونَ وَخَلْفِ المَوْلى خَمْسٌ وَعِشْرُونَ » (4) . پس از اين خبر فضيلت اقتداء به عالم در جماعت ، بر اقتداء به سيّد قرشى ، و قرشى بر عربى ، و عربى بر مولى معلوم است . و شهيد فرمود : مراد از عالم كسى است كه بداند علوم دينيّه و احكام شرعيّه را مثل علم باللّه و علم به كتاب و سنّت و هر چه متوقّف بر اين علم است از مقدّمات و علم به كيفيّت طهارت قلبيّه و تزكيه نفس . خلاصه ، يك ركعت نماز با عالم هزار ركعت نوشته مى شود ، و با قرشى كه منسوب به نضر بن كنانه است صد ركعت ، اما هاشمى افضل از قرشى است به بيان مبسوطى كه در

.


1- .المقنعة شيخ مفيد : 232 .
2- .فوائد القواعد : 41 ، ايضاح الفوائد 1/63 ، قواعد الاحكام 1/239 ، تذكرة الفقهاء 2/44 ، كشف اللثام 2/322 .
3- .نفليه از شهيد اول مى باشد ، شايد منظور مؤلف شرح نفليه باشد كه از شهيد ثانى است .
4- .الألفية والنفلية شهيد اول : 139 ، مستند الشيعة 8/9 .

ص: 153

خصيصه سابعه : در لباس مخصوص به سادات

خصيصه خمس ذكر مى شود . و مقصود از ذكر اين حديث ، شرافت نماز با عالم است پس چه ثواب است براى آن نمازى كه با عالم قرشى هاشمى طالبى علوى فاطمى حسينى كسى بجاى آورد ! و مراد از « مولى » ظاهراً برابر عربى است ، و عربى فرزند يعرب بن قحطان است كه قبل از قريش بود ، پس مولى كسى است كه عربى نباشد اگر چه آزاد باشد . و آنچه مشهور است بنده را « مولى » مى نامند ، موارد استعمال را بايد ملاحظه نمود . و شاطبى در وصف ابا عمرو و ابن عامر _ كه دو نفر از ائمّه قرائتند _ گفته است : إنَّهُما عَرَبيّانِ وَباقِيهِمْ مَوالى .

خصيصه سابعه (1) : در لباس مخصوص به ساداتلباس و عمّامه سبزى است كه سادات به آن اختصاص يافته اند ، بسيار در اين فقره گفتگوى شده است كه اين لباس به اين رنگ آيا از كتاب و سنّت مأخوذ است يا آنكه اصلى ندارد . بدان كه در كتابهاى سنيان 2 مسطور است : إنَّ هذهِ العَمامَةَ الخَضْراءَ لَيْسَ لَها فِى الشَّرعِ والسُّنَّةِ وَلا كانَتْ فِى الزَّمَنِ القَديمِ وَإنَّما حَدَثَتْ سَنَة ثَلاثٍ وَسَبْعينَ وَسَبعمائَةٍ بِأمْرِ المَلِكِ الأشْرَفِ شعبانَ بْنِ حُسَين .

.


1- .در چاپ سنگى اشتباهاً « تاسعه » درج شده است .

ص: 154

از اين بيانات معلوم است در زمان قديم لباس سبز متداول نبوده است ، در سنه هفتصد و هفتاد و سه ظاهر شد . و عجب دارم از اقاويل متضادّه كه از اين فرقه خوانده مى شود و علاوه از ده كتاب بنظر دارم كه اكابر از علماء ايشان تصريح كرده اند لباس سبز در زمان حضرت رضا عليه السلاممعمول بوده است ، يا در همان زمان قرار داده شد ، و براى امتياز بين بنى اميّه و بنى عبّاس و بنى هاشم و سائرين ، ومدّتى هم بنا بر قول على بن حسين مسعودى صاحب كتاب « مُروج الذَّهب » مأمون بن هارون الرشيد لباس سبز پوشيد (1) ، عاقبت به جهت ملامت رجال و نساء بنى عبّاس از خود دور نمود چنانكه سابقاً اين روايت مذكور شد . وصاحب شرح الفيّه مشهو ر به « أعمى و بصير » كه از اهل اندلس است (2) در حقّ لباس سادات گفته است : جَعَلُوا لأبْناءِ الرَّسُولِ عَلامَةًإنَّ العَلامَةَ شَأنُ منْ لَمْ يَشهَرِ نُورُ النُّبُوَّةِ فى وَسيمِ وُجُوهِهِمْيُغْنِى الشَّريفَ عَنِ الطَّرازِ الأخْضَرِيعنى : از براى فرزندان رسول صلى الله عليه و آله نشانه قرار داده اند ، و نشانه براى كسى است مشهور نباشد و او را نشناسند ، و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نور نبوّت از سيماى ايشان ظاهر است ، پس ايشان مستغنى اند از اين نشان كه عمّامه سبز بوده باشد . ويكى از شعراء عامّه گفته است : اطرافُ تيجانٍ أتَتْ مِنْ سُنْدُسٍخُضْرٍ بِأعْلامٍ عَلَى الْأشْرافِ وَالْأَشْرَفُ (3) السُّلطانُ خَصَّتْهُم بِهاشَرَفاً ليُفْرِقَهُمْ مِنَ الأَطْرافِ (4)

.


1- .رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى 2/448 _ 449 (3/183 از چاپ ديگر) ، مسند الامام الرضا عليه السلام ، عطاردى 1/109 .
2- .نام وى ابو عبداللّه بن جابر اندلسى است . رجوع شود به : مغنى المحتاج شربينى 3/63 ، مواهب الجليل 8/408 ، الغدير 6/354 . شرح حال وى در منبع اخير ذكر شده است .
3- .مرحوم علامه امينى در الغدير 6/355 تصريح مى كند كه مراد از اشرف : شعبان بن حسن بن ناصر است كه در سال 778 خفه شد .
4- .مواهب الجليل 8/408 ، اين اشعار در الغدير 6/355 به اديب شمس الدين دمشقى نسبت داده شده است .

ص: 155

خصيصه ثامنه : در وجوب خمس دادن به سادات است

خلاصه ، اگر چه روايتى نرسيده است از ائمه طاهرين عليهم السلام در پوشيدن سادات عمامه و جامه به اين رنگ وليكن منعى هم وارد نيست ، بلكه از اشتهار و انتشار در زمان مأمون و عدم منع امام عليه السلام توان استدلال نمود به حُجيّت اين عمل و رضايت پيشوايان دين بر آن ، و اكنون سيره ايست ممدوح و شايع ، و منع آن مقدوح است .

خصيصه ثامنه : در وجوب خمس دادن به سادات استو خمس حقى است الهى براى اين سلسله جليله قرار داده شده است مانند زكات براى فقراء به دليل كتاب و سنت ، اما در كتاب خداوند مجيد فرمود فى سورة الانفال : « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّه ِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّه ُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » (1) وخُمُس _ به ضمّ خاء و ميم در آيه _ حقى است كه خداوند به جهت خود و اين پنج قسم از بندگانش از اين امّت قرار داده است . و خوش دارم عين عبارت صدوق (2) طاب ثراه را كه ملخّص مراد است از خمس بنويسم :

بابُ الخُمْسِكُلُّ شَى ءٍ يَبْلُغُ قيمَتُهُ ديناراً ففيه الخُمْسُ للّه ِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِذِى القُرْبى وَاليَتامى وَالمَساكين وابْنِ السَّبيل ، وأمّا الَّذى للّه ِِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَما لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَهُ وَذَوى (3) القُربى فَهُمْ أقْرباؤه وَاليتامى يَتامى أهل بَيْتِهِ وَالمَساكين مَساكينُهُمْ وَابْنُ السَّبيلِ ابن سبيلِهِمْ ، وَأمْرُ ذلِكَ الى الامامِ عليه السلاميُفَرِّقُهُ فيهِمْ كَيْفَ

.


1- .انفال : 41 .
2- .الهداية شيخ صدوق : 177 .
3- .كذا .

ص: 156

شاءَ عَلَيْهِمْ . . إلى آخره . وبيان اين عبارات خواهد آمد . پس بدان خمس واجب است از هفت چيز : از غنائم ، وارباح مكاسب ، و زمينى كه ذمّى از مُسلم بخرد ، و معادن ، و كنوز ، و آنچه از دار الحرب لشكر اسلام بدست آورند از اموال و ذرارى و عقار و كراع و سلاح هر آنچه نقل شود يا نشود ، و غوص در دريا ، و حرام مختلط به حلال . و از اين شش قسم ، سه قسم آن حقّ امام عليه السلام است يعنى سهم خدا و سهم رسول و سهم ذوى القربى ، و سه قسم ديگر حقّ اين سه فرقه است يعنى يتيم و مسكين و ابن السبيل به شرط اينكه فِرَق ثلاثه منسوب باشند به عبدالمطلب جدّ حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از اين ترتيب : پدر حضرت رسول صلى الله عليه و آله عبداللّه است ، و او پسر عبدالمطلب است ، و عبدالمطلب پسر هاشم است ، و مطّلب هم برادر او است ، و هاشم و مطّلب دو پسر عبد منافند ، وعبد مناف پسر قصى بن كلاب است . پس هر كس از اين سلسله منتهى به جدّ اعلاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله هاشم و عبدالمطلب شد خمس را بايد به او داد . و خلاف است كه آيا منسوب به مطّلب برادر هاشم مستحقّ خمس هست يا نه ؟ مشهور عدم استحقاق است از آنكه شرط نسبت با هاشم از جهت پدر است نه عمّ ، چنانكه فقهاى فخام شرط دانستند منتسب به هاشم را از جهت پدر نه مادر خلافاً للسيّد مرتضى _ طاب ثراه _ كه فرمودند : اگر پدر عامى باشد و مادر هاشميّه جائز است به وى خمس دادن از آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به حسن و حسين عليهماالسلام : « هذانِ وَلَداىَ (1) إمامانِ قاما أوْ قَعَدا » (2) .

.


1- .در متن : وولداى .
2- .الطرائف ابن طاوس : 196 ، عوالى اللآلى 4/93 ، اعلام الورى : 209 ، تذكرة الفقهاء 5/435 .

ص: 157

و عبارت فقهاء (1) در صحّت قول مشهور از اين قرار است : وَيُعْتَبَرُ فِى الطَّوائِفِ الثَّلاثَةِ انتِسابُهُمْ إلى عَبْدِ المُطَّلِبِ بالاُبُوَّةِ فَلَوِ انْتَسَبُوا بالأُمِّ خاصَّةً لَمْ يُعْطُوا شَيْئاً مِنَ الخُمْسِ عَلى الأظْهَرِ الأشْهَرِ عَدا المُرتضى _ عَليهِ الرَّحْمَة _ وابن حمزة . و ابن ادريس طاب ثراه در كتاب « سرائر » (2) در حرمت صدقه واجبه براى بنى هاشم فرمود : ثقة الاسلام شيخ طوسى عليه الرحمة منسوبين به حضرت اميرمؤمنان عليه السلامو برادران آن بزرگوار را از جعفر و عقيل هاشمى دانسته است ، و همچنين عبّاس عمّ آن بزرگوار است و ديگران را ذكر نكرده . ابن ادريس مى گويد : اين صحيح نيست از آنكه هاشم پسر عبد مناف است و عبد مناف پسر قُصى است و قُصى نام وى زيد است و مجمع ، و عبد مناف نام وى مغيره است و از وى هاشم و عبد الشمس و مطلب و نوفل و أبو عمر متولد گرديد ، و از هاشم عبدالمطلب و اولاد ديگر ، وليكن غير از عبدالمطلب اعقابى از ايشان نماند و عبدالمطلب شش دختر آورد و ده پسر ، اما دخترها عاتكه و صفيّه و اميمه و بيضاء و برّه و اروى است ، اما پسرها عبداللّه و ابو طالب و زبير و عبّاس و مقوّم و حمزه و ضرار و حارث و غيداق و ابو لهب است ، و غيداق همان حجل _ به تقديم حاء بر جيم _ است ، وحجل مگس عسل بزرگ را مى گويند (3) . و از اين ده نفر پنج نفر اعقابشان ماند : عبداللّه ، ابو طالب ، حارث ، عباس ، ابو لهب . پس بر تمام اولاد و احفاد اين پنج نفر خمس مى توان داد و زكات مفروضه بر ايشان حرام است .

.


1- .رجوع كنيد به : فقه ابن ابى عقيل العمانى : 407 ، الخمس حائرى : 476 ، جواهر الكلام 16/90 و غيره .
2- .السرائر 1/460 به نقل از نهايه شيخ طوسى ، به مطلبى كه درباره وقف بر هاشميين در تذكرة الفقهاء 2/430 آمده نيز مراجعه شود .
3- .كذا ، عبارت سرائر 1/461 به تقديم جيم بر حاء است : والغيداق اسمه جحل ، الجيم قبل الحاء ، بفتح الجيم و سكون الحاء ، والجحل : اليعسوب العظيم .

ص: 158

پس نتيجه و خلاصه قول ابن ادريس آن است : اختصاص خمس به منسوبين اميرمؤمنان عليه السلام و از فرزندان و اخوان و عم دون سائرين صحيح است ، پس بنى عباس و بنى حارث و اولاد ابو لهب هاشميين اند و ايشان را از اخماس اموال حقى است ثابت . پس به بيان آتى هر كه از اولاد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام است فاطمى و علوى است و هر آنكه علوى و فاطمى است هاشمى است ، اما هاشمى قرشى نيست چنانكه قرشى عربى نيست ، و مراد به قرشى منسوب به نضر بن كنانه جد دوازدهم حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست ، و مراد از عربى منسوب به يعرب بن قحطان است . خلاصه سه قسم ديگر از اهل خمس ايتام از سادات و مساكين از سادات و ابناء السبيل اند ، و سزاوار و ملاحظه احتياط آن است كه صاحب مال بعد از اينكه سهام ثلاثه اوليه را به امام عليه السلام كه حقّ اوست داد نصف ديگر را هم خدمت امام عليه السلام بدهد ، و وى بر حسب بصيرت و حكمت قسمت مى نمايد يعنى مؤونه سال هر يك را بدون اسراف و اقتار مى رساند ، و اگر كم بيايد از نصف خود مى رساند . و « يتيم » طفلى است بى پدر يا بى مادر يا هر دو . و در كتاب « وسائل » (1) مرويست از حضرت باقر عليه السلام كه فرمودند : « كسى كه از مال يتيم درهمى بخورد به آتش مى رود » ، بعد فرمودند : « نَحْنُ اليَتيم » يعنى يتيم مائيم . و « مسكين » كسى است بلغت و قوت ساليانه خود را نداشته باشد ، و گويا فقير از مسكين أسْوَءُ حالاً بوده باشد از آنكه رسم اعراب است در امور ابتداء به اهمّ مى نمايند و قرآن به لسان عرب نازل شد و خداوند سبحان در آيه زكاة و صدقات فقير را بر مسكين مقدّم داشت و فرمود : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللّه ِ وَابْنِ السَّبِيلِ » (2) و در آيه كريمه است : « أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ

.


1- .وسائل الشيعة 9/483 باب 1 ح 12540 ، بحار الانوار 93/186 ح 11 به نقل از كافى .
2- .توبه : 60 .

ص: 159

لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ » (1) معلوم است مسكين از اين بيان مبين ممكن است مالك چيزى باشد ، و اين قول ابن ادريس است ، ليكن مرحوم شيخ طوسى _ عليه الرحمه _ مسكين را از فقير أسْوَءُ حالاً دانسته . و « ابن السبيل » كسى است به قول مرحوم ابن ادريس منقطَع _ به فتح طاء _ باشد (2) يعنى در سفر محتاج باشد اگر چه در بلاد خود صاحب مال بوده است و ا ين در صورتى است استيطان در بلد ننمايد از آنكه در عنوان ابن السبيل گفته است : بر اين فريضه واجبه كه در باب خمس اخبار واحاديث بسيارى كه فقهاى اثنا عشريه تفريع فرمودند در هر محل و موردى استشهاد كرده اند ، بلكه توان گفت : اداء يك قسم اجر و مزد رسالت ماها رعيت به مضمون : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) دادن خمس است به سادات . پس به اجماع و ضرورت دين اسلام خمس مانند زكات واجب و لازم است ، و از خصايص هاشميين است ، و منكر آن كافر و نجس است ، و در اداء وى ثواب جزيل و اجر جميل مقرر است ، و كتاب اللّه و اخبار در ترغيب و تحريص آن ناطقند و آن را خداوند عون و مدد ذوى القربى قرار داد و براى عظمت شأن سادات اين سه فرقه را بعد از ذات اقدس و وجود مقدس نبوى صلى الله عليه و آله و امام قرار داد . و بر سياق آيه ملاحظه نما چگونه اختصاص به خود داد اين حقّ معلوم را ، و سادات را شريك فرمود تا وهن براى ايشان نباشد ، و زكاة را كه اوساخ و اقذار دستهاى رعاياست بر ايشان حرام فرمود كه : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ » (4) و بر اموال مردمان حقّى مانند طلب معين كرد كه بدون منت اگر بدهند تسليم ايشان نمايند .

.


1- .توبه : 60 .
2- .كهف : 79 .
3- .همچنين رجوع كنيد به : المهذب ابن براج 1/169 ، غنية النزوع : 124 ، قواعد الاحكام 1/350 .
4- .شورى : 23 .

ص: 160

و در كتاب « تفسير نعمانى » (1) است : حضرت امير عليه السلام فرمودند : آنچه خداوند در كتاب كريم از معايش و اسباب خلق ياد فرمود و اعلام كرد پنج وجه است : وجه امارت ، ووجه عمارت ، ووجه تجارت ، و وجه اجاره ، ووجه صدقات . اما وجه امارت خمس است كه فرمود : « واعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ. . » (2) الى آخر الآية . بنگر حضرت على أعلى چگونه وجه خمس را از وجوه خمسه معاشيه تجليل فرموده است كه اميرمؤمنان عليه السلام او را از وجه امارات خوانده است ، و از آنكه در اين زمان جمعى از بى خردان كه از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و عالم آخرت بى خبرند و بر اين فريضه حتميّه الهيّه كه خمس دادن است به قدر حبّه و خردلى اقبال و اقدام نمى نمايند بر حسب فرض و لزوم تكليف خود را دانسته بدين حديث صحيح و خبر معتبر ايشان را آگاه نمايم شايد از خواندن و دانستن آن حديث ، خردل و حبّه اى از حقوق سادات داده شود و از آن مثاب و مأجور گردم . در كتاب « تأويل الآيات الظاهرة » (3) از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمودند : « در تأويل آيه « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ » (4) مراد زياده و نقصان در خمس و حقوق سادات است يعنى : وقتى كه به سوى غنايم مى روند مى دوند و طلب مى كنند ، چون به اداء حقوق سادات مى رسند ناقص مى دهند و ايشان را بد مى آيد » .

.


1- .روايت را شريف مرتضى در المحكم والمتشابه : 57 به نقل از تفسير نعمانى ذكر كرده ، همچنين رجوع شود به : وسائل الشيعة 9/490 ح 12557 ، حاشية المكاسب يزدى 1/4 .
2- .انفال : 41 .
3- .بحار الانوار 93/189 به نقل از تأويل الآيات الظاهرة كه وى نيز از كتاب محمد بن عباس بن ماهيار نقل كرده است .
4- .مطففين : 1 _ 3 .

ص: 161

و مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب مستطاب « وسائل الشيعة فى أحكام الشريعة » (1) در باب خمس فرموده است : سهام ثلاثه اوليه از خمس واجب است به شخص امام عليه السلامبرسد و حقّ اوست در صورت امكان ، و جائز نيست تصرّف در آن بدون اذن امام عليه السلام ، و توقيعى از حضرت حجة اللّه أعظم نقل كرده است كه مضمون بلاغت مشحون آن را مى نويسد : « بِسْمِ اللّه ِ الرَّحمن الرَّحيمِ » « لَعْنَةُ اللّه ِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعينَ عَلى مَنْ أكَلَ مِنْ مالِنا دِرْهَماً حَراماً » . پس هر كس يك درهم از سهم و حقّ امام را بخورد حرام است و ملعون خدا و ملائكه و تمام مردمان . حتى در آن كتاب مرويست (2) كه : حضرت صادق عليه السلام فرمودند به ضريس كناسى : « آيا مى دانى از كجا فتح باب زنا مى شود ؟ » عرض كرد [كه] نمى داند ، فرمودند : « بواسطه خوردن خمس كه حقّ ما اهل بيت است فتح عمل زنا مى شود ، مگر شيعيان ما كه حلال است بر ايشان و پاك است ولادتشان و شايد كسى گمان كند به شيعيان توان خمس دادن » . بيان اين حديث را حديث ديگر مى كند كه امام عليه السلام فرمود : « بدترين مردمان كسانى هستند كه روز قيامت صاحب خمس برخيزد و بگويد : « خُمْسى » و از آنها مطالبه حق خود را نمايد ، اما براى شيعيان خودمان آن را حلال نموديم به جهت تزكيه اولاد و تطييب ولادتشان » (3) . يعنى : در صورتى كه شخص شيعه باشد و متعذّر از رساندن به امام عليه السلامو سادات هم محتاج نباشند براى وسعت و توسعه در فروج و اموال ايشان اباحه كرده اند و حلال نموده اند تا رفع عسر و حرج شود مانند جواز تصرّف شيعه در انفال و فى ء و سائر حقوق امام عليه السلام ، و اين در صورت حاجت و تعذّر است البته .

.


1- .وسائل الشيعة 9/541 ح 12671 ، الاحتجاج : 480 .
2- .وسائل الشيعة 9/544 ح 12677 ، تهذيب 4/136 ح 383 ، المقنعة : 45 ، الكافى 1/459 ح 16 .
3- .من لا يحضره الفقيه 2/22 ح 82 ، وسائل الشيعة 9/545 ح 12678 .

ص: 162

و در حديث ديگر فرمودند : « اين فقره براى شيعه ماست از شاهد و غايب ، حىّ و ميّت و هر آنچه از ايشان متولّد مى شود تا روز قيامت ، امّا بر سائرين حلال نكرده ايم و عهد و ميثاق و ذمّه در نزد ما ندارند » (1) . وأيضاً مرويست : حضرت امير عليه السلام فرمودند به فاطمه زهراء عليهاالسلام : نصيب خودت را از فى ء حلال كن از براى شيعيان ما تا آنكه طيب الولاده شوند » آنگاه حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « إنّا أحلَلْنا اُمِّهاتِ شيعتنا لاِبائِهِمْ لِيَطيبُوا » (2) . پس از اين چند خبر مسلمانان از امّت حضرت خير البشر صلى الله عليه و آله بدانند : ندادن حقوق امام عليه السلام و ذريّه طاهره و خوردن آن جزئيّاً وكليّاً باعث خلل در نطفه هاى اولاد مى شود ، و بر حسب واقع اولادشان از روى زنا متولد مى گردند . اما راه اباحه در صورتى كه شيعه است و تصرّف در آن در اين زمان اگر چه قليل باشد با نائب مناب آن بزرگوار ، مجتهد اعلم است ، يعنى اذن و اباحه و تصرّف و تجويز و امر در وجوه معاشيّه از جانب ايشان شرط است ، و چه قدر اين فقره آسان است و هر آنكه شيعه است سهم و حصّه و حقّ امام عليه السلام را با وجود مجتهد ورع ثقه امين و فقراء از سادات و بنى فاطمه نگاه نمى دارد و نمى خورد ، و چه قدر عقوبت دارد خورند (3) مال يتيم كه به نصّ آيه كريمه خورنده آن آتش خواهد خورد ، سيّما آن يتيم از فرزندان فاطمه عليهاالسلامباشد با كمال برهنگى و گرسنگى و پريشانى ، حقّ واجب او در نزد تو باشد و بدانى و ندهى ، آيا مادر اين طفل يتيم در روز قيامت كه شفاعت به دست اوست با تو چه مى كند ؟ ! خصوص با آن يتيم ايتام ديگر و مساكين و ابناء السّبيل از اين زمره جليله ضمّ شوند ، و در عرض اكبر با تو مخاصمه نمايند و براى تو همان هنگامه و فزع و طلب كفايت است ، احتياج به اهوال

.


1- .تهذيب الاحكام 4/137 ح 384 ، الاستبصار 2/58 ح 189 ، المقنعة : 45 ، وسائل الشيعة 9/544 ح 12678 .
2- .تهذيب الاحكام 4/143 ح 401 ، وسائل الشيعة 9/547 ح 12684 .
3- .كذا ، ظاهراً : خوردن .

ص: 163

در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليه السلام

خصيصه تاسعه : در اينكه سادات در هر طبقه اى از طبقات اند اولاد رسول اكرم اند صلى الله عليه و آله

و افزاع قيامت ندارى .

در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليه السلامو در كتاب مسطور (1) مرويست : مسمع بن عبدالملك كه مكنّى به أبى سيّار است خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد : بواسطه غوص در دريا و توليت آن چهار صد هزار درهم به من رسيد ، هشتاد هزار درهم خمس آن را آوردم و كراهت دارم آن را نگاهدارم ، و آن حقّ شماست كه خداوند در اموال ما قرار داده است . فرمود : « اى ابا سيّار ! كلّ زمين از ماست و هر چه بيرون از آن نيز از ماست » . عرض كرد : اگر اذن مى دهيد تمام آن مال حاضر است خدمت شما بياورم . فرمود : « اى ابا سيّار ! تمام آنرا بر تو حلال كرديم و مباح نموديم ، و هر چيزى در دست شيعيان ماست بر ايشان حلال است تا زمانى كه قائم ما قيام نمايد ، پس به جهت مردم مستمرى قرار مى دهد » . وعجب است كه امام آنچه براى اوست و حقيقةً از ايشان بپاست به خمس آن در چند چيز قانعند ، كسانى كه خودشان را از ايشان مى دانند و مى خوانند با تمكّن راضى شده اند اولاد و احفاد وى را برهنه و گرسنه و پريشان ببينند و رحم ننمايند و حقوق هر يك را اداء نكنند .

خصيصه تاسعه : در اينكه سادات در هر طبقه اى از طبقات اند اولاد رسول اكرم اند صلى الله عليه و آلهو نسب شريف آن بزرگوار منقطع نمى شود و آنها از اين نسبت هر قدر دور باشند نزديك اند . پس بنابر حديث مشهور « كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ القِيامَةِ إلاّ سَبَبى وَنَسَبى » (2) معلوم

.


1- .وسائل الشيعة 9/548 ح 12686 ، همچنين رجوع كنيد به : تهذيب الاحكام 4/144 ح 403 .
2- .بزودى مؤلف روايت را از طريق كنز الفوائد كراجكى نقل مى كند و توضيحاتى درباره آن مى دهد .

ص: 164

است اين نسب را انقطاعى در روز قيامت نيست . پس در اين باب دو مطلب منظور است : يكى آنكه : سادات زمان ما و هر زمانى تا روز قيامت فرزندان پيغمبرند ، و از فرزندى آن جناب صلى الله عليه و آله هر قدر عاصى باشند خارج نمى شوند . وديگرى : سلسله نسب آن جناب قطع نخواهد شد در روز رستاخيز .

اما فقره اولى :به ادلّه واضحه و براهين لايحه مى گوئيم : هر سيّدى كه در هر زمانى باشد تا روز قيامت ، فرزند آن بزرگوار است از آنكه ولد جزء والد است ، و هر قدر اين جزء تنزل نمايد از جزئيّت بيرون نمى رود ، و در ذيل آيه كريمه كه در سوره زخرف است « وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً » (1) على بن ابراهيم (2) عليه الرحمة فرمود : مراد از جزء ولد است كه كفّار از براى خداى تعالى فرزند قرار دادند و سادات اجزاء رسول اند ، پس هر قدر فاصله باشد بين پدر و فرزند از آباء و اجداد همانا پدر پدر است و پسر پسر ، چنانكه در دعاء عرفه جناب امام حسين عليه السلام عرض مى كند : « يا إلهى وَإلهَ ابائى ابراهيمَ وَإسْماعيلَ وإسحقَ وَيَعْقُوبَ » . و همچنين صدوق عليه الرحمة در « ثواب الاعمال » (3) و شيخ در « متهجّد » (4) و « اعلام الدين » و كفعمى در « جنّة الأمان » نقل فرموده اند : « اللَّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أهْلِ الجَّنَّةِ الّتى حَشْوُها الْبَرَكَةُ وَعُمّارُهَا الْمَلائِكَةُ مَعَ نَبيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَأبِينا إبراهيمُ عليه السلام » (5) .

.


1- .زخرف : 15 .
2- .اين مطلب در تفسير على بن ابراهيم قمى ذيل آيه شريفه 2/283 وارد نيست .
3- .ثواب الاعمال : 38 ، نيز امالى شيخ صدوق : 406 ح 522 .
4- .مصباح المتهجد : 368 .
5- .همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 87/71 ح 13 به نقل از متهجد و جمال الاسبوع ، المقنعة : 162 .

ص: 165

در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند و نسب ايشان قطع نمى شود

پس در اين دو فقره امام عليه السلام ، ابراهيم خليل اللّه عليه السلام را با بُعدى كه هست پدر خوانده است . و أيضاً مرويست : صفيّه بنت حىّ بن أخطب كه از ازواج حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود شكايت نمود خدمت آن جناب كه زنهاى تو مى گويند : اى يهوديّه ! و دختر يهودى و يهوديّه ! فرمودند : « در جواب ايشان بگو : پدر من هارون است و عمّ من موسى عليه السلامو شوهر من محمّد صلى الله عليه و آله » (1) . با آنكه آباء بسيار فاصله بود هارون عليه السلام را پدر خواندند و نسبت فرزندى كه موجب جزئيّت است به او دادند . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله كراراً به حسنان عليهماالسلام فرمودند : « من پدر شما هستم » . پس ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله هر قدر دور باشند فرزندان آن حضرت صلى الله عليه و آلهاند . وحضرت باقر عليه السلام به حسن افطس فرمودند : « ولد رسول اللّه صلى الله عليه و آله » . و عترت نيز به معنى ابعد اولاد آمده است ، و در « قاموس » مى گويد در معنى عترت : نَسْلُ الرَّجُلِ وَرَهْطُهُ وَعِتْرَتُهُ الأَدْنَوْن (2) . پس به بيانى ديگر : چنانكه عترت بمعنى اخصّ اقارب است به معنى اباعدُهُم آمده است ، پس اولى آن است ائمّه طاهرين عليهم السلام هم عترت باشند ، و سادات هم هر چند بعيد باشند عترت آن بزرگوارند به نحوى كه سابقاً اشاره شد .

در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند و نسب ايشان قطع نمى شودو علاوه از آنچه استشهاد نمودم بر تثبيت مقصود فرمايش شهيد ثانى در كتاب

.


1- .تفسير مجمع البيان 9/227 ، أسباب النزول واحدى : 264 ، زاد المسير 7/182 .
2- .رجوع كنيد به : تاج العروس فى شرح القاموس 3/380 .

ص: 166

« مسالك » (1) است كه : جماعتى از اصحاب مانند مرحوم شيخ مفيد (2) و ابن برّاج (3) و ابن ادريس (4) را اعتقاد آن است لفظ اولاد شامل اولاد اولاد تا انقراض عالم هست ، چنانكه خداوند فرمود : « يَا بَنِى آدَمَ » و « يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ » كه شامل جميع اولاد آدم و بنى اسرائيل است ، و اجماع است بر حرمت حليله ولد ولد لقوله تعالى : « وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ » (5) و لقوله : « يُوصِيكُمُ اللّه ُ فِى أَوْلاَدِكُم » (6) و « ذريّه » به ضمّ ذال در لغت نسل و فرزندان است بطناً بعد بطن ، پس شامل تمام سادات قريبة النسب و بعيده مى شود . و آنچه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود به هارون الرشيد در معنى ذريّه اقوى شاهديست . خلاصه تمام سادات ، عترت و ذريّه و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آلهاند بلكه هر كس از شير ايشان خورد از ايشان است و نبى اكرم صلى الله عليه و آله پدر اوست ، چنانكه ثقة المحدّثين كلينى در كتاب « كافى » (7) از حضرت رضا عليه السلامروايت كرده است كه : شخصى بر آن جناب عليه السلاموارد شد و عرض كرد : جعلت فداك ! چه مى فرمائيد در حق مردى كه بميرد و وارثى جز برادر رضاعى ندارد ، آيا از او ارث مى برد ؟ فرمود : « بلى پدر من از جدّ من رسول صلى الله عليه و آلهخبر داد : هر كس از شير ما بخورد يا آنكه فرزندى از ما را شير بدهد پس ما پدران او هستيم » . و اين حديث بسيار شريف است ، پس ارتضاع و ارضاع از اين سلسله موجب فخر و اجر و تشريف نسب است .

.


1- .مسالك الأفهام 5/393 .
2- .المقنعة : 653 _ 654 .
3- .المهذب 2/89 .
4- .السرائر 3/157 .
5- .نساء : 23 .
6- .نساء : 11 .
7- .كافى 7/168 ح 1 .

ص: 167

اما حديث : « كُلُّ حَسَبٍ وَنَسَبٍ (1) فَمُنْقَطِعٌ يَوْمَ القيامةِ ما خَلا حَسَبى وَنَسَبى » از علماء اسلام كراچكى در « كنز الفوائد » (2) ذكر فرموده است (3) ، و علاّمه اعلى اللّه مقامه در « تذكره » از خصايص نبويّه شمرده است كه اولاد دختر منسوب به پدر دختر نيست بلكه منسوبند به شوهر دختر ، اما اولاد فاطمه زهراء عليهاالسلام منسوب به حضرت رسول اند به خلاف مشهور . و مرحوم سيّد مرتضى از اين جهت فرمود : هر سيّدى كه مادرش هاشميّه است مى توان او را خمس داد . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « كُلُّ قَوْمٍ فَعُصْبَتُهُمْ لأبيهِمْ إلاّ أوْلادُ فاطِمَة فانّى عُصْبَتُهُمْ وَأنا أبُوهُمْ » (4) و مراد از « عصبة » آن ريسمان و طناب مفصل از بدن است . ملخّص معنى آنكه : هر قومى ريسمان نسبتشان به پدرشان منتهى است مگر اولاد فاطمه كه من عصبه و من پدر ايشانم . وأيضاً قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ إبْناً يَنْتَمُونَ إلَيْها إلاّ وُلْدَ فاطِمَةَ فأنا (5) وَليُّهُمْ وَأنا عُصْبَتُهُمْ وَهُمْ عُصبَتى خُلِقُوا مِنْ طينَتى ، وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ ! مَنْ أحَبَّهُمْ أحَبَّهُ اللّه ُ » (6) . خلاصه معنى حديث « كلّ نسب . . » الى آخره به قول قائلى اين است كه : روز قيامت انساب نفعى نمى دهد ليكن نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نافع است .

.


1- .در بعضى از منابع حديثى بجاى « كل حسب و نسب » عبارت « كل نسب و صهر » آمده نظير آنچه در امالى شيخ طوسى 1/350 و وسائل الشيعة 20/38 ح 24969 نقل شده است .
2- .كنز الفوائد : 166 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
3- .و نيز طرائف ابن طاوس 1/76 ح 99 به نقل از احمد بن حنبل ، شواهد التنزيل 1/530 .
4- .كنز الفوائد : 166 ، مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
5- .در چاپ سنگى : فأنّا _ با تشديد _ كه غلط است .
6- .كنز العمال 12/98 ح 34168 ، تاريخ مدينة دمشق 36/313 ، بشارة المصطفى : 75 .

ص: 168

در معنى حديث « كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع . . »

در معنى حديث : « كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع يوَم القيامة إلاّ حسبى ونَسَبى »و داعى عرض مى كند : اگر چه مرحوم علاّمه اين فقره را از خصائص نبويّه شمرده است و سوق حديث در انقطاع و اتّصال در روز قيامت است ليكن به مفاد آيه « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ » (1) ، و به مفاد حديث « لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَردا عَلَىَّ الْحَوْضَ » اين عصبت نبويّه و نسبت حقّه فاطمه (2) در دار دنيا هم منفصل و منقطع نمى شود اگر چه احساب و انساب منقطع گردد ، و رشته اى كه منتمى و منتهى به آن جناب گردد خداوند مجيد او را منقطع نخواهد نمود . و در حديث است : « خداوند وَدود ، دو ريسمان محكم آويخت بين بندگانش تا چنگ زنند و از مزالق نجات يابند : يكى وجود حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و ديگرى استغفار است » ، پس امام عليه السلام [ فرمود : ] « حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به أعلى درجه عليين شتافت ، چنگ به اين ريسمان كه استغفار است بزنيد » . پس از اين حديث شايد بعضى گمان نمايند آن جناب صلى الله عليه و آله از اين عالم رحلت فرمود انقطاع فيض بالكليه گرديد ، نه چنين است بلكه حقيقةً فيض كه نفس نفيس نبى صلى الله عليه و آلهاست وجود مبارك خليفة اللّه فى الأرض امام عليه السلاماست ، هر وقت آن بزرگوار نباشد « لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها » (3) . ومراد از « نور » در آيه « وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا » (4) امام عليه السلام است كه اقطار زمين را

.


1- .كوثر : 1 .
2- .كذا ، ظ : فاطميّه .
3- .مضمون پاره اى از احاديث است از جمله حديث رضوى منقول در علل الشرايع 1/198 ح 21 و عيون الاخبار 1/272 باب 28 ح 1 _ 4 .
4- .زمر : 69 .

ص: 169

از وجود خود درخشنده و تابنده دارد ، يعنى فيض دهنده بر ذرّات عالم امكان است . پس « إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّه ِ وَعِتْرَتى » (1) قرآن و امام است ، در صورتى كه معنى عترت خاص باشد نه عموم سادات ، و اگر مراد از عترت عموم سادات باشد و امام عليه السلامهم پيشواى ايشان ، مفيد همين معنى است كه عرض شد ، پس حرف جرى محذوف است يعنى « إلى يَوْمِ القيامَةِ » . و در كتابى كه اكنون نظر ندارم اين حديث را همين طريق ديده ام كه حرف جر مذكور بود . پس مى گوئيم : اين عصبت و ريسمان محكم متين آويخته و كشيده است و قطع نشده است و نمى شود در هيچ زمان و عصرى تا وقتى كتاب اللّه با اين عصبه نبويّه و طائفه علويّه و سلسله فاطميّه عليهم صلوات اللّه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در كنار حوض كوثر وارد شوند . و معنى « لَنْ يَفْتَرِقا » همان قطع نشدن نسبشان است ، و همين طريق گفته مى شود در معنى آيه كوثر كه سابقاً عرض شد نسل بسيار است ، و فرمود : دشمن تو _ اى محمّد ! _ ابتر است يعنى منقطع النسل مى شوند ، پس انقطاع نسل آن بزرگوار با وعده حتميّه الهيّه جائز نيست يعنى نتوان گفت نسل رسول مختار صلى الله عليه و آله منقطع و ابتر باشد . و از اين جهت است بعد از شهادت امام عصر _ عجّل اللّه فرجه _ سيّد مظلومان امام شهيد عليه السلام برانگيخته مى شود ، و در رجعت بيضاء تناسل ايشان و دوستانشان در كمال كثرت است . و گويا اين بيان موجز منافى با تحقيقى كه در معنى كوثر شد نباشد .

.


1- .صاحب عبقات الانوار و جز او در طرق و الفاظ مختلف اين حديث بحثهاى مفصل كرده اند . بطور نمونه رجوع شود به : كافى 1/293 ، وسائل الشيعة 27/33 باب 5 ح 33144 ، مستدرك الوسائل 3/355 باب 1 ح 3766 به نقل از لب اللباب راوندى ، بحارالانوار 2/225 باب 29 ح 3 .

ص: 170

خصيصه عاشره : در پريشانى احوال سادات فخام

در كتب صحيحه مروى (1) است : مقدمة الجيش لشكر نصرت اثر بقيّة اللّه فى الأرض حجة اللّه بن الحسن العسكرى حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه ، حضرات سادات اند چنانكه روايت شده است : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله جماعتى از بنى هاشم را ملاقات فرمود ، گريه شديدى كرد و صورتش تغيير نمود . اصحاب اطياب عرض كردند : جهت گريه شما چيست ؟ ! فرمودند : خداوند سبحان آخرت را براى ما اهل بيت اختيار كرد و اهل بيت من بعد از من به بلاء و تطريد و تشريد شديد مبتلا شوند تا آنكه قومى از ناحيه مشرق با رايات سياه ظاهر شوند و با ايشان مردم مقاتله نمايند و چون طلب خير و حق كنند ايشان قبول ننمايند ، پس با شمشيرهاى برنده احقاق حق كنند و به صاحب حق تسليم نمايند كه مهدى آل عصمت و طهارت است . و از اين خبر برمى آيد : مراد از آن قوم كه از مشرق با رايات سود خروج مى نمايند ساداتند ، و مقاتله ايشان براى احقاق حق و تسليم به امام زمان عليه السلام است . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « لَوْ أدْرَكْتُ ذلِكَ لأبْقَيْتُ نَفْسى لصاحِبِ هذا الأمْرِ » (2) .

خصيصه عاشره : [ در پريشانى احوال سادات فخام ]مخفى نماناد بر حسب حكمت كامله و مصلحت شامله اين سلسله طاهره و زمره باهره در زندان خانه دنيا آمالشان از وصول و انتفاع اموال منقطع شد ، و غالباً سادات فخام عظام فقير و مستأصل و پريشانند ، و حاشا كه اين فقر و عسرت باعث اهانت ايشان باشد بلكه براى تحصيل لذّت و عشرت نشانه آخرت است و موجب اجر و نعمت باقيه ، بلكه حضرت صادق عليه السلام در كتاب « طبّ الأئمّة » (3) فرمودند : « إنّ الحُمّى يُضاعَفُ عَلى أوْلادِ الأنبياء » (4)

.


1- .بحار الانوار 51/82 باب 1 ، دلائل الامامة : 233 و 235 ، العدد القوية : 91 ، كشف الغمة 2/472 .
2- .بحار الانوار 52/243 باب 25 ح 116 به نقل از غيبت نعمانى .
3- .بحار الانوار 59/99 ح 19 به نقل از طب الأئمة .
4- .حاكم نيشابورى در مستدرك 4/307 حديثى قريب بدين مضمون از حضرت نبوى عليه وآله الصلاة والسلام نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : سبل الهدى والرشاد 12/240 .

ص: 171

در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود و يافتن آن و خواب ديدن

يعنى : تب بر فرزندان پيغمبران مضاعف و دو برابر است . به عبارت ديگر : تبى كه عارض بر ايشان مى شود شديدتر است از غيرشان (1) . پس فرزند بايد نظر به كردار و رفتار پدر و مادر كند ، و بر طريقه ايشان مشى نمايد . خوش است اين فرقه جليله بنگرند اميرمؤمنان و صدّيقه طاهره صلوات اللّه عليهما به چه نحو در دار دنيا زندگى كردند و بندگى نمودند . براى تذكره دو حديث از اين دو بزرگوار از كتب صحيحه مى نويسد :

در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود و يافتن آن و خواب ديدنحديث اوّل : ابن شهر آشوب عليه الرحمة در كتاب « مناقب » (2) روايت كرده است كه : صديقه طاهره عليهاالسلام از پدر بزرگوار انگشترى خواست آن جناب فرمودند : چون نماز شب كردى از خداوند بخواه ، به حاجت خود خواهى رسيد . پس آن مخدّره چنين كرد ، هاتفى گفت : آنچه طلب كردى در زير مصلاّى توست ، چون نظر فرمود انگشترى از ياقوت ديد كه تمام دنيا قيمت او نبوده ، پس در انگشت كرد و فرحناك شد . چون استراحت فرمود خود را در بهشت يافت و سه قصر ديد كه در بهشت مانند آن نديده بود . سؤال فرمود : اين سه قصر از آن كيست ؟ گفتند : از فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . چون داخل يكى از اين قصور گرديد تختى يافت كه سه پايه داشت . سؤال فرمود : چرا اين تخت يك پايه ندارد ؟ ! گفتند : صاحب آن انگشترى از خداوند خواست به عوض آن يك پايه اين تخت گرفته شد . چون از خواب برخاست ، وقت صبح شرفياب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله گرديد و آنچه ديده بود در رؤيا و منام عرضه داشت .

.


1- .اين تعبير از مرحوم مجلسى در بحار مى باشد .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/339 فصل فى معجزاتها عليهاالسلام ، بحار الانوار 43/46 باب 3 ح 46 .

ص: 172

فرمود : « معاشِرَ آلِ عَبْدِ المُطّلِب ! لَيْسَ لَكُمُ الدُّنيا إنّما لَكُمُ الآخِرَةُ وَميعادُكُمُ الجنَّةُ ما تَصْنَعُونَ بالدُّنيا فَإنَّها زائِلَةٌ غَرّارَةٌ » . پس شما آل عبدالمطلب را چه كار به دنيا ؟ ! آخرت براى شماست و وعده گاه شما در بهشت است . آنگاه انگشتر را به محلّ خود گذارد . در خواب آن تخت را با قوائم اربعه يافت . اما آنچه عجالةً از حضرت شاه ولايت عليه السلام منظور دارم و براى فقراء از سادات عبرت و نصيحت است ، اوّلاً : ملاحظه فرمايند در افراد اولاد آدم عليه السلام ببينند كسى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله اجلّ شأناً و أعلى قدراً از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عند اللّه هست ، آنچه مذهب حق است جز ايشان نيست و كيست مانند آن بزرگوار و كسى كه آنقدر اعتبار به درگاه پروردگار داشته باشد اقتدار وى بر ما سوى اللّه واضح و آشكار است . آنگاه در اكل و شرب و لباس و مكان آن علّت غائى زمين و آسمان از احاديث صحيحه و اخبار صريحه بخوانند ، وتأسّى جويند و خودشان را تسليت دهند و اندكى تأمّل نمايند براى چه آن جناب صلى الله عليه و آله تعرّض از دنيا بِحَذافيرِها فرمود ، و به وى خطاب نمود : « من تو را طلاق داده ام رجوعى به تو نخواهم كرد » (1) . پس علماء مى گويند : وَزَوْجَةُ الأبِ عَلَى الإبْنِ حَرامٌ ، يعنى : زن پدر بر پسر حرام است ، ونتواند او را بخواهد . پس سزاوار نيست آن را كه پدر بزرگوار شما نخواست و رها كرد شما بخواهيد كه خواستن شما بر خلاف خواست آن بزرگوار است . و اين دو بيت از آن جناب عليه السلام است : طَلِّقِ الدُّنيا ثَلاثاًوَاتَّخِذْ زَوْجاً سِواها إنَّها زَوْجَةُ سُوءٍلا تُبالى مَنْ أتاها (2) مى فرمايد : طلاق بدهد اين دنياى دنيّه را سه مرتبه و زنى ديگر سواى او بخواه كه اين زن بسيار بديست و بى مبالات است و هر كس بيايد به سوى او مى خواهد و مى خواند . بعبارة اخرى : اين زنى است زانيه و فاجره . و در حديث است كه : اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « جائز نيست من از اجور فجور و زناء بخورم » . و اين بيت فارسى معروف است : مادر دهر چرا كينه نورزد با منداده ناخواسته او را پدر من سه طلاقو اين سه بيت از مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه محقّق است ، و بعضى نسبت به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام داده اند از روى خطاست : عَتَبْتُ عَلَى الدُّنيا فَقُلْتُ إلى مَتىاُكابِدُ هَمّاً بُؤْسُهُ لَيْسَ يَنْجَلى أكُلُّ شَريفٍ قَدْ عَلا بِجُدُودِهحَرامٌ عَلَيْهِ العَيْشُ غَيْرُ مُحَلَّلِ فَقالَتْ نَعَمْ يابْنَ الحُسَيْنِ رَمَيْتُكُمْبِسَهْمِ عِنادى حينَ طَلَّقَنى عَلى (3)خلاصه معنى اين سه شعر اين است : به دنيا عتاب كردم و گفتم : تا چند به مشقّت وهمّ و غم باشم و رفع نشود ، و هر شريف و بزرگى عيش دنيا بر او حرام است . پس دنيا گفت : اى پسر حسين ! زمانى كه پدر شما مرا طلاق داد سهم عداوت خود را انداخته ام به سوى شما و با شما در نهايت عنادم . و در بيت فارسى اشاره خوش كرد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نخواسته دنيا را رها كرد ، پس احتمال نرود آن جناب عليه السلام خواست دنيا را و رها فرمود ، نه چنين است بلكه سه مرتبه دنيا و آنچه متعلّق به او است اقبال به جانب آن بزرگوار عليه السلام نمود و آن سرور

.


1- .در اكثر منابع « سه طلاقه » كردن دنيا مذكور است بدين عبارت « طلقتك ثلاثاً لا رجعة فيها » يا « لا رجعة لى اليك » . رجوع شود به : روضة الواعظين 1/117 ، خصائص الائمة : 71 ، امالى صدوق : 283 ، بحار الانوار 40/345 باب 98 ح 28 ، نهج البلاغة : 480 خطبه 77 .
2- .مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب 1/370 ، مدينة المعاجز 2/79 ، بحار 40/328 ضمن ح 10 .
3- .اربلى اين اشعار را در كشف الغمة 1/176 با اختلافاتى لفظى از بعضى از علويان نقل كرده كه آنرا نسبت به « بعض الاصحاب » داده اند .

ص: 173

اعراض كرد . و مراد از طلاق دادن چشم از وى پوشيدن است و اعراض كردن ، چنانكه در طلاق عايشه مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله توصيه به حضرت امير عليه السلامنمود كه : « اگر اطاعت ننمايد تو را عايشه و ازواج ديگر من ، ايشان را طلاق بده » (1) ، يعنى شرافت مادرى كه از براى امّت من دارند بردار و ايشان را مطلق العنان كن ، اكنون طلاق در اين مورد همين طريق است ، يعنى : دنيا را براى اهلش گذاردم و او را رها كردم و نخواستم . و در حديث است : « وقتى كه حوّاء را به حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام دادند شيطان هم دنيا را خواست ، پس معقوده و مدخوله اوست ، از اين جهت غالب از ناس ابناء دنيا و شيطانند و شباهت به اين پدر و مادر دارند » . پس شما سعى كنيد شبيه كنيد خودتان را به اين پدر و مادر كه در ساحت قرب حق تعالى بى بدلند و حالشان ضرب المثل .

.


1- .اين مضمون در روايت مناقب 2/133 و بحار 32/267 باب 5 ح 207 و 38/74 باب 60 و دلائل الامامة : 276 و جز آن وارد است .

ص: 174

در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليه السلام

در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليه السلامو براى تنبّه و تذكّر خويش يك مورد از اقبال دنيا و اعراض حضرت سيّد الزاهدين اميرالمؤمنين عليه السلام را مى نويسد و ختم مى نمايد : و (1) در كتاب « عوالم العلوم » مرويست : در بعضى از باغهاى فدك آن جناب عليه السلامبيلى در دست داشت كه زنى جميله خود را جلوه داد ، و آن زن از همه زنان عالم خوش روتر بود ، و گفت : اى پسر ابوطالب ! اگر مرا بگيرى از اين بيل زدن تو را مستغنى كنم و به خزانه هاى زمين تو را راه نمايم و پادشاه تمام مملكت زمين باشى . فرمود : تو كيستى تا تو را از كسان تو خواستگارى كنم ؟ گفت : منم دنيا . فرمود : برو و شوهرى ديگر پيدا كن ، از براى خود كه

.


1- .اين واو ظاهراً زائده است .

ص: 175

من مرد تو نيستم . پس روى كرد به آن بيل و بر زمين فرو برد و فرمود : لَقَدْ خابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْيا دَنيَّةٌوَما هِىَ إنْ غَرَّتْ قُروناً بِطَائِلِ أتَتْنا عَلى زِىِّ (1) العَروُسِ بُثَيْنَةٌوَزِينَتُها فى مِثْلِ تِلْكَ الشَّمائلِ فَقُلْتُ لَها غُرّى سِواىَ فَإنَّنىغَرُوفٌ عَنِ الدُّنيا ولَسْتُ بِجاهِلِ وَما أنَا وَالدُّنيا فَإنَّ مُحَمَّداًرَهينٌ بِقَفْرٍ بَيْنَ تِلْكَ الجَنادِلِ وَهَبْها أَتَتْنى بِالكُنُوزِ وَدُرِّهاوَأمْوالِ قارُون وَمُلْكِ القَبائلِ اَلَيْسَ جَميعاً لِلْفناءِ مَصيرُناوَيُطْلَبُ مِنْ خُزّانِها بالطَّوائلِ فَغُرّى سِواىَ إنَّنى غَيْرُ راغِبٍلِما فيكَ مِنْ عِزٍّ وَمُلْكٍ وَنائلِ وَقَدْ قَنَعَتْ نَفْسى بِما قَدْ رُزِقْتُهُفَشَأْنُكِ يا دُنْيا وَأهْلَ الغَوائلِ فَإنّى أخافُ اللّه َ يَوْمَ لِقائهِوَأخْشى عَذاباً دائماً غَيْرَ زائلِ (2)يعنى : نا اميد شد هر كه دنياى پست فطرت او را فريب داد اگر چه در قرنهاى بسيار ، مردم بسيار را فريفت ، و نفعى در اين فريب دادن به كسى نرسانيد _ و طائل در بيت اول به معنى نافع است _ و آمد دنيا نزد ما به هيئت عروس زيباى خوش روئى كه گويا دختر عامر جحمى است با آن همه زينت و شمائل _ و نام وى بُثينَه _ به تصغير است به تقديم باء برثاء ، و آن دختر در جمال مشهور بود _ گفتم : برو و ديگرى را بفريب كه من ميل به دنيا ندارم و جاهل نيستم ، و مرا چه كار است به دنيا با آنكه محمّد صلى الله عليه و آله كه مقصود كلى از خلق خدا بود در زير خاك گرو است _ و غروف بمعنى زهد و انصراف است ، و جنادل به معنى سنگهاست _ و فرض كرديم كه همه گنجها و جواهر خود را از براى ما آورد با اموال قارون و ملك همه قبيله ها نه آنكه آخر بايد مُرد و فانى شد ، و آن خزانه و اموال تلف مى شود و آن خزانه دارها هلاك مى شوند ، پس فريب ده ديگرى را كه مرا رغبتى به عزّت و پادشاهى دنيا

.


1- .در اصل : ذى .
2- .نيز رجوع كنيد به : ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام : 308 ، كشف الريبة : 90 فصل 5 ، المناقب 2/102 ، بحار 40/329 باب 98 .

ص: 176

در پند و اندرز به عموم بندگان

و خصوص اين فرقه ذوى الشأن

نخواهد بود و نفس خود را قانع نمودم به همين زحمت و روزى كه مقدّر شده پس تو دانى و آنهائى كه به دام هلاك انداخته اى كه من از ملاقات خداى تعالى مى ترسم و از عذاب او خوف مى كنم كه هميشه است و زوالى ندارد .

در پند و اندرز به عموم بندگان و خصوص اين فرقه ذوى الشأنهان هان ! براى اين شرمنده اين بيت هر يك از شما بخواند سزاوار است : گفتا غلطى زما نشان نتوان داداز ما تو هر آنچه ديده اى پايه توستهمانا در جواب گويد : هر آنچه از موعظه و نصيحت است از قول و فعل پدر بزرگوار شما حضرت شاه ولايت عليه السلام است كه هميشه در عمر خويش بر كسوت فقر مباهى بود و بلايا و اذاياى وارده بر آن بزرگوار لا يتناهى كه كراراً فرمود : « إلىَّ وَكَمْ اُغضى الجُفُونَ عَلَى القَذى ، وَأسْحَبُ ذَيلى عَلى الأذى وَأقُولُ لَعَلَّ وَعَسى » (1) . پس بيايد روزى كه بگويند : « لا تأتُونى بِأنسابِكُمْ وَآتونى بِأعْمالِكُمْ » (2) . پس عمل و كردار اين است ، از اين نسبت مغرور نشويد و از سوء عاقبت بينديشيد كه گفته شده است : إنْ افْتَخَرْتَ بِآباءٍ مَضَوا سَلَفاًقُلْنا صَدَقْتَ وَلكنْ بِئْسَما وَلَدُوا (3)اگر اندك فضيلت در ذات شخص باشد اشرف است از فضيلت نسبت ، و اگر نه عقلاء تشنيع و فضلاء توبيخ نمايند . و قال اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه : أنَا ابْنُ نَفْسى وَكُنْيَتى أدَبىمِنْ عَجَمٍ كُنْتُ أوْ مِنَ العَرَبِ إنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها أنَا ذالَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ أبى (4)خوب است جواب مسكتى بفرمايند چون روز قيامت شود پدران شما بگويند : از اين شرف نسب كه شماها افتخار داريد از آن ماست آن را به ما واگذاريد ، و آن شرافت را گرفتند ، ديگر چه داريد ؟

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 1/380 ، لسان العرب 15/128 ماده ( غضى ) .
2- .تاريخ اليعقوبى 2/110 ، شرح مائة كلمة ، ابن ميثم : 67 .
3- .در شرح اصول الكافى ، ملا محمد صالح مازندرانى 9/370 ، فيض القدير 5/48 نيز بمناسبت اين شعر بدون ناقل ذكر شده است .
4- .بيت اخير قبلاً نيز گذشت .

ص: 177

حكايت بزرگ يونانى

[ حكايت ]محكى است : يكى از بزرگان يونان بر غلامى افتخار كرد ، غلام گفت : اگر مايه تفاخر جامه فاخر توست كه خود را زينت داده اى پس فخر در جامه است و اگر در مركوب و اثاث البيت است نيز از آنها فخر شايسته ، و اگر از فضل پدران و مادران است صاحب اين فضل هم ايشانند ، اگر هر يك حق خود را استرداد كند پس تو را چه شرف باشد ؟ و مى گويند : رَحْمُ الأعْداءِ أشَدُّ مِنْ جَفوَةِ الأحِبّاءِ ، يعنى : رحم كردن بر دشمنان شديدتر است از جفا كردن بر دوستان ؛ بلكه رحم بر دشمن عين جفاء بر دوست است . و كدام دشمن بدتر از اين عجوزه فاجره دنياست كه مطلّقه ثلاثه حضرت شاه اولياء عليه السلاماست ، و براى فريفتن شما در كمين است ، و كين ديگر دارد ، و خود را به لباس دوستانه بر شما جلوه مى دهد ، چنانكه در ابيات مرحوم سيد دانستى . و كدام دوست بهتر از جدّ والاتبار شما حيدر كرّار است كه فرموده است : « از اين دشمن خونخواره غرّاره غدّاره مكّاره حذر نمائيد و از زينتهاى آن فريفته نشويد كه من بر مكائد و مسائل وى بينا هستم » .

[ بيت ] بارى چو فسانه مى شوى اى بخردافسانه نيك شو نه افسانه بد

.

ص: 178

در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات

[ در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات ]مخفى نماناد : كمال اين سادات كه فرزندان آن پدران و مادرانند شعار و آثار فاقه و فقر است ، علم و فقر دو ثمره اند از يك شجره ، و ظهور و بروز تمام و كمال فقر و علم از پيغمبران و فرزندان ايشان شد ، و معنى لفظ « فقر » فقدان ما يحتاج است و حقيقت آن احتياج به حق ، هر آنكه محتاج به حق است و اين معنى را دانسته است اعراض از دنيا و ابناء آن مى نمايد ، و اين صفت محموده از اين سلسله محمّديّه صلى الله عليه و آلهپسنديده است تا پند ما رعايا و فقراء باشد . پس عزيز در نزد خدا و خلق كسى است [كه] آنچه در نزد حق است بخواهد و آنچه در دست خلق است نخواهد . پس بنگر اين فرقه مرضيّه كه دستشان تهى است براى چيست ؟ آيا خدا بر ايشان خشم كرده است كه فقيرشان نموده است يا تهى دستى رحمت و عطوفت است ؟ امّا فقره اولى نيست معاذ اللّه معتقد شويم ! پس انبياء كه فقراء الى اللّه بودند از جهت خشم خداوندى بوده است ؟ ! بلكه براى رحمت به ايشان و دوستى به سادات والا شان است و هر كس را خداوند دوست ندارد دست او را پر از جيفه دنيا مى كند ، پس مانند كودكان از علاقه و بازى به آن از خداوند سبحان غافل مى شود . پس تهى دستى و سبكى و آسودگى بهتر از سنگينى و گرفتارى و دست پرى است كه شيخ فرمود : توانگرى كشدت سوى كبر و نخوت و نازخوش است فقر كه دارد هزار سوز و نيازو عجب است از بى خردان ابناء زمان كه ملبّس به اين لباس خجسته اساسند هر صباح و مساء با حضرت علىّ اعلى معارض و مخاصمند ، پس چرا بر غالب اين شاهزادگان كه هر يك جان جهانند و نسل طيّب و طاهر پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله منكرند بر حسب اسباب

.

ص: 179

حكايت خشم پادشاه بر دريا

حكايت مسكويه و سفيه

ظاهر مبتلا و پريشان بر وارستگى ايشان بستگى و پيوستگى دوستانشان شرط است . وفقره : « الفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ عَلى جَميعِ الأنْبياءِ وَالْمُرْسَلين » (1) ، و كلام « مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ » (2) كجا رفت ؟ خلاصه با خداوند قهّار نتوان خصمى كرد .

[ حكايت ]همانا حكايت آن پادشاه است هر وقت كشتى دريا دير مى آمد بر دريا خشم مى كرد و حكم مى نمود آب دريا را به كوهها بپاشند .

[ حكايت ]و حكيم ابوعلى مسكويه از سفيهى نقل كرده : هر وقت در ماهتاب مى خوابيد رنجور مى شد از اين جهت بر ماه تابنده دشنام مى داد و ماه را هجو مى كرد . و الحق مثل وى مثل كلاب عاويه است كه گفته اند : مه نور مى فشاند و سگ بانگ مى زندسگ را بپرس خشم تو با ماهتاب چيستو بيت مولوى مشهور است : مه فشاند نور ، سگ عوعو كند . . الى آخره . پس به اين آيه ختم كنم « أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى » (3) .

.


1- .التحفة السنية سيد عبداللّه جزائرى : 57 ، عوالى اللآلى 1/39 ، بحار الانوار 69/32 ، در بعضى از منابع قسمت اول آن (الفقر فخرى و به افتخر) آمده مانند عدة الداعى : 112 ، بحار الانوار 69/30 .
2- .اين مضمون در منابع مختلف مذكور است از جمله : مشرق الشمسين شيخ بهائى : 405 و در بعضى از كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله دانسته شده مانند شرح الازهار ، احمد مرتضى 4/117 ، المبسوط سرخسى 10/3 ، بدائع الصنايع 2/140 .
3- .طه : 50 .

ص: 180

فارة مسكيّة : در فضائل سادات

عجب فرمود ميرداماد روّح اللّه روحه : اى آنكه تو را حريم گردون حرم استگر خون خورى از ساغر دوران چه غم است دنيا چو رحم دان و در آن خود را طفلخون است غذاء طفل تا در رحم است* * * حال درويش همان به كه پريشان باشدپر شود خانه زخورشيد چو ويران باشد

فارة مسكيّة :[ در فضائل سادات ]بمضمون « هو المسك ما كررته (1) يتضوّع » . در سادات فضايل خاصه ايست كه پنجاه فضيلت از آنها از براى تأكيد و توضيح خصائص سابقه از كتب علماء اعلام نقل مى نمايد . اوّل : كثرت اولاد اين سلسله است كه در شرق و غرب عالم منتشرند از نقباء معظّمين واشراف مكرّمين . دوّم : تمام اهل عالم مأمورند اخماس كه حقوق ايشان است به كتفهاى خودشان بردارند و به اين فرقه شريفه برسانند ، و اين فقره جز براى ايشان دائر و سائر نيست . سوّم : صدقات و زكات كه اوساخ و اقذار اموال مردمان است بر ايشان حرام است تا تميز باشد علوّ مقام ايشان با سائرين از مردم . چهارم : احدى نيست از زمان نزول آيه خمس تا روز قيامت بميرد مگر آنكه از حقوق

.


1- .كلمه ناخواناست ، آنرا از بحار الانوار 17/166 نقل كرديم . مصرع اول آن چنين است : أعد ذكر نعمان لنا إن ذكره .

ص: 181

ايشان اشتغال ذمّه دارد جز كسانى كه ايشان را تكليف نيست . پنجم : هر يك از پادشاهان و بزرگان و رعايا تمنّاى اين شرافت و عزّت را مى نمايند و بدان فخر مى كنند ، اما اين فرقه جليله آرزوى مقام احدى را و انتساب به كسى را نخواسته اند چنانكه عبداللّه بن حسن مثنى فرمود . ششم : خداوند سبحان در فرمان قضاء جريان تصريحاً امر به دوستى ايشان فرمود كه بايد همه خلق ايشان را دوست بدارند . هفتم : نمازها مقبول نمى شود و صحيح نيست جز به ذكر ايشان مخصوصاً در تشهد . هشتم : در مفاخر و مناقب ايشان اختلافى نيست مگر در تقديم و تأخير از آنچه در صدر اسلام واقع گرديد . نهم : احدى نظماً يا نثراً نتوانست از عموم اين جماعت نبيله هجو و مدح كند كه هجاء ايشان راجع به خدا و رسول است در دنيا ، و موجب عقوبات شديده است در عقبى . دهم : دعوى خلافت حقّه از ايشان مطابق و موافق با قرآن است كه « ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ » (1) و ادّعاء نكرد هرگز اولاد احدى از اعادى خلافت را به خلاف ذريّه طاهره . يازدهم : محبّت ايشان را عين محبّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و محبّت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرا نيز عين محبّت خود قرار داد و امر به تبعيّت فرمود . دوازدهم : دولت حقّه را در زمان ممتدّى كه سلطنت نمايند در دنيا در آخر اين عالم كه متّصل به قيامت است براى ايشان قرار داد . سيزدهم : ايشان را در طهارت ولادت و غير آن با پيغمبر صلى الله عليه و آله شريك فرمود به نصّ آيه كريمه . چهاردهم : بر ايشان در قرآن خداوند سبحان در موارد عديده سلام فرمود از آن جمله « سَلاَمٌ عَلَى آلْ يَاسِينَ » (2) .

.


1- .آل عمران : 34 .
2- .صافات : 130 .

ص: 182

نعم ما قيل : يا نَفْسُ لا تَمْحِضى بالنُّصحِ مُجْتَهِداًعَلَى المَوَدَّةِ إلاّ آلَ ياسينا (1)پانزدهم : علامت زنا و نفاق و فرزند حيض بودن را از عداوت و عناد به ايشان بيان كرد و فرمود : « دشمن ايشان دنس ملصق است » (2) . شانزدهم : بنا بر خبرى كه در كتاب « معانى الأخبار » (3) است حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « ولد الزّنا را علاماتى است : اوّل : بغض ما اهل بيت است . دوّم : ميل كردن به حرامى است كه از او خلق شده . سوّم : استخفاف به دين است . چهارم : سوء محضر است ، يعنى حاضر شدن و بد سلوكى نمودن اوست با مردم در مجالس ، پس هر كس چنين است به فراش غير پدرش متولد شده است . پنجم : مادرش در وقت حيض به او حامله شده باشد » . هفدهم : حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « قبّره را دشنام نگوئيد ، به اطفال ندهيد تا بازى كنند با آنها ، از آنكه تسبيح بسيار مى گويد و تسبيح اوست : « لَعَنَ اللّه ُ مُبْغِضى آلِ مُحَمَّدٍ » (4) . و أيضاً هدهد مى خواند _ و به روايتى به بال وى نوشته شده است _ : « آلُ محمَّدٍ خَيْرُ البَريَّةِ » 5

.


1- .از اشعار سيد حميرى رضوان اللّه عليه است . رجوع شود به : مناقب أهل البيت عليهم السلام ، مولى حيدر شيروانى : 89 .
2- .در روايتى كه ثقة الاسلام كلينى در كافى 8/316 ح 497 آمده امام صادق عليه السلاممى فرمايد : « واللّه لا يحبّنا من العرب والعجم إلاّ أهل البيوتات والشرف والمعدن ، ولا يبغضنا من هؤلاء وهؤلاء إلاّ كل دنس ملصق » .
3- .معانى الاخبار : 400 ح 60 ، الخصال : 217 ح 40 ، من لا يحضره الفقيه 4/417 ح 5909، وسائل الشيعة 15/344 ح 20698 .
4- .كافى 6/225 ح 1 ، التهذيب 9/19 ح 77 ، وسائل الشيعة 16/249 باب 41 ح 1 ، مسالك الافهام 12/46 .

ص: 183

خير البرية » . هجدهم : دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله را وعده اجابت داده اند ، و كراراً تجربه شده ، و حق همين است . نوزدهم : هر آنكه منكر حق ايشان است صلاة و عبادات ديگر وى مقبول نيست . بيستم : بعد از قرآن مقام ايشان است و كسى نزديكتر از ايشان به قرآن نيست . بيست و يكم : بر تمام اولين و آخرين تفضيل دارند به دليل آيه كريمه « إِنَّ اللّه َ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ » (1) مراد از آل ابراهيم ، آل يس و آل محمّد صلى الله عليه و آلهاست ، و اصطفاء و اجتباء اختصاص دارد به ايشان غير از اشخاص مخصوصين . بيست و دوّم : از براى محسنين از سادات دو اجر است چنانكه از براى مسيئين از ايشان نيز دو عقوبت ، چنانكه صدوق در « اعتقادات » (2) خود فرمود : « وَاعْتِقادُنا فِى المُسى ءِ مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ العَذابِ وَفِى المُحْسِنِ مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ » . بيست و سوّم : فرداى قيامت مسيئين از سادات به محسنين بخشيده مى شوند و ايشان را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى بخشند ، چنانكه در دعاء حضرت خاتم انبياء صلى الله عليه و آلهعرض مى كند : « اللَّهُمَّ إنَّهُمْ عِتْرَةُ رَسُولِكَ فَهَبْ مُسيئَهُمْ لِمُحْسِنِهِمْ وَهَبْهُمْ لى » (3) . بيست و چهارم : سادات بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه طاهرين عليهم السلام به بهشت مى روند و كسى نتواند تقدّم جويد ، و اين حديث شريف است : قال رسولُ اللّه صلى الله عليه و آلهلعلىٍّ عليه السلام : « أما تَرضى أنَّكَ مَعِىَ فِى الجَنَّةِ وَالحَسَنَ وَالحُسَيْن (ع) ، وَذُريّاتُنا خَلْفَ ظُهُورِنا ،

.


1- .آل عمران : 33 .
2- .الاعتقادات : 111 .
3- .ذخائر العقبى : 20 ، ينابيع المودة 2/117 و 352 .

ص: 184

وَأزْواجُنا خَلْفَ ذُرّياتِنا ، وَأشْياعُنا عَنْ اَيْمانِنا وَشَمائِلِنا » (1) . بيست و پنجم : اختصاص جامه سبز است به اين سلسله چنانكه جامه سياه كه لباس دوزخيان است براى امويّه و بنى عباس . بيست و ششم : خواستن دو علويّه از فرزندان فاطمه زهراء عليهاالسلام براى رنجش خاطر آن مخدّره مستوره به نحوى كه مذكور شد . بيست و هفتم : اختصاص لقب سيادت به ايشان كه موجب بزرگوارى و آقائى و علوّ شأنشان است بر ديگران . بيست و هشتم : قيام از براى سادات و لزوم تعظيم ايشان . بيست و نهم : جواز بوسيدن دست ايشان براى اين نسبت عظيمه . سى ام : بقاء اين سلسله تا قيام قيامت و عدم انقطاع ايشان . سى و يكم : تحسين تصدير از براى سادات و تقدّمشان در امور كليه . سى و دوّم :اختصاص شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در روز قيامت به كسانى كه به ذريّه فاطمه عليهاالسلام به هر قسم اعانت كرده اند چنانكه گذشت « فَرَحِمَ اللّه ُ امْرءً يَنْظُرُ إلَيْهِمْ بِعَيْنِ العِنايَةِ » . سى و سوّم : در كتاب « كافى » (2) است : در بهشت نهريست كه اسم جعفر است ، در دست راست آن دُرّ سفيدى است كه در او هزار قصر است و در هر قصرى هزار قصر است از محمّد و آل محمّد عليهم السلام ، و در دست چپ آن درّ زردى است كه در آن هزار قصر است ، در هر قصرى هزار قصر است از براى ابراهيم و آل ابراهيم ، و آل ابراهيم نيز آل محمّداند صلى الله عليه و آله . و اين حديث را خوارزمى كه از علماء سنّت است در « مناقب » ذكر كرده است . سى و چهارم : زيارت ذريّه ايشان زيارت ايشان است ، فى الحديث : « مَنْ زارَ ذُرِّيَّتَهُما

.


1- .ينابيع المودة 2/178 ح 511 به نقل از احمد بن حنبل در كتاب المناقب .
2- .كافى 8/152 ح 138 ، بحار الانوار 8/161 ح 99 منازل الآخرة : 302 .

ص: 185

فَكَأنَّما زارَهُما » (1) . سى و پنجم : قبور اولاد و ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله عموماً بقعه هاى بهشت است . سى و ششم : شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرداى قيامت اوّل براى ذريّه طاهره است بعد الأقرب فالأقرب ، بعد از آن انصار و اهل يمن از تابعين و مؤمنين ، بعد از آن عرب ، بعد از آن عجم ، و اين حديث شفاعت را در اول مرتبه شفاعت به ايشان مى رساند . سى و هفتم : بنا بر قول مشهور گوشت بدن هاشمى بر درّنده ها حرام است . سى و هشتم : در دوست سادات بيست خصله است ، ده خصله در دنيا و ده خصله در آخرت : امّا در دنيا : زهد است ، و حرص بر علم ، و ورع در دين ، و رغبت در عبادت ، و توبه قبل از مردن ، و نشاط و سرور در نماز شب ، و قيام در آن ، و يأس از آنچه در دستهاى مردمان است ، و حفظ در امر و نهى الهى ، و بغض دنيا ، و سخا . امّا آنچه در آخرت است : حساب او كشيده نمى شود ، ميزان براى او منصوب مى شود ، كتاب او به دست راست او داده مى شود ، و برات آزادى از آتش به او مى دهند ، و صورتش سفيد و نورانى مى گردد ، و از حلّه هاى بهشت به وى مى پوشانند ، و شفاعت صد نفر از اهل بيت خود را مى كند ، و خداوند نظر رحمت به او مى نمايد ، و تاجى از تاجهاى بهشت بر سر او مى گذارند ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « طوبى لِمُحِبّى وُلْدى وَعِتْرَتى وَأهْلِ بَيْتى » . سى و نهم : كراهت مخالطه زياد با سادات است كما فى « جامع الأخبار » قال الصادق عليه السلام : « لا تُخالِطَنَّ أحَداً مِنَ العَلَويّينَ فَإنَّكَ إنْ خالَطْتَهُمْ مَقَّتَّ الجَميعَ ولِكنْ أحِبَّهُمْ لِقَلْبِكَ وَلْيَكُنْ مَحَبَّتُكَ مِنْ بَعيد » . يعنى : خلطه بسيار شايد باعث كدورت و ملالت شود ، و آن باعث انزجار و نفرت گردد ، و آن باعث خشم رسول اكرم صلى الله عليه و آله است . پس به عبارت معروف دورى و دوستى خوش است با محبت ثابته قلبيّه اگر چه اين فقره در اغلب موارد جارى است .

.


1- .بشارة المصطفى : 137 ، مستدرك الوسائل 10/182 _ 183 ح 11799 ، بحار الانوار 43/58 .

ص: 186

چهلم : بايد عترت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از عترت مؤمن ، و اهل بيت آن جناب صلى الله عليه و آلهاز اهل بيت مؤمن ، مانند جانش از جان آن بزرگوار عزيزتر و محبوبتر باشد ، و بر طبق مراد از كتاب « علل الشرايع » مرحوم صدوق و « أعلام الورى » كه از مرحوم شيخ طبرسى است از حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهمرويست ، بلكه فرمودند : « مؤمن نيست هر كه ذريّه مرا بهتر از ذريّه خود نداند » . چهل ويكم : ابن حجر در « صواعق » نوشته است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آلهفرمودند : « هر يك از اهل بيت من ايمان به خدا بياورد و اقرار به تبليغ رسالت من نمايد خداوند وعده داده است او را عذاب نكند » (1) . و در بعضى از كتب مناقب شيعه اين فقره ديده شد . چهل و دوّم :فرداى قيامت تمام مردمان به اسمهاى مادرانشان خوانده مى شوند مگر اميرمؤمنان عليه السلام و ذريّه آن بزرگوار كه به نامهاى پدران و صحّت ولادت و نسب خوانده مى شوند . چهل و سوّم : ابن عبّاس فرمود : « خداوند منّان به اولاد عبد المطّلب هفت چيز داده است : صباحت و فصاحت و سماحت و شجاعت و حلم و علم و دوستى زنها » (2) . و ظاهر اين بيان عموم دارد بين سادات ، كمال آن در ائمّه طاهرين عليهم السلام بود . چهل و چهارم : معاوية بن أبى سفيان گفت به عقيل بن أبى طالب : إنَّ فيكم لَشَبَقاً يا بَنى هاشمِ . يعنى : در شما بنى هاشم شهوت است . فرمودند : « هو مِنّا فِى الرّجالِ وَمِنْكُمْ فِى النِّساءِ » (3) يعنى : راست است شهوت ما بنى هاشم در مردان است و از بنى اميّه در زنان . نظير اين فقره كلام حضرت امام حسن عليه السلام است به مروان ، خوب است عبارت آن را از

.


1- .ينابيع المودة قندوزى 2/449 ح 235 به نقل از حاكم ، الجامع الصغير سيوطى 2/716 ح 9623 .
2- .ذخائر العقبى : 15 ، سبل الهدى والرشاد 11/5 .
3- .امالى سيد مرتضى 1/199 ، الدرجات الرفيعة : 161 .

ص: 187

« مناقب » (1) بنويسم : قال مروانُ : أما أنَّ فيكُمْ يا بَنى هاشِم خِصْلَةً قالَ : « وَما هىَ ؟ » قال : الغُلْمَةُ ، قال : « أجَلْ نُزِعَتْ مِنْ نِسائنا وَوُضِعَتْ فى رِجالِنا وَنُزِعَتِ الغُلْمَةُ مِنْ رجالِكُمْ وَوُضِعَتْ فى نِسائِكُمْ فَما قامَ لأمويَّةٍ الاّ هاشِمىٌّ » . چهل و پنجم : عمر بن الخطاب گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « هر سبب و نسبى منقطع مى شود روز قيامت مگر سبب و نسب من » . و مضمون روايت به نحو ديگرى گذشت . چهل و ششم : در محضرى كه مناقب اين فرقه مذكور است ملائكه آسمانها مشرّف مى شوند و طلب مغفرت مى نمايند و بالهاى خودشان را مى سايند به پشتهاى ايشان ، از تمام گناهان پاك مى شوند . چهل و هفتم : در كتاب « تهذيب الأحكام » (2) مرويست : حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون مطلع مى شد فوت يكى از سادات و بنى هاشم را آنچه مخصوصاً براى آن سيّد هاشمى مى كرد براى احدى نمى كرد ، بعد از نماز گزاردن و دفن كردن و آب بر قبر آن سيّد هاشمى پاشيدن تشريف مى آورد و دست مباركش را به طريقى وارد قبر مى كرد ، هر غريب و مسافر كه از سفر مى آمد و آن قبر جديد را مى ديد اثر كفّ رسول اللّه صلى الله عليه و آلهرا مى شناخت و مى دانست سيّد هاشمى وفات كرده است . چهل و هشتم : منع كردن أئمّه طاهرين عليهم السلام مردم را در مذمّت كردن دعات و ساداتى كه خروج كرده اند ، و سائرين كه فاعلين اعمال رذيله اند . چهل و نهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » (3) مرويست كه : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامفرمودند : « نظر كردن به ذريّه ما عبادت است » يكى از اصحاب عرض كرد : مراد از ذريّه أئمّه طاهرين اند ؟ فرمودند : « مراد من تمام ذريّه است « ما لَمْ يُفارِقُوا مِنْهاجَهُ

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/187 _ 188 ، ترجمة الامام الحسن عليه السلام من تاريخ ابن عساكر : 195 .
2- .تهذيب الاحكام 1/460 ح 1498 ، مستند الشيعة 3/310 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/55 ح 196 ، الأمالى شيخ صدوق : 369 ، روضة الواعظين : 273 .

ص: 188

در رقيمه اى كه شاه طهماسب از براى قيصر روم مرقوم فرمودند

وَلَمْ يَتَلَوَّثُوا بِالمَعاصى » يعنى مادامى كه آميخته فسق و معصيت نشدند . پس النَّظَرُ إلى جميعِ الذُّرّيَّةِ عبادَةٌ . و از كتب عامّه و سنت مروى است : « كسى كه نظر كند به صورت اميرمؤمنان عليه السلامهزار هزار حسنه براى او نوشته مى شود و هزار هزار سيّئه محو مى شود و پانصد درجه براى او بلند خواهد شد و از براى او يك صد حسنه است و يك صد سيّئه محو مى گردد و يك صد درجه بلند مى شود » . و اين حديث عموم دارد . پنجاهم : اختصاص صلوات به رسول صلى الله عليه و آله و ذريّه اش عموماً بدين نحو است : اللّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَبَرَكاتِكَ عَلى سيّدِ المُرْسَلينَ وَإمامِ المُتّقينَ وَخاتَمِ النَّبيّينَ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ إمامِ الدّينِ وَقائِدِ الخَيْرِ رَسُولِ الرَّحْمَةِ ، اللّهُمََّابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ الْأَوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى ابراهيمَ وَآلِ ابراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ (1) .

در رقيمه اى كه مرحوم جنّت مكان شاه طهماسب از براى سلطان سليمان قيصر روم مرقوم فرمودندو براى تأكيد در تفصيل و تجليل اين ذرّيه مبجّله صورت نامه اى كه به خطّ شريف مرحوم شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى والد ماجد مرحوم شيخ بهائى عليه الرحمه كه از جانب سنىّ الجوانب حضرت جنّت بارگاه شاه طهماسب اول كه در جواب به قيصر روم سلطان سليمان عثمانى مرقوم فرموده بود در سال نهصد و شصت و هفت ، و ديباچه آن بسيار فصيح و بليغ است ، و مأخوذ از كتاب و سنّت و مجموعه اى از فضايل سادات و هاشميين ، خوش دارم براى ميمنت و زينت اين اوراق بعباراتها و عَيْنِها بنويسم .

.


1- .فضل الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله ، جهضمى مالكى متوفاى 282 صفحه 59 ، مسند ابى يعلى 9/175 ح 5267 ، المعجم الكبير طبرانى 9/115 .

ص: 189

واين جواب صواب و رقيمه كريمه براى آن بود كه بعضى از فرزندان سلطان خوندكار از روم فرار كردند و التجاء به حضرت پادشاه خيرخواه شاه طمهاسب آوردند و سلطان ردّ ايشان را خواست : أوّله : بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيم الحَمْدُ للّه ِ الّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الحقّ لِيُظْهِرَهُ عَلى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ المخاطَبِ ب_ « ما أرسَلناكَ إلاّ رَحمْةً لِلعالَمينَ » (1) ، « مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللّه ِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » (2) ، ذلِكَ جَدُّنا سَيّدُ الأوَّلينَ وَالآخَرينَ ، صَلَواتُ اللّه ِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ صلاةً وَسَلاماً دائمينَ بِدَوامِ الأعصارِ . وَعَلى أبينا أميرِالمُؤمِنينَ أخى النُّبُوَّةِ وَابْنِ عَمّهِ وَوَصيّهِ وَوَلىِّ المُؤمِنينَ بِنَصِّ « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ » (3) « إنَّ فى ذلِكَ لايَةً وَذِكْرى لأُولِى الأبْصار » بابِ مَدينَةِ العِلْمِ وَمَحْبُوبِ اللّه ِ وَمَحْبُوبِ رَسُولِهِ وَمَمْدُوحِهِما وَمَوْلى مَنْ كانَ النَّبىُّ مَوْلاهُ كَما شَهِدَتْ بِهِ الأخْبارُ . وَعلى اُمِّنا سَيِّدَةِ النّساءِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَالْمَغْصُوبَةِ حَقُّها جَهْراً ، المَدْفُونَةِ لِبُغْضِها عَلى غَاصِبِيها سِرّاً ، بَعْدَ ما سَمِعُوا : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى » « إنَّ الَّذينَ يُؤذُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ اُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّه ُ وَيَلْعَنْهُمُ اللاّعِنُونَ » فَيالَها عِبْرَةً لِذَوِى الاعْتِبارِ . وَعَلى جَدَّتِنا خَديجَة الكُبْرى ذاتِ الفَضْلِ عَلى نِساءِ الأنامِ ، الفائقَةِ بِالفَوزِ بِشَرَفِ السَّبق إلى الاسلامِ ، وَرِضى النَّبىِّ المُختارِ . وَعَلى آبائِنا المُطَهَّرينَ بِنَصِّ الكتابِ « الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ * جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ * سَلامٌ

.


1- .انبياء : 107 .
2- .فتح : 29 .
3- .مائده : 55 .

ص: 190

در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى

عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ » (1) . وَعَلى المُتَمَسِّكينَ بِكِتابِ اللّه ِ وَعِتْرَةِ النَّبىِّ أهْلِ بَيْتِهِ الّذينَ قَدْ جاءَ النَّصُّ الصَّحيحُ أنَّ المُتَمَسِّكَ بِهِما لَنْ يَضِلَّ أبَداً إنّ فِى ذلِكَ لآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ ، اُولئِكَ نَحْنُ _ أعْنى أبْناءَ أهْلِ البَيْتِ وَشيعَتَهُمْ _ لأنّا لَمْ نَتَمَسَّكْ إلاّ بِكِتابِ اللّه ِ وَالَّذينَ أمَرَ الرَّسُولُ بِالتَّمَسُّكِ ، فَيالَها فَخْراً يَفُوقُ كُلَّ فَخّارٍ ، فَأنسابُنا أنوَرُ مِنْ لَيْلَةِ القَدْرِ ، وَأحْسابُنا أشْهَرُ مِنْ يَوْمِ بَدْرٍ ، وَقَصْرُ مَجْدِنا أقَرَّتْ لَهُ القُصُورُ بِالقُصُورِ ، وَلَبِسَتْ مِنْهُ شَعرى غَيُورَ شَعارِ الغَيُور، وَجَوْهَرُنا مِنْ جَوْهَرِ الشَّرَفِ لا مِنْ جَوْهَرِ الصَّدَفِ ، وَيَواقيتُنا مِنْ يَواقيتِ الأحرارِ ، لا مِنْ يَواقيتِ الأحْجارِ ، لَسنا بِحَمْدِ اللّه ِ فى شَكٍّ مِنَ الدّينِ ، وإنّا لَعَلى هُدىً بِيَقينٍ ، وَأىُّ يَقينٍ ، رَأْيُنا فيه _ وللّه ِِ المِنَّةُ _ سَديدٌ ، وَبأسُنا شَديدٌ ، وَكَيْدُنا عَتيدٌ ، لِكُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وَحَيُّنا سَعيدٌ ، وَقَتيلُنا شَهيدٌ ، وَما عِنْدَ اللّه ِ خَيْرٌ . . إلى آخره .

[ در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى ]خلاصه معنى اين رقم مهر شيم آن است : بعد از حمد خدا پيغمبرى كه به هدايت و دين حق مبعوث شد و مخاطب به خطاب « مَا أَرْسَلْنَاكَ » گرديد و سيّد اوّلين و آخرين است جدّ اكرم ماست ، و ابن عمّ و وصى و برادر وى در نبوّت و ولىّ مؤمنين به كريمه « إنّما » و مضمون « من كنت مولاه » وشهر علم و محبوب خدا و رسول و ممدوح ايشان امير مؤمنان پدر ماست ، و مادر ما بهترين زنهاى عالم ، فاطمه زهراء است كه حقّ وى غصب شد آشكارا و به پنهان دفن شد ! با نهايت بغضى كه بر غاصبين حقّ خود داشت با آنكه شنيده بودند كه رسول اكرم فرمود : « فاطمه را هر كس اذيّت كند مرا اذيّت كرده » ، و خداوند فرموده است : هر كس خدا و رسول را اذيّت كند ملعون است » و كجاست عبرتى از براى اهل اعتبار ؟ ! وجدّه ما خديجه كبرى صاحب فضل است و افضل از زنهاى مردمان ، و بر همگى به

.


1- .رعد : 22 _ 24 .

ص: 191

فوز و شرف سبقت دارد مانند سبقت در اسلامش ، و درود بر ايشان و پدران پاكان ما كه صبر كردند براى طلب لقاء حق ، و نماز بر پا داشتند ، و انفاق كردند در پنهانى و آشكار و دفع كردند بديها را به نيكيها و ايشان در بهشت جاويدان ساكن اند با پدران و ازواج و ذرّيات خودشان ، و ملائكه بر ايشان به سلام و اكرام وارد مى شوند ، و آن عترت كه بايد به ايشان تمسّك جست و نجات يافت مائيم كه فرزندان اهل بيت پيغمبريم و ما تمسّك نجسته ايم جز كتاب خدا و به آنچنان كسانى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آلهامر فرموده است ، پس ما را فخر سزد كه نسب ما مانند بدر تابنده در شب چهارده است ، و چون شب قدر با قدر و پاينده ، و از بلندى قصر مجد ما ، هر عقلى مانند جامه شعرى كوتاه و قاصر است ، گوهر وجود ما را شرفى ديگر است نه چون صدف و خرز ، و ياقوت دل ما آزاد است نه مانند احجار صِلاد ، و ما به طريق هدايت و طريق رشاديم ، و منّت خداوند سديد است ، و بأس ما شديد ، و دشمن ما عنيد ، و زنده ما سعيد ، و كشته ما شهيد ، و آنچه در نزد خداوند است خيريست دائم و باقى .

.

ص: 192

. .

ص: 193

روح و ريحان اول

اشاره

روح و ريحان : الأولى

.

ص: 194

. .

ص: 195

در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن عليه السلام است

در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن عليه الصلاة والسلام استبدان مرحوم شيخ مفيد عليه الرحمة در كتاب « ارشاد » فرموده است : اولاد حضرت امام حسن عليه السلام پانزده تن از ذكور و اناث بودند (1) . و ابن شهر آشوب مازندرانى در كتاب مستطاب « مناقب » چهارده نفر ذكر فرموده است . و برخى از عامه از اهل تواريخ و سير بر اين دو قول متّفقند مگر واقدى كه معروف بين الفريقين است هيجده تن ياد كرده و اسامى ايشان را ذكر نموده ، و محمد بن طلحه شامى شافعى تعيين عدد نكرده است و عبارت او اين است : كانَ لَهُ مِنَ الأوْلادِ عَدَدٌ لَمْ يَكُنْ لِكُلِّهِمْ عَقِبٌ بَلْ كانَ العَقبِ لاِبْنَيْنِ مِنْهُمْ الحَسَنِ المُثَنّى وَالزَّيد . و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود نقل اولاد از واقدى كرده است . ابن خشاب پانزده پسر و يك دختر نقل كرده است ، وعلاّمه مجلسى طاب ثراه در تعيين اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عنوان و مصادر را قول مرحوم شيخ مفيد قرار دادند (2) . والحقّ ما اختاره (3) .

.


1- .الارشاد 2/20 باب ذكر ولد الحسن بن على عليهماالسلاموعددهم وأسمائهم وطرف من أخبارهم .
2- .بحار الانوار 44/163 باب 23 ذكر اولاده صلوات اللّه عليه ح 1 .
3- .قول ديگر در مقام كه مؤلف متذكر آن نشده قول مرحوم طبرسى است در اعلام الورى كه همان عدد شيخ مفيد را ذكر كرده به اضافه پسرى ديگر بنام ابو بكر . رجوع كنيد به : بحار الانوار 44/163 باب 23 ذيل ح 1 .

ص: 196

بناءً على ذلك بر همان طريقه توضيح و تشريح احوال ايشان در اين اوراق مى شود : پس بدان دختران آن بزرگوار پنج تن اند و از مادرهاى مختلف بودند : امّ عبداللّه ، امّ سلمه ، فاطمه ، رقيّه ، زينب . امّا پسرهاى آن جناب زيد ، و حسن مثنى ، و عمرو ، و قاسم ، و عبداللّه ، و حسين اثرم ، و طلحه ، و عبدالرحمن ، و جعفر ، و ابوبكر كه ظاهراً موسوم به احمد بوده است . و مرحوم ابن شهر آشوب يك دخترى از براى آن سرور بيشتر ذكر نكرده است . و عجالةً از بنات مكرّمات آن بزرگوار مشروحاً اطلاعى ندارم ، و در كتب نسّابه شرحى از حالات ايشان نيافتم . پس خوشتر آن است در مقام توضيح حالات خيريّت علامات ذكور از اولاد آن بزرگوار كه عشره كامله اند برآئيم و خوانندگان را از بزرگوارى ايشان بشارات حقّه دهيم ، و بهتر آن است ابتداء و شروع به شهيدان كربلاء و قتلاى يوم الطفّ نمائيم . و آنچه تحقيق شده است از اولاد امام حسن عليه السلام در روز عاشوراء در خدمت عمّ اكرمشان سه نفر شهيد شدند ، به روايت مرحوم شيخ اسامى شريفه ايشان عمرو و قاسم و عبداللّه است ، و به روايت مرحوم ابن شهر آشوب عبداللّه و قاسم و ابوبكر است و به روايتى عمرو نام صغيراً شهيد شد . و در فقره زيارت مستخرجه از ناحيه مقدّسه كه از قرار نقل علاّمه مجلسى (1) عليه الرحمة در سال دويست و پنجاه و دو به توسّط نواب فخام استخراج شد و گويا مراد از ناحيه ، ناحيه حضرت ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلاماست از آنكه امام عصر حضرت حجّة اللّه الأعظم عليه السلامهنوز قدم به عرصه شهود نگذارده بودند . و تاريخ تولّد آن آفتاب فلك ولايت و امامت كلمه « نور » است كه دويست و پنجاه و شش است ، و اين فقره بر بعضى شبهه شده است ، اشاره اى كردم التفات فرمايند كه امام فرموده است : « السَّلامُ عَلى أبى بكرِ

.


1- .بحار الانوار 45/65 بقيه باب 37 ، 98/269 باب 19 ح 1 به نقل از اقبال الاعمال : 574 .

ص: 197

بْنِ الحَسَنِ بْنِ عَلىّ الوَلىِّ المَرْمِىِّ بالسَّهْمِ الرَّدى ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ عَبْدَاللّه ِ بْنِ عَقَبَةِ الغَنَوى . السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الحَسَنِ بْنِ علىّ الوَلىّ ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ وَرامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلِ الأسَدى. السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلىّ المَضْرُوبِ عَلى هامَتِهِ المَسْلُوب لامَتُهُ حينَ نادَى الحُسَينَ عليه السلامعَمَّهُ فَجَلا عَلَيْهِ كَالصَّقَرِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرابَ وَالحُسَيْنُ عليه السلام يَقُولُ : بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ القيامَةِ جَدُّكَ وَأَبُوكَ ، ثُمَّ قالَ : عَزَّ _ وَاللّه ِ _ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ أَوْأنْ يُجيبَكَ وَأنْتَ قَتيلٌ جَديلٌ فَلا يَنْفَعُكَ ، هذا _ وَاللّه ِ _ يَوْمٌ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ ، جَعَلَنىَ اللّه ُ مَعَكُما وَبَوَّأنى مُبَوَّأكُما ، وَلَعَنَ اللّه ُ قاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سْعْدِ بنِ عُرْوَةِ بْنِ نُفَيْلٍ الأزدىّ ، وَأصْلاهُ جَحيماً ، وَأعَدَّ لَهُ عَذاباً أليماً » . و آنچه از كتابهاى نسّابه يافته ام اين سه بزرگوار مادرشان يكى است و وى امّ ولد بوده است . و در يكى از كتب انساب نام او نجمه ذكر شده است ، و در روز عاشورا هم حاضر بود ، و تحمّل و صبر بر شهادت فرزندان و جوانان خود فرمود . و اگر چنين است هيچ يك از خواتين مكرّمه صدمه و بليّه او را نديد . و تأييد مى نمايد فقره مباركه زيارت را آنچه در كتاب « وسيلة المآل فى مناقب الآل » مسطور است كه از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامابوبكر است (1) ، و نام (2) وى احمد . و أبى مخنف نقل كرده است : فَخَرَجَ مِنَ الخَيْمَةِ غُلامانِ كَأنَّهُما قَمَرانِ أحَدُهُما اسْمُهُ أحْمَدُ وَالآخَرُ اسمُهُ قاسِمٌ وَهُما يَقُولانِ : لَبَّيْكَ ! لَبَّيْكَ ! _ يا سَيِّدَنا _ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُرْنا بأمْرِكَ . و داعى عرض مى كند : مراد از ابوبكر كه در فقره زيارت است همان احمد است كه ابى مخنف ذكر نموده . و بعضى گمان كرده اند : قاسم همان عبداللّه است ، ليكن علاّمه مجلسى رحمه الله در جلد

.


1- .در عدة الداعى نيز بنا بر نقل بحار 44/163 باب 23 ذيل ح 1 بدين نام تصريح شده است .
2- .در اصل : نامى .

ص: 198

عاشر « بحار الأنوار » (1) فرموده است : ثُمَّ خَرَجَ عَبْدُاللّه ِ بْنِ الحَسَنِ الَّذى ذَكَرْناهُ أوَّلاً _ وَهُوَ الأصَحُّ _ انَّهُ بَرَزَ بَعْد القاسِمِ وَهُوَ يَقُول : إنْ تُنْكِرُونى فَأَنَا بْنُ حَيْدَرهضَرْغامُ آجامٍ وَلَيْثٌ قَسْوَرَهعَلَى الأعادى مِثْلُ ريحٍ صَرْصَرَه فَقَتَلَ أرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ثُمَّ قَتَلَهُ هانى بن شَيْثٍ الحَضْرَمىّ (2) فاسْوَدَّ وَجْهُهُ . پس از بيان مرحوم شيخ و مرحوم ابن شهر آشوب و مرحوم مجلسى مطابق فرمايش امام عليه السلام معلوم مى شود عبداللّه غير قاسم است . و سيّد ابن طاوس عليه الرحمة فرمود : وَخَرَجَ غُلامٌ كأنَّ وَجْهَهُ شُقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقاتِلُ . . إلى آخره (3) ، وتعيين اسم ننمود . و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود گفته است : وَالقاسِمُ وَأبُوبكرٍ وَعَبْدُاللّه ِ قُتِلُوا مَعَ الحُسَيْن عليه السلام يَومَ الطَّفِّ ، وَاُمُّهُمْ أُمُّ وَلَدٍ . وَقيلَ : اسْمُ امِّهِمْ نَفيلةَ الَّتى قالَ عَبْدُاللّه ِ بن الحَسَنِ لِلسَفّاحِ : يَبْنى قُصُوراً نَفْعُها لِبَنى نَفِيلةَ 4 . پس قدر متيقّن از اقوال علماء نسّابه و قدماء از اهل اطّلاع ومقاتل آن است : سه نفر از اولاد امام حسن عليه السلام _ يعنى ابابكر و قاسم و عبداللّه _ در كربلاء به درجه شهادت فائز شدند و آن را عقبى نبود و نماند . و از قول أبى مخنف معلوم است احمد بزرگتر از قاسم بوده است چنانكه قاسم از عبداللّه ، وليكن از ترتيب فقره زيارت و تقدم اسم عبداللّه بر قاسم ظاهر مى شود ترتيب

.


1- .بحار الانوار 45/36 و 42 بقيه باب 37 (جلد 10 قديم) ، مناقب ابن شهر آشوب 4/109 .
2- .در چاپ سنگى الخضرمى هم خوانده مى شود . متن فوق موافق نقل بحار است .
3- .اللهوف : 115 مسلك دوم .

ص: 199

در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليه السلام

عمر شريفشان .

در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليه السلامو چون در اين روح و ريحان شرح حالات فرزندان امام حسن عليه السلام است گويا شايسته باشد داعى اطاله لسان كند و بعضى از شبهات شهادت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام را ياد نمايد و رفع هر يك از آن شبهات را از آنچه مكنون خاطر و مفهوم ما فى الضمير است بنويسد ، شايد براى جمعى مفيد و آنچه دانسته ام از راه تسديد و تأييد باشد . اما شبهه اولى : جماعتى از اهل مقتل و منبر على بن الحسين على اكبر مقتول را اول شهداء مى دانند و تمسّك جسته اند به فقره زيارت مذكوره : « السَّلامُ عَلَيْكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ » (1) ، و مراد از خير سليل بنى هاشم است . و بعضى گفته اند : مراد [ از ] خير سليل بنى فاطمه است . و جمعى قليل على اكبر را آخر شهداء بنى هاشم دانسته اند ، و نظرشان به ظواهر بعضى از اخبار مصيبت است . و جمعى ديگر مانند مرحوم شيخ آخرين از شهدا را از بنى هاشم و اصحاب حضرت ابوالفضل عباس بن على عليهماالسلام دانسته اند . و مرحوم سيّد ابن طاوس نيز در « لهوف » شهادت حضرت عباس عليه السلام را بعد از شهادت تمام شهداء ذكر فرموده است . و ابى مخنف شهادت آن جناب را در روز تاسوعا دانسته ، و بر خلاف مشهور گفته است : جناب سيد سعيد شهيد ، نعش برادر بزرگوارش را به درب خيام حرم آورد . و برخى از اهل تتبّع و فحول از قدماء متبحّرين قاسم بن حسن عليه السلام را آخر شهيد از شهداء يوم الطفّ فهميده اند ، و روايت كتاب « امالى » (2) صراحت و دلالت بر اين مى نمايد ،

.


1- .الاقبال : 573 و 713 ، بحار الانوار 98/269 باب 19 و 45/64 بقيه باب 37 .
2- .امالى شيخ صدوق : 163 مجلس 30 ، روضة الواعظين 1/188 ، بحار الانوار 44/321 باب 37 .

ص: 200

و ملخّص از آن روايت كه كمال غرابت دارد آن است : قاسم بن حسن عليه السلام بعد از شهادت على بن الحسين عليهماالسلام اين رجز را خواند : لا تَجْزَعى نَفْسى فَكُلُّ فانٍاليَومَ تَلْقَيْنَ ذُرى الجنانِپس حمله كرد و سه نفر را كشت . آن گاه (1) از اسب بر خاك افتاد ، پس جناب امام حسين عليه السلام به جانب راست و چپ نظر فرمود . احدى از اعوان و ياران خود نديد . سر به آسمان بلند نمود و عرض كرد : « اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبيَّكَ » يعنى : اى خداوند ! بدرستى كه تو مى بينى آنچه را كه بر فرزند [نبى ]تو وارد مى شود . و مراد از « ولد » يا خود آن بزرگوار است يا قاسم بن حسن . و از اين بيان اطلاق ولد بر سبط و فرزند وى از جهت دختر ظاهر است . و معنى اين بيان و عرض شهادت جوانان برخداوند سبحان اشاره به صدق وعد و تنجيز عهد است . و در آخر اين حديث شهادت آن بزرگوار به نحو اختصار مذكور است كه اعتقاد به آن منافى با اخبار كثيره و احاديث صحيحه است مگر به طريق احتياط عمل به قطعيّات كرده شهادت آن بزرگوار و جمعى از بنى هاشم و اصحاب را كه سيّد ابن طاوس ذكر فرموده است معتقد بشويم و از آن تخطّى ننمائيم . و آنچه به نظر احقر صواب مى آيد اول شهداء از بنى هاشم على اكبر بود ، وآخر از شهداء از اولاد على بن ابى طالب صلوات اللّه وسلامه عليه حضرت ابوالفضل عليه السلام ، و آخر شهيد از شهداء از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامعبداللّه بن حسن است ، و بعد از شهادت عبداللّه بن حسن عليه السلامجناب سيّد الشّهداء عليه السلام به درجه شهادت فايز گرديد . و احتمال مى دهم از سياق عبارت مرحوم سيّد عليه الرحمة هنوز آن بزرگوار از اسب بر زمين قرار نگرفته بود و جراحات عديده بر بدن شريفش نيز وارد آمده در آن هنگام

.


1- .لفظ « آن گاه » دوبار در متن تكرار شده است .

ص: 201

عبداللّه از خيام حرم بيرون آمد ، پس زينب خاتون عليهاالسلام وى را منع مى فرمود از رفتن و عبداللّه اباء و امتناع مى نمود و مى گفت : واللّه ِ لا اُفارِقُ عَمّى ، پس بحر (1) بن كعب يا حرملة بن كاهل اسدى در وقتى كه اطراف عمّ بزرگوارش را احاطه نموده بودند شمشيرى گرفت ، به سوى آن جناب عليه السلام شتافت ، پس عبداللّه فرمود : وَيْلَكَ يَابنَ الخَبيثَةِ ! أتَقْتُلُ عَمّى ؟ ! فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأطَنَّها إلىَ الجِلْدِ فَإذا هِىَ مُعَلَّقَةٌ فَنادَى الغُلامُ : يا اُمّاهْ ! فَأخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام وَضَمَّهُ إلَيْهِ وَقالَ : « يابْنَ أخى ! إصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ فى ذلِكَ الخَيْرَ فَإنَّ اللّه َ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ » . قالَ الرّاوى : رَماهُ حُرْمَلَةُ بْنِ كاهِلٍ الأسَدىّ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَهُوَ فى حِجْرِ عَمّهِ الحُسَين عليه السلام . . إلى آخره (2) . پس اعظم مصائب ، مصيبت اين شهيد معصوم بود كه در آن حال با دست بريده و به پوست آويخته مادرش را كه در خيام حرم بود ندا كرد ، و در كنف حمايت عمّ بزرگوارش به تير كين حرملة بن كاهل اسدى شهيد گرديد . پس از شهادت عبداللّه بن حسن ، جناب سيّد مظلومان جامه كهنه اى خواستند ، و از عبارت سيّد طاب ثراه معلوم نمى شود كه آن جامه را از كه خواستند و كه آورد ، و آن عبارت اين است : وَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : « إبْعَثُوا إلَىَّ ثَوْباً لا يُرْغَبُ فيه أجْعَلْهُ تَحْتَ ثيابى لِئَلاّ اُجَرَّدَ » فَاُتِىَ بِتُبّانٍ ، فَقالَ عليه السلام : « لا ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ بالذِّلَّةِ » فَأخَذَ ثُوْباً خَلِقاً فَخَرَّقَهُ وَجَعَلَهُ تَحْتَ ثِيابِهِ فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ (3) . و بعضى به جاى « إبْعَثُوا إلَىَّ » : « إبْغُوا إلَىَّ ثَوْباً » كه به معنى طلب است نقل كرده اند . خلاصه در فقره زيارت دانستى قاتل عبداللّه بن حسن عليه السلام حرملة بن كاهل اسدى

.


1- .در بعضى نقلها : ابجر .
2- .رجوع كنيد به : لهوف : 121 مسلك ثانى ، ارشاد شيخ مفيد 2/108 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب 37 ، مثير الاحزان : 73 .
3- .اللهوف : 121 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب 37 .

ص: 202

است ، و از اين حديث نيز معلوم شد . وأبوالفرج اصفهانى گفت : كان أبُو جَعْفَرٍ الباقر عليه السلام يَذْكُرُ أَنَّ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلٍ الأسَدى قَتَلَهُ (1) . پس مخفى نماند بنا بر روايت اصحّ ، عبداللّه بن حسن عليه السلام بعد از قاسم شهيد شد ، و آخر شهداء است ، و آنكه قاسم را آخر شهداء دانسته است شايد همان عبداللّه مقصود اوست و ترتيب فقرات زيارت مسطوره با تقديم شهادت اصحاب منافى است . و مرحوم سيّد نعمة اللّه جزائرى در كتاب « انوار » فرمود در ذكر حال عبداللّه بن حسن عليه السلام : وَكانَ عَبْدُاللّه ِ بْنِ حَسَن عليه السلام زَوَّجَهُ الحُسَيْنُ عليه السلامإبْنَتَهُ فَقَتَلَهُ قَبْلَ أنْ يُنبى لها ، يعنى : حضرت سيد الشهداء عليه السلام دخترش را تزويج به عبداللّه كرد و شهيد شد پيش از مباشرت كردن . پس از اين بيان دو چيز معلوم است : يكى آنكه : عبداللّه داماد آن بزرگوار است ، و ديگرى : واقع نشدن زفاف . و ابوبكر بن حسن عليه السلام همان احمد است و قاتلش عبداللّه بن عقبه غنوى يا عمرو بن شمر (2) است . وعن جابر عن أبى جَعْفَرٍ عليه السلام : « إنَّ عَقَبَةَ بْنَ (3) الغَنَوى قَتَلَهُ » (4) . و ابوبكر بن على عليه السلام هم در كربلا شهيد شد و اسم او عبيداللّه ، و مادرش ليلى بنت مسعود بن خالد بن ربعى التيمى است ، وظاهراً قاتل او عبداللّه بن عقبه غنوى _ عليه اللعنه _ بوده است ، و ابوبكر بن على عليه السلام غير از اخوان امّى حضرت عباس است .

.


1- .بحار الانوار 45/36 بقيه باب 37 به نقل از ابو الفرج ، عوالم العلوم ، جلد امام حسين عليه السلام : 279 .
2- .عمرو بن شمر از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه در كتب رجال تضعيف شده است (رجال النجاشى : 287 رقم 765) ولى قاتل نبوده ! و ظاهراً اشتباهى كه در اينجا رخ داده از عبارت مقاتل ناشى شده و عمرو راوى حديث قتل است ، عبارت بحار الانوار 45/36 چنين است : وفى حديث عمرو بن شمر ، عن جابر ، عن أبى جعفر عليه السلام : « أن عقبة الغنوى قتله » .
3- .« بن » در اكثر نقلها وارد نيست .
4- .مقاتل الطالبيين : 57 .

ص: 203

و مداينى گفت : ابو بكر بن على عليه السلام را در ساقيه لشكر مقتول يافتند و قاتل او معلوم نشد . پس براى اطلاع خوانندگان عرض مى شود : از اولاد اميرمؤمنان عليه السلام ، عبداللّه بن على عليه السلامبه سنّ بيست و پنج ساله شهيد شد ، ولا عَقَبَ لَهُ . و از اولاد مسلم بن عقيل ، عبداللّه بن مسلم به تير كين عمرو بن صبيح شهيد گرديد . و از اولاد امام حسن عليه السلام ، عبداللّه صغير شهادت يافت ، و از اولاد جناب سيّد الشهداء عليه السلامعبداللّه رضيع . و در كتاب « احتجاج » (1) تصريح شده است : وَابْنٌ آخَرُ فِى الرِّضاعِ اسْمُهُ عَبْدُاللّه أخَذَ الطِّفْلَ لِيُوَدِّعَهُ فَإذا بِهِ سَهْمٌ حَتّى وَقَعَ فى لبة الصبى فقتله . . (2) إلى آخره . و مرحوم شيخ مفيد فرمود : « دَعا ابْنَهُ عَبْدَاللّه » (3) ، پس اسم على اصغر شهيد عبداللّه است و كنيه پدر بزرگوارش ابو عبداللّه مانند حضرت صادق عليه السلام ، اگر چه در كُنى اين ملاحظات مدفوع است . و در فقره زيارت ناحيه است : « السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بنِ الحُسَين عليه السلام الرَّضيعِ المَرْمىِّ الصَّريعِ المُتَشَحِّطِ دَماً » . . إلى آخره (4) . و مرحوم ابن شهر آشوب در تعداد اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام از شهداء مع الواسطه ، عبداللّه بن على اصغر را ذكر كرده است . بناءً على هذا پنج تن موسوم به عبداللّه بودند به درجه شهادت فائز گرديدند .

.


1- .احتجاج طبرسى 2/300 ، بحار الانوار 45/49 بقيه باب 37 .
2- .سه كلمه اخير مشوش است ، آنرا از مصدر نقل كرديم .
3- .بحار الانوار 45/45 بقيه باب 37 به نقل از شيخ مفيد .
4- .اقبال الاعمال : 574 و نيز بحار الانوار 98/269 باب 19 چنانچه گذشت .

ص: 204

در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسن

در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسنشبهه اى در عروسى فاطمه بنت الحسين عليه السلام است در روز عاشورا : بدانند مرحوم شيخ مفيد دو دختر براى جناب سيّد الشهداء عليه السلام در كتاب مستطاب « ارشاد » (1) بيش ذكر نكرده است : اول : سكينه بنت الحسين عليه السلام كه مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبيّه معديّه است ، و مادر عبداللّه رضيع صريع . دوم : فاطمه بنت الحسين عليه السلام مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تميميّه است . و در كتاب مستطاب « امالى » (2) زمان خروج جناب سيّد الشهداء عليه السلام از مدينه طيّبه فرموده است : وَحَمَلَ أخَواتِهِ عَلَى المَحامِلِ وَابْنَتِهِ وَابْنَ أخيهِ القاسِمِ بْنِ الحَسَنِ عليه السلام . و اين عبارت صريح است يك دختر بيشتر نياوردند با خود به سوى عراق . و صاحب « مناقب » (3) علاوه از اين دو دختر ، زينب نيز نقل كرده است و فرمود : عقب جناب سيّد الشهداء عليه السلام از پسرى است : على بن الحسين عليهماالسلام ، و اين دو دختر . و صاحب كتاب « كشف الغمّة » (4) از كمال الدين بن طلحه چهار دختر نقل كرده است . وعجب است غير از زينب و سكينه و فاطمه نام دخترى ديگر مذكور نيست ، و آنچه صحيح و مشهور بين علماء است و اهل خبر و سير است دو دختر براى جناب سيّد الشهداء أرواحنا له الفداء نتوان تعيين نمود . و ابو الفرج اصفهانى گفت : إنَّ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام بِنْتَيْنِ فاطِمَةَ وَسُكَينَةَ .

.


1- .الارشاد 2/135 باب ذكر ولد الحسين بن على عليهماالسلام ، مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، بحار 45/330 باب 48 .
2- .امالى شيخ صدوق : 150 مجلس 30 .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، نيز دلائل الامامة : 74 .
4- .كشف الغمة 2/38 التاسع فى اولاده عليه السلام .

ص: 205

و در حديث صحيح است : وقتى كه حسن مثنى خطبه كرد دختر جناب امام حسين عليه السلامرا فرمودند : « از اين دو دختر هر يك را مى خواهى انتخاب و اختيار كن » ، و خود آن بزرگوار فرمود : « چون فاطمه شباهت تامّ به مادر ، صديقه طاهره ، دارد و از حسن و جمال أحسن نسوان است او را تزويج به تو نمودم » . ديگر (1) دخترى فاطمه نام نداشت مگر سكينه خاتون ، وظاهراً سكينه لقب ايشان است . و در كتاب « مقاتل الطالبيين » او را اميمه و امينه نوشته است ، و عبارت اوست : وَاسْمُ سُكَيْنَةَ أمينَةَ وَإنَّما غُلِبَتْ عَلَيْها سُكَيْنَةُ وَلَيْسَ بِاسْمِها (2) . بلى ، مرحوم مجلسى از بعضى مؤلفات قديمه كيفيّت فاطمه صغرى و غراب (3) البين را ذكر فرمود ، و اين خبر را از مفضل بن عمر جعفى و حضرت صادق عليه السلام نقل كرد ، و در شهر كوفه خطبه فصيحه بعد از خطبه صدّيقه صغرى كه بهترين خطب و مقالات است نيز نگاشت (4) و فرموده است : در محضر يزيد عنيد فاطمه بنت الحسين عليه السلام نداء كرد : يا يَزيد ! بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله سَبايا ! فَبَكى النّاس وَبَكى أهْلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأصْواتُ (5) . و در كتاب « امالى » فرموده است كه : آن فاطمه دختر على بن أبى طالب عليه السلامبود (6) . و فقره آن مرد شامى و مقاله « هَبْ لى هذِهِ الجاريَةَ » فاطمه بنت على عليه السلام است (7) . پس از آن فرمود : فَأخَذْتُ بِثيابِ اُخْتى وَهِىَ أكْبَرُ مِنّى وَأعْقَلُ ، فَقالَتْ : كَذِبْتَ وَلُعِنْتَ ، ما ذلِكَ

.


1- .در چاپ سنگى : ديگرى .
2- .بحار الانوار 45/47 به نقل از ابوالفرج در مقاتل الطالبيين .
3- .در چاپ سنگى : عزاب .
4- .درباره اين خطبه رجوع كنيد به : بحار الانوار 45/110 باب 39 ، مثير الاحزان : 87 .
5- .بحار 45/132 باب 39 ، مثير الاحزان : 99 .
6- .امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 .
7- .چنانچه صريح عبارت لهوف : 186 است كه شامى پرسيد : من هذه الجارية ؟ يزيد پاسخ داد : هذه فاطمة بنت الحسين .

ص: 206

لَكَ وَلا لَهُ . . إلى آخر الحديث (1) . پس بر اين قول متذكر بايد شد كه از دختران حضرت اميرمؤمنان عليه السلام هم فاطمه كبرى و صغرى در كربلا بوده اند بر بعضى اشتباه شده است . و أيضاً در آن كتاب است از فاطمه بنت على عليه السلام كه : ماها را به مجلس يزيد بردند و از سرما و گرما محفوظ نبوديم . و در كتاب « عوالم العلوم » خود ديده ام : فاطمه دختر اميرمؤمنان عليه السلام عمرش طولانى شد تا حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كرد . و عبارت اوست : إنّ فاطمةَ بنتُ على عليه السلام مُدّ لَها فِى العُمْرِ حَتّى رآها أبُو عَبْدِاللّه عليه السلام (2) . و شوهر فاطمه أبى سعيد بن عقيل است ، و حميده از او متولّد شد . و در بعضى از كتب مقاتل (3) منقول است كه : در روز عاشوراء جناب سيد الشهداء عليه السلامدر حين وداع نداء فرمود : « يا سُكَيْنَةُ وَيا فاطِمَةُ وَيا زيْنَبٌ وَيا أمّ كُلْثُوم ! عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ » . . إلى آخره . و در « مقتل أبى مخنف » به جاى فاطمه ، رقيّه و عاتكه و صفيّه است . و در حديث مشهور « قالت فاطمة الصغرى : كُنْتُ واقِفَةً فى بابِ الخَيمة . . » إلى آخره مرسل است ، و مرحوم مجلسى طاب ثراه نسبت به كتابى صحيح نداده است (4) .

.


1- .امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 ، بحار الانوار 45/156 باب 39 ، روضة الواعظين 1/191 .
2- .اين عبارت را در قرب الاسناد : 163 ح 594 و بحار الانوار 42/106 ح 32 نيز ملاحظه كنيد .
3- .بحار الانوار 45/47 ، عوالم : 289 ، ينابيع المودة 3/79 .
4- .بحار الانوار 45/59 بقيه باب 37 بدين عبارت : رأيت فى بعض الكتب . بحرانى نيز در عوالم : 305 مى فرمايد : فى بعض كتب الاصحاب .

ص: 207

در اينكه حضرت سيد الشهداء عليه السلام دو دختر بيشتر نداشت و دليل ديگر بر منع زفاف

در اينكه حضرت سيد الشهداء عليه السلام دو دختر بيشتر نداشت و دليل ديگر بر منع زفافو جمع بين اخبار دو قسم است : اوّل : تمسّك به روايت مشهور است كه بگوئيم : آن جناب را علاوه از دو دختر نبود ، يك دختر را مرحمت فرمود به حسن مثنى و ديگرى سكينه خاتون است ، و مراد از فاطمه اوست از آنكه پسرهاى جناب امام حسين عليه السلامبنابر روايات صحيحه به على موسوم شدند ، و سكينه نيز موسومه به اسم جدّه مطهّره و خواهرش بود براى امتياز به اين لقب خوانده شد از آنكه موجب سكون خاطر پدر بزرگوارش بود ، و علاقه آن جناب نيز از اخبار معتبره ظاهر است سيّما قلّت اولاد از ذكور و اناث براى آن سرور اختصاص داشت . و در حديث « ما أَقلَّ وُلْدَ أبيك » (1) صحيح است . بناءً على هذا ، آنچه از اخبار مرسله است و راوى آنها غير معلوم اعتنائى و اعتمادى نبايد كرد و مقام احتياط را از دست دادن بر خلاف صواب است . دوّم : بنابر بعضى اقوال كه اشاره شد دو دختر بگوئيم در كربلا بوده است و فاطمه اى كه در مدينه بود حليله حسن مثنى بود ، و به جهات كثيره مأذونه نشد شرفياب شود اگر چه شوهرش در كربلا حاضر بوده است ، و از شهادت برادران و بنى اعمام متحسّر و اندوهگين ، و بر حسب حكمت الهيّه شهيد نشد تا عقب از وى بماند مانند حضرت على بن الحسين ، و تا از برادران خرد سالش نيز نگاهدارى نمايد ، و راه منعى نيز در اين قول نيست جز آنچه در تعيين عدد ذكر كرديم .

.


1- .مرحوم مجلسى اين روايت را از عقد الفريد ابن عبد ربه نقل كرده در بحار الانوار 44/196 ح 10 و نيز حر عاملى در وسائل الشيعة 4/100 ح 4620 بدين عبارت : قيل لعلى بن الحسين عليهماالسلام : ما أقلّ ولد أبيك ؟ فقال : « العجب كيف ولدت له ! كان يصلّى فى اليوم والليلة ألف ركعة » . نيز رجوع كنيد به : اللهوف ابن طاوس : 75 .

ص: 208

و روايتى كه در كتاب « امالى » (1) است در باب سى و يكم عبداللّه بن حسن عليه السلام از مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : در ميان خيمه ما ريختند و من جاريه صغيره اى بودم و دو خلخال از طلا در پاى من بود ، مردى بر مى آورد و گريه مى كرد . . إلى آخر الحديث . پس از نقل اين مقدّمه اگر قاسم بن حسن در كربلا عروسى كرده باشد خبرى صحيح السند مى خواهد ، و بنابر روايت مرحوم سيّد هاشم بحرانى در كتاب « مدينة المعاجز » (2) اگر دخترى از آن جناب مخطوبه و معقوده قاسم بن حسن گرديد ديگر ازدواج و مضاجعه از كجا معلوم است ؟ و اتفاق علماء نسّابه (3) است جز حسن مثنى و زيد اعقاب از اولاد ديگر حضرت امام حسن عليه السلامنماند . و اگر اين امر خير ، صحّتى داشت علاّمه مجلسى عليه الرحمة در كتابهاى عربى و فارسى خود اشاره اى مى فرمود . بلى ، داعى از كتاب سابق الذكر دخترى از جناب سيّد الشهداء عليه السلام [را] مخطوبه قاسم بن حسن عليه السلام مى داند و ايقاع خطب و اجراء خطبه را نيز از آن كتاب نقل مى نمايد ، ديگر امور بعد از عقد از اخبار و آثار دور ، و عقل عاقلى در قبول آن استعفاء دارد و عاجز است . خلاصه بنا بر نقل أبى مخنف ، احمد بن حسن شانزده ساله بود ، و رجز احمد است مكنّى به ابوبكر : إنّى أنا النَّجْلُ الامام ابن على (4) أضْرِبُكُمْ بالسَّيْفِ حَتّى يفلَلِ نَحْنُ (5) وَبَيْتِ اللّه ِ أوْلى بالنَّبىّأطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ وسْطَ القَسْطَلِ (6)و هشتاد نفر از اهل كفر را كشت . خدمت عمّ بزرگوار ندا كرد و از تشنگى چشمهايش فرو رفته بود . پس آب خواست تا از آشاميدن آن قوّتى گيرد ، آن جناب فرمودند : « إصْبِر قَليلاً حَتَّى تَلْقى جَدَّكَ رَسُولَ اللّه ِ فَيَسْقِيَكَ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ لا تظمأ بَعْدَها أَبَداً » (7) . پس حمله كرد و اين رجز خواند : اصبْر قَليلاً فَالْمُنا بَعْدَ العَطَشْفَإنَّ رُوحى فِى الْجَهادِ تنكمش لا أرهَبُ الْمَوْتَ إذِ الْمَوْتُ وَحَشوَلَمْ أَكُنْ عِنْدَ اللّقاءِ ذاتُ رَعْشْپس پنجاه نفر از ايشان را به نيران فرستاد و اين ابيات خواند : إلَيْكُمْ مِنْ بَنى المُخْتارِ ضَرْباًيَشيبُ لِهَوْلِهِ رَأسُ الرَّضيعِ يَبيدُ مَعاشِرَ الكُفّارِ جَمْعاًبِكُلِّ مُهَنَّدٍ عضب قطيع 8پس حمله كرد و شصت نفر را به خاك انداخت تا آنكه شهيد گرديد . و در كتاب « امالى » است : از مدينه طيّبه جناب سيد الشهداء عليه السلام ابوبكر بن حسن و قاسم بن حسن عليه السلام را آورد . و به زعم داعى ابوبكر همانا احمد است ، و داعى بر اين خبر و اين جملات و ابيات و قتلى عجب دارد از آنكه در مقاتل ديگر بر اين گونه مقاتل از احمد بن على عليه السلام بلكه از سائرين شهداء طف مغازى و حروب ديگرى نديده است ، اگر چه از خانواده رسالت صلى الله عليه و آلهاين نحو شجاعت بعيد نيست ، اما قاسم بن حسن به روايت ابى مخنف چهارده ساله بوده است ، و قبل از احمد بن حسن شهيد شد ، و كشتگان از سواران به دست قاسم بن حسن

.


1- .امالى شيخ صدوق 1/164 مجلس 31 ح 2 .
2- .عبارت مدينة المعاجز 3/368 چنين است : ولفّ [ أى الحسين عليه السلام ] على رأسه عمامة الحسن عليه السلامومسك بيده ابنته التى كانت مسمّاة للقاسم عليه السلام ، فعقد له عليها وأفرد له خيمة ، وأخذ بيد البنت ووضعها بيد القاسم وخرج عنهما ، فعاد القاسم ينظر الى ابنة عمه ويبكى الى أن سمع الاعداء يقولون : هل من مبارز ؟ فرمى بيد زوجته . .
3- .در چاپ سنگى : نسايه .
4- .كذا ، ظاهراً : نجل صحيح است بدون الف و لام .
5- .در چاپ سنگى : ونحن .
6- .در چاپ سنگى : القسطلى . شبيه به اين رجز از على اكبر عليه السلام در ينابيع المودة 3/78 منقول است .
7- .رجوع كنيد به : لهوف : 112 .

ص: 209

هفتاد تن معين است ، و رجزى از وى ذكر نكرده . وليكن در « بحار الأنوار » (1) اين رجز را نقل فرموده : إنْ تُنْكِرُونى فَأنَا بْنُ الْحَسَنْسِبْطُ النَّبىِّ الْمُصْطَفى المُؤْتَمَنْ هذا حُسَيْنٌ كَالأسيرِ الْمُرْتَهَنْبَيْنَ أُناسٍ لا سَقَوا صَوْبَ الْمَزَنْو در آن كتاب است : با صغر سن سى و پنج نفر را كشت ، و بالغ نبوده است . و عبارت « وَهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُم » (2) در افواه والسنه مشهور است .

.


1- .بحار الانوار 45/34 ، المناقب 4/106 .
2- .عبارت بحار 45/34 چنين است : ثم خرج من بعده عبداللّه بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، وفى اكثر الروايات انه القاسم بن الحسن عليه السلاموهو غلام صغير لم يبلغ الحلم . .

ص: 210

در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت قاسم بن الحسن و ردّ آنها

در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت قاسم بن الحسن و ردّ آنهاو بر اين عبارت دو اشكال وارد مى آيد : يكى آنكه : بالغ نبود چگونه تزويج و مباشرت فرمود ؟ پس مضاجعه و زفاف واقع نگرديد ، و حق همين است . و يكى آنكه : با عدم بلوغ تكليف به جهاد و براز (1) برايش جايز نبود از آنكه جهاد بر مكلّفين است و نه طايفه را فقهاء عظام از جهاد كردن مستثنا فرموده اند ، از آنها طفل غير بالغ است . امّا جواب از اين دو اشكال توان داد : اوّل : فرق است بين جهاد و دفاع و آنچه قاسم بن حسن عليه السلام كرد دفاع بوده و علماء ما فرموده اند : اگر طايفه اى از روى جور و ظلم بغتةً به خانه اى روند و زنى يا طفلى در آن خانه باشند اگر مى توانند بايد در مقام دفع آنها برآيند ، و معنى دفاع همين است ، و اين مقام نظير و شبيه او است در آن وقت آن همه دشمن اطراف سراپرده عصمت و طهارت را گرفته

.


1- .« بِراز » يكى از مصادر باب « فاَعل يُفاعِلُ » همان « مبارزه » است .

ص: 211

و مردان ايشان را شهيد كرده بودند ، و هر لحظه حمله به خيام حرم مى آوردند ، پس قاسم بن حسن عليه السلام براى دفع لئام و رفع فرقه طغام حمله فرمود و جماعتى از ايشان را كشت تا شهيد گرديد . دوّم : اين گونه مجاهده به امر امام و در حضور امام عليه السلام حجّتى است قاطع ، چنانكه اهل علم تمثّل به قبول توبه حر بن يزيد رياحى رضى الله عنه با حالت اوليه اش كه خروج بر امام زمان بود جسته اند ، و در وقوع شهادتش امام عليه السلام به چه نحو گريستند و بر وى ترحيم فرمودند ، پس عمل امام حجت است و تكليف ايشان را مانند تكاليف بندگان نتوان فرض كرد از آنكه جناب امام حسين عليه السلام در روز عاشر محرّم سنه شصت و يك در كربلاء از جانب علىّ اعلى و جدّ بزرگوار خود مأمور ومكلّف به شهادت بود با عدد معين . و صدوق طاب ثراه حديثى نقل فرمود كه خلاصه اش اين است : اگر تمام روى زمين با وى مقاتله مى كردند و همه را آن جناب مى كشت ، عاقبت مأمور به كشته شدن بود . و سرّ اين شهادت را خداى متعال مى داند و خود ايشان . چون خدا دل خستگى و درد مى خواهد زتوخسته را مرهم ميار و درد را درمان مكنو اين اسرار متداوله اجوبه اقناعيه است بر حسب افهام و اوهام خودمان ، و اگر نه در حقّ طفل چهارده ساله اى كه فرزند امام حسن عليه السلاماست و به تنهائى سى و پنج نفر را مى كشد نمى توان گفت بالغ نبود . و در كتب فقهاء به طريق تحقيق طفلى كه چهارده ساله است از ابناء جنس ماها او را مميّز و بالغ و عاقل مى دانند چه رسد به فرزند ارجمند امام حسن عليه السلام كه ده سال در كنف حمايت و حضانت (1) عمّ اكرم خود حضرت امام حسين عليه السلامتربيت شده باشد . و علاوه از آنچه اشاره نموده تحسّر و تأسف و تعزيه امام عليه السلام براى هر يك يوم الطف ،

.


1- .در چاپ سنگى : حصانت .

ص: 212

در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستوران

پس بر حسب رتبه و مقام و شأن معنوى بوده است نه جهت نسبت . بنگر در مصيبت جناب قاسم بن حسن عليه السلام آن بزرگوار چه ها كردند ، و چه بيانات سوزناك فرمودند كه امام عليه السلام بعينها آن بيانات را در فقره زيارت حكايت فرموده است ، براى حرقه قلوب شرح و نقل آن مطلوب است .

در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستورانشبهه ثالثه : در تاختن اسب است بر بدن قاسم بن حسن عليه السلام و پايمال نمودن آن بدن شريف لطيف . و اين فقره در السنه و افواه سالهاست شايع است ، و اهل منبر و ابكاء از هر طبقه اى بدين خبر متعرضند . خوب است پيش از شروع ، اقوال علماء را بنويسم : امّا ترجمه عبارت مرحوم سيد ابن طاوس در كتاب « لهوف » (1) اين است كه : راوى گفت : غلامى بيرون آمد از خيام حرم ، صورت شريفش مانند شقّه قمر درخشنده بود ، پس جنگ كرد ، ابن فضيل ازدى شمشيرى بر فرق مباركش زد ، پس قاسم بن حسن عليه السلام به روى درافتاد و عموى خود را ندا كرد ، پس مانند باز و مرغى كه از آسمان به زمين بيايد جناب امام حسين عليه السلامتشريف آوردند ، ثمّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أغْضَب ، يعنى مانند شير خشمگين حمله فرمود ، پس بر ابن فضيل ضربتى زد . وى خواست به ساعد خود نگاهدارد از مرفق دست او قطع شد . پس صيحه عظيمه اى زد كه تمام لشكر شنيدند ، پس اهل كوفه خواستند ابن فضيل را از دست آن جناب رها نمايند ، از هجوم و ازدحام سواران (2) ابن فضيل هلاك شد . و عبارت مرحوم سيّد است : فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بالسَّيْفِ فاتَّقاها بالسّاعِدِ فَأطَنَّهُ عَنْ لَدُنْ بِالْمِرْفَقِ فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أهْلُ الْعَسْكَرِ وَحَمَلَ أهْلُ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطَأَتْهُ الْخَيْلُ حَتّى

.


1- .لهوف ابن طاوس : 115 ، اعلام الورى : 246 ، الارشاد 2/106 .
2- .در چاپ سنگى : سوران .

ص: 213

هَلَكَ (1) . راوى گفت : چون غبار برداشته شد آن جناب را ديدند بر بالاى سر قاسم ايستاده است ، و قاسم بن حسن عليه السلام پاهاى خود را بر زمين مى زند . و عبارت مرحوم سيّد است أيضاً : وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ فَرَأى الْحُسَيْنَ عليه السلام قائِماً عَلى رَأسِ الْغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ (2) . وأبى مخنف گفت : وَكَمِنَ لَهُ مَلْعُونٌ فَضَرَبَهُ عَلى أُمِّ رَأسِهِ فَفَجَّرَ هامَّتَهُ فَانصَرَعَ يَخُوضُ (3) فى دَمِهِ فَانْكَبَّ عَلى وَجْهِهِ وَهُوَ يُنادى : يا عَمّاهُ ! أدْرِكْنى ، فَوَثَبَ إلَيْهِ الحُسَيْنُ عليه السلام فَفَرَّقَهُمْ عَنْهُ وَوَقَفَ عَلَيْهِ وَهُوَ يَضْرِبُ الأرْضَ بِرِجْلِهِ حتّى قَضى نَحْبَهُ وَنَزَلَ إلَيْهِ وَحَمَلَهُ عَلى ظَهْرِ جَوادِهِ وَهُوَ يَقُولُ : « اللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أنَّهُمْ تَدْعُونا لِيَنْصُرونا فَخَذَلُونا وَأعانُوا عَلَيْنا أعْداءَنا ، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّماءِ وَأَحْرِمْهُمْ بِرَكاتِكَ ، اللّهُمَّ فَرِّقْهُمْ شُعَباً وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قُدَداً وَلا تَرْضَ عَنْهُمْ أبَداً ، اللّهُمَّ إنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنّا النَّصْرَ فِى الدُّنْيا فَاجْعَلْ ذلِكَ لَنا فِى الآخِرَةِ وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ القَوْمِ الظالمين » . پس نظر بر آن كشته فرمود و گريست و عباراتى كه در فقره زيارت است فرمود . و آنچه در كتاب « بحار الأنوار » 4 است از حميد بن مسلم كه گفت : نظر مى كردم به آن غلام كه ازار و قميص پوشيده بود و بند يك نعل او گسيخته بود و فراموش نمى كنم كه آن بند نعل چپ بود ، پس عمر بن سعد ازدى كه ذكر اسم شوم وى در فقره زيارت شد گفت : واللّه ! بر او حمله مى كنم . گفتم : سبحان اللّه ! چه مى خواهى از اين طفل ؟ ! به خدا اگر شمشير كشد بر من دست به سوى او نمى كشم . بس است او را اين همه جماعت . گفت : واللّه ! بر او حمله مى كنم . پس چنان شمشير بر فرق او زد كه به روى افتاد و عمويش را خواند . آن گاه جناب

.


1- .اللهوف : 115 .
2- .در چاپ سنگى : يخوز .
3- .بحار الانوار 45/35 بقيه باب 37 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/106 ، اعلام الورى : 246 .

ص: 214

در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل او

امام عليه السلامكالصَّقَرِ الْمُنْقَضّ به سوى وى آمد فَتَخَلَّلَ الصُّفُوفُ وَشَدَّ شِدَّةَ اللَّيْثِ الحرب فَضَرَبَ عُمَرَ (1) قاتِلَهَ بِالسَّيْفِ تا آنكه دست او را قطع فرمودند . ثُمَّ تَنَحّى (2) عَنْهُ وَحَمَلَتْ خَيْلُ أهْلِ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوا عُمَرَ (3) مِنَ الحُسَيْنِ عليه السلام فَاسْتَقْبَلَتْهُ بِصُدُورِها وَجَرَحَتْهُ بِحَوافِرِها وَوَطِئَتْهُ حَتّى ماتَ الغُلامُ فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَإذاً بِالحُسَيْنِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رأسِ الغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ .

در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل اوو در كتاب « مدينة المعاجز » (4) است : فوَقَعَ القاسِمُ عَلى الأرْضِ يَخُور بِدَمِهِ وَنادى : يا عَمّ ! أدْرِكْنى . فَجاءَ الحُسَيْن عليه السلام وَقَتَلَ قاتِلَهُ وَحَمَلَ القاسِمَ إلى الخَيْمَةِ فَوَضَعَهُ فيها فَفَتَحَ القاسِمُ عَيْنَهُ فَرأى الحُسَيْنِ عليه السلام قَدِ احْتَضَنَهُ وَهُوَ يَبْكى وَيَقُولُ : « يا وَلَدى لَعَنَ اللّه ُ قاتِليكَ ! يَعُزُّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوهُ وَأنْتَ مَقْتُولٌ يا بُنَىَّ قَتَلُوكَ الكُفّارُ كَأنَّهُمْ ما عَرَفُوكَ وَلا عَرَفُوا (5) ]مَنْ [جَدُّكَ وَأبوكَ » إنَّ الحُسَيْنَ عليه السلام بَكى بُكاءً شَديداً وَجَعَلَتِ ابْنَةُ عَمِّهِ تَبْكى وجميعُ مَنْ 6 كانَ مِنْهُمْ وَلَطَمُوا الخُدُودَ وَشَقَّقُوا الجُيُوبَ وَنادَوا بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ وَعِظامِ الأُمورِ . و آنچه از بيانات مرحوم سيد واضح است حضرت قاسم بن حسن عليه السلام ، در خيام حرم چشم مباركش را گشود ، و عمّ اكرم را بر بالين خود يافت . و اين فقره منافى فقرات سابقه است سيّما فقره « ومات الغلام » . خلاصه : پايمال مراكب و خيول اهل كوفه شدن يا مخصوص به قاسم است يا قاتل قاسم ، آنكه مى گويد قاسم بن حسن عليه السلام پايمال اسبان گرديد و خورد شد متمسّك است به

.


1- .در چاپ سنگى : عمراً .
2- .در چاپ سنگى : تنجّى .
3- .مدينة المعاجز 3/371 .
4- .در چاپ سنگى : ولا أعرف .
5- .در چاپ سنگى : ما .

ص: 215

كلمه « حتى مات الغلام » كه بعبارة اخرى عطف است بر هاء « فاستقبلته وجرحته ووطئته » پس اين هجوم و ازدحام عامّه اهل كوفه سبب شد براى هلاكت قاسم بن الحسن عليه السلام . واگر چنين ] نبود ] وقاسم از سمّ ستوران خورد و پايمال گرديد و وفات نمود فقره اى كه بعد ذكر نموده است : « وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ » يا « رجليه » منافى با مردن است يعنى كسى كه پاهاى خودش را به زمين مى سازد (1) نتوان گفت مرده است ، و اين اشكال ديگرى است غير از تاختن اسب بر بدن قاسم ، و اين فقره « يفحص برجله » در همه كتب مقاتل ضبط است ، امّا فقره « مات الغلام » نيست . پس اين عبارت مغشوش است ، و قول حميد بن مسلم كه حال او نيز مغشوش است . پس عبارت صحيح درست به مشرب داعى ، فرمايش مرحوم سيد ابن طاوس است ، وملخّص معنى فرموده ايشان است : چون جناب سيّد الشّهداء عليه السلام دست قاتل قاسم را قطع نمود و صيحه وى _ كه عمر بن سعد است _ بلند شد ، لشكر شقاوت اثر آواز او را شنيدند حمله كردند كه او را خلاص نمايند و استنقاذ كنند ، پس فرمود : فَوَطَأتْهُ الْخَيْلُ حَتّى هَلَكَ ، يعنى اسبها بر عمر بن سعد تاختند تا هلاك شد . بعد از آن سيّد مرحوم فرمود : فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَرَأى الحسين عليه السلام قائماً عَلى رأسِ الغلام وَهُوَ يَفْحَصُ برجليه . پس هلاكت از آن قاتل قاسم است و اسب تاختن هم به واسطه استنقاذ و أخذ و استخلاص و حمل به جهت اوست نه قاسم بن حسن عليه السلام . و از عبارت « فرأى الحسين عليه السلام قائماً على رأسِ الغلام » ظاهر است بعد از انجلاء غبار ، آن بزرگوار عليه السلام از قاسم بن حسن عليه السلام جدا نشد و بر بالاى سرش از وقتى كه آمده بود ايستاده بود ، فقره « ثمّ تنحّى عنه » يعنى آن جناب از عمر بن سعد دور شد براى آنكه او را بردارند و صدمه اى بر قاسم بن حسن عليه السلام وارد نيايد ، و از اين قرار نيامد .

.


1- .كذا ، ظاهراً : مى سايد .

ص: 216

خلاصه در فقره زيارت ناحيه عبارت « مات الغلام » نيست و اسب تاختن بر بدن قاسم هم نيست ، علاوه مرحوم شيخ مفيد تصريح فرمود كه : قاتل قاسم پايمال ستوران گرديد . و در كتاب « غوالى اللآلى » مخصوصاً گفته است _ بِاسْمِهِ _ : عمر بن سعد كوبيده سمّ اسبان و ستوران شد . و در مقتل ابى مخنف نيز اين فقره [را] ندارد . و در كتاب « مدينة المعجزات » (1) سيّد فرمود : « قتل قاتله » يعنى امام عليه السلام قاتل او را كشت ، و زنده بودن قاسم بن حسن عليه السلام تا درب خيام حرم و گشودن چشمهاى شريف قاسم با « مات الغلام » معارض و منافيست . و ايضاً ابى مخنف گفت : « وحمله على ظهر جواده » (2) يعنى : بر روى اسب برداشته به سوى خيمه اش آورد ، و اگر خورد شده بود مانند بدن شريف لطيف حضرت أبوالفضل عليه السلامبه خيام نمى آورد ، و در آن كتاب نيز تعرّض نكرده ، پس به گفتار حميد بن مسلم اعتمادى نبايد كرد خصوصاً تعارض و تنافى از گفتارش معلوم و واضح است . و عبارت مرحوم سيّد بن طاوس احسن و امتن عبارات است ، و مؤيّدات و شواهد خارجيّه بر متانت و صحّت عبارت آن مرحوم مؤيد بسيار است ، و اصرار بر اين قول كه اسب تاختن بر سينه قاسم است بلكه اظهار آن را شايسته و سزاوار نمى دانم . و داعى اصرار ندارم به استحسانات عقليه منكر اين فقره معروفه شوم ، همانا مسلك و مشربم تمسّك به اقوال فحول از قدماء علماء است ، البته اجتهاد در برابر نصّ جائز نيست ، و خوش دارم در خاتمه احوال قاسم بن حسن _ سلام اللّه عليه و على أبيه وعمّه _ اين حديث كه دالّ بر جلالت قدر قاسم است از كتاب « مدينة المعاجز » به فارسى بنويسم :

.


1- .همان مدينة المعاجز است ، بنگريد به : مدينة المعاجز 3/371 .
2- .كلمات الامام الحسين عليه السلام ، شريفى : 473 به نقل از ابو مخنف .

ص: 217

در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجز

در معرفت و محبت قاسم بن حسن عليه السلام

در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجزدر معرفت و محبت قاسم بن حسن عليه السلاماز ابوحمزه ثمالى مرويست (1) كه گفت : حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السلامفرمودند : در شهادت پدرم ، اصحاب و شيعيان خود را خواست و فرمود : اى شيعيان من ! در اين شب بر شترهاى خود سوار شويد و برويد كه اين لشكر مرا طلب مى نمايند ، اگر مرا كشتند ديگر شما را نمى خواهند ، پس خودتان را نجات بدهيد _ رَحِمَكُمُ اللّه _ ومن بيعت خودم از شما برداشتم و وسعت مى دهم شما را در ترك عهدى كه با من كرديد . پس برادران و اهالى و انصار آن بزرگوار به لسان واحد عرض كردند : تو را تنها نمى گذاريم ، و قسم بخدا ! نخواهد شد كه مردم بگويند اين جماعت امام و كبير و سيّد خودشان را تنها گذاردند تا آنكه كشته شد ، و چه عذر بياوريم در نزد خداوند ؟ ! پس دست بر نمى داريم تا آنكه به حضور تو شهيد شويم . آنگاه فرمود : « اى قوم ! من فردا با شما جميعاً كشته مى شويم و يك نفر از شما باقى نمى ماند . پس گفتند : الْحَمْدُ للّه ِ الّذى أكْرَمَنا بِنَصْرِكَ وَشَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ ، آيا راضى نمى شوى _ يابن رسول اللّه ! _ فردا در درجه تو باشيم ؟ فرمود : « جَزاكُمُ اللّه ُ خَيْراً ! » و دعاء خير فرمود . پس در روز عاشوراء تماماً با آن جناب شهيد شدند ، پس قاسم بن حسن عليه السلام در شب عاشوراء خدمت آن بزرگوار عرض كرد : أنَا فيمَنْ يُقْتَل ؟ يعنى : من از كسانى هستم كه كشته مى شوم ؟ پس آن جناب عليه السلام به وى شفقت كرد و فرمود : « اى پسرك من ! چگونه است مرگ در نزد تو ؟ » . عرض كرد : شيرين تر است از عسل . فرمود : « اى واللّه ! فَداكَ عَمُّكَ ! تو از مردهائى هستى كه كشته مى شوى با من بعد از

.


1- .مدينة المعاجز 4/214 ح 295 تسلسل 1242 ، روايت از الهداية الكبرى حضينى نيز نقل شده است .

ص: 218

در بيان شدّت تشنگى امام عليه السلام

ابتلاء به بلاء بزرگ ، و همچنين پسر من عبداللّه » . عرض كرد : اى عموى ! لشكر به سوى زنها مى آيند و عبداللّه رضيع بين ايشان كشته مى شود !؟ فرمودند : « فداك عمُّك ! عبداللّه كشته مى شود در وقتى كه جان من از تشنگى خشك مى شود » _ و اين فقره اشاره به شدّت عطش است _ « پس به سوى خيمه ها بيايم آب و شير طلب كنم و نيابم ، پس بگويم : پسرم را بياوريد تا از دهان او پر آب شوم ، پس بياورند (1) و به دست من گذارند (2) ، پس او را به نزديك دهان خود بياورم . فاسقى تيرى بر او زند و او را نحر كند كه خون گلوى او به دست من بريزد ، پس آن خون را به آسمان بريزم و بگويم : اللّهُمَّ صَبْراً واحْتِساباً فِيكَ . . » الى آخر الخبر . اَخَذْتُهُ (3) مَوْضِعَ الْحاجَة . و اين حديث كه در كتاب مذكور است چه قدر دلالت بر علوّ معرفت و بصيرت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام مى كند . بلى ، اشكالى در اين فقره است كه : حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند : « آب از دهان على اصغر بياشامم از شدّت تشنگى » . جواب آن مكيدن زبان عبداللّه علىّ اصغر رضيع است فرقى نيست با آنچه به على اكبر فرمودند : «هاتِ لِسانَكَ» ، فَمَصَّهُ . والبته رطوبت دهان عبداللّه رضيع و رطوبت زبان شريفش به جهت اغذيه رطبه لبنيّه ليّنه از دهان آن بزرگوار زيادتر بوده است .

در بيان شدّت تشنگى امام عليه السلامبلكه در اين حديث مذكور شد كه آن جناب فرمودند : « روح من از تشنگى خشك شد » ، مراد همان رطوبت دهان و فوران و جريان خون بدن است كه از آثار عطش شديد

.


1- .در چاپ سنگى : بياوردند .
2- .در چاپ سنگى : گذاردند .
3- .كذا ، ظاهراً : اخذت منه .

ص: 219

است ، و اين بيان كمال تشنگى امام زمان عليه السلام را مى رساند كقوله عليه السلام : «فَقَد نَشَفت كَبَدى مِنَ الظَمأ» و معنى « نشف » خشك كردن آب است يا عرق بدن است از پارچه (1) ، و اين معنى نزديك به مراد است . و به عبارت «صراح اللّغة» حوضى كه آب را به خود مى كشد و كاغذ سياهى را و جامه رنگ را ، و همچنين زمين و سنگهاى سوخته و سياه شده از آفتاب نشف است (2) . پس معنى كلام امام عليه السلام كه به قاسم فرمود : «جَفَّتْ روحى (3) عَطَشاً» همان «نشَفت كبَدى» است از آنكه كبَد ، جالب و جاذب غذا و شراب است و مُقسّم آنها و ركن ركين در بدن انسانى است مانند قلب و دماغ ، چون آب به وى نرسد و مددى نشود ناچار مانند گياه با اعصاب و اوتار و عروق ديگر خشك مى شوند . وتعزيه حضرت احديّت آدم ابوالبشر را از براى جناب سيّدالشهداء عليه السلام بدين عبارت «حتّى يَحُولَ العَطَشُ بَينَهُ وَبَينَ السَّماء كالدُّخان» (4) نيز منتهاى تشنگى را مى فهماند . و ظاهر اين عبارت در افواه خواص و عوام شايع است كه مى گويند : چشم من آسمان را نمى بيند از شدّت و نقاهت گرسنگى و تشنگى ، و حال آنكه آسمان از تمام اجسام

.


1- .بنا بر معنايى كه خليل در العين 6/267 مى گويد نشف دخول آب در زمين و پارچه است . معانى كه مؤلف ذكر كرده با اختلافاتى در لسان العرب 9/329 ماده ( نشف ) آمده . خلاصه عبارت ابن منظور چنين است : نَشِفَ الماءُ : يَبِسَ ، ونَشَفَ الماءَ : اخذه من غدير أو غيره بخرقة أو غيرها . ابن السكيت : النشف مصدر نشِفَ الحوضُ الماءَ . ونشِف الثوبُ العرقَ : شربه . قال ابن الأثير : أصل النشف : دخول الماء فى الأرض والثوب .
2- .ظاهراً همان سنگ پا را گويند بنا بر توضيح خليل در العين 6/267 : والنشف : حجارة على قدر الأفهار ونحوها ، سود كأنها محترقَة تسمى نشفة ونشفاً ، يحكّ بها وسخ الأديم وقدما الإنسان وبدنه فى الحمام ، سميت به لتنشفها الماء . ويقال : بل سميت به لانتشافها الوسخ عن مواضعه . نيز رجوع شود به : لسان العرب 9/329 .
3- .كذا ، ظاهراً رُوعى _ به عين _ صحيح باشد كه بمعناى قلب است . در لسان العرب 8/135 ماده (روع) مى گويد : والرُوع موضع الرَوْع وهو القلب .
4- .بحار الانوار 44/245 باب 30 ح 44 به نقل از الدر الثمين .

ص: 220

در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليه السلام

از تشنگى فرزندش شديدتر بود

و اجرام حسيّه اظهر و اوسع است ، نظير آن اين آيه كريمه است در جوع كه خداوند فرموده است : « ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّه َ فَأَذَاقَهَا اللّه ُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ » (1) . در علم بيان و تفسير گفته اند : اذاقه مناسبت با كسوت لباس ندارد بلكه از لوازم اكل است يعنى لباس جوع و خوف را بايد پوشانيد ، چشانيدن چه مناسبت دارد ؟ چند نحو جواب گفته اند از آن جمله اثر جوع ، هزال و صفرت است يعنى زردى و لاغرى ، پس زردى و لاغرى را استعارةً تشبيه به جامه فرموده اند ، كقوله تعالى « وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ » (2) . و اين مطلب مشروحاً در تجريد استعاره و ترشيح ، تشريح شده است در بعضى از استعارات و تشبيهات در تشنگى و امثال آن .

در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليه السلاماز تشنگى فرزندش شديدتر بودو داعى در حين تحرير اين حديث و تذكّر اين عبارت «وجفت رُوحى عَطَشاً» (3) با عبارت «ناوِلُونى ابنى لاَِشربَ مِنْ فيه فاَحْمَلَهُ لاُِدْنِيَهُ مِنْ فِىَّ» (4) اعلى مرتبه عطش و تشنگى را براى آن جناب تشنه كام دانسته است ، و آن نهايت تشنگى است كه خواست از دهان و زبان طفل رضيع خود استسقاء نمايد ، و از اين حديث و احاديث ديگر تشنگى عبداللّه رضيع چندان معلوم نيست و اگر هم تشنه بوده ، پدر بزرگوارش از او تشنه تر بوده است . و همين قسم است آنچه را كه با على بن الحسين عليه السلام فرمود ، در وقتى كه آمد خدمت

.


1- .نحل : 112 .
2- .اعراف : 26 .
3- .قبلاً از مدينة المعاجز 4/216 گذشت .
4- .ادامه فقره سابقه است .

ص: 221

پدر و عرض كرد : العطش ! فرمود : «هاتِ لسانَك» ، فَمَصَّهُ ودَفعَ إليه خاتَمَهُ وقالَ : «اَمْسِكه فى فيكَ» (1) . پس زبان على اكبر را خواست و مكيد از آنكه زبان ، مجمع رطوبات است و مجراى چشمه كه منضج غذا و حيات بعضى از اجزاء و قُوى است ، و اگر على اكبر از آن جناب تشنه تر بود ناچار زبان پدر را مى مكيد . پس زبان دادن براى سيراب كردن است و زبان مكيدن براى سيراب شدن است كما روى فى «البحار» (2) عن على عليه السلام أنه قال : «عَطَشَ المُسلمونَ عَطَشاً شَديداً فجاءَت فاطمةُ بِالحَسَنَ وَالْحُسينِ عليهماالسلام فَقالَتْ : يا رَسُولَ اللّه ِ ! اِنّهما صَغيرانِ لا يُطيقانِ العَطَشَ ، فَدَعا الحَسَن عليه السلامفاَعَطاهُ لسانَه فمصَّه حَتّى ارْتَوى ، ثُمّ دَعَا الحُسينَ عليه السلام فَاَعْطاهُ لِسانَه فمَصَّهُ حتى ارْتَوى» . و حديث شريفى كه در «مناقب» است : « اِنّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَمصُّ لِعابَ الحَسَنِ والحُسَيْنِ كما يَمصُّ الرَّجُلُ التَّمْرَةَ » (3) ، از روى رأفت و عطوفت است و التذاذ از طريق محبّت . و هم چنين است فرموده امير مؤمنان عليه السلام : «هذا لِعابُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، هذا ما زَقَّنى (4) رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله زَقّاً » (5) . و ايضاً مروى است در حقّ جناب سيّد الشّهداء عليه السلام : فَاَخَذَهُ فَجَعَل لِسْانه فى فَمِه ، فَجَعَل الحُسين عليه السلام يَمُصُّ حَتّى قالَ النَّبىُّ صلى الله عليه و آله : « إيْهاً حُسَينُ ! إيْهاً حُسَيْنُ ! » (6) .

.


1- .بحار الانوار 45/43 . العوالم : 286 .
2- .بحار الانوار 43/283 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/156 .
3- .مناقب آل ابى طالب 3/156 ، بحار الانوار 43/284 ح 50 .
4- .در چاپ سنگى « ذقنى » وسپس « ذقاً » _ به ذال _ آمده كه صحيح نيست ، وزَقّ _ به زاء _ غذا دادن با دهان را گويند و بيشتر در مورد پرندگان استفاده مى شود ، چنانچه در لسان العرب 5/14 ماده ( زقق ) و غيره بدان تصريح شده است .
5- .امالى شيخ صدوق : 422 ، التوحيد : 305 ، روضة الواعظين : 118 ، المسائل العكبرية ، شيخ مفيد : 123 .
6- .مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/494 ح 59 .

ص: 222

و ايضاً در حديث ديگر است : « فَكانَ يَأتيهِ فَيُلقِمُهُ ابْهامَهُ فَيَمُصُّها وَيَجْعَلُ اللّه ُ لَهُ فى اِبهامِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رِزْقاً يَغْذُوهُ ، ويُقال : بل كانَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهيُدْخِلُ لِسانَهُ فى فيه فَيَغُرُّهُ كما يَغُرُّ الطَيْرُ فَرْخَهُ فَيَجْعَلَ اللّه ُ لَهُ فى ذلكِ رِزْقاً فَعَلَ ذلِكَ اَرْبَعينَ يَوْماً وَلَيْلةً فَنَبَتَ لَحمُه مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله » (1) . خلاصه از تمام اين اخبار در دادن زبان ، همان سيراب كردن را مى فهماند . پس در روز عاشورا آن ينبوع علم الهى خواست از شدت تشنگى از زبان دو ثمره فؤاد و قلب خود سيراب شده قوّت يابد ، چون زبان على اكبر را مكيد او را مانند خويش تشنه ديد ، امّا زبان و دهان على اصغر عبداللّه رضيع ممكن نشد و تير كين حرمله مانع گرديد . اما در جواب اظهار تشنگى على اكبر فرمود : « فإنّى اَرْجُو أنَّكَ لا تُمسى (2) حَتى يُسقيَكَ جَدُّكَ بِكأسِهِ الاَوْفى شَرْبةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً » (3) پس على اكبر بعد از قتال با اعداء و افتادن بر خاك خواست تصديق قول پدر بزرگوار را كرده باشد و خاطر مباركش را تسليت دهد ، ندا كرد : يا اَبَتاه ! هذا جَدّى رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله قَدْ سَقانى بِكَأسه الْأَوْفى شَرْبَةً لا اَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً وهو يَقُول : « الْعَجلَ الْعَجلَ فَاِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً حتّى تَشربَها السّاعَةَ . . » إلى آخر الخبر . و شايد از عبارت «أوفى» كه افعل تفضيل است توان فهميد كه انگشتر اسكان عطش كرد ، اما وافى تر جامى است كه از دست جدش سيراب شد ، و به همان نحوى كه فرمود عرض نمود .

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/493 ح 58 ، بحار 43/254 ح 32 .
2- .در چاپ سنگى : تمشى .
3- .اللهوف فى قتلى الطفوف : 67 ، بحار الانوار 45/43 .

ص: 223

در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر را

در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر راو در كتاب «مدينة المعاجز» (1) مروى است : وقتى كه قاسم بن حسن عليه السلام از قتال و جدال اعادى مراجعت نمود عرض كرد : يا عمّاه ! اَلْعَطَش ! اَدْرِكنى بِشَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ . پس آن جناب انگشتر به وى مرحمت كرد و فرمود : در دهان بگذار . چون در دهان گذارد قاسم فرمود : چشمه آبى يافتم و سيراب شدم . و اين حديث را در كتب مقاتل نديدم ، و گويا امام عليه السلام بيان واقع از حال سيرابى قاسم بن حسن عليه السلام كرده باشد . و مرحوم بحرالعلوم طاب ثراه در رثاء خود فرمود : لَهْفى عَلى ماجِدٍ اَرْبَتْ اَنامِلهُعَلَى السَّحابِ غَداً سُقْياهُ خاتَمَهُدر صورت صحّت اين حديث ، اين بيت شامل حال على بن الحسين و قاسم بن حسن عليهماالسلاممى شود . اما در مكيدن خاتم و دادن آن به اين دو جوان ناكام ، وجهى وجيه نيافته ام جز آنكه جمعى گويند : در برخى از فلّزات و معدنيّات اثر و برودت خاصّه اى است بالطّبع كه امتصاص آن موجب تسكين عطش است يا جالب رطوبات حلقيّه است و مُطفى حرارت كبديّه و قلبيّه ، پس چنانكه سنگ بر شكم بستن رافع و دافع حرارت جوع و گرسنگى است همين طور است مكيدن خاتم وفلزّ خاص ، و ندانستم نگين آن دو خاتم از چه بوده است ، ليكن على اكبر اقوى صبراً واَشْجَع قلباً بود سيرابى او از قاسم بن حسن ، لهذا او را حواله به جدّش فرمود . و اين اخبار خود مشعر بر شهادت و موت على اكبر است ، يعنى : اى فرزند ! امروز كشته مى شوى و از دست جدت سيراب خواهى شدن ، و على اكبر را به اين دو خبر صدق قوّتى ديگر پيدا شد و مرگ را مقدّمه وصول و حضور جدّش رسُول صلى الله عليه و آله قرار داد و باكى از مرگ نداشت ، چنانكه در وقت آمدن به عراق شبى به پدرش عرض كرد : مگر ما بر حق

.


1- .مدينة المعاجز 3/497 ح 63 .

ص: 224

نيستيم ؟ فرمودند : « چرا اى نور ديده! » . عرض كرد : « فإذاً لا نُبالى مِنَ الْمَوْتِ » . پس آن جناب در حقّ آن جوانِ عزيز دعاء خير فرمود (1) . و همچنين قاسم بن حسن عليه السلام در شب عاشورا عرض نمود : « اَلْمَوتُ اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ عِندى » (2) . پس در روز عاشورا زمان اظهار تشنگى او انگشتر به وى مرحمت كرد كه قبل از ورود و وصول خدمت جدّ امجدش از همان انگشتر آبى احلى از عسل به وى خورانيد . و اگر قاسم بن حسن عليه السلام به مقام عرفان على بن الحسين عليه السلام بود او را نيز حواله به جدّ بزرگوارش مى فرمود . يا آنكه گوئيم : انگشتر على اكبر از پدر مهر انورش بود ، بايد مانند آن بزرگوار تشنه بماند تا شهيد شود ، و از اين جهت زبان او را خواست كه تشنگى خود را بر فرزند ارجمند معلوم سازد كه دهان من مانند زبان تو خشك است . وليكن از حديث سابق دانستى كه جناب سيّد مظلوم عليه السلامزبان قاسم را به دهان نگرفت و انگشتر به وى داد ، و انگشتر شايد از پدر بزرگوارش امام حسن عليه السلام بود ، و سيرابى وى اشاره به سيرابى حضرت امام حسن عليه السلاماست از آب ، چنانكه تشنگى على اكبر اشاره به تشنگى پدر است . پس سيّد الشهداء عليه السلام را مع اولاده تشنه كشته و به خون آغشته خواستند ، امّا حضرت امام حسن عليه السلام را مع اولاده فلا .

.


1- .اللهوف : 70 المسلك الاول ، بحار الانوار 44/367 باب 37 .
2- .مدينة المعاجز 4/215 و 228 . حضرت مى پرسد : « يا بنى ! كيف الموت عندك ؟ » جواب مى دهد : يا عمّ ! أحلى من العسل .

ص: 225

در شير دوشيدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ناقه

و به حضرت امام حسين عليه السلام دادن

در شير دوشيدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ناقه و به حضرت امام حسين عليه السلام دادنو گويا خلاصه از مقصود داعى از ذكر اين حديث كه مروى از «بحار الأنوار» (1) است معلوم شود كه امّ سلمه گفت : شبى حضرت امام حسن عليه السلاماز جدّ بزرگوارش آب خواست ، پس آن جناب از لحاف خود برخاست و از منيحه _ كه ناقه شيرده يا گوسفند شيرده است _ در قدحى شير دوشيد و داد بدست حضرت امام حسن عليه السلام ، پس حضرت امام حسين عليه السلامخواست آن قدح را بگيرد ، منع فرمود . فاطمه زهرا _ عليها و على أبيها وبعلها وأبنائها السّلام _ عرض كرد : گويا امام حسن را بيشتر از امام حسين مى خواهى ؟ فرمود : چون امام حسن اوّل برخاست و استقساء نمود لهذا او را سيراب كردم ، بعد فرمود : «إنّى وايّاكَ وهذَيْنِ وهذا الْمُنْجَدِلَ يَوْمَ الْقيامَةِ فى مكانٍ واحِدٍ » يعنى : من و تو و اين دو طفل و اين منجدل يعنى به خاك افتاده _ كه حضرت امير عليه السلاماست _ در روز قيامت به يك مكان هستيم . مراد ظاهراً حوض كوثر است ؛ و معنى باطنىِ ندادن شير به امام حسين عليه السلام همان تشنگى خواستن اوست و اظهار ننمودن سرّ آن براى سوزش قلب صديقه طاهره عليهاالسلام بوده است . پس عرض مى كنم : جناب سيّد الشّهداء عليه السلامبر اين تشنگى سالها معتاد و مهيّا بود تا روز عاشورا حرارت آن مشتعل شد و سوزاندن قلوب ظامئه (2) دوستان و شيعيانش را الى يوم القيامة . بيت آب كم جو تشنگى آور بدستتا بجوشد آبت از بالا و پست

.


1- .بحار الانوار 43/283 باب 12 به نقل از ابو صالح مؤذن در اربعين ، و ابن بطه در ابانه ، و احمد بن حنبل در مسند العشرة و فضائل الصحابة . نيز رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/385 .
2- .در چاپ سنگى : ضامئه .

ص: 226

در سقايت على بن الحسين عليه السلام زمان احتضار

در سقايت على بن الحسين عليه السلام زمان احتضارو خوب است در آخر اين بيان اشعارى شود از كيفيّت سقايت به على بن الحسين عليه السلامبنحو اجمال : بدان در حين احتضار استحباب دارد به هر محتضرى جرعه آبى دهند و زندگان راضى نشوند متوفّى ايشان تشنه بميرد ، و على بن الحسين عليه السلام اين كأس أوفى را كه آشاميد قبل از ذهاق (1) روح [ و ] وصول آن به تراقى بود ، از آنكه خود پدر بزرگوار را ندا كرد و از ماجرا اخبار نمود چنانكه از عبارت «بحار الانوار» (2) ظاهر است : فَإذا بلغَتَ الرُّوحُ التّراقى قال : يا اَبَتاه ! هذا جدّى رَسُول اللّه ِ صلى الله عليه و آله سَقانى بِكَأسِهِ الاَْوْفى . يعنى : اين سقايه در حال حيات بوده است نه بعد از ذهاق (3) روح ، پس چرا آن جناب با تمكّن ، سقايه نفرمود آن جوان عطشان را ؟ همانا سقايه پدر مر پسر را در حين احتضار امرى است صعب ، از اين جهت حواله به جدش فرمود ، و جدّ والاتبارش نيز سقايه كامل نمود . و شايد به مفاد «وَاَعْطاهُ خاتَمَهُ ، وَ قالَ : اَمْسِكْهُ فى فيكَ » در زمان احتضار از همان خاتم كه كأس أوفى بود به يد كريمه جدّ بزرگوارش سيراب شده باشد ، يعنى : قاسم بن حسن عليه السلامبعد از اخذ خاتم بدون فاصله سيراب گرديد ، اما على بن الحسين عليه السلام زمان لقاء آثار موت ، كامياب و به خدمت جدّش شرفياب شد . پس آبى كه تشنگى ندارد و نمى آورد آب كوثر و سلسبيل از رحيق مختوم (4) است كه

.


1- .كذا ، ظ : زهاق .
2- .بحار الانوار 45/44 باب 37 .
3- .كذا ، ظاهراً : زهاق .
4- .در اصل محتوم .

ص: 227

شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

« خِتَامُهُ مِسْكٌ » (1) در حق اوست و گويا اخذ خاتم علامت است براى فكّ رحيق مختوم . و در معنى آن ديده ام : اى ممنوعٌ مِنْ اَنْ تَمَسَّه يَدُ اَحَدٍ حَتّى يَفُكَّ خَتْمُهُ للاَبْرارِ (2) . پس از براى على بن الحسين عليه السلام كه سيّد ابرار بنى فاطمه بود رحيق مختومى ذخيره شده كه گشودن خاتم آن به دادن اين خاتم از جانب سنىّ الجوانب آن امام غريب شهيد عليه السلامگرديد ، و سيراب شدن از آن آب به حوالت آن بزرگوار بدست سيّد مختار در دار دنيا فضيلتى است عظيم و نعمتى است كريم . پس بهتر ختم سخن است ، و استدعاء دعاء از اهل ولاء و بكاء در هر انجمن .

شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)بدان يكى از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عمرو است ، و به روايت شيخ مفيد مادرش همان مادر قاسم و عبداللّه است ، و سابقاً بنا بر قولى مادر ابوبكر بن حسن عليه السلامكه احمد نام داشت و شهيد شد نيز بوده است . و علاّمه مجلسى طاب ثراه در جلد عاشر از «بحار الانوار» (3) فرمود : واما عمروُ و القاسمُ وعبدُ اللّه بنِ الحسنِ بن علىّ عليه السلام فإنّهمُ اسْتُشْهِدُوا بينَ يَدَىْ عَمِّهم الحسين بن على عليهماالسلامبالطّفَّ واَرْضاهُمْ وَاَحْسَنَ عَنِ الدّينِ والاِسلامِ وأهْلِه جَزاهُم . پس از اين بيان ظاهر است كه به جاى احمد ، عمرو شهيد گرديد . و اين خبر منافى است با آنچه مرحوم سيّد در «لهوف» (4) فرمود : « وكانَ مَعَ النساءِ علىُّ بنُ الحُسينِ عليه السلام وهُوَ مَريضٌ بالذّرب قَدْ نَهكَتْهُ العِلَّةُ ، والحَسَنُ بْنُ الحَسَن المُثنَّى عليه السلام ، وكان قَدْ

.


1- .مطففين : 26 .
2- .بدين معنا مرحوم طريحى در مجمع البحرين 1/622 ماده ( ختم ) تصريح كرده است .
3- .بحار الانوار 44/167 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/26 .
4- .لهوف : 143 ، بحار الانوار 45/108 باب 39 .

ص: 228

در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواند

واسى عمَّه واِمامَهُ فى الصَّبرِ عَلى الرِّماحِ ، وانّما ارتثّ (1) وقَدْ اَثْخَنَ بِالجِراح وكانَ مَعهُمْ زَيد وَعَمرو وُلْد الحسَن عليه السلامالسِبط » . ملخّص معنى آن است : در ورود سباياى آل عصمت بر اهل كوفه از رجال كسانى كه با ايشان بوده است حضرت على بن الحسين عليه السلامو حسن بن حسن عليه السلام مثنّى و زيد بن حسن و عمرو بن حسن عليه السلام . و اين قول در كمال قوّت است و آنچه از اولاد امام حسن عليه السلام تعداد نموديم از شهداء طفّ تأييد مى نمايد يعنى : عمرو از شهدا نبوده است بلكه با اسراء و سبايا بود .

در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواندو همين طور تأييد مى كند آنچه را كه مرحوم سيّد فرمود (2) : روزى يزيد عنيد على بن الحسين عليه السلام را خواست با عمرو بن حسن عليه السلام ، و عمرو صغير بود كه گفته مى شد يازده ساله است ، پس يزيد به عمرو گفت : آيا با پسرم خالد كُشتى مى گيرى ؟ عمرو فرمود : نه ، وليكن كاردى به من بده و كاردى به خالد تا مقاتله كنيم . يزيد اين شعر خواند : شِنشِنَةُ أَعْرِفُها مِنْ اَخْزَمِهَل تَلِدُ الحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةِ (3)ملخّص معنى بيت آن است : اين طبيعت و خوئى است كه از اخزم است ؛ از مار ، مار متولد مى شود . و «اخزم» بنا بر گفتار صاحب « قاموس » (4) مار نر است ، و شارح و مترجم « قاموس » (5) گفته است در لغت «خَزَمَ» : ابو اخزم طائى جدّ حاتم طائى يا جدّ جدّ او است ، أخزم پسر او

.


1- .در چاپ سنگى : ارثت .
2- .لهوف : 194 .
3- .در باره شرح اين بيت همچنين رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/125 .
4- .القاموس المحيط 4/105 ماده ( خزم ) .
5- .مراد زبيدى است در تاج العروس 8/275 همان ماده .

ص: 229

مرد و ماند پسرهاى او ، پس روزى جستند بر جدّ خويش و او را خونين كردند ، پس گفت : اِنَّ بَنِىَّ رَمَّلُونى بالدَّمِمن يَلق آسادَ الرّجال يَكْلِمِ ومَنْ يَكنْ دِرْءٌ بِهِ يُقَوَّمِشِنشِنَةُ اَعرِفُها مِنْ اَخْزَمِيعنى : فرزندان من آلوده كردند مرا به خون ، و كسى كه مى بيند شير مردان را زخم خورده مى شود ، و كسى كه بوده است به او كژى به او راست كرده مى شود ، اين خوئى است كه شناخته ام من اين خوى را از اخزم كه نافرمان بوده است بر پدر . يعنى : اينها هم خوى اخزم را دارند . در اين دو بيت جدّ اخزم خواست اخزم و برادرانش را مدح نمايد ، و يزيد هم مدح كرد عمرو بن حسن عليه السلام را در شجاعت و بسالت و نسبت به حضرت شاه ولايت عليه السلام . بعبارة اخرى كه در افواه معروف است : شير را بچّه همى ماند بدو (1) از شير ، شير متولد مى شود و از مار نر نيز مار آيد ، و ذمّ و مدح او در اين بيت ظاهر است ، و اظهار جُبن و عجزش نيز اظهر . پس اخزم اگر به معنى مار نر باشد مصرع ثانى شاهد است و اگر ملاحظه مصدر و شأن و روش باشد مصرع اول از ابو اخزم است و شايد مصرع ثانى را خود يزيد گفته باشد ، زياده از اين نظر ندارم . پس از اين قول سيّد معلوم است عمرو بن حسن عليه السلام در كربلاء شهيد نشد و با اسيران و دختران رسول صلى الله عليه و آله بوده است . و صاحب كتاب «مناقب» (2) فرمود : عبداللّه و قاسم و ابوبكر فرزندان امام حسن عليه السلامدر

.


1- .امثال و حكم دهخدا 2/1044 .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/259 . عبارت وى چنين است : وأربعة من بنى الحسن : أبوبكر و عبداللّه و القاسم ، وقيل بشر ، وقيل عمر ، وكان صغيراً .

ص: 230

در شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع)

كربلا شهيد شدند وقيل : عمرو (1) ، وكانَ صَغيراً . و گويا قول قيل صحيح نباشد . والْحقُّ مَا اخْتَارَه السَّيِّدُ طابَ ثَراهُ . و مرحوم شيخ مفيد تصريحاً نفرمود عمرو از شهداء طف است ، بلى فرمود : اين سه تن از يك مادرند . و داعى نيز به قول قائل مجهول اصرارى ندارد . و در فقره زيارت ناحيه نيز اسمى از وى مذكور نيست ، چنانكه بين قاسم و عبداللّه بن حسن عليه السلام بعضى شبهه كردند ، محتمل است بين احمد و عمرو شبهه شده باشد . و آنچه علاّمه مجلسى طاب ثراه در كتاب «بحار» نقل فرمود مرسل است نه مُسند ، معلوم است خبر مرسل با خبر مُسند مقاومت ندارد ، و ديگر خبرى از عمرو بن حسن عليه السلامندارم .

شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع)اين بزرگوار نيز مادرش امّ ولد است ، و عبارت «بحار» (2) را در حقّ او مى نويسد : وعبدالرّحمنُ بن حسن عليه السلام خرج مَعَ عمّه الحسين عليه السلام الى الحج فَتْوُفِّىَ بِالأبواءِ وهُوَ مُحْرِمٌ . و اين مضمون از كتاب مستطاب « اصول كافى» است از حضرت صادق عليه السلاممرويست كه آن جناب فرمودند : عبدالرحمن بن حسن عليه السلام با عمّ خود حضرت امام حسين [ عليه السلام ]در ابواء _ كه منزلى است بين مكّه و مدينه _ به حج مى رفت ، در حين احرام وفات يافت . عبداللّه و عبيداللّه دو فرزند عبّاس بن عبدالمطلب نيز حاضر بودند ، او را كفن كرده صورت و سرش را پوشانيدند ، و ظاهراً در زمان وفات او پدربزرگوارش نيز حاضر بود ، بلكه در روايتى قبل از ذكر نامِ حضرت امام حُسين عليه السلاماسم آن بزرگوار نيز مذكور است .

.


1- .در مناقب : عمر .
2- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 فصل 10 .

ص: 231

در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

و بعضى گمان كرده اند : مراد از عبداللّه و عبيداللّه فرزندان عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلاماند نه فرزندان عبّاس بن عبدالمطلب ، چون بعيد دانستم لهذا تصريح به نسبت نمودم . و از كتاب «عمدة المطالب» (1) معلوم است مادر عبداللّه و عبيداللّه عيال و زوجه حضرت عباس بن على عليه السلام دختر عباس بن عبدالمطلب است . و برخى از عامّه (2) از اهل سنّت و جماعت عبدالرّحمن و حسين اثرم و اُمّ سَلمه را از كنيزى كه مدعّوه و موسومه به ظمياء بود دانستند ، و اسم عبدالرّحمن در عداد اولاد ائمه عليهم السلامبواسطه و با واسطه مانند اسم شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام كم تسميه و تعيين شده است . و عجب است با آنكه اين گونه اسماء كه مشعر بر عبوديّت است و ممدوح حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام در اين زمان به ملاحظات خياليّه متروك و مهجور است .

در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)و اين بزرگوار بنا بر بعضى از اخبار با عبدالرحمن مذكور از مادر يكى است ، و او را پسرى بود محمّد نام ، و ابن ابى الحديد شارح (3) «نهج البلاغه» در باب اظهار خطابه و فصاحت و سؤدد و علم و آداب و انساب بنى هاشم به مناسبتى نقل كرده است : جعفر بن حسين بن حسن بن على عليه السلام منازعه كرد با زيد بن على و مردمان در محاوره و مكابره ايشان جمع مى شدند و گوش مى دادند . و از اين بيان معلوم است حسين اثرم غير از محمّد پسرى جعفر نام (4) داشت .

.


1- .كذا ، مشهور ، عمدة الطالب .
2- .حاشيه بحار 44/169 به نقل از طبقات ابن سعد .
3- .در چاپ سنگى : شارع .
4- .در چاپ سنگى : نامى .

ص: 232

در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» ديده ام : وكان لِحُسين (1) الأثْرَم و عَمراً عقباً ايضاً وانقَرَضَ عَقبهُمُا ، يعنى : اين دو بزرگوار اولاد داشتند اما منقرض گرديدند ، و ديگر عقبى ندارند . و «اثرم» ناميدند حسين را براى آنكه دندان جلو از دهان مباركش شكسته بود و هر كه چنين باشد به اين لقب خوانده مى شود (2) . و گويا « مُثرم » (3) مبشّر ولادت حضرت شاه ولايت عليه السلام بدين مناسبت موسوم گرديد .

در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)ابوالحسن مدائنى گفته است : كانَ الحَسَنُ عليه السلام كَثير التزويج ، تزوّج امّ اسحاق بنت طَلْحَةَ بن عُبَيْدِاللّه فَوَلدَتْ ابناً سمّاهُ طَلْحَة (4) . از اين بيان معلوم است مادر طلحة بن حسن ، ام اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه است ، و فرزندش منحصر به همان طلحه بود . و محمّد بن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (5) فرمود : ابوبكر و طلحه از يك مادرند و وى امّ اسحاق است . و شيخ عليه الرّحمة فرمود : حسين اثرم با طلحه و دخترى فاطمه نام از يك مادرند . و مرحوم مجلسى فرمود : وطلحة بن الحسن عليه السلام كانَ جَوَاداً (6) .

.


1- .در چاپ سنگى : الحسين .
2- .جوهرى در صحاح اللغة ، ماده ( ثرم ) مى گويد : الثَرَم بالتحريك : سقوط الثنية ، تقول منه : ثرم الرجل بالكسر ، فهو أثرم . نيز رجوع كنيد به : العين ، خليل 8/224 .
3- .ابن منظور در لسان العرب 12/76 ماده ( ثرم ) پس از توضيح معناى ثلاثى مجرد ، از ابو زيد نقل مى كند كه : أَثْرمت الرجل إثراماً حتى ثَرِمَ ، إذا كسرت بعض ثنيّته .
4- .بحار الانوار 44/173 باب 23 به نقل از ابو الحسن مدائنى .
5- .مناقب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .
6- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 .

ص: 233

در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)نام وى در كتاب «ارشاد» و امثال آن ديده نشده است امّا در كتاب «حبيب السّير» جعفر بن حسن عليه السلام را در تعداد اولاد آن جناب مى نويسد . و در بعضى از كتب معتمده به جاى نام جعفر ، عقيل و حمزه مذكور است ، و شايد صحيح باشد ، ليكن در يكى از كتابهاى نسّابين نظر دارم كه جعفر را با حمزه و فاطمه از امّ كلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب كه در حباله حضرت امام حسن عليه السلام بود دانسته است . على اىّ حال ، بنا به روايت شيخ مفيد عليه الرّحمة و جمعى از نسّابين و علماء اين فن ، قدر متيقّن از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامپانزده تن است : سه نفر در وقعه طف شهيد شدند ، و از اين پنج تن كه به نحو ايجاز و اجمال اشاره نمودم خوانندگان ديگر اعقابى از براى ايشان ندانند جز حسن مثنى و زيد بن حسن عليه السلام چنانكه فرموده اند : «والمُعقّبون مِن اولادِهِ اِثنان : زيدُ بن الحَسَنُ والحَسَنُ بن الحَسَن عليهماالسلام» (1) .

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .

ص: 234

. .

ص: 235

روح و ريحان دوم

اشاره

روح و ريحان : الثانية (1)

.


1- .عنوان اين روح و ريحان در چاپ سنگى درج نشده ، با توجه به فهرست مطالب ، در اين مكان درج گرديد .

ص: 236

. .

ص: 237

در شرح حال حسن مثنى

در شرح حال حسن مثنى ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)شرح حال خيريّت مآل آن سيّد شريف مُؤتمن در كتب انساب و تواريخ مدوّن است ، و از آن بزرگوار نسل و عقب بسيار به روزگار ماند ، و وى را حسن مثنى خواندند براى آنكه حسن دوّم است ، و كنيه اش ابو محمّد است ، و مادرش خوله فزاريّه . و ابن ابى الحديد در شرحى كه بر «نهج البلاغه» نوشته است او را سيد جليل و نبيل دانسته . و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب «ارشاد» (1) و زبير بن بكّار در كتاب «انساب قريش» گفته اند : حسن مثنى متولّى صدقات امير مؤمنان عليه السلامبوده است . بعد از چندى با عمر بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام در عمل توليت منازعه كردند و حكومت آن راجع شد به حجاج بن يوسف ثقفى در وقتى كه در مدينه حاكم بود . پس حجاج خواست عمر بن على عليه السلام را شريك نمايد با حسن مثنى ، قبول نفرمود و از محضر او عزلت گزيد ، و حجاج از او غافل گرديد تا آنكه حسن مثنى از مدينه به شام آمد براى آنكه شكايت كند در نزد خليفه معاصر جائر عبدالملك بن مروان ، پس به درب خانه عبدالملك يحيى بن امّ الحكم را ملاقات كرد كه از بستگان عبدالملك بود ، از وى تمنّا نمود در نزد خليفه توسّطى كند ، يحيى قبول نمود ، چون حسن مثنى وارد شد و او را شناخت بسيار اكرام كرد و مرحبا گفت و به كنيه اش خواند و گفت : اى ابا محمد ! زود پير شدى !

.


1- .ارشاد شيخ مفيد 2/23 . سپس خبر وى با حجاج را به نقل از زبير بن بكّار نقل كرده است ، نيز رجوع كنيد به : تاريخ ابن عساكر 4/164 .

ص: 238

در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع)

يحيى بن امّ الحكم كه وعده شفاعت داده بود گفت : آرزوهاى اهل عراق _ كه اشاره به دعوى خلافت بود _ حسن را پير كرده است . حسن مثنى فرمود : اى يحيى ! بد وساطت كردى ليكن ما اهل بيتى هستيم زود پير مى شويم . پس عبدالملك بعد از پذيرايى وصله زياد كتابتى به حجّاج نوشت كه حقّ وى را بدهد . چون مرخّص شد و بيرون آمد يحيى خطاب فرمود كه : بد كردى و رعايت ننمودى حقّ مرا . يحيى گفت : واللّه ! از هيبت تو بوده است كه حاجتت را برآورد ، اگر نه حاجب تو را در نزد عبدالملك راه نمى داد .

در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع)و مرحوم مجلسى فرمود : همين عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام با عبيداللّه بن عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام در ارث برادرش نزاع كرد و خواست او را از ارث بردن پدر منع نمايد ، بلكه مواريث برادرانى كه از شهداء كربلاء به عبّاس بن على عليه السلام و از وى به عبيداللّه فرزندش رسيد طلب مى كرد ، و عاقبت به چيز اندكى صلح كردند . و همين عمر بن على عليه السلام با حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به روايت صاحب «عوالم العلوم» (1) معارضه نمود در توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آلهو حضرت امير المؤمنين عليه السلامو تظّلم كرد در نزد عبدالملك بن مروان و شكايت از آن جناب نمود ، عبدالملك در جواب گفت : من مى گويم آنچه را كه ابن ابى الحقيق (2) گفت : إنّا اِذا مالت دَواعِى الهَواوَاَنْصَتَ السامَعُ لِلقائِلِ وَاصْطَرعَ القَومُ بِاَلْبابِهمنَقْضى بِحُكْمِ عادلٍ فاصِلِ لا نَجْعَلِ (3) البْاطلَ حقّاً ولانَلطّ (4) دُون الحَقَّ بِالبَاطِلِ تَخافُ اَنْ تُسْفَهَ اَحلامَنافَيخمَل (5) الدَّهر مَعَ الخامِلِخلاصه معنى آن است : ما (6) در وقتى كه اغراض و دعوى هوا مرفوع شود و شنونده را ساكت نمايد براى آنچه گوينده مى گويد ، و مردم به عقلهاى خودشان بيفتند حكم مى نمائيم به طريق عدل و فصل ، پس حق و باطل مخلوط نمى شود ، و تو نمى توانى مخلوط كنى ، و مى ترسى از تسفيه تو عقول ما را روزگار با آنكه پست است و نباهتى ندارد مخفى شود . و اين مضامين تعريض بر عمر بن على عليه السلام است كه حقّ توليت از آن علىّ بن الحسين عليهماالسلاماست كه ذوالحقّ است و دعوى تو بر باطل ، اگر چه گفته اند : « اِنّ الدُّنْيا تَرْفَعُ الْخَمِيلَ وَتَضَعُ الشَّرِيْفَ » (7) . خلاصه ، عمر بن على با رقيّه كه زوجه مسلم بن عقيل است توأم اند و مادرشان ام حبيب بنت ربيعه است و هميشه در نزاع و جدال بوده است در باب توليت صدقات و به مراد خود هم نمى رسيد . و وى را عمر اطرف مى خواندند براى امتياز وى با عمر اشرف ابن على بن الحسين عليهماالسلام از آنكه يك طرف نسب او هاشمى است و كنيه اش ابوالحسين است ، و ابونصر گفت : مادرش موسومه به صهباء و مكناة به امّ حبيب دختر عباد بن ربيعه است ، و حضرت امير عليه السلام او را از سباياى يمامه خريدارى فرمود ، و از عُمْرِ عُمَرِ بن على عليه السلامهشتاد و پنج سال گذشت و در ينبُع وفات كرد .

.


1- .رجوع كنيد به : ارشاد شيخ مفيد : 259 ، مستدرك الوسائل 14/61 ح 16109 .
2- .وى ربيع بن ابى الحقيق يهودى است . نگاه كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/191 ، اعلام الورى 1/417 .
3- .در چاپ سنگى : تجعل .
4- .در لسان العرب 7/389 مى گويد : لط فلان الحق بالباطل : أى ستر الحق وأظهر الباطل .
5- .در مستدرك : فنخمل .
6- .در چاپ سنگى : من .
7- .مضمون حديث صحيفه امام سجاد عليه السلام است : « لا تركنوا إلى ما فى هذه الدنيا . . إنّها تَرفع الخميل وتضع الشريف » . رجوع كنيد به : كافى 8/14 ، امالى شيخ مفيد : 199 مجلس 23 .

ص: 239

و زمانى كه جناب امام حسين عليه السلام از مدينه حركت مى فرمود وى را دعوت كرد ، اجابت ننمود . چون خبر شهادت آن بزرگوار رسيد به درب خانه اش نشست و گفت : اَنَا الغُلامُ الْحازِم اگر من هم به كربلاء مى رفتم كشته مى شدم (1) . و قولى است كه در كربلاء حاضر شد و در شب عاشورا فرار كرد . و ابوالحسن عمرى كه يكى از اكابر نسّابين است از اولاد اوست ظاهراً .

.


1- .شرح الاخبار 3/185 ، عمدة الطالب : 362 .

ص: 240

محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرج

محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرجخلاصه ، حسن مثنى را جلالت قدر بسيار است و ابتلائات وى نيز بيشمار ، از آن جمله مدّتى در مدينه محبوس بود ، چنانكه مرحوم سيّد على بن طاوس طاب ثراه در كتاب «مهج الدّعوات» (1) نقل كرده است : وليد بن عبدالملك به صالح بن عبداللّه بئرى كه حاكم و عامل ولى در مدينه بود نوشت : حسن مثنّى را از محبس برآورد ، و در مسجد رسول صلى الله عليه و آله پانصد تازيانه بزند . پس صالح بن عبداللّه بر حسب حكم وليد عتيد در مجمع ناس در حضور قبر شريف نبوى صلى الله عليه و آله خواست متصدّى اين خطب عظيم شود ، بر منبر رسول صلى الله عليه و آله نامه وليد را در شكنجه حسن مثنى خواند و حاضرين شنيدند ، آنگاه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از مسجد و جوار جدّش به نزديك حسن مثنى آمد و فرمود : «اى پسر عم ! دعاء كرب و فَرَج را بخوان» . حسن مثنى عرض كرد : آن كدام است ؟ فرمود : «لا اِله الاّ اللّه ُ الحَليمُ الكريم ، لا اله الاّ اللّه ُ الْعَلىُّ الْعَظيمُ سُبْحَانَ اللّه ِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَرَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ ، وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمينَ» . پس حسن مثنى خواند و آن جناب مراجعت فرمود . اما صالح بن عبداللّه بعد از اينكه از منبر پيغمبر صلى الله عليه و آله به زير آمد تأمّلى كرد و گفت : سجيّه حسن مثنى را مظلوم مى بينم . پس در جواب وليد نوشت كه : حسن مثنى را از حبس رها نمايد و ظلمى بر وى

.


1- .مهج الدعوات : 331 .

ص: 241

مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليه السلام

روا ندارد . و از اين حديث شرافت دعاء كرب معلوم است ، و در حين احتضار از براى متوفّى نيز استحباب دارد ، و حضرات ائمه در قنوت صلوات يوميّه و نوافل مى خواندند و علماء اعلام از سابقين و لاحقين امر فرمودند ما را تا از قرائت و تلاوت دعاء مذكور غافل نشويم .

[ مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليه السلام ]و يكى از بزرگوارى حسن مثنى آن است كه مفتخر گرديد به مصاهرت جناب سيّد الشهداء عليه السلام عمّ اكرم افخم خود ، و جناب سيّد مظلومان او را مختار فرمود در قبول كردن و خواستن فاطمه يا سكينه ، پس فاطمه كه شبيه ترين زنان بود به فاطمه زهرا عليهاالسلامو در حسن و جمال مشهوره و شباهت به حورالعين داشت به وى مرحمت فرمودند ، و در كربلا حاضر شدند ، و جنگ كردند و جراحات كثيره بر بدن شريف ايشان رسيد و شهيد نشد . اسماء بن خارجه كه كنيه اش ابى حسّان است و برادر مادرش بود از عمر بن سعد خواهش كرد و او را از اسيران جدا كرده و جراحات او را مداوا كرد و در كوفه به روايت سابق با اهل بيت بوده است ، و سى و پنج سال از سنّ وى گذشت ، و در مدينه وفات كرد . و وصيّت در حين وفات به برادر مادرى خود نمود با آنكه برادرش زيد حضور داشت . پس فاطمه بنت الحسين عليه السلام خيمه اى بر بالاى قبر او زد و يك سال تمام گريه كرد تا آنكه شبى هاتفى فرياد كرد : هَلْ وَجَدُوا ما فَقَدُوا ؟ يعنى : آنچه را كه گم كردند آيا يافتند ؟ ديگرى در جواب گفت : بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلبُوا ، يعنى : مأيوس شدند و برگشتند (1) . و در كتب سنّيان است : فاطمه بنت الحسين عليه السلام بعد از رحلت حسن مثنى زوجه عبدالرّحمن بن عمرو بن عثمان بن عفّان شد و از وى محمّد ديباج متولّد گرديد . و در «بحار» (2) مروى است : فاطمه بنت الحسين عليه السلام بعد از نداء هاتف شعر

.


1- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ح 4 ، الارشاد شيخ مفيد 2/25 .
2- .بحار 44/168 باب 23 ح 4 .

ص: 242

در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنى

لبيد را خواند : اِلى الحَولِ ثُمّ [اسمُ]السّلام عَلَيكُماوَمَنْ يَبْكِ حَولاً كاملاً فَقَدِ اعْتَذَرْو از بيان ديگر برمى آيد كه اين نداء بيت لبيد بود ، و خطاب به حسن مثنى و فاطمه بنت الحسين عليه السلام كرد . و از فاطمه بنت الحسين عليه السلام در خانه حسن مثنى سه پسر و دو دختر متولد شدند : عبداللّه محض ، و حسن مثلث ، و ابراهيم عمر ، وزينب ، وام كلثوم . و فرزندان ديگر از ازواج ديگر نيز بدين اسامى داشت : جعفر ، داود ، فاطمه ، ام القاسم ، و مليكه . و اغلب اولاد حسن مثنى در حبس منصور دوانيقى وفات كردند ، و بر ايشان مصائب صعبه و نوائب شديده وارد آمد كه شرح حال هر يك موجب فزع قلب و حرقت فؤاد است و لسان اين بنده كليل است و زبان از بيان تمام آن شكسته و عاجز ، اما اطّلاع از حال عبداللّه محض بن حسن مثنى در اين اوراق خالى از فائده و ثمر نيست و اطاله لسان را در بسط حال عبداللّه بن حسن ، منتج فروع كثيره از اين شجره طيّبه مى دانم .

در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنىعبداللّه محض ابن حسن مثنى بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام . اين سيّد شريف والاتبار مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام و پدر بزرگوارش حسن مثنى است ، و كنيه اش ابومحمّد ، و لقب شريفش محض است از آنكه خالص از دو سبط است : از جهت پدر به حضرت حسن مجتبى عليه السلاممنتهى مى شود ، و از طرف مادر به حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام ، و منزلش در مدينه بود تا دولت بنى اميّه زوال يافت ، در زمان عبداللّه سفّاح از مدينه به انبار آمد و با جمعى از طالبيّين بر وى وارد شد . عبداللّه سفّاح بعد از شناسائى اكرام و احترام بسيار به وى نمود و جائزه كثيره داد كه به احدى نداده بود ، و او را با خود نگاهداشت ، و شبها با عبداللّه مى نشست و صحبت مى داشت . پس شبى عبداللّه سفّاح

.

ص: 243

در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خواند

حقّه اى كه در او جواهر نفيسه بود حاضر كرد و گفت : اين جواهر از بنى اميّه به من رسيده است و با تو قسمت مى كنم و چنين كرد . چون به خواب رفت عبداللّه محض اين دو بيت را خواند : اَلَمْ تَرَ حَوْشَباً اَمْسى وَيَبْنىقُصوراً نَفْعُها لِبَنى نُفَيْلَهْ يُؤمِّلُ انَ يُعَمَّرَ عُمْرَ نوحٍوَأَمْرُاللّه ِ يَأْتى كُلَّ لَيْلَهْ (1)يعنى : نمى بينى حوشب شام كرد و بناء نمود قصرى كه نفع آن به اولاد نفيله عايد مى شود _ و يكى از ازواج امام حسن عليه السلام موسومه به نفيله بود _ يعنى : آن قصرها را براى ما گذاردند و آرزو داشتند عمر نوح كند ، و امر و تقدير الهى هر شب مى آيد . پس سفّاح برخواست و خواندن اين دو بيت را تعريض بر خود دانست و به فال بد گرفت و گفت : من به تو محبّت مى كنم و تو اين دو شعر را بر خرابى و زوال ملك من مى خوانى ! ؟ و از عبداللّه برنجيد . هر قدر معذرت خواست مفيد نشد . بعضى نقل كرده اند : عبداللّه سفّاح ، عبداللّه محض را در قصرهاى خود مى گردانيد و دست او را گرفته بود از راه مهربانى ، چون اين دو بيت را خواند دست خود را كشيد و در جواب ، بيت عمرو بن معدى كرب زبيدى را خواند : اُريدُ حَباءَهُ (2) ويُريدُ قَتلىعَذيركَ مِن خَليلِكَ مِن مُرادِ

در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خوانديعنى : من به وى عطا مى كنم و او زوال و فناء مرا مى خواهد ، پس بياور كسى را كه از تو در اين جسارت معذرت بخواهد ، گويا اشاره باشد به هيچ دوستى نتواند عذر خواهى كند . و بعضى نقل كرده اند در باب محمّد صاحب نفس زكيّه : اين شعر را عبداللّه سفّاح براى

.


1- .درباره اين دو بيت رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 19/259 ، العدد القوية : 356 . مطلب فوق در مصدر اخير مذكور است .
2- .در بعضى نقلها : حياته ، چنانچه مؤلف بدان تصريح مى كند .

ص: 244

در جهت حبس عبداللّه محض

عبداللّه محض نوشت كه هر حباء و عطاء او را طالبم و محمّد بر من خروج مى نمايد . عبداللّه در جواب نوشت : وكيف يُريدُ ذاكَ وَانتَ منهُبِمنزلة النِّياطِ مِنَ الفُؤادِو برخى به جاى لفظ «حباء» كلمه «حيات» نقل كرده اند . و اين بيت را نيز حضرت امير عليه السلام براى عبدالرّحمن بن ملجم مرادى ذكر فرمود 1 . و جزرى گفت : «عَذِيرَك من فلان» بطريق نصب خوانده مى شود ، اَىْ هاتِ مَنْ يَعْذِرُكَ . خلاصه پس از زمانى كه منصور دوانيقى در مقام سفك دماء سادات و هتك حرمت بنى فاطمه برآمد و عبداللّه محض را در مجلس خود حبس نمود ، و زجر شديد كرد به نحوى كه در آن اوقات دختر كوچكى از عبداللّه محض ، فاطمه نام ، براى استخلاص پدرش در برابر منصور دوانيقى ايستاد و گفت : اِرْحَم كبيراً سِنُّه مُتَهَدِّماًفى السِّجنِ بينَ سَلاسلٍ وَقُيُودِ انِ جُدْتَ بِالرَّحِمِ القَرِيْبَةِ بَينَناما جدُّنا مِنْ جَدِّكُمْ بِبَعيدِ (1)خلاصه معنى آن است : رحم كن بر اين پيرمرد سالخورده اى كه قواى او شكسته شده و در زندان به زنجيرها مقيّد و بسته است ، اگر به رحم نزديكى كه ما بين ما است رحم كنى جدّ ما و شما دور نيست و نزديك است ، يعنى جزاء مى يابى . منصور چون مقاله آن دختر را شنيد رقّت كرد و گذشت و اعتنائى ننمود .

[ در جهت حبس عبداللّه محض ]و جهت حبس عبداللّه محض آن شد : دو پسر از وى يكى ابراهيم قتيل باخمراى ،

.


1- .مقاتل الطالبيين : 203 ، انساب الاشراف بلاذرى : 67 .

ص: 245

و يكى محمّد صاحب نفس زكيّه بر منصور خروج كردند ، و اين دو تن از ائمه زيديّه اند ، و مدّتى در زمان منصور در حجازات و يمن و بصره و هند و سند و بيابانها منزل گرفته از خوف منصور پنهان و ترسناك بودند ، و منصور مى دانست اين دو تن داعيه خلافت دارند . در سال يكصد و چهل به مدينه آمد و عبداللّه محض را طلب كرده ابراهيم و محمّد را از وى خواست . در جواب فرمود : مرا اطلاع به حالشان نيست . به روايت صاحب «مناقب» عبارت بدى گفت كه ذكر آن را جائز نمى دانم در اين اوراق تحرير كنم ، آنگاه در مدينه طيّبه امر و حكم به حبس عبداللّه كرد . و در خبر است : عبداللّه فرمود : اگر دو فرزند من در زير قدم من پنهان شوند پاهاى خود را بلند نمى كنم تا ايشان را ببينى . بقدرى در حبس ماند و زجر و صدمه ديد كه او را ملامت كردند و گفتند : عجب است خبرى از فرزندان خود نمى دهى ! عبداللّه در جواب فرمود : امر من اعجب است از ابراهيم خليل از آنكه آن بزرگوار در طاعت پروردگار مأمور به ذبح شد و براى آن طاعت و اراده اش فدا آمد « إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ » (1) از اينكه اين مرد مرا زجر مى كند او را دلالت كنم به دو فرزند عزيز خودم ! و آن معصيت است . پس سه سال در زندان محبوس بود با جمعى از اولاد و احفاد حضرت امام حسن عليه السلامو هر سال و ماه و هفته و روز و شب منصور تأكيد مى نمود زندانبان بر ايشان سخت گيرد و حلقه هاى زنجير را تنگ نمايد تا بر پاهاى ايشان اثر كند ، و گاهى در ربذه در برابر آفتاب ايشان را مى نشانيد و منصور نيز در ربذه بر احوالشان نگران بود و تفقّدى نمى نمود و رحم بر اين سلسله جليله نمى كرد . بعد از چندى محمد ديباج را خواست كه دختر وى رقيّه در حباله محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه بود ، و محمّد را از وى طلب كرد و گفت : اين دو كذّاب فاسق چه شدند ؟ فرمود : نمى دانم . پس امر كرد در آن روز چهار صد تازيانه به او زدند و تازيانه اى به چشم

.


1- .صافات : 106 .

ص: 246

محمد ديباج رسيد و عاقبت او را به نزد برادر امّى وى عبداللّه محض در زندان بردند و حبس كردند . پس محمد ديباج اظهار تشنگى كرد . كسى به وى آب نداد . پس عبداللّه فرياد (1) : يا مَعْشَرَ اَلْمُسْلِمينَ ! اَيَمُوتُ اَوْلادُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهعَطْشاناً (2) ؟ ! برآورد يعنى : اى مردمان ! آيا اولاد پيغمبر خدا رواست تشنه بميرند و كسى بر ايشان رحم نكند ؟ ! و روزى عبداللّه به منصور دوانيقى فرمود : هكذا فَعْلَنا بِكُمْ يَومْ بَدرٍ ؟ ! يعنى : در روز بدر به شما ما چنين كرديم (3) ؟ ! اين بيان اشاره به حكايت اسيرى عبّاس بن عبدالمطلب است كه در وقعه بدر بعد از اسيرى در زير قيد و زنجير ناله مى كرد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آلهفرمود : «مَنَعَنى اَنينُ العبّاسِ اللَّيْلَةَ أنْ اَنامَ» يعنى : ناله عبّاس نگذارد بخوابم (4) . خلاصه عبداللّه بسيار صفات پسنديده داشت كه مخالف و مؤالف او را مرضىّ دانستند . و معروف است مصعب زبيرى مى گفت : كُلُّ حَسَنٍ الى عبداللّه بنِ حَسَنْ ، يعنى : هر نيكوئى از عبداللّه است (5) . و چون كثير السّن بود او را شيخ بنى هاشم مى گفتند . و برخى گفته اند : عبداللّه محض جميل و كريم و فاضل و سخى ترين مردمان بود ، (6)

.


1- .در چاپ سنگى كلمه «زد» اضافه شده (فرياد زد..) ولى چون پس از جمله عربى ، كلمه «برآورد» آمده ، كلمه «زد» زائد بنظر مى رسد .
2- .در حاشيه لفظ «عطاشاً» آمده كه ظاهراً نسخه بدل از «عطشاناً» مى باشد .
3- .مقاتل الطالبيين : 150 ، المسائل الجارودية : 5 .
4- .شرح ابن ابى الحديد 14/182 ، تاريخ الطبرى 2/462 ( چاپ معارف مصر ) ، الاغانى 4/205 _ 206 چاپ دارالكتب ، كنز العمال 10/419 .
5- .المجدى فى انساب الطالبيين : 347 به نقل از مقاتل الطالبيين .
6- .المجدى : 347 .

ص: 247

در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليه السلام

و فرزندانش نيز اقتداء و اقتفاء (1) به آثار پدر و پدران ديگر خودشان نمودند ، و در علوم و فضائل مانند و نظيرى نداشتند . بلى ، چند حديث از كتب معتبره و دواوين معتمده اهل حديث و خبر براى اطّلاع بعضى از اهل تبصره و نظر در اين مورد مقتضى است بنويسد :

حديث اول:در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليه السلامدر كتاب روضه «كافى» (2) مروى است كه : ابو محمد عبداللّه بن حسن مثنى فرستاد رسولى خدمت حضرت صادق عليه السلامتا عرض كند از زبان وى : من از تو شجاع تر و سخى تر و اعلم هستم ، پس آن رسول ابلاغ كرد پيغام عبداللّه را . حضرت صادق عليه السلامدر جواب فرمودند : اما شجاعت تو امتحان مى خواهد تا جُبن تو در موقف معلوم شود ؛ اما سخى كسى است كه چيزى را از جهتى كه منسوب به اوست بردارد و در مقامش كه حق است بگذارد . اما علم ، پدرت على بن ابى طالب عليه السلام هزار بنده آزاد كرد و نام پنج تن را گذارد آيا تو عالمى به آنها ؟ بيان كن . پس رسول مراجعت كرده گفت : عبداللّه مى گويد : تو اى جعفر بن محمد ! تصحيف كننده اى ؟ آن جناب عليه السلام فرمود : بلى قسم بخداوند كه من صُحُف ابراهيم و موسى و عيسى هستم كه از پدران خود ارث بردم . و اين بنده نخواسته ام در اين اوراق سوادى كه مشعر و مذمّت بعضى سادات و بنى حسن عليه السلام بوده باشد كرده باشم كه بقاء آن در روزگاران موجب سواد وجه اين

.


1- .در اصل : افتقاء .
2- .كافى 8/363 ح 553 ، من لا يحضره الفقيه 4/418 ح 5914 .

ص: 248

در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه به سوى بغداد به امر منصور

شرمنده است . امّا اين حديث را براى آن نقل نمودم تا وضع اكرام و اعظام آن جناب عليه السلام را نسبت به اولاد فخام كرام سيّد انام بدانى با اينگونه كردار و رفتار از بنى حسن عليه السلام ، امام عليه السلام به ايشان چگونه مراعات اداب مى فرمودند و حمايت مى كردند و اظهار خشم و غضب نمى فرمودند ، چنانكه حديث مشروح مشهورى كه در كتاب ثقة المحدّثين كلينى از خديجه دختر عمر اشرف روايت شده حكايت از مراد مى كند ، خلاصه آن را بنويسم تا از تلطّفات و تفقّدات امام زمان ايشان ، حضرت صادق عليه السلام ، آگاه شوى . آنگاه مى دانى كه اين سلسله كريمه را چه مقدار علوّ درجات و سموّ مقامات درخور است .

در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه به سوى بغداد به امر منصورموسى پسر عبداللّه محض گفت : به امر منصور دوانيقى پدرم را با تمام اعمام از بنى حسن مقيّد و مغلول كردند ، و در محامل بى روى پوش نشانيدند ، و از برابر ضريح مطهّر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله عبور دادند ، و به باب جبرئيل نگاه داشتند ، و مردم مدينه بر خوارى و ذلّت ايشان ناله و شيون كردند . و حضرت صادق عليه السلام در خانه اش نشسته بود و بر ايشان نگران و اشكهاى پياپى بر رخساره و محاسن مباركش جارى مى گرديد . آنگاه بر اهالى مسجد رسول صلى الله عليه و آلهنگريست و فرمود : لَعَنَكُم اللّه ُ يا مَعاشِرَ الأَنْصارِ ! خوب مراعات نكرديد اولاد پيغمبر را و وفا به عهد و ميثاق آن بزرگوار ننموديد . و در خدمت آن بزرگوار بود حسين ذوالدّمعة پسر زيد بن على بن الحسين عليهماالسلامو غلامى از غلامان ، پس امر فرمود به غلامش : هر وقت ايشان را حركت دادند مرا اطّلاع بده . چون بنى حسن را به مصلاّى مدينه رسانيدند كه به سوى ربذه ببرند حضرت

.

ص: 249

در شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه محض و سادات ديگر و تسليت ايشان

صادق عليه السلام از خانه به مسجد رفت و گريه شديدى در روضه منوّره جد بزرگوار خود نمود و بيرون آمد تا آنكه رسيد به محمل عبداللّه محض . خواست با عبداللّه صحبتى دارد ، يكى از گماشتگان منصور به طريق شدّت و سختى مانع گرديد ، و جسارت به آن جناب كرد كه از كنار محمل به كنارى رو . آن جناب فرمودند : دور شو خداوند شرّ تو و سائرين را كفايت فرمايد . پس آن مرد ديو سيرتِ پست فطرتِ بد عاقبت ، هنوز از بقيع نگذشته شترى لگدى بر وى زد كه استخوان اسفل او شكست و به هاويه مأوى گرفت . و حضرت صادق عليه السلام از شدّت آن بليّه عظمى كه از براى سادات ديد بيست شب تب شديدى فرمود ، و رنجش عظيمى يافت كه بيم هلاكت از آن حضرت داشتند (1) .

در شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه محض و سادات ديگر و تسليت ايشانچون بنى حسن را به ربذه رسانيدند آن بزرگوار تعليقه اى در تسليه عبداللّه مرقوم داشت كه بسيار شايسته است دوستان ايشان در شدائد وارده ، خودشان را از خواندن آن تعليقه رفيعه و رقيمه كريمه تسليه دهند و تأسّى جويند ، و مأخذ و سند اين نامه مشكين شمامه عجالةً از كتبى كه سهل الأخذ است و از علماء متأخّرين تصحيح كرده و ضبط نموده است : اوّلاً : مرحوم شهيد ثانى در رساله «مُسكِّنُ الفؤاد فى فَقدِ الاحِبَّةِ والاَوْلاد» (2) از شيخ طوسى طاب ثراه ، و وى از شيخ مفيد عليه الرّحمة ، و وى از ابن غضائرى ، و وى از صدوق قدس سره ، و وى از محمد بن حسن صفّار نقل كرده است ، تا منتهى مى شود سلسله اين سند به امام عليه السلام . و ثانياً : مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى است در كتاب معروف به «انوار النّعمانيّه» خوشتر

.


1- .كافى 1/360 ح 17 ، بحار الانوار 47/283 ح 19 به نقل از كافى .
2- .مسكن الفؤاد : 126 .

ص: 250

آن است در شرح اين خطّ شريف متن و سطح ورقى را بعد از نقل مضمون بلاغت مشحون آن مشكاة علم و عمل به فارسى ترجمه نمايم تا هر خواننده اى بهره اى بى حدّ يابد ، و اين گناه كرده را به يادى شايد شاد نمايد . و آغاز سخن آن پيشواى عالميان به استشهاد از كتاب اللّه است ، و انجام آن به حديث و سنّت ، لهذا براى سهولت حفظ و نظر به دو قسمت كرده مى نگارد . بسم اللّه الرحمن الرحيم اِلىَ الخَلَفِ الصّالِحِ وَالذُّرّيّةِ الطّاهِرَةِ مِنْ وُلِدِ اَخيْهِ وَابْنِ عَمِّهِ . امّا بعد ، فَلاَِن كُنتَ قَدْ تَفرَّدْتَ اَنْتَ وَاَهْلُ بَيْتِكَ مِمَّنْ حُمِلَ مَعَكَ بِما اَصابَكُمْ مَا اَنْفَرَدْتَ بالحُزْنِ وَالغيْظِ وَالكآبَةَ وَأَلِيمِ وَجَعِ القلبِ دونى ، وَلَقَدْ نالَنى مِنْ ذلِكَ مِنَ الجَزَعِ وَالغَلَقِ وَحَرِّ المُصيبَةِ مِثْلَ ما نالَكَ ، ولكِنْ رَجَعْتُ إلى أمْرِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ بِهِ المُتَّقينَ مِنَ الصَّبْرِ وَحُسْنِ العَزاءِ حينَ يَقُولُ لنبيِّهِ صَلّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمْ وَعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا » (1) وَحينَ يَقُولُ : « فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ » (2) وَحينَ يَقُولُ لِنَبيِّهِ حينَ مُثِّلَ بِحَمْزَة : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ » (3) فَصَبَرَ رَسُولُ اللّه ِ وَلَمْ يُعاقِبْ ، وَحينَ يَقُول : « وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى » (4) وَحينَ يَقُول : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (5) [ وَحينَ يَقُول : ] « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » (6) وَحينَ يَقُولُ لُقْمانُ لابْنِهِ : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ » (7) وَحينَ

.


1- .طور : 49 .
2- .قلم : 48 .
3- .نحل : 126 .
4- .طه : 132 .
5- .بقره : 156 _ 157 .
6- .زمر : 10 .
7- .لقمان : 17 .

ص: 251

در ترجمه چهارده آيه اى كه در اين تعليقه رقم شده است

يَقُولُ عَنْ مُوسى عليه السلام : « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّه ِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّه ِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » (1) وَحينَ يَقُولُ : « الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » (2) وَحينَ يَقُولُ : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ » (3) وَحينَ يَقُولُ : « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ » (4) وَحينَ يَقُولُ : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّه ُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ » (5) وَحينَ يَقُولُ : « وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ » (6) وَحينَ يَقُولُ : « وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّه ُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ » (7) وَأمْثالُ ذلِكَ مِنَ القرآن كَثير .

[ در ترجمه چهارده آيه اى كه در اين تعليقه رقم شده است ]خلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليه السلام فرمود : اين نامه به سوى عبداللّه محض و سادات ديگر از فرزندان برادر و پسر عموى اوست ، و مراد از خلف صالح عبداللّه است ، و مراد از ذريّه طاهره ، ديگران از بنى الحسن اند ، و افتتاح به نام عبداللّه در عنوان آن نامه دلالت بر شأن وى مى كند . بعد از آن فرمود : اگر چه تو و اهل بيت تو بر اين گونه بلاء و رنج اختصاص يافتى و بدين گونه گرفتار اَشرار گرديدى ليكن بر حسب واقع من در حزن و اندوه و دل سوختگى با شما شريكم و شكيبائى را خواسته ام ، پس آنچه به شما رسيده است ، به من رسيده است ،

.


1- .أعراف : 128 .
2- .عصر : 3 .
3- .بلد : 17 .
4- .بقره : 155 .
5- .آل عمران : 146 .
6- .أحزاب : 35 .
7- .يونس : 109 .

ص: 252

امّا بازگشت مى كنم به سوى آنچه خداوند امر فرمود به پرهيزكاران از بندگانش از صبر كردن و خود را به نيكوئى تسليت دادن ، از آن جمله مى فرمايد به پيغمبرش : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى كن و نگاهدار خود را در اطاعت كردن فرمان پروردگار خودت كه تو در برابر مائى و بر كردارت نگرانيم . از آن جمله مى فرمايد : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى نمائى از براى فرمان پروردگارت و مانند يونس نبى عليه السلام مباش . از آن جمله مى فرمايد از براى پيغمبرش صلى الله عليه و آله در وقتى كه حمزه سيّد الشهداء را مُثله كردند : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ . . » يعنى اگر عقاب نمائيد در زمان غلبه به همان قسمى كه عقوبت كرده شديد نيز شما عقوبت نمائيد ، و اگر بگذريد و صبر نمائيد هر آينه بهتر است از براى صبر كنندگان . پس آن جناب صلى الله عليه و آله در مقام مكافات بر نيامد و صبر فرمود . از آن جمله مى فرمايد : « وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ . . » يعنى : بستگان خود را امر به نماز كن و بر آن صبر فرما و ما پرسش از روزى نمى كنيم و ما تو را روزى مى دهيم و عاقبت از براى پرهيزكارى است . از آن جمله مى فرمايد : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ . . » كسانى كه مصيبت بر ايشان وارد شود بگويند : ما بندگان خداونديم و بازگشت ما به سوى اوست ، بر آنها درود و رحمت پروردگارشان است ، و ايشان هدايت كرده شده اند . از آن جمله مى فرمايد : « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ . . » يعنى اجر صبر كنندگان را حسابى نيست . از آن جمله مى فرمايد : آنچه لقمان به پسرش فرمود : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا . . » يعنى : صبر كن بر آنچه مى رسد به تو از آنكه صبر امر لازم است . از آن جمله مى فرمايد : از موسى بن عمران « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ » يعنى : در وقتى كه موسى فرمود به قوم خود : از خداوند استعانت جوئيد و صبر كنيد كه زمين از آن خداوند

.

ص: 253

است ، مى دهد آن را به هر كس كه مى خواهد از بندگانش و عاقبت از براى پرهيزكاران است . از آن جمله مى فرمايد : « الَّذِينَ آمَنُوا . . » يعنى : كسانى كه گرويدند و كردار نيك كردند وصيّت به حق و صبر نمودند . از آن جمله مى فرمايد : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ . . » يعنى : بود از كسانى كه ايمان آوردند و وصيّت به صبر و رحم كردند . از آن جمله مى فرمايد : « لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ . . » يعنى : بيازماييم شما را از ترس و گرسنگى و كم كردن از مالها و جانها و ميوه ها ، و مژده بده صبر كنندگان را . از آن جمله مى فرمايد : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ . . » يعنى : چه بسيار از پيغمبرى كه بسيارى از كسانى ايشان با وى مقاتله كردند ، در راه خداوند سُستى و ضعفى ايشان را نرسيد ، و خداوند صبر كنندگان را دوست مى دارد . از آن جمله مى فرمايد : « وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ . . » يعنى : مدح صبر كنندگان از مردها و زنها فرمود . از آن جمله مى فرمايد : « وَاصْبِرْ حَتَّى . . » يعنى : صبر كن تا خداوند حكم كند و خداوند بهتر از حكم كنندگان است . و مانند اين گونه آيات در قرآن بسيار است . پس بعد از استشهاد به چهارده آيه از آيات قرانيّه كه هر يك دلالت وافى كافى بر حسن صبر و شكيبائى داشت آن گاه حضرت صادق عليه السلام در اين نامه در مقام نصح و موعظه برآمدند . از بى قدرى دنيا و بلايائى كه بر بندگان خاصّان حضرت علىّ اعلا وارد آمد تا از آن تسليت يابند و به جزع و بى قرارى عادت ننمايند .

.

ص: 254

در شرح احاديث مُسليه اى كه در اين تعليقه است

در شرح احاديث مُسليه اى كه در اين تعليقه استوَاعْلَمْ أَىْ عَمِّ وَابْنَ عَمِّ ! إنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُبالِ بِضُرِّ الدُّنيا لِوَليّهِ ساعةً قَطُّ وَلا شَى ءَ أحَبُّ إلَيْهِ مِنَ الضَّرَرِ وَالجُهْدِ وَالبَلاءِ وَالأذى مَعَ الصَّبْرِ وَأنَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى لَمْ يُبالِ بِنَعيمِ الدُّنيا لِعَدُوِّهِ لَوْ لا ذلِكَ ما كانَ أعداؤُهُ يَقتُلُونَ أولياءَهُ وَيُخَوِّفونَهُمْ وَيَمْنَعُونَهُم وَأعداؤُهُ آمِنُونَ مُطْمَئِنّونَ عالِمُونَ ظاهِرُونَ ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما قُتِلَ زَكَريّا وَيَحيى بن زَكريّا ظُلْماً وَعُدْواناً فى بَغىٍ مِنَ الْبَغايا ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما قُتِلَ جَدُّكَ عَلىّ بن أبى طالب عليه السلام لَمّا قامَ بِأمْرِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ ظُلْماً ، وَعَمُّكَ حُسَيْنُ بْنُ فاطمةَ صَلّى اللّه عَلَيْهِم اضطِهاداً وَعُدواناً ، وَلَوْلا ذلِكَ ما قالَ اللّه ُ جَلَّ وَعَزَّ فى كِتابِهِ « وَلَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ » (1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما قالَ فى كتابِه « أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ » (2) وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحَديث : « لَوْ لا أنْ يَحزُنَ المؤمنُ لجعَلتُهُ للكافِرينَ عِصابةً مِن حَدِيدٍ فلا يَصْدَعُ رأسَهُ أبداً » (3) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « إنَّ الدُّنيا لا تُساوى عِنْدَ اللّه جَناحَ بَعُوضةٍ » (4) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فِى الحديث : « ما سُقِىَ كافرٌ منها شَرْبَةً مِنْ ماءٍ » ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « لَوْ أنَّ مؤمناً على قُلَّةِ جَبَلٍ لابْتَعَثَ اللّه ُ كافِراً وَمُنافِقاً يُؤذيه » (5) ، وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « انّه إذا أحَبَّ اللّه ُ قَوماً أوْ أحَبَّ عَبْداً صَبَّ عَليهِ البلاءَ صبّاً فلا يَخْرُجُ مِنْ غَمٍّ إلاّ وَقَعَ فى غَمٍّ » 6 ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « ما مِنْ جُرعَتَيْنِ أحَبُّ إلى اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ أنْ يَجْرِعَنَّهُما عَبْدَهُ المؤمن فِى الدنيا مِنْ جُرْعَةِ غيظٍ كَظِمَ عَليها وَجُرعةِ حُزنٍ عِنْدَ مُصيبتهٍ صَبَرَ عَليها بِحُسْنِ عَزاءٍ

.


1- .زخرف : 33 .
2- .مؤمنون : 55 _ 56 .
3- .بحار الانوار 79/148 ، اين حديث و ديگر احاديث در مسكن الفؤاد : 127 _ 128 كه مصدر اصلى نقل اين سطور است نيز وارد مى باشد .
4- .اقبال الاعمال 3/85 ، بحار 47/301 .
5- .بحار الانوار 47/301 .

ص: 255

در ترجمه احاديث مسطوره

وَاحتسابٍ » (1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما كان أصحابُ رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله يَدْعُونَ عَلى مَنْ ظَلَمَهُمْ بِطُولِ العمرِ وَصِحَّةِ البَدَنِ وَكَثْرَةِ المالِ وَالوَلَدِ ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما بَلَغَنا أنَّ رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آلهكانَ إذا خَصَّ رَجُلاً بالتَّرَحُّمِ عَلَيْهِ وَالاسْتِغْفارِ اسْتُشْهِدَ . فَعَليْكُمْ _ يا عَمّ وابنَ عمّ وبَنى عُمُومَتى وَإخْوَتى ! _ بِالصَّبْرِ وَالرِّضا وَالتَّسْليمِ وَالتَّفْويضِ إلى اللّه ِ عزّوجلّ والرِّضا بِالصَّبْرِ ، وَالصَّبْرِ عَلَى قَضائهِ ، وَالتَّمَسُّكِ بِطاعَتِهِ ، والنُّزُولِ عِنْدَ أمْرِهِ ، أفْرَغَ اللّه ُ عَلَيْنا وَعَلَيْكُمَ الصَّبْرَ وَخَتم لَنا وَلَكُمْ بالأجْرِ والسَّعادَةِ ، وَأنْقَذَنا وإيّاكُمْ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ ، إنَّهُ سَميعٌ قَريبٌ ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى صِفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ النَّبىّ وَأهْلِ بِيْتِهِ .

در ترجمه احاديث مسطورهخلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : اى عم و پسر عم ! خداوند سبحان باك ندارد از اينكه براى دوستش به دنيا ضررى رسد ، و هيچ چيز دوست تر نيست در نزد خدا از تحمّل بلا و اذى و صبر كردن ، و خداوند سبحان باك ندارد نعمت دنيا را به دشمن خود دهد ، و اگر اينطور نبود دشمنانش نمى توانستند دوستان خدا را بكشند و بترسانند و منع نمايند و همگى آسوده و مطمئن باشند ، و اگر نه زكريّا مقتول نمى گشت و يحيى بن زكريّا از روى ظلم و عدوان كشته نمى شد به دست زناكارى از زناكاران ، و اگر نه جدّ تو علىّ بن ابى طالب عليه السلام كشته نمى شد از روى ظلم در وقتى كه قيام به امر الهى كرد ، و اگر نه حق تعالى نفرمودى : « اگر اراده آن نبود تا همگى در غنا و فقر بر يك قسم بوده باشند هر آينه سقف خانه هاى كفّار و نردبانهاى آنها را از طلا مى كرديم » ، و نفرمودى كه : « بعضى از اهل نعمت گمان كنند آنچه از مال و اولاد روزى كرديم خير است براى ايشان » ، و « اگر نبودى كراهت مؤمن هر آينه پيشانى كافر را از دستمال آهن مى بستم تا صداعى نبيند » ، و اگر نبودى حديث كه «دنيا را در نزد خداوند به قدر بال پشه قدر نيست» و اگر

.


1- .بحار الانوار 47/301 .

ص: 256

در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن

نبودى «كافر جرعه آبى ننوشيدى» ، و اگر نبود «مؤمن بر قُلّه كوه رود هر آينه كافرى يا منافقى برانگيخته شود تا او را اذيّت كند» ، و اگر نبودى «خداوند بنده اى را كه دوست دارد بلا بر وى ريخته شود ، پس از غمى خلاص نشود مگر اينكه غم ديگرى بر وى وارد آيد » ، و اگر نبودى كه : « خداوند دوست دارد دو جرعه : يكى جرعه كظم غيظ و يكى جرعه مصيبت را بر مؤمن بنوشاند و نيكى صبر او را اجر دهد» ، و اگر نبودى « اصحاب و ياران رسول صلى الله عليه و آلهدشمنان خودشان را به طول عمر و صحّت بدن و زيادتى مال و اولاد دعا مى كردند» ، و اگر نبودى « هر كس را كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهرحمت مى فرستاد و آمرزش مى فرمود كشته مى شد» . پس بر شما باد _ اى عم و پسر عم و اى فرزندان عموى من و برادران من ! _ به صبر كردن و سرور و تسليم فرمان الهى و تفويض امر و ملازمت در طاعت و چنگ زدن به آن از آنچه بر ما و شما ريخته است از صبر كردن ، و ختم فرمود براى ما و براى شما اجر و سعادت را ، و نجات داد ما را از هر هلاكتى به حول و قوّت خود ، و خداوند شنوا و نزديك است ، و صلّى اللّه على محمّد و آله .

[ در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن ]و بدان ابن حجر در «صواعق محرقه» نقل كرده است : عبداللّه محض در خردسالى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد ، پس او را دربرگرفت و تعظيم تمام كرد و حاجاتش برآورد و گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه پاره جگر من است ، هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است » (1) ، و من مى دانم هر كه به ذريّه وى محبّت نمايد موجب خوشحالى فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها است و هر يك از بنى هاشم قدرت بر شفاعت دارند ، و من اميدوارم در شفاعت عبداللّه بن حسن باشم .

.


1- .امالى شيخ صدوق : 165 ح 18 ، روضة الواعظين : 150 .

ص: 257

در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام

خلاصه ، اخبار مختلفه در تزلزل حال عبداللّه محض از كتاب «اصول كافى» و غيره ديده شده است ، شرح تمام آن ، اين بنده را از مراد دور دارد . و عبداللّه محض به قولى قبل از خروج محمّد و ابراهيم فرزندانش و به قولى ديگر بعد از خروج ايشان رحلت فرمود ، ليكن از مسعودى (1) در كتاب «مروج الذّهب» ظاهر است كه سر ابراهيم را در زندان ربيع حاجب به نزد عبداللّه پدرش آورد و وى نماز مى كرد ، يكى از برادرانش گفت : تعجيل نما . چون فراغت يافت و سر ابراهيم را ديد برداشت و گفت : اَهلاً وسَهلاً _ يا ابا القاسِمْ ! _ لَقَدَ وَفَيْتَ بعَهْدِاللّه ِ وَميثاقِه ، خوش وفا كردى . ربيع گفت : چگونه بود پسرت ؟ ابراهيم گفت : فَتىً كانَ يَحميهِ مِنْ الضَيْمِ نَفْسَهويُنْجيهِ مِن دارِ الهَوانِ اجْتِنابُهاو اين فقره دلالت دارد وفات عبداللّه بعد از خروج ابراهيم بوده است . عجالةً از حالات ديگر عبداللّه محض مى گذريم و به شرح احوال برادران و فرزندانش برمى آئيم .

[ در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن ] [ بن على بن ابى طالب عليهم السلام ]اين سيّد جليل كريم الفعال و محمود الخصال است ، و وصف بزرگواريش ديوانى على حده مى خواهد . و محمد راست مكتوبى با ابوجعفر منصور دوانيقى ، براى خوف تطويل از آن گذشتيم . و از سنّ شريف وى چهل و پنج سال گذشت . و از مدينه طيّبه با دويست و پنجاه سوار در ماه رجب المرجب از شدّت ظلم ظالمين و حاكم جائر خروج فرمود ، و در چهاردهم ماه رمضان المبارك همان سال شهيد گرديد ،

.


1- .در چاپ سنگى : كتاب مسعودى .

ص: 258

در بيان حال حسن افطس كه به رمح آل ابى طالب معروف است

و جماعتى كه با وى خروج كردند غالباً بنى الحسن و سادات بودند .

در بيان حال حسن افطس كه به رمح آل ابى طالب معروف استو سيّد احمد حسينى در كتاب «عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام» (1) از ابو نصر بخارى نقل كرده است : حسن افطس كه حال وى مذكور مى شود رايت سفيدى در دست داشت ، و حسن افطس را رمح آل ابى طالب گفتندى به جهت طول قامتش ، و با (2) محمّد صاحب نفس زكيّه از وى شجاعتر نبود بلكه صابرتر از او ديده نشد . پس از شهادت محمّد پنهان گشت تا آنكه حضرت صادق عليه السلام به عراق آمد و به منصور فرمود : اگر مى خواهى حقّى به رسول اكرم صلى الله عليه و آلهداشته باشى از حسن افطس بگذر . پس از وى گذشت . و مادر محمد و ابراهيم يكى است و نامش هند دختر ابوعبيده است ، و يك شوهر قبل از عبداللّه محض كرده بود با آنكه ميراث بسيار به هند از شوهرش رسيده و عبداللّه كمال فقر را داشت ، به توسّط مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام ابوعبيده پدر هند پذيرفت و اطاعت كرد ، و از هند قبول اين دعوت را مسألت نمود و گفت : عبداللّه فرزند پيغمبر است . پس هند خود را زينت و آرايش كرده عبداللّه را در خانه خويش خواست و جامه فاخر در وى پوشانيد كه فاطمه مادرش در عجب شد . و اين مرد و زن را با هم علاقه و انس غريبى پيدا گرديد . و در دوستى هند ، عبداللّه اشعارى گفته است از آن جمله : هندٌ اَحَبُّ اِلىَّ مِنمالى ورَوُحى فارجَعا وعَصَيتُ فيه عَواذِلىواَطَعتُ قلباً مُوْجِعا (3)يعنى : اى هند ! تو از مال و جان من عزيزترى ، پس در دوستى تو ملامت كنندگان را مخالفت مى كنم و اطاعت قلب دردناك را مى نمايم .

.


1- .عمدة الطالب ابن عنبه : 339 ، و نيز رجوع كنيد به : سر السلسلة العلوية ، ابو نصر بخارى : 77 ، الكنى والالقاب 2/47 .
2- .كذا .
3- .مقاتل الطالبيين : 159 .

ص: 259

در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه

[ در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه ]خلاصه ، زيديّه محمد را امام ششم دانند و گويند : چون رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « مهدى از فرزندان من است اسم او اسم من است و اسم پدر او اسم پدر من مى باشد » ، پس همان مهدى موعود اين محمّد بن عبداللّه است . و چون در مدينه ظاهر شد يكى فرياد كرد : اى اهل مدينه ! مهدى است مهدى است . و مدّتى بود سادات و دوستان ايشان انتظار فرج مى كشيدند ، بعد از خروج محمد و اجتماع جماعتى از بنى حسن گمانشان به محمد رفت ، و در وقتى كه منصور به حج آمد بنى حسن با آنكه قدرت بر قتل وى داشتند محمد ايشان را منع فرمود و راضى نگرديد ، و چون سادات خروج نمودند اول در زندان خانه مدينه را كه به دست رياح بن عثمان زندان بان بود شكستند و محبوسين را از زندان برآوردند و رها كردند ، و محمّد بر منبر رفت و خطبه خواند و فرمود : منصور مرد طاغى است چنانكه فرعون « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى » (1) گفت اين ظالم طاغى نيز در قبّه خضرا مى نشيند و تحقير مى كند خانه كعبه را ، پس وى عدوّ اللّه است ، البته احقّ و اولى به دفع او ، مهاجرين و انصارند . و از منبر بزير آمد ، در اندك زمان مكّه و مدينه و يمن را تصرّف كرد و به همراهى جماعتى از سادات و غيرهم بر تمام بلاد آن حدود مستولى شد . منصور چون محمّد را دانست عيسى بن موسى را با چهار هزار نفر مأمور نمود براى قتال با وى ، و شرط كرد قبل از مقاتله وى را امان دهند . چون به «فيد» _ كه منزلى در راه

.


1- .نازعات : 24 .

ص: 260

در رثاء ابراهيم براى برادرش محمد

مكّه است _ رسيدند محمّد آگاه شد ، قريب يك صد هزار نفر با وى بودند . همگى متفرّق شدند جز سيصد و سيزده نفر به عدد اصحاب بدر كسى باقى نماند . پس محمد فرمود : اِنَّ المَوْتَ فى عِزٍّ خَيرٌ مِنَ الْحَياةِ فِى ذُلٍّ ، يعنى : مردن با عزّت بهتر است از زندگانى با ذلّت . پس تماماً غسل كردند و مركبهاى خودشان را پى نمودند و حمله كردند بر لشكر شقاوت اثر منصور ، با قلّت اعوان و انصار سه مرتبه ايشان را شكست دادند . عاقبت محمد شهيد شد و حميد بن قحطبه سر مباركش را جدا كرد و روانه كوفه نمود ، و مدّتى بر دروازه كوفه آويخته بود . بعد از چندى به شهرهاى ديگر گردانيدند ، و بدن محمّد را خواهرش زينب و دخترش فاطمه از فيد نقل كرده به بقيع غرقد سپردند .

در رثاء ابراهيم براى برادرش محمدو چون خبر شهادتش را به برادرش ابراهيم دادند به روايت زمخشرى در «ربيع الأبرار» اين ابيات بخواند . سَابَكيكَ بالبيْضِ الرِّقاق وَبِالقنافاِنَّ بها ما يُدرِكُ الطّالِبُ الوَترا واِنّا اُناس لا تَفيضُ دُمُوعُناعلى هالكٍ مِنّا وَلَو قَصَّم الظّهرا وَلَستُ كَمن يَبكى أخاهُ بَعَبْرَةٍيُعصُّرها مِن جَفْنِ مُقْلَتِه عَصرا ولكِنَّنى اشَفى فؤادى لغِارَةٍتَلهَّب فى قُطرَى كتائِبها الجَمرا (1)يعنى : اى برادر ! زود است كه از براى تو با تيغ تيز و نيزه خون ريز گريه كنم از آنكه مرد خونخواه به آلات حرب و جنگ طلب خون نمايد ، و من مانند آن كس نيستم كه در مصيبت برادر خود اشك ريزد و مژه چشم خود را براى جريان اشك بيفشرد ، بلكه از آن كه در گذشت ديدگان ما گريان نشود هر چند از مرگ وى پشت ما بشكند ، اما شفاء دل سوخته من به غارت كردنى است كه از دو طرف لشكريان غارت كننده براى غارت

.


1- .مقاتل الطالبيين : 205 ، در تاريخ مدينة دمشق 23/285 اين ابيات با اختلافات و اضافاتى به صادر بن كامل بن بدر عبسى نسبت داده شده است .

ص: 261

در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وى

و يغما مهيّا شدند . و ايضاً ابراهيم قتيل باخمرى (1) ، بعد از شنيدن شهادت برادر اين سه بيت انشاد كرد : اَيَا الْمَنازِلُ يا خَيرَ الفَوارِسِ مَنيَفَجع بِمثلك فىِ الدُّنيا فَقَدْ فَجعا اللّه ُ يَعَلُم اِنّى لو خَشَيتُهُموَاوَجَسَ القلبُ مِن تِلقائِه فَزعا لَم يَقتُلوكَ ولم اَسلم اَخى لَهُمُحَتّى نَعيشَ جَميعاً اَو نَمُوتَ (2) مَعا (3)ملخّص معنى آن است : اى دلاورى كه بهترين سواران و دلاوران عالم بودى ! هر كس مصيبت تو يافت مُصاب است ، خداوند مى داند من اگر ترس از اين گروه داشته باشم و اگر مى دانستم كشته مى شود برادر من از وى جدا نمى شدم مگر آنكه هر دو با هم كشته شويم . و ابراهيم بعد از استماع اين قضيه هايله گريه كرد و دست به دعا برداشت و گفت : اللَّهُمَّ ! اِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ اَنَّ محمّداً خَرَج ليَطلُبَ مَرْضاتِكَ وَيَبغى طاعتَك وَيؤثرُ اَنْ تَكوُن كَلِمتُكَ الْعُليى وَاَمْرُكَ المُطاعَ المُتّبَعَ فَاغْفِر لَهُ وَارْحَمْهُ وَارْضِ عَنهُ واجَعَل ما نَقَلتَه اِلَيْهِ مِن الآخرةِ خيراً لَهُ ممّا نَقَلتَهُ عَنهُ مِنَ الدُّنْيا (4) . و اين عبارات ، كمال جلالت قدر ابراهيم و حسن عقيده اش را مى فهماند ، و شرح حالات شهداء از بنى الحسن در حضرت محمد صاحب نفس زكيّه محتاج به رجوع كتب تواريخ و انساب است .

در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وىابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام ابوالحسن از آل ابى

.


1- .در چاپ سنگى : باخمرى قتيل .
2- .در چاپ سنگى : نعيش .
3- .مقاتل الطالبيين : 228 و 248 . ابيات بنا بر نقل اغانى 21/177 از ابن خثرم است كه در آن به تعزيه هدبه پرداخته . نيز رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 3/309 .
4- .مقاتل الطالبيين : 228 .

ص: 262

در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى به امر منصور دوانيقى

طالب ابراهيم بن عبداللّه محض قتيل باخمرى . امام هفتم زيديّه در شجاعت و دين دارى و تبحّر در علوم از فقه و ادب و خطابه و شعرسرائى با كمال فصاحت بيان و بلاغت لسان از تمام اقران زمان خود ممتاز بود ، و مادرش هند بنت ابو عبيده مادر محمّد است . بعد از شنيدن شهادت برادر در غرّه شهر شوال به فاصله شانزده روز از انقضاء رحلت محمّد خروج فرمود ، و بر بصره و اهواز و فارس غالب شد ، و منصور مشغول به عمارت بغداد و بناء آن بود ، و تمام لشكر و عسكر او در شام و خراسان و افريقيّه متفرّق بودند ، جز دو هزار نفر از سپاهيان باقى نبودند و از اين طرف يك صد هزار نفر با ابراهيم انجمن شدند و متّفق بر قتل منصور گرديدند .

در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى به امر منصور دوانيقىمنصور ناچار عيسى را با حميد بن قحطبه و جمعى از سپاهيان براى دفاع ايشان فرستاد ، به كرّات عديده مغلوب و مقهور شدند ، و خود ابراهيم به نفس نفيس مباشر حرب و جنگ بود ، و هر قدر او را مانع شدند نپذيرفت ، و هر لحظه خشم وى زيادتى مى كرد ، و اتباع ابراهيم هم چون شعله هاى جواله با جلادت قلب و اطمينان خاطر بر ايشان حمله مى نمودند . در آن هنگامه مردى بلند بالا ازرق چشم فرياد كرد : اى اصحاب ابراهيم ! من كشنده محمد هستم . پس از اطراف دوستان ابراهيم هر يك به مثابه باز شكارى بر وى هجوم آوردند و از دم تيغهاى برنده پاره پاره اش كردند و سرش را به نزد ابراهيم انداختند . و از لشكريان منصور نتوانستند در مقام حمايت برآيند و منصور و حشت كرده نمى دانست چه حيله انگيزد ، و چون منهزمين سپاه خود را به دروازه كوفه يافت خيال فرار

.

ص: 263

كردن داشت كه از دروازه ديگر هزيمت نمايد و جان عاريت را نجات دهد ، عاقبت به مفاد اَرَدَنا امراً وَاَرادَ اللّه ُ غَيرَه ، تيرى از دست قضا بر گلوى ابراهيم رسيد و معلوم نشد آن كه بود و خون جارى گرديد . پس ابراهيم بر روى اسب افتاد ، و از معركه به كنارى رفت . ياران وى خواستند او را مستور نمايند . حميد بن قحطبه از اين واقعه موجعه آگاه گشت و بشاشت نمود ، و سر مباركش را جدا كردند . و عيسى سجده شكرگزارد و سرش را به جانب كوفه روانه نمود ، در روز دوشنبه بيست و پنجم ذى قعدة الحرام در سال يك صد و چهل و پنج از هجرت . و ابراهيم چهل و هشت ساله بود كه شهيد شد ، و پانصد نفر از يارانش نيز در آن وقعه شهيد گرديدند ، در محلّى كه باخمرى معروف است و نزديك به كوفه . اما منصور بعد از زيارت آن رأس شريف مسرّت بى پايان اظهار كرد و اين بيت بخواند : فاَلقَتْ عَصاها وَاسْتَقرّ بِها النّوىكما قَرّ عَيناً بالاِيابِ المُسافِرِ (1)و به آورنده آن رأس مبارك جائزه وفيره بخشيد ، ليكن در عاقبت بر آن سر نگريست و گريست كه اشكهاى وى بر صورت ابراهيم آمد و خطابات مشفقانه كرد . و گفته اند : از حالت رقّت منصور كسى را ديگر جرأت بر تهنيت نشد و در تعزيت هم تأمّلى داشتند تا آنكه مردى بد سيرت نااصل آب دهان به سوى ابراهيم انداخت ، منصور برافروخت و حكم نمود بر كوبيدن سرش تا اينكه از حميم جحيم به عوض آب دهان خود عوض گرفت . پس امر نمود آن سر را در زندان به نحوى كه اشاره اى سابقاً شد به نزد عبداللّه بردند ، علاوه از آنچه فرموده بود به ربيع حاجب گفت : به منصور بگو : قد مَضى مِنْ يَومِنا اَيّامٌ وَمِن

.


1- .از اشعارى است كه هنگام استقرار و آرامش پس از اضطراب و نقل و انتقال بدان تمثل مى شود ، و قائل آن سليمان بن ثمامه است هنگامى كه همسرش را از يمامه به سوى كوفه مى بردند . چنانچه در حاشيه شرح ابن ابى الحديد 4/249 مذكور است ، ولى در حاشيه تبيان شيخ طوسى 4/491 بيت از ابن عبد ربه سلمى دانسته شده به نقل از ابن برى .

ص: 264

نَعيمِكَ مِثلُها وَالمُلتَقى بيْنَنا القيامة واللّه ُ الحاكِمُ . يعنى : روزهاى عمر ما گذشت و همين طور ايّام نعمت و مسرّت تو ، ملاقات ما و تو در روز قيامت است و خداوند قهّار جبّار حكومت مى فرمايد . ربيع گفت : از اين عبارت كه حكايت از دلسوختگى و سوزش دل عبداللّه مى كرد يقين به هلاكت منصور نمودم و بر خود لرزيدم . و دعبل بن علىّ خزاعى در قصيده اش فرموده است : وَاُخْرى بِاَرضِ الجَوْزَجانِ مَحَلُّهاوَقبرٌ بِباخَمرى لَدَى القُرُباتِ (1)و مراد از جَوزجان مدفن يحيى پسر زيد شهيد است در حدود خراسان ، و مراد از باخَمرى مقتل و مصرع ابراهيم است ، و آن قريه اى از قراى كوفه است . و به روايت مسعودى شانزده فرسخ از كوفه به كنار است . و ابوالفرج اصفهانى گفت : كان ابراهيم من كبارِ العُلَماء من (2) فُنوُنٍ كثيرة وكانَ جارِياً عَلى شاكِلَة اخيه محمّد فى الدّينِ وَالعِلمِ والشَجَاعةِ وَالشِّدَّةِ (3) . و براى رفع اشتباه خوانندگان بدانند كه ابراهيم غمر بن عبداللّه و ابراهيم مُجاب فرزند موسى بن جعفر عليهماالسلام و ابراهيم بن موسى الجون و ابراهيم طباطباء بن اسماعيل غير از ابراهيم قتيل باخمرى مى باشند ، و برادران اين دو بزرگوار ، بزرگواران بنى هاشم اند : حسن مثلث و جعفر بن حسن و داود بن حسن . و دانستن اعقاب محمّد و ابراهيم موقوف (4) است به ملاحظه كتب نسّابين . اما اين بنده ناگزير است از شرح حال دو تن از فرزندان ديگر عبداللّه محض كه در ابتلاء

.


1- .تمامى قصيده دعبل را مرحوم علامه مجلسى در بحار 49/247 _ 248 نقل كرده ، و در نقل وى « الغربات » دارد بجاى « القربات » .
2- .كذا ، ظاهراً : فى .
3- .مقاتل الطالبيين : 112 ، الغدير 3/273 به نقل از ابو الفرج .
4- .در چاپ سنگى : موقوفى .

ص: 265

در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليه السلام

بلايا و اهتداء طرق الى اللّه با دو برادر شهيد قتيل محمد و ابراهيم سهيم و شريك اند :

[ در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليه السلام ]يحيى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . اين بزرگوار از صدمات روزگار ناچار روى به ديلم و طبرستان گذارد ، از اين جهت به صاحب ديلم معروف شده است ، و اهل آن حدود با وى بيعت كردند و بر گرد وى جمع شدند . پس هارون الرشيد فضل بن يحيى برمكى را با پنجاه هزار سوار و خزانه بسيار فرستاد براى گرفتن يحيى ، چون به طالقان لشكريان رسيدند چندى رحل اقامت انداختند و به والى طبرستان و سائرين از اعيان مكاتبتى محبّت آميز فضل بن يحيى از جانب هارون الرشيد نوشت ، و مكتوبى نيز با وعده امان براى يحيى فرستاد با هدايا و تحف كثيره . پس قضاة و رؤساء آن بلد محضرى نوشتند و آن را مهر كردند كه هارون صدمه اى به يحيى نرساند ، و به اتفاق فضل او را به بغداد روانه نمودند . هارون در بدو ورود يحيى نهايت تكريم و تعظيم و منزلى شايسته تعيين كرد و صله وافرى اهدا داشت ، ، و مردم را امر كرد براى تهنيت قدوم وى روند ، و شعراء براى مقدم يحيى بن عبداللّه قصيده ها و شعرها انشاد كردند ، از آن جمله از مروان بن ابى حفصه بيتى نظر دارم كه در قصيده اش گفت : لعَمرُك ما وُدّ الغَوانى بِدائمِولا لَيل مَن نعنِى بِهِنِّ بدائمٍعاقبت هارون بدان عهد وفا نكرد و بر وى حسد برد ، و جمعى از اهل هوا و غرض هم از يحيى وشايت (1) و سعايت كردند و گفتند : يحيى مردم را به خويش دعوت مى نمايد و خود را امام مى داند .

.


1- .وشايت به همان معناى سعايت است .

ص: 266

در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى

[ در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى ]يكى از بدگويانى كه موسوم به عبداللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه زُبيرى بود در نزد هارون مدّعى شد يحيى مرا دعوت به امامت خود نمود و از من خواست تا با وى خروج كنم . يحيى براى رفع اين تهمت و كذب فاحش فرمود : اگر راست است در حضور خليفه قسم بخور بر صدق قول خويش . عبداللّه بن مصعب قبول كرد . پس يحيى فرمود : بدين گونه كه من مى گويم بايد قسم بخورى ، و آن قسمى است هر كس بدان اتيان كرد خداوند در عقوبت او تعجيل فرمود . هارون اصرار نمود ، يحيى گفت : عبداللّه بگويد : بَرِئْتُ مِنْ حَولِ اللّه ِ وَقُوَّتِهِ وَاعتَصَمْتُ بِحَولى وَقُوَّتى وَتَقلَّدْتُ الحَولَ واَلقُوَّةَ مِن دُون اللّه ِ اسْتِكباراً عَلىَ اللّه ِ وَاستِعلاءً عَليه واستِغناءً عنه إنْ كُنْتُ كاذِباً ، يعنى : از حول و قوّه خداوند متعال برى باشم و به حول و قوّت خودم چنگ زنم و بر حول و قوه بندگان خدا اعتماد نمايم در حالتى كه بر خداوند تكبّر و علوّ جويم و بى نياز باشم ، اگر من دروغ گويم . اجزاء محضر هارون از اين بيانات بلرزيدند و به آن مرد زبيرى هر قدر تكليف كردند بر اين يمين مؤكّد و حلف شديد مبادرت كند قبول ننمود . عاقبت به امر هارون فضل بن ربيع به پاى خود او را رنجه داد كه البته از خوردن اين قسم ناگزيرى . چون اين كلمات را خواند و اين يمين كاذبه را بر زبان راند صورتش تغيير كرد و به لرزه آمد . يحيى دستى بر كتف زبيرى زد و فرمود : يا بنَ مَصعَب ! قَطَعْتَ عُمرَك لا تُفْلِحُ بَعدَها ابداً ، يعنى : عمر خودت را قطع نمودى ديگر رستگار نمى شوى . پس از آن مجلس بر نخاست مگر آنكه مبتلا به جذام شد و گوشت صورتش ريخت و مويى در بدنش نماند ، بعد از سه روز دوزخيان را از قدوم خويش شادان نمود . چون در قبرش گذاردند لحد آن به زمين فرو رفت و غبار شديدى برخاست ، هر قدر قبرش را انباشته از خاك كردند باز فرو مى رفت تا آنكه بالاى قبر را از چوبهاى ضخيم پوشانيدند . و هارون الرشيد بعد از هلاكت آن مرد زبيرى رُعبى شديد از يحيى در دل گرفت ، سيما

.

ص: 267

در قسم دادن حضرت صادق عليه السلام مردى را و هلاكت وى

دلهاى مردم را به وى مايل يافت . پس از روى حسد منصرف از عهد معهود خود شد و در تهيّه شهادتش حيله ها نمود (1) .

در قسم دادن حضرت صادق عليه السلام مردى را و هلاكت وىو نظير اين حكايت قضيّه حضرت صادق عليه السلام است در حضور منصور دوانيقى ، خلاصه اى از آن مقتضى است مذكور شود : منصور خدمت آن جناب عرض كرد : به من خبر داده اند مُعلّى بن خُنَيس گماشته شما مردم را در خفاء دعوت به امامت تو مى كند و اموال كثيره براى خروج تو از مردمان اندوخته كرده است . آن جناب فرمودند : « واللّه ما كانَ ذلكَ » . پس منصور حكم كرد مردى را حاضر كردند و گفت : اين مرد يكى از ايشان است . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « آيا من دعوى كرده ام و اين امر را براى خود خواسته ام ؟ » گفت : بلى ، فرمود : « آيا قسم مى خورى ؟ » گفت : آرى . و آن مرد بدين گونه قسم خورد : واللّه الذى لا اِلهَ الاّ هُوَ عالِمُ الغَيب وَالشهادة الرّحمن الرَحيم لَقَدْ فَعَلْتَ . آن جناب فرمودند : « اين گونه قسم نخور . من از پدرم شنيدم كه فرمود : رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس قسم به خدا خورد و تعظيم نمايد خداوند را به ذكر اوصاف خاصه اش و توصيف نمايد حق تعالى را به صفات حسنى براى تجليل و تعظيم او بر گناهى كه كرده است از اين قسم دروغ خداوند او را عقوبت نمى كند ، اما بگو آنچه را من مى گويم . آن مرد قبول نمود . پس فرمود : بگوى : « بَرِئْتُ من حَولِ اللّه ِ وَقُوّتِه وَألْجَأْتُ إلى حَولى وَقُوّتى اِن كُنتُ كاذِباً » . آن مرد هنوز تمام نكرده بود كه به روى در افتاد و بمرد . منصور گفت : ديگر قول احدى را در حقّ تو تصديق نمى كنم (2) .

.


1- .مقاتل الطالبيين : 317 ، بحار الانوار 48/184 .
2- .كافى 6/445 _ 446 ح 3 ، وسائل الشيعة 23/270 ح 29550 ، مدينة المعاجز 6/65 ح 276 تسلسل 1846 .

ص: 268

در مذمّت قسم خوردن است

مستثنيات قسم دروغ

در مذمت قسم خوردن استهان هان ! بترسند ابناء زمان از اَيمان كاذبه كه هر كس قسم دروغ خورد كافر است و هر آن كس قسم راست خورد گناهكار ، و اين بيان ترجمه حديث مشهور است : « مَن حَلفَ بِاللّه ِ كاذِباً فَقَدْ كَفَر ومَن حَلَفَ بِاللّه ِ صادِقاً فَقَد اَثِمَ » (1) و هر كس قسم دروغ خورد با شيطان لعين محشور مى شود از آنكه شيطان اول كسى است قسم دروغ خورد ، و آيه كريمه « وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ » (2) شاهد بر مراد است . و در حديث است : « احمق آن كسى است كه از پى هر كلامش قسمى است » . و در حديث است : « اگر كسى گويد خداوند شاهد است ، و مى داند كه راست نمى گويد و بر قولش كاذب است عرش اعظم به حركت مى آيد » . و چه شهرها و خانه ها براى دروغ گفتن و قسم خوردن به نام علىّ اعلا خراب و ويران گرديد ، بلكه احلاف و ايمان كاذبه مانع بركات و قاطع اعمار است و باعث نزول بلايا و عقوبات مى شود ، سيّما اهل بازار كه از صبح تا شام بر اين شعار افتخار مى نمايند .

[ مستثنيات قسم دروغ ]بلى فقهاء فخام رضون اللّه عليهم در چند مورد قسم دروغ را مستثنا كرده اند : يكى در جنگ است بشرط استثناء . و يكى در مقام صلح است . و يكى در مقام تقيّه است . و يكى براى دفع ظلم است از مال و جان كقوله تعالى : « اِحْلِفْ بِاللّه ِ كاذباً وَاَنْجِ اَخَاكَ

.


1- .كافى 7/435 ح 4 ، من لا يحضره الفقيه 3/373 ح 4311 ، تهذيب الاحكام 8/282 ح 1035 ، وسائل الشيعة 23/199 ح 29358 .
2- .اعراف : 21 .

ص: 269

قصد هارون كشتن يحيى را

مِن القَتْلِ » . و يكى يمين و قسم منكر است در صورتى كه دعواى مدّعى بر باطل باشد . و يكى يمين مردوده است . خلاصه اگر بتواند به وجه قليل مدّعى را راضى نمايد و قسم نخورد اگر چه باطل باشد ممدوح است چنانكه حضرت سيّد سجّاد عليه السلامچهار صد دينار به حليله خارجيه كه مطلقه اش بود داد و نگذارد قسم بخورد . خلاصه دامن اين سخن بدون مقصود دراز شد ليكن براى اهل ايمان التفات به اين گونه سخنان گاهى لازم مى شود ، البته از اين صفت ذميمه كه ترضيه نفس شوم امّاره است احتراز كردن واجب است و به واسطه قسم دروغ رشته عمر را گسستن به حكومت عقل قبيح است .

[ قصد هارون كشتن يحيى را ]خلاصه پس از چندى ابوالبحترى و محمّد بن حسن شيبانى كه هر دو مصاحب ابو حنيفه بودند به محضر هارون الرّشيد حاضر شدند . هارون به ايشان گفت : شما چه مى گوئيد در اين عهدنامه و امانى كه براى يحيى نوشته ايم ، آيا صحيح است ؟ محمد بن حسن گفت : چون شما نوشته ايد صحيح است . هارون از وى روى بگردانيد و بر او خشم كرد . بعد از آن از ابوالبحترى سؤال نمود . وى براى خوشنودى هارون گفت : تخلّف از آن جائز است و بر اين عهد و فائى نشايد ، هارون او را بنواخت و گفت : اَنتَ قاضِى القُضاةِ وَاَنتَ اَعلَمُ بذلِك . پس نسخه امان را به ابو البحترى داد و آب دهان بر آن بينداخت و حكم به حبس يحيى كرد و او را به زهر شهيد نمود . و مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى اين بيت را از ابو فراس همدانى در معذرت هارون ذكر كرده است : يا جاهِداً فى مَسَاوِيهم يُكَتِّمُهاغَدْرُ (1) الرّشيدِ بيحيى كَيْفَ يَنْكَتِمُ (2)

.


1- .در چاپ سنگى : عذر .
2- .عمدة الطالب : 153 ، الغدير 3/401 .

ص: 270

در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد

[ در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد ]ادريس بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) . اين بزرگوار كه از نژاد حسن مجتبى عليه السلام است سيّد سادات بنى حسن بود و بر بلايا و شدائد اختبار يافته ممتحن گرديد ، و در وقعه فخّ حاضر بود . بعد از چندى فرار كرده به سوى مصر رفت و از آنجا به شهر اندلس توجه فرمود . جماعتى همّت بر حمايت وى گماشتند و به هر شهر و ديار توجّه كرد همراهى كردند تا آنكه به اقصاى مغرب زمين متوقف گشت ، و از اين جهت صاحب المغرب معروف شد براى آنكه از ضرر و شرّ هارون الرّشيد محفوظ و مصون ماند . پس گروهى از اهل بربر به ادريس بن عبداللّه گرويدند . هارون از ميل نفوس و اجتماع انام و اقبال قلوب خاص و عام مضطرب گرديد . داود نام كه از ملازمين و منادمين حضورش بود به آن حدود فرستاد تا به هر حيله اى كه بتواند او را شهيد سازد . داود بعد از ورود و مراوده تامّه و خلطه كثيره از محرمان ادريس گرديد و از خواصّ اصحاب وى محسوب گشت . بعد از چندى ادريس به درد دندان مبتلا شد . داود دوائى كه در او زهر بود براى علاج تسكين درد دندان به ادريس داد . چون خورد از آن زهر به درجه شهادت فايز گرديد . ادريس را جاريه اى بود كه از او حامله بود . اولياء دولت و امناء حضرت ادريس تاج و كلاه وى را بر شكم آن جاريه گذاردند و آن جاريه پس از انقضاء چهار ماه پسرى آورد . او را ادريس نام نهادند ، و در اسلام به غير از او كسى را در شكم مادر بنام سلطنت نخواندند .

.

ص: 271

و مرحوم قاضى در كتاب « مجالس المؤمنين » روايتى غريب نقل كرده است كه در كتاب ديگر نظر ندارم 1 و آن روايت مروى از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است كه فرمودند : « عليكُمْ بِادْرِيس بنِ إدْريس فَانّه نَجِيبُ اَهْلِ الْبَيْتِ وشُجاعُهُمْ » يعنى : بر شما باد به ادريس بن ادريس ، به درستى كه او نجيب اهل بيت من و شجاع ايشان است . و در حقّ ادريس گفته شد : حَصَلَتْ لاِدريس مَملكةٌ سَنِيّة ، وَاسْتَبَدَّ وخَطَبَ لِنَفسِهِ بِالخِلافةِ ، وَكانَ فَصيحاً شاعراً . و از اشعار ادريس است كه در جنگ فرمود : اليس اَبُونا هاشِمٌ شَدَّ ازرَهُواَوصى بَنيهِ بِالطّعان وَبِالضَرْبِ فَلَسْنا نَمِلُّ الحَربَ حتّى يَمِلَّناولا نَشْتَكى مِمّا يُلاقى مِنَ النكبِ (1)يعنى : آيا نيست پدر ماها كه كمر براى جنگ استوار كرده و سخت تنگ ببست و به فرزندان خويش وصيّت بر زدن شمشير و نيزه فرمود ، پس ماها از جنگ دلتنگى نداريم و ملول نمى شويم تا اينكه ما را ملول كند و شكايت نداريم ، و گله نمى كنيم از آنچه بر ما از بلا و شدت مى رسد . و از ادريس ثانى فرزندان بسيار بماند كه اسامى شريفه ايشان در كتب نسّابه مضبوط است .

.


1- .بيت اول در مناقب ابن شهر آشوب 1/57 از ابو طالب والد گرامى امير مؤمنان عليه الصلاة و السلام ، و در ضمن اشعارى ديگر نقل شده است ، و در حلية الابرار سيد هاشم بحرانى 1/96 به نقل از كتاب المغازى هر دو بيت فوق در ضمن ابياتى ديگر از ابو طالب منقول است : بنابراين با توجه به تأخّر زمانى ادريس ، وى بدين اشعار استشهاد كرده است . نيز رجوع كنيد به : بحار 35/160 .

ص: 272

در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون

و اين چهار تن كه فرزندان عبداللّه محض اند به واسطه بسيارى بزرگوارى در ذيل سلسله نسب حسن مثنى به مقدار اطّلاعى كه داعى داشت اشاره اى از حالاتشان نمود تا از رشته نسب زيد بن حسن كه جدّ أمْجَدِ حضرت عبدالعظيم است خواننده را اطّلاع و آگاهى پيدا شود ، و ارتباط و اتّصال سلسلتين را به نحو اوفى بداند ، و ديگر تنزّل از اين حد و تخطّى از اين خط باعث تزلزل خيال و موجب تسلسل است الى يوم المآل .

[ در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ]ليكن از اولاد عبداللّه محض بعد از اين چهار نفر فرزندى كه معروف باشد جز موسى الجون بن عبداللّه محض نيست و كُنيه وى ابوالحسن است ، و بعضى ابو عبداللّه دانسته اند و نسل وى از دو نفر است : عبداللّه كه معروف به شيخ صالح بود و او را نيز رضا خواندند ، و در زمانى كه حضرت رضا عليه السلام به نزد مأمون آمد زياده از حد طلب از عبداللّه مى نمود تا با وى بيعت كند . عبداللّه بگريخت و در ميان اعراب پنهان شد تا آنكه وفات كرد . و يك نفر ديگر از اولاد موسى ، ابراهيم است و نسل او از يوسف كه ملقّب به اجصر بود بماند . و از برادران حسن مثنى ابراهيم غمر ابو اسماعيل است ، در كوفه رحل اقامت انداخت ، شصت و نه سال عمر كرد . عاقبت در حبس منصور وفات كرد ، و جماعتى از سادات منسوب به وى اند . يكى از برادران حسن مثنى جعفر است ، هفتاد سالى از عمرش گذشت . فصيح و بليغ و چرب زبان بود و خطيب خوش بيان ، در حبس منصور وفات كرد . و از برادران عبداللّه محض حسن مثلث است ، يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام كه مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلاماست ، و با عبداللّه و ابراهيم از يك مادرند . آن جناب در حبس منصور نيز رحلت فرمود . و وى را پسرى بود على مشهور به زاهد و معروف به عابد .

.

ص: 273

در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه

در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه و پسر على حسين است در فخ كه اسم مكانى است ، و شش ميل تا مكّه معظّمه مسافت دارد با جمعى از سادات شهيد شد . و به روايت مسعودى حسن بن عبداللّه محض نيز با ايشان شهادت يافت ، و شهادت شهداء فخ فظيع و موجع است بلكه مروى است بعد از شهادت جناب حسين بن على عليه السلاممصيبتى بزرگتر از آن نبوده ، و شهادت ايشان بعد از قتل محمد و ابراهيم است به امر هادى كه موسى بن محمد نام داشت ، در سال يكصدو شصت و نه ، و مباشر قتل ايشان موسى بن عيسى بود . و عجب است هادى براى اقدام موسى بدين عمل بر او خشم كرد و اموالش را تصرّف نمود ، و چون رؤوس مطهّره ايشان را با اسراى سادات به محضر او آوردند بسيار گريه كرد ، و هر آنكه استبشار نمود و به قتل حسين بشارت داد از وى منزجر گشت . و به روايت مسعودى (1) گفت : اَتَيْتُمُونى مُسْتَبشرينَ كَأَنَّكُمْ اَتَيتُمُونى برأسِ رَجُلٍ منِ التّركِ اَوِ الدّيْلَم ! إنّه رأسُ رَجُلٍ مِنْ عترةِ رَسُولِ اللّه (ص) . ألا إنّ اَقَلَّ جزاكُم عِندى اَلاّ اُثيبَكُم شيئاً ، يعنى : به سوى من آمده ايد و مرا مژده مى دهيد گويا شما براى من سر مردى از ترك و ديلم آورديد ! اين سر مردى از اولاد پيغمبر (ص) است ، كمترين جزاء شما در نزد من آن است كه به شما جزاء وصله اى ندهم . و براى حسين بن على ، عابد مذكور ، مرثيه ها گفته ، چند بيتى از كتاب « مروج الذّهب » (2) خاطر دارم بنويسم : فَلاَبكِيَنَّ على الحُسَينِبِعولةٍ وَعَلى الحَسَن وَعَلى ابن عاتِكَة الّذىاَبْقَوْه لَيْسَ له كَفَن تَرَكُوا بِفَخّ غُدوةًفى غيرِ منزِلهِ الوَطن كانوا كِراماً قَتَلُوالا طائِشين ولا جَبَن غَسَلوا المَذَلَّةَ عَنهُمُوَعَنِ الثِّيابِ مِنَ الدَرَن (3) هذى العِباد بِجَدّهِمفَلَهُم عَلى النّاسِ السُّنَن (4)يعنى : گريه مى كنم بر تو اى حسين و بر حسن به سوزش دل و فرياد ، و بر پسر عاتكه كه او را بدون كفن بر روى خاك انداختند و گذاردند بدن وى را در وقت صبح به زمين فخّ در وقتى كه از وطن خود دور و مهجور بود ، چه بسيار بزرگان از سادات شهيد شدند كه ايشان را ترس و خوفى نبود ، و آن بزرگواران ذلّت و خوارى را از خودشان شستند مانند شستن چرك و پليدى را از جامه ها ، و آنها بندگانى بودند كه جدّ ايشان را بر مردمان منّتها بوده است . و دعبل بن خزاعى شاعر آل عصمت در قصيده معروفه اش فرمود : قُبورٌ بكوفان وأخرى بطَيبةٍوأخرى بفخٍّ نالَها صَلوَاتٍ (5)

.


1- .مروج الذهب 3/337 ، به نقل از تهذيب المقال ابطحى 2/423 .
2- .مروج الذهب 3/337 .
3- .در چاپ سنگى : الدون .
4- .مقاتل الطالبيين : 305 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/329 ، معجم البلدان 4/238 ، اشعار از عيسى بن عبداللّه مى باشد .
5- .روضة الواعظين ، فتال : 221 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/506 و منابع بسيار ديگر .

ص: 274

. .

ص: 275

روح و ريحان سوم

اشاره

روح و ريحان : الثالثة

.

ص: 276

. .

ص: 277

زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام

زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلاماين بزرگوار فرزند بلا واسطه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است ، و مادرش امّ بشر بنت ابى مسعود عقبة بن عمرو انصارى يا امّ طلحه است . و در زمره اولاد امام حسن عليه السلاماسنّ از وى نبود و او را شريف بنى هاشم خواندند ، و جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم است . و زيد را دو فخر سزد : از جهت عالى فرزند امام حسن عليه السلام بودن ، و از جهت نازل فرزندى چون حضرت عبدالعظيم داشتن . الحق مؤلف و جامع « نامه دانشوران » حضرت شاهزاده اعظم و نواب كامياب افخم اعتضاد السّلطنه وزير علوم _ دام اعتضاده و تأييده المِلّة والدّولة _ در وجيزه مختصرى كه از احوال حضرت عبدالعظيم مرقوم فرمودند بدين عبارت مليحه معذرت خوشى خواسته اند ، وليكن بزرگوارى زيد به جهت بودن جدّ حضرت عبدالعظيم است و در ميان شيعه به همين جهت بزرگ شد . كما عَلَت برَسولِ اللّه عَدنانُ 1 و از حُسن حال زيد از آنچه در كتاب « ارشاد » (1) شيخ مفيد عليه الرحمة است اسلاميان

.


1- .ارشاد مفيد 2/20 _ 21 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 .

ص: 278

را كفايت مى كند : واما زَيد بنُ الحسن عليه السلام فكانَ يَلى صَدقاتِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، وَكانَ جَليلَ القَدرِ كَريمَ الطَبع ، ظريفَ النَفْسِ ، كثيرَ البِرِّ ، وَمَدحَه الشُّعراءُ وَقَصَدهُ الناسُ مِنَ الآفاقِ لِطَلَبِ فَضلِه . و ترجمه اين عبارت واضح است . و در همان كتاب است (1) : و زيدُ بن الحسنِ كانَ مسالِماً عن بنى امية و متقلِّداً مِن قِبَلِهِمُ الاَعمالَ وكانَ رأيُه التَّقيّةَ لاِعَدائِهِ وَالمُداراةَ ، وَهذا يُضادّ عِندَ الزَيديّة ، يعنى : زيد با بنى اميّه در مقام تسليم بود و متصدّى اعمال راجعه از ايشان مى شد و جز تقيّه راى نداشت و مدارات مى فرمود . همانا احتراز و اجتناب از تقيّه مذهب متقن فرقه زيديّه است و دعاة زيديه خروج به سيف را از لوازم دين خودشان مى دانستند ، و از اين جهت خروج كردند و كشته شدند ، ليكن زيد بن حسن بر خلاف ايشان و به طريقه امام زمان سلوك مى نمود . و در بعضى از كتب متأخّرين ديده ام : جماعت زيديّه را نسبت به زيد بن حسن داده اند و اين عقيده بر خطاست ، همانا زيديّه منتسبند به زيد الشّهيد بن على بن الحسين عليه السلامو بيايد اخبارى در مدح زيد بن على و قدح زيديّه . خلاصه زيد از طبقه دوّم تابعين است و با فرقه امويّه خلطه و آميزش مى نمود و توليت صدقات حضرت رسول در عهده كفايت او شد ، و چندى حاكم مدينه به امر سليمان بن عبدالملك او را عزل كرد چنان كه مرحوم مجلسى طاب ثراه از بعضى اهل سير نقل كرده است : سليمان بن عبدالملك به حاكم مدينه اين نامه نوشت : اما بعدُ ، فاِذا جاءَ بِكَ كِتابى هذا فَاعْزِلْ زيداً عَن صَدَقاتِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَادْفَعْها إلى فلانِ بْنِ فلانٍ رَجُلٍ مِن قَومِه وَاَعِنْهُ عَلى ما اسْتَعانَكَ عَلَيهِ ، والسلامُ (2) . خلاصه معنى آنكه : چون نامه من به تو رسيد زيد را عزل كن از صدقات رسول صلى الله عليه و آلهو بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت نما .

.


1- .ارشاد 2/23 .
2- .ارشاد 2/21 .

ص: 279

پس از وصول نامه به حاكم مدينه زيد معزول گرديد تا زمان عمر بن عبدالعزيز ، عمر زيد را نصب نمود و نامه اى نوشت به حاكم مدينه : اما بعدُ ، فانَّ زَيْدَ بْنَ الحَسنِ شَريفُ بنى هاشمٍ وَذوُ سِنِّهم ، فاِذا جاءَك كِتابى فاردُد إلَيهِ صَدَقاتِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأعِنْهُ عَلى ما اسَتعانكَ عَلَيه ، وَالسّلامُ . حاكم مدينه نيز بر حسب مأموريت توليت را تفويض داشت (1) . و محمد بن بشر (2) خارجى در مدح زيد عجب گفته : اذا نَزَلَ ابنُ المُصطفى بَطن تَلعةٍ (3) نفى (4) جَدْبُها فَاخْضَرَّ بالنَبتِ عُودُها وَ زَيدٌ رَبيعُ الناسِ فى كلِّ شَتوةٍاِذا اَخلَفَتْ انَواؤُها وَرُعودُها حَمُولٌ لِأشناق الدِّياتِ كَأنَّهسِراجُ الدُّجى اِذ قارَنتهُ سُعودُها (5)محصّل معنى آن است : اگر زيد به زمين خشك به سيل گاهى وارد شود آن زمين را از قدوم خود سبز و خرم مى كند ، و زيد مانند بهار و بارانى است كه در آخر سال قحط ، مردمان انتظار وى را مى كشند ، همان نحوى كه از ديدن باران مسرور مى شوند از ورود و قدم زيد نيز شادانند ، و اوست كه مانند چراغ در تاريكىِ فتنه ها روشنائى مى دهد و اداء ديات مى نمايد و متحمّل صلات مى شود . و در بعضى از كتابهاى سنّيان زيد بن حسن را « ابلج » خوانده اند ، و از اين لقب درخشندگى رخسار وى ظاهر است . خلاصه ، عمر شريف زيد از نود سال گذشت ، و بعضى مى گويند : صد ساله بود .

.


1- .ارشاد 2/21 ، نيز : سير اعلام النبلاء 4/487 شماره 186 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 ، تهذيب الكمال 10/53 .
2- .در كشف الغمه : بشير .
3- .در چاپ سنگى : نلغه . متن موافق نقل تهذيب الكمال 10/53 است . در حاشيه ، واژه چنين توضيح داده شده : التلعة بوزن القلعة : ما ارتفع من الأرض وانهبط ، وهو من الأضداد .
4- .در چاپ سنگى : كفى . معناى آن مناسب بنظر نمى رسد ، واللّه العالم .
5- .تهذيب الكمال 10/53 ، كشف الغمة 2/199 .

ص: 280

و پسرش امير حسن جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است به نحوى كه مذكور مى شود و جمعى ستّى نفيسه كه مدفونه در مصر است دختر زيد دانند ، و قول بعضى بر خلاف آن است ، و شرح حال ستّى نفيسه بيايد . و واقدى نقل كرده : زيد چند ميل به مدينه مانده در منزلى كه بطحا نامند وفات كرد ، وى را به بقيع نقل كردند ، و به قولى در حاجز كه بين مكّه و مدينه است مدفون شد . و به روايت سبط ابن جوزى در كتاب « مناقب » زيد دو خواهر داشت : يكى ام الحسن ، و ديگرى ام الخير . و سابقاً عرض شد : به روايت مرحوم شيخ مفيد دختران امام حسن عليه السلامپنج نفر بودند . و در وفات زيد شعراء مراثى بسيار انشاء كرده اند از آن جمله : فاِن يَكُ زيدٌ غالَت الاَرضُ شَخْصَهُفَقَد بانَ مَعروْفٌ هُناكَ وَ جُودُ وَاِن يَكُ امسى رَهْنَ رَمْسٍ فَقَد ثوى (1) بِه وَهْوَ مَحْمُودُ الفِعْالِ فَقيدُ سَميعٌ اِلى المُعْتَرّ يَعْلَمُ أنَّهُسَيَطلبُه المَعروفُ ثُم يَعُودُ وَلَيْسَ بقَوّالٍ وَقَد حَطَّ رَحْلَهُلِمُلتَمِس المَعروفِ أيْنَ تُرِيدُ اُسودُ إذا قَصَّرَ الوَغْدُ الدَّنىّ (2) نَمى بهإلى المَجْدِ آباءٌ له و جُدُودُ مَباذِيلُ لِلْمَوْلى مَحاشِيدُ لِلْقرىوَفِى الرَّوْعِ عِنْدَ النّائِباتِ [أُسُودُ] اِذَا انتَحَلَ العزُّ الطَريف فاِنّهُملَهُمْ ارْثُ مَجدٍ ما يرام تَليدُ اِذا ماتَ مِنهُم سيّدٌ قام سَيّدٌكريمٌ يبُنَّى بَعدَهُ وَيَشِيدُ (3)خلاصه از ترجمه اين طور مى نمايد : زيد بن حسن اگر چه در خاك پنهان است ليكن جود و سخا و نيكى هاى او پنهان نيست و مستور نمى شود ، و اگر چه زيد گرو خاك شد و در

.


1- .در چاپ سنگى : توى .
2- .در چاپ سنگى : الوعد الدنا .
3- .ارشاد شيخ مفيد 2/22 ، تاريخ مدينة دمشق 6/302 (19/381 از چاپ ديگر) ، بحار الانوار 44/164 ، كشف الغمة 2/200 ، العدد القوية : 353 .

ص: 281

زيادة

شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهم السلام

صفات حميده مانند نداشت ، ليكن مى شنود سؤال اهل فاقه و حاجت را ، و مى داند آنچه را كه از وى طلب مى نمايند ، باز خواهشمند است از طالب معروف تا طلب حاجت از وى كند ، و بلندى مجد از پدران و اجداد اوست هر چند دنىّ لئيم پستى او را خواهد ، و پدران او به بندگان بخشش ها كردند ، و به مهمانها مهربانى ها نمودند ، و در زمان ترس و نزول نوائب مانند شيرها بودند ، پس از براى ايشان بزرگى و بزرگوارى ارثى است كه از پدرانشان يافته اند و عطاء به عزّت است ، و چون بزرگى از ايشان بميرد به جاى آن بيايد مانند آن تا اصلاح امور بندگان را كند .

زيادةبعد از شرح حال زيد بن حسن خالى از فائده نيست از براى رفع شبهاتِ بعضى از بى خبران ، در مقام بيان و توضيح حال زيد بن على بن الحسين و زيد النار بن موسى بن جعفر (ع) برائيم .

[ شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهم السلام ]اما زيد بن على شهيد ، كمالات نفسانيّه اش لا تحصى است و عبارت مرحوم شيخ مفيد است : وَكانَ زَيدُ بنُ عَلىٍّ عَينَ اِخوَتِهِ بَعد اَبى جَعفَرٍ الباقرِ عليه السلام واَفضَلَهُم ، وكانَ وَرِعاً عابداً فَقِيهاً سَخيّاً شُجاعاً دَعَا بِالسّيْفِ يَأمُرُ بالاَمرِ وَيَنْهى عَن المُنكَر ويَطلبُ بثاراتِ الحُسَين عليه السلام ، وهُو جَمُّ الفَضائِلِ عَظيمُ المَناقِبِ وَحَليفُ القُرآنِ والاُسطوانَةُ (1) . و آنچه كرد با طايفه أمويّه و زمره مروانيّه براى خدا و خونخواهى دماء طاهره و نفوس مطهّره جدّ بزرگوار و سائرين از اولياء اللّه بوده ، و حضرت صادق عليه السلام در خبرى كه مشروح است فرمود : « ويلٌ لِمَنْ سَمِعَ واعِيَتَهُ وَلَمْ يُجِبْه » (2) ، يعنى : واى به كسى كه ناله زيد را بشنود و او را يارى ننمايد .

.


1- .ارشاد 2/171 ، نيز روضة الواعظين : 270 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/255 ح 1 ، احتجاج طبرسى 2/135 ، بحار الانوار 46/174 ح 27 .

ص: 282

و اين عبارت دلالت بر حسن حال زيد و وجوب رعايتش مى كند . و مرحوم شيخ مفيد (1) طاب ثراه فرمود : خروج زيد از براى طلب خون جناب سيّد الشهداء عليه السلام بود و مردم را به رضاء آل محمد سلام اللّه عليهم مى خواند ، و مردمان گمان كردند داعيه امامت براى خود دارد . و مرحوم طبرسى در كتاب « اعلام الورى » همين طريق را روايت كرده (2) . و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است : زيد بن على در سال يك صد و بيست و يك شهيد شد و چهل و دو سال از عمرش گذشت ، و عبارت شيخ عليه الرحمه را بيان فرمود (3) . و مرحوم مير سيّد عليخان در « شرح صحيفه سجاديّه » حديثى روايت نمود كه خلاصه آن است : « خداوند اذن در هلاكت بنى اميّه داد بعد از قتل زيد بن على به هفت روز » (4) . و حضرت رضا عليه السلام به مأمون الرّشيد فرمودند : « برادرم زيد را قياس مكن به زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام از آنكه زيد از علماء آل محمد صلى الله عليه و آله بوده است ، مجاهده كرد با اعداء اللّه تا در راه خدا شهيد شد » (5) . و ابو خالد واسطى گفت : حضرت صادق عليه السلام هزار تومان (6) مرحمت كردند تا بين عيال زيد قسمت نمايند ، و همچنين براى عيال كسانى كه در خدمت زيد شهيد شدند (7) .

.


1- .ارشاد 2/172 .
2- .اعلام الورى 1/493 ، نيز رجوع كنيد به : روضة الواعظين : 270 ، بحار الانوار 46/186 ، كشف الغمة 2/341 .
3- .نيز رجوع شود به : شجره طوبى : 143 ، مستدرك السفينة 5/218 .
4- .روايت از امام صادق عليه السلام در كافى 8/161 ح 165 نقل شده و ملا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول كافى 12/185 به توضيح آن پرداخته است . نيز رجوع كنيد به : تفسير العياشى 1/326 و در آن بجاى قتل زيد ، احراق وى آمده است . همچنين : البرهان 1/478 ، الصافى 1/448 .
5- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعه 15/52 _ 53 ح 19974 .
6- .در منابع « دينار » آمده كه مؤلف از آن در مقام تعبير به « تومان » كرده است .
7- .اختيار معرفة الرجال : 338 ح 622 ، ارشاد مفيد 2/173 ، بحار 46/187 .

ص: 283

در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليه السلام كه زيد در او ساكن بوده است و علت خروج وى

و ابن حجر _ كه قساوت قلبيّه اش اقسى من الحجر است _ در كتاب « صواعق محرقه » گفته است : زيد بن على بن الحسين عليه السلام امامى و جليل القدر است . و آن جناب معاصر زمان عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك بود ، و صدمات افزون از حدّ از ايشان ديد . امّا از عبدالملك بن مروان آنچه در نظر دارم و از كتاب « لؤلؤ المضى فى مناقب آل النّبى » كه از مؤلّفات و اقدى است نقل مى نمايم آن است : بعد از اينكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند سبحان سدّ ابواب از مسجد فرمودند جز باب ولايت كه امر به فتح آن شد چنانكه فرمودند : « ما أَنَا سَدَدْتُ اَبوابَكُم ولا اَنَا فَتَحتُ بَابَ علىٍّ ولكنَّ اللّه سَدَّ بابَكُم وَفَتَحَ بابَ عَلِىٍّ » بعد از آن اولاد امير مؤمنان در آن خانه ساكن بودند و باب آن خانه هم مفتوح بود (1) .

[در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليه السلام كه زيد] [در او ساكن بوده است و علت خروج وى]و از اين فقره علوّ مقام ذريّه طاهره نيز معلوم است با توقّفشان در آن خانه و فتح باب آن مسجد بر ايشان تا در زمان عبدالملك بن مروان . پس آن خبيث خواست سدّ آن باب كند نتوانست جز آنكه امر نمود آن خانه را خراب نمايند و جزء مسجد كنند . زيد بن على در آن ساكن بود . هر قدر اصرار كردند از آن خانه بيرون رود قبول نفرمود تا آنكه تازيانه ها بر بدن آن جناب زدند ، و وى را به عنف از آن خانه برآوردند كه فرياد و فغان بنى هاشم و اهل مدينه بلند گرديد . پس زيد از شكنجه و رنجه زياد پناه به قبر مطهّر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله آورد و در مسجد رسول معتكف گرديد ، و آن خانه را خراب كردند ، و بر اين كرامت و فضيلت راضى

.


1- .روايت به طرق مستفيضه و الفاظ مختلفه نقل شده ، از جمله در مناقب اميرالمؤمنين ، محمد كوفى 2/460 ، مجمع الزوائد 9/117 ، بحار الانوار 31/428 _ 429 ، المسترشد : 448 ، المراجعات : 220 ، الغدير 3/205 _ 213 طرق مختلف را بيان فرموده است .

ص: 284

در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد

بن على بن الحسين مى نمايد

نشدند عترت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله بمانند ، و خانه خرابى خانواده وحى و تنزيل از آن وقتى شد كه آتش براى سوزاندن در آن خانه خواستند ، و با كمال جسارت آن را سوزاندند ، يعنى درى كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به سوى مسجد خود گشود سزاوار سوختن است ! ! و نبايد بنى فاطمه از اين نحو تجرّى ملول شوند از آنكه معارضه و مخاصمه نوع بشر با خداوند اكبر به حدّى طغيان يافت [كه] به كرّات عديده در مقام تخريب خانه خداوند برآمدند و بيت اللّه را بيت الشّيطان ناميدند (1) ! و اجزاء آن را نيز سوزانيدند و خداوند سبحان خانه وجودشان را به آتش قهر و غضب خود بسوخت و اثرى از ايشان نگذاشت چنانكه از مبغضين آل محمد صلوات اللّه عليهم در دار دنيا انتقام فرمود ، و جزاء كردارشان را به آخرت نينداخت . خلاصه با آنكه زيد بن على عليه السلام بدين بليّه عظمى مبتلا گرديد التزام و مجاورت قبر شريف حضرت نبوى صلى الله عليه و آله را ترك ننمود ، و از مدينه مشرّفه _ على مُشرّفِها السّلام _ هجرت و حركت نكرد تا عبدالملك گذشت ، و نوبت به هشام بن عبدالملك رسيد ، وى نيز بر طريقه پدر مشى نمود و در مقام اذيّت اهل آن خانه كه آواره و بيچاره بودند برآمد . حاكم مدينه خالد بن عبدالملك بن حارث از قبل وى به زيد جسارت ها كرد ، ناچار بسوى شام براى تشكّى از حاكم ظالم نهضت كرد ، و رفتن زيد بن على به سوى شام نزد هشام شوم ، تسليم و تفويض او را مى فهماند و احتمال خروج نمى رود .

[در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد] [بن على بن الحسين مى نمايد]و در كتاب « كفاية الاَثَر فى النُصوص على الائمّة الاثنا عشر » (2) از محمد بن بُكير مروى

.


1- .بدين مطلب در حديث وسائل الشيعه 2/177 ح 1865 به نقل از احتجاج طبرسى : 346 اشاره شده است .
2- .كفاية الاثر : 300 ، بحار الانوار 46/202 ح 77 .

ص: 285

است : زمانى كه زيد بن على خواست از مدينه حركت نمايد خدمتش رسيدم . صالح بن بشير نيز در خدمت آن بزرگوار بود . سلام كردم و عرض نمودم : حديثى بيان فرمائيد كه بدون واسطه از پدر بزرگوار خود شنيديد . فرمود : « پدرم از پدرش از جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آلهروايت كرد كه فرمودند : هر كس را نعمتى داد حمد كند و هر آن كس رزقش دير رسد استغفار نمايد ، و هر آن كس محزون شود لا حول ولا قوّة الاّ باللّه خواند » . عرض كردم : زياده فرمائيد . فرمود : « حضرت صادق عليه السلام مرا خبر داد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : چهار نفر را من شفاعت مى كنم : كسى كه به ذريّه من اكرام كند ، و كسى كه حاجات ايشان را برآورد ، و كسى كه در امور ايشان ساعى باشد ، و كسى كه به زبان و دل ، ايشان را دوست دارد » . عرض كردم : زيادت بفرمائيد از آنچه خداوند به شما تفضيل داده است . فرمود : « حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس ما را دوست دارد با ما محشور مى شود و در بهشت با ماست . اى پسر بُكَير ! مَنْ تَمَسَّكَ بِنا فَهُوَ مَعَنا فِى الدَّرَجاتِ العُلى ، اى پسر بكير ! خداوند ، پيغمبر صلى الله عليه و آله را برگزيد و ما را ذريّه او قرار داد . اگر ما نبوديم دنيا و آخرت نبود . اى پسر بكير ! از ما خداوند عبادت كرده و شناخته مى شود ، و ما راهيم به سوى خدا ، و از ماست سيّد انبياء صلى الله عليه و آله و سيّد اوصياء عليه السلام و از ماست قائم اين امّت » . عرض كردم : آيا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عهد گرفته است چه وقت قائم شما قيام مى نمايد ؟ فرمود : « اى پسر بكير ! اين امر بعد از شش نفر از اوصياء است و تو درك نمى كنى ، بعد از آن قائم ما عليه السلام آيد و زمين پر از عدل مى شود » . عرض كردم : شما صاحب اين امر نيستيد ؟ فرمودند : « من از عترت هستم » . باز مكرّر عرض نمود ، فرمودند : « من از عترت هستم » . عرض كرد : اين فرمايش شما از رسول مختار صلى الله عليه و آله است ؟

.

ص: 286

در جواب اين آيه را خواند : « لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ » (1) يعنى : من اگر علم غيب داشتم خير بسيارى را مرتكب بودم . پس اين اشعار را زيد بن على خواندند : نَحنُ ساداتُ قُريشٍوَقِوامُ الحقِّ فينا نَحنُ اَنوارُ النَّبىْ مِنقَبلِ كَونِ الخَلقِ كُنّا نَحنُ مِنّا المُصطفى ال__مُختار والمهدىُّ مِنّا فَبِنا قَد عُرِف ال__له وبالحقِّ اَقَمنا سَوف يَصليه سَعيرٌمَن تولّى اليَومَ عَنّا (2)و اين حديث صحيح السّند نهايت جلالت زيد را مى رساند ، يعنى : ما آقايان و بزرگان قريشيم و بنيان حق از ماست و از ما حق خارج نيست و ما نورها و روشنائيهاى پيغمبريم كه پيش از ايجاد خلق بوده ايم و از ما پيغمبر مختار صلى الله عليه و آله و از ما مهدى عليه السلامآل اطهار است ، به واسطه وجود ما خداوند متعال شناخته شد و به حق ، ما ايستاده و برپائيم . پس هر كس از ما اعراض كند در دركات سعير مأوى خواهد گرفت . و براى تأييد مراد اين روايت را اگر بخوانى مى دانى جلالت قدر زيد را و آنچه محلّ حاجت است مى نويسد : راوى « صحيفه سجاديّه » از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مى رفت سؤال كرد : چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شد ؟ فرمود : پدرم از پدرش خبر داد كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله دست مبارك را بر پشت جناب سيّد الشهداء عليه السلامگذارد ، فرمود : از صلب تو فرزندى بيرون مى آيد كه نام او زيد است و كشته مى شود با گروهى از يارانش . چون روز قيامت شود بر گردنهاى مردمان پاى مى گذارند و مى گذرند و به بهشت مى روند . پس من دوست دارم آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصف من فرمود ظاهر

.


1- .اعراف : 188 .
2- .تتمه حديثى بود كه از كفاية الاثر نقل شد .

ص: 287

شود . آن گاه يحيى گفت : رَحِم اللّه ُ اَبى ! كانَ [ واللّه ِ ! ] (1) اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَه مجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه حَقَّ جِهَادِه . عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست . فرمود : انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍ عَنى بذلِك عمّى جَعفَراً . قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم (2) . و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليه السلام واضح است . خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بن عبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مى نوشت : اِرْجَع اِلى أَرْضِكَ ، يعنى : برگرد به مدينه . زيد مى فرمود : واللّه ! برنمى گردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوس گرديد . خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود . چون وارد محضر وى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابر هشام نشست . آن ظالم غشوم گفت : شنيده ام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مى نمائى و تو فرزند كنيزى بيش نيستى . زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آنكه پيغمبر معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلى الله عليه و آلهاز نسل طيّب طاهر مطهّر آن سرور است . هشام گفت : چه مى كند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد جانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاو را باقر ناميد و تو او را بقره مى نامى ،

.


1- .از كفاية الاثر اضافه شد .
2- .كفاية الاثر : 308 ، بحار الانوار 46/199 .

ص: 288

در شهادت زيد بن على عليه السلام در كوفه

چه قدر فرق دارد ! ! براى همين نحو مخالفت شما فرداى قيامت مقرّ و مكان شما مخالفت و مباينت خواهد داشت ، يعنى حضرت باقر عليه السلام به بهشت مى رود و تو به آتش مى روى . پس هشام به غضب آمد و گفت : خُذُوا بيَدِ هذا الاَحمَقِ المَائِقِ . آن گاه دست زيد را گرفتند و كشيدند و بيرون بردند ، و چند نفر بر او گماشتند تا از حدود شام دور كنند او را (1) .

در شهادت زيد بن على عليه السلام در كوفهچون از حدود شام زيد گذشت مراجعت فرمود به سوى كوفه ، و جمعى از اهل كوفه با وى بيعت كردند و عامل كوفه يوسف بن عمر مردم را تحريص بر قتل زيد كرد و تخويف از مخالفت نمود . پس از بستگان زيد قليلى باقى ماندند ، و اهل كوفه سجيّه خويش را به نحو سابق اظهار داشتند و آن جناب را تنها گذاردند و اطراف وى را سپاهيان كوفه گرفتند و زيد تنها جنگ مى كرد . و به قول مسعودى اين دو بيت را تمثّل جست : فَذَلَّ الْحياةُ وَعَزَّ المَماتُوكلاًّ اَراهُ طَعاماً وَبِيلا فاِن كانَ لابُدّ مِن واحدٍفَسيْرى اِلى المَوتِ سَيْراً جَميلا (2)يعنى : زندگى خوار است و عار ، و مردن عزّت است و آسودگى ، اگر چه هر دو طعام ناگوار است به جهاتى ليكن از اين دو يكى بايد قبول شود ، و آن خوب است مردن باشد . پس آن هنگام تيرى برطرف جبهه چپ زيد رسيد كه بر دماغش اثر كرده به شهادت فائز شد . و شهادت آن جناب در روز دوشنبه بيست و هشتم شهر صفر در سال يكصدو بيست و يك هجرى بود .

.


1- .اين قضيه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 3/287 نقل كرده است .
2- .شجره طوبى 1/147 .

ص: 289

طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليه السلام

پس از وقوع اين خطب عظيم ، بدن شريف زيد را چهار سال بر دار آويختند و سرش را بردند در برابر قبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله چندى نصب نمودند و فَواخِت (1) بر شكم او آستانه گذاردند و عنكبوت به عورت زيد تنيد تا آنكه وليد بن زيد به يوسف بن عمر نوشت : عِجل عراق را از دار به زير بياور و بسوزان و خاكسترش را به باد بده . و چنين كرد . و عجب دارم از اهل كوفه در اين مدّت جرأت نكردند شفاعتى نمايند و بدن زيد را دفن نمايند ، و خرمافروشهاى ايشان در حقّ ابو سالم ميثم تمّار جز اين قسم معامله نمودند .

[طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليه السلام]وَحَكم بن عَباس كَلبى چون اين شعر گفت : صَلَبنا لكم زيداً عَلى جِذْعِ نَخلَةٍفَلَمْ اَرَ مَهدِيّاً عَلى الْجِذْعِ يُصلَبُ ! ! 2يعنى : آويختيم از براى شما زيد را بر شاخه درخت ، و نديدم مهدى بر شاخه درخت آويخته شود . و اين بيت طعن بر شيعه است ، چون حضرت صادق عليه السلام اين شعر را شنيدند بر او نفرين كردند ، پس شيرى او را در كوفه پاره كرد . چون حضرت صادق عليه السلام شنيد به سجده رفت و فرمود : « الحمد للّه الذى اَنجَزَنا ما وَعَدَنا » (2) . و در كتاب « عيون اخبار الرّضا عليه السلام » در حديث مبسوط است : اهل كوفه به اهل مدينه كيفيت شهادت زيد را نوشتند ، خلاصه آن را مى نويسد : زيد در روز چهار شنبه غرّه شهر صفر خروج كرد و روز جمعه شهيد شد و از اين تاريخ

.


1- .فَواخِت جمع فاخته ، همان پرنده كوكو مى باشد ( فرهنگ معين 2/2466 ) .
2- .دلائل الامامة : 253 ، نوادر المعجزات : 142 ح 11 ، مدينة المعاجز : 391 ح 111 ، مناقب ابن شهر آشوب 4/234 ، كشف الغمة 2/203 .

ص: 290

تمجيد زيد بن على عليه السلام بر لسان مبارك امام صادق عليه السلام

تصحيف تاريخ سابق معلوم است ، و مشهور قول مسطور است .

[ تمجيد زيد بن على عليه السلام بر لسان مبارك امام صادق عليه السلام ]و مضمون آن نامه را بر حضرت صادق عليه السلام خواندند بسيار گريست و فرمود : « انّا للّه وانّا إليه راجعون عِند اللّه ِ اَحتَسب عَمّى إنّهُ كانَ نِعم العَمُّ ، اِنّ عمّى كانَ رَجلاً لدُنيانا وَآخِرتِنا ، مَضى وَاللّه عمّى شهيداً كَشُهَداءَ اسْتُشهِدُوا مَعَ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وَعَلىٍّ والحَسن والحُسينِ عليهم السلام » (1) . چه قدر حضرت صادق عليه السلام در اين فقرات شريفه تمجيد از زيد فرموده است ، و چه گونه قسم خورده است : واللّه شهيدى است از شهداء با رسول اللّه و امير مؤمنان و حسنين عليهم السلام . و فضيل بن يسار كه در آن وقعه حضور داشت و شش نفر از مخالفين را به نيران فرستاد . چون خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و خبر شهادت زيد را رسانيد چنان گريه كرد كه اشكهاى آن جناب مانند مرواريد از اطراف محاسن شريفش ريخته مى شد . بعد فرمود : « اى فضيل ! گويا شك دارى در كشتن اين شش نفر كه آيا به حق بود يا به باطل ؟ » عرض كرد : اگر باطل نمى دانستم نمى كشتم . فرمود : « خداوند مرا شريك كند در اين خونها ، مَضى وَاللّه ِ عَمّى شَهِيداً مِثلَ ما مَضى عليه عَلىُّ بنُ ابى طالبٍ عليه السلامو أصْحابُه » (2) . و در حديث است : حضرت صادق عليه السلام از ابى ولاد كاهلى سؤال كردند : « عموى من زيد را ديدى ؟ » . عرض كرد : بلى ، رأيتُهُ وَرَأيتُ النّاسَ بَينَ شامتٍ خَنِقٍ وَبَيْنَ مَحزونٍ مُحْتَرِقٍ . فقال : « أمّا الباكى فَمَعَهُ فِى الجنّةِ وأمّا الشامِتُ فشَرِيكٌ فى دَمِه » (3) . و در حديث ديگر است : حضرت صادق عليه السلام فرمود : « رَحِمَهُ اللّه ُ أما إنّه كانَ مؤمِناً وكانَ

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/228 ح 6 ، بحار 46/175 ح 28 ، الغدير 3/70 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/229 ح 7 ، امالى شيخ صدوق : 430 ح 567 .
3- .كشف الغمة 2/422 _ 423 .

ص: 291

در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله

به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلام

عارِفاً وكان عالِماً صَدوقاً ، أَما إنَّه لو ظَفَر لَوَفى ، أما إنَّه لو مَلَكَ لَعَرفَ كَيفَ يَصنَعُها » (1) . معنى فقره اخيره آن است : زيد اگر ظفر مى يافت وفاء مى كرد و اگر مالك مى شد مى دانست چه كند ، يعنى : حقّ ما را اداء كرده تسليم مى نمود . و در حديث طويل است كه : حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود كه : « پدرم فرمود : خدا رحمت كند زيد را كه مردم را به رضاء آل محمّد دعوت كرد . و پدرم فرمود : اگر خروج كنى كشته مى شوى و آويخته مى گردى . اگر راضى هستى خروج كن.. » الخبر (2) . و اخبار كثيره در مدح زيد در كتب رجال از شيعه مأثور است .

در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلامو در كتاب « مناقب ابن شهر آشوب » (3) حديث غريبى مرسلاً مروى است كه خلاصه آن بدين گونه است : زيد نيمه شبى خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد و خواست با آن جناب بيعت نمايد ، قبول نفرمود . پس عرض كرد : شما با من بيعت نمائيد تا در مقام خونخواهى برآيم . آن جناب فرمودند : « اليس الصُّبحُ بِقَريبٍ » . پس برخاست و رفت و زمانى نگذشت با ديده گريان فريادكنان مراجعت نمود و عرض كرد : اِرضِ عنَّى ، رَضِىَ اللّه ُ عَنكَ ، اِرحَمْنى يَرحَمْكَ اللّه ُ ، اِغفرِ لى غَفَر اللّه ُ لك . پس آن جناب فرمودند : « رَضِىَ اللّه ُ عَنكَ ويَرحَمُكَ اللّه ُ وغَفَرَ اللّه ُ لَكَ تو را چه مى شود ؟ ! » . عرض نمود : در خواب ديدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله با حربه اى بر من وارد شد و حضرت امير در برابر و حضرت صدّيقه طاهره در عقب سر و حسنين عليهم السلام در يمين و يسار وى

.


1- .احتجاج 2/135 ، بحارالانوار 47/325 ح 22 به نقل از رجال كشى ، الغدير 3/70 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعة 15/54 ح 19974 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/287 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
3- .مناقب آل ابى طالب 3/352 .

ص: 292

بودند و فرمود : اگر ترضيه از جعفر بن محمد نجوئى و براى تو ترحيم و استغفار ننمايد اين حربه را بر تو مى زنم . پس با آن جناب معانقه فرمود و برخاست و رفت . و حضرت صادق عليه السلام قرض او را اداء كرد . و از ابيات زيد است در منقبت امير مؤمنان عليه السلام ، براى زينت اين اوراق مى نويسد : ومَنْ اَشْرَفُ الأَقوامِ قَوْماً بِرايهِ (1) وانّ عليّاً شَرَّفَتْهُ المنَاقِبُ وقَولُ رَسُولِ اللّه وَالحقُّ قَوْلُهُوَاِن رَغَمَتْ (2) منه اُنُوفٌ كَوَاذبُ بِأَنَّكَ مِنّى يا عَلِىُّ مُعالِناً (3) كَهارونَ مِن مُوسى اُخٌ لى وَصاحِبُ دَعاهُ ببدرٍ فَاستَجابِ لاَمْرِهوطاعَنَ (4) فى ذاتِ الإلهِ يضَارِبُ (5) فَما زالَ يَعلوُهُم به وكَأَنَّهُ شَهابٌ تَلقّاه القَوابسُ ثَاقِبُ (6)ملخص معنى آن است : مثل على بن ابى طالب عليه السلام كيست كه مجموعه مناقب است و رأى شريف وى بهترين رأيها ، و فرمايش حضرت رسُول صلى الله عليه و آله حق است اگر چه موجب ارغام اناف و ذلّت دروغ گويان شد كه فرمود به آواز بلند : على عليه السلام از براى من چون هارون است از براى موسى ، و در وقتى كه جناب امير مؤمنان عليه السلام در بدر اجابت نمود امر آن بزرگوار را و براى خداوند شمشير زد و بر اعادى دين هميشه برترى داشت چون شهاب ثاقب .

.


1- .در تاريخ دمشق : يوماً برأيهم .
2- .در چاپ سنگى : زعمت .
3- .در تاريخ دمشق : مغالباً ، كه به تصحيف أشْبَه است .
4- .در فصول مختاره بجاى « وطاعن » چنين آمده : « ولا زال » ، و در تاريخ ابن عساكر : « فبادر » .
5- .در چاپ سنگى : بضارب .
6- .الفصول المختارة : 25 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/223 ، الصراط المستقيم 1/324 ، تاريخ مدينة دمشق 42/531 .

ص: 293

در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى مر زيد بن على عليه السلام را

در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى [مر زيد بن على عليه السلام را]و سيد اسماعيل حميرى در شهادت زيد خوش گفته است : مِتَّ لَيلاً مُسَهَدّاساهِرَ العَين مَقْصدا وَلَقَد قُلتُ قَولَةًواَطَلْتُ التَبلُّدا لعن اللّه حَوشَباًوخِراشاً ومَريدَا (1) [ويزيداً ]فانّهكانَ أعَتى وأعتَدا (2) الفَ الَفٍ وَالفَ أل_ف مِن اللّعَنِ سَرمَدا اِنّهُم حارَبوا الاِْل__هَ وآذَواْ محمّدا شَركوا فى دَم الحُسي__نِ وزيدٍ تعنّدا ثمّ عالُوه فَوقَ جِذعٍ صَريعاً (3) مُجَرَّدا يا خِراش (4) ابنَ حَوشبِاَنتَ اَشَقى الَورى غَدا (5)و خلاصه اى از معنى اين ابيات مدح زيد و لعن بر قاتل زيد و اذيت به حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست . و يحيى فرزند ارجمند زيد كه شانزده ساله شهيد شد در مرثيه پدرش فرمود : خَلَيلىَّ عنّى بالمَدينةِ نَبِّئا (6) بَنى هاشمٍ مِنهُ النّهى والتَجارِبُ لِكُلِّ قتيلٍ مَعشَرٌ يَطْلُبُونهُوَلَيس لِزيدٍ بالعِراقَيْنِ طالِبُ (7) سَأَبَغى بِحَدِّ السّيفِ ما قَد تَرَكْتُمُوَضيَّعتُمُ مادامَ بالسّيفِ ضارِبُيعنى : اى دو دوست من ! و شايد مراد از اين دو دوست محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه محض باشند _ سلام مرا به ازكياء بنى هاشم برسانيد : و بگوئيد هر كشته اى خونخواهى دارد كه طلب خون او را مى كند ، و در عراقين براى خونخواهى پدرم كسى نيست ، من طلب مى كنم از دم شمشير خون كسى را كه شما بنى هاشم گذارديد و ضايع نموديد مادامى كه مى توانم . و در كتاب « ربيع الابرار » اشعارى كه مشعر بر شجاعت زيد است ذكر كرده ، سه بيت آن را بنويسم و ختم كنم : فَلمّا تَردَّى بالحَمائِل وَانتهَىيَصُولُ بِاَطْرافِ القَناةِ الذّوابلِ تَبَيَّنَتِ الأعداءُ أَنَّ سَنانَهيُطيلُ حَنِينَ الاُمَّهاتِ الثَواكِلِ تَبيَّنَ فيه مَيسَمُ العِزِّ والتُقىوَليداً يُفدّى بين تِلكَ القَواتِلِ (8)* * * چون در اين كتاب حالات غالب از ابناء ائمّه هدى عليهم السلام از دعاة و غيرهم بمناسبات ملحوظه ذكر شد و بعد از اين هم ذكر مى شود ، و اكثر از مقتولين ايشان ظاهراً بر مذهب زيد بودند ، و ايشان را زيديّه خوانند ، و اين فقره باعث اختلال عقايد خا ص و عام شده است ، و شايد بعضى به اين ملاحظه به زيارت قبور ايشان نروند و از فاتحه خواندن به مزارشان دريغ نمايند از آنكه خروجشان را برخلاف رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهيافتند ، چنانكه بعضى از

.


1- .در حاشيه ايضاح : مزيدا .
2- .در حاشيه ايضاح : وأعندا .
3- .در چاپ سنگى : صريع .
4- .در چاپ سنگى : خراشب .
5- .تاريخ طبرى 5/506 ، ايضاح فضل بن شاذان ( حاشيه ) : 398 ، الغدير 3/72 .
6- .در چاپ سنگى : نبيّا ، در شرح الاخبار : بلّغا .
7- .اين بيت در مواضع مختلف ذكر شده از جمله : سير أعلام النبلاء 5/391 ، شرح الاخبار 3/320 ، در حاشيه شرح الاخبار بجاى بيت اخير ، اين شطر را آورده است : فحتّى متى لا تطلبون بثأركمأمية إن الدهر جم العجائب
8- .اشعار از حزين كنانى است كه مرحوم شريف مرتضى در امالى خود 2/113 نيز آن را ذكر كرده است . در امالى « القوابل » آمده بجاى « القواتل » .

ص: 294

اهل احتياط بنا بر تقرير مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى از ترحيم و فاتحه خواندن به مزار حرّ بن يزيد رياحى كه شهيد يوم الطّف است تأمّلى دارند ، نظير آن مزار مختار بن ابى عبيده ثقفى است ، و پناه مى برم به خداوند سبحان از اين گونه احتياط اگر براى دين است نه چنين است ، لهذا داعى عاصى در اين مورد از سه مطلب اشاره مى نمايد :

.

ص: 295

مطلب اوّل : در بيان مذهب زيديّه است

[مطلب] اوّل:در بيان مذهب زيديّه استو آنچه صاحب « ملل و نحل » مى گويد اين است : كلُّ فاطمىٍّ عالمٍ شجاعٍ سخىٍّ زاهدٍ خَرَجَ بالاِمامةِ يَكونُ إماماً واجبٌ طاعَتُهُ سواء كانَ مِن اولادِ الحَسَنِ الزَّكىِّ أوْ مِنَ الحُسينِ الشّهيدِ ، وَليسَ الامامُ من جَلَسَ فى بَيتهِ وأَرْخى سِْترَه (1) واِنّما الاَمامُ مَن خَرَجَ بالسّيفِ يَأمرُ بالمَعروفِ وَينهَى عن المنكرِ (2) . يعنى : هر آنكه از فرزندان فاطمه است و عالم و شجاع و سخى و زاهد است و در خانه اش ننشيند و بيرون آيد و امر به معروف و نهى از منكر كند چه از اولاد امام حسن عليه السلامو چه اولاد امام حسين عليه السلام بوده باشد چنين كسى امام است و اطاعت او لازم و واجب است . و على بن حسين مسعودى در كتاب « مُروج الذهب » نقل كرده است : زيديّه در زمان خودشان هشت فرقه بودند : اوّل : جاروديّه . دوّم : مزنيّه . سوّم : ابرقيّه .

.


1- .در چاپ سنگى « ارحنى سرّه » خوانده مى شود .
2- .رجوع كنيد به : المسائل الجارودية : 12 .

ص: 296

در فرق بين ناصبى و زيديّه

چهارم : يعقوبيّه . پنجم : عقبيّه . ششم : ابتريّه ، و آنها بسيارند . هفتم : جويريّه ، و آنها اصحاب سليمان بن جويرند . هشتم : يمانيّه ، و آنها اصحاب محمد بن يمانى كوفى اند . و در كتاب « صراط المستقيم » (1) زيديّه را سه قسم دانسته است : سليمانيّه (2) و صالحيّه و جاروديّه . و دو طايفه اوّل و دوّم قائل اند به امامت شيخين . و گويند : على عليه السلام راضى شد به خلافت آنها . طائفه سوّم تبرّى مى جويند ليكن در امام عصمت و نصّ جلى را شرط نمى دانند ، خَذَلَهُمُ اللّه ُ جميعاً !

در فرق بين ناصبى و زيديّهپس طايفه زيديّه مطعون و ملعون اند و بر ذمّ ايشان حديثى كه در « روضه كافى » (3) است كفايت مى نمايد : عبداللّه بن مغيره خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام عرض كرد : من دو همسايه دارم يكى ناصبى است _ يعنى دشمن امير مؤمنان عليه السلام است _ ، و يكى زيدى است و من ناچارم در معاشرت آن دو نفر ، آيا با كدام يك بيشتر معاشرت نمايم ؟ فرمودند : « هر دو در تكذيب خدا و كتاب خدا مساوى اند ، و كسى كه اسلام را به عقب سر خود بيندازد مُكذِّب است به تمام قرآن ، و خداوند در قرآن تعيين فرموده است امام را « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ . . » (4) الى آخر الآية . اما فرق بين ناصبى و زيدى آن است : ناصبى دشمن داشته است امير مؤمنان عليه السلامرا ،

.


1- .الصراط المستقيم 2/269 .
2- .در چاپ سنگى : سلمانيه . متن از مصدر نقل شد .
3- .كافى 8/235 ح 314 .
4- .مائده : 55 .

ص: 297

و زيدى ما را دشمن است » . اين بنده عرض مى كند : آيه « عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً » در حق ناصبى است (1) ، و نصب به معنى عداوت است چنانكه فيروزآبادى در « قاموس » (2) گفته است : اهل النّصب المتدينون ببغضة علىٍّ لأنّهم نَصَبُوا لَهُ اى عادُوه . بناءً على هذا ، زبان جسارت را در حقّ عموم سادات از دعات و غير ايشان جز فرقه اى كه منسوبند به زيد و آنها را زيديّه مى گويند بايد بست از آنكه خروج ايشان شايد مانند زيد باشد ، يعنى مردم را به رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهدعوت نمودند ، و معلوم است اولاد رسول صلى الله عليه و آلهجز ائمّه طاهرين عليهم السلام عصمت نداشتند ، و از كجا سادات دعات نفى امامت از امامان شيعه كرده باشند و بر اين طريقه مرده باشند . بلى ، جماعتى بعد از شهادت زيد طريقه زيد را براى خودشان مذهبى مستقلّ قرار دادند ، و از ائمّه طاهرين عليهم السلام منحرف شدند ، و مذهب زيد بن على فى الحقيقه بر اين طريقه نبوده است . پس براى آنكه زيد خروج فرمود و ايشان تقيّه كردند و در خانه نشستند و خروج ننمودند ، مناط و مدارشان بر عمل زيد و يحيى و محمد صاحب [نفس] زكيّه و ابراهيم قتيل باخمرى و امثال آنها شد . و اين مسألت داعى ناشى از فرمايش امام است كه صريحاً ما را نهى فرمود از مذمّت كردن سادات سيّما شرار ايشان به بيانى كه عنقريب ذكر مى شود ، پس سادات را از زيديّه خارج كن و هر چه خواهى در مذمّت زيديّه بگوى .

.


1- .در باره اين معنا رجوع كنيد به : بحار الانوار 64/104 ، مستدرك سفينة البحار 10/59 .
2- .القاموس المحيط 1/133 ، به نقل از وى در مجمع البحرين 4/316 ، نيز تاج العروس فى شرح القاموس 1/487 .

ص: 298

مطلب دوم : در معنى دعات و ترك مذمّت سادات

مطلب دوم:در معنى دعات و ترك مذمّت ساداتآيا تكليف ماها كه رعايا هستيم در حق سادات دُعات چيست ؟ آيا امام معصوم در مدح و ذمّ آنها قرارى داده اند يا نه ؟ بدان دعات ساداتى بودند كه مردم را دعوت مى نمودند براى اينكه ايشان را در جهاد و قتال با اعداء و خصماء دين اعانت و رعايت نمايند ، فرقه اى از ايشان نسب را به زيد بن حسن بن على عليه السلام مى رسانند از اسماعيل پسر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلامو حسن بن زيد جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . و لقب داعى كبير از آن حسن بن زيد بن اسماعيل جالب الحجارة بن حسن بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و برادرش محمد بن زيد داعى صغير است . و خروج ايشان در طبرستان سال دويست و پنجاه از هجرت گذشته بود . همانا با زمان حضرت عبدالعظيم معاصر بودند ، و خروجشان پيش از تولد امام عصر عليه السلام بود . طبرستان و جرجان به تصرف ايشان آمد ، و در نيشابور خطبه به نامشان خواندند ، و مدّت هفده سال و هفت ماه استيلاء داشتند . و بعضى داعى كبير را داعى الحق الى الخلق خوانند ، و برخى داعى اكبر . پس بر اين بيان خواهى دانست ساداتى كه در زمان ائمه خروج كردند ايشان را دُعات نخوانند ، و اين لقب براى اين فرقه از فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و معنى دعوت كردن عموم دارد از خواندن خلق را به خدا و مذهب حقّ اثنا عشريّه ، و به خود و به مذهب زيد بن على عليه السلام يا زيديّه . و معنى حق همان است كه بدان ملقّب شده اند و هميشه حق را براى مردم مى خواستند ، و طلب مى كردند و جز مذهب اماميّه ايشان را مذهبى نبود .

.

ص: 299

در حديث شريف از روضه كافى

پس دعات دو قسم بودند وصفاً و اسماً : اما قسم اول مردم را به رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهدعوت مى كردند و معاصرين زمانهاى ائمه هدى عليهم السلامبودند مانند زيد و اتباع و امثال او . قسم ديگر كه اسم داعى بر خود گذاردند در زمان غيبت صغرى غالباً از نسل حسن بن على بودند و نبايد بر مذهب زيديّه باشند ، و نشايد ايشان را زيديّه خواند مگر آنكه هر يك به طريق غير رشاد و سداد و به نحو استقلال كافّه عباد را دعوت نموده باشد . بلى ، از اخبار و آثار نهى كردن ائمه اطهار عليهم السلام به خروج كردن سادات بديهى است ، اما بعد از شهادت ايشان ترحيم و استغفار و گريه كردن و اظهار حزن و اندوه نمود نشان نيز معلوم است و شبهه اى در آن نيست چنانكه از اخبار سابقه دانستى . اما جهت آنكه نهى از خروج فرمودند براى آن بود مى دانستند هر كس پيش از ظهور فرج اعظم خروج نمايد بر حسب تقديرات حتميّه كشته مى شود ، و البته به شهادات ايشان راضى نبودند . و حضرت صادق عليه السلام به زيد بن على فرمودند : « اگر خروج كنى كشته مى شوى و مصلوب خواهى شد ، به اين شرط كه دادن جان است اگر راضى هستى فَشَأْنكَ » .

[در حديث شريف از روضه كافى]و در كتاب « روضه كافى » (1) است : حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمودند : « واللّه ِ ! لا يَخرُجُ واحدٌ مِنّا قَبلَ خُروجُ القائِم عليه السلام اِلاّ كانَ مَثَلُهَ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِن وَكرِه قَبلَ أَنْ يَستَوِىَ جَناحاهُ فَاخَذَهُ الصِّبيانُ فعَبَثُوا (2) بِهِ » ، يعنى : قسم به خدا ! خروج نمى كند يك نفر از ما پيش از خروج قائم عليه السلام مگر آنكه مثل او مثل جوجه اى است كه از آشيان خود طيران كند و هنوز بالهايش

.


1- .كافى 8/264 ح 382 ، شرح اصول كافى ملا محمد صالح مازندرانى 12/367 ، بحارالانوار 52/303 ح 68 ، وسائل الشيعه 15/51 ح 19965 ، قريب به آن است حديث مروى در غيبت نعمانى : 199 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 11/37 ح 12372 .
2- .در چاپ سنگى : فبعثوا .

ص: 300

تماماً روئيده نباشد ، اطفال او را بگيرند و بازى كنند . پس از اين اخبار دانسته اى سادات و بنى فاطمه به واسطه ناملائمات و صدماتى كه از خلفاء جور ديدند از جانهاى خودشان گذشتند و راضى به شهادت شدند از آنكه نفوس زكيّه ايشان حميّه و اَبيّه (1) بود چنانكه جناب سيّد الشهداء عليه السلامدر وقعه عاشورا به اهل كوفه فرمودند : « اَلا إنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثنَتَيْنِ (2) : السلّة (3) والذِلّة هَيْهات ما آخُذُ الدَّنِيّةَ ! ابَى اللّه ُ ذلِك وَجُدودٍ طابَتْ وَحُجُورٍ طَهُرَتَ وَاُنُوفٍ حَميّةٍ وَنفُوسٍ أبِيَّةٍ لا تُؤثَر طاعَةُ مَضارِعِ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ اِلاّ قد أَعْذَرتْ وَاَنْدَرَتْ . ألا اِنّى زاحِفٌ بهذهِ الاُسْرَةِ عَلى قِلّة العتادِ وَخَذَلَةِ الاَصْحابِ » . ثمّ أَنْشأ يقول : « فَاِنْ نَهْزِمْ فَهزّامُون قِدماًواِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُغلَّبِينا وَما اِنْ طِبّنا جُبنٌ وليكنمُنايانا وَدَوْلَةُ آخِرينا » (4)و مرحوم سيّد ابن طاوس فرمود : جناب سيّد الشهداء عليه السلام در روز عاشورا فرمود به اصحابش : « قُومُوا _ رَحِمكُمُ اللّه ُ _ اِلى الموتِ الذّى لابُدَّ مِنه فاِنَّ هذِهِ السِّهامَ تَرْسُلُ القَومَ اِلَيكُمْ » (5) . و در كتاب عاشر « بحار الانوار » مروى است : شهداء يو م الطف را «مُستَميتين» خواندند يعنى طلب موت مى كردند . اكنون حالات سادات از ورود بلايا و صدمات همين نحو بوده است كه از جان خودشان به تنگ آمده بودند ، پس ما رعايا نظر نبايد به خروج سادات كنيم بلكه بايد نظر

.


1- .در چاپ سنگى : اميّه .
2- .در چاپ سنگى : اثنين .
3- .در چاپ سنگى : القلة . متن را موافق منابع مورد رجوع نقل كرديم .
4- .بحار 45/83 _ 84 ح 11 ، لهوف : 122 ، ابن طاوس در لهوف تصريح مى كند كه اشعار از فروة بن مسيك مرادى است .
5- .لهوف : 60 و 126 ، بحار 45/12 ، عوالم : 255 ، لواعج الاشجان : 136 .

ص: 301

ما به فرمايش امام عليه السلام باشد كه بعد از خروج و شهادت ايشان به ماها چه فرمودند و چه امر نمودند . در كتاب « تحفة الابرار » منقول است : از حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله سؤال كردند : آيا جائز است لعن جعفر كذّاب و امثال وى ؟ جواب فرمودند : « جعفر عمّم را لعنت نكنيد كه ما اهل بيت نبوّتيم و خداوند ما را امر فرموده است اقتداء به پيغمبران نمائيم « أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّه ُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ » (1) چنانكه حضرت يوسف صديق عليه السلام به برادران فرمود : « لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّه ُ لَكُمْ » (2) ما نيز چنان كنيم و از ايشان عفو نمائيم » . و در كتاب « روضه كافى » (3) از زرارة بن اعين مروى است كه : خدمت حضرت صادق عليه السلامبودم . بين ايشان و فرزندان امام حسن عليه السلام كلامى چند گفته شد . من خواستم كلامى كه مشعر بر ذمّ ايشان بود بگويم ، فرمود : « خود را داخل مكن بين ما بنى هاشم ، مثل ما و مثل بنى عمّ ما مثل مردى است كه در بنى اسرائيل بود و دو دختر داشت ، يكى را به زارعى داد و ديگرى را به كوزه گرى . روزى خواست به ديدن ايشان رود ، اوّل به خانه زارع آمد و از دختر سؤال كرد كه : بر شما چه مى گذرد ؟ دختر گفت : اگر خداوند از آسمان مرحمت خود رحمتى بباراند به زراعت ما حال ما از تمام بنى اسرائيل بهتر است . چون به منزل كوزه گر رفت و از حالشان سؤال نمود آن دختر گفت : اگر چندى خداوند مهربان باران نباراند از تمام بنى اسرائيل حال ما بهتر است . پس آن مرد برخاست و گفت : اللّهمّ اَنتَ لَهُما ، يعنى : اى خداوند ! تو به بندگان خودت مهربان ترى . و راضى نشد در حقّ يكى دعا كند كه آن دعا ضرر بر ديگرى باشد » . آن گاه امام باقر عليه السلام فرمودند : « وَكَذلِكَ نَحْنُ » يعنى : مثل ما هم اين طور است . يعنى : نبايد به بدگوئى طرفين راضى شد از آنكه هر قدر بد باشند از اهل بيت

.


1- .انعام : 90 .
2- .يوسف : 92 .
3- .كافى 8/84 _ 85 ح 45 .

ص: 302

در ملاحظه اهّم

پيغمبر صلى الله عليه و آلهبودن خارج نمى شوند و فرزند عاقّ مقطوع الارث نيست . پس امام عليه السلام مى خواهد بفرمايد : ضرر ايشان هم ضرر ماست . اما در كتاب « احتجاج » مضمون توقيعى كه از امام عصر عجل اللّه فرجه بيرون آمد بدين گونه است : « امّا ما سَألَتَ عنه _ ارَشدَكَ اللّه ُ وَثبَّتَكَ _ مِن اَمرِ المنكِرين مِن اَهلِ بيتنا وَبَنى عَمِّنا ، فَاعْلَم اَنّه لَيْسَ بَين اللّه ِ عزّوَجَلَّ وَبَيَنَ أحَدٍ قرابةٌ ، وَمَن اَنكَرَ بى فَلَيس مِنّى ، وَسَبيلُه سَبيلُ ابنِ نوحٍ ، وامّا سَبيلُ عمّى جَعْفَر وَوُلدِه فَسبيلُ اِخْوَةِ يُوسُفَ عليه السلام » (1) . و از جمعى اهل علم شنيده ام خروج سادات به منزله ترك اولى بود مانند گناهان صادره از پيغمبران ، و خداوند ايشان را به آن ترك اولى به شفاعت سيّد انبياء صلى الله عليه و آلهو ائمه هدى عليهم السلامعفو مى فرمايد . و اگر شخصى گناه كار باشد واقعاً و چهل نفر مؤمن بر حسب ظاهر شهادت بر خوبى او بدهند خداوند مجيد اجازه مى فرمايد شهادتهاى ايشان را ، و او را مى آمرزد . اكنون قرب بنى فاطمه را به ساحت حضرت مقدّس نبوى صلى الله عليه و آله ملاحظه نما ، و اين عمل را براى ايشان گناه يا ترك اولى فرض كن ، و در صورتى كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از ايشان شفاعت نمايد البته خداوند اجازه مى فرمايد اگر چه بر حسب اخبار صحيحه خروج سادات را داعى محض رضاى محمد و آل محمد عليهم السلام مى داند .

در ملاحظه اهّمو يكى از علماء معاصرين فرمود : نفس نفيس امام عليه السلام اولى است از نفوس خلائق مانند نفس زكيّه نبويّه صلى الله عليه و آله پس شهادت بنى فاطمه و سادات باعث حفظ دماء طاهره ائمّه برره شد ، يعنى خلفاء جور چون در مقام اراقه دماء سادات برمى آمدند از ائمه هدى عليهم السلاممنصرف مى شدند ، اگر چه عاقبت به درجات عاليه شهادت فائز گرديدند ، ليكن بقاء ايشان

.


1- .احتجاج 2/283 ، كمال الدين : 484 ، الغيبة شيخ طوسى : 290 ح 247 ، بحار الانوار 50/227 ح 1 .

ص: 303

در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت هر هاشمى مى كند و منع از مذمّت سادات

به قدرى كه مقدّر شد موجب آسايش اهل عالم و ابقاء شريعت سيّد ولد آدم بوده است . نظير اين فقره شهادت سيّد الشهداء عليه السلام است كه باعث و سبب در بقاء شرع شد ، و همين طور شهادت بنى فاطمه نيز سبب بقاء وجود ائمه دين گرديد ، پس مانند دين و شرع مبين وجود امام عليه السلام اهمّ و الزم است ، از اين جهت لازم و واجب بود بقاء وجودش . و نظير ديگر ايثار جناب امير مؤمنان عليه السلام است در ليلة المبيت . و نظير ديگر ايثار سيّد مختار صلى الله عليه و آله است ابراهيم ، فرزندش را ، بر جناب سيّد الشهداء عليه الصّلاة والسّلم . و نظير ديگر فداء كردن شهداء يوم عاشوراست جانهاى خودشان را براى شخص شريف امام عليه السلام . و نظاير ديگر به جهت رعايت اهمّ بسيار است . خلاصه اين ابيات را خوب گفته است : اُحِبُّ القُربَ مِن سُكّانِ نَجدٍوَاِن طابُوا نُفوساً بالعبادِ وَاَخلُصُ فى مَحَبّتهِم ضَميرىوَاِن لم يَعْرِفوا حَقَّ الوِدادِ وَانَظُرهُم بعَيْنِ الوَصْلِ حَقّاًوأسْكُنُهُم بِسَوداءِ الفُؤَادِ

[در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت] [هر هاشمى مى كند و منع از مذمّت سادات]در تفاسير اهل بيت عصمت مرويست در معنى آيه كريمه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه َ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ » (1) به ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم از بندگان خود ، پس بعضى از اين بندگانِ برگزيده ستمكارند بر نفس خود ، و برخى از ايشان ميانه رو و متوسط الحال ،

.


1- .فاطر : 32 .

ص: 304

و گروهى از ايشان سبقت گزيده اند به نيكوئيها كه پيوسته عمل به احكام قرآنيّه كنند به فرمان خدا ، و اين اصطفا بخشايش بزرگى است از جناب علىّ اعلى . ائمّه طاهرين عليهم السلام فرمودند : اين طايفه ثلاثه تمام ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آلهاند چنانكه در « تفسير مرحوم على بن ابراهيم قمّى » (1) كه از مشايخ مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى عليه الرّحمه است و از تفاسير معتبره شيعه است روايت شده كه : اين آيه در حقّ اولاد رسول صلى الله عليه و آله مطلقاً نازل گرديد ، و مراد از « ظالم لنفسه » كسى است كه انكار امامت نمايد ، و مراد از انكار حق رتبه تكريم است نه انكار اصل امامت ، و مراد از « و منهم مقتصدٌ » كسى است كه اقرار به امامت امام نمايد ، و مراد از « ومنهم سابقٌ بالخيرات » ائمه معصومين اند . و گفته اند : « الخيرات » جمع محلّى به لام است ، دلالت بر عموم مى كند . ديگر آنكه از كلمه « الذين اصطفينا » تمام ذريّات و اولاد حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمفهوم مى شود (2) ، و اين شرافتى است بزرگ ، و آيه كريمه « الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (3) نيز مؤيّد مراد است . و حضرت سيّد سجّاد عليه السلام فرمودند : « واللّه اين آيه نازل شد در حقّ ما اهل بيت » (4) . پس اين سه فرقه تماماً ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله هستند . و اسامة بن زيد (5) از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرد كه آن جناب فرمودند : « سابقُنا

.


1- .تفسير القمى 2/209 .
2- .بدين معنا مرحوم ابن طاوس در كتاب سعد السعود : 79 تصريح فرموده ، نيز مرحوم مجلسى در بحار الانوار 23/219 و حويزى در نور الثقلين 4/362 .
3- .فاطر : 32 ، پس از اين آيه در متن سنگى كلمه « ذرية » آمده كه مربوط به اين آيه نيست ، و احتمالاً منظور مؤلف ذكر آيه 33 و 34 سوره آل عمران بوده : « إِنَّ اللّه َ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّه ُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » .
4- .روايت سورة بن كليب از امام باقر عليه السلام نيز به همين مضمون است . رجوع كنيد به : بصائر الدرجات : 66 ح 11 ، نيز بقيه روايات باب ملاحظه شود ، توضيحات جالبى مرحوم شريف مرتضى در باره آيه مورد نظر در رسائل خود 3/102 بيان داشته است .
5- .در منابع موردى كه روايت را از اسامة بن زيد نقل كرده باشند نيافتم ، احتمالاً بين روايت اسامه و روايت بعد آن كه در پاره اى از منابع نقل شده خلط شده است . به عبارت قرطبى در تفسيرش 14/346 توجه فرمائيد : وروى اسامة بن زيد أن النبى صلى اللّه عليه [وآله ]وسلم قرأ هذه الآية و قال : كلهم فى الجنة . وقرأ عمر بن الخطاب هذه الآية ثمّ قال : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله ]وسلم : سابقنا سابق . .

ص: 305

سابقٌ ومُقتصدُنا ناجٍ وظالِمُنا مغفورٌ » (1) . پس ائمّه طاهرين عليهم السلام سابقين اند و مقتصدين از ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله ناجين و ظالمين از ايشان مغفورين . و ايضاً مرويست در معنى آيه « قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ وَسَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى » (2) اهل بيت رسول صلى الله عليه و آلهاند (3) . پس بر اين آيات كريمه و اخبار صحيحه مرويّه ، اولاد ائمه طاهرين كه خروج كردند و شهيد شدند اگر ظالم به نفس بودند داخل در عنوان مصطفين اند و عاقبت عملشان خير است و از اين جهت روايتى كه دلالت كند بر مذمّت ايشان نيست . و عجب فرمود صاحب كتاب « فوائد العلماء وفرائد الحكماء » (4) : ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آلهدر نزد من مانند كتاب اللّه اند ، صالح ايشان آيه محكمه است كه بايد بوسيد و بر سر گذارد ، و اطاعت كرد ، و آنكه طالح است مانند آيه منسوخه يا متشابه است كه ببوسند و بر سر گذارند ليكن متابعت ننمايند ، فواللّه ما نَرجُو الخير فى الدّنيا والآخِرة الاّ بفَضلِ اللّه تعالى ورَحمتِه وَمحبّتِهِ وَمحّبةِ رَسُولِهِ صلى اللّه عليه وآلهِ وَلَيس لَنا عملٌ نَرْجُوه سِوى ذلك . و در كتاب سنّيان است : محبّت و مودّت سيّد شريف و اجب است اگر چه رافضى باشد براى آنكه شيخين به واسطه سبّ كردن از سيّد شريف مؤاخذه نمى كنند .

.


1- .روضة الواعظين : 298 ، كنز العمال 2/485 ، و مجمع البيان 8/245 به نقل از عمر بن الخطاب ، و سيوطى در الدر المنثور 5/252 از انس از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است .
2- .نمل : 59 .
3- .بحار الانوار 43/279 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/380 به نقل از ابن عباس .
4- .كتاب از سيد محمد بن محمد بن حسن بن قاسم حسينى عيناثى جزينى عاملى صاحب كتاب معروف « الاثنا عشرية فى المواعظ العددية » است . رجوع كنيد به : ذريعه 16/333 ش 1541 و 16/349 ش 1622 .

ص: 306

و گفته اند : اگر شريف دزدى كرد و دست او را بريدند دست بريده او را بايد بوسيد . پس اين بنده رو سياه كه رجائى جز شفاعت ذريّه طيّبه حضرت صدّيقه طاهره عليها سلام اللّه ندارد عرض مى كند : اگر شرّى يا ظلم بر نفسى از سادات ظاهر شود به جهت طهارت طينت و ولادتشان منجرّ به توبه و مغفرت مى شود و سوء عاقبت براى كسى است خبث طينت و سريرت داشته باشد و بر عداوت و عناد اين فرقه حقّه بميرد . و در حديث است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « انّ اللّه يُحِبُّ العَبدَ وَيُبْغِضُ عَمَلهَ ويُحبُّ العَمَلَ وَيُبْغِضُ بَدَنَه ، واعْلَمْ أنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً وكُلُّ نباتٍ لا غِنى به عَنِ المياهِ وَالمياهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طابَ سَقْيُهُ طابَ غَرْسُه وَحَلَّتْ ثَمَرَتُه ، ومَا خَبُثَ سَقْيُه خَبُثَ غَرْسُه وَأَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ » (1) يعنى : به درستى كه خداوند دوست مى دارد بنده اى را و دشمن دارد عمل او را ، و دوست مى دارد عمل بنده اى را و دشمن مى دارد بدن او را ، پس بدان هر عمل مانند گياهى است و هر گياهى لازم دارد آب را ، و آبها مختلف است ، پس هر آنچه آب دادن او خوب است كشت او خوب مى شود و ميوه اش شيرين مى گردد ، و هر آنچه خبيث است ميوه اش تلخ مى گردد . خلاصه . اين طايفه اند حق پرستانباقى همه خويشتن پرستنداگر ايشان نباشند و نبودند دين و شريعت و اسلامى نيست از آنكه سادات نشانه ها و نمونه هاى پيغمبر صلى الله عليه و آلهاند . بيت سَلامٌ على الاِسلامِ فَهوَ مودِّعٌاِذا ما مَضى آلُ النَّبِىِّ فَوَدِّعِ فَقَدْنا العُلى وَالمَجدَ عِنْدَ افْتِقادِهِمْوَأَضْحَتْ عُروُشُ الْمَكْرُمَاتِ تُضَعْضِعِ

.


1- .از احاديث نبوى است كه امير مؤمنان عليه السلام در ضمن كلامش بدان استشهاد فرموده است . رجوع كنيد به : شرح ابن ابى الحديد 9/178 ، بحارالانوار 29/601 .

ص: 307

مطلب سوم : در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و مدفن وى

مطلب سوم:در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و مدفن وىدر شرح حال زيد بن موسى بن جعفر است و امامزاده زيدى كه در طهران مدفون است . امّا زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام معروف است در كتب نسّابين به زيد النّار ، از بهر آنكه در بصره خروج كرد و آتش در خانه هاى بنى عبّاس زد و هر كجا مى رسيد مى گفت : النّارَ النّارَ ، و نسل او از حسن و حسين محدّث و جعفر و موسى اصمّ است ، و از نسل حسين محدث ابن زيد النار ، زيد بن محمد بن زيد بن حسين مذكور است ، و از اعقاب زيد الناراند سادات بنو مكّار در مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام ، و همچنين سادات بنو صعب . و مرحوم صدوق طاب ثراه در كتاب « عيون اخبار الرّضا » در باب پنجاه و هفت چند حديث در باب زيد مذكور نقل فرموده است (1) از آن جمله : چون زيد در بصره خروج كرد و منازل و املاك بنى عبّاس را آتش زد او را به اشاره مأمون گرفتند به خراسان آوردند . پس مأمون زيد را به نزد حضرت امام رضا عليه السلامفرستاد و گفت : اگر به جهت خاطر آن جناب نبود زيد را مى كشتم . حضرت رضا عليه السلام به زيد فرمودند : « تو را مغرور كرده است اقوال سخيفه اهل كوفه كه گفته اند كه : چون فاطمه زهراء عصمت داشت خداوند ذريّه اش را به آتش نمى سوزاند . مراد از ذريّه حسن و حسين عليهماالسلاماند آيا مى خواهى خدا را معصيت كنى و به بهشت بروى ؟ ! و پدرم موسى بن جعفر عليه السلام براى اطاعت خداوند به بهشت رفت ، تو آيا در نزد خداوند تبارك و تعالى از موسى بن جعفر عليه السلامعزيزتر و گرامى ترى ؟ ! پس تقرّب به خداوند از طاعت است نه از معصيت ، بد گمانيست كرده اى » .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/257 به بعد ، در چاپ حاضر ( مؤسسة الاعلمى _ بيروت ) اين باب ، پنجاه و هشتم واقع شده است .

ص: 308

زيد عرض كرد : من برادر شما و پسر پدر شما نيستم ؟ فرمود : « برادر من هستى مادامى كه اطاعت خدا را بنمائى ، حضرت نوح عرض مى كند : « رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » ، و خداوند مى فرمايد : « إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ » . پس خداوند پسر نوح را از اهليّت وى بواسطه معصيت كردن خارج كرده » (1) . و در كتاب مذكور (2) مرويست : زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام منادم منتصر بود و زبانش گرفتگى داشت و بر مذهب زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود و در بغداد در نهر كرخايا نازل و وارد شد و در زمان ابوالسرايا حكومت كرد . بعد از قتل ابوالسّرايا طالبيّين فرار كردند ، به كوفه و بغداد رفتند ، و زيد بن موسى عليه السلام مخفى بود تا آنكه حسن بن سهل وى را گرفت و حبس نمود و خواست او را به قتل رساند . حجّاج بن خيثمه گفت : اى امير ! تعجيل مكن كه مرا نصيحتى است : آيا از اميرالمؤمنين مأمون امرى رسيده است كه زيد را به قتل رسانى ؟ گفت : نه . گفت : از براى چه پسر عموى اميرالمؤمنين را بدون اذن او مى كشى ؟ پس حديث قتل عبداللّه بن حسن افطس را كه ذكر مى شود و فرستادن سر او را به نزد هارون و خشم هارون را بر جعفر براى حسن بن سهل ذكر نمود . حسن بن سهل گفت : جزاكَ اللّه ُ خَيراً پس او را به حبس بردند تا زمان ظهور ابراهيم بن مهدى . پس اهل بغداد زيد را از حبس بيرون آوردند و او را فرستادند به نزد مأمون . بعد از چندى رفت به سرّ من رأى ، و در زمان متوكّل وفات يافت و در همانجا مدفون شد . و مضمون آنچه حضرت رضا عليه السلام به زيد فرمود از اين مضامين شريفه ، خواص از كتاب « عيون اخبار الرضا » بخوانند خوب است . عن ابراهيم بن محمد الهمدانى قال : سَمِعْتُ الرِّضا عليه السلام يَقُولُ : مَن اَحَبَّ عاصياً فهُو عاصٍ وَمَن اَحبَّ مطيعاً فهُو مُطيعٌ ومَن اعَانَ ظالِماً فهُو ظالم وَمَن خَذَلَ عادلاً فهُو خاذِل إنّه لَيس بَين اللّه

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/259 ح 4 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/258 ح 3 .

ص: 309

وَبينَ احدٍ قرابةٌ ولا يَنالُ اَحدٌ ولايةَ اللّه ِ اِلاّ بالطّاعةِ وَلَقَد قال رسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله لِبَنى عَبدِالمطّلب : « ايتونى باعَمالِكم لا بانسَابِكم وَاحسَابِكُم ، و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ » (1) « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ » (2) » (3) . براى آنكه دوست دارم در خاتمه حال هر يك از امامزادگان چند بيتى عربيّاً او فارسيّاً نوشته باشم تا نقل ناقل و قول قائل از شيعه اثنا عشريّه تحريرات غير مليحه داعى را جبران كند ؛ لهذا براى جبران ماجرى من القلم عرض مى كنم خدمت بنى فاطمه : اَنتُم بَنو طاها و قاف والضُّحىوَبَنُو تبارَكَ وَالكِتابِ المُحكَمِ وَبَنو الاباطح والمسلخ والصَّفا (4) والرّكن وَالبَيتِ العَتيقِ وَزمزَمِ بكُمُ النّجاةُ مِنَ الجَحيمِ وَانتُمُخَيرُ البَريّةِ مِنْ سُلالةِ آدَمِ اَنْتُمْ مصَابيحُ الدُّجى لِمَنِ اهْتَدىوَالعُروةُ الوُثْقىَ الّتى لم تُفْصَمِ (5) وَاِليكُمُ قَصَدَ الوَلىُّ وَاَنتُمُعَوْنٌ لَنا فى كُلِ خطبٍ مُولِمِ بِكُمُ يَفوز غداً اِذا (6) [ما] أُضْرِمَتْفِى الحَشرِ للعاصينِ نارُ جَهنّمِ مَن مثلُكُم فى العالَمين وَعِندَكُمْعِلمُ الكِتابِ وَعِلمُ ما لَم يُعْلَمِ جِبريلُ خادِمُكُمْ وخادِمُ جَدِّكُمْوَلِغَيْرِكُم فيما مَضى لم يَخْدِمِ إبْنى رسُولِ اللّه ِ ! اِنَّ أَبَاكُمُ (7) من دَوْحَةٍ فيها النُّبوةُ يَنْتَمى آخاه مِن دوُنِ البريَّةِ اَحمَدٌواختَصَّهُ بالاَمرِ لَولا يظْلمِ (8)

.


1- .مؤمنون : 101 .
2- .اعراف : 8 و 9 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/260 _ 261 ح 7 ، بحارالانوار 7/241 ح 11 و46/177 ح 31 .
4- .در چاپ سنگى مصرع اول بدون وزن چنين آمده است : وبنو طسم والصفا . متن را موافق نقل الغدير آورديم .
5- .در چاپ سنگى : يغصم .
6- .در چاپ سنگى : إذ . متن را موافق نقل علامه امينى در غدير آورديم .
7- .در چاپ سنگى : آباءَكم .
8- .اشعار از ابن عودى نيلى ، شاعر مخلص اهل بيت عليهم السلام ، و در گذشته 528 است . اين اشعار و ابياتى ديگر از وى را علامه امينى در الغدير 4/372 _ 379 نقل فرموده است . ادامه ابيات مذكور در متن چنين است : نص الولاية والخلافة بعدهيوم الغدير له برغم اللُّوَّمِ ودعا له الهادى وقال ملبّياًيا ربّ قد بلغت فاشهد وَاعْلَمِ حتى اذا قبض النبى واصبحوامثل الذباب تلوح حول المطعمِ نكثت ببيعته رجالٌ أَسْلَمَتْأفواهُهم وقلوبُهم لم تسلمِ وتداولوها بينهم فكأنهاكأس تدور على عِطاشٍ حوّمِ

ص: 310

در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آن

در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آناما امامزاده زيد كه در بحبوحه شهر ناصره طهران است ، و در جوار وى مقبره مشهور به سيّد ولى است و در وسط بازار بزّازها واقع است ، و بر حسب تجربه نذورات كثيره براى روضه باهره وى سالهاست اهداء و ايفاء مى شود جمعى از رجال دولت و بزرگان دين در اين اوقات از داعى خواهش كردند با فراغت و آسودگى به طريق صحيح از نسب زيد معروف مذكور كه مزور است در اين كتاب شرحى بدهم ، و آنچه به نظر دارم بنويسم تا موجب مزيد معرفت و يقين و باعث تشويق و رغبت زائرين گردد ، چون شرحى از زيد بن حسن عليه السلام و زيد بن على عليه السلام و زيد بن موسى عليه السلام بيان نمودم مقتضى ديدم در همين محل آنچه مى دانم بنگارم ، و آنچه معلوم داعى شده است در اين نامه بسپارم . پس بطريق تحقيق اين امامزاده زيد كه در جامعه طهران است زيد بن حسن بن على نيست و وى يا در حاجز يا در بقيع مدفون است . و زيد بن على بن الحسين هم نيست ، و وى به تاريخ مسطور در كوفه شهيد شد ، و يقيناً

.

ص: 311

استخوان او را نياوردند (1) و بدن شريفش را نقل نكردند . و زيد بن موسى بن جعفر هم نيست و وى در سرّ من رأى رحلت كرد و مدفون شد . و ايضاً زيد بن حسن بن موسى ثانى كه از فرزندان موسى الجون پسر عبداللّه محض كه آل او را زُيُود خوانند نيز نيست از آنكه مدفن وى جز رى معيّن است . و بر كتب فارسيّه حاليّه انساب نيز اعتمادى نتوان كرد و باعث اطمينان خاطر نمى شود ، پس بدانيم اين امامزاده زيد كيست و نسبش به كدام امام منتهى مى شود . عجالةً از بركات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كتابى موسوم به « منتقلة الطّالبيّه » كه جامع آن ظاهراً در سال پانصد هجرى بوده است و از كتب معتبره انساب است 2 ، و در اين بلد دو نسخه بيش بدست نيامده است ، و در آن كتاب ابوابى است به قانون حروف تهجّى به نام شهرها ، هر يك از امام زاده ها كه نقل از اوطان خودشان يا بلدان ديگر كرده اند و در بلدى وارد شده اند و وفات نموده اند نام آن بلد را عنوان كرده است چنانكه داعى تمام امامزاده هائى كه در رى و حدود آن نزول نمودند و مدفون گرديدند از حرف راء بعباراتها

.


1- .در چاپ سنگى : نياورند .

ص: 312

نقل كرده ام ، و در اواخر اين كتاب درج نمودم كه آنها از حسن تعبير صاحب كتاب ، به طور واردين رى اند . پس در آن كتاب آنچه به نظر داعى آمده است از واردين رى همين امامزاده زيد است ليكن به اين طريق كه عرض مى شود : صاحب كتاب مسطور از واردين رى در دو مورد بيانى صريحاً از نام زيد فرمود : يكى در تعداد اولاد جعفر بن حسن مثنى امام حسن مجتبى عليه السلام است . و ترجمه عبارت اوست : در رى ابوالحسن على بن حسن بن ابى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامين بن عبداللّه الحسين بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است ، و عقب او ابوالقاسم عبداللّه معروف به اميركا ملقب به اطيب است ، و برادرش ابوطالب است كه نام او عبيداللّه است و ملقب به طرّه ، مادرشان از اهل رى بود و هاشميّه نبود . و بعد از آن فرمود : در كتاب « مشجره » است : احمد امير و زيد و ابوطالب محمّد و ابو احمد محمد و ابو هاشم محمد در رى مى باشند . و در مورد ديگر در ذيل اولاد قاسم بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلامفرمود : ابوالقاسم [بن] زيد معروف به حسنى است كه در رى وارد شد . و اين دو فقره از جهتى تنافى دارد و آن اختلاف نسبت است و انتهاء نسب به حسن مثنى ، و از جهتى تنافى ندارد كه زيد مذكور در مورد اوّل همان ابوالقاسم زيد معروف به حسنى باشد ، و آنچه قدر متيقّن است اين امامزاده زيد از اولاد حضرت امام حسن عليه السلاماست و مانند حضرت عبدالعظيم در كتب تعريف به حسنى شده است ، و ابوالحسن على اصغر بن حسن بن عيسى بن محمد كه نيز در رى است از فرزندان ابوالقاسم زيد معروف است ، و حسن امير كه جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است پسرى داشت موسوم به زيد ، و كنيه اش ابوطاهر است از آنكه پسرى طاهر نام داشت كه بعبارة اخرى ابو طاهر زيد نام را

.

ص: 313

در (1) جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم است كه موسوم به على شديد است . و شيخ ابو نصر بخارى حكاياتى جيّده از وى نقل كرده است ، و از سياق عبارات بعضى از نسّابه گمان مى رود اين امامزاده زيد همان است ، و امامزاده طاهر كه شرح حال وى خواهد آمد شايد فرزند ارجمند اوست ، و از برادران حضرت عبدالعظيم زيد نام در كتاب « عمدة الطالب » قول قيل است ، و برخى بر حسب خيال يا قاعده ظاهره گفته اند : بعيد نيست امامزاده زيد برادر حضرت عبدالعظيم باشد . چون بيان صريحى از نسّابين نديده ام بسيار بعيد است قبول آن . على اى حال ، آنچه از كتاب مذكور معلوم است به طريقى كه عرض كردم زيد نامى از امامزادگان كه حسنى است به چند فاصله و واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلامدر رى آمده است ، و وفات نموده است ، و جز اين بزرگوار در رى و اطراف آن مزارى كه به اين اسم معروف باشد نيست ، و به واسطه فاصله كثيره كه بين امامزاده مكرّم است با حضرت امام حسن عليه السلام معلوم مى شود بعد از حضرت عبدالعظيم به رى آمده است و گويا آن وقت در طهران آبادى بوده است كه اهل آن راضى نشده اند جسد شريف را از محلّ وفات ، نقل به مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمايند چنانكه در ازمنه سابقه نقل موتى به اماكن شريفه چندان مرسوم و معمول نبود ، و آبادى رى در عهد قديم در اطراف حضرت عبدالعظيم عليه السلامبوده و طهران از بناهاى جديده است و آثار شهر قديم رى خود آشكار است . و آنچه در خرابى شهر رى داعى دانسته است از ظلم و عناد و ترك ودادى بود كه اهالى آن با يكديگر كردند ، و از كمال عدل و دادى كه در اين عهد فيروز مهد واضح و لايح است روز به روز آبادى و وسعت اين شهر كه بنيان آن بر تقوى و ايمان است زياده مى گردد ، و عمل صادر از اهل طهران ، مطهِّر و مُكفِّر اعمال صادره از اهل رى قديم است ، چنانكه

.


1- .عبارت گنگ است .

ص: 314

در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آن

پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى

خانه هاى خراب ايشان عبرت حاضرين و ناظرين است .

در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آنو بحمد اللّه تعالى به امر و فرمان حضرت اقدس همايون اعلى در اين اوقات كه مورّخه هزار و دويست و نود و شش هجرى است در عمارت صحن شريف اين امامزاده جليل تأكيدات اكيده شد و بنحو خوشى زينت يافت ، و به طرز مطبوعى اصلاح خرابيهاى حجرات آن گرديد كه فى الواقع ظاهر آن از براى اهل ظاهر چون باطن وى روضه اى از رياض جنت است ، و بر اين عمارات پسنديده ثمراتى كه مترتب شده است در اين اوراق احصاء نتوان كرد ، جملتى از آن را مى نويسد : اوّل : توجّه حضرت اقدس سلطانى و پياده آمدن به آن مزار و تشرّف بدان بقعه عاليه با رجال دولت و به مرآى و منظر رعاياى وبراياى اهالى اين بلد ، خود مشوّق و مروّجى است مخصوص و نيّت صافيه سلطانى مؤثر است در انقلاب نيّات رعايا ، سيّما پياده به زيارت آمدن باعث ميل نفوس و توجّه قلوب و رعيّت است ، اگر مردم در زمان سابق به آن مزار نمى رفتند و فاتحه نمى خواندند به و اسطه اقبال خسروانه در خواصّ و عوام ، اين ايّام شوق ديگرى در زيارت اين امامزاده جليل پيدا شده است . بلى « الناسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِم » (1) .

[پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى]و داعى گاهى از حالات سلاطين صفويّه _ نَوَّرَ اللّه ُ مراقِدَهُمْ اَجمَعين _ در تواريخ نظر مى نمايد از حال جنّت مكان شاه عبّاس ماضى صفوى متعجّب است كه چگونه بر حسب

.


1- .ذكر اين فقره و منابع آن قبلاً گذشت .

ص: 315

در پياده رفتن قيصر روم به روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليه السلام

نذر شرعى پياده از اصفهان به خراسان براى تقبيل عتبه رضويّه حضرت امام همام ابوالحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام شتافت ، و وفا به عهد و ميثاق خود فرمود ، و در آن راه مصارف كليّه بذل نمود ، و چون به آستان عرش بنيان حضرت ثامن ضامن شرفياب شد چگونه اظهار شوق و رقّت كرد و خود را يكى از آحاد زائرين از رعايا شمرد ، و الحق آن پادشاه دين خواه در آن راه كرد آنچه شايسته و سزاوار بوده است ، و اعتقاد دعاگو آن است كه آن اجر براى اين پادشاه جمجاه مقرر است از آنكه بدون نذر شرعى واجب براى تعظيم و تكريم حضرت ختمى مآب _ عليه صلوات اللّه وآله _ پياده بدين مزار قدم نهاد و از قدوم خويش روح پر فتوح اين امامزاده معظم را شاد فرمود اگر چه احترام براى امام و امامزاده همان فرق بُعد و قرب مسافت بين زائر و مزور را دارد ، لكن بر حسب تفضّل گاهى ثواب احترام كل را به جزء مى دهند ، چنانكه در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم روايت مشهور شاهدى است قويم ، و معروف بين عرب و عجم است .

در پياده رفتن سلطان مراد قيصر روم به مزار و روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليه السلامسلطان مراد كه از سلاطين عثمانيّه است در وقتى كه قصد زيارت حضرت امير مؤمنان عليه السلامرا نمود و قبّه علويّه را از دور ديد خواست از چهار فرسخ پياده بيايد ، يكى اهل نصب و عداوت گفت : على بن ابى طالب عليه السلام خليفه رسول صلى الله عليه و آله بود ، و تو نيز خليفه رسول خدائى ، جائز نيست اين گونه حرمت كردن . پس آن سلطان مسلمان قرآن خواست و تفأّل زد براى انجام اين قصد ، و اتيان اين خيال . اين آيه كريمه آمد : « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً » (1) پس پياده با تمام اركان دولتش تشرّف جست ، و امر نمود گردن آن ناصبى ناهى را زدند ، و اين دو بيت

.


1- .طه : 12 .

ص: 316

ظاهراً از خود سلطان است كه در برابر روضه اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد : تُزاحِمُ تيجانُ المُلُوكِ بِبابِهِوَيَكْثُرُ عِندَ الاِسْتِلام (1) إزدِحامُها اِذا ما رأَتْه عَن قَريبٍ (2) تَرَجَّلَتْوَاِن هِىَ لَم تَفْعَلْ تُرَجِّلُ هامُها (3)دوّم : از قدوم بهجت لزوم آن پادشاه خير خواه ، سكنه اطراف صحن شريف از اشخاص متفرّقه كه مجاورين نااهل آن امامزاده بودند تبديل بما هو احسن شد ، ناچار بعد از تغيير محلّ و تعمير مكان ، حال و تمكّن به آن تغيير يافت . اكنون طلاّب علوم دينيّه و اهل علم از هر قسم در آن ساكن و متحصّن اند و اين گونه مردم كه به صورت صاحب شرع اند و كردارشان براى آموختن آداب شريعت است و قصدشان كلاًّ او بعضاً براى تكميل نفس خود يا سائرين بندگان است يا هر دو ، هر قدر بيشتر باشند ، و منازل و مساكن ايشان خوشتر موجب خوشنودى خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو ائمه طاهرين عليهم السلاماست ، و اين گروه نيز جنود سلطنت اند و اسلحه ايشان دعاهائى است كه از راه دانش و دانائى مى نمايند و تقويت و بقاء دولت از توجّهات ايشان است ، و هر قدر مدارس و اين گونه ابنيه عاليه در مملكت زياد باشد لابد ساكنين آنها زياد مى شود ، و هر قدر اين فرقه زياد شوند اگر چه در فرد فرد ايشان اثرى نباشد در مجموع من حيث المجموع ايشان اثر است . و چگونه اثر و ثمر بر وجودشان و عملشان مترتّب نگردد با آنكه اخبار كثيره در ارادت و محبّت ايشان رسيده ، قطع نظر از عمل ، احاديث معتبره بر طلب علم وارد شده .

.


1- .در صراط المستقيم : « فى يوم السلام » بجاى « عندالاستلام » .
2- .در صراط المستقيم : بعيد .
3- .الصراط المستقيم 2/99 ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 1/91 ، عده اى از جمله شيخ كاظم ازرى و سيد مهدى بحرالعلوم به تخميس اين اشعار پرداخته اند . شيخ جعفر نقدى برخى از اين تخاميس را در انوار العلويه : 425 _ 426 نقل كرده است .

ص: 317

در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن

تقديم حضرت اقدس شهريارى

در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن تقديم حضرت اقدس شهريارىپس آبادى هر شهر و مملكت از كثرت شعائر و علائم است ، و از شعائر اسلام كثرت مدارس است ، و مدارس اهلى لازم دارد كه ساكن شوند ، و اهل مدارس طلاّب علوم دينيه اند ، و تعظيم و تكريم ايشان نوعاً يا شخصاً خود از شعار اسلام و دين خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله است ، و هر قدر مدارس در جوار مزار امامزاده باشد دو قسم تعظيم از شعائر شده است ، چنانكه از مدرسه جديده امينيّه كه در جوار حضرت عبدالعظيم بنا شده است آثار خيرى كه از آن پديدار است احتياج به بيان ندارد . و در تواريخ قديمه خوانده ايم : در شهر قديم رى چهار صد مدرسه بوده است ، و لابد در اين مدارس علوم حقّه تعليم و تعلّم مى شد ، از علم الهى و علم فقه آل محمّد صلى الله عليه و آلهو علم اخلاق و آداب و علوم ديگرى كه متفرع بر اين سه علم است كه امّهات و اصول علوم اند . و سلاطين صفويّه _ انارَ اللّه ُ بَراهِينَهُمْ _ كه همتى بر ترويج شرع و اهل علم گماشتند در زمانشان چگونه رونق و رواجى اعمال و افعال خيريّه پيدا كرد كه از حسن نيّات ايشان قزوين و اصفهان و بلاد ديگر هر چه بود مدارس علم و منازل خير و بقاع متبركه و قباب كريمه همانا عمل رعيّت متفرّع و منشعب از نيّت خالصه سلطنت است . پس اين آثار ، قطع نظر از ثمرات حاليّه الى يوم القيامة نتايج خيريّه مى دهد ، و سرمشق خوشى است براى آيندگان از بندگان خدا . خلاصه اين بنده دعاگوى اميدوار است از اين بناى جديد و تنظيف خاصّى كه از فضاء و حجرات صحن مبارك ، گماشتگان دولت به امر قدر قدرت حضرت اقدس سلطنت كرده اند پادشاه دنيا و دين در عوض و جزاء آن در حجرات غيبيّه لا ريبيّه اش تمكين دهد . سوم : اقامه نماز جماعت است . اگر چه در زمان سابق از قرار مسموع اقامه جماعت مى شد ، و ليكن در اين اوقات

.

ص: 318

براى تجديد بناء و تحسين فضاء و تغيير امام جماعت ، مجمع اين عمل خير رونقى ديگر دارد ، و مردم را رغبتى زيادتر است . و يكى از ثمرات اينگونه عمارات شيوع طاعات و عبادات است . بحمداللّه تعالى عجالةً اين روضه مزار و مدرسه و مسجد شريف نظيفى است كه غير از مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام محلّ طاعتى جامع تر از آن در اين حدود نداريم . بلى مزار امامزاده سيّد ولى كه در جوار آن بزرگوار است و چند گامى فاصله بيش ندارد ، مسجد و مدرسه تازه به قدر استعداد محلّ بنيان شده است كه در خور آن فضا جماعتى اوفى دارد ، و به تدريس و امامت جماعت جناب فحل المجتهدين و مقرر مسائل الرّسائل لطلاب علوم الدين شمس الفقهاء وبدر المحققين الذى ليس له ثانى آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى _ مَتّعَ اللّه ُ المسلمينَ بطولِ بقائه _ مزيّن است . الحقّ انجمنى كه از اهل علم در اين زمان خدمت ايشان مى شود در بلدان اسلاميان نديده ام . پس هر علمى كه در اين مدارس تحصيل مى شود و هر سجده طاعتى كه در اين مساجد تكميل مى گردد البته حضرت اقدس اعلى شريك و سهيم است ، و هر آن كس دعا به بانى خير نكند در او خيرى نيست بلكه آن بناء و زمين براى اين گونه از ساكنين لعن و نفرين كنند . چهارم : تحديد و تعيين موقوفات و املاك موقوفه و متعلقه به اين امامزاده است . از حسن تقديم پادشاه جمجاه شد ، پس ثمره اين توجّهات ملوكانه منافع موقوفات قديمه كه تعطيل در اداء آن مى شد ، و به صاحبان توليت و اولياء موقوفه نمى دادند بر حسب تعيين جديد و رسيدگى كامل به متولّيان آنها مى رسد ، و منافع املاك معلومه موقوفه به صلاح ديد ايشان به أَحْسَنِ ما كان صرف عمارات اين بقعه مى شود . علاوه از مصرفى كه سابق مى شد در اين اوقات طلاّبى كه سكنه حجرات اطراف صحن شريفند و كمال استحقاق دارند از منافع و ارباح آنها منتفعند ، و آنچه معلوم و مقطوعٌ به داعى است مصارفى كه در تعزيه دارى جناب سيّد الشهداء عليه السلام در تكيه واقعه در جنب

.

ص: 319

در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه

حضرت امامزاده زيد هر سال مى نمايند با كمال مواظبت و نهايت نظم و اطعام به فقراء و تكريم از طلاب در بعضى از تكاياى ديگر نمى شود ، خصوص مجمع روضه خوانى آن نقلى ديگر دارد . خلاصه تقويت از دولت در تعيين موقوفه باعث ابقاء آن مى شود ، و ابقاء اين گونه املاك و اوقاف باعث ازدياد عمر و دوام دعاگوئى اهل دعاء است ، و منافع اين گونه امور و اعمال در دنيا و عقبى لا تُعَدُّ ولا تُحْصى . و چون در اين مقام از حفظ موقوفه و وقف املاك يادى شد حكايتى كه واقعيّت دارد و خلافى در وقوع آن نمى رود همانا ملك وقفى است كه مرحوم ميرزا نبى خان مشهور به امير نمود ، و مجمل از مفصّل آن را در اين عنوان مى نويسم براى خوانندگان فائده كثيره دارد :

[در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه]مرحوم شيخ اجلّ العلاّمة الرّبانى شيخ عبدالحسين طهرانى _ رَفَعَ اللّه ُ مقامَه فِى الدّارين _ فرمود : چون مرحوم ميرزا نبى خان وفات نمود ، براى سابقه دوستى كه با وى داشتم و از حالات وى مطّلع بودم مى خواستم او را در خواب ببينم كه بر او چه گذشته است و چه مى گذرد ، شبى در عالم رؤيا ديدم در باغها و عمارات عاليه جنان تفرّج كنان راه مى روم ، و كسى است با من كه صاحب هر يك از قصور و عمارات را مى شناسد و مى شناساند ، تا آنكه به قصرى رسيدم و از صاحب آن جويا شدم . گفت : اين قصر از آنِ ميرزا نبى خان است كه از خواصّ خدّام مرحوم محمد شاه قاجار بود ، اگر مى خواهى شخص او را ببينى اكنون نشسته است . چون نظر كردم در تالارى او را نشسته يافتم ، چون مرا ديد بر همان عادت و رسمى كه در حيات خود با من داشت برخاست و مرا در صدر مجلس جاى داد ، و من متفكّر و متعجّبم از علوّ مقام وى با آنكه مُنْهَمِك در معاصى بود ، گويا بالفراسة دانست گفت : اى

.

ص: 320

شيخ ! تعجب مى نمائى و جاى تعجّب هم هست از آنكه مرا عذاب اليم سزا و جزاء بود ، ليكن من معدن نمكى در طالقان دارم كه هر ساله وجه اجاره آن را به سوى نجف اشرف مى فرستادم تا آنجا صرف تعزيه دارى جناب سيّد الشهداء عليه آلاف التحية والثناء شود ، و اين مكان و بستان در عوض آن است . مرحوم شيخ در مجلس بحث و درس اين حكايت را با كمال تعجّب ذكر فرمود ، و نمى دانست امير سابق الذكر در طالقان معدن نمكى دارد كه براى اين مصرف وقف كرده است . يكى از ابناء مرحوم ملا مطيع طالقانى كه از ملتزمين حوزه درس مرحوم شيخ بود عرض كرد : اين فقره صحيح است و اين خواب از رؤياى صادقه مى باشد ، به همين نحوى كه بيان فرموديد معدن نمكى است كه به دست والد ماجد من است و هر ساله اجاره آن را به نجف اشرف مى فرستند صرف تعزيه دارى مى شود . خلاصه هر چند اين گونه املاك موقوفه در مملكت زيادتر باشد دلالت بر حسن حال رعيّت و توسعه در امورشان مى كند بلكه يكى از شعائر اسلام سيّد انام _ عليه و آله صلوات اللّه _ است ، و حفظ و ضبط و نگاهدارى آنها سبب مى شود براى تشويق حاضرين و غائبين ، و چون مصارف آن غالباً براى فقراء اهل دعاء است اگر به ايشان برسانند فراغت و آسودگى ديگر دولت را حاصل است و مردگان نيز از آنچه براى آخرتشان اندوخته كردند بهره مى يابند ، و از زندگان خردسند مى شوند . پس هر زنده اى كه زاد و توشه مرده اى را خورد و قطع روزى او كند از رحمت الهى منقطع است . بيت كار امروز به فردا نگذارى زنهارزانكه فردا چو رسد نوبت كار دگر استكما قال الامام عليه السلام : بيت لا تُؤخّر شُغْلَ يَوْمٍ لِغَدٍاِنَّ فىِ كُلِّ غَدٍ يأَتى عَمَلْ

.

ص: 321

روح و ريحان چهارم

اشاره

روح و ريحان : الرابعة

.

ص: 322

. .

ص: 323

در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مى باشد

در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مى باشدو اين بزرگوار از كبار و مشايخ سادات بنى حسن است ، و زيد مكنّى به ابوالحسن گرديد از اين جهت است كه فرزندش موسوم به حسن بود ، و كنيه حسن ابو محمّد است ، و لقب وى امير ، از آنكه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت و حكومت كرد . پس منصور بر وى غضب كرد و آنچه داشت گرفت ، و در مجلس منصور بود تا آنكه منصور وفات كرد ، مهدى خليفه او را از حبس برآورد و آنچه منصور گرفته بود داد و با مهدى به حج رفت و زمان سه نفر از خلفاء بنى عباس را درك كرد : منصور و مهدى و هادى ، بعد از آنكه به حاجز رسيد در سال يك صد و شصت و هشت هجرت رحلت فرمود ، و از سنّ وى هشتاد و پنج سال گذشته بود ، و على بن مهدى بر او نماز گزارد . و «حاجز» پنج ميل يا چهار ميل است به مدينه رسول صلى الله عليه و آله . و قولى است : در «مقبرة الخيزران» بغداد مدفون است . و در ميان بنى الحسن و علويّين به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده است ، و با بنى عبّاس كمال خلطه داشت بدون اينكه خيانتى به ايشان كرده باشد بلكه به لباس ايشان ملبّس شد يعنى جامه سياه پوشيد ، و رسم نبود حضرات علويّين جامه سياه بپوشند چنانكه جامه سبز شعار سادات بود جامه سياه شعار بنى اميّه و بنى عبّاس بوده است .

.

ص: 324

پوشيدن مأمون لباس سياه را

و هيچ يك از بنى عبّاس جامه سبز نپوشيدند مگر مأمون (1) پسر هارون الرّشيد ، و خوش داشته بنى عبّاس هم اين جامه را بپوشند ، عاقبت مأمون را منصرف نمودند ، چنانكه على بن حسين مسعودى در كتاب «مروج الذّهب» نقل مى كند ، ملخّص از آن نوشته شود خوب است :

[پوشيدن مأمون لباس سياه را]چون مأمون به بغداد آمد براى استمالت علويّين جامه سبز را اختيار نمود . عبّاسيّين هر چند استدعا كردند شعار پدران خود را ترك ننمايد مفيد نشد ، ناچار به زينب كه دختر سليمان بن على بود توسّل جستند ، و آن زنى معمّره و محترمه بود . پس خواهش كردند كه از مأمون خواهش نمايد تا اين رنگ جامه را تغيير دهد ، زينب قبول نمود و به نزد مأمون رفت و گفت : نيكى و احسانى كه به فرزندان على مى كنى بيشتر است از احسان به ماها ، آخر ما منسوب به تو هستيم ، چرا به رويّه پدرانت حركت نمى كنى ؟ ! و مردم را بر ماها مى شورانى ؟ ! و ايشان را از شدّت احسان به طمع مى اندازى ؟ پس شعار بنى عباس لباس سياه است چرا لباس سبز مى پوشى ؟ ! گفت : اى عمّه ! اين حرف را احدى به من اينطور نزده است و هيچ كلامى در دل من وقعش بيشتر از كلام تو نيست ، اما اى عمّه ! نگاه كن وقتى كه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت فرمود ابوبكر در حقّ جدّ ما عبّاس چه كرد ، و بعد از وى عمر چها كرد ، و بعد از اين دو نفر عثمان اقبال به بنى اميّه نمود و از سائرين معرض شد ، و داد به بنى اميّه آنچه را كه داد . چون امر راجع به حضرت امير مؤمنان (ع) شد عبداللّه بن عبّاس را والى بصره كرد و عبيداللّه بن عبّاس را والى يمن كرد و قثم بن عبّاس را به بحرين فرستاد و حكومت مكّه را در عهده سعيد قرار گذارد ، و هيچيك از سابقين به اولاد عبّاس اينگونه مهربانى نكردند ،

.


1- .در نسخه سنگى واو عطف آمده است .

ص: 325

در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليه السلام

و بايد ما بر احسانهاى وى جزاء بدهيم به فرزندانش و مكافات نمائيم ، آن گاه لباس سياه پوشيد . و مأمون در اين باب ابياتى دارد : اُلامُ على شَكوَى الوصّى اَبِى الحَسَنْوَذلِك عِندى مِنْ عَجائبِ ذِى الزَمنْ خَلِيفةُ خَيرِ الناسِ والأوّلُ الّذىاَعانَ رَسُولَ اللّه ِ فىِ السِّرِّ والعَلَنْ وَلَوْلاهُ ما عَدَّتْ لِهاشِمٍ اِمْرَةٌوكانَت عَلَى الاَيّامِ تَقْضى وتُمْتَهَنْ فَوَلَّى بَنِى الْعَبّاس مَا اخْتَصَّ غَيْرَهُمْوَمَنْ مِنْهُ اَوْلى بِالتَّكَرُّمِ وَالْمِنَنْ واَوضَحَ عَبْد اللّه ِ بِالْبَصِرَةِ الْهُدىوَفاضَ (1) عُبيد اللّه ِ جُوْداً على اليَمَن (2) وقسَّمَ اَعْمالَ الخِلافةِ بَيْنَهُمْ فلا زلِتُ مَغبُوطاً (3) بِذى الشُّكْرِ مُرتَهَنْ (4)و بعضى از مضامين ابيات مقالات مأمون سابقاً گذشت . و عجب است از اين شيعه عبّاسى با آنكه اظهار تشيّع مى نمود در قتل و اذيّت اولاد رسول صلى الله عليه و آله با قلب قاسى كوتاهى نكرد _ خَذَلَهُ اللّه ُ تَعالى واَصْلاهُ فى اَصْلِ الجَحيمِ _ .

در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليه السلامو اما مادر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب است كه در حباله عباس بن على بن ابى طالب عليه السلامبود ، بعد از شهادت حضرت ابوالفضل عبّاس بن على عليه السلام در وقعه يوم الطفّ زيد بن حسن او را خواست و به حباله وى آمد .

.


1- .در چاپ سنگى : فاز .
2- .در چاپ سنگى : باليمن .
3- .در طرائف و ديگر منابع : مربوطاً .
4- .اين اشعار را صولى در كتاب الاوراق ذكر كرده بنا بر آنچه ابن طاوس در طرائف : 30 و 275 بيان فرموده ، نيز بنگريد به : الصراط المستقيم 1/259 ، نهج الايمان : 179 ( دو بيت نخستين ) .

ص: 326

و از لبابه در خانه زيد بن حسن پسر و دخترى بيش متولد نگرديد ، اما پسر حسن است ، امّا دختر موسوم به نفيسه گرديد ، و بعضى گمان كردند نفيسه دختر حسن است ، و قول ابن خلكان در «وفيات الاعيان» مشهور بر خلاف آن است (1) . و در بعضى كتب اهل سنّت و جماعت است در مدح نفيسه : اِنَّها مِنْ اَهْلِ الفِقْه (2) . و او را سيّده نفيسه و ستّ نفيسه كه به معنى خانم است مى نامند . و در كتابهاى ايشان است : از كثرت زهد و تقوى قبر خودش را به دست خود كند و روز و شب ميان قبر مى رفت و نماز مى گزارد و در حالت احتضار روزه بود ، هر قدر تكليف كردند افطار نمايد قبول ننمود ، و گفت : سى سال است مى خواهم خداوند را با زبان روزه ملاقات نمايم . و اين ابيات از او است كه در زمان احتضار خواند : اِصرَفُوا عَنّى طَبِيبىودَعُونى وَحَبيبى زادَ بى شوقاً اِلَيْهِوَعِزامى ونَحِيبى (3)يعنى : برداريد اين طبيب را و بگذاريد مرا با دوست من كه شوق و محبّت و ناله من از براى من لقاء دوست افزون است . و جمعى از علماء شيعه نقل كرده اند : نفيسه به زهد و عبادت و صيام نهار و قيام ليل مشهوره گرديد . و تولّدش در سال يك صد و چهل و پنج است در سال شهادت محمد و ابراهيم قتيل باخمرى ، و نفيسه دو شوهر كرد ، يكى وليد بن عبدالملك بن مروان است ، و از اين سبب هر وقت پدر نفيسه بر وليد وارد مى شد كمال احترام مى كرد . يك روز سى هزار دينار به وى

.


1- .بنگريد : عمدة الطالب : 70 ، سرّالسلسلة العلوية : 29 ، الاعلام زركلى 8/44 .
2- .در چاپ سنگى : القوة .
3- .در چاپ سنگى : « وحبيى » كه معناى صحيحى بنظر نمى رسد . لفظ را با توجه به معنايى كه مؤلف از آن آورده « ناله من » ثبت كرديم .

ص: 327

عطا كرد ، و شوهر ديگرش ابو محمد اسحاق بن جعفر الصّادق عليه السلام است كه معروف به مؤتمن بود ، و در صورت ، شباهت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داشت ، و نشر حديث مى كرد ، و سفيان بن عيينه مى گفت : حَدَثّنى الثِقةُ الرّضا اسحاقُ بنُ جعفر عليه السلام (1) . و از بيان ابوالحسن عمرى كه يكى از نسّابين است معلوم مى شود كه شوهر دوم لبابه عبدالملك بود ، و در حباله او با حمل از دنيا رفت ، و در مصر مدفون شد در ماه رمضان سال دويست و هشت هجرى . و از كتابهاى برخى از عامّه معلوم است در حباله اسحاق بن جعفر عليه السلام بود كه رحلت نمود ، خواست از مصر او را نقل نمايد به بقيع ، اهل مصر براى تبرك به مزارش منع نمودند ، چون شب شد حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله را در خواب ديد ، فرمود : «بگذار در قاهره مصر مدفون شود لِأنَّ الرَّحْمَةَ تَنْزِلَ عَلَيْهِمْ بِبَرَكاتِها» . و ايضاً نقل كرده اند : ستّ نفيسه شش هزار ختم قرآن در قبر خود كرد ، در زمان احتضارش سوره انعام خواند ، چون رسيد به آيه « لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ » (2) دنيا را وداع نمود . و چه قدر عامّه را اعتقاد مفرط به مزار او است و هميشه شمُوع و نذورات از اطراف مصر براى مقبره اش مى آورند . و گويند : محمد بن ادريس شافعى كه رئيس يكى از مذاهب اربعه است در خدمت ستّ نفيسه حاضر مى شد و استماع حديث مى نمود . خلاصه در زمره خواتين بنى الحسن ستّ نفيسه كمال امتياز داشت ، و اين مخدّره بنا بر قول مشهور خواهر حسن امير است . على اىّ حال ، فرزندان امام حسن عليه السلام را سزد به وجود اين محترمه مكرّمه ، فخريّه و مباهات نمايند چنانكه فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به وجود فاطمه

.


1- .بحرالعلوم در فوائد رجاليه 4/66 اين مطلب را به نقل از ابن كاسب گزارش كرده است .
2- .انعام : 127 .

ص: 328

در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة و اخوان وى

معصومه عليهاالسلام كه مدفونه در بلده قم است ، و ما رعايا را نيز سزاوار است بر دختر شهيد سعيد اوّل ، ركن عميد ، ابو عبداللّه محمد بن شيخ جمال الدين ابن مكّى ابن شيخ شمس الدّين عاملى جزينى مفاخرت نمائيم .

در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة و اخوان وىدر حين تحرير بنظر آوردم از حالت پسنديده آن مخدره مبروره خوب است اشاره اى شود از كتاب «امل الآمل فى احوال علماء جبل عامل» (1) . بدان دختر شهيد كنيه اش ام الحسن است موسوم به فاطمه مدعوّه به ستّ المشايخ ، يعنى : خانم مشايخ از اهل علم ، و در عداد اولاد مرحوم شهيد او را بدين گونه وصف كرده اند : «الانسانُ الخاصُّ وزُبدةُ الخواصِّ وزينةُ اهلِ الفضلِ والاخِلاصِ بِنْتُهُ الْمَسعُودةُ المُخدَّرةُ شَيْخَةُ الشّيعَةِ وعَيَبتُه ، العَلَمُ البَاذخُ فاطمةُ المَدعُوَّةُ بِستِّ المشايخِ ، وَهِىَ سَيّدَةُ رواةِ الاَخبارِ ، وَرَئِيسَةُ نَقَلَةِ الآثار ، عَنِ السّادةِ البَرَرَةِ الاَطْهارِ ، وكانت عالِمةً فاضِلةً فقيهةً عابدةً سَمِعَتْ مِن الْمَشايِخ واَخذَتْ عَنْ أبيها وَمِن السيّدِ ابن معيّة إجازةً ، وَهى الّتى كانَ ابُوها يَأمُرُ النِّساءَ بالاِقتداءِ بِها والرّجُوعِ اِلَيها فى مسائلِ الحَيْضِ وفُرُوضِ الصلاةِ» . از اين بيانات ، نهايت جلالت شأن و مقامات وى از علم و عمل و زهد و اجتهاد و فقاهت واطّلاع به اصول فروض مسائل و بزرگوارى بر تمام راويان اخبار و رياست بر همه ناقلين آثار با اجازه اى كه مرحوم شهيد حميد سعيد به ايشان مرحمت فرمودند معلوم است . علاوه از آنها اين لقب شريف ستّ المشايخ است ، و برادرانش نيز در فضل و علم

.


1- .امل الآمل 1/193 شماره 213 . عبارت وى چنين است : أم الحسن فاطمة المدعوة بست المشايخ بنت الشهيد محمد بن مكى العاملى الجزينى ، سپس از عبارت « كانت عالمة فاضلة » تا انتهاى مطلب متن را دارد .

ص: 329

فقره أولى : در شرح حال ابن هَرمه شاعر

و عمل نادره زمان خودشان بودند : اوّل : فرزند اكبر و نجل افخر ، محمد بن محمد است ، و او از فحول مجتهدين علماء شمرده مى شود ، و لقب او رضى الدين . دوّم : على است ، و لقب او نجيب الدين است . سوّم : حسن ، و لقب او جمال الدين است . و اولاد آن مرحوم چهار تن بودند . و از بنات مكرّمات علماء متأخّرين نيز مانند دختر مرحوم مجلسى بزرگ ملا محمد تقى بن مرحوم ملا مقصود على كه در حباله مرحوم آخوند ملا محمد صالح مازندرانى بود ، و والده ماجده مرحوم آقا هادى نيامد رحمة اللّه عليها وعلى أبيها واَخيها وَبَعْلِها وَابْنِها وَزادَ اللّه ُ نُظَرَاءَها . و از آنجائى كه حسن بن زيد جليل الشأن عالى المكان بود ، بناءً على ذلك هر آنچه از حالات حسنه اش و از مادر مكرّمه و خواهر محترمه اش مى دانستم زحمت دادم ، و سه فقره ديگر براى تكميل اطلاع خوانندگان از كتب انساب و احاديث معتبره زحمت مى دهد :

فقره أولى:در شرح حال ابن هَرمه شاعر و منع حسن بن زيد او را از شرب خمر (1)چون حسن بن زيد حاكم مدينه شد ابن هَرمه شاعر را نديم خود نمود و ابن هَرمه در خوردن شراب بسيار مولع و حريص بود . و ابن هرمه همان است وقتى از منصور دوانيقى عبّاسى خواهش كرد بنويسد مكتوبى

.


1- .در باره احوال ابن هرمه و قضاياى مربوطه اش رجوع كنيد به : الاغانى 4/375 ، خزانة الادب 3/259 ، المجدى : 338 .

ص: 330

در توبه ابن هرمه و اشعار وى

به حاكم مدينه هر وقت در هر كجا او را مست ببيند حدّى بر او جارى ننمايد . منصور با آنكه به ابن هَرمه نهايت اكرام مى نمود و مى خواست حاجت او را برآورد از اين فقره استيحاش كرد و گفت : نبايد حدود الهيّه را ابطال و تعطيل نمود ، و گفت : حاجت ديگر بخواه تا برآورم . باز براى حرص و رغبتى كه به شرب خمر داشت همين مطلب را اعاده نمود ، عاقبت منصور نوشت به حاكم مدينه : هر وقت ابن هَرمه شراب خورد هشتاد تازيانه بر او بزن تا حدّ الهى معطّل نماند و هر آنكه او را بياورد به نزد تو در حالت مستى يك صد تازيانه مأذونى بر او زنى . ديگر در كوچه و بازار هر كس ابن هرمه را مست مى ديد نزديك او نمى آمد و حاكم مدينه را خبر نمى كرد . و شايد آن حاكم حسن بن زيد بوده است . اگر چه اين فقره مسطوره مخالف است با اين فقره كه مجمل آن را مى نويسد : يك روزى حسن بن زيد به ابن هرمه فرمود : من كسى نيستم از مدح تو مسرور و از هجو تو خائف باشم ، شرافتى كه خداوند عالم به واسطه پيغمبر مكرّمش به ما داده است جامع هر مدحى است و از هر ذمّى ما را دور دارد ، و حقّ جدّ بزرگوار من آن است اغماض ننمايم در حقّ كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد ، قسم مى خورم به ذات اقدس الهى اگر ديگر تو را مست ببينم دو حد بر تو جارى مى كنم : يكى براى خوردن شراب ، و يكى براى مستى كه اظهار مى كنى با آنكه نديم من هستى ، پس همت بگمار و از اين عمل شنيع بگذر براى رضاى خدا و خوشنودى حضرت سيّد انبياء صلى الله عليه و آله . پس ابن هرمه از اين تهديد ترسيد و ترك نمود ، و آن وقت نود سال از عمرش گذشته بود .

در توبه ابن هرمه و اشعار وىو اين اشعار از ابن هرمه است در توبه از شراب خوردن گفته است : نهانى ابن الرَّسُولِ عَنِ المُدامِواَدَّبنى بآدابِ الكِرامِ (1)يعنى : پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از شرب شراب نهى كرد و به آداب بزرگواران مؤدّب فرمود . وقالَ لى اصطبْر عنها وَ دَعْهالِخَوْفِ اللّه ِ لا خَوْفِ الاْنامِو گفت به من : خود را نگاهدار از آشاميدن شراب براى ترس از خدا ، نه ترس از مردمان ، پس من گفتم : وَكَيفَ تَصَبُّرى عنها وَحُبّىلَها حُبٌّ تَمَكَنَّ فى عِظامىچگونه خود را نگاهدارى كنم از خوردن شراب ، و دوستى آن در استخوانهاى من جاى گرفته است ؟ اَرى طِيْب الْحَلالِ عَلىَّ خُبْثاًوطيبَ النَّفْسِ فى خُبثِ الحَرامِو مى بينم آنچه پاك است و حلال در طبع من زشت و پليد مى نمايد و آنچه ناپاك و حرام است نفس خبيث من او را پاك مى داند . و عجب است در اين زمان هر قدر بر مُنادمين خمر از پير و جوان به قدر امكان با لسان رطب و بيان عذب ، نصايح و مواعظ بر زجر و منع از بزرگى حرمان و حرمت آن گفته مى شود در جواب مضمون اين سه بيت را خوانند : غذاى روح دهد باده حريق الحقكه رنگ و بوش زند رنگ و بوى گل را دق به طعم تلخ چو بيند پدر وليك مفيدبه پيش مبطل باطل به نزد دانا حق حلال گشته به فتواى عقل بَرِ داناحرام گشته به احكام شرع بَرِ احمق (2)نعوذ باللّه مِن شُرُورِ اَنْفُسِنا ومِنْ هذهِ العُقُولِ الْمَعْقُولَةِ . خلاصه ابن هَرمه در شعر خود حسن بن زيد را بر محمد و ابراهيم برترى داده است

.


1- .الغدير 7/127 اين بيت را نقل كرده از زهر الآداب 1/81 . هر چهار بيت در شرح ابن ابى الحديد 15/169 مذكور است ، نيز المجدى : 338 .
2- .اشعار منسوب به بوعلى سيناست .

ص: 331

و گفته است : اللّه ُ اَعْطَاكَ فضلاً فَوق فَضلِهِمُعَلى هَنٍ وهَنٍ فى حاسِدٍ وَهَنِ (1)

.


1- .المجدى فى انساب الطالبيين : 21 ، 337 .

ص: 332

فقره ثانيه : در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس

فقره ثانيه:در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباسابوالفرج اصفهانى گفته است : ميانه حسن بن زيد و جعفر بن سليمان بن عباس حاكم مدينه عداوت سختى بود . داود بن مسلم ، جعفر بن سليمان را در قصيده اش مدح نمود ، در وقتى كه حسن بن زيد به مكّه معظمه مشرف بود ، چون مراجعت كرد داود بن مسلم خدمت وى شرفياب شد ، حسن بن زيد بر وى خشم كرد كه : چرا جعفر را مدح كردى ؟ عرض كرد : فدايت شوم ! چون صله وافره به من داد او را ستودم به اين اشعار : وكنّا حديثاً قبل تأمير جَعْفرٍ (1) وكانَ المُنى فى جَعفرٍ أَنْ يُؤمّرا حَوَى المِنبَرينِ الطّاهِرَيْن كِلاهُماإذا ما خَطا عَن منبرٍ أَمَّ مِنْبَرا كَأَنَّ بَنى حَوّاءَ صَفُّوا أَمَامَهُفَخُيِّرَ فى اَنسْابِهِ فَتَخَيَّرا (2)حاصل معنى آنكه ، ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است : اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند ، و شايد مراد از دو منبر اشاره به حكومت مكه و مدينه بوده باشد ، پس فرزندان حوّاء در برابرش ايستاده اند و از انساب او را اختيار كرده اند و خلاصه نمودند .

.


1- .در چاپ سنگى : جعفرى . ياء آخر اطلاقى است كه به اشمام راء خوانده مى شود ، ولى غالباً كتابت نمى شود .
2- .تاريخ مدينة دمشق 17/150 ، بعضى از اين ابيات در اغانى 6/15 و الوافى بالوفيات 13/468 نيز نقل شده است .

ص: 333

فقره ثالثه : در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليه السلام

بعد از آن گفت : شما در نزد من برتر و بهتر از جعفر هستيد از آنكه در مدح شما بالاتر عرض كرده و خوشتر ستوده ام در اين ابيات : لَعَمْرى إذا عَافَيْتُ اَوْجَدْتُ مُنعماًبِعَفْوٍ مِنَ الْجانى وَاِن كانَ معْذَرا لاَنتَ بِما قدّمتُ اَولى بِمَدحِهِواكرَمُ فَخْراً إِنْ فَخرتَ وَعُنصُرا هُوَ الغُرّةُ الزّهْراءُ مِنْ فَخرِ هاشِمٍوَيَدعُو عَلِيّاً ذَا الَمعالِىَ حَيدرا وَزيدُ النَّدى وَالسِّبطُ سِبطُ مُحمَّدٍوَعمُّك بِالطّفِّ المُطهَّرِ جَعْفَرا بِحَقّكُمُ نالُوا ذُراها فَاَصْبَحُوايَرَوْنَ بِهِ عزّاً عَلَيْكُمْ وَمَظْهَراخلاصه معنى آنكه : در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم در تو نعمت عفو مى بينم ، و تو _ اى حسن ! _ سزاوارترى به مدح من از ديگرى و از جهت عنصر و فخر ذاتى كريمتر ، و تمام بزرگوارى و حسب و نسب تو راست و ديگران را نارواست .

فقره ثالثه در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليه السلاماز حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام مروى است كه فرمود : « بعد از وقعه عظيمه از مصيبت محمّد و ابراهيم ، بنى هاشم را از مدينه كوچ دادند و در عراق مأوى گرفتند ، پس همگى منتظر شهادت و مترصّد قتل بوديم تا آنكه روزى ربيع حاجب آمد و گفت : از حضرات علويّه دو نفر كه عاقلند منتخب شوند تا به حضرت منصور ايشان را ببرم . پس من و حسن بن زيد برخاستيم و به نزد منصور خليفه عباسى رفتيم . پس روى به من كرد و گفت : توئى كه علم غيب مى دانى ؟ من گفتم : « لا يَعْلَمُ . . الْغَيْبَ إِلاَّ اللّه ُ » (1) . گفت : توئى كه خراج مملكت را به نزد تو مى آورند ؟

.


1- .نمل : 65 .

ص: 334

گفتم : خراج هر مملكت از آن اميرالمؤمنين است . گفت : آيا مى دانيد از براى چه شما را خواسته ام ؟ گفتم : براى چيست ؟ گفت : براى آنكه خانه هاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانم و نخلهاى شما را قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال ابتذال نگاهدارم تا اهل حجاز و عراق مايل به شما نشوند و با شما مراوده ننمايند كه مورث فساد است . پس گفتم : يا اميرالمؤمنين ! سليمان عليه السلام بر عطاهاى خداوندى شاكر بود ، و ايّوب عليه السلامبر بلاى آسمانى صابر ، و يوسف صديق عليه السلام با آنكه مظلوم شد از برادران گذشت ، و تو از اين نسل مى باشى ، شايسته آن است بدانها تأسّى جوئى . پس منصور از اين عبارات خرسند گرديد و خندان شد و گفت : اين سخنان را اعاده نما ، چون اعاده كردم گفت : مِثْلُكَ فَليَكُنْ زَعِيْمَ الْقَوْمِ . يعنى : مانند تو كسى بايد بزرگ قوم باشد ، از شما طالبيّين گذشتم . امّا حديثى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نمودى اكنون بيان كن . پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَنْ على عليه السلام ، عن رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : « صِلَةُ الرِّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ وَتُطيلُ الأعمارَ وَإن كانُوا كُفّاراً » . يعنى : پدرم از پدرانش از حضرت اميرمؤمنان از حضرت رسول سلام اللّه عليهم أجمعين روايت كرده : صله رحم شهرها را آباد مى كند و عمرها را دراز مى نمايد اگر چه كفّار باشند . منصور گفت : مراد من حديث ديگر بود . پس گفتم : حدَّثنى أبى عن آبائِهِ عَنْ على عليه السلام ، عَنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله : « الأرْحامُ مُعَلَّقَةٌ بِالعَرْشِ تُنادى : صِلْ مَنْ وَصَلَنى وَاقطَعْ مَنْ قَطَعَنى » . به حذف اسناد يعنى : رسول صلى الله عليه و آلهفرمود : رحم به عرش خدا آويخته است و خدا را مى خواند كه : اى خداى من ! پيوند كن هر آنكس مرا پيوند نمايد و قطع كن هرآنكه از من قطع نمايد و گُسسته شود . منصور گفت : مرادم حديث ديگر است .

.

ص: 335

تحسين : در احوال امامزاده حسن

پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَن على عليه السلام ، عَنْ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله : « إن كانَ ملِكاً مِنَ المُلُوكِ فِى الأرضِ كانَ بَقِىَ مِنْ عُمرِهِ ثلاثَ سِنينَ فَوَصَلَ رَحِمَهُ فَجَعَلَها ثَلاثينَ سَنةً » . يعنى : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : هر پادشاهى از پادشاهان زمين سه سال از عمرش باقى بود چون صله رحم كرد خداوند سى سال به وى مرحمت فرمود . پس ما را منصور اكرام كرد و گفت : مراد من همين حديث بود . و بنى هاشم را روانه مدينه نمود » (1) .

تحسين:[در احوال امامزاده حسن]در ضمن احوال حسن بن زيد خوب است آنچه از حال امامزاده حسن كه نزديك طهران مزور است و مدفون بنويسم : بدان امامزاده حسن كه مرقد شريفش در طرف دست راست وجهت غربى دارالخلافه باهره واقع است و اهل اين بلد سالهاست بدين مزار توجّه دارند و بقعه عاليه نيز دارد ، البته دانستى حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام نيست ، از آنكه حسن مثنى داماد حضرت سيّد الشهداء در مدينه نبويّه على مُشرِّفها السلام رحلت فرمود ، و در بقيع مدفون گرديد ، و از عمرش سى و پنج سال گذشت ، و فاطمه بنت الحسين عليه السلامبعد از اين كه يك سال بر قبر وى خيمه زد و گريست و نداء هاتف آسمانى شنيد ، شوهر ديگر اختيار فرمود ، ومحمّد ديباج از وى متولد گرديد . پس به طريق تحقيق اين امامزاده حسن ، حسن مثنى نيست و هر كس به اين عقيده برود به كتاب مجعول مجهولى از انساب تمسّك جسته است و اعتمادى بر آن نتوان كرد ،

.


1- .مقاتل الطالبيين : 233 تمامى جريان را نقل كرده ، نيز الفرج بعد الشدة 1/70 ، بحارالانوار 47/211 .

ص: 336

و داعى كه سالهاست رجوع به كتب معتبره نسّابين كرده ام از آنچه مى گويند و بعضى از عوام اعتقاد كرده اند صحّتى نيافته ام ، و « رُبَّ شُهْرَةٍ لا أصْلَ لَها » از امثال مشهوره است . پس اين تحريرات از براى نفى و اثبات صحت و سقم انساب امامزادگان مدفونين در رى است ، و اين زحمات براى آن است كه هر زائرى كه زحمت مى كشد به زيارت امامزاده مى رود او را بشناسد و بداند كيست ، و نسب را به كدام يك از ائمه طاهرين عليهم السلاممى رساند ، و نسبت وى به هر يك از ائمه دين بواسطه است يا بلا واسطه ، و آيا حسنى است يا حسينى ؟ آيا موسوى است يا رضوى ؟ البته بر حسب معرفت و شناسائى كه دارد تكليف خود را مى داند و الاّ بنا بر قول مشهور به هر مزار فاتحه و سلام و تلاوت سوره قدر و توحيد به عدد معين مشروع كفايت است . و عجب دارم از بعضى از اهل هوا و غرض و مرض كه گفته اند : داعى عَلى رُؤوس الأشْهاد عرض كرده ام : امامزاده حسن بر مذهب اسلام نيست يا آنكه از طايفه زيديّه است ، والبته خوانندگان در شرح حالات زيديّه و حسن عاقبت دُعات كه به رضايت آل محمّد صلى الله عليه و آلهخروج نمودند اطلاعى از عقيده دعا گوى حاصل كرده اند ، از كجا تخصيص مى توانم بدهم اين امامزاده را به اين مذهب يا مذهب ديگر با آنكه مذهب و مشرب خود را بر نصّ صحيح و تعيين علماء نسّابه مى دانم تا كنون از اين امامزاده مخصوصاً بيانى كه مشعر بر ذمّ و قدح باشد نديده ام و نگفته ام . بلى آنچه عرض شده است نيامدن حسن مثنى است به رى ، و اين مزار قطعاً حسن مثنى نيست و تكذيب مى نمايم هر آنكه به اين عقيده معتقد شود براى آنكه اخبار بر خلاف آن تصريح شده است ، پس هر كس حسن است نبايد او را حسن مثنى دانست . خلاصه در كتاب « مُنتقلة الطالبيّة » كه سابقاً از وضع آن اشاره نمودم نقل كرده است : از مدفونين رى حسن امير است ، و او نسب را به حسن امير پسر زيد بن حسن بن على بن أبى طالب عليه السلام صاحب همين ترجمه مى رساند بدين گونه : بالرى الحسن أمير بن أبى عبداللّه محمّد عزيز بن أحمَد الخَطيبى بن الحَسَن بن جَعْفَر بن هارُون بن إسحاق الكوكبى ابن الحَسَن الأمير بن

.

ص: 337

زيدِ بن الحسن بن على ابن أبى طالب عليه السلام . به عبارت ديگر : شش پشت نسب را به حسن بن زيد جدّ دوم حضرت عبدالعظيم مى رساند ، و به هشت فاصله به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام . پس بر اين بيان حضرت امامزاده حسن ملقّب به امير است مانند جدّ بزرگوارش ، وحسنى است ، و اسحاق كوكبى كه فرزند حسن بن زيد است كنيه اش أبوالحسن است ، و او را كوكبى خواندند براى آنكه سفيدى بر سياهى چشم وى بود مانند كوكب ، و جعفر بن هارون كه از اجداد آن بزرگوار ، و امامزاده حسن امير مذكور نسب را از او به حسن بن زيد مى رساند در شهر آمل شهيد شد به دست رافع بن ليث ، وقبر او را زيارت مى نمايند . و بدان فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بسيارند و اعقابشان زياد است : يكى عبداللّه بن حسن بن زيد است ، و كنيه اش أبو زيد و أبو مهر است . و يكى زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو طاهر است . ويكى ابراهيم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو اسحاق است . ويكى اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو محمّد است ، و او را جالب الحجارة _ به جيم يا به حاء _ خوانده اند ، و نسل او از محمّد است . و از محمد بن اسماعيل داعى كبير ، محمد بن زيد بن محمد مذكور منتهى مى شود ، و همين محمد داعى و برادرش حسن داعى مالك طبرستان شدند در سال دويست و پنجاه كه در اوراق سابقه بيان نمودم . و يكى از اولاد حسن امير ، قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و قاسم بن حسن نيز كنيه اش أبو محمّد است . و قاسم بن حسن زاهد و عابد و شجاع بود و با بنى عباس آميزش مى نمود ، و نسل او از محمد بطحائى و عبدالرحمن شجرى است . و يكى على شديد است كه جدّ اول حضرت عبدالعظيم است و كنيه اش ابوالحسن است .

.

ص: 338

واردين به رى

پس اولاد حسن بن زيد بن حسن عليه السلام شش تن اند ، و بنا بر اين عرض داعى امامزاده حسن از بنى اعمام حضرت عبدالعظيم است و انتهاء نسبشان به يك شجره است ، امّا حضرت عبدالعظيم به دو فاصله نسب را به حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى رساند از على شديد فرزند صلبى وى ، و امامزاده حسن به شش فاصله و واسطه از فرزند صلبى وى اسحاق كوكبى نسبش منتهى به حسن بن زيد مى شود ، و اسحاق كوكبى و على شديد برادر بودند . پس در اين عنوان دو چيز معلوم شد : يكى عدد اولاد حسن امير بن زيد بن حسن بن على عليه السلام . و ديگرى نسب صحيح امامزاده حسن . و در شهر رى جز امامزاده حسن نظر ندارم امامزاده به اين اسم وارد شده باشد با اين وصف و لقب . و آنچه داعى دانسته است از كتاب مذكور است و هر آنكه جز آن مى داند برهانى روشن و دليلى متقن مى خواهد .

[واردين به رى]بلى ، از واردين رى در آن كتاب ابو محمد حسن بن محمد است كه به چند واسطه بعيده نسبش منتهى به عبداللّه اعرج مى شود ، و وى در شهر رى در سال چهار صد و پنجاه در ماه محرّم وفات كرد . و عبداللّه اعرج پسر حسين اصغر است . و وى فرزند على بن الحسين عليه السلام است ، و عقب حسن بن محمد از ابوالحسين يحيى و ابوهاشم محمد و سكينه خاتون است . على اىّ حال بر صحّت نسب اين امامزاده محترم همانا بقاء آثار و ظهور انوارى است كه در هر صباح و مساء مى شود والاّ خداوند سبحان او را ابقاء نمى فرمود ، و بدين گونه

.

ص: 339

اهل اين بلد اظهار ارادت و ميل به زيارت وى نمى نمودند . پس سزاوار است براى خاطر جدّ اكرم وى حضرت حسن بن على عليه السلام پاى از مزارش نكشند و بر حسب مقدور توفيق را مدد نمايند و رفع بعضى از خيالات نموده ، بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم ، زيارت او را غنيمت شمارند كه در زيارت كردن عموم امامزادگان فيوضات كليّه است ، و در امامزادگانى كه حالات و انسابشان معلوم است مخصوصاً به مزارشان حاضر شوند و فيض خاص بخواهند ، البته از بركات و ميامن ايشان كه اعضاء و اجزاء وجوديّه حضرت نبويّه اند فيضها و فضلهاى كامل ، واصل و عايد مى گردد . و اين ابيات را در مدح محبت سادات و ذريّه سيّد كاينات صلى الله عليه و آله خوش گفته اند : يَلومُنى فى هَوا أبناءِ فاطِمَةٍقَوْمٌ وَما عَدَلُوا فِى اللّه ِ إذْ عَدَلُوا والَيْتُ قَوْماً تميدُ الأرضُ ان رَكِبُواوَتَطْمَئِنُّ وَتهدى أن هُمُ نَزَلُوا إن يَغْضِبُوا صَفَحُوا أو (1) يُوهِبُوا سَمَحُواأو يُوْزِنُوا رَجَحُوا أو يَحْكُمُوا عَدَلُوا يُوفُونَ إنْ نَذَرُوا يَعْفُونَ إنْ قَدَرُواوَإنْ يَقُولُوا مَقالاً يَرْتَضُوا فَعَلُوا إنْ خِفْتَ فى هذِهِ الدُّنيا بِحُبِّهِمُفَما عَلَيَّ غَداً خَوْفٌ وَلا وَجَلُ (2)و عجب فرمود دعبل بن على خزاعى : فيا وارِثى عِلْمِ النَّبيِّ وَآلِهِعَلَيْكُمْ سَلامٌ دائِمُ النَّفَحاتِ لَقَدْ آمَنَتْ نَفْسى بِكُمْ فى حَياتهاوَانّى لأرجُو الأمنَ (3) بَعْدَ مَماتى 4

.


1- .در چاپ سنگى : و .
2- .اشعار از موسى است . رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/436 ، الصراط المستقيم 2/214 .
3- .در چاپ سنگى « الآن » خوانده مى شود . آنچه درج كرديم مطابق با منابع مذكور است .

ص: 340

در شرح حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليه السلامعلىّ شديد بن حسن بن زيد

در [شرح]حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام علىّ شديد بن حسن بن زيداما جدّ سوم حضرت عبدالعظيم كه منتهى به حضرت امام حسن عليه السلام مى شود على بن حسن امير است و كنيه اش ابوالحسن . در كتاب «عمدة الطالب» (1) مذكور است : على لقب او شديد است و مادرش ام ولد بود ، و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد ، و عبارت اوست : و عليّاً يُكَنّى ابَاالحَسن واُمّه اُمّ ولد ماتَ فى حَبس المنصور وَيُلقَّبُ بالشّديد (2) . و ابو نصر بخارى نسّابى گفته است : در زمان پدرش حسن امير رحلت فرمود . و على شديد بسيار عظيم المنزله و جليل المرتبه است ، و علماء نسّابين از احوال وى نيكو ستوده اند . و بدان على شديد غير از ابوالحسن على عابد است براى آنكه كنيه و نامشان يكى است شبهه نرود . و على عابد لقب ذوالثَفَنات نيز دارد (3) ، و معلوم است در كثرت عبادت و تأسّى به حضرت شاه ولايت عليه السلام و حضرت على بن الحسين عليه السلاماثر سجده در پيشانى و مواضع سجده اش پيدا بود . و اين على عابد پدر حسين شهيد فخ است و فرزند حسن مثلث حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

.


1- .عمدة الطالب : 70 .
2- .در عمدة الطالب چاپى : بالسديد .
3- .درباره على عابد ذو الثفنات رجوع كنيد به : عمدة الطالب : 183 . البته ذوالثفنات از القاب امام على بن الحسين زين العابدين عليه السلام نيز بوده است چنانچه در روايت علل الشرايع : 233 ح 1 و بحار 46/6 ح 12 ، معانى الاخبار : 65 ح 17 و مدينة المعاجز 4/243 بدان تصريح شده است .

ص: 341

در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضى

و از فرزندان على عابد است : حسن مكفوف ، و از وى نسل باقى نماند اگر چه نسل و عقب حسن مثلث اند . و از امامزادگان كه در رى وارد شدند از كتاب «منتقلة الطّالبيّه» على نام مذكور است ، و البته جدّ بزرگوار حضرت عبدالعظيم نيست و آنچه تصريح در نسب كرده اند خلاف اين را مى فهماند . و ابوالحسن عمرى و ابونصر بخارى نقل كرده اند : علىّ شديد پسرى داشت موسوم به عبدالعظيم ، و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه است ، و موسم به يثمه (1) ، و از اين عبدالعظيم كه عموى حضرت عبدالعظيم حسنى است عقبى نماند بلكه مى توان گفت : اولادى نياورد ، و بيايد امامزادگانى كه موسوم به اين اسم باشند ليكن غير مشهورند .

در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضىو از ابناء ائمه هدى عليهم السلام غير از معصومين امامزاده اى بعد از فرزندان جناب سيّد الشهدا عليه السلام بدون واسطه مانند علىّ عريضى فرزند حضرت صادق عليه السلام نيست ، و كنيه او نيز ابوالحسن است ، و گويا بر حسب اصطلاح و عادت معموله در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلامكنيه خاص از براى اسم مخصوص بوده است غالباً ، چنانكه على شديد و علىّ عابد و على عريضى مكنّى به ابوالحسن اند ، و شاهد بر مراد حضرت ابوالحسن على بن ابى طالب عليه السلامو حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا عليه السلام . و على اكبر مقتول از فقره زيارت معلوم است ابوالحسن كنيه داشت . و از اولاد به واسطه زيد بن حسن بن على در كلين كه از دهات رى است و عقب گذارده اند نيز ابوالحسن على است . و گويند : هر كه را نام ابراهيم است از اولاد ابوطالب نيز مكنّى به ابوالحسن است ،

.


1- .كذا ، شايد « سلمة » صحيح باشد .

ص: 342

در شرح حال عبداللّه قافه والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و گويا اين قاعده كليّت نداشته باشد از آنكه خلاف آن ظاهر است ، و در كتب انساب مضبوط و مكتوب . خلاصه على عُريضى كوچكترين اولاد حضرت صادق عليه السلام است ، وقتى كه آن جناب رحلت فرمود ، على طفل خردسال بود و عالِم ، و نسل عريضيان از چهار پسر بماند ، و به وى منتهى مى شوند و بيايد مشروحاً تفصيل حال على بن جعفر عريضى ، ان شاء اللّه تعالى . و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه» در ذيل اولاد جناب سيّد الشهداء عليه السلام نقل كرده است : بِالعريض على بن جَعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام امّه ام ولد عَقبُه من اربَعة رِجال . و عريض يكى از دهات مشهوره مدينه است و چهار ميل است تا مدينه نبويّه على مشرفها السّلام (1) .

در شرح حال عبداللّه قافه والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليه السلامامّا پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم ، عبداللّه حسنى معروف به قافه است ، و مادرش امّ ولد است و موسوم به هيفاء ، در وقتى كه حامله بود به على شديد پدرش وفات كرد ، و اثر حمل ظاهر نبود ، و او را فروختند به شخصى . بعد از چندى معلوم شد حامله است ، جدّش حسن بن زيد امير ، استرداد نمود هيفاء را ، پس عبداللّه از وى متولد گرديد . و ابو نصر گفته است : بعد از وفات على شديد ، جدش حسن او را در قافه حاكم نمود . و قافه اسم مكانى است ، از اين جهت معروف به قافه گرديد .

.


1- .مراصد الاطلاع 2/936 .

ص: 343

در القاب هر يك از امامزادگان كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط است

القاب تعدادى از امامزادگان

در القاب هر يك از امامزادگان كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط استمخفى نماناد : براى تشابهى كه در اسماء اولاد ائمه هدى عليهم السلام بوده است به القاب خاصّه ، هر يك از علماء نسّابين ايشان را خوانده اند تا در مقام احتياج به خواندن لقب مخصوص هر يك امتياز داده شوند ، سيّما وضع هر يك از القاب امامزادگان به ملاحظات عديده و جهات كثيره بوده است ، چنانكه عبداللّه پسر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را براى حسن و جمال باهر خواندند ، و مادر عبداللّه باهر با مادر حضرت باقر عليه السلاميكى است ، وكنيه اش أبو محمّد است ، و متولّى صدقات بود ، و پسرش محمد ملقب به أرقط است براى آنكه زشت روى بود به عكس پدرش . و گويند بعضى : ارقط جسارت نمود به حضرت صادق عليه السلام كه بيان آن مستهجن است از اين جهت صورتش زشت و قبيح گرديد . و عبداللّه بن حسن مثنى ملقّب به محض شد براى آنكه خالص از دو طرف نسب بود . و عبداللّه ابيض لقب يافت براى آنكه سفيد اندام بود ، و از براى بعضى مانند عبداللّه بن حسن مثنى و عبداللّه بن جعفر الصادق عليه السلام لقبى با آنكه داشته اند در كتب انساب نيافتم . يكى يكى از امامزادگان به واسطه را عبداللّه صلصل خوانند ، و عبداللّه بن حسين رسى را عالم نامند ، و عبداللّه پسر محمد صاحب نفس زكيّه مشهور به اشتر است .

[القاب تعدادى از امامزادگان]و مشاهير از امامزادگان را كه در اين كتاب عنوان نمودم و به مناسبات شرحى از احوالشان داده ام ، و بحول اللّه تعالى بعد از اين مشروحاً خوانندگان را مطلع مى سازم به اين القاب كه مذكور مى شود خوانده شده اند : حسن مثنى ؛ حسن مثلث ، على عابد ، حسين شهيد فخ ، محمد صاحب نفس زكيّه ، ابراهيم قتيل باخمرى ، محمد ديباج ، موسى جون ،

.

ص: 344

در القاب چهارده تن معصومين عليهم السلام

حسن بن على مُسرف ، ابراهيم غَمر ، ابراهيم مُجاب ، احمد مسور ، حسن فارس ، اسحاق كوكبى ، اسماعيل جالب الحجارة ، حسن امير ، على شديد ، زيد حسنى ، حسن امير ، ايضاً عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، عمر اطرف ، عمر اشرف ، حسين اصغر ، حسين ذوالدمعة ، محمّد ديباج (1) ، زيد ابلج ، حسن افطس ، محمّد ارقَط ، على عريضى ، ابراهيم طباطبا ، پسر اسماعيل ديباج ، پسر ابراهيم غمر ، يحيى صاحب الدّيلم ، ادريس صاحب المغرب ، حسين رسّى ، محمّد ادرع ، جعفر مُحدّث ، زيد النار ، محمد بطحائى ، عبدالرّحمن شجرى ، وزيد اسود ، احمد مخفّى ، ومحمد مُكفِّل ، محمّد ابن مؤتم الاشبال ، حمزه اطروش ، اسحاق مؤتمن ، محمّد اخيضر ، ابوالقاسم حمزه واعظ ، و عبداللّه پسر عقيل بن ابى طالب عليه السلاماحول ، زيد مُجدّر در قريه كياساباد از قراى رى از فرزندان حسن بن على عليه السلام است ، قاضى صابرونكى نسّابه ، حسن سليق ، وحسن مكفوف . خلاصه يك جهت در بيان و نقل اين القاب براى آن بود كه حالات غالب از صاحبان اين اسامى را در اين كتاب اجمالاً او تفصيلاً ياد كرده ام .

در القاب چهارده تن معصومين عليهم السلامو در خاتمه اين روح و ريحان خوب است با القاب چهارده تن معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه به طريق موجز در عرض دين حضرت عبدالعظيم بيان مى نمايم ختم نمايم : محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، على اميرالمؤمنين عليه السلام ، فاطمة زهرة الزهرا عليهاالسلام ، حسن بن على الزكى عليه السلام ، حسين بن على الشّهيد عليه السلام ، و على بن الحسين زين العابدين عليه السلام ، محمد بن على الباقر عليه السلام ، جعفر بن محمد الصادق عليه السلام ، موسى بن جعفر الكاظم عليه السلام ، على بن موسى الرّضا عليه السلام ، محمد بن على الجواد عليه السلام ، على بن محمد الهادى عليه السلام ، الحسن بن محمد العسكرى عليه السلام ، وحجة بن [ ال]حسن بقيّة اللّه فى الارض ، صلوات اللّه عليهم اجمعين .

.


1- .ظاهراً تكرار ما قبل است .

ص: 345

و در فضايل سادات خوب است ابيات ابوالبركات را بنويسم : رَأيت أبى فى النَومِ بَعد وَفاتِهعَفا خالِقى عَنهُ وَعَن كُلِّ مُسْلِمٍ فَقُلتُ لَه ماذا لَقَيتَ فَقال لىنَجوتُ بحبُّ الطالِبيّينَ فَاعلَمِ فَلَيْسَ سِوى الاَطْهْارِ آل محمدٍفَسَلِّم إليهم فَرطَ حُبِّكَ تَسلِمِ فَقُلتُ لَهُ واللّه ِ ما فِىَّ شَعْرةٌتُخَلِّصُ مِنْ حُبِّ الوَصّى المُكرَّمِ بَلى قَد تَوالى يا اَبى غَيرهُمْ اَخىوَقَدَّمَ جَهلاً مِنهُ غَيرَ المُقدَّمِ فَقالَ أبى أنت الحَلالُ بِعَينهِوَغَيرُك مِن غَيرى وَمِنْ غَير آدمِ (1)خلاصه معنى آنكه ابوالبركات برادر ناصبى داشت در خواب پدرش را ديد سؤال نمود : بر تو چه گذشت ؟ گفت : براى دوستى آل اطهار و آل ابى طالب نجات يافتم ، و بر دوستى ايشان . پس گفتم : اى پدر ! من بر دوستى ايشان ثابت هستم ، اما برادر من مقدّم داشته است بر ايشان از روى نادانى كسى را كه جائز نيست . گفت : اى فرزند ! حقوق من بر تو حلال باد .

.


1- .اين ابيات را ابو البركات درباره برادرش گفته است . رجوع كنيد به : الصراط المستقيم 3/75 ، الذريعة 20/78 .

ص: 346

. .

ص: 347

روح و ريحان پنجم

اشاره

روح و ريحان : الخامسة

.

ص: 348

. .

ص: 349

در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام است

در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام استبحول اللّه وعونه بر حسب مقدور و ميسور از شرح احوال آباء كرام و اجداد فخام اين بزرگوار و جمعى از بنى الحسن فراغت يافته اكنون به مقصود و منظور كه نتيجه اين مقدمات مفيده است وارد شدم ، بناء على هذا در اين عنوان كه روح و ريحان پنجم از اين كتاب است مزاحم دوستان و محبّين خانواده آل طه و ياسين مى شوم .

[ در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]بدان يكى از بزرگى و بزرگوارى ابناء زمان خوبى و نيكى كنيه و لقب و اسم است و نيكى هر يك از آنها نعمتى موهوبه و فضيلتى محبوبه است ، و از شرع اطهر كه تعيين كنى و القاب شده است براى تعظيم و تجليلى است كه مؤمن بايد از برادر مؤمن خود نمايد خصوص كنيه هاى محموده كه از ائمّه دين عليهم السلام نصوص كثيره بر تعيين آن وارد شده است ، و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اِنّا لَنُكنّى اَولادَنا فى صِغرِهِم مَخَافَة النَّبْزِ أنْ يَلحَقَ بِهِمْ » (1) يعنى : ما ائمه فرزندان خود را در خردسالى كنيه مى دهيم براى ترس از لقبى كه بعد از اين خوانده مى شوند . و مراد از « نبز » در اين حديث لقب است و مأخوذ از آيه « وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ » (2) . و صاحب « قاموس » (3) گفته است : نبز به معنى همز است والتنابزُ التداعى بالالقاب ،

.


1- .كافى 6/20 ح 11 ، وسائل الشيعة 21/397 ح 27397 .
2- .حجرات : 11 .
3- .القاموس المحيط 2/193 بدين عبارت : النَبز بالفتح : اللمز ، ومصدر نبزه ينبزه : لقبه ، كنبزه ، و بالتحريك : اللقب . وككتف : اللئيم فى حسبه وخلقه . ورجل نُبَزَة كهُمَزَة : يلقب الناس كثيراً . والتنابز : التعاير والتداعى بالألقاب .

ص: 350

يعنى تنابز مردم را به لقبها خواندن است ، و مراد از آن القاب مطعونه مقدوحه است كه جائز نيست بندگان خدا را به آنها خواندن ، و شايد موردى هم باشد كه به لقب ممدوح بخوانند شخصى را ، و آن شخص را خوش نيايد ، و غالباً در اين اوان كنيه به جاى اسم استعمال مى شود . و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : الكُنيةُ اسمٌ يُطلَقُ عَلَى الشَخصِ لِلتَعظيمِ ،پس هر كس را به كنيه خوانند گويا بهتر باشد ، و در نزد شرع و اهل شريعت پسنديده است . و در كتاب « كافى » مروى است كه حضرت صادق عليه السلام شخصى را فرمودند : « مؤمن بايد مؤمن را به احبّ اسماء بخواند » (2) . و حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمودند : « إذا كانَ الرجُلُ حاضراً فَكِنَّه وإذا كانَ غائباً فَسَمِّه » (3) ، يعنى : اگر مؤمن حاضر است او را به كنيه بخوان و اگر غائب است به اسم بخوان . از آنكه كنيه براى تعظيم بنا شده است و غالباً كنيه احبّ اسماء است در نزد او . و البته بين كنيه و اسم فرق است كه فقهاء رضوان اللّه عليهم در كتاب قضاء و شهادات فرموده اند : قاضى نبايد مدعى را به كنيه و مدعى عليه را به اسم بخواند ، و اين ملاحظه براى رفع امتياز است و شرط در قضاوت قاضى . و بهترين كنيه ها ابوالقاسم است كه از براى بهترين فرزندان آدم قرار داده شده چنانكه گفته اند : وَصَفوةُ الصَّفوةِ مِن هاشممُحمّدُ النُّور اَبوالقاسِمِ 4

.


1- .مجمع البحرين 1/363 ماده ( كنى ) .
2- .كافى 2/643 ح 3 از امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله ، مجمع البحرين 4/37 ماده ( نبز ) .
3- .كافى 2/671 ح 2 ، وسائل الشيعة 12/15 باب 5 ح 15518 .

ص: 351

بدترين كنيه ها

و اين بزرگوار كه اوّل ما خلق است اوّل كسى است كه بدين كنيه خوانده شده ، اما اهل شرك از قريش و غيرهم او را به نام عابد شعرى خواندند و ابن ابى كبشه اش ناميدند چنانكه ابوبكر بن ابى قحافه در اشعار خود جسارت نمود : ايُخْبرُنا ابنُ كبشَة ان نحيّى (1) وكيفَ حَياةُ اشلاءٍ وَهامٍ (2)پس بعد از آن بزرگوار به موهبت حضرت ختمى مآب محمد حنفيّه بدين كنيه شريفه مفتخر گرديد با آنكه احدى به اين اسم و كنيه خوانده نشده بود او را خاصّه سرافراز و مباهى فرمودند و به وى بخشيدند . و ديگر از امامزادگان معروف حضرت عبدالعظيم است كه بدين كنيه موصوف مى باشد ، و در احاديثى كه شرح مى شود مى خوانى و مى دانى كه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلام آن جناب را حضوراً به همين كنيه خواندند ، و وى را از دوستان خاصّ خودشان شمردند . و عجب است براى احترام اين كنيه مباركه كه جناب رسول صلى الله عليه و آله داشت هيچ يك از ائمّه برره مكنّى نشده اند (3) ، ليكن فرزندان ايشان بسيارند كه بدين گونه مكنّى گرديده اند .

[بدترين كنيه ها]و چون يادى از بهترين كنيه ها شد بدان بدترين كنيه ها ابى مرّه و ابى الحكم و ابى لهب و ابى عيسى و ابى مالك است ، و هريك از آنها مانند القاب غير مشروعه منهىّ عنه است .

.


1- .در هداية الكبرى چاپى : يقول لنا ابن كبشة سوف نحى ( نحيى ) .
2- .الهداية الكبرى : 106 ، مدينة المعاجز 3/20 .
3- .مگر حضرت حجت عجل اللّه فرجه الشريف كه در روايات بسيار وارد است كنيه ايشان همان كنيه پيامبر صلى الله عليه و آله است .

ص: 352

كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودند

[كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليه السلام]و از بيان حُلوُ اللّسان اسماعيل وزير شيعى صاحب بن عبّاد عليه الرحمه غير از اين كنيه مذكوره معلوم مى شود جناب عبدالعظيم كنيه ديگر هم داشته اند و آن ابوالفتح است ، ليكن مشهور همان ابوالقاسم است . پس خوب است از آن مزار حضرت عبدالعظيم در افتتاح سلام براى تعظيم و احترام آن بزرگوار را به كنيه « يا ابا القاسم » بخوانند ، و فرقى در حيات و ممات اين فرقه حقّه نگذارند كه اكرام و احترام اين فرقه جليله ، احترام به شخص نبوى صلى الله عليه و آلهاست . امّا اسم مبارك آن جناب كه حكايت از سمّو قدر و علوّ مقام وى مى نمايد عبدالعظيم است ، و « الاسماء تُنْزَلُ مِنَ السَّماءِ » حقّ و صدق است ، و البته تسميه اسمائى كه مشعر بر عبوديّت است مانند عبداللّه و عبدالرّحمن و عبدالجبّار و عبدالعظيم مشروع و ممدوح مى باشد و پيشوايان دين از محبّين خودشان اين شعار را پسنديده دانسته اند . و عجب است در اين زمان اهل هوا از اين گونه اسماء زجرت دارند بلكه شنعت مى نمايند ، گويا اين طايفه از شفاعت ائمّه طاهرين عليهم السلام بهره نيابند ، و قال الباقر عليه السلام : « اَصدق الأسماء ما سُمّى بالعُبوديّةِ واَفضَلُها اَسماءُ الأنبياء » (1) .

در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودندو آنچه داعى عجالةً در نظر دارد چهار نفر از امامزادگان بدين اسم موسوم گرديدند : اوّل : عبدالعظيم بن معيّة بن الحسن بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل بن الحسن بن الحسن عليه السلام بن على عليه السلام است و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه » گفت : بنى معيّه در رى بسيارند .

.


1- .كافى 6/18 ح 1 ، معانى الاخبار : 146 ح 1 ، وسائل الشيعة 21/391 ح 27381 .

ص: 353

در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

و معيّه اسم مادر عبدالعظيم مذكور است و از انصار بود ، و اين بزرگوار حسنى است و ابوالقاسم على بن معيّة از اولاد عبدالعظيم است ، و او را دو پسر است : يكى ابوطاهر الحسن ، و يكى ابوعبداللّه الحسين خطيب . و ابو طاهر در كوفه بود بنوالمحتسب و بنو المنازل اند ، از وى و از نسل ابو عبداللّه الحسين خطيب در كوفه و رى عقب بسيار بماند و حالاتشان مبسوط است و كتابى ديگر مى خواهد . دوّم : ابو العزّ عبدالعظيم بن حسن بن على بن طاهر است كه به چند فاصله نسب را به قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى رساند ، و وى وارد به اصفهان شد ، و اعقاب او در اصفهان و همدان بسيار است ، و اين بزرگوار نيز حسنى است . سوّم : عبدالعظيم بن على شديد بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلاماست كه عمّ اكرم حضرت عبدالعظيم ، و سابقاً اشاره نمودم كه ابو نصر بخارى و ابو الحسن عمرى گفته اند : على شديد پسرى موسوم به عبدالعظيم داشت و از دنيا رحلت كرد و او را عقبى نماند ، بلكه عقب از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه قافة بن على شديد است ، و اين سه تن غير مشهورند ، اگر چه عبدالعظيم بن على شديد به واسطه نزديكتر است به حضرت امام حسن عليه السلام ليكن مناط همان است كه در اين بزرگوار ظاهر گرديد ، و هو عبدُالعَظيم وَاَعظَمُ مِن كُلِّ عَظيمَ وَاَكْرَمُ مِن كُلِّ كَريمٍ وَاَحلَمُ مِن كُلِّ حَليم ، مِن ابناء (1) الاَئمّةِ الطّاهِرة وَالذّريّة البَرَرَة الباهِرة ، عَلَيه وعَلى آبائِهِ وَاَجدادِه صَلَواتٌ مُتوافِرةٌ وَبَركاتٌ مُتكاثِرةٌ .

[در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام]پس از شرح و توضيح كنيه و اسم شريف اين بزرگوار ، خوانندگان اين اوراق بدانند : چون داعى از اخبار حضرت عبدالعظيم و اخبار مرويّه از ثقات علماء و رجال معتبرين در اين وجيزه بسيار ذخيره كرده ام ، و هر روايت و حديثى متفرّع بر علم و دانش است ،

.


1- .در متن : الابناء .

ص: 354

امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليم

در معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» است

و معرفت به حال رجال از رُوات هم علمى است شريف ، و ايضاً لقب سيادت كه از براى هر سيّدى مُصطلح شده است بر بعضى معنى آن مخفى است مانند معنى شريف ، و امتياز اين لفظ را با سيّد نداده اند ، و در اين كتاب بيان هر يك لازم بود ، لهذا براى توضيح معانى آنها و شناسائى مقامات عاليه حضرت عبدالعظيم عليه السلام سه فقره از اوصاف شريفه و القاب كريمه حضرت عبدالعظيم كه زائرين در زيارت نامه ها كه مأخوذ از اقوال ائمّه هدى عليهم السلاماست مى خوانند در ذيل اسم و كنيه معظمه آن بزرگوار بيان مى نمايد تا زائرين در زمان زيارت كردن بدانند مزور ايشان كيست و جلالت و فخامت قدر او چيست ، و از مطالب ماضيه و مراتب آتيه هم بصير و خبير بوده باشند : فقره اولى : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا المُحدَّثُ العَليمُ . فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السيِّدُ الكَريمُ . فقره ثالثه : اَلسَّلام عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريفُ .

امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليمدر معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» استپس مخفى نماند كه : «محدّث» به كسر دال اسم فاعل است ، و به فتح ، اسم مفعول ، و تحديث مصدر آن است . وفى الحديث : « التّحديث بنعمةِ اللّه ِ شُكرٌ ، وَتَركُهُ كُفرٌ » (1) . و« حديث » بر وزن فعيل به معنى تجدّد است چنانكه در « مجمع البحرين » (2) فرمود : سُمِّى الحَديثُ حَديثاً لتجّددُهِ وَحُدُوثِهِ شَيئاً فشيئاً ، چون تازه به تازه مى آيد از اين جهت او را حديث خوانند .

.


1- .بحار الانوار 68/28 باب 61 ( الشكر ) ، در مجمع البحرين 1/468 ماده ( حدث ) مى فرمايد : قيل : التحديث بنعمة اللّه شكرها وإشاعتها وإظهارها . . سپس حديث فوق را نقل كرده است .
2- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، قبل از آن مى فرمايد : والحديث يرادف الكلام .

ص: 355

در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يك

و حديث به معنى كلام هم آمده است كما قال اللّه تعالى : « وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً » (1) . ملخّص مراد آن است : در وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به پنهانى فرمود به بعضى از زنهاى خودش كلامى را . و جمع حديث احاديث است ، و در قرآن حق تعالى فرموده است : « وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ » (2) يعنى معانى آيات و اخبار و احاديث كريمه را خداوند به تو تعليم فرمود ، و آيه « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (3) اشاعه و اظهار نعمت عامّه است كه شامل هر چيز مى شود حتى تعليم قرآن و شرايع احكام و نشر مسائل حلال و حرام ، واشاعه اين نعمت كبرى و موهبت عظمى امرى است بزرگ ، و شعار انبياء و مرسلين ، و از لوازم تبليغ و ابلاغ احكام نبيّين . امّا معنى اصطلاحى كه شايع بين علماء و اصوليّين است و مرحوم ميرزا در « قوانين » (4) فرمود : الحديث ما يَحكى عَن قولِ المَعصُومِ أو فِعْلِهِ اَوْ تَقْريره ، يعنى : حديث آن است حكايت از قول يا فعل يا تقرير معصوم نمايد . و در اين عصر و اعصار سابقه در نزد شيعه اثناعشريّه و فرقه حقّه حديث آن را گويند كه منتهى به رسول صلى الله عليه و آلهگردد از طريق عصمت و طهارت نه آن طريقى كه اهل سنّت و جماعت قائل شده اند ، بعبارةٍ اخرى : حديث آن است كه منصُوص از معصوم بوده باشد و حكايت از كردار و گفتار و رفتار او كند .

در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يكو خبر را بعضى مرادف با حديث دانسته اند ، و برخى مقابل با انشاء مطلقاً يافته اند ،

.


1- .تحريم : 3 .
2- .يوسف : 6 .
3- .ضحى : 11 .
4- .قوانين الاصول : 409 المقصد الثالث فى السنة .

ص: 356

و مرحوم ميرداماد در كتاب « رواشح سماويّه » (1) فرمود : حديث آن است كه مأثور از حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده باشد ، امّا خبر از حضرت رسول و غير اوست ، پس خبر اعم است و حديث اخصّ ، و گفته اند كه : خبر محتمل الصدق والكذب است اما حديث اينطور نيست ، پس مى گوئيم : اطلاق اخبار در كتب شيعه كمتر است و احاديث زيادتر ، پس بر حديث توان اعتماد كرد اما بر خبر چندان اعتمادى نيست . و در كتاب « اصول كافى » (2) مروى است : « ان حديثنا صعبٌ مُستصعَب » . و ايضاً : « مَنْ حَفِظَ اربَعينَ حَديثاً بَعثَهَ اللّه ُ فقيهاً » (3) . و ايضاً : « اَعرِبُوا احاديثَنا فاِنّا قومٌ فُصَحَاءُ » (4) . و ايضاً : « حديثى حَدِيثُ ابى ، وَحَديثُ ابى حَديثُ جدّى ، وَحَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَين ، وحَديثُ الحُسين حَديثُ الحَسَن ، وَحَديثُ الحَسَن حَديثُ اميرالمؤمنين ، وَحَديثُ اميرَالمؤمنين حَديثُ رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، وَحَديثُ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله قَولُ اللّه عَزّ وجلّ » (5) . و ايضاً : « الرَاوِيَةُ لِحَديثِنَا يَشُدُّ به قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِن اَلْفِ عَابِدٍ » (6) . و ايضاً : « اِنَّ فى كُلِّ أُمَّةٍ مُحدِّثُونَ مِن غَيرِ نُبُوَّةٍ » (7) . و امثال اين گونه فقرات بسيار است كه دلالت مى نمايد مُحدّث اولى است از مُخبر و حديث اشرف است از خبر .

.


1- .الرواشح السماوية : 37 .
2- .كافى 1/401 به نقل از امام صادق عليه السلام ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا صدور منيرة أو قلوب سليمة أو أخلاق حسنة . . » ، نيز خصال : 208 ح 27 ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا ملك مقرب أو نبى مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للايمان أو مدينة حصينة . . » .
3- .روايت به الفاظ مختلف نقل شده . رجوع كنيد به : كافى 1/49 ح 7 ، عيون الاخبار 1/41 ح 99 ، خصال : 541 و 542 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 488 .
4- .كافى 1/52 ح 13 راوى آن جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام مى باشد ، خاتمة المستدرك 2/84 .
5- .كافى 1/53 ح 14 به چند طريق از امام صا دق عليه السلام ، وسائل الشيعة 27/83 ح 33271 .
6- .بصائر الدرجات : 31 ح 3 ، وسائل الشيعة 27/78 ح 33246 .
7- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، اللمعة البيضاء تبريزى : 200 .

ص: 357

در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر

و از آيه مباركه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ » (1) نيز اين فقره واضح مى شود . و در كتاب « اصول كافى » (2) مروى است : نبى كسى است ملك را در خواب مى بيند ، و رسول كسى است ملك را در خواب و بيدارى مى بيند ، و محدَّث _ بفتح دال _ كسى است آواز ملك را بشنود ، پس محدِّثِ او ، ملك است كه براى وى حديث مى گويد . و در حديث است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « وكان سلمان مُحدَّثاً » (3) حسن بن منصور عرض كرد : من مُحدِّثَه ؟ يعنى : كه او را خبر مى داد ؟ فرمود : « مَلَكٌ كَريم » (4) . و از اين عبارت معلوم مى شود جناب سلمان از شقّ ثالث از آيه مسطوره است . آن گاه راوى سؤال كرد : پس مصاحب سلمان كه امام است به چه حالت است ؟ فرمود : « اِقْبَلْ عَلى شَأنِكَ » يعنى : پى كار خود گير و برو (5) .

[ در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر ]و در حديث صحيح حمّاد مروى است كه گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « انّ سلمان (6) كانَ مُحَدِّثاً عَن اِمامِه لا عَن رَبِّه لاَِنَّهُ لا يُحَدِّثُ عَنِ اللّه ِ اِلاّ الحُجَّةُ » (7) . و آنچه داعى دانسته است محدَّث اشرف است از محدِّث به كسر دال از آنكه قسم اول در كلام مجيد در تلو رسالت و نبوّت است و آن جهت افاضه و القاء فيوضات حقّه است از

.


1- .حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » مندرج است كه جزء آيه نمى باشد .
2- .كافى 1/177 ح 4 .
3- .در چاپ سنگى : السلمان .
4- .بصائر الدرجات : 342 ح 4 ، علل الشرائع 1/183 _ 184 ح 2 .
5- .اين ذيل در روايتى ديگر وارد شده . رجوع كنيد به : رجال الكشى : 13 ، وبه نقل از وى در بحار الانوار 22/350 ح 74 .
6- .در چاپ سنگى : السلمان .
7- .رجال الكشى : 10 ، بحار الانوار 22/349 ح 70 ، مرحوم مجلسى ذيل روايت بيانى دارد كه قابل ملاحظه است .

ص: 358

يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است

عالم غيب به توسّط ملك مقرّب كريم اگر چه بر خلق تحديث ننمايد ، و مى توان گفت : شخص محدِّث كه حديث گويد بر حسب عرف محدَّث نباشد و مى توان گفت : محدَّث نيز محدِّث است چون انبياء عظام كه محدَّثين و محدِّثين بودند يعنى تلقّى از مبدء مى كردند و به خلق القاء مى فرمودند . على اىّ حال ، چنانكه هر حديث بذاته كه مروى از رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه هدى عليهم السلاماست شريف و جليل است همين طريق حامل و راوى آن كه محدّث است جلالت قدر و شرافت نفس دارد ، و هر آنكه به قانون رشاد و سداد حديث گويد البته محدَّث به فتح دال است و مؤيّد از حضرت ذوالجلال . و از حديث سابق دانسته اى كه در هر امتى محدّثين بوده اند يعنى از جانب انبياء واسطه بوده اند در ميان خلق و ابلاغ اوامر و نواهى انبياء عظام را مى كردند ، مانند نوّاب خاص . به عبارت ديگر مانند سلمان فارسى عليه الرحمه ونوّاب اربعه و بعضى از ملتزمين حضور ائمه طاهرين عليهم السلام سيّما اصحاب صادق عليه السلام كه يكى از اجلاّء ايشان ابان بن تغلب است كه به وى امر فرمودند : « اِجْلِسْ فى مَسْجِدِ النّبى صلى الله عليه و آله واَفْتِ الناسَ فَاِنّى اُحِبُّ اَنْ اَرى فى شيعَتى مِثْلَكَ » (1) يعنى : « بنشين در مسجد رسول صلى الله عليه و آله و بين مردمان فتوى بده » _ و مراد از فتوى تعليم مسائل و نشر فضائل است _ بعد فرمودند : « من دوست دارم در زمره شيعيان مانند تو را ببينم » .

[يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است]و بدان يكى از القاب صديقه طاهره عليهاالسلام محدَّثه بفتح دال است از آنكه ملائكه خدمت آن مخدّره شرفياب مى شدند ، و از امور مستحدثه حضوراً عرضه مى داشتند ، و از واقعات سماويّه و حالات غيبيّه آن مخدّره را اطلاّع مى دادند .

.


1- .احتجاج طبرسى 2/61 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .

ص: 359

و در حديث مصحف صدّيقه طاهره عليهاالسلام است : در ايام هفتاد و دو روز كه آن مشكاة عصمت و طهارت بعد از پدر بزرگوار زيست و زندگى فرمود در دار دنيا هر صبح و شام جبرئيل امين خدمت سيّده نساء عالمين مشرف مى شد و از امور غيبيّه براى تسليه خاطر آن مخدّره خبر مى داد ، و چون حضرت امير مؤمنان عليه السلام تشريف مى آوردند از آنچه شنيده بود خبر مى دادند ، آن بزرگوار مى فرمودند : از كجا اين مطالب را مى دانى ؟ عرض مى كرد : جبرئيل مرا خبر مى دهد . پس فاطمه زهرا عليهاالسلام محدَّثه است و صحيح است اگر محدِّثه به كسر دال خوانده شود ، از آنكه در اوّل جلد عاشر « بحارالانوار » (1) اين روايت از مفضّل بن عمر جعفى مروى است : هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خديجه عليهاالسلام بنت خويلد وارد مى شدند مى ديدند آن محترمه با كسى حرف مى زند . چون سؤال مى فرمودند عرض مى كرد : « هذا الجَنينُ الّذى فى بَطَنى يكلّمُنى ويُحدِّثُنى ويُؤْنِسُنى » ، يعنى : اين طفلى كه در رحم من است هر وقت تنها مى مانم با من صحبت مى دارد و حديث مى گويد (2) . پس فاطمه عليهاالسلام محدِّثة است يعنى حديث گوينده است و خبر دهنده است . اما مقام اول چون استفاضه از مبدء است اگر چه به توسّط ملك كريم است احلى مى نمايد ، و مرتبه ثانيه كه تحديث است ثمره آن راجع به خلق است . بعبارةٍ اخرى : اوّل جهت يَلى رَبّ است و دوّم جهت يَلى خلق ، اوّل تلقّى است و دوّم تلقين . پس با خدا صحبت داشتن تا به خلق آموختن فرقى بسيار دارد . اما بدان رسول از نبى اشرف است براى جهت رسالت و پيغامبرى وى و از اين جهت در

.


1- .بحار 16/80 باب 5 ح 20 و 43/2 باب 1 ح 1 ، امالى صدوق : 593 مجلس 87 ح 1 .
2- .روايتى بدين مضمون در عيون المعجزات : 51 نقل شده . مؤلف آن شيخ حسين بن عبدالوهاب از بزرگان سده پنجم مى باشد .

ص: 360

در آداب و شرايط محدث است

آيه كريمه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ » (1) مقدّم است رسول بر نبى ، و اين فقره در صورتى است « نبى » از « نبأ » مُشتق و مأخوذ نباشد و اگر نه فرق بين نبى و رسول واضح است . پس هر رسولى نبى است وليكن هر نبى رسول نيست ، امّا به مفاد « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (2) حضرت رسول كه نبى بود محدِّث ومحدَّث بوده است ، و شرط كلّى در رسالت همان تحديث است و ابلاغ احكام و القاء اوامر الهيّه و در تبليغ و تحديث اجرهاى كثيره است . و در كتاب مستطاب « اصول كافى » از صفوان مروى است كه خدمت حضرت صادق عليه السلامعرض كردم : عابدى از دوستان شما است و مردى است كه حديثى از شما روايت مى كند ، آيا كدام افضل است عند اللّه ؟ فرمودند : « الرَاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ » (3) ، يعنى : « روايت كننده حديث ما افضل است در نزد خدا به واسطه اين عمل از عبادت هزار عابد » . پس خداوند در ازاء و اجر پيغامبرى و رسالت جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله چه عنايتها مى فرمايد !

در آداب و شرايط محدث استپس از اين حديث معلوم مى شود تكميل نفوس و ارشاد خلق ، افضل و اجلّ از اكمال نفس است ؛ از آنكه تعليم حديث موجب حصول و وصول به يقين و معرفت است امّا عبادت عابد تعدّى به غير نمى نمايد ، پس عرض مى كنم : هر كس را نتوان محدِّث خواند مگر آنكه شرائط خاصّه در او موجود باشد :

.


1- .حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » وارد است .
2- .ضحى : 11 .
3- .در صفحات پيشين منابع حديثى آن گذشت .

ص: 361

در احترام امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اول : علم است به فرائض الهيّه و سنن نبويّه صلى الله عليه و آله و آنچه تعلّق به آنها از علوم ديگر دارد ، والاّ محدّث حقيقى نيست آنكه عالم به فروض و سنن نبويّه صلى الله عليه و آله نيست از اين جهت در اين فقره زيارت قيد به كلمه « عليم » شده است ، يعنى : سلام بر تو اى بزرگوارى كه محدّث عالم و دانا هستى . دوّم : محدّث بايد وَرِع باشد و هر آنچه بر زبانش آيد نگويد و هر آنچه امام عليه السلامنفرموده است بيان ننمايد و نسبت ندهد . و در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار » (1) در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (2) امام عليه السلامفرمودند : « اين آيه در حق كسانى است كه حديثى بشنوند و بدون زياده و نقصان نقل نمايند » . و اين قوّه قويّه را اكثر از ناس ندارند مگر آنكه مضمون روايت و خلاصه حديث را بفهمند و بفهمانند ، و اين فقره توفيقى است و تأييدى است براى منصوبين ائمه طاهرين عليهم السلام ، و براى ابناء زمان ما كارى است مشكل . سوّم : طبيعت وى مجبول بر نسيان نباشد چنانكه در ميان مردمان جمعى بالطبع كثير النسيان اند و هر چند مى خواهند حفظ ايشان زياد گردد ممكن نمى شود . و هر يك از شروط مسطوره ركن ركينى است از براى محدِّث ، و بيايد در اقسام حديث از مشرب صافى و مذهب وافى علماء اصوليّين و رجال تفصيل مفيدى كه خوانندگان از آن منتفع شوند و بهره يابند .

[در احترام امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام]و عجالةً براى شرافت مقام محدّث و علم به آن در علوّ مرتبه و سموّ درجه محدّث عليم

.


1- .بحار الانوار 2/158 ح 1 به نقل از اختصاص . روايت چنين است : « هم المسلمون لآل محمد صلى الله عليه و آله ، إذا سمعوا الحديث أدّوه كما سمعوه لا يزيدون ولا ينقصون » .
2- .زمر : 18 .

ص: 362

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از شخص ثقه متديّن صادقى حكايتى شنيدم كه خلاصه اش اين است كه : روزى حضرت عبدالعظيم به محضر ابا الحسن ثالث امام على النقى عليه السلام وارد شدند . اصحاب آن جناب به وى راه ندادند تا در جوار امام عليه السلام بنشيند . ناچار در آخر آن مجلس بنشست . پس آن بزرگوار توجّه فرمود به حضرت عبدالعظيم و از آن كس كه بر حضرت عبدالعظيم مقدّم نشسته بود مسأله اى سؤال نمود . آن شخص در جواب عاجز بماند و ندانست . بعد از آن همان مسأله را از حضرت عبدالعظيم سؤال فرمود . آن بزرگوار جواب صواب عرضه داشت . امام عليه السلام امر فرمود آن شخص برخيزد و حضرت عبدالعظيم را بر خود مقدّم دارد ، و به همين نهج سائرين از اصحاب را مؤخّر نشانيدند تا آنكه در جوار آن سيّد بزرگوار بدون فاصله قرار گرفت . آن گاه حضرت امام على النّقى عليه السلام تمام مقاديم بدنش را به سوى آن جناب توجّه داد و كمال مرحمت و ادب نمود و به اصحاب حضور فرمود : « اين بزرگوار كه عالم آل محمد (ص) است بدين گونه بايد محترم باشد » . پس از ذكر اين روايت بدان : هر محدّثى را عالم نمى توان خواند چنانكه هر عالمى هم محدّث نيست ، و اين منصب جليل و علم نبيل را جماعت قليلى از خواصّ اصحاب ائمّه داشته اند مانند سلمان و يونس بن عبدالرّحمن و ابان و زُراره و نظاير ايشان ، رضوان اللّه عليهم اجمعين . و از فرقه جليله سادات بنى الحسن چند تن در اين فن منتخب گشته اند ، اعلم و ازهد و اورع و اتقى و احفظ حضرت عبدالعظيم است . پس حقيقتاً [ال]مُحَدِّث العليم آن بزرگوار است كه بدون واسطه از چند نفر ائمه معصومين ، احاديث صحيحه استماع نموده و بدون نقصان و زياده به مردمان شهر رى رسانيده ، و از اين خدمت عظمى آثار بقعه كريمه اش سر به اوج اعلى كشيده و يوماً فيوماً بر ارادت اهل اين ولا افزوده مى شود و كرامات لا تحصى ظاهر مى گردد . بلى ، تابعين از اصحاب و معاصرين ائمه اطياب عليهم السلام بسيار حديث حفظ داشتند مانند

.

ص: 363

در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بوده اند و خلاصه اى از آنها ، و حفظ ابن عقده

جابر جُعفى كه هفتاد هزار حديث حفظ داشت و مأمور به اظهار نبود ، و هفتاد هزار حديث مى دانست (1) كه جز اظهار ، مأموريتى نداشته است ، و از تراكم اطلاعات و محفوظاتش خدمت امام عليه السلامعرض نمود : گاهى مرا حالت جنون دست مى دهد . فرمودند : « در خارج شهر برو و حفيره اى بكن و سرت را بينداز در آن و بگو آنچه را كه من خبر داده ام » (2) .

در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بوده اند و خلاصه اى از آنها ، و حفظ ابن عقدهو مرحوم شيخ حرّ عاملى در « فوائد طوسيّه » ذكر كرده است : ابان بن تغلب سى هزار حديث روايت نمود ، و محمد بن مسلم از حضرت باقر عليه السلام سى هزار حديث روايت كرد ، و يونس بن عبدالرّحمن كه از اساطين روات است هزار جلد كتاب در ردّ مذهب اهل سنّت و جماعت نوشته است ، و تمام روات از اصحاب حضرت صادق عليه السلامچهار هزار نفر بودند ، و هر كدام حافظ احاديث كثيره و اخبار معتبره كه اصول اربعمائة از اجوبه مسائل ايشان است . و كتاب « اسماء الرجال » كه از مؤلّفات احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفى مكنّى به ابوالعباس و معروف به ابن عقده است در شرح حالات راويان اخبار و احاديث مسموعه از حضرت صادق عليه السلام است . و خلاصه از آن چهار صد جلد و احاديث مرويّه اين چهار كتاب است يعنى : كتاب « اصول كافى » كه جامع آن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى است ، و كتاب « من لا يحضره الفقيه » از مؤلّفات مرحوم ثقة المحدثين محمد بن بابويه قمى نزيل رى است ، و كتاب

.


1- .رجوع كنيد به : كتاب الاربعين ، محمد طاهر قمى شيرازى : 287 به نقل از صحيح مسلم 1/20 ، مستدرك السفينة 2/20 ، در سنن ترمذى 5/741 نيز از وكيع نقل كرده كه : لولا جابر الجعفى لكان أهل الكوفة بغير حديث .
2- .الاختصاص : 67 ، مدينة المعاجز 5/44 ح 1459 .

ص: 364

« تهذيب » و كتاب « استبصار » از مرحوم شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى است . و بر اين چهار كتاب علماء سابقين و لاحقين اعتماد كرده اند و توسّل به احاديث آنها جسته اند و عمل را بر آن قرار داده اند ، و اجازات بر نقل آنها داده اند ، بلكه الى يوم القيام فتوى و عمل مجتهدين اعلام بر اين چهار كتاب است سيّما جماعت اخباريّين كه مذهبى جز اخذ و عمل به آنها ندارند . خلاصه ابن عقده سابق الذكر كه مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه در كتاب « خلاصه » (1) او را زيدى جارودى دانسته است و فرموده است : بر اين مذهب مرد وانما ذَكَرَناهُ من جُملةِ اَصحابِنا لِكَثْرَةِ رِوَايَتِهِ عَنْهُمْ وَخَلطِهِ بِهم وَتَصنيفِه لَهُمْ حافظه غريبى داشت كه نجاشى فرمود : سى صد هزار حديث را حافظ بود ! و يافعى در تاريخ خود گفت : ابن عقده از اركان حديث است . و مرحوم رضى او را از ممدوحين شمرده است ، و امثال ابن عقده از حفظه اخبار و نقله آثار از اطلاعات و محفوظات حضرت عبدالعظيم عليه السلام باخبرند . و مرحوم صدوق طاب ثراه كتابى در اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته است كه بعد از اين مذكور مى شود . و داعى به يك صد حديث از كتب اربعه و كتابهاى ديگر با كمال سعى بعد از تصحيح اسناد آنها را در روح و ريحان على حده نقل كرده ام و براى تسهيل و تفهيم خوانندگان به فارسى ترجمه نمودم تا بدانند اين بزرگوار چگونه خدمت ائمه طاهرين عليهم السلام مقرّب داشته است ، و هيچ يك از اصحاب بلكه اقارب ايشان بدين گونه مورد التفات واقع نشدند . و از حديث ابا حمّاد رازى جلالت قدر حضرت عبدالعظيم را خواهى دانست كه از جانب امام عليه السلام منصوب و مأمور بوده است به نشر احكام و مسائل حلال و حرام . پس بدان حديث دانى و حديث خوانى آسان است ، اما آنچه آداب محدّث است احاطه

.


1- .خلاصة الاقوال : 321 ش 13 : احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن بن زياد . . المعروف بابن عقدة ، بحار الانوار 104/117 .

ص: 365

در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيره

آن مشكل است .

در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيرهو در خاتمه اين فقرات ، براى اخذ نتيجه ، از حالات چند نفر از محدّثين كذّابين را بخوانى شايد تكليف خود را بدانى : يكى از مشاهير محدّثين ابوالبَخترى _ به فتح باء _ وهب بن وهب قرشى مدنى است و مشهور به محدّث و معاصر با هارون الرّشيد بود و در بغداد ساكن گرديد ، و در بعضى از محلاّت بغداد قضاوت مى كرد ، و مدّتى هم در مدينه منوّره قاضى شد با آنكه مادرش از ازواج حضرت صادق عليه السلام بود ، و خود ملتزم حضور مهر ظهور آن بزرگوار ، مع هذا خبث سريرت و قباحت عمل وى به حدّى شده كه نتوان در اين اوراق تمام آن را شرح دارد ، و از زبان حضرت صادق عليه السلام اخبارى ، جعل نمود كه مرحوم نجاشى فرمود : لَهُ اَحَادِيثُ عَنْ جَعْفَرِ بنِ مُحمّدٍ عليه السلام كُلُّها لا يُوثَقُ بِها (1) . و در حقّ او ايضاً علماء رجال (2) فرموده اند : ابوالبخترى كذّاب و جعّال و وَضّاع است ، بلكه فرموده اند : از تمام مردمان دروغگوى تر است . و از احاديث مجعوله اش آن است كه سالى هارون الرّشيد به حج رفت . چون قباى سياه پوشيده بود و منطقه بر كمر داشت حيا كرد بر منبر برآيد . ابوالبخترى براى خوش آمد او گفت كه : حضرت صادق عليه السلامفرمودند : جبرئيل بر پيغمبر نازل شد در حالتى كه موزه بر پا و منطقه بر كمر و خنجرى داشت . پس شاعرى (3) حاضر بود و اين اشعار در قدح و ذمّ وى گفت : ويلٌ وعولٌ لِأبى البَخْتَرىاِذا تَوافى (4) الناسُ لِلمَحشَرِ (5) مِن قَولهِ الزُّور وَاعِلانِهِبِالكِذبِ فى الناس على جَعْفَرِ (6) وَاللّه ِ ما جالَسَهُ سَاعَةًلِلفِقْهِ فى بَدوٍ ولا مَحْضَرِ ولا رآهُ الناسُ فى دَهرِهيَمُرُّ بَينَ القَبرِ والمِنبرِ قد قاتلَ اللّه ُ ابنَ وَهْبٍ لَقَدْاَعْلَنَ بِالزُّورِ وبالمُنْكَرِ يَزعَمُ اَنَّ المُصْطَفى احَمَدااَتَاهُ جِبريلُ التَّقِىُّ البَرِى عَليهِ خُفٌّ وَقَبا اَسوَدٌمُخَنْجَراً (7) فى الحقوِ بالخَنجَرِو عاقبت در سال دويست از هجرت گذشته به اقران خويش ملحق گشت ، و او است (8) علاوه از احاديث و اخبارى كه جعل نموده و نسبت به حضرت صادق عليه السلام داد ، فتوى به خون يحيى بن عبداللّه صاحب ديلم داد و سبب در قتل آن سيّد جليل شد ، حَشَرهُ اللّه تعالى مع مَواليه . و بدان ابوالبخترى مؤدّب اولاد حَجّاج بن يوسف ثقفى ، و ابوالبخترى كه موسوم به سعيد بن فيروز است و از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام جز او است .

.


1- .رجال النجاشى : 430 ش 1155 .
2- .مجمع الرجال 6/198 ، رجال الكشى : 309 ش 558 و 559 ، نقد الرجال 5/31 _ 32 ش 5647 .
3- .وى معافى تميمى يا تيمى بوده ، درباره اين اشعار رجوع كنيد به : تاريخ مدينة دمشق 63/411 ، مستدرك الوسائل 1/11 ، الغدير 5/311 ، تاريخ بغداد 13/457 .
4- .در چاپ سنگى : تواقى . متن موافق تاريخ دمشق آورده شد .
5- .در مستدرك : إذا ثوى للناس فى المحشر .
6- .در چاپ سنگى : الجعفر .
7- .در چاپ سنگى : فخنجراً .
8- .كذا ، بمعناى : او كسى است كه .

ص: 366

در شرح حال ابو هريره و احاديث او

در شرح حال ابو هريره و احاديث اوو يكى از كذّابين ابو هريره است ، و در كتاب « صراط المستقيم » (1) مذكور است : عمر بن الخطاب او را به تازيانه حد زد و دوازده هزار درهم از او گرفت ، و گفت : « قد اَكثَرْتَ الرِّوايَةَ

.


1- .الصراط المستقيم 3/248 .

ص: 367

ولا اَحسِبُكَ الاّ كذّاباً » (1) يعنى : روايت بسيار نقل كردى و بسيار دروغ گوينده اى و از دشمنان خدا و اسلام مى باشى . و حضرت امير عليه السلام فرمود : « اكذَبَ رَجُلٍ عَلى رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله هَذا الغُلام » (2) يعنى : دروغگوترين مردم بر رسول خدا همين غلام است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به ابو هريره : « انّ فيك لَشُعبةً مِنَ الكُفرِ » (3) . و زمخشرى در « ربيع الابرار » (4) گفته است : ابو هريره گفت : اللّهمّ ارْزُقْنى ضِرْساً (5) طَحُوناً ومَعدةً هضوماً وَدُبُراً نَثُوراً . و در كتاب مذكور است : عايشه هميشه ابوهريره را تكذيب مى كرد و مى گفت : تو كذّابى (6) . وابو حنيفه مى گفت : من از هر كس اخذ حديث مى كنم و مى شنوم مگر انس و ابو هريره (7) . و معاوية بن ابى سفيان چهار صد هزار درهم به او داد چهار هزار حديث جعل كرد 8 . و حضرت امير عليه السلام را سبّ مى كرد و مى گفت : حضرت رسول (ص) فرمود : هر كس در مدينه فتنه بر پا كند لعنت خدا بر او باد و امير مؤمنان احداث فتنه كرد 9 .

.


1- .الايضاح ابن شاذان : 60 و 495 ، الغارات : 660 ، المسترشد : 170 ح 38 ، مستدرك السفينة 10/529 .
2- .الصراط المستقيم 3/248 ، در انتهاى روايت : الغلام الدوسى ، نيز كتاب الاربعين قمى : 303 .
3- .الصراط المستقيم 3/248 ، كتاب الاربعين : 303 .
4- .الصراط المستقيم 3/249 به نقل از ربيع الابرار .
5- .در چاپ سنگى : ظرساً .
6- .الصراط المستقيم 3/250 .
7- .الصراط المستقيم 3/251 .

ص: 368

در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث

و از احاديث مجعوله ابوهريره است : فِرَّ مِنَ المَجْذُومِ فِرارَكَ مِنَ الاَسَد (1) .

[ در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث ]و يكى از محدّثين كذّابين مُقاتل است . جزرى مى گويد : به اجماع محدّثين مقاتل كذّاب است (2) . و ساجى مى گويد : كذّاب متروك است . و رازى مى گويد : متروك الحديث است . و نسائى مى گويد : الكذّابُون المَعرُوفون بِوَضعِ الحَديثِ عَلى رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله أربعة : ابن أبى يحيى بالمَدينةِ وَالواقدى ببغداد و مقاتِل بخُراسان و ابن سعيد بالشّام . و يكى زُهرى است كه احاديث براى بنى مروان جعل مى كرد ، و با عبدالملك بن مروان بود و امير مؤمنان عليه السلام را لعن مى نمود (3) . و يكى سفيان ثورى است كه از اصحاب شرطه هشام بن عبدالملك بود ، و روايت از ابى مريم مى كرد (4) . به وى گفتند : ابو مريم شراب خوار است ؟ گفت : انه لا يكَذِبُ الحَديث ، يعنى : دروغ نمى گويد (5) . خلاصه اين دو بيت را بخوان كه براى دروغگويان گفته شده است : اِن كُنْتَ تَكذِبُ فىِ الذى حَدّثتَنىفَعَلَيْكَ وزِرُ ابىَ حَنيفَة او زُفَر المائلينَ اِلى القِياسِ تعمّداًالعادِلينَ عَنِ الشَريعةِ والأَثَر 6

.


1- .الصراط المستقيم 3/251 ، الاقناع حجاوى 2/83 .
2- .الصراط المستقيم 1/165 ، ونيز بقيه اقوال منقوله از اين مصدر مأخوذ است .
3- .الصراط المستقيم 3/245 .
4- .الصراط المستقيم 3/253 .
5- .اين دو بيت انشاء ابو عبداللّه محمد بن زيد واسطى براى احمد بن معدل است چنانچه در هامش صراط المستقيم 3/210 نقل شده است .

ص: 369

در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردند

يعنى : هر آنكه دروغ مى گويد از زبان پيغمبر اكرم البته بر او وزر و گناه ابو حنيفه و آقاى اوست و هر آنكس به قياس عمل كرد از شريعت مطهّره عدول كرده است .

در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردندپس بپرهيزند جماعتى از بعضى اخبار متشابهه كه خلط با اخبار اهل بيت شده ، و در مقام تهذيب برآيند ، و بعد از تصحيح و تميز و رفع اشتباه بر مردم عوام بخوانند ، و از زياده و نقصان در احاديث نبويّه صلى الله عليه و آله احتراز كنند و اگر نه مانند ابو حنيفه وضّاع حديث اند . و غزالى گفته است : اجازَ اَبُو حَنيفةَ وَضْعَ الحَديثِ عَلى وِفْقِ مَذْهَبِه (1) . يعنى : ابو حنيفه جعل حديث را بر مذهب خود جايز دانسته است . و معروف است كه ابو حنيفه مى گفت : اگر رسول خدا (ص) مرا ادراك مى كرد از اقوال من اخذ مى نمود (2) ! ! و مؤيّد مراد است آنچه شافعى گفته است : من در كتب اصحاب ابو حنيفه نظر كردم ، در يك صد و سى ورقه ، تمام آن را بر خلاف كتاب و سنّت يافتم 3 ! و ايضاً شافعى گفت : ما وُلِدَ فى الإسلام اشَأَمُ من ابى حَنيفه 4 . و مالكى گفته است : فتنه ابو حنيفه ضررش بر امّت از فتنه ابليس بيشتر است 5 . و ديگرى گفت : فتنه ابو حنيفه از فتنه دجّال براى اسلاميان اعظم است 6 .

.


1- .الصراط المستقيم 3/214 .
2- .الصراط المستقيم 3/214 به نقل از ابن مهدى . در اين صفحات مثالب و بدعتهاى بسيار ديگرى نيز مرحوم عاملى نقل فرموده كه قابل مراجعه و ملاحظه است .

ص: 370

و تمام اين احاديث موضوعه مجعوله مأخوذ از قول ابو حنيفه و سابقين از اهل رأى و قياس و استحسان است كه كتاب خدا را بر حسب آراء كاسده خودشان قياس نمودند و تدليس كردند و تغيير دادند . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « تَفتَرقُ اُمّتى عَلى بِضعٍ وسَبعينَ فِرقةً اعظَمُها فِتنةً عَلى امَّتى قومٌ يقيسُونَ الأُمُورَ بِرَأيهِمْ يُحَرِّمُونَ الحلالَ ويُحلّلِونَ الحرام » (1) . و عمر بن الخطاب گفت : دورى بجوئيد از اصحاب رأى كه ايشان دشمنان سُنن سنيّه (2) نبويّه اند ؛ از آنكه عاجز بودند از حفظ احاديث ، پس براى خودشان خرافات و مزخرفات گفتند گمراه شدند و مردم را گمراه كردند (3) . پس اخذ دين را بايد از امام زمان كرد نه از طريق قياس و منهج استحسان ، از آنكه ائمه دين عليهم السلام كه خلفاء معصومين و اخلاف مطهّرين حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آلهاند احكام حلال و حرام را به توسّط جبرئيل از پروردگار جليل از مصبّ وحى و تنزيل كه جدّ اصيل نبيل ايشان است اخذ نموده اند ، پس مشرع اين فرقه حقّه مشروع است و جز اين طريق ممنوع . ومؤيّد بر مراد اين ابيات جيّده است : إذا شئتَ اَن تَختَر لِنَفسِكَ مَذهباًوَتعلم اَنّ النّاسَ فى نَقل اخبَارِ فَدَعْ عَنكَ قولَ الشَّافِعىِّ ومالِكٍوَاَحْمَدَ والمَروّىِ عَنْ كَعبِ الاَحبارِ وَوالِ اُنَاساً قَولُهُمْ وحَدَيثُهُمْرَوى جدُّنا عَن جَبْرَئِيلَ عَنِ الْبارى (4)و آن طريق حق و نهج صدق بر حسب قطع و يقين ، نه از راه حدس و تخمين ، از احاديث صحيحه مرويّه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس داعى در اين وجيزه غالب از احاديث منقوله از ائمه را كه حضرت عبدالعظيم

.


1- .الصراط المستقيم 3/208 به نقل از خطيب بغدادى در تاريخش و ديلمى در فردوس الاخبار .
2- .در چاپ سنگى : سيئه .
3- .الصراط المستقيم 3/208 .
4- .الصراط المستقيم 3/207 ، كتاب الاربعين: 311 ، الجواهر السنية : 225 .

ص: 371

روايت كرده است بيان مسائل حلال و حرام و اُصول احكام و سنن سيّد انام صلى الله عليه و آلهمى داند ، هر آن كس بخواند مى داند تحديث اين احاديث شريفه و اِخبار اين اَخبار صحيحه به جز از آن بزرگوار شايسته نمى نمود ، همانا علم و معرفت حضرت عبدالعظيم عليه السلام باعث استفاضه اين فيوضات از مبدء فيّاض گرديد كه به أحسن الاحوال افاضه بر دوستان خودشان فرمودند . على اىّ حال ، علم حديث و اطّلاع به آن شريف است ، و هر كسى را نتوان محدّث خواند ، و هر حديثى را نتوان تصديق كرد مگر آنكه از منبع و معدن آن استماع شود . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « قد كَثُرَتْ عَلَىَّ الكَذّابَةُ فَمَنْ كَذِبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ » (1) . پس از اين حديث و خبر آيا اهل منبر خبرى دارند و جزا و سزاى كذب به حضرت خير البشر را در روز محشر دانسته اند چيست و چگونه است ؟ ! البته احتراز و اجتناب بعضى از اين گناه بزرگ كه طريق ارتزاق و اكتساب معيشت شان است بايد بيشتر و زياده تر باشد با آنكه اخذ احاديث صحيحه و فهم معانى آن در اين اوان بسيار سهل و آسان است ، و در زمانهاى قديم براى اهل طلب ، اخذ هر حديثى با كمال صُعوبت و تعب بوده است ، پس چرا براى متابعت هوا و ترضيه آراء ابناء دنيا ، خدا و پيغمبرش را آزرده نمايند و آنچه نخواسته اند و نفرموده اند مانند دشمنان دين از روى جهل و نادانى بيان كنند ؟ ! نمى دانم اين طايفه را در كدام يك از طبقات جهنّم با ابو حنيفه و اتباع وى هم نشين نمايند . خلاصه در شرح احاديث مرويّه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام بعضى از فروع متعلقه ديگر به احاديث و اخبار ان شاء اللّه تعالى مذكور مى شود ، و آنچه در اين فقره زحمت دادم كفايت است .

.


1- .كافى 1/62 ح 1 ، خصال : 255 ح 131 ، تحف العقول : 193 .

ص: 372

فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُ

اشاره در معنى «سيد» و «كريم» است

فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُاشاره در معنى «سيد» و «كريم» استبدان صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : «سيّد» رئيس قوم است و مُطاع در ميان عشيره و قبيله اش اگر چه هاشمى و علوى نبوده باشد ، و سيّد فائق در خير و مالك و فاضل و كريم و حليم و مقدّم را گويند ، و اطلاق سيّد بر شريف در اين اوقات بسيار مى شود . و در رساله « سِرّ الاَدب » سيد را به اسماء عديده خوانده است : «حُلاحِل» سيّد شجاع است ، «همام» سيّد بعيد الهمّه است ، «قمقام» سيّد جواد است ، «غطريف» سيّد كريم است ، «صنديد» سيد شريف است ، «بُهلول» سيد حسن البُشر است ، «اورَع» سيّدى است كه او را جسم و جهارت است . و جمع اين مفرد «سادة» است كما فى الحديث : « الأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ » (2) ، و تقدير آن بر وزن «فَعِيل» است ، و جمع بر « سَيَائد » بسته اند ، و علماء فرموده اند : السيّد : الماجِدُ الشَريف . وسيّد مشتق از « سَادَ يَسُودُ » مى باشد ، و « سُؤدد » _ به ضمّ _ به معنى مجد و شرف است ، و از براى لفظ سيّد مواردى است خاصّه و معانى مخصوصه است (3) كه غالب آنها جائز است در حقّ حضرت عبدالعظيم گفته شود مگر يك معنى كه آن فرض طاعت است ، و اختصاص به امام عليه السلام دارد . و آن بزرگوار است مفترض الطّاعة چنانكه در كتاب « معانى الاخبار » (4) مروى است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « على بن ابى طالب عليه السلام سيّد عرب است » . عايشه عرض كرد : مگر شما سيّد عرب نيستيد ؟

.


1- .مجمع البحرين 3/71 .
2- .در مجمع البحرين 3/73 : وفى الحديث : « العلماء سادة » .
3- .رجوع كنيد به : لسان العرب 3/231 ماده ( سيد ) ، الفائق 2/167 ماده ( سود ) ، تاج العروس 2/384 ، التوحيد صدوق : 207 ، النهاية 2/417 .
4- .معانى الاخبار : 102 ح 2 و نيز ح 1 ، التوحيد : 207 .

ص: 373

فرمود : « من سيّد اولاد آدم هستم » . عايشه عرض كرد : سيّد چه معنى دارد ؟ فرمود : « مَنِ افْتَرضَتْ طاعَتُهُ كَمَا افْتَرَضَتْ طاعَتى » ، يعنى : « چنانكه اطاعت من واجب است اطاعت او هم لازم است » . و در اين فقره اشاره و تصريح است در تكليف واجب لازم عايشه مخصوصاً و سائرين عموماً . و خواهى دانست طريق معرفت و شناسائى طاعتِ حضرت ختمى مآب و جناب ولايت مآب عليهما الصّلاة والسلام از حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و حديث ابا حمّاد رازى كمال دلالت بر صدق مراد مى نمايد ، و عنقريب آن حديث ذكر مى شود . و در كتاب « نهاية اللغة » (1) منقول است : مردى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مشرف شد و عرض كرد : اَنْتَ سيّدُ قريش ؟ فَقالَ : « السّيدُ اللّه ُ الَّذى يَحقُّ لَهُ السِّيادَةُ » ، يعنى : تو سَيّد قريشى ؟ آن جناب فرمود : « سيّد خداوند متعال است كه سيادت حق اوست و احدى جز حضرت احديّت عزّوجلّ لياقت ندارد » (2) . و در حديث ديگر است : مردى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد : انت سيّدُنا . فرمود : « مرا رسول و نبى به همان نحوى كه خداوند خوانده است بخوانيد ، و مرا سيّد نخوانيد » (3) . و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه فرمودند : بعضى از علماء منع كرده اند خداوند را به نام سيّد بخوانند ، و اين منع بر خلاف است بلكه در ادعيه كثيره وارد است كه سيّد از اسماء حسنى است ، و عبارت شهيد عليه الرحمة است : واِنَّ هذا الاسمَ لا يوُهِمُ نقصاً فيجوزُ اِطلاقُهُ

.


1- .النهاية فى غريب الحديث ، ابن اثير 2/417 ماده ( سود ) .
2- .از ظاهر عبارت نهايه چنين بر مى آيد كه فقط عبارت « السيد اللّه » فرمايش حضرت است ، وبقيه آن در توضيح معناى سيد مى باشد . عبارت ابن اثير چنين است : فقال : السيد اللّه . أى هو الذى تحق له السيادة كأنه كره أن يحمد فى وجهه وأحب التواضع .
3- .النهاية 2/417 .

ص: 374

عَلَى اللّه ِ اِجْماعاً (1) . پس از دعوى اجماع در جواز اطلاق اسم شريف سيّد بر خداوند سبحان مى گوئيم : اسماء اللّه توقيفى است ، چون در اخبار و آثار و ادعيه به طرق صحيحه در كتب معتبره مذكور است ، لهذا منكرى او را نشايد . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در حديث سابق منع فرمودند شايد براى آن باشد كه اين اسم در فرقان مجيد بر حضرت وى نام ننهادند و آن جناب خوش داشت خوانده شود به نامهائى كه خداوند سبحان او را خواند و ناميد ، و تا اطاعت و امتثال بندگان ، فرمانِ قضا جريان را در تمام اوامر و احكام باشد . و وجه ديگر از جهت تواضع و تذلّل و استكانت است كه آن جناب به واسطه استغراق در عُبوديّت و بندگى با سيادت عامه اى كه حق تعالى بر ما سواى خود دارد راضى نشد او را سيّد خوانند ، يعنى عبد را سيّد خواندن با قيد عُبوديّت و رقيّت كه هرگز از وى منفك نمى شود سزاوار نيست ، و از ادب دور است . پس حقيقتاً خداوند سيّد است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله عبد ، وهمين فخر آن بزرگوار را بس است ، چنانكه در فقره دعا خوانده مى شود : « وَكَفى لى فخراً (2) أن اَكوُنَ لَكَ عَبداً » (3) . و هر وقت خداوند ودود خواسته است آن بزرگوار را اختصاص به خود دهد او را بنده اش خوانده است كما قال اللّه تعالى : « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ

.


1- .مرحوم شهيد اول نيز در القواعد و الفوائد 2/176 _ 179 در اين باره مفصل به بحث پرداخته و به قول مذكور مائل است . البته عبارات فوق كه از شهيدثانى دانسته شده به عبارت مرحوم شهيد اول در قواعد بسيار نزديك است ، لكن لفظ سيد را از مواردى كه « لا يوهم نقصاً » باشد ندانسته بلكه از مواردى دانسته كه ما خلا عن الابهام الا انه لم يرد به السمع » .
2- .در چاپ سنگى : فخر .
3- .عبارت از حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام است و در خصال : 420 چنين نقل شده : « الهى كفى لى عزّاً أن أكون لك عبداً ، وكفى بى فخراً أن تكون لى ربّاً ، انت كما أحب فاجعلنى كما تحب » . نيز كنز الفوائد كراجكى 1/181 .

ص: 375

در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيله اى دون قبيله اى ديگر

إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » (1) اگر چه معنى اين عبوديّت ، ربوبيّت و سيادت كليّه است ليكن بر حسب حقيقت نتوان عبد را مالك مستقل و متصرّف بالاصالة دانست ، ولا مؤثِّر فى الوُجُودِ اِلاّ اللّه حق و صدق است ، بلكه تسميه حادثِ مخلوقِ مرزوق را به خالق و رازق و محيى و مميت بر خلاف حكمت عقل و نقل است، هو : « اللّه ُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ » (2) امّا فقره دعاء مأثور « وبيُمنه رُزِق الوَرى وَبِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيا » استبعاد نتوان كرد ، همانا عقيده شيعه اماميّه اثنا عشريّه بر اين است . خلاصه اين بيت مولوى در خور عبوديّت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله است : حسرت آزادگان شد بندگىبندگى را خود تو دادى (3) زندگى

در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيله اى دون قبيله اى ديگرو وجه ديگر آن است : در زمان قديم ، بزرگ هر قبيله اى را سيّد مى خواندند و آن شخص كه عرض كرد : انت سيّدنا ، مرادش ظاهراً آن بود كه تو بزرگ قبيله ما هستى و جماعتى ديگر را هم در قبايل و احياء عرب به اين لقب مى خواندند . آن بزرگوار منع فرمود براى آنكه بدانند آن جناب مانند آحاد و افراد از سادات و رؤوس قبيله هاى اعراب نيست ، و نبوت و رسالت هر يك كلمه جامعه اى است كه سيادت و رياست و مُطاعيّت را بر كافّه عباد و تمام اولاد ابوالبشر مى فهماند . پس لفظ سيّد موهم اختصاص است به قبيله اى دون قبيله اى ديگر ، امّا لفظ رسول عام است . و در حديث عايشه دانستى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « من سيّد اولاد

.


1- .اسراء : 1 .
2- .روم : 40 .
3- .در چاپ سنگى : دادكى .

ص: 376

ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر

آدم مى باشم » (1) . و ناقلى نقل كرد : آنكه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله را سيد خواند خواست نفى كند نسبت هاشمى را از آن بزرگوار ، و خواست بگويد : آن جناب شخصى است مطاع و بزرگ . پس در جواب وى فرمود : مرا بزرگوارى است كه حضرت بارى بر تمام بندگانش داده است به واسطه نبوت و رسالت ، چون صدق دعوى نبوّت معلوم شد هر نسبتى معلوم و واضح مى شود . و وجه ديگر از منع كردن ، نهى از خواندن لقب است به حضور شريفشان براى هضم نفس و قدح مدح . بلى ، لقب خداوند كه رسول و نبى است اكمل و افضل القاب است . خلاصه سيّد بر خداوند جائز است خوانده شود ، و بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله هم به نحوى كه مصطلح در افواه و السنه است ، و در نزد عقيده فرقه حقّه مجوّز ، و همين طريق بر مرد بزرگ كما قال اللّه « وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ » (2) .

[ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى] [بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر]و سابقاً ذكر شد يك معنىِ سيّد زوج است ، و مراد از « سيّدها » عزيز مصر است كه شوهر زليخا بود . و در حقّ حضرت يحيى بن زكريّا عليه السلام فرمود : « مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّه ِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً » (3) مراد شرافت ذاتى و فضل و سؤدد و كرم و حلم [و ]بردبارى و بزرگوارى و تقدّم از اقران است و كمال مدح است از براى حضرت يحيى عليه السلام كه خداوند منّان او را آقا و سيّد

.


1- .در صفحات پيشين گذشت .
2- .يوسف : 25 .
3- .آل عمران : 39 .

ص: 377

خوانده است . على اىّ حال ، اين لقب را به كسى نتوان داد و به آن احدى را نتوان خواند مگر آنكس كه جامع محامد و محاسن نفسانيّه روحانيّه است . گويند : از قيس بن عاصم سؤال كردند : بِمَ سُدتَ قومَك ؟ قال : بِبَذلِ النَدى وَكفِّ الاَذى ونَصْرِ المَولى (1) . و در اين زمان هر آنكه هاشمى است و منتسب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله است سيّد خوانند از رضوى و موسوى و حسينى و حسنى و فاطمى و علوى ، و نديده ايم دوستان ائمه اطهار عليهم السلام ايشان را يا ابناء و احفاد هر يك از ائمه را براى نسبت به هاشم و قريش سيّد خوانده باشند ، و اين لفظ به اين جهت مرسوم و معمول نبوده است ، اما از جهت وصف و شرافت حسب در هر زمانى به هر لسانى مستعمل و مُصطلح بوده است از آنكه نهايت تكريم و تعظيم در اين لقب است (2) . و گويا اين لقب براى بنى فاطمه بعد از زمان غيبت صغرى به فاصله اى شايع شد سيّما از زمان مرحومين مبرورين سيّد مرتضى نقيب الطالبيين و سيّد اجل موسوى سيّد رضى _ طاب ثراهما _ شيوع بهم رسانيد كه به واسطه جلالت قدر و فخامت مقام ايشان با رياست كليّه و سيادت عامه اى كه داشتند سائرين اولاد فاطمه بالتبع براى امتياز ايشان با عامّه و عوام ناس موسوم شدند ، و از آن زمان بر اين سلسله جليله اسم سيّد بماند (3) .

.


1- .توحيد شيخ صدوق : 206 ، عدة الداعى : 305 ، بحار الانوار 4/197 .
2- .به رياض العلماء 7/133 و القاموس الاسلامى ، احمد عطية اللّه 3/585 رجوع شود .
3- .در تأييد اين مطلب مى گوئيم : در پايان نسخه اى از امالى سيد مرتضى نشانى بلاغى است از احمد بن على بن قدامه كه در آن چنين تعبيرى آمده : « الشريف الاجل السيد أبو طالب حمزة بن على بن الحسين العلوى الحلبى » . تاريخ اين قرائت بين سالهاى 457 و 458 بوده است . در نسخه اى از تبيان شيخ طوسى نيز كه كتابت آن به عصر مؤلف برمى گردد ( سده پنجم ) شبيه اين عبارت بچشم مى خورد . بنا بر اين قول مرحوم علامه تهرانى كه اصطلاح سيد را از حدود سده هفتم مربوط به بنى هاشم دانسته است ( الانوار الساطعة : 102 ، النابس : 90 ) صحيح بنظر نمى رسد . جهت اطلاعات بيشتر به رساله القاب السادة تأليف نگارنده اين سطور رجوع شود ( چاپ مجمع الذخائر الاسلامية ، سال 1419 ه . ق ) .

ص: 378

بلى ، وصفاً جمعى معروف اند به اسم سيّد : يكى عبداللّه بن رواحه است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « واَنْتَ _ ثَبَّتك اللّه ُ _ يا سِيَّدَ الشُعَراءِ » . و يكى حسّان بن ثابت است . و يكى شاعر آل رسول صلى الله عليه و آله سيّد اسماعيل حميرى است كه مادرش يا قومش اين لقب را به او دادند چنانكه در اشعارش فرمود : وَلَقَد عَجِبتُ لِقائِلٍ لى مَرَّةًعلاّمةٌ فَهِمٌ مِن الفُهَماءِ (1) سَمّاكَ قَوْمُك سَيِّداً صَدَقُوا بِهاَنْتَ المُوَفَّقُ سَيِّدُ الشُعَراءِ (2)و محيى الدين معروف در باب سى صد و شصت در معرفت وزراء مهدى عليه السلامخوش گفته است : اَلا اِنَّ خَتْمَ الاَوْلِياءِ شَهِيدُوَعَيْنُ اِمامِ العَالَمينَ فَقِيدُ هُوَ السَّيِّدُ المَهْدِىُّ مِنْ آلِ اَحْمَدٍهُوَ الصَّارِمُ الْهِنْدِىُّ حِينَ يَبِيدُ (3)و اين دو بيت گويا در حق اين سيّد كريم و محدّث عليم حضرت عبدالعظيم گفته شده است ، و بعضى از معانى سيّد در آن مندرج است : يا بُقعةً ماتَ بِها سَيِّدُما مِثْلُهُ فِى النّاسِ مِنْ سَيِّدِ ماتَ الهُدى مِن بَعْدِهِ وَالنَّدىاَلْعِلْمُ وَالحِلمُ مَعَ السُّؤْدَدِ (4)

.


1- .در بحار و الغدير : الفقهاء .
2- .بحار الانوار 47/327 ، الغدير 2/232 .
3- .در چاپ سنگى : تبيد . اشعار راملا هادى سبزوارى در شرح الاسماء الحسنى 1/28 نقل كرده و سپس اين بيت را اضافه دارد : هو الشمس يجلو كل غيم وظلمةهو الوابل الوسمى حين يجود
4- .اين دو بيت با اختلافاتى و اضافه چند بيت ديگر در عيون الاخبار 1/280 از ابن مشيع مدنى در رثاء امام رضا عليه السلام دانسته شده ، در مقاتل الطالبيين : 323 اشعارى مشابه را در رثاء يحيى بن عبداللّه بن حسن به انشاء على بن ابراهيم علوى ذكر كرده . ابن شهر آشوب در مناقب 3/469 اشعار را از مشيع دانسته و در رثاى امام رضا عليه السلام آورده است .

ص: 379

پس از شرح اين مقدّمات موجزه مفيده در معنى اين سيادت كريمه ، هر زائرى بداند زمان خطاب و تسليم حضورى به حضرت عبدالعظيم عليه السلام همانا در فقره « السلام عليك ايها السيّد الكريم » معنى سيادت و شرافت حسبى و شخصى ملحوظ و منظور است . يعنى : هر آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در زيارت نامه « سيّد » مى خواند نه از جهت نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام است بلكه براى شرافت و بزرگوارى است كه در آن بزرگوار بوده است ، و كلمه « الكريم » كه وصف بعد از وصف است خود دلالت بر مقصود مى كند ، مانند « السلام عليك ايها المحدِّثُ العليم » كه عليم نيز وصف مخصوص و صفت خاصّه اى است براى آن جناب . پس سيّد شامل تمام معانى مسطوره است ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم سيادت نسبى دارد و هم حسبى . پس سيّد لفظى است عام ، و هر آنكس بر حسب عمل و كردار سيادت نداشته باشد شايد رشته سيادت نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله را قطع نمايد ، و منقطع از فيوضات الهيّه در دنيا و آخرت گردد ، و اگر رشته و ريسمانى گسيخته شد و آن را پيوند نمايند ناچار گره و عقدى در ميان است . پس سادات زمان ما راضى نشوند رشته سيادتشان گسسته شود براى كردار زشت و رفتار شومى كه از ايشان ظاهر مى شود و هر انقطاعى موجب حرمان و بُعد از رحمت حضرت يزدان است . پس سيادت به لباس سبز و اسم و لقب نيست ، همانا كسوت معنويّه كه در وى سعادت اُخرويّه است با نام نيك شرط است 1 .

.

ص: 380

گفتگوى شيعى و ناصبى

[گفتگوى شيعى و ناصبى]و براى معذرت از اين جسارت آنچه در كتاب « صراط المستقيم » (1) است مى نويسد : يك مرد شيعه به مرد ناصبى گفت : اگر در اين زمان پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آلهمبعوث شود آيا بر كدام خانواده نزول اجلال مى فرمايد ، و محطّ رحل آن سيّد معظّم كجا است ؟ آن ناصبى گفت : البته بر اهل و اولادش نازل مى شود . آن مرد شيعه گفت : پس خوب است ما امّت مرحومه هم كافّةً به آستان ايشان التجاء بياوريم و پاى طاعت و خدمت از آن اعتاب عاليات نكشيم . و شاعرى از بنى عبّاس (2) گفت اين ابيات را : و قالت قُريشٌ لنا مَفخَرٌرَفيعٌ عَلَى النّاسِ لا يُنكَرُ فَقَد صَدقُوا فَلَهُمْ (3) فَضلُهُمْ[ وَبَيْنَهُمُ رُتَبٌ تقصَرُ ] (4) فَأدْناهُما رَحِماً بالنَّبىإذا فَخَرُوا فَبِهِ (5) المَفْخَرُ بِنَا الفَخْرُ فِيكُمْ عَلَى غَيْرِكُمْفَأمّا عَلَيْنا فَلا تَفْخَرُوا فَفَضْلُ النَّبِىِّ عَلَيْكُمْ لَنااَقَرُّوا بِه بَعْدَ اَن اَنْكَرُوا . . الى آخره .

.


1- .الصراط المستقيم 1/229 ، كتاب الاربعين ماحوزى : 355 .
2- .محقق كتاب المجدى فى انساب الطالبيين در صفحه 392 تصريح كرده كه وى عباس بن حسن بن عبيداللّه بوده است .
3- .در چاپ سنگى : كلهم .
4- .از مصدر اضافه شد .
5- .در چاپ سنگى : فيه .

ص: 381

فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُ

در معنى «شخص» و «شريف» است

فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُدر معنى «شخص» و «شريف» استبدان كلمه « شخص » در نزد اهل لغت ، سواد انسان و غير او است كه از دور ديده مى شود ، و مورد استعمال آن غالباً در ذات انسان است ، و شاهد بر مقصود شعرى است كه در وصف زيد بن حسن ذكر شد : فان يك زيد غالتِ الاَرْضُ شَخصَهُ (1) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .و مراد زائر در اين فقره ، شرافت شخصيّه و اصالت ذاتيه مزورش حضرت عبدالعظيم است . و كلمه « الشريف » بيان مى كند و توصيف مى نمايد شخصيّت و عظمت شأن و مقام آن بزرگوار را ، و لفظ « شخص » به معنى رفعت هم آمده است و در اين مقام مناسب است . و « شريف » از شَرَف محرّكه (2) مشتق است و آن به معنى بلندى و رفعت است ، و جمع شريف ، شُرَفاء و اَشْراف است . و معنى ديگر آن « مجد » است . و فرق است بين شريف و حسيب شايد به مناسبتى در ذيل مطالب آتيه توضيح شود . و شريف را شريف نامند براى رفعت و علوّ معنوى او است كه از علوّ مكانى تشبيه شده است .

.


1- .مصرع اول از قصيده اى است كه قدامة بن موسى جمحى در رثاء زيد بن حسن عليه السلامسروده است . مصرع دوم آن چنين است : فقد بان معروف هناك وجود . رجوع شود به : ارشاد شيخ مفيد 2/22 ، بحار الانوار 44/164 . قبلاً نيز اين بيت گذشت .
2- .محركه يعنى اينكه حركات آن فتحه است ، بنابر اين « شَرَف » خوانده مى شود . رجوع شود به : معجم مقاييس اللغة ابن فارس 3/263 .

ص: 382

در فرق بين «سيد» و «شريف» و احاديث صحيحه ديگر

در فرق بين «سيد» و «شريف»و احاديث صحيحه ديگرو سيوطى در « رساله زينبيّه » (1) در تعريف شريف گفت : اِعلَم اَن اسمَ الشَريف يُطلَق فىِ الصّدرِ الأوّلِ عَلى كلِّ مَن كانَ مِن اَهلِ البَيتِ سواء كان حَسَنيّاً أو حُسينيّاً اَو عَلَويّاً أو ذريّةَ مُحمّد بن الحَنَفيّة أو غَيره مِن اولادِ على عليه السلام . و حافظ ذهبى در تاريخ خود نوشته است : اسم شريف بر تمام ذريّه مباركه سابقاً اطلاق مى شد ، چون فاطميّين در مصر خلافت كردند منحصر نمودند اين لقب را به اولاد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، چنانكه در اين اوقات لفظ سيّد لقب مخصوصى است از براى فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و در اين زمان كافّه انام شريف كسى را نامند كه از جهت مادر هاشمى و قرشى باشد بلكه شريف را به لقب سيادت نخوانند . و شاطبى گفت : المرادُ بالقُرشِىِّ : المَنسُوبُ إلى النَضرِ بن كِنَانَةَ ، والسّادةُ الاَشرافُ اَجَلُّ هذِهِ الطّائِفَةِ (2) . على اىّ حال ، حَسنى و حُسينى هر دو سيّد و شريف اند ، و به اين دو لقب خوانده مى شوند ، اما لقب سيّد اَشمَل است و شامل شريف مى شود ، و شايد بر حسب اصطلاح عرف و شيوع و استعمال ، شريف را سيّد نخوانند . و شرفاء مكّه معظمه _ زادها اللّه تعظيماً _ به واسطه سلطنت و رياست و رفعتى كه بر تمام قبائل و افخاذ و بطون عرب داشتند خزنه و سَدَنه بيت بودند ، هر يك به نام شريف موصوف و معروف شدند (3) . و از قرار مشهور نسبت ايشان به حضرت امام حسن عليه السلام مى رسد ، و شايد براى تميز

.


1- .القبائل والبيوتات الهاشمية : 7 _ 8 به نقل از رسالة الزينبية ، القاب السادة : 21 .
2- .بحار الانوار 85/5 .
3- .رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 2/183 .

ص: 383

ايشان و سادات بنى الحُسين اين لقب را اختيار كرده باشند ، يعنى : هر كس از فرزندان سيّدالشّهداء حضرت امام حسين عليه السلام بود او را سيّد ناميدند ، و هر كس از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام بوده ملقب به شريف شد ، امّا كمال ظهور و بروز اين لقب به واسطه خدمت بيت اللّه در شرفاء مكه ظاهر گرديد . و در حديث است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله به خواهش صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلامدر زمان رحلت فرمود : « سؤدد و هيبت خودم را به فرزندم امام حسن عليه السلامبخشيدم ، شجاعت و سخاوت خود را واگذار نمودم به فرزند[م ]امام حسين عليه السلام » (1) . و شايد مراد از سؤدد همان شرافتى است كه در فرزندان امام حسن عليه السلام به وديعت گذارده شد و به ارث رسيد ، و بدين لقب اختصاص يافتند . و به بيان ديگر ، ائمّه هدى عليهم السلام را در ذريّه جناب امام حسين عليه السلام قرار دادند و بزرگى و بزرگوارى و شرافت را در ذريّه حضرت امام حسن عليه السلام مقرّر داشتند . نظير آن دعائى است كه اسحاق عليه السلام در حقّ دو فرزند جليل نبيل خود فرمود . پس از دعاء آن جناب ، نبوّت در صلب اولاد يعقوب ، و سلطنت در صلب اولاد عيص قرار دادند ، و تفصيل آن راجع به دواوين قصص و تواريخ است (2) . بلى ، عبداللّه محض كه فرزند حسن مثنى بود و شرحى به نحو اختصار از حال آن بزرگوار گذشت جمع بين سيادت و شرافت نمود از آنكه مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلامبود ، و منسوبين به عبداللّه محض شرافت ديگر دارند . خلاصه اگر هر يك از ائمه هدى عليهم السلام را به لقب سيّد بخوانند به ملاحظه رياست و بزرگى بر قومى مخصوص يا براى اين نسبت كه هاشمى بودن است از شرع ممنوع و مقدوح است ، امّا به ملاحظات مشروعه ديگر جائز است ، و از عبارات زيارات و احاديث صحيحه معلوم مى شود ، و همين طور است اگر ايشان را شريف بخوانند .

.


1- .عوالم 16/43 .
2- .تاريخ طبرى 1/224 .

ص: 384

خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليه السلام را به شريف و نهى حضرت

خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليه السلام را به شريف و نهى حضرتو در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار » (1) مروى است در حديث مبسوط كه عنوان بصرى شخصى بود سالخورده و از سنّ وى هشتاد و چهار سال گذشته بود ، و در اين مدّت به تحصيل علوم در محضر مخالفين دين حاضر مى شد ، به وسائل چند خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب گرديد ، و آن جناب را به لقب شريف خواند ، حضرت صادق عليه السلاماو را منع نمودند و امر فرمودند به اين لقب آن جناب را نخواند ، بلكه به كنيه خواندن اولى و احسن است . بناءً على هذا ، امر به نهى خود امرى است بديهى و روشن ، و گويا در آن زمان بزرگ قوم را شريف مى خواندند . پس نهى حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهبه آن كسى كه عرض كرد : « اَنْتَ سَيِّدُنا » (2) ، نظير همين نهى حضرت صادق عليه السلام است به عنوان بصرى . خلاصه ، زائر غالباً در حين زيارت ملاحظه نسبت شرافت را نمى كند و قصدى ظاهراً جز علوّ مقام و مكانت مزورش حضرت عبدالعظيم عليه السلام ندارد ، و اگر مرتبه علم و عمل و جدّ و اجتهاد در طاعات و عبادات و امتثال اوامر شرعيّه و احكام دينيّه قطعيّه واتّباع فرمايشات خدا و رسول و ائمه عليهم السلام را در حين زيارت خواندن و حاضر شدن از آن جناب به نظر بياورد البته آنچه از اين القاب مى گويد و مى خواند ثمره مفيده خواهد يافت ، و در دل او وقر و وقع ديگرى از مزورش حاصل مى گردد .

.


1- .بحار الانوار 1/224 ح 17 به نقل از شيخ بهائى از شهيد اول از شيخ احمد فراهانى .
2- .و حضرت در جواب آنها فرمود : « السيد اللّه » كه در صفحات پيشين گذشت . ابو داود حديث را در سنن خود 2/438 ح 4806 چنين نقل كرده است : عن مطرف ، قال : قال ابى : انطلقت فى وفد بنى عامر الى رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] وسلم فقلنا : أنت سيدنا . فقال : « السيد اللّه تبارك و تعالى » . قلنا : وأفضلنا فضلاً وأعظمنا طولاً . فقال : « قولوا بقولكم أو بعض قولكم ولا يستجرينكم الشيطان » .

ص: 385

عجالةً توضيح معانى اين القاب كريمه و اوصاف شريفه براى آن بود معرفتى به حالت مزور خود پيدا كنى تا زمان تشرّف ، حضورِ حقْ منظورش با لسان عرفان تفوّه و تكلّم نمائى .

.

ص: 386

. .

ص: 387

روح و ريحان ششم

اشاره

روح و ريحان : السادسة

.

ص: 388

. .

ص: 389

در برادران و فرزندان و زوجه جليله حضرت عبدالعظيم عليه السلام است

در برادران و فرزندان و زوجه جليله حضرت عبدالعظيم عليه السلام استبدان در اين روح و ريحان به قدر مقدور از اخوه و زوجه و اولاد حضرت عبدالعظيم عليه السلامشرحى مى نويسد . در كتاب « عمدة الطالب » منقول است : عمرى نسابه براى عبداللّه بن على شديد پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام چهار فرزند ذكور ذكر كرده است .: اوّل : حضرت عبدالعظيم عليه السلام . دوّم : قاسم . سوّم : حسن . چهارم : احمد . و بعضى محمد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر بيان كرده اند . و از فرزندان عبداللّه بن على شديد مذكور به قول عمرى نسابه احمد عقب گذارد ، و اولادى از او بماند ، ليكن ابو اليقظان نسابه (1) براى وى عقبى قائل نيست . و صاحب كتاب مسطور را عقيده آن است : ابو محمد قاسم بن حسين نقيب كوفه پسر قاسم بن احمد بن عبداللّه قافه است ، و سُبُعى كه قبيله اى از سادات اند نسبت به او دارند ، و مادر قاسم هم امّ ولد بوده است ، و فرزند قاسم موسوم به يونس بود ، و بسيار در نزد اهل كوفه مقبول القول ، و از فرزندان اوست شريف فاضل ابوالفتح ناصر بن امير كه در حدود

.


1- .وى ابو اليقظان سحيم بن حفص نسابه جعفى در گذشته به سال 190 هجرى است . رجوع شود به : سر السلسلة العلوية : 10 ، هدية العارفين 1/435 .

ص: 390

در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است

يمن بوده است ، و اعقاب او بسيار است . و ابو نصر بخارى نسابه گفته است : در حجاز از اولاد احمد بن عبداللّه حسنى ، حسن بن على بن قاسم بن احمد بن عبداللّه [ است ] . و حال هر يك از برادرهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلامرا نسّابين در دواوين خودشان شرح داده اند ، و اعقابشان را ياد نموده اند ، رجوع به آنها موجب بصيرت و اطلاع است . امّا زوجه محترمه و حليله جليله حضرت عبدالعظيم موسومه به خديجه بود ، دختر قاسم بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است ، و در كتابهاى انساب قاسم بن حسن امير مكنّى به ابو محمد است ، و حسن امير ، اكبر و ازهد و اورع از وى فرزند نداشت . بعباره اخرى : عيال حضرت عبدالعظيم دختر عموى آن جناب است ، و اين قاسم غير از قاسم پسر احمد بن عبداللّه قافه است ، از آنكه كنيه و اسمشان يكى است شبهه نشود . و هميشه قاسم بن حسن مذكور با بنى عباس مراوده و معاشرت مى نمود ، و از مدفن وى خبرى ندارم .

در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است و اختلاف در وى و مذهب صحيحو از قاسم بن حسن شش فرزند معيّن شده است : يكى از آنها خديجه است كه به حباله حضرت عبدالعظيم بود ، و در ذيل شرح نام شريف ابا محمد قاسم بن حسن نقل ناقلى به خاطرم آمد كه گفت : شايد امامزاده قاسم كه در مقدّمه كوه شميران در جهت شمالى طهران واقع است همان قاسم بن حسن بوده باشد ، احتمال توان داد ، اما تعيين در مدفن شريف آن بزرگوار در كتابهاى علماى نسب نشده است و تصريحاً نيافته ام ، ليكن قاسم ثانى يا رأس شريف قاسم بن حسن باشد برهان صحيح و بيان صريحى مى خواهد ، و بر اين اقوال سخيفه ضعيفه مشهوره كه مأخوذ از كتب فارسيّه است و جامع و مؤلّف آنها غير معلوم

.

ص: 391

اعتمادى نشايد ، و اين دو قول مخدوش است . امّا جواب از قول در اينكه سر قاسم بن حسن عليه السلام مدفون در اين بقعه باشد ناچار بايد گفت : آن سر را از شام آوردند و در اين محل دفن كردند از آنكه تمام سرهاى شهدا را از كوفه به شام بردند ، و عدد رؤوس به نحو تحقيق هفتاد و هشت سر بود . و علاّمه مجلسى _ طاب ثراه _ در جلد عاشر « بحارالانوار » بدين گونه ضبط فرموده است كه آن رؤوس مطهّره را بين قبايل قسمت كردند از كنده و حمير و هوازن و مذحج و تميم و سائرين قبائل . مرحوم سيّد بن طاوس عليه الرحمه فرمود : يزيد بن معاويه نوشت براى عبيداللّه بن زياد سرهاى شهدا را جميعاً روانه شام نمايد ، و عبارت مرحوم سيّد است : فَاَعادَ الجَواب إلَيه يَأمُرهُ فيهِ بِحَملِ رأسِ الحُسين عليه السلام وَرُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ وَحَمْلِ اَثْقَالِهِ وَنِسائِهِ وَعِيالِه ، فَاسْتَدْعى ابْن زيادٍ بِمَحْضَرِ ابنِ ثَعْلَبَ الْعَائِذىِّ فَسَلَّمَ اِلَيهِ الرُّؤُوسَ وَالنِّساءَ فَسارَ بِهِم.. الى آخر الخبر (1) . و از اين عبارات معلوم مى شود تمام سرها را روانه شام نمودند . و مرحوم مجلسى فرمود : به خطّ بعضى از افاضل يافتم : لما جى ءَ برؤوسِ الشُّهداءَ وَالسَّبايا مِن آلِ محمّدٍ اَنشَدَ يَزيدُ لَعنَهُ اللّه : لمّا بَدَتْ تِلكَ الرُّؤوسُ وَاَشْرَقَتتِلْكَ الشُّموسُ عَلى رُبى جَيْرُونِ صاحَ الغُرابُ فقُلْتُ صِحْ اَوْ لا تَصِحوَلَقَد قَضَيتُ مِنَ النَّبىِّ دُيُونى (2)و از اين فقرات كه احتياج به ترجمه ندارد نيز معلوم است براى اظهار خدمت به يزيد ، عبيداللّه بن زياد آن رؤوس شريفه را به شام نقل كرد ، ديگر در رجوع وعود رؤوس مطهّره به اجساد طيّبه طاهره خبرى صحيح نيافتيم مگر رأس مبارك جناب خامس آل عبا عليهم السلام كه در تمام مقاتل معتبره علماء اعلام تصريح شده است ملحق به بدن شريف شد .

.


1- .لهوف : 152 ، بحار 45/124 ، العوالم : 425 ، مدينة المعاجز 4/103 ح 1116 .
2- .بحار الانوار 45/199 ح 40 به نقل از خط شهيد ، العوالم : 417 .

ص: 392

امّا آورنده و ملحق كننده آن مختلف فيه است : مشهور آن است حضرت على بن الحسين عليه السلام آورد ، و شايد جهت آمدن به كربلا و تعجيل كردن در ادراك زيارت آن سيّد مظلومان در روز اربعين براى ملحق كردن آن سر مطهّر و دفن آن بوده است ، و گويا خبرى باشد : رؤوس طاهره ساير شهدا را هم به سبايا دادند ، و اكنون نظر ندارم . خلاصه ، آوردن سر قاسم بن حسن عليه السلام را به رى نه در « بحارالانوار » است و نه در كتاب « لهوف » و نه در كتاب « ابى مخنف » و نه در « مثير (1) الاحزان » ابن نما و نه در كتب متأخرين و نه متقدّمين ، و عجب است . و در صورت صحّت اين فقره ، چرا احدى از موثّقين علما [ ذكر ]نكرده اند و اگر خبر ضعيفى هم بود يا خبر مرسلى البته در كتب مسطوره اشاره مى شد . پس اين مزار ، مدفن رأس شريف قاسم بن حسن عليه السلامنيست . اما در جواب از قول ثانى كه پسر قاسم بن حسن عليه السلام در اين بقعه مدفون است واضح البطلان است از آنكه موضوع منتفى است ، يعنى : در وقوع دامادى قاسم بن حسن عليه السلامو عروسى كردن و زفاف نمودن در روز عاشورا محل كلام است ، و از عبارت مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى دانسته شد سابقاً قاسم بن حسن عليه السلام خواستگار شد فاطمه بنت الحسين عليه السلام را و فرمود : وَقُتِلَ قَبلَ اَن يُنبى عَليها ، يعنى : پيش از آنكه زفاف شود به درجه شهادت فائز گرديد . و اجماعى علماء نسّابه است غير از زيد و حسن مثنى هيچ يك از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عقبى نگذاردند . پس چگونه مى شود اين وقعه را به نحوى كه مشهور است قبول نمود ؟ ! و اگر حديث معتبرى از كتاب معتمدى مى ديديم البته اطاعت مى نموديم ، ليكن نفى نمى كنيم امامزاده بودن اين مزور را ، پس به طريق قطع و يقين امامزاده است و زيارت كردن اين مزار هم موجب اجر و ثواب است ، و سالهاست اين بقعه شريفه برپا و مرتفع است

.


1- .در متن : مشير .

ص: 393

و جماعتى هم كرامات كثيره از اين روضه عاليه نقل نموده اند كه ظاهر شده است . و مرحوم مجلسى فرمود : مذمّت هر يك از امامزادگان كه معلوم نشده مى توان او را زيارت نمود . و داعى كراراً مشرّف شده ام ، امّا به قصد رأس شريف قاسم بن حسن عليه السلام يا قاسم ثانى نبوده است ، بلكه به قصد امامزاده بودن شرفياب شده ام ، و اين بزرگوار را بسيار با عظمت و جلالت شأن و مقام مى دانم ، و ظاهراً موسوم به قاسم بن حسن است كه به واسطه و فاصله چند نفر ديگر نسبت شريفش منتهى به امام عليه السلام مى شود ، اَللّه ُ يَعَلْم اِنّى لَمْ أَقُلْ زُوراً . و اما فرزندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام يكى قاسم و ديگرى موسوم به احمد است ، و علاوه از اين دو بزرگوار فرزندى نيافتم ، و منظور ندارم بر ايشان چه گذشت و كجا مدفون شدند . على اىّ حال ، داعى از وقتى كه در مقام تحصيل علم به انساب ابناء ائمه طاهرين و اولاد مكرمين ايشان برآمدم و تصحيح حالاتشان را از مَهَره اين فن استدعا كردم براى ازدياد معرفت خود و تعريف خوانندگان و شنوندگان بوده است ، و مى دانم اين گونه امور به استحسانات و قياسات و قاعده ظاهره تمام نمى شود ، بايد از كتاب صحيحى دليل قاطعى آورد و الاّ سكوت اولى است . و تأمل در اين مطالب هم باعث فساد مذهب و عقيده نمى شود ، و آنچه در اين ورقه عرض شده است از علماء نسّابه اين بلد جزاء و سزائى جز تصديق و تصويب نمى خواهد ، و هر آنكه از مأخذ صحيح علاوه از آنچه نوشته شده است اين بنده را اطّلاع دهد او را فيض عظيم است . و اميدوارم از شرح مناقب و مفاخر اين فرقه هداة از عثرات وزلاّت و اهوال و افزاع قيامت مصون و محروس باشم ، و نعم ما قيل فى حقّهم : شَرَفٌ تَتابَعَ كابراً عَن كابرٍكَالرُّمحِ أُنْبُوباً عَلى أُنْبُوبِ وَتَلالأَ النُجومُ الزُّهر عَن اَسلافِه (1) كَالغَيثِ شُؤْبُوبٌ عَلى شُؤبُوبِ (2)

.


1- .وزن بيت اشكال دارد .
2- .اشعار از بحترى است و سيد مرتضى در امالى 3/29 سه بيت از آن نقل كرده كه بيتى از آن را مؤلف نقل كرده ، نيز بيت اول در الكنى والالقاب 1/135 و كشف الغمة 3/231 مندرج مى باشد ، ولى بيت دوم در اين منابع يافت نشد . شؤبوب : يك بار بارش را گويند و جمع آن «شَآبيب» است . ( مجمع البحرين 2/85 ) .

ص: 394

. .

ص: 395

روح و ريحان هفتم

اشاره

روح و ريحان : السابعة

.

ص: 396

. .

ص: 397

در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت سه نفر از ائمه هدى عليهم السلام

در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت سه نفر از ائمه هدى عليهم السلامبدان حضرت عبدالعظيم ادراك خدمت و صحبت سه نفر از ائمه عليهم السلام نمود : اوّل :حضرت ابوجعفر ثانى امام محمد تقى عليه السلام . دوم : ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام . سوّم : ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلام . و به طريق تحقيق خدمت حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام شرفياب نشد ، و بعضى از روايات كه آن جناب از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است به واسطه اصحاب است ، و نصّى كه از حضرت رضا عليه السلام در باب زيارت آن بزرگوار مأثور ، و در السنه مشهور است اخبار از امر مستقبل است نه زمان حال ، و اخبارى كه حضرت عبدالعظيم روايت و حكايت فرموده اند غالباً بدون واسطه از حضرت جواد و از حضرت هادى عليهماالسلاماستماع فرمودند ، و حضوراً شنيده اند ، و تاكنون نديده ام حديثى كه آن جناب فرموده باشد : من از حضرت رضا عليه السلام شنيده ام . و از اين جهت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در عداد اصحاب امامين همامين سلام اللّه عليهما نوشته اند ، و استدراك خدمت و حضور سه نفر از ائمه هدى عليهم السلام با كمال صدق و نهايت خلوص ، خود فضلى است مخصوص ، چنانكه صحابى كه معاصر زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود و خدمت سيّد عالم صلى الله عليه و آلهشرفياب گرديده در نزد تابعين مقامى بلند و مكانتى ارجمند داشت . و از طبقات تابعين كه معاصرين زمانهاى ائمه هدى بوده اند كسى كه به جان و مال

.

ص: 398

در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهم السلام و فضيلت صحبت وى

و اولاد و عيال تبعيت نمود و مورد اَلطاف و اِفضال ايشان در غياب و حضور ، سفر و حضر گرديد حضرت عبدالعظيم است . و جهت اينكه ائمه طاهرين نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مى فرمودند براى آن بود خلفاء جور از بنى عباس كمال غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند ، و خلفاء بنى عباس از آنچه بنى الحسن در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوائل خلافت بنى عباس كردند خائف بودند ، لهذا راضى نمى شدند ائمه طاهرين عليهم السلام در مدينه طيّبه مجاور و ساكن باشند ، و مى ترسيد[ند] به واسطه ايشان فتنه و فسادى برپا شود ، پس ايشان را به انواع ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه _ على ساكنها الصّلوة والسّلام _ بوده به بغداد و سامره حركت مى دادند ، و با خودشان نگاه مى داشتند . و چون آن بزرگواران ، وضع زمان و ابناء زمان را مى دانستند و مأموريت بر تحمّل بلايا و اذاياى مخالفين داشتند ، و بر حسب حكمت و مصلحت ملاحظه عواقب امور را مى نمودند ، خوش داشتند فاطميّين و علويّين كه اعضاء و اجزاء قريبه ايشان بودند مانند ايشان ساكت باشند و تقيّه نمايند و صبر كنند ، و به دوستان و بستگان خودشان نيز همين وصيّت و نصيحت را در حضور و غياب مى نمودند ، و اغلب اوقات تأكيدات ائمه طاهرين عليهم السلام به سادات و بنى فاطمه بود ، و توقّعاتشان در كتمانِ اين امر و تحمّل بلا و حفظ دماء مسلمين از محبّين از سادات بيشتر از سائرين بوده و مكرّراً فرمودند : « هر آنكه از اولاد فاطمه در اين شدائد عُظمى صبر نمايد او را دو اجر است » .

در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهم السلام و فضيلت صحبت وىپس از سادات بنى الحسن كسى كه ممتاز و منتخب گرديد و به جان و دل قبول اين خطب عظيم را نمود ، و تقيّه را شعار خود ساخت ، و اقرار به امامت ائمه اطهار كرد ، و در آشكارا و پنهان به فرمايشات ايشان همراهى نمود ، حضرت عبدالعظيم است .

.

ص: 399

بناءً على ذلك ، آن بزرگوار به دو جهت محرم اسرار گرديد : يكى براى قرابت و خويشى كه داشت و از خيار بنى فاطمه بود ، و يكى براى دوام و بقاء به دوستى و محبّت ايشان . و بالقطع واليقين سائرين از بنى فاطمه و محبّين به اين درجه و مقام و انس مخصوص نبودند . پس عرض مى كنم : آنكه روز عاشورا خدمت جناب سيّد الشهداء عليه السلام آمد و جان خود را به امر آن بزرگوار بذل نمود ، با حضرت عبدالعظيم كه مهيّا بوده است براى گذشتن از جان چه فرق دارد ؟ بلى آنجا امر است و اينجا نهى ، مناط امتثال و اطاعت امر و نهى امام مفترض الطّاعة است . بعبارة اخرى : دوست بايد مطيع امر و نهى دوست خود باشد ، پس همان طور كه بر اطاعت امر امام عليه السلام ثواب و جزاء مهيّاست از براى ترك نهى آن جناب نيز عوض و جزاء مترتّب است ، بلكه آنكه در دنيا مى ماند و متحمّل بلايا مى شود و صبر مى كند او را مثوبات كليّه اخرويّه بيشتر است ، و هر زمانى كه ناملايمات از ابناء دنيا و هوا و خلفاء جور بالنسبه به امام زمان مى بيند اجر شهيدى دارد . فرضاً اگر هر يك از ائمه طاهرين عليهم السلام خروج به سيف مى كردند با عدد معيّن معلومى ، اول كسى كه جان مى داد و اعانت امام عليه السلام را مى كرد حضرت عبدالعظيم بود ، پس اتباع اوامر و نواهى امام عليه السلام شرط كلّى است ، و كمال ايمان دوستان از آن است ، و اطاعت ايشان اطاعت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت احديّت است . و در حديث است : « مَن اَذاعَ سِرَّنا فَقَدْ قَتَلَنا عَمْداً لا خَطَأً » (1) ، يعنى : هر كس اسرار ما را

.


1- .مضمون حديث است ، نص آن را ثقة الاسلام كلينى در كافى 2/370 ح 4 چنين نقل كرده است : عن ابى عبداللّه عليه السلام « ما قتلَنا من أذاع حديثنا قتل خطاء ولكن قتلنا قتل عمد » . در اين باب روايات ديگرى نيز نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : شرح ملا صالح بر كافى 10/33 ، مستدرك الوسائل 12/293 ح 14119 .

ص: 400

فاش كند در زمان تقيّه ، ما را از روى عمد كشته است نه از روى خطا . و حضرت عبدالعظيم ، كاتم اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلى الله عليه و آله بود ، و از اين جهت مرضىّ و مطبوع و منظور نظرِ مهر انورِ ايشان گرديد ، و در مدينه مشرفه و در بغداد و در سرّمن رأى حضراً و سفراً به خدمات خاصّه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلاماشتغال داشت ، و ليلاً و نهاراً اكتساب مسائل دينيّه و احكام شرعيّه از ايشان مى نمود و مستفيض مى شد . و چون آن جناب را ركن ركين اصحابِ اطيابِ حضرت هادى عليه السلام دانستند در مقام اذيّت وى برآمدند ، پس به امر امام عليه السلام ، ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت كرده ، از خوف سلطان جائر كه معتزّ باللّه بود ، به سوى رى توجّه فرمود ، و بر ايشان وارد آمد آنچه در اوراق آتيه مى نگارد و زحمت مى دهد . و بنگر ثمره اطاعت امام عليه السلام اين آثار حقّه اى است كه از مزار كثير الانوارش ظاهر و هويداست ، و ثمرات آن يوماً فيوماً به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار مى رسد ، و روز و شبى نيست آن روضه معظمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست از حدود ايران شدّ رحال براى زيارت مرقد شريفش در اوقات متبرّكه نشود . خلاصه ، هر يك از اصحاب تابعين و ابناء ائمه طاهرين عليهم السلام خدمت ائمه اطهار بيشتر توفيق يافته شرفياب شد بر حسب امتداد زمان ، فيض و كسب كمالات او زيادتر شد ، مانند على بن جعفر عريضى كه از شرفيابى حضور پدر بزرگوارش خدمت حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام مشرف گرديد ، و با كِبَر سن نعل حضرت جواد عليه السلام را برمى داشت و مى گذاشت . و حكايت فصد كردن او مشهور است . و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم ، مانند على بن جعفر عليه السلام به خدمتگزارى اين سه بزرگوار موفّق و مفتخر گرديد ، و به رضاء و ميل ايشان حركت مى فرمود ، و هر يك از ائمه را در مدح حضرت عبدالعظيم بيان مشروحى است .

.

ص: 401

و مخفى نماناد از بعضى عبارات علماء اعلام معلوم مى شود : حضرت عبدالعظيم عليه السلامدو نفر از ائمه دين را بيشتر درك ننمود يعنى : خدمت ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلاممشرف نشد . و از حديث اباحمّاد رازى هم _ كه در روح و ريحان هشتم بيان مى شود _ ظاهر است كه در زمان حضرت امام على النّقى عليه السلام در رى تشريف داشتند ، ليكن منافاتى ندارد بگوئيم : در زمان امامت حضرت هادى عليه السلام در سامره موفق به صحبت شريف ايشان بود ، و به زيارت حضورِ مهرْ ظهورِ حضرت عسكرى عليه السلام مشرف شده باشد ، و هر آنكه با اخلاص ادراك زمان و لقاء مهرآساىِ يك نفر از ائمه طاهرين عليه السلام نمايد چنان است تمام ايشان را زيارت كرده باشد ، و هر كس ايشان را زيارت كرد چنان است حضرت رسول صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است . و در حديث است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « هر آنكس مرا بعد از حيات من زيارت كند چنان است در حيات من مرا زيارت كرده » (1) . پس معلوم است از اين حديث شريف ، زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجرى بزرگ دارد ، و زيارت ائمه اطهار عليهم السلام در حيات به مانند زيارت نبى اكرم است ، سيّما علاوه از زيارت و تشريف حضور ، تعليم احكام حلال و حرام بدان منضمّ باشد ، و بيايد اخبارى در اين خصوص در ابواب آتيه ان شاء اللّه تعالى .

.


1- .كامل الزيارات : 45 ح 12 ، الغدير 5/119 ، البيان آية اللّه خوئى : 470 .

ص: 402

. .

ص: 403

روح و ريحان هشتم

اشاره

روح و ريحان : الثامنة

.

ص: 404

. .

ص: 405

در حديث اباحماد رازى و فضل حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در حديث اباحماد رازى و فضل حضرت عبدالعظيم عليه السلامبدان اين روح و ريحان در ترجمه و شرح اباحماد رازى است كه دلالت بر جلالت قدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى نمايد . مخفى نماناد از خطوط شريفه ، كافى الكفاة اسماعيل صاحب بن عبّاد شيعى وزير فخر الدّوله ديلمى اوراقى در فضايل حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سال هزار و دويست و نود و چهار در نجف اشرف _ على مشرّفها آلاف التحيّة والتحف _ زيارت نمودم ، صورت آن را برداشته و در چند ورق نقل كردم ، و آن را از هداياى غَرويَّه و فيوضات نَجَفيّه دانستم ، از آن جمله اين حديث شريف است كه بعينه در اين مقام مى نويسد و شرح مى دهد ، و خواننده را شبهه در صحّت اين حديث نرود ، و سوق آن حكايت و دلالت بر صدق مى كند . رَوى اَبُو تُرابٍ الرُّويانىُّ ، قال : سَمِعتُ ابا حمادٍ الرّازى يَقُولُ : دَخَلْتُ عَلى عَلِىِّ بْنِ محمّدٍ بِسُرَّ مَنْ رَأى ، فَسَألتُهُ عَنْ أشياءَ عَنِ الحَلالِ والحَرامِ ، فاَجَابَنى ، فلّما وَدَّعتُه قالَ لى : « يا حمّادُ ! إذا اَشكَلَ عَلَيكَ شى ءٌ مِن اَمرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ فَاسْأَلْ عَنهُ عَنْ عَبدِالعَظيمِ بنِ عبدِاللّه ِ الْحَسَنىِّ وَاقْرَأْهُ مِنّى السَّلامَ » (1) .

.


1- .مرحوم نورى صاحب مستدرك الوسائل در كتابش 17/321 ح 21470 مى گويد : نسخه اى از نهاية الاحكام شيخ طوسى در نزد وى است كه در سال 517 توسط ابو المحاسن بن ابراهيم بن حسين بن بابويه نوشته شده و در انتهاى جلد اول آن رساله صاحب بن عباد بخط وى آمده است . سپس روايت فوق را نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 4/406 فائده پنجم ، معجم رجال الحديث 11/53 .

ص: 406

در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّه

يعنى : ابو تراب عبيداللّه بن موسى رويانى گفت : ابا حماد رازى مى گفت : در سامره بر حضرت امام على النقى عليه السلام وارد شدم و بعضى از مسائل حلال و حرام سؤال كردم و جواب شنيدم . چون خواستم وداع نمايم آن بزرگوار (1) فرمود : « اى ابا حماد ! اگر بر تو چيزى مشكل شود از امر دين تو در آن حدود ، سؤال كن از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام مرا به او برسان » . اكنون بنگر بزرگى مقام و بزرگوارى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را كه چگونه امام عليه السلامامر مى نمايد آن شخص رازى را در فرا گرفتن احكام از وى . اين فقره نصّى است فاصل و برهانى است قاطع در امتثال و اتّباع اقوال كريمه آن جناب . و در اين حديث سه مطلب معلوم است : اول : آنكه حضرت عبدالعظيم در بعضى از زمان امامت حضرت امام على النّقى عليه السلامدر رى تشريف داشتند . دوّم : حجّيت اخذ احكام و معالم از ايشان . سوّم : ابلاغ سلام به جهت آن سيّد كريم ذوالاكرام . و داعى ناگزير است بعضى از مطالب مفيده اى كه راجع به اين حديث است بنويسد عمده آن را :

در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّهبدان كه اخذ معالم دينيّه را از هر كس نتوان نمود و رجوع به هر كسى نبايد كرد چنانكه در كتاب « رجال وسيط » (2) مرحوم ميرزا محمد منقول است : در زمانى كه حضرت موسى

.


1- .در چاپ سنگى : آن بزرگوار را .
2- .اصل روايت در رجال كشى ( اختيار معرفة الرجال ) 1/3 ح 4 نقل شده ، حر عاملى نيز در وسائل الشيعة 27/150 ح 33457 و علامه مجلسى در بحار 2/82 ح 2 آنرا نقل كرده اند .

ص: 407

در اينكه سادات از علماء حافظين دين اند تا روز قيامت

بن جعفر عليه السلام در بغداد محبوس بودند براى على بن حبيب مرقوم فرمودند اين فقرات شريفه را : « لا تأخُذنَّ مَعالمَ دينِكَ عَن غَيرِ شيعَتِنا فانَّكَ إن تَعَدَّيْتَهُمْ اخَذتَ دينَكَ عَنِ الخائِنينَ الّذينَ خانُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وخانُوا اماناتِهِم ، اِنَّهُمُ ائْتَمَنُوا على كتابِ اللّه ِ جَلّ وَعَلا فَحَرَّفُوهُ وَبَدَّلُوه فَعَليهِمْ لَعْنَةُ اللّه ِ وَلَعْنَةُ رَسُولِهِ وَلَعْنَةُ آبائىَ الكِرامِ البَرَرَةِ وَلَعْنَتى وَلَعْنَةُ شيعَتى إلى يَومِ القِيَامَةِ » . يعنى : « معالم دينت را از غير شيعيان ما اخذ مكن كه اگر از مخالفين اخذ نمائى هرآينه از خيانت كنندگان فرا گرفته ، و آنها كسانى هستند به خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو در امانات خيانت كردند و بر كتاب خدا امين شدند و تحريف و تبديل نمودند كتاب اللّه را ، پس بر ايشان لعنت خدا و لعنت رسول صلى الله عليه و آله و ملائكه و لعنت پدران بزرگواران من است ، و لعنت من و لعنت شيعيان من بر ايشان است تا روز قيامت » . و اين حديث اگر چه بر حسب تبادر ، ردّ بر اهل سنّت و جماعت است و خائنين و مُحرّفين و مُبدّلين و ملعونين ايشانند ليكن هر آنكه از اين امت جاهل باشد و بخواهد با صفت جهل ، معالم دين را به سائرين بياموزد خود ضالّ است و مضلّ ، و نادان را ارشاد عباد به جهت نادانى نشايد و نزيبد ، و باعث عثرات و زلاّت بندگان است . پس لعنت خدا و ما سواى او شامل حال چنين كسى هم مى شود . پس بايد رجوع نمود و التجاء آورد به كسانى كه امام عليه السلام در حقّ ايشان فرمود : « أمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فارْجِعُوا إلى رُواةِ حَديثِنا فإنَّهُم حُجَجى عَلَيْكُمْ وأنا حُجَّةُ اللّه » (1) . ويكى از موثّقين روات و از ممدوحين ائمّه هداة حضرت عبدالعظيم عليه السلام است .

در اينكه سادات از علماء حافظين دين اند تا روز قيامتو در كتاب مستطاب « اصول كافى » مروى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند :

.


1- .اكمال الدين : 484 ، مسند الشيعة 17/19 ، الاصول الاصيلة : 53 ، الحق المبين : 9 ، كشف اللثام ( چاپ سنگى ) 2/324 ، الحدائق الناضرة 13/259 ، عوائد الايام : 156 .

ص: 408

در احوال ابان بن تغلب جريرى

« علماء ورثه انبياء هستند و انبياء ارث نگذارند درهم و دينارى بلكه ارث گذارند احاديثى ، هر آن كس از احاديث ايشان اخذ كرد فيض عظيم و بهره بسيار برد . پس نگاه كنيد علم را از كه اخذ مى نمائيد « فإنَّ فينا أهلَ البيتِ فى كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنفَونَ عَنْهُ تَحريفَ الغالين وَانتِحالَ المُبطِلينَ وَتأويلَ الجاهِلينَ » (1) . يعنى : در ميان ما اهل بيت بعد از اين عادلهايى چند بيايند كه تحريف اهل غلوّ و ابطال و تصحيف اهل جهل و ابطال را بردارند . و از سوق خبر و ظاهر عبارت برمى آيد مراد از « فينا اهل البيت » علماء از سادات و بنى فاطمه اند كه مردمان نادان را باز دارند از اينكه احاديث و اخبار نبويّه صلى الله عليه و آلهرا تحريف و تصحيف نمايند ، و آيات كريمه را تأويل بما لا يرضى صاحبُه كنند ، و به طريق قطع و يقين غير از ائمه معصومين عليهم السلام سيّد و رئيس از علماء بنى فاطمه و اهل البيت در اين حديث نمايان حضرت عبدالعظيم بود . و بنابراين حديث شريف ، زمين هميشه سنگين است از وجود آل محمد عليهم السلاموعلماء ايشان براى حفظ دين و حراست شرع و تكميل نفوس بشريّه تا روز قيامت .

در احوال ابان بن تغلب جُريرىو اشخاصى را كه ائمه طاهرين عليهم السلام امر به اخذ احكام از ايشان فرمودند : اوّل : حضرت عبدالعظيم است . دوّم : ابان بن تغلب بن رباح مكنّى به ابو سعيد بكرى جُريرى _ به ضمّ _ است . و در كتاب « رجال وسيط » مرحوم ميرزا محمد « تغلب » _ به تاء مثناة مفتوحه وغين معجمه و ساكنه و باء موحّده و لام مكسوره _ است . و جوهرى در « صحاح اللغة » « تغلِب » بر وز ن « تَضرِب » ضبط كرده است ، و تغلبى بر حسب نسبت است و آن قبيله اى است (2) .

.


1- .بصائر الدرجات : 30 _ 31 ح 1 و 3 ، كافى 1/32 ح 2 .
2- .صحاح اللغة 1/195 ، در لسان العرب 1/653 ( غلب ) مى گويد : و تغلب : أبو قبيلة ، وهو تغلب بن وائل بن قاسط بن هِنب بن أَفصى بن دُعمىّ بن جديلة بن أسد بن ربيعة بن نزار بن معدّ بن عدنان . وقولهم : تغلب بنت وائل ، وإنما يذهبون بالتأنيث إلى القبيلة كما قالوا تميم بنت مرّ . والنسبة إليها : تغلَبى بفتح اللام ، استيحاشاً لتوالى الكسرتين مع ياء النسب ، وربما قالوه بالكسر .

ص: 409

در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليه السلام به ابان بن تغلب دارد

و وى غير از ابان [ بن ] عثمان احمر بجلى است ، و كنيه او ابو عبداللّه است ، و اصل آن از كوفه است . و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام ابان بن راشد ليثى است ، و ابان بن صدقه كوفى است ، و ابان بن عبد الرحمن بصرى است ، و ابان بن عبده صيرفى است ، و ابان بن عبدالملك ثقفى است ، و ابان بن ارقم اسدى است ، و ابان بن ارقم سنبسى كوفى است كه مكنّى به ابوالأرقم بود .

در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليه السلام به ابان بن تغلب داردو هيچ يك جلالت قدر ابان بن تغلب را نداشتند (1) ، و بسيار جليل القدر و عظيم المنزله بود در نزد ائمه طاهرين [ عليهم السلام ] ، و خدمت ابا محمد على بن الحسين و خدمت حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السلام شرفياب مى شد و احاديث از ايشان روايت مى كرد ، و هر زمانى كه به مدينه مى آمد اهل مدينه توجّه به سوى او مى كردند و مسائل حلال و حرام از وى سؤال مى نمودند از آنكه حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اجلس فى مَسجِدِ النّبىّ صلى الله عليه و آلهوأفْتِ الناسَ فإنّى اُحِبُّ أن يُرى فى شيعَتى مِثلُكَ » (2) . و علماء رجال (3) فرموده اند : كان فقيهاً ولُغَويّاً وقارياً ، و كتاب « غريب در تفسير قرآن»

.


1- .درباره ابان بن تغلب رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 9 ش 4 ، و صفحه 389 ، رجال برقى : 16 ، اختيار معرفة الرجال : 330 ح 601 به بعد ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
2- .رجال ابن داود : 10 ش 4 ، رجال علامه ( خلاصة الاقوال ) : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 ، فهرست طوسى : 17 ش 51 .
3- .رجال النجاشى : 10 ش 7 ، فهرست طوسى : 17 ش 51 ، عنوان كتابش را « تفسير غريب القرآن » ذكر كرده اند .

ص: 410

از ابان است . و در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كرد در سال يكصد و چهل بعد از هجرت (1) . چون خبر وفات ابان را به آن جناب دادند فرمودند : « لقد أوجَعَ قَلبى مَوتُ أبان » يعنى : « دل مرا به درد آورد مردن ابان» (2) . و أيضاً در كتاب مسطور است كه ابان بن عثمان گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « ابان بن تغلب از من سى هزار حديث روايت كرده است ، شما آن احاديث را از وى روايت كنيد » (3) . و أيضاً مروى است : شخصى (4) خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد ، چون خواست آن جناب را وداع كند و مفارقت نمايد عرض كرد : استدعا دارم به من توشه و زادى مرحمت نمائيد . فرمودند : « ائتِ أبانَ بن تَغلِب فانّه قَدْ سَمِعَ مِنّى حَديثاً كَثيراً فَما روى عَنّى لَكَ فاروِ عَنّى » (5) ، يعنى : « برو به نزد ابان كه وى حديث بسيار از من شنيده است ، پس هر چه از من روايت كرد همان را روايت كن » . و از اين حديث معلوم است وثوق و اعتماد امام عليه السلام به وى ، و امرى كه در اخذ احاديث از او فرمودند نهايت اعتماد امام عليه السلام را مى فهماند . و حديث « اجلس فى مَسجد (6) النّبى صلى الله عليه و آله . . » (7) همان نشر فضائل و احاديث مرويّه از ايشان است .

.


1- .رجال النجاشى : 13 ش 7 .
2- .رجال ابن داود : 11 ش 4 ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
3- .رجال النجاشى : 11 ش 7 عن ابان بن عثمان عن ابى عبداللّه عليه السلام « أن أبان بن تغلب روى عنى ثلاثين ألف حديث فاروها عنه » .
4- .وى مسلم بن ابى حيه بوده است .
5- .رجال الكشى : 331 ح 604 .
6- .در چاپ سنگى : مجلس .
7- .در صفحه پيشين منابع آن را نقل كرديم .

ص: 411

در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وى

و أيضاً مروى است : حضرت صادق عليه السلام به ابان فرمود : « ناظِرْ أهلَ المدينَةِ فإنّى اُحِبُّ أن يَكُونَ مِثلُكَ مِن رُواتى وَرِجالى » (1) . و داعى عرض مى نمايد : با جلالت قدر و علوّ منزلت ابان بن تغلب حضرت صادق عليه السلاممى فرمايند : « احاديثى كه از من روايت مى كند از او بشنويد و روايت كنيد » وليكن در حديث ابا حمّاد رازى است كه : « تمام معالم دين خود را از حضرت عبدالعظيم عليه السلام اخذ كن » ، و اين حديث اعمّ و اشمل است . و حديث « واَفْتِ الناسَ » همان نقل احاديث و اخبار ائمه اطهار است ، نه فتوائى كه بين العلماء اكنون مصطلح است .

در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وىو سوّم يونس بن عبدالرحمن ابو محمد است ، و آن بزرگوار از وجوه اصحاب و خاصّه احباب و وكيل حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام بود . و در كتب رجال مسطور است : شخصى از حضرت رضا عليه السلام سؤال كرد : انّى لا ألقاكَ فى كُلِّ وقتٍ فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟ قال : « خُذْ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِالرَّحمن » (2) يعنى : من همه وقت نمى توانم خدمت شما مشرف شوم و اخذ مسائل دينيه كنم (3) ، فرمودند : « از يونس بن عبدالرحمن اخذ نما » . وايضاً مرويست : « وكان الرضا عليه السلام يُشيرُ اليه فى العِلمِ وَالفُتيا » (4) . و أيضاً مرويست : « علم ائمه منتهى به چهار نفر شد : اول سلمان فارسى ، دوم جابر ،

.


1- .خلاصة الاقوال : 21 ش 1 .
2- .رجال الكشى : 483 ح 910 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 .
3- .كذا ، حالت جمله بايد سؤالى باشد : پس از چه كسى اخذ معالم دينيه كنم ؟
4- .رجال ابن داود : 380 ش 1708 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 ، رجال النجاشى : 446 ش 1208 .

ص: 412

و سوم سيد ، و چهارم يونس بن عبدالرحمن » (1) . و گويا مراد از سيّد ، سيّد اسماعيل حميرى است ، و مراد از جابر ، جابر جعفى است . و أيضاً مروى است : « ما نَشَأَ فى الاسلام رَجُلٌ مِنْ سائِرِ الناسِ كانَ أفقَهَ مِنْ سَلمانَ الفَارِسِىِّ ، وَلا نَشَأَ بَعْدَهُ رَجُلٌ أفْقَهُ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبدِالرَّحمنِ » (2) . و يونس بن عبدالرحمن هزار جلد كتاب در ردّ بر عامه نوشت ، و پنجاه و چهار مرتبه (3) به حج مشرف شد ، و با چهل نفر مؤاخات فرموده بود ، و هر روز به ديدن هر يك از ايشان مى رفت ، و سلام مى كرد و برمى گشت ، غذا ميل مى فرمود و نماز مى گزارد و مى نشست از براى تأليف و تصنيف كُتُب . و أيضاً مروى است : أبا حمزه ثمالى در زمان خود مانند لقمان حكيم بود و چهار نفر از ائمه را خدمت كرد : حضرت على بن الحسين و حضرت محمّد بن على و حضرت جعفر بن محمد و قدرى از زمان حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام (4) . و « يونس بن عبدالرحمن مانند سلمان است در زمان خود » (5) . و أيضاً مروى است : « يك وقتى يونس از وقيعه عامّه شكايت كرد خدمت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و عرض كرد : به من مى گويند : تو زنديقى ، فرمودند : اگر در دست تو درّى گرانبها باشد و مردم گويند : سنگ ريزه است ضررى به تو نمى رساند ، و اگر سنگ ريزه در دست تو باشد و مردم گويند درّ است نفعى براى تو ندارد » . بعد فرمودند : « ارفَق بِهِمْ فإنّ كلامَكَ يَدُقُّ عَلَيْهِم » (6) .

.


1- .رجال الكشى : 485 ح 917 .
2- .رجال الكشى : 484 ح 914 .
3- .در اختيار معرفة الرجال : 2/782 ش 926 : پنجاه و يك مرتبه .
4- .شرح اصول كافى ، مازندرانى 6/76 _ 77 .
5- .مضمون روايتى است منقول از امام رضا عليه السلام در اختيار معرفة الرجال 2/782 ح 926 ، التحرير الطاوسى : 102 .
6- .اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى ) 2/782 _ 783 ح 928 ، بحار الانوار 2/66 ح 6 .

ص: 413

در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون است

و أيضاً مروى است : يك روزى حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « ديشب يونس را در خواب ديدم ، نورى درخشنده در جبين او بود . تأويل و تعبير به دين ثابت او نمودم » . و يونس بن عبدالرحمن صاحب كتاب « يوم و ليله » است (1) ، و تفصيل آن در ذيل كتاب « يوم و ليله » حضرت عبدالعظيم عليه السلام مذكور مى شود . و مخفى نماناد : آن كسى كه از حضرت ابا الحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلامسؤال كرد از جواز اخذ مسائل و احكام از يونس بن عبدالرحمن ، عبدالعزيز بن مهتدى است . و در بعضى از كتب بدين طريق است : قال : قلتُ لأبى الحسن الرضا عليه السلام : انّى لا اكادُ أَصِلُ إلَيْكَ أسأَلُكَ عَنْ كُلِّ ما أَحْتاجُ إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ، أفَيُونُسُ بنُ عبدِالرحمنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ ما أَحْتاجُ إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ؟ فقال : « نعم » (2) .

در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون استچهارم : زكريا بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى است ، و آن جناب معاصر زمان حضرت رضا عليه السلام بود ، و آن بزرگوار در حق وى فرمود : « انّهُ المأمُونُ فى الدين والدّنيا » (3) . و محمّد بن قولويه از على بن مسيّب همدانى روايت كرده است كه گفت : عرض كردم خدمت حضرت رضا عليه السلام : شُقَّتى بعيدَةٌ وَلستُ أصِلُ فى كُلِّ وَقتٍ ، فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟ قال عليه السلام : « مِنْ زَكَريّا بنِ آدمَ الْقُمّىِّ الْمَأْمُونِ عَلَى الدِّينِ وَالدُّنيا » (4) . و فارسى و ترجمه اين فقرات همان است كه در روايات سابقه گذشت . و بعضى بدانند زكريا بن آدم رضى الله عنه همان است كه در وسط مقبره بلده قم در جوار حضرت

.


1- .اين كتاب بر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام عرضه شد ، حضرت فرمودند : « اعطاه اللّه تعالى بكل حرف نوراً يوم القيامة » . رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 381 ش 1708 .
2- .رجال الكشى : 490 ح 935 .
3- .الاختصاص : 87 ، رجال ابن داود : 158 ش 625 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 .
4- .رجال كشى : 594 ش 1112 ، بحار الانوار 2/251 ح 68 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 ، رجال ابن داود : 158 ش 625 .

ص: 414

معصومه عليهاالسلام مزارى دارد (1) . و عجب دارم از غفلت غافلين كه به مزار وى مخصوصاً فاتحه و سلامى نمى خوانند . و كشّى روايت كرد : زكريا بن آدم خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كرد : من مى خواهم از شهر قم بيرون آيم از آنكه سفهاء در آن بسيار شدند . فرمود : « اين كار را مكن خداوند از اهل بيت تو به جهت تو بلا را دفع مى كند چنانكه از اهل بغداد به جهت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام » (2) . و زكريا بن آدم آنقدر مقرّب در خدمت حضرت رضا عليه السلام بود كه در سالى او را در طرف كجاوه خود نشانيد و به حج و زيارت مكّه مشرفه برد ، چنانكه زياد بن عيسى ابو عبيده حذّاء كوفى كه بسيار حسن المنزله در نزد آل محمد عليهم السلام بود هم كجاوه حضرت باقر عليه السلامگرديد تا مكّه معظّمه ، و وى در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كرد . و اين رقيمه كريمه كه در مدح زكريا بن آدم است بعينه مى نويسد : وقال ابو طالب القمّى : دخلتُ على أبى جعفر الثانى فى آخِرِ عُمرِهِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : « جَزَى اللّه ُ صَفوانَ بن يَحيى وَزَكَريّا بن آدمَ وَسَعْدَ بْنَ سعدٍ عنّى خَيراً ! فَقَد وَفَوْا لى ، وَكانَ زَكَريّا بن آدَمَ مِمَّن تَولاّهُمْ » (3) . وَخَرَجَ فيه مِنْ أبى جعفَر عليه السلام : « ذكرت ما جَرى مِن قَضاءِ اللّه ِ فى الرَّجُل المتوفّى رحمه الله يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً فَقَدْ عاشَ اَيّامَ حَياتِهِ عارِفاً بالحقِّ قائِلاً بِه صابراً مُحتسِباً للحَقِّ قائِماً بما يُحِبُّ اللّه وَرَسُولُه عَليه ، وَمَضى رحمه الله غَيرَ نَاكثٍ ولا مُبَدِّلٍ ، فَجَزَى اللّه ُ أَجْرَ نِيَّتِهِ وَأعطاهُ جَزاءَ سَعْيِه » (4) . خلاصه ، اين چند تن كه از اصحاب اطياب ائمه طاهرين عليهم السلام بوده اند و خدمت ايشان شرفياب شده اند از رجال موثّقين و ممدوحين اند ، پس از امتحان و اختبار ايشان را

.


1- .در مزار معروف به « شيخان » .
2- .اختصاص : 87 ، بحار الانوار 49/278 باب 18 ح 32 .
3- .الغيبة شيخ طوسى : 348 ، بحار الانوار 49/274 باب 18 ح 23 .
4- .اختصاص : 87 ، رجال الكشى : 595 ، بحار 49/274 و 50/104 .

ص: 415

تأويل جليل : در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجه

منصوب فرمودند براى نشر احاديث و اخبار و تعليم معالم دينيّه . و خوش دارم به جهت تزيين اين اوراق در مقام شرح مختصرى از حال سفراء و وكلاء اربعه رضوان اللّه عليهم كه منصوبين از امام عصر عجّل اللّه فرجه بودند برايم كه براى اهل حديث و خبر با فايده و ثمر است ، و از مطالعه آن ممدوحِ حسن الطريقه ، و مذمومِ سيّى ء المذهب امتياز داده مى شود .

تأويل جليل:در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجهدر كتاب « رجال وسيط » (1) مسطور است : محمد بن صالح همدانى گفت : خدمت حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه عريضه نوشتم : اهل بيت من مرا اذيّت مى كنند و تقريع و توبيخ مى نمايند براى اين حديث شريف كه مروى از پدران شماست كه فرموده اند : « خُدّامُنَا وقُوّامُنا شِرارُ خَلقِ اللّه ِ » ، يعنى : « خادمين ما بدترين خلق خدا هستند » . پس آن بزرگوار در جواب مرقوم فرمودند : « خداوند سبحان فرمود : « وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً » (2) پس قسم به خدا آن قرى كه با بركات است ما ائمه هستيم و شماها قرى ظاهره مى باشيد » . پس روات اخبار و احاديث و اصحاب و خواص ، وسائط ظاهره بودند بين ائمه طاهرين عليهم السلام وخلق ، والبته حديث « خدّامنا » بر عموم خودش باقى نيست و مراد از « شرار خدّام » كسانى هستند تغيير و تبديل مى دهند احاديث مرويّه از ائمه طاهره را ، و مراد از « قوّام » همان خدّام اند كه در امور دنيويّه ايشان و در امور راجعه به عيال ائمه

.


1- .اصل روايت در غيبت شيخ طوسى : 345 فصل 6 مذكور است ، و مجلسى نيز در بحار 51/343 باب 16 ح 1 از وى نقل كرده است ، نيز رجوع كنيد به : اعلام الورى : 453 فصل 3 .
2- .سبا : 18 .

ص: 416

وكيل اول : أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى است

هدى قيّم بودند . چنانكه حضرت صادق عليه السلام به داود بن على حاكم مدينه در حق مُعلّى بن خنيس فرمودند : « انّه قَيِّمى على مالى وَعَلى عِيالى ، واللّه! انّه لأوْجَهُ عِنْدَ اللّه ِ مِنْكَ » (1) ليكن معلى بن خنيس از ممدوحين است ، « مَضى على مِنهاجِهِ وَلَقَدْ دَخَلَ الجَنَّة » (2) . خلاصه ، در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام خيار اصحاب احاديث ايشان را به مردمان به احسن وجه مى رسانيدند تا زمان غيبت صغرى شد ، امام عصر ارواحنا له الفدا چهار تن از كمّلين (3) و اخيار محبّين آل طه و ياسين را برانگيخت و به مرور زمان ايشان را تعيين به وكالت از جانب خود فرمود تا خلق منقطع از فيوضات حضرت حجة اللّه اعظم نباشند ، و به توسط آن بزرگواران مسألات ايشان مقبول و به اجابت رسد . و هريك از اين چهار نفر در بلاد به امر امام عليه السلام نيز وكلاء و سفراء داشتند ، ليكن اين چهار نفر در زمان خودشان اركان متينه و حصون منيعه بودند :

[وكيل] اول:أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى استو بنا بر قول صحيح او را عمرى خواندند براى آنكه مادرش دختر ابو جعفر عمرى بود كه به اسم پدر مادرش مشهور شد ، يا آنكه عمرى عوض است از كنيه او كه أبو عمرو باشد ، و وى را عسكرى مى نامند براى آنكه از عسكر سُرّ من رأى بود ، و عمل ابو عمرو روغن فروشى بود و معروف به سمّان . و منصوب به وكالت اوّلاً از حضرت ابا الحسن على بن محمّد عليهماالسلام شد ، و بعد از رحلت

.


1- .غيبت شيخ طوسى : 347 فصل 6 ، بحار الانوار 47/342 باب 11 ح 32 ، قضيه به نحوى مشابه در خرائج 2/610 نقل شده است .
2- .رجوع كنيد به : خلاصة الاقوال : 259 ش 1 .
3- .در چاپ سنگى : كلمين .

ص: 417

آن بزرگوار حضرت ابا محمد عليه السلام او را نصب فرمود ، و بعد از رحلت آن جناب ، حضرت امام زمان عليه السلام كماكان در كليه امور او را منصوب ساخت ، و نصّ صحيح از امام عليه السلام براى ابو عمرو از كتاب مسطور بدين گونه مذكور مى شود : احمد بن اسحاق بن سعد قمى گفت : خدمت امام على النقى عليه السلام مشرف شدم و عرض كردم : اى آقاى من ! اكثر اوقات ، من از خدمت شما دور و مهجورم و ممكن نمى شود خدمت شما مشرف شوم ، بفرمائيد قول كدام يك از اصحاب شما را قبول كنم و امتثال نمايم ؟ فرمود : « هذا أبو عمروٍ الثِقَةُ الأمينُ ما قالَهُ لكُمْ فَعنّى يَقُولُهُ وَما ادّاهُ إليكُمْ فَعَنّى يُؤدّيه » . يعنى : « اين مرد كه ابو عمرو است ثقه و امين است از جانب من و آن چه مى گويد از من مى گويد و آن چه به شما مى رساند از من است » (1) . بعد از رحلت ابا الحسن عليه السلام احمد بن اسحاق خدمت امام حسن عسكرى عليه السلامشرفياب شد و عرض كرد آن چه را كه خدمت پدر بزرگوارش عرض نمود ، آن جناب فرمودند : « هذا ابُو عمروٍ الثِّقَةُ الأَمينُ وثِقَةُ الماضى وَثِقَتى فى المَحيا وَالمَماةِ فَما قالَهُ لَكُمْ فَعَنّى يَقُولُه ، فَما اَدّاهُ إلَيْكُمْ فَعَنّى يُؤَدِّيهِ » (2) . و در كتاب مسطور مذكور است كه : چهل نفر از خيار اصحاب حضرت امام على النقى عليه السلامسؤال كردند از وجود حجة اللّه بعد از آن بزرگوار ، عثمان بن سعيد نيز حاضر بود . پس غلامى كه صورت وى چون قرص قمر درخشنده مى نمود ظاهر شد فرمود : « اين غلام خليفه من است و امام شماست بعد از من ، اطاعت نمائيد او را ، و هر آن چه ابو عمرو مى گويد قبول كنيد كه وى خليفه و امام شما است » إلى آخر الخبر (3) .

.


1- .غيبت شيخ طوسى : 354 فصل 6 ، بحار الانوار 51/344 باب 16 .
2- .همان دو مصدر .
3- .بحار الانوار 51/346 باب 16 ، الارشاد 2/106 ، غيبت شيخ طوسى : 357 فصل 6 .

ص: 418

وكيل دوّم : ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى است

وكيل سوّم : ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است

وكيل دوّم:ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى استوكيل دوّم محمد بن عثمان بن سعيد عمرى مكنّى به ابو جعفر است ، و نصوص كثيره بر عدالت و وثاقت وى رسيده است ، و حضرت حجة اللّه در توقيعات كريمه اش او را بعد از فوت پدرش نصب فرمود . و حضرت عسكرى عليه السلام فرمودند : « اَلْعَمرى وَابْنُهُ ثِقَتانِ [ فَما أدَّيا اِلَيكَ عَنّى فَعَنّى يُؤَدِّيانِ ، وما قَالا لكَ فَعَنّى يَقُولانِ ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وَأَطِعْهُمَا فَاِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ ] الْمَأمُونَانِ » (1) . و به توسط أبو جعفر توقيعات براى شيعه بيرون مى آمد ، و از حسن حال وى آن است : هر روزى در قبرى كه براى خود كنده بود وارد مى شد و جزئى از قرآن مى خواند و بر ساجه اى (2) امر نموده بود نقاشى اسماء ائمه عليهم السلام را با بعضى از آيات قرانيه نقش كرده كه در قبر او فرش شود ، و روز وفات و موت خودش را خبر داد ، و همان روز رحلت فرمود در ماه جمادى الاولى در سال سيصد و پنج يا چهار (3) .

وكيل سوّم:ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى استوكيل سوم ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است كه ابو جعفر در زمان احتضار فرمود به حاضرين از اصحاب خود : « ابُوالقَاسمِ الحُسَينُ بْنُ رُوحٍ بنُ أبِى بَحرٍ النَّوْبَخْتِىُّ القائِمُ مَقامى وَ السِّفيرُ بَينَكُمْ وَ بَينَ صاحِبِ الأمرِ عليه السلام والوكيلُ لَهُ والثِّقَةُ الأمِينُ ، فَارْجِعُوا إلَيْهِ فى اُمُورِكُمْ وَعَوِّلُوا

.


1- .كافى 1/329 ح باب فى تسمية من رآه عليه السلام ح 1 ، اعلام الورى : 421 ، غيبت شيخ طوسى : 243 .
2- .در لسان العرب 2/302 ماده ( سوج ) مى گويد : الساج : الطيلسان الضخم الغليظ . وقيل : هو الطيلسان المقور ينسج كذلك . وقيل : هو طيلسان اخضر . . تا در صفحه 303 مى گويد : والساج : خشب يجلب من الهند ، واحدته ساجة . وقبل از آن نيز مى گويد : . . ساجة ، وهو ضرب من الملاحف منسوجة . نيز رجوع كنيد به : مجمع البحرين 2/311 .
3- .غيبت شيخ طوسى : 364 ، فلاح السائل : 74 ، بحار الانوار 79/50 باب 12 ح 40 .

ص: 419

وكيل چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى است

در توقيع رفيع امام عصر عليه السلام بر غيبت تامّه

إلَيْهِ فى مَهامِّكُمْ وَبذلِكَ اُمِرْتُ وَقَدْ بَلَّغتُ » (1) . و عمل ابوالقاسم بر تقيّه بود ، مخالف و مؤالف وى را أعْقل ناس مى دانستند ، و خليفه معاصر زمان او را تعظيم مى كرد ، و آن جناب صاحب حكايات جيّده و كرامات غريبه است ، و در سال سيصد و بيست و شش وفات كرد .

وكيل چهارم:ابوالحسن على بن محمد سمرى استوكيل چهارم ابوالحسن على بن محمد سمرى است ، و در بغداد رحلت فرمود ، و قبل از وفات خود توقيعى از امام عصر عليه السلام برآورد كه صورت آن را مِن بابِ الزينه مى نويسد :

در توقيع رفيع امام عصر عليه السلام بر غيبت تامّه « بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ » « يا علىَّ بْنَ مُحَمَّدِ السَّمُرِىّ ! أعْظَمَ اللّه ُ أَجْرَ إخوانِكَ فيكَ فإنّكَ مَيِّتٌ ما بَينَكَ وَبينَ سِتَّةِ أيّام فاجْمَعْ أمْرَكَ وَلا تُوصِ إلى أحَدٍ فَيَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغيبةُ التّامّة فَلا ظُهُورَ الاّ بَعد إذْنِ اللّه ِ تَعالى ذِكرُه ، وَذلِكَ بَعدَ طُولِ الأمَلِ وَقَساوَةِ القُلُوبِ وامْتِلاءِ الأرْضِ جَوْراً ، وَما شاءَ اللّه ُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ » (2) . پس از وفات ابو الحسن ابتداء غيبت كبرى است تاكنون ، و آن از سال سيصد و سى بعد از هجرت بود ، اَقَرَّ اللّه عُيونَنا بلِقاءِ طَلعَتِهِ الرَّشيدة وَغُرَّتِهِ الحَميدَة بِحَقِّ المُحمَّديّةِ (3) الْمَحْمُودَةِ

.


1- .خلاصة الاقوال : 273 فائده پنجم ، غيبت طوسى : 370 ، بحار 51/355 .
2- .اين توقيع شريف در منابع فراوانى نقل شده از جمله : كمال الدين : 516 ، الغيبة : 395 ، احتجاج 2/297 ، الثاقب فى المناقب : 603 ، الخرائج والجرائح 3/1129 ، بحار الانوار 51/360 ح 7 ، منتخب الانوار المضيئة : 130 ، اثبات الهداة 7/342 ، الصراط المستقيم 2/236 ، مدينة المعاجز 8/9 .
3- .در چاپ سنگى : محمدية .

ص: 420

والعَلَويّةِ العَالِيَةِ وَ الفَاطِميَّةِ البَيْضاءِ إن شاءَ اللّه ُ تعالى . و در اين زمان كه غيبت كبرى است بايد روى دل ماها رعايا به سوى فقهاء عظام و علماء اعلام باشد ، و ايشان را واسطه در نجات از عثرات خودمان قرار دهيم ، چنانكه احمد بن حاتم ماهويه و برادرش خدمت حضرت ابا الحسن ثالث عريضه نوشتند : ما معالم دين خودمان را از كدام شخص اخذ نمائيم ؟ در جواب فرمودند : « آن كس كه در محبّت ما ثابت و قدمش در امر ما بيشتر گذارده شده شما را كفايت مى نمايد » . پس توان گفت : در هر زمانى اين گونه اشخاص كه كثير القدم و ثابت المحبه اند يافت مى شود ، و حضرت ابو جعفر عليه السلام در ذيل آيه كريمه فرمودند : « « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (1) يعنى : نگاه كند انسان علم را از كه اخذ مى نمايد » (2) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ شيعَتِنا بِقَدَرِ ما يحسبونَ مِنْ رواياتِهِمْ عَنّا فَاِنّا لا نَعُدُّ الفَقِيهَ مِنْهُمْ فقيهاً حتّى يَكُونَ مُحَدِّثاً » . فَقيلَ لَهُ : أوَ يَكُونُ المؤمِنُ مُحَدِّثاً ؟ قال عليه السلام « يَكُونُ فَهيماً والفَهيمُ المُحَدِّث » (3) . و أيضاً فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ النّاسِ مِنّا عَلى قَدْرِ رِوَايَاتِهِم عَنّا » (4) ، يعنى : « بشناسيد منزلت و مكانت شيعيان ما را به قدر روايات حسنه اى كه از ما روايت مى كنند ، و ما فقيه را فقيه نمى شماريم مگر آنكه محدّث بوده باشد » . پس قائلى گفت : آيا مؤمن محدّث است ؟ فرمود : « مؤمن فهيم است و هر فهيمى محدّث است » (5) .

.


1- .عبس : 24 .
2- .المحاسن 1/220 ح 11 ، اختيار معرفة الرجال : 4 ح 6 ، الاختصاص : 4 ، بحار الانوار 2/96 باب 14 ح 38 به نقل از محاسن .
3- .رجال كشى : 3 ، بحار 2/82 باب 14 ح 1 ، وسائل الشيعة 27/149 باب 11 ح 33453 .
4- .كافى 1/50 باب النوادر ح 13 ، وسائل الشيعة 27/79 باب 8 ح 33252 .
5- .اين قسمت از ترجمه مربوط به روايت سابق است كه در اينجا ذكر شده است .

ص: 421

در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخاستن ايشان و شيعه در روز قيامت

و مرحوم ابو عمرو كشى در اول كتاب خود بابى در معرفت منازل رجال و معتمدين از ايشان بيان فرمود و اخبارى ياد كرد . و عجالةً اين مقدّمات براى اين بود كه بدانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام معتمد و موثق در نزد امام عليه السلام بوده است ، بلكه عرض مى نمايم : فرداى قيامت هم يكى از حواريين امامين است و از شيعيان خاص .

در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخواستن ايشان و شيعه در روز قيامتو حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود : « در روز قيامت منادى ندا مى كند : حوارى محمد بن عبداللّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن كسانى كه نقض عهد نكردند و به طريق وى رفتند كجا هستند ؟ پس برخيزند سلمان و مقداد و ابوذر . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن ابى طالب عليه السلام وصى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ پس عمرو بن حمق و محمد بن أبى بكر و ميثم بن يحيى تمّار مولى بنى اسد و اويس قرنى برخيزند . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسن بن على فرزند فاطمه دختر محمد بن عبداللّه ؟ پس سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفة بن اسد غفارى برخيزند . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسين بن على عليه السلام ؟ پس هر كس با آن جناب شهيد شد و تخلف نورزيد برخيزد . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن الحسين عليه السلام ؟ پس برخيزند جبير بن مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى محمد بن على و جعفر بن محمد عليهماالسلام ؟ پس برخيزند عبداللّه شريك عامرى و زرارة بن اعين و بريد بن معاويه عجلى و محمد بن مسلم و ابو بصير ليث بن بخترى مرادى و عبداللّه بن ابى يعفور و عامر بن عبداللّه بن جذاعه

.

ص: 422

و حجر بن زائده و حمران بن اعين . آن گاه ندا كند منادى سائرين از شيعه با سائرين از ائمه عليهم السلامبرخيزند » (1) . و البته آن كه در روز قيامت در درجه اول از سابقين و تابعين و مقربين بنشيند حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و كيست در زمره علماء اماميّه و فرقه حقّه شيعه به مقام و مرتبه آن بزرگوار برسد ؟ ! اروحُنا له الفدا !


1- .رجال كشى : 9 _ 10 ح 20 ، اختصاص : 61 ، روضة الواعظين 2/282 ، بحار 34/275 باب 34 .

جلد 2

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

روح و ريحان نهم

اشاره

روح و ريحان: التاسعة

.

ص: 6

. .

ص: 7

در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم بر حضرت ابا الحسن ثالث هادى عليه الصلاة والسلام و تصديق بر قبول او

در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم بر حضرت ابا الحسن ثالث هادى عليه الصلاة والسلام و تصديق بر قبول اومخفى و پوشيده نيست بر اهل دين و صاحبان ايمان و يقين كه زائر حضرت عبدالعظيم در زيارت آن جناب مى خواند : « وَعَرَضْتَ دينكَ عَلى إمامِ زَمانِكَ فَصَدَّقَكَ وَدَعا لَكَ » يعنى عرضه داشتى دين خودت را بر امام زمانت پس تصديق فرمود تو را و دعا كرد از براى تو . و اين فقره كه عرض دين حضرت عبدالعظيم است بر كافّه عوام مخفى است ، بلكه جمعى از خواص هم از مأخذ آن اطلاعى ندارند ؛ از آنكه در مجالس و محافل كه از اين مطلب ذكر شده است جماعتى را از تفصيل آن بى خبر يافتم ، پس آن چه از فضل اين حديث دانستم شفاهاً خبر دادم ، و مستدعى از كافه اهل اسلام و ايمان گرديدم كه اين حديث را فارسى كرده به اطفال خودشان تعليم نمايند ، و در هر صباح و مساء مانند دعاء عديله اين حديث را بخوانند كه تمام عقايد حقّه و قواعد دينيّه و اصول و فروع اسلاميّه در اين حديث شريف جمع است ، و در ماه مبارك رمضان كه مردمان بر حسب عادت و ميل نفوس رغبت به اطاعت و عبادت بيشتر دارند و مساجد غالباً مجامع اكابر و اصاغر رجال و نساء از امّت مرحومه شيعه و اماميّه است مكرّراً استدعا بر استنساخ مضمون بلاغت مشحون اين حديث بعينه نمودم ، بحمد اللّه تعالى جمعى كثير و جمّى غفير دعوت و مسألت داعى را اجابت نمودند و ثمرات كليّه يافتند . لَعَمْرى لَقَد أَيْقَضْتُ مَن كانَ نائماًوَأَسْمَعْتُ مَن كانَتْ لَهُ اُذُنانِ (1) و اكنون هم موفق در شرح آن شده ام ، خداوند رؤوف عطوف را بر اين نعمت كه متنعّم گرديده ام شاكرم ، اگر چه از اَداء شُكر يك از نعمتهاى مُنعم حقيقى اين بنده ذليل عاجز و قاصر است ، مگر اقرار به عجزِ شكر نعماء و آلاء الهيّه ، خود شكرى مفيد و ستايشى حميد باشد ، بلكه تمام اين مقدمات براى نقل و توضيح اين حديث مبارك است . و بدان كه تمام انبياء بر خلائق مبعوث نشدند مگر براى تكليف خاص و تشريع شريعت مخصوصه ، و تمام دين و شريعت و مذهب و ملّت مكلّفين اين امّت مرحومه در اين حديث شريف مندرج است . ونعم ما قيل : تَرَكْتُ فيكَ المُنى مُفرقةًوَاَنْتَ مِنْها بِمَجْمِع الطُّرقِ (2) يعنى : هر آنچه ما جاء به النبى صلى الله عليه و آله وما أتى به الشّارع است ، در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام موجزاً و مفيداً ، تصريحاً أو تلويحاً براى اهل اسلام و مكلّفين بيان شده است ، پس بخوان و بدان و غفلت مكن .

.


1- .شعر را خليل در كتاب العين 4/60 ماده ( نبه ) آورده بدون ذكر قائل ، نيز : شرح الاخبار قاضى نعمان 2/261 و امالى شيخ طوسى : 9 .
2- .كشف الغمه 1/111 .

ص: 8

در اينكه وجه خدا دين اوست كه به توسط پيغمبر به خلق رسيد

در اينكه وجه خدا دين اوست كه به توسط پيغمبر به خلق رسيداكنون قبل از شروع به مقصود زحمت مى دهم كه در كتاب « توحيد » (1) صدوق عليه الرّحمة مذكور است كه : ابا حمزه از حضرت باقر عليه السلامروايت كرده است كه آن جناب در

.


1- .توحيد : 149 باب 12 ح 1 ، و نيز بنگريد به ح 2 تا 11 همين باب .

ص: 9

معنى آيه كريمه « كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ » (1) فرمودند : « خداوند متعال _ جلّ مجدُه _ اجلّ است از اينكه به وجه موصوف شود بلكه معناى وجه همان دينى است كه به توسّط حضرت ختمى مآب بر خلق عرض شد » . پس مراد از وجه ، دين خداست كه فناء و هلاكتى از براى آن نيست ، و سالك بايد از اين طريق به سوى مقصود خود كه معبود اعظم است سلوك نمايد ، و آن بابى است كه از آن بر حق وارد مى شود و وجهى است كه به جهت او تقرّب به پروردگار خود مى جويد . و آيه « هذِهِ سَبيلى فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ » (2) همانا اين دين است ، « أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ » (3) نيز اشاره به همين است . پس به كسى كه در اين طريق _ كه اقوم سُبُل است و اقوى طرق _ قدم نهاد و بالكليّه توجّه به سوى حق كرد به طريق تحقيق به كعبه مقصود مى رسد ، و اين بيان را برهان ديگر لازم است . نعم ما قيل : وَلَيْسَ يَصِحُّ فىِ الافهَامِ شَى ءٌاِذا احتاجَ النّهارُ اِلىَ الدّليلِ پس عوام از اين امّت را لازم است معنى دين را بدانند و تميز بين عباداتى كه متداول بين ايشان است بدهند تا در مقام اخذ آن بصير و خبير بوده باشند ، و عبارات و اصطلاحات مشهوره معروفه كه در كتاب و سنّت است و در حين تحرير براى دفع شبهه به نظر مى رسد ، و توضيح مى نمايد از اين قرار است : اوّل : دين . دوّم : ملّت . سوّم : مذهب .

.


1- .قصص : 88 .
2- .انعام : 153 .
3- .يونس : 105 .

ص: 10

در شرح معنى «دين» است و معانى مختلفه آن از آيات كريمه

چهارم : شريعت . پنجم : سنّت . ششم : منهاج . هفتم : ايمان . هشتم : اسلام است . و بدان كه از براى هر يك از اين عبارات ، معنى مخصوصى و بيان جامعى است كه راجع به سلوك و سير الى اللّه و مشى الى رضاء اللّه است ، و در هر يك از اين كلمات و عبارات بر حسب مورد و استعمال ، جهت جامعه اى است كه شرع اقدس و نبىّ مقدّس از هر كس بخصوصه خواسته است و خلاف آن جائز نيست .

در شرح معنى «دين» است و معانى مختلفه آن از آيات كريمهامّا دين جمع آن اديان است ، و در تعريف دين مى گويند : هوالشَّريعَةُ الصّادِرَةُ بِوَاسِطَةِ الرُّسُل . و در كتاب « مجمع البحرين » (1) است : هو وَضعٌ الهى لاُِولىِ الاَلبابِ يَتَناوَلُ الاُصُولَ وَالفُرُوعَ ، يعنى : دين وضع و طرزى است كه از خداوند سبحان به واسطه پيغمبران بر بندگان كه صاحبان عقل و شعورند از اصُول و فروع فرض و حتم شده است كه اگر به جاى آورند نجات يابند از عقوبات روز قيامت كه روز جزا و اجر است . و دين در آيات و روايات به معانى كثيره اراده شده است : اوّل : به معنى اسلام است ، چنانكه حق تعالى فرمود : « إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاْءِسْلاَمُ » (2) . و ميت هم در قبر مى گويد : و الاسلام دينى .

.


1- .مجمع البحرين 6/251 ماده ( دين ) .
2- .آل عمران : 19 .

ص: 11

دوّم : به معنى طريقه است ، چنانكه حق سبحانه و تعالى فرمودند : « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ » (1) ، يعنى : از براى شماست طريقه شما و از براى من است طريقه من . سيم : به معنى جزاء است ، چنانكه حق تعالى فرمود : « مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ » (2) . و ايضاً فرمود : « يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُم » (3) . و ايضاً فرمود : « وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ » (4) . چهارم : به معنى طاعت است ، چنانكه حق تبارك و تعالى فرمود : « وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ » (5) ، يعنى : دين حق را اطاعت نمى نمايند . پنجم : به معنى توحيد است ، چنانكه حق تعالى فرمود : « أَلاَ للّهِِ الدِّينُ الْخَالِصُ » (6) . و در اين كلمه شريفه جميع معانى مختّصه جمع است . ششم : به معنى حساب است ، چنانكه حضرت احديّت جلّ برهانه فرمود : « ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ » (7) . هفتم : به معنى حكم اللّه است ، چنانكه خداوند مجيد فرمود : « وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهَ » (8) يعنى : محبّت والدين موجب تعطيل حكم اللّه و امر حق نشود . به عبارت ديگر عرض مى نمايم : خداوند عالميان راهى به سوى تقرّب به خود قرار داده است ، و اسم آن را دين نهاده چنانكه حق تعالى فرموده است : « شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ

.


1- .نصر : 6 .
2- .فاتحه : 4 .
3- .نور : 25 .
4- .ذاريات : 6 .
5- .توبه : 29 .
6- .زمر : 3 .
7- .توبه 36 .
8- .نور : 2 .

ص: 12

در شرح معنى «ملّت» است

تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ » (1) . پس دينى كه خداوند وصيّت به هر يك از پيغمبران فرمود آن است كه عبادت الهى نمايند و از او بترسند و احكام و حدود او را نگاه دارند و تصديق به كليّه او نمايند و به وحدانيّت او قائل شوند و نفى شريك و خلع انداد از او كنند . و تمام مراتب دين و توحيد را از عبارات حضرت شاه ولايت توان دانست كه فرموده است : « اوّل الدّين معرفته وكمال معرفته توحيده ، و كمال توحيده نفى الصفات عنه » (2) .

در شرح معنى «ملّت» استاما در معنى ملّت مى گوئيم : تقرير و جعل آن از خداوند منّان است ، وليكن نسبت وى را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله بايد داد ، و از آنكه منطق ايشان از وحى الهى است و از آنكه در عرف ناس ملّت خدا نمى گويند بلكه ملّت رسول صلى الله عليه و آله مى گويند . و در تعريف آن نقل كرده اند : هى الطّريق الّتى يَدعُو النّبى صلى الله عليه و آله بِهِ اِلَى اللّه (3) ، پس هر چه را خداوند دعوت كرد دين است ، و هر چه حضرت رسول صلى الله عليه و آلهدعوت به خدا كرد آن ملّت است ليكن به طريق تحقيق دين عين ملّت و ملّت عين دين است ، و از اين جهت در قرآن مجيد ملّت به معنى دين آمده است كما قال اللّه تعالى : « مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِى الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ » (4) كه مراد تديّن نصارى است به تثليث . و همچنين فرموده است : « مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ » (5) اى دينِه .

.


1- .شورى : 13 .
2- .نهج البلاغة : 39 خطبه اول ، عوالى اللآلى 4/126 ح 215 شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 1/72 _ 73 ، احتجاج 1/198 ، بحار 74/303 .
3- .شيخ طوسى در تبيان 4/469 مى گويد : معنى الملة هو ما يعلم بالشرع ، قريب به مطالب مؤلف در مجمع البحرين 5/474 ماده ( ملل ) نقل شده ، نيز رجوع كنيد به : لسان العرب 11/631 .
4- .ص : 7 .
5- .حج : 78 .

ص: 13

در شرح معنى «مذهب» است

و ايضاً فرموده است : « قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً » (1) . و ايضاً : « وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ » (2) . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « بُعِثْتُ عَلَى المِلَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ » . . و از اين جهت است اهل لغت مى گويند : ملّت از املاء است ، چون حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله بر مردم املاء كرد و ابلاغ فرمود ، و امر نمود آن را حفظ و ضبط نمايند ، لهذا ملّت خواندند . پس به لسان ديگر : دين را خداوند اجمالاً بيان فرمود ، و ملّت را حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمفصّلاً عرضه داشت . بناءً على هذا ، بين دين و ملّت عموم و خصوص مطلق است كه در مادّه اى مجتمع و در مادّه اى افتراق دارند ، يعنى هر ملّتى دين است و هر دينى ملّت نيست ، اگر چه اطلاق دين بر ملّت شايع است چنانكه گويند : بسم اللّه على دين اللّه ورسوله صلى الله عليه و آله ، و در بسيارى هم از اخبار آتيه خواهى دانست كه ائمه طاهرين عليهم السلام و شيعيان كاملين گفته اند : « دينى و دين ملائِكتهِ » و نگفته اند : مِلّتى و ملّة ملائكتِهِ .

در شرح معنى «مذهب» استامّا مذهب را نسبت به امام عليه السلام مى دهند ، چنانچه دين از خدا و ملّت از رسول صلى الله عليه و آلهاست ، مذهب منسوب به امام عليه السلام است كه مشروحاً امام عليه السلام بيان فرموده است به الهام الهى و تعليم حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله ، و مذهب شيعه هم از دين و ملّت است و از اينجا اصول دين جدا با اصول مذهب مى شود ، و اين مطلب را كتابى ديگر درخور است و در اين اوراق با ملاحظه اجمال نگنجد . و جهت اينكه مى گويند : مذهب جعفرى است براى آن است كه در عهد و زمان حضرت

.


1- .بقره : 135 .
2- .بقره : 130 .

ص: 14

در شرح معنى «شريعت» است

در شرح معنى «منهاج» است

جعفر بن محمّد عليهماالسلام اخبار و احكام بسيار نشر يافت و مردم بهره مند شدند به نحوى كه در ازمنه ساير ائمه هدى عليهم السلام نشر و انفاذ نيافت .

در شرح معنى «شريعت» استامّا شريعت معانى عديده دارد (1) : از آن جمله فتح و خضوع و ظهور و وضوح و دين و طريق و مشرعه و محلّ گرفتن آب است . و جميع اين معانى مناسب است با مَرام و مُراد ، زيرا كه راه راستِ واضحِ روشن با خضوع و انقياد و اطاعت و عبادت همان راه و طريقه و عمليّات و اعتقادات اهل شرع است كه واضع او يا خداست يا رسول صلى الله عليه و آله ، پس شريعت همان شاه راه به سوى حضرت حق است .

در شرح معنى «منهاج» استامّا منهاج هم همين معنى دارد (2) ، يعنى طريق الى اللّه است چنانچه حضرت احدّيت عزّ ذكره فرمود : « شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً » (3) . و ايضاً فرموده است : « عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ » (4) همانا مراد سنّت و طريقه و سيرت است . و همه اين الفاظ مذكوره به يك معنى آمده است ، ليكن بر حسب اختلاف موارد به الفاظ مختلفه استعمال مى شود .

.


1- .العين 1/252 ، لسان العرب 8/175 ، مجمع البحرين 4/352 .
2- .العين 3/392 ماده ( نهج ) ، لسان العرب 2/383 ، مجمع البحرين 2/333 . منهاج را اكثر به معناى طريق واضح گفته اند .
3- .مائده : 48 .
4- .جاثيه : 18 .

ص: 15

در شرح معنى «سنّت» است

در شرح معنى «اسلام» است

در شرح معنى «سنّت» استاما سنّت معنى آن نيز طريقه است (1) ، و در اصطلاح اهل شرع : ما يَحكى عَن قَول المعَصُوم أو فِعْلهِ أو تقريرِه بالأَصالة أو بالنِّيابة (2) ، و خداوند عزّ ذكره فرموده است : « وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ » (3) معنى آن طريقه است .

در شرح معنى «اسلام» استامّا اسلام معنى آن بسيار است (4) ، و آن بر دو قسم است : اوّل : اسلام مقابل كفر . دوّم : اسلام مقابل ايمان . اما اول : همان شهادت به وحدانيّت و رسالت است ، و او متحقّق مى شود به گفتن كلمه طيّبه « لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله » ، كه به همين واسطه محقون الدّم و جائز النّكاح و آخذ الميراث و طاهر البدن مى شود . دوّم : همان اعتقاد نمودن بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله و اقرار نمودن است به آنها اجمالاً ، پس ثوابى در آخرت از براى قسم اوّل نخواهد بود ، بلكه ثواب اخروى مخصوص است به قسم ثانى ، يعنى : مؤمن بايد اقرار به لسان و اعتقاد به جنان و عمل به اركان نمايد . پس نسبت بين اسلام و ايمان همان ملّت و دين است يعنى مؤمن مُسلم است اما مسلم مؤمن نيست ، نظير ديگر ايمان به مثابه خانه كعبه است و اسلام به منزله مسجدالحرام است . پس هر كس در خانه كعبه باشد در حرم هم مى باشد و كسى كه در مسجد است لازم

.


1- .العين 7/196 ، لسان العرب 13/220 ، مجمع البحرين 6/268 ماده ( سنن ) .
2- .رجوع شود به قوانين الاصول : 409 .
3- .حجر : 13 .
4- .العين 7/265 ، لسان العرب 12/289 ، مجمع البحرين 6/83 ماده ( سلم ) .

ص: 16

ندارد كه در خانه كعبه باشد . و از براى ايمان مراتب و درجات كثيره است كه شرع انور تشبيه به نردبام فرموده است .

[در اينكه بيانات مرحوم مجلسى مطابق دين و سنت است]پس بر خواص از اهل علم لازم است جلد پانزدهم (1) « بحار الانوار » كه در ايمان و كفر ، علاّمه مجلسى طاب ثراه شرح داده اند بخوانند و از اخبار متفرقه آن آگاه شوند ، و بر عوام هم فرض است اواخر كتاب « حقّ اليقين » را كه در باب ايمان احاديثى به فارسى ترجمه فرموده اند مراجعه كرده عمل خودشان را بر آن قرار دهند ، كه هر كسى بر دين مرحوم مجلسى طاب ثراه زيست و مُرد همان دين و ملّت و مذهب و شريعت و منهاج و سنّت و اسلام و ايمان است . و عجب است از بعضى ابناء زمان كه طريقه حقّه را جز دين متين پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آلهيافته اند ، و از مشرب و مذهب مرحوم مجلسى عليه الرّحمة كه مُجدّد و مُشيِّد شريعت غرّا و ملّت بيضا بوده است ، به مذهب و مشرب ديگران كه راهى به مقصود نداشته اند و بهره و حظّى از اين نيافته اند توجّه نموده اند . الحق اين طايفه بى خبرانند ، همانا وسوسه شيطانى و تسويلات نفسانى ايشان را از طريق صواب دور دارد ، پس بايد دعائى كه حضرت رضا عليه السلامدر حق برادر يزيد بن اسحاق عفوى (2) در وقتى كه واقف در مذهب واقفيّه شد و از آن دعاى شريف منصرف گرديد و هدايت يافت بر اين مردمان خواند : « اللّهمَّ فَخُذْ بِسَمْعِهِ وَبَصَرِهِ ومجامِعِ قَلْبِه حتّى يُرَدَّ اِلَى الْحَقِّ » (3) ، والاّ اين قلوب قاسيه و اين نفوس شريره را جز نظرات و توجّهات ائمه

.


1- .از مجلدات چاپ سنگى كه مطابق با مجلد 64 تا 70 حروفى مى باشد ( چاپ مؤسسة الوفاء _ بيروت ) .
2- .در مصدر : « شعر » بجاى « عفوى » .
3- .رجال كشى : 605 ح 1126 ، بحار 48/273 ح 34 ، مناقب ابن شهر آشوب 4/370 فصل فى المفردات .

ص: 17

هدى عليهم السلامچيزى نتواند منقلب نمايد . و در « رجال » مرحوم ميرزاى استرآبادى است كه : حضرت اميرمؤمنان عليه السلامفرمودند به براء بن عازب انصارى خزرجى كه مكّنى به ابو عامر است : « اين دين را چگونه يافتى ؟ » عرض كرد : وقتى كه متابعت شما را نكرده بوديم عبادت بر ما سهل و آسان بود ، و چون به دايره اسلام آمديم و متابعت شما نموديم و حقايق ايمان در دلهاى ما واقع شد عبادات بر ابدان و اجساد ماها سنگين شده است . حضرت امير عليه السلامفرمودند : « از اين جهت است در روز قيامت مردمان به صورت خرها محشور مى شوند و شماها تنها و فرادى محشور مى شويد و به سوى بهشت مى رويد » (1) . و از اين حديث بايد مردمان وضع احوال خودشان را در عبادات بدانند و وساوس شيطانيّه را از خودشان دور نمايند و به همين طريق حق و صراط مستقيم بروند كه به زودى به جنّات النعيم و دارُالخُلود و دارالسّلام ، خدمت سيّد انام صلى الله عليه و آله و ائمه كرام عليهم السلاممشرَّف خواهند گرديد . پس داعى عاصى گناه كرده شرمسار عرض مى نمايد : بر اين دين گريه ها بايد كرد و نوحه ها بايد نمود كه از هر طرف جنود ابليس و جيوش نفس خبيث صف زده اند و هر دقيقه و هر ساعت و زمان رخنه ها مى كنند و حمله ها مى نمايند و غارتها كرده غنيمتها مى برند . پس خوب است خدمت حضرت ختمى مآب در اين اوقات از ابيات هند دختر اثامه عرض شود : قد كانَ بَعْدَكَ اَنْبَاءٌ وهَنْبَثَةٌلو كُنتَ شاهِدَها لَمْ يُكبَرِ الخَطْبُ اِنّا فَقَدْناكَ فَقَدَ الاَْرْضِ وابِلَهاوَاخْتَلَّ قَومُكَ لَمّا غِبْتَ وَانْقَلَبُوا (2)

.


1- .رجال كشى : 44 ح 94 ، بحار 7/192 باب 8 ح 55 .
2- .بدين اشعار حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آلهاستشهاد فرموده است . رجوع كنيد به : كافى 8/375 ح 564 ، بحار 29/108 باب 11 و 29/233 ، امالى شيخ مفيد : 41 مجلس 5 ، بلاغات النساء : 26 ، دلائل الامامة : 35 در حديث فدك .

ص: 18

فرمايش صديقه طاهره عليهاالسلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله

فرمايش صديقه طاهره عليهاالسلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آلههان هان ! اى دين خواهان ! اگر فرداى قيامت اين وضع الهى و دين حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله با شماها مخاصمه و محاجّه كند و بفرمايد آنچه را كه صدّيقه طاهره عليهاالسلام در مسجد پدر بزرگوارش فرمود : « يا مَعشَر البَقيّة ويا عِمادَ المِلّة وحَضَنَة الاِسلام ! ما هذهِ الفِترةُ فى حقّى والسِنّةُ عن ظُلامَتى ؟ مَتى ماتَ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وَهَمَّم دينه » . . الى آخر ما قالت فى خطبتها (1) ، جواب چه خواهيد گفتن ؟ و حضرت شاه ولايت عليه السلام در نهج البلاغه از بى دينى خلق زمان از خداوند ، مرگ تمنّا كرد و فرمود : « وَلَوَدَدْتُ أنّ اللّهَ فَرَّق بينى وَبَيْنَكُم وَاَلْحَقَنى بِمَن هُوَ أَحَقُّ بى مِنكُمْ ، واللّه ! مَيامينُ الرّأىِ مراجيحُ الحُلم مقاويلُ للحق مَتاريكُ لِلبَغْى مَضَوا قدماً عَلَى الطِّريقة واَوْجَفُوا عَلَى المَحَجَّةِ فَظَفرُوا بالعُقبى الدائِمة وَالكَرَامَةِ الباردة (2) » (3) . پس غافليم كه هر صباح اين دهر عنود و زمان كنود با محسن و مُسى ءِ ما چه ها مى نمايد ، پس چاره اى جز التجاء به حبل المتين دين و عروة الوثقاى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلامو عترت طاهرين ايشان نيست كه بايد در عين خذلان و خسران چنگ زد و خود را نجات داد . والحق كمال و تمام آن در عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام است .

.


1- .احتجاج 1/102 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/206 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 16/212 فصل اول .
2- .در چاپ سنگى : البادرة . متن موافق نقل مصادر است به جز ارشاد القلوب كه در آن بجاى الباردة : الباقية نقل شده است . بارده به معناى هنيئه مى باشد .
3- .نهج البلاغه : 173 خطبه 116 ( چاپ دارالهجرة _ قم ) ، شرح ابن ابى الحديد 7/277 ( شرح خطبه 115 ) ، ارشاد القلوب 1/33 باب 5 ، بحار 34/91 باب 31 ح 941 .

ص: 19

در شكوه از اهل زمان و شكايت از بى دينان

[در شكوه از اهل زمان و شكايت از بى دينان]على اىّ حال ، از اين دين و اهلش بايد به فرياد آمد براى شكستها و رخنه هائى كه بر وى رسيده است ، پس علاج و اصلاحى بايد نمود و چاره اى بايد كرد بلكه بر موت و فوت وى هم لواى عزا بايد افراشت و استمداد از امام عصر عليه السلام كه سلطان زمان است بايد نمود تا از خداى مهربان بخواهد و تعجيل در ظهور خويش نمايد ، و مايه مسرت و بهجت گردد و اين دين مرده را احيا فرمايد . خوش است كتابى در تحسّر و تأسّف دين براى كافّه اهل ايمان و قاطبه مُسلمين نوشته شود تا بنشينند و بخوانند و بگريند كه گريه بر اين مُصيبت عظمى اولى است از مصيبت جناب خامس آل عبا عليه آلاف التحيّة والثناء ؛ از آنكه آن جناب عليه السلام براى حفظ دين جدّ بزرگوارش خود را با فرزندان و برادران و ياران شهيد خواست با قدرتى كه داشت و نصرتى كه بر سرش سايه افراشت ، بلكه هر يك از انبياء مرسلين كه به درجه شهادت فائز شدند ، و هر يك از اولياء كاملين كه كسوت حيات را از خود قهراً و جوراً خلع نمودند همانا براى دين بود ، خواستند خودشان نمانند و دين الهى بماند . پس اين شريعت بيضا و ملّت سمحت عُليا چندين هزار سال است به توسط سفراء اللّه و بندگان حق كه امينان بارگاه كبريائى بودند به وضع تازه و طرز خوشى در هر زمانى به مقتضاى وقت جلوه كرد ، و اين مردمان نادان را به سوى خداوند سبحان دعوت نمود ، پس اين مردم گاهى از راه غفلت و جهل و گاهى از روى كبر و غرور وى را نزار خواستند و بر وعد و وعيد و تهديدش اعتمادى نكردند و اعتنائى ننمودند ، و هر آنچه از شكنجه و آزار توانستند بر شخص شريف دين به قدر مقدور وارد آوردند ، و هر چند حضرت احديّت كه منتقم حقيقى است عقوبتهاى كثيره بر قرون ماضيه براى هتك حرمت و جسارت به حضرت وى نازل فرمود براى آيندگان عبرتى و ندامتى حاصل نيامد . عجب است از اين قلوب قاسيه و نفوس خبيثه كه قدر ديدند و شنيدند كه بر ابناء جنس

.

ص: 20

ايشان چه رسيد جز مخالفت امر و اصرار بر ايذاء وى كه عين اذيّت خداوند متعال است چيزى افزوده نشد ، البته اين ذهول و غفلت و اين نحو تجرّى و معصيت را داعى و محرّكى است كه مانع از توسّل و ترحّم به اوست و آن داعى دنى جز شيطان لعين كه خصم قديم و عدوّ لئيمِ بنى آدم است نيست . پس از شرور اين دشمن بزرگ استعاذه به پروردگار خود بجوى و توفيق متابعت اوامر اين دين متين را بخواه تا جانِ روانى بر هيكل اين تن مرده دوانى . پس اين بنده كه از اهل منبرم و در امور دينيّه اقطع و ابتر ، تا چند نداى « وا دينا ! » (1) زنم و تا چند در ملأ آواز «واغفلتاه !» و «واخجلتاه !» برآورم ، و كسى به فريادم نرسيد ، و از بانگ بلند من جز رنجش خواطر حاصل نيامد ! حضرت رضا عليه السلام از حضرت عبدالمطلب سه بيت خوش استشهاد فرمود : يَعيبُ النّاسُ كُلُّهُمُ زَماناوَمَا لِزَمانِنا عَيْبٌ سِوانا نَعيِبُ زَمانَنَا وَالْعَيْبُ فيناوَلَوْ نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا فَاِنَّ الذِّئْبَ يَتْرُكُ لَحْمَ ذِئْبٍوَيَأْكُلُ بَعْضُنا بَعْضاً عِيانا 2 و گويا همه وقت ابناء زمان از وضع زمان خويش شاكى بودند و شاكرى نيست . نعم ما قيل : تَوَلّى زَمانٌ لَعِبْنا بِهوهذا زَمانٌ بِنا يُلْعَبُ

.


1- .در چاپ سنگى : وا دنيا .

ص: 21

در بيان حكايت شيخ معمّر از ابناء هر زمان به محضر عبدالملك

در بيان حكايت شيخ معمّر از ابناء هر زمان (1) به محضر عبدالملكمعروف است : يكى از معمّرين كه در زمان جاهليّت متولد شده و دويست و پنجاه سال از عمرش گذشته بود و ادراك زمان عبدالملك بن مروان را نمود پسرى هم مانند خودش پير و خميده و ناتوان داشت . در روز عيدى خواستند به محضر عبدالملك روند و براى دفع احتياج خويش جايزه وصله گيرند . چون به در قصرش رسيدند دربانان مزاحمت كردند . پس پسر آن شيخ معمّر هر نحوى بود وارد بر عبدالملك (2) شد ، پس عبدالملك بر شكستگى و كثرت عمرش ترّحم كرده ، خواست او را در جوار خود بنشاند . گفت : مرا پدرى است بر در ايستاده . تعجب كرده امر به احضارش نمود . اين پدر و پسر را در يمين و يسار خود جاى داد و از حال ايشان جويا شد ، و ايشان را به نحو نيكى پذيرائى نمود ، و از عَبادله اربعه _ يعنى : عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن جعفر طيّار _ سؤال كرد و گفت : اين زمانهاى گذشته را چه قسم يافتى ؟ آن شيخ فرمود : به هر زمانى وارد شدم يافتم اهل آن زمان شكايت دارند از اطوار و ادوار وى . نمى دانم اين مثل و نظير براى چه بوده است ؟ براى آن است كه بدانى وضع روزگار بر تجدّد و حدوث است ، دوام و قوامى ندارد ، مى گذارد و مى گذرد ، و مى رود و نمى ماند ، آنچه باقى است خداست و دينش . بلى كسانى كه مظاهر و مجالىِ اين دين بوده اند و با خداوند باقى اند ، همانا انبياء مكرّمين و حضرت خاتم النبيّين و ائمه طاهرين عليهم السلاماند كه در اعلى عليّين در جوار پروردگار خود روزى مى خورند و نمى ميرند .

.


1- .يعنى حكايت كردن شيخ معمّر در باره ابناء زمانهاى مختلف و شكوه آنها نسبت به روزگار ، كه در محضر عبدالملك بيان كرد .
2- .در چاپ سنگى : عبدالمطلب .

ص: 22

و از ملخّص اين عبارات و اشارات قدرى ملتفت شو كه ارتكاب معاصى ماها صدمه اش بر نبى اكرم و رسول مكرّم صلى الله عليه و آله است ، و به پيشوايان دين و هم به قاطبه علما و مجتهدين كه حافظين حدود اللّه مى باشند ، ليكن گناه كار از پروردگار خود زمان ارتكاب گناه پروا و انديشه ندارد ، و اگر خوفى مى داشت نمى كرد چه رسد خوف از انبياء و اوصياء . پس شبهه نباشد چنانكه خداوند بينا است به اعمال عباد ، پيغمبر و امام هم مطّلع و آگاه مى باشند ، پس به مفاد كريمه « فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (1) خداوند و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام اعمال صادره از شما را مى بينند ، مگر باز به دعاء ايشان و ملائكه مستغفرين ، خداوند رحيم از عثرات و خطرات ما مذنبين بگذرد و عفو فرمايد ، و به واسطه توسّل به حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تديّن به دين متين آن بزرگوار از غفلات سابقه ما را نجات دهد ، بهتر آن است بنان قلم را از شرح اين گونه ناملايمات كه با طبع هر مذنب عاصى و مجرم عاتى موافق نيست نگاهدارم و لب فروبندم ، و در مقام اصلاح حال خود برايم و قدرى بر خويش بنگرم ، و ملكات نفسانيّه ام را بشمرم و هر يك را متدرّجا به اضداد آنها معالجه نمايم تا كردار با گفتارم مطابق و صورت ظاهريّه ام با سريرت باطنيّه موافق آيد . پس از تصفيه دل و صفاء خاطر و تهذيب اخلاق ، آن وقت بر منبر از اين گونه نصايح و مواعظ اشاعه نمايم تا احكام مسائل حلال و حرام از قلوب بندگان مانند قطرات باران از صخره صمّاء نلغزد ، اگر چه آيه كريمه « وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللّهَ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » (2) منظور نظر دارم و جبلّت و استعداد هر مَجبُول مُستعدّى را بر حسب آيات كريمه و روايات عظيمه خوانده ام ، امّا خداوند عطوف مقلّب القلوب و مفرّج الكُروب است ، شايد به تذكره اى از داعى و بهانه اى از اين عاصى ، بنده اى از بندگان خدا ساعى در عمل خير و مُقبل به طاعت شود .

.


1- .توبه : 105 .
2- .جمعه : 11 .

ص: 23

در حكايت فضل بن يحيى برمكى و ابو الهول شاعر

پس از داعى گفتن است كه « هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ » (1) ، و بر آحاد اين امّت استماع نمودن و عمل كردن است و بر خداست هر بنده اى كه گامى به سويش بردارد او را به خودش وا نگذارد و « نَحْنُ نَحكُمُ بالظّاهِر وَاللّهُ يَتَولّى السَّرائِرَ » (2) . و افسوس و حسرت بايد خورد از وضع و طرز ابناء اين زمان كه اگر در مجلسى ذكرى از قرآن و احاديث خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله وائمّه انام عليهم السلامشود ، طباع از شنيدن آنها كمال انزجار دارد ، اما اگر ذكرى از شرك و كفر و آداب سياساتِ شيطانيّه نفسانيّه شود ايشان را با نهايت ميل و رغبت مستمع و متوجّه مى شوند .

در حكايت فضل بن يحيى برمكى و ابو الهول شاعرهمانا حكايت دو بيت ابوالهول شاعر است كه در نهروان فضل بن يحيى بن خالد برمكى محضرى از شعراء آراست ، پس در ابتداء توجّه به ابوالهول شاعر كرده گفت : مدائح تو را نمى شنوم مگر آنكه بخوانى اشعارى كه در هجاء ما گفته اى . هر قدر استعفاء كرد فائده نبخشيد ، پس اين دو بيت خواند و وى را تحسين كردند : اِذا ذُكِرَ الشِّركُ فى مَجلِسٍاَضآءَتْ وُجُوهُ بَنى بَرمَكِ يعنى : وقتى كه در مجلسى ياد از دأب شرك مى شود اولاد برمك خوش وقت مى شوند ، اين فقره اشاره اى است به كفر و شرك قديم برامكه . وَاِن تُلِيتْ عِندَهُم سُورَةٌاَتَوْا بِالاَحاديثِ مِن مَزْدَكِ (3)

.


1- .صف : 10 .
2- .شيخ اعظم انصارى در كتاب القضاء والشهادات : 90 اين قول را از اقوال مشهوره دانسته ، ولى در پاره اى از مصادر فقهى و اصولى شيعه و سنى به رسول خدا صلى الله عليه و آلهنسبت داده شده است . بنگريد به : ايضاح الفوائد 3/486 و4/321 ، رياض المسائل ( چاپ قديم ) 2/419 ، شرح الازهار 3/304 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 8/173 ، الاحكام ، آمدى 1/281 و2/74 و 80 ، در حاشيه عصمة الانبياء ، فخر رازى : 27 نيز چنين نتيجه گرفته كه در كتب حديثى اين كلام وارد نيست و اصلى ندارد .
3- .اين دو بيت را شيخ عباس قمى در الكنى و الالقاب 1/278 به اصمعى نسبت داده است .

ص: 24

در عرض دين نُه نفر ديگر از اخيار به خدمت ائمه اطهار عليهم السلام

اشاره

و اگر سوره اى از قرآن بر اين طايفه خوانده شود از احاديث مزدك _ كه مجوس بر مذهب او بوده اند _ نقل مى نمايند ، پس حكم كرد وى را از اين هجاء بيست هزار درهم دادند . پس عرض مى كنم : « هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ » (1) . خلاصه سخن طول كشيد و به اطناب انجاميد ، باز عرض مى كنم تا دوستداران بدانند عرض دين حضرت عبدالعظيم حديثى شريف است ، و از تشريح و توضيح آن به قدر امكان مى خواهم تقصيرى نشود ، اگر در بعضى مواقف و موارد غفلتى پديد آيد و به نحو اجمال بگذرم براى اخذ نتيجه و اعطاء فائده است ، و الاّ اين حديث شرحى اوفى مى خواهد ، و بيانى اوضح .

[در عرض دين نُه نفر ديگر از اخيار] [به خدمت ائمه اطهار عليهم السلام]پس بحول اللّه وقوّته براى تهيه خيال و تثبيت مقصود و انس كامل و تأكيد مراد نه نفر از اخيار و صحابه خواص كه به خدمت ائمه اطهار عليهم السلامعرض اديان خودشان را نمودند عربيّاً و فارسيّاً از كتب صحيحه نقل مى نمايم تا عرض دين ده نفر را ياد كرده باشم ، و تا وضع عرض دين سائرين از كُمّلين و عرض دين حضرت عبدالعظيم بر خوانندگان معلوم شود . پس بيانات حِكَميّه اش را ملاحظه نما و مقالات صحيحه اش را مُلاقه كن و ببين به چه قسم و به چه تفصيل آن جناب معروض داشت ، و حضرت هادى عليه السلام به چه قِسم قَسَم ياد فرمود و اظهار التفات و مرحمت به وى نمود .

.


1- .توبه : 33 .

ص: 25

اوّل : خالد بن جرير بجلى است

پس از اطّلاع به عرايض سائرين از تابعين خواهى دانست كه عرض دين حضرت عبدالعظيم اختصاص ديگرى دارد و هر آنكس بر آن معتقد شد و ثابت گرديد وفات كرد ، البته با آن بزرگوار در درجات عاليه جنّات خواهد بود . و خوب است اين پنج شعر را از مرحوم سيّد حميرى بنويسم : فالتَمَسُوا دُونَكُمُ مَنْهلاًيَرويكُمُ أو مَطْعَماً يَشْبُع هذا لِمَنْ والى بَنى اَحْمَدٍولَمْ يَكُنْ غَيْرَهُمُ يَتْبَعُ فاَلْفَوْزُ لِلشّارِبِ مِنْ حَوْضِهِمْفَالْوَيْلُ وَالذُّلُّ لِمَنْ يَمنَعُ اَلْحِمْيَرِى مادِحُكُمْ لَمْ يَزَلْوَلَوْ تُقَطَّع اَصْبَعٌ اَصْبَعُ وَبَعْدَها صَلُّوا عَلَى الْمُصْطفىوَصِنْوه حَيْدَرَة الاْصْلَعُ (1)

اوّل در عرض دين خالد بن جرير بجلى استپس عرض مى كنم : از اين نه نفر كه دين خودشان را عرضه داشتند غير از حضرت عبدالعظيم عليه السلام : اوّل : خالد بن جرير بجلى است . كشى در « رجال » (2) خود از جعفر بن احمد و وى از جعفر بن بشير (3) و وى از ابى سلمه جمّال روايت كرد كه گفت : من خدمت حضرت صادق عليه السلامبودم كه خالد بجلى وارد شد عرض كرد : جعلت فداك ! من اراده كردم وصف كنم از براى شما دين خود را كه الحال بدان متدّين مى باشم و دين خداى تعالى مى دانم ، و چندى قبل هم از آن جناب سؤال كرده بود . فرمودند : « سؤال كن ، واللّه از هر چه سؤال نمائى ، مى گويم ، و كتمان نمى كنم و تو را خبر مى دهم » .

.


1- .بنگريد : مناقب ابن شهر آشوب 2/13 ، بحار 47/321 ، شجرة طوبى 1/54 با اختلافات در نقل .
2- .رجال كشى : 422 ، بحارالانوار 66/8 .
3- .در چاپ سنگى : بشر .

ص: 26

خالد عرض كرد : اول چيزى كه ابتدا مى نمايم مى گويم : اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له ليس الهٌ غيرُه . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « كذلك ربُّنا لَيْسَ مَعَهُ اِلهٌ غَيْرُه » يعنى : « چنين است پروردگار ما نيست خدائى غير از او » . بعد از آن عرض كرد : واشهد انّ محمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُه (ص) . پس حضرت صادق عليه السلامفرمودند : «كَذلِكَ مُحمَّد صلى الله عليه و آله عَبْدُاللّهِ مُقِرٌّ لَهُ بِالْعُبُوديّةِ وَرَسُولُه الى خَلْقِه » ، يعنى : چنين است حضرت محمد صلى الله عليه و آلهبنده خداست و اقرار كننده است به بندگى خدا و پيغام آور است از جانب پروردگارش به سوى بندگان . [ عرض كرد : ] وَاَشْهَدُ اَنَّ عليّاً كانَ لَهُ مِنَ الطّاعَةِ الْمَفْرُوضَةِ عَلَى الْعِبادِ مِثْلَ ما كانَ لِمُحمّدٍ صلى الله عليه و آلهعَلَى النّاسِ ، يعنى : شهادت مى دهم كه على عليه السلاماطاعتش واجب است بر مردمان مانند وجوب اطاعت پيغمبر آخرالزّمان . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « بلى چنين است » . عرض كرد : همان نحوى كه اطاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و جناب امير عليه السلام بر خلق لازم است همان نحو هم امام حسن عليه السلام مُطاع است ، و شهادت مى دهم كه امام حسين عليه السلام همان قسم است در مُطاعيّت و طاعتش واجب است بر خلق بعد از برادرش ، پس شهادت مى دهم به همين نحو بر امامت علىّ بن الحسين و حضرت باقر عليهم السلام . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « چنين است » . عرض كرد : شهادت مى دهم خداوند سبحان به شما ارث داده است تمام اين امر را . آنگاه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « حَسبُك اُسْكُتِ الآنَ فَقَد قُلْتَ حقّاً » ، يعنى : « كفايت است تو را ساكت شو الآن حق گفته اى » . پس خالد بن جرير بجلى ساكت شد ، و حضرت صادق عليه السلام خدا را ستايش و ثنا گفت و فرمود : « خداوند مجيد مبعوث نكرد پيغمبرى را كه از براى او عقب و ذريّه باشد مگر آنكه جارى فرمود از براى آخر ايشان آنچه را كه از براى اوّلشان جارى كرد ، و براى آخر

.

ص: 27

دوم : حسن بن زياد طائى ضبّى مولى بنى ضبة است

ما _ ذريّه محمّد صلى الله عليه و آله_ خداوند جارى نمود آنچه براى اول ما جارى فرمود ، و نَحنُ على مِنهاجِ نبيِّنا صلى الله عليه و آله ، لَنا مِثلُ ما لَهُ مِن الطّاعَةِ الْواجِبَةِ » ، پس ما بر طريقه نبويّه و منهاج مستقيم جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله هستيم همان نحوى كه آن جناب طاعتش بر خلق فرض بود همين نحو طاعات ماها بر مردمان فرض و واجب است . و بعضى از علماء رجال اين خالد بجلى را غير از خالد بن جرير دانستند ، و از آخر حديث معلوم مى شود كه آن جناب عليه السلام در مقام تقيّه امر به سكوت فرمود ؛ از آنكه زمان خلفاء جور از بنى عبّاس بود ، و آن محفل اقتضاء نمى كرد كه خالد بجلى فقره اخيره را اذعان نمايد ، يا شايد در آن زمان كسى وارد شد كه آن جناب فرمودند : « بس است ساكت شو » ، و بعد از آن ، آن كلمات را بيان فرمودند به نحوى كه مذكور شد . و در حديث منصور بن حازم كه مذكور مى شود نيز سياق آن امر به تقيّه است .

در شرح عرض دين حسن بن زياد استدوم : حسن بن زياد طائى (1) ضبّى مولى بنى ضبة است . و نجاشى فرمود : حسن بن زياد ثقةٌ ، و اخبارى كثيره از حضرت صادق عليه السلام شنيد و روايت كرد (2) . و در كتاب « كشى » (3) و در « منهج المقال » مرحوم ميرزاى استرآبادى است كه : حسن بن زياد گفت : بر حضرت ابى عبداللّه جعفر بن محمّد عليهماالسلام وارد شدم و عرض كردم : انّى اُريد اَن اَعرَض عَلَيْكَ دينى ، يعنى : من اراده كرده ام دين خود را عرضه بدارم بر شما اگر حق است

.


1- .در چاپ سنگى « عطائى » خوانده مى شود . متن را با توجه به كتب رجالى ضبط كرديم . البته وى به تصريح علامه در خلاصة الاقوال : 102 « عطار طائى » است و ممكن است هنگام كتابت اين دو لفظ تلخيص به « عطائى » شده باشد ! عبارت علامه چنين است : الحسن بن زياد العطار ، وقيل : الطائى الضبى ، مولى بنى ضبة ، ثقة .
2- .رجال النجاشى 47 ش 96 .
3- .رجال كشى : 424 ح 798 ، بحار الانوار 66/9 باب 28 ح 10 .

ص: 28

سوم : عمرو بن حريث است

بفرمائيد تا بر آن باقى مانم . آن جناب فرمود : « هاتِهِ » . قال : قلت : فاِنّى اَشْهَدُ ان لا اله الاّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَه وَاَنَّ محمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُه صلى الله عليه و آلهوَاُقِرَّ بما جاء بِهِ لى مِن عِندِاللّه وَاَنَّ عَليّاً عليه السلام اِمامى فَرَضَ اللّهُ طاعَتَه ، مَن عَرَفه كان مُؤمِناً وَمَن جَهِلَه كان ضالاًّ وَمَن ردَّ عَلَيه كانَ كافِراً ، ثُمَّ وَصَفتُ الأئِمّةَ عليهم السلامحَتّى انتَهَيتُ اِليهَ . فقال : « مَا الذى تُريدُ اَن اَتَوَلاّكَ عَلى هذا ؟ » . يعنى : آن جناب فرمودند : « بياور دين خود را » ، پس بعد از ذكر شهادتين عرض كردم : اقرار مى نمايم به حقّيّت آنچه را كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهاز براى من آورده است از جانب خدا ، و حضرت امير مؤمنان عليه السلاماطاعتش فرض است ، هر كس او را بشناسد مؤمن است ، و هر كس جاهل به مقام او باشد گمراه است ، و هر كس ردّ كند او را كافر است ، پس هر يك از ائمه عليهم السلام را به مانند آن بزرگوار مدح و وصف كردم تا آنكه منتهى نمودم امامت را به آن بزرگوار . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « چه اراده دارى ؟ آيا مى خواهى تو را بر آنچه عرضه داشتى دوست بِدارم ؟ پس تو را دوست دارم » . و فقره اخيره كه در اثبات امامت و اقرار به خلافت حضرت صادق عليه السلام است نيز مانند خبر سابق است ، أيضاً در مقام تقيّه آن جناب فرمودند : « ساكت شو » .

در شرح عرض دين عمرو بن حُريْث استسوم كسى كه بر امام زمان ، دين متبوعِ مرضىّ خود را عرضه داشت و امام عليه السلامقسم ياد كرد بر حقّيت و حجّيت آن دين ، و تصديق بر آن فرمود ، عمرو بن حريث است ، و وى غير از عمرو بن حريث مصاحب امير مؤمنان عليه السلاماست ، و وى در نزد كشى و نجاشى و كلينى

.

ص: 29

و علاّمه رضوان اللّه عليهم موثق است (1) و كنيه اش ابو احمد صيرفى است . در كتاب مستطاب « اصول كافى » (2) در باب دعائم اسلام مروى است از عمرو بن حريث كه گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم در وقتى كه خانه عبداللّه بن محمد برادرش تشريف داشت _ و شرح حال عبداللّه بن محمّد در ذيل احوال عبادله مذكور مى شود _ پس عرض كردم : چه چيز شما را به اين منزل آورد ؟ فرمود : « براى تنزّه و گردش » . عرض كردم : فدايت شوم ! آيا دين خودم را براى شما نقل كنم ؟ فرمود : « بلى » . پس عرض كردم : دين من شهادت به وحدانيت خداست ، و بر اينكه شريك ندارد ، و پيغمبر صلى الله عليه و آله بنده و رسول اوست ، و قيامت مى آيد ، و مردم از قبرهايشان برانگيخته مى شوند ، و بر اينكه نماز كردن و زكات دادن و روزه ماه رمضان گرفتن و به حجّ خانه خدا رفتن فرض است ، و ولايت امير مؤمنان عليه السلام بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ولايت حسن و حسين و ولايت على بن الحسين و محمّد بن على عليهم السلامو ولايت شما را داشتن بعد از ايشان واجب است ، و شماها پيشوايان من هستيد ، بر اين دين زنده بمانم تا بميرم ، عقيده ام همين است كه عرض كردم . آن جناب فرمود : « يا عَمرو ! هذا _ وَاللّهِ ! _ دينُ اللّه وَدَينُ آبائى الَذى أَدينُ اللّهَ بِه فى السِّرِّ والعَلانية » يعنى : « اى عمرو ! قسم به خدا ! اين دين كه ذكر كردى دين خدا و دين پدران من است و همان دينى است كه من در آشكارا و پنهان بر آنم » . بعد فرمود : « اى عمر ! از خدا بترس و زبانت را نگاهدار مگر براى خير و نيكوئى ، من خود هدايت نكرده ام تو را بلكه خدا هدايت كرده است تو را ، پس از اين هدايت ، نعمت شكر خدا را به جاى بياور كه مرحمت به تو شده است ، و نباش از آنچه در وقتى كه اقبال و رو كرده بر چشم وى طعن

.


1- .خلاصة الاقوال : 120 ش 5 ، رجال النجاشى : 289 ش 775 : . . كوفى مولى ثقة .
2- .كافى 2/23 ح 14 ، رجال كشى : 418 ح 792 ، بحار 66/5 باب 28 ح 7 .

ص: 30

چهارم : ابى الجارود است

رسد ، چون پشت كرد قفايش مطعون شود ، و مردم را بر دوش خود بار مكن ، و تو سزاوارى از آنكه مردم را بر دوش خود بار نمائى اگر اصلاح شود بين شكاف دو كتف تو » . اين فقره اخيره استعاذه است به اينكه حقوق و ديون مردم را بر كتف خودت بار مكن كه متحمّل نمى توانى شوى چنانكه فرمودند به عنوان بصرى در باب فتوى : « ولا تَجْعَل رَقَبَتَكَ جِسراً لِلناسِ » (1) . و اين حديث را به فارسى ترجمه كردم براى فهم عوام كه بدانند تكليف علم و عمل خودشان را .

در شرح عرض دين ابو الجارود استچهارم : ابى الجارود است . و هم چنين در كتاب « اصول كافى » (2) از همين باب مروى است از ابى الجارود كه خدمت حضرت اباجعفر امام محمّد باقر عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد : معرفت و موالات و دوستى مرا نسبت به خودتان مى دانيد . فرمود : « بلى چنين است » . عرض كرد : من مردى عاجزم و نمى توانم زياد خدمت شما بيايم ، به واسطه پيرى قوت راه رفتن ندارم تا همه وقت حاضر باشم . فرمود : « حاجت خود را بخواه » . عرض كرد : خبر ده مرا از دين خودت كه دين خدا و دين اهل بيت تو است و من بر آن باشم . پس فرمود : « مسأله بزرگى سؤال كردى » ، و اين كلمات شريفه را براى وى بيان كرد از براى اختصارش كه مفيد است بعينها مى نويسم : « وَاللّه ! لَأُعْطِيَنَّكَ دينى وَدينَ آبائى الذين

.


1- .مشكاة الانوار : 564 ، مستدرك الوسائل 17/322 ح 21474 ، منية المريد : 150 ، بحار الانوار 1/326 ح 17 .
2- .كافى 2/22 ح 10 .

ص: 31

پنجم : يوسف است

تَدينُ اللّه عزَّوجلّ بها : شَهادَةُ اَن لا اِله اِلاّ اللّه واَنَّ محمّداً رسُولُ اللّه والاقرارُ بما جاءَ بِه مِن عِنداللّهِ وَالولايةُ لِوَليِّنا وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا وَالتَسليمُ لاَِمرِنا وَانْتِظارُ قائِمِنا والاِجْتِهادُ والوَرَعُ » (1) . ترجمه اين فقرات آن است : « قسم به خدا ! هر آينه عطا مى نمايم به تو دين خودم را و دين پدران خودم را كه بدان متدين شوى ، و آن دين شهادت به وحدانيّت حق و به رسالت رسول صلى الله عليه و آله و اقرار به آنچه آن بزرگوار آورده است از جانب خدا ، و تولاّى اوليا و تبرّاى اعدا و تسليم به امر ما ائمه هدى عليهم السلام و منتظر بودن ظهور قائم ما و اجتهاد در عبادت و احتراز از معصيت كردن است » . پس آن بزرگوار قسم خورد : « واللّه ! اين دين است كه به تو گفتم » .

در شرح عرض دين يوسف استپنجم كسى كه دين خود را عرضه داشت بر امام زمان و مطبوع شد يوسف است ، كه در « رجال » (2) كشى ، و « رجال » مرحوم ميرزا محمد على استر آبادى در باب حرف ياء يوسف نام از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بدون ذكر والدش و قبيله اش شده . منقول است كه گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم و عرض كردم : اَصِفُ لك دينى الَذى ادَيُن اللّهَ بِهِ فَاِن اَكُن عَلى حقٍّ فَثَبِّتْنى وَاِن اَكُن عَلى غَيرِالحَقِّ فَرُدَّنى اِلىَ الحَقِّ . فَقال : « هات » . يعنى : عرض كردم : مى خواهم دين خودم را وصف كنم از براى شما ، اگر حق است مرا بر آن ثابت بداريد و اگر بر باطل است مرا رد كن به سوى حق ، _ و مراد از كلمه « اَدِيْن اللّه »

.


1- .نيز رجوع كنيد به : شرح اصول كافى ، مازندرانى 8/69 ح 10 ، معجم احاديث الامام المهدى 3/220 ح 743 .
2- .رجال الكشى ( اختيار معرفة الرجال ) : 423 ش 797 ( چاپ دانشگاه مشهد ) ، 2/721 ش 797 ( چاپ مؤسسه آل البيت عليهم السلام ) ، بحار الانوار 66/8 ح 9 ، معجم رجال الحديث 21/175 ش 13815 .

ص: 32

ششم : حمران بن اعين شيبانى است
اشاره

يعنى : اطاعت كنم خدا را از آنكه يك معنى دين اطاعت است _ . فرمود : «بياور» . پس گفتم : اَشْهَدُ ان لا اِله إلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَانَ محمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُه وَاَنَّ عَلياً عليه السلام كانَ اِمامى وَأنَّ الحَسَن عليه السلام كانَ اِمامى وَأنَّ الحُسَيْن عليه السلام كانَ اِمامى وَاَنَّ عَلى بن الحُسين عليه السلام كانَ اِمامى وَاَنَّ محمّدَ بن على عليه السلام كانَ اِمامى وَاَنتَ _ جُعلتُ فِداكَ ! _ عَلى مِنهاجِ آبائِكَ . قالَ : فَقالَ عِندَ ذلِك مِراراً : « رَحِمَكَ اللّه ! » ثمّ قالَ : « هذا واللّهِ دينُ اللّه وَدين مَلائكتِهِ وَدينى ودين آبائِى الذى لا يَقْبَلُ اللّهُ غَيْرَهُ » . و ملخص از ترجمه حديث آن است كه : بعد از عرض شهادتين و اقرار به امامت امامان تا زمان حضرت صادق عليه السلام آن بزرگوار بر وى چند مرتبه رحمت فرستاد ، و ايضاً مثل خبر سابق قسم خورد كه اين دين خدا و دين ملائكه و پدران من است ، و خداوند سبحان جز آن قبول نمى فرمايد .

در شرح عرض دين حمران بن اعين و بيان حال وى و آل اعينششم : حمران بن اعين شيبانى است ، و خوب است در اين مورد قدرى از حال حمران از كتب رجال ذكر شود تا آنچه عرض مى شود از عرض دين وى معظّم باشد ، و معرفتى براى خواننده پيدا گردد . بدان كه مرحوم سيد بحر العلوم طاب ثراه در كتاب « رجال » (1) خود فرموده است : آل اَعْيَنَ اَكْبَرُ بيتٍ فى الكُوفَة مِن شيعةِ اَهلِ البَيت وَاَعْظَمُهُم شأناً واَكثَرُهُم رِجالاً وَاَعْياناً وَاَطوَلُهُم مدّةً وَزَماناً ، اَدرَكَ اَوَّلُهُم السَّجادَ عليه السلام والباقِرَ عليه السلاموالصّادِقَ عليه السلاموبَقِىَ آخِرُهُمْ اِلى اوائِلِ الغَيْبةِ الكُبرى

.


1- .الفوائد الرجاليه ، بحر العلوم 1/222 ، در باره آل اعين ، ابن نديم نيز كه در گذشته سال 385 است در فهرست خود : 322 ( الفن الخامس من المقالة السادسة ) تحت عنوان ( آل زرارة بن اعين ) سخن رانده كه حاكى از اهميت اين خانواده مى باشد .

ص: 33

در شرح حال اعين والد ماجد حمران و برادران وى

فِيهِمُ العُلماءُ وَالفُقَهاءُ وَالقرّاءُ والاُدباءُ وَرُواةُ الحَديث . ومِن مَشاهِيرهِم : حمران وزرارة وعبدالملك وبُكير بنو اعْيَن ، وَحَمزة بن حمران وعبيد بن زراره و ضريس بن عبدالملك و عبداللّه بن بكير و الحسن بن الجهم بن بكير و سليمان بن الحسن بن الجهم و ابو طاهر محمّد بن سليمان بن الحسن و ابو غالب احمد بن محمد بن سليمان.. الى آخره . ملخّص از اين عبارات آن است كه : اولاد اَعْيَن ادراك زمان حضرت سيّد سجّاد عليه السلامرا كردند تا اوايل غيبت كبرى ، و همگى اهل علم و فقه و حديث و قرائت و فضيلت بودند ، و تماماً از خواصّ اهل بيت رسالت عليهم السلام ، و افضل ايشان حمران است و وى از اكابر مشايخ بود و يكى از حَمَله قرآن است ، و حمزه و محمد فرزندان وى اند ، و خانه ها داشتند ، و مسجد آل اَعْيَن مشهور است ، و حضرت صادق عليه السلام در آن نمازگزارد ، و ابو غالب كه شيخ علماء عصر خود بوده است و بقيّه آل اعين است و در بيان احوال رجال آل عين رساله اى نوشته است در آن نقل كرده : پدر حمران كه اعين است غلام رومى بود ، مردى از بنى شيبان او را خريد و تربيت كرد ، او را فرزند خود مى دانست و قرآن را حفظ نمود ، بعد از زمانى اديب و بارع شد ، و پدرش سُنْسُن به ضم دوسين است ، بعد از زمانى از روم آمد و او را ملاقات كرد . و كنيه حمران اباحمزه است ، و حمران نُه برادر داشته است : زراره و بكير و عبدالملك و عبدالرحمن و مالك و موسى و ضريس و مليك و قعنب ، و تمام ايشان از ثقات اخبار ائمه اطهارند .

در شرح حال اعين والد ماجد حمران و برادران وى كه اجلاء اصحاب بودندو ايضاً در كتاب مذكور مسطور است كه : اعيَن پدر حمران از اهل فارس بود ، قصد كرد خدمت امير مؤمنان عليه السلام مشرف شود و اسلام نياورد . پس در راه بنى شيبان به وى رسيدند ،

.

ص: 34

او را دعوت نكردند . پس بر ايشان والى شد ، و حكايت بنى شيبان با ايشان مشروح است ، كشى در كتاب خود فرموده است كه : حضرت باقر عليه السلام به حمران بن اعين فرمود : « اَنْتَ مِن شيعَتِنا حقّاً فِى الدُّنيا وَالآخِرة » (1) . و حضرت صادق عليه السلام بعد از موت وى فرمودند : « مات واللّهِ مؤمناً » (2) . و روايتى دارد كه حمران ابن اعين تا زمان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده است . و ايضاً حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « انه رَجُلٌ مِن اَهلِ الجَنّة » (3) . و ايضاً حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « حمران بن اعين مؤمنٌ لا يَرتَدّ » (4) . و ايضاً در « رجال » مرحوم استرآبادى است كه : حمران بن اعين خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد : من قسم خورده ام از مدينه بيرون نروم مگر آنكه بدانم من كيستم . فرمود : « اى حمران چه اراده كرده اى ؟ » . عرض كرد : مى خواهم خبر دهيد كه من چيستم ، يعنى : موافق هستم يا مخالف ؟ فرمودند : « اَنْتَ لنا شيعةٌ فىِ الدُّنيا والآخِرة » (5) . و ايضاً زيد شحّام گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « نيافتم احدى را كه قول مرا اخذ كند و اطاعت امر من نمايد و بر آنچه اصحاب من و اصحاب پدر من رفته اند متابعت نمايد مگر دو نفر : اوّل : عبداللّه بن يعفور ، دوّم : حمران بن اعين ، اين دو نفر مؤمن خالص

.


1- .بدين لفظ در رجال كشى مذكور نيست بلكه بدان گونه كه مؤلف رحمه الله در سطور بعدى از رجال مرحوم استرآبادى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند در رجال كشى : 178 از امام باقر عليه السلام وارد شده است ، و مضمون فوق در خلاصة الاقوال علامه حلى : 63 ش 5 بنقل از رجال كشى ذكر شده است .
2- .خلاصة الاقوال : 63 ش 5 .
3- .اختصاص شيخ مفيد : 196 فى حمران بن اعين ، بحار الانوار 47/352 باب 11 ح 58 ، رجال الكشى : 176 ش 304 .
4- .رجال كشى : 180 _ 181 ح 314 . ادامه آن در سطور پسين مذكور است ، نيز : رجال كشى : 180 ضمن ح 312 و ص 176 ش 304 .
5- .رجال كشى : 178 ش 307 .

ص: 35

ما هستند ، و اسم ايشان در كتاب اصحاب يمين كه به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهعطا شد نوشته شده است » (1) . و ايضاً هشام بن حكم گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « حمران مؤمنى است مرتد نمى شود هرگز » . بعد فرمودند : « من و پدران من خوب شفيعان هستيم براى حمران بن اعين ، در روز قيامت دست او را گرفته از او جدا نمى شويم تا آنكه او را داخل بهشت نمائيم » (2) . و ايضاً در حديث است كه : « حمران بن اعين از حواريين حضرت باقر عليه السلاماست » (3) . و ايضاً در آن كتاب است (4) : زرارة بن اعين گفت : من وارد مكه شدم و من جوان اَمْرَدى بودم ، پس داخل خيمه حضرت باقر عليه السلام شدم زمانى كه به منى رفتم . وقت اداء حج جماعتى را ديدم در آن خيمه نشسته اند ليكن در صدر مجلس احدى نيست ، اما مردى در ناحيه آن خيمه حجامت مى نمايد . دانستم حضرت باقر عليه السلام است . پس به حضور مباركش رفتم و سلام كردم . جواب دادند و فرمودند : « از اولاد اعين هستى ؟ » . عرض كردم : بلى . فرمودند : « من تو را به شبه شناختم ، آيا حمران حج گزارد ؟ » . عرض كردم : نه ، و به شما حمران سلام مى رساند . فرمود : « حمران از مؤمنين است ، هرگز از ما رجوع نمى نمايد ، به وى سلام مرا برسان و بگو : از براى چه حديث نمودى و خبر دادى حكم بن عيينه را كه اوصياء محدّثين هستند ؟ خبر به وى و اشباه وى نده از اين گونه احاديث و اخبار ما » .

.


1- .رجال كشى : 180 ح 313 .
2- .رجال كشى : 180 _ 181 ح 314 .
3- .خلاصة الاقوال : 63 ش 5 ، نيز رجوع كنيد به حديث حواريين در اختصاص : 61 ، رجال كشى : 9 .
4- .رجال كشى : 178 ، بحار الانوار 26/80 باب 2 ح 308 ، تاريخ آل زرارة 1/111 .

ص: 36

در حديث شريف معانى الاخبار از عرض دين حمران است

پس زراره گفت : خداوند را حمد كردم ، گفتم : اَلْحَمْدُ للّهِ . آن بزرگوار هم فرمود : « الْحَمْدُ للّهِ » . پس گفتم : اَحْمَدُهُ وَاَسْتَعينُهُ . پس آن بزرگوار فرمود : « اَحْمَدُهُ واَسْتَعينُه » ، و هر آنچه اين كلمات مى گفتم آن بزرگوار هم مى فرمودند تا آنكه فارغ شدم از كلام خود . و اين اخبار موجزه را در فضايل حمران بن اعين شيبانى ، داعى در اين محل نقل كردم براى آن است كه خوانندگان جلالت مقام وى را بدانند ، و بر اين حديث كه عرض دين اوست خدمت امام عليه السلام به نظر تحقيق بنگرند ، فوايد كثيره خواهند يافت . و اين حديث شريف را فرزندان حمران ، حمزه و محمد ، كه ثقتين جليلين اند و معاصر زمان حضرت باقر و صادق عليهماالسلام بودند روايت كرده اند .

در حديث شريف معانى الاخبار از عرض دين حمران استو چون بعضى فقرات عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اين حديث است براى تهيّه و مقدمه به ملاحظه و مطالعه دقايق و حقايق حديث آتى خوب است شرح آن را از كتاب مرحوم سيد جليل اشرف سيد محمّد حسينى كه موسوم به « فضائل السادات » است بعينها و عبارتها نقل نمايم كه حلّ اغلب معضلات و مشكلات مسائل توحيد و غيره از دانستن اين حديث صحيح السند انشاء اللّه تعالى مى شود : عن « معانى الاخبار » (1) فى باب مَعنى قَولِ الصّادِق عليه السلام « التُرتُر حمرانٌ » وَمَعنى المِطمَر : حَدَّثَنا ابى رضى الله عنه ، قال : حدثنا سَعْدُ بن عبدِاللّه قالَ : حَدَّثَنى مُحَمّدُ بن الحُسَين بن ابى الخَطّاب ، عَن مُحمَّد بن سنان ، عَن حَمزة ومحمد إبْنَى (2) حمران ، قالا : اِجتَمَعنا عِندَ ابى عبداللّه عليه السلام فى جماعةٍ مِنْ اَجلِّةِ مَواليهِ وَفينا حَمرانُ بنُ اعْيَنَ ، فخصَّنا (3) بِالمُناظِرة وَحَمران ساكتُ . فقال له ابو

.


1- .معانى الاخبار : 212 ح 1 .
2- .در چاپ سنگى : ابنان .
3- .فَخضنا . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 37

عبداللّه عليه السلام : «ما لَكَ لا تَتَكَلَّمَ يا حمران ؟ » فَقال : يا سيِّدى ! آليتُ على نفسى اَن لا اَتَكَلَّمُ فى مَجلِسٍ تَكُون فيهِ . فَقال ابو عبداللّه عليه السلام : « اِنّى قد اَذِنتُ لَكَ فىِ الكَلامِ فَتَكَلَّمْ يا حمران ! » . فَقال حَمرانُ : اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدهُ لا شَريكَ لَه لَم يَتَخِذ صاحِبَةً ولا وَلَداً خارِجٌ مِنَ الحدَّيَن حَدَّ التَعطيلِ وَحَدُّ التَشبيهِ وان الحقّ بَينَ القَولَين لاَجبَر ولا تَفويض واَنّ مُحمداً عبدُهُ وَرَسُولُه ارسلهُ بالهُدى وَدينِ الحَق ليُظهِرَه عَلى الدينِ كُلِّهِ وَلو كَرِه المُشرِكُون ، وَاَشْهَدُ انَ الجَنَّةَ حَقٌ وَاَن البَعثَ بَعد المَوتِ حَقٌ وَاَشْهَد انَ عَليّاً حُجةُ اللّه عَلى خَلقِه لا يَسَعُ الناس جَهْله (1) ، وأن حَسَناً بعدَهُ وَانَ الحُسَين مِن بَعدِهِ ثُمَّ عَلىّ بن الحُسينَ ثُمّ محمد بن على ثُمّ اَنتَ يا سَيِّدى مِن بَعدِهِم . فقال : « التُرتُرحمرانٌ » ، ثمّ قالَ : « يا حمران ! مُدَّ المطمر بينَكَ وَبَين العالِم » . قلت : يا سَيِّدى! وَمَا المَطمِرأ قالَ : فقالَ : « اَنتُم تُسَمُّونَهُ خَيْطَ الْبناءِ ، فَمَن خالَفَكَ عَلى هذا الاَمرِ فَهُو زِنديقٌ » . فقال حمرانُ : وَإن كانَ عَلَويّاً فاطِميّاً ؟ فقال ابو عبداللّه عليه السلام : وَاِن كانَ محمديّاً عَلَويّاً فاطِميّاً » (2) . يعنى : مروى است از حمزه و محمّد پسران حمران كه گفتند : ما هر دو نزد امام جعفر صادق عليه السلام بوديم با جماعتى از بزرگان دوستان آن حضرت ، و در ميان ما بود حمران بن اعين ، پس مخصوص ساخت _ بنا بر نسخه اى حَضَّنا به خاء مهمله و ضاد معجمه : ترغيب فرمود ، و رتبه داد _ ما همه را آن حضرت عليه السلام در مرتبه سخن گفتن ، و اظهر آن است كه فخُضْنا _ به خاء وضاد معجمتين _ باشد از خوض به معنى فرو رفتن يعنى : فرو رفتيم ما در مناظره و مباحثه و حمران ساكت بود . پس گفت مر حمران را ابو عبداللّه عليه السلام : « چيست تو را كه تكلّم نمى كنى اى حمران ؟ »

.


1- .اى لا يقدر الناس الجهل فى حقه عليه السلام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .نيز بنگريد : مختصر الدرجات : 128 ، بحار الانوار 46/179 ح 37 ، 66/3 ح 4 و ذيل آن بيانى دارد ، تاريخ آل زرارة 1/114 ، اعتقادات شيخ صدوق : 112 .

ص: 38

در معنى حديث « لا جبر ولا تفويض » وبيان مرحوم ميرداماد طاب ثراه

گفت : اى سيّد من ! لازم كرده ام به عنوان قسم بر نفس خود كه حرف نزنم در مجلسى كه تو در آن مجلس بوده باشى . پس فرمودند حضرت امام جعفر صادق عليه السلام : « به تحقيق كه اذن دادم من تو را در تكلّم ، سخن كن و متكلّم شو » . پس گفت حمران : شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خداى واحد يگانه كه نيست از براى او شريكى ، نگرفت زنى و نه فرزندى ، بيرون است از دو حد تعطيل كه هيچ صفتى از براى او اثبات نكنند و از حدّ تشبيه ، يعنى از مشابهت بودن صفات او به صفات مخلوقين ، و به درستى كه حق قول بين القولين است كه : لاَجْبَر ولا تَفويضَ.. الى آخره . و اين كلام حمران موافق حديث شريف حضرت ابى عبداللّه عليه السلام است كه : « لا جبر ولا تفويضَ ولكن الاَمر بَين الاَمرينَ » (1) واكثر علماء محقّقين در كتب و مصنّفات از خود مرتكب حلّ آن شده اند .

در معنى حديث « لا جبر ولا تفويض » وبيان مرحوم ميرداماد طاب ثراهچنانچه سيّد العلماء و المحقّقين ثالث المعلّمين مير محمد باقر الشهير بداماد قدس سره جدّ امجد داعى در كتاب « ايقاظات » كه در باب قضا و قدر تأليف نموده حلّ اين حديث را به عبارتى نموده كه ملخّص آن اين است كه : در افعال عباد جبر به نحوى كه اشاعره قائلند نيست به اين معنى كه اختيارى با ايشان نباشد و حضرت حق سبحانه و تعالى اين امور را بى اختيار و بى واسطه عباد به قدرت كامله خود بر دست ايشان جارى سازد و تفويض كه جميع افعال عباد با عباد باشد ، و به هيچ وجه قادر حقيقى را دخل نباشد ، چنانچه مذهب اكثر معتزله است ايضاً نيست ، بلكه حق و صواب امر ميان دو امر است كه علل و اسباب اول با حضرت بى مثال عزّ اسمه است ، و او مسبّب الاسباب و منشأ علل سابقه و مبدأ

.


1- .احتجاج 2/198 و 253 ، عوالى اللئالى 4/109 ح 165 ، كنز الدقائق 1/172 ، نيز رجوع كنيد به احاديث كافى 1/158 كتاب التوحيد باب الجبر والقدر والامر بين الامرين .

ص: 39

المبادى است ، و آنچه به اراده عباد صادر مى شود فعل عبادات است ، پس جبر نيست كه عباد در افعال خود مجبور باشند و هيچ نحو اختيارى با ايشان نباشد ، و تفويض نيست كه جميع با ايشان باشد و حضرت حق سبحانه و تعالى را در افعال عباد فعلى نباشد ، بلكه مبدأ اسباب با خداى تعالى است و آنچه از اراده عباد به فعل آيد فعل ايشان است . پس اين است واسطه و امر بين امرين ، چنانچه نهال تاك را به قدرت كامله از دل خاك نشو و نما نموده و ثمر داد ، كه به عنوان حلال عباد منتفع شوند ، و قوّه فعليّه امور خير به آن بالذّات و شر بالعرض كرامت فرمود ، و سبب مبادى بعيده او گشت . پس اگر عباد در اسباب اخيره كه به اراده ايشان متعلّق است منشأ انتزاع و اخراج خمر از او شوند و به اراده خود به شرب آن مشغول گردند در اين امر بلاشك مجبور نيستند چنانچه در كلام الهى _ عزّ سلطانه _ اين معنى عزّ صدور يافته كه « مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ » (1) . و در كتاب « ايقاظات » به جهت تأييد اين حمل ، كلام امام المحققين نصير (2) الملّة والدين محمّد بن الحسن الطّوسى _ قدّس اللّه نَفسه القدسىّ _ را نقل فرموده كه او نيز به اين عنوان بيان نموده معنى اين حديث را ، و غريق بحر رحمتِ سحابِ سبحان ، ملاّ عبدالرّزاق لاهيجانى ، از رشحات فيض بحر تحقيق مبدأ فياض فايض شده به اين معنى نيز در « گوهر مراد » كه از مصنّفات اوست سر رشته حل و عقد نظم جبر كسر و تفويض امر خالق خير و شر اين مطلب را به اين دستور در مسلك تحرير منتظم ساخته ، و مؤيّد اين معنى كلام امام المتقين عليه السلام را نقل نموده است . ليكن چون از فقره حديث مسطور معلوم نمى شود كه در قضا و قدر وارد باشد اين حديث ، احتمال دارد كه در باب امر و نهى الهى و شريف مصطفوى صلى الله عليه و آله و ساير انبياء عليهم السلامشرف صدور يافته باشد ، و كلام حمران كه در اين كتاب مرقوم گشته ايضاً دلالت بر آن

.


1- .نساء : 79 .
2- .در چاپ سنگى : خير .

ص: 40

در معنى ديگر جبر و تفويض است
در معناى جبر و تفويض به بيان شيخ مفيد

ندارد كه در باب قضا و قدر و امور مكنونيّه مذكور شده باشد .

در معنى ديگر جبر و تفويض استپس بناءً على ذلك ، ممكن است مراد اين باشد كه : در امور تكليفيّه و احكامى كه عباد به فعل و ترك آن مأمور شده اند موافق مصلحت كامله خداى تعالى جبر به عباد نكرده است و وا نگذاشته است به ايشان نيز ، بلكه آنچه از جناب مقدس ايزدى مقررّ شده امر ميان دو امر است و تعديل نموده به اينكه رسول فرستاد و احكام مقرّر فرمود ، ليكن جبر نكرد به اين معنى كه مجبور باشند عباد در نماز مثلاً كه بدون اختيار از ايشان ناشى شود ، بلكه امر فرمود كه به اختيار خود نماز را به فعل آوريم ، و تفويض نكرد كه در اصل متوجّه عباد نشود و ارسال رسل و انزال كتب و احكام مقرّر نفرمايد ، و جميع را به اختيار ما واگذارد . اين است مختصرى در بيان اين حديث كه به خاطر رسيد ، واللّه اعلم بحقايق الآثار فى البين ، وحق القول بين القولين (1) .

[ در معناى جبر و تفويض به بيان شيخ مفيد ]مؤيد اين معنى بعد از آنكه صورت ترقيم يافته بود كه بنظر رسيد در تعليقات شيخنا الكامل الفاضل شيخ مفيد رحمه اللّه تعالى كه در باب اعتقادات (2) و عقايد اين بابويه رحمه اللّه تعالى افاده نموده به اين عبارت : فَصل والتفويضُ هُو القَولُ بِرَفعِ الحَظرِ عَنِ الخَلقِ والاَفعالِ والاِباحَةِ لَهُم مَعَ ما شاؤُوا مِنَ الاَعمالِ ، وَهذا قَولُ الزَّنادقةِ واصحابِ الاِباحاتِ ، والواسِطَةُ بَينَ هذَين القَولَين انّ اللّهَ اَقْدَرَ الخَلقَ عَلى

.


1- .درباره معنى جبر و تفويض علاوه بر آنچه ذكر شده رجوع كنيد به بيان مرحوم علامه مجلسى در بحار 5/82 ، تحف العقول : 461 ، شرح اصول كافى 5/18 _ 19 و 28 و 41 _ 42 .
2- .تصحيح اعتقادات الامامية ، شيخ مفيد : 47 ، بحار الانوار 5/18 ، نور البراهين جزائرى 2/296 .

ص: 41

افعالِهِم وَمَكَّنَهُمْ مِنْ اعمالِهِمْ وَحَدَّ لهم الحُدُود فى ذلِكَ وَرَسَم لَهُم الرَّسُومَ (1) وَنَبّهَهُمْ عَنِ القَبايحِ بِالزَّجرِ وَالتَخويفِ وَالوَعدِ وَالوعيدِ فَلَمْ يُمَكِّنْهُم مِنَ الاعمال ضَجراً لَهُم عَلَيها وَلَم يُفوِّضْ إلَيْهِمُ الاَعمالِ لِمَنْعِه (2) مِن اَكثَرِهِم وَوضَعِ الحُدودِ لَهُمْ فيها ، وَاَمَرَهُم بِحَسَنِها وَنَهاهُم عَن قَبيحِها ، فَهذا هُو الفَصلُ بَينَ الجَبرِ وَالتَّفويضِ عَلى ما بَيَّنّاهُ . اين كلام مؤيّد آنچه مذكور شد مى شود ، و بدون تأييد گاه باشد كه قبول نكند و با تأييد به خاطر مى رسد كه از آن منتزع شده . و حق آن است كه اگر كلام حق است الحَقُّ اَحقُّ بالاتّباع بايد قبول نمود از هر كس كه باشد ، و هرگاه امر بين الامرين محكومٌ به شد و جبر نيست پس در طينت بد ممكن است نطفه رديّه از مأكولات و مناكح غير مرضيّه و اوقات و حالات حسنه كه مجبور و ممنوع نيست با عدم علم به اختيار منعقد شود و آنچه در حديث وارد شده كه : « خُلِقَ عدّوُنا مِن سِجّيل » (3) . و در بيان « سجيل » واقع است كه : « قالوا : هِىَ حِجارةٌ مِن طينٍ طُبِخَت مِن نارِ جهنّم » ممكن است به اين معنى باشد كه : من طين رَدىٍّ كالسّجيل اَو يَكونُ فىِ القِيامةِ جزءً مِنَ السّجيلِ (4) . و در اين صورت دفع توهّمات و شبهات مى شود ، واللّه اعلم . و ممكن است كه در ماده واصل نطفه جزئى از سجّيل باشد ، چنانچه وارد است كه : « مياه حارّه جبال از قيح جهنّم است » . و ايضاً محقّقين به جعل مركب قائل نيستند ، پس هرگاه اين محقّق باشد خداى تعالى

.


1- .در چاپ سنگى : رسول .
2- .در چاپ سنگى : لمنعهم .
3- .كافى 1/390 ح 4 ، در روايت محاسن 1/224 ح 400 نيز وارد است كه : « خلق عدوّنا من يَحْمُوم » ( بمعناى دخان يا الاسود البهيم چنانچه در مجمع البحرين 1/460 آمده ) . نيز رجوع كنيد به : مشكاة الانوار طبرسى : 173 .
4- .درباره تفصيلات آن رجوع كنيد به : شرح اصول كافى ، مازندرانى 6/400 و 11/465 .

ص: 42

شيطان را خلق كرد ، امّا شيطان را شيطان نكرد ، و شخص بد را او خلق كرد اما بد را او نكرد . حاصل كلام آنكه اين نحو توهّمات غير مرضيّه را به چندين وجه جواب مى توان گفت ، واللّه اعلم بالصّواب . بعد از اين مراتب پس گفت حمران : شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده او و رسول او است ، فرستاد او را به هدايت كردن مردمان و به دين حق تا آنكه اظهار كند آن را و غلبه دهد بر جميع اديان ، اگر چه راضى نباشند و مكروه داشته باشند مشركان ، و شهادت مى دهم اين را كه بهشت حق است و آتش حق است ، و شهادت مى دهم اين را كه برانگيختن از قبر بعد از مرگ حق است ، و شهادت مى دهم كه على بن ابى طالب عليه السلامحجت خدا و امام است بر خلق خدا ، نمى توانند مردم كه جاهل باشند در حقّ او ، شهادت مى دهم كه حسن عليه السلام بعد از او حجت خدا و امام است ، و حسين عليه السلام بعد از او حجّت خدا و امام است ، پس على بن الحسين عليه السلام امام زين العابدين بعد از او امام است ، و محمد بن على الباقر عليه السلامبعد از او امام است ، و تو _ اى سيّد من ! _ حجّت خدا و امامى بر خلق خدا بعد از ايشان . پس فرمود ابو عبداللّه عليه السلام : « التُرتُر حَمْران » يعنى : « طريقه مستقيمه طريقه حمران است » . پس فرمود : « اى حمران بدست بگير و بكش مطمر را » يعنى : ريسمان مستقيم حق را ميان خود و ميان عالم اگر مخالف باشد با تو در دين ترك كن با او آشنائى را » . و به معنى مجهول نيز مى توان معنى نمود ، يعنى كشيده است ريسمان چنينى در عالم هرگاه مخالف باشد كسى با تو در ايمان ترك او كن . حمران مى گويد : گفتم : اى سيّد من ! چيست مطمر ؟ آن حضرت فرمود : « حبال است كه شما نام مى گذاريد آن را ريسمان بنائى ، پس كسى كه مخالفت كند در اين امر امامت با تو _ يعنى : شيعه اثنا عشرى نباشد _ پس او زنديق و رهزن دين است » .

.

ص: 43

هفتم : ابراهيم زياد خارقى است

پس گفت حمران : اگر علوى و فاطمى باشد ؟ يعنى : از فرزندان علوى و فاطمه باشد ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : « هر چند آن شخص محمدى علوى فاطمى باشد » . و از اين حديث و احاديث سابقه مثل آنچه در « اعتقادات » (1) ابن بابويه رحمه اللّه گذشت كه : « فمن خالَفَكُم وجازَه فابرؤوا منه » مستفاد مى شود كه تا علوى به مرتبه انكار امامت در فسق نبوده باشد زنديق ، و منشأبرائت و تبرّى نمى شود اعمال و امور ديگر او ، و آنچه از آيه اصطفاء (2) معلوم مى شود و حديثى نيز وارد شد كه « كُلُّهُم مَغْفُورٌ لَهُم » (3) دالّ است بر مغفرت جميع هر چند عارف به حقّ امام عليه السلامنباشند . و ممكن است جمع بينهما به اينكه عدم معرفت حقّ امامت محمول شود بر عدم معرفت حقّ تعظيم و توقير و رعايت ايشان چنانچه سِمت ذكر يافت كه « كُلُّهُم مغفور » شامل معتقد امامت ائمه عليهم السلام نباشد ، و لفظ محمول شود بر اضافى نه حقيقى ، و تبرّى از آنها كه معتقد امامت نيستند لازم باشد . و توجيهات ديگر در جمع بين الاخبار نيز گذشت ، فتذكر ، تمام شد .

در عرض دين ابراهيم بن زياد خارقى استهفتم : ابراهيم زياد خارقى است ، و در بعضى از كتابها مخارقى است . در كتاب مستطاب « امالى » (4) ابن الشيخ مروى است از ابراهيم بن زياد خارقى كه گفت : وصف كردم از براى جعفر بن محمّد عليهماالسلام دين خود را و عرض كردم : اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَسُولُ اللّه وَاَنَّ عَليّاً امام عَدلٌ بَعْدَه ثُمّ الحَسَن ثُمّ الحُسَيْن ثُمّ

.


1- .اعتقادات : 112 .
2- .آيه 32 سوره فاطر : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ » .
3- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 23/213 و 99/275 ، مستدرك السفينة 5/283 ، مجمع البيان 8/246 ، تفسير الصافى 4/239 .
4- .امالى شيخ طوسى : 222 ح 384 ، بحار الانوار 66/3 ح 3 ، بشارة المصطفى : 174 .

ص: 44

هشتم : اسماعيل بن جابر جعفى است

مُحَمّد بن على ثُمّ اَنْتَ . فَقالَ عليه السلام : « رَحِمَكَ اللّه ! » ثُمّ قال : « اِتَّقُوا اللّهَ ، اِتَّقُوا اللّه ، اِتَّقُوا اللّه . عَلَيكُم بِالوَرعِ وَصِدق الحَدِيثِ وَاداءِ الاَمانةِ وَعِفَّةِ البَطنِ وَالفَرْجِ تَكونُوا مَعَنا فى الرَفيقِ الأَعْلى » . پس خلاصه از ذيل حديث به فارسى آن است كه امام عليه السلام بر او رحمت مى فرستد و سه مرتبه امر به پرهيزكارى مى نمايد و ورع و راستى گفتار و اداء امانت و نگاهدارى شكم و فرج را از ممرّ حرام ضميمه مى فرمايد ، آنگاه فرمود : « اگر چنين باشى با ما در رفيق اعلى خواهى بود . مخفى نماناند : در كتب رجال هم ابراهيم خارقى ضبط است وهم مُخارقى (1) ، مرحوم سيد ابن طاوس به خطّ شريف ، ابراهيم خارقى نوشته است ، و وصف و عرض دين را به وى نسبت داده است ، اما كشى تصريح به مخارقى فرمود (2) ، و وى از اصحاب حضرت صادق عليه السلاماست . و در شرح حال ابراهيم خارقى ديده ام خارق شعبه اى از قبيله همدان است يا اسم محلّه اوست (3) .

در عرض دين اسماعيل بن جابر جعفى استهشتم : اسماعيل بن جابر جعفى است .

.


1- .بلكه به سه نوع ضبط شده چون بعضى « خارفى » _ به فاء يك نقطه _ ضبط كرده اند مانند آنچه در رجال طوسى : 157 و 158 و تنقيح المقال 1/16 آمده است .
2- .رجال كشى : 419 .
3- .البته وجه مخارق نيز صحيح بنظر مى رسد و در لسان العرب 10/77 ماده (خرق) گفته است : وَمخراق ومُخارق : اسمان . مرحوم علامه مامقانى در تنقيح المقال 1/16 آنرا بعنوان ابراهيم خارقى ضبط كرده و خارق را نسبت به سيف خارق اى قاطع داده و سپس احتمال داده كه خارفى صحيح باشد نسبةً الى مالك بن عبداللّه بن كثير الملقب بخارف ابى قبيلة من همدان ، سپس به نسخه مخارقى اشاره كرده است .

ص: 45

در كتاب مستطاب « كافى » (1) در باب فرض طاعت امام در حديث سيزدهم به حذف اسناد از اسماعيل بن جابر جعفى مروى است كه گفت : خدمت حضرت أبو جعفر امام محمد باقر عليه السلام مشرف شدم و عرض كردم : اَعْرِضُ عَلَيْكَ دِينى الَّذى ادينُ اللّهَ عزَّ وجلَّ به ؟ قال : فقال : « هاتِ » . قُلتُ : اشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وأشْهَدُ أنَّ مُحمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ والاقرار بما جاءَ مِنْ عِنْدِ اللّه وأنَّ عليّاً عليه السلام كانَ إماماً فَرضَ اللّهُ طاعَتَهُ ثُمَّ كانَ بَعْدَهُ الحَسَن اماماً فرضَ اللّهُ طاعتَهُ ثُمَّ كان الحسين عليه السلام بَعْدَهُ اماماً فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ثُمَّ كانَ على بن الحُسَين بَعدَهُ اماماً حتّى انتهى الأمرُ إليه ، ثمّ قال : قلت : أنت . فقال : « يَرْحَمُكَ اللّهُ ! هذا دينُ اللّهِ ودينُ ملائِكَتِهِ » .

بيانمراد از اسماعيل ، اسماعيل بن جابر جعفى است كه كوفى بوده است ، و از اصحاب باقر عليه السلام وموثق و ممدوح و معتمد است در نزد اصحاب حديث (2) . ونجاشى فرمود (3) : از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق [ عليهما السلام ] است و اوست راوى حديث اذان (4) ، و او راست كتابى ، وعلاّمه اعلى اللّه مقامه در « فهرست » خود چنين فرمود (5) .

.


1- .كافى 1/188 ح 13 ، خاتمة المستدرك 5/241 ، شرح اصول كافى 5/156 .
2- .رجال علامه ( خلاصة الاقوال ) : 8 ش 2 .
3- .رجال نجاشى : 32 _ 33 ش 71 .
4- .در چاپ سنگى : ازان . متن مطابق با نقل نجاشى است .
5- .عبارت نجاشى چنين است : له كتاب ذكره محمد بن الحسن بن الوليد فى فهرسته . نگارنده از مرحوم علامه اعلى اللّه مقامه فهرستى نمى شناسد مگر مصطلح رجالى آنرا كه همان كتاب رجال باشد . بنابراين تطبيق مى شود با رجال علامه ( خلاصة الاقوال ) ، و عبارت علامه در خلاصه : 8 ش 2 چنين است : اسماعيل بن جابر الجعفى الكوفى ثقة ممدوح ، و ما ورد فيه من الذم فقد بيّنا ضعفه فى كتابنا الكبير . مرحوم كجورى در صفحات بعدى نيز از رجال علامه تعبير به فهرست مى كند .

ص: 46

بيان : در دعاء حضرت صادق عليه السلام براى رفع لقوه
نهم : منصور بن حازم است

در دعاء حضرت صادق عليه السلام براى رفع لقوه (1)وكشى در شرح حال اسماعيل مذكور نوشته است كه : اسماعيل گفت : در صورت من لَقوه پيدا شد . چون وارد مدينه شدم خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب گرديدم ، فرمودند : « چه چيز است آنچه در صورت تو مى بينم ؟ » عرض كردم : باد فاسدى است حادث و عارض شده . فرمود : « برو در نزد قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، و دو ركعت نماز كن ، آنگاه بگذار دست خود را بصورت خود و بخوان : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ . هذا اجْتُرِحَ عَلَيْكَ مِنْ عَيْنِ انسٍ أو عَينِ جِنٍّ أو وَجَع عَلَيْكَ بالذى اتَّخَذَ إبراهيمَ خَليلاً وَكَلَّمَ مُوسى تَكليماً وَخَلَقَ عيسى مِنْ روحِ القُدُسِ لما هدأتَ وَطَفِأتَ كَما طفيت نار إبراهيمَ اِطْفاءً بِاِذنِ اللّهِ » . اسماعيل بن جابر گفت : دو مرتبه اين دعا را خواندم ، صورتم به حالت اوليّه برگشت و تاكنون عود نكرده است (2) . و اين حديث را اسماعيل بن جابر مذكور روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : يَحْمِلُ هذا الدين فى كُلِّ قرنٍ عدولٌ يَنفون عَنهُ تأويل المبطلين وَتحريفَ الغالين وَانتِحالَ الجاهِلين كَما يُنفى (3) الكيرُ خُبثَ الحديد » (4) .

در عرض دين منصور بن حازم استنهم : منصور بن حازم است .

.


1- .اين تيتر در حاشيه به خط مؤلف اضافه شده است . در بعضى از صفحات ديگر نيز ، قبل از چاپ كتاب ، مؤلف عناوينى اضافه نموده است . سبك آنها بيانگر آن است كه رؤوس مطالب مندرجه در حواشى كتاب به انشاء مؤلف مى باشد .
2- .رجال كشى : 199 ح 349 .
3- .در چاپ سنگى : يفنى .
4- .رجال كشى : 4 ح 5 ، وسائل الشيعة 27/151 ح 33458 ، الحدائق الناضرة 1/6 ، بحار الانوار 2/93 ح 22 .

ص: 47

در كتاب « كافى » (1) از باب مسطور در حديث پانزدهم مروى است : منصور بن حازم گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : خداوند اجل و اكرم است از اينكه شناخته شود به جهت خلق بلكه خلق شناخته مى شوند به سبب خدا ، فرمود : « راست گفتى » . عرض كردم : كسى كه شناخت پروردگارى دارد پس سزاوار است از براى پروردگار خود رضا و سخطى بداند و رضا و سخط پروردگار را شخص نمى داند مگر آنكه به وحى آسمانى باشد يا بوى رسول اكرم خبر دهد ، پس آنكه وحى بر او نمى آيد سزاوار است خدمت پيغمبر برسد چون خدمت پيغمبر رسيد مى داند آن بزرگوار حجة است و مفترض الطاعة ، پس گفتم به مردمان : آيا رسول خدا حجة بود از جانب خدا بر خلق ؟ گفتند : بلى ، گفتم : اين پيغمبر كه از دنيا رفت كيست به جاى او ؟ گفتند : قرآن به جاى پيغمبر است . چون در قرآن نظر كردم ديدم مُرجئه و قَدَريّه با يكديگر در آن نزاع دارند ، و زنديق كه خارج از ايشان است مخاصمه مى كند و غالب مى شود بر خصماء خودش دانستم بالاستقلال قرآن حجت نيست ، پس قيّم و مُبيّن مى خواهد تا حقّ و باطل را بشكافد و بيان كند آن گاه از مردم سؤال كردم آن قيّم كيست ؟ گفتند : ابن مسعود و عمر و حذيفه است يعنى اين چند نفر مى دانند معانى قرآن را ، چون از ايشان سؤال كردم تمام معانى قرآن را گفتند : تمام آن را نمى دانيم ، اما علم تمام معانى قرآن خدمت حضرت اميرمؤمنان عليه السلاماست . وهمگى اعتراف كردند كه : لا أدرى ، پس رجوع به آن جناب نمودم فرمودند : « تمام معضلات و مشكلات و معانى قرآن در نزد من است » . پس دانستم قيّم قرآن كه طاعت وى مفترضه است حضرت شاه ولايت عليه السلام است و او است بعد از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بر تمام خلايق و هر چه از قرآن مى گويد حق است . پس آن جناب فرمودند : « رحمكَ اللّه تعالى! » .

.


1- .كافى 1/188 ح 15 .

ص: 48

پس آن بزرگوار حجّت است بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و بعد از آن بزرگوار امام حسن عليه السلامو بعد از آن جناب امام حسين عليه السلام است و شهادت مى دهم امام حسن عليه السلام از دنيا نرفت مگر آن كه حجّتى گذارد مثل جدّ و پدرش و حجّت بعد از حضرت امام حسن و حضرت امام حسين كه طاعتش واجب است على بن الحسين عليهماالسلام است . فرمود : « رحمكَ اللّه ! » . پس برخاستم و بوسيدم سر مبارك آن جناب را و عرض كردم : حجت اللّه بعد از على بن الحسين عليهماالسلام ابا جعفر محمد بن على است و طاعت وى نيز واجب است . فرمود : « رَحِمَكَ اللّه ! » . بعد از آن عرض كردم بگذار سرت را ببوسم ، پس حضرت صادق عليه السلام خنديدند . عرض كردم : أصلَحَكَ اللّه ! پدرت از دنيا رفت تا آنكه حجّتى گذارد مانند پدرش ، وأَشْهَدُ باللّهِ انَّكَ أنتَ الحُجَّة فإنَّ طاعَتَكَ مُفتَرضَةً . پس فرمود : « هكذا رَحمَكَ اللّه تعالى! » . قلتُ : أعطنى رأسَكَ اُقَبِّلْهُ فَقَبَّلْتُ رأسَهُ وَضَحِكَ ، ثمّ قال : « سَلْنى عمّا شئتَ فلا انكرك بَعد اليوم أبداً » . تمّ الحديث (1) . مخفى نماناد : اين منصور بن حازم كنيه اش أبو أيّوب بجلى كوفى است و بسيار موثق و از اجلّه اصحاب و فقهاء عظام بوده و از حضرت صادق عليه السلامو حضرت موسى بن جعفر عليه السلامروايت مى كرد و يونس بن عبداللّه از وى روايت مى نمود ، و كتاب « اصول الشرايع » و كتاب « حج » از منصور بن حازم است (2) . وعلاّمه فرمود در « فهرست » خود : ولَهُ كتابٌ (3) .

.


1- .نيز بنگريد : شرح اصول كافى مازندرانى 5/158 .
2- .رجوع كنيد به : رجال البرقى : 39 ، رجال ابن داود : 353 ش 1573 ، رجال كشى : 420 ح 795 .
3- .چنين عبارتى در خلاصة الاقوال علامه : 167 ش 2 نقل نشده ولى شيخ طوسى در كتاب الفهرست : 164 ش 717 تصريح كرده كه : له كتاب ، اخبرنا به جماعة عن ابى المفضل ، عن حميد ، عن الحسن بن محمد بن سماعة ، عنه .

ص: 49

در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عرض اوّل : در بيان توحيد است
اشاره

[ در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]بدان حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم در تمام كتب و اخبار صحيحه معتبره مُسنداً مذكور است (1) و آن چه عجالةً از كتاب معتبرى منظور نظر دارم از كتاب « توحيد » (2) صدوق عليه الرحمه است ، چنانكه در اول روايت اسم سامى ايشان مذكور است . و مرحوم قاضى ابو سعيد قمى بر اين حديث در شرح مبسوط خود به بيان مليح حسن بسط داده است ، و داعى براى سهولت خوانندگان فصول اين حديث را به چهار عرض آغاز و عنوان قرار مى دهم : عرض اول : در توحيد . عرض دوّم : در نبوت و امامت . عرض سوّم : در اعتقاد به معراج و قبر و مسائله نكيرين و جنّت و نار و صراط و ميزان و بعث. عرض چهارم : در احكام تكليفيّه فرضيّه از نماز و امثال آن .

عرض اوّل در بيان توحيد استبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ عَنِ الصَّدُوق طابَ ثَراهُ ، عَن الدَّقّاقِ والوَرّاقِ (3) مَعاً ، عَنِ الصُّوفى ، عَنِ الرويانى ، عن عَبْدِ

.


1- .امالى شيخ صدوق : 419 ح 24 ، كفاية الاثر : 286 ، روضة الواعظين : 31 ، مستدرك الوسائل 12/280 ح 14094 ، خاتمة المستدرك 5/227 ، بحار الانوار 3/268 ح 3 و 36/412 ح 2 ، نور البراهين 1/219 ، كشف الغمة 3/332 .
2- .توحيد شيخ صدوق : 81 ح 37 .
3- .دقاق : على بن احمد بن موسى دقاق است ، و مراد على بن عبداللّه وراق مى باشد چنانچه در اسناد بدان تصريح شده است و مؤلف بزودى شرح حال آنها را بيان مى كند .

ص: 50

العَظيمِ بنِ عَبداللّه الحَسَنى ، قال : دَخَلْتُ عَلى علىِّ بنِ مُحمَّدِ بنِ علىّ بن مُوسى بنِ جَعْفَر بن مُحمَّد بن عَلى بن حُسَين بن على بن أبى طالب عليهم السلام ، فلمّا بَصَر بى قال : «مَرحَباً بِكَ يا أبا القاسِم ! أنتَ وَلِيُّنا حَقّاً» . قال : فَقُلْتَ لَهُ : يابنَ رَسُولِ اللّه ! إنّى اُريدُ أن أعرِضَ عَلَيْكَ دينى فانْ كانَ مَرضيّاً ثَبِّتْ عَليه حتى ألقَى اللّهَ تَعالى عَزَّ وَجَلَّ . فَقال : « هاتها يا أبا القاسِم! » . فَقُلتُ : إنّى أقُولُ : إنَّ اللّهَ واحدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شى ءٌ ، خارجٌ عَن الحَدّين حَدِّ الاِبطالِ وَحَدِّ التشبيهِ ، وإنَّه لَيْسَ بِجسمٍ وَلا صُورةٍ وَلا عَرَضٍ وَلا جَوْهَرٍ بَل هُوَ مُجسِّمُ الأجسامِ وُمُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَخالِقُ الأعراضِ وَالجَواهِرِ وَربُّ كُلِّ شى ءٍ وَمالِكُهُ وَجاعِلُهُ وَمُحْدِثُهُ . يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : بر حضرت ابا الحسن امام على النقى الهادى عليه السلاموارد شدم ، چون مرا ديدند فرمودند : « مرحبا به تو اى ابوالقاسم ! تو دوست ما هستى از روى حقيقت » . پس عرض كردم خدمت آن بزرگوار : اى فرزند رسول خدا ! من مى خواهم دين خود را بر شما عرضه دارم اگر مرضى و پسنديده است در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله و شما بر آن ثابت بداريد و نگاه داريد تا خداوند را به همان دين ملاقات نمايم . فرمود : « اى أبو القاسم ! بياور آن دين را » . پس عرض كردم : من مى گويم : خداوند يكى است ، و مثلى براى او نيست ، و چيزى مثل او نيست ، و از حدّ ابطال و تشبيه خارج است ، و خداوند سبحان جسم و صورت و عرض نيست ، بلكه خداوند تجسيم اجسام مى نمايد ، و تصوير صور مى فرمايد ، و خلق كننده عرضها و جوهرهاست ، و پروردگار هر چيزى است ، و هر چيزى را حتى احداث و جعل كرده است ، و مالك هر چيزى نيز خداوند سبحان است .

.

ص: 51

در مدح روات اين حديث شريف

در مدح روات اين حديث شريفخوب است اولاً از اين چهار نفر كه روات اين حديث شريف اند بيانى شود : اوّل دقاق ، دوم : ورّاق ، سوم : صوفى ، چهارم : رويانى . اما دقاق لقب على بن احمد بن محمد است كه طريق روايت صدوق طاب ثراه از او است ، و احاديث كثيره از وى روايت كرده است چنانكه در كتاب « عيون أخبار الرضا » (1) فرمود در باب ما جاء عن الرضا فى التوحيد : حدّثنا على بن أحمَد بنِ مُحَمَّدِ بنِ عمران الدقّاق رضى الله عنه ، قال : حَدَّثنى مُحَمَّد بن هارون الصوفى . و در بعضى از كتب رجال على بن أحمد بن موسى ضبط است ، و مرحوم صدوق در اواخر كتاب « من لا يحضره الفقيه » (2) در طريق اسانيد و روايت خود بدين گونه مرقوم فرمود : و ما كانَ فيه ممّا كَتَبَه الرضا إلى محمد بن سنان فيما كتب مِن جَوابِ مسائلِهِ فى « العلل » فَقَد رَوَيتُه عَن علىِّ بنِ أحمَد بنِ الدّقاق وَمُحَمَّد بنِ احمَدَ السنانى وَالحُسَين بن ابراهيم بن احمَدَ بنِ هُشام المكتب رَضى اللّهُ عَنهم . . إلى آخره . و در احاديث مرويّه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام از كتاب « اكمال الدين » (3) چند حديث مذكور مى شود كه دقاق مذكور از صوفى و وى از رويانى روايت كرده است ، وايضاً دقاق از محمد بن يعقوب كلينى ومحمّد بن أبى عبداللّه و جماعتى از ثقات روايت مى نمود ، و او حسن الطريقه و عظيم المنزله است و ممدوح و معتمد و موثق و عدل و مرضىّ است در نزد اعلام از علماء و رجال . و أيضاً دقّاق حسن بن مُتَيّل (4) است كه يك طريق روايت صدوق از اوست .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/105 ، سند مورد نظر در روايت دوم اين باب است .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/429 .
3- .مانند حديث اكمال الدين : 277 ح 1 .
4- .مُتَيّل : به تاء دِ و نقطه و كسر لام است . ( حاشيه مؤلّف رحمه الله ) .

ص: 52

امّا ورّاق لقب چند نفر است : يكى جعفر ورّاق (1) . و ديگر جعفر بن جعفر ورّاق . و ديگرى ابو طاهر محمد بن تسنيم حضرمى كوفى است كه بدون واسطه از امام عليه السلامروايت نكرده است (2) . و ديگرى محمد بن هارون مكنّى به أبو عيسى أيضاً مشهور به ورّاق است ، و له كتاب « الامامة » وكتاب « السقيفة » وكتاب « الحكم على سورة لم يكن » و كتاب « اختلاف الشيعة » و « المقالات » (3) . و ديگرى على بن عبداللّه مشهور به ورّاق است (4) . و در اين حديث مراد على بن عبداللّه است كه با على بن احمد دقّاق روايت كرده اند ، و معنى ورّاق كما فى « المجمع » (5) كسى است درهم بسيار داشته باشد از آنكه وَرِق بفتح واو وكسر راء نقره و درهم مضروب است ، و جماعتى از رُواة اخبار بدين لقب موصوف معروف شدند . اما صوفى محمد بن هارون است (6) . و رويانى عبيداللّه بن موسى است كه كنيه اش ابو تراب است . و در شرح احاديث آتيه مفصّلاً از حسن حال ايشان زحمت مى دهد .

.


1- .رجال الطوسى : 420 ش 6064 .
2- .رجال نجاشى : 330 ش 892 .
3- .رجال نجاشى : 372 ش 1016 .
4- .و نيز محمد بن ابراهيم وراق . رجوع شود به : رجال شيخ طوسى : 440 ش 6283 . مرحوم علامه نيز در خلاصة الاقوال : 181 از هلال بن ابراهيم ابوالفتح وراق نام برده و در صفحه 222 از ربيع بن زكريا وراق ، و در صفحه 264 از يحيى بن عباس وراق .
5- .مجمع البحرين 5/246 : الورّاق : كثير الدراهم . نيز رجوع كنيد به : لسان العرب 10/374 .
6- .قدماى رجاليين متذكر شرح حال وى نشده اند ولى در اسانيد مرحوم صدوق بى شمار وارد شده است .

ص: 53

در معنى كلمه «مرحبا»

مخفى نماند از بيان حديث در ابتداء ورود حضرت عبدالعظيم بر امام عليه السلام معلوم است آن بزرگوار چقدر از وى احترام فرمود و به كنيه اش در مقام تعظيم و تجليل خواند و فرمود : « تو دوست ما هستى » از آنكه براى « ولى » معانى عديده است ، و در اين مورد دوستى مراد است .

در معنى كلمه «مرحبا»و أيضاً به حضرت عبدالعظيم فرمودند « مرحبا بك » و اين كلمه مشتق از « رحب » است بر وزن كرم به معنى توسعه است (1) ، و در زمان قبل براى استيناس اعراب استعمال مى كردند ، سيما كسى كه بر كسى وارد مى شد مثل تحيّات اهل جاهليت كه « مساء الخير » و « صباح الخير » و « انعم صباحك » و « انعم مساءَك » و « أنعِم صباحاً » (2) به يكديگر مى گفتند ، و تمام آنهابه تحيّت خاصه كه سلام كردن است منسوخ شد ، و آيه « وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا » (3) مؤيّد مراد است . اما كلمه « مرحبا » در كتاب « اصول كافى » منصوص است : « دو برادر مؤمن به يكديگر مى رسند مرحبا بگويند » (4) و آن دعائى است در توسعه احوال هر يك از اخوين بر ديگرى ، و عمل ائمه عليهم السلام بر اين بوده است . و در حين تحرير به خاطرم آمد وقتى كه ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابو الحسن على بن محمد بن سيّار كه از كبار شيعه اماميه بوده اند و پدران ايشان هم امامى

.


1- .رجوع كنيد به : العين خليل 3/215 لسان العرب 1/413 ، مجمع البحرين 2/68 .
2- .همچنين صيغه هاى « أنْعَمَ اللّه ُ عليك » و « انعمَ اللّه ُ صباحَك » نيز وارد شده است . رجوع كنيد به : لسان العرب 12/581 ( نعم ) ، صحاح جوهرى 5/2043 .
3- .نساء : 86 .
4- .در باب إلطاف المؤمن واكرامه از كافى 2/206 ح 2 از امام صادق عليه السلامچنين نقل شده است : « من قال لأخيه المؤمن مرحباً كتب اللّه تعالى له مرحباً الى يوم القيامة » روايتى كه مؤلف نقل فرموده در كافى نيافتم .

ص: 54

در معنى «هات» و «هيت»

بودند و در استرآباد در زمان داعى الى الحق حسن بن زيد علوى از دست زيديّه مغلوب شدند ، و خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام در سرّ من رأى آمدند ، آن جناب اين عبارات فرمودند : « مرحباً بالأوّابَيْنِ (1) إلَينا المُلْتَجِئَيْنِ إلى كَنَفِنا ، قَدْ تقبَّل اللّه سَعْيَكما وآمَنَ رَوْعَكما وَكَفاكُما أعداكُما ، فانْصَرِفَا آمِنَيْنِ على أنفُسِكُما وَأمْوالِكُما » (2) . به فداى مهربانى ها و محبت هاى شما خانواده رحم و مروّت و كرم شوم كه به چه نحو بر واردين خودتان از شيعيان حيّاً و ميتاً نظرات و عنايات داريد ، و احدى را مأيوس نمى فرمائيد .

در معنى «هات» و «هيت»و خوب است معنى كلمه « هات » كه در اين حديث و احاديث سابقه مذكوره بود مجملاً بنويسم : جوهرى در كتاب « صحاح اللغة » (3) گفته است : هاتِ يا رجل بكسر تاء يعنى اعطنى ، معنى آن به فارسى بده به من و تثنيه آن « هاتيا » است مثل « آتيا » ، و جمع آن « هاتوا » است و زن را « هاتى » مى گويند ، و « هيت » ماده اشتقاقش از « هات » است و آن به معنى هَلُمَّ وَاَقْبِل است ، و كلمه « هَيْتَ لَكَ » (4) در سوره مباركه يوسف كه زليخا عرض كرد بعضى نوشته اند اين به معنى « هَيَّئتُ » مى باشد يعنى براى تو مهيّا مى باشم ، و شاعر گفته است : اَبلِغ اَميرالمؤمنيناَخَا العراقِ اِذا أتيتا (5) اِن العِراقَ واَهلهسِلمٌ [ اليك ] هَيت هَيتا (6) . المجازات النبوية ، شريف رضى : 26 ، التبيان 6/118 ، تفسير القرطبى 9/194 ، تفسير الطبرى 12/99 ، مجمع البيان 5/382 .

.


1- .در مصدر : بالآوين .
2- .تفسير الامام العسكرى : 10 ، بحار الانوار 1/71 .
3- .صحاح اللغة 1/271 ، نيز بنگريد : لسان العرب 2/107 ، مجمع البحرين 4/451 .
4- .يوسف : 23 .
5- .در چاپ سنگى : أتينا .
6- .در چاپ سنگى : هينا . متن مطابق با مصادر مى باشد .

ص: 55

در معنى «عرض دين» است

و اين كلمه « هات » براى تلطّف به دوست است ووصول به مقصود . پس حضرت هادى عليه السلام مى فرمايد به حضرت عبدالعظيم با كمال لطف و تعظيم : كه از براى تو نيل مقصد است ، چنانكه به سائرين از محبّين فرمودند به همين كلمه چنانكه در اخبار مسطوره سابقه معلوم و واضح گرديد .

در معنى «عرض دين» استو چون داعى در اين حديث همّت گماشته ام غالب خصوصيّات آن را متعرّض شوم چه قدر مناسب است معنى عرض دين را هم بنويسم : بدان « عرض » [ به ] معنى ظهور است ، مى گويند اهل اصطلاح (1) : عَرضَت الشَى ءَ فَاَعْرَض يعنى ظاهر نمودم فلان چيز را پس ظاهر كرد ، و معنى ديگر آن « مقابله » و « مدارسه » است ، مى گويند : عارضت الكتابَ بِالكتابِ ، يعنى : كتاب را با يكديگر مقابله كردم . و در حديث است : « اِنّ جبرئيل كانَ يُعارضهُ القرآنَ فى كلِّ سنةٍ مرّةً واحِدةً وانَّه عارَضَهُ فى العامِ مرَّتَين » (2) . و اينجا مراد مقابله كردن است قرآن را بر خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله از آنچه مى دانست ، و مراد از عرض دين ، اظهار عقيده است از باطن به ظاهر تا آنكه امام عليه السلامتصديق بر حقّيّت ما فى الضمير وى كند . و غرض از مقابله دو كتاب تصحيح است يعنى : غلط و سقم آنچه در كتابى است با

.


1- .رجوع كنيد به : مجمع البحرين 3/154 ماده ( عرض ) ، النهاية فى غريب الحديث 3/212 ، لسان العرب 7/167 .
2- .العمدة ، ابن بطريق : 386 ، ذخائر العقبى : 40 ، بحار الانوار 37/67 ، رياض الصالحين ، نووى : 344 ، النهاية 3/212 ، لسان العرب 7/167 .

ص: 56

در مراتب روايات و فرق بين سماع و اسماع
در معنى «فثَبِّتْنى»

كتاب اصل صحيح بشود ، پس عرض دين براى رفع خلط و غِشّ است . خوشا به حال آن عقايد حقّه اى كه با لوح مبين و كتاب متين تكوين الهى _ يعنى : امام عليه السلام _ معارضه و مقابله شود و مطابق و موافق آيد و بر وى تصديق نمايد و تثبيت بر آن كند همانا ثمره تكليف تحسين عقيده و تصحيح ما فى الضمير است كه نتيجه آن غفران گناهان و دخول به جنان است .

[ در مراتب روايات و فرق بين سماع و اسماع ]و مرحوم مجلسى طاب ثراه در جلد اوّل « بحارالانوار » (1) در باب صحّت احاديث واَعلا واَقوى واَصحّ مراتب و درجات آنها را ذكر فرموده اند ، از آن جمله اعلاى از اسماع راوى دانسته اند يعنى اينكه راوى است بدون واسطه از امام عليه السلام روايت و حديث را بشنود ، يا آنكه امام عليه السلام به راوى حديث كه از وى مروى است بدون واسطه بشنواند مخصوصاً . بعبارة اخرى : فرق است بين سماع و اِسماع يعنى : شنيدن و شنوانيدن . يا آنكه راوى حديث حديثى را به عينه در محضر امام عليه السلام بخواند و به امام بشنواند و امام عليه السلامتصديق كند او را ، و اين قسم شبيه است به عرض دين عارضين از آنچه مكلّفين اعتقاد دارند و بر آن مكلّف اند از عقايد يقينيّه و قواعد شرعيّه فرعيّه ، يعنى : مراد همان اسماع و عرض دين است مانند اسماع حديث از راوى بر امام .

در معنى «فثَبِّتْنى»پس براى ايضاح مراد به اين نظير براى بعضى تنظير نمودم تا رفع شبهه بشود و معنى

.


1- .بحار الانوار 2/165 ( جلد اول چاپ سنگى ) بدين عبارت : ولنذكر ما به يتحقق تحمل الرواية والطرق التى تجوز بها رواية الاخبار : اعلم أن لأخذ الحديث طرقاً اعلاها سماع الراوى لفظ الشيخ أو اسماع الراوى لفظه إياه بقراءة الحديث عليه ، سپس روايتى از كلينى را براى ترجيح سماع بر اسماع نقل كرده است .

ص: 57

در شرح عرض دين حضرت ابوطالب بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهو اشعار او

فقره : « وعرضت دينك على امامِ زَمانِكَ فَصَدّقك وَدَعا لَكَ » واضح گردد .

در شرح عرض دين حضرت ابوطالب بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و اشعار اومخفى نماناد : زمخشرى در كتاب « كشّاف » نقل كرده است : حضرت ابوطالب در وقتى كه دين خود را بر خاتم انبياء حضرت ختمى مآب عليه السلام عرضه داشت اين ابيات را بداهةً گفت ، مناسب با عرض دين حضرت عبدالعظيم دانستم ، اجمالى از آن را مى نويسم : فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ ما عَلَيْكَ غَضَاضَةٌوَابْشِرْ بِذاكَ وَقِرّ مِنْهُ عُيُونا وَدَعَوْتَنى وَزَعَمْتَ أنَّكَ ناصِحٌوَلَقَدْ نَصَحْتَ وَكُنْتَ قَبْلُ أَمِينا وَعَرَضْتَ ديناً لا مُحالَةَ إِنَّهُمِنْ خَيْرِ أَدْيانِ الْبَرِيَّةِ دينا (1) و حديث : « اَسْلَمَ اَبُو طالب بحساب الجُملَ ، وَعَنى بذلك إله واحد (2) جواد (3) » همان عرض دين او است در حين رحلت . و مراد از عقد اَنامِل وَاصَابع كه در حديث است « عَقَدَ بيَدِه ثَلاثاً وَسِتّين » بستن خِنصر و بِنصِر ووُسطى است و رها كردن انگشت سبّابه و ابهام است به سوى قبله چنانكه در اين اوقات مرسوم است ، و عدد « الهٌ واحَدٌ جوادٌ » شصت و سه است ، و قيد « جَوادٌ » ظاهراً اشاره به عفو و صفح حق است . و داعى بر حسب حساب عقود عرض مى كند و جهى ديگر كه مطابق با عدد اين كلمات ثلاثه است به نظر مى رسد يعنى : خنصر ده و بنصر بيست و وسطى سى عدد است كه تماماً شصت مى شود ، و انگشت سبّابه سه عدد بر حسب سه انمله و عقد تماماً شصت و سه عدد

.


1- .احتجاج 1/343 ، مناقب 1/53 ، العمدة : 411 ، سعد السعود : 133 ، الطرائف : 303 ، الغدير 7/334 از منابع مختلف .
2- .در بعضى منابع : احد .
3- .معانى الاخبار : 286 ، شرح اصول كافى 7/184 ، بحار 35/78 ح 17 .

ص: 58

است ، و اين قسم از عقود در زمان حضرت ابوطالب عليه السلام معمول بود . و بر اين حديث شريف شروح كثيره و رسائل مفصّله نوشته شده است براى اطّلاع خوانندگان مقتضى ديدم اشاره كردم . خلاصه مراد از تثبيت در فقره « و ثبّت عليه » همان دوام و استقرار است با طمأنينه . و در حديث است : ملكين ونكيرين بعد از اينكه در قبر از ميّت سؤال كردند و عقايد خود را بيان نمود آن دو ملك مى گويند : « ثَبَّتكَ اللّهُ فيما يُحِّبُ وَيَرضى » (1) . ما يحبّ و ترضى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . . يعنى : خداوند تو را ثابت داشت در چيزى كه دوست مى داشت و راضى بود ، به لفظ ماضى مى گويند براى آنكه اشاره به دوام و ثبات است كه « اَصْلُهَا ثابِتُ وَفَرعُها فىِ السَّماءِ » (2) . و در فقره دعا امام عليه السلام عرض مى كند : « صلِّ على محمدٍ وَآلِه وثَبِّتنى عَلى دينِك ودَينِ نَبِيك ولا تُزغ قلَبى بَعد اِذ هَدَيتَنى وَهَب لى مِن لَدُنكَ رَحمَةً اِنّكَ اَنتَ الوَّهّابُ » (3) . و ايضاً مضمون اين بيان است كه امام عليه السلام فرمود : « وَأَزلِقنى بقُدرَتِكَ عَنِ الطَّريق الاَعْوَجِ وَخَلِّصْنى مِنَ السِّجنِ الكَربِ (4) بِاقالَتِكَ » (5) . غرض از بيان و شرح اثبات و تثبيت است تا بدانى از آنچه معتقدى در قبر مسؤول خواهى شد ، و به واسطه اظهار و اذعان آن از براى تو نجات و خلاص است . پس چنانكه حضرت عبدالعظيم عرض دين خود را بر امام زمان عليه السلام نمود و بر آن ثابت بود و ماند و وفات يافت ، تو نيز هر وقت به زيارتش مشرف مى شوى همين مضامين را عرضه كن و آن بزرگوار را شاهد بخواه تا در تثبيت اين دين باقى بمانى .

.


1- .تفسير صافى 3/86 ، مجمع البحرين 1/306 ماده ( ثبت ) .
2- .ابراهيم : 24 .
3- .مصباح المتهجد : 33 با اضافه اى ، و ص 47 و 142 و 211 ، مفتاح الفلاح : 34 .
4- .در بحار : سجن الكرب ، و در حاشيه نسخه بدل آن « أشجن الكرب » منقول است .
5- .بحار الانوار 91/115 .

ص: 59

در معنى «واحد» و «أَحَد» است و «أنَّ اللّه واحدٌ»

در معنى «واحد» و «أَحَد» است و «أنَّ اللّه واحدٌ»قوله : وانّى اَقُول : اِنَّ اللّهَ واحِدٌ بدان كه براى موحّدين از اهل ايمان و يقين در شرح اين كلام مبارك « وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ » (1) اين حديث شريف كفايت است كه : حضرت ولايت مآب عليه السلام در جنگ جمل وقتى كه شمشير آتشبار بدست گرفته و قطرات خون از آن مى چكيد و سرها را مانند برگ درختان مى ريخت ، اعرابى به خدمت آن جناب شرفياب گرديد و از معنى واحد سؤال كرد . مردم جمع شدند و او را ملامت كردند و گفتند : آيا نمى بينى صفوف لشكر و حالت آن سرور را ؟ ! و مشاهده نمى كنى پريشانى و اغتشاش قلب امير مؤمنان عليه السلامرا ؟ ! پس آن حضرت عنان مركب را نگاهداشت فرمود : بگذاريد _ واللّه ! _ على را باز نداشته به اين جنگ و جدال و خون ريزى و قتال الاّ معنى اللّه واحدٌ ؛ بدان _ اى برادر عرب ! _ واحد به چهار معنى آمده است . دو معنى از آن بر خدا رواست و دو معنى ديگر روا نيست : اول : آن است كه بگويى خدا واحد است يعنى يكى است و از باب اعداد اراده كنى وى را كه واحدِ عَدَدى لازم دارد ، ثانى را هم چنانكه نمى توان گفت : خدا اوّلِ دوّمين است به جهت آنكه اول ، دوّمى را لازم دارد ، ديگر نمى توان گفت واحد (2) ؛ زيرا كه لازم دارد ثانى را . دوم : آن است كه بگوئى خداوند واحد است يعنى : يكى از ناس است كه وحدت صِفتى قائل شويم چنانكه مى گويند فلان كس يكى از مردم است ، و اين معنى هم بر خدا اطلاق نمى شود و باعث اندراج در تحت نوع و جنس خواهد بود . و آن دو معنى كه بر خداى تعالى رواست : اوّل : آن است كه : بگوئى : خدا واحد است در ذات و صفات ، و يگانه است چنانكه

.


1- .بقره : 163 .
2- .به اين معنى بر خداوند جائز نيست ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 60

مى گويند : فلان كس طاق است يعنى نظير و شبيه ندارد . دوّم آنكه : بگوئى خدا واحد است ، يعنى : احدى المعنى است ، منقسم نمى شود نه در حقيقت و نه در اعتبار و نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم . الحال بدان كه بر هر مكلف واجب است كه اعتقاد كند خداوند يكى است و شريك ندارد (1) . و دليل بر يگانگى پروردگار بسيار است ، از آن جمله دليل فرجه است ، و دليل تمانع ، و دليل تعطيل است ، و اگر كسى غور كند در فحاوى كلمات اهل مِلل و ارباب نِحَل مى داند كه تمام آراء و عقايد ايشان متّفق است بر يگانگى خداوند ، و آيه كريمه : « وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ » (2) شاهد است براى دعوى مدّعى و يگانگى حق تعالى بدليل عقل و نقل واضح و ثابت است : نقل قوله تعالى : « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » (3) وقوله « إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ » (4) . أما دليل عقل به نحو اجمال گفته مى شود : اگر عالم امكان را دو خداى واجب الوجود باشد لازم مى آيد يكى از اين دو خدا اراده كند و ديگرى نقيض آن را بخواهد . اگر اراده هر دو حاصل شود لازم مى آيد اجتماع نقيضين ، و اگر اراده هر دو حاصل نشود ارتفاع هر دو نقيض لازم مى آيد ، و اگر مراد يكى حاصل شود و از ديگرى حاصل نشود ترجيح يكى از اين دو واجب الوجود بر ديگرى لازم مى آيد بدون مرجّح ، و تمام آنها بالضرورة باطل است ، سيّما آنكه مرادش حاصل نشده عاجز است ، و عجز خدا را نشايد . پس واجب الوجود يكى است نه دو . و براهين ديگر مى توان استشهاد كرد و خوشتر استدلال از كلمات ائمه طاهرين

.


1- .رجوع كنيد به : خصال شيخ صدوق : 2 ح 1 ، التوحيد : 83 ح 3 .
2- .لقمان : 25 .
3- .اخلاص : 1 .
4- .كهف : 110 .

ص: 61

در فرق بين «واحد» و «أَحَد»

عليهم السلام است . و از حضرت جواد عليه السلام در معنى واحد سؤال كردند فرمودند : « اجماع الاَلسُنِ عَليهِ بالوحدانيّةِ » (1) . و ايضاً : الواحِدُ تَعالى : الفَردُ الَذى لَمْ يَزَلْ وَحْدَهُ وَلَم يَكُن مَعَهُ آخَرُ (2) . و ايضاً : الواحِدُ الحَقيقىُّ ما يَكونُ مُنزّهَ الذّاتِ عَنِ التَّركيبِ الخارِجىِّ والذِهْنىِّ (3) .

در فرق بين «واحد» و «أَحَد»و گويند : واحد اول اعداد است و جمع آن « اُحدان » و « وُحدان » بضمّ همزه است مثل راكب و ركبان (4) . و صاحب « مجمع البحرين » (5) و غير آن در فرق بين واحد و اَحَد سه وجه نوشته اند 6 : اوّل : واحد متفرّد بالذّات است ، و اَحَد متفرد بالمعنى است . دوّم : واحد اطلاق بر ذوى العقول و غيره مى شود ، ولى احد بر ذوى العقول فقط اطلاق مى شود . پس واحد اعم است و اَحَد اخصّ . سوّم : واحد اول عدد است ولى احد را در اول اعداد نمى شمارند . و سوره كريمه توحيد و آيه مباركه « لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتَا » (6) اقوى دليلى

.


1- .كافى 1/118 ح 12 ، تفسير نور الثقلين 4/618 ح 103 ، شرح اصول كافى 4/25 .
2- .اين تعبير از ابن اثير در نهايه 5/159 مى باشد . نيز رجوع كنيد به : نور البراهين جزائرى 1/38 ، فروق اللغة عسكرى : 565 در فرق بين احد و واحد .
3- .اين تعبير را شيخ بهائى قدس سره در مفتاح الفلاح : 92 فرموده و علامه مجلسى در بحار 83/157 از وى نقل مى كند .
4- .صحاح جوهرى ماده ( وحد ) 2/548 ، لسان العرب 3/447 .
5- .مجمع البحرين 4/475 .
6- .انبياء : 22 .

ص: 62

است بر اثبات مراد و مدّعا به . پس بعبارة اخرى مى گوئيم در ترجمه اين كلمه مباركه « اِنّ اللّه واحدٌ » : خداوند احد و يگانه است كه زبانها و عقلها بر يگانگى وى مُقرّ و معتقدند و يكتائى است كه هميشه بوده ، و كسى از وى انتزاع نشده يعنى : منشأ انتزاع نمى شود ، و ذات شريفش از تركيب ذهنى و خارجى منزّه است . ويكى از مخلوقات نيست و تمام موجودات از اوست . و معنى احد هم واحد است ، و همان معنى سابق كه در واحد ذكر شد در احد هم ذكر توان كرد ، والاَحَدُ هُو الفَردُ الّذى لَم يَزل وَحْده وَلَم يَكُن مَعَه آخرُ . و در سوره توحيد خداوند مجيد « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » (1) فرمود ، نه قل هو اللّه واحد ، براى آنكه نفى عدد و اثنينيّت و كثرت كرده باشد ، و مناط هم همين است . و علماء مى گويند كه : احَد در آيه مباركه نَكِره است كه بَدل براى مَعرفه واقع شده است كه اسم مبارك اللّه باشد . نظامى خوش گفت : تعالى يكى بى مثل و مانندكه خوانندش خداوندان خداوند برى از خويش و از پيوند و از كسصفاتش قل هو اللّه احد بس زهر شمعى كه بينى روشنائىبه وحدانيّتش باشد گواهى (2) و اين بيت نيز از « منطق الطير » خاطر دارم بنويسم : در يكى پوى و ز دو يكسو باشيك دل و يك قبله و يك رو باش پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام عنوان عقيده خودش را زمان اظهار دين بر نفى كثرت و اثبات وحدت قرار داد كه اصل اصيل در ايمان و ركن ركين همان است و اقرار به وى اوّلاً اَلزَم واَوجَب است ، بعد تاكيداً عرض كرد : قوله : « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » (3) .

.


1- .اخلاص : 1 .
2- .اين اشعار در آغاز خسرو و شيرين نظامى آمده است .
3- .شورى : 11 .

ص: 63

در معنى «ليس كمثله شى ء»

در معنى «ليس كمثله شى ء»اما معنى « شى ء » را گفته اند علماء اعلام : ما صَحَّ اَنْ يُعلَم و يُخبَر عَنهُ . به عبارت ديگر : شى ء آن چيزى است كه موجود است ، و آن دو قسم است : حسّى و قَولى ، اما حِسّى مثل اجسام و ماديّات ، اما قولى آن چيزهائى است كه به لسان جارى مى شود و گفته مى شود چنانكه مى گويند من چيزى گفته ام . پس اقوال را هم شى ء مى نامند ، كلام در آن است كه آيا خداوند را كه مشىّ ء الاشياء است مى توان شى ء گفت : يا نه ؟ بلى در حديث است : « شى ءٌ لا كالاشياء » (1) . و از اين فقره شريفه معلوم مى شود كه خداوند مثل ساير معلومات نيست يعنى : به نحوى شى ء موجود باشد كه عقول و اوهام و افهام او را درك كند محال است بلكه شيئى است كه مشابه با اجسام حِسّيه و ماهيّات صرفه مُدركه و مُمكِنات مُستَحدَثه نيست . هيچ چيز از وى انتزاع نشد و از هيچ چيز هم بيرون نيامد از آنكه هر چيزى از چيزها مُحَدْث و مخلوق است و نبوده است و اصلى نداشته است مگر وجود مبارك حضرت احديّت كه هميشه بوده است . پس معنى اين كلمه مباركه آن است كه هيچ چيز مثل خدا نيست . و به معنى ديگر هيچ چيز مثل مثل خدا نيست ، وليكن مشهور است و صحيح كه كاف در كلمه « كَمثله » زائده است (2) . مرحوم آخوند در معنى « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » فرموده است : كاف در كمثله شى ء اگر زائده

.


1- .بحار الانوار 3/262 ح 19 روايتى نقل كرده بدين مضمون : عن اليقطينى قال : قال لى ابو الحسن عليه السلام : ما تقول إذا قيل لك : أخبرنى عن اللّه عزوجل أشى ء هو أم لا شى ء هو ؟ قال : فقلت له : قد أثبت عزوجل نفسه شيئاً حيث يقول : « قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّه ُ شَهِيدٌ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ » فأقول : إنه شى ء لا كالاشياء ، إذ فى نفى التشبيه عنه ابطاله ونفيه . قال لى : صدقت وأصبت . سپس حضرت رضا عليه السلامبيانى دارند كه شايسته است مراجعه شود . نيز رجوع كنيد به : بحار 3/305 و 4/222 .
2- .رسائل شريف مرتضى 2/69 ، شرح اصول كافى 10/258 ، التبيان 9/148 .

ص: 64

در معنى «خارج عن الحّدين» و حديث مبارك

باشد بنا بر مشهور است ، و در آن اشكالى نيست و اگر زايده نباشد مبالغه در نفى مثليّت است از خداوند ، أىْ : ليس كَمِثلِ مِثلِ وجودهِ شى ءٌ فَكَيفَ لِمِثلِه ، اَو لَيسَ كَمِثلِهِ مِثل فَكَيفَ لِذاتِهِ وَالمُرادُ مِنَ المِثل الذّات كقولِهِ : « مِثلُك لا نَظيرَ لَهُ فى العالَم » . در تك اين بحر بى پايان بسىغرقه گشتند [و] برون نامد كسى خلاصه : اين كلمات شريفه اثبات وحدت و نفى كثرت مى كند يعنى : خدا يكى است كه مثل وى ما سواى وى نيست در همه عالم و نشأت حقيقتاً و مجازاً و حسّاً و اعتباراً ، ذهناً و خارجاً ، وَهْماً و عقلاً ، تصوّراً وخيالاً ، كقوله تعالى « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » . و اگر داعى در بسط و تفصيل و شرح و تطويل زياده از اين برآيد خارج از مراد مى شود .

در معنى «خارج عن الحّدين» و حديث مباركقوله : خارج عن الحدين « حد الابطال وحدّ التشبيه » . بدان كه صاحب « مجمع » (1) فرموده است : والحد الحاجز بين الشيئين ومنه حدّ عرفات ، وهو المأزمين إلى أقصى الموقف . پس از اين بيان معلوم مى شود حد كه جمع آن حدود است آن است كه بين دو چيز حاجب باشد كه از آن به غير آن تميز داده مى شود مثل آنكه براى هر مملكتى حدى معيّن و معلوم كرده اند كه از آن حدّ تخطّى ننمايند ، و امام عليه السلام فرموده است : « منْفى عَنهُ الاَقطارُ مُبَعَّدٌ عَنه الحُدودُ » (2) يعنى : به حدّى موصوف نمى شود تا از آن تميز داده شود . اما مراد از حدّين كه ابطال و تشبيه است على ما هو المعلوم در زمانهاى گذشته جماعتى اراده كردند خداوند را تنزيه كنند از مشابهت مخلوقات ، پس افتادند در ابطال و تعطيل و صفاتى كه مخصوص حق بود نفى كردند ، و جماعت ديگر خواستند خدا را به

.


1- .مجمع البحرين 1/472 .
2- .كافى 1/112 باب حدوث الاسماء ح 1 ، توحيد صدوق : 191 ح 3 .

ص: 65

در معنى « و انّه ليس بجسم » و فرق بين جسم و جسد

صفات عليا و اسماء حسنى توصيف نمايند ، صفات زايده براى وى ثابت كردند و خدا را تشبيه با خلق كردند . پس اغلب ناس را كه ملاحظه مى نمائى بين تعطيل و تشبيه اند « تعالى عمّا يقولون (1) المُشبّهون والواصفُون » . و دليل بر مراد حديث اوّل از باب توحيد « اصول كافى » (2) است كه شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلام نوشت ، سؤال كرد : قومى هستند در عراق خداوند را به صورت و شكل وصف مى كنند آنچه مذهب صحيح است در توحيد مرقوم داريد . آن جناب در جواب نوشت : « [ سألتَ ] رَحِمَكَ اللّهُ عَنِ التّوحيدَ وَما ذَهب اِليهَ مِن قبلِك ، فَتَعالىَ اللّهُ الذّى لَيسَ كَمِثلِه شى ءٌ وَهُوَ السَّميعُ البَصير عمَّا يَصِفهُ الواصِفُون المُشبّهونَ اللّه بِخَلقِهِ المُفتَرون عَلَى اللّهِ ، فَاعْلَمْ _ رَحِمَكَ اللّهُ! _ اَنَّ المَذهَبَ الصّحيحَ فِى التَوحيدِ ما نَزَل بهِ القُرآنُ عَن صِفاتِ اللّهِ فَانْفِ عنِ اللّهِ البُطلانَ والتَشبيهَ فَلا نَفْىَ وَلا تَشْبيهَ ، هُوَ اللّهُ الثابِتُ الموجُودُ ، تعالى عَمّا وَصَفهُ الواصِفُون وَلا تُعَدّوا القُرآنَ فتَضِلُّوا (3) بَعْدَ الْبَيَانِ » (4) .

در معنى « و انّه ليس بجسم »و فرق بين جسم و جسدپس براى ردّ عقيده فاسده اهل تعطيل و ابطال اين آيه كريمه « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » (5) را توان استشهاد كرد ، و براى نفى شبهه اهل تشبيه كه حقيقت تنزيه است نيز اين آيه كافى

.


1- .از جنبه ادبى مناسبتر است كه گفته شود « يقول » يا « يقوله » . در روايت كافى 1/100 چنين آمده : « تعالى عما يصفه الواصفون المشبهون اللّه بخلقه المفترون على اللّه » ، و در نهج البلاغه : 99 خطبه 50 چنين مى خوانيم : « تعالى اللّه عما يقول المشبهون به والجاحدون له علوّاً كبيراً » .
2- .كافى 1/100 ح 1 .
3- .در چاپ سنگى : فيضلوا .
4- .نيز رجوع شود به : توحيد شيخ صدوق : 102 ح 15 ، شرح اصول كافى 3/197 .
5- .شورى : 11 .

ص: 66

است : « سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ » (1) و قوله : « انّه ليس بجسمٍ » يعنى : خداوند جسم نيست ، و جسد را بعضى همان جسم دانند ، و جسم در عرف و اصطلاح كلام آن چيزى است كه قابل ابعاد ثلاثه باشد از طول و عرض و عمق ، و سطح آن است كه قبول قسمت از جهت طول و عرض كند ، و خط آن است كه قبول قسمت از جهت طول نمايد ، و نقطه آن است كه قابل قسمت از هيچ جهتى نبوده باشد . پس سطح طرف جسم است و خط طرف سطح و نقطه طرف خط . و بعضى در تعريف جسم گفته اند : هر شخصى كه مُدرك است آن جسم است . و عن « القاموس » (2) : الجسم جماعةٌ مِنَ البَدَن . حال بدان كه خداوند جسم نيست از آنكه جسم بدين وصف مركّب است از طول و عرض و عمق ، و جسم محتاج به اين سه جزو و سه صفت است ، و احتياج از صفت حادث است نه قديم ، و خداوند متعال نبايد مركّب و محتاج باشد بلكه غنىّ بالذات است . و در كتاب مستطاب « اصول كافى » (3) از محمد بن هلال مروى است كه گفت : خدمت ابا الحسن عليه السلام عريضه نوشتم كه : هشام بن حكم مى گويد : خداوند جسم است ! و هشام بن سالم جواليقى مى گويد : از براى خداوند صورت است ! پس آن جناب در جواب نوشت : « دَع عَنكَ حيرةَ الحَيرانِ واستَعِذْ باللّهِ مِن الْشَيطانِ لَيسَ القَولُ ما قالَ الهشَامان » (4) . و اين قول يا مقام تقيّه و حفظ دم است براى تبرّى از هشامان كه از دوستانشان ندانند يا ردّ بر قول قائل است چه كلام فاسدى از شخص صحيح الاعتقادى جارى مى شود .

.


1- .صافات : 180 .
2- .القاموس المحيط 4/90 ، در لسان العرب 12/99 مى گويد : الجسم : جماعة البدن أو الأعضاء من الناس والإبل والدواب وغيرهم من الأنواع العظيمة الخلق . . إلى آخره . نيز بنگريد به : تاج العروس فى شرح القاموس 8/228 .
3- .اصول كافى 1/105 ح 5 .
4- .نيز بنگريد : امالى شيخ صدوق : 351 ح 424 ، توحيد شيخ صدوق : 97 ح 2 .

ص: 67

در معنى « ولا صورة » و اخبار صحيحه ديگر

و أيضاً فرموده اند در حديث ديگر : « أىُّ فُحشٍ اَوْ خِناءٍ اَعظَمُ مِن قَولِ مَن يَصِفُ خالِقَ الأشياءِ بجسمٍ أو صُورةٍ أو بخَلقِه اَو بتَحديدِ اَعضاءٍ ؟! تَعالَى اللّه عَن ذلِكَ عُلوّاً كبيراً » (1) . بدان كه صاحب كتاب « مِلل ونِحَل » از هشام بن حَكَم مقالات سخيفه ذكر كرده و هشام بن سالم را هم با وى موافق دانسته است ، از آن جمله گفته است : خداوند هفت شبر است به شبر خودش و مكان وجهت خاصّه دارد ، و ابو عيسى ورّاق از هشام بن حكم نقل كرده است كه : خداوند چسبيده به عرش است ، و چيزى از عرش به جهت چسبيدن وى جدا نمى شود ، و خداوند جزء عالم است و علم خدا به اشياء بعد از ايجاد آنهاست . بعضى از هشام بن حكم نقل كرده اند كه گفته است : خداوند به صورت انسان است : بالاى او مجوّف است ، و اسفل او مُصمّت ، و خداوند درخشنده است ، و حواسّ خمسه دارد : دست و پا و گوش و دهان دارد ، و موى سياه در سر او است كه نور سياهى است ، اما گوشت و خون در خداوند نيست (2) . البته تمام اين اقوال و آراء سخيفه متناقضه و مقالات منسوبه به هشامان محلّ تأمّل و نظر است ، و علماء رجال اخبارى كه در مدح ايشان ذكر فرموده اند بر خلاف آنهاست مگر اينكه تقيّه در تمام تأويلات و محامل چند بر آنها قرار دهيم (3) ، والسّلام خير ختام .

در معنى « ولا صورة » و اخبار صحيحه ديگرقوله : « ولا صورة » يعنى : خداوند صورت نيست (4) .

.


1- .توحيد شيخ صدوق : 99 ح 6 ، الفصول المهمة 1/187 ح 5 ، بحار الانوار 3/303 ح 37 . مرحوم مجلسى پس از نقل روايت مى فرمايد : الخناء : الفحش فى القول ، و يحتمل أن يكون الترديد من الراوى .
2- .اين اقوال را مرحوم مجلسى در بحار 3/289 تماماً نقل كرده الاّ اينكه مطلب اخير را از هشام بن سالم نقل كرده اند نه هشام بن حكم .
3- .به توضيحات مفيده اى كه مرحوم مجلسى در بحار 3/290 ذكر فرموده رجوع شود .
4- .به بيانات مرحوم علامه مجلسى درباره صورت به بحار الانوار 58/224 _ 225 رجوع شود .

ص: 68

بدان كه صورت بر دو قسم است : محسوسه و معقوله ، امّا محسوسه آن ترتيب اشكالى است كه بعضى با بعضى ديگر دارد با اختلافى كه در آن ديده مى شود ، امّا معقوله معنويّه آن است كه انسان معانى الفاظى را ترتيب و تركيب كند در ذهن كه ديده نشود و از امور باطنه باشد چنانكه از براى صُور حسيّه تركيبى است از براى صور مَعنويّه عقلانيّه هم ترتيب و تركيبى است . و مصطلح است كه گويند : صورت مسأله اى اين است . و همچنين تعبيرات ديگر اهل معنى از براى صورت كرده اند كه از مراد ما دور است . حال به هيچ يك از دو معنى اعتقاد نتوان كرد : براى خداوند صورت خاصه ؛ از آنكه هر صورت مؤلّف را مصوّرى لازم است كه از اشكال مختلفه تشكيل نمايد ، و خداوند مصوّر جميع موجودات است كه به هر چيزى صورت خاصه و هيئت مفرده داده است ، و بعضى صورت را تعبير به جسم كرده اند . وفى الحديث : « اِنَّ قوماً مِنَ العِراقِ يُوصِفون (1) اللّه بالصورةِ والتَخطيطِ » (2) مراد از صورت در اين مورد همان جسم است . و در كتاب « اصول كافى » (3) است كه شخصى خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلامعرض كرد : گاهى خداوند را در ذهن چيزى خيال مى كنم فرمود : « نعَم غير معَقولٍ ولا مَحدوُد ، فَما وَقَع وَهْمُك عَلَيه شَى ءٌ فهو خِلافٌ لا يُشبِهُهُ شىَ ءٌ ولا تُدرِكه الأوهام وكَيف تُدرِكُه الأوهامُ وهُوَ خِلافُ ما يُعْقَل وخِلافُ ما يُتصوّرُ فى الاَوهامِ إنّما يُتَصوَّر شى ءٌ غيرُ مَعقولٍ ولا مَحدودٍ » (4) .

.


1- .در مصدر : يصفون .
2- .كافى 1/100 ح 1 ، شرح اصول كافى 3/197 ، مجمع البحرين 1/665 ماده ( خطط ) و 2/645 ماده ( صور ) .
3- .اصول كافى 1/82 ح 1 .
4- .نيز بنگريد به : توحيد صدوق : 106 ح 6 ، شرح اصول كافى 3/59 ، الفصول المهمة 1/137 ح 36 .

ص: 69

پس هر آنچه عند الذهن وجود حق تصوّر و تعقل شود حق بر خلاف آن است بلكه توهم آن در امور باطله است و خداوند را صورتى حسيّاً و عقليّاً نيست و مرحوم آخوند فرموده است : و البارى اسمه فى جهة تحصّله ونورانيّته لا صورةَ له فى العقل فالبرهان يحكم بأنَّ مبدأَ سِلسِلةِ الممكناتِ ذاتُ احديّةٍ لا يُعقلُ ولا يُتصّوَرُ واِنَّما المعقول (1) منه انه ليس بمعقول والمتصور انه لليس بمتصوّر . ايضاً علماء اعلام فرموده اند : وكلّما تَصَوَّرهُ الفهمُ الراسخُ فهو عن حرم الكبرياء بفَرَاسِخَ . بلى بنا بر مذهب افلاطون و اتباع وى اگر قائل به وجود انسان عقلى شويم و گوئيم عالم عقلى بالكليّه مثال حق است و عالم طبيعى با هر آنچه در اوست مثال آن دانيم به بيان مبسوط مشروحى كه ذكر فرموده اند شايد مطابق شود با حديث « مَن رآنى رَأى الحقَّ » 2 و حديث « انّ اللّه خلق آدم على صورته » (2) ، وفقره علويه « روحُه نسخةُ الاحديةِ فى اللاهوت ، وجسدُه صورةُ عالم المُلكِ والمَلَكوت » (3) . و شارح « مواقف » در معنى اسم مُصوّر گفته است : انَّ اللّهَ يُرَتِّبُ صُورَ المخترَعاتِ اَحسَنَ تَرتيبٍ [و] يزُيِّنُها باَكمَلِ تَزيينٍ ، فَهُوَ الخالِقُ البارِئُ المصوِّرُ له الاسماءُ الحسنى .

.


1- .در چاپ سنگى : العقول .
2- .كافى 1/134 ح 4 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام2/110 ح 12 ، توحيد صدوق : 103 ح 18 ، تنوير الحوالك سيوطى : 222 .
3- .اين مضمون را در منابع حديثى نيافتم .

ص: 70

معنى قوله : « و لا عرض »
معنى قوله : « و لا جوهر »

معنى قوله : « و لا عرض »قوله : و لا عرض ، يعنى : خداوند عرض نيست زيرا كه عرض محتاج به محل است پس اگر در محلّ و مكان مكث نمايد ساكن است و اگر اختلاف نمايد متحرك است و اين دو صفت ، صفت حدوث است نه قديم و با وجود اين مستلزم تحديد و حصر و موجب اشتغال به جهتى و تعطيل و خلّو از جهتى ديگر مى شود تعالى اللّه عن ذلك علواً كبيراً . وَعَرَضَ بتحريك آن چيزى است كه در جسم حلول كند ، و خود ، وجود و شخصيّتى نداشته باشد و حضرات اهل كلام بدين گونه تعبير كرده اند : « ما لا يَقومُ بِنَفسِهِ وَلا يُوجَدُ إلاّ فى محلٍّ يَقومُ بِهِ وَهُوَ خِلافُ الجَوْهَرِ وَذلِك نَحْوَ الحُمْرَةِ والصُفْرَة » (1) . پس عَرَض مانند رنگهاى سرخ و زرد و سياه است كه در جامه حلول كند و خداوند منزّه است از اين صفت از آنكه قوام و قيامش به وجود غير باشد و اين فقره مستلزم افتقار و احتياج است ، و ساحت قدس حق از فقر و احتياج مستغنى است و اين عقيده فاسده مستلزم حلول است چنانكه حلوليّه قائل اند ؛ زيرا كه حلول عبارت است از قيام موجودى به وجودى ديگر بر سبيل تبعيّت ، و همين معنى عرض است كه ذكر شد . و معنى ديگر حلول هم كه قيام ارواح است به اجسام جائز نيست ، پس اگر حلول بكند لازم آيد كه در تحقّق و ظهور محتاج باشد به آن چيز و مظروف و محاط و محتاج به ظرف شود ، و ظرف محيط او هر مظروف و محاط محتاجِ جسم است ، و خداوند از جسميّت عرى و برى است .

[ معنى ] قوله : « و لا جوهر »قوله : ولا جوهر ، يعنى : خداوند جوهر نيست حضرت امير عليه السلامفرمود « وبِتَجهيرهِ

.


1- .رجوع كنيد به : مجمع البحرين 4/215 ماده ( عرض ) .

ص: 71

الجَواهر عُرِفَ أن لا جَوْهَرَ لَه » (1) . وقال صاحب « المواقف » : إنّه لَيسَ جَوهراً ولا عَرَضاً ، أما الجَوهرُ عِندَ المُتِكلّم فَلأنّهُ المُتَحَيّز وَقَد أبطَلنا ، وأما عِندَ الحَكيم فَلأنّهُ إذا وُجِدَتْ كانت لا فِى الموضوعِ وذلِكَ إنّما يُتَصوّر فيما وجُودُه غَير ماهيّتهِ ، ووجُودُ الواجب نَفْسُ ماهيّتِه ، اَما العَرَضُ فَلاحتياجِه إلى مَحلّه . و اهل لغت مى گويند : جوهرُ الشى ء جبلَّتُه المخلوقُ عليها (2) ، و از اين جهت بعضى از جوهر اراده كرده اند جزء لا يتجزّى را ، و در نزد اهل حكمت جوهر منحصر است به پنج قسم : هيولى و صورت و جسم [ و نفس ] (3) و عقل . و گفته اند : اگر جوهر محل واقع شود هيولى است و اگر حالّ واقع شود صورت است واگر مركب از حالّ و محلّ باشد جسم است و اگر مركب از هيچ يك نباشد آن مفارق است و اگر جوهر تعلق به بدن گيرد از روى تدبير نفس است و اگر تعلق وى از روى تدبير نباشد عقل است ، و جوهر شى ء حقيقت شى ء را گويند (4) . و صاحب « مجمع البحرين » (5) از بعضى محققين ذكر فرموده است اسمائى كه نسبت به ذات حق مى دهند سه قسم است : اوّل : ممنوع است كه دلالت بر جسمانيّت حق مى كند . دوّم: اسمائى است كه از شرع رسيده است و در كتاب خدا نوشته شده است آن مجوّز است .

.


1- .اصول كافى 1/139 ح 4 ، تحف العقول : 64 توضيحاتى در اين باره بيان كرده ، مستدرك سفينة البحار 2/144 ، نيز بنگريد به : شرح الاسماء الحسنى ، ملا هادى سبزوارى 1/23 .
2- .مجمع البحرين 1/433 ماده ( جوهر ) .
3- .از مجمع البحرين اضافه شد .
4- .مرحوم شريف مرتضى در رسائل خود 3/331 جواب از سؤالاتى داده كه مطالعه آن جهت تكميل مباحث مقام بسيار مفيد است . عنوان پرسش چنين است : ما يقال لمن يدعى عند إقامة الدليل على حدوث الجسم والجوهر والعرض شيئاً ليس بجسم ولا جوهر ولا عرض ، أحدث اللّه تعالى الأشياء عنه ؟ وما الذى يفسد دعواه عند المطالبة بالدلالة على صحتها ؟
5- .مجمع البحرين 1/433 .

ص: 72

در معنى « بل هو مجسم الاجسام »

سوّم : عقلاً جايز است ولى از شرع وارد نشده مثل جوهر كه يك معنى او اين است : قائم بذاتهِ وَغيرُ مُفتَقِرٍ إلى غَيرِه .

در معنى « بل هو مجسم الاجسام » الى آخرهقوله : « بَل هُوَ مُجَسِمُ الاَجسامِ وَمُصوِّرُ الصُّوَر وخالِقُ الاَعراضِ والجَواهِر ورَبُّ كُلِّ شَى ءٍ وَمالِكُهُ وجاعِلهُ وَمُحدِثُه » (1) . بعد از اينكه صفات امكانيّه را از خداوند سلب فرمود از جسميّت و صورت و جوهر و عرض آنگاه عرض كرد هر جسمى را مجسِّمى و هر صورتى را مصوّرى و هر جوهر و عرضى را خالقى و هر چيزى را مربّى لازم است كه هر يك را به حدّ كمال وى برساند ونگاهدارى از وى كند و جعل و احداث هم به عهده كفايت او باشد و آن وجود حق است كه مجسّم الاجسام و مصوّر الصّور وربّ الارباب ومالك الملوك است . و بدان در اين فقرات شريفه و كلمات لطيفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام اظهار عقيده حقّه خود كرده اقتباس از كتاب و سنت و اخبار مرويّه و الفاظ حكميّه از ائمه عليهم السلام بود چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود : « إنَّ الجِسمَ مَحدودٌ والصُورَةَ مَحدودةٌ مُتناهِيَةٌ فإذا احتَمَلَ الحَدَّ احتَمَلَ الزيادةَ والنُقصانَ كانَ مَخلوُقاً وَلا جِسم وَلا صورةَ وهُوَ مُجَسِّمُ الاَجسام وَمُصوِّر الصُّورِ وَلَم يَتَجَزَّأ وَلَمْ يَتناهَ وَلَم يَتَزايدْ وَلَمْ يَتَناقَص لَو كانَ كما يَقُولون لَمْ يَكُن بَينَ الخالِق والمَخلُوق فرق وَلا بَينَ المُنشئ وَالمَنشأ فَرقٌ وَلا بَينَ مَن جَسَّمَهُ وَصوَّرهُ وأنشأهُ إذا كانَ لا يُشبِهُهُ شَى ء وَلا يَشبَه هُو شيئاً » (2) . و در اين اوراق بيش از اين تفصيل مقتضى نيست . و فى الحديث : « يا فَتحُ ! كُلُّ جِسمٍ مُغْتَذٍ بِغذاءٍ إلاّ الخَالِقَ الرازِقَ فإنَّه مُجَسِّمُ الاَجْسام ، وَهُوَ

.


1- .تتمه روايت عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است كه مؤلف در صدد شرح آن مى باشد .
2- .كافى 1/106 ح 6 ، توحيد صدوق : 99 ح 7 ، شرح اصول كافى 3/232 ، الفصول المهمة 1/188 ح 139/7 .

ص: 73

در صفات حضرت احديّت و منع از تفكّر در ذات حق

لَيسَ بِجِسْمٍ وَلا صُورَةٍ لَمْ يَتجزَّأْ وَلَمْ يَتَناهَ وَلَمْ يَتَزايَدْ وَلَمْ يَتَناقَصْ » (1) . يعنى : « اى فتح ! هر جسمى تغذيه به غذائى مى نمايد احتياج به خوردنى دارد مگر خداوند كه جسم نيست و خالق مخلوقات و رازق بريّات است و هر جسمى را مجسّم و هر صورتى را مصوّر و ذاتش تجزيه نمى شود و متناهى نيست از براى حقيقتش و زياده و نقصانى هم به ساحت كبريائى حق راهى ندارد » . و مى گويند خدا جسم نيست يعنى به جميع انحاء جسميّت نه لطيف و نه كثيف و نه مجرّد .

در صفات حضرت احديّت و منع از تفكّر در ذات حقو البته دانسته ايد كه خداوند را دو قسم صفات است : قسم اول : صفات ثبوتيه مثل علم و بصر (2) و قدرت . قسم دوّم : سلبيّه است مثل اينكه ليس بجسم ولا جوهر و لاعرض ولا صورة . وبدان تفكّر در صفات الهيّه مانند تفكّر در ذات حق است جز اينكه منجرّ به زندقه شود و سرگردانى چاره نيست پس به طريق ايجاز و اجمال همان است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كرده است . همانا در اين عرض بهتر آن است عنان قلم را نگاهدارم و خوانندگان را بيشتر از اين زحمت ندهم ، و استدراك مضامين ائمه طاهرين را به اهل علم و فضل حواله نمايم كه از داعى ابصرند و به اخبار اهل بيت عصمت و طهارت اخبر ، و استيناس ايشان بيشتر ، جز اينكه در ذيل اين عنوانى كه عرض توحيد است با كمال عجز و ناتوانى اين اشعار بنويسد

.


1- .توحيد صدوق : 61 ح 18 ، بحار الانوار 4/291 .
2- .در چاپ سنگى : بصير .

ص: 74

و عذر بخواهد چاره نيست 1 . وَاللّهِ لا مُوسى وَلا عي__سى المسيح ولا مُحمّدْ عَلِموا ولا جبريل وَه__و الى مَحَلَّ القدُس يَصعَدْ كَلاّ ولا النفسّ البَسيطةلا وَلا العَقلُ المُجرّدْ مِن كُنهِ ذاتِكَ غَير اَنّكَاوحَدىُ الذاتِ سَرمَدْ وَجَدوا اضافاتٍ وَسَلباًوالحَقيقَة لَيسَ تُوجُدْ وَرأوَ وجُوداً واجِباً يُفنِىالزَّمانَ وَليسَ يُنفَدْ تاه الاَنامُ بِسُكرِهِمفَلِذلِك صاحَ القَومُ عَربَدْ وَنَجى مِنَ الشِّركِ الكَثيفِمُجرّدَ العَرفات مُفرَدْ فَليَخسأ (1) الحَكَماءٍ عَنحَرَمٍ لَهُ الاَملاك سُجَّدْ (2) مَن اَنْتَ يا رَسْطُو وَمَناَفلاطُ قَبلَكَ يا مُبلدْ وَمَن ابن سُينا حَين قَ__ررَّ ما نَبّاهُ (3) وشَيّدْ ما (4) أنتم الاّ الفِراشرأىَ السِّراجَ (5) وَقَد تَوقَّدْ فَدَنَا فَاَحْرَقَ نَفسَه وَلواهتدى رُشداً لاَبعَدْ (6) بدان كه اين ابيات فصيحه در اين مورد براى هوشمندان به جهت اجمالى كه در تحرير

.


1- .در شرح نهج : فلتخسأ .
2- .در شرح نهج : عن جرم له الافلاك تسجد .
3- .در شرح نهج : « بنيت له » بجاى « نباه » .
4- .در شرح نهج : هل .
5- .در شرح نهج : الشهاب .
6- .از اشعار ابن ابى الحديد معتزلى است كه آنرا در شرح نهج البلاغه 13/50 نقل كرده و مى گويد : هنگام مناجات و خلوت با خداوند سبحان آنرا زمزمه مى كنم .

ص: 75

مراتب توحيد متصدىّ گرديدم نگاشتم والاّ دامان اين عنوان از اين بيانات موجزه بلندتر بوده است و زبان داعى هم درازتر ، اما چه مى توان گفت از مجهول مطلق غير محسوسى كه معقول و متصوّر و متوهّم نيست نه رسمى و نه اسمى كه به وى دلالت كند و نه مثلى كه از او به وى پى بريم و نه ضدّى كه از ضدّ وى او را شناسيم پس عرض مى كنم : شرح اين معنى مپرس اى بوالهوسموج اين دريا همه خون است و بس بوالعجب درياى بى ساحل نگركشتى و ملاّح نه مشكل نگر قطعه هاى ابر خون بار اندر اوصد نهنگ آدمى خوار اندر او بلى ، مردان راه با ناله و آه گويند : « ما عَرَفْناكَ حَقَّ معرفتِك » (1) . « اللّهمَّ وقَد أكدى (2) الطَلَب وأعيت الحَيلةُ وَالمَذهَبُ وَدَرَسَتِ الآمالُ وَانقَطعَ الرَّجاءُ اِلاّ مِنكَ وَحْدَك لا شَريكَ لَكَ » (3) . وَقال الصادق عليه السلام : « تَكَلَّموا فى خَلقِ اللّهِ وَلا تَتكلَّمُوا فىِ اللّهِ » (4) . وَ « اِنَّ اِلى رَبِّك المُنتهى فاِذا انتهى الكلامُ اِلى اللّهِ فاَمسِكُوا » (5) . أَعَاذَنَا اللّه من التفكر فى ذاته وَالزَّلل فى صفاته . « اللهمّ لا اَصفِكُ الاّ بِما وَصَفْتَ بِهِ نَفسَكَ ولا اشبهُكَ لِخَلْقِكَ » (6) اَنتَ اهلٌ لِكُلِّ خَيْرٍ فلا تَجْعَلنى

.


1- .توحيد صدوق : 114 از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، بحار الانوار 66/292 و 110/34 .
2- .در چاپ سنگى : آكد ، كه صحيح نيست . اكدى بمعناى : بَخِلَ أو قَلَّ خَيْرُه .
3- .مضمون دعاى روز مبعث نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است كه در اقبال الاعمال 3/276 نقل شده ، نيز : مزار ابن المشهدى : 197 ، مصباح المتهجد : 814 .
4- .الفصول المهمة 1/254 باب 46 ح 1 ، اين مضمون از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده . رجوع كنيد به : الهداية شيخ صدوق : 14 ، كافى 1/92 ح 1 .
5- .كافى 1/72 ح 2 ، توحيد : 456 ح 9 ، وسائل الشيعة 16/194 ح 21324 : قال أبو عبداللّه عليه السلام : إن اللّه يقول : « وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى » فإذا انتهى الكلام إلى اللّه فامسكوا » . نيز رجوع كنيد به : محاسن برقى : 237 ح 206 .
6- .در كافى : بخلقك .

ص: 76

عرض دوم : در نبوت و امامت است
و شرح صدق ادّعاء سيّد انبياء در نبوت

مِنَ القَوْمِ الظّالِمينَ » (1) . چه قدر اين بيت در نظر موحّد عارف خوش مى آيد : جُنونى فيكَ (2) لا يَخفىوَنارى منك لا تخبو (3) فَاَنتَ السَمعُ والاَبصارُ وَالاركانُ وَالقَلبُ 4 يعنى : جز اينكه خداوند سبحان را اجلاى موجودات دانيم اعتقادى نداريم و غير آنكه خود را مانند خفّاش پنداريم عقيده بهتر از آن نپنداريم . تا به جائى رسيده دانش منكه بدانسته ام كه نادانم پس به عرض دوّم داعى برسند كه نبوّت و امامت است .

عرض دوم: در نبوت و امامت است و شرح صدق ادّعاء سيّد انبياء در نبوتقوله عليه السلام : « وَاَنّ محمداً عَبدُهُ وَرَسُولهُ وَخاتمُ النبيين ولا نَبى بَعدُه اِلى يَومِ القيامةِ » . چون حضرت عبدالعظيم عليه السلام ابتداءً تشبيه ركن ركين ايمان را به اقرار توحيد و نفى انداد و اضداد فرمود به كلمات موجزه مفيده مسطوره آنگاه در تلو آن به اتفاق ركن ديگر پرداخت و اقرار نبوّت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله را لازم و متحتّم دانست و عرض كرد كه عقيده من آن است كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله بنده خداست و از جانب حق بر خلق پيغمبر

.


1- .قسمتى از حديث مروى در كافى 1/101 ح 3 و توحيد صدوق : 114 ح 13 مى باشد .
2- .در چاپ سنگى : منك . آنچه در منابع آمده مناسبتر بنظر مى رسد .
3- .در چاپ سنگى : ونادى منك لا يخبو . متن را موافق با نقل مازندرانى در شرح اصول كافى آورديم .

ص: 77

در ابلاغ احكام است كه خارج از دو قسم نيست

است و نبوّت به وى تمام شد كه تا روز قيامت بعد از وى پيغامبرى نخواهد آمد ، پس در اين مقام در اثبات نبوّت مطلقه و نبوّت خاصه كه عامّه مردمان را لغزش و توغّل است شرحى لازم مى شود . بعد از اينكه ثابت شد براى عالم ، صانع و موجد و مؤثرى است كه متّصف به صفات جماليّه و جلاليّه است و يكى از آن صفات عدالت است و عدم جور ، و عمل لغو كه بى فايده باشد از وى نبايد صادر شود و غرض و فايده در ايجاد هم براى انتفاع خود نبوده است از آنكه احتياج ندارد و الاّ مانند سائرين است ، پس فائده ايجاد راجع به حال بندگان است و به آن مى رساند بندگان را به نعمت ابدى و عنايت سرمدى و دورى جستن از عقوبات و نقمات دائمه باقيه . من نكردم خلق تا سودى كنم . . الى آخره .

در ابلاغ احكام است كه خارج از دو قسم نيستپس راه وصول بدان مقام را به حكمت كامله و مصلحت شامله اتيان به تكاليف خاصه دانست كه مردم به عمل بياورند از اوامر و نواهى فعلاً و تركاً ، و معنى لطف همين است كه حضرت لطيف خبر داده . حال تكاليفى كه خداوند بر مكلّفين فرموده است كه دواعى موصله به سعادت اخرويه اند به چه قسم بايد تحصيل كرد كه فى الواقع رضاء خداوندى در آن بوده باشد و ترك آنها موجب سخط و شقاوت ابدى نشود وبالوجدان هم مى دانم از اين دو قسم خارج نيست : يا آن است كه خداوند خود بر مكلّفين جلوه مى فرمايد و بدون واسطه و رابطه احكام و فرائض تكليفيّه را مى رساند و راه وصول به مقصود را مى نمايد يا آنكه كسى را از سلسله مخلوقات برمى انگيزاند و به توسط وى ارائه طريق مى فرمايد . اما قسم اوّل به اتفاق آراء مذاهب و مِلل محال و ممتنع است از آنكه وجود مقدس حق و ذات منزّه اش اجلّ است از اين خيال كه بعد از شناسائى صفات و اسماء و افعال حقّه از

.

ص: 78

مرتبه قدم تنزّل كرده كسوت حدوث بر خود بپوشاند و يكى از آحاد مخلوقين به شمار آيد ، بلكه عجز بر وى لازم آيد اگر نتواند كسى را براى ارشاد عباد و تكميل نفوس بفرستد . پس به حكومت عقل و نقل كسى را بايد برانگيزاند كه ذوجنبتين باشد يعنى : جنبه تجرّد و ملكوتى داشته باشد و جنبه تجسّد و بشرى ، از جهتى استفاضه كند و از جهتى افاضه نمايد ، از رضاء و سخط حق كما ينبغى آگاه باشد ، و حقوق موظّفه حق را به طريق كمال ، اخبار به مردمان كند ، و لابد است كه چنين كسى به جهت جنبه ملكوتى كه دارد لسانش صدق و قولش حق بوده باشد ، بلكه اعضاء و جوارحش مستوعب و مستغرق در احكام الهيّه شود ، و اگر اين قسم نباشد آن ثمره اى كه از ارسال و بعث وى خواسته اند مرفوع مى شود . و لهذا از بدو ايجاد عالم خداوند عطوف رؤوف ، انبياء و رسل و حجج چند فرستاد و به مقتضاى هر عهد و زمان به ابناء آن زمان تا آنكه بدانند مكلّفند و فايده و ثمره اى هم بر تكليفات ايشان مترتب است ، و آن فايده راجع به ماهاست مانند رسيدن به رضاء حق و رستن از سخط حق يا از براى حفظ نظام و دماء نفوس و اموال بندگان كه هرج و مرج نشود و ظلم به يكديگر روا ندارند . و اين فايده ثانيه هم راجع به مطلب اوّل است از آنكه نظم امور متفرّع بر تكليف است و اداء تكليف موجب خوشنودى و رضاء حضرت واجب الوجود است و همان موجب استنقاذ از مهالك است . پس مى گوئيم : همه عباد قابل براى تلقّى احكام از ملك علاّم نبوده اند و شايسته به تبليغ و ابلاغ اوامر الهيّه بر انام نداشته اند مگر آن كسان را كه خداوند خواست و برانگيخت و حُلل اصطفا بر ايشان پوشانيد ، و آن شخص شريف نبى است كه وجوه خير و شر و نظام و قوام بقاء و دوام معايش خلايق به تدبير و تنسيق اوست . به عبارت ديگر انسان چون مدنىّ بالطبع است لابد است در بقاء خود مشاركت بكند

.

ص: 79

در اينكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله در مكّه ظاهر گرديد و دعوى نبوت كرد و بر حسب ادّعاء خود معجزه آورد

و معاونت نمايد از مأكل و ملبس و مسكن خود از آنكه خود انسان بالانفراد تمام آن را نتواند بدون اعانت غير انجام دهد . پس در اين معاونت و مشاركت كه بين اثنين است سُنّت خاصّه و قانون مُتقنى مى خواهد كه از فساد دور باشد ، و آن قانون ، مقنِّنى و مؤسِّسىِ وَمُعدِّلى لازم دارد كه آگاه و بصير باشد و غرض هم نداشته باشد الاّ تعديل و تسويه ، و اگر مر ايشان را به آراء خودشان گذارد البته براى جلب نفع و دفع ضرر ظلمها كنند و آنچه مقصود كلّى در بدو ايجاد بوده است باطل و عاطل شود . و هر يك از اين بيانات موجزه اشاره به اخبار صحيحه است كه مستفاد از آثار ائمه اطهار است ، و اثبات نبوت مطلقه نزد عارف دقيق بصير در كمال سهولت است ، كلام در اثبات نبوّت خاصّه است كه وعده كرده ام .

در اينكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله در مكّه ظاهر گرديد و دعوى نبوت كرد و بر حسب ادّعاء خود معجزه آوردمجملاً بدان : بعد از ثبوت نبوّت انبياء و بعثت ايشان بايد دانست كه آيا در مكه محترمه پيغمبرى محمد نام صلى الله عليه و آله پيدا شد يا نه ؟ و دعوى نبوت نمود يا نه ؟ و بر طبق دعواى خود آيا برهانى و بينّه اى اقامه كرد يا نه ؟ و اگر معجزه باهره و برهان قاطع آورد به چه نحو بوده است ؟ پس از تمهيد اين مقدّمه عرض مى كنم كه : عقيده شيعه اثناعشريّه و امّت مرحومه محقّه عموماً آن است كه محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب عليهم السلام بعد از مضىّ پنجاه و پنج روز از عام الفيل در روز دوشنبه هفدهم ربيع الأول در محلّ معروف به ارقاق المَولِد در مكّه معظّمه كه أمّ القُرى است از آمنه بنت وهب وقت صبح متولّد گرديد ، كما قيل : فَمولدِ النبى عامُ الفيلبِمَكّة والحَرمِ الجَليل 1 و بعد از انقضاء چهل سال از سنّ مباركش هم دعوى رسالت كرد و در اين مدت هم نبىّ بود ولى مأموريت نداشت كه به سوى مردمان بيايد و شريعت الهيّه را بياورد ، و در اين مدت چهل سال هم در كنف حمايت و اتقان دين از ايشان ظاهر كرد تا القاء حجت از هر جهت نموده باشد و بر خدا بحثى نكنند ، پس هر كه قابل نيست هر گونه معجزات ساطعه لامعه از وى بروز و ظهور نكند ، يعنى : معجزه واقعه الهيّه از دست كاذب ظاهر نمى شود بلكه عقلاً ممنوع است اگر چه در نزد اشاعره ممكن است ، و معتزله مى گويند : ايجاد معجزه در دست دروغگو مقدور خداست به جهت آنكه قدرت حقّه عام است وليكن وقوعش از روى حكمت ممتنع است . و بعضى رفته اند كه : خلق معجزه به دست كاذب غير مقدور است فى نفسه از آنكه معجزه بايد دليل صدق باشد نه كذب ، و دلالتش قطعيه است كه تخلّف از آن روا نيست والاّ كاذب صادق مى شود .

.

ص: 80

در مذهب اماميّه و انكار ظهور معجزه از يد كاذب

در مذهب اماميّه و انكار ظهور معجزه از يد كاذباما در نزد اماميّه محال است كه معجزه از دست شخص كاذب ظاهر شود از آنكه منافى با حكمت و معارض با مصلحت است ، پس احتمال مى رود كه به انبياء عظام احتمال كذب دادن اگر چه معجزه از ايشان ظاهر شده باشد و اگر به فردى از افراد انبياء اين احتمال رود هر آينه در جميع ايشان مى رود ، پس مى گوئيم : صدق معجزات انبياء بدين مثال مبرهن مى شود كه : اگر مردى در حضور سلطانى مدعى شود بر جمعى از اركان و اعيان و رجال

.

ص: 81

دولتش كه من وزير اين پادشاه هستم و دليل بر صدق قول من آن است كه من به سلطان مى گويم بر خلاف عادت برخيزد و به جائى كه هرگز ننشسته است بنشيند . بعد ازاشاره آن مرد سلطان امتثال كند . معنى عمل سلطان همان تصديق است و قرينه حاليّه مفيد صدق قول وزير است ، و البته از براى مردمان علم ضرورى عادى حاصل مى شود . انبياء مرسلين هم به طبق مراد مردمان معجزات باهرات آوردند . و اين مثل را كه تقرير كردم براى تفهيم مراد بوده است از اين جهت كه بدانى براى تصديق قول انبياء اين گونه معجزه را خداوند جارى مى فرمايد ، پس معلوم مى شود خداوند از ايشان راضى است كه به ميل و اراده شان هر چه بخواهند بر خلاف عادت جارى مى كند و اگر براى كاذب فاسقى ظاهر نمايد آنچه را كه براى نبىّ صادق ظاهر است لازم مى آيد بر حكيم عمل قبيح و عمل زشت و بى جا ، و قبيح بر حكيم بصير دانا جايز نيست ، و اگر كسى شبيه به عمل نبى معجزه ظاهر ساخت و امر غريبى اظهار نمود ، خداوند سبحان دعوى كذب وى را بر مردمان ظاهر سازد تا مردمان گمراه نشوند و اطوار و كردار آن كس هم خبر بر كذبش مى دهد و از خداوند هم توفيقى نمى يابد ، اگر چه ادّعا نبوّت و رسالت ننمايد مانند سحر و كهانت ؛ از آنكه علماء اعلام و حكماء ذوى الاحترام گويند : يك فرق بين معجزه و سحر (1) آن است كه نبى به قوّه نفيس خويش كه مرتبط به عالم قدس است در هيولاى وجود امكانى متصرّف است و تماماً فرمان بردار او هستند بدون حيله و آلات و ادوات ، يعنى : اگر خواهد هوا را به يك اشاره ابر مى كند و ابر را بارنده مى نمايد ، مرده را زنده و زنده را مرده ، مريض را شفا و تشنه را سيرآب ، و گرسنه را سير مى نمايد ، مانند اطاعتى كه مملكت بدن مر نفس را دارند .

.


1- .در فرق بين معجزه و سحر و شعوذه رجوع كنيد به : خرائج راوندى 3/1032 ، بحار 56/306 و60/36 _ 40 ، 89/156 ، التبيان 4/493 .

ص: 82

در آثار و علايم معجزه كه دلالت بر صدق نبوّت مى كند

در آثار و علايم معجزه كه دلالت بر صدق نبوّت مى كنداز اين جهت است صاحب « مقاصد » اين بيان را در علايم نبى ذكر كرده است : الثانى : ان يَظهَر منهُ الاَفعالُ الخارِقةُ لِلعادَةِ لِيَكُونَ هَيولى عالَمِ العَناصِرِ مُطابقةً لَهُ مُنقادةً لِتَصرّفاتِه انقيادَ بَدنِه لِنَفسه . بعد مى گويد : فاِنَّ النّفوسَ الاِنسانيّةَ بِتَصوُّراتِها مؤثِّرةٌ فى الموادِّ البَدَنيّة كما يُشاهَدُ مِنَ الاِحمِرارِ وَالاِصْفِرار . بعد مى گويد : فلا يَبعُدُ ان يَقوى نَفس النّبى حَتّى يَحْدُثَ بِاِرادَتِهِ فىِ الأرضِ رياحٌ وزلازلُ وَحَرقٌ وَغَرقٌ وهلاكُ اشخاصٍ ظالِمةٍ وَخَرابُ ابدانٍ فاسِدةٍ . . إلى ما قال : امّا ساحر هر آنچه مى كند در معرض زوال و اضمحلال است و متوسّل به اسباب و حِيَل و آلات و اداوات مى شود مثل سحره زمان موسى عليه السلام ، و آنچه از ريسمان و عصا كردند از قرارى است كه در كتب تواريخ و سير محرّر است ، و تخيّلات صرفه كه ممّا لا وجود لها است از سلسله سحره كه تبعه شياطين اند عموماً در مؤلفات كثيره عامه مدوّن است . و عجب آن عارف بصير را تمثيل خوشى است كه : روح القدس مانند آتش است و نفوس قدسيّه مانند كبريت احمر ، به مجرّد مجاورت با آتش ، صورت آتشى از آن احداث مى شود . البته بين اين دو مناسبت من حيث الجنسيّة والمادة هست كه به زودى آتش او را به صورت خود مى كند و هر چه از آتش دورتر است كمتر قبول اثر از وى مى نمايد تا دورى بجائى مى رسد كه مثل آب و آتش مناسبت برداشته مى شود و مباينت كليّه حاصل مى گردد . و اگر حواريين حضرت عيسى عليه السلام دارنده كرامات بوده اند يا اولياء و اصحاب ائمه هدى عليهم السلام ، براى مجاورت به روح مقدس عيسويّه و محمديّه عليهماالسلام بوده به قدر صفا و صقالت جوهر ذاتى خودشان و به مقدار قربى كه داشتند تناسب پيدا كرده اند ملكات

.

ص: 83

حميده و افعال پسنديده از ايشان مانند نفوس قدوّسيّه انبياء ظاهر و آشكار گرديد . و نظير اين بيان به جهتى در اطاعت حق مَثَل حديد محماة است كه گفته اند : گويد آتش اين به آهن تو منممن تو وليكن تو توئى من منم ذات ما باشد زيكديگر جدافعل ما فعلى است واحد بى دوتا چونكه خود را در اطاعت سوختىآتش حبّم به دل افروختى 1 وليكن مباينت حقيقيه آهن با آتش معلوم است . و صاحب « مقاصد » گفته است : ويُشاهَدُ مِثلُها مِن اَهلِ الرِيّاضَةِ والإخلاص يعنى مِثل مُعجِزاتِ الأنبياء . پس هر آنكه از ساحت قدس غيب الغيوبى و از حضرت اقدس روح القدسى دور و مهجور است منشأ آثار و مظهر انوار حق نمى شود ، و در عنوان اين آيه كريمه است : « لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (1) . خلاصه دامنه اين گفتگو بسيار طويل است ، غرض اصلى احقر به نحو اجمال و ايجاز ، ثبوت نبوّت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله بود خاصّةً نه به طريق عموم و اطلاق ؛ از آنكه براهين قاطعه ، اساطين و اساتيد حكماء در اين خصوص اقامه كرده اند ، و در نبوّت خاصّه شُروح و فصولى از ايشان در كُتُب كثيره منضبط است ، اين اقل هم بضاعة مزجاتى از معرفت و دانش اندك خود اهداء حضور موفور السّرور خوانندگان مى نمايد ، و استدعاى تأمّل و تعقّل در آن مى نمايد .

.


1- .اعراف : 179 .

ص: 84

در معنى « نبى » و « رسول » است

در معنى « نبى » و « رسول » استبدان كه « نبىّ » بر وزن فعيل معنى فاعل دارد يعنى مُنبئ و مُخبر ، و اشتقاق وى از نَبَأ است . و معنى فارسى رسول كه پيغامبرى باشد نزديك با معنى انباء و اخبار است ، و حضرت احديّت فرموده است : « يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً » (1) يعنى : اى خبر دهنده ! بدرستى كه ما فرستاديم تو را براى گواه و بشارت و انذار . و بعضى نبى را از نبوَة ونَباوَة كه مكان مرتفع از زمين است نيز گرفته اند ، و اين معنى هم منافى مقصود نيست از آنكه نبى برتر است در زمان خود از ما سوى اللّه تعالى ، و مراتب و درجات نبوّتى كه منقسم به چهار قسم است از حديث اصول كافى بايد يافت كه طبقه چهارم دارنده دين مستقل و شريعت خاصّه است ، و از علامت وى آن است كه تابع دين پيغمبر ديگر نيست مثل پنج نفر انبياء اولوالعزم يعنى : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و خاتم الأنبياء عليهم السلام 2 . پس به عقيده حقّه اماميّه افضل از مردمان پيغمبرانند ، و افضل پيغمبران اولوالعزم ، و افضل اولوالعزم ، حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست كه بر مذهب صحيح ، دارنده تمام مراتب و كمالات صوريّه و معنويّه تمام انبياء و مرسلين و غيرهم بوده و عبوديّت حقيقيّه كه آن فقر كلّى و احتياج تمام است و اشرف صفات و اقدم كمالات به نحو اشرف از وى كاملاً ظاهر شد به قسمى كه قاطبه سَكَنه بقعه امكان از آن مرآة مجلوّه ومَظهر كلّى اسم رَحمان در

.


1- .احزاب : 45 .

ص: 85

در اينكه اين دين و قرآن شريف اعظم برهان است
براى حقيّت دعوى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله

نهايت عجز بودند و عجب داشتند ، و آحاد رُسُل از آن صاحب دائره رساله جامعه كليّه در شگفت بودند ، چنانكه در معنى خاتم النبيين ان شاء اللّه ذكر مى شود .

در اينكه اين دين و قرآن شريف اعظم برهان است براى حقيّت دعوى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهخلاصه ادلّه و براهين حاليّه كه داعى اقامه مى نمايد براى منكر مخالف و خصم غير مؤالف به شرط انصاف دادن و از اعتساف تجاوز نمودن و درست غور كردن در آن از اين قرار معلوم است ماها اماميه متشرّع به شريعت و متديّن به دينى هستيم كه مى گوئيم آن دين تماماً از خداست و به توسط محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله به ماها رسيده است ، و منشأ اين شريعت هم از كتابى است موسوم به قرآن كه به عقيده ماها به توسط جبرئيل روح الامين عليه السلامجبرئيل بر آن بزرگوار نازل نمود . و معنى شريعت هم وضع الهى است كه براى رفع فساد و اصلاح حال عباد و طلب نفع و دفع ضرر (1) مقرّر شده است كه خواص آن براى عامّه بندگان در دنيا و آخرت مى رسد ، چه از تعريف عقليّات و چه از چه تعليم شرعيّات . بعبارة أخرى : اين عبادات موظّفه اقتباس از تقرير پيغمبرى است كه در قرآن تحرير يافته است كه من حيث المجموع از خداوندِ مهربان است كه « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى » (2) . پس مى گوئيم به يهود : آيا شما معتقد نبوّت حضرت ابراهيم عليه السلام هستيد كه قبل از حضرت موسى عليه السلام بود يا نه ؟ و شريعت و كتابى هم داشت يا نه ؟ البته يهود به نبوّت حضرت خليل معتقدند . بعد به نصارى مى گوئيم : آيا شما معتقد به نبوت حضرت موسى عليه السلام هستيد كه صاحب

.


1- .در چاپ سنگى : ضر .
2- .نجم : 3 _ 4 .

ص: 86

و شريعت بود ؟ البته نصارى هم در اين فقره اذعان مى نمايند و كتمان نمى كنند . آنگاه مى گوئيم : در هر عصر و زمانى پيغمبرى بعد از پيغمبر ديگر مبعوث شده است ؟ مى گويند : يك مصلحت كليّة اندراس و انطماس شريعت سابقه است ، پس مادامى كه تكليف باقى است ، به حكومت عقل ، بعث نبى و رسول لازم است تا ثمرات تكليفه از عباد مرتفع نشود . پس در زمان بنى اسرائيل تخلخلى در تكاليف بندگان پيدا شد كه حضرت موسى عليه السلامبرانگيخته شد ، يعنى : فرعون كه ملّقب به قابوس بود ظاهر شد ، و مردم را به عبادت خود خواند و شريعت خليليّه مندرس گرديد ، و مردم به چاه غوايت و ضلالت افتادند و بالمرّة روى دلشان از خدا برگشت و جنود شيطانى و تسويلات نفسانى كمال قوّت و قدرت يافته ، پس تجديد دين متينِ حق به واسطه ظهور وجود موسى عليه السلام با يد بيضا گرديد . و هم چنين در زمان حضرت عيسى عليه السلام مردمان بالمره از شريعت حقّه موسويّه فراموش كردند و فتنه بخت النّصر ايشان را از توجّه به خدا منصرف كرد . پس ذهول و غفلت ، طايفه بنى اسرائيل را فرا گرفت و طبقات سابقين از اولياء نبى هم در معرض هلاك افتادند اَخلاف ايشان به خلاف اَسلاف ، سيرت و طريقه شيطنت و غوايت را پيش نهاد خود كردند ، پس بنا [ بر ] حكمت كامله حضرت عيسى عليه السلام روح اللّه مانند موسى بن عمران از ابتداء تولد ، آيات بيّنات و معجزات باهرات ظاهره (1) فرمود براى آنكه متدرّجاً مردم را از اين آثار غريبه و اطوار عجيبه الهيّه روى به خود كنند كه زمان بعث و تبليغ احكام ديگر ايشان را محلّ انكار نباشد ، و براى متابعت اوامر الهيّه مهيّا و موجود باشند . و شايد يك جهت امتداد نبوّتِ حضرت ختمى مآب تا چهل سال همين باشد كه صيت نبوّت وى از اين كرامات مشهوره بر تمام عالميان برسد تا زمان ابلاغ ، ادّعاء جهل نكنند و نگويند ما مطلّع نشديم .

.


1- .كذا ، « ظاهر » مناسبتر است .

ص: 87

و اين مطلب واضح است كه اگر از كسى امر عجيبى و خارق عادتى در بلدى ظاهر شود به فاصله اندكى بر تمام ممالك و اهل آنها مى رسد . پس به اعتقاد اماميّه از زمان تولد حضرت رسول صلى الله عليه و آله تا زمان رسالتش چه قدر معجزات ساطعه ظاهر شد ، و همچنين از حضرت ابراهيم عليه السلامو حضرت موسى عليه السلام و حضرت عيسى عليه السلام . خلاصه بعد از مضىّ ششصد سال از عروج و صُعود حضرت عيسى عليه السلام به عالم اعلى در مكّه معظمه نبى مكّى مدنى مبعوث شد براى آنكه تمام شرايع يهود و نصارى و مجوس در معرض انمحاء و انطماس بوده بلكه بر حسب واقع غالب ناس مشرك و بت پرست بودند ، خصوص در مكّه و اطراف آن مثل زمان بعث حضرت خليل عليه السلام كه بسيار مشابه به زمان آن بزرگوار است ، پس اهل آن زمان احتياجشان به نبى بيش از ازمنه ديگر بوده از آنكه زمان فترت رسل و تفرّق سبل و انحراف ملل و اختلاف دول ، و نائره ضلال مشتعل بود و مردمان به امور باطله مشتغل ، شغل اعراب عبادت اوثان ، و كار عجم تعظيم نيران ، و سعى اتراك تخريب بلاد ، و عمل تاجيك تعذيب حجاد ، و دأب هنود عبادت بقر ، و عادت ارمنيّه پرستش صنوبر و سجود شجر ، و سنّت اكراد تعظيم حجر ، يهود در جُحود ، و نصارى حيارى ، و ساير فرق در بوادى ضلال ، و جمهور امم در اوديه خيال حيران و سرگردان ؛ پس بر خداوند لازم بود ارسال نبى و بعث رسولى مانند محمد كه كسر اصنام و ابطال مذهب عَبَده كواكب و اجرام و اجسام نمايد ، و جز خدا نگويد ، و قدم جز در راه خدا نگذارد . پس چنانكه انبياء اولوالعزم بدون آلايش با كمال فقر بر تمام خلق مبعوث شدند و بر همگى غالب گرديدند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام ، آن جناب هم بدون پدر و مادرى با كمال پريشانى با كثرت اعداء و كُفّارِ خارج و داخل از خويش و بيگانه ، در مدت قليله بدون معين و معاون ، غلبه بر تمام ملوك و سلاطين روى زمين يافت ، و حال آنكه لشكرش محصور و معدود بود ، مع هذا مقاومت با آلاف و الوف جيوش دول و پادشاهان روى زمين داشت .

.

ص: 88

در اينكه شريعت نبويّه دلالت بر حقيّت مدّعابه مى كند

با وجود اين قيصر در قصرش متزلزل ، كسرى از هيبتش منكسر ، نجاشى در طاعتش بهر ضِراعت (1) به زير ، خاقان بنده وار به درگاهش مستجير ، و اكنون هزار و دويست و نود و شش از هجرتش گذشته است ، از مشارق و مغارب ارض اسم مباركش به اصقاع (2) و اسماع ملكوتيان عالم اعلى مى رسد ، و با كمال عظمت در تلو نام نامى حضرت احديت اسم گرامى او را مى برند . پس مى گوئيم : چنين كسى در آن زمان وجودش لزوم داشته ، بعد از تثبيت اين مطلب كه وجودش را لازم دانستيم مانند ازمنه سالفه ، بايد او را چون انبياء ديگر با كتاب و شريعت بدانيم تا ثمره وجودش كه جود وجودت بر خليقه است معلوم شود .

در اينكه شريعت نبويّه دلالت بر حقيّت مدّعابه مى كندپس همين شريعت موضوعه موجوده را دليلى بر صدق دعوى آن جناب مى دانيم ؛ از آنكه اسرار و حكم هر يك را براى هر كه مخالف است ذكر مى نمائيم مى گويد ناشى از معرفت و حكمت است ، و كسى بدان وضع و طور قدرت ندارد بياورد مگر آنكه حكيم و عليم و دانا باشد . و عجب است اصول و فروع اين شريعت به تصديق اهل كتاب از حساب بيرون است چگونه اين پيغمبر برگزيده در اندك زمان اين همه احكام و اوامر و نواهى مفروضه و محرَّمه و مباحه و مندوبه و مكروهه را آورد مثلاً از براى يك نماز كه فريضه واجبه است چهار هزار مسأله از طريق وحى به ائمه هدى القاء شده و اكنون در كتب فقهاء اماميّه اثناعشريّه مضبوط است ، جز اينكه از خلاصه علم حضرت احديّت اين گونه دقايق و حقايق و مسائل و احكام افاضه شده باشد مطلبى ديگر نيست . و هم چنين احكام ديگر هر يك را كه به دقّتِ نظر ملاحظه مى نمائيم همين قسم است كه

.


1- .ضِراعت : شيرخوردن .
2- .اصقاع : شنوانيدن . همچنين است معناى اسماع .

ص: 89

از عامّه و خاصّه از يك كرور علاوه كتابها در بسط و شرح عقليّات و شرعيّات اين شريعت بيضاء و ملّت غرّا نوشته شده است ، باز عشرى از اعشار دقايق آن را ندانسته اند ، و عقلاء و حكماء و ادباء و فقهاء و علماء از فهم دقايق و درك حقايق آنها عاجز شده اند . و عجب آن است كه تمام آنها اقتباس از كتاب اللّه مجيد شد از آنكه قرآن ذو محامل و وجوه است و اين تفصيلات را به نهج حق و صواب از آن كتاب مستطاب استفاده و استفاضه كرده اند . پس يك دليل بر حجيّت خاتم النبيّين محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله همين شريعت موجوده است كه تمام آن در اين كتاب مجيد است ، و در آن خداوند سبحان فرموده است : « إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ . . » (1) الى آخره . و أيضاً فرموده : « قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً » (2) . و ايضاً فرمود : « وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً » (3) . وبلغاء و فصحاء عرب تمام عاجز شدند از آوردن آيه اى مثل آيات قرآنيه و اقرار به عجزشان نمودند . و بدان اصول و فروع اين شريعت از اين قرآن است هر كس تواند مثل يكى از جزئيات اين دين را بياورد كه كسى را مجال انكار نباشد چنان است در كلمات قرآن نيز متصرّف و مقتدر است تَعَالَى اللّه عن ذلك علوّاً كبيراً . كجا مخلوق عاجز با خالق قادر مى تواند معارضه كند ! و كجا عقل قويّه حكم مى نمايد كه تمامت ائمّه طاهرين معصومين و علماء راسخين و حكماء متألّهين و عرفاء مرتاضين از متقدمين و متأخرين مجموعاً در اين هزار و دويست و نود و شش سال بر خطا و غلط رفته

.


1- .بقره : 23 .
2- .إسراء : 88 .
3- .نساء : 82 .

ص: 90

در اينكه اين شريعت محفوظ و باقى است تا روز قيامت بر حسب وعده صادقه الهيّه

باشند ! و چنانكه در مقام معرفت اسماء و اوصاف الهيّه كامل شدند در معرفت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و شريعت مرضيّه اش نيز عالم و كامل بودند و تا به حال شنيده نشده است كه جمعى از علماء اولوالألباب والبصائر كه متديّن به اين دين بوده اند به مذهب ديگر غير از مذهب جعفرى عليه السلام مائل و راغب شده باشند يوماً فيوماً بر اتقان عقيده ثابته شان افزوده شد . و مراد من آن كسانى است كه رياضات نفسانيه كشيده اند و ترك علائق دنيويّه نموده اند بدون غرض و تعصّب حقيقت اين دين را بدون تقليد خواسته اند بدانند و بفهمند و درست رسيدگى كنند ، و البته اجماع اينگونه خواص از اهل علم و حق بر سهو و خطا نيست .

در اينكه اين شريعت محفوظ و باقى است تا روز قيامت بر حسب وعده صادقه الهيّهو خداوند هم وعده فرموده است كه دين آن جناب را حفظ فرمايد كه از وساوس و شرور شياطين جنّ و انس مصون و مأمون باشد و رخنه و ثلمه بر وى نتوانند وارد آورند ، و اندراس دين وقتى است كه قرآن مندرس شود ، و آن به آيه كريمه « وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (1) هرگز مندرس نمى شود ، و عجب مولوى توضيح كرده است : مصطفى را وعده داد الطاف حقكه بميرى تو نميرد اين ورق كس نيارد بيش و كم كردن در اوتو به از من حافظ ديگر مجو رونقت را روز روز افزون كنمنام تو بر زرّ و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تودر محبّت (2) قهر من شد قهر تو چاكرانت شهرها گيرند و جاهدين تو گيرد زماهى تا به ماه هست قرآن مر تو را همچون عصاكفرها را ردّ كند چون اژدها

.


1- .حجر : 9 .
2- .در چاپ سنگى : در محبت من .

ص: 91

پس شريعت نبويّه كه منتزع از كتاب الهى است مادامى كه آسمانها برپاست و زمينها منبسط الى يوم القيامه در تلو حمايت و حراست حق است . و اگر بعد از رسول مختار صلى الله عليه و آله پيغمبر ديگر مى آمد البته اين دين و كتاب در معرض نسخ و زوال بود . و يك جهت اينكه اين دين مندرس نمى شود به واسطه نيامدن پيغمبر ديگر است ، چنانكه سابقاً عرض كردم ، انبياء اولوالعزم مبعوث شدند براى آن بوده كه دين الهى به واسطه امتداد وقت و زمان و غلبه هواهاى نفوس شريره خبيثه و اغواء شيطان و اَتباع ضالّه مضلّه اش روى به انمحاء بود ، پس خداوند براى صلاح احوال عباد ايشان را با شريعت تازه فرستاد تا بدانند و غافل نشوند . و چنانكه براى انبياء اولوالعزم دوازده وصى بوده به روايات صحيحه كه زمانى بعد از زمانى على حسب الوصيّة جلوه مى كردند و احكام حقّه نبىّ سابق را گوش زد مردم مى نمودند ، و در وقت رحلت و وفات به وصىّ خودشان توصيه در حفظ دين مى نمودند ، بعد از اينكه وصى دوازدهم از دنيا رحلت مى كرد خلق در فترت و جهل بودند و اهل آن زمان انتظار پيغمبرى ديگر داشتند تا بيايد و تجديد دين كند ، چنانكه در ششصد سال مدّت ممتدّه از زمان عيسى روح اللّه تا سيّد انبياء عليهم السلام همين قسم بوده ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را هم اوصياء به امر حق معين شد تا در مقام حفظ دين باشند ولى فرقى كه دارد آن است نبوّت به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله ختم شد و ديگر نبى و شريعت على حده نخواهد آمد 1 .

.

ص: 92

در ابقاء وجود حجت براى حفظ دين و تجديد آن در رأس هر مائه به يد عالمى و بقاء عترت طاهره با قرآن

در ابقاء وجود حجت براى حفظ دين و تجديد آن در رأس هر مائه به يد عالمى و بقاء عترت طاهره با قرآنو از اين جهت به عقيده اماميه اثنا عشريّه و بعضى از عامّه خداوند مانند خضر و الياس عمر طويل به وصىّ دوازدهم آن بزرگوار كه سلطان عالم و خليفة اللّه فى الأرض است مرحمت فرمود تا حافظ دين باشد و اگر ظاهر مى شد احتمال قتل آن بزرگوار مى رفت و مصلحت منظوره و حكمت حتميّه منتفى مى گرديد . البته و براى همان است كه امام فرمود : « در رأس هر صد سال يك نفر از رجال ذوالقدرة والاجلال برانگيخته مى شود تا اين دين را نگهبان باشد » (1) . پس علماء و رجال مخصوصين از علماء ماضين و لاحقين آمدند و مى آيند كه امر ايشان منتهى به امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف مى شود ، و از خاتم الاوصياء نيز اين رشته به خاتم النبيين كشيده مى شود ، و از آن حضرتِ مهرْ طلعت به ساحت بارگاه احديّتى ، و از اين جهت است كه فرمودند : « از خدا خواسته ام اين كتاب و عترت زكيّه ام _ كه همين اوصياء هستند _ از يكديگر جدا نشوند تا آنكه بر من در كنار حوض كوثر وارد شوند » . و دعاء آن بزرگوار براى حفظ دين بوده است تا دو تركه رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، در دنيا با هم باشند و كسى نتواند اين دو را مهجور كند با وعده هاى الهى و دعاء جناب ختمى پناهى صلى الله عليه و آله ، و چگونه مُتمكّن از اين عمل شوند حاشا للّه !

.


1- .خاتمة المستدرك 3/273 ، مستدرك سفينة البحار 3/409 ، معجم أحاديث الامام المهدى عليه السلام1/69 ، حاشية مجمع الفائدة ، وحيد بهبهانى : 46 ، المجموع ، نووى 1/509 حاشية رد المختار ، ابن عابدين 2/578 ، كنز العمال 12/193 ح 34623 .

ص: 93

پس مدلول كريمه « كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ » (1) به تفاسير معتبره معتمده ، دين آن سرور است كه هر چيزى و شريعتى در معرض زوال است مگر دين آن بزرگوار . و همچنين در اين مدت متمادى كه دوازده تن اوصياء مكرّمين وصايت و خلافت كرده اند اگر بنا بر حكمت كامله صدمه و بليّه اى ديده اند و نتوانستند بنا بر حسب ظاهر كما ينبغى انفاذ و اجراء احكام الهيّه نمايند در آخر زمان و پايان عصر و دهر نبوّت آن سيّد مكرّم معظم را به اعتقاد ثابت جازم اثناعشريّه امام عصر عجّل اللّه فرجه از پرده خفا ظاهر مى شود ، و مانند آفتاب درخشنده اين دين متين را ظاهر مى نمايد و [. . .] (2) مى فرمايد ، و خصوصيّات دين و امور مخفيّه كه تعلّق بدين شريعت داشته آشكار مى كند ، و ديگر در وجه ارض هوا پرستى نمى ماند هله عاشقان بشارت كه نماند اين جدائىبرسد زمان دولت بكند خدا خدائى . و فرقه يهود و نصارى و امم ديگر در مقام طوع و تسليم برمى آيند ، و اين مدّت زمان هم مهلت ايشان بوده چنانكه شيطان و اتباع وى را مهلت دادند ، و آنها آخر الامر به دست آن حضرت كشته مى شوند ، و بعد از آن جناب ديگر زمان فترت و جاهليّتى نيست به عكس ازمنه سابقه كه مجملاً اشارتى كردم ، پس هنيئاً لأربابِ النَّعيمِ نَعِيمُهُم . خوشا به حال كسانى كه از اين دين بهره مند و خرسندند ، و در دار دنيا سعادتمند ! و اين كلمات موجزه را كه در اثبات نبوّت خاصّه تحرير كردم در شروح كثيره منطوى است ، در آراء و ادلّه ديگر بر اثبات اين مطلب مى توانيم استظهار كنيم ، حال رجوع كنيم به آنچه حضرت عبدالعظيم عليه السلامُ والتكريم عرض كرد .

.


1- .قصص : 88 .
2- .دو كلمه مشوش است ، شايد « ملاقى ملائك » باشد .

ص: 94

در معنى « خاتم النبيين » است و فرق بين « خاتِم » و « خاتَم »

در معنى « خاتم النبيين » است و فرق بين « خاتِم » و « خاتَم »اولاً گفت : آن كسى كه نبىّ من است محمّد صلى الله عليه و آله نام است كه بنده خداست يعنى : مقام نبوّت و رفعت قدر و ستايش شايسته ، براى بندگى و اطاعت حق كردن به وى اعطا شد و رسول پروردگار گرديد . و بدان كه خداوند مجيد در كتاب حميدش فرموده است : « مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللّهَ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ » (1) . اما « خاتِم » _ به كسر تاء دو نقطه _ معنى آخر است ، يعنى آن بزرگوار آخر پيغمبران بوده است و بعد از آن جناب ديگر پيغمبرى نيست ، و « خاتَم » به فتح تاء _ و جمع آن خواتيم است ، و صاحب « مجمع البحرين » (2) فرمود : كسر آن مشهورتر است ، و هو حَلَقَةٌ ذاتُ فُصٍّ مِن غَيرِها فَاِنْ لم يكُن لها فُصٌّ فهى فَتخَة كَقصبَة بالفاءِ وَالخاءِ المُعجَمَةِ وَالتاءِ . پس در آيه كريمه هم فتح جايز است و هم كسر ، اگر به فتح خوانده شود به معنى زينت است چنانكه انگشتر زينت دست است آن وجود مبارك هم زينت وجودات شريفه انبياء بوده ، و اگر به كسر خوانده شود اسم فاعل است و آن به معنى آخر است . و خاتم الطّين آن چيزى است كه با موم بر سر كاغذها و پارها و امثال آن مى زنند (3) ، معروف است . و مرحوم قاضى ابو سعيد عليه الرحمه فرموده است : وهو صاحِبُ دائِرَةِ الرِّسالةِ الكُليّةِ لِمَجْمَعِ آحادِ الرِّسالاتِ فَهُو الرَسُولُ اَوّلاً وآخِراً وَظاهِراً وَباطِناًم؛ لاَِنّه كانَ نبيّاً وَآدَمُ بَينَ الماءِ

.


1- .احزاب : 40 .
2- .مجمع البحرين 1/622 ماده ( ختم ) .
3- .عبارت مجمع البحرين 1/622 چنين است : والخاتم : الطين الذى يختم به على رؤوس الآنية والشمع الذى يختم به الكتاب .

ص: 95

در جهت خاتميت حضرت رسول صلى الله عليه و آله
در معنى مهر نبوّت است و مضمون شريف آن

وَالطّينِ ، وَهذا معنى (1) كَونِهِ خاتَمَ النَبيينَ _ بِالفَتحِ _ حَيثُ يَكونُ فُصوصَ النُبُوّاتِ كنُقَاطٍ فى مُحيطِ تِلكَ الدائِرة اَو كَجَواهِرَ فى اطرافِ ذلِكَ الخاتَمَ بِالحَقيقةِ وَكذا الخاتَمَ بالملكة اِذا كانَ معناه .. الى آخره .

در جهت خاتميت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهو علّت خاتميّت اشرف موجودات را اهل علم و كمال متعرّض شده اند كه هر كس در وجود مقدّم است بايد در ظهور متأخّر باشد و هر آنكه در ظهور مقدم است در وجود مؤخّر است .و براى اين بيان مؤكدات و مؤيّدات بسيار است . خلاصه لقب خاتم النبيين را خداوند سبحان در كلام مبين به پيغمبر خود مرحمت فرمود و از براى خاتميت رسالت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهادّله قاطعه بسيار است ، يكى از آنها هم خاتم النبوة است كه بر كتف مباركش بود ، و آن ادلّ دلائل حسيّه است بر خاتميّت و آخريّت آن جناب .

در معنى مهر نبوّت است و مضمون شريف آنو در بعضى از كتب مروى است كه : بزرگى و برآمدگى آن به مقدار سيبى بود يا به قدر كف دستى كه مادرش آمنه بنت وهب ذكر كرد : چون آن جناب متولد شد ، ملكى او را در آبى فرو برد و از آب بيرون كرده ، آنگاه كيسه اى برآورد كه در آن مهرى بود . پس بر كتف آن جناب زد . و آن به مانند تخم مرغى و به مثابه زهره درخشنده بود . قولى آن است كه در او نوشته بود : توجّه حَيثَ شئِتَ فَاِنّكَ منصُور (2) . و در بعضى كتب است كه : مكتوب بود : مُحّمدٌ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : المعنى .
2- .عبارت ابن شهر آشوب در مناقب 1/108 چنين است : كان بين كتفيه خاتم النبوة كلّما أبداه علا نوره الشمس ، مكتوب عليه : لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له توجّه حيث شئت فأنت منصور . نيز بنگريد : بحار الانوار 16/177 .
3- .خصال : 599 ضمن حديثى مفصل بدين عبارت : كان بين كتفيه خاتم النبوة مكتوب على الخاتم سطران أما أول سطر : فلا إله إلاّ اللّه ، وأما الثانى فمحمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله . .

ص: 96

بهتر آن است انجام عرض ثانى داعى از عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در ثبوت نبوّت حضرت خاتم الانبياء بوده است استطراف از منثور و منظوم اقاويل علماء و حكماء و شعراء شده در اين كتاب فى الجمله تحرير شود تا بهره خوانندگان از مناقب نبويّه احمديّه زياده شود و تكميل مقالات سابقه را هم كه ناقص بوده كرده باشيم . پس بدان حضرت رسول صلى الله عليه و آله امّى است و مكّى از آنكه در امّ القرى متولد شد ، و اين وجه از وجه ديگر اولى است . كما قال اللّه تعالى « هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ » (1) و جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آلههم نيز يكى از اميّين است و محل تولّدش نيز در بدو اين عرض ذكر شد . و اكنون در روز ميلادش ساكنين خير البلاد ضيافتها و شادمانيها مى كنند و زمان انعقاد نطفه طيبّه اش در ماه جمادى الثانيه در ايام تشريق نزديك جمره وسطى بود به جهت اينكه عرب به مقتضاى فصل حج مى گزاردند . اما روز تولدش يوم جمعه در هفدهم ماه ربيع الأول و هفدهم دى ماه فرس در بيستم درجه جدى بعد از پنجاه و پنج روز از عام الفيل در بيست و هشتم نيسان و بيستم شباط رومى بود ، و پدر بزرگوارش عبداللّه بن عبدالمطلب و مادرش آمنه بنت بره كه پدرش وهب است ، و در فصل و ماه تولدش گفته اند : فَوَجهى وَالزَّمانُ وَخَير شهرٍرَبيعٌ فى رَبيعٍ فى ربيع 23

.


1- .جمعه : 2 .

ص: 97

در روز و ماه وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آلهو بيان اسم مبارك آن جناب

و مرحوم شيخ المحدّثين كلينى در دوازدهم شهر مذكور ، تولّد آن بزرگوار را ذكر فرموده (1) و اين قول مطابق عقيده مخالف است . و در كتب اهل سنّت و جماعت مروى است كه در زمان ولادت حضرت رسالت صلى الله عليه و آلهفرمود : « ربّى الرّفيع الاعلى » (2) . و ايضاً در گاهواره فرمود : « الحمد للّه كبيراً والحمد للّه كثيراً سبحان اللّه بُكرة واصيلاً » . و عباس عمّ اكرم حضرت خاتم در قصيده اش فرموده است : وَاَنتَ لمّا وُلدتَ اَشرَقَتِ ال_أَرْضُوَضاءَتْ بِنُورِك الاُفُقُ فَنَحْنُ فى ذلِكَ الضِياء وَفىِ ال__نُّور[ و ] سُبُلَ الرّشادِ نَختَرِقُ (3) . مناقب آل ابى طالب 1/27 هفت بيت ذكر كرده ، دو بيت فوق در بحار الانوار 16/115 منقول است . و تا چهل سال آشكارا مأمور به تبليغ احكام نشده ، بعد از چهل سال ، ده سال _ چيزى علاوه _ در مكّه على رؤس الاشهاد والعلانية ، ابلاغ دعوت خود را فرموده سودى نبخشيد ، جمعى قليل اجابت نمودند وجمّى كثير تكذيب وى كردند ، و ده سال ديگر هم با قدرى از شهور در مدينه توقف فرمود بعد از هجرت ، و شصت و سه سال و ماهى به قولى كم يا تمام اين عدد مذكور از عمر شريفش گذشت .

در روز و ماه وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و بيان اسم مبارك آن جنابو عاقبت جزاء ارشاد و هدايت نفوس از اهل ضلال و عبده اوثان و مشركين آن شد آن

.


1- .كافى 1/439 باب مولد النبى صلى الله عليه و آله ووفاته .
2- .آخر چيزى كه حضرت بدان تكلم فرمود نيز در منابع اهل سنت اين عبارت نقل شده است : « جلال ربى الرفيع » . رجوع كنيد به : مستدرك حاكم 3/57 ، فتح البارى 8/106 ح 4173 ، الجامع الصغير 2/396 ح 7191 ، البته اقوال مخالف در اين مسأله زياد است .
3- .در چاپ سنگى : تخترق .

ص: 98

بزرگوار را به زهر شهيد نمودند و در روز دوشنبه وقت عصرى الى الرفيق الاعلى گويان در كنف حضانت و كفايت حضرت امير عليه السلام در بيست وهفتم ماه صفر يا بيست و هشتم از دنيا رحلت فرمود ، و از آب چاه غرس بر سرير امّ سلمة حضرت امير عليه السلام آن جناب را غسل داده ، و به بُردى كه از سُحُوليّه يمن آورده بودند كفن كرد و در همان مكان كه از دنيا رحلت فرموده بود مدفون گرديد ، و آفتاب تابنده جان جهان كه از آسمان امكان طُلوع فرموده بود در توده خاك يثرب غُروب نموده ، و اسم مباركش را خداوند محمد صلى الله عليه و آلهگذارد و احدى به اين اسم موسوم نشد (1) ، وَ رَجُلٌ محَمَّدٌ عَلم منقول است يعنى : كثيرُ الخِصالِ المَحْمُودَة (2) . و سُهيلى گفته است : محمد مبالغه در حمد است (3) دفعةً بعد دفعةٍ و مرّةً بعد مرّةٍ ، وَاسمُهُ مَمدُوحُ وهُوَ مِن اَعلامِ نُبُوّتهِ ، يا آنكه صاحب مقام محمود است . و قال ابوطالب عليه السلام : وَشقَّ لَهُ مِن اِسمه ليجلّلهَ (4)فَذُو العَرشِ مَحْمُودٌ وذَاكَ محمّد (5) و به فارسى هم گفته اند : احد نام خود احمد نام او كردبه او از راه وحدت گفتگو كرد محمد كآفريد ايزد تمامشزنام خود برون آورد نامش (6)

.


1- .در روايت امالى شيخ صدوق : 723 ح 989 چنين آمده : « ورقى بى سمائه وشقّ لى اسماً من اسمائه الحسنى ، أمتى الحمادون فذو العرش محمود وأنا محمد » . نيز : معانى الاخبار : 55 ح 2 .
2- .اللمعة البيضاء : 424 ، مجمع البحرين 10/570 ماده ( حمد ) .
3- .بنگريد : تفسير الثعالبى 5/426 .
4- .در بعضى منابع : « ليجلّه » ، يا « لجلاله » .
5- .در مواهب الجليل 1/19 شعر را به حسّان نسبت داده ، در مناقب ابن شهر آشوب 1/62 ضمن ابياتى از بحير بن زهير نقل شده و در 1/143 از حسان بن ثابت ، علامه مجلسى در در بحار الانوار 16/120 آنرا به ابوطالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آلهنسبت داده و سپس مى گويد : وقيل إنه لحسان من قصيدة . . ظاهراً حسّان همان بيت ابو طالب را در قصيده خويش تضمين كرده چنانچه در حاشيه بحار بدان تصريح شده است .
6- .و چه زيبا فرموده علامه مجلسى در بحار 16/93 : وأما أحمد فى اللغة فأفعل مبالغة من صفة الحمد ، ومحمد مفعل مبالغة من كثرة الحمد ، فهو صلى الله عليه و آلهأجلّ من حمد ، و أفضل من حمد ، وأكثر الناس حمداً ، فهو أحمد المحمودين الحامدين ، فأحمد إما مبالغة من الفاعل أو من المفعول .

ص: 99

و در مدح حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله قصيده صيمرى معروف به « بُرده » (1) بهتر مدايح و قصايد است : مُحَمَّدٌ سيّد الكَونَين وَالثَقَلَينوَالفريقَين مِن عُرْب وَمِن عَجَمِ نَبيُّنا الآمرُ الناهى وَما اَحَدٌاَبَرُّ مِن قَولِ لا مِنه ولا نَعَمِ هُو الحَبيبُ الذّى تُرجى شَفاعَتُهلِكُلِّ هَولٍ مِنَ الاَهوالِ مُقتَحَمِ هُو الذّى تَمَّ مَعَناهُ وَصُورتُهثُمَّ اصطَفاه حبيباً بارِئُ النَّسَمِ مُنَزَّهٌ عَن شَريكٍ فى مَحاسِنهِفَجَوهرُ الحُسن عَنهُ غَير مُنقَسمِ دَعا اِلى اللّهِ فالمُستمسِكُون بهِمُستمسِكونَ بِحَبلٍ غَيرَ مُنفَصِمِ دَع مَا ادَّعتَه النَّصارى فى نَبيِّهِمُوَاحكُم بِما شئتَ مدحاً فيه وَاحتَكِمِ فَانسِب اِلى قَدْرهِ ما شئتَ مِن شَرَفٍوَانْسِب اِلى ذاتِه ما شِئتَ مِن عظَمِ فَمَبلغُ العِلم فيه اَنَّهُ بَشَرٌوَاَنَّه خيرُ خَلقِ اللّهِ كُلِّهِمِ كَالزَهرِ فى ظَرفٍ وَالنبأ فى شَرَفٍوالبَحر فى كَرَمٍ وَالدَهر فى هِمَمِ (2)

.


1- .از قصائد بسيار معروف در مدح حضرت نبوى صلى الله عليه و آله كه بسيار مورد اهتمام و توجه قرار گرفته علماى شيعه و سنى شروح فراوانى بر آن نگاشته اند جمله اى از شروح شيعى را مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 14/6 _ 7 نقل كرده غير از شروحى كه نام خاصى دارند . نام اصلى قصيده « الكواكب الدرية فى مدح خير البرية » از شيخ شرف الدين ابو عبداللّه محمد بن سعيد بوصيرى مصرى درگذشته سال 694 در اسكندريه مى باشد و مشتمل بر 162 بيت مى باشد . درباره كتاب و مؤلف آن و سبب شهرت به قصيده برده رجوع كنيد به كشف الظنون 2/1331 _ 1332 ، الكنى والالقاب 2/97 ، الاعلام ، زركلى 6/139 .
2- .برخى از ابيات اين قصيده را محدث قمى در انوار البهية : 35 _ 36 ، وابيات مختلفى از آن بصورت پراكنده در مصادر گوناگون نقل شده . شرح فارسى زيبائى از اين قصيده به نام « خلاصة المناقب » تأليف زواره اى توسط دوست ديرينم جناب حجة الاسلام سيد حميد مهرى خوانسارى تحقيق شده كه اميدوارم هر چه زودتر ديده طبع بدان زينت يابد .

ص: 100

در خصايص حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ثبوتيّه و سلبيّه اجمالاً

و سنائى در مدح حضرت نبوى صلى الله عليه و آله هر دلى را مسرور دارد : احسنت يا بدر الدّجىلبيك يا وجه العرب اى روى تو سلطان روزاى موى تو سلطان شب شمس الضحى ايوان توبدر ظلم ديوان[ تو ] فرمان همه فرمان تواى مهتر عالى نسب فردوس اعلا گوى توحكم تجلّى روى تو اى در خم گيسوى توجانها همه جانان طلب برنه قدم اى شمع دينبر شهپر روح الامين كروبيانت بر يمينروحانيانت براست وچپ در جان جانها دست كنچون نيست كردى هست كن ما را زكوثر مست كنبس بود اين نار عنب

در خصايص حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ثبوتيّه و سلبيّه اجمالاًو حضرت رسول صلى الله عليه و آله را خصايصى بود ذاتاً و صفةً و خارجاً كه غالب آن متفّق عليه است ، و بعضى محل كلام است (1) : اوّل : وجوب مسواك كردن . دويم : وجوب صلاة ليل و صلاة عيد و جمعه و نحر . سوّم : اداء دين از آنكه بميرد و نتواند بدهد . چهارم : وجوب مشورت با اصحاب . پنجم : حرمت صدقه .

.


1- .درباره خصائص النبى صلى الله عليه و آله رجوع كنيد به : شرائع الاسلام 2/497 ( 15 خصلت ) ، تحرير الاحكام 3/297 در چهار قسم واجب و محرم و مباح و كرامت ، مسالك الافهام 7/69 ( 15 خصلت ) ، جواهر الكلام 29/119 .

ص: 101

ششم : حرمت كتابت خط و انشاد شعر . هفتم : حرمت اكل سير و پياز و هر غذاى بد بوى . هشتم : جواز نكاح علاوه از چهار زن به عقد دائم . نهم : دخول مكّه بدون قتال با سلاح جنگ . دهم : جواز صوم وصال . يازدهم : وجوب اجابت زنان با ميل حضرت خاتم صلى الله عليه و آله اگر چه مزوّجه باشند بعد از رها شدن . دوازدهم : جواز بخشيدن زن خود را به آن جناب ، و جواز دخول بدون عقد ، و در آن قول بعضى را تأمل است . سيزدهم : عدم جواز دخول زوجه خود مگر بعد از دادن صداق . چهاردهم : حرمت نكاح ازواج آن جناب از براى امّت . پانزدهم : ازواج آن جناب امّهات مؤمنين باشند . شانزدهم : محسنات ازواج را دو اجر و مسيئات را نيز دو عقوبت . هفدهم : حرمت رفع صوت فوق صوت آن بزرگوار . هيجدهم : سبقت و انشاء سلام بر نساء و اطفال و ارامل و ايتام . نوزدهم : ختم نبوت . بيستم : سايه نداشتن (1) . بيست و يكم : مخصوص به معراج جسمانى بودن . بيست و دوم : مؤيّد به روح القدس بودن . بيست و سوم : جامع معجزات انبياء است . بيست و چهارم : جواز تصرّف در نفوس و اموال و مماليك مردم .

.


1- .وجهت اين است كه جناب ختمى مآب سايه نداشت براى آنكه كسى قدم بر سايه آن بزرگوار نگذارد . سلام اللّه عليه ومن يليه ! ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 102

در ازواج حضرت رسول است

بيست و پنجم : جواز اخذ غنايم قبل از قسمت كردن و ديگر خصائص نبويّه از ثبوتيّه و سلبيّه بسيار است كه اسرار بعضى آشكار و فهم بعضى دشوار ، اين رو سياه خواست در اين محل اشعارى كرده باشد .

در ازواج حضرت رسول استو ازواج رسول صلى الله عليه و آله در حين وفات بنا بر اين سه بيت كه ابوالحسن بن فضل حافظ عامى گفته است نُه تن بودند (1) . تَوَّفى رَسُولُ اللّه عَن تِسع نِسوةٍاِليهِنَّ تُعزى الكُرماتُ وتُنسَبُ فَعايشَةٌ مَيمونةٌ وَصَفيّةٌوَحَفَصةُ تَتلُوهُنَّ هِندٌ وزَينَبُ جَويريةٌ مَعْ رَمْلَةٍ ثُمّ سُودَةٍثَلاثٌ وَسِتٌّ ذِكْرُهُنَّ مُهذَّبُ و خوش دارم ختم كلامى داعى در اين مقام به اين آيه كريمه شود : « وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ » (2) . خلاصه از ايجاز و اجمال فضايل نبويّه محمّديه صلى الله عليه و آله خجل و معتذرم ، و بهتر آن است ختم اين محرّرات به الفاظ قصار و امثال حِسان خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله شود كه على بن حسين مسعودى برخى از آن را جمع كرده است در كتاب « مروج الذهب » براى رفع اشتباه با اقوال حكماء و فصحاء عرب مى نويسم : « الارواح جنود مُجَنَّدَة فَما تَعارَفت منها ائِتَلفت وَما تَناكَرَ مِنها اختَلَف » . « يا خَيلَ اللّهِ! اركَبى وأَبْشِرى بالجنَّة » . « الآن حَمِىَ الوَطيسُ » (3) .

.


1- .شافعى نيز در كتاب الام 5/203 همين تعداد را ذكر كرده ، نيز رجوع كنيد به : عوالى اللئالى 1/175 ح 212 ، سنن النسائى 6/53 .
2- .آل عمران : 85 .
3- .در حاشيه من لا يحضره الفقيه 4/377 ذيل حديث چنين آمده : الحمى : الحر ، والوطيس : التنور . وهو مثل للعرب تعنون به شدة الحرب ، قال صلى الله عليه و آله هذه الكلمة يوم حنين .

ص: 103

« ماتَ حَتْفَ انفِه » . « اليَدُ العُليا خَيرٌ من السُّفلى » . « قَيّدوا العِلم بالكِتاب » . « الاعمالُ بالنّيّات » . « المرءُ مَعَ مَن أحَبّ » . « السعيد مَنْ وعظَ لِغَيْره » . « وانَّ من البيان سحراً » . « الدالُّ على الخيرِ كَفاعِلِه » . « الوَلَدُ للفِراشِ وَللعاهِرِ الحَجَرُ » . « حُبُّكَ لشى ءٍ يُعمى ويُصمّ » . « لَيسَ منّا من لا يَرحَم صَغيرَنا ولا يَعرفُ حَقَّ كَبيرَنا » . و « كُلُّ مَعروفٍ صَدَقةٌ » . « السّفَرُ قطعَةٌ مِنَ العَذابِ » . « المُسْلِمُونَ عِنْدَ شُروطهم » . « الرّجُلُ أحقّ بصدرِ مَجلِسِهِ وَصدر دابّته » . « تَمامُ التحيّة المُصافحَة » . « الشاهِدُ يَرى ما لا يَرى الغائب » . « الغِنى غِنَى النَّفس » . « ارحَم مَنْ فى الأرضِ يَرْحَمْكَ مَنْ فِى السّماء » (1) .

.


1- .اكثر اين احاديث را با اضافه احاديثى ديگر مرحوم شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه 4/375 به بعد از شماره 5763 نقل فرموده بدين عنوان : ومن الفاظ رسول اللّه صلى الله عليه و آلهالموجزة التى لم يسبق اليها . نيز رجوع شود به : شهاب الاخبار قاضى قضاعى .

ص: 104

و خوب است به شرح جملتى از معنى امامت و لياقت امام و ستايش حضرت شاه ولايت عليه السلام و عترت طاهرينش به نحو اجمال و اختصار برايم از آنكه امامت در تلو نبوت است چنانكه عدالت در ضمن توحيد . قوله عليه السلام : « و اقولُ : إنّ الامامَ والخليفةَ وولىَّ الامر بعدَه اميرُ المؤمنين علىُّ بن أبى طالب » عليه السلام (1) . يعنى : مى گويم بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشوا و خليفه و متوّلى امر آن جناب ، شاه ولايت على بن أبى طالب عليه السلام است . بدان كه امام بعد از سيّد انام بر تمام خواص و عوام حضرت امير عليه السلام است و مذهب صحيح حق همين است ، و اگر كسى بعد از رسول مختار صلى الله عليه و آله غير آن بزرگوار دعوى خلافت و امامت كرد بر خلاف حق بود بلكه بر باطل و عاطل است ، و ما طايفه اماميّه را در اثبات اين دعوى و عقيده براهين قاطعه است ، خداوند توفيق فهم و درك تمام آنها را بدهد تا تحرير و تقرير شود و امام به فارسى پيشوا را گويند و آيه كريمه « يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ » (2) مثبت مطلوب است ، و حديث نبوى صلى الله عليه و آله : « مَن ماتَ ولم يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِه فقد ماتَ ميتَةَ الْجَاهِلِيَّةِ » (3) در افواه فريقين مشهور است . و از مفهوم مخالف اين حديث كه متفق عليه و مقبول طرفين است مى توان استنباط كرد كه هر كس جاهل به مقام مرد فاسق فاجر جاهلى باشد و در آن جهل بميرد هر آينه موت وى موت اهل جاهليّت نيست يعنى : نقصى براى وى نمى آيد ، مثلاً كسى معاويه و يزيد

.


1- .ادامه حديث عرض دين عبدالعظيم عليه السلام است .
2- .اسراء : 71 .
3- .از احاديث بسيار مشهور كه از طرق مختلف شيعه و سنى نقل شده است . از باب نمونه رجوع كنيد به : كفاية الاثر : 296 ، مستدرك الوسائل 18/187 ح 22467 ، الايضاح ، ابن شاذان : 75 ، مقتضب الاثر : 17 ، الغدير 10/360 بنقل از شرح المقاصد تفتازانى 2/275 ، الجواهر المضية 2/509 و جز آن .

ص: 105

و امراء جور را از امويّه و عباسيّه را نشناخت و مُرد ، حرجى بر دين وى نخواهد بود . و معنى زمان فترت و جاهليّت آن است كه مردمان امام و پيشوائى نداشته باشند كه به توسّط وى اخذ علوم و مسائل و احكام الهيّه كه ناشى از رضاء و خوشنودى اوست نمايند و معلوم است به مدلول آيه مباركه « أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ » (1) مراد از اطاعت اولو الامر مرد عاصى شارب زانى لائط نيست كه خداوند در تلو اطاعت خود و رسول صلى الله عليه و آله قرار داده ، آن وقت معنى آيه اين است كه خداوند مى فرمايد مرا اطاعت كنيد و اطاعت نبىّ معظّم معصوم نمائيد و ديگر اطاعت فاسق فاجر كنيد براى آنكه صاحب امر و حكم است . بدان كه در مسأله اثبات امامت روى خطاب و سؤال جز عامه عميا نداريم اگر چه معتقد به امامت حضرت امير عليه السلام مى باشند اما در مرتبه چهارم و تفضيل جمعى از مردم را بر جناب او . و در اين خصوص فريقين و طرفين را كتب و دواوين مفصّله است . پس لابدّيم ماها كه مأخذ و سندى بجز كتاب و سنّت و اجماع و عقل نداريم و بدين ادّله اربعه متمسّكيم با كمال انصاف بنشينيم و استمداد و استنصار از آنها بجوئيم ، و آنچه باعث ايقاظ از منام غفلت مى شود و منقذ از ورطه ضلالت است چنگ زنيم ، و دو روزه دنيا را به نعيم دائمه عقبى ترجيح و تفضيل ندهيم . پس اين ادّله اربعه كه هر يك ركن محكم و حصن متقن دين و ايمان است به سنّى ناصبى عامى مى گوئيم : اوّلاً : قائل به امامت حضرت امير عليه السلامهستى ولى در مرتبه چهارم ، ولى ما اماميه را اعتقادى بدين وسائط كه ائمه شماست نيست ، پس امامت جناب ولايت عليه السلام به اتفاق آراء ثابت ، امّا ادّعاء خلفاء بر حقيّت خودشان بر ما غير ثابت است پس بايد توئى كه مُثبتى اين

.


1- .نساء : 59 .

ص: 106

در دليل نقل و عقل بر خلافت حقه شاه ولايت عليه السلامو عدم لياقت غير

مطلب را بر بنده كه نافى و منكرم معلوم كنى كه چگونه از اين ادّله اليق و احقّ به امامت و امارت بعد از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله شدند ، و از كدام دليل و برهان سزاوار بوده اند كه بايد بر حضرت امير عليه السلام مقدّم باشند .

در دليل نقل و عقل بر خلافت حقه شاه ولايت عليه السلام و عدم لياقت غيرو اگر بخواهم با تو همراهى كنم مى گويم : من مدّعى امامت آن بزرگوارم بدون فصل و واسطه . پس مدّعى مثبت است دليل و بيان و بيّنه و برهان با من است ، چون موضوع مدّعا به در كمال سهولت است به واسطه كتاب و براهين نقليّه و اجماعيه و عقليّه لهذا مضايقه و دريغ ندارم كه خود مدّعى گردم و براى تثبيت دعوى خود از هر يك كه بخواهى بيّنه قويّه اقامه كنم بعون اللّه و حوله ، اما بطريق اختصار و اجمال اين آيه كريمه را بخوان كه فرمود : « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ » (1) . يعنى : خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود : من تو را امام از براى مردمان قرار دهنده ام ، عرض كرد : ذريّه من بدين مقام مفتخر مى شوند ؟ فرمود : ظالم بدان مقام نتواند رسيد . پس خلاصه آيه وافى هدايت آن است كه امام نبايد ظالم باشد بلكه امام معصوم از معاصى است از آن كه ظلم به تمامت مراتبه و درجاته را كه از شخص مكلّف دور نمائى همان عصمت باقى مى ماند ، و ظلم اعم است از هر عملى كه مخالف رضاء و ميل حق بوده باشد . و هر آنكه تمام آنها را تارك باشد و در حالتى تابع و مطيع امر مولاى خود گردد البته جنبه ملكوتى الهى در وى غالب و قاهر است ، و چنين كسى از جنس ماها نبايد باشد و الاّ

.


1- .بقره : 124 .

ص: 107

داخل در اين عنوان است « وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » (1) حال ببينيم اعظم مراتب ظلم و فسق كدام صفت است ، در حال به اتّفاقىّ آراء هيچ ظلمى اعظم و اشدّ از شرك نيست به دليل قوى « إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ » (2) . و به حكومت عقل آيا هيچ ظلمى بدتر از آن هست كه عبد مملوك كه در هر حال متنعّم به نعم ظاهريّه و باطنيّه مولاى خود است خود را از قيد رقيّت و عبوديّت آقاى خود برآورد و نافرمانى كند و امتثال اوامر و نواهى وى نكند و كفران ورزد . پس به عقيده شماها عامه ، خليفه بلا فصل پيغمبر ما صلى الله عليه و آلهأبى بكر تا چهل سال مشرك بوده و عبادات اصنام و اوثان مى نمود ، و در اين مدت بر سيره و شيمه اهل شرك مشى مى كرد و از قواعد اين شريعت غرّاء بيضاء بهره نداشت ، بعد از ورود و وفور اسلام در بقيّه عمر ظاهراً متشرّع و متدّين بود . و اگر از كتابهاى خودشان اين مطلب را بخواهيد بهتر از فخر رازى كه امام المسلمين شماست ندارند ، به بيّنه تصريح بر كفر و شرك وى كرده است ، و سائرين هم نوشته اند و عقيده ايشان است بر آنچه مى گويم . و ما اماميّه هم در اين عقيده با ايشان شركت داريم و حق همين است كه ابى بكر از چهل سال علاوه مشرك بود ، بعد ظاهراً ايمان آورد ، پس شرك ايشان مستصحب و ثابت ، اما اسلام و ايمان آوردن به طريق حتم و قطع محتاج به دليل على حده است كه شماها ثابت نمائيد مگر آنكه اسلام به محض تفوّه به شهادتين كافى باشد و كفر را ماحى . و مذهب حق آن است كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله اين گونه مسلمانى نخواسته اند بلكه هر چيز را معنويت و حقيقتى شرط است .

.


1- .طلاق : 1 .
2- .لقمان : 13 .

ص: 108

در اينكه شرك و كفر مانع عصمت است و توحيد خالص حضرت امير عليه السلام

در اينكه شرك و كفر مانع عصمت است و توحيد خالص حضرت امير عليه السلامبلى ، فخر رازى شما مى گويد : امامت در حالت شرك ظلم است . يعنى : چندين سال اگر امام مشرك باشد ، بعد همان امام مؤمن شد و ديگر او را با بودِ ايمان ظالم نتوان خواند . و هم چنين گفته است : مراد از امامت نبوّت است در اين آيه ، يعنى : نبى ظالم نمى شود و انبياء عظام كه از ذريّه ابراهيم عليه السلام بوده اند ظالم نبوده اند . بسيار خوب ، با او هم همراهى كرده مى گوئيم : به بيان تو اين آيه دلالت بر عصمت انبياء مى كند پس در اين موضوع ابتداءاً شبهه نداشته باشيد كه انبياء بايد معصوم باشند از آنكه هر فاسقى ظالم است به نفس خود ، و هر آنكه متّصف به صفت فسق و ظلم شد لايق مرتبت نبوّت نيست ، و مراد از عهد هم عدم شرك است و ايمان به خدا چنانكه فرمود : « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ » (1) و شرك عموم دارد ، پس اگر طرفة العين نبى كافر بوده باشد لياقت امامت البته ندارد از آنكه در روز الست با خداوند خود عهد بست كه مشرك نشود . پس خلاف امر و عهد قديم نمود و شك آورد و غافل شد ديگر لايق اين مقام نيست پس مى گوئيم اين قول منافى است با عصمتى كه شماها در انبياء كرده ايد مگر آنكه شرك و كفر را كه ظلم واقعى است منافى با عصمت ندانيد ، و عاقل اين گونه معتقد نمى شود ، و بدين قول سخيف تفوّه نمى كند . حال انصاف مى خواهم از كسى كه دين خواه است و منصف بصير ، آيا خبرى هست كه دلالت كند بر اينكه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در زمانى قليل يا كمتر يك ماه يا يك روز فرضاً مشرك شده باشد ؟ و آيا كسى مى تواند بگويد كه آن جناب عليه السلام در كنف حمايت

.


1- .يس : 60 .

ص: 109

حضرت رسول صلى الله عليه و آلهتربيت نيافت ؟ و آيا خبرى هست كه هيچ وقتى از اوقات حضرت ختمى مآب بت پرستش كرده باشد ؟ يا آنكه انبياء ماضين از مرسلين و غيرهم ستايش غير خدا را كرده باشند ؟ به شماها كه عامه ايد و عصمت را بعضى در نبى شرط نمى دانيد اين رأى فاسد كاسد را در كتابهاى خودتان ذكر ننموده ايد ، مثلاً حضرت ابراهيم عليه السلام در طفوليّت چه شد كه هيچ بت نپرستيد و عاقبت بتها شكست و همه مردمان را به سوى خدا خواند جز مدد الهى به آن جناب . آيا چيز ديگر تصوّر مى شود ؟ و همچنين حضرت موسى در خانواده كفر و شرك مرّبى شد ، براى چه بوده است كه اظهار توحيد و خداشناسى در بدو تولّد خود نمود ؟ جز اعانت خداوندى چيزى ديگر نبود . و كذلك حالت حضرت مسيح و انبياء ديگر را به خاطر بياور و بگو اين حالت كه ترك شرك و كفر است در زمانى كه همه عالم كافر و مشرك بودند همان عصمت خفيّه و لطف مكنون خداوند متعال است كه در آن هياكل شريفه قرار داد و در سايرين مقرّر نفرمود تا دامن طهارت و عصمت ايشان آلوده به هوا ستائى نشود . و معلوم است اين طايفه به مدلول « وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ » (1) بسيار اندكند يعنى : از تمام بنى نوع بشر ، يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بدان صفت حسنه و وصف مستحسن متّصف و موصوف شدند ، و اين خصوصيّت موجب شرافت ايشان است كه عاصى نشده اند ، و استعداد اين فيض عظيم و فوز عميم به ايشان مرحمت گرديد و به سائرين داده نشد . پس رعايا نبايد با پيغمبر خودشان در ظلم و شرك به خدا مساوات داشته باشند و الاّ امتيازى بين ايشان نخواهد بود .

.


1- .سبأ : 17 .

ص: 110

در اينكه ايمان و توحيد حضرت امير مؤمنان عليه السلام به اراده الهيّه و حُسن استعداد حضرت مرتضويّه بوده است
در اينكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در تربيت جناب امير عليه السلامبا تكميل اين حديث مأموريت داشت

در اينكه ايمان و توحيد حضرت امير مؤمنان عليه السلام به اراده الهيّه و حُسن استعداد حضرت مرتضويّه بوده استحال بنگريم چه شد كه حضرت امير عليه السلام در طفوليت مشرك نشد و به سنّ ده سالگى ايمان آورد ، جز مدد الهيّه البته نبوده است . بلى ، در نبى معظم مكرّم صلى الله عليه و آله به توسّط روح الامين بود ولى در آن جناب ، آن فيض به توسّط حضرت رسول صلى الله عليه و آله شد كه تربيت آن جناب را از كوچكى متحمّل و متقبّل گرديد ، و جهت اينكه تخصيص بدان بزرگوار يافت نه اطفال ديگر همانا خواست خدا بوده است ، يا به قول شماها به دعاء رسول صلى الله عليه و آله بود كه به حضرت امير عليه السلام قابليت و استعداد داده شود تا در جميع اطوار مانند رسول مختار صلى الله عليه و آله باشد ، يكى از آنها ترك بت پرستى بود و معلوم است به منطوقه « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى » (1) از روى هواء نفسانى نبوده است و آن بزرگوار در مدت چهل سال به تسديد روح القدس از براى نفس خود ميلى نگذارد كه او را از رضاء حق خارج نمايد ، و حضرت امير عليه السلام هم به تسديد و تأييد آن جناب در اين مدت ممتدّه وضعى تربيت يافت كه متأدّب به آداب نبويّه صلى الله عليه و آلهگرديد ، يعنى : على نبى شد و نبى على .

در اينكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در تربيت جناب امير عليه السلام با تكميل اين حديث مأموريت داشتو البته متعلّم و متأدّب از آثار معلّم و مؤدِّب متأثّر مى شود و فرا مى گيرد ، پس بعد از اينكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مأموريت بر تربيت آن وجود مبارك داشته باشد و تكليفى الهى شود براى او البته مانند اداء فرائض موظّفه بايد مُولع و حريص بوده باشد كه مأمورٌ به را به حدّ كمال برساند و معنى تربيت همان است كه مُرَّبى مُرَّبى را به حدّ كامل خود كما ينبغى

.


1- .نجم : 3 .

ص: 111

برساند و الاّ كاملاً تربيت نكرده است و با قدرت ، تقصير نموده است چنانكه در معنى ربّ العالمين مفصلاً فرموده اند پس ابتداء بعثت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله منتهاى تربيت و تأديب شخص حسّى (1) حضرت ولايت مآب بود . يعنى : آن جناب در بدو چهل سال بود و حضرت امير عليه السلام ده ساله ، و در اين مدت ده سال به مدد حق ، ليلاً و نهاراً جوهر فطرت و ماده حقيقت ولايت مآب صلى الله عليه و آله را به نحوى مستعد فرمود كه در حين رهاق براى استفاضه علوم غيبيّه از تمام مستعدّين و قوابل كليّه بنى آدم اقوى و اشرف گرديد ، و سبقت و قدمت در اسلام آوردن ورزيد . قطع نظر از قبول كردن اسلام به تمام احكام مسائل حلال و حرام عالم شد . پس با اين حالت پسنديده و بدين تربيت شايسته تو را نمى رسد كه بگوئى در كوچكى و خردسالى ايمان آورد ، پس ايمان وى مقبول نيست اما ابى بكر در زمان كهن سالى ايمان به خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آلهآورد پس ايمان وى قبول شد ! بلى طفل خردسالى كه قريب به بلوغ باشد با شيخ كثير السن ابتداءاً در قبول تكاليف شرعيّه الهيّه على السويّه اند مثل طفلى كه تازه بالغ شده باشد و بخواهد مكلّف به تكليفى گردد ، بين اين دو نفر فرقى نيست حال ملاحظه كنيم كدام يك از اين دو استعدادشان بيشتر است البته قوّه استعداد اطفال به واسطه آنكه در ترّقى است بيشتر است تا مرتبه وقوّه كهليت ، اما شيخوخيت در ضعف وانحدار است از اين تعبير اسفل كمّلين (2) به حالت كبر سن ، و مفاد « العِلْمُ فِى الصِّغَرِ كَالنَّقْشِ فِى الحَجَرِ وَالعِلْمُ فِى الْكِبَرِ كَالنَّقْشِ فِى المَدَر » (3) شاهد خوبى است ، و البته قواى مشايخ و مشاعر و حواسّشان به قوه قواى شُبّان نمى رسد .

.


1- .كذا ، شايد « شخيص » صحيح باشد .
2- .از اين جهت اسفل السافلين را تعبير به حالت ( آلت ) كبر كرده اند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .الطرائف : 515 ، الاربعين ، قمى شيرازى : 426 هر دو به حديث نسبت نداده اند ، در بحار الانوار 1/224 ح 13 به نقل از كنز الفوائد كراجكى صدر روايت از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است .

ص: 112

در ايمان امير مؤمنان عليه السلام است أيضاً

در ايمان امير مؤمنان عليه السلام است أيضاًپس از تربيت آن وجود مبارك و تأدّب به آداب نبويّه محمديّه صلى الله عليه و آله در اوايل بلوغ چنان در مراتب ايمان مائل گرديد كه در آن زمان جز شخص شديد القوى كه همان وجود معلّم كل و عقل اوّل حضرت رسالت صلى الله عليه و آله كسى ديگر به مقام و استعداد وى نمى رسد ، و در آن وقت سائرين را جز اسلام ظاهرى اجمالى بهره اى نبوده است بايد بدان اين متدرجاً خود را براى ايمان و مراتب آن كامل نمايند تا چه شوند و به كدام يك از مراتب ايمان رسند . حال چه قدر فرق دارد ايمان پيرمرد بيگانه اى نادان با جوانى كه هر زمان و مدت در كنف و حجر تربيت حقيقه ايمان مؤدّب شده است خود مى دانى كه تربيت و تأديب بر حسب معنى حقيقى روحانى است اگر تربيت هيكل جسمانى باشد بسيار سهل و آسان است . و در حديث است : « اِنّ اللّه ادَّبَ محمّداً اربعينَ سَنَة » (1) . تأديب خدايى چگونه بوده است براى جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله ، همان قسم هم تأديب براى وجود محترم علوى قائل مى شويم فرق نمى كند ، چنانكه در آن مورد از تعليم استفاضه علوم و تعليم احكام و تكميل نفس مراد است در اين مورد هم چنين مى گوئيم ، بلكه اين مورد آكد و اشدّ و اقوى است . پس حضرت امير عليه السلام دست پرورده كسى است كه وى دست پرورده خداست ، و علوم وكمالات نفسانيّه اش لايتناهى . شير را بچه همين ماند به اوتو به پيغمبر چه مى مانى بگو پس از شرح اين مقدمات و نقل اين مقالات انصاف بده دست پرورده رسول صلى الله عليه و آله كه سيف اللّه المسلول است اولى به امامت بود يا بيگانه (2) بحت و جهل صرف بود و مكرّر

.


1- .حديث مروى از امام باقر عليه السلام در بحار 25/331 ح 6 چنين است : « إن اللّه خلق محمداً عبداً فأدّبه حتى اذا بلغ اربعين سنة اوحى إليه وفوّض إليه الأشياء . . » .
2- .در چاپ سنگى : يگانه .

ص: 113

در اينكه حضرت امير طرفة العينى شرك نياورد و خود حقيقت ايمان بود

« أَقيلُونى » 1 به زبان خويش راند و عمل به دعوى خود كرد ، و آن مردمان را جز اغراض فاسده در سر چيزى ديگر نبوده است كه وى را اقاله نكردند و براى دواعى نفسانيه او را ازاله ننمودند و بر حقيقت ولايت كه يمين نبوّت است ظلم كردند . پس مى گوئيم : چنانكه انبياء در كوچكى به هيچ وجه شرك نياوردند و بت نپرستيدند براى شأنى كه در مرتبه نبوّت مى باشد ، و همچنين اوصياء انبياء هم آلوده به اين معصيت كه اعلى مراتب ظلم است نشدند تا استعداد حمل ودايع نبوّتى داشته باشند .

در اينكه حضرت امير طرفة لعينى شرك نياورد و خود حقيقت ايمان بودكذلك به عقيده شماها عامه حضرت امير عليه السلام طرفة العينى به عبادت غير خدا توجه نفرمود بلكه همّت و توجّهات قلبيه اش به سوى حق بود و مستغرق در بحار اطاعت چه در حالت صغر و چه در حالت كبر . پس ظالم نبود و همه وقت خدا را ستود ، لهذا بنا بر مطابقت انبياء و اوصياء ماضين اين نبىّ و وصّى هم بايد چنين باشند ، و هر كه غير اين است لياقت امامت و خلافت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله ندارد ، و داخل در عنوان « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ » (1) مى باشد و تقدم و تفوق

.


1- .بقره : 124 .

ص: 114

شخصى كه سالها از حدود الهى تعدّى كرده و غالب عمر خود را صرف بر ظلم نفس خود نموده بر معصوم بزرگوارى كه جز تغذّى و تشفّى از غذاهاى رحمانى روحانى نداشته روا نيست . البته هر آنكه عاصى است مى داند كدام يك از اين دو نفر محبوبترند در نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله البته آنكه تربيت كرده حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست و مخاطب به خطاب « لَحْمُك لحمى ودَمُكَ دمى » (1) اولى است در محبوبيت ، و هر آنكه محبوب رسول است محبوب خداست . پس عرض مى كنم : حديث « مَن ماتَ و لم يَعرِف امامَ زَمانه . . » صحيح و مراد از معرفت امام هم شخص معصوم مؤمن است نه عاصى مشرك از آنكه معرفت مشرك ؛ كافر لازم و واجب نيست و به عقيده شيعه اماميّه اگر در اواخر عمر ابى بكر و امثال وى ايمان آوردند براى امارت و رياست عامّه و طمع و حبّ جاه بوده و الاّ امامت كه رياست كليّه و سلطنت الهيّه است بر هر جاهل نادان شايسته نيست ، و عقل بر منع آن حاكم است ، و در صورتى كه به قول شماها بر حسب واقع ايمان آورده باشد كجا به مقام آن بزرگوار مى رسد ، و از كجا حداثت سن مانع از تلبّس به لباس امامت است ، همان حكايت على بن جعفر است و حضرت جواد ابا جعفر عليه السلام كه سابقاً عرض شد كه : ريش سفيد خود را گرفت و گفت : « خداوند مرا شايسته اين عمل ندانسته است و حضرت جواد عليه السلامرا با اين صغر سزاوار دانست ! چه بايد كرد ؟ و در نظاير مناقشه نتوان كرد پس مناط خواست خداست نه ميل و خواست بندگان و اجماع گروهى از اهل عناد و غرض . پس وقعه غدير و نصب امير عليه السلامكجا رفت كه اتّفاق فريقين است بر آن ، و چه شد وقعه

.


1- .در نقلهاى مصادر مورد مراجعه « لحمك من لحمى ودمك من دمى » آمده مانند : امالى صدوق : 342 ، اكمال الدين : 241 ، مائة منقبة : 41 ، مزار ابن المشهدى : 576 ، در بخشى از روايت امالى صدوق : 157 چنين آمده : « الايمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمى ودمى » ، نيز الغارات 1/62 ، مناقب ابن المغازلى : 237 ، المسترشد : 635 .

ص: 115

غدير را فراموش كردند ؟ و محقّق است در آن روز هفتاد هزار نفر از رجال و نساء حضور داشتند و هجوم آوردند و تبعيّت نمودند و اقرار به امامت و خلافت آن بزرگوار كردند ، پس حجيّت آن اجماع چه شد ؟ ! و معنى حديث « لا تَجتمعُ اُمّتى عَلَى الْخَطاء » (1) . و آنچه اهل سنت و جماعت گفته اند : يرى الحاضر ما لا يرى الغائب ، در اين مقام اجتهاد در برابر نص است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . با حضور جناب رسول صلى الله عليه و آله به كجا رفت و آخر دليل شرعى و شمشيركشى از كجا آوردند و چه فتنه و غوغا بر پاكردند و عجب است از عوام انعام كالنُّعام وَهَمَج رَعاع (2) كه خلافت را چون سلطنت به زور اعوان و انصار وميل خودشان فراهم آورده قرار دادند و حضرت امير عليه السلام را به مسجد كشيدند و با بضعه نبويّه و دو ريحانه ابو الرّيحانتين كردند آنچه كردند ، و مصافحه با ابى بكر كردند و دست او را بوسيدند . بيت وَكَمْ مِنْ يَدٍ قَبّلتُها عَنَ ضَروُرةٍوكانَ مُنائى قَطعُها لَو اُمكِّنُ يعنى : چه دستى را كه من به حسب ضرورت بوسيدم و آرزوى من جدا كردن او بوده است ، نعوذ باللّهِ مِن انغمارِ عُقُولِهم . خلاصه ، اگر تمسك ايشان به نماز كردن ابى بكر است در مسجد زمان اشتداد حضرت

.


1- .بدين لفظ بيشتر در نزد علماى متأخر خصوصاً اصوليين و اهل كلام مشهور است چنانچه در قوانين الاصول : 354 و 384 به حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهنسبت داده شده ولى از قدماى اهل سنت نيز نقل شده مانند نووى در مجموع 10/42 ، البته آنچه از عامه مشهور است « لا تجتمع أمتى على ضلالة » مى باشد . رجوع كنيد به : سنن ابن ماجه 2/1303 ح 3950 ، مواهب الجليل 3/64 ، الصراط المستقيم 1/113 ( در ردّ اين حديث ) ، نيز 3/125 _ 126 .
2- .اشاره به كلام اميرالمؤمنين عليه السلام درباره مردم كه الناس ثلاثة : فعالم ربانى ، ومتعلم على سبيل نجاة و همج رعاع أتباع كل ناعق . . » رجوع كنيد به نهج البلاغه 4/35 ( عبده ) خطبه 147 .

ص: 116

در فضائل امير مؤمنان عليه السلام از عامّه و خاصّه نظماً و نثراً

نبوى صلى الله عليه و آله اين قول مخدوش است از آنكه عايشه محركّه و مدعيه و مخبره بوده است ، و قول مدعى كه جلب نفع خود را مى خواهد غير مقبول ، و اگر هم بر حسب اجماع و قبول عوام است نيز به دليلهاى واضح مردود است پس ولى امر و حاكم بر خلق و مطاع بر كل و خليفه بلا فصل و وصىّ بر حقّ ختمى مآب صلى الله عليه و آله و موصوف در كتاب اللّه وجود مبارك حضرت شاه ولايت عليه السلام است و منكرين آن جناب در اين آيه كريمه شريك اند و هر يك مشرك « وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ » (1) . ونعم ما قيل : كَمْ بَيْنَ مَنْ شَكَّ فى عَقيدَتِهِ وَبَيْنَ مَنْ قالَ إنَّهُ اللّه . پس مى گوئيم : « عَلىٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ علىّ يَدُورُ مَعَهُ كَيْفَ ما دارَ » (2) ، وحديث « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ » (3) أقوى دليل بر خلافت آن بزرگوار . و هو المُنادى يَوْمَ بَدْرٍ وَأُحُد مِنَ اللّهِ القَوِىِّ : لا سَيْفَ إلاّ ذُوالفَقار لا فَتى إلاّ عَلِىّ ، وهو قَسيمُ الجنَّةِ والنارِ ، وَهُوَ نِعمة اللّهِ على الأبرار وَنِقْمَتُه عَلى الفجّار ، وَهُوَ مَخدومُ جبرئيل وَصاحبُ السَّطلِ وَالمِنديل ، وهُوَ أميرُ النّحل وخاصِفُ النَّعْل ، لا يُحِبُّهُ إلاّ أهْلُ الهُدى وَلا يُبْغِضُهُ إلاّ أولادُ الزِّنا . و بهتر از آيات قرانيّه كه كمال جلالت قدر حضرت شاه ولايت عليه السلاممى فهماند علاوه از آنچه منظور اهل نظر و خبر است اين آيه مباركه است : « قُلْ كَفَى بِاللّهَ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ » (4) .

در فضائل امير مؤمنان عليه السلام از عامّه و خاصّه نظماً و نثراًو آنكه شاهد و گواه رسول اكرم صلى الله عليه و آله است بعد از خداوند عالم، حضرت امير مؤمنان

.


1- .سجده : 20 .
2- .مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى 2/530 ، الفصول المختارة : 97 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/260 .
3- .الهداية : 150 _ 157 ، رسائل المرتضى 4/131 ، مصباح المتهجد : 748 ، اشارة السبق : 52 ، الغدير 1/8 و ما بعد آن به طرق مختلف .
4- .رعد : 43 .

ص: 117

عليه السلام است كه در نزد وى علم كتاب است ، پس جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله به جهتى مرتبط به الوهيّت است و جهتى رشته اش متّصل به ولايت است و خداوند على اعلى و شاه اولياء عليه السلامدو شاهدند بر صدق دعواى سيّد انبياء و ديگر اغيار را جز غرض فاسد راه و گواهى نيست . خوش فرمود حكيم سنائى : گويند چه پيغمبر ما رفت زدنياميراث خلافت به فلان داد و به بهمان هرگز ملكى ملك به بيگانه نداده استرو دفتر شاهان جهان جمله تو برخوان با دختر و داماد بنى عمّ و دو فرزندميراث به بيگانه دهد هيچ مسلمان ! و اين بيت هم منسوب به شيخ است كه در ديوان وى ديده شده : سعديا ! باكى مدار آخر چه مى پرسى بگونيست بعد از مصطفى مولاى ما الاّ على و ابن ابى الحديد گفته است : عَجَباً لِقَوْمٍ أخّروك وَكَعْبُكَ العالىوَخدّ سِواكَ اضرَع أسفَلُ (1) و أيضاً در قصيده لاميّه اش گفته : وَقُلِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولَى الوَرىنَصّاً بِهِ نَطَقَ الكِتابُ المُنزَلُ وَخلافَةً ما إنْ لَها لَوْ لَم تَكُنْمَنْصُوصَةٌ عَنْ جيد مجدك معدل (2) نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ خَتْمِ القُلُوبِ وَعمى الأبْصار ! و [ عجب است ] از مثل ابن أبى الحديد كه مى گويد : حضرت امير عليه السلام افضل اصحاب است من جميع الوجوه و من جميع الحيثيات لكن حكمتى در تقديم شيخين است (3) ! خلاصه صفات ثبوتيّه آن بزرگوار مانند صفات سلبيّه اش بسيار است و جواب صواب

.


1- .الروضة المختارة ( شرح القصائد الهاشميات والعلويات ) : 153 .
2- .الروضة المختارة ( شرح القصائد الهاشميات والعلويات ) : 152 .
3- .و متأسفانه در ابتداى شرحش مى گويد : الحمد للّه الذى قَدَّمَ المفضول على الفاضل ! !

ص: 118

در شرح حال حضرت امير عليه السلام از يوم ولادت و وفات و عمر شريف آن جناب

همان است كه صدوق طاب ثراه در بغداد به خليفه گفت و همه را ساكت نمود ، و ملخّص آن از اين قرار است : چنانكه خداوند شريك ندارد و يكى است و يكتاى بى همتا ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمدر سلسله مخلوقات بى مثل و نشان است و مرتبه ولايت و امامت هم در تلوِ اين دو مرتبه است ، همانا وحدت مطلوب و مرضى است شركت مقتضى نيست و اين سه مرتبه در تلو يكديگرند . پس هر كس در يكى از اين مراتب به نحو صحيح موحّد است در دو مرتبه ديگر هم موحّد خواهد بود يعنى : محبّت أميرمؤمنان عليه السلامشريك بر نمى دارد . و عجب فرمود بهلول عاقل : لا إله إلاّ اللّه لَقَدْ رَزَقَ اللّه حُبّ علىّ بن أبى طالب عليه السلام كُلّ ذى لبٍ . و از منظومات بهلول است : برئت إلى اللّهِ مِنْ ظالمٍبِسِبْطِ النَّبىّ أبى القاسمِ ودَدْتُ الهى بِحُبِّ الوَصىّوَحُبِّ النبىّ أبى فاطِمِ وذلِكَ حِرزٌ مِن النائباتوَمِنْ كُلِّ متّهمٍ غاشِمٍ بهم أرْتَجى الفُوز يَومَ المعادِوَامن من نِقْمَةِ الحاكمِ خلاصه همان دليل و برهان كه بر نبوّت پيغمبران و پيشواى ايشان اقامه مى شود در امامت اوصياء و خلفاء ايشان بعينها توان اقامه كرد . بلى ، در اين اوراق در نبوّت خاصّه و امامت خاصّه جز اشاره اجمالى و اختصار قولى چاره نبود . غير على هيچ در انديشه نيستجز اسداللّه در اين بيشه نيست

در شرح حال حضرت امير عليه السلام از يوم ولادت و وفات و عمر شريف آن جنابخوب است به نحو ايجاز و اختصار از كنيه و اسم و لقب و مدّت عمر و مدفن شريف

.

ص: 119

أئمه طاهرين المعصومين اشاره شود و آن چه قطعيّات از احاديث مرويّه و اخبار صحيحه است براى تكميل شرح عرض دين آن جناب متعرّض شويم . بدان كه بر شيعيان اعتقاد به امامت اميرمؤمنان عليه السلام بلا فصل لازم است . و آن بزرگوار مولدش در خانه كعبه است ، به روايت اصول كافى سى سال بعد از وقعه عام الفيل نزديك ركن يمانى به رخامة الحمراء از فاطمه بنت اسد متولّد گرديد و در آن شبهه نيست ، و اين فضل و شرف اختصاص به ايشان دارد و بس ، كما قيل : وَمَوْلِدُ الوصىّ أيضاً فى الحرمبِكَعْبَةِ اللّهِ العَلىّ ذىِ الكَرَمِ مِنْ بَعْدِ عامِ الفيلِ فىِ الحِسابِعَشرٌ وَعِشرينَ بِلا ارتيابِ وَفاتُه بالهِجْرَةِ المَعْرُوفهعام اربَعينَ قبرُه بالكوفه (1) وآن وقت از عمر شريف سيّد مختار نيز سى سال چند روزى گذشته بود . با مادرش فاطمه بنت اسد سه روز هم در خانه كعبه ماندند و از غذاهاى آسمانى هم خوردند ، بعد از سه روز از خانه خدا برآمدند و به زيارت سيّد انبياء صلى الله عليه و آله وسلم مشرف شدند و چندى هم در كنف رسالت غنودند و از آن بزرگوار سيّد مختار حضانت فرمودند و ايشان را به اسم آسمانى كه مشتق از اسم حق شد موسوم كردند . چنانكه در حديث مشهور مذكور است كه (2) : ابو طالب پدر بزرگوارش قنداقه آن جناب را آورد در برابر كعبه و اين دو بيت خواند : يا ربّ ليل الغَسَقِ الدجىّ (3)وَالقَمَرِ المُبلّج (4) المُضى ء بَيّن لَنا مِنْ حُكْمِكَ المَرضىّ (5)ماذا تَرى[لى] فِى اسمِ ذَا الصَّبىّ

.


1- .اشعار از سيد حسين بن شمس حسينى است چنانچه بياضى در صراط المستقيم 2/215 نقل فرموده .
2- .رجوع شود به : الانوار العلوية والاسرار المرتضوية ، نقدى : 32 _ 33 ، فضائل ابن شاذان : 56 _ 57 .
3- .در انوار : الدحى ، در فضائل : يا رب رب الغسق الدجى .
4- .در انوار : المبتلج .
5- .در انوار : القضىّ .

ص: 120

آنگاه شنيدند هاتفى فرياد كرد : خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الزَّكىّالطّاهِرِ المُنْتَجَبِ (1) المرضى وَاِسْمُهُ (2) مِنْ شامِخٍ عَلىّعَلىٌّ اشْتُقَّ مِنَ العَلىّ پس معلوم شد كه اسم مباركش از آسمان نازل گرديد . و در حديث ديگر است : هاتفى فرياد كرد در خانه كعبه كه فاطمه شنيد : سَمَّيْتُهُ عَليّاً ، فَأنا العَلىُّ الأعلى وَهُوَ العَلى . . (3) إلى آخره . و پانصد لقب آن بزرگوار دارد كه أحسن القاب وى أميرالمؤمنين عليه السلام است كه در روز غدير جبرئيل امين از جانب حضرت احديت اين لقب را آورد كه : « سَلِّمُوا على عَلىٍّ بأمير (4) المؤمنين » (5) . وأشرف كناى ايشان أبو تراب است كه در مسجد زمانى كه اميرمؤمنان عليه السلامخوابيده بودند بر روى خاك رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « اى أبو تراب ! برخيز » (6) . و حضرت امير عليه السلاماين كنيه را بسيار دوست داشت ، و مانند رسول مختار صلى الله عليه و آله وسلم به روايت « كافى » شصت و سه سال از عمر شريفش گذشت و در سنه چهل از هجرت گذشته در ماه مبارك رمضان در شب بيست و يكم وفات فرمود و به درجه شهادت فايز گرديد ،

.


1- .در انوار : المطهر .
2- .در انوار : ان اسمه . بنا بر روايت متن ، بايد همزه «اسمه» قطع خوانده شود .
3- .در حديث : كمال الدين : 252 چنين آمده : وشققت له اسماً من أسمائى ، فأنا العلى الاعلى وهو على . . ، نيز كفاية الاثر : 152 . در روايت امامى شيخ طوسى : 707 چنين آمده : فلما اردت أن اخرج وولدى عى يدىّ هتف بى هاتف وقال : يا فاطمة ! سميه علياً فأنا العلى الأعلى فانى خلقته من قدرتى . . واشتققت اسمه من اسمى . .
4- .كذا ، در روايات : « إمرة » .
5- .الكافى 1/131 ، تلخيص الشافى 2/45 ، النكت الاعتقادية : 41 ، الارشاد 1/48 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/252 ، بحار 109/20 ، الفضائل : 133 .
6- .العمدة ابن بطريق : 25 _ 26 بنقل از صحيح بخارى 1/92 ، عمدة الطالب : 59 ، الصراط المستقيم 2/57 .

ص: 121

و در پشت كوفه بين زكوات بيض 1 در همين محلى كه مزور است به طريق تحقيق مدفون گرديد (1) . و هو أوّلُ هاشمىٍ ولَده هاشمٌ مرَّتَيْن (2) . و هر يك از اين فقرات را مشروحاً بايد رجوع به كتب فضائل نمود . أبوالأسود دئلى كه از فصحاء و فضلاء طبقه اولى است از شعراء اسلام و از شيعيان خاص در مدح شاه ولايت عليه السلام گفته است : يَقُولُ الاَرْذَلُونَ بَنُو قُشَيرطِوالَ الدهرِ لا تَنْسى عَلِيّا فَقُلْتُ لَهُمْ وَكَيْفَ يَجُوزُ تَركىمِنَ الأعْمالِ مَفْرُوضاً عليّا اُحِبُّ مُحَمَّداً حُبّاً شَديداًوَعبّاساً وَحَمْزَةَ وَالوَصيّا اُحِبُّهُمُ لِحُبِّ اللّهِ حُبّىأَجى ءُ إذا بُعِثتُ على هَويّا إذا اختَرتُهُ مُنذُ استَدارَترَحَا الاسلام لَمْ يَعْدلْ سَويّا بَنوا عَمِّ النبىّ وَأقْرَبُوهُأحَبُّ الناسِ كُلُّهُمُ إليّا فان يَكُ حُبُّهُم رُشداً أُصِبْهوَلَسْتُ بمخطىٍ?إن كانَ غيّا (3)

.


1- .رجوع كنيد به : كافى 1/456 ح 5 ، كامل الزيارات : 82 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 7/208 _ 209 ، ارشاد شيخ مفيد 1/9 ، از حسن اتفاق نگارنده در شبهاى ضربت خوردن و شهادت امير عرب و عجم و قسيم بهشت و دوزخ امير مؤمنان عليه السلام به تعليق اين صفحات اشتغال دارم .
2- .عبارت مرحوم كلينى است در كافى 1/452 باب مولد اميرالمؤمنين عليه السلام ، در شرح آن بنگريد : شرح اصول كافى ، مازندرانى 7/196 _ 197 ، نيز : ارشاد شيخ مفيد 1/6 .
3- .امالى شريف مرتضى 1/213 فقط چهار بيت آنرا ذكر كرده ، العمدة ، ابن بطريق : 10 .

ص: 122

در فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام از ذكور و اناث

در فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام از ذكور و اناثو به روايت « ارشاد » (1) اولاد أميرمؤمنان عليه السلام از ذكور و اناث بيست وهفت تن بودند ، پنج تن از فاطمه زهرا عليهاالسلام و ما بقى از ازواج ديگرند ، و أفضل اولاد و اعقاب آن جناب امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مى باشند ، و سائرين بدين ترتيبند : محمّد مكنّى به ابوالقاسم ، مادرش خوله حنفيّه بنت جعفر بن قيس . و عمر و رقيّه ، مادرشان يكى است موسومه به أمّ حبيب دختر ربيعه . عبداللّه و جعفر و عثمان و حضرت عبّاس عليه السلام شهداء كربلاء ، مادرشان يكى است معروفه به أمّ البنين ، موسومه به فاطمه دختر حزام بن خالد بن دارم . و بنا بر قولى محمّد اصغر و عبيداللّه در كربلاء نيز شهيد شدند ، مادرشان بنت مسعود دارميّه است . و يحيى مادرش اسماء بنت خثعميّه است . أم الحسن و رمله ، مادرشان ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى است . و نفيسه و زينب صغرى ورقيّه صغرى و ام هانى و ام الكرام و ام جعفر و امامه و ام سلمه و ميمونه و خديجه و فاطمه رحمة اللّه عليهنّ از مادرهاى مختلف هستند 2 .

.


1- .ارشاد 1/354 باب ذكر اولاد أميرالمؤمنين عليه السلام وعددهم وأسمائهم ومختصر من أخبارهم .

ص: 123

در بقيه حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و بعضى بيست و پنج نفر ذكر كرده اند و بعضى سى و پنج تن . عمر نسابه در « شافى » بيست و سه نفر ذكر گرديده است ، پانزده پسر و هشت دختر (1) . و در « عوالم » از كتاب « قوت القلوب » ده زن براى آن جناب عليه السلام معين نموده و شرح حال هر يك به كتب انساب صحيحه راجع است (2) .

[در بقيه حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام]قوله : « ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على ثم جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على ثم أنت يا مولاى ! فقال عليه السلام : « و مِن بَعدى الحسن ابنى ، فكيفَ الناس بالخَلَفِ من بعده ؟ » . قال : فقلت : فكيف ذلك يا مولاى ؟ قال عليه السلام : « إنه لا يُرى شخصُه ولا يُحلُّ بِذِكرِ اسْمِه حتّى يخرجَ فيملأَ الأرضَ قِسطاً وعدلاً كما مُلئت ظُلماً وجَوراً » . قال : فقلت : أقررتُ ، وأقول : اِنّ وليَّهم ولىُّ اللّه وعدوَّهم عدوُّ اللّه وطاعتَهم طاعةُ اللّه ومعصيتَهم معصيةُ اللّه . يعنى : حضرت عبدالعظيم بعد از اقرار به نبوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم و اعتراف به امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، يك يك از ائمه طاهرين عليهم السلام را تا حضرت امام على النقى عليه السلاماذعان كرده و تصريح به اسامى شريفه ايشان نمود و عرض كرد اجداد مكرّمين

.


1- .ابن عنبه در عمدة الطالب : 63 بنقل از شيخ الشرف عبيدلى اولاد اميرمؤمنان عليه السلام را نوزده تن دانسته كه شش نفر در حيات حضرت وفات كردند و از سيزده تن باقيمانده ، شش نفر در كربلا شهيد شدند ، سپس مى گويد : پنج نفر از اولاد ذكور امير مؤمنان عليه السلام داراى نسل بودند : حسن ، حسين عليهماالسلام ، محمد بن حنفيه ، عباس شهيد كربلا و عمر اطرف .
2- .و بدان أفضل اولاد اميرمؤمنان _ عليه الصلاة والسلام من اللّه الملك المنّان _ بعد از امامين همامين ، حضرت ابوالفضل شهيد يوم الطف و محمّد بن حنفيه _ عليهما و على أخويهما سلام اللّه _ مى باشند. ( حاشيه مؤلف رحمة اللّه عليه ) .

ص: 124

در شرح احوال ابامحمد امام حسن مجتبى عليه السلام است

شما ائمه من اند والان امام زمان من كه مفترض الطاعه و لازم الاتباع است شما هستيد . پس آن بزرگوار به حضرت عبدالعظيم آموخت كه بعد از من ، امام تو فرزندم حضرت حسن عسكرى عليه السلام است ، پس چگونه خواهد بود حال مردمان در آن زمان با فرزند خلفم كه بعد از حضرت عسكرى عليه السلام است و از صلب اوست . عرض كردم : چگونه خواهد اى آقاى من ؟ فرمود : «شخص وى ديده نمى شود و بردن اسمش هم حلال نيست تا وقتى ظاهر شود ، پس زمين را از قسط و عدل پر مى كند وقتى كه از ظلم و جور پر شده باشد» . پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : عرض كردم : من اقرار مى كنم و مى گويم دوست ائمه هدى دوست خداست ، و دشمن ايشان نيز دشمن خدا ، و اطاعت امر ايشان اطاعت امر حق است ، و نافرمانى ايشان نافرمانى امر پروردگار است .

در شرح احوال ابامحمد امام حسن مجتبى عليه السلام استايضاً خوب است پس از شرح حال حضرت ولايت مآب عليه السلام خوانندگان را به اصول حامدت حضرت امام حسن عليه السلام و ائمه دين آگاه و بينا نمايم . حضرت امام حسن عليه السلام فرزند ارشد اكبر اميرمؤمنان عليه السلام و امام دوم شيعيان اثنى عشريّه است ، و اسم سامى آن بزرگوار نيز به تعيين پروردگار شد . و در حديث است : « حسن اسم درختى است در بهشت يا معنى اسم شُبّر فرزند هارون برادر موسى عليهماالسلام است (1) ، و كنيه شريف آن جناب أبا محمّد ، و لقب شريف آن جناب

.


1- .مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى 2/254 ش 720 ، موارد الضمآن ، ابن حبان : 551 باب فضائل الحسن والحسين عليهماالسلام ش 2227 ، الهداية الكبرى : 183 و 201 ، الصراط المستقيم 1/208 . البته به روايتى كه تصريح كرده باشد حسن نام درختى در بهشت است برخورد نكردم ، در باره تسميه امام حسن و امام حسين عليهماالسلامتحقيق تاريخى _ روايى جامعى توسط مرحوم شيخ باقر شريف قرشى صورت گرفته كه قابل ملاحظه است . رجوع كنيد به : كتاب حياة الامام الحسين عليه السلام 1/30 و ما بعد آن .

ص: 125

در نياحه محمّد بن حنفيه به كنار قبر حضرت امام حسن عليه السلام

مجتبى و زكى . و تولدش بعد از دو سال يا سه سال از هجرت در مدينه طيّبه در شب نيمه رمضان بود ، و از سنّ مباركش چهل و هفت سال گذشت ، هفت سال با جدّ والا تبارش بود و سى و هفت سال با پدر بزرگوارش ، و ده سال ديگر زيست فرمودند و بعضى از آن ده سال را خلافت كرد به نحوى كه در كتب فضايل و مناقب ايشان مكتوب و مضبوط است . و در روز بيست و هشتم ماه صفر به روايت مشهور شهيد شد از زهرى كه جعده (1) بنت اشعث زوجه اش به وى خورانيد و داغ بر دل برادران و فرزندان و دوستان خود گذاشت و دنيا را براى اهلش گذارد و به أعلى درجه علّيين خراميد . و نجاشى شاعر در شعر خود خطاب به جعده ملعونه كرده و عجب گفته است : جُعدة بكِّيهِ وَلا تَسْأمىبَعد (2) البُكاءِ المعولِ الثاكِلِ لَمْ يسبلِ الشعر (3) على مثلِهِفى الأرضِ من حافٍ وَلا ناعِلِ (4) و مدفنش در بقيع غرقد در جوار مادرش صديقه طاهره عليهاالسلام است .

در نياحه محمّد بن حنفيه به كنار قبر حضرت امام حسن عليه السلامو به روايت على بن حسين مسعودى كه از علماء اماميّه است در « مروج الذهب » (5) فرمود : محمّد بن الحنفيه به كنار قبر حضرت امام حسن عليه السلامايستاد و اين كلمات فصيحه مفجعه را خواند :

.


1- .جعده بنت اشعث ، مادرش ام فروه خواهر ابو بكر بن أبى قحافه است . ( حاشيه مؤلف رحمة اللّه عليه ) .
2- .در چاپ سنگى : جعد .
3- .در الغدير : الستر .
4- .الغدير 11/9 ، مروج الذهب 2/50 ، با اختلافاتى در تاريخ مدينه دمشق ، ابن عساكر 13/284 نيز نقل شده است .
5- .مروج الذهب 2/428 ( دار صادر ) سيرة الامام الحسن عليه السلام ، جواهر المطالب 2/202 .

ص: 126

لئن عزّت حياتُك ولقد هدَّت وفاتُك ، وَلنِعْمَ الروحُ روحٌ تضمَّنها كفنُك ، وَلنعمِ الكَفَنُ كفنٌ تضمَّنه بدنُك (1) ، وَكيفَ لا يكونُ هذا وأنتَ عقبةُ الهدى وَحليفُ أهل التقوى وَخامِسُ أصحابِ الكساء ، غَذّتْك بالتقوى أكُفُّ الحقِ وَارضَعَتك ثَدْىُ الايمانِ وَرُبِّيتَ فى حجر الاسلامِ ، فَطِبْ حيّاً وَميّتاً وإن كانت أنفُسُنا غيرَ سَخِيَّةٍ بفراقِكَ يا أبا محمّد رَحِمَك اللّه ! وَتَمَثّلَ وَيَقول : ءَاَدهُنُ رأسى أمْ أطيبُ مَحاسِنىوَخَدُّكَ مَعفُورٌ وَأنْتَ سَليبُ و در كتاب « بحار » (2) اين شعر و اشعار ديگر از حضرت امام حسين عليه السلام مذكور است (3) ، ليكن در اين مورد به نحو تمثل از محمّد بن حنفيه منقول شده است . و فارسى نياحه محمد بن حنفيه از اين قرار است : اگر چه زندگانى تو عزيز بود ليكن مرگ او را ويران كرد چه خوب جانى است آن جانى كه كفن تو او را فرا گيرد ، چه خوب كفنى است آن كفنى كه بدن شريف تو را در برگيرد ، و چگونه چنين نباشد و تو عقبه هدايت ، و ملازم تقوى و پنجمين اصحاب كساء بودى ، و دستهاى حق تو را به پرهيزكارى غذا داده اند ، و تو را به پستان ايمان شير داده ، و در دامان اسلام تربيت يافته اى ، و تو در زندگى و بعد از آن نيكى و پاكى داشتى و دارى اگر چه جانهاى ما بعد از تو سخى نيست يعنى : بيرون نمى آيد _ اى ابا محمد ! خدا تو را رحمت كند _ پس چگونه روغن به سر بمالم ومحاسن خود را خوشبو كنم وسرت بر خاك است و بدنت سپرده و افتاده بر آن . و به روايت سابق الذكر شانزده نفر اولاد از ذكور و اناث يا پانزده نفر داشتند و آن جناب ازواج كثيره داشت و عقب وى از دو تن ماند : يكى زيد كه جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلاماست ، و ديگرى حسن مثنى به نحوى كه سابقاً مذكور شد . و از اشعار حضرت امام حسن عليه السلام است در وقتى كه جوانهاى قريش در حضور معاويه

.


1- .در جواهر المطالب : ولنعم الجسد جسد تضمنه كفنك ، ولنعم الكفن كفن تضمنه لحدك .
2- .بحارالانوار 44/160 ح 29 .
3- .نيز در مناقب ابن شهر آشوب 4/45 .

ص: 127

فخريه مى كردند و آن جناب ساكت بود . پس معاويه گفت : يا حسن ! واللّه ! ما انت بكَليلِ اللسان ولا بمَأْشُوب (1) الحَسَبِ فَلِمَ (2) لا تَذكُرُ فخرَكُم وقديمَكُم ؟ پس آن جناب فرمود : فِيمَ الكلامُ وقد سبقتَ مُبرّزاسَبْقَ الجوادِ مِن المَدى المتباعدِ نَحنُ الذين اذا القُرُومُ تَخاطَرُواطِبْنا على رَغْمِ العَدُوِّ الحاسدِ (3) و از بيانات فصيحه ايشان است : اَلْحَقُّ أَبْلَج ما تخِيلُ (4) سَبيلهُوالحَقُّ يَعرِفُهُ ذَوُوا الأَلْبَابِ (5) واز فرمايشات آن بزرگوار است : وكَسْرَةٌ مِن خَسِيسِ الخُبزِ تشبعُنىوشربةٌ مِن قَراحِ الماءِ تُسقينى وطَمْرَةٌ مِن رَقيقِ الثوبِ تَستُرُنىحَيّاً فَاِنْ مِتُّ تَكفينى لِتَكفينى (6) وأيضاً فرمودند : نحن اناسٌ نوالُنا خَضليَرتع فيه الرجاءُ (7) والأمَلْ تَجودُ قبل السؤالِ أنفُسُناخوفاً على ماءِ وجهِ مَن يَسَلْ لو عَلِمَ البحرُ فضْلَ نائِلنِالَغاصَ (8) مِن بَعد فيضِه خَجَلْ (9) و بعضى نقل كرده اند (10) : فرزدق شاعر اين سه بيت را نوشت و براى حضرت امام

.


1- .در چاپ سنگى : شوب .
2- .در چاپ سنگى : فألا . البته اگر « أفلا » باشد صحيح است .
3- .قضيه را اربلى از كشف الغمه 2/174 نقل كرده است .
4- .در عدد قويه : يحيل ، كه مناسبتر بنظر مى رسد .
5- .كشف الغمة 2/197 .
6- .مناقب آل ابى طالب عليه السلام ، ابن شهر آشوب 3/181 ، بحار 45/341 .
7- .در چاپ سنگى : الرجال .
8- .در مناقب : لغاض .
9- .مناقب ابن شهر آشوب 3/182 ، بحار 43/341 .
10- .اين ابيات در تاريخ مدينه دمشق 17/255 به دعبل خزاعى در نامه اش به عبداللّه بن طاهر نسبت داده شده و در ديوان دعبل : 267 ثبت شده است ، در همان تاريخ 56/464 اشعار به انشاء ابوتمام طائى نقل شده است .

ص: 128

در طريقه زهد حضرت امام حسن عليه السلام است

حسن عليه السلامفرستاد : ما ذا أقولُ اذا سُئِلتُ وقيل لىما ذا أصبتَ مِن الجَوادِ المُفضِلِ إن قلتُ أعطانى كَذِبتُ وإن أقُلبَخِلَ الجوادُ بِمالِه لم يجملِ (1) فَاخْتَرْ لِنَفْسِكَ ما بدا لَكَ اِنّنىلابدَّ مُخبرَهُم وإن لم أسئَلِ يعنى : چه بگويم در جواب مردم اگر بگويند از آن بزرگوار چه نفع برده اى ؟ اگر بگويم به من عطا كرده اى دروغ گفته ام و اگر بگويم بخل كرده اى خوب نيست ، خودت اختيار كن كه من ناچار بايد خبر دهم اگر سؤال هم نكنند . پس حضرت امام حسن عليه السلام هزار دينار براى او فرستاد و اين دو شعر را در جواب او مرقوم فرمود : عاجلتَنا فأتاكَ عاجِلُ برّناقلاًّ (2) فإن امهلتَنا لَمْ نَقللِ وَخُذِ القليل كأنَّكَ لَمْ تَسْأَلِ 3حتّى يكون كأنّنا لم نَفعَلِ (3) يعنى : تعجيل كردى پس احسان عاجل ما به تو رسيد و اگر مهلت مى دادى بيشتر مى داديم ، بگير اين قليل را گويا تو سؤال نكردى و ما هم نداديم .

در طريقه زهد حضرت امام حسن عليه السلام استو اين بنده در خاتمه شرح حال حضرت امام حسن عليه السلام به نظر آوردم طريقه زهد آن بزرگوار را پس از آن چه منظور آمد بنگارم در اين اوراق خوانندگان را نصيحتى است :

.


1- .در چاپ سنگى : يحمل .
2- .در چاپ سنگى : قللاً .
3- .تاريخ مدينة دمشق 49/141 و29/223 ، تاريخ بغداد 8/380 .

ص: 129

در شرح احوال ابا عبداللّه حضرت امام حسين عليه السلام است

وكان الحسنُ عليه السلام اذا ذُكرَ الموتُ بَكى واذا ذُكر القبرُ بكى واذا ذكر البَعث والنشُور بَكى واذا ذُكر المَمَرُّ على الصِّراطِ بَكى و اذا ذُكر العَرْضُ على اللّهِ بكى وشَهِقَ شَهْقَةً يُغْشى عليه مِنها ، وكان اذا قام على صلاتِه تَرتَعِدُ فَرائِصُه بين يَدَىْ ربِّه عزّ وجلّ ، وكان اذا ذُكر الجنّةُ والنار اضطَرَبَ اضطِرَابَ السَّلِيمِ وسألَ اللّهَ الجنّةَ ويَعُوذُ بِه من النار ، وكان لا يَقرأُ مِن كتابِ اللّه عزّ وجلّ « يا أيّها الّذين آمَنوا » إلاّ قال : لبّيكَ اللهمّ لبّيك ! ولم يُرَ شى ءٌ من احوالِه الاّ ذَكَرَ اللّهَ ، وكان أصدقَ الناس لهجةً ، وأفصحَهم منطقاً ، وحجَّ عِشرين حجّةً ماشياً ، ويُساقُ معه المَحامِل والرحالُ ، وكان الحسنُ عليه السلامحسنَ البَدنِ دقيقَ المَسربَةِ كثَّ اللِّحية ذا وَفْرَةٍ أدعَجَ الْعَينَيْن سائِلَ الخَدَّينِ عَظيمَ الْمِنْكَبَينِ ما كان طَويلاً ولا قَصيراً وأشبَهَ الناسِ بِرَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم (1) . و در بعضى از كتب معتبره مرثيه از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در مصيبت آن سيد وخلاصه ناس ديده ام بعضى از آن را مى نويسيد : ماتَ الامام ومات العلمُ والكرمُوصارتِ الشمسُ يَحكى نورُها الظلَمُ بَكى الخليلُ وموسى والمسيحُ معاًوالعرشُ أبْكاكَ والكرسىُّ والحرمُ اليومَ مات علىٌّ ثم فاطمةٌوأحمدٌ الطُّهرُ والمعروفُ مُنعدِمُ اليومَ ماتَ عقيلٌ ثم حمزةُ وَالطّيارُ جعفر والاسلامُ منخرمُ يا عينُ! اِبْكى عَلى المسمومِ حين ثَوىلَدى البقيعِ ودمعى بعده سَجمُ يا عينُ! اِبْكى الامامَ ابنَ الامامِأخا الامامِ وأهل الحجِّ والحرمُ طابتْ نُفُوس الذى عادَوك يا حسن!وأهلُ بيتِك بعدك زادَهُم هممُ صلوات اللّه عليه وعلى جده وأبيه وامه وأخيه ، رزقنا اللّه زيارتهم والبكاء عليهم !

[در شرح احوال ابا عبداللّه حضرت امام حسين عليه السلام است]و امام حضرت امام حسين عليه السلام فرزند فرخنده شاه ولايت عليه السلام و امام سوم شيعيان است ،

.


1- .امالى شيخ صدوق : 244 ، بحار 43/331 ، الانوار البهية ، قمى : 87 ، مستدرك سفينة البحار 2/304 .

ص: 130

دم الهى
در معنى «ثار اللّه » وفقرات مفيده ديگر

و كنيه آن بزرگوار ابو عبداللّه ، و لقب مباركش التابع لمرضات اللّه و الدليل على ذات اللّه است ، و القاب ديگر هم دارد ، و اسم شريف آن مظلوم شهيد حسين است (1) به نام شبير يا (2) درختى كه در بهشت است . و از القاب خاصه آن جناب « ثار اللّه » است كه در زيارات زائرين مى خوانند ، و احدى از شهداء برّ و بحر بدين لقب مفتخر نشد . و چون اين بنده شرمنده از كلاب عاويه خدّام آستان سيّد مظلومان خود را مى داند در اين مقام مناسب آن است قدرى ابسط و اطول از سائرين ائمه دين عليهم السلام اطاله لسان كند و معنى « ثار اللّه » را توضيح و تبيين نمايد .

دم الهىدر معنى «ثار اللّه » وفقرات مفيده ديگربدان مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب « مزار » (3) در فقره زيارت « إنّك ثارُ اللّه فِى الأرضِ مِنَ الدَّمِ الّذى لا يدرك ثاره مِنَ الأرض الاّ باوليائك » فرموده است : ثائر به همزه خون است ، و معنى ديگر آن طلب خون كردن ، و در كتب لغويين مهموزاً مضبوط است . اما در نُسَخ زيارات بدون همزه خوانده مى شود ، و مى گويند : ثار مخفف ثائر است ، و در اصل ( ثأر ) بوده است . پس معنى اين فقره آن است كه : تو اى فرزند پيغمبر ! خون خدائى يا آن كه خون خواه تو خداست يا آن كه در رجعت به امر خدا خون خودت را مى خواهى .

.


1- .امالى شيخ صدوق : 244 ، بحار 43/331 ، الانوار البهية ، قمى : 87 ، مستدرك سفينة الحبار 2/304 . در باره كيفيت تسميه حضرت به حسين و اقوال ديگر مؤرخان به حياة الامام الحسين عليه السلام ، قرشى 1/30 رجوع شود .
2- .در چاپ سنگى : با .
3- .مراد مزار بحار است . رجوع كنيد به : بحار الانوار 98/148 .

ص: 131

و حضرت قائم عجل اللّه فرجه كه ظاهر مى شود ولىّ دم آن بزرگوار است و به امر آن سيد سعيدِ شهيد ، طلب دم مى نمايد و مى فرمايد : « نَحْنُ أهلُ الدَّم طُلاّبُ الثّرة » (1) يعنى : ما اهل خون آن بزرگواريم و طلب خون مى نمائيم . و اين بيان اشاره است به فقره « لا يُدرك ثاره من الأرض إلاّ بأوليائك » . و أيضاً وارد است : « وبِكُمْ يُدرِكُ اللّهُ ثرَةَ كُلِّ مؤمِنٍ » (2) . و صاحب « مجمع البحرين » 3 در لغت ( ثأر ) بيان امام عصر صلوات اللّه عليه را با اين فقره ( ثره ) به ثاء مثلثه نوشته است ، و آن را به معنى خون دانسته است ، وثره به اين معنى قليل الاستعمال است بلكه به معنى ثروة وجدة آمده است ، و گويا در هر دو مورد « ترة » به تاء دو نقطه كه جمع آن ترات است بر وزن عِدة وعِدات خوانده شود انسب باشد ، و آن چه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام در خطبه اش در شهر كوفه فرمود : « أنا ابن المقتول من غَيرِ ذَحلٍ وَلا ترات » 4 أقوى شاهدى است . و «ذَحل» به ذال وحاء به معنى ثار است و كلمه ترِه مشتق از وَتَرَ _ يَتِرُ مى باشد و مصدر آن وتر است ، و در فقره زيارت است : « السّلام عليك يا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثاره وَالوِتْرَ المَوْتور » . ودر فقره دعاء امام عليه السلام عرض مى كند : اللهم اطلُب بِذَحْلِهِم وَوَترِهِم وَدِمائهم » ، و «موتور» كسى است كشته شود و خونش را نخواهند ، و بعضى موتور را تأكيد از براى وتر گرفته اند . خلاصه ، اگر «ثار» به اصطلاح لغويين ثائر باشد معنى آن از اين قرار است كه : آن

.


1- .مجمع البحرين 1/305 ماده ( ثأر ) .
2- .عوالم العلوم : 17/381 ( حياة امام حسين عليه السلام ) بدين عبارت : « انا ابن المذبوح بشط الفرات من غير ذحل ولا تراث ، أنا ابن من انتهك حريمه وسلب نعيمه . . » نيز رجوع كنيد به : لواعج الاشجان : 202 ، قريب بدين عبارت از فاطمه صغرى پس از بازگشت از كربلا نيز نقل شده كه « أن ولده ذبحوا بشط الفرات بغير ذحل ولا تراث » ، رجوع كنيد به : بحار الانوار 45/110 .

ص: 132

جناب عليه السلامبه امر پروردگار خون خود را مى خواهد در زمان رجعت كه يوم القصاص است . و مرسوم و معمول اين است سلطان عادل چون خواهد احقاق حق نمايد احتراماً و اجلالاً ظالم را به نزد مظلوم و قاتل را نزد مقتول فرستد و بدست وى دهد تا هر آن چه مى خواهد بنمايد و قصاص كند و اگر خونخواه خداوند است بنا بر معنى سابق ناچار به دست اولياء حق باز قصاص مى شود ، و ولىّ خاصّ خدا امام عصر عليه السلام است كه در زمان رجعت حقّه هفتاد هزار نفر از ذرارى قاتلين آن بزرگوار را مى كشد ، باز اين معنى راجع به معنى اول است . اما براى آن كه آن سيّد مظلوم خوانخواهى نداشت و موتور بود براى شرافت و افتخار اين نسبت ، مناسب تر آن است خداوند خونخواه بوده باشد اگر چه در تمام موارد ولىّ دماء از روى حقيقت حق است ، و منتقم حقيقى اوست و آيه كريمه « مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً » (1) در حقّ جناب سيد الشهداء عليه السلاممؤوّل است كه كمال ظلم بر آن جناب وارد آمد و ولىّ دم آن بزرگوار در زمان رجعت سلطنت حقّه اى است كه با كمال نصرت و تأييد انتقام خواهد كشيد ، پس مقتول مظلوم در راه خدا جناب سيد الشهدا عليه السلام است ، و ولىّ دم منصور با سلطنت و استيلاء امام عصر صلوات اللّه عليه است . و در حديث زيارت عاشورا مرويست : اگر مى خواهيد به يكديگر تعزيه گوئيد به اين طريق شايسته است : « أعظّم (2) اللّه أجورَنا بِمُصابنا بالحُسين عليه السلاموَجَعلَنا وَايّاكُم مِنَ الطّالبينَ بِثارِه مَعَ وَليّه الامامِ المهدى مِنْ آل مُحمَّد صلى الله عليه و آله وسلم » (3) .

.


1- .اسراء : 33 .
2- .در مصباح : أعظم . نگارنده در اكثر موارد نقل شده در واژه ( عظم ) و « أَعْظم » به صيغه باب افعال ديده است نه آنچه به تشديد ( عَظَّمَ ) از باب تفعيل مشهور مى باشد .
3- .مصباح المتهجد : 772 ح 846 ، وسائل الشيعة 14/509 ح 19709 .

ص: 133

در معنى «قتل صبر» است

در معنى «قتل صبر» استو بدان اشدّ قتلات قتل صبر است ، و معنى قتل صبر آن است انسان يا حيوانى را در محلى حبس نمايند و آن قدر از آهن و چوب و سنگ و چيزهاى ديگر بر او بزنند تا بميرد ، و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم اين قتل را نهى فرمود (1) . و در حديث است : انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم لم يقتل رَجُلاً صَبراً (2) . و جناب سيد مظلومان را بدين گونه به درجه شهادت رسانيدند . و حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود : « أنا ابن مَنْ قُتِلَ صبراً وكَفى بذلِكَ فَخرا » (3) . پس يك جهت در مظلوميت آن بزرگوار كشته شدن بدين گونه است ، و از اين جهت در زيارت آن بزرگوار خوانده مى شود : وأشهَدُ أنكَ قَتيلُ اللّه وابنُ قَتيلِه ، يعنى : شهادت مى دهم تو كشته در راه خدائى و پسر آن كه در راه خدا كشته شد پس كسى كه در راه خدا اين قسم كشته شود بايد جزاء و بهاء او خدا باشد ، و اگر خوانخواهى نداشته باشد أيضاً ظلمى است على حده ، بايد خداوند خونخواهى فرمايد . و اين بيت از مرحوم وصال در حين تحرير به خاطر آوردم : اى فدا گشته كه جانها به فداى تو بوداى شهيدى كه خداى تو بهاى تو بود و در حديث قدسى است : « الصَّومُ لى وأنا أَجْزى بِه » (4) ، يك معنى اين حديث شريف آن

.


1- .منتهى المطلب ( چاپ سنگى ) 2/927 ، تذكرة الفقهاء 9/157 ، مسالك الافهام3/42 ، از منابع اهل سنت رجوع كنيد به : المحلى 10/376 ، مسند أحمد 5/422 .
2- .مگر عقبة بن ابى معيط لعنه اللّه كه در منابع پيشين به آن اشاره شده . نيز رجوع كنيد به : رياض المسائل 7/537 ، جواهر الكلام 21/131 . و شيوه امير مؤمنان عليه السلامنيز همچنان بود و هنگامى كه اسيرى در روز صفين خدمت حضرت آوردند فرمود : « لا اقتلك صبراً ، إنى اخاف اللّه رب العالمين » ، رجوع كنيد به : الخلاف ، شيخ طوسى 5/341 مسأله 6 .
3- .احتجاج طبرسى 2/32 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/261 ، بحارالانوار 45/113 .
4- .كافى 4/63 ح 6 ، الجامع للشرايع : 162 ، من لا يحضره الفقيه 2/44 ح 198 ، تذكرة الفقهاء 6/188 .

ص: 134

در وجوه مظلوميت جناب سيدالشهداء عليه السلام

است : روزه مخصوص من است و من خود جزاء روزه دارم در صورتى كه جزاء روزه دار حضرت پروردگار باشد سزاوار است سزا و جزاء اين بزرگوار در تحمّل اين بلاهاى عظيمه خداوند متعال بوده باشد ، و به ذات اقدس خويش در مقام خونخواهى برآيد و احدى از اولياء خود را خونخواه وى نداند و نخواند و شاعرى اين رباعى را خوش گفته است : با درد بساز چون دواى تو منمبر كس منگر كه آشناى تو منم چون كشته شدى بر سر كوى عشقمشكرانه بده كه خون بهاى تو منم پس عرض مى كنم : در فقره دعاء صحيفه سجاديه است كه حضرت على بن الحسين عليه السلاممى فرمايد : « إلهى! اعتَذِرُ إليكَ مِن مَظلومٍ قَد ظُلِمَ بحَضرتى فَلَم أنصُرْهُ » (1) يعنى : اى خداى من ! به سوى تو معذرت مى خواهم از مظلومى كه به حضور من ظلم كرده شود و من او را يارى نكنم . هان هان ! چگونه مى شود خداوند عادل كه سلطان قاهر و منتقم حقيقى است در دار دنيا از خون اين مظلوم مقتول مذبوح بگذرد و خود متولّى و متصدّى قصاص و انتقام نشود . و در حديث است : « اگر اهل آسمانها و زمينها شريك در خون مرد مسلمانى شوند خداوند همه ايشان را به روهاى ايشان به آتش مى اندازد » (2) .

در وجوه مظلوميت جناب سيدالشهداء عليه السلامو در حين تحرير براى اشتداد و حزن خوانندگان و اشتعال اندوه شيعيان ده وجه براى

.


1- .الصحيفة السجادية الكاملة : 188 دعاى 38 .
2- .روضة الواعظين : 461 ، بحار 104/382 ح 70 ، مستدرك الوسائل 18/212 ح 22531 ، قريب به آن در ثواب الاعمال : 279 .

ص: 135

در دفاع آن جناب قبل از ظهر و جهاد بعد از ظهر بر حسب فرموده حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلم

مظلوميت سيد مظلومان _ ارواحنا وارواح العالمين له الفداء _ بخاطر آوردم : اول : همان قتل صبر است كه حضرت باقر عليه السلام فرمودند : قُتِلَ جَدّى الحسينُ بِالسّيف والخَشَبِ والحِجَارةِ والعَصا ، وبعدَ ذلك . . إلى آخره (1) . و نمى دانم حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود : « وكَفى بذلك فَخْراً » براى اين بود كه فرزند آن بزرگوار است يا براى آن كه پدر بزرگوارش را بدين گونه شهيد كردند يا آن كه فخر براى آن سيد مظلوم شهيد بود كه بدين گونه به عزّ شهادت فائز گرديد . پس بايد گفت هر كس در راه خدا به صعب ترين كشتنها كشته شود او را فخرى ديگر است و اجرى زيادتر ، و اين قسم قتل براى هيچ يك از انبياء و ائمه هدى عليهم السلام ميسّر نشد . بلى حضرت يحيى عليه السلام مظلوم بود و مقتول شد از روى ظلم و عدوان ، اما بدين گونه نبوده است ، و كسى مانند مظلومى وى نشنيده است ، بلى : عشق تو منسوخ كرد ذكر اوائلمصيبة الحسين أعظم المصائب

در دفاع آن جناب قبل از ظهر و جهاد بعد از ظهر بر حسب فرموده حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمدوم : در جهاد ، علماء اعلام فرموده اند : مجاهدين و مقاتلين پيش از ظهر شروع به جهاد و قتال ننمايند ، بلكه وقت عصر ممدوح است تا آن كه مقاتله طول نكشد و مستأصل نشوند ، و شب حائل شود بين ايشان . و اهل كوفه به امر عمر بن سعد قدر قليلى از روز عاشوراء كه گذشت توجّه به خيام مهر احتشام نمودند و در حمله اوليه پنجاه نفر از اصحاب و ياران آن بزرگوار را شهيد كردند و بر سوزش و حرقه قلوب عيالات محمّديه وبنات مرتضويه افزودند ، و بر اين عمل شنيع

.


1- .در روايتى از امام باقر عليه السلام مروى در كافى 6/452 ح 9 چنين آمده : « قتل الحسين بن على عليهماالسلاموعليه جبة خز وكناء فوجدوا فيها ثلاثة و ستين من بين ضربة بالسيف و طعنة بالرمح أو رمية بالسهم » .

ص: 136

كبائر كثيره عديده مرتكب شدند كه اعظم آنها خوف و وحشت نسوان و قتل مشايخ و جوانان از ايشان بود . پس بنگر چگونه آن بزرگوار مقهور و محصور آن فقره لئام گرديد و در مقام دفاع و طرد ايشان برآمد و حمايت از عترت نبويه فرمود ، و از ايشان منفك نگشت تا آن كه حقّ جهاد را بعد از اداء فريضه ظهر مقرر داشت از آن كه خواست تمام مستحبّات جهاد را بجا آورده باشد . پس عرض مى كنم : از ابتداء روز عاشوراء كه ابن سعد با تيراندازان حمله آوردند به سوى خيام سيد انام ، بناى آن بزرگوار بر دفاع بود ، و هنوز به مبارزت اقدام ننموده بودند و مى فرمود : « من كراهت دارم ابتدا به قتال نمايم » . و صاحب « مناقب » (1) و ابن اثير فرموده اند : اول قتيل از مبارزين حرّ بن يزيد رياحى بود چنانكه خدمت آن بزرگوار عرض كرد : فَأْذَن لى لأكونَ أولَ قَتيلٍ بين يديك واولَ مَن يُصافِحُ جَدَّك غداً . وقبل از شهادت حر بن يزيد از عبارتى كه در « بحار الأنوار » (2) نقل شده معلوم مى شود پنجاه نفر در رميه و حمله اولى كشته شدند ، و آن عبارت را مى نويسم : قيل : فلمّا رَمَوهُم قَلَّ أصحابُ الحسينِ عليه السلام ، وقُتِلَ فى هذهِ الحملة خمسون رجُلاً . و سيّد طاب ثراه در « لهوف » (3) فرمود : جناب سيد الشهداء به اصحاب اطياب فرمود : « قُوموا رَحِمَكُمُ اللّهُ إلى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَإنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ إلَيْكُمْ » فاقتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَحَمْلَةً حتّى قُتِلَ مِنْ أصحابِ الحُسَين عليه السلام جماعةٌ . و آن چه در « بحار الانوار » (4) است ايضاً مى نويسم تا زمان دفاع و جهاد مقتولين از

.


1- .بحارالانوار 45/13 بنقل از محمد بن ابى طالب و صاحب مناقب و ابن اثير در كامل .
2- .بحارالانوار 45/13 .
3- .لهوف : 60 ( با ترجمه فارسى صفحه 126 ) .
4- .بحارالانوار 45/20 ، العوالم : 264 .

ص: 137

در ترجمه حديثى كه بسيار موجع قلب مؤمن است وجهات مظلوميّت آن جناب

شهداء و فزع و وحشت آل طه و ياسين معلوم شود : فَدَعا عُمَرُ بن سعدٍ بالحصين بنِ نمير فى خَمس مِائَةٍ مِنَ الرُّماة فاقتَتَلوا حتّى دَنَوُا الْحسينَ عليه السلام وَأصحابَه فَرشَفُوهم بالنَّبل فَلَمْ يَلبَثوا أن عَقَروا خُيولَهُم وقاتَلُوهُم حتى انتَصَفَ النّهارُ واشتَدَّ القِتالُ وَلَمْ يَقْدِروا أن يأتُوهُم إلاّ مِنْ جانبٍ واحدٍ لاجتماعِ أبنيَتِهِمِ وَتَقارُبِ بَعضِها مِنْ بَعضٍ ، فأرسَلَ عُمَرُ بن سَعدٍ الرجالَ لِيُقَوِّضُوها عَن اَيمانِهِم وَشمائِلِهِم لِيُحيطُوا بِهِمْ ، أخَذَ الثَّلاثَةُ وَالأربَعَةُ مِنْ أصحابِ الحُسَين عليه السلاميَتَخَلّلُونَ فَيشدُّونَ عَلى الرّجُلِ يَعرِض وينهَب فَيرمُونه عن قَريبٍ فَيَصْرَعُونه فَيَقتُلونَه ، فقال ابن سعد : اَحْرِقُوها بالنّار! فأضْرَمُوا فيها ، فَقالَ الحُسَين عليه السلام : «دَعوهُم يُحرِقونَها فَإنَّهُم إذا فَعلُوا ذلِكَ لم يَجوزُوا إلَيكُمْ» فكان كما قال . وقيل : أتاهُ شَبَثُ بن ربعى وَقال : أفزَعنَا النساء ثكَلَتْكَ اُمُّك! فاستَحيى وأخَذُوا لا يُقاتِلونَهُمْ إلاّ مِنْ وجهٍ واحدٍ .

در ترجمه حديثى كه بسيار موجع قلب مؤمن است وجهات مظلوميّت آن جنابچون اين خاكسار هيچ مصيبتى از مصائب آن بزرگوار را اصعب و اوجع از اين مصيبت نمى داند و هيچ مظلومى را بدين گونه محصور و مقهور نيامده است و نشنيده است ، لهذا در اين مورد به جهت اثبات مظلوميت آن قتيل اللّه اين عبارت را ترجمه مى نمايد ، يعنى : عمر بن سعد ، حصين بن نمير و پانصد نفر تير انداز مقاتله كردند تا آن كه رسيدند نزديك جناب امام حسين عليه السلام و اصحاب كرامش ، پس اصحاب ايشان را تير باران كردند و اسبهاى آنها را پى نمودند و جنگ كردند تا آن كه نصف روز شد و شديد گرديد مقاتله ايشان ، و چون خيام آل رسول صلى الله عليه و آله وسلم با هم پيوسته و با يكديگر بسته بود نتوانستند از هر طرف به سوى ايشان بيايند . پس حكم نمود عمر بن سعد خيمه ها را از طرف راست و چپ بخوابانند تا آن كه دست بيابند . و از اصحاب هم در اين هنگامه كشته مى شدند . با وجود قلّت عدد نگذاردند خيمه ها بيفتد .

.

ص: 138

در نهى شارع از سوزانيدن زراعات كفّار و مشركين

پس عمر بن سعد گفت : خيام را بسوزانيد . حال دوستان سيّد مظلومان بنگرند و بگريند براى وحدت و غربت آن مظلوم كه از جهتى آتش از عقب خيام مشتعل ، و از جهتى آتش به سوى اهل بيت وى ملتهب ، و از جهتى داغهاى پياپى ، و از جهتى غلبه تشنگى ، و از جهتى اشتداد مرض على بن الحسين عليه السلام ، و از جهتى فزع و جزع آن زنهاى پريشان ، و از جهتى سوزش قلب آن جناب براى نظر كردن به آن اجساد پاره پاره ياران و دوستان ، و از جهتى گرمى هوا ، و از جهتى تجرّى اعداء ، اعظم از همه آنها غوايت و ضلالت ايشان بود از اغواء شيطان كه چرا اين امّت بدين گونه جرى در معصيت و نافرمانى پروردگار خود باشند ، و رعايت حقّ رسول اكرم را ننمايند ، و خون فرزند ارجمندش را بريزند و هتك حرمت عترتش كنند ، ونعم ما قيل : بِمُصابِكم تتزلزلُ الاطوادُولِقَتلكم تتفتَّتُ الاَكبادُ كلُّ الرزايا بعدَ حينِ حُلُولِهاتُنْسى ورُزْؤُكُمُ الجَليلُ يُعادُ

در نهى شارع از سوزانيدن زراعات كفّار و مشركينسوّم : از شرع شريف نهى رسيده است سوزانيدن زراعات كفّار و مشركين و قتل نسوان و اطفال ايشان را . و عجب است از سقوت و قساوت قلوب اهل كوفه بنابر حديث مسطور در حضور و حيات آن سيد مقهور ، مى خواستند اطفال و عيال حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را بسوزانند ، و به نحوى آن بيچاره ها به فزع و فرياد آمدند كه حصين بن نمير به عمر بن سعد گفت : از فزع و جزع اين زنهاى داغديده دلهاى ما به سوزش آمده ، اگر چه در حيات آن بزرگوار متمكن نشدند ، اما بعد از شهادت آتش ظلم در خيام ايشان افروختند كه شاعر گفته است : هِىَ خَيمةٌ جِبريلُ (1) يَخدِمُ اهلَهاوالروحُ والاملاكُ خِدْمَةَ قَنْبَرِ هِىَ خيمة خضعتْ لها (2)خِيَمُ الْمُلوكِ كَتُبَّعٍ وكَقَيْصَرِ هِىَ خيمةٌ لو كانَ أحمدُ حَاضراًلَبكى لها مِثلَ السّحابِ الْمُمْطِرِ پس كيست مظلوم تر جز آن بزرگوار كه به اين قسم به اهل بيت اطهارش در حال حيات و بعد از شهادت صدمه عظمى زدند .

.


1- .در چاپ سنگى : جبرئيل .
2- .ظاهراً كلمه اى در اين مصراع جا افتاده است .

ص: 139

مظلوميت جناب امام حسين عليه السلام است از جهت تشنگى و آثار آنچهارم : مظلومى آن بزرگوار براى كمال تشنگى و شدّت عطش بود كه در چهار عضو شريفش اثر كرده بود : اوّل : در چشم مباركش چنانكه خداوند فرمود : « فَلَوْ تَراهُ _ يا آدم! _ وَهُوَ يَقُول : واعَطشَاه! حتّى يحولُ العَطَشُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ السّماء كالدُّخان » (1) . و از اين عبارات نهايت تشنگى آن جناب واضح است ، و در كتب مقاتل ضبط است : والعين مظلمة من شدّة الظّمأ . دوّم : در لب مباركش اثر كرده بود ، چنانكه گفته اند : والشَّفة ذابِلَةٌ من شِدّةِ العَطَش يعنى : لبهاى مباركش از تشنگى خشك شده بود . سوّم : در زبان مباركش اثر كرد ، چنانكه در حديث است : « وهو يَلُوكُ لِسَانَه من العطش ويطلبُ الماء » (2) . لوك : گردانيدن چيزى است در دهان يا به معنى مضغ و خائيدن است ، و آن شدّت از

.


1- .بحار الانوار 44/245 ح 44 ، عوالم العلوم 17/104 ح 1 بنقل از الدر الثمين .
2- .بحار الانوار 45/56 ، عوالم العلوم 17/300 .

ص: 140

اضطرار است كه رطوبتى شايد در زواياى دهان پيدا شود و از آن تسكين عطش نمايد . و اين حالت در شخص روزه دار در هواى گرم نزديك افطار غالباً ديده شده است . چهارم : در جگر مباركش اثر نمود وليكن اظهار نفرمود مگر زمانى كه مأيوس از حيات خود گرديد ، آنگاه ندا كرد : « اُسْقُونى شَرْبَة مِنَ الماء فَقَدْ نَشَفَت كَبِدى مِنَ الظمأ » (1) . و معنى اين حديث گذشت در احوال قاسم بن حسن عليه السلام . پس بدان در تمام آب هاى دنيا آن بزرگوار را حقّى است معلوم ، هر وقت دوستانش ببينند ياد از تشنگى وى كنند و چون بياشامند حقّ ثابت آن مظلوم را از چشمه چشم جارى نمايند كه امام عليه السلام فرمود : « إنّى ما شربتُ ماءً بارداً الاّ وَذَكَرْتُ الحسينَ عليه السلام » (2) . و در زيارت آن بزرگوار است : « يا صَريعَ الدّمعَة السّاكِبَة » (3) . و أيضاً فرمودند : « ما ذُكِرْتُ عِندَ مؤمنٍ ومؤمنة الاّ بَكى واغْتَمَّ لِمُصابى » (4) . پس جناب سيّد الشهداء عليه السلام از دوستانش خواسته است هر جرعه آبى كه مى آشامند حقّى كه در آن دارد از مجراى چشم جارى كنند و اگر نه بخل ورزيده اند و حلاوت محبت آن جناب را نيافته اند ، و جگر پاره پاره آن جناب را به قطره اشك خود سيراب نكرده اند ، و از اين جهت روايت شده است : « اشك چشم گريه كننده آن بزرگوار در بهشت به آب حيات ممزوج مى شود بر عذوبت وى مى افزايد و هر آن كس قطره اى از آن بياشامد ديگر تشنه نمى شود » . نعم ما قيل : ما خِلت قَبلَك بَحراً ماتَ مِن ظَمَأٍكَلاّ ولا أسد تروِيهِ اجْمالُ

.


1- .كلمات الامام الحسين عليه السلام : 495 .
2- .از كلمات امام صادق عليه السلام به داود رقى است . رجوع كنيد به : امالى شيخ صدوق : 205 ح 223 ، كافى 6/391 ح 6 ، وسائل الشيعة 25/272 ح 31892 .
3- .مزار شهيد اول : 45 ، بحار الانوار 97/287 و 98/236 .
4- .المنتخب طريحى : 69 ، بنقل از وى در كلمات الامام الحسين عليه السلام : 650 .

ص: 141

پس _ اى برادر ! _ براى آسودگى روز محشر به مفاد « وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً » (1) از آسمان ديدگان خود براى اين شهيد غريب بارانى بباران تا تو را از گناهان پاك كند و از آلايش معنويّه باطنه تو را شست و شو دهد كه جز ولاء على عليه السلام و بكاء بر حسين عليه السلام ما را در نشأتين وسيله اى نيست . پس هر آن كه در زيارت آن جناب عرض مى كند : « لبّيكَ داعِىَ اللّهِ إن كان لَم يُجِبْكَ بَدَنى عِنْدَ استِغاثَتِكَ وَلِسانى عِنْدَ استِنْصارِكَ فَقَدْ أجابَكَ قَلْبى وَسَمْعى وَبَصَرى » (2) . بايد به مضمون « وَاقبَلتُ بكُلّيتى إليكَ » اعضاء ظاهره و باطنه هر يك بر حسب حال خود آن بزرگوار را نصرت و اعانت نمايد . يعنى : دل بسوزد و گوش بشنود و زبان بگويد ، و چشم بگريد ، و اگر نه تلبيه اى كه مى گويد واقعيت و معنويت ندارد .

مظلوميّت آن بزرگوار از كثرت جراحات و تعيين عدد آنپنجم : مظلوميّت آن شهيد سعيد براى جراحات عديده و زخمهاى بسيارى بود كه بر آن بدن شريف رسيد و جراحات وارده بر آن بدن مبارك به دو قسم مروى است : قسم اول : تعيين عدد جراحات نشده است چنانكه ابو الفرج گفته است : ثُمَّ لم يُقَاتِل حَتّى اَصَابَتْهُ جراحاتٌ عَظِيمة (3) يعنى : جناب سيد الشهداء عليه السلامجنگ مى كرد تا آن كه زخم هاى بزرگ بر وى رسيد . قسم دوّم : تعيين عدد شده است ، چنانكه مرحوم سيّد بن طاوس فرمود : هفتاد و دو جراحت آن جناب يافت . و أبى مخنف گفت : سى و سه طعن نيزه و سى و چهار ضربت شمشير داشت .

.


1- .فرقان : 48 .
2- .اقبال الاعمال 3/342 ، بحار الانوار 98/337 .
3- .بحار الانوار 45/52 : 295 .

ص: 142

و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : بر بدن آن جناب سيصد و بيست طعن نيزه علاوه بود و يك ضربت شمشير يا يك رميه تير بود . و قولى آن است : هزار و نهصد جراحت بر آن بدن وارد آمد . وكانت السهامُ [فى] دِرعِه كالشَّوكِ فى جِلدِ القُنْفُذ (1) . و اين بنده كراراً عرض كرده : تعداد اين جراحات كثيره براى لشكر شقاوت اثر ممكن نبوده است از اين جهت تعيين عدد و احصاء آنها اندك است . اما آن چه امام عليه السلام فرموده براى احاطه و اطلاّع كاملى است كه داشت لهذا تعداد آنها را بيشتر فرمود و البته هزار و پانصد جراحت را در يك بدن كسى نتواند بشمرد جز آن كه امام عليه السلام خبر دهد . و بنابر حديث صحيح كه در مقاتل مسطور است : « فَأحَاطُوهُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ » (2) ، معلوم مى شود از هر طرف طعنه هاى نيزه هاى كوفيان بر آن جسد انور مى رسيد ، و عبارت : « وكانَتِ السِّهامُ فى دِرعِهِ كَالشَّوكِ » (3) ، هم رفع اختصاص مى نمايد اگر چه قولى است : تمام جراحات بر مقدمه بدن شريف آن بزرگوار رسيد . و عجب تشبيه كرده است صنوبرى (4) شاعر زخمهاى آن بدن را در شعر خود : نفسى الفَداء المُصطَلىنارَ الوغى أىَّ اصطِلا (5) حين (6) الأسنّة فى الجواشِنِ كالكَواكِبِ (7) فى السما فاختارَ دِرعَ الصَّبرِحَ__يثُ الصَّبر مِن لُبْسِ السّنا (8) وَأبى إباءَ الأُسْدِاِنَّ الاسُدَ صَادِقَةُ الاِبَا (9) و اين بيت معروف از مرحوم محتشم : اين كشته فتاده به درياى خون كه هستزخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست بيان از بيت اول مى كند ، اى كاش ! گاهى تصور آن جراحات كثيره را مى كرديم و آن را ذاكر خودمان قرار مى داديم ، و مى گريستيم بر غريبى و مظلومى آن بزرگوار و تحمّلى كه بر اين بلايا فرمود ، اگر چه مرحوم وصال گفت : جاى دارد كه بخنديم به زخم تو چو زخمگر ببينيم همان قصر كه جاى تو بود خلاصه در هيچ جنگى هيچ بدنى به اين نحو هدف و نشانه تير و شمشير و سنان نشد ، و هيچ شهيدى در راه خدا به اين قسم بلايا و رزايا مبتلا نگرديد . وقيل فى حقّه : وَالحُسَين عليه السلام مُلقىً على الثَرى فى الرّمضاء مَجروحَ الأعضاءِ بِسِهامٍ لا تُحصى ، مع ذلك لم يتأَوَّهْ وقال : « صَبراً على قَضائِك لا مَعبودَ سِواك يا غياث المُستَغيثينَ! » . وعن السجاد عليه السلام : « كلّما كان يشتدُّ الأمرُ يشرقُ لونُه وتطمئِنُّ جوارحُه ، فقال بعضهم : اُنظُروا كيف لا يبالى بالمَوتِ! » . و اگر بخواهى زخمهاى بى شمار افزون از هزار آن بدن را بدانى از فقره حديث نبوى صلى الله عليه و آله : « أُقبِّلُ موضِعَ السُّيوفِ مِنك وأبكى » . مضمون خطبه اى كه خود آن جناب در زمان خروج از مكّه فرمود : « وكَأنّى بأوصالى

.


1- .تمامى اين اقوال را مرحوم مجلسى در بحار 45/52 نقل فرموده است .
2- .بحار الانوار 45/8 و 11 و 20 و 29 و 50 و 54 و 55 به عبارات مختلف .
3- .بحار الانوار 45/52 .
4- .ابوالقاسم صنوبرى درگذشته سال 334 از مادحين اهل بيت است . اشعارى از وى را علامه امينى در الغدير 3/366 به بعد ، نقل فرموده است .
5- .در چاپ سنگى : اصطلام .
6- .در مناقب : حيث .
7- .در چاپ سنگى : كالكوكب .
8- .در انتهاى همه ابيات همزه آمده (اصطلاء ، السماء ، السناء ، الاباء) كه ظاهراً با توجه به وزن شعرى زائد بنظر مى رسد .
9- .مناقب ابن شهر آشوب 3/269 همراه با ابياتى ديگر كه قابل مراجعه است ، بحارالانوار 45/252 ، عوالم العلوم : 17/557 ، الغدير 3/372 .

ص: 143

يتقَطَّعُها عَسَلانُ الفَلَوات .. (1) وهِىَ مجموعةٌ فى حَظِيرةِ القُدْس » غفلت مكن ، و متذكر شو از آن چه خبر داد واقع شد ، و از آن چه فرمود وفا كرد . تَرَكْتُ (2) الخَلْقَ طُرّاً فى هَواكاوَأيتَمْتُ العيالَ لِكَى أراكا وَلَو قَطَّعْتَنى فى الحُبّ إرْبالَما حَنّ (3) الفُؤادُ إلى سِواكا (4)

.


1- .در شرح الاخبار قاضى نعمان 3/146 چنين آمده : الاوصال : الاعضاء ، عسلان : الذئاب الكثيرة السريعة العدو . مثير الاحزان : 29 ، ذوب النضار : 30 ، بحار 44/367 و 45/75 .
2- .در تاريخ دمشق : هجرت .
3- .در تاريخ دمشق : جنّ .
4- .تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر 6/306 .

ص: 144

در ذبح جناب امام حسين عليه السلام است و اسرار « المذبوح من القفاء »

در ذبح جناب امام حسين عليه السلام است و اسرار « المذبوح من القفاء »ششم : بالاترين مصيبتها كه بالاترين دلائل اين خاكسار است بر مظلوميّت آن بزرگوار وضع شهادت و كيفيت قتل آن سرور است . و در حديث است : « حضرت ابراهيم خليل عليه السلام در قتل فرزندش اسماعيل عليه السلامسعى ها فرمود كارد نبريد ، و حنجر اسماعيل عليه السلامصدمه اى نديد . بعد از هفتاد مرتبه كشش و كوشش اسماعيل عليه السلام تمنّا كرد تيزى كارد را بر گلويش وارد كند شايد مراد حاصل شود ، پس تيزى كارد برگشت و عرض كرد : اى خليل خدا ! در نار نمرودى خداوند ودود يك مرتبه فرمود « يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ » (1) ، پس آتش سرد و سلامت شد اما امروز هفتاد مرتبه حق تعالى به من فرمود مبادا اين گلوى نازك را ببرى » . اما يك طريق را كه اصعب و اشق از تمام مراتب آن است براى آن بزرگوار گذاردند ، و آن مضمون اين بيت است : من فداى آن كه از مهر و وفاشد شهيد خنجر آنهم از قفا

.


1- .انبياء : 69 .

ص: 145

اگر چه از عبارت مرحوم سيد در كتاب « لهوف » (1) اين فقره معلوم نيست و عبارت او است : فنَزلَ سنانُ بن النَّخعى _ لَعَنهُ اللّهُ _ بالسّيفِ فى حلقِه الشريف . . إلى أن قال : ثمّ اجتزّ رأسَهُ المُقدّس المُعظم سلام اللّه عليه . اما أبو مخنف نقل كرده است : شمر ملعون ضبابى خدمت آن جناب عرض كرد : واللّهِ! لأَذْبحَنَّك من القَفاء جزاءً لما شَبَّهَنى (2) جدُّك ثم أكَبَّهُ على وجهِه . . إلى آخره (3) . و از آن چه صاحب « مناقب » نقل كرده است معلوم مى شود كه آن جناب مذبوح از قفا گرديده با نشستن شمر لعين بر آن صندوقِ علوم اولين و آخرين و خنديدن آن جناب و قطع رأس مطهّر از شمشير به دوازده ضربت ، لَعنَ اللّه قاتِلَه ومُقاتِلَه والسائرين إليه بجُموعِهِم . اما حميد بن مسلم گفته است : فألْقاهُ إلى قَفاه ثمّ أَخَذَ بِلِحْيَته . . إلى آخره (4) . و شايد جهت « القاه بقفاء » آن باشد كه از لقاء آن وجه شريف چنانكه در كتاب « لهوف » مسطور است : مخالفين مرتعش و متوحّش بودند ، يا آن كه ذبح از قفاء براى قاتل اسهل بوده است اگر چه بر مقتول كمال صعوبت داشته ، يا آن كه آن جناب در حالت سجده و ضعف بودند كه اين جسارت را نمودند . و عجب است با آن جراحات كثيره و فوران دماء وفيره چگونه مجال گفتار براى آن بزرگوار بوده ، سيّما در سوارى اگر رگ وتين قطع شده بود ديگر حياتى نبايد داشته باشد اگر چه به ساعتى باشد . خلاصه مضايقه ندارم عرض كنم : چون قتل آن بزرگوار أشدّ قتلات بود بنا بر فقره

.


1- .لهوف : 74 ، امالى صدوق : 226 .
2- .چون حضرت فرمود : صَدَق جدى فيما قال . شمر پرسيد : وما قال جدّك ؟ قال عليه السلام : يقول لأبى : يا على ! يقتل ولدك هذا رجل أبقع أبرص أشبه الخلق بالكلاب والخنازير . فغضب الشمر من ذلك وقال : تشبهنى بالكلاب والخنازير ؟ فواللّه لأذبحنّك من قفاك . .
3- .منتخب طريحى : 451 ، ينابيع المودة : 419 ، الدمعة الساكبة 4/358 ، به نقل از آنها در كلمات الامام الحسين عليه السلام : 512 .
4- .بحارالانوار 45/56 .

ص: 146

بيان مؤلف در باره حكمت ذبح

زيارت « المذبوح من القفاء » بايد بدين گونه ذبح صعب شديد كه احدى مبتلا نگرديد مبتلا شود ، و كسى گفت : بر تمام اعضاء امام عليه السلام صدمه اى وارد آمد مگر بر قفاء او و وراء گردن شريفش ، بايد بر حسب خواست آن سيّد مظلوم از يدان شقىّ مشئوم ضربات عديده وارد آيد تا آن كه تمام آن بدن مكسور و محطوم شود ، و به فرمايش خود آن بزرگوار قطعات منفصله آن بدن انور باعث روشنائى چشم و دل حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله گردد براى تنجيز عهد و وعد قديم . بارى عالم محبّت و عشق و جانبازى جناب امام حسين عليه السلام را نمى توان به سائرين قياس كرد ، و اين بيت مناسب است در اين مقام نوشته شود : مَذاهبُ شَتّى للمحبّين فِى الورىولى مَذْهبٌ فردٌ أعيشُ به وحدى

[بيان مؤلف در باره حكمت ذبح]و اين بنده را در اين گونه ذبح بيان ديگرى است شايد به اين دو نظير (1) بتوانم واضح نمايم : معروف است حضرت ابراهيم عليه السلام خواست دست و پاى حضرت اسماعيل عليه السلام را ببندد ، عرض كرد : اى پدر ! در مقام تسليم به وضعى خود را مهيّا كرده ام كه تو تيغ كشيده و من گردن كشيده ام . و در اسرار ركوع علماء اعلام فرموده اند : بايد راكع در نماز گردن خود را بكشد ، يعنى : براى امتثال امر پروردگار اگر كه به شمشير برنده بر قفايش زنند گردن نكشد ، حقيقت اين فقره كما هى در آن جناب ظاهر گرديد . و ديگر آن كه به مفاد : « فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ » (2) همانا ابراهيم عليه السلامو اسماعيل عليه السلامدر

.


1- .كذا ، واژه « تنظير » اصحّ است .
2- .صافات : 103 .

ص: 147

در عريان كردن آن بدن شريف

مقام تسليم بودند ، اما آن بزرگوار بعد از استقرار بر خاك كربلاء تعفير جبينين (1) فرمود ، و به همان حالت بود تا آن كه شهيد گرديد ، و از اين حالت مقام تسليم و رضاء آن ذبيح اللّه معلوم و بديهى است . و حضرت صادق عليه السلام فرمود : « علامةُ المؤمِن الرِّضا والتَّسليمُ ، ذلِكَ فَضلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَنْ يَشاءُ » . چون مُقسّم اوست كفر آمد گلهصبر كن الصبر مفتاح الصله اشترم من تا توانم مى كشمچون فتادم زار با كشتن خوشم يعنى : « لقاؤك قرّةُ عينى ، ووصلُك مُنى نفسى ، وإليك شوقى ، وفى محبّتِك وَلَهى ، وإلى هواكَ صَبابَتى ، ورضاك ابْتِغائى ، ورُؤيَتُك حاجتى ، وجوارُك طَلبتى ، و قُربك غايةُ مَسْألتى ، و فى مُناجاتِك روحى وراحتى ، وعندَك دواءُ عِلّتى و شفاءُ غلّتى وبَردُ لَوعتى وكشفُ كُربتى ، ولا تَقطعْنى عنك ، ولا تُباعدْنى منك ، يا نَعيمى وجنّتى ! ويا دُنياى و آخِرتى ! » (2) .

در عريان كردن آن بدن شريفهفتم : برهنه كردن بدن شريف آن سرور نيز برهانى است بر مظلوميت وى ، بنگر بعد از شهادت چگونه آن بدن آغشته به خون را عريان و برهنه كردند و جامه هايش را بر آوردند ! ! و در حديث است : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « مَن قَتَلَ قَتيلاً فَلَهُ سَلَبه وَكانَ علىٌّ يَتَوَرَّع مِنْ ذلِكَ » (3) يعنى : كسى ، كسى را كه مى كشد جامه مقتول از آن اوست ، اما حضرت

.


1- .وتعفير جبين همان محض تسليم است . ( حاشيه مؤلّف رحمه الله ) .
2- .بخشى از مناجات المريدين امام سجاد عليه السلام است كه مربوط به روز جمعه است . رجوع كنيد به صحيفه سجاديه ( تحقيق مؤسسه امام مهدى عليه السلام ) : 412 _ 413 .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 1/383 ، بحار 41/73 ، مستدرك سفينة البحار 5/93 .

ص: 148

در قتال امير مؤمنان عليه السلام با عمرو بن عبدود

اميرمؤمنان عليه السلام به قنبر فرمودند : « لا تُعِر فرائسى » (1) يعنى : « شكارهاى مرا برهنه مكن » . بلى رسم شير خوردن شكار است نه بردن جامه و شعار ، نعم ما قيل : انّ الاُسُودَ اُسُودُ الغابِ همّتُهايومَ الكريهَةِ فى المَسلُوبِ لا السَّلَبِ (2) و از صفات خاصّه آن بزرگوار است كه محمّد بن الحنفيه فرمود : « كان أبى تراكاً لِلسَّلب » (3) . [در قتال امير مؤمنان عليه السلام با عمرو بن عبدود] و حكايت عمرو بن عبدود بن فهر معروف است (4) : چون در وقعه احزاب به دست حضرت ولايت مآب عليه السلام كشته شد ، زره قيمتى او را برنياورد ، چون خواهر عمرو او را برهنه نديد گفت : يا أخى ! عشتَ طَويلاً جليلاً مكرماً وقُتِلتَ بيَد جليلٍ محترمٍ ، فلا أبكيكَ بل هَلَهَلْتُ فَرَحاً ، يعنى : اى برادر ! زندگانى طولانى با كمال احترام و خوشى كردى و اكنون هم به دست شخص جليل محترمى كشته شدى ، پس بر تو گريه نمى كنم بلكه اظهار فرح و شادى مى نمايم . و به روايت مرحوم شيخ در كتاب « ارشاد » (5) اين ابيات را گفت : اسْدان فى ضيقِ المكر تَصَاولاوَكِلاهُما كُفوٌ كريمٌ باسلُ وَكِلاهُما حَضَر القِراعَ [و]لميثنه عن ذاك شغلٌ شاغلُ فاذهب على فما ظفرت بمثلهقولٌ سَديدٌ ليسَ فيه تحاملُ فالثّارُ عِندى يا علىُّ فلَيتَنىادرَكتُهُ وَالعَقلُ منّى كامِلُ ذَلَّت [قريش] بعدَ مَقتلِ فارسٍفالذّلُّ مُهلِكُها وَخزىٌ شاملُ يعنى : اين قاتل و مقتول دو شير بودند كه در تنگ ناى ميدان به يكديگر رسيدند و هر دو كفّ (6) كريم با شجاعت اند و نيزه ها بر يكديگر كوبيدند كه هيچ يك دو تا نشد . اى على ! برو ديگر مثل عمرو برادر من نمى بينى ظفر بيابى و مشهور شوى و خونخواه عمرو منم ، اى كاش ! مى توانستم خون او را بخواهم ، چه كنم ؟ زنم ، قريش از كشته شدن عمرو بن عبدود ذليل شدند و فضيحت بزرگى به ايشان رسيد . و چون از امير مؤمنان عليه السلام سؤال كردند : بدن عمرو را چرا برهنه نكرديد ؟ گويا مضمون اين بيت را فرمودند : وعَفَفْتُ عن اثوابِه ولو اَنّنىكنتُ المقطَّنَ (7) بَزَّنى اثوابى (8) خلاصه سيّد بن طاوس طاب ثراه فرمود : ثم اَقْبَلُوا على سَلبِ الحُسين عليه السلام فأخذَ قَمِيصَه اسحاقُ بن حويه الحَضْرَمىّ فلَبِسَهُ فصارَ أبرَصَ ، وامتعطّ (9) شعرُه . وأخذَ سَرَاويلَه بحرُ بن كعب فصارَ زمناً . وأخَذَ عمامَته اخنس بن مرثد (10) فاعتمَّ بها فَصارَ مَعْتوهاً . وأخَذَ نَعلَيهِ الأسود بن خالدٍ . وأخَذَ خاتَمَهُ بجدلُ بن سليمٍ الكلبىّ .

.


1- .بحارالانوار 41/73 ح 3 ، مستدرك سفينة البحار 5/94 .
2- .شعر در عوالى اللئالى 2/239 وشرح نهج البلاغه 14/238 نقل شده است ، شعر از قصيده ابو تمام حبيب بن اوس طائى است ، و مرحوم حر عاملى در امل الآمل 1/51 شرح حال وى و قصيده اى كه بيت مذكور در ضمن آن مى باشد نقل نموده است .
3- .ضمن خطبه اى مفصل كه محمد بن الحنفيه در مدح حضرت امير عليه السلام خطاب به اهل شام فرمود . رجوع كنيد به : المناقب ، موفق خوارزمى : 210 _ 212 .
4- .رجوع كنيد به : ارشاد مفيد 1/108 ، مناقب ابن شهر آشوب 1/171 ، بحارالانوار 41/97 ، كشف الغمة 1/205 .
5- .ارشاد 1/108 .
6- .در شعر « كُفْو » آمده كه به معناى « همتا » و « بديل » است ، و با معناى كفّ فرق دارد .
7- .در ارشاد : المقطر . و در حاشيه نوشته : المقطر : الملقى على احد قطريه على الارض . والقطر : الجانب . بَزَّنى : سلبنى .
8- .ارشاد 1/99 .
9- .در چاپ سنگى : واستعط .
10- .در چاپ سنگى : مرشد .

ص: 149

وأخَذَ قطيفةً له من الخَزِّ قيسُ بن اشعثَ . وأخَذَ دِرعَهُ السبراء (1) عمرُ بن سعدٍ ، فلمّا قُتل عمرُ بن سعد وَهَبَها المختارُ لأبى عمرةَ قاتِلِه . وأخَذَ سيفَهُ جميعُ بن خلق (2) الأودى ، وهذا [السيف ]المنهوبُ المشهورُ ليسَ بِذِى الفِقَار ، فإن ذلك كان مَذخوراً ومَصُوناً مع أمثالِه من ذخايِر النبوّةِ والامامَة (3) . پس خوب است متذكر شويم مكارم سيد افاخم واكارم اميرمؤمنان عليه السلام را با كفّار مشركين ، و بعد از آن جسارتهاى كوفيان را بالنسبه به آن بدن لطيف عريان ، و اين مصيبت عظمى از تمام مصائب آن بزرگوار اعظم است كه چندى بر خاك آن قدوه اولاد سيد « لولاك » افتاده باشد و كسى در مقام تجهيز وى برنيايد .

.


1- .در مصدر : البِتراء .
2- .در چاپ سنگى : حلق .
3- .لهوف : 77 با تلخيص بعض عبارات از مصنف ، نيز بنگريد به : اعلام الورى 1/469 ، العوالم : 301 ، بحارالانوار 45/57 .

ص: 150

تسليه قلوب محزونه شيعه

[تسليه قلوب محزونه شيعه]بلى ، آن چه قلوب محزونه شيعه را تسليه مى دهد اواخر حديث شريف قدامة بن زائده (1) و فرمايش على بن الحسين عليهماالسلام است و آن چه زينب خاتون عليهاالسلام خبر داد (2) ، و ملخص آن را به فارسى ترجمه مى نمايد : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « خداوند متولّى قبض ارواح شريفه شهداء كربلاء مى شود ، و ملائكه از آسمان هفتم با ظرفهاى ياقوت و زمرد كه هر يك مملّو از آب حيات است با حلّه هاى بهشتى بيايند ، و آن جثه هاى مطهره را بشويند و آن حله ها را بپوشانند و به حنوط بهشتى آنها را مطيّب نمايند ، و ملائكه دسته دسته بر آنها نماز گزارند ، و بعد از

.


1- .در چاپ سنگى : رائده .
2- .رجوع كنيد به : كامل الزيارات : 265 ، مستدرك الوسائل 10/216 ح 11889 ، بحارالانوار 98/114 ح 38 .

ص: 151

آن قومى از امّت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهبيايند كه كفّار آنها را نشناسند ، و شريك در اين خونها نشده باشند نه از گفتار و نه از كردار و نه از قصد ، و آن اجسام را دفن كنند و نشانه و علامتى از براى قبر مطهّر آن سرور قرار دهند ، و هر روز از هر آسمان يكصد هزار ملك تحفه ها بياورند و به زيارت آن قبر شريف مشرف شوند ، و نماز گزارند و به تسبيح و استغفار از براى زائران آن بزرگوار مشغول شوند . . » إلى آخر الحديث . خلاصه چنانكه جراحات بدن آن سيّد مظلوم را مانند عطش شديد وى نتوان وصف و احصاء كرد و چنانكه كيفيّت صعوبت شهادت را از قتل صبر و ذبح از قفاء نتوان تصور نمود ، همين طريق است برهنه و عريانى آن جسد مطهّر . و جناب زينب عليهاالسلام در محضر يزيد فرمود : « الا فالعَجَبُ كُلُّ العَجَب لِقَتلِ حِزبِ اللّهِ النُّجَباء بِحِزبِ الشَّيطانِ الطُّلقاءِ ، فهذهِ الايدى تَنطِفُ مِنْ دِمائِنا وَالأفواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا وَتِلْكَ الجُثَثُ الطّواهِرُ الزَّواكى تنتابها العَواهِل وَتَعْفِرُها (1) اُمَّهاتُ الفَراعِل » (2) . و معنى فقره اخيره آن است : اين بدن هاى پاك و پاكيزه را گرگهاى درنده (3) بايد به خاك بمالند و آنها را بگزند . و خوش گفته است صنوبرى شاعر : يا خَيرَ مَن [لبس] النبوّةَمِن جَميعِ الأنبياءِ وَجدى على سِبطَيكَ وجدٌليسَ (4) يؤذن بانقضاء مَن ذا لمعفُورِ الجَوادمُمالِ أعوادِ الخباء مَن لِلطريح الشلْوِعُرْياناً مخ_لَّى ب__الع_راء مَن لِلمحنّط بالتُرابِوَللمُغسَّل بالدم_اء مَن لابنِ فاطمة المُغيَّبِعَن عُيونِ الأولياءِ (5) هشتم : غير از برهنگى آن بدن جسارت هاى ديگر اهل كوفه است كه بر كمال مظلوميت آن امام مظلومان كمال دلالت دارد . از آن جمله منقول است : چون حمزه سيد الشهداء در غزوه احد شهيد شد ابو سفيان بر شهداء احد عبور كرد ، چون جسد حمزه را ديد نيزه را به دهان حمزه گذارد و قدرى شماتت كرد و گفت : يا عاقّ ! يا شاقّ ! چون يافت او را مثله كرده اند و به اصابع و انامل و اعضاء و خارجه از بدنش اذيت كرده اند و جگرش را برآورده اند صيحه زد : يا اتباع محمّد ! إن فى قتلاكم مثلة واللّه ما أمرتكم بهذا ولا رضيت (6) . يعنى : اى بستگان محمد ! در ميان كشتگان شما يكى مثله شده است ، قسم به خدا من راضى نبوده ام و امر نكرده ام .

.


1- .در بحار : تعفوها ، ولى در لهوف مانند متن نقل شده است .
2- .اللهوف فى قتلى الطفوف : 107 بحارالانوار 45/134 ، عوالم : 17/435 ، لواعج الاشجان : 230 .
3- .در چاپ سنگى : دونده .
4- .لبس « منه » .
5- .قصيده اى نسبتاً مفصل است . رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 2/232 ، الغدير 3/371 ، بحار 45/253 .
6- .اعلام الورى 1/181 ، به نقل از موسوعة التاريخ الاسلامى 2/321 .

ص: 152

در نهى از مثله كردن است و اشاره به جسارت كردن اهل كوفه

در نهى از مثله كردن است و اشاره به جسارت كردن اهل كوفهو حضرت امير عليه السلام به حضرت امام حسن عليه السلاموصيّت فرمود در حقّ ابن ملجم : « فاذا مِتُّ فلا تمثّلوا بهِ بعدى » (1) . و عجب دارم از خباثت ابن مرجانه بنابر روايت « بحار الأنوار » حكم نمود همان اعضائى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله كراراً بوسه داد و بر ديده مى گذارد جدا نمايند ، ديگر بعد از ضربات و طعنات سيوف و رماح ، آن بدن لطيف چه جاى اين گونه جسارت و اذيت داشت ؟ ! بلكه خواستند علاوه از اين خيال فاسد ، اسب بر بدن شريفش بتازند ، بنا بر

.


1- .قرب الاسناد : 143 ح 515 ، وسائل الشيعه 29/127 ح 35314 ، تذكرة الفقهاء 9/406 ، در مصادر تاريخى و حديثى و فقهى عامه نيز نقل شده و بدان استدلالات فقهى شده ، رجوع كنيد به : الكامل فى التاريخ 3/391 ، المغنى 10/47 ، الشرح الكبير 10/49 ، الجوهر النقى ، ماردينى 8/58 .

ص: 153

در اسيرى اهل بيت اطهار و بزرگى اين مصيبت عظمى

روايت « اصول كافى » خدا نخواست و مرحوم مجلسى فرمود : والمعتمد عندى [انه] لم يتيسّر[لهم] هذا الأمر (1) .

در اسيرى اهل بيت اطهار و بزرگى اين مصيبت عظمىنهم : در باب جهاد علماء اعلام ذكر فرموده اند : اگر مسلمين زنهاى كفار را اسير كردند و استرقاق نمودند ، اعزّه ايشان را از بنات ملوك و سلاطين در بازارها على رؤوس الاشهاد نياورند و نفروشند ، و در مجامع ناس و مجالس عامّه مكشَّفات الوجوه نگاه ندارند . و آن چه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در حقّ شهر بانويه كرد در كتب فريقين مذكور است و مشهور (2) ، و كدام مصيبت بالاتر است از اينكه آل رسول ( صلوات اللّه عليهم ) را در شهرها بگردانند و مردمان به تماشاى ايشان آيند و بخواهند ايشان را ببينند ؟ ! و جناب زينب خاتون عليهاالسلام به يزيد عنيد فرمود : « أمِنَ العَدْلِ يَابنِ الطُّلَقاء تخديرُكَ حَرائِرَكَ وَإماءَك ، وَسَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ ، وَأبْدَيْتَ وُجوهَهُنَّ ، تَحدو بِهِنَّ الأعداء مِنْ بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، ويَتَشرَّفُهُنَّ أهلَ المَناهِل والمناقِل ، وَيَتَصَفّحُ وُجوهَهُنَّ القَريبُ وَالبَعيدُ ، وَالدَّنىُّ وَالشَّريفُ ، وَلَيسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلىٌّ ، وَلا من حماتِهِنَّ حَمىّ » . . إلى آخر ما قالت (3) . همانا براى سوزش قلب شيعى اين فقرات موجعه كفايت است كه از لسان حق و بيان صدق وليده از مشكاة نبوت جارى گرديد ، و از حرقه قلب در آن محضر عام راضى شد كه صداى خود را بلند نمايد ، و مقام بلند برادرِ با جانْ برابرش را بر حاضرين بفهماند. و اين بنده را اعتقاد آن است : چنانكه در شهادت جناب سيد الشهداء عليه السلام نبى اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود : « يا ولَدى! اُخرُجْ إلى العراقِ ، إنَّ اللّهَ شاءَ أن يَرى شَيبَكَ مُخَضَّباً بِدَمِكَ » (4) .

.


1- .بحارالانوار 45/60 ، العوالم : 304 ، شجرة طوبى 1/35 .
2- .رجوع كنيد به : ينابيع المودة 3/152 .
3- .احتجاج 2/35 ، بحار 45/134 و 158 ، لواعج الاشجان : 227 .
4- .عبارت مشهور مروى چنين است : « يا حسين اخرج الى العراق فإن اللّه قد شاء أن يراك قتيلاً » . رجوع كنيد به : عوالم 17/214 ، لهوف ( با ترجمه فارسى ) : 85 ، در ينابيع المودة 3/60 سپس اين عبارت را اضافه دارد : « مخضباً بدمائك » .

ص: 154

در اسيرى اهل بيت هم فرمود : « إنَّ اللّهَ شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا » (1) . پس همان حكمتى كه در شهادت آن بزرگوار منظور بوده در اسيرى عيالات و ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله هم منظور بود . اما جزء اخير علّت تامّه اسيرى ايشان بود كه اگر اسير نمى شدند و زينب خاتون نبود آن شهادت تكميل نمى شد . پس مطلب بزرگ دوتاست : يكى شهادت است كه آن جناب تحمل آن را با قدرت و نصرت قبول نمود و يكى اسيرى اهل بيت است كه در عهده حضانت و حمايت آن مخدّره مقرر شد ، و معاهده كراراً با جناب سيد الشهداء در صبر اين قسم بلايا از اسيرى و فضيحت در بلدان و ديار نائيه و قريبه فرمود ، ليكن به براهين واضحه لايحه كيفيت اسيرى اهل بيت عصمت و طهارت از قتل و شهادت اعظم است . و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام در ذيل خطبه اى كه در شهر كوفه خواند فرمود : « لا غروَ أن قتل الحسين وَشيخه (2)قَد كانَ خيراً من حسين واكرَما فلا تَفرَحوا يا أهلَ كوفان بالّذىاُصيب حُسين كان ذلكَ أعظما قَتيلٌ بِشَطِّ النهر روحى فَداؤُهُجَزاءُ الّذى أرداهُ نارُ جَهَنّما (3) پس عجبى در شهادت سيد الشهداء عليه السلام و خباثت و شقاوت اعداء اللّه نيست . اما عجب اينگونه قتل و ذبح است و اعجب از آن اسيرى دختران احمد است كه لسان از شرح و بيان آن كليل است ، و عجب تر آن است كه مسلمانان راضى شوند به ذكر فضائحى كه به آل عصمت وارد آمد بخواهند بخوانند و بشنوند ، سيّما آن چه را كه عصمت صغرى

.


1- .لهوف ( با ترجمه فارسى ) : 85 ، ينابيع المودة 3/60 ، عوالم : 17/214 .
2- .در چاپ سنگى : وشيحة . آنچه در متن آورديم مطابق با نقل مصادر مى باشد .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 3/261 ، احتجاج 2/32 .

ص: 155

زينب خاتون عليهاالسلام از لئام اهل كوفه وطغام اهل شام ديد و شنيد . پس نبايد در مقام كشف و اظهار اين گونه مطالب بر آمد و از كشف وجوه و رؤوس ايشان اشاره اى كرد از آن كه تذكر و تصوّر مقهوريت و گرفتارى سباياى احمديه خود روضه خوان و نوحه گر مبكى است ، ديگر احتياج به تصريح ندارد سيّما اخبار ضعافى كه دلالت بر هتك حرمت ايشان مى نمايد و منافى با عصمت اين خانواده است . از حميد بن مسلم و ابو خليق شاعر و امثال آنها كه به محضر مختار بن ابو عبيده اقرار و اذعان نمودند نبايد اعتقاد نمود . و اين گونه اخبار غير از اخبار به كثرت و قلّت عدد لشكر شقاوت اثر است ، يا عدد جراحات ابدان شهداء ، يا عدد اشخاص اصحاب و اعوان آن بزرگوار ، يا طول و قصر روز عاشوراء ، يا عدد قتلى از شهداء واعداء اللّه ، يا روز جمعه و شنبه بودن روز عاشوراء ، يا اختلاف بين قاتلين جناب سيد الشهداء ، وشبهه بين شمر ضبابى و سنان نخعى و خولى اصبحى . يعنى : قبول اخبار ضعاف در اينگونه موارد با عدم معارض ضررى ندارد به دين و دنيا . اما اخبار مراسيل و احاديثى كه منتهى به اهل فسوق و غرض مى شود ، و راجع به نسوان و دختران حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و موجب تزلزل اعتقاد عوام مى شود ، و معارض هم در مقابل است ، و عقل هم ابا دارد اگر چه بعضى از شنيدن آنها بگريند نبايد گفت ، يعنى : دروغ گفتن براى جناب سيد الشهداء مانند شراب خوردن است به جهت آن بزرگوار ، و در راه آن بزرگوار البته در اين عمل دو معصيت است .

در كيفيت مصائبى كه بر سر مطهر آن سرور رسيددهم : گردانيدن سر مطهر آن سرور است در كوفه و شام . نمى دانم چه اسم گذاردند بر اين عمل شنيع ؟ ! و چه جزاء مى خواهند از جد و پدر و مادر جناب سيد الشهداء عليه السلام در روز جزاء ؟ ! وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعاؤُهُ خُصَمَاؤُه

.

ص: 156

و چگونه بايد لعن نمود بر ابن مرجانه كه لعين اهل آسمان و زمين ، يزيد بن معاويه ، بر وى لعن و نفرين كرد و گفت : فلَعَنَ اللّهُ ابنَ مرجانة! إذ أقْدَمَ على مثلِ حسين بن فاطمةَ ، لو كنتُ صاحبَه لما سألَنى خصلةً الا أعطيتُه ولدفعتُ عنه الحتفَ بكلِّ ما استطعتُ ولو بهلاكِ بعضِ وُلدى ، ولكن قَضى اللّهُ اَمْراً فلم يكُنْ له مَرَدٌ (1) . حال ملاحظه كن چه قدر ابن مرجانه سخت دل و شقى بود كه بنا بر اخبار صحيحه رحمى بر عترت طاهره ننمود ، و اظهار ندامت و پشيمانى نكرد ، و به امر او آن رأس شريف را به كوفه آوردند ، و سه روز به روايت « ارشاد » در كوچه ها و بازارهاى كوفه گردانيدند . و از بيان مرحوم سيد در « لهوف » معلوم است در روز عاشوراء عمر بن سعد آن سر مطهر را با خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى روانه كوفه نمود 2 . و بنا بر قول أبى مخنف در روز عاشوراء آن سر مطهر را بر نيزه زدند ، و عبارت او است : وعلاه على قناة . و در مقاتل ديگر بنظر ندارم ، وليكن در كوفه بر نيزه بوده است على التحقيق چنانكه شيخ فرمود (2) : فَلمّا اصبحَ عبيدُ اللّهِ بن زيادٍ بَعَثَ برأسِ الحسين عليه السلامفديرَ به فى سُكَكِ الكوفة كلِّها وَقبائِلِها ، فرُوِىَ عن زيدِ بنِ أرقم انه لمّا مَرَّ بى وهوَ على رُمحٍ وَأنا فى غُرفةٍ لى . . إلى آخره (3) .

.


1- .ارشاد مفيد 2/122 ، بحار 45/131 ، عوالم : 17/431 ، البداية والنهاية 8/212 .
2- .شيخ مفيد در ارشاد 2/117 و شيخ طبرسى در اعلام الورى 1/473 .
3- .بقيه روايت چنين است : فلما حذانى سمعته يقرأ : « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً » فقفَّ واللّه شعرى وناديت : رأسك واللّه يابن رسول اللّه أعجب وأعجب . رجوع كنيد به : ارشاد مفيد 2/117 ، مقتل ابو مخنف : 175 .

ص: 157

وعجب است از اين مردم دون رذل كه رأس شريف را مى آوردند به نزد امير و رئيس خودشان ! و مى گويند : أَوْفِرْ ركابى فضّةً أو ذَهباإنّى قَتَلْتُ السيِّدَ المُحَجَّبا قَتَلْتُ خَيرَ الناسِ اُمّاً وأباوَخَيرَهُم إذ يَنْسِبُونَ النَّسَبا (1) معهذا جائزه مى خواهند ! و بس است در بزرگى اين مصيبت عظمى اين ابيات را [كه ]منادى در جوّ هوا ندا كرد : فجاؤُوا برأسِكَ يابنَ بِنتِ مُحمَّدٍقَتَلُوا جِهاراً عاندينَ رَسُولا (2) قَتَلُوكَ عَطشاناً ولمّا رقبُوافى قَتلِكَ التأويلَ وَالتّنزِيلا وَيُكَبّرونَ بِأن قُتِلتَ وَإنَّماقَتَلُوا بِكَ التّكبيرَ وَالتَّهليلا (3) اجالةً (4) گردانيدن سر آن بزرگوار را در كوچه ها و بازارها براى آن بود كه مردم بدانند آن كس كه مخالفت از امر يزيد عنيد كند سزا و جزاء او اين است ، بلكه از جمله خارجيان و مارقين در دين خواهد بود ، و در اسلام هيچ سرى را بدين گونه با آن نسبت شريفه و سيادت منيفه با كمال افتضاح و جسارت نگردانيد ، وليكن هيچ سرى هم در اسلام بين مسلمانان بدين گونه مظهر كرامات و خارق عادات نگرديد ، و هيچ فرقه اى هم از فرق اسلاميان مانند اهل كوفه و شام اظهار خبث سريره و شقوت طويّه خودشان را نكردند ، و در مقام انكار بر نيامدند با آن كه ديدند هُوَ رأسٌ زُهرىُّ قَمرىٌّ أشبهُ الخلقِ برسولِ اللّه صلى الله عليه و آله

.


1- .شعر سنان است لعنه اللّه خطاب به ابن زياد دعىّ چنانچه در امالى شيخ صدوق : 227 وروضة الواعظين : 189 نقل شده است .
2- .اين مصرع در روضة الواعظين و مناقب « مترملاً بدمائه ترميلا » نقل شده است .
3- .روضة الواعظين : 195 ، شعر بنا بر نقل ابن شهر آشوب در مناقب 3/263 از خالد بن معدان است . در مناقب چهار بيت منقول مى باشد .
4- .كذا ، اظهر : عجالةً .

ص: 158

در مطابقت جسارت كردن يزيد بن معاويه با عبيداللّه بن زياد به آن رأس مطهر

ولِحيَتُه كَسوادِ السبج (1) قَدِ انتَصَل (2) بها (3) الخضابُ ، ووَجهُه دارَةُ قَمرٍ طالِعٍ والرّيح (4) تَلعَبُ بِها يَميناً وَشِمالاً (5) . و عجب گفته است اين اشعار را : رأسُ ابنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَوَصيِّهِلِلنّاظِرينَ عَلى قَناةٍ يُرفَعُ وَالمُسلِمُونَ بِمَنظَرٍ وَبِمَسْمَعٍلا مُنكرٍ مِنهُم وَلا مُتَفَجِّعُ كَحُلَتْ بِمَنظَرِكَ العُيونُ عِمايَةًواَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ اُذْنٍ تَسْمَعُ ما رَوضةٌ إلاّ تَمَنَّتْ اَنَّهالَكَ حُفرةٌ (6) وَلِخَطِّ قَبرِكَ مَضْجَعُ أيقَضْتَ أجْفاناً وَكُنتَ لَها كِرىوَأَنَمْتَ عَيْناً لَم يَكُن (7) بِكَ تهجَعُ (8)

در مطابقت جسارت كردن يزيد بن معاويه با عبيداللّه بن زياد به آن رأس مطهرپس بدان آن چه عبيداللّه بدان رأس مطهر كرد يزيد عنيد هم متابعت نمود و از كردار وى آموخت از آن جمله : آن سر را به حضور ابن مرجانه آوردند و گذاردند ، چنانكه مرحوم

.


1- .در حاشيه بحار 45/115 آمده : السبج معرب شبه ، و هو حجر أسود شديد السواد براق وله فوائد طبية ، وكثيراً ما يشبه به الأشياء سواداً كقول الحكيم الطوسى : « شبى چون شبه روى شسته به قير » . . الى آخر ما قال ، فراجع .
2- .در چاپ سنگى : اتصل . متن را موافق نقل بحار آورديم . وفى حاشيته : النصل والانتصال : فهو خروج اللحية من الخضاب ومنه لحية ناصل .
3- .در بحار : منها .
4- .در بحار : الرمح .
5- .بحارالانوار 45/115 ، عوالم : 17/372 ، مستدرك السفينة 4/5 .
6- .در مناقب : منزل .
7- .در مناقب : تكن .
8- .اشعار از دعبل خزاعى است و مروى در مناقب ابن شهر آشوب 3/270 ، مثير الاحزان : 85 .

ص: 159

سيد بن طاوس فرمود : وجِى ءَ بِرَأسِ الحُسينِ عليه السلام فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْه (1) . ويزيد هم حكم نمود آن سر مطهر را در طبقى برابرش گذاردند ، و عبارت خبر است : و وُضِعَ رأسُ الحُسين عليه السلام على طَبَقٍ مِن ذَهَبٍ وَهُو يَقولُ : كيفَ رأيتَ يا حُسين (2) ؟ از آن جمله عبيداللّه بن زياد در زمان ورود آن سر مطهّر غذا مى خورد ، چنانكه على بن الحسين عليهماالسلام فرمود . . و خبر طولانى است . و يزيد هم به روايت « عيون اخبار الرضا » (3) غذا مى خورد ، و عبارت خبر است : لمّا حُملَ رأسُ الحسين عليه السلام إلى الشامِ أمَرَ يَزيد _ لعنهُ اللّه _ فَوُضِعَ ، وَنُصِبَ عليه مائِدَةٌ ، فأَقبلَ هُوَ وَاصحابُه يأكُلونَ وَيَشرَبُون الفُقّاع (4) . از آن جمله عبيداللّه بن زياد به چوب اشاره به چشم و دماغ و دهان آن بزرگوار مى نمود ، و عبارت خبر در « بحار الانوار » (5) است : يَضرِبُ بقَضِيبهِ اَنفَ الحسينِ عليه السلاموَعَينَيْه وَيَطْعَنُ فى فَمِه !! و در كتاب « لهوف » است : هُوَ يَضْرِبُ بالقَضيب ثَناياه (6) ! و يزيد هم _ به روايت مشهور صحيح _ چوب خيزران خواست و جسارت كرد ،

.


1- .لهوف : 93 .
2- .بحارالانوار 45/128 ، عوالم : 17/428 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/25 ح 50 ، وسائل الشيعة 25/363 ح 32133 .
4- .ادامه روايت چنين است ( در عيون و وسائل ) : « فلما فرغوا أمر بالرأس فوضع طست تحت سريره و بسط عليه رقعة الشطرنج وجلس يزيد _ عليه اللعنة _ يلعب بالشطرنج ويذكر الحسين وأباه وجده (ص) ويستهزئ بذكرهم ، فمتى قمر صاحبه تناول الفقاع فشربه ثلاث مرات ، ثم صب فضلته ما يلى الطست من الأرض . فمن كان من شيعتنا فليتورع شرب الفقاع واللعب بالشطرنج ، و من نظر إلى الفقاع [و ]إلى الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلاموليلعن يزيد و آل زياد يمحواللّه عزوجل بذلك ذنوبه ولو كانت بعدد النجوم » .
5- .بحارالانوار 45/118 ، مثير الاحزان : 72 .
6- .عبارت را در لهوف نيافتم ولى در ارشاد شيخ مفيد 2/114 و الخرائج والجرائح 2/581 و مثير الاحزان : 79 و بحار 45/116 وجز آنها منقول است .

ص: 160

و عبارت خبر است : ثُمَّ دعا يزيدُ بِقَضيبِ خَيزران فجَعَلَ يَنْكُتُ بِهِ ثَنايَا الْحُسَين عليه السلام (1) ! و زينب خاتون عليهاالسلام در نظم و نثر مقالاتش فرموده است : حَتّى دَنا بَدرُ الدُّجى رأسَ الامامِ المُرْتَجىبَيْنَ يدَىْ شرِّ الورى ذاكَ الّلعينُ القَاتِلُ يَظِلُّ فى بَنانِهِ قَضيبَ خَيْزَرانِهِيَنْكُتُ فى أسنانِهِ قُطِّعَتِ الاَنَامِلُ (2) و در خطبه اش فرمود : ثُمّ تَقُول غَيرَ مُتآثِمٍ وَلا مُستَعظِمٍ : وَأهَلُّوا واستَهَلُّوا فَرَحاًثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلْ منتحياً على ثَنايا أبى عبداللّه عليه السلام سَيّد شبابِ أهلِ الجنَّة تَنكُتُها بِمحضرتك وَكيفَ لا تَقُول . . إلى آخره (3) . از آن جمله در محضر عبيداللّه بن زياد ، زيد بن ارقم و جمعى او را از اين جسارت فاضحه واضحه منع نمودند ، و زيد بن ارقم گفت : اِرفَعْ قَضيبك عن هاتَينِ الشَّفتين ، فَواللّهِ الَّذى لا إله الاّ هُو ! لَقَد رأيتُ شَفَتَىْ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله عَلَيهِما ما لا أُحصِيه يُقبِّلهما ، ثمَّ انْتَحَب باكياً (4) . آن گاه حديث محبت و مهر بانى پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آن جناب و حضرت امام حسن عليه السلامذكر نمود ، يزيد هم چون به چوب خيزران بدان لب و دندان اشاره كرد ، ابو بردُه اسلمى گفت : وَيْحك يا يزيدُ ! اَتَنْكُتُ بِقَضيبك ثغرَ الحسين بن فاطمة ؟ ! أشهدُ لقد رأيتُ النبىّ صلى الله عليه و آلهيرشفُ ثَناياهُ وثَنايا أخيه الحسنِ عليهماالسلام ، ويقول : « انتُما سيدَىْ شبابِ اهلِ الجنّةِ ، فَقَتلَ اللّهُ قاتلَكُما وأعدَّ له جهنّمَ وساءتْ مَصيراً » (5) . از آن جمله به روايت أبى مخنف (6) كه از شعبى روايت كرده : در بازار صرّافهاى كوفه به

.


1- .لهوف : 104 .
2- .بحارالانوار 45/288 ، عوالم : 17/585 .
3- .شرح الاخبار قاضى نعمان 3/252 ، بحارالانوار 45/134 .
4- .ارشاد مفيد 2/114 ، امالى شيخ طوسى : 253 .
5- .بحار 45/133 ، تاريخ طبرى 4/356 ، مقتل الحسين ، ابو مخنف : 220 .
6- .مناقب ابن شهر آشوب 3/218 ، به نقل از ابو مخنف از شعبى ، مدينة المعاجز 4/115 ح 1123 ، بحار 45/304 .

ص: 161

أمر عبيداللّه آن سر را آويختند و سوره كهف خواند ، و عبارت اوست : انه صُلب رأس الحسين عليه السلام بالصَّيارفِ فى الكوفة فتَنَحْنَحَ الرأسُ وقرأَ سورةَ الكهف إلى قوله : « إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً » (1) فلم يَزِدْهُم الاّ ضلالاً . و يزيد عنيد هم حكم نمود در شام آويختند آن رأس مطهّر را ، و [رأس مطهر] فرمود : « لا قوّة الاّ باللّه » (2) . و به روايت « خرائج و جرائح » در شام آن رأس مطهّر فرمود به آن كسى كه اين آيه كريمه را خواند : « أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً » (3) : حكايت حمل و قتل من عجيب تر است از اصحاب كهف و رقيم . و به روايت صاحب « مناقب » آن سر انور را به در قصر يزيد آويختند ، و عبارت اوست : اِنَّ يزيد _ لَعنه اللّهُ! _ أمَر بأن يُصلبَ الرأسُ على بابِ داره (4) . و در آخر اين حديث است : هند دختر عبداللّه بن عامر بن كريز كه سابق در حباله جناب سيد مظلومان بود پرده برداشت و فرياد كرد : يا يزيد ! أرأسُ ابنِ فاطمةَ مصلوبٌ على فَناءِ بابى (5) ؟ ! خلاصه از اين گونه اخبار بسيار است كه آن رأس شريف مدتى مصلوب بود در شهر شام ، با آن كه أبى مخنف نقل كرده است : لمّا اُدخِلَ بالرأس على يزيدَ كان للرأس طيبٌ قد فاحَ على كلِّ طيب (6) . و در كتاب « قرة العين فى قتل الحسين عليه السلام » يكى از فضلاى عامّه نوشته است : نورى شبيه به عمود صبح از سر مبارك آن جناب ساطع بود ، علاوه از بوى خوشى كه استشمام

.


1- .كهف : 13 .
2- .بحار 45/304 .
3- .كهف : 9 .
4- .به نقل از مناقب در بحار الانوار 45/142 .
5- .بحارالانوار 45/143 .
6- .مناقب ابن شهر آشوب 3/218 به نقل از ابو مخنف ، مدينة المعاجز 4/116 ح 1126 .

ص: 162

اقوال عديده در مدفن رأس شريف جناب خامس آل عبا و قول حق

مى شد كه هر مخالف و مؤالف مشاهده مى نمود ، اما : بر دل و جان ابو جهل عنودهيچ سود از گفته احمد نبود « ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً » (1) . دستشان كج پايشان كج چشم كجمهرشان كج صلحشان كج خشم كج هر قدر كرامات و تلاوت سور و آيات از آن رأس مطهر مى شنيدند بر قساوت قلب ايشان افزوده مى شد ، « وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً » (2) . و از نتيجه عمل عبيداللّه بن زياد و يزيد عنيد دندان شريف آن بزرگوار در مرتبه سوم _ بنا بر نقل بلاذرى (3) در « تاريخش » _ كوبيده شد به چوب مروان بن حكم در مدينه طيبه ، و اين اشعار از اوست : يا حبَّذا بردُك فى اليَدينِولونُك الاحمرُ فى الخَدَّينِ كأنّه باتَ بِمَسجدَيْنِ (4)شَفَيتُ منك النَّفسَ يا حُسيْنِ

اقوال عديده در مدفن رأس شريف جناب خامس آل عبا و قول حقو از اين نقل معلوم مى شود آن رأس مطهّر را به مدينه طيبه بردند وليكن در « كامل الزياره » (5) منقول است كه : حضرت صادق عليه السلامفرمودند : چون آن سر را عبيداللّه بن زياد به

.


1- .بقره : 74 .
2- .اسراء : 82 ، در متن « وما يزيدهم » آمده كه خلط بين آيه فوق و آيه 41 همين سوره است : « وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً » .
3- .رجوع كنيد به : مثير الاحزان : 75 به نقل از تاريخ بلاذرى ، بحارالانوار 45/124 ، لواعج الاشجان : 248 .
4- .كلمه در متن ناخواناست ، مطابق مثيرالاحزان و بحار نقل شد ، در حاشيه بحار چنين آمده : المسجد _ كمكرم و معظم _ : الأحمر من الثياب أو هو المصبوغ بالزعفران ، و كمبرد : ما يلى الجسد من الثياب .
5- .كامل الزيارات : 36 ، بحارالانوار 45/178 .

ص: 163

شام فرستاد باز يزيد به كوفه فرستاد ، آن ملعون عنيد گفت : أخْرِجوه عنّا حتى لا يَفتَتِنَ به أهلُها ، يعنى : بيرون كنيد اين سر مطهّر را تا در ميان مردم فتنه نشود . پس در جوار اميرمؤمنان عليه السلام مدفون شد . و كلينى در « كافى » (1) و شيخ طوسى در « تهذيب » (2) همين طور فرموده اند (3) . و صدوق طاب ثراه فرمود : و اعتقادُنا ان أُلْحِقَ الرأسُ بالجسدِ ، يعنى : اعتقاد ما آن است كه سر به بدن ملحق شد (4) . و از اين دو قسم خارج نيست ، بلكه در جوار اميرالمؤمنين عليه السلام بودن همان مصرع و مضجع شريف آن بزرگوار است ؛ از آن كه اجساد شريفه ايشان يكى است و متحدند و هر كجا هستند با هم اند و از يكديگر جدا نيستند ، سلام اللّه عليهم ! و اقوال ديگر از عامه و خاصه برابرى با اين دو قول نمى كند ، و حق همان است كه صدوق طاب ثراه و جمعى از قدماء علماء فرمودند . و آورنده آن رأس مطهر نيز غير معيّن است : قولى هست حضرت رسول عليه السلام يا جبرئيل بردند آن سر مطهر را ملحق نمودند ، و قولى است به كوفه فرستادند به ميل خاطرخودشان ، و قولى است يكى از غلامان و دوستان اهل بيت عصمت آورد و ملحق نمود ، و قولى است حضرت على بن الحسين عليهماالسلام با خود آورد و به بدن شريف ملحق فرمود .

.


1- .كافى 4/571 باب موضع رأس الحسين عليه السلام .
2- .تهذيب الاحكام 6/34 باب فضل الكوفة (10) ح 15 .
3- .ظاهر عبارت آن است كه همين حديث را فرموده اند ولى مراد مصنف آن است كه همين مطلب را فرموده اند يعنى رواياتى كه دلالت مى كند رأس مبارك حضرت در نزد اميرمؤمنان عليه السلام دفن گشته است . عبارت مرحوم مجلسى پس از نقل خبر فوق چنين است : أقول : قد روى غير ذلك من الاخبار فى الكافى والتهذيب تدلّ على كون رأسه عليه السلاممدفوناً عند قبر والده صلى اللّه عليهما ، واللّه يعلم .
4- .به بعضى از اقوال در حاشيه مقتل الحسين ، ابو مخنف : 233 رجوع شود .

ص: 164

و مرحوم مجلسى فرمود (1) : مشهور آن است اهل بيت در روز اربعين سرها را به ابدان مطهّره ملحق نمودند و ديگر آن رأس مطهر به مصر يا باب الفراديس شام يا در مدينه نبويه صلى الله عليه و آله يا در خزانه بنى اميه بوده است خبرى موثق و صحيح مى خواهد ، و اگر هم به مدينه طيبه برده اند باز به بدن شريف ملحق گرديد و جز آن نيست . خلاصه بنا بر اين مصائب موجزه كه دانسته شد احدى از آحاد و افراد بشر بدين گونه مبتلا و مقتول نگشت ، پس احدى را جز آن بزرگوار نتوان مظلوم خواند ، يعنى : فرد كامل در مظلوميت جناب امام حسين عليه السلام است ، و از اين جهت در كلام مجيد بدين وصف موصوف گرديد . بلى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « ما أُوذِىَ نَبِىٌّ مِثلَ ما أُوذيتُ » (2) مخصوص به حضرات انبياء عليهم السلام است ، يعنى : « در سلسله انبياء مانند من كسى اذيّت نديد » . و شايد يك جهت آن قتل و ظلم به فرزند اوست ، و حضرت ولايت مآب عليه السلامفرمودند : « لقد ظُلمتُ بِعددِ المَدَرِ والوَبَرِ » (3) يعنى : « من مظلوم شدم به عدد سنگها و موهاى بدنها » . و أيضاً فرمود : « من از كوچكى مظلوم بوده ام تاكنون » (4) . و مراد از مظلوميت شاه ولايت عليه السلام آن غصب حق و ظلامه كثيره ديگر است .

.


1- .بحارالانوار 45/144 ، نيز بنگريد به : عوالم : 17/452 ، لواعج الاشجان : 249 .
2- .مناقب آل ابى طالب ( ابن شهر آشوب ) 30/42 ، بحارالانوار 39/56 ، مستدرك سفينة البحار 1/102 .
3- .الغارات 2/488 ، مناقب ابن شهر آشوب 1/382 ، و در آن عبارت چنين است : « لقد ظلمت عدد المدر والمطر والوبر » ، و سپس از روايت كثير بن اليمان نقل كرده كه فقره « وما لا يحصى » را اضافه دارد ، الصراط المستقيم 3/41 و150 ، الاربعين ، شيرازى : 176 ، بحار 28/373 و29/629 و41/51 و109/46 . تتمه آن در بعضى از روايات چنين نقل شده : فقال له : « ويحك ، وأنا واللّه مظلوم ، هات فلندع على من ظلمنا » . رجوع كنيد به : بحار 34/337 ، مستدرك سفينة البحار نمازى 7/27 .
4- .در روايت احتجاج 1/279 از حضرت چنين نقل شده : « إنى كنت لم أزل مظلوماً مستأثراً على حقى » ،و نيز : بحارالانوار 29/417 .

ص: 165

اما مظلوميّت سيد مظلومان عليه السلام از زمان رحلت جدّ بزرگوارش با ناملايمات وارده از ابناء زمان بود تا زمان شهادت علاوه از آنها كه سائرين نداشتند اين گونه قتل و بلا بود كه بر آن جناب رسيد ، پس هر آن كس را خداوند مظلوم خواهد بايد در نوع بشر منحصر باشد و جز وى كسى را مظلوم خواندن نشايد . و بنا بر بعضى تفاسير اهل البيت (1) ذبح عظيم در آيه كريمه جناب سيد الشهداء عليه السلاماست كه فداء براى حضرت اسماعيل ذبيح اللّه شد ، و اگر قائلى گويد : حضرت اسماعيل ذبح نگرديد و مقتول نگشت چگونه بدين لقب مفتخر گشت ؟ گويا براى تهيّؤ ذبح شدن در راه خدا به جهت ذبح عظيم كه ذبيح اللّه حقيقى است مجازاً افتخار يافت و بدين لقب ملقب گرديد ، و الاّ در هر عالمى اين لقب مانند « ثار اللّه » و « قتيل اللّه » مخصوص به حضرت خامس آل عبا عليه السلام بود ، و هر يك از انبياء كه مهيّا براى اين مقام شدند آن جناب خود را فداء نمود تا اختصاص مقام معلوم وى مرفوع نشود و به عهد قديم خويش در مِناى كربلاء وفا كند . و آن چه در روز نخست خواست در يوم موعود كه عمل است تنيجز نمايد و در روز جزاء به مفاد : « انّ لك فى الجنة درجةً مغشاةً من نورِ اللّه لن تَنالَها إلاّ بالشَّهادة » (2) ، وعده معهوده خود را بخواهد . پس خلاصه مضمون بلاغت مشحون « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » (3) ، از روى حق و صدق از آن سيد معصوم مظلوم ، معلوم گرديد ، و اگر چنين كسى در هر يك از ازمنه سالفه به لقب ذبيح اللّه يا قتيل اللّه اختصاص داشته باشد استبعادى ندارد و اگر ذبح عظيم خوانده شود بنابر نصوص كثيره شايد و حزن حضرت ابراهيم خليل عليه السلامدر نظر كردن به نجوم و اطلاع به شهادت آن بزرگوار نيز برهانى ديگر است ، كما قال اللّه تعالى : « فَنَظَرَ نَظْرَةً

.


1- .تفسير البرهان 4/30 ، مجمع البحرين 2/83 ماده ( ذبح ) .
2- .ينابيع المودة 3/54 بدون عبارت « مغشاة من نور اللّه » .
3- .آل عمران : 92 .

ص: 166

در اينكه جناب سيد الشهدا عليه السلام خون خدا باشد ضررى ندارد

فِى النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ » (1) . و اخبار هر يك از پيغمبران و گريه و اندوه ايشان و تشرف به آن تربت مباركه بيانى مفصّل مى خواهد (2) . 3

در اينكه جناب سيد الشهدا عليه السلام خون خدا باشد ضررى نداردعجالةً خوب است مطلبى كه در آغاز اين عنوان اشاره نمودم انجام دهم . علاوه از آن چه در معنى ثار اللّه بسط دادم پس بنابرآن معنى كه « ثائر » همان ثار باشد يعنى : جناب سيد الشهداء عليه السلام را خون خدا بخوانيم بدون اينكه خدا خونخواه باشد يا خود آن بزرگوار ، آيا معنى ديگر جائز است گفته شود كه مناسبتى داشته باشد ؟ آن چه به فهم قاصر مى رسد و در ذهن حاضر دارد آن است كه : خداوند متعال براى تشريف و تكريم بعضى از مخلوق ذى شان را به خود نسبت مى دهد ، نظير آن تشبيه معقول به محسوس است براى تفهيم افهام و اذهان بندگان يعنى : هر عضوى از اعضاء انسانيه را بنا بر ظهور و بروز صفت خاصه اضافه و انتساب به خود فرموده . مثلاً ظهور سلطنت و استيلاء سلطان بر سرير و تخت است ، و خداوند سبحان كه سلطان السلاطين است و منزّه از جهت و زمان و مكان ، عرش عظيم را كه اعظم اجرام و اجسام است و محيط بر تمام مخلوقات از مجرّدات و ماديات آن را عرش خود خوانده ، و اظهار استيلاء و استواء خود را كه همان ظهور قدرت است بر آن فرموده كه : « الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى » (3) .

.


1- .صافات : 88 _ 89 .
2- .بطور نمونه رجوع كنيد به : كامل الزيارات : 170 ح 220 ، بحار 45/208 _ 209 ، مستدرك الوسائل 10/314 ، عوالم : 17/463 .
3- .طه : 5 .

ص: 167

يا آن كه جنّات ثمانيه را بر حسب وفور نعمت و ظهور رحمت و خلود لازم واُبُود دائم خانه جاويدان خود خوانده كه : « اِنّها دارى واِنّها جَنّتى » . يا آن كه سكنه عالم علويه را مانند مقربين حضور و ملتزمين خلوت خاصّه سلطانيه و رسالت و سفارتشان هر يك را بر حسب مقام و شأن سفراء و رسل خود خوانده ؛ از آن كه ملائكه از « الوكة » است و « الوكة » به معنى رسالت و پيغام بردن است 1 . و يا آن كه مساجد را عموماً و خانه كعبه را خصوصاً به جهت ظهور ستايش و مراسم بندگى و نيايش خانه معموره خويش خوانده . يا آن كه حجر الأسود را به ملاحظه استلام و تقبيل حاجّ مانند بوسيدن دستهاى بزرگان و پادشاهان « يمين اللّه » خوانده . يا آن كه ناقه صالح را بواسطه عظمت جثه و انحصار خلقتش در افراد جنس بهائم و وحوش و ايجادش بدون ماده مانند عالم امر « ناقة اللّه » خوانده . و يا آن كه از سنخ روحانيات روح مخلوق منفوخ در هيكل حضرت آدم را « وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى » (1) خوانده . يا آن كه حضرت عيسى بن مريم را بر حسب تجرّدش از علائق عوالم ماديه حسيه و تهذيبش از تكوّن نطفه منويه اصليه و ارجاعش به عالم ملكوتيه كه مقام اصلى اوّلى وى بوده « روح اللّه » خوانده . و يا آن كه انبياء عظام ديگر را كه در زيارات نسبت به خداوند مى دهند مانند « صفى اللّه » و « نجىّ اللّه » و « خليل اللّه » و « ذبيح اللّه » و « كليم اللّه » و « روح اللّه » و « حبيب اللّه » به

.


1- .حجر : 29 .

ص: 168

در معانى عبارات زيارات و القاب امام عليه السلام وجواز آنها

جهت ظهور و بروز صفات خاصه و اوصاف مخصوصه اى است كه به تأييد و تسديد حق تبارك وتعالى در زمان بعثت و رسالتشان از ايشان هويدا و پيدا گرديد ، و به جهت آن است كه ما رعايا بدانيم هر يك از پيغمبران و برگزيدگان از بندگان هر چه داشته اند و نفوس قدسيه و ذوات مقدسه ايشان به طريق استقلال نبوده است ، بلكه همگى مرتبط و متفرع بر اراده الهيّه و مشيت حقّانيه و قدرت حقه بوده .

در معانى عبارات زيارات و القاب امام عليه السلام وجواز آنهاپس چنانكه پادشاه ظاهرى مجازى بر حسب بعد و قرب و اختلاف مراتب فرزندان و نزديكان و رجال دولتش از اركان و اعيان يكى را چشم و يكى را زبان و يكى را گوش و يكى را دست و يكى را جگر و يكى را دل و يكى را سر و يكى را پاى و يكى را عقل و نفس و روح و يكى را قوّت بازى و يكى را شمشير يا عصاى دست خود مى خواند ، همين طور براى كامليت و تماميتى كه در انسان اشرف كامل ولىّ اللّه اعظم امام همام از ملكات الهيه حاصل است ، و جامعيتى كه از عالم كبير از بسائط و مركبات مجردات ماديات دارد ، مانند بحر خضم اعظم كه مظهر و مرآت تمام انجم فلكيه و كواكب سماويه است تمام اعضاء و اجزاء وجوديه وى را از ظاهر و باطن خداوند مهربان اضافه به خود فرمود و نسبت به خود داد . مثلاً انسان كامل « عين اللّه الناظرة » است براى آن كه از جانب حق تعالى ديده بان و بيناى به حال بندگان است مانند چشم ظاهرى انسانى كه ديده بان قلب است . و چون معنى ولايت احاطه كليه است بر تمام خلق و رعيت ، بناءً على ذلك امام عليه السلامرا بايد در دنيا بيناى به امور اخرويه كه از مخلوقات موجوده است بدانيم تا كمال نظر و بصارت « عين اللّه الناظره » معلوم شود ، و بايد غشاوه و حجابى در نظر مهر انورش از مشاهده عوالم امكانيه از علويه و سفليه نباشد والاّ اين نسبت و اضافت را لياقت ندارد .

.

ص: 169

و همين قسم است معنى « اذن اللّه الواعيه » (1) يعنى : گوش خدا كه نگاهدارنده است ، و مراد از آن امتثال امر و حكم و فرمان حضرت يزدان است و مقصود از شنيدن و گوش كردن بنده اطاعت امر و نهى مولى است و آن به طريق اوفى در « ولى اللّه » بوده است . و معنى « يَدُ اللّهَ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ » (2) بر حسب قوت و قدرت است ، يعنى : توانائى خدائى از آن هيكل بشرى جسمانى ظاهر است . و معنى « لسان اللّه » چون زبان كه ترجمان قلب است و از مكنونات و مطويات غيبيه قلبيه خبر مى دهد انسان كامل هم از مغيبات و مخفيات عوالم ثلاثه كه ملك و ملكوت و جبروت است با لسان حلو و لهجه صدق و سلامت منطق بدون كلالت اخبار مى فرمايد و عجزى ندارد . و معنى « نفس اللّه » آن تحريك و تدبير اوست به هيولى و هيكل تمام عالم مانند تحريك و تدبير نفس با بدن . و معنى « جنب اللّهِ المكين » آن قرب معنوى اوست به حضرت خداوندى كه منزه از حد و جهت و جانب است . و معنى « وجه اللّه المضى » آن توجه كلى اوست ظاهراً و باطناً روحاً و بدناً ، لساناً و قلباً ، قولاً و عملاً به سوى حق حى قادر توانا كه گويا اعضاء بدنيه ظاهريه و قواى و مشاعر باطنيه معنويه بالكليه به مثابه وجه اند ، و هميشه به مبدأ متوجه اند . پس هر آن كس چنين است روى خداست و بر ماست به سوى آن روى به مفاد : « مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ » (3) متوجه شويم و روى عجز و نياز به عتبه وى گذاريم .

.


1- .برگرفته از آيه شريفه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (سوره حاقه : 12) . در روايات زيادى وارد شده كه اميرمؤمنان عليه السلام « اذن اللّه الواعية » است ، رجوع كنيد به : مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى : 158 ح 94 ، بحار 35/330 ح 11 .
2- .فتح : 10 .
3- .مضمونى است از زيارت جامعه اهل بيت عليهم السلام . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/615 ، تهذيب 6/99 ، مستدرك 10/423 .

ص: 170

در انقلاب عالم امكان براى شهادت سيد مظلومان عليه السلام است

و معنى « قلب اللّه » آن احاطه تامه و رسيدگى كلى اوست به اجزاء و اعضاء و قوى و اصول و فروع ما فى الكون به مانند قلب محيط متصرف كه مالك ازمّه قواى انسان است كه « إذا صَلُحَتْ صَلُحَ الْجَسَدُ » و انقلاب او موجب انقلاب احوال رعاياى مملكت بدن و تعطيل امور عمال آن است . و همين طريق است معنى « ثار اللّه » ، چون اطباء يكى از معنى نفس را خون دانسته اند آن را متولد از جگر مى دانند ، بلكه گفته اند : جگر مقسّم غذا و خون است و دل هم از جگر به رابطه و واسطه عرقى تغذيه مى كند با آن كه يكى از اركان ثلاثه بدن است . پس بر حسب حسّ و يقين نفس انسانى كه منتزع و منفجر از محلّ قوت طبيعى است خون است ، و اگر خون بر خلاف عادت معموله از بدن دفع شود رشته حيات انسان منقطع است ، پس عالم امكان را به منزله بدن بدان كه حيات و بقاى وى به واسطه آن خون طاهر مطهر است و در جزء جزء وى از آن خون پاك بهره و نصيبى است كه اگر در جزئى از اجزاء عالم از آن خون لطيف آنى نباشد مفلوج (1) و معطل خواهد بود . بناءً على هذا عرض مى كنم : جناب خامس آل عباء عليه آلاف التحية و الثناء علاوه از اينكه « وجه اللّه » و « عين اللّه » و « لسان اللّه » و « اذن اللّه » و « يد اللّه » و « نفس اللّه » و « جنب اللّه » و « روح اللّه » و « قلب اللّه » است ، « ثار اللّه » و « دم اللّه » است . ايضاً از آن كه بعد از شهادت آن شهيد در راه خدا اركان عالم بالكليّه منزعج و متضعضع گرديد و از اعلى عليين تا تخوم ارضين از خروج آن ثار اللّه منكدر و منكسر شدند حتى بهشت از مسرّت خود بِهِشت ، و با جهنم هزاران حزن و غم منضم گرديد .

در انقلاب عالم امكان براى شهادت سيد مظلومان عليه السلام استو مضمون حديث « بُنِىَ الوجودُ على الاسمِ الاعظم ، فاِذا حُرِّكَ حُرِّكَ جميعُ العالمِ » (2) مبرهن

.


1- .در چاپ سنگى : مفلوح .
2- .در مجامع حديثى يافت نشد .

ص: 171

شد و رشته حيات امكان گسسته گشت و فرشتگان از عبادتشان بايستادند ، آفتاب با رخساره تيره چون زن داغدار گيسوى پريشان كرد ، و بر عذار ماه كلف پديدار گرديد و ستارگان در اقطار آسمان متفرق و پريشان شدند و براى كسوف آن نيّر اعظم روز جانسوز عاشورا را ليل مظلم پنداشتند ، وحشيان صحرا به اطراف زمين رميدند ، و مرغان هوا از آشيانها پريدند ، نوع بشر فرياد وافضيحتاه ! و واخجلتاه ! برآوردند و طايفه جن بساط سوگوارى گستردند ، پيغمبر در حظيره قدس اقامه تعزيت كرد و جبرئيل در سدرة المنتهى لواى عزا افراشت ساره و آسيه ، مريم و خديجه فاطمه مرضيه را تسليه دادند ، خون دل زمين به جوشش آمد ، از ديدگان آسمان خون باريد ، رخساره عالم گلگون شد ، وخطّه خاك درياى خون ، هر گياه و درخت و هر كلوخ و سنگ سخت كه از بيت المقدس و مدينه نبويه صلى الله عليه و آله برداشتند خون تازه يافتند ، دامن شفق سرخ ، و چهره افق زرد شد ، زندگان در انتظار نفخ صور بودند و مردگان گمان قيامت يوم النشور نمودند ، ملكى عظيم الشأن در بحر اعظم بى پايان نداء « ألبِسوا اثوابَ الاَحْزَانِ » برآورد ، و ماهيان دريا را از اين مصيبت عظمى اخبار كردند ، جغد در ويرانه مأوى گرفت ، و پرستوك فاتحه ماتم خواند . حال بنگر از پيكر اين عالم اين همه خون چرا آمد و چگونه اين تن ناتوان گشت و از پا درآمد ؟ ! پس مى گوئيم : هر وقت از مدد قوه غضبيّه خون بدن انسانيه به فوران و هيجان آيد آثار غضب كه علامت آن سرخى رخسار است پديدار شود (1) . و همين قسم است قهر و غضب منتقم قهار هر وقت ظاهر شود به صورت و كسوه حمره

.


1- .و در حديث مفصل امام رضا عليه السلام در روز اول محرم به ريان بن شبيب مى خوانيم : « يا بن شبيب ! لقد حدثنى ابى ، عن ابيه ، عن جده عليه السلام أنه لمّا قتل الحسين صلوات اللّه عليه مطرت السماء دماً وتراباً أحمر » . رجوع كنيد به : امالى شيخ صدوق : 192 ، و در حديث نضره عبديه چنانچه در دلائل النبوة 6/471 ( چاپ بيروت ) آمده مى گويد : لما قتل الحسين بن على مطرت السماء دماً فأصبحت وكل شى ء ملآن دماً . نيز رجوع كنيد به : شرح الاخبار 3/166 ح 1102 و قبل و بعد آن ، ثقات ابن حبان 5/487 ، تاريخ مدينة دمشق 14/227 .

ص: 172

است چنانكه آيت رحمتش به رنگ خضرت و بياض است تا بندگان آيت و نشان قهر و رحمتش را بشناسند و بدانند . اكنون شهادت جناب امام حسين عليه السلام سبب از براى قهر و غضب حق شد و آثار غضبش را در برّ و بحر عالم امكان همان به رنگ حمره و انقلاب بعضى از ماديات است به خون . و در حديث است : « شهيد آغشته به خون ، فرداى قيامت با همان جامه خونين و رنگين برخيزد تا حضرت احديت بر قاتل وى غضب فرمايد ، و در مقام دادخواهى برآيد » . پس خون اگر نبود غضب نباشد ، خون سبب است از براى ظهور غضب و همچنين آيات ديگر الهيّه كه بدين لون متلّون مى شوند غالباً بر اين سمت و علامتند . عجالةً عرض اين بنده آن است : جناب خامس آل عبا اگر چه خود مظهر غضب نبود ، اما شهادت و ريختن خون گلويش سبب از براى قهر و غضب خداوندى گشت كه مردمان دانستند اينگونه آثار غضب براى شهادت وى مهيّا و مترتّب است . و از اين جهت براى انتقام ريختن خون آن مظلوم فرمود : « وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً » (1) . پس توان گفت : وضع عالم رجعت غرّاء براى مطالبه دم و براى سلطنت پادشاهى آن بزرگوار است ، و توان گفت اين آثار غضب باقى است تا وقتى كه خدايش خونش را طلب كند . خلاصه در احاديث اهل البيت عليهم السلام مرويست : « قصرى كه در بهشت براى جناب سيد الشهداء ارواحنا له الفداء مقرر شده است به رنگ ياقوت احمر سرخ است و قبه اى كه در رجعت از براى آن بزرگوار زده مى شود از ياقوت سرخ است » . و معروف است : ميل قلبى آن جناب هم به جامه سرخ بوده براى آن كه با بدن آغشته به

.


1- .اسراء : 33 .

ص: 173

در معنى « مهجه » و بذل آن و مراتب قلب است

خون ، خداوند بى چون را ملاقات مى فرمايد . و در وقتى كه محاسن شريفش خضاب به آن خون مطهر گرديد فرمود : « هكذا أَلْقى جدّى رسولَ اللّه صلى الله عليه و آله » (1) . و زمانى كه عبداللّه رضيع مشهور به على اصغر را دفن كرد جامه و بدنش را از خونش ملطَّخ نمود (2) . و در اين مقام خاطر آوردم آخر فقره خطبه اى كه جناب امام حسين عليه السلام زمان خروج از مكه معظمه خواند : « مَنْ كانَ باذلاً مُهْجَتَه ومَوطِناً على لقاءِ اللّهِ فَلْيَرْحَلْ فاِنّى راحلٌ إن شاءَ اللّه تعالى » (3) ، يعنى : هر كه مى خواهد خون دلش را بريزد و ببخشد در راه خدا و مهيا شود براى ملاقات وى پس فردا كوچ كند كه من مى روم .

در معنى « مهجه » و بذل آن و مراتب قلب استو مراد از « مهجه » بضم ميم كه جمع آن مُهَج است خون دل است و گاهى از « مهجة القلب » تعبير به روح مى شود (4) . و « نجيع » خون سياهى است كه در دل يا جوف اوست (5) .

.


1- .بحارالانوار 45/53 ، عوالم : 17/296 ، مقتل الحسين ، خوارزمى 2/34 .
2- .و در زيارت آن شهيد بزرگوار مى خوانيم : « السلام على عبداللّه بن الحسين ، الطفل الرضيع ، المرمى الصريع المتشحط دماً ، المصعد دمه فى السماء » . رجوع كنيد به : بحار 45/66 و98/270 .
3- .شرح الاخبار قاضى نعمان 3/146 ، مثير الاحزان : 29 ، بحار 44/367 .
4- .چنانچه در شرح الاخبار 3/146 بدان تصريح شده است ، نيز رجوع كنيد به : مجمع البحرين 4/242 ماده ( مهج ) .
5- .رجوع كنيد به : القاموس المحيط 3/87 ماده ( نجع ) ، بحار 35/172 ، تاج العروس 5/519 قال ما ملخّصه : والنجيع من الدم ما كان الى السواد أو هو الدم مطلقاً ، أو الدم المصبوب أو دم الجوف خاصة .

ص: 174

و در حديث است : « لَوْ يَعلمُ الناسُ ما فى طلبِ العلمِ لَطلبُوهُ وَلو بسَفْكِ المُهَج » (1) . پس عرض مى شود : مراد از « ثار اللّه » و « دم اللّه » همان « مهجة القلب » است كه از خروج وى حيات از تمام بدن خارج مى گردد ، و چون علت بقاء بدن اوست لهذا اشرف است از تمام خونهائى كه در اعماق بدن انسانى جارى است و اشرفيّت آن خون براى شرافت محل اوست . پس سزاوار آن است براى شرف و محبوبيتى كه دارد به كريمه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » (2) همان خون را انفاق و بذل كند در راه دوست خود . و اهل ايقان و عرفان گفته اند : از براى قلب هفت طور است : اول : صدر است و محل اسلام ، « أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِن رَبِّهِ » (3) برهان ايشان . دوم : قلب است و آن محل ايمان است ، « أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ » (4) شاهد ايشان است . سوم : شغاف است و آن محل محبت مخلوق و شفقت بر خلق است ، « قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً » (5) دليل ايشان . چهارم : فؤاد است و آن محل مشاهده و رؤيت است ، « مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى » (6) دلالت بر مرادشان كند . پنجم : حبة القلب است كه معدن محبت حضرت احديت است . ششم : سويداست كه منبع مكاشفات غيبيه و علوم لدنّى است .

.


1- .كافى 1/35 ، مجمع البحرين 4/242 .
2- .آل عمران : 92 .
3- .زمر : 22 .
4- .مجادله : 22 .
5- .يوسف : 30 .
6- .نجم : 11 .

ص: 175

هفتم : مهجة القلب است و آن محل براى ظهور و انوار تجلى صفات الوهيه است بتمامه . پس اين طور سابعه اعظم اطوار و خاتم اسرار است ، هر آن كس رشته حيات را براى دوست عزيز خود گسست حيات دائمه باقيه يافت ، و براى بذل چند قطره خون سويداء مهجة القلب وى مطلع انوار آفتاب بقاء گرديد و احدى از انبياء و اولياء بدين مرتبه اعلى ارتقاء نيافت مگر جناب خامس آل عباء عليه التحية والثناء . و از اين جهت نام خوشش تا دامن قيامت از زبانهاى اهل ولا جارى و گوياست و محافل و مجالس تعزيه دارى و سوگواريش برپا ، و هر دوستى كه نظر كردن به حمره افق و سرخى شفق را براى خود مذكِّرى صادق داند البته خونابه جگر و خون دل را از مردمك ديده بر رخساره فشاند . و عجب مدار از آن كه زينب خاتون در خطبه كوفه فرمود : « أفَعَجِبْتُمْ ان مَطَرَت السماء دَماً وَلَعَذاب الآخِرَة أشدّ وأخزى » (1) . پس از آن كه آسمان خون گريد براى آن شهيد غريب مظلوم سزاوار آن است دوستان و شيعيان ايشان از آسمان ديدگانشان نيز خون ببارند . و از بيان آن مخدره عليهاالسلاممعلوم است كه از كربلا تا شهر كوفه باريدن خون را از آسمان ديده بود و سائرين هم ديده بودند كه فرمود : عجبى نيست آسمان خون گريه كند . عجالةً معذرت مى خواهم از تطويل ما جَرى مِنَ القلم ، ليكن ميل و خواهش اهل منبر و دعاء و ذاكرين محافل بكاء دعا گوى ايشان را امر به اطاله لسان و اطابه بيان نمود . الحال مقتضى است احاديثى كه عامه و خاصه در خون گريه كردن آسمان و اهل آن نقل كرده اند بنويسد ، و نتيجه مفيده بردارد ؛ از آن كه جمعى را از تمكين و قبول اين آيه حقّه مدبر و منكر يافتم .

.


1- .اللهوف ( با ترجمه ) : 176 ، لواعج الاشجان : 201 .

ص: 176

اخبار علماء عامه در ظهور حمرت در روز شهادت آن سيد مظلومان

اخبار علماء عامه در ظهور حمرت در روز شهادت آن سيد مظلوماناما از علماء عامه و مشاهير و نحارير ايشان كسى كه نقل كرده است ثعلبى است در ذيل آيه كريمه : « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » (1) گفته است : اين سرخى كه با شفق است پيش از شهادت آن جناب نبوده است ، بعد از شهادت پيدا شد و عبارت اوست : « مُطِرْنا دماً بايّامِ قَتْلِ الحُسين عليه السلام » (2) . و يكى از علماء عامه نسوى است در « تاريخ » خودش نوشته است ، و عبارت اوست : « هذه الحُمرةُ فى الاُفُقِ مِن يَوم قَتْلِ الْحُسَين عليه السلام » 3 . و يكى از علماء عامه ترمذى (3) است . صاحب « مناقب » فرمود : ترمذى گفت : اين سرخى در افق از روز شهادت آن جناب عليه السلامظاهر شد .و يكى از ايشان ابونعيم است در « دلائل النبوة » (4) گفته است : « لَمّا قُتِلَ الحُسين عليه السلام

.


1- .دخان : 29 .
2- .الطرائف ، ابن طاوس : 203 ح 295 به نقل از ثعلبى ، الصواعق المحرقة : 116 ، ذخائر العقبى : 145 ، مقتل خوارزمى 2/89 .
3- .در چاپ سنگى : ترمدى ، و همچنين در مورد بعدى .
4- .مناقب ابن شهر آشوب 3/212 به نقل از ابونعيم در دلائل النبوة و نسوى در كتاب المعرفة ، بحار 45/215 .

ص: 177

اَمْطَرَتِ السماءُ دماً وجِبَابُنا وجِرارُنا صارَتْ مَمْلُوَّةً دَماً » يعنى : آسمان خون گريه كرد به نحوى كه كوزه ها و خمهاى ما پر از خون شد .و قشيرى يكى از ايشان است ، در « تفسيرش » (1) در ذيل آيه كريمه گفته است : « لمّا قُتِلَ الحسين عليه السلامبَكَتْ عليه السماءُ ، وعلامَتُها حُمرةُ اَطْرافِها » .و جمعى از علماء سنت و جمهورى از اهل جماعت (2) بر اين فقره اذعان دارند و منكرى نيافتم .اما از كتب شيعه اماميه احاديث صحيحه كثيره است (3) .و در « كامل الزيارة » (4) منقول است كه رواى گفت : يكسال و نه ماه است آسمان را مانند علقه _ يعنى : مانند پاره خون _ مى ديديم و آفتاب ديده نمى شد .و أيضاً مرويست : « آسمان بعد از شهادت آن بزرگوار خاك سرخ باريد » (5) . ودر كتاب « امالى » (6) مرويست كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند در آخر خبر : « وَتَمْطُرُ السماءُ رماداً وَدماً ، وَيبكى عَلَيْكَ كُلُّ شى ءٍ حتّى الوُحوشُ فى الفَلَواتِ وَالحيتانُ فى البحارِ » .و از اين خبر معلوم است آسمان خاكستر و خون گريه كرد . و در كتاب « كامل الزيارة » (7) است : آسمان بر يحيى بن زكريا خون گريه كرد و بر جناب

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/212 به نقل از تفسير قشيرى و فتال ازسدى ، بحارالانوار 45/215 .
2- .نگاه كنيد به : تفسير قرطبى 16/141 ، تاريخ مدينة دمشق 14/228 ، سير اعلام النبلاء 3/312 .
3- .رجوع كنيد بروايات متنوعى كه علامه مجلسى نقل فرموده در : بحارالانوار 45/201 باب 40 ما ظهر بعد شهادته من بكاء السماء والارض عليه وانكساف الشمس والقمر وغيرها .
4- .كامل الزيارات : 181 ح 247 ، قريب بدين روايت در طرق عامى در مصنف ابن ابى شيبه 8/633 ح 262 چنين آمده : عن ام حكيم قالت : لما قتل الحسين بن على وأنا يومئذ جارية قد بلغت مبلغ النساء _ أو كدت أن أبلغ _ مكثت السماء بعد قتله أياماً كالعلقة .
5- .امالى شيخ صدوق : 192 .
6- .امالى شيخ صدوق : 178 ح 179 ، لهوف : 11 ، بحار 45/218 ح 44 .
7- .كامل الزيارات : 182 ح 248 ، بحار 45/210 .

ص: 178

سيد الشهداء هم يك سال تمام .و حضرت عبدالعظيم روايت كرده است : « ما بَكَتِ السّماءُ الاّ على يَحيى بن زكريا والحسينِ بن على عليهماالسلام » (1) .و صاحب « مناقب » (2) نقل فرموده است : شش ماه بعد از شهادت جناب سيدالشهداء عليه السلامسرخى از مشرق و سرخى از مغرب برمى خاست و در وسط آسمان به يكديگر مى رسيدند .و بعضى از علماء اعلام و رؤساء اسلام بكاء آسمان را به خون از اهل آسمان مى دانسته اند (3) .و چند حديث صحيح نيز وارد است در بكاء آفتاب 4 . و مرويست : گريه آفتاب طلوع و غروب اوست به سرخى (4) . اما در گريه كردن زمين به خون اخبارى كثيره از فريقين روايت شده است : يكى روايت ام معبد است و عوسجه كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله در كنار آن استنشاق فرمود سه مرتبه و وضو ساخت و فرمود : « لِهذِه العَوْسَجَةِ شَأنٌ » و آن درختى عظيم شد و مردم از افنان و اغصان و ساق و اوراق و اثمار آن تبرّك مى جستند و براى امراض صعبه استشفاء مى كردند تا آن كه در روز عاشوراء از ساق آن دم عَبيط يعنى : خون تازه و تر جارى شد

.


1- .مدينة المعاجز 4/149 ح 1157 ، نيز : بحار 45/201 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/212 ، بحار 45/213 ح 30 .
2- .مناقب 3/212 .
3- .رجوع كنيد به : تفسير قرطبى 16/141 .
4- .مناقب ابن شهر آشوب 3/212 .

ص: 179

در حكايت غريبه كه مرحوم مير محمد حسين از سنگ ريزه كه بر آن مكتوب بود كلماتى شريفه نقل كرده است

و از ورق خشك شده آن خون به مانند آب گوشت متقاطر گرديد و بكاء و فرياد جن را از زير آن شنيدند كه مى گفتند : اَيَابْنَ النَّبىِّ ويَابْنَ الوَصِىّويا من بَقِية سَادتنا (1) الاكرَمِينا (2) و يكى روايت حضرت باقر عليه السلام است كه به هشام بن عبدالملك فرمود : « علامت موت امام آن است هر سنگى كه بردارند خون تازه جارى شود » (3) . و يكى روايت معروفه است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : « هر سنگ ريزه را كه برداشتند در بيت المقدس خون تازه جارى شد » (4) .

در حكايت غريبه كه مرحوم مير محمد حسين از سنگ ريزه كه بر آن مكتوب بود كلماتى شريفه نقل كرده استو در حين تحرير حكايت غريبه در كتاب « زهر الربيع » و « روضات الجنان » به خاطر آوردم كه مرحوم مير محمد حسين خلف مرحوم مير محمد صالح حسنى حسينى اصفهانى خاتون آبادى در كتابش نقل كرده است كه : من در شهر شوشتر سنگ ريزه يافتم كه در او به خطّ سرخ اين كلمات نقش شده بود ، و حاكم بلاد شوشتر آن را فرستاد براى مرحوم مبرور شاه سليمان صفوى ، و شاه سليمان فرستاد براى مرحوم جدّ من رفع اللّه مقامه ، و اغلب حكّاكها و اهل صناعت ملاحظه كردند و تأمل و توغّل نمودند آن را مجبول به آن كلمات و خطوط شريفه يافتند يعنى : شخصى خارج آن را نقش و رسم نكرده بود مگر قلم قدرت حضرت احديت جلّ و علا ، و آن كلمات بدين گونه منقوش شده بود :

.


1- .در چاپ سنگى : سادة .
2- .مدينة المعاجز 4/189 ، 4/191 ح 1217 ، بحارالانوار 45/233 ح 1 ، وزن شعر اشكال دارد ، و شايد شعر نباشد .
3- .روايت مفصل و جالبى است كه قابل مراجعه است . رجوع كنيد به : بحارالانوار 45/203 _ 204 ح 5 و46/316 ح 3 .
4- .بحار الانوار 45/89 و140 و 203 .

ص: 180

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا إله الاّ اللّه مُحمّدٌ رَسول اللّه ، عَلى ولىّ اللّه ، قُتِلَ الامامُ الشهيد المَظلوم الحُسينُ بن الامام على بن أبى طالب عليهماالسلام ، وكُتِبَ (1) بِدَمِهِ بِإذنِ اللّه وَحَوْلِهِ عَلى أرضٍ وَحَصاةٍ : « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ » (2) . ترجمه بعد از شهادتين آن است : كشته شد شهيد مظلوم پسر امام على بن أبى طالب عليه السلامو نوشته شد به خون آن جناب به اذن و حول خداوند بر زمين و سنگ ريزه اين آيه « وَسَيَعْلَمُ . . » إلى آخره . و نظير آن بيان مرحوم شيخ حسين بن عبدالصمد والد ماجد مرحوم شيخ بهائى است كه فرمود : در صحراى نجف درّى يافتند كه بر او مكتوب بود : انا دُرٌّ من السماءِ نَثَرونىيَومَ تَزويجِ والِدِ السِّبطينِ كنتُ اَصْفى مِنَ اللّجينِ بَياضاًحَمرَتْنى دِماءُ نَحرِ الْحُسَينِ يعنى : من درّ صاف شفافى بودم كه ملائكه مرا در روز تزويج فاطمه عليهاالسلام به اميرمؤمنان نثار كردند و از نقره سفيدتر بودم اما خون گلوى حسين بن على عليهماالسلام مرا بدين گونه سرخ و رنگين كرده است (3) . خلاصه اين گونه نظائر و شواهد بسيار داريم و اگر هم بگوئيم بر حسب حكايت ثابته سابقه بر هر سنگ و حجرى از خون شريف آن بزرگوار نوشته شده باشد به امر پروردگار ضررى ندارد و حكمتى در خفاء و عماء ماهاست ، و الاّ بر حسب تفسير اهل بيت عليهم السلام « اِنْ مِن شى ءٍ الاّ يُسبّحُ بحمده فى عَزاءِ الحسين عليه السلام ولكن لا تَفْقَهُون تَسبيحهم » وارد است و خلافى ندارد .

.


1- .مرحوم مؤلف به صورت صيغه مجهول ضبط و ترجمه كرده است ، البته به وجه معلوم نيز مى توان خواند .
2- .شعراء : 227 .
3- .شجرة طوبى 2/251 ، مستدرك سفينة البحار 9/536 به نقل از مجموعه شهيد و كشكول .

ص: 181

اما تكميل مطالبى كه در اين اوراق مسطور مذكور شد منوط است رجوع به اوراق مجموعه اى از دعا گوى كه موسوم به« ثمرات الجنيه من حديقة الحسينية » است . اشاره مختصرى در اين مقام از آن چه در آن كتاب تفصيل داده ام نيز لازم است ، استدعاء مى نمايد كه ملاحظه اجمالى فرمايند كه مرحوم بحر العلوم سيد مهدى طباطبائى در منظومه فقهيّه اش كه مشهور به « دره غرويه » (1) است فرمود : اَكْثِرْ من الصلاةِ فى المَشاهدِخَيرِ البُقاعِ افضلِ الْمَعَابِدِ والسرُّ فى فَضلِ صلاةِ المَسجدِقَبرٌ لمعصومٍ به مُسْتَشْهَدِ بِقَطرةٍ من دمِه مطهَّرهْطَهَّرَهُ اللّهُ لِعَبدٍ ذَكَرَهْ (2) يعنى : نماز بسيار كن در مشاهد كريمه كه بهترين بقعه هاست و سرّ اينكه نماز در مسجد فضل دارد براى قبر معصومى است كه در آن شهيد شده است و خون پاكيزه اى از آن معصوم در آن ريخته شده است ، و خداوند پاك فرموده است از براى آن بنده اى كه او را ياد كند . و آن چه روايت شده است خوب است عرض كنم : شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلامعرض كرد : من كراهت دارم در مسجد سنّيان نمازگزارم . آن جناب فرمود : « نه چنين است واللّه ! كراهت نداشته باش ، نيست مسجدى مگر آن كه بنا شده است بر قبر پيغمبرى يا وصىّ پيغمبرى كه كشته شده است . پس رسيده است در اين بقعه قطره اى از خون وى پس خدا دوست داشت كه در آن بقعه ياد از وى كنند و فرائض حقه اش ادا نمايند و نوافل بجا آورند » (3) . و اين احقر بعد از منظومه بحر العلوم مرحوم ، و حديث مرقوم ، اين قسم مى داند : هر مسجدى در هر كجا برپاست خون معصومى است و قبر شهيدى از بندگان خاص خدا كه

.


1- .نام اصلى آن « الدرة البهية » است از سيد محمد مهدى بحرالعلوم در گذشته 1212 ه . ق . رجوع كنيد به : ذريعه 6/85 .
2- .الدرة الغروية : 100 فى المشاهد ، نقل از اللمعة البيضاء : 90 .
3- .كافى 3/370 ح 14 ، بحارالانوار 14/463 ح 31 ، تهذيب الاحكام 3/258 ح 43 .

ص: 182

ثمره هر يك آن است مردم در آنها خدا ياد نمايند پس جناب سيد الشهداء عليه السلام دو شبانه روز _ بنا بر قولى ده شبانه روز _ بدن اطهرش بر خاك افتاده بود تا آن كه مرغ هاى هوا از خون هاى مطهّر بال ها و پرهاى خودشان را آغشته نمايند و به اقطار زمين رشحات آن خون طاهر را برسانند تا بر حسب حكمت كامله الهيّه محل ورود هر رشحه و رشته اى معبد و مسجدى شود ؛ تا كريمه « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ » (1) صادق آيد ، و غرض از ريختن خون شريف آن سرور اقامه لواء توحيد و معرفت حضرت احديت است ، و اين فقره اختصاص به بعضى بلاد ندارد بلكه به تمام مشارق و مغارب ارضيه آن خون مطهر رسيد . و در كتاب « بحار الأنوار » (2) مرويست : « چون جناب امام حسين عليه السلام شهيد شد و بر خاك افتاد و خونش بر زمين جارى شد مرغ سفيدى خود را به خون آن جناب آغشته كرد و طيران نمود در آن هنگام مرغهاى چند ديد در سايه درخت ها و سايه ها نشسته اند و ياد از حَبّ و دانه از علف و آب مى نمايند . پس بر ايشان بانگ زد كه : شما به ملاهى و ذكر دنيا و مناهى مشغول شده ايد والحسين عليه السلام مُلقىً فى الأرض و جُثَّتُه بلا رأسٍ ولا غسلٍ ولا كَفَنٍ قد سفت عليه السَّوافى و بدنُهُ مَرضُوضٌ . . » إلى آخر الخبر . « پس همه مرغ ها طيران كردند و صيحه زدند و گريستند و خودشان را به خون آن بزرگوار آغشته و رنگين نمودند ، و طارَ كلُّ واحدٍ منهم الى نَاحِيَته يُعلِمُ اَهْلَها مِن قَتلِ ابى عبد اللّهِ الحسين » عليه السلام . يعنى : هر يك به ناحيه اى رفتند تا اهل آن ناحيه را اعلام نمايند كه آن جناب عليه السلامشهيد شد . « از قضا و قدر الهيه مرغى قصد مدينه نبويّه صلى الله عليه و آله كرد ، و جاء يُرَفْرِفُ والدمُ يتقاطَرُ من أجنِحَتِه و دارَ حولَ قبرِ سيِّدنا رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : ألا قُتِلَ الحسين بِكَربلاء ! الا ذُبِحَ الحُسين بكربلاء !

.


1- .نور : 36 .
2- .بحارالانوار 45/191 ، مدينة المعاجز 4/73 ح 1092 ، عوالم : 17/494 .

ص: 183

پس از اينكه اعلام و اخبار نمود و در اطراف قبر مطهر نبوى صلى الله عليه و آله طيران كرد مرغهاى ديگر جمع شدند و گريستند و نوحه آغاز نمودند و مردم از وضع مرغ و خون بالهايش تعجب داشتند تا خبر قتل آن بزرگوار رسيد . و توان گفت آن مرغ سفيد يكى از ملائكه رحمت بود براى اينكه بر حسب اسباب آن خونهاى طاهره مطهره را به توسط آن مرغ ها برساند مأمور باطلاع و اعلان شد و سفيدى بال و پر آن مرغ هم اشاره به ظهور رحمت است در كسوت بياض و مظاهر رحمات الهيه ملائكه ، و همه ايشان هم به جامه هاى سفيد معروف و موصوف اند و آنانكه مظاهر غضب اند سياه و امثال آن شناخته مى شوند » . و توان گفت : اين عمل از جبرئيل امين شايسته بود ، و در زمان رجعت هم به صورت مرغ سفيدى در خانه كعبه ظاهر مى شود ، و اگر هم يكى از طيور بوده است كرامتى است على حده « وَمَا مِن دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ » (1) البته آنها را معرفتى است و تكليف معلومى . پس مى گوئيم : هيچ شهيدى از اولاد آدم عليه السلام آنقدر جراحت نديد ، و هيچ شهيدى آنقدر خون از بدن شريفش نرفت ، و هيچ شهيد معصومى از رشحات خونش آنقدر آثار و بقاع ظاهر نشد كه به مانند شهيد مظلوم معصوم جناب امام حسين عليه السلام باشد . پس بعد از آن كه آن بزرگوار « ثار اللّه » و « دم اللّه » باشد بايد جبرئيل و ملائكه رحمانيه در خون چنين خداوندى خودشان را آغشته نمايند و از آن خون طاهر در آفاق و اطراف عالم منتشر كنند و قطره قطره به هر محلى كه مأمورند برسانند . و البته اين خدمت و تعزيت در خور جبرئيل امين بود با ارادت خاصّه كه به حضرت خامس آل عبا عليه السلامداشت .

.


1- .انعام : 38 .

ص: 184

در معنى شعر محتشم مرحوم است و فقره زيارت حضرت حجت اللّه الأعظم ارواحنا فداه

در معنى شعر محتشم مرحوم است و فقره زيارت حضرت حجت اللّه الأعظم ارواحنا فداهليكن مرحوم محتشم گفته است : با آن كه سر زد اين عمل از امّت نبىروح الامين ز روى نبى گشت شرمسار و عجب دارم از اين مضمون كه بايد حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله شرمسار باشد از روح الامين براى آن كه نوع بشر كه از سنخ و جنس آن سرور بودند چرا اين گناه بزرگ را كردند ؟ ! گويا بر حسب واقع شرمسارى و خجلت روح الامين براى آن بود كه آن بزرگوار را از شهادت فرزند دلبندش اخبار داد و رسم است خبر مرگ دهنده از اخبار موت متوفّى شرمنده و خجل است . پس عرض مى كنم : آن مرغى كه به فاصله اندك خود را از كربلاء به مدينه منوره برابر قبر رسول صلى الله عليه و آله رساند جبرئيل امين بوده است ، و وى خبر مرگ را آورد : براى بزرگى اين مصيبت و مصاب ، و شايد آن چه امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه فرمود در اين زيارت منعيّه مضجعه جبرئيل امين باشد : « فقامَ نَاعيك عند قبرِ جدِّك الرسول صلى الله عليه و آله فنَعاك اليه بالدَّمعِ الهَطُول قائلاً : يا رسولَ اللّه ! قُتِلَ سِبطُك وفتاك واستُبِيحَ اهلُك وحماك وسُبِيَتْ عترتُك وزراريك ووَقَعَ المَحْذُوز بِعِترتِك وذويك (1) ، فانزَعَجَ الرّسول صلى الله عليه و آله وبَكى قلبه المهول وعزاه بكَ الملائكةُ والأنبياءُ و فجعَتْ بك اُمُّك الزهراءُ و اختلفَتْ جُنودُ الملائكةِ المقرّبينَ واُقِيمتْ لك المَأْتَمُ فى أعلى عليِّين ولَطَمَتْ عليك الحورُ العينُ » (2) . خلاصه از مضمون اين فقرات معلوم مى شود شهيد در راه خدا جناب سيد الشهداء عليه السلامبود ، و ناعى كه خبر مرگ دهنده است جبرئيل امين ، و معزى و صاحب مصيبت حضرت

.


1- .در چاپ سنگى : ذريك .
2- .مزار ابن المشهدى : 506 ، بحارالانوار 98/241 و 323 ، صحيفة المهدى ، قيومى : 304 .

ص: 185

در صيحه زدن جبرئيل امين روز عاشوراء و توبه بعضى از حاضرين

رسول و حضرت امير و فاطمه زهراء عليهم السلام بودند ، و اهل تعزيه و تسليه انبياء و ملائكه مقربين بودند ، و مجلس عزاء در اعلى عليين و حظيرة القدس بود ، و لطمه زن در اين مصيبت و رزيّه حور العين بودند ، و اختصاص لطمه زدن به حور العين بالنسبه براى رقّت قلوبشان است ، سيّما به جهت خاطر حضرت صديقه طاهره كه در اين مصيبت عظمى هر رواح و صباح گريان و نالان است . و مخفى نماناد : بر حسب اخبار صحيحه ، جبرئيل امين اول كسى بود كه بر حسب وحى الهى خبر مرگ جناب سيدالشهداء عليه السلام را آورد به اينكه اين امّت مشؤومه وى را شهيد مى نمايند ، و بعد از آن شهادت آن بزرگوار هم اول كسى كه خبر شهادت آن بزرگوار را در اعلى عليين نيز آورد جبرئيل امين بود ، و اخبارى كه در كتاب « بحار الانوار » است در خبر دادن جبرئيل مرّات عديده به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله مطالعه آنها مفيد است . و در حديث صحيح صاحب « كامل الزيارة » نقل فرموده است بر مى آيد كه جبرئيل هم در كربلا بوده است . اما انبياء و اوصياء را بر حسب نصوص صحيحه عجالةً خاطر ندارم تماماً در حين شهادت حاضر باشند مگر جناب نبوى صلى الله عليه و آله كه ظاهر اين حديث ظهورش را مى نمايد و احاطه علميه نبوت و ولايت بالنسبه به كليات اشياء مطلب محققى است ، و خوب است اهل بكاء و دعاء بودن جبرئيل را در كربلا از كتاب مذكور بدين گونه بخوانند و به اهل ولا بفهمانند و بگريانند . و بهتر ذكر عبارات امام عليه السلام است بعينها ، و حديث طولانى است محل حاجت آن را مى نويسد :

در صيحه زدن جبرئيل امين روز عاشوراء و توبه بعضى از حاضرين « لما قُتِلَ أتاهُم آتٍ وهم فى المُعَسكرِ فصرَخ فزَبرَ فقال لهم : وكيفَ لا أصرخُ و رسول اللّه صلى الله عليه و آلهقائمٌ ينظُرُ الى الارضِ مرةً وينظر الى حزبِكم مرةً ؟! وأنا أخافُ أن يَدعُوَ اللّهَ على أهل الارض

.

ص: 186

در تقسيم خون بدن و گلوى و مواضع سبع و دل شريف آن بزرگوار است

فَاهلكت فيهِم . فقال بعضُهم لبعضٍ : هذا اِنسانٌ مَجنونٌ ! فقال التَّوّابُونَ : ما صَنَعْنَا بِاَنْفُسِنا ؟ ! قَتَلْنا لابن سُمَيّةَ سيدَ شَبابِ اهل الجنة ! فَخَرجُوا على عبيد اللّه بن زيادٍ ، فكان مِن امرِهم الذى كان » . قلت له : جُعلت فداك ! من هذا الصارخُ ؟ قال عليه السلام : « ما نَراهُ الا جبرئيل ، امَا إنه لو اُذِنَ له فيهم لصاحَ بهم صَيحةً يخطفُ منها ارواحُهم من ابدانِهم الى النّار ولكن اَمْهَلَ لهم ليَزْدادوا اثماً ولهم عذابٌ اليمٌ » (1) . معنى اجمالى خبر آن است : « در عسكر ابن سعد شخصى را ديدند صيحه مى زد او را منع كردند . گفت : من پيغمبر صلى الله عليه و آله را ايستاده مى بينم گاهى به آسمان و گاهى به لشكر شما نگران است ، مى ترسم بر شما و اهل زمين نفرين نمايد و هلاك شويد بعضى گفتند اين مرد ديوانه است و بعضى توبه كردند كه چرا به امر پسر زياد فرزند رسول صلى الله عليه و آله را كشتيم و خروج كردند بر عبيداللّه مرجانه » . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « آن صيحه زننده جبرئيل بود ، اگر اذن مى دادند به صيحه اى همه را هلاك مى كرد و ارواح ايشان را به آتش مى فرستاد » (2) .

در تقسيم خون بدن و گلوى و مواضع سبع و دل شريف آن بزرگوار استپس هر آن كه مى خواهد از مصيبتى كه در اين كتاب است فيضى برد و بر رخساره خويش افاضه فيض و رحمتى كند و بر اين دعاگوى پريشان در ضمن آن ترحّمى نمايد خوب است اين ورقه را بخواند تا بداند خون بدن جناب خامس آل عبا عليه السلامبر چهار قسم منقسم شد : يك قسم از تمام بدن و يك قسم از پيشانى نورانى و يك قسم از گلوى مبارك و يك قسم از قلب شريف .

.


1- .بحارالانوار 45/173 ، عوالم : 17/505 .
2- .ادامه خبر سابق كه از بحار و عوالم نقل كرديم .

ص: 187

اما قسم اول : در سه وقت خون از بدن انور به خاك كربلا عجين شد : يكى در وقت حملات و كرات و اشتغال و استغراق آن سيد مظلوم بود به جنگ كردن با اعداء ، وكانَتِ السِّهامُ فى دِرعه كالشَّوْكِ فى جِلدِ القُنْفُذ (1) . پس در هر حمله هر قدر خون از آن بدن ريخته شد عطر فائح و بوى خوش از آن محل تا روز قيامت استشمام مى شود ، و شايد فقره مشهوره چهار فرسنگ در محل جولان آن امام مظلومان صدق باشد . و يكى هم در مصرع شريف و اطراف آن يعنى : آن موردى كه جناب امام عليه السلام از اسب قرار گرفت ، و البته خونى كه از آن جسد مطهر در مصرع و مقتل آن بزرگوار ريخته شد در اطراف آن در وقت سوارى و حركت كردن ميمنه و ميسره و قلب و جناح و ساقه لشكر شقاوت اثر ريخته نشد ، مگر گفته شود مجموع من حيث المجموع دماء مطهّره منتشر در اطراف مصرع حسينى عليه السلام شايد برابرى كند ، از آن كه در حديث است : « هنگامى كه خون بسيار از آن بدن شريف جارى گرديد در وقت سوارى ضعف غالب گرديد و بر زمين قرار گرفت » . و يكى خونهائى كه بعد از شهادت و جدا شدن آن رأس مطهر از آن بدن مبارك جارى گرديد . على اى حال ، با ضميمه اين خون در مصرع و مضجع آن بزرگوار خون آن بدن لطيف بيشتر از اطراف و اكناف بوده . پس عرض مى كنم : بنا بر شعر مرحوم بحر العلوم و قواعد كليه ديگر در هر موردى كه خون آن بزرگوار بيشتر و زيادتر ريخته شد آثار خيريه و بركات و رحمات و فيوضات رحمانيه و عبادات و اطاعت زيادتر پديدار و آشكارا گرديد . حال بنگر بقعه حسينيه عليه السلام را كه چقدر مظهر خيرات و معبد عباد شده است و چه قسم

.


1- .ذكر اين فقره قبلاً گذشت .

ص: 188

مَسْأَلات و حاجات سائلين و محتاجين در آن مشهد شريف برآورده مى شود ، و يك جهت در معنى فقره و « اجابةُ الدُّعاء فى تحتِ قُبَّتِه » 1 براى اجتماع آن دماء طاهره مطهره است در آن موضع مقدس . و يكى از فقره زيارات كه وارد است از معصوم بايد زائر بخواند اين دو فقره است : « أنشدك بدم (1) المظلوم » (2) يعنى : تو را اى خداوند ! به خون مظلوم قسم مى دهم . و معلوم است مراد از خون مظلوم خون كيست ، و هر آن كه در اين مقام و مقامات ديگر خداوند را به خون مظلوم سه مرتبه قسم دهد بالقطع بر حسب تجربه حاجتش برآورده مى شود . و مرحوم شيخ بهائى طاب ثراه در كيفيت نماز شب و توسل به اين فقره اصرارى دارد . و علاوه از اجتماع دم كثير به آن محل شريف و آثار متفرعه بر آن در كتاب مزار مرويست : « در كربلاء دويست نفر پيغمبر و دويست نفر وصى پيغمبر مدفون اند » (3) . پس بر حسب حديث سابق از قبر هر معصومى و از محل ريختن خون وى عبادات و خيرات كثيره در آن زمين عرش قرين بسيار بايد ظاهر شود . پس از خداوند بخواهيم تا ما بندگان عصاة را روزى فرمايد در آن مزار شريف حاضر شويم تا بواسطه توسل به ثار اللّه وابن ثاره خداوند قلم عفو و مغفرت بر گناهان ما كشد . ونعم ما قيل : اذا رُمْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيناًلِكَى تَلقَى الالهَ قَريرَ عَينِ فاِنَّ النارَ ليس تَمسُّ جِسماًعليه غُبارُ زُوّارِ الحسينِ (4) باز عرض مى كنم : كانِ قندم ، نيستان شكّرمهم زخود مى رويم و خود مى خورم يعنى : چون طينت طيّبه حسينيه عليه السلام از آن تربت زكيّه مأخوذ و مقبوض شد از آن جهت در همان تربت زكيه هم مقبوض الروح گرديد و خون بدن شريفش نيز عجين به آن تربت زكيه گشت . اما خون پيشانى آن بزرگوار با ضميمه خون اعضاء ستّه كه تماماً مواضع سبعه سجده اند به اطراف و نواحى عالم نشر يافتند و از اين جهت در هر محلى كه خون آن جناب رسيد و ترشّحى در آن شد مساجد و معابد و مشاهد گرديد . و در اين زمان كه بهترين ازمنه است بيوتات و تكايا و مساجدى كه بنا مى شود تماماً براى اقامه تعزيه آن بزرگوار است ، و در آنها جز بيان اصول و فروع دين و احكام و مسائل حلال و حرام سيد انام عليه السلام نيست ، و يوماً فيوماً آثار كليه اى بر آنها متفرع مى شود ، و غالب از مردمان خداوند سبحان را از اين طريقه و نهج قويم معرفت بهم مى رسانند و عبادت مى نمايند ، اميد است نيّات كليّه عباد هم خالص شود . اما خون گلوى مباركش را كه بعد از خون دل اشرف دماء بدن است منْضّماً به او خون دل در اطراف آسمان براى اظهار غضب و قهر خداوند سبحان بماند تا روز قيامت هر وقت هر كس سرخى شفق و حمره افق را مى بيند متذكر مصيبت آن بزرگوار شود و غضبى كه حق تعالى بر قاتلين وى دارد .

.


1- .در بحار : دم .
2- .بحارالانوار 83/235 _ 236 و98/216 .
3- .رجوع كنيد به روايت مفصلى كه نقل شده در : كامل الزيارات : 270 ، تهذيب الاحكام 6/72 ح 138 ، وسائل الشيعة 14/516 ح 19724 .
4- .اشعار از ابوالحسن جمال الدين على بن عبدالعزيز خلعى ( خليعى ) موصلى حلى است و در حدود سال 750 رحلت كرده است چنانچه در الغدير 6/12 مذكور است . اين اشعار را حاج مهدى فلوجى حلى در گذشته سال 1357 تخميس كرده و مقدارى از آن را علامه امينى در الغدير 6/12 _ 13 نقل كرده است .

ص: 189

. .

ص: 190

در نقل مرحوم اردبيلى از سرخى افق

در نقل مرحوم اردبيلى از سرخى افقو علاوه از آن چه سابقاً عرض كردم از كتابهاى عامه ، مرحوم مقدس اردبيلى از « صحيح مسلم » (1) در تفسير آيه « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ » آورده است كه : گريه آسمان همان سرخى است كه پيش از شهادت آن نبود . و ابو مخنف گفت : وَاَمْطَرَتِ السَّماءُ دَماً فى ذلك اليومِ (2) . و ايضاً گفت : ولم تُمْطِرِ السماءُ دماً الا ذلك اليومَ ويومَ قتلِ يَحيى بن زكريا عليه السلام (3) . و ايضاً از مسند احمد بن حنبل نقل كرده است : يك قطره اشك ريختن در مصيب جناب امام حسين عليه السلام باعث دخول جنت مى شود . پس هر آن چه آن بزرگوار خون گلوى و دلش را به آسمان ريخت و قطره اى برنگشت ملائكه در اطراف و اكناف آسمان بدين گونه نگاه داشتند و جلوه مى دهند . اما خون « مهجة القلب » كه اعظم و اشرف واَلْطَف دماء بدن آن قلب عالم امكان بود بر دو قسم منقسم گرديد : يك قسم از آن را بر صورت و محاسن شريف ماليدند ، و قسم ديگر را در دفعه اولى به آسمان پاشيدند . پس آن چه ابن شهر آشوب در « مناقب » فرمود و جمعى ديگر (4) از قدماء علماء نقل كرده اند از اين قرار است : جناب امام عليه السلام ساعتى خواست توقف نمايد تا استراحت كند براى ضعفى كه از قتال يافت ، پس سنگى بر جبهه مباركش رسيد جامه اش را گرفت تا خون پيشانى را پاك نمايد ، ناگاه تير محدد زهر آلوده سه شعبه بر سينه اش يا دل مباركش

.


1- .العمدة ، ابن بطريق : 405 ح 835 به نقل از صحيح مسلم در ابتداى جزء پنجم ، نيز : طرائف ابن طاوس : 203 ح 293 ، تفسير طبرى 25/74 .
2- .قريب به آن است در مقتل خوارزمى 2/89 ، الصواعق المحرقة : 116 ، طرائف : 202 .
3- .در صفحات پيشين رواياتى در اين زمينه نقل كرديم . نيز رجوع كنيد به : الدر المنثور ، سيوطى 4/264 .
4- .مانند ابن نما در مثير الاحزان : 55 .

ص: 191

رسيد پس فرمود : « بسم اللّه وباللّه وعلى ملَّةِ رَسولِ اللّه » . آن گاه سر مباركش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد : « اللهم! انَّك تَعلمُ انّهُم يَقتُلونَ رجلاً لَيس على وجهِ الأرض ابنُ بنتِ نبىٍّ غيرُه » . پس آن تير را كشيد از قفايش خون مانند ناودان برآمد ، پس دست مبارك را بر جراحت گذارد و خون را به آسمان ريخت قطره اى از آن برنگشت و قبل از آن حمرت نبود ، پس دفعه ثانيه دست مبارك را گذارد چون پر از خون شد به سر و محاسن شريف ماليد و فرمود : همين طور هستم تا جدّم را ملاقات كنم و من مخضوب به خونم باشم و عرض كنم : يا رسول اللّه ! فلان و فلان مرا كشتند (1) . و در كتاب مقتل « بحار الانوار » (2) مرويست : سنان بن انس نخعىِ بى رحمِ سنگ دل ، بعد از طعن سنان بر ترقوه و صدر شريف آن امام مظلوم ، تيرى بر گلوى مبارك آن بزرگوار زد كه از اسب بر زمين قرار گرفت ، پس آن جناب نشست و از گلوى مطهر آن تير را كشيد و دو دست مباركش را با هم نگاه داشت ، و هر وقت كفّين پر از خون مى شد بر سر و محاسن مى ماليد و مى فرمود : « هكذا حتّى اَلقَى اللّهَ مخضباً بِدمى مَخْضُوباً (3) على حقى » . و أبو مخنف نقل كرده است : مردى از بنى كنده ضربتى بر فرق مباركش زد كه خون بر صورت شريفش جارى يافت (4) . خلاصه آن خونى كه از قلب آن قلب عالم امكان كه تعبير به مهجة القلب است كرديم ، جزئى از آن در ملكوت اعلى مذخور و محفوظ شد و از آن قطره اى برنگشت براى آن كه سيد انبياء يا ملائكه ملأ اعلى آن خون را در شيشه ها ضبط و حفظ كنند .

.


1- .اين بخش مقتل حضرت سيدالشهداء به گونه هاى مختلف نقل شده است . رجوع كنيد به : مثيرالاحزان : 55 ، عوالم 17/295 ، لواعج الاشجان : 187 ، بحار 45/53 .
2- .بحارالانوار 45/53 .
3- .كذا ، شايد : مغصوباً .
4- .مقتل ابو مخنف : 171 . نام اين شخص را مالك بن النسير آورده ، نيز رجوع كنيد به : تاريخ طبرى 4/342 .

ص: 192

در اينكه خون آن سيد مظلوم مرارا به بهشت جد بزرگوارش با ملائكه بردند و مطالب ديگر

اما بنا بر اينكه جدّ بزرگوارش آن خون را حفظ فرموده باشد . از مقتل كتاب « بحار الانوار » (1) مرويست از ابن عباس كه گفته : نيمه روزى پيغمبر را اَشْعَث اَغْبَر در خواب ديدم و در دستش شيشه اى بود كه در آن خون بود . عرض كردم : اين خون كيست و چيست ؟ ! فرمود : خون فرزندم حسين است كه برداشته ام چون برخواستم شمردم روزها را معلوم شد كه آن روز شهادت آن بزرگوار بوده است . و در كتاب مذكور است (2) : از شخص كورى جهت كورى وعماء آن را پرسيدند ، گفت : من در كربلا بودم ، شبى حضرت رسول صلى الله عليه و آله را محزون و اندوهگين در خواب ديدم ، در برابرش نطعى و به دستش حربه اى بود و ملكى ايستاده شمشيرى در دست داشت ، و در برابرش طشت خونى بود ، براى اينكه سواد لشكر شقاوت اثر بودم از خون آن طشت بر چشمهاى من كشيد به نحوى كه دو چشم من سوخته شد چون برخاستم خود را كور يافتم .

در اينكه خون آن سيد مظلوم مرارا به بهشت جد بزرگوارش با ملائكه بردند و مطالب ديگراما بنابر اينكه ملائكه برده باشند آن خون شريف را در كتاب « مناقب » (3) ابن شهر آشوب مازندرانى مرويست كه : در شب عاشوراء جناب خامس آل عباء عليه السلام فرمود : « اكنون جدم رسول اللّه صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و با وى جماعتى از اصحابش بودند ، پس به من فرمودند : « أنتَ شَهيدُ آلِ محمد ، وقد استَبْشَرَ بك أهلُ السموات وأهل الصَّفِيح (4) الاعلى ، فلْيَكُنْ افطارُك عندى الليلةَ ، عجِّل ولا تؤخِّرْ ، فهذا مَلَكٌ قد نَزل من السماء لِيَأْخُذَ دمَك فى قارورةٍ

.


1- .بحار الانوار 45/231 ، نيز رجوع كنيد به : مشكاة المصابيح : 572 ، الاصابة 1/334 ، اسد الغابة 2/22 ، عوالم : 17/235 ، المعجم الكبير ، طبرانى 3/110 ح 2822 .
2- .بحارالانوار 45/303 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/216 ، مدينة المعاجز 4/84 ح 1102 .
3- .به نقل از مناقب در بحارالانوار 45/3 مذكور است ولى عجالةً در مناقب آن را نيافتم ، نيز رجوع كنيد به : لواعج الاشجان : 121 ، عوالم ، جلد امام حسين عليه السلام : 17/247 .
4- .در چاپ سنگى : الصفح .

ص: 193

خَضْراءَ ، فهذا ما رأيت وقد اَنِفَ الأمرُ وقَرُبَ الرَّحيلُ فى هذه الدنيا لا شكَّ فى ذلك » . ترجمه آخر حديث آن است : اى حسين ! تعجيل كن و تأخير نينداز ، اين ملكى است با وى شيشه سبزيست ، مى خواهد خونت را اخذ نمايد ، پس از آن چه ديده ام وقت رفتن و كوچ كردن است از دنيا و شكى در آن نيست . حال بدانيم آن خون را پيغمبر صلى الله عليه و آله با ملائكه كجا بردند و براى چه نگاه داشتند . آن چه از فقره زيارت معلوم است مى نويسد : « اشهد أنَّ دَمَكَ سَكَنَ فِى الخُلد واقشعرَّت لَهُ أظِلَّةُ العرشِ » (1) . يعنى : شهادت مى دهم خون تو در خلد ساكن شد و از وى ما فوق عرش به لرزه در آمد . و ظاهر اين نحو مى نمايد : مراد از « خلد » جنّت الخلد است ، و مراد از « عرش » فلك نهم و مراد از « اظلّه » آن چه در تلو و سايه عرش است . اما جهت اينكه به بهشت بردند براى آن كه جنّات عاليه ثمانيه بأسرها به روايت عبداللّه بن مسعود به جهت آن بزرگوار خلق شد و شجرة الخلد كه در بهشت است به نام نامى حسين عليه السلام است ، و جزاء ريختن خون آن شريف همانا تمليك و سكون در آن است ، در فرداى قيامت با ضميمه شفاعت گناه كاران از امّت مرحومه و اصل اصيل و ركن انسان هم دل اوست ، چون مهجة القلب حسّى بشرى آن جناب در بدو تكوّن وجودش از جنة الخلد گرفته شد ، چنانكه بدن شريفش به تربت كربلا ملحق شد خون دل اطهرش نيز به جنّة الخلد معاودت كرد . پس بر اين بيان توان گفت : « ثار اللّه » و « دم اللّه » همان « مهجة اللّه » است ، و اگر گفته شود تمام وجود سيّد الشهداء عليه السلام مهجة القلب حضرت ختمى مآب است تصديق بايد نمود ؛ از آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله روزى فرمود : « انى رأيتُ كَلْباً يَلِغُ فى دَمى » يعنى : « در

.


1- .كافى 4/576 ، كامل الزيارات : 364 ، من لايحضره الفقيه 2/595 .

ص: 194

خواب ديده ام سگى در خون من دهان مى زند » . و خود آن بزرگوار فرمود : « مراد از « خون » فرزندم حسين است ، و مراد از « سگ » قاتل اوست » . و در كتاب « بحارالانوار » (1) مروى است كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « عترت من خون من اند » . و كدام عترت اقرب به پيغمبر است از جناب سيّد الشهدا عليه السلامو برادرش امام حسن عليه السلام ؟ ! پس مى گوئيم : جناب سيّد مجتبى عليه السلام كبد و جگر رسول صلى الله عليه و آلهاست ، و در جهت يمنى به مثابه همين پيغمبر صلى الله عليه و آله مقرر شد ، و جناب سيّد الشهداء عليه السلامقلب و مهجة الرسول صلى الله عليه و آلهاست ، و در يسار واقع گشت . عصاة وعتاة اين امّت همّت گماشتند جگر [و] دل پيغمبر صلى الله عليه و آلهرا از زهر قاتل و آهن زهرآلود از كام و جوف وى خون كرده بيرون نمودند . خلاصه نزديك به فقره سابقه است آن چه مرحوم محتشم گفته است : چون خون حلق تشنه او بر زمين رسيدجوش از زمين به ذروه عرش برين رسيد و مرحوم بحرالعلوم فرمود : وَاهْتَزَّ مِنْ رَهشٍ (2) عَرْشُ الجَليلِ فَلَوْلا اللّهُ ماسِكُهُ اَوْهى اِلى المَيلِ

.


1- .بحار 23/137 ح 70 بدين عبارت : « وهم عترتى من دمى ولحمى » ، و مناسب تر آن است كه چنين ترجمه شود : « عترت من از خون من اند و از گوشت من » . روايت در كفاية الاثر : 42 نيز نقل شده است ، و البته روايت مفصلى است و قابل مراجعه .
2- .خليل در كتاب العين 3/401 مى گويد : الرَهْش : ارتهاش فى الدابة ، وهو أن تصطك يداه فى مشيه فيعقر رواهشه ، أى عصب يديه ، وكذلك فى يدالانسان . شبيه آن در لسان العرب 6/307 ماده ( رهش ) مذكور است .

ص: 195

تَتميمٌ لِهذا الأمر
در اينكه روز عاشورا سه خون از اين بزرگوار به آسمان پاشيد

تَتميمٌ لِهذا الأمر در اينكه روز عاشورا سه خون از اين بزرگوار به آسمان پاشيدبدان جناب سيّد الشهدا عليه السلام در روز عاشورا سه خون را به آسمان ريخت : يكى خون گلوى وقلب مباركش بود . دوم خون گلوى على اكبر مقتول بود بنا بر فقره زيارتى كه در كتاب مزار « بحارالانوار » (1) و كتاب « تحفة الزّائر » منقول است عبارت زيارت را بعينها مى نويسد ، و آن زيارت على اكبر است : « السّلام عليك وعلى روحك وبدنك ، بابى انت وامّى من مذبوحٍ ومقتولٍ من غير جرم ، وبابى انت وامّى ! دمك المرتقى به الى حبيب اللّه ، وبابى انت وامّى من مقدّمٍ بين يَدَىْ أبيك ، يحسبك ويبكى عليك محترقاً عليك قلبُه ، يرفع دمَه بكفّه الى اعنان السماء ، لا ترجع منه قطرةٌ ، ولا تسكن عليك من ابيك زفرةٌ ، ودّعك للفراق فمكانكما عنداللّه مع آبائك الماضين ، ومع امّهاتك فى الجنان منعّمين ، أبرءُ الى اللّه ممّن قتلك وذبحك » . و ترجمه محل حاجت از اين زيارت آن است كه مى فرمايد : پدر و مادرم فداى تو باد اى على اكبر ! كه خون تو را به آسمان به حضرت حبيب اللّه پيغمبر آخر الزّمان صلى الله عليه و آلهفرستادند ، و خون تو را پدر تو به كفّ خود مى گرفت و به عنان سماء بلند مى كرد و قطره اى از آن برنگشت و از فراق و شهادت تو سوزش دل و جگرش ساكت و ساكن نمى شد سلام اللّه عليهما . و سوّم خون گلوى على اصغر است كه موسوم به عبداللّه رضيع بود چنانكه از فقره زيارت مستخرجه از ناحيه مقدّسه معلوم است : « السلام على عبداللّه بن الحسين ، الطّفل الرّضيع ، المرمىّ الصّريع ، المتشحطّ دماً ، المصعَّد دمُه فى السّماء ، والمذبوح بالسّهم فى حجر أبيه ، لعن اللّه راميه حرملة بن كاهل الاسدى وذَويه » (2) .

.


1- .بحارالانوار 98/185 _ 186 .
2- .اقبال الاعمال 3/74 ، بحارالانوار 45/66 و98/270 .

ص: 196

و شيخ مفيد طاب ثراه فرمود : بعد از ذبح آن طفل رضيع : « فتَلَقّى الحسينُ عليه السلام دمَه حتى امتلأتْ كفُّه ثم رَمَى بِه الى السماء » (1) . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « از خون گلوى على اصغر قطره اى برنگشت » (2) . وسيّد بن طاوس طاب ثراه نقل كرده است : آن بزرگوار بعد از ريختن آن خون به آسمان فرمود : « هَوِّنْ علىَّ ما نَزل بى انّه بِعَيْنِ اللّه » (3) . و مخفى نماناد : جهت ريختن اين خونها را به آسمان براى دفع عذاب و رفع عقوبت از عباد بوده ، و براى معاهده اى بود كه در روز نخست آن سيّد غريب شهيد مظلوم با خداوند خود كرد ، و معلوم و محقّق است كه خون آن جناب به خاك كربلا رسيد و مخلوط با آن گرديد . امّا بعضى از خونهاى ديگر براى آن كه شرافت ديگر داشته اگر به زمين مى رسيد گياه نمى روئيد و عذاب و عقوبت الهى نازل مى شد ، و آن چه مراد معهود و مقصده و عود بود موجود نمى شد . خلاصه آن چه در اين اوراق مصبيت از خون آن جناب نقل ننمودم خونى است كه به جامه هاى شريفش بود و به غارت بردند ، و ديگر خونى كه به اعضاء و يال اسب سوارى آن جناب رسيد ، و در حديث است : « اِنَّ فرسَهُ مُتَمَرِّغٌ (4) فى دمه » (5) يعنى : مركب آن جناب در خونش غلطيد و غوطه خورد . و ديگر خونى است كه از آن بدن شريف به شمشير شمر و سنان و آلات و ادوات حربيّه

.


1- .عبارتى كه از شيخ مفيد نقل شده از علامه مجلسى در بحارالانوار 45/46 اخذ شده ، البته عبارت مفيد در ارشاد 2/108 به همين مضمون است .
2- .لهوف : 69 ( و صفحه 103 از چاپ ديگر ) ، بحارالانوار 45/46 .
3- .لهوف : 69 ، لواعج الاشجان : 181 ، بحارالانوار 45/46 .
4- .متمرّغ بمعناى غوطه ور است . عبارت مجمع البحرين 4/193 ، در ماده ( مرغ ) چنين است : التمرّغ فى التراب : التمعّك والتقلب فيه .
5- .بدين لفظ در مجامع حديثى نيافتم .

ص: 197

در معذرت خواستن از جسارتهاى خود و التجاء به جناب خامس آل عبا عليه السلام

سائرين از اعداء اللّه بماند ، و هر يك را مانند انقلاب و تربت ورمله وحصاة امّ سلمه در شيشه اش شرحى اوفى مى خواهد . « اللهمّ ربّ الحسين ! اِشفِ صدر الحُسين . اللّهمّ ربّ الحسين ! اُطلُب بدم الحسين . اللّهمّ ربّ الحسين ! اِنتَقِم ممّن رضى بقتل الحسين . اللهمّ ربّ الحسين ! انتقم ممّن خالف الحسين . اللّهمّ ربّ الحسين ! انتقم ممّن فرح بقتل الحسين عليه السلام » (1) . « اللّهمّ ! بحقّ الذى بذل مُهْجَتَه فيك ليستنقِذَ عبادَك من الضّلالة والجهالة والعمى والشّك والارتياب الى باب الهدى من الردى » (2) .

در معذرت خواستن از جسارتهاى خود و التجاء به جناب خامس آل عبا عليه السلاماستدعاى داعى خدمت دعاگويان ملّت و دولت ابد آيت آن است : هر وقت بر اين اوراق مصيبت چه براى تذكّر و چه براى تذكره نظرى فرمايند اين احقر عاصى و كلب عاوى را ياد نمايند و طلب مغفرتى فرمايند . و اين ابيات خاقانى حسّان العجم را از لسان شكسته خود خدمت جناب مولى الموالى سيّد المظلومين امام الشهداء خامس آل عبا علية آلاف التّحيات والثّناء عرضه مى دارد : شاهى چه تو را سگى ببايدگر من بوم آن سگ تو شايد هستم سگكى زحبس جستهبر شاخ گل هوات بسته از مدح تو با قلاده زرزنجير وفا به حلقم اندر خود را به خودى كشيده از جلپيش تو كشيده از سر ذل بر جهت من خرد رميدهداغ تو به شكل لا كشيده نكنم دُمِ لابه بر دَرِ كسپيش تو كنم اگر كنم بس خود را به قبول را يگانتبستم به طويله سگانت احسنت شهى كه پيش فرمانتازى سگ تواست پارسى دان در جمع ملائك افتد آوازكامد سگ آدمى صفت باز افكن نظرى بر اين سگ خويشسنگم مزن ومرانم از پيش

.


1- .تا اينجا مضمون زيارتى است كه در كامل الزيارات : 415 و بحار 98/185 منقول است .
2- .بخشى از زيارت منقول در كامل الزيارات : 401 ، تهذيب الاحكام 6/59 ، المزار شيخ مفيد : 108 با اختلاف اندك .

ص: 198

تاريخچه اى از سيد الشهداء عليه السلام

[تاريخچه اى از سيد الشهداء عليه السلام]بدان از عمر شريف جناب سيّدالشهدا عليه السلام پنجاه و پنج سال گذشت ، و تولّدش در مدينه نبويه صلى الله عليه و آله سال سوّم يا چهارم از هجرت در صبح روز جمعه سوم يا پنجم شهر شعبان المعظم بود ، و خروجش از مدينه طاهره در سال شصتم از هجرت شب بيست و هشتم ماه رجب المرجب ، و از مكّه معظّمه روز هشتم ذيحجة الحرام يوم الترويه به عزم عراق نهضت فرمودند ، و دوّم محرّم الحرام يا هشتم در سنه شصت و يك وارد كربلا گرديدند . و به روايت ابوالفرج اصفهانى و تصحيح مرحوم مجلسى و شهرت معروفه 1 در روز

.

ص: 199

جمعه دهم عاشوراء وقت عصرى به درجه و عزّ شهادت عظمى فائز گرديد . و امير لشكر شقاوت اثر يزيد بن معاويه و حاكم ايشان عبيداللّه بن زياد بن مرجانه ، وآمر آن فرقه لئام عمر بن سعد بن وقّاص ، ومباشر در قتل آن سرور اوّل ، سنان بن انس وجمعى ديگر ، و قاطع رأس شريف شمر بن ذى الجوشن ضبابى ، عليهم لعائن اللّه جميعاً . و مدفن شريف آن بزرگوار _ به روايت مشهور _ در قطعه زمينى معروف به كربلا است ، وخود آن بزرگوار فرمودند : « لقد خُيِّرَ لى مَصرعٌ اَنا اُلاقيهِ بَين النَّواويس وَكَربلاء » (1) . و « كربل » در نزد اهل لغت ارض رخوه را گويند ، براى تهاجم و تراكم بلايا و رزايا آن زمين را كرب و بلا خواندند ، و شايد مصرع آن بزرگوار كربلا بوده است (2) . و بنا بر حديث صحيح در رجعت مدفن وى « عمورا » شد ، و آن نيز در كربلا است ، و البته ارض نينوا و غاضريّه و شفينه (3) وشاطى الفرات غير از كربلا است ، و عجب است با آن كه اهل كوفه على ما هو المتيقّن سى هزار نفر بودند آن بدن شريف را با ابدان ديگر دفن نكردند ! بلى ، آن چه به هديه بردند از كربلا به كوفه سه چيز بود : اموال و رحال منهوبه و رؤوس مطهّره مقطوعه ، وعيالات مأسوره مَسْبيّه . پس از سه روز حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به اعانت بنى اسد بر آن اجساد طاهره

.


1- .المسائل العكبرية : 71 ، مثيرالاحزان : 29 ، نزهة الناظر وتنبيه الخاطر ، حلوانى : 86 ، لهوف : 80 .
2- .خليل در كتاب العين 5/431 _ 432 ( كربل ) مى گويد : الكربَلَة : رخاوة فى القدمين ، يقال : جاء يمشى مكربلاً . وكربلاء الموضع الذى قتل به الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام . نيز رجوع كنيد به : صحاح اللغة 5/1810 ، لسان العرب 11/586 ، تاج العروس 8/97 . و روايتى كه اسم زمين را حضرت پرسيد معروف است . در معجم البلدان 4/445 چنين نقل كرده كه وقتى حضرت نام قريه را پرسيد گفتند : نام آن « عقر » است . فرمود : « نعوذ باللّه من العقر » ، سپس پرسيد : نام زمينى كه در آن هستيم چيست ؟ گفتند : كربلاء . فرمود : « أرض كرب و بلاء » .به روايت ديگرى كه در ارشاد 2/84 نقل شده رجوع شود .
3- .كذا ، در متن ارشاد مفيد 2/84 « شفنه » وارد شده و در حاشيه از بعضى از نسخه هاى خطى ارشاد « شفينه » و « مسقيه » نيز نقل كرده ، و مطابق نسخه اى احتمال داده « شفاثا » باشد .

ص: 200

در مرثيه زينب خاتون عليهاالسلام
در مرثيه رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبى
زوجه جناب امام حسين عليه السلام

سليبه نماز گزاردند و در حفيره هاى موجوده هر يك را بدون سر دفن فرمودند .

در مرثيه زينب خاتون عليهاالسلامو جناب زينب خاتون عليهاالسلامرا در رثاء برادر بزرگوارش و شهداء يوم الطّف ابيات جيّده است : عَلَى الطّفِ السّلامُ وساكنِيهوروحُ اللّهِ فى تِلكَ القُبَابِ نفوساً قُدِّمَتْ فى الارضِ قدماًوقد خلصتْ من النطفِ العذابِ فضاجَعَ فتيةً عَبَدُوا فنامُواهجوداً فى الغَدافِد (1) والشّعابِ علَتْهم فى مضاجعِهم كعابٌبه اوراق منعمة رِطابِ وصيّرتِ القبورُ لهم قُصورامناخاً ذاتَ اَفْنِيَةٍ رحابِ لئن واردتَهم اطباق ارضٍكما اغمدتَ سَيفاً فى قرابِ كأقمارٍ اذا جاسُوا رواضٍ (2)وآسادٌ اذا رَكِبوا غضابِ لقد كانُوا البحارَ لمن أتاهُممِنَ العافين والهلكى السّغابِ فقد نُقِلوا الى جَنّات عدنٍوقد عِيضُوا النَّعيم من العقابِ (3)

در مرثيه رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبى زوجه جناب امام حسين عليه السلامو ابوالفرج اصفهانى اين مرثيه را براى جناب امام حسين عليه السلام از رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبى مادر سكينه خاتون دانسته است، خوب است براى ترقيق قلوب بنويسم: اِنّ الذى كان نُوراً يُستضاءُ (4) بهبِكربلا[ء] قَتيلاً (5) غيرَ مَدفُونِ سِبط النبىِّ جزاكَ اللّهُ صالحةًعنّا وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازِينِ (6) يعنى : به درستى كه آن نور روشنائى دهنده اى كه مردم از او طلب روشنائى مى كردند و هدايت مى يافتند در كربلا آن كس كشته شده است و كسى او را دفن نكرده ، اى فرزند پيغمبر ! خداوند تو را جزاى خير دهد كه ما را از زيان كردن ميزان قيامت نجات دادى و دور فرمودى . قَد كنتَ لى جبلاً صَعْباً الُوذُ بهو كنت تَصْحَبُنا بالرحمِ والدينِ مَنْ لِليتامى (7) و مَنْ للسائلين (8) ومَنْيَقى (9) ويأوى اليهِ كُلُّ مِسكينِ يعنى : تو بودى از براى من كوهى بزرگ كه به وى من پناه مى آوردم و تو بودى با ما به رحم و شفقت ، و مرحمت مى كردى ، پس بعد از تو پناه يتيمان و اهل سؤال كيست ؟ و كيست مقصود هر مسكين كه به سوى او رود و مأوى گيرد ؟ واللّهِ ما أبْتَغى صِهْرا بصِهْرِكُمُحَتّى اُغَيَّبَ بينَ الرّملِ والطينِ و قسم به خدا بعد از تو شوهرى نمى خواهم تا آن كه پنهان شوم به زير خاك .

.


1- .در بحار : الفدافد .
2- .در چاپ سنگى : روا من .
3- .اشعار مفصل تر از ابيات مذكوره است . رجوع كنيد به : بحارالانوار 45/285 ، عوالم : 17/581 .
4- .در چاپ سنگى : نور استضاء .
5- .در چاپ سنگى : قتيل .
6- .اشعار را در الجوهرة فى نسب الامام على وآله : 46 نقل كرده به اضافه دو بيتى كه پس از آن مؤلف افزوده است .
7- .در چاپ سنگى : اليتامى .
8- .در چاپ سنگى : السائلين .
9- .در چاپ سنگى : يعنى .

ص: 201

در عدد اولاد آن بزرگوار

در عدد اولاد آن بزرگواراما اولاد جناب خامس آل عباء عليه السلام بر حسب قطع شش تن بودند : چهار پسر و دو دختر .

.

ص: 202

اما پسرهاى آن بزرگوار دو تن صغير بودند كه رحلت فرمودند : يكى جعفر بود ، چهار سال از سن وى گذشت و در مدينه اسير خاك شد ، و ديگرى عبداللّه رضيع است كه در درب خيام شهيد گرديد ، و مدفون گشت . و دو تن كبير بودند : على بن الحسين عليهماالسلام سيد سجاد كه معروف به على اوسط بود ، و مادرش شاه زنان است كه در مدينه ايام نفاس وفات كرد . و ديگرى ابو الحسن على اكبر مقتول است ، و مادرش ام ليلى بنت ابى مرة بن عروه [بن ]مسعود ثقفى است (1) ، و وى دختر ميمونه و وى دختر ابو سفيان بن حرب است . و به قول ابن ادريس (2) طاب ثراه و جمعى از فحول علماء اين عقيده نقصى به دين ما وارد نمى آورد ، يعنى : از سن على اكبر مقتول در روز شهادتش بيست و پنج سال بلكه علاوه گذشته بود مانند زبير بكار در « انساب قريش » ، و ابو الفرج در « مقاتل الطالبيين » ، و صاحب كتاب « لباب اخبار الخلفاء » ، و عمرى (3) نسابه در كتاب « مجدى » (4) ، و صاحب كتاب « زواجر » ، و ابن قتيبه در « معارف » و ابن جرير طبرى ، و ابو حنيفه دينورى ، و ابن همام . و على اكبر صاحب عيال و اولاد هم بوده چنانكه فقره زيارت در كتاب « مزار » (5) و « تحفة الزائرين » دلالت دارد : « صلى اللّه عليك وعلى عترتك واهل بيتك وآبائك وابنائك وامّهاتك الاخيار الابرار الذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً » (6) . و اين زيارت را فرمودند براى على اكبر زائر بخواند نزديك قبر مطهّرش ، و از عبارت

.


1- .مختار بن ابى عبيده را با ام ليلى قرابت است از جهت پدر ، و داعى را عقيده نيست على اكبر مقتول اكبر از حضرت سيد سجاد بوده است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .السرائر 1/655 به نقل از مواردى كه مؤلف در عبارت پسين ، بر شمرده است .
3- .در چاپ سنگى : عرى .
4- .در چاپ سنگى : محمدى .
5- .مزار شيخ مفيد : 119 ، ومزار ابن المشهدى : 388 .
6- .نيز بنگريد : بحارالانوار 97/163 و98/159 ، كامل الزيارات : 203 _ 204 .

ص: 203

عترت و اهل بيت و ابناء معلوم مى شود آن بزرگوار عيال و اولاد داشت . و ابن ادريس (1) در باب زيارات از سرائر هفت شعر در مدح على اكبر نقل كرده و تمام آن شعرها نيز در « مقاتل الطالبيين » (2) مسطور است ، از آن جمله : لم تر عين نظرت مثلهمن محتف يمشى ولا ناعلِ اعنى ابن ليلى ذا الندى و السدىاعنى ابن بنت الحسب الفاضلِ (3) لا يورث (4) الدنيا على دينهولا يبيع الحق بالباطلِ اما دختران آن بزرگوار : يكى فاطمه مزوّجه حسن مثنى است ، و ديگرى آمنه يا اميمه است كه معروفه به لقب سكينه است ، و مادرش رباب دختر امرء القيس است ، و اين ابيات را در روز عاشوراء جناب سيد الشهداء عليه السلام به وى فرمودند و خطاب كردند : سيطول بعدى يا سكينة فاعلمىمِنْكِ البُكاءُ اذِ الحمامُ دَهانى لا تُحرِقى قَلْبى بِدَمْعِكِ حَسْرَةًمادامَ مِنّى الرُّوح فى جُثمانى فَإذا قُتِلْتُ فَانْتِ أولى بالَّذىتَاتينَهُ يا خَيْرَةَ النِّسوانِ (5) و حالت اين مخدّره در اين ورقه بلكه در اوراق ديگر نگنجد . اما اشعارى كه در كتب مقاتل از آن جناب نقل شده است بسيار است ، چند بيتى از آنها را مى نويسد : مرحوم سيد در « لهوف » (6) فرموده : روزى كه آن بزرگوار وارد زمين كربلا شدند فرمودند : يا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍكَمْ لَكَ بالاشراقِ والأصيلِ مِن طالبٍ وصاحِبٍ قتيلٍوَالدّهرُ لا يَقْنَعُ بالبَديلِ وُكُلُّ حَىٍّ سالكٌ سَبيلما اقربَ الوعد الى الرحيلِ وَإنّما الأمرُ إلى الجليلِ (7)

.


1- .السرائر 1/655 .
2- .مقاتل الطالبيين : 53 .
3- .در چاپ سنگى : فاصل . متن مطابق نقل مقاتل است .
4- .در مقاتل : لا يؤثر .
5- .مناقب ابن شهر آشوب 3/257 ، مقتل ابو مخنف : 194 .
6- .لهوف : 102 ( با ترجمه فارسى ) .
7- .نيز بنگريد : جواهر المطالب ، ابن دمشقى 2/283 ، ينابيع المودة 3/63 .

ص: 204

در اشعار جناب سيد الشهداء عليه السلام و ختم مصائب و حالات آن بزرگوار

در اشعار جناب سيد الشهداء عليه السلام و ختم مصائب و حالات آن بزرگوارو وقتى خبر شهادت مسلم بن عقيل را شنيدند فرمودند : « رحم اللّه مُسلماً فلقد صار إلى روح اللّه وريحانه وجنته ورضوانه اما انّه قد مضى ما قدّر عليه وبقى علينا » . ثم أنشأ يقول : فان تكن الدنيا تعدُّ نَفيسةًفانّ ثوابَ اللّهِ أعلى وَانبَلُ وإنْ تَكُن الأبدانُ لِلْموتِ انشأتفَقَتْلُ امرءٍ بالسَّيفِ فى اللّه أفضلُ وَإنْ تَكُنِ الأرزاقُ قسماً مقدّراًفَقِلّة حرصِ المرءِ فِى السّعى أجملُ وَإن تَكُن الاموالُ للتَركِ جَمعهافَما بال متروك به المرءُ يبخل (1)(2) و از ابيات و اشعار غير مشهوره آن بزرگوار كه در كتاب « كشف الغمة » (3) منقول است : انا الحسين بن على بن أبىطالب البدر بارض العربِ الم تروا وتعلموا انّ ابىقاتل عمرو و مبير مرحبِ ولم يزل قبل كشوف الكربمجليا ذلك عن وجه النبى اليس أعجب من عجيب العجب (4)ان يطلب الأبعد ميراث النبى واللّه قد اوصى بحفظ الأقربِ و أيضاً در آن كتاب (5) است : يا نكبات الدهر دولى دولىواقصرى ان شئت او اطيلى رميتنى رمية لا مقيلبكل خطب فادح جليلِ وكلّ عب ء ايد ثقيلاول ما رُزئت بالرسولِ وبعد بالطاهرة البتولوالوالد البرّ بنا الوصولِ وبالشقيق الحسن الجليلوالبيت ذى التاويل والتنزيلِ وزورنا المعروف من جبريلفما له فى الرُزء من عديلِ مالك عنى اليوم من عدولوحسبى الرحمن من منيلِ

.


1- .شهادت حضرت مسلم و اشعار در لهوف : 45 ( ص 94 با ترجمه فارسى ) مذكور است ، نيز بنگريد به : بحارالانوار 44/374 ، تاريخ مدينة دمشق 14/187 ، البداية والنهاية 8/228 ، كشف الغمة 2/238 .
2- .و اين اشعار : وان تكن . . الى آخره ، در ديوان منسوب به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .كشف الغمة 2/246 ، نيز در بحارالانوار 75/124 .
4- .در كشف الغمة : « أليس من أعجب عجب العجب » .
5- .كشف الغمة 2/247 ، نيز در بحارالانوار 75/126 .

ص: 205

در شرح حال حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و بيان اختلاف اخبار
در حق مادر آن حضرت شهربانويه

در شرح حال حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و بيان اختلاف اخبار در حق مادر آن حضرت شهربانويهاما حضرت على بن الحسين عليه السلام كه امام چهارم شيعه و فرقه اماميه اثنا عشريه است كنيه مباركش ابا محمد است و ابو الحسن ، و اسم شريفش على ، و از القاب مشهور آن جناب سيد سجاد است ؛ براى آن كه در دفع مكروه و اقبال نعمت و اصلاح بين اثنين و امور ديگر سجده مى كرد و غالب روزها تا پانصد مرتبه خداوند را سجده نمود . و يكى هم زين العابدين است ، و آن لقب الهى است ، و روايت معروف در تعيين اين لقب مسبوط است . و روز قيامت منادى ندا كند : « أين زين العابدين ؟ » ، پس آن بزرگوار برخيزد (1) .

.


1- .علل الشرايع 1/230 ح 1 و 2 ، امالى شيخ صدوق : 410 ح 532 .

ص: 206

و لقب ديگر آن جناب ذوالثفنات است ، و در حديث است : « ان على بن الحسين عليهماالسلامبقيّةُ أبيه قد انخَرَمَ (1) أنفُهُ وَثَفنَتْ جَبهَتُهُ وَركَبتاهُ وَراحتاهُ اجتهاداً فى العبادة » (2) . وثَفَنات _ بثاء مثلثه ونون مفتوحه _ جمع ثفْنه است _ به اسكان فاء _ و آن پينه است بر سينه و زانوى شتر كه از مماس زمين پيدا مى شود (3) . و در جبهه آن جناب مانند همان پينه ظاهر بود . و در « نهج البلاغه » (4) است در حق حضرت امير عليه السلام : وكانت جبهته ثفنة بعير . و از حديث سابق معلوم است پيشانى و دو كف دست و دو زانوى آن بزرگوار از كثرت عبادت چنين بوده است . و از عمر شريفش پنجاه و هفت سال گذشت ، و سى و چهار سال بعد از پدر بزرگوارش زيست فرمود ، و روز شنبه هجدهم شهر محرم الحرام از دنيا رحلت فرمود (5) . و در منظومه اى گفته شده است : ومولدُ السجاد فى شعبانِثامن ثلثين لدى البيانِ ميلاده مدينة الرسولرسول رب الملك الجليلِ وفاته فى الخمس والتسعيناوفى البقيع قبره يقينا (6) و در بقيع در جوار عمّ بزرگوارش مدفون گرديد و مادرش بطريق تحقيق شهربانويه

.


1- .در چاپ سنگى : انحزم .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 4/148 ، الانوار البهية ، قمى : 111 ، حلية الابرار 1/247 ، بحار الانوار 46/60 ح 18 .
3- .رجوع كنيد به : لسان العرب 13/79 ماده ( ثفن ) و القاموس المحيط 4/207 .
4- .نهج البلاغه 2/103 خطبه 182 : وكأن جبينه ثفنة بعير ، شرح نهج البلاغه 10/76 ، بحارالانوار 99/195 .
5- .و آن چه مشهور است حضرت على بن الحسين عليهماالسلام چهل سال بعد از پدر بزرگوار بماند ، و قول حق همان است كه در متن آمد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .تتمه ارجوزه سيد حسين بن شمس حسينى است كه مقدارى از آن قبلاً نيز گذشت . رجوع كنيد به : الاربعين ، شيرازى : 337 ، الصراط المستقيم 2/216 .

ص: 207

بنت يزدجرد بن شهريار بن كسرى است . و اين بنده براى اطلاع بعضى عرض مى كند : عجب اختلافى در شهربانويه در سه كتاب معتبر است صدوق طاب ثراه در « عيون اخبار الرضا » نقل فرموده است : عامر بن عبداللّه در خلافت عثمان بن عفان بعد از فتح خراسان دو دختر از يزدجرد اسير كرده فرستاد به مدينه منوره يكى را حضرت امام حسن عليه السلام خواست و ديگرى به حباله حضرت امام حسين عليه السلامآمد و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از وى متولد گرديد و در ايام نفاس وفات كرد . و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب « ارشاد » (1) نقل فرموده است كه : حضرت امير عليه السلامحارث بن جابر (2) را به يكى از حدود خراسان روانه كرد و دختران يزدجرد خدمت آن جناب فرستاد يكى را بحضرت امام حسين عليه السلام مرحمت فرمودند و ديگرى را به محمد بن أبى بكر دادند كه از وى قاسم متولد شد ، پس قاسم بن محمد با على بن الحسين عليهماالسلامپسر خاله اند . و قطب راوند در كتاب « خرائج و جرائح » (3) نقل فرموده است از حضرت باقر عليه السلام : دختر يزدجرد را در زمان خلافت عمر بن الخطاب به مدينه آوردند وعذاراى و دختران مدينه به تماشاى وى مشرف شدند و از نور جمالش مجلس و مسجد روشن شد ، پس دختر يزدجرد به فارسى گفت : امروزان (4) . عمر غضب كرد و گفت : اين علجه مرا دشنام مى دهد . و معنى علج مطلق گفتار است يا كافرى از عجم كه ضخيم باشد ، و از اين جهت حمار وحشى ضخيم را علج گويند (5) ، پس عمر خواست او را بقتل رساند يا بفروشد حضرت

.


1- .ارشاد مفيد 2/137 باب ذكر الامام بعد الحسين بن على عليهماالسلام ، نيز بنگريد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/208 ، بحار 46/12 ح 23 .
2- .در ارشاد : حريث بن جابر حنفى .
3- .كافى 1/466 ح 1 ، مدينة المعاجز 2/225 ح 525 ، حلية الابرار 2/7 ، بحار 46/10 .
4- .كلام دختر يزدجرد در مدينة المعاجز 2/225 و غيره چنين نقل شده : أف ! بيروج بادا هرمز .
5- .رجوع كنيد به : لسان العرب 2/326 ماده ( علج ) قال : والعلج : حمار الوحش لاستعلاج خلقه وغلظه ، ويقال للعير الوحشى اذا سمن وقوى : علج ، وكل صلب شديد : علج .

ص: 208

امير عليه السلام فرمود : « لا يجوز بيعُ بنات الملوك وإن كنَّ كافرات » و او را منع از قتل و فروختن فرمود ، و جناب سيدالشهداء عليه السلام را خواست در آن مجلس و دست بر منكب آن بزرگوار گذارد ، پس حضرت امير عليه السلام به فارسى فرمودند : «چه نام دارى ؟» . آن كنيزك عرض كرد : جهانشاه . فرمود : «بلكه شهربانويه است» . عرض كرد : آن خواهر من است . باز به فارسى فرمود : «راست گفتى» . پس حضرت امير عليه السلام فرمودند به جناب امام حسين عليه السلام : «حفظ كن او را كه از او مولودى متولد شود (1) كه بهترين مواليد اهل زمين است» . و در كتاب « مقتضب الأثر در احوال ائمه اثنى عشر عليهم السلام » (2) منقول است : وقتى كه يزدجرد خواست فرار كند آمد برابر ايوان كسروى ايستاد و گفت : السلام عليك ايها الايوان ، من مى روم و مراجعت مى كنم به سوى تو با يكى از فرزندانم كه زمانش نرسيده است . سليمان ديلمى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : مراد يزدجرد كيست ؟ فرمود : «قائم آل محمد است كه فرزند ششمين من است» . و گويا مراد شهربانويه « امروزان » اشاره به اين فقره باشد يعنى : روز وصل ما كه وعده داده اند همان است و نزديك است آن فرزند معهود بوجود آيد . پس آن مخدره ام الائمة الطاهرين است . و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمود : « أنا ابن الخيرتين » (3) يك خيره هاشم است و ديگر كسرى است .

.


1- .در چاپ سنگى : شد .
2- .مقتضب الاثر ، احمد بن عياش جوهرى در گذشته سال 401 هجرى صفحه 40 .
3- .كافى 1/467 ح 1 ، شرح اصول كافى 7/236 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/304 .

ص: 209

و أبو الاسود دئلى گفته است : وانّ غلاماً بين كسرى وهاشملاكرمُ من نِيطت عليه تمائمُه (1) و معنى نيطت آويختن است و نياط رگى است كه دل به وى آويخته شده است و تميمه جمع آن تمائم است و آن خرزات يا عوذاتى است كه بر سر اطفال مى آويختند (2) و مراد از غلام كه بين كسرى و هاشم است و منتسب به خيرتين و بهتر كسى كه بر او تمائم آويخته شده است حضرت على بن الحسين عليهماالسلام است . و مرحوم مجلسى طاب ثراه از كتاب « مناقب » (3) در سبى فرس حديث مبسوطى ذكر فرموده است براى اختصار از نقل آن گذشتم . و آن چه محقق مى دانم شهربانويه مادر على بن الحسين عليهماالسلام در كربلاء نبوده است و در ايام نفاس وفات يافت . و مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى فرمود : « و مزارها مشهورة فى الرى » يعنى : قبر شهربانويه در رى مشهور است . على اى حال ، عقب و نسل باقى از جناب سيدالشهداء عليه السلام بواسطه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام شد اگر چه بر حسب فقره سابقه على اكبر مقتول هم اولاد داشته است اما بقاء نسل آن قتيل مظلوم عليه السلام غير معلوم است . و آن چه حمداللّه مستوفى در « تاريخش » گفته است مجملاً اشاره نمودم . قال الزهرى : « ما رأيت هاشمياً افضل من على بن الحسين عليهماالسلام » .

.


1- .در كافى و شرح آن و مناقب : التمائم .
2- .اين معانى و اصل مطلب در مدينة المعاجز 2/236 ( و حاشيه آن ) مندرج است .
3- .شايد همان حديثى است كه در بحار 46/15 و101/200 به نقل از عدد قويه نقل كرده و در عدد قويه : 56 _ 58 ( ص 10 از چاپ ديگر ) مندرج است و در مستدرك الوسائل 8/395 ح 9780 به نقل از بعض المناقب القديمة و بحار ( به نقل از عدد قويه ) نقل فرموده است .

ص: 210

در اشعار محزونه حضرت على بن الحسين عليهماالسلاموشكايت ازوضع زمان وابناء آن

در اشعار محزونه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام وشكايت ازوضع زمان وابناء آنو مرحوم سيد جزائرى در « رياض الابرار » (1) اين اشعار را از آن بزرگوار دانسته است : نحن بنو المصطفى ذَوو غُصَصٍيُجَرّعُها فى الأنامِ كاظِمُنا عَظيمة فى الانامِ مِحنَتُنااوّلُنا مُبتَلى وآخِرُنا يَفرَحُ هذا الورى بِعيدهِموَنَحنُ اعيادُنا مآتمُنا والناسُ فى الأمن وَالسّرورِ وَمايأمنُ طولَ الزّمانِ خائفُنا وَما خُصِّصنا بِهِ مِن الشَّرَفِالطائل بين الانام آفتُنا يَحكُم فينا والحُكمُ فيه لناجاحِدُنا حَقّنا وَغاصِبُنا خوب است براى سوزش قلوب اهل ولاء ترجمه مختصرى كنم يعنى : ما فرزندان پيغمبر اطهريم صاحبان غصّه ها ، هر آن كه از ماها بردبارتر است آنها را مى چشد و محنت ماها بزرگ است در ميان مردمان چه اول ما و چه آخر ما ، اين مردم در عيد خودشان فرحناكند و عيدهاى ماها اهل بيت مجلسهاى عزاى ماست ، و مردم در امن و سرورند ، و ليكن از ما كسى است از طول زمان خود ترسناك است . و ماها از قبول بلاء بين مردم مخصوص شده ايم از آن جمله حكم كننده بر ما منكر و غصب كننده حق ما است و حال آن كه حكم كردن از آن ما است . سلام اللّه عليه . و أيضاً مرويست (2) : يزيد عنيد خواست با زينب خاتون تكلّم كند ، آن مخدره اشاره به على بن الحسين عليهماالسلام فرمود و گفت : « هو المتكلّم » يعنى : حرف زننده آن بزرگوار است پس آن جناب اين دو بيت را فرمودند : لا تطمعوا ان تهينونا فنكرمكموأن نكف الاذى عنكم فتؤذونا واللّه يعلم إنا لا نحبُّكمولا نَلومُكُم ان لا تحبّونا يعنى : طمع مداريد شماها كه ما را اهانت نمائيد و ما اكرام كنيم و اذيت از شماها برداشته شود و شما ما را اذيت كنيد ، خداوند مى داند ما بنى هاشم شما بنى اميه را دوست نداريم و شما را ملامت نمى كنيم در دوست نداشتن (3) . و ايضاً از آن جناب مرويست در اختلال حال مردم و وفات اسلام و دين ابياتى كه دو بيت آنر مى نويسد : ألَمْ تَرَ أنّ العُرفَ قد ماتَ أهلهوَانَّ النَّدى وَالجودَ ضَمَّهما قَبرُ عَلى العُرفِ والجودِ السلام وَما بقىمِنَ العُرفِ الاّ الاسم فى الناس والذكرُ (4) و عاقبت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به زهر وليد بن (5) عبدالملك عنيد به درجه شهادت به مورخه مسطوره فائز گرديد . و در روز وفاتش بنا بر خبرى كه داعى در كتاب « رجال وسيط » (6) ديده است هر برّ و فاجر ، هر صالح و طالح كه در مدينه منوره بوده اند به تشيع جنازه اش حاضر شدند . و سعيد بن مسيب گفته است : در آن روز صداى تكبيرى از آسمان و تكبيرى از زمين شنيده شده تا هفت مرتبه كه من از هيبت آن افتادم و غش كردم ، و تمام مدينه از شورش اهل آن به حركت و فزع آمدند (7) .

.


1- .اصل اين اشعار را مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب 3/295 نقل فرموده و علامه مجلسى نيز در بحار 46/92 نقل كرده است .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/309 ، بحار الانوار 45/175 .
3- .ادامه حكايت در مناقب 3/309 چنين نقل شده : فقال [يزيد] : صدقت يا غلام ! ولكن اراد ابوك وجدك أن يكونا اميرين والحمد للّه الذى قتلهما وسفك دماءهما . فقال عليه السلام : لم تزل النبوة والإمرة لآبائى و اجدادى من قبل أن تولد .
4- .حكايت كامل و اشعار را ابن شهر آشوب در مناقب 3/303 نقل كرده ، نيز بنگريد به : بحارالانوار 46/97 _ 98 .
5- .در چاپ سنگى : « و » ، بجاى « بن » . آنچه درج كرديم مطابق نقل بحار 46/153 و ديگر منابع است مانند اقبال الاعمال : 345 فى اعمال شهر رمضان .
6- .روايت مفصلى است كه مرحوم كشى در رجالش : 76 نقل فرموده ، و به نقل وى در بحار 46/150 .
7- .بحار الانوار 46/150 به نحوى مفصلتر ، نيز رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى 2/304 .

ص: 211

. .

ص: 212

در وفات حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و تسبيحات صحيحه كه از سعيد بن مسيب مروى است و خواندن آن باعث مغفرت است

در وفات حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و تسبيحات صحيحه كه از سعيد بن مسيب مروى است و خواندن آن باعث مغفرت استچون اين تسبيحات شريفه است از كتاب مسطور از سعيد بن مسيب كه تربيت شده اميرمؤمنان عليه السلام بود مى نويسد : پس زهرى از وى روايت كرده است كه گفت : هر وقت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به زيارت بيت اللّه الحرام عزيمت مى فرمود هزار سوار از قراء با آن جناب حركت مى كردند ، چون به منزل « سقيا » مى رسيد دو ركعت نماز مى گزارد و سجده مى كرد و در سجده اش اين تسبيحات را بنحوى مى خواند كه هر درخت و سنگ و كلوخى كه در اطراف آن جناب بود با وى همراهى مى كردند و ماها تماماً به فزع مى آمديم ، سر برداشت و فرمود : «اى سعيد ! به فزع آمدى ؟» . عرض كردم : بلى . فرمود : «اين تسبيح اعظم است ، از جدم رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرويست : كسى كه اين تسبيح را بخواند گناهان او باقى نمى ماند ، و چون جبرئيل را خداوند خلق فرمود اين تسبيح اعظم كه در او اسم اكبر است تعليم و الهام به وى كرد . چون جبرئيل خواند آسمانها و هركس در آنها بود همراهى كردند و جبرئيل خدمت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهعرض كرد ، خداوند متعال فرمود : هر بنده اى از بندگان من ايمان به من بياورد و تصديق نبوت تو كند و در مسجد تو خلوت كرده اين تسبيحات را بخواند گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده شود » (1) . و سعيد بن مسيب گفت : هيچ وقت فرصت نكردم و مسجد رسول صلى الله عليه و آله را خلوت نديدم مگر آن وقتى كه جنازه على بن الحسين عليهماالسلام را برداشتند . احدى را در مدينه و مسجد نيافتم خواستم نماز گزارده آن تسبيحات را بخوانم . تكبيرات سماويه و ارضيه را كه

.


1- .بحارالانوار 46/149 ح 8 به نقل از كشى در رجالش : 76 .

ص: 213

در فرزندان ذكور و اناث آن جناب كه شش نفر از آنها اعقاب داشتند

شنيدم افتادم و غش كردم و افسوس مى خوردم كه نماز بر جنازه آن جناب از من فوت شد ، و آن دو ركعت نماز را هم به خلوت بجا نياوردم . و آن تسبيحات بدين گونه است : « سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وحنانيك . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وتعاليت . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ والعزّ إزارك . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ والعظمة رداؤك ، وتعالى سربالك . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ والكبرياء سلطانك . سُبْحانَكَ من عظيم ما أعظمك . سُبْحانَكَ سبّحت فى الأعلى . سُبْحانَكَ تسمع وترى ما تحت الثرى . سُبْحانَكَ أنت شاهد كلّ نجوى . سُبْحانَكَ موضع كل شكوى . سُبحانك حاضر كل ملأ . سُبْحانَكَ عظيم الرجاء . سُبْحانَكَ ترى ما فى قعر الماء . سُبْحانَكَ تسمع انفاس الحيتان فى قعور البحار . سُبْحانَكَ تعلم وزن الظلمة والنور . سُبْحانَكَ تعلم وزن الفى ء والهواء . سُبْحانَكَ تعلم وزن السموات . سُبْحانَكَ تعلم وزن الأرضين . سُبْحانَكَ تعلم وزن الشمس والقمر . سُبْحانَكَ تعلم وزن الريح كم هى من مثقال ذرة . سُبْحانَكَ قدوس قدوس قدوس . سُبْحانَكَ عجباً لمن عرفك كيف لايخافك . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وبحمدك . سُبْحانَكَ اللّهُمَّ العلى العظيم » (1) .

در فرزندان ذكور و اناث آن جناب كه شش نفر از آنها اعقاب داشتنداما اولاد ذكور و اناث حضرت على بن الحسين عليهماالسلام بروايت مشهور پانزده تن اند يازده پسر و چهار دختر و از تمام ايشان شش تن عقب گذاردند . اول : حضرت باقر عليه السلام . دوم : عبداللّه باهر و وى را براى نيكوئى جمال باهر خواندند و مادرش مادر حضرت باقر عليه السلام است و كنيه اش ابو محمد و پسرش محمد ارقط است و از احفاد او در زمان مستعين باللّه خروج كردند و ابو الحسن و امثال وى در رى و قم و آمل نقيب شدند .

.


1- .بحارالانوار 83/226 _ 227 ، اختيار معرفة الرجال 1/334 ح 188 ، معجم رجال الحديث 9/143 ، الصحيفة السجادية ، ابطحى : 23 دعاى چهارم با اختلافاتى در نقلها .

ص: 214

سوم : ابو الحسين زيد شهيد حليف القرآن است ، كه احوالش گذشت . چهارم : حسين ذوالدمعه است ، و نسل او از يحيى است و از وى قاسم است و بنو المكارم به اين سلسله منسوب اند . پنجم : عمر اشرف است و او را برابر عمر اطرف فرزند اميرمؤمنان عليه السلام اشرف خواندند از آن كه عمر اطرف از فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام نبود و عمر اشرف كريم الطرفين و شريف (1) الجانبين است . ششم : حسين اصغر است و وى كثير النسل بود و قاضى صابر ونكى مدفون در قريه ونك نزديك به طهران بواسطه ها از فرزندان اوست . خوب است رفع زحمت نمايم از خوانندگان از آن كه مناقب آن جناب و مصائب وارده از خلفاء جائرين معاصرين وى از يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و عبدالملك بن مروان ووليد عنيد لا تحصى است . و نقش خاتم شريفش « خزى وشقى قاتِلُ الحسين عليه السلام » (2) . و در حديث ديگر است : « وما توفيقى الاّ باللّه » (3) . و از مواعظ شافيه مفيده آن بزرگوار است : « ايّاك والابتهاج بالذّنوب فانّ الابتهاج به أعظم من رُكوبه » (4) . يعنى : از گناهى كه كرده اى مسرور نباش كه خوشحالى به گناه بدتر از گناه كردن است و گناه كار پشيمان اميد بخشش دارد .

.


1- .كلمه در چاپ سنگى ناخواناست . آنچه استظهار كرديم ثبت شد .
2- .كافى 6/473 _ 474 ح 6 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/61 ح 206 .
3- .بحارالانوار 46/14 ح 29 به نقل از فصول المهمه ابن صباغ : 187 چاپ نجف .
4- .بحارالانوار 75/159 ضمن ح 18 ، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر : 92 ح 17 .

ص: 215

در شرح حال حضرت باقر عليه السلام و حضورش به محضر يزيد و فرمايشات آن جناب عليه السلام

در شرح حال حضرت باقر عليه السلام و حضورش به محضر يزيد و فرمايشات آن جناب عليه السلاماما حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه پنجم امام شيعيان است : كنيه اش أبا جعفر و اسم شريفش محمد و لقب اطهرش باقر است . همانا اسم و لقبش از جانب جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله تعيين يافت كه حضرت رسول صلى الله عليه و آلهبه جابر بن عبداللّه انصارى فرمودند 1 : « يا جابر انّك تلقى رجلا من ولدى يقال له محمد اسمه اسمى يهب اللّه له النور والحكمة فاذا رأيته فاقرء منى السلام » (1) . و در روايت ديگر است : « ستُدرك وَلداً منّى اسمه اسمى [وشمائله شمائلى] يبقُر العلوم بقراً » (2) . و معنى « بقر » شكافتن است (3) . و اسم مادرش فاطمه است معروفه به أمّ عبداللّه دختر حضرت امام حسن عليه السلام است . پس آن بزرگوار علاوه بر آن كه علوى و فاطمى و حسينى است حسنى است أيضاً . پنجاه و هفت سال از هجرت گذشته در روز سيم ماه صفر در مدينه طيّبه نبويه صلى الله عليه و آلهمتولد شد و پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشت و هشام بن عبدالملك يا ابراهيم بن وليد آن جناب را زهر خورانيدند و در جوار عم بزرگوار و پدر والا تبارش مدفون گشت .

.


1- .روضة الواعظين : 202 ، كافى 1/390 ح 2 ، امالى صدوق : 289 ح 9 ، مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى 2/275 ، ارشاد 2/158 .
2- .كافى 1/469 ح 2 ، شرح اصول كافى ملا محمد صالح 7/241 ، اختصاص شيخ مفيد : 62 ، خرائج 1/279 ح 12 .
3- .صحاح اللغة 2/594 ماده ( بقر ) .

ص: 216

و على بن حسين مسعودى در « اثبات الوصيه » در احوال حضرت على بن الحسين عليهماالسلامنوشته است : حضرت باقر عليه السلام در مجلس يزيد دو سال و يك ماهه بود و عبارت اوست : « وكان لابنه أبى جعفر فى مجلس يزيد سَنَتان وشَهر » . آن گاه يزيد به على بن الحسين عليهماالسلام عرض كرد : ديدى خداوند چه كرد ؟ فرمود : نديدم مگر آن چه را قضاى الهى پيش از خلق آسمانها و زمين بر آن جارى شد . پس يزيد با جالسين محضرش استشاره كرد در حق آن جناب ، همگى گفتند : بايد على بن الحسين(ع) را كشت و گفتند : « لا يتخذ من كلبِ سُوءٍ جَرواً » . پس حضرت باقر عليه السلاممبادرت جسته فرمود : حاضرين مجلس تو اى يزيد به خلاف جالسين حضور فرعون تكلّم كردند در وقتى كه استشاره كرد براى كشتن حضرت موسى عليه السلام و راضى نشدند به قتل وى كما قال اللّه تعالى : « قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ » (1) ، و در اين باب سبب و جهتى است . يزيد گفت : كدام است ؟ فرمود : انبياء و اولاد انبياء را نمى كشند مگر كسانى كه اولاد زنا باشند ، آنها تأسى به فرعون كردند و اين جماعت تأسى به تو كردند ، پس يزيد ساكت شد و امر كرد ايشان را بيرون ببرند (2) . اما در كتب ديگر ديده ام : چهار سال از عمر شريفش در روز عاشوراء گذشته بود . و ثعلبى در « تفسيرش » نوشته است : نقش خاتم آن بزرگوار بدين گونه بوده است : « ظنى باللّه حسن وبالنبى المؤتمن وبالوصى ذوالمنن وبالحسين والحسن » (3) .

.


1- .اعراف : 111 .
2- .رجوع كنيد به : مقتل ابومخنف : 224 ، مثير الاحزان : 78 ، الجوهرة : 45 ، البداية والنهاية 8/213 نزديك به روايت فوق .
3- .بحارالانوار 46/221 به نقل از عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/15 ، مكارم الاخلاق : 92 ، در مناقب ابن شهرآشوب 3/159 عبارت فوق بصورت شعرى در چهار مصراع درج شده است .

ص: 217

در معنى اشعار حضرت باقر عليه السلام است

و از اشعار آن بزرگوار است در طريق حج فرمودند : نحن على الحوض ذوّاده (1) نذودُ ونَسعَدُ رُوّادُه فَما فاز من فازَ الاّ بناوَما خابَ مَن حبّنا زادُه فَمَن سَرَّنا زادَ مِنّا السُّروروَمن ساءَنا ساء ميلادُهُ وَمَن كانَ غاصِباً حَقَّنا (2) فَيَومَ القيامة ميعاده (3)

در معنى اشعار حضرت باقر عليه السلام استو « ذوّاد » در اين شعر مشتق از ذود به ذال است و آن به معنى طرد و به فارسى راندن است كما قال اللّه تعالى : « وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ » (4) همانا حكايت دختران حضرت شعيب عليه السلام است و گوسفندان ايشان . و بعضى اين عبارت را از زود گرفته اند _ به زاء اخت الراء _ و صواب وجه اول است (5) ، و « ذاده » نيز از ماده اول است ، و آن به معنى حمايت است ، و « روّاد » در مصرع ثانى از شعر اول جمع رائد است چون زوّار و زائر . و روّاد (6) كسى است از قومى در بيابان جلو رود براى يافتن آب و جاى نيك و مواردى كه آب در آن است براى بينائى كه دارد . ملخص معنى آن است : ما بر حوض كوثريم جمعى را مى رانيم و جمعى را هدايت و حمايت كرده مى خوانيم پس هر آن كس فائز شود به جهت ما است و هر آن كس توشه آخرت خواهد از دوستى ما است ، پس مسرور كننده ما اهل بيت سرور دائم بيند و آن كس

.


1- .در ينابيع المودة : رواده .
2- .در ينابيع المودة : « كاتمنا فضلنا » در جواهر : « غاصبنا حقنا » .
3- .ينابيع المودة 3/136 به نقل از جواهر العقدين 2/258 _ 259 .
4- .قصص : 23 .
5- .وجه سومى هم محتمل است كه « روّاده » باشد چنانچه در بعضى از منابع آمده است .
6- .مناسبتر آن است كه بگويد : رائد كسى است . . يعنى به صيغه مفرد .

ص: 218

قصيده جيده در مدح حضرت باقر عليه السلام و فرزندان آن جناب

بد ما را بخواهد ولادت او بد است و غضب كننده ما وعده گاهش در قيامت است .

قصيده جيده در مدح حضرت باقر عليه السلام و فرزندان آن جنابو در مدح حضرت ابا جعفر امام محمد باقر عليه السلام يكى از شعراء قصيده جيّده اى گفته است ، بعضى از آن قصيده را خوب است بنويسم ، و هى هذا : عَرِّجْ على طيبة وانزِل بِهاوَقِفْ مَقامَ الضارع الصّاغِر 1 وابلِغْ رَسول اللّه خَير الوَرى عَنّى فى الماضى وَفى الغابِر سلام عبد خالص حبّه باطنه فى الصّدق كالظاهر عرِّج (1) على أرض البقيع الذى ترابُه تَجلو (2) قَذى الناظر وَبلغن عنّى سُكّانه تحيّةً كالمثل السائر قوم هم الغاية فى فضلهم فالأول السابق كالآخر واشرقت فى المجد اجسادهم اشراق نور القمر الباهر بَدى بهم نور الهدى مُشرقا وميّز البرّ من الفاجر كم لى مديح فيهم (3) شايعٌ وهذه تختصّ بالباقر امامُ حقٍّ فاق فى فضله ال_ عالم من بادٍ ومن حاضر ما ضرّ قوماً غصبوا حقّه والظلم من شنشنة الجائر فرع زكى اصلاً واصلٌ سمى فرع علاه الفلك الدائر محمد الخير استمع شاعرا لو لاكم ما كان بالشاعر قد قصر المدح على مجدكم وليس فى ذلك بالقاصر يودُّ لو ساعده دهرهتقبيل ذاك المقبر الفاخر (4) اما فرزندان آن جناب به روايت ارشاد از ذكور و اناث هفت تن اند : اول : حضرت صادق عليه السلام است كه مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است . دوّم : عبداللّه است كه با حضرت صادق عليه السلام از يك مادر است . سوّم و چهارم : ابراهيم و عبداللّه است مادرشان ام حكم دختر اسيد بن مغيره ثقفى است . پنجم و ششم : على و زينب مادرشان ام ولد است . هفتم : ام سلمه است . و هر يك را اعقاب كثيره است و در زمان منصور دوانيقى به حدود رى توجه كردند و غالباً شهيد شدند ، سلام اللّه عليهم اجمعين .

.


1- .در كشف الغمه : وعج .
2- .در كشف الغمه : يجلو .
3- .در چاپ سنگى : فهم .
4- .كشف الغمة 2/367 ، ظاهراً ابيات از مؤلف كشف الغمه ، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى ، در گذشته سال 693 هجرى مى باشد .

ص: 219

در شرح حال حضرت صادق عليه السلام و رحلت آن بزرگوار

در شرح حال حضرت صادق عليه السلام و رحلت آن بزرگواراما حضرت جعفر بن محمد عليه السلام كه امام ششم فرقه ناجيه اماميه اثنا عشريه است كنيه اش ابو عبداللّه و نام شريفش جعفر و لقب مباركش صادق است . و جعفر نام نهر كوچك است . و معاصر بود از خلفاء امويه با هشام بن عبدالملك و وليد بن يزيد بن عبدالملك و يزيد بن وليد بن عبدالملك ملقب به ناقص و ابراهيم بن وليد و مروان حمار ، و از خلفاء بنى عباس عبداللّه سفاح و ابو جعفر منصور دوانيقى . و از عمر مباركش شصت و پنج سال گذشت و در سال يكصد و چهل و هشت در ماه

.

ص: 220

شوال از دنيا رحلت فرمود (1) . و شهيد طاب ثراه در « دروس » (2) روز رحلت آن حضرت را روز دوشنبه هفدهم از شهر مذكور دانسته است . و سال ولادتش بنا بر روايت « اصول كافى » (3) هشتاد و سه سال از هجرت است . و آن چه صاحب مناقب و سيد بن طاوس و كفعمى ذكر فرموده اند منصور دوانيقى آن جناب را زهر خورانيد ، و قولى است از انگور زهر آلوده شهيد گرديد . و در كتاب « اقبال » (4) از فقره دعاء متعلق به شهر رمضان است : « فضاعف العذاب على من شرك فى دمه » مراد منصور دوانيقى است . و آن چه در كتاب « فروع اصول كافى » (5) است آن جناب را در دو جامه احرامش و پيراهن شريفش و عمامه اى كه از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به وى ارث رسيده بود با ردائى كه چهل دينار خريده بودند كفن كردند . و چون خبر شهادت و رحلتش را به منصور دادند بر كرسى نشست و گفت : « انا للّه وانا اليه راجعون » كجا است مثل جعفر بن محمد (6) ! و عجب است كه آن سرور پنج نفر را وصى خود فرمود : اول منصور ، دوم محمد بن سليمان ، سوم فرزندش عبداللّه ، چهارم حميده بربريه عيالش ، پنجم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه وسلامه عليه (7) .

.


1- .روضة الواعظين : 212 ، الحدائق الناضرة 17/436 .
2- .الدروس 2/12 .
3- .اصول كافى 1/472 باب مولد ابى عبداللّه جعفر بن محمد عليه السلام .
4- .اقبال الاعمال 1/214 ، بحارالانوار 47/8 ح 24 .
5- .فروع كافى 3/149 ح 8 باب ما يستحب من الثياب للكفن وما يكره ح 8 ، در اصول كافى 1/476 ح 8 نيز نقل شده است ، نيز در استبصار 1/210 ح 3742 .
6- .كافى 1/310 ح 13 .
7- .كافى 1/310 ح 13 ، شرح اصول كافى 6/180 .

ص: 221

شرح اشعارى كه ابوهريره در مرثيه آن جناب گفته است

وجهت اين قسم توصيه براى حقن دماء و حفظ تقيه است .

شرح اشعارى كه ابوهريره در مرثيه آن جناب گفته استو از كتاب « مقتضب الاثر » مى نويسد : وقتى كه جنازه آن سرور را برداشتند تا در بقيع دفن نمايند . ابو هريره [ ابار ] در مرثيه آن بزرگوار اين اشعار بگفت : اقول وقد راحوا به يحملونهعلى كاهلٍ من حامليه و عاتقِ اتدرون ما ذا تحملون الى الثرىثبيراً 1 ثوى من رأس علياه شاهقِ غداة حثى (1) الحاثون 3 فوق ضريحه ترابا و اولى كان فوق المفارقِ ايا صادق بن الصادقين ألية (2) بآبائك الاطهار حلفة صادقِ لحقاً بكم ذوالعرش اقسم فى الورى فقال تعالى اللّه رب المشارقِ نجوم هى [اثنا] عشرة كنَّ سُبّقا (3) الى اللّه فى علم من اللّه سابقِ 6

.


1- .در چاپ سنگى : حتى .
2- .در چاپ سنگى : اليه . متن موافق نقل بحار است . در حاشيه بحار ألية به معناى قسم آمده و جمع آن « ألايا » دانسته شده است .
3- .مقتضب الاثر : 52 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/308 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/398 ، بحار 47/333 ، اعيان الشيعة 7/261 .

ص: 222

در بيان مذهب جعفرى و جهت اينكه به آن بزرگوار منتسب است

مناسب دانستم به فارسى ترجمه نمايم ، يعنى : مى گويم براى آنان كه رفته اند تا جنازه آن بزرگوار را بر گردنها و كتفهاى خودشان بردارند آيا مى دانند جنازه كيست اين كوه بزرگى است كه با كمال رفعت بزير آمده و مى خواهند خاك بر قبر وى بريزند ، سزاوار است خاك بر فرق عالم ريخته شود ، اى صادق پسر دو صادق قسم مى خورم به پدران پاكان تو كه قسم راست است و خداوند كه صاحب عرش اعظم است قسم خورده است كه شماها دوازده ستاره درخشنده مى باشيد و از همه خلق در ايجاد پيشى گرفتيد و همين طور در علم ازلى الهى گذشته بود . ملاحظه نمائيد كه مخالفين چگونه در مدح و فضل آن امام مبين و آباء مكرمين آن جناب اذعان نمودند .

در بيان مذهب جعفرى و جهت اينكه به آن بزرگوار منتسب استبدان در السنه خاص و عام مشهور است كه گويند : مذهب جعفرى . كسى از داعى نادان سؤال كرد : چرا مذهب جعفرى گويند ؟ آن چه با ملاحظه اجمال به نظر مى رسد مى نويسد : اولاً سن شريف حضرت صادق عليه السلام از تمام ائمه طاهرين عليهم السلام بيشتر بوده و از اين جهت آن بزرگوار را شيخ الائمه خوانند و براى طول عمرى كه آن جناب داشتند ادراك زمانهاى خلفاى جور را به نحوى كه اشاره نمودم بيشتر نمودند و هلاكت و موت هر يك از ايشان موجب توجه قلوب مردمان مى شد به ايشان . پس آن جناب بر حسب تزلزل دولة امويّه بقدر مقدور بكافّه رعايا و قاطبه انام تعليم مسائل حلال و حرام و فضائل ائمه طاهرين عليهم السلامو اجداد مكرمين خود را مى فرمودند و در اين مدت متمادى اهالى بلدان بعيده و قريبه از علوم غريبه و احكام شرعيّه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله شدّ رحال كرده مى آمدند و آشكارا منتفع مى شدند و منعى هم از خلفاء جور

.

ص: 223

نبوده بلكه نمى توانستند ممانعت نمايند از آن كه رؤساء از علماء عامه و سنّت از تلاميذ حضور حق منظور آن جناب عليه السلام بودند و براى رواج و رونقى كه در علم و تعليم بوده رواة و مقرّرين و ناقلين احكام و احاديث بسيار شده بودند تا آن كه ششصد نفر از مشايخ در مسجد كوفه نشستند و در هر روز از لسان معجز بيان آن بزرگوار نقل احاديث مى نمودند . پس تفريق اين حوزه از علم با اختلاط مخالف و مؤالف عامه و خاصه داخل و خارج امرى صعب بود ، خصوص وقتى كه بقضاء اللّه دولت بنى اميه منقرض گرديد و ابتداء دولت بنى عباس شد و هنوز قوامى نداشت و مردم هم در كمال تزلزل . پس اين احاديث كثيره و اخبار وفيره به توسط راويان بسيار از اخيار و غيرهم در كتب شيعه و سنى نشر يافت . بناءً على هذا ، چند چيز باعث نشر مذهب حق شد يكى كثرت و طول عمر آن جناب و يكى تزلزل دولت امويه و مردن هر يك از ايشان به فاصله اندك و يكى انقراض دولتشان بالكليه و يكى كثرت و هجوم علماء و اعيان از شيعيان و سنيان و تأسيس اصول اربعه و تصنيف و تدوين كتب عديده كه احصاء آنها غير ممكن . و خواهى دانست ابن عقده كتابى نوشته است « اسماء الرجال » يعنى : چهار هزار نفر از رواة احاديث حضرت صادق عليه السلام را در آن كتاب جمع نموده (1) . پس علوم آل محمد صلى الله عليه و آله در زمان امامين همامين باقرين جعفرين صادقين عليهماالسلامبه توسط جماعتى از اهل علم كه به فاصله و بدون فاصله شنيده بودند منتشر يافت و مردم آگاه و بينا شدند و حقّيّت اين مذهب بتفصيل واضح و لايح گرديد . و بدين گونه در زمانهاى ائمه طاهرين بر حسب اسباب ظاهره فراهم نيامد . بلى اختلافات در احاديث مرويه از آن بزرگوار بسيار است لفظاً و معناً ، و اين فقره چون محل ابتلاء اغلب مردمان شده است آن چه به فهم قاصر مى رسد در شرح احاديث

.


1- .رجوع كنيد به : خلاصة الاقوال : 204 ، خاتمة المستدرك 1/44 ، وسائل الشيعة 30/289 ، سماء المقال 2/173 .

ص: 224

در اشعار حضرت صادق عليه السلام است

حضرت عبدالعظيم عليه السلام جهت اختلاف و چاره و علاج هر يك را بحول اللّه از كتاب و سنت زحمت مى دهد إن شاء اللّه تعالى .

در اشعار حضرت صادق عليه السلام استو از اشعار انشائيه و انشاديه آن بزرگوار بسيار در كتب اخبار يافته ام و مجموعه اى فراهم كرده ام ، از آن جمله به سفيان ثورى فرمودند در فساد زمان و تغيير احوال اخوان : ذهب الوَفاءُ ذِهاب أمسِ الذاهِبِوالناسُ بَين مُخاتِلٍ وَمُوارِبِ يفشُونَ (1) بَينَهُمُ المَوَدَّةَ والصّفاوَقُلوبُهُمْ مَحشُوَّةٌ بعَقارِبِ (2) يعنى : وفاء مانند شب گذشته رفت و مردم با يكديگر خدعه و حيله مى نمايند افشاء و اظهار دوستى و صفا كنند اما درونشان از عقربها پر است . و در كتاب « امالى » (3) مرحوم شيخ منقول است : از هر مجلسى كه آن جناب بر مى خواست مى فرمود : لكُلِّ أُناسٍ دَولَةٌ يَنظُرونها (4) وَدَولَتُنا فى آخر الدَّهرِ تَظهَرُ يعنى : هر طايفه از مردمان را دولتى است اما دولت ما در آخر روزگار پديدار مى شود . و در فوت اسماعيل فرزند ارشدش به شعر ابى خراش هذلى تمثل جست و فرمود : ولا تَحسَبى انى تَناسَيتُ عَهدَهُولكِنّ صَبرى يا امام جَميل (5) و در تذكر موت فرمود : اعمَلْ بِلا مَهلٍ فانَّكَ مَيِّتٌواختَر لِنَفْسِكَ ايُّها الانسانا (6) فكأنَّ ما قَد كانَ لَم يَك اذ مَضىفكأنَّ ما هُوَ كائنٌ قد كانا (7) و أيضاً آن جناب عليه السلام تمثل جستند : تعصى الالهَ وَانتَ تُظْهِر حُبَّهُهذا محال فى الفِعالِ بَديعُ لَو كانَ حُبُّكَ صادِقاً لأطَعتَهُإنّ المُحبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعُ (8) اما فرزندان آن سيد اِنس و جان از ده تن علاوه نبودند : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامو اسماعيل اعرج [و] على و عبداللّه و اسحاق و محمد و فاطمه و ام فروه [و] عباس و يحيى . و عقب آن بزرگوار از چهار تن بماند : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و اسماعيل كه اكبر اولاد آن جناب بود و اسماعيليه منسوب به وى اند و او را قائم دانند ، و على بن جعفر عريضى كه كوچكترين فرزندان آن بزرگوار بود و حالت او مشروحاً بيايد ، و اسحاق مؤتمن . و بعضى محمد بن جعفر را ذى نسل مى دانند ، و حمد اللّه مستوفى گفته است : وى در جرجان وفات كرد ، و او را حكايات بسيار است ، و بنو الوارث كه سلسله اى از ساداتند در رى از اعقاب محمد و حسن و حسين فرزندان اسحاق مؤتمن اند .

.


1- .در عدد القويه : يغشون . هر دو لفظ صحيح بنظر مى رسد ، ولى لفظ فوق اظهر بنظر مى رسد .
2- .العدد القوية : 153 ، بحارالانوار 47/61 ح 116 ، نهج السعادة ، محمودى 8/49 .
3- .امالى شيخ صدوق : 578 ح 791 ، بحارالانوار 51/143 ح 3 ، روضة الواعظين : 212 .
4- .در امالى : يرقبونها .
5- .امالى شيخ صدوق : 309 ح 356 ، اين اشعار را ابو خراش هذلى در مرثيه برادرش گفته است ، نيز رجوع كنيد به : اكمال الدين : 74 ، روضة الواعظين : 444 .
6- .در امالى : الانسانُ .
7- .در امالى : كانُ ، رجوع كنيد به : امالى شيخ صدوق : 578 ح 793 ، بحار 71/172 ح 3 و ص 265 ح 7 ، روضة الواعظين : 491 .
8- .امالى شيخ صدوق : 578 ح 790 ، بحار 67/15 ح 3 ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق 32/469 اين اشعار را به عبداللّه بن مبارك نسبت داده كه بنا بر تصريح همو در تاريخ دمشق 29/219 متوفاى سال 182 مى باشد ، و حال آنكه حضرت صادق عليه السلام در گذشته سال 148 مى باشد ، فتدبر .

ص: 225

در قصيده سيد اسماعيل بن محمد حميرى و مدح آن جناب عليه السلام

در قصيده سيد اسماعيل بن محمد حميرى و مدح آن جناب عليه السلامو براى زينت اين اوراق ، از قصيده رائيه سيد اسماعيل بن محمد حميرى كه به ارشاد

.

ص: 226

در شرح احوال حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است

آن بزرگوار از مذهب كيسانى عدول نمود و بر اين مذهب حق جعفرى ثابت بماند و آن قصيده را در مدح آن جناب انشاء كرد چند بيتى بنويسم شايسته است . تجعفرت باسم اللّه واللّه اكبروأيقَنتُ ان اللّه يعفو ويغفرُ 1 ودنت بدين غير ما كنت دايناً (1) به ونهانى (2) واحد (3) الناس جعفرُ فقلت هب انى قد تهودت برهةً والاّ ودينى دين من يتنصرُ فانّى إلى الرحمن من ذاك تائب وانّى وقد اسلمت واللّه اكبرُ فلست بغال ما حييت وراجع إلى ما عليه كنت اخفى واضمرُ ولا قائلاً حىّ برضوى (4) محمد وان عاب جهال مقالى واكثرُ ولكنه ممّن مضى لسبيله (5) على أفضل الحالات يُعفى ويُجبرُ (6) مع الطيّبين الطاهرين الأولى له (7) من المُصطفى فرع زكىّ وعنصرُ 9

در شرح احوال حضرت موسى بن جعفر عليه السلام استاما امام هفتم طايفه ناجيه اماميّه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است كنيه اش ابو الحسن و ابو ابراهيم و اسم شريفش موسى و لقب اطهرش كاظم و عبد صالح است .

.


1- .در بعضى منابع : دَيِّناً .
2- .در چاپ سنگى : يدونها فى .
3- .در بيشتر منابع : سيد ، بجاى : واحد .
4- .در چاپ سنگى : رضوى .
5- .در كمال الدين : يقفى ويخبر .
6- .م كمال الدين : 34 ، الفصول المختارة : 299 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/371 ، الصراط المستقيم 2/368 .
7- .كمال الدين : 34 ، الفصول المختارة : 299 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/371 ، الصراط المستقيم 2/368 .

ص: 227

روز تولدش يكشنبه هفتم شهر صفر در ابواء 1 و آن منزلى است بين مكه و مدينه (1) منوره بعد از يكصد وبيست و هشت سال از هجرت نبوى صلى الله عليه و آله (2) . وفاتش در روز بيست و پنجم ماه رجب سال يكصد و هشتاد و سه . مدت عمر شريفش پنجاه و پنجسال و بعضى رحلت آن جناب را در سال يكصد و هفتاد و نه ضبط كرده اند . و مادرش حميده بربريه است كه در حقّ او امام عليه السلام فرمود : « انها حميدةٌ فى الدُّنيا ومحمودة فى الآخرة » (3) . و از خلفاء بنى عباس با سه تن معاصر شد : موسى و هادى و مهدى ، و عاقبت به امر هارون الرشيد ، سندى بن شاهك در خانه اش به زهر جفا آن جناب را شهيد نمود و در مقبره قريش كه آن به باب التين معروف بود مدفون گرديد . و براى آنكه بديهاى مردم را به نيكيهاى ذات شريف تحمل مى فرمود و بردبارى مى كرد ملقّب به لقب كاظم گشت يعنى : فرو نشاننده غيظ (4) . و در كتاب « مدينة المعاجز » (5) منقول است : چون آن جناب مى ديد كسانى را كه بعد از وى واقفيه مى شوند و به علم امامت از حالاتشان اطلاع داشت معهذا در ملاقات ايشان

.


1- .معجم البلدان 2/261 و3/23 .
2- .رجوع كنيد به : توضيح المقاصد شيخ بهائى : 6 .
3- .كافى 1/477 ح 1 ، شرح اصول كافى 7/253 ، دلائل الامامة : 308 ، الثاقب فى المناقب : 379 ، خرائج 1/287 ح 20 .
4- .رجوع كنيد به : بحارالانوار 48/10 ، مستدرك سفينة البحار 9/121 .
5- .مدينة المعاجز 6/192 ح 1935 ، علل الشرائع 1/235 ح 1 ، بحارالانوار 48/10 ح 1 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/437 .

ص: 228

كظم غيظ مى كرد (1) . و قول سوم آن است : هر يك از معاندين به آن جناب جسارت مى نمود هديه اى برايش اهداء مى فرمود (2) ، و اين فقره از خصايص آن جناب گرديد . و از روى قطع مصائبى كه از بنى عباس به آن بزرگوار رسيد بر بعضى از ائمه هدى وارد نيامد سيّما مهدى خليفه عباسى چند مرتبه قصد قتل آن جناب را نمود عاقبت به دعاء آن بزرگوار به هلاكت رسيد . چنانكه صدوق در « عيون اخبار الرضا » (3) روايت كرده است : خدمت آن بزرگوار جمعى عرض كردند : مهدى عزيمت بر شهادت شما دارد ، فرمود : شما چه مى گوئيد ؟ عرض كردند : خوب است از وى دورى بجوئيد تا شخص شما را نبيند و از شرّ او محفوظ بمانيد . پس آن بزرگوار تبسم فرمود و اين شعر بخواند : زعَمَتْ سَخينَةُ أن سَتَغلب رَبَّهاوَلَيَغلَبَنَّ مُغالبُ الغلاّبِ (4) يعنى : گمان كرد سخينه و آن زنى است كه بر خداوند غالب مى شود و خداوند بر هر غلبه كننده اى غالب و قاهر است . پس دست به آسمان بلند كرد و عرض كرد : « إِللّهُمَّ كَمْ مِنْ عَدُوٍّ شَحَذَ لِى ظُبَّةَ مِدْيَتِهِ، وَأَرْهَفَ لِى شَبَا حَدِّهِ (5) ، وَدافَ لِى قَواتِلَ سُمُومِهِ وَلَمْ تَنَمْ عَنِّى عَيْنُ حِراسَتِهِ » . . إلى آخر هذا الدعاء .

.


1- .نيز بنگريد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/437 ، خرائج و جرائح 2/897 ، القاب الرسول وعترته : 63 .
2- .مقاتل الطالبيين : 499 ، تاريخ بغداد 13/27 ، بحارالانوار 48/104 ذيل ح 7 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/77 ح 7 . در حاشيه مى گويد : سخينة اسم قريش است .
4- .شعر از كعب بن مالك يا حسان بن ثابت است . بنگريد : امالى شيخ صدوق : 459 ح 612 ( و حاشيه آن ) .
5- .در عيون چنان است ، در امالى : « سنان حده » .

ص: 229

در حال محمد بن بشير كوفى كه مدعى الوهيّت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام شد و شعبده هاى

غريبه ظاهر كرد

چون حاضرين متفرق شدند خبر آوردند موسى بن مهدى به هلاكت رسيد (1) . مخفى نماناد جمعى بعد از رحلت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام معروف به واقفيّه شدند يعنى : توقف نمودند به امامت آن جناب (2) ، و ديگر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام را امام ندانستند و گفتند : هر كس مدعى امامت شود چه حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام ، و چه اولاد آن بزرگوار ، بر باطلند و كاذبند و كافرند ، و ولادت ايشان پاك نيست ، و هر كس هم به امامت امامى بعد از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام قائل شود خونش و مالش هدر است و حلال . و رئيس ايشان محمد بن بشير كوفى از موالى بنى اسد بود ، و وقتى كه [. . ] (3) آن بزرگوار محبوس نشده بود و از دنيا رحلت نفرمود ، مى گفت : قائم اوست و در نظر اهل نور به نور و در نظر اهل كدورت به كدورت جلوه مى نمايد و موجود است با همان خلقت انسانيه لحمانيه اش . و واقفيه منكر تمام فرائض شدند مگر نماز و روزه و تمام محارم و فروج و غلمان را مباح دانستند و دليلشان آيه « أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً » (4) شد . و بعد از آن به تناسخ قائل شدند (5) .

در حال محمد بن بشير كوفى كه مدعى الوهيّت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام شد و شعبده هاى غريبه ظاهر كردعاقبت محمد بن بشير كوفى به واسطه اينكه شعبده ها و مخاريق غريبه داشت مدعى

.


1- .نيز بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 459 ح 612 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/79 ح 7 ، أمالى شيخ طوسى : 421 ح 944 ، مهج الدعوات : 28 .
2- .در باره واقفيه رجوع كنيد به : الملل والنحل 1/150 ، المقالات والفرق : 237 ، رسائل شريف مرتضى 3/310 ، تحرير الاحكام علامه حلى 3/283 ، طرائف المقال 2/200 .
3- .متن ناخواناست .
4- .شورى : 50 .
5- .مطالب فوق در رجال كشى ( اختيار معرفة الرجال ) 2/775 ح 907 نقل شده است .

ص: 230

شد كه حضرت موسى بن جعفر خداى عالم است و من هم پيغمبر او هستم و معجزه اى كه مى آورد آن بود : صورتى شبيه آن بزرگوار از حرير تصوير و تشكيل كرده بود و به دواها آن را علاج و طلايه كرده بر زمين نگاه مى داشت و هر وقت مى خواست ظاهر سازد در آن به حيله ها مى دميد و بر پاى مى نمود و بعد از آن مى پيچيد و هر كس را مى خواست مى آورد در اطاق عليحده و مى گفت : بنگريد كسى هست ؟ پس آن كس را بيرون مى نمود و آن صورت مطويّه را ظاهر مى كرد و پرده مى آويخت چون نظر مى نمود از وراء حجاب شخصى را به صورت آن جناب عليه السلام قائم مى يافت و آهسته مى آمد و با آن صورت نجوى مى كرد و با آن شخص اشاره مى كرد برو . و به همين طور شعبده هاى ديگر ساخته بود و عقول مردم عوام را متحير نمود . بعضى از خلفاء او را گرفتند و خواستند بقتل رسانند محمد بن بشير كوفى گفت : نكشيد مرا و نگاه داريد تا صنعتى كنم كه موجب رغبت ملوك و سلاطين شود ، پس دوائى و الواح و اسبابى خواست و در آنها زيبق (1) بسيار تعبيه كرد كه بدون عامل و محركى به تمام باغهاى خليفه آب از شط برداشته سيراب مى كرد و همين طور كارهاى غريبه عجيبه فراهم آورد تا آن كه روزى آن الوح شكست و زيبقها ريخت و عمل وى معطل و مهمل بماند پس او را به انواع عذاب به درك فرستادند (2) . و آن چه در كتاب « رجال وسيط » است علاوه از آن چه ذكر نمودم ، منقول است در زمان حضرت موسى عليه السلام اين رجس نجس عقايد شنيعه خودش را اظهار مى نمود كه آن جناب عليه السلام فرمود : « خداوند او را لعنت كند و حرارت آهن به وى بچشاند ، خداوندا من از او برى هستم و هر كس معتقد است بعقيده او » (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : زنبق . متن را موافق مصدر آورديم ، علاوه بر اينكه در سطور پائين تر نيز « زيبقها » درج شده است .
2- .رجال كشى 2/778 ح 907 .
3- .روايت را شيخ طوسى در اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى 2/778 نقل فرموده ، نيز رجوع كنيد به : بحارالانوار 25/314 ح 78 ، معجم رجال الحديث 16/141 .

ص: 231

و أيضاً فرمود : « اللهم اَرِحنى منه » (1) . آن گاه فرمود : هر كس بما اهل بيت دروغ نسبت دهد سزايش حرارت آهن است چنانكه بنان با على بن الحسين عليهماالسلام و مغيرة بن سعيد با محمد بن على عليهماالسلام و ابو الخطاب بر پدرم افتراء زدند ، حرارت آتش و آهن را ديدند ، محمد بن بشير هم خواهد چشيد . آن گاه عرض كرد : « خداوندا ! مرا از شر اين رجس نجس كه شيطان شريك شده است با پدرش در رحم مادرش خلاص كن » . على بن حمزه گفت : نديدم كسى را كه بدتر از محمد بن بشير كشته شود (2) . خلاصه : حضرت جواد عليه السلام فرمودند : « واقفيه الاغهاى شيعه اند ، إنْ هُمْ الاّ كالأنعام بل هم أضلُّ سبيلاً » (3) . و أيضاً فرمودند : « آنها زنادقه اند » (4) . و أيضاً فرمودند : « آيه كريمه « مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ » (5) در حق واقفه نازل شد » (6) . و همين طور داعى عرض مى كند : هر كس در حق امام ديگر از ائمه اثنا عشر عليهم السلامعلاوه از آن چه شيعه قائل و معتقد است كافر و زنديق و سابّ به خدا و رسول صلى الله عليه و آلهاست وقتل وى لازم و واجب است .

.


1- .رجال كشى 2/778 ح 909 .
2- .اختيار معرفة الرجال 2/778 _ 779 ح 909 .
3- .مجمع البحرين 4/537 ماده ( وقف ) ، طرائف المقال 2/201 ش 459 .
4- .اختيار معرفة الرجال 2/756 ح 861 عن الرضا عليه السلام ، سئل عن الواقفة ؟ فقال : « يعيشون حيارى ويموتون زنادقة » ، نيز 2/761 ح 876 .
5- .نساء : 143 .
6- .اختيار معرفة الرجال 2/762 ح 880 ، حضرت رضا عليه السلام در جواب نامه يحيى بن مبارك اين مباركه را مرقوم فرمودند و سپس مكتوب نمودند : « ليس هم من المؤمنين ولا من المسلمين . . » .

ص: 232

در بى باكى بعضى از بستگان ائمه و افشاء اسرار كردن و ملاحظه تقيه ننمودن

و يكى از مصائب عظيمه آن جناب اينگونه نسبتهاى ما لا يرضى صاحبُه بود كه باعث سفك دماء اهل ايمان شد و موجب ازدياد حقد و عناد خلفاء جور شد بلكه حبس موسى بن جعفر عليهماالسلام از تجرّى جهله عوام بود و عاقبت به درجه شهادت فائز گرديد . و در كتاب « نهاية الانساب » نوشته است در شهادت آن بزرگوار بيان غريبى كه عبارت آن را مى نويسد ، و گويا قريب به اين مضمون در « مقاتل الطالبيين » (1) مذكور باشد . امام موسى الكاظم عليه السلام : امُّه حميدة اخذ من المدينة واخرج من المسجد وحمل الى البصرة وسلِّم الى عيسى بن جعفر المنصور وحُبس فى دار فضل بن ربيع ولَفَّه سِندى بن شاهك فى بَساطٍ واجلَسَ عَليه جَماعة مِنَ النّصارى حتّى مات وَدُفِنَ فى مَقابِر قُريش ، صَلّى عَليهِ هيثم (2) بن عدىّ . خوب است ترجمه نكنم اين عبارات را و بر همان وضعى كه شهادت آن سيد شهيد مظلوم معصوم بين خواص و عوام معروف است بگرييم و بگريانيم و متذكر و ذاكر شويم آن چه را كه صدوق طاب ثراه نقل فرموده است : پانزده سال از خلافت هارون الرشيد كه گذشت به امر وى سندى بن شاهك در حبس معروف به دار مسيب و باب الكوفة كه در آن درخت سدره بود آن جناب را زهر خورانيد و در روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب در سال يكصد و هشتاد و سه به جنت شتافت و قبرش در غربى بغداد است . و بايد به خداوند سبحان از اين قسم دوستيها و محبتها پناه بريم كه عاقبت آن خزى و خذلان و اذاقه حديد و عذاب شديد است .

در بى باكى بعضى از بستگان ائمه و افشاء اسرار كردن و ملاحظه تقيه ننمودنبلكه عرض مى كنم : غالب از ائمه هدى به دوستى بعضى از دوستان نادان بر حسب اسباب ظاهره شهيد شدند امر باطن را بگذار و ملاحظه كن عمل اهل كوفه را با حضرت

.


1- .مقاتل الطالبيين : 336 .
2- .در چاپ سنگى : هشم .

ص: 233

در مضمون حديث كه منظوم شده است عربياً و فارسياً

امير عليه السلامو با حضرت امام حسن عليه السلام و با حضرت امام حسين عليه السلام و با سائرين ائمه و آن چه زيد بن على و قتيل باخمرى و صاحب نفس زكيه و جماعتى از اجلاّء سادات كردند آخر غرض امام عليه السلام با كمال قدرت از تقيّه كردن ، ابقاء شريعت مطهره و شرع انور و حقن دماء و حفظ نفوس مؤمنين بوده است . و از اين جهت بعضى از خيار اصحاب را مى راندند و مذمت صريح مى فرمودند و تأكيد مى كردند ما را به بعضى القاب نخوانيد و وجوه بريّه على رؤوس الاشهاد نياوريد كه باعث اشتداد عداوت و عناد خلفاء جور مى شود ، و از جهتى شيعيان را تسليه مى دادند به ظهور فرج اعظم و وجود امام عصر عجل اللّه فرجه و تأكيدات اكيده به بعضى هم در كتمان سرّ مى فرمودند .

در مضمون حديث كه منظوم شده است عربياً و فارسياًخوب است اين حديث را منظوماً كه در غالب كتب مناقب است بنويسم از راوى آن شقيق بلخى : قال لمّا حجَجتُ عايَنْتُ (1) شَخصاًشاحِبَ اللّونِ ناحِلَ الجِسمِ أسمَرْ سائراً وَحدهُ وليس معه زادٌ فما زلتُ دائماً (2) أتَفَكَّرْ وَتَوَهّمتُ انَّه يَسأل الناسَ وَلَمْ أدرِ أنّه الحج الأكبرْ ثُمَّ عاينتُه (3) ونَحنُ نُزُولٌدون فيدٍ (4) مِنَ الكثيبِ (5) الاحمرْ يَضَعُ الرَّملَ فى الاناءِ وَيَشربُهُفَنادَيتُهُ وَعَقلى مُحيَّرْ اسقِنى شربةً فَناوَلَنى مِنهُفَعاينتهُ (6) سَويقاً وَسُكَّرْ فَسَألتُ الحَجيجَ مَن يَكُ هذا قيلَ هذا الامام موسى بن جعفرْ (7) [در اشعار مؤلف] اگر چه اين بنده را فهم شعر و شعورى نيست چه رسد آن كه بتوانم بيتى بگويم يا آن كه استشهاد نمايم ، اما در اين مورد به نحو ترجمه آن چه به قلم آمد معانى اين اشعار را نگاشت : به راه مكه شخصى را بديدمنزار و زرد رنگ و ناتوان بود به تنهائى بدون توشه مى رفتكه از تنهائيش دل بد گمان بود خيالم آمد از اهل سؤال استندانستم كه جان كعبه آن بود چو ما كرديم اندر فيد منزلكه در وى تل سرخى هم عيان بود به جام آب ريگى چند افكندبياشاميد و شكرش بر زبان بود مرا زان جام شيرين جرعه اى دادكه گويا شِكّرم در كام جان بود چو پرسيدم زحالش قائلى گفتامام هفتمين شيعيان بود و از اشعارى كه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمودند اقتصار به اين روايت مختصر مى كنم : در كتاب « رياض الابرار » مرحوم سيد نعمت اللّه جزايرى نقل فرموده است كه : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمودند : پدرم در خرد سالى به من لوحى دادند و فرمودند : « اين

.


1- .در چاپ سنگى : عانيت .
2- .در مناقب : دائباً .
3- .در چاپ سنگى : عانيته .
4- .فى الحديث : ماتت أبيه بفيد وهو على وزن بيع : منزل بطريق مكة ويقال بليدة بنجد على طريق الحاج العراقى . وفى القاموس : فيد بطريق مكة شرفها اللّه تعالى على طريق الشام . « عن المجمع » . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . رجوع كنيد به : مجمع البحرين 3/442 ماده ( فيد ) ، معجم البلدان 4/248 .
5- .در مناقب « الكئيب » ، البته در بيشتر منابعى كه مراجعه شد واژه به ثاء مثلثه ضبط شده است چنانچه در متن مذكور است ، وهو الصحيح .
6- .در چاپ سنگى به تقديم نون بر ياء . در مناقب بجاى « فناولنى منه فعاينته » عبارت « فلما سقانى منه عاينته » درج شده است .
7- .مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب 3/420 ، مدينة المعاجز 6/431 ح 2081 ، بحار 48/78 .

ص: 234

در اشعار مؤلف

مصرع را من گفته ام بر اين بنويس و خودت مصرع ديگر را بگوى » : « تَنّح عَنِ القَبيح فلا تَرِدهُ » يعنى : از عمل بد دورى جو و بر او وارد مشو . پس عرض كردم : « وَمَن اولَيتَهُ 1 حَسَناً فَزِدهُ » يعنى : اگر حسنه يا احسان مى كنى زياد كن . پس فرمود : « سَتَلقى مِن عَدُوِّك كُلّ كَيدٍ » يعنى : هر كيدى را از دشمن خود مى بينى . پس عرض كردم : « اِذا كادَ العَدُوّ فَلا تَكِدهُ » يعنى : دشمن اگر كيد كرد تو كيد مكن . پس حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ » (1) . (2) و ايضاً از بيانات آن بزرگوار است در حديث مبسوط : « أنت رَبّى اِذا ظمأتُ [اِلى] (3) الماءِ وَقُوتى اِذا اردت الطّعاما (4)

.


1- .آل عمران : 34 .
2- .مناقب آل ابى طالب 3/434 ، بحار الانوار 48/109 ح 10 .
3- .از دلائل الامامة افزوده شد .
4- .در دلائل الامامة طبرى : 318 بصورت يك بيت شعرى نقل شده است كه ما نيز از آن پيروى كرديم ، نيز رجوع كنيد به : الاربعين شيرازى : 382 ، قضيه بسيار جالب و خواندنى است ، و اجمال آن اينكه حضرت سطل آب از دست موسى بن جعفر عليهماالسلامدرون چاه افتاد . حضرت اين شعر را فرمودند . شقيق بلخى قسم مى خورد كه : پس از كلام آن جناب آب چاه بالا آمد . حضرت ظرف را پر كرده و وضو ساخته نمازگزاردند . . اصل قضيه را سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص : 348 _ 349 نقل كرده است .

ص: 235

اما اولاد و فرزندان آن جناب سى و هفت تن بودند از ذكور و اناث و اگر كسى بخواهد حالات فرزندان آن جناب را بنويسد مشروحاً كتابى مى شود آنچه منظور است در اين وجيزه غالباً ذَوى الاعقاب از اولادشان است . و سيزده تن از اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام عقب گذاردند : اوّل : حضرت رضا عليه السلام . دوّم : ابراهيم مرتضى . سوّم : محمد عابد . چهارم : جعفر ، و اين چهار نفر كثير النسل شدند . و چهار نفر بالنسبه نسلشان وسط است : اوّل : زيد النار . دوّم : عبداللّه . سوّم : عبيداللّه . چهارم : حمزه . و پنج نفر ديگر نسلشان اندك است : اوّل : عباس . دوّم : هارون . سوّم : اسماعيل . چهارم : حسن . پنجم : اسحاق . اما سائرين اگر عقبى داشتند به مرور ايّام منقرض شد .

.

ص: 236

در شرح حال حضرت رضا عليه السلام از ولادت و شهادت و قدر عمر و زهر دادن و مدفن آن جناب عليه السلام

در شرح حال حضرت رضا عليه السلام از ولادت و شهادت و قدر عمر و زهر دادن و مدفن آن جناب عليه السلاماما حضرت على بن موسى الرضا عليه الصّلاة والسّلام امام هشتم فرقه ناجيه مهديّه است . كنيه شريفش ابوالحسن و نام مباركش على و لقب مرضيّش رضا است .

.

ص: 237

و جهت اينكه اين لقب را يافتند در كتاب « عيون اخبار الرضا » (1) مروى است : ابوبصير بزنطى از حضرت جواد عليه السلام سؤال كرد مردم مى گويند : پدربزرگوارت اين لقب را يافت براى آن بود كه راضى به وليعهدى مأمون شد ! فرمود : « واللّه دروغ مى گويند ! بلكه خداوند و رسولش از وى راضى بودند » . عرض كرد : نه آن بود از تمام شماها خدا راضى است ؟ فرمود : « چنانكه موافقين از اولياى از وى راضى بودند مخالفين از اعداء نيز راضى بودند » . و در حديث است : در خردسالى حضرت موسى بن جعفر عليه السلاممى فرمود : فرزندم رضا بيايد و او را به كنيه ابوالحسن و لقب رضا مى خواند و مادرش از اشراف عجم بود و در دين و عقل اشرف زنها و از حميده بربريّه مادر حضرت موسى عليه السلامبسيار احترام مى كرد و در حضورش نمى نشست ، اما اسمش يا سكن است يا اروى يا نجمه يا خيزران (2) ، و صحيح تُكتَم و كنيه اش ام البنين است (3) . و اين شعر دلالت بر مقصود مى كند : الا اِن خَير الناسِ نفساً وَوالِداوَرَهطاً واَجدادًا عَلىّ المعظّمُ اَتتَنا بِهِ للِحلم وَالعِلِم ثامِناًاِماماً يؤُدّى حُجّةَ اللّهِ تُكتَمُ (4) و آنچه در اواخر كتاب « عيون اخبار الرضا » (5) مروى است : مامون الرشيد در سال

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/22 ح 1 باب العلة التى من اجلها سمّى على بن موسى الرضا عليه السلام .
2- .عبارت صدوق رحمه الله در عيون الاخبار 2/26 ح 2 چنين است : وقد روى قوم أن أم الرضا عليه السلام تسمى سكن النوبية وسميت أروى وسميت نجمة وسميت سمان وتكنى أم البنين . در كمال الدين : 307 مى فرمايد : ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام أمه جارية اسمها نجمة ، أبوجعفر محمد بن على الزكى أمه جارية اسمها خيزران . نيز در احتجاج 2/137 و صراط المستقيم 2/139 . بنا بر اين خيزران نام مادر امام جواد عليه السلاماست نه حضرت ثامن الحجج عليه السلام .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/24 ح 2 .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام2/25 ح 2 . «تكتم» فاعل «أتتنا» مى باشد .
5- .به احاديث باب 39 عيون اخبار الرضا عليه السلام1/147 _ 149 ( باب خروج الرضا عليه السلام من نيسابور إلى طوس ومنها إلى مرو ) رجوع شود و نيز 2/28 باب 3 فى ذكر مولد الرضا على بن موسى عليه السلام ، 2/267 _ 279 باب 61 _ 64 .

ص: 238

دويست و دو امّ حبيبه دخترش را به حضرت ابوالحسن على بن موسى عليه السلام تزويج نمود و در وقتى كه از خراسان توجّه به سوى عراق كرد در بين راه در ماه رجب در سال دويست و سه از هجرت گذشته در سناباد طوس رحلت فرمود ، و از عمر شريفش چهل و نه سال گذشته و ولادتش در مدينه روز پنجشنبه يازدهم ربيع الاول سال يك صد و پنجاه و سوم بود . و صدوق عليه الرحمه فرموده است : صحيح آن است در روز جمعه بيست و يكم ماه رمضان از دار دنيا وفات فرمودند و از انگور و انار زهرآلوده شهيد شدند . و راوى شهادت آن بزرگوار سه نفرند : اباصلت هروى و هرثمة بن اعين و ياسر خادم . بلى ، مرحوم سيّد بن طاوس طاب ثراه در مؤلّفات خود اصرارى دارد حضرت رضا عليه السلام با مهربانيهاى مأمون مسموم نشد و بسيار اين فقره را بعيد مى داند شايد بر حسب مصلحت ملاحظه از مخالفى كرده است ، و آنكه مخالف است گويد : آن بزرگوار را زهر خورانيدند و گويا منكر حديث « ما منّا الا مقتول او مسموم » (1) باشد . شيعه در اين خصوص احاديث كثيره مخالف عقيده اهل خلاف ذكر كرده اند و حق آن است هر يك از ائمه مقتول شوند به دو جهت : اوّل : آنكه انسان كامل بر حسب جامعيّتى كه به ملكات رحمانيّه دارد بايد داراى تمام مراتب اخروى باشد .يكى از مراتب مرتبه شهادت است پس امام نبايد فاقد اين درجه عظمى باشد ، حتى در حديث است : « ماتَت فاطِمةُ عليهاالسلام شهيدة » 2 .

.


1- .كفاية الاثر : 162 ، بحارالانوار 27/217 ح 18 ، روايت چنين است : خطب الحسن بن على عليهماالسلامبعد قتل أبيه ، فقال فى خطبته : « لقد حدثنى جدّى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن الأمر يملكه اثنا عشر اماماً من أهل بيته وصفوته ، ما منا إلاّ مقتول أو مسموم » .

ص: 239

دوّم : مى گويند قُواى هيكل امام در كمال اعتدال است چون معتدل شد بدون صدمه خارجى از دنيا نمى رود و نمى ميرد پس بر حسب صدمه خارجه قهراً اعتدال قواى منقلب مى شود و آن يا به آهن است يا به زهر . و از اين بيان اجمال توان فهميد و معتقد شد : علاوه از نصوص كثيره ائمه هدى مسموم شدند و به درجه شهادت ظلماً و قهراً رسيدند و ميل هر يك از ايشان به شهادت خود

.

ص: 240

دليلى است على حده . و در كتاب « عيون اخبار الرضا » (1) مروى است : حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « يكى از اولاد فرزند من موسى اسمش اسم اميرالمؤمنين عليه السلاماست بيايد در طوس و در آنجا به زهر كشته شود و مدفون گرددغريباً » . و أيضاً مروى است از اباصلت هروى عبدالسلام بن صالح كه گفت : حضرت رضا عليه السلامفرمودند : « ما منّا الاّ مَقتُولٌ شَهيد » . عرض كردم : كيست شما را به قتل رساند ؟ فرمود : « بدترين خلق خدا در زمان من مرا به زهر مى كشد و در خانه غربت دفن مى كند » (2) . و ايضاً مروى است : حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند : « سَيُقتل رَجُلٌ مِنْ وُلدى باَرضِ خُراسان بِالسَّمِ ظُلماً اِسمُه اِسمى وَاِسمُ اَبيهِ اِسمُ مُوسَى بنَ عمران.. » (3) الى آخر الحديث 4 . و ايضاً بيتى كه حضرت رضا عليه السلام به دعبل بن على خزاعى فرمودند نيز دلالت دارد : و قبر بطُوس يا لَها من مُصيبَةٍاَلحَّتْ عَلى الاَحشاءِ بِالزَفَراتِ عَلى بن موسى اَصْلَح اللّهُ اَمرَهوَصَلَّى عَلَيهِ اَفضَلَ الصَّلَواتِ (4) يعنى : قبر ديگر در طوس است كه حسرتها از مصيبت وى بر دلهاى دوستانش رسيد

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/285 ح 3 ، امالى صدوق : 180 ح 181 ، روضة الواعظين : 234 .
2- .من لا يحضره الفقيه 2/585 ح 3318 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/287 ح 9 .
3- .روضة الواعظين : 234 ، من لا يحضره الفقيه 2/349 ح 1605 ، بحار 102/34 ح 11 ، امالى صدوق : 181 ح 185 .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام1/295 ، مصراع دوم از بيت اول در كمال الدين : 374 چنين نقل شده : « توقد فى الاحشاء بالحرقات » .

ص: 241

در اعمال يوميّه و ليليّه حضرت رضا عليه السلام

و معلوم است اين بيان اشاره به شهادت آن بزرگوار است . و اشعار ابوفراس نيز دلالت بر شهادت آن جناب مى كند : بائُوا بِقَتلِ الرِّضا مِن بعد بيعَتِهِوَاَبصَرُوا بُغضَه مِن رُشدِهم وَعَمُوا عِصابةٌ شَقِيَتْ مِن بَعدِ ما سَعِدَتوَمَعشَرٌ مَلَكُوا مِن بَعدِ ما سَلِموا لا بَيعَة رَدعَتهُم عَن دِمائِهِمُوَلا يَمين وَلا قُربٌ (1) ولا رَحِمُ (2) و خوب است قدرى از وضع عبادت امام همام على بن موسى عليه السلام از كتاب مسطور (3) شرح دهم تا از كليّه عبادات آباء و ابناء كرام فخام آن سيّد انام هم مطّلع و آگاه باشى ؛ از آنكه انوار طيّبه ائمّه اثنى عشر بر طريقه واحده خداوند را ستايش مى نمودند .

در اعمال يوميّه و ليليّه حضرت رضا عليه السلام كه فوائد كثيره از براى كليّه عباد داردبدان رجاء بن [ابى] (4) ضحّاك گفت : مأمور شدم آن جناب را از مدينه به خراسان بياورم از راه بصره و اهواز و فارس ، و مأمور بودم حالات آن بزرگوار را در شبانه روز مواظبت نمايم . قسم به خدا مردى را اتقى و اكثر ذكراً و اشدّ خوفاً للّهِ از آن سرور نيافتم . چون صبح مى شد و اداء فريضه مى كرد در مُصلاى خود مى نشست و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى فرمود و صلوات بر محمّد و آل او مى فرستاد تا طلوع آفتاب آن گاه سجده طولانى مى فرمود تا آفتاب بلند مى شد پس روى به مردم مى كرد حديث و موعظه مى فرمود آن گاه تجديد وضوء كرده به مصلاّى خود مى آمد چون آفتاب مى گذشت شش

.


1- .در مناقب : قربى .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/483 ، بحار 49/314 ، الغدير 3/401 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/194 _ 195 ح 5 ، نيز رجوع كنيد به : مشكاة الانوار طبرسى : 115 ، بحارالانوار 49/92 .
4- .اضافه از عيون الاخبار است .

ص: 242

ركعت نماز مى كرد ، در ركعت اولى الحمد و « قل يا ايها الكافرون » مى خواند و در پنج ركعت ديگر الحمد و « قل هو اللّه احد » مى خواند و در هر دو ركعت سلام مى داد و قنوت مى خواند قبل از ركوع ، پس اذان مى فرمود و دو ركعت نماز مى كرد آن گاه اقامه مى گفت و نماز ظهر به جا مى آورد بعد از سلام تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى فرمود الى ماشاء اللّه آن گاه سجده شكر به جا آورده يك صد مرتبه مى فرمود : « شُكراً للّهِ » چون سر از سجده برمى داشت شش ركعت نماز به جاى مى آورد و در هر يك سوره حمد و قل هو اللّه مى خواند باز اذان مى فرمود و دو ركعت نماز با قنوت ادا مى نمود پس اقامه نماز عصر مى گزارد بعد از فراغت باز تحميد و تسبيح و تكبير و تهليل مى فرمود پس به سجده مى رفت و يك صد مرتبه مى گفت : حَمداً للّهِ چون آفتاب غروب مى كرد وضوء مى ساخت نماز مغرب را با اذان و اقامه و قنوت مى گزارد . آن گاه تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى فرمود الى ماشاء اللّه باز به سجده شكر به جاى آورد . چون سر مى داشت ديگر تكلّم نمى كرد و برمى خاست و چهار ركعت نماز به دو سلام و دو قنوت به جاى مى آورد در ركعت اولى « قل يا ايها الكافرون » و در ركعات ديگر سوره الحمد و « قل هو اللّه احد » مى خواند پس از تسليم تعقيب مى خواند الى ماشاء اللّه آن گاه افطار مى فرمود و درنگ مى كرد تا آنكه نزديك مى شد به ثلث از شب ، پس برمى خاست و نماز عشا مى گزارد به يك سلام و يك قنوت آن گاه براى تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى نشست و سجده شكر بجا آورده به خوابگاه تشريف مى برد . براى ثلث آخر شب با استغفار و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل برمى خاست . آن گاه مسواك مى كرد و وضوء مى گرفت و هشت ركعت نماز مى گزارد و دو ركعت اول يك مرتبه سوره « الحمد » مى خواند و سى مرتبه سوره « قل هواللّه احد » . آن گاه نماز جعفر طيّار مى گزارد ، هر دو ركعت به يك سلام با قنوت قبل از ركوع و از نماز شب محسوب مى داشت . آن گاه دو ركعت باقى را بجا مى آورد . در ركعت اولى سورة الملك را و در ركعت ثانيه سوره « هل أتى على الانسان » مى خواند . آن گاه براى نماز شفع برمى خاست در دو

.

ص: 243

در نماز و اعمال آن بزرگوار است

ركعت اول و دوّم بعد از حمد سه مرتبه سوره « قل هو اللّه » مى خواند با قنوت . آن گاه براى نماز وتر برمى خاست ، بعد از الحمد سه مرتبه « قل هو اللّه » يك مرتبه « قل اعوذ بربّ الفلق » و يك مرتبه « قل اعوذ بربّ النّاس » مى خواند . آن گاه در قنوت مى فرمود : « اللّهمَّ! صَلِّ عَلى مُحمّد وآل محمد . اللّهمَّ اهدِنا فيمَن هَدَيتَ وَعافِنا فيمَن عافَيتَ وَتَولَّنا فيمَن تَولَّيتَ وباركِ لَنا فيما اَعطَيتَ وَقِنا شَرَّ ما قَضيتَ فاِنّكَ تَقضى ولا يُقضى عَليكَ ، اِنّه لا يَذِلُّ مَن وَاليتَ ولا يَعزُّ من عاديتَ ، تَباركتَ رَبَّنا وَتَعالَيتَ » . پس مى فرمود هفتاد مرتبه : «أستغفِرُ اللّهَ واسألهُ التوبةَ» . پس از سلام تعقيب مى خواند الى ماشاء اللّه چون فجر نزديك مى شد دو ركعت فجر را بجا مى آورد ، در ركعت اولى « قل يا ايها الكافرون » بعد از حمد و در ثانيه سوره « قل هو اللّه احد » قرائت مى فرمود . آن گاه برمى خاست اذان و اقامه مى گفت : نماز صبح بجاى آورده براى تعقيب مى نشست به نحوى كه گذشت .

در نماز و اعمال آن بزرگوار استو در تمام نمازهاى واجبى در ركعت اولى بعد از الحمد سوره « انا انزلناه » و در ركعت ثانيه « قل هو اللّه احد » مى خواند مگر در صبح و ظهر ، و عصر روز جمعه سوره جمعه و سوره منافقين تلاوت مى كرد ، و در نماز عشاء شب جمعه نيز سوره جمعه قرائت مى فرمود ، و در ركعت ثانيه از عشاء سوره « سبح اسم ربّك » مى خواند ، و در نماز صبح دوشنبه و پنج شنبه در ركعت اولى بعد از حمد سوره « هل اتى على الانسان » و در ركعت ثانيه سوره « هل اتاك حديث الغاشية » مواظبت داشت و نماز مغرب و عشاء و نماز شب و نماز شفع و وتر و صبح را بلند مى خواند و نماز ظهر و عصر را آهسته و در تمام نمازها اين قنوت را مى خواند : « ربّ! اغفر وارحم وتجاوز عمّا تعلم اِنّكَ اَنتَ الاَعَزُّ الاكرَمُ » (1) .

.


1- .و بنا بر روايت ديگر : الأجل الأكرم . ( حاشيه مؤلف رحمه الله )

ص: 244

و در شهرى كه اقامه مى فرمود ده روز ، روزه داشت و در وقت افطار نماز را مقدم مى داشت و در سفر نماز واجب را دو ركعت مى گزارد مگر نماز مغرب . و در سفر و حضر نماز شب و شفع و وتر و دو ركعت فجر را بجاى مى آورد و در سفر نوافل روز را بجا نمى آورد و بعد از هر نماز قصر سى مرتبه « سبحان اللّه والحمد للّه ولا إله إلاّ اللّه واللّه اكبر » مى فرمود ، و مى گفت : تمام نماز در خواندن اين فقرات است . و در سفر روزه نمى گرفت ، و در دعاهاى نماز بسيار ابتدا به صلوات مى فرمود ، و هر شب در خوابگاه ، قرآن بسيار تلاوت مى كرد ، و هر وقت به آيه اى كه در آن جنت و نار بود مى گذشت گريه مى كرد و از آتش دوزخ پناه مى خواست . و در تمام نمازهاى روز و شب بلند « بسم اللّه الرحمن الرحيم » مى خواند . چون سوره « قل هو اللّه احد » مى خواند باز مى فرمود : « قل هو اللّه احد » چون تمام مى كرد سوره را سه مرتبه مى فرمود : « كذلك اللّه ربّنا » ، چون سوره « قل يا ايها الكافرون » مى خواند آهسته مى فرمود : « يا ايها الكافرون » ، چون اين سوره تمام مى شد مى فرمود : « ربى اللّه ودينى الاسلام » ، چون سوره « والتين » را تمام مى كرد مى فرمود : « بلى ، وأنا عَلى ذلك من الشاهدين » ، چون سوره « لا اقسم بيوم القيامة » مى خواند مى فرمود : « سبحانك اللّهم بلى » . چون سوره الحمد را تمام مى فرمود مى گفت : « الحمدللّه رب العالمين » . و در سوره جمعه قرائت مى فرمود : « قُلْ مَا عِندَ اللّهَ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ » (1) للذين اتقوا « وَاللّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » 2 ، چون سوره « سبح اسم ربك » را مى خواند مى فرمود : « سبحان ربّى الاعلى » ، چون قرائت مى كرد : « يا أيها الذين آمَنوا » آهسته مى فرمود : « لبيك اللهم لبيك ! » . چون وارد هر شهرى مى شد مردم هجوم مى آوردند و از آن جناب عليه السلاممعالم دين

.


1- .جمعه : 11 .

ص: 245

خودشان را استفتاء مى كردند ، و آن بزرگوار جواب مى فرمود و خبر مى داد از پدران پاكانش . چون رجاء بن [ابى] ضحّاك از آنچه ديده بود براى مأمون نقل كرد گفت : اى پسر ضحّاك ! واللّهِ هذا خيرُ اَهلِ الارض وَاَعلمُهُم واَعبَدُهم ، اما مردم را خبر مكن تا آنكه فضل وى بر زبان من نشر كند و باللّه استَعينُ عَلى ما اَقوى (1) من الرَفعِ مِنهُ والاساءة بِه . و عاقبت طينت و نيّت خودش را بر حسب « لكلّ امرئٍ ما نَوى » (2) در اساءه به آن بزرگوار ظاهر نمود و داعى اين حديث را در اين مقام كه اعمال يوميه و ليليه عباد است نگاشتم براى آنكه به سهولت بخوانند و بدانند و بجاى آورند ، و بعبارة اخرى از اين روزنامه غفلت نورزند كه نجات و ثواب و اجر جزيل و ايقاظ از غفلت و دخول به جنّت از اين كردار شايسته است . و در « رجال وسيط » مروى است : حضرت رضا عليه السلام به ابوعلى دعبل بن على بن رزين بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبداللّه بن بديل بن ورقاء خزاعى (3) شاعر آل محمد صلى الله عليه و آلهانگشتر عقيق و دراهم رضويّه و پيراهنى از خز سبز مرحمت فرمودند كه در آن در هزار شب در هر شب هزار ركعت نماز بجا آورده بود (4) . و حديثى فرمودند كه آخر آن است : « اِنّ اللّه حَرَّمَ لَحمَ وُلْدِ فاطِمَةَ على النّارِ » (5) .

.


1- .در چاپ سنگى : انوى .
2- .حديث در منية المريد : 133 و بحار 67/211 ، و 225 از نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله مروى است ، و در بحار 67/186 ضمن كلامى از امير مؤمنان عليه السلام آمده است .
3- .در باره دعبل خزاعى علماى رجال مفصل بحث كرده اند ، از جمله رجوع كنيد به : رجال نجاشى : 161 ش 428 تحقيق سيد موسى شبيرى ، رجال ابن داود : 92 ش 601 .
4- .امالى شيخ طوسى : 359 ، بحارالانوار 49/238 ح 7 ، الغدير 2/367 .
5- .رجال نجاشى : 277 ش 727 ، روايتى ديگر بدين مضمون روايت شده : « ان اللّه تعالى حرّم لحم جميع من ولدته فاطمة وعلى من ولد الحسن والحسين عليهم السلام على السباع » . رجوع كنيد به : مدينة المعاجز 7/478 ، نظم درر السمطين : 241 ، ابن حجر متعصب نيز در لسان الميزان 2/513 اين روايت و حكايت آنرا نقل كرده است .

ص: 246

در زيارت مختصرى از براى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

و دوستان آن بزرگوار بدانند بعد از آداب زيارت خامس آل عباء اخبارى كثيره در ثواب زيارت آن بزرگوار رسيده است كه يكى از ثمرات زيارت آن بزرگوار ريختن گناهان كبيره است بنا بر روايتى كه در مزار از « بحارالانوار » (1) مروى است و يكى ضمانت شفاعت تمام ائمه طاهرين است از براى زائر و يكى به طريق عموم رفع مكروه و كشف مكروب و اداء ديون و شفاء امراض و قضاء حوائج و مهمّات كليّة است و هر يك را اخبارى است كثيره .

در زيارت مختصرى از براى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلامو زيارت مختصر آن بزرگوار كه بسيار اعتبار دارد مى نويسد : « اللّهمَّ! صلّ على علىّ بن موسى الرضا الامام التقّى النقّى وَحجّتِكَ عَلى مَن فىِ الاَرضِ وَمَن تحتَ الثَرى الصِّديقِ الشَّهيد صلاةً كثيرةً تامةً زاكيةً متواصلةً متواترةً مترادفةً كاَفضَلِ ما صلّيتَ عَلى اَحَد مِن اوليائك » (2) . عجب گفته است على بن عبداللّه شاعر خوافى (3) : يا قبر طُوسٍ سَقاكَ [اللّه ] رَحَمتَهُما ذا ضَمِنتَ مِنَ الخَيراتِ يا طُوسُ طابتَ بِقاعُكَ فىِ الدُنيا وَطابَ بِهاشَخصٌ عزيزٌ ثَوى بِسَناآباد (4) مَرمُوسُ شَخصٌ عَزيزٌ عَلى الاِسلامِ مَصَرعُهُفى رَحَمةِ اللّهِ مَغمُورٌ وَمَغمُوسُ يا قَبْرَهُ أنتَ قَبرٌ قَد تَضَمَّنَهُعِلْمٌ وَحِلْمٌ وَتَطْهيرٌ وَتَقْديسُ فَخراً بانّك مَغبُوطٌ بِجُثّتِهِوَبِالمَلائكَةِ الأطهارِ مَحروسُ فى كُلِّ عَصْرٍ لَنا مِنْكُم امامُ هَدىًفربعهُ آهلٌ مِنْكُمْ وَمأنُوسُ أمسَتْ نُجومُ سماءِ الدّين آفِلةًوَضَلَّ اسدُ الثَّرى قَدْ ضَمّها الخيسُ غابَت ثمانيةٌ مِنْكُمْ وَأربَعَةٌتُرجى مطالعها ما حَنَّتِ العيسُ حتى مَتى يظَهر الحَقُّ المُبين بِكُمفالحقُّ فى غيرِكُم داجٍ وَمَطْموسُ (5) پس عرض مى كنم آنچه را كه صاحب بن عباد طاب ثراه در آخر قصيده اش فرمود : بَلَغَهُ اللّهُ ما يُؤمِّلُهُحتّى يَزُورَ الامامَ فى طوسِ (6) اللهم! ارزُقنا وَجَميعَ اخوانِنا المؤمنين زيارتَهُ بحَقّه وَبحقّ آبائه المَعْصومينَ وَأبنائِهِ المُكرّمين . و بهتر ختم حال آن بزرگوار است از قول ابو نواس كه به محضر مامون گفت : قيل لى انت اوحَدُ الناس طُراًفى فُنونٍ مِنَ الكَلامِ النبيهِ لَكَ مِنْ جَوهَرِ الكلامِ بَديعٌيَثمُرُ الدُّر مِن يَدَى مُحبيهِ فَعَلى ما تركت مدحَ ابنِ مُوسىوالخِصالَ الَّتى يجمَعْنَ (7) فيهِ قُلتُ لا أهتَدى لِمَدحِ امامٍكانَ جِبريلُ خادِماً لأبيهِ (8) اما فرزندان آن بزرگوار بنابر قول صاحب كتاب « فصول المهمّة » چهار پسر و يك دختر بودند و بعضى از علماء اعلام مانند شيخ مفيد طاب ثراه براى حضرت رضا عليه السلامفرزندى بجز حضرت جواد عليه السلام قائل نشدند . و از « تاريخ گزيده » حمداللّه مستوفى قزوينى نقل كرده اند : شاهزاده حسين مدفون در قزوين از فرزندان آن بزرگوار است . و آنچه تصريح شده است از اسامى شريفه اولاد آن بزرگوار حضرت جواد عليه السلامو جعفر

.


1- .بنگريد به : بحارالانوار 99/31 باب 4 فضل زيارة امام الانس والجن ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه وفضل مشهده .
2- .كامل الزيارات : 513 ش 800 ، مستدرك الوسائل 10/410 ح 12270 .
3- .در مناقب شاعر آن « على بن احمد خوافى » دانسته شده ، و در عيون به « على بن ابى عبداللّه خوافى » منسوب است .
4- .در چاپ سنگى : بسناباد . متن را موافق با نقل بحار آورديم كه با وزن شعرى نيز سازگار است .
5- .بحارالانوار 99/53 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/468 _ 469 ، عيون الاخبار 2/251 ( فقط پنج بيت نقل كرده ) .
6- .عيون اخبار الرضا عليه السلام2/14 .
7- .در بعضى از نقلها : تَجَمَّعْنَ .
8- .عيون اخبار الرضا عليه السلام1/154 ، بحار 49/235 و 104/7 ، مناقب اهل البيت عليهم السلام ، شيروانى : 280 .

ص: 247

و حسن و ابراهيم و حسين و دخترى موسومه به عاليه است .

.

ص: 248

در مرثيه و مدح حضرت رضا عليه السلام كه مرحوم شيخ عبدالحسين شاعر غروى فرمود

در مرثيه و مدح حضرت رضا عليه السلام كه مرحوم شيخ عبدالحسين شاعر غروى فرمودو براى خاطر بعضى از اهل علم چند بيتى از قصيده مرحوم فاضل اديب شيخ عبدالحسين نجل مرحوم علاّمه شيخ احمد شكر نجفى غروى كه در مدح و مرثيه آن بزرگوار است مى نويسد : ماذا أطَلّ عَوالِمُ التَكوينِفَتَجَليتا فاقُها (1) بِشُجُونِ أقيامَةٌ لِلْحَشْرِ قامَت أمْ تَرىسَبعَ الطّباق هَوَت عَلى الأرَضينِ أمْ غابَ عن آفاقها بدر الرضاشَمسُ الهِدايَةِ مِن بَنى ياسينِ لا غرو إن حَزنَ الوجُودُ عَلى الفتىهُوَ عِلّةُ الايجادِ وَالتَكوينِ للّه رزءٌ هَدَّ أركانَ الهُدىمِن بَعدهِ قُل للرزايا (2) هُونى حَطَمت قَناةُ الشَّرع حُزناً بعدَهُوَبَكَتْ بِقانِى الدَّمع عَينُ الدين للّهِ يومٌ لابنِ مُوسى زَلزلَ ال__سَّبعُ الطِّباق فاعوَلَت بِرَنين (3) يَومٌ بِهِ أشجى البَتُولةَ خائِنٌ يُدعى بعَكسِ الأمرِ بالمأمونِ يُومٌ به أضحى الرِّضا مُتجرِّعاً سَمّاً بكأسِ عَداوَةٍ وَضَغُونِ جَعَلُوهُ فى عِنَبٍ وَرُمّانٍ لكى يَخفى على عَلاّمِ كُلّ مَصُونِ أو ما دَرَوا إن الخَلائِقَ طوعه فى عالَمِ التكوينِ وَالتَدوينِ لكنَّه لبَّى نداءَ مَن ارتَضى مَثوىً لَهُ فى دارِ علّيينِ فَمَنِ المُعَزّى المُرتضى إنَّ الرضا نالَ العِدى مِنهُ قَديمَ دُيُونِ وَمَنِ المُعزّى مِن لُوىّ أسوةًاَلِفَتْ شَبا بيضٍ وقبّ بُطُونِ 4 اذوى الحَميّة من يَبينُ ابائهمفى كلِّ أبيضَ مفرَقٍ وَجَبينِ تركتَ بنى طه وَهُم أُمراؤُكُمما بَينَ مَسمُومٍ وَبَينَ طعينِ فَبطيبَة وَثرى الغَرىِّ وَكربلاءقَد غُيّبَت مِنكُمْ شُمُوس الدينِ وَبأرضِ بغداد وَسامرّا (4) لكمحُفَرٌ بها (5) الايمان خَير دَفينِ وَبطوس قَبرٌ ضَمَّ أىَّ مُعظّمٍأبكى الأمينَ عَليهِ أىَّ خَؤُونِ هُو آيةٌ أوصافُها جَلَّت عن الْإحْصاءِ بَل غَرَّت عَنِ التبيينِ يا ضامِنَ الجنّاتِ يُدخِلَ مَنْ يَشا (6) فيها وَمن قد شاءَ فى سِجِّينِ خُذنى إلى مَثواكَ فى الأولى وَفى الْ_أُخْرى إلى مأواك علّيّينِ وَصَحيفَتى مَشحونةٌ وِزراً فَفَضْلاً نَجّنى فى فُلكِكَ المشحُونِ وَعليكَ صَلّى ذُو الجَلالِ مُسلِّماًما دُمتَ عِلّةَ عالَمِ التَكوينِ

.


1- .كذا .
2- .كلمه ناخواناست .
3- .در چاپ سنگى : بزنين .
4- .در چاپ سنگى : وسامراء .
5- .در چاپ سنگى : بهما .
6- .در چاپ سنگى : يشاء .

ص: 249

در شرح حال امام محمّد تقى عليه السلام است

در شرح حال امام محمّد تقى عليه السلام استامّا حضرت محمد بن على بن موسى عليه السلام امام نهم زمره شيعه اثنى عشريه است كنيه اش و نام شريفش مطابق است با اباجعفر اول امام محمد باقر عليه السلام و لقب مشهورش جواد است و نام مادرش سبيكه نوبيه و جاريه اى از اهل بيت ماريه قبطيّه مادر ابراهيم فرزند حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود و در روز نوزدهم سال يك صد و نود و پنج در مدينه نبويّه صلى الله عليه و آله متولد شد و در سال دويست و بيست از هجرت گذشته در بغداد رحلت فرمود ، و از عمر شريفش

.

ص: 250

حديث شريفى در اجتماع قافه خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام

بيست و پنج سال و چند ماه گذشت ، و در جوار جدّ بزرگوارش در مقابر قريش مدفون گرديد . و از خلفاء بنى عباس دو نفر با او معاصر شدند : يكى مامون و ديگرى برادرش معتصم باللّه عليهما لعائن اللّه . بدان در لون و رنگ رخساره حضرت جواد عليه السلام سُمره اى بود كه بعضى از اهل خلاف آن بزرگوار را مانند ابى داود اسود خواندند و نسبتش را از حضرت اباالحسن على بن موسى عليه السلام قطع كردند سيّما سادات بنى هاشم با يكديگر گفتند : امام حائل اللّون (1) _ يعنى : [امام] متغير و سياه رنگ _ نمى شود .

حديث شريفى در اجتماع قافه خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلامعلى بن جعفر عريضى رحمة اللّه عليه براى حسن بن على بن الحسين نقل كرد : اعمام و بنى اعمام و اخوة و اخوات و عمّات از سادات بر آن حضرت در حق حضرت جواد عليه السلامشفاهاً جسارت كردند فرمود : حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به حكومت اهل قيافه حكم فرمود (2) خود شماها برويد و چند نفر را از اهل قافه اختيار نمائيد و اطلاع ندهيد ايشان را ، من با فرزندم حاضر شوم به هر جامه اى كه بخواهيد تا حكومت ايشان در حق ما آشكار شود پس حضرت رضا عليه السلامرا جبّه اى از پشم پوشانيدند و قلنسوه اى بر سرش گذاردند و بيلى بر كتف مباركش

.


1- .عبارت روايت چنين است : «ما كان فينا إمام قطّ حائل اللون» . رجوع كنيد به : كافى 1/322 ح 14 ، مازندرانى در شرح خود بر اصول كافى 6/211 ذيل روايت مى گويد : قوله : حائل اللون . . كل حائل متغيّر ، سمّى به لأنه يحول من حال إلى حال ، والمقصود أن لونه ليس مثل لونك ولون آبائك الطاهرين ؛ لأن لونه عليه السلام كان أسمر .
2- .چنانچه در حكايت اسامة بن زيد نقل شده ، رجوع كنيد به : صحيح مسلم 2/1081 ح 38 ، مرآة العقول 3/379 .

ص: 251

گذاردند و در باغى انجمن شدند و حضرت جواد عليه السلام را حاضر كردند . پس اهل قافه هر يك از مردان و زنان را نسبت به حضرت جواد عليه السلام دادند وبالصّراحة گفتند : يكى عم است و ديگرى عمّه . پس سادات به اهل قيافه گفتند : حال پدر اين طفل را به ما بشناسانيد . تماماً به اتفاق عرض كردند : در ميان شماها پدربزرگوار حضرت جواد عليه السلامنيست و اگر هست همان كه صاحب باغ است و بيل بر دوش اوست ؛ از آنكه دو قدم اين طفل را بعينه قدمين صاحب باغ مى دانيم . پس على بن جعفر گفت دويدم و آب دهان حضرت جواد عليه السلام را مكيدم و گفتم : شهادت مى دهم كه تو امام من مى باشى عند اللّه . پس حضرت رضا عليه السلامگريست و فرمود : « اى عمو! نشنيدى پدرم فرمود كه : حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله فرمودند : « بابى ابن خِيَرَةِ الإماءِ ، [ابن ]النُوبيّةِ الطّيبةِ الفَم ، المُنتَجبَة (1) الرَحِم . .» الى آخر الحديث (2) . و مرحوم شيخ الفقهاء الاعلام شيخ محمد حسن طاب ثراه در كتاب « متاجر » از « جواهر الكلام » (3) اين حديث را نقل فرمود . و محمد بن جرير طبرى (4) نقل كرده است : حضرت جواد عليه السلام شديد الادُمه يعنى : گندم گون بود بعضى در حق وى شك كردند و آن وقت از سنّ شريف آن بزرگوار بيست و پنج سال گذشته بود حتى آن ملاعين شاكّين گفتند : حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام از شنيف سياه غلام آن بزرگوار است .

.


1- .در بعضى از نقلها : المنتحبة .
2- .علاوه بر كافى ، بنگريد به : وسائل الشيعة 17/174 ( چاپ اسلاميه ) ، مدينة المعاجز 7/261 ح 2311 ، الوافى ، فيض 2/379 ح 18 ، بحارالانوار 50/21 ح 7 ، اعلام الورى : 330 .
3- .جواهر الكلام 22/93 ، در كتب ديگر فقهى نيز بدان استشهاد شده ، مانند : الحدائق الناضرة 18/183 ، ومكاسب شيخ انصارى 2/9 .
4- .در نوادر المعجزات : 173 باب 10 ح 1 ودلائل الامامة : 384 .

ص: 252

و بعضى گفتند : از غلامى ديگر لؤلؤ نام است . و وقتى است كه حضرت رضا عليه السلام نزد مأمون است پس اهل قافه را خبر كردند و آن جناب را در مسجدالحرام حاضر نمودند . چون چشم اهل قافه بر جمال آن بزرگوار افتاد همگى به سجده افتادند و گفتند : واى بر شما ! اين كوكب درىّ و نور مضى ء را بر امثال ماها عرضه مى داريد ؟ ! واللّهِ ! حَسَب زكىّ و نسب مهذّب طاهر دارد و در اصلاب زاكيه و ارحام مُطهّره قرار گرفته است ، واللّه ! از ذريّه پيغمبر صلى الله عليه و آله و اولاد اميرالمؤمنين عليه السلاماست ، برگرديد و استغفار كنيد و شك ننمائيد در مثل آن بزرگوار . پس حضرت جواد عليه السلامبه لسان فصيح كه برنده تر از شمشير بود فرمود : « الحمد [ للّه ]الذى خَلَقَنا مِن نُوره وَاصطَفانا مِن بَريَّتِهِ وَجَعَلَنا اُمناءَ عَلى خَلقِهِ وَوَحيهِ . مَعاشِرَ الناسِ! اَنَا مُحَمَّدُ بن علّى بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين الشَهيد بن امير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السلاموابنُ فاطمة الزهراء وابن محمد المصطفى ، ففى مِثلى يُشَكّ وَعَلى اَبَوىَّ يُفترى ؟! اَاُعرَض عَلىَ القافةِ ؟ ! » . وقال : « واللّه اِنّنى لاَعَلَمُ بِهم اَجمعين وما هُم اِليهَ صائِرون اَقُولُه حقّاً واَظهَرُ صِدقاً وعِلماً ، وَرَثَنا اللّهُ قَبلَ الخَلقِ اَجمَعين وَبَعدَ بِناءِ السَّمَاواتِ وَالاَرَضينَ ، لولا تظاهُرُ الباطِلِ عَلَينا لَقْلْتُ قولاً يَتَعجَّبُ مِنهُ الاَوّلوُنَ وَالآخِرونَ » . آن گاه دست مباركش را بر دهانش گذارد و فرمود : «ماى محمّد ! ساكت شو و صبر كن چنانكه پدران تو و پيغمبران اولوالعزم صبر كردند و تعجيل مكن» . پس آن جناب پاى بر كتف مردم گذارد و از مسجد الحرام بيرون آمد ، و مشيخه و پير مردمان از قبيله بنى هاشم از اولاد عبدالمطلب به آن قامت موزون نگران بودند و از گفتار و كردار و رفتار آن جناب با كمال خردسالى و صغر سنّ و كوچكى رشك مى بردند و مى گفتند : « اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ! » (1) .

.


1- .اقتباس از آيه 124 سوره انعام .

ص: 253

در اختلاف رنگها و بيان صبغة اللّه و تغيير رنگ امام عليه السلام

چون در خراسان اجتماع قافه و جمعى از اهل مكّه را به آن سرور خبر دادند و از نسبتهاى واهيه ايشان مُطلع گرديد بسيار گريه كرد ، آن گاه حكايت جريح قبطى و ماريه مادر ابراهيم را بيان فرمود كه بعضى از ازواج نبى صلى الله عليه و آلهبه توسط پدران ايشان چگونه شفاهاً جسارت كردند و خاطر عاطر آن جناب را آزرده نمودند و عاقبت هر قدر در مقام استغفار و توبه و انابت و قبول معذرت برآمدند . آيه كريمه نازل شد : « إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ » (1) . پس حضرت رضا عليه السلام فرمود : « مرا در اين عمل زشت و نسبت قبيح به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله اسوة و سلوة است چنانكه آن جناب مى فرمود من هم صبر مى كنم » (2) .

در اختلاف رنگها و بيان صبغة اللّه و تغيير رنگ امام عليه السلامو داعى در ذيل اين خبر بيانى در نظر دارد به نحو اجمال آن را مى نويسد : بدان اختلاف اشكال و صور سنخ بشر و مخلوقات ديگر براى اظهار قدرت حقّه الهيّه است كه اگر تمام آحاد اولاد آدم به يك شكل و رنگ خلق مى شدند احتمال عجز به خداوند قادر على الاطلاق مى رفت ، و همين نحو است اختلافى كه در طباع بنى نوع انسان مشاهده مى شود كه طبيعت دو نفر به يك طرز و طور مجبول نيست و در حديث است اگر فرزند به پدر مشابهت نداشته باشد ملامتى ندارد شايد به يكى از اجداد و پدرانش تا حضرت آدم عليه السلام شبيه باشد پس عرض مى نمايد : اوّلاً : ائمه دين را باطناً به سائرين نمى توان قياس نمود ؛ امّا ظاهراً پس مى گوئيم : ايشان يك كسوة و صورت بشريّه مصوّر و مشكّل بودند و البته ايشان هم روح و نفس و طبيعت و جسم و صورت و لون و حركت و سكون ، اكل و شرب ، نوم و يقظه ، حيات و موتى داشته اند .

.


1- .توبه : 80 .
2- .نيز بنگريد به : الهداية الكبرى ، خصيبى : 295 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/493 .

ص: 254

بناءً على هذا ، آنچه باعث اختلاف الوان و اشكال سائرين از رعاياست در ايشان هم آن باعث و سبب موجود است و كرامت و معجزه آن است با اختلافى كه در الوان بعضى از ائمه بوده است كمال شباهت به اجداد اكارم و آباء افاخم خودشان داشته اند بلكه بگويم : قدرت بر ايجاد الوان و اشكال عموماً داشته اند . صدق عرض كرده ام و خود مى دانى الوان بعينها اعراضند و ايجاد آنها براى ائمه هدى صلوات اللّه عليهم در كمال سهولت بوده است . پس در جواهر عوالم امكانيه تكلّم كن كه چگونه اقتدار در انقلاب و انتقال آنها باذن اللّه يافتند و اگر كتابهاى مناقب ائمه اطهار را بخوانى خواهى دانست چگونه سياه را سفيد و جوان را پير و لاغر را ضخيم و مرد را زن و مرده را زنده و هر يك را به عكس مى نمودند و در اين حديث يافتى اهل قيافه وقتى كه آن جمال را زيارت كردند به سجده افتادند و على نحو الاتفاق عرض كردند : حضرت جواد عليه السلام از ذريّه پيغمبر صلى الله عليه و آلهو فاطمه اطهر است ، و شهادت دادند كه آن جناب فرزند حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام است اگر چه آن جماعت خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله شرفياب نشده بودند اما از زيارت مهر آساى رضوى عليه السلاماز شكل و شمائل نبوى صلى الله عليه و آله كما هى اطلاع بهم رسانيده بودند . همانا ظهورات و جلوات ائمه اطهار بر حسب لون و رنگ حقيقيه روحانيّه نورانيه شان بوده است اگر چه در آن عالم رنگى و لونى نيست و آن عالم ، عالم بى رنگى است . عجب گفته است : وما الوَجهُ اِلاّ واحدٌ غَير انّهاِذا اَنتَ عَدَّدتُ المَرايا تَعدَّدا * * * آفتابى در هزاران آبگينه تافتهپس به رنگى هر يكى تاب دگر (1) انداخته جمله يك نور است ليكن رنگهاى مختلفاختلافى در ميان اين و آن انداخته گويند : تابش آفتاب بر شيشه هاى ملوّن كه قوابل و مظاهرند باعث ظهور الوانشان

.


1- .در چاپ سنگى : ديگر .

ص: 255

در حكايت صوفى و رنگ رز

مى شود ، امّا آفتاب روح ولايت بر هر عنصرى كه بتابد هر رنگى كه بخواهد از آن عضو ظاهر شود ، و اين آفتاب ولايت با آنكه رنگ دارد بى رنگ است ، و با آنكه ظاهر است مخفى است ، يعنى : رنگ روح و حقيقت ولايت اگر چه از هر چيزى اجلى است اما با كمال ظهور و جلوه اى كه دارد خفاء ديگرى دارد ، و يكى از مظاهر آفتاب تابنده ولايت حقّه هيكل مخلوق محسوس اوست . چون ابر جسد حسى عنصرى را ربط ديگرى است و خود جوهر اظهر و انورى ؛ لهذا ظهورات و تلونات مَرئيّه اش در انظار و ابصار بر حسب اختلاف قوابل مختلف و مرئى مى شود تا آن هم كرامتى مخصوص باشد . پس مى گوئيم : هر رنگى كه نيك است از هر يك از اولياء خدا توان پذيرفت و يافت مگر لون قبيح و رنگ زشت ؛ از آنكه هيچ عضوى از اعضاى بدنيّه ايشان را زشك و قبيح نمى دانيم ، بلكه طينت كلِ وجودشان را بالكليّه از طينات اعلى عليين و عرش برين يافته ايم ، و آيه كريمه « فِطْرَةَ اللّهَ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهَ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ » (1) شاهدى است .

در حكايت صوفى و رنگ رزگويند : صوفى كبود پوشى به در دُكان رنگ رزى جامه هاى رنگارنگ يافت ، گفت : اى استاد در اين كارخانه يك رنگ مى بايد اين همه رنگ به چه كار آيد ؟ ! رنگ رز مرد عارفى بود ، در جواب گفت : اى صوفى ! از عشق بوئى ندارى اگر نه بايست همه را يك رنگ بشمارى . صبغة اللّه چيست رنگ خم هورنگها يك رنگ گردد پيش او و محيى الدين در « فتوحات مكيّه » گفته است : كدام رنگ از رنگ وجود زيباتر است كه

.


1- .روم : 30 .

ص: 256

با وجود بى رنگى منشأ همه رنگها است . يار بى رنگ و ز او هر دو جهان يافته رنگهيچكس آگه از اين نوع معمّا نشود و مرحوم آخوند فرمود : انسان مخلوق حق است قواى و مشاعر انسانيّه بر حسب خواست و اراده خالق حقيقى بايد صرف عبادت حق شود ، پس هر قوّه و عضوى اطاعت حق را بيشتر كرد تقويت معنوى به او بيشتر از قواى ديگر مى شود ، و اگر انسان كامل پيدا شود كه تمام قواى او مجبول در پرستش مولاى خود گردد البته در تقويت معنويه كه به او شده است در قواى ظاهره اش آثار و انوار الهيّه ظاهر مى گردد ، و معنى حديث « لم يزل عبدى يَتَقرّب إلىّ بالنوافل حتّى أَحْبَبْتُهُ فاذا اَحْبَبْتَهُ كُنتُ سَمْعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ وَلِسانَه الّذى يَتكلّم بهِ وَعَينه الّذى يُبصرُ به وَيَدهُ الّتى يُبطش بها (1) » (2) . و مولوى خوش فرمود : خلق كان نبود سزاى آن شرابكاو بريده بِهْ به شمشير و ضراب چشم كان نبود زوصلش با فرهآن چنان چشمى سفيد وكُور به گوش كان نبود سزاى راز اوبركنش كه نبود آن بر سر نكو اندر آن دستى كه نبود آن نصابآن شكسته بِهْ به ساطور قصاب و در سوره مباركه بقره در ذيل آيه كريمه « صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ » (3) مروى است : نصارى اولاد و فرزندان خودشان را در چشمه عموريه (4) فرو

.


1- .در چاپ سنگى : به .
2- .مشرق الشمسين : 402 ، مفتاح الفلاح : 288 ، الثمر الدانى ، آبى ازهرى : 679 ، عوالى اللآلى 4/103 ح 152 ، و در هامش به نقل از مسند احمد بن حنبل 6/256 و الجواهر السنية : 120 _ 121 .
3- .بقره : 138 .
4- .در مراصد الاطلاع 2/963 مى گويد : عمورية : بلد من بلاد الروم غزاه المعتصم . . والعمورية أيضاً بليدة على شاطئ العاصى فيها آبار خراب ولها دخل وافر . ولى در اكثر منابع : « عموديه » با دال يا « معموديه » مندرج است .

ص: 257

مى برند تا ايشان را پاك نمايند ، خداوند در ردّ عملشان فرمود : رنگى بهتر از رنگ ايمان و معرفت نيست (1) . و گويند : استفهام انكارى است . و مخفى نماند : مراد از معرفت همان ولايت است و امامت كه هر معرفت و ايمان و يقينى در تلو و حقيقت آن مندرج است و هر آن كس مى خواهد از خُمّ ولايت رنگى بيابد ناچار به مفاد « أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ » (2) به دربِ خانه محمّد و آل محمد عليهم السلام رود و الاّ در دنيا و عقبى بى نور و بى رنگ است . آن گاه حديده محماة را از مثنويات مولوى بخوان : رنگ آهن محور رنگ آتش استزآتشى ميلافد و آتش وش است شد به سرخى رنگ همچو زرّكانپس انا النار است ولافش بى زبان صبغة اللّه .. الى آخره . و ايضاً در « تفسير منهج » مروى است : نصارى فرزندان خودشان را به جاى ختنه بعد از هفت روز در آب عَموريّه غوطه مى دادند به خيال آنكه مولودشان از غير دين مسيحى پاك مى شود ، و رنگ آن آب زرد بود ، و مى گفتند : او [را] به آب ملّت نصرانيّه رنگ كرديم (3) . و يهود نيز در برابر نصارى براى امتياز مولودشان را در آب ديگر رنگ مى كردند ، خداوند سبحان فرمود : «صبغة اللّه » .. الى آخره . و معنى « صبغة » فطرت خداست كه همه مردمان بر آن مفطور و مخلوقند چنانكه صبغت زينت وحليه مصبُوغ است ، فطرت اسلام هم زينت انسان است يعنى : رنگ اسلام از اصل خلقت و آفرينش اوست كقوله : « كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ عَلى الفِطرَةِ فَاَبواهُ يَهُوّدانِهِ وَيُنصّرانهِ ويُمجِّسانهِ » .

.


1- .رجوع كنيد به : محاسن برقى 1/241 ، بحارالانوار 3/280 ح 14 به نقل از محاسن ، و64/130 ، التبيان 1/485 ، فتح البارى 8/123 .
2- .انعام : 122 .
3- .تا اينجا در اسباب النزول واحدى : 26 و زاد المسير ابن جوزى 1/135 منقول مى باشد .

ص: 258

در فرزندان حضرت امام محمد تقى عليه السلام است

ونصب « صبغة اللّه » بر اين تقدير است ، يعنى : صَبَغَنا اللّهُ صَبغَةً (1) ، يا نصب آن بر اغراء است مانند : « اخاك اخاك » اى : الزم اخاك ، يعنى : الزموا صبغة اللّه ، مراد آن است : ملازم دين اسلام شويد و جدا نگرديد ، يا : اتّبعوا صبغة اللّه ، همانا « فِطْرَةَ اللّهَ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا » اشاره به آن (2) ، پس : بى رنگ است يار دلخواه اى دلقانع نشوى به رنگ ناگاه اى دل اصل همه رنگها از آن بى رنگى استمن احسن صبغةً من اللّه اى دل

در فرزندان حضرت امام محمد تقى عليه السلام استاما فرزندان حضرت جواد عليه السلام اندك اند و اين بزرگوار در قلّت اولاد بين علماء نسّابه معروف است ، و آنچه عجالةً از كتاب « عمدة الطالب » (3) به نظر دارم حضرت جواد عليه السلامچهار فرزند داشتند : دو پسر و دو دختر . و حمد اللّه مستوفى قزوينى دو پسر و چهار دختر نقل كرده است . امّا بنا بر قول اول : دو پسر آن بزرگوار يكى حضرت امام علىّ النقى عليه السلاماست و ديگرى موسى مبرقع است . اما دو دختر يكى فاطمه و ديگرى امامه است . و نسل و عقب از حضرت هادى و موسى مبرقع بماند ، و موسى مبرقع فرزندان عديده داشت يكى محمّد و ديگرى احمد است و نسل سادات رضويّه از احمد است (4) . و برادرش محمد دارج و بدون عقب ماند . و موسى مدفن وى در قم است و او را حكايات بسيار است ، و حديثى كه بر سوء حال

.


1- .شرح اصول كافى 8/43 ، بحار 3/280 به نقل از بيضاوى .
2- .رجوع كنيد به : فتح البارى 8/123 ، زاد المسير 1/135 .
3- .دو پسر براى حضرت در عمدة الطالب : 199 مذكور است ، ولى محقق كتاب در حاشيه مى گويد : ولد الجواد [عليه السلام] محمداً و عليّاً و موسى والحسن و حكيمة و بريهة و أمامة وفاطمة . يعنى چهار پسر و چهار دختر كه قول سوم در مسأله مى شود و صحّت آن را بايد از اهل فن استفسار كرد .
4- .عمدة الطالب : 201 .

ص: 259

در شرح حال امام على النقى عليه السلام است

وى دالّ است در كتاب « مدينة المعاجز » است . و مرحوم سيّد قاضى نوراللّه شوشترى فرموده : نسب شريف سادات عظام رضويّه مشهد مقدّس منور و سادات رضويّه قم مجموع به ابى عبداللّه احمد نقيب قم ابن محمّد بن احمد بن موسى مبرقع بن الامام محمد تقى عليه السلاممنتهى مى شود ، و سيّد نقيب امير شمس الدين محمد كه به سيزده واسطه به ابى عبداللّه احمد نقيب قم مى رسد در زمان سلطنت ميرزا شاهرخ از مدينه قم به مشهد مقدس آمد ، و ميرزا ابوطالب مشهور از اولاد امجاد اوست.. الى آخره .

در شرح حال امام على النقى عليه السلام استاما امام دهم جماعت اماميّه حضرت على بن محمد الهادى عليه السلام است ، كنيه شريف : ابوالحسن ، اسم مباركش مانند اجداد كرامش على ، لقب ممدوحش هادى است ، تولد آن جناب در ماه رجب المرجب (1) در سال دويست و چهارده از هجرت گذشته ، و مدّت عمرش چهل و يك سال و شش ماه علاوه بوده است ، و معاصر بود با متوكّل باللّه به اصرار بسيار از جوار جدّ بزرگوارش به سرّ من رأى آمد ، و در همانجا مسموم شد و در خانه اش مدفون گرديد ، و اسم مادرش سمانه است و جاريه ام ولد بوده است . و شيخ مفيد طاب ثراه فرمود : در مدينة الرّسول صلى الله عليه و آله نيمه ذى حجة الحرام در سال دويست و دوازدهم از هجرت حضرت هادى صلوات اللّه عليه و على آبائه متولد شد ، و در سر من رأى در سال دويست و پنجاه و چهارم وفات فرمود . و يحيى بن هرثمة بن اعين آن جناب را از مدينه به سرّ من رأى آورد ، و سى سال هم امامت نمودند و از مآثر و مفاخر عظيمه آن بزرگوار تحمل كردن بر جسارتهاى متوكل است ، و بر سيره مرضيّه آباء و اجداد خود مشى نمودن سيّما اعمال منهيّه كه از وى در

.


1- .بنا بر روايت ابن طاوس در اقبال 3/221 فصل 31 : روز سوم ماه رجب .

ص: 260

در اشعارى كه حضرت امام على النّقى عليه السلامدر حضور متوكّل خواندند

غياب و حضور آن بزرگوار پديدار مى شد و بر تمام آنها صبر مى نمود و تقيّه مى كرد و زبان نفرين نمى گشود .

در اشعارى كه حضرت امام على النّقى عليه السلام در حضور متوكّل خواندنداز آن جمله بعضى بنگرند بر اين خبر و بگريند سزاوار است ؛ از آنكه اين خبر ، اِخبار از اعظم و اصعب حالات آن بزرگوار مى كند ، و مجمل از آن بدين گونه است از قرارى كه على بن حسين مسعودى (1) نقل كرده است : روزى حضرت هادى عليه السلام بر متوكّل وارد شد ، پس آن عاصىِ لاهى حكم كرد شراب آورده و آن جناب را تكليف به شرب خمر نمود ، پس فرمودند : « واللّه ما تخامَرَ جَسدى قطّ » يعنى : « قسم به خدا بدن من شراب نديده است » ، پس استدعاء كرد چند بيتى بخواند . آن گاه براى تذكّر و تنبّه متوكّل ابياتى كه در ديوان منسوب به امير مؤمنان صلوات اللّه عليه است به وضع مُبكى خواندند كه متوكّل و حاضرين گريستند . باتوا على قُلَلِ الاجبال تحرسُهمغُلْبُ الرّجال فلم ينفعهُم القلل « قلل » جمع « قُلَّه » و آن سر كوه است ، و « اجبال » جمع « جبل » است و آن خود كوه ، « غُلْب » جمع « اغلب » و آن به معنى سطبر و توانائى است ، يعنى : كسانى بر سرهاى كوهها مأوى گرفتند و مردمان توانا نگاه داشتند با كمال سختى جا و توانائى نگاهبانان هيچ نفعى به ايشان نرسانيد . وَاستَنْزَلوا بعد عزٍّ عن معاقلهمالى مقابِرِهِم يا بئس ما نَزلوا

.


1- .در مروج الذهب ، چنانچه در بحار 50/211 منقول مى باشد ، نيز رجوع كنيد به : الانوار البهية : 296 . قريب به آن در كنز الفوائد ، كراچكى : 159 و البداية والنهاية 11/20 در حوادث سال 254 . هيچيك از مصادر مذكور ، اشعار را كامل ذكر نكرده اند ، بلكه بعضى آن را از اشعار امام هادى عليه السلامدانسته اند .

ص: 261

« معاقل » جمع « معقل » است ، و آن پناهگاه است ، يعنى : فرود آمدند از پناهگاه خودشان پس از عزّتى كه داشتند به گورستانهاى خودشان و بسيار بد فرود آمدند . ناداهُمُ صارخٌ من بَعدِ دفنِهُماين الاسرّةُ والتيجانُ والحُلَلُ « اسرّة » به كسر سين بر وزن « ادله » جمع « سرير » است ، و آن تخت است ، و « تيجان » به كسر جمع « تاج » است و « حُلل » جمع « حلّه » است ، و آن جامه است ، يعنى : بانگ زد فرياد كننده اى : آن تخت و تاج و جامه ها كجاست ؟ ! اين الوجُوه الّتى كانت محجبةًمن دونها تُضْرَبُ الاستار والكُلَلُ « كُلل » جمع « كلّه » است ، و آن پشّه خانه و پرده زنان است ، يعنى : روهائى كه هميشه پوشيده بود و پرده ها در پيش روى ايشان زده مى شد كجاست ؟ ! فافصَحَ القبر عَنهُم حينَ سائَلَهُمتلك الوُجُوه عَليها الدوُّد تنتقل « افصاح » مصدر است براى « اَفصَحَ » و آن به معنى (1) آشكار كردن است ، و « دُود » كرم است . يعنى : گورشان آشكارا كرد آن روها را آن دم كه كِرمها بر آن روها حركت مى كردند و از جائى به جائى ديگر نقل مى نمودند . قد طال ما اكلوا فيها وهم شربوافاصبحوا بعد طول الاكل قد اُكلوا يعنى : چه در زمان دراز در آن منازل خوردند و آشاميدند پس آن كرمها ايشان را بخوردند . وطالما كثّروا الامَوال وَادخرواوخلّفوها على الاعداء وارتحلوا (2) يعنى : چه در زمانهاى دراز اموال بسيار ذخيره و اندوخته كردند عاقبت آنها را براى

.


1- .لفظ « يعنى » در متن آمده كه با توجه به « به معنى » زائد به نظر مى رسد .
2- .وقال على عليه السلام : « وإنّ لكم فى القرون السابقة لعبرةً : أين العمالقة وابناء العمالقة ؟ ! أين الفراعنة وأبْنَاءُ الفراعنة ؟ ! أين أصحاب مدائن الرسّ الذين قتلوا النبيّين وأطفؤوا سنن المرسلين وأحْيَوا سنن الجبارين ؟ ! أين الذين ساروا بالجيوش وهزموا بالألوف [الألوف ]وعسكروا العساكر ومدنوا المدائن ؟ ! . . إلى آخره . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . رجوع كنيد به : نهج البلاغه 2/107 خطبه 182 ، شرح ابن ابى الحديد 10/92 _ 93 .

ص: 262

دشمنان گذاردند و كوچ نمودند . وطالما شيّدوا دوراً لِتُحصِنَهُمففارقوا الدُّور والاهلين وانتقلوا يعنى : چه در زمانهاى دراز خانه هاى بلند سخت براى نگاهدارى خودشان بنا كردند ، پس از آنها جدا شدند و از اهالى آنها چشم پوشيدند . اضحت مساكنُهم وحشاً معطّلةوساكنُوها إلى الاجداثِ قد رَحلوا 1 يعنى : محلّ سكناى ايشان به جهت نبودن سكنه معطّل مانده و ترسناك است و ساكنين آنها به سوى قبرها رفتند و مأوى گرفتند . سَلِ الخَليفةَ اذ وافَت منيّتهُاَين الجُنودُ واين الخيل وَالخَوَلُ مراد از « خليفه » پادشاه است ، و « موافات » رسيدن به چيزى است و « خَول » به فتح خاء حَشَم (1) پادشاه است ، يعنى : بپرس از پادشاه چگونه مرگ او را رسيد و كجاست لشكر و اسبها و خدمتكاران او ؟ ! اينَ الكُنُوز التى كانتَ مَفاتِحُهاتنوءُ بالعُصبة المُقوين لَو حَمَلوا

.


1- .در چاپ سنگى : خشم .

ص: 263

« كُنُوز » جمع كنز است ، و « مفاتح » جمع « مفتاح » ، و آن كليد است ، و « تنوء » از « نَوء » مشتق است و آن به معنى گرانى و سنگينى است ، و « مقوين » صاحبان زور ، يعنى : كجاست گنجهائى كه كليدهاى كران آنها را صاحبان قوّت و زور برمى داشتند ؟ ! اينَ العَبيدُ التى ارصَدتَهم عَدَدااين الحَديد واَينَ البيضُ والاَسَلُ 1 « ارصاد » مصدر « الرصد » است ، و « رَصَد » نگاهبانى راه است ، و « حديد » تيغ تيز ، و « اَسَل » _ به فتح _ نيزه است ، و « بيض » جمع « ابيض » است ، و آن شمشير و خوذه (1) است يعنى : كجا هستند بندگانى كه نگاهبان راهها بودند و به شمار مى آوردى ؟ ! و كجاست تيغ تيز و كلاهخود و نيزه خون ريز ؟ ! اين الفوارس والغِلمان ما صَنعوااين الصوارم والخطيّةُ الذُّبُل « فوارس » سوارها صوارم شمشيرهاى برنده و ذبل بضمتين جمع ذابل است مراد نيزه باريك است ، يعنى : كجاست سوارها و غلامها از آنچه كردند ؟ ! و كجاست شمشيرهاى برنده و نيزه هاى باريك تيز ؟ ! اين الكفاة الم يكفوا خليفَتَهُملما راَوهُ صَريعاً وهُو يَبتَهِلُ يعنى : كسانى كه از پادشاه كفايت كارها مى كردند اكنون چه شده است ؟ ! افتاده و تضرّع مى نمايد و كسى از او كفايت نمى كند وى را و نگرانند . اين الكُفاةُ التى ماجُوا لما غَضبُوااين الحُماة التى تُحمى بها الدول « كماة » جمع است و « كمّى » شجاعى است كه خود را در سلاح پنهان مى كند و بر او نگرانند ، و « ماجوا » از « موج » است ، يعنى : شجاعان و دليران چون به يكديگر مى رسيدند و غضب مى كردند چه شدند ؟ ! و كجا رفتند آنان كه دولتها را نگاهبان بودند و از ايشان حمايت كرده مى شدند ؟ ! اين الرّماةُ الم يَمنَع بِاَسْهُمِهِملما اَتَتك سِهامُ الموت تنتصلُ « رُماة » تيراندازان ، « انتصال » پياپى به يكديگر تيرانداختن است ، يعنى : كجا هستند تيراندازان آيا باز نداشتند با آنها تيرهاى مرگ را كه پياپى بر تو مى آمد ؟ ! هيهات! ما منعوا ضيماً ولا دفعواعنك المنيّة اذ وافى بك الاَجلُ « ضيم » ستم ، « منية » و « اجل » مرگ است ، يعنى : بسيار دور است كه رفع ظلم و دفع مرگ نكردند در وقتى كه زمان وى رسيد . ولا الرُّشى دَفعتها عنك لو بذلواولا الرُّقى نَفَعت فيها ولا الحِيَلُ 3

.


1- .در چاپ سنگى : خوده .

ص: 264

« رُشى » جمع « رشوه » و « رقى » جمع « رقيه » به ضمّ ، و آن افسون است ، يعنى : رشوه ها و افسونها و دامها براى مرگ سودى ندهد . ما ساعدوك ولا واساك اقربهمبل سلّموك لها يا قبحَ ما فعلوا يعنى : يارى نكردند تو را و نزديكتر تو مواسات نكند بلكه تو را به خاك بسپارند و زشت است آنچه به جا آوردند . ما بالُ قبرك لا يأتى به احدٌولا يطوف به من بينهم رجلُ يعنى : چرا به گور تو نمى آيد احدى و طواف نمى كند ؟ ! ما بالُ ذكرك منسيّاً ومُطّرحاًوكلّهم باقتسام المال قد شغلوا يعنى : چرا ياد كردن تو را فراموش كرده اند و همه ايشان به بخشيدن مال مشغول شده اند . ما بالُ قصرِك وحشاً لا انيسَ بهيغشاك من كَنفَيه الرّوعُ والوَهَلُ يعنى : چرا كوشك و خانه تو خالى است از انس گيرنده اى ؟ كه از دو طرف براى نبودن كسى به فزع و ترس مى آيد هر آنكه مى بيند . لا تُنكرنّ فما دامت على ملكالاّ اناخ عليه الموت والوَجَلُ يعنى : انكار مكن در زمانى كه پادشاهى و دولت بر پادشاه استقرار دارد ، مرگ مى خواباند شتر خودش را به در خانه اش . وكيف يرجُو دَوام الملك متّصلاًورُوحُه بحبال الموت متّصل و چگونه پادشاه اميدوار باشد به هميشگى عيش ؟ و حال آنكه جانش به ريسمانهاى مرگ پيوسته است . وجسمه لبُنَيّات الردى غرضٌوملكه زائل عنه ومنتقلُ

.

ص: 265

يعنى : تن آن پادشاه نشانه راههاى بلاهاست و پادشاهى او به غير او نمى رسد . پس از خواندن اين اشعار و رقت قلوب حاضرين و ندماء آن لعين ، برخاست متوكّل و كمال معذرت خواست و با نهايت اجلال و اعزاز آن جناب را روانه منزل نمود . و بحمد اللّه تعالى در سرّ من رأى جناب هادى عليه السلام جنازه متوكّل را مشاهده فرمود . و آنچه در ذيل خبر مبسوط است مى نويسد : در روز عيد فطر متوكّل امر كرد تمام بنى هاشم پياده جلو مركب او حاضر شوند ، و غرض وى حضرت ابوالحسن امام على النقى عليه السلام بود آن جناب بر يكى از غلامان خود تكيه داده پياده تشريف آوردند . بعضى از بنى هاشم عرض كردند : آيا در عالم نيست كسى كه دعاى او مستجاب شود ؟ ! فرمود : « در عالم كسى هست كه ذرّه ناخن او اعظم است از ناقه صالح در وقتى كه او را پى كردند و بچه اش به ناله بمرد ، و خداوند سبحان فرمود : « تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ » (1) » (2) . و متوكّل در روز چهارم شوّال سال دويست و چهل و هفت كشته شد 3 ، و بيست و هفت سال از امامت آن جناب گذشته بود ، و آن حضرت بعد از معتصم و واثق و متوكّل معاصر با مستنصر و مستعين و معتزّ باللّه گرديد . و رحلت آن جناب به جهت زهرى بود كه از خليفه جائر معاصر عبّاسى چشيد ، و يك سال قبل از تولّد امام عصر ارواحنا له الفداء مدفون شد . و فرزندان آن بزرگوار پنج نفرند : چهار پسر و يك دختر :

.


1- .هود : 65 .
2- .بنگريد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/510 _ 511 ، الصراط المستقيم 2/204 ح 8 ، بحار الانوار 50/204 ح 13 .

ص: 266

اما چهار پسر : اول : امام حسن عسكرى عليه السلام است . دوّم : محمد . سوّم : حسين . چهارم : جعفر . امّا دختر عايشه است (1) .

.


1- .مروى است : امام عليه السلام در گاهواره به كسى فرمودند : اسم دخترت را چرا عايشه گذارده اى ؟ برو و تغيير بده . و به يكى از اصحاب فرمودند : اسم مولودت را عمر بگذار . همانا ملاحظه تقيه كرده اند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 267

در شرح حال حضرت امام حسن عسكرى عليه السلامو جهت شهرت به لقب عسكرى

در شرح حال حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام و جهت شهرت به لقب عسكرىاما حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كنيه مباركش ابو محمد ، لقب شريف سراج ، مشهور به ابن الرّضا و عسكرى ، و اسم ساميش حسن ، و مادرش جاريه اى بود مدعوّه به سوسن . ولادتش در مدينه منوّره در بيست و سيّم شهر ربيع الآخر در سال دويست و سى و دو از هجرت گذشته ، وفاتش در سال دويست و شصت . و در ولادت حضرت عسكرى گفته اند : والعسكرى ميلاده المدينهمدينة المصحوب بالسّكينه ثانى ثلاثين ومائتينوالقبض ستّين ومائتين وسُرّ من رأى مكان القبرِكذاك والده عظيم الفخر (1) بعد از چهار سال يا پنج سال از ولادت امام عصر ارواحنا له الفداء . و مدفنش در خانه اى كه والد ماجدش در آن مدفون ، و مدت عمر شريفش بيست و نه سال .

.


1- .الصراط المستقيم 2/216 از قصيده سيد حسين بن شمس حسينى كه مقدارى ديگر از آن قبلاً نقل شد ، نيز بنگريد به : كتاب الاربعين ، شيرازى : 338 .

ص: 268

عاقبت معتمد عبّاسى آن جناب را به زهر شهيد كرد و آن حضرت هم معاصر با مستعين و معتزّ و مهدى و معتمد باللّه باشد از خلفاء غير حنفاء بنى عبّاسى . و بدان لقب عسكرى اختصاص به حضرت ابا محمّد امام حسن عليه السلام ندارد ، بلكه حضرت ابوالحسن امام على النّقى عليه السلام را اوّل عسكرى خواندند ، و بعد از آن جناب نيز حضرت ابا محمد مشهور به اين لقب گشت ، و عسكر اسم محلّه اى از محلاّت سرّ من راى بود كه در آن عساكر خلفاء بنى عبّاس منزل داشتند ، و چون آن جناب در آن محلّه مسكن داشت از اين جهت مشهور به عسكرى شدند . و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : عسكر قريه اى است كه مولد حضرت حجة اللّه اعظم صلوات اللّه عليهم در آن است . و وجه ديگر كه اشهر است و راوندى طاب ثراه نقل فرموده است (2) : روزى متوكّل باللّه حكم نمود نود هزار نفر از سوارهاى اتراك كه در سرّ من رأى ساكن بودند (3) هر يك توبره اسب خودشان را پر از خاك كرده در وسط بيابان بريزند . پس هر يك با اسلحه كثيره توبره ها را پر از خاك كردند و ريختند كه آن را « تل المخالى » (4) گفتند يعنى : تلّ توبره ها ، آن گاه به حضرت ابا محمّد عرض كرد : تو را حاضر كردم براى آنكه عسكر خود را بر تو عرضه دارم . و غرض وى كسر خاطر آن جناب بود براى خوفى كه داشت . پس امام عليه السلام فرمودند : « مى خواهى بر تو من هم عسكر خود را عرضه دارم ؟ » .

.


1- .مجمع البحرين 3/181 ماده ( عسكر ) .
2- .الخرائج والجرائح ، قطب راوندى 1/414 ح 19 ، بحارالانوار 50/155 ح 44 ، حلية الابرار 2/475 ، اثبات الهداة 6/249 ح 46 .
3- .و سامراء شهرى است كه معتصم باللّه بنا كرد و در آن على هادى و حسن عسكرى صلوات اللّه عليهما مدفون شدند و چهار قسم خوانده مى شود : سامراء ، و سَرّ من رأى بفتح سين ، و سُرّ من رأى بضم آن ، و ساء من رأى . و در ساء آن مسعودى شرح مبسوطى دارد . حاجى باقر . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .در باره تل المخالى به مراصد الاطلاع 1/272 رجوع شود .

ص: 269

كرامت حضرت عسكرى عليه السلام به نقل از راوندى

عرض كرد : بلى . پس متوكّل از آسمان و زمين ، مشرق و مغرب ، ملائكه كثيره اى ديد كه از ملاحظه آنها افتاد غش كرد ، چون به هوش آمد آن جناب فرمود : « ما مشغول به امر آخرتيم ، به امور دنيويّه اعتنائى نداريم ، و از آنچه در حقّ من گمان مى كنى بر تو بأسى نيست » . پس از اين جهت مشهور شد آن جناب به عسكرى .

[كرامت حضرت عسكرى عليه السلام به نقل از راوندى]و خوش دارم اين حديث را كه راوندى طاب ثراه (1) نقل فرموده است از كرامات حضرت ابا محمد عسكرى عليه السلامبنويسم : عيسى بن صبيح گفت : من در حبس بودم كه حضرت امام حسن عسكرى بر ما وارد شد فرمود به من : « از عمر تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز گذشته است » . و من كتاب دعائى داشتم كه تاريخ ولادت من در آن مكتوب بود ، چون نظر كردم در آن مطابق يافتم . آن گاه فرمود : « فرزند دارى ؟ » عرض كردم : نه . پس دست برآورد به آسمان و عرض كرد : « اللهم ارزقه ولداً يكون له عضداً ، فنعم العضد الولد » ، پس تمثّل جست به اين بيت : من كان ذا عضد يُدركِ ظلامته (2) انّ الذليل الّذى ليست له عضد (3) يعنى : كسى كه فرزندى دارد كه قوّه بازوى اوست ظلمى كه بر او شده است مى خواهد اين فرزند دفع كند و بخواهد . و ذليل و خار كسى است قوّه بازوى و فرزندى ندارد .

.


1- .الخرائج والجرائح 1/478 ح 19 .
2- .والظلامة والظليمة والمظلمة بفتح اللام و الكسر أشهر ، ما تطلبه عند الظالم ، وهو اسم ما أخذ منك بغير حق . مجمع . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . رجوع شود به : مجمع البحرين 3/95 ماده ( ظلم ) .
3- .ابن قتيبه در عيون الاخبار 3/5 شعر را با اضافه بيتى ديگر به عمرو بن حبيب ثقفى نسبت داده ، چنانچه در هامش خرائج مذكور است .

ص: 270

در آباء كرام امام عصر عجل اللّه فرجه است

پس عرض كردم : آيا شما را فرزندى هست ؟ فرمود : « آرى واللّه ! از وى زمين پر از عدل شود » . عرض كردم : الآن زنده و موجود است ؟ فرمودند : « نه » ، آن گاه بدين دو بيت تمثّل جُست : « لعلّك يوماً ان تَرانى كأنّمابَنىَّ حَوَالىَّ الاُسُودُ اللَوابِدُ فإنّ تميماً قبل ان يَلد الحَصااقامَ زماناً وهْوَ فى النّاسِ واحدُ » (1) اگر چه « نبىّ » را در نسخه اى « بنى » به تصغير و « لوابد » را « ولائد » كه جمع وليده است و « تميم » را « يتيم » ديده ام (2) آنچه ترجمه اين دو شعر به نظر مى رسد آن است : شايد روزى مرا ببينى كه در اطراف من شيرهاى بسيار باشند مراد بيان از كثرت نسل است چنانكه تميم زمانى تنها بود و فرزندى نداشت و بعد از مدّتى متمادى به عدد سنگ ريزه ها اولاد آورد . و اگر « حصا » به معنى عقل باشد چنانكه در « مجمع البحرين » (3) مذكور است و اگر يتيم بخوانيم يعنى يتيمى كه عاقل نبود زمانى تنها و بدون نسل زيست عاقبت كثير النّسل شد . و اين وجه دور است از مقصود امام عليه السلام .

در آباء كرام امام عصر عجل اللّه فرجه استامّا امام دوازدهم طايفه اماميّه اثنا عشريّه حضرت مهر طلعت حجّة بن حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن أبى طالب بن

.


1- .نيز بنگريد به : بحارالانوار 50/275 ح 48 ، اثبات الهداة 6/324 ح 78 .
2- .البته آنچه مؤلف در متن ضبط فرموده اقرب به ظواهر شعر است ، لَوابِد جمع لابِد به همان معناى « اُسُود » جمع أسد است كه در شعر مذكور است ( القاموس المحيط 1/335 ماده لبد ) ، و تميم هم از بزرگترين قبائل عرب است ، چنانچه ابن حزم در جمهرة أنساب العرب : 207 و ديگران بدان تصريح كرده اند .
3- .مجمع البحرين 1/529 ماده ( حصى ) : والحَصاة : اللب والعقل .

ص: 271

حجج الهيّه

عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن غالب بن فهر بن مالك بن نَضر بن كنانة بن خُذيمة بن مُدركة بن الياس بن مُضَر بن نزار بن مُعد بن عَدنان بن اُدَد بن ازد بن يسع بن نبت بن حَمل بن قُدار (1) بن اسماعيل بن ابراهيم بن تارخ (2) بن ناخور بن شاروخ بن راعون بن قالع بن عابر بن شالخ بن ارفَخشَد بن سام عليه السلامبن نوح بن ملكان (3) بن لامخ بن مَتُوشَخ بن اَخنوخ عليه السلامبن يارِد (4) بن مَهلائيل بن قَينان بن انُوش بن شيث (5) عليه السلام بن آدم ابوالبشر صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين است (6) . اللّهمَّ فصِلّ عَلى خاتِمهِم وقائمِهِم المَستُور عن عَوالمِهِم واَدركِ بنَا ايّامَه وظُهُورَه وَقِيامه واجعَلنا مِن اَنصارِه وَاقرنِ ثارَنا بثارِه وَاكتُبنا فى اَعوانِه وخُلصَائهِ واَحيِنا فى دَولتِه ناعِمين وَبِحَقِّهِ قائِمينَ ومِنَ السُّوء سالِمين يا اَرحَمَ الرّاحِمين .

حجج الهيّهبدان سلطان زمان حضرت حجّة اللّه امام عصر عليه السلام حجَّةِ بن حسن ارواحنا وارواحُ جميع العالمين له الفداء زنده و موجود مى باشد ، و اين بنده شرمنده ده حجت فاصله قاطعه بر حسب عبوديّت فطريّه و جبلّت قلبيّه خود به نحو اجمال در اين مجموعه ، هديه حضور

.


1- .در نسخه اى قيدار ديده ام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .در قاموس تارُح به حاء حطّى ضبط است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در نسخه اى لمك يا ملك است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .در نسخه اى يرد ديده ام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .شيث هبة اللّه عليه السلام وصىّ حضرت آدم عليه السلاماست ، و آن جناب را بجاى هابيل مرحمت نمودند ، و انساب تمام مردم به وى منتهى است ، و قول ديگر است : شيث عليه السلاماوّل فرزند آدم عليه السلامبود و يافث بعد از او متولد شد ، و فرزند نوح عليه السلام به نام او مولود گرديد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .در اجداد نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پس از عدنان اختلافات زيادى وجود دارد ، رجوع كنيد به : سيره ابن هشام 1/1 ، مروج الذهب 2/265 ، المجدى : 6 .

ص: 272

حجت اول : در علايم امام عليه السلام است

باهر النّور آن بزرگوار مى نمايد كه هر يك از آنها اصل اصيل از حال آن سيّد انس و جان است و به بعضى از حجّت هاى ده گانه نيز ائمه طاهرين عليهم السلامشريك اند .

حجت اول:در علايم امام عليه السلام استبدان اَعلَم و اَحكَم ، اتَقى وَاسَخى ، اَعبَد وازهَد ، اَحلم و اَشجَع ناس بنا بر مذهب حق امام است ، و ديگر ختنه كرده متولد مى شود ، و به شهادتين گويا مى گردد ، و بر بازوى امام عليه السلامنوشته شده است : «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ» (1) ، خميازه نكشد ، محتلم نشود ، دلش نخوابد اگر چشمش بخوابد ، و به دو كف و راحتين متولد شود ، و مدفوع و نجوه (2) وى رائحه مشك دهد ، و زمين او را پنهان نمايد ، و عقب سر را مانند جلو ببيند و مُهر بر سنگ سخت زند ، و دعوتش مستجاب گردد ، و محدّث باشد ، و زره رسول صلى الله عليه و آله به قامتش راست آيد ، و جان شريفش برتر از همه جانها باشد ، و شفقتش بر مردم از شفقت مادران و پدران زيادتر باشد ، و از جهت تواضع به خدا از همه خلق شديدتر باشد ، و از برايش سايه نباشد ، امر به معروف و نهى از منكر كند ، و صحيفه اى كه اسماء شيعه در آن است با صحيفه اى كه اسماء اعداء در آن است ، با صحيفه جامعه كه طولش هفتاد ذراع است و جميع مايحتاج اولاد آدم در آن است ، با جفر اكبر و جفر اصغر كه تمام علوم و احكام در آن است حتى ارش خدش ، با مصحف فاطمه عليهاالسلامكه سه برابر قرآن است ، تماماً در خدمت امام عليه السلام است .

.


1- .انعام : 115 .
2- .جوهرى در صحاح اللغة 6/2503 مى گويد : النجو : ما يخرج من البطن ، ابو حبيب در قاموس فقهى : 349 چنين اضافه كرده : من بول وريح وغائط ، در باره تفصيل بيشتر رجوع شود به : تاج العروس : 10/357 .

ص: 273

حجت دوم : در ولادت حضرت امام عصر عليه السلام است

نعم ما قال نظام الدّين (1) : من مثله كان ذا جفر وجامعةٍله تدوّن سرّ الغيب تدوينا و آنچه عقيده اماميّه است امام عليه السلام مانند نبى صلى الله عليه و آله در صغر و كبر از گناه منزّه است و عصمت كه لطف مخفى در ذات اوست از گناهان او را باز دارد و منصوب از خدا و منصُوص از پيغمبر صلى الله عليه و آله و امام سابق است . پس خوانندگان آنچه در اوراق سابقه از حالات ائمه عليهم السلام نقل كرديم در حقّ اين بزرگوار كه خاتم ايشان است بدانند و آنچه از اين دلائل و علائم ذكر نموديم از كتب معتبره در حق هر يك معتقد شوند مگر آن علامات مخصوصه كه به بعضى اختصاص يافت .

حجت دوم:در ولادت حضرت امام عصر عليه السلام استولادت حضرت امام ثانى عشر در شب نيمه شعبان در سال دويست و پنجاه و شش 2 از هجرت گذشته در سرّ من رأى از مليكه دختر يشوعا معروفه به نرجس خاتون است ، و تاريخ ولادتش را از كلمه « نور » بخوان و بدان ، و دعاء مأثور در شب مسطور دليل روشن است : اللّهمَّ بحقّ لَيلتِنا وَمولُودِها وَحُجّتِكَ وَمَوعُودِها اَلتى قَرنْتَ اِلى فَضلِها فَضلاً وَتَمّت كَلِمةُ رَبَّكَ صِدقاً وَعَدلاً لا مُبدِلَّ لِكَلماتِكَ وَلا مُعقِبَّ لاِياتِكَ نُورِك المُتألِّق 3 وَضياءِك المُشرق وَالعَلَم النُّور فى

.


1- .در باره قاضى نظام الدين و اشعارش كه از جمله آنها بيت منقول است ، رجوع كنيد به : الغدير 5/434 _ 437 .

ص: 274

طخياءِ 1 الدَّيجورُ الغائِبِ المَستُور . جَلَّ مَولِدُه وكَرُمَ محتِدُهُ والمَلائِكة شُهّدُه وَاللّه ناصِرُه وَمُؤيّدُه اِذا آنَ مَيعادُه وَالملائِكةُ اَمدادهُ . سَيْفُ اللّهِ الذَّى لا يَنُبو ونُورُه الّذى لا يَخبو وَذُو الحِلم الذّى لا يَصبُو ، مَدارُ الدَهر وَنَواميسُ 2 العَصر وُلاةُ اَمرِه وَنَهيهِ.. الى آخره (1) . و از خصايص ولادت آن بزرگوار كه به خطّ شهيد طاب ثراه (2) ديده شده اين است : هر آنكس در آن شب متولد شد در اقطار زمين مؤمن گرديد و اگر در بلاد شرك و كفر بوده عاقبت مؤمن از دنيا رفت ، و اين كرامت اعظم كرامات است . و منجّمى يهودى در بلده قم به احمد بن اسحاق عرض كرد : مولودى متولد شده است كه از طالع او برمى آيد يا پيغمبر است يا وصىّ ، و از نظرات طالع او ظاهر است كه مالك شرق و غرب ، بحر و برّ ، سهل و جبل مى شود و همه كس به او ايمان آورند . پس به طريق تحقيق بدانند آن بزرگوار به تاريخ مسطور و آداب مسطوره در وقت معيّن از نرجس خاتون متولد شد و انكارى در تولد آن بزرگوار نتوان كرد و هر كه منكر شود از عداد شيعه اثنا عشريّه خارج است و مناقب ولادت آن حضرت از خواندن سوره قدر در رحم مادرش و در زمان ولادت قرائت سوره توحيد و آية الكرسى و آيه « نَمُنّ عَلَى

.


1- .مصباح المتهجد : 842 ح 908 ، مزار ابن المشهدى : 410 ، اقبال 3/330 .
2- .چنانچه مرحوم مجلسى رحمه الله در بحارالانوار 51/28 انتهاى باب اول از خط شهيد عليه الرحمه نقل فرموده اند .

ص: 275

حجت سوم : در رفع استبعاد از طول عمر آن بزرگوار و بيان مرحوم كراچكى

الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ » (1) وصلوات بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا و ائمه هدى عليهم السلامبأسمائهم و آيه كريمه « جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ » (2) با رفع سبّابه الى السّماء وتحميد بعد از عطسه و تسميت عاطس كه كافور خادم بود تماماً محقق است . و در منظومه است : ومولد المَهدىِّ فى شعبانِخمس و خمسين ومائتانِ فى سُرّ من رأى بدار العسكرىونرجس الام بقول الاكثرِ (3) اللَّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلِ اللّهُمَّ ظُهُورَهُ . الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلاىَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ !

حجت سوم:در رفع استبعاد از طول عمر آن بزرگوار و بيان مرحوم كراچكىاهل خلاف گويند : آن قدر از طول عمر بعيد است يعنى از زمان تولد حضرت قائم عليه السلامتا حال هزار و چهل سال و چيزى علاوه است چگونه حضرت حجت زنده مانده است ، و فلاسفه گفته اند طول عمر بدين گونه محال است ، و منجّمين از ايشان نيز گفته اند : كواكب مربّيه مؤثره اعطاء زياده از يكصد و بيست سال نكند و اطباء از ايشان هم گفته اند : عمر طبيعى بدين قرار است بعد از اينكه به حدّ خود رسيد نهايت اوست امكان ندارد طبيعت صحّت و سلامت را قبول كند إلاّ ضدّش را . تمام اين اقوال هذيان است و بر خطا رفته اند .

.


1- .قصص : 5 .
2- .اسراء : 81 .
3- .الاربعين ، شيرازى : 338 از اشعار سيد حسين بن شمس حسينى چنانچه سابقاً نيز در مواليد ائمه عليهم السلاماز آن نقل شد .

ص: 276

در اعمار انبياء و اجداد حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهبراى رفع شُبهه منكرين

در اعمار انبياء و اجداد حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله براى رفع شُبهه منكرينمرحوم ابوالفتح محمد بن على بن عثمان معروف به كراچكى شاگرد مرحوم شيخ مفيد طاب ثراه كه معاصر مرحوم علاّمه است در كتاب « كنز الفوائد » (1) فرموده است : چه استبعادى طول عمر امام عصر عليه الصّلاة والسلام دارد (2) ؟ و حال آنكه در حدود هند طويل العمر بسيارند ، خودم در سال چهار صد و دوازده در رمله ابوالقاسم عيسى بن على عمرى را كه از اولاد عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام بود ملاقات نمودم ، و احوال معمّرين در دواوين و تواريخ صحيحه بسيار خوانده شده است . و عمر حضرت لقمان به مقدار اعمار هفت كركس . و بقاء خضر عليه السلام از روى قطع و يقين است . و از عمر حضرت آدم نه صد سال . و از عمر شيث هبة اللّه نهصد و دوازده سال . و از عمر انوش نهصد و شصت و پنج سال . و از عمر قنيان نهصد و ده سال . و از عمر مهلائيل هشتصد و نود و پنج سال . و از عمر يِرد نهصد و شصت سال . و از عمر اخنوخ مشهور به ادريس عليه السلام نهصد و پنجاه سال . و از عمر متوشلخ نهصد و شصت و نه سال . و از عمر مُلكان نهصد و شصت سال .

.


1- .كنزالفوائد : 247 .
2- .ناقلى گفت : فرق است بين عمر خواستن و عمر دادن ، اما عمر حضرت حجة اللّه اعظم موهوبى است ؛ براى آنكه از بقاء وى بقاء حق تعالى را بوجوده الى يوم الموعود بلا نهاية بدانند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 277

و از عمر نوح نهصد و پنجاه سال . و از عمر سام ششصد سال . و از عمر قالع دويست و نود و نه سال . و از عمر شالخ چهار صد و نود و سه سال . و از عمر غابر هشتصد و هفتاد سال . و از عمر ارغو دويست و شصت سال . و از عمر ناحور يك صد و چهل و شش سال . و از عمر تارح دويست و هشتاد . و از عمر ابراهيم يك صد و هفتاد و پنج سال . و از عمر اسماعيل يك صد و سى و هفت سال . و از عمر اسحاق يك صد و هشتاد سال . و از عمر داود يك صد و چهل سال . و از عمر سليمان پنجاه و سه سال . و از عمر زكريا نود و نه سال گذشت (1) . پس چه استبعادى دارد امام عصر حضرت صاحب الزمان عليه السلام عمر طويل مديد داشته باشد ؟ بلى كسى خيال كرد در زمان گذشته اعمار به مقتضاى حركات دهريّه متطاول مى شد پس هر عصرى منقصت به هم رسانيد تاكنون كه در كمال نقص است . جواب آن است : زمان را تأثيرى در اعمار نيست ، زياده و نقصان آن از افاعيل قادر مختار است بنا بر صلاحى كه مى داند . بلى عادت به اقدار متقاربه جارى است ، اما اعمار متطاوله محال نيست و عادات هم در يد قدرت حقّه است و آنچه از اعمار مديده ذكر

.


1- .در باره مقدار عمر انبياى الهى عليهم السلام و اختلافات اقوال ، رجوع شود به : المحبر : 2 .

ص: 278

حجّت چهارم : در معنى لقب قائم عليه السلام است

نموديم در تورات و انجيل و زبور مذكور است . خلاصه در احوال اقطاب جمعى از اهل عرفان گفته اند : قطب طويل العمر مى شود و خدمت خضر كه ملكان بن بليان بن كليان بن سمعان بن سام بن نوح است ، و خدمت الياس بن سام بن نوح در هر روز جمعه شرفياب مى شوند . و بعضى از بى خردان و بى خبران نسبتهاى زشت به اين دو پيغمبر جليل دهند ، و گفته اند : هر پانصد سال كه مى گذشت قبل از ظهور خاتم اركان و دندان خضر را خداوند تجديد مى فرمود ، بعد از ظهور آن بزرگوار در هر صد و بيست سال نيز تجديد [مى شود] . و ترّهات كثيره از جماعتى ديده ام كه از خواندن آنها آزرده و رنجيده ام ؛ از آنكه پيغمبران را بدين گونه نبايد تحقير و توهين نمود .

حجّت چهارم:در معنى لقب قائم عليه السلام استيكى از القاب معروفه امام ثانى عشر حضرت منتظر ارواحنا له الفداء قائم است و قيام متفرّع بر حيات است . يعنى : زنده است و براى امر پروردگار خود ايستاده و قيامت را براى قيام اهلش به حضور حق ، به مفاد « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ » (1) بدين اسم تسميه فرمود ، و امام عصر عليه السلام براى اطاعت امر حضرت احديّت قيام به سيف مى فرمايد 2 . و كميت شاعر آل رسول صلى الله عليه و آله خدمت حضرت باقر عليه السلام عرض كرد : متى يقوم الحقّ فيكم متىيقومُ مُهَدّيكم الثانى

.


1- .مطففين : 6 .

ص: 279

آن جناب فرمود : « سريعاً ان شاء اللّه تعالى » (1) . و دعبل بن على خزاعى شاعر آل رسول صلى الله عليه و آله در قصيده اش فرمود : خروج الامام لا محالة لازميقوم على اسم اللّه والبركات يُميّز فينا كلّ حقّ وباطلويجزى على النّعماء والنقمات (2) وايضاً فرمود : الى الحشر حتّى يبعث (3) اللّه قائمايفرّج عنا الهمّ والكربات (4) و حديث شهادت جناب سيّد الشهدا عليه السلام و ضجّه و بكاء ساكنين ملأ اعلى وتسليت ايشان به وجود مبارك حضرت جحة اللّه در كتب اخبار متواتر است . و حسن بن موسى نوبختى در كتاب « فرق » نوشته است : بعضى حضرت عيسى را قائم مى دانند و برخى از عامّه در اين عقيده همراهى كرده اند ، و بعضى مانند سبائيّه كه از اصحاب عبداللّه بن سبا بودند حضرت امير مؤمنان عليه السلام را قائم دانستند ، و گفتند : آن حضرت نمرده است و نمى ميرد . و بعضى محمد بن حنفيّه را قائم خواندند مانند كربيّه و كيسانيّه . و بعضى ابو هاشم عبداللّه بن محمد بن حنفيّه را قائم دانند ، و آنها معروف به هاشميّه اند . و بعضى مانند ناووسيّه حضرت صادق عليه السلام را قائم خواندند . و بعضى كه مشهور به اسماعيليّه اند اسماعيل فرزند آن بزرگوار را قائم دانستند . و بعضى مانند قرامطه محمد بن اسماعيل بن جعفر را . و بعضى مانند واقفيّه حضرت موسى بن جعفر را قائم دانند .

.


1- .كفاية الاثر : 249 ، الصراط المستقيم 2/156 ، بحار الانوار 36/391 باب 45 ح 2 ، الغدير 2/202 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام1/297 ح 35 ، اكمال الدين : 372 ح 6 ، كفاية الاثر : 276 ، روضة الواعظين : 268 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/450 .
3- .در چاپ سنگى : بعث .
4- .دلائل الامامة : 357 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/450 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/295 ، اكمال الدين : 374 .

ص: 280

در بيان حديث شريف اصول كافى از مرحوم آقاخوند

و بعضى حضرت امام على النّقى عليه السلام را مهدى منتظر گمان كردند . و برخى هم امام حسن عسكرى عليه السلام را زنده و قائم خواندند . و جمعى محمد بن قاسم بن على بن حسين صاحب طالقان را كه معتصم حبس نمود و رحلت فرمود قائم دانستند و منكر موت او شدند مانند بعضى از جاروديّه . و بعضى يحيى بن عمر بن حسين بن زيد صاحب كوفه را قائم خواندند . و تمام اين مذاهب و عقايد ، سخيف و باطل است جز مذهب حقّ و عقيده صحيحه اماميّه كه گويند : قائم آل محمد صلى الله عليه و آلهموجود و طويل العمر است در اين عالم زنده است و از وجود شريفش موجودات بر پاى و پابنده است 1 . و محيى الدّين معروف گفته است كه : آن جناب را قائم مى گويند براى آنكه به قسمى از اقسام وجود و هستى قائم است : مى خورد و مى آشامد و مى خوابد امّا مَثل او در زمين مثل عيسى بن مريم است در آسمان.. الى آخر ما قال .

در بيان حديث شريف اصول كافى از مرحوم آقاخوندو در كتاب مستطاب « اصول كافى » در حديث يازدهم از باب عقل و جهل از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروى است : « اذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَه على رؤوسِ عِبادهِ فَجمَعَ بها عُقُولَهم وكَمُلَتْ اَحلامُهُم » (1) . يعنى : چون قائم ما قيام مى كند خداوند دست خودش را بر سرهاى بندگانش مى گذارد ، پس به واسطه آن دست عقل هاى ايشان را جمع مى كند و احلام ايشان را كامل مى نمايد .

.


1- .كافى 1/25 ، مختصر بصائر الدرجات : 117 ، شرح اصول الكافى 1/307 _ 308 ، بحار الانوار 52/328 .

ص: 281

و مرحوم آقاخوند در شرح « اصول كافى » (1) فرمود : خداوند منزّه است از جوارح و اعضاء و تشبيه ، پس مراد از « يدان » واسطه جود (2) خداوندى و فيض اوست و آن واسطه ملكى از ملائكه مقرّبين است . و معنى « يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ » (3) ، و حديث « قلب المؤمن بين اصبَعَيْن (4) من اصابِعِ الرحمن » (5) انفاق و تصريف و تقليب است ، و مراد از رؤوس عباد ، نفوس ناطقه و عقول هيولانيّه است ؛ از آنكه عقل آدمى اشرف و ارفع قواى و اجزاى ظاهره و باطنه است . به بيان ديگر عرض مى كنم از لسان مرحوم مذكور : از زمان آدم ابوالبشر عليه السلامنفوس انسانيّه متدرّجاً در تلطّف و تصفّى بودند و روى به ترقّى داشتند ، و از اين جهت پيغمبرى كه به زمان حضرت ختمى مرتبت نزديكتر بود معجزاتى كه مى آورد به معقولات اقرب بود ، اما سابقين معجزات محسوسه مى آوردند و از اين جهت حضرت رسول صلى الله عليه و آله قرآن و كتاب آورد ، و آن امرى است عقلى كه مخصوص به صاحبان عقول قويّه است . پس نفوس در تزكّى و عقول در ترقّى بود تا زمان حضرت خاتم صلى الله عليه و آله كه به ايشان نبوّت ختم شد و « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ » (6) شاهدى است متين . در حديث است : « در آخر الزّمان استعدادات به نحوى ترقى مى كند كه به مؤدّب و مكمّل خارجى احتياج ندارد » (7) .

.


1- .شرح اصول كافى : ملا محمد صالح مازندرانى 1/307 .
2- .در چاپ سنگى : جون .
3- .مائده : 64 .
4- .در چاپ سنگى : اصبعى .
5- .تتمه روايت را در شرح اصول كافى 1/307 چنين آورده : « يقلبه كيف شاء » ، شبيه به آن در مستدرك حاكم 4/321 مروى مى باشد .
6- .مائده : 4 .
7- .در صفحه پيشين گذشت كه : « اذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّه ُ يَدَه على رؤوسِ عِبادهِ فَجمَعَ بها عُقُولَهم وكَمُلَتْ اَحلامُهُم » .

ص: 282

حجت پنجم : در انكار عامّه بر غيبت حضرت حجت اللّه و ردّ آن

و اين فقره معلوم است بعد از وضع يد كريمه الهيّه است كه آن وقت مستغنى شوند ، و اگر هم بگوئيم مراد از يد قائم آل محمد عليهم السلام باشد وهاء در « يده » راجع به قائم باشد چه ضرر دارد ، و غرض از قيام قائم همين است ، و اين واسطه و فيض البته اشرف و اقوى است از آن ملك قدوسى ، و جهت قيامش نيز براى تكميل عقول على ما ينبغى است . نى كه ما را دست فضلش كاشته استاز عدم ما را نه او برداشته است بر سر ما دست رحمت مى نهادچشمهاى لطف بر ما مى گشاد از كه خوردم شير غير از شير اوكه مرا پرورد جز تدبير او خلاصه اختصاص آن بزرگوار به اين لقب در اوائل كتاب اشاره شد ، و در حين تحرير هم در اين مقام اين حديث شريف نيز منظور شد ، اجمالاً بعضى از طالبان را تذكره نمودم . اللّهُمَّ أَرِنا الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ بِحَقِّهِ وَبِحَقِّ آبائِهِ الطّاهرينَ المَعصُومين .

حجت پنجم:در انكار عامّه بر غيبت حضرت حجت اللّه و ردّ آنبعضى از عامّه مى گويند : به عقيده شيعه لازم است وجود امام عليه السلامبراى اقامه احكام الهيّه و رفع ظلامه از مظلومين بعد از اينكه امام غائب و پنهان باشد آنچه منظور است در وجود و بقاء و نصب امام منتفى است ، پس بايد حضرت امام عصر عليه السلامموجود نباشد . در جواب ، قدماء علماء اماميّه فرموده اند : احتياج به وجود امام عليه السلام جهت بقاء و نظام عالم است كه اگر نباشد آسمان و زمين نخواهد ايستاد و قطره باران نمى بارد و گياه از زمين نمى رويد ، و خداوند سبحان به پيغمبر آخر الز مان صلى الله عليه و آلهفرمود : « وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ » (1) . پس مادامى كه آن بزرگوار در امّت بوده باشد ايشان را عقوبتى نرسد ، و امام قائم مقام

.


1- .انفال : 33 .

ص: 283

نبى است ، اكنون كه سيّد مختار نيست امام بايد باشد تا عقوبات الهيّه شامل حال بندگان نشود . امّا خفاء وى براى حكمت و مصلحتهاى كثيره است كه در كتب غيبت ضبط است اعظم آنها خوف از قتل است كه اگر ظاهر شود و كشته گردد آن وقت به مفاد : « لَوْ بَقِيَتِ الأرْضُ بِغَيْرِ حُجّةٍ لَساخَت بِأهلِها » (1) مراد و مقصود از ايجاد هر موجودى منتفى خواهد شد . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « أهْلُ بَيْتى أمانٌ لأهْلِ الأرْضِ فاذا هَلَكَ أهْلُ بَيتى أتى أهلُ الأرض ما يكرهُون » (2) . و أيضاً در خفاء ظهور آن جناب فرمودند : « مَثَلُ القائِم مِنْ وُلدى مَثَلُ السّاعَة 3 » . (3) و ديگر آنكه خود آن جناب فرمودند : « مثل غيبت من چون آفتاب است در زير ابر چنانكه فيض آفتاب از اهل عالم منقطع نمى شود » (4) وجود حضرت حجت نيز چنين است . عجب گفت مولوى : پيش ما صد سال و يك ساعت يكى استاين دراز و كوتهى از كوتهى است يعنى : تمام عيبها و نقصها در هياكل ماهاست و علّت ها و رمدها در چشم ماهاست و اگر نه حضرت حجت اللّه اعظم موجود است . اى در درون جانم و جان از تو بى خبراز تو جهان پر است و جهان از تو بى خبر

.


1- .نزديك بدين روايت در غيبت نعمانى : 138 ح 8 نقل شده است ، و نيز ح 9 و10 و11 ، الامامة والتبصرة ، ابن بابويه : 34 _ 35 ، علل الشرايع 1/198 ح 17 _ 19 .
2- .معانى الاخبار : 34 ، طرائف المقال 2/514 .
3- .معانى الاخبار : 33 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/297 ح 5 .
4- .غيبت شيخ طوسى : 292 .

ص: 284

حجت ششم : در شمائل حضرت امام عصر عليه السلام است

خلاصه امام عليه السلام علّت وجود عالم است ، هر زمانى كه علّت برود معلول هم مى رود و فرقى نمى كند از آنكه ظاهر و بارز باشد يا محجوب و مستور ، فوجوده لطف و تصرّفه لطف وعدمه منّا ، فلمّا خلف منا غاب عنّا وليس أمر اللّه بغريب ولا هو بعجيب (1) . و ابن حجر _ عليه ما عليه _ در ردّ غيبت امام عصر عليه السلام و وهن سرداب مبارك كه در خانه حضرت ابا محمد عليه السلام و محلّ غيبت است خطاب به شيعه كرده است و بسيار جسارت نموده گفت : ما انّ للسّرداب اذَ يلِدُ الذّىصَيَّرتُمُوهُ بزعمكم اِنسانا فَعَلى عُقُولكم العَفاء لاَِنّكمثَلَّثتُم العَنقاء وَالغيلانا خوب است غير از اشعارى كه اماميّه در ردّ وى گفته اند او را حواله به كُتُب اهل سنّت و عامّه نمائيم كه چند نفر از مشاهير و نحارير اين فرقه به وجود و بقاء امام ثانى عشر عليه السلاممعتقد شده اند و در اين باب كتابها نوشته اند . اى حجر بن حجر مُثلّث ! چرا بر خلاف مذهب ابناء جنس خود از اغواء شيطان و نفس خبيث و طينت خبيثه ات لسان ياوه گوئى و هرزه سرائى مى گشائى و انكار بقاء فيض و دوام لطف و واسطه بين خلق و خالق را مى نمائى ؟ ! همانا حجر كه تو فرزند اوئى شيطان است كه قرين هر لعينى است در نيران براى زنده بودن وى راضى نشده اى كه از سنخ بشر را خداوند كسى زنده و باقى بدارد .

حجت ششم:در شمائل حضرت امام عصر عليه السلام استخوب است بعضى بدانند وقتى كه حضرت مهدى حجّة اللّه اعظم عليه السلامظاهر مى شود و خروج مى فرمايد به صورت مشايخ مى نمايد ، ليكن بر حسب قوّت چنان است اگر

.


1- .تعبير خواجه نصير الدين طوسى است در تجريد الاعتقاد .

ص: 285

فرمايش جناب امير عليه السلام در اوصاف حضرت امام عصر عليه السلام

بخواهد درخت كهن را بدست شريف خود از زمين مى كند ، و اگر بين كوهها صيحه زند به حركت آيند ، صورت مباركش مانند كوكب درّى است . و در حديث است : « بر اسب كه سوار است مانند ماه شب چهارده كه از زير ابر برمى آيد مى نمايد ، و عصابه بر سر بسته باشد » . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند در ذيل آيه كريمه « فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ » (1) : « ثمّ يَبدُو كَالشَّهابِ الواقِد فى لَيلَةِ الظلماء فَاِن اَدْرَكتَ ذلِكَ الزَّمان قَرَّتْ عَينُك » (2) . و در حديث ديگر است : « آن بزرگوار به صورت جوان ظاهر مى شود ، مردم گمان مى كنند پيرمرد است » . و حديث مروى در كتاب « عقدالدّرر » : « يَكون هذا الاَمرُ فى اَصغَرِنا سِنّاً واخملنا ذكراً » و « يُورِثه اللّهُ عِلماً ولا يكِلُه اِلى نفسه » (3) . مراد از « اصغر السنّ » زمان غيبت اوليّه آن جناب است ، يا بر حسب جلوه در انظار است .

فرمايش جناب امير عليه السلام در اوصاف حضرت امام عصر عليه السلامو حضرت امير عليه السلام فرمودند در جواب سائل : « هو شابٌ مَربُوعٌ حَسنُ [الوجه ]يسيل شَعرهُ عَلى منكَبيَه يتلألؤ نور وجهه سواد شعره (4) ولحيته ورأسه » (5) يعنى : « مهدى آل محمد صلى الله عليه و آلهجوانى است نيك مستوى موى سرش را بر منكبين خود ريخته و همان نحوى كه نور جمالش درخشندگى دارد سياهى موى سر و محاسن شريفش نماينده و تابنده است » .

.


1- .تكوير : 15 .
2- .كتاب الغيبة ، نعمانى : 149 ، بحار الانوار 51/131 باب 5 ح 6 .
3- .به صورت دو روايت مجزّا در غيبت نعمانى : 322 باب 23 ح 1 و 2 نقل شده است .
4- .فى نسخة : يتلو نور وجهه سواد شعره ، وهو الاصح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .الارشاد 2/382 ، شرح الاخبار 3/565 ، بحار الانوار 51/36 باب 4 ح 6 ، الانوار البهية : 381 .

ص: 286

و در « غيبت نعمانى » مسطور است از حضرت امير مؤمنان عليه السلام كه فرمودند در اوصاف و شمايل آن بزرگوار : « المتغيّب من وُلدى صاحِب الرايةِ الحمراء وَالعَلَمِ الاَخضَر مَنْعُوت وَمَوصُوفٌ باعِتِدالِ الخَلقِ وحُسنِ الخُلقِ ونَظارِةِ اللَّون ، فى صَوته (1) ضحِكٌ ، وَفى اَشفارِه وَطَف ، وفى عُنُقُه سَطحٌ ، فرق الشَعر ، مُفَلَجُّ الثَّنايا » .. الى [آخر] الخبر (2) . يعنى : « آنكه غايب مى شود از فرزندان من صاحب لواء سرخ وعلم سبز است ، وصف كرده مى شود به اعتدال خلقت و حُسن خُلق و نيكويى رنگ و رخساره ، و آوازش مانند خنده بلند شنيده مى شود _ يا آنكه « فى صورته ضِحكٌ » يعنى : در روى مباركش خنده است ، اشاره به خنده روئى است كه در اصطلاحاتِ معروفه است _ و گردن مباركش كشيده و بلند است و موى سر مباركش پر است و آويخته نمى شود . فى « المجمع » (3) : [فى الحديث :] « وكان شَعرُ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله وفَرٌ (4) لم تَبلغُ الفرق » أى التسريح . و دندانهاى آن بزرگوار گشاده است . و در حديث ديگر مروى است : آن بزرگوار مُبدّحُ البَطن است ، يعنى : وسيع و عريض ، بداح به معنى وسعت و عريض است . « وَعَظيمُ مشاشِ المنكِبين » ، يعنى : استخوانهائى كه مُلتقى در منكبين است ، بزرگ است (5) ، و آن دلالت بر شجاعت مى كند . « و على رأسه خزار » ، يعنى : بر سر مباركش خطى است . « وبوجهه أَثَرٌ » بر روى مباركش اثرى است . « وله شامتان واسمان : اسمٌ يُعلن واسمٌ يخفى » ، و دو خال در بدن لطيف آن بزرگوار است

.


1- .خ ل : فى صورته . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .الغيبة ، نعمانى : 148 ، بحار الانوار 52/327 ح 90 .
3- .مجمع البحرين 3/394 ماده ( فرق ) .
4- .در مجمع البحرين : فرط .
5- .(هو) از بعد رخ آن گردن سيمين كشيده صبحى است عيان كز پس خورشيد دميده

ص: 287

يكى به رنگ بدن اوست ، و ديگرى سياه است مانند مهر نبوّت كه به روى خاتم ولايت نقش است . اى مصحف آيات الهى رويتوى سلسله اهل ولايت مويت بر چشمه زندگى لب دلجويتمحراب نماز عارفان ابرويت و از حذيفه مروى است حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « مهدى مردى است از اولاد من كه رنگ او رنگ عرب است و بدن او چون اسرائيليان بلند و بزرگ مى نمايد » . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « المَهدىّ منّى اَجلى الجبهة اقنى الانف 1 » (1) ، يعنى : « گشاده پيشانى و كشيده بينى است ، و دو عباء قطوانيّه پوشيده باشد » . و آن دهى است نزديك كوفه . و صدوق طاب ثراه از ابراهيم بن مهزيار نقل كرده است كه گفت : آن بزرگوار را زيارت كردم و هو غلامٌ اَمْرَدُ ناصِعُ 3 اللّونِ واضحُ السِّنِّ (2) اَبْلَجُ الحاجبِ ، مُسَوَّدُ الحَدَقَتَيْنِ اَسمَرُ اَروَعُ كأنّه غُصنٌ بانٍ . وكأنَّ صَفْحَتَه غرّةُ كَوْكَبٍ دُرّىٍّ .

.


1- .العمدة : 433 ، الطرائف : 177 ، بحار الانوار 36/368 .
2- .در كمال الدين : الجبين .

ص: 288

بِخدّهِ الأَيْمَنِ خالٌ كأنّه فَتاةُ (1) مِسكٍ على بياضِ الفِضَّةِ . واذا برأسِه وَفْرَةٌ سَجْماءُ (2) سبطة (3) . تَبْلُغُ شَحْمَةَ (4) اُذُنَيْهِ (5) . له سَمْت 6 ما رأتِ العُيونُ اقصَدَ منه وَلا اعذَبَ حُسناً وَسكينةً وَحياءً (6) . الى آخر الحديث (7) . و راوندى طاب ثراه از على بن مهزيار نقل كرده است كه گفت : آن بزرگوار را بدين شمايل يافتم : فاذا هو كغُصْنٍ بانٍ لَيسَ هُو بِالطّوَيلِ الشّامِخِ (8) . ولا بِالقَصيرِ اللاّزقِ (9) . مُدوّرُ الهامّة . أصْلَتُ (10) الجَبينِ ازجُّ الحاجِبَينِ اَقنَى الاَنفِ سَهْلُ الخَدّينِ .

.


1- .در چاپ سنگى : فتاتة .
2- .در كمال الدين : سحماء .
3- .وشطر سبط يعنى موى آويخته بدون سياهى زياد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .در چاپ سنگى : شحمته .
5- .در كمال الدين : شحمة أذنه .
6- .در چاپ سنگى : حيّاً .
7- .اكمال الدين : 446 ح 19 با اختلافاتى لفظى .
8- .[شامخ يعنى] بلند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
9- .[لازق يعنى] چسبيده . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
10- .اصلت الجبين به معنى اتّساع و خالص و ظاهر است ، وأصلت سيفه يعنى : برهنه كرد شمشير را و از غلاف برآورد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 289

عَلى خدّه الاَيمَنِ خالٌ كأنّه فتاةُ مِسكٍ على رَضْراخَةٍ وعَنْبَرٍ ، فَلَمّا اَنْ رأيتُه بَدَرْتُه بالسّلامِ فَرَدَّ عَلىَّ باَحْسَنِ ما سلَّمْتُه .. الى آخر الحديث (1) .

خلاصه : بر هر آن عضوى كه افكندى نظربود او از عضو ديگر خوبتر اگر گرسنه بر جمال امام عصر عليه السلام نظر كند سير و اگر سير مشاهده جمال وى نمايد اسير گردد . و اين بنده در مجموعه موسومه به « شمائل علويّه و فضائل مرتضويّه » اين مطلب را به نحو اوفى بسط داده ام و عرض كرده ام كه : هر كس در جهان نيكو است رويشبسى بهتر زروى اوست خُويش و خوب است عرض نمايم ايضاً : آنها كه خوانده ام زنظر محو گشته استالاّ حديث دوست كه تكرار مى كنم والسّلام على نُور الاَنوار والغائبِ عَنِ مُعاينَةِ الاَبصار والحاضِرِ فى قُلوب الاَخيار . حَليفِ الايمان وَخليفةِ الرّحمن وكاشفِ الاحزان ومُعلِن القرآن . المهدىّ المُظفّر والهادى المُنتظَر والامامِ الثانى عشر وخاتِمِ الاَوصياء الغررَ . صلوات اللّه عليه وعلى آبائه الطّاهرين .

.


1- .الخرائج والجرائح ، راوندى 2/787 ، مدينة المعاجز 8/202 .

ص: 290

حجت هفتم : در عدد كسانى كه خدمت حضرت امام عصر عليه السلاممشرف مى شوند و حديث شريف است

حجت هفتم:در عدد كسانى كه خدمت حضرت امام عصر عليه السلام مشرف مى شوند و حديث شريف استبدان عدد ملتزمين ركاب ظفر انتساب امام عصر عجّل اللّه فرجه از سى صد و سيزده علاوه نيستند ، و داعى از كتاب « مُهجه » محلّ حاجت اين حديث را مى نويسد : حضرت صادق عليه السلام به محمد بن زيد فرمودند : « سيصد و سيزده نفر خدمت مهدى عليه السلامبيايند از شهرها ، چهار نفر ايشان پيغمبران باشند : حضرت عيسى و حضرت ادريس و حضرت خضر و حضرت الياس ، و چهار نفر از فرزندان امير المؤمنين عليه السلامباشند ، و چهار نفر از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام ، و دوازده نفر از فرزندان حضرت امام حسين عليه السلام » . پس محمد بن زيد عرض كرد : باقى از كدام شهرند ؟ فرمود : « وقت نماز رسيد برو و فردا بيا » . پس برخاست براى نماز . چون صبح شد خدمت آن بزرگوار رسيدم و با خود كاغذ و دوات آوردم تا آنكه اسامى و بلاد ايشان را بنويسم . فرمود : « اى محمّد ! مى خواهى بر كتاب تو روشنائى افزوده شود ؟ » . عرض كردم : بلى . پس دعائى خواندند و اشاره كردند به زمين ، طشتى از طلا بيرون آمد كه در آن چراغى روشن بود كه تمام مسجد را روشن كرد و بوى مشك و عنبر منتشر شد از آن طشت به قدرت خدا . پس اهل مسجد تماماً صلوات فرستادند ، آن گاه حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « همه اينها از بركات فرزند من است كه در آخر الزّمان ظاهر مى شود . اى محمد ! بنويس : چهار نفر از مكه ، چهار نفر از بيت المقدس ، دوازده نفر از شام ، هفت نفر از يمن ، سه نفر از آذربايجان ، سه نفر از ظبّه ، سه نفر از بنى عروه ، چهار نفر از بنى تميم ، و دو نفر از بنى اسد ، و چهار نفر عقيلى ، و هفت نفر از بغداد ، و چهار نفر از واسط ،

.

ص: 291

در حديث شريف حذيفه و وجود ابدال و نجباء است

هفت نفر از بصره ، و شش نفر از نواحى بصره ، و چهار نفر از سامره ، و چهار نفر از نيشابور ، و چهار نفر از خوزستان ، دوازده نفر از جبال ، و هفت نفر از ديلمان ، و هفت نفر از جيلان ، دوازده [نفر] از طالقان ، و شعيب بن صالح طالقانى امير عسكر آن بزرگوار است . داعى عرض مى كند : يكى از شعراء اهل سنّت در قصيده اش گفته است : يقوُدُ نواحيها شُعيبُ بن صالحالى سيّدٍ من آلِ هاشم اَذهَر (1) چهار نفر از جرجان ، هفت نفر از مازندران ، چهار نفر از رى ، دوازده نفر از قم ، سيزده نفر از ناحيه قم ، يك نفر از اصفهان ، چهار نفر از كرمان ، يك نفر از مُكران ، سه نفر از مولائيّه ، سه نفر از مرو ، سه [نفر] از هند ، سه نفر از قزوين ، سه نفر از ماوراء النّهر ، سه نفر از حبشه ، دوازده نفر از كوفه ، هفت نفر از ناحيه آن ، دوازده نفر از سبزوار ، هفت نفر از طوس و ناحيه آن ، و سه نفر از دامغان ، چهار نفر از شهريار ، پنج نفر از جبال رىّ ، چهار نفر از مُغار ، هفت نفر از شيراز ، دو نفر از طبرستان ، سه نفر از حلب ، چهار نفر از ناحيه حلب ، چهار نفر از اندلس ، سه نفر از سجستان ، پنج نفر از كابل ، تمام اين عدد سيصد و سيزده نفرند .

در حديث شريف حذيفه و وجود ابدال و نجباء استو مرحوم شيخ مفيد در كتاب « خصائص » (2) نقل فرموده است از حذيفه كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند زمان خروج قائم ما منادى ندا مى كند : « أيُّها الناسُ ! قَطَعَ مُدَّةُ الجَبّارين وَوَلىّ الأمرَ خيرُ أُمّةٍ فَألحِقُوا بِمَكَّةَ فَيَخْرُجْ النُّجَباء بمصر والأبدالَ مِنَ الشّامِ وَعَصائِب العراق رُهبانٌ باللَّيل وَليُوثٌ بالنّهار كأنَّ قُلُوبُهُمْ زُبُرَ الحَديد وَعِنْدَ ذلِكَ تفرح الطيور فى أوكارِها وَالحيتان فى بِحارِها وَتَمُدُّ الأنهار وتَغيضُ العُيون وَتَنبُتُ الأرضُ ضِعْفَ كلِّها ثُمَّ يَسيرُ مقدّمته

.


1- .يعنى : مى كِشد شعيب بن صالح لشكر نصرت اثر آنرا به سوى آقائى از آل هاشم كه تابنده است و خود شعيب پيشواى آن گروه است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .همان اختصاص است . رجوع كنيد به : اختصاص : 208 ، مستدرك سفينة البحار 6/189 .

ص: 292

تبديلُ مقالٍ لابعد الحالِ

جبرئيل وساقتهُ اسرافيل فَيَملأُ الأرضَ قِسطاً وَعَدلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجوراً » .

تبديلُ مقالٍ لابعد الحالِبدان بعضى در وجود و عدم ابدال اقوالى دارند و گفته اند : نقباء سيصد نفر ، و نجباء هفتاد نفر ، و ابدال چهل نفر ، و اخيار هفت نفر ، و عمد چهار ، و غوث يك نفر . اما نقباء در مغربند ، و نجباء در مصر ، و ابدال در شام ، و اخيار سياحت مى نمايند در روى زمين ، و عمد در گوشه هاى زمين اند ، و غوث در مكه معظّمه است . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آلهاست : « ابدال چهل نفرند اگر يكى بميرد ديگرى بدل وى بيايد » . و در حديث ديگر است : « هر كس بخواهد از ابدال شمرده شود هر روز ده مرتبه بگويد : « اللَّهُمَّ أصْلِحْ أمّةَ مُحَمَّدٍ ، اللَّهُمَّ فرّج عن أمة محمَّد ، اللَّهُمَّ ارحَمْ أمّة مُحَمَّدٍ » (1) . و آنچه از علايم ابدال معلوم است : يكى علم ، و يكى حديث دانى ، و يكى از اول عمر دروغگو نباشد ، و يكى مشوب به حظّ نفس نباشد ، و يكى در عزم ثابت باشد ، و يكى دو رويه سخن نگويد ، و يكى حالت سرّ و علانيه اش برابر باشد ، و يكى تعبير رؤيا نيك داند ، و يكى قوّت نظريه اش مانند انبياء باشد ، ويكى لعن نكردن به چيزى ، و يكى نداشتن اولاد (2) . و از « كامل » نقل شده : از اين چهل نفر بيست و دو نفر در شام ، و باقى در عراق اند ، و چون همگى مردند قيامت قيام شود . و در « قاموس » (3) گفته است : ابدال كسانى هستند كه خداوند زمين را بواسطه ايشان نگاه مى دارد و ايشان هفتاد نفرند ، چهل نفر در شام و سى نفر در غير شامند .

.


1- .كشف الخفاء 1/28 .
2- .بعضى از علايم ابدال را عجلونى در كشف الخفاء 1/28 نقل كرده .
3- .القاموس المحيط 3/333 ماده ( بدل ) ، مجمع البحرين 1/165 به نقل از قاموس .

ص: 293

در استغاثه از رجال الغيب است و عبارات آن

در استغاثه از رجال الغيب است و عبارات آنو بعضى از علماء ابدال را تعبير بر جمال الغيب كنند چنانكه در كيفيّت استمداد از ايشان عزيمتى منقول است ، و آن بعد از سلام به اين طريق است : السّلام عليكم يا رجال الغيب ! ويا ارواح المقدّسة المنوّرة المطهّرة ، اغيثونى بغوثة ، وانظرونى بنظرة ، واجيبونى بدعوة ، يا رقباء ! ويا نقباء ! ويا نجباء ! ويا ابدال ! ويا اوكاد (1) ! ويا قطب ! وياغوث ! اغيثونى بحُرمة سيّد المرسلين وخاتم النبيّين وامام المتقين ، عليه الصّلاة والسّلام والتحيّة والاكرام ، والائمّة المعصومين صلوات اللّه وسلامه عليهم اجمعين . و حضرت امير عليه السلام فرمودند : « ابدال خيارند و اوتاد صفوه ايشان ، و زمين خالى از قطب نمى شود ، و اقطاب چهارند و ابدال چهارند و نجباء شيعيّين اند و صلحاء سيصد و سيزده نفر . امّا قطب مهدى عليه السلام است ، و اوتاد از چهار كمتر نمى شوند . دنيا مانند خيمه است عمود آن مهدى است ، و اوتاد چهار نفرند ، و مى شود اوتاد از چهار نفر بيشتر باشد ، و ابدال هم از چهل نفر بيشتر ممكن است ، و خضر عليه السلامو الياس عليه السلام ظاهراً از اوتادند و ملاصق اند به قطب و دائره ولايت ، و هم قوم لا يَغْفُلُون » (2) . و جمعى برخى از ابدال را رجبيّون خوانند زيرا در ثانى رجب مظهر فيوضات ربانيّه مى شوند ، و ماه رجب اوّل شهرهاى حرام است و چون استهلال ماه رجب كردند از شهد افاضات غيبيّه در مشهد شهادت مست و مدهوش گردند . بيت چون جام شراب عشق او نوش كنندخود را و همه خلق فراموش كنند

.


1- .كذا ، ظاهراً « اوتاد » صحيح است .
2- .بحار الانوار 53/301 حكايت 53 به نقل از شيخ كفعمى در حاشيه جنة الامان هنگام ذكر دعاء ام داود .

ص: 294

تَبَصَّرْ ما يَنْفَعُكَ
در حكايت غريبه از علامات حضرت الياس و مكالمات با وى

پس از استهلال بعظمة اللّه گويا طبقات سماوات را بر ايشان گذارده اند و بسيار سنگين شوند در روز دوم ماه رجب تخفيف جزئى يابند ، در روز سوم مُطّلع بر مغيبات شوند و به تجليّات ربّانيّه هر چيزى بر ايشان مكشوف شود ، و چون اين ماه تمام شود گويا از عقال مستى رهائى براى ايشان حاصل شده نشاط ديگرى دارند . و غزالى در كتاب « احياء العلوم » از ابودرداء نقل كرده است كه گفت : خداوند را بندگانى است كه معروفند به ابدال ، و آنها بعد از پيغمبرانند و اوتاد زمين مى باشند ، چون نبوّت منقضى شد از امت مرحومه قومى را مقرر داشت كه برترى نيافتند به نماز و روزه و نيكى لباس ، اما برترى دارند به صدق ورع و حسن نيّت و سلامت صدر از براى اهل اسلام و نصحيت كردن به ايشان براى طلب رضاء خدا با صبر بدون جُبن ، و تواضع بدون ذلّت ، و آنها قومى هستند كه ايشان را خداوند براى خود خالص فرمود ، و آنها چهل نفر يا سى نفرند ، دلهاى آنها در يقين مانند ابراهيم خليل است و هر يك مى ميرد به جاى او ديگرى را مى آورد ، و آنها لعن نمى كنند چيزى را ، و اذيّت و تحقير و تطاول بر چيزى نمى كنند ، و حرص بر دنيا ندارند . هُمْ اَطْيَبُ الناسِ خبراً وَأسْخَاهُم نَفساً ، عَلامتُهُمُ السَّخاءُ وسَجِيَّتُهُمُ الْبشاشَةُ وصِفَتُهمُ السَّلامةُ .. الى آخر ما قال . « أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (1) . و در آخر خبر ابو درداء گفت : « اين مقامات نمى شود مگر به بغض دنيا وحبّ آخرت ، و هر كس به قدر دوستى به آخرت بايد از دنيا اعراض كند » .

تَبَصَّرْ ما يَنْفَعُكَدر حكايت غريبه از علامات حضرت الياس و مكالمات با وىو محيى الدين در كتاب « مسامرات » (2) نوشته است : مردى در وادى اردن مردى نورانى

.


1- .مجادله : 22 .
2- .مطلب را با اختلافات اندكى مرحوم مجلسى در بحار الانوار 13/401 به نقل از ثعلبى نگاشته است .

ص: 295

را ديد كه ايستاده نمازت (1) مى گزارد و ابرى بر سر او سايه انداخته چون سلام نمازت بداد سلام كردم و پرسيدم كيستى ؟ گفت : الياس پيغمبرم . گفتم : براى من دعا كن . فرمود : « يا حنّان ! يا منّان ! يا حىّ ! يا قيّوم ! » . و دو نام به سريانى گفت كه من ندانستم ، و دست بر كتف من نهاد كه بَرْد و خنك و راحت آن به تمام بدن من رسيد و هيبت وى برفت . گفتم : آيا بر شما وحى مى شود ؟ گفت : از زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات كرد وحى قطع شد . پرسيدم : چند نفر از انبياء زنده اند ؟ گفت : من و خضر عليه السلام و ادريس عليه السلام و عيسى بن مريم عليه السلام . گفتم : آيا خضر را ملاقات مى كنى ؟ گفت : هر سال در عرفات . گفتم : ابدال چند نفرند ؟ گفت : شصت نفرند ، پنجاه نفر مابين عريش مصرند تا شاطى الفرات ، و هفت نفر در شهرهاى ديگر ، و يك نفر در انطاكيّه ، و دو نفر ديگرند كه به واسطه ايشان باران مى بارد و از ايشان بر دشمنان نصرت مى يابند ، و به ايشان امر دين برپاست تا آنكه اراده شود دنيا هلاك گردد ، ايشان را خداوند بميراند . و اين مكالمات در وقتى بود كه مروان با اهل شام قتال داشت ، پرسيدم : در حق مروان چه گوئى ؟ فرمود : او را كجا برند ؟ ! مردى است جبّار و طاغى ، و آنان كه در آن كارزار حاضر شدند از قاتل و مقتول به دوزخ روند . گفتم : من در آن جنگ حاضر بودم اما تيرى نينداختم و شمشيرى نزدم و نيزه اى به كار

.


1- .كذا .

ص: 296

نبردم ، اكنون توبه مى كنم و ديگر هم بدين گونه معارك قتال حاضر نمى شوم . گفت : خوب مى كنى . در آن وقت دو قرص نان از شير سفيدتر به حضور ما حاضر شد ، به من گفت : بخور . آن بزرگوار و من يك نان و نيم خورديم ، نيمى ديگر مفقود شد ندانستم كه نهاد ؟ و كه برداشت ؟ و وى را شترى بود چرا مى كرد ، بدون اينكه كسى او را بياورد آمد و خوابيد ، و حضرت الياس عليه السلام بر او نشست ، عرض كردم : من زن و فرزند و علاقه ندارم ، با شما بيايم ؟ فرمود : برو زنى بگير ، و از چهار زن احتراز كن : از آنكه نشوز كند و آنكه خلع كند و آنكه ملاعنه كند و آنكه مبارات كند ، و غير از ايشان هر زنى خواهى بخواه . گفتم : من شما را كى مى بينم ؟ فرمود : هر وقت اتفاقى افتد . و از نظرم غايب شد . و مرحوم ابن ميثم در « شرح نهج البلاغه » (1) بيانى از ابدال فرموده است (2) و از علماء اعلام اخبارى در وجود ايشان منقول يافته ايم . و گمان اين بنده آن است : تمام اين اشخاص كه عددشان به نحو اختلاف مذكور شد براى اقامه دين به امر بقيّة اللّه فى الارضين در اقطار و اكناف عالم به مثابه و منزله نوّاب خواص سالك و سائرند ، و مشيّت امور مى دهند ، و هر يك از امور و اخبار مسطوره منافى با بيان شرع اقدس است مردود و مطرود خواهد بود .

.


1- .الصراط المستقيم 2/244 بنقل از ابن ميثم در شرح نهج البلاغه .
2- .برخى از اخبار ابدال قابل ملاحظه در اين منابع است : امالى شيخ مفيد : 30 _ 31 ، احتجاج طبرسى 2/231 ، درباره معنى « ابدال » بنگريد به : نهايه ابن اثير 1/107 ، مجمع البحرين 5/319 ( چاپ 6 جلدى ) .

ص: 297

در عقيده جامع اين اوراق به قانون اهل شرع و طريق حق
حجّت هشتم : در ثواب انتظار ظهور فرج است

در عقيده جامع اين اوراق به قانون اهل شرع و طريق حقو نقل بعضى از اقوال مذكوره در صورت تنافى دلالت بر عقيده اين بنده شرمنده نمى كند ، و شاهراه دين قويم حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آلهاوسع است از خيالات معوجّه غير مستقيمه بعضى از اهل قال كه بى حالند « كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَ_حْجُوبُونَ » (1) . وصف رخساره خورشيد زخفاش مپرسكه در اين آينه صاحب نظران حيرانند « رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهَ » (2) « وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ » (3) . ونهج سبيلى واضحٌ لِمَنِ اهتَدىولكِنّ ما الاَهواءُ عَمَّت فاَعمَتِ (4) « اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَالذَّابِّينَ عَنْهُ والْمُسارِعِينَ [إليه] فِى حَوَائِجِهِ وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ وَنَواهيه وَالسَّابِقِينَ إِلى إِرادَتِهِ وَالْمُحامِينَ عَنْهُ وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ » (5) بِحقِّه يا ارحَمَ الرّاحمينَ .

حجّت هشتم:در ثواب انتظار ظهور فرج استدر ثواب انتظار فرج اعظم و حجّة اللّه الاقوم اخبار كثيره است (6) ، و هر آن كس به انتظار ظهور فرج و خروج امام عصر بماند و بميرد _ به روايت صحيح _ شهيد

.


1- .مطففين : 15 .
2- .نور : 37 .
3- .بقره : 3 .
4- .بيتى از تائيه عمر بن فارض است ، چنانچه در حاشيه دسوقى 1/317 بدان تصريح شده است .
5- .تا اينجا بخشى از دعاى عهد صبحگاهى با حضرت حجت منتظر عجل اللّه فرجه الشريف است . رجوع شود به : بحار الانوار 53/96 و83/285 و 91/42 .
6- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 52/122 باب 22 فضل انتظار الفرج و مدح الشيعة فى زمان الغيبة وما ينبغى فعله فى ذلك الزمان .

ص: 298

در قصيده مرحوم اُزرى و ندبه وى

مرده است (1) .

در قصيده مرحوم اُزرى و ندبه وى و ختم به اشعار شمس تبريزى و اشتياق وىپس اين روسياه كه ملجأ و پناهى جز توسّل به حضرت حجّت ندارد طالب و شائق لقاء ، مشتاقى است صادق كه با كمال پژمردگى و نهايت افسردگى همراهى كرده چند بيتى از قصيده مرحوم اُزرى بخواند ، و اظهار اشتياق و تشرّف حضور مهر ظهور را بخواهد . نَرى يَدَكَ ابتَلّتْ بِقائِمِةِ العضبِ (2) فحتّامَ حَتامَ انتظارُك بِالضَربِ اطَلْتَ النَّوى فاستأمَنتْ مكرَك العِدى وطالَتْ علَينا فيك اَلسِنَةُ النَصْبِ (3) إلى مَ لنا كلّ يومٍ شكايتُه سح (4) بهم الاصواتُ صُبحاً مِنَ الندَبِ هَلُمَّ فَقَد ضاقَت بنا سِعَةُ الفَضاء مِنَ الضَّيمِ والاَعداءُ آسنةُ السَرْبِ مَتى ينجلى ليلى النَوى عن صَبِيحَةٍنَرَى الشّمسَ فيها طالعَتَنا مِنَ الغربِ (5) فَدَيْناكَ اَدْرِكْنا فاِنَّ قُلوبَناتَلَظّى اِلى سَلسالِ مَنْهَلِكَ العَذْبِ مَتَى تَشتَفى مِنكَ القلوبُ بصَطْوَةٍتُديرُ عَلى اَعدائِكَ ارحيةُ (6) الحَرْبِ فقُمْ وَامْلأِ الدُّنيا فداؤُكَ اهلُهابِعَدلٍ تقيلُ الشّاةَ (7) فيه مَعَ الذِئْبِ (8) وَاَعْطِفْ عَلَينا بَرْدَ عَطْفِكَ (9) سائِساًامورَ جَميعِ الْخَلقِ بِالْعَوْلِ (10) وَالنَّصْبِ .. الى آخره .

.


1- .مرحوم مجلسى در بحار الانوار 52/125 _ 126 رواياتى نقل فرموده كه از آن مطلب فوق استفاده مى شود ، ولى آنچه دلالتش واضحتر بنظر مى رسد روايت مروى از امام صادق عليه السلام است ( حديث 18 ) كه فرمودند : « من مات منكم وهو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه ، قال : ثم مكث هنيئة ثم قال : لا بل كمن قارع معه بسيفه ، ثم قال : لا واللّه كمن استشهد مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله » .
2- .[العضب :] شمشير . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . ابن منظور در لسان العرب 1/609 ( عضب ) گفته : العضب : القطع ، والعضب : السيف القاطع .
3- .[النصب :] زبانهاى ناصبيان . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .[سح :] گرفته شود . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .در چاپ سنگى : المغرب .
6- .[ارحية :] اشياء . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
7- .[الشاة :] گوسفند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
8- .[الذئب :] گرگ . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
9- .نسخه بدل : عفوك . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
10- .در چاپ سنگى : بالغول .

ص: 299

در اشعار مليحه شمس تبريز

[در اشعار مليحه شمس تبريز]خوب است به جاى ترجمه اين ابيات ، اشعار مليحه شمس تبريز را بنگارم : بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوستبگشاى لب كه قند فراوانم آرزوست اى آفتاب رخ (1) بنماى از نقاب ابركان چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنيدم از هواى نو آواز طبل بازباز آمدم كه ساحت سلطانم آرزوست يعقوب وار وا اسفاها همى زنمديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست گويا ترم ز بلبل (2) و امّا ز رشك عام مُهرى است بر دهانم و افغانم آرزوست دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر كز ديو ودد ملولم وانسانم آرزوست گفتند يافتنى ست بسى جسته ايم ما گفت آنكه يافت نمى شود آنم آرزوست بنماى شمس كشور تبريز روز شرق من هدهدم حضور سليمانم آرزوست

.


1- .در چاپ سنگى : برخ .
2- .در چاپ سنگى : گويا ترنم ز بلبل .

ص: 300

در حديث شريف از كمال الدين است

در حديث شريف از كمال الدين است از مرحوم صدوق عليه الرحمةپس _ اى برادر! _ غمگين و حزين بنشين و ببين در كتاب « اكمال الدين » (1) انجمن بحر حقايق حضرت صادق عليه السلام چگونه بر روى خاك نشست با جامه پوست چنبرى با دل افسرده ، و مانند زن فرزند مرده اشك بر رخساره خود جارى كرده فرمود : « سَيّدى ! غَيبتُك نَفَتْ (2) رقادى ، وضيّقت (3) علىّ مهادى ، وابْتَزَّتْ (4) منى راحة فؤادى .

.


1- .اكمال الدين : 353 ح 50 .
2- .[نفت :] برد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .[ضيقت :] تنگ كرد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .[ابتزّت :] بريد . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 301

سيّدى ! غَيبتك أَوْصَلَتْ (1) وَسَلتَ مُصابى بِفجائع الاَبدَ ، وَفَقد الواحِد بعد الواحد بِفناءِ (2) الجَمع وَالعدد ، فما أحسّ (3) بدمعةٍ تَرقى من عَينى ، وانينٍ يَفتر (4) مِن صَدرى ، عن دَوارج الرزايا وَسَوالِفِ البَلايا . ألا مثل لِعينى مِن غوائل اعظمُها وأفْظعها (5) ، وبواقى اشدُّها وأنكرُها ، ونوائب مخلوطةٌ بقضائك (6) ، ونوازل معجونةٌ بسخطك » . حاصل معنى اينكه خطاب به حضرت حجّة اللّه مى فرمايد : « اى آقاى من ! غيبت كردن و تعطيل در ظهورت خواب را از چشم من برده است ، و خوابگاه مرا بر من تنگ كرده است ، و راحت دل مرا قطع نموده . اى آقاى من ! غيبت تو متّصل شده است با مصائب ديگر من از فقدان ياران و فرزندان در روزگاران پس نيكو نيست اشكى كه جارى مى شود و ناله اى كه از سينه برمى آيد مگر براى تأخير ظهور و بلايائى كه بعد از اين نازل مى شود » . و در آخر اين حديث مروى است : حاضرين از اصحاب مانند مفضل بن عمرو و داود بن كثير و ابو بصير و سدير صيرفى از اين خطب هائل و حادث غائل متحيّر بماندند ، عرض كردند : خداوند چشم شما را نگرياند ! چه حالت است در شما و چه حادثه اى روى داده ؟ ! پس آه كشيد و فرمود : « امروز در جفر كتابى كه مشتمل بر علم منايا و بلايا و علم ما كان و ما يكون است تا روز قيامت نگاه مى كردم ، و تأمّل در امر قائم و مولد او مى نمودم با بَطْأِ ظهور و طول عمر و بلواى مؤمنين در آن زمان ، و توليد شكوك در قلوب شيعه از طول

.


1- .در چاپ سنگى : وصلت .
2- .در مصدر : يفنى .
3- .در چاپ سنگى : أحسن .
4- .فتور به معنى سكون و انقطاع و انكسار و شعف است . (حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .در چاپ سنگى : أقطعها .
6- .در مصدر : بغضبك .

ص: 302

در نصايح و وصاياى مرحوم سيّد بن طاوس است به فرزند ارجمندش سيد محمّد

عمر وى ، و ارتداد بسيارى از مردم ، و خروج ايشان از ربقه اسلام ، يعنى : ولايت حقّه ، چنانكه فرمود : « وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ » (1) مرا رقّت و حزن فرا گرفت . . » تا آخر حديث . پس اى مشتاق ! از براى خواب (2) هر شب مى خوابى ، شبى براى اين دوست عزيز نخواب و دوست را نشايد با كمال دوستى كه دارد متوقّع و منتظر آقاى دوست نشود ، و عرض كن : « اللّهمّ ! اَنتَ كشّافُ الكُرَب والبَلوى ، وَاِليكَ استعدى فَعِندَكَ العَدوى 3 ، وَاَنتَ ربُّ الآخِرةَ والاُولى ، فاَغِث _ يا غياثَ المُستغيثين! _ عُبَيدُكَ المُبتَلى ، وَاَرِهِ سَيِّدَه يا شَديدَ القُوى ! وازِل عَنه به الاَسى والجَوى ، وَبَرِّدْ غَليلَه يا مَن على العَرشِ استوى !» (3) .

در نصايح و وصاياى مرحوم سيّد بن طاوس است به فرزند ارجمندش سيد محمّدو مرحوم سيد بن طاوس در « كشف المحجّة » (4) فرمود به فرزندش سيّد محمد طاب ثراهما : اى فرزند ! هر چه از محقّرات دنيا از دينار و درهم از ايشان مفقود شود به غايت تحصيل مجهود كند ، و براى گمشده افسوس و اندوه خورد با آنكه مواظب نبوده چگونه در مقام طلب برمى آيد ؟ !

.


1- .اسراء : 13 .
2- .كلمه اى در متن پاك شده و ناخواناست .
3- .پاره اى از دعاى معروف ندبه ، رجوع شود به : مزار ابن مشهدى : 583 ، اقبال الاعمال 1/511 ، بحار الانوار 99/109 .
4- .كشف المحجة : 148 فصل 150 .

ص: 303

پس اشرف و اعزّ اشياء اسلام است و آن در خدمت امام زمان است ، اگر اكنون هر دو مفقود است بايد در مقام طلب برآئيم و بخواهيم تا ظاهر شود ، و قطع دنباله ظالمين را به مفاد « فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا » (1) نمايد . اى فرزند ! اگر يكى از سلاطين هر ساله به كسى انعامى كند و مى داند آن سلطان دشمن امام زمان است ، اگر آن شخص به امامت امام قائل است نبايد بقاء سلطان جائر را به جهت انعامات وى بخواهد ، پس بخواه از امام عصر هر چه مى خواهى ، و خود را فريفته انعامات اهل جور مكن . اى فرزند ! اگر امام عصر عليه السلامبفرستد در نزد تو كسى را و بفرمايد : اگر من فلان وقت ظاهر شوم تو خواهى مُرد به محض ظهور و ملاقات من ، و اگر بيست سال ديگر ظاهر شوم تو در اين مدّت مى مانى با اموال كثيره و اولاد عديده ، آيا تو بقاء خودت را اختيار مى نمائى يا مردن را براى ظهور فرج ؟ اى فرزند ! اگر سلطان جائر هر سال هزار تومان به تو دهد ، و چون امام عصر ظاهر گردد اين وجه را از تو قطع نمايد بلكه به دشمن تو ظاهراً مى دهد و بفرمايد _ بر حسب مصلحت _ : تو مستحق نيستى و ديگرى استحقاق دارد ، آيا كدام برتر است ظهور امام يا رسيدن اين وجه در غياب آن بزرگوار از دست پادشاه جائر ؟ خداوند ما را به محك امتحان در نياورد . * * * پس بسيار سزاوار است از خواندن دعاء ندبه غافل نشويم و از خواندن دعاء عهد كه در كتابهاى ادعيّه و زيارات مروى است [...] (2) متذكر باشيم . و بنگر در آخر دعاء عهد چه فرموده اند : چون تمام كردى اين دعاء عهد را سه مرتبه دست بر ران راست خود بزن و بگوى : « العجل العجل ! يا مولاى يا صاحب الزمان ! » و اين

.


1- .انعام : 45 .
2- .كلمه اى در متن ناخواناست .

ص: 304

حجّت نهم : در بيان مهدويه نوعيه است

دست بر ران زدن اشاره به تحسّر عظيم است از فراق و هجران دوست مفقود شده چنانكه اهل بيت مصيبت رسم دارند . « اللّهمَّ ! صلّ على وليّك المُحيى سنّتك بامرك ، القائم بامرك ، الداعى اِليك ، حجّتك على خلقك ، وخليفتك فى ارضك ، وشاهدك على عبادك » (1) .

حجّت نهم:در بيان مهدويه نوعيه استبدان جمعى از بى خردان به مهدويّه نوعيّه قائل شدند و گفته اند : در هر عصرى از اعصار وجود ولىّ كاملى و مرشد كافلى لازم است كه سالك را به مبدأ نزديك كند و واسطه فيض از فيّاض بسوى خلق باشد ، و بعضى آن مرشد را تعبير به قطب وقت كرده اند . اما بعضى آن قطب را از پيغمبر افضل دانسته اند ؛ از آنكه پيغمبر خبر از ظاهر مى داد و مردم را از احكام معاشيه ظاهريّه مطّلع مى نمود ، اما ولى و مرشد اخبار از امور باطنه مى دهد ، و چون پيغمبر از دنيا برود دوره و دَولت او تمام است « و من مات قامت قيامته » (2) . پس در مقام سير و سلوك رعايا بايد در ظلّ ظليل ولىّ خدا تعيّش نمايند . و اين طائفه دو قسم شده اند : بعضى از ايشان به طريق تناسخ قائلند يعنى : روح ولى بعد از اينكه مفارقت از بدن كرد داخل مى شود در بدن ولىّ ديگرى مانند او يا افضل از او ،

.


1- .الغيبة شيخ طوسى : 279 ، مزار ابن مشهدى : 668 ، جمال الاسبوع : 305 ، بحار الانوار 52/21 با مضامين مشابه .
2- .در بحار الانوار 58/7 به حضرت نبوى نسبت داده شده و در 70/67 ، و قريب به آن نيز در كنز العمال 15/548 ح 42123 و نيز در تذكرة الموضوعات فتنى : 215 از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منقول است ، در تفسير الميزان 2/109 به اميرالمؤمنين عليه السلام منسوب است ، در بعضى منابع نيز بدون نسبت ذكر شده مانند : تفسير صافى 1/120 ، شرح اصول كافى مازندرانى 4/204 .

ص: 305

و متمسّك شده اند به اين آيه كريمه : « مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا » (1) . و بعضى هم به اوصاف قائل شده اند يعنى : هر كس اظهار دعوت و ارشاد كرد و اوصاف مخصوصه از او ظاهر شده و اجازه از ولى سابق و قطب فائت داشت ، بايد مردم رجوع به وى نمايند ؛ از آنكه فيوضات از مبدأ به وى مى رسد و از او به خلق ، و فرقى نمى كند صاحب اوصاف خاصّه از آل محمد صلى الله عليه و آله باشد و چه از آل ابى جهل ؛ چه از آل على و چه آل عمر و آل ابى سفيان و آل مروان باشد ، و اين جماعت اعتقاد به قائم آل محمد صلى الله عليه و آلهمخصوصاً ندارند ، مناط اعتبار در نزد ايشان اتصاف به اوصاف خاصّه معلومه است ، پس هر آنكه متّصف شود از هر طائفه باشد او ولىّ است . و مى گويند : حضرت امام عصر عليه السلام وفات كرد ولىّ ديگر به جاى او آمد ، و عبارتشان است آن : محمد بن الحسن العسكرى صار من الابدال ثمّ من الاوتاد ثمّ من الاقطاب ثمّ من الاولياء ، وكان وَلىَّ عصرِهِ ، وَعَلِم اللّهُ انه مات وفات وقام الآخر مقامه . و اين طايفه بسيارند و افزون از شمار ، و اصول و فروع اين مذهب را از دواوين كمّلين (2) صوفيّه و مرتاضين از عرفاء و فضلاء از اهل باطن ايشان بخوان مانند « مثنويات » مولوى ، و « منثورات » محيى الدين عربى ، و « تحقيقات »ابى حامد غزالى ، و « عبارات » علاءالدّوله سمنانى ، و « كلمات » شيخ محمود شبسترى ، و « بيانات » ابو يزيد بسطامى ، و « مفردات » شاه نعمت اللّه ولى ، و « منظومات » نور على شاه اصفهانى و ميرزا محمد تقى كرمانى . و اجلاّء از اين سلسله و طايفه نقل از مهدويّه نوعيّه وصفيّه و تناسخيّه و تجلّى روح ولايت در تجلّى شخصى از اشخاص و تجلّى آن شخص به اوصاف ولىّ نظماً و نثراً ، عربياً و فارسياً نموده اند . اما اماميه اثناعشريه بر حسب اجازه و اراده از اهل عصمت و طهارت ، ولايت و امامت

.


1- .بقره : 106 .
2- .در چاپ سنگى : كلمين .

ص: 306

را منحصر مى دانند به شخص مخصوصى كه از صلب على و بطن فاطمه عليهماالسلاماست ، و آن شخص حافظ وحى و راعى خلق و واسطه نعمت ، و واعى علم و منبع سرّ و مراجل وبيت الحمد و ساعت مستجاب (1) و خازن حكمت و محل معرفت و لطف مخصوص و امام عصر و قطب وقت و ماء معين و غائب مستور و كلّ خير و فيض كامل و سلطان منصور و حجّت منتظر و مهدى مُؤمّل و بأس شديد و قائم به سيف و خاتم اولياء و مظهر دين و محيى سنت ومفتاح غيب و كلمه طيّبه و مصباح امّت وجبل رحمت و حيات قلوب و ليث وغى و غيث ندى و اسم اعظم الهى حضرت حجّة بن ابى محمد حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه است . و از سال دويست و پنجاه و شش تاكنون زنده است و از دنيا محلّ و مأواى وى خارج نيست ، و در سرداب كه محلّ غيبت آن جناب عليه السلام است محبوس نيست . مى خورد و مى خوابد و نكاح مى كند ، و هر سال به حج مى رود و در برّ و بحر سير مى فرمايد و مردم را مى بيند و شايد بعضى آن بزرگوار را ببينند اما نمى شناسند ، بلكه با ايشان تكلّم مى نمايد . و استبعادى هم از غيبت و كثرت عمر و طول زمان او نمى رود و اخبار عامه و خاصّه در كتب به طريق قطع در بقاء وجود شريفش مشحون است ، و بر حسب حكمت الهيّه وقتى آيد خروج به سيف مى نمايد ، و ابناء زمان خود را از زيارت جمال خورشيد مثال خرسند مى فرمايد ، و آيه « أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا » (2) نيز در حقّ وى مؤوّل است . پس خوب است عرض كنيم : اى پادشه خوبان داد از غم تنهائىدل بى تو به جان آمد وقت است كه باز آيى (3)

.


1- .در چاپ سنگى : مستجابت .
2- .زمر : 69 .
3- .از غزلهاى معروف حافظ شيرازى است .

ص: 307

در عقيده شيعه اماميّه است در حقّ مهدى موعود از آل محمد محمود صلى الله عليه و آله

در عقيده شيعه اماميّه است در حقّ مهدى موعود از آل محمد محمود صلى الله عليه و آلهو زمان ظهور آن وجود حق منظور چون زمان قيام ساعت بر ماها مانند حالات ديگر آن بزرگوار مخفى و پنهان است اما در كلمات ائمه دين مانند دقايق آيات قرآنيّه و حقايق سُوَر فرقانيّه مرموزات تلويحيّه است كه از آن بعضى از اهل اسرار استدراك و استنباطى نموده اند و وقت ظهور را تعيين كرده اند . چنانكه مرحوم سيّد جيّد سيّد نعمت اللّه جزائرى فرمود : استاد ما رئيس المحدثين و خاتم المجتهدين مجلسى صاحب كتاب « بحارالانوار » _ ادام اللّه افاداته و اجزل فى الآخرة مثوباته و سعاداته _ در مقام ايضاح و تفسير بعضى از اخبار متشابهه برآمد و مطابق كرد با وقت ظهور دولت صفويّه _ انار اللّه بنيانها _ و فرمود : ظهور فرج در آن دولت است . و مأخذ استدلال آن مرحوم از سه حديث است : دو حديث مروى از كتاب « غيبت نعمانى » است از باقرين و صادقين عليهماالسلام ، و يك حديث از كتاب شيخ اجل محمد بن مسعود عياشى است از حضرت باقر عليه السلام از ابا لبيد مخزومى نقل نمود ، و حديث سوم مشروح است و مأخوذ از معانى حروف مقطّعه ، و در آخر آن مرحوم مجلسى فرمود : حساب (الم) هزار و يك صد و پنجاه و پنج است ، و زمان تحرير اين رساله هزار و هفتاد و هشت است ، پس از زمان ظهور تاكنون شصت و پنج سال ديگر باقى است . و چون حديث ابا لبيد مفصّل است نقل ننمودم ، ملخّصِ فرموده مجلسى را ذكر نمودم ، اما دو حديث ديگر شيخ اجل محمد بن ابراهيم نعمانى را مى نويسم : اوّل : حضرت صادق عليه السلام از حضرت امير مؤمنان عليه السلام 1 روايت كرده كه در شرح احوال

.

ص: 308

بنى اميّه و بنى عبّاس فرمودند : « اِذا قامَ القائمُ بخُراسان وَغَلبَ عَلى اَرض كُوفان وَسُلطان 1 تَعدّى جَزيرة بنى كاوان وَقامَ مِنّا قائِمٌ بِجيلان وَاَجابَته الآبر والدَيلَم وَظَهَرتْ لِولدَى رايات التُركِ مُتفرقّات فى الاَقطارِ وَالحُرُماتَ وَكانوا بينَ هَناتٍ وَهَناتٍ اِذا خَرَبت البَصرةُ وقام اَميرُ الاِمرة » . بعد فرمود : « اِذا جَهَرَتِ الاُلُوفُ وَصَفّتِ الصّفُوف (1) وقُتلَ الكَبْشُ الخَرُوفُ هناكَ يَومُ الاخِر وَيثورُ الثائِر وَيَهلكُ الكافِر ، ثمّ يقَوُم القائِمُ المأمُول والاِمامُ المجهول له الشَرفُ وَالفَضلُ وهُو مِن وُلدك _ يا حُسين! _ لا ابنَ مِثلُه ، يَظهَرُ بين الرّكنين فى ذَرٍّ يَسير (2) يَظهَرُ على الثَقَلَينَ ولا يَترُكُ فى الاَرضِ الاَدنين (3) ، طوُبى لِمَن اَدرَكَ زمانَه ولَحِقَ أَوانَه وَشَهِدَ ايّامَه . . » تمت الحديث (4) . اما معنى آن به نحو اجمال از اين قرار است (5) : چون بايستد قائم به خراسان و غالب شود به زمين كوفان و پادشاهى تعدّى كند از جزيره بنى كان و آن جزيره هست نزديك بصره و برخيزد قائمى از ما به گيلان ، و او را اجابت نمايند اهل آبر _ كه جماعتى از نزديكى هاى استرآبادند _ و ديلم _ كه اهل قزوين اند _ ، و ظاهر شود از براى فرزند من علم هاى تركها به طريق تفرقه در اطراف آن و اماكن شريفه ، و مراد از « حرمات » امكنه شريفه است . پس جنگها شود ، و مرا از « هنات و هنات » جنگهاى بزرگ است در وقتى كه بصره خراب شود ، و امير امرة برخيزد و در وقتى آشكارا شود هزاران [...] (6) و بايستند و صفّ

.


1- .نسخه بدل : الصُنُوف . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .در كتاب غيبت و بحار : « فى دريسين باليين » .
3- .در كتاب غيبت و بحار : « دمين » متن موافق با نقل بحار است ، شايد هم صحيح « دفين » باشد .
4- .كتاب الغيبة ، نعمانى : 274 ح 55 ، بحار الانوار 52/236 ح 104 ، معجم أحاديث الامام المهدى عليه السلام3/16 ح 570 .
5- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 52/236 _ 237 .
6- .در متن به اندازه كلمه اى سفيد مانده است .

ص: 309

در بيان مرحوم مجلسى از اتصال دولت حقه به دولت صفويه
بيان مرحوم سيد نعمت اللّه جزايرى

زنند صفها از ايشان و كشته شود . « كبش خروف » يعنى : مرحوم صفى ميرزا كه مرحوم شاه عباس اول او را كشت ، پس روز ديگر است كه خونخواهى مى كند مودى (1) و هلاك مى شود كافر . و مرحوم شاه صفى طاب ثراه در روز سلطنت خود خونخواهى مى كند از مرحوم صفى ميرزا كه كشته شد پس خاتم مأمول و امام مجهول كه صاحب شرف و فضل است از فرزندان تو _ اى حسين ! _ كه پسرى مثل او نيست قيام مى كند و ظاهر مى شود بين ركن كعبه و حطيم ، و آن محل خروج آن سرور است ، با جماعة قليله اى كه به عدد اصحاب بدراند بر جن و انس ، و نمى گذارد بر زمين از ارذل مردمان و ادنى ايشان ، و مراد از « ادنين » ايشان اند .

در بيان مرحوم مجلسى از اتصال دولت حقه به دولت صفويهو بيان مرحوم سيد نعمت اللّه جزايرىپس قيام قائم مأمول اشاره است به اتصال دولت صفويّه (2) به دولت مهدويه على صاحبها الصلاة والسلام والتحية . و مراد از خروج كننده از خراسان امراء ترك چنگيز خان و هلاكو خان است و مراد از « قائم منا بجيلان » شاه مؤيد شاه اسماعيل است ، و از اين جهت اضافه بخود فرمود كه از ما قائمى قيام مى كند ، و مراد از « ظهرت لولدى رايات الترك » همان فرزند اكرم اميرمؤمنان

.


1- .كذا .
2- .مى گويند : سلاطين صفويه دوازده نفر بودند به اين ترتيب : اول : شاه اسماعيل ابن سلطان حيدر ، دوم : شاه طهماسب ابن شاه اسماعيل ، سوم : شاه اسماعيل ابن شاه طهماسب ، چهارم : سلطان محمد ابن شاه طهماسب ، پنجم : حمزة ابن شاه سلطان محمّد ، ششم : عباس بن شاه سلطان محمد ، هفتم : شاه صفى بن سام ميرزا ، هشتم : شاه عباس ثانى قهور ، نهم : شاه سليمان صفوى ، دهم : جمشاه سلطان حسين بن شاه سليمان ، يازدهم : شاه عباس ثالث ، و دوازدهم : شاه طهماسب ثانى . انار اللّه براهينهم . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 310

بيان مؤلف

است ، و مراد از « امير امرة » همان شاه مرحوم است يا يكى از سلاطين صفويه . اما حديث دوم : در « غيبت نعمانى » (1) از ابو خالد مرويست كه حضرت باقر عليه السلامفرمودند : « كأنى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه فاذا رأوا ذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم (2) فيعطون ما سئلوا فلا يقبلونه حتى يقوموا ولا يدفعونها الا إلى صاحبكم ، قتلاهم شهداء » . يعنى : « بيايند قومى از مشرق ، طلب حق كنند پس قبول ننمايند ، پس شمشيرها بر گردنهاى خودشان گذارند و قيام به حق نمايند ، چون گرفتند به حضرت امام عصر عليه السلامتسليم نمايند و كشته هاى ايشان شهداء هستند » . مرحوم مجلسى فرمودند : از حدود مشرق سواى سلاطين صفويه كسى ظاهر نشده است مانند شاه اسماعيل مرحوم ، پس اين دولت كه صاحبان آنها سلاطين صفويه اند حق را طلب كنند و به حضرت حجت اللّه اعظم بدهند . پس از اين حديث اتصال دولت صفويه به دولت مهدويه ظاهر است . تمام شد . و مرحوم سيد فرمود : آنچه استادى سلمه اللّه فرمود احتمال قريب و تفأل به خير است ، و الاّ ما اين معنى را قطع نداريم بلكه مظنّه نداريم كه معنى خبر اين است بلكه حق آن است اين گونه اخبار متشابه است ، ممكن نيست ادراك معانى آنها ، و از آنچه مرحوم مجلسى فرمودند عمرهاى ماها نمى رسد و اميدواريم به لقاء آن سيّد كريم برسيم . [بيان مؤلف] و اين جاهل احتمال مى دهم برحسب فهم خود كه عين جهل است از اين حديث

.


1- .غيبت نعمانى : 273 ح 50 ، بحار 52/243 ح 116 ، بحار الانوار 52/243 ح 116 ، معجم أحاديث الإمام المهدى عليه السلام 3/269 ح 796 .
2- .يكى از معانى عاتق كتف مرد است . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 311

در حديث شريف حضرت امام حسن عسكرى عليه السلامكه دلالت بر ظهور فرج اعظم دارد و معانى مشكله ديگر

شريف ، و اطلاع از مرموزات بيانات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بيانى ديگر دارد : پس از اينكه حكمت كامله الهيه بر خلاف آنچه آن مرحوم دانست اقتضاء كرد شايد از آنچه دانسته ام (1) مصلحت الهيه مقتضى شود و شايد هم صلاح در تأخير باشد و اقتضاء نكند البته راه احتمال را نتوان بست و از آنچه در اين حديث شريف است توان استدلال بر اثبات مقصود نمود .

در حديث شريف حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه دلالت بر ظهور فرج اعظم دارد و معانى مشكله ديگرو آن حديث را مرحوم علم الهدى ثانى ولد امجد مرحوم فيض طاب ثراه نقل كرده است از كتاب « بصائر » از « درة الباهر » (2) كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلامبه خط شريف خودشان مرقوم فرمودند : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » « قد صعدنا ذرى 3 الحقايق باقدام النبوة ، ونورنا سبع طبقات اعلام الفتوة بالهداية ، فنحن ليوث الوغى وغيوثُ الندى وطُغاء 4 العِدى . وفينا السّيف والقلم فى العاجل ولواء الحمد والحوض فى الآجل ، واسباطُنا خلفاء الدّين

.


1- .احتمال داده ام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .علامه مجلسى در بحارالانوار 26/264 ح 50 حديث را به لفظ « رُوِىَ » ، و در 52/121 ح 50 حديث را از كتاب المحتضر حسن بن سليمان كه شاگرد شهيد رحمه اللهبوده نقل كرده است .

ص: 312

ترجمه حديث

وخلفاء النبيّين ، ومصابيح الامم ومفاتيح الكرم ، فالكليم البس حلّة الاصطفاء (1) لما عهدنا منه الوفاء ، وروح القدس فى جنان الصّاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة . وشيعتنا الفرقة (2) الناجية والفئة الزاكية الذين صاروا لنا رداءً (3) وصوناً ، وعلى الظلمة والطغاة [إلباً و] (4) عوناً ، وينفجر لنا ينابيع الحيوان بعد لظى النيران (5) لتمام الم وطه والطواسين . وهذا الكتاب ذرّة من حبل الرحمة ، وقطرة من بحر الحكمة . كتبه الحسن بن على العسكرى فى سنة اربع وخمسين ومأتين » . تمّ الحديث . [ترجمه حديث] با قلم كليل و بيان شكسته ام محصّل و ملخّص اين فقرات شريفه را ترجمه مى نمايد ، يعنى : « ماها ائمه هدى برآمديم به بلنديهاى حقايق به قدمهاى نبوت روشنائى داديم هفت مرتبه نشانه هاى جوانمردى را به هدايت . پس ما شيرهاى جنگيم و بارانهاى ريزش و راننده هاى دشمنان ، و امروز شمشير و قلم از آن ماست ، و فردا لواء حمد و حوض براى ماست و فرزندان ما سوگند خورده اند كه با دين باشند ، و آنها خليفه هاى پيغمبرانند و چراغهاى امّتها و كليدهاى بخشش . پس موسى بن عمران جامه برگزيده اى نپوشيد جز آنكه از وى وفاء به عهد يافتيم ، و روح القدس در بهشت هاى عاليه از ميوه هاى ما كه دست كسى به آنها نرسيده چشيده » .

.


1- .در چاپ سنگى : الاصطفى .
2- .در چاپ سنگى : فرقة .
3- .در بحار : ردءاً .
4- .زياده از بحار است .
5- .قوله تعالى : « وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ » [عنكبوت : 64 ]بالتحريك ، يعنى در او جز حيات مستمره دائمه باقيه نيست ، فكأنها فى ذاتها حياة ، وحيوان ايضاً آبى است در بهشت . فى المجمع . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 313

من عرض مى كنم : مراد از روح القدس 1 جبرئيل است كه ملازم انبياء و ائمه دين بود ، و « صاقوره » ظاهراً قحف است كه كاسه بالاى سر باشد (1) و در صورتى كه جنان بستانهاى بهشت باشد حدائق تسميه حالّ است به اسم محل ، يعنى : مراد از حدائق اشجار مُلتفّه اوست ، و گويا مقصود از « جنان صاقوره » اعلى عليّين و حظيرة القدس از عرش برين است كه آن مانند سقفى است براى اهل جنان ، و آن مقام حضرت خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آلهاست كه از تمام عالم اجرام و اجسام و از هشت بهشت برتر و بالاتر است ، و كسى به آن مقام نرسيد و نمى رسد مگر جبرئيل امين كه در سدرة المنتهى در زير عرش با نهايت مكانت مكين است ، پس بر حسب مجاورت و دعوت حضرت رسالت صلى الله عليه و آلهاز شمار معارف و حقايق شجره محمديّه صلى الله عليه و آلهبه قدر استعداد و فطرت جسمانيّه ملكيّه خود اجتناء كرده به ذائقه جان خود داد . بعبارة اخرى : اول كسى كه در عالم اعلى از ميوه هاى دست نخورده و نچيده باغ ما چشيد روح الامين بود ، پس هر آنچه جبرئيل داشت از ثمرات جنيّه شجره طيّبه احمديّه و فروع زكيّه فاطميّه بود ، و از اين جهت در ملازمت خدمت ايشان بر همگنان فخر مى فرمود . و اگر « جنان » قلب مصفّى آن بزرگوار باشد و مراد از « حدائق باكوره » ميوه هاى معارف نبويّه صلى الله عليه و آله استبعادى نتوان كرد ؛ از آنكه جبرئيل قرآن را بر دل پاك پيغمبر صلى الله عليه و آلهنازل

.


1- .عبارت تاج العروس 3/339 درباره صاقوره چنين است : والصاقورة باطن القحف المشرف على الدماغ كأنه قعر قصعة ، وفى التهذيب : هو الصاقور ، وصاقورة والصاقورة اسم السماء الثالثة .

ص: 314

مى كرده ، اما به مضمون « رُبّ حامل فقهٍ ليس بفقيه » (1) از حقايق قرآن اطلاعى نداشت ، پس از نزول به آن محمل اشرف الطف مسألت از حقايق و دقايق و اشارات و بشارات مى نمود و مى آموخت . و در فقره حديث امام عليه السلام كه فرمود : « ذاق من حدائقنا الباكورة » اشاره به تعلم جبرئيل است بعد از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از تمام قلوب صافيه ائمه طاهرين ، يعنى : تمام دوازده نفر ائمه اطهار به روح القدس كه مربّى و مؤدّب هيكل ظاهرى هر يك از ايشان بوده است بر حسب معنى از ميوه هاى معارف لا تُحصى بهره ها مى دادند و اكنون هم خدمت امام عصر عجّل اللّه فرجه بهره مند مى شود . (هو) اين شهر پر از حديث آن روى نكوستدلهاى جهانيان همه بسته اوست ما مى گوئيم و ديگران مى كوشندتا بهشت را كه بود كه را خواهد دوست و ترجمه باقى فقرات اين حديث شريف آن است كه : « پيروان و دوستان ما از اهل نجات اند و گروهى پاكان ، و از براى ما جامه اى هستند نگاه دارنده و بر ظالمان و گناه كاران ما را يارى كنند و جارى مى شود از براى ما چشمه هاى حيات ، پس از بر افروختن آتشها بعد از اتمام عدد الم و طه و طواسين ، واين كتابت من ذرّه اى از كوه رحمت است و قطره اى از درياى حكمت و آن را حسن بن عسكرى در سال دويست و پنجاه و چهار نوشته است » . و آنچه محتمل است ظهور دولت حق بر تمام اعداد الم وطه وطواسين هزار و دويست و پنجاه و چهار باشد ، و به بيان ديگر هزار و سيصد و چهار مى شود ، و اين فقره در صورتى

.


1- .از كلمات حضرت نبوى صلى الله عليه و آله كه ضمن خطبه شريفشان در مسجد خيف ايراد كردند . رجوع كنيد به : كافى 1/404 ح 2 ، الامامة والتبصرة : 179 ، وسائل الشيعة 27/89 ح 33289 .

ص: 315

در لفظ «اغرق لدا» ست كه مطابق است با خبر سابق

است كه تاريخ ولادت حضرت حجة اللّه صلوات اللّه عليه كه دويست و پنجاه و شش است به تمام اين اعداد منضم نمائيم ، و بعضى از حروف را ملفوظاً به شماره در آوريم چون اين گونه مطالب از اسرار آل رسول است جز به اشاره و تلويح نمى توان اظهار كرد ، هر آنكه تمام الم والمر وطه ودو طسم ويك طس با مورّخه ولادت ضم نمايد شايد خود را از منتظرين محسوب دارد . و چون حروف مقطعه قرانيّه ذو محامل است اين بنده جاهل را وجوه ديگر در نظر بود ، براى ملاحظه اجمال استدلال بوجوه احتماليّه ننمود .

در لفظ «اغرق لدا» ست كه مطابق است با خبر سابقو برخى از منجّمين شنيده ام گفته اند : ظهور حق بعد از انقضاء لفظ « اغرق لدا » مى باشد ، يعنى : غرق مى شود زمين از خونهاى مخالفين ، و عدد اين لفظ هزار و سيصد و سى و پنج است يعنى : غين هزار و راء دويست و قاف يك صد ، و مكتوباً اگر كلمه ثانيه را با تنوين بخوانيم با حرف الف سى و پنج مى شود والاّ سى و شش است از آنكه لام سى و دال چهار و دو الف دو است . و نظير اين فقره خطبه اى است كه حضرت شاه ولايت عليه السلامفرمودند ، خوب است بعباراتها بنويسم . « ألا وانّ للباطل جولة وللحق دولة ، اَلا وإنّى ظاعن 1 عن قريب ، فارتقبوا فتنة الامويّة والدولة الكسروية . ثمّ يقتل دولة بنى العباس بالفزع والبأس وتبنى مدينة يقال لها الزوراء بين دجلة ودجيل والفرات ، ملعون سكنها ، منها تخرج طينة الجبّارين ، تعلى فيها القصور ، وتسبل الستور ،

.

ص: 316

ويتعاملون بالمكر والفُجور ، فتداولها بنو عباس اثنان واربعون ملكاً على عدد سنى (1) الملاّك . ثمّ الفتنة الغرّاء والقلادة الحمراء فى عنقها ، فأتمّ الحق ثمّ اسفرّ من وجهى بين أجنحة الاقاليم كالقمر المضى ء بين الكواكب . ألا وانّ لخروجى علامات عشرة : اولها تحريق الرايات فى اَزقة 2 الكوفة ، وتعطيل المساجد ، وانقطاع الحاج ، وخسف ، وقذف بخراسان ، وطلوع كواكب المدينة ، وافتراق النّجوم ، وهرج ومرج ، وقتل ، ونهب ، فتلك علامة عشرة ، ومن العلامة الى العلامة عجب ، فإذا تمّتِ العلامات قام قائمنا قائم الحق » (2) . يعنى : « آگاه باشيد باطل را جولانى است و حق را هم زمانى ، آگاه باشيد كه من نزديك است از ميان شما بروم و كوچ كنم ، پس منتظر باشيد فتنه بنى اميّه و دولت كسرويّه را ، پس دولت بنى عباس با ترس كشته و پايمال مى شود و شهرى كه او را زوراء مى نامند بين دجله و شهر دجيل و نهر فرات بنا خواهد شد ، هر آن كس در آن ساكن شود ملعون است ، و از آن شهر طينت جبّارين و ظالمين بيرون مى آيد ، و در آن شهر قصرهايى بلند مى شود و پرده ها آويخته مى گردد ، و مردم معامله به مكر و فجور مى كنند ، و چهل و دو نفر از بنى عباس در آن پادشاهى نمايند به عدد اين حروف على عدد سنين الملاّك ، آن گاه فتنه غراء بيايد با قلاّده حمراء كه آن شمشير است به گردن او باشد و حق تمام شود ، يا آنكه صاحب قلاّده حمراء قيام به حق مى نمايد » . و قائم الحق يا فاتم الحق در دو نسخه ديده شده است .

.


1- .در چاپ سنگى : سنين .
2- .مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب 2/108 ، مدينة المعاجز 2/384 ، بحار الانوار 36/354 ح 225 ، اين خطبه به لؤلؤيه مشهور و بين نقلهاى آن اختلافاتى مشهود است ، در كفاية الاثر : 213 _ 214 نيز اين خطبه با دگرگونيهايى روايت شده چنانچه مرحوم مؤلف پس از اين بيان مى فرمايد .

ص: 317

در معنى «زوراء» كه اسم بغداد و موضعى در مدينه و كوهى در شهر رى است

« پس ظاهر شود از صورت من بين بالهاى اقليمها كسى كه مانند ماه تابنده است بين ستاره ها ، يا آنكه حق از روى من ظاهر شود چنانكه ماه درخشنده و تابنده است » . و غرض از اين فقرات « على عدد سنين الملاك » است كه هفده حرف ، و بر حسب عدد پانصد و بيست است ، و بنى عبّاس هم به همين عدد سلطنت كردند ، امّا سى و هفت نفر از ايشان سلطنت مستقلّه داشتند و پنج نفر ديگر استقلالى نيافتند . و مراد از « فتنه غرّاء » هلاكوخان بود كه با قلاّده حمراء كه سيف قاطع است جمع كثير و جمّ غفيرى را كشت و دولت بنى عبّاس منقرض گرديد ، و ماده تاريخ آن كلمه « خون » شد ، يعنى : ششصد و پنجاه و شش .

در معنى «زوراء» كه اسم بغداد و موضعى در مدينه و كوهى در شهر رى استو مراد از زوراء بغداد است ، و قرينه دجله و دجيل و فرات شاهد است و « زوراء » به فتح و مد موضعى است در مدينه منوّره كه بر بام وى برمى آمدند براى اعلام مردم پيش از خروج امام جماعت و جمعه تا مردم سعى نمايند و خطبه خواندن امام را بشنوند ، و اين نداء و اذان به امر عثمان بن عفّان شد در روز جمعه در سه وقت : يكى قبل از خروج وى ، و يكى بعد از بر منبر آمدن ، و يكى نشستن بعد از نزول از منبر . و زوراء نيز اسم كوهى است در شهر رى ، گويا همان است كه نزديك چشمه على است ، و در آن جا هفتاد هزار (1) نفر از فرزندان فلان كه صلاحيّت خلافت دارند به دست اولاد عجم كشته مى شوند ، و شايد در زمان و دولت حضرت قائم عليه السلامباشد . و ابن ابى عقبه اين كوه و اين عدد از كشته گان را در شعرش گفته است : وتنحر بالزوراء منهم لدى ضحىثمانون الفاً مثل ما تنحر البُدن (2)

.


1- .در مجمع البحرين 2/305 : هشتاد هزار .
2- .شعر را طريحى در مجمع البحرين 2/305 ماده ( زور ) نقل كرده است . همچنين درباره زوراء و مواضع مختلفى كه بدين نام موسوم گشته اند رجوع كنيد به : معجم البلدان 3/156 _ 157 .

ص: 318

يعنى : نحر مى شوند هشتاد هزار نفر در نزديك زوراء وقت چاشت هم چنانكه شترها را نحر نمايند . و مراد [از] « اسفر من وجهى » براى ملاحظه نسبت بعضى گفته اند : سلاطين صفويّه اند كه در بعضى ازبلاد ايران كه بين سوّم و چهارم از اقاليم سبعه است پادشاهى كردند ، و به روز شاه اسماعيل صفوى طاب ثراه به تاريخ « مذهبنا حّق » 1 بود ، اما حرف « مِن » كه در كلمه « واسفر مِن وجهى » است اگر حرف جرّ نباشد و « من » شخصى باشد اختصاص به يك نفر و يك پادشاه دارد چنانكه بودن ماه بين ستارگان سلطنت يك شخص را مى فهماند ، و آن كسى كه وجه و ذات حضرت شاه ولايت صلى الله عليه و آله است و پيش از آن جناب ظهور مى نمايد و روبروى جدّ بزرگوارش شمشير مى زند از ميان بالهاى اقاليم كه خانه كعبه است حضرت حجّة اللّه امام عصر عجل اللّه فرجه است . امّا در كتاب مستطاب « عوالم العلوم » (1) از كتاب « كفاية » (2) اين فقرات شريفه را به نحو ديگر در ذيل خطبه لؤلؤه نقل فرموده محلّ حاجت آن را بعباراتها مى نويسد : « وتبنى مدينة يقال لها الزوراء بين دجلة ودجيل والفرات ، فلمّا رأيتموها مشيّدة بالجصّ والآجر مزخرفة بالذهب والفضّة والآزورد (3) المستقاد (4) والمرمر والرخام وابواب العاج

.


1- .عوالم العلوم والمعارف 15 ( جزء سوم ) / 199 ح 181 .
2- .كفاية الاثر : 213 _ 214 ، بحار الانوار 36/354 ح 225 ، مدينة المعاجز 2/385 ، غاية المرام 1/231 ح 63 .
3- .لارود است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .در بعضى منابع : « المستسقى » .

ص: 319

والآبنوس والخيم والقباب والسّنارات (1) ، وقد عليت بالسّاج والعرعر والصنوبر والدّلب (2) وشيّدت بالقصور . وتوالت عليها ملك بنى الشيصبان اربعة وعشرون ملكاً على عدد سنى الكديد (3) فيهم السّفاح والمقلاص والجموع والخدوع والمظفر والمؤنّث (4) والنظار (5) والكبش (6) والمهتور 7 والعثار (7) والمضطلم والمستصعب والعلاّم (8) والرهبانى والخليع والسّيار (9) والمشرف (10) والكديد والاكتَب والمسرف والاَكْلب والوسيم (11) والظلام (12) والعينوق (13) . وتعمل القبّة الغبراء ذات القلادة (14) الحمراء ، وفى عقبها قائم الحق يسفر عن وجهه بين الاقاليم كالقمر المضى ء بين الكواكب الدريّة . الا وان لخروجه علامات عشرة اولها طلوع كوكب ذى الذّنب ويقارب من الجارى ، ويقع فيه هرج ومرج [و] شغب ، وتلك علامات الخصب ، ومن العلامة إلى العلامة عجب .

.


1- .در بعضى منابع : « الشارات » .
2- .در بعض منابع : « المشت » يا « النشب » يا « الشيب » .
3- .در بعضى منابع : « الملك » .
4- .در بعضى منابع : « الوتب » .
5- .در بعضى منابع : « النطار » .
6- .در بعضى منابع : « الكسو » .
7- .در بعض منابع : « العيار » .
8- .در بعضى منابع : « الغلام » .
9- .در بعضى منابع : « اليسار » .
10- .در بعضى منابع : « المترف » .
11- .در بعضى منابع : « الوشيم » يا « الوشمى » .
12- .در بعضى منابع : « الصلام » .
13- .در بعض منابع : « الفسوق » .
14- .در بعضى منابع : « القلاة » .

ص: 320

فإذا انقضت العلامات [العشر] اِذ ذاك يظهر منّا القمر الأزهر ، وتمّت كلمة الاخلاص للّه على التوحيد » . پس عامر بن كثير عرض كرد : از ائمّه كفر و خلفاء باطل خبر داديد ، خوب است ائمه حق را كه بعد از شما خلافت مى نمايند به ماها بشناسانيد ، آن گاه از حالت ائمه اطهار آن بزرگوار اخبار فرمود . و مرحوم شيخ عبداللّه بن نور اللّه _ نَوَّر اللّهُ تربته _ در كتاب مذكور فرمودند : مراد از بنى شيصبان بنى عبّاس اند و شيصبان اسم شيطان است از آنكه شيطان شريك ايشان بود در جور به آل رسول صلى الله عليه و آله . و مشهور آن است عدد خلفاء بنى عباس سى و هفت نفرند ، و در اين مورد بيست و چهار نفر را ذكر فرموده است به القاب خاصه براى استقلال و قدرت كه در خلافتشان بوده است از آنكه جمعى از ايشان متزلزل بودند و دولتشان به سرعت گذشت مانند امين و منتصر و مستعين و معتزّ و امثال آنها . اما عدد « على سنى الكديد » كنايه از مُعتزّ است ، و مراد از « سِنى » سالهاى عمر او است و آن بيست و چهار سال و يازده ماه و هشت روز بود ، و معتزّ شانزدهم از خلفاء بنى عباس بود . و قولى است : كديد اشاره به متقى است ، و وى بيست و چهار سال و چند ماه خلافت كرد ، و آنچه در اين خطبه مباركه و روايت است از آنچه ذكر شد صحيح تر مى نمايد ، و آن بعد از ذكر خلفاء بنى عبّاس و فتنه صاحب قلاّده حمراء قائم الحق است . كه نور روشن بين اقليمها مانند ماه تابنده است بين ستاره هاى درخشنده . و از براى خروج آن قائم الحق علاماتى است كه ذكر شد ، چون آن علامات منقضى گرديد آن وقت قمر ازهر ظاهر مى شود و كلمه توحيد و اخلاص تمام مى گردد ، و معلوم است مراد از قمر ازهر غير از قائم الحق است ؛ از آنكه پادشاهى از پادشاهان مسلمانان كه مردمان را به حق و دولت حقّه دعوت نمايد مى توان گفت : قيام به حق كرده است .

.

ص: 321

در شرح فقره « و اسفر عن وجهه » و حسن ايمان پادشاه زمان

در شرح فقره « و اسفر عن وجهه » و حسن ايمان پادشاه زمان و مطابقت اين فقره با پادشاه جمجاه و امتياز وى از سلاطين ديگرپس از سوق كلام « اسفر عن وجهه » معلوم است آن شخص قائم الحق نور ايمان و اسلامش عالم را منوّر و روشن دارد . و آنچه از اخبار و تواريخ معلوم است اغلب علامات عشره مانند خروج ستاره دنباله دار و هرج و مرج و مجاعه و خسف در ازمنه سابقه ظاهر شده است ، و خروج قائم الحق نيز مسبوق است به ظهور قمر ازهر امام عصر عجلّ اللّه فرجه . و داعى از حالات سلاطين سابقين و ملوك سالفين كه در اسلام قيام به حق كرده اند مطّلع شده ام مانند پادشاه دين خواه اين عصر و عهد قائم به حق نيافته ام كه نور و سيماى نيكويش بر اقاليم سبعه تابنده و درخشنده باشد ؛ از آنكه عجالةً اهل زمين يا مؤمنند يا كافر ، آنها كه كافرند بر مذهب حق ظلمت صرفه اند و ايشان را نورى نيست ، ضدّ ايشان ايمان است ، و نور ايمان به مفاد « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ » (1) از جبين مبين مؤمنين ظاهر و باهر است ، و آن طايفه ناجيه حقّه كه نور صرف و ايمان محضند اهالى دولت حاليه ناصريّه اند كه روى هاى اقاليم موجوده به سوى ايشان است ، و اين دولت حقّه مانند ماه تابان در بين دول درخشان و نمايان است ، و اركان ايمانشان _ بعون اللّه وتأييده _ در كمال رزانت و اتقان . و خود مى دانى تمام و كمال بدن انسان به سر است و جمال انسان از صورت او است ، و آثار ايمان كه مُستقرّ در وجود انسان است از روى و رخساره و پيشانى او ظاهر مى شود ، بلكه اقبال كلّى بنده به خداوند متعال به مفاد « وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ » (2) .. الى

.


1- .عبس : 38 .
2- .انعام : 79 .

ص: 322

در قول مرحوم مجلسى كه قائم الحق يكى از سلاطين صفويّه است و عرض مؤلف

آخره . و به مضمون « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ » (1) از صورت است ، و كسى كه در ظهور اين نور سبب تامّه و علّت كامل است البته پادشاه است كه اگر اين وجود مسعود نباشد كجا شعائر ايمان و آثار اسلام ظاهر مى شود ؟ و كجا ماجاء به النبى صلى الله عليه و آلهاجراء و انفاذ مى گردد ؟ و اين روسياه دوام اين دولت موجوده را به اتصال به زمان حق مستدعى و مترقّب است ، و اميدوار است حضرت پروردگار بعد از اين دولت مغبوطه منصوره بندگانش را به لقاى مهر آساى قائم آل محمد كه ولىّ عصر و حجّت عصر است بهره مند و خرسند فرمايد ، ان شاء اللّه تعالى . در هيچ پرده نيست نباشد نواى توعالم پر است از تو و خالى است جاى تو هر چند كائنات گداى در توانديك آفريده نيست كه داند سراى تو عمر ابد كه خضر بود سايه پرورشسروى است رسته (2) بر لب آب بقاى تو صائب چه ذره است و چه دارد فدا كند؟اى صد هزار جان مقدّس فداى تو (3)

در قول مرحوم مجلسى كه قائم الحق يكى از سلاطين صفويّه است و عرض اين بنده دعا گوىو اگر كسى گويد _ مانند مرحوم مجلسى طاب ثراه _ : مقصود از عبارت قائم الحق يك

.


1- .بقره : 144 .
2- .در چاپ سنگى : رست .
3- .غزل 144 از ديوان اشعار صائب تبريزى .

ص: 323

در احترام حضرت اقدس همايون شهريارى كتاب خدا و عترت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را

نفر از سلاطين صفويّه است يا تمام ايشان كه دوازده نفر بودند و در مدت متمادى دويست و پنجاه سال سلطنت به طريق حق كردند ، اول ايشان مرحوم شاه اسماعيل بن سلطان حيدر ، و آخر ايشان مرحوم شاه طهماسب ، و ايشان قائمين به حق بودند و افعال خيريّه و اعمال بريّه از ايشان پديدار گشت ، البته تكذيب ننمائيم از آنكه سابقاً عرض كردم : هر كس و هر پادشاه بر اين دين و ايمان قيام نمود او قائم الحق است ، ليكن آن علائمى كه در خروج قائم الحق معين است قبل از زمان اين دولت و در اين دولت ظاهر گرديد و ديگر آنكه اثرى از ظهور قمر ازهر حضرت حجّت اللّه فى العالمين ظاهر نشد . پس از آنچه گذشت بگذر و بر آنچه هست بنگر ، آخر معنى ايمان حفظ و نگاهدارى از آن چيز بزرگى است كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله در زمان رحلت وصيّت فرمود ، و امر به اطاعت كرد يكى قرآن است و ديگرى عترت نبويّه اش ، و آنچه لازمه احترام و تعظيم مالا كلام است كما ينبغى از اين دو حجّت كريمه عظيمه از اين پادشاه جمجاه كه مالك تخت و نگين و ناصر دين حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله است مشاهده مى شود .

در احترام حضرت اقدس همايون شهريارى كتاب خدا و عترت رسول صلى الله عليه و آله وسلم راامّا در حرمت قرآن 1 به نحوى ساعى و مواظب است كه سلاطين دول و اساطين ملل از اين توجّه خاص و تلاوت با اخلاص متحيّر و در مذهب باطل خودشان متزلزل از آنكه

.

ص: 324

ابناء دول خارجه سال و ماه و هفته بر كتابهاى مدوّنه كه دارند نظرى بيش ندارند ، و از فهم آنچه مى خوانند و مى گذرند بى خبرند ، و از قرار مسموع در اين اوان آيات قرآن را به لسان خودشان ترجمه كرده اند ، و اهتمامشان در فهميدن احكام قرآنيّه و قرائت حروف و الفاظ ظاهريّه بيشتر است ، حال فهميده اند جامعيّت قرآن و احكام مندرجه در آن چه قدر است و چه مقدار فوائد كثيره دارد و در زمانهاى سابق به اينطور ملازم و مواظب نبوده اند علاوه از تغيير حال دول خارجه رعاياى دولت عليّه ايران در هر صباح و مساء به مفاد « الناس على دين ملوكهم » (1) بيوتات خودشان را منور به تلاوت آيات كريمه قرآنيّه مى نمايند و رجال و نساء ، كبار و صغار در قرائت آيات شريفه اصرار مفرطى پيدا كرده اند و در تمام مساجد جماعتى از قراء معتمدين مشغول به تصحيح مخارج و تكميل قرائت ايشان اند 2 . و به طريق قطع و يقين در زمانهاى پيشين اين نحو حجّة اللّه الاكبر ، كلام مجيد ، محترم و معظم نبوده است و بدين گونه مواظبت در قرائت قرآن نداشته اند و هر قدر اين كتاب كريم محترم باشد احكام و اوامرش بيشتر معمولٌ به است 3 . و اين مقدار قرآن كه به چاپ و باسمه هر سال و ماه زياد مى شود براى ازدياد توجه نفوس اهل ايمان و اسلام است معهذا در تمام ممالك عليّه قرآنها به خطوط حسنه نوشته مى شود و مخارج و مصارف كثيره مبذول مى گردد . بلى ، دربانان دولت در چاپ زدن كتاب اللّه مجيد تأكيد اكيد نفرمايند و ملاحظه بى احترامى حرفى از حروف آن را كه بى احترامى به خلاّق عالم است نمايند اصلح است ،

.


1- .از امثال سائره است چنانچه در وصول الاخيار والد شيخ بهائى : 30 بدان تصريح شده ، در بعضى منابع نيز مانند تذكرة الموضوعات فتنى : 183 به عمر نسبت داده شده است .

ص: 325

در اشاره اجمالى به صلات و انعامى كه از اين دولت صرف سادات و ذريّه نبويّه مى شود

آخر احترام هر كلامى به قدر احترام متكلّم است ، و خوب است وضع حرمت گذارى قرآن را از پادشاه زمان بياموزند . اما در احترام ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله و عترت احمديّه به نحوى مقدم و مُقبل است كه احتياج به شرح و تحرير ندارد .

در اشاره اجمالى به صلات و انعامى كه از اين دولت صرف سادات و ذريّه نبويّه مى شودهمانا عمارات قبور ائمه انام عليهم السلام و ابناء كرام ايشان با هدايا و نذورات و شموع كثيره و وظايف مقرّره براى خدّام تمام بقاع عظيمه و قباب كريمه و مخارج ايّام تعزيه دارى جناب خامس آل عبا عليه السلام و انعاماتى كه به زائرين قبور ائمه طاهرين با وجوهى كه در تكاياى بلدان ايران و تكاياى واقعه در دول خارجه به جهت شيعه صرف مى شود ، و مستمريات كثيره كه به ايتام و مساكين و علماء از بنى فاطمه و سادات مى دهند ، و كتب مناقب و مصائب به امر دولت در هر سال چاپ زده مى شود تماماً از حصر بيرون و افزون از شمار است ، و بالتمام براى رواج شرع و دين حضرت سيّد انام صلى الله عليه و آله است همگى دلالت و حكايت از حسن حال و نيّت حسنه پادشاه وقت و سلطان عصر مى نمايد ، و اعظم آنها بذل و انفاقى است كه در سال هزار و دويست و هشتاد و هفت در راه زيارت خامس آل عباء عليه الصلوة والسّلام فرمودند و به ذات كثير البركات از سلسله سلاطين ماضين ولاحقين به اين اخلاص خاص و انفاق مخصوص اختصاص يافتند و هيچ يك از پادشاهان به اين وضع خوش به زيارت ائمه اطهار به عراق عرب نرفت و بدين گونه صلات وافره و جوائز متكاثره مرحمت ننمود 1 . واشهد باللّه وكفى بذلك شهيداً در نيمه ماه مبارك رمضان قبل از اداء فريضه ظهر در حرم

.

ص: 326

محترم حسينيّه _ على مشرفها آلاف الثناء والتحيّة _ اين دعا گوى صميمى كه براى اقامه تعزيه و ذكر موعظه مأمور شدم و به حضور مبارك در برابر قبر مطهر منور ذكر مصيبت نمودم حالت رقّت و بكاء و لسان تضرّع و دعائى كه از حضرت اقدس شهريارى مشاهده شد جزء اصلاح احوال رعايا و تأسف و تحسر از نبودن روز عاشوراء و توسل به زيارت حضرت حجت اللّه كه عرض كرده است : « فلَئِنْ أخّرتنى الدُّهور وعاقَنى عن نصرك المقدور (1) فلأندبَنَّ عَلَيْكَ صَباحاً وَمَساءً ولأبكيَنَّكَ بَدَلَ الدُّموعِ دماً حسرةً عليك وتلهُّفاً على ما دهاكَ بِلَوْعَةِ المُصابِ وغُصّةِ الاِكْتِئابِ » (2) مسألتى ديگر نداشتند 3 . بلى بدين گونه نظائر ظهور فرج اعظم امام ثانى عشر وحجت منتظر عجل اللّه فرجه اگر نزديك شود همانا از دعاء آن پادشاه كامياب مالك رقاب است سيّما فقره « واجابة الدعاء تحت قبّته » (3) بدان منضمّ (4) شود . و در حديث است : « دعاء پادشاه عادل مستجاب است » (5) . هرگاه دعاء اين پادشاه عادل باذل كه زائر خاص و مخلص صميمى ائمه طاهرين است

.


1- .پس از اين در بحار چنين آمده : « ولم اكن لمن حاربك محارباً ولمن نصب لك العداوة ناصباً فلأندبنّك صباحاً . . » .
2- .بحار الانوار 98/320 ، مزار ابن مشهدى : 501 .
3- .عدة الداعى : 48 ، و به نقل از آن در وسائل الشيعة 14/537 ح 19773 .
4- .در چاپ سنگى : منظم .
5- .در مجامع حديثى آنرا نيافتم .

ص: 327

مستجاب نشود دعاء كدام زائر مستجاب مى شود ؟ ! پس از لسان خواجه كه مؤمن به غيب بود عرض مى كنم : بيا كه رايت منصور پادشاه رسيدنويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد جمال بخت ز روى ظفر نقاب گرفتكمال عدل به فرياد دادخواه رسيد سپهر دور خوش اكنون زند كه ماه آمدجهان به كام دل اكنون رسد كه شاه رسيد كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكلبگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد عزيز مصر به رغم برادران حسودزقعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد زشوق روى تو جانا بر اين اسير فراقهمان رسيد كه آتش به برگ كاه رسيد و بهتر ختم اين حجت تاسعه است به آنچه حضرت شاه ولايت عليه السلام به جناب سيد مظلومان تسليت دادند در ظهور حضرت حجت عليهم السلام : « سقى اللّه قائمنا صاحب ال__قيامةِ والناس فى دابها هو المدرك الثار لى يا حسي__نُ بل كنت (1) فاصبر لأتعابها لكل دم ألفُ ألفٍ دما (2) يقصر فى قتل أحزابها هنالك لا ينفع الظالمي__نَ قولٌ بعُذرٍ وَإعتابها » (3)

.


1- .در بحار : لك .
2- .در بحار : وما .
3- .بحار الانوار 44/267 ، العوالم 17/150 ح 11 منسوب به اميرمؤمنان عليه السلامدر ديوان آن جناب .

ص: 328

حجت دهم : در توسل به حضرت امام عصر عليه السلام است و راه توسل براى قضاى حوائج دنيويه و اخرويه

و ميبدى در شرح ديوان با آنكه از سنّيان است در ترجمه بعضى از اين ابيات مرتضويه عليه السلامدو شعر دارد : آن دم كه شود ظهور مهدى واقعمهرم شود از برج ولايت طالع چون خون من از اهل ضلالت طلبدهر عذر كه گويند نباشد نافع

حجت دهم:در توسل به حضرت امام عصر عليه السلام است و راه توسل براى قضاى حوائج دنيويه و اخرويهبدان انسان براى جلب نفع و دفع ضرر ناگزير است به جهت عجز و احتياجى كه دارد و قدرت مستقلّه اى كه ندارد بايد توسل و التجاء به درب خانه شخص قادر قاهرى كه با استيلاء است بياورد و امور دنيويه و اخرويه اش را اصلاح كند و معلوم است هر فرد از افراد بشر اگر بالنسبه به ما دون خود قادر است اما به ما فوق خود عاجز و ناتوان است پس رشته و سلسله مخلوقات و ممكنات منتهى مى شود به سوى خداوند قادر قاهر مقتدر غلاب و آنكه واسطه عباد است و هيچكس جز او قرب و مكانت در نزد حق تبارك و تعالى ندارد بلكه مظهر قوّت و قدرت پروردگار و امور معضله كليه در ذيل عنايت او پاينده و برقرار مى شود ، امام دوازدهم حضرت حجت بن الحسن ارواحنا له الفداست كه هر كس به اين آستان پناه آورد پناه بيابد ، و كار دنيا و آخرت وى تباه نگردد و منافع دنيويه و اخرويه به وى مرحمت شود ، و از مضاد (1) و شرور اين خانه عمل و آن خانه جزاء مصون و محروس بماند و البته هر كس انجاح مقصود و مراد خويش خواهد بايد به راه آن برآيد و از اين جهت است غالب از مردمان در خذلان و خسران حيرانند و حاجات و مهمّات ايشان برآورده نمى شود و در فعل و قول معارضه و مخاصمه با خداوند سبحان مى نمايد .

.


1- .در چاپ سنگى : مظاد .

ص: 329

در فرمايشات سيد ابن طاوس به فرزندش كه توسّل به امام عصر عجّل اللّه فرجه بجويد

عجالةً اين بنده به نحو اجمال زحمت مى دهد صاحبان حاجت را كه اگر قضاء حوائج و اتمام مآرب و مطالب را بخواهند ناچار در هر قطرى از اقطار بلاد و ديارند توسل به سلطان عصر و حجّت دهر بجويند به همان آدابى كه در كتب ادعيّه و زيارات مأثور و مسطور است ، و خودشان كه ادلاّء الى اللّه هستند ما را ارائه و ارشاد فرمودند . اى مدنى برقع ومكّى نقابسايه نشين چند از او آفتاب منتظران را به لب آمد نفساى ز تو فرياد به فرياد رس سكّه تو زن تا اُمَرا كم زنندخطبه تو خوان تا خطبا دم زنند شحنه توئى قافله تنها چراستقلب تو دارى عَلَم اينجا چراست ما همه ديويم سليمان تو باشما همه جسميم بيا جان تو باش

در فرمايشات سيد ابن طاوس به فرزندش كه توسّل به امام عصر عجّل اللّه فرجه بجويداز آن جمله مرحوم سيّد ابن طاوس عليه الرحمة در كتاب « كشف المحجة لثمرة المهجة (1) » (2) فرموده است به فرزندش سيّد محمد مرحوم : اى فرزند ! در كتاب « مهمّات و تتمات » به تو خبر دادم در روز دوشنبه و پنجشنبه از هر هفته حاجات خود را بر حضرت امام عصر عليه السلام عرضه بدار و حوائج آن بزرگوار را بر حوائج خود و صدقه دادن در راه آن بزرگوار را بر صدقه در راه خود مقدم بدار از آنكه امام عصر عليه السلاماعزّ اشخاص و نفوس است در نزد تو ، و چون نماز حاجت گزاردى و زيارت خواندى اقبال كن با كمال تواضع و خضوع به سوى امام عصر عليه السلامو عرض كن : « يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللّهَ

.


1- .در چاپ سنگى : المحجة .
2- .كشف المحجة لثمرة المهجة : 152 آغاز فصل 49 .

ص: 330

يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ * تَاللّهَ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ » (1) . « يا مولانا استغفر لنا ذنوبنا اننا كنا خاطئين » . و بگوى : اى آقاى من ! اى امام زمان ! اين مقام برادران يوسف است با آن جنايات كثيره حضرت يوسف صديق از ايشان گذشت ، و ماها جماعتى در خدمت تو و پدران تو غير مرضيّين هستيم و تو سزاوارترى به عفو و اغماض و شيمه شريف تو بر رحمت و كرم و تعطّف است . و بخوان بر حضرت سلطان زمان و خليفة اللّه حكايت ترحم رحمة العالمين بر خواهر نضر بن حارثه را در وقتى كه كشته شد در يكى از جنگها خواهر نضر خدمت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله اين ابيات بخواند : أبا محمد ولأنت نسل نجيبةٍمن قومها والفحل فحل معرقُ (2) ان كان يمكن ان تمنّ وربّمامن الفتى وهو المغيظ (3) المخنقُ والعبد اقرب ان (4) وصلت قرابةواحقّهم ان كان عتق يعتقُ خلاصه معنى آن كه : اى محمد ! تو از نسل زنى هستى كه در قومش نجيبه بوده است اگر ممكن بود منّت بر من مى گذاردى منّت جوانمردى هر چند با غيظ بوده اى ، و بنده نزديك تر است و سزاوارتر از آنكه آزاد شود و از كشته شدن نجات يابد . آن بزرگوار فرمودند : « اگر اين ابيات را پيش از قتل برادرت مى خواندى هر آينه عفو مى كردم از او » . باز مرحوم سيّد فرمود (5) : اى فرزند من ! بگو : اى آقاى من ! به ما رسيده است بين

.


1- .يوسف : 88 و 91 .
2- .در چاپ سنگى : والنحل نحل مغرق .
3- .در مصدر : المغيض .
4- .در مصدر : ان .
5- .كشف المحجة : 153 .

ص: 331

در معنى فقره اى كه در فقه الرضا مرويست و شبهاتى كه كرده اند

حضرت موسى و قارون رحم و قرابت تا سه روز بوده است چون بر وى غضب كرد و خطاب به زمين فرمود تا او را بگيرد ، پس قارون هر قدر فرياد : وا رَحِماه ! و قسم به حقّ رَحِم داد بر وى از فرط غضب ترحمى نفرمود و براى ترحّمى كه در زمان فرو رفتن به زمين به حضرت موسى عليه السلام كرد : خداوند بر او ترحّم كرد ، پس عرض كن : وا رحماه ! و مسألت نما با تضرّع و ابتهال تا بر تو رحم فرمايد . خلاصه استشفاع و توسّل به هر يك از ائمه طاهرين سيّما حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آلهلازم ، و خوب است آداب توسّل را عربى دان و فارسى خوان از « مزار بحار الانور » و كتاب « تحفة الزائر » بخوانند و بيابند بلكه مكلّف در كليّه عبادات شرعيّه موظفه و احكام الهيّه بايد متوجّه به امام زمان شود .

در معنى فقره اى كه در فقه الرضا مرويست و شبهاتى كه كرده اندچنانكه در كتاب مستطاب « فقه الرضا » (1) مرويست : « در زمان تكبيرة الاحرام يكى از امامان را به نظر آورده آن گاه تكبير گويد » . و كسى گمان نكند به مفاد آيه كريمه « فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً » (2) اين نيّت و قصد منافى با عبادت خالصه است . جواب : اجمالاً گفته اند : اهل هر زمان بايد امام زمان و حجّت عصر خودشان را بشناسند و معالم و احكام از وى اخذ نمايند . بنا بر حديث « من ماتَ و لم يَعرِفْ امامَ زمانه . . » (3) محبّت و مودت و اطاعت امام به هر

.


1- .فقه الرضا عليه السلام : 105 ، بحار الانوار 84/217 .
2- .كهف : 110 .
3- .تتمه روايت چنين است : « مات ميتةً جاهلية » . رجوع كنيد به : الاقتصاد ، شيخ طوسى ، 226 ، الرسائل العشر ، همو : 317 ، المحاسن : 153 ح 78 ، مستند الشيعة 6/26 ، الامامة والتبصرة : 152 .

ص: 332

در طايفه متخيّله و عقايد فاسده كه از ايشان و بعضى از غُلات معلوم است

ذى روحى لازم است و توجّه نمازگزار به امام عصر عليه السلام آن اقتداء او است در اداء فريضه براى عبادت پروردگار . پس خداوند را تكبير مى گويد براى ولايت و محبّتى و اطاعتى كه به امام زمان خود دارد .

در طايفه متخيّله و عقايد فاسده كه از ايشان و بعضى از غلات معلوم استاما طايفه متخيّله كه صورت مرشد و قطب و شيخ خودشان را حاضر مى نمايند ، و در تمام اذكار خفيّه و جليّه صورت وى را در الواح متخيّله نقش كنند ، و به عبادات مشغول شوند ، و ايشان را مانند انبياء و اولياء كه واسطه و رابطه بين عالم علوى و سفلى هستند فرض كنند ، و امثله كثيره آورند تماماً قياس و استحسان است . كار پاكان را قياس از خود مگيرگر چه باشد در نوشتن شير شير پس به مفاد عموم « من قصده توجّه بكم » (1) ضررى ندارد شخص عبادت كننده توسل به يكى از ائمه بجويد و آن را سبب از براى قبول عبادت خود داند ، و شايد حكمت آن مجملاً اينطور باشد : در ابتداء عبادات مانند نماز و غيره شخص مى خواهد معبود خود را در ذهن موجود كند و آن محال است ، و هر آنچه در ذهن تصور شود خداوند متعال جز آن است ، كما قال الباقر عليه السلام : « كلّما ميزتموه باوهامكم بأدَقِّ معانيه فهو مخلوقٌ [مصنوع] مِثلُكُم مردودٌ اليكم » 2 . پس بر حسب حكمت ، مقرر داشتند يكى از ائمه اثنا عشر را منظور نظر بياورند و از

.


1- .بخشى از زيارت جامعه كه در عيون اخبار الرضا عليه السلام1/308 و جز آن نقل شده است .

ص: 333

اين خيال منصرف شوند نه آنكه ايشان را معبود دانند بلكه اين توجّه و توسّل را طريق عبادت و تقرّب به حضرت احديّت فرض كنند ، و مى شنوم جمعى از جاهلين كه معرفتى به مقام امام عليه السلام ندارند تمام ضمائر قرآنيّه را از غائب و حاضر و مخاطب مانند « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » (1) و « إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » (2) و « وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ » (3) بلكه هر اسمى از اسماء اللّه را راجع به امام كرده اند و گفته اند : خداوند مخاطب و مشار اليه نمى شود و حق تعالى مجهول الكنه من جميع الجهات است ، پس مرجع همه مظهر او است كه خداوند در اوصاف و اسماء و افعال تجلّى در او كرده است ، و آن ذات اللّه العليا ونفس اللّه القائمة ويده الباسطة وعينه الناظره و اذنه الواعية امام عليه السلاماست و اللّه و الرّحمن و الرّحيم و مخاطب به « إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » او است 4 . امّا جواب آن است كه : اين عقيده شبيه است به عقيده نسطوريّه كه فرقه ثالثه از نصارى هستند ، و آنها مى گويند خداوند از عيسى بن مريم ظاهر شد و او را اختصاص به ذات خود داد و او را در ذات علياى خود خواند و امور كليّه دنيا و آخرت را به وى راجع فرمود . و همچنين يوشعيّه كه فرقه اى از يهودند و گفته اند : خداوند تجلّى در يوشع بن [نون ]وصّى جناب موسى بن عمران كرد . و همين طور شبيه اند به براهمه كه در حق براهم (4) غلو كردند . البته اين طريقه از جادّه صواب دور است ، و معنى غلّو همين است ، البته ائمه طاهرين

.


1- .توحيد : 1 .
2- .فاتحه : 5 .
3- .انعام : 73 .
4- .نام وى در حاشيه كافى حلبى : 65 بنقل از ملل و نحل شهرستانى « براهم » ضبط شده است . ( الملل والنحل 2/250 _ 255 ) ، در چاپ سنگى ناخواناست و « برهميا » نيز خوانده مى شود .

ص: 334

در معنى توجه به امام قبل از اداء فريضه و جواز آن به دليل و برهان

مظاهر صفات خداوندى هستند و ايشان را خداوند برانگيخت نه آنكه معزول كرده باشد خودش را و امور را از كليّات و جزئيات به امام حواله كرده باشد ، واشهد باللّه اين طايفه امام خودشان را نشناخته اند و آيه كريمه « وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ » (1) را به خطاء تأويل به حضرت امير عليه السلام كرده اند ، و يكى از امورى كه راجع به حق نيست اين عقيده سخيفه ضعيفه واهيه است ، تعالى اللّه عن ذلك علواً كبيراً .

در معنى توجه به امام قبل از اداء فريضه و جواز آن به دليل و برهاننمى دانم خداوند به اين اشخاص در عوض اين عقيده فاسده و اقوال باطله چه مى دهد و چه نحو عقوبت مى نمايد ؟ ! مخفى نباشد عبادات تكميل نمى شود و حاجات برآورده نمى گردد مگر آنكه عابد و داعى قبل از عبادت مأموره و دعوت منظوره متشبّث به آل اطهار عليهم السلام شود ، نظير آنچه در « فقه الرضا » مرويست ، صلواتى است كه نمازگزار در تشهد و قنوت و حالات ديگر بر حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و آل آن بزرگوار مى فرستد ناچار وقتى كه مى گويد : « اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد » حضرت رسول صلى الله عليه و آلهو عترت طاهرين آن جناب را به نظر مى آورد ، و از اين طلب رحمت قبول عبادت خود را از حضرت احديّت مسألت مى نمايد . پس عرض مى نمايم : همان طريقى كه نمازگزار اسم سامى پيغمبر صلى الله عليه و آله و آل را بر زبان جارى مى نمايد و در حين ذكر اسم شريف محمد صلى الله عليه و آلهقصدى از تقرّب به مبدأ مى كند ، همان قسم است توسل به ائمه هدى زمان ورود به نماز پيش از تكبيرة الاحرام و اين توسّل و توجّه موجب طرد شيطان است ، و خروج از ورطه خذلان مثلاً كسى مى خواهد به حضور پادشاه مشرّف شود و مهمى كه دارد شفاهاً عرضه دارد به يكى از مقرّبين پادشاه

.


1- .بقره : 210 .

ص: 335

متوسّل مى شود و او را وسيله از براى قضاء حاجت و انجاح مهمّ خود قرار مى دهد ، و چون به همراه آن شخص مقرّب به محضر پادشاه رود ديگر بستگان و گماشتگان و دربانان كرياس سلطنتى نمى توانند او را مانع شوند ، و ناچار اگر آن شخص به تنهائى مى رفت رانده مى شد و ممنوع مى گرديد . و همين طريق است به كرياس سلطنت سلطان السّلاطين ملك الملوك پادشاه حقيقى رفتن ، پس سزاوار است اظهار آن به ساحت كبريائى بدين گونه : اى خداوند من ! اين شريعت و دين به توسّط اين بزرگواران به من رسيده است ، و بواسطه وجود ايشان من از وادى ضلالت و خسران بيرون آمده ام ، و تو در كلام مجيدت مرا امر فرمودى اطاعت ايشان را نمايم ، و اطاعت ايشان را هم اطاعت خود قرار دادى ، پس از اين نعمت عظمى تشكر دارم و اظهار مى نمايم كه : به مضمون « وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » (1) و به مضمون « أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ » (2) اوامر و نواهى محمد صلى الله عليه و آلهو آلش را قبول كردم ، و از اين راه و طريقه تقرب به رحمت تو را استدعا مى كنم ، و به راهنمائى ايشان هم به راه پرستش و بندگى تو آمده ام ، الحال عفو از عَثَرات و زلاّت خود را به جهت خاطر ايشان مستدعى و متمنّى مى باشم . (هو) ماه كنعانى من مسند مصر آن توشدوقت آن است كه بدرود كنى زندان را اكنون عرض دعاگوى آن است : در اين عصر و زمان قضاء حاجات مانند قبولى عبادات و طاعات به جهت حضرت ولى اللّه اعظم سلطان زمان است بايد روى دل هر كسى در هر كجا از براى هر كارى به سوى آن بزرگوار باشد ، و جز اين راه چاره ندارد و بر اين طريقه منحصر است ، و حكايتى كه سيّد جليل فضل اللّه بن على بن عبداللّه راوندى در

.


1- .حشر : 7 .
2- .نساء : 59 .

ص: 336

كتاب « دعوات » (1) از خلاص ابوالوفاء شيرازى نقل است ، و مرحوم مجلسى رحمه اللهدر آخر كتاب « تحفة الزّائر » (2) نقل كرده است در باب توسّل به امام عصر عليه السلام خوب است بعضى بخوانند ، و از اين آستان سر بر ندارند كه نعمت هاى ظاهره و باطنه كه غير محصوره و غير معدوده است از وجود مقدّس و ذات شريف آن بزرگوار است ، بلكه هر نعمت نازل و نقمت زائل و رفع ضرر و دفع شر در اين زمان از آن جان جهان است و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهفرمودند : « اُجبِلتِ القلُوبُ على حُبِّ من اَحسَنَ إليها وبغض مَن اساء اليها » (3) . اگر كسى شربت آبى به كسى دهد آن كس مفطور و مجبول است بر شكر و ثناء آن شخص احسان كننده مادامى كه در دنيا زنده است ، و ماها در اين زمان به مفاد « وببقائه بقيت الدنيا » ؛ اولاً : نعمت وجود كه اعظم نعمتهاست به جهت آن بزرگوار داريم . ثانياً : به جهت آن حضرت مهر طلعت هر آن و زمان مستغرق در نعمتهاى لا تحصى آن بزرگوار مى باشيم ، سيّما (4) نعمت عقل و علم و ايمان كه هر يك مُنقذ از عذاب الهى و خلود نيران است ، و از فقرات زيارات هر آنكه بخواند مى داند كه فرمودند : « وَبِكُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَبِكُمْ يَخْتِمُ اللّهُ، وَبِكُمْ يَمْحُو مَا يَشاءُ وَبِكُمْ يُثْبِتُ، وَبِكُمْ يَفُكُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا ، وَبِكُمْ يُدْرِكُ اللّهُ تِرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ يُطْلَبُ وَبِكُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجارَها وبِكُمْ تخرج الأشجارُ أثمارُها، وَبِكُمْ تُنْزِلُ السَّماءُ قَطْرَها وَرِزْقَها، وَبِكُمْ يَكْشِفُ اللّهُ الْكَرْبَ » . « وَبِكُمْ يُنَزِّلُ اللّهُ الْغَيْثَ، وَبِكُمْ يَكشِفُ السّوءَ وبكم يُنَفِّسُ الهمَّ وبكم يدفع الضّر ويغنى العديم

.


1- .دعوات راوندى : 191 ح 530 .
2- .و نيز در بحار الانوار 53/224 و91/35 _ 36 .
3- .تحف العقول : 37 بنقل از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله با لفظ « جبلت القلوب . . » ، من لا يحضره الفقيه 4/419 ح 5917 به نقل از امام رضا عليه السلام ، وسائل الشيعة 16/184 ح 21303 منقول از امام صادق عليه السلام با لفظ « طبعت القلوب . . » .
4- .فقرات منقوله از زيارت سيد الشهدا عليه السلام است ، رجوع كنيد به : كافى 4/576 _ 577 ، كامل الزيارات : 365 ، تهذيب الاحكام 6/55 .

ص: 337

ويشفى السَّقيم بمنطقِكم نطقَ كلُّ لسانٍ وبكم سبّح السبّوح القدوس وبتسبيحِكُم جَرَتِ الالسُن بالتّسبيح ، وبكم أخرَجَنا اللّهُ من الذّلِّ واطلقَ عنّا رهائِنَ الغِلِّ ووضعَ عنّا الآصارُ (1) وفَرَّج عنّا غمراتِ الكروبِ وانْقَذَنا من شفا حُفرةٍ من النار » (2) . و در زيارت حضرت حجة اللّه است : « وما من شى ءٍ الاّ وأنتم له السّببُ وإليه السّبيلُ » (3) . تمام فقرات سابقه در اين فقره اخيره جمع است ، يعنى : هر چيزى كه از آن ماست شما آن را سبب مى باشيد و به سوى آن چيز راه داريد ، پس عجالةً فتح و ختم ، محو و اثبات ، رفع ضر و جلب نفع ، روئيدن اشجار ، برآمدن اثمار ، نزول باران ، و ارزاق بندگان ، و كشف كرب ، و تنفيس همّ ، و غناء فقير ، و شفاء مريض ، و تسبيح هر مسبّحى ، و خروج [از] هر ذلّت ، و رهائى از هر بلاء ، و ريختن هر گناه ، و استخلاص از عقوبات اله ، به واسطه آن وجود مبارك است . نعم ما قيل : عُدِدَ العبا[ء] بما عُدِدْعُبِدَ الالهُ بما عُبِدْ سُجِدَ القديمُ بما سُجِدْلِقيامِكُم ومَقامِكُمْ وبكم جُهِلْ وبكم عُلِمْوبكم وُجِدْ وبكُم عُدِمْ وبكم حُلِل وبكم حُرِمْكَدَوامِنا بِدَوامِكُمْ

.


1- .آصار جمع اِصر است ، و آن به معنى گناه است ، وقوله « وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً » [بقره : 286] ، و هر چيز سنگين را اصر گويند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .فقرات اخيره از زيارت جامعه ائمه معصومين عليهم السلام است . بنگريد به : بحار الانوار 99/154 .
3- .مزار ابن مشهدى : 568 ، بحار الانوار 91/37 .

ص: 338

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه و اقرار او به جهل خود

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه و اقرار او به جهل خودو كراچكى در « كنز الفوائد » (1) روايت كرده كه ابو حنيفه با حضرت صادق عليه السلام غذا خورد ، چون آن بزرگوار دست كشيد فرمود : « الحمد للّه رب العالمين ، اللهم هذا منك ومن رسولك » ، يعنى : اى خداوند من ! اين نعمت از تو و از رسول تو است . ابوحنيفه گفت : اجعلتَ مع اللّه شريكاً ؟ ! يعنى : آيا با خدا شريك قرار دادى ؟ فرمودند : « ويلك ! خداوند در كتاب مجيدش فرمود : « وَمَا نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ » (2) و در موضع ديگر فرمود : « وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ » (3) ، معنى آيه ثانيه آن است : اگر آنها راضى شوند به آنچه خدا و رسول به ايشان داده و بگويند ما را كفايت است زود است خداوند و رسول وى از فضل لايتناهى بدهند » . ابو حنيفه گفت : قسم به خدا من گويا اين دو آيه را نخوانده بودم . خلاصه شخصى از اهل صلاح نقل كرد در عالم رؤيا از عقب ديوار ، از كسى شنيدم مى خواند اين كلمات شريفه را و او را نمى ديدم : يا صاحب القَدَرِ والأقدار والهِمَمِ والمَهامِّ ! عَجِّل فَرَجَ عبدِك ووَليكِ والحجّةِ القائِم بِاَمرِك فى خلقِك واجعَلْ لَنا فى ذلك الخيرة (4) . خوب است بدين مضامين بسيار مواظبت كنيم و ظهور نعمت وجود حضرت حجت را بخواهيم كه خير دنيا و آخرت در اين مسألت است .

در دعاء فرج است براى منتظران و دعاى ديگر

.


1- .كنز الفوائد : 196 ، بحار الانوار 47/240 ح 25 .
2- .توبه : 74 .
3- .توبه : 59 .
4- .بحار الانوار 92/336 .

ص: 339

در دعاء فرج است براى منتظران و دعاى ديگر

و در كتاب « رفع الهُموم و الاحزان ودفع الغُموم والاشجان » (1) كه از تأليفات احمد بن داود نعمانى است نقل شده : شخصى در خواب از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاستدعا كرد تا به وى دعاء فرج را تعليم كند . آن بزرگوار فرمودند : « بخوان : يا من لا يستحى من مَسألَتِه ! ولا يُرتجى العَفو الاّ مِن قِبَلهِ ! اشكو اِليكَ ما لا يَخفى عَلَيكَ ، واَسألُكَ ما لا يَعظُم عَلَيكَ ، صلِّ على محمد وآل محمد » . عرض كرد : يا رسول اللّه ! من تنها بخوانم ؟ فرمود : « هر كس بخواند مطلوب و مقصود او انجاح مى شود » . و مرحوم شيخ طبرسى از (2) كتاب « كنوز النجاح » نقل فرموده است : ابوالحسن محمد بن احمد بن ابى الليث از دست خليفه فرار كرد و به مقابر قريش التجاء آورد حضرت حجة اللّه اعظم را در خواب ديد به وى اين دعا را تعليم نمود . چون اين دعا را خواند از كشته شدن نجات يافت ، و به بغداد آسوده مراجعت نمود : « اللَّهُمَّ لَقَدْ عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ 3 الْخَفاءُ وانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمَنَعَتِ السَّماءُ وَ إِلَيْكَ يَا رَبَّ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد أولى الامْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَ قْرَبُ مِنْ ذلِكَ . يَا مُحَمَّدُ! يَا عَلِىُّ! يَا عَلِىُّ! يَا مُحَمَّدُ! اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِياىَ وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِراىَ .

.


1- .ابن طاوس نيز در المجتنى من الدعاء المجتبى : 53 اين دعا را نقل كرده است .
2- .كذا ، بنا بر نقل بحار « در » صحيح است ، يعنى مؤلف كتاب كنوز النجاح خود شيخ طبرسى صاحب تفسير مجمع البيان است نه اينكه از كتابى بدين نام نقل كرده باشد . درباره حكايت مذكور و دعاى فرج رجوع كنيد به : بحار الانوار 53/275 حكايت 40 .

ص: 340

در اجازه دعاء حرز يمانى از مرحوم مجلسى بزرگ از سيّد اسحاق استرآبادى كه خدمت امام عصر شرفياب شده بود

يَا مَوْلاىَ! يَا صاحِبَ الزَّمانِ! الْغَوْثَ الْغَوْثَ! أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى! » . و ابوالحسن گفت : وقتى كه حضرت حجّة اللّه در خواب مى فرمود : يا صاحب الزمان ! اشاره به سينه مباركش مى فرمود ، گويا اشاره به آن بود در وقتى كه شخص آن بزرگوار را مى خواند اشاره نمايد .

در اجازه دعاء حرز يمانى از مرحوم مجلسى بزرگ از مرحوم سيّد اسحاق استرآبادى كه خدمت امام عصر شرفياب شده بودمخفى نماند مرحوم علامه مجلسى بزرگ آخوند ملا محمد تقى ابن مرحوم ملا مقصود على به خطّ شريف خود در پشت دعاء « حرز يمانى » (1) كه منسوب به حضرت امير عليه السلام[است] به خطّ شريف خودشان مرقوم فرمودند : بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين والصّلوة على اشرف المرسلين وعترته الطّاهرين . و بعد ، سيّد نجيب اديب حبيب زبدة السادات العظام والنقباء الكرام آقا مير محمد هاشم _ ادام اللّه تعالى تأييده بجاه محمد وآله الاقدسين _ از من اجازه حرز يمانى خواست ، پس به وى اجازه داده كه به همين سند از من روايت كند از آنچه عابد زاهد آقا مير اسحاق استرآبادى كه مدفون در كربلا است خبر داد از حضرت خليفة اللّه فى العالمين صاحب العصر والزمان صلوات اللّه عليه وعلى آبائه الاقدسين بدين گونه : از سفر مكّه از حاج باز ماندم و از بسيارى راه رفتن خسته شدم و از زندگى خود مأيوس گرديدم ، افتادم بر روى خاك مانند محتضر پس شروع به شهادت گفتن كردم ، آن گاه بر بالين خود مولانا ومولى الثقلين و حجّة اللّه فى العالمين حضرت صاحب الامر را زيارت كردم كه فرمود : « اسحاق برخيز » ، پس برخاستم و بسيار تشنه بودم ، پس به من آب گوارا داد و به رديف خود مرا

.


1- .بحار الانوار 52/175 بنقل از والد معظمش ، حكايت را شيخ عباس قمى در انوار البهية : 359 نيز نقل كرده است ، و نيز در معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام4/465 .

ص: 341

سوار كرد ، پس دعا حرز يمانى را به همراهى آن بزرگوار خواندم ، چون تمام شد خود را در بطحاء مكّه يافتم ، بعد از نه روز قافله حاج وارد مكّه شدند . مرا ديدند و تفصيل ماجرا را از من شنيدند ، بر سر من هجوم آوردند به نحوى كه بعد از اداء مناسك از ايشان پنهان شدم . و چهل مرتبه مرحوم مرقوم پياده به حج رفت ، عاقبت خواست به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلاممشرف شود ، و هفت تومان مرحوم سيد مديون زوجه اش از بابت مهريّه بود و همان قدر تنخواه در مشهد مقدّس از كسى طلب كار بوده ، مى خواست آن وجه را گرفته به زوجه اش بدهد ، و مرحوم سيّد فرمود : من در اين سال در خواب ديده ام رحلت مى كنم مى خواهم مديون نمرده باشم ، و ترس دارم بعد از پنجاه سال مجاورت قبر مطهّر جناب سيّد الشهداء عليه السلام در كربلاء معلّى نميرم ، پس يكى از برادران به اصرار بسيار هفت تومان به وى داد ، چون اداء دين را اهمّ مى دانست از همانجا مراجعت كرد و آن وجه را به زوجه خود داد بعد از نُه روز رحلت فرمود . و سيّد مرحوم كرامات عديده دارد ، و من هم براى حرز شريف اجازات عديده از علماء گرفته ام ، و سزاوار است اگر دشمن شخص مؤمن باشد براى هلاكت او نخواند اگر چه فاسق و ظالم باشد ، و براى جمع اموال دنياى دنيّه نخواند بلكه اين حرز را براى تقرّب به خدا و دفع ضرر شياطين جن و انس از خود و تمام مؤمنين بخواند . و اَوْلى واَلْيق آن است محض قرب خالص قصدى ديگر نداشته باشد . و در آخر آن مرحوم مجلسى مرقوم فرموده است : نَمَّقَهُ بيُمناهَ الداثرة اَحوَجُ المَربوبين اِلى رَحمَةِ ربِّهِ الغَنىّ محمد تقى ابن مَجلسى الاصِفهانى حامِداً للّه تعالى ومصليّاً على سيّد الانبياء واوصيائه النجباء الاصفياء . پس بر اين سند صحيح و بيان واضح اهل حاجات از خواندن دعاء حرز يمانى كه در

.

ص: 342

كتب دعوات است (1) و منظور نظر مهر انور حضرت حجّة اللّه غافل نشوند . و همين طريق است دعاء توسل به امام عصر عليه السلام (2) كه شرح آن در آخر كتاب « تحفة الزائر » است و اول آن : « سلام اللّه الكامِلِ التّامِ الشامِلِ وصلواتُهُ الدائِمَةُ وبركاتُه القائِمة على حجّةِ اللّهِ ووليِّه فى اَرْضِهِ وبِلادِه وَخَليفتِهِ عَلى خَلقِه وَعِبادِه .. » الى آخره ، اتّكال و اعتماد كلى قطعى نمايند . پس تقرّب جو بدو سوى الهسر مپيچ از طاعت او هيچ گاه زانكه او هر كار را گلشن كندديده هر كور را روشن كند او اندر زمين پاى (3) چون كوه قافروح او سيمرغ بس عالى طواف دستگير و بنده خاص الهطالبان را بس برد تا پيشگاه گر بگويم تا قيامت نعت اوهيچ او را غايت و مقطع مجو و همين طور از آداب خواندن دعاء صحيحى كه مشهور به دعاء فرج است و در جلد سيزدهم « بحارالانوار » (4) است براى هر مهمّى مواظبت كنند ، و اوّل آن : « يا من اظهر الجميل وستر القبيح! يا من لم يؤاخذ بالجريرة ولم يهتك السّتر! . . » الى آخره ، از دعاهائى است كه حضرت امام عصر عليه السلامتعليم فرموده است . و دعاء ديگر هم موسوم به دعاء فرج است كه غالباً در قنوت نمازها خوانده مى شود ، اوّله : «لا اله الاّ اللّه الحليم الكريم . . » الى آخره (5) .

.


1- .درباره حرز يمانى كه مشهور به دعاى سيفى است رجوع كنيد به : بحار الانوار 92/240 و 252 ، مهج الدعوات : 330 _ 337 .
2- .اين دعا را ابن مشهدى در مزار : 671 و علامه مجلسى در بحار الانوار 91/31 و 98/373 نقل كرده اند .
3- .كلمه استظهاراً چنين درج شد و در چاپ سنگى ناخواناست .
4- .بحار الانوار 51/304 ، و در 83/76 تصريح فرموده كه اين دعاء « أهل البيت المعمور » مى باشد . نيز رجوع كنيد به : البلد الامين : 18 ، مصباح المتهجد : 70 .
5- .الحبل المتين : 58 ، مفتاح الفلاح : 41 ، كافى 3/122 ح 3 ، و 4/284 ح 2 ، تهذيب الاحكام 1/386 ح 835 .

ص: 343

و همين قسم است دعاء علوى مصرى (1) كه حضرت خاتم الائمّة المعصومين كراراً تعليم فرمودند براى قضاء حاجات و كفايت مهمّات . و اگر اين بنده دعوات منظوره كه در كتب ادعيّه و زيارات مسطور است در اين اوراق بعينها مى نوشت از مراد خويش دور بود ؛ لهذا حواله به كتب صحيحه اى كه سهل الاخذ بود نمود . و نعم ما قال ابو عبداللّه احمد بن حجّاج 2 فى آخر قصيدته : موارد الحتف ان امكنتُ سَوف تَرىتَوَسُّلى بالاِمامِ الحجّةِ الخَلفِ القائِمِ العَلَم المهدىِّ ناصِرُناوجاعِلِ الشِركِ فى ذلٍّ من التَلَّفِ مَن يَملأُ الارضَ عدلاً بعدَ ما مُلئتجوراً ويقمع اَهلَ الزيغ والحِيَفِ سَقَى البقيعَ وطوساً وَسامِراءوَبَغداد وَالمَدفُون فى النَجَفِ من مهرقٍ مغرقٍ صبّاً غداً سَجماًمُغدَودَقٍ هاطلٍ مُسْتَهْطِلٍ وَكِفِ و آخر ابيات اوست : بحبّ حيّدرة الكرارِ مُفتخرىبه شرفتُ وهذا منتهى الشّرفِ

.


1- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 53/227 حكايت 7 ، معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام4/486 .

ص: 344

قصيده فارسيه موسومه به حجّة الحق كه جامع اين اوراق عرض كرده است

قصيده فارسيه موسومه به حجّة الحق كه جامع اين اوراق عرض كرده استو اين بنده شرمنده بر حسب حال خويش و استعداد اندك در شب نيمه شعبان هزار و دويست و هشتاد و هشت چند بيتى از الفاظ مفرده تركيب نموده مجموعه آن را به قصيده حجّة الحق تسميه نمودم در اين مورد بر حسب خواهش دوستى نگاشتم ، و كمال معذرت خدمت اهل ادب و فضيلت مى خواهم كه نهايت جسارت را كرده ام و به حضور ايشان چند بيتى منظوماً از خود عرض كرده ام : بر هستى خويش حجتى دارد حقو از اين حجّت مسرتى دارد حق مرآت جمال ذوالجمالى راچشمى خواهد كه صورتى دارد حق يكتاست خدا و خواست ازين حجّتظاهر سازد كه وحدتى دارد حق حق بين بايد كه تا ببيند حق راو آنكه داند حقيقتى دارد حق هر كس خواهد كه حق ببيند پيدابا اين حجّت شباهتى دارد حق در روز نخست خواست يزدانشدر عين فراق وصلتى دارد حق در پرده غيب كرد پنهانشتا دانى كه غيبتى دارد حق رحمت آمد زحق به خلقان يكسرصد رحمت چه رحمتى دارد حق اين قامت را هر آنكه بيند داندقطعاً فردا قيامتى دارد حق آن روى نكوى ، هر كه بيند گويدبرتر زجهان جنّتى دارد حق آن لعل لب خندان را بينى گوئىاندر كوثر سقايتى دارد حق عالم همه حجت است و حجت عالمبا اين حجّت محبّتى دارد حق از سلسله مشك موى عنبر سايشاز ظلمت شب حكايتى دارد حق از آئينه جمال مهر افروزشزانوار كواكب آيتى دارد حق اين دايره وجود را قطبى بايدو اين اشياء را مشيّتى دارد حق از خَلقِ مشيّت است اشياء پيداو از خلقِ مشيّت حكمتى دارد حق تركيب عناصر وجودش را ديدمدانستم بساطتى دارد حق آثار و صنايع الوهيّت رادر اين حجّة سجلّتى دارد حق آفاق وجود و انفس امكانىاز اين آية دلالتى دارد حق گويند خداى لا مكانست بلىدر اين حجّة مكانتى دارد حق برداشت خداى نه سپهر گردوناكنون بنگر چه قوتى دارد حق حاشا للّه ولو حش اللّه منهاين دست خداست قدرتى دارد حق از اين حجّة خداى احيا سازدو از اين حجّة امانتى دارد حق و از اين حجّة رواج ايمان گرددو از اين حجّة شريعتى دارد حق اين دولت آخر الزّمان است آخردر طور وجود جلوتى دارد حق و آن دولت كفر مى نماند هرگزروزى آيد كه رجعتى دارد حق از اين حجّة بقاء عالم پيداو از اين حجّة عنايتى دارد حق امروز كه روز نيمه شعبان استاندر عالم ولادتى دارد حق امروز مباركست و فرّخ روزىاللّه اللّه چه بهجتى دارد حق در دولت شاه ناصرالدّينامروز نگر چه نصرتى دارد حق از طينت خو بِرَسْت آن شاهدر مركز خاك عشرتى دارد حق زين عيد سعيد جشن مسعودامروز به خلق رأفتى دارد حق جاويد و مدام دولتش بادتا هست خدا و عزّتى دارد حق و عجب است از محمد بن طلحه شامى شافعى در اواخر كتاب « مطالب السّؤول فى مناقب آل الرسول صلى الله عليه و آله » در مدح حضرت حجة اللّه امام عصر اين ابيات را گفته است : وهذا الخلف (1) الحجّة قد ايده اللّه هداه منهج (2) الحق وآتاه سجاياه وفى اعلى (3) ذُرى العليا بالتاييد مرقاهوآتاه حلى (4) فضل عظيم قد تحلاّه (5) وقد قال رسول اللّه قولاً قد رويناهوذوالعلم بما قد قال إذا ادرك معناه يرى (6) الاخبار بالمهدى جائت بمسمّاه (7) وقد ابدء (8) بالنّسبة والوصف وسمّاه ويكفى قوله منّى باشراف (9) محيّاهومن بضعة (10) الزهراء مَرساه وَمثواه ولم يبلغ بما ادّيته (11) امثال (12) واشباهفمن قال (13) هو المهدى ما ماتوا بما فاهُوا 14

.


1- .در چاپ سنگى : لخلف .
2- .در چاپ سنگى : نهج .
3- .در كشف الغمة : أعلى فى .
4- .در چاپ سنگى : على .
5- .در كشف الغمة : « فتحلاه » بجاى « قد تحلاّه » .
6- .در كشف الغمة : ترى .
7- .در چاپ سنگى : بالمسمّاه .
8- .در كشف الغمة : ابداه .
9- .در كشف الغمة : باشراق .
10- .در كشف الغمة : بضعته .
11- .در كشف الغمة : ولن يبلغ ما أوتيه .
12- .در كشف الغمة : فان قالوا .
13- .اين ابيات را اربلى در كشف الغمة 3/233 نقل كرده است .

ص: 345

و ايضاً از عبارات منثوره او است : انه عليه السلام قد رفع من النبوة فى اكناف عناصرها ، وَرَضَعَ من الرّسالة اخلاف اواصرها ، ونزع (1) من القرابة بسجال معاصرها ، وبَرَعَ فى صفات الشّرف فعقدت عليه بخناصرها (2) ، فهو من وُلد طهُر البتول المَجزوم بكونها بضعة من الرّسول ، فالرسالة اصله (3) ، وانّها لاشرف العناصر والاصول (4) . و خوب است از كتاب مسطور نقل نسب آن بزرگوار را چون ابتداء اين عنوان بنمايم تا جمع بين روايت خاصه و عامه شود و القاب حضرت حجّة اللّه را بعضى از لسان عامه بدانند : و اما نسبُه اباً وأمّاً : فأبوه ابو محمد الحسن الخالص بن علىّ المتوكّل بن محمد القانع (5) بن علىّ الرّضا بن موسى الكاظم بن جعفر بن محمد الباقر بن علىّ زين العابدين بن الحسين الزكى بن على المرتضى اميرالمؤمنين عليهم السلام 6 . پس دعاگوى عرض مى كند : خداوند سبحان را به حقّ اين وجود مؤمّل و حجّت منتظر وآباء طاهرين و اجداد مطهّرين و به حقّ جدّه طاهره مطهره اش انسيّه حوراء صلوات اللّه عليها وعلى ابيها وبعلها و بنيها قسم مى دهم تعجيل در ظهور فرج اعظم فرمايد ان شاء اللّه تعالى . بحمد اللّه تعالى از احوال ائمه اثنا عشر به قدر مقدور با ملاحظه اقتصار و اختصار در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام بياناتى مفيده نگاشتم ، اكنون براى تكميل آنچه زحمت دادم خوش دارم اشاره اى به كليّه حالات ايشان كه مأخوذ است از نصوص صحيحه نظماً و نثراً بنمايم تا معلوم شود مناط در ايمان كامل و اسلام تمام محبّت ائمه انام است ، و حضرت عبدالعظيم بعد از تعداد اسامى ائمه برره عرض كرد : من اقرار مى كنم

.


1- .در چاپ سنگى : ترع .
2- .در چاپ سنگى : بخياصرها .
3- .در چاپ سنگى : اصلها .
4- .كشف الغمة 3/234 .
5- .در چاپ سنگى : الصانع .

ص: 346

دوست تمام ائمه اثنا عشر دوست خداست ، و دشمن تمام ايشان دشمن خداست و طاعت ايشان و معصيت ايشان طاعت و معصيت حقّ است .

.

ص: 347

. .

ص: 348

آنچه از اسامى ائمه اطهار در تورات است

آنچه از اسامى ائمه اطهار در تورات است از كعب الاحبار اخبار شده است مى نويسدمخفى نماناد : چنانكه در كتابهاى آسمانى به اتفاق آراء حضرت على اعلا از جناب خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ياد فرمود و از اوصاف آن بزرگوار ذكر نمود از اوصياء معصومين مكرّمين وى واحداً بعد واحد باسمائهم واوصافهم نيز خبر داد سيّما در كتب ثلاثه كه تورات و زبور و انجيل است ، و خوب است اقتصار نمايم به آنچه در تورات مكتوب است : در كتاب « مقتضب الاثر فى احوال الائمّة الاثنى عشر » (1) و در كتاب « عوالم العلوم » مرويست : كعب الاحبار يهودى گفت : امامان اين امّت بعد از رحلت حضرت رسالت صلى الله عليه و آلهدوازده نفرند بر عدد نقباء بنى اسرائيل ، آن گاه حضرت اميرمؤمنان عليه السلامآمدند . كعب الاحبار اشاره به آن بزرگوار كرد و گفت اول ايشان اين متقفّى 2 است و يازده نفر ديگر از فرزندان اوست آن گاه از تورات اسامى شريفه ايشان را بدين گونه نقل كرد : اوّل : تقويبث (2) ؛ يعنى : اول اوصياء و وصّى آخر انبياء صلى الله عليه و آله كه حضرت امير عليه السلاماست . دوّم : قيذوا ؛ يعنى : دوّم اوصياء و اول عترت اصفياء كه حضرت امام حسن عليه السلاماست .

.


1- .مقتضب الاثر : 27 .
2- .بين اسمائى كه مؤلف از مقتضب و عوالم نقل مى كند و منابع آنها و نيز غيبت نعمانى و بحار اختلافات فراوان وجود دارد و انتخاب وجه صحيح آنها ممكن نيست ، لذا به نقل مؤلف همانگونه كه از چاپ سنگى خوانده مى شد بسنده كرديم .

ص: 349

سوّم : دبيرا ؛ يعنى : دوّم عترت و سيد الشهداء عليه السلام كه حضرت امام حسين عليه السلاماست . چهارم : مقورا ؛ يعنى : آقاى هر كس كه خداوند را از بندگان عبادت كرده كه على بن الحسين عليه السلام است . پنجم : مسمُوعا ؛ يعنى : وارث علم اولين و آخرين كه حضرت محمد بن على عليه السلاماست . ششم : دوموه ؛ يعنى : تكلم كننده از خداى صادق كه جعفر بن محمد عليه السلام است . هفتم : مشيوا ؛ يعنى : كسى كه محبوس شد در زندان اهل ظلم كه موسى بن جعفر عليه السلاماست . هشتم : هذار ؛ يعنى : منخوع من حقّه و ممنوع عن وطنه و معنى اين عبارت را صاحب « عوالم » فرموده : كسى كه اقرار به حقّ وى كنند و او را از وطن دور نمايند كه مراد ، حضرت على بن موسى عليه السلام است . نهم : ثيموا ؛ يعنى : عمرش كوتاه است و آثارش بسيار كه محمد بن على عليه السلام است . دهم : بطور ؛ يعنى : چهارم كسى است از ائمه كه موسوم به اسم على است كه على بن محمد عليه السلام است . يازدهم : نوقس ؛ يعنى : بنام عمويش موسوم است يعنى : حسن بن على عليه السلام است . دوازدهم : قيدموا ؛ يعنى : پنهان مى شود از پدر و مادرش و غايب است به امر و علم خدا و قائم است به حكم خدا (1) . آنچه كعب الاخبار گفت به نحوى كه عرض كردم يك مرد يهودى در شهر حيره براى ابوعامر شرح كرد و تصديق نمود كه اين اسماء كريمه در تورات است اختلافى ندارد . و صاحب « عوالم العلوم » (2) فرمود : از بعضى ثقات اهل كتاب شنيدم كه اين كلمات در تورات الآن موجود است : وليشمعيل شمعيتك هنيه برختى اوتوا وهيفرتينى اوتوا وهريتى اوتوا بماودماود شينيئم عاسار نسيئيم بوليد ونيتتو لكوى كدول ، يعنى : به اسماعيل شنوانيدم و به

.


1- .نيز رجوع شود به : غيبت نعمانى : 108 _ 109 ، بحار الانوار 36/223 .
2- .نيز غيبت نعمانى : 109 ، مناقب ابن شهر آشوب 1/259 ، كتاب الاربعين ، شيرازى : 358 .

ص: 350

در ايمان نعثل يهودى و ابيات فصيحه اى كه اذعان به وجود شريف هر يك از ايشان است

درستى كه من به او بركت دادم و بسيار كردم نسل او را از مادماد (1) كه در لغت عبرانيه اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و آن را به عربى تعبير به غاية الغاية كرده اند از آنكه غايت كمال در آن بزرگوار موجود بود و از آن بزرگوار دوازده رئيس بيرون آمد و به وى قوم عظيم بخشيدم . خلاصه آنچه در صحف منزله انبياء عليهم السلام است با اخبارات ديگرى كه خداوند عطوف به پيغمبران فرموده است لا تحصى است .

در ايمان نعثل يهودى و ابيات فصيحه اى كه اذعان به وجود شريف هر يك از ايشان استو در كتاب « كفاية » (2) از ابوالمفضل شيبانى مرويست كه : ابن عبّاس گفت : نعثل يهودى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مشرّف شد و مسائلى سؤال كرد كه يكى از مسائل اوست : حضرت موسى بن عمران دوازده وصى داشت آيا شما هم داريد ؟ آن جناب يك يك را باسمائهم بيان فرمود ، آن گاه فرمود : لاوى بن ارحيا را مى شناسى ؟ عرض كرد : « بلى ، مدّتى از بنى اسرائيل غايب شد پس ظاهر گرديد ، بعد از اندراس شريعت موسويّه با قومش قتال كرد و با پادشاه زمان جهاد نمود تا او را كشت ، و نظير آن حذو النعل بالنعل والقذّه بالقذّه واقع مى شود و آخر از اين دوازده نفر غايب مى شود بعد از چندى ظاهر مى گردد و دين را تجديد مى كند » . بعد فرمود : « طُوبى لِمَنْ أحَبَّهُمْ ، و طُوبى لِمَنْ تَمَسَّكَ بِهِم ، وَالْوَيْلُ لِمُبْغِضِهِمْ » . پس نعثل يهودى برابر حضرت نبوى صلى الله عليه و آله ايستاد و شهادت گفت و اين اشعار را انشاد كرد : صلّى العلىّ ذوالعلىعليك يا خير البشر انت النبى المصطفىوالهاشمى المفتخر بك اهتدينا رشدناوفيك نرجو ما امر ومعشر سميّتهمائمة اثنا عشر حباهم ربُّ العلىثمّ صفاهم من كدر قد فاز من والاهموخاب من عفى الاثر آخرهم يشفى الظما (3) وهو الامام المنتظر عترتك الاخيار لىوالتابعون ما أمر من كان منكم معرضافسوف يصلى بسقر و اين اشعار فصيحه از كمال وضوح احتياج به ترجمه ندارد . و ايضاً حديث مشهور كه تمسك اين امّت است به شمس و قمر و فرقدين و نجوم زاهره كه ائمه نجباء نقباء معصومين مطهّرين اند نبوى است و صحيح است (4) . و ايضاً در كتاب مذكور (5) مرويست جابر بن عبداللّه از حضرت باقر عليه السلامسؤال كرد كه قومى هستند مى گويند امامت در صلب حضرت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلاماست فرمودند : دروغ مى گويند مگر نشنيده اند كه خداوند فرموده است : « وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ » (6) و آن در صلب حضرت امام حسين عليه السلاماست : اى جابر ! امامت ائمه هدى عليهم السلام را

.


1- .اين واژه را كاتب از متن تورات « ماودماود » نقل كرد ، فتأمل .
2- .كفاية الاثر : 14 .
3- .در چاپ سنگى : الضماء .
4- .روايت را خزاز قمى در كفاية الاثر : 40 نقل فرموده و بخش مورد نظر آن چنين است : « معاشر الناس ! من افتقد الشمس فليتمسك بالقمر ، ومن افتقد القمر فليتمسك بالفرقدين ، فإذا فقدتم الفرقدين فتمسكوا بالنجوم الزاهرة بعدى . . » . پس حضرت نبوى صلى الله عليه و آله از منبر فرود آمدند ، عايشه بدنبال حضرت روان شد و مراد حضرت را جويا گرديد ، حضرت فرمودند : « انا الشمس وعلى القمر والحسن والحسين الفرقدان وأما النجوم الزاهرة فهم الأئمة التسعة من صلب الحسين ، تاسعهم مهديهم . . » الى آخر الحديث .
5- .كفاية الاثر : 246 .
6- .زخرف : 28 .

ص: 351

سيّد انبياء صلى الله عليه و آله تنصيص كرد و اسامى ايشان را در ساق عرش به نور نوشته ديد و هر كس غير ما ادّعاء امامت كند خداوند او را با ابليس و جنودش محشور مى كند پس اين دو بيت را انشاد كرد : انّ اليهود لحبّهم لنبيّهمامِنوا بوائق 1 حادث الازمان (1) والمؤمنون بحبّ آل محمد يرمون فى الآفاق بالنيران (2) و اين حديث طويل الذيل است . و عجب تر در ذكر ائمه اثنا عشر روايت ديگر از كتاب « مقتضب الاثر » (3) است كه ابراهيم بن ابى سماك در مسجد سهله براى جمعى نقل كرد من نزديك دومة الجندل شب تاريكى راه مى رفتم بين جبال و رمال پس شنيدم هاتفى اين ابيات خواند : ناد من طيبة (4) مثواه و فى طَيِّبَةٍ (5) حَلاّ احمد المبعوث بالحق عليه اللّه صلّى وعلى الباقى له فى الفضل والمخصوص فضلا وعلى سبطيهما المسموم والمقتول قتلا وعلى التسعة منهم محتداً طابُوا وأصلا هم مَنارُ الحق للخلقإذا ما الخلق ضلاّ نادهم يا حجج اللّه على العالم كلاّ كلمات اللّه تمتبهم صدقاً وعدلا و ايضاً از عبداللّه بن عمر مرويست كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حضرت امير عليه السلامفرمودند : « يا على ! من نذير اين امّتم ، و تو هادى ، وحسن قائد ، وحسين سائق ، وعلى بن الحسين جامع ، ومحمد بن على عارف _ يا فارط _ ، و جعفر بن محمد كاتب ، و موسى بن جعفر مُحصى ، وعلى بن موسى مُعبّر و منجى وطارد مبغضين ومُدْنى محبّين ، ومحمد بن على مُنزل اهل بهشت به درجاتشان يا قائد و سايق ، وعلى بن محمد خطيب شيعيان ومزوّج ايشان به حُور العين ، و حسن بن على بادى و معطى يا سراج اهل الجنة ، وقائم خلف ناشد وشاهد يا شفيع ايشان است در بهشت » (6) . و اين حديث را بَغَوى كه يكى از علماء سنّت است نيز نقل كرده است به اسناد مسطوره . و ايضاً حديث لوح اخضر (7) كه از زبرجد خضراء و در آن اسامى ائمه هدى مكتوب بود و آن كتاب انور (8) از شمس مضيّه و اطيب از رائحه مسك اذفر مى نمود كه خداوند براى پيغمبر اكرم هديه فرستاد ، در احاديث مرويه از حضرت عبدالعظيم مذكور خواهد شد . و آيات كريمه اى كه مؤوَّل در حقّ ائمه اثنا عشر است در كتب تفاسير مانند آيه نور و آيه مباركه « إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ » (9) و آيه كريمه « وَالسَّماءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ » (10) و آيه شريفه « إِنَّا

.


1- .در كفايه : حادثات الامان .
2- .اشعار و حديث در بحار الانوار 36/357 نيز منقول است .
3- .مقتضب الاثر : 54 _ 55 ، بحار الانوار 9/171 ، اثبات الهداة 3/255 _ 256 .
4- .وطيّبه وطابه اسم شهر مدينه طيّبه است ، در زمان جاهليت آن را يثرب مى ناميدند . حضرت ختمى مآب براى بوى خوش او يا براى پاكى آن از شرك طيّبه نام گذاردند . وفى حديث القائم عليه السلام : « نعم المنزل طيبة وما بثلاثين من اوليائه من وحشة » . فى المجمع . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . رجوع شود به : مجمع البحرين 3/81 ماده ( طيب ) ، روايت را نعمانى در كتاب الغيبة : 188 ح 41 نقل كرده است .
5- .در چاپ سنگى : طيبته .
6- .مناقب ابن شهر آشوب 1/251 بنقل از عبداللّه بن محمد بغوى وسلسله سند را به عبداللّه بن عمر رسانيده است ، طرائف ابن طاوس 173 _ 174 ح 271 ، الصراط المستقيم 2/150 .
7- .اين حديث را نعمانى در كتاب الغيبة : 62 ح 5 نقل كرده به اسنادش از امام صادق عليه السلام كه فرموده : « قال أبى لجابر بن عبداللّه الأنصارى : ان لى إليك حاجة فمتى يخف عليك أن أخلو بك . . » الى آخره .
8- .در چاپ سنگى : انوار .
9- .توبه : 36 .
10- .بروج : 1 .

ص: 352

زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ » (1) از كتابهاى عامه و خاصّه هر آن كس بخواند از فواضل و فضائل اين بزرگواران آگاه مى شود .

.


1- .صافات : 6 .

ص: 353

. .

ص: 354

در خصايص ائمّه مطهّرين مكرّمين (سى خصيصه)

در خصايص ائمّه مطهّرين مكرّمين سى خصيصه به نحو اجمال نوشته مى شودعجالةً به نحو اجمال خصايصى كه ائمه طاهرين عليهم السلام با حضرت خاتم المُرسلين صلى الله عليه و آلهاز صفات ثبوتيّه و سلبيّه شريك بوده اند و كسى جز ايشان اختصاص نيافت در اين اوراق اشاره مى نمايد : اوّل : انوار ايشان از نور حضرت رسول صلى الله عليه و آله مشتق شد ، و ايشان با نور نبوى صلى الله عليه و آلهمتّحد بودند ، و علّت غائى موجودات و كائنات اند باسرها . و در حديث است : « كان اللّه ولم يكن معه شى ءٌ » (1) پس خلق فرمود نور حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهرا تا آنكه خداوند را به وحدانيّت بشناسند و به الوهيّت عبادت كنند ، پس از آن نور و انوار مضيئه ائمه طيّبين طاهرين عليهم السلام عرش و كرسى و لوح و قلم و جنّت و نار و شمس و قمر و نجوم و حور و قصور طوبى و كوثر و ارواح انبياء و اوصياء و تمام انوار ديگر را خلق فرمود حتى عالم اشباح و ظلال و نفوس و عقول و عماء و هباء و ابحر و حجب وفساطيط من العلويات والسّفليات والمجردات والماديات به جهت ايشان از مكمن غيب به عرصه شهود آمد . دوّم : طينت ائمّه اطهار از اعلى عليّين است ، و طينات تمام انبياء و اولياء از فاضل

.


1- .بحار الانوار 54/234 به همين عبارت ، و عبارات مشابه نيز در روايات ما مروى است مانند آنچه برقى رحمة اللّه عليه در محاسن 1/242 ح 128 از امام باقر عليه السلامنقل كرده كه فرمود : « ان اللّه تبارك و تعالى كان ولا شى ء غيره ، نوراً لا ظلام فيه . . » الى آخر ما قال عليه السلام ، و نيز رجوع كنيد به : كافى 1/90 ح 7 .

ص: 355

طينت ايشان خلق شده است . و احاديث صحيحه « اصول كافى » (1) براى طايفه اماميّه كافى است . سوّم : نطفه هاى ائمه اطهار از كوثر است يا از نهر جارى از دو طرف عرش است ، پس ملكى قطره اى مى آورد و به پدرهاى ايشان مى خوراند ، و نطفه طاهره در ارحام مطهّره منعقد مى شود . چهارم : چون نطفه هاى ائمه در رحمهاى مادرهاشان قرار گرفت در عالم غيب و شهادت علائم خاصه اى ظاهر مى شود و آثارى ديگر پديدار ، و چون چهل روز بگذرد هر چيز را مى دانند و مى شنوند . پنجم : نطفه هاى ايشان غير از مشيمه رحم محلّ خاص و مستقر مخصوص دارد و آنها را اوعيه و ظروف مختصّه است ، و غذاهاى ايشان غير از دم طمث است به عكس سائرين . ششم : در ارحام امّهات به طرف دست راست متوقفند و سنگينى ندارند . هفتم : ائمه اطهار در ارحام امّهات متذكّرند و حديث مى گويند . هشتم : ائمه اطهار از مسلك معروف متعارف متولد نمى شوند بلكه طرف ايمن از ران راست شكافته مى شود ، و متولد مى گردند بدون اينكه صدمه زنند . نهم : ائمه اطهار با بدنهاى مهذب و مطهّر از خبائث متولّد مى شوند چنانكه در علائم امام عليه السلام گذشت . دهم : نموّ ائمه اطهار بر خلاف ديگران بوده است 2 . يازدهم : در ايشان پنج روح است : روح القدس ، و روح ايمان ، و روح قوّت ، و روح مدرج ، و روح شهوت ، و در سائرين چهار روح است يا سه روح . دوازدهم : ائمه اطهار در تمام اعضاء و اجزاء و ابدان شريفه ايشان _ از رؤوس و شعور

.


1- .كافى 2/2 باب طينة المؤمن والكافر .

ص: 356

و عروق و لحوم و عظام و جلود و اظفار و صدور و قلوب و اعين و ابصار و اسماع و مشام و لمس و ذوق _ آثار و خواصى بوده است با آنكه بشر بوده اند ، فرموده اند : « الا انّهم اسرار اللّه المودعه فى الهياكل (1) البشرية » (2) . سيزدهم : ابدان عنصريّه ائمه اطهار الطف از ابدان ديگران است و هر چند به عناصر اربعه مختلط بودند امّا اثقال و كثافات عنصريات را نداشتند . چهاردهم : ائمه اطهار مى بينند آنچه را سائرين نمى بينند ، پس در خواب مى ديدند آنچه را در بيدارى مى ديدند ، و همچنين در تاريكى آنچه را كه در روشنائى بود ، و در آسمانها آنچه در زمينهاست ، بلكه حركت هر ذرّه در هوا و مشى هر نمله اى در صخره صمّا به نظر شهود و يقين از ايشان مخفى نبود ، حتى اعمال خير و شر از هر برّ و فاجر بر ايشان پنهان نبود ، و آيه كريمه « وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (3) شاهد و گواه مُتقَنى است . بلى بعضى براى آنكه مشاهده و رؤيت حسيّه در خداوند محال است رؤيت را تعبير به علم و احاطه به اشياء كرده اند و همين طور رؤيت نبويّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين كه ائمه دينند به قرينه سابقه تعبير به علم و احاطه نموده اند . پانزدهم : ائمه اطهار به قوه اسماع شريفه خودشان هر صوتى و كلامى را مى شنيدند ، چه ملائكه و چه جن و چه شياطين و چه حيوانات از وحوش و طيور و حيتان ، و چه صرير و جرير فلكيّات و تهليل ملكيّات و حركات آنها ، و معمعه (4) شيرها در بيشه ها ، و قعقعه سلاحها در جنگها ، و خَفَقان رياح و جريان مياه ، و همهمه تمام كائنات در عوالم ظاهره

.


1- .در چاپ سنگى : هياكل .
2- .از عباراتى است كه مطابق نقل برسى در مشارق الانوار ، اميرمؤمنان عليه السلام به طارق بن شهاب فرمود ، و روايت مفصل است . رجوع كنيد به : بحار الانوار 25/169 _ 174 .
3- .توبه : 105 .
4- .« مَعْمَعَة » در اصل به معنى صداى برخاسته از جنگ است ، و به معناى صداى شعله آتش نيز استعمال شده است چنانچه در لسان العرب 8/340 ماده ( معع ) و تاج العروس 5/514 وارد است .

ص: 357

و باطنه و غيب و شهادت ، بلكه غناء و مغنّيات جنّات ، و تسبيحات مسبّحين ، و اذكار ذاكرين ، چه بعيد و چه قريب . و در كتاب « نهج البلاغه » (1) است : حضرت امير عليه السلامفرمودند : « انّى اشمّ رائحة النبّوة وَاسمَع رنَّة (2) الوحى » . و شنيدن آوازهاى ملائكه براى ائمه اطهار عليهم السلامبه قوّه سامعه ظاهره بود . شانزدهم : ائمه طاهرين طبيعت و سجيّه اى داشتند كه از اخلاط رديّه و اوصاف مُرديه مانند بخل و حسد و جبن و صفات ذميمه ديگر منزّه بوده اند . هفدهم : ائمه معصومين فاقد صفات حسنه ممدوحه نبوده اند از شجاعت و سخاوت و امثال آنها ، پس كمال هر صفات حسنه در ايشان بوده است . هيجدهم : ائمه مكرّمين از بطون ارذلين نيامدند ، و مطعون النسب والحسب مانند ائمه عامه نبوده اند . نوزدهم : ائمه هدى به هر لسان و لغتى بخواهند به اراده و مشيت الهيه تكلم مى نمايند ، و خداوند به زبانهاى ايشان جارى مى فرمايد هر كلام و اصطلاح و لغتى را از ملائكه و جن و اختلاف لغات انس و وحوش و طيور . و در حديث است : « هفتاد لغت خداوند به حضرت آدم تعليم فرمود و فروع آنها از هزار لغت علاوه است و حضرات ائمه مهديّين مى دانستند آنچه پيغمبران مى دانستند » . و احاديث صحيحه كه در كتب مناقب است كمال اعتبار دارد (3) . بيستم : در شامّه و لامسه و ذائقه ائمه طاهرين كيفيّت ديگر است ، و ايشان را مانند

.


1- .نهج البلاغة 2/157 اواخر خطبه قاصعه (192) بدين عبارت : « أرى نور الوحى والرسالة ، وأشم ريح النبوة وقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله ، فقلت : يا رسول اللّه ! ما هذه الرنة ؟ فقال : هذا الشيطان أيس من عبادته ، إنك تسمع ما أسمع وترى ما أرى إلاّ أنك لست بنبىّ ولكنّك وزير وإنّك لعلى خير » .
2- .در چاپ سنگى : رثة .
3- .بطور مثال به جلد ششم مدينة المعاجز فصل 161 و 207 و بحار الانوار 54/327 رجوع شود .

ص: 358

شمائم جسمانيّه نفحات و شمائم روحانيه عقلانيه است ، و ناچار هر چيزى كه در عالم وجود موجود است او را رائحه اى است چه طيّبه و چه منتنه ، چه مليحه و چه قبيحه ، پس بر حسب اختلاف وجودات در آنها روائحى است . و قواى شامّه هم مختلف است بعضى از دور استشمام مى كنند و بعضى از نزديك ، ائمه اطهار اگر بخواهند بعيد از براى ايشان قريب است حتى رائحه كفر و ايمان ، اطاعت و معصيت را استشمام مى كنند . و حديث « انّى اشمّ رائحة الرحمن من طرف اليمن » معتبر است ، و البته جسم ، رائحه روح را استشمام نمى كند براى مباينت ظاهر با باطن و مباينت اهل باطن با اهل حقيقت . و همين طريق است قوّه لامسه ايشان با ملموسات بر حسب اختلافى كه در حقايق اشياء ملموسه است ، و لمس هر چيزى در خود ملموس اوست . و همين طريق است قوّه قواى و مشاعر باطنه ايشان چنانكه ابن ابى الحديد معتزلى گفته است : صِفاتُكَ اسماءٌ وَذاتُكَ جَوْهَرٌبَرِى ءُ الْمَعانى عن صِفاتِ الْجَواهِرِ تجلُّ عَنِ الأَعْراضِ والْأَينِ والْمَتىوَيكبُرُ عَنْ تَشْبيهِهِ بِالْعَنَاصِرِ (1) بيست و يكم : زمين بدون وجود هيچ يك از ايشان بر پاى نيست ، و اگر ظاهر نشوند و مستور باشند براى آن است كه مردم از ربقه انقياد ايشان خارجند ، چنانكه عبارت « وعدمه منّا » دلالت دارد ، پس چنانكه در هر زمانى پيغمبرى لازم است امام هم به منزله اوست و قرآن وى الهام است ، و هُوَ امانٌ لأهلِ الْأرْضِ (2) . بيست و دوم : خداوند آثار ائمه اطهار را از دنيا محو نمى نمايد و زمين و سباع و هوام و ديدان ، لحوم و عظام ايشان را نمى خورند ، و اين فقره منصوص است

.


1- .بنگريد به : الروضة المختارة ( شرح القصائد الهاشميات والعلويات ) : 127 .
2- .در روايات زيادى مضمون اينكه اهل بيت امان اهل زمين هستند وارد شده مانند : امالى شيخ صدوق : 738 ، كمال الدين : 205 ح 19 ، كفاية الاثر : 29 ، تحف العقول : 7 .

ص: 359

و كرامتى مخصوص . بيست و سوم : از خلق فيوضات و افاضات ائمه اثنا عشر منقطع نمى شود ، يعنى : از مقابر شريفه ايشان قضاء حوائج و كشف نوائب و شفاء مرضى و امن خائفين و اداء ديون مى شود ، چنانكه تربيت و افاضه آفتاب به غائب شدن منقطع نمى گردد . بيست و چهارم : اجساد شريفه ايشان بعد از حيات متغيّر و مختلف نمى شود و نكهت و رائحه غير حسنه استشمام نمى نمايند ، چنانكه در جسد شريف لطيف جناب خامس آل عبا عليه السلام رائحه اطيب از مشك و عنبر شنيده مى شد ، و نور و ضياء و تلؤلؤ و بهائى ديگر مؤالف و مخالف ديدند ، و هر يك از اين اشارات مأخوذ از اخبار صحيحه است . بيست و پنجم : خداوند منّان به ائمه طاهرين قدرت و توانائى مرحمت فرمود كه هر يك بر حسب اراده حقّه هر وقت مى خواستند در آنِ واحد ، به امكنه عديده حاضر مى شدند (1) . و احاديثى كه در كتاب « اصول كافى » است دلالت مى كند بر بالين موتى و احياء حاضر مى شدند از روى حقيقت نه مجاز ، نه خيالى و تخيّلى يا مثالى و تصوّرى . و مرحوم علم الهدى سيّد مرتضى شعر معروف : يا حار همدان من يمت يرنى را به رؤيت خير و شرّ ، حسنه و سيّئه از براى محتضر تعبير فرمود 2 .

.


1- .بحار الانوار 27/157 ، به روايت مفصلى كه ثقة الاسلام كلينى در روضه كافى 8/76 تحت عنوان « حديث الشيخ مع الباقر عليه السلام » ح 30 نقل كرده نيز مراجعه شود .

ص: 360

و حديث وقعه جمل كه مرويست از قَتلى كه گفتند : قَتَلنى علىٌّ ، وجَرَحنى علىٌّ ، اَسرَنى علىٌّ ، رمانى علىٌّ ، هزمنى علىٌّ (1) و اخبار معراج ، و خبر بساط (2) ، و حضور هر يك از ائمه بر بالين اموات از كتب معتبره نزديك به قطع است ، بلكه مجال انكار نيست و از اخبار آحاد نتوان شمرد .

در كيفيت تفويض امور در دنيا و آخرت و احكام به ائمه انام و تحقيق آنبيست و ششم : خداوند به ائمه اطياب عليهم السلام اختيار احكام را تفويض داشت . و تفويض بر سه قسم است : يكى : در امر رزق و خلق و احياء و اماتت است ، اين مذهب باطل و بر خلاف حق است و كسانى كه اعتقاد به اين مذهب سخيف نمايند از غلات و طغات و خارجين از مذهب جعفرى عليه السلام و ملّت محمدى صلى الله عليه و آله مى باشند . دوّم : تفويض امور اخرويّه است از حساب و كتاب ، ادخال در جنّت و نار و امثال آنها ، اين قسم از اخبار ظاهر است لكن اختيار را از خداوند سبحان در دنيا و آخرت نمى توان سلب نمود ، و كمال مقام ائمه انام عليهم السلام شفاعت و وساطت ايشان است با علوّ درجات خاصّه . سوم : تفويض در احكام است ، و آن سه قسم است ايضاً : اوّل : حكمى است كه خداوند به طريق عموم يا خصوص از نفى و اثبات فرموده است ،

.


1- .روايت مفصلى است و آنرا ابن ابى جمهور احسائى در « المجِلى » : 410 نقل كرده و به نقل ازدى در كتاب الامام على عليه السلام ، همدانى : 604 مذكور است ، نيز بنگريد به : الانوار العلوية ، نقدى : 178 .
2- .خبرى است متضمن اينكه باد جماعتى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را بر بساطى به سوى اصحاب كهف برد ، اصحاب بر آنها سلام كردند و جوابى نشنيدند مگر جواب سلام اميرالمؤمنين عليه السلام را و حضرت با آنها گفتگو كرد ، بنگريد به : العمدة : 373 ح 732 و 733 .

ص: 361

البته ائمه اطهار عليهم السلام حكم اللّه را نمى توانند تغيير دهند . دوّم : حكمى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله عموماً او خصوصاً اثباتاً او نفياً فرموده است و خداوند امضاء داشته است ، البته خلاف اين حكم را نمى نمايند و تغيير آن محال است . سوم : قضيّه اى است كه از خدا و رسول صلى الله عليه و آله حكمى وارد نشده است ايجاباً وسلباً ، در اين قسم هر آنچه ائمه عليهم السلام حكم نمايند حكم اللّه و حكم الرسول صلى الله عليه و آله است و خداوند آن حكم را امضاء مى دارد . و در كتاب مُستطاب « كافى » (1) مرويست : « خداوند بر اين امّت ده ركعت نماز فرض فرمود دو ركعت دو ركعت ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله هفت ركعت اضافه نمود و شش ركعت از مسافرين ساقط كرد « لانّه نبّى الرّحمة وفى (2) السفر رحمة » و خداوند امضاء و اجازه فرمود . همين قسم تحديد ديات و صيام ثلاثه ايام در هر ماه و تعيين نوافل و تحريم هر مسكر . و در كتاب « كافى » (3) مرويست ايضاً : « ان اللّه ادّب نبيّه ثمّ فوّض إليه امر الدنيا والامة ليَسُوسَ 4 عباده فقال : « مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » (4) » . امّا تفويض احكام بر حسب بيان سابق از اين حديث به ائمه طاهرين عليهم السلامواضح است ، و قال الصّادق عليه السلام : « وضع رسول اللّه صلى الله عليه و آله دية العين و دية النّفس وحرّم النبيّذ وكلّ مسكر » . فقال له رجل : وضع رسول اللّه صلى الله عليه و آله من غير ان يكون جاء فيه شى ء ؟ ! قال عليه السلام : « نعم ليعلم من

.


1- .رجوع كنيد به : كافى 1/266 ح 4 ، 3/272 ح 2 و 273 ح 7 و3/487 ح 2 با مضامين مختلف ، مجموع احاديثى كه مرحوم كلينى در باب التفويض الى رسول اللّه صلى الله عليه و آلهوالى الأئمة عليهم السلام فى امر الدين (1/265) مرقوم فرموده قابل ملاحظه است .
2- .در چاپ سنگى : بى، عبارت در متون حديثى يافت نشد .
3- .كافى 1/266 ح 4 .
4- .حشر : 7 .

ص: 362

يطيع الرسول صلى الله عليه و آلهممن يعصيه » (1) . بعد فرمودند : « هر آنچه خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله تفويض فرمود به ما تفويض كرده است » (2) . و قال اللّه تعالى « هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ » (3) . بيست و هفتم : رجوع ائمه طاهرين است به اين ابدان عنصريّه پيش از قيامت براى تمليك و تصرّف حقوقشان از آنچه در دنيا به حكمت ها مقهور و مغلوب شدند ، پس سلاطين و ملوك زمين با سياسات كليّه و رياسات الهيّه در رجعت (4) با ايشان است ، و رجوع به اخبار رجعت در اين اوقات شايسته است . بيست و هشتم : به ائمه اطهار علومى لدُنّيّه وموهوبه داده شده است ، يعنى : علم به كليّات و جزئيات از مكنونات هر عالم دارند پس خداوند ايشان را خلق كرد و علومى هم در طينات ايشان قرار داد كه از آنها علم به گذشته و آينده داشتند 5 . بعبارة اخرى : علمشان مخلوق بود مانند جهل ، و معلوم است اين دو مخلوق تضّاد دارند ، پس از حصول علم از جهل اثرى نيست و علم به مثابه ثبوت است در وجود ، و جهل به مانند عدم و نفى . و از اين بيان بر حسب اختلاف و جهات علوم و معلومات است ، پس چنانكه علوم به اقسام شتّى متنوع است معلومات هم همين قسم است ، پس در حق هر يك از ايشان توان گفت : « وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ » (5) « وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ » (6) و در

.


1- .بصائر الدرجات : 401 ح 14 ، كافى 1/267 ح 7 ، وسائل الشيعة 25/354 ح 32109 .
2- .اين قسمت در روايتى ديگر مذكور است . رجوع كنيد به : بصائر الدرجات : 405 ح 6 و 406 ح 11 .
3- .ص : 39 .
4- .در ذيل اين عبارت در نسخه چاپ سنگى نوشته شده : « ايشانند و » .
5- .يس : 12 .
6- .انعام : 59 .

ص: 363

فقره زيارت است : « وهم عيبةُ علم اللّه ومعادنُ سرّ اللّه وحَمَلةُ كتاب اللّه » . واعلميّت امام هم در نزد اماميّه به دليل عقل و برهان نقل ثابت است ، مع ذلك كلّه مع علم الامام بما كان وما يكون وما هو كائن آناً فآناً به علوم الهيّه محتاج بوده اند ، و علم غابر و مزبور و نكت و نقر و ظهور امثله اشياء در مناره قائمه و شجره عرشيّه به نظر امام عليه السلام با آيه « خَلَقَ الاْءِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ » (1) در نزد بصير شبهه اى نمى گذارد . بيست و نهم : هيچ يك از ائمه طاهرين زائد الخلقه يا ناقص الخلقه اصليّه متعارفه نبوده اند بلكه معتدل الخلقه بوده اند ، آن وقت لازم مى آيد كاملِ تام ، تابع ناقص خارج از اعتدال شود ؛ از آنكه معتدل اقوى و اولى است در اطاعت ، پس هيچ يك از ائمه عليهم السلاماعمى و اصم و ابكم و اعرج مقطوع الاصبع والانف نبوده اند مگر عوارض خارجه مانند بياض عين يعقوب عليه السلام و شعيب نبى عليه السلام آيد . و همين طريق امراضى كه موجب تنفر طباع شود از جنون و جذام و برص مانند اخلاق رذيله و حِرَف و صنايع ركيكه كه سابقاً اشاره شد . سى ام : ائمه اطهار عليهم السلام مشرك و كافر و فاسق و فاجر و ظالم نبوده اند ، و به صنم سجده نكردند ، و به وثن عبادت ننمودند ، شاربين خمور و ضاربين طنبور و آكلين لحوم خنزير و لاعبين به ميسر و ازلام مانند سائرين ، لحظه اى و لحمه اى نيز نبوده اند و كريمه « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ » (2) بر حسب تفصيلى كه در مسأله امامت گذشت منافى با اين اجمال است . خلاصه فضائل فرد و فرد از ائمه اثنا عشر عليهم السلام لا تُحصر ولا تُحصى است چه رسد به مجموع من حيث المجموع .

.


1- .رحمن : 3 _ 4 .
2- .بقره : 124 .

ص: 364

دعاء شريف كه حضرت حجة اللّه اعظم در عُلوّ مقامات ائمه اطهار و آباء اخيار فرموده است

دعاء شريف كه حضرت حجة اللّه اعظم در عُلوّ مقامات ائمه اطهار و آباء اخيار فرموده استخلاصه اين بنده رو سياه از عقايد حقّه كه به برهان يافته بودم در حقّ ائمّه طاهرين عليهم السلامخواستم در اين مورد اشاره كرده باشم ، و تمام مقامات و كمال درجات ايشان را در دعاء شريف رجبيّه مى دانم كه حضرت امام عصر عجّل اللّه فرجه از ناحيه مقدّسه به شيخ ثقه ابو جعفر محمّد بن عثمان وكيل ثانى فرمودند ، و آن دعاء مشتمل بر مطالب عاليه و مضامين غاليه است ، و مرحوم كفعمى در كتاب « مصباح » (1) ذكر فرموده است ، و چه قدر شايسته و سزاوار است خواص ، مداقّه در اين كلمات شريفه نمايند و عوام را هم از معانى آن بهره اى دهند ، پس براى تيمّن و تبرّك بنويسم و ختم كنم : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِمَعانِى جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ [بِهِ] وُلاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ، الْمُسْتَبْشِرُونَ بأَمْرِكَ، الْواصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ، الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ . أَسْأَلُكَ بِما نَطَقتَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيئَتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعادِنَ (2) لِكَلِماتِكَ، وَأَرْكاناً لِتَوْحِيدِكَ، وَآياتِكَ وَمَقاماتِكَ الَّتِى لاَ تَعْطِيلَ لَهَا فِى كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ، لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهم (3) إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَخَلْقُكَ، فَتْقُها وَرَتْقُها بِيَدِكَ، بَدْؤُها مِنْكَ وَعَوْدُها إِلَيْكَ، أَعْضادٌ وَأَشْهادٌ وَمُناةٌ وَأَذْوَادٌ (4) وَحَفَظَةٌ وَرُوَّادٌ (5) . فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَأَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ .

.


1- .مصباح المتهجد : 803 شماره 866 ، اقبال الاعمال 3/214 ، بحار الانوار 98/393 .
2- .در چاپ سنگى : معاوناً يا معادناً .
3- .در مصدر : بينها .
4- .در چاپ سنگى : ازواد .
5- .در چاپ سنگى : زوّاداً . چند كلمه اخير نيز همگى منصوب مندرج است .

ص: 365

بعضى از اوصاف ائمه طاهرين عليهم السلام است كه از كتب خاصه و عامه نقل نموده ام

فَبِذلِكَ أَسْأَلُكَ، وَبِمَواقِعِ الْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَبِمَقاماتِكَ وَعَلامَاتِكَ، أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَنْ تَزِيدَنِى إِيماناً وَتَثْبِيتاً [يَا ]بَاطِناً فِى ظُهُورِهِ، وَظَاهِراً فِى بُطُونِهِ وَمَكْنُونِهِ . يَا مُفَرِّقاً بَيْنَ النُّورِ وَالدَّيجُورِ، يَا مَوْصُوفاً بِغَيْرِ كُنْهٍ، وَمَعْرُوفاً بِغَيْرِ شِبْهٍ، حَادَّ كُلِّ مَحْدُودٍ ، وَشَاهِدَ كُلِّ مَشْهُودٍ، وَمُوجِدَ كُلِّ مَوْجُودٍ، وَمُحْصِيَ كُلِّ مَعْدُودٍ، وَفاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ ، لَيْسَ دُونَكَ [مِنْ ]مَعْبُودٍ ، أَنْتَ أَهْلُ الْكِبْرِياءِ وَالْجُودِ . يَا مَنْ لاَ يُكَيَّفُ بِكَيْفٍ، وَلاَ يُؤَيَّنُ بِأَيْنٍ ، [يَا ]مُحْتَجِباً عَنْ كُلِّ عَيْنٍ، يَا دَيْمُومُ يَا قَيُّومُ وَعالِمَ كُلِّ مَعْلُومٍ، صَلِّ عَلَى [مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَعَلَى] عِبادِكَ الْمُنْتَجَبِينَ، وَبُشْرِكَ 1 الْمُحْتَجِبِينَ، وَمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ، وَالْبُهْمِ الصَّافِّينَ الْحَافِّينَ . وَبارِكْ لَنا فِى شَهْرِنا هذَا رَجَبُ الْمُرَجَّبِ الْمُكَرَّمِ، وَمَا بَعْدَهُ مِنَ الْأَشْهُرِ الْحُرُمِ، وَأَسْبِغْ عَلَيْنا فِيهِ النِّعَمَ، وَأَجْزِلْ لَنا فِيهِ الْقِسَمَ، وَأَزِل لَنا فِيهِ الْنِقَمَ، بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ [الْأَعْظَمِ] الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ، الَّذِى وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَأَضاءَ، وَعَلَى اللَّيْلِ فَأَظْلَمَ، وَاغْفِرْ لَنا مَا تَعْلَمُ مِنَّا وَمَا لاَ نَعْلَمُ، وَاعْصِمْنا مِنَ الذُّنُوبِ خَيْرَ الْعِصَمِ، وَاكْفِنا كَوافِىَ قَدَرِكَ، وَامْنُنْ عَلَيْنا بِحُسْنِ نَظَرِكَ، وَلاَ تَكِلْنا إِلَى غَيْرِكَ، وَلاَ تَمْنَعْنا مِنْ خَيْرِكَ، وَبَارِكْ لَنَا فِيما كَتَبْتَ لَنَا مِنْ أَعْمارِنا، وَأَصْلِحْ لَنا خَبِيئَةَ أَسْرَارِنا، وَأَعْطِنَا مِنْكَ الْأَمانَ، وَاسْتَعْمِلْنا بِحُسْنِ الاْءِيمَانِ، وَبَلِّغْنَا شَهْرَ الصِّيامِ، وَمَا بَعْدَهُ مِنَ الْأَيَّامِ وَالْأَعْوامِ، يَا ذَا الْجَلاَلِ وَالاْءِكْرامِ .

بعضى از اوصاف ائمه طاهرين عليهم السلام است كه از كتب خاصه و عامه نقل نموده امنعم ما قال ابو نواس فى حقّهم عليهم السلام : انا مولى لامام حبّه فرض عليناواوالى وَلدَيهِ حَسَناً ثمّ حسينا فهم عترة شخص جاء مبعوثاً اليناجبل فجّرت منه اثنتا عشرة عينا و يكى از شعراء عجم ، مضمون آيه كريمه را كه « وَالسَّماءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ » (1) است به چند بيتى خوش اداء كرده است ، براى جامعيّت اين اوراق بنويسم : چنانكه هست فلك را دوازده تمثالكه آفتاب بر او دور مى زند مه وسال بر آسمان ولايت دوازده برجندچو آفتاب نبوت همه بر اوج كمال قضاء چو آيينه نور احمدى مى ريختبريخت ز آنيه او دوازده تمثال ستارگان سپهر ولايت شرفندكه ايمنند زنقصان احتراق و وبال و اين دو بيت كه در مناقب ابوالفرج عبدالرّحمن بن جوزى است در اسامى كريمه ائمه طاهرين به نظر آوردم بنويسم : باربعة اسماء كلّ محمّد (2) واربعة اسماء (3) كلّهم على وبالحَسنَين السيِّدَين و جعفر (4) وموسى اَجرنى انّنى لهم ولىّ (5) وهم العترةُ الهاشميّة والذّريّة الزّكية ، اولئك حزب اللّه ، وهم خير البريّة ، وهم السّادةُ النقباء ، والائمّة النجباء ، والاسباطُ الهداةُ ، ولهم الحوض واللّواء ، والوَسيلة والشفاعة ، وهم القادة والزادة والدّعاة والولاة والحماة ، وهم البررة الاتقياء ، وشرف اهل الارض والسّماء ، والنجوم الامان للفرقة الناجية فى الليلة الداجية ، والفلك الجارية فى اللجج الغامرة . وهم الاوّلون والآخرون والسّابقون والآخروُن (6) والمسبّحون والشافعون . وهم التائبون العابدون الحامدون السّائحون الراكعون السّاجدون ، الآمرون بالمعروف والناهون عن المنكر ، الحافظون لحدود اللّه .

.


1- .بروج : 1 .
2- .در مناقب : بأربعة كل يسمّى محمداً .
3- .در مناقب : اسماؤهم . بنا بر اين پايان كلمه ( كلّهمْ ) بايد به سكون خوانده شود و الاّ به ضم .
4- .در مناقب : وبالحسنين والحسين وجعفر .
5- .مناقب ابن شهر آشوب 1/261 .
6- .كذا ، شايد « اللاحقون » باشد .

ص: 366

وهم كلمات اللّه وخاصّته ، واحبّاء اللّه وخزنته ، وامناء اللّه وسدنته ، وهم معانى التنزيل ومعادن التأويل ، ومحاة الاباطيل ونفاة الاضاليل ، وفى ابياتهم نزل جبرئيل . وهم السّبيل والسلسبيل ، وهم مصابيح الحكمة ومفاتيح الرّحمة ، وينابيع النعمة وسادات الائمة (1) ، ونواميس العصر واخيار الدهر . وهم شجرة العصمة ، وفيهم النبوة والامامة ، والامثال العليا والحجج العظمى ، ولهم الوسيلة الى اللّه ، والموصولة الى رضوان اللّه . من آمن بهم آمن باللّه ، ومن ردّ عليهم ردّ على اللّه ، ومن شكّ فيهم شكّ فى اللّه ، ومن عرفهم عرف اللّه ، ومن اطاعهم فقد اطاع اللّه ، ومن تمسّك بهم نجى ، ومن تخلّف عنهم غوى . وهم سرّ اللّه المخزون ، واولياؤه المقرّبون ، وامره بين الكاف والنون ، لا بل هم الكاف والنون ، والى اللّه يدعون ، وعنه يقولون ، وبامره يعملون . وهم السنام الاعظم ، والطريق الاقوم ، والذكر الحكيم ، والنّور القديم ، وخلفاء النّبى الكريم ، وامناء الرؤّف الرّحيم « ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (2) .

.


1- .كذا ، احتمالاً « الامة » صحيح است .
2- .آل عمران : 34 .

ص: 367

در دعاء حفظ كه ميرداماد طاب ثراه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم تعليم گرفتند

در دعاء حفظ كه ميرداماد طاب ثراه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم تعليم گرفتندمجدّداً زحمت مى دهد كه اين داعى در توسّل به چهارده تن معصومين و اولياء منتجبين ايشان بهتر از اين حرز نيافتم ، و يكى از سعادات اين دعاگو آن است اين حرز را به خطّ مرحوم سيّد مؤيد محقّق ميرداماد طيّب اللّه تربته يافتم در ورقه اى كه در آخر آن نوشته بودند :و كتب بيمناه مَسئولاً لشمس فضلاء العرفاء ، ونجم الاجلاّء النجباء _ بلّغه اللّه سبحانه من كمال العلم وقائم (1) العرفان ذروة الفلك واوج السّماء _

.


1- .كلمه ناخواناست .

ص: 368

دعائى كه سيّد بن طاوس در مصباح الزائر براى رفع شدائد مرقوم نمودند

احوج المربُوبين الى الرّب الغنّى محمّد بن محمّد يدعى باقر الداماد الحُسينى _ ختم اللّه فى نشأتيه بالحسنى _ ثانى عام سنه 1011 (1) من الهجرة المباركة المقدسة النبوية حامداً مصليّاً مسلّماً مستغفراً . و اين حرز را مرحوم ميرداماد بدين نحو در آن ورقه نوشت كه بعد از صلاة عصر با كمال هموم و غموم در عالم سِنه كه مشابه به خلَست بود خدمت حضرت ختمى مآب و حضرت ولايت مآب صلوات اللّه عليهما مشرف شدم ، دست مرحمت بر روى من و محاسن من كشيدند با كمال استبشار كربت و انكسار قلب مرا بردند ، پس اين حرز را خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كردم به نحوى كه مى دانستم . آن بزرگوار فرمودند : « به اين نحو كه من مى گويم بخوان : محمدٌ رسول اللّه (ص) اَمامى ، وفاطمة بنتُ رسول اللّه صلوات اللّه عليها فَوق رأسَى ، واميرُالمؤمنين على بن ابى طالب وصىُّ رَسُول اللّه صلوات اللّه عليه عن يمينى ، والحسن والحسين وعلى ومحمّد و جعفر وموسى وعلى ومحمد و على والحسن والحجة المنتظر ائمّتى صلوات اللّه عليهم عن شمالى ، وابوذر و سلمان والمقداد و حذيفه و عمّار و اصحاب رسول اللّه رضى اللّه تعالى عنهم من ورائى ، والملائكة حولى ، واللّه ربّى _ تعالى شأنه وتقدّست اسماؤه _ محيط بى وحافظى وحفيظى ، واللّه من ورائهم محيط ، بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ ، فاللّه خير حافظاً وهو ارحم الراحمين » .

دعائى كه سيّد بن طاوس در مصباح الزائر براى رفع شدائد مرقوم نمودندو نزديك به اين حرز شريف دعائى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوالعبّاس بن كشمرد براى خلاصى از ابوطاهر در حبس تعليم فرمود (2) و امر نمود در خواب بنويسد

.


1- .در چاپ سنگى : 111 . كلمه را با توجه به تاريخ زندگانى ميرداماد درج كرديم .
2- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 91/23 و99/231 باب 10 بنقل از مصباح و قبس المصباح ، مجموع باب دهم بحار كه درباره كتابت رقاع جهت حوائج است به ائمه معصومين عليهم السلام قابل مراجعه و ملاحظه است .

ص: 369

و چون برخيزد از خواب سوره يس بخواند و او را به گل بگذارد به نهر يا چاه بيندازد ، و همين نحو كرد و نجات يافت ، و مرحوم سيّد بن طاوس در « مصباح الزائر » (1) براى رفع شدائد بسيار تأكيد فرمود . بسم اللّه الرحمن الرحيم من العبد الذّليل فلان بن فلان الى المولى الجليل الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، وسلام على آل ياسين ومحمد وعلىّ وفاطمه والحسن والحسين وعلى ومحمد وجعفر وموسى وعلى و محمد وعلى والحسن وحجّتك _ يا ربّ! _ على خلقك . اللهمّ! إنّى لَمُسلم وانّى اشهد انك اللّه الهى واله الاولين والآخرين ، لا اله غيرك ، واتوجّه اليك بحقّ هذه الاسماء اذا دُعيتَ بها اجبت ، واذا سُئِلتَ بها اَعطَيتَ ، لما صلّيت عليهم وهوَّنت علىَّ خروجى ، وكنت لى قبل ذلك عياذاً ومجيراً ممّن أرادَ أنْ يفرط على أو يطفى . و اين حرز حكايتش مبسوط است و بسيار شريف (2) . و از طريق عامه مرويست : جارود عبدى نصرانى در عام حديبيّه اسلام آورد با قبيله اى از عبدالقيس بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وارد شد و اين ابيات بخواند : يا نبىّ الهُدى اتتك رجالٌقَطَعت فَدْفداً (3) والأفالا 4 تا آنكه گفت : اَنبَأ الاولون بِاسمِكَ فيناثمّ اسماء بَعده فَتَلألا آن جناب فرمودند : « آيا هست ميان شما كسى كه قَسّ 5 را بشناسد ؟ » . جارود عرض كرد : من او را مى شناسم و مى دانم انتظار شما را مى كشد و اسم شما را مى خواند و اسمهاى ديگر از خلفاء و تابعين شما را . و اين عبارات منثوره و ابيات منظومه از اوست كه خداوند را به اين اسامى كريمه قسم مى داد در وقتى كه سرش به سوى آسمان بود و به انگشتهايش اشاره مى كرد : اللهمّ! ربّ هذه السّبعة الأرفعة (4) والارضين الممرعة وبمحمّد والثلاثة المحاميد معه والعليّين الاربعة وسبطيه التبعة (5) الأرفعة وسَمىّ الكليم الضرّعة والحسن ذى الرّفعة اولئك النقباء الشفعة والطريق المَهيعَة (6) ، دَرَسَة (7) الانجيل وحفظة التنزيل ، وعدد نقباء بنى اسرائيل ، محاة الاضاليل ونفاة الاباطيل ، الصّادقون (8) القيل ، عليهم تقوم السّاعة ، ولهم من اللّه فرض الطاعة (9) . پس جارود ابيات او را بخواند : اقسم قِسٌّ قسماليس به مُكتِّما (10) لو عاش الفى عمرلم يلق منه سَأَما حتى يلاقى احمداوالنقباء الحكما هم اوصياء احمداكرم مَنْ تحتَ السما ذريّة من فاطمةاكرِمْ بها من فطما يعمى العباد عنهموهم جلاء لِلعمى لستُ بناسٍ ذكرَهُمحتّى احلّ الرجّما (11) پس جارود استدعا كرد آن اسمائى كه قسّ در نظم و نثر خود گفته است بيان فرمايد و بشناساند ، آن بزرگوار حديث معراج را در مشاهده ائمه اثنا عشر و وحى هاى سماوى بيان فرمودند . و عجب گفته است شاعر اين دو شعر را در مدح معصومين اربعة عشر : شفيعى نبىٌ والبتول وحيدروسبطاه والسّجاد والباقر المُجدى وجعفر والثاوى ببغداد والرّضاونجل الرضا والعَسكريّان والمَهدى

.


1- .مصباح الزائر : 535 .
2- .قريب بدين حكايت را نيز تنوخى در الفرج بعد الشدة 1/187 _ 188 نقل كرده است .
3- .فَدفَد بر وزن جعفر به معنى بيابان و دشت است و معانى ديگر هم دارد ، و در اين شعر همين معنا منظور است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .در كنز الفوائد : الارقعة .
5- .در مقتضب : النبعة .
6- .فى الحديث : « اتقوا البدع وَاَلزموا المهيع » ، و آن راه گشوده واسع است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
7- .در چاپ سنگى : درسته .
8- .در مقتضب : الصادقوا ، اين عبارت اظهر است .
9- .مقتضب الاثر : 37 ، كنز الفوائد : 257 ، الصراط المستقيم 2/239 ، بحار الانوار 15/246 .
10- .در صراط المستقيم : مكتتما .
11- .الصراط المستقيم 2/240 ، الاربعين ، شيرازى : 360 ، بحار الانوار 26/301 .

ص: 370

. .

ص: 371

مُشايعةٌ مفروضة : در اقسام مذاهب شيعه و مذهب حقّه اماميّه

مُشايعةٌ مفروضة:در اقسام مذاهب شيعه و مذهب حقّه اماميّهبدان مراد از اولياء ائمّه و تابعين ايشان كه حضرت عبدالعظيم خدمت امام عليه السلام عرض كرد همانا طايفه حقّه اماميّه اثنا عشريه اند كه تشيّع ايشان كامل است والاّ كسانى كه قائل به امامت بعضى از امامان شده اند شيعه توان خواند ليكن كمال و تمام تشيّع در ايشان نيست ؛ از آنكه شيعه سيزده فرقه شده اند : يك فرقه ناجيه اند آنها را اماميّه مى گويند ، ما بقى فرق هالكند و در دركات نيران معذّب خواهند بود مانند كيسانيّه . و صاحب « عوالم » (1) فرمود : آنها اصحاب مختار بن ابى عبيده ثقفى مى باشند ، و اسم

.


1- .عوالم العلوم 16/127 ح 201 در احوال امام حسن مجتبى عليه السلام ، و نيز در 17/649 بدان اشاره كرده است ، نيز بحار الانوار 45/344 ح 11 .

ص: 372

مختار اوّلاً كيسان بوده است ؛ براى آنكه در خردسالى حضرت امير عليه السلامبه وى « كيّس » يعنى : زيرك فرمود (1) ، و برخى گويند غلام وى موسوم به كيسان بوده است ، و آنها قائل به امامت ابوالقاسم محمد بن اميرالمؤمنين عليه السلاماند و متمسّكند به اين حديث نبوى صلى الله عليه و آلهكه فرمودند : « ايّام و ليالى منقضى نشود تا آنكه خداوند مبعوث كند از اهل بيت من مردى را كه اسم و كنيه او اسم و كنيه من باشد و اسم پدر او اسم پدر من باشد » . و گويند : اسم حضرت امير عليه السلام عبداللّه بوده است ، پس آنكس زمين را پر از عدل كند بعد از ظلم و جور . و اين طايفه بعد از حضرت امير عليه السلام و حسنَيْن عليهماالسلام محمد بن حنفيه را امام زنده قائم دانند . و بعضى ديگر از اين طايفه گفته اند : حسَنيْن عليهماالسلام از جانب محمد بن حنفيه مأذون در جهاد شدند و مردم را دعوت به امامت وى مى كردند ، و مانند دو امير بودند . و بعضى از ايشان گويند : محمد وفات كرد و بعد از وى امامت منتقل به فرزندانش شد ، و بعد از آن انتقال يافت به بنى عبّاس . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « من عموى خودم را دفن كردم و خاك بر قبر او ريختم » (2) . و شاعر گفته است : نبئت (3) ان ابن عطاءٍ روىوربّما صَرَّحَ بالمنكرِ لِما رَوى انّ ابا جعفرقال ولم يصدق ولم يَبرُرِ دفنتُ عمّى ثمّ عاد الى (4) صفيح لِبنٍ وترابٍ ثرى ما قاله قطّ ولو قالهقلتُ اتقاء من (5) أبى جعفرِ (6) و اشعار ابو هاشم سيد اسماعيل بن محمد حميرى در مدح وى معروف است 7 . و اشعار كُثيّر عزّه كيسانى نيز معروف ، اوّله : الا ان الائمة من قريشولاة الحق اربعة سواءُ على والثلاثة من بنيههم الاسباط ليس بهم خفاءُ فسبطٌ سبط ايمان وبرّوسبط غيبته (7) كربلاءُ وسبط لا يذوق الموت حتىيقود الخيل يقدمه اللواءُ يغيب فلا يرى فيهم زمان (8) برضوى عنده (9) عسل وماءُ (10) و مانند ناووسيّه ، رئيس اين طايفه كه مردى از اهل بصره موسوم به عبداللّه بن ناوس

.


1- .رجال كشى : 84 ، حضرت امير عليه السلام به او فرمود : يا كيّس ! يا كيّس ! اقوال ديگر را نيز ذكر كرده است .
2- .الفصول المختارة : 298 .
3- .در چاپ سنگى : تبئت .
4- .در فصول : « غادرته » بجاى « عاد الى » .
5- .در فصول : « اتق اللّه » بجاى « اتقاء من » .
6- .الفصول المختارة : 298 _ 299 ، بحار الانوار 37/3 . اشعار را در فصول مختاره به سيد اسماعيل حميرى نسبت داده است .
7- .در چاپ سنگى : غيبة .
8- .در بحار : زماناً .
9- .در چاپ سنگى : غيره .
10- .در بحار : غيل ، و در حاشيه از مصدر « عسل » نقل كرده است .

ص: 373

بود ، و آنها حضرت صادق عليه السلام را قائم حق دانند ، و متمسّكند به اين حديث كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اگر كسى آيد و بگويد به شما مرا غسل و كفن و دفن كردند تصديق ننمائيد » . و مى گويند : اين حديث را عَنبقة بن مصعب روايت كرده است . و بعضى از ايشان قرامطه اند ، و قرمطويه اسم مردى از اهل سواد است ، و مباركيّه خوانند ايشان را براى آنكه منسوبند به مبارك ، غلام اسماعيل بن جعفر عليه السلام ، و قرامطه را مى گويند از اخلاف مباركيّه اند . و بعضى از ايشان را سبطيّه مى خوانند به جهت انتسابشان به يحيى بن ابى السّبط ، و آنها عبداللّه فرزند حضرت صادق عليه السلام را امام دانند . و بعضى را فطحيّه خوانند ؛ از آنكه عبداللّه بن افطح رئيس ايشان در اين مذهب بوده است . و بعضى واقفه اند كه مختصرى از احوال آنها را در ذيل حال موسى بن جعفر عليه السلامنقل كرديم . ليكن اشهر مذاهب شيعه مذهب زيديّه است ، و احوال ايشان را در ضمن احوال زيد بن على ذكر نمودم ، و آنها مى گويند : اعتقاد ما آن است كه اوّل ائمه حضرت امير عليه السلاماست ، بعد از آن بزرگوار به اين ترتيب معتقدند : حضرت امام حسن عليه السلام ، بعد حضرت امام حسين عليه السلام ، بعد حضرت على بن الحسين عليه السلام ، بعد زيد بن على بن الحسين ، بعد محمّد بن عبداللّه بن حسن ، بعد برادرش ابراهيم ، بعد حسين بن على شهيد فخ ، بعد يحيى بن عبداللّه بن حسن ، بعد محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن ، بعد قاسم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن ، بعد حسن بن على بن حسن بن عمر بن على بن الحسين ، بعد يحيى بن حسين بن قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل بن حسن ، بعد محمد بن يحيى بن حسين ، بعد احمد بن يحيى بن حسين ، بعد محمّد بن حسن بن قاسم بن حسن بن على بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن ، بعد پسر او حسن ، بعد برادر او على بن محمد ، بعد احمد بن

.

ص: 374

حسين بن هارون كه از فرزندان زيد بن حسن است ، بعد برادر او ، بعد سائرين اهل بيتى كه خواندند مردم را به سوى حق . و اين فقرات از عقائد جاروديّه و تبريّه است و آنها را صالحيّه مى خوانند ؛ از آنكه رئيس ايشان حسن بن صالح بود . و جاروديّه نيز از اين فرقه اند ، و ابوالجارود را سرحوب مى ناميدند از آنكه سرحوب اسم شيطانى است كور كه ساكن در دريا است ، و ابوالجارود مكفوف و اعمى القلب بود ، و حضرت صادق عليه السلام در حق كثيرنوّا و سالم بن ابى حفصه و ابوالجارود فرمود : « كذّابون مكذِّبون كفّارٌ عليهم لعنة اللّه » . خلاصه اغلب اين اصول مذاهب با فروع آنها منقرض شد ، و دليل بر حقّيّت دعوى اماميّه اثنا عشريه همان انقراض و اندراس خودشان و مذهبشان است ، و تمام اهل اين مذاهب را ما شيعه مى دانيم اما شيعيانى هستند كه به آتش مى روند و بدان هم مخلّدند .

.

ص: 375

در معنى «شيعه» و اشتقاق آن است

در معنى «شيعه» و اشتقاق آن استو بدان « شيعه » مشتق از « شاعَ » است و آن به معنى همراهى كردن است به امام عليه السلامچنانكه فرموده اند : « الشيعة الجماعةُ التى تَتْبَعُ سَيَّدهم » (1) ، يا آنكه مأخوذ از « شياع » است و مراد از شياع اعوان و انصارند براى امام عليه السلام ، يا آنكه شيعه اسم است براى هيزمهاى ريزه اى كه در زير ديگ سوخته مى شود و در سوختن متابعت مى نمايند هيزمهاى درشت را ، و صديقه طاهره عليهاالسلامفرمودند : « ان كنت تعمل بما امرناك وتنهى عما زجرناك فانت من شيعتنا والاّ فلا » (2) .

.


1- .استرآبادى در تأويل الآيات : 495 از ابو على طبرسى نقل كرده كه فرمود : الشيعة الجماعة التابعة لرئيس لهم ، وصار بالعرف عبارةً عن الامامية . سپس به مجمع البيان مرحوم طبرسى مراجعه و اين مطلب در 8/314 ذيل آيه « وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ » ( صافّات : 83 ) يافت شد .
2- .تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 308 ، بحار الانوار 65/155 .

ص: 376

و در علائم تشيّع آنچه كه حضرت امير عليه السلام به احنف بن قيس فرمودند كفايت است ، و اين آيه در حق ايشان است « أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (1) . و اين اوصاف هم در حق ايشان است : « وهم اهل الهدى واهل التقوى ، واهل الخير ، واهل الايمان ، واهل الفتح ، واهل الظفر (2) . وهم الشاجعون (3) الناحلون الذابلون (4) المُتباذلون المُتحابّون المزاورون (5) . وهم صفر الوجوه من السَهَر ، عُمش العيون من البكاء ، ذُبل الشفاه من الدعاء ، خمصُ البطون من الصّيام ، حدب الظّهر من القيام ، عليهم غبرة الخاشعين (6) . اين طايفه اند حق پرستانباقى همه خويشتن (7) پرستند

.


1- .يونس : 62 _ 64 .
2- .برگرفته از حديث مروى از امام صادق عليه السلام در كافى 2/233 ح 8 و شرح الاخبار قاضى نعمان 3/487 ح 1408 .
3- .در كافى : الشاحبون ، و در حاشيه از نهايه اثيريه نقل كرده كه : شاحب به معناى « متغير اللون والجسم » مى باشد و از بعضى از نسخه ها « السائحون » نقل كرده به معناى « الملازمون للمساجد » .
4- .عبارت مروى از امام صادق عليه السلام در كافى 2/233 ح 7 ، در روايت خصال مرحوم صدوق : 444 ح 40 از امام باقر عليه السلام در صفات شيعيان اميرمؤمنان على عليه السلامچنين آمده : « يا أبا المقدام ! إنّما شيعة على عليه السلامالشاحبون الناحلون الذابلون ، ذابلة شفاههم ، خميصة بطونهم ، متغيرة ألوانهم ، مصفرة وجوههم ، إذا جنَّهُمُ الليل اتخذوا الأرض فراشاً ، واستقبلوا الأرض بجباههم ، كثير سجودهم ، كثيرة دموعهم ، كثير دعاؤهم ، كثير بكاؤهم ، يفرح الناس وهم يحزنون » .
5- .در روايت جابر كه در اصول ستة عشر : 68 نقل شده چنين آمده : إنّ أناساً أتوا أبا جعفر عليه السلام فسألهم عن الشيعة : « هل يعود غنيهم على فقيرهم ؟ وهل يتحابّون ؟ وهل يعود صحيحهم على مريضهم ؟ وهل يعرفون ضعيفهم ؟ وهل يتزاورون ؟ وهل يتحابّون ؟ وهل يتناصحون ؟ » ، فقال القوم : ما هم اليوم كذلك ! فقال أبو جعفر عليه السلام : « ليس هم بشى ء حتى يكونوا كذلك » .
6- .نهج البلاغة 1/233 _ 234 بخشى از خطبه 121 .
7- .در چاپ سنگى : خويش .

ص: 377

در سبب ظهور لقب رفض و معنى آن است

پس هر كس كاملاً مشايعت ائمه معصومين عليهم السلام را در متابعت احكام از مسائل حلال و حرام نمود شيعه اوست و اگر نه امام عليه السلام فرمود : « اغرب ثمّ اغرب ثم اغرب » ، و مشهور است در سرداب مبارك آواز امام عصر عليه السلام را شنيدند كه مى فرمود : « اللهمّ ! إنّ شيعتنا قد خُلقوا من فاضل طينتنا ، وعُجّنوا بماء ولايتنا ، اللّهمّ اغفرهم من الذنوب ما فعلوا اتّكالا على حبّنا ، ووَلِّنا يوم القيامة أمورهم ، ولا تؤاخذهم بما اجترحوا من السيّئات اكراماً لنا ، ولا تقاصِّهم (1) يوم القيامة مقابل اعدائنا ، وان خفّت موازينهم ففضِّلها بفاضل حسناتنا » (2) . سلام اللّه على قائل هذه الكلمات .

در سبب ظهور لقب رفض و معنى آن استو عجب است از آن فرقه خبيثه اى كه طايفه شيعه حقه را « رافضه » لقب دادند . و شهرستانى در « ملل و نحل » گفته است : جماعتى از شيعه كوفه ترك كردند زيد بن على را و از اين جهت آنها را رافضى ناميدند ، بعد از ايشان به ديگران اين اسم جارى شد ، و « رفض » به معنى ترك است (3) . و ابن شهرآشوب نقل كرده است كه : حضرت صادق عليه السلامبه اصحاب خود فرمودند : « اين مردم شما را رافضى نام نكردند بلكه خداوند شما را رافضى خواند ؛ براى آنكه هفتاد نفر از خيار بنى اسرائيل ترك كردند دين فرعون را و ايمان به حضرت موسى آوردند ، پس آنها را رافضى خواندند ، خداوند امر فرمود : حضرت موسى اين اسم را در تورات ثبت كند » . بعد فرمودند : « اى ابوبصير ! مردم رفض و ترك كردند خير را و گرفتند شرور را ،

.


1- .در چاپ سنگى : تقاصصهم .
2- .بحار الانوار 53/303 .
3- .نيز رجوع شود به : المحبر ، ابن حبيب : 483 ، تاريخ ابن خلدون 4/3 و 29 ، مناقب خوارزمى : 356 .

ص: 378

و شماها رفض كرديد شر را و اخذ نموديد خير را » (1) . و حكايت عمّار ذهبى (2) و شهادت دادن در نزد ابى ليلى قاضى معروف است (3) . و شافعى عجب گفته است : اذا فى مجلسٍ ذكروا عليّاًوَسِبطَيه وفاطِمَة الزكيّهْ فقطّب وجهه من نال منهمفأيقن انه لِسَلَقْلَقِيَّهْ (4) اذا ذكروا عليّا او بنيهتشاغل بالروايات الغَبِيَّهْ يقول لما يصحّ ذَروُا فهذاسقيم من حديث الرافضيّهْ برئت الى المهيمن من اناسيرون الرفض حبّ الفاطميّهْ على آل الرسول صلاة ربّىولعنته لتلك الجاهليهْ (5) و منصور فقيه گفت : ان كان حبّى خمسةزكّت بهم فرائضى وبغض من عاداهمرفضاً فانّى رافضى (6) و شاعرى گفت : قالوا ترفضت قلت كلاّما الرّفض دينى ولا اعتقادى لكن توليّت غير شكّخير امام وخير هادى ان كان حبّ الوصىّ رفضافانّنى أَرْفَض (7) العبادِ (8) پس شيعه اماميّه بدانند چنانكه دوستى آل محمد صلى الله عليه و آله فرض ، دشمنى دشمنانشان نيز فرض است مانند اطاعت ايشان و ترك مخالفتشان . و اين آيه كريمه را در تبرّى از اعداء آل محمد صلى الله عليه و آله شاهد دوستان ايشان است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاْءِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ » (9) . و ايضاً : « لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ » (10) . و ايضاً : « تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِم » (11) .

.


1- .كافى 8/34 ، فضائل الشيعة ، شيخ صدوق : 21 ، بحار الانوار 65/49 .
2- .كذا ، صحيح « عمار دهنى » يا « عماره دهنى » است چنانچه در كتب رجال مذكور است مانند تنقيح المقال 2/318 ، طرائف المقال 1/537 .
3- .رجوع كنيد به : تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 310 ح 157 ، بحار الانوار 65/156 ، مستدرك سفينة البحار 4/171 .
4- .سَلَقْلَق بر وزن سَفَرْجَل زنى است حائض مى شود از دُبُر ، و سلقلقه _ به زيادتى هاء _ : زن بلند آواز است . قاموس . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . القاموس المحيط 3/246 ماده (سلق) .
5- .مناقب آل ابى طالب ( ابن شهر آشوب ) 1/5 ، الصراط المستقيم 3/77 ، الغدير 4/324 .
6- .الصراط المستقيم 3/77 ، بشارة المصطفى : 427 ح 4 ، ينابيع المودة 3/103 _ 104 .
7- .در چاپ سنگى : رافضى .
8- .الصراط المستقيم 3/76 .
9- .توبه : 23 .
10- .ممتحنه : 1 .
11- .مجادله : 14 .

ص: 379

در بيانات ابن روزبهان است در مدح ائمه هدى نثراً و نظماً

در بيانات ابن روزبهان است در مدح ائمه هدى نثراً و نظماًبدان فضل بن روزبهان با آن تعصب و عناد كه به آية اللّه على العباد مرحوم علامه اعلى اللّه مقامه اظهار كرد و در كتاب خود (1) آنقدر داد و فرياد زده است و خواسته است مذهبِ باطلِ عاطلِ خود را از آنچه ظاهر البطلان است در نظر سنّيان به مقام كشف و عيان برآورد ، و در مقامات ائمه طاهرين عليهم السلام نظماً و نثراً بياناتى دارد . اقول : ما ذكر من فضائل فاطمة سلام اللّه على ابيها و عليها وعلى سائر آل محمّد صلى الله عليه و آلهامر

.


1- .كتاب وى « ابطال نهج الباطل » است كه در ردّ كتاب « كشف الحق ونهج الصدق » علامه حلى نگاشته . مرحوم شهيد قاضى نور اللّه « احقاق الحق » و علامه مرحوم مظفر كتاب « دلائل الصدق » را در ردّ قاضى فضل بن روزبهان به رشته تحرير درآورده اند .

ص: 380

لا ينكر ، فانّ الانكار على البحر برحمته ، وعلى البرّ بسعته ، وعلى الشمس بنورها ، والانوار بظهورها ، وعلى السّحاب بجوده ، وعلى الملك بسجوده انكاراً لايزيد المنكر الا الاستهزاء به ، و من هو قادر على ان ينكر على جماعة هُمْ اهل السَّداد وخُزّان مَعْدِنِ النبوّة وحفّاظ آداب الفتوة ، صلوات اللّه وسلامه عليهم . ونعم ما قلت فيهم منظوماً : سلام على المُصطفى المجتبىسلام على السيّد المرتضى سلام على ستّنا فاطمهمن اختاره اللّه خير النسا سلام من المسك انفاسهعلى الحسن الالمعى الرّضا سلام على الاوزعى الحسينشهيد يرى جسمه كربلا سلام على سيّد العابدينعلىّ بن الحسين المجتبى سلام على الباقر المهتدىسلام على الصادق المقتدى سلام على الكاظم الممتحنرضى السّجايا امام التُّقى سلام على الثامن المؤتمنعلى الرّضا سيّد الاصفيا سلام على المتقى التّقىمحمّد الطيّب المرتجى سلام على الاريحىّ النقىعلى المكرّم هادى الورى سلام على السيّد العسكرىامامٌ يُجَهِّزُ جيشَ الصّفا سلام على القائم المنتظرابى القاسم العزم نور الهداى سيطلع كالشمس فى غاسقينجّيه من سيفه المنتضى ترى يملأ الارض من عدلِهكما ملئت جور اهل الهوى سلام عليه وآبائهوانصاره ما تدور السما

.

ص: 381

عرض سوم : در شرح عقايد حضرت عبدالعظيم است از حقايق سبعه

عرض سوم:در شرح عقايد حضرت عبدالعظيم است از حقايق سبعهعرض سوم : در اعتقادات واجبه كه حضرت عبدالعظيم عرض كرد : و اقول : انّ المعراج حقّ ، والمساءَلَةُ فى القبر حق ، وان الجنّة حق ، وان النار حق ، و الصراط حق ، والميزان حق ، وان السّاعة آتية لا ريب فيها ، وانّ اللّه يبعث من فى القبور . بعون اللّه بماندم و باز به مقصود معاودت نمودم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام بعد از اقرار به توحيد و نبوت و امامت يكان يكان از ائمه دين صلوات اللّه عليهم اجمعين اعتقادات واجبه ديگرش را بدين گونه كه ترجمه مى شود عرضه داشت : يعنى : مى گويم : به درستى كه معراج حق است ، و سؤال نكيرين در قبر حق است ، و بهشت حق است ، و آتش حق است ، و ميزان حق است ، و قيامت مى آيد و شكّى در آن نيست ، و خداوند برانگيزاند كسانى كه در قبرها هستند يعنى : مردمان ، زمان نداى حق و قيام قيامت سر از خاك برداشته و زنده مى شوند ، و « مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى » (1) اشاره به اين فقره اخيره است . مخفى نماناد : انسان كه خود را بنده دانست و خداوندى و موجدى در ابقاء و ايجاد خود معتقد شد و امور را كليّةً به سوى پروردگار خود راجع نمود و در مقام تفويض صرف برآمد و كلمه « لاحول ولا قوة الاّ باللّه العلىّ العظيم » را از روى صداقت و ارادت بيان نمود و دانست كه عود و رجوعش به مفاد « إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى » (2) به روز ديگر و خانه ديگر است و كلمه « إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ » (3) مركوز خاطرش گرديد ، بسيار سزاوار و شايسته

.


1- .طه : 55 .
2- .تين : 8 .
3- .بقره : 156 .

ص: 382

است كه به مضمون « وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » (1) هميشه تجديد به عهد و توصيه به حق نمايد كه وضع اين عالم براى همين است آنچه در سابق شده است و از وى خواسته اند ، يعنى : در روز الست به كريمه « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ » (2) .. الى آخره ، و آنچه به وى خبر داده اند امناء دين و اصدقاء كاملين از وقايع معلومه يوم الجزاء و البقاء كه خانه اى است بعد از دنيا بايد به سوى آن همگى نقل نمائيم ، نيز اذعان و اعتراف كرده از تذكر يوم قبل كه روز « زر » بوده و از تذكر يوم بعد كه « روز حشر خلايق » است در امروز كه « روز عمل » است غفلت نورزيم ، پس ائمه هدى فرمودند : « خوب است هر كس شب مى خوابد وصيّت نامه اش زير سرش باشد و اگر نه مردنش مردن جاهليت است » . همانا وصيّت اعم است از اينكه كسى را براى حفظ و ضبط و صرف مال و اولاد و عيال خود تعيين نمايد يا آنكه تجديد عقايد حقّه خود را نمايد از آنچه ما جاء به النبى است و از ضروريات دين است ، و اين عمل نبى و ولى و برگزيدگان و خاصّان از بندگان خداوند سبحان است كه هميشه متذكّر يوم العهد و يوم القيامة بوده اند ، و از اين جهت بستگى و علاقه به عوائق و زخارف دنيا به هيچ وجه من الوجوه نداشته اند ، و براى تذكر يوم المعهود و يوم الموعود آمدند و شهداء بر خلق شدند ، و كريمه « وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ » 3 نيز شاهد بر مطلوب است چنانكه در آخر همين عرض دين معروض مى شود . لهذا آن جناب هم تجديد عهد نمود و عقايد خود را حضوراً عرضه داشت ، پس شروع در عرض سوّم از عرض دين حضرت عبدالعظيم كردم ، و آن را بر هفت حقيقت عنوان نمودم از عقايد حقّه ثابته :

.


1- .عصر : 3 .
2- .اعراف : 172 .

ص: 383

حقيقت اولى : در شرح معراج حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم است

حقيقت اولى:در شرح معراج حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم استامّا حقيقت اولى : در شرح معراج است ، عرض مى كند : معراج حقّ است ، و آنچه مسلمان در معراج بايد اعتقاد كند آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مفاد كريمه « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً » (1) در ثلث آخر شب به جسد شريف ظاهرى خود سير فرمود و به مسجد اقصى آمد و در زمان اندكى از آسمانها گذشت ، و هر كس منكر معراج جسمانى آن جناب شود منكر شده است نبوت آن بزرگوار را ويكى از ضروريّات مذهب را. و بدان « مِعراج » و « مِعْرَج » جمع آن « معارج » است و « معاريج » بر وزن مَفاتِح و مَفاتيح و آن شبيه نردبام است كه تعبير به دَرَجَه شده است چنانكه فرموده است : « وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ » (2) و « عُرُوج » به كريمه « تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ » (3) به معنى بلند شدن و از نشيب به فراز برآمدن است . و اين درجه عاليه و اين عروج خاص از براى احدى از اولاد آدم ميسّر نگرديد مگر براى حضرت خاتم الانبياء والمرسلين محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله . و آنچه از كتاب خدا غير از آيه « اسرى » و سوره مباركه « والنجم » دليل و شاهد است آيه مباركه « وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا » (4) ، و ايضاً آيه شريفه « فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ » (5) ، يعنى : اى محمد ! سؤال كن از كسانى كه پيش از تو بوده اند و ايشان را به رسالت فرستاده ام ، و معلوم است حضرت نبوى صلى الله عليه و آله در زمان پيغمبران نبوده است تا سؤال كند از ايشان ، پس در آسمانها بر حسب اخبار صحيحه و ظواهر آيات كريمه

.


1- .اسراء : 1 .
2- .زخرف : 33 .
3- .معارج : 4 .
4- .زخرف : 45 .
5- .يونس : 94 .

ص: 384

در معارج عديده كه اعتقادى شيعه اماميّه است خدمت آن بزرگوار شرفياب شدند و از درجات انبيا هم عروج فرمود و گذشت و به مقام قاب قوسين رسيد و وصاياى حقه شنيد . نعم ما قيل : سُبحان من خَصَّ بالاِسراء رُتبتَهبقربه حيث لا كيفٌ وتمثيلُ بالجسم اَسرى وانَّ الروّح خادمُهُله من اللّه تعظيمٌ وتبجيلُ له البُراق جَواد والسّماء طرقْمسلوكة ودليل السّير جبريلُ (1) و مرحوم قاضى ابو سعيد قمّى در فقره معراج حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله رساله موسومه به « ورديه » (2) نوشته است ، و معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله را به بيان مليح كه منافى با طريقه اصحاب و مشرب اهل صواب نيست بسط و شرح داده كه خلاصه آن در شرح اعتقادات صدوق در ذيل همين حديث مسطور است ، داعى نيز خلاصه كرده در اين مقام مى نويسد : بدان كه آن جناب معراج جسمانى و معراج روحانى و معراج عقلانى داشت ، اما معراج جسمانى سير جسد شريف آن بزرگوار بود تا منتهى مراتب اجسام ، پس از ظلمات اجرام حسيّه ملكيه الى اللّه تعالى سير كرد با مركبى كه جسم بود و نامش براق ، با كمال سرعت و حركت كه در هر قدمى محاذى با نوعى از اجسام مى شد ، و هر طايفه اى از اين انواع جسمانيات حظ و بهره اى از بركات قدوم وى مى بردند ، و در سرعت حركت آن جناب فرمود : وسرعته فى سيره كمثل ما يطلع من القلب المشتاق . ونعم ما قال قائله البردة فى قصيدته الشريفة : سريتَ من حرم ليلاً الى حرمكما سرى البدر فى داج من الظلمِ وبثَّ (3) ترقى الى ان نلتَ منزلةًمن قاب قوسين لم تدرك ولم ترمِ وقدّمتك جميع الانبياء بهاوالرُّسل تقديم مخدوم على خدمِ وأَنْتَ تخترق السّبع الطباق بهمفى موكب كنت فيه صاحب العلمِ خَفَضت (4) كلّ مقام بالاضافة اذنوديت بالرّفع مثل المفرد العلمِ (5)

.


1- .اشعار را شيخ عباس قمى در انوار البهية : 33 نقل كرده است .
2- .قاضى سعيد ( ابو سعيد ) قمى كتابى نوشته بنام « الاربعينيات » مشتمل بر چهل رساله در موضوعات مختلف ، رساله مورد نظر ، هشتمين رساله آن و موسوم به « الحديقة الوردية والسوانح المعراجية » مى باشد . رجوع كنيد به : ذريعه 6/391 ش 2431 .
3- .در انوار : فظلت .
4- .[خفضتَ:] پست كردى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .الانوار البهية : 36 .

ص: 385

در معراج جسمانى و اشعار خاقانى است

در معراج جسمانى و اشعار خاقانى استخوش گفت خاقانى : گفتى كه سوار شد على الحالبر نفس شريف عقل فعّال دين گفت كه دور باد يا ربچشم بد از اين سوار و مركب احمد به چنين براق ميمونزِ اين دار الحَزَن آمد بيرون ز اقليم حدوث برگرفتهراه ملكوت در گرفته از وادى قدس سر كشيدهدر كعبه بى جهت رسيده در گاه قدم به ديده ديدهلبيك به گوش سرّ شنيده بشنود نود هزار اشارتلا احصى رانده در عبادت ما اعظم شانك اى مطهّرما اكرم وجهك اى مظفّر اى عشر عطاى تو به يك دمصد ساله خراج هر دو عالم اندازه نعل تو است واللّه محراب مسبّحان درگاه ادريس به درس چاكر توتاريخ شناس اختر تو خاقانى از اين سراى تزويربگريز و ركاب مصطفى گير گر زين سخنان سحر كردارحسّان عرب شدى خبردار بانكش زندى زعالم پاكيا حسّان العجم فديناك پس معراج جسد شريفش منتهاى عالم اجسام بود ، و عبارت آن مرحوم اين است : وسَرى بسيره الى اللّه من ظلمات عالم الأجسام والاجرام على مركبه الّذى سمّى بالبراق فى كمال السّرعة . و در تمجيد براق عجب گفته اند : براقى شتابنده مانند برقسنامش چو خورشيد در نور غرق بريشم دمى بلكه لؤلؤ سُمىچو لؤلؤ رونده بر ابريشمى باز هم گفته اند : برق رفتار بر براق نشستتازيش زير و تازيانه به دست هر چه را ديد زير كام كشيدشب لگد خورد و مه لگام كشيد و در حديث است : « لو اذن اللّه تعالى [لَها] لجالت الدّنيا والآخرة بجرية واحدة ، وهو خير من الدّنيا بحذافيرها » (1) . اما معراج روحانى آن جناب صلى الله عليه و آله منتهى مدارج عالم ارواح بوده است ، و از اين جهت است مركب جسمانى براق در اول صُقع و ثغر عالم روحانيات تخلف كرد و ايستاد ، پس بر فرق كه مركبى در خور آن عالم بوده موجود شد و به روى قرار گرفت و در عروج روحانى صفوات ارواح نوريّه را به نظر روحانى خويش ملاحظه فرمود ، و خرق حجب گرديد ، و ساكنين حضرت مقدّسه روحانيات از مرتبه جامعه كامله جناب اقدس نبوى صلى الله عليه و آله آگاهى يافتند ، و قبله و پيشواى خود را ديدند . و عبارت آن فاضل متبحّر اين است : « وارتقى بروحه القدسيّة الى مدارج الارواح وَخَرَقَ

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/35 ح 49 ، بحار الانوار 18/316 با اختلافات اندك ، در دو مصدر بجاى جمله اخير چنين آمده : « وهى أحسن الدواب لوناً » ، اما فقره اخير در روايتى نبوى صلى الله عليه و آله مروى در احتجاج طبرسى 1/57 وارد است بدين عبارت : « فقد سخّر اللّه لى البراق وهو خير من الدنيا بحذافيرها ، وهى دابة من دواب الجنة . . » .

ص: 386

الحُجُب وَبَلَغَ قِمَّةَ المُزَاحِ (1) الى اَن صار اِماماً لصفوف الارواح النوريّة . . » الى آخره . و فقره دعاء ندبه « و عرجتَ بِروُحهِ اِلى سَمائِكَ » 2 اشاره است به همين معراج . محمد كه سلطان اين مهد بودزچندين خليفه وليعهد بود سر نافه در بيت اقصى گشادزناف زمين سر به اقصى نهاد دل از كار نُه حجره پرداختهبه نه حجره آسمان ساخته برون جسته از گنبد چاربندفرس راند بر هفت چرخ بلند

.


1- .مزاح و مفارحه به معنى مقابله است در آسمان چهارم خانه اى است برابر عرش كه او را ضراح به ضم خوانند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 387

در معراج عقلانى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است

در معراج عقلانى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله استامّا معراج عقلانى نورانى آن بزرگوار منتهى اليه سيرش موجب تحيّر عقول است يعنى : إذا انتهى الكلام الى اللّه فانتهوا فلن يزيد غير التحيّر . و در اين معراج آن عقل اوّل داخل سرادقات جلال گرديد ، و براى آن جناب رفع استار بهائيّه و جماليّه شد و رسيد به جائى كه بين او و خدايش احدى حاجز نبود حتّى نفس شريف و ذات رفيع وى ، و عبارت وى اين است : ثمّ ترقّى بعقله النوّرى ونوره العقلى ودخل سرادقات الجلال ورفع استار البهاء والجمال الى ان وصل الى حدّ لم يكن بينه وبين ربّه احد حتّى نفسه الشّريف وذاته الرّفيعة . و از تعبيرات مليحه كه فرموده است در عروج جسمانى تعبير و تقرير به لفظ « سرى » كرده ؛ از آنكه سير اختصاص به حركت كردن در آخر شب يا در تمام شب عموماً دارد ، و اين بيان را اقتباس از آيه كريمه « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى » (1) نمود ، و متعلّق سير بر حسب

.


1- .اسراء : 1 .

ص: 388

تبادر همانا اجسام است ، و حضرات اهل حق گويند : از كلمه بعيده مبرهن است كه عروج حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سيرش به همان بدن نورانى و روح الهى معاً بوده است ؛ از آنكه اطلاق كلمه عبد به جسد خالى از روح و روح بدون جسد ننمايند ، پس استعمال اهل لسان خود اقوى برهان است كه سير اقدس نبوى صلى الله عليه و آله روحاً و جسداً معاً بوده است ، و از معراج روحانى تعبير به لفظ « ارتقى » كرد و آن اشاره به مقام تدلّى است و استعمال كلمه ارتقاء در عروج ارواح به ملأ اعلى از مدارج و مراقى نوريّه الطف و املح است چنانكه سير در جسمانيّات . و از معراج عقلانى تعبير به لفظ « ترقّى » كرد ؛ از آنكه اشاره به عالم « أوْ أدْنى » است ، و باب تفعيل اشدّ تأكيداً مى باشد از باب افتعال ، چنانكه عقل از روح و روح از جسد اشرف است ، البته معراج عقلانى از معراج روحانى ، و معراج روحانى از معراج جسمانى افضل و اشرف است ، كذلك اسراء از ارتقاء و ارتقاء از ترقّى اولى و اقوى است 1 . و جامى در معراج بيان خوشى دارد : گلى بردند زان دهليزه پستبه آن درگاه والا دست بر دست قدم زنگ حدوث از جان او شستوجوب آلايش امكان او شست بلى ، جمعى منكر معراج جسمانى شده اند از آنكه مُوجب خرق و التيام در افلاك و تعطيل حركات ليل و نهار و تأثير كواكب و نظرات انجم و بطلان امور عالم و تخريب معاش بنى نوع اولاد آدم و سائرين مى شود . جواب از تمام آنها معجزه بودن معراج است ، و از معجزه هر كارى توان كرد .

.

ص: 389

در معنى كلمه «حق» است

و بدين بيت بايد ختم نمود : خرد مومين قدم بر روى تفتهخدا مى داند و آنكس كه رفته

در معنى كلمه «حق» استاما كلمه « حق » كه خبر حرف « انّ » است در كتاب و سنّت بسيار استعمال شده است كقوله تعالى : « حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ » (1) و « حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ » (2) و « آتُوا حَقَّهُ » (3) « إِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ » (4) . و اين كلمه بر حسب اختلاف موارد به معنى ثبوت و لزوم و وجوب و حفظ و مقابل باطل است ، و در اين گونه موارد همان معنى مقابل باطل و ثبوت ملحوظ مى شود چنانكه صاحب « مجمع البحرين » مى گويد در معنى « الْحَاقَّةُ * مَا الْحَاقَّةُ » (5) : اسمى از اسماء قيامت و ساعت است از آنكه حواقّ امور ثابته و حقايق وقايع حسابيّه آن ثواب و عقاب از وى متحقّق است ، پس مى گويند : معراج حقّ است يعنى : وقوعش حق است و صدق و يقين ، ثابت است چون ذات شريف خداوند سبحان كه اسم مباركش حق است كقوله : بحَقِّ (6) اللّهِ لَأَفْعَلَنَّ كَذا . پس در عقايد حقّه اصطلاح شده است كه مى گويند : حق است براى نبوّت و تحقق او در فقرات ادعيه و دعاى عديله اين عبارت در موردى كه محقِّق الوقوع و الوجود است بسيار استعمال شده ، و در وصاياى ائمه هدى عليهم السلامهم در فقراتى كه راجع به عقايد حقّه است نيز كثير الاستعمال بلكه غالباً از شدّت وضوح و تحقّق تعبير به كلمه حق كرده اند .

.


1- .قصص : 63 .
2- .يونس : 33 .
3- .انعام : 141 .
4- .واقعه : 95 .
5- .حاقه : 1 _ 2 .
6- .در چاپ سنگى : يحق .

ص: 390

و جهت تقدّم ذكر معراج بر مطالب حقّه ثابته آتيه ستّه براى شدّت و كثرت اهتمام در آن است مانند صفت عدالت بر صفات ديگر خداوندى يا براى تقدّم وقوع اوست در دنيا بر آخرت ، بديهى است يا براى احتواء و اشتمال جنّت و نار و صراط و ميزان و بعث است در امور معراج ؛ از آنكه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله از هر يك مشروحاً خبر دادند ، و هر آن كس اعتقاد بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله نمود از آنچه آن بزرگوار اِخبار فرمودند به وجود جنّت و نار و مشاهده نعمه و نقمه و ثواب و عقاب ، كمال ايمان و تمام اسلام را معتقد شده است ، پس بر حسب اين وجوه اجماليّه ذكر تقدّم معراج بر عقايد ديگر واضح است ، و ترتيب هر يك از آنها هم به دليل و برهان مى آيد ان شاء اللّه تعالى . و عجب گفته مرحوم ملاّ كاظم ازرى در قصيده اش : من تسنّى متن (1) البراق ليطوىصحف افلاكها به فطواها وترقّى لقاب قوسين حتّىشاهد القبلة التى يرضاها وعلى متنه يد اللّه مدّتفافاضت عليه روح نداها ورآه ما لا يرى من كنوز ال__صمدانيّة الّتى اخفاها وهو سرّ الوجود فى الملأ الاع__لى ولولاه لم تعفّر جباها (2) وهو الآية المحيطة بالكون ففى عين كلّ شى ء تراها (3) تمّ الحديث والابيات .

.


1- .در چاپ سنگى : من .
2- .در چاپ سنگى : جاها .
3- .الازرية : 47 _ 48 ، اشعار مفصل است و مرحوم مؤلف ابياتى از آن را گلچين نموده اند .

ص: 391

حقيقت دوم : در شرح مسائله نكيرين است

حقيقت دوم: در شرح مسائله نكيرين استالحقيقة الثّانية : قوله : والمساءلة فى القبر حقٌّ . بدان كه « مسائله » بر وزن مفاعله سؤال كردن دو نفر است از ديگرى ، و السّؤال مايسأله الانسان من الغير . وعن « المجمع » (1) : تساءلوا أى سأل بعضهم بعضاً . و مراد از حقيقتِ (2) سؤال ، پرسيدن دو ملك است در قبر از انسان عقايدى كه داشته است ، و سؤال از اين دو ملك است و جواب از ميت و اعتقاد به اين مسأله از ضروريّات دين است نبايد منكر شد (3) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « از ما اهل بيت نيست و از شيعيان ما محسوب نمى شود آن كه چهار چيز را منكر شود : معراج و مسائله قبر و موجود بودن بهشت و دوزخ و شفاعت ما اهل بيت را » (4) . و ديلمى طاب ثراه فرمود : از خواصّ تربت مباركه حضرت امير مؤمنان عليه السلام آن است هر آن كس مدفون شود در آن عذاب قبر و مسائله و محاسبه منكر و نكير از او مرفوع است . و هم مرويست : « بر ميّت اگر تلقين خوانند نكيرين مى بينند ميّت مقبور با مُلقِّن همراهى مى كند ديگر از او سؤال نمى كنند » . و در جلد سوّم « بحار الانوار » مرويست : « هر كس در وقت خواب سوره ملك را بخواند نكيرين از او مى گذرند . . » و حديث مبسوط است .

.


1- .مجمع البحرين 2/316 ماده (سأل) .
2- .كذا ، ظاهراً : حقّيّت .
3- .رجوع كنيد به : بحار الانوار 6/274 به بعد .
4- .صفات الشيعة ، شيخ صدوق : 50 ، الفصول المهمة 1/363 ح 474 ، بحار الانوار 8/197 ح 186 .

ص: 392

در معنى «قبر» است

و حضرت على بن الحسين عليه السلاممى فرمايد : « أَبْكِى لِظُلْمَةِ قَبْرِى، أَبْكِى لِضِيقِ لَحْدِى، أَبْكِى لِسُؤالِ مُنْكَرٍ وَنَكِيرٍ [إِيَّاىَ]، أَبْكِى لِخُرُوجِى عَنِ الْقَبْرِ عُرْياناً ذَلِيلاً خائِفاً حامِلاً ثِقْلِى عَلَى ظَهْرِى.. » الى آخر ما قال سلام اللّه عليه 1 . و در حديث مبسوط از جابر جعفى مرويست كه : حضرت باقر عليه السلام فرمودند كه: « ملكين بر كافر وارد مى شوند و هر دو سياهند و ازرق ، و زمين را با انياب خودشان مى شكافند ، و دو حدقه چشمشان مانند ديگ مس است ، و كلامشان چون رعد قاصف ، و چشمهايشان چون برق لامع . پس روح ميّت به حنجره اش مى آيد ، آن گاه از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و امام و قرآن و قبله و در روايتى از اخوان هم سؤال مى نمايند ، چون نداند بر او عمودى زنند كه از صداى آن چرنده ها برمند و ماهى ها به گل پناه آورند و شماها نمى دانيد » .

در معنى «قبر» استو خوب است الحال معنى « قبر » و « مقبره » را بدانى ، پس بدان : مراد از قبر و مقبره محلّى است كه بدن انسان در آن مستور مى شود بعد از موت كقوله تعالى « ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ » (1) . قال فى « المجمع » (2) : أى جَعَله ذا قبرٍ يُوارى فيه . و اين مكرمتى است كه خداوند به كافّه بنى نوع انسان فرموده است كه به عكس حيوانات بدنهاى ايشان در طىّ خاك مقبور و مستور مى نمايد .

.


1- .عبس : 21 .
2- .مجمع البحرين 3/447 .

ص: 393

در تألّم روح در عالم برزخ كه به واسطه انس با بدن است

بدان آنچه مخبر صادق با برهان ناطق خويش خبر داده است اعاده روح و حيات است در قبر بر آن جسد تا ترقوه و صدر ، و آمدن ملكين عظيمين است براى پرسش عقايد قلبيّه ، و بعضى از اعمال و اقوال بدنيّه كه خداوند احصاء كرده و در دواوين و دفاتر غيبيّه ثبت و ضبط شده ، و يكى از امور و اهوال عالم برزخ كه اعتقاد به آن لازم است همين است ، پس هر كس كه منتقل از نشأت دنيويّه به نشأت اخرويّه مى شود بايد بداند زمانى كه مقبور است حالات متعدّده و نشآت متبدّله تا روز حشر از مسائله و تنعيم و تعذيب و تضييق و تقبيح و ضمّه خواهد بود . و مرحوم مجلسى طاب ثراه فرمود : مؤمن بايد ايمان به سؤال قبر بياورد مجملاً چنانكه در ادعيه مأثوره است ، ديگر اطّلاع به خصوصيات و كيفيّات آن لازم نيست و حق همين است و گرنه بسيار مشكل است از ظواهر اخبار عدول و تجاوز كردن ، و از براى بدن حسّى و جسد عنصرى تفصيل قائل شدن جز مهلكه و تحيّر براى متوغّل در اين امور چيزى حاصل نمى شود . بلى ، جمعى مى گويند : نكير و منكر ، بشير و مبشر در عالم برزخ از جسدى كه الطف از اين جسد است (1) _ بعبارة اخرى : از جسد برزخى است _ سؤال مى نمايند ، و آن جسد است كه برمى خيزد و مى شنود و مى گويد و روح تعلّق به وى مى گيرد و آن حيات ثانوى است كه به وى افاضه مى شود و اين جسدِ فضلىِ غذائى در قبر پوسيده و گسيخته مى شود و هر چه از انسان نشد مسؤول واقع نخواهد شد .

در تألّم روح در عالم برزخ كه به واسطه انس با بدن استپس آنچه از اخبار مستفاده است از تألم روح در عالم برزخ به واسطه الفت و انس با بدن اصلى است كه آن بدن حقيقت اين بدن عرضى است .

.


1- .برخى از اين اقوال و آراء در بحار الانوار 6/275 بيان شده است .

ص: 394

چنانكه در حديث است : « غسّال ميّت را ميان دو پاى خود نگيرد و از روى ميّت نجهد ، و پيراهن وى را شق كند ، و پا به مقابر مسلمين نگذارد » بواسطه توجهى است كه روح به اين نشأت و بدن دارد و مى گويند : تعذيب و تنعيم جماد از حكيم قبيح است . و حديث معروف « القبر روضة من رياض الجنّة أو (1) حفرة من حُفَر النّار » (2) را اين قسم اهل تحقيق ذكر كرده اند : اعمال ميّت در قبر مجسّم مى شود از ملكات نفسانيّه و صفات حيوانيّه مثل شهوت و غضب و حسد و عُجب كه ميّت صورت آنها را در خارج مى بيند به مانند سگ و خوك ، مار و عقرب ، پس او را مى گزند و مى خورند ، و همچنين ملكات رحمانيّه مانند صلاة و احسان و صله رحم مجسّم به صورت حسنه و روى زيبا شوند ، إن خيراً فخيراً وان شرّاً فشرّاً و مونس و مصاحب وى اند ؛ از آنكه افاعيل عباد اسباب و علل اند و آنها معلولات و مسبباتند ، وقتى كه علّت موجود شد معلول هم موجود مى شود و تكليف از براى آنها نيست مثلاً زنا در دنيا موجب وبا ، و كفران نعمت موجب غلا (3) مى شود ، در آخرت هم اين اعمال باعث علوّ درجات و دخول بركات مى گردد « يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً » (4) . چنانكه فيثاغورس كه از تلاميذ سليمان نبى است مى گويد : انك ستعارض اقوالك وافعالك وافكارك ، سيظهر لك من كل حركة فكرية او قوليّة او فعليّة صورة روحانية ، فان كانت الحركة عقلية صارت ملكاً تلتذّ بمنادمته فى دنياك وتهتدى به فى اُخراك الى جوار اللّه وكرامته . خلاصه اهل حق از براى نفس ابدان برزخيّه قائل شده اند ، و تعبير به اجساد مثاليّه نموده اند كه شرح ادّله عقليّه و نقليّه آن موجب اطناب است ، و دانستن آن موكول به كتب

.


1- .در چاپ سنگى : و .
2- .خصال شيخ صدوق : 119 ح 1 ، الخرائج والجرائح 1/172 ح 2 ، مدينة المعاجز 3/204 ، بحار الانوار 6/205 .
3- .غلا : گرانى .
4- .آل عمران : 30 .

ص: 395

عقليّه و صحف استدلاليّه است به نحوى كه شيخ اشراق ذكر كرده است . و قاضى ابو سعيد مى فرمايد : فاعلم أنّ اللّه جلّ مجده قبض الارواح من هذه الأجسام العنصرية الطبيعية أودعها فى صور جسديّة هى حصص لحقيقة من المادة الجسميّة التى لا يتخلّص نفس ما دامت نفساً منها من دون شائبة كيفيّات عنصرية او تخطيطات مزاجيّة .. الى آخر ما قال . و وى را در حقيقت ماده جسميّه مشربى است به همين . و شيخ فريد الدّين عطار مى گويد : ز حشرت نكته اى روشن بگويمتو بشنو تا منت بى من بگويم همين جسمت بود امّا منوّروگر بى طاعتى جسمى مكدّر و بسيار شايسته است از بيانات حضرت امير مؤمنان عليه السلام در عذاب و ثواب قبر چند كلمه اى براى تذكّر خود در آخر اين عنوان بنويسم : « يا ذوى الحيل والآراء والفقه والانبآء ! اذكروا مصارع الآباء فكأنكم بالنّفوس قد سُئلت (1) ، وبالابدان قد عُريت ، [وبالمواريث قد قسمت] ، فتصير يا ذا الدلال والهيبة والجمال الى منزل (2) شعثاء ومحلّة غبراء ! فتنوم على خدّك فى لحدك فى منزل قلّ زواره وملّ عمّاره ، حتى تشقّ عن القبور وتبعث الى النّشور . فإن ختم لك بالسّعادة (3) صرت الى الحبور (4) ، [وأنت ملك مطاع وآمن لا تراع ]يطوف عليكم ولدان كأنهم الجمان بكأس من معين ، بيضاء لذة للشاربين ، اهل الجنّة فيها يتنعّمون ، واهل النّار فيها يعذّبون ، هؤلآء فى السّندس والحرير يتخيّرون ، وهؤلاء فى الجحيم والسّعير يتقلبون ، هؤلاء تُحشى جماجمهُم (5) بمِسكِ الجنان ، وهؤلاء يضربون بمقامع النّيران.. » الى آخره (6) .

.


1- .در بحار : سُلِبَت .
2- .در بحار : منزلة ، اين واژه با توجه به مؤنث بودن « شعثاء » اظهر است .
3- .در چاپ سنگى : السعادة .
4- .الحبور : السرور ، چنانچه در حاشيه بحار مذكور است .
5- .در چاپ سنگى : جاجمهم .
6- .بحار الانوار 74/371 ، نهج السعادة 2/38 .

ص: 396

حقيقت سوم : در بهشت است

حقيقت سوم: در بهشت استالحقيقة الثالثة : قوله : وانّ الجنّة حقّ . عرض مى كند : وجود بهشت مع درجاتها و منازلها حق است . بدان كه جنّت در فوق آسمانها است و در عرض واقع است و اعظم از سماوات است لقوله « جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ » (1) و هشت جنّت است كه تمام آنها را به يك جنّت تعبير فرموده : اوّل : فردوس ، دوّم : عدن ، سوّم : خلد ، چهارم : نعيم ، پنجم : المأوى ، ششم : دارالسّلام ، هفتم : دار القرار ، هشتم : دار المقام . امّا « فردوس » : به قول فرّاء عربى است ، و در نزد عرب فردوس به لغت روم باغ است ، و جمع آن « فراديس » است و آن مشتق از « فردسه » است و آن به معنى وسعت است ، و قال اللّه تعالى : « الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » (2) . امّا « جنّت عدن » به معنى اقامه كردن در مكان است ، و قوله تعالى : « جَنَّاتِ عَدْنٍ » (3) يعنى : جنّات اقامه ، و اهل لغت مى گويند : عدن بالمكان عدوناً اى اقام به (4) . اما « جنّت خلد » به معنى اقامه است ايضاً ، و به معنى دوام است ؛ براى آنكه اهلش هميشه در آن ساكن اند . « جنّة الخلد » و « شجرة الخلد » بيان مشروحى دارد . امّا « جنّت نعيم » گويند : براى كثرت نعمت اوست كقوله : « فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ

.


1- .آل عمران : 133 .
2- .مؤمنون : 11 .
3- .توبه : 72 .
4- .النهاية فى غريب الحديث ، ابن اثير 3/192 ، با عبارتى مشابه ، و صريح آن در مجمع البحرين 3/135 مذكور است .

ص: 397

وَجَنَّةُ نَعِيمٍ » (1) . امّا « جنة المأوى » در چند موضع از كلام مجيد مذكور است : « أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى » (2) ، و أيضاً فرمود : « عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى » (3) و جهت آن واضح است . امّا « جنة السّلام » نيز در قرآن مذكور است ، قوله تعالى : « لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ » (4) و براى [آن ]دارالسّلام خواندند كه ساكنين آن سالمند از آفات ، و منه : « لبّيك داعياً الى دار السّلام لبيك » (5) و « سلام » از اسماء حق است . امّا « جنّت قرار » در قرآن كريم نيز مذكور است : « إِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ » (6) . و ايضاً : « يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً » (7) . اما « دار المقام » ناميدند براى آنكه خانه اقامه و توقّف است ، و « مقام » بضم موضع اقامه است و بفتح موضع قيام . و بدان بعضى گفته اند : جنت عدن برتر است از فردوس ، و دار الملك اوست بر دو روى وى ، مثال حصار و سور است يكى از آن خود فردوس است و باقى آنها از جنات ديگر است كه بين دو حصار جنّتى است و براى هر يك يكصد درجه است و هر درجه اى منقسم مى شود به منازل و مقاماتى لا تحصى و همچنين است دركات آتش ، و مقام وسيله اعلى درجه فردوس است ، و آن مخصوص به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهاست . و از اخبار برمى آيد كه حصول وُصول مقام وسيله به دعاء امّت مرحومه است ، اگر چه

.


1- .واقعه : 89 .
2- .سجده : 19 .
3- .نجم : 14 _ 15 .
4- .انعام : 127 .
5- .فقه الرضا عليه السلام : 216 ، المقنع ، شيخ صدوق : 220 ، مصباح المتهجد : 677 .
6- .غافر : 39 .
7- .فرقان : 24 .

ص: 398

ما بندگان به وسيله و سبب وى درك سعادت نموديم و به سوى حق متوجّه و متوسّل گرديديم ، ليكن بر ماست و بر هر مخلوقى لازم به وجه خاص و لسان مخصوصى با خداى خودمان مناجات نمائيم ، و بر خداست به همين وجه با بندگانش مرحمت نموده مراعات كند ، پس به امر خداست از زبان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى وى وسيله دعا بخواهيم كما فى « تفسير القمى » عن الصّادق عليه السلام : انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : « إذا سألتم اللّه لى فاسألوه الوسيلة » (1) ، آن گاه بيان از وضع و طور و طول آن فرمود.. الى آخره . و اهل بهشت چهار صنفند : اول : رسل و انبياء . دوّم : شهداء و اولياء از تابعين ايشان . سوّم : علماء از اهل توحيد كه از تجلّى الهى و كشف ربّانى و ادّله فكريه و براهين عقليّه از صفات اللّه و اسماء عظمى اطلاع داشته اند . چهارم : مؤمنين تابعين انبياء و اولياء . و جمهور از مسلمين كه قائل به توحيد و تقليد بوده اند و دوستداران اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آله : طايفه اوّل : ارباب منابرند . طايفه دوّم : ارباب سرير و عروشند . طايفه سوّم : ارباب كرسى اند . از براى طايفه چهارم مراتبى است لا تحصى ، رزقنا اللّه الوصول الى اعلى درجات الجنّات مع انبياء السّادات عليهم آلاف التحيات والتسليمات . اكنون بر طالب سالك مخفى نماند جنت بر دو قسم است : محسوس و معقول . اما جنّت حسيّه همان لذات و شهوات متعلقه به قواى حسيّه است از اكل و شرب

.


1- .تفسير القمى 2/324 .

ص: 399

ابيات فصيحه در توصيف حوريّه جنّات عاليه

و نكاح و روايح و نغمات طيّبه و وجوه حسان و حور و غلمان كه بصر حسّى آنها را درك مى نمايد و ملتذّ مى شود از آن . و جنّتى است معقوله و آن نعيمى است كه انسان كسب كرده است از معارف حقّه و علوم الهيّه به طريق نظر و نور الهى در دنياى دون . و اين جنّت مانند روح است و آن مانند جسد است ، پس جمعى كه در جنّات عاليه اند به واسطه اكتساب معالم دينيه و معارف حقيقيه التذاذ نفوس قدسيّه شان بهتر و بيشتر است ، نه به نحوى كه ملاحده گفته اند و منكر جنّت حسيّه شده اند ، و نه به نحوى كه حشويّه قائلند و انكار از جنّت معقوله نموده اند بلكه جمع مهما امكن اولى ، و شايد حديث : « يا على ! خلق اللّه الجنة من لِبْنَتين : لِبْنَةٍ من ذهب ولِبْنَةٍ من فضّة » (1) اشاره به اين دو جنّت بوده باشد . خلاصه بايد حالا اعتقاد به وجود جنّت و نار كرد كه در آسمان و زمين هر دو براى عقاب و ثواب موجودند انكار از آن موجب خذلان و خسران است ، و در حوريّه و جاريه جنات عاليه چند بيتى حفظ دارم مى نگارم :

ابيات فصيحه در توصيف حوريّه جنّات عاليه فى الخلد جارية بالغنج ماشية (2)للزوج ساقية فى وسط اشجار من مسكة عجنت من خمرٍ (3) خلطتلمن ترى خلقت للزاهد القارى معشوقة (4) حرّة فى خدّها حمرةكانّها درّة فى نقش دينار بالدَّلِّ مقبلة للشعر (5) مرسلةبالذّيل مُسبلة فى شطر (6) انهار قد زانها عشب (7) فى قرنها طربفى خلفها ذوب (8) شيبت بانوار تسقى الولىّ بها خمراً مشعشعةخمر الفراديس لا من خمر (9) خمار والطّير فى غرف الياقوت صائحة (10)كانّ اصواتها الحان مزمار (11) فيا لها طرب من شانها عجبمن حيث شاء من الجنّات مختارِ (12)(13) و فى « تحف العقول » (14) فى مواعظ الباقر عليه السلام : « يا طالب الجنّة ! ما اَطْوَلَ نومَك وآكلَ مطيَّتَك [و] أوهى (15) همّتك ! فللّه انتَ من طالبٍ و مطلوبٍ » . رزقنا اللّه تعالى ما يوجب الدّخول فى داره والاعتكاف بجواره بمحمد وآله . بلى به مفاد « وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ » الى قوله « وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (16) ظاهر است چنانكه طبايع انسان در حبّ دنيا مختلف است از لذّت اكل و راحت و حفظ و حراست و امور ديگر از طلب علوم و غيرها مراتب درجات آنها نيز در جنّات موعوده بر حسب مراتب مختلفه كه داشتند داده مى شود ، و همين طريق است دركات ميزان و عقوبات موجوده در آن .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 4/355 ضمن ح 5762 ، الخصال : 436 ح 22 ، وسائل الشيعة 15/343 ح 20697 .
2- .در چاپ سنگى : بالفنج ماشطة .
3- .در روضه : بعنبر .
4- .در چاپ سنگى : ممشوقة .
5- .در روضه : الشعرَ ، و بعد از آن : الذيل .
6- .در روضه : وسط .
7- .در روضه : عبث .
8- .در روضه : فى خلقها عجب .
9- .در چاپ سنگى : حمر .
10- .در روضه : صادحة .
11- .در روضه : زمّار .
12- .در روضه : طيّار .
13- .روضة الواعظين : 506 .
14- .تحف العقول : 291 ، و نيز بنگريد به : بحار الانوار 75/171 ح 4 .
15- .در چاپ سنگى : ادهى .
16- .توبه : 72 .

ص: 400

. .

ص: 401

حقيقت چهارم : در نار است

حقيقت چهارم:در ن___ار استالحقيقه الرابعة : قوله : وانّ النّار حقّ . و خداوند فرمود : « أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ » (1) . بدان كه مؤمن بايد اعتقاد كند به وجود آتش و نبايد منكر شود و آن سجن اللّه و زندانى است كه براى اهل معصيت خلق شده است ، و عقوبات انسان در آن موجود است چنانكه مثوبات در جنّات براى اهل طاعت و اهل آتش و آنها مظاهر غضب و قهر حق هستند ، « وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى » (2) . و آن زندان هفت طبقه است در عمق و طول به عكس جنّت است و در تحت ارضين براى عاصين خلق شده است از قهر الهى ، والقاهر هو ربّها . اوّل : جحيم ، دوّم : صعير . سوّم : سقر . چهارم : حطمه . پنجم : لظى . ششم : هاويه . هفتم : جهنّم . و اين ابواب و دركات سبعه بر حسب اعمال مختلفه گناه كاران داده مى شود و در قرآن مجيد تمام آنها مذكور است : امّا جحيم فرموده است : « ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُوا الْجَحِيمِ » (3) ، و ايضاً « فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى » (4) . و اما سعير فرموده است : « فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ » (5) .

.


1- .يونس : 8 .
2- .طه : 81 .
3- .مطففين : 16 .
4- .سوره نازعات : 37 _ 39 .
5- .ملك : 11 .

ص: 402

فرمايشات حضرت امير عليه السلام در احوال جهنم و اهل آن

امّا سقر فرموده است : « سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ * لاَ تُبْقِى وَلاَ تَذَرُ » (1) . امّا حطمه فرموده است : « كَلاَّ لَيُنبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ * نَارُ اللّهَ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ » (2) . امّا لظى فرموده است : « كَلاَّ إِنَّهَا لَظَى » (3) . امّا هاويه فرموده است : « وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ * فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ » (4) . امّا جهنّم در چند موضع از كلام مجيد فرموده است : « إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَاداً * لِلطَّاغِينَ مَآبَاً » (5) ، و ايضاً « أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ » (6) ، و ايضاً فرموده است : « وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً » (7) . چون عبادت بود مقصود از بشرشد عبادت گاه گردن كش سقر كافران كآرند در نعمت جفاباز در دوزخ دعاشان « ربّنا »

فرمايشات حضرت امير عليه السلام در احوال جهنم و اهل آنو حضرت شاه ولايت عليه السلام فرمود : « فكم يومئذ فى النار من صلبٍ محطُوم ووجهٍ مهشوم ، [ومشوه] مضروبٍ على الخُرطوم ، قَد اَكَلتَ الجامِعَةُ (8) [كفَّه ]وَالتَحم الطوقُ بعُنقِه ، فَلَو رأيتَهم يا اَحنَفُ (9) ينحدرون (10) فى اودَيتها وَيَصَّعَدُون جِبالَها ، وَقَد البَسَوُا المُقطّعات

.


1- .مدثر : 26 _ 28 .
2- .عصر : 4 _ 7 .
3- .معارج :15 .
4- .قارعه : 8 _ 9 .
5- .نبأ : 21 _ 22 .
6- .زمر : 60 .
7- .اسراء : 8 .
8- .جامعه غُل است جمع آن جوامع . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
9- .در چاپ سنگى : احتف .
10- .در چاپ سنگى : يتحدرون .

ص: 403

در سكنه دركات نيران است

مِنَ القِطران 1 فاُقْرِنُوا مَعَ فُجّارها وشَياطينها ، فاذا استَغاثوا بأسوء (1) اَحرّ (2) من حريقٍ مثبّتٍ (3) عَليهِم عَقارِبها وحيّاتِها . ولو رأيتَ منادياً ينادى ويقول : يا اهل الجنة ! ويا اهل النّار ! خَلّدوا فلا موتَ ، فَعِندها ينَقَطِعُ رَجاؤهم (4) ويَنغَلق (5) و يتَقطّع بِهم الاَسباب . فكم يومئذ من شيخ ينادى : واشيباه (6) ! وكم من شبابٍ ينادى : واشباباه ! وكم من امرأةٍ تُنادى : وافضيحتاه ! هتكت عنهم [الستور] . فكم يومئذ من مغموسٍ بَين اطباقِها يا لكَ غَمسة (7) اَلبستَك بعد لباس الكتان والماء المبرّد على الجُدران واكلِ الطعام اَلواناً بعد اَلوان ، لباساً لم يَدَع لك شَعراً ناعِماً [...] . هذا ما اعدّ اللّه للمجرمين (8) .

در سكنه دركات نيران استو بدان تسميه هر يك از طبقات نيران به جهاتى است كه براى خواص عرض مى شود : امّا جهنم : يَنْجَهِمُ فى وجوه الرجال وَالنِّساء فتأكل لحُومَهم .

.


1- .در چاپ سنگى : باشوى .
2- .در صفات الشيعه و بحار : اخذ .
3- .در صفات الشيعه و بحار : شدّت .
4- .در چاپ سنگى : رجاها .
5- .در صفات الشيعه : وتغلق الابواب .
6- .در صفات الشيعه : واشيبتاه .
7- .در چاپ سنگى : غمة .
8- .صفات الشيعة : 43 ، بحار الانوار 7/220 و65/172 ، مستدرك سفينة البحار 6/126 .

ص: 404

اما الجحيم 1 : لانه عظيم الجمرة الواحدة . اما السعير : لانه يُسعَّر لم يطفأ منذ خَلَقه اللّه وفيه حَبُّ الخزر ليس فى النار اشدّ منه ليحزن اهل النار له . اما الهاوية : لمن وقع فيه لم يخرج و فيه بئر الهَباهِب وجبل صعود . و اما اللظى : لتلظّيه و اشتعاله . اما الحطمة : لحطمه وكسره . و جهنم اعظم مخلوقات است و به واسطه دورى قعرش او را جهنم خواندند ، و بئرٌ جهِنّام اى شديدٌ بعيد القعر وهواء آن محترق است بدون جمر ، و ساكنين آن بنى آدمند و سنگهائى كه مردمان آنها را خداى خودشان دانستند ، و لهب آن طايفه شياطين اند ، و در آن حرارت است به كمال و برودت زمهريريّه است به كمال ، و جهنم محل آلام و عقوبات است ، و عذابى كه در اوست نه از اوست بلكه از خداوند سبحان است كه اشدّ المعاقبين است فى موضع النكال والنقمة . و بعضى جهنّم را همان آتش دانسته اند و گفته اند : تسميه محلّ است به اسم حال و مى توان گفت جهنم اسم از براى دركات آن باشد چنانكه جنّت اسم از براى مجموع من حيث المجموع جنّات است . و قاضى مى فرمايد : حدّ جهنّم از مقعّر فلك ثوابت است تا اسفل سافلين مگر اماكن مخصوصه كه خداوند مستثنا كرده است از زمين كه رجوع آنها به جنّت است كقوله صلى الله عليه و آله : « ما بين القبر روضة من الجنّة » (1) وكذلك انهار وعيون جاريه كه متتبّع را بصيرت به حالت

.


1- .آنچه در حديث وارد است چنين است كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله فرمودند : « ما بين قبرى [أو بيتى ]ومنبرى روضة من رياض الجنة » . رجوع كنيد به : كافى 4/555 ح 5 ، كامل الزيارات : 51 ح 28 ، من لا يحضره الفقيه 2/568 ح 3158 ، معانى الاخبار : 267 ح 1 . در روايتى منقول در ثواب الاعمال : 210 نيز چنين آمده : « ما بين الركن والمقام روضة من رياض الجنة » .

ص: 405

هر يك هست ما بقى در آتش است حتى كواكب ، كلها فى النار وانها مظلمة الاجرام ومنكسفة فى غاية الظّلام ؛ از آنكه كسوفات كواكب در آخرت حقيقى است و ذاتى چنانكه در شرايط ساعت مذكور است نه عرضى مثل آنكه در دنيا حيلوله ارض و قمر مى شود در نزد آفتاب به چشمهاى ماها . غرض آنكه هر چند در ذيل فلك ثوابت است جهنم مى شود مگر چيزهائى كه به زبان شرع اقدس از آن جدا شده اند . و صاحب « اخوان الصّفا » در معنى جهنم بيانى دارد كه در اين مقام ذكرش خالى از فايده است ، وليكن جوابى كه مرحوم قاضى فرموده است و در مقام ردّ برآمده موجب تكميل اين خطوط و اوراق است : فالقول بان جهنّم و نيرانها عبارة عن العالم العنصرى والطبيعة المحلّلة للاجساد المفنية لها كما ذهب اليه صاحب اخوان الصّفا و غيره قول بالتناسخ . وهو باطل كما فى الكتب العقلية ، بل الحقّ ما ادّت اليه الاصول العقلية معاضدة بالآيات الكثيرة والاخبار المستفيضة.. الى آخره . خلاصه چنانكه سابقاً در احوال جنان ذكر شد ساكنين آنها چهار صنفند ، همچنين سكنه نيران هم بر طبق وى چهار صنفند : اوّل : معطله ملاحده . دوّم : مشركين . سوّم : كافرين متكبرين . چهارم : منافقين اند ، و قال اللّه تعالى : « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ » (1) . اما كسانى كه از اهل كبايرند از زمره مسلمين ظاهراً مخلّد در آتش نباشند اگر چه در آن سالها باشند و معذّب شوند لكن به امتنان الهى و شفاعت حضرت نبى امّى صلى الله عليه و آله

.


1- .نساء : 145 .

ص: 406

بيرون مى آيند . و جهت اختصاص اهل عذاب به اين چهار صنف شايد اشاره به معنى آيه كريمه بوده باشد كه ملخّص آن اين است : شيطان از يمين و شمال و از برابر و عقب سر براى اغواء مى آيد اما با مشركين از برابر و با معطّله ملاحده از عقب سر و با كافر متكبّر از طرف راست و با منافق از طرف چپ مى آيد . و جهت اتيان شيطان به جانب طوايف اربعه از جهات خاصه بيانى مشروح مى خواهد . پس از اين تحقيق معلوم مى شود كه به اهل جنّت شيطان را از هيچ يك از جهات اربعه يد تسلّطى نبوده و نيست ، فلهذا مستوجب دخول و خلود در جنان مى شوند ، و حضرت احديّت جلّ عزّه در خلود اشقياء و سعداء فرموده است : « فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ * خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلاَّ ما شَاءَ رَبُّك » (1) . و در حديث صحيح است : « جهنم را در روز قيامت به صورت عظيمى مى آورند ، و مى گويند : خلق وى هم به طالع ثور شده است » . و در حديث ديگر در ذيل آيه « وَجِى ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ » (2) مرويست : « هفتاد هزار ملك با زمامها و گرزهاى آهن جهنّم را بكشند ، و او را چهار قائمه است غلاظ و شداد ، و او را سى هزار سر است ، و در هر سرى سى هزار دهان است ، و در هر دهانى سى هزار دندان است كه هر دندانى سى هزار مرتبه بزرگتر است از كوه احد ، و در هر دهانى دو لب است كه هر يك در بزرگى تمام دنيا را مى پوشاند ، بر هر يك از اين دو لب زنجيرى است كه هفتاد هزار ملك آن را مى كشند كه هر يك بخواهند آسمانها و زمين را لقمه واحده كنند مى توانند » (3) .

.


1- .هود : 106 _ 107 _ 108 .
2- .فجر : 23 .
3- .با اختلافاتى در بحار الانوار 7/124 ، نور الثقلين 5/576 ح 24 ، و نيز در منابع اهل سنت مانند : التخويف من النار ، ابن رجب حنبلى : 164 ، تفسير القرطبى 20/55 ، همچنين بنگريد به : احاديثى با مضامين مرتبط در : امالى شيخ صدوق : 241 ح 256 ، روضة الواعظين : 508 .

ص: 407

نعوذ باللّه منها والموجبات لدخولها و من ضريعها و حميمها و غسلينها و غسّاقها و زقّومها و قطرانها والوقوف فى دركاتها مع اهلها والتأبيد فى طبقاتها . و حضرت على بن الحسين عليه السلامدر اهوال و افزاع آتش دوزخ فرمود : « اللّهمَّ! إنّى اعوذ بك من نار تغلظت بها على من عصاك و توعدّت بها من صدف (1) عن رضاك . ومن نار نورها ظلمة وهيّنها اليم وبعيدها قريب . و من نار ياكل بعضها بعضاً ويصول بعضها على بعض . ومن نار تذر العظام رميماً وتسقى اهلها حميماً . ومن نارٍ لا تبقى على من تضرّع اليها ولا ترحم من استعطفها ولا تقدر على التخفيف الشفيف عمّن خشع لها واستسلم اليها ، تلقّى سكّانها بأحرّ ما لديها من اليم النّكال وشديد الوبال . واعوذ بك من عقاربها الفاغرة (2) افواهها و حيّاتها الصّالقة 3 بانيابها وشرابها الذى يقطّع امعاء وافئدة سكّانها وينزع (3) قلوبهم » (4) .

.


1- .صدف روى گردانيدن ، يقال امرأة صدوف . صراح ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .فَغَرفاهُ أى فتحه ، به معنى گشودن دهان است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در بعض منابع : تنزع .
4- .مصباح المتهجد : 191 ، مفتاح الفلاح : 276 ، الصحيفة السجادية الكاملة : 174 دعاى 32 ، بحار الانوار 8/324 با اختلافاتى در نقل .

ص: 408

حقيقت پنجم : در صراط است

حقيقت پنجم:در صراط استالحقيقة الخامسة : قوله : والصّراط حق . عرض مى كند : صراط حق است . خوب است شرحى موجز و مفيد در معنى صراط نوشته شود : بدان كه بر انسان حالاتى حادث مى شود بعد از مرگ كه اطّلاع به تمام آن موكول به عيان است : اول : حالات برزخ 1 است ، و آن نشأتى است بعد از موت تا قيام قيامت كبرى ، و يكى از احوال قيامت عبور از صراط است . و بدان كه شيطان بر صراط توحيد و دين و ولايت به مفاد « لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ » (1) نشسته است تا مردم را ممانعت از سلوك الى الحق نمايد ، پس هر كس را در دنيا اغواء كرد فوراً از آن صراط مى لغزد . و بدان صراط بر چند قسم است : اوّل : در دنيا صراط وجود است كقوله تعالى : « مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » (2) از آنكه ناصيه هر مخلوقى به يد كريمه حق است ، و خداوند بر صراط هستى مُستقّلاً قائم است . دوّم : صراط توحيد است با لوازم و حقوق آن ، « وَأَنَّ هذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ » (3) . چون حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله اين آيه را

.


1- .اعراف : 16 .
2- .هود : 56 .
3- .انعام : 153 .

ص: 409

خواندند خطّى كشيدند و خطوط صغار ديگر هم در اطراف آن و فرمودند : « طريقه مستقيمه توحيد اين خط است ، و خطوط ديگر مذاهب خارج از توحيد است » . سوّم : صراط دين است كقوله تعالى : « وَإِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ » (1) . عن « المجمع » (2) : والصّراط المستقيم هو الدين الحق الذى لا يقبل اللّه من عباده [غيره] . و جهت اينكه دين را صراط خواندند براى آن است كه دين مالك آن را مؤدّى به مقصود است چنانكه مالك صراط مُودّى به بهشت است . چهارم : صراط ولايت است كقوله تعالى : « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » (3) اى اَرشِدنا لزوم الطّريق الى محبّتك وكذا فى الآخرة والمبلِّغ دينَك.. الى آخره (4) . فى « المجمع » : و از ائمه هدى عليهم السلام مرويست : « نحن الصّراط [المستقيم] » (5) . و پنجم : صراط ممدود و موعود است و آن صراطى كه در آخرت وعده داده شده است و يكى از اهوال قيامت است از اهل عصمت وارد است [كه : « صراط »] جِسرى است ممدود در جهنم كه از مو باريكتر است و از شمشير برنده تر ، و آن صراط مشروع موعود است در دنيا معنىً و در آخرت جسماً پس اهل تعطيل و شرك چون قدمى در دنيا در صراط توحيد و دين و ولايت نداشته اند در آخرت هم قدمى در صراط معهود ثابت ندارند . امّا اهل نفاق و اهل كباير بر صراط اخروى مى آيند و تحسّر از فقدان آن خواهند داشت و داخل جهنم مى شوند و معذّب مى گردند به مقدار گناهانى كه كرده اند پس چنانكه مرور و عبور از طريقه توحيد و دين در كمال صُعوبت است و مشاق صعبه را بايد متحمّل گرديد

.


1- .شورى : 52 .
2- .مجمع البحرين 2/602 ماده (صرط) ، جوامع الجامع 1/57 ، تفسير الثعالبى 1/168 ، تفسير ابن كثير 1/29 .
3- .فاتحه : 6 .
4- .مضمون حديثى است از امام صادق عليه السلام كه در معانى الاخبار شيخ صدوق : 33 نقل شده چنانچه در تفسير الميزان 1/38 از وى نقل كرده ، همچنين بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/273 ح 65 .
5- .در مجمع نيافتم ، تفسير صافى 1/85 ، نور الثقلين 1/21 ح 89 ، كنز الدقائق 1/60 .

ص: 410

با مخالفت نفس و هواى ، و آن بر حسب مَثَل حِسّى اَدَقّ است از خطّ فاصل بين ظل و شمس كه اين دو تعبير به دنيا و آخرت است و از اين جهت است كه امام عليه السلامفرمود : صراط روز قيامت ظاهر در ابصار و انظار است بر حسب نورى كه دارد كقوله تعالى : « نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ » (1) . و در حديث است : « بعضى مانند برق جهنده و بعضى مانند اسب دونده و بعضى مانند مردى سريع المشى مى گريزند برحسب اختلاف مراتب ايمان و اسلام و درجات توحيد و دين كه دارند » . و از براى صراط هفت مقام است : اوّل : سؤال از وضوء مى شود . دوّم : از نماز . سوّم : از زكات . چهارم : از روزه . پنجم : از برّ والدين يا از حج . ششم : از امر به معروف و نهى از منكر . هفتم : احسان به عيال است . و اين مقامات و جسور سبعه چهل هزار سال منغمر و غايب بودند در اعماق جهنم و هر يك از اين جسرها و مقامها عقبه اى است كه طول هر يك سه هزار سال است و در حديث است : « وعليها حُسُك وكلاليب وخطاطيف » (2) . امّا « حُسُك » بضمّ حاء و سين جمع « حَسَك » به تحريك است ، و آن گياهى است با ورق

.


1- .تحريم : 8 .
2- .در منابع اهل سنت آمده مانند : مسند احمد 3/25 ، مسند ابن راهويه 1/93 ، مسند ابى يعلى 2/445 لواقح الانوار القدسية فى بيان العهود المحمدية ، شعرانى ( در گذشته 973 ) : 629 چاپ مصر ؛ مرحوم طبرسى نيز همين مضمون را به نقل از مفسران اهل سنت در مجمع البيان 10/365 نقل كرده است .

ص: 411

كه خارهاى آن بسيار سخت است و سه شعبه دارد ، و حضرت امير عليه السلام فرمودند : « لو ابيتُ على حسك السُّعدان » (1) . و « كلاليب » جمع « كُلاّب » است مثل رُمّان . و در « مجمع البحرين » فرموده كه : شبيه به قلاّب است (2) . و « خطاطيف » جمع « خُطاف » به ضمّ خاء ، آهنى برگشته است ، ايضاً شبيه به قلاّب . و شايد صحيح باشد كه بگوئيم : مراد از مقامات با اين كيفيات اعمالى است كه مصوّر مى شوند به اين صور تا ايشان را از ترقّى و صعود و استواء و هبوط منع نمايد بنابر اخبارى كه دلالت بر تجسّم اعمال مى نمايد . و از خبر سلمان معلوم مى شود كه قناطير سه است و عبارت آن را بعينها ذكر مى نمايم : ان على الصّراط ثلاث قناطير : القنطرة الاولى عليها الامانة ، والثانية عليها الصّلاة ، والثالثة عليها ربّ العالمين . قاضى فرمود : مراد از قناطير ثلاثه عالم طبع و عالم نفس و عالم عقل است كه جواز و عبور هر انسانى از آنها لازم است ، امّا عالم طبع وضعش براى تأديه امانتى است كه انسان حامل شده است و سلوك و وصول آن موقوف است به آنچه شارع شريف از سياسات مُدنيّه در خليقه تأسيس كرده است . اما عالم نفس را حضرت حق جلّ سلطانه و عظم برهانه ايجاد كرده براى اينكه به عبادات مشروعه كه ركن اعظم آن صلاة است به مقامات الهيّه انسان واصل مى شود و از اين جهت اختصاص داد در او ذكر را به صلوة چنانكه در ملكات و سايبات و آداب امانات مذكور است . اما عالم عقل كه عالِمُ الغُيوب آن را ابداع فرمود تا به وى كمالات ذاتيّه و صفات عليّه

.


1- .نهج البلاغة 2/216 خطبه 224 ، امالى شيخ صدوق : 719 ح 988 .
2- .در ماده (كلب) از مجمع البحرين يافت نشد ، ولى در ماده (خطف) 1/666 چنين فرموده است : والخطاف أيضاً شبيه الكلاب من حديد ، والجمع : خطاطيف .

ص: 412

حقيقت ششم : در ميزان است

و اسماء حسنى و وحدانيّه حقيقه اش شناخته شود از اين جهت فرمود در قنطره سوّم : عليها ربّ العالمين . بعبارة اخرى : در قنطره اولى تخلّق به اخلاق الهيّه و تأدّب به آداب نبويّه صلى الله عليه و آلهو تجرّد از الواث طبيعيّه و ارجاس صفات سَبُعيّه بهيميّه و مخالفت هوا و متابعت هدى و اجتناب اذى لازم است « ولا يخافون فى اللّه لومة لائم » ، و در قنطره ثانيه رضاء به قضاء الهى و منزل روحى و مقام فتوحى با كشف يقين و دخول به مقامات آمنين متحتّم است ، و در فقره ثالثه اين طايفه به محبوبيّت عظمى و اسماء حسنى فايز شده اند و از خودشان فانى شده اند و از هر چيز منخلع و منقطع و خدا را در هر شى ء وفى ء ملاحظه نمودند تا اينكه به مقام امين به اعلى عليّين به حق كه ربّ العالمين است واصل شدند .

حقيقت ششم:در ميزان استالحقيقة السّادسة : قوله : والميزان حق . عرض مى كند : ميزان حق است . نعم ما قيل : اذا نصب الميزان للفصل والقضاءوأَبْلَسَ (1) محجاج وأَخْرَسَ ناطقُ وأجّجت (2) النيران واشتدّ غيظهاوقد فتحت ابوابها والمغالقُ وقطّعت الاسباب من كل ظالمٍوقامت به اسراره والعلائقُ (3) خوب است قدرى در مراتب ميزان و معانى آن همّت خود را صرف سازم :

.


1- .أبْلَسَ : سَكَتَ . بنگريد به : لسان العرب 6/29 ماده (لبس) به نقل از حاشيه محاسبة النفس .
2- .در چاپ سنگى : احجبت .
3- .محاسبة النفس ، كفعمى : 42 _ 43 ، نهج السعادة ، محمودى 7/68 _ 69 .

ص: 413

بدان كه در معنى ميزان (1) گفته اند : ما يُوزنُ به الشى ء ويُعرَف به مقدارهُ من الزيادةِ والنّقصان . پس از ميزان وزن هر چيزى از كم و زياد معلوم مى شود و اين هيئت دو كفّه و زبانى هم لازم دارد نه اين ميزان محسوس بلكه موازين معقوله هم از اين قرار است ، و خداوند مى فرمايد : « وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ » (2) . صاحب « مجمع البحرين » (3) فرمود : معنى وزن در آيه كريمه عَدل است . قاضى فرمود : در دو كفّه وزن ، هر فرقه اى به نحوى تمسّك جسته اند و آن چند قسم است ، دو قسم از آن را اشاره مى نمايد : اول : آن است كه حسنات در كفّه اى و سيئات در كفّه اى باشد . دوّم : از براى حسنات و سيئات كفّه اى باشد و در كفّه ديگر معيار و مقدار اعمال حسنه و سيّئه است . اكنون مخفى نماناد كه : بايد اعتقاد كنى كه فرداى قيامت ميزانى منصوب شود كه از براى وى دو كفّه و عمودى و لسانى است براى وزن كردن اعمال حسنه و سيّئه . امّا در كيفيّت آن مانند دو قسم سابق اختلاف كرده اند مانند دو قسم سابق . گويند : عمل عَرَض است به وزن درنمى آيد (4) ، طايفه اى گويند : كتاب اعمال را به وزن مى آورند ، طايفه اى مى گويند : علامت حسنه و سيّئه در اين دو كفّه ظاهر مى شود كه انسان آن را مى بيند ، طايفه اى گويند : حسنات به صورت حسنه و سيئات به صورت قبيحه مجسّم مى شوند ، طايفه اى مى گويند : نفس مؤمن و نفس كافر به وزن در مى آيند ، و اگر

.


1- .ميزان _ به كسر _ ترازوست ، و اصل آن مِوْزان بوده است ، واو به ياء قلب شد . قام ميزانُ النهار اى انتصف . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .اعراف : 8 .
3- .مجمع البحرين 4/496 ماده (وزن) ، اين قول را از مرحوم شيخ ابو على (طبرسى) نقل كرده است .
4- .رجوع كنيد به : مجمع البحرين 4/496 ، درباره ميزان مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار 6/58 باب 23 (علل الشرايع والاحكام) از جهت تفسيرى و حديثى مفصل بحث كرده اند ، فراجع .

ص: 414

مراد از ميزان همان عدل باشد قولى است راجح . و بعضى از مفسّرين (1) در ذيل آيه كريمه « وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ » (2) تفسير كرده اند : مراد از موازين ، انبياء و اولياء عليهم السلام هستند كه هر يك از ايشان ميزان عدل منصوبى هستند از جانب حق كه حقّ هر فنى حقّى را ادا مى نمايند به طريق اعتدال و تساوى بدون ظلم و جور در دنيا . اما در آخرت نيز بر حسب معدلت حقّه جزاء و ثواب به اهل عدل و هدايت مى رسانند چنانكه در « تفسير صافى » (3) است در معنى « وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ » (4) مراد از سماء يا اشاره به معراج آن جناب است يا به قبض روح شريفش يا معنى اشاره به رفتن موسى عليه السلام و نصب هارون است و جفاء قوم . وجه سوّم تصريح به امامت و خلافت حضرت شاه ولايت عليه السلام است چنانكه در ذيل همين آيه « وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ * أَلاَّ تَطْغَوْا فِى الْمِيزَانِ * وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ » (5) . امام عليه السلام فرمودند : « مراد از سماء حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است كه به آسمان رفت ، و مراد از ميزان امير مؤمنان عليه السلام است كه خداوند وى را نصب كرد براى مردمان پس اطاعت نمائيد او را و خلاف وى نكنيد و بر پا داريد امام را به عدل ، و ظلم بر وى روا نداريد » (6) . و اين تفصيل كمال تأييد مى نمايد آنچه در وجه اخير ذكر شد پس ميزان حق و حقيقت وجود امام عليه السلام است كه عصيان وى بخس مكيال اعمال است ، و اطاعت و ى عدل ميزان

.


1- .بنگريد به : مجمع البيان 4/220 ، جوامع الجامع 1/642 ، الميزان 8/12 .
2- .انبياء : 47 .
3- .در تفسير صافى 5/107 فقط اشاره به معراج و وجه سوم دارد .
4- .رحمن : 7 .
5- .سوره رحمن : 7 _ 9 .
6- .نور الثقلين 5/189 ، بحار الانوار 16/88 و 24/68 .

ص: 415

حقيقت هفتم : در قيامت است

افعال : « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ » (1) . پس بدان آنچه در نشأت اخرويه است نمونه اى از وى در دنياست ، و در حديث است : « حضرت جبرئيل عليه السلام ميزانى ذات كفّين براى نوح عليه السلامآورد تا از آن كيل و وزن نمايد نظير آن در قيامت است ، يا اينكه مراد از ميزان نصب امامت و ولايت است كه ظهور آن در قيامت خواهد شد » .

حقيقت هفتم:در قيامت استالحقيقة السابعة : « وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ » (2) عرض مى كند : قيامت مى آيد و شكّى در قيامت نيست ، و خداوند سبحان بندگان را از قبرهاى ايشان برمى انگيزاند البته . بدان كه مراد از ساعت روز قيامت است كه اقرار به وقوع آن نمود و خداوند مجيد جلّ سلطانه در چند مورد از كتاب كريم خود ذكرى از قيامت فرموده ، و به ملاحظات و مناسبات چند به اسامى چند وى را ياد كرده ، يكى از اسماء آن ساعت (3) است و ساعت به دو معنى اطلاق مى شود (4) : اوّل : آنچه مصطلح است جزئى از بيست و چهار جزء از شبانه روز است 5 .

.


1- .مطففين : 1 _ 3 .
2- .سوره حج : 7 .
3- .و سعى شتاب كردن است ؛ از آنكه مردم شتاب مى نمايند در اين روز ساعت ناميدند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .اين دو معنا و قول زجاج را ابن اثير در نهايه 2/422 ماده (سوع) ذكر كرده است .

ص: 416

دوّم : جزء قليلى از شب يا روز است و از آن بر حسب استعاره تعبير شده است به روز قيامت ، يعنى : آن وقتى كه مردم براى حاضر شدن حساب و امور ديگر از قبرهاى خودشان برمى خيزند پس به ملاحظه آن وقت و جزء آن روز موسوم به ساعت (1) شد . و زجاج گفته است براى آن ساعت ناميدند كه حسابهاى مردم به سرعت رسيده مى شود و « لَمْ يَلْبَثوا إِلاَّ سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ » (2) . و جمعى از اهل حق بعد از تحقيق گفته اند (3) كه : ساعت بر بر سه قسم است : ساعت كبرى ، و ساعت وسطى ، و ساعت صغرى : اما ساعت كبرى حشر خلايق است در يوم موعود . اما ساعت وُسطى آن مردم اهل يك قرن است كه بعضى گويند : قرن هفده سال است تا سى سال ، چنانكه در حديث است : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله غلامى را ديد فرمود : « عمر اين غلام طولانى مى شود و نمى ميرد تا اينكه قيامت برپا شود » (4) . مى گويند : مراد از ساعت موت اهل يك قرن است . اما ساعت صغرى موت انسان است كقوله تعالى : « قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ » (5) . و قال صلى الله عليه و آله : « انّى ما امدّ طرفى ولا اغضّها إلاّ واظنُّ السّاعةَ قد قامت » 6 ، خلاصه اعتقاد به قيام قيامت زمانى كه امر پروردگار مى رسد لازم است براى هر مكلّفى براى فصل و قضاء ،

.


1- .قوله تعالى : « يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ » يعنى : از وقت وقوع قيامت و براى آنكه حساب خلائق در ساعتى بيش نشود آن روز را ساعت خواندند يا آنكه درازى آن روز در نزد خدا ساعتى افزون نباشد ، و گويند : ساعت از اسماء غالبه است .
2- .يونس : 45 .
3- .مراد راغب اصفهانى است در مفردات غريب القرآن ( مفردات راغب ) : 248 ماده ( ساعة ) .
4- .مفردات راغب : 248 .
5- .انعام : 40 .

ص: 417

و چون تمام خلايق برخاستند زمين تبديل مى شود يعنى : باطن آن كه ملكوت وى است ظاهر مى شود ، يا آنكه زمين ديگر كه موسوم به ساهره است كشيده مى شود بدون پستى و بلندى آن گاه آسمان مثل سجلّ و پيچيدن ورق پيچيده مى شود ، و ملائكه هر آسمانى به زمين آيند و هفت صف مى زنند ، بهشت در يمين و جهنم در يسار ديده شود ، ابتداء سه طايفه را بدون حساب خداوند بخواند و به بهشت فرستد : اوّل : اهل تهجّد . دوّم : تاركين دنيا . سوّم : كسانى كه به عهد خودشان وفا كرده اند المُتَجَافينَ جُنُوبُهُمْ (1) ، والذينَ لاَّ تُلْهيهِمْ تِجَارَةٌ (2) ، والذين صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّهَ (3) ، پس اين طايفه در هيچ موقفى نمى ايستند و حسابى براى ايشان نيست و به بهشت مى روند ، پس منادى ندا كند : حاضر شوند جبّارين و هر آنكه خداوند و رسول صلى الله عليه و آله را اذيّت كرده و كسانى كه در كتيبه ها صورت كشيده اند . پس اين سه طايفه را بياورند و بدون حساب به آتش برند پس سائرين در پنجاه موقف كه هر يك هزار سال است بايستند : اوّل : موقف قيام اهل قيامت است از قبرهاشان . دوّم : موقف نور است . سوّم : ظلمت است . و در صراط سابقاً ذكر شد هفت موقف است . و زمان وقوف در برابر حق دوازده موقف است ، و در زمان حساب و اخذ كتب پانزده موقف است . پس روزى است كه امتداد آن پنجاه هزار سال و پنجاه موقف دارد كه مكلّفين

.


1- .اقتباس از آيه 16 سوره سجده « تَتَجافى جُنُوبُهُمْ » .
2- .اقتباس از آيه 37 سوره نور « رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ » .
3- .اقتباس از آيه 23 سوره احزاب « مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّه َ » .

ص: 418

بايد در آن بمانند و بايستند تا حسابهاى ايشان بالكليّه تمام شود . پس در حديث سلمان است : « روز قيامت كه برپا مى شود خداوند قهار مى فرمايد جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را كه بياورند براق و تارج كرامت و حلل رضوان را از براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، آن گاه جبرئيل ندا كند : ايتّها الدّنيا اَينَ قبر محمد صلى الله عليه و آله ؟ يعنى : اى دنيا ! كجاست قبر محمّد صلى الله عليه و آله ؟ آن گاه زمين در جواب عرض كند : علمى ندارم از وقتى كه مرا خور كرده اى و تبديل داده اى . پس عمودى از نور بلند مى شود مردمان مى دانند كه آن عمود نور از قبر محمد صلى الله عليه و آلهاست ، پس جبرئيل در نزديك پاهاى شريف آن بزرگوار بايستد و اسرافيل ندا كند : ايّتها الرّوح الطيّبة ! ارجعى الى جَسدِ[كَ] الطيّب ، قُمْ يا محمّد (ص) ! پس سه مرتبه ندا مى نمايد ، در مرتبه سوّم آن جناب برمى خيزد و حلل را مى پوشد و تاج كرامت بر سر مى گذارد و بر براق سوار مى شود . اسرافيل از جلو و جبرئيل از دست راست و ميكائيل از دست چپ تا برود به مقام محمود و وسيله اى كه خدايش وعده فرموده است » (1) . خلاصه آيات مباركه و اخبار نبويّه صلى الله عليه و آله دلالت دارند بر قيام قيامت و ظهور ساعت به علائمى كه در كتب اخبار ائمه اطهار خبر داده اند ، اگر بخواهم ذكر كنم هر يك كتابى مبسوط مى شود (2) .

.


1- .قريب به اين حديث در مودة القربى : 37 و خلاصه آن در ينابيع المودة 2/335 از اميرمؤمنان عليه السلامنقل شده است .
2- .اين حديث منقول از كتابهاى معانى است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 419

دقايق ثانيه : در ايام ثلاثه كه يوم العهد و يوم العمل و يوم الجزاست

دقايق ثانيه:در ايام ثلاثه كه يوم العهد و يوم العمل و يوم الجزاستمخفى نماناد : خداوند را سه روز است : يكى ماضى ، و يكى حال ، و يكى استقبال ، يعنى : يوم العهد و يوم العمل و يوم الجزاء كه حتم است بندگان در آن به همان ابدان حسيّه اى كه اطاعت كرده اند مبعوث شوند تا مأجور گردند . و يوم حال يوم العمل است كه برزخ بين ماضى و مستقبل است . و يوم عهد روز الست است . و يوم الجزاء كه مستقبل است در كتاب و سنت تعبير به « معاد » شده است ، و معاد آن عود و رجوع است از براى چيزى به همان حالتى كه بوده است ، و كلّ شى ء يرجع الى اصله . و قال اللّه تعالى : « وَهُوَ الَّذِى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ » (1) ، و قال ايضاً « وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ » (2) . و قال ايضاً « أَيَحْسَبُ الاْءِنسَانُ أَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ » (3) . و مرحوم آقاخوند در « مفاتيح الغيب » فرمود : از براى هر شى ء معاد و مرجعى است چنانكه مبدء و منشأى داشته است ، و آن بر سه قسم است (4) : ما له المعاد ، وما منه المعاد ، وما اليه المعاد . و دو قسم اوّل و ثانى در قسم سوّم كه ما اليه المعاد است مندرج است . امّا ما له المعاد روحانيات محضه وارواح عاليه و عقول قادسه و صور مفارقه و مُثُل الهيّه است كه معاد آنها به حضرت احديّت است . امّا انسان كه مختصر لطيفى است از عالم وجود و در او حقايق اشياء موجود است با

.


1- .روم : 27 .
2- .حج : 7 .
3- .قيامت : 3 .
4- .وله تعالى : « وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ » فيوماً علينا و يوماً لنا و يوماً فساء ويوماً ايام اللّه .

ص: 420

در بيانات مرحوم مجلسى عليه الرحمة

وجازتى كه دارد جامع كتب سماويّه و سجّلات ادوار فلكيّه است معاد او چند قسم است : روحانى و جسمانى و عقلانى و نفسانى و طبيعى . و هر يك فرداى قيامت از قالب خود برخيزد از قبرِ روح و قبرِ جسم و قبرِ عقل و قبرِ نفس و قبرِ طبيعت ، پس به مفاد « أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّل » (1) خداوند قادر از بعث و انشاء ثانوى لُغُوب (2) و تعب و نصبى نيست ، پس انسان بعد از مرور از اكوان و افلاك و نفوس و ارواح و عناصر و اركان در معاد ، تمام عالم امكان را با خود عود مى دهد ، و آن روز ولادت كبرى و قيامت عظمى و عالم غيب است براى وى ، و قال اللّه تعالى « إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ » (3) .

در بيانات مرحوم مجلسى عليه الرحمةپس عرض مى كنم : مرحوم مجلسى طاب ثراه در جلد سوم « بحارالانوار » (4) كه مشتمل بر مبدء و معاد است فرمود : شيخ ابو على سينا در كتاب معادش منكر شده است . معاد جسمانى را و ادلّه اى چند هم براى اثبات مدّعا به خود در كتاب شفاء اقامه كرده است . و گويا در آخر عمر رجوع نمود از عقيده خود و اين بنده ديده ام در كتاب ، و اللّه أعلم . و فخر رازى گفته است : كسانى كه قائل به معاد جسمانى و روحانى شده اند جمع بين حكمت و شريعت و عقل و نقل كرده اند و گفته اند : عقل حاكم است كه ارواح معاودت نخواهند يافت الاّ به معارف حقّه و محبّت الهيّه و معاودت اجساد هم معلوم نگردد الاّ به

.


1- .ق : 17 .
2- .لُغُوب : تعب و سختى . رجوع كنيد به : مجمع البحرين 4/126 ماده (لغب) .
3- .بقره : 156 .
4- .بحار الانوار 7/50 و ما بعدش ، نيز بنگريد به : همان مصدر 8/328 و25/110 و54/352 و58/116 .

ص: 421

ادراك محسوسات سفليّه ، و جمع اين دو با ادراك دو قسم از معاودت متضادّه در اين خانه دنيا كاملاً ممكن نمى شود به واسطه اينكه انسان مادامى كه مستغرق است در انوار عالم قدس ممكن نيست كه ملتفت شود به لذّتى از لذات جسمانيّه ، و همين طور اگر بخواهد در دار دنيا اين لذّات را ادراك كند آن استغراق از براى وى حاصل نگردد مگر آنكه موت تفريق كند و استمداد از عالم اعلى حاصل شود پس فرداى قيامت جمع بين امرين و لذّتين خواهد شد . امّا فلاسفه مى گويند : ابدان صور و اعراضند منعدم مى شوند مگر جوهر نفس كه مجرّد است ولا سبيلَ له لِلْفَناءِ ، يعنى : تعلّقات را مى ريزد و خود مى ماند و به عالم مجردّات برمى گردد . و بعبارة أخرى : فلاسفه اعتقاد به معاد روحانى دارند چنانكه علاّمه طاب ثراه در « شرح ياقوت » فرموده است : اتّفق المسلمون على اعادة الاجسام خلافاً للفلاسفة . و علاّمه دوانى در « شرح عقايد عضديّه » گفته است : معاد جسمانى متبادر است از اطلاقات اهل شرع و منكر آن كافر است ، و اعتقاد به آن واجب به اجماع ملل ثلاثه _ يعنى : يهود و نصارى و اهل اسلام _ و مذهب حق همان است كه اهل اسلام و تابعين آنها رفته اند . بلى علاّمه اعلى اللّه مقامه فرمود : اعاده بر دو قسم است : يك وقت مى گوئيم : آن اجزاء بعد از تفريق و انفصال جمع مى شود ، و يك وقت اجزاء بعد از اينكه معدوم صرف شد كسوت وجود ثانياً بر او پوشيده مى شود ، پس جواب آن را (1) به كريمه « إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ * يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ * فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَلاَ نَاصِرٍ » (2) داده خواهد شد . و مرحوم مجلسى در كتاب مذكور (3) فرمود : ضرر ندارد غير از بدن اوّل انسان به عرصه محشر آيد ، و عبارت اوست : ولا يضرّنا كونُه غيرَ البدن الأوّل به دليل آيه « أَوَ لَيْسَ

.


1- .« را » زائد است .
2- .طارق : 8 _ 10 .
3- .بحار الانوار 7/53 .

ص: 422

در بيان مرحوم آقاخوند و عقيده داعى به مثالى واضح

الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم » (1) ، و به دليل آيه « كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً آخَر » (2) . گويا مراد مرحوم مجلسى حكايت انگشتر و لبنه است ، يعنى : مادّه انسانى همان است امّا صورت تغيير كند ضررى ندارد ، چنانكه حديث : « إنّ أهْلَ الْجَنَّةِ جُرْدٌ مُرْدٌ » (3) ، و حديث « ضِرس الكافر كجبل أحد » (4) معاضد است ، پس هيئت و صورت اين بدن مختلف شود و مُثاب و مُعاقَب گردد ، همان است و مرتكب معصيت و عامل طاعت اوست ، و ابدان قيامت هم بايد در خور ظرف قيامتى باشند .

در بيان مرحوم آقاخوند و عقيده داعى به مثالى واضحو مرحوم آقاخوند فرمود : مَثَل قيامت و بعث موتى چون ولادت مولود است از مشيمه رحم ، و اين قيامت با انسان است فاذا ماتَ قامَتْ قِيامَتَهُ . و اين روسياه بر اين اعتقاد كه مى گويد ان شاء اللّه خواهد مرد : چنانكه مرده از زمان آدم عليه السلام الى زماننا به دعاء يكى از بندگان خدا زنده شد چه حضرت سيّد انبياء صلى الله عليه و آلهو حضرت عيسى عليه السلام و سائرين از دوستان خدا همان قسم مردگان در روز قيامت برخيزند و حديث احياء جبرئيل ميّت مؤمن و كافر را از قبور بنى ساعده براى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله خود دليل واضحى است ، اميدوارم به مضمون « مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى » (5) به خاك روم و از آن برانگيخته گردم . و ديگر احياء طيور اربعه به يد كريمه حضرت خليل عليه السلام و عزير پيغمبر عليه السلام با آنچه

.


1- .يس : 81 .
2- .نساء : 56 .
3- .بحار الانوار 7/50 ، مستدرك الوسائل 8/411 ح 9826 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب 1/148 .
4- .بحار الانوار 7/50 ، مسند احمد 2/328 ، صحيح مسلم 8/154 ، سنن ترمذى 4/103 _ 104 ح 2703 و2704 .
5- .طه : 55 .

ص: 423

در شرح معنى «بَعث» است

مشاهده فرمود از كتاب كريم بخوانند شبهه اى نخواهد ماند . و براى اطّلاع بعضى از خواص و عوام تجديد مطلع در فقره آتيه براى تذكّر آن هول مطّلع مى نمايد تا به لسان و بيان ديگر آگاه و بصير گردى و خود نيز بهره مند گردم ، و در خانه قبر خراب خود از ملاحظات ايشان خرسند باشم .

در شرح معنى «بَعث» استقوله : « أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ » (1) . عن « مجمع البحرين » (2) : در قرآن «بعث» به چند معنى آمده است : اول : به معنى بيدار كردن از خواب كقوله تعالى : « مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا » (3) يعنى در زمان قيام از قبور ، مردگان مى گويند : ما را از خواب و خوابگاه كيست برآورده است ؟ و نظير آن آيه كريمه « ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى عَدَداً » (4) . دوّم : به معنى فرستادن است كقوله تعالى : « بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً » (5) ، يعنى : فرستاديم از هر امّتى پيغامبرى را ، و ايضاً « هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً » (6) و قوله صلى الله عليه و آله : « والذى بعثنى بالحق نبيّاً .. » (7) الى آخره . سوّم : به معنى زنده كردن است « بَعَثْناهُمْ » يعنى زنده كرديم ايشان را ، و همچنين است

.


1- .حج : 7 .
2- .مجمع البحرين 1/215 ماده (بعث) .
3- .يس : 52 .
4- .كهف : 12 .
5- .نحل : 36 .
6- .جمعه : 2 .
7- .در روايات زيادى اين مضمون آمده مانند روايت امالى صدوق : 163 ح 162 و ص 281 ح 310 ، ثواب الاعمال : 75 ، وسائل الشيعة 8/86 ح 10147 .

ص: 424

معنى اين كلمه مباركه « وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ » (1) ، يعنى : خداوند زنده مى كند كسى كه در قبرهاست 2 . چهارم : به معنى قيام است كقوله « عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً » (2) يعنى : ترا برپا دارد پروردگار تو به مقام محمود براى شفاعت . و يكى از اسماء حق « باعث » است و آن خداوندى است كه خلق را بعد از مردن زنده مى كند . و حضرت شاه ولايت عليه السلامحضرت رسول صلى الله عليه و آله را « بعث » خوانده است ، يعنى : مبعوث و فرستاده شده بر خلق . الحال بدان در كتاب « احتجاج » (3) مرويست كه : زيد نسقى از حضرت صادق عليه السلامسؤال كرد : بعث چگونه است ، و حال آنكه اين بدن مى پوسد و اعضاء متفرّق مى شود عضوى خاك شده و عضوى را درنده خورده و عضوى را مرغ به هوا برده ؟ ! آن جناب در جواب فرمود : « آن كسى كه ايشان را ايجاد و انشاء فرمود بدون شى ء و مادّه و صورتى و مثال ، قادر است او را عود دهد به حالت اوليّه » . عرض كرد : اين فقره را واضح بفرمائيد تا بدانم . فرمود : « روح بر دو قسم است : روح محسن و روح مسى ء ، امّا روح محسن در ضياء و فسحه است و روح مسى ء در ضيق و ظلمت است ، و هر يك در مقام خود مقيم است اعضائى كه خاك شده است و در جوف سباع و هوام و حواصل طيور است تماماً محفوظ است در نزد آن پروردگارى كه ذرّه و مثقالى از اشياء و ما فى الكون بر وى مخفى نيست .

.


1- .سوره حج : 7 .
2- .اسراء : 79 .
3- .احتجاج طبرسى 2/97 ، بحار الانوار 10/186 ، 58/35 .

ص: 425

تغيير مقالٍ لاهل الحال : در معاد جسمانى و روحانى

امّا خاك ابدان روحانيّين به منزله طلا است زمانى كه قيام قيامت شود و از آسمان باران بباريد (1) ، چگونه كره از ماست بعد از زدن ظاهر مى شود و طلا بعد از شستن از خاك ، همين قسم هر يك از قوالب ترابيه مجتمع مى شوند و روح هر يك منتقل به قالبش مى گردد.. » الى آخر الحديث . و مرحوم آقاخوند و مرحوم قاضى و سايرين از اهل خرد بدين گونه تعبير كرده اند كه : چون خداوند قاهر از بحر مسجور بارانى شبيه به منى بر اراضى اجساد صُورى باراند و بر مقابر و مراقد ايشان رسد به حركت آيند مانند حركت مشك ، پس ميّت مانند جنين از مشيمه رحم زمين بيرون مى آيد « فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ » (2) ، وقال اللّه تعالى : « كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ » (3) پس بعضى گويند : « مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا » (4) ؟ و بعضى گويند : سبحان الذى احيانا بعد ما أماتنا واليه النشور . آن وقت دانند كه دنيا بالنّسبه به عالم برزخ خواب بوده به مفاد « وانتم نِيام » چنانكه برزخ در جبت (5) عالم قيامت ، پس از آن يقظه عبرت كليّه حاصل مى شود ، و قال اللّه تعالى : « يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَلاَ نَاصِرٍ » (6) .

تغيير مقالٍ لاهل الحال:[ در معاد جسمانى و روحانى ]طالب حق بدانند : جماعتى از فلاسفه منكر شده اند معاد جسمانى را و در معاد روحانى هم ايشان را اقوالى است سخيفه ، اين دفتر مقتضى شرح و بسط آن نيست بلكه

.


1- .يس : 52 .
2- .كذا ، ظاهراً : ببارد .
3- .زمر : 68 .
4- .اعراف : 29 .
5- .كذا ، شايد « جنب » صحيح باشد .
6- .طارق : 9 _ 10 .

ص: 426

خواندن و نوشتن آنها خروج از طريق مستوى و صراط مستقيم و موجب القاء شبهات در قلوب عوام و مستضعفين است ولى ضابط در كليّه عقايد حكماء و سابقين پنج مذهب است : مذهب اول : كسانى هستند كه قائلند به معاد جسمانى . مذهب دوّم : كسانى هستند كه قائلند به معاد روحانى . سوم : كسانى هستند كه قائل به معاد جسمانى و روحانى با هم شده اند . چهارم : كسانى هستند كه اعاده جسم و روح را اصلاً منكرند . پنجم : كسانى هستند كه در نفى و اثبات هر يك متوقفند . و هر يك از ارباب مذاهب پنج گانه تمسّك به دليل و برهانى از عقل و نقل جسته اند كه هر يك در جنب قدرت حضرت محيى الارواح و معطى الحياة فى الاشباح اوهن من بيت العنكبوت است . همانا مذهب حق در نزد حكماء و متألّهين و علماء متبحّرين از شيعه اثنا عشريّه اماميّه مذهب سوّم است ، و اگر طالب حق و منصفى غور كند در اصل مرآت كه آن حقيقت نفس است در عرضيّت و جوهريت و در اينكه آيا نفس جوهر جسمانى است يا مجرّد نورانى ؟ شايد انكشافى برايش حاصل گردد ، و به مذهب تناسخ و عقيده فاسده فلسفى اعتماد و اعتنائى ننمايد . و حضرت صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر فرمود : « الحمد للّه مدير (1) الادوار ومعيد الاكوار طبقاً عن طبق وعالَماً بعد عالَم « لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَاؤوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى » (2) » . (3)

.


1- .در چاپ سنگى : المدير .
2- .نجم : 31 .
3- .بحار الانوار 3/90 .

ص: 427

در تفسير آيه مباركه « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ . . »

وقوله تعالى : « أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِى لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ » (1) . پس ناچاريم به معاد روحانى و جسمانى معاً قائل شويم به دليل عقل و نقل براى اخذ جزاء تا عدلِ قاطعِ فاصلِ حق ظاهر شود ، و هر كسى به آنچه استحقاق دارد برسد ، و ظلم هم بر خدا روا نيايد ، و مظلومين در آخرت از ظالمين جزا بخواهند ، و عوض براى هر تكليفى از تكاليف شرعيّه در آن روز به مكلّفين كاملاً داده شود ، و الاّ بر خداوند حكيم ظلم كه عمل قبيح است وارد مى آيد ، و تا معلوم شود كه عبادات تشريعيّه فوايد آنها عايد به بندگان است و خداوند غنى بالذّات . و شبهات معاد مانند امتناع اعاده معدوم و شبهه آكل و مأكول و شبهه تناسخ كه آن امتناع تعلّق نفس است بعد از مفارقت از بدن طبيعى به بدن طبيعى ديگر به دليل و برهان مدفوع و ممنوع است و شرح ردود اين شبهات را طالب از كتب عقليّه و نقليّه بخواهد و بخواند تا بداند و به كعبه مقصود اصلى خود را برساند . آدمى چيست برزخى جامعصورت خلق و حق در او واقع متّصل با حقايق جبروتمشتمل بر دقايق جبروت ظاهرش خشك لب به ساحل فرقباطنش در محيط وحدت غرق « اللهم! وقد أكدى الطّلبُ ، واعيتِ الحيلةُ والمذهبُ ، ودرسَتِ الآمالُ ، وانقطعَ الرجاءُ الاّ منك وحدَك لا شريك لك » (2) .

در تفسير آيه مباركه « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ . . » الى آخرهو اقوم واقوى آيه اى كه دلالت بر معاد جسمانى مى كند بلكه روح اين آيات مباركه است كه عرض مى شود ، و عجب است از بعضى كه از حقايق و معانى اين آيه بى بهره

.


1- .ق : 15 .
2- .جملات شبيه و مأخوذ از دعاهاى امام زين العابدين عليه السلام است كه قطب راوندى در دعوات : 72 به شماره 171 نقل كرده و در صحيفه سجاديه ( ابطحى ) : 526 شماره 221 نيز نقل شده است .

ص: 428

بعثه حقّه

شده اند ، خوب است براى فهم عوام بنويسم و ترجمه كنم از كتاب « تفسير » (1) مرحوم ملاّ محسن دام فيضه .

بعث_ه حقّ_هقال اللّه تعالى : « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ » (2) ظاهر مراد از انسان در اين آيه ابى بن خلف است كه استخوان پوسيده اى از ديوار گرفت و گفت : آيا اين استخوان پوسيده مبعوث و محشور مى شود ؟ پس براى ردّ قول آن مشرك عاصى غاوى حق تعالى فرمود : آيا نمى بينيد انسان كه چه بوده است ؟ يعنى : از نطفه اى و الحال چه شده است ؟ يعنى : قطره منى را حيات و قوت و قدرت و علم و لسان فصيح و بليغ داديم و اكنون مخاصمه با خدا مى كند و منكر معاد جسمانى مى شود « وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ » (3) يعنى : امر عجيبى بيان مى كند كه آن نفى قدرت است از حق در زنده كردن مرده ها « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ » (4) . بگو اى محمد (ص) ! : خداوند زنده مى كند اين استخوانهاى پوسيده را چنانكه در اوّل ايجاد خلق كرد ، پس به هر خلقى عالِم است . و اين فقره اشاره به حديث سابق است كه از « احتجاج » ذكر شد ، يعنى : داناست به تفاصيل مخلوقات و اجزاء متقنه و اعضاء متفرّقه آنها از اصول و فصول هر يك . « الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ » (5) يعنى : آن خداوند مهربان كسى است كه از درخت سبز تازه آتش بيرون آورد و از وى آتش روشن مى كند . « أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ

.


1- .تفسير صافى 4/261 و تفسير اصفى 2/1042 .
2- .يس : 77 .
3- .يس : 78 .
4- .يس : 79 .
5- .يس : 80 .

ص: 429

الْعَلِيمُ » (1) پس آن كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده است آيا قدرت ندارد مثل آنها را خلق كند بلى خالق مخلوقات ، عالِم به كيفيّات آنهاست . ايضاً از كتاب « احتجاج » روايت است كه : مجادله بالتى هى احسن (2) كه مأمور به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهبود در اين مورد بوده است كه بفرمايد : آنكه نار حارّه را از شجر اخضر بيرون مى آورد عجز ندارد اعاده كند اين جسد خاكى را به حالت اوليّه اش ، بلكه ايجاد انسان در اول مرتبه اصعب بوده و عودش اَسْهَل و آسانتر است ، « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » (3) . اكنون بنگر حضرت امير عليه السلام در « نهج البلاغه » (4) در بعث و قيام موتى از مراقد و قبورشان چه بياناتى خوش و مقالاتى دلكش فرموده اند : « حتّى اذا تصرّمت الامور وتقضت الدهور وأزف النشور ، و اخرجهم من ضرايح القبور واوكار (5) الطّيور واوجرة السّباع ومطارح المهالك سراعاً ، الى امره مهطعين (6) الى معاده ، رعيلاً (7) صموتاً قياماً صفوفاً ينقُضهم البَصر ويُسمعُهم الداعى عليه لبؤس الاِستكانة وَضرع الاِستسلام والذِلّة ، قد ضلّت الحيل وانقطع الامل ، وَهَوَت الافئدة كاظِمةً ، وخَشَعت الاَصوات مُهيمنةً ، [و] الجَم العَرق ، وَعَظم الشَفَق (8) وارعَدَت الاسماعُ لزبرة الداعى الى فصلِ الخطاب ، ومُقايَضَة (9) الجزاء ، ونكال العقاب ، ونوال الثواب » .

.


1- .يس : 81 .
2- .كه در آيه 125 سوره نحل بدان امر شده است « وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ » .
3- .يس : 82 .
4- .نهج البلاغه 1/135 خطبه 83 ( خطبه غرّاء ) ، بحار الانوار 7/112 ح 46 .
5- .وكر خانه مرغ و كور است و جمع آن اوكار ، و وجار الضبع حجرها الذى يأوى اليه ، و « أَوْجِرَه » جمع وِجار است .
6- .مهطع : چشم ناگرفتن از چيزى است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
7- .در چاپ سنگى : وعيلاً .
8- .در چاپ سنگى : الشقق .
9- .در چاپ سنگى : مقائصة .

ص: 430

ابيات حضرت امير عليه السلام در علائم ظهور قيامت و اهوال آن و عبارت فصيحه اى از مؤلف است

و در فقره مناجات با حضرت قاضى الحاجات نيز بياناتى مُبكيه ، آن بزرگوار فرمود ، البته خواندن آنها موجب تذكر قيامت است : « الهى! اِذا جِئناك عراةً حُفاةً مُغبَّرة من ثرى الاجداث روؤسنا ، وشاحبةً (1) من تراب الملاحدة (2) وجوهنا ، وخاشعة من افزاع القيامة ابصارنا ، وذابلةً من شدة العطش شفاهنا ، وجائعة من تطوّل (3) المقام بطوننا ، وبادية هنالك العيون سَوْآتِنا ، وموقّرةً من ثقل الاوزار ظهورنا ، و مشغولين بما قد دهانا عن اهالينا و اولادنا ، فلا تضعف المصائب علينا بإعراض وجهك الكريم عنّا ، و سلب عائدة ما مثله الرجاء منّا.. » الى آخر ما قال عليه السلام (4) . « الهى كيف ادعوك و انا انا ، وكيف أيْأَسُ منك وانت انت » (5) . خلاصه مبدء و منتهى ماها بندگان از خداوند و به سوى خداوندى است كه « لا يُردّ سائلُه ولا يُخيّب آمله .. ولا يزيده (6) كثرة العطاء الاّ جوداً وكرماً انه هو العزيز والوهّاب » (7) . زاو قيامت را همى پرسيده اندكى قيامت تا قيامت راه چند با زبان حال مى گفتى بسىكه ز محشر حشر را پرسد كسى ؟

ابيات حضرت امير عليه السلام در علائم ظهور قيامت و اهوال آن و عبارت فصيحه اى از مؤلف استو اين ابيات منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در علائم ظهور قيامت

.


1- .در چاپ سنگى : ساجنة .
2- .در بحار و نهج السعادة : الملاحيد ، در حاشيه بحار واژه « الصلاخيد » را استظهار كرده است .
3- .در بحار : جائعة لطول .
4- .بحار الانوار 91/103 ، نهج السعادة 6/54 .
5- .پاره اى ديگر از دعاى قبل . بنگريد به : بحار الانوار 91/105 ، نهج السعادة 6/61 .
6- .در تهذيب : تزيده .
7- .از مضامين دعاى افتتاح كه در ماه مبارك رمضان خوانده مى شود . رجوع كنيد به : تهذيب الاحكام 3/109 ، اقبال الاعمال 1/139 ، مصباح المتهجد : 577 ح 690 .

ص: 431

و اهوال و افزاع آن فرمود : اذا قربت ساعة يا لهاوزلزلت الارض زلزالها تسير الجبال على سرعةكمر السّحاب ترى حالها وتنفطر الارض من نفخةهنالك تخرج اثقالها ولابدّ من سائل قائلمن الناس يومئذ ما لها تحدّث اخبارها ربّهاوربّك لا شكّ اوحى لها ويصدر كلّ الى موقفيقيم الكُهول واطفالها ترى النفس ما عملت محضراولو ذرّة كان مثقالها يحاسبها مالك قادرفإمّا عليها وامّا لها ترى النّاس سكرى بلا قهوةٍولكن ترى العين ما هالها ذنوبى بلائى فما حيلتىاذا كنت فى البعث حمّالها نسيت المعاد فيا ويلهاواعطيت للنفس آمالها پس اى بيچاره ! به ياد آور آن وقتى كه منادى حق تو را از خانه خاك بخواند براى جزاء كردارت به عرصه رستاخيز براند ، آن گاه ببينى خروش از مظلومان برآيد و فرياد از نهاد ظالمان برخيزد ، سراپرده عزت در صحراى قدرت زده شود ، بساط عظمت گسترده گردد ، ترازوى عدل آويخته ، صراط راستى كشيده ، اقوياء در دست ضعفاء اسير ، و فقراء بر امراء امير ، مطيع شادان و عاصى گريان ، چه نسبها بريده ، و چه روى سفيدان روى سياه گرديده ، پس از نداء « ايّها الناس الى امر اللّه » مردمان همگى به فزع آيند و از پاى درآيند و مانند مستان ناخورده شراب ، افتان و خيزان باشند ، زبانها لال ، و عضوها باطل شود . و به مفاد « لا يجزى والد عن ولده » پدر از پسر مانند آدم ابو البشر و يعقوب مكروب بگريزد (1) و نوح به نوحه آيد و هر يك از پيغمبران از آن وحشت عظمى امّت خود را

.


1- .در چاپ سنگى : بگيزد .

ص: 432

فراموش كند ، آب آتش شود ، خاك به جنبش آيد ، ستارگان فرو ريزند ، ماه را از گردون بيفكنند ، آفتاب را از فلك جدا كنند تركيب جهان منقلب و نظام عالم خراب چون مردگان از زمين برآيند فرشتگان از آسمان فرود آيند ، يعنى : نه در هوا فرشته ماند و نه در زمين مرده ، همگى در عرصه جمع شوند ، آن گاه حق تعالى فرمايد : اى زبانهاى گويا خاموش ، و اى اعضاء خاموش گويا شويد ! پس مسمار سكوت بر زبانها و مُهر (1) قهر بر لبها نهاده شود ، بند عدل بر پاى و خاك مذلّت بر سر ريخته ، جواسيس قدرت آنچه ديده اند بنمايند ، و گماشتگان بارگاه عزّت آنچه دانند بگويند ، سجلاّت زلاّت را برخوانند ، و بضاعت بازرگانان راه آخرت را پيش آرند ، گناه كاران به مضمون « إِذِ الُمُ_جْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ » (2) سر خجلت به زير ، و اهل طاعت چشم اميدواريشان گشوده و مستجير ، و نداى « فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ » (3) بلند ، و هر صغير و كبير از فزع آن روز مستمند . فما الناسُ بالناس الّذين عهدتُهُمولا الدّارُ بالدار التى كنتُ اعرفُ (4) « وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ » (5) آه ! آه ! از آن زمان كه خداوند سبحان بفرمايد : « وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُ_جْرِمُونَ » (6) يعنى : مؤمنين را از كافرين و مطيعين را از عاصين جدا نمايند ، و حكم محكم « فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ » (7) را در حق ايشان جارى فرمايند .

.


1- .در چاپ سنگى : و بر مهر .
2- .سجده : 12 .
3- .زلزله : 7 _ 8 .
4- .شعر در ربيع الابرار زمخشرى به عباس ( عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ) نسبت داده شده چنانچه سيد على خان در درجات الرفيعه : 99 ذكر فرموده است ، نيز بنگريد به : مجمع البيان 6/94 .
5- .طه : 111 .
6- .يس : 59 .
7- .شورى : 7 .

ص: 433

اشعار شيخ سعدى كه در مواعظ و نصايح گفته

ثمّ يساق المتّقون الى الجنان وفداً وفداً والمجرمون الى النار ورداً ورداً » ، پس به اهل جنّات گويند : انتم خُلود خُلود ، و به اهل عقوبات خوانند : انتم أُبود أُبود ، پس تو را شفيعى شفاعت نكند و دوستى حمايت ننمايند (1) . پس حضرت امير مؤمنان عليه السلامفرمودند : « [وجدّ الأمر] _ ويحك يا انسان _ جدّاً جدّاً ، وقربوا للحسنات (2) فرداً فرداً ، « وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً » (3) يسألهم عمّا عملوا حرفاً حرفاً وردّ المجرمون الى الاعقاب ردّاً ردّاً ، وتراجعت الخلائق الى الحشر زحفاً زحفاً و جى ء بهم عراة الابدان خشّعاً ابصارهم ، امامهم الحساب ومن ورائهم جهنّم ، يسمعون زفيرها (4) ويرون زئيرها ، فلم (5) يجدوا ناصراً ولا ولياً يجيرهم من الذّل وهم يَعْدُون سراعاً الى موقف (6) الحشر يساقون سوقاً « وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ » (7) « كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ » (8) . . » إلى آخر الخطبة (9) .

اشعار شيخ سعدى كه در مواعظ و نصايح گفتهپس براى تحسّر و تأسّف از كردار و رفتار زشت خويش و عقوبات آن روزگار و آن بازار سزاوار است اين چند بيت از شيخ نوشته شود ، و خوانندگان از خواندن آنها براى تذكّر و موعظه نفس غافل نباشند كه خوشتر (10) از آن در غزليّات شيخ از نصايح و مواعظ نيافته ام . خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيمديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديمپهلوى كباير حسناتى ننوشتيم ما كشته نفسيم بس آوخ كه برآيداز ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشتما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم دنيا كه در آن مرد خدا گل نسرشته استنامرد كه مائيم چرا دل بسرشتيم ايشان چو ملخ در پس زانوى رياضتما مور ميان بسته دوان بر در و دشتيم پيرى و جوانى چو شب و روز برآمدتا شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم واماندگى اندر پس ديوار طبيعتحيف است و دريغا كه در صلح ببستيم چُون مرغ در اين كنگره تا كى بتوان بوديك روز نگه كن كه در اين كنگره خشتيم ما را عجب از پشت و پناهى بود آن روزكامروز كسى را نه پناهيم و نه پشتيم گر خواجه شفاعت نكند روز قيامتشايد كه زمشّاطه نرنجيم كه زشتيم باشد كه عنايت برسد ورنه مپنداربا اين عمل دوزخيان كاهل بهشتيم سعدى ! مگر از خرمن اقبال بزرگانيك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم مخفى نماناد : جهت اينكه اين چند چيز را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حقيقت معراج و قبر و سؤال نكيرين و وجود جنّت و نار و صراط و ميزان و وقوع قيامت و حشر خلايق عرضه داشت بواسطه اتفاق ائمه هدى عليهم صلوات اللّه و اجماع خواص و عوام در حجيّت يوم الميعاد و تعديل بين العباد با آنچه ضروريات يقينيّه و مقتضيات قطعيّه آن روز است ، و شبهه و خلافى در هيچ يك نيست ؛ از آنكه روز قيامت براى عدل و دادخواهى مقرّر و مقدّر شده است . و آنچه ذكر فرمود از لوازم ثابته عدل است حتّى عروج حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به معراج براى كشف استار و حقايق ملكوتيّه و توديع اسرار غيبيّه بود ، تا روز قيامت با اطمينان قلب و خواطر بدون خوف و وحشت تا از آنچه مشاهده مى فرمايد دامن شفاعت در مقام محمود بر كمر زند و هر آنچه ديده است و شنيده بگويد . و سؤال نكيرين و عالم برزخ براى آن است كه از آنچه كرده اند متذكر شوند تا روز قيامت از نعمت و عقوبت هيچ يك تسامحى وارد نيايد ، و فعل عبث را نسبت به حكيم عليم ندهند ، و در هر نشأت بهره اى به مقتضاى آن برده باشند . و وضع صراط و ميزان هم قطعى است به تفصيلى كه ذكر شد ، تا از جزئيّات و كليّات حالات خودشان از احوال و اقوال آگاه شوند ، و تا بدانند جنّت و نار جزاء كردارشان است كه حضرت كردگار براى ايشان برقرار فرمود .

.


1- .در چاپ سنگى : بنمايد .
2- .در امالى : للحساب .
3- .فجر : 22 .
4- .در چاپ سنگى : زفيراً .
5- .در چاپ سنگى : فلا .
6- .در بحار : مواقف .
7- .زمر : 67 .
8- .انبياء : 104 .
9- .امالى شيخ طوسى : 653 ، بحار الانوار 7/99 و74/373 ، نهج السعادة 2/42 با اختلافاتى .
10- .در چاپ سنگى : خواشتر .

ص: 434

پس قيامت كليّةً آن روزى است كه بدين اوصاف خاصّه ضروريّه متّصف باشد . و ساير عقايد فروع است بالنسّبه به اين اصول ثمانيه كه حضرت عبدالعظيم خدمت امام عليه السلامعرض كرد چنانكه از دعاها و اخبار ظاهر است .

.

جلد 3

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

عرض چهارم : از عرض دين حضرت عبدالعظيم در احكام شرعيّه و تكاليف

اشاره

عرض چهارم :در شرح فرائض است و احكام شرعيّهعرض چهارم : از عرض دين حضرت عبدالعظيم در احكام شرعيّه و تكاليف مفروضه . وأقول : ان الفرائض الواجبة بعد الولاية الصّلاة والزكاة والصّوم و الحج والجهاد و الامر بالمعروف والنهى عن المنكر . فقال على بن محمد عليه السلام : « يا ابا القاسم ! هذا _ واللّه ! _ دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدّنيا وفى الآخرة » . بدان « فرائض » جمع « فريضه » است و آن به معنى مفعول است و فرض به معنى تقدير است ؛ از آنكه فرائض مقدّراتند . و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : فرق بين فريضه و واجب آن است كه فريضه اخصّ است و واجب اعمّ است شرعاً و عقلا (2) . و در حديث است « إنّ مراتب العلمِ الشرعىِّ ثلاثةٌ : فرضُ عَيْنٍ وفَرضُ كِفايةٍ وفرضُ سُنَّةٍ » (3) . علم را سه مرتبه است : اوّل : فرض عينى است و آن بر عموم مكلّفين با وجدان شرايط واجب است كه بايد اداء

.


1- .مجمع البحرين 3/387 ماده ( فرض ) .
2- .اين فرق در كتاب الفروق اللغوية ، ابو هلال عسكرى : 402 شماره 1605 مذكور است .
3- .مجمع البحرين 3/386 .

ص: 6

نمايند ، و حديث « طلبُ العلم فريضةٌ على كلِّ مسلم » (1) اشاره است به فرض عينى و اين قسم يا بر حسب اعتقاد واجب است يا بر حسب فعل . اما بر حسب عقيده شهادتين را بايد معتقد شود با اذعان به امامت قلبى و تصديق بما جاء النبى صلى الله عليه و آله از دنيا و آخرت به نحوى كه متواتر است جزم و حتم به آنها و آنچه مازاد از آنهاست واجب و فرض كفائى است . اما فعلاً تعليم و تعلّم صلاة و امثال آنهاست چنانكه در حديث است : « الصّلاةُ فريضة » (2) و « الزكاةُ فريضةٌ واجبة » (3) . و شايد فرق بين فريضه و واجب آن باشد كه فرض از خداست ، و وجوب احكام از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله ، و آنچه آن جناب و اجب فرمود همان فرض سنّتى است كه قسم سوّم از اقسام مذكوره است ، و در حديث است : « تعلَّموا الفرائضَ وعَلِّمُوها النّاس فانّها نصفُ العلم » (4) . ظاهراً مراد همين احكام تكليفيّه تشريعيّه است ، پس بنا بر همين بيان مختصرى كه تحديد شد حضرت عبدالعظيم خدمت امام عليه السلام عرض مى كند : بعد از فريضه عينيّه واجبه كه اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت اولياء اللّه است فرائض فعليّه را بايد اتيان و اقدام نمود از قبيل صلاة وزكوة.. الى آخرها . و از آنكه افعال و اعمال قلبيه مقدّم است بر افعال بدنيّه و آن به منزله روح است براى جسد يعنى : بدون ولايت ائمّه طاهرين عليهم السلام اين اعمال تكليفيّه ثمرى و اثرى در نشأت اخرويّه ندارد و عبادات بدون آنها تكميل نمى شود .

.


1- .مجمع البحرين 3/386 ، المحاسن ، برقى 1/225 ح 146 ، بصائر الدرجات : 22 _ 23 ، كافى 1/30 ح 1 .
2- .وسائل الشيعه 8/285 ح 10676 به نقل از تهذيب الاحكام 3/24 ح 83 .
3- .مجمع البحرين 3/387، وسائل الشيعه 9/63 _ 64 ح 11535 به نقل از خصال: 604 ح 9.
4- .مجمع البحرين 3/388 ، قريب به آن در مهذب ابن براج 2/122 نقل شده . البته اصل روايت از طريق اهل سنت است ، رجوع كنيد به : سنن ابن ماجه 2/908 ح 2719 ، مستدرك حاكم 4/332 .

ص: 7

و اين فقره نيز از ضروريّات مذهب اماميّه است ، و به عبارت ديگر : ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله محبّت به ذوى القربى واولى الامر است كه مودّت ايشان را خداوند اجر رسالت پيغمبرش صلى الله عليه و آله قرار داد ، و هيچ منزله و مرتبه اى اعظم از اداء اجرت و حق رسالت نيست ، پس هر كس اداء حق نبىِّ بر حق را ننمود البته ظالم است و اعمال ظالم ظاهراً و باطناً مقبول حضرت معدلت نمى شود . پس عرض مى كنم : ولايت و محبّت اهل بيت رسالت كه مكمّل اعمال شد البته موصل عبادات در يوم الميعاد الى الثّواب و الصّواب است ، و ولايت اصل اصيل توحيد و مفتاح دعائم اسلام است به حديثى كه ذكر مى شود ان شاء اللّه تعالى . و در كتاب « محاسن » (1) برقى است كه حضرت ابا جعفر عليه السلام به زراره فرمودند : « إن ذروة الاَمر وسِنامَه ومِفتاحَهُ وَبابَ الاشياء وَرِضى الرّحمن الطاعةُ للامام عليه السلام (2) بعدَ مَعرِفتهِ . اِنّ اللّهَ يَقول : « مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً » (3) . أمَا لو أنّ رجلاً قام ليلَه وصامَ نهاره وتصدّق بجميع مالِه وحجّ جميع دهرِه ولم يَعرِفْ ولايةَ ولىّ اللّه فيُوالِيه ويكون جميع اعماله بدلاً له (4) ما كان له على اللّه حقٌّ فى ثوابٍ ولا كانَ من اهل الايمان » . پس در اوّل حديث فرمودند : ولايت افضل اعمال است و والى دليل است بر اعمال پس از اين جهت عرض كرده است بعد از ولايت ائمه هدى فرايض واجبه و افعال سبعه است ، پس در اين باب و كتاب به شرح اين هفت فريضه بايد شروع نمود .

.


1- .محاسن برقى 1/287 ح 430 ، كافى 2/19 ح 5 ، نيز درباره شرح حديث رجوع شود به : شرح مازندرانى بر كافى 5/150 .
2- .در چاپ سنگى : الامام .
3- .نساء : 80 .
4- .در محاسن : بدلالته له عليه .

ص: 8

فريضه اولى در معنى «نماز» است

فريضه اولى در معنى «نماز» استالفريضة الاولى : الصّلاةوقال اللّه تعالى : « إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً » (1) و ايضاً « أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (2) . و « صلاة » در لغت به معنى رحمت است و دعاء 3 ، اگر نسبت به حق دهند آن رحمت است كقوله تعالى : « هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ » (3) ، و اگر نسبت به ملائكه دهند رحمت و استغفار است كقوله تعالى « هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ » (4) ، و خداوند در استغفار ملائكه فرموده است : « وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا » (5) ، و اگر نسبت به مؤمن دهند رحمت و دعاء و افعال مخصوصه معلومه است شرعاً ، و اگر نسبت به مخلوقات از ملائكه و انسان و حيوان و معادن و نباتات دهند همان تسبيح خاص است كقوله تعالى : « أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ » 7 . و صلاة معنى عامّى دارد كه شامل تسبيح مى شود . و « تسبيح » در لغت عرب به معنى صلاة استعمال شده است ، و صلاة از تصليه است و آن به معنى تقويم و تعديل است ، يعنى : نمازگزار راست كند پشت خودش را يا قواى

.


1- .نساء : 103 .
2- .روم : 31 .
3- .احزاب : 43 .
4- .غافر : 7 .
5- .نور : 41 .

ص: 9

خودش را از براى قيام اين فريضه واجبه الهيّه ، و اگر معنى تصليه اطفاء حرارت باشد هر دو معنى در اين آيه ملحوظ است ، قال اللّه تعالى (1) : قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفؤوها بصلاتكم 2 . و مراد از «نيران» شايد ارتكاب گناهان و توجّه به غير خداوند سبحان بوده باشد كه موجب دخول در آتش آخرت است ، يعنى : غير خدا را مالك نفع و ضرر و مُعطى خير و شر ندانيم و تعديل ميزان اخروى را از وى تمنّا كنيم ، پس حرارت مشتعله از توجّهات به غير حق و معاصى موبقه را از نزول رحمت خاصه و بَرْد يقين به صلوة واجبه اى كه توجّه الى الحق است ، به مفاد « وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (2) بايد خاموش نمائيم . و در رساله « اسرار صلاة » (3) مرحوم شهيد ثانى است : وقتى كه انسان مى خواهد نماز كند شيطان مى آيد و مى گويد : به اين طريق بكن و بگو ، پس بعد از فراغت نمى داند كه چه كرده است . پس نماز مجرّد تلفظ به لسان نيست بايد قلب را هم از صفات ذميمه تطهير كرد و به تقوا تعمير نمود . پس طبيعت شيطانيّه را كه « نَارُ اللّهَ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى

.


1- .قول منقول از خداوند نيست بلكه از ملكى است كه مأمور از جانب پروردگار است چنانچه در حديث مروى در حاشيه نيز بدان تصريح شده و در روايات « نادى ملك بين يدى اللّه » يا « بين يدى الناس » آمده است . به منابع مذكور در ذيل روايت رجوع شود .
2- .انعام : 79 .
3- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 105 ، تا پايان آيه 201 سوره اعراف به نقل از مرحوم شهيد مى باشد .

ص: 10

در حديث شريفى كه سيد ابن طاوس در كتاب فلاح المسائل نقل فرموده است

الْأَفْئِدَةِ » (1) است به باران رحمت ذكر قلبى و لسانى خاموش كن كقوله تعالى : « الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ » (2) . معنى تكبير اين است اى اميمكى خدا پيش تو ما قربان شديم وقت ذبح اللّه اكبر مى كنىهمچنين در ذبح نفس كشتنى گوى اللّه اكبر و آن شوم راسر بُبر تا وا رهد جان از عنا تن چو اسماعيل و جان همچون خليلكرد جان تكبير بر جسم نبيل كشته گشته جان زشهوتها و آزشد ز بسم اللّه بسمل در نماز و داعى در ذمّ كسانى كه در نماز روى دلشان به حق نيست ، و مرادشان همان تلفّظ به لسان و حركت اعضاء ظاهره است اين آيه كريمه را شاهد آورده است : « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهَ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ » (3) . و همين طريق است حضور نمازگزار در نهان ، نمازگزاردن با حالت نفاق و شقاقى كه دارد .

در حديث شريفى كه سيد ابن طاوس در كتاب فلاح المسائل نقل فرموده استبدان طاوس العلماء سيّد ابن طاوس طاب ثراه در كتاب مستطاب « فلاح المسائل » (4) روايت صحيحى كه اصحّ روايات و احاديث است ذكر مى فرمايد چون در كتب معاصرين اين حديث شريف كم ذكر شده است و معانى دقيقه مليحه دارد ، و از اسرار صلاة به مقالات فصيحه امام عليه السلام بيان فرموده است ، خواستم اين ورق را بدان خطوط نورانيّه زينت دهم

.


1- .همزه : 6 _ 7 .
2- .اعراف : 201 .
3- .منافقون : 1 .
4- .فلاح السائل ( المسائل ) : 23 ، مستدرك الوسائل 4/91 ح 4212 ، بحار الانوار 84/250 ح 45 و نيز 47/185 ح 33 به نقل از كنز الفوائد كراجكى .

ص: 11

و از شرح آن هر كسى نفعى برد ، و آن حديث از بيانات حضرت صادق عليه السلام است كه به يكى از اشقياء كه موسوم به رزام (1) و غلام خالد بن عبداللّه كه مانند خويش از كفره لئام طُغام بود بيان فرمود در وقتى كه ابوجعفر منصور دوانيقى خبيث حضور داشت ، عرض كرد : حدود و مسائل نماز چند است ؟ فرمود : « چهار هزار است كه تو به يكى از آنها وفا نمى نمائى » . عرض كرد : خبر دهيد از آنچه در نماز ترك آن جايز نيست و از آنچه بدون آن نماز تمام نمى شود ، يعنى : آنچه مأمور به و منهىّ عنه در نماز است بفرمائيد . پس آن جناب فرمود : « لا يتمّ الصلاة الا لذى طهرٍ سابغ (2) و تمام بالغ غير نازغ (3) و لا زائغ (4) عَرف فأخبتَ (5) فثَبت و هُو واقفُ بين اليأس والطمع والصبر والجزع » . يعنى : نماز تمام نمى شود و صحيح نيست مگر آنكه با وضوء صحيح بوده باشد ؛ از آنكه اسباغ در طهارت وضوئيه از شرع شريف تأكيد رسيده ، يعنى : مسحات و غسلات آن وضوء را وضوء گيرنده كمال مواظبت نمايد . و مرحوم قاضى فرمود : معنى باطنى اين كلمه تبرّى شرك مُطلق است از مخالفين ائمه دين . و تمام بالغ يعنى : وضوء بر بالغ رشيد واجب شده است . و اگر بخواهى تطبيق با فقره سابقه نمائيم مى گوئيم : تمام بالغ آن اقرار و اذعان به ولايت امير مؤمنان عليه السلام و اولاد آن جناب عليه السلام است . امّا فقره تماميت آن اشاره به فقره آيه

.


1- .در چاپ سنگى : « دُرام » ، و در مستدرك و جز آن : « رزام مولى خالد بن عبداللّه » آمده ، و در حاشيه آن را صحيح دانسته و به مجمع الرجال قهپائى 3/12 نيز ارجاع داده است .
2- .اسباغ : تمام گردانيدن وضو است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .نزغ : تباهى افكندن و طعن به زبان است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .زيغ : ميل كردن و كُند شدن بينائى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .اخبتَ للّه أى تواضع . بمعنى فروتنى است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 12

كريمه است : « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى » (1) و بلوغ اشاره است به آيه كريمه « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ » (2) . پس تتميم نعمت و ابلاغ ولايت همان تمام بالغ است ، پس هر كسى تبرّى از اعداء اللّه نكرد و ولايت را كامل ننمود وضوء و عبادات ظاهريّه اش قبول نيست . و « غير نازغ » و « زائغ » هر دو كلمه به زاء و غين معجمه است ، يعنى : وضوء گيرنده و اهل تولّى و تبرّى بايد ناصب عداوت اهل بيت وحى و حكمت و مائل به غير از غاصبين حقوق و مقامات ايشان نباشد . پس ناصبين و معاندين ائمه طاهرين از طريق خارجند و به نزغات شيطانيّه در زيغ ظلمت و ضيق حيرت و غوايت فرو رفته اند . « عَرِف فاخبتَ وَثَبتَ » يعنى : در صورتى كه شناخت حق را و آن كسى كه او را به حق دعوت كرد و اطاعت كرد و بر آن مستقر و مستقل شد كالجبل الرّاسى لازمه آن اخبات و خشوع و ذلّت است ، و ثبوت نيز طريقه مُحجّه حقّه است . پس اين مقامات كه ذكر شد مقدّماتى است از براى نماز حقيقى و اين است نماز اهل حقيقت و معرفت . پس از سلوك به اين مراتب آن وقت بايد بين الحدّين از خوف و رجاء واقف باشد يعنى : بصير را رافد و سائقى لازم است كه آن دو يأس و طمع است كقوله [عليه السلام] : « وهو واقف بين اليأس والطمع والصّبر والحزن (3) كأن الوعد له صنع والوعيد به وَقعَ بذَلَ عرضه وتمثّل به غرضه ، وبذل فى اللّه المهجة ، وتنكّب اليه المحجّة غير مرتغمٍ بارتغامِ (4) يَقطع علائق

.


1- .مائده : 3 .
2- .مائده : 67 .
3- .در مستدرك : الجزع .
4- .رغام : اسم خاك است ، بغير رغم : خاك آلود شدن . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 13

الاهتمام بغير من قصد وإليه من وفد ومنه استرفد » (1) . يعنى : خواستن بهشت و ترسيدن از دوزخ و آتش براى نمازگزار شرط است ؛ از آنكه متعلق وعد امور رجائيّه است و متعلق وعيد خوفيّه چنانكه در وعيد مى فرمايد : « والوعيد له وقع » ، يعنى : هر زمانى كه از عقوبت هاى اخرويّه متذكر مى شود وقعى در دلش حادث گردد كه آن باعث توجّه وى مى شود به حق . و اين دو فقر[ه] براى طالب سالك ارجاع به فرمايش حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در خطبه همام و صفات متقين كه فرمود : « فَاِذا مَرُّوا بآيةٍ فيها تشويقٌ رَكَنُوا إليها طَمَعاً . . » إلى آخره (2) . و مراد از « عَرَض » _ به فتح عين و راء _ متاع است كقوله تعالى : « تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا » (3) . و مراد از « غَرَض » هدف است كه به فارسى نشانه را مى گويند . و مراد از « مهجه » جان است . و معنى « تنكّب » مَيل است . و مراد از « محجّه » طريق است ، يعنى : آنكه رجاء عمل اوست و خوف بر او اثرى دارد ، بذل مى كند و مى بخشد رأس مالش را كه مقصود و محبوب اوست و آن را نصب العين مى نمايد ، و از هر جهت و هر طريق مائل مى شود به سوى خدا و خاضع مى گردد براى او با كمال افتقا[ر] وذلّت واستكانت . و معنى « رغام » خاك است و « ارتغام » چسبيدن به خاك است . و كلمه « غير » از براى استثناء است ، يعنى : خود را بر خاك بيندازد و اهتمام كند در اينكه هموم و قصود خودش را يكى قرار دهد و آن را به مقصود اصلى و مطلوب حقيقى

.


1- .ادامه حديث رزام و منصور كه مؤلف به شرح آن پرداخته است .
2- .نهج البلاغة 2/162 خطبه 193 معروف به خطبه همام .
3- .نساء : 94 .

ص: 14

ارجاع دارد بلكه حق هم و مقصودش بوده باشد . و مى توان گفت : فقره « واقع (1) بين اليأس والطمع » اشاره به مقام در صلاة بوده باشد ، و فقره « بذل فى اللّه المهجة » اشاره به ركوع در صلاة بوده باشد چنانكه از عبارت « تنكّب » كه آن انحناء در ركوع است به مانند قوس متمائل و ظاهر است ، و « ارتغام » اشاره به سجود است . و مؤيد مراد قول حضرت صادق عليه السلام است در كتاب « مصباح الشريعة » (2) كه ساجد بايد در بين سجده از ما سوى اللّه بالكلّيه انقطاعى خاص داشته باشد و از خود به نحوى متوارى شود كه احدى را جز خداوند نبيند . و مراد از « رفد » و « وفد » آن ورود بر حق است در حالت تشهد و طلب انعام از خداوند سبحان است كه : « من كان للّه كان اللّه معه » . « فاذا أتى بذلك كانت هى الصلاة . . . (3) تنهى عن الفحشاء والمنكر » (4) يعنى : اگر اين قسم نماز كرد آن وقت آن نماز او را از فحشاء و منكر نهى مى كند . پس منصور دوانيقى گفت : يا ابا عبداللّه ! لا يزال (5) من بحرك نغترف (6) واليك نزدلف ، تبصر من العمى وتجلو بنورك الطخياء (7) ، فنحن نعوم (8) فى سبحات قدسك وطامى (9) بحرك . يعنى : ما هميشه بر درياى علم تو چنگ مى زنيم و جرعه اى مى چشيم و به سوى تو

.


1- .در اصل حديث « واقف » گذشت .
2- .مصباح الشريعة : 91 _ 92 .
3- .در مصدر بجاى نقطه سه نقطه ، چنين مندرج است : « التى بها أمر ، وعنها أخبر ، وانها هى الصلاة التى » .
4- .تتمه حديث سابق كه مؤلف به شرح آن پرداخته بود .
5- .در مستدرك : لا نزال .
6- .در چاپ سنگى : يحرك نعترف .
7- .در چاپ سنگى : يجلو بنورك الطخيا .
8- .در چاپ سنگى : نقوم .
9- .در چاپ سنگى : طافى .

ص: 15

در اسرار نماز است به نحو اجمال

تقرّب مى جوئيم و از كوريها ما را تو بينا مى كنى و از نور تو تاريكيها روشن مى شود و ما هميشه در ذيل و ظل جلال و عظمت تو ايستاده ايم و تا آنچه از درياى معرفت تو بر مى آيد بگيريم و منتفع گرديم . و اين حديث شريف تمام شد .

در اسرار نماز است به نحو اجمالچون عمود دين و سيد اعمال و رأس عبادات و معنى ذكر و خضوع خاص نماز است ، و در اين خبر هم مقدّم بر فرايض مذكور شده است لهذا بنحو اجمال اسرارى از براى نمازگزاران با اخلاص در ذيل هر ركنى از اركان و هر فعلى از افعال آن اظهار نمائيم اقرب به صواب و سداد است : بدان كه نمازگزار بايد ابتداءً اقبال قلبى و توجه باطنى به سوى خداوند داشته باشد و اهتمام به اين صفت مهمه امر لازم و غفلت از آن خسارت عظمى دارد ، و از دوام اقبال تعظيم حضور پروردگار و خوف و رجاء و حياء از معاصى كه كرده است ظاهر مى گردد . و بايد بداند كه در نماز به جناب قدس و حضرت مقدس كبريائى حاضر است . و در روايت است : « تا بنده به حضور آقايش بايستد بايد فكرش براى غير و خيالات رديه نباشد والاّ مستحقّ خذلان و مستوجب حرمان است » ، پس امرى كه صارف از حضور قلب است بايد از خود دور نمايد البته . و شهيد ثانى عليه الرحمه در رساله « اسرار الصلاة » (1) فرموده است : مردى در خانه اش درختى داشت نماز مى كرد ، در حين نماز كردن مرغى را ديد كه پرش به شاخه آن درخت

.


1- .آنچه در اسرار الصلاة شهيد ثانى ( رسائل الشهيد الثانى : 112 ) يافت شد مثالى است در همين مورد ولى غير از نقل مؤلف ، عبارت شهيد چنين است : ومثاله رجل تحت شجرة أراد أن يصفو له فكره فكانت اصوات العصافير تشوش عليه فلم يزل يطيرها بخشبة هى فى يده ويعود الى فكره ، فيعود العصافير فيعود الى التنفير بالخشبة ، فقيل له : إن أردت الخلاص فاقلع الشجرة .

ص: 16

بند شده است ، پس بر آن مرغ آن نمازگزار نظر تندى كرد ، چون نمازش تمام شد همان خانه را به رسم تصدّق به فقراء داد از براى ذهول و غفلتى كه در نماز عارض شد 1 . و قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : « إذا قام العبد إلى صلاته وكان هواه وقلبه إلى اللّه تعالى انصرف كيوم ولدته امه » (1) . پس زمانى كه به نماز ايستاد بداند به حضور چه كس ايستاده است . و آنچه مى گويد از فقرات دعاء شب : « اللّهمّ اَنتَ المَلِكُ الحقّ فى عَظيمِ مُلْكِهِ وَعُموم قُدْرَتِهِ واستيلائه على جميعِ العَوالِمِ . ومثل : « لبّيك لبّيك والخَير فى يَدك . . » إلى آخره . ومثل : « عملت سوءاً وَظَلَمتُ نَفْسى فاغْفر لى انّه لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أنت » ، بايد به طريق صدق و لسان قلبى باشد . و آنچه مى گويد از اين فقرات : « عبدك وابن عبدك مِنْكَ وَبِكَ وَلَكَ وَإلَيْكَ » . و متذكر شود معانى آن را يعنى هستى من از توست و قيام من به وجود توست و رجوع من به سوى توست . « وهُوَ الَّذى يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُه » (2) . پس بدان خشوع و خضوع مدارج تو از قلب است اگر وى خاضع است اعضاء هم تبعيّت مى نمايند . و در فقره دعاست : « اللَّهُمَّ ! أصْلِحِ الرّاعى والرَّعِيَّة » (3) .

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 122 ، مستدرك الوسائل 3/59 ح3017 و4/101 ح4234 .
2- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 122 .
3- .از احاديث ضعيفه مرويه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است . رجوع شود به : كشف الخفاء 1/182 ح 543 ، تذكرة الموضوعات ، فتنى : 59 ، رسائل الشهيد الثانى : 124 .

ص: 17

در اينكه شيطان موكّل است كه نمازگزار را به وسوسه اندازد

و مراد از راعى قلب است و اعضاء رعيّتند . چنانكه مرويست : إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : رأى مُصلّياً يبعث بلحيته ، فقال : « اما هذا لو خشع قلبه لخشعت جوارحه فان الرّعيّة بحكم الراعى » (1) . و خوب است از كيفيات نمازهاى انبياء و اولياء و ارتعاش فرائص (2) واصفرار وجوه زاهدين از خوف حق ، زمان اشتغال به صلاة به خاطر بياورد ، و اگر نه آنچه را كه مى گويد در قلب او نيست ، خداوند مى فرمايد : اى كاذب ! با من خدعه مى نمائى ؟ ! به عزّت و جلالت خودم ! تو را از حلاوت ذكر و قرب و مناجات خودم دور نمودم . اما تفصيل وظايف قرائت فاتحة الكتاب در اين محل خواننده را تحمّلى نيست ، پس يكى از وظايف قيام ، توجّه به قيام خلق است فى « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ » (3) . پس خوب است در حين قرائت ، وعد و وعيد و خوف و رجاء و امر و نهى و موعظه و عبرت و فهم و تدبّر و رحمت و عذاب و تمجيد و تعظيم ترتيل را متوجه باشد .

در اينكه شيطان موكّل است كه نمازگزار را به وسوسه اندازدو عجب است شيطان پرده غفلت به روى قلب انداخته است و از اسرار و معانى قرآن او را ممانعت نموده است . نبوى صلى اللّه عليه و آله : « لولا انّ الشياطين (4) يحوُمونَ على قُلوب بنى آدم لنظروا إلى الملكوت (5) » (6) . و شهيد ثانى طاب ثراه فرمود : معانى قرآن و اسرار آن از جمله ملكوت است و حجاب

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 124 ، زبدة البيان ، اردبيلى : 52 ، الجعفريات : 36 ، تحفة الفقهاء ، سمرقندى 1/141 .
2- .در چاپ سنگى : فرائض .
3- .مطففين : 6 .
4- .در چاپ سنگى : الشيطان .
5- .در چاپ سنگى : ملكوت .
6- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 138 ، بحار الانوار 60/332 .

ص: 18

مانع كه دل بنده را از فيض حق دور مى نمايد وسوسه در تحقيق حروف است ، و بيرون آوردن از مخارج (1) . و در كتاب مسطور (2) مذكور است كه : شيطانى موكل شده است تا نمازگزار را از معانى كلام اللّه منصرف نمايد و به ترديد حروف و الفاظ او را مشغول كند به گمان اينكه از مخارج اين حروف اداء نشده است ، پس هم خود را مقصود مى كند به عالم الفاظ ، و شيطان در اين حال خندان و شادان است ، والحق به حكومت عقل و حس هر كسى بايد بر اين تلبيس و وسوسه اى كه از ابليس است بسيار بخندد . پس از اداء حمد و شكر و ثناء و ستايش رب كريم و ذكر لسانى به ادعيه مأثوره و تنزيه سيد عظيم از حوادث شيطانيه به ركوع كه غايت خضوع و تمام تذلل در آن است نمازگزار بداند در ركوع ادب است و در سجود قرب وبالصلاة قرب العبد (3) ( بِنُورِ بهائه واظله فى ظلال كبريائه وكساه كسوة اصفيائه ) (4) . و معروف است : ربيع بن خيثم (5) از اول شب تا صبح در ركوع و ركعت واحده بود . چون صبح مى شد آه مى كشيد و مى فرمود : سبق المخلصون وقطع بنا 6 . پس از التفات به آداب ركوع خوب است مهيا شود به قلب وَجِلِ متذلّلِ خائف ، وحفظ جوارح با عظم مراتبِ تواضع و خشوع كه سجود است به وجهى كه اعزّ و اشرف اعضاء است به مكانى كه اذلّ اشياء است كه خاك بوده باشد . و از اين جهت نهى رسيده است سجده بر ما يؤكل و يلبس ؛ از آنكه مأكول و ملبوس

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 138 .
2- .كذا ، عبارت ناقص به نظر مى رسد .
3- .عبارات داخل پرانتز از شهيد ثانى در اسرار الصلاة : 131 مى باشد .
4- .در تقديم « ياء » يا « ثاء » اختلاف زيادى بين نقلها مشهود است . در مستدرك مانند متن آمده و در اسرار الصلاة « خثيم » .
5- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 131 ، مستدرك الوسائل 4/442 ح 5119 .

ص: 19

متاع دنياست كه ابناء زمان ركون به آن بهم رسانيده اند ، و بايد متذكر شود آيه كريمه : « مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ . . » (1) إلى آخره . وقال الصادق عليه السلام : « ما خسروا له بحقيقة السجود و لو كان فى العمر مرّة واحدة » (2) . و بدان كه از آيه سجده نيز بر مى آيد كه در سجده قرب حق ملحوظ و منظور است يعنى : سجده سبب قرب حق مى شود به قلب و سرّ و روح ، پس هر كس به حق نزديك شد از غير حق دور مى شود 3 . پس سجده كننده متوارى از جميع اشياء و محتجب از ما سوى اللّه است . پس آنگاه براى اقرار به عبوديت و شهادت به رسالت و تجديد عهد كه اهم وسائل و اساس فضائل و فواضل است بنشيند و با صدق لسان و سرّ و صفاء قلب و خاطر ملاحظه فقرات تشهد كند . و در حين تسليم به حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله وسلم و ملائكه مقرّبين توجه و التفات كند سيما ملائكه حافظين كه احصاء اعمال مى نمايند و به توسّط ايشان رحمت كامله و رأفت شامله كه منتج قبول عمل و وصول تقرب و امل است از خداوند بخواهد . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « [ معنى ] السلام فى دبر كلّ صلوة الامان » (3) ، يعنى :

.


1- .طه : 55 .
2- .مصباح الشريعة : 91 باب 41 ، رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 132 ، مستدرك الوسائل 4/482 ح 5225 .
3- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 135 ، مستدرك الوسائل 5/25 ح 5277 ، مصباح الشريعة : 95 باب 43 .

ص: 20

اشعار مولوى در اسرار سلام نماز

كسى كه اداء كرد امر خدا و سنت سيد انبياء صلى الله عليه و آله وسلم را از بلاء دنيا و عذاب عقبى محفوظ است . و سلام اسمى از اسماء اللّه است كه مردم تبرّك جويند به وى در عادات معاملات و امانات تا در حفظ حضرت خالق البريات باشند ، و كسى كه در غير مواضع وى بگذارد و استعمال نمايد در امان حق نيست البته . و خوب است اسرار صلاة را براى اهل سلوك به اين عبارات و اشارات منتجه ختم نمايم : واعلم [ أنّ ] صلاة العارفين طيران الارواح فى فضاء السرمديّة وصفاء الديموميّة ، وحركاتهم روغان (1) الطلب فى عالم الطرب ، فاستقبالهم الكعبة استقبالهم فى الحال ونفى الجهات ، ونياتهم تمكن القلوب فى مُشاهدة الغُيُوب ، واستفتاحهم هُو التقوى من كلّ شى ءٍ هُو اللّه ، وقرائتهم ألحانُ فى الارواح فى فقس (2) الاشباح ، وركوعهم خفض أجنحة الهمّة فى بحار المنّة ، وسجودهم زوايد الحب فى مدارج القرب ، ورفع ايديهم الخلو فى مرتع السمو ، وتشهدهم استحضار الخيرات وادراك المشاهدات فى المكاشفات ، و تكبيرهم تهذيب الادراك من الامساك ، و تسبيحهم ازدحام الذكر عن الفكر ، وتسليمهم خروج الروح عن ضيق الرسومات والدخول فى الانبساط . الّلهُمَّ ! وفّقنا على ما تحبّ وترضى ، ولا تجعلنا من الذين عن صلاتهم ساهون ، واجعلنا من الذين فى صلاتهم خاشعون .

[اشعار مولوى در اسرار سلام نماز] حق همى گويد چه آوردى مرااندر اين مهلت كه دادم من تو را عمر خود را در چه پايان برده اىگوهر ديده كجا فرموده اى چشم و گوش و دل و گوهرهاى عرشخرج كردى چه خريدى تو به فرش همچنين پيغامهاى دردگينصد هزاران حضرت آمد همچنين چون نه سرمايه بود او را نه سودشافعى خواهم كه گويد عذر زود رو به دست راست آرى در سلامسوى جمع انبياء و آن كرام انبيا گويند روز چاره رفتچاره آنجا بود كار از دست رفت هين جواب خوش بگو با رادگارما كه ايم اى خواجه دست از ما بدار نى از آن سود و از اين سو چاره شدجان آن بيچاره دل صد پاره شد در نماز اين خوش اشارتها ببينتا بدانى كه بخواهد شد يقين چون در آغاز اسرار نماز استشهاد به چند بيتى از مولوى شد در سرّ تكبيرة الاحرام در انجام آن هم در سرّ سلام نيز از ابيات وى اختتام نمودم .

.


1- .فراغ إلى أهله : روى آوردن به كسى است با بهانه . ورَوَغان پويه رفتن روباه و ميان كردن بدل ، رباغه كشتيگاه است . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .كذا ، ظاهراً : قفس .

ص: 21

فريضه دوم در زكات است

فريضه دوم:در زكات است و نه طايفه كه بايد زكات را به ايشان دادالفريضة الثانية : فى الزكاة قال اللّه تعالى : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ . . » (1) إلى آخره . بنا بر اين آيه كريمه ، زكات و صدقات را به هشت طايفه بايد داد (2) : اوّل : فقير است ؛ و وى كسى است چيزى نداشته باشد ، و رسم اعراب آن است ابتداء به اهمّ مى كنند پس بايد فقير اسوء حالاً باشد كه ابتداء به وى شده است . و برخى فقير

.


1- .توبه : 60 .
2- .رجوع شود به : سرائر ابن ادريس : 455 و ما بعدش باب مستحق الزكاة وأقل ما يعطى منها وأكثر ؛ النهاية ، شيخ طوسى : 183 ؛ همين عنوان باب .

ص: 22

و مسكين را يكى دانسته اند . دوم : مسكين است ؛ و آن كسى است كه قوت ساليانه نداشته باشد و ابن ادريس مسكين را احسن حالاً از فقير دانسته است 1 به مفاد « أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ » (1) ، معلوم است مساكين مالك چيزى هستند ، اما فقير آن است لا شى ء باشد . سوّم : عاملين اند ؛ و آنها كسانى هستند كه زكات و صدقات را جمع مى نمايند . عبارت فقهاء عظام است : وهم الذين يسعون فى جباية الصدقات . كذا فى « السرائر » (2) . چهارم : مؤلّفه قلوب اند ؛ و آنها كسانى هستند كه بايد تأليف از قلوبشان كرد به دادن زكات براى جهاد كردن ، فهم الذين يتألفون ويستمالون فى الجهاد (3) . و مرحوم شيخ الطايفه شيخ ابو جعفر طوسى طاب ثراه فرمود : مراد از اين طايفه اهل كفرند (4) . و مرحوم شيخ مفيد و مرحوم ابن ادريس طاب ثراهما تخصيص را بر خلاف اصل دانسته اند و فرموده اند : آيه كريمه عموم دارد بين مسلم و كافر غنى و فقير ، وليكن اگر عاملين صدقات سادات باشند بر ايشان جائز نيست . و بعضى از علماء به عنوان اجرت و عوض مانند اجارات تجويز كرده اند . و حديث فضل بن عباس و استدعاء وى اين عمل را و نهى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله مؤيد قول اول است : « وإنها أوساخ ما فى ايدى الناس وإنها لا تحلّ لمحمد وآل محمد عليهم السلام » .

.


1- .كهف : 79 .
2- .السرائر 1/456 ، النهاية : 184 .
3- .السرائر 1/457 ، النهاية : 184 .
4- .السرائر 1/457 .

ص: 23

بلى در صورت اضطرار و حاجت مشهور بر جواز است (1) . پنجم : وفى الرقاب اند 2 ؛ و اين طايفه عبيد و مكاتب اند يعنى غلامهائى كه با آقايان خودشان قرار مى دهند وجه معينى تا زمان معلومى بدهند و آزاد شوند ، و در ايشان علماء اعلام ايمان و عدالت را شرط دانسته اند . ششم : والغارمين 3 ؛ و اين طايفه كسانى هستند كه بدون معصيت و فساد و اتلاف مديون و مقروض شده اند و نتوانند اداء دين نمايند و اين طايفه را سهمى است معلوم . هفتم : وفى سبيل اللّه ؛ يعنى : براى رضاى حق تعالى مالى در راه وى صرف نمايند از جهاد و معونه حاج و زوّار و تكفين موتى و بناء مساجد و قناطر و اشباه آنها ، و اين سهام نيز كه در اين راه بذل مى شود داخل در عنوان صدقات است . هشتم : ابن السبيل ؛ و اين شخص كسى است منقطَع _ بفتح طاء _ باشد يعنى : در سفر محتاج شود اگر چه در بلد خود صاحب مال باشد به شرط اينكه ترك سفر نكند و استيطان در بلد ديگر ننمايد . پس بر امام است براى اين هشت طايفه سهام ايشان را حمل كرده تقسيم نمايد و هر آنكه زكات به غير اين طوايف ثمانيه با شرائط معلومه بدهد به اشتغال ذمّه خود باقى است و برائت ذمّه خود نكرده است . و حضرت امير عليه السلام فرمودند : « به پنج طايفه زكات ندهند : پدر و مادر و بنده و فرزند و

.


1- .السرائر 1/457 .

ص: 24

در اينكه زكات بر نه چيز واجب است

زن ، از آنكه عيال او هستند و واجب النفقه 1 » . (1)

در اينكه زكات بر نه چيز واجب استو اجماع فرقه اماميه است كه زكات بر نه چيز واجب است : نقدين كه طلا و نقره است ، انعام ثلاثه كه شتر و گاو و گوسفند است ، و غلات اربعه كه گندم وجو و خرما و كشمش است ، و در غير اجناس تسعه زكات واجب نيست . بلى شيخ طوسى طاب ثراه در « سلت » (2) كه نوعى است مشابه جو و در « علس » 4 كه نوعى است مشابه گندم واجب مى داند (3) . و اسكافى هر چيزى كه به كيل در آيد از جو و برنج و جاورس و كنجد و غير ذلك از حبوبات واجب دانسته است ، و اهل علم حمل بر استحباب كرده اند . بلى ، خضرويّات عدديه چون باذنجان و خيار و امثال آنها نيز از شرع خارج شده

.


1- .علل الشرايع 2/371 ح 1 ، خصال شيخ صدوق : 288 ح 45 ، مستند الشيعة 9/309 بدين عبارت : « خمس لا يعطون الزكاة : الولد والوالدان والمرأة والمملوك لأنّه يجبر على نفقتهم » .
2- .سلت _ به ضم _ : جو برهنه يعنى بى پوست . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .الخلاف ، شيخ طوسى 2/65 مسأله 77 .

ص: 25

است (1) اگر چه شرح اين گونه مطالب راجع به رسائل عمليه فقهاء و مجتهدين است ليكن قدر متيقّن از آنها را براى آگاهى خوانندگان اشاره شود ضررى ندارد بلكه فائده و اثرى كند . اما زكات نقدين ربع عشر است ، و اين دو را دو نصاب است : اما نصاب طلا بعد از موجود شدن بيست دينار است ، و نصاب دوم بعد از موجود شدن چهار دينار است نه كمتر ، و هر دينار عبارت است از يك مثقال شرعى (2) ، و هر مثقال شرعى عبارت است از بيست قيراط ، يعنى بيست دينار چهار صد قيراط است ، و عشر آن چهار صد قيراط چهل قيراط است ، و ربع اين عشر ده قيراط است . پس از بيست دينار كه چهار صد قيراط مى شود بايد ده قيراط داد از نصاب اول ، و در نصاب دوم كه تمام چهار دينار است و هشتاد قيراط عشر آن هشت قيراط است ، و ربع اين عشر دو قيراط مى شود . پس هر قدر بالغاً ما بلغ چهار دينار در نصاب دوم بالا رود بايد از هر يك دو قيراط داد . و مثقال شرعى ربع مثقال صيرفى است ، پس هر مثقال صيرفى يك مثقال شرعى است به علاوه ثلث مثقال شرعى . بالجملة ، در اين تعيين خلافى نيست . و همين نحو است زكات مخرجه از نقره كه مراد از درهم اوست ، و زكات آن نيز ربع عشر است . و او را دو نصاب است : اول دويست درهم مسكوك منقوش كه معامله شود به آن و موجود باشد پنج درهم بايد داد ، دوم به چهل درهم كه رسيد بايد يك درهم داد تا هر قدر علاوه شود چهل درهم . پس مى گوئيم : عشر دويست درهم بيست درهم است و هر درهمى شش دانق است و هر دانقى هشت حبه از حبه هاى وسط جو مى باشد .

.


1- .النهايه ، شيخ طوسى : 176 _ 177 .
2- .و ابن بابويه رحمه الله فرمود : نصاب زكات در طلا چهل مثقال است . ابن ادريس فرمود : اين قول بر خلاف اجماع مسلمين است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 26

در زكات غلاّت اربعه است

به عبارت ديگر : هر درهمى نصف مثقال شرعى است به علاوه خمس مثقال شرعى ، يعنى هر ده درهم هفت مثقال شرعى است ، وهذا ما علمتُ من عبائر علمائنا الاعلام فى رسائلهم .

در زكات غلات اربعه استاما از براى غلات اربعه نصاب ثانى نيست بلكه آنها را يك نصاب است ، و آن يك صد و چهل و چهار من به وزن شاه است الاّ چهل و پنج مثقال صيرفى ، چون به اين مقدار رسيد زكات به آن واجب مى شود . بعبارةٍ اخرى : نصاب زكات در غلات بعد از بلوغ پنج وسق است ، و هر وسقى شصت صاع است ، و هر صاع نه رطل عراقى است و شش رطل مدنى ، و هر صاع چهار مد است ، و هر مدى دو رطل و علاوه دو ربع از ارطال عراقيه كه تماماً به حساب رطل عراقى دو هزار و هفتصد رطل است . و رطل عراقى صد و سى درهم است ، و رطل مدنى يك صد و نود و پنج درهم است ، يعنى رطل مدنى بيشتر است از رطل عراقى . و زكات غلات اربعه بعد از وصول به حدّ نصاب مذكور بعد از دخول در ماه دوازدهم عشر است در صورتى كه رود و قنات و انهار جاريه در فصول معلومه بدون عسرت به آنها برسد بدون مدد آلتى از دولاب و مشك و امثال آنها ، واگر نه حق واجب آنها نصف عشر است . و فروع اين مسأله بسيار است ، رجوع آن به كتب فقهاء لازم است . پس بنا بر قول اول از دويست من بيست من لازم است بدهند و اگر نه ده من زكات حق اوست 1 .

.

ص: 27

در زكات انعام ثلاثه است از شتر و گاو و گوسفند

در زكات انعام ثلاثه است از شتر و گاو و گوسفنداما زكات انعام ثلاثه بدين گونه است : در گوسفند پنج زكات مقرر است : اول : چهل .

.

ص: 28

دوم : يكصد و بيست و يك . سوم : دويست و يك . چهارم : سيصد و يك . پنجم : چهار صد . اما در اول يك گوسفند ، و در دوم دو گوسفند ، و در سوم سه گوسفند ، و در چهارم چهار گوسفند ، و در پنجم پنج گوسفند ، و هر قدر علاوه شود در هر يك صد گوسفند يك گوسفند دهند ، مثلاً از ششصد گوسفند شش گوسفند بدهند . و نصاب شتر دوازده است : از براى هر پنج تا بيست و پنج ، يك گوسفند بدهد ، و در نصاب بيست و ششم يك شتر بدهد كه داخل در سال دوم شده باشد (1) ، و در نصاب هفتم كه سى و شش است يك شتر كه داخل در سال سوم شده است بدهد 2 ، و در نصاب هشتم كه چهل و شش است شترى كه داخل در سال چهارم شده است بدهد (2) ، در نصاب نهم كه شصت و يك است شترى كه داخل در سال پنج شده است بدهد (3) ، در نصاب دهم كه هفتاد و شش است دو شتر كه هر يك داخل در سال سوم شده باشند بدهد ، و در نصاب يازدهم كه نود و يك است دو شتر كه هر يك داخل در سال چهارم شده باشند بدهد ، و در نصاب دوازدهم كه يكصد و بيست و يك است در هر پنجاه شتر يك شتر كه داخل در سال چهارم شده باشد بدهد ، و در هر چهل بايد داده شود يك شتر كه داخل در سال سوم شده باشد . و آنچه مى دهد بايد شتر ماده باشند . اما گاو نصاب او دوتاست :

.


1- .وهى بنت مخاض . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .به آن « حِقّه » گويند .
3- .به آن « جذعه » گويند . رجوع كنيد به : رسائل شريف مرتضى 3/76 .

ص: 29

در مذمت ندادن زكات است

اول : سى . و دوم : چهل . پس براى هر سى گاو يك گاو يك ساله بدهد ، و براى هر چهل گاو يك گاو ماده كه داخل در سال سوم شده باشد .

در مذمت ندادن زكات استمخفى نماناد : تكليف داعى نبود اينگونه از رسائل علميه ، مسائل عمليه نقل نمايد ليكن اين كتاب را خواستم زينت دهم به فروع اين حكم اللّه كه در اين زمان مانند رسائل تقليديه متروك است ، و محتمل است برخى به رساله ها رجوع ننمايند و بر حسب اتفاق بر اين اوراق مجموعه بنگرند ، و از مسائل زكات به نحو اجمال آگاه شوند ، و با رغبت به اداء آن مائل گردند . و عجب است كه امام عليه السلام فرمود : « تارك زكات و مانع آن كافر است اگر چه به حبه اى باشد » (1) . و « مانع زكات و تارك آن دزد اموال فقراء مى باشد » 2 .

.


1- .صريح اين مضمون در روايات نيامده گرچه در بعضى كتب فقهى مثل الحدائق الناضرة 5/184 مضمون « تارك الزكاة كافر » را نقل كرده اند . البته از جمع روايات بلكه صريح عده اى از آنها اين مطلب فهميده مى شود ، لذا صاحب وسائل الشيعة در وسائل 7/24 بابى آورده به عنوان « باب ثبوت الكفر والارتداد والقتل بمنع الزكاة استحلالاً وجحوداً » و در آن هشت روايت نقل كرده ، از آن جمله در حديث دوم چنين وارد است : « من لم يزكّ ماله فليس بمسلم » و در حديث هشتم از تفسير عياشى در ذيل آيه شريفه « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً » ( نساء : 137 ) نقل كرده كه امام عليه السلام آن را در حقّ سه طايفه دانسته اند كه يكى از آنها « من زعم أن الزكاة حق ولم يؤدّها » مى باشد .

ص: 30

و زكات از واجبات اكيده است ، وجوب آن به ضرورت دين و اسلام معلوم ، و هر كه منكر شود از مسلمانان ، كافر است و مرتد فطرى است و قتل او لازم مى باشد ، و محكوم به نجاست است ، و در حقّ تاركين زكات خداوند فرموده : « الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا » (1) ، پس زكات مطهّر است از خبثِ بُخل مهلك و شكر نعمتمان زكات است ، وقوله تعالى : « وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ » (2) . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمامر فرمودند جماعتى را از مسجد بيرون نمايند براى آنكه زكات نمى دادند (3) . پس مال داران اگر حقوق واجبه فقراء را بدهند فقيرى در وجه ارض نمى ماند 4 . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زكات ظاهرى و باطنى دارد ، اما ظاهر آن از هزار درهم بيست و پنج درهم مقرر است اما باطن آن ايثار تو است به برادر ايمانى خودت به آنچه محتاج است » (4) . و اين مستغرق در بحار لهو و و لعب بعنوان مطايبه به دوستان عرض مى كند : دادى زكات حسن ندانى دهى به كهمن مستحقم اى شه خوبان به من به من اكنون توجهى در لفظ زكات و مطالب ديگر آن بفرمايند .

.


1- .آل عمران : 180 . درباره روايات ذيل اين آيه شريفه رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 7/18 باب 3 تحريم منع الزكاة .
2- .بقره : 3 .
3- .غوالى اللآلى 3/114 ح 4 ، به نقل از آن در وسائل الشيعة 7/25 _ 26 ح 7550 .
4- .كافى 3/500 ح 13 ، وسائل الشيعة 9/50 ح 11494 .

ص: 31

تزكية اخرى : در معنى زكات و فضيلت آن است

در شرح زكات حال و مال و اعضاء و قُوى است

تزكية اخرى:در معنى زكات و فضيلت آن استبدان زكات در لغت به معنى نماء و زيادت و قرب و صلاح و طهارت است و از اين جهت است صدقه واجبه شرعيه را زكات ناميده اند به واسطه اينكه باعث زيادتى ثواب مى شود از يك حسنه ده حسنه داده مى شود يا باعث زيادتى مال مى شود يا از دادن زكات تقرب به خداوند زياد مى شود و مال زكات دهنده از حقوق خلق پاك مى گردد چنانكه دلش از اوساخ حبّ دنيا ، و موجب اصلاح حال فقير و اموال غنى است لامحاله (1) .

در شرح زكات حال و مال و اعضاء و قُوى استو در حديث است كه : « دين حقيقت آن اسلام و اقرار به رسالت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله وسلماست ، و صلاة اقرار به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است ، و ايتاء زكات ولايت اهل البيت است ، و در انفاق واجب احياء قلوب مؤمنين است كه از آن ارواح از عذاب نجات مى يابند » . و آيه كريمه « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم » (2) دلالت بر معانى سابقه مى نمايد ، پس زكات بر دو قسم است : اول : زكات اموال و اعيان است ، دوم : زكات رؤوس و ابدان . قسم اول : نه چيز است ، يعنى نقدين و انعام ثلاثه و غلات اربعه كه طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر و گندم و جو و خرما و مويز است از براى هر يك براى تقويه و معونه فقراء و رأفت بر ضعفاء و اداء نعمتهاى اله حدّى و نصابى مقرر شده ، يعنى اين نه چيز را شرع شريف امر كرده است به هشت طايفه به نصّ آيه كريمه داده شود كقوله : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ

.


1- .بنگريد به : مجمع البحرين 2/2835 ماده ( زكو ) .
2- .توبه : 103 .

ص: 32

لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا . . » (1) إلى آخرها . و از حديث ديگر اين قسم مرويست كه امام عليه السلام فرمودند : « مردم اگر زكات مال خودشان را بدهند يك مسلمان فقير و محتاج باقى نمى ماند و مردم فقير و محتاج و گرسنه نمى شوند مگر به گناهان اغنياء » (2) . اما قسم دوم زكات فطر و زكات اعضاء و قوى است ، اما زكات فطر براى سلامتى اعضاء و قبولى صيام صائمين است « قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى » (3) دالّ بر مراد است . اما زكات اعضاء [را] از « مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقه » (4) حضرت صادق عليه السلام بايد بخوانى و بدانى كه فرمود : « على كلّ جزء من اجزائك زكاة واجبة للّه بل على كلّ منبت شعر ، بل على كلّ لحظة من لحظاتك : فزكاة العين النظر بالعبرة والغضّ عن الشهوات وما يضاهيها (5) . وزكاة الاذن استماع العلم والحكمة والقرآن وفوايد الدين من الموعظة والنصيحة بنجاتك بالاعراض عمّا هو ضده من الكذب والغيبة واشباهها . وزكاة اللسان النصح للمسلمين والتيقظ للغافلين وكثرة التسبيح والذكر وغيره . وزكاة اليد البذل بما انعم اللّه به عليك وتحريكها بكتابة (6) العلوم ومنافع ينتفع بها المسلمون فى طاعة اللّه والقبض عن الشرور . وزكاة الرجل السعى فى حقوق اللّه من زيارة الصالحين ومجالس الذكر واصلاح الناس وصلة

.


1- .توبه : 60 .
2- .من لا يحضره الفقيه 2/7 ح 1579 ، وسائل الشيعة 9/12 ح 11392 .
3- .غاشيه : 14 _ 15 .
4- .مصباح الشريعة : 51 باب 22 ، به نقل از آن در بحار الانوار 93/7 ح 1 .
5- .در چاپ سنگى : وبالقيام بها .
6- .در چاپ سنگى : بكتبه . در بحار : بكتبة . متن را موافق نقل مصباح درج كرديم .

ص: 33

نداء الهى ظاهراً

فريضه سوم در معنى روزه است

الرحم والجهاد وما فيه صلاح قلبك وسلامة دينك » . اين فقرات فصيحه از براى اهل تبصره و تذكر احتياج به شرح فارسى ندارد ، و عوام هم غالباً از ملخّص اين گونه كلمات مأنوس شده اند ، و مى دانند كه زكات هر عضوى چيست ، و چه خواسته اند ، اما زكات قواى باطنه از خيال و فكر و قلب و عقل و روح و سرّ آن است كه همّ و فكر و نظر عقل خود را به خداى واحد واگذارد . الا كلّ شى ء ما سوى اللّه باطل آنچه به فهم قاصر و فكر فاتر رسيد همين است . زكات مال به در كن كه فضله رز راچو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور (1)

نداء الهى ظاهراً (2)فريضه سوم در معنى روزه استالفريضة الثالثة : الصيام « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (3) . مخفى نماناد : « يا » حرف نداء است و در « جواهر التفسير » 4 گفته است : نداء حق به خلق هفت قسم است : نداء مدح مانند « يا ايها النبى » ، نداء ذم مانند « يا ايها الكافرون » ، نداء نسبت مانند « يا بنى آدم » ، نداء اضافه مانند « يا عبادى » ، نداء تنبيه مانند « يا ايها

.


1- .فى الحديث : « فالزكاة منمية الغنى ومنفية الفقر والعناء ، فطوبى لمن أعطاها فويل لمن أمسكها » . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . شعر فوق از سعدى در گلستان مى باشد .
2- .« ظاهراً » در اين عنوان مقابل « معنىً » مى باشد كه در سطور بعد مى آيد .
3- .بقره : 183 .

ص: 34

الانسان » ، نداء تسميه مانند « يا داود » ، نداء تعقيب مانند « يا اهل الكتاب » . وحرف نداء در اين آيه شريفه مدح است و « اىّ » كه بين نداء و منادى است لفظ مبهمى است كه به اسم جنس يا اسم اشاره واضح مى شود از ابهام ، و « هاء » كلمه تنبيه است كه براى معاضدت حرف نداء آمده است چون لازم الاضافه است عوض مضاف اليه مى باشد ، و اين نداء كه با تأكيد است براى اتيان امر مهمى است و خداوند اين امت را به پنج نداء خوانده سه عام و دو خاص . اما سه عام « يا بنى آدم » ، و « يا ايها الناس » ، و « يا ايها الانسان » . اما دو خاص : « يا ايها الذين آمنوا » ، و « يا عبادى » ، پس نداء به اين امت كرامت است و نداء استثنائى ، و اين سه كلمه خطاب بدل و روح و سرّ است ، و صوم بمعنى امساك است از مفطرات منهيّه . و در « فتوحات » : صوم به معنى رفعت است . مى گويند : صام النهار أى ارتفع 1 . و زحمت صوم براى رفع مِثْليّت از اوست ؛ از آنكه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « فانه لا مثل له » . و « كتب » به معنى وجوب است ، و چون تكليف است بنحو مجهول فرمود ، مانند « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ » (1) و براى استمالت مكلّفين ايضاً فرمود : سابقين از امتها هم بدين تكليف مأمور بوده اند .

.


1- .بقره : 178 .

ص: 35

نداء الهى معنىً

مقالات حسنه در اسرار روزه گرفتن است

در معنى « الصوم لى وأنا اجزى به »

نداء الهى معنىًمقالات حسنه در اسرار روزه گرفتن استبدان كه [اصل] اسلام نماز است و فرع آن زكات و ذروه آن صيام و سنام آن جهاد است . و فى الحديث : « زكاة الابدان الصيام » (1) ؛ از آنكه صفاء قلب و طهارت جوارح وعمارت ظاهر و باطن و كمال خشوع و خضوع و معنى « التجاء إلى اللّه » و نهايت رقت و بكاء و تخفيف حساب و تضعيف حسنات و اماته ماده شهوات وذلّت نفس و انقطاع كلى از ما سوى الحق از صوم است ، چنانكه حضرت صادق عليه السلام فرمودندكه : جناب نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « روزه سپرى است از آفات دنيا و حجابى است از عذاب آخرت ، پس روزه گرفتن نفس را از شهوات نگاه دارد و از خطرات شيطان و خطوات وى حفظ كند » (2) .

در معنى « الصوم لى وأنا اجزى به » استپس بترس و خود را مانند مريضى قرار بده كه ميل به هيچ قسمى از طعام نداشته باشد و در هر لحظه منتظر شفاء دردهاى گناهان خود باش و باطن خودت را از هر كدورت و غفلت كه مانع از اخلاص باشد پاك و پاكيزه نما كه فرمودند حضرت رسالت صلى الله عليه و آله كه : خداوند متعال فرموده است : « الصوم لى وأنا اجزى به » (3) . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « الصوم يسوّد وجه الشيطان » (4) ، يعنى : « روزه گرفتن باعث خيبت و خسران شيطان است » .

.


1- .كافى 4/62 ح 2 از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله : « . . ولكل شى ء زكاة وزكاة الابدان الصيام » .
2- .مستدرك الوسائل 7/369 ح 8441 به نقل از مصباح الشريعة : 133 ، بحار الانوار 93/254 ح 28 .
3- .كافى 4/63 ح 6 ، من لا يحضره الفقيه 2/75 ح 1773 ، مستدرك الوسائل 7/499 ح 8740 ، مكارم الاخلاق : 138 ، بحار الانوار 70/12 ، معانى الاخبار : 408 ح 88 به نقل از انس ابن مالك از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، نيز بحار الانوار 93/251 ح 15 . احاديثى قريب بدين مضمون از طريق عامه نيز نقل شده است ، بنگريد به : فيض القدير 4/328 .
4- .كافى 4/62 ح 2 ، من لا يحضره الفقيه 2/75 ح 1774 ، امالى شيخ صدوق : 117 ح 102 .

ص: 36

صَومٌ مُجزى

و اسوداد وى به واسطه سدّ سلطنت اوست در مجارى بدن به جهت تقليل در غذاء و منع قوه شهويه از مقتضيات آن كه مستلزم سواد بشره است ، و جهت سى روز روزه گرفتن همانا تأسّى به حضرت آدم ابو البشر است كه سى روز اثر گندم كه در بهشت خورده بود در بدنش بود ، چون روزه گرفت سواد بشره اش به بياض مبدّل گرديد . و اين حديث اشاره است به اينكه انسان عاصى به واسطه روزه گرفتن سواد وجه خود را به شيطان مى دهد و از سياهى روز قيامت نجات مى يابد . وقاضى طاب ثراه در معنى حديث قدسى « الصوم لى وأنا اجزى به » فرموده است : صوم افناء نفس است اصلاً و حقيقةً يعنى از مقام نفس فانى شود كه به عبارت ديگر فناء فى فناء است يا فناء فى البقاء است . پس غير از حق احدى باقى نباشد و غيرى به نظر نياورد آنگاه جزاء وى خدا مى شود كه او را باقى مى دارد به بقاء خودش . و وجه ديگر آن است كه در هر يك از عبادات احتمال ريا به حركات خاصّه مى رود اما از حقيقت صوم احدى اطلاعى ندارد مگر خداوند پس خداوند خود منفرد است در اعطاء جزاء بدون واسطه ملك مقرب . و وجه ديگر آن است كه بنده مشابه ملائكه مقربين و انوار مهيمنين مى شود و آنكه مشابه ايشان است بايد چنين باشد و با ايشان است .

صَومٌ مُجزىبدان در معنى « الصوم لى وأنا أجزى به » شاعرى خوش گفت : باطنت از نفس و هوا ممتلىچون رسدت لذت « الصوم لى» هرچه بدان شرع بشارت داده استاز همه حرف « انا اجزى » به (1) است

.


1- .در چاپ سنگى : اجزيه .

ص: 37

در مدح قلت اكل و ذمّ پر خوردن است

حق تعالى فرمود : من متولّى مجازات روزه دارانم و واسطه را برداشته ام يا آنكه صوم كه صفت كمال است مانند من بى مثل و نشان و « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » (1) شاهد مقال . آرى : به چه نسبت دهد جان كه شده است در تو حيرانبه تو هيچ كس نماند تو به هيچ كس نمانى

در مدح قلت اكل و ذمّ پر خوردن استپس از اين جهت تشريفاً اضافه به خود فرمود صوم را مانند « طَهِّرَا بَيْتِىَ » (2) ، و عالمى گفت : « الصوم لى » يعنى : الصمدية لى ، حاصل مراد آنكه من نخورم و بخورانم به مفاد « يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ » (3) . و مراد از طعام براى صائمين آن مضمون حديث : « انا ابيت عند ربى يطعمنى ويسقينى » (4) است ، و كريمه « الجوع طعام اللّه » شاهد مقصود . پس « البطنة (5) تذهب بالفطنة » (6) و « الجائع طائع » حق است ، و حضرت احديت فرمود : « يا عيسى ! تجوع ترنى » . عارفى گفت : فائده گرسنگى آن است كه انسان از تردّد به مطبخ و مبرز آسوده است . شكم از خوش دلى و خوشحالىگاه پر مى كند گهى خالى فارغ از خلد و ايمن از دوزخجاى او مبرز است يا مطبخ پس مجارى شياطين بايد بنا بر حديث مشهور مسدود نمود . مصطفى گفت مى رود شيطانهمچو خون در مجارى انسان بايد اندر گرسنگى زد چنگتا شود بر وى آن مجارى تنگ و أيضاً گفته اند : بهر ناى و كاوى و طبل شكمچند باشى به چنگ غصه دژم ناى خالى به است و طبل تهىچند در ناى و طبل لقمه نهى تا تو اين ناى را نسازى تنگنشوى در جهان بلند آهنگ و در « كيمياى سعادت » است : هر چيزى در وى ضررى متصوّر است مگر كم خوردن ، و اتفاقى اطباء است كه سر همه دردها احتماء و امتلاء است ، و از اين جهت فرمودند : « صوموا تصحوا » (7) . و باز فرمودند : « لكلّ شى ء زكاة ، وزكاة الجسد الصيام » (8) . و باز فرمودند : « لخلوق (9) فم الصائم أطيب عند اللّه من المسك » (10) . ساز چو نافه شكم خويش خشكتا كه دمد از نفست بوى مشك نكهت روزه ز لب روزه داربه بود از نافه مشك تتار مراد از آن رائحه فائحه طاعت است ، نه اين رائحه ظاهره حسيه ، به عبارت اخرى : اين بوى آشنائى است كه در او هزار روشنائى است . بوى خوش تو هر كه ز باد صبا شنيداز يار آشنا نفس آشنا شنيد حديث است : « الصبرُ نصفُ الايمان ، والصومُ نصفُ الصبر » .

.


1- .شورى : 11 .
2- .بقره : 125 .
3- .انعام : 14 .
4- .غوالى اللآلى 2/233 باب الصوم ، بحار الانوار 6/208 و 64/253 .
5- .بِطنه _ به كسر _ : سيرى و پرى شكم از طعام ، مِبْطان : بسيار خوار و كلان شكم ، مُبطَّن : باريك شكم ، بَطين : بزرگ شكم . ولعلىٍّ عليه السلام فى النهج بيت من حاتم بن عبداللّه الطائى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .كنز الفوائد : 196 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/253 ، تتمه اى نيز براى آن ذكر كرده است .
7- .دعوات راوندى : 76 ح 179 ، بحار الانوار 62/267 ح 45 .
8- .من لا يحضره الفقيه 4/416 ح 5904 ، بحار الانوار 75/326 ح 4 .
9- .خَلوق _ به فتح _ : بوى خوش ، تخليق : ماليدن بوى خوش است بر بدن . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
10- .مجمع البحرين 4/203 ماده ( مسك ) ، منتهى المطلب ( سنگى ) 2/569 . در بيشتر منابع « لخلوف » با فاء آمده مانند خصال : 45 ح 42 ، فضائل الاشهر الثلاثة : 121 ح 122 ، وسائل الشيعة 10/397 ح 13677 ، جوهرى در صحاح اللغة 4/1356 ماده ( خلف ) مى گويد : خلف فم الصائم خلوفاً ، أى تغيرت رائحته .

ص: 38

وأيضاً مرويست : « بابُ العبادةِ الصومُ » 1 . پس عرض مى كنم : مولوى گفته است : نفس ، فرعون است هان (1) سيرش مكنتا نيارد ياد از آن كفر كهن گرسنه خود لاف اللّهى نزدكاتشش را نيست از هيزم مدد و غزالى گفته است : مراد از اين آيه « فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ » (2) همانا صوم است كه طاعتى پنهان است و جزاء وى نهان . خلاصه از اين احاديث در فضل روزه و روزه دار البته بعضى التفات مى فرمايند كه غرضى جز ملاحظه اجمال و اختصار ندارم ، والاّ ماه رمضانى تمام در خور مكنونات و مضمرات اين بنده كثير العصيان است . خلاصه ، در احترام صيام شهر اللّه اهل تفسير خبر داده اند : مردى مجوس پسرش را ديد در ماه رمضان غذا مى خورد طپانچه بر او زد كه حرمت اسلام و اسلاميان چه شد ، مرد عالمى بعد از مردن وى را در خواب ديد كه بر درجات عاليه جنات مرتقى است جهت پرسيد گفت : در زمان احتضار ندائى از حق برآمد : اى ملائكه ! بر بالين بنده ام حاضر شويد كه او را توفيق اسلام داده ام براى احترامى كه از شهر صيام نگاه داشت كه : « إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُ_حْسِنِينَ » (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : همان .
2- .سجده : 17 .
3- .توبه : 120 .

ص: 39

نمى دانم به مسلمانان كه خورندگان روزه اند در ماه مبارك رمضان خداوند منّان چه جزا و سزا مى دهد ؟ ! و چرا اين گمراهان به مرئى و منظر بندگان خدا مخاصمه و محاجّه با منتقم قادر غالب مى نمايند و آيه كريمه « وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ » (1) و « يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ » (2) وآيه « أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا » (3) البته در حقّ ايشان است .

.


1- .سوره طه : 54 .
2- .محمد : 12 .
3- .احقاف : 20 .

ص: 40

فريضه چهارم در معنى حج است

فريضه چهارم در معنى حج استالفريضة الرابعة : الحج 1 قال اللّه تعالى « وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ » (1) . و قال تعالى مجده : « وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ » (2) . وقال اللّه تعالى عزّه : « فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِى الْحَجِّ » (3) . عن « مجمع البحرين » (4) : حج به فتح حاء مصدر است لقوله تعالى : « الْحَجُّ أَشْهُرٌ

.


1- .آل عمران : 97 .
2- .حج : 27 .
3- .بقره : 197 .
4- .مجمع البحرين 1/458 ماده ( حجج ) .

ص: 41

مَعْلُومَاتٌ » (1) و بكسر حاء اسم مصدر است ، و در لغت بمعنى قصد است . و در حديث « اصول كافى » است در باب جنود عقل و جهل : الحج بمعنى القصد و ضد آن نبذ ميثاق است (2) . و در عرف فقهاء : هو قصد البيت للتقرّب إلى اللّه بافعال مخصوصة بزمان مخصوص فى اماكن مخصوصة (3) . پس بدان اين فريضه بر هر كسى كه عاقل است و بالغ و استطاعت دارد در عمر يك مرتبه واجب است با شرائطى كه علماء اعلام ذكر فرموده اند خلافاً للصدوق طاب ثراه كه بر اهل ثروه وجده هر سال واجب مى داند . و از طريق اهل البيت مرويست : « يك حج مبرور بهتر از دنيا و مافيهاست و يك حج مبرور اجرى جز بهشت ندارد » (4) . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « حجاج و عمّار ، زوّار خدا و وفداللّه اند هر چه سؤال كنند خداوند عطاء مى نمايد و اگر استغفار كنند خداوند مى آمرزد و اگر بخوانند مستجاب مى نمايد و اگر شفاعت كنند قبول مى فرمايد شفاعت ايشان را » (5) . و أيضاً مروى است : « گناهى بزرگتر از اين گناه نيست كه شخص در عرفات روز عرفه حاضر شود و گمان كند خداوند او را نيامرزيد » . و ايضاً مرويست : « بيايند در آخر الزمان مردمانى كه به حج روند و آنها بر چهار قسم باشند : پادشاهان براى نزهت ، اغنياء براى تجارت ، وفقراء از براى مسألت ، و قراء

.


1- .بقره : 197 .
2- .كافى 1/22 براى عقل 75 سرباز شمرده شده است تا اينكه مى فرمايد : « والحج ، وضدّه نبذ الميثاق » .
3- .الاقتصاد ، شيخ طوسى : 297 ، منتهى المطلب ( سنگى ) 2/642 .
4- .قريب به اين مضمون است روايت وسائل الشيعة 1/27 ح 34 ، امالى طوسى : 694 ح 1478 .
5- .بدين مضمون روايت مروى از اميرمؤمنان عليه السلام در حديث اربع مائه مى باشد . رجوع كنيد به : خصال صدوق : 635 ، وسائل الشيعة 3/85 ح 5 .

ص: 42

در معنى «مكه» و «مدينه» است

و علماء براى سمعت » (1) . و در كتاب « وسائل الشيعة » (2) اخبار كثيره در توسعه نفقه و زاد و طيب نفس و بذل و انفاق به عدل غير از بخل و تبذير و ترك رفث و فسوق و جدال و خلع زينت و خروج مع ثياب الزينة و مراعات رقت و رحمت و تخلى از قوّت و ظلم ، و تقرب به اراقه دم و تزكيه نفس و تطهير آن از رذايلى كه زمان سابق بوده به نحوى كه در مراجعت خود را و خدا را شناخته باشد و مولاى خود را ديده باشد .

در معنى «مكه» و «مدينه» استو عن الرضا عليه السلام : « سميت مكة ، مكة لان الناس كانوا يمكّون فيها » 3 . علل الشرائع 2/397 باب 136 ح 1 ، بحار الانوار 96/77 ح 6 . . و بعضى در ذيل آيه كريمه « وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً (3) وَتَصْدِيَةً » (4) ذكر كرده اند : مراد از مكاء تقصير است و مراد از تصديه [صفق] يَدَيْن (5) . و معنى مكه مانند حج به معنى قصد هم آمده است ، و معانى ديگر در « قاموس » (6) در

.


1- .وسائل الشيعة 15/349 ح 20705 به نقل از تفسير قمى 2/304 .
2- .به ابواب مختلف وسائل الشيعة جلد هشتم رجوع شود .
3- .و شايد « مكاء » هم از « مكّ » باشد ، يكى از دو كاف قلب شده به همزه مانند « أَمْلَلْتُ » و « أَمْلَيْتُ » ، و « مكاء » نقصان شعر است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .انفال : 35 .
5- .در علل الشرائع 2/397 به معناى مكاء و تصديه تصريح شده است ، نيز معانى الاخبار : 297 باب معنى المكاء والتصدية ح 1 .
6- .القاموس المحيط 3/295 ماده ( بكك ) و 3/319 ماده ( مكك ) .

ص: 43

در تسميه بعضى از اماكن كعبه و مكه و بكه و بيانات ديگر

معنى مكه و بكه مذكور است .

در تسميه بعضى از اماكن كعبه و مكه و بكه و بيانات ديگر استوكعبه (1) بدين اسم موسوم شده است ؛ از آنكه در وسط دنياست يا آنكه مربع است به حذاء بيت المعمور در آسمان دنيا و آن به حذاء ضراح است در آسمان چهارم و آن به حذاء عرش است ، و عرش نيز مربع است و آن اعظم اجسام و اجرام فلكيات است . و كعبه را چهار ركن است : ركن عراقى و ركن يمانى و ركن غربى و ركن شامى و حجر الاسود در ركن عراقى است ، و بين الحجر و باب خانه و كعبه را حطيم مى نامند ؛ از آنكه ازدحام حاج يكديگر را خورد مى كرد ، و حطم بمعنى خورد كردن است و در كنار ركن يمانى مستجار است ؛ از آنكه انبياء در آن محل استجاره مى كردند ، و پناه به افضال عظيمه حق آوردند ، و دعاهاى ايشان در آن محل مستجاب شد . و از ركن عراقى تا ركن شامى مراقد و مشاهد هفتاد پيغمبر جليل القدر است و آن معروف به حجر اسماعيل است ؛ از آنكه هاجر و اسماعيل را در آن محل حكايات كثيره است . و ميزاب بين ركنين بر بام كعبه منصوب است ، و مقام ابراهيم عليه السلام هم محاذات مقام جبرئيل است ، و آن مقامى است كه ابراهيم ايستاد بعد از بناء خانه كعبه و مردمان را نداء كرد به حج ، و چاه زمزم نيز در حذاء حجر الاسود است ، و منى و عرفات و مشعر الحرام كه مزدلفه اش نيز مى نامند مناسك و مسالك حج است كه حاج بايد در آن مقامات اعمال مخصوصه بجا آوردند ، و خداوند جلّ مجده فرموده است : « جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ » (2) .

.


1- .( هو ) كل شى ء علا وارتفع فهو كعب ، ومنه سمّيت الكعبة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .مائده : 97 .

ص: 44

و أيضاً فرمود : « إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً » (1) . و گويا فرق بين مكه و بكه 2 آن است : بكه خود خانه است براى اينكه مردم در اطراف وى حين طواف گريه كردند بكه اش ناميدند . و مراد از مكه تمام آن بلده مباركه است و خداوند سبحان اين خانه را كه لطيفه ربانيه ترابيه است بلند كرد و خانه خودش دانست و از بندگانش تمنا نمود با كمال استطاعت و شوق در آن خانه حاضر شوند و خداى خودشان را زيارت نمايند . و جهت اينكه آن محل را امتياز داد از محال و اماكن ديگر ؛ از آنكه آدم عليه السلام در آن مكان نشسته بود و جبرئيل قطعه ابرى آورد و بر سر آدم عليه السلام نگاه داشت و توبه اش قبول شد ، پس به قدرى كه آن ابر سايه انداخت مأمور شد در آن مكان خانه بسازد . پس از وادى السلام و طور سينا و صفاء و ابو قبيس سنگها آوردند و قواعد بيت را بلند كردند و از براى وى دو در غرباً و شرقاً قرار دادند ، و حجر الاسود كه به صورت دره بيضاء بود و آدم عليه السلام در بهشت با وى مأنوس بود ، و از براى وى دو گوش و دو چشم و دهان و زبان است به زمين آمد ، پس آدم دويد و وى را گرفت و بوسيد . و از اين جهت است سايرين از اولاد او را آدم را مى بوسند (2) . (3) و در « اصول كافى » (4) نيز حديثى مبسوط در اخذ عهد و ميثاق در محل حجر الاسود

.


1- .آل عمران : 96 .
2- .بنگريد به : علل الشرايع 2/423 باب 161 باب علة استلام الحجر الاسود .
3- .كذا ، شايد عبارت چنين بوده : « سايرين از اولاد آدم او را مى بوسند .
4- .كافى 4/184 ح 3 .

ص: 45

ابيات تحفة العراقين در حجر الاسود

[ مذكور است ] ، هر آن كه طالب است بدان كتاب مراجعه نمايد (1) .

ابيات تحفة العراقين در حجر الاسودو از « تحفة العراقين » در وصف حجرالاسود اين چند شعر خاطر دارم بنگارم : بينى حجرش بلال كرداربيرون سيه و درون پر انوار آن سنگ زر خلاصه دينبر چهره كعبه خال مشكين نور است در آن سواد پنهانچون در ظلمات آب حيوان يا در خم طره جبهه (2) حوريا در حدقه حديقه نور يا در شب تيره صورت برفيا سرّ قران ميانه حرف آن هندوى بكر سال خوردهبر خلق خداى وقف كرده خلقان همه در برش گرفتهبوسيده ولى كسش نسفته او را سه برادر اتفاقىشامى و يمانى و عراقى از آنكه ز مادران نزادندهر چار به خدمت ايستادند تا روز قيامت هم بدين سانقائم بينى به امر يزدان بدان كه حجر الاسود از قرار مشهود از زمين به اندازه شش وجب بلند است ، كسى كه بلند است به سهولت او را مى بوسد و آن كس كه كوتاه است خود را مى رساند ، و آن واقع است در ركنى كه در جهت مشرق است ، عرض آن سه شبر و طول آن يك شبر است ، و قطر آن به واسطه آن كه در ركن منصوب است معلوم نيست ، و گويا چهار قطعه به هم چسبيده است . و معروف آن است : قرامطه اين جسارت را كرده اند ومدّتى حجر الاسود را در مسجد كوفه نصب كردند ، و حضرت شاه ولايت عليه السلام خبر دادند .

.


1- .نيز بنگريد به : علل الشرايع 2/426 ح 6 و 7 ، مختصر بصائر الدرجات : 219 .
2- .در چاپ سنگى : جبه .

ص: 46

در بيان اسرار حج است

و اطراف حجر را در اين اوقات به طلا محكم كرده اند ، و نظر كردن آن موجب بهجت است . اما تكليف حاج به نحو اجمال ذكر شود با اسرار مجمله از حج ، شايد وقتى خواننده را ضرورت مقتضى شود .

در بيان اسرار حج است ميان كعبه و من گرچه صد بيابان استدريچه اى ز حرم در سراچه جان است به جان ملازم آن آستانه باش اى دلكه بازش به در كعبه بردن آسان است (1) به بال همّت اگر مى پرى زخار مترسچرا كه طائر قدس ايمن از مغيلان است شنيده ام كه به حُجّاج عاشقى مى گفتكه كعبه منِ سرگشته كوى جانان است طواف كعبه دل گر ميسّرت گرددعماد حج پذيرفته در جهان آن است بدان كعبه خانه خداست و او را حريمى است كه به حرم مشهور ، و آن را بابى است كه حاج زمان وصول و دخول نيز بايد محرم شوند يعنى از حرم احترام نگاه دارند . وقال الصادق عليه السلام : « الاحرام لعلة التحريم ، وتحريم الحرم لعلة المسجد ، وحرمة المسجد لعلة الكعبة » . پس محرم بايد خود را از اوساخ ظاهريه و ارجاس باطنيه حين دخول پاك نمايد تا قابل حضور كبرياء حق شود ، و لباس احرام اشاره به قيام موتى است با اكفان ، آن گاه بايد جواب حق گويند كه در حين احرام مرويست : « خداوند بندگان خود را ندا مى كند : عبادى ! لاحرّمنَّكُم على النار . پس بايد بگويد : لبيك اللّهمّ لبيك ! » يا براى اجابت حضرت خليل عليه السلام است و آيه « أَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ » (2) دلالت دارد ، پس محرم خاضعاً و ذليلاً گناهان را منظور آورده از در بنى شيبه وارد شود به مسجد الحرام ؛ از آنكه بتهاى خانه كعبه

.


1- .كذا .
2- .حج : 27 .

ص: 47

را حضرت رسول صلى الله عليه و آله در اين محل دفن نمود چون خانه را زيارت كرد با كمال شوق و مودت اظهار مسرت نمايد و از محاذات حجر كه قصد طواف مى نمايد طواف ملائكه را به نظر آورد و از خداوند عطوف اجر بخواهد كه گناهان در آن مكان ريخته مى شود . و از آداب ركن يمانى و وقوف در مستجار تقبيل حجر الاسود غفلت نورزد و در مقام ابراهيم عليه السلام نماز واجب خود را اداء كرده از آب زمزم بر بدن خويش مى بايد ترشحى كند ، بعد از آن سعى ما بين صفا و مروه را قصد كند و در اين سعى هروله كنان آن نيّت خود را مندكّ نمايد آنگاه مُحلّ شود ، و به منى رود و متمنّيات خود را تمنّا كند و از منى كه اول مسالك و مناسك است به خطوات سلوكيه به سوى عرفات قدم نهد و اعتراف به گناه خود كند ، و وقوف در عرفات را ركن اقوم اين فريضه داند . آنگاه از عرفات تكبير گويد ، به مزدلفه آيد و جمع بين صلاتين در آن محل كند و بيتوته نمايد ، و توبه از ذنوب موبقه را فراموش ننمايد البته ، پس در روز عيد قربان به منى حاضر شده خود را به جوار آقاى حقيقى كشاند به مفاد : « الصلاة قربان كل تقى » دو ركعت نماز بجا آورد ، آنگاه تقرب به حق جويد از قربانى كردن بُدنه و شاة به مقدار وسع خود به مفاد « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا » (1) . آنگاه سر بتراشد و خود را از انانيه (2) و اوساخ كبر تطهير نمايد براى تواضع حق ، و در حين قربانى فقره حديث « استفرهوا ضحاياكم فانها مطاياكم » (3) را به نظر بياورد ، پس از اعتراف گناهان و قبول آن و تقديم قربانى ظاهرى و باطنى به حضور خداوند سبحان به سوى خانه كعبه رود ، و در راه شيطان كه كلب عقور و مانع از وصول بارگاه حضرت كبريائيست به حَصَيات و جَمَرات سبعه وى را براند ، و چند روزى با شيطان همين معامله

.


1- .بقره : 286 .
2- .انانيه : من گفتن ، تكبّر .
3- .من لا يحضره الفقيه 2/213 ح 2190 ، علل الشرايع 2/438 باب 179 ح 1 ، ادامه حديث چنين است : « . . على الصراط » .

ص: 48

كند ؛ از آنكه عدوّى است با لجاجت ، و دست بر نمى دارد . آنگاه به خانه كعبه پناه آورده براى تشكر و خلاصى از شيطان رجيم هفت مرتبه شوط نمايد و دست از دامن حق تعالى كه گرفتن پرده كعبه اشاره به آن است برندارد ، و از مكائد و مصائد شيطان از روزگار آينده اش پناه برد ، و از اداء فريضه نيز غافل و ذاهل نباشد . البته معانى و دقايق و اسرار باطنى حج را از « مصباح الشريعة » (1) كه كتاب حضرت صادق عليه السلام است و مجموعه حقايق خبر گيرد ، و عمل نمايد كه اين ركن اعظم اسلام و دعامه اقوم ايمان را بجا آورده است . و اگر ملاحظه تطويل و تفصيل نبود آنچه در مصباح الشريعه است شرح مى دادم . اما آنچه در اين اوراق از اسرار مجمله حج نوشته شد براى حاجّ بيت بود ، اما حاجّ رب البيت بايد بطريق اوفى رجوع به آن رساله شريفه نمايند . و بدانند در حديث است : « إذا دَنا العبد الى اللّه يدنو اللّه اليه ومن تقرب الى اللّه شبراً تقرّب اليه ذراعاً ، ومن تقرب اليه ذراعاً تقرب اليه باعاً ، ومن أتاه مشياً جاءه هرولةً ، ومن ذكره فى ملاءٍ ، ذكره فى ملاء أشرفَ ، ومن شكره شكره فى مقام أسنى (2) ، ومن دعاه بغير لحن اجابه ، ومن استغفره غفر له » (3) . حج زيارت كردن خانه بودحج رب البيت مردانه بود چند جوئى از طواف كعبه لافهين مرو كعبه مرا ميكن مطاف اللهُمَّ ! ارْزُقنا زيارة بيت اللّه الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام .

.


1- .مصباح الشريعة : 46 باب 21 .
2- .كلمه در متن سنگى ناخواناست . از مصدر نقل شد .
3- .غوالى اللآلى 4/116 ح 182 ، با اختلافاتى در منابع مختلف نقل شده ، بنگريد به : امالى سيد مرتضى 2/6 ، الجواهر السنية : 162 ، بحار الانوار 3/313 ، مسند احمد بن حنبل 2/251 و 413 و 480 ، سنن ابن ماجه 2/85 باب فضل العمل ح 3821 و 3822 .

ص: 49

حكايت لطيفه

حكايت لطيفهمدّتى متمادى يكى از دوستان وضع بناء كعبه و طول و عرض آن را به نحوى كه عجالةً به مرئى و منظر است خواهش نمود بنويسم لهذا براى انتفاع خواص و عوام آنچه مقطوع به است بدين طريق مى نويسد كه مرحوم سيد سند شهيد مير زين العابدين ابن نور الدين حسينى كاشانى مولداً و المكى موطناً و مدفناً شاگرد مرحوم ملا محمد استرآبادى در رساله « مفرحة الأنام فى تاسيس بيت اللّه الحرام » (1) فرمود : در روز چهارشنبه نوزدهم شهر شعبان سال هزار و سى و نه سيل عظيمى داخل خانه كعبه شد و به قدر قامت انسانى بعلاوه يك وجب و دو انگشت برآمد ، و در مكه به جهت آن سيل چهار هزار و دو نفر مردند از آن جمله معلّمى با سى طفل در مسجد الحرام هلاك شدند و در روز پنجشنبه ديوارى كه در طرف ميزاب است و از طرف ركن شامى و از طول تا مستجار تخميناً نصف آن خراب شد . سيد مرحوم فرمود : من متفكر بودم اين خانه را كه بنا مى كند ؟ و روا نيست بعد از بناء آدم عليه السلام و حضرت خليل عليه السلام و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و حضرت على بن الحسين عليه السلام كه در زمان حجّاج بناء فرمود ، عامه آن را بناء كنند ، و اين فخر از شيعه اثناعشريه مرفوع شود ، پس تضرع بسيار كردم تا اين خدمت و سعادت از اهل ايمان منفك نشود . پس در آن اوقات شخصى از اهل خدا در رؤيا ديد جنازه سيدالشهداء عليه السلام را گذاردند در برابر كعبه تا جناب خاتم أنبياء صلى الله عليه و آله با تمام ايشان نماز گزارد ، پس از نماز به سيد مرحوم فرمودند : اين جنازه را در خانه كعبه دفن كن . چون براى سيد نقل كرد تعبير فرمود : وضع اساس بيت كه از مناصب امامت است به وى رجوع مى شود ، و بدن امام عليه السلام را امام بايد دفن كند .

.


1- .درباره اين كتاب و مؤلف آن رجوع كنيد به : ذريعه 1/73 شماره 360 ، 4/214 شماره 1067 ، 21/118 ضمن شماره 4210 ، 21/242 شماره 4828 و21/362 شماره 5464 .

ص: 50

پس در روز سه شنبه سوم جمادى الثانيه هزار و چهل شروع نمودند از جانب قيصر روم به خرابى خانه كعبه ، و من هم با ايشان مشغول بودم و مفتخر به اين خدمت ، و عجب اين است كه تمام مشتغلين از بنّاء و فعله كمال ارادت به من داشتند و هر چه مى گفتم اطاعت مى كردند ، پس تمام ديوارهاى خانه را خراب كردند مگر ركنى كه در آن حجر الاسود منصوب بود و چند چوب براى حفظ حجر نصب كردند و سنگى به زير و سنگى بر زبر حجر گذاردند ، و در شب يكشنبه بيست و دوم شهر مذكور قرار گذاردند در صبح آن شروع نمايند بر وضع اساس بيت . و من در آن شب تضرّع بسيار كردم و گريستم تا آنكه به مدد توفيق من مؤسس باشم ، و بسيار استبعاد مى نمودم با وجود شريف و شيخ الحرم و قاضى و وكيل و علماء مكه و پادشاه و خدام بيت چگونه با اين ضعف مى توانم حمل احجار وگل نمايم . چون صبح شد اول كسى كه وارد مسجد الحرام شد مباشر از جانب سلطان و بعضى از عاملين و فعله ها بودند ، چون مرا ديد گفت : بخوان فاتحة الكتاب را پس سوره الحمد را خواندم ودعائى كه در « اصول كافى » (1) است و سريع الاجابه است قرائت كردم : اوله : « اللهُمَّ ! إنّى اسألك باسمك العظيم الأعظم الأجلّ الأكرم المخزون المكنون . . » إلى آخره . وظاهراً دعاء به سلطان روم كردم و باطناً متوسل به حضرت حجت اللّه امام عصر عليه السلام شدم ، پس محمد حسين ابرقوئى كه از صلحاء بود و يك ظرف ساروج آورد با سنگى كه من آن را در ركن غربى گذاردم و ريختم ، و بسم اللّه خواندم ، و اين فقره بسيار بعيد است كه در بلاد مخالفين و در حضور ناصبين بايد مرحوم سيد موفق به اين خدمت شايسته شود . پس تا روز نهم رجب به نفس نفيس خود سه ذرع به طول از طرف ركن كه در جانب ميزاب است برآوردم ، والحمد للّه كثيراً . و هر قدر خواستند حجر را بردارند نتوانستند و ترسيدند و لرزيدند ، گويا اژدهاء

.


1- .كافى 2/582 ح 17 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 10/465 .

ص: 51

عظيمى ديدند پس من به دعاء سيفى مشغول شدم و بيست و هفت مرتبه اين دعا را خواندم . و در روز بيست [و] دوم شهر رجب در خانه كعبه را نصب كرديم ، و در روز سيزدهم شعبان عمودهاى سقف خانه شريف را وارد كرديم ، و در روز پانزدهم خودم چهار سنگ در زاويه حجر الاسود ، و در طرف حطيم و در مولد شريف حضرت امير عليه السلام كه سه ذرع از حجر الاسود دور است و نزديك ركن يمانى گذاردم ، و در روز شانزدهم چوبها با آن ستونها و عمودها ضم نمودم و در روز سلخ از شهر مذكور آن عمل تمام شد ، و در روز دوم ماه رمضان بر بام كعبه سنگها فرش شد ، و در روز نهم آن در زمين و ديوارهاى كعبه سنگهاى ديگر مفروش و منصوب گرديد ، و در بيست و هفتم روز چهارشنبه عمل تمام شد ، و در جمعه آخر شهر شريف مردم داخل كعبه شدند ، و من در تاريخ آن گفته ام : رَفَعَ اللّه قَواعِدَ البَيت . پس آن مرحوم فرمودند در رساله مسطوره : طول خانه مباركه از ركن حجر كه ركن عراقى است تا ركن شامى بيست و پنج ذراع است ، و همين طور است طول خانه از ركن عراقى تا يمانى ، و عرض خانه از ركن شامى تا غربى بيست ذراع است ، و عرض خانه از ركن يمانى تا عراقى بيست و يك ذراع است و يك شبر ، و ارتفاعش سى ذراع است ، و سقف خانه شريف بيست و هفت ذراع و سقف كعبه عمود به طول واقع است ، و سه ستون در عرض است براى نگاهدارى سقف دوم كه پرده هاى وسط بيت شريف به آن مربوط است ، و غلظت سقف دو ثلث ذراع است ، و غلظت ديوارهاى اصلى چهار شبر و چهار انگشت بهم چسبيده است ، و در پنج موضع از خانه پنج چوب عريض محكم متين به قامت انسانى منصوب است ، و طول دَرِ خانه مباركه هفت ذراع است كه در آن چهار حلقه از نقره است ، و در داخل خانه سُلّمى نزديك ركن شامى است در ديوار پنهان ، و از سنگ است ، و او را دو در است : يكى از پائين و ديگرى از بام خانه ، و آن دو در از عود است و پله هاى آن بيست و نه است ، و اطراف خانه حلقه ها و چوبها براى پرده ها نصب شده است .

.

ص: 52

در عرض و طول حجر اسماعيل و اماكن ديگر است

در عرض و طول حجر اسماعيل و اماكن ديگر استاما حجر اسماعيل ديوارى است كوتاه و مستدير مانند نصف دائره مقابل عرض ركن شامى ، و ارتفاع آن ديوار دو ذراع است ، و عرض آن همين مقدار است ، و طول آن عرض كعبه است ، و در طرفين حجر دو فجوه و راه است كه عرض هر يك دو ذراع و نيم است . اما ميزاب قطعه اى از چوب است كه بر او صفحه هاى نقره اى مذهّب است و طول ميزاب چهار ذراع و نيم است و عرض آن دو ثلث ذراع و آنچه در طول داخل ديوار است به ذراع بنّاها دو ثلث ذراع است ، در نزديك به ديوار دائره اى از نقره است براى نگاهدارى او ، و نيز دائره اى از طول دارد و وثائق ثلاثه از نقره در سه موضع آن . اما حطيم بين در خانه است و حجر الاسود و آن محل افضل بقاع ارض است . اما مُستجار در پشت خانه كعبه مقابل باب است و نزديك به باب مسدود تا ركن يمانى . اما شادُرْوانِ اصلى كه احاطه به تمام خانه دارد ارتفاع آن دو ثلث شبر است و عرضش نصف ذراع ، و بر پشت آن گچ ريخته شده است ، و الواح رخام كه طولاً يك ذراع و نيم است بر آن منصوب و خميده است كه كسى بر آن نتواند بايستد . و طول مسجد الحرام چهار صد ذراع است و عرض آن دويست و هفتاد ذراع و نوزده در دارد (1) و منافذى كه به آن درهاست سى و نه است . و در بنى شيبه بين صفا و مروه است نزديك به خانه عباس بن عبدالمطلب و ظاهراً از غير كتاب مسطور معلوم است : مسافت بين صفا و مروه چهار صد و نود و سه گام است و از باب صفا تا كوه صفا هفتاد و شش گام است ، و وسعت صفا هفده گام است و چهارده پله دارد و سه ميل بينهما فاصله است . خلاصه : مرحوم ميرزا عبداللّه اصفهانى در كتاب « رياض العلماء » (2) از سيد مرحوم به

.


1- .و در اين سنوات ابواب بيت شريف افزون شده است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .رياض العلماء 2/399 .

ص: 53

فريضه پنجم در معنى جهاد است

القاب خاصه تمجيد كرده است (1) و فرموده است : مرحوم ملا فتح اللّه معاصر سيد مرحوم رساله اى در بناء خانه كعبه نوشته است ، و رساله مرحوم سيد را به آن ضم كرده است و آن رساله را به كتاب « مصباح كبير » مرحوم شيخ طوسى ملحق نموده اند در مبحث حج . و مدفن مرحوم سيد در مقابر عبدالمطلب است نزديك قبر مرحوم ميرزا محمد استرآبادى و مرحوم ملا محمد امين استرآبادى و مرحوم شيخ محمد سبط شهيد ثانى . و در حق مرحوم سيد ميرزا فرمود : مجتهد زمانه الشريف المقتول الشهيد مؤسس بيت اللّه الحرام العالم الربانى آقا ميرزا زين العابدين الكاشانى (2) .

فريضه پنجم در معنى جهاد استالفريضة الخامسة : الجهادقال اللّه تعالى « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ . . » (3) . . إلى آخره ، عن « مجمع البحرين » (4) : جهاد بكسر جيم مصدر « جاهَدَ يُجاهِدُ جِهاداً ومُجَاهَدَةً » است ، و بفتح جيم زمين صلب را گويند ، و در اصطلاح فقهاء و علماء و شرع بذل جان است براى اعلاء كلمه اسلام و اقامه شعائر ايمان . بدان جهاد بر دو قسم است : جهاد ظاهر و جهاد باطن ، اما ظاهر معنى آن ظاهر است ، و خداوند در قرآن به خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله در چند موضع امر به جهاد ظاهر كرده است از آن

.


1- .تعبير صاحب رياض چنين است : السيد السند الشهيد الامير زين العابدين . . السيد الاجل الموفق الفاضل العالم الكامل الفقيه المحدث المعروف ، كان من اجلّ تلامذة المولى محمد امين الأسترآبادى فى علم الحديث ، وقد قتل فى مكة المعظمة شهيداً لأجل تشيّعه .
2- .رياض العلماء 2/400 . اين فرموده را صاحب رياض از مولى فتح اللّه بن مولى مسيح اللّه كه معاصر امير زين العابدين بوده در حقّ وى نقل كرده است . نيز بنگريد به خاتمة المستدرك 2/186 .
3- .توبه : 73 .
4- .مجمع البحرين 1/418 ماده ( جهد ) .

ص: 54

جمله فرموده : « وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ . . » (1) الى آخره . اما به جهاد باطن نيز امر فرموده است مراراً و كراراً از آن جمله : « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا » (2) ، وأيضاً « وَجَاهِدُوا فِى اللّهَ حَقَّ جِهَادِهِ » (3) ، وأيضاً : « فَضَّلَ اللّهُ الْمُ_جَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً » (4) ، [وأيضاً : « لاَ يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ ]من [الْمُؤمِنينَ ]غَيْرِ أُولى الضَّرَرِ » و [الى قوله] « أجْراً عَظيماً » 5 . و مى توان گفت : اين آيات كريمه اشاره به جهاد ظاهر و باطن باشد ، و اين بيان ظاهر است . اما جهاد ظاهرى براى اعزاز دين و اعلاء كلمه اسلام و شمول رحمت و تقويت حق و ابطال باطل و تتميم نور الهى است ، و فرق بين اين دو جهاد آن است كه جهاد اصغر فى سبيل اللّه وجهاد اكبر فى اللّه است . و معنى جهاد فى اللّه آن است : بنده با نفس كه اعدى عدوّ اوست و از وى دور نيست مجاهده كند تا به جوار حق خود را بكشاند ، و علامت آن قطع همّت از ما سوى اللّه است و بايد قمع هيولائيت هوى ولذات و شهوات دنيا و تجافى از دار غرور نمايد و به دار خلود توجه كه توجه به مولى است كند . پس هر كس از خانه نفس و موطن هوا هجرت به سوى خدا كرد و موت او را درك نمود اجر وى با خداست بلكه ديه او بوده است ؛ از آنكه مجاهد يا قاتل است يا مقتول . پس هر كس در راه خدا مجاهده با نفس نمايد و مقتول شود شهيد است : « من طلبنى وجدنى ، ومن وجدنى عشقنى ، ومن عشقنى عشقتُه ، ومن عشقتُه قتلتُه ، ومن قتلتُه فعَلىَّ دِيَتُه ،

.


1- .توبه : 36 . آيه چنين است : « وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّه َ مَعَ الْمُتَّقِينَ » .
2- .عنكبوت : 69 .
3- .حج : 78 .
4- .نساء : 95 .

ص: 55

ومن علىَّ ديتُه فأنا ديتُه » 1 . قاضى طاب ثراه در معنى اين حديث فرموده است : هر كس مرا به سبب تقرب به نوافل دوست داشت من او را دوست مى دارم و هر كس را من دوست دارم مى كشم نفس و هواء او را و وى را از هر چه دوست مى داشت و هر كس را من كشتم ديه اش مى شوم و آنكس را كه من ديه اش شده ام گوش و چشم و دست او مى شوم بلكه هر چيزى از او مى شوم ، پس هر چيزى كه مى آيد و مى رود و حركت مى كند به امر و نهى و امضاء او است لانه فنى عن نفسه وعن كُلِّه وَبقى اللّه جلّ شأنه . پس جهاد اكبر كه تزكيه نفس است به مفاد « قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » (1) بر هر ذى نفس لازم است و حضرت اقدس نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبَر » (2) همان نفس است كه مؤدّى به رضوان اللّه است و طريقه ارتياض نفس و توبيخ و تحريص آن بر مشاقّ عبادات موكول است به دانستن اجتهاد (3) سيد كاينات صلى الله عليه و آله وائمه طاهرين عليهم السلام سيّما حضرت مقدس نبوى صلى الله عليه و آله كه از كثرت عبادت مروى است : « تَوَرَّمَتْ قَدَماهُ » (4) . و مى فرمود : « أفلا أكون عبداً شَكُوراً » (5) « يَنبَغى لى أن اؤدّى شُكرَ هذه النّعمَةِ إنّى جَعَلَنى اللّه سيّد الأوّلينَ والآخرين » .

.


1- .شمس : 9 _ 10 .
2- .بحار الانوار 67/71 ح 21 به نقل از جامع الاخبار : 118 ، شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد 10/54 .
3- .اجتهاد : سعى و كوشش .
4- .الاحتجاج 1/326 ، الخرائج والجرائح 2/917 ، غوالى اللآلى 1/326 ح 69 ، حلية الأبرار 1/246 .
5- .همان منابع . بخش پسين در آنها منقول نيست .

ص: 56

و آن جناب صلى الله عليه و آله اقرب خلق بود به سوى حق ، غفلت از عبادت و رياضت نداشت ، و از لذات حلوه دنيا بهره اى نبرد ، پس هر كس لحظه و لمحه اى از اين دشمن داخلى غفلت ورزد به مهلكه عظيمه مى افتد . بلى ، رفتم كه خار از پا كشممحمل نهان شد از نظر يك لحظه غافل گشته امصد ساله راهم دور شد آرى ، بُعد از رحمان ، عين قرب نفس و شيطان است ، و غفلت از خداوند عين اقبال به ما سواى اوست ، از اين جهت است از ربيع بن خيثم (1) كه از زهاد ثمانيه است سؤال كردند كه : چرا در شب نمى خوابى ؟ فرمود : عساكر شيطان بيدارند و در كمين ، مى ترسم كه مرا از آسمان قرب به زمين بعد و حرمان بيندازند ، پس مجاهد را لازم است به كتب اخلاق مراجعه كند و از حجب سبعه كه در راه مجاهده اش هستند آگاه گردد و در مقام رفع و كشف آنها برآيد و دواء دردهاى خود را از شفاء خانه عقل بدست آورد ، و بخواند آنچه را حضرت صادق عليه السلام فرمود : « طوبى لعبد جاهد اللّه نفسه و هواه ومن هزم جند هواه ظفر برضاء اللّه ومن جاوز عقلُه نفسَه الأمارة بالسوء بالجهد والاستكانة والخضوع على بساط خدمة اللّه فقد فاز فوزاً عظيماً ولا حجاب أظلم و أوحش بين العبد وبين اللّه من النفس والهوى وليس لقتلهما وقطعهما سلاح وآلة مثل الافتقار والخشوع والجوع والظماء بالنهار والسهر بالليل . فإن مات صاحبه مات شهيداً وإن عاش واستقام أدّى عاقبته إلى الرضوان الأكبر . قال اللّه عزّ مجده : « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُ_حْسِنِينَ » (2) » . (3)

.


1- .عنكبوت : 69 .
2- .يا « خثيم » . درباره شرح حال وى رجوع كنيد به : معجم رجال الحديث 8/174 . كتابى نيز بنام « البنيان الرفيع » در احوال وى كه معروف به « خواجه ربيع » است چاپ شده است . بنگريد به : ذريعه 3/152 شماره 528 .
3- .مصباح الشريعة : 169 باب 80 ، بحار الانوار 67/69 ح 15 .

ص: 57

مجاهدةٌ نفسانيّه : در بيان جهاد جسمانى و روحانى است

مجاهدةٌ نفسانيّهدر بيان جهاد جسمانى و روحانى استبدان كه جهاد به بيان ديگر از رساله « بلغة الحكمة » دو قسم است : جسمانى و روحانى : اما جسمانى محاربه با اعداء اللّه است كه مارقين حدود دين و مفارقين قوانين و آئين حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله اند و اوست جهاد اصغر . و جهاد جسمانى هم بر دو قسم است : خارج و داخل . اما خارج مذكور شد ، ليكن داخل اماطه وايتان است ، يعنى : تطهير ظاهر بدن از قاذورات حسيه حكميه شوب كما قال صلى الله عليه و آله : « أدنى شعب الايمان اماطة الاذى » (1) كقوله تعالى : « قُلْ هُوَ أَذىً » » (2) يعنى : ما يعوقك عن طريق الحق ، وايتان آن بذل مال و بدن است از مكررات مانند زكات و صدقات ، و غير مكرر مانند حج ، و مراد از ايتان اماطه و ازاله دوستى مال است از خزانه قلب تا آنكه او را شاغل نشود . و ايتان دو قسم است : فعل و ترك ، اما ترك مانند صوم است ؛ از آنكه در وى كفّ نفس است از شهوت نفس و جوع ، و فعل مانند نماز و ذكر و تسبيح است . و مجاهده روحانيه آن تزكيه و تخليه است ، يعنى پاك شدن از رذائل قواى قويه كه منشأ آن دوستى بر متاع دنيا و مزخرفات اوست و « حب الدنيا رأس كلّ خطيئة » (3) و ما خلاه فهى بناتها . و امّهات آن سه چيزاست : اول : حرص كه از وى شره و شبق متولد است ، و هوى كه صاحب شوك است و غصون

.


1- .غوالى اللآلى 1/431 ح 130 بدين عبارت : « الايمان بضعة وسبعون [أو ستون] شعبة أعلاها شهادة أن لا إله الاّ اللّه ، وأدناه إماطة الأذى عن الطريق » . نيز بنگريد به : مسند أحمد 2/379 .
2- .بقره : 222 .
3- .كافى 2/131 ح 11 ، روضة الواعظين : 441 .

ص: 58

سه شعر از شيخ ابو على سينا در تهذيب نفس

جمّه و عوائق غمه دارد ، و هريك پاى سالك را فرا گرفته . دوّم : كبر است چنانكه ابليس را از درگاه ربوبيت راند و او را به محطّ خراب دنيا به مفاد « اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً » (1) انداخت و از عتبه عاليه الهيه دور كرد و كبر وى موجب لعنت و سخط گرديد . سوّم : حسد است كه قابيل هابيل را به واسطه آن بقتل رسانيد ، و به كريمه : « وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ » (2) مستحقّ عقوبت دركات نيران شد ، و از اين جهت فرمودند : « فاهرب من كل الحسد هربك من الاسد » . بيت كُلُّ العَداوةِ قد تُرجى إزالتُهاالاّ عداوةَ مَن عاداكَ مِن حَسَدِ پس امّهات ثلاثه حرص و كبر و حسد اصول رواسخ است در طباع ، و فروع آنها شوامخ باسقات است در نفوس ، و فقره « ثلاث مهلكات شحٌّ مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه » (3) اشاره به اوست .

سه شعر از شيخ ابو على سينا در تهذيب نفسو عجب فرمود فيلسوف اعظم ابو على سينا : هذّب النفوس بالعلوم لترقىوترى الكلّ وهى الكلّ بيت انما النفس كالزجاجة وال__عقل سراج و حكمة اللّه زيت فانّك ان اشرقت فانت حى وانك ان اظلمت فانك ميت

.


1- .بقره : 38 .
2- .نساء : 93 .
3- .عدة الداعى : 221 ، غوالى اللآلى 1/273 ، وسائل الشيعة 1/103 ح 248 ، از وصاياى نبوى به حضرت علوى عليهما الصلاة والسلام است .

ص: 59

اشعار مولوى در جهاد اكبر

در احاديث قصار در فضل جهاد

[اشعار مولوى در جهاد اكبر]خلاصه : بهتر ختم اين عنوان است به آنچه در معنى « رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الأكبر » (1) مولوى فرموده است : قد رجعنا من جهاد الاصغريمبا نبى اندر جهاد اكبريم كشتن اين كار عقل و هوش نيستشير باطن سخره خرگوش نيست قوت از حق خواهم و توفيق لافتا به سوزن بر كنم اين كوه قاف

در احاديث قصار در فضل جهادو خوب است چند حديث قصار در باب جهاد ظاهرى جسمانى بنويسم : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « الجنة تحت ظلال السيوف » (2) . و أيضاً فرمود : « الجنة [تحت] اطراف العوالى (3) » (4) . و أيضاً فرمود : « الجهاد فى سبيل اللّه فى الليل او اليوم خير من الدنيا وما فيها » (5) . وأيضاً : « السيوف مقاليد الجنة » (6) .

.


1- .منابع حديث از صفحات پيشين گذشت .
2- .بحار الانوار 33/457 .
3- .عوالى جمع عاليه به معناى سر نيزه است .
4- .اين قول از امير مؤمنان صلوات اللّه عليه در نهج البلاغه 2/4 خطبه 123 نقل شده است . عمار بن ياسر نيز در صفّين همين مطلب را گفته است . بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ابن سعد 3/258 ، تاريخ مدينة دمشق 43/465 .
5- .با اختلافاتى لفظى در غوالى اللآلى 3/182 باب الجهاد ح 1 منقول است ، و نيز در : فيض القدير 4/18 ح 4396 ، مسند زيد بن على : 352 ، الثمر الدانى : 420 .
6- .در روايتى كه مرحوم كلينى در كافى 5/2 ح 1 از امام صادق عليه السلام از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل فرموده چنين آمده : « الخير كله فى السيف وتحت ظل السيف ولا يقيم الناس الا السيف والسيوف مقاليد الجنة والنار » .

ص: 60

« وللجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح وهم مقلِّدون سيوفهم » (1) . و أيضاً مرويست : « بنى الاسلام على أربعة أركان الصبر واليقين والجهاد والعدل » (2) . و در روايتى اين خبر مشهور را بدين گونه ديده ام كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « قضيتم الجهاد الاصغر فعليكم بالجهاد الأكبر » . فقيل : يا رسول اللّه ! عرفنا الجهاد (3) الاصغر فما الجهاد الأكبر ؟ فقال صلى الله عليه و آله : « هو الجهاد مع النفس الأمارة » (4) . و جهاد به بيان ديگر دو معنى دارد : لغوى و شرعى ، اما لغوى جهاد بر وزن فعال يا از جهد به فتح جيم است و آن به معنى مشقّت است ، يا از جُهد به ضمّ جيم است و آن به معنى طاقت است ، و معنى شرعى آن بذل وسع و طاقت در جان و مال باشد در جنگ كردن با مشركين و باغين . و حضرت امير عليه السلام فرمودند در ترغيب به جهاد در خطبه شريفه اش : « فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللّه لخاصة اوليائه ، وهو لباس التقوى ودرع اللّه الحصينة وجُنّته الوثيقة ، فمن تركه رغبةً عَنهُ ألبَسَهُ اللّه لباسَ الذُّلِّ ، وَشَمَلَهُ البَلاء ، ودُيِّثَ (5) بالصّغار والقماء 6 ، وضرب على قلبه بالاسهاب 7 ، واديل الحق منه بتضييع الجهاد ،

.


1- .كافى 5/2 ح 2 از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امالى شيخ صدوق : 673 ح 906 .
2- .معدن الجواهر ، كراجكى : 40 ، كنز العمال 1/286 ح 1389 ، فيض القدير 6/83 ضمن ح 8442 .
3- .در چاپ سنگى : جهاد .
4- .آنچه در متون روايى آمده چنين است : « مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى الجهاد الاكبر » . قيل : يا رسول اللّه ! وما الجهاد الأكبر ؟ قال : « جهاد النفس » . كافى 5/12 ح 3 ، امالى شيخ صدوق : 553 ح 740 ، معانى الاخبار : 160 ح 1 . متن نقل به معنا شده است .
5- .مدياث : رام و نرم كردن ، طريق مديَّث أى مذلَّل . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 61

فريضه ششم و هفتم : در معنى امر به معروف و نهى از منكر

وسيم (1) الخسف ومنع النصف . . » إلى آخره (2) .

فريضه ششم و هفتم:در معنى امر به معروف و نهى از منكرالفريضة السادسة والسابعة : الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر عن « مجمع البحرين » (3) : « معروف » كه مشتق از عُرْف است اسم جامعى است از براى هر نيك كه بدان انسان تقرّب به خدا مى جويد ، و هر چه از شرع مندوب است از محسّنات و احسان به مردمان . يا آنكه معروف اسم است از براى فعلى كه حسن آنرا شرع و عقل بداند بدون اينكه شرع منازع در حسن وى شود . پس تمام اعمال خيريه و حسنات بريه كه ضدّ آن منكر است معروف مى نامند كقوله تعالى : « إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ » (4) . أيضاً قوله تعالى : « وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً » (5) . و أيضاً : « وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ » (6) « فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ » (7) . و « منكر » كه ضد معروف است آن عملى است كه شرع او را تقبيح كرده باشد بر خلاف

.


1- .در چاپ سنگى : وسم .
2- .نهج البلاغه 1/68 خطبه 27 ، كافى 5/4 ح 6 ، معانى الاخبار : 309 ح 1 .
3- .مجمع البحرين 3/159 ماده ( عرف ) .
4- .نساء : 114 .
5- .نساء : 5 .
6- .نساء : 19 .
7- .بقره : 231 .

ص: 62

معروف ، و هر چيزى را كه شرع تقبيح و حرام نمود منكر است . بدان كه از فرائض لازمه واجبه امر به معروف و نهى از منكر است ، و علماء اعلام _ كَثّر اللّه تعالى امثالهم _ در اين باب كتابها نوشته اند ، و از براى آمر به معروف و ناهى از منكر شرايطى ذكر كرده اند كه بيان تمام آنها در اين اوراق غير ممكن است . عجالةً آنچه منظور است مذكور مى شود : عن « المعانى » : « افضل و اشرف فرائض امر به معروف است و فريضه ايست كه قيام فرايض ديگر به اوست ، سبيل انبياء و منهاج صلحاء است ، مذاهب از وى مأمون است و مكاسب از وى حلال و مظالم از وى مردود و دين از وى پر از عدل » . و شيخ مفيد در « مقنعه » (1) فرمود : نبوى صلى الله عليه و آله : « لا يزال امتى يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر (2) وتعاونوا على البر ، فاذا لم يفعلوا [ذلك نزعت منهم البركات ]سلّط اللّه (3) بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر فى الارض ولا فى السماء » . بدان كه امر به معروف دو مورد واجب است و دو مورد مستحب ، اما مستعمِل بايد بداند كدام واجب و كدام حرام است ، يعنى : امر كند و نهى بنمايد با علم (4) . و آمر به معروف و ناهى از منكر را بايد چهار شرط موجود باشد : اول : علم به احكام ، يعنى : تميز دهد بين واجب و حرام و مندوب و مكروه و مباح . دوم : در فاعل اضرار بيند . سوم : بداند تأثير بر وى مى نمايد . چهارم : بداند از ضرر محفوظ است .

.


1- .المقنعة : 808 .
2- .عبارت نارساست ، در مقنعه چنين آمده : « لا يزال الناس بخير ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر » كه با جملات بعدى نيز تناسب دارد .
3- .لفظ جلاله در مصدر نيست .
4- .قال ابن طاوس طاب ثراه : الأمر بالمعروف على ضربين : واجب وندب ، فالأمر بالواجب منه واجب والأمر بالمندوب مندوب ؛ لأن الأمر به لا يزيد على المأمور به نفسه . حاجى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 63

فرمايشات حضرت صادق عليه السلام

در امر به معروف و نهى از منكر

و هر يك از چهار شرط فروعى دارد كه دانستن آنها موكول به رجوع كتب فقهيه است . و هم چنين شرط است ناهى منكر كراهت قلبيه از منكر داشته باشد ، و به لسان هم نهى كند فعلاً مثل شكستن آلات ملاهى ، و ريختن ظرف شراب ؛ و الاّ با قدرت منزجر (1) نشود به ضرب و جرح و تأديب و تعزير نمايد .

فرمايشات حضرت صادق عليه السلام در امر به معروف و نهى از منكربدان كه شيخ عالم عامل وحيد ، زين الملة والدين ، شهيد ثانى _ قدّس اللّه روحه _ توصيه فرمود در مطالعه كتاب « مصباح الشريعة » كه منسوب به حضرت صادق _ عليه وعلى اولاده شرايف التحيات و كرايم الصلوات و التسليمات _ است چه در سفر و چه در حضر ، والحق مطالعه اين كتاب موجب فوايد كثيره است باكتاب « توحيد مفضل » و« رساله اهليلجيه » . بناءً على ذلك اسرارى كه در معروف و منكر و آمر و ناهى در آن كتاب شريف محرّر است خوب است در ذيل اين فريضه واجبه نوشته شود تا آن كسانى كه آمرين به معروفند از لسان امام عليه السلام بصير و خبير خرسند و بهره مند شوند البته : قال عليه السلام فى قوله : « من لم ينسلخ عن هواجسه (2) ولم يتخلص من آفات نفسه وشهواتها ولم يهزم الشيطان ولم يدخل فى كنف اللّه وتوحيده واوان عصمته لا يصلح للامر بالمعروف والنهى عن المنكر ؛ لأنه اذا لم يكن بهذه الصفة فكلّ ما أظهر كان حجة عليه ولا ينتفع الناس به ، قال اللّه تعالى : « أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ » (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : منذجر .
2- .« هجس » گذشتن انديشه است به دل ، و آواز نرم كه شنيده شود و فهميده نشود . صراح اللغة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .بقره : 44 .

ص: 64

در شرائط آمر به معروف و ناهى از منكر است

ويقال له : يا خائن ! الطالب خلقى بما خنت به نفسك وارخت عنه عنانك 1 » . (1) رُوى أن ثعلبة الاسدى سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن هذه الآية : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » إلى « لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ » (2) ؟ فقال عليه السلام : « اُءمر بالمعروف وانْهَ عن المنكر واصبر على ما اصابك حتى اذا رأيت شحاً مطاعاً وهوى متبعاً واعجاب كل ذى راى برأيه فعليك بنفسك ودع أمر العامة . وصاحبِ الأمر بالمعروف يحتاج إلى أن يكون عالماً بالحلال والحرام فارغاً من خاصّة نفسه مما يأمرهم به ينهاهم عنه ناصحاً للخلق رحيماً بهم باللطف وحسن البيان عارفاً بتفاوت أخلاقهم فينزل كلاًّ منزلتهم بصيراً بمكر النفس ومكائد الشيطان صابراً على ما يلحقه لا يكافيهم (3) بها ولا يشكو منهم ، ولا يستعمل الحميّة ولا يغتاظ للسفه مجرداً نيته للّه ومبتغياً لوجهه ، فإن خالفوه وجفوه صبر وان وافقوه وقبلوا منه شكر مفوِّضاً امره إلى اللّه ناظراً إلى عيبه » (4) .

در شرائط آمر به معروف و ناهى از منكر استبراى اينكه از اين دُرَر ثمينه نيز باخبر باشند خوب است بعضى فقرات آن را موجزاً به فارسى بنويسم . مخفى نماناد : در ناهى منكر و آمر به معروف ده شرط لازم است :

.


1- .مصباح الشريعة : 18 باب 7 ، بحار الانوار 69/223 أوائل باب 111 ، 97/83 ح 51 .
2- .مائده : 105 .
3- .در چاپ سنگى : مكافئهم .
4- .مصباح الشريعة : 18 _ 19 باب 7 ، بحار الانوار 97/83 ح 52 .

ص: 65

اول : آنكه عالم به حلال و حرام باشد تا بداند چه چيز را امر و نهى مى نمايد . دوم : آنكه نفس وى مقبل به معروف و محترز از منكر باشد 1 . سوم : مردمان را نصيحت كند بدون اينكه غرضى عايد به خودش بشود . چهارم : شيرين زبان و با لطف و رفق با بندگان خدا باشد بدون غلظت و تندى . پنجم : از اخلاق مردم و مراتب تفاوت حالات مردم را بداند و در خور اخلاقشان تكلم نمايد . ششم : از مكر نفس بينا باشد ، مبادا امر و نهى موجب عجب نفس گردد و بگويد از اين راه كه تفوق يافته ام برترم و بهترم از خلق . هفتم : صبر نمايد از آنچه اذيت بر وى وارد مى آيد و امر و نهى را براى مكافات اذاياى ايشان قرار ندهد ، و حميّت و عصبيّت و غيظ و حقد را كنار گذارد . هشتم : نيت خود را خالص از براى خدا قرار دهد و از آن تقرب به خدا جويد . نهم : امر خودش را كليةً به خداوند تفويض بفرمايد ولا يخافُ لَوْمَةَ لائِم . دهم : به عيبهاى خود نگران بوده باشد و در هر لحظه و لمحه اى بلكه هر چه به مردم مى گويد از امر و نهى خوب است براى نفس خودش نيز بگويد اگر شنيد آن وقت به مردم بفرمايد 2 . خداوند به اين داعى عاصى گناهكار توفيق دهد تا آنچه بر منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى گويد خود نيز اقدام كند 3 ، ان شاء اللّه تعالى رساله اى كه در آداب واعظ و متّعظ [و ]آمر و مؤتمر

.

ص: 66

در جهت بيان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ترتيب احكام را

نوشته ام شايد قدرى مطالعه كرده زمان خواندن و گفتن اثرى در نفس خود حاصل شود .

در جهت بيان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ترتيب احكام رااما وجه اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام اين فرائض را به اين ترتيب ذكر كرد و به حضور امام عليه السلام عرضه داشت و مطبوع شد خوب است اشاره اى بشود إن شاء اللّه تعالى . بدان اسلام بر پنج قواعد مبتنى است : يكى از آنها توحيد است ، و توحيد اول اين اصول و قواعد است ، و از اجزاء و شرايط آن نبوت و ولايت است ، يعنى اين دو مرتبه مندرجند در مرتبه توحيد مانند اندراج معلول با علت و انضمام شرط با مشروط و متعلقند به توحيد به مثابه تعلق مظهر به مظاهر و ولايت ، قائم مقام توحيد است . و اول فرعى از فروع توحيد تولاّ و تبراست ، بعد از آن نماز است ؛ از آنكه نماز در مرتبه ثانويه مقرر شده ؛ لما قد ورد من الأخبار القدسية : « قسَّمْتُ الصلاة بينى وبين عبدى » (1) . بعد از نماز زكات قرار داده شد ؛ از آنكه تطهير اموال از اوست ، پس نماز بين تطهيرين واقع شد : اول : « ليست الصلاة الا بطهور » (2) ، و ثانى « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ » (3) . و صوم در تلو زكات قرار داده ؛ از آنكه زمان انقضاء صوم تطهير رقاب اهل استحقاق است به فطريه دادن ، پس مناسب بود در ضمن تطهير اموال ذكر شود ، و صوم نيز خود

.


1- .روايت عامّى است . رجوع كنيد به : مسند احمد 2/241 و460 ، صحيح مسلم 2/9 .
2- .مشهور : « لا صلاة الاّ بطهور » . بنگريد به : سرائر 1/139 ، من لا يحضره الفقيه 1/33 ح 67 ، تهذيب الاحكام 1/49 ح 144 .
3- .توبه : 103 .

ص: 67

حديث زراره در اينكه بناء اسلام پنج چيز است

تطهير و تصفيه باطن مى نمايد . و حج بعد از صوم مذكور شد ؛ از آنكه به جان و مال بعد از اين تطهير است كه از خود كرده است پس بايد به سوى حج رود ؛ از آنكه (1) آن افضل اعمال بدنيه است به واسطه اينكه تمام اعمال خيريه در اوست 2 . آنگاه غير را به اين نعمت عظمى كه جهاد است بخواند تا غير هم بذل جان و مال كند ، چون سائرين به قول و فعل وى تقليد كردند همان معنى امر به معروف و نهى منكر است .

حديث زراره در اينكه بناء اسلام پنج چيز استو در كتاب « محاسن » (2) برقى از زراره مروى است : عن الباقر عليه السلام قال : « بنى (3) الاسلام على خمسة اشياء : على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية » . قال زرارة : فأى ذلك أفضل ؟ قال عليه السلام : « الولاية لأنها مفتاحهن ، والوالى هو الدليل عليهن » . قلت : ثم الذى يلى تلك فى الفضل ؟ قال : « الصلوة ، إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : الصلاة عمود دينكم » . قال : قلت : ثم الذى يليه فى الفضل ؟

.


1- .كلمه در متن پاك شده است .
2- .محاسن 1/286 ح 430 .
3- .در چاپ سنگى واژه « الأمر » آمده است كه در هيچ يك از مصادر يافت نشد ، به غرض صحت بايد « أمر » بدون الف و لام باشد ، فتأمّل .

ص: 68

قال : « الزكاة لأنه قرنها بها و بدء بالصلاة قبلها ، وقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الزكاه تذهب بالذنوب » . قلت : فالذى يليه فى الفضل ؟ قال : « الحج لأن اللّه تعالى قال : « وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ » » (1) ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله « لحجة متقبّلة خير من عشرين صلوة نافلة (2) ، ومن طاف بهذا البيت واحصى [فيه ]اسبوعه واحسن ركعة (3) غفر له » (4) . ثم قلت : ما ذا يتّبعه ؟ قال : « الصوم » . قلت : وما بال (5) الصوم صار آخر ذلك اجمع ؟ فقال : [ قال ]رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « الصوم جُنّة من النار » . ثمّ قال : « إنّ أفضل الأشياء ما ان أنت فاتك لم يكن منه توبة دون أن يرجع إليه فتؤديه بعينه ، ان الصلاة والزكاة والحج والولاية ليس شى ء يقع مكانها دون أدائها ، والصوم إذا فاتك أو قصرت أو سافرت فيه أدّيت مكانه أيّاماً غيرها وجبرت ذلك الذنب بصدقة ولا قضاء عليك وليس من (6) تلك الأربعة شى ء يجزيك مكانه غيره » . آخر اين حديث است (7) .

.


1- .آل عمران : 97 .
2- .ونافله به معنى زيادتى است كقوله تعالى : « وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً » [انبياء : 72 ]چون زياده از فرائض است نافله اش خواندند ، و انفال در آيه كريمه بدان ملاحظه تسميه شد ، يعنى غنائم خاصه كه ما افاءَ اللّه است على رسوله ومَن قامَ مقامَه . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در كافى : ركعتيه .
4- .در كافى بين دو جمله چنين آمده : « وقال فى يوم عرفة ويوم المزدلفة ما قال » .
5- .در چاپ سنگى : يلى .
6- .در چاپ سنگى كلمه ناخواناست ، ممكن است « مثلك » خوانده شود . واژه « من » را از كافى نقل كرديم .
7- .نيز بنگريد به : كافى 2/18 _ 19 ح 5 و بخشى از آن در 4/62 ح 1 .

ص: 69

تضمينٌ لعرض الدين

تضمينٌ لعرض الدينالحمد للّه الذى هدانا وما كنا لنهتدى لولا أن هدانا اللّه الحمد للّه على اكمال الدين واتمام النعمة بدان شيطان در مجارى و عروق انسان مانند خون جارى است ، و زمانى از اضلال و اغواء تو غافل نيست ، و جز اين كار كردارى ندارد و از تو دست بر نمى دارد تا گوهر گرانبهاى دين تو را كه دفين در خزانه قلب تو است و به وديعت سپرده شده است سرقت نمايد . بعبارة اخرى : مى خواهد جان هستى و معنى انسانيت تو را بربايد و تمام جهد و كوشش وى در زمان احتضار و انتقال تو است به نشأت اخرويه اگر در آن وقت به تو گزندى رسيد نمى دانم بر تو در نشأت (1) اخرويّه چه ها مى رسد . پس حاصل عمر خود را سعى كن در زمان مردن به باد فناء ندهى و با دست تهى به عرصه محشر قدم نگذارى . مرحوم عياشى از صفوان بن مهران از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند : « شيطان به نزد دوستان ما نزديك مردن مى آيد از طرف راست و چپ تا او را از طريق حق منع نمايد و خداوند اباء دارد و فرموده است : « يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الاْخِرَةِ » (2) » (3) . و صدوق طاب ثراه روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : « بر هر امتى شيطانى موكل است تا او را امر به كفر نمايد و او را در امر دين به شك بيندازد تا جانش از بدنش مفارقت كند ، و هر آنكه مؤمن است شيطان بر وى قدرت ندارد . پس در زمان احتضار مرده هاى خودتان را تلقين شهادتين كنيد » .

.


1- .در چاپ سنگى : نشائه .
2- .ابراهيم : 27 .
3- .تفسير العياشى 2/225 ح 16 ، بحار الانوار 6/188 ح 31 .

ص: 70

در سند و مأخذ دعاء عديله است

و در روايتى است : « كلمات فرج بر آنها بخوانيد و اسامى امامها را يك يك به آنها عرضه داريد تا بشنوند و بخوانند ، پس از زهاق روح فائده ندارد » (1) . و ايضاً مرويست : « هر آن كس در اوقات صلوات كه منظور نظر عزرائيل است متذكر شهادتين و عقايد حقّه خود شود در زمان احتضار ملك الموت شيطان را مى راند » .

در سند و مأخذ دعاء عديله استو جمعى از دوستان مأخذ و سندى از براى دعاء عديله از داعى مسألت كردند در اين وقت بخاطر آوردم آنچه مرحوم سيد هاشم بحرانى در كتاب « معالم الزلفى » نقل كرده است از كتاب « ارشاد المسترشدين » كه صاحب كتاب مذكور فرمود : ولنختم رسالتنا هذه بمسألة مباركة نافعة وهى أن العَديلَة تقَعُ عند الموت (2) . پس شيطان در نزد محتضر مى آيد و مى خواهد او را عدول بدهد از ايمان به كفر . و در كتاب « مجمع البحرين » (3) فرمود : در فقره دعاء مرويست : « نعوذ بك من العديلة عند الموت » (4) ، يعنى : پناه مى برم بتو _ اى پروردگار من ! _ از اينكه عدول از حق كنم در زمان مردن . و اهل لغت مى گويند : عدل عن الطريق عدولاً : مال عنه وانصرف . پس معنى عدول و عديله آن ميل كردن و گذشتن از راه حق و صواب است ، بناءً على ذلك عديله صفت شخص صاحب دين است . و در بعضى از كتب مشهوره مذكور است : عديله اسم شيطانيست كه موكل بر اخذ دين هر مسلمانى است در حين احتضار محتضر

.


1- .قريب بدين مضمون بدون استناد به روايتى ، در مقنعه شيخ مفيد : 73 _ 74 مذكور است ، نيز احكام النساء ، شيخ مفيد : 59 ، النهاية ، شيخ طوسى : 30 .
2- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، وى تصريح كرده كه صاحب ارشاد المسترشدين ، فخر المحققين فرزند علامه حلى است .
3- .مجمع البحرين 3/134 ماده ( عدل ) .
4- .نيز بنگريد به : اقبال الاعمال : 632 ، بحار الانوار 98/383 ح 3 .

ص: 71

حاضر مى شود ، پس هر آنكه در صبح و شام دعاء عديله را بخواند در زمان مردن از مكر و وسوسه وى ايمن مى گردد (1) . و هر كس مى خواهد دعاء مسطور يعنى عديله را از كتاب « منهاج العارفين » (2) بخواند . و مى توان گفت : اين صفت غير مرضيه كه عدول و انصراف از حق است خود شيطانى از شياطين و ملكه اى از ملكات نفسانيه باشد ، نعوذ باللّه وبالائمة منه . خلاصه از كتاب مذكور عرض مى كنم : ائمه هدى عليهم السلام بسيار از عديله استعاذه جسته اند (3) . پس تو را لازم است ادله ايمان و اصول اسلامت را حاضر داشته باشى و مكرر در قرائت آن متذكر شوى كه مبادا بغتةً پيك حق تعالى آيد و آنچه مرضىّ خداوند است از تو بظهور نرسد ، پس بخوان : الّلهُمَّ ! يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، إِنِّى قَدْ أَوْدَعْتُكَ يَقِينِى هذَا وَثَباتَ دِينِى وَأَ نْتَ خَيْرُ مُسْتَوْدَعٍ، وَقَدْ أَمَرْتَنا بِحِفْظِ الْوَدائِعِ، فَرُدَّهُ عَلَيَّ وَقْتَ حُضُورِ مَوْتِى (4) . و البته كسى گوهر قيمتى داشته باشد و به شخص امينى بسپارد هر وقت استرداد كند با كمال سلامتى به او تسليم نمايد .

.


1- .مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 8/193 شماره 758 تصريح مى كند كه : دعاى عديله انشاء بعضى از علماء است و آنچه با عنوان دعاى عديله مشهور است عين آن الفاظ روايت نشده ، لكن فقرات آن مأخوذ از ادعيه است .
2- .« منهاج العارفين فى شرح كلام اميرالمؤمنين » همان شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى است . بنگريد به : مقدمه شرح مئة كلمه ، ابن ميثم : 9 ، ذريعه 14/41 پس از شماره 1648 . البته در صورتى كه ابن ميثم اين مطالب را در شرح مذكور نقل كرده باشد اول كسى است كه دعاى عديله را ذكر كرده چون وى متوفاى 679 است و فخر المحققين كه دعاى عديله از ارشاد المسترشدين وى نقل شده درگذشته سال 771 مى باشد . شايد هم مراد مؤلف « منهاج العارفين ومعراج العابدين » سيد محمد حسن عسكرى سمنانى است كه باب سوم تا دهم آن در ادعيه مى باشد ( ذريعه 23/167 ) و سال 1266 در تهران چاپ شده و ممكن است مؤلف از آن سود جسته باشد . در اين صورت اولين كسى كه دعاى عديله را نقل كرده احتمالاً فخر المحققين مى باشد .
3- .چنانچه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه در سجده مى فرمودند : « الالهُمَّ ! ّنى اعوذ بك من العديلة » . بنگريد به : مستدرك الوسائل 5/143 ح 5522 .
4- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، منازل الآخرة : 115 .

ص: 72

پس ملخّص اين فقرات آن است : اى خداى من ! دين خودم را در نزد تو به وديعت گذاردم ، پس در زمان مرگ كه لازم است به من برگردان . حال ملاحظه كن آنچه نزد حق تعالى به وديعت مى گذارى به چه قيمت است ؟ يعنى : چه مى دهى و چه مى خواهى ؟ و آنچه وديعت توست از اوست ، و آيا همان است كه به توسط رسول اكرم محمد امين عليه [ وآله ]الصلوات والسلام به تو رسيده است ؟ و تو خواسته[اى] براى حفظ آن از شرور شيطان به خداوند سبحان برگردانى ؟ بلى به مفاد « إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا » (1) هرچه بسپارى و در خزينه مأمونه الهى بگذارى همان را بعينها به تو مى دهند . پس سعى كن ودائع خويش را كه سالها تحصيل كرده اى و اندوخته اى تكميل نمائى و زمان اخذ و ردّ آن از مشاهده آن شادمان باشى ، نه شرمنده و پريشان . و به همين طريق مرويست : « هر آن كس سلامت دين خود را مى خواهد و از دو ملك مقرب نكير و منكر خائف است شهادتين و اقرار به هر يك از دوازده امام را با يقين صادق و صفاء خاطر فراموش ننمايد ، و بخواند : يا اللّهُ ! يا رَحْمنُ ! يا رَحيم ! أودَعْتُكَ هذا الاقْرار بِكَ وَبالنَّبى صلى الله عليه و آله وبالأئمّة عليهم السلام وَأنْتَ خَيْر مُستودَع فرُدَّه عليَّ في القَبر عِنْدَ مُسائلة مُنكَرٍ وَنَكيرٍ پس در زمان لقاء نكيرين بسلامت خواهد بود » (2) . و داعى عاصى در عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام دعائم اسلام و حدود ايمان را به قدر امكان متذكّر شده از طرق اهل عصمت عليهم السلامنگاشت ، براى اخذ نتيجه و فائده و آن تذكر و تأثر قلوب اهل ايمان است ، و اين تذكر و تأثر به نحو تمام و كمال ممكن نبوده مگر به تشريح و توضيح آنچه منظور آمد و مذكور شد ، و الا اقرار به شهادتين و اقرار بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله من الاصول والفروع والعقايد والقواعد مع الولاية لأوليائهم والعداوة لأعدائهم كفايتى است براى حقن دم هر مسلمانِ خدا خواهى ، اما يقين كامل بدون استدلال به

.


1- .نساء : 58 .
2- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، منازل الآخرة : 115 . اين مطالب از فخر المحققين نقل شده است .

ص: 73

توصيةٌ نافعه : در اينكه آنچه قطع است نبايد انسان غفلت ورزد

براهين قاطعه و شواهد يقينيّه غير ممكن . پس هر آنچه محبوب و مطلوب توست چگونه در طلب او همّت مى گمارى و آنى غفلت نمى ورزى ، چه خوش است اين دين را هم كه نتيجه آن شناسائى اسماء و افعال و اوصاف حق است اعزّ و اشرف محبوبات و مطلوبات خودت قرار دهى ، و حسن طلب را شعار خودت نمائى كه به كار روزگاران تو اين گوهر گران آيد و به كعبه مقصودت رساند .

توصيةٌ نافعه:در اينكه آنچه قطع است نبايد انسان غفلت ورزدبدان از آنچه قاطع است انسان نبايد غافل باشد و يكى از امور قطعيه موت است . الموت كأسٌ وكلُّ الناس شاربهوالقبر (1) بابٌ وكلُّ الناس داخله 2 روزگارى كه آدم عليه السلام را وفا نكرد با تو كى كند ؟ و عمرى كه بر نوح عليه السلام بپايان رسيد به تو كى بقاء دارد ؟ و اجلى كه بر خليل تاختن آورد تو را كى فرو گذارد ؟ چندين هزار سال است كه اولاد آدم اندرين سفرند ، از اصلاب به ارحام مى آيند و از ارحام به پشت زمين و از پشت زمين به شكم زمين مى روند ، چنانكه شيخ فرمود : تو كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيستديگران در شكم مادر و پشت پدرند آنكه پاى از سر نخوت ننهادى بر خاكعاقبت خاك شد و خلق بر او مى گريند گوسفندى ببرد گرگ مزور همه روزگوسفندان دگر خيره بر او مى نگرند پس همه عالم گورستان است سر بر آر و از آسمان بپرس كه چند پادشاه ياد دارى و چشم بر زمين افكن كه در شكم چند نازنين گذارى !

.


1- .در چاپ سنگى : والموت .

ص: 74

بيت سَلِ الطارمَ العالِى الّذى عرف طينه (1) نجا ما نجا من بُؤسِ عَيْشٍ ولينه فلمّا استوى فى الملك واستَعْبَدَ الورىرسولُ المنايا تله لجبينه و اين مضمون نزديك است به معنى اين دو بيت : سَلِ الارضَ : مَنْ غَرَسَ اشجارَكِ ؟ واَجْنى اَثْمارَكِ ؟ واَجْرى انهارَكِ ؟ فاِنْ لَم تُجبكَ جهاراً اَجَابَتْكَ اعْتباراً ، « كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » (2) . پس از عهد آدم إلى زماننا كسى از مرگ نرست و تو هم نخواهى رست ، يعنى : اين دردى است بى درمان و جراحتى است بى مرهم ، مرحله ايست رفتنى ، و گلى است چيدنى ، و راهى است ديدنى ، و غنچه اى است شكفتنى ، و ساغرى است شكستنى ، و صيدى است رستنى ، و جامى است نوشيدنى ، و جامه اى است پوشيدنى ، و پلى است گذشتنى . كسى از اين دام به جُهد نَجَهد ، و از اين قيد به كيد نَرَهد . فالعيشُ نَوْمٌ والمَنِيَّةُ يَقْظَةٌوالمرءُ بَيْنَهُما خيالٌ سارِ فالنفسُ اِنْ رَضِيَتْ بذلك او أَبَتْمُنقادَةً بأزِمَّةِ الاَْقْدارِ (3) و زينهار ! پند من پدرانه است گوش دار ، بيگانگى مورز كه در دين برادرى ، هر كه باشى خواهى مردن و هر آنچه داشته باشى خواهى گذاردن ، چگونه سلاطين جهان و ملوك دوران با كمال سلطنت و استيلاء در خانه خاك خفتند ، و اعضاء وجودشان پريشان ، و خانه قبرشان ويران شد ! تركيب وجودشان كه از حرارت و رطوبت بود فاسد گشت و بريخت ، و اركان ابدانشان منزعج و متضعضع يافت .

.


1- .در چاپ سنگى : عرفطينه .
2- .قصص : 88 .
3- .با اختلافاتى در ذيل تاريخ بغداد ، ابن نجار 4/38 ، الكنى والالقاب 1/48 نقل شده است . اين ابيات ضمن قصيده اى است مفصل از تهامى شاعر معروف كه در رثاى فرزندش سروده است .

ص: 75

بيت چهار خلط مخالف سركشچند روزى بدند با هم خوش چون يكى زاين چهار شد غالبجان شيرين برآيد از قالب تا كى سخره آزى و بنده نياز ، تاكى در زمستان غم تابستان خورى ، و در تابستان برگ زمستان سازى ؟ ! آخر مرگت در قفاست ياد آر ، منزلت گور است آباد دار ، امروز در خوابى باش تا بيدار شوى ، امروز مستى باش تا هشيار گردى . گويند : ربيع بن خيثم هر روز در قبر خود مى رفت و مى گفت : هر ساعتى كه متذكر موت نشوم قلب من فاسد شود . و عمر بن عبدالعزيز اموى هر شب فقهاء و وعّاظ را جمع كرده به نحوى متذكر موت مى شدند كه گويا مرده اند و جنازه ايشان حاضر است . و چه خوش گفت شيخ آگاه : نديده اى كه چه سختى رسد به حال كسىكه از دهانش برون مى كنند دندانى قياس كن كه چه حالت بود در آن ساعتكه از وجود عزيزش برون رود جانى پس بخوان ابيات حضرت اميرمؤمنان عليه السلام را كه فرمود : الموت لا والداً يُبقى ولا ولداهذا السبيل الى أن لاترى احدا كان النبىُّ ولم يَخلُد لامَّتهلو خَلَّد اللّهُ خَلقاً قَبله خَلَدا للموتِ فينا سهامٌ غير خاطئةٍمَن فاته اليوم سهمٌ لم يَفته غدا (1) باش تا ملك الموت درآيد جانت غارت كند ، و ارثت درآيد مالت غارت كند ، شيطان درآيد ايمانت غارت كند ، كرم برآيد گوشت و پوست بدنت غارت كند ، پس تو مانى

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 1/204 ، بحار الانوار 22/522 .

ص: 76

در روايت كعب الاحبار است

مفلسى بى مال و جان ، و بى دين و ايمان ، از براى آن روزت چاره اى بايد ، و به جهت اين راه دورت توشه اى شايد . فجديرٌ بمن الموت مصرعُه ، والتراب مضجعُه ، والدودُ داينُه ، ومنكرٌ ونكيرٌ جليسَه ، والقبرس مَقَرُّه ، وبطن الأرض مستقرُّه ، والقيامة موعدُه ، والجنة أو النار موردُه ، أن لا يكون له فكرٌ الاّ الموتُ ، ولا ذكرٌ الاّ له ، ولا استعدادٌ الاّ لأَجْلِه ، ولا تدبيرٌ الاّ فيه ، ولا تَطَلُّعٌ الاّ اليه ، ولا تعريجٌ الاّ عليه ، ولا اهتمامٌ الاّ به ، ولا حولٌ الاّ حولُه ، ولا انتظارٌ الاّ له (1) .

در روايت كعب الاحبار استكعب الاحبار يهودى كه در آخر كار به دايره اسلام قدم گذارد گفت : خوانده ام حق تعالى به حضرت آدم فرمود : به فرزندت شيث وصيت كن كه عمرت به آخر رسيد و روز مرگت نزديك شد . گفت : مرگ چگونه است ؟ نداء آمد كه : روح را از كالبدت جدا كنم و تو را نزديك خويش آورم تا كردارت را جزا دهم . عرض كرد : مرگ از آن من است يا ديگران را هم بهره ايست ؟ ندا آمد : هر كس حلاوت حيات را چشيد مرارت مرگ را خواهد ديد . انما قضيت عليك الموت لأدخلك (2) الى الجنة التى أخرجتك منها ، يعنى : دلخوش دار و اندوه مدار كه تو را به بهشت جاودانى برم . آدم عليه السلام گريه آغاز كرد . عزرائيل گفت : زمان خروج از بهشت اين نحو چرا گريه نكردى ؟ ! و قال النبى صلى الله عليه و آله : « إنّ أَكْيَسَكُم أكثرُكم للموتِ ذكراً واحسنُكُم له استعداداً . أَلا واِنَّ من علاماتِ العقلِ التجافِىَ عن دارِ الغرور والإنابة الى دار الخلود والتزّودَ لِسُكنَى القبورِ والتأهُّبَ ليومِ النشور » (3) .

.


1- .قريب بدين عبارات در فيض القدير ، مناوى 5/87 مذكور است .
2- .كلمه ناخواناست .
3- .اعلام الدين : 333 ، بحار الانوار 74/176 ح 10 به نقل از اعلام الدين .

ص: 77

و از حضرت عيسى بن مريم عليهماالسلام نقل كنند : هر وقت ياد از مرگ مى فرمود از بُن هر موى بدنش قطره خونى محسوس بود . و رباعى خيام كه مرحوم آقا آخوند در « مفاتيح الغيب » استشهاد كرده بنظر آوردم : ما لُعبتكانيم و فلك لعبته بازاز روى حقيقتى نه از روى مجاز بازيچه همى كنيم بر نطع وجودرفتيم به صندوق عمل يك يك باز پس بدان در دربار احديت احدى را مانند حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله بدين گونه مقام و عزت نبوده معهذا خطاب آمد : « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ » (1) خدايش فرموده : راه فنايت ببايد رفت ، و خاك لحدت ببايد خفت ، پدرت خليل از اين قهر نرست ، برادرت كليم از اين زهر نجست . اكنون كارت تمام شد و قواعد شرع نظام گرفت ، منشور رسالت بر خواندى مكّه گشادى ، بر دشمنان ظفر يافتى ، دامن كفر چاك زدى ، صناديد قريش هلاك كردى ، الحال قيصر در قصر خود از بيم تو آرام است ، و نجاشى در حبشه مانند بنده و غلام ، وقت آمد كه روى به نشيب مرگ آرى ، و همه را يكبارگى بگذارى . البته كار چون به كمال رسد نقصان گيرد ، ماه در آسمان تا هلال بود در زيادت است ، چون بدر گردد روى به منقصت آرد ، چون بهار شود شاخهاى درختان برگ آورند و گلها بشكفند و باغها را معطر دارند ، عاقبت ايشان را خزانيست ، و از آنچه داشته اند نشانى نيابند . الحال گوشواره مرگ در گوش بندگى كن و برگذشتگان بنگر و قصد حضرت ما نما تا ما آن كنيم كه رضاى تو در آن است . ومن احبَّ لقاء اللّه احبَّ اللّه لقاءه ، ومن كره لقاءَ اللّه كره اللّه لقاءه . چه قدر خوش است ملاحظه كار خويش كنى ، و از مكائد روزگارت بينديشى كه : « من فَكر فى العواقب أَمِنَ من المعاتِب » چرا امروز به فردا حوالت دهى و از سوانح مهمات

.


1- .زمر : 30 .

ص: 78

و تسويف ملمات غفلت نمائى ؟ كه گفته اند : ولا أؤخِّرُ شغلَ اليومِ عن كسلٍالى غدٍ إنَّ يومَ الأَعْجَزينَ غَد * * * اى خردمند زمن بشنو پندتا نيفتى به تهاون در بند خار در ديده فرصت مشكنكار امروز به فردا مفكن چاره حالت لازم است به فردا فرياد و زارى تو دافع موت نيست ، « لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً » (1) . واذا المنيّةُ انشبت اظفارَهاالفيتَ كلّ تَمِيمةٍ لا ينفعُ (2) آخر كيست در ولايت خلقت ، خلعت جاودانى يافت ؟ و كدام يك از بنى آدم حدود اين عالم را قرارگاه ابدى ساخت ؟ انظر الى القصور العاليةِ والملوك الفانية كيف نسيتهم الايام وادركهم الحمام ! خاك بغداد به مرگ خلفا مى گريدورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است قال اللّه تعالى : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ للّهِِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ » (3) . و ايضاً فرموده است : « قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الاْخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ » (4) .

.


1- .نساء : 98 .
2- .در بعضى نقلها : لا تنفع . بنگريد به : مفردات راغب : 201 ماده ( رقى ) ، جوامع الجامع 2/259 ، فيض القدير 6/584 .
3- .جمعه : 6 .
4- .بقره : 94 .

ص: 79

در نصايح و مواعظ سودمند

كه موجب تذكّر موت و اهوال اوست

در نصايح و مواعظ سودمند كه موجب تذكّر موت و اهوال اوستهان ! هان ! مرگ قاصد دوست است به جانب تو كه به دلالت وى بخلوتخانه وصل رسى ، و بر مسند عزت نشينى مرگ است كه حجاب بين تو و دوست بردارد و رابطه تو را محكم كند ، اگر شرمنده اى به جهت خيانتهائى كه به دوست كرده اى به مفاد « وَلاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ » (1) ، عفو و اغماض اين دوست از خيانات تو افزون است كه گفته اند : شرمنده از آنيم كه در روز مكافاتاندر خور عفو تو نباشد گنه ما و ايضاً از فقرات دعاء نماز شب جواب سؤالت را بشنو : « اللهمَّ ! إن كَثر الذُّنوب تكُفُّ أيدينا عن انبساطها إليك بالسؤال والمُداومة على المعاصى تَمنَعُنا عَن التضرُّع والابتِهال والرّجاء يحثّ عَن سؤالِك يا ذَالجلالِ ! فان لَم يَعطِف السيِّدُ على عَبْدِهِ فَمِمَّن يَنبَغى النّوال ولا تَردّ اكُفَّنا المُتضرِّعة إليك الا البلوغ بالآمال » . و اگر محبت اهل و عيال و تعلق مال و منال ، تو را از اين راه منصرف دارد كريمه « وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً » (2) برخوان كه آن زن بعد از تو شوى ديگر خواهد ، و آن خانه روى به خرابى آرد ، و آن فرزند دل از بند دوستى تو بردارد ، پس از خانه اى كه نعيمش ابدى و ملكش سرمدى است ، و قصورش از قصور دور و بنيانش با نضرت و سرور است غفلت مكن ، « أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ » (3) . و اگر رفيق راه و دوست آگاه خواهى همانا كردار نيكت همراهى كن كما قال النبى صلى الله عليه و آله :

.


1- .جمعه : 7 .
2- .انسان : 20 .
3- .بقره : 61 .

ص: 80

« وانه لابدّ لك [ _ يا قيس _ ]من قرين معك وهو حى وتدفن معه وأنت ميّت فان كنت كريماً أكرمك وإن كنت لئيماً اساءك ثم لا تحشر الاّ معه ولا تسئل الا عنه ، فلا تجعله الاّ صالحاً فانه ان صَلُحَ آنَسْتَ به وإن فَسَدَ فلا تُوحِشُ الاّ منه ، وهو فِعْلُكَ » (1) . وقال فى تلو الحديث [ . . . ] (2) قيس بن عاصم ابياتاً منها : تميّز خليطا من فعالك انّماقرين الفتى فى القبر ما كان يفعل (3) و مولوى آن [را] بدين گونه [گفته :] در زمانه مر تو را سه همرهندآن يكى وافى و آن دو غدرمند آن يكى ياران و ديگر رخت و مالوآن سيم وافى است آن حسن الفعال مال نايد با تو بيرون از قصوريار آيد ليك آيد تا به گور چون تو را روز اجل آيد به پيشيار گويد از زبان حال خويش تا بدينجا بيش همره نيستمبر سر گورت زمانى بايستم فعل تو وافى است زو كى ملتحدكه در آيد با تو در قعر لحد پس پيمبر گفت بهر اين طريقبا وفاتر از عمل نبود رفيق پس سعى در تحسين عمل از براى هر انسانى غاية الأمل است . تا كى زجهانِ پرگزند انديشىتا چند زجانِ مستمند انديشى آنچ از تو توان ستد همين كالبد استيك مزبله گو مباش چند انديشى خلاصه غرض از اين كلمات ، آيات كريمه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله ومنظومات شعريه

.


1- .الخصال : 114 ح 93 ، امالى شيخ صدوق : 51 ح 4 .
2- .كلمه اى در متن ناخواناست .
3- .الخصال : 114 ، الامالى : 51 ، اشعار را در اصابه 2/193 شماره 4098 از صلصال دانسته است . نيز بنگريد به : بحار الانوار 7/228 .

ص: 81

ومنثورات حكميه تذكّر به موت است كه بالقطع و اليقين او را فوتى نيست و آن براى مخلصين نجات و از براى مجرمين هلاك است . هرآن كس در دنيا خود را خالص ننمايد او را سوء عاقبت و عقوبت آخرتست و چنين كس طول حسرت و كثرت عبرت و دوام فكرت و توقف در قيامتش بسيار است . و حضرت امير عليه السلام فرمود : تزوَّدْ من الدنيا فانّك راحلوبادِرْ فاِنَّ الموت لا شك نازلُ وان امرء قد عاش ستين حجةولم يتزوّد للمعاد فجاهلُ (1) و علامت تذكر موت و تهيّت زاد توصيه به اخوان و تجديد عهد و ايمان است و كريمه « وَالْعَصْرِ* إِنَّ الاْءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » (2) اقوى شاهد و برهان . پس وصيت كردن را در جميع حالات سيّما عند الوفاة بر هر ذى نفسى لازم و متحتّم مى دانم خصوص آنچه بنده را به حضرت احديت و ساحت وحدانيت از عقايد حقّه و آداب مرضيه و اخلاق زكيّه نزديك مى نمايد . و مرحوم سيد اجل رضى الدين ابن طاوس در رساله « كشف المحجّة » كه مشتمل بر وصاياى نافعه است به پسرش خطاب فرمود تا غافلين بشنوند و متذكر شوند : اى فرزند من ! در تواريخ از احوال انبياء و اوصياء خوانده ام و از ايشان وصاياى مفيده ديده ام كه به عزيزان از بستگان خودشان نموده اند ، چنانكه سيد معظم و رسول اكرم جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله به پدر بزرگوار ما حضرت شاه اولياء عليه السلام وصيّتهاى سودمند فرمود و هر يك از اوصياء و ائمه هدى نيز به اعزّ خويشانشان كراراً تجديد و تأكيد كردند . و جماعتى از علماء آن وصايا را در رسائل عديده مدون نمودند و بر آنچه تدوين

.


1- .محاسبة النفس ، كفعمى : 152 .
2- .عصر : 1 _ 3 ( تمام سوره ) .

ص: 82

كردند توصيه به فرزندان خودشان نمودند مانند محمد بن احمد الصفوانى 1 و على بن حسين بن بابويه و محمد بن محمد بن النعمان (1) _ تغمّدهم اللّه برضوانه ورحمته _ . سيّما كتاب « الوسيلة الى نيل الفضيلة » 3 كه بسيار كتاب جيّدى است بخوان كه تمام آن مجموعه اى از وصاياى نافعه است چه در دنياى عاجله و چه در آخرت آجله . پس اقتداء و اهتداء به ايشان بايد جست و از لذّات دنيا بايد گذشت كه : « صحّةُ الدنيا اسقامٌ ولذّتُها آلامٌ » (2) . و در خبر است : « كلُّ احوال الدنيا زلزالٌ وملكُها سلبٌ وانتقالٌ » (3) . بالجمله ، اين بنده روسياه اگر چه در جواب مرحوم سيد طاب ثراه از اين دو بيت جواب مسكتى دادم : پند به نادان نبود سودمندچند دهى آيينه در دست كور قصه مخوان اين همه با مردگانانّك لا تُسمع من فى القبور و ايضاً شيخ فرمود : آهنى را كه موريانه بخوردنتوان برد از آن به صيقل زنگ بر سيه دل چه سود خواندن وعظنرود ميخ آهنى بر سنگ اما تذكره آن براى آيندگان موجب عائده فايده مى شود كه : « العلم يهتف بالعمل ، فان اجابه والاّ فارتَحَل » (4) ، و اگر نه « الجهل فى الانسان اضرّ من الآكلة فى الابدان » (5) . و گفته اند : « كم من طالبٍ خائبٍ ، ومرزوقٍ غيرِ طالِب !. » (6) .

.


1- .و مراد از محمد بن محمد بن نعمان ، شيخ مفيد عليه الرحمه است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .عيون الحكم والمواعظ ، ليثى واسطى : 303 .
3- .عيون الحكم والمواعظ ، ليثى واسطى : 376 .
4- .نهج البلاغة 4/85 حكمت 366 با اختلاف اندك ، نيز در كافى 1/44 ح 2 به نقل از امام صادق عليه السلام .
5- .غرر الحكم : 47 ، عيون الحكم والمواعظ : 54 ، در هر دو منبع : البدن ، بجاى : الابدان .
6- .عيون الحكم والمواعظ : 380 .

ص: 83

در معنى « وصيت » است و اشتقاق آن

در معنى « وصيت » است و اشتقاق آناكنون اهل طلب بدانند : « وصيت » از حضرت احديت جل مجده در قرآن مجيد گاهى به معنى فرض و وجوب است كقوله تعالى : « يُوصِيكُمُ اللّهُ فِى أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ . . » (1) إلى آخره . و گاهى به معنى احسان و عمل خير است كقوله : « وَوَصَّيْنَا الاْءِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً » (2) همانا توصيه به عمل خير است . و « وصيه » بر وزن « فَعِيله » از وَصى يَصى مُشتق است و اسم آن « وصاية » بكسر و فتح است ، و معنى وصيت بر حسب لغت (3) : رسيدن چيزى است از كسى به غير او ، يعنى : مالى كه در تصرف موصى است بعد از مردن به تصرف وصىّ او آيد و در نزد اهل شرع : هى تمليك العين أو المنفعة بعد الوفاة 4 . (4)

.


1- .نساء : 11 .
2- .عنكبوت : 8 .
3- .بنگريد به : مجمع البحرين 4/512 ماده ( وصى ) .
4- .مجمع البحرين 4/512 ، الروضة البهية ( با شرح كلانتر ) 5/11 .

ص: 84

و علماء فرموده اند : متعلق وصيت يا تصرف در مال يا اخراج حقى معلوم و استيفاء آن است يا توليت بر طفل او يا مجنون است . و « عهد » نيز به معنى وصيت است كقوله : « وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ » ، و نظائر اين آيه كريمه با قرائن صحيحه نيز بسيار است . و حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « عَهِدَ إلىَّ النبىّ بكذا » ، يعنى : وصيت كردند حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه اينطور شود 1 . خلاصه وصيت يا عهد و تجديد در اعتقادات است مانند : قول حضرت عيسى كه فرموده است : « وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً » (1) و خود مى داند (2) اين وصيت عهدى است كه در تمام عمر بر بندگان فرض است ، چنانكه از كلمه مباركه « مادمت حيّاً » ظاهر است ، و خداوند به تمام بندگانش تمام خصال خير را از بر و تقوى امر و وصيت فرموده است . پس قيام به اخلاق حسنه و ترك اخلاق رذيله انحصار به وقتى دون وقتى ندارد بلكه در تمام احوال مرغوب است تا وقتى كه جان از بدن انسان مفارقت نكرده ؛ يا آنكه وصيت متعلق به چيزيست كه از موصى فوت شده است مانند عبادات واجبه يا وصيت به اداء مال غير است كه بر ذمه موصى بوده است و احدى اطلاع نداشته است ؛ يا وصيت به اتيان خيرات و قربات مانند عتق رقاب و اطعام مساكين است ؛ يا وصيت به اعطاء مال مخصوص است از اجانب و اقارب سيّما توصيه به اداء مال معيّنى به والدين كقوله تعالى :

.


1- .مريم : 31 .
2- .دو كلمه اخير در متن ناخواناست .

ص: 85

دعاء صحيح عهد كه بر ميت محتضر بايد خوانده شود

« كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ » (1) ؛ يا متعلق وصيت تمام امور مسطوره است . و در آنچه اشاره نمودم ائمه طاهرين عليهم السلام من المهد الى اللحد كمال مواظبت داشتند كه اعظم آنها تجديد عهد بود قولاً و فعلاً و در روز و شب همواره بر وصاياى حقه الهيّه مواظب و مراقب بودند . پس اى برادر عزيز ! بترس از آن زمانى كه ديگر تو را مجال وصيت كردن به اخوان به كريمه « فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ » (2) ندهند و قدرت بر وصايت از آنچه به مسامحه گذرانيدى نباشد ، و اگر ترا نظر دقيق و فكر عميق باشد مى دانى تمام اقوال و افعال و احوال ائمه اطهار تبعيت به وصيت پروردگار و امر به عبادات مفروضه محتومه به ابناء روزگار بوده است .

دعاء صحيح عهد كه بر ميت محتضر بايد خوانده شودعجالةً مضمون تجديد عهد و اقرار به كليه اصول دين و تمام عقايد حقّه كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست بخوان و آن بدين گونه است كه بايد زمان حضور مردم وقت مردن هر ميت محتضرى بخواند ، و معروف است اين دعاء به دعاء عهد ، و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « اين عهد و پيمان ميت است با خداوند و در هر روز هر كس مواظبت كرد منظورش برآورده مى شود » : « الّلهُمَّ ! فاطِرَ السّماواتِ وَالأرض ! عالِمَ الغَيْبِ والشَّهادَةِ ! الرّحمنَ الرّحيم ! إنّى أعهدُ إلَيْكَ انّى أشهَدُ أنْ لا إله إلاّ اللّه أنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَك ، وَأنَّ مُحمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ ، وَأنَّ الساعَةَ آتيَةٌ لا رَيْبَ فيها ، وانّك باعِثُ مَنْ فى القُبور ، وانّ الحساب حقٌّ ، وانّ الجنّةُ حقٌّ ، وأنّ ما وَعَدَ اللّهُ فيها مِنَ النّعيمِ والمأكَلِ والمَشرب والنكاح حقٌّ ، وانّ النار حقٌّ ، وان الايمان حقٌّ ، وانّ الدين كما وصفت ،

.


1- .بقره : 180 .
2- .يس : 50 .

ص: 86

در دعاء توبه كه بايد بر ميت محتضر خوانده شود

وانّ الاسلام كما شرعت ، وان القول كما قُلت ، وانّ القرآن كما انزلت ، وانّك أنتَ اللّهُ الحقٌّ المُبين . وإنّى أعهد اليكَ فى دار الدنيا أنّى رضيتُ بكَ ربّاً ، وبالاسلامِ ديناً ، وبمحمّدٍ صلّى اللّه عليه وآله نبيّاً ، وبعلىّ عليه السلام وليّاً واماماً ، وبالقرانِ كتاباً ، وانّ أهل بيتِ نبيّك _ عليه وعليهم السلام _ ائمّتى . اللّهمَّ ! أنتَ ثقتى عند شدّتى ، وَرَجائى عِنْدَ كُرْبَتى ، وعدّتى عِنْدَ الأمُور الّتى تُنزِلُ بى ، وَأنتَ وليّى فى نعمَتى والهى واله آبائى ، صلّ على محمّد وآله ، ولا تَكِلنى إلى نفسى طرفةَ عين أبداً ، وآنِس فى قبرى وحشتى ، واجعَلْ لى عِنْدَكَ عَهداً يَومَ ألقاكَ مَنشوراً » (1) . و چقدر خوب است هر مسلمانى عادت دهد لسان خود را به اين دو كلمه تا در زمان احتضار بر حسب عادت مستمرّه نيز زبانش جارى شود : « اللّهُمَّ ! اغْفِرْ ليَ الكَثير مِنْ مَعصيتِكَ واقبَلْ منّى اليَسير مِن طاعتك » (2) . و همين طور است مراقبت در اين فقرات : « يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير ! اقبل منى اليسيرَ واعفُ عنى الكَثير إنّكَ أنْتَ العفُوُّ الغَفُور » (3) .

در دعاء توبه كه بايد بر ميت محتضر خوانده شودو همين طور واجب است براى حاضرين و محتضرين خواندن دعاء توبه و انابه ، و اين بنده گناه كرده خواهشمندم از دوستان كه از خواندن آن در هيچ وقت غافل نباشند : « اشهِدُ اللّهَ وَملائِكَتَهُ وَأنبيائَهُ وَرُسُلَهُ وَالأئمَّةَ المَعصُومينَ انّى نادِمٌ عَلى ما سَلَفَ منّى مِنَ الذّنُوبِ وَالمَعاصى وَالخَطايا وَأنا مُعْتَرِفٌ بِها ، وَأنا عازِمٌ عَلى أنْ لا أعُودَ إلَيها وَعاهَدْت إلَيْهِ عَلى ذلِكَ ألْفَ عَهد يُطالِبُنى يَومَ القيامَةِ .

.


1- .مصباح المتهجد : 15 و214 ، كافى 7/2 ح 1 ، وسائل الشيعة 19/260 ح 24550 ، تفسير القمى 2/55 .
2- .اقبال الاعمال 1/43 .
3- .من لا يحضره الفقيه 1/132 ح 347 ، وسائل الشيعة 2/462 ح 2651 .

ص: 87

در منظومه مرحوم بحر العلوم و دعاهائى كه بايد بر محتضر خواند

وَعاهدتُ اللّهَ أنْ لا أرْتَكِب الكَبائِرَ مِنَ الزّنا واللّواطة وَشربَ الخَمْرِ وَالسّرقَةَ وَالقِمارَ واللّعبَ بالنّردِ والشِّطْرنجِ وَسائِرِ آلاتِ القمار وأكلَ الربا وَأَكْلَ أمْوالِ الغَيْرِ عَمداً ظُلماً وَعدواناً وقتلَ المؤمن عَمْداً وَعُدواناً وَالفِرارَ من الزَّحفِ والشّركَ باللّه وَأكلَ البَنْجِ وَسائرَ المُسكراتِ والبُهتانَ والغَيْبةَ والافتراءَ على اللّه وَعلى رسولِه وعلى الائمَّةِ المعصُومين وَقَذْفَ المُحصِنات وَمِنْ كُلِّ ما أوعَدَ اللّهُ تَعالى فاعِلَهُ بالنار » . خلاصه ادعيه ماثوره از ائمه طاهرين براى زندگان نتيجه يافتن از آنهاست در حين مردن ، و اموراتِ بعد از مردن ، و آنچه داعى مى نويسد مروى از ائمه اطهار است سيّما دعاء عهد و دعاء عديله كه تمام آن تجديد دين است ، و دعاء استغفار آن اظهار ندامت و عهد بر ترك گناهان است .

در منظومه مرحوم بحر العلوم و دعاهائى كه بايد بر محتضر خواندبدان مرحوم سيد بحر العلوم در منظومه غرويّه اش در آداب محتضر فرمود : ولقّن الشهادتينَ المُحتَضَرواذكُر له الائمّة الاثنَىْ عشر حتّى يقرّ بهم جميعا وليتحصّن حِصنه المنيعا يعنى : تلقين كن به محتضر شهادتين را كه شهادت به وحدانيت خدا و شهادت به رسالت حضرت سيد انبياء عليه الصلاة والسلام است ، و به ياد او بياور دوازده امام را تا آنكه اقرار نمايد به تمام ايشان ، و به حصار سختشان ساكن شود . و مأخذ اين اخبار بسيار است از آن جمله : در صحيح حلبى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اذا حضرت الميت قبل أن يموت فلقّنه شهادة أن لا اله إلاّ اللّه وحده لا شَريكَ له وَأنَّ مُحمّداً عبدُهُ وَرَسُوله » (1) .

.


1- .كافى 3/121 ح 1 ، المعتبر ، حلى 1/259 تهذيب الاحكام 1/286 ح 836 .

ص: 88

و ديگر خبر ابى خديجه و خبر جبار است از حضرت صادق عليه السلام و مرسل هيثم بن واقد است از حضرت صادق عليه السلام ، و ديگر مرحوم سيد فرمود : به محتضر تلقين نمائيد و به يادشان بياوريد يا آنكه آن وقت ياد كنيد دوازده امام را تا آنكه اقرار به تمام ايشان كند . و در حديث حضرت رضا عليه السلام در شهر نيشابور و ذكر لا اله الاّ اللّه وتكميل به ولايت و تذييل « بشروطها وانا من شروطها » (1) مشهور و هر يك حصار منيع رفيع متين رزين اند . باز فرمود : ولَقِّنَنْهُ كلماتِ الفرجِفانّها تقضى بحسن المَخْرَجِ يعنى : كلمات فرج را كه دعاء غالب نمازگزاران است در وقت قنوت بر محتضر تلقين نمايند كه روح وى به آسانى از بدن برآيد . و روايت آن از صحيح حلبى (2) بدين طريق است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر بالين مردى از بنى هاشم زمان احتضار حاضر شدند پس به وى فرمودند : « بگوى : « لا اله الاّ اللّه الحليم الكريم . لا اله الاّ اللّه العلى العظيم . سبحان اللّه ربّ السموات السبع وربّ الأرضينَ السّبع وَما فيهنَّ وَما بَينَهُنَّ وَربّ العرش العظيم . والحمد للّه ربّ العالمين » . بلى در اين فقره حديث كلمه « ما تحتهن » بعد از « ما بينهن » مذكور است و در كتاب « من لا يحضره الفقيه » (3) و « سلام على المرسلين » نيز مذكور است . چون آن محتضر خواند كلمات فرج را حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « الحمد للّه الذى استنقذه من النار » .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/145 ح 4 ، امالى شيخ صدوق : 306 ح 349 ، روضة الواعظين : 42 .
2- .كافى 3/124 ح 9 ، وسائل الشيعة 2/459 ح 2646 .
3- .من لا يحضره الفقيه 1/77 ح 346 .

ص: 89

و در خبر عبداللّه بن ميمون بن قداح است كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين هر يك از اهل بيت خود مى آمد زمان نزع روح مى فرمود اين كلمات را بخوان . چون مى خواند مى فرمود : « اذهب فليس عليك بأس » (1) . و ايضاً كلمات فرج در روز جمعه در ركعت اولى در قنوت مستحب است . باز فرمود : واتلُ لَدَيْهِ سُوَرَ القرآنِلاسيَّما يس ذاتَ الشانِ يعنى : در نزد محتضر بخوان سوره هاى قران را سيما سوره يس را كه بسيار صاحب شأن است . و در كتاب « ثواب الأعمال » مروى است : « كسى كه سوره يس را يك مرتبه در عمرش بخواند خداوند متعال از براى او مى نويسد بهر خلقى كه در دنياست و هر خلقى كه در آخرت است ، و در آسمان بهر يك از ايشان دو هزار هزار حسنه ، و دو هزار هزار سيئه از او محو مى شود ، و او را فقر و غرامت (2) و خرابى و مشقت و جنون و جذام و وسواس و دردى كه ضرر برساند نمى رسد و سكرات موت بر او آسان مى شود » (3) . و در حديث ديگر است : « اگر يس را بر محتضر بخوانند رضوان با شرابى از بهشت بر بالين وى مى آيد و او را سيراب مى كند » (4) . باز فرمود : وآية الكرسى ثمّ السّخرهثم الثلاث من ختام البقره وسورة الاحزاب بعدها ولاينسى الّتى يس تتلو من تلا و بخوان آية الكرسى بر محتضر وآيات سخره را كه در سوره اعراف است : « إِنَّ رَبَّكُمُ

.


1- .كافى 3/124 ح 7 ، وسائل الشيعة 2/460 ح 2647 .
2- .در چاپ سنگى : عرامت . آنچه در متن درج شده با توجه به لفظ وارد در حديث : « غرم » مى باشد .
3- .ثواب الاعمال : 111 _ 112 .
4- .مستدرك الوسائل 2/136 ح 1628 به نقل از مصباح كفعمى : 8 .

ص: 90

اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ » (1) . و بخوان بر محتضر سه آيه از آخر سوره بقره را ، اوّلُها : « للّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ . . » (2) إلى آخرها . و بخوان بر محتضر سوره احزاب را بتمامها (3) و فراموش نشود خواندن سوره « والصافات » كه بعد از سوره يس است . و در حديث است : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به فرزندش قاسم فرمودند : « برخيز و بر بالين برادرت سوره والصافات بخوان » . چون قاسم شروع بخواندن نمود و به اين آيه رسيد : « أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا » (4) برادرش رحلت كرد . چون جنازه اش را برداشتند يعقوب بن جعفر عرض كرد : ما رسم داشتيم بر بالين مردگان سوره يس مى خوانديم چرا امر به تلاوت سوره والصافات فرموديد ؟ ! آن جناب فرمودند : « خوانده نمى شود اين سوره نزد محتضرى مگر آنكه راحت مى شود نزع او » (5) . خلاصه تمام آنچه اشاره نموديم پانزده چيز است بدين گونه بايد بر محتضر خواند : اول : دعاء عديله . دوم : دعاء عهد . سوم : دعاء توبه . چهارم : دعاء يامن يقبل اليسير . . إلى آخره . پنجم : خواندن لا اله الاّ اللّه .

.


1- .اعراف : 54 .
2- .بقره : 284 .
3- .سوره احزاب « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ . . » سوره بعد از سجده است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .صافات : 11 .
5- .كافى 3/126 ح 5 ، تهذيب الاحكام 1/427 ح 1358 .

ص: 91

وصيت نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه جامع نصايح و مواعظ بسيار است

ششم : تلقين شهادتين معاً . هفتم : ذكر اسامى ائمه اثنا عشر عليهم السلام . هشتم : خواندن كلمات فرج . نهم : خواندن سوره هاى قرآن عموماً . دهم : سوره يس خصوصاً . يازدهم : آية الكرسى . دوازدهم : خواندن آيه سخره . سيزدهم : سه آيه از آخر سوره بقره . چهاردهم : خواندن سوره احزاب . پانزدهم : خواندن سوره الصافات . و غرض از اين زحمات در اين گونه اشارات آن است : هر مسلمانى كه اعتقاد به مرگ دارد از قرائت ادعيه اى كه او را نجات از نزعات و سكرات موت مى دهد غافل نباشد و تكليف حيات و ممات خود را بداند ، و از وصيت كردن و وصيت نامه نوشتن گريزان نباشد ، پس نظر كنند و بنگرند به ائمه طاهرين عليهم السلامچگونه وصيت نامه ها چه در زمان صحت و چه وقت رحلت مرقوم فرمودند .

وصيت نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه جامع نصايح و مواعظ بسيار استو خوش دارم بعضى از وصاياى ايشان را بعينها بنويسم از آن جمله حضرت اميرمؤمنان عليه السلام وصيت نامه ها مرقوم فرمودند كه يكى از آنها زمان رحلت و شهادتش بود ، و تمام آن وصيت نامه در كتاب « مجالس » مرحوم شيخ مفيد و « امالى » (1) مرحوم شيخ

.


1- .امالى ( مجالس ) شيخ طوسى : 8 ، امالى ( مجالس ) شيخ مفيد : 221 مجلس 26 ، بحار الانوار 42/203 ح 7 و75/98 باب 18 ح 1 ، وفيات الأئمة عليهم السلام : 85 .

ص: 92

طوسى طاب ثراهما مضبوط است ، بعد از حذف سند از حضرت امام حسن عليه السلام مرويست : « لمّا حضرت والدى الوفاة اقبل يوصى فقال : هذا ما أوصى به على بن أبى طالب أخو محمّد رسول اللّه وابن عمّه وصاحبه اول وصيّة انّى اشهد أن لا اله إلاّ اللّه وأنَّ محمّداً رسول اللّه وخيرته واختاره بعلمه وارتضاه لخيرته وان اللّه باعث من فى القُبور وسائلُ الناس عن اعمالهم عالمٌ بِما فِى الصُّدور . ثمّ انّى أوصيك يا حسن وكفى بك وصيّاً بما أوصانى بعده رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فاذا كان ذلك _ يا بنىّ ! _ ألزم بيتك وابك على خطيئتِكَ ولا تَكُنْ الدُّنيا أكْبَرَ هَمّكَ وأوصيكَ يا بنىّ بالصلاة عند وقتها والزكاة فى أهلها عند محلها والصمت والاقتصاد والعدل فى الرضا والغضب وحسن الجوار واكرام الضيف ورحمة المجهود واصلاب البلاء وصلة الرحم وحب المساكين ومجالستهم والتواضع فانه من أفضل العبادة وقصر الأمل واذكر الموت وازهد فى الدنيا فانك رهن موت وغرض بلاء وصريح سقم . وأوصيك بخشية اللّه فى سرّ امرك وعلانيتك وانهاك عن التسرع بالقول والفعل فاذا عرض شى ء من أمر الاخرة فابدء به . وإذا عرض شى ءٌ من الدُّنيا فتأَنَّهُ يصب رشدك فيه . وايّاك ومواطن التهمة والمجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يَعُزُّ جليسه . وكن للّه _ يا بنىّ ! _ عاملاً وعن الخناء (1) زجوراً (2) وبالمعروف آمراً وعن المنكر ناهياً وواخ الاخوان فى اللّه وأحب الصالح لصلاحه ودار الفاسق عن دينك وابغضه بقلبك وزائله باعمالك لئن لا تكون مثله إيّاك والجلوس فى الطرقات ودع المماراة والمجازاة من لا عقل له ولا علم واقتصد يا بنى فى معيشتك واقتصد فى عبادتك وعليك فيها بالأمر الذى تطيقه وألزم الصمت تسلم وألزم لنفسك تغنم وتعلم الخير تعلم وكن للّه ذاكراً على كلّ حال وارحم من اهلك الصغير ووقّر منهم الكبير ولا تأكلن طعاماً حتى تصدق قبل اكله .

.


1- .در امالى مفيد : الخنا ، در بحار : الخنى .
2- .در امالى طوسى : زخوراً .

ص: 93

وعليك بالصوم فانه زكوة البدن وجنّة لأهله وجاهد نفسك واحذر جليسك واجتنب عدوّك . وعليك بمجالس الذكر ، وأكثر من الدعاء ؛ فانّى لم آلك _ يا بنىّ ! _ نصحاً وهذا فراق بينى وبينك وأوصيك بأخيك محمداً خيراً فانّه شقيقك وابن أبيك وقد تعلم حبّى له . وأما أخوك الحسين فهو ابن امّك ، ولا أزيد (1) الوصاة بذلك واللّه الخليفة عليكم وايّاه اسأل أن يصلحكم ، وان يكفّ الطغاة البغاة عنكم . والصبر الصبر ! حتى ينزل اللّه الأمر ، ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلى العظيم » . خوب است اين وصيت نامه شريفه را ترجمه كنم : حضرت امام حسن عليه السلام فرمودند : « چون وقت رحلت پدر بزرگوارم رسيد روى كرد براى وصيت كردن و فرمود : اين وصيتى است كه على بن ابى طالب برادر پيغمبر صلى الله عليه و آله و پسر عم و مصاحب وى كرده است ، و اول وصيت اوست كه : من گواهى مى دهم نيست خدائى جز خداى عالم ، و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله به پيغامبرى آمد به سوى بندگان ، و خداوند آن بزرگوار را به دانش خود برگزيد و برترى داد ، و به درستى كه خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كه در گورها مدفونند و ا ز كردارشان پرسش مى فرمايد ، و داناست به آنچه در سينه هاست ، پس از آن تو را _ اى فرزند ! _ پند و اندرز مى كنم ، و بس است تو را آنچه پيغمبر خدا اندرز فرمود ، پس از آن بزرگوار من به تو مى گويم از آنچه مى شود : اى پسرك من ! در خانه بنشين و برگناهت گريه كن ، و دنيا را بزرگتر انديشه خودت قرار مده . و پند مى كنم _ اى پسرك من ! _ به نماز كردن در هنگامش ، و زكات دادن به اهل آن در محلش ، و خاموشى و ميانه روى و استواء در رضاء و غضب ، و نيكى به همسايه ، و مهربانى به مهمان ، و رحم كردن بر اهل رنج و درد ، و پيوستن به ارحام ، و دوستى اهل حاجت و نشستن با ايشان ، و فروتنى كه بالاترين كردارهاست ، و كوتاهى آرزو . و ياد كن مرگ را و تارك دنيا شو ؛ از آنكه تو در گرو مرگى ، و نشانه درد و ناخوشى ،

.


1- .در امالى و در بحار : لا أريد .

ص: 94

و ترا وصيت مى كنم به ترسيدن از خداوند سبحان در آشكارا و پنهان ، و تو را نهى مى كنم از شتاب كردن در گفتار و كردار . و اگر بر تو چيزى از امر آخرت عرضه دارند ابتدا به آن كن ، و اگر چيزى از امر دنيا بر تو عرضه شود درنگ كن تا راه راست برسى ، و پرهيز كن از جاهائى كه بهتان زنند و جائى كه گمان بد در آن باشد به درستى كه يار بد مى فريبد هم نشين خود را و باش از براى خدا اى پسرك من كار كننده و از فحش دورى كن و به نيكى فرمان ده و از بدى باز دار و در راه خدا با برادرها برادرى كن و دوست بدار نيكوكار را براى نيكى كارش و با آنكه از آئين تو خارج شده نرمى كن اما به دل دشمن او باش و از كردارهايش جدائى بجوى تا مانند او نشوى و دورى جو از نشستن راهها و گذرها و پاداش مده كسى را كه دارنده خرد و دانش نيست و در گذران خود ميانه روى كن و در بندگى هم . و بر تو است در بندگى كردن به آنچه هميشه توانائى دارى ، و بچسب به خاموشى آسايش مى يابى ، پيشتر بفرست براى فردايت بهره مى برى ، بياموز نيكى را دانا مى شوى ، و در هر دم خدا را ياد كن . و بر خُردسال از بستگان خودت نوازش كن ، و سالخوردگان ايشان را بزرگ بدار ، و نخور خوردنى مگر آنكه پيش از خوردن به درويشى چيزى از آن دهى ، و بر تو است روزه گرفتن ؛ از آنكه تن را پاك مى كند و سپرى است از براى روزه داران ، و توانا كن جانت را ، و از هم نشين بد و دشمن دورى جو . و بر توست رفتن به جاهائى كه ياد خدا مى شود ، و بسيار بخوان خدا را پس به درستى كه من نگذاردم اى پسرك من پندى از براى تو كه نگفته باشم و اين دم جدائى من است از تو . و تو را اندرز مى كنم به برادرت محمد به نيكى كردن كه آن برادر و مانند توست و پسر پدرت ، و مى دانى كه من به چه اندازه او را دوست دارم ، و ا ما برادرت حسين پسر مادر توست و ديگر براى وى اندرزى نمى كنم ، و خداوند پس از من شما را نگاهدارنده است

.

ص: 95

در وصيت نامه صديقه طاهره

و از خداوند پرسش مى كنم و مى خواهم نيك كند شما را ، و نگاهدارد بدى سركشان و ستمكاران را از شما ، پس شكيبائى كنيد شكيبائى تا آنكه فرود آيد فرمان و توانائى نيست مگر خداوندى را كه بلند و بزرگ است » . وصاياى ديگر حضرت شاه ولايت در كتاب مستطاب « نهج البلاغة » و كتاب « اصول كافى » وكتاب « امالى » و « مجموعه ورام » و « مجالس » مرحوم شيخ مفيد بخوانند و متنبه شوند و اگر اين بنده بخواهم تمام وصاياى آن جناب را بنويسد كتابى مبسوط مى شود عجالةً آنچه در اين وصيتنامه بود نگاشت اهل رشاد را بهتر از اين موعظه و نصيحتى نمى شود .

در وصيت نامه صديقه طاهرهصلوات اللّه عليها وعلى أبيها وبعلها وبنيها و ديگر وصيت نامه مشكات نبوت وعقيله رسالت صديقه طاهره فاطمه زهراء صلوات اللّه عليها است . چنانكه در جلد عاشر « بحار الأنوار » (1) مرويست چون حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين آن مخدره حاضر شد رقعه اى يافت كه بر آن نوشته شده بود : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » « هذا ما أوصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بنتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أوصت وهى تشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنَّ محمَّداً عبدُهُ وَرَسُولُه وأنَّ الجنّة حق والنار حقّ وأنّ الساعَةَ آتية لا رَيْبَ فيها وانّ اللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى القُبور . يا على ! أنا فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله زَوَجّنى اللّهُ مِنْكَ لأكونَ لَكَ فى الدنيا والآخرَةِ . أنتَ أولى بى مِنْ غَيْرى ، حَنِّطنى وَغَسِّلنى وَكَفّنّى بالليل وصلّ علىّ وادفنّى بالليل ، ولا تُعْلِمْ أحداً .

.


1- .بحار الانوار 43/214 ، الانوار البهية : 61 ، كلمات الامام الحسين عليه السلام ، شريفى : 114 .

ص: 96

در وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است

وأستودعُكَ اللّه واقرأ على وُلدى السلامَ إلى يوم القيامة » . و در كتاب « مصباح الانوار » مرويست : حضرت صديقه طاهره بعد از پدر بزرگوار شصت روز بماند ، چون مريضه شد واشتداد يافت مرض آن مخدره اين دعاء بخواند : « يا حىّ يا قيّوم ! برحمتك استغيث فاغثنى . اللهم ! زحزحنى عن النار وادخلنى الجنّة والحقنى بأبى محمّد صلى الله عليه و آله » .

در وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام استاما وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه الصلاة والسلام از كتاب « بحار الأنوار » (1) محل حاجت آنرا از حديث مبسوط مى نويسد كه حضرت امام حسن عليه السلام در زمان رحلت خود به امام حسين عليه الصلاة والسلام فرمودند : « اى برادر ! بنويس : هذا ما أوصى به الحسن بن على إلى أخيه الحسين بن على أوصى أنه يشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنه يعبده حق عبادته ولا شريك له فى الملك ولا ولىّ له من الذلّ وانّه خلق كلّ شى ء فقدّره تقديراً وانه أولى من عُبِد واحق من حُمِد من اطاعه رشد ، ومن عصاه غوى ، ومن تاب اليه اهتدى . فانى اوصيك _ يا حسين ! _ بمن خلّفتُ من أهلى ووُلدى وأهل بيتك أن تصفح عن مسيئهم وتقبل عن محسنهم وتكون لهم خلفاً ووالداً ، وان تدفننى مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فانّى احقّ به وببليته وممّن ادخل بيته بغير اذنه ولا كتاب جاءَهم من بعده . قال اللّه تعالى فيما أنزله على نبيه فى كتابه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ » (2) . فواللّه ! ما اذن لهم الدخول عليه فى حياته بغير اذنه ولا جاءهم الاذن فى ذلك من بعد وفاته

.


1- .بحار الانوار 44/151 ح 22 ، امالى شيخ طوسى : 160 ، مدينة المعاجز 3/377 ، بشارة المصطفى : 417 .
2- .احزاب : 53 .

ص: 97

وصيت نامه جناب سيد الشهداء عليه السلام براى محمد بن حنفيه وعموم بنى هاشم

ونحن مأذون فى التصرف فيما ورثناه من بعده فان ابت عليك الامرأة (1) . فانشدك اللّه ! بالقرابة التى قرب اللّه عزّوجلّ منك والرّحم الماسّة من رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن لا تهريق فى محجمة من دم حتى تلقى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فنختصم إليه ونُخبره بما كان من الناس إلينا بعده » . ثمّ قبض عليه السلام . الحديث . همانا دوستان اين خانواده بر اين دو وصيت نامه بنگرند و بگريند براى آنكه صديقه طاهره عليهاالسلام بعد از ذكر عقايد حقه وصيت مى فرمايد حضرت شاه ولايت عليه السلام در شب بدن شريفش را دفن نمايد تا اهل خلاف به تشييع جنازه اش حاضر نشوند ، و فرزندش حضرت امام حسن عليه السلام وصيت مى نمايد در همين وصيت نامه كه بدن مباركش را در جوار جدّ بزرگوارش دفن ننمايند براى اثاره فتنه و اراقه دماء ، و عاقبت ملاحظه نمايند بر دفن آن مخدره در شب و دفن اين بزرگوار در روز چه فسادها برپا نمودند و چه جسارتها كردند و خواستند بين محمد صلى الله عليه و آله و آل آن جناب تفريق و تفكيك نمايند . خلاصه مراد داعى از شرح و نقل اين دو وصيت بعد از وصيت نامه حضرت شاه ولايت عليه السلام يكى به جهت ميمنت و زينت اين اوراق بود و ديگر خواستم عمل پاكان دين را در نوشتن وصيت نامه و تجديد عهود قديمه و تعيين امور اخرويه و تكليف بازماندگان را بر شما بخوانم تا آگاه شويد .

وصيت نامه جناب سيد الشهداء عليه السلام براى محمد بن حنفيه [وعموم بنى هاشم]و جناب خامس آل عبا عليه الصلاة والسلام نيز وصيت نامه اى مرقوم فرمودند : يكى تجديد عقايد و تأكيد عهد است و اقرار بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله ، و آنرا براى برادر بزرگوارش محمد بن حنفيه در زمان خروج از مدينه و توجه به عراق مرقوم فرمود ؛ و يكى دعوت بنى

.


1- .ذيل اين كلمه در چاپ سنگى نوشته شده : عايشة .

ص: 98

هاشم است و خبر دادن از شهادت . اما وصيت اول : بروايت « بحار الأنوار » (1) آن بزرگوار در زمان بيرون آمدن از مدينه دوات و كاغذ خواست و اين مضمون بلاغت مشحون را مرقوم فرمود : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» « هذا ما أوصى به الحسين بن على بن أبى طالب إلى أخيه محمّد المعروف بابن الحنفيّة ان الحسين يشهد أن لا اله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنّ محمداً عبده ورسوله جاء بالحق من عند الحق وان الجنّة حق والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من فى القبور . وانّى لم أخرج اَشَراً (2) ولا بطراً ولا مفسداً (3) ولا ظالماً وإنّما خَرَجتُ لطلب الاصلاح فى امّة جدّى أُريدُ أن آمر بالمعروف وانهى عن المنكر واسير بسيرة جدى وأبى على بن أبى طالب . فمن قبلنى بقبول الحق فاللّه أولى بالحق ، ومن ردّ عليّ هذا اصبر حتى يقضى اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين . وهذا وصيّتى _ يا أخى ! _ إليك ، وما توفيقى الاّ باللّه ، عليه توكلت وإليه أنيب » . ملخّص از ترجمه آن است : « اين وصيت نامه را حسين بن على براى برادرش محمد معروف به ابن حنفيه نوشته است و حسين شهادت به وحدانيت حق و رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله بنده اش مى دهد كه از جانب حق بحق آمد و بهشت و دوزخ حق است و قيامت در پيش و خداوند مبعوث مى فرمايد مرده ها را از قبرها و به درستى كه من بيرون نمى روم از جوار جدم براى افساد و ظلم كردن بلكه مى خواهم اصلاح نمايم احوال امت جدم را ، و مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدم و پدرم سير كنم . پس هر كس قبول كرد قول حقّ مرا خداوند اولى است بحق و هر آنكه رد كرد بر من شكيبائى و صبر مى كنم تا خداوند بين من و بين قوم حكم فرمايد و خداوند بهتر حكم كنندگان است .

.


1- .بحار الانوار 44/329 ، العوالم 17/179 ، لواعج الاشجان : 30 .
2- .اَشَر _ بفتحتين _ : فريدگى . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در چاپ سنگى : منسكاً .

ص: 99

در وصيت نامه جناب موسى بن جعفر عليهما السلام

و اين وصيت من است _ اى برادر ! _ به سوى تو ، و توفيق و توكل و بازگشت من به سوى اوست » . پس اين وصيت نامه را پيچيد و مهر كرد و به محمد مرحمت نمود و نيمه شب از مدينه حركت و نهضت فرمود . وامّا وصيت نامه ديگر كه براى عموم بنى هاشم مرقوم فرمود : مرحوم كلينى محمد بن يعقوب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام به حمزة بن حمران فرمودند : « جناب امام حسين عليه السلام كاغذ خواست زمانى كه متوجه عراق بود و نوشت : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » « من الحسين بن على الى بنى هاشم . اما بعد ؛ فانه من لحق بى منكم استشهد ومن تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح ، والسلام » (1) . ملخص معنى آنكه : « اين نامه من به سوى تمام بنى هاشم است هرآنكس از ايشان بمن ملحق شود شهيد مى شود و كسى كه تخلف نمايد او را فتح و فيروزى در دنيا و آخرت نيست » .

در وصيت نامه جناب موسى بن جعفر عليهما السلام كه براى خوانندگان نفع كثير داردو در كتاب مستطاب « عيون اخبار الرضا » (2) وصيت نامه اى از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلاممرويست ، خوش دارم آن را هم بنويسم براى آنكه در كتب موجوده از مناقب كمتر بنظر مى آيد و ديگر زحمت ندهم . و اميدوارم از بركت اين وصيت نامه مباركه بى اجر نباشم ، و اين مضمون وصيت را

.


1- .بحار الانوار 44/330 ، العوالم 17/179 ، و قريب به آن در نوادر المعجزات : 110 ، دلائل الامامة : 188 ، الخرائج والجرائح 2/771 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/230 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/42 باب 5 ح 1 .

ص: 100

جمعى از فرزندان آن بزرگوار و اصحاب اطياب كه بوده اند خبر دادند مانند : اسحاق بن جعفر بن محمد و ابراهيم بن محمد جعفرى و جعفر بن صالح و معاوية بن الجعفرييّن و يحيى بن حسين بن زيد و سعد بن عمران انصارى و محمد بن جعفر اسلمى ، و همه ايشان را شاهد و گواه گرفت ، و در اول اين وصيت نامه نوشت : « إنّ أبا ابراهيم موسى بن جعفر اشهد على وصيّته اسحاق بن جعفر . . » إلى آخره ، _ يعنى : « موسى بن جعفر اين اشخاص را شاهد و گواه گرفت _ انه يشهد أن لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له وانّ محمّداً عبده ورسوله وَأنَّ الساعَةَ اتيَةٌ لا رَيْبَ فيها وانّ اللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى القُبور وَأنَّ البَعْثَ بَعْدَ المَوتِ حَقّ وَأنَّ الحِسابَ والقِصاصَ حقّ وَأنَّ الوقوفَ بَيْنَ يَدى اللّهَ عَزّوجلّ حقّ وأنَّ ما جاءَ بِهِ محمَّدٌ حقّ حقّ حقّ وأنَّ ما نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ حقّ على ذلِكَ احيا وَعَلَيْهِ اُبْعَث إن شاء اللّه . اُشهدُهُمْ أنَّ هذا وصيَّتى بِخَطّى وَقَدْ نَسَخْتُ وصيّة جدّى أميرالمؤمنين عليه السلام وَوَصايا الحسَنَ والحُسَينَ وَعليّ بن الحُسَينِ وَوَصيّة محمّد بن على الباقر ووصيّة جعفر بن محمَّد قبل ذلك حرفاً بحرف وأوصيت بها إلى علىٍّ ابنى وبَنِىَّ بعده معه إن شاءاللّه تعالى ، فإن آنس منهم رشداً واحبّ اقرارهم فذاك له وإن كرههم وأحب يخرجهم فذاك له ولا أمرَ لَهُمْ مَعَهُ . وَأوصَيتُ إليهِ بصدَقاتى وَأموالى وَصبيانى الذى خلّفتُ وولدى إلى ابراهيم والعباس واسماعيل واحمد وامّ أحمد وإلى على أمر نسائى دونهم وثلث صدقة أبى وأهل بيتى يصنعه حيث يرى ويجعل منه ما يجعل منه ذو المال فى ماله ان أحبّ أن أجيز ما ذكرت فى عيالى فذاك إليه وإن كره فذاك إليه . وإن أحبَّ أن يبيع أو يهب أو ينحل أو يتصدّق على غير ما استثنيته فذاك إليه وهو أنا فى وصيّتى فى مالى وفى أهلى وولدى . وإن رأى أن يقرّ اخوته الذين سمّيتهم فى صدر كتابى هذا اقرّهم ، وإن كره فله أن يخرجهم غير مردود عليه . وإن أراد رجل منهم أن يزوّج اخته فليس له أن يزوّجها الاّ باذنه وأمره وأى سلطان كشفه عن شى ء أو حال بينه وبين شى ء ممّا ذكرت فى كتابى فقد برئ من اللّه تعالى ومن رسوله ، واللّه ورسوله

.

ص: 101

بريئان منه ، وعليه لعنة اللّه ولعنة اللاعنين والملائكة المقرّبين والنّبيّين والمرسلين أجمعين وجماعة المؤمنين . وليس لأحد من السلاطين أن يكشفه عن شى ء لى عنده من بضاعة ولا لأحد من ولدى ولى عنده مال وهو مصدق فيما ذكر من مبلغه ان اقل أو اكثر فهو الصادق وإنّما أردت بادخال الذين ادخلت معه من ولدى التنويه (1) باسمائهم واولادى الاصاغر وامّهات اولادى ومن أقام منهم فى منزله وحجابه فله ما كان يجرى عليه فى حياتى إن أراد ذلك . ومن خرج منهنّ إلى زوج فليس لها أن ترجع إلى حوايتى 2 الاّ أن يرى علىّ ذلك وبناتى مثل ذلك ولا يزوّج أحد نسائى أحد بناتى هنّ اخوتهنّ من امّهاتهنّ ولا سلطان ولا عمل لهنّ الاّ برايه ومشورته . فان فعلوا ذلك فقد خالفوا اللّه ورسوله وحادّوه فى ملكه وهو أعرف بمناكح قومه إن أراد أن يزوّج زوّج وإن أراد أن يترك ترك . وقد أوصيتهم بمثل ما ذكرت فى صدر كتابى هذا واشهد اللّه عليهم . وليس لأحد أن يكشف وصيتى ولا ينشرها وهى على ما ذكرت وسمّيت فمن أساء فعليه ومن أحسن فلنفسه ، « وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » (2) . وليس أحد (3) من سلطان ولا غيره أن يفض كتابى هذا الذى ختمت عليه اسفل ، فمن فعل ذلك فعليه لعنة اللّه وغضبه والملائكة بعد ذلك ظهير وجماعة المسلمين والمؤمنين » . وختم موسى بن جعفر والشهود . تمّ الحديث .

.


1- .التنويه : بمعنى الرفعة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .فصلت : 46 .
3- .كذا ، ظاهراً : لأحد .

ص: 102

در ترجمه وصيت نامه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است

در ترجمه وصيت نامه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام استآنچه از معانى اين فقرات شريفه تلخيص كرده ام اشاره كنم : پس از اقرار و اذعان به شهادتين و تصديق بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله وما نزل به الروح الامين ، حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمودند : « اين وصيت را به خطّ خودم از وصيّت جدم اميرمؤمنان عليه السلام و پدران بزرگواران ديگرم حرف به حرف نسخه كرده ام ، و اكنون وصيت مى كنم به فرزندم على و فرزندان ديگر من بعد از وى كه با او هستند ، پس رشدى از ايشان اگر يافت و خواست ايشان را در اين كار قرار و استوار كند مختار است ، و اگر كراهتى پيدا كرد و بخواهد بيرون كند اختيار دارد ، و ايشان را امرى نيست ، و وصيت مى كنم به سوى او در خصوص صدقات و اموال و اطفالى كه مى گذارم و فرزندانم سيّما ابراهيم و عباس و اسماعيل و احمد و ام احمد ، و امر زنان من در دست فرزندم على است ، و ثلث صدقه پدرم و اهل بيت من با اوست هر كجا مى خواهد بگذارد و صرف نمايد و چگونه ذوالمال در مال خود تصرف مى كند او را نيز همين نحو قدرت بر تصرّف است هر نحو بخواهد اجازه بدهد در عيال من . اگر خواست از اموال من بفروشد يا ببخشد يا صدقه دهد از آنچه استثناء نكرده ام ، و آن جناب وصىّ منست در مال من و اهل من واولاد من . اگر بخواهد قرار دهد برادرانش را كه در اول اين كتاب نامهاى ايشان را ذكر كردم . و اگر بخواهد ايشان را بيرون نمايد ، و اگر بخواهد مردى از ايشان تزويج كند خواهر او را بدون اذن و امر او نتواند . و هر پادشاهى كه بخواهد كشف كند و مانع شود از آنچه ياد كرده ام در اين كتاب هر آينه از خدا و رسول خدا بيزار است و خدا و رسول هم از او بيزارند ، و بر او باد لعنت خدا و لعنت لعن كنندگان و لعنت ملائكه مقرّبين وانبياء و مرسلين و جماعت مؤمنين .

.

ص: 103

و نمى رسد احدى از پادشاهان را از مال من و از آنچه در نزد فرزندى از فرزندان من است ظاهر كند و بخواهد . و هر آنچه فرزند من على بفرمايد در مقادير مال من از كم و زياد راست گوى است ، و بعضى از فرزندانم را كه داخل نمودم و نامهاى ايشان را ياد كردم براى رفعت شأن ايشان است ، و فرزندان كوچك و مادرهاى فرزندان من هر كه در خانه اش نشست و در پرده اش مستور شد هر آنچه در زمان حيات من داشته اند باز بدهند . و هر يك از زنان من شوهر اختيار كرد ديگر نبايد چيزى بخواهد مگر آنكه فرزندم على بخواهد به او چيزى بدهد ، و همين طور است عمل دخترهاى من . و نبايد يكى از زنهاى من يكى از دخترهاى مرا كه از مادر ديگر باشد شوهر دهد ، سلطنت و رأيى از براى ايشان نيست مگر به رأى و مشورت آن بزرگوار باشد ، و اگر بدون اذن و صلاح ديد آن جناب اين كار را كنند هر آينه خلاف با خدا و رسول كرده اند و معارضه در ملك وى نمودند و فرزند من شناساتر است در نكاح دادن قومش اگر بخواهد تزويج كند و اگر بخواهد بگذارد ، و ايشان را هم در اول اين كتاب وصيت كرده ام و خدا را گواه گرفته ام بر ايشان . و نيست احدى را كه بگشايد و باز كند وصيت نامه مرا يا آنكه اشاعه نمايد ، و آن وصيت بهمين طرزى است كه ياد كرده ام و نام برده ام ، هر آن كس بدى كرد بر خود كرده است و هر آن كس خوب كرد به خودش برمى گردد ، و نيست پروردگار ستم كننده به بندگان ، و نمى رسد پادشاهى و غير او را كه خلاف و نقض عهد نمايد و بگشايد ، و اين موردى كه مهر مى كنم آخر وصيت نامه است ، و هر كس بگشايد بر او لعنت خدا و غضب او و ملائكه و تمام مسلمين و مؤمنين باد ! » . و آخر اين وصيت نامه را حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و جمعى از شهود مهر كردند .

.

ص: 104

و اين حديث شريف و وصيت صحيحه تمام شد مگر آنكه صدوق عليه الرحمه در كتاب مذكور جزء ديگرى كه مربوط به اين وصيت است در اختلاف فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل نموده است براى ملاحظه اختصار از آن گذشتم . اكنون در آخر عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام و وصايا و نصايح مسطوره مذكوره اين عبد ذليل كه محمّد باقر بن محمّد اسماعيل است خدمت اهل ايمان و يقين عرض دينى مى نمايد كه خلاصه اى از اصول عقايد و فروع قواعد است و ملخّص از بياناتيست كه در اين مجموعه ذخيره كرده ام و برآنچه شرح داده ام سيما خدمت خواص عرضه مى دارم و ايشان را گواه مى خواهم براى نجات از اهوال و افزاع قيامت تا بر اين دين شهادت دهند و بر مذهب من گواه باشند . و چون اهالى ايران پارسى زبانند و بر حسب اصطلاح معتاد از غير اين لغت بايد گريزان باشند لهذا به روش ايشان خواستم وصيت نامه خود را منحصر به عبارات فارسيه كنم چنانكه جماعتى از حكماء و شعراء در تحريرات نثريّه و تقريرات شعريّه همّت خودشان را مصروف نمودند از اصطلاح معمول و لغت مرسوم تجاوز ننمايند ، و شايد بعضى براى انسى كه به تركيب لغات و تأليف اصطلاحات دارند در بدو نظر منزجر باشند و آنها را كلفت دانند شايد بعد از مرور و دقت نظر بر ايشان كلفت و مشقّتى نباشد ، و گويا كلفت نويسنده را افزون از خواننده دانند و اين وصيت نامه را بزبان پارسى موسوم به « پيمان نامه » نمودم وبحول اللّه وعونه و تأييده عرض مى كنم :

.

ص: 105

پيمان نامه

پيمان نامهدر بيان نامه اى كه به فارسى تحرير شده است و تمام اصول و فروع و عقايد شيعه در آن مندرج استپس از ستايش كردگار و نيايش پروردگار اين بنده گناه كرده در اين نامه خواست پيمان نخست را از نوك خامه تازه نمايد و برادران راه را از كيش خويش آگاه كند براى آنكه برگزيدگان خدا كه اين آئين از ايشان است در روز رستاخيز مرا به يادى دل شاد نمايند و سزاى آنچه سالهاى دراز گفته ام و در خانه دلم نهفته ام از خداوند كارساز بى نياز براى من بخواهند و از افسردگى و آزردگى آن روز برآورند همانا خواننده را هم اين پيمان نامه اندرز و پندى است كه از هر بندى رها كند و از هر گزندى نگاهدارد پس مى گويم : مر اين پند را زيور گوش داركه فرداى سختت بيايد به كار از اين پند و پيمان شوى سودمندبه امروز و فردا نيابى گزند كه اين پند پيغام يزدان بودتو را گوش بايد بفرمان بود اگر بندگى خواهى اين راه توستكه با دوست پيوسته اى در نخست مباش اى برادر دمى خودپرستمكن كوته از دامن دوست دست اكنون در آغاز اين نامه خوشتر پناه بردن بخداوند يگانه است از دام و فريب اهريمن ديو ديوانه ؛ از آنكه وى دشمنى افسون گر و ديوى خيره سر است ، چرا از اين دشمن بى باك نينديشيم ؟ و از زيان وى در سال و ماه و هفته و روز خاموشيم ؟ روزگاريست دراز اين بد انديش در كار ماست ، و ما از وى انديشه نداريم ، بيچاره آن كسى است پيرو گفتارش باشد ، و از پى كردارش رود ، از زيانش نپرهيزد و از آسيب وى نگريزد ، به گمان خام به دام

.

ص: 106

در تضرع و ابتهال حضرت آدم عليه السلامو قبول توبه اش در زمين بدين گونه

آن بد فرجام افتد و پاس كيش خويش را نگاه ندارد . پس اى دوست مهربان ! از راز نهانم آگاه شو ، و از آنچه در نهادم نهاده ام بهره اى بخواه ، و بدان اين پيشواى اهريمنان و راهنماى دوزخيان را خداوند دانا نه از براى دشمنى خود آفريد و نه از براى رنج و آزار تو برگزيد ، خواست هر كس هستى خواهد دريغ ندارد ، و هر دستى كه به سوى وى برآيد تهى نگذارد ؛ از آنكه بخشايش اين بخشنده بى بهانه است ، و از براى هر آشنا و بيگانه ، درى بر همه مى گشايد و خودى مى نمايد . سخن را روشن كنم : هرگونه بدى كه به گمان تو آيد به بارگاه خدا راه ندارد مانند نيستى به هستيش گل ديو و فرشته را يك دست سرشته ، و بر هستى ايشان جز نام نيكى پيوسته ، پس زشتى كردار و بدى رفتار از خويشتن است و از خداى برگشتن ، كه گفته اند : هر كس ما را نباشد از ما نباشد ، و هر آن كس به خود آيد از پاى در آيد . چنانكه فرمود : هر نيكى از ماست و هر بدى از تو ، بنگر اين دشمن سالخورده كه براى گرفتن گنج نهانت رنج گران كشد و كوشش فراوان كند سالها با فرشتگان زندگى كرد و بندگى نمود ، و هرآنچه در تو پنهان است در وى آشكارا بود .

در تضرع و ابتهال حضرت آدم عليه السلام و قبول توبه اش در زمين بدين گونهبا پدر ما همسرى كرد و برترى جست ، به بازيچه اى چندان ساده دل مستمند را بفريفت ، از گلشن بهشت بيرون كرد ، و بدين گلخن كنش آورد ، نگذارد از ميوه هاى بهشت بهره اى ببيند و گلى بچيند ، چنانش افسرده و پژمرده كرد كه روزگارى دراز با جفت خويش هم آغوش نگرديد ، و در كنج اين زندان سراى سر به دامن اندوه كشيد ، روز و شب تن ناتوانش نزار و از جدائى بهشت چون ابر بهار زار زار بگريست ، سيصد سال سر بالا نكرد و آب ديدگانش به دامان مى دويد ، و از هر دانه اشكش بزمين نارسيده گياه سبز مى دميد ، و هماندم به آه سوزنده اش مى سوزانيد ، مرغان خوش خوان دور از شمار و ا

.

ص: 107

فزون از هزار در كنار آن دل شكسته انجمنى افراشتند و نوائى داشتند . پس فرزندانش را سزد كه هر دم بنگرند و پند گيرند و از افسون و زيان وى هراسان و گريزان باشند . پس چه شد كه آن زمين آسمانى گشت و از اندوه درون برست ، و از پستى نيستى بلندى هستى يافت ، لبش خندان و دلش شادان ، و خدايش نوازش فرمود ، و وى را خوشه چين خرمن دانش خود كرد ، و از لغزش گذشته اش بگذشت ، و باز به همسايگى خويش سرافرازش فرمود ، همانا لابه و زارى ، فروتنى و خاكسارى ، به همان جايگاه و بارگاه نخستين برگردانيد ، و براى پناه بردن به آن درگاه آن همه بلندى و بروسندى يافت . پس سزاوار آن است تو نيز از آن ديو بد سگال كناره جوئى و روى ترش كنى ، و به خود راه ندهى ، و از فريب وى بينديشى ، و او را دشمن بزرگ خود دانى ، و از آنچه با پدرت كرد پند گيرى ، و آرزوهاى درون را برون كنى ، و توشه اى در خور اين راه دراز آماده سازى كه اين جهان جاى آسايش نيست ، همانا گذرگاهيست پر لغزش . و از اينجاست كه گفته اند : هر دمى كه بر فرزند خاك مى گذرد خشتى از خانه زندگى او ويران مى شود ، و هر گامى كه مى دارد به گور خويش نزديك مى گردد . پس خوب است بخوانم : برگ كاهم پيش تو اى تند بادمن نمى دانم كجا خواهم فتاد شگفت آن است كه ماندگان از دوست گريخته پناه به دشمن آورده ايم ، و هر آنچه زيان دوستى و راه راست است از اين دشمن گمراه مى خواهيم ! دست گيرى نكند آنكه خود از دست رودره نمائى نكند آنكه به گمراهى خواست اى خداى مهربان ! تو ما را از بند اين دشمن ستمكار رهائى ده ، و ريسمان شرمسارى و رسوائى را از گردن ما بردار ، وى را بران ، و ما را در بيمارستان بخشش خود بخوان ، و داروى اميدوارى در كام ما بريز ، و رنج ما بندگان فريب خورده را ببر ، و رشته دوستى

.

ص: 108

در خواهش عقل و رهنمائى اوست بنده را در بدو تكليف

اين ستمگر را ببر كه جز تو ما را پناهى و به هيچ در خانه راهى نيست ؛ از آنكه پناه درماندگانى و چاره ساز بيچارگان . و ديگر مرا اى برادر سخنى خوشتر است : هر كس را دو چيز در خور يكى جان و ديگرى تن ، جان از يزدان است و تن از برهمن ، اين دو درهم آميخته اند و با هم آويخته اند ، هر يك پيشه اى دارند و انديشه اى آرند ، يكى برتر از آسمان است و ديگرى پست تر از زمين ، يكى راهنماى بهشتيان و ديگرى راهبر دوزخيان است ، تن خواهنده آرايش است چه جان كه دور از آلايش است ، يكى خدا منش است و ديگر ديو روش ، جان خدا خواه است و تن خودپرست ، نشان جان بيرنگى است و نشان تن خوش رنگى ، جان رويش به جانان است و گوشش به فرمان ، تن از فرمان يزدان روى گردان ، تن بت پرست است و جان بت شكن ، جان بندگى كند و تن خدائى آغازد ، تن آشيانه اين اهريمن است ، جان آرامگه جانان . هيچ نبود خوشتر از ديدار دوستسوى جان رو زان كه آنجا جاى اوست

در خواهش عقل و رهنمائى اوست بنده را در بدو تكليفپس آرزوهاى اين تن را بگذار و آسايش جان بخواه ، و در سايه وى بنشين و آسوده شو . بارى بهتر آن است بگذارم و بگذرم ، و بيشتر از اين نگنجد در اين نامه بسپرم ، و با دوستان در اين پيمان نامه به ميان آورم ، پس خداى دانا و راهنماى توانا را گواه مى خواهم كه بر آن از مادر زاده ام و براى سزاى خواستن آماده ، نخستين خداوند يزدان كه آفريننده زمين و آسمان است از بندگانش شناسائى خواست ، و خرد را كه فرمانفرماى كشور تن و از پرتو رويش دل و جان روشن است به راهنمائى و شناسائى راهها و نامها و نشانهاى خود به سوى ما فرستاد ، و چيزهائى كه رستگارى ما در آن است به وى آموخت . پس

.

ص: 109

در صفات ثبوتيه است كه بايد براى خدا ثابت نمود

خرد در آغاز نمايش خويش به اين سراچه تن درود آفريدگار و شناسائى پروردگار را فرمان داد ، و به درگاه كارساز بى انباز رهنمون شد ، پس به فرمان اين پيغمبر پنهان شناختن خدا و پيغمبر آشكار كه آورنده فرمانهاى او است و شناختن نگاهبانان اين كيش بسيار پسنديده و سزاوار است چنانكه فرمود : بگرويد به خدا و پيغمبرش و به آن روشنائى كه از آسمان به زمين فرستاديم و آيين ما هم همين است .

در صفات ثبوتيه است كه بايد براى خدا ثابت نمودپس به فرمان خرد در خداوند هشت نشان بايد باشد كه همه آنها يكيست و آن يك از هستى وى جدا نيست : نخست : هميشگى هستى اوست كه بوده است وهست و خواهد بود ، نبوده است روزى كه نباشد ، و نشايد روزگارى جز از فرمان وى استوار گردد ، و اگر نه توانگر و بى نياز و آفريدگار و كارساز نخواهد بود . دوم : تواناست هر آنچه بخواهد مى شود و توانائيش به هر چه جز اوست پيوستگى و بستگى دارد ، و هر زبردستى زير دست توانائى وى است . سوم : زنده است و زندگانى بندگان نيز از اوست ، و نبايد گفت : زنده بودن خداوند نشانه برون از هستى اوست چنانكه برخى از بيخردان رفته اند . چهارم : خواهشمند فرمان است از بندگان و مى خواهد كارهاى ناپسند كه زيان آورد بجاى نياورند ، و اين خواستن هم دانستن و دانشى است كه در نيكى و بدى ايشان دارد ، و هرگز كار تازه اى كه در پيش سپس آيد بر وى نيايد ، گروهى خواست خدا را به دو گونه پنداشته اند : يكى يك است با هستيش و برون نيايد ، و آن ديگرى براى ماها هست شد تا پيوستگى ماها به وى باشد . پنجم : خداوند داناست ؛ از آنكه هميشگى در هستى اوست و هر آنچه پيدا و نهان است از وى بپاست ، ناچار بايد از همه كس آگاه باشد ، ببيند و بشنود و بداند و دانشش چون

.

ص: 110

در صفات سلبيّه است كه بايد از خداوند سلب نمود

توانائيش به همه بندگان برسد . ششم : خداوند شنوا و بيناست ، نه آنكه مانند ماها بندگان نيازى به پاره اى داشته باشد ، همانا بينائى و شنوائى وى خود هستى است . هفتم : خداوند گوياست باز نه از راه نياز به پاره اى از زبان ، و گويائى خدا آفريدن آوازيست در تنى ، و اگر جز آن است كاست و كمى و زيان به بارگاهش راه يابد (1) . آرى گروهى از دانشمندان را در گويائى خداوند سخنان است ، برخى گويائى را خود هستى دانند و گروهى جدا از خدا ، و ما هر آنكه دانشمند است و خاموش گويا دانيم . هشتم : خداوند درست كار و كردار است ، و داد از ستمگر خواهد ، و به فرياد ستم رسيده برسد ، و داد خواهى نمايد ، و جز كار نيك نكند ، و آنچه زشت است از وى پديد نيايد ، و خود مى دانى زشت كار از دانش تهى است .

در صفات سلبيّه است كه بايد از خداوند سلب نمودهفت چيز ديگر است كه بايد از خداوند بردارند و براى وى روا ندارند ، بدين گونه آن هشت نشانه كه شمار درهاى بهشتند نشانه هاى هستى اند ، و اين هفت بشمار درهاى دوزخ نشانه هاى نيستى : نخست : خداوند دو چيز بهم پيوسته و آميخته نيست ، و اگر نه هر يك را به ديگرى نياز است و ديگر هستى خدا جاويد نمى ماند . دوم : خداوند را تنى نيست ؛ از آنكه تن را درازى و [...] (2) فرورفتنى درخور است ، و هر آنكه دارنده تن و نماينده اين نشان او را جايگاهى بايد . سوم : خداوند ديدنى نيست ، و اگر چنين است بايد به يك سوى و كنارى باشد تا ديده شود ، و تا تابش چشم به وى برسد ، و آنان كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله سه نفر ديگر را جز داماد

.


1- .در چاپ سنگى : بايد .
2- .كلمه اى در متن ناخواناست و پاك شده است .

ص: 111

نيك نهادش برانگيختند خدا را ديدنى مى دانند ، اميد است با همان خدا كه چهارم پيشوايان ايشان است هم آغوش گردند . چهارم : خداوند از آلايش كه در ماهاست پاك است ، و پيرايه نيست كه بر جايگاهى فرود آيد ، و خداوند را دو گونه نشان است : يكى همتا و برابر ندارد و از هستى وى جدا نخواهد شد مانند توانائى و زندگى ، دوم از هستى وى بيرون است مانند روزى دادن و هستى دادن ، و اين نشان را همتائى است . پس بوده است روزى كه روزى نمى داده است و هستى نمى بخشيد . پنجم : از براى خداوند انبازى نيست ، و دو تن نشايد خدائى كنند ، و اگر دو تن باشند خواهش ايشان در يك دم فراهم نيايد ، و اين سخن دراز است و زبان من كوتاه . ششم : خداوند را نشانه هاى افزون از هستى نيست مانند دانا بودن به دانائى و توانا بودن به توانائى . هفتم : او را نيازى به بندگان نيست ، و اگر نه از توانائى دور است . پس بدان به زبان ديگر خداوند دادگر آفريننده آسمان و زمين است ، و به جز او آفريننده اى نيست ، و او را به چيزى كه به او ماند نتوان شناخت ؛ زيرا كه او را مانند نيست ، و او را چگونگى نبود ، و بر چيزى نبود ،و براى خود جائى نيافريد ، و پس از آفرينش بندگان توانائيش افزون نشد ، و پادشاهيش هميشگى است ، و او را سستى و ترسى از تنهائى و چيز ديگر پيدا نشود ، و فرمانهاى خدا سخت است ، و كسى از خدا پرسشى نكند ، و برابرى نتواند ، و هر چه خواست همان است و خواستش به ناچارى نيست ، و از بندگان بندگى خواسته است براى آنكه بهره اى دهد نه آنكه خود بهره برد . همانا باز خرد گويد : بندگى كردن تو بايد به خواست خدا باشد ، و كسى خواست خدا را نداند مگر آنكه با خدا راهى پيدا كند تا آنچه پسنديده و شايسته بندگى است فراگرفته بياموزد ، و خود روشن است همه بندگان به آن درگاه راه ندارند مگر آنان كه در شمار يك صد و بيست و چهار هزار پيغام آور از پروردگار بودند .

.

ص: 112

در ستايش پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آلهو فرزندان برگزيدگان آن بزرگوار است يكان يكان

در ستايش پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و فرزندان برگزيدگان آن بزرگوار است يكان يكانو برگزيدگان از ايشان پنج تن اند ، و يك تن به آئين ما كه پس از همه برانگيخته شد و در سال هزار و سيصد و هفده در خانه خدا اين پايه بلند را استوار فرمود بر همگى افسرى و برترى داشت ، و جامه پيغمبرى را به راستى و درستى پوشيد ، و بر آنان كه در روى زمين بودند از خُرد و بزرگ ، پير و جوان ، سياه و سفيد ، فرمان يزدان را رسانيد ، و كوشش بى اندازه فرمود ، و هراسى از كسى در دل نداشت با آنكه رنج و آزار فراوان از بى خردان روزگار خود ديد ، براى خواست خدا شكيبائى آغاز كرد ، دو لب به نفرين نگشود ، و سزاى ناسزاهاى ايشان را روا نداشت جز خواهش آمرزش ، تا آنكه دلهاى بنده هاى رميده را به سوى خداوند بى مانند برگردانيد . و تاكنون افزون از يك صد هزار كرور خدا شناسند ، سپاس اين پيغمبر برگزيده را فراموش نكنند ، و در پنج هنگام بر بلنديها آوازه بزرگى و بزرگواريش را برآورند . و براى راستى گفتار آن پيغمبر بزرگوار دو گواه درخشنده تابنده همراه بود : نخست : فرمان يزدانى و نامه آسمانى است كه رشته آئين اين گروه انبوه به وى پيوسته و بسته است ، و هر آنچه در بالا و پست هست در اوست ، و هر كس از اين آئين و دستور كناره جويد به همان نامه آسمانى سوگند مى خورم كه وى بدبخت است و زيانى سخت دارد . و شگفت آن است هر شيرين زبان و تيز سخنى كه پاره اى از اين نامه بخواند فريفته وى گشت ، و هر دانشمند بى مانندى از شنيدن گفتارى از آن ، نامه هاى گذشتگان و پيشينيان را بشست . پس هر كس از پيروى اين نامه سر پيچد بايد سرش را برداشت و به آتشش سوزانيد ، و از شمار خداپرستان دورش كرد ، و پاداش هميشگى او را به فردا خواست . و گواه ديگرش : كه در آستين و پروريده آن دست مهر آئين بود فرخنده داماد نيك نهاد ،

.

ص: 113

در شش چيز از عقايد و هفت چيز از قواعد كه اصول و فروع ايمان است ترجمه مى شود

نماينده برازنده وى است كه با بندگى پسنديده سى سال در سايه آن سايه خدا آسايش فرمود و دمى جز خواهش وى نياسود ، گفتارش را شنيد و از كردارش آموخت ، در راهش خونها ريخت و جانها گرفت ، تا پس از سى سال و چيزى تن پاكش به خاك شد ، و يازده تن از پاكان فرزندان آن بنده يزدان براى نگاهدارى اين آئين جانشين شدند ، و سه تن از ايشان به نام پيغمبر و سه تن ديگر هم نام پدرند ، و دو تن هم نام يكديگر ، و نام يك تن برانگيخته از نام برادر ، و آن يك به نام چشمه دانش است ، و فرزندش مانند پور عمران دور از آلايش . پس بايد هميشه گفت و گرويد و در دل سپرد كه : هر يك از اين سيزده تن با آن يكتا گوهر بى همتا كه دخت پيغمبر است برابر و برادرى ندارند و ما را به جز ايشان پناهى نيست ، و از شناسائى و راهنمائى ايشان خدا را شناخته ايم ، و در روز نخست به دوستى ايشان پيمان بسته ايم ، و در اين جهان راه بندگى از ايشان آموخته ايم ، و در روز پسين هم از خواست ايشان به بهشت جاويدان رخت كشيم ، و از آتش سوزنده دوزخ رهائى يابيم مگر چند چيز را نپذيريم و بگذاريم .

در شش چيز از عقايد و هفت چيز از قواعد كه اصول و فروع ايمان است ترجمه مى شودنخست : بالا رفتن پيغمبر برگزيده است از زمين به آسمانها با همان تن پاك ديده شده در پايان شب كه انجام آن رفتن رسيدن به خداوند بود ، و كسى هم در ميان نبود و سخنان چند شنود و برگشت و به بستر خواب خويش آرميد ، و هر كس جز اين سخن گويد پيغمبرى او را نخواسته است . دوم : گرويدن به پرسش دو فرشته فرخنده است در گور . سوم : كشيدن پل است بر دوزخ براى گذشتن كه درازى آن سه هزار سال مى نمايد . چهارم : آويختن ترازوى داد خواهى است براى سنجيدن كارها .

.

ص: 114

پنجم : هستى بهشت و دوزخ است در آسمان و زمين نه آنكه سپس آفريده شود . ششم : راست دانستن مرگ و برخاستن مردگان از گورهايشان با همان تنهاى فرمان برده و گناه كرده ، و برپاشدن روز رستاخير است براى سزا دادن . و اين شش چيز پى و بن و بيخ اين درخت برومندند ، و از آن نيز شش شاخه دميده است كه هر كسى بايد به آنها چنگ زند : نخست : نماز است كه ستون كيش ماست ، و از وى اين چادر بلند افراشته و بپاست . دوم : دادن افزونى خواسته (1) به هشت گروه از درويشان . سوم : رفتن به سوى خانه خداست با توانائى . چهارم : جنگ كردن با شمشير است با آنكه از اين آئين برگرديده اند يا آنكه نگرويده اند . پنجم : فرمان دادن به نيكى و باز داشتن از بدى است . ششم : دوست داشتن اين چهارده تن است با دوستى دوستان و پيروان از فرزندان ايشان . و سپس فرمان ايزد است كه از گناهان هفتگانه بپرهيزيم و اگر نه سزاوار آتشيم : نخست : براى خدا انباز نخواهيم . دوم : پدر و مادر را نيازاريم . سوم : خون ريز نباشيم . چهارم : از خواسته (2) بى پدران و مادران نخوريم . پنجم : از مى خوردن كناره جوئيم . ششم : از دادن فزونى خواسته گريز نكنيم . هفتم : از جنگ كردن با بدآئينان نگريزيم .

.


1- .خواسته : مال ، ثروت . ( فرهنگ معين 1/1449 ) ، مؤلف نيز در سطور پائينتر بدان اشاره مى كند .
2- .مال را به فارسى خواسته گويند . (حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 115

و خُردتر از اين گناهان افزون از هفتصد است كه پرهيز كار بايد از آنها دورى جويد ، و اگر نه خداوند بر وى خشمگين شود . و از پيشوايان ما رسيده است : « آن كس كه از گناهان بزرگ دورى جست گناهان كوچك وى آمرزيده ]مى شود ] » (1) . و ديگر بازگشت به سوى خداوند از گناهان هر دم و هر هنگام فرمان يزدان است ، و پاره اى از اين آئين كار دل است و پاره اى كار زبان و پاره اى بر همه اندام تن . هان هان ! يكى از دانشمندان فرموده است : نيك بخت ترين مردم كسى است كه آهنگ چيزى كرد و بيافت ، و بدبخت ترين بدبختان آن است كه آهنگ چيزى كرد و از آن بار رسته شد . اى برادر ! همه نيكى و خوش بختى را در تو اندوخته و نهاده اند و هر آنكه جوينده است يابنده . چرا از درخت نيك بختىِ دوستى خدا ميوه اى نمى چينى ؟ و بهره اى نمى خواهى پس از جان و دل به سوى او بشتاب ، و از درياى بى پايان گيتى گوهرهاى كران (2) برآور ، و از آنها كامياب شو تا به فردا آسوده باشى و خوش زندگى كنى . دانائى گفت : مردم اين جهان از يگانگى خدا بيرونند و خدايان بسيار پرستش كنند ، و هر آن كه پرستشش بسيار است خستگى اش سخت و اندوهش فراوان و پراكندگى اش بى اندازه .

.


1- .در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام چنين آمده : « من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يُسئَل عن الصغائر » . در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام مى فرمايد : « من اجتنب الكبائر كفر اللّه عنه جميع ذنوبه » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 3/575 ح 4967 .
2- .شايد : گران .

ص: 116

در شرمسارى جامع اين اوراق است از گناهان و وجوب توبه به حضرت سبحان

در شرمسارى جامع اين اوراق است از گناهان و وجوب توبه به حضرت سبحاناكنون كار اين بنده است كه جز خدا همه چيز را بنده ام ، و هر پليدى را ستايش كننده ، نه خدا را شناخته ام ، و نه پيغمبرى را دوست داشته ام ، و نه پيروى پيروان ايشان را نموده ام ، و روزگار گرانمايه خود را نابود و ناچيز كرده ام ، با همه نادانى و ناسپاسى كه مى دانم در روزگار من گذشته است شگفت آن است در اين دم ، بازگشت به سوى خدا نمى كنم با آنكه مرا هر هنگام مى خواند ، و مى فرمايد : دَرِ بخشايش من گشاده است ، هر آنچه زود آئى دير است . اى بنده گناه كرده ! به سوى من بيا ، اميدوارى پيشه خويش كن و رشته لابه و زارى و بندگى خود را مبُر ، و بدان هر آنچه بندگان من آرزوى كنند و بخواهند مى دهم ، و اگر بخواهم بهر كدام آرزوى همه آفريدگان را بدهم چيزى از آنها كاسته نشود . پس بخواه تا بدهم ، و روى به من كن تا آرزويت برآورم ، و كار به من واگذار و به كرده و داده من خشنود شو ، و ديگر از گريزپائى بگذر ، و دمى به درب خانه من گريه و زارى نما كه مرا از اين كار خوش آيد ، و بگوى : اگر برانى تو به كه روى آورم ؟ و چاره كار خود از كجا چشم دارم ؟ پس پشيمانى از گناهان كارى شايسته و پسنديده است از اين كار كناره مجوى ، و بر اين در پناه بياور . پس خوشا آن كس كه در نامه كردارش در زير هر گناه بازگشتنى از دل و زبان باشد ، و كار فردا را امروز كند . و گويا ديده يا شنيده باشى : در روزگار پيش هر آنكه گناهى مى كرد به در خانه اش نوشته مى شد و هر كس مى دانست ، و در اين روزگار براى آنكه رسوا نشوى هر گناهت به در خانه دلت نگاشته مى شود ، چون فردا سر از خاك بردارى همه گناهانت را مردم بخوانند و رسوائى آن روز كه پنجاه هزار سال درازى اوست بيشتر است از اين روز كوتاه در گذر .

.

ص: 117

در اينكه ما را دو كس لازم است : عالم با خدا و پادشاه دادخواه

و در پاره اى از نامه هاى خدائيست : اى فرزند خاك ! مرا بخوان و به من اميدوار شو كه من گناهانت بيامرزم و باك ندارم . و آورده اند : يكى از گناه كاران پشيمان شد و به روى در آمد و سر بر زمين نهاد و گفت : بار خدايا ! من منم و تو توئى ، من آنم كه بر سر گناه شوم و تو آنى كه بر سر آمرزش . آوازى شنيد : چنين است كه گفتى ، سر بردار آمرزيده شدى . پس بهره بازگشت بنده به سوى آقاى بخشنده آمرزش است . آرى : تا نكنى تو نتوانيم ماگر ندهى تو چه ستانيم ما نيست در اين كارگه گير ودارجز تو كسى كايد از او هيچ كار

در اينكه ما را دو كس لازم است : يكى عالم با خدا و ديگرى پادشاه دادخواهو اين بنده روسياه در آغاز اين پيمان نامه روى سخن به دو كس دارد و در اين نامه مى سپارد . پس بدان ما بندگان را دو كار است كه بايد بجا آوريم ، يكى كار تن است و ديگرى كار جان ، و ما بايد اين دو را هر روز روزىِ شايسته دهيم تا آسوده شويم : روزى تن مانند وى نيست شود ، روزى جان چون وى هميشه بماند ، و ناچار در اين جهان اين دو گونه روزى و خورش ناهمتا را بايد فراهم آوريم ، و پس از كوشش بى اندازه به جان و تن بخورانيم . و خداوند روزى دهنده ، اين دو را بدست دو كس سپرده : يكى پادشاه دادگر است و يكى دانشمند دانشور ، و ماها براى نادانى كه داريم برتر از آنچه در خور تن است روزى خواهيم ، و چون خواست ما جز از خواست خداى داناست كوشش ما را سرانجامى نيست ، و هر دم سركشى كنيم و دشمنى نمائيم ، و خونها ريزيم ، و همه آن براى كمى و افزونى روزى است كه از براى تن مى خواهيم . و بدين گونه است جامه پوشيدن و خانه خواستن و جفت گرفتن ، همه آنها براى خواهش تن است .

.

ص: 118

در مدح پادشاه جمجاه

در مدح پادشاه جمجاه كه همواره عادل و دادخواه استپس خداوند داناى توانا براى آسايش و آسودگى و دادخواهى و خاموش كردن آتش زيان ، پادشاهى دادگستر و فرمانفرمائى پاك گوهر برانگيزاند تا آنچه در خور هر كس است بدهد ، و دادرس باشد ، و نگذارد ستمگر فزونى خواهد و درويش را ستم كند ، پس از اين راه و از اين سخن روشن من دانستى در هر جهان پادشاهى بايد باشد كه جهانبانى كند كه آسايش هر جهانى از جهانبان است ، و از دادخواهى وى روى زمين مانند گلستان ، و ناچار اين پادشاه بايد پراكندگى بندگان خدا را كه بستگان وى اند نخواهد ، و از كردار هر كسى آگاه باشد ، و گر نه نتواند سزاى بدكاران و ستمكاران را دهد و دادرسى از ستمديدگان نمايد . و پادشاه بايد خود رسيدگى و پرسش از بيچارگان كند كه در نهاد نزديكان دربار انديشه هاى خام است ، و آرزوهاى نافرجام ، هر چه نزديك باشد انديشه نيك پادشاه را ندارد ، و پروائى از شوريدگى و بيچارگى كشوريان و لشكريان نكند ، خود بلندى خواهد اگر چه همه مردم پست شوند ، و بر بالش آسايش خسبد اگر همه بندگان بى خواب ، و در نهاد پادشاه اين انديشه ناپسند نيست ، و كيست مانند وى ؟ ! پس بشنو پنجاه سال چيزى افزون در اين جهان ، اين شاهنشاه كاردان زندگانى به كامرانى فرمود و بندگان خدا را هم به سايه خويش زندگى خوش داد ، و دشمنان ايشان را به تازيانه خشم براند ، و هر كسى را به اندازه اش از توانگر و درويش ، مرد و زن ، خورد و بزرگ ، سياه و سفيد ، دانا و نادان ، نوازش بى پايان نمود ، و ايشان را از پريشانى برآورد ، و هر يك را به كار شايسته استوار داشت تا هر كس به آسودگى پى كار خود رود و نانى خورد ، و تندرستى آن جان جهان را از خداوند يزدان خواهد ، و لب به نگونسارى دشمنان وى گشايد .

.

ص: 119

پس از چه راه پاره اى از اين مردم زبان ستايش ندارند ، و از اين آسايش و فيروزى و فرخندگى سپاس پادشاه را بجا نياورند ، همانا ستمى بر خودشان است و آن مايه رسوائى و زيان . هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم ، و آنچه راه رستگارى است بخواهيم . و نخست كسى كه بر همه دانشمندان سرور است و از همه ايشان داناتر پيشواى دوازدهم اين گروه برگزيده است ، و راهنماى بيناى فرخنده كه جهانيان از وى بپاست و روزى دهنده جانهاست ، چون در اين روزگاران خدايش در پرده هاى چشم بندگان پنهانش فرمود ناچار از نمايش وى گروهى از دانايان و دانشمندان را آفريد و به جاى وى نشانيد تا از ايشان اين گرسنه را هم خوراك و خورِشى در خورَش داده شود . و من شگفت از آنان دارم كه دانشمندان جهانند پيوسته براى آسايش پرورش تن در هر ماه و سال روزى بيرون از شمار اندوخته كنند و يادى از جان ننمايند و وى را گرسنه و ناتوان خواهند ، پس اى مستمند ! اندوخته جان چه شد و روزى وى كجا رفت ؟ ! اندوخته تن چه تنت آشكار است ، و اندوخته جان در كجا پنهان است ؟ برگوى چه اندوخته اى ؟ و چه كردار خوش سپرده اى و در كجا نهاده اى ؟ پس تو را كه با خويش اين كيش است با ديگران چه انديش دارى ؟ تو جانت را تن كرده اى و به آلايش وى پرورده اى ، با اين ناپاكى و بى باكى خواسته اى ديگران را از خاك و خاشاك پاك كنى ، پس مرا روى سخن با آنان است با آنكه به نام دانشمندند از كيش زشت و ناستوده خورسندند .

.

ص: 120

در اينكه بندگان خدا به مثابه گوسفندانند و ايشان را دو شبان و پاسبان لازم است

در روى سخن با پادشاه جهان است

در اينكه بندگان خدا به مثابه گوسفندانند و ايشان را دو شبان و پاسبان لازم استپس مى گويم : اين گوسفندان را دو شبان است و اين گلّه پريشان را دو پاسبان ، يكى كار نماى امروز است و ديگرى كارپرداز فردا ، هر دو را خدا براى نگاهبانى فرستاده تا دندان تيز شده دشمن به هيچ يك از ايشان گزندى نرساند ، يكى توانائيش از دانائيست و ديگرى را دست وبازوى توانائى ، اين دو تن بايد بخوانند و دمى نياسايند و از ياد اين بيچارگان بى سامان بيرون نروند كه گرگان گرسنه شكارى جز اينان ندارند و خود مى دانى اين گوسفندان از آن دو تن نيست همانا چند روزى در چراگاه اين جهان به ايشان سپرده شده است ، اگر اين دو تن به چند همگام از چاشت و شام كنار جويند ، و دشمنان از راست و چپ آنها دست يابند و آنها را نابود نمايند . پس در روز بازخواست پاسخ خداوند دادخواه را چه گويند ؟ و به چه زبان بهانه آورند ؟

در روى سخن با پادشاه جهان استپس پادشاه بايد از ياد بندگان خدا نرود و در نهادش انديشه داد باشد كه رونق و زندگانى جهانيان از آن است ، و پادشاه دادگر از باران ريزان بهتر است ، و آن كه ستمگر است ستم بر وى بماند و بر ستمديده آنچه ديده است بگذرد . پنداشت ستمگر كه ستم با ما كرددر گردن او بماند و بر ما بگذشت و هر آنكه با زيردستان ستم كند دشمنان را خوشدل دارد ، و ديگر هر آن كه ستمكار است كارش تباه و روزگارش كوتاه . آورده اند : انوشيروان پرسيد : چرا روزگارِ باز از گنجشك كوتاه تر است ؟ هم پشت (1)

.


1- .هم پشت : وزير را گويند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 121

وى گفت : براى آن است باز ستمگر است و گنجشك ناتوان . و ديگر پادشاه نگاهدار زينهار است و برپادارنده ، و نزديكترين ايشان به خداوند آن كس است آنچه به وى سپرده اند درست باز دهد ، و بر اين زينهار زيان و ستم روا ندارد . و دانشمندان فرموده اند : شير درنده بهتر از فرمانده ستم كننده است ، و هر آن كه بر بستگان خود ستم كرد دشمنان خود را يارى نمود . و داد خواهى پاره اى از روز بهتر از پرستش هفتاد سال است . و مرد بينائى خوش فرمود : اگر دانم در روزگار خداوند يك خواندن مرا بشنود آنرا بر پادشاه جهان كنم تا بهره آن به همه بندگان رسد ، و ديگر آنان كه سر رشته كارها به دست ايشان است و از نزديكان دربار به شمار آيند نشايد از سخنان چاپلوسى و خوش آمد پادشاه را گويند ، و به دروغ گوئى زبان بگشايند و فريفته اش كنند تا اندك اندك آبادانى كشور از ستم ايشان ويران شود . پس سخن راست و درست نكوهش و سرزنش ندارد ، و پادشاه را از سخن راست شادمانى افزايد ، و بر دل وى جاى گيرد ، آن گاه پندارهاى آشفته و كردارهاى درهم رفته را فراهم آورد ، و اگر نه اين گروه دشمنان شاهند نه نيك خواهان همراه ، چنانكه زمين مرده از دانه هاى باران زنده شود آنها هم بايد دلهاى افسرده و تنهاى پژمرده را زندگانى دهند و به سايه آسايش پادشاه آوردند و سرهاى سركشان را به سنگ خارى بكوبند ، دشمن از خانه شاه بيرون كنند و دوست از برايش افزون ، در خانه تاريك چراغ افروزند نه آنكه خرمن زندگانى بندگان خدا را بسوزند ، دودمان چندين ساله را از بيدادى بباد ندهند و براى خواستن و گذاردن سيم و زرى كشورى را ويران نخواهند . و اين بنده گستاخ مى گويد : نزديكان دربار شاهنشاه دادخواه به مانند اندام تن اند چنانكه كسى زيان و بدى هيچ يك از اندام خود را نمى خواهد پادشاه نيز چنين است ، پس چرا همگى زيانى و ويرانى اين تن را خواهانند .

.

ص: 122

در روى سخن با علماء كبار است

پس هر يك از بندگان درگاه و نزديكان بارگاه سستى در انجام فرمان كند هما (1) تيشه بر ريشه هستى خود زده و از زندگانى خود كاسته و براى دشمنى و ستيزگى خود برخاسته است .

در روى سخن با علماء كبار استديگر روى سخنم به سوى دانايان و پيشوايان اين آئين است ، آنان كه گويند : ما راهنماى بندگانيم و در كالبد اين جهان جان ، و خدا را از رنجهاى فراوان بهتر از ديگران شناخته ايم ، و از راه دانش و بينش به نامها و نشانها و فروزشهاى خدائى پى برده ايم ، بدين گونه بيخ و بن پى و شاخ روى و پشت هرچيزى كه ديده و ناديده است بر ما روشن است ، و مردم نادان بايد به سوى ما آيند و از ما خدا را بشناسند و از راهنمائى ما سزاوار بهشت شوند . پس اين گروه بايد به اين جهان دلبستگى نداشته باشند و از اين پيره زال سالخورده كه چندين هزار شوى كرده بايد كناره جويند ، و به مانند پيغمبران و پيروان ايشان جامه پشم و نياز پوشند و كردارشان پند ديگران باشد و گفتارشان براى خشنودى يزدان ، خدا بنگرند و از خود بگذرند ، مردم را راهبَر باشند نه راهبُر ، آنچه گويند بكنند و آنچه مى كنند ستايش باشد نه نمايش ، فرومايه را بر توانگرى برترى ندهند و از آنچه ناشايسته است چشم پوشند ، و بر آنچه بايد كنند چشم گمارند ، دلهايشان به دوستى خدا استوار و هميشه تنهايشان رنجور و نزار باشد ، مردم از بدى ايشان در پناه باشند و به نيكى آرزومند ، بر دشمن ستم نكنند و نافرمانى دوست را روا ندارند ، چون شب در آيد به پاى بندگى برخيزند و اشك شرمندگى بر رخساره ريزند ، گوششان به فرمان و نامه آسمانى بر زبان ، چون ياد از بهشت كنند از بسيارى اميدوارى بر آن بنگرند و چون به دوزخ بنگرند از ترس و بيم خون بگريند ، چون روز آيد براى درماندگى بيچارگان بشتابند و از يارى

.


1- .كذا ، شايد : همانا .

ص: 123

در اينكه بى مبالاتى نگاهبان باعث ظهور آن اعمال قبيحه مى شود

بعضى از علائم ظهور فرج اعظم است

درويشان درنگ و دريغى ندارند ، از پادشاه خواهش داد كنند و براى خواهش تن وى را رنجه ندهند ، اگر كارشان براى خدا باشد گفتارشان در دل آگاه پادشاه بسيار بزرگ آيد ، و اگر نه از هر كس كوچكتر و از هر چيز پست تر باشند .

در اينكه بى مبالاتى نگاهبان باعث ظهور آن اعمال قبيحه مى شود و همه آنها را از نگاهبان مؤاخذه مى كنندپس بر ايشان است به نزد پادشاه جهان روند و نيكى هايش را ياد كنند و پادشاه را از ستمهاى ستمگران آگاه نمايند ، و به زبان نرم و شيرين پند و انبازى دل نشين گويند ، نه اُنْست نويد و اميد شايسته نباشد شايسته تر از آن بيم و ترس دادن از آتش سوزنده است به آن كس كه داد خواهى و به دادهاى بندگان خدا گوش فرا ندهد .

بعضى از علائم ظهور فرج اعظم استپس اين دو تن را سزد با هم كه دانا و توانا هستند كارهاى كشور و لشكر را به فرمان خداوند يزدان رسيدگى كنند و نگذارند مردم از كيش خودشان برگردند و از آئين پيغمبر برگزيده روگردان شوند ، و اگر نه ستم شهرها را فراگيرد ، و نامه آسمانى كهنه شود ، و چيزهاى تازه پيدا گردد ، چنانكه نمك آب شود اين كيش هم ناچيز گردد ، و دروغ گويان بر راست گويان برترى جويند ، و گناه آشكار شود . بدين گونه مردان به مردان و زنان به زنان بسازند ، آنكه نيك كار است خاموش شود و گفتارش پسند نباشد ، و آنكه زشت كار است دروغ گويد و كسى آنرا برنگرداند ، هر كوچكى بزرگى را كوچك شمارد ، و گناه كار را چون به گناه ستايش كنند بخندد ، و به خردسال مزد دهند آنچه را به زن دهند ، و مرد خواسته اش را در نافرمانى خدا ببخشد ، همسايه همسايه را بيازارد و كسى او را باز ندارد ، و آنكه گرويده به اين كيش است نزد ناسپاس خوار باشد و بر وى سرزنش كند ، و مى را به آشكارا خورند و بر آن گرد آيند ، و از

.

ص: 124

خداوند نترسند ، و راه نيكى بسته شود و راه بدى باز باشد ، و خانه يزدان بيكار بماند ، و از رفتن به ديدن آن هم آلوده باشند ، و مردان براى مردان خودشان را فربه كنند مانند زنان از براى زنان ، و مرد گذرانش از سپس (1) و پشت شود چنانكه زن از پيش ، و جوانان بر سر شانه زنند مانند زنان و مزد گيرند مانند ايشان ، و آنكه دارنده خواسته است كمياب و ارجمندتر باشد ؛ از آنكه گرونده است ، و گواه دروغ بسيار شود ، و اين كيش را به خواهش خويش هر كس افزون خواهد ، و مرد به بهتام (2) كشته شود ، و مرد براى جوان ساده بارشكنى كند كه جان و خواسته اش را دريغ ندارد ، و اگر مردى به نزد همخوابه اش رود او را سرزنش كنند ، و مرد از كار زن روزى خواهد ، و خورد و وى را به مزد دهد ، و به چيز كم بسازد ، و برد باخت و فروختن مى آشكارا شود ، و زنها خودشان را به آنان كه از اين كيش بيرونند ببخشند ، و كسى نتواند باز دارد ، و خواندن و شنيدن نامه آسمانى بر مردم گران و سنگين شود . و همسايه به همسايه مهربانى كند براى ترسى كه از وى دارد ، و خانه هاى خدا بيكار بماند ، و راستگوى ترين مردم آن باشد كه دروغ گويد ، و بدگوئى مردم نمك گفتگوها شود ، و پادشاه هر ناسپاسى را بر هر خداشناسى برترى دهد ، و مردمان به پادشاه جهان نزديكى جويند براى دشنام دادن به فرزندان پيغمبر ، و ريختن خونها را سبك بشمارند ، و مرد حكمرانى را براى خدا نخواهد و به پليدى زبان او را بشناسند ، و خواسته مرد پاك نباشد ؛ از آنكه بهره خدا را ندهد ، و نماز را سبك شمارند ، و گور مرده را بشكافند ، و آزار كنند و جامه [وى] را بفروشند ، و مرد در هر هنگام از چاشت و شام مست باشد ، و چرنده ها يكديگر را بدرند ، و مرد به جايگاه نمازش رود چون برخيزد بر او مزد و سزائى ندهند ، و دلهاى مردمان سخت شود ، و چشمهاى ايشان خشك ، و ياد خدا سنگين ، و نمازگزار براى مردم نمازگزارد تا ببينند ، و اگر كسى فرمان به نيكى دهد و از بدى كسى را باز دارد

.


1- .كذا ، شايد : پس .
2- .كذا ، ظاهراً : بهتان .

ص: 125

در شرح كسانى كه اطراف علماء عظام مى باشند از نيك و بد

ديگران او را سرزنش كنند و گويند : تو را به اينكار چه ؟ و مردم آنچه بدانند و براى خواستن آن كوشش كنند جز خداست ، و هر آنچه به درويش ناتوان دهند از روى خنده باشد ، و آنچه بسيار دهند از براى گناه است ، و آنچه ندهند در راه خداست ، و بدترين مردمان پدر و مادر است در نزد فرزند ، و خوشتر نزد وى بهتام (1) زدن به ايشان است ، و خوشنود شدن به مُردشان ، و آن كه نمازگزار و مردم را بدان بخواند مزدور شود . و مردم آنچه بخورند و با خودشان بخوابند باكى نكنند كه آيا پسند است يا ناپسند ؟ ، و آنكه خواسته بى پدر و مادر را بخورد براى يار خود بگويد و بر آن خرسند گردد . و پندگويان از آنچه گويند نكنند ، و به جايگاه هاى بلند برابر مردمان براى خودنمائى برآيند . پس پيشكاران درگاه و كارگزاران پيشگاه پروردگارى از خديو دادگستر و دانشمند دادخواه و پيروان ايشان بدانند آبادى كشور وآرايش لشكر از او آگاهى و نگاهبانى يكان يكان از زيردستان است ، چو برگشت به تن كند يا جان ، خوشا آن كس كه از بيم فردا بينديشد و در پى كار بندگان خدا كوشد ، و بدا بدان كس خانه ناپايدار آباد دارد و خانه جاويدان را واگذارد .

در شرح كسانى كه اطراف علماء عظام مى باشنداز نيك و بدو ديگر سخنم به نزديكان و بستگان دانايان اين جهان است در برابر نزديكان پادشاه كاردان . اين گروه بهترين مردمان اند و بدترين ايشان بهترند ؛ از آنكه مانند ستارگان به گرد آن دانشمند فرزانه كه آموزنده چون ماه تابان است در هنگام آموختن دانش بهره مند مى شوند

.


1- .كذا ، ظاهراً : بهتان .

ص: 126

در عجز و لابه اين عاصى گناه كرده غافل است و وصيت آخر من و آرزوهاى باطنيم

و به بندگان خدا كه نادانند مى آموزند ، و اين آئين از انجمن ايشان خرسند است و هميشه به ياد خدا و شناسائى كردار و گفتار پروردگار مى باشند ، و همواره به دانستن پرسش هاى فرمان و نافرمان يزدان فرو مى روند ، هيچ كس را در فرداى رستاخيز مزدى بيشتر از اين گروه نيست . و بدترند از آنكه انديشه هاى خام در نهاد ايشان است . روشن تر گويم : اگر كار زشتى به هر يك از ايشان روى كند و آن نافرمانى خداوند باشد دريغ نكنند ، و آن آموزگار آموزنده را با خودشان همراه كنند و بفريبند ، و اين مردم از ايشان آئين چند ساله را بگذارند و نزديك با گروه دستاريان نشوند ، چه مى شد از اين خاك پاى پاكان برگزيده كه شب و روز كارى و كردارى جز ستايش و ياد ايشان ندارد پندى بياموزند و بر آنچه نوشته ام اندرزى خواهند كه مردم را چشم براينان است نه برديگران . خدا و پيغمبر و نامه بزرگ خدائى و پيشوايان ما از شماها شناخته مى شوند و جامه و دستارى كه پوشيده ايد و بر سر گذارده ايد نشانه هاى اين كار است ، و هر آنكس اين گروه را نشناخت چگونه مى تواند به ديگرى بشناساند ؟ !

در عجز و لابه اين عاصى گناه كرده غافل است و وصيت آخر من و آرزوهاى باطنيمپس اين جامه و دستار ، دروغ و فريب و دام است . اى بيچارگان ! دمى گرد هم بنشينيد و بر اين آئين بگرييد ، و بنگريد چه شد آن كوششهائى كه بزرگان ما در ماندن اين كيش كرده اند ؟ ! و آنچه داشته اند از جان و فرزند و خواسته در اين راه گذارده اند . همه براى آن بود كه شماها اين دو ستون سخت پى را كه يكتا دانستن خدا و گرويدن به پيغمبرى پيشواى دو سراى است برپاى و افراشته داريد و اين دو را تيشه نزنيد و سرنگون ننمائيد . شگفت دارم از هر كارى دست برداشته ايد و براى سرنگونى اين دو ستون ايستادگى

.

ص: 127

نموده ايد ! چرا مى گوئيد و نمى كنيد ؟ و چرا براى خود مى خواهيد آنچه را كه براى برادران ديگر نمى خواهيد ؟ و چرا به آلايش اين جهان بدين گونه فرو رفته ايد كه ديگر نتوانيد برآئيد ؟ اگر خدا خواهيد چرا نشانه خدا در شماها نيست ؟ كجا جامه و دستار نشانه پروردگار است ؟ همانا نيكى كردار و پاكى رفتار پسنديده و شايسته است . هان هان ! خاكم بر سر و خاكسترم بستر ! من هم يكى از دستاريان و فريب دهندگان بندگانم ، جز گناهان ديگرم از آشكار و پنهان . گاهى به جاى پيغمبر برگزيده مى نشينم و مردمان را راهنماى اين آئين باشم . رويم سياه و كارم تباه ! من كجا و اين جايگاه بلند و جامه ناپسند ؟ اگر پيغمبر مرا در اين جهان به جاى خود بيند چه گويد ؟ ! اگر مرا جز اين گناهى نباشد همه آتش دوزخ مرا بس است ، و ديگر كسى را نشايد جز من به آتش بسوزد ، مگر آنكه پس از اين دوستى پيغمبران و فرشتگان و پاكان از بندگان و ديگر دوستى اين يازده تن و دوستى پدر و مادرشان را با پيروى فرمانهاى پيروان ايشان را روزى من كند تا درست به مرگ و گور و پرسش دو فرشته آينده و بهشت و دوزخ و آنچه پيغمبر راستگوى فرموده است كه در روز رستاخير برپا مى شود بنگرم ، و ترسناك و اميدوار باشم ، و از خواندن نامه آسمانى كوتاهى ننمايم ، و بديدن مردگان روم ، پدر و مادر را با رفته گان از دانايان ياد كنم ، و به بزرگان از بندگان خدا مانند فرزندان پيغمبر دوستى پنهانى خود را آشكار كنم ، و بهره ايشان و درويشان را از خواسته و اندوخته خود بدهم ، و از اين شهر ويران خود را برآورم و به گورستان شهر پيغمبرِ برگزيده ، اين مشت استخوان را برسانم و در آنجا بمانم تا بميرم ، و از كامهاى روندگان خاك شوم . و اگر نه هر كجا مرا مرگ رسيد آنكه بازمانده من است مرا در همانجا به خاكم بسپرد كه فرشتگان آسمانى براى بردن اين تن ناتوان به همسايگى پيشوايان من توانائى ديگر دارند .

.

ص: 128

و ديگر بستگان و دوستان مرا سزد از آنچه جان من از آن خرسند است به آنچه توانائى دارند در شب آدينه و روزهاى سوگوارى دريغ ندارند و براى من آمرزش خواهند و هر آنچه كنند ده يك آن اگر به من رسد آسودگى در خانه تاريك گور من پيدا شود و ديگر مرا مرده پنداريد و از آنچه بينيد پند گيريد .

.

ص: 129

روح و ريحان دهم

اشاره

روح و ريحان :العاشرة

.

ص: 130

. .

ص: 131

در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز حدود حجاز و عراق عرب به شهر رى

در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حدود حجاز و عراق عرب به شهر رىو فى سورة النساء قال اللّه تعالى : « وَمَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً » (1) . بدان حضرت عبدالعظيم به بياناتى كه در رحلت آن بزرگوار مذكور مى شود معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليه السلام بود از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند ، و به خطّه رى نزول اجلال كردند ، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليه السلام بوده است ، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليه السلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند . و بعضى نقل كرده اند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و ببلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را

.


1- .نساء : 100 .

ص: 132

هجرةٌ عظيمه

سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد . و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد . سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » . وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود . پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .

هجرةٌ عظيمهبدان در حديث است : « من سعادة المسلم أن يكون كسبه فى باب داره » (1) . يعنى : « سعادت مرد در آن است كه كسب معيشت وى در دَرِ خانه اش باشد و از خانه اش حركت ننمايد » . و در حديث است : « لا ينبغى للعاقل أن يكون ظاعنا الاّ فى ثلاث : مرمّةً لمعاش وتزوداً لمعاد

.


1- .بدين عبارت در متون حديثى نيافتم ، ولى در كافى 5/257 باب ان من السعادة أن يكون معيشة الرجل فى بلده سه روايت نقل كرده به مضامين مشابه كه اولين آنها اين است : قال على بن الحسين عليهماالسلام : « إن من سعادة المرء أن يكون متجره فى بلده ويكون خلطاؤه صالحين ويكون له ولد يستعين بهم » .

ص: 133

در اقسام هجرت از حلال و حرام است

أو لذّة فى غير محرّم » (1) . يعنى : « سزاوار نيست عاقل از خانه اش حركت نمايد مگر براى تحصيل قوت و اصلاح امور معاشيه اش يا براى تحصيل زاد آخرت يا براى لذّتى كه حرام نباشد » . پس حضرت عبدالعظيم با حسن عقيدت و كمال محبتى كه به امام زمان داشته ، اُنسى به وطن مألوف و مجاورت قبور ائمه هدى عليهم السلام و مصاحبت دوستان و فرزندان چه قدر بر وى امر صعب و سخت شد كه مباعدت و مهاجرت از خدمت ايشان را اختيار فرموده و به بلد غربت متحصّن گشته ، و از شهرى به شهرى با كمال خوف و ترس حركت كرده و آسايش بر وى حرام گرديد ، تا رسيد بر ايشان آنچه رسيد . نعم ما قيل : سافِرْ إذا حاوَلْتَ قَدْراسارَ (2) الْهِلالُ فَصارَ بَدْرا و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق ابراهيم عليه السلام » (3) . يعنى : « هر كس بواسطه حفظ دين خود از زمينى بزمين ديگر فرار كند اگر چه يك وجب باشد بهشت بر او واجب است و در آن رفيق ابراهيم عليه السلام است » .

در اقسام هجرت از حلال و حرام استپس در اين مقام عرض مى كنم : هجرت دو قسم است : يكى حرام و يكى واجب .

.


1- .المحاسن 2/345 ح 4 ، الكافى 5/87 ح 1 ، من لا يحضره الفقيه 4/356 .
2- .در چاپ سنگى : صار .
3- .مجمع البيان 3/172 ، جوامع الجامع 1/433 و در پايان آن چنين است : وكان رفيق ابراهيم ومحمد عليهماالسلام . نيز بنگريد به : كشاف زمخشرى 1/555 ، نور الثقلين 1/541 ، مجمع البحرين 4/499 ماده ( وسع ) .

ص: 134

در آيات شريفه كه دلالت بر وجوب هجرت دارد

اما هجرت حرام آن رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و ميل خاطر . و مراد از بلاد كفر آن شهرهائى است كه مهاجر به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيه و مستحبات مليّه مانند صوم و صلات و خمس و زكات و حج و اذان و غير آنها باز ماند ، و متمكن از اظهار آثار شرع نباشد به واسطه تسلّط و استيلاء و غلبه كفر . و همين طور است تعرّب بعد از هجرت ، يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان ، باز به بلاد كفر عود كند . پس مسلم نبايد از بلد اسلام به بلاد كفر هجرت نمايد مگر آنكه مضطر باشد و اگر تاجرى بقصد تجارت رود در بلاد كفر نتواند دين خود را نگاهدارد نيز همين قسم است ، و بر اوست ترك تجارت كرده به سوى دين خود آيد .

در آيات شريفه كه دلالت بر وجوب هجرت دارداما هجرت واجب كه ممدوح است در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله عبادتى است كه فضيلت و ثواب بسيار دارد و ترك آن موجب عقاب و گناه است ، و خداوند سبحان در چند جاى از كتاب مجيد مدح مهاجرين و ذمّ تاركين او را فرموده است ، از آن جمله فرمود : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) . از آن جمله : « يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ » (2) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهَ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » (3) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهَ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ

.


1- .نساء : 100 .
2- .عنكبوت : 56 .
3- .حج : 58 .

ص: 135

الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ » (1) . از آن جمله : « فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ » (2) . از آن جمله : « إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً » (3) . و اين آيه كريمه صريح است در مذمت كسانى كه قدرت بر هجرت دارند ، معهذا هجرت نمى نمايند به خلاف آنان كه متمكّن و قادر نيستند . اما حديث نبوى صلى الله عليه و آله بسيار است به يك حديث قناعت مى شود كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمودند : « هجرت قطع نمى شود تا اينكه توبه قطع شود ، و توبه قطع نمى شود تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع نمايد ، و آفتاب نزديك به ظهور قيامت از مغرب طلوع مى نمايد » (4) . و اگر طالب رجوع به بعضى از اخبار نمايد مى داند ائمه طاهرين عليهم السلام و فرزندان ايشان هر يك كه مهاجرت فرمودند آن را عبادتى دانستند و تكليف الهى را بر آن فهميدند مانند حضرت اميرمؤمنان و امامين همامين جناب امام حسن و جناب امام حسين و حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام وسائرين از ائمه كه مجبور در هجرت از وطن مألوف شدند با

.


1- .نحل : 41 _ 42 .
2- .آل عمران : 195 .
3- .نساء : 97 _ 99 .
4- .مسند احمد بن حنبل 1/192 و4/99 ، سنن الدارمى 2/240 ، سنن ابى داود 1/555 ح 2479 ، بحار الانوار 69/230 .

ص: 136

روايةٌ فيه هِداية

ايضاً در ذيل روايت صحيحه مراتب هجرت به بعضى از مقالات حسنه مى شود

دوستى كه در مجاورت قبر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله داشتند و در عراق عرب متحصن گشتند تا شهيد شدند نيز براى ايشان عبادت بوده . و در اين مهاجرتها ثمرات و آثارى مترتب شد ، و تا قيامت يوماً فيوماً آن آثار زياد مى شود . اما در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام دانستى از دست ظالم جائر بود به سوى بلاد مسلمين . و معلوم مى شود از اخبار آتيه در آن زمان بعضى از ساكنين رى شيعه بودند كه در خفاء شرفياب حضور آن بزرگوار مى شدند و احكام دين خودشان را اخذ مى نمودند . پس ثمره هجرت آن جناب ، تعليم احكام و ارشاد نفوس از عباد بوده ، و مراد از تزوّد معاد كه در حديث سابق ذكر شد از براى حضرت عبدالعظيم بوده است ، و چون در اين هجرت و عبادت به انبياء و اولياء تأسّى جست و توشه آخرت خود را توسعه داد اين گونه آثار بر مزار وى الى يوم القرار برپاى و پديدار است . نعم ما قيل : فلَم يستَتِمْ امرُ النّبىِّ بمكهفهاجَرَ منها واستقامَ بِطيبهْ (1)

روايةٌ فيه هِدايةايضاً در ذيل روايت صحيحه مراتب هجرت به بعضى از مقالات حسنه مى شودصدوق طاب ثراه در كتاب « زهد النبى » (2) از حضرت ختمى مرتب صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن بزرگوار فرمودند اين عبارات را : « آه ! شوقاً إلى اخوانى من بعدى » . فقالَ ابوذرّ : يا رَسوُل اللّه ! ألسنا إخوانك ؟

.


1- .ذكر اين بيت در اوائل جلد اول نيز گذشت .
2- .التحصين ابن فهد حلى : 23 ح 40 به نقل از كتاب الزهد شيخ صدوق .

ص: 137

در ترجمه حديث حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله است

قال صلى الله عليه و آله : « لا ، وأنتم أصحابى ، واخوانى يجيئون من بعدى ، شأنهم شأن الأنبياء يفرّون من الآباء والاُمّهات ومن الاخوة والاخوات ومن القربات كلّهم ابتغاء مرضاةِ اللّه ، يتركون المال ويذلُّونَ أنفُسَهُمْ بِالتّواضُعِ للّهِ لا يَرْغَبُونَ فى الشّهَوات وَفُضُول الدُّنيا يَجْتَمِعُونَ فى بَيْتٍ مِنْ بُيوتِ اللّهِ كَأنَّهُمْ غُرَباء تراهُمْ مَحْزُونينَ لِخَوْفِ النّارِ وَحُبّ الجنَّة . فَمَنْ يَعْلَمْ قَدْرَهُمْ عِنْدَ اللّهِ لَيْسَ بَيْنَهُمْ قَرابَة وَلا مال يُعطونَ بِها وَبَعْضهِمْ لِبَعض أشْفَق مِنَ الابنِ عَلى والِدِهِ وَالوالِدِ عَلى وَلَدِهِ وَمِنَ الأخ على الأخ . ها شَوقاً إلَيْهِمْ وَيفرّغونَ أنْفُسَهُمْ مِنْ كَدّ الدُّنيا وَنعيمِها بِنجاة أنْفُسِهِمْ مِنْ عَذابِ الأبَدِ وَدُخولِ الجنَّةِ لِمَرضاةِ اللّهِ . واعلَمْ يا أباذَرّ ! إنَّ للواحِدِ مِنْهُمْ أجْرَ سَبْعينَ بدريّاً مِنْهُمْ أكرَم عَلى اللّهِ مِنْ كُلِّ شى ءٍ خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى وَجْهِ الأرضِ » .

در ترجمه حديث حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله استملخّص از معنى اوائل حديث نبوى صلى الله عليه و آله آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله جمعى از بندگان خدا را برادران خود خواند و اظهار شوق در ملاقات ايشان فرمود و آنها را به اوصاف حسنه وصف كرد . از آن جمله فرموده است : « برادران من كسانى هستند كه بيايند شأن ايشان شأن پيغمبر است ، و آنها قومى هستند كه از پدران و مادران و برادران و خواهران و نزديكان به جهت رضاء و خشنودى خداوند سبحان هجرت مى كنند و فرار مى نمايند و دست از مالشان برمى دارند ، و جانهاى خودشان را خار مى خواهند براى فروتنى از براى خدا ، و آنها ميلى در شهوات و زيادتى دنيا ندارند ، و در خانه اى از خانه هاى خدا جمع مى شوند گويا آنها غريبند و هميشه محزونند براى ترس آتش و دوستى بهشت . . إلى آخر الترجمة . و حضرت احديت جل برهانه فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِى الآخِرَةِ

.

ص: 138

إِلاَّ قَلِيلٌ » (1) . يعنى : اى كسانى كه گرويده ايد به اسلام ! چه چيز است شما را در وقتى كه گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا _ همانا مراد از كوچ كردن براى جهاد است و هجرت از لوازم آن _ پس سنگين مى شويد به سوى زمين و زندگى دنيا ؟ مى خواهيد جز آخرت ، و متاع حيات دنيا قليل است . و آيه كريمه : « انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً » (2) همانا جهاد با نفس و قطع علائق و مهاجرت از اوطان است ، و فرار از اخوان از اين جهت است . در « نهج البلاغه » از حضرت شاه ولايت عليه السلام مرويست : « المهاجر من هاجَرَ ما حرّمَ اللّهُ عَلَيْه » (3) . يعنى : هر كس هجرت از محرمات و منهيات كرد و تارك آنها شد پس وى مهاجر است حقيقةً و مجاهد است معنىً . وأيضاً معنى حديث : « إنّ اللّه يحبُّ الاغتراب فى طَلَبِ الرّزق » (4) ، همانا از آن رزق معنوى و غذاى روحانى كه سعادت اين دو جهان از آن است تعبير توان نمود . و معاريف عرفاء با مجاهداتى كه دارند و مكاشفاتى كه براى خود پندارند و هر آن و زمانى خود را در سير و سلوك مى دانند فرار و هجرت ، غربت و عزلت ، تجريد و انفراد را به بيانات خوشى تعبير فرموده اند .

.


1- .توبه : 38 .
2- .توبه : 41 .
3- .عبارت را در نهج البلاغه نيافتم ، در روايتى نبوى كه برقى در محاسن 1/285 نقل كرده چنين وارد شده است : « . . والمسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده ، والمهاجر من هجر السيئات وترك ما حرّمه اللّه » .
4- .من لا يحضره الفقيه 3/156 ح 3571 از امام صادق عليه السلام ، وسائل الشيعة 17/77 ح 22029 .

ص: 139

در اشعار جامى است

در اشعار جامى استو از جامى چند بيت از اين مقام بنگارم خوب است : صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَيناين نكته عيان است من العلم إلى العين ما الحاصل فى البين چگوئى سفرى كنچون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستىكو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفردر مذهب تقليد بود نفى دوئى شين اين وحدت محض است كه از كثرت تكرارگاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين جامى مكن انديشه نزديكى و دورىلا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين و اين بيت را خوش گفته اند : تا دسته گل زخار نگريختدر گردن دلبران نياويخت پس بدان هر آنچه جز خداست علاقه به وى راهزن است و تو را از ساحت حق دور مى نمايد . ملك و مال و دولت و فرزند راهزندر ره حق نيست غير راهزن پس هر آن كس مسلمان است و دين خواهد بايد از همه كس و همه چيز دست بردارد ، و خوش مضمونى است اين بيت : گر با همه اى چو بى منى بى همه اىگر بى همه اى چو با منى با همه اى

.

ص: 140

عجالةً عرض مى كنم : مجاهد و مهاجرِ ظاهر و باطن ، [و] منعزل و منفرد از اهل و عيال كه ديد و به اعلى درجه صبر و شكر و تواضع به حدّ كمال خود را رسانيد حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود ، و بعد از اين شرح اين بيانات موجزه را بر حسب توفيق خواهم داد و مدد از انفاس شريفه زائرين و مجاورين اين بزرگوار خواهم خواست . و غرض از شرح اين اخبار صحيحه و اقوال مليحه آن بود كه بدانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمره كسانيست كه بر حسب آثار و علائم ظاهره عزلت از همه چيز و هجرت از همه كس جست ، و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله هم از مشتاقين لقاى وى بود و اظهار شوق ملاقات وى را مى فرمود ، و در دار غربت هجرت و رحلت به خانه آخرت كرد ، سلام اللّه عليه وعلى اجداده .

.

ص: 141

روح و ريحان يازدهم

اشاره

روح و ريحان: الحادى عشر

.

ص: 142

. .

ص: 143

در شرح احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در شرح احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلامدر شرح احاديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از معصومين عليهم السلام بدون واسطه و با واسطه از اصحاب موثقين ائمه طاهرين عليهم السلام نقل فرموده اند و احاديثى كه جمعى از روات ثقات از ايشان نقل نموده اند . بدان مرحوم ثقة المحدثين صدوق طاب ثراه كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام تاليف فرموده اند و آن را موسوم به « اخبار عبدالعظيم » نموده اند و قدماء علماء در كتب رجال اين كتاب را در تعداد كتب آن مرحوم اجلّ ذكر كرده اند ، و هر قدر داعى ساعى شدم آن كتاب را تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم ، و براى تسهيل خوانندگان به فارسى ترجمه كردم ، و در ذيل هر حديثى به قدر ميسور شرح مختصرى دادم . و چون علم حديث اشرف علوم است و شيوع آن در اين زمان خجسته اوان معلوم ، لهذا بعضى از اصول و رؤوس مطالب و مسائل متعلقه آن را براى اهل منبر كه نشر حديث و خبر را از ايشان به نحو صحيح خواسته اند و بايد به نهج صواب بيان و اداء نمايند مقدمةً اشاره مى نمايد ، و بر حفظ كليّه احاديث آل عصمت وطهارت عليهم السلام و ضبط اين احاديث نيز توصيه مى كند . عجالةً در اين عنوان و مقدمه روح و ريحان ده مطلب است :

.

ص: 144

درايةٌ وافيه

مطلب اول : در علم درايه است

درايةٌ وافيهمطلب اول : در علم درايه استمخفى نباشد يكى از علوم شريفه كه فهم آن براى هر محدّثى لازم است علم درايت و روايت است ، و جوهرى در « صحاح اللغة » (1) گفته است : دِراية و دَريّة دَرْى به معنى دانستن است ، چنانكه گويند : دَرَيْتُهُ اى عَلِمْتُه ، و چون علم به اصول حديث از آن معلوم مى شود لهذا درايت اصطلاح خاص شد ، و شهيد ثانى طاب ثراه در رساله « هداية فى علم الدراية » (2) در تعريف و موضوع و غايت آن فرموده است : اما تعريفه هو علم يبحث فيه عن متن الحديث و طرقه من صحيحها و سقيمها وعليلها (3) وما يحتاج اليه ليعرف المقبول منه والمردود (4) . ملخّص معنى آن كه : از شناختن اين علم صحت و سقم طريقه هاى احاديث شناخته مى شود ، و هر راوى حديثى كه مقبول و مردود است حالش معلوم مى گردد . اما موضوعه : الراوى والمروى من حيث ذلك ، و موضوع آن علم روايت كننده و روايت است . اما غايته : معرفة ما يقبل من ذلك ليعمل به و ما يردّ فيه يجتنب عنه ، يعنى : فائده اين علم آن است كه از دانستن آن ، آنچه بايد بكند و بجا بياورد مى فهمد و آنچه را كه بايد نكند اجتناب و احتراز مى نمايد .

.


1- .صحاح اللغة 6/2335 ، مجمع البحرين 2/29 ماده ( درى ) .
2- .ظاهراً مراد همان كتاب « بداية الدراية » شهيد ثانى باشد ، چون اين تعريف در بدايه مذكور است . مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 3/58 شماره 160 از كتابى بنام « البداية فى سبيل الهداية » از شهيد ثانى نيز نام برده كه حر عاملى در امل الآمل آنرا پس از بداية الدراية ذكر كرده ، و از آن فهميده مى شود كه دو كتاب بوده اند .
3- .در چاپ سنگى : عليها .
4- .دراسات فى علم الدراية ، غفارى : 9 به نقل از بداية الدراية ، سپس تعريف آن را از وجيزه شيخ بهائى چنين نقل كرده : علم يبحث فيه عن سند الحديث ومتنه وكيفية تحمله و آداب نقله .

ص: 145

در فرق بين « حديث » و « خبر » و « اثر » است

در خبر متواتر لفظاً أو معنىً أو معاً

و اين علم را اصطلاحات خاصه و فروع كثيره است ، عمده آن كه در افواه والسنه شايع است حديث و خبر و اثر است ، و هر چه گفته مى شود از معانى آنهاست ، و قدرى در شرح « السلام عليك ايها المحدث العليم » زحمت افزا شدم ، عجالةً براى اطلاع و تذكره مزاحم مى شوم .

در فرق بين « حديث » و « خبر » و « اثر » استاما « خبر » آن است : روايت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام و صحابى و تابعى شود . و « حديث » آن است : مروى از امام و معصوم باشد . و « اثر » اعم از حديث و خبر است ، يعنى حديث و خبر را اثر مى گويند . بعبارة اخرى : خبر اعم است و حديث اخصّ و اثر اعمّ از هر دو است . و ايضاً علماء فرموده اند : اگر خبر مطابق واقع شد از محكيّات و ملفوظات آن صدق است و اگر مطابق با واقع نشود آن كذب است (1) .

در خبر متواتر لفظاً أو معنىً أو معاًو باز فرموده اند : خبر بر سه قسم است : متواتر لفظى و متواتر معنوى و متواتر لفظى و معنوى (2) . اما متواتر لفظى : آن خبر دادن جماعتى است به كلام واحد بدون تغيير كه مفيد علم شود ، يعنى هر كس قطع نمايد كه آنچه اين جماعت بدون زياده و نقصان فرموده اند صادر از امام عليه السلام شده است ، مانند خبر غدير . و بعضى از علماء فرموده اند : خبر بنفسه مفيد علم نيست اگر چه خبر دهنده عادل

.


1- .در باره فرق بين حديث و خبر رجوع كنيد به : الفروق اللغوية ، ابو هلال عسكرى : 210 _ 211 ، شماره 828 .
2- .در باره اقسام خبر رجوع كنيد به : نهاية الدراية ، صدر : 95 _ 97 ، قوانين الاصول : 420 .

ص: 146

تشقيقٌ رشيق

مطلب دوم : در خبر صحيح و حسن و موثق و ضعيف است

باشد ؛ براى آنكه احتمال خطاء در غير معصوم معلوم است مگر آنكه خبر متواتر باشد آن وقت افاده علم مى كند ، و اين مسأله را فروع بسيار است و شقوق بى شمار . اما متواتر معنوى : آن است كه جماعتى بر معنى خبرى و كلامى اتفاق نمايند اگر چه الفاظ آن به توسط روات مختلف باشد ، يعنى هر كس بخواند بداند از اين كلام اين معنى خاص را خواسته اند مانند خبر ولايت . اما متواتر لفظى و معنوى : آن است جماعتى بدون اختلاف خبر دهند كه اين خبر و كلام صادر از امام است بدون اختلاف در لفظ و معناى آن ، مانند بعضى ادعيه و اذكار ، و نظائر آن نيز زياد است . و براى ميمنت در تقسيم خبر عبارت يكى از علماء اعلام را مى نويسم : الخبر ينقسم الى المتواتر الذى يفيد بنفسه العلم العقلى بالصدق مع ذكر الواسطة عند وجودها واستواء الطرفين والواسطة فى البلوغ الى حد يمتنع عند العقل تواطؤهم على الكذب ، والى التظافر الذى يفيد بنفسه العلم العادى بالصدق أو العقلى مع اسقاط الواسطة عند وجودها ، والى الواحد المحفوف بالقرائن القطعية ، والى الواحد غير العلمى . وهو ينقسم إلى المرسل والمسند ، المنقسم الى الصحيح والحسن والموثق والقوى الاعلى أو الأوسط أو الأدنى والضعيف ونحو ذلك .

تشقيقٌ رشيقمطلب دوم : در خبر صحيح و حسن و موثق و ضعيف استواضح است كه اصول اسانيد احاديث و اخبار در نزد محدثين معتمدين چهار است : اول : صحيح ، دوم : حسن ، سوم : موثق ، چهارم : ضعيف . و مرحوم فيض در « وافى » فرمود : اين اصطلاحات جديده در نزد قدماء از اصحاب ما مرسوم نبوده است بلكه مرحوم علاّمه _ أعلى اللّه مقامه _ تنويع و توزيع فرمود و به شقوق

.

ص: 147

اربعه تقسيم كرد ، و بر همين منوال علماء رجال مشى كردند و آن اصطلاحات را شيوع دادند . و مرحوم شيخ محمد حسين طاب ثراه در كتاب « فصول » فرمود : خبر بر دو قسم منقسم مى شود : صحيح و غير صحيح . اما خبر صحيح : آن است معتضد به امارات و قرائنى باشد كه موجب اعتماد و وثوق گردد چه از جهت وثاقت روات و چه از جهات ديگر ، اما خبر غير صحيح خود بديهى است . و [به] بيان ديگر : علماء متقدمين اعتضاد و استناد به عمل جماعتى از روات داشته اند يا آنكه هر يك از ايشان اعتماد به قول استاد و شيخ خود مى نمودند ، يعنى : اگر استاد مى فرمود : اين روايت صحيح است ، آن را صحيح مى دانستند و الاّ فلا ؛ چنانكه صدوق بر تصحيح شيخ و استادش محمد بن حسن بن وليد تصريح فرمود . و ديگر قرب به زمان ائمه طاهرين عليهم السلامو معاصر بودن با تابعين ايشان كمال مدخليّت در صحت و سقم روايت دارد . اما متأخّرين بنا بر اين كه زمانشان با ازمنه ائمه طاهرين عليهم السلام دور شد ، و روايات مندرس گرديد ، و حالات روات بر حسب استعدادات اختلاف يافت ، و زلل و خلل در كلمات منقوله پيدا گرديد ، و ناچار هر قدر زمان از مبدء دورتر است خطاء و نسيان بيشتر ظاهر مى شود چنانكه گويند : كثرةُ الوسائطِ تَدُلُّ على كثرةِ المَفاسِد ، از اين جهت اجلاء علماء براى توثيق روات و تحرّز از كذب ، اين اصطلاحات [را] كه ادوات تحصيل علم است تعيين فرمودند تا از آنها معانى هر يك از الفاظ معلوم و واضح شود . اما روايت صحيح در آن كتاب بنحوى كه تعريف شده است : وهو ما كان جميع سلسلة سنده اماميّين موثقين مع الاتصال بالمعصوم صريحاً أو مفهوماً بالفحوى والامارات كمضمرات

.

ص: 148

سماعة . . إلى آخر ما قال (1) . يعنى : صحيح آن است كه همه سلسله سند او اماميه باشد و موثق باشند و آن روايت به توسّط آنها متصل به معصوم باشد چه از روى صراحت و چه از روى مفهوم ، و امارات ديگر مانند مضمرات سماعة بن مهران . و خواهى دانست كه يكى از وجوه روايت مضمر است ؛ از آنكه ارجاع ضمير را راوى بمعصوم عليه السلام مى كند ، و در كتاب « قوانين » (2) عدالت و ضبط را هم ضم فرموده اند . اما روايت حسن : وهو ما كان جميع سنده اماميّين ممدوحين بما يعتد به مع عدم توثيق الكل . يعنى : حسن آن است كه همه سند آن اماميه باشند و ممدوح به نحوى كه موجب اعتماد شود اگر چه به حدّ وثوق نرسد . اما روايت موثق : وهو ما كان جميع سنده موثقين مع عدم الكل امامياً ، وقد يسمى هذا القسم قوياً . يعنى : موثق آن است كه همه سند آن از راويان موثق باشند اگر چه همه آنها اماميه نباشند ، و اين قسم را قوى هم مى خوانند . و بعضى از علماء ماهيّت موثق را ارجح از ماهيت حسن دانسته اند ، و مى توان حسن و موثق را به راوى معين اطلاق نمود . اما روايت ضعيف : وهو ما لا يتّصف رجال سنده باحد الأوصاف المتقدّمة . يعنى : ضعيف آن است بعضى از سند رجال آن متّصف به أوصاف مذكوره در اقسام ثلاثه نباشد . و توان گفت : اگر تم_ام رجال روات امامى و ممدوح و موثق نباشند استناد 3 بدان

.


1- .قوانين الاصول : 483 .
2- .در چاپ سنگى : باستناد .

ص: 149

در معنى « سند » و « استناد »

در انواع خبر كه سى نوع است

محلّ كلام است .

[ در معنى « سند » و « استناد » ]و بدان معنى « سند » راه حديث است ، و معنى « اسناد » نسبت دادن آن است به گوينده اى چه از نبى صلى الله عليه و آله و چه از امام عليه السلام . و علماء رجال (1) مى گويند : فلان سَنَدٌ أى معتمد ، واِسْناد كه مصدر باب افعال است از فعل « أَسْنَدَ » بمعنى اعتماد است ، و « اَسناد » جمع سَنَد است ، و هر دو قسم بر حسب مورد از جمع و مصدر استعمال مى شود . چون علماء اعلام در صحت و سقم احاديث از اين جهت استناد و اعتماد نموده اند لهذا بدين گونه اصطلاح مخصوص ايشان شد . و غير از طرق اربعه مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » (2) براى تميز بين اخبار صحاح و ضعاف عباراتى بيان فرمود ، بعضى از آنها بر حسب معانى يك اند اگر چه بر حسب الفاظ مختلف مى باشند .

[ در انواع خبر كه سى نوع است ]خبر متظافر ، و خبر مرسل ، و خبر مقطوع ، و خبر معلق ، و خبر مفصل ، و خبر مرفوع ، و خبر موقوف ، [و خبر] مُعَنْعَن ، و خبر موصول ، و خبر مضمر ، و خبر مسلسل ، و خبر مسند ، و خبر واحد ، و خبر محفوف ، و خبر متصل ، و خبر قوى ، و خبر مفرد ، و خبر مدرج ، و خبر مشهور ، و خبر غريب ، و خبر مصحف ، و خبر شاذ ، و خبر مزيد ، و خبر مختلف ، و خبر ناسخ و منسوخ . و تمام اين عبائر از قرار نقل مرحوم شهيد ثانى به سى قسم منقسم است ، اكنون

.


1- .الرواشح السماوية : 27 .
2- .قوانين الاصول : 486 .

ص: 150

اشاره اى اجمالاً در معانى بعضى از اخبار مسطوره و عبائر مصطلحه مى شود : بدان خبر مسند : آن است هيچ يك از روات آن سقط نشده باشد . و خبر مرسل و خبر معلق هر دو يك معنى دارد ، و برابر مسند است بدين گونه : هو الذى اسقط راويه من اوله ، يعنى : خبريست كه راوى آن ساقط شده باشد . و خبر مضمر : آن است كه اسنادش بضمير باشد . و خبر واحد : آن است يكنفر بيشتر آن را روايت نكند . و خبر معنعن : آن است كه تكرير به حرف « عن » شود . و خبر موصول : آن است از جهت فوق سند وى متصل به معصوم عليه السلام شود . و خبر محفوف : آن است كه قرائن بر صدق مفاد وى دلالت نمايد . و خبر عالى : آن است وسائط روات وى كم باشد . و خبر معضل : آن است علاوه از يك نفر روات از وسط ساقط شود . و خبر مسلسل : آن است كه روات وى در شى ء خاص مانند اسم و لقب شريك باشند . و خبر متصل همان خبر موصول است ، و آن خبرى است كه سند وى متصل به معصوم عليه السلام باشد ، و هر يك از روات از ديگرى كه پيش از اوست شنيده باشند . اما خبر ناسخ و منسوخ : بيان آن محتاج است به دانستن معنى نسخ ، وهو ازالة الحكم الشرعى الثابت بالدليل الشرعى على وجه الاستمرار الظاهرى بدليل شرعى آخر متراخ عن الاول (1) . يعنى : به دليل شرعى حكم ثابت شرعى سابق را كه دليل شرعى داشته است از آن برداشته شود و ناسخ بردارنده حكم شرعى است . و منسوخ : آن است حكم شرعى او برداشته شود .

.


1- .تعريف از ابن حاجب است . بنگريد به : تفسير الثعالبى 1/292 .

ص: 151

در بيان ناسخ و منسوخ اخبار است

در بيان ناسخ و منسوخ اخبار استبناءً على هذا ، علماء ما فرموده اند : چنانكه در قرآن كه كلام خداست ناسخ و منسوخ معين است در احاديث هم ناسخ و منسوخ جائز است ، و جهت نسخ هم واضح است كه براى تغيير مصالح و احوال ابناء زمان است ، مانند نسخ شرائع به يكديگر و نسخ تمام آنها به شريعت حقّه محمّديه . اما نسخ كتاب مانند كريمه « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ » (1) يعنى : بعد از هفده سال كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله به سوى مسجد بيت المقدس نماز مى گزارد در بين نماز ظهر بعد از اداء دو ركعت در مدينه طيبه مأمور به انحراف و انصراف از آن جهت گرديد به جهت خانه كعبه ، و همين طريق است ناسخ و منسوخ ديگر آيات كريمه . اما نسخ در احاديث و سنت ، مرحوم شهيد ثانى استشهاد جست به قول نبوى صلى الله عليه و آله : « نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها » (2) ، يعنى : « شما را از زيارت كردن مردگان نهى كردم اما اكنون امر مى كنم » (3) . و باز علماء عظام ما فرموده اند : الحق امكان النسخ عقلاً لجواز صيرورة الحسن بالذات قبيحاً بالعرض وبالعكس أو نحوه وجواز تعسّر (4) المصالح بتغيّر الاحوال والأزمان وكذا الحق وقوعه كما فى نسخ الشرايع بشريعة نبيّنا ونسخ وجوب الاستقبال إلى بيت المقدس وآية النجوى (5) ونحو ذلك .

.


1- .بقره : 144 .
2- .علل الشرايع 2/439 ، بحارالانوار 63/498 ، المبسوط 8/60 ، السرائر 3/130 ، تذكرة الفقهاء 2/128 .
3- .ودو فقره ديگر در اين حديث مذكور است در قوانين . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .كذا ، شايد « تغيير » يا « تغيّر » باشد .
5- .آيه نجوى آيه 12 سوره مجادله است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً » .

ص: 152

مطلب سوم : تعريفٌ لِمَنْ روى

و باز فرموده اند كه : نسخ بر دو قسم است : نسخ مجموع و نسخ بعض ، و شرط در نسخ هم آن است : ناسخ و منسوخ هر دو شرعى باشند و بين زمانشان فصلى باشد و آن تعلّق به حكم داشته باشد نه به موضوع . و تميز أحدهما هم به امور تنصيص و اجماع و تضادّ خطابين است . خلاصه ، الأصح جواز النسخ بالاجماع بمعنى كونه كاشفاً ورافعاً لكونه دليلاً على حكم اللّه الواقعى . و معنى حديث مختلف جز ناسخ و منسوخ است ، و نظير آن مانند حديث « لا عدوى » (1) و حديث « لا يورد ممرض على مصح » (2) .

مطلب سوم : تعريفٌ لِمَنْ روىاين حديث مأثور از امام عليه السلام است : « اِعْرِفوا منازلَ الرجالِ منّا على قدرِ رواياتِهم عنّا » (3) ، يعنى : « منزل و مكانت هر يك از رجال را كه از ما هستند به مقدار رواياتى كه از ما مى كنند بشناسيد » . و سابقاً دانستى هر آن كس احاديث بسيار از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرد او را كثير الرواية خواندند ، مانند حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه كثير الرواية و ممدوح در نزد ائمه _ صلوات اللّه عليهم _ بوده است .

.


1- .حديث به الفاظ مختلف نقل شده است . روايت كافى 8/196 ح 234 چنين است : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « لا عدوى ولا طيرة ولا هامة ولا شوم ولا صغر ولا رضاع بعد فصال ولا تعرّب بعد هجرة ولا صمت يوماً إلى الليل ولا طلاق قبل نكاح ولا عتق قبل ملك ولا يتم بعد إدراك » . نيز بنگريد به : دعائم الاسلام 2/141 ح 495 ، وسائل الشيعة 11/506 ح 15384 .
2- .طرائف : 213 ح 310 ، الصراط المستقيم 3/251 ، در معانى الاخبار : 282 و وسائل الشيعة 11/507 ح 15385 لفظ روايت نبوى چنين است : « لا يوردنّ ذو عاهة على مصح » .
3- .الهداية ، صدوق : 224 ، بحار الانوار 2/82 ح 1 و2/150 ح 23 ، المحاسن 2/381 ، قرب الاسناد : 21 .

ص: 153

در شرائط راوى اخبار است

در شرائط راوى اخبار استاكنون خوب است شرائطى كه براى راوى نقل شده است اشاره كنم تا آگاه شوى _ از رساله مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه _ : شرط اول : اسلام است ، يعنى : زمانى كه راوى روايت مى كند بايد مسلمان باشد ، فلا تقبل رواية الكافر وإنْ عُلم من دينه التحرّز من الكذب (1) . شرط دوم : بلوغ است ، يعنى : راوى زمانى كه روايت مى كند بايد بالغ باشد . شرط سوم : عقل است ، پس فرمود : لا يقبل رواية الصبى والمجنون مطلقاً لارتفاع القلم عنهما الموجب لعدم المؤاخذة المقتضى لعدم التحفظ لارتكاب الكذب على تقدير تميّزه ومع عدمه لاعبرة له . شرط چهارم : عدالت است ، يعنى : راوى سالم از اسباب فسق و صوارف مروّت باشد مانند اتيان كبائر و اصرار بر صغائر . و در نزد جمهور علماء اين شرط نيز لازم است و مشهور . شرط پنجم : ضبط و حفظ است ، يعنى : هر چه روايت مى كند و در كتاب ضبط كرده و حفظ دارد از غلط و تحريف و تصحيف مصون و محفوظ باشد . بلى ذكورت وحريّت و علم به فقه و عربيت تماماً و بينائى و امثال آن در راوى شرط نيست . و شهيد عليه الرحمه فرمود : عدالت راوى به دو چيز ثابت مى شود : يكى تنصيص دو نفر عادل ، و ديگرى به استفاضه و شهرت بين اهل نقل كه بگويند : اين شخص راوى عادل است . و جمعى از علماء تزكيه راوى را به يك نفر عادل اكتفاء كرده اند ، و در بيان جرح

.


1- .الرعاية فى علم الدراية : 181 _ 182 ، به نقل از تهذيب المقال 1/102 .

ص: 154

در بيان الفاظ جرح و تعديل است

و تعديل و تعارض آن اين مسأله شرحى أوفى دارد (1) ، و جرح را بر تعديل مقدم داشته اند ، و در آنجا هم به جرح جارح واحد قناعت فرموده اند ؛ از آنكه در بيان تعديل سببى نخواسته اند . اما در جرح تفسير و بيان سبب ملحوظ است و جهت آن براى اِخبار معدِّل است از ظاهر حال ، اما جارح از باطنِ مخفىِ مجروح خبر مى دهد ، پس دليل از جارح بايد خواست نه از معدِّل . و مرحوم شيخ در « فصول » فرمود : اذا تعارض الجرح و التعديل قيل : يقدّم الجرح مطلقاً ، وقيل : يقدّم التعديل مطلقاً . وفصّل بعضهم فرجّح الجرح إن كان التعارض من حيث الإطلاق واجب والرجوع إلى المرجحات كالأكثرية والأورعية إن كان التعارض من حيث الخصوص . وذلك كما لو قال الجارح : وجدتُه يشرب الخمر فى وقت كذا ، فقال المزكّى : انى وجدته فى ذلك الوقت نائماً أو مصلّياً أو إنه توفى قبل ذلك الوقت أو أشبه ذلك ، وهذا هو الأظهر (2) .

در بيان الفاظ جرح و تعديل استو خوب است الفاظ جرح و تعديل كه مصطلح بين علماء و رجال است در اين مقام براى شناسائى خوانندگان نوشته شود : اما الفاظ تعديل مانند « عدل » و « ثقه » و « حجت » و « عين » و « صحيح الحديث » و « صدوق » و « حافظ » و « ضابط » و « متقن » و « شيخ جليل » و « مشكور » و « خيّر فاضل » و « صالح الحديث » و« واسع الاخبار » و « مسكون إلى روايته » و « مشكور » و « يحتجّ بحديثه » و « يكتب حديثه » و « ينظر فيه » و « كثير الرواية » و« قريب الامر »

.


1- .محقق داماد در راشحه 32 از رواشح سماويه : 103 تحقيقى در اين باره نموده است ، فراجع ، نيز بنگريد به : شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد 14/83 ، قوانين الاصول : 475 .
2- .نيز بنگريد به : قوانين الاصول ، ميرزاى قمى : 475 .

ص: 155

تحمُّلٌ لمن تأمَّل

مطلب چهارم : در اقسام سبعه وجوه تحمّل است

و نظائر اين الفاظ است كه هر يك را در مورد خاص كه صريح است يا اشاره قريبه شرح داده اند . اما الفاظ جرح بسيار است مانند : « ضعيف » ، « كذّاب » و« وضاع » و « غالٍ » و« مضطرب الحديث » و« متروك » و« مرتفع القول » و« متّهم » و« مخلّط » و« ساقط » و« واهٍ » و « ناسى » و« لاشى ء » و« ليس بذاك » و نظائر آنها نيز كثير است . و داعى در نقل اين اصطلاحات غرض جز اطلاع و آگاهى اهل حديث ندارد ، شايد از التفات و توجّه يكى از ايشان در شناسائى يكى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلامنجات و استخلاصى از مهالك قيامت مرا حاصل آيد .

تحمُّلٌ لمن تأمَّلمطلب چهارم : در اقسام سبعه وجوه تحمّل استبدان راوى هر روايت استنادش يا به معصوم است يا به غير معصوم ، على أىّ حال به نحو اجمال وجوه تحمّل حديث هفت قسم است : اوّل : سماع است ؛ يعنى راوى از معصوم و غير معصوم كه استاد او است بدون واسطه يا از حفظ يا از روى كتاب روايتى را بشنود ، و اين قسم أعلى اقسام تحمل است چنانكه شهيد عليه الرحمة فرمود : والسّماع ارفع الطرق عند جمهور المحدثين ، وعبارت راوى است در سماع از امام و استاد : « حدّثنى » يا « حدّثنا » ، « أخبرنى » يا « أخبرنا » ، « أنبأنى » يا « نبَّأَنَا » (1) . وشيخ مرحوم فرمود : السماع منه توجّه الخطاب إليه وحده أو مع غيره ، وهذا أعلاها لسلامته عن احتمال الاشتباه والقصور المتطرّق إلى ما عداه . و بر اين بيان فروعى تفريع فرموده اند .

.


1- .نيز بنگريد به : مقدمة ابن الصلاح : 98 .

ص: 156

دوّم : قرائت است ؛ يعنى راوى حديثى را يا احاديثى از كتاب را بر استاد خود عرضه بدارد و بخواند ، چه از اول و چه از وسط و چه از آخر . و بر حجيّت اين قسم روايت عبداللّه بن سنان مرويست ، و معلوم است سامع از قارى احفظ است ؛ از آنكه بين شنيدن و خواندن فرقهاست . سوّم : اجازه است ؛ يعنى شيخ استاد در روايت حديثى يا در رواياتى كه در كتاب معيّن مشخص اوست و مأمون از غلط و تصحيف است بعد از تصحيح به راوى بفرمايد : رخصت دادم تو را كه اين روايت را يا اين روايات از كتب اربعه را مثلاً نقل نمائى ، و عبارت مجيز است : « أجزت لك أن تروى عنّى هذا » أو « أَرْوِ عنّى » . و فائده اجازه بيايد كه از براى تيمّن است و عمل مشايخ ثلاثه و علماء قدما بر استجازه بوده است . پس اجازه مى شود به طريق تقييد باشد و مى شود به طريق اطلاق . چهارم : مناوله است ؛ يعنى استاد كتابى يا روايتى به راوى مى دهد و مى گويد : اين مسموعات من است از استادم يا از امام عليه السلام شنيده ام ، اگر اجازه در ذكر و نقل آن منضمّ شود اشكالى در قبول آن نيست و اگر نه به فرموده شيخ مرحوم در « فصول » دو قول است ، قول به قبول أوجه است . و در كتاب « كافى » (1) است : احمد بن عمر خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از اصحاب به من كتابى داد و گفت از من روايت كن ، جائز است روايت از او ؟ فرمود : « اگر مى دانى از اوست روايت كن » . و بعضى فرموده اند : اگر استاد كتاب يا روايت را بفرستد نيز مناوله است . پنجم : مكاتبه است ؛ يعنى بنويسى مسموعات استاد را و بفرستى نزد وى يا آنكه بنويسد روايتى [و] از براى غير راوى بفرستد ، پس راوى بداند خطّ اوست و نقل نمايد .

.


1- .كافى 1/52 ح 6 باب رواية الكتب والحديث وفضل الكتابة والتمسك بالكتب .

ص: 157

مقالةٌ فى اختلاف الرواية

مطلب پنجم : در اختلاف روايت است و اختلاف حالات روايات

و اين فقره نيز موقوف به اذن و اجازه و رخصت است . ششم : وجاده _ به كسر واو _ است ؛ و آن وجدان احاديثى است به خط آنكه روايت از وى مى كند و معاصر اوست ، يا آنكه بداند از روايات استاد است مانند كتب اربعه در دست اهل علم ، و در حديث مبسوط مروى است : « حدّثوا بها فانّها حق » (1) . هفتم : اعلام است ؛ و آن جزء اجازه است ، و بعضى از اهل علم گفته اند : روايتى كه شيخ بر راوى مى خواند و ديگرى حاضر است و مى شنود آن اعلام است . و بر اين بيان تأمّل است . و معانى بعضى از اين اقسام مرتبط و از جهاتى متّحدند .

مقالةٌ فى اختلاف الروايةمطلب پنجم : در اختلاف روايت است و اختلاف حالات رواياتچون اختلاف احاديث محل ابتلاى ابناء زمان است و غالباً داعى مسؤول است لهذا اين عبد عاثر بنا بر فهم قاصر خود براى رفع بعضى از شبهات و اختلاف روايات آنچه دانسته است در اين اوراق ياد مى كند : اوّلاً : از امام عليه السلام مرويست : « نحن اوقَعْنَا الخلافَ بينَكم لأنّه أبقى لنا ولكم » (2) ، يعنى : « ما ائمّه ايقاع خلاف بين شماها كرديم ؛ از آنكه براى ما و شما باقى مى ماند » به اينطور كه گاهى ذكر عام مى فرمودند بعد از آن ذكر خاص ، يعنى عام اول مخصّص مى شد به خاص ثانى ، و گاهى بيان مطلب مجمل مى فرمودند بعد از آن در مورد ديگر كه مقام حاجت بود شرح مفصّل مى دادند ، و گاهى نصى در حكم و امرى بيان مى كردند بعد از آن به مقتضاى وقت بنصّ ديگر نسخ مى نمودند ، و بعضى از راويان كه در بيان ناسخ بودند در نصّ منسوخ

.


1- .كافى 1/53 ح 15 .
2- .در مجامع حديثى يافت نشد .

ص: 158

حضور نداشتند و همين طور در عام و خاص ، مطلق و مقيد . و ثانياً : اختلاف اخبار و روايات بواسطه ازمنه ، تقيّه ، و خوف از سلاطين جور بود ، پس ايقاع خلاف به جهت حفظ اموال و نفوس موالى و احباء ايشان بوده ، يعنى : در مجلسى به كسى بيان حكمى مى فرمودند كه حكمتى در آن بوده و در مجلس ديگر بيانى ذكر مى نمودند كه از آن بيان معلوم مى شد آنچه سابقاً فرمودند از روى تقيه و مصلحت بوده . و در اوراق سابقه دانستى چنانكه در كتاب خدا ناسخ و منسوخ است در احاديث اهل بيت عصمت هم چنين است ، و اين اختلاف از معنى نسخ شناخته مى شود . و اين وجه نيز نزديك است به وجه سابق . ثالثاً : مراتب ناس و مقامات اشخاص از علم و عمل ، ذكاوت (1) و غباوت ، قلّت و كثرت ، حفظ و ضبط ، هميشه مختلف بوده است اختصاص به اين زمان ندارد هميشه اوقات چنين بوده است ، و اصحاب ائمه طاهرين نيز مقاماتشان در معارف و علوم و ايمان و حفظ و ضبط و خلوص عقيده و انس به اقوال ائمه هدى و كثرت تردّد ايشان و استيحاش بعضى واضح است . ديگر بطئ كثرت مراوده وبُطئى كه در تشرف حضور ائمه داشته اند سبب اختلاف شد ، پس بعضى اهل ظاهر بودند و بعضى از اهل باطن ، بعضى داخل بودند و بعضى خارج ، بعضى از اصحاب امور دنيا بودند و بعضى ديگر از اصحاب امور دين ، و بعضى از اصحاب فتوى ظاهر بودند ، و بعضى هم از اصحاب فتوى و ظاهر و باطن و امر دين و دنيا و داخل و خارج ، و بعضى از عامه و ناصبين و خوارج ، و بعضى از فرقه هاى شيعه مانند كيسانيه و ناووسيه و زيديه و جاروديه و فطحيه و اسماعيليه و واقفيه ، و بعضى هم مراوده داشتند براى آنكه اوامر و نواهى ايشان را بشنوند و مخالفت كنند يا بعضى را امتثال نمايند و بعضى

.


1- .در چاپ سنگى : زكاوت .

ص: 159

ديگر را بگذارند مانند اصحاب حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله كه در خلوص ايمان و نفاق و ارتداد و علم و جهل و عدالت و فسق و مراعات امور ظاهره و باطنه كمال اختلاف را داشتند ، يعنى : همه آنها عادل نبودند و همه آنها فاسق نبودند و همه آنها ضابط و حافظ و ناسى و غبى شمرده نمى شدند . پس بر حسب اختلاف مراتب و استعدادات وجوه روايات را به الفاظ و معانى مختلف استدراك مى كردند و به خيالات واهيه تبديل و تغيير مى دادند ، چنانكه در حقّ ائمه طاهرين بر حسب قصور افهامشان دعاوى غير مرضيّه نمودند ، و بعضى از ايشان را خدا و پيغمبر گمان كردند ، مقالاتشان را هم به تأويلات ما لا يَرْضى صاحِبُه شروح غير جيّده دادند . و از اين جهت بر طعن و لعن بعضى از ايشان ائمه طاهرين فرمايشات مكرّره فرمودند مانند أبو الخطاب محمّد بن مقلاص ، ومغيرة بن سعيد ، و يونس بن ظبيان ، و بيان ، و صائد فهرى ، و عبداللّه بن حارث ، و حمزة بن عماره زبيدى ، و حسن بصرى ، و تابعين ايشان از شلمغانى عزاقرى (1) و امثال آنها . همين طور ائمه هدى تبّرى جستند از كسانى كه دعوى بابيّه كردند به كذب و خدعه و مكر و جعل با خطأ و نسيان و نقيصه اى كه در ايمانشان بوده است . پس بنا بر اين بيان موجز اخيار يا اشرار كذّابين با صدّيقين ، مقبولين با مطرودين خلط شدند ، حق و باطل با يكديگر ممتزج شد ، و از طرفين كتابها نوشتند ، و در ميان قبائل آنها را از السنه ائمه طاهرين نشر دادند ، مردم ادانى و اواسط هم بر حسب استعدادات و ميولاتى كه به حق و باطل داشتند ميل كردند و اقتداء نمودند چنانكه در اين زمان هم ديده مى شود ، ناچار علماء رجال كتابها در درايت و تصحيح روايت از روات ثقات تدوين فرمودند ، و از براى تميز افهام ماها قراردادى مقرّر داشتند ، از آن جمله فرمودند كه :

.


1- .در چاپ سنگى : غراقرى . مرحوم شهيد ثانى در شرح لمعه 3/139 ( شرح كلانتر ) تصريح كرده كه عزاقرى به عين مهمله و زاء منسوب به ابوالعزاقر مى باشد .

ص: 160

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « قد كثر علىّ الكذّابةُ . . » (1) « فلو وصل إليكُمْ منّا حديثاً فوافِقوه كتاب اللّه فان وافقَ الكتاب فخُذُوه وإلاّ فَاضْرِبُوهُ على الحائطِ » (2) . يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « دروغ گوى بعد از اين بسيار مى شوند اگر بسوى شما از ما حديثى برسد موافق با كتاب خدا كنيد اگر مطابق و موافق شد آن را اخذ نمائيد و اگر نه بزنيد او را به ديوار » . و ديگر فرموده اند : « خُذ بِما اشتهر بين أصحابِكَ ودَعِ الشاذَّ النادرَ ؛ فان المجمع عليه لا ريبَ فيه » (3) . پس ، از اصول اربعمائه به تدريج و مرور زمان تنقيص و تحريف شد و كتب احاديث مؤلّفه در ازمنه ائمه عليهم السلام مندرس گرديد ، و به همين نحو كتابهاى پيروان ايشان از طاطريين و نوبختيين و اشعريين و كوفيين و قميين ، و در اين زمان منحصر است مأخذ اخبار و آثار به كتب اربعه ، يعنى : « كافى » از مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى ، و « من لا يحضره الفقيه » از مرحوم صدوق ، و « تهذيب » و « استبصار » از مرحوم شيخ _ نوّر اللّه مراقدهم و مضاجعهم اجمعين _ و اعتماد سابقين و حاضرين از مجتهدين بر اين چهار كتاب است .

در اعتماد اخباريين است به كتب اربعهو اخباريين به نحوى به اين چهار كتاب متمسّك اند و دعوى قطعيّت اخبار آنها را مى نمايند كه ديگر رجوع به علم رجال و درايت نمى نمايند ، چنانكه مرحوم ملا امين استرآبادى بر اين دعوى تصريحات دارد و براى تثبيت مدّعا بِهِ خود شواهد و تأكيدات

.


1- .در كافى 1/62 ح 1 روايت از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بدين صورت نقل شده است : « أيها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة ، فمن كذب علىّ معتمداً فليتبوء مقعده من النار . . » . نيز بنگريد به : الخصال 225 ح 131 .
2- .مضمون بعضى از روايات است ، چنانچه شيخ طوسى در عدة الاصول 1/351 ( تحقيق انصارى ) بدان اشاره كرده است . نيز بنگريد به : التبيان 1/5 ، مجمع البيان 1/27 .
3- .قوانين الاصول : 374 ، در مجاميع حديثى فقط تا لفظ « النادر » روايت شده مانند : مستدرك الوسائل 17/303 ح 2 ، عوالى اللآلى 4/133 ، بحار الانوار 2/245 .

ص: 161

اقامه كرده است . و نحارير و فحول مجتهدين از علماء اين مذهب حق در جواب فرموده اند : چگونه توان گفت تمام احاديث منقوله در اين چهار كتاب قطعية الصدور است با اختلافاتى كه در اخبار آنها ديده مى شود ؟ ! و هر يك از آنها را نيز شرح داده اند . پس قطعية الصدور بودن احاديث مدوّنه در اين چهار كتاب در نزد عقل مقبول نيست ، و آيه و روايتى در قبول منقولات آنها نرسيده است ، پس ناچار مى خواهيم در غيبت ائمه معصومين عليهم السلامكسى را كه اجتهاد كامل كند و مناط در اثبات تكليف شرعى را بدست بياورد و بفهماند ، پس مراد خدا و رسول و امام را بفهمد ، و چنين كسى در اين زمان مجتهد جامع الشرائط است . و ديگر [آنكه] (1) اخباريين را به اجتهاد و استنباط مجتهد و فتاواى وى اعتمادى نيست ، مى گويند : در قضاياى خاصه و وقايع مخصوصه ما را نصوص وارده متواتره كفايت است و به آنها عمل مى نمائيم و اگر نه عمل باحتياط مى كنيم مانند ما لا نصَّ فيه كه در آن احتياط و احتراز لازم است ، و ما مى بينيم در اين اجتهادات صعبه مسالكى به مهالك منجر مى شود و آراء پنج مجتهد تاكنون موافق نشده است چه در اصول و چه در فروع من باب الطهارة إلى باب الديات و اين تشاحّ و تنازع و هرج و مرج به جهت اين اجتهادات مستحدثه مبتدعه است با آنكه كلام اللّه يكى است ، پس بايد شخص سعى كند تا خود را به حكم اللّه واقعى برساند و حكم اللّه را تابع رأى خود قرار ندهد ، پس اختلاف آراء مجتهدين باعث بطلان اجتهاد است . اما اهل اجتهاد فرموده اند : از كجا اختلاف آراء موجب بطلان اجتهاد مجتهدين مى شود ؟ و چگونه توان در ما (2) لا نصّ فيه عمل به احتياط كرد ؟ مثلاً غليان كشيدن و قهوه خوردن و تفنگ انداختن و غالب مأكولات و مشروبات و ملبوسات در زمان ائمه عليهم السلام

.


1- .قريب بدين لفظ روى كلمه « استنباط » آمده كه ظاهراً مربوط بدينجاست .
2- .در چاپ سنگى : مما .

ص: 162

نبوده و نصوص بر نفى و اثبات آنها نرسيده بلكه در اين زمان شايع و ذايع شده اگر بخواهيم تمام آنها را اجتناب و احتراز نمائيم همانا عسر [و] حرج است ، پس به اباحه اصليه و عمومات آيات و نصوص مطلقه عمل مى نمائيم مانند كريمه : « خَلَقَ لَكُم مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً » (1) . و كريمه : « وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا » (2) . و حديث : « لا تنقض اليقين بالشك ابداً ولا تنقض اليقين إلاّ بيقين مثله » (3) . و حديث : « كلّ شى ء لك حلال حتّى تعلم انه حرام بعينه » (4) . و حديث : « كلّ شى ء طاهر حتى تعلم انه قذر » (5) . پس از عمومات وارده در معرفت مكلف و مكلف به و تكليف به ميسور و عدم تكليف به معسور و ما لا يطاق و دفع ضرر مظنون و دفع ضرر از نفس و مال و غير آن توان گفت كه : احتراز و احتياط لازم نيست . و همچنين بعضى از مجتهدين ارتكاب شبهات را ملحق به ما لا نصّ فيه كرده اند و عمل به اطلاقات آيات و عمومات روايات ننمودند با آنكه حديث « من ارتكب الشبهات فقد اقتحم فى الهلكات » 6 را خوانده اند .

.


1- .بقره : 29 .
2- .بقره : 275 .
3- .قريب بدين مضمون در : من لايحضره الفقيه 1/61 ح 136 ، بحار الانوار 2/274 ح 17 ، نهاية الاحكام 1/59 ، كافى 3/56 ح 1 .
4- .قريب بدين مضمون در : بحار الانوار 2/273 ح 12 ، كافى 5/313 ح 40 ، تهذيب الاحكام 7/226 ح 9 .
5- .صريح روايات چنين نيست . بله شيخ صدوق در مقنع : 15 چنين نقل فرموده : « كل شى ء طاهر إلاّ ما علمت أنه قذر » ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 2/583 ح 2794 با لفظ « حتى تعلم » بجاى « الا ما علمت » . در اكثر روايات نيز بجاى « كلّ شى ء » لفظ « الماء » آمده مانند روايت كافى 3/1 ح 2 و 3 ، من لا يحضره الفقيه 1/5 ح 1 .

ص: 163

و ديگر از زمان غيبت صغرى فضلاء ملت و علماء اين شريعت مانند محمّدين ثلاثه 1 ، و مرحوم شيخ طوسى ، و سيدَيْن (1) ، وحليَّيْن 3 ، و محقّقين (2) ، و فاضلين 5 ، و شهيدين (3) و مجتهدين ديگر الى زماننا با جدّ و جهد در فصول اصول به قدر استفراغ وسع ، استنباط احكام شرعيّه و فروع مستخرجه از قواعد كليه كه مأخوذه از اهل بيت عصمت عليهم السلام بوده است كرده اند ، فشكرَ اللّه مساعِيَهم ! على ما بذلوا جهدهم و صرفوا اعمارَهم فى معرفة احكام اللّه واحكام رسوله والائمّة الهادين المهديين من آل طه وياسين صلوات اللّه عليهم أجمعين .

.


1- .سيدين ( سيدان ) : سيد مرتضى على بن حسين موسوى ( 436 ) و سيد ابن زهره حمزة بن على حلبى ( 585 ) . معجم الرموز والاشارات : 255 _ 256 .
2- .محققَيْن : محقق حلى جعفر بن حسن (676) ومحقق كركى نور الدين على بن عبدالعالى (940) . معجم الرموز والاشارات : 305 .
3- .شهيدين : شهيد اول محمد بن مكى عاملى ( 786 ) و شهيد ثانى زين الدين بن على عاملى ( 965 ) . معجم الرموز والاشارات : 260 .

ص: 164

و همه ايشان بر اين داعيه بوده اند و اجتهادات فرموده اند تا ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عام و خاص ، مطلق و مقيد ، مجمل و مبين را از حكم خدا و قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياء آن بزرگوار آگاه شدند ، و از زياده و نقيصه ، تغيير و تبديل ، ادخال و اسقاط رويات اطلاع بهم رسانيدند و در مقام كشف و بيان براى ما عوام برآمدند و حكم به حجيّت بعضى دون بعض نمودند . پس ما راست قلاده اطاعت ايشان را بر گردن خودمان بگذاريم و آنچه فرموده اند حق و حكم اللّه پنداريم و ديگر دليل نخواهيم . اما اختلاف بين آراء مجتهدين مانند اختلاف در افهام و طباع و استعدادات ما مقلّدين است فرقى نمى كند ، فرقى كه دارد آن است مجتهد مطاع است و ما مطيع ؛ براى اجتهاد و زحمتى كه كشيده است و اين راه را به صعوبت پيموده است و حكم اللّه را از طريقه اهل بيت بدست آورده و خبر داده است ، اگر چه به نحو ظن بعد از انسداد باب علم يافته باشد و بفرمايد : كلما أدّى اليه ظنى فهو حكم اللّه فى حقى و حق مقلّدى . همانا براى مقلدين حجت است ، و ظن قائم مقام علم است در اتيان به مكلَّف به ، و علم آن مطابق واقعى است كه عقل احتمال نقيض در آن ندهد . اما در ظن كه طرف راجح است احتمال نقيض مى رود پس فقره فاذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال (1) بالعلم حق است . خلاصه مجتهد از آنكه معصوم نيست ممكن است به حكم اللّه واقعى و نفس الامرى نرسد ، و حكم به حكم ثانوى ظاهرى به قدر استنباط خود كند ، پس بر مردم است در صورتى كه به حكم واقعى مانند مجتهدين نرسيدند عمل به حكم ثانوى به قول وى كنند تا تكليف مرفوع نشود و بماند .

.


1- .در چاپ سنگى : الاستبدال .

ص: 165

افادةٌ

افادةٌو در اين مقام خوب است براى افهام عوام اطاله لسان كنم كه فهميدن اين مطلب لازم است : بدان كه اخباريين مى گويند : چنانكه حكم اللّه واقعى بر امام عليه السلام منكشف بود و عمل بعلم خود مى نمود و اخبار به مردم مى كرد و به امور دينيه و دنيويه ايشان را آگاه مى نمود ، در اين زمان كه زمان غيبت امام عليه السلام است باز باب علم مفتوح است نه مسدود چنانكه باب تكليف مفتوح است و غير مرفوع ، پس چگونه مى شود تكليف باقى باشد و باب علم محجوب و مسدود گردد و مأخذ خيال و مناط استدلال ايشان به آيات كريمه است و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله كقوله تعالى : « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا » (1) ولا يكلِّف نفساً الا بعد البيان . وفى الخبر : « رُفِعَ عن امّتى تسعة . . » منها : « ما لا يعلمون » (2) . و ايضاً : « رُفِعَ عن الناس ما حجب عنهم » 3 . پس از اين استشهادات گفته اند : باب علم مسدود نيست . و ديگر مى گويند : عمل به ظنون خاصه و عامه نتوان كرد بلكه حرام است عمل بظن كردن در اصول و فروع ، و واجب است عمل به علم مطلقاً و باب علم مفتوح است چنانكه در زمان معصوم عليه السلام مرسوم بوده است . و آيه « إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ » (3) و آيه « إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً » (4) دلالت مى كند بر

.


1- .بقره : 286 .
2- .الخصال 417 ح 9 ، التوحيد : 353 ح 24 ، وسائل الشيعة 15/369 ح 1 ، بحار الانوار 2/280 ح 47 و5/303 ح 14 .
3- .حجرات : 13 .
4- .يونس : 36 .

ص: 166

در انسداد باب علم است اجمالاً

تحرّز و اجتناب از عمل به ظن كه وقوع آن اثم است ، و نشايد بندگان خدا را عبادت نمايند به عملى كه مذموم و مأثوم بوده باشد .

در انسداد باب علم است اجمالاًاما مجتهدين فرموده اند : باب علم اجمالاً به فوت شارع اقدس و غيبت امام و انقطاع وحى و الهام مسدود گرديد ، و كتاب و سنت دلالت بر علم قطعى و حكم نفس الامرى براى غير معصومين نمى كند ؛ از آنكه قرآن قطعىّ الصدور است و ظنىّ الدلالة وسنت ظنىّ الصدور است و ظنىّ الدلالة . پس از اينكه احتمال اراده حقيقت و مجاز از الفاظ كتاب و سنت رود استدلال علمى باطل مى شود ، پس در عمل به ظنون نجات است كتاباً و سنةً ، عقلاً و نقلاً . رفع تكليف هم از عباد محال و قبيح است . پس اگر باب علم مفتوح باشد بايد تمام مردم بر يك صراط مستقيم و نهج قويم باشند ، و اگر باب علم از براى بعضى مفتوح باشد و از براى بعضى مسدود اين ظلم و قبيح است بالنسبة به مسدود عليه ، و ديگر بقاء ظلمٍ على ظلم وقبحٍ على قبح است و اگر تكليف مرفوع شود خلاف ضرورت است . پس مادامى كه تكليف باقى است و علم مسدود است ناچار بايد عمل به ظنون اجتهاديّه كرد . و علماء را ظن خاص و ظن عام و ظن اخص و اصطلاحات خاصه ديگر است . خلاصه جواب آن است كه : خداوند را در هر واقعه دو حكم است : حكم نفس الامرىِ اوّلى ، و حكم ثانوى ظاهرى ، بر مردم است كه خود را به حكم اوليه رسانند و به آن عمل نمايند و بر خداست ابواب علم بر ايشان بگشايد اگر از ايشان آن علم را بخواهد ، و اگر باب علم را سد نمايد به جهت غيبت امام نبايد خداوند حكم واقعى را از ايشان بردارد و اگر نه سدّ سبيل مى شود و تكليف مرفوع مى گردد .

.

ص: 167

در معنى « اجتهاد » و « تقليد » است

و جهت انسداد علم همانا به واسطه عدم اقبال خلق است به حقّ ، يعنى خودشان سبب از براى سد شده اند ، پس هر زمانى كه مردم مكلفند وصول تكليف اوّلىِ نفس الامرى از ايشان مرفوع نيست ، بعد از اينكه از آن ممنوع شدند بايد رجوع به تكليف ثانوى كه مستفاد از ادله ظنيه است كنند و آن را حكم اللّه بدانند ، يعنى حكم ثانوى قايم مقام حكم اول است مانند ظن كه به جاى علم است . و اگر مكلّف ، مظنون او خطاء رفت همان تكليف واقعى اوست در حقّ خودش و مقلدش ، اگر چه بعضى جمع بين قولين و رفع نزاع بين فريقين را از تطابق علم عادى و ظن عقلى دانسته اند و اين دو را متّحد يافته اند . بالجمله ، دامان اين گونه سخنان وسيع است ، و فهم و درك اين نادانْ قاصر ، خواستم اشاره اى به جهت اختلاف اخبار و احاديث كرده باشد قلم تحرير از محفوظات خاطر كرد . پس مرا در آخر اين اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرضى است كه شنيدن آن فائده دارد ، و ملخّص مراد اين است : ناصحين و ذاكرين اين زمان كه در مجامع ناس بر منابر برمى آيند بايد نقل از كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله و اقوال ائمه اطهار سلام اللّه عليهم نمايند ، و معنى « كتاب » آن كلمات منزله بر پيغمبر معظّم صلى الله عليه و آله است كه براى ارشاد و هدايت ما به طريق اعجاز نازل شد ، و در دست ماها بين الدفّتين زيارت مى شود ، و مراد از « سنّت » قول آن كس است كه از كذب و خطا منزه و مبراست و آن پيغمبر ذى شأن محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است ، و خبرى كه مرادف حديث است حاكى از قول معصوم است حقيقةً او حكماً ، يا حكايت از فعل او مى كند .

در معنى « اجتهاد » و « تقليد » استو معنى « اجتهاد » بذل جهد عالم است در استنباط احكام شرعيه تفصيليه ، يعنى عالم حكم خدا را از كتاب و قول رسول صلى الله عليه و آله كه از او تعبير به سنت مى شود با كمال جدّ و جهد بفهمد چه از روى علم و چه از روى ظن .

.

ص: 168

و اصوليين فرموده اند : اجتهاد دو قسم است : قطعى و ظنى ، و هر يك از اين دو مى شود به نحو اطلاق باشد و مى شود به نحو تجزّى باشد . و معنى « تقليد » آن فراگرفتن قول مجتهد است كه از آن عمل به احكام شرعيه شود بدون دليل خاصى كه كاشف از صدور حكم مخصوص باشد . پس چنانكه اجتهاد جائز بلكه واجب است براى تصحيح عمل و معرفة اللّه و تحقق نيت قربت به مفاد كريمه « لِيَتَفَقَّهُوا » (1) و حديث : « اطلبو العلم . . » (2) و حديث : « طلب العلم فريضة . . » (3) تقليد هم براى صنف دوم از مكلفين نيز لازم است براى شناسائى احكام فرعيه . اما در اصول دين جائز نمى دانند و اگر نه لازم مى آيد جواز شرك و ظلم در اخلاد كفار ، و حق تعالى مى فرمايد : « قُ_لْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ » (4) ، ولكن ممكن است در زمانى مجتهد نباشد و عقل و نقل امتناعى ندارد و همچنين جائز است خطا كردن مجتهد به جهت عدم عصمت او . و علماء ما فرموده اند : مجتهد مخطى مقصّر آثم است و هر آنكه در اصول دين مقصر و قاصر شد كافر است . و حضرت عسكرى عليه السلام در علائم مجتهد فرموده است : « فأما من كانَ مِنَ الفُقَهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهَواه (5) مُطيعاً لأمر مولاه فللعوام أن

.


1- .توبه : 122 .
2- .اشاره به حديث « اطلبو العلم ولو بالصين » كه بيشتر در منابع عامى آمده مانند كشف الخفاء 2/44 وفيض القدير 1/692 ح 1110 ، يا حديث « اطلبو العلم وتزينوا معه بالحلم والوقار . . » مروى در امالى صدوق : 440 ح 585 و روضة الواعظين : 10 ، يا آنچه بر السنه مشهور است : « اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد » .
3- .كافى 1/30 ح1 ، روضة الواعظين : 12 ، وسائل الشيعة 27/26 ح 16 ، بحار الانوار 1/171 ح 24 .
4- .بقره : 111 ، نمل : 64 .
5- .در بعضى نقلها : على هواه .

ص: 169

يقلّدوه » (1) . و امام عليه السلام تمام شرائط اجتهاد را در اين كلمات شريفه بيان فرموده ، يعنى : « هر يك از فقهاء كه جان و دين خود را نگاه دارد و خلاف هواء نفس عمل نمايد و اطاعت امر آقاى خود را كند پس بر عوام است او را تقليد نمايند » . و يكى از شرائط اجتهاد تحصيل علم عربيه است از صرف و نحو و منطق و بيان و لغت و رجال و درايت و اصول و فقه و تفسير و كلام و علم حديث . پس مجتهد آنچه از شارع مقدس صادر شد و خواست از مكلفين و واجب است عمل كردن به آن همه را بايد بداند و طريق دانستن معانى كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله اكتساب اين علوم مسطوره است . به عبارت فارسى باز عرض مى كنم : مجتهد بايد معنى كتاب خدا و اقوال سيد انبياء را بفهمد و احكام تكليفيه كه راجع به ماها مكلفين است از اين دو مأخذ و مصدر استنباط و استخراج كند ، و در كوشش آن به قدر امكان تقصير نورزد ، حال كه چنين است مرتبه اجتهاد در تلو امام است چنانكه امامت در تلو رسالت است و رشته رسالت هم به ساحت الوهيت و ربوبيت پيوستگى دارد و آنان كه مقلدين اند در مرتبه آخرين اند . بناءً على هذا به مفاد « فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ » (2) خوب است بعضى از اهل منبر تصحيح هر حديث و خبر را از اهلش بخواهند . و از علومى كه مذكور شد بايد مجتهد بداند علم رجال و درايه و حديث است چه قدر شايسته است ذاكر در اين امر أَهَمّ غافل نشود ، و از مجتهدين اين زمان استجازه از احاديث مدونه در كتب اربعه يا مؤلَّفات او نمايند يا عموم كتابهاى احاديث عربيه و فارسيه ، و مشربش را بطريقه واحده قرار دهد كه در اجازه مجتهد عالم و انفاس قدسيه وى اثر ديگر است ، و اين استجازه هم من حيث المجموع تقليدى از قول مجتهد ، و در دنيا و آخرت ناقل

.


1- .وسائل الشيعة 27/131 ح 20 ، الاحتجاج ، شيخ طبرسى 2/263 ، بحار الانوار 2/88 ح 12 ، مستند الشيعة 17/34 .
2- .نحل : 43 .

ص: 170

در جواز عمل است به اخبار ضعيفه

احاديث مستجازه مصون و محروس است و بر او حرجى نيست ، و اگر ذاكر و محدثى خود را به مجتهدى شناسانيد و آن مجتهد او را بر حسب استعدادش اذن به قرائت احاديث مخصوصه از كتابى مخصوص يا عموم كتابهاى مجلسى مرحوم مستقلاً داد ثمره اش اين است كه در ذكر روايت مرسل و مقطوع و ضعيف و امثال آنها كه مذكور شد ديگر بر او بحثى نيست .

در جواز عمل است به اخبار ضعيفهو اين بنده كه خاك نعال محدثين محسوب نمى شود اخبار ضعيفه را بنا بر اجازه مجتهد مجيز خود جائز مى داند در مسنونات و مكروهات ، و اين اجازه و اذن براى جواز تسامح است بواسطه حديث : « من سمع شيئاً من الثواب على شى ء فصنعه كان له أجره وإن لم يكن ما بلغه » (1) ، يعنى : « كسى كه چيزى از ثواب بشنود براى به جاى آوردن چيزى پس بجا آورد ، اگر چه در واقع آنچه را كه از ثواب شنيده است نباشد به وى همان ثواب را مى دهند » . واين حديث از محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب « اصول كافى » از على بن ابراهيم ، از پدرش ابراهيم بن هاشم ، از محمد بن ابى عمير ، از هشام بن سالم كه تماماً از روات ثقات اند ، و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است . و ايضاً در آن كتاب از حضرت باقر عليه السلام مرويست : « من بلغه ثواب من اللّه على عمل فعمل ذلك العمل ذلك الثواب اوتيه وإن لم يكن الحديث كما بلغه » (2) . و در كتاب « ثواب الأعمال » (3) حديث سابق مرويست از حضرت صادق عليه السلام به مضمون

.


1- .كافى 2/87 ح 1 ، فلاح السائل ، سيد ابن طاوس : 12 ، وسائل الشيعة 1/82 ح 187 ، اقبال الاعمال : 627 .
2- .كافى 2/87 ح 2 ، وسائل الشيعة 1/82 ح 188 ، بحار الانوار 2/256 ح 4 .
3- .ثواب الاعمال : 132 و320 .

ص: 171

مذكور ، و در آخر آن فرموده است : « وإن كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله لم يقله » يعنى : « ترتيب چيزى از ثواب را بر عملى وجوداً يا عدماً بشنود و به نيّت آن ثواب آن عمل را به فعل آورد به او اجر داده مى شود اگر چه پيغمبر صلى الله عليه و آله نفرموده باشد » . و مرحوم شيخ على كركى در بعضى از مصنفات خود و مرحوم شهيد ثانى در « شرح لمعه » تصريح نموده اند ، و مرحوم ميرداماد در « حاشيه من لا يحضره الفقيه » فرمود : الحديث الضعيف من المسنونات والمكروهات حجة فليعمل به ، يعنى : حديث ضعيف در مسنونات و مكروهات حجت است پس بايد عمل كرد به آن (1) . على أى حال اين حديث ، سند و مأخذِ جوازِ نقلِ حديثِ ضعيف است ، و معتمد علماء اعلام است ، و علماء اصوليين فرموده اند : الاصحّ حجية الخبر الموثق والحسن والقوى والضعيف المنجبر بالشهرة ونحوها لحصول المناط ، وأيضاً الأصح حجية الأخبار الضعيفة فى السنن والكراهة (2) . و سابقاً عرض شد : يكى از اقسام اربعه حديث خبر ضعيف است وليكن هر كسى نمى تواند تميز دهد هر حديثى را از جهت مسند و مرسل بودن چنانكه بين مكروه و مستحب ، واجب و حرام ، اباحه و رخصت نيز تميز مى خواهد ، نقّاد و مميّز آنها مجتهدى است كه عالم به علم حديث و درايت و رجال باشد ، پس آن عالم اجازه از نقل هر كتاب و حديثى به هر كسى البته نمى دهد و بى جهت امر به اين اثم عظيم نمى فرمايد و معلوم شد صحت سند در تجويز نقل حديث ضعيف در مكروه و مستحب ، اما بايد حديث ضعيف را دانست و فهميد چگونه است و متعلق او چه چيز است ؟ مثلاً روضه خوان اگر حديث ضعيفى در گريه كردن شيعيان كه عمل مستحبى است نقل

.


1- .بنگريد به : الفصول الغروية : 306 ( چاپ سنگى ) ، فوائد الاصول ، كاظمى 3/413 ، منتهى الاصول 2/212 .
2- .رجوع كنيد به : نهاية الافكار ، آقا ضياء عراقى 2/278 ، دروس علم الاصول ، صدر 1/261 ، مصباح الاصول 2/321 .

ص: 172

در معنى « احتياط » است

كند جائز است ، اما آن حديث ضعيف را هم شرائطى است و بايد فهميد از كجا خوانده است و به چه جهت مأذون در نقل او شده است ، و چرا با صحاح اخبار اعتماد به ضعاف نموده است ؟ و اگر كسى بى باك باشد در دانستن اين امور براى او خواندن اشعار و مراثى كفايت است و تجاوز از آن جايز نيست . بلى ، نقل حديث را بالمعنى و حكايت از آن به عبارت ديگر بنا بر مشهور منصور جائز است براى حصول مناط و تحرّز و حذر از عسر و مشقّت . و چنانكه بعضى از علماء خبر واحدى كه خالى از قرائن قطعيه باشد حجت دانسته اند در صورتى كه مفيد ظن باشد ، بلى در صورتى كه مخالف قاعده كليه باشد و افاده مظنه نكند خلاف است عمل به آن . پس اى برادر ! امام عليه السلام فرمود : « اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت » (1) ، يعنى : « برادر تو دين توست ، پس احتياط كن از براى حفظ دين خود هر نحوى كه براى خود حافظ مى باشى » .

در معنى « احتياط » استو معنى « احتياط » آن اخذ به اوفق و خروج از خلاف و عمل به آن چيزيست كه ذمّه مكلّف را زمان شكّ در مكلف معيّن در نزد خدا واقعاً برى ء كند . و معنى احتياط در اين زمان غير معلوم است سيّما احتياط در نقل اخبار ضعيفه و مرسله به واسطه اختلاط بعضى از نادانان و بى خردان متروك و مهجور . پس هر آنكه محتاط است بايد در قول و فعل هر دو احتياط كند كه هر دو راجع به اعتقاد جنان است ، و معنى ايمان همين است ، و بى احتياطى هر يك موجب خلل در دين و يقين مى شود .

.


1- .الامالى ، شيخ طوسى : 109 ح 168 ، الامالى ، شيخ مفيد : 283 ح 9 ، بحار الانوار 2/258 ح 4 ، وسائل الشيعة 27/167 ح 33509 .

ص: 173

در امتزاج ثقات از راويان و مخالفين ايشان است

بالجمله نتيجه عرايض اين دعاگو آن است : به شرط انصاف و تبّرى از اعتساف خوانندگان چشم بگشايند و هر حديثى را درست نقل نمايند .

در امتزاج ثقات از راويان و مخالفين ايشان استبدان كه در صدر اسلام كه سيّد انام از دنيا رحلت فرمود رايات خلاف افراشته شد و در خلافت هم بين مهاجر و انصار مشاجره و منازعه گرديد ، و بنيان اين گونه محاربات و مباغضات از آن وقت تأسيس يافت ، و همه آن مردم كه محاربه و مقاتله مى كردند عمل كردن به احكام قرآن و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله را مدّعى بودند . پس شيعه و مخالفين ايشان مأخذ دعوى خودشان را كتاب و سنت قرار دادند ، دامنه اين نزاع كشيد به زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام ، اين فرق كثيره كه پيدا شدند از كيسانيه و امثال آن ، پس از آن بنيان در زمان بنى عباس جمعى كه معاصر ائمه عليهم السلامبودند فروع آن بنيان را به مقتضاى امتداد زمان افزودند ، و در اصول و فروع اين دين تغيير و تبديل كلى نمودند ، و براى تبعيت خلفاء جور و طمع زياد و اهواء فاسده و آراء كاسده از نسيان حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله اخبار كثيره و احاديث وفيره جعل و وضع كردند ، آن گاه مخلصين ائمه با منافقين ايشان مخلوط شدند و مردم در نقل روايات به واسطه اختلاف حالات ثقات و غيرهم به شبهه افتادند . مثلاً زرارة بن اعين و هشام بن حكم و هشام بن سالم و محمّد بن مسلم و ابو بصير و معلى بن خنيس و ريّان و هرثمه و على بن يقطين و على بن جعفر و مفضل بن عمر و فضيل بن يسار با اشرار زمان خودشان ممتزج شدند و پرده تقيه بر روى ايشان كشيده شد ، و مردم خواص ائمه و اعادى ايشان را تميز نمى دادند ، و ائمه طاهرين براى حفظ جانهايشان در آشكارا به ايشان تغيّر مى كردند و اعراض مى فرمودند ، و در خفاء اظهار محبّت و مهربانى مى كردند . پس چنانكه در آن زمان خوب و بد تميز داده نمى شد مگر قليلى كه تقيه نكردند

.

ص: 174

و شهيد شدند مانند معلى بن خنيس و ا مثال آن ، اقوال ايشان نيز ممزوج و مخلوط گرديد و مردم از خواندن آنها تا كنون به شبهه اند . پس لازم است كسى زحمت بكشد و تميز بدهد بين اخبار صحيحه و ضعيفه مرسله ، يعنى زشت و زيبا ، بد و خوب را جدا كند و حل اين مشكل را بايد شخص بااطلاعى كند و آن در عهده شخص شريف مجتهد جامع الشرائط است . پس نگويند : مجتهد حديث نمى داند ، اى بيچاره ! هر كس حديث دانست مجتهد است نه آنكه هر كه خود را مجتهد داند حديث دان باشد ؛ از آنكه مصدر و مأخذ اجتهاد مجتهد از كتاب اللّه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله است ، پس چند حديثِ تو را در فضائل و مصائب ، اگر مجتهد در نظر نداشته باشد ، يا سكوت نمايد از روى حكمت و مصلحت ، دليل نيست بر نادانى او از كليه اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام . عجالتاً در اين كار تسامح و تكاسل جائز نيست و هر آنكس با علم ، عمل خود را بر كذب به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام قرار دهد بى عاقبت است و اجرى در آخرت ندارد و اجرت مخصوصى كه در دنيا از اين ممر مى خورد حرام و سُحْت (1) است . پس بدان بعضى از عبادات به صورت ظاهره عبادتند اما در واقع معصيتند بلكه عرض مى كنم : اين گونه كارها و كردارها چون بيع اعيان نجسه است و خوردن قيمت آنها حرام است ، و همين طريق است غيبت مردمان بر منابر مسلمانان و اجرت خواستن از براى آن ، البته اين شخص غيبت كننده را اجرتى نيست و استحقاق ندارد ، چه اينكه صاحب خانه راضى شود يا نشود ؛ از آنكه منبر وضع براى ارشاد و تكميل نفوس عباد است ، و بيان اخبار صحيحه از لسان ائمه هُداة عليهم السلام ، و اگر در موضوعى خاص مقتضى شود امرى ديگر است .

.


1- .سُحْت : حرام .

ص: 175

در حديث ميمون بن عبداللّه و مذمت كسانى كه به حضور امام احاديث مجعوله نقل كردند

در حديث ميمون بن عبداللّه از رجال كشى و مذمت كسانى كه به حضور امام احاديث مجعوله نقل كردندخوب است در خاتمه اين عنوان ، اين حديث را از « كتاب كشى » (1) نقل نمايم : ميمون بن عبداللّه گفت : جماعتى بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدند براى آنكه از آن جناب حديث بشنوند و آن بزرگوار را نمى شناختند ، همين قدر مى دانستند در مدينه محدّثى است آگاه و شخصاً نمى شناختند ، اما اسماً از حالات آن سرور مطلع بودند ، پس حضرت صادق به يكى از انصار فرمودند : « تو اين اشخاص را مى شناسى ؟ » . عرض كرد : نه . فرمودند : « از براى چه آمده اند ؟ » . گفت : اين جماعت از شهرهاى خودشان بيرون آمده اند براى آنكه حديث بشنوند از هر كس باشد و هر چه باشد ، آنگاه به يكى از ايشان فرمود : « شما از غير من حديث شنيده ايد ؟ » . عرض كرد : بلى . فرمود : « يك حديث براى من بيان كن » . آن مرد در جواب گفت : ما آمده ايم حديث بشنويم نه آنكه حديث بگوئيم . پس به ديگرى فرمود . نيز آن كس عذر آورد . آن جناب فرمودند : « محدّث شما عهد كرده است آنچه به شما گفته است به ديگرى نگوئيد ؟ ! » . گفتند : نه . فرمود : « آنچه اقتباس كرده ايد از علم قدرى بگوئيد » .

.


1- .اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى 2/692 _ 699 ح 741 .

ص: 176

در مقالاتى كه شخصى از سفيان ثورى شنيده و خدمت حضرت صادق عليه السلامعرض مى كرد

پس گفت يكى از ايشان : سفيان ثورى از جعفر بن محمد(ع) ما را خبر داده است كه آن جناب فرمود : النبيذ كله حلال الا الخمر ، ثمّ سكت .

در مقالاتى است كه شخصى از سفيان ثورى شنيده و خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض مى كردو بدان سفيان ثَورى _ به فتح ثاء مثلثه _ به قول ابن خلكان ابن سعيد ثورى كوفيست و يكى از علماء عامه است و در بصره سال يك صد و شصت و يك وفات كرد . يعنى : سفيان ما را خبر داد نبيذ تمامش حلال است مگر شراب ، پس ساكت شد . آن جناب فرمودند : « زياد كن » . آن شخص گفت : مرا خبر داد آنكه از حضرت باقر(ع) شنيد كه فرمود : كسى كه مسح نكند بر خُفّين خود صاحب بدعت است و كسى كه شرب نبيذ نكند صاحب بدعت است ، و كسى كه جِرّيث (1) نخورد و طعام ذمّى و ذبايح ايشان را پس گمراه است ، اما نبيذ را عمر خورد ، اما مسح خفّين را عمر در سفر سه مرتبه در يك شبانه روز بجاى آورد ، اما ذبايح اهل ذمه را حضرت امير(ع) خورد و فرمود : بخوريد ، و خداوند مى فرمايد : « الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ » (2) . آن جناب فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : از هر چه شنيده ام خبر بدهم ؟ فرمود : « هر چه شنيده اى همين طور است ؟ » . عرض كرد : نه . فرمود : « بگو » . گفت : خبر داد به من آنكه از عمرو بن عبيد و از حسن بصرى شنيده بود كه گفت : بعضى

.


1- .جِرّيث : نوعى ماهى است . ( صحاح اللغة 1/277 ماده جرث ) .
2- .مائده : 5 .

ص: 177

چيزهاست مردم تصديق مى نمايند و در كتاب خدا نيست و اصل ندارد مانند عذاب قبر و ميزان و حوض و شفاعت و نيّتى كه مرد در خير و شر دارد (1) و عمل نمى كند و مثاب مى شود و نمى شود . پس ميمون بن عبداللّه خنديد از اين اقوال سخيفه جعليه ايشان به نحوى كه گفت : حضرت صادق عليه السلام دست مرا فشرد و فرمود : « ساكت شو تا حديث بشنويم » ، پس آن مرد سرش را بلند كرد و دانست عبداللّه بن ميمون مى خندد ، گفت : آيا از حق مى خندى يا از باطل ؟ گفت : خنده من تعجب است از اينكه اين احاديث را چگونه حفظ كرده اى ؟ ! حضرت صادق عليه السلام باز فرمودند : « حديث بگو » . عرض كرد : سفيان ثورى خبر داد از محمّد بن منكدر كه وى گفت : حضرت امير عليه السلام را بر منبر كوفه ديدم و شنيدم كه مى فرمود : هر آن كس مرا بر ابى بكر و عمر تفضيل بدهد حدّ مفترى مى دهم ! آن جناب فرمود : « زياد كن » . گفت : سفيان خبر داد از جعفر بن محمّد(ع) كه فرمود : دوستى ابابكر و عمر ايمان است و دشمنى ايشان كفر . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : يونس بن عبيد از حسن خبر داد كه حضرت امير(ع) از بيعت ابى بكر تأمل فرمود ، ابو بكر گفت : يا على ! چه چيز ترا بازداشت ؟ من قصد داشتم گردن تو را بزنم ، حضرت امير(ع) فرمود : يا خليفة رسول اللّه (ص) ! لا تثريب ، ابى بكر هم گفت : لا تثريب . باز حضرت فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : سفيان خبر داد از حسن كه ابى بكر امر كرد خالد بن وليد گردن حضرت امير را بزند و ابو بكر در بين نماز گفت : يا خالدُ ! لا تَفْعَلْ ما امرتُك .

.


1- .دال خط خورده و ظاهراً كلمه تبديل به « دارند » شده است .

ص: 178

حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زياد كن » . گفت : نعيم بن عبداللّه از جعفر بن محمّد(ع) روايت كرد كه فرمود : اميرمؤمنان(ع) دوست داشت به نخيلات نبيع باشد و استظلال از آنها كند و از برگ آنها بخورد و در وقعه جمل و نهروان حاضر نشود ! و سفيان باز خبر داد از حسن كه گفت : عباد از حضرت صادق(ع) خبر داد : حضرت امير(ع) چون در جمل بسيارىِ خونهاى كشتگان را ديد به حضرت امام حسن(ع) فرمود : اى فرزند ! هلاك شدم . امام حسن(ع) فرمود : آيا شما را نهى نكردم از خروج ؟ ! فرمود : نمى دانستم كار به اينجا مى كشد . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « زياد كن » . گفت : سفيان ثورى خبر داد كه جعفر بن محمد(ع) فرمود : چون حضرت امير(ع) جمعى از اهل صفين را كشت بر ايشان گريه كرد و فرمود : خداوند بين ما و ايشان در بهشت جمع كند . ميمون بن عبداللّه گفت : از اين احاديث جعليه سينه من تنگ شد و عرق كردم و نزديك بود از پوست برايم ، نزديك به آن رسيد برخيزم و پاى بر فرق آن مرد گوينده اين حديث بگذارم ، پس ياد آوردم آنچه آن جناب به غمز و فشردن دست من اشاره كرد ، آن گاه ساكت شدم . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « از اهل كدام شهرى ؟ » . عرض كرد : از اهل بصره . فرمود : « اين احاديث را از آنكه نقل مى نمائى كه جعفر بن محمّد است مى شناسى ؟ » . گفت : نه . فرمود : « آيا از وى حديث شنيده اى ؟ » . گفت : نه . فرمود : « اين احاديث در نزد تو حق است » .

.

ص: 179

حديثى كه حضرت صادق عليه السلام به شخص بصرى فرمود

گفت : آرى . فرمود : « چند وقت است شنيده اى ؟ » . عرض كرد : اين احاديث شهر ماست ، و روزگاريست ما حفظ كرده ايم و شكّى در آنها نيست . فرمود : « اگر جعفر بن محمّد بگويد اين احاديث كذب است و اصل ندارد آيا تصديق وى مى نمائيد ؟ » . گفت : نه . فرمود : « از براى چه ؟ » . گفت : از آنكه مردهايى چند شهادت دادند در حجيّت و صدق اين احاديث كه اگر بخواهند پاى بر گردن مردم بگذارند جايز است .

حديثى كه حضرت صادق عليه السلام به شخص بصرى فرمودفرمود : « پس اين حديث را بنويسيد : بسم اللّه الرحمن الرحيم حدّثنى أبى عن جدّى . آن شخص وقتى كه اين بيان را به اين نسبت شنيد كه آن حضرت فرمود ، عرض كرد : اسم شما چه چيز است ؟ فرمود : « از اسم من سؤال مكن » « إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : خلق اللّه الأرواح قبل الاجساد بألفى عام ، ثم اسكَنَها الهواءَ فما تعارفَ منها ائتلفَ وما تناكَرَ منها اختلَف ، ومن كَذب علينا اهلَ البيت(ع) حَشَرَهُ اللّه تعالى يوم القيامة أَعْمى يهوديّاً وإن أدركَ الدجّال آمَن به فى قبره » (1) . يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « خداوند ارواح را پيش از اجساد به دو هزار سال خلق كرد

.


1- .اختيار معرفة الرجال 2/697 .

ص: 180

كتابةٌ مستطابة

بعد از آن در هواء آنها را ساكن فرمود ، پس الفت و شناسائى در اين زمان و اختلاف و انكار ابناء زمان به جهت آن روز است ، و كسى كه بر ما اهل بيت عليهم السلام دروغ ببندد فرداى قيامت يهودى و كور محشور مى شود و اگر دجال را ادراك كند ايمان مى آورد به او » . و اين حديث تمام شد . اكنون عرض مى كنم : نبايد سفيان ثورىِ نوعى را زياد كرد ، آن فسادى كه در آن زمان از آن سفيان شخصى و امثال آن از ابو حنيفه و حسن بصرى در جعل احاديث شد كفايت است ، و هر آنكه پرهيز از صحّت و سقم احاديث نكند و هر آنچه در كتابهاى مخالفين است نقل نمايد در زمان خود سفيان ثوريست . و در « اصول كافى » در خبر مبسوط است كه : حضرت صادق عليه السلام در مسجد الحرام به سدير صيرفى فرمودند : « مى خواهى به تو بنمايم كسانى را كه از طريق حق و دين خدا مردم را منع مى نمايند ؟ » . عرض كرد : بلى . پس اشاره فرمود به ابو حنيفه و سفيان ثورى ، و اين دو نفر با جماعتى حلقه زده بودند و كارى جز عمل به قياس و استحسان و استخراج احكام فرعيه از آراء سخيفه و جعل اخبار غريبه و وضع اخبار غير مرضيه نداشتند .

كتابةٌ مستطابةمطلب ششم : در حسن كتابت احاديث و ضبط و حفظ آنهابدان حسن حال راوى بر كتابت حديث است ، يعنى محفوظات خود را از روايات و احاديث بنويسد تا بماند چنانكه در كتاب « اصول كافى » در باب يكصد و چهل و شش احاديثى در اين خصوص منقول است از آن جمله : حضرت صادق عليه السلام به ابن ابى عمير

.

ص: 181

مطلب ششم : در حسن كتابت احاديث و ضبط و حفظ آنها

فرمود : « القلب يتّكل على الكتابة » (1) . و أيضاً از ابو بصير مرويست كه آن جناب فرمودند : « اكتبوا فانكم لا تحفظون حتى تكتبون » (2) . و ايضاً مرويست از آن جناب : « اِحْفَظُوا بكُتُبِكم فانّكم سوف تحتاجون إليها » (3) . و ايضاً فرمودند به مفضل بن عمر : « اكتب وبثَّ عملك فى اخوانك فإنْ مِتَّ فاورث كتبك بَنِيكَ فانّه يأتى على الناس زمان هرجٍ لا يأنسون الا بكتبهم » (4) .

در حفظ كردن احاديث است به نوشتنپس از نوشتن حديث در كتاب قلب را اعتماد و اتّكالى حاصل مى شود و بعد از كتابت حفظ پيدا مى شود و يك وقتى هم محتاج به آن خواهد شد ، و ديگر باعث نشر علم بين اخوان مى گردد ، و بعد از مردن در زمان هرج به كار آيندگان مى آيد ، و عمل اصحاب و تابعين و علماء متقدّمين و متأخرين _ رضوان اللّه عليهم اجمعين _ بر تدوين اخبار و آثار اهل البيت عليهم السلام بوده است مانند كتاب سُليم (5) بن قيس هلالى كه به نظر شريف حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيد و ابان بن أبى عيّاش راوى اوست و حالت وى با حجّاج بن يوسف ثقفى مشروح است (6) .

.


1- .كافى 1/52 ح 8 .
2- .كافى 1/52 ح 9 .
3- .كافى 1/52 ح 10 .
4- .كافى 1/52 ح 11 .
5- .سُليم به ضم سين است ، و از خيار اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .مازندرانى در شرح اصول كافى 2/207 پس از ضبط سليم از علامه حلى به نقل از سيد على بن احمد عقيقى مى نويسد : كان سليم بن قيس من أصحاب امير المؤمنين عليه السلام طلبه الحجاج ليقتله فهرب وأوى إلى أبان بن أبى عياش ، وهو فى ناحية فارس ، فلما حضرته الوفاة قال لأبان : إن لك علىّ حقاً وقد حضرنى الموت . يا بن اخى ! انه كان من الأمر بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله كيت و كيت ، وأعطاه كتاباً ، فلم يرو عن سليم بن قيس أحد من الناس سوى أبان . . الى آخره .

ص: 182

در كتب مؤلّفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و كتاب يوم و ليله و معنى آن و كسانى كه بدين اسم كتاب نوشته اند

و مانند كتاب معاوية بن عمّار و كتاب ابان بن تغلب و كتاب ابان بن عثمان و كتاب جميل بن دراج و كتاب جرير بن عبداللّه و كتاب على بن جعفر و كتاب على بن يقطين ، وكتاب على بن اسباط و هزار كتاب يونس بن عبدالرحمن در ردّ عامه واهل سنت و جماعت ، و كتاب ابن ابى عمير . و مرحوم مجلسى در « اربعين » فرمود : كتب ابن أبى عمير مشهور است در نزد محدثين در اصول اربعه در نزد ما . و مرحوم ميرزا در مسأله تعادل و تعارض استشهاد كرده است در حجيت اخبار مضبوطه در « كافى » از ابن ابى عمير (1) . و تا كنون اگر بخواهند تعداد كتب تمام علماء اعلام را نمايند از يكصد هزار كرور علاوه مى شود ، همانا تمام آنها در شرح اصول و فروع اين دين و مذهب حق بوده است .

در كتب مؤلّفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و كتاب يوم و ليله و معنى آن و كسانى كه بدين اسم كتاب نوشته اندو در عنوان اين روح و ريحان عرض كردم : اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام را صدوق طاب ثراه كتابى مدون فرمود ليكن از خود آن بزرگوار چند كتاب در كتب رجال مذكور ا ست : يكى « خطب اميرمؤمنان عليه السلام » است (2) و ديگرى كتاب « يوم و ليله » است ، و ظاهراً معنى كتاب « يوم و ليله » اعمالى است كه بر حسب اخبار از ائمه طاهرين با اذكار خاصه روايت شده است كه بايد هر مكلّفى در تمام روز و شب بجا آورد از واجبات

.


1- .ابن ابى عمير پس از شهادت امام رضا عليه السلام گرفتار حبس مأمون شده ، و اموالش مصادره گشت و كتابهايش نابود شد . آنچه در حافظه داشت مشتمل بر چهل مجلد بود كه آنها را « نوادر » ناميد ، و اصحاب بر مراسيل وى اعتماد كرده اند . بنگريد به : اختيار معرفة الرجال 2/854 ح 1103 ، وسائل الشيعة 20/310 ( چاپ اسلاميه ) .
2- .خلاصه : 130 شماره 12 ، رجال نجاشى : 247 شماره 653 ، منتهى المقال 4/140 شماره 1643 .

ص: 183

و مستحبات مانند « مفتاح الفلاح » مرحوم شيخ بهائى عليه الرحمه ، و اين كتاب شريف از آن جناب به دست نيامده است . و صاحب ابن عباد كافى الكفاة فرمود در احوال حضرت عبدالعظيم : وله كتاب يسميه كتاب « يوم وليلة » وكتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى . وقد روى عنه من رجالات الشيعة خلق كأحمد بن أبى عبداللّه البرقى [وأحمد بن محمد بن خالد ] (1) وابو تراب الرويانى (2) . و از اين كلمات دانستى مرحوم صاحب بن عباد كتابهاى حضرت عبدالعظيم را ترجمه كرده است كه تمام آنها روايات است . و از عبارت « وكتب ترجمتها » (3) معلوم است آن بزرگوار كتاب بسيار تأليف فرمود ، و شايد اسم مجموعه كتاب صاحب عليه الرحمة روايات آن جناب بوده است . و ديگر فرمود : خلق بسيارى از رجالات شيعه از وى روايت كرده اند مانند احمد و ابو تراب به نحوى كه ذكر مى شود . و هر آنكه بخواهد از اسلوب كتاب « يوم و ليله » حضرت عبدالعظيم آگاه شود ، خوب است كتاب « يوم و ليله » شيخ الطايفه شيخ طوسى عليه الرحمه را به دست بياورد ؛ از آنكه داعى در تعداد كتب مؤلفه آن مرحوم ديده است ، و در زمانهاى ائمه طاهرين جمعى از اصحاب را به خاطر دارم كتابها به اين اسم نوشته اند از آن جمله يونس بن عبدالرحمن است . و در حديث است : دو نفر از ائمه اطهار كتاب او را ديدند و برايش ترحيم فرستادند : اول : حضرت جواد عليه السلام بود كه به عيادت يكى از اصحاب تشريف بردند بر بالاى سر او اين كتاب را ديدند از اول تا به آخر ورق زدند ، آن گاه فرمودند : « رحم اللّه يونس !

.


1- .زياده از مستدرك است .
2- .خاتمة المستدرك 4/405 به نقل از صاحب بن عباد .
3- .در چاپ سنگى واو زائده مندرج است كه حذف شد .

ص: 184

رحم اللّه يونس ! » (1) . دوم : حضرت امام حسين عسكرى عليه السلام از ابا جعفر جعفرى كتاب « يوم و ليله » يونس را گرفتند و فرمودند : « هذا دينى و دين آبائى كلّه وهو الحقّ كلّه » (2) . و ديگرى كتاب « يوم و ليله » محمد بن ابى عمير مولى ازدى است كه خدمت موسى بن جعفر عليهماالسلام شرفياب شده بود و چهار كتاب تصنيف كرد از آن جمله كتاب « يوم و ليله » است ، و شيخ طوسى عليه الرحمه فرمود : هو اوثق الناس عند الخاصة والعامة وانسكهم نسكاً واورعهم واعبدهم . وادراك خدمت سه نفر از ائمه را نمود و چهار سال در حبس مأمون بود و خواهرش از براى خوف قتل تمام كتابهايش را دفن كرد و تلف شد (3) . و ديگرى فضل بن سليمان بغدادى كاتب منصور و مهدى است ، و از دو امام اخبار بسيار روايت كرد ، و او راست كتابى بدين اسم . و ديگرى ابو عبداللّه صفوانيست كه با قاضى موصل مباهله كرد و روى قاضى سياه و دست وى منتفخ شد و وى نيز صاحب كتاب « يوم وليله » است (4) . وديگرى محمد بن مسعود بن محمد بن عياش است ، و در حق وى گفته اند : هو جليل القدر واسع الاخبار بصير بالرواية (5) . و ناقلى گفت : شايد جهت تسميه اين كتاب براى آن باشد : هر خبرى و روايتى كه بر ايشان در روز و شب عرضه مى داشتند ضبط مى فرمودند و قيد مى كردند . گويا وجه اول اوجه باشد .

.


1- .تهذيب الاحكام 10/83 رقم 66 ، وسائل الشيعة 27/100 ح 33319 .
2- .رجال الكشى ( اختيار معرفة الرجال ) 2/484 ح 915 و 2/780 ح 916 ، وسائل الشيعة 27/100 ح 33320 .
3- .بنگريد به : الفهرست ، شيخ طوسى : 142 ، رجال النجاشى : 250 ، الكنى والالقاب 1/199 ، تنقيح المقال 2/61 .
4- .رجال ابن داود : 162 شماره 1296 .
5- .خلاصة الاقوال : 246 شماره 38 ، نقد الرجال 4/321 ، فهرست شيخ طوسى : 153 شماره 675 .

ص: 185

استنادٌ لاهل الرّشاد

مطلب هفتم : حديث اصول كافى مروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

استنادٌ لاهل الرّشادمطلب هفتم : حديث اصول كافى مروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلامبدان در كتاب مستطاب « اصول كافى » (1) مرويست : حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « اذا حُدِّثْتُم بحديثٍ فأَسْندوهُ الى الذى حَدَّثكم به ، فإن كان حقّ فعليكُم وإن كان كذبٌ فعليهِ » ، يعنى : چون حديث مى گوئيد آن را نسبت بدهيد به كسى كه به شما خبر داد اگر حق است پس ثوابش براى شماست و اگر دروغ است براى اوست عقابش . و در كتاب مذكور (2) در باب عقل و جهل از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمودند : « اياكم والكذب المفترع » . قيل : وما الكذب المفترع ؟ قال عليه السلام : « من يحدثك الرجل بالحديث فتتركه وترويه عن الذى حدّثك عنه » . يعنى : « از كذب مفترع بپرهيزيد » . عرض كردند : آن كدام است ؟ فرمودند : « كسى از براى تو حديثى مى گويد و تو از آن حديث كننده روايت نمى كنى و از آنكه روايت كرده است روايت مى نمائى » . و مرحوم آخوند در شرح حديث فرمود : شايد « مفترع » از فرع باشد به معنى علو (3) . و در كتاب « نهايه » (4) است : فرع كل شى ء اعلاه والفراع ما علا من الارض وارتفع . يعنى : راوى مى خواهد از محدث اعلاى روايت كند و محدث خود را بگذارد بلا واسطه و آن دروغ بلند است .

.


1- .كافى 1/52 ح 7 ، شرح اصول كافى 2/219 ، وسائل الشيعة 27/81 ح 33259 .
2- .كافى 1/52 ح 12 ، معانى الاخبار : 158 ح 1 ، شرح اصول كافى 2/223 .
3- .شرح اصول كافى 2/223 .
4- .النهاية فى غريب الحديث والاثر 3/436 ماده ( فرع ) ، لسان العرب 8/246 .

ص: 186

و مرحوم مجلسى فرمود در جلد اول « بحار » (1) در معنى كذب مفترع : فرع به معنى حاجز است چون اين گونه دروغ حايل و حاجز بين گوينده و قبول روايت مى شود بدين ا سم موسوم گرديد ، يا به معنى ازاله است ، يعنى برمى دارد چيزى را كه موجب قبول روايت راويست . و در آن كتاب (2) در حديث يكصد و سى مرويست از زيد شحّام كه از ابا جعفر يا حضرت صادق عليهماالسلامسؤال كرد از معنى « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (3) كه مراد از طعام چيست ؟ فرمود : « آن علم انسان است كه بايد بداند از كه اخذ مى نمايد » (4) . اكنون بدان طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى ثقات است ، اجمالاً دوازده نفر از ايشان را براى ميمنت ياد مى نمايم : اول : پدر بزرگوارش عبداللّه قافه است . دوم : جدّ والا تبارش على شديد است . سوم : معمّر بن خلاّد است . چهارم : سليمان بن ابى حفص مروزى است . پنجم : موسى بن محمّد است . ششم : ابى عمير است . هفتم : محمّد بن محمّد است . هشتم : ابن ابى عمير است . نهم : حرب است . دهم : على بن اسباط صاحب اصلى از اصول اربعمائه است ، و در زمان حضرت

.


1- .بحار الانوار 2/158 ذيل ح 4 .
2- .كافى 1/49 _ 50 ح 8 .
3- .عبس : 24 .
4- .نيز بنگريد به : نهج السعادة ، محمودى 7/38 به نقل از رجال كشى : 11 ح 6 .

ص: 187

صادق عليه السلام بود ، وهو اوثق الناس واصدقهم لهجةً ، و كتاب نوادر از اوست . يازدهم : محمّد بن فضيل است ، و محمّد بن فضيل چند نفرند ، و از القاب و نسب تميز داده مى شوند : يكى ارزق (1) ، و يكى ازرقى ، و يكى كوفى ، و يكى ازدى است . دوازدهم : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى است ، نجاشى و كشى او را توثيق كرده اند و همان است كه حضرت جواد عليه السلام برايش بهشت را ضمانت فرمود ، و وى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، و كتابى بعد از رحلت آن بزرگوار خدمت حضرت جواد عليه السلام آورد به خط شريف پدر بزرگوارش ، پس آن جناب گرفتند و بوسيدند و فرمودند : « واللّه ! خط أبى » ، آن گاه عرض كرد : پدرت مكرر به من مى فرمود : « اسكنك اللّه الجنة أدخلك اللّه الجنة ! » فرمود : « من هم مى گويم » ، آن گاه برايش ضمانت در دخول جنت فرمود (2) . اكنون حضرت عبدالعظيم از هر كس روايت كرد دلالت بر جلالت قدر وى مى كند ، پس فقره « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (3) را فراموش مكن . خلاصه چنانكه از براى هر يك از مشايخ و اساتيد اهل علم از معاصرين و متقدّمين طريق روايتى است حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم از جماعتى كه موثّق بوده اند و ادراك خدمت سابقين از ائمه طاهرين عليهم السلام را كردند از اين طرق و اسانيدى كه اسامى آنها مذكور شد و در صدر هر روايتى خواهى خواند احاديث و رواياتى نقل فرمود . وايضاً خواهى دانست استاد حقيقى حضرت عبدالعظيم امامين همامين عليهماالسلامبودند ، مسموعات و مرويّات آن جناب از ائمه اطياب عليهم السلامعلاوه است از آنچه در اين اوراق بتحرير آيد .

.


1- .عبس : 24 .
2- .كذا ، البته بدين صورت يعنى تقديم راء بر زاء در بعضى كتب رجال نيز آمده ، ولى ظاهراً تصحيف است .
3- .اختيار معرفة الرجال 2/838 ح 1073 .

ص: 188

سَنَدٌ معتَمدٌ

مطلب هشتم : در اسامى اشخاصى است كه از حضرت عبدالعظيم روايت حديث كرده اند

سَنَدٌ معتَمدٌمطلب هشتم : در اسامى اشخاصى است كه از حضرت عبدالعظيم روايت حديث كرده انداما كسانى كه راوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده اند و احاديث از آن جناب روايت نمودند چند نفر از ايشان را بنويسم :

[سهل بن زياد آدمى]اول : ابو سعيد سهل بن زياد آدمى رازى است كه معاصر ابوالحسن ثالث عليه السلام بود و از سه نفر از ائمه روايت كرد و وى از اهل رى است . بعضى از علماء رجال او را تضعيف كرده اند براى اعتمادى كه به مراسيل و مجاهيل داشت ، و وفاتش در سال دويست و پنجاه و پنج بود ، و احمد بن محمد اشعرى او را از بلده قم بيرون كرد به جهت نسبت غلو و كذب به رى فرستاد ، و وى را با حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مكاتبه ايست (1) . و داعى غالب رواياتى كه در كتاب « روضه كافى » (2) است از سهل بن زياد ديده است ، و يكى از طرق روايت صدوق و محمد بن يعقوب طاب ثراهما به اوست چنانكه در اواخر كتاب « من لا يحضره الفقيه » (3) صدوق عليه الرحمه فرمود : وما رويته عن على بن احمد بن موسى رحمه الله ، عن محمد بن أبى عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم عليه السلام . و ايضاً طرق روايت مرحوم ميرزا محمد ابن على مرحوم استرآبادى صاحب كتاب « رجال » به علاّمه اعلى اللّه مقامه است ، و علامه رحمه اللهفرمود : طريق روايات ما متعدده است :

.


1- .در باره سهل بن زياد آدمى رجوع كنيد به : رجال شيخ طوسى : 375 شماره 5556 ، الفهرست : 142 شماره 339 ، معالم العلماء : 92 شماره 383 ، وى او را تضعيف كرده است ، خلاصة الاقوال : 356 شماره 2 ، رجال ابن داود : 249 شماره 229 .
2- .مانند كافى 8/33 ح 6 ، 49 ح 10 ، 50 ح 11 ، 57 ح 18 ، 69 ح 25 و26 . .
3- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .

ص: 189

يكى به سوى شيخ سعيد ابو جعفر طوسى ، و يكى به سوى شيخ صدوق ابى جعفر بن بابويه است ، و يكى به سوى شيخ ابو عمرو كشى ، و يكى به سوى احمد بن عباس نجاشى رحمهما اللّه تعالى است . و مرحوم ميرزا در طريق روايت صدوق از حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : آنچه كه در آخر « من لا يحضره الفقيه » است . خلاصه سهل بن زياد رازى موثق است و به قول جمعى مراسيل وى بهتر است از مسانيد سائرين از رواة .

[احمد بن ابى عبداللّه برقى]دوم : احمد بن ابى عبداللّه ابو جعفر برقى است ، و « برقه » از نواحى بلده قم است (1) و اصل وى كوفيست : و صاحب كتاب « بصائر » اخبار و روايات او را بسيار نقل كرده است ، و كتاب « محاسن » برقى مشهور است ، و جدّ سوم وى بعد از شهادت زيد بن على بن الحسين در حبس يوسف بن عمر وفات كرد ، فرزندش عبدالرحمن از كوفه فرار كرده به قم آمد و در آن ساكن شد (2) . و ابو جعفر برقى صاحب كتابى است مشتمل بر يكصد باب از ابواب فقه كه در آنها اصول و فروع و توحيد و علل شرعيه مندرج است . و ابن غضائرى گفته است : برقى در سال دويست و هفتاد و چهار وفات كرد . كلام در اين است برقى كدام است : آيا احمد است يا محمد ؟ شيخ طوسى و نجاشى احمد بن خالد را برقى نوشته اند نه پسرش محمد بن احمد را ، و اگر هر دو برقى باشند صحيح است ، و صدوق عليه الرحمه فرمود : ما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن

.


1- .در كتب رجال نسبت به « برقه رود » داده شده ، مانند رجال ابن داود : 272 شماره 447 ، نيز بنگريد به : معجم البلدان 1/390 .
2- .نقد الرجال 1/154 _ 155 ، مجمع الرجال 1/138 .

ص: 190

عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى (1) . مراد اين است : مرحوم صدوق در طريق روايت خود ضبط احمد فرموده است نه محمد ، و حق همين است . و مرحوم سيد بحر العلوم در رساله « رجال » (2) خود شرحى از بنو خالد بن عبدالرحمن نقل فرمود ، و قيد به أبو عبداللّه محمّد بن خالد كرد ، و در اوايل كتاب « مشرق الشمسين » مرحوم شيخ بهائى نيز بيان مشروحى دارد .

[احمد بن مهران]سوم : احمد بن مهران است ، كلينى در « كافى » اخبارى كثيره از وى نقل كرده است و ابن غضائرى او را ضعيف شمرده است .

[عبداللّه رويانى]چهارم : عبداللّه بن موسى رويانى است ، و گويا « رويان » كلارستاق مازندران است (3) .

[ابوعبيداللّه حارثى]پنجم : ابو عبيداللّه بن (4) حارثى است .

[حسن بن زياد آدمى]ششم : حسن بن زياد آدمى رازى است . و ديگر كسانى كه از آن جناب روايت كرده اند در اوايل روايات آتيه خواهى دانست ليكن از اين چند تن ابو سعيد رازى و احمد بن خالد برقى بسيار در كتب رجال مذكور شده اند .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .
2- .الفوائد الرجالية 1/331 به عنوان : بنو خالد البرقى القمى .
3- .در باره رويان بنگريد به : معجم البلدان 3/104 .
4- .كذا .

ص: 191

تحديثٌ لأهلِ الحديث

مطلب نهم : در ذكر جمله اى از علم حديث

مطلع اول : در مذمت زياد و كم كردن حديث است

تحديثٌ لأهلِ الحديثمطلب نهم : [در ذكر جمله اى از علم حديث]چون خواص و عوامِ اين حدود ، از كار و كردار اين ذرّه بى مقدار آگاه اند ، بناءً على هذا آنچه در داعى است و پسنديده مى نمايد خوش است از من بخواهد ، و آن علم به جمله اى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلاماست . و در اين كتاب بعضى از اخبار را به اشاره نقل نمودم و محل احتياج هر حديثى را بيان كردم ، شايد جمعى از اهل فضل و احتياط در اين گونه اشارات و استشهادات تأمل فرمايند ، همانا از اين عثرت و زلّت معذرت مى خواهم و راه عذرى هم براى خود گذارده ام . عجالةً بعد از شرح اين مقدمات موجزه كه راجع به علم درايت و حديث بود در ذيل اين مطلب خدمت اهل حديث ده گونه اطلاعات جديده اى كه دارم عرض مى كنم كه از آنها تعبير به «مطالع» نموده ام .

مطلع اول:در مذمت زياد و كم كردن حديث استدر مذمت زياد و كم كردن حديث است ، قال اللّه تعالى : « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (1) . در كتاب « اختصاص » (2) مرويست كه : ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام از معنى اين آيه سؤال كردند ، فرمودند : « هم المسلمون لآل محمد صلى الله عليه و آله اذا سمعوا الحديث أدّوه كما سمعوه لا يزيدون ولا ينقصون » ، يعنى : « اين بندگانى كه استماع حديث مى نمايند و تابع احسن آن مى باشند مسلمين از آل محمد صلى الله عليه و آله اند يا تسليم كنندگان به آل محمد صلى الله عليه و آله كه در وقتى كه

.


1- .زمر : 17 _ 18 .
2- .الاختصاص : 5 ، بحار الانوار 2/158 ح 1 .

ص: 192

مطلع ثانى : در اينكه حديث آل محمد صعب و مستصعب است

حديث را مى شنوند همان قسم بدون زياده و نقصان اداء مى نمايند » . و ايضاً در « امالى » (1) مرويست كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « كسى كه حديثى از من روايت كند و بداند دروغ است هرآينه يكى از دروغ گويان است » . و در كتاب « بصائر » است : حضرت امير عليه السلام فرمودند : « عليكم بالدرايات لا بالروايات » (2) . و قال : « همة السفهاء بالرواية وهمّة العلماء بالدراية » (3) . در كتاب « غوالى اللآلى » (4) حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « خداوند رحمت كند كسى را كه مقالات مرا بشنود و نگاهدارد و همان را اداء نمايد به نحوى كه شنيده است » . بعد فرمود : « فربَّ حامل فقه ليس بفقيه » (5) و « ربّ حامل فقه إلى من هو أفقه منه » .

مطلع ثانى:در اينكه حديث آل محمد صعب و مستصعب استدر اينكه حديث آل محمّد صلى الله عليه و آله صعب و مستعصب است و بايد در آنها تدبر كرد و اجر يافت . و در كتاب « معانى الاخبار » (6) و « خصال » (7) و « امالى » (8) مرويست از شعيب حداد كه

.


1- .الامالى ، شيخ طوسى : 402 ح 897 ، بحار الانوار 2/158 ح 3 .
2- .در بصائر يافت نشد ، بنگريد به : السرائر 3/640 ، بحار الانوار 2/206 ح 97 .
3- .كنز الفوائد : 194 ، بحار الانوار 2/160 ح 12 ، هر دو با لفظ : « الرواية » ، و « الدراية » .
4- .غوالى اللآلى 4/66 ح 24 و25 ، منية المريد : 371 ، بحار الانوار 2/161 ح 20 .
5- .در چاپ سنگى : فربّ ، يعنى دو روايت را پشت سرهم نقل كرده با حرف عاطفه فاء ، ولى در غوالى چنين دارد : وفي رواية : « رب حامل فقه إلى من هو . . » . در بحار چنين آمده : وفى رواية : فرب حامل . .
6- .معانى الاخبار : 189 ح 1 .
7- .خصال : 624 به لفظ : إنّ امرنا صعب .
8- .الامالى ، صدوق : 52 ح 6 ، بصائر الدرجات : 42 ح 7 ، قرب الاسناد : 21، بحار الانوار 2/183 ح 1.

ص: 193

حضرت صادق عليه السلام فرمود : « ان حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب أو (1) نبى مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للايمان أو مدينة حصينة » . عمرو بن بسيع گفت : از شعيب حداد سؤال كردم : يا ابا الحسن ! مدينه حصينه چه چيز است ؟ گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم فرمود : « قلب مجتمع است » . مرحوم مجلسى در شرح اين بيان فرموده است (2) : مدينه حصينه آن است اوهام باطله و شبهات مضلّه وارد بر آن نشود ، و به جهت شكوك و اهواء خارجه متفرق و پريشان نگردد . وايضاً در كتاب « معانى الاخبار » (3) مرويست كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود به ابراهيم كرخى : « يك حديث بدانى بهتر است ؛ از آنكه هزار حديث بخوانى و روايت كنى ، و نيست كسى از شما فقيه مگر آنكه منفيات احاديث ما را بداند ؛ از آنكه هر كلمه اى از كلمات ما به هفتاد وجه منصرف است » . و در كتاب « علل الشرايع » (4) مرويست : كسى خدمت حضرت ابا محمد صلى الله عليه و آله عريضه اى نوشت و از معنى حديث سابق : « ان حديثنا مستصعب . . » إلى آخره سؤال كرد . جواب مرقوم فرمود : « هيچ ملك نمى تواند متحمّل شود حديث ما را ، پس به ملك ديگر مانند خود مى دهد ، و همين طور پيغمبرى به پيغمبر ديگر ، و مؤمنى به مؤمن ديگر ، وانما معناه أن لا يحتمله فى قلبه من حلاوة ما هو فى صدره حتى يخرجه إلى غيره » . و در كتاب « بصائر » (5) مرويست كه : حضرت صادق عليه السلام به جهت يكى از خدّام خود نوشتند : « اما بعد حديثنا هَيُوب ذَعُور فان كنت ترى انّك تحمله فاكتب إلينا ، والسلام » .

.


1- .در چاپ سنگى : ولا .
2- .بحار الانوار 2/183 .
3- .معانى الاخبار : 2 ح 3 ، بحار الانوار 2/184 باب 26 ح 5 .
4- .در علل الشرايع آنرا نيافتم ، ولى شيخ صدوق آن را در معانى الاخبار :188 ح 1 نقل كرده ، و به نقل از وى در بحار الانوار 2/184 باب 26 ح 6 و وسائل الشيعة 27/93 باب 8 ح 33301 مذكور است .
5- .بصائر الدرجات : 23 باب 11 ح 13 ، بحار الانوار 2/193 باب 26 ح 38 .

ص: 194

مطلع ثالث : در فضل حديث گفتن است

و أيضاً در آن كتاب از حضرت امير عليه السلام مرويست : « ان حديثنا تشمأزّ منه القلوب ، فمن عرف فزيدوهم ومن انكر فذروهم » (1) . أيضاً از آن جناب مرويست : « انّ امرنا صعب مستصعب لا يعرفه الاّ ملك مقرب . . » (2) إلى آخره . و در كتاب « منية المريد در آداب مفيد و مستفيد » (3) از مرحوم شهيد مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمود : « من ردّ حديثنا بلغه عنّا فانا نخاصمه يوم القيامة ، فاذا بلغكم عنّى حديث لم تعرفوا فقولوا : اللّه اعلم » (4) . وقال صلى الله عليه و آله : «من كذب علىَّ متعمداً أو رَدَّ شيئاً امرتُ به فليتبوّء بيتاً فى جهنّم » (5) ، وقال صلى الله عليه و آله : « من بلغه عنّى حديث فكذب به فقد كذِّب ثلاثة : اللّه ورسوله والذى حدّث به » (6) . پس عرض مى كنم : اهل حديث و صاحبان علم ، احاديث آل رسول صلى الله عليه و آله را تا بتوانند محاملى قرار دهند و تأملى نمايند .

مطلع ثالث:در فضل حديث گفتن استدر كتاب « معانى الاخبار » (7) از حضرت امير عليه السلام مرويست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله

.


1- .بصائر الدرجات : 23 باب 11 ح 12 ، بحار الانوار 2/193 باب 26 ح 37 .
2- .روايت به الفاظ مختلف نقل شده ، رجوع كنيد به : بصائر الدرجات : 27 و28 ، تفسير فرات : 427 ، الخرائج 2/793 ، الخصال 2/624 ، مستدرك الوسائل 12/296 باب 23 ح 14131 ، بحار 2/71 باب 13 ح 30 .
3- .منية المريد :372 با اختلاف لفظى ، كنز العمال 10/236 ح 29249 .
4- .ذيل حديث همچنين مضمون روايتى است از امام باقر عليه السلام كه فرموده اند : « ما علمتم فقولوا وما لم تعلموا فقولوا : اللّه اعلم » . رجوع شود به : محاسن برقى 1/206 ح 62 ، كافى 1/42 ح 4 .
5- .منية المريد : 372 ، كنز العمال 10/234 ح 9236 ، مسند ابى يعلى 1/75 ح 73 .
6- .منية المريد :372 ، مجمع الزوائد 1/148 .
7- .معانى الاخبار :374 ح 1 ، من لا يحضره الفقيه 4/420 ح 5919 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/40 ح 94 ، امالى صدوق :247 ح 266 .

ص: 195

فرمودند : « اللهُمَّ ! ارحم خلفائى ، اللهمَّ ! ارحم خلفائى ، اللهمَّ ! ارحم خلفائى » . كسى عرض كرد : يا رسول اللّه ! خلفاء تو كيانند ؟ فرمود : « بعد از اين بيايند جمعى كه حديث و سنت مرا روايت كنند » . و در جلد اول « بحار الانوار » (1) مرويست از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : حضرت امير عليه السلام فرمود : « ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك والاسقام و وسواس الريب ، وحبّنا رضى الربّ تبارك وتعالى » . و مرحوم مجلسى از « محاسن » (2) برقى از جابر روايت كرده است كه : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « سارعوا فى طلب العلم . . » يعنى : « در طلب علم سرعت نمائيد ، قسم به حق آن كسى كه جان من بدست او است كه يك حديث در حلال و حرام از راست گوئى اخذ نمائى بهتر است از دنيا و ما فيها اگر چه تمام آن طلا و نقره باشد ، و خداوند فرموده است : « وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » » (3) . و أيضاً از آن كتاب مرويست : « يك حديث در حلال و حرام بهتر است از آنچه آفتاب بر او طلوع و غروب مى كند » (4) . و بنگرند محدّثين اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام كه رفعت قدر و شأن حديث دانى و خوانى چه قدر است كه بدين گونه تأكيد فرموده اند و تشويق كرده اند . از آن جمله بر اين دو حديث نظر نمايند : در « مجالس » (5) مفيد طاب ثراه مرويست : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « نَفَسُ المهموم لظلمنا تسبيح ، وهمّه لنا عبادة ، وكتمان

.


1- .بحارالانوار 2/145 ح 10 بنقل از محاسن برقى 1/62 ح 83 ، وسائل الشيعة 16/348 ح 21732 .
2- .محاسن 1/227 ح 156 ، بحار الانوار 2/146 ح 14 .
3- .حشر : 7 .
4- .محاسن 1/227 ح 157 ، بحار الانوار 2/146 _ 147 ح 15 .
5- .مجالس ( امالى ) شيخ مفيد : 338 ، امالى شيخ طوسى : 115 ح 178 ، همين مضمون از امام صادق عليه السلام نيز در كافى 2/226 ح 16 منقول است .

ص: 196

مطلع رابع : در اينكه هر حديث را به هر كس نتوان گفت

سرّنا جهاد فى سبيل اللّه » . بعد از آن فرمودند : « سزاوار است اين حديث به آب طلا نوشته شود » . حديث ديگر أيضاً : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اى پسر مارد ! واللّه آتش نمى خورد قدمى را كه غبار آلوده شود در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام چه پياده رفته باشد يا سواره » آنگاه فرمود : « يابن مارد ! اين حديث را به آب طلا بنويس » (1) . و مرحوم مجلسى فرمود : ممكن است به اين دو حديث استدلال كنيم به جواز كتابت حديث به طلا ، وليكن ظاهراً غرض امام عليه السلام بيان رفعت شأن خبر و حديث است و معنى حقيقى منظور نيست (2) . در امثال اين اطلاقات عجالتاً اين چند حديث موجز را براى ميمنت نگاشتم تا خوانندگان قدر هر حديث و روايت آن را بدانند .

مطلع رابع:در اينكه هر حديث را به هر كس نتوان گفتدر جلد اول « بحار الأنوار » مرويست از ابو بصير كه گفت : از حضرت باقر عليه السلام شنيدم فرمودند : « خداوند سبحان سرّى را به جبرئيل سپرد ، و جبرئيل هم به حضرت رسول صلى الله عليه و آله سپرد ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله هم به حضرت امير عليه السلام سپرد ، و حضرت امير عليه السلام هم به هر كس خواست به يك يك از فرزندانش سپرد ، و شماها آن سرّ را در سر راه ها و كوچه ها مى گوئيد ! » (3) . و اين بيان قدح و ذمّ است براى كسانى كه اسرار و احاديث آل رسول صلى الله عليه و آله [را ]همه جا نقل مى نمايند .

.


1- .تهذيب الاحكام 6/21 ح 49 ، منتهى المطلب ( چاپ تبريز ) 2/890 ، وسائل الشيعة 14/377 ح 19421 ، مصباح الزائر : 24 ، بحار الانوار 2/147 ح 17 .
2- .بحار الانوار 2/147 ذيل ح 17 .
3- .بحار الانوار 75/351 ، معجم رجال الحديث 7/112 .

ص: 197

در حديث سلمان است كه از عذاب قبر و اهوال آن خبر داد

وقال الصادق عليه السلام : « ليس منّا من أذاع حديثنا فانه قَتَلَنا قَتْلَ عمدٍ لا قَتْلَ خطأ » (1) .

در حديث سلمان است كه از عذاب قبر و اهوال آن خبر دادو در آن كتاب مرويست از زيد شحّام كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد از عذاب قبر ؟ فرمود : حضرت باقر عليه السلام خبر داد : « مردى آمد به نزد سلمان فارسى و گفت : مرا حديث بگوى ، سلمان ساكت شد . باز اعاده كرد ، سلمان سكوت نمود . پس آن مرد برگشت و اين آيه را مى خواند : « الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ » (2) . ملخّص از معنى مذمت كسانيست كه كتمان بيّنات و حديث مى نمايند . پس سلمان فرمود : اى مرد ! بيا . چون مراجعت كرد فرمود : ما اگر امينى بيابيم هرآينه حديث مى گوئيم و خبر مى دهيم ليكن مهيّا شو از براى منكر و نكير در وقتى كه به خانه قبر تو بيايند و سؤال نمايند از پيغمبر تو اگر شك كرده باشى يا مسامحه و مماطله در آن ، آن گاه بر سرت گرزى زنند كه خاكستر شوى ، پس در قبر معذّب خواهى شد » (3) . و أيضاً در آن كتاب روايت است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « من از براى مردى حديث مى گويم و مى رود آن مرد همان نحوى كه از من شنيده است بعينه خبر مى دهد ، مع ذلك لعن بر آن مرد حلال است و تبرّى از وى لازم » (4) . و مراد امام عليه السلام در اين فقره آن است : آن مرد از براى كسى كه متحمّل نيست

.


1- .بحار الانوار 2/79 ح 72 ، الاختصاص : 32 ، قريب به آن در كافى 2/371 .
2- .بقره : 159 .
3- .بحار الانوار 2/76 و6/235 ، تفسير العياشى 1/71 ، مستدرك الوسائل 12/295 ح 14126 .
4- .بحار الانوار 2/79 ح 75 .

ص: 198

و صلاحيّت ندارد حديث مى گويد (1) . پس عرض مى كنم : نقل بعضى از احاديث ، القاء شبهه است در قلوب مستضعفين كه چاره آن بسيار مشكل است ، و نبايد به هر كس هر حديث و خبرى را خبر داد و گفت . بلى در حديث است : « عالمى كه علم خود را كتمان نمايد فرداى قيامت مبعوث مى شود و از هر بوئى بوى او بدتر است ، و هر دابّه اى از دواب زمين از كوچك و بزرگ او را لعنت كنند » (2) . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « إذا ظهَرتِ البدعة فى أمَّتى فَلْيُظْهرِ العالِمُ عِلْمَهُ فَإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعنَةُ اللّهِ » (3) . همانا جواب : در حديث سابق سلمان فرمودند اشخاص مختلفند در استماع اسرار و احاديث آل رسول عليهم السلام . و حضرت رضا عليه السلام به يونس بن عبدالرحمن كه شكايت از وقيعه اصحاب كرد فرمودند : « دارِهِمْ فاِنَّ عقولَهُم لا تَبْلُغ » (4) . يعنى : با ايشان مدارات كن كه عقلهايشان نمى رسد . خلاصه : مراد از حديث گفتن در اينگونه احاديث خبردادن از احاديث مشكله و اخبار [. . .] (5) آل عصمت و طهارت عليهم السلام است يعنى : در اين گونه كلمات و مقالات حديث گفتن عموم دارد .

.


1- .مستفاد از بيان مرحوم علامه مجلسى در ذيل حديث پيشين .
2- .بحار الانوار 2/72 ح 36 به نقل از محاسن برقى 1/231 ح 177 ، وسائل الشيعة 16/270 ح 21539 .
3- .كافى 1/54 ح 2 ، دعائم الاسلام 1/2 ، علل الشرايع 1/236 ح 1 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/103 ح 2 ، محاسن : 231 ح 176 ، وسائل الشيعة 16/269 ح 21538 .
4- .التحرير الطاوسى :623 ، اختيار معرفة الرجال : 488 ش 929 ( 2/783 چاپ آل البيت ) ، تهذيب المقال ، ابطحى 1/274 .
5- .كلمه اى در متن ناخواناست .

ص: 199

مطلع خامس : در اينكه حديث را بايد از اهل حديث اخذ كرد

توضيح هر يك بر حسب قرائن و أمارات و متعلّقات آنها مى شود مانند قول حضرت عيسى عليه السلام به بنى اسرائيل : « لا تُحَدِّثُوا [بالحكمة ]الجُهّالَ (1) فتظلموها ولا تمنعوها [اهلَها ]فتظلموهُمْ » (2) . و اين باب طويل الذيل است ، « مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً » (3) .

مطلع خامس:در اينكه حديث را بايد از اهل حديث اخذ كرددر « بحار الأنوار » (4) مرويست : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام از براى على بن سويد سائى در زندان مرقوم فرمودند : « معالم دين خود را اخذ مكن از غير شيعيان ما و اگر نه دينت را از خائنين اخذ كرده اى ، آن كسانى كه به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و به امانات ايشان خيانت كرده اند و كتاب خدا را تحريف و تبديل داده اند . پس بر ايشان لعنت خداوند و لعنت رسول صلى الله عليه و آله و لعنت پدران و لعنت من و لعنت شيعيان تا روز قيامت باد ! » . و در حديث ابا جعفر عليه السلام است : « كلّما لا يخرج من هذا البيت فهو باطل » (5) . و كلينى (6) روايت كرده است : توقيعى به خطّ شريف حضرت صاحب الامر عليه السلام بيرون

.


1- .در چاپ سنگى : لا تحدثوا بالجهّال .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/400 ح 5858 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 486 ، معانى الاخبار : 196 ح 2 ، روضة الواعظين : 466 .
3- .كهف : 17 .
4- .بحار الانوار 2/82 ح 2 به نقل از رجال كشى 1/7 ( چاپ آل البيت ) ، وسائل الشيعة 27/150 ح 33457 .
5- .بصائر الدرجات :531 ح 21 ، وسائل الشيعة 27/74 ح 33236 ، الفصول المهمة 1/526 ح 769 .
6- .روايت را صدوق در اكمال الدين : 484 ح 4 از محمد بن يعقوب ( كلينى ) از اسحاق بن يعقوب نقل كرده ، شيخ طوسى نيز در كتاب الغيبة : 176 سند را به محمد بن يعقوب رسانده ولى روايت در كافى يافت نشد . نيز رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 27/140 ح 33424 ، الفصول العشرة : 10 ، الفصول المهمة 1/539 ح 2 .

ص: 200

مطلع سادس : در اينكه احاديث ائمه طاهرين عليهم السلام از حضرت ختمى ماب صلى الله عليه و آلهاست

آمد كه فرمودند : « اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فانهم حجّتى عليكم وأنا حجّة اللّه » . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « علماء ورثه انبياء هستند ، و انبياء درهم و دينار ارث نگذاردند بلكه احاديث ارث گذاردند ، هر كس چيزى از آن احاديث اخذ كند هرآينه بهره اى برده است ، پس نگاه كنيد علم را از كه اخذ مى كنيد ، پس در ميان ما اهل بيت در هر پشتى عدولى هستند كه برمى دارند تحريف غالين و امتحان مبطلين و تأويل جاهلين را » الخبر (1) . عن الصدوق ، عن الصادق عليه السلام : « كذب من زعم أنه من شيعتنا وهو متمسّك بعروة غيرنا » (2) . وأيضاً مرويست : اين آيه كريمه « اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ » (3) در حق كسانيست كه احاديث را از اهلش اخذ نمى نمايند .

مطلع سادس:در اينكه احاديث ائمه طاهرين عليهم السلام از حضرت ختمى ماب صلى الله عليه و آله استدر كتاب « اختصاص » از جابر جعفى مرويست كه : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اى جابر ! اگر ما حديث بگوئيم از براى شما براى خودمان هلاك مى شويم ، وليكن احاديث حضرت رسول صلى الله عليه و آله در نزد ما مخزونست چنانكه طلا و نقره در نزد كسانى كه

.


1- .دعوات راوندى : 63ح 157 ، كافى 1/32 ح 2 ، بحار الانوار 2/151 ح 31 ، بصائرالدرجات : 10 ح 1 ، اختصاص : 3 .
2- .اين حديث را شيخ صدوق در صفات الشيعة : 3 نقل كرده و قريب به همين مضمون را در معانى الاخبار : 399 ح 57 ( به لفظ «يعرفنا» بجاى «من شيعتنا» ) روايت كرده است ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 27/117 ح 33359 .
3- .توبه : 31 .

ص: 201

گنج كنند » (1) . و در كتاب « بصائر » (2) از فضيل از ابى جعفر عليه السلام مرويست كه فرمود : « لو اَنّا حدثنا برأينا ضللنا كما ضلّ من كان قبلنا ، ولكن حَدَّثنا نبيُّه من ربنا وبيَّنَهُ لنا » . و در كتاب « جامع الاخبار » بدين گونه است : عن أبى جعفر عليه السلام أنه قال : « انا على بيّنة من ربّنا بيَّنها لنبيّه صلى الله عليه و آله فبيَّنها نبيّه صلى الله عليه و آله لنا ، فلولا ذلك كُنّا كهؤلاء الناس » (3) . أيضاً در كتاب « اختصاص » (4) و « بصائر » (5) است از حضرت ابو الحسن عليه السلام سؤال كردند : شما هر آنچه مى گوئيد از كتاب و سنت است يا از رأى خودتان چيزى مى فرمائيد ؟ فرمودند : « هر چه مى گوئيم از كتاب و سنت است » . و أيضاً در كتاب « بصائر » (6) است شخصى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : امام عليه السلام از چه فتوى مى دهد ؟ فرمود : «به كتاب خدا» . عرض كرد : اگر در كتاب نباشد ؟ فرمود : «به سنّت رسول صلى الله عليه و آله » . عرض كرد : اگر در كتاب و سنت نباشد ؟ فرمود : «نيست چيزى كه در كتاب و سنت نباشد » . پس آن جناب زمانى مكث كرد و فرمود : « يوفِّقُ ويسدِّدُ وليسَ كما تَظُنُّ » . مرحوم مجلسى فرمود : معنى يوفّق ويسدّد أى لا يعلم من الكتاب والسنة لئلاّ ينافى الاخبار السابقة واوّل (7) هذا الخبر أيضاً (8) . و در كتاب « محاسن » (9) برقى مروى است حضرت باقر عليه السلام فرمود به بريد عجلى : مراد

.


1- .اختصاص شيخ مفيد : 280 ، بحارالانوار 1/115 و2/172 ح 3 ، بصائر الدرجات : 320 ح 4 .
2- .بصائر الدرجات : 319 ح 2 ، الفصول المهمة 1/531 باب 16 ح 780 ، بحار 2/172 ح 2 .
3- .بصائر الدرجات : 321 ح 9 ، اختصاص : 281 ، بحار الانوار 2/173 ح 7 .
4- .اختصاص : 281 .
5- .بصائر الدرجات : 321 ح 1 ، بحار الانوار 2/174 ح 8 به نقل از اختصاص و بصائر .
6- .بصائر الدرجات : 408 ح 4 ، بحار الانوار 2/176 ح 17 .
7- .در چاپ سنگى : « ما دلّ » بجاى « و اول » .
8- .بحار الانوار 2/176 ح 17 .
9- .در محاسن برقى يافت نشد . بنگريد به : بصائر الدرجات : 536 ح 41 ، مختصر بصائر الدرجات : 64 ، بحار الانوار 2/178 ح 25 به نقل از بصائر .

ص: 202

مطلع سابع : در اينكه حديث نبوى صلى الله عليه و آله مأخوذ از كتاب اللّه است

از آيه « صُحُفاً مُّطَهَّرَةً » آن احاديث ماست كه پاك است از دروغ . و ايضاً در كتاب « محاسن » (1) برقى است : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « إنّ اللّه برأ محمّداً صلى الله عليه و آله من ثلاثٍ : أن يتقوّل على اللّه ، أو ينطق عن (2) هواه ، أو يتكلّف » . و مرحوم مجلسى (3) فرمود : مراد از « تقول » افتراء بر خداست كقوله تعالى : « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ » (4) وتقوّل آن قول متكلّف است ايضاً . « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى » (5) اشاره به معنى سابقه است و معنى تكلّف آن تصنّع است كقوله تعالى : « وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ » (6) وآن ادعاء ما ليس بأهله (7) است .

مطلع سابع:در اينكه حديث نبوى صلى الله عليه و آله مأخوذ از كتاب اللّه استدر كتاب « محاسن » (8) برقى است حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « ايها الناس ! إذا حدّثتم عنّى الحديث فانحلونى أهنَأَه وأَسْهَلَه وأَرشدَه ، فإن وافق كتاب اللّه أنا قلته وان لم يوافق كتاب اللّه فلم اقله » . يعنى : اى مردمان در وقتى كه شما حديث گوئيد از من به حديثى پس اخذ نمائيد و بگيريد گواراتر و آسان تر آن را پس اگر موافق با كتاب خدا شد من گفته ام و اگر موافق نشد من نگفته ام . مرحوم مجلسى در شرح اين حديث فرمود : « نحلة » در كلمه « فانحلونى » به معنى

.


1- .محاسن برقى 1/271 ح 362 ، بحار الانوار 2/178 ح 26 .
2- .چاپ سنگى : « من » .
3- .بحار الانوار 2/178 .
4- .حاقه : 44 .
5- .نجم : 3 .
6- .ص : 86 .
7- .در بحار : من اهله .
8- .محاسن 1/221 ح 131، بحار 2/242 ح 40 .

ص: 203

عطيه است ، و آن كنايت از قبول قول و سهولت اخذ به آن امر امام عليه السلام است . و محتمل است اين صفات قايم مقام مصدر باشد أى انحلونى اهنأ نحلٍ واسهله وارشده ، و حاصل مراد آن است : آنچه بر شما وارد مى شود به احسن قبول ، قبول نمائيد (1) . و أيضاً در آن كتاب روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « كل شى ء مردود إلى كتاب اللّه والسنة وكل حديث لا يوافق كتاب اللّه فهو زخرف » (2) . و در « نهج البلاغه » (3) از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در آن عهدى كه براى مالك اشتر مرقوم فرمودند : « واردد إلى اللّه ورسوله صلى الله عليه و آله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الأمور فقد قال اللّه تعالى لقوم أحبّ ارشادهم « يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ » (4) فالردّ إلى اللّه الأخذ بمحكم كتابه والردّ إلى الرسول الأخذ بسنّته (5) الجامعة غير الفرقة » (6) . وكلمه «يضلعك » در حديث در صورتى كه به ظاء مشاله باشد به معنى ميل و عجز و تأخير است و اگر به ضاد اخت الصاد باشد بمعنى سنگينى است مى گويند : يضلعك أى يثقلك ، يعنى : هر آنچه بر تو سنگين شود تا تو را عاجز نمايد كتاب خدا و سنت رسول را بخواه و بگير و چنگ بزن (7) .

.


1- .بحار الانوار 2/242 ذيل ح 40 .
2- .بحار الانوار 2/242 ح 37 ، الحق المبين ، فيض كاشانى : 9 ، المحاسن 1/219 _ 220 ح 128 ، مشكاة الانوار : 266 .
3- .نهج البلاغة 3/93 خطبه 53 ، عهدنامه مالك اشتر .
4- .نساء : 59 .
5- .در چاپ سنگى : بسنة .
6- .نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 27/120 ح 33370 ، امالى شيخ طوسى 1/236 ، تحف العقول : 84 ، مستدرك الوسائل 13/165 ، بحار 33/605 .
7- .رجوع كنيد به : نهايه ابن اثير 3/96 ماده ( ضلع ) ، لسان العرب 8/227 ، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة 17/55 وجه خواندن به ( ضاد ) را بر (ظاء ) ترجيح داده است .

ص: 204

مطلع ثامن : در اينكه محدث عمل خود را به حديث احاديث كتب اربعه قرار دهد اصوب است

و حق تعالى در سوره انعام فرموده است : « مَا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ » (1) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « خداوند اباء دارد چيزى را بدون اسباب جارى كند ، پس هر چيزى را سببى است ، و هر سببى را شرحى ، و هر شرحى را مفتاحى و هر مفتاحى را علمى و از براى هر علمى بابى ناطق قرار داد هر كس آن باب را شناخت خدا را شناخته است و هر كس منكر شد خدا را منكر شده است » آنگاه فرمود : « ذلك رسول اللّه ونحن » يعنى : « اين باب پيغمبر است و ما اهل بيتيم » (2) . پس همه چيز در قرآن است و راه شناسائى قرآن كما كان از احاديث اهل بيت طاهرين عليهم السلاماست . بعبارة اخرى : سنت و حديث بيان و شرح كتاب اللّه است و براى ماها مردم آنچه راجع بتكليف است و واجب از قرآن استخراج شده است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اولاد معصومين آن بزرگوار برآورده اند و القاء كرده اند و فهمانيده اند . اما آنچه راجع نيست به احكام تكليفيه از بطون و حقايق قرآنيه فهم آنها در خدمت خودشانست . بلى هر آنكه نزديكتر است بر حسب معنى به ائمه هدى عليهم السلام نزديكتر است به فهميدن بعضى از معانى آيات كريمه .

مطلع ثامن:در اينكه محدث عمل خود را به حديث احاديث كتب اربعه قرار دهد اصوب استبدان اين چهار كتاب خلاصه اى از اصول اربعمائه اند و طرق روايات و اسانيد علماء حاضرين و متقدمين منتهى مى شود به اين چهار كتاب و سابقاً اشاره اى نمودم در ضمن

.


1- .انعام : 38 .
2- .بصائر الدرجات : 26 ح 1 و2 .

ص: 205

در توصيف كتاب مستطاب اصول كافى است و كتاب من لا يحضره الفقيه

يكى از مطالب مسطوره . پس خوبست محدثين زمان ما غفلت نورزند و از اين چهار كتاب نگذرند كه اغلب احكام از مسائل حلال و حرام با لوازمات اين دين و مكمّلات و متمّمات اين مذهب در اين چهار كتاب مندرج و مندمج است و بيايد احصاء تمام احاديث و اخبار در شرح احوالشان . و براى عوام اخبارى كه مرحوم مجلسى از اين طرق به طريق فارسى روايت كرده است كفايت است ليكن امور خارجه در فهم معانى احاديث و علم آن لازم است كه فرقى بين فارسى و عربى نمى كند .

در توصيف كتاب مستطاب اصول كافى است و كتاب من لا يحضره الفقيهاما كتاب اول : « اصول كافى » است مؤلف آن مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى است و احوال وى را در شرح احوال مجتهدين علماء كلين بعد از اين شرح مى دهم و اين كتاب در غيبت صغرى نوشته شده است ، و زمان مؤلف آن متصل و قريب به زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلامبوده است ، و هر راوى كه مرحوم كلينى مانند ابن محبوب و فضل بن شاذان و ابن أبى عمير و محمد بن اسماعيل توثيق كرد آن موثق است و هر كه را آن مرحوم توثيق نمايد محض اعتماد به وى و نقل روايت كثير از راوى همان حجت است . و مرحوم مجلسى در « اربعين » در حديث سى و پنجم در احوال بندقى نيشابورى كه محمد بن اسماعيل است و مرحوم كلينى او را توثيق كرده است فرمود : إنّ رواية الكلينى عنه فى اكثر الاخبار التى اوردها فى « الكافى » واعتماده عليه يدلّ على ثقته وعدالته وفضله .

.

ص: 206

و مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » (1) يكى از اسباب وثاقت راوى را اكثار روايت كلينى دانسته است و عبارت او است : ومنها اكثار الكلينى الرواية عن رجل أو « الفقيه » . و يكى ديگر : بودن روايت راوى است در « كافى » : ومنها وجود الرواية فى« الكافى » (2) . و يكى ديگر روايت راوى معمول به باشد در نزد كسانى كه عمل به خبر واحد نمى نمايند مانند مرحوم سيد مرتضى و ابن ادريس (3) . خلاصه ، كتاب دوم « من لا يحضره الفقيه » است ، مؤلف آن مرحوم صدوق محمد بن بابويه قمى است و عجب آن است در كتاب مذكور صدوق عليه الرحمه فرموده است : انى لا اورد [فى] هذا الكتاب الا ما افتى به واحكم بصحّته وهو حجةٌ بينى وبين ربّى (4) . يعنى : هر چه در اين كتاب ايراد مى كنم همه را فتوى مى دهم و حكم به صحت مى كنم و آن كتاب حجت است بين من و بين پروردگار من . و مرحوم كلينى هم در اول « اصول كافى » 5 فرمود به آن كسى كه خواهش از تأليف كتاب نمود : انك تحبّ أن يكون عندك كتاب كاف مجمع 6 من جميع فنون علم الدين والعمل به ، بالآثار الصحيحة عن الصادقين ، يعنى : تو مى خواهى و دوست دارى در نزد تو كتابى جامع تمام فنون علم دين باشد و عمل به آن مطابق با آثار امامين حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام ، وقد يسّر اللّه وله الحمد تأليف ما سألت وأرجو أن يكون بحيث توخّيت . و بيايد شرح حال صدوق إن شاء اللّه تعالى .

.


1- .قوانين الاصول : 485 .
2- .من لا يحضره الفقيه 1/3 ، نيز بنگريد به : وافيه ، فاضل تونى : 262 .
3- .كافى 1/8 خطبه كتاب ، وافيه تونى : 262 .
4- .در كافى : يجمع .

ص: 207

در تعريف كتاب تهذيب و استبصار مرحوم شيخ طوسى

در تعريف كتاب تهذيب و استبصار مرحوم شيخ طوسىسوم و چهارم : از مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمه است و آن « تهذيب » و « استبصار » است ، و شيخ مرحوم بعد از صدوق است چنانكه صدوق بعد از مرحوم كلينى است و شيخ طوسى طريق روايتش منتهى به صدوق است چنانكه در « فهرست » (1) خود در ترجمه حال صدوق عليه الرحمه فرمود : صدوق را سيصد مصنّف و مؤلّف است كه به تمام كتابها و مؤلفات وى جماعتى از اصحاب ما خبر داده اند از آن جمله شيخ ابو عبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان و أبو عبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى (2) و ابو الحسين بن جعفر بن حسن بن حسكه قمى و ابو زكريا محمد بن سليمان حمرانى است پس ظاهر شد اجمالاً مرحوم شيخ از مرويّات مرحوم صدوق روايت كرده است چنانكه لاحقين بعد از مرحوم شيخ . عجالةً عرض مى كنم : اين چهار كتاب به صواب ديد اهل سداد و صواب بهتر است از كتب ديگر ؛ از آنكه عمل و اعتماد تمام علماء اين مذهب بر احاديث آنها بوده است و هست و اهل علم هزار سال است بر اخبار و آثار كتابين « كافى » و « فقيه »توغّل و تأمّل فرموده اند و نتوانسته اند خدشه و خللى وارد آورند . پس تجاوز از آن دو كتاب و كتابين مرحوم شيخ جايز نيست اگر چه دانسته كه نمى توان بر صحت هر حديثى كه در كتب اربعه است اعتماد نمود و گفت اين حديث خاص قطعاً از معصوم است ؛ از آنكه غير معصوم را سنوح سوانح و وقوع وقايع از غفلات و زلاّت و اشتباهات با احتمال اختلاط اخبار از فريقين ظاهر است ، يعنى نمى توان حكم بقطعية الصدور بودن اخبار و احاديث كليه چه از كتب أربعه و غيرها از ائمه معصومين عليهم السلامنمود و بر آن عمل را طريق قاطع جازم قرار داد مگر آنكه فتواى مفتى و رأى مجتهد كه مستدرك ومستنبط است تو را امر نمايد ، و العهدة عليه .

.


1- .فهرست شيخ طوسى : 156 شماره 695 .
2- .در چاپ سنگى : غفارى .

ص: 208

مطلع تاسع : در اينكه براى حديث دان فوائد كثيره است

پس مذهب ظنى الصدور و ظنى الدلاله بودن سنت اصلى است اصيل و حقى است واضح و همانا تقرير احاديث براى ارشاد و هدايت عباد مانند تأليف آنها سبب نمى شود كه بگوئيم روايات قطعية الصدور از ائمه طاهرين اند و اگر قلم را جارى نمايم بر اينگونه سخنان پايان ندارد و اصولى مضبوطه از اقاويل ملحوظه علماء معاصرين و سابقين مى شود .

مطلع تاسع: در اينكه براى حديث دان فوائد كثيره استدر كتاب « تفسير امام حسن عسكرى » (1) و كتاب « احتجاج » (2) مرويست كه حضرت امير عليه السلام فرمود : هر كس مسكين و ضعيفى را در دين و معرفتش تقويت و تأييد كند و ناصب مخالفى را افحام و الزام نمايد خداوند به وى تلقين مى كند آن وقتى كه به قبرش مى رود تا بگويد : « اللّه ربّى و محمّد نبيىّ وعلىّ وليىّ والكعبة قبلتى والقرآن بهجتى وعدّتى والمؤمنون اخوانى » . « پس خداوند مى فرمايد : اى بنده من به حجت و برهان حق را ظاهر كردى اكنون اعلى درجات جنان براى تو واجب است پس قبرش انزه رياض جنت مى شود » (3) . وأيضاً در اين دو كتاب (4) مسطور است مردى خدمت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام هديه اى آورد آن جناب فرمودند : « در عوض اين هديه كدام از اين دو را مى خواهى : بيست هزار درهم به تو بدهم يا به روى تو بگشايم درى از علم كه فلان ناصبى كه در شهر تو است از آن مقهور شود ، ضعفاء اهل آن شهر از شرّ وى نجات يابند ؟ اگر خوب اختيار كردى هر دو از براى تو است و اگر نه مخيّرى هر كدام را مى خواهى بخواه » ، عرض كرد :

.


1- .تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 346 ح 228 .
2- .احتجاج 1/10 .
3- .نيز بنگريد به : بحار الانوار 2/7 ح 14 .
4- .احتجاج 1/11 ، تفسير الامام الحسن العسكرى : 348 ح 230 .

ص: 209

مطلع عاشر : در جواز نقل احاديث عامه اگر معارض نباشد

ثواب من در مغلوبيّت و مقهوريّت ناصبى و استنقاذ ضعفاء از دست او بيشتر است و قدر آن از بيست هزار درهم افزون . فرمود : « بلى به بيست هزار هزار درهم » عرض كرد : چگونه اَدْوَن را بخواهم و افضل را بگذارم ؟ فرمود : « خوب اختيار كردى پس كلمه اى به وى تعليم كرد و بيست هزار درهم هم مرحمت نمود ، پس مرخص شد و بدان كلمه آن ناصب را ملزم كرد . پس از زمانى كه شرفياب حضور آن بزرگوار گرديد آن جناب فرمود : اى مرد ! منفعت احدى مانند منفعت تو نيست ؛ از آنكه تو كسب كرده اى مودّت و دوستى خدا را اوّلاً ، و مودت محمد و على را ثانياً ، و مودت دوستى آل طاهرين ايشان را ثالثاً ، و مودت ملائكه را رابعاً ، و مودت اخوان مؤمنين را خامساً ، و كسب كرده اى بعد هر مؤمن و هر كافر چيزى كه افضل از دنياست هزار مرتبه فهنيئاً ثم هنيئاً لك » (1) . پس عرض مى نمايم : غلبه و الزام بر نواصب و طواغيت از اهل كفر بواسطه دانستن علوم و احاديث آل محمد عليهم السلام است و ثمره آن ارشاد بندگان و استنقاذ ضعفاء و مساكين است از تيه غوايت و خسران . و آيه كريمه « وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً » (2) شاهد مدعى است .

مطلع عاشر:در جواز نقل احاديث عامه اگر معارض نباشددر اينكه احاديث عامه را توان نقل نمود يا نه . بدان علماء عامه وضع و جعل احاديث را بنا بر مذهب خودشان جائز مى دانند و هر آنكه از طريق ايشان آگاه است مى داند چه عرض مى كنم ، و حكايت سمرة بن جندب و اختلاف وى در روايت نبوى صلى الله عليه و آله به امر معاويه به ازاء چهار صد هزار درهم معروف

.


1- .نيز رجوع شود به : بحار الانوار 2/8 _ 9 ح 16 .
2- .مائده : 32 .

ص: 210

و مشهور است ، و تغيير معانى آيات و تأويل بعضى از آنها در ذمّ حضرت امير عليه السلام و مدح قاتل آن بزرگوار در كمال وضوح است . بلى مرحوم شيخ طوسى فرموده است : جائز است عمل به اخبارى كه اماميه در كتب متداوله دائره مدوَّن فرموده اند و عمل اصحاب هم بر همين است ، و اخبار سنّيان در صورتى كه از معارض سالم باشد نيز چنين است (1) . و در « عده » (2) فرمود : جائز است عمل به اخبار مخالفين در وقتى كه از امامهاى ما روايت نمايند ، و در روايات اصحاب ما هم مخالف و معارضى نداشته باشد ، و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « لو انزلت بكم حادثة لا تجدون حكمها فيما روى عنّا فانظروا إلى ما رووه عن على عليه السلام فاعملوا به » 3 . يعنى : اگر حادثه اى بر شما نازل شود و حكمى از براى آن ندانيد در آنچه روايت شده است از ما اهل بيت ، پس نظر كنيد به آنچه روايت از حضرت امير عليه السلام كرده اند ، آنگاه عمل نمائيد . و عمل طائفه بر روايت حفص بن غياث و غياث بن كلوب و نوح بن دراج و سائرين از عامه است كه از ائمه طاهرين عليهم السلام روايت نموده اند و منكر نشده اند و خلاف هم ظاهر نشده است ، عجالتاً از هر گونه تسامح در اخبار توان تحمل كرد و از هر طريقى هم تأمل محتمل است مگر از اين طريق و آنكه اجتهاد در برابر نص كند و عقيده اش بر جعل و وضع حديث باشد پس از طريق ايشان نبايد رفت و بر حديث ايشان هم نبايد اعتماد نمود كه آنچه اينان و اين فتره دونان كرده اند و بر آن رفته اند از اصول و فروع مشركان و كافران فرا گرفته اند رفته اند و برفته اند .

.


1- .عدة الاصول 1/379 چاپ آل البيت عليهم السلام ، 1/149 تحقيق انصارى .
2- .بحار الانوار 2/253 ، الاصول الاصيلة : 103 ، قوانين الاصول : 458 ، الفصول المهمة 1/574 باب 29 ح 1 .

ص: 211

در ثواب آنكس چهل حديث حفظ كند و اجر آن و معانى چهل حديث

و ديگر اعتمادى كه مرا در اين زمان بر بعضى كتابهاى سنّيان است شايد به اخبار برخى از ابناء زمان خودمان نباشد ؛ از آنكه قليلى از سنّيان احاديثى كه از ائمه طاهرين عليه السلام بيان كرده اند كه هر يك از آن را با احاديث شيعه موافق و مطابق يافته ايم اما ديگران اعتماد به اخبار سنيان كرده اند و در كتابهاى شيعه با آنكه مطابق آنرا نيافته اند ياد كرده اند .

فيمن حفظ اربعين حديثاًدر ثواب آنكس چهل حديث حفظ كند و اجر آن و معانى چهل حديثبدان هر يك از علماء قدماء اماميه كه مشرب و مذهب خود را بر نشر احاديث آل رسول عليهم السلام قرار داد براى ميمنت و حسن خدمت به شرع و شريعت چهل حديث از احاديث صحيحة الاسناد نبوياً أو إمامياً انتخاب كرده من اوله إلى آخره شرحى نوشت ، و آنچه با دقت نظر و حقايق آن يافت نگاشت و به همين طريق علماء سنت و جماعت هم مشى كردند و كتابهائى كه موسوم به « اربعين » است از فريقين بسيار است ، و جهت اقتصار به عدد اربعين براى روايت نبويّه صلى الله عليه و آله است كه مأخذ و سند عامه و خاصه است . اما روايت عامه بدينگونه است : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله « من قرأ على امّتى أربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » (1) . و معنى آن واضح است . اما در كتب خاصّه مرويست از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله : « من حفظ اربعين حديثاً من السنّة كنت له شفيعاً يوم القيامة » (2) .

.


1- .الجامع الصغير 2/595 ح 8636 با لفظ « من حفظ » بجاى « من قرأ » ، نيز فيض القدير 6/154 ، در منية المريد شهيد ثانى نيز ص 371 اين روايت آمده و در حاشيه به پاره اى از منابع ارجاع شده است .
2- .ينابيع المودة 2/271 ضمن ح 772 ، خصال : 542 ح 16 ، وسائل الشيعة 27/94 ح 33303 ، بحار 2/154 ح 4 ، اين روايت در طرق عامه نيز آمده مانند : كشف الخفاء عجلونى 2/246 ، الكامل الضعفاء 1/330 ، الجامع الصغير 2/595 ح 8636 ، كنز العمال 10/225 .

ص: 212

در اينكه مراد از چهل حديث فضائل ائمه طاهرين است

و در جلد اول « بحار الانوار » (1) تعداد چهل چيز فرموده است از اصول و فروع مانند ايمان به خدا و قيام به صلاة وامثال آن . و در حديث ديگر است : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » (2) . و در حديث ديگر است : « من حفظ اربعين حديثاً من أحاديثنا من الحلال والحرام [بعثه اللّه يوم القيامة فقيهاً عالماً ولم يعذبه] (3) » .

در اينكه مراد از چهل حديث فضائل ائمه طاهرين استو محمّد بن ادريس شافعى رئيس طائفه شافعيه گفته است : مراد از چهل حديث فضائل و فواضل آل محمّد است ، يعنى : هر كس چهل حديث از فضيلة و منقبت ايشان حفظ كند شفيع وى حضرت رسول است (4) . و عجب است احمد بن حنبل رئيس فرقه حنابله گفته است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم از آن جناب سؤال كردم : مراد از چهل حديث چيست ؟ آيا در مسائل حلال و حرام است يا در اصول دينيه و عقايد يقينيّه يا در فضايل اهل بيت تو ؟ فرمودند : « حق همان است كه ابن ادريس گفته است » (5) .

.


1- .در باره اين حديث مفصل رجوع كنيد به : بحار الانوار 2/154 ح 7 ، اين چهل حديث از وصايا و سفارشات حضرت نبوى به جناب علوى صلوات اللّه عليهما وآلهما مى باشد . اصل روايت در خصال شيخ صدوق : 543 ح 19 مروى است .
2- .كافى 1/49 ح 7 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 488 ، وسائل الشيعة 27/79 ح 33250 .
3- .خصال صدوق : 542 ، وسائل الشيعة 27/95 ح 33306 ، بحار الانوار 2/154 ح 6 .
4- .ينابيع المودة 2/271 ح 772 .
5- .أمان الأمة من الاختلاف ، صافى : 214 به نقل از ابن أبى الفوارس در « اربعين » خود ، قريب بدين مضمون در ينابيع المودة 2/271 منقول است ، درباره اختلاف اقوال نسبت به مضمون چهل حديث رجوع شود به : فيض القدير 6/154 .

ص: 213

در معنى حفظ چهل حديث است از مرحوم مجلسى و ملا صدرا طاب ثراهما

و حكم به صحت اين خواب توان كرد براى اتمام حجت تا از براى بيننده آن يقظه از غفلت دست دهد . خلاصه اين عاصى هم خواستم چهل حديث از احاديث مرويّه آل طه و يس عليهم السلام در اين كتاب ضبط و ثبت نمايم و از ترجمه ظاهرى هر يك هم تجاوز ننمايم تا بر حسب احاديث شريفه اى كه مقبول الطرفين است مرا نيز بهره و حظّى باشد و خوشتر احاديث مرويّات و مسموعات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را دانستم كه اين اوراق از آنها زينت ديگر خواهد يافت و بر قوالب الفاظ و حروف اين مسودّه و ظروف جامعه جانى روان خواهد بود سيّما آن احاديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدون واسطه از سه امام عليهم السلام استماع فرموده از كتب اربعه بنظر آوردم كه نزديك به چهل حديث مى شود و ضبط كردم . و علاوه از چهل حديث از كسانى كه استماع و روايت از آن بزرگوار كرده اند و از كسانى كه تابعين و اصحاب مكرّمين ائمه طاهرين بوده اند و حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت از ايشان كرده است چنانكه اشاره نمودم مى نويسم ، و هر يك را به فارسى براى سهولت ترجمه مى كنم تا اين اوراق و كتاب مجموعه روايات آن جناب شود . و اگر حياتى روزى شود و عمرى باقى باشد و توفيقى مدد كند شايد اربعينى از احاديث حضرت عبدالعظيم به طريق مشروح بتوانم جمع كنم و مشتاقين و طالبين را بر آن تشويق نمايم .

در معنى حفظ چهل حديث است از مرحوم مجلسى و ملا صدرا طاب ثراهماو بدان مرحوم آخوند مجلسى طاب ثراه در جلد اول « بحار » (1) و مرحوم آخوند در « شرح اصول كافى » (2) از براى حفظ چهل حديث سه معنى كرده اند :

.


1- .بحار الانوار 2/156 ذيل ح 10 .
2- .شرح اصول الكافى ، مازندرانى 2/192 ، نيز رجوع شود به : مجمع البحرين 3/421 ماده ( فقه ) .

ص: 214

ختامٌ مسك

در عمل مشايخ ثلاثه به ذكر سند و حذف آن و حذف اسانيد روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اول : آن است كه : شخص الفاظ و عبارات چهل حديث را تماماً حفظ كند چه در خاطر و چه در دفاتر . دوم : آن نقش بر خاطر است نه رسم در دفاتر يعنى حفظ متبادر از ظهر القلب است . سوم : آن ادراك معانى و حقايق و استنباط حكم و معارف و عمل به آنهاست چنانكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به جناب ولايت عليه السلام فرمودند : « چهل حديث ايمان به خدا و امتثال آن است . . » (1) . و البته اين قسم اعلى مراتب حفظ حديث است و در حديث سابق دانستى هر كس چهل حديث حفظ كند فقيه محشور مى شود ، و فقه بمعنى فهم است يعنى مدلول و دال هر حديثى را امتياز دهد و درست بفهمد ، و به اصطلاح معروف مراد خدا و رسول و امام را بهتر از ديگران استنباط و استخراج كند ، و هر آنكس چهل حديث بدينگونه فهميد البته اصول عقايد و كرائم قواعد وى نيكو و پسنديده است و مانند وى كسى نخواهد بود ، و آن كس كه به اسرار و حكم و معارف و دقايق و حقايق اخبار و آثار عترت حضرت سيد مختار كما هِىَ آگاه و بينا گرديد حضرت عبدالعظيم است و اگر اهل اين بلده ناصره ، اين اخبار [را ]گاهى نظرى اندازند البته از علوّ و سموّ قدر و مقام آن بزرگوار و عظمت مزارش خبرى خواهند يافت ، و اميدوارم ثمرى مفيد و نافع بيابند ، إن شاء اللّه .

ختامٌ مسكدر عمل مشايخ ثلاثه به ذكر سند و حذف آن و حذف اسانيد روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلاممرحوم سيد سند بحرالعلوم _ طاب ثراه و جعل الجنّة مثواه _ در كتاب « رجال » مختصر خود فرموده است : هر يك از مشايخ ثلاثه يعنى مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى و مرحوم

.


1- .خصال : 543 ح 19 ، بحار الانوار 2/154 ح 7 .

ص: 215

صدوق و مرحوم شيخ طوسى رحمة اللّه عليهم در كتب اربعه در صدر وسند روايات مسلكى خاص داشتند . اما مرحوم كلينى در « كافى » به طريق قدماء جميع سند روايت را نقل فرمود مگر بنحو ندرت و شاذ به جهت اعتماد به رواة و اخبار اوائل بعضى از اسناد را ترك و حذف كرده است ، و اين قسم به اصطلاح متقدمين مرسل و معلق مى نمايد . و از مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » ديده ام ، از مرحوم مجلسى در حديث سى و پنجم از كتاب « اربعين » نقل فرمود كه : ما احتياج به ذكر سند از اين اصول اربعه نداريم (1) و اگر سندى ذكر نمائيم براى ميمنت است و تبرّك و اقتداء به سند سلف ، و شايد به سند ضعيفى مجهولى رسد ، و اين باب نافع و واسع است و شواهد كثيره از ممارست اخبار و تتبّع سيره قدماء علماء اخيار (2) در دست است ، و مرحوم كلينى سندى متصل به ابن محبوب و به ابن أبى عمير يا غير اين دو راوى از اصحاب كتب مشهوره ذكر فرموده است پس به ابن محبوب ابتداء كرده و ما تقدّم را ترك فرموده اين فقره به نظر آنكه دانائى ندارد مى نمايد كه مرسل است ، و نيست چنين ، بلكه اخذ خبر از كتاب آن راوى كرده و به ايراد سند واحد اكتفاء نموده (3) . و از اين بيان بدان كه مشرب و مسلك مرحوم كلينى به ذكر تمام اسناد حديث بوده است الاّ ما شذّ وندر . اما مرحوم صدوق در كتاب « من لا يحضره الفقيه » عملش به اختصار اسانيد بوده است با حذف اوائل سند ليكن در اواخر كتاب تعريف از مشيخه خود با طرق روايات فرموده است ، بلكه در بعضى به وضعى اخلال كرده است كه به نظر مى نمايد سند آن معلّق است .

.


1- .مرحوم نراقى نيز در مستند الشيعة 9/159 تصريح مى كند كه با وجود خبر در اصول معتبره خصوصاً كتب اربعه ، قصور سند ضررى نمى رساند .
2- .در چاپ سنگى : اخبار .
3- .رجوع شود به : سماء المقال 2/405 .

ص: 216

عبارت مرحوم ميرزاى قمى در قوانين

اما شيخ طوسى در « تهذيب » و « استبصار » به وضع مرحوم كلينى نقل روايات را با تمام اسناد ذكر كرده است و حذف بعضى از صدور اخبار را نيز مانند صدوق كرده است . و مرحوم شيخ مانند مرحوم صدوق در اواخر اين دو كتاب مشيخه معروفه را بأسمائهم ياد كرده است بنحو واحد نه مختلف ، و بعضى از روات را به جهت قلّت روايت ترك نموده است و حواله داده است تفصيل را به فهرست هاى شيوخ متقدمين و فهرستى كه خود تصنيف كرده است و فهارست شيوخ در اين اوقات متروك است و اثر از آنها نيست .

عبارت مرحوم ميرزا[ى ] قمى در قوانينو داعى در « قوانين » (1) مرحوم ميرزا خوانده است كه در حق مرحوم شيخ طوسى فرمود : إنّ الشيخ قدس اللّه روحه فَعَلَ مِثلَ فِعل الصَّدوق لكن لم يَترك الاسانيد طُرّاً فى كُتبه فاشتبه الأمر على المتأخّرين لأن الشيخ عمل لذلك كتاب الفهرست وذكر فيه اسماء المحدثين والرواة من الامامية وكتبه وطرقه إليهم وذكر قليلاً من ذلك فى مُختتم كتابى التهذيب والاستبصار فاذا اورد رواية ظهر للمتتبّع الممارس ان اخذه من شى ء من تلك الاصول المعتبرة وكان الشيخ فى الفهرست إليه سند صحيح فالخبر صحيح مع صحّة سند الكتاب إلى الامام وإن اكتفى الشيخ عند ايراد الخبر بسند ضعيف . خلاصه مرحوم ميرزا فرمود : غرض از حذف اسناد از صدوق و شيخ و ترك وسائط قصد اختصار است و عدم احتياج به مشيخه . و غرض داعى از اين مقدمات آن است تبعاً واقتداءً لما ذهب به الشيخان الثقتان العدلان براى رفع پريشان شدن حواس خوانندگان اسانيد روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را حذف كردم و اقتصار به خود آن بزرگوار نموده تنويه بنام سامى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمودم همان قدر اسم كتاب در اول هر حديث ذكر مى شود از هر يك از اصول اربعه است

.


1- .با مرورى در قوانين يافت نشد ، ولى كلباسى در سماء المقال 2/407 آنرا نقل كرده است .

ص: 217

خوانندگان را كافى است . واشهد اللّه وكفى بذلك شهيداً بقدر مقدور از جمع هر يك از اين احاديث غفلت نورزديدم و با كمال مسكنت مسألت مى نمايم از خوانندگان از زلاّت اين كلب عاوى كه مادح آل رسول عليهم السلام است بگذرند .

.

ص: 218

الحديث الاول : حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام

الحديث الثانى : دعائى كه حضرت عبدالعظيم در رؤيت هلال از حضرت جواد عليه السلامدر شهر رى نقل فرمودند

الحديث الاول:حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلامبسم اللّه الرحمن الرحيم عن الصدوق : روايةُ عرضِ دينِ عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام على على بن محمّد الهادى صلوات اللّه وسلامه عليهما كما مرّ .

الحديث الثانى:دعائى كه حضرت عبدالعظيم در رؤيت هلال از حضرت جواد عليه السلام در شهر رى نقل فرمودندفى « دعوات » (1) :فى « دعوات » 2 : سيد بن طاوس عليه الرحمة ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : صلّى أبو جعفر محمّد بن على الرضا عليهماالسلام صلاة المغرب فى ليلة رأى فيها هلال شهر رمضان فلما فرغ من الصلوة ونوى الصيام رفع يده فقال عليه السلام : اللّهُمَّ ! يَا مَنْ يَمْلِكُ التَّدْبِيرَ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، يَا مَنْ يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ وَتُجِنُّ الضَّمِيرُ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ . اللّهُمَّ ! اجْعَلْنا مِمَّنْ نَوى فَعَمِلَ، وَلاَ تَجْعَلْنا مِمَّنْ شَقِىَ وَكَسِلَ ، وَلاَ مِمَّنْ هُوَ عَلَى غَيْرِ عَمَلٍ يَتَّكِلُ . اللّهُمَّ ! صَحِّحْ أَبْدانَنا مِنَ الْعِلَلِ، وَأَعِنّا عَلَى مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنا مِنَ الْعَمَلِ، حَتّى يَنْقَضِىَ عَنَّا شَهْرُكَ هذَا وَقَدْ أَدَّيْنا مَفْرُوضَكَ فِيهِ عَلَيْنا.

.


1- .اقبال الاعمال ، ابن طاوس 1/76 فصل 10 ، مستدرك الوسائل 7/444 ح 8620 .

ص: 219

اللّهُمَّ ! أَعِنّا عَلَى صِيامِهِ، وَوَفِّقْنا لِقِيامِهِ، وَنَشِّطْنا فِيهِ لِلصَّلاةِ، وَلاَ تَحْجُبْنا مِنَ الْقِراءَةِ، وَسَهِّلْ لَنا فِيهِ إِيتاءَ الزَّكاةِ. اللّهُمَّ ! لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنا وَصَباً وَلاَ تَعَباً وَلاَ سَقَماً وَلاَ عَطَباً. اللّهُمَّ ! ارْزُقْنا الاْءِفْطارَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ . اللّهُمَّ ! سَهِّلْ لَنا [فِيهِ] مَا قَسَمْتَهُ مِنْ رِزْقِكَ، وَيَسِّرْ مَا قَدَّرْتَهُ مِنْ أَمْرِكَ، وَاجْعَلْهُ حَلالاً طَيِّباً نَقِيَّاً مِنَ الاْثامِ، خالِصاً مِنَ الاْصارِ وَالْأَجْرامِ. اللّهُمَّ ! لاَ تُطْعِمْنا إِلاَّ طَيِّباً غَيْرَ خَبِيثٍ وَلاَ حَرامٍ، وَاجْعَلْ رِزْقَكَ لَنا حَلالاً لاَ يَشُوبُهُ دَنَسٌ وَلا أَسْقامٌ . يَا مَنْ عِلْمُهُ بِالسِّرِّ كَعِلْمِهِ بِالاْءِعْلانِ، يَا مُتَفَضِّلاً عَلَى عِبادِهِ بِالاْءِحْسانِ، يَا مَنْ هُوَ بكُلِّ (1) شَىْ ءٍ قَدِيرٌ، وَبِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ خَبِيرٌ، أَلْهِمْنا ذِكْرَكَ، وَجَنِّبْنا عُسْرَكَ، وَأَنِلْنا يُسْرَكَ، وَاهْدِنا لِلرَّشادِ، وَوَفِّقْنا لِلسَّدادِ، وَاعْصِمْنا مِنَ الْبَلايا، وَصُنَّا مِنَ الْأَوْزارِ وَالْخَطايا . يَا مَنْ لاَ يَغْفِرُ عَظِيمَ الذُّنُوبِ غَيْرُهُ، وَلا يَكْشِفُ السُّوءَ إِلاَّ هُوَ، يَا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، وَأَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ، وَاجْعَلْ صِيامَنا مَقْبُولاً، وَبِالْبِرِّ وَالتَّقْوى مَوْصُولاً، وَكَذلِكَ فَاجْعَلْ (2) سَعْيَنا مَشْكُوراً، وَقِيامَنا مَبْرُوراً، وَقُرْآنَنا مَرْفُوعاً، وَدُعاءَنا مَسْمُوعاً . وَاهْدِنا لِلْحُسْنى، وَجَنِّبْنا الْعُسْرى، وَيَسِّرْنا لِلْيُسْرى، وَأَعْلِ لَنَا الدَّرَجاتِ، وَضاعِفْ لَنَا الْحَسَناتِ، وَاقْبَلْ لَنا (3) الصَّوْمَ وَالصَّلاةَ، وَاسْمَعْ لَنا 4 الدَّعَواتِ، وَاغْفِرْ لَنَا الْخَطِيئاتِ، وَتَجاوَزْ عَنَّا السَّيِّئاتِ . وَاجْعَلْنا مِنَ الْعامِلِينَ الْفَائِزِينَ، وَلاَ تَجْعَلْنا مِنَ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ، حَتَّى يَنْقَضِيَ شَهْرُ رَمَضانَ عَنَّا وَقَدْ قَبِلْتَ فِيهِ صِيامَنا وَقِيامَنا، وَزَكَّيْتَ فِيهِ أَعْمالَنا، وَغَفَرْتَ فِيهِ ذُ نُوبَنا، وَأَجْزَلْتَ فِيهِ مِنْ

.


1- .در بعضى منابع : على كلّ .
2- .در چاپ سنگى : واجعل .
3- .در مصدر : منّا .

ص: 220

الحديث الثالث : روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در جزاء آنكه كافرى را دعوت به اسلام نمايد

كُلِّ خَيْرٍ نَصِيبَنا، فَإِنَّكَ الاْءِلهُ الْمُجِيبُ، وَالرَّبُّ الْقَرِيبُ، وَأَ نْتَ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ » . تمّ الدعاء .

امّا ترجمه : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد بن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر رى فرمودند : حضرت امام محمّد تقى عليه السلام در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان را ديدند بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه گرفتن فرمودند و دستهاى مبارك را بلند كردند و اين دعاء مبارك را خواندند : اوله : يا [من ] يملك التدبير . . إلى آخره .

داعى عاصى مستدعى است از مجاورين روضه شريفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه از ادعيه وارده از ائمه طاهرين كه در استهلال شهر رمضان المبارك در كتب دعوات مسطور است از اين دعاء شريف كه راوى آن حضرت عبدالعظيم است و در شهر رى نقل فرموده است و اختصاص به آن جناب دارد غفلت ننمايند و عبارات اين دعاء خود حكايت از صحّت آن مى نمايد اميدوارم خداوند سبحان به خوانندگان اين دعاء اجر و ثواب جزيل عنايت نمايد .

الحديث الثالث:روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام در جزاء آنكه كافرى را دعوت به اسلام نمايدفى « الامالى» (1) و « البحار » (2) :فى « الامالى» (3) و « البحار » 4 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن محمّد الهادى عليه السلام ، عن على عليه السلام قال : « لمّا كلّم اللّه موسى بن عمران قال موسى عليه السلام الهى! ما جزاء من دعا نفساً كافراً 5 إلى الاسلام ؟

.


1- .امالى شيخ صدوق : 276 .
2- .بحار الانوار 2/15 ح 27 ، نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 12/240 ح 13995 .
3- .كافرة ، بدل . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 221

الحديث الرابع : حديث حضرت عبدالعظيم در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به مداراى مردم شده

قال : يا موسى! اءذن له فى الشفاعة يوم القيامة لمن يريد » .

اما الترجمة :در كتاب « امالى » و جلد اول « بحار الانوار » به حذف سند مرويست كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه :حضرت امام على النقى [عليه السلام ]فرمود كه : « جناب شاه ولايت عليه السلام فرمودند : چون خداوند سبحان با حضرت موسى بن عمران تكلم كرد عرض نمود : اى خداى من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد و بخواند ؟ فرمود : اى موسى! از براى دعوت كننده اذن شفاعت كردن مى دهم در روز قيامت از براى هر كس مى خواهد شفاعت نمايد » . اين مذنب عرض مى كند : اين حديث در فضيلت كسانيست كه مردم را دعوت به حق مى نمايند و اهل شرك و كفر را به ايمان و اسلام مى خوانند و آنها البته علماء عاملين اند كه مرشدين عباد و راشدين نيك نهاد مى باشند .

پس بنابر اين حديث شريف نظر كن چه قدر از مردم شهر رى را حضرت عبدالعظيم فرداى قيامت [ . . .] (1) دهد و بر عثرات و هفوات گناهكاران قلم عفو كشيده مى شود .

الحديث الرابع:[ حديث حضرت عبدالعظيم در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله ] [ مأمور به مداراى مردم شده ]فى « البحار » (2) :فى « البحار » 3 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن محمّد بن على الرضا عليهماالسلام ، عن آبائه ، عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « انا اُمِرْنا _ معاشرَ الانبياء _

.


1- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده است .
2- .بحار الانوار 2/69 ح 23 ، نيز بنگريد به : غوالى اللئالى 2/103 ح 284 .

ص: 222

الحديث الخامس : حديثى كه حضرت امام على النقى به حضرت عبدالعظيم فرمودند

در فضيلت اهل قم و اهل آبه به واسطه زيارت حضرت رضا عليه السلام

أن نكلّم الناس بقدر عقولهم » . قال : فقال النبى صلى الله عليه و آله : «أمَرَنى ربّى بمداراة الناس كما أُمِرْنا باقامة الفرائض » .

اما الترجمة : در جلد اول « بحار الانوار » [از] حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده است كه حضرت امام محمد تقى از پدران بزرگوارش از اميرمؤمنان عليهم السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقلهاى ايشان تكلّم نمائيم » . باز فرمودند كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردمان چنانكه امر فرموده است ما را به بر پا داشتن احكام واجبه » . الحديث الخامس

حديثى كه حضرت امام على النقى به حضرت عبدالعظيم فرمودند در فضيلت اهل قم و اهل آبه به واسطه زيارت حضرت رضا عليه السلامفى « العيون » (1) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى قال : سمعت على بن محمّد العسكرى يقول : « اهل قم واهل آبه مغفور لهم لزيارتهم لجدّى على بن موسى الرضا بطوس . ألا فمن زاره فاصابه فى طريقه قطرة من السماء حرّم اللّه جسده على النار » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام فرمود :من شنيدم از حضرت امام على النقى عليه السلام كه مى فرمود : « اهل قم و اهل آبه آمرزيده شده است از براى ايشان از براى زيارتى كه از براى جدّ من على بن موسى الرضا عليه السلام مى نمايند آگاه باشيد كسى كه آن

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/291 ح 22 ، وسائل الشيعة 14/558 ج 19816 ، بحار الانوار 57/231 ح 73 و99/38 ح 31 .

ص: 223

بزرگوار را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره اى از باران برسد حرام مى كند خداوند بدن او را به آتش » .

داعى عرض مى كند : بنابراين خبر و خبر ديگر ، يكى از بلدان ممدوحه « آبه » است و جماعتى از علماء عامه آن را به واو ضبط كرده اند يعنى « آوه » نوشته اند . اما در كتاب « معجم البلدان » (1) از ابن مردويه (2) نقل كرده است : وى از اعمال اصفهان است ،و به باء موحّده بايد خواند . و حق اين است آبه از قراى ساوه است و در برابر آن ، و دو فرسنگ بين ساوه و آبه مسافت است و هميشه در آبه شيعه ساكن بوده است چنانكه در ساوه سنى ، و در تشيع اهل آبه يكى از عامه گفته است : وقائلة اتبغض اهل آبهوهم اعلام نظم والكتابه فقلت اليك عنّى ان مثلىيعادى كلّ من عادى الصحابه (3) يعنى : گوينده اى گفت : آيا دشمن دارى اهل آبه را و همه ايشان نشانه هاى نظم و كتابت اند _ گويا اشاره باشد كه ايشان اهل سيف و قلم اند _ پس گفتم : دور شو از من ، آيا مانند من دشمن مى دارد هر كس را كه با صحابه رسول دشمن است ؟ ! و حديث معراج كه دلالت بر فضل شهر آبه مى كند در شرح فضل شهر قم خواهد آمد . و مرحوم سيد جيّد قاضى نور اللّه تسترى _ قدّس اللّه تربته _ در « مجالس المؤمنين » فرموده است : از اكابر متأخرين اهل آوه مير شمس الدين محمد آوى است كه از جمله صلحاء و فضلاء مقرّبين ملك خراسان سلطان على مؤبّد بوده ، و شيخ اجل سعيد شهيد اول عالم ربانى قدس اللّه تربته كتاب « لمعه دمشقيه » را به التماس او نوشته است و به صحابت

.


1- .معجم البلدان 1/51 ماده ( آبه ) ، نيز الانساب سمعانى 1/59 واژه ( آبى ) ، الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 2/185 .
2- .وى حافظ ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه است ، چنانچه در معجم البلدان بدان تصريح شده است .
3- .معجم البلدان 1/51 ماده ( آبه ) .

ص: 224

الحديث السادس : در فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام است

وى براى سلطان فرستاده شد (1) .

الحديث السادس:در فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام استفى « الامالى » (2) :فى « الامالى » 3 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت محمد بن على الرضا يقول : « ما زار أبى أحد فاصابه أذى من مطر أو برد أو حرّ الاّ حرّم اللّه جسده على النار » .

اما الترجمة :يعنى حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند :من شنيدم از حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه مى فرمود : « زيارت نمى كند پدرم را احدى پس به وى اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را به آتش حرام مى كند » . عرض مى كنم : حديث سابق خاص بود و اين حديث عام ، حديث سابق از حضرت امام على النقى عليه السلام روايت شده بود و اين حديث از حضرت جواد صلوات اللّه عليهما ، در حديث سابق همان بيانى از قطره باران فرمود وليكن در اين حديث ذكرى از اذيت رسيدن در اين راه نمودند ، و بعد از آن وضع اذيت را تفريع فرمودند كه از رسيدن باران و گرما و سرما بايد باشد .

على أىّ حال در هر يك از اين سه فقره تفضّل مخصوص الهى است بر زوّار آن بزرگوار ، و مى توان گفت : حديث سابق كه انحصار به رسيدن قطره باران داشت براى جلالت قدر اهل آبه اختصاص داشته باشد ، و حديث ثانى از براى سائرين ؛ از آنكه در آن حديث عنوان تفضّل زيادتر است ، و اخبارى ديگر در ثواب تحمل اذايا در راه محبت ائمه

.


1- .رجوع شود به : طرائف المقال 2/426 .
2- .امالى شيخ صدوق : 752 ح 1010 ، وسائل الشيعة 14/560 ح 19822 .

ص: 225

الحديث السابع : ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت امام رضا عليه السلاماست

طاهرين واهل بيت عصمت رسيده است با انحصار به ترجمه كردن مقتضى نيست در اين مقام . و عرض ديگر داعى آن است : رسيدن قطرات باران به ابدان حاضرين و مسافرين عموماً استحسان دارد ، و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله هر وقت برق و رعد و ابرهاى مختلف مى ديدند متوحش بودند مبادا عقوبتى آيد تا آنكه قطره بارانى به بدن شريفشان مى رسيد ، آن وقت اظهار بشاشت مى فرمودند و بشارت مى دادند . بناءً على هذا ، از براى آنكه در راه زيارت آن بزرگوار باران مى خواهد شايد او را دو اجر باشد .

الحديث السابع:ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت امام رضا عليه السلام استفى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : قلت لأبى جعفر [عليه السلام] : قد تحيّرتُ بين زيارة قبر أبى عبداللّه عليه السلام وبين زيارة قبر أبيك بطوس فما ترى ؟ فقال لى : « مكانك » ! ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّه فقال : « زوّار قبر أبى عبداللّه كثيرون وزوّار قبر أبى بطوس قليل » .

اما الترجمة : يعنى : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى گفت :عرض كردم خدمت امام محمد تقى عليه السلام : بتحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيد الشهداء[عليه السلام ]وزيارت قبر پدرت بطوس پس چه مى بينى ؟ فرمود : « از براى من بايست در اين مكان » ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و اشكهايش به رو و صورتش 3 جارى بود و فرمود :

.


1- .روايت از كافى يافت نشد . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/287 ح 8 ، وسائل الشيعة 14/563 ح 19831 ، بحار الانوار 99/37 ح 26 به نقل از عيون .
2- .در چاپ سنگى : بر دو صورتش .

ص: 226

الحديث الثامن : ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت رضا عليه السلام است عارفاً بحقّه

« زوار قبر جناب سيد الشهداء عليه السلام بسيارند و زوار قبر پدرم به طوس كم است » .

اين عبد مفتاق عرض مى كند : از سؤال حضرت عبدالعظيم افضليّت زيارت اين دو بزرگوار را نمى فهماند چنانكه در جواب حضرت جواد عليه السلام هم ترجيح زيارت هيچ يك معلوم نيست همان قدر معلوم است از جواب امام عليه السلام حضرت رضا عليه السلام قليل الزوار است و حضرت سيد الشهداء عليه السلام كثير الزوار و بر اين حديث توان شروح كثيره نگاشت .

الحديث الثامن:[ ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت رضا عليه السلام است عارفاً بحقّه ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن أبى جعفر محمّد بن على الرضا قال : « ضمنت لمن زار أبى بطوس عارفاً بحقّه الجنّة على اللّه » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى فرمودند :از حضرت جواد عليه السلام شنيدم كه فرمود : « ضامن شده ام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت كند و عارف به حقّ وى باشد » .

اولاً : آنچه به فهم ابن عاصى نزديك است مراد از عرفان زائر همان اذعان به ولايت و امامت ايشان است كه اصل اصيل در معرفت است ، و اين اذعان ظاهر و باطنى دارد فى الجمله ، و اگر نه معرفت كليت در حق ايشان منافى با عقل و نقل است . و از اين جهت مرويست : كسى كه ايشان را حسباً و نسباً و اسماً و وصفاً بشناسد و به قدر ميسور و مقدور از مقامات ايشان مطلع شود همان عرفان حق است . بلى قيد به لفظ « عارفاً بحقه » اهل سنت و جماعت خارج مى شوند ؛ از آنكه خواست اين طايفه منافيست با معرفت خاصه اى كه در شيعه و فرقه خاصه موجود است .

.


1- .روايت در كافى موجود نبود . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/583 ح 3186 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/286 ح 7 ، وسائل الشيعة 14/553 ح 19804 .

ص: 227

در اشعارى كه صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده

پس اينان به محض دانستن حسب و نسب و اسم بخواهند بهشت روند براى زيارت كردن آن بزرگوار سزاوار نيست ، و ضمانتْ كفالت است و البته آن بزرگوار زعيم و كفيل دشمن خود نمى شود و شفاعت شفعاء آل محمد صلى الله عليه و آله شامل خصماء خودشان كه اعداء اللّه واعداء الرسول اند نخواهد شد . وثانياً : در آخر اين حديث كلمه « على اللّه » است و مى گويند : حرف « على » از براى تعهد آمده است مانند فقره « وعلى اليد ما اخذت حتى تؤدى » (1) ونظائر آن بسيار است يعنى چون امام عليه السلام از براى زائر پدرش ضمانت جنت را فرمود با معرفت حقه بر خداست كه ضمانت و شفاعت وى را قبول فرمايد ، بلكه اين ضمانت هم به امر پروردگار است .

در اشعارى است كه صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كردهو مرحوم صدوق در « عيون اخبار الرضا » (2) در باب مراثى اشعار خوش بيان فرموده است چند شعر آن مضمون اين حديث است : من زاره فى اللّه عارف حقهفالمسّ منه على الجحيم حرام ومقامه لا شكّ يحمد فى غدوله بجنات الخلود مقام وله بذات اللّه أوفى (3) ضامناقسماً اليه تنتهى (4) الاقسام پس بر تو است ترك زيارت آن بزرگوار را ننمائى و بر حضرت جواد عليه السلام است ضمانت جنت و بر خداست اجابت مسألت آن سيد معظم .

.


1- .روايت نبوى صلى الله عليه و آله است چنانچه در خلاف شيخ طوسى 3/228 آمده ، و نقل شده از : سنن ابن ماجه 2/802 ح 2400 ، سنن ترمذى 3/566 ح 1266 ، سنن ابى داود 3/296 ح 3561 ، مسند احمد بن حنبل 5/8 و 12 و13 ، السنن الكبرى 6/95 ، المستدرك على الصحيحين 2/47 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/282 ، بحار الانوار 49/319 .
3- .در چاپ سنگى : وفى .
4- .در چاپ سنگى : ينتهى .

ص: 228

الحديث التاسع : در اينكه حضرت امير چهار چيز فرمود و خدا در قرآن تصديق نمود

اللهم ! ارزقنا زيارته وشفاعته ومجاورته وثبّتنا على محبّته بحقه . نعم ما قيل : من سرّه أن راى قبراً برؤيتهيفرج اللّه عمن زاره كربه فليأت ذا القبر إنّ اللّه اسكنهسلالة من نبى اللّه منتجبه (1)

الحديث التاسع:در اينكه حضرت امير چهار چيز فرمود و خدا در قرآن تصديق نمودفى اول « البحار » (2) : عن « الامالى » (3) ، عن عبدالعظيم الحسنى الرازى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن آبائه ، عن على عليهم السلام قال :فى اول « البحار » 4 : عن « الامالى » 5 ، عن عبدالعظيم الحسنى الرازى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن آبائه ، عن على عليهم السلام قال : « قلت أربعاً انزل اللّه تعالى تصديقى بها فى كتابه ، قلت : المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلّم ظهر ، فانزل اللّه تعالى : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ » . قلت : من جهل شيئاً عاداه ، فانزل اللّه تعالى : « بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ » . وقلت : قيمة كل امرء ما يحسنه ، فانزل اللّه تعالى فى قصّه طالوت : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ » . وقلت : القتل يقل القتل ، فانزل اللّه تعالى : « وَلَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِى الْأَلْبَابِ » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم حسنى رازى فرمودند :از حضرت ابا جعفر ثانى كه جناب امام محمد تقى عليه السلام است روايت كرد ، و آن بزرگوار از پدران والاتبارش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمودند : « من چهار چيز گفته ام و خداوند بر تصديق من در كتاب مجيد آن چهار چيز را نازل فرمود ، من گفته ام : « المرء مخبوء تحت لسانه » يعنى : مرد پنهان

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/313 ، بحار الانوار 49/328 .
2- .بحار الانوار 1/165 _ 166 ح 5 ، نيز 68/283 ح 33 .
3- .امالى شيخ طوسى : 494 ح 1082 .

ص: 229

در معنى و بيان « لحن القول » است

است در زير زبانش ، چون تكلم كرد ظاهر مى شود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ » يعنى مى شناسى ايشان را كه از صواب عدول مى نمايند بر حسب معنى . و من گفته ام : « من جهل شيئاً عاداه » يعنى : كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن دارد ، و خداوند سبحان فرموده است در مذمت كفار كه : تكذيب كردند به چيزى كه علمشان احاطه به آن نيافت .

و من گفته ام : قيمت و مقدار هر مردى بواسطه آن چيزى است كه تحسين كرده و نيكو نموده است ، و خداوند در قصه طالوت فرموده است كه : خداوند او را بر شما برانگيخت و او را وسعت علم داد . و من گفته ام : كشتن و خون ريختن كم مى كند كشتن را ، خداوند فرموده است : هر آن كس بكشد كسى را بايد قصاص نمود .

در معنى و بيان « لحن القول » استاين گناه كرده عرض مى كند : مرحوم مجلسى طاب ثراه در شرح اين حديث فرمودند : « مخبوء » به معنى مستور است يعنى انسان كمال و نقص ، صدق و يقين ، كذب و نفاقش معلوم نيست مگر آنكه تكلم كند ، « ولتعرفنّهم » جواب قسم محذوف است ، و « لحن القول » تغيير اسلوب و ميل دادن اوست به جهت تعريض و توريه (1) . و شاعر گفته است : ولقد لحنت لكم لكيما تفقهواواللحن يعرفه ذوو (2) الالباب كذا (3) فى « المجمع » (4) .

.


1- .بحار الانوار 1/166 ذيل ح 5 .
2- .در چاپ سنگى : ذو .
3- .در چاپ سنگى : وكذا .
4- .مجمع البحرين 4/114 ماده ( لحن ) ، نيز بنگريد به : جوامع الجامع : 450 .

ص: 230

الحديث العاشر : اين دو حديث از حضرت عبدالعظيم در معنى « اولى لك » و كلمه « رجيم » است

ومخطى را لاحن مى گويند ؛ از آنكه به كلام خود عدول از صواب مى كند و « بسطة » در آيه كريمه « وَزادَهُ بَسْطَةً » به معنى وسعت است . پس معنى آيه اين است : اى محمّد ! قسم به خدا ! تو مى شناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « يا ابا عبيدة ! انا لا نعدّ الرجل فقيهاً عالماً حتّى يعرف لحن القول ، وهو قول اللّه عزّوجلّ » (1) . و در كتاب « مجمع البحرين » (2) لحن القول را به فحوى القول تعبير فرمود . و در كتاب مذكور است كه امام عليه السلام فرمود : « نحن نعرف شيعتنا فى لحن القول » . وقيل : لحن القول بغض على عليه السلام » . و ايضاً فرمود : « اللحن الخطأ فى الاعراب » . و بدان نظير قول حضرت امير عليه السلام فرمايش ديگر آن بزرگوار است در « نهج البلاغه » كه فرمود : « الناس اعداء ما جهلوا » (3) .

الحديث العاشر:اين دو حديث از حضرت عبدالعظيم در معنى « اولى لك » و كلمه « رجيم » استفى « العيون » (4) :فى « العيون » 5 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سألت محمّد بن على بن

.


1- .مجمع البحرين 4/114 ، بصائر الدرجات : 109 ضمن ح 1 از باب 16 .
2- .مجمع البحرين 4/114 .
3- .نهج البلاغة 4/42 حكمت 172 وص 102 حكمت 438 ، خصائص الأئمة : 110 ، شرح ابن ابى الحديد 18/403 شماره 174 ، شرح ابن ميثم 5/336 .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/59 ح 205 ، بحار الانوار 90/142 ح 2 .

ص: 231

الحديث الحادى عشر : در معنى رجيم

موسى الرضا عليهم السلام عن قول اللّه عزّوجلّ « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » (1) ؟ فقال : « يقول اللّه عزّوجلّ : بُعداً لك من خير الدنيا وبُعداً لك من خير الآخرة » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمود :از حضرت امام محمّد تقى عليه السلام سؤال كردم از اين آيه كريمه « أَوْلَى لَكَ » . . إلى آخره ، فرمود : خداوند فرموده است : تو را از خير دنيا و آخرت دور مى نمايد .

و صاحب « مجمع البحرين » (2) فرمود : اين كلمه تهديد و وعيد است مانند « ويل لهم » ، و در اين مقام اشاره است كه شرّى به تو خواهد رسيد حذر نما و دور كن . و در « صراح اللغه » 3 است : اولى لك تهدّد و وعيد . قال الاصمعى : معناه قاربك ما يهلكك (3) . حاشيه بحار الانوار 18/169 ذيل آيه شريفه . . و « اولى » به معنى أخرى ، و به فارسى سزاوارتر است .

الحديث الحادى عشر:[در معنى رجيم]فى « معانى الاخبار » (4) :فى « معانى الاخبار » 6 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت أبا الحسن على

.


1- .قيامت : 34 _ 35 .
2- .مجمع البحرين 4/557 ماده ( أول ) .
3- .در چاپ سنگى : يهلك .
4- .معانى الاخبار : 139 باب معنى الرجيم ح 1 ، بحار الانوار 60/242 ح 91 .

ص: 232

الحديث الثانى عشر : در كراهت مجامعت در اول و وسط و انتهاى ماه

بن محمّد العسكرى عليهماالسلام يقول : « معنى الرّجيم انّه مرجوم باللّعن مطرود من مواضع الخير لا يذكره مؤمن الاّ لعنه ، وان فى علم اللّه السابق انّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن فى زمانه الاّ رَجَمَهُ بالحِجارَة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللّعن » .

اما الترجمة :مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه فرمود :رجيم كه لقب شيطان است به معنى مرجوم به نفرين و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمى كند مگر آنكه لعن مى نمايد ، و به درستى كه در علم سابق خدا گذشته است چون امام منتظر حجت ثانى عشر قيام مى فرمايد هيچ مؤمنى نمى ماند مگر آنكه در آن زمان مانند نفرين سنگ بر وى مى زند و او را دور مى سازد .

اين بنده شرمسار كه گرفتار زخارف روزگار است عرض مى كند : اين لقب براى شيطان مانند ابليس از خداوند مقرّر شد چنانكه فرمود : « فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ » (1) . و در معنى رجيم صاحب « مجمع البحرين » (2) در لغت « رجم » همين عبارات حديث شريف را ذكر فرموده است .

الحديث الثانى عشر:[در كراهت مجامعت در اول و وسط و انتهاى ماه]فى « العيون » (3) :فى « العيون » 4 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى على بن محمّد

.


1- .حجر : 34 _ 35 .
2- .مجمع البحرين 2/154 ماده ( رجم ) .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 35 ، بحار الانوار 100/272 _ 273 ح 27 .

ص: 233

الحديث الثالث عشر : در فضل زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلامدر بيست و سيّم ماه رمضان

العسكرى ، عن أبيه محمّد بن على ، عن ابيه الرضا على بن موسى ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه عليهم السلام قال : « يكره للرجل أن يجامع فى أول ليلة من شهر وفى وسطه وفى آخره ، فانه من فعل ذلك خرج الوليد مجنوناً ، ألا ترى أن المجنون اكثر ما يصرع فى أوّل الشهر ووسطه [وآخره] . وقال عليه السلام : « من تزوّج والقمر فى العقرب لم ير الحسنى » (1) . وقال : قال عليه السلام : « من تزوّج فى محاق الشهر فليسلم (2) بسقط الولد » (3) .

اما الترجمة :در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق طاب ثراه روايت است كه :حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى فرمودند كه : حضرت امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد ، و آن جناب از حضرت رضا ، و آن جناب از حضرت موسى بن جعفر ، و آن جناب از پدر بزرگوارش عليهم السلام روايت كرده است كه فرمودند : « كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول هر ماه و در وسط و آخر آن مجامعت كند ، و اگر چنين كند و نطفه اى بسته شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمى بينى ديوانه در اول و آخر هر ماه مصروع مى شود ؟ » . و فرمودند : « هر آن كس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمى بيند » . و فرمود كه : آن جناب فرمودند : « كسى كه در محاق ماهى تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست » .

الحديث الثالث عشر:در فضل زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام در بيست و سيّم ماه رمضانعجالةً اين حديث را از كتاب « تحفة الزائر » (4) به عبارت فارسى حكايت و نقل

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 365 ، بحار الانوار 100/273 ح 28 .
2- .در چاپ سنگى : يسلم . پس از آن در عيون « لسقط » آمده با حرف جرّ لام .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 365 ، بحار الانوار 100/273 ح 29 .
4- .روايت را ابن طاوس در اقبال الاعمال : 212 نقل كرده است . نيز مرحوم حر عاملى در وسائل الشيعة 14/474 ح 19632 .

ص: 234

الحديث الرابع عشر : در خصوصيات و ظهور حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه

مى نمايم : به سند معتبر از حضرت امامزاده عبدالعظيم منقول است كه :عجالةً اين حديث را از كتاب « تحفة الزائر » (1) به عبارت فارسى حكايت و نقل

.


1- .روايت را ابن طاوس در اقبال الاعمال : 212 نقل كرده است . نيز مرحوم حر عاملى در وسائل الشيعة 14/474 ح 19632 .

ص: 235

مى نمايم : به سند معتبر از حضرت امامزاده عبدالعظيم منقول است كه : حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود كه : « هر كه زيارت كند حضرت امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سيّم ماه رمضان المبارك _ و آن شبى است كه اميد هست شب قدر باشد و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مى شود _ مصافحه (1) كنند با او روح صدو بيست و چهار هزار پيغمبر كه همه رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب » .

الحديث الرابع عشر:[در خصوصيات و ظهور حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه]« كمال الدين » (2) : للصدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال :« كمال الدين » (3) : للصدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : قلت لمحمّد بن على : انّى لأرجو أن يكون القائم من أهل بيت محمّد الّذى يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً . فقال : « يا أبا القاسم ! ما منّا الاّ قائم بأمر اللّه وهاد إلى دين اللّه ولكن القائم الذى يظهر اللّه عزّوجلّ به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ عدلاً وقسطاً ، هو الذى يخفى (4) على الناس ولادته ، ويغيب عنهم شخصه ، ويحرم عليهم تسميته ، و هو سَمِىُّ رسول اللّه وكَنِيُّه (5) ، وهو [ الذى تطوى ]له الأرض ويذلّ له كلّ صعب ، ويجتمع إليه من أصحابه عدّة أهل بدر ثلاث مئة وثلاث عشر رجلاً من اقاصى الأرض ، وذلك قول اللّه « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » 6 .

.


1- .در نسخه سنگى : و مصافحه .
2- .كمال الدين : 377 ح 2 ، كفاية الاثر : 281 ، الاحتجاج 2/249 ، بحار الانوار 52/283 ح 10 .
3- .در كمال الدين : تخفى .
4- .در چاپ سنگى : كنيته .
5- .بقره : 148 .

ص: 236

الحديث الخامس عشر : در اينكه مهدى موعود حضرت حجت اللّه اعظم عليه السلاماست

واذا اجتمعت هذه العدة من أهل الاخلاص أظهر أمره ، فان كمل له العقد وهو عشرة ألف رجل خرج باذن اللّه ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتى يرضى اللّه تبارك » . قال عبدالعظيم : قلت : يا سيدى ! كيف يعلم ان اللّه قد رضى ؟ قال : « يُلقى فى قلبه الرَّحمة فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقهما » .

اما الترجمة :اين حديث بسيار شريف و صحيح است از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت :من خدمت حضرت جواد عرض كردم من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله آن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما باشيد . پس آن جناب فرمود : « اى ابوالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا ، وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مى سازد در زمين و غلبه براى كفر و انكار مى دهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مى كند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مى شود و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است زمين از براى او پيچيده مى شود ، و هر صعبى براى او ذليل مى گردد . و جمع مى شوند به سوى او از اصحابش عددى از اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين فرموده خداوند است « أَيْنََما تَكُونُوا . . » (1) يعنى هر كجا بوده باشيد خداوند شما را جمع مى كند و بر هر چيزى قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مى شود . پس اگر كامل شود از براى او اين كه ده هزار نفرند بيرون مى آيد به امر خدا ، پس هميشه دشمنان خدا را مى كشد تا خدا راضى شود » .

.


1- .نساء : 78 .

ص: 237

الحديث السادس عشر : حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حضرت جواد عليه السلامروايت كرده و تمام

آن كلمات قصار حضرت امير عليه السلام است

حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : آقاى من ! از كجا مى داند كه خدا راضى شده است ؟ فرمود : « در دلش القاء رحمت مى شود و دست از قتل بر مى دارد و داخل مدينه طيبه مى شود لات و عزّى كه آن دو نفرند بيرون مى آورد و مى سوزاند .

الحديث الخامس عشر:در اينكه مهدى موعود حضرت حجت اللّه اعظم عليه السلام استفى « اكمال الدين » (1) عن الصدوق طاب ثراه : بحذف الإسناد عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب صلوات اللّه عليهم قال :فى « اكمال الدين » 2 عن الصدوق طاب ثراه : بحذف الإسناد عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب صلوات اللّه عليهم قال : دخلت على سيّدى محمّد بن على بن موسى بن جفعر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلاموأنا أريد أسأله عن القائم : أهو المهدى ؟ أو غيره ؟ فابتدأنى فقال لى : « يا ابالقاسم ! انّ القائم منّا هو المهدى الذى يجب أن ينتظر فى غيبته ويطاع فى ظهوره ، وهو الثالث من ولدى ، والذى بعث محمّداً بالنبوّة وخصّنا بالامامة انّه لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد يطوِّل اللّه بذلك اليوم حتى يخرج فيه فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً ، وإن اللّه تبارك وتعالى لَيُصلح له امره فى ليله كما أصلح أمر كليمه موسى اذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع وهو رسول اللّه » . ثمّ قال : « أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج » .

اما الترجمة :در اين حديث ذكر نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام شده است چنانكه از اجداد و آباء فخام و عظام امام عليه السلام آن بزرگوار ياد فرمود ، و آن بزرگوار بدون واسطه روايت كرده كه

.


1- .اكمال الدين : 377 ح 1 ، اعلام الورى : 408 ، بحار الانوار 51/156 ح 1 ، اثبات الهداة 3/478 ح 174 ، مدينة المعاجز 7/408 ح 2415 .

ص: 238

خدمت حضرت جواد عليه السلام مشرف شدم و مى خواستم از آن جناب سؤال كنم :آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟ پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : « اى ابو القاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهدى است كه انتظار غيبت او واجب است و وقتى كه ظاهر مى شود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را به نبوّت فرستاد ، و مخصوص كرد ما را به امامت ، اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خداوند طولانى مى كند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانكه از جور و ستم پر شد ، و خداوند سبحان امر او را اصلاح مى كند در همان شبى كه فرداى آن ظاهر مى شود چنانكه اصلاح فرمود امر حضرت موسى عليه السلام را در وقتى كه رفت آتش از براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود » . بعد از آن فرمود : « افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است » .

الحديث السادس عشر:حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حضرت جواد عليه السلام روايت كرده و تمام آن كلمات قصار حضرت امير عليه السلام استفى « العيون » (1) :فى « العيون » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : قلت لأبى جعفر محمّد بن على الرضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! حدّثنى بحديث آبائك . فقال عليه السلام : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استووا هلكوا » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/58 ح 204 ، الامالى ، شيخ صدوق : 530 ح 718 ، بحار الانوار 74/383 ح 10 .

ص: 239

قال : « حدّثنى أبى ، عن آبائى ، قال : قال أميرالمؤمنين : لو تكاثفتم ما تدافنتم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : « انّكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللّقاء ، فانّى سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من اعتب على الزمان طالت معتبته » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه . فقال عليه السلام : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مجالسة الأشرار يورث سوء الظن بالاخيار » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « ما هلك امرء عرف قدره » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

.

ص: 240

ترجمه حديث شانزدهم

قال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « التدبير قبل العمل يؤمنك عن الندم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « من وثق بالزمان صرع » (1) . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : خاطر بنفسه من استغنى برأيه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « قلة العيال أحد من اليسارين » (2) . قال : فقلت له : زدنى يا بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « من دخله العجب هلك » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من أيقن بالخلف جاء بالعطية » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه » . قال : فقلت : حسبى .

ترجمه حديث شانزدهم كه كلمات قصار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام استاما الترجمة :به حذف اسناد حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :خدمت حضرت جواد أبى جعفر عليه السلام عرض كردم : خبر بدهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است ، فرمود : « مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : مردمان مادامى كه بين ايشان تفاوت است در خيرند ، وقتى كه مساوى مى شوند به هلاكت مى افتند ، پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است » . عرض كردم : زياد فرمائيد ، و حديث ديگر ذكر نمائيد . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : اگر طلب كشف مى كردند هر آينه آنچه مكشوف مى شد نمى توانستيد پنهان نمائيد » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد [از] پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : اگر نمى توانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال پس به طلاقت وجه و نيكىِ ملاقات ، ايشان را وسعت بدهيد » . و در « نهج البلاغه » (3) است در وصيتى كه به عبداللّه بن عباس زمان خلافت و حكومت بصره فرمود : « وسع الناس بوجة ومجلسك وحكمك ، وايّاك والغضب فانه طيرة من الشيطان . . » إلى آخر ما قال عليه السلام . و در اين حديث مى فرمايد : از حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند : « اگر وسعت نمى دهيد مردمان را به مالهاى خودتان ، به اخلاق حسنه وسعت بدهيد » .

.


1- .در چاپ سنگى : ضرع .
2- .قوله تعالى « فنظرة إلى ميسرة » أى إلى سعة والميسرة خلاف الميمنة واليسار بالفتح خلاف اليمين ولا تقل يسار بالكسر واليسار الغنى واليسر القليل . كذا فى « المجمع » . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .نهج البلاغة 3/136 رقم 76 ، بحار الانوار 33/498 ح 704 .

ص: 241

عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدّ من از پدرانش كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند كه : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد . فرمودند : « پدرم خبر داد مرا از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : بد توشه ايست از براى روز معاد و قيامت ظلم كردن به بندگان » . عرض كردم : زياد بفرمائيد . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : قيمت هر مردى بر حسب احسان و نيكى است كه مى كند هر آنقدر نيكى نمايد بر قدر قيمت وى البته افزوده مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدّم از پدرانش از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : « مرد پنهان است در زير زبانش » . به عبارت ديگر : كمالات ديگر از زبان ظاهر مى شود . و داعى در تلو كلمات قصار حضرت شاه ولايت عليه السلام در اواخر « شرح نهج البلاغه » (1) ابن أبى الحديد معتزلى ديده ام به اين عبارت كه فرموده اند : « تكلموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه » (2) ، وشارح مسطور گفته است : اين كلمه از كلماتى است كه قيمت ندارد ، و شعرى مى نويسد : لسان الفتى نصفٌ ونصفُ فؤادهفلم يبق الاّ صورةُ اللحم والدمِ (3)

.


1- .شرح نهج البلاغة . ابن ابى الحديد 19/340 .
2- .نهج البلاغة 2/93 حكمت 392 .
3- .شرح نهج البلاغة 19/340 ، در حاشيه آن به زهير يا احنف بن قيس نسبت داده شده و به سرح العيون : 112 نيز ارجاع شده است .

ص: 242

خلاصه حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : عرض كردم : زياد فرمائيد . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه : تدبير پيش از عمل تو را از ندامت ايمن مى كند » ، اشاره است به اينكه انسان بايد عاقبت عمل خود را ملاحظه كند . عرض كردم : زياد نمائيد . فرمود : « پدر من مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : كسى كه به زمان وثوق برساند مصروع مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : هلاك مى شود كسى كه به رأى خود مستغنى شود » . داعى در « مجمع البحرين » (1) ديده است اين عبارت را به اين قسم : « خاطَرَ بنفسه من استَغْنى برأيه » (2) و« بئس الخطر لمن (3) خاطر اللّه بترك طاعته » (4) ، و اين فقره را نيز شروحى است كه مقتضى بسط آن نيست (5) . عرض كردم : زياد نمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : « كمى عيال يكى از دو يسار است » . ابن ابى الحديد گفته است : يسار ثانى كثرت مال است و قلّت عيال و يا فقر مثل يسار حقيقى است با كثرت عيال (6) و يسار خلاف يمين است و به معنى غنى آمده است .

.


1- .مجمع البحرين 1/664 ماده ( خطر ) .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/388 .
3- .در چاپ سنگى : بئس بخطيرين .
4- .كافى 8/407 .
5- .در باره شرح اين فقره رجوع كنيد به : شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/182 .
6- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 18/339 .

ص: 243

پس به عبارت ديگر : عيال موجب فقر است چنانكه قلّت آن موجب غنى مى شود . و در مثل عرب است : « العيال ارضة المال » (1) . عرض كردم : زياد نمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مى شود » . عرض كردم : زياد كن اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : كسى كه يقين كند به خلف هرآينه امساك در سماحت و جودت و عطاء نمى نمايد » . و مراد از خلف بتحريك مال است و در فقره دعاء نقل شده است : اللهم اعط كلّ منفق خلفاً (2) ، مراد مالى است كه عوض داده شوند به آنچه منفق انفاق كرده است ، چون منفق ملاحظه فقر را مى نمايد لهذا در عطا امساك مى نمايد ، پس در صورتى كه مالى داشته باشد به ملاحظه ترسيدن از فقر و فاقه بدل مى كند . عرض كردم : زياد نمائيد اى رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : كسى كه عافيت مادون خود را خواست از فوق خود سالم است » . پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كرد : مرا كفايت است . و حديث تمام شد . مخفى نماناد كه : اين كلمات قصار و فقرات حسان از لئالى ودرر منضوده حضرت شاه ولايت عليه السلام است كه در « نهج البلاغه » وغيره با شروح كثيره ديده شده است ، و حضرت جواد عليه السلام براى جناب عبدالعظيم عليه السلام وقتى كه اشاره مى نمود با كمال ادب و تواضع بيان مى فرمودند تا آنكه عرض نمود : كافيست مرا ، و خوب است بر اين نصايح سودمند

.


1- .شرح ابن ابى الحديد 18/339 .
2- .كافى 4/68 ضمن ح 6 .

ص: 244

الحديث السابع عشر : در بيان شناخت كبائر است

و مواعظ علويه خوانندگان بسيار تأمل و توغّل نمايند و منتفع گردند و بهره هاى وافى برند .

الحديث السابع عشر: در بيان شناخت كبائر است[فى الكافى] (1) :[فى الكافى] (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى أبو جعفر الثانى ، قال : « سمعت أبى يقول : سمعت أبى موسى بن جعفر يقول : دخل عمرو بن عبيد على أبى عبداللّه فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » (3) ثم امسك ، فقال له أبو عبداللّه : ما أمسكك (4) ، قال : أحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه عزّوجلّ ، فقال : نعم يا عمرو ! اكبر الكبائر الشرك باللّه ، يقول اللّه عزّوجلّ : « إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ » (5) ويقول اللّه عزّوجلّ : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ » (6) . بعده اليأس من روح اللّه لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهَ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ » (7) . ثمّ الأمن من مكر اللّه لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ » (8) . ومنها عقوق الوالدين ، لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّاراً شقيّا (9) . وقتل النفس التى حرّم اللّه الاّ بالحقّ لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا » 10 .

.


1- .كافى 2/285 ح 24 ، من لا يحضره الفقيه 3/562 ح 4932 ، علل الشرايع 2/391 باب 131 ح 1 .
2- .شورى : 37 .
3- .فقال أبو عبداللّه : ما أسكتك . ( نسخة أخرى ) . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .نساء : 48 .
5- .مائده : 72 .
6- .يوسف : 87 .
7- .اعراف : 99 .
8- .فى قوله تعالى : « وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً » [ مريم : 32 ] . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
9- .نساء : 93 .

ص: 245

وقذف المحصنة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (1) . ابتداى آيه : « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُ_حْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا . . » چنانچه در حاشيه چاپ سنگى بدان اشاره شده است . . وأكل مال اليتيم لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً » (2) . والفرار من الزحف لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (3) . واكل الربا لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَس » (4) . والسحر لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ » (5) . والزنا لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً » (6) . واليمين الغموس الفاجرة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الآخِرَةِ » (7) . والغلول لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » (8) . ومنع الزكاة المفروضة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول 9 : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ

.


1- .نور : 23 .
2- .نساء : 10 .
3- .انفال : 16 .
4- .بقره : 275 .
5- .بقره : 102 .
6- .فرقان : 68 _ 69 .
7- .آل عمران : 77 .
8- .آل عمران : 161 .

ص: 246

روايت حضرت عبدالعظيم كه عمرو بن عبيد از حضرت صادق عليه السلامسؤال از كبائر نمود و جواب شنيد

وَظُهُورُهُمْ » (1) . ادامه آيه : « . . هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ » چنانچه در حاشيه چاپ سنگى بدان اشاره شده است . . وشهادة الزور وكتمان الشهادة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ » (2) « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ » (3) . وشرب الخمر لأنّ اللّه عزّوجلّ [نهى عنها] (4) كما نهى عن عبادة الأوثان . و (5) ترك الصلاة متعمداً _ وهو أفضل شى ء (6) ممّا فرض اللّه _ لأن رسول اللّه قال : من ترك الصلاة متعمّداً فقد برئ من ذمة اللّه وذمة رسوله . ونقض العهد ، وقطيعة الرحم لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (7) » . قال : فخرج عمرو وهو يبكى ويقول : هَلَكَ مَن قال برأيه ونازعكم فى الفضل والعلم . تمّ الحديث .

روايت حضرت عبدالعظيم كه عمرو بن عبيد از حضرت صادق عليه السلام سؤال از كبائر نمود و جواب شنيداما الترجمة :

.


1- .توبه : 35 .
2- .فرقان : 73 . اين فقره در كافى نيامده ولى در عيون اخبار الرضا عليه السلام مروى است ، و مؤلف نيز آن را در حاشيه چاپ سنگى افزوده است .
3- .بقره : 283 .
4- .زياده از كافى است .
5- .در چاپ سنگى : الاوثان نهى عن ترك . . كه عبارت ناموزون است .
6- .در كافى : متعمداً ، أو شيئاً مما فرض اللّه . عبارت متن مناسبتر بنظر مى رسد ، واللّه العالم .
7- .رعد : 25 .

ص: 247

يعنى : حضرت عبدالعظيم روايت كرده كه حضرت أبى جعفر ثانى عليه السلام فرمودند :« از پدرم حضرت رضا شنيدم كه فرمودند : من از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمودند : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام ، چون سلام كرد و نشست آيه « إن تَجتَنبوا كَبائر . . » كه در سوره نساء است خواند تا كلمه « فواحش » ، پس ساكت شد ، حضرت صادق عليه السلام فرمود : كه چه چيز تو را ساكت نمود ؟ عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا ، فرمود : بلى ! اى عمرو ! بزرگترين كبيره ها : اول : شرك آوردن به خداست ؛ از آنكه خداوند فرمود : هر كس شرك بخدا بياورد بهشت را بر وى حرام كرده است . دوم : يأس از رحمت خداست ، خداوند فرمود : كافرين از رحمت خدا مأيوس مى شوند . سوم : ايمنى از مكر خداست ؛ از آنكه فرمود : اهل خسران مأمونند از مكر خدا . چهارم : عقوق والدين است ؛ از آنكه فرمود : عاق پدر و مادر جبّار شقى است . پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده است : جزاء آن جهنّم است با خلود . ششم : قذف محصنه است كه قذف كننده ملعون است در آخرت و از براى او عذاب عظيم است . هفتم : خوردن مال يتيم است ، وخورنده آنرا خداوند فرموده است در شكم وى آتش است در آخرت . هشتم : فرار از جهاد است ، جزاى وى غضب حق است و مأواى وى جهنم است . نهم : خوردن مال رباست . دهم : سحر كردن است كه فرمود : از آخرت سحر كننده بهره اى ندارد . يازدهم : زناست كه فاعل آن عذاب مضاعف در كوهى شديد العقوبة خواهد ديد و مخلّد در آن مى شود .

.

ص: 248

شرحٌ كَبير : در بيان و تفسير گناهان كبيره است

دوازدهم : قسم دروغ است كه خداوند فرموده است : كسانى كه مى فروشند عهد خدا را و قسمهاى خودشان را به قيمت كم از براى ايشان نصيبى نيست در روز قيامت . سيزدهم : كينه داشتن است ، خداوند فرموده است : هر آنكه در سينه اش غلّ است فرداى قيامت مغلول مى شود . چهاردهم : منع زكات است ، خداوند فرموده است : فرداى قيامت پيشانيها و پهلوها و پشتهاى كسانى كه مانع زكاتند داغ مى كنند . پانزدهم و شانزدهم : شهادت دروغ و كتمان آن است ، خداوند فرموده است : كتمان كننده شهادت باطناً معصيت كار است . هفدهم : شراب خوردن است . هيجدهم : ترك نماز است از روى عمد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس نماز را از روى عمد ترك كند از ذمّه خدا و من بيرون رفته است . نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است ، كه خداوند فرموده است : از براى اين طايفه لعنت است و خانه بد . پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مى كرد و مى گفت : هر كس به رأى خود چيزى گويد و با شما خاندان علم و فضل منازعه كند هرآينه هلاك شده است .

شرحٌ كَبيردر بيان و تفسير گناهان كبيره استبدان در معنى كبائر كه خداوند سبحان در قرآن ياد فرمود بين علماء تفسير اختلاف است (1) ، جمعى گفته اند : هر گناهى كه خداوند در كتاب عزيزش وعده عقاب داده است

.


1- .بعضى از اين آراء را مازندرانى در شرح اصول كافى 9/257 ذيل حديث شريف « الكبائر التى اوجب اللّه عليه النار » بيان كرده است ، نيز بنگريد به : تفسير صافى 1/444 ذيل آيه 31 سوره نساء .

ص: 249

آن كبيره است . و جمعى گفته اند : هر گناهى كه فاعل آن تهاون در دين كند آن كبيره است . و جمعى گفته اند : هر گناهى كه حرام است آن كبيره است . و ابن مسعود گفته است : بخوانيد اول سوره نساء تا « إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم » (1) هر آنچه در اين سوره نهى شده است تا اين آيه كبيره است . و طايفه اى گفته اند : تمام گناهان كبيره است به جهت آنكه در خلاف امر و نهى تمام آنها شركت دارند اما يكى را صغيره و ديگر را كبيره مى نامند بالاضافة است مثل اينكه بوسه زن اجنبيه بالنسبه به زنا صغيره است ، نظر كردن به شهوت بالنسبه به بوسه همين قسم است . و از ابن عباس سؤال كردند : آيا گناهان هفت است ؟ فرمود : اگر هفتصد باشد اقرب به صواب است . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « الكبائر ما أوعد [اللّه ] عليه النار » (2) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « الكبائر التى أوجب اللّه [عليها] النار » (3) . و بعضى از ائمه تعيين فرموده اند عدد كبائر را ، و بعضى عموماً فرموده اند و تعيين نكرده اند ، و مرحوم مجلسى كبير طاب ثراه رساله اى در كبائر نوشته است و هفتاد گناه تعداد فرموده است ، و بعضى از تعيين آن متعسّر شده اند . و آنچه به فهم قاصر مى رسد هر كبيره را صغيره ايست و مراد از صغاير ذنوب و معاصى در آيه سابقه كه عمرو بن عبيد خواند همان « لمم » است و فواحش موبقه همان « كباير » است ؛ از آنكه سوق آيه دلالت بر تشقيق و تفكيك مى نمايد بين صغيره و كبيره معنىً به مفاد

.


1- .نساء : 31 .
2- .من لا يحضره الفقيه 3/569 ح 4944 ، وسائل الشيعة 15/317 ح 20624 .
3- .كافى 2/276 ح 1 ، شرح اصول كافى 9/257 .

ص: 250

الحديث الثامن عشر : مهمانى كردن سلمان ابوذر را رضى اللّه عنهما

آيه كريمه « إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ » (1) ، و به ظاهر كريمه « إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ » (2) ، و آيه « وَاللاَّتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ » (3) كبيره فاحشه است ، و صغار ذنوب لمم است ، و آن گناهى است كه بر خلاف عادت از روى جهالت شود ، پس فاعل آن نادم و پشيمان مى گردد و استغفار مى كند . و مؤيّد مراد همان آيه « إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم » (4) مى باشد و مراد از سيئات گناهان صغيره است كه آمرزيده مى شود . و مرحوم فيض در كتاب « صافى » (5) فرموده است كه : اگر دو گناه رو كند به انسان يكى اكبر از ديگرى بوده باشد مثل نظر كردن به زنى يا تمكين زنا كردن با آن ، پس نظر كند و با قدرت زنا نكند خداوند او را مى آمرزد اگر نادم شود و توبه كند ، پس هر آنكه از كبائر اثميه اجتناب كرد سيّئات صغيره اش آمرزيده مى شود . و در اين آيه هم كبيره و صغيره تعيين و تعريف شده است نوعاً اگر چه تحديد نشده باشد شخصاً و عدداً ، و اگر چه سيئات و لمم است از جنس كباير و محظور است نه مانند مكروهات كه از سنخ محرمات .

الحديث الثامن عشر:مهمانى كردن سلمان ابوذر را رضى اللّه عنهمافى « الكافى » (6) :فى « الكافى » 7 : بحذف الاسناد ، حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن الامام

.


1- .نساء : 31 .
2- .اعراف : 33 .
3- .نساء : 19 .
4- .نساء : 15 .
5- .صافى 1/446 ذيل آيه 31 سوره نساء .
6- .در كافى يافت نشد . رجوع كنيد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/57 ح 203 ، امالى شيخ صدوق : 527 ح 715 ، مستدرك الوسائل 16/294 ح 19934 ، در امالى و مستدرك فقط قضيه اول نقل شده . در بحار 22/320 ح 8 هر دو را با هم به نقل از عيون روايت كرده است .

ص: 251

محمّد بن على ، عن أبيه الرضا ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه الصادق جعفر ابو محمد ، عن جده عليهم السلام قال : « دعا سلمان اباذرّ رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدم إليه رغيفين ، فاخذ ابوذر الرغيفين فقلّبهما (1) فقال سلمان : يا اباذرّ ! لأىّ شى ء تقلب هذين الرغيفين ؟ [قال : خفت أن لا يكونا نضيجين فغضب سلمان من ذلك غضباً شديداً ، ثمّ قال : ما أجرأك حيث تقلب هذين الرغيفين !] (2) فواللّه ! لقد عمل فى هذا الخبز الماء الذى تحت العرش وعملت فيه الملائكة حتى القوه إلى الريح وعملت فيه الريح حتى القاه الى السحاب وعمل فيه السحاب حتى امطره الى الارض وعمل فيه الرعد والبرق والملائكة حتى وضعوه مواضعه وعملت فيه الارض والخشب والحديد والبهايم والنار والحطب والملح ما لا احصيه أكثر ، فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر ؟ فقال ابو ذرّ : إلى اللّه أتوب واستغفر اللّه ممّا أحدثت وإليك اعتذر ممّا كرهت » . وقال : « دعا سلمان ابا ذرّ رحمة اللّه عليهما ذات يوم إلى الضيافة ، فقدم إليه عن جرابه كسرة يابسة وبلّها (3) من ركوته (4) ، فقال : ما اطيب هذا الخبز لو كان معه ملح ! فقام سلمان وخرج ورهن ركوته بملح فحمل إليه ، فجعل أبوذر يأكل ويذر عليه ذلك الملح ويقول : الحمد للّه الذى رزقنا هذه القناعة . فقال سلمان : لو كانت لا تكون ركوتى مرهونة ! » (5) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :امام همام حضرت جواد از پدرش حضرت

.


1- .در چاپ سنگى : فقبّلهما .
2- .بين دو قلاب در منابع حديثى ذكر شده ، ولى ظاهراً نسخه اى كه مؤلف از آن نقل كرده سقط داشته ، لذا در ترجمه نيز اين فقره مذكور نيست .
3- .كلمه در متن ناخواناست . آنرا از بحار نقل كرديم .
4- .در چاپ سنگى : ركوتيه . آنچه نقل كرديم مطابق نقل بحار و با توجه به ترجمه مؤلف است .
5- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/57 ح 203 ، بحار الانوار 22/320 ح 8 ، الدرجات الرفيعة : 216 .

ص: 252

رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدش عليهم السلامروايت كرده است كه : « سلمان ابوذر را در منزل خودش دعوت كرد ، پس سلمان دو قرص نان براى وى آورد . اباذر قرص نان را مى گرفت و برمى گردانيد . سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مى گردانى اين دو قرص نان را ؟ قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است ، و ملائكه اى چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند ، پس بواسطه ابر به زمين ببارد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند ، و در محل وى هر قطره آن را گذاردند ، و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب تر و خشك در آنها كار كردند و نمك كه نمى توانم احصاء بتمامه كرد ، پس چگونه مى توانى قيام به وظايف شكر نمائى ؟ پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مى كنم و استغفار مى نمايم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مى خواهم از آنچه كراهت داشتى . و ايضاً روايت كرده است : سلمان دعوت كرد ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوه اش (1) تر كرد . پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود . پس سلمان برخاست ، ركوه اش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد . پس ابوذر نان را مى خورد و بر آن نمك مى ريخت و حمد مى كرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود . سلمان فرمود : اگر قناعت مى بود هر آينه ركوه گرو نمى رفت .

.


1- .ابن اثير در نهايه 2/261 ماده ( ركا ) مى گويد : الركوة : اناءٌ صغير من جلد يشرب فيه الماء ، والجمع ركاء .

ص: 253

الحديث التاسع عشر : نحوه نشستن رسول خدا صلى الله عليه و آله

الحديث العشرون : در سؤال ابو حنيفه از امام كاظم عليه السلام در باره معصيت

الحديث التاسع عشر:[ نحوه نشستن رسول خدا صلى الله عليه و آله ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى العلوى ، قال : كان النبى صلى الله عليه و آله يجلس ثلاثاً القرفصاء ، وهو أن يقيم ساقيه ويستقبلهما بيده و يشدّ يده فى ذراعه وكان يجثو (3) على ركبتيه وكان يثنى رجلاً (4) واحدة ويبسط عليها الاخرى ولم ير متربّعاً (5) قط . . » الحديث .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمود :حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر سه قسم مى نشست : قسم اول : ساقين مبارك را بلند مى فرمود و ذراع شريف را به دست ديگر مى گرفت . وقسم دوم : آن جناب به دو زانو مى نشست . قسم سوم : يك پاى مبارك را بر روى پاى ديگر مى گذارد ، و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانوى نشسته باشد .

الحديث العشرون (6) :[ در سؤال ابو حنيفه از امام كاظم عليه السلام در باره معصيت ]فى « الكافى » 7 :فى « الكافى » 8 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن الامام على بن محمد ، عن أبيه

.


1- .كافى 2/484 ح 1 ، وسائل الشيعة 12/106 ح 15772 .
2- .در چاپ سنگى : يحثوا .
3- .در چاپ سنگى : ينثى رجل .
4- .در چاپ سنگى : مرتعاً .
5- .در چاپ سنگى : العشرين . و همچنين عناوينى كه پس از اين مى آيد تماماً به حالت جرّى با ياء درج شده كه با توجه به قواعد نحوى ، وجه صحيحشان با واو ثبت شد .
6- .روايت در كافى منقول نيست . بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 495 ح 675 ، التوحيد : 96 ح 2 ، خاتمة المستدرك 5/239 ، بحار الانوار 5/4 ح 2 .

ص: 254

محمد بن على ، عن أبيه على بن موسى الرضا ، قال : « خرج أبو حنيفة ذات يوم من عند الصادق عليه السلام فاستقبله موسى بن جعفر فقال له : يا غلام ! ممّن المعصية ؟ قال : لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه تعالى وليست منه ولا ينبغى الكريم أن يعذب عبده بما لا يكتسبه (1) ، وإمّا أن تكون من اللّه عزّوجلّ ومن العبد فلا ينبغى للشريك القوى أن يظلم الشريك الضعيف ، وإمّا أن يكون من العبد وهى منه ، فإن عاقبه اللّه فبدء به وإن عفى عنه فبكرمه وجوده» (2) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند كه :حضرت امام على النقى أبا الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليهم السلام روايت كرده اند كه : « أبو حنيفه وقتى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف بود ، چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را ملاقات نمود . عرض كرد : اى غلام ! معصيت و گناهان از كيست ؟ حضرت فرمودند : از اين سه شق خارج نيست : اول : اين است كه بگوئيم : معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست ، پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى نشده است . شق دوم : آن است كه بگوئيم معصيت از خدا و بنده است ، پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف . و شق سوم : آن است كه بگوئيم : معصيت از بنده است ، و از بنده هم هست اگر خداوند او را معاقب نمايد بواسطه گناه او است و اگر ببخشد و عفو نمايد به كرم و جود حق است » . و اين حديث بهتر احاديث است و خوشترين بيانات .

.


1- .در چاپ سنگى : يكتبه .
2- .در چاپ سنگى : فيكرمه وجود .

ص: 255

الحديث الحادى والعشرون : ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله زنهائى كه در دوزخ معذب مى باشند

الحديث الحادى والعشرون:ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله زنهائى كه در دوزخ معذب مى باشندفى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن على الرضا عليهماالسلام ، عن آبائه ، عن اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام قال : « دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فوجدته يبكى بكاءً شديداً ، فقلت : فداك أبى وأمّى يا رسول اللّه ! ما الذى أبكاك ؟ فقال صلى الله عليه و آله : يا على ! ليلة أسرى بى إلى السماء رأيت نساءً من أمّتى فى عذاب شديد فأنكرت شأنهنّ ، فبكيت لمّا رأيت من شدّة عذابهنّ ، ورأيت امرأة معلقة بثديها ، ورأيت [امرأة] تأكل لحم جسدها والنار توقد من تحتها ، و رأيت امرأة معلقة بشعرها يغلى دماغ رأسها ، ورأيت امرأة معلّقة بلسانها ويصبّ الحميم فى حلقها ، ورأيت امرأة قد شد رجلاها إلى يديها وقد سلّط عليها الحيّات والعقارب ، ورأيت امرأة صمّاء عمياء خرساء فى تابوت من النار ، ورأيت امرأة يقطع لحم جسدها مقدّمها ومؤخّرها بمقاريض من نار ، ورأيت امرأة رأسها من الخنزير وبدنها بدن الحمار وعليها ألف ألف لون من العذاب ، ورأيت امرأة على صورة الكلب والنار تدخل من دبرها وتخرج من فيها والملائكة يضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار . فقالت فاطمة عليهاالسلام : يا حبيبى وقرّة عينى ! ما كان عملهنّ وسيرتهنَّ حتّى وضع اللّه عليهنّ هذا الباب ؟ فقال : يا بنتى ! أمّا المعلّقة بشعرها فانها كانت لا تغطّى شعرها من الرجال ، وأمّا المعلّقة بلسانها فانها كانت تؤذى زوجها ، واما المعلقة بثديها فانها كانت تمنع من فراش زوجها ، واما المعلقة برجليها (3) فانّها كانت تخرج من بيتها بغير اذن زوجها ، واما الّتى تأكل لحم جسدها فانها كانت تزين 4 بدنها للناس ، واما التى شدّ يداها إلى رجليها وسلّط عليها الحيّات والعقارب فانها كانت

.


1- .روايت در كافى يافت نشد . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/13 ح 24 ، وسائل الشيعة 20/213 ح 25457 ، بحار الانوار 8/309 ح 75 .
2- .در چاپ سنگى : رجليها .
3- .در چاپ سنگى : تزيد .

ص: 256

قذر [ة] الوضوء قذرة الثياب وكانت لا تعتدّ (1) من الجنابة والحيض ولا تنتظف فكانت تستهين (2) بالصلاة ، وأمّا العمياء الصمّاء الخرساء فانها تلد من الزنا فتعلقه فى عنق زوجها ، وامّا الّتى تعرض لحمها بالمقاريض فانها كانت تعرض نفسها على الرجال ، واما التى كانت تحرق وجهها وبدنها وهى تأكل امعاءها فانها كانت قوّادة ، واما التى كانت رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار كانت نواحة كذّابة ، واما التى كانت على صورة الكلب والنار تدخل فى دبرها وتخرج من فيها فانها كانت قنية مزّاحة حاسدة . ثمّ قال عليه السلام : ويل لامرأة أغضبت زوجها [و] طوبى لامرأة رضى عنها زوجها . اما الترجمة : يعنى حضرت عبدالعظيم فرمودند كه حضرت جواد عليه السلام از آباء مكرمين خودش روايت كرده كه حضرت امير عليه السلام فرمودند : « با فاطمه زهرا عليهاالسلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شديم ، يافتيم جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله گريه مى كند . عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شمار را گريانيد ؟ فرمود : يا على ! در شبى كه به معراج رفتم زنهاى چند از امت خود ديدم كه به عذاب سخت معذّب بودند و اكنون تفكر از حال ايشان كردم گريستم بواسطه آنچه را ديدم از عذابهاى ايشان ، از آن جمله زنى ديدم كه به موى سرش آويخته بود دماغش مى جوشيد ، و زنى را ديدم كه به پستانهاى خودش آويخته بود ، و زنى را ديدم گوشت بدن خودش را مى خورد و آتش از زيرش مشتعل بود ، و ديدم زنى را كه به زبانش آويخته بود و حميم جهنم به حلق وى مى ريختند ، و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر وى مسلط بودند ، و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوتى از آتش دماغ سرش از منخر آن بيرون مى آمد وبدن وى از جذام و برص قطعه قطعه شده بود ، و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بود در تنورى از آتش ، و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو

.


1- .در عيون : لا تغتسل .
2- .در چاپ سنگى : تشهين .

ص: 257

در عذاب زنها و سؤال صديقه طاهره از رسول خدا صلى الله عليه و آله

و عقب به مقراضهاى آتشين جدا مى كردند ، و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مى سوزانيدند و امعاء خودش را مى خورد ، و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار هزار قسم از عذاب ديده مى شد ، و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از دُبُرش وارد مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه به گرزهايى از آتش بر سر و بدنش مى زدند .

در عذاب زنها و سؤال صديقه طاهره از رسول خدا صلى الله عليه و آلهپس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! خبر بدهيد كه اعمال آن زنها در دار دنيا چه بوده است تا اينكه مستحق اين عذاب شدند ؟ فرمود : اى دختر من ! اما آن زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردها نمى پوشانيد . اما آنكه بزبانش آويخته شوهرش را اذيت مى كرد . اما آنكه به پستانهايش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مى نمود . اما آنكه به پاهايش آويخته بود از خانه اش بدون اذن شوهرش بيرون مى رفت . اما آنكه گوشت بدنش را مى خورد بدنش را از براى مردم زينت مى نمود . اما آنكه دستهايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقربها بر وى مسلط بود از نجاست جامه وغير آن پرهيز نداشت ، و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت ، و به نمازها اهانت مى نمود . اما آنكه كور و كر و لال بود از زنا مى زائيد و نسبت به شوهرش مى داد . اما آنكه گوشت بدنش را به مقراضها مى چيدند خودش را به مردهاى ديگر عرضه مى داشت . اما آنكه امعاء و روده هاى خودش را مى خورد و صورت و بدنش از آتش مى سوخت زنهايى براى مردها مى برد .

.

ص: 258

الحديث الثانى والعشرون : در مذمّت غاصبين خلافت

اما آنكه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر سخن چين و دروغ گو بود . وامّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش داخل مى شد (1) و از دهانش بيرون مى آمد جاريه نوحه گر بود و اظهار حسد مى كرد . پس فرمود : اى واى بر آن زنى كه به غضب بياورد شوهر خودش را ، و خوشا به حال آن زنى كه شوهرش از وى راضى باشد .

الحديث الثانى والعشرون:[در مذمّت غاصبين خلافت]فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى سيّدى على بن محمّد بن على الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن الحسين بن [على] عليهم السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنّ أبابكر منّى بمنزلة السمع وان عمر منّى بمنزلة البصر وإنّ عثمان منّى بمنزلة الفؤاد ! قال : فلمّا كان من الغد دخلت إليه وعنده أميرالمؤمنين عليه السلام وأبو بكر وعمر وعثمان ، فقلت له : يا ابه ! سمعتك تقول فى أصحابك هؤلاء قولاً فما هو ؟ فقال صلى الله عليه و آله : نعم ، ثمّ أشار إليهم فقال هم السمع والبصر والفؤاد ، ويسئلون عن وصيّى هذا ، وأشار إلى على بن أبى طالب عليه السلام . ثمّ قال : إنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (3) . ثمّ قال : وعزّة ربّى ! إنّ جميع أمّتى لموقوفون (4) يوم القيامة ومسؤولون عن ولايته ، وذلك قول اللّه تعالى « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (5) .

.


1- .در چاپ سنگى : مى شود .
2- .روايت را در كتاب كافى نيافتيم . بنگريد به : معانى الاخبار : 387 باب 429 ح 23 ، بحار الانوار 30/180 ح 41 .
3- .اسراء : 36 .
4- .در چاپ سنگى : لموقفون .
5- .صافات : 24 .

ص: 259

در اينكه ابابكر به منزله گوش و عمر به جاى چشم و عثمان به منزله دل حضرت رسول صلى الله عليه و آلههستند !

در اينكه ابابكر به منزله گوش و عمر به جاى چشم و عثمان به منزله دل حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستند !اما الترجمة : يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند : از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از جناب امام حسين [عليهم السلام ]كه فرمودند : رسول خدا فرمود : ابا بكر از براى من به منزله گوش است و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله دل است . چون فردا شد من داخل شدم خدمت جدم رسول خدا در وقتى كه اميرمؤمنان در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت فرمايشى فرموده اى ، چه چيز است ؟ فرمايش نما . پس اشاره كرد به آن سه نفر و فرمود : سمع و بصر و فؤاد من از اين بزرگوار كه على بن أبى طالب است سؤال كرده مى شوند » . و اين حديث شريف به نظر داعى اثبات مى نمايد امامت حضرت امير عليه السلام را به بيان صحيحى كه هشام بن حكم در محاجّه عمرو بن عبيد بصرى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد ، واشاره است به اينكه اعضاء و جوارح هر يك عملى و شغلى دارند از ديدن و شنيدن و گفتن و قبض و بطش ، كه مميّز هر يك عاقله لطيفه ربانيه است تا اين دل صورى صنوبرى . پس امام در اجزاء عوالم كليه به منزله قلب شريف ربّانيست . و جهت تعبير ابى بكر به سمع آن است كه مى گفت در بيان احكام : من شنيده ام ، و تعبير عمر به بصر آن است كه مى گفت : من خود ديده ام كه آن جناب فرمود و كرد فلان عمل را . و تعبير عثمان به فؤاد از آنكه مى گفت : من مى دانم آن جناب ختمى مآب چنين فرموده است . يعنى : از آنچه ديدند و شنيدند و دانستند از ولايت حضرت شاه ولايت سؤال كرده

.

ص: 260

الحديث الثالث والعشرون : در حديثى كه تشويق به محبت اهل بيت و شيعيان مى كند

مى شوند « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (1) ، يعنى از ولايت امير مؤمنان يا از آنچه معاهده كردند از مسموعات و مبصرات و معلومات اظهار نمايند خلاف معاهده خود و وفا ننموده اند .

الحديث الثالث والعشرون:[ در حديثى كه تشويق به محبت اهل بيت و شيعيان مى كند ]عن « الكافى » (2) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن أبيه ، عن جدّه صلوات اللّه عليهم أجمعين قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنّ اللّه خلق الاسلام فجعل له عرصة وجعل له نوراً وجعل له حصناً وجعل له ناصراً ، فأما عرصة الاسلام القرآن ، وأما نوره الحكمة ، وأما حصنه فالمعروف ، وأما انصاره فأنا واهل بيتى وشيعتنا ، فأحبّوا اهل بيتى وشيعتهم وانصاره ؛ فانه لمّا أسرى بى إلى السماء الدنيا أمسكنى جبرئيل لأهل السماء استودع اللّه حبّى وحبّ اهل بيتى وشيعتهم فى قلوب الملائكة فهو عندهم وديعة إلى يوم القيامة وهبط بى إلى أهل الأرض فاستودع اللّه حبى وحب اهل بيتى وشيعتهم فى قلوب المؤمنين من أمّتى ، فمؤمنوا أمّتى يحفظون وديعتى وأهل بيتى إلى يوم القيامة . ألا فلو انّ الرجل من امّتى عبد اللّه عزّوجلّ عمره ايام الدّنيا ثم لقى اللّه عزّوجلّ لأهل بيتى مبغضاً وشيعتى ما شرح اللّه صدره الاّ عن نفاق » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمودند :از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت كرد از جدّش از اميرالمؤمنين عليهم السلام كه فرمودند : « حضرت رسول فرمود : خداوند خلق كرد اسلام را پس از براى وى فضائى و عرصه اى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى

.


1- .صافات : 24 .
2- .كافى 2/46 ح 3 ، شرح اصول كافى 8/140 ، بحار الانوار 65/341 ح 13 ، صدر روايت در وسائل الشيعة 15/184 ح 20233 نقل شده است .

ص: 261

الحديث الرابع والعشرون : در نوم حضرت نوح و كيفيت حام و يافث و سام پسران آن جناب است

آن حصارى قرار داد و از براى آن ناصرى قرار داد . اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من اند و شيعيان ، پس دوست داريد اهل بيت من و شيعيان و انصار ايشان را ، پس به درستى كه در شب معراج كه به آسمان دنيا رسيدم جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبت مرا وديعت گذارد با محبت اهل بيت من و شيعيان ايشان را در دلهاى مؤمنين از امّت من ، پس مؤمنين از امت من حفظ مى نمايند امانت و وديعت و اهل بيت مرا تا روز قيامت . پس آگاه باشيد اگر مردى از امت من خداوند را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خداوند را ملاقات نمايد با دشمنى من و اهل بيت من سينه او را خداوند شرح نمى دهد مگر آنكه نفاق اهل بيت من در آن بوده باشد » . و آنچه به نظر داعى مى رسد وديعه گذاردن همان تجديد عهد است و تأكيد ؛ از آنكه در روز نخست و عوالم ديگر به مفاد آيه كريمه و اخبار متواتره ملائكه مجبول و مفطور شده اند در محبّت اهل بيت ، پس چگونه مى شود كه قبل از معراج رسول ملائكه را بهره اى از ولايت اهل بيت نباشد ! و مراد از ابداع ولايت به اهل زمين همان ظهور بعثت و اوان اظهار مقامات محبت ايشان است به خلايق كافه .

الحديث الرابع والعشرون:در نوم حضرت نوح و كيفيت حام و يافث و سام پسران آن جناب استفى « العلل » (1) :فى « العلل » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت على بن محمد العسكرى [عليه السلام ]يقول : « عاش نوح ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوماً فى السفينة نائماً

.


1- .علل الشرائع 1/31 باب 28 ح 1 ، بحار الانوار 6/314 ح 22 و11/291 ح 4 .

ص: 262

فهبّت ريح فكشفت عورته فضحك حام ويافث ، فزجرهما سام ونهاهما عن الضّحك وكان كلّما ما غطى سام [شيئاً] تكشفه الريح كشفه سام ويافث ، فانتبه نوح فرآهم وهم يضحكون فقال : ما هذا ؟ فاخبره سام ما كان يرفع نوح يده إلى السماء يدور ويقول : اللهم ! غيّر ماء صلب حام حتّى لا يولد له الاّ السودان ، اللّهمّ ! غيّر ماء صلب يافث . فغيّر اللّه ماء صلبيهما ، فجميع السودان حيث كانوا من حام وجميع الترك والصقالب ويأجوج ومأجوج والصين من يافث حيث كانوا وجميع البيض سواهم من سام . فقال نوح لحام ويافث : جعل ذرّيتكما خولاً لذرية سام إلى يوم القيامة ؛ لأنّه بَرَّ بى وعققتُمانى فلا زالت سمة عقوقكما [فى ذريتكما] (1) ظاهرة وسمّة البّر بى فى ذرية سام ظاهرة ما بقيت الدنيا » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمودند از جناب امام على النقى عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند :حضرت نوح دو هزار سال تعيش و زندگى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامه اش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث خنديدند هر [چه ]سام ايشان را منع فرمود مفيد نشد ، و هر قدر عورت پدر را ستر مى كرد باد كشف مى نمود تا آنكه نوح عليه السلام از خواب برخاست و ايشان را خندان يافت . سام خبر داد پدر را از آنچه گذشت ، پس آن پيغمبر جليل دست به سوى آسمان بلند كرد و عرض نمود : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام و يافث را . پس تمام سياه ها از حام اند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج و مأجوج و چين از يافث ، و جميع سفيدها از سام . پس فرمودند به حام و يافث : « خداوند ذريّه شما را تغيير داد و خدّام ذريّه سام نمود تا روز قيامت ؛ از آنكه وى نيكى كرد و شما عاقّ من شديد ، و نشانه عقوق شما در ذريّه شما ظاهر است چنانكه نشانه ذريه سام مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست » .

.


1- .زياده از بحار است .

ص: 263

الحديث الخامس والعشرون : در سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به قرابتش

الحديث السادس والعشرون : در علت بدى بوى فضله آدمى

بدان عبارت « وجعل من ذريتكما خولاً » مأخوذ از آيه كريمه است : « اتخذوا عباد اللّه خولا » 1 . فى « المجمع » (1) : مراد از آن خدمتكاران وبندگانند ، يعنى : ذريه شما را بندگان ذريه سام خداوند علاء قرار داد .

الحديث الخامس والعشرون:در سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به قرابتشفى « العلل » عن الصدوق طاب ثراه _ يكى از روات اين حديث حضرت عبدالعظيم است _ به حذف اسناد از حضرت باقر عليه السلام مرويست كه :« حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مجمع ناس فرمودند : « اَحِبُّوا اللّهَ لما يَقضوكم به من نعمةٍ واَحِبُّونى للّه فاَحِبُّوا قرابتى لى » .

يعنى : « خدا را براى نعمتى كه مرحمت مى نمايد دوست بداريد ، و مرا براى خداوند دوست بداريد ، و نزديكان [مرا] براى نسبت به من و خاطر من دوست داريد .

الحديث السادس والعشرون:[ در علت بدى بوى فضله آدمى ]

.


1- .مجمع البحرين 1/713 ماده ( خول ) .

ص: 264

الحديث السابع والعشرون : حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم از صفوان بن يحيى نقل فرموده است

در كتاب « حياة القلوب » (1) علاّمه مجلسى طاب ثراه به سند معتبر (2) نقل فرموده اند كه :در كتاب « حياة القلوب » 3 علاّمه مجلسى طاب ثراه به سند معتبر 4 نقل فرموده اند كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام عريضه اى نوشت خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بوى بد مى كند ؟ در جواب نوشت : « وقتى كه حق تعالى آدم عليه السلام [را] خلق كرد جسد طيّب وى چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند : از براى امر عظيمى آفريده شد ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى شد . پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيّب باشد .

الحديث السابع والعشرون:حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم از صفوان بن يحيى نقل فرموده استفى كتاب « الغيبة » 5 : عن الصدوق عليه الرحمة بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن

.


1- .هنگام تخريج مصادر ، حياة القلوب در نزد نگارنده نبود ، ولى اصل حديث در علل الشرائع مرحوم صدوق 1/275 باب 183 ح 2 نقل شده است . مرحوم مجلسى نيز آنرا در بحار 11/109 ح 22 نقل كرده ، نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 2/557 ح 2713 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/490 .
2- .سند بنا بر نقل شيخ صدوق در علل الشرايع چنين است : حدثنا على بن احمد بن محمد رضى الله عنه ، قال : حدثنا محمد بن ابى عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى .

ص: 265

عبداللّه الحسنى ، قال :فى كتاب « الغيبة » 1 : عن الصدوق عليه الرحمة بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن

.

ص: 266

در شرح احوال صفوان بن يحيى و كتب اوست

عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنا صفوان بن يحيى ، عن ابراهيم بن أبى زياد ، عن أبى حمزة الثمالى ، عن أبى خالد الكابلى ، قال : دخلت على سيدى على بن الحسين زين العابدين عليه السلام فقلت له : يابن رسول اللّه ! من الذين فرض اللّه عزوجل طاعتهم ومودتهم وأوجب على عباده الاقتداء بهم بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فقال لى : « يا كابلى ! إن أولى الأمر الذين جعلهم اللّه ائمة للناس وأوجب عليهم طاعتهم اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام ، ثم انتهى الأمر إلينا » ثم سكت . فقلت : يا سيدى ! روى لنا ان اميرالمؤمنين عليه السلام قال : «ان الأرض لا تخلو من حجة اللّه على عباده» ، فمن الامام والحجة بعدك ؟ فقال : «ابنى محمّد ، واسمه فى التوراة باقر يبقر العلم بقراً ، هو الحجة والامام بعدى ، ومن بعد محمّد ابنه جعفر ، واسمه عند أهل السماء الصادق» . فقلت له : ياسيّدى ! فكيف اسمه الصادق وكلّكم صادقون ؟ فقال : «حدّثنى أبى ، عن أبيه عليهماالسلامأنّ رسول اللّه قال : اذا ولد ابنى جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلامالصادق فإن الخامس من ولده الذى اسمه جعفر يدّعى [الامامة] اجتراءً على اللّه عزّوجلّ وكذباً عليه ، فهو عند اللّه جعفر الكذّاب المفترى على اللّه والمدّعى ما ليس له بأهل ، المخالف على أبيه والحاسد لأخيه ، الذى يروم كشف سرّ اللّه عند غيبة ولى اللّه عزّوجلّ» . ثمّ بكى على بن الحسين عليهماالسلام بكاءً شديداً ، ثمّ قال : «كأنّى بجعفر الكذّاب وقد حمل إلى طاغية زمانه على تفتيش أمر ولى اللّه والمغيب فى حفظ اللّه والموكّل بحرم أبيه ؛ جهلاً منه بولادته وحرصاً منه على قتله أن ظفر به طمعاً فى ميراث أخيه حتى يأخذ بغير حق» . قال ابو خالد : فقلت له : يابن رسول اللّه ! وإن ذلك لكائن ؟ ! فقال : «اى وربّى ! إنه مكتوب عندنا فى الصحيفة الّتى فيها ذكر المحن الّتى (1) تجرى علينا بعد

.


1- .در چاپ سنگى : امتى .

ص: 267

رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله» . قال أبو خالد : يابن رسول اللّه ! ثمّ ماذا يكون ؟ قال : «تمتدّ الغيبة بولى اللّه عزّوجلّ الثانى عشر من أوصياء رسول اللّه صلى الله عليه و آله والأئمّة بعده عليهم السلام ، يا أبا خالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلين بامامته والمنتظرين لظهوره أفضل من كلّ زمان ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، وجعلهم فى ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدى رسول اللّه بالسيف ، اولئك هم المخلصون حقاً وشيعتنا صدقاً والدعاة إلى دين اللّه عزّوجلّ سرّاً وجهراً» . وقال على بن الحسين : «انتظار الفرج من أفضل العمل » . تم الحديث .

اما الترجمة :اين حديث را حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه به سه واسطه منتهى مى شود از وى به حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه ايشان به ابو خالد كابلى فرمودند .

در شرح احوال صفوان بن يحيى و كتب او استخوب است بدانى قبل از شروع ترجمه ، صفوان بن يحيى از اجلاء روات وثقات و از خواص اصحاب اطياب ائمه طاهرين است ، و در جلالت قدر او كفايت است كه حضرت عبدالعظيم اين حديث شريف را از قول وى نقل كرده است . و شيخ طوسى عليه الرحمه فرمود : صفوان اوثق اهل زمان خود بود و در نزد اهل حديث هم موثق است ، و اوست كه هر روز يك صد و پنجاه ركعت نماز مى گزارد ، و سه ماه روزه مى گرفت ، و سه مرتبه زكات مالش در هر سال مى داد ، و جهت اينكه به اين اعداد مخصوصه نماز بجا مى آورد آن بود با عبداللّه بن جندب و على بن نعمان در بيت اللّه الحرام معاهده كردند هر يك زودتر مردند آنكه مى ماند نماز فوت شده و روزه اش را بجاى آورد

.

ص: 268

و زكاتى از مال خود بدهد ، و صفوان بن يحيى چون بماند بعد از آن دو نفر اداء حقوق ايشان مى كرد ، بلكه هر كار خيرى كه براى خود مى نمود براى آن دو نفر هم مى نمود . و صفوان در خدمت حضرت رضا عليه السلام مكانت و منزلت ديگر داشت ، و صفوان مكنّى به أبو محمد است و از اهل كوفه (1) . و نجاشى فرمود : صفوان بن يحيى ابو محمد البجلى بياع السابرى كوفى ثقة ثقة عين روى ابوه عن أبى عبداللّه عليه السلام ، وروى هو عن الرضا عليه السلام ، وكانت له عنده منزلة شريفة (2) . و كشّى نيز از زهد و عبادت و منزلت صفوان نقل كرده است (3) . و بعضى سى كتاب از مصنفات صفوان بن يحيى بأسمائها نقل نموده اند از آن جمله : كتاب « بشارات » و كتاب « تجارات » (4) و كتاب « فرائض » و كتاب « محبت و وظائف » (5) ، كتاب « آداب » ، كتاب « وصايا » . و در هر يك از احكام نيز كتاب مخصوصى تصنيف فرموده ، و در سال دويست و ده از هجرت گذشته ، بعد از رحلت حضرت رضا به هشت سال فاصله وفات كرد ، و حضرت جواد حنوط و كفن وى را مرحمت فرمود ، و امر نمود اسماعيل بن موسى بر او نماز گزارد (6) .

خلاصه ابو خالد كابلى _ كه موسوم به وَرْدان و ملقب به كنكر است ، و حالت وى در كتب رجال مشهور (7) _ گفت :_ كه موسوم به وَرْدان و ملقب به كنكر است ، و حالت وى در كتب رجال مشهور 8 _خلاصه ابو خالد كابلى گفت : خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلامشرفياب شدم و گفتم :

.


1- .خلاصة الاقوال : 170 شماره 1 به نقل از شيخ طوسى ، نقد الرجال 2/422 شماره 2637 .
2- .رجال النجاشى : 197 ابتداى باب صاد شماره 524 .
3- .خلاصة الاقوال : 170 وى را به نقل از كشى جزء اصحاب اجماع بر توثيقشان ذكر كرده است ، رجال النجاشى : 197 .
4- .احتمالاً همان است كه در رجال نجاشى از آن تعبير به كتاب الشراء والبيع شده است .
5- .كذا، چنين عنوانى در كتابهاى صفوان نيامده ، شايد صحيح كتاب الحج و كتاب الوصايا باشد .
6- .در باره كتابهاى صفوان و سال وفاتش رجوع كنيد به : رجال النجاشى : 197 .
7- .در باره ابو خالد كابلى بنگريد به : خلاصة الاقوال : 287 شماره 3 ، رجال ابن داود : 156 ش 1249 و 197 ش 1648 ، نقد الرجال 5/24 ش 5616 .

ص: 269

الحديث الثامن والعشرون : اين حديث شريف را حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز على بن جعفر نقل

فرموده است

يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه طاعت و مودّتشان را خداوند واجب كرد و اقتداء به ايشان را لازم نمود آنها كيانند ؟ پس فرمود از براى من : « اى كابلى ! به درستى كه اولى الأمر آن چنانى كه خداوند ايشان را پيشوايان مردمان قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرمؤمنان على بن أبى طالب عليه السلام است ، پس امر منتهى مى شود به ما » . آن گاه آن جناب سكوت فرمود . ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده است از براى ما كه اميرمؤمنان فرموده : « زمين خالى از حجت نمى ماند » آيا امام و حجت بعد از شما كيست ؟ فرمود : « پسر من محمد است ، و در تورات به نام باقر موسوم ، و علم را مى شكافد شكافتنى ، و وى حجت و امام است بعد از من ، و بعد از وى پسرش جعفر است ، و اسم او نزد اهل آسمانها صادق است » . پس گفتم : اى آقاى من ! چگونه اسم او صادق است و حال آنكه همه شماها صادق مى باشيد ؟ ! فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول فرمودند : در وقتى كه پسر من جعفر بن محمد الصادق متولد شود پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مى نمايد و دروغ بر خدا مى بندد ، و او در نزد خدا جعفر كذّابِ مفتريست كه افتراء بر خدا مى بندد و مخالف امر پدر و حسد بر برادر مى ورزد و مى خواهد بداند و بطلبد سرّ غيبت امام ولىّ خدا را » . پس حضرت على بن الحسين عليهماالسلام گريست گريستن شديدى و فرمود : « گويا مى بينم جعفر كذاب را كه مى رود در نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولىّ خدا كه در حفظ حق تعالى است و موكّل است بر حرم پدرش برمى آيد در حالتى كه نادان است به ولادت آن بزرگوار ، و حرص دارد خونش را بريزد در صورتى كه ظفر بيابد ؛ براى طمعى كه در

.

ص: 270

ميراث برادرش دارد و بدون حق مى خواهد اخذ كند » . ابو خالد گفت : گفتم : يابن رسول اللّه ! آيا اين امر مى شود ؟ فرمود : « آرى به حق پروردگارم ، و آن نوشته شده است در صحيفه اى كه نزد ماست و در او محنت هائى كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى مى شود ضبط است » . ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه مى شود ؟ فرمود : « غيبت ولىّ خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول اللّه كشيده مى شود و طول مى كشد . اى أبا خالد ! اهل زمان غيبت ولىّ خدا آنانند كه قائلند به امامت آن بزرگوار و انتظار مى كشند ظهورش را ، آنها افضلند از اهل هر زمان ؛ از آنكه خداوند سبحانه به ايشان عطا كرده است عقلها و فهمها و معرفتى كه غيبت در نزد ايشان به منزله مشاهده است ، و خداوند ايشان را در اين زمان به منزله مجاهدين در حضور رسول اللّه صلى الله عليه و آله قرار داده است ، و اينان از روى حقيقت مخلصند و شيعه اند از روى صدق ، و مى خوانند مردم را در پنهان و آشكار » . و باز آن بزرگوار فرمود : « انتظار فرج بهترين عمل است » .

الحديث الثامن والعشرون:اين حديث شريف را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از على بن جعفر نقل فرموده استفى « علل الشرايع » (1) :فى « علل الشرايع » 2 : بحذف اسناده ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن على بن جعفر ، عن أخيه موسى بن جعفر ، عن أبيه ، قال : قال على بن الحسين عليهماالسلام : « ليس لك أن تقف مع من

.


1- .علل الشرايع 2/605 ح 80 ، بحار الانور 2/116 ح 13 ، صدر آن در وسائل الشيعة 16/264 ح 21525 .

ص: 271

الحديث التاسع والعشرون : در معنى آيه « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ »

شئت ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى يقول : « وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » (1) . وليس لك أن تتكلّم بما شئت ؛ لأنّ اللّه عزّوجلّ قال : « وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ » (2) ولأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : «رحم اللّه عبداً قال خيراً فغنم أو صمت فسلم» . وليس لك أن تسمع ما شئت ؛ لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » 3 » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :على بن جعفر از برادر بزرگوارش موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و آن جناب از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : حضرت على بن الحسين عليهماالسلامفرمودند : «روا نيست متابعت و پيروى نمائى هر كس را كه بخواهى ؛ از آنكه خداوند سبحانه مى فرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى كه فرو مى روند در آيات ما پس اعراض از ايشان كن تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را شيطان از خاطر تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستم كنندگان . و روا نيست كه تكلم نمائى به آنچه مى خواهى ؛ از آنكه خداوند سبحان فرموده است كه : متابعت مكن به آن چيزى كه تو را علم نيست ، و هر آينه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه : خدا رحمت كند بنده اى را كه بگويد خيرى را پس غنيمت برد .

و در نسخه ديگر به جاى « فغنم » ، « فعلم » است يعنى بداند ، و اين سخن انسب مى نمايد ، يعنى : با دانش بگويد كلام خوبى را يا ساكت شود پس سالم بماند . و روا نيست اينكه بشنوى هر آن چيزى را مى خواهى ؛ از آنكه حق تعالى مى فرمايد : به درستى كه گوش و چشم و دل تماماً از وى سؤال كرده مى شوند » .

.


1- .انعام : 68 .
2- .اسراء : 36 .

ص: 272

الحديث الثلاثون : حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از پدر بزرگوارش عبداللّه قافه روايت كرده است

بدان مرحوم مجلسى طاب ثراه فرمود : در آيه اوليه « إذا رَأيْتَ الَّذينَ » يا عام است يا آنكه مخاطب به حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و مراد امت است تماماً و معنى « ولا تَقْفُ » أى لا تتبع ، و معنى آيه سوم بدينگونه است كه : كلّ اعضاء و اجزاء وقتى كه مسؤول شد جارى مجراى عقلاء هستند و شهادت بر صاحب خودشان مى دهند ، و آيات كريمه ديگر بر اين مطلب شاهد است . و اين روايت را حضرت عبدالعظيم به نحو ديگر بيان فرمودند كه ذكر شد .

الحديث التاسع والعشرون:در معنى آيه « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » فى « تفسير على بن ابراهيم » (1) :فى « تفسير على بن ابراهيم » (2) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن عمر بن رشيد ، عن داود بن كثير ، عن أبى عبداللّه عليه السلام فى قول اللّه عزّوجلّ : « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » 3 قال : « قل للذين مَنَنّا عليهم بمعرفتنا أن يعرفوا الذين لا يعلمون فاذا عرفوهم فقد غفروا لهم » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از عمر بن رشيد ، از داود بن كثير ، از حضرت صادق عليه السلام روايت فرمودند در معنى آيه كريمه كه خداوند متعال به حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است :بگوى از براى كسانى كه ايمان آورده اند بيامرزند مر كسانى را كه ايمان به روزهاى خدا ندارند ، يعنى : اهل ايمان آنانند كه بر ايشان منت گذارديم به معرفت خودمان

.


1- .تفسير القمى 2/293 ، نور الثقلين 5/3 ح 6 ، تأويل الآيات فى فضائل العترة الطاهرة ، استرآبادى 2/576 ح 4 ، بحار الانوار 2/15 ح 28 .
2- .جاثيه : 14 .

ص: 273

اينكه بشناسانند نمى دانند ، پس اين تعريف غفران ايشان است براى جاهلان .

اكنون خواص بخوانند آنچه را كه در كتاب « مجمع البحرين » (1) در لغت ( غفر ) است : قوله تعالى « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » (2) ، قال الشيخ ابو على : أى قل للذين اغفروا يغفروا ، فحذف المفعول له لدلالة جوابه عليه « لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » أى لا يتوقعون وقائع اللّه بأعدائه ، وهو من قولهم « ايام العرب » لوقائعهم ، وقيل : لا يأملون الأوقات التى وقّتها اللّه لثواب المؤمنين ووعدهم الفوز . وقوله « قوماً » والمراد به الذين آمنوا للثناء عليهم . وقوله « لِيَجْزِىَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ » (3) أى يكسبونه من الثواب العظيم باحتمال المكاره وكظم الغيظ . كذا فى (4) « جامع الجوامع » . وفى الحديث عن أبى عبداللّه عليه السلام قال : « قل للذين مننّا عليهم بمعرفتنا أن يعرفوا الذين لا يعلمون فاذا عرفوا فقد غفروا لهم » (5) .

الحديث الثلاثون:حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از پدر بزرگوارش عبداللّه قافه روايت كرده استفى « الامالى » 6 عن الصدوق :فى « الامالى » 7 عن الصدوق : بحذف اسناده ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن

.


1- .مجمع البحرين 3/320 ماده ( غفر ) .
2- .جاثيه : 14 .
3- .در چاپ سنگى : من .
4- .نيز بنگريد به : البرهان 4/168 .
5- .الامالى : 388 ح 501 با اختلافات لفظى فراوان ، مرحوم شريف رضى روايت را در نهج البلاغة 3/4 كتاب 3 نقل كرده ، و به نقل از وى در بحار الانوار 33/484 ح 690 .

ص: 274

ترجمه حديث خانه خريدن شريح قاضى

أبيه ، عن ابان مولى زيد بن على ، عن عاصم بن بهدلة قال : قال لى شريح القاضى : اشتريت داراً بثمانين ديناراً فبلغه ذلك فاستدعاه وقال : بلغنى أنك ابتعت داراً بثمانين ديناراً ؟ فقال شريح : قد كان ذلك يا اميرالمؤمنين ! فنظر إليه نظر مغضب ثم قال : يا شريح ! أما إنه سيأتيك من لا ينظر فى كتابك ولا يسأل عن بيّنتك (1) حتى يخرجك منها شاخصاً ، فانظر _ يا شريح ! _ لا تكون ابتعت هذه الدار من غير مالك أو فقدت الثمن من غير حلالك ، فاذا أنت قد خسرت دار الدنيا ودار الآخرة ، أما إنك لو كنت أتيتنى عند شرائك ما اشتريت لكتبتُ لك كتاباً على هذه النسخة ، فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهمٍ فما فوقَه ، والنسخة هذه : هذا ما اشترى عبدٌ ذليل من عبد ميت أزعج للرحيل ، اشترى منه داراً من دار الغرور من جانب الفانين وخطّة الهالكين وتجمع هذه الدار بحدود أربعة : الحد الاول : ينتهى إلى دواعى الآفات . والحدّ الثانى : ينتهى إلى دواعى المصيبات . والحدّ الثالث : ينتهى الى الهوى المردى . والحدّ الرابع : ينتهى إلى الشيطان المغوى ، وفيه يشرع باب هذه الدار . اشترى هذا المغترّ من هذا المزعج بالأجل هذا الدار بالخروج عن عزّ القناعة والدخول فى ذلّ الطلب والضراعة ، فما أدرك هذا المشترى فما اشترى فعلى مُبلبلى اجسام الملوك وسالب نفوس الجبابرة ومزيل ملك الفراعنة مثل كسرى وقيصر وتبّع وحِميَر . ومن جمع المال على المال فأكثر ومن بَنى وشَيَّد (2) وزَخْرَفَ نَجَد (3) وازّخّر واعتقد ونظر بزعمه للولد اشخاصهم جميعاً إلى موقف العرض والحساب وموضع الثواب والعقاب اذا وقع الامر

.


1- .در چاپ سنگى : نبيك .
2- .در امالى : بنى فَشَيَّد .
3- .در چاپ سنگى : وجد . نجد البيت : زيَّنه بستور وفرش ، چنانچه در حاشيه امالى مذكور است .

ص: 275

الحديث الحادى والثلاثون : در اينكه بايد علوم را از اهل علم يعنى اهل بيت گرفت

بفصل القضاء « وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ » (1) . شهد على ذلك العقل اذا خرج عن أسر (2) الهوى وسلم عن علائق الدنيا » . تمّ الحديث .

ترجمه حديث خانه خريدن شريح قاضىاما الترجمة :صدوق طاب ثراه در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، از پدر بزرگوارش تا منتهى مى شود به شريح قاضى كه گفت :خانه اى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير عليه السلام اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : رسيد به من كه تو خريده اى خانه اى به هشتاد دينار ؟ پس شريح گفت : به تحقيق چنين است . پس به نظر خشم بر وى نگريست ، بعد از آن فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد در قباله تو و سؤال نكند از گواه تو تا آنكه بيرون برد تو را از آن سراى در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس بر حذر باش از آنكه نباشى كه خريده باشى اين خانه را از غير مال خود يا كم كرده باشى قيمت آن را از غير حلال خود ، پس در آن حالت زيان كار شوى هم در خانه دنيا و خانه آخرت . بدان اگر بودى تو و مى آمدى نزد من _ نزد خريدن آنچه را كه خريدى به هشتاد دينار _ هر آينه مى نوشتم براى تو قباله اى به اين نسخه كه ديگر رغبت در خريدن به هيچ از آن نمى كردى اگر چه به يك درهم بود يا فراتر ، و آن نسخه اين است : اين آن چيزى است كه خريده بنده خار بى مقدار از بنده مشرف به موت كه برانگيخته شده است براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرائى را از خانه فريب ، از طرف

.


1- .غافر : 78 .
2- .در چاپ سنگى : امرى .

ص: 276

رفتگان و بقعه هلاك شدگان . و احاطه نموده به اين سرا چهار حد : اما حد اول : منتهى مى شود به خواننده آفتها . و حدّ دوم : منتهى مى شود به خواننده هاى مصيبتها . و حد سوم : به سوى آرزوئى كه هلاك كننده است . و حد چهارم : به سوى ديو گمراه كننده . و باز مى شود درِ اين سراچه به اغواى شيطان . خريد اين فريفته شده از آن بركنده شده به موت اين سرا را به سبب بيرون آوردن از عزّت و ارجمندى قناعت و در آمدن در ذلّت طلب و فروتنى . پس آنچه دريافت اين مشترى خريد از آن بايع از ضمانت درك و از پى رفتن آن . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و رباينده جانهاى گردنكشان و زائل كننده پادشاهى فرعونيان مانند كسرى و قيصر و تبّع و حِميَر و آنكه اندوخته كرد مال را بر روى هم ، پس بسيار ساخت ، و آنكه بنا نهاد و سخت برافراخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن عقيده بست و به گمان خود براى فرزند خود گذارد ، و همه ايشان را به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه واقع شود امر به حكم جدا كننده ، و تبه كاران زيانشان ظاهر شود . عقل گواه است بر اين سخنان وقتى كه بيرون نرود از بندگى از روى هوا و رها شود از علائق دنيا .

الحديث الحادى والثلاثون:[ در اينكه بايد علوم را از اهل علم يعنى اهل بيت گرفت ]عن الكلينى (1) ، عن بعض رجاله ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن مالك بن عامر ، عن

.


1- .الغيبة ، نعمانى : 135 ح 18 به نقل از كلينى ، بحار الانوار 2/105 باب 14 ح 68 ، حديث از دو طريق روايت شده كه يكى از از آنها از طريق عبدالعظيم حسنى عليه السلام است ، مستدرك سفينة البحار 3/404 .

ص: 277

الحديث الثانى والثلاثون : اين حديث را با سه حديث ديگر حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط روايت كرده اند

المفضل بن عمر قال : قال أبو عبد اللّه عليه السلام :عن الكلينى (1) ، عن بعض رجاله ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن مالك بن عامر ، عن

.


1- .الغيبة ، نعمانى : 135 ح 18 به نقل از كلينى ، بحار الانوار 2/105 باب 14 ح 68 ، حديث از دو طريق روايت شده كه يكى از از آنها از طريق عبدالعظيم حسنى عليه السلام است ، مستدرك سفينة البحار 3/404 .

ص: 278

المفضل بن عمر قال : قال أبو عبد اللّه عليه السلام : « من دان اللّه بغير سماع من عالم صادق ألزمه اللّه التيه (1) إلى الفناء (2) ، ومن ادّعى سماعاً من غير الباب الذى فتحه اللّه لخلقه فهو مشرك ، فذلك الباب هو الامين المامون » . تمّ الخبر .

اما الترجمة :يعنى : كسى كه اطاعت كند خدا را بدون اينكه دين خود را از داناى روايت گوئى اخذ كند خداوند سبحانه به او لازم و دائم مى كند تكبّر و تحيّر را با غناء ، و كسى كه ادعاء علم كند و شنيده باشد آن را از غير راهى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس آن كس مشرك است ، پس اين باب _ كه اشاره به خانه عصمت و طهارت است _ امين و مأمون است از آفات . بدان در حديث است : « العلم دين يُدان اللّه به » (3) ، يعنى : « علم طاعتى است كه به آن خدا اطاعت كرده مى شود » . وفى الحديث : « أنهاك عن الخصلتين فيهما هلك الرجال : أن تدين اللّه بالباطل ، وتفتى الناس بما لا تعلم » (4) . ومى گويند : « دان بالاسلام ديناً » بالكسر أى تعبد به ، وتديّن (5) . و « تيه » آن مفازه و بيابانى است كه شخص در آن متحيّر بماند و گم شود (6) كما قال اللّه

اما الترجمة :ذكر حال احمد بن مهران و على بن اسباط گذشت . ابا خالد كابلى اسم وى وَرْدان است و لقبش كنكر ، كشى در « رجال » خود نقل كرده است كه : ابا خالد از حوارى على بن الحسين عليهماالسلام بود ، و او را مدح كرده است ، و فضل بن شاذان فرمود : در اول امر على بن الحسين عليهماالسلامكسى خدمتش مشرف نبود مگر پنج نفر يكى ابا خالد است .

يعنى : احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم روايت كرده و آن جناب از على بن اسباط تا منتهى مى شود به ابا خالد ، از حضرت ابا جعفر امام باقر عليه السلام كه گفت : سؤال از اين آيه كردم كه مراد از نورى كه بايد بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟ فرمود : « اى ابا خالد ! نور ائمه است در دلهاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشن تر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مى كنند ، و خداوند نور ايشان را حاجب كرده از كسانى كه خواست ، و از اين جهت دلهاى ايشان تاريك ومظلم است » . و بدان كه دليل بر مراد ، اين آيه كريمه است : « وَيَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ » (7) يعنى : و قرار مى دهد خداوند براى شما امام را تا آنكه به روشنائى وجود او مشى به حق نمائيد . و باز فرمود : « وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ » (8) ، و معنى نور كيفيتى است كه بنفسه ظاهر است و از براى غير مُظْهِر ، و امام عليه السلام چنين است ؛ از آنكه خود معنى هدايت است وهدايت كننده مردمان چنانكه از نور و چراغ در ظلمات و ليالى .

.


1- .در چاپ سنگى : النية .
2- .در چاپ سنگى : الغناء .
3- .نهج البلاغة 4/36 خطاب به كميل بن زياد ح 147 ، خصائص الائمة : 105 ، روضة الواعظين : 10 . در اين منابع لفظ جلاله وارد نشده است ، ولى در مجمع البحرين 2/78 وارد است .
4- .المحاسن 1/204 ح 54 ، به نقل از امام صادق عليه السلام ، كافى 1/42 ح 1 ، الخصال : 52 ح 65 .
5- .مجمع البحرين 2/78 ماده ( دين ) .
6- .مجمع البحرين 1/304 ماده ( تيه ) .
7- .حديد : 28 .
8- .نور : 40 .

ص: 279

الحديث الثالث والثلاثون : در معنى « سبحان اللّه »

الحديث الثانى والثلاثون:اين حديث را با سه حديث ديگر حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط روايت كرده اندفى « الكافى » (1) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط والحسن بن محبوب ، عن أبى ايوب ، عن ابى خالد الكابلى ، قال : سألت ابا جعفر [عليه السلام ]عن قول اللّه عزّوجلّ : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا » (2) فقال : « يا أبا خالد ! لنورُ الامام فى قلوب المؤمنين أنور من نور الشمس المضيئة بالنهار ، وهم الذين ينوّرون قلوب المؤمنين ويحجب اللّه نورهم عمّن يشاء ويظلم قلوبهم ويغشاهم بها » .

الحديث الثالث والثلاثون:[ در معنى « سبحان اللّه » ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » (4) : عن أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن سليمان مولى طربال ، عن هشام الجواليقى ، قال : سألت أبا عبداللّه [عليه السلام ]عن قول اللّه « سبحان اللّه » ما يعنى به ؟ قال : « تنزيه » (5) .

اما الترجمة :نجاشى و كشى و علاّمه عليهم الرحمه فرموده اند :هشام بن سالم جواليقى كه خدمت حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهماالسلام رسيد ثقة ثقة . ومدح بسيار كرده اند وى را (6) . فرمود : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : « سبحان اللّه » چه معنى دارد ؟ فرمود : « در قرآن تنزيه است » . بدان در قرآن سبحان اللّه به معانى متعدده است : « فَسُبْحَانَ اللّهَ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ » (7) آن اخبار در تنزيه است . و « سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذا » (8) به معنى تعجب است و تعظيم ، و كقوله « سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » (9) ، وأيضاً « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً » (10) . و صاحب « مجمع البحرين » 11 فرمود : « سبحان » مصدر است و به معنى تنزيه آمده

.


1- .كافى 1/195 ح 4 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 5/179 ، به سندى ديگر در تفسير قمى 2/371 نيز نقل شده است .
2- .تغابن : 8 .
3- .كافى 1/118 ، التوحيد : 312 باب 45 ح 3 ، معانى الاخبار : 9 ح 2 .
4- .در كافى و توحيد : تنزيهه ، متن در چاپ سنگى و معانى الاخبار آمده است .
5- .نقد الرجال 5/49 شماره 5702 به نقل از رجال الشيخ : 318 رقم 17 ، رجال النجاشى : 436 شماره 1165 ، الفهرست : 174 ش 780 .
6- .روم : 17 .
7- .زخرف : 13 .
8- .نور : 16 .
9- .اسراء : 1 .
10- .مجمع البحرين 2/323 ماده ( سبح ) .

ص: 280

الحديث الرابع والثلاثون : در معنى قول خداوند « إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ »

است ، و مراد از تنزيه آن تبرى است ، يعنى : صفاتى كه روا نيست در خدا مانند صفات زايده بايد از حق دور كرد ، و معنى تنزيه همين است . به عبارت ديگر ذات اقدس حق را از صفات امكانيه بايد منزّه و مبرّا دانست .

الحديث الرابع والثلاثون:[ در معنى قول خداوند « إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن ابراهيم بن عبدالحميد ، عن زيد الشحام ، قال : قال لى أبو عبداللّه عليه السلام ونحن فى الطريق فى ليلة الجمعة : « اقرأ فإنها ليلة الجمعة قرآناً ، فقرأت : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لاَ يُغْنِى مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » (3) . فقال أبو عبداللّه عليه السلام : « نحن _ واللّه ! _ الذى يرحم اللّه ، ونحن _ واللّه ! _ الذى استثنى اللّه ، لكنّنا نُغْنى 4 عنهم » .

اما الترجمة :زيد شحام كه راوى است پسر يونس است ، كنيه ابو اسانيد است ، لقب وى شحام . شيخ و كشّى و ابن شهر آشوب عليهم الرحمه گفته اند : ثقةٌ عينٌ ثقةُ الرجال و عين الطايفة بوده است ، و تماماً او را مدح كرده اند .

يعنى گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم در شب جمعه و ما در راه بوديم ، آن جناب فرمود : « شب جمعه است قرآن بخوان » ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ . . » إلى آخره ، يعنى : وعده گاه بندگان فرداى قيامت است ، و آن روزيست كه احدى

.


1- .كافى 1/423 ح 56 ، شرح اصول كافى 7/87 ، بحار الانوار 24/205 ح 3 .
2- .دخان : 40 _ 42 .
3- .در چاپ سنگى : نعنهم .

ص: 281

الحديث الخامس والثلاثون : بقيه احاديث مرويه از على بن اسباط است

در معنى قول خداوند « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ . . »

از ديگرى بى نياز نيست و يارى كرده نمى شود مگر آن كسانى را كه خداوند رحم كند . پس آن جناب فرمود : « واللّه ! رحمت حق بى واسطه [ماهائيم] اما شامل احوال خلق نمى شود اما ماها از خلق بى نياز مى باشيم » . و اين حديث قابل شروح كثيره است ، و مشاح (1) آن منافى با مقصود اين كتاب ، به همان ترجمه قناعت مى شود (2) .

الحديث الخامس والثلاثون:بقيه احاديث مرويه از على بن اسباط است [ در معنى قول خداوند « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ . . » ] فى « الكافى » :عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن خلف بن حماد ، عن ابن مسكان ، عن مالك الجهنى ، قالت : سألت أبا عبداللّه [عليه السلام] عن قول اللّه عزوجل : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » (3) قال : فقال : « لا مقدوراً ولا مكنوناً » (4) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط كه سابقاً حال او مذكور شد از حماد ، و وى از ابن مسكان و وى از مالك جهنى روايت كرده است كه گفت :از حضرت صادق عليه السلام سؤال

.


1- .كذا ، شايد « شرح » صحيح باشد .
2- .به توضيحاتى كه مرحوم مجلسى و ملا محمد صالح مازندرانى در ذيل حديث بيان كرده اند رجوع شود .
3- .مريم : 67 .
4- .در كافى : « لا مقدراً ولا مكوناً » سپس در ادامه آن چنين آمده است : قال : وسألته عن قوله : « هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً » [ انسان :1 ] فقال : « كان مقدراً غير مذكور » ، نيز بنگريد به : شرح اصول كافى 4/239 ، بحار الانوار 54/63 ح 33 .

ص: 282

الحديث السادس والثلاثون : در معنى قول خداوند « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا »

كردم از معنى آيه مباركه : « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ . .» إلى آخره ، يعنى : آيا انسان نمى بيند ؟ بدرستى كه ما خلق كرديم او را از پيش و نبود چيزى ؛ و مراد از سؤال اين است : چيزى كه نبوده است يعنى چه ؟ فرمودند : « نه تقدير بوده است وجود انسان نه تكوين » ، اشاره به اينكه زمانى بوده است كه تقدير نشده بود بر ايجاد انسان اگر چه در علم الهى مقدر بود و ماده اى هم وجودش (1) نداشت .

و مراد از ابن مسكان محمّد بن مسكان است ، و مراد از مالك جهنى : مالك بن اعين است كه در زمان حضرت باقر عليه السلام بود و در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات يافت ، و مرحوم شيخ مفيد از حضرت باقر عليه السلام اشعارى در غزارت و كثرت علم وى نقل كرده است 2 ، و آنچه روايت نمود از حضرت صادق عليه السلام صحيح است ، و خود نيز از ثقات روات محسوب است (2) .

الحديث السادس والثلاثون:[ در معنى قول خداوند « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » (4) : عن احمد بن مهران 6 ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن موسى

.


1- .كذا ، ظاهراً « وجود » صحيح است .
2- .در باره مالك رجوع كنيد به : نقد الرجال 4/80 رقم 4315 ، به نقل از مصادر مختلف .
3- .كافى 1/207 ح 2 ، شرح اصول كافى 6/134 ، نيز بنگريد به : تفسير القمى 1/199 ، نور الثقلين 1/717 .
4- .در چاپ سنگى : مهربان .

ص: 283

الحديث السابع والثلاثون : اين حديث و حديث سابق را حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد روايت كرده اند

در معنى آيه « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ . . »

بن محمد العجلى ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبى جعفر[عليه السلام] فى قول اللّه عزوجل : « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » (1) يعنى : « الاوصياء كلّهم » .

اما الترجمة :يونس بن يعقوب ابو على جلاب دهنى است ، خدمت حضرت صادق عليه السلام بود ، در زمان حضرت رضا عليه السلام وفات كرد ، و در نزد سه نفر از ائمه موثق بود . و ابن بابويه فرمود :من اعتماد به روايت او دارم . و كشى احاديثى نقل كرده كه دلالت بر مدح وى مى كند (2) . همين قدر [كه] حضرت عبدالعظيم از وى روايت كرد موثق است . يونس گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از معنى آيات كه تكذيب كردند منافقين ، مراد از آن چيست ؟ فرمودند : « اوصياء عليهم السلامند » . و « آيات » جمع آيه است ، و آن به معنى علامت ، و به فارسى نشانه است ، يعنى : اوصياء طيّبين طاهرين نشانه هاى هدايتند در دار دنيا البته ، و از ايشان خلق به شاهراه اطاعت و عبادت آمدند . و آيه « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ » (3) در حقّ ايشان .

الحديث السابع والثلاثون:اين حديث و حديث سابق را حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد روايت كرده اند [ در معنى آيه ط « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ . . » ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » 5 : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن موسى بن

.


1- .قمر : 42 .
2- .بنگريد به رجال النجاشى : 446 ش 1207 ، اختيار معرفة الرجال 2/683 ش 721 .
3- .فصلت : 53 .
4- .كافى 1/220 ح 1 ، شرح اصول كافى 5/293 ، البرهان 4/392 ح 1 ، بحار الانوار 24/110 باب 37 ح 21 ، نور الثقلين 5/438 ح 32 .

ص: 284

الحديث الثامن والثلاثون : در معنى اذن واعيه

محمد ، عن يونس بن يعقوب ، عمن ذكره ، عن أبى جعفر عليه السلام فى قوله تعالى : « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (1) ، قال : « يعنى : لو استقاموا على ولاية أميرالمؤمنين على والأوصياء من ولده وقَبلوا طاعتهم فى أمرهم ونهيهم لاَسْقَيْناهم ماء غدقاً يقول (2) : لأشربْناهُم قلوبَهم الايمان لولاية على والأوصياء عليهم السلام » .

اما الترجمة :يعنى : احمد بن مهران از عبدالعظيم روايت كرده تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليه السلام سؤال كرد از اين آيه كه معنى ظاهر آن اين است : اگر مردمان در طريقه مستقيم شوند هرآينه ايشان را سيراب مى نمائيم از آب بسيار بارنده كه اشارت به كثرت رزق و نعمت است ، و حقيقت رزق روحانى ولايت و دوستى اميرمؤمنان و آل طاهرين او است ، و « غدق » باران درشت تند بارنده است ، يعنى : هر آنكه اطاعت امر و نهى ايشان را نمود كه همان طريقه حقه است ايمان حقيقى است كه همان ولايت است و محبتش به مفاد « كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ » (3) در دلهاى ايشان مستقر مى شود .

الحديث الثامن والثلاثون:[ در معنى اذن واعيه ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » (5) : عن احمد بن مهران 6 ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن يحيى بن

.


1- .جن : 16 .
2- .در چاپ سنگى : نقول .
3- .مجادله : 22 .
4- .كافى 1/423 ح 57 ، شرح اصول كافى 7/88 ، قريب به آن در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/67 ح 25 ، روضة الواعظين : 105 ، مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى : 142 ح 79 .
5- .در چاپ سنگى : مهربان .

ص: 285

الحديث التاسع والثلاثون : در اينكه امام معصوم منذر است

سالم عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : « لما نزلت : « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (1) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : وهى اذنك » .

اما الترجمة :نجاشى (2) وعلامه (3) طاب ثراهما فرموده اند :نجاشى (4) وعلامه (5) طاب ثراهما فرموده اند : يحيى بن سالمٍ [ال]فراء كوفىٌّ زيدىٌّ ثقةٌ . يعنى : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به حضرت امير عليه السلام : «آن گوشى كه احكام الهى را بشنود ظاهراً وباطناً گوش تو است يا على !» . و از اين جهت است كه در كتب معتبره از حضرت امير عليه السلام مرويست كه فرمود : « انا اذن اللّه الواعية » (6) ومعنى « وعى » حفظ است چنانكه در وعاء و ظرف متاع و هر چيزى محفوظ است (7) همچنين گوش شريف آن جناب حفظ فرمود و نگاه داشت در ضمير منير خويش آنچه را كه حق فرمود ، و حديث : « خيرُ القلوبِ أوعاها » 8 وحديث [الموعظة ]« كهفٌ لمن وعى » 9 اشارت است به مراد » .

الحديث التاسع والثلاثون:[در اينكه امام معصوم منذر است]فى « الكافى » 10 :فى « الكافى » 11 : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ، عن ابن اذينة ، عن مالك الجهنى

.


1- .حاقه : 12 .
2- .رجال النجاشى : 444 ش 1201 .
3- .خلاصة الاقوال : 417 ش 7 ، نقد الرجال 5/71 ش 5778 .
4- .در نور الثقلين 5/402 ح 9 به نقل از معانى الاخبار نقل كرده كه حضرت امير عليه السلام فرمودند : « وأنا الأذن الواعية » .
5- .مجمع البحرين 4/523 ماده ( وعى ) .
6- .مجمع البحرين 4/523 .
7- .كافى 1/424 ح 61 ، شرح اصول كافى 7/90 ، نيز بنگريد به : بحار الانوار 9/202 ح 64 و16/131 ح 65 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/404 .

ص: 286

الحديث الأربعون : در معنى صراط مستقيم

قال: قلت لأبى عبداللّه [عليه السلام :] « وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (1) . [قال : «من بلغ] (2) أن يكون اماماً من آل محمد ينذر بالقرآن كما ينذر به رسول اللّه صلى الله عليه و آله » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه و از مالك جهنى وى روايت كرده است كه گفت :گفتم به حضرت صادق عليه السلام : اين آيه كريمه را و « أوحى إلى . . » إلى آخره به معنى وحى كرده شد به من در قرآن كه شما را بترسانم به آن و كسى كه بالغ شد و رشيد از آل محمد صلى الله عليه و آله . يعنى : امام شد بايد هم انذار كند ، چنانكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله نذير و ترساننده بوده است از قرآن ، پس مراد از « من بلغ » كه مرتبه اش در تلو مرتبه رسالت است همانا امام عليه السلام است ، و در انذار نايب مناب اوست چنانكه در امور ديگر هم بدين گونه است .

الحديث الأربعون:[ در معنى صراط مستقيم ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » 4 : عن احمد بن [مهران ، عن] عبدالعظيم ، عن هشام بن الحكم ، عن أبى عبداللّه عليه السلام قال : « هذا صراط عليّ مستقيم » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از هشام بن حكم _ به حذف واسطه _ نقل فرمودند كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند :«آيه « هذا صراط مستقيم » با نام مبارك حضرت امير عليه السلام

.


1- .انعام : 19 .
2- .از كافى افزوده شد .
3- .كافى 1/424 ح 63 ، شرح اصول كافى 7/91 ، بحار الانوار 24/23 ح 49 ، مرآة العقول 5/79 ح 63 .

ص: 287

الحديث الحادى والأربعون : در اينكه هشت چيز فقط به قضا و قدر خداوندى است

بوده است » ، يعنى : اينطور نازل شده : « هذا صراط على مستقيم » ، يعنى : اين راه كه طريق على بن ابى طالب عليه السلام است كه با كمال استقامت و راستى است . پس هر كس به اين طريق مستقيم رود هر آينه به مقصود رسد و از زلاّت و عثرات نجات مى يابد إن شاء اللّه تعالى .

الحديث الحادى والأربعون:[ در اينكه هشت چيز فقط به قضا و قدر خداوندى است ]قد روى عبداللّه (1) بن موسى عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال :قد روى عبداللّه (2) بن موسى عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال : قال الرضا عليه السلام : « ثمانية أشياء لا يكون الا بقضاء اللّه وقدره النوم ، واليقظة ، والقوة ، والضعف ، والصحّة ، والمرض ، والموت ، والحياة » 3 .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن أبى محمود نقل كردند كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند :« هشت چيز است نمى شود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوت در بدن است ، و ضعف ، و صحت بدن است ، و ناخوشى ، و مرگ است ، و زندگانى» .

و اين حديث از احاديثى است كه صاحب بن عباد وزير عادل شرحى بر آن نقل فرموده است . و شرح حال ابراهيم بن ابى محمود و حسن طينت وى گذشت .

.


1- .در خاتمة المستدرك : عبيداللّه .
2- .خاتمة المستدرك 4/407 ، مستدرك سفينة البحار 1/530 به نقل از احتجاج ، الدعوات ، راوندى : 168 ش 470 بدون ذكر سند ، و نيز بحار الانوار 5/95 ح 17 .

ص: 288

الحديث الثانى والاربعون : در حديثى كه تحريف كرده اند و حضرت رضا عليه السلامصحيح آن را بيان فرمودند

الحديث الثانى والاربعون:[ در حديثى كه تحريف كرده اند و حضرت رضا عليه السلام ] [ صحيح آن را بيان فرمودند ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال : قلت للرضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! ما تقول فى الحديث الذى يرويه الناس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله انه قال : اللّه تبارك وتعالى ينزل فى كلّ ليلة جمعة إلى السماء الدنيا ! فقال عليه السلام : « لعن اللّه المحرفين الكلام عن المواضع ، واللّه ! ما قال رسول اللّه ذلك ، اما قال : ان اللّه ينزل ملكاً الى السماء الدنيا فى الثلث 3 الأخير من ليلة الجمعة فى اول الليل فيأمره فينادى : هل ]من ] سائل أعطيته ؟ هل من تائب فاتوب عليه ؟ هل من مستغفر فاغفر له ؟ يا طالب الخير ! اقبل ، يا طالب الشرّ ! أقصر ، فلا يزال ينادى بهذا حتى يطلع الفجر ، فإذا طلع الفجر عاد إلى محله من ملكوت السماء » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند كه ابراهيم بن ابى محمود گفت :عرض كردم خدمت حضرت رضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! چه مى فرمائيد كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن جناب فرمودند : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مى شود به آسمان دنيا ؟ ! پس حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف كننده اند كلام را از موضعش ! قسم به خدا ! كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله چنين نفرمود ، بلكه چنين فرمودند : خداوند سبحان هر شب جمعه ملكى را از اول شب به آسمان دنيا مى فرستد و در شبهاى ديگر در ثلث آخر ، پس او را امر مى فرمايد ندا كند : آيا سؤال كننده اى هست تا او را اعطا

.


1- .در كافى يافت نشد ، بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 1/271 ح 1238 ، وسائل الشيعة 7/388 ح 9658 ، الاحتجاج 2/192 ، بحار الانوار 3/314 ح 7 .
2- .در چاپ سنگى : ثلث .

ص: 289

الحديث الثالث والأربعون : در معنى مؤمن و مسلم

فرمايم ؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبه اش را قبول نمايم ؟ آيا استغفار كننده اى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير ! بيا و اى طلب كننده شر ! كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مى نمايد تا فجر طالع شود ، چون فجر طلوع كرد به محل خود عود مى نمايد و آن مراجعت مى كند » .

الحديث الثالث والأربعون:[در معنى مؤمن و مسلم ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابراهيم بن أبى محمود الخراسانى ، قال : قال الرضا عليه السلام : « المؤمن الذى اذا أَحْسَنَ استبشر [و] اذا أساء (3) استغفر ، المسلم الذى يسلم المسلمون من يده ولسانه ، وليس منا من لم يسلم مَنْ جاره (4) بوائقه » (5) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت كرده كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند :« مؤمن كسى است وقتى كه عمل نيكى كرد خوشوقت شود و چون عمل بدى مرتكب شد استغفار نمايد ، و مسلم آن چنان كسى است از دست و زبان او مردم سالم بوده باشند ، و نيست از ما كسى كه همسايه او از شرور و دواهى او مأمون و سالم نباشد» .

و « بوائق » جمع « بائقه » است و آن به معنى داهيه است 6 .

.


1- .روايت در كافى نيست ، ولى احاديثى بدين مضمون در كافى 2/665 باب حق الجوار نقل شده است .
2- .در چاپ سنگى : ساء .
3- .عبارت تكلف دارد . در عيون چنين نقل شده : « وليس منا من لم يأمن جاره بوائقه » .
4- .روايت را مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/27 ح 3 نقل كرده است ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 12/127 ح 15842 .
5- .شرح اصول كافى 11/150 ، مجمع البحرين 1/265 ماده ( بوق ) .

ص: 290

الحديث الرابع والأربعون : در معنى قول خداوند : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ »

و در حديث است : « لا يدخل الجنة من لا يؤمن جاره (1) بوائقه » (2) [أى ]شروره وغوائله (3) .

الحديث الرابع والأربعون:[ در معنى قول خداوند : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ » ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » (5) : حدّثنا على بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق ، قال : حدّثنا محمد بن هارون الصوفى ، قال : حدّثنا عبداللّه (6) بن موسى الرويانى ، قال : حدّثنا عبدالعظيم بن أبى عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، عن ابراهيم بن ابى محمود قال : قال على بن موسى الرّضا عليه السلام فى قول اللّه تعالى : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » (7) قال : « يعنى : مشرقة تنتظر (8) ثوابَ ربّها » .

امّا الترجمة :بحذف اسانيد ترجمه مختصر روايت اين است كه حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند در ذيل اين آيه كريمه :و « تنزيل 9 آن

.


1- .در چاپ سنگى : جوار .
2- .در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مروى در مستدرك الوسائل 8/421 ح 9866 چنين آمده : « ليس يدخل الجنة من يؤذى جاره ، ومن لم يأمن جاره بوائقه » .
3- .در چاپ سنگى : « شروره وغوائله » جزء روايت آمده كه صحيح نيست ، عبارت لسان العرب 10/30 ماده ( بوق ) چنين است : وفى الحديث : « ليس بمؤمن من لا يأمن جاره بوائقه » وفى رواية : « لا يدخل الجنة من لا يأمن جاره بوائقه » . قال الكسائى وغيره : بوائقه غوائله وشره أو ظلمه وغشمه .
4- .در كافى مروى نيست . بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 494 ح 672 ، التوحيد : 116 ح 19 ، روضة الواعظين : 34 ، الاحتجاج 2/191 ، بحار 4/28 ح 3 .
5- .در توحيد : عبيداللّه .
6- .قيامت : 22 _ 23 .
7- .در چاپ سنگى : ينتظر .
8- .كلمه ظاهراً در چاپ سنگى « تأويل » بوده كه تبديل به « تنزيل » شده است .

ص: 291

الحديث الخامس والاربعون : بقيه احاديث مرويّه از ابراهيم بن ابى محمود است

در معنى قول خداوند « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ . . » و « خَتَمَ اللّهُ . . »

در وصف اهل جنان است كه صورتهاى ايشان در روز قيامت با نضرت (1) و درخشنده است و انتظار ثواب و رحمت پروردگار خودشان را مى كشند » . و مخفى نيست بر اهل بصيرت كه اين آيه از متشابهات آيات قرآنيّه است ، و اشكال در كلمه « إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » است كه نظر به سوى ربّ بر حسب عقيده شيعه جايز نيست ، ناچار تعبير شده است ناظره به معنى منتظره است ، يعنى : انتظار دارنده به ثواب يا نعمت يا رحمت . و « ناضره » به ضاد آن درخشندگى است كه اختصاص به صورت دارد چنانكه حق تعالى فرموده است « تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ » (2) يعنى : شناخته مى شوند اهل بهشت از نور و حسن و بياض و بهجت و جمال و الوان خاصّه كه خداوند در ايشان قرار داده است . و محتمل است حرف « الى » در اين آيه حرف جر نباشد و اسم مفردى است كه جمع آن آلاء است ، پس نظر ايشان همانا به نعمتهاى پروردگار است .

الحديث الخامس والاربعون:بقيه احاديث مرويّه از ابراهيم بن ابى محمود است [ در معنى قول خداوند « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ . . » و « خَتَمَ اللّهُ . . » ]فى « العيون » (3) :فى « العيون » (4) : عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابراهيم بن ابى محمود ، قال : سألت ابا الحسن الرضا عن قول اللّه تعالى : « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » 5 قال : « ان اللّه لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه ولكنه متى علم أنهم لا يرجعون

.


1- .در چاپ سنگى : نظرت .
2- .مطففين : 24 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/113 ح 16 ، الاحتجاج 2/195 ، بحار الانوار 5/11 ح 17 .
4- .بقره : 17 .

ص: 292

عن الكفر والضّلال ومنعهم المعاونة واللّطف وخلّى بينهم وبين اختيارهم » . قال : وسألته عن قول اللّه عزّوجلّ : « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » (1) ؟ قال : « الختم هو الطّبع على قلوب الكفار عقوبةً على كفرهم كما قال عزّوجلّ : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً » (2) . قال : فسألته (3) عن اللّه عزّوجلّ هل يجبر (4) عباده على المعاصى ؟ فقال : « بل يخيّرهم ويمهّلهم حتّى يتوبُوا » . قلت : فهل يكلّف عباده ما لا يطيقون ؟ فقال : « كيف يفعل ذلك و هو يقول : « رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » (5) ؟ ! » . ثمّ قال : « حدّثنى ابى موسى بن جعفر ، عن ابيه جعفر بن محمّد ، أنّه قال : من زعم أن اللّه تعالى يجبر عباده على المعاصى أو يكلفهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته ، ولا تقبلوا شهادته ، ولا [تصلوا ]وراءه ، ولا تعطوه من الزكاة شيئاً » .

امّا الترجمة :بدان كه اين حديث از احاديث شريفه است كه دلالت بر بعضى از مراتب توحيد و عدالت مى كند ، و شرح موجزى است از بعضى آيات كريمه متشابهه (6) اگر جز ترجمه ظاهرى مقصودى مى داشتم هر آينه شواهد كثيره از تفاسير آل عصمت استشهادى مى نمودم ، عجالةً بدانند . اين حديث را صدوق طاب ثراه در كتاب « عيون اخبار الرّضا » ذكر فرموده است ، بعد از حذف اسناد ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است كه : وى

.


1- .بقره : 7 .
2- .نساء : 155 .
3- .در چاپ سنگى : فسئله .
4- .در چاپ سنگى : يجبرهم .
5- .سجده : 46 .
6- .در چاپ سنگى : متشابه .

ص: 293

از حضرت ابوالحسن على بن موسى عليه السلام سؤال نمود از معنى آيه « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » (1) كه در سوره مباركه بقره است يعنى : خداوند كفّار را واگذارد در تيه ظلمات جهل و وادى غفلت كه بينائى از هيچ مقامى از مقامات معرفت نداشته باشند و كور باشند ، و اشكال در اين است كه چگونه خداوند بندگان خود را به خودشان وا مى گذارد ؟ و چگونه واگذاردن در خدا جايز است ؟ آن بزرگوار در جواب فرمودند كه : « موصوف به اين صفت نمى شود بلكه اين وصف از اوصاف خلق است ، وليكن خداوند چون مى داند كه از كفر و گمراهى و ضلالت برنمى گردند لهذا لطف و اعانت خود را از ايشان منع مى كند و بين ايشان و اختيارشان مى گذرد » . پس معنى ترك تخليه است ، يعنى : واگذاردن ، به اين معنى بعد از علم ازلى بر كفر و ضلالت ايشان و قطع بر عدم رجوعشان به ايمان از لطف حق ممنوع مى شوند ، حال كه ممنوع شدند ديگر انصراف و انحرافى از براى ايشان نيست . بناءً على هذا ، به همين نحو هستند تا وقتى كه به جهنم وارد شوند ، پس اگر به خود واگذارده شده اند به اين معنى است البته ، و واگذاردن و ترك خدا كافرين را به اختيارشان بر حسب علمى است كه بر كفر دائمى ايشان داشت . پس سؤال كردم از اين آيه كه نيز در سوره مذكوره است : « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ ..» (2) الى آخره . فرمودند : « ختم به معنى طبع است كه همانا بر دلهاى كفار براى كفر ايشان عقوبتى است عظمى چنانكه فرمود : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا ..» (3) الى آخره . يعنى : خداوند مهر زد بر دلهاى آنها به سبب كفرشان پس ايمان نمى آورند مگر اندكى ،

.


1- .بقره : 17 .
2- .بقره : 7 .
3- .نساء : 155 .

ص: 294

الحديث السّادس والاربعون حديث آخر است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است

در شكرگزارى از مخلوقات

يعنى : موفق به خير نمى شوند » . و مى توان گفت : مراد از طبع و ختم همانا اين است كه در آيه شريفه است : « بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم » (1) اما رَيْن أَيْسَر است از طبع ، و طبع ايسر است از ثقل ، و مراد از آن نيز تغشيه است . پس راوى گفت : سؤال كردم : آيا خداوند بندگانش را جبر بر گناهان مى كند ؟ فرمود : « ايشان را مخيّر مى نمايد و مهلت مى دهد تا اينكه توبه كنند » . پس عرض كردم : آيا نه تكليف مى كند بندگانش را به چيزى كه طاقت ندارند ؟ فرمود : چگونه مى شود ؟ ! و حال آنكه مى فرمايد : من ظلم نمى كنم » . بعد حضرت صادق [ عليه السلام ] فرمودند : پدرم موسى بن جعفر فرمودند از پدرش جعفر بن محمّد كه ايشان فرمودند : « كسى كه گمان كند كه خداوند بندگانش را مجبور كرده است بر معاصى يا آنكه تكليف ما لا يطاق فرموده است ذبيحه او را نخوريد و شهادت او را قبول ننمائيد و عقب او نماز نكنيد و زكات به او ندهيد » .

الحديث السّادس والاربعون حديث آخر است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است [ در شكرگزارى از مخلوقات ]فى « الكافى » (2) و « العيون » (3) :فى « الكافى » 4 و « العيون » 5 : بحذف الاسناد ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن ابى محمود بن ابى البلاد ، قال : سمعت الرضا [عليه السلام]

.


1- .مطففين : 14 .
2- .در كافى يافت نشد .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/27 ح 2 ، وسائل الشيعة 16/313 ح 21638، بحار الانوار 68/44 ح 47 .

ص: 295

الحديث السّابع والاربعون : در كيفيّت نزول « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . »

يقول : « من لم يشكر المنعمَ من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّ وجلّ » (1) .

اما الترجمة :ترجمه مختصر آن است كه : حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود نقل فرمود كه وى گفت :از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند : « كسى كه شكر نكند انعام دهنده اى از مخلوقين را شكر خدا را به جاى نياورده است » . و در حديث ديگر است : « لا يشكر اللّه من لا يشكر الناس » (2) ؛ از آنكه خداوند شكر بنده را بر حسب احسان و انعامى كه كرده است قبول نمى كند مادامى كه بنده شكر به احسان بندگانش نكند ، پس روا نيست بنده ستر كند و بپوشاند احسانى كه محسن و منعم از مخلوقين نموده است . پس هر وقت ادا كرد و جزاء احسان ايشان را نمود آن وقت خداوند جزا مى دهد و قبول مى نمايد ، « وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً » (3) يعنى : هميشه مُجازى است بندگانش را بر حسب شكرهاى ايشان چه از براى خالق و چه مخلوق .

الحديث السّابع والاربعون:[ در كيفيّت نزول « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . » ]عن « الكافى » (4) :عن « الكافى » 5 : عن احمد عن عبدالعظيم ، عن محمّد بن الفضيل ، عن ابى حمزة ، عن ابى جعفر عليه السلام قال : نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا : « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ » بولايةِ على « إِلاَّ

.


1- .در چاپ سنگى : اللّه تعالى عزوجل .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/380 ح 5815 ، وسائل الشيعة 16/313 ح 21637 .
3- .نساء : 147 .
4- .كافى 1/425 ح 64 ، شرح اصول كافى 7/91 ، بحار الانوار 24/221 ح 3 به نقل از كافى وتفسير عياشى 2/326 .

ص: 296

الحديث الثامن والاربعون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از كثير بن شهاب روايت فرموده اند

در گريه آسمان و زمين بر سيد الشهداء عليه السلام

كُفُوراً » (1)(2) . قال : و نزل جبرئيل بهذه الآية : « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » فى ولاية على « فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِنْ وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ » (3) مِن آلِ محمدً ناراً .

امّا الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از محمد بن فضيل روايت كرده است از ابى حمزه از حضرت باقر عليه السلام كه فرمودند :«جبرئيل اين آيه را اين طور نازل فرمود : « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . » يعنى : ابا كردند بسيارى از مردمان به ولايت على عليه السلام » . و در آيه ديگر است كه حق تعالى فرموده است : « فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً » (4) اى جحوداً از روى كفران و انكار . پس در اين آيه مباركه « بولاية على » را اهل خلاف حذف كردند . در آيه مباركه « قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » (5) ايضاً كلمه « فى ولاية على » را بعد از كلمه « من ربّكم » حذف نمودند ، يعنى : بگو حق از پروردگار شماست در دوستى على بن ابى طالب عليه السلام هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس مى خواهد منكر شود ، به درستى كه ما مهيّا كرده ايم از براى ظلم كنندگان از آل محمد آتشى و بعد از كلمه « للظالمين » : « من آل محمّد » را حذف كردند .

الحديث الثامن والاربعون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از كثير بن شهاب روايت فرموده اند [ در گريه آسمان و زمين بر سيد الشهداء عليه السلام ]فى « البحار » (6) :فى « البحار » 7 : عن عبدالعظيم الحسنى ، عن الحسن بن الحكم النخعى ، عن كثير بن

.


1- .اسراء : 17 .
2- .. اين قسمت در مناقب ابن شهر آشوب 2/301 و تفسير الصافى 3/216 نيز نقل شده است .
3- .كهف : 29 .
4- .إسراء : 99 .
5- .كهف : 29 .
6- .بحار 45/212 ح 29 به نقل از كامل الزيارات : 187 ح 264 ، مدينة المعاجز 4/149 ح 1156 .

ص: 297

شهاب الحارثى ، قال : بينا نحن جلوس عند اميرالمؤمنين عليه السلام فى الرّحبة إذ طلع الحسين عليه السلام فضحك علىٌّ عليه السلام حتى بدت نواجذه (1) . ثمّ قال : «إنّ اللّه ذكر قوماً « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » (2) والذى فلق الحبّة وبرئ النّسمة ! [ ليقتلنّ ] هذا ولتبكينّ عليه السّماء والارض» .

اما التّرجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده است به وسايط چند كه راوى گفت :خدمت جناب امير مؤمنان عليه السلام در رحبه كوفه بوديم كه جناب سيدالشهداء عليه السلام آمدند . پس آن جناب چنان خنديد كه دندانهاى شريفش ظاهر شد پس فرمود : « خداوند در قرآن ياد فرمود قومى را كه مردند و آسمان و زمين بر ايشان گريه نكردند قسم به كسى كه دانه را شكافت و موجودات را خلق فرمود اين بزرگوار كشته مى شود و آسمان و زمين بر او گريه مى نمايند » . و مراد از « رحبه » در اين حديث محلّه اى است در كوفه ، و آنچه عجالةً از جهت خنديدن حضرت شاه ولايت به نظر مى رسد نه براى شهادت فرزند ارجمندش حسين عليه السلام بوده است ، بلكه براى علوّ رتبت و سموّ مقام آن جناب است كه آن قدر منزلت عند اللّه داشت كه براى احدى آسمان و زمين نگريست مگر براى يحيى بن زكريّا قليلى و براى آن بزرگوار مفصّلاً به نحوى كه در كتب اخبار و تواريخ مشحون است .

.


1- .در چاپ سنگى : نواجده .
2- .دخان : 29 .

ص: 298

الحديث التّاسع والاربعون : در اسماء حضرت زهرا سلام اللّه عليها مى باشد

الحديث التّاسع والاربعون : [ در اسماء حضرت زهرا سلام اللّه عليها مى باشد ]فى « البحار » (1) ، عن ابن المتوكّل ، عن السّعدآبادى ، عن الرّقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن حسن بن عبداللّه [بن] يونس ، عن يونس بن ظبيان ، قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام :فى « البحار » (2) ، عن ابن المتوكّل ، عن السّعدآبادى ، عن الرّقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن حسن بن عبداللّه [بن] يونس ، عن يونس بن ظبيان ، قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام : « لفاطمه عليهاالسلام تسعة أسماء عند اللّه عزّوجلّ : فاطمة والصديقة والمباركة و الطّاهرة والزكيّة والراضية والمرضية والمحدثة و الزهراء » . ثمّ قال : « الا ترى (3) أى شى ء تفسر فاطمة ؟ » . قلت : أخبرنى يا سيّدى ! قال : « فطمت من الشرّ » . قال : ثمّ قال : لولا [أن] اميرالمؤمنين تزوّجها لما كان لها كفوٌ الى يوم القيامةِ على وجه الأرض آدم فمن (4) دونه » .

امّا التّرجمة :اين حديث شريف منتهى مى شود به يونس بن ظبيان _ به ظاء معجمه و باء منقّطه قبل از ياء _ كه وى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است . اگر چه ابن غضائرى او را كذّاب و وضّاع حديث خوانده است ، و فضل بن شاذان محمّد بن سنان و ابوالخطّاب و يونس را از كذّابين مشهورين دانسته است ،و نجاشى او را تضعيف كرده است ، و كلّ كتب او را فرموده است تخليط است ، و اخبارى هم كه مشعر بر ذم و قدح و طعن وى در كتب مدوّنه رجال منقول مى باشد 5 ، اما ابن ادريس عليه الرّحمه در

.


1- .بحار الانوار 43/10 باب 2 ح 1 ، نيز كافى 1/461 ح 10 ، علل الشرايع 1/178 ح 3 ، الخصال 414 ح 3 .
2- .در بحار : اتدرى .
3- .در چاپ سنگى : من .
4- .مجمع الرجال 6/292 ، نقد الرجال 5/108 ، رجال الكشى ( اختيار معرفة الرجال ) : 363 ح 673 و674 .

ص: 299

مستطرفات كتاب « سرائر » فرموده است از « جامع » بزنطى كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « خداوند رحمت كند يونس را ! خداوند در بهشت خانه اى از براى او بنا كرده و البته مأمون در حديث است » . و اين حديث چون از آحاد احاديث نيست در صورت ضعف روايت راوى مذكور را از طرق صحيحه مسنده ديگر ديده شده است ؛ لهذا بعد از تصديق صحت آن عرض مى نمايد كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام بواسطه از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « از براى فاطمه در نزد خداوند سبحان نه اسم است : فاطمه و مباركه و صديقه و طاهره و زكيّه و راضيّه و مرضيه و محدثه و زهراء » . بعد فرمود : « آيا مى دانى چه چيز است تفسير فاطمه ؟ » . عرض كردم : مرا خبر مى دهيد اى آقاى من ! فرمودند : « خود را از شر نگاه داشت » . بعد فرمودند : « اگر امير مؤمنان او را تزويج نمى كرد از زمان آدم تا روز قيامت كفوى براى فاطمه زهرا عليهاالسلام نبود » . خوب است نيز عرض نمايم كه آن مخدّره بنا بر روايت معتمده فاطمه اش ناميده اند در دنيا بواسطه نگاهدارى نفس مباركه اش از شرور بنا بر بيان مذكور ، و ايضاً فاطمه است براى آنكه در آخرت شيعيان خود را از آتش نجات مى دهد لانها فطمت شيعتها من النار (1) . و صديقه است براى درستى اقوال و راستى گفتارش . و مباركه است به جهت حسن و مباركى احوالش يا بركتى كه در وى و در نسل آن مخدّره بوده است از جهت كثرت . و طاهره است براى آنكه پاكى از ارجاس و ادناس ظاهره و باطنه [ داشت ] .

.


1- .معانى الاخبار : 396 ، بحار الانوار 43/4 ح 3 .

ص: 300

الحديث الخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جابر روايت كرده

در كيفيّت نزول « ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به »

و زكيّه است براى تزكيه و تصفيه اى كه از وجود شريف وى شد . و راضيه است براى آنكه به رضاء حق راضى بود . و مرضيّه است براى ترضيه اى كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمو حضرت امير عليه السلام و جبرئيل و ملائكه و مريم از وى نمودند در ابتلاى بلايا . و محدّثه است براى آنكه جبرئيل تحديث و اِخبار به اَخبار غيبيّه مى نمود . و زهراست ؛ از آنكه نورش در عرش و آسمانها ، و در حين ولادتش در مكّه معظّمه و براى اميرمؤمنان در هر صبح و ظهر و شام درخشنده بود . و هر يك از اين عبارات مختصره موجزه را شرحى و خبرى مبسوط است خواستم اشاره كرده باشم .

الحديث الخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جابر روايت كرده [ در كيفيّت نزول « ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به » ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ، عن بكار ، عن جابر ، عن ابى جعفر [عليه السلام] ، قال : « هكذا نزلت هذه الآية : « وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ » [فى على ] « لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ » 3 » .

امّا الترجمة :ترجمه ظاهرى آيه كريمه آن است : اگر ايشان بجا آورند آنچه را كه موعظه كرده مى شوند به آن در حق على بن ابى طالب عليه السلام هر آينه از براى ايشان بهتر است . و مراد اين است كه كلمه « فى على » در اين آيه كريمه محذوف شده است .

.


1- .كافى 1/424 ح 60 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/301 ، نورالثقلين 1/513 ح 381 .
2- .نساء : 66 .

ص: 301

الحديث الحادى والخمسون : اين حديث از جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلاممرويست

درباره حديث لوح

و مراد از بكار كه در اين حديث است و حضرت عبدالعظيم از وى روايت كرده است بايد غير از بكار بن عبداللّه بن مصعب باشد كه پسرش زبير است و كتاب « انساب » نوشته است . در « عيون » (1) ابن بابويه ذكر فرموده است كه : زبير پسر بكار بين قبر و منبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله قسم خورد در ادعايى كه يكى از طالبيين مى نمود ومبتلا به برص شد . و پدرش بكار در امرى ظلم كرد ، و حضرت رضا عليه السلام بر وى نفرين فرمود از قصر افتاد و گردنش شكست . پس در زمان حضرت رضا عليه السلام مرد و حضرت عبدالعظيم زمان او را ادراك نكرد . امّا پدر بكار عبداللّه بن مصعب همان است كه در محضر يحيى بن عبداللّه بن حسن در حضور هارون الرّشيد قسم خورد و اصرار كرد بر قتل يحيى ، و گفت : اقتله يا اميرالمؤمنين ! فانه لا امانَ له ، بعد از سه روز مرد و قبرش منخسف شد ، و خبر آن طويل است . و چند نفرند كه معاصر زمان حضرت صادق عليه السلام مى باشند كه موسوم به بكّارند ، يكى : بكار بن ابى بكر حضرمى كوفى . ديگرى : بكار بن احمد بن زياد . ديگرى : بكار بن رجاء . و به ملاحظه نقل روايت از جابر معلوم است كه يكى از اين چند نفر است ، و اين خبر دور از خطر است .

الحديث الحادى والخمسون:اين حديث از جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام مرويست [ در باره حديث لوح ]فى « الكافى » (2) :فى « الكافى » 3 : حدثنا ابوالعبّاس محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقانى ، قال : حدثنا

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/243 باب 48 ح 1 .
2- .در كافى نقل نشده است . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/51 ح 4 ، كمال الدين : 312 ، بحار الانوار 36/201 ح 3 ، اعلام الورى 2/178 .

ص: 302

الحسن بن اسماعيل [ قال : حدثنا سعيد بن محمد بن القطان ، قال : حدثنا ] (1) عبداللّه (2) بن موسى الروّيانى (3) ابو تراب ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن جدّه على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، قال : حدثنى عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد ، عن ابيه ، عن جدّه : أن محمد [ بن على] الباقر عليه السلام جمع ولده وفيهم عمّهم زيد بن على ثمّ اخرج إليهم كتاباً بخطّ على عليه السلام وإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مكتوب فيه : هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم العليم حديث اللوح . . الى الموضع الّذى يقول فيه : « وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (4) . ثمّ قال فى آخره : قال عبدالعظيم : العجب كل العجب لمحمد بن جعفر و خروجه و قد سمع أباه يقول هذا و يحكيه ثمّ قال : هذا سرّ اللّه و دينه (5) و دين ملائكته فَصُنْهُ إلاّ عن اهله واوليائه .

امّا الترجمة :ترجمه فارسى اين حديث شريف آن است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جدّش علىّ بن حسن بن زيد كه سابقاً احوال وى مذكور شد روايت كرد كه ايشان فرمودند :خبر داد به من عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمّد از پدرش كه : حضرت باقر عليه السلام جمع كرد اولادش را ، و در ميان ايشان عمويشان زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود . پس بيرون آورد كتابى به خط حضرت امير مؤمنان عليه السلام كه به املاء حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمبوده و در آن نوشته شده بود : اين كتاب خداست ، و حديث لوح كه مشهور در كتب است و معتبرترين روايات معتمده اهل حديث است كه خلاصه آن حكايت و دلالت مى نمايد بر امامت تمام ائمه اثنا عشر ، و در آن لوح اسامى كريمه ايشان مذكور است ، و راوى آن جابر بن عبداللّه انصارى صحابى

.


1- .زياده از كمال الدين است .
2- .در بعضى از نسخه ها : عبيداللّه .
3- .در چاپ سنگى : الرويابى .
4- .بقره : 157 .
5- .در چاپ سنگى : واللّه دينه .

ص: 303

حديث شريف لوح كه جابر بن عبداللّه انصارى روايت فرمود

است نه جابر جعفى ، و جهت خروج آن و نمودن به زيد و سايرين براى آن بود كه بدانند خداوند سبحان ايشان را برانگيخته و ديگران را حقى نيست ، و اين دوازده تن اهل هدايت و ارشادند چنانكه از آيه وافى هدايه « وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (1) برمى آيد . بعد حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى فرمايد : عجب است و بسيار عجب از محمّد بن جعفر با اينكه از پدرش عبداللّه شنيده است كه اين فقره را خود ديد و شنيد چگونه خروج نمود ، و بعد فرمود : كيفيّت لوح و تعيين ائمه هدى از اسرار الهيّه و دين حق است ، و دين ملائكه اوست پس اين سرّ را حفظ كن و به احدى مگو ، مگر كسانى كه اهل بيت دارند و اولياء خاص وى اند .

حديث شريف لوح است كه جابر بن عبداللّه انصارى روايت فرمودمخفى نماند كه در ابتداء ترجمه اين حديث مبارك گمان نوشتن حديث لوح را نداشتم ، چون فراغت اجمالى از ترجمه اين حديث يافتم و كتاب مستطاب « كافى » (2) نيز زمان تحرير موجود در نزد داعى بود در باب ما جاء فى الاثنى عشر والنّص عليهم بدون قصد و ملاحظه به نظر آمد ، براى ميمنت و تبرّك در اين ورق موفق شدم و مُلْهَم گرديدم تا تمام اين حديث را كه به مثابه روح است در هيكل و جسد اين كتاب بنويسم ، و شرح نمايم از آنكه بسيار با اعتبار و جامع اسرار است ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم اشاره فرموده است .

.


1- .بقره : 157 .
2- .كافى 1/8 و1/527 ح 3 ، كمال الدين : 308 باب 28 ح 1 ، شرح اصول كافى 7/362 ، الهداية الكبرى : 364 ، الغيبة ، نعمانى : 62 ح 5 ، الاختصاص : 210 ، الاستنصار ، كراجكى : 18 ، الارشاد ، ديلمى : 290 ، الصراط المستقيم 2/137 ، مناقب ابن شهر آشوب 1/296 ، بحار الانوار 36/195 ح 3 : الغيبة ، طوسى : 143 ح 108 .

ص: 304

گويا به مدد و اعانت ايشان اين حديث روحانى مسطور و مذكور مى شود و الواح صدور شيعيان و دوستان منوّر و منشرح مى گردد .

بحذف الاسناد ، عن ابى بصير ، عن ابى عبداللّه عليه السلام ، قال :« قال ابى لجابر بن عبداللّه الانصارى (1) : إن لى اليك حاجة ، فمتى يخف عليك أن أخلو بك فاسألك عنها » . فقال له جابر : أىُّ الاوقات احببتَه فخلا به فى بعض الأيام ، فقال : « يا جابر ! أخبرنى عن اللّوح الذى رأيته فى يد أمّى فاطمة بنت رسول اللّه وما أخبرتك به أمّى أنه فى ذلك اللّوح مكتوب » . فقال جابر : أشهد باللّه أنّى دخلت على أمّك فاطمة فى حياة [ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله ]فهنَّأتُها بولادة الحسين عليه السلام ورأيت فى يديها لوحاً أخضر ظننت أنه زمرد ورأيت فيه كتاباً أبيض شبه لون الشمس ، فقلت لها : بأبى وامّى يا بنت رسول اللّه ! ما هذا اللّوح ؟ فقالت : « هذا لوح أهداه اللّه الى رسوله فيه اسم أبى وبعلى واسم ابنى واسم الأوصياء من ولدى وأعطانيه أبى ليسرّنى (2) بذلك » . قال جابر : فأعطته أمّك فاطمة فقرأته و استنسخته . فقال ابى : « فهل لك _ يا جابر ! _ أن تعرضه علىَّ ؟ » . قال : نعم ، فمشى معه الى منزل جابر فأخرج صحيفة من رق (3) . فقال : « يا جابر ! انظر فى كتابك لأقرأ عليك » .

فنظر جابر فى نسخته فقرأه ابى فما خالف حرفٌ (4) حرفاً ، فقال جابر : فاشهد باللّه أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم لمحمد نبيّه ونوره وسفيره و حجابه ودليله نزل به الرّوح

.


1- .در چاپ سنگى : انصارى .
2- .در چاپ سنگى : ليبشرنى .
3- .رق : پوست نازكى كه بر آن مى نوشته اند . ( حاشيه غيبت شيخ طوسى به نقل از عوالم ) .
4- .در چاپ سنگى : فاخلف حرفاً .

ص: 305

الامين من عند رب العالمين . عَظِّمْ يا محمد ! أسمائى واشكر نعمائى (1) ولا تجحد آلائى . انّى أنا اللّه لا اله الاّ أنا قاصم الجبارين ومديل المظلومين ، ديّان ، ربّ العالمين ، انّى أنا اللّه لا اله الاّ أنا . فمن رجا غير فضلى أو خاف غير عدلى عذّبته عذاباً لا أعذبه احداً من العالمين ، فإياى فاعبد وعلىَّ فتوكّل . إنّى لم أبعث نبياً فأكملت أيامه وأنقضت مدّته الاّ جعلت له وصيّاً ، انّى فضّلتك على الانبياء وفضّلت وصيّك على الاوصياء . واكرمتك بشبليك وسبطيك الحسن والحسين ، فجعلت حسناً معدن علمى بعد انقضاء مدّة ابيه ، وجعلت حُسيناً خازن وحيى واكرمته بالشّهادة وختمت له بالسّعادة ، فهو أفضل من استشهد وارفع الشهداء درجةً ، جعلت كلمتى التامة معه وحجتى البالغة عنده . لعترته اُثيبُ واعاقب ؛ أوّلُهم علىّ سيّد العابدين وزين اوليائى الماضين ، وابنه شبه جده المحمود محمّد الباقر لعلمى (2) والمعدن لحكمتى . سيهلك المرتابون فى جعفر الراد عليه كالراد علىَّ ، حَقَّ القول لأكرمنّ مثوى (3) جعفر ولأسرنه (4) فى اشياعه وانصاره واوليائه . انتجبت (5) بعده موسى (6) [وأتيحت] (7) فتنة عُميا حندس (8) لان خيط (9) فرضى لا ينقطع وحجتى

.


1- .در چاپ سنگى : نعمانى يا نعماتى .
2- .در چاپ سنگى : على .
3- .در چاپ سنگى : مثواى .
4- .در چاپ سنگى : لاسرته .
5- .كلمه در چاپ سنگى ناخواناست ، و « اتيحب » خوانده مى شود .
6- .در چاپ سنگى : بموسى .
7- .زياده از اختصاص ، در بعضى از نسخه ها : « ابيحت » يا « انبحت » .
8- .حندس : ظلمت ، تاريكى . ( لسان العرب ) .
9- .در چاپ سنگى : حظ .

ص: 306

لا تخفى (1) . وأن أوليائى يسقون بالكأس (2) الأوفى (3) من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتى و ]مِن [غيّر آية ]مَن [كتابى فقد افترى علىّ ، ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسى عبدى و حبيبى وخيرتى فى علّى ولى ناصرى ومن أضع عليه أعياء النبوة وامتحنه بالاضطلاع (4) بها . يقتله عفريت مستكبر يدفن ]فى ] المدينة التى بناها العبد الصّالح الى جنب شر خلقى حق القول منى لاسرّنه بمحمد ابنه وخليفته من بعده ووارث علمه فهو معدن علمى وموضع سرّى وحجّتى على خلقى لا يؤمن من عبد به الا جعلت الجنة مثواه وشفعته فى سبعين اهل بيته كلّهم قد استوجبوا النار . وختم بالسّعادة لابنه على وليّى وناصرى والشاهد فى خلقى وامينى على وحيى اخرج منه الدّاعى الى سبيلى والخازن لعلى الحسن ، واكمل ذلك بابنه ( م ح م د ) رحمة للعالمين عليه كمال موسى وبقاء عيسى وصبر ايّوب . فيذل اوليائى فى زمانه وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم ، فيقتلون ويحرقون ويكونون خائفين مرعوبين وجلين ، تضع الارض بدمائهم ، وبعثوا الويل والرقة فى نسائهم ، اولئك اوليائى حقاً . بهم ارفع كل فتنة عُمياء حندس ، وبهم اكشف الزلازل و ارفع الآصار و الاغلال ، اولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة واولئك هم المهتدون . قال عبدالرّحمن بن سالم : قال ابوبصير : لو لم تسمع فى دهرك الا هذا الحديث لكفاك فصنه الا عن اهله » .

.


1- .در چاپ سنگى : يخفى .
2- .در چاپ سنگى : بكأس .
3- .در غيبت شيخ طوسى بجاى اين فقره « و أن أوليائى لا يشقون » آمده است .
4- .در چاپ سنگى : بالاصطلاع .

ص: 307

ترجمه حديث شريف لوح

ترجمه حديث شريف لوح استترجمه فارسى اين حديث به نحو اختصار از اين قرار است : ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرد كه آن جناب فرمودند كه : پدر من حضرت باقر عليه السلام به جابر بن عبداللّه انصارى فرمودند : « من حاجتى دارم به تو ، هر وقت ممكن است مى خواهم به تو خلوت كنم و از تو سؤالى دارم » . پس جابر عرض كرد : هر وقتى از اوقات را معلوم نمائيد و دوست بداريد من حاضر مى شوم . پس وقتى را خلوت كردند و فرمودند : « اى جابر ! خبر بده از لوحى كه ديدى در دست مادرم فاطمه عليهاالسلامدختر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، و آنچه را كه خبر دادند در اين لوح نوشته شده است » . پس جابر گفت : شهادت مى دهم و خدا گواه من است كه من بر مادرت فاطمه عليهاالسلاموارد شدم در زندگى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمو تهنيت گفتم آن مخدّره را به ولادت حسين عليه السلام ، پس در دست وى لوحى يافتم ، گمان كردم از زمرّد است و ديدم در آن خطّى سفيد شبيه به رنگ آفتاب نوشته شده است ، پس گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا (ص) ! اين لوح چيست ؟ . فرمود : « لوحى است كه خداوند هديه فرستاده است براى رسول مكرم كه در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسم اوصياء از فرزندانم نوشته شده بود ، پدرم به من مرحمت كرد و مرا بشارت داد » . جابر عرض كرد : آن لوح را بدهيد من زيارت نمايم . چون خواندم از روى آن نسخه برداشتم ، پس پدرم فرمود : « اى جابر ! آيا ممكن است بر من آن نسخه را عرضه بدارى ؟ » . جابر عرض كرد : بلى .

.

ص: 308

پس حضرت باقر عليه السلام تشريف آوردند منزل جابر ، پس صحيفه اى از كاغذ بيرون آوردند و فرمودند : « اى جابر ! نگاه كن در نسخه خود تا بر تو بخوانم » . پس مقابله كردند حرفى خلاف نداشت و مطابق بود .

پس جابر گفت : اشهد باللّه كه من در لوح همين طور يافته ام ، و صورت آن [ از ] اين قرار است : بسم اللّه الرحمن الرحيم اين كتاب از خداوند عزيز حكيم است از براى محمّد (ص) پيغمبر و نور و سفير و حجاب و دليلش كه روح الامين از جانب پروردگار بر وى نازل كرده است . اى محمد ! تعظيم نما اسمهاى مرا و شكر كن بر نعمتهاى من و منكر مشو نعمتهاى مرا ، به درستى كه خداوندى نيست جز من كسى كه شكننده جبّارين و دادرس مظلومين و جزا دهنده در روز دين ، و من خداوندى هستم كه نيست خداوندى غير من ، پس هر كس به غير فضل [ من ]اميدوار شود و بترسد از غير عدل من او را عذابى مى كنم كه احدى را نكرده باشم . پس فرمود : عبادت كن و به من پرستش كن ، به درستى كه من هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردم كه ايّامش كامل و مدّتش منقضى شده باشد مگر آنكه براى او وصى قرار داده ام ، و من تو را بر پيغمبران و وصىّ تو را بر اوصياء تفضيل داده ام ، و تو را به دو فرزندت حسن و حسين گرامى داشته ام ، پس حسن معدن علم من است بعد از اينكه پدرش از دنيا رفت ، و حسين را خازن وحى قرار داده ام و او را گرامى داشته ام به شهادت ، و ختم كردم براى او سعادت را ، پس آن بزرگوار از هر كس كه شهيد شد افضل است و از تمام شهيدان درجه اش بلندتر است ، و كلمه تامّه را با او قرار داده ام و حجت بالغه ام در نزد اوست ، و به واسطه عترت او ثواب مى دهم و عقاب مى كنم : اول ايشان على سيّد العابدين است و زينت دهنده اولياء گذشته است ، و پسرش شبيه جدش محمد محمود است و محمّد نام اوست كه شكافنده علم من است و معدن حكمت من است ، و زود است اهل شك و ريب هلاك شوند در جعفر كه حضرت صادق است ، و هر

.

ص: 309

كس او را ردّ نمايد ردّ بر من كرده است ، و بر من است كه از وى به حق گرامى دارم و اكرام كنم مأواى او را ، و وى را سرور نمايم در شيعيان و انصار و اولياء آن بزرگوار ، و نازل مى شود بعد از جعفر بن محمد فتنه اى تاريك و هر آينه از ريسمان امر من منقطع نمى شود و حجّت من مخفى نمى شود ، و به درستى كه اولياء من مى آشامند از جام وافى . كسى كه منكر شود يكى از ايشان را پس به تحقيق منكر شده است نعمت مرا ، و كسى كه تغيير بدهد آيه اى از كتاب مرا هر آينه افتراء بر من زده است ، پس واى بر اهل افتراء واهل انكار ! زمان انقضاء مدّت موسى بنده من و دوست من و برگزيده من درّ على كه دوست ناصر من است و كسى است كه من گذارده ام بر او سنگينى هاى پيغمبرى را ، و او را مى كُشد عفريت مُستكبرى ، و مدفون مى شود در شهرى كه بنده صالح او را بنا كرده است ، و مدفن او در جنب بدترين خلق من است . و واضح است كه مراد از على بن موسى عليهماالسلاماست ، و عفريت مأمون ، و مراد از مدينه شهر طوس است ، و شرّ خلق هارون الرّشيد است . و قول حق است كه على بن موسى الرضا را مسرور مى كنم به پسرش كه موسوم به محمّد است ، و خليفه اوست بعد از او ، و وارث علم اوست ، و معدن علم من است ، و موضع سرّ من است ، و حجّت من است بر خلق من ، ايمان نمى آورد بنده اى از بندگان من به او مگر آنكه بهشت را محلّ او قرار مى دهم ، و شفاعت او را در هفتاد نفر از اهل بيت او كه همگى ايشان از اهل آتش باشند قبول مى نمايم . و ختم به سعادت مى كنم از براى علم خود حسن عليه السلام را و تكميل مى كنم آن را به پسرش م ح م د كه رحمة للعالمين است ، و بر اوست كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايّوب ، پس دوستان من در زمان او ذليل مى شوند و به هديه مى برند سرهاى ايشان را همچنان كه سرهاى ترك و ديلم را هديه مى برند ، پس كُشته مى شوند و سوخته مى شوند و هميشه خائف و ترسناكند ، و زمين از خونهاى ايشان رنگين مى شود ، و ناله و گريه در

.

ص: 310

الحديث الثانى والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از سليمان بن حفص المروزى روايت كرده اند

فرا خواندن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزندش را به رضا وابوالحسن

ميان زنهاى ايشان فاش و شايع مى گردد ، و اين طايفه دوستان منند از روى حق ، و به ايشان هر فتنه را دفع مى نمايم ، و به واسطه ايشان برمى دارم زلازل و سنگينى ها را ، و اين طايفه بر ايشان صلوات و رحمات پروردگارشان است . و بدان كه مراد از حديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا « أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (1) كه سابقاً ذكر شد همين است . و در كتاب مذكور است : عبدالرحمان بن سالم گفت كه : ابوبصير گفت : اگر نشنوى در تمام روزگارت حديثى مگر اين حديث را كفايت مى نمايد ، پس او را از نااهل صيانت و حفظ كن . و بسيار اين حديث شريف در حفظ شباهت دارد از جهاتى به بيان سابق .

الحديث الثانى والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از سليمان بن حفص المروزى روايت كرده اند[فرا خواندن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزندش را به رضا وابوالحسن]فى « الكافى » و « العيون » (2) :فى « الكافى » و « العيون » 3 : حدثنا على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق رحمه الله ، قال : حدّثنا محمّد بن عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن سليمان بن حفص المروزى ، قال : كان موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام يسمّى ولده عليّاً الرضا ، وكان يقول : « ادعوا لى ولدى الرضا ، وقلت لولدى الرّضا ، وقال لى ولدى الرّضا ، واذا خاطبه قال : يا ابا الحسن ! » .

.


1- .بقره : 157 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/22 ح 2 ، نيز بنگريد به : خاتمة المستدرك 4/326 ، مدينة المعاجز 7/244 ، بحار الانوار 49/4 ح 6 ، كشف الغمة 2/296 . روايت در كافى يافت نشد .

ص: 311

امّا الترجمة :از ترجمه اين خبر معلوم مى شود كه حضرت عبدالعظيم از سليمان بن حفص مروزى اين روايت نقل كرده است بدون واسطه كه وى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام شنيد و نقل نمود ، و از اين بيان نيز معلوم است كه سليمان بن حفص زمان حضرت رضا و حضرت جواد را هم درك كرده كه در زمان اباجعفر ثانى عليه السلام درك صحبت آن حضرت را نموده است ، و در « رجال وسيط » مرحوم ميرزاى استرآبادى سليمان بن داود مروزى را از اصحاب حضرت هادى شمرده است ، و سليمان بن حفصويه را نيز از اصحاب آن بزرگوار تعداد كرده است ، در كتب ديگر هنوز مراجعه نشده تا بدانم حالت سليمان بن حفص را ، وليكن حفص مروزى از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است ايضاً .

خلاصه راوى گفت :خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه پسرش على را به لقب رضا مى خواند و مى فرمود : « بخوانيد به سوى من پسرم رضا را » . راوى عرض كرد : پسرم را رضا بخوانم ؟ فرمود : « از براى من پسر من را رضا بخوانيد » (1) . و هر وقت خطاب مى فرمود ندا مى كرد : «يا اباالحسن! » .

و از اين حديث اسم شريف و لقب مبارك و كنيه امام هشتم _ عليه و على آبائه و ابنائه الطاهرين صلوات اللّه _ ظاهر است .

.


1- .آنگونه كه مرحوم مؤلف ترجمه فرموده كه راوى عرض كرد . . در روايت مذكور نيست . ظاهراً فقرات اخير از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام باشد بدينگونه كه : حضرت فرزندشان را رضا لقب داده بودند ، هرگاه فرزندشان را صدا مى زدند مى فرمودند : « رضا » ، و مى فرمودند : « من به فرزندم رضا گفتم » ، و مى فرمودند : « فرزندم رضا به من گفت » ، و هنگامى كه او را مورد خطاب قرار مى دادند مى فرمودند : « يا اباالحسن » . يعنى او را به كنيه اش خطاب مى فرمودند .

ص: 312

الحديث الثالث والخمسون : در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام امين هستند

الحديث الثالث والخمسون:[ در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام امين هستند ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد ، عن عبدالعظيم ، عن الحسين بن بيّاع ، عمن أخبره قال : قرأ « قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (3) فقال : « ليس هكذا ]هى ] انما هى : والمأمونون ، فنحن المأمونون » .

امّا الترجمة :ترجمه مُوجزه اين حديث آن است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرد از حسين از كسى كه او را خبر داده بود كه گفت :مردى نزد حضرت صادق عليه السلام اين آيه مباركه را خواند : « قل اعملوا.. » الى آخره كه ظاهر ترجمه آن به فارسى اين است : بگو اى احمد ! به مردمان : عمل كنيد به احكام الهيّه ، كه خداوند مى بيند عمل شما را و هم چنين مؤمنين كه عمل شما را مى بينند . حضرت صادق فرمودند : « به جاى مؤمنون « مأمونون » بوده است در اين آيه مباركه » ، يعنى : كسانى كه امينند نيز بيننده اند و مائيم مأمونون . و در كتاب « اصول كافى » (4) در باب عرض اعمال چند حديث است كه دلالت مى كند اعمال را تماماً از ابرار و فجّار در هر روز و شام عرضه مى دارند بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمو امام زمان عليه السلام . و فرمودند : « مراد از مؤمنون ائمه طاهرين اند » 5 .

.


1- .كافى 1/424 ح 62 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 7/90 ، بحار الانوار 23/352 ح 70 ، تفسير صافى 2/373 .
2- .توبه : 105 .
3- .كافى 1/219 باب عرض الاعمال على النبى صلى الله عليه و آله وسلم والائمة عليهم السلام ، نيز بنگريد به : معانى الاخبار : 392 ح 37 ، شرح اصول كافى 5/291 و پس از آن .
4- .كافى 1/219 ح 2 .

ص: 313

الحديث الرّابع والخمسون : در گريه آسمان بر يحيى بن زكريا و سيدالشهداء عليهم السلام

و در روايت ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام است . و عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما لكم تسوؤن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ؟ ! » . فقال له رجل : كيف نسوؤه (1) ؟ قال : « اما تعلمون أن أعمالكم تُعرض عليه فإذا رأى فيها (2) معصية ساءه ذلك فلا تسوؤا رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلموسرّوه » (3) .

الحديث الرّابع والخمسون:[ در گريه آسمان بر يحيى بن زكريا و سيدالشهداء عليهم السلام ]فى « الكافى » ، عن سعد ، عن ابى عيسى ، عن محمد بن البرقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن الحسن ، عن ابى سلمة قال : قال جعفر بن محمد عليه السلام :« ما بكت السماء على أحد الاّ على يحيى بن زكريا والحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام » (4) .

امّا الترجمة :از حضرت عبدالعظيم به دو واسطه و راوى از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود :« آسمان بر احدى گريه نكرد مگر بر يحيى بن زكريا و حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام » . و در « كامل الزياره » (5) و « بحارالانوار » (6) چند حديث به همين مضمون و نزديك به آن روايت شده است ، وليكن موضع و طور گريه آسمان و زمين را مختلف روايت كرده اند : در يك حديث است كه : « چهل روز آفتاب طلوع مى كرد به سرخى و غروب مى نمود به سرخى » (7) .

.


1- .در چاپ سنگى : تسؤه .
2- .در چاپ سنگى : دنيا .
3- .كافى 1/219 ح 3 .
4- .به همين مضمون است روايت منقول از امام صادق عليه السلام در كامل الزيارات : 182 ح 248 و 188 ح 267 ، و شرح الاخبار 3/174 ح 1124 ، مدينة المعاجز 4/145 _ 146 ح 1149 و1150 . ولى روايت را در كافى نيافتيم .
5- .كامل الزيارات : 182 ح 248 و188 ح 267 ( ص 90 از چاپ ديگر ) .
6- .بحار الانوار 45/210 _ 211 .
7- .مدينة المعاجز 4/145 ح 1148 به نقل از كامل الزيارات : 90 ح 7 .

ص: 314

الحديث الخامس والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلامبواسطه از حضرت صادق عليه السلام

روايت كرده اند

در يك حديث است كه : « آسمان يك سال و نه ماه مثل علقه و خون ديده مى شد ، و ديده نمى شد آفتاب » (1) . و اين خبر غريب است . و در يك حديث ديگر است كه : « شبه اثر خون براغيث بر جامه ها ديده مى شد » (2) . و در حديث ديگر است : « گريه آسمان گريه اهل آسمان است » (3) .

الحديث الخامس والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام بواسطه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اندفى « العلل » (4) عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن عمران بن يزيد ، عن حماد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام :فى « العلل » 5 عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن عمران بن يزيد ، عن حماد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام : « جاءت

.


1- .بحار 45/210 ح 19 ، كامل الزيارت : 89 ح 5 ، عوالم العلوم 17/468 ح 6 ، مدينة المعاجز 4/143 ح 1145 .
2- .مدينة المعاجز 4/146 ح 1152 ، كامل الزيارات : 90 ح 12 ، بحار الانوار 45/211 ح 26 .
3- .مرحوم مجلسى در بحار 14/182 اين مطلب را به نحو قول قيل آورده ، وى به نقل از قصص الانبياء راوندى مى گويد : بكاء آسمان آن است كه طلوعش به سرخى و غروبش نيز به سرخى باشد . سپس مى گويد : قيل : أى بكى اهل السماء ، وهم الملائكة . آنگاه به نقل از راوندى احتمال ديگرى نيز در مقام ذكر كرده كه آن كنايه از شدت مصيبت است بطورى كه انگار آسمان و زمين گريسته اند . البته سيوطى در الدر المنثور 6/31 در روايتى به نقل از ابو حاتم از عبيد از ابراهيم مى نويسد : قال : وتدرى ما بكاء السماء ؟ قال : لا . قال : تحمّر و تصير وردةً كالدهان .
4- .علل الشرايع 2/598 _ 599 ح 47 ، بحار الانوار 100/227 ح 18 .

ص: 315

الحديث السادس والخمسون : در مذمّت باديه نشينان مخالف

امراةٌ من أهل البادية الى النبىّ صلى الله عليه و آله وسلمومعها صبيّان حاملةً واحداً وأخرى يمشى ، فأعطاها النبى صلى الله عليه و آله وسلم قرصاً ففلقته بينهما ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : الحاملات الرحيمات لولا كثرة لعبهنّ لدخلت (1) مُصليّاتهنّ الجنّة » .

امّا الترجمة :عمر بن يزيد گفت :حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زنى از اهل باديه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمشرفياب شد و دو طفل با خود داشت كه يكى را برداشته بود و ديگرى با او مى آمد ، پس حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمقرص نانى عطا فرمودند به آن زن . پس آن زن نان را شكافت و به آن دو طفل داد ، پس آن بزرگوار فرمودند : زنهائى كه اطفال با خود دارند و هنوز از ايشان جدا نشده اند رحم كنندگانند بر اطفال خودشان ، اگر بسيار بازى كردن آن زنها نبود همانا نمازگزارندگانشان وارد بهشت مى شدند » . بنده عرض مى كند : در فقره اخيره حديث مراد از « لعب » اشتغال به اطفال است و بى اعتنائى به نماز و طهارت ، و اگر اين فقره از ايشان مرفوع باشد ناچار نماز مى كنند و اتيان به اين فريضه موجب دخول جنّت است . و مى توان گفت : اين فقره تعريض است بر زنهاى باديه نشين كه طهارت و تقوا و پرهيزكارى از گناه ندارند . به عبارت ديگر : هر زنى كه رحم كننده است بر اولاد خود و نمازگزار است بهشت خواهد رفت ، و الاّ فلا .

الحديث السادس والخمسون:[ در مذمّت باديه نشينان مخالف ]فى « العلل » (2) عن الصّدوق طاب ثراه :فى « العلل » 3 عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن حرب ،

.


1- .در چاپ سنگى : لدخل .
2- .علل الشرايع 2/599 ح 48 ، وسائل الشيعة 9/416 ح 12370 ، مدينة المعاجز 6/181 ح 1930 .

ص: 316

الحديث السابع والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم از محمد بن سليمان روايت كرده اند

نصايح حضرت امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم

عن شيخ [ من ] بنى اسد يقال له عمرو ، عن ذريح (1) ، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : اصاب بعيراً (2) لنا علّة ونحن فى ماء لبنى سليم ، فقال الغلام لابى عبداللّه عليه السلام : يا مولاى ! انحره ؟ قال : « لا تلبس » (3) . فلمّا سرنا اربعة أميال قال : « يا غلام ! انزل فانحره ولأن تأكله السّباع اَحبُّ الىَّ من أن تأكله الأعراب » .

امّا الترجمة :اين حديث بعد از حذف سند ذريح مى گويد :خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم در جائى كه معروف به ماء بنى سليم بود ، شترى از ما به دردى گرفتار گرديد . پس عرض كردم : اذن مى دهيد او را نحر كنم ؟ فرمودند : « قدرى تأمل كن » . چون چهار ميل گذشتيم فرمود : « اى ذريح ! پياده شو و اين شتر را نحر كن ، من دوست دارم اين شتر را درنده ها بخورند و اعراب نخورند » . و معلوم است مراد از اعراب باد[يه ] نشينند ، و مراد از اين گونه اشخاص مُبغضين و مخالفين از خانواده رسالت مى باشند .

الحديث السابع والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم از محمد بن سليمان روايت كرده اند[ نصايح حضرت امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم ]فى « العلل » (4) :فى « العلل » 5 : عن الصّدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابى

.


1- .در چاپ سنگى ذريحى .
2- .در چاپ سنگى : بعير .
3- .در چاپ سنگى و بعضى از نسخه هاى حديثى چنين است . در بعضى از منابع « لا تريث » يا « لا سر » يا « لا تيأس » وارد شده است .
4- .علل الشرايع 2/599 ح 49 ، صدر روايت در بحار الانوار 69/323 ح 3 ، و تمامى آن در بحار 70/356 ح 65 .

ص: 317

عمير ، عن عبداللّه بن الفضل ، عن خالد بن محمد بن سليمان ، عن رجل ، عن محمّد بن على عليهماالسلامانه قال لمحمّد بن مُسلم : « يا محمّد بن مسلم ! لا تغرنّك (1) الناس من نفسك ؛ فإن الأمر يصل إليك دونهم ولا تقطع النهار عنك كذا (2) و كذا فإن معك من يُحصى عليك ، ولا تَسْتَصْغِرَنَّ (3) حسنة تعلمها فإنك تراها حيث تسرّك ، ولا تستصغرنَّ سيئةً تعمل بها فانّك تراها حيث تسوؤك ، وأحسن فإنى لم أر شيئاً قطّ أشدّ طلباً ولا أسرع دركاً من حسنة محدث لذنب قديم » .

امّا التّرجمة :حديث منتهى مى شود به حضرت باقر عليه السلام كه آن جناب فرمودند به محمد بن مسلم :« اى محمد بن مسلم ! مردمان تو را مغرور ننمايند از آنچه در ذات توست هر آنچه مى رسد به تو خواهد رسيد جز آنها ، پس روزت را به بطالت نگذران ، با تو كسى هست احصاء (4) كند و بشمرد هر چه را مى كنى ، و كوچك نشمار حسنه اى كه مى كنى پس آن تو را مسرور مى كند و خواهى ديد آنچه را كه كرده اى از حسنات ، و كوچك نشمار سيّئه و گناهى كه مى كنى كه آن را خواهى ديد و تو را از آن كردار بد خواهد آمد ، پس احسان كن به درستى كه من هيچ چيز را سريعتر و شديدتر در طلب نيافته و نديده ام از حسنه جديده مر گناه قديم را » .

بنده در ذيل اين ترجمه زحمت مى دهم كه آخر اين حديث خالى از اشكال و اعضال نيست ، و صاحب « مجمع » (5) در لغت « حدث » اين عبارت اخيره را اين طور نقل كرده

.


1- .در بحار و چاپ سنگى چنين است ، در علل : لا يغرنّك .
2- .در بحار : بكذا .
3- .در چاپ سنگى ولا تستغفرن .
4- .در چاپ سنگى : احضاء .
5- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) . البته فقره اى كه در مجمع بيان فرموده همان حديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيست ، بلكه حديثى ديگر است مروى از ابو نعمان عجلى از ابوجعفر باقر عليه السلام كه در كافى 2/454 ح 3 نقل شده است .

ص: 318

است : « لم ار شيئاً احسن دركاً ولا اسرع طلباً من حسنة محدثة لذنب قديم » ، و خود آن مرحوم فرموده است در معنى اين فقره : ان الحسنة المحدثةَ تدرك الذنب وتطلبه ولا تبقيه ،يعنى : حسنه محدثه طلب گناه مى كند و او را باقى نمى گذارد . پس معنى فقره آن است كه : حسنات گناهان را تمام مى كنند و به جاى او اقرار مى گيرند . به عبارت ديگر : طلب گناه براى فناء اوست ، و معنى احسان كردن همين است كه آن جناب در آخر اين حديث امر فرمود . و معنى ديگر كه به نظر مى رسد آن است كه امام عليه السلام فرمودند : « إيّاكُم و مُحدثاتِ الأُمور » (1) ، و مراد از آن معروفى است كه از كتاب اللّه وسنة رسول صلى الله عليه و آله وسلمو اجماع منقول نباشد (2) . حال كه چنين شد اين معروف منهّى عنه است پس اين حسنه محدثه بدعت است و طلب مى نمايد گناه را ، يعنى : از اين گناه تازه گناه قديم را كه كردى طلب مى نمايد و هر گناهى بالنسبة به اين حسنه محدثه قديم است ، و اين فقره احسان نيست . پس از معنى اول مدح معلوم است و از معنى ثانى ذم مفهوم مى شود .

.


1- .الصراط المستقيم 1/72 فصل چهارم منسوب به امام عليه السلام ، بحار الانوار 21/216 و 31/14 منسوب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
2- .چنانچه در تاج العروس 1/613 و بحار 21/216 بدان تصريح شده است .

ص: 319

روح و ريحان دوازدهم

اشاره

روح و ريحان: الثانى عشر

.

ص: 320

. .

ص: 321

در شرح مدفن حضرت عبدالعظيم

و بناء رى و مدح عجم

در اينكه هر كه در هر جا مدفون شود

طينت او از آن خاك برداشته شده

در شرح مدفن حضرت عبدالعظيم و بناء رى و مدح عجمبدان كه طينت هر فردى از افراد بنى نوع انسان از خاك است به مفاد كريمه « خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ » (1) ، و مرحوم صدوق طاب ثراه در « علل الشرايع » ذكر فرموده است روايتى كه ملخّص آن اين است : هر كس طينت وى از هر قطعه زمينى بر داشته شد وقتى كه از دنيا رحلت نمود در همان زمين مدفون مى شود . و اين حديث شريف در كتب معتبره ديگر هم منقول است .

در اينكه هر كه در هر جا مدفون شود طينت او از آن خاك برداشته شدهبناءً على ذلك ، هر كسى كه در قطرى از اقطار ارض مدفون مى شود طينت او را از آن محل قبض نموده اند ، پس گلِ وجود حضرت عبدالعظيم و ساير امامزادگان را كه در حدود ايران مدفونند از رى و اماكن و مراقد مطهره ايشان برداشته اند ، پس بايد آن تربت عظيمه ممدوح و محمود باشد . و بنا بر اخبارى كه ذكر شد و ذكر مى شود آن وقت آن مقبره مطهّره در بُحبوحه معموره سواد اعظم رى بوده است . پس بدان قب_ر به مثابه ظرف است و بدن متوفّى به منزله مظروف ، قبور ائمه

.


1- .روم : 20 .

ص: 322

طاهرين عليهم السلامو ابناء مكرّمين ايشان بايد در خور ابدان و اجساد لطيفه ايشان باشد ، و هر مظروفى بايد جنسيّت با ظرف خود داشته باشد تا در آن بگنجد و بتواند او را در برگيرد ، چه روحانى باشد و چه جسمانى . بنده عرض مى كنم : آن تربتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماز كربلا آورد و به امّ سلمه داد و مبدّل به خون شد از طينت طيّبه حسينيّه بوده است كه صدمه بر آن بزرگوار موجب انقلاب آن قبضه تربت طاهره شد براى جنسيّتى كه با وى داشته ، و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم در حديث مبسوط فرمودند : « قبر كندم براى فرزندم حسين عليه السلام » . و شهداء ديگر هم از همان طينت شريفه بودند . به عبارت اخرى : آن طينت و خاك ملكوت اين طينت و تربت حسينيّه است ، پس ما رعايا را كه شيعيان مى باشيم دو طينت است : ظاهره و باطنه ، امّا ظاهره همين خاك محسوس است كه در وى مقبور و مستور مى شويم ، اما طينت باطنه همان است كه از فاضل طينات ائمه هدى عليهم سلام اللّه گرفته شده است ، و آن اشرف و الطف است و آن قالب و ظرف و مركب روح است تا تطابق و توافق بينهما بوده باشد نه تخالف و تضادّ ، و آن طينت باطنى هم خاك است امّا از اين آلايش پاك . اكنون مدفن و مزار حضرت عبدالعظيم در اين حد و مكان شهر رى شد ؛ از آنكه طينت ملكوتيه اش از آن محل گرفته شد ، پس در آن محل شرافت سابقه و فضيلت قديمه بوده است ، و اگر در عرصه و اعيان رى تربتى افضل از آن بوده لابد از آنجا اخذ مى گرديد . پس اصلاً اين خاك امتياز دارد ، اگر خبرى رسيده باشد در مذمّت رى بالعرض است و به جهت مذمت اهل و ساكنين اوست البته چنانكه ذكر مى شود 1 .

.

ص: 323

و مخفى نماند : مدفن حضرت عبدالعظيم در رى كهنه است كه اكنون خراب و ويران است ، و آثار آن از برج و حصار فى الجمله خبر مى دهد و باقى است ، و رى را شيث هبة اللّه فرزند آدم ابوالبشر بنا كرد ، و هوشنگ پيشدادى در عمارت و زراعت آن سعى بليغ

.

ص: 324

در معنى « رى » و تسميه آن و آبادى و استحكام وى

اكيد نمود ، و مهدى عبّاسى نيز در تعميرات آن مبالغه كرد زمانى كه لشكر چنگيز خان به قتل عام مأمور شدند رى را هم خراب كردند ، در زمان خلفاء امويّه كمال آبادانى داشته كه از متمنّيات عمر سعد بوده چنانكه در شعرش گفته است : ءاترُكُ ملكَ الرّىِّ والرّىُّ مُنْيتىأم ارجعُ مَأثوماً بِقَتْلِ حُسينِ 1 و فقره حديث « يوليك الرّى والجرجان » مشهور است .

در معنى « رى » و تسميه آن و آبادى و استحكام وى 2

.

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

و صاحب كتاب « معجم البلدان » (1) گفته است : رىّ _ به فتح اول و تشديد ثانى _ شهرى است مشهور از امّهات بلاد و اعلام مدائن عالم ، و آن شهرى عظيم و لطيف و عجيب است كه بناى آن به آجر محكم ملمّع به كاشى كبود كرده اند ، و من در سال ششصد و هفده به شهر رى آمدم آنجا را ويران يافتم ، جهت خرابى آن را سؤال كردم ، شخصى دانا گفت : در اين شهر سه طايفه بوده اند : شيعه و حنفى و شافعى ، اما شيعه آن بيشتر بوده اند و در سواد اعظم آن مسكن داشته اند ، و حنفى بيشتر از شافعى ، و اهالى و قراى شهر رى هم شيعى بودند . زمانى بين شيعه و اين دو طايفه نزاع و جدال شد ، شيعيان از اين طائفتين از آنها مغلوب شدند و به قتل رسيدند ، بعد از زمانى حنفى با شافعى نزاع كرد ، با وجود اينكه شافعى اندك بود غالب شد ، و اين خانه هاى خراب از شيعه و حنفيه است ، و اثرى از ايشان باقى نماند مگر محلّه صغيره كه طايفه شافعيه منزل گرفته بودند . و بعضى نقل كرده اند : بعد از خرابى رى اهل آن به طهران آمدند . و در تواريخ است : نزديك رى دو ده بوده است : طِهران و مِهران ، ناچار بقاياى از

.


1- .معجم البلدان 3/116 .

ص: 330

سكنه رى در طهران عزلت گزيدند ، و منزل گرفتند تا آنكه به الطاف و عنايات سلاطين صفويّه متدرجاً آباد شد ، و آنچه تحديد كرده اند از طهران تا رى دو فرسنگ بوده است و هواء آن به ملاحظه قرب جوار به كوه بهتر است . و از اين جهت احمد رازى در كتاب « هفت اقليم » گفته است : در سال هزار و دو هجرى طهران بواسطه انهار جاريه و اشجار كثيره و باغات متنزهّه نظير بهشت است ، و بحمد اللّه تعالى اكنون شمع ايران شده است و قطعه اى از قطعات جنان . و معروف است : شاه طهماسب بن شاه المعين صفوى باروئى كه دوره آن شش هزار گام و مشتمل بر چهار دروازه و به عدد سور قرآنيه يك صد و چهارده برج بناء كرد ، اطّلاع آن مقصد موقوف است به كتب و دواوين مورّخين دولت ناصريّه 1 .

.

ص: 331

در بناء شهر رى و ساكنين قديم آن و امور متعلّقه به آن

در بناء شهر رى و ساكنين قديم آن و امور متعلّقه به آنو اهل تواريخ (1) گفته اند : شهر رى در مشرق زمين بعد از بغداد بزرگتر از رى نبوده

.


1- .اين تواريخ را حموى در معجم البلدان 3/117 _ 118 نقل كرده است .

ص: 332

است (1) ، و طول و عرض از يك فرسخ و فتح وى به دست عمار ياسر شد در زمان عمر بن الخطاب (2) ، و مهدى عباسى زمانى كه به رى آمد در ايّام خلافت منصور حفر خندقى كرد و مسجد جامعى بنا نمود ، و در سال يك صد و پنجاه و هشت صورت اتمام يافت ، و ماليات و خراج رى دوازده هزار درهم بود . چون مأمون از خراسان به رى آمد دو هزار درهم آن را تخفيف داد . و در مدح آن شهر گفته اند : الراى باب من ابواب الارض وانها (3) متجر (4) الخلق (5) . و اصعمى گفت : الرّى عروس الدنيا (6) . و در كتاب « معجم » (7) است كه : اهل رى تماماً اهل سنّت و جماعت بوده اند تا آنكه احمد بن حسن ماورانى بر آنجا غالب شد و اظهار مذهب تشيّع كرد ، و جماعتى كتابها در رواج مذهب حق در آن وقت تصنيف كردند و استيلاى احمد در زمان معتمد عباسى شد كه معاصر امام حسن عسكرى عليه السلام بود . خلاصه اگر بخواهيم شرح دهيم بناء رى را و آنچه در كتاب « معجم » است بنويسيم از مراد خارج مى شويم 8 .

.


1- .عبارت افتادگى دارد . عبارت معجم البلدان 3/117 چنين است : وليس بالجبال بعد الرى اكبر من اصفهان ، والرى مدينة ليس بعد بغداد فى المشرق اعمر منها وإن كانت نيسابور أكبر عرصة منها .
2- .اقوال ديگرى را حموى در معجم البلدان 3/116 نقل كرده است .
3- .در معجم البلدان : واليها .
4- .در چاپ سنگى : متحبر .
5- .در معجم البلدان 3/118 : عبارت به قول بعضى از علماء از كلمات مكتوب در تورات دانسته شده است ، نيز بنگريد به : مجالس المؤمنين 1/91 .
6- .معجم البلدان 3/118 ، مجالس المؤمنين 1/91 .
7- .معجم البلدان 3/117 .

ص: 333

. .

ص: 334

اكنون بدان : قطب راوندى مى گويد : دو برادر بودند يكى موسوم به رى و ديگرى رازى ، اين دو برادر اتفاق كردند در بناى اين شهر ، چون تمام و كامل شد اختلاف در اسم وى شد ، قرار دادند اسم آن شهر رى باشد و هر كس منسوب به اوست رازى خوانند (1) . اما ابن خلكان در « متوفيات الاعيان » در ذيل احوال سليم بن ايوب رازى گفته : رازى _ به فتح راء مهمله و بعده زاء معجمه _ منسوب به راى است ، و آن شهرى است بين قومس و جبال ، پس زاء ملحق كردند با باء و رازى ناميدند چنانكه مرو را مروزى مى گويند 2 . و شايد اين قول ارجح و اصوب باشد .

.


1- .نيز بنگريد به : ملحقات روضة الصفاى ناصرى ، رضا قليخان هدايت 9/196 ، نقل از مقاله جغرافياى تاريخى رى ، به قلم دكتر حسين قره چانلو ( مجله بررسيهاى تاريخى ، سال 12 ، ش 2 ، سال 1356 ش ) .

ص: 335

آنچه مرحوم سيد نوراللّه شوشترى مشهور به قاضى فرموده است

آنچه مرحوم سيد نوراللّه شوشترى مشهور به قاضى فرموده استو از قرارى كه قاضى نوراللّه شوشترى بيان فرموده است در رى مدارس عظيمه متعدده و مجالس وعظ و مساجد عاليه و خانقاه و بقاع كثيره داشته است كه در هر يك علماء و مدرسين و اهل اللّه و اقطاب و اوتاد و ابدال بوده اند ، يكى از مدارس مدرسه شيخ جُنيد ، و يكى مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين ، و يكى مدرسه خواجه عبدالجبّار كه چهار مرد فقيه در آن اشتغال به علوم داشتند ، و يكى مدرسه دروازه آهنين كه منسوب به سيّد زاهد سيّد ابوالفتوح است 1 .

.

ص: 336

و سلاطين چند در آن از سلطان محمّد خدابنده و سلطان ملك شاه و طغرل بزرگ بناهاى عاليه افراشته اند 1 .

.

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

و اعظم مشاهد كه در رى است قاضى فرمود : مشهد سيد عبدالعظيم حسنى و مشهد سيّد عبداللّه ابيض و مشهد سيّد حمزه موسوى است كه شرف و نسب و جزالت فضل و كمال

.

ص: 340

آنچه صدوق فرموده است در اواخر كتاب عيون كه دلالت بر حسن حال اهل رى مى كند

عفت ايشان ظاهر است . و از بيان صاحب « فضايح » كه يكى از عامه است برمى آيد كه شيعه سابقاً در رى بسيار بوده اند ، و عبارت او اين است كه : مذهب شهر نبايد داشتن بلكه مذهب حق بايد داشتن بلكه در رى اغلب رافضى اند ، بناءً على هذا مغرور نبايد بودن كه به عدد اعتبار نيست و يكى از اهل حق جواب گفته است : آنجا كه سلمان و اباذر و مقداد و عمار و جابر اتفاق بر امامت كنند اعتبارى در قلّت ايشان نيست ، و آنجا هم كه شيعيان بسيار در رى مى باشند اعتبارى در كثرت ايشان نيست ، وانّ الحقَّ لا يعرف بالرّجال وانّما الرجال يعرفون بالحق والحمد للّه الذى هدانا الى طريق الحق و تحقيقه وجنّبنا عن الباطل الذّميم وتصديقه .

آنچه صدوق فرموده است در اواخر كتاب عيون كه دلالت بر حسن حال اهل رى مى كندخلاصه حديث حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : « الرّى وقزوين (1) وساوة (2) ملعونات و مشؤومات » (3) محمول است بر وقت و زمان ، يعنى : همه وقت چنين نيست و همين طور است بيان علامه مجلسى طاب ثراه . در اواخر كتاب « عيون » (4) صدوق عليه الرحمه نقل فرموده است كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا نصر بن احمد مى رفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود و رازى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت

.


1- .در چاپ سنگى : القزوين .
2- .در چاپ سنگى : الساوة .
3- .معجم البلدان 3/119 . سپس از اسحاق بن سليمان نقل كرده كه گفت : ما رأيت بلداً أرفع للخسيس من الرى . وفى اخبارهم : الرى ملعونة وتربتها تربة ملعونة ديلمية ، وهى على بحر عجاج تأبى أن تقبل الحق . نيز بنگريد به : بحار الانوار 60/229 ح 65 به نقل از معجم البلدان .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/314 ح 6 ، بحار الانوار 49/329 ح 6 .

ص: 341

حضرت رضا عليه السلام رويم . قمى اباء كرد و گفت : ما كار ديگر داريم ، پس به بخارا رفتند و اداء رسالت كردند و مراجعت نمودند . وقتى كه به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئةً بيرون آمدم از خانه ام ، حال روا نيست رافضى بروم ! پس رازى متاعهاى خودش را به رفيق قمى خود تسليم كرد و به خرى سوار شد و به روضه منوّره رضويّه _ على مشرّفها السّلام _ شرفياب گرديد و از كليددار اذن خواست ، و كليدهاى آن روضه را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليه السلام در بالاى سر ايستاده نماز كرد ، و ابتداء در قرائت قرآن نمود . پس گفته است : آواز قرائت قرآن شنيدم و هر چه گرديدم احدى را نديدم . باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواندم ، چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » (1) از قبر مطهر شنيدم كه فرمود : « يوم يحشر المتقون الى الرحمن وفداً ويساق المجرمون إلى جهنم ورداً . . » تا در اواخر كتاب « عيون » (2) صدوق عليه الرحمه نقل فرموده است كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا نصر بن احمد مى رفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود و رازى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت حضرت رضا عليه السلام رويم . قمى اباء كرد و گفت : ما كار ديگر داريم ، پس به بخارا رفتند و اداء رسالت كردند و مراجعت نمودند . وقتى كه به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئةً بيرون آمدم از خانه ام ، حال روا نيست رافضى بروم ! پس رازى متاعهاى خودش را به رفيق قمى خود تسليم كرد و به خرى سوار شد و به روضه منوّره رضويّه _ على مشرّفها السّلام _ شرفياب گرديد و از كليددار اذن خواست ،

.


1- .مريم : 85 _ 86 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/314 ح 6 ، بحار الانوار 49/329 ح 6 .

ص: 342

و كليدهاى آن روضه را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليه السلام در بالاى سر ايستاده نماز كرد ، و ابتداء در قرائت قرآن نمود . پس گفته است : آواز قرائت قرآن شنيدم و هر چه گرديدم احدى را نديدم . باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواندم ، چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » (1) از قبر مطهر شنيدم كه فرمود : « يوم يحشر المتقون الى الرحمن وفداً ويساق المجرمون إلى جهنم ورداً . . » تا آخر سوره مباركه . چون صبح شد به نوقان آمدم اين قرائت را سؤال كردم گفتند : نمى دانيم بعد به نيشابور آمدم ، سؤال كردم ندانستند . چون به رى آمدم علماء گفتند : اين قرائت اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آله وسلم است . پس احوال اهل قم در سابق و احوال اهل رى از اين حكايت معلوم است . و صدوق طاب ثراه در كتاب « خصال » از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند : « اهل رى اعداء خدا و اعداء رسول صلى الله عليه و آله وسلم و اعداء ما هستند » . و آن جناب رى و موصل و سيستان و بغداد را از بلدان مذمومه شمرده است . و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در كتاب « بحار الانوار » بعد از ذكر حديثى كه دلالت بر مذمت اهل اصفهان مى كند مى فرمايد : هر بلدى به مقتضاى فصل و سكنه آن مختلف مى شود . پس اخبارى كه در ذمّ اصفهان رسيده است و مدح قم و آيه براى اختلاف مساكين و متوطّنين آنهاست .

.


1- .مريم : 85 _ 86 .

ص: 343

در وفور علم و عمل و نشر احكام سيّد انام در آن دولت ابد آيت

در وفور علم و عمل و نشر احكام سيّد انام در آن دولت ابد آيتو اكنون از بركات ميامن سلاطين صفويّه چگونه اصفهان منبع تقوا و ايمان است ، و به چه قسم دين محمّدى و مذهب جعفرى رواج دارد ، پس بعينه همان بيان را بر سكنؤ طهران و حدود رى مى خوانيم ، و حق همين است كه فرموده اند ، و جز اين نيست . بحمد اللّه تعالى در زمان حضرت اقدس اعلى حضرت همايون پادشاه اسلام پناه اركان و قواعد دين متين خاتم النبيّين در كمال وزانت و استحكام است ، و علماء و فقهاء و حكماء [و] فضلاء و ادباء و اهل تفسير و حديث و محصّلين هر قسم از علوم دينيه و معارف اخرويّه و طالبين حِرَف و صنايع غريبه عجيبه و لغات و اصطلاحات دول خارجه به حسن ترتيب دولت ابد مدت از قرون و اعصار ماضيه بيشتر و زيادتر است ، بلكه توان گفت : اين زمان و اين بلد سيّد ازمان و بلدان است ، هيچ وقت كسى ياد ندارد در طهران و اطراف آن ، آن قدر از اهل فضل و علم و هنر با تعمّق و تبحّر و دقّت نظر جمع بوده باشند ، همانا كثرت و جمعيّت نوع از علماء دليل بر حسن نيّت و نيكى فطرت پادشاه جمجاه است ، و « الناس على دين ملوكهم » (1) قولى است صحيح ، و حقّ كافه رعايا و برايا هم به ملاحظه عطوفت خسروانه و رأفت ملوكانه كه به ايشان به هر قسم بذل و احسان مى شود همراهى دارند ، و آحاد و افراد اهل عمائم و طلاّب و سادات يك احترام ديگرى دارند ، با آنكه هر آنچه بسيار شود بى مقدار گردد . پس از آثار خيريّه و مجالس وعظيّه و محافل تعزيه و كتب علميّه جعفريّه و تفاسير قرآنيّه و اخبار و احاديث نبويّه كه در اين زمان رواج و رونق دارد بحمد اللّه تعالى اين دولت ابد مدت از دعاهاى صميمى رؤساء دين و ملّت به نحوى مؤيّد و مشيّد است ، و به قسمى

.


1- .اين فقره قبلاً نيز گذشت .

ص: 344

در آيه كريمه اى كه دلالت بر حسن حال عجم و مذمّت عرب مى نمايد

در معنى « عرب » و « عجم » و « اعجمى »

محكم و منظّم است كه محسُود تمام ملل و دول گرديده ، و هيچ وقت اركان دولت و اعيان ملّت و رعاياى ايران خودشان را بدين رفاهيّت و وفور نعمت و امنيّت نديده بودند ، البته هر كس از سابقين خبرى دارد مى داند .

در آيه كريمه اى كه دلالت بر حسن حال عجم و مذمّت عرب مى نمايدپس آيات كريمه و احاديثى كه دلالت بر فضيلت عجم و حسن ايمان ايشان مى كند خوب است در اين اوراق بنويسم : قال اللّه تعالى : « وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ * كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِى قُلُوبِ الْمُ_جْرِمِينَ » (1) ، يعنى : اگر مى فرستاديم قرآن را بر بعضى عجم ها اعراب ايمان نمى آوردند همچنين عربى فرستاديم تا درآوريم در دلهاى گناه كاران « فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ » (2) . پس آن مجرمين ايمان نمى آورند تا آنكه عذاب دردناك را ببينند . و احاديث هم بر طبق آيه كريمه بسيار است كه ذكر مى شود .

در معنى « عرب » و « عجم » و « اعجمى »اكنون بدان « عرب » بر حسب معنى لغوى ضدّ عجم است ، و آن فصيح كامل بالغ در فصاحت است ، و « عجم » كسى است كه فصيح نباشد ، و « عجمه » به معنى لُكنت لسان است ، و « عجمى » منسوب به عجم است ، و « اعجمى » كسى است كه خود را منسوب به عرب نموده است ليكن از اصل عجم است .

.


1- .شعراء : 198 _ 200 .
2- .يونس : 88 .

ص: 345

در فضايل اعراب و انشعاب ايشان و تسميه عرب و عجم به نحو ايجاز

و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : و « الاعجمى » من لا يفصح وان كان عربيّاً وكلّ من لا يقدر على الكلام فهو اعجم والمستعجم ، والحيوانات العُجم بالضّم ؛ لأنهم لايقدرون على الكلام . و حروف معجمه كه بيست و هشت حرف است « معجمه » ناميدند از براى آنكه به نقطه و الف ، لكنت و اشكال وى رفع مى شود . و «اعجمى » هم به معنى عجم است فرق نمى كند و آن غير فصيح است . و بعضى از ايشان گفته اند : عرب مشتق از اِعراب است و آن به معنى بيان است و وضوح ، و چون بيان از آثار لسان است و كمال لسان در بيان فصاحت و بلاغت است از اين جهت عرب ناميدند ، و چون عجم و اعجم خارج از فصاحت بيان و بلاغت اين لسانند موسوم به اين اسم شدند . و جوهرى در « صحاح » (2) گفته است : العرب جيل من الناس ، و همين بيان را در « قاموس » (3) نقل مى نمايد ، اما بين عرب و اعراب فرق است ، اعراب سكّان باديه را گويند و عرب اهل شهرها را ، و نسبت به عرب كه مى دهند عربى مى گويند و به اعراب اعرابى . و صاحب كتاب « سبائك الذهب » مى گويد : در اين اعوام فرس و ترك و روم و فرنگ را نيز عجم مى نامند ، يعنى : عجم بودن اختصاص به فرس ندارد چنانكه عرب هم اطلاق به اهل شهر و باديه مى شود .

در فضايل اعراب و انشعاب ايشان و تسميه عرب و عجم به نحو ايجازو در كتاب « سبائك الذهب » ايضاً مسطور است : در « انساب عرب » محمد امين بغدادى گفته است : عرب راجع به دو اصلند : عدنان و قحطان ، در زمان جاهليت چون ملك از آن

.


1- .مجمع البحرين 3/128 ماده ( عجم ) .
2- .صحاح اللغة 1/178 ماده ( عرب ) ، لسان العرب 1/586 ، مختار الصحاح : 222 .
3- .القاموس المحيط 1/102 ، تاج العروس ( فى شرح القاموس ) 1/371 .

ص: 346

قحطان بود به وى منسوب بودند ، اسلام وى را نقل به عدنان كرد و عدنان قبيله اى از اولاد اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلاماند ، و بنو عدنان معروفند و نسبت نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم به عدنان منتهى است و از او تا آدم عليه السلام مى رسد ، و اين فقره اتفاقى است بين نسّابين از انتساب آن جناب تا عدنان ، اما از عدنان تا حضرت آدم اختلافى است براى روايت معروفه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : « لا تجاوزوا معد (1) بن عدنان » (2) . اما قحطان پسر هميسع پسر سلامان پسر نبت از فرزندان اسماعيل عليه السلام است ، و قحطانيّه كه اعراب يمن اند منسوب به وى مى باشند . پس عدنانيّه و قحطانيّه كه دو اصل از عربند به حضرت اسماعيل عليه السلام منتسبند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نسب را به عدنان مى رساند . و اهل نسب لغت عرب را به شش طبقه قسمت كرده اند و نام نهاده اند : اوّل : شعب به فتح شين است . دوّم : قبيله است . سوّم : عِماره به كسر عين است . چهارم : بطن . پنجم : فخذ . ششم : فصيله . و هر يك از طبقات شش گانه به جهتى تسميه شده است ، و ترتيب آن از سر است تا قدم به نحوى كه اعضاء فوقانى برترى بر اعضاء تحتانى انسانى دارند ، و قرب و بعد هر يك ملحوظ است ، همين طور در اين شش قسم ملاحظه مى شود . و حسن احوال اعراب را از حديث مشهور بدان كه امام عليه السلام فرمودند : «در زمان

.


1- .در چاپ سنگى : معدن .
2- .ابن شهر آشوب در مناقب 1/134 و اربلى در كشف الغمة 1/15 نقل كرده اند كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمود : « إذا بلغ نسبى إلى عدنان فامسكوا » .

ص: 347

جاهليّت مجوس غسل جنابت نمى كردند اما اعراب از جنابت احتراز داشتند ، مجوس با امّهات و بنات خودشان مباشرت مى كردند اعراب چنين نبودند ، مجوس خانه كعبه را بيت الشيطان ناميدند اما اعراب حج مى گزاردند و طواف مى نمودند و احترام مى كردند ، مجوس مرده هاشان را در سردابها مى گذاردند اما اعراب همان زمان دفن مى كردند ، مجوس اعتقادى به كتابهاى آسمانى و پيغمبران نداشتند و اعراب معتقد بودند » (1) . چون فضايل و فواضل و مكارم اخلاق و صفات خاصّه و حسن احوال كافه عرب كالشمس فى وسط النّهار بوده سيّما ساكنين حجاز و عراق لهذا در مقام كشف و شرح آن برنيامديم اما به مقتضاى مقام خوب است عرض نمايم : اول كسى كه به لغت عرب تكلم كرد يعرب بن قحطان بود . مسعودى در كتاب « مروج الذهب » ذكر كرده است : بعد از اينكه باد تند وزيد بر صرح نمرود و قصر عالى آن مردود در زمين بابل كه از اراضى عراج است و آن را خراب نمود زبانهاى ايشان كه سريانى بود تغيير كرد ، پس لغات ايشان به تقدير الهى هفتاد و دو زبان شد پس از اين جهت آن محل را بابل ناميدند پس اولاد سام به نوزده زبان تكلّم كردند و اولاد حام به شانزده زبان و اولاد يافث به سى و هفت . پس يعرب بن قحطان و جرهم و عاد و عبديل و جديس و ثمود و عملاق وطم (2) و وبار و عبد ضحم (3) جميعاً به لغت عربيه تكلم نمودند ، و يعرب بن قحطان پسر عابر (4) پسر شامخ (5) پسر ارفخشد پسر سام بن نوح است (6) .

.


1- .الاحتجاج 2/91 _ 92 ، وسائل الشيعة 2/177 ح 1865 ، بحار الانوار 10/179 _ 180 .
2- .در معجم البلدان : طسم .
3- .در معجم البلدان : عبد ضخم .
4- .در بعضى از نقلها : عامر .
5- .در بعضى از نقلها : شالخ .
6- .معجم البلدان 4/97 ، دينورى در الاخبار الطوال : 7 هنگام ذكر قحطان مى گويد : ولما انقرضت عاد من أرض اليمن و بادوا ، وذلك فى عصر نمروذ بن كنعان ، أقطعها نمروذ ابن عمه قحطان بن عابر ، فسار إليها فى ولده حتى نزلها ، وبها بقايا قليلة ممن آمن بهود عليه السلام من عاد ، فجاورهم قحطان بها ، فلم يكن إلاّ قليل حتى انقرضوا وبادوا ، وصفت الارض لقحطان . ويقال : إن السائر إليها يعرب بن قحطان بعد وفاة أبيه ، فسار إليها فى إخوته واولادهم ، فقطنها فكانت أم يعرب دون إخوته من عاد ، فتكلّم بلسان أمه . وذكر عن ابن الكيس النمرى أنه قال : إن قحطان تزوج امرأة من العماليق ، فولدت يعرب ، وجرهم ، والمعتمر ، والمتلمس ، وعاصماً ، ومنيعاً ، والقطامى ، وعاصياً ، وحمير ، فتكلموا جميعاً بلسان أمهم بالعربية ، وكان قحطان فى عصر نمروذ .

ص: 348

پس مى گوئيم در حق اعراب : « هُم اقوى الناس همماً واشدّهم احلاماً واصحّهم اجساماً واعزّهم جاراً واحماهم ذماراً وافضلهم جوداً واجودهم فطناً . وكفاهم الفخر بانّ محمّداً من قريش والقريش من العرب ولهم ارقى الرتب » . پس لازم بود قدرى از احوال عجم و اخبارى كه در مدح ايشان رسيده است بيان نمائيم ؛ از آنكه اين فرقه اگر چه عجمند امّا منسوب به سيّد عربند كما قال البردة : محمّد سيّد الكونين والثقلينوالفريقين من عُرب ومن عجم (1) پس عجم در نسب با عرب مساوى است ، انّما الكلام در نسبت و ربط و اتصال واقعى است ، مقصود از تشريح حال ايشان اين است كه بدانى اكنون عجم را نسبت معنويه از جهت اطاعت و امتثال اوامر نبويّه صلى الله عليه و آله وسلم هست يا نه ؟ يا همان نسبت ظاهريّه كافى است ؟ آنچه سابقاً در نسبت سادات به سيّد كائنات صلى الله عليه و آله وسلمذكر كرديم در همين مورد هم مى گوئيم ، يعنى : رشته اطاعت احكام اللّه و احكام الرّسول را اگر فرقه حقّه عجم بر گردن گذارده اند نسبت عبوديّتشان به خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم محقّق و ثابت است ، والاّ فلا ؛ چنان كه در كتاب « اختصاص » (2) مرحوم شيخ مفيد عليه الرّحمه فرموده است كه : سلمان فارسى در مسجد نبوى صلى الله عليه و آله وسلموارد شد . اصحاب از مهاجر و انصار برخاستند و وى را بر همه كس مقدّم داشتند . پس عمر بن الخطاب وارد شد و سلمان را محترم يافت ، گفت : من هذا العجمى المتصّدر

.


1- .شعر را مرحوم مجلسى در بحار الانوار 105/125 نقل كرده است .
2- .الاختصاص : 341 .

ص: 349

بين العرب ؟ ! يعنى كيست اين عجمى كه بر همه مُصدّر نشسته است . پس حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم بر منبر برآمد و فرمود : « اى مردمان ! از عهد آدم الى زماننا احدى بر ديگرى تفضيل و تقديم ندارد ، نه عجم و نه عرب و نه احمر و نه اسود مگر به تقوا ، ألا إن سلمان (1) بحر لا ينزف وكنز لا ينفد ، سلمان (2) منّا اهل البيت وهو سلسل يمنح الحكمة ويؤيّد البرهان فى تسهيل الغوامض » (3) اين قاعده از بدو ايجاد كليّت دارد تا ختم آن . و حديثى اكنون در مدح عجم از كتاب « كافى » منظور است و همانا متعلق به همين زمان ، اين صحيح حديث است : على بن اسباط از حضرت رضا عليه السلام سؤال نمود : مردم مى گويند : پدر شما موسى بن جعفر عليه السلام وفات نكرد ؟ فرمود : « سبحان اللّه ! رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از دنيا مى رود و پدر من موسى بن جعفر عليه السلام مى ماند، و اللّه ! قد مضى موسى كما مضى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هلمّ جرّاً ، اين كشيده مى شود تا آنكه به دست اولاد عجم بيفتد كه روز به روز ترويج دين در تزايد و ترقى باشد تا آنكه متّصل به ظهور قائم آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم شود » 4 . و اميد است اين دولت حقّه مستدام بماند و بعد از وى دولت موعوده الهيّه ظاهر گردد . و مسعودى در « اثبات الوصيّة » نوشته است : خداوند دين خودش را از اوّل دهر الى آخره به هزار تن نصرت فرمود ، سيصد و سيزده نفر اصحاب لوت بودند ، و سيصد و سيزده نفر اصحاب بدر ، و سيصد و سيزده نفر اصحاب قائم عليه السلام ، و شصت و يك نفر از اصحاب سيّد الشهداء ، و اصحاب قائم عليه السلام تمام از عجمند كه بر ابرها سوار مى شوند و آن جناب را نصرت مى نمايند . و مرويست ايضاً : ثلث از انصار قائم عجمند و ثلثى عرب .

.


1- .در چاپ سنگى : السلمان .
2- .نيز بنگريد به : الايضاح ، فضل بن شاذان : 282 ، بحار الانوار 22/384 ح 64 .
3- .كافى 1/381 ح 2 ، بحار الانوار 48/304 و49/232 ح 18 .

ص: 350

و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « ليضربنّكم (1) الاعاجم على هذا الدّين عموداً (2) كما ضربتموه عليه بدواً » (3) . يعنى : « چنانكه در اول اسلام بر سرهاى عجم ها زديد تا ايمان آوردند زمانى بيايد كه عجم ها بر سر شما بزنند كه شما ايمان آوريد » . و اصبغ بن نباته گفت : حضرت امير عليه السلام فرمود : « گويا مى بينم در مسجد كوفه چادرهاى چند عجم زده باشند و به مردمان قرآن تعليم كنند به همان وضعى كه نازل شده است » . عرض كردم كه : قرآن به همين وضع نيست ؟ ! فرمودند : « اسامى هفتاد نفر از قريش را محو كردند » (4) . خلاصه اين گونه احاديث در مدح عجم بسيار رسيده است و اگر حديثى باشد كه دلالت كند بر ذم عجم مثل اين حديث « نحن من قريش و شيعتنا العرب و عدونا العجم » (5) صحيح است ؛ از آنكه در اوائل اسلام تمام مردمان چنين بودند ، چنانكه اعراب هم كافّه كافر و مشرك و عبده اصنام ، چون جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم مبعوث شد و در ميان ايشان نمو يافته از اين جهت ابتداءً ، و مأموريت به تكليف و اظهار شريعت به ايشان كردند . بعد به تدريج مضىّ ازمنه و دهور و قرون ، حضرات اعاجم كه صيت اسلام شنيدند به دائره آن داخل شدند . بلى شهادتين گفتند تمام عجم و اسلام آوردند امّا مؤمن نبودند ، پس بواسطه غلبه ملوك بنى اميّه و سلاطين بنى عبّاسى از وضع سنّت و جماعت خوش داشته اند و « الناس على دين

.


1- .در چاپ سنگى : لينصرنّكم . متن با توجه به منابع و نيز ترجمه مؤلف درج شد .
2- .در مجمع الزوائد : عوداً .
3- .مجمع الزوائد 7/235 بدون لفظ « الاعاجم » .
4- .الغيبة ، نعمانى : 318 ح 5 ، بحار الانوار 52/364 ح 141 .
5- .معانى الاخبار : 404 ح 71 ، بحار الانوار 64/176 ح 13 ، قريب به آن در شرح اصول كافى 12/195 ح 184 .

ص: 351

ملوكهم » (1) را شعار ودثار خود نمودند تا آنكه سلاطين صفويّه رضوان اللّه عليهم أجمعين غالب شدند و اعادى دين را مغلوب نمودند . و ايران هم تا زمان عمر بن الخطاب مفتوح نشده بود و اهل آن بر كفر سابق و مذهب مجوس باقى ، چون زمان عثمان شد ايشان را دعوت به مذهب ابوبكر و عمر و خود نمود . زمان خلافت حضرت امير عليه السلام چون امتدادى نداشت و قوامى تشيّع نگرفت و چندان مردمان عجم اطلاعى از فضايل نفسانيّه علويّه بهم نرسانيدند مگر آنكه شهادت جناب خامس آل عبا عليه السلام عمل شنيع و غصب مقام ايشان را ظاهر و ضايع كرد . فى الجملة اين نحو ظلم و جور به آفاق منتشر گرديد كه اين طايفه خبيثه لياقت اين درجه و مرتبه را كه خلافت است ندارند ، و امتداد زمان خلافت بنى عبّاس هم ايشان را به خذلان و خسران گذارد . بحمد اللّه دولت حقّه الهيّه در اين زمان كه مذهب جعفرى و مراد و مقصود از تشيّع و ايمان است به عكس اوقات سابقه به نحوى رواج دارد كه احدى نتواند وصف كند ، همانا مفاد بيان امير مؤمنان عليه السلام و امامان ديگر از اين اوان پيدا و هويداست . و حضرت امير عليه السلام فرمود : « پنج نفر در اسلام سبقت ورزيدند : از عرب من ، و از فارس سلمان ، و از حبشه بلال ، و از روم صهيب ، و از نبط جناب بن ارت » . پس چنانكه حضرت امير عليه السلام در سبقت قبول اسلام از عرب فخر مى نمايد عجم هم بايد از تقبّل اسلام سلمان فارسى نيز مفاخره كنند ، و جناب ولايت مآب صلى الله عليه و آله وسلماين فقره را فضيلتى دانست و بيان كرد . پس عجم بايد به كورى چشم هاى حاسدين سلمان فارسى طريق طعن و لعن و قدح و ذمّ ايشان را به نحوى كه مشروع و مطلوب است مضايقه و دريغ ندارند و بر اين حديث بنگرند :

.


1- .ذكر اين فقره سابقاً گذشت .

ص: 352

در ذكر فضايل سلمان فارسى و جهت عناد و عداوت خليفه معاصر وى با حضرات اعاجم و تأسيس بدعتهاى وى

در ذكر فضايل سلمان فارسى و جهت عناد و عداوت خليفه معاصر وى با حضرات اعاجم و تأسيس بدعتهاى وىدر كتاب « اختصاص » (1) مرويست كه : از حضرت امير عليه السلام سؤال كردند : چه مى فرمائيد در حق سلمان فارسى ؟ فرمودند : « چه بگويم در حقّ كسى كه طينت و روحش به ماها اهل البيت عليهم السلامضمّ است و علوم اوليّه و آخريه آن سر و علانيه مخصوص به اوست ، خود حاضر بودم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمكه اعرابى وارد شد و سلمان را گرفت و از مكانش دور كرد . پس آن جناب به غضب آمد به نحوى كه صورت مباركش سرخ شد و رگ پيشانى آن جناب پر گرديد از خون ، فرمود : اى اعرابى ! دور مى كنى كسى را كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم دوست دار اوست ؟ ! آيا دور مى كنى كسى را كه هر وقت جبرئيل نازل مى شود از جانب خدا امر مى كند به او سلام برسانم ؟ ! اى اعرابى ! هر كس سلمان را جفا كند مرا جفا كرده است ، و هر كس او را اذيّت كرده است مرا اذيّت كرده ، و هر كس او را دور كند مرا دور كرده است ، و هر كس با وى نزديك شود با من نزديك شده است . اى اعرابى با سلمان مغالطه مكن كه خداوند امر كرده است علم منايا و بلايا و فصل الخطاب به وى تعليم كنم » . گفت : گمان نداشتم آنچه فرمودى در حق سلمان ، مجوسى بيش نيست . فرمود : « از جانب خدا مى گويم : مجوس نبوده ، از جانب خدا مأمور بوده اظهار شرك مى نمود . اى اعرابى ! نشنيده اى كه خداوند فرموده است : « فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ . . » (2) » الى آخره .

.


1- .الاختصاص ، شيخ مفيد : 221 .
2- .نساء : 65 .

ص: 353

بعضى از اعمال عمر در حقّ عجم

و از اين حديث ظاهر است مراد از اعرابى كيست (1) . پس به واسطه سلمان از كافرهاى عجم عداوتى در سينه گرفت و به عذر منع و تمكّن در مقام اذيّت ايشان برآمد سيّما اهل فارس را كه مخصوصاً اظهار عداوت نمود .

[ بعضى از اعمال عمر در حقّ عجم ]بعضى از اعمال عمر را خوب است بنويسم : اول : آنكه عجم را از بيت المال منع نمود و گفت بايد تجارت نمايند . دوّم : آنكه ديه عجم نصف ديه عرب باشد . سوّم : مقرّر داشت در بعضى از اعاجم ديه غلامان و كنيزان داشته باشند . چهارم : قرار داد عجم در هيچ بلدى امامت نكند تا عرب مأموم واقع نشود . پنجم : عجم در صف اول نايستد از صفوف جماعت كه موجب بطلان نماز سائرين از مأمومين مى شود . ششم : عجم از عرب دختر نگيرد . هفتم : عجم از عرب ارث نبرد امّا عرب ارث ببرد . هشتم : در ثغرى از ثغور اسلام عجم حاكم نباشد . نهم : كفائه را او مقرّر داشت . شافعى مى گويد : عجمى كفو عربيّه نيست وليكن در نزد اماميّه شرط نيست نسبت . و كفائه يعنى : اگر بخواهد بنده علويّه اى را نكاح كند جايز است ، و علاّمه اعلى اللّه مقامه در « تذكره » فرموده است بسيارى از حنفيّه در كفائه هفت چيز را شرط دانسته اند ، يكى آنها

.


1- .بعضى از بدعتهاى عمر را كه مؤلف ذيلاً آورده در كتاب الاستغاثة فى بدع الثلاثة : 53 _ 54 ( چاپ نجف ) ذكر كرده است ( به نقل از حاشيه الايضاح ، ابن شاذان : 281 ) ، الغارات 2/828 ، نيز به كامل بهائى رجوع شود .

ص: 354

نسب است ، و همچنين شافعى صراحت گفته است (1) . و شايد جهت ديگر در عداوت عمر بن الخطاب آگاهى داشتن از قتل خود بوده به دست مردى از عجم چنانكه در خواب ديد : خروسى دو مرتبه بر وى منقار زد . براى او تعبير كردند كه مردى از عجم او را مى كشد . و از اين جهت ممانعت مى نمود كه غلامان را در مدينه راه ندهند . و شتم و دشنام وى بر فرس و عجم در سَبْىِ بنات يزدجرد در كتب و تواريخ واضح است (2) همانا براى مجوسيّت و خلاف مذهب بوده و اكرام و احترام امير مؤمنان عليه السلام به ايشان از حديث « اكرموا كريم كلّ قوم » (3) ظاهر است . و داعى عرض مى كند : آنچه را كه عمر بن الخطّاب بر عجم وارد آورد و تأسيس كرد اگر براى عداوت به سلمان بود سلمان از ايشان نبود ، و اگر به ملاحظه قطع نسل ايشان بوده است براى خوابى كه ديده بود امكان نداشت كه تماماً كشته شوند ، و اگر براى آن بود كه مشرك بودند شرع شريف از براى مشركين و اهل ذمّه قرارى داده است بايد با ايشان به همان قرارداد مشروع عمل نمود و غير آن ممنوع است .

.


1- .بنگريد به : فقه السنة ، شيخ سيد سابق 2/147 ، شرح الازهار 4/164 .
2- .تهذيب التهذيب 3/379 ، عوالم العلوم 17/638 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/208 .
3- .الامالى ، شيخ صدوق : 750 ، مستدرك الوسائل 8/395 ح 9780 ، الغارات 2/825 ، دلائل الامامة : 194 ح 111 ، بحار الانوار 31/133 ح 2 و46/15 ح 33 .

ص: 355

روح و ريحان سيزدهم

اشاره

روح و ريحان: الثالث عشر

.

ص: 356

. .

ص: 357

در وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلامقال اللّه تعالى : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) . وعن النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « موت الغريب شهادة » (2) . وفى حديث (3) النبوى صلى الله عليه و آله وسلم : « طوبى للغرباء » (4) . وفى « الفقيه » (5) _ فى الحج باب الموت فى الغربة _ عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما من ميّت يمُوت فى الأرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّوجلّ عليها وبكته ابوابه وبكته ابواب السّماء التى كان يصعد (6) فيها عمله وبكاه (7) الملكان [ الموكلان ] به » . وقال عليه السلام : « انَّ الغريب إذا حضره الموت التفت يُمنة ويسرة ولم ير احداً يرفع رأسه فيقول اللّه عزّوجلّ (8) الى من تلتفت ؟ الى من [ هو ] خير لك منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتك عن

.


1- .نساء : 100 .
2- .الدعوات : 242 ح 679 ، من لا يحضره الفقيه 1/139 ح 379 ، وسائل الشيعة 11/347 ح 14981 .
3- .كذا ، صحيح : الحديث .
4- .مسند احمد 2/177 ، به نقل از معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام 1/71 ، اين مضمون از امام باقر عليه السلام در محاسن برقى 1/272 ح 366 و بحار 2/204 ح 84 نيز منقول است .
5- .من لا يحضره الفقيه 2/299 ح 2510 .
6- .در چاپ سنگى : تصعد .
7- .در چاپ سنگى : بكاء .
8- .در چاپ سنگى : عزوجل جل جلاله .

ص: 358

عقدتك لأصيرنّك فى طاعتى وان قبضتُك لأصيرنّك الى كرامتى » (1) . بدان يكى از بندگان خاص خداوند سبحان كه هجرت به سوى خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمود و در راه مهاجرت وفات يافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظيم مرحمت نمود حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس آن بزرگوار تأسّى و اقتداء به انبياء سابقين و ائمه دين عليهم السلام نمود چنانكه در باب هجرت گذشت . و در كتاب « عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب » ، و در كتاب « منهج المقال فى تحقيق احوال الرّجال » كه از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا ميرزا محمد استرآبادى است ، و در كتاب مستطاب « نقد الرّجال » كه از تأليفات سيّد جيّد فاضل مير مُصطفى قدس سرهاست ، و كتب معتبره ديگر از علم درايه و رجال و انساب (2) شرح وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به اين نهج ذكر فرموده اند كه : احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرار كرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى گرديد ، در خانه مردى از شيعيان در كوچه اى كه معروف به « سكّة الموالى » بوده منزل گرفت . و گويا سكة الموالى ناميدند كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوست داران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در كوچه هاى ديگر حضرات حنفيّه و شافعيّه خانه هاى عاليه بنا نموده بودند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود ، وقتى كه از محلّ شريف خود حركت مى كرد و بيرون مى آمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه اكنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شريف آن بزرگوار است مى رفت و مى فرمود : اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر عليه السلام است .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 2/299 ح 2511 .
2- .بنگريد به : رجال النجاشى : 248 رقم 653 ، خاتمة المستدرك 4/405 و5/230 ، بحار الانوار 99/268 ح 3 ، ثلاثيات الكلينى : 74 ، نقد الرجال 3/68 رقم 2944 .

ص: 359

خواب ديدن مردى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه فرمود حضرت عبدالعظيم نزديك درخت سيب مدفون مى شود

و ديگر در اين حديث مذكور نيست كه آن جناب فرموده باشد كه اين قبر حمزة بن موسى عليه السلام است ، پس به يك يك از شيعيان و دوستان كه در آن محل بودند خبر وجود فيض اثرش منتشر گرديد تا آنكه اكثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفياب مى شدند و اخذ دين و مسائل و احكام مى نمودند .

خواب ديدن مردى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه فرمود حضرت عبدالعظيم نزديك درخت سيب مدفون مى شودپس مردى از شيعه در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كرد كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزديكى درخت سيبى كه در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد ، پس به دست شريف خويش اشاره به همان مكان نمود . آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنكه آن درخت و مكان را بخرد . سؤال نمود : از براى چه مى خرى اين باغ را ؟ پس خواب خود را نقل كرد . صاحب باغ گفت كه : من هم به مانند تو همين خواب را ديده ام . پس صاحب باغ آن را وقف بر حضرت عبدالعظيم و تمام شيعه نمود كه در آن مدفون شوند . پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت فرمود . چون آن بزرگوار را برهنه كردند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه اى يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين گونه : انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن [ بن ] زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

.

ص: 360

و در كتاب « فهرست » (1) علاّمه اعلى اللّه مقامه است : مات عبدالعظيم بالرّى وقبره هناك . يعنى : حضرت عبدالعظيم مُرد در رى و قبر وى در رى است . و در كتاب مستطاب « منتخب » كه مجموعه اى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخر الدين طريحى نجفى عليه الرّحمه است مذكور است : قيل : ممّن دفن من الطّالبيّين حيّاً عبدالعظيم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه [ بن ] الحسن ولم يبق فى بيضة الاسلام بمدّة الا قتل فيها طالبى او شيعى .. الى آخره . يعنى : از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه ، و مراد از طالبيّين اولاد ابوطالبند كه پدر حضرت امير مؤمنان عليه السلام باشد ، والاّ طالبيّين را نسبت به طالب برادر آن بزرگوار دهند صحيح نيست چنانكه خواجه فرموده است در وصف حضرت امير عليه السلام : « ليث بنى طالب » همانا مراد ابوطالب است ، براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند كلمه « ابى » را . و محمد بن عبداللّه بن حسن غير از صاحب نفس زكيّه است كه نزديك مدينه شهيد شد كه برادرش قتيل باخمرى است . مخفى نماند آنچه در كتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحيح و موثق نيافتم جز اين قول كه قائل و ناقل آن مجهول است (2) . و آنچه از مرحوم شيخ فخرالدّين در اوّل همين كتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نيز منقول از آن كتاب بود . و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند كه مراجعه در كتب بيشتر شود شايد خبرى جز آنكه در كتاب سابق الذكر مسطور است به دست بيايد و راوى آن هم معين

.


1- .الفهرست : 121 شماره 548 ، نقد الرجال 3/70 .
2- .نگارنده در حال نگاشتن مقاله اى مستقل در تحقيق اين مطلب است كه خوانندگان عزيز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مى دهم .

ص: 361

باشد ، تاكنون به قدر وسع جد و جهد كرده خبرى نيافتم كه صريحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نمايد و الاّ در اين اوراق مى نوشتم ، بلكه مى توان گفت : عبارت صحيح كه فرمودند : « مَرض ومات » معارض است با قول قيل ، چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مى كند با اين قول مجهول . بلى ، اگر مرحوم شيخ اين قول را مجهولاً نسبت نمى داد و خبرى محذوف الاسناد ذكر مى فرمود مى توان گفت : در اين گونه موارد تسامح جايز است اگر چه قول مجهول هم چنين است فرقى چندان نمى كند ، پس اعتناء مرحوم شيخ دلالت بر جواز ذكر اين گونه اخبار مى كند . على اىّ حال ، بنا بر اين قول مى توان گفت : يك جهت در علوّ رتبت عبدالعظيم شهادت اوست و بر حسب اخبار و آثار و حكومت عقل و نقل هر يك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گرديدند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد . و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهم السلامرا كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند (1) چنانكه شيخ طريح در اول كتاب مذكور بيانى ذكر فرموده است ، خوب است بعينها بنويسد : عن الصدوق عليه الرّحمة انّ جميع الائمّه خرجوا من الدنيا على الشهادة ، قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد عبدالملك زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ ابو جعفر الدوانيقى الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم محمداً الجواد ، وسمّ المعتز على بن محمد الهادى ، وسمّ المعتمد الحسن بن على العسكرى و هرب المتوكّل خوفاً من المتوكّل.. الى آخره .

.


1- .در بحار 50/238 ذيل حديث 8 نيز بدين مطلب اشاره شده است ، و در روايتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا عليه السلام آمده كه فرمودند : «واللّه ! ما منا إلاّ مقتول شهيد » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 2/585 ح 3192 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/287 ح 9 .

ص: 362

در مصائب و نوائبى كه بر عموم سادات از اولاد بنى فاطمه وارد آمد

در مصائب و نوائبى كه بر عموم سادات از اولاد بنى فاطمه وارد آمدو عجب است آن شيخ مرحوم كه متوكل را معاصر حضرت قائم عليه السلام دانسته است ، و عجب تر آن است كه نقل از مرحوم صدوق فرمود ، و آنچه معلوم است متوكل از بعد از واثق باللّه است و متوكّل در سال دويست وچهل بوده است و بسيار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار . عجالةً به نحو اجمال ظلمى كه به خيار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است : اما اخيار از اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن عليه السلام و فرزندان سيّد الشهداء و نه تن از اولاد عقيل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طيّار شهيد شدند . و از فرزندان على بن الحسين عليه السلام زيد در كوفه به امر نضر بن خديمه (1) اسدى يوسف بن عمر [ را ] بر دار آويخت و چهار سال مصلوب بود ، و احدى از هاشميين قدرت نداشت بر وى ندبه كند ، عاقبت او را سوزانيدند . و يحيى بن زيد را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهيد نمودند ، و به امر منصور دوانيقى بنيان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا كردند ، و هزار نفر از فاطميّين و علويّين را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهيم و محمد و ديگران از اين خاندان را به قتل رسانيدند ، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود كه به درك رفت . و بعضى در زندان و زير زمين و چاههاى عميق از گرسنگى خاك خوردند و مردند . و وقعه فخ نيز مشهور است كه جماعتى از بنى هاشم به اشدّ عقوبت شهادت يافتند . و اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به دست خلفاء جور چگونه از اوطان خويش جلا

.


1- .كذا .

ص: 363

و هجرت فرمودند و در كهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فايز گرديدند . و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعيل بن حسن را شهيد كرد تا آنكه خلافت منتهى شد از اين خانواده به متوكّل ملعون ، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سكيت و آل ابى حفص اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در مجالس عامه هجو نمايند و زبان يعقوب بن اسحاق بن سكيت كه اديب بى بدل بود براى آنكه حسنان عليهماالسلام را بر دو پسرش معين و مؤيد تفضيل داد از قفاء كشيدند و بريدند . پس آن خبيث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چيزى باقى نگذارد چنانكه گفته اند : ولم يزل السّيف يقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم (1) . عاقبت امر نمود مقابر قريش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سيّد الشهدا عليه السلام را خراب نمايند چنانكه هبة اللّه گفته است : قام الخليفة من بنى العبّاسبخلاف امر الهه فى الناسِ ضاهى بهتك آل محمّدسفها فعال امية الارجاسِ واللّه ما فعلت اميّة فيهممعشار ما فعلت بنو (2) العبّاسِ (3) ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً من حرقهم من بعد فى الارماسِ (4) اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس كردند عشر آن را بنى اميّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنكه هر يك از ائمه طاهرين بر حسب حكمت ها و مصالحى كه مى دانستند مى كردند و هيچ يك از ايشان خروج به سيف ننمودند حتى مأمون حضرت رضا عليه السلام را سه ماه تكليف به قبول امامت كرد بر حسب مأموريتى كه از خداوند داشتند اباء فرمودند . مع هذا از ابناء

.


1- .بنگريد به : المسترشد ، طبرى : 674 _ 675 ح 347 ، شرح ابن ابى الحديد 13/219 .
2- .در چاپ سنگى : بنى .
3- .بيت سوم در منابع زيادى نقل شده ، و در حياة الامام الرضا عليه السلام ، سيد جعفر مرتضى : 96 از شرح ميمية ابى فراس : 119 نقل شده ، نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة : 8 .
4- .در چاپ سنگى : الاوماس ، كه معناى مناسبى ندارد . ارماس به معناى قبور است .

ص: 364

در احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى حفظ دين چون سائرين از شهداء

و احفاد اين سلسله جليله به قدرى كه توانستند به قتل رسانيدند . بناء على هذا ، استبعادى نمى رود حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است با آنكه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمى آمده ، به نهجى كه سابقين از ابناء دين را شهيد كردند آن بزرگوار را هم شهيد كرده باشند تا درجه شهادت و درك اين فضيلت به تبعيّت به ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد ، و براى حفظ دين چون جناب خامس آل _ عليه التحيه والثناء _ در قبّه ساميه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هويدا و پيدا نمود . و در ميان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است كه به قبر آن شهيد التجا مى آورند و حاجت مى خواهند چنانكه به روايت على بن اسباط كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است در سال اوّل شهادت جناب سيد الشهدا يك صد هزار نفر زن عقيم از احياء عرب و بلدان و نواحى قريبه و بعيده التجا آوردند و همگى حامله شدند . و اين خبر اگر چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذكر كردم .

در احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى حفظ دين چون سائرين از شهداءاكنون اين آثارى كه از مزار كثير الانوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ظاهر است _ قطع نظر از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوا _ همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر كس در غربت بميرد شهيد است ، و هر كس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است ، و هر كس به طريق هدايت نفوس و تعليم احكام سيّد انام بميرد شهيد است ، و هر مؤمنى كه به بعضى از امراض خاصّه بميرد شهيد است .

.

ص: 365

علاوه از اين مثوبات متداوله كه ازهاق (1) روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معيّن و اجر معلومى دارد كه خداوند سبحان مى داند و اوليائش كه جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتيل شهيد بر زائر و مجاور وى ترشّح مى شود . و از اين جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظيم و امامزاده هاى ديگر به هدف اجابت مقرون مى گردد كه در اماكن و موارد ديگر به اجابت نمى رسد . و دليل بر مراد نذورات كثيره اى است كه لائذين و زائرين قبور ايشان در سنين متواتره و اعوام متواليه مى آورند ؛ تا حاجات محتاجين بر حسب نذرهائى كه مى نمايند برآورده نشود وفا به آن نمى كنند ، و نفوس كافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى كه بر مقبره كردند و حاجات ايشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور ديگر تكرار وتجديد مى نمايند . و اين بقعه ساميه عظمى و عتبه عاليه كبراى حضرت عبدالعظيم عليه السلام همين طور است . اگر بخواهيد طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظيم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذكر نمائيم البته از مراد خارج مى شويم . بلى جملتى از آن در آخر اين كتاب براى اطلاع و تشويق بعضى مشروح خواهد شد . و بدان به ترتيبى كه ابوالحسن على بن الحسين مشهور به مسعودى كه در سنه سيصد و سى معاصر خلفاء بنى عبّاس بوده است در كتاب « مروج الذهب » و « عقد الجواهر » ترتيب خلفاء بنى عباس را نوشته است : بعد از مأمون ملعون معتصم باللّه ، و بعد از وى معتز باللّه را ذكر كرده تا خليفه معاصر زمانش مطيع باللّه را بيان نموده است . چون ادراك زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام را حضرت عبدالعظيم نمود معلوم مى شود كه آن بزرگوار با اين هفت نفر خلفاء جائرين معاصر گرديد :

.


1- .در چاپ سنگى : اذهاق .

ص: 366

در احوال معتزّ باللّه عبّاسى است

در احوال معتزّ باللّه عبّاسى استاگر چه معتزّ ايّام خلافتش اندك بود (1) در زمان وى در رى وفات يافت يا كشته شد . و داعى ديده ام سلطان جائرى كه در حديث است حضرت عبدالعظيم از رى هجرت كرد و فرار نمود معتزّ باللّه است . و بدان كه معتز موسوم به زبير بود و پسر متوكّل است و مادرش موسومه به قبيحه (2) و شانزده ساله بود كه بر سرير خلافت نشست و چهار سال و شش ماه بعد از مستعين باللّه خلافت نمود و مدّتى هم خود را از خلافت خلع كرد ، امّا به روايتى كه مسعودى نقل كرده است بيست و چهار ساله بوده است و در سرّ من رأى مدفون شد ، يك ماه قبل از تولّد حضرت حجّة اللّه امام عصر عليه السلام يعنى : در ماه رجب دويست و پنجاه و پنج ، و متوكل هم در زمان حضرت امام على النقى عليه السلام به درك واصل شد ، و خلافت اين سه نفر امتدادى نداشت . پس بنا بر اخبارى كه حضرت عبدالعظيم از اين سه بزرگوار روايت كرده است و خدمت ايشان عريضه نگار شده است و جواب مسائل وى را نوشته اند معلوم است كه معاصر با ايشان بوده است . و بنا بر خبر ابا حماد رازى معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام زمان حضرت امام على النقى عليه السلام در رى تشريف داشتند تا زمان معتز باللّه ، چنانكه مرحوم شيخ فخر الدّين طريحى ذكر فرمود قاتل حضرت هادى معتز باللّه است آن بزرگوار هم قبل از شهادت آن جناب در رى وفات يافت .

.


1- .درباره احوال معتزّ عباسى رجوع شود به : سير اعلام النبلاء 12/532 ترجمه 207 ، تتمة المنتهى : 251 _ 255 .
2- .وى از زنان رومى و زيبا روى بوده و از باب نامگذارى به اسم ضد ، او را قبيحه ناميدند . ( نقل از حاشيه رياض المسائل 2/15 ) .

ص: 367

در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام قطعى است و ساير مزارها مشكوك و مظنون است از اين مزار قطعى نبايد گذشت

بنا بر اين چندان توقف حضرت عبدالعظيم در رى طول نكشيد كه از دنيا رحلت فرمود ، و حديثى كه در زيارت حضرت عبدالعظيم مرويست از امام على النقى عليه السلام است ، و آن مطابق با مقصود است ؛ از آنكه آن بزرگوار در سرّ من رأى بودند كه حضرت عبدالعظيم رحلت نمودند ، و اين حديث بعد از وفات ذكر شد . خلاصه از اين اقوال اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى به روايتى در زمان معتز باللّه به رى آمد ، يعنى : در وقتى كه حضرت عبدالعظيم هنوز شهيد نشده بودند و در زمان آن بزرگوار هم وفات يافتند كه فرمودند : « زيارت نمائيد حضرت عبدالعظيم را در رى » پس بايد سال وفات حضرت عبدالعظيم اوايل دويست و پنجاه ، چند سال قبل از شهادت حضرت امام النقى عليه السلام باشد ، و شهادت آن جناب هم در سال دويست و پنجاه و چهار به روايت « اصول كافى » بود . و مردن معتز باللّه هم يك سال بعد از شهادت آن جناب بود كه دويست و پنجاه و پنج مى شود (1) از آن جائى كه روايتى صريحاً داعى در سنه وفات حضرت عبدالعظيم نديده بود ؛ لهذا از قراين و نظاير اخبار بدين گونه استنباط نمود ، واللّه العالم بحقايق الاحوال وإليه المبدأ والمآل .

در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام قطعى است و ساير مزارها مشكوك و مظنون است از اين مزار قطعى نبايد گذشتخلاصه بر هيچ مؤمنى و زائرى شبهه نباشد و نماند بلكه به طريق قطع اعتقاد كند و از طريق يقين بداند و بگويد : اين محلّ شريف قبر مطهّر حضرت عبدالعظيم است ؛ از آنكه اتفاقى تمام علماء سابقين ولاحقين است ، امّا سائرين از امامزاده ها مقابر ايشان را نتوان به طريق قطع يقين نمود كه در كدام مورد و محلّ است حتى حضرت امامزاده حمزه به نحوى

.


1- .چنانچه مرحوم شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى : 253 _ 254 بدان اشاره كرده است .

ص: 368

كه مذكور مى شود . حال كه دانستى محققاً وقطعاً اين مزار آن بزرگوار است رجوع كن در اين كتاب به اقوال علماء از متقدمين و متأخرين كه داعى جمع نموده است كه در حقّ حضرت عبدالعظيم چه فرموده اند ، و ملاحظه نما در اخبارى كه ائمه دين تو از فضايل و فواضل آن جناب ذكر كرده اند ، و بخوان احاديثى كه از ائمه هدى بدون واسطه شنيده اند و در اين كتاب ترجمه كرده ام ، آن وقت وقر مزور تو در دلت زياده خواهد شد با محبّت تامّه و معرفت كامله . اما همانا با حالت خوش و خضوع و خشوع به حضور مباركش كه حاضر شدى مطالب و مآرب تو به آن حالت برآورده مى شود . پس عجب دارم از كسان نادانى كه قطع به صحّت نسب و حسب اين بزرگوار دارند ، معهذا به مواضع مشكوكه (1) اقدام و اقبال مى نمايند . خوش گفته است : مر تو را چون دو كار پيش آيدگر ندانى كدام بايد كرد آنكه در وى مظنه خطر استبر خود آن را حرام بايد كرد آنكه بى خوف و بى خطر باشدبه همانت قيام بايد كرد مانند كسانى كه از محكمات قرآنيه عدول مى كنند و به متشابهات آن مائل و راغبند ، خداوند سبحان مى فرمايد : « هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَاتَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ » (2) . حال حكايت اهل اين زمان است بواسطه بعضى از خيالات فاسده از آيات محكمه الهيّة رجوع و عدول مى نمايند و آنچه مشابه و موهوم است مى خواهند . بلى داعى را جرأت اين نيست كه احدى را از زيارت امامزاده هاى ايران منع و نهى

.


1- .در چاپ سنگى : شكوكه .
2- .آل عمران : 7 .

ص: 369

نمايند ، سيّما مدفونين در حدود طهران ، لكن عرض داعى و استدعاى من آن است كه آنچه قطعى و يقينى است و منصوص الزيارة و عالى الرّتبه حضرت عبدالعظيم است ، پس زيارت اين بزرگوار اقوى و افضل و اجلّ و اصحّ است . چون اين ورق به نظائر گذشت خاطرم آمد نظيرى براى اثبات مطلب عرض كنم : اين اوقات از سر كار حجة الاسلام شمس فلك سيادت و الفقاهه آقاى حاجى ميرزا محمّد حسن شيرازى _ متّع اللّه المسلمين بوجوده و لقائه وبقائه _ داعى مسائلى سؤال نموده از آن جمله : آيا جايز است با نماز قضاء كه بر ذمه مكلّف است نماز زيارت و مستحبّى بخواند ؟ جواب مرقوم فرمودند به خطّ شريف خودشان كه موجود نزد داعى است : اگر اهتمام در اداء قضاء دارند مضايقه نيست اقدام در نمازهاى مستحبى . مى خواهم عرض كنم : زيارت حضرت عبدالعظيم به مثابه نماز واجب فوت شده است و زيارت سائرين به منزله صلوات مستحبه است . پس خوب است اين دو شعر را براى آن قبر مطهّر بنويسم : قبرٌ اذا حلّ الوفود بربعهِرَحَلُوا وحطّت عنهم الآثامُ مَنْ زاره فى اللّه عارفَ حقِّهفالمسُّ منه على الجَحِيمِ حَرامُ (1)

.


1- .ضمن ابيات مفصّلى كه مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/281 _ 282 به نقل از كتاب محمد بن حبيب ضبى روايت كرده است .

ص: 370

. .

ص: 371

روح و ريحان چهاردهم

اشاره

روح و ريحان: الرابع عشر

.

ص: 372

. .

ص: 373

در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلامو شرح دو حديث در زيارت آن بزرگوار

در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شرح دو حديث در زيارت آن بزرگوارروى الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » (1) مسنداً فقال : حدّثنى على بن احمد ، قال :حديث اوّل : روى الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » 2 مسنداً فقال : حدّثنى على بن احمد ، قال : حدّثنا حمزة بن القاسم العلوى رحمه الله ، قال : حدّثنا محمّد بن يحيى العطّار ، عمّن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى من أهل الرّى قال : دخلت على ابى الحسن العسكرى عليه السلام فقال : « أين كنت ؟ » . قلت : زرت الحسين عليه السلام . فقال عليه السلام : « اما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين عليه السلام » .

يعنى : ابو جعفر محمد بن على بن بابويه معروف به صدوق در كتاب « ثواب الاعمال » مسنداً روايت كرده است كه :مرا على بن احمد خبر داد كه او گفت : حمزة بن قاسم علوى خبر داد كه او گفت : محمد بن يحيى عطار خبر داد از كسى كه بر حضرت امام على النقى عليه السلام وارد شد از اهل رى ، پس آن شخص گفت : وارد شدم بر آن جناب ، فرمودند : « كجا بودى ؟ » . عرض كردم : به زيارت جناب سيّد الشهداء عليه السلام مشرف شدم . فرمود : « اما تو اگر زيارت مى كردى قبر حضرت عبدالعظيم را كه در نزد شماست هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده است قبر حسين عليه السلام را » .

.


1- .ثواب الاعمال : 99 ، كامل الزيارات : 537 ح 828 ، بحار الانوار 102/268 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 .

ص: 374

در تصحيح روات حديث فضل زيارت حضرت عبدالعظيم

در تصحيح روات حديث فضل زيارت حضرت عبدالعظيمبدان طريق روايت صدوق عليه الرحمه از على بن احمد بن موسى است كه او را دقاق مى نامند (1) . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » فرموده است : كان علىّ بن احمد مرضيّاً . و در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم نيز روايت از دقّاق و ورّاق فرمود ، و اين على بن احمد غير از على بن احمد خزاز (2) است كه نزيل رى (3) و مكّنى به ابوالحسن و متكلّم جليل بود (4) . و على بن احمد دقاق از محمّد هارون كه معروف به صوفى بود روايت مى نمود ، چنانچه از سوق روايت عرض دين معلوم شد . و على بن احمد طريق روايتش از حمزة بن قاسم علوى است . و حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عبّاس بن أبى طالب كنيه اش ابو يعلى ، و ثقه و جليل القدر است ، مگر آنكه شهيد ثانى او را از اولاد عباس بن على بن ابى طالب دانسته است . و ابن طاوس عليه الرّحمة از نجاشى همين طور ذكر فرمود (5) .

.


1- .بنگريد به : طرائف المقال 1/176 شماره 940 .
2- .در چاپ سنگى : خزار .
3- .در چاپ سنگى : سرى . متن موافق با تصريح حرّ عاملى در وسائل الشيعة و رجال شيخ طوسى نقل شد .
4- .رجال الشيخ الطوسى : 430 شماره 6172 ، وسائل الشيعة 30/424 .
5- .علامه مجلسى در بحار الانوار 48/315 از مزار مفصلى با قبه و بارگاه وسيع در اطراف حلّه ياد كرده كه آن را به حمزة بن موسى عليه السلام نسبت مى دهند ولى اين نسبت اصلى ندارد ، بلكه صاحب آن قبر مطهّر ، جناب حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن مكنى به ابو يعلى مى باشد ، سپس عبارت نجاشى را از فهرست نقل كرده است .

ص: 375

در معنى زيارت

و حمزة بن قاسم علوى را كتاب « توجيه » و كتاب « زيارات و مناسك » و كتاب « ردّ بر محمّد بن جعفر اسدى » است و كتابى « مجموعه » از اخبار مرويه از جعفر بن محمّد بن على بن حسين است . و طريق روايت حمزة بن قاسم علوى از محمّد بن يحيى عطّار است . و در كتب رجال (1) مسطور است : محمّد بن يحيى ابو جعفر عطّار قمى شيخ اصحاب ماست ، و ثقه و كثير الحديث است ، و نجاشى هم فرموده است : علاوه از آنچه ذكر شد كتابى در « مقتل حسين بن على عليه السلام » و كتاب « نوادر » نوشته است . و كلينى از وى حديث بسيار نقل كرده است ، و معلوم است كه موثّق و عادل و ضابط و راويه احاديث بوده است .

[ در معنى زيارت ]پس از تصحيح رجال و رواة حديثِ فضل زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بايد مجملاً معنى « زيارت » را دانست كه زيارت چه معنى دارد ؟ در كتاب « ثمرات الجنيّة من حديقة الحُسينية » (2) داعى عاصى معنى زيارت را بر حسب فهم مقدور خود شرح داده است ، هر آن كس بخواهد و بخواند بى فايده نخواهد بود : اولاًّ : بدان مرحوم شيخ جعفر _ نوّر اللّه مضجعه _ فرمودند : زيارت حضور است ، و سلام معروف است . مرحوم شيخ محمد حسن طاب ثراه فرمودند : زيارت حضور است والسلام . و در كتاب « مجمع البحرين » (3) در لغت « زور » نوشته است : والزيارة فى العرف قصدُ

.


1- .رجال النجاشى : 353 شماره 946 ، خلاصة الاقوال : 260 ش 110 ، نقد الرجال 4/347 ش 5167 .
2- .در چاپ سنگى : الحسينه . از جهت ادبى كلمه حديقه نيز بايد «الحديقة» باشد .
3- .مجمع البحرين 2/305 ، القاموس الفقهى : 161 ، البحر الرائق ، ابن نجيم : 6 .

ص: 376

المزورِ اكراماً له وتعظيماً واستيناساً به . معنى فارسى زيارت : ديدن كردن است ، چنانچه در حديث است « زوروا اخوانكم » (1) ، يعنى : ديدن كنيد برادرهاى خودتان را ، و آنچه در عرف مشهور شخص زائر قصد مى كند شخص مزور را كه برادر مؤمن است براى تكريم و تعظيم و براى انس گرفتن با او . و زيارت كردن هم بر مرده و هم بر زنده استعمال مى شود ؛ امّا بر ميّت مثل قوله تعالى : « أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ » (2) ؛ اما بر زنده در حديث است : « غبّوا (3) فى زيارة المريض » . و [ الغبّ ] فى زيارة القبور [ فى كل اُسبوع ] (4) . و « عيادت » هم به معنى زيارت آمده است ، و آنچه مصطلح است در افواه اختصاصى به ديدن مريض دارد اگر چه در حديث سابق ديدن مريض را زيارت مى خوانند . خلاصه معنى زيارت همان حاضر شدن به مدفن مزور منظور است و ديدن كردن از وى ، و جهت زيارت كردن مراقد و مقابر متوفّى و اهل ولا شايد براى تكميل مراتب و ملكاتى است كه در دار دنيا اين ابدان و هياكل نموده اند و فيضهاى لا يتناهى به ايشان رسيده ، پس از مبدأ فيض انقطاع فيوضات بعد از ممات از ايشان نشده است بلكه بيشتر و زيادتر در عالم برزخ به قدر و اندازه و اجساد و اجسام برزخيّه افاضه الهيّه بر ايشان در قبورشان مى شود ، و هر كجا هم باشند البته كمال توجّه به مصرع و مدفن خودشان دارند و سلب توجّه و علاقه از آن محل و مورد نمى نمايند . پس هر كسى كه نزديك قبر مزورش كه محترم است آمد و حاجت و مطلبى خواست از آنكه آن قبور مهبط ملائكه است و محل نزول فيضهاى الهى ، لابد به زائر هم بهره اى

.


1- .كنز العمال 9/40 ح 24830 ، به نقل از ديلمى از عايشه ، مجمع البحرين 2/304 .
2- .تكاثر : 1 _ 2 .
3- .در مجمع البحرين : اغبوا .
4- .مجمع البحرين 3/290 ماده ( غبب ) .

ص: 377

حديثٌ شريف در تشويق زيارت ائمه هدى عليهم السلام و امامزادگان است

مى دهند . پس از توجّه و حضور زائر ، مزور از خداوند رحمان براى زاير خود فيضى و مددى مى خواهد و دعاء ميّت هم به هدف اجابت مقرون مى گردد . حال هر قدر نسبى و سببى بيشتر است و ربط معنوى زيادتر ، يعنى : جنسيّت و سنخيّت صورةً و معنىً بيشتر دارد فيض بيشتر به وى مى رسد .

حديثٌ شريف در تشويق زيارت ائمه هدى عليهم السلام و امامزادگان استداعى عاصى براى تشويق زائرين قبور ائمه انام عليهم السلام و اولاد فخام ايشان از اين حديث كه در كتاب « امالى » (1) ابن الشّيخ ديده ام به قدر فهم خود شرح مى دهم و [ از ] آن بهتر حديثى ياد ندارم و نخوانده ام ، و سند اين حديث منتهى مى شود به ابى عامر نباتى واعظ اهل حجاز كه گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! ما لمن زار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام وعمّر تربته ؟ يعنى : ثواب كسى كه قبر حضرت امير عليه السلام را زيارت كرده و آباد و تعمير نمود تربتش را چيست ؟ فرمودند : « اى ابى عامر ! پدرم از پدرش از جدش جناب امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت كرده كه فرمودند به حضرت امير مؤمنان عليه السلام : « تو در زمين عراق كشته مى شوى و در عراق مدفون مى گردى » . پس آن بزرگوار عرض كرد : ما لمن زار قبورنا وعمّرها وتعاهَدَها ؟ يعنى : ثواب آنكه قبور ما را زيارت كند و آباد نمايد و عهد كند به زيارت و تعمير آن چيست . فرمود : « يا ابا الحسن ! انّ اللّه جَعَلَ قبرَك و قبرَ وُلدِك بقاعاً من بقاعِ الجنّة و عرصةً من عرصاتِها ، وان اللّه جعل قلوب النجباءِ من خلقه وصفوة من عباده تحنّ اليكم وتحتمل المذلة والأذى فيكم ويعمّرون قبورَكم و يكثرونَ زيارتها تقرّباً منهم الى اللّه ومودّتهم لرسولهِ صلى الله عليه و آله وسلم » .

.


1- .روايت را در تهذيب الاحكام 6/22 ح 50 و وسائل الشيعة 14/382 ح 19433 نقل كرده اند .

ص: 378

يا على ! من عَمّر قبورَكُم وتعاهَدَها فكان كمن أعان سليمانَ بن داود على بناءِ بيتِ المقدس ، و من زار قبورَكم عدل ذلك له ثوابَ تسعين حجةً بعد حِجّةِ الاسلام ، وخرج من ذُنُوبه حتّى يرجع من زيارتكم كيوم ولدته [ أمّه ] » . يعنى : « اى ابا الحسن ! خداوند ذوالمنن قرار داد قبر قبور اولادت را بقعه هائى از بقعه هاى بهشت و عرصه اى از عرصات آن ، و قرار داد دلهاى نجيبهاى از بندگانش را و برگزيدگان از ايشان را تا ناله كنند به سوى شما و متحمّل اذيّتها و ذلّتها شوند در راه شما (1) ، و تعمير نمايند قبرهاى شما را ، و بسيار بيايند به زيارت قبور شما به جهت قرّب ايشان به سوى خدا و دوستى كه با پيغمبر خودشان دارند ، و چنان است حال اين طايفه . يا على ! هر كه تعمير اين مراقد را نمايد چنان است كه اعانت سليمان بن داود را بر بناء بيت المقدس كرده است . و كسى كه زيارت كند قبرهاى شما را هر آينه هفتاد حج غير از حجّة الاسلام كرده است ، و از گناهان بيرون آمده است تا اينكه از زيارت مراجعت نمايد مثل روزى كه از مادر متولد شده » . بعد از آن فرمودند : « ابشر وبشّر اوليائك ومحبّيك من النعيم وقرّة العين بما لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على (2) قلب بشر » . يعنى : « بشارت بده دوستانت را و خود خوش وقت باش به نعيم و روشنائى چشم به چيزى كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر قلب بشرى خطور نكرده ، ولكن بعضى از مردمان ملامت مى نمايند زائرين از قبور شما را چنانكه زانيه را به زنا ملامت مى كنند . اين مردمان بدترين امّت منند ، شفاعت من به ايشان نمى رسد و وارد نمى شوند به حوض من » .

.


1- .در چاپ سنگى : شوند در راه شوند .
2- .در چاپ سنگى : ولا على خطر على .

ص: 379

در استحباب زيارت عموم مؤمنين حيّاً و ميّتاً و فضيلت زيارت امامزادگان

در استحباب زيارت عموم مؤمنين حيّاً و ميّتاً و فضيلت زيارت امامزادگانمخفى نماند اوّلاً زيارت عموم مؤمنين كافه محبّين اميرالمؤمنين عليه السلام حيّاً و ميّتاً (1) مستحب است ، و خداوند مى فرمايد به زائر مسلمان كه : برادر مسلمان خود را زيارت نكرده اى بلكه مرا زيارت كرده اى و ثواب زيارت تو بهشت است و بس . و در حديث است كه امام عليه السلام فرمود : « اگر ممكن نشود شما را به اينكه به زيارت ماها آئيد صالحين از دوستان و شيعيان ما را زيارت كنيد چنان است كه ما را زيارت كرده ايد » (2) . و معلوم است زيارت كردن ذريّه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم سيّما اصحاب و اصفيا و اتقياء و علماء ايشان اكثر ثواباً و اوفر اجراً مى باشد چنانكه در كتاب « امامه و تبصره » 3 كه از والد صدوق عليه الرّحمة است همين حديث منقول است ، و گويا در كتاب « قرب الاسناد » (3) هم اين حديث مذكور باشد كه محمّد بن محمد بن اشعث از موسى بن اسماعيل بن جعفر بن موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « عيادةُ بنى هاشم فريضة و زيارتهم سنة » ، يعنى : « عيادت كردن بنى هاشم واجب است و زيارتشان در ممات سنّت است » .

.


1- .در چاپ سنگى : ميّاً .
2- .المزار ، شيخ مفيد : 216 ، وقريب به آن در كامل الزيارات : 528 ح 806 و807 . ذكر حديث در صفحات آتيه نيز خواهد آمد .
3- .در قرب الاسناد يافت نشد ، آتيه نيز خواهد آمد .

ص: 380

و اين حديث در كتاب « بحارالانوار » (1) نيز مذكور است در باب مدح ذريّه طيّبه طاهره . و در بعضى كتب عامّه منقول است كه : عمر بن الخطاب به زبير بن عوام گفت : عوام ! (2) بيا برويم به عيادت حسن بن على عليه السلام _ و زبير كراهتى داشت _ عمر گفت : اما علمت (3) عيادة بنى هاشم فريضة وزيارتهم نافلة (4) . و مراد از نافله زيادت اجر و ثواب است . و در كتاب مستطاب « بشاره المصطفى لشيعة المرتضى » (5) ايضاً در باب ثواب زيارت ذريّه حضرت نبويّه صلى الله عليه و آله وسلم روايتى از حضرت صادق عليه السلام از جابر بن عبداللّه انصارى (6) ذكر نموده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « خداوند منّان طايفه اى از ملائكه را موكّل كرده است بر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه او را حفظ نمايند از يمين ويسار و روبروى و عقب سر ، پس ملائكه بسيار در حيات با وى بودند و نزد قبر او هم هستند ، و بر وى و پدرش و شوهرش و اولادش رحمت مى فرستند ، پس هر كس مرا زيارت كند بعد از وفات چنان است در حيات مرا زيارت كرده است ، و هر كس فاطمه را زيارت كند مرا زيارت كرده است ، و هر كس على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كند گويا فاطمه را زيارت كرده است و هر كس حسن و حسين عليهماالسلام را زيارت [ كند ] گويا على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كرده است و هر كس ذريّه على و فاطمه را زيارت كند گويا ايشان را زيارت كرده است . . » . و حديث مبسوط است محلّ حاجت آن را ذكر نمودم . و از اين احاديث شريفه مستفاد مى شود كه عيادت و زيارت بنى هاشم و ذريّه

.


1- .بحار الانوار 93/234 ح 33 .
2- .كذا .
3- .در چاپ سنگى : عملت .
4- .قضيه به همين نحو در ذخائر العقبى : 15 منقول است .
5- .بشارة المصطفى : 217 ح 44 ، موضع منقول در صفحه 220 مندرج است . نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 10/182 ح 11799 ، بحار الانوار 43/56 _ 58 ح 50 .
6- .در چاپ سنگى : بن انصارى .

ص: 381

در حديث « من لم يقدر أن يَزُورَنا فليَزُرْ صالِحى اِخْوانِه »

رسول صلى الله عليه و آله وسلمعبادت مفروضه و سنّت مؤكده است به مثابه اى كه زيارت ايشان مساوى زيارت جدّشان است در ثواب و اجر به قياس مساوات . و در كتاب « ثواب الاعمال » (1) است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « من زارنى أو زار أحداً من ذريّتى زرته يوم القيامة فانقَذْتُه من اهوالِها » ، يعنى : سيّد انبياء صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « هر كس مرا يا يكى از ذريّه مرا زيارت كند من روز قيامت او را زيارت مى كنم و او را از آتش نجات مى دهم » . و قريب به اين حديث در « جامع الاخبار » است به اين عبارت : « من زارَ واحداً من اولادى فى الحياة وبعد المماة فكأنّما زارنى ومن زارنى غفر له البتة » ، يعنى : « هر كس زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از ممات چنان است كه مرا زيارت كرده ، و هر كس مرا زيارت كرده است البته خداوند او را مى آمرزد » .

در حديث « من لم يقدر أن يَزُورَنا فليَزُرْ صالِحى اِخْوانِه »عن الكفعمى ، عن الكاظم عليه السلام : « من لم يقدر أن يزورنا فليَزُرْ صالحى اخوانه يكتبْ له ثوابُ زيارتنا ، ومن لم يقدر أن يَصِلَنا فلْيَصِلْ صالحى اخوانهِ ويُكتب له ثوابُ صلتنا.. » الى آخره » (2) . و در كتاب « مزار » از كتاب « هداية الامة » كه از مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمه است مذكور است : قال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « يا على ! انّ اللّه جعل قبرك و قبر اولادك بقعة من بقاع الجنة وعرصة من عرصاتها » (3) ، يعنى : « حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : يا على ! خداوند قبر تو

.


1- .روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات : 41 ح 4 نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 14/332 ح 19332 .
2- .المزار ، شيخ مفيد : 216 ، قريب به آن در كامل الزيارات : 528 ح 806 و 807 ، الدروس 2/16 ، التحفة السنية : 196 .
3- .روايت را شيخ طوسى در تهذيب الاحكام 6/22 ح 50 نقل كرده است . نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 14/381 ح 19433 ، الغارات 2/855 .

ص: 382

حكايتى كه ابن خلّكان در وفيات الاعيان نقل كرده است

را و قبر فرزندان تو را بقعه اى از بقاع بهشت و عرصه اى از عرصات آن قرار داده است » . و معنى فقره « بقعة من بقاع الجنّة » در حديث دلالت بر اتّحاد مقام ايشان و مراقدشان در بهشت مى نمايد ، يعنى : تمام قبور ايشان يك قطعه و يك عرصه و يك بقعه مى شود و فرداى قيامت در جنّت است .

حكايتى كه ابن خلّكان در وفيات الاعيان نقل كرده استابن خلكان در « وفيات الاعيان » (1) در ترجمه ابى محمد عبداللّه بن احمد (2) طباطبائى حجازى الاصل مصرى الدار والوفاة ذكر كرده است : ولادتش در سال دويست و هشتاد و شش بوده است ، وفاتش در چهارم از ماه رجب المرجب در سنه سيصد و چهل و هشت در قاهره مصر ، و در مصلاّى عيد بر او نماز كردند ، و خلقى كه عدد ايشان را جز خدا نمى داند به تشييع جنازه اش حاضر شدند ، و در قرافه مصر مدفون شد ، و قبرش معروف است به اجابت دعوت . و روايت شده است : مردى به زيارت حج رفت ، حج از وى فوت شد . بسيار ملول گرديد و سينه اش تنگ شد . در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را ديد فرمود : حال كه زيارت از تو فوت شد پس زيارت كن قبر عبداللّه بن احمد طباطبا را . و بيننده خواب از اهل مصر بود . و معروف است : مردى بالاى قبر او رفت و در خواب از پريشانى [ و ] فقرى كه ديده بود شكايت كرد ، و اين بيت گفت : وخلّفت (3) الهموم على اناسوقد كانوا بعينك (4) فى كفافِ

.


1- .الكنى والالقاب 2/442 به نقل از ابن خلكان ( در وفيات الاعيان ) .
2- .در چاپ سنگى : احمد بن .
3- .در چاپ سنگى : وخلف .
4- .در كنى والقاب : بعيشك .

ص: 383

آنگاه در خواب او را ديد كه فرمود : آنچه گفتى شنيدم ، امّا چه چاره بايد كرد كه مأذون در جواب نبودم ، امّا در مسجد دو ركعت نماز كن ، پس از دعا و نماز حاجت تو برآورده مى شود . و همين نحو كرد و به مراد رسيد . پس اين مقدّمات و مقالات و احاديث صحيحة الاسناد براى آن بود در اين حديث شريف كه فضل زيارت حضرت عبدالعظيم مذكور شد استبعاد ننمائى كه چگونه مى شود زيارت آن بزرگوار مثل زيارت جدّ والا تبارش باشد هر آنكه بابصيرت و هوش است و انس به اخبار ائمه اطهار دارد و از مقامات ذريّه و ذرارى عترت زكيّه فاطميّه اطلاعى دارد البته استيحاش و استبعاد نمى نمايد . حال در تثبيت مطلوب و تعيين مقصود كه جهت مثليّت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به زيارت جناب خامس آل _ عليه آلاف التحية والثناء _ بيانى خاص است ، خواننده را التفاتى لازم است و شنونده را توجّه مخصوصى مى خواهد ، و آن بر اين طريقه است كه نحويين مى گويند : مشبّه به اقوى از مشبّه است مثلاً حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « سلمان فارسى عالم به علوم اولين و آخرين است مثل لقمان حكيم » (1) . و همچنين فرمودند : « اباذر در زهد مثل عيسى بن مريم عليه السلام است » (2) . و همچنين فرمودند : « كسى كه سيّد الشهداء عليه السلام را زيارت كند در كربلا چنان است خداوند را در عرش زيارت كرده است » (3) . پس مشبه به در حديث اخير خداوند سبحان است و در حديث اول و دوم حضرت عيسى عليه السلام ، و حضرت لقمان حكيم مشبّه به اند ، حال وجه شبه زيارت و زهد و علم است

.


1- .قريب بدين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حق سلمان وارد شده است . بنگريد به : احتجاج 1/387 ، كتاب الاربعين ، شيرازى : 442 ، بحار الانوار 10/123 ح ، در بعضى روايات نيز بجاى سلمان ، ابو حمزه ثمالى آمده ، چنانچه در شرح اصول كافى 6/77 مذكور است .
2- .عبارت حديث چنين است : « من اراد أن ينظر الى زهد عيسى بن مريم فلينظر الى زهد ابى ذر » . رجوع كنيد به : روضة الواعظين : 285 ، بحار الانوار 22/343 ح 52 .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 3/272 ، مصباح المتهجد : 771 ، كامل الزيارات : 278 ح 437 .

ص: 384

در اختلاف استعداد زائرين قبور ائمه طاهرين عليهم السلام است

نه جهات و حيثيّات ديگر . و در حديث صحيح است : « كسى كه سه مرتبه صلّى اللّه عليك يا أباعبداللّه ! در ايّام عاشورا گويد مثل كسى است كه در ركاب آن بزرگوار شهيد شده است و ثواب شهادت شهدا را به وى مى دهند » . و اين حديث با اتقان و صحّت سندش چه بسيار غريب است ! و جواب گفته اند : هر كس عمل قومى را دوست بدارد هر آينه در ثواب با ايشان شريك است ، چنانكه جابر بن عبداللّه انصارى در روز اربعين خطاب به بقاع مطهّره شهدا كرده و عرض نمود كه : ما در ثواب شهادت با شما شركت داريم . اكنون در اين حديث مشبه به زيارت جناب امام حسين عليه السلام است ، و مشبه زيارت حضرت عبدالعظيم است ، و اقوى زيارت آن بزرگوار است كه مشبه به است .

در اختلاف استعداد زائرين قبور ائمه طاهرين عليهم السلام استاز آنكه هيچ يك از ائمه دين ثواب زيارتشان به مقدار ثواب زيارت آن بزرگوار نيست پس زيارت آن شهيد سعيد اقوى از تمام زيارت قبور اولياء اللّه است ، و از هر زيارتى برتر و بهتر و بالاتر است ، و ثواب آن بيشتر . و مثوباتى كه به زيارت جناب سيّد مظلومان است بر حسب استعداد و قابليت زائر مختلف مى شود ، و آن متفرّع است بر كمال و تمام ايمان و عرفان و يقين ، چنانكه به يك نفر فرمودند : زيارت سيّد الشهداء ثواب ده حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : ثواب صد حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : ثواب هزار حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : هر گامى ثواب يك حجّ مقبول و يك عمره مبرور دارد (1) .

.


1- .درباره روايات مختلف در فضيلت حضرت سيد الشهداء عليه السلام رجوع كنيد به : كامل الزيارات : 276 باب 58 و278 باب 59 ، ثواب الاعمال : 85 ، وسائل الشيعة 14/409 باب 37 و ابواب ديگر .

ص: 385

پس استعداد قابل زائر و شدّت و ضعف ايمان بسيار دخيل است ، چنانكه اوقات شريفه هم مدخليّت كليه دارد ، و چنانكه حديث « من زار الحسين كمن زار اللّه فى عرشه » (1) را با ملاحظه آداب و شرايط از زائرين خواسته اند و ملاحظه كرده اند چنانكه يك نفر را وعده شفاعت در عوض زيارت داده اند ، و ديگرى را طول عمر ، و ديگرى را توسعه در رزق ، و ديگرى را حفظ از حرق و غرق ، و ديگرى را توسعه قبر ، و ديگرى را مصافحه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلمو حضرت شاه ولايت عليه السلام ، و ديگرى را مغفرت ذنوب ماضيه و آتيه ، و امثال آنها . حال آنكه ثواب يك حج در زيارت اوست البته زائر است ، و آنكه بر حسب كمال دين و ايمانش ثواب هزار حج در ديوان عمل اوست نيز زائر است . پس هر كس به زيارت جناب سيّد الشهداء عليه السلام رود خدا را زيارت كرده است و صدق زيارت كردن به وى مى كند ، و هر كس در هر درجه از ايمان است و جناب سيّد الشهداء را زيارت كرد نيز او را زائر مى نامند ، و هر كس به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف شد عمّ آن بزرگوار را زيارت نموده ، و حديث « كمن زار الحسين عليه السلام » در حقّ وى صادق است ، اما نه آن زيارتى كه ثواب زيارت كامله پروردگار با يك صد هزار حج مقبول و سعى مبرور باشد ، پس چنانكه از براى ايمان مانند نردبان مراتب و مراقى است از براى مثوبات زيارت نيز مراتبى است ، اما از عنوان زيارت خارج نيست . چنانكه ائمه دين بر حسب آيات كريمه مؤمنين بوده اند و تابعين از كمّلين هم مؤمنين بوده اند و آحاد و افراد از امّت مرحومه هم از [ اهل ] ايمانند ، حال مرتبه ايمان سلمان مثل مرتبه ديگران است ؟ حاشا و كلاّ ! پس خلاصه اى از اين مقالات آن است : ضررى ندارد هر كس حضرت عبدالعظيم را يا امثال او را زيارت نمايد جناب سيّد الشهداء عليه السلام را زيارت كرده باشد ، چنانكه فرمودند : « هر كس قدرت بر زيارت ما ندارد صالحين از شيعيان ما را زيارت كند » (2) .

.


1- .كامل الزيارات : 278 ح 437 ، مصباح المتهجد : 771 .
2- .بعضى از منابع حديث را در صفحات پيشين نقل كرديم .

ص: 386

وجوهى در مشابهت زيارت حضرت عبدالعظيم به زيارت جناب خامس آل عباء عليه السلام

وجه اوّل

پس زيارت صلحاء شيعه زيارت ايشان است اما به طريق كمال و تمام ، اول كلام است ، يعنى : كسى كه برمى خيزد از خانه اش و جلاء وطن مى نمايد و صدمات چند بر خود راه مى دهد و بذل مال مى كند و به كربلاء مى رود به هر عنوان ، ايمانى كه دارد با آنكه به زيارت حضرت عبدالعظيم از طهران مى آيد يكى است با تساوى مرتبه ايمان ، پس « افضلُ الاعمالِ أحْمَزُها » (1) چه معنى دارد ؟ اين جزاء منافى با كرم حق است . آرى چه بسيار كسانى كه به زيارت سيد مظلومان مى روند و هيچ قسم ثواب و بهره اى براى زيارت ايشان نيست و مع هذا زائرند ، پس چه ضرر دارد زائر حضرت عبدالعظيم زائر جناب سيّد الشهداء _ ارواحنا له الفداء _ باشد به نحوى كه مذكور شد . و اگر كسى گويد : از اين اخبار عموم فهميده مى شود و تخصيص بر خلاف اصل و قانون است . همانا در جواب ، اخبار خاصه و احاديث مخصّصه مرويّه از ائمه طاهرين را بيان مى نمائيم ؛ و اگر به عمومات و اطلاقات اخبار بپردازيم قدرى امر مشكل و صعب مى شود و آن حكايت فضل و بذل الهى است ، غير از نظر به آيات و اخبار منقوله از ائمه اطهار است .

وجوهى در مشابهت زيارت حضرت عبدالعظيم به زيارت جناب خامس آل عباء عليه السلامحال اختصاص زيارت حضرت عبدالعظيم را از زمره امامزادگان غير از سائرين به آن بزرگوار چند وجه به نظر رسيده است :

وجه اوّلسابقاً عرض شد ، اجمالاً تشبيه كردن زيارت حضرت عبدالعظيم را به زيارت جناب سيّد الشهدا عليه السلام براى آن است كه از هر زيارتى زيارت جناب امام حسين عليه السلام اصوب

.


1- .عوالى اللآلى 1/305 ، بحار الانوار 67/191 به نقل از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله .

ص: 387

و اقوى اجراً مى باشد ، و اخبارى كه در كثرت اجر و ثواب زيارت آن بزرگوار رسيده است براى هيچ يك از ائمه نرسيده است ، و اقوى از زيارت آن سيّد مظلوم شهيد زيارت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلماست ، و از اين جهت فرموده است : « هر كس هر يك از اوصياء و خلفاء مرا زيارت كند هر آينه به زيارت من آمده است » . پس مشبه به در اين محلّ زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماست ، زيارت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله وسلماقوى و اشمل است از تمام زيارات ، و از اين جهت براى تحريص و تشويق محبّين و شيعيان فرموده اند : « زيارت كردن هر يك از امامان زيارت خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله وسلماست » . و در اخبار كم است تشبيه كردن زيارت ائمه عليهم السلام را به يكديگر به جهت اختلافات و خرافاتى كه در عقايد و مذاهب فاسده مردم بوده ، و اعتنا و اعتمادى چندان به مزار ائمه هدى عليهم السلامنداشتند ، و در زمان بنى اميّه و بنى عبّاس كه غالباً دوستان ايشان در كمال خوف و تقيّه بوده اند و اخبار كثيره كه در ثواب زيارتشان رسيده است تماماً براى خواص از دوستان و متقين از دوستان بيان شد ، اما اشاعه و ترويج آن اخبار بعد از خلافت بنى عبّاس شد ، پس فرمودند : « به زيارت ما دوستان ما بيايند براى آنكه تجديد عهد ولايت و محبّت نمايند از آنچه در روز نخست از ايشان مأخوذ شد » . حال كسى را كه ممكن نيست به زيارت ايشان رود خوب است به زيارت صلحاء از دوستان ايشان برود كه تجديد عهد در خدمت صالحين از محبّين هم تجديد عهد در خدمت ايشان است فرق نمى كند . و معنى صلاحيّت اتقان ايمان و متانت دين و رزانت اسلام است ، و آثار قوت اسلام و ايمان تبعيّت فرمايشات حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و اوصياء مكرّمين آن بزرگوار است . پس هر آن كس اطاعت اوامر الهيّه نبويّه و قواعد شرعيّه را نمود كما ينبغى مؤمن و صالح است و در حيات و ممات بايد او را زيارت نمود .

.

ص: 388

در شرفياب شدن على بن عبيداللّه خدمت حضرت رضا عليه السلام

در شرفياب شدن على بن عبيداللّه خدمت حضرت رضا عليه السلامو در حين تحرير حديثى كه در « اصول كافى » (1) است در باب كسانى كه از اهل رسالت صلى الله عليه و آله حق را كما هو حقّه شناختند و كسانى كه انكار حق كردند ، به نظر داعى است : در احوال على بن عبيداللّه بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه : سليمان بن جعفر از وى تمنّا كرد به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شود . على بن عبيداللّه گفت : اجلال و هيبت آن بزرگوار مانع است مرا از شرفيابى خدمتش . تا آنكه حضرت رضا عليه السلام به علّت خفيفه مبتلا شدند . مردم به عيادت آن بزرگوار مى رفتند ، سليمان بن جعفر به على بن عبيداللّه گفت : حال وقت زيارت آن بزرگوار است . پس به عيادت حضرت رضا عليه السلام شرفياب شد و حضرت رضا عليه السلام كمال توقير و تجليل از وى نمود . بعد از مدّتى على بن عبيداللّه مريض شد . آن بزرگوار به عيادت وى تشريف بردند . چون بيرون رفتند كنيز زوجه على بن عبيداللّه كه موسوم به امّ سلمه بود نقل كرد كه بعد از رفتن حضرت رضا عليه السلام ام سلمه خود را به همان موضعى كه حضرت رضا عليه السلام نشسته بود انداخت و بوسيد آن مكان را . پس اين تفصيل را خدمت حضرت رضا عليه السلام نقل كردند ، فرمود به سليمان بن جعفر : « على بن عبيداللّه و زن او و اولاد او از اهل بهشتند ، و بدرستى كه اولاد على و فاطمه عليهماالسلاماگر حق اين امر كه خلافت و امامت است بدانند و اذعان نمايند مثل سايرين از مردمان نيستند » ، يعنى : مقامشان برتر است ، و عبارت امام عليه السلام اين است « انّ ولد علىّ وفاطمه ان عرفهم اللّه هذا الامر لم يكونوا كالناس » . پس به طريق اولى ونهج اوفى حضرت عبدالعظيم كه ظاهراً و باطناً مطيع خانواده

.


1- .روايت در رجال كشى نقل شده است . بنگريد به : رجال كشى : 495 شماره 485 ، بحار الانوار 49/222 ح 15 ، مسند الامام الرضا عليه السلام ، عطاردى 2/444 ح 38 .

ص: 389

وجه دوّم و سوّم دورى از وطن و شهادت است

رسالت صلى الله عليه و آله بود و مروّج احكام شرع ، اليق و احق است كه زيارت آن بزرگوار را زيارت جناب خامس آل عبا عليه السلام بلكه تمام ائمه طاهرين عليهم السلام و حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله دانستن ، پس يك جهت مشابهت در زيارت ارتباط معنوى و اتّصال روحانى حضرت عبدالعظيم است با آن بزرگوار البته در ارواح مجرّده و انوار مقدّسه فصل و تفكيك بين ايشان نتوان قائل شدن پس همگى در عالم معنى متحدّند و با هم مرتبط ، و هر كس به اقوال و افعال و احوال ايشان چنگ زد و متابعت و همراهى نمود نيز در اين زمره داخل است .

وجه دوّم و سوّم دورى از وطن و شهادت استوجه دوّمدورى از وطن و بُعد از اهل و عيال است با ابتلاء در غربت و همين مطلب بيّنه اى است عظمى . چنانچه حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : « هر كس مرا در غربت و بُعد دار زيارت كند من او را در سه موقف زيارت مى كنم » (1) . چون جناب امام حسين عليه السلام از وطن مألوف و مولد مأنوس و جوار فيض آثار جدّ برزگوار خودش دور ماند و حضرت عبدالعظيم هم در اينگونه ابتلاءآت حالات شريفش شباهت به آن بزرگوار داشت لهذا زيارتش را مانند زيارت جدّش دانست و ثواب حضورش را معادل و مماثل حضور آن جناب قرار داد و چون وحدت و غربت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام اشدّ و اصعب بود لهذا تشبيه به آن بزرگوار اقوى و اولى مى نمود .

.


1- .روايت را مرحوم شيخ مفيد در مقنعه : 479 باب 28 از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه فرمود : « من زارنى على بعد دارى وشط مزارى اتيته يوم القيامة فى ثلاثة مواطن حتى اخلصه من أهوالها : إذا تطايرت الكتب يميناً وشمالاً وعند الصراط وعند الميزان » ، نيز بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 183 ح 189 ، تهذيب الاحكام 6/85 ح 169 ، الخصال : 167 ح 220 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/255 ح 2 ، بحار الانوار 102/34 ح 13 و14 .

ص: 390

وجه سوّمبواسطه شهادت آن بزرگوار است يعنى : در صورتى كه تمسّك به قول مرحوم شيخ طريح عليه الرّحمه بجوئيم به آنچه در كتاب « منتخب » فرموده است : و دفن حيّاً ، كه ظاهر از اين عبارت آن است كه زنده آن جناب را در خاك دفن كردند مى توان گفت : جهت مشابهت همانا شهادت است . و چون آن بزرگوار سيّد الشّهداء برّ و بحر است و حضرت عبدالعظيم هم يكى از شهداء صلحاء آل محمد صلى الله عليه و آله است زيارت اين شهيد به مثابه زيارت سيّد الشّهداء عليه السلام است ؛ از آنكه فرداى قيامت از اتباع آن بزرگوار است و چنانچه آن بزرگوار براى حفظ دين شهيد گرديد حضرت عبدالعظيم هم براى حفظ دين جلاء از وطن فرمود براى نشر احكام ، آن سرور را به اين شهادت صعبه كه اصعب مراتب (1) قتل است به درجه رفيعه شهادت عظمى رسانيدند ، و اين نحو قتل از قتل صبر اشد است . ولكن آنچه داعى در كتب رجال و مقاتل فحص نمودم روايتى نديدم . و در اوراق سابقه عرض كردم كه شيخ مرحوم در ذكر شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدين گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقيده ايشان مرويست . و صاحب كتاب « مقاتل الطالبيين » ابوالفرج اصفهانى در ذكر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نكرده است ، بلى هر كس در راه دين بميرد براى او ثواب شهيد است ، و هر كس در غربت بميرد براى وى ثواب شهيد است ، و هر كس بر دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد نيز ثواب شهيد را دارد ، ليكن معنى شهيد مصطلح كه قتل و زهاق (2) روح است از روى ظلم به طريق تحقيق در كتب معتمده اهل علم و حق ديده نشده است .

.


1- .كلمه اى ناخوانا يا پاك شده احتمالاً : « كه » يا « و » .
2- .در چاپ سنگى : ذهاق .

ص: 391

وجه چهارم شباهت زيارت عبدالعظيم وسيد الشهداء عليه السلام

[ وجه چهارم شباهت زيارت عبدالعظيم وسيد الشهداء عليه السلام ]وجه چهارميك سبب از اسباب اعظم در شهادت جناب سيّد الشهداء عليه السلام عمر بن سعد بن وقاص بود و جهت اقدام آن عنيد بر شهادت آن جناب حكومت رى و جرجان گرديد و حديث « يؤليك الرى والجرجان » (1) در كتب مقاتل و مصايب مسطور و مشهور است . و شعر آن غافل نادان « ءَأترك ملك الرّى والرّى منيتى » (2) نيز در السنه و افواه مذكور است 3 . پس خدا خواست كه آن خبيث به مراد خود نرسد و مراد وى كه حكومت رى بوده است به دست دوستان جناب سيّد جوانان جنان بيايد و در رشحه اى از رشحات وجود مسعود آن بزرگوار در اين خطّه تابنده گردد و مزار فيض آثارش محل افاضه انوار الهيّه شود و زائرين روضه عظيمه و بقعه كريمه ياد از تربت زكيّه حسينيّه نمايند و ساكنين رى از اين موهبت كبرى حقيقت مظلوميت آن بزرگوار را متذكر شوند و بر ظالمين آل محمد عليهم السلامو غاصبين حقوق ايشان سيّما آل ابى سفيان و يزيد و عبيداللّه بن زياد و عمر بن سعد ليلاً و نهاراً غدواً وعشيّاً نفرين و لعن كنند .

.


1- .چنانچه قبلاً گذشت .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/247 ، نور العين : 34 .

ص: 392

تحقيقٌ جديد : تحقيقى كه خواص از اهل علم بعد از مراجعه تصديق خواهند فرمود

و متنبّه شوند كه براى طمع زخارف دنيويّه و شهوات دنيّه فانيه و حبّ رياست و جاه و حكومت رديّه چند روزه دنيا را نبايد خواست و آخرت را گذاشت كه عاقبت حق بمن له الحق عود و رجوع مى كند و حق پنهان نمى ماند و آشكار مى شود چنانكه حقّي_ّت جناب سيّد الشهداء ارواحنا فداه يوماً فيوماً بر مخالف و مؤالف واضح و لايح گرديد و هر بقعه و صومعه و مزارى كه در حدود ايران است مزين به ذكر مصايب و مناقب اوست . ليكن اعظم و اعلاى بقاع عاليه ابناء ائمه هدى عليهم السلام اين دو بقعه شريفه است كه در بلده قم و طهران كالشمس فى رابعة النهار والقمر فى ليلة تمامه تابنده و درخشنده مى باشند .

تحقيق جديدتحقيقى كه خواص از اهل علم بعد از مراجعه تصديق خواهند فرمودداعى را در اين حديث كه عنوان شد بيانى و تحقيقى تازه است كه خواص اهل علم بعد از مراجعه و ملاحظه آن تصديق از اين تحقيق خواهند فرمود و خوب است در اين كتاب تلويحاً عرض نمايم كه امام عليه السلام به راوى كه زائر حضرت سيد الشهداء عليه السلام بود فرمود : « إنك لو زرت عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين عليه السلام » (1) . ترجمه فارسى اين است اگر تو كه زائرى در رى آن بزرگوار را زيارت مى كردى هر آينه بودى مثل كسى كه آن بزرگوار را در كربلا زيارت كرده باشى پس امام عليه السلام مى فرمايد به راوى تو اگر اين كار را مى كردى چنين بود از اين عبارت تخصيص معلوم مى شود نه تعميم اگر مى فرمود هر كس عبدالعظيم را در رى زيارت كند هر آينه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است اين معنى عموم داشت اما در اين باب عموم فهميده نمى شود مگر آنكه از بابت « ايّاك اعنى واسمعى يا جاره » (2) باشد به وى فرمودند تا سايرين بشنوند چنانكه

.


1- .كامل الزيارات : 537 ، بحار الانوار 102/268 ، ثواب الاعمال : 124 .
2- .از امثال مشهوره عرب است . بنگريد به : لسان العرب 15/104 ماده ( عنو ) .

ص: 393

اهل تفسير مى گويند قرآن به اياك اعّنى واسمعى يا جاره نازل شد . و اشكال ديگر آن است كه در « عيون اخبارالرّضا عليه السلام » مرويست : « هر يك از ائمه هدى بر دوستان خودشان حقى دارند اداء حقوقشان شرفيابى به زيارت قبورشان است ، كسى كه كربلا با تمكن نرود عاق اهل بيت است و كسى كه حقّ ايشان را با قدرت ادا نكند بى بهره از شفاعت ايشان » . در اين مورد كه فرموده است حضرت عبدالعظيم را زيارت كن شايد حق لازم خود را آن شخص زائر در دفعه ديگر اداء كرده است و اين دفعه ثانيه است پس جناب سيّد الشّهداء عليه السلام را حقّى است در زيارت كردن بلى در صورتى كه دوستان ايشان متمكن نشوند و كمال رغبت و ميل را هم داشته باشند يا مرّات عديده رفته باشند و تجديد عهد قديمه را كرده باشند آن وقت توان گفت زيارت سائرين از ابناء معصومين مقدّم است . و ممكن است بگوئيم براى تشويق و تصويب اهل رى فرموده است كه قدر بدانند و زيارت حضرت عبدالعظيم را عظيم بشمارند . و بدان كه زيارت كردن آن بزرگوار منافى با زيارت سيّد الشّهداء عليه السلام نيست بلكه زيارت با خلوص محرك است زيارت عمّ غريب شهيدش را و امام نفرموده است كه حضرت عبدالعظيم را زيارت نمائيد و ديگر زيارت سيّد الشّهداء نيائيد بلكه امر به زيارت آن بزرگوار با ادب خودش امر به زيارت تمام ائمّه است و اين فقره از بديهيّات واضحه است بلكه مى توان گفت غالب مقالات و بيانات شرع بواسطه استعداد محل و مقام تخصيص دارد تا آنكه خلط نشود و هر كسى قدر خود را بداند و هر مكلّفى به قدر اندازه و قابليّتى كه دارد به تكليف خود عمل نمايد و نظر كردن به عمومات اخبار بعضى را از منهج صواب دور دارد . بلى مستحبّات و مسنونات با اعمال واجبه جنسيت دارند مانند مكروهات اعمال محرّمه ، و ميدان اعمال مستحبّه در نهايت وسعت است يعنى تعداد و احصاء آن بسيار صعب است و در عداد مستحبات زيارات قبور ائمه انام است و آن در درجه اولى است

.

ص: 394

در مراتب و درجات زيارات و اجر و ثواب آن است

و افضل و اشرف آنها زيارت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام مى باشد و بعد از زيارت آن بزرگوار و ائمه طاهرين عليهم السلام زيارتى كه منصوص است از اين خانواده زيارت حضرت عبدالعظيم است كه در تلو زيارتشان است پس زيارت حضرت عبدالعظيم كه منصوص شده بايد در ثواب و اجر بعد از زيارت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام و معصومين باشد مانند نردبام و منبرى كه ده پله دارد كه امام عليه السلام در تشبيه مراتب ايمان بيان فرمود كه سلمان فارسى در رتبه ايمان به درجه اول است و اباذر به درجه و پله دوّم .

در مراتب و درجات زيارات و اجر و ثواب آن استاكنون عرض مى كنم : زيارت كردن ائمه طاهرين مكرّمين عليهم السلام در درجه اول است از اجر و ثواب ، و زيارت آن چند نفرى كه از امامزادگان منصوص شده است و مروى از ايشان است در درجه ثانى است ، و در مرتبه سوّم زيارت صلحاء و زيارت موتى از علماء و والدين و كافه از مؤمنين و اهل دين است پس مطلوب در نزد شارع همان كسى است كه زيارتش را خواسته است و امر فرموده است و هر آنكس منظور و مطلوب امام است البته منظور حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است و هر كس منظور آن جناب شد منظور خداست پس زائر هر يكى از ايشان زائر حقتعالى است و اين رشته و سلسله متّصل و مُسلسل است به بارگاه الوهيّت و ساحت حضرت احديّت پس مناط كلّى ميل و رضاى امام عليه السلام است كه در اطاعت و انقياد اوامر وى آثار خيريّه ظاهر و هويداست . اكنون بدان اعمال واجبه و مستحبّه متفرّع بر قصد و نيّت است و « لكلّ امرئٍ ما نوى » (1) و « الاعمال بالنيّات » (2) صدق است حال خوبست زائرين نيّات خودشان را تصحيح نموده و بر آنچه شرح داديم تصديق كنند .

.


1- .صحيح بخارى 1/2 ، سنن ابى داود 2/262 ح 2201 ، مستند الشيعة 2/59 .
2- .امالى شيخ طوسى 2/131 ، تهذيب الاحكام 1/83 ح 218 ، صحيح بخارى 1/2 ، سنن ابن ماجه 2/1413 ح 4227 ، سنن ابى داود 2/262 ح 2201 .

ص: 395

مجدّداً زحمت مى دهم چنانكه مدفن شريف و مضجع مطهّر حضرت عبدالعظيم عليه السلام والتكريم در خطّه رى مقطوع به است در همين محلّ و مزارى كه اكنون زائرين مشرف مى شوند همين طريق روايتى كه مرحوم صدوق طاب ثراه در « ثواب الاعمال » مسنداً ذكر فرموده است نيز قطعى است و شبهه در آن روايت نمى رود و راويان اين حديث به نحوى كه بدواً تفصيل داده ام از ثقات و معتمدين اند و اخبار و احاديث مرويه و محكيّه از مرحوم صدوق معتنابه است و شكى و شبهه در صحت غالب اقوال ايشان نيست سيّما مؤيدات خارجيّه و تصحيح و تصديق علماء سابقين هم باشد چنانكه شهيد ثانى عليه الرحمه فرموده است : و حديث زيارته مع اسناده عن الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » مشهور . و مرحوم ميرداماد عليه الرّحمه در رساله مختصر رجاليه اش كه موسوم به « رواشح » (1) است فرموده است : و فى فضل زيارته روايات متضافرة و قد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنّة » (2) ، وروى الصدّوق فى ثواب الاعمال.. الى آخر الحديث . و نجاشى و كشى هم كه از قدماء علماء و رجال اهل علم و نحارير ايشانند نيز روايت زيارت آن بزرگوار را ذكر فرموده اند و مرحوم شيخ بهائى نيز از ايشان نقل كرده است و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در كتاب « منتهى المقال » آن روايت را مسنداً بدون زياده و نقصان ذكر كرده است . و علاّمه اعلى اللّه مقامه فرموده است : ان زيارته كزيارة الحسين عليه السلام (3) . خلاصه صحّت روايت زيارت آن بزرگوار اظهر من الشمس است انشاء اللّه تعالى در

.


1- .الرواشح السماوية : 50 راشحه پنجم ، مستدرك الوسائل 10/367 باب 73 ح 12194 .
2- .مستدرك الوسائل 10/367 ح 12194 و 12195 به نقل از رواشح سماويه و حواشى خلاصه از شهيد ثانى .
3- .بنگريد به : وسائل الشيعة 30/404 ، طرائف المقال 2/546 ، رجال النجاشى : 248 . عبارت « زيارته كزيارة الحسين عليه السلام » منقول از شيخ صدوق در ثواب الاعمال است چنانچه حرّ عاملى تصريح فرموده است .

ص: 396

حديثى ديگر ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم

تعداد اقوال علماء سابقين و سالفين از آنچه در حق حضرت عبدالعظيم منقول و مذكور در كتب است ابسط از آنچه نقل شده معلوم خواهد گرديد پس سزاوار آن است كه به شرح حديث ديگر بپردازيم كه زياده از اين مشقّت خاصان تحصيل حاصل است و استمداد از انفاس قدسيه ايشان لازم .

الحديث الثانى:حديث دوم در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم است ايضاًدر شرح حديث ثانى فى زيارة عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى : مخفى نماند از زمانى كه داعى ساعى شد در جمع احوال و اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى علماء معاصرين و اهل تتبّع و فضل مى شنيدم كه مى فرمودند از حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام روايتى ديده ايم كه خبر داده است زيارت حضرت عبدالعظيم و ثواب آن را وليكن از هر يك سندى و مأخذى مى خواستم در نظر نداشتند ، يعنى : از خاطر شريف ايشان مأخذ آن محو شده بود . در اين اوقات كه داعى مشغول بودم كتاب « روضات الجنّات » كه از مؤلّفات عالم متبحر معاصر آقاميرزا محمّد باقر خلف رشيد سديد مرحوم مبرور ميرزا زين العابدين خوانسارى است كه از دار السّلطنه اصفهان به طهران آوردند الحقّ در اين زمان اين كتاب را نعمتى عظيم يافتم چون وضعش شرح احوال رجال از متكلّمين و تابعين اهل بيت عصمت عليهم السلام بود براى اطلاع از احوال حضرت عبدالعظيم در باب عين تفحّص كرده نقلى از اقوال و شرحى از احوال آن بزرگوار يافتم و اين روايت هم از آن كتاب به فارسى ترجمه كرده مى نويسم . شهيد ثانى عليه الرّحمه فرمود در تعليقى كه بر « خلاصه » (1) علاّمه اعلى اللّه مقامه

.


1- .مستدرك الوسائل 10/367 ح 12195 به نقل از شهيد ثانى در حواشى خلاصه .

ص: 397

اشاره به حديث مروى از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلامدر فضل زيارت حضرت عبدالعظيم

نوشته است : عبدالعظيم هذا هو عبدالعظيم المدفون بمسجد الشجرة وقبره يزار و قد نصّ على زيارته الامام على بن موسى الرّضا عليه السلام قال : « من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة » . وقد ذكره بعض النسابين . يعنى : اين بزرگوار كه موسوم به عبدالعظيم است و مدفون در مسجد شجره است و قبرش را زيارت مى كنند به تحقيق بر زيارت وى حضرت رضا عليه السلام تنصيص كرده است يعنى : فرموده است كسى كه زيارت كند او را واجب مى شود از براى او بهشت . و مؤيّد صحّت اين حديث شريف همان فرمايشى است كه مرحوم ميرداماد در كتاب « رواشح » (1) فرموده است : وقد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنّة » . و مرحوم شهيد در آخر حديث فرموده اند : اين قول را جمعى از علماء انساب ذكر كرده اند و روايتى نيز به طرز و بيان ديگر از حضرت على بن موسى الرضا در السنه و افواه مشهور است كه ملخّص از آن را مى نويسم كه آن جناب فرموده اند : « هر كس قدرت ندارد به زيارت من در خراسان بيايد پس برادرم حضرت عبدالعظيم را در رى زيارت كند » (2) . و هر قدر داعى سعى بليغ نمودم در دواوين و كتب معروفه علماء رجال و انساب اين روايت را به اين بيان نيافت . على اىّ حال ، اگر چه حضرت عبدالعظيم معاصر با زمان حضرت رضا عليه السلام نبوده است اما معلوم مى شود خبرى از زيارت آن بزرگوار داده اند .

اشاره به حديث مروى از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در فضل زيارت حضرت عبدالعظيمو در يكى از كتابهاى رجال كه الحال موجود است ولكن ندانستم كه مؤلّف و جامع آن

.


1- .الرواشح السماوية : 50 راشحه پنجم .
2- .احتمال دارد منشأ اين حديث ، روايتى باشد كه سابقاً از امام كاظم عليه السلام نقل شد كه حضرت فرمودند : « من لم يقدر أن يزورنا فليزر صالحى اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا » ، فتأمل .

ص: 398

موجبةٌ فيه مَثُوبة : در معنى « وجوب » و « ايجاب » است

كيست ؛ از آنكه اول و آخر او محذوف و افتاده بود اين عبارت را بعد از شرح احوال حضرت عبدالعظيم نوشته است : اقول وقد نقل بعض مشايخنا المعتمدين ان الرّضا عليه السلام نصّ على زيارته (1) ، يعنى : من مى گويم كه بعضى از مشايخ علماء كه معتمدند نقل كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم خبر داد و استبعاد و استيحاشى ندارد اخبار آن بزرگوار به امر مستقبل و تشويق اهل رى بر زيارت حضرت عبدالعظيم ؛ از آنكه امام عليه السلام به عقيده شيعه اثناعشريه به ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است و آنچه الى يوم القيام از كتم عدم به فضاء شهود و بروز مى رسد و احاديث صحيحه كتاب « اصول كافى » شهادت بر صدق مقصود و مراد البته دلالت دارد .

موجبةٌ فيه مَثُوبةحال بايد فهميد كه چگونه بهشت بر زاير حضرت عبدالعظيم واجب مى شود . بدان كه كلمه « وجبت له الجنة » در كتب اخبار بسيار است سيّما در زيارت حضرت فاطمه مدفونه در بلده قم كه مرحوم مجلسى در كتاب « مزار » نقل كرده است كه امام عليه السلام فرمود : « هر كس آن معصومه را زيارت كند بهشت بر وى واجب مى شود » (2) . و خوب است در اين كلمه مباركه تأمّلى كرد و توغّلى نمود و جهت وجوب جنت را دانست .

در معنى « وجوب » و « ايجاب » استجوهرى در كتاب « صحاح اللغه » (3) گفته است وجوب به معنى لزوم است .

.


1- .اين مضمون را در كتب رجالى مورد رجوع نيافتم .
2- .بحار الانوار 102/265 ح 4 ، مستدرك الوسائل 10/368 باب 74 ح 12196 _ 12198 ، تاريخ قم : 214 _ 215 .
3- .صحاح اللغة 1/231 ماده ( وجب ) .

ص: 399

و بعضى گفته اند (1) : ايجاب و وجوب در معنى با هم نزديكند فرقى بين ايشان نيست و معنى ايجاب ظاهراً آن استحقاق دادن بنده است مى گويند اوجبه اى استحقه و برخى گفته اند ايجاب معنى آن تأثير است و وجوب حصول اثر . و در فقره دعاست : «اسألك بموجبات رحمتك» ، و مراد از موجبات امورى است كه موجب و مورث رحمت و غضب مى شود . و امام عليه السلام در اين فقره اسباب رحمت را تمنّا مى نمايد و موجبه كه امام عليه السلام بعد از هر نمازى خواسته (امتنان و ) (2) خواستن بهشت است و يكى از موجبات رحمت كه ائمّه هدى به ماها تعليم فرموده اند زيارات قبور امام زادگان آن است سيّما حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، يعنى : اين زيارت موجبه اى است كه ما را به رحمت پروردگارى كه جنّت دائمه باقيه است مى رساند و معنى وجبت له الجنة آن است اگر قبل از زيارت شخص زائر استحقاق وصول به رحمت و دخول به جنت نداشته است بعد از زيارت كردن ، واجب و لازم شده است كه به جنّت برود . به عبارت ديگر خداوند مهربان او را استحقاق دخول جنان داد و از اين بيان همان افاضه فضل و احسان آن مبدء فضل و كرم معلوم مى شود و فرق است بين اينكه مستحق باشد يا مستحق بكنند او را اگر استحقاق بدهند آن حكايت بخشايش است و استحقاق دادن خود عين رحمت و حقيقت جنت است ، و در فقره دعاء فرج است : يا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها (3) يعنى : اى كسى كه ابتداء به نعتمها فرموده پيش از استحقاق دادن آن نعمتها . و معنى آيه كريمه « نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ » (4) همين است پس از تهيّه موجزه عرض مى نمايم : زيارت حضرت عبدالعظيم موجبه و سبب دخول جنّت مى شود به شرط

.


1- .بنگريد به : مجمع البحرين 4/468 ماده ( وجب ) .
2- .بين پرانتز ناخواناست ، استظهاراً درج گرديد .
3- .مصباح المتهجد : 70 و331 ، الدعوات : 60 ح 148 .
4- .حجر : 49 .

ص: 400

اختصاصٌ لاهلِ الاخلاص : امامزادگانى كه نصوص به نحو مخصوص در زيارت كردن قبورشان وارد شده است

آنكه در خود زيارت معنويّتى باشد محض حضور ايشان كفايت نمى كند ، و معنويت در تمام اعمال عموماً و در عمل زيارت خصوصاً ايمان كامل است كه اصل اصيل واسّ اساس اوست و معنى و روح و حقيقت ايمان ولايت امير مؤمنان عليه السلام و عترت طاهرين مكرّمين ايشان است و حقيقت ولايت جنّت دائمه باقيه اخرويّه است مثل اينكه حضرت امير عليه السلام فرمود : « من نماز مؤمنين هستم » چون اوصاف نماز كاملاً از ايشان ظاهر شد و آن ذات مقدّس به اين صفات قدسيّه اتّصاف يافت گويا با نماز متحد شد ، پس معنى زيارت حضور زائر است در نزد مزور و تلفظ به الفاظ مخصوصه و اين حاضر شدن به منزله جسد است ، اما روح آن ولايت اهل بيت عصمت است كه اين جسد را زنده دارد و اين زندگى پاينده است و فنائى ندارد و از اوصاف جنت نعيم است كه دار البقاء نام اوست . پس زائر هر قدر مقام ولايت را بيشتر تكميل نمود و مرتبه ايمان را زياد ترقى داد به جنت موعود كه حقيقت ايمان ولايت است نزديكتر مى شود البته ، بلكه حقيقتش همان بهشت است كه معارف و لذات معنويّه بوده باشد و آن موجبه جنّت جسدانى است و تفكيك روح و جسد در صورت و معنى به اين بيانِ روشن ، محال است .

اختصاصٌ لاهلِ الاخلاصامامزادگانى كه نصوص به نحو مخصوص در زيارت كردن قبورشان وارد شده استبدان مشهور بين علماء آن است كه چند نفرند كه به زيارتشان از امامزادگان نصوص خاصّه وارد است اما زيارت نامه بخصوص منقول نيست ، يعنى : امام نفرموده است اين زيارت نامه را در مزار ايشان بخوانيد مانند زيارات كثيره ائمه طاهرين ، اما علماء اسلام زيارت نامه ها از خودشان تأليف كرده اند و به ما آموخته اند هرگاه زائرين قبور ايشان بعضى از خطابات و الفاظ كه مشتمل بر تعظيم و تكريم هر يك مى شود چنانكه خدمت

.

ص: 401

مراقد ائمّه مكرّمين مى ايستند و مى خوانند در آنجا هم بخوانند جايز است . وليكن ايشان را از موتاى ديگر امتياز دهند سزاوار و شايسته است حتى از احتراماتى كه از اصحاب نبى و ائمه مثل جعفر در موته و سلمان و ابى ذرّ و مقداد و حذيفه و جابر بن عبداللّه انصارى رضوان اللّه عليهم مى نمايند بايد بيشتر نمايند ؛ از آنكه نسبت ايشان به خانواده عصمت و طهارت (1) و قرابت با صديقه طاهره _ عليها سلام اللّه _ همان امتيازى است كافى ، كلام در آداب و دخول و اذن است به همان نحوى كه زوّار در استيذان مراقد ائمه ساعى و داعى اند آيا جايز است در قبور امامزادگان معمول دارند يا نه ؟ جواب توان گفت : بعد از اينكه زيارتى مأثور نباشد البته اين آداب هم از ايشان نرسيده است بلى در آخر روايت سعد اشعرى كه حضرت رضا عليه السلام امر به زيارت حضرت فاطمه معصومه فرموده است . مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب « تحفة الزائر » (2) فرموده اند : چون به نزد قبر آن حضرت برسى نزديك بالاى سر رو به قبله بايست و سى و چهار مرتبه « اللّه اكبر » و سى و سه مرتبه « سبحان اللّه » و سى و سه مرتبه « الحمدللّه » بگو پس اين زيارت را بخوان . . و بعد از نقل زيارت فرمود : محتمل است زيارت از تتمه قول امام عليه السلام نباشد . و داعى هم عرض مى نمايد كه : ظاهراً اين تسبيحات خواندن هم در بالاى سر جزء حديث سعد اشعرى نبوده است اگر آن فقره جزء حديث است ناچار متضمن اين زيارت منقوله خواهد بود و الاّ فلا ، واگر آن طور ايستادن و تسبيحات خواندن در خدمت حضرت معصومه صحيح بوده باشد در خدمت حضرت عبدالعظيم نيز جايز است نه بر حسب استحباب و قياس و نه بر حسب نصّ مخصوص بلكه بر حسب امر به تعظيم اولاد ائمه براى انتساب به ائمه طاهرين عليهم السلام ، و لازم است ملاحظه و قصد ورود نكند و ثواب قرائت تسبيحات منقوله با تقديم تسبيح به تحميد در اين مورد معلوم و واضح است به قصد تعظيم

.


1- .در چاپ سنگى : طاهرت .
2- .و نيز در بحار الانوار 99/265 به نقل از بعضى كتب زيارات .

ص: 402

كسانى كه زيارت ايشان منصوص است اوّل : حمزه سيد الشهداء است

دوّم : حضرت ابوالفضل عليه السلام است

اين قبر شريف و نيّت اهداء براى آن روضه مطهّره ضررى ندارد زائر اذن بخواهد و آن تسبيحات را بخواند و اجر تمنّا كند . اكنون عرض مى كنم كه چند نفرند غير از ائمّه طاهرين عليهم السلام كه زيارت ايشان منصوص است و براى حضور قبورشان زيارات نامه ها رسيده است .

كسانى كه زيارت ايشان منصوص استاوّل : حمزه سيد الشهداء استاوّل : حمزة بن عبدالمطلب رضى الله عنه كه سيد الشّهداء و مدفون در احد است . و از ائمه طاهرين مرويست كه نزد قبر حمزه مى ايستى و مى گوئى : السّلام عليك يا عمّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وخير الشّهداء . السّلام عليك يا اسد اللّه واسد رسوله . اشهد انّك قد جاهدت فى اللّه و نصحت لرسول اللّه وجدت بنفسك وطلبت ما عند اللّه ورغبت ما عنداللّه و رغبت فيما وعداللّه . و بعد از نماز خود را بر روى قبر بينداز و اين صلوات را بخوان.. الى آخر حديث كه در كتاب « تحفة الزّائر » (1) است .

دوّم : حضرت ابوالفضل عليه السلام استدوّم : حضرت ابوالفضل عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در كربلاء شهيد شد و در راه غاضريّه مدفون گرديد . و زيارت مخصوصه از ائمه طاهرين در حق آن جناب مرويست از آن جمله : ابو حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند : «چون خواهى زيارت كنى حضرت

.


1- .كامل الزيارات : 22 ، به نقل از وى در مستدرك الوسائل 10/198 ، بحار الانوار 97/213 .

ص: 403

سوم : حضرت على اكبر عليه السلام است

عبّاس را _ و آن كنار فرات است _ محاذى حائر بايست بر در روضه و بگو : سلام اللّه وسلام ملائكته المقرّبين وانبيائه المُرسلين وعباده الصّالحين و جميع الشهداء من الصّديقين الزاكيات الطيّبات فيما تغتدى وتروح عليك يابن اميرالمؤمنين..» . الى آخر زيارت كه در كتاب « مزار » و كتاب « تحفة الزائر » است (1) . و زيارت ديگر هم بعد از دخول روضه است كه اول آن : السلام عليك ايّها العبد الصّالح المطيع للّه ولرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن والحسين . صلى اللّه عليهم والسّلام عليك ورحمة اللّه وبركاته ومغفرته ورضوانه على (2) روحك وبدنك.. الى آخر الزيارة (3) . و زيارت وداع نيز دارد (4) ، و شيخ مفيد و جماعتى از علماء قدماء ذكر فرموده اند . و زيارت ديگر هم هست ، رجوع به كتب « مزار » بايد نمود .

سوم : حضرت على اكبر عليه السلام استسوّم : حضرت على بن الحسين على اكبر است كه در پايين پاى قبر پدر بزرگوارش مدفون است ، و در وقعه عاشورا به ظلم شهيد شد . و آن بزرگوار نيز زيارت مخصوصه دارد از آن جمله در زيارت جامعه ششم است كه حضرت صادق عليه السلام به يوسف كنّاسى فرمودند : « بعد از زيارت خامس آل عبا _ عليه آلاف التحية والثنا _ برو نزديك سر على بن الحسين عليه السلام و بگو : سلام اللّه وسلام ملائكته المقرّبين وانبيائه المرسلين عليك يا مولاى وابن مولاى ! ورحمةُ اللّه

.


1- .مصباح المتهجد : 724 ح 814 ، جامع عباسى : 178 ، كامل الزيارات : 389 ح 633 .
2- .در چاپ سنگى : وعلى .
3- .كامل الزيارات : 441 باب 86 ح 671 .
4- .آغاز آن چنين است : « استودعك اللّه واسترعيك ، واقرأ عليك السلام ، آمنا باللّه وبرسوله وبكتابه وبما جاء به من عند اللّه . اللهم ! فاكتبنا مع الشاهدين . . » . بنگريد به : كامل الزيارات : 442 باب 86 ح 672 .

ص: 404

امامزادگانى كه زيارت كردنشان منصوص است

وبركاتُه . صلّى اللّه عليك وعلى أهل بيتك وعترة آبائك الأخيار الأبرار الذين اذهبَ اللّه عنهم الرجسَ وطهّرهُم تطهيراً » (1) . و زيارت مخصوصه ديگر از براى ايشان روايت شده است . و غير از اين سه نفر در حقّ اولاد و احفاد ائمه طاهرين زيارتى وارد نشده است .

امامزادگانى كه زيارت كردنشان منصوص استبلى در « مصباح » كفعمى است : در زيارت مسلم بن [ عقيل ] و حرّ بن يزيد رياحى و هانى بن عروه زيارت مخصوص حضرت عبّاس خوانده شود ، و زيارتهاى چند از براى عموم شهداء كربلا وارد است كه بعضى را امام عليه السلام باسمائهم خوانده است ، و بعضى را جمعاً تعليم فرموده است ، و در بعضى از زيارات للشرافه چند نفر از ايشان را ياد فرموده است . و در مزار كتاب « تهذيب » زيارتى از براى نوّاب اربعه از خودشان نقل شده است نه از ائمه هدى عليهم السلام . و همچنين است زيارات و عباراتى كه از براى مردگان مسلمانان به طريق عموم مروى است . پس بنا بر اين بيان ، زيارات منصوصه بر شش قسم است : اوّل : زيارت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و صديقه طاهره و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است . دوّم : حمزه سيّد الشهداء . سوّم : حضرت على بن الحسين و حضرت ابوالفضل .

.


1- .كامل الزيارات : 372 ح 619 ، تهذيب الاحكام 6/65 ، المزار ابن مشهدى : 387 .

ص: 405

اوّل : فاطمه معصومه سلام اللّه عليها

چهارم : شهداء كربلا . پنجم : عموم اموات . ششم : چند نفر از امامزادگان زيارت كردن ايشان مرويست ، امّا زيارت خواندن به نحو مخصوص غير مرويست . حال زائر هر زيارتى كه دلالت بر تعظيم مى كند غير از زيارت نبى صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بر مراقد اين چهار طبقه بخواند صحيح است مگر الفاظى كه دلالت بر خصوصيّات احوال ايشان مى كند از وضع شهادت و غيره 1 . پس از شرح مقدمه كه عنوان شد خوب است امامزادگانى كه در زيارتشان مى گويند روايت شده است اشاره نمايم :

اوّل و دوّم:فاطمه معصومه و قاسم بن موسى عليهماالسلام كه زيارت كردنشان مشهور استاوّل : حضرت معصومه مدفونه در زمين بابلان قم است كه حضرت رضا عليه السلام بنا بر روايت مزار « بحار » به سعد اشعرى فرمودند : « هر كس وى را زيارت كند و حق وى را بشناسد بهشت از آن اوست » (1) .

.


1- .كامل ا لزيارات : 536 ح 826 ، بحار الانوار 102/265 ، ثواب الاعمال : 124 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/267 . در روايت ديگر كه در كامل الزيارات : 536 ح 827 نقل كرده از ابن الرضا عليه السلام كه فرمود : « من زار قبر عمتى بقم فله الجنة » .

ص: 406

دوّم : قاسم بن موسى بن جعفر عليه السلام

و اين حديث كمال دلالت دارد كه حضرت رضا عليه السلام بعد از حضرت فاطمه در خراسان شهيد شدند . و آنچه مشهور است در اينكه حضرت معصومه در قم شهادت على بن موسى را دانست اصلى ندارد . و شهادت حضرت رضا عليه السلام در سال دويست و دو يا سه از هجرت بوده است ، و چند حديث كه در مدح ارض بيضاء غرّاء قم رسيده است و ضمناً فاطمه معصومه را امام مدح فرموده است . دوّم : قاسم بن موسى بن جعفر عليه السلام است ، و مرحوم مجلسى طاب ثراه فرموده اند : از امامزاده هاى مشهور قاسم فرزند امام موسى است كه در حوالى نجف اشرف مدفون است ، و قبرش معروف است (1) . و مرحوم سيد بن طاوس (2) ترغيب بر زيارت او فرموده است و مرحوم بحر العلوم سيّد مهدى الحسنى الحسينى الطباطبائى در كتاب « رجال » (3) در باب قاف در احوال قاسم بن موسى نوشته اند : كان يحبّه أبوه حبّاً شديداً ، وأدخله فى وصاياه ، يعنى : پدرش امام موسى فرزند[ش ] قاسم را بسيار دوست داشت كه وى را داخل در وصاياى خود كرد . و در آن كتاب (4) مروى است : در حين احتضار اسماعيل ، امام موسى عليه السلام به قاسم فرمودند : « برخيز نزديك سر برادرت سوره والصّافات بخوان تا تمام كنى . چون برخاست

.


1- .بحار الانوار 99/276 . البته در حاشيه بحار 48/283 و99/276 اصرار دارد كه قبر وى نزديك « الحلة السيفية » مى باشد ، و اين مطلب را بحر العلوم در فوائد رجاليه 3/193 به نقل از سيد مهدى قزوينى نجفى در « فلك النجاة » نيز نقل كرده است .
2- .در كتابش مصباح الزائر به نقل از حاشيه بحار الانوار 48/283 .
3- .الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/191 .
4- .الفوائد الرجالية 3/192 .

ص: 407

در فضل قاسم بن موسى عليه السلام

و خواند و رسيد به اين آيه مباركه « أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا » (1) اسماعيل وفات كرد . چون وى را در تابوت گذاردند و بيرون آوردند جنازه اش را ، يعقوب بن جعفر عرض كرد كه : بين ما رسم است كه در نزد ميّت سوره ياسين مى خوانيم و شما فرموديد سوره والصافات بخوانند ؟ ! فرمودند : « اى پسرك من ! سوره والصافات نزد هيچ مكروبى از موت خوانده نمى شود مگر آنكه خداوند تعجيل در راحت ميّت مى كند » (2) . و در آن كتاب است (3) كه : سيّد بن طاوس _ طاب ثراه _ از زيارت قاسم بن موسى در « مصباح الزائر » خبر داده است ، و زيارت او را مقارن با زيارت عباس بن على عليه السلام و على بن الحسين عليه السلام مقتول به طف نموده است ، و عبارت « بحار » (4) آن است : و القاسم بن الكاظم الذى ذكره السيّد قبره قريب من الغرى . و اهل نجف و كربلا هر سال شدّ رحال مى كنند و به زيارت قاسم از علماء و غيرهم بسيار مشرف مى شوند ، رَزَقنا اللّه زيارته ان شاء اللّه تعالى .

در فضل قاسم بن موسى عليه السلامو حديثى ايضاً در كتاب « رجال » مذكور (5) مسطور است كه دلالت بر جلالت قاسم مى كند ، و آن روايت ابى عماره است كه : حضرت ابا ابراهيم موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند :

.


1- .بحار الانوار 99/276 . البته در حاشيه بحار 48/283 و99/276 اصرار دارد كه قبر وى نزديك « الحلة السيفية » مى باشد ، و اين مطلب را بحر العلوم در فوائد رجاليه 3/193 به نقل از سيد مهدى قزوينى نجفى در « فلك النجاة » نيز نقل كرده است .
2- .الفوائد الرجالية 3/192 .
3- .صافات : 11 .
4- .درباره خواندن سوره والصافات در نزد محتضر رجوع كنيد به : كافى 3/126 ، تهذيب الاحكام 1/427 ح 3 ، الاحتضار باب 41 ح 1 ، دعوات الراوندى : 251 ح 708 ، بحار الانوار 81/238 ح 22 ، مستدرك سفينة البحار 2/320 .
5- .الفوائد الرجالية 3/191 ، اصل روايت در كافى 1/314 مذكور است .

ص: 408

سوّم : على بن جعفر عليه السلام و اشاره اجمالى در فضل وى

« اى ابا عماره ! من از منزل خودم بيرون آمدم ، پس وصيّت كردم به پسرم حضرت رضا عليه السلام باطناً و ظاهراً ، و اين پسرم را با وى شريك نمودم ، وليكن اين فرزندم قاسم منفرد است باطناً ، اگر امر بدست من بود هر آينه در فرزندم قاسم قرار مى دادم امامت را لحُبّى ايّاه ورأفتى عليه _ يعنى : جهت دوستى كه با وى دارم _ ، وليكن اين امر با خداست و در هر مورد و محل كه مى داند قرار مى دهد ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز فرمودند كه : امر ولايت و امامت با فرزندم على است » . پس راوى گفت : اگر امامت به محبّت است اسماعيل احبّ اولاد خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده است ، پس چرا در اسماعيل قرار نداد ؟ ! و اين حديث اگر چه بر جلالت و بزرگوارى قاسم بن موسى دلالت دارد وليكن از جهات ديگر در كمال غرابت است .

سوّم : على بن جعفر عليه السلام و اشاره اجمالى در فضل وىسوّم : على بن جعفر عليه السلام است كه ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » (1) فرمود : و كان على بن جعفر راوية الحديث سديد الطريق شديد الورع كثير الفضل ، و ملازم خدمت برادرش موسى بن جعفر عليه السلام بوده است ، و او را كتاب « مناسك » است و مسائلى كه سؤال نموده است از پدر و برادرش جمع كرده است (2) ، و وضع احترام كردن على بن جعفر به حضرت جواد ، و حكايت فصد كردن با آن بزرگوار در تمام كتب رجال در ذيل احوال خير مآلش مذكور است (3) .

.


1- .نيز بنگريد به : الفوائد الرجاليه ، بحر العلوم 4/66 ، الكنى والالقاب 3/145 .
2- .اين مسائل بصورت مستقل با عنوان « مسائل على بن جعفر » بچاپ رسيده است .
3- .درباره على بن جعفر رجوع كنيد به : رجال النجاشى : 251 ش 662 ، خلاصة الاقوال : 175 ش 4 ، رجال ابنت داود : 136 ش 1026 ، نقد الرجال 3/235 ش 3520 .

ص: 409

چهارم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و مسكن وى در عُريض بضمّ عين كه از نواحى مدينه است و اولادش معروف به نسل العُريضند و عريض منسوب به آن مورد است (1) . اما در مدفن وى خلاف است : جمعى گمانشان در سمنان است و آثار و بقعه دارد ، و برخى ظنّ غالبشان در بلده قم است بنا بر خطوطى كه بر سطح آن مزار نوشته است كه با محمّد بن موسى مدفون است ، و محمد بن موسى برادر حضرت رضا عليه السلام است . و [ از ] سيد شريف نسّابه احمد بن على بن حسين الحسنى در كتاب « عمدة الطالب » كه در انساب آل ابى طالب مصنف شده است : نقل است محمد بن موسى بواسطه كثرت عبادت و صوم و صلاة ، حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلاماو را لقب عابد داد مانند على عابد كه فرزند حسن مثلث و پدر حسين شهيد در فخ است . و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب « ارشاد » (2) هم او را ياد فرموده است . عجب است در كتب رجال مدفن على بن جعفر را تصريح نكرده اند ، و از اين جهت روايت مخصوصى در زيارتش نيست ، اگر چه مشهور است زيارتش از امام عليه السلام . و داعى تاكنون نصّى در زيارت على بن جعفر نديده ام اگر چه جلالت قدر ايشان از اولاد ائمه طاهرين كمتر نيست ، و به طريق تحقيق از بعضى اورع و ازهد و اتقى بوده است ، و آنچه مذكور شد بنا بر مشهور بود .

چهارم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام استچهارم : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى است . و اين بزرگوار بنا بر دو روايت كه شرح داديم معلوم شد كه صريحاً امام عليه السلام فرمود : « او را در رى زيارت نمائيد » اما زيارت نامه مخصوص مانند فاطمه معصومه عليهاالسلامندارد ، وليكن همين زياراتى كه علما تأليف كرده اند و در زيارت نامه ها نوشته اند و سالها خواص و عوام مى خوانند صحيح است ،

.


1- .رجوع كنيد به : الكنى والالقاب 3/146 .
2- .الارشاد 2/216 ، 219 ، 220 .

ص: 410

زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه از تأليفات جامع اين اوراق است

و كمال تعظيم و تكريم در آنها شده است ، و خوب است همه او را بخواند 1 . و اين گناهكار شرمسار از زيارات ائمه طاهرين و عبادات علماء عاملين نيز دو زيارت تأليف و تركيب كرده و آنچه شايسته مزار اين بزرگوار بوده در اين دو زيارت نامه ياد كرد : يكى زيارت مبسوط كه مشتمل بر فضائل و خصائل حسنه اين بزرگوار است ، و يكى زيارت مختصرى است در كمال سهولت و آسانى براى كسانى كه مجال توقف زياد در حرم محترم آن سيّد معظم ندارند و به سلام و تحيّت مختصرى قناعت مى نمايند . شايد از توجّه زائر سوخته دلى و افسرده خاطرى خداوند كريم رحيم از خطاياى اين بنده شرمنده بگذرد ، و بواسطه زحمتى كه در جميع حالات حضرت عبدالعظيم كشيده ام رحمتى شامل حال داعى شود . و خوب است زيارت مختصر را مقدمّ بدارم :

زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه از تأليفات جامع اين اوراق است بسم اللّه الرحمن الرحيم السَّلامُ مِنَ اللّهِ . السَّلامُ عَلى آدَمَ صَفيِّهِ ، وَعَلى نُوحٍ نَجِيّهِ ، وَعَلى اِبراهيمَ خَليلِه ، وَعَلى اِسمَاعيلَ ذَبيحِهِ ، وَعَلى مُوسى كَليْمِه ، وَعَلى عيسى رُوْحِه ، وَعَلى مُحَمَّدٍ حَبيبِه ، وَعَلى عَلىٍّ وَليِّه ، وَعَلى الحَسَنِ دَليْلِه ، وَعَلى اَلحُسَين قَتيلهِ ، وَعَلى عَلىٍّ سَجّادِهِ ، وَعَلى مُحَمَّدٍ باقِرِ عِلْمِه ، وَعَلى جَعْفَرٍ صادِقِ وَعْدِه ،

.

ص: 411

زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه بسيار بافوائد است ايضاً

وَعَلى مُوسى كاظِمِ حِلْمِه ، وَعَلى عَلىٍ الراضى بِرِضائِهِ ، وَعَلى مُحَّمَدٍ مَظَهَرِ جُودِه ، وَعَلى عَلىٍّ مُظهِرِ وُجُودِه ، وَعَلى الحَسَنِ شاهِدِه عَلى عِبادِهِ ، وَعَلى خاتِمِهِمْ وَقائِمِهِم نُورِه وَبُرْهَانِهِ . ثُمَّ السَّلامُ مِنَ اللّه وَاَنْبيائِهِ وَأئِمتّهِ عَلَى المُنتَخَبينَ مِنْ آلِهِمْ وَالمُنْتَجَبينَ مِنْ ذُرّيَّتِهِم . ثُمَّ السَّلام عَليَّكَ يا سَيِّدى وَمَوْلاىَ وَيا اَمَلى وَيا رَجائى ! يَابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى ، وَيابَنَ عَلىٍّ الْمُرتَضى ، وَيابْنَ فاطِمَةَ الزَّهراء ، وَيابن الحَسَنَ المُجْتَبَى ! بَاَبى اَنْتَ وَاُمّى اَيُّها الصّابِرُ الكَظيم وَالمُحدِّثُ العَليمُ ، اَيُّها الهادِى المَهدىّ ، والطّاهِرُ التَّقىُّ النَّقىُّ الرَّضىُّ المَرْضىُّ الزَّكىُّ ! السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها السِّيّدُ المُؤمِنُ الوَفىُّ ! اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَالعَظيمِ بن عَبْدِاللّه بن عَلىّ بنِ حَسَنِ بنِ زَيْدِ بْنِ حَسَنِ بنِ عَلىّ ! صَلَواتُ اللّه وَسَلامُهُ عَلَيْكَ وَعَلى آبآئِكَ المَرْحُومينَ ، واَجدادك المَظْلُومينَ . وَاَشْهَدُ اَنَّكَ عَبَدْتَ اللّهَ حَتّى اَتيكَ اليَقينُ . وَاَشْهَدُ اَنَّ هَذِهِ التُّربةَ تُربَتُكَ ، وَالحَرمَ حَرَمُكَ ، وَاللّه ناصِرُكَ . وَهَذهِ شَهَادَتى عِندكَ ، وَاَسْألُ مِنْ اللّهِ تَعالى اَن يَجْعَلَنى فى حِزْبِكَ ، وَلَقَدْ كُنتَ لاَِجدادُكَ المُكَرَّمينَ مُوالِياً وَلاَِعدائِهِمُ وَظالِميهِم مُناصِباً وَمُحارِباً . وَالسَّلامُ عَلَيكَ وَرَحمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ . امّا زيارت مبسوط از اين قرار تحرير مى شود ، خداوند اجر مقاله اى از اين مقالات و كلمه اى از اين كلمات را به داعى عاصى مرحمت فرمايد !

زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه بسيار بافوائد است ايضاً بسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِه الْمُقرَّبينَ وَسَلامُ اَنبيائِه المُرسَلينَ وَجَميع الشُّهَداء وَالصِّديقينَ وَسَلامُ اَجْدادِكَ الْمَعصُومينَ وَابائِكَ المَرحوُمينَ عَلى روحِكَ وَبَدَنِكَ يا مَولاىَ وَابنَ مُولاىَ !

.

ص: 412

يا اَبَا القاسِمِ بْنِ عبدِاللّهِ الحَسَنى ! يا عَبْدَالعَظيم ! إنّى اُشْهدُ اللّهَ خَالِقى وَمُحمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِه نَبيّى وَعَليّاً وَالاَحَدَ عَشَر مِن نَسْلِهِ مَوالىَّ وَاَئِمَّتى أنَّكَ للصَّلاة مُقيماً (1) وَللزِّكاةِ آتيِاً وَبِالمَعروفِ آمِراً وَعَنِ المُنكَرِ مُنْكراً وَناهِياً . وَكُنتَ للّهِ طائِعاً ، وَلِجدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّه عَلَيْهِ تابِعاً ، وَإلَى الخَيرِ سارِعاً ، ولِعِمادِ الدّينِ رافِعاً ، وَفى الظُّلِم مُتَهَّجِداً ، وَفى الطّاعةِ مُجّتَهِداً . دَعَوتَ العِبادَ اِلى الرَّشادِ ، وَاوضحت سُبُلَ السِّدادِ ، وَجاهَدتَ فِى اللّه حَقَّ الجِهادِ ، وَنَصَحتَ الاُمَّة ، وَرويتَ الاَخْبارَ عَنِ الاَئِمَّةِ ، وَتَمَّسَكتَ بِحبالِهمْ ، وَتَشبَّثتَ بِاذَبالِهِم (2) ، وَاقْتفَيْتَ بِفِعالِهِمْ ، واتْبَعتَ بالقَلْبِ وَاللِّسانِ بِاَقْوالِهِمْ . وَكُنتَ عِندَ البلاء صابِراً ، وَلِلحقِّ ناصِراً ، صَرفتَ عَنِ الدُّنيا وَزينَتِها ، وَزَهَدتَ زُهدَ الرّاحِل عَنها وَبَهجتها ، وَارضيْتَ اللّه وَخَشيْتَه ، وَادَّيتَ حَقَّهُ وَراعَيتُه . وَاَشهْدُ اَنَّكَ شَريْفُ النَّسبِ ومنيفُ الحَسَبِ ، كَثير المَناقِبِ ، جَزيلُ المَواهِبِ ، فى البَيتِ قاطِنٌ ، وَللظالِمينَ مبايِنٌ ، مِنَ اللّذاتِ مُعْتَزِلٌ ، وَفى الاَذيات مُحْتَملٌ لمّا بَسطوا اِلَيكَ اللِّئام اَكُفَّ الاِصطلامِ حَتَّى أشْخَصُوكَ عَنْ دارِكَ بِالعُدْوانِ ، وَاسْخَطوا رَبَّكَ وَجَدَّكَ بِالعِصيان . وَاطَعْتَ اللّهَ وَما عَصَيتَهُ ، وَسَننتَ السُّنِنَ واستَحْيَيْتَه . فَسِرتَ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ ، الى شيعَتِكَ وَمَواليكَ ، حَتَّى نَزلَت فيِ السَّرَب مُستَتِراً عَن اَعاديكَ ، وَهاجَرتَ عَن جَوارِ الامامَينِ عليهماالسلاممُحَمَّدِ بنِ عَلىٍّ وَعَلِىِّ بنِ مُحَمَّدٍ مَهْجُوراً ، وَقُهِرْتَ مَقْهُوراً . وَاَرْسَلا اِليكَ الرَّسائل ، وَاَمراكَ بِتَعليمِ المَسائِلِ ، وَاَبلَغا اِليكَ السَّلامَ ؛ لاَِنَّكَ عِزَّ الاِسْلامِ ، وَمُعلِّمُ الاَحكْامِ ، وَمُبْرِئٌ عِنَ الآثامِ ، وَفِىُّ (3) الذِّمَمِ ، وَرَضِىُّ الشِّيَمِ .

.


1- .كذا ، « مقيماً » وكلماتى كه پس از آن منصوب مى آيد تا واژه « ناهياً » بنا بر قواعد نحوى بايد مرفوع باشند .
2- .در چاپ سنگى : بأذبالهم .
3- .كذا ، با سياق عبارت « ووفىّ » همراه با واو عاطفه مناسبتر است .

ص: 413

وَاَشْهَدُ اَنَّكَ عَبَدْتَ اللّهَ حَتَّى اَتَاكَ اليَقيْنُ ، وَمَضَيْتَ مَرحُوماً حَتّى وَفَدْتَ فى اَعْلى عِلّيّين ، وَلَقِيتَ رَبَّكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ ، وَقَدِمْتَ عَلى جَدِّكَ بِالرَّوْحِ والرَّيْحانَ . فَجَزاكَ اللّهُ خَيرَ جَزائِهِ ، وَبلَّغَنا وَايّاكَ فى جَنَّةِ النَعيمِ عِندَ اَوْليائِهِ . وَاَشْهدُ اَنَّكَ السِّيّدُ الكَريمُ ، وَالمُحدِّثُ العَليمُ ، واَملَ الآمِلُ ، وَثِمال الاَرامِلُ ، وَرَبِيعُ الاَيتام ، ومَولَى الاَنَامِ . وَفَدْتُ حَرَمَكَ ولُذْتُ كَرَمَكَ ، فَكُنْ إلى اللّهِ شافِعاً وَعْن الذُّنوبِ نازِعاً ؛ فانّ لَكَ عِنْدَ اللّهِ مَنْزِلَةً جَلِيلَةً ، وكَرامَةً جَزِيلَةً . وَاَدْخِلنى فِى زُمرَةِ زائريِك عِندَ ربِّك مِنْ ذاكِريكَ . وَقَدِ اتَّكَلْتُ عَلى شَفاعَتِكَ ، وتَوَسَّلْتُ بِمُوالاتِكَ . واَسْألُ اللّهَ بِكَ غُفْرانَ الذُّنوبِ ، وَرَجوتُ اللّهَ لِزِيَارَتِكَ سَتْرَ العُيُوبِ ؛ لأنَّ زِيارَتَكَ كَزِيَارَةِ عَمِّكَ الشَّهيدِ ، ومَنْ شَهِدَ مَشْهَدَكَ اَدْرَكَ ثَوابَهُ مِنْ بَعيدٍ . وَاَنْتَ يا سَيِّدى! وَسيلتى وذَريعَتى إلَى الْوُلاةِ (1) ، فَاسْتَشْفِعْنى عِنْدَهُم حَتّى يَسْتَغْفِرُوا لى عِنْدَ رَبّى ، وَيَسْأَلُوا إلَيْهِ التَّجَاوُزَ عَنْ جُرْمى . اَللَّهُمَّ ! صَلِّ عَلى محمّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاغْفِر لى ولِوَالِدَىَّ ، وَلاِِخْوَانى واَخَوَاتى واَعْمامى وعَمّاتى واَخْوالى وخالاتى واَجْدادى وجَدّاتى واَوْلادِهِمْ وذَرَاريهِمْ واَزْواجى وذُرِّيّاتى واَقْربائى واَصْدِقَائى وجيرانى واِخْوانى فيكَ مِن اَهْلِ الشَّرقِ وَالْغَرْبِ ، وَلِجَميعِ اَهْلِ مَوَدَّتى مِنَ الْمُؤْمِنينَ والمُؤْمِنَاتِ ، والأحْياءِ مِنْهُم والأمْوَاتِ ، ولِجَمِيعِ مَنْ عَلَّمنى خَيراً أوْ تَعَلَّمَ مِنّى عِلْماً . اَللّهمَّ أشْرِكْهُمْ فى صَالِحِ دُعائى وزِيَارتى لِمَشْهَدِ هذَا السَّيِّدِ الْكَرِيمِ ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ !


1- .در چاپ سنگى : الى من الولاة . كه معناى مناسبى ندارد . ممكن است عبارت به صورت « الى من أواليه » يا « إلى من أواليهم » نيز تصحيح شود .

جلد 4

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

روح و ريحان پانزدهم

اشاره

الخامس عشر

.

ص: 6

. .

ص: 7

در آداب زائر و زيارت و خدّام قبور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين

تأديبٌ حَسَن

در آداب زائر و زيارت و خدّام قبور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعينچه خوش است در عنوان اين روح و ريحان خوانندگان همراهى نمايند و در شرح مراد داعى مددى نمايند كه زائرين را فوائد كثيره است .

تأديبٌ حَسَنعموم بندگان بدانند كه حضرت شاه ولايت عليه السلام فرمودند : ليس اليتيم الذى قد مات والدهانّ اليتيم يتيم العلم والادب (1) ليس الجمال باثواب تزيّنهاان الجمال جمال العلم والادب و معنى « ادب » تحسين اخلاق و تهذيب افعال است به نحوى كه ظاهرش عنوان باطن و باطنش موافق با ظاهر بوده باشد ، يعنى : چنانكه نمايد ، باشد و چنانكه باشد نمايد ، امّا اعضاء و جوارحش به زينت اعمال صالحه مزّين شود ، و امّا قلبش به حليله اذكار متحلّى گردد . و اوّل مرتبه ادب ترك نفاق است چنانكه حق تعالى در معنى نفاق فرموده است : « يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ » (2) ، و اهل كمال گفته اند : هر كس در مراتب ادب

.


1- .در منابع مورد مراجعه : يتيم العقل والحسب ، با توجه به تكرار دو واژه علم و ادب در بيت بعدى ، مناسب همان است كه در منابع ديگر آمده ، ولى ظاهراً نسخه مورد مراجعه مؤلف چنان بوده ، ولذا پس از نقل اين اشعار ، درباره ادب سخن پرداخته است . بهر حال ، اشعار فوق منسوب به امير مؤمنان عليه السلام مى باشد . بنگريد به : شرح اصول كافى 1/244 ، نهج السعادة 7/271 و8/202 .
2- .آل عمران : 167 .

ص: 8

در معنى آداب و تحسين آن است و علامت ادب با خداوند سبحان

تهاون كرد از سنُن نبويّه محروم است و معاقب مى شود به حرمان فرائض ، يعنى : واجبات از وى فوت مى گردد و هر آنكه واجبات و فرائض از وى فوت شد از معرفت حقّه محروم خواهد شد .

در معنى آداب و تحسين آن است و علامت ادب با خداوند سبحانو حضرت شاه ولايت عليه السلام فرمودند : « فيا عباد اللّه عليكم بحسن الادب » (1) ، و تحسين ادب از ثمرات محبّت است ، هر كس ادبش زيادتر است قربش به حق بيشتر است . و علامت ادب با حقّ چند چيز است : اوّل : آن است نظرش در كليّت امور با خدا باشد و غير از خدا را نبيند كه « عليك باللّه ودع ما سواه » . دوّم : عجز و ذلّت و خاكسارى و عبوديت خودش را فراموش نكند . حكايت محمود غزنوى و اياز و پوستين در السنه ناس مشهور است ؛ از آنكه بنده وقتى كه نعمت آقاى خودش را فراموش نكند (2) و غافل از عجز و قصور خود شد طاغى مى شود : « إِنَّ الاْءِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى » (3) مثل فرعون كه چگونه ترك ادب كرد و مدّعى الوهيّت گرديد . سوّم : وقتى كه كلام حق را بر وى مى خوانند در مقام اطاعت و اوامر و نواهى آن برآيد بشنود ظاهراً و باطناً كما قال اللّه تعالى : « وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » (4) .

.


1- .در مجامع حديثى يافت نشد .
2- .كذا ، ظاهراً : كند .
3- .علق : 6 _ 7 .
4- .اعراف : 204 .

ص: 9

چهارم : مراعات در سؤالات و خطابات با پروردگار خودش نمايد ، چنانكه حضرت عيسى عليه السلام عرض مى كند : « إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (1) . يعنى : در مقام ادب عرض نمى كند : بندگان را عذاب نكن ، بلكه عرض مى نمايد : اگر عذاب نمائى ايشان را بندگان تواند و اگر بيامرزى ايشان را تو آمرزنده و مهربانى . و حقيقت ادب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است كه در ليلة الاسرى عرض مى نمايد : « آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ .. » (2) الى آخره . خلاصه بعد از اطلاع از معنى ادب عرض مى كنم : ادبى كه مصطلح عرف و عامه ناس است آن است كه كوچك وقتى كه به محضر شخص بزرگى از ملوك و حكماء و علماء شرفياب مى شود تواضع و خشوع و خاكسارى در اقوال و افعال وى بوده باشد ،و علماء كتابها در اين خصوص نوشته اند . و معنى « تواضع » نه همان در اعضاء و جوارح ظاهر است ، بلكه بر حسب سريره و ملكات باطنيّه هم بايد چنين باشد ، و تمام اين اقتباس از ادب كردن به حضور ملك الملوك حضرت احدّيت است . و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وقتى شخص را ديديد كه نماز مى كرد وليكن با ريش خودش بازى مى نمود فرمودند : « لو خشع قلبه لخشعت جوارحه » 3 ، يعنى : اگر دلش خاشع

.


1- .مائده : 118 .
2- .بقره : 285 .

ص: 10

در اينكه روضات ائمه طاهرين عليهم السلام حرم خداوند است

بود اعضاء و جوارحش نيز خاشع بود و وضع ادب انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه هدى عليهم السلام را بالنسبه به خالق مى دانند كه در اوقات صلوات و تلاوت آيات و تذكرموت و قيامت چه نحو بوده است ، و از اين جهت وضع اخلاق و حسن مباشرت ايشان و كماليّت آداب حسنه با خلق هم به نحوى بوده است كه احدى را قدرت بر وصف يكى از آنها نيست . پس خوب است اين امّت موحومه به قدر مقدور وميسور از آنچه با ايشان كردند و مراعات فرمودند و آداب را آموختند قليلى از آن آداب را در حضور قبورشان منظور دارند ؛ از آنكه حرم ايشان حرم خداوند است كه : « الحرم حرمك والضيف ضيفك نزلت بك » . و در زيارت امام عليه السلام است كه عرض مى نمايد : « وفدت نازلاً بعقوتك عائذاً بعفوك ]من عقوبتك ] فارحم غربتى ، واَقل عثرتى ، واقبل توبتى . . » (1) .

در اينكه روضات ائمه طاهرين عليهم السلام حرم خداوند استپس بدانند : خانه كعبه محترم شد براى آن است كه خداوند او را برگزيد و نسبت به خود داد ، و اين گونه احترامات از شرع اقدس براى وى رسيد ائمه طاهرين عليهم السلام به طريق اولى برگزيدگان حقّند و احترام و ادب زمان حضور ايشان لازم است ، از اين جهت بعضى را ادب مى فرمودند بر حسب حكمت و مصلحت كه به وضع متكبّرانه و جامه ملوكانه به حضور ما نيائيد چنانكه جناب سيّد الشّهداء عليه السلام در راه كوفه به عبداللّه بن حر جعفى _ در خبر مبسوط است _ فرمودند ، و خداوند متعال در احترام به پيغمبرش فرموده است : بدون اذن وى داخل خانه اش نشويد (2) ، و آواز خودتان را بر آواز وى بلند نكنيد (3) و از روى خشم نگران نشويد ، و همين احكام در ممات ايشان هم جارى است ؛ از آنكه حيات

.


1- .بخشى از زيارت امام حسين عليه السلام است كه مرحوم مجلسى كامل آن را در بحار الانوار 98/228 ح 35 نقل كرده است .
2- .در آيه شريفه « لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ » ]احزاب : 53 ] .
3- .در آيه شريفه « لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ » [ حجرات : 2 ] .

ص: 11

و ممات نبى و ولى بر حسب عقيده شيعه على السويّه است (1) ، و اين دو تن هم مادامى كه بودند متحد بودند . و از اين جهت مرحوم شيخ مفيد در « مزار » و مرحوم مجلسى عليهما الرحمة آداب زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در زيارت قبور ائمه طاهرين عليهم السلام ذكر فرموده اند كه داعى آنها را در كتاب « ثمرات الجنيّة » شرح داده ام ، از غسل كردن ، و اذن دخول خواستن ، و محاذات قبر ايستادن ، و تقبيل و تعفير قبور ايشان نمودن ، و صدقه به خدّام حرم سيّما صالحين از ايشان ، و صدقه به محاويج و فقرا دادن ، و زيارات مأثوره خواندن با قدرى از آيات كريمه ،و آداب نماز زيارت كردن ، و اظهار رقّت نمودن ،و وداع خاص تلاوت كردن ، و دعوات و حاجات خود را خواستن ، و استغفار از گناهان و معاصى نمودن تمامت آنها از شرع اقدس رسيده است ، هر آنكه بجا آورد حقّ زيارت را ادا كرده است . پس هر فتنه و فساد و عقوبت و ريختن خون و هرج و مرجى كه مى شود در عالم از ترك ادب است بالنّسبه به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه دين عليهم السلام و علماء و مجتهدين حال از جهت زيارت حضور نبى و ولى حيّاً و ميّتاً تنزّل نمائيم آدابى كه معموله بين غير معصومين از امامزادگان است كه نيز از شرع شريف رسيده است بايد ملاحظه كرد به كتاب « حقوق اخوان » (2) كه به

.


1- .حتى در روايات اهل سنت نيز اهتمام زيادى نسبت به زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده و از عده اى از روايات آنها و كلمات علماى اهل تسنن فهميده مى شود كه زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال حيات و ممات مساوى است . مرحوم علامه امينى در الغدير 5/93 _ 109 در بابى به عنوان « الحثّ على زيارة النبى صلى الله عليه و آله » رواياتى از صحاح و مسانيد اهل سنت ذكر كرده ، و سپس در بابى ديگر به عنوان « كلمات اعلام المذاهب الاربعة حول زيارة النبى الاقدس صلى الله عليه و آله » چهل كلمه از كلمات آنها را برگزيده و نقل مى كند .
2- .نظر به اهميت حقوق اخوان ، علاوه بر مطالب مفصلى كه در كتب اخلاقى مندرج است ، كتب و رسائل مستقلى نيز در اين باب نگاشته شده از جمله : حقوق الاخوان ، محمد بن مسعود عياشى ( هدية العارفين 2/32 و ذريعه 7/42 ) ، الاربعون حديثاً فى حقوق الاخوان ، ابن زهره ( ذريعه 1/436 ش 2181 ) ، تعريف الجنان فى حقوق الاخوان ، صدر الدين كاظمى ( ذريعه 4/216 ) ، قضاء حقوق الاخوان المؤمنين ، ابو على صورى ( ذريعه 17/137 ) .

ص: 12

در اينكه ادب به قبر شريف نبى و ائمه طاهرين و قبور ابناء ايشان لازم است

چه نحو مواسات و مواخات كنند بندگان خدا ، و به چه نحو رعايت از يكديگر نمايند هر آنكه ترك حقى از حقوق ايشان كرد ترك ادب كرده است .

در اينكه ادب به قبر شريف نبى و ائمه طاهرين و قبور ابناء ايشان لازم استمرحوم شهيد ثانى كتابى نوشته است موسوم به « منية المريد فى آداب المفيد والمستفيد » (1) كسى كه طالب علم است خدمت استاد خود چه قسم بيايد و بنشيند و نگاه كند و سؤال نمايد و بشنود و مزاحم وى نگردد ،و احتجاج بر استاد روا ندارد و به گوشه چشم نگران نشود و هميشه احترام از معلّم خود منظور دارد و مقدم بر وى راه نرود بلكه تقدّم بر مشايخ در راه رفتن مورث فقر مى شود و چنين است احترام والدين كه اقل آن اف نگفتن بر ايشان است ، و فرزندان خودشان را در نزد پدران و مادران خاكسار سازند . و همچنين است مراعات برادران ايمانى يكديگر را بر حسب اخبارى كه ثقة المحدثين در اواخر كتاب مستطاب « اصول كافى » (2) ذكر فرموده اند كه تمامت آن سى حق است : در حال حيات ، امّا در ممات به زيارتش برود ، و سوره قدر بخواند ، و تكيه بر قبرش ندهد ، و با نعلين قدم بر قبرش نگذارد ، و هديه اى براى وى بفرستد ، و ترحيم و استغفار كند ، و رخنه هاى قبرش را سد نمايد كه احترام ميّت همان احترام حىّ است ، خصوص حضور قبور والدين در روز دوشنبه و پنجشنبه و حاجت خواستن در جوار ايشان . خلاصه بر هر كلمه اى از اين كلمات و مقالات ، اخبار و احاديثى است مستفيضه كه داعى اشاره نمود تا عوام التفات فرموده بدانند كه زيارت كردن را آدابى است . پس اى مسلمان منصف ! بنگر بعد از اينكه در تعظيم مردگان و مسلمانان و اهل ايمان

.


1- .منية المريد : 106 ، القسم الثانى : آداب مع شيخه وقدوته وما يجب عليه من تعظيم حرمته ( نشر مجمع الذخائر الاسلامية ) .
2- .رجوع شود به اصول كافى ، كتاب العشرة 2/635 _ 675 .

ص: 13

آن قدر تأكيد اكيد برسد البته كسانى را كه ائمه طاهرين پسنديده اند و برگزيده اند و فرموده اند احترام ايشان احترام ماست و زيارت ايشان نيز زيارت ماست به طريق اولى لازم است بر افراد و آحاد ناس تعظيم و تكريم كردن و حضور قبور ايشان با ادب پسنديده شايسته آمدن كه زيارت كنندگان هر قدر احترام و اكرام از مزار ايشان نمايند احترام از خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و اوصياء مرضيين وى كرده اند ، و زمان عرض اعمال دين بر محمد و آل محمّد عليهم السلام از حسن زيارت دوستان و اظهار ارادت به فرزندان ايشان البته مسرور و مشعوف مى شوند ، و بالاتفاق وعده هاى خير مى نمايند و فرداى قيامت شفاعت ايشان را در حق زائرين و مجاورين و مخلصين و محبّين قبول مى فرمايند ، و زائرين قبور ايشان را در جوار مرحمت و عنايت خودشان جا مى دهند . پس يكى از خانه هائى كه حق تعالى فرموده است : « فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ » (1) در خطّه طهران و حدود رى كه مردمان خداوند را در هر صباح و مساء تسبيح مى نمايند و اسم حق تعالى را تجليل كرده ياد مى نمايند ، بقعه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و التكريم است . بايد اهل اين بلد بر اين نعمت مباهات نمايند و مفاخرت كنند بر بلدان ديگر ، به شرط اينكه حق آن بزرگوار را اداء نمايند و از زيارت آن مرقد شريف متأدّب به آداب حسنه و متخلّق به اخلاق ممدوحه شوند . و آنچه عجالةً تكليف داعى است و در اين اوراق مى نويسد و به عقل قاصر خود فهميده و مستحق مى داند ده گونه است : اوّلاً : زائرى كه ساكن طهران است هر صبح دوشنبه يا پنجشنبه يا جمعه بعد از اداء فريضه و فراغت از تعقيبات مرويّه با نيّت خالصه از خانه و منزل خود نهضت و حركت نمايد ، بدون قصد تلهّى و ملاحظه تشبيهات نفس ، به همان وضعى كه به محضر بزرگان

.


1- .نور : 36 .

ص: 14

دين مى رود با كمال ادب و نهايت خشوع آنكه پياده است بر حسب قاعده آثار انكسار و تواضع لابد در وى بيشتر است . و خوشتر آن است بعد از رسيدن به صحن شريف قدرى توقف نمايد و رفع خستگى اندكى كند تا حالت دعاء و رقّت و بكاء برايش حاصل شود . و اگر سواره است البته خود را به پيادگان تفضيل و ترجيح ندهد ، و اين سوارگى را سبب و تقويت در وصول حضور مزور خود بداند ، نه آنكه بر مركوب صدمه زند و خود نيز صدمه بيند و تن را به تعب اندازد كه در زمان شرفيابى حضور آن سيّد لازم التعظيم حالت زيارت و توجّه نداشته باشد ، و اين حالت جمعى از ارذال و اجامره (1) و اوباش بلد است سيّما كسانى كه به طريق عاريه مراكب و دواب از مردمان بخواهند و حق مركوب و مالك آن را اداء ننمايند . خلاصه بعد از ورود به حدود و رحاب آن روضه مباركه خوب است تفقّدى از مركوب خود نمايد و علوفه براى وى مهيّا سازد ، خصوص ايّام توقّف وى اگر طول كشد مراعات وى الزم است ، و اگر به نحو اجاره است خوب است قيد نمايد زمان وقتش را ، و اگر بماند زمانى ممتدّ علوفه اش را بر حسب شرط بدهد ، و الاّ فلا . و بهتر آن است خود مباشر شود در رساندن علوفه آن حيوان ، و الاّ ارجاع به شخص امين كفايت است . و ثانياً : رفيق طريق را ملاحظه نمايد كه آيا طبيعت وى بر خير مجبول است يا بر شر ، البته با اخيار مصاحب شود وى را متذكر به پروردگار مى شوند و با اشرار صحبت ندارد جز رضايت شيطان و استمالت از نفس و سوء ظن چيزى ديگر عايد وى نمى شود . و خوش است در راه از احوال آن سيّد واجب التعظيم بسيار بگويد و بشنود و بياد بياورد تا وقعى در دلش پيدا شود يا زياده گردد كه زمان حضور روضه اش فوايد كثيره

.


1- .كذا .

ص: 15

مى بيند ، مانند كسى كه به محضر سلطان مقتدرى مى رود چگونه متوّحش و متذكر است حالت زائر هم چنين است ، و اگر مصاحبين وى همراهى به وى نكنند و به لغوگوئى و هرزه سرائى درآيند و غيبت كردن اهل اسلام را شعار خود نمايند البته هجرت و مباعدت از ايشان اولى و انسب است . و معروف است در نزد عوام كه : راه را بايد تمام كرد هر چه باشد از خرافات و مزخرفات و ذكر حالات و معايب مخلوق . ديگر نمى دانند آنچه حرام است اختصاص به حضر ندارد ، در سفر هم محرّم است محقّقاً . بلى آنچه در سفر مستثناست حداء و شعر است . و از صحبت شاعر و ساحر و منجم در كتاب « امان الاخطار » مرحوم سيّد بن طاوس نيز نهى فرموده است (1) . ثالثاً : خود را براى تهيّه اين عبادت و تكميل زيارت نظيف كند ، و اگر روز جمعه است البته غسل جمعه را ترك ننمايد ، و هر قدر به زوال نزديكتر باشد بهتر است . و خوب است غذائى كه صرف مى نمايد قدرى ملاحظه كند و اسراف در آن ننمايد تا موجب كسالت نشود و زحمتهاى خود را به هدر ندهد . و اگر بخواهد بعد از تغذّى مختصرى خواب قيلوله كند مستحب است تا رفع خستگى هم شده باشد ، بعد از آن غسل كند . و استعمال عطريات هم عموماً استحباب دارد ، خصوص پيش از اداء فرائض كه يك ركعت با استعمال بوى خوش را به هفتاد ركعت مى نويسند . و اگر متمكن شود صدقه به فقراء دهد نيز قبل از اداء فريضه يك ركعت هفتاد ركعت نوشته مى شود ، و اعطاء صدقات در قبور ائمه عليهم السلام مرويست . در اين مورد هم به قصد استحباب عموماً بدهد و رعايت كند كه استمالت قلوب موجب

.


1- .نيز درباره كسانى كه نهى از معاشرت و مجالست با آنها شده رجوع كنيد به : كافى 2/639 باب من تكره مجالسته و مرافقته .

ص: 16

بيانات محمد بن ادريس عليه الرّحمه است

تكميل عبادات و زيارات است . پس از تنظيف صورت ظاهره و بشره حسيّه از صحن مبارك خاضعاً خاشعاً با توجه به مزور والتفات به بزرگوارى و عظمت شأن وى براى احترام از كفش دار روضه شريفه حين ورود احترام نمايد اگر چه به سلامى باشد كه دو عمل كرده است : يكى اكرام از خادم حضرت عبدالعظيم ، و ديگر اقدام به سلام كه هر دو عمل استحباب دارد . و اين عمل نيز از آثار تواضع و ذلّت و مسكنت است و اظهار انزجار از خادمين سيّما از سادات كه مقيمين آن آستان عرش بنيانند نكند ، كه انزجار از ايشان انزجار از صاحب قبر مطهّر است و البته احدى دوست ندارد كسى از بستگان و گماشتگان وى منكدر و منزجر بوده باشد ، و اگر ناملائمى بيند عفو و اغماض نمايد و تمام توجّهات خود را صرف آن سيد كريم لازم التكريم نمايد تا آنكه خود را بدان رواق مطهّر مشرّف سازد . و آنچه عرض شد نه به قصد ورود روايت در اين مزار مخصوص بلكه به قصد عموم استحسان در اعمال مستحبه است . رابعاً : بوسيدن اعتاب و ابواب و ضرايح مقدّسه غير از ائمه طاهرين عليهم السلام از امامزادگان روايت و نصّى ندارد ، مگر در تقبيل اعتاب ائمه هدى عليهم السلام محمد بن ادريس عليه الرّحمه را در كتاب « سرائر » (1) اواخر كتاب حج و زيارات بياناتى است خوب است بنويسم :

بيانات محمد بن ادريس عليه الرّحمه استولا أرى التعفير على قبر أحد ولا التقبيل [ له ] سوى قبور الائمة [ عليهم السلام ] ؛ لأن ذلك حكم شرعى يحتاج فى استحبابه أو اثباته إلى دليل شرعى (2) ولن يجده طالبه ، ولو لا اجماع طائفتنا على التقبيل والتعفير على قبور الأئمة عليهم السلام عند زيارتهم لما جاز ذلك لما قدمناه ، وتفصيل

.


1- .السرائر 1/658 .
2- .در چاپ سنگى : الشرعى .

ص: 17

ما اجلناه (1) من الزيارات وشرح اذكارها موجود في غير موضع من كتب السلف . . إلى آخره . پس از اين عبارات بدانند كه جز قبور ائمه اثنا عشر تقبيل كه بوسيدن اعتاب و تعفير كه صورت بر خاك گذاردن است جائز نيست و اين فقره اجماعى طايفه حقه شيعه است از علماء و غيرهم . عنوان تعفير يا براى كثرت رأفت و محبت و تعظيم است يا براى ورود نص است از ائمه طاهرين يا با ضميمه پيشانى گذاردن براى اداء شكر است كه بدين نعمت عظمى او را منعم كرده است و موفق شده است چنانكه در فقره دعا مى گويند : الحمد للّه الذى أشهدنا مشاهد (2) أوليائه (3) . در اين روضات مقدسه هم قصد شكر كند نه به قصد ورود نص ، همانا قصد اداء شكر اين نعمت بوده باشد خوب است از آنكه تعظيم امامزادگان را به نحوى بايد نمود كه مشروع باشد ، و به همان نحو امر كرده باشد ، بر حسب استحسان و قياس نمى توان عمل كردن . خامساً : پس به در حرم محترم بايستد و اذن بخواهد و مزور را بنظر آورده زيارتى كه سابقاً مذكور شد بخواند و هر يك از ائمه مكرمين طاهرين را بخواهد زيارت كند بهتر و جامعتر زيارت جامعه كبيره است . و غافل كسى است هر وقتى به زيارت اين بزرگوار مشرف مى شود يك نفر از امامان يا تمام ايشان را ياد ننمايد كه يك ثمره از ثمرات حاضر شدن روضات طاهره اين امامزاده لازم الاكرام و امثال آن بزرگوار ياد كردن خدا و رسول صلى الله عليه و آله و خلفاء منتخبين ذريه ايشان است .

.


1- .در چاپ سنگى : احملناه .
2- .در مصباح : مشهد .
3- .مصباح المتهجد : 821 رقم 885 ، زيارت جامعه مخصوص ماه رجب است .

ص: 18

روايت حضرت صادق عليه السلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهم السلام از راه دور به نحو مذكور

روايت حضرت صادق عليه السلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهم السلام از راه دور به نحو مذكورو در كتاب « مصباح » (1) كفعمى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اگر نتوانيد به زيارت ما بيائيد به واسطه بُعد مسافت بر بام خانه خودتان برويد در منزل خودتان سلام كنيد به قبور ما ، چنانكه سلام نزديك به ماها مى رسد سلام دور هم به ماها خواهد رسيد وليكن نگوئيد : أتيتك زائرا ، بلكه بگوئيد : بل قصدتك بقلبى زائراً إذ عجزت عن الحضور بمشهدك ووجهت إليك بسلامى لعلمى بانه يبلغك [صلى اللّه ] عليك فاشفع لى عند [رب_ّ]_ك . چون اين روضه بهترين روضات و اماكن است بسيار مناسب است زائر در آن امامان خود را ياد كند به زيارت مأثوره و قضاء حوائج خود را از خداوند كريم رحيم عطوف رؤوف بخواهد كه إن شاء اللّه تعالى برآورده مى شود . و بهتر آن است براى تكميل زيارت خود وقتى كه وارد روضه حضرت عبدالعظيم شد چه قبل از زيارت و چه بعد از زيارت با كسى تكلم نكند ،خصوص صحبت دنيا داشتن همه وقت مقدوح و مذموم است ، سيّما بين اهل اسلام و در مسجد و بين تلاوت قرآن و در حين اذان گفتن و زمان تشييع جنائز كه باعث حبط اعمال بيست و پنج سال مى شود ، ليكن از صحبت آخرت و علوم شرعيه داشتن منهى عنه نيست ؛ از آنكه زيارت عبادت است و تذكّر آخرت ، و صحبت علم هم عبادت مى باشد . و عجب است از جماعتى كه مانند بهائم وارد مى شوند در روضات ائمه هدى عليهم السلام و هر قسم لغويات كه در منازل و مساكن خودشان قولاً و فعلاً داشته اند در آن اماكن مباركه با حضور آن بزرگواران ترك نمى نمايند ، و اين فقره كمال غفلت است . البته اهل حكم و استيلاء ممانعت نمايند نهايت ادب و مصلحت است و به تواضع نزديكتر .

.


1- .در مصباح يافت نشد ، بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/103 ح 179 ، وسائل الشيعة 14/577 ح 19854 ، المزار ، شيخ مفيد : 214 .

ص: 19

در حال اشخاصى كه زيارت نامه غلط مى خوانند و قبح فرياد كردن

در حال اشخاصى كه زيارت نامه غلط مى خوانند از زيارت نامه خوان و زوّار و قبح فرياد كردنسادساً : بعضى از زوّارند از عوام بدون اينكه براى احدى كه سواد ندارد زيارت نامه مى خوانند ، به آوازهاى مختلف و بلند ندا مى كنند به الحان غير مشروع سيما در مراقد و روضه هاى ائمه هدى عليهم السلام تجويز اينگونه آوازها و صداها محل تامل است به مفاد كريمه « لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ » (1) در حق ائمه اثنى عشر عليهم السلام نيز صدق مى نمايد . پس روا نيست صدا را چندان بلند كردن كه از اندازه خارج باشد وبى احترامى مزور گردد ، بلكه قرائت قرار اصوات و الحان قاريان اين زمان در رواقهاى امامزادگان جز لحن فسق و فجور و خروج از الحان عرب قصدى نيست ، و هر گونه آواز كه مصطلح است بين اهل موسيقى در اصوات ايشان يافت مى شود جز صوتى كه مشروع و مقبول در نزد اهل شرع است . و همچنين است حالت ذاكرين از اهل صوت كه اگر دروغ هم بگويند دو معصيت كرده اند . پس اين فقره عموم دارد بين صاحبان آواز و غير ايشان . غرض آن است كه بلند فرياد كردن مگر به قدر و اندازه اى كه بعضى استماع نمايند كه سواد ندارند جايز است ، و بر حسب حكومت عقل هم بسيار قبيح و زشت است . و خوب است اشخاصى كه سواد ايشان كم است وجه قليلى به زيارت نامه خوان كه صحيح مى خواند بدهند كه دو امر را رعايت نموده باشند : يكى آنكه اعانتى به خدام آن روضه كرده باشند ، و يكى آنكه زيارت نامه را صحيح خوانده اند . البته خدّام سيما مزورين از ايشان يعنى زيارت نامه خوانها بصيرتشان بيشتر است ، و پناه مى برم به خداوند از بعضى عبارات اغلوطه كه مردم عوام الناس در زيارت نامه ها مى خوانند ،

.


1- .حجرات : 2 .

ص: 20

همان عنايات و الطاف و افضال لا يتناهى الهى مگر از ايشان قبول مى كند و از قصور افهام و اوهام و جسارات زائرين اغماض بنمايد ، چنانكه در كتب زيارات حكايات متعلقه به اين مطلب لا تحصى است . و در اين مورد مولوى گويا تمنّا نمود اين چند بيت را بنويسم حاجتش برآوردم : از بلال صدق در بانك نمازحى را او هى همى خواند از نياز تا بگفتند اى محمد راست نيستاين خطا اكنون زآغاز نبى است عيب باشد اول دين و صلاحلحن خواندن لفظ هى على الصلاح خشم پيغمبر بجوش آمد بگفتيك دو لفظى از عنايات نهفت كاى خسان نزد خدا هى بلالبهتر از صد حى و حى و قيل و قال وا مشورانيد تا من رازتان وا نگويم زآخر و آغازتان خلاصه اين فقره را براى كسانى كه ندانند مى نويسم ملتفت و متوجه باشند باعث اذيت چهار نفر از اخيار نشوند . آخر در مزار كثير الانوار ائمه طاهرين عليهم السلام و ابناء مطهرين ايشان سيما در اين روضه بعضى از اهل تقوى با كمال رقت و حالت مشغول زيارتند ايشان را پريشان كردن و بى جهت داد و فرياد نمودن بلكه نمازهاى بعضى را باطل كردن روا نيست ، بلكه در اين زيارت اجرى و ثوابى براى اين قسم زائر نخواهد بود . و سابقاً عرض شد : معنى زيارت ديدن زائر است مزور خود را ، و عجب از زائرى كه در جوار مزور و حضور او است و بى جهت به اطراف نگران است و فرياد كنان .

در اينكه نماز را نزديك روضه بخوانند كه راه زائر را تنگ نمايندو در حديث است كه فرمودند : « موتى را زيارت نمايند (1) كه از قدوم و اقبال شما

.


1- .كذا ، بهتر است گفته شود : نماييد .

ص: 21

فرحناك مى شوند » (1) و التفات دارند و تو بدون جهت وى را آزرده خاطر مى خواهى و از آنچه نمى خواهد و باعث اذيت اوست برايش روا دارى . و چه قدر شايسته و سزاوار است در اوقات زيارت و ايام متبركه بعضى از زائرين نمازهاى واجبى خودشان را در مسجد بالاى سر بخوانند و راه را بر زائرين و عابرين تنگ ننمايند ، و حواس ظاهره و باطنه خودشان را متفرق نسازند كه نماز در مسجد عنوان ديگر دارد و اجر مخصوصى . بلى در خلوات و نبودن جماعات شايد اداء صلوات را مرجّحى باشد . اما طواف در اطراف قبور چه از مقابر ائمه طاهرين و چه قبور سائرين از موتى منع صريح رسيده است (2) . بلى در صورتى كه تقبيل و تعفير را در قبور ائمه هدى جائز بدانند طواف در اطراف ضرايح شريفشان به جهت بوسيدن جايز است ، حال در روضه مطهره حضرت عبدالعظيم و سائرين از امامزادگان در عرب و عجم مرسوم و معمول است و از علما هم منعى ديده نشده است ، بلكه جماعتى از ايشان ديده شده است كه تقبيل و تعفير و طواف مى نمايند شايد براى قصد شكر باشد ، و البته جز اين قصد جائز نيست . بلى به اغراض و جهات شرعيه ديگر هم مى توان طواف كردن ، خوب است خواص رجوع به مزار « بحار الأنوار » نمايند و عوام باسواد مراجعه به كتاب فارسى « تحفة الزائر » كنند ، و آنچه در اين چند ورق نگاشتم و زحمت دادم مفصلاً مطلع و آگاه شوند كه داعى از خود ذهنى نقاد ندارد جز آنكه نظرم بر اخبار و احاديث مرويه از ائمه عليهم السلام است .

در مذمت اشخاصى كه اجازه مى دهند عيالات خودشان را به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوندسابعاً : اهل ايمان و اسلام راضى نشوند عيالات و ازواج و حلائل ايشان با چادرهاى قيمتى و لباسهاى حرير و زرى _ على رؤوس الاشهاد _ به مزار اين بزرگوار بيايند كه ناچار اهل هوا از اهل خدا هميشه بيشتر و زيادتر بوده اند ، و نفوس خبيثه اراذل هم بر نظرات شهويه مجبول و مفطور است . پس اين گونه لباس و اين وضع و اساس مهيج شهوت و محرّك معصيت است ، و اگر خود معصيت نكند ديگران را به معصيت مى اندازد ، و براى عمل مستحبى جائز نيست جمعى را به معاصى كبيره و ملاهى كثيره بيندازد . چنانكه مرحوم مجلسى در « مزار » فرموده است : زنها خوب است براى اينكه خلط با رجال نكنند شب به زيارت جناب سيدالشهداء و سائرين از قبور امامان مشرف شوند و با لباس متوسط ، بلكه فقر كه لباس تواضع است حضور بهم رسانند تا منجر به گناهان نشود ؛ از آنكه شب خلوت است و براى ايشان اولى است . داعى عرض مى كند : خصوص روضه مباركه حضرت معصومه _ عليها سلام اللّه _ و حضرت عبدالعظيم كه بالنسبه به روضات ديگر قدرى در زمان اجتماع تنگ تر است و حريمشان كمتر خوب است به همان راهى كه معمول شده است تازه و براى زنها قرار داده اند قناعت نمايند ، و از همان جهت زيارت كنند خودشان را بزحمت نيندازند ، و در مزار امامزادگان به طريق احتياط روز بهتر است ، اگر چه جمعى اين راى را از صواب دور

.


1- .عبارت حديث مطابق نقل شهيد اول در ذكرى : 73 به نقل از اميرمؤمنان عليه السلام چنين است : « زوروا موتاكم فانهم يفرحون بزيارتكم و ليطلب احدكم حاجته عند قبر ابيه و عند قبر أمه بعد ما يوعد لهما » . نيز بنگريد به : كافى 3/230 ح 10 .
2- .مأخذ اين نهى روايتى است كه شيخ صدوق عليه الرحمة در علل الشرايع 1/268 از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند : « لا تشرب وانت قائم ولا تطف بقبر ولا تبل فى ماء نقيع . . » . مرحوم مجلسى در بحار الانوار 77/172 ح 13 پس از ذكر روايت ، بيان مفيدى درباره عدم طواف دارد ، و آن اينكه مراد از طواف در مقام حَدَث است نه گشتن در اطراف قبور ، به قرينه مقام و جملاتى كه در روايت آمده ، سپس چند روايت ديگر را بدين مضمون آورده كه در آنها عبارت « من تخلى على قبر . . » مندرج است . سپس اقوال ائمه اهل لغت را بيان كرده كه طوف به معناى حدث و تغوّط و قضاى حاجت استعمال شده است . بنابراين نه تنها جهت بوسيدن ، بلكه بطور كلى نيز طواف در اطراف قبور اهل بيت عليهم السلام بدون اشكال مى شود ونصّى در منع از آن نيست .

ص: 22

مذمت اشخاصى كه اجازه مى دهند عيالاتشان به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوند

دانند و اقدام بر اين استدعا و مسألت داعى كه محض صدق و موجب ثواب است ننمايند تا نيّت و فطرت و قصد و عمل چه اقتضا كند . على أىّ حال ، قادر متعال فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً » (1) ، اگر از زيارات نسوان زمان معصيتى ناشى شود و منجر به عقوبتى گردد همانا به واسطه اذن و اجازه مردان و شوهران ايشان است . البته اين خبر را خوانده اند كه : « مردان راضى نشوند كه زنانشان جامه هاى رقاق و نازك از حرير و ديباج بپوشند و به مجالس عروسى و حمّامات حاضر شوند » . در اين زمان زنان اين شهر هر جامه نيك و جامه فاخرى كه دارند بر سر مى نمايند ، و بر اسبهاى زينتى سوار مى شوند ، و در مجامع ناس خودشان را جلوه مى دهند ، و مى گويند : به زيارت مى رويم و از خداوند اجر مى خواهيم ! پيغمبرى كه مقرر فرموده است مسجد زن در پستوى خانه اش باشد چگونه اين قسم براى زنان امت خود راضى مى شود ؟ ! آخر نمى گويم به زيارت نروند و نبرند ايشان را وليكن استدعا مى نمايم به نحو مشروع و مطبوع شرفياب گردند . صديقه طاهره سلام اللّه عليها هم هفته اى يك روز به زيارت عمّ اكرم پدرش حمزه سيدالشهداء با بعد مسافت مى رفت و زيارت مى كرد . و چه قدر پسنديده است از اين عاصى زنان و مردان اين شهر بشنوند ، و به عكس سنين و اعوام ماضيه در بقيه از عمر به طريق صواب قدم گذارند و در اين مزار ، با كثرت فقر و خاكسارى ، دامن همت بر كمر زده چشم از آلايش و آرايش دنيويّه بالكليّه بپوشند . و نظير آن در اين چند سال اجتماع نسوان است در مجالس عزا و روضه خوانى چنانكه زيارت مستحب است روضه شنيدن هم استحباب دارد .

.


1- .تحريم : 6 .

ص: 23

در قبح اخلاط رجال و نسوان در مج_الس ع_زا و روض_ه خوانىچنانكه زيارت را آدابيست روضه شنيدن را نيز آدابى است مخصوص ، همان نحو خلطه كه در روضات ائمه طاهرين عليهم السلام بين رجال و نسوان جايز نيست در مجالس عزا هم جايز نيست ، خصوص اختلاط جوانان با قواى شهويه و شوابّ از نسوان ، گويا اغلب معاصى و فواحش از اينگونه مجالس و مجامع برخيزد ، كى خدا و رسول خدا فرموده است ؟ ! بلى از زمان ائمه مرثيه خوان و نوحه گر بوده است ليكن زنها در عقب پرده ها مى نشستند و تعزيه دارى و سوگوارى ايشان به وضع ديگر بوده است . اگر سكوت علماء و مجتهدين و اساطين مذهب جعفرى و حضورشان در زيارات و جلوسشان در اينگونه مجالس نبود مى توان گفت : بر اين مجالس ثمرى و اثرى مترتب نيست ، يعنى مجموع من حيث المجموع اين مجالس عامّه كه براى عزادارى منعقد است منوط به صواب و صحت است اگر مجلسى كه وضع آن براى بعضى از امور غير مشروعه منعقد شود البته رفتن و نشستن محرم است ، بلكه با علم و قطع به حرمت نهى از حضور آن مجلس لازم و واجب مى شود بر هر كس كه بتواند . باز عرض مى نمايم كه : زنان اهل عزا چه نحو از زر و زيور را از خودشان دور مى نمايند و بر خويشتن زينتى قرار نمى دهند مثل زنى كه فرزند عزيز وى مرده باشد بايد هر زنى هم كه به مجلس روضه خوانى مى رود چون براى تسليت خاطر صديقه طاهره عليهاالسلاماست جامه عزا و سوگوارى بپوشد و اگر آن مخدّره حاضر است و نگران از اين وضع و لباس وى خوشنود مى شود يا افسرده و اندوهگين . آخر رسم نيست و نبوده است زنى كه به محضر عزا حاضر مى شود خود را آرايش كند . البته اين وضع باعث انكسار قلوب زنان عزاداران است ، پس لباس حزن و اندوه پوشيدن

.

ص: 24

در قبح اخلاط رجال و نسوان در مجالس عزا و روضه خوانى

و حالت غم و الم را شعار خويش كردن اقرب به صواب است ، و هميشه اوقات بر منابر اين شهر در تقرير اين فقرات گويا تقصير نكرده باشم ، و خود را مورد مؤاخذه الهى و حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله در اين خصوص نمى دانم مگر آنكه به جهات ديگر از عثرات و هفوات من عفو و صفحى (1) نشود . ثامناً : در حضور هر يك از مراقد شريفه و امامزادگان و علماء اعلام استحباب دارد هديه دادن و بهترين هدايا و نيكوترين تحف براى ايشان قرائت آيات قرانيه است . و خوب است اگر هم قرآن حفظ داشته باشد در رواق مطهر يا در حرم مطهر بنشيند با كمال ادب يكى از قرآنهائى كه موقوفه است بخواند و قدرى هم بلند تلاوت كند بهتر است تا گوش و چشم وى هر دو بهره برند ، تعطيلى هم در قرائت آنها نشود ، و بعد از آن هديه دهد به جهت آن امامزاده لازم التكريم و التعظيم يا موتاى ديگر . و اخبار كثيره (2) در ثواب قرائت قرآن و اهداء آن محتاج برجوع در محل ديگر است . تاسعاً : خوب است بر حسب عمل و ميل حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در ايام توقف و اقامه اش در منزل شريف ترك زيارت حضرت امامزاده حمزه نمى فرمود ، چه قدر شايستگى دارد كه مزور حضرت عبدالعظيم را زائر باشد كه جلالت مقام آن بزرگوار از قرارى است كه در اواخر اين كتاب مشروحاً نوشته مى شود إن شاء اللّه تعالى ، و همان آدابى كه براى اين بزرگوار است براى حضور آن بزرگوار توان گفتن . و مرحوم مجلسى در اواخر كتاب « تحفة الزائر » فرموده است : هر يك از امامزادگان كه بدى از ايشان دانسته نشده است براى تعظيم ائمه طاهره برره بايد سلام و تعظيم نمود و كمال تكريم كرد ، و حضرت امامزاده حمزه بسيار معظم و مفخم است كه قدحى از براى وى ديده نشده ، و در مدحش زيارت كردن حضرت عبدالعظيم كافيست ، و شايد مجاورت

.


1- .در چاپ سنگى : صحفى .
2- .ثقة الاسلام كلينى بابى مستقل درباره ثواب قرائت قرآن در كافى 2/611 عنوان كرده مشتمل بر هفت روايت ، نيز بنگريد به : شرح اصول الكافى 11/38 ، ثواب الاعمال :102 ثواب قارئ القرآن .

ص: 25

آن جناب هم براى زيارت كردن امامزاده حمزه بوده است . على اىّ حال ، حق زائر آن است كه زيارت آن سيد جليل را سهل نداند ، و همان نحو خضوعى كه در اين حرم محترم داشته است در آن روضه نيز اظهار نمايد كه موجب مسرت پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است كه اين دو روضه و دو بقعه عاليه براى اهل طهران به مثابه بقعتين شريفتين كاظمين اند .

در آداب خدام حرم شريف و طبقات مراتب ايشان استعاشراً : خدّام حرم شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدانند چنانكه براى زائرين قريب و بعيد آدابيست كه پاره اى از آنها به نحو ايجاز اشاره شد ، از براى شماها نيز آداب و قوانينى است مقرّره بايد بدانيد و از اداء آن غفلت نورزيد كه عقوبت و زجر شماها اشدّ وآكد از زائرين است . و حالات خدام اين آستان بر دو قسم است : بعضى از ايشان ساداتند ، و بعضى عوام ؛ و بين فريقين لابد بعضى عالمند و بعضى جاهل ؛ و بين ايشان بعضى قديم الخدمه اند و بعضى جديد الخدمه ؛ و بعضى هم رؤسا و اعيان و صاحبان مناصب جليله اند و بعضى مرؤوس و محكوم ، ليكن بر حسب شأن و زىّ (1) به خدمتى سرافراز و مفتخر شده اند . اما سادات و رؤسا و علماء از ايشان كه در خدمتگذارى اين آستان بالوراثه قديم بوده اند احترامشان از آسمان آمده است ، قطع نظر از مقاماتى كه ذكر شد مكمل اين مراتب خدمتگذارى اين عتبه عليّه شده است ، بر تمام زائرين بلكه بر سائرين از خدام و مجاورين تعظيم و تكريم ايشان واجب است . پس از ايشان مستدعى است بر خدمه اى كه مأمورند مستمراً در صحن و رواق و اطراف مساجد در شب و روز باشند بفرمايند به نصايح وافيه و مواعظ شافيه كافيه كه

.


1- .در چاپ سنگى : ذىّ .

ص: 26

در آداب خدام حرم شريف و طبقات مراتب ايشان است

زائرين مهمانان اين خانه اند امام عليه السلام ايشان را به سوى اين مزار و خانه دعوت كرده است ، اگر چه داعى اوامر امام عليه السلام است ليكن مضيف و ميزبان حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، بر ميزبان لازم است اكرام مهمان بكند . شماها كه مأموريت به تعمير و اصلاح اين خانه داريد همين طور مأموريت شماست كه تعمير قلوب اين مهمانهاى عزيز ژوليده غبار آلوده سيّما فقراء و ضعفاء ايشان كه از بلاد بعيده مى آيند بنمائيد نه آنكه تحميلات شما كلفت باشد و موجب ازدياد خستگى بدن ايشان شود و داخل در عنوان شرار خدام خودتان را محسوب بداريد ، آخر مزار بقاع عاليه ديگر و خدّام سكنه آنها را ببينيد و پند گيريد . گويا در اين دعوى خود صادق باشم ، اشهد باللّه وكفى باللّه شهيداً . خدّام آستان حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه را بر تمام خدام اعتاب شريفه عرب و عجم ترجيح توان داد از آنكه ايشان را غناء خاصى است و همّت مخصوصى ، مانند خدمه ديگر چشمشان به سيم و زر نيست ، و خداوند هم از بركات اين روضات عاليات مرحمتى ديگر به ايشان دارد . بلى ، جهال ايشان قدرى از جهل خود بسايند و در مدرسه جديده باطلاب و علماء محشور شوند و بر مراتب علميه خودشان بيفزايند ، آن وقت قدر خدمتگذارى خود را مى دانند ، چون آگاه شدند آن وقت التزام حضور سيد و مولاى ايشان در ذائقه جانشان احلى من العسل و السكّر مى شود .

عرض دعاگو خدمت خادمان حرم است سيّما سادات از ايشانمى خواهم عرض كنم : اين آدابى كه داعى براى زائر ظاهراً و باطناً نقل كرد بايد در خدّام عرش بنيان حضرت عبدالعظيم موجود باشد تا افعال ايشان زائرين را متذكر نمايد . البته افعال حسنه خادمين از بنى فاطمه و علماء از ايشان براى هر زائر و مجاور حجّت است و تمام آنها در تماميّت انسان است ، و معنى انسانيت علم است و عمل .

.

ص: 27

عرض دعاگو خدمت خادمان حرم است سيّما سادات از ايشان

عجب است از جماعتى كه جز عمامه و عبا بهره اى از علم ندارند و مسائل دينيه خودشان را نمى دانند به محض نسبت كفايت نمى كند اگر در دنيا به نحوى كه مرضىّ توست در آخرت به رضاى حضرت عبدالعظيم خواهد گذشت . وَيلٌ لِمَن شُفَعاؤُه خصماؤُه 1 واى بر حالت بنده و خادمى كه آقا و مخدومش خصمش شود ، پس آداب ورود و دخول را بايد از شماها بياموزيم و تقديم حضور مهر ظهور حضرت عبدالعظيم به توسّط شماها بايد بشود و اگر زحمات و خدمات ماها زائرين را اعتنائى نكنند به جهت شماها بايد قبول گردد ، اما رؤساء كه محترمند خدمت مخصوصى دارند چون عامّه ناس را از لقاء ايشان بهره اى نيست ؛ از آنكه غالباً معاشر و مصاحب با خواص ساكنين آن بقعه و اهل طهرانند . پس منظور نظر عوام و خواص در هر حال چه اوقات زيارت مخصوصه و چه ايّام ديگر شماها هستيد ، وضع ادب را خوشتر از اين وضع بايد اخذ و كسب كرده بياموزيد ماها نادان را ، تا هر قدر بد بيائيم همان قدر خوش برويم ، تا صدق كند ماها زائريم ، و حالت ذهاب ماها غير از اياب بوده باشد ، و رغبت و شوق زائرين هم از ملاقات شماها بيشتر شود . پس لغو گفتن و بسيار خنديدن و بدون جهت در حرم محترم دويدن و دست از عبا و آستين بيرون نياوردن (1) و پشت به ضريح مطهر دادن و با نسوان و اهل دهات گفتگوهاى بى قاعده داشتن و آوازهاى دور از ادب برآوردن و زيارت نامه هاى غلط حفظ كردن و به

.


1- .در چاپ سنگى : نياوردند .

ص: 28

لحن اهل فسق در قرائت قرآن قرائت نمودن و با فرصت و وقت مماطله و مسامحه در اداء فرائض يوميه كردن و به آخر وقت انداختن و نذورات خاصه آن بزرگوار را در غير مصرف منظور صرف نمودن و لباسى كه منافى وضع خدمت آن آستان است پوشيدن و اشتياق به اين خدمت نداشتن و اظهار كراهت كردن ، تمام آنها بر خلاف ميل و رضاء آن سيد بزرگوار است ، سيما سواد ايران طهران است و تمام وجوه و نفوس رعايا و برايا از علما و اعيان و غيرهم متوجه به آن است ، و مردم كسب آداب را از سكنه سواد اعظم بايد نمايند ؛ از آنكه هر قسم اشخاص كمال و تمامشان در هر مرتبه و حرفه و علم و مقامى در اين شهر هست و اهل اين شهر كليةً توجه قلبى و التفات معنويشان به آن قبّه ساميه است . بعبارة اخرى : قبة الاسلام در سواد اعظم ممالك محروسه ايران روضه مباركه حضرت عبدالعظيم است ، و آن حضرت كريمه به مثابه مركز است ، ناچار هر كس به اين حدود بيايد به زيارت مشرف مى شود و به ولايت ديگر از اوطان خودشان كه رفتند به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام فخريه و مباهات كنند ، و از معتكفين اين زاويه متبركه نقلها نمايند و باعث تشويق و تحريص و ترغيب سائرين گردند و مايل شوند كه شدّ رحال كرده مخصوصاً به زيارت اين بزرگوار بيايند و در بلاد قريبه و بعيده ديگر هم منتشر نمايند كه مزار حضرت عبدالعظيم كه يكى از امامزادگان ذى شان است در خطّه طهران به وضعى محترم است و امور روضه اش منظم كه در وجه ارض بقعه و روضه به اين تكريم و تنظيم از ائمه انام و ابناء كرام ايشان ديده نشده است ، و البته حسن تنظيم هر خانه از خدّام و مقيمين آن است . و بر اين عمل آثارى كه مترتب است لا تحصى است : يكى : توجه نفوس است بر دعاگوئى وجود مبارك اقدس همايون و دوام دولت قاهره كه از امر و فرمان قضا جريان و از تواتر و توالى بذل و احسان ايشان چگونه اين روضه ملجأ مستجيرين و ملاذ ملهوفين شده است به نحوى كه هيچ زمانى از روز و شب در آن خالى از اهل علم و دعاء و مؤمنين از اهل تقوى نيست ، و همگى دست تضرع به سوى

.

ص: 29

پروردگار كشيده بقاء اين دولت را از اين آثار باقيه حقه مسألت مى نمايند .

در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب امامزادگان عموماً مى نمايندو يكى ديگر : تشييد دين و ملت بيضاء سيد انبياء صلى الله عليه و آله است ، از هر طرف هر سال در اعياد و جمعات و اوقات شريفه اجتماع مرد و زن مى شود و مى گويند : به زيارت يكى از اولاد و احفاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام كه فرزند دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله است مى رويم ، و تا نگويند يهود كه : اگر فرزندى از موسى و هارون بود با وسائط بعيده و انساب كريمه ما كمال احترام مى كرديم ، و حال آنكه از هارون فرزندان چند ماند و اثرى از ايشان نيست ، و اگر قبرى دارند پنهان و مخفى است ، و هيچ پيغمبرى را نسبت به پيغمبر زاده خود اين نحو اكرام و احترام ممتنع و محال است ، و اگر هست بياورند و بنمايند . و بحمد اللّه تعالى روضات كثيره شتّى در حدود عجم است كه هر يك به وضع خوشى محترمند و صاحبان قبّه و بارگاه هر يك را خدامى است كه همه ساله از دولت عليّه موظف و موقوفات كليه براى ايشان مقرر است كه به آسودگى به دعاگوئى اشتغال دارند و بر همه كس تفوق و سيادت و برترى دارند . پس اهل خلاف هر قدر قطع حيات ذريه نبويه صلى الله عليه و آله را خواستند و همت بر قطع نسل آن بزرگوار گماشتند به مدد و اعانت حق كاركنان اين دولت و بزرگان اين ملت اظهار حيات كرده بر دلهاى مردگان دوستان ايشان زندگى تازه دادند و قباب رفيعه عاليه از خاك مزار فرزندان سيد لولاك صلى الله عليه و آله به سوى قباب افلاك برافراشتند ، پس روز به روز مراقد مطهره ايشان بر حسب نام و مكان و نشان بلندتر مى شود و به اعلى عليين مى رسد . اما نامها و قبرهاى خبيثه مخالفين دين و ظالمين اين زمره طيّبين طاهرين به قعر سجّين و اسفل السافلين مى رود . پس توان گفت : يك دليل بر حقيّت دين متين حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله بقاء آثار بقاع

.

ص: 30

در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب امامزادگان عموماً مى نمايند

خلفاء معصومين وابناء مكرمين آن جناب است كه اگر بر باطل بودند مانند قبور سائرين جور و ظلم و جهل مانند بنى اميه و بنى عباس قبرهاى ايشان مندرس و منطمس مى شد چنانكه دليل ديگر وجود مبارك حكماء و مجتهدين و علماء اعلام كه راسخين در علم بوده اند از زمان غيبت صغرى إلى زماننا به حدّى است كه وصف ايشان با نفوس قدسيه وصفات كليه به زبان نتوان بيان كرد . پس غرض از بعثت پيغمبران آن بود كه مردم روى ايشان به سوى خدا باشد و خدا پرست شوند و اطاعت از احكام الهيه نمايند تا در آخرت اجر و ثواب برند ، در اين روضه مباركه در اغلب ايام نماز است و قرآن است و استغفار و ندامت از معاصى است و غالب از مردم حالت رقّت و بكاء خاصى دارند كه در هيچ مزارى آن حالت نيست ، همين ثمره بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و زحمتهاى حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در اسلام ، و ثمرات ظلمهائى است كه امامان ما از ائمه جور ديدند و كشيدند ، حال بنگر آنها چه شدند و قبور ايشان به چه قسم است و دين الهى يوماً فيوماً روى به كمال است . و يكى ديگر : بهره هاى آخرت است كه خداوند مرحمت مى نمايد به شماها كه خدّام اين حرم هستيد كه سبب مى شويد در اتقان اين بناء و ترويج اين بقعه و توجه قلوب و استمالت نفوس و اعلاء شعائر اسلام و ثواب بردن عوام و آمرزش ايشان و فيض رساندن به مستعدين و نجات از مهالك دنيويّه و مخاوف اخرويه است . پس خوب است از براى تنبيه و تذكّر جمعى از اهل هوى كه شرار خلق اللّه هستند سه حكايت بنويسد كه تعلق به مقصد دارد :

حكايت اول : كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود و تنبيهى است براى بينندهمرحوم حاجى ملاّ احمد نراقى در كتاب « خزائن » حكايتى نقل فرموده اند ، و تاريخ آن

.

ص: 31

حكايت اول كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود و تنبيهى است براى بيننده

در سال هزار و دويست و پنج كه از مكه معظمه مراجعت نمودند در سرّ من رأى واقع شد كه خلاصه آن از اين قرار است : مردى عثمانى معروف به سيادت و متولى آن آستان عرش نشان بسيار جسور و جرى و در خطابات او را سيد على مى خواندند ليكن با عجم قاطبةً قطع نظر از عداوت مذهبى دشمنى سخت داشت . قرار گذارده بود هر يك از زائرين كه از عجم مى آيند به جهت زيارت كردن امامين عسكريين عليهماالسلاممهرى بر پاى وى زنند و وجهى بدهند تا نشان باشد بين كسانى كه وجه داده اند و نداده اند ، و هر وقت هر يك در روضه مطهره مشرف مى شدند بايد خود يا گماشته امينى از وى بايستد و آن مهر را ببيند اگر بر پاى او هست در وقت رفتن به حرم مأذون است ، والاّ فلا . از قضاياى اتّفاقيه جوان تاجرى از حدود عجم تازه عروسى كرده بود و عروسش را هم آورده بود . خواست وارد حرم شود با زوجه اش ، آن مرد متولى عثمانى حالت شيطانيه اش به هيجان آمد و ممانعت كرد . جوان گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : مهرى بايد بر پاى تو و زوجه ات بزنم و در ازاء (1) آن وجهى معلوم است بايد بدهى . آن جوان گفت : اگر مراد تو وجه است آنچه مى خواهى علاوه مى دهم به شرط اينكه دست تو به پاى عيال من نرسد . هر قدر اصرار كرد فايده نبخشيد ، و آن مرد ناسيّد عثمانى برخاست و عصاء دستش را بر آن زن در حضور شوهرش زد كه به قفا افتاد . آن جوان بسيار افسرده شد ، براى آنكه اين عمل زشت برابر روضه مباركه آن دو بزرگوار در رواق مطهّر بود . پس برگشت با ديده گريان و گفت : مرا به زيارتى كه فضيحه است و هتك عصمت احتياجى نيست ، وروى به مرقدين مطهرين كرده عرض نمود : ما را مى خوانيد به

.


1- .در چاپ سنگى : اذاء .

ص: 32

زيارت خودتان و اين قسم بى احترامى و پرده درى را راضى مى شويد خدّام آستان شما كنند ؟ ! هنوز وارد صحن نشده بود كه آن ناسيد عثمانى بر روى افتاد و فرياد كرد به نحوى كه تمام اهالى حرم محترم از خدّام و غير ايشان دويدند او را بدين گونه ديدند ، هر قدر بيشتر مى ماند فرياد و دادش زيادتر مى شد تا آنكه به خانه اش بردند . التماس كرد كه از آن جوان استمالت كنيد . هر قدر استدعاء عفو كردند فايده اى نيافتند ، شام نرسيد كه رخت از اين جهان به دركات نيران كشيد . چون شام بود ناچار او را در رواق مطهّر بر سريرى خوابانيدند تا روز ديگر به مقرّ و مقامش برسانند ، چون صبح شد از وسط آن سرير سگى سياه يافتند از ميان آن بيرون آمده و از رواق گريخت و اثرى از وى معلوم نشد . اين است عاقبت كسانى كه با زائرين قبور اولياء حق ، جسارت و بى ادبى مى نمايند و اين مطلب كه قريب يك صد سال است مى گذرد بين مجاورين و خادمين و ساكنين سامره بلكه كافه دولت عثمانيه مشهور و در دواوين ايشان ثبت و ضبط است .

در مذمّت آنان كه امساك مى نمايند در احسان كردن به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگانو مخفى نماند كه : بعضى از زوّارند كه نهايت استطاعت و مكنت دارند و زمان زيارت قبور هر يك از ائمه هدى عليهم السلام خوش دارند كه خودشان زيارت نامه كه دارند از هر كتاب دعاء و زيارت بخوانند به جهات چند : يكى براى آنكه : صحيح كرده اند آن زيارت را و صحيح مى خوانند . و ديگر آنكه : مى خواهند حواس جمعى داشته باشند كه در وحدت و خلوت و عدم اختلال حواس ظاهره و باطنه داعى ذاكر زائرتر است . و اين فقره بر حسب حسّ مشهود و آشكار است و جز آن نيست ، يا آنكه مى خواهد

.

ص: 33

در مذمّت آنان كه امساك مى نمايند در احسان كردن به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگان

چيزى به زيارت نامه خوان ندهد ، لهذا خود مى خواهد متصدى شود . اين وجه در غالب از موارد كه استطاعت دارند از اعيان و اشراف و تجار بعيد است . و پناه مى برم به خدا از بعضى كه اصرار نمايند براى زيارت خواندن بلكه ممانعت كنند زائر بيچاره را چنانكه در عربستان و خدّام از ايشان مرسوم و معمول است ، مردى زائر به درِ رواق ايستاده و كتاب زيارتى در دست دارد و حالتى هم براى اوست ، خدّام هم يك نفر دو نفر نيستند ، متصل درِ صحن و رواق و روضه مى آيند اِبرام مى كنند و مى گويند : تو زيارت نخوان بگذار ما بخوانيم . پس از براى چه آمده اى ؟ ! و ما از براى چه ايستاده ايم ؟ ! وضعى مى شود كه كتاب را از دست مى كشند بلكه دشنام مى دهند او را ، بلكه او را منع از دخول حرم مى كنند . و چه كند زائر ؟ متمكن نيست به تمام آنها انعام بدهد وهمه را راضى نمايد . و چه بسيار بد است حالت بعضى از اهل ثروت كه زحمت مى كشند و به اماكن شريفه مى آيند و هر قسم وجوه بعرب و عجم مى دهند بر خلاف شرع و عرف ، اما اين موردى كه منصوص است بايد به خدّام انعامى نمود اگر وجه كلى نمى توانند از جزئى چرا مضايقه و دريغ مى كنند ؟ ! پس در خودِ انفاق ، اجر و ثوابهاى اخرويست .

حكايت دوم : كه از كرامات امامين عليهماالسلام كه در سامره واقع شددر سال هزار و دويست و نود و چهار كه داعى در ماه مبارك رمضان در حضرت سرّ من رأى مشرف بودم ، و حظوظ اخرويه استدراك مى نمودم از حكاياتى كه نقل كردند ثقات از علماء و مجاورين از عرب و عجم اين حكايت است : مردى متّقى از اهل قندهار و بخارا به زيارت امامين عليهماالسلام در سامراء ، شرفياب شد از

.

ص: 34

حكايت دوم كه از كرامات امامين عليهماالسلام كه در سامره واقع شد

كفش كن كه به ايوان قدم گذارد و پاى خود بيانو (1) بود . زيارت نامه خوانهاى آن روضه عاليه حالشان و اصرار و طمعشان نوع ديگرى است كه بعضى ديده اند ، احتياج به شرح ندارد و از اين حالت مشهور و معروفند . وقتى كه آن مرد متقى ايستاده است و كتابى در دست دارد و اذن دخول مى خواند با حالتى پسنديده بلكه از غالب زوّار بهتر و عموماً احوال زائرين هم در بدو ورود به اعتاب عاليه منقلب است [ . .] (2) آن شخص به مراتب شتّى از بكاء امرأه ثكلى زيادتر بود ، يكى از خدّام اظهار كرد : بگذار من زيارت بخوانم . آن شخص اعتنائى نكرد ، پس اصرار نمود ، آخر بدون اينكه حرفى بگويد يك اشرفى از جيب خودش بيرون آورده به آن مزوّر داد و مشغول به زيارت خواندن شد . باز اصرار كرد ، دفعه ديگر يك اشرفى به وى داد ، تا پنج مرتبه پنج عدد اشرفى به آن مرد مزوّر داد . مع هذا قناعت نكرده اصرارش زيادتر شد . تا آن وقت با وى حرف نزده بود ، آخر الامر گفت : ديگر وجهى موجود ندارم ، بدهم مرا به حالت خودم بگذار . آن مرد مزوّر نپذيرفت ، طرف رداء و آستين وى را گرفت به طريق حتم و حكم گفت : بايد من زيارت بخوانم . آن مرد زائر متّقى با همان حالت رقّت مراجعت كرد و گفت : ديگر به زيارت مشرف نمى شوم . اما آن شخص مزوّر كه به رواق آمد سه نفر نورانى يافت كه بر دست يكى چوب مختصرى بود و با آن چوب اشاره بر سينه اش كرد : چرا بر زائر ما ظلم كردى ؟ پس از اثر آن روى افتاد و قرحه اى از همان محل پيدا شد ، شام نكشيد كه به دوزخ منزل و مأوى گرفت . غرض آن است كه : بدانند زائر را حرمت مخصوصى است در نزد مزورش ، زائر هر كه باشد و مزور هر كس .

.


1- .كلمه ناخواناست .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى ناخواناست .

ص: 35

حكايت سوم : كه جناب حاجى در دار السلام نقل فرمودندكه بسيار مناسب است و در همين سنين واقع شد شرح آن مفيد است و باعث مسرّت خاطر دوستان اميرمؤمنان عليه السلام مى شود ، و جناب فحل المحدثين و مرشد المتكلمين حاجى ميزرا محمد حسين نورى طبرى مجاور سامراء در كتاب « دار السلام فى الرؤيا والمنام » كه از مصنفات جديده (1) ايشان است و كسى را قدرت بر تأليف اين قسم كتاب نيست بيان فرموده اند : در روز عيد غدير بعد از ظهر مرد ناصبى از حواشى سلطان با نعلين وارد عتبه عليّه علويّه خواست بشود ، خدّام مانع شدند او را ، قبول نكرد تا رسيد محاذات ضريح ، پس بغتةً فرياد كرد و افتاد و حالت جنون از وى مشاهده شد ، و خودش زمان نقل به جحيم نقل

.


1- .كذا ، شايد « جيّده » باشد .

ص: 36

حكايت سوم كه جناب حاجى در دار السلام نقل فرمودند

در اشعار شيخ احمد قفطان نجفى

كرد : دو انگشت از ضريح مطهّر بيرون آمد و بر پيشانى من رسيد ، و اثر آن دو انگشت هم بر پيشانى او بود تا روز ديگر به درك نيران واصل گرديد . [ در اشعار شيخ احمد قفطان نجفى ] و جناب شيخ احمد بن شيخ حسن قفطان نجفى اشعارى در اين خصوص گفت از آن جمله : وكرامات على حيدرهظاهرات عند اهل التبصره كم و كم مرت على اسلافناولنا اخرى بدت مبتكره ناصبى رام أن يدخل فىنعله للروضة المنوره صاحب الروضة ارخ اسدقبل أن يدخلها قد سطره وعليكم صلوات اللّه ماذكرت ايامكم يا خيره عبدكم يرجو ان فضلكميوم ياتى بالذنوب الموقره فاشفعوا فى وزره يا سادتىانتم عند الاله الوزره

.

ص: 37

اشعار مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى است

اشعار مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى استو جناب شيخ عبدالحسين شكر نجفى نيز خوش فرمود : ورجس خبيث رام وطأً بنعلهمقدّسة الارضين بل حضرة القدس وهمّ بأن يعلو على عرش قادربقدرته قد قوم العرش والكرسى أراد اختطاف السّبع من ملأ غدتبه الرسل حُرّاسا ولم يخش من ناس فخرّ شهابا من سماء لرجمهفاحرق شيطانا على صورة الانس الم يَدْرِ انْ فيه الملائكةَ خُشّعاًوأن قامتْ صفوفا بلا همس واَنّ به اوحى لموسى الههباَنْ قَبْلَ خلعِ النعل يخلع للنفس فللّه مِن ارض سمت قبة السماءوعاق على العيوق حتى عن المس لقد ضمنت فصل الخطاب الذى علامن الجنس فامتازت بفصل بلا جنس اضاء لنا فى عالم النور نورهفنور بلا بدر وضوء بلا شمس وإن اعتقادى فى علىّ بأنهلربّ العلى عين على كل ذى نفس تعالى إله الخلق أن يأمر العدىبأمر ويجرى فيهم الامر بالعكس چون اين ابيات براى خواص اهل فضل مكتوب شد احتياج به ترجمه ندارد . *** پس شايد جمعى خيال نمايند كه مزار و قبور ائمه معصومين كه كرامات باهره قبورشان لا تحصى است با مقابر فرزندان ايشان كه غير معصومند فرقى ندارد ، نه چنين است فرقها دارد ، و احترامات قبور امامان بيش از آن است كه به وصف در آيد ، و امامزادگان هم معصوم نيستند ، و آنچه از اداب مذكور شد در حقّ قبور ائمه اطهار است ، مع ذلك كله كسى تا روح شريفش با روح مطهّر جناب سيدالشهداء مرتبط و متصل نباشد وى را از خود

.

ص: 38

در آداب بست نشستن و آنچه در احترامات خانه كعبه روايت شده است

ندانند و نشمارند ، و در عالم مجرّدات محشور با خودشان ننمايند ، در حق وى نمى فرمايند زيارت او زيارت حسين بن على عليهماالسلام است ، قطع نظر از شأنيت حضرت عبدالعظيم و ملاحظه نسبت و مماثلت زيارت بايد خود را در اين روضه خاشع نمود الاّ آنچه از شرع نبوى خارج شده است ، پس زائر در حضور اين بزرگوار نشايد قصورى كند . و بعضى از كرامات اين روضه را در اواخر كتاب ذكر مى نمائيم .

در آداب بست نشستن و آنچه در احترامات خانه كعبه روايت شده استمخفى نماناد كه : جماعتى به جنايات و خسارات مى آيند و در روضه حضرت عبدالعظيم بست مى نشينند تكليف ايشان را بايد دانست . بدان كه در كتاب « اصول كافى » (1) است و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند : « كسى كه در خارج حرم و خانه كعبه كسى را بكشد و در حرم بيايد و التجاء بياورد بايد آب و نان به او ندهند و به بازار نگذارند مبايعه كند تا آنكه بيرون آيد آن وقت او را بقتل رسانند ، و اگر در خود حرم كسى را به قتل رساند در همان جا حدّ الهى را بر او جارى نمائيد كما قال اللّه تعالى : « فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ » (2) ، و هم چنين فرمودند : « فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ » (3) . وأيضاً در سوره حج فرموده است : « وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ » (4) . و مراد از الحاد مانند ظلم ، كار بى جا كردن است اگر چه به زدن خدمتكارى باشد . و در كتاب « وسائل الشريعه » است كه : « طلبكار مطالبه طلب در حرم از مستدين

.


1- .اصول كافى 4/228 ح 4 .
2- .بقره : 194 .
3- .بقره : 193 .
4- .حج : 25 .

ص: 39

در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چاره اى جز اداء حقوقشان با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك مستجاب نمى شود

و بدهكار خود ننمايد شايد نداشته باشد و خجل شود » . و اين خبر محمول بر كراهت است . پس هر چه منافى با حرمت است منهىّ عنه است ، و از اين جهت وطن در مكه معظمه زياده از يك سال نهى رسيده است ، و توطّن در كربلا بر حسب اخبار معتمده نيز منهىّ عنه است ، و جهت نهى هم همان بى حرمتى آن خانه و مزار است ، و بر حسب تجربه ديده شده است برخى از مجاورين از زائرين قسى ترند بلكه به زيارت هم كمتر مشرّف مى شوند . و به اعتقاد داعى تا انسان خود را تكميل نكند مجاورت قبور ائمه هدى عليهم السلام را اختيار ننمايد كه وقع ووقر زيارت ومزور از دل و نظرش مى رود ، بلكه عواقب امورش مختل مى شود ، و مقصود اوليه اش در آخر عمر از دست مى رود ، و بسيار كم است كسى مجاور شود و عاقبت به خير گردد مگر نفوس قدسيه اخيار كاملين و علماء مكملين .

در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چاره اى جز اداء حقوقشان با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك مستجاب نمى شودپس از نگارش اين مقدمه عرض مى كند : كسانى كه اهل كسب و تجارتند و در جوار حضرت عبدالعظيم بعد از اختلال حال و اتلاف مال و تضييع حقوق مسلمانان مى آيند و متحصّن مى شوند اين طايفه در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله ممدوح نيستند و هر قدر در آن روضه بمانند و خداوند را بخوانند جز اداء حقوق اخوان چاره نيست و هر قدر ختم مجرب بخوانند و بر دعوات كثيره مواظبت نمايند اثرى بر وى مترتب نمى شود . و به عبارت عوام « مال مردم را بايد داد » و اگر مفلس شده است و حالا چيزى ندارد حالش بر دو قسم است : اگر در مصارف شر مالش را صرف كرده است و تلف نموده البته موجب سخط الهى است ، و اگر در مصارف خير و به قانون شرع صرف نموده و حقوق خدا و رسول صلى الله عليه و آله و مردم را داده است البته در پريشانِ وى حكمتى مقتضى است ، از مجاورت وى قدحى نتوان نمود ، و بر خداست وى را توسعه دهد .

.

ص: 40

در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است به مزار ائمه عليهم السلام و فرزندان ايشان

اما شرط كلى دو قسم است : اول آن است : حقوق و ظلامه بندگان خدا را بدهد و برساند كه اشتغال ذمه عباد امريست دور از ثواب و سداد ، پس اهل اسراف و اتلاف قبل از تحسّر و تأسّف التفاتى به اواخر عمل خود نمايند سزاوار است ، و كسانى كه براى جنايات و اذيت به عباد اللّه و ظلم كردن به ايشان مستأصل مى شوند و در زمان انتقام بست مى نشينيد همان حكم و امرى كه در خير البلاد مكه معظمه رسيده است در بقاع محترمه جاريست تا تعطيل در حدود و احكام حقّه الهيه نشود ، بعد از اين كه امام عليه السلام در تقاصّ نفوس در حرم خانه خداوندى اين نحو بفرمايد در روضات ديگر به طريق اولى واجب است ، و كسانى كه به واسطه نافرمانى و مخالفت اوامر سلطنتى و حيف و ميل وجوه ديوانى به بست مى آيند عمل ايشان واضح است ، و حكومت در حقّ ايشان هم راجع به پادشاه زمان است ، آنچه راى جهان مطاع قرار گيرد درباره وى مى فرمايند ، و اگر به واسطه ظلم به رعايا و فقرا و اهل دعاست البته انفاس قدسيه ايشان اثر مى نمايد و به يد سلطان عادلِ قاهر انتقام كشيده مى شود . خلاصه خيالات خلق در متحصّن شدن به زاويه حضرت عبدالعظيم مختلف است و غالباً از راه اضطرار و الجاء است ، و اميدوارم اين نحو مجاورت براى اهل عزّ و ثروت اتفاق نيفتد و شيطان هم غلبه ننمايد تا منجر و منتهى به اين گونه انزواء شود ؛ از آنكه هر قدر در آن آستانه مجمع و انجمن از اين گونه اشخاص گردد دليل بر فساد حال رعايا و غلبه هواست ، و موجب انزجار طباع رؤساء ملت و اعيان دولت و زحمت ايشان است .

در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است به مزار ائمه عليهم السلام و فرزندان ايشانپس اين بقعه از براى زيارت است نه مجاورت ، يعنى : مجاورت از روى فساد و الحاد و ظلم كه نه شرع طالب است و نه عرف مائل ، حال بدانيم احترام دو قسم است : يكوقت احترام داشتن است و يك وقت احترام كردن ، مثلاً خانه كعبه احترامى دارد بالاصاله آن

.

ص: 41

در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا و معصومه و عبدالعظيم عليهم السلام

احترام داشتن است ، و به زائرين وى فرموده اند : احترام كنيد اين خانه را . آن احترام كردن است و ثمره احترام نمودن از بناء محترم عبادتى است عظيم كه عايد شخص مى شود نه بر آن كسى كه امر به احترام كرده است ؛ از آنكه هر چيزى را خداوند حرمت كرد ، به بى احترامى دفع حرمت از او نمى شود . و روضه شريفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اين سنوات احترامات مخصوصه بهم رسانيده است ، جهت و سبب اصلى و كلى خواست خداوند سبحان است كه بر دل آگاه پادشاه دين پناه القاء نمود يوماً فيوماً بر احترام و اعظام وى بيفزايد ، و از هر بابت توسعه در موقوفات و اماكن و تعميرات آن دهد ، و غالب عوام به واسطه اين تعميرات ظاهريه رغبت مى نمايند و در اين بقاع محترمه حاضر مى شوند ، مولوى گويد : گفت پيغمبر تو را وز سلوكانما الناس على دين ملوك (1) پس كمال احترام را پادشاه اسلام كرد و سائرين از وى اين احترام كردن را آموختند ، و از هر كسى بر حسب رتبه اش احترامى خواسته اند .

در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا عليه السلام و حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم استو يكى از احترامات سلطنتى دولتى آن است كه به امر و فرمان وى در سه بقعه عاليه بست معين و مقرّر شده است :يكى در روضه رضويه حضرت رضا عليه السلام ، و يكى در بقعه فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم ، و يكى در روضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در دار الخلافه طهران . و اين حرمت خاصه از حسن نيّت به خانواده عصمت است ، والحق اين بقاع ثلاثه سزاوار اين نحو حرمت ملوكانه هستند ، و فوايد كثيره هم بر آن مترتب است : يكى از آنها

.


1- .اين بيت قبلاً نيز گذشت .

ص: 42

بنظر مى رسد شايد مظلومى متّهم شده باشد و بدون جهت مورد مؤاخذه گردد ، و چون خود را بدان آستان آورد و متحصّن شد بعد از مرور ايام قليله خلاف آنچه منظور شده بود معلوم شود ، پس يك قسم از احياء نفوس همين است . پس آنچه شبهات و اتّهاماتى كه در دنيا مى شود و صاحبان قدرت عجله در انتقام مى نمايند عاقبت آن ندامت است و پشيمانى . و آنكه اموالش تمام شد و در مصرف خير خرج كرد و به آن آستان ملتجى گرديد عاقبت آن توسعه و بركت است ، و توقف چند روزه در آن آستان شايد باعث علم و اطلاع طلبكاران بر صلاح امور وى شود و در مقام اصلاح بر آيند ، و يك قسم از احياء نفوس نيز همين است . و همچنين كسى كه قتل خطا نمود و در آن زاويه بست نشسته منزوى شد شايد اولياء مقتول به جهات و نيّات خيريه از وى بگذرند از ديه دادن و امثال آن ، و احياء نفوس نيز همين است . خلاصه اطاله لسان و كلام بيش از اين نبايد كرد سيما در حسيّات واضحه ، مراد آن است : هر كس در بست رزين متين احكام شرعيه محمديه هميشه مقيم و معتكف گرديد هيچ وقت در خطر نيست و ضررى به وى نمى رسد ، و در هر كجا هست همان بست است ، اما هر كسى كه خائن است خائف است ، و در هر كجا هست همه چيز وى در معرض خطر و خطاست ، پس هر كس متدين است در عالم و در هر حالت ، مصون و مأمون است ، و كفّارات اداء حقوق مردمان همان اداء حقوق است كه بست واقعى همان ، و امان و آسودگى نيز در آن است . اما واى بر كسانى كه در مقام هتك حرمت اين امامزاده لازم التعظيم برآيند ، و هر قسم از اشخاص كه بست نشسته اند بخواهند به ظلم و جور بكشند و ببرند ، و على رؤوس الاشهاد با حكم الهى و اوامر حضرت پادشاهى بخواهند معارضه و مخاصمه نمايند البته مورد سخط و قهر و عقوبت در دنيا و آخرت مى شود .

.

ص: 43

حكايت غريبه در عقوبت به آنانى كه بى احترامى به بستى حضرت شاه ولايت كردند

حكايت غريبه در عقوبت به آنانى كه بى احترامى به بستى حضرت شاه ولايت كردندچنانكه در كتاب « دار السلام » كه سابقاً ذكر شد از مرحوم ملا محمّد گيلانى نقل كرده اند كه : در سال هزار و يكصد و پانزده اصغر نامى از دست حاكم نجف التجا به روضه مقدسه علويّه آورد و خود را به ضريح چسبانيد و عرض كرد : أنا دخيلك يا على ! گماشتگان حاكم آمدند و او را به عنف در شب كشيدند و بردند و حبس نمودند تا فردا او را شكنجه و آزار نمايند . اما حاكم در خواب ديد حضرت امير عليه السلام حربه در دست دارد و اشاره به وى مى كند و مى فرمايد : چرا دخيل مرا به عنف كشيدى ؟ و آن شخص هم در خواب ديد حضرت شاه ولايت فرمود : غم مخور فردا نجات مى يابى . چون حاكم برخاست وى را طلبيد و خلعت داد و مرخص نمود . و نظير اين مطلب [ را ] مرحوم آخوند ملا كاظم هزارجريبى در كتاب « تحفة المجاور » (1) از مرحوم استاد اكبر ، آقا محمد باقر بهبهانى نقل كردند كه خود شنيدم از ايشان كه فرمودند : در خواب خدمت جناب سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم ، عرض كردم : هر كس كه در جوار شما مدفون شود آيا از وى سؤال مى نمايند ؟ در جواب فرمود : چگونه جرئت مى كنند ملائكه سؤال كنند ؟ ! پس اين روضات عاليات بست الهى است براى اَحياء و اموات ، خلاف احترام كردن خلاف رضاى حق است ، و برحسب ظاهر و حكومت عقل واضح است : اگر مرد دنىّ لئيمى از آحاد ناس به در خانه اى رود و به صاحب خانه ملتجى شود البته صاحب آن خانه در هر طبقه اى از آحاد ناس بوده باشد در مقام دفع اذيت و قضاء حاجت اوست ، و اگر مردى را از خانه يكى از اجزاء ابناء زمان از اعيان ملت و دولت چهار نفر بكشند اهل عرف

.


1- .اين كتاب را در ذريعه 3/465 ، ش 1702 تحفة المجاورين ناميده و مؤلف آن را مولى محمد كاظم بن محمد شفيع هزار جريبى حائرى ، شاگرد وحيد بهبهانى ، خوانده است .

ص: 44

مطلب اول : تعميرٌ فيهِ تنوير

در تعمير روضات مقدسه و تقبيح آنانكه از موقوفات حيف و ميل مى نمايند

مى گويند : كمال بى احترامى به صاحب خانه شده است . پس چگونه محمد و آل محمد عليهم السلام راضى مى شوند كسانى كه پناه به آستان عرش نشان والا شان آنها مى آورند به ظلم و عنف ببرند و اذيت نمايند ؟ ! پس هر كس هر گناه بزرگى كند به عتبه هر يك از بزرگان دين ملتجى شود قصد اذيت به وى اذيت به خدا و رسول است . پس خوب است تفويض امور او را به صاحب روضه نمايند و اصلاح امر وى به مقتضاى ميل خودشان از ايشان كه بزرگواران دنيا و آخرتند به نحو أوفى بخواهند كه البته اصلاح مى نمايد بلكه معذرت از اين خدمت مى خواهد . الحال مطالبى به نظر آمده است ، چون غرض داعى مرفوع است چه ضرر دارد در مقام شرح آن مطالب برآيم .

مطلب اول : تعمير فيهِ تنويردر تعمير روضات مقدسه و تقبيح آنانكه از موقوفات به غير جهت شرعيه حيف و ميل مى نمايندحضرت احديت به مفاد آيه كريمه : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ » (1) دوست مى دارد در مسجد و روضه هائى كه منسوب به اوست تعميرات حسنه بشود ، و اخبارى صحيحه از ائمه طاهرين عليهم السلام مأثور است در ثواب تعميرات مساجد و بقاع متبركه ، و حسن تعميرات ابقاء آثار خيريه است و اعلاء اذكار مرويه كما قال اللّه تعالى « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ » (2) . يك قسم از تعمير و آبادى مساجد و روضات عاليه اجتماع نفوس است و دوام اذكار

.


1- .توبه : 18 .
2- .نور : 36 .

ص: 45

و تسبيح و اداء فرائض و قيام به وظايف واجبه و اعمال مستحبه . و يك قسم هم اهداء نذورات و اعطاء موقوفات است ، مثلاً كسى نذر كرده است در شبى معين يا در ليالى شريفه مقدارى از شمع و چراغ در روضه حضرت عبدالعظيم از مال او سوخته شود و روشنائى هم باشد در روضات كريمات البته از شعار اسلام است ، پس بر حسب نذرش وفا كرده و چند دسته شمع آورده و به يكى از خدام داده تا در اوقات مخصوصه بسوزاند ، آيا جايز است عقلاً و نقلاً قدرى از آنها سوخته شود و قدرى ديگر را بدزدد و به مصرف ديگر رساند ؟ آيا شنيده اند : « وقتى كه امام عصر عجل اللّه فرجه ظاهر شدند دستهاى بنى شيبه كه دزدهاى خانه كعبه بوده اند قطع نمايند » . اين فقره منافى با تعمير روضه است و معنى تخريب همين است ، در اين خيانت و سرقت چند عقوبت متفرّع است ، اگر چه از قيد ملكيت نذر كننده خارج شده است وليكن چنين خائنى [ را ] مؤتمن نتوان خواند ، و خادمى كه حقّ مخدوم خود را اداء نكند و در غير مصرف منظور صرف كند ديگر لياقت خدمتگذارى ندارد ، و بنده خائن البته از آستان آقاى بزرگوار خويش معزول است ، و چنين است تصرّفات جمعى از اهل طمع به موقوفات كليه كه واقفين وقف مى نمايند و خدا را به نظر نمى آورند . و به تجربه ديده شده است كسانى كه در اين گونه اموال و املاك موقوفه تصرّف و تملك كرده اند بركات و خيرات از ايشان برداشته شده است و عاقبت عمل ايشان به فقر و پريشانى منتهى شده است و خيرى از آنها نيافتند . و عجب است از كسانى كه مى بينند و مى دانند كه مى ميرند ، مع هذا همت خودشان را مصروف خوردن اينگونه وجوه و املاك مى نمايند و خدا را به نظر نمى آورند « فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ » (1) تبديل موقوف عليه و تغيير نذورات به اَسْوَء حال همين است .

.


1- .بقره : 181 .

ص: 46

در عدم جواز تصرف وجوهى كه در ضرايح امامزادگان ، زائرين مى گذارند

پس خادم آستان حضرت عبدالعظيم شدن نه از براى خوردن مال مردم است و تصرف در موقوفات ، بلكه براى تعمير و تجليل روضه منوّره است ، و اين گونه مطالب براى تذكره بعضى از جهّال كه از مسائل بى خبرند با فايده و ثمر است . بسيار سزاوار مى دانم كه علماء بر سَدَنه و خَدَمه اين عتبه شريفه اين فقرات را بخوانند و به طريق رشاد و صواب ايشان را هدايت و دلالت فرمايند و راه پرهيزكارى را شعار خودشان نمايند .

در عدم جواز تصرف وجوهى كه در ضرايح امامزادگان ، زائرين مى گذارندو همچنين است وجوه نقديه كه از طلا و نقره ، دينار و درهم ، سياه و سفيد ، زوّار در ضريح مطهر مى گذارند و از شبكه هاى ضريح مى ريزند ، اگر قصد نذر كننده زائر آن بود كه هر كسى آن وجوه را بردارد در آن محل حبس نمى نمود و بر ضريح مطهر نمى گذارد ، و البته راضى نيست كه در غير مصارف آن بزرگوار خرج نمايند . اگر كسى گويد : صرف كردن خدّام هم ، همان صرف براى آن حضرت است . اين قول البته در كمال ضعف است ، گويا غير از اجازه واذن حاكم شرع انور چاره در تصرف آن براى متولّى و كليددار نباشد ! پس هر نحوى كه حكومت شرعيه مقتضى شد همان ممدوح و مستحسن است از اينكه اين قسم فقرات مشتبهه موقوف به اجازه مجتهد اعلم جامع الشرايط است . و عجب دارم از كسانى كه اين وجوه را از باب ميمنت و بركت از خدّام مى خواهند و در كيسه ها نگاه مى دارند و نمازهاى واجبى خودشان را با آنها بجا مى آورند . و هم چنين است استعمال فروش (1) و ظروف موقوفه در غير روضات شريفه ، يعنى

.


1- .فروش جمع فرش ! !

ص: 47

مطلب دوم : اشاراتٌ لدَفْنِ الاموات

دفن اموات و آداب آن در جوار بزرگان دين

اجناسى را واقفى از براى محلى وقف مى نمايد كه منفعت آن صرف موقوف عليه كه امامزاده است بشود ، حال تو آن فرش را در خانه خودت مى اندازى و استعمال مى كنى ، البته برخلاف ميل واقف است ، و آن خلاف شرع اطهر است براى آنكه به خلاف رضاء واقف عمل كرده اى بلكه نماز كردن بر آن غير مجوَّز است . بلى جنسى از اجناس موقوفه كه نزديك به اندراس و انطماس است باز اذن حاكم شرع شريف مى خواهد كه اگر صلاح داند او را تبديل نمايد به ضروريات لازمه آن موقوف عليه ، و آنچه موجب تعمير و اصلاح آن مى شود ؛ مگر آنكه واقف شرط نمايد تبديل و تغيير را براى متولى به نحوى كه صلاح مى داند ملك و جنس موقوف را ، و همانا استفتاء از فقيه است در اين گونه مسائل ، والسلام .

مطلب دوم : اشاراتٌ لدَفْنِ الامواتدفن اموات و آداب آن در جوار بزرگان ديندر ثمرات دفن موتى و آداب آن است : بدان به نحو اجمال كه : معنى دفن ميت در جوار امام و امامزاده آن التجاء و پناه بردن و بست نشستن به حرم ايشان است كه اگر ميت اهل عذاب باشد شايد به جهت مجاورت آن امامزاده رفع عذاب شود . مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى در كتاب « انوار نعمانيه » ذكر فرموده است : عالمى خوابى ديد از قبرهاى مردگان وادى السلام ريسمانها كشيده شده است و به قبر حضرت امير عليه السلام بسته شده . براى يكى از اهل علم خواب خود را نقل نمود . آن عالم تعبير كرد : كسانى كه در جوار فيض آثار حضرت حيدر كرار آمده اند عرض مى نمايند : يا اميرالمؤمنين ! ما ريسمان بندگى تو را برگردن نهاده ايم و به جوار تو آمده ايم ، راضى مشو ما را در خانه ات عقوبت و عذاب نمايند .

.

ص: 48

در آنچه براى قبور مردگان از مسلمانان پسنديده است

ونعم ما قيل : إذا متُّ فادفنّى إلى جنب حيدرأبى شبّر أَكْرِم به وشبير فليس (1) أخاف النار عند جوارهولا أتّقى من منكر ونكير فعارٌ على حامى الحمى وهو فى الحمىإذا ضلّ فى البيدا (2) عقال بعير (3) پس همان احترامى كه از براى زندگان و مجاورين ذكر شد براى مردگان به طريق اولى خواهد بود ، يعنى كسى را نمى رسد ميتى را از بست خانه هاى وحى و تنزيل تغيير و تبديل دهد و عقوبت نمايد مگر اشخاصى كه از اهل خلاف بوده باشند ؛ از آنكه دشمن خانگى را راندن موجب آسودگى دوستان است .

در آنچه براى قبور مردگان از مسلمانان پسنديده استعلى اىّ حال ، در اين اماكن كه محطّ رحال احياء و موتى است خوب است قبرستان مخصوص باشد كه اموات متفرقه را در آن دفن نمايند و كسى را هم بر حفظ تمام قبور بگمارند كه هميشه مواظب شود تا خلل و فرجى كه پيدا مى شود سد نمايد و درندگان و اطفال و اراذل را از مراوده بر آن منع نمايد تا بى حرمتى نشود و مزبله و محل كثافات و قازورات نگردد كه احترام مردگان مانند احترام زندگان است . و عجب دارم از اين عمل سهل آسان چرا متولّيان امور خيريه غفلت مى ورزند ، و بر عموم مرده و زنده اين امت مرحومه اين منّت عظمى را نمى گذارند ، البته وضع قبرستان كفار و اهل خلاف را ديده اند و شنيده اند كه به چه قسم تميز و پاك است و ظاهرشان بر خلاف باطن ممتاز ، و گماشتگان از دولت مأموريت دارند كه هر صبح و شام مانند مساجد

.


1- .در منازل الآخرة : فلست .
2- .در چاپ سنگى : البيداء ، كه با وزن شعرى سازگار نيست ، در منازل الآخرة بجاى « البيدا » ، واژه « المرعى » وارد شده است .
3- .منازل الآخرة : 156 ، وفيات الائمة ( چاپ دار البلاغة ) : 76 با اختلافاتى .

ص: 49

و كنائس و بيع خودشان جاروب نمايند و نگذارند بر قبرها بنشينند و حرف بزنند و بخندند و زياد توقف كنند كه مبادا توقف زياد باعث افسردگى مردگان گردد ، و ثمره اين كار ميل نفوس است به آمدن قبور و فاتحه خواندن و هدايا براى آنها فرستادن و از ايشان ياد كردن ، به طريق قطع و يقين اجر كلى بر بانىِ اين عمل خير مرحمت مى شود . و خوب است هر زنده اى كه مرده خودش را دفن مى نمايند نشانى بر قبرش قرار دهد تا هر وقت مى خواهد به سهولت بيابد و موكّل قبور هم وقتى كه لازم شود بتواند نشان دهد . و آنچه مرسوم شده است در تمام ملل آن است كه بر سنگى اسم ميت را مى نويسند و بر قبرش نصب مى نمايند اما نه به نحوى كه در حدود ايران رسم است . داعى استدعا مى نمايند كه اين قسم نصب سنگها را بر قبرها موقوف دارند كه باعث سخط و قهر الهى است ؛ از آنكه اسماء حسنى و جلاله را در اوايل آن لوحها نقش و رسم مى نمايند و اسامى انبياء وائمه هدى عليهم السلام كه مردگان به آنها تسميه شده اند نيز حك مى كنند بلكه در غالب از آنها آيات قرانيه است ، پايمال زندگان و درندگان و دواب مى شود ، آيا كدام گناه و معصيت از آن بالاتر است كه كسى قرآن را عمداً بيندازد در شوارع عام تا مردم بر او راه روند ؟ ! اگر چه قصد مردمان در اين فقره توهين و تحقير قرآن نيست ، وليكن از آنچه مى شود و مى بينيم بايد منع نمائيم . و غالب ناس متذكّر اين فقره نيستند ، و چون ايشان متذكر شدند البته تصديق مى كنند كه عمل قبيحى است ، و چاره اش آن است كه سنگها را فرش ننمايند ، و از طول هر سنگى به حجم و عرضش بيفزايند ، و بر بالاى سر قبرها ايستاده نصب كنند تا لگدكوب نشود ، و اگر وسعتى در قبرستان باشد زودتر بنظر مى آيد و شناخته مى شود ، و موكلين و مأمورين قبور كه موظفند هر وقت سنگى بيفتد بدون مسامحه و مماطله در همان جا نگاهدارند تا مشتبه نشود ، و در همان محل و قبر بماند ، والاّ بايد فرش راهها و كنار نهرها گردد ، و اين عمل نيز معصيتى ديگر است . بلى اگر سنگى بر مزارى فرش شود براى نشان شناختن ليكن اسماء حسنى در وى

.

ص: 50

نباشد و اسامى ائمه هم حك نشده باشد و از آن نشان ميّت مقبور شناخته شود ، چه ضرر دارد ؟ و شايد كسى گويد : عمل خير را بايد كرد اگر كسى از اهل شر معصيتى كند به بانى خير ضررى ندارد . عرض من آن است : نصب الواح قبريه از كجا به اينطور خير است ؟ در صورتى كه خير باشد و عمل جماعتى از علماء بر اين بوده است بر اين عمل خير اثرى مترتب شود خوب است . اگر كسى چاهى بكند براى اين كه از آب وى مردمان و عابرين بهره ببرند البته ممدوح و مستحب است ، اما اگر بداند كه در اين چاه جماعتى هلاك مى شوند و هر بينا و نابينا در آن مى افتد البته با علم به اين عمل خير نيست بلكه شر است . خلاصه تقليد نبايد كرد هر مسلمى به قدر توانائى خود غافل نشود ، و در مقام نهى و منع درآيد كه رضاء خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه دين عليهم السلام و موتى از مؤمنين مقدّم و اقدم است بر آنچه مشهور است . و آنچه داعى بر اين ورق نگاشت عين صواب و فصل الخطاب است ، اما كسانى كه در ايوان و رواق و حرم و مسجد مردانه و زنانه مدفون مى شوند و قبورشان در زير فرش مستور است باز به نشان معلومى از سنگ و غيره توان قناعت كرد ، و اولى آن است كه در مساجد مدفون نشوند ؛ از آنكه بناى مساجد براى عبادت است اگر چه سيره ايست شايعه كه مردگان را در مساجد متعلّقه بر روضات ائمه طاهرين عليهم السلام دفن مى نمايند ، و در اوراق سابقه بنا بر روايت صحيحه دانستى كه عبدالجبار باغ ملكى خود را كه مدفن حضرت عبدالعظيم است وقف نمود بر تمام مردگان . پس از اين خبر صحيح معلوم است كه اطراف روضه حضرت عبدالعظيم وقف بر اين عمل شد ، يعنى در هر محل و زاويه آن هر ميتى مدفون شود صحيح است ، بناء مسجد كردن بعد از قرون متطاوله دلالت بر مسجد بودن نمى كند . و خوب است مزار عام را در صحن جديد بالاى سر كه در اطراف آن حجرات قبور

.

ص: 51

در اخبار قصارى كه از ائمه اطهار وارد شده است براى احترام قبور

اعيان و اشراف است قرار دهند ، يكى به واسطه وسعتى كه دارد و روحانيّتى كه از آن پيداست تا نشانه اى از وادى السلام باشد ، و عبور عابرين را هم براى سكنه و خدّام اطراف صحن همان در اطراف قرار دهند تا آنقدر مردگان لگدكوب نشوند و باعث خرابى و انهدام قبورشان نگردد . و در حديث است : « هر كس گامى بر قبرى گذارد چنان است بر جمره اى از آتش قدم گذارده است » . قبرستان را مانند مساجد معبر كردن كاريست از سداد و رشاد دور ، و خواهندگان آن از رحمت حق مهجورند ؛ مگر آنكه ورثه موتى احياناً براى فاتحه خواندن در كنار قبورشان بروند ، اما شرط كلى فاتحه خوان آن است كه موتاى ديگران را مانند ميّت خودش احترام نگاه دارد و بى حرمتى بر مزار اموات ديگر جايز ندارد كه تماماً در يك محله و بلده ساكنند .

در اخبار قصارى كه از ائمه اطهار وارد شده است براى احترام قبوربدان براى زيارت قبور مؤمنين از مردان و زنان آدابى است مستحبّه ، و در صحيحه محمد بن مسلم است كه : « امام عليه السلام قسم خورد كه مردگان آمدن زندگان را مى دانند و خوشحال مى شوند » . و در تمام روزها سنّت است سيما در روز شنبه و روز دوشنبه و روز پنجشنبه ، بلكه مستحب است تكرار آن در يك روز . و مستحب است بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ ، أَ نْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَنَحْنُ إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » . يا بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ رَحِمَ اللّه المستَقْدِمينَ والمستأخرينَ ، وَإنّا إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » . و مستحب است زائر رو به قبله نشيند و دست به قبر گذارد و هفت مرتبه « انا

.

ص: 52

مطلب سوم : تأسيسٌ لأهْلِ التدريس

در مدرسه ساختن و تكليف طلاب است و اختلاف طبقات شان

انزلناه » بخواند و همچنين آية الكرسى بخواند ، و ثواب آن را به اهل قبور هديه كند كه به هر حرفى ملكى را قرار دهد تا روز قيامت از براى او تسبيح نمايند . و همچنين يازده بار سوره « قل هو اللّه احد » بخواند ، و البته هر فعل خيرى كند به اموات مى رسد از قرآن و صدقه و دعاء و نماز و روزه و غير آن ، و آن شخص هم خود اجر دارد . و علامه در كتاب « منتهى » تصريح فرموده است كه : بر حسب استحباب نعلين را وقتى كه وارد قبرستان مى شوى بكن ، و مكروه است خنديدن در قبور . و بعضى تصريح كرده اند به حرمت فروش (1) و جامه ها بر قبرها ؛ نظر به لزوم اسراف . و مكروه است به گل اندودن قبر و گچ كارى كردن ، چه در ابتداء و چه بعد از اندراس ، اما به جهت خودِ قبر ، امر ديگرى است و كراهتى ظاهراً ندارد . و مكروه است نو كردن قبر ، بلكه بعضى فرموده اند : اگر ميت پوسيده شود و قبرستان وقف باشد نو كردن حرام است ؛ زيرا مردم را مانع مى شود از دفن كردن . و مكروه است نماز كردن بر قبر ميت ، اما تعمير قبور انبياء و ائمه عليهم السلام و نماز كردن مستثنا شده است . و آنچه از مكروهات اشاره نمودم براى تذكّر زائر است ، و از اخبار مرويه و اعمال حقّه آل رسول عليهم السلام .

مطلب سوم : تأسيسٌ لأهْلِ التدريسدر مدرسه ساختن و تكليف طلاب است و اختلاف طبقات شاناز كارهاى خير در اطراف روضات مقدسه مدرسه ساختن است براى آنكه طلاب علوم شرعيه دينيه در آن مسكن نمايند ، و كثرت مساكن و حرمت سكنه طلاب در هر بلدى سبب مى شود از براى نشر علوم اخرويه خصوص موقوفات و مؤونه اگر براى طلبه

.


1- .جمع فرش !

ص: 53

در اينكه اهل مدرسه بر سه قسمند

مقرر شود . در اين سنوات مجاورت و توطّن در جوار حضرت عبدالعظيم براى تعليم و تعلّم نيز از امور خيريه است و بسيار ممدوح و شايسته ، چنانكه در عتبات عاليات طلاب مى روند و مجاورت اختيار مى كنند و بعد از تكميل مراتب علميه به اوطان خودشان مراجعت مى نمايند . خوب است بعضى از طلاب طهران كه آسودگى و فراغت مى خواهند جوار (1) فيض آثار اين بزرگوار را نيز عتبات عاليه دانند كه تمكن در اين مكان قطع نظر از جهت زيارت و تحصيل علم ثواب خاصى دارد ، و اين مدرسه جديده امينيه براى طلاب از اهل تقوا و انزوا ساخته شده است ، مبتدئين كه اهل نحو و صرف و معانى بيان و مسائل خوانند از طهران و خودِ زاويه حضرت عبدالعظيم و دهات اطراف بيايند و در اين مدرسه ساكن شوند البته آسوده ترند و زودتر نفوس ايشان كه در كمال قوه و استعداد است تكميل مى شود ، خصوص زيارت حضرت عبدالعظيم خود مكمّل است نفوس ايشان را .

در اينكه اهل مدرسه بر سه قسمندو البته چند نفرى در اين مدرسه هستند كه از عهده بيان و تعليم علوم مذكوره برآيند اما متوطّنين از طلاب كه از تفصيل اصول و فهم « معالم » و « قوانين » و استدراك متون از كتب فقهيه قاهر و ماهرند احترامى ديگر دارند ؛ از آنكه احترام عالم بر حسب اكتساب علم اوست ، يعنى هر قدر علم آن بيشتر است احترامش زيادتر است ، تدريس و تعليم مبتدين از طلاب بايد بر عهده ايشان باشد ، و هر آن كس از فهميدن علوم مفصّله عاجز نباشد و كتب مصطلحه كه در دست است بفهمد و بفهماند مرد عالمى است و وجودش مغتنم است ، اگر متولى اين آستان عرش بنيان كسى را به تصديق علماء زمان امتحان نمود در نصب وى منّتى بر طلاب اين مدرسه بلكه بر تمام سكنه زايه مقدسه دارد ، و هر قدر در

.


1- .در چاپ سنگى : جواز .

ص: 54

مدارس بلكه بلدان عظيمه علماء كاملين و فضلاء معتبرين داشته باشد اعتبار و تقويت طلاب و ميل به تحصيل علوم بلكه تشييد دين مى شود . بلى عالم كه متكلم است ، و طالب مى خواهد تا موجب تشويق وى شود ، تا از آنچه از ابكار افكار خود فهميده است تعطيل نشود و افاضه در محلى نمايد . و طبقه سوم : كه از اعالى و اكابر اهل علمند آن كسانى هستند كه از متون اصول و فقه گذشته اند و از استنباطات و استدراكات فقه آل محمد صلى الله عليه و آله هيچ قسم عجز ندارند . بعبارة اخرى : اين طايفه از اهل اجتهادند ، و قوّت رد فروع بر اصول دارند و مسائل فقهيه با لوازم و مقتضيات آن من اول الطهارة إلى آخر الديات در صدور ايشان مسطور و مكتوب است ، مجاورت اين طبقه از علماء بدان زاويه به طريق استدعا و خواهش امريست غير مقدور مگر آنكه خودشان به طيب خاطر همّت بر مجاورت اين روضه شريفه بدون ملاحظه نمايند . پس از طبقه اوّليه بايد گذشت ، امر منحصر است به طبقه متوسطه و مبتدى ، آنكه مبتدى در تحصيل است و استعدادش كم ناچار از هر جهتى چنين است سيما در مؤونه و معاش يوميه ، اگر براى سدّ جوع و تقويت تن است براى مدرسه جديده وقفياتى معين شده است ، بحمد اللّه تعالى با حسن وجه مى رسد ، و كلفت و منّتى در ايصال به طلاّب نيست ، و آنكه قانع است به قوت موجودى كه سدّ جوع نمايد و خلوت و عزلت را بخواهد فراهم و مهياست ، ديگر افسردگى و آزردگى نمى خواهد . و مراد از « بلغه » كه « ما يتعيش به الانسان » است و از شرايط تحصيل عالم محصل شمرده اند همين است . اما عالم طالب متوسط دو جهت را ملاحظه كند : يكى جهت معاد و يكى جهت معاش . اما جهت معاديه آن است كه : آخرت را منظور دارد و مجاورت و زيارت را مرجح قرار دهد و قانع باشد ، و برآنچه غالباً مى داند عمل كند ، و معنى آن توجه به امر آخرت است . اما جهت معاشيه آن است : از آنچه در خور زحمت وى قرار داده شده است بر آن شاكر

.

ص: 55

در رسيدگى متولى آن آستان به احوال طلاب و سكنه مدرسه

باشد ، و در مقام تكميل امور دينيه و علوم حقّه طلاب و سايرين برآيد و كسل نشود . خلاصه اهل علم تكليف خودشان را بهتر مى دانند ، و آنچه داعى تكليف خود را دانست نگاشت ، و ملاحظه جز تقويت دين و دولت نداشت ، و اگر مى خواستم در اين مقام شرحى بنويسم كتابى على حده مى شد .

در رسيدگى متولى آن آستان به احوال طلاب و سكنه مدرسهاما آنكه متولى اين استان است و متصدى اين خدمات لايقه چنانكه از خدّام و رعاياى اين زاويه بايد مطلع و آگاه باشد و غفلت نورزد ، همين طور از احوال طلاب مدرسه جديده و عتيقه بايد استفسار نمايد ؛ از آنكه احترام خدام به جهت خدمتگذارى حضرت عبدالعظيم است و احترام طلاب به جهت تحصيل دين و تكميل علم است ، اگر خدّام از اين آستان موظفند طلاب هم وظايفشان از اين آستان محول ، اگر خدمت خدّام عبادت است عمل طلاب بهترين عبادات است . پس خوشا به حال خادمى كه در زمان فراغت از خدمت مشغول به تحصيل علم شود و خوشا به حال طالب علمى كه به خدمتگذارى و جاروب كشى اين آستان مفتخر و سرافراز گردد . و داعى چند سال گذشته كه به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام مشرف شد علماء و مجتهدين و ائمه جماعت را ديدم كه در زمره خدّام آن آشيان عرش نشان بودند ، و با كمال ميل ملتزم آن درگاه مى گرديدند . و حسن ترغيب و تشويق به طلاب ثمره اش آن است كه بعد از مضىّ قرنى علماء و مجتهدين از اين روضه مباركه و مدرسه جديده برانگيخته مى شوند كه حضرت عبدالعظيم بر وجود ايشان مفاخرت مى نمايد . و استفسار از احوال طلاب چند قسم است : يك قسم آن است كه ماه يك مرتبه شخص

.

ص: 56

بى غرض امينى را بگمارند تا در حضور وى امتحان و اختبار از صغار و كبارشان كند و هر آنكه لغوگوى و بى استعداد است از مدرسه براند ، و بر مستعدين ايشان رأفت و عطوفت كند و مؤونه ايشان را يوماً فيوماً برساند ، و آنها را عيال خود بداند ، و به قدر مقدور ساعى شود تا بر مؤونه ايشان افزوده شود ؛ از آنكه هر قدر بمانند و درس بخوانند مراتب علم و كمالشان ترقّى مى كند و بر حسب ترقّيات باطنه توجه طلاب به ايشان زيادتر مى شود ، پس مخارج ايشان زياده از سابق است . و وضعى هم نكنند به واسطه كثرت مخارج مقروض شوند و از عهده اداء آن برنيايند ، و زحمت چندين ساله به هدر دهند كه رفع پريشانى از دين جز اداء آن چاره ندارد ، و دولت چون در مقام تربيت است كه ابناء زمان انسان شوند و متأدّب به آداب گردند و از علوم و فنون و حِرَف و لغات شتّى آگاه باشند از اين جهت آحاد ايشان مستمرّى و مدد معاش مقرّر داشته اند ، وو هر وقت كه ممتحن شده اند بر انعامات ايشان افزون مى نمايند . و اين وظايفى هم كه به طلاب و خدّام داده مى شود اگر چه از موقوفات املاك اين آستان است وليكن به توسط دولت جاويد مدت داده مى شود و هر آنچه مى گذرد از شهور و اعوام بر منافع آن افزوده مى گردد تماماً صرف اين آستان و طالبان خير و اهل خدمت و علم خواهد شد . و سابقاً اشاره شد كه در شهر رى قديم مدارس كثير بوده است كه در هر مدرسه اى علماء و حكماء بوده اند ، و در يكى از مدارس چهار صد نفر ساكن بودند ، و آن وقت آثار مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به اين قسم نبود و اين گونه روضات و موقوفات و خدام و زوار و مجاورين مخصوصاً نداشته است ، و عقايد اهل آن زمان مثل اهل اين زمان متقن و مشيَّد نيز نبوده ، پس هر آنكه بر اين زمره و سلسله اهل علم كه مجاورين وارسته و دل بسته به حضرت عبدالعظيم اند رعايت كرد و اعانت نمود دو ثواب براى او است . و اگر طلاب هم اوقات خودشان را تضييع ننمايند و غرضى در توقف مدرسه جز اخذ مؤونه مقرره نداشته باشند و مانند بعضى از مجاورين به زيارت مشرف نشوند . بهتر آن

.

ص: 57

در مدرسه ساختن نظام الملك و حكايت مليحه اى است

است حجرات را مانند صحن بالاى سر تفويض به اموات كنند كه بودن مردگان و دفن موتى در امكنه ايشان انفع است ، و خداوند سبحان علماء را احياء و جهّال را موتى خوانده است . پس بناء اين حجرات براى زندگان است نه مردگان ، و معنى مدرسه براى تحصيل علم است نه تكميل جهل .

در مدرسه ساختن نظام الملك و حكايت مليحه اى استو در تواريخ ديده ام : وزير عادل نظام الملك در هرات و اصفهان و بصره و بغداد بقاع و قباب كثيره بنا كرد از آن جمله مدرسه نظاميه از بناهاى متين وى در دار السلام بغداد معروف است ، و هر ذى فنى از فنون و علوم معروفه مشهوره در آن مدرسه حاضر شدند ، و به تلمّذ و تعليم اشتغال بهم رسانيدند ، و كتابخانه اى محتوى بر كتابهاى زياد در آن قرار داد ، و خازن آن را شيخ زكريا خطيب تبريزى مقرر فرمود ، لكن شيخ مذكور در مدرسه نظاميه هر شب به شرب خمر مشغول بود ، هر قدر از حالت شيخ براى نظام الملك نقل نمودند به واسطه وثوقى كه داشت اعتنائى ننمود تا آنكه شبى از دريچه حجره به طريق پنهان از حالت شرب وى مطّلع شد ، پس علاوه بر مستمرى وى وجهى گزاف براى شيخ فرستاد كه : من نمى دانستم مخارج شما زياد است ، و الاّ زمانى كه وقف املاك و تعيين مؤونه طلاب را مى نمودم حقّ شما را علاوه مى كردم ! شيخ ملتفت شد كه خواجه نظام الملك از عمل قبيح وى مطلع شده ، پس توبه كرد و اظهار ندامت نمود . و داعى را در ذكر اين حكايت استدعاء از حضرت توليت است كه براى طلاب و سكنه مدرسه از كتب نحو و صرف و لغت و رجال و اصول و فقه كتابخانه اى قرار دهند كه طلاب فقراء ديگر محتاج به طهران و كتب عاريه نباشند چنانكه طلبه محتاج به مكان هستند . البته بعد از وضع مؤونه كه از ضروريات سته است احتياج به كتب بسيار دارند ، و آن مزيد تشويق و استغناء ايشان است .

.

ص: 58

در خواب ديدن مرحوم مبرور ميرزا محمد تقى نورى

در خواب ديدن مرحوم مبرور ميرزا محمد تقى نورىو در حين تحرير اين استدعاء ، به نظر آوردم آنچه جناب متكلم المحدثين آقا حاجى ميرزا محمد حسين سلمه اللّه تعالى از مرحوم مبرور والد ماجدشان ميرزا محمد تقى مشهور به نورى طاب ثراه در كتاب « دار السلام فى الرؤيا والمنام » ذكر فرموده كه : مرحوم پدرم در خواب حضرت شاه ولايت مآب عليه السلام را زيارت كرد ، فرمودند : چرا در ارث چيزى نمى نويسى ؟ و آن مرحوم شرح مى كرد در آن اوقات « ارشاد » علامه اعلى اللّه مقامه را و به اواسط آن كتاب رسيده بود . عرض كرد : در اين باب كتابى ندارم . فرمود : كتابهاى خزانه ام [را] مى فرستم از براى تو . گفت : از خواب بيدار شدم و متحير بودم تا آنكه طاعون شديدى شد ، از وطن مألوف التجاء به سيد معظم جليل حضرت عبدالعظيم آوردم . چون اين بقعه مباركه مجمع عبّاد و منهل روّاد بود مسائل كثيره از ارث به واسطه فوت مردم از من جويا شدند و چندان كتاب نداشتم . متولى مزار شريف از خزانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام هر آنچه محتاج بودم بيرون آورده به من تسليم كرد و جواب مسائل سائلين و محتاجين را گفتم . از اين رؤيا معلوم است در زمان سابق در كتابخانه مباركه كتابهاى بسيار داشته است 1 .

.

ص: 59

جهت دفع فقر و رفع مرض جهل است

جهت دفع فقر و رفع مرض جهل استو خوب است در اواخر اين روح و ريحان براى رفع جسارتها و فضوليهائى كه كرده ام در خدمت اهل علم و غيرهم به حديث نافع و ختم مجرّبى ختم كنم تا از آن رفع فقر و كشف حجاب نموده باشم ، التماس دعا كرده معذرت مى خواهم .

.

ص: 60

صورت وقفنامه مدرسه امينيّه است

در كتاب « اصول كافى » (1) است كه : شخصى غالباً خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله شرفياب مى شد ، زمانى گذشت شرفياب نگرديد . آن بزرگوار روزى از روزها وى را ملاقات كرده سؤال كردند ، فرمودند : « چرا ترك مراوده كردى ؟ » . عرض كرد : به واسطه ناخوشى و فقر و پريشانى بود شرفياب نشدم . فرمودند : « نمى خواهى به تو تعليم نمايم دعائى كه فقر و ناخوشى را از تو دفع كند ؟ » . عرض كرد : بسيار خرسند مى شوم . فرمودند : « بخوان : لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ، وَكَبِّ_رْهُ تَكْبِيراً » . زمانى نگذشت آن شخص خدمت آن بزرگوار مشرف شد و عرض كرد : قد أذهب اللّه عنى السقم و الفقر ، يعنى خداوند ناخوشى و فقر را برداشت از من . و كفعمى در « مصباح » فرموده است : براى كشف حجاب از قلب بعد از نماز صبح دست به سينه بگذارد هفتاد مرتبه « يا فتاح » بخواند . و مراد از كشف حجاب همانا رفع نقاب جهل است از دل . اگر طالب و محصل علم در اين دو فقره مجرّبه مواظبت نمايد نه ناخوش مى شود و نه فقير مى گردد ، و نه در تيه جهل مى ماند يعنى مطالب علميه بر وى كشف خواهد شد . پس داعى هر قسم بيان داشت موجزاً در اين عنوان اظهار داشت ، و توفيق كه خير رفيق است از دعوات مستجابه اهل علم طلب مى نمايد .

صورت وقفنامه مدرسه امينيّه استو خوب است در خاتمه مطلب سوم و بناء حسن مدرسه ، وقفنامه اى كه براى مدرسه امينيه متولى اين آستان نوشته اند براى ابقاء موقوفات آن بعينها در اين كتاب بنويسم ، و از

.


1- .اصول كافى 8/93 ح 65 .

ص: 61

حضرت عبدالعظيم _ عليه السلام و التكريم _ عوض و اجر بخواهم ، ان شاء اللّه تعالى . صورت وقفنامه اين است : بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه الواقف على خواطر الظنون ، العالم بما كان قبل أن يكون ، الذى احدث قنوات العلوم فى اراضى صدور الانبياء والمرسلين ، واجرى مياه المعارف والايقان فى جداول قلوب الاولياء والوصيين ، والصلاة والسلام على اشرف مجرى الصدقات ، وعلى آله المعصومين خير فاعل الباقيات الصالحات ، اللهم آمين . و بعد ، چون حفظ شريعت خاتم انبياء وسيد رسل و طريقت شاه اولياء و هادى سبل از اهمّ فرائض نقليه و احسن واجبات عقليه است ، و اين مطلب و مقصد جسيم موقوف و به تعليم (1) و تعلّم مسائل دين و مبانى و مقدمات آن از علوم عقليه و نقليه بود ، و صرف مال و بذل جاه در تحصيل و حصول اين مطلب از اعظم قربات و اجزل مثوبات ، و اجراى صدقات در اين باب خير باقيات صالحات است ؛ لهذا توفيق ربانى و سعادت جاودانى شامل حال و كافل بال خيرات و سعادتِ مآلِ بندگانِ ذى شوكت و شاْن جلالت و شهامتْ اركانِ جناب مستطاب عظمت و شوكت و فخامت نصاب مجدت و نجدت و نبالت انتساب اجلّ اكرم افخم اعظم آقا محمد ابراهيم الملقّب به امين السلطان _ ادام اللّه اقباله العالى ، مدظله المتعالى _ گرديد كه در سرزمين زندگانى فانى نهال باقيه صالحه جاودانى نشاند و در اراضى اين عاريت سراى تخم صدقه جاريه فشاند كه در « يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ » (2) ثمر آن را خورد و حاصل اين را برد ؛ پس وقف مؤبّد دائمى و حبس مخلّد شرعى بر كافه طلاب علوم دينيه و مؤمنين اثنا عشريه اعيان يك محوطه مدرسه معيّنه جديد الاحداثى خود را كه واقعه است در جوار حضرت سراسر سعادت امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم _ على آبائه واعمامه

.


1- .در چاپ سنگى : و بتعليم .
2- .شعراء : 88 .

ص: 62

وعليه التصلية والتسليم _ موسوم به مدرسه دار الشفاء امينيه مشتمله بر سى و شش باب حجره در جوانب اربع ، دو (1) حدى به صحن قديم حضرت عبدالعظيم ، و حدى به صحن جديد شهير به وليعهدى ، و حدى به بازارچه موقوفه بر مدرسه امينيه و عتيق ، و حدى به شارع ؛ كه علماء و طلاب و محصّلين علوم دينيه به حسب صيغه وقف در صورت كثرت هر دو نفر در يك حجره ساكن شوند و لا اقل يكى از اين دو بيتوته به عمل آورند ، و اگر در حجره اى يكى باشد لا اقل هفته اى سه شب بيتوته نمايد و هر يك از ايشان بدون التزام شرعى روزى يك حزب كلام اللّه تلاوت نمايند ، و ثواب آن را قربةً و هديه كنند به اروح والدين مغفورين جناب واقف . و بعد از آنكه واقف لبيك حق را اجابت گويد در ثواب هديه قرائت ، واقف را شريك گردانند ، و هكذا كل من يأتى سلسلةً أرباب التوليه من اولاد الواقف . و أيضاً حسب الشرط زياده از دو نفر در يك حجره ساكن نشوند ، و شاگرد زياده از دو نفر نگاه ندارند آن هم به شرط رضاى شريك . و مهمان و خويش را كه مزاحم تحصيل طلاب باشند اگر طى مسافت كرده است بيش از يك هفته نگاه ندارند ، والاّ سه شب ، و بيگانه الاّ دو شب . وايضاً طلاب متجاهر به فسق و اعمال قبيحه و كسى كه عنوان طلبه بر او صادق نباشد راه ندهند و اشخاصى كه قابل ترقى و تحصيل نباشند در مدرسه نمانند بعد از امتحان ، و هر يك از طلاب سكنه كه از مدرسه بيرون بروند الى چهل روز اگر معاودت كرد حق السكناى او باقى است والاّ فلا مگر در صورتى كه عذر شرعى مانند مريض بودن و مثل آن داشته باشد . ثم بعد جريان صيغة الوقف على النهج المسطور واقباضه وشرائطه (2) صحته ولزومه وقف شرعى جناب واقف سابق الالقاب مدرسه مزبوره امينيه و مدرسه عتيقه معيّنه درب

.


1- .كذا ، شايد « و » باشد .
2- .كذا .

ص: 63

صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مجموع اعيان دكاكين بازارچه واقعه در جنب مدرسه امينيه معروف به بازارچه امينيه كه مشتمل است بر سه باب دكان بقالى و خبازى و شماعى و علافى و غيره ، و كاروانسراى متصل به علافى كه ناظر و نايب التوليه به اجازه متولى دكاكين موقوفه را به معتبرين تجار و كسبه اجاره دهند و هر يك از مستأجرين مال الاجاره را معوق نموده و معاطله در اداى آن كنند وتا ده روز اجاره را نرسانند مستأجر ديگر را تعيين كرده و از آنكه مماطله كرده است انتزاع كنند ، و مدت مديد اجاره ندهند كه مشتبه شود تصرف مستأجر بتصرفات مالكانه ، و از مستأجر در املاك موقوفه مداخلات شبيه به مداخله مالك صادر نشود ، به اين معنى كه هيچ دكان را زياده از مدت يك سال اجاره نامه به مستأجر ندهند ، و وجه مال الاجاره موقوفه را بعد از وضع تعميرات لازمه مدرسه و بازار مُبَسْهَم به ده سهم نموده ، دو سهم از ده سهم حقّ متولى و ناظر باشد كه دو ثلث از دو سهم مال متولى ، و يك ثلث از دو سهم مال ناظر باشد ، و هشت سهم ديگر را در هر ماهى سه تومان به مدرّس مدرسه امينيه و پانزده هزار به مدرّس مدرسه عتيق ، و هر ماهى به هر حجره اى نه هزار نقد بدهند كه پول سوخت هم با خود طلبه باشد ، و در هر ماهى دو تومان به دو نفر خادم مدرسه امينيه ، و يك تومان به يك نفر خادم مدرسه عتيق . و هرگاه دكاكين موقوفه ترقّى نمودند و اجاره آنها زياد شود ماهى يك تومان بر شهريه مدرسه بيفزايد و باقى را تثليث نموده دو ثلث را به فضلاى طلاب تقسيم نموده و يك ثلث را على السويه به ساير طلاب تقسيم نمايند . و همچنين اگر حجرات خالى بماند اوّلاً حتى المقدور نگذارند كه حجره خالى بماند ، اگر مانده از يك حجره الى ده حجره كه خالى بماند وجه مقرّرى از حجره را از يك روز الى ده روز كه خالى باشد ميان فضلاى از طلاب على حسب شأنهم و مرتبت فضلهم تقسيم نمايند . و همچنان كه مقرر شده اگر طلبه برود و تا چهل روز معاودت نكند در صورتى كه عذر شرعى داشته باشد اگر تا چهل روز معاودت كرد مقررى را به خود او بدهند و الاّ اگر بدون

.

ص: 64

عذر شرعى معاودت نكرد وجه مقررى او را به فضلاى از طلاب تقسيم نمايند . بعد ذلك واقف موفق _ دام اقباله العالى _ مفوّض و واگذار نمود توليت مدرستين مرقومتين و موقوفات مرقومه را با كافّه ملحقات شرعيه و عرفيه آنها به اصلح وأَلَيقَ اولاد يعنى به ولد ارجمند و نخل برومند و خلف سعادتمند خود سركار جلالت مدار شوكت و عظمت اقتدار ، عمدة الامراء العظام ، مقرب الخاقان ، معتمد السلطان ، آقا على اصغر صاحبجمع ، دام اقباله و اجلاله العالى . و بعد از آنكه متولى مرقوم معزى اليه داعى حق را لبيك اجابت گويد توليت راجع است به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل . و اگر خدا نخواسته اولاد ذكور منقرض شود به اولاد ذكور از اناث متولى مرقوم . و اگر خدا نخواسته منقرض شود اولاد ذكور از ذكور و ذكور از اناث متولى مزبور به اولاد ذكور از ذكور واقف معظم اليه . و اگر نباشد يا منقرض شود به اولاد ذكور از اناث واقف . و اگر خدا نخواسته منقرض شود كليّةً به مجتهد اعلم جامع الشرايط مبسوط اليدِ زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و الاّ به مجتهد موصوف دار الخلافه طهران . و پس از آن جناب واقف _ دام اقباله _ تفويض فرموده نظارت موقوفه مرقومه را به هر كس كه متولى آستانه متبركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام باشد الى يوم نفخ فى الصور كه در امورات موقوفه به اذن و اجازه متولى در هر كار نظر داشته باشد . و بعد چون در ايصال و وصول حقوق طلاب و نظم و نسق مدرسه شخص امين بصيرى لازم بود جناب واقف _ دام اقباله _ و سركار متولى _ زيدَ اجلاله _ نظر به امانت و بصيرت جناب فضايل مآب علاّم فهّام شيخ المشايخ العظام آقا شيخ احمد سلمه اللّه ، مشار اليه را مصداق اين عمل دانسته نايب التوليه و النظّار قرار دادند ، و مقرر شد كه در هر ماهى مبلغ پنج تومان از بابت حقّ التوليه و حق النظاره به نائب التوليه و النظاره داده شود . و صيغه شرعيه على الايجاب والقبول مشتمله بر جميع شرايط و اركان و خالى از

.

ص: 65

نواقص و نقصان با قبض و اقباض و ساير شروط صحت و لزوم وقوع پذيرفت ، « فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (1) . وكان وقوع ذلك تحريراً فى يوم دوشنبه بيست [و] سيّم شهر ربيع المولود سنه ميمونه يك هزار و دويست و نود و شش من الهجرة المقدسة النبوية المصطفويّه على هاجرها آلاف الصلاة والسلام والتكريم ، والحمد للّه رب العالمين . وجرت الصيغة فى بيست و پنجم ربيع المولود سنة 1290 .

.


1- .بقره : 181 .

ص: 66

. .

ص: 67

روح و ريحان شانزدهم

اشاره

السادس عشر

.

ص: 68

. .

ص: 69

در حسن عمارت و آبادى مساجد است

در حسن عمارت و آبادى مساجد استبدان كه : چنانكه تعمير مساجد مستحب است و بر آن اجر وافر و ثواب متكاثر مقرر است ، عمارت و بناء قباب عاليه بر ضرايح منوّره ائمه طاهرين و اولاد ايشان نيز مثوبات كليه و ثمرات اخرويه دارد ، و در اوراق سابقه معلوم شد : هر آنچه مشعر بر تعظيم قبور ائمه هدى واولاد و احفاد ايشان است بايد اقدام كرد كه تعظيم و اجلال هر يك از ايشان تعظيم حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و جناب ولايت مآب عليه السلام است ، و تعظيم و تجليل اين دو بزرگوار تعظيم شأن پروردگار است ، و خداوند كريم در سوره بقره فرموده است : « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا أُولئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَائِفِينَ » (1) . در « تفسير امام حسن عسكرى » عليه السلام (2) است كه : اين آيه در حق كسانى از اهل مكه كه متعبّد در مساجد بودند نازل شد . و در سوره اعراف فرموده است : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ » (3) . و در سوره حج فرموده است : « وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهَ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهَ كَثِيراً » (4) . پس بنابراين آيات باهره هر كس عمارت ظاهرى مساجد كرد از جاروب كردن

.


1- .بقره : 114 .
2- .تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 554 .
3- .توبه : 18 .
4- .حج : 40 .

ص: 70

و چراغ روشن كردن و فرش كردن و مانع از خرابى شدن و آب دهان نينداختن و آواز بلند نكردن و اطفال و مجانين را راه ندادن و بيع و شرى را موقوف داشتن و شمشير و اسلحه نكشيدن و اقامه حدود ننمودن و معبر قرار ندادن و طلب از گم شده در آن نكردن و انشاد اشعار هجا و لغو وغزليات نُنُر نكردن از ترك مكروه و اتيان مستحب بالتمام تعمير مساجد است . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « من بنى مسجداً للّه ولو كمفحص (1) قطاة بنى اللّه له بيتاً فى الجنة » (2) ، يعنى : كسى كه مسجدى به مقدار افحوصه قطاة _ كه مرغى است و در شب سير مى كند _ بسازد خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى فرمايد . و « مفحص » بر وزن مفعل از « فحص » است ، و آن به معنى كشف و بحث است ، و « افحوص » آن موضعى است كه قطاة مى خوابد در خاك و تخم مى گذارد . شايد در اين مورد اشاره به محلّ سجده باشد يا موضع قدم . و بعضى گفته اند : چون فحص از خاك مى كند و به وضع محراب جاى خواب خود را مى شكافد از اين جهت تمثيل و تعبير به آن شد . و تعمير باطنى همانا ذكر و عبادت است واداء فرايض و نشر علوم و مسائل و تسبيحات مرويه كثيره . پس عجب است از كسانى كه در جوار مسجدند و به زيارت حضرت احديت نمى روند ! و مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب صلاة « بحار الانوار » (3) روايت كرده است كه : « مساجد شكايت كردند از همسايگانى كه در آنها نماز نمى گذارند . ندا رسيد : يك نماز ايشان را قبول نمى كنم ، و عدالتشان را بين مردمان ظاهر نمى كنم ، و رحمت خود را بر

.


1- .در چاپ سنگى : بمفحص .
2- .تذكرة الفقهاء 90 ، كشف اللثام 3/316 ، المبسوط 6/295 ، الامالى ، شيخ طوسى : 183 ، بحار الانوار 62/46 و66/382 ح 44 .
3- .بحار الانوار 80/348 ح 1 ، وسائل الشيعة 5/196 ح 6317 به نقل از امالى شيخ طوسى 2/307 .

ص: 71

ايشان نازل نمى نمايم ، و ايشان را در بهشت و جوار خودم ساكن نمى نمايم » . خلاصه در تعمير قباب ائمه وابناء ايشان جهاتى منظور است كه يك جهت كليه آن استمالت از قلب عالم امكان محمد صلى الله عليه و آله است ، و هر مسجدى در بناء آن رضايت محمد و آل طاهرينش نباشد داخل در عنوان اين آيه مباركه است : « وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ » (1) . و معنى « من قصده توجه بكم » (2) در فقره زيارت همين است . پس در مساجد بايد روى دلها به سوى خدا از طريق محبت اين خانواده باشد ، و در اين بقاع و قباب عاليه هم اداء فريضه و هم تسبيح و ذكر و هم زيارت كردن و ديدن نمودن اولياء خداست كه از ايشان صلوات و عبادات و تسبيحات قبول و مقبول مى شود . و بالجمله : در اعلاء اين قباب عاليه همت گماشتن و مساكن طاعات مطيعين و زائرين را عمارت كردن موجب مسرت حق است كه مزور هر زائر و منظور هر ذاكر است ، چنانكه مساجد بيوت اللّه است روضات ائمه طاهرين به طريق اولى بيوت اللّه است ، يعنى زائرين ائمه دين زائرين خداوندند ، و سابقاً اشعارى در آيه « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ » (3) شد . پس بايد در وجه ارض مساجد بنا شود و بماند براى اينكه خدا را بندگان خدا ياد نمايند ، و بناء اين آثار و امكنه رفيعه هم براى آن است كه دوستان و مواليان در آنجا حاضر شوند و حقوق آل محمد را اداء كنند تا از بركات طاعات ايشان مستوجب رحمات الهيه گردند .

.


1- .توبه : 107 .
2- .قسمتى از زيارت اهل بيت عليهم السلام مى باشد كه در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/305 به امام رضا عليه السلام منسوب مى باشد . نيز بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/99 ، مستدرك الوسائل 10/423 ، المزار ، مشهدى : 532 .
3- .نور : 36 .

ص: 72

شرح مسجد و مدرسه جديد البناى سپهسالار اعظم

و عجب است تظليل بر قبور موتى و تطيين كه گل ماليدن بر قبرهاى مردگان است از شرع شريف نهى شديد رسيده است عموماً ، اما براى بزرگان دين و پيشوايان فرقه مرحومين آنقدر اخبار در وصف تعمير مقابرشان رسيده است كه نتوان احصاء كرد ، و هر قدر آثار و مزار ممالك محروصه عليّه ايران بيشتر باشد حكايت از عزّت و مكانت دولت مى كند ، و دلالت بر قوّت و شوكت ملت مى نمايد ، و ايران بقعه هاى كثيره دارد كه حصر آنها غير مقدور ، از آنجمله : آثارى كه از سلاطين صفويه در بلده قم است ، هر كس بخواهد بخواند و بداند به كتاب « تاريخ قم » كه مؤلف [آن] مرحوم شيخ حسن است رجوع نمايد . و هر آن كس كه ديده است مى داند كه سلاطين ماضين سيما صفويه _ انار اللّه براهينهم _ همّتى جز بناء بقاع فرزندان ائمه طاهرين نداشته اند ، بلكه هر چه داشته اند صرف در اين راهها نموده اند و از اين جهت نامهاى ايشان الى يوم الحشر در همان بقاع و مجامع ناس برده مى شود . انّ آثارَنا تدلّ علينافانظروا بعدنا الى الآثار

شرح مسجد و مدرسه جديد البناى سپهسالار اعظمو در اين زمان خجسته اوان كسى كه بر اسلاميان ذى حق است و وجودش باعث عزّ اين دولتِ جاويدْ آيت ، جناب جلالت مآب اجل اشرف حاجى ميرزا محمد حسين خان ، سپهسالار اعظم كل ممالك عليّه ايران است كه جامع اين اوراق دعاء اين شخص معظم را بر كشوريان و لشكريان اين مملكت واجب و لازم مى داند ؛ از آنكه عزيزترين چيزها در نزد انسان (1) دينار و درهم است و اعزّ آن جان است ، و اعزّ از جان و مال شريعت محمديه و طريقه احمديه است . و خود مى دانى هر آن كس در راه شريف و دين اين دو شى ء نفيس را تفويض نمايد

.


1- .در چاپ سنگى : ايشان .

ص: 73

همانا صاحب شريعت جزاء و سزاء وى را در جنّت باقيه وعده فرموده است و مى دهد . و جناب افخم اعظم _ ادام اللّه تأييده فى مرضاته _ هر آنچه مالك و متمكّن بود از اعيان و نقود در اين راه با كمال وسع وجدّ و جهد بذل و واگذار نمود و جان عزيزش را در اين امر صرف كرد و مدرسه عاليه عظيمه متين الاركان ومسجدى رفيع البنيان بناء فرمود كه تا حال در حدود ايران اين گونه بناء رفيع و اساس منيع كسى نديده و ياد ندارد ، و به قدر امكان آنچه لازمه اين مدرسه و مسجد بود فراهم آورد كه يكى از آنها اجراء قنات مخصوص است ، و يكى آنها وقف كليه املاك مبتاعه و تعيين مؤونه كليه است از براى ساكنين آن . همانا ديگران بنگرند و عبرت گيرند و اين كردار خير را براى خودشان ناصح مشفقى دانند . و آنچه دعاگوى دانسته است بعد از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام كسى مانند پادشاه خيرخواه دين پناه _ روحى فداه _ در بنيان اين مدرسه خورسند و خوشوقت نيست ، و اين بناء نيك رشحه اى از رشحات و قطره اى از قطرات درياى بى پايان نوال و افضال اوست . پس آنچه بعضى از سلاطين ماضين در سالها از اعمال خير كردند بحمد اللّه يك تن از خاصّان و نيكان و فدويان اين ملت و دولت از دل و جان نمود . پس بر حسب ثمرات و فوائد كليه كه سابقاً عرض نمودم خوب است ساكنين آن و محصلين علوم در خدمت مدرس و معلم كامل آن مدرسه جديده آنچه رضا و ميل خاطر شرع شريف است بخواهند ، و در مقام تضييع حقوق مسلمانان و بانيان خير برنيايند و حقّ منفقين و باذلين را اداء كنند .

.

ص: 74

تمجيدٌ فيهِ تأييد

در احوال مجد الملك رادستانى و بناهاى نيك اوست

تمجيدٌ فيهِ تأييددر احوال مجد الملك رادستانى 1 و بناهاى نيك اوستديگر كسى كه بر كافه اسلاميان ذى حق است و بر هر فردى از افراد مسلمين لازم است و بايد وى را ياد به خير كنند مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى رادستانى 2 قمى است . و در كتاب « معجم البلدان » (1) رادستان را از دهات مدينه قم دانسته است . و وى در ابتداء حال مستوفى مملكت سلطان بركيارق بن ملكشاه بن الب ارسلان بن چقر بيك بن ميكائيل سلجوقى بود .

.


1- .معجم البلدان 1/368 : براوستان من قرى قم .

ص: 75

در « تاريخ گزيده » است : سلجوقى از تركمان و از تخم افراسياب است و اولادش سنّى پاك دين بودند و در ايران و كرمان و رى سلطنت كردند . اوائل دولتشان در سال چهار صد و بيست و نه از هجرت بود ، و اواخر دولتشان پانصد و هشتاد و سه است و بعد از آل بويه سلطنت كردند . و مجد الملك در چهار صد و نود و دو مقتول شد بدين گونه : در شوال سنه اثنى و تسعين و اربعمائه لشكر بركيارق خروج كردند بر مجد الملك ابو الفضل قمى كه مستوفى ممالك بود و بنياد كار ملك بر او بود ، و او كار [را] بر امراء به تنگ آورد ، و امراى نيانج بيغو وابناى برسق (1) با لشكر متفق شدند و قصد مجد الملك كردند . مجد الملك گريخت و در حرم سلطان رفت . امراء غلو كردند . مجد الملك چون ديد كار از حد رفت سلطان را مى گفت مرا بديشان ده تا فتنه زيادت نشود . بركيارق نمى داد ، هم [. . ] (2) حرمت سلطان نداشتند و مجد الملك را از پيش سلطان كشيدند و پاره پاره كردند ، و فتنه بالا گرفت . بركيارق از آن فتنه كنارى گرفت و بگريخت ، و از راه رى به اصفهان رفت و از آنجا به خوزستان شد . و مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در « مجالس المؤمنين » (3) نيز قريب به اين مضامين شهادت مجد الملك را نقل كرده است . و شيخ جليل رازى احوال مجد الملك را خوش نوشته است ، و گفته است : شيعى صحيح الاعتقاد با عدل و داد بود ، و غالب توقف و حُمْكران وى در شهر رى بوده است چنانكه صاحب « فضايح » كه يكى از عامه عامى است نقل كرده : شخصى را در رى به جرمى گرفتند به نزد مجد الملك آوردند ، از وى پرسيد : چه نام دارى ؟ گفت : ابوبكر . گفت : ببريد او را بياويزيد . گفتند حاضرين : مؤمن شيعى است . گفت : كسى كه به اين اسم

.


1- .كلمه ناخواناست . « بريتو » و امثال آن نيز خوانده مى شود .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده ، انتهاى آن « را » مى باشد .
3- .مجالس المؤمنين : 445 ( چاپ سنگى ) .

ص: 76

اول بناى مجد الملك بقعه رفيعه ايست كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونند

موسوم باشد البته كشتنى است .

اول بناى مجد الملك بقعه رفيعه ايست كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونندخلاصه مجد الملك آثار خيرات در حرمين شريفين مكه و مدينه و مشاهد ائمه و سادات فاطمى بسيار دارد ، از آن جمله در بقيع بقعه مباركه حضرت امام حسن و حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق و عباس بن عبدالمطلب عليهم السلام است كه همگى در يك روضه اند ، و در جوار يكديگر آن اجساد شريفه آسوده اند ، و عباس هم ملازم حضور ايشان است . و مسعودى در « مروج الذهب » آورده است كه : در موضع قبور ايشان سنگى يافتند بر وى نوشته بود در سال سيصد و سى و دو : بسم اللّه الرحمن الرحيم مبيدِ الاُمَمِ ومُحيِى الرمَمِ . هذا قبر فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و قبر حسن بن على و قبر على بن الحسين بن على و قبر محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام (1) . و ديگر ذكرى از عباس نشده است ، وليكن قريب به آن بقعه قبه اى است كه بعضى از خلفاء بنى عباس در سال پانصد و نوزده بنا كرده اند ، و پادشاهانى كه در ازمان سابقه و اعصار ماضيه بوده اند آن قبه را تجليل مى نمودند به گمان اينكه قبر عباس است و على حده قبرى دارد و آن قبه اعلى و اعظم قباب مدينه طيبه است . خلاصه مجد الملك الحق فطرت حسنه خود را در خدمت كردن به حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله اظهار كرد و به قدر مقدور ، و بر روضه مطهره چهار نفر از ائمه ميامين قبه و بقعه اى افراشت و اين نام نيك براى خويش گذاشت .

.


1- .الانوار البهية : 174 .

ص: 77

بناء دوم مجد الملك چهار طاق عثمان بن مظعون است در بقيع

در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند و مردم تا كنون زيارت مى نمايند

بناء دوم مجد الملك چهار طاق عثمان بن مظعون است در بقيعو بناى ديگر وى چهار طاق عثمان بن مظعون است كه اهل سنت و جماعت گمان كنند كه مقام عثمان بن عفان است ، و عجب است از سخافت اين عقيده ! اما عثمان بن مظعون از زهّاد اصحاب و اعيان و مهاجرين است ، و وى اول كسى است كه از مهاجرين مدفون در بقيع شد ، و اول كسى است كه در بقيع مدفون گرديد (1) ، و اول كسى است كه بعد از وى از اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله ابراهيم فرزند آن بزرگوار در آن مزار مدفون گرديد . و وقتى كه عثمان بن مظعون وفات كرد ، حضرت ختمى مآب فرمودند جنازه اش را اهل تشييع بر زمين گذاردند ، و آن بزرگوار او را كراراً بوسيد و او را ميان قبر برد و خاك قبرش را به دست شريف تسطيح كرد . و حديث مبسوطى در كتب رجال از حسن حال وى با حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست ، و در جلالت قدرش كفايت است كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد : « من پسرم را به نام عثمان بن مظعون موسوم كردم .

در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند و مردم تا كنون زيارت مى نمايندو مخفى نماناد : در قبرستان بقيع اخيار بسيار مدفون شده اند كسانى كه از ايشان صاحب قبه و بقعه اند ائمه اربعه شيعيان صلوات اللّه عليهم مى باشند (2) . و ديگرى عثمان بن مظعون است .

.


1- .كذا .
2- .زمان تأليف ، هنوز بقاع ائمه بقيع عليهم السلام بدست وهابيان _ أسقطهم اللّه ! _ خراب نشده بود .

ص: 78

و ديگرى ابراهيم فرزند حضرت ختمى مآب است . و ديگرى قبه قبور ازواج حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است . و ديگرى قبه بنات نبى است . و ديگرى قبه عقيل است اگر چه مشهور آن است : عقيل در راه شام شهيد شد . و ديگرى قبه فاطمه بنت اسد مادر حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است . و ديگر قبه صفيه عمه حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و نزديك آن قبه كوچكى است كه گويند : قبه حليمه سعديه ، مرضعه حضرت خاتم است . و ديگرى قبه اسماعيل فرزند حضرت صادق عليه السلام است . و قبه عثمان و قبه مالك بن انس كه صاحب يكى از مذاهب اربعه است با نافع غلام عمر يا نافع قارى نيز ديده مى شود كه شمالى قبه فاطمه بنت اسد است . و قبه سيد شريف ملقب به مهدى كه محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهماالسلاماست نيز نزديك حصار مدينه است ، و اوست صاحب نفس زكيه برادر ابراهيم قتيل باخمرا كه عيسى بن موسى به امر منصور دوانيقى نزديك مدينه وى را شهيد كرد ، و خواهرش او را آورد در مدينه دفن نمود . و عامه نوشته اند : زمانى كه رقيه دختر رسول خدا را دفن مى كردند آن بزرگوار فرمودند : « الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون » (1) معلوم مى شود كه قبر رقيه نيز نزديك عثمان بن مظعون است . خلاصه قبر عثمان بن مظعون در وسط بقيع است ، و آن جناب فرمود بعد از دفن عثمان : « فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون » (2) .

.


1- .مجمع الزوائد 9/302 ، المعجم الكبير ، الطبرانى 9/37 ، الطبقات الكبرى 8/37 ، سير اعلام النبلاء 2/251 ، اين روايت از طريق خاصه نيز نقل شده است . بنگريد به : كافى 3/241 ح 4730 ، وسائل الشيعة 3/279 ح 3649 .
2- .تاريخ المدينة ، نميرى 1/100 .

ص: 79

و اين فقره اشاره به آن است كه مردگان بايد تأسّى به وى كنند ، و بقيع كه اول مغرس نخلات بود حضرت ختمى مرتبت مقرر فرمود آن نخلات را قطع كردند ، و عثمان را در محل معروف به روحا دفن كردند و روحا همان قبر عثمان بن مظعون است . و بعضى از اهل سنت نوشته اند : چون رسول خدا فارغ شد از دفن عثمان سنگى زياد آمد ، فرمودند در بالاى سر يا نزديك پاى نصب كردند . چون مروان بن حكم والى مدينه منوره شد روزى عبور او به موضع قبر عثمان افتاد ، حكم كرد آن سنگ را برداشتند و بدور انداختند و گفت : نمى خواهم بر قبر عثمان بن مظعون علامتى باشد كه از سايرين ممتاز گردد . بنو اميه او را ملامت كردند و گفتند : بد كردى سنگى كه پيغمبر خدا به دست خود گرفت در آنجا نهاد برداشتى . گفت : اكنون اين حكم كردم تغيير نتوان داد (1) . و روايتى آن است : حكم كرد آن سنگ را بر قبر عثمان بن عفان نصب كردند . و بعضى گفته اند : براى امتياز حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله آن سنگ را نصب كرد ، و آن سنگى بود كه هيچ كس نتوانست بردارد . خود حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله آستين بالا زده آن را برداشت و نصب نمود و فرمود : « هر يك از اهل بيت مرا در جوار عثمان بن مظعون دفن نمائيد » (2) چنانكه ابراهيم را دفن نمودند . و بعضى نقل كرده اند : قبر عثمان بن مظعون مقابل خانه آن بزرگوار بود و هر كه بر آن مى ايستاد نظرش به خانه آن بزرگوار مى افتاد . بعد از دفن ابراهيم هر قبيله در ناحيه اى مقبره اى براى خودشان قرار دادند .

.


1- .اين جريان را نميرى در تاريخ المدينة 1/102 نقل كرده و در حاشيه آن به نقل از وفاء الوفا 2/85 چاپ مطبعة الآداب و خلاصه اى از آن در عمدة الاخبار : 127 منقول است ، نيز بنگريد به : موسوعة التاريخ الاسلامى ، يوسفى 2/221 _ 222 .
2- .بنگريد به : الذكرى : 65 ، جامع المقاصد 1/451 ، غنائم الايام 3/549 ، دعائم الاسلام 1/238 ، بحار الانوار 79/69 .

ص: 80

بناء سوم مجد الملك بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام است

و عجب است از خباثت مروان بن حكم بن عاص بن اميه كه بواسطه قرابت و خويشى با عثمان بن عفان راضى نشد شرافتى از براى عثمان بن مظعون باشد ، پس اين همه احترامات پيغمبر با عثمان بن مظعون در حيات و ممات وى كجا رفت ؟ ! و در جلالت قدر وى بس است كه مى فرمايد : « هر يك از اهل بيت من از دنيا برود او را در جوار عثمان بن مظعون دفن كنيد » . و اين ملعون اگر بناء مجد الملك را مى دانست مضايقه نداشت آن قبر را محو كند و اثرى باقى نگذارد از براى اينكه عثمان بن عفان محترم شود . و محقَّق است كه مقبره عثمان خارج است از بقيع ، و گاهى هم اشتباه اسمى شخص را محترم مى نمايند ، همان حكايت شيخ ابوالفتوح رازيست كه بعد ذكر مى شود . خلاصه بناء بقعه عثمان بن مظعون در بقاع مدينه مطهّره دلالت بر حسن حال و كثرت عرفان مجد الملك وزير مى كند كه راضى نشد آثار قبر وى مندرس گردد .

بناء سوم مجد الملك : بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام استبناء سوم مجد الملك رواق و مشهد مطهر امامين معظمين امام موسى كاظم و امام محمد تقى عليهماالسلام در مقابر قريش است كه اكنون تا بغداد بُعدى دارد ، و بناء آن روضه هم دالّ است بر تشيع وى . و گويا آن آثار تا زمان شاه صفوى بوده است به امر و فرمان آن پادشاه ذو الجاه بناى اصل گنبد گرديد ، و طلاى دور اين گنبد را مرحوم آقا محمد شاه شهيد كرده است ، و بناى ضريح اين دو بزرگوار كه از فولاد است بر دو صندوق نقره كه به فاصله جزئى است احاطه نموده است ، و ضريح منحصر در فرد است . رزقنا اللّه تعالى زيارتَهما والعودَ إلى مشهدَيْهما بحقّ محمد وآله الطاهرين ! و بعضى تعميرات هم مرحوم خلد آشيان شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه به امر

.

ص: 81

بناء چهارم مجد الملك قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم است

و فرمان حضرت اقدس همايون در ايوان و رواق مطهّر نمود سيما ايوان جديد سلطانى كه مصارف كلّيه در آن شده است خود شاهدى است موجود ، و بحمد اللّه تعالى تكميل خدمات شايسته سلاطين ماضين به عهده كفايت اين پادشاه با عزّ و تمكين گرديد .

بناء چهارم مجد الملك : قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم استبناء چهارم مرحوم مجد الملك قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم لازم التكريم است كه در زمانى كه متوقف در رى بود و كمال استيلاء در استيفا و وزارت خود داشت امر به بناء قبه عظيمه آن بزرگوار نمود . و معلوم است در آن زمان هم كه نزديك به غيبت صغرى بود و علماء هم بسيار بودند از عامه و خاصه مزار آن بزرگوار اشتهارى داشت ، وليكن بقعه و بارگاهى [ نداشت ]پس همّتى گماشت و منّتى بر عجم گذاشت و اين قبه ساميه را بنا كرد 1 .

.

ص: 82

. .

ص: 83

. .

ص: 84

و مرحوم سيد اجل قاضى نور اللّه در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده است : از آثار

.

ص: 85

در احوال مجد الملك يزديست غير از مجد الملك رادستانى

مجد الملك مشهد سيد عبدالعظيم حسنى است در شهر رى ، و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى نيز از آثار اوست . و از آثار حسن خاتمه اوست آنكه بعد از فيض شهادت ، در جوار فيض الانوار حضرت امام حسين عليه السلام قرار يافت . و از اين بيان معلوم است كه بعد از اينكه امراء سلطان او را پاره پاره كردند همانا اعضاء پاره اش را در تابوت گذارده نقل نمودند و در جوار آن تربت با بركت سپردند . البته خواهان اين آستان ملك پاسبان بوده است ، نعم ما قيل : در اين بستان كه جاى خرمى نيستگياهى بى بقاتر ز آدمى نيست 1 وليكن شيخ فرموده : سعديا مرد نكونام نميرد هرگزمرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند 2

در احوال مجد الملك يزديست غير از مجد الملك رادستانىو خوب است براى رفع شبهه بعضى عرض نمايم كه : مجد الملك يزدى فرزند صفى الملك ابو المكارم كه در سلك وزير زادگان و اتابكان يزد است و در زمان صاحب اعظم شمس الدين محمد جوينى بود و نيز او را به امر صاحب مذكور پاره پاره كردند و سرش را به بغداد و پايش را به شيراز و دستش را به رى آوردند و زبانش را به صد دينار خريدند

.

ص: 86

در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور

و از شرّ وجود خبيث آن عنيد متعصب قلوب رعايا آسوده شدند _ همانا غير از مجد الملك ابوالفضل رادستانى است . و نقل است كه : بعد از تجزيه اعضاء اين مجد الملك خبيث يكى نزد فضلاء گفت : روزى دو سه سر دفتر تزوير شدىجوينده ملك و مال و توفير شدى اعضاى تو هر يكى گرفت اقليمىفى الجمله به يك هفته جهانگير شدى و ديگرى گفت : مى خواست كه او دست رساند به عراقدستش نرسيد ليك دستش برسيد بلى يك مجد الملك اين قسم است ، حال او و مجد الملك ديگر به دين وصف است كه چند سطرى از اجزاء احوال وجوديه اش در اين ورق شرح داديم . و قائلى گفت : ظاهراً بقعه سيد حمزه موسوى و امامزاده عبداللّه ابيض هم كه در راه طهران است از بناهاى مجد الملك شيعى ابوالفضل است . و استبعادى از اين فقره نتوان كردن ، و از عبارات مرحوم سيد توان استنباط نمودن .

[ در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور ]بدان در بقاء بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام خواست حضرت احديت است و الا بايد از اين مقابر و مراقد اثرى نباشد و نماند . آخر در سلاطين و خلفاء بنى عباس اقتدار بيشتر از هارون الرشيد نمى شود كه در خانه حميد بن قحطبه طائى در سناباد طوس مدفون شد ، و فرزند غير مأمونش گنبد و بارگاه ، روضه و درگاهى قرار داد . چون حضرت على بن موسى عليه السلام وفات كرد مأمون خواست اظهار ارادت كرده باشد ، حكم نمود حضرت رضا را در جوار هارون دفن نمايند ، ديگر ندانست نور تابنده الهى هر ظلمتى را بر طرف مى نمايد و اثرى و اسمى از وى نمى گذارد و جسد او را ملائكه اى چند مانند

.

ص: 87

بناء قباب ائمه طاهرين عليهم السلام توسط سلاطين عجم

همسايگان خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله به طبقات هاويه و نيران مى كشند . و عبرت گيرند از قبور سلاطين و خلفاء جور كه در بغداد و بلاد ديگر مدفون و ايشان را آثارى و مزارى نيست ، سيما در رصافه بغداد (1) بيست و چهار نفر از خلفاى بنى عباس مدفونند و روى هر قبرى اسم خليفه اى مكتوب است كه اول مهدى است و آخر معتصم است ، و نزديك قبورشان قبر ابوحنيفه است ، و نزديك آن قبر احمد بن حنبل است كه يكى از ائمه مذاهب اربعه است ، و قبه بر آن نيست . مى گويند : چند مرتبه ساخته اند و خودش خراب شده است بدون جهت ! گويا احترام از ابو حنيفه مى كند و قبه نمى خواهد . و بعد از آن قبر شبلى است كه يكى از مشايخ صوفيه است ، و بعد از آن قبر سرى (2) سقطى ، و بشر حافى است ، و قبر جنيد ، و داود طائى است . نمى دانم چرا علماء سنت و جماعت بنا بر مذهب خودشان احترامى از قبور خلفاى بنى عباس كه اولوا الامر بودند نمى نمايند و اثرى بر آنها قرار نداده اند ، اما قبر امام اعظم و سه نفر از ائمه مذاهب خودشان [ را ] كمال تجليل و تعظيم مى نمايند و از حضور قبور اين ائمه اربعه متناسبه غافل نمى شوند ، همانا براى عداوتى است كه با ائمه طاهرين معصومين عليهم السلام اظهار كردند ، و على روؤس الاشهاد مخاصمه و مجادله نمودند . و تا به حال شنيده نشده است با آنكه مدّعىِ ارادت و اخلاص به ائمه اثنى عشرند به مراقد ايشان خدمتى كرده باشند .

[ بناء قباب ائمه طاهرين عليهم السلام توسط سلاطين عجم ]بحمد اللّه تعالى اين آثار عاليه كه بر مزار ائمه اطهار است تماماً از سلاطين عجم است ،

.


1- .در باره رصافه بغداد رجوع كنيد به : معجم البلدان 3/46 .
2- .اين كلمه در چاپ سنگى ناخواناست . سرى سقطى ، دايى جنيد بوده چنانچه محدث قمى در الكنى والالقاب 2/158 بدان تصريح كرده است .

ص: 88

و دليل بر عداوت اين فرقه غير ناجيه آن است : راضى نمى شوند به مراقد ايشان چندان آثار رفيعه بناء شود . خوب است يك جهت شوند و از اين دوازده تن منصرف گردند و آنچه در ضمير ايشان است آشكار كنند تا درست عداوتشان به جماعت شيعه معلوم گردد . خلاصه خواستم در اين اوراق اشاره اى به بناء قباب ائمه طاهرين كه سلاطين عجم نموده اند كرده باشم . اما قبر مبارك حضرت شاه ولايت عليه السلام علاوه از يك صد سال مخفى بود و از عناد معاويه و بنى اميّه و امراء جور و تبعه خلفاء ظلم كسى را جرأت بناء آن قبر مطهر نبود تا آنكه هارون الرشيد به واسطه ظهور كرامات عديده ناچار بقعه و قبه كوچكى بنيان كرد ، و مردم چندى به زيارت آن بزرگوار مشرف شدند ، تا آنكه متوكل باللّه در سال دويست و سى و سه _ به روايت مسعودى _ آل ابى طالب و شيعيان را از زيارت اميرمؤمنان و جناب سيد مظلومان عليهماالسلام منع كرد ، و عبارت وى آن است : وكان الناس قد مُنعوا زيارة قبر الحسين والغرىّ من أرض الكوفة ، وكذلك منعوا غيره من شيعتهم حضور هذه المشاهد ، وكان الامر بذلك من المتوكل فى سنة ثلاث و ثلاثين و مأتين الى أن استخلف ابنه المنتصر باللّه ، وتخلف بعده بعد قتله وامر الناس و تقدم الكف عن آل ابى طالب ، وترك الناس عن اخبارهم ، و ترك البحث عن اخبارهم ، ولا يمنع احد زيارة الحسين بن على عليهماالسلام و لا قبر غيره من آل ابى طالب ، وامر بعمارة الحائر وبنى ميلاً على المرقد الشريف (1) . پس خداوند بر متوكل گماشت پسرش منتصر را كه او را به درك فرستاد و امر نمود مردم را كه به زيارت اميرمؤمنان و جناب امام حسين عليه السلام و ساير مشاهد سادات علوى و فاطمى بروند . و درحديث است كه : منتصر امر كرد حائر مطهّر را عمارت كردند و براى نشان و دانستن مردمان ميلى نصب و قرار كرد تا مردمان بيايند .

.


1- .مروج الذهب 4/51 ، به نقل از وى در كتاب الكلينى والكافى ، غفارى : 138 _ 139 .

ص: 89

بناء قبه مطهر حضرت امير عليه السلام به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركه

بناء قبه مطهر حضرت امير عليه السلام به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركهو بعد از آن به روايت صاحب « عوالم العلوم » محمد بن زيد حسنى امر به عمارت قبر مطهّر اين دو بزرگوار نمود ، و عبارت آن كتاب اين است : ثم إنّ محمد بن زيد بن يحيى أمر بعمارة الحائر بكربلاء والغرى والبناء عليهما ، و بعد ذلك زيد [ فيه ] (1) . معلوم مى شود به عبارت « و البناء عليهما » قبه نجف و كربلا را محمد بن زيد ساخته و بعد از محمد بن زيد ، زيد متصدّى اين خدمت شد (2) . و بدان كه محمد بن زيد بن حسن برادر حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل جالب (3) الحجارة بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلام است كه سابقاً در اجداد حضرت عبدالعظيم حالش ذكر شد . و قاضى در « مجالس المؤمنين » (4) در شرح احوال سادات گيلان كه سلطنت كرده اند نوشته است : محمد بن زيد پس از برادر به حكومت نشست ، و اوست اول كسى كه قبه بر سر مرقد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ساخت ، و همه ساله مبلغ سى و دو هزار دينار پنهان به بغداد پيش محمد بن ورد عطار (5) كه يكى از امناى شيعه بود مى فرستاد تا در وجه سادات انفاق كند ، در زمان معتضد عباسى در سال دويست و هشتاد و دو . و اين محمد بن زيد بن حسن بن زيد غير از حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى

.


1- .نيز بنگريد به : بحار الانوار 42/200 ح 1 به نقل از مناقب آل ابى طالب 2/78 ، مستدرك سفينة البحار 8/384 .
2- .در عبارت فوق « و بعد ذلك زيد » مؤلف واژه « زيد » را نام فرزند محمد تصور كرده اند و حال آنكه فعل مجهول مى باشد . اين اشتباه در صفحه بعد نيز تكرار شده ، در آن جا به تفصيل متذكر مى شويم .
3- .در بعضى از منابع : حالب .
4- .مجالس المؤمنين 2/318 جند ششم .
5- .در چاپ سنگى : عطا .

ص: 90

طالب عليه السلام است ، و اين محمد بن زيد همان است كه در نزديك استرآباد براى تسخير خراسان جنگ كرده و به درجه شهادت رسيد ، آن گاه پسر محمد بن زيد را كه موسوم به زيد بود اسير نمودند به بخارا بردند و قريب دو سال مقيد بود ، و پس از آن خلاص شد ، و نزد اسماعيل بن احمد سامانى سرخسى مقرر گرديد ، و مكتفى باللّه هر چند زيد بن محمد بن زيد را خواست نداد و يكى از اعيان دخترش خويه (1) نام را به زيد داد ، و سادات [رفيع] (2) الدرجات شيراز نسب را به وى مى رسانند . و اين چند بيت از اشعار زيد است : ولقد تقول عصابة ملعونةغوغا ماخلقوا (3) لغير جهنم ومن لم يسبّ (4) بنى النبى محمدويرى قتالهم (5) فليس بمسلم عجباً لأمة جدنا يجفوننا (6) ويجيرنا (7) منهم رجال الديلم (8) و معلوم [ است ] از عبارات صاحب « عوالم » (9) و « بعد ذلك زيد » بن (10) زيد بن محمد

.


1- .عبارت مجالس چنين است : و حمويه كه از اعيان ملك بود دختر خود را بدو داد .
2- .زياده از مجالس است .
3- .در چاپ سنگى : فاخلقوا .
4- .در چاپ سنگى : ينسب .
5- .در چاپ سنگى : فتا لهم .
6- .در چاپ سنگى : محقونا .
7- .در چاپ سنگى : يحيرنا .
8- .مجالس المؤمنين 2/319 .
9- .در چاپ سنگى : معالم .
10- .كذا ، شايد بجاى « بن » كلمه « پس » يا « اين » بوده . يعنى از عبارت صاحب عوالم كه فرموده « بعد ذلك زيد » معلوم مى شود كه پس از محمد بن زيد ، فرزندش زيد نيز آن وجه را مى فرستاده است . ولى در مقام ظاهراً اشتباهى رخ داده ، و عبارت صاحب عوالم كه از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده و در بحار نيز مندرج است « و بعد ذلك زيد فيه » مى باشد ، و البته « فيه » در چاپ سنگى نيامده و ما آن را از منابع مذكور اضافه كرديم و « زيد » مانند « قيلَ » فعل مجهول است از ماده « زاد _ يزيد » ، يعنى محمد بن زيد بن يحيى دستور به بنيان آن داده و پس از وى در آن بناء اضافاتى صورت پذيرفت . بنا بر اين اصلاً عبارت در مورد فرزند محمد بن زيد گفتگويى ندارد و معلوم نيست محمد فرزندى زيد نام داشته است .

ص: 91

بن زيد نيز آن وجه را مى فرستاده است ، بعد از پدر بزرگوارش . و بناء گنبد مطهر حضرت امير عليه السلام را بعد از آن ايشان كاملاً (1) عضد الدوله ديلمى شد ، و نسب وى بدينگونه : عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو بن ركن الدوله ديلمى بويهى است كه بعد از عمّش در سال سيصد و سى و هشت مشهور گرديد (2) . حمداللّه مستوفى گفت : مشهد اميرالمؤمنين على و حسين عليهماالسلام و دار الشفاء بغداد و باروى مدينه و شهرى در قبله شيراز كه آن را سوق الامير خوانند و اكنون مزرعه اى است عضد الدوله نموده . و عاقبت به صرع درگذشت و به مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام مدفون شد و پسرش را در بغداد و فارس قايم مقام كردند (3) . و ابن ابى الحديد معتزلى گفته است در احوال عضدالدوله : وكان عظيمَ الهيبة شهماً شجعاً مطاعاً سفّاكاً أحسن السياسة والعدالة ، بلغ ما يدخله فى السنة ثلاث مائة ألف ألف دينار و زيادة (4) . و در كتاب « فرحة الغرى » (5) است : در سنه سيصد و هفتاد و يك در ماه جمادى الاول به

.


1- .دو كلمه در چاپ سنگى خوانا نيست .
2- .بنگريد به : تاريخ گزيده ، حمد اللّه مستوفى ( چاپ امير كبير ، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوائى ) : 413 _ 416 . وى مى گويد : مدت سى و چهار سال در پادشاهى بماند . مانند او هيچ پادشاه در ديالمه نبود و او خلاصه آن دولت و زبده آن قوم بود . او را آثار عظيم باقى است . در ذكر مآثر او مجلدات پرداخته اند كه اين مختصر احتمال آن نكند ، نيز رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 2/327 _ 329 .
3- .تاريخ گزيده : 415 _ 416 .
4- .عبارت منقول در شرح وى بر نهج البلاغه يافت نشد . ابن ابى الحديد در جاى ديگرى ( شرح نهج البلاغه 20/41 ) مى گويد : وصف رجل عضد الدولة بن بويه فقال : لو رأيته لرأيت رجلاً له وجه فيه ألف عين وفم فيه ألف لسان وصدر فيه ألف قلب !
5- .فرحة الغرى : 155 ح 95 .

ص: 92

زيارت قبر خامس آل عبا عليه السلام شرفياب گرديد ، و بعد از زيارت مردم آن بلد را به قدر مقام و مرتبه ايشان _ على اختلاف طبقاتهم _ عطايا و جوايز داد ، و در صندوق مطهر حسينيّه دراهم كثيره گذارد كه علويين برداشتند و قسمت كردند كه به هر يك سى و سه درهم رسيد ، و تمام علويين دو هزار و دويست نفر بودند ، و علاوه از آن ده هزار درهم بين مجاورين قسمت نمود و پانصد دست جامه به ايشان داد و يكصد هزار رطل خرما آورد به ايشان بخشش نمود ، و به هر يك از زهاد هزار درهم صله داد . و بناء قبر امام حسين و مشهد حضرت امير و حصار مدينه و بيمارستان بغداد در عهد حكومت و همت وى ، و به زيارت حضرت امير در همان اوقات شرفياب گرديد ، و در روز دوشنبه بعد از زيارت وجوهى از دراهم بر صندوق منوّر آن بزرگوار گذارد ، و به هر يك از علويين بيست و يك درهم رسيد ، و تمام ايشان هزار و هفتصد نفر بودند . و پنج هزار درهم بين مجاورين آن روضه مباركه علويه تقسيم نمود و به هر يك از رؤوس و وجوه ايشان هزار درهم بخشيد ، و علاوه سه هزار درهم بين فقراء آنها تفريق نمود ، و به خدام و نواب به قدر مرتبه صِلات كثيره داد ، و تمام آنها به دست ابى الحسن علوى و ابى القاسم و ابى سيار بود . و از اين بيان معلوم مى شود كه وجوه درهميه و ديناريه در زمان سابق هم رسم بوده است از براى قبور ائمه عليهم السلام هديه بياورند و اختصاصى هم به سادات نداشته است ، و آنچه در اين زمان به قدر امكان وجوه سياه و سفيد از براى مراقد و مشاهد ائمه طاهرين و غيرهم مى نمايند از زمانهاى سابق مرسوم بوده است اخذ كرده اند بايد قصد معطى و مهدى را دانست چنانكه سابقاً ذكر نموديم . و چون عضد الدوله از بناء قبّه علويه فارغ شد از دنيا رحلت كرد و در جوار حيدر كرار مدفون شد و بر سنگ قبرش مكتوب است : هذا قبر عضدالدولة و تاج الملة ابى شجاع بن ركن الدولة احبَّ مجاورة الامام المعصوم لطمعه فى الخلاص « يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن

.

ص: 93

نَّفْسِهَا » (1) صلوات الناظرة على محمد و آله الطاهرة (2) . وعضدالدوله از اهل ديلمان گيلان و عجم است چنانكه ابو فراس در قصيده اش فرموده : ابلغ لديك بنى العباس مالكة (3) لا يدعو (4) ملكها ملاكها عجم يعنى : برسان از نزد خودت رسالت و پيغامى به بنى عباس كه شماها دعوى خلافت نكنيد كه مالكين آن عجم اند ، بعد فرمود : اىّ المفاخر اضحت فى منابركم (5) وغيركم [ آمر ] فيها ويحتكم (6) يعنى : كدام فخر از براى شماهاست _ اى خلفاء بنى عباس ! _ در منبرهاى خودتان و حال آنكه حاكم و آمر در آنها غير شماهاست . و اين فقره اشاره به آن است كه در زمان دولت مؤيده ديالمه ، بنى عباس را شوكت وصولتى نبوده است بلكه همگى مقهور بوده اند . و حكايت معزّ الدوله و المستكفى باللّه و شيوع تشيع در زمان ايشان مشهور است ، « وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ » (7) . وبحمد اللّه آنچه بر لسان صدق ابو فراس جارى گرديد قرنها و سالهاست از سلاطين ايران و ملوك عجم افراشته و برپاست و در اين عهد فيروز مهد از تيغ خون ريز پادشاه كيوانْ بارگاه شياطين روى زمين و دشمنان دولت و دين مخذول و منكوبند . خلاصه آنچه صاحب « تاريخ جهان گشاى نادرى » نوشته است : تذهيب طلاى گنبد

.


1- .نحل : 111 .
2- .مجالس المؤمنين 2/328 با اختلاف اندك .
3- .در چاپ سنگى : مالكه .
4- .در چاپ سنگى : تدعو .
5- .در الغدير : أمست فى منازلكم ، و در پايان بيت نيز « محتكم » دارد .
6- .الغدير 3/401 .
7- .آل عمران : 140 .

ص: 94

مطهر حضرت شاه ولايت عليه السلام بر حسب امر و فرمان مرحوم نادرشاه گرديد كه بر حسب نذر شرعى بعد از مراجعت از فتوحات كثيره هندوستان به نجف اشرف _ على مشرّفها آلاف التحية والتحف _ مشرّف گرديد و مذهب حق جعفرى را بين سنّيان مذهب پنجم قرار داد ، و گنبد عرش رتبت آن بزرگوار را طلا كرد ، و خدمات ممدوحه پسنديده ديگر از وى انتشار يافت ، و نام نيك وى در آن آستان و صحن شريف بماند ، و عاقبت هم در آن آستان بر حسب وصيت و حسن عقيدت غنود ، و كريمه « وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ » (1) را از راه ذلّت و خاكسارى در خاتمه حال خود سرود ، و اين قصيده جيده فصيحه از كتاب « باقيات الصالحات » اديب اريب عبدالباقى مشهور به افندى (2) خوانند . قبة المرتضى على تعالىشأنها عن موازن وعديل من نضار سنعت (3) بغير نظيرفى مثال منزه عن مثيل فوقها كالاكليل لاح هلاكرمقته السهى بطرف كليل كبرت فاستقلت الفلك الدرارعنها بان يرى ببديل جللت مرقداً جليلاً تجلتفوقه هيبة المليك الجليل فعلى قبة السماء اذا مافضلوها اقول بالتفضيل هى باء مقلوبة فوق تلك ال__نقطة المستحيلة التأويل هى فلك بل ما عليه استوى الفل__ك ومن فوقه لوحة من قتيل هى كهف النجاة طور المناجا (4) ت تمثال العفات ملجأ الدخيل هى حق للجوهر الخاص مالك (5) عرض العام عندها من مقيل هى ظل ما ظل من قال يوماًبحماها من تحت ظل ظليل هى عمد لدى فقار بطينمن سيوف اللّه لعلى صقيل هى غاب ثرى به اسد اللّه وعلى يصدر اشرف غيل ذاك ليث اردى العدى بزئيروحسام ايادهم بطيل كوزه لليعسوف مارح صرف ال__شهد منها طابت الزنخيل 6 كرة مستديرة فوق قطبدبّر الكائنات بالتعديل افرغتها يمنى المفاخر من تب__ر المعانى فى قالب التبجيل صبغتها بالنور ايدى التجلىبقدامى من خافقى جبريل فغشاها النور الالهى حتىبخيال جلت عن التخييل

.


1- .كهف : 18 .
2- .اين كتاب در سال 1347 قمرى در مطبعه حيدريه نجف اشرف به چاپ رسيده است ، ولى متأسفانه نزد نگارنده موجود نبود .
3- .كذا.
4- .در چاپ سنگى : المناحا .
5- .كذا .

ص: 95

در بناء گنبد حضرت امام حسين عليه السلام با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمه

در بناء گنبد حضرت امام حسين عليه السلام با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمهو گنبد مطهر جناب خامس آل عبا عليه آلاف التحية والثناء را مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد طاب ثراه از زر خالص و طلاى احمر مزيّن كرد ، و در مقام تعمير و توسيع قبه مباركه و تذهيب آن برآمد كه صباحى در قصيده اش گفته است : اين زرنگار قبه چه كز عكس بام و دراندوه (1) است قبه افلاك را به زر گفتم مگر كه مبدع افلاك خواسته استكاعداد تسعه فلكى را كند عشر گفتا خرد فلك نبود اين ولى فلكبسته است از مجرّه پى طوف اين كمر اين مشهد حسين على سبط مصطفى استدر پاى او بود سر افلاك بى سپر گفتم اگر چه خاكِ درِ اين بزرگوارباشد ز زر رتبه و مقدار بيشتر زاهل عطا كه يافت به ترتيب آن محلزاهل سخا كه جست به تذهيب آن خطر گفت آنكه بحر و كان و كفش جست زينهارخاقان دهر و سرور بحر و خديو بر يعنى سَمِىّ ختم رسالت محمد آنكاز خسروان به رتبه فزون از جد و پدر كلك صباحى از پى تاريخ آن نوشت( از گنبد حسين على زيب جست زر ) بعد از شهادت شاه سعيد شكستى بر گنبد مبارك جناب سيدالشهداء عليه السلام ظاهر شد از آنكه با عجله و سرعت بنا شده بود ، پس به حكم محكم حضرت خاقان خلد آشيان كاركنان از اهل امانت و ديانت مأمور شدند كه آن طارق عرض رواق را برداشته قبّه متينى برافرازند و خشتهاى طلا و زرى در آن بارگاه كه شمسه مهر و ماه است بناء سازند و اين سعادت عظمى به نام نامى ايشان ختم شد . و در حين تحرير از عالم فاضل نحرير نيّر تبريزى قصيده اى كه براى اين گنبد رفيع فرموده والحق خوش سرود به نظر آوردم و آنچه حفظ داشتم نگاشتم : تعالى اللّه از اين كاخ فلك فرسا و بنيانشكه سر بر اوج « او ادنى » (2) زند قوسين ايوانش به بطحا تا بدار عكسى زخشت طاق زرينشبسوزد يكسر از برق تجلى كوه فارانش سليمان گو بيا صرح ممرّد بين كه از هر سوبه جاى ديو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش الا اى آسمان هين (3) ديده بگشا بر زمين بنگرعيان تمثال عرش و علت تربيع اركانش معاذاللّه خطا گفتم خدا را هست گر عرشىهمين كاخ است و برهان « استوى» (4) انفس (5) رحمانش فلك را پشت پيشش خم چو ديوى پيش تخت جمجهان چون حلقه خاتم در انگشت سليمانش امير دين حسين بن على بن ابيطالبكه در نسبت پدر عين اللّه آمد پور انسانش خرد گردد حدوث ذاتش افتد در غلط شايدكه اوصاف وجوب آمد همه مضمر در امكانش نگشتى تا ابد واقف زسرّ علَّم الاسماءنبودى در ازل گر بوالبشر طفل دبستانش بماندى تا ابد حوّاى امكان چون شب آبستنگر از صبح ازل رخ برنگردى روى و رخشانش شگفتى ئى چنين زادى زنسل حيدر و زهراچنان بحرين گوهر را چنان بايست مرجانش نهد ناف از تذلل بر زمين غضباى (6) گردون رانهند از هودج تمكين او بر كوه و كوهانش سواد عارض مه را كه آمد شكل لا يبخلبه ميدان كرد برق جوهر تيغ وى آسانش برد در بندگى تا كوى سبق از خسروان بستدكمر از جان به تعمير حرم سلطان ايرانش

.


1- .كذا .
2- .اشاره به آيه 9 سوره نجم : « فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » .
3- .در چاپ سنگى : همين .
4- .اشاره به آيه شريفه 54 از سوره اعراف و آيه 3 سوره يونس « إِنَّ رَبَّكُمُ اللّه ُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ».
5- .كذا ، ظاهراً : انفاس .
6- .« غضباء » نام شتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه بر ديگر شتران سبقت مى گرفت . بنگريد به : تذكرة الفقهاء ( چاپ سنگى ) 2/353 و ذخيرة المعاد 3/634 .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

در بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام است

در بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام استو بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام را هم بزرگان و سلاطين شيعه افراشتند در « سفرنامه » حضرت اقدس اعلى (1) خوانده ام بناى اين گنبد از مرحوم احمد خان دنبلى است 2 .

.


1- .ظاهراً مراد سفرنامه ناصرالدين شاه قاجار است .

ص: 99

قصيده فصيحه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل به عسكريين و حضرت حجت عليهم السلام

و داخل بقعه را محمد على خان هندى كه از نواده هاى لكناهور است كه (1) آينه بندى كرده است . و ضريح امامين عسكريين عليهماالسلام از بناهاى مرحوم شاه سلطان حسين صفوى است . و گنبد كاشى مقام حضرت صاحب الأمر عليه السلام از بناهاى مرحوم محمد على ميرزاست . كاشى صحن و طاق نماها و منارها و طلاى گنبد امامين عسكريين عليهماالسلاموتذهيب آن به امر و فرمان حضرت اقدس شهريارى _ ايد اللّه دولته وأيدّ طلال رأفته على رؤوس رعيته _ به توسط دو نفر از بزرگان ملت و دولت گرديد كه بر حسب مأموريت به اين خدمت عظمى مباهى شدند . پس براى عظم و شأن اين خدمت نمايان از مرحوم مجتهد الزمان شيخ عبدالحسين طهرانى عليه الرحمة تمنا فرمود تا در آن حدود توقف نمايد ، و از اين طرف قرين الشرف جناب جلالت مآب عضد الملك _ دام تأييده وتسديده _ كه از بزرگان و نيكان خوش فطرت اين دولت است مأمور گرديد با وجوه كثيره و مخارج وفيره و معمارهاى مخصوص و بناهاى با امانت و كارگذاران با كفايت حمل خشتهاى طلا كه مدتها در تكميل و تجليه آنها زحمتها كشيده بودند با كمال عزّ و جلال به حضرت سرّ من رأى بردند ، و به اطلاع مرحوم شيخ _ على رغم آناف اعادى دين _ به مرور شهور و ايام با نهايت آسودگى بدين گونه كه مرئى و منظر است نصب نمودند . علاوه از مصارف و مخارج ديگر با ضميمه وظايف مقرره از براى اهالى آن حضرت و نذورات مستمره است . اميد است از اين بناء خير اين دولت پاينده و دائم بماند .

قصيده فصيحه كه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل به عسكريين و حضرت حجت عليهم السلام استو در اين مقام شايسته دانستم اين فريده را از جناب سيد اوحد آقا سيد احمد 2 كه در

.


1- .لفظ « كه » زائده بنظر مى رسد .

ص: 100

مدح امامين عسكريين عليهماالسلام و سامراء و آنچه تعلق بدان بلده طيبه است بنويسم و گويا بهتر از اين قصيده شعراء عرب و عجم نگفته باشند ، و در اواخر آن دوستان به توسل و ندبه و مصيبت آن بنگرند وبگريند ، و استدعاء دعا از اهل بكاء مى نمايد : هى سامراء قد فاح شذاهاوترائى نور اعلام هداها يا لها (1) من بلدة طيبةتربها مسك وياقوت حصاها حبّذا عصر قضيناه بهابلغت انفسنا فيه مناها وربوع كمل الانس لناوالهنا فيها فسقياً لثراها (2) وهوى قد شغف الناس هدى (3) وصباً ترجع للنفس صباها وازاهير رياض احدقتبجنان غضة (4) دان جناها ومياه صرح بلقيس حكتبصفاها اذ جرت فوق صفاها وهضاب زانها حصباؤها (5) مثل ما زيّنت الشهب سماها صاح ان شاهدت أسمى قبةلا يدانى الفلك الاعلى علاها فاحطط الرجل بأسنى حضرةفاز من القى عصاه بفناها حضرة قد اشرقت انوارهابمصابيح هدى من آل طه حضرة عزّ ملوك الأرض لوعفّرت فى عفرها منها الجباها حضرة تهوى السموات (6) العلىانها تسطح (7) ارضاً من سماها (8) حضرة ودّت نجوم الافق لوكنّ فى ساحتها بعض حصاها حضرة لو ان للشمس سنانورها ما حجب الليل سناها حضرة تهوى قصور (9) الخلد انترتقى فى العزّ ادنى مرتقاها حضرة لو تستطيع الكعبة ال__حج حجّت كل عام لحماها حضرة يأمل ان يستلم ال__حجر الاسعد اركان علاها فاستلم اعتابها مستعبراً[ باكياً ] (10) مستنشقاً طيب ثراها (11) لائذاً بالعسكريين التقي__ين (12) أوفى الخلق عند اللّه جاها (13) خازِنَىْ علم رسول اللّه منقد أبى فضلهما ان يتناهى (14) فرقدى افق الهدى بل قمرىفلك العليا [ء] بل شمس ضحاها عينى اللّه تعالى لم يزلبهما يرعى البرايا مذ رعاها (15) ترجمانَىْ وحيه مستودعَىْسره اصدق من بالصدق فاها عمدَىْ سمك العلى مَنْ بهماقامت الافلاك فى اوج علاها من بنى فاطمة الغرّ (16) الاولىبهم قد باهل اللّه وباهى واذا ما اكتحلت عيناك منرؤية الميل وقد لاح تجاها فاخلعَنّ نعليك تعظيماً وسر (17) خاضعاً تزدد به عزّاً وجاها واستجر بالقائم الذائد عنحوزة الاسلام والحامى حماها حجة اللّه على الخلق مقيم (18) قناة (19) الدين من بعد التواها قطب آل اللّه بل قطب رحىسائر الاكوان بل قطب سماها ذو النهى ربّ الحجى كهف الورىبدر افلاك العلى شمس هداها عصمة الدين ملاذ الشيعة ال__غرّ (20) منجى منها (21) فلك نجاها منقذ الفرقة من أيدى العدى (22) مطلق الامة من أسر (23) عناها مدرك الاوتار ساقى واترىعترة المختار كاسات رداها ويد اللّه التى قد رفعتفوق ايدهم فللّه علاها ومعيد الدين غصناً ناظراًملبس الملة اثواب بهاها يا ولى اللّه هل من رجعةتشرق الأرض بأنوار سناها ويعود الدين ديناً واحداًلا يرى (24) فيه التباساً (25) واشتباها وترى الجبتين بعد الصلب قداحرقا جهرا بنار اجّجاها (26) وأرى فى حزبه يوما علىسابق او سابق الريح شئاها (27) شاهرا سيفا كعزمى ماضيامن سيوف الهند من امضى ضباها مرهفا يأنف ان يغمد فىغيرها مات الاعادى وطلاها كحام البرق لكن سحبهتاثير الخير من نقع ثراها سوف اقصى من اناس وطرىواروّى الأرض من فيض دماها (28) يوم تغدو دولة الاسلام مر (29) فوعة الاعلام منصوراً لواها يوم يطفى اللّه فيه نار نائرة الشرك وقد شبت لظاها يوم تبدو الشمس من مغربهايتجلّى الحق عند نور هداها يوم لا تنفع نفس لم تكنآمنت ايمانها بعد لقاها يا عزيز الجار يا ملتجا ال__شيعة الابرار يا اقصى مناها ليت شعرى أبرضوى أنت أمأنت فى وادى طوى أم بواها ليت شعرى أو لم يأن لمانحن فيه من اسى أن يتناهى واليك المشتكى من عصبةطالما عم مواليك اذاها اترى ان اباك المرتضىنفسه صالت على حدّ ضباها ابعلم منك ما قد كائدتامّك الزهراء من كيد عداها لو ترى ازكى نفوس منهمجرّعت فى كربلاء كرب بلاها طلّ ما بين الاعادى دمهافاستباحوا عنوة سفك دماها لم تذق للماء طعما ولقدأوردت من دونه ورد رداها لو ترى جدّك فى الرمضاء اذغادروه وهو عار فى عراها لو ترى عيناك منه رأسهإذ اقلّته العدى فوق قناها نكثوا منه ثنايا طالمارشف المختار منهنّ الشفاها لو ترى السجاد فى اللّه وقدغلّلوا منه يداً عمّ نداها لو ترى عيناك عمّاتك اذسبيت بين الملا سبى 30 اماها لو ترى تلك العزيزات وقدأبرزت بالذل من ظل جناها لو ترى زينب ذات الصون قداركبت عجفاء مهر ولا مطاها حاسراً ليس لها سرّ سوىهيبة المنع عنها من يراها لا ولا كسر حجاب غير مايحجب الابصار من فرط سناها قم أغث أدرك صل اعطف عد علىرمق الامة صِل حبل رجاها وأَرِحْ غيظ قلوب لم تكنلترى غيرك من يجلو صداها الامان العجل الغوث الرحافالمدى قد طال والامر تناهى فاجل يارب به الغمة عنامة من بعده طال عناها جرّعت مرّ اذاها وعراهاما عراها ودهاها ما دهاها واملأ الارض به عدلاً كماملئت ظلماً وجوراً وسقاها واليكم يا بنى احمد مننجلكم احمد درّاً لا يضاها وعليكم اهل بيت الوحى منصلوات اللّه ما لا يتناهى

.


1- .در شعراء الغرى : بالسهى .
2- .دو كلمه اخير در چاپ سنگى ناخواناست ، آن را مطابق نقل اعيان الشيعه و شعراء الغرى ذكر كرديم .
3- .در اعيان : هوى .
4- .در چاپ سنگى : غضته .
5- .در چاپ سنگى : حصائها .
6- .در اعيان : سموات .
7- .در اعيان : تصلح ، در شعراء الغرى : تصبح ، اخير اظهر است .
8- .در اعيان و شعراء الغرى : لسماها ، بجاى : من سماها .
9- .در چاپ سنگى : القصور . متن موافق نقل شعراء الغرى مى باشد . و در اعيان اين بيت موجود نيست .
10- .زياده به نقل از اعيان .
11- .در چاپ سنگى : تراها .
12- .در اعيان : التقيين .
13- .در چاپ سنگى : حاها .
14- .در چاپ سنگى : فضلها ان ثنياها .
15- .در چاپ سنگى : من براها . متن موافق نقل اعيان و شعراء الغرى درج شد .
16- .در چاپ سنگى : العز .
17- .در اعيان : سل .
18- .در اعيان : حجة اللّه الذى قوَّم من .
19- .در اعيان : قنوات .
20- .در اعيان : هلكها ، بجاى : منها .
21- .در چاپ سنگى : اللدى هم خوانده مى شود . متن موافق اعيان است .
22- .در چاپ سنگى : اللّه .
23- .در چاپ سنگى : ترى متن موافق اعيان و شعراء الغرى مى باشد .
24- .در چاپ سنگى ناخواناست و « النباسار » خوانده مى شود كه با توجه به دو مصدر « التباساً » درج شد .
25- .در چاپ سنگى : احجاها .
26- .كذا .
27- .در چاپ سنگى : دمائها .
28- .شايد « من » صحيح باشد .
29- .در چاپ سنگى : سى .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

در بناء گنبد كاظمين عليهماالسلام

[ در بناء گنبد كاظمين عليهماالسلام ]و در گنبد رفيعين امامين همامين كاظمين عليهماالسلام را (1) در شرح حال مرحوم مجد الملك رادستانى وزير شيعى عرض كردم برپا وافراشته گرديد ، و آن آثار از قرار معلوم تا زمان سلاطين صفويه بوده است . مرحوم شاه اسماعيل صفوى تجديد در بناء و رفع اين قبّتين

.


1- .كذا ، « را » زائده بنظر مى رسد .

ص: 105

در بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجر

عاليتين نمود . و تذهيب و طلاى دور اين دو گنبد را مرحوم آقا محمّد شاه شهيد كرده است . و بناء ضريح اين دو بزرگوار بر دو صندوق نقره نيز از آن مرحوم است . و سابقاً اشاره شد ، و خوب است اين دو بيت نوشته شود : زر حضره (1) مجمع البحرين ساحتهاابان عن قبّتيها سرّه القدر ترى ابن موسى جعفر فى حظيرتهموسى ولكن له من نفسه خضر

در بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجرو گنبد حضرت رضا عليه السلام هم يا به امر سلطان سنجر يا شرف الدين ابو طاهر قمى وزير سلطان سنجر برپاگرديد ، و تعمير آن به امر شاهرخ بن امير تيمور به خواهش زوجه اش گوهر شاه بيگم پسرش بايسنقر ميرزا شد . و در كتاب « كامل التواريخ » (2) است كه : سبكتكين گنبد حضرت رضا عليه السلام را خراب كرد 3 و مردم را از زيارت ممانعت نمود . شبى در خواب ديد حضرت امير عليه السلام را كه اشاره فرمود به آن گنبد : تا كى چنين خراب خواهد بود ؟ ! پس سلطان برخاست و همين عمارت را بناء كرد و مردم را امر به زيارت فرمود ، و تحريص و ترغيب كرد دوستان را به زيارت آن بزرگوار . و بعضى نقل كرده اند : مرحوم شاه عباس صفوى گنبد مطهر را طلا نمود ، و ضريح مطهر رضوى را كه طلاست در سفرى كه پياده به زيارت مشرف شد بر حسب نذر به هفت هزار تومان تمام كرده نصب نمود ، و يكى از بستگان نادرشاه دزديده عاقبت به امر نادرشاه

.


1- .كذا .
2- .الكامل فى التاريخ ( كامل التواريخ ) ، ابن اثير / ضمن حوادث سال 431 .

ص: 106

آوردند و آنرا نصب كردند ، ليكن يك طرف آن مفقود است . چون فاضل بى بدل عبدالباقى از ذريه عمر بن الخطاب 1 ضرب المثل است در مدح قبّه رضويه _ على ساكنها آلاف التحية _ اين قصيده مليحه [را] سروده است در تلوِ اين بيان زحمت مى دهد خوانندگان را و تمام آن را بعينها مى نگارد وهى هذه : ان هذا التشطير قند مكررفى على الرضا بن موسى بن جعفر قبة للرضا حوت كل فضلما حواه وادى طوى والطور وعلى الحادثات فى كل آنمنه عين النور القديم تفور ونفت عن زوارها كل سخطما بها شك وريب وزور وعليها الرضوان او قف نفساًكيف لا والرضا بها مقبور ما تراها منه حوت عقد دريتقلدون فى حلاه الحور وعلى لبة العلى ان ترائافيه تزهو من المعالى نحور وحوت من علاها جوهر قدسهو فى كنه حقّها مصرور واحتوت يا لها عليه زمانامثلما قد حوى اللئالى البحور واستنارت سنا وطالت سناءباذخاً عنده الدرارى تغور وشاء سؤدداً و مجداً أثيلاًقصرت عن مدى علاه القصور والحيا والحياء فيها اقامافيهما كل مجتد (1) مغمور من ثرى قبره استفدنا ثراءفتساوى الممدود والمقصور واحالت ليل المضلين صبحافيه للهدى والرشاد ظهور بزغت (2) شمسها لهم وتجلتفانتفى عن صباحهم ديجور وانافت على الشموس منارالونها فى جفونها مذرور وتلى الوحى سورة النور فيهامذ حوت من له بهاء ونور قبة للافلاك لم تبق فخراتتباهى به غداه تمور واسامت بدورها كل خسفاو تبقى مع الشمس البدور واكتست من مآثر كنجوممن هرات تغار منها الزهور لبست من حلاه ثوباً قشيباًقد تعرّى مما اكبسته الاثير ما دعت للافلاك محور مدحوعن البسط عاقه التكوير ولعينى مهما علا منه كعبمنه يبدو التربيع والتدوير لا ولا غادرت ثناء عليهيقتضيه المنظوم والمنثور او يلفى (3) حاشا لذلك ذكرفوق قطب اللسان يوما يدور تلك لبّ وذى قشور لهذا[ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ] (4)

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : بزعت . فيروزآبادى در قاموس المحيط 3/106 مى گويد : بزغت الشمس بزغاً وبزوغاً : اشرقت .
3- .« يلغى » نيز خوانده مى شود .
4- .مصرع آخر مذكور نيست .

ص: 107

بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

[ بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ]اما بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معروفه به معصومه دختر امام هفتم اماميه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه شاعر در مدح آن مخدّره گفته است : بنت شاه اوليا موسى بن جعفر فاطمهكه كندروح القدس بيرون درگه چاكرى

.

ص: 108

در سال پانصد و بيست و نه به امر مرحومه شادبيگم دختر عماد بيك نام انجام يافت ، و طلاى گنبد و بناى مدرسه فيضيّه كه بهترين مدارس آن بلده است با سنگهاى مرمر دور ضريح با درى كه در سمت شمال با طلا ساخته شده و ميناكار است از مرحوم خاقان خلد آشيان است . و كوى كوچكى كه مكلّل به جواهر است و بالاى سر آويخته و در ميان آن شدّه مرواريد قيمتى كه از طرفين كوى سر آن بيرون است با زنجير طلا و حقّه جواهر و قناديل طلا و نقره نيز از آن مرحوم است . و براى تاريخ طلاى گنبد بعضى اين شعر را نقل كرده اند : معصومه كه در ره ايوان اقدسشاز قدر و صدق حور و پرى چاكر آمده و براى تاريخ مدرسه فيضيه اين رباعى از قائلش معروف است : در روضه معصومه شهنشاه ملك گاهبنهاد بناء مدرسه دلكش و دلخواه تاريخ بنا پس چه ز ارباب سخن خواستبنوشت صبا ( مدرسه فتحعلى شاه ) (1213) و براى تاريخ در روضه معصومه عليهاالسلام گفته است : زد كلك صبا زبهر تاريخ( زرّين بود اين در از شهنشاه ) خداوند رحمت دهد به آن پادشاه دين پناه كه همّت ملوكانه اش در انجام مرام علماء و سادات و رعايا بود و گرد ملال و ذلّت از رخساره ناتون ايشان مى زدود و در تعمير روضات متبركه و بناى مساجد و مدارس شوقى ديگر داشت . و از حسن عقيدت خاقان جنّت مكان اين دو رباعى كه منسوب به ايشان است بخوان : خاقانم و يك جهان گناه آوردمدر حضرت معصومه پناه آوردم مهر نبى و حبّ على را يا رببر درگه كبريا گواه آوردم

.

ص: 109

بنيان گنبد و بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

رباعى ديگر : خاقانم و وامانده زديهيم وكلاهزاورنگ خلافت شده دستم كوتاه اندر حرمت به مسكنت جسته پناهيا فاطمة اشفعى لنا عند اللّه

[ بنيان گنبد و بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]اما بنيان گنبد مطهر حضرت عبدالعظيم از مرحوم مجدالملك رادستان است . و بنيان ايوان و رواق از مرحوم شاه طهماسب بن شاه اسماعيل صفوى است 1 به

.

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

مورخه نهصد و چهل و چهار در شهر محرم . ضريح نقره از مرحوم فتحعلى شاه است ، و در تاريخ آن اين بيت را ياد دارم : منشى طبع صبا از بهر تاريخش نوشت( آمد از دارا محيط آفتابى بس قمر ) (1222) و آئينه بزرگ در بالاى ايوان درب رواق از جمله هداياى مرحوم خاقان است به مورخه 1019 . و خارج گنبد به اشاره شاهنشاه اسلام پناه أيّد اللّه عيشه وايّد اللّه جيشه _ به زر خالص گرفته اند و به اتمام رسانده اند ، و اين ابيات را در كتيبه آن نوشته اند : تبارك اللّه در عهد دولت سلطانفراشته است سر دين به گنبد گردان قويم گنبد اسلام ناصر الدين شاهابو المظفر خورشيد خسروان جهان عظيم همت خسرو به زرّ ناب اندودخجسته قبه شهزاده عظيم الشان به خشتهاى زراندود او چو تابد مهرهزار چشمه خور اندر او شود تابان بدين حريم خداوند اين حريم بودملك ستايش گوى و فلك ستاره فشان نگاشت كلك سروش از براى تاريخشبه حكم شاه كه حكمش هميشه باد روان هزار و دو صد و هفتاد رفته از هجرتفزوده گشت از اين قبه قيمت زر و كان

.

ص: 113

در آيينه بندى صحنها و رواقهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

[ در آيينه بندى صحنها و رواقهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]آئينه بندى و نقاشى ايوان مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام از آثار حسنه وابنيه خيريه مرحوم ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم دولت عليّه ايران ملقب به اعتماد الدوله است . و ديگر هر آنچه از آيينه كارى و تعميرات رواق و ايوان شريف و صحن مبارك است ، و نصب اسطوانه هاى سنگى يك پارچه در حجرات اطراف صحن ، و حفر خاك از زير مسجد بزرگ برابر روضه مطهّره ، و بناء سرداب و شبستان عظيم به قدر سطح ، و فضاى مسجد فوقانى بدون تزلزل آثار و اركان آن ، و تزيين اعالى حجرات به كاشيهاى اعلى ، و فروش صحن شريف به سنگهاى ضخيم سنگين ، با حوض وسيع در وسط فضاى آن ، و باب جديد عالى عظيم البنيان و رفيع الأركان محاذات بازار ، و بناى بازارهاى جديده در اطراف صحن ، و وقف نمودن منافع آنها را براى محصّلين و طلاب مدرسه جديده امينيه ،

.

ص: 114

و مدرسه عتيقه بلا موقوفه ، و بناء مدرسه جديده موسومه به مدرسه امينيه مبوّب به ابواب عديده با لوازم و مقتضيات سكنه آن از طلاب و خدام ، و تعيين املاك موقوفه ، و تعمير و تجديد صحن بالاى سر ، و مفروش نمودن تمام اين صحن به آجر ، و ساختن حوض و آب نما در وسط آن ، و بناء حجرات متعدده براى دفن اموات از خواص و عوام ، غير از تعميرات ملوكانه كه از براى مقبره مرحومه فروغ السلطنه و فرزند ارجمند ناكامش شده ، با تعمير صحن شريف حضرت امامزاده ، و تزيين روضه شريفه آن بزرگوار به ضريح نقره و آيينه كارى ، و نصب باب قيمتى ، و فرجه در ايوان مزار براى زوّار دادن ، و خيابان متصل به دروازه مباركه را به وضع ارض اقدس محجّر كردن ، و نهرى در وى به طرز خوشى جارى نمودن ، و تكيه حسينيه را كه اوّل آن از حرم است به طرح مطبوعى تجديد و تعمير كردن (1) ، و در وسط بازار چهار راه نمايانى قرار دادن ، و از براى خدّام آستان عرش بنيان آداب نيكى بر خلاف سابق در دخول و خروج و كشيك و اعتكاف يوم و ليل و اخذ وظايف و مستمرى و مؤونه و غذاء مخصوص شاهانه مقرر داشتن ، و مردمان بى انصاف را از خوردن وجوه و منافع موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام منع كردن ، و متدينين و امناء كبار بر املاك موقوفه و خدمه اين عتبه عليّه گماشتن ، ابرار و اخيار را خواندن ، اراذل و اشرار را راندن ، و تمام زواياى صحن و روضه و رواق و مدرسه جديد و عتيقه را تنظيف كردن ، و كفشكن را منظم و معظم نمودن ، و براى كفشكهاى زائرين دو صندوق در طرفين گذاردن ، و كشيكخانه آستانه مباركه را تزيين كردن ، و خدام را مجبور به قيام و قعود در آنجا نمودن ، و ساختن كتابخانه بسيار مزيّنى در جنب ايوان حرم مطهر ، و تعمير كتب و قرآنهاى كتابخانه مباركه كه نزديك به اندراس بود ، و تنظيف و تزيين دار الحفاظه ، و ترتيب قرائت صبح و عصر را به وتيره ارض اقدس رضوى قرار دادن ، و چراغهاى بسيار از هر قبيل براى حرم مطهر و صحن و ايوانهاى اطراف جلو حجرات و در منارهاى فوقانى

.


1- .در چاپ سنگى : كردند .

ص: 115

قصيده اى كه جامع اين اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم سروده است

و براى گنبد قرار دادن ، و مناره و مأذنه را با محل ساعت سلطانى و طرف ديگر كه عبارت از سه قبّه است بر زِبَر مسجد بزرگ متصل به مدرسه قديمه به شكل خاص شايسته افراشتن ، و براى آسودگى مجاور و زائر و وسعت احوال مرد و زن حمام وقفى را تعمير و اصلاح نمودن ، يوماً فيوماً بر عمارات و منافع املاك و مستمريات و آذوقه و مؤونه خدمات حضرت عبدالعظيم افزودن ، و شارع عام را از زاويه حضرت عبدالعظيم تا دروازه طهران به مبالغ گزاف براى سواره و كالسكه و عرابه به طريق متينى از سنگهاى خُرد برآوردن ، تمام آن به امر و فرمان اقدس همايون اعلى حضرت شاهنشاهى _ صان اللّه دولته عن التناهى _ متولّى سابق الذكر موفق گرديده و با خلوص نيّت متصدى اين امر شدند . والحق بر اين خدمت نمايان سزاوار است اولاد و احفاد وى در روزگاران فخرها نمايند كه بر آنچه آن پادشاه عادل باذل سبب شد وى به جان و دل مباشر گرديد و چشم طمع پوشيد و زبان اهل طمع را بريد و آخرت را بر دنيا ايثار كرد و اين عمل را ذخيره روز رستاخيز خود قرار داد . و غالب از ايام خود با فرزندان و گماشتگان به آن آستان عرش نشان حاضر شد و عزّت خود را در حضرت سلطنت مؤبد داشت و دين خود را مؤيّد نمود . و داعى در حين تحرير نظر نداشتم مقدار مصارفى كه براى تذهيب كنند [گان حرم ]مطهر حضرت عبدالعظيم كارگذاران اين دولت به امر قَدَرْ قَدْرِ اعلى حضرت اقدس شهريارى نمودند ، و هر قدر مطالبه صورت آن را از اهل حساب كردم الحق به مسامحه گذرانيدند و بى حساب مرا ساكت نمودند .

قصيده اى كه جامع اين اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم سروده استو براى عنوان كتاب « جنة النعيم » چند بيتى به جهت اخذ نتيجه خود گفته بودم ، مناسب چنان دانستم كه در اين محل بنگارم و از اهل فضل و كمال و صاحبان طبع و ذوق معذرت

.

ص: 116

مى خواهم ، و آن اين است : از دولت جاويد تو اى شاه معظمشد كشور ايران همگى امن و منظم اى شاه شهان جان جهان معنى دانشاى كان كرم قطب امم روح مجسم صد شكر خدا را كه اين دولت منصوربر جمله شاهان جهان گشت مسلم [. . ] (1) چو جانيست دوان بر تن كسرىبذل تو چو ابرى است روان از كف حاتم از مهر تو شد كشور ايران همه چون خلدوز قهر تو شد مملكت كفر جهنم روس است و پروس است و يا قيصر و خاقاندر موكب اجلال تو چون كلب معلم اى ناصر دين شاه خدا خواه جوان بختصد بنده به دربار تو دارا و كى و جم در عهد تو شد خطه رى روضه رضوانشيراز و صفاهان تبريز و خراسان هم شه نامه فردوسى طوسى چو بخواندماغراق و مجازاتش افزود مرا غم شاهان عجم را ز براى طمع نفسبستود يكايك را تا حضرت آدم آخر چه جزا يافت از اين جيفه دنياآخر چه توا (2) برد از آن برگ فراهم اى خلق بخوانيد و ببينيد در اين عهدشهنامه سلطان عجم شاه مكرم شه نامه سلطان عجم نام نكوئيستيكقرن و سه سال است كزو مانده به عالم آثار رفيعى كه بنا كرده به ايراناحصا نتوان كرد از اين كلك و از اين فم اين قبه عالىّ شه عبدالعظيم استكز همت عالى تو چون كعبه معظم زين خدمت فرخنده ات اى خسرو خوباناز بعد خدا شاد بود حضرت خاتم و آنگاه على نفس نبى از تو بود شادواندر پى وى فاطمه آن خانم مريم آنگاه امامان دگر بر تو فرستندتا روز قيامت همگى فيض دمادم اين روضه كه مجموعه انوار الهى استآيند شب و روز ملايك زپى هم بر ذات شريف تو نمايند ستايشگويا كه ثناى تو قضائى شده مبرم اين روضه مگر عرش برين است تو گوئىانوار خدائيست در آن مضمر و مدغم اين روضه مگر وادى طور است كه موسىبر درگه وى دال صفت كرده كمر خم اين روضه مگر جنت موعوده عقبى استكز عالم برزخ بنشسته است مقدم اين روضه شه زاده ابوالقاسم راد استكز جمله ابناء پيمبر بود اعظم آباء كرامش همگى طيّب و طاهرتا صلب حسن سبط زكى كشته از سم وآن باب گراميش كه عبداللّه قافه استوآنگاه على و حسن و زيد مفخّم وآنگاه نظر كن تو درين روضه عالىبر روضه سه حمزه بن موسى كاظم اين بنده كجا مدح و ثناى شه داداربا آنكه فصيحم به مديح توام ابكم

.


1- .كلمه اى در متن ناخواناست .
2- .كذا ، شايد : توان .

ص: 117

. .

ص: 118

توصيةٌ لِمَنْ له التوليه

در معنى توليت و ولايت و شناختن متولى باشى قدر خويش را

توصيةٌ لِمَنْ له التوليهدر معنى توليت و ولايت و شناختن متولى باشى قدر خويش راچون تأليف اين كتاب براى آموختن آداب است و تخلّق به اخلاق اولوا الالباب ، و يكى از آداب كه شرحش خالى از بهره و صواب نيست آن است كه رعاياى علّيه ممالك ايران بدانند كه امر توليت بقاع شريفه ائمه و احفاد طاهرين ايشان امرى است اعظم امور كه

.

ص: 119

هر كسى را لياقت اين خدمت نيست . و اهل لغت گويند : « ولايت » بفتح معنى وى ربوبيت است و « وِلايت » بكسر همانا امارت است ، و به عبارت ديگر : ولايت به فتح محبت است ، و به كسر توليت و سلطنت است (1) ، و خداوند مجيد فرموده است : « إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ » (2) يعنى : حافظ و ناصر و بردارنده شرور شماها را از من آن كسى است كه مرا به رسالت خودش عزيز كرده است ، و قرآن بر من نازل فرموده است ، و از عادات اوست كه متولّى اصلاح امور بندگان است مطيعين خودش را يارى مى كند . پس به مفاد « هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ » (3) توليت خصوصيت به حق دارد ؛ از آنكه كمال محبت و نصرت و حفظ و امارت و استيلا با اوست و آيه « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ . . » (4) الى آخره شاهدى است واضح . پس احدى به مذهب حق اولى در تصرف نفوس از خدا و رسول صلى الله عليه و آله وامام عليه السلام نيست ، و اين مراتب ثلاثه در تلو يكديگر منطوى است حال آنكه متولّى مى شود مظهر اين اولياء ثلاثه بايد باشد تا وى را متولّى گويند ، و الاّ روا نيست اين اسم بر وى گذاردن از آنچه در توليت استيلاء شرط است ، و استيلاء متفرع بر محبت است ، و لازمه محبت نصرت است . اما استيلاء بر دو قسم است : ظاهر و باطن .

.


1- .جوهرى در صحاح 6/2530 ماده ( ولى ) مى گويد : والولاية بالكسر : السلطان . والولاية والولاية : النصرة ، يقال : هم على ولاية ، أى مجتمعون فى النضرة . و قال سيبويه : الولاية بالفتح المصدر والولاية بالكسر الاسم مثل الامارة والنقابة لأنه اسم لما توليته وقمت به فاذا ارادوا المصدر فتحوا . نيز بنگريد به : المكاسب ، شيخ انصارى ( چاپ تحقيق شده ) 2/309 . مرحوم مازندرانى در شرح اصول كافى 4/229 در شرح فقره « و ولايتنا ولايته » مى گويد : الولاية بالفتح : الحكومة والتصرف فى أمور الخلق . و در 5/171 مى گويد : والولاية بالكسر : السلطان ، من ولى فلاناً إذا ملك أمره وبالكسر والفتح ايضاً : النصرة والمحبة . سپس قول سيبويه را نقل كرده است .
2- .اعراف : 196 .
3- .كهف : 44 .
4- .مائده : 55 .

ص: 120

استيلاى باطن مخصوص حق است چنانكه نصرت واقعيه و محبت باطنيه اختصاص به ذات اقدس وى دارد كه هر آن و زمان مانند ذرات حسيه افاضات و اشراقات وى تابنده و درخشنده است ، و آن را مظاهريست و مظاهر آن انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه هدى عليهم السلام هستند . اما استيلاء ظاهر را مظهرى است و آن مظهر وجود اقدس حضرت شاهنشاه جمجاه است كه توليت بر نفوس و امور كليه ناس بر حسب ظاهر دارد . و مولوى گفته است : پادشاهان مظهر شاهى حقعارفان مرآت آگاهى حق و اين استيلاء و توليت نيز بر دو قسم است : عام و خاص . اما توليت عام آن است كه سلطان زمان بر تمام رعايا و براياى مملكت زمان خود حكمران باشد ، و مثل وى مثل شير است در جهت سلطنت و استيلاء و قدرت و قاهريّت بر ما سواى خود ، و در جهت حفظ و رأفت علما مانند سايه است كه پناه دهنده باشد . اما توليت خاص آن است كه بر جماعتى محصور و معدود آمر و حاكم شود و در مقام حفظ نفوس ايشان برآيد و بر آنچه از لوازم توليت است قصورى نورزد ، و الاّ از اين منصب جليل و خدمت نبيل منزّل است . به بيان ديگر به نحو مختصر عرض مى نمايم كه : دريا از شطوط ، و شطوط از انهار كبار ، و انهار از جداول ، و جداول از سواقى ، و سواقى از عيون اقوى و اعظم اند ، چنانكه انبياء اولو العزم از انبياء مرسلين و انبياء مرسلين از انبياء غير مرسلين و ايشان از اوصيا و ايشان از علماء اجلّ و اولى هستند . پس هر يك از ايشان به حسب رتبه و مقام ظرفيت و شأنيت خاصى دارند ، توليت هر يك بر حسب استعداد مخصوص اوست . حال بنگر چگونه رشته سلطنت و اين استيلاء عام و خاص به ساحت قدس ملك الملوك پادشاه اسلاميان پناه منتهى مى شود .

.

ص: 121

در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است و بر آن دو شكر سزاوار است

پس متولى ، بر نفوس كل اين آستان حكومت دارد . اما به طريق مأموريت و نيابت و بقاء اين استيلاء و توليت از رأفت و عطوفت به مأمورين از بندگان است كه همانا معنى عدل و داد خواهى است و هر آنكه بدين صفت موصوف گرديد مالك الملوك عزّت اخرويه ابديه را جزاء عزّت دنيويه فانيه قرار مى دهد .

در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است و بر آن دو شكر سزاوار استاكنون ملازم اين آستان و پاسبان اين بنيان رفيع الاركان جناب متولى جليل الشان است . از جانب سنى الجوانب مالك ممالك خطّه ايران مفتخر بدين توليت عظمى و نيابت كبرى گرديد و بر نفوس كسانيكه ساكنين ملأ اعلى بر خدمت گذارى ايشان رشك فراوان برند و تمناى اين منصب نمايان كنند برترى و مهترى يافت بداند وى را دو شكر لازم است : يكى از حضرت سبحان كه بدين نعمت جليله او را متنعم گردانيد و ديگرى از پادشاه جهان كه اين خدمت خاصه خويش را چون جانى بر خدمات ديگرش روان فرمود آخر اين خدمت آخرت باقيه است و خدمات ديگر دنيائيست فانيه . پس خوشتر آن است همه اوقات اين منصب جليل را شاغل مناصب ديگر قرار دهد و به قدر مقدور در امور متعلقه به آن قصورى نورزد كه مورد سخط سلطان شدن همانا موجب دورى از رحمت يزدان مى شود . اكنون بنا بر مشرب داعى متولى را آداب مخصوصه است كه جز آداب عوام است ، پس خوب است جملتى از آن را در اين روح و ريحان بنگاريم تا خواص بدانند و همه وقت بخوانند كه البته آثار توليت مقتضى اين گونه حسن ادب و خدمت است ، و الاّ به اين خلعت مهر طلعت مفتخر شدن دور از حكمت و مصلحت ؛ و امانت و ديانت امين هم بعد از امتحان و اختبار است ، و علم به استعداد و ظرفيت و قرب به حضرت احديت است .

.

ص: 122

آداب متولى در زيارت كردن مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به بيان اهل صفا

آداب متولى در زيارت كردن مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به بيان اهل صفاعجالةً رعايت اهم و اقدم در تمام احوال اخلاص نيت و صدق طويت است كه مدار جميع افعال و اعمال بر اوست : « فمن كان هجرته إلى اللّه ورسوله فهجرته إلى اللّه ورسوله » (1) سيما در نيت زيارت حضرت عبدالعظيم كه تقرّب الى اللّه وتوسل الى اولياء اللّه شرط كمال و تمام اوست و هر چه از امور اين آستان راجع به اين نيت شود منافى با خلوص نيّت در آن ملحوظ نمى شود . چون اراده خالصه و نيت حسنه متولّى اين آستان محرك و مهيّج گرديد براى زيارت و حضور آن بزرگوار اثر آن غلبه روحانيت و ظهور نورانيت و حسن اخلاق و طلاقت وجه و دوام ذكر و ملازمت . . (2) طيب نفس و شوق بى پايان و ذوق فراوان است . از آنكه وصول به جناب رفيع و رهان منيع حبيب مفرّح قلب است و مبشّر كرب ، پس از آن به زمان طى طريق هر قدر زائر نزديكتر شود به مزور و مخدوم خود بايد استبشار وى زيادتر گردد . و أعظمُ ما يكون الشوق يوماًاذا دنت الخيام من الخيام 3 بلى : وعده وصل چون شود نزديكآتش شوق تيزتر گردد و بايد خضوع و خشوع و وظايف تضرع و حضورش در خدمت مزورش تجديد شود . هر دمم از دل سرورى تازه سر بزند (3) غالبا روز وصال يار نزديك آمده سيما وقتى كه چشم وى بر مزار و گنبد ظاهر الانوار آن بزرگوار مى افتد اظهار اشتياق زيارت از ديگران نمايد . نعم ما قيل : قرب الديار يزيد شوق الوالهلاسيما ان لاح نور جماله (4) * * * به اينكه كعبه نمايان شود زپا منشينكه نيم پاى جدائى هزار فرسنگ است و چقدر شاعر عرب اين ابيات را با وجد و طرب در دخول مدينه طيبه على ساكنها سلام اللّه گفته است : هذى قباب وهذى يثربابشر فقد حصل الهناء المطلب ابشر فقد حصل التواصل وانقضىزمن الجفاء والوقت وقت طيب والريح قد اهدت لنا من طيبةعرفا كثير المسك بل هو اطيب واضع عذارك فى المحبة واغتنمعيش الرضا ودع العواذل يغصب بشمايل القمر المحجّب قد بدتجهراً ونور جماله لا يحجب وادخل بحجرة احمد وقبابهيأوى الفقير ويستجير المذنب بلى : كو طاقت آنم كه به اين جاذبه شوقرخسار تو را بينم و بى تاب نگردم البته باعث خضوع و خشوع ظاهر و باطن است و استغراق مراقبه حضور و عظمت شأن مزور در اين زائر بايد ظاهر گردد ، و بايد بدين حالت حسنه كه همانا از جذبه و جلوه دوست است در آن روضه متبركه تشكّر كند . هر گل و سبزه كه در باغ نمودى داردآخر اى باد صبا اينهمه آورده توست

.


1- .صحيح بخارى 8/59 ابتداى كتاب الحيل ، روايت نبوى است و طريق آن ضعيف مى باشد . نيز بنگريد به : شرح مسلم ، نووى 13/54 ، الجامع الصغير 1/4 ح 1 ، كنز العمال 3/792 ح 8777 .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده است .
3- .كذا ، وزن شعر اشكال دارد .
4- .سبل الهدى والرشاد 12/385 .

ص: 123

. .

ص: 124

در آداب دخول به حرم محترم استپس از ورود به حرم محترم از آنچه هتك حرمت و اساءت ادب است ناچار بايد محترز شود ، و بداند اين مكان منزله رحمت و مقام عزت است و خاطر را از شواغل ديگر مانع گردد ، و خود را در حضرت با عظمت جناب خامس آل عبا سيد الشهداء _ روحنا له الفداء _ بيند ، با تعظيم و هيبت و وقار بدون سمعت و رياء جوارح و اعضاء را نگاه دارد ، و خود را طالب سالك سائل فقير بداند ، و دست طلب و مسألت با كمال مسكنت بذيل عنايت ايشان بيندازد ، و رجاء اجابت هم داشته باشد . نعم ما قيل : حاشاه أن يحرم الراجى مكارمهأو يرجع الجار منه غير محترم و أيضاً خوش گفته است : على بابك العالى مددت يد الرجاومن جاء هذا الباب لا يختشى الردا وأنت اراداتى وأنت وسيلتىفيا حبّذا أنت الوسيلة والقصدا پس اظهار اين خدمت و اتيان اين زيارت را بضاعت مزجات بداند و بر آن مغرور نشود ، و به زبان حال بگويد : جئنا إليك بضاعة قد ازجتفاقبل بضاعتنا ولا تجفاها بعد از قرائت زيارت نامه به مقدار حالتى كه دارد توقف نمايد و شرايط تعظيم را به جاى آرد ، پس از نماز زيارت و تأديه تحيت و شكر اين نعمت و موهبت ، و استغفار از معصيت ، و عصمت خواستن از حضرت احديت ترك صحبت كرده تقبيل ضريح و شباك منوّر كرده با حالت وقار و انكسار بيرون آيد .

ذوق اين مى نشناسى بخدا تا نچشىپس آنكه نسبت به اين آستان دارد بايد در زيارت كردن مسرت فراوان يابد .

.

ص: 125

نعم ما قيل : كفى شرفاً أنى مضاف اليكموأنى بكم أوعى وأرعى وأعرف آنگاه براى خود در صحن شريف مقرّى قرار داده بستگان آن آستان را بخواند و آنچه لازمه امر و نهى ، حكم و زجر است بفرمايد و دقيقه اى از نصيحت جهال غافل نباشد ، پس سرآمد امور و خاتمه اعمال قضاء حوائج رعاياست . چه با حبيب نشينى و باده پيمائىبه ياد آر محبان باده پيما را سيما فقرا از ايشان كه رفقاء خدا و عيال اللّه اند كه استفسار از احوال ايشان لازم و متحتم است و سبب قبولى زيارت و رضايت مزور است . حافظا علم و ادب و زر كه در حضرت شاههر كه را نيست ادب لايق قربش نبود و البته متصدى اين امر و متولى اين آستانه تا متأدب به آداب ملوكانه نباشد مفتخر و سرافراز بدين خدمت نمايان نمى گردد . پس خوب است اين شعر را به عموم خدّام و زائرين بخوانم : اَدِّبُوا النفس أيّها الاصحابطرقُ العشقِ كلُّها آدابْ و مطلب الزم داعى آن است : چنانكه در مسجد كراهت دارد اجراء حدود كردن و آواز بلند نمودن و آلات حرب كشيدن ، در اين مشاهد عظيمه كه مساجد عظام خاصه الهيه است نيز مكروه است . بعضى را كه تاديب و تعزير لازم دارند و جزاء كردار ايشان را بايد بدهند تا عبرت ديگران شود و سياسات مدنيّه الهيه هم تعطيل نشود محلى معين نمايند در خارج از صحن به وضع مشروعى كه مطبوع خاطر مهر مآثر اين امامزاده لازم التكريم است تعزير و تنبيه كنند .

.

ص: 126

در اينكه متولى از مقصور عفو و اغماض كند و اگر نه تعزيرات مقصرين را در صحن شريف موقوف دارداما بذل و احسان و اعطاء و جوائز و صِلات شايد به اهل خدمت در مجامع عام اصلح و اولى باشد چنانكه عفو و اغماض از گناهان هم در صحن شريف صله و احسان نمايانيست ، و احترامى است از حضرت عبدالعظيم كه به جهت آن جناب در آن روضه كه احسن قباب است شده است . و اين چند بيت را خوب است بنويسم و زبان جسارت را ببندم و از گفتارهاى خود معذرت بخواهم : رأى المجنون فى البيداء كلباًفمدّ (1) له من الاحسان ذيلا فلاموه على ما كان منه (2) وقالوا لم مسحت (3) الكلب نيلا فقال دعوا المدينة (4) ان عينىرأته مرّة فى حى ليلا (5) يعنى : بوالفضولى گفت اى مجنون خاماين چه شيداست اينكه مى آرى مدام پور سگ دايم پليدى مى خوردمقعد خود را بلب مى استرد عيبهاى سگ بسى او مى شمردعيب دان از عيب او بوئى نبرد گفت مجنون تو همى نقشى و تناندرا بنگر شبى در چشم من كين طلسم بسته مولاست اينپاسبان كوچه ليلى است اين

.


1- .در فيض القدير : فجرّ .
2- .در فيض القدير : فلاموه لذلك وعنفوه .
3- .در فيض القدير : أنلت .
4- .در فيض القدير : الملامة .
5- .فيض القدير فى شرح الجامع الصغير 2/567 ش 2264 .

ص: 127

ثمرات توليت جناب امين السلطان

پس احترام خدام اين آستان و حرم بر كافه عرب و عجم لازم و واجب است براى نسبتى و خدمتى كه دارند جز متولى اين آستان كسى را نمى رسد جسارتى نمايد و اظهار رفعت كند ، اگر قدر خود بدانند و ملتفت شوند كه در چه خدمت نمايانند . فيا ساكنى اكناف طيبة كلكمالى القلب من اجل الحبيب حبيب * * * حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظاز آنكه صنعت بسيار در عبادت كرد ربّنا ! لا تجعلنا من الغافلين واجرنا من عذابك يا ارحم الراحمين .

[ ثمرات توليت جناب امين السلطان ]مخفى نماناد كه تحديث نعمت و تبيين حقيقت بر هر فردى از افراد اين امت لازم است ، سيما بر امثال ما دعا گويان كه همه اوقات قوت اسلام و قدرت اسلاميان را طالبيم و غالباً در مجامع و محاسن عامه حاضر مى شويم و خود را لسان علماء و نواب ايشان در ابلاغ احكام مى دانيم . البته آنچه بين امت از نتايج اوامر و احكام ونواهى الهيه مشاهده كرديم بايد اظهار نمائيم و اطلاع بدهيم تا بعضى بدانند و باعث تقويت قلوب اهل ايمان شود . پس از تقريرات واقعيه و اعلامات امور خيريه نيز در كتابها تحرير و ضبط نمائيم تا آنكه آيندگان را عبرت و نصيحتى باشد و از حالات سابقين اطلاع و بصيرتى پيدا كنند . و هر كتابى كه تأليف مى شود براى نفع مسلمانان است و موعظه جاهلان . بناء على هذا جايز نيست از روى هوا قلمى كشيده شود كه مطابق واقع نباشد و گوينده را هم نظرى جز بهره اى دنيويه نبود ، چون چنين شد اوراق آن كتاب سزاوار چسبانيدن به ابواب است نه براى نظر نمودن اولوا الالباب ! و داعى از آنچه مصطلح است نهايت نفرت داشته و دارم ، و غرضى در شرح و بسط اين كتاب جز بيان حقيقت گوئى و تحديث نعمت نيست و اگر نه آثارى بر تقريرات و تحريرات

.

ص: 128

ثمره اول : در منع اشرار از زاويه مقدسه

كذبيّه غير واقعيه ام مترتب نخواهد بود . پس خوب است آنچه از ثمرات توليت جناب امين السلطان بالحسّ و العيان ديده ايم در اين عنوان بنگاريم و خلاصه آنها كه دوازده ثمره است در اين كتاب منظور آوريم :

ثمره اول : در منع اشرار از زاويه مقدسهدر زمان قديم جماعتى از اراذل و اشرار و اهل ظلم و سكنه بازار بعد از حيف و ميل اموال مسلمانان در زاويه حضرت عبدالعظيم متحصن مى شدند ، علاوه از آنچه كرده بودند در اطراف صحن شريف اعمال ناشايسته از ايشان سر مى زد و بيعارى را شعار خود قرار مى دادند ، و انجمنى داشتند و جز لغو گوئى و عيب جوئى و معاشرت بى معنى ثمرى بر اجتماع و ازدحام ايشان در آن آستان نبود . و معلوم است اين اشخاص نه از اهل عبادتند و نه از اهل زيارت جز اينكه حضرت عبدالعظيم را از خود منزجر و بيازارند ديگر ثمرى وجود ايشان نداشته . و اين فقره مدّتى است موقوف شده ؛ از آنكه هر ماه و هفته استفسار از معتكفين آن آستان مى شود ، و اشخاصى هم بر اين عمل گماشته اند تا عرض عارضين و وضع معتكفين را بدانند كه اگر از اهل شر و رذالتند در مقام دفع و چاره برآيند ، و به لسان خوشى از ايشان معذرت خواسته مجاورين را از شرور ايشان آسوده كنند ، و هم امينى مقرر داشته كه عريضه جات عارضين و ملهوفين از هر بلد را كه به اين آستانه متبركه ملتجى مى شوند جمع نموده در هفته اى يك مرتبه به طهران آورده خود بلا واسطه عرايض را به حضور اقدس شاهانه برده ، ذات اقدس ملوكانه با كمال دقت به عرايض ملهوفين ملاحظه نموده ، احكام عادله در فوق هر يك به دستخط مبارك صادر مى فرمايند . و هر حكم كه صادر شد جناب امين السلطان آن حكم را راجع به هر اداره اى كه باشد با كمال جدّ و جهد به موقع اجراء مى دارند مى رسانند ، و عارضين با كمال خوش وقتى

.

ص: 129

ثمره دوم : در ترك شرب خمر و تهديدات اكيده در جوار زاويه مقدسه

و مقضى المرام از هر ولايت كه آمده اند مراجعت مى نمايند . و الحق اين كار اسباب نهايت تعظيم و توقير اين آستان مقدّس ملايك پاسبان شده است .

ثمره دوم : در ترك شرب خمر و تهديدات اكيده در جوار زاويه مقدسهدر زمان قديم شرب خمر در زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم متداول ، و از اهل شهر و اهل آن زاويه متبركه در اقدام اين گناه بزرگ مضايقه و دريغ نداشتند ، و جمعى به ملاحظه بى منزلى يا ملاحظه ديگر دوستى خانوار در آن زاويه مقدسه اختيار مى نمودند با كمال فراغت چندى در آن خانه مشغول به لهو و لعب و شرب خمر با امثال و اقران خود مى گرديدند . بحمد اللّه تعالى در اين اوقات شراب كمياب است بلكه مى توان گفت كه به هيچ وجه يافت نمى شود و حكم معدوم دارد ، و براى دواى مريضى اگر وقتى ضرورت شود و اجازه طبيب داشته باشد مثقال آن را با خروارها به اذن و اجازه بايد ببرند ، و اهل اين عمل موجب سخط و قهر و عذابند . و عجب است در اين سنوات در اماكن شريفه ديگر انواع معاصى و ملاهى بسيار مى شود اما در نجف اشرف اهلش مانند اهل كربلا شده اند و اهل كربلا مانند اهل بغداد نااهل اند ، و دليل بر مراد _ به عكس سابق كه معروف است در نجف شراب سركه شد _ در اين سنين به نحو يقين سركه شراب گرديد ! و اين اختلاف و رفع كرامات براى اختلاف حالات ابناء زمان مى شود ، پس شرع اقدس خواسته است در ليالى متبركه و ليالى جمعه و شب قدر بندگان خدا به دعا و انابه و استغفار و تهجّد و تضرع مشغول شوند ، و همچنين خواسته است در جوار ايشان دوستان و شيعيان متذكّر اوراد و اذكار و ادعيه و زيارات و عبادات خاصه باشند نه آنكه هر معصيتى

.

ص: 130

ثمره سوم : در عدم سرقت

بيان مجملى از حسن تنظيم حضرت امير كبير نايب السطنه

كه در خانه خود قدرت ندارند در ايام معظّمه بيايند و در جوار ايشان كنند . البته اين قسم معصيت و تجرى را دو عقوبت است : يكى ارتكاب معصيت ، و ديگرى هتك حرمت از حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و البته ثمره خدمت به دين خاتم النبيين صلى الله عليه و آله باعث ازدياد و تقويت دولت مى شود . پس از حسن مواظبت جناب ايشان اين معصيت بلكه اغلب معاصى در اين زاويه _ بحمد اللّه _ معدوم است . بعلاوه در ساير اماكن مشرفه كه منتسب به زاويه مقدّسه است از قبيل امامزاده عبداللّه و بى بى زبيده و بى بى شهربانو و امامزاده ابوالحسن و ابن بابويه و ساير باغات و قهوه خانه هاى خارج بلده هم شرب خمر يا اقدام به ملاهى و مناهى براى احدى مقدور نيست .

ثمره سوم : در عدم سرقت و بيان مجملى از حسن تنظيم حضرت امير كبير آقاى نايب السطنه دام اقبالهبعضى از دزديها در دار الخلافه مى شد در زمان سابق كه اموال مسروقه را بعينها در حضرت عبدالعظيم مى يافتند . دزدها در طهران دزدى مى كردند و به آن زاويه مقدّسه مى آمدند و آنچه برده بودند در آنجا قسمت مى كردند ، و اگر اطلاعى از حالشان كارگذاران دولت مى يافتند ناچار در آن زاويه مشرفه متحصن مى شدند . آيا خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه انام و علماء اعلام فرمودند كه قطّاع الطريق و خورندگان مال مسلمانان بجوار آن امامزاده معصوم بيايند و بست بنشينند و متحصن شوند ؟ ! و على رؤس الاشهاد اموال مردمان را قسمت نمايند و صاحبان آنها قدرت بر مطالبه و تقاص نداشته باشند ! جناب امين السلطان بعد از آنكه حكومت زاويه مقدّسه و توليت آستانه متبركه به ايشان واگذار شد :

.

ص: 131

ثمره چهارم : در ترك معاشرت زوانى و فحشاء در اين زاويه مقدسه

اوّلاً : هر چه دزد كه در اين بلده بود امر به اخذ آنها كرده آنها را مغلولاً به دار الخلافه فرستاد . و ثانياً : كسانى كه اين اشخاص را به خانه خود راه و پناه مى دادند التزام سخت گرفته كه بعد از اين ، اين قبيل اشخاص را به خانه خود راه ندهند . و ثالثاً : روزنامه نويسى گماشتند كه در هر هفته دو مرتبه تمام وارد و خارج اين بلده را روزنامه نوشته مى فرستد كه اگر آدمى كه شرور يا دزد يا هرزه باشد وارد شود فوراً او را خارج نمايند و راه ندهند . بحمد اللّه تعالى در اين اعوام از حسن كفايت حضرت مهر طلعت اشرف افخم والا نايب السلطنه _ زيد افضاله ودام اقباله _ در طهران و حدود آن سرقت و دزدى موقوف است ، و دزدهاى مشهور معروف در حبس حكومت سالهاست محبوسند و مردم آسوده حال و مرفه الاحوال مى باشند . و عجب است كه روزى به حضور مهر ظهور حضرت اشرف معظم مشرف بودم ، دزدى در كمال شهرت و اقتدار فرار كرده به عراق عرب پناه برده بود . خبر آوردند كه موكّلين از جانب سنّى الجوانب ايشان از كارپردازان اماكن شريفه آن دزد را خواستند ، بعد از فحص بسيار او را در بلده حله يافتند . وى را مغلولاً بدون مزاحمت بستگان دولت عثمانيه با اغتشاشاتى كه در آن حدود بود حاضر نمودند . و اين نحو قدرت و حكومت سالها بود كه در ايران و طهران ديده نشده بود و بر اين موهبت بايد كمال شكرگزارى نمود كه اين ظلم و تعدى و سرقت اموال در اين حدود كه اعظم آمال عباد است مفقود شده .

ثمره چهارم : در ترك معاشرت زوانى و فحشاء در اين زاويه مقدسهبعضى از لئام و شوابّ با بعضى از نساء فواحش به طرزهاى مخصوص به زاويه

.

ص: 132

ثمره پنجم : در تسعيرات غلاّت و حسن اخذ هر قسم از اجناس

حضرت عبدالعظيم مى آمدند و تلاقى زوانى و زانيات چه در اوقات شريفه و چه اوقات ديگر در اين زاويه معظمه بوده است . در اين سالها اين طريق فحشاء منقطع است ، از آنكه در ابتداء توليت جمعى را شكنجه و عقوبت فرمودند ، و مقرر داشتند هر خانه كه در او اين نحو معصيت شود صاحب آن جريمه گزاف دهد بلكه آن خانه هم خراب گردد كه استحقاق تبعيّت و مجاورت حضرت عبدالعظيم را چنين خانه ندارد ، و هر آنكه از اهالى حضرت عبدالعظيم مصرّ در معصيت شود از اين حدود بيرون رود و رخت به خطّه ديگر كشد كه معصيت كردن مهمان در خانه ميزبان روا نبود مگر آنكه آثار توبه و استغفار از وى آشكار شود . و البته آن كس كه توليت و استيلاء بر نفوس دارد بايد مردم را در اقبال خيرات آمر باشد و از منهيّات ناهى كه ثمرات اين امر و نهى راجع به دولت است و الاّ باعث فساد و خرابى مملكت مى شود . البته تهديد و وعيد و عقوبت شديد گاهى مفيد است براى آنكه اين مردم نادان اقبال و اقدام در اعمال خير ندارند در زمانى كه خود را محكوم و مأمور ندانند ، و چاره اهل رذل از جهل و نادانى و نافرمانى خداوند سبحان همان تأديب و تعزير است و غير از آن مخلّصى نيست . خلاصه در طهران كه اهل معصيت اين معصيت را نتوانند اتيان كنند لابد به اين زاويه مى آيند ، در آن هم كه قدرت بر مبادرت و مباشرت به اين معصيت نباشد يا نادم و پشيمان مى شوند يا به جاى ديگر نهضت مى نمايند ، نستجير باللّه من افعال الأراذل !

ثمره پنجم : در تسعيرات غلاّت و حسن اخذ هر قسم از اجناستسعيرات غلات و قيمتهاى اجناس و اطعمه بازار در زمان ازدحام و اجتماع زوّار بناء معيّنى نداشت ، هر كسى از سكنه آن زاويه و اهل سوق به هر نحوى كه ممكن بود هر چيزى

.

ص: 133

ثمره ششم : در تغيير املاك موقوفه از براى خدام و منافع هر يك

كه محتاج زائرين بوده به هر قيمتى كه مى خواستند مى فروختند و بحثى هم بر ايشان نبوده و زوّار هم ناچار هر وجهى كه داشت مى داد و مى خريد . در اين سنوات تنظيمات حكومتى تكليفات ايشان را معلوم كرده است و نمى توانند از رسم و قانون معيّنى تعدى كنند و آنچه معمول و مرسوم ولايت است و منوط به عدالت از ابتداء سال تا آخر آن بر حسب حكومت ممضى و مجرى است ، و اشخاصى نيز براى ابقاء اين نظم كه عزم فرموده اند موكّلند بدون خلاف انحراف از آن ممتنع است . والحق تا كنون اين ثمرات كه تحرير مى شود باقى است و هر كسى به حدّ خود واقف و آسوده حال ، و بر اين آستان معتكف است .

ثمره ششم : در تغيير املاك موقوفه از براى خدام و منافع هر يكمدتى بود متمادى املاك موقوفه اى كه از مراتع و مزارع و دكاكين و قرى و حمامات و خانات كه سلاطين و وزراء و امراء و اعيان و تجار وقف كرده بودند از جهت عين و منفعت معين نبود ، و از اين جهت بسيار حيف و ميل مى شد ، و علاوه در آخر سال بقاياى كثيره مى خواستند ، يعنى آنچه صرف در غير محل مى شد مورد مؤاخذه نمى گرديدند باز مطالبه مى نمودند و مخارج و مصارف غير واقعه مى خواستند ! جناب امين السلطان املاك موقوفه را بتمامها معلوم كرده و منافع آنها را نيز تعيين نموده ، بلكه در سنوات توليت خود بر ارباح و اجارات آنها افزوده و يك نفر از امناى اين بلده را تحويلدار منافع موقوفات قرار داده ، و نويسنده راست قلمى را سررشته دار خزانه نموده ، آنچه در عرض سال از منافع موقوفه عايد شود ثبت و ضبط نموده و آنچه به مواجب و جيره و مقررى خدام اين آستانه مقدسه برقرار است ، و آنچه به مصارف روشنائى چراغهاى متعلق به آستانه مى رسد ، و آنچه به مصارف بنائى و تعميرات و مخارج تعزيه دارى ايام عاشورا و مخارج ساليانه شام و نهار و قهوه و غليان و چاى

.

ص: 134

خدام كشيك مى رسد ، تماماً برات نوشته مى شود و به مُهر مِهر آثار حضرتى كه تازه قرار داده اند رسيده و رؤساى آستانه مقدسه ثبت نموده سياهه برمى دارند ، و در آخر هر سال جمع و خرج منافع موقوفات را كتابچه نوشته به نظر اولياى دولت قاهره رسانيده و به تصحيح مبارك اعلى حضرت قَدَرْ قدرتِ همايونِ شهريارى مى رسانند كه در واقع باز رسيدگى به اين عمل مقدّس مخصوص بذات اقدس ملوكانه است . و در اوايل هر سال كتابچه دستور العمل براى مصارف منافع موقوفه نوشته مى شود از لحاظ اقدس شاهنشاهى كه گذرانيد نگاه مى دارند . و اين همه براى اين است كه هم شؤونات آستانه مقدسه در ازدياد و برقرار باشد ، و هم دينارى از منافع موقوفه حيف و ميل نشود . و در اول رجوع اين خدمت به ايشان منافع يك ساله موقوفه را معين نموده براى هر يك از خدام آستانه مقدسه از متولّى باشى و رؤسا و خدام و غيره مستمّرى جيره و مواجبى از نقد و جنس معين نموده و فرمان نوشته به مهر مبارك حضرت كه در نزد مهردار آستانه مقدسه با كمال احترام ضبط است رسانيده به هر كس داده اند كه حقوق خود را موافق فرمان برات صادر نموده دريافت دارند ، و آسايشى كه در معيشت و گذران دارند همگى دقيقه اى از خدمت خود غفلت نكنند ، و به كارهائى كه خلاف احترام و شأن خدمت به (1) اين آستانه مقدسه است اقدام ننمايند . و بعد از اخذ تمام آنها صرف به آن آستان به وضعى كه ديده مى شود نمود ، و اين فقره ناشى از بى طمعى است و حسن كفايت و مواظبت در خدمت است ، و الاّ نمى توانست سائرين را ممانعت نموده ؛ از آنكه خائن خائف است و خورنده ديوانى و املاك موقوفه متزلزل و متوحش ، و اوامر و احكام او بر رعايا و اهل غرض و طمع كما ينبغى جارى نبوده .

.


1- .در چاپ سنگى : خدمه كه .

ص: 135

والحق اين نحو توليت و حكومت سرمشقى است براى حكّام و متولّيان عظام . و آنچه در افواه خواص و عوام شنيده ايم بعد از موقوفات آستانه رضويه _ سلام اللّه على ساكنها _ در اين حدود روضه اى و بقعه اى مانند زاويه حضرت عبدالعظيم وقفيّات ندارد حتى بقعه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام . مع هذا در اين مدت ممتدّه غير از كارگزاران دولت عليّه و اهل استيفاء و حساب كسى نمى دانست كه اين بزرگوار چقدر موقوفات دارد 1 . بحمد اللّه تعالى در اين زمان معلوم و مشخص است ، و در كتابچه على حده مضبوط

.

ص: 136

و ثبت است كه صورت آنها بعينها در آخر اين ثمره نوشته مى شود 1 .

.

ص: 137

. .

ص: 138

. .

ص: 139

و يكى از فوائد تحرير آن در اين كتاب فرخنده دوام بقاى موقوفات اين آستانه است كه

.

ص: 140

بعون اللّه در سنوات آتيه كسى نتواند جزئى از اجزاء موقوفه را به تدابير عملى از ميان ببرد و ملك خود كند . وبدان خطور اين خيال در خاطر حقير نيست مگر از الهامات الهيه ؛ چرا كه اسباب بقاى تنظيمات و شؤونات هر مكان نگاهدارى خدمه و اجزاء است ، و غرض از اين تحرير جمع آورى و نگاهدارى خدام به منافعى است كه از موقوفات عايد است كه به هر يك از افراد خدام بايد از راه شأن و گذران آنها داده شود كه به سهولت معاش ايشان بگذرد تا در خدمت خود حاضر بوده غفلت نكنند . و ممكن بود كه به مرور شهور و سنين بعضى از نفوس خبيثه كه صاحب طباع دنيّه خسيسه باشند طمع در تمليك و تصاحب بعضى از موقوفات نموده به هر نحو كه ممكن باشد ببرند ، ولى حالا كه ثبت آن در اين كتاب مبارك نوشته و به سعى چاپ ، نسخه آن فراوان ، و در اغلب بلاد اسلام منتشر شود ، خود قباله معتبرى براى موقوفات اين آستانه خواهد بود كه إن شاء اللّه تعالى ابد الدهر دست طمع و خيانت شياطين انسى را از دامان آن كوتاه خواهد داشت ، فحمداً ثم حمداً له . و آنچه از منافع آنها املاك خريده مى شود و تعميرات لازمه گردد بدون بقاياست . و خوب است جمعى متذكر و متنبه شوند آنچه را سابقين به جدّ و جهد تمام و سعى ما لا كلام اندوخته كرده اند و از شوق جان و ميل قلب وقف اين آستان عرش نشان نمودند براى اين بود كه آيندگان بر آن بيفزايند نه آنكه آنها را مالهاى خود دانند و به قصد ملكيّت بردارند و احترام اين سيد كريم واجب التعظيم ملاحظه نكنند و خانه و روضه اش را چون خانه آخرت خودشان ويران بخواهند . و خوب است اشخاصى كه متصدى اين امورند از حساب و عقاب يوم النشور بپرهيزند و خداوند را فراموشى ننمايند و راضى نشوند ايشان را فرداى قيامت در زمره خورندگان املاك موقوفه نگاه دارند و حساب از ايشان بطلبند ، و البته هر كس به ظلم و جور و خيانت مال كسى را خورد و هر وقت به حضرت آيد با كمال خجالت است .

.

ص: 141

ثمره هفتم : در اينكه اجزاء سلطنت دو قسمند

نمى دانم كسانى كه كردار ايشان در دار دنيا خوردن اين گونه اموال است مآل اعمالشان به چه نحو خواهد بود و چگونه به حضور اين مرور حق منظور مى آيد و زيارت مى خواند و اجر مى خواهد ؟ ! بهتر آن است اول خود را از خوردن مال آن بزرگوار برى كند آنگاه بدون خجلت و شرمسارى حاضر شود .

ثمره هفتم : در اينكه اجزاء سلطنت دو قسمند قسمى اهل خلوتند و نظرشان به رئيس خودشان استاجزاء سلطنت بر دو قسمند : يك قسم عمله خلوت و مواظب خدمتند ؛ بعبارت اخرى : دايم الحضورند و دافع الشرور . و قسم ديگر اهل كشور و لشكر و صاحبان منصب جليله اند . اما قسم اول به خلاف ازمنه سابقه از مشايخ و كهول و شوابّ خوش فطرت و پاك طينت برآمده اند كه هر چه از عمر ايشان مى گذرد جوهر پاكى طينتشان بيشتر ظاهر مى شود ؛ از آنكه داعى كه ملازم مسجد و محراب و منبر است در هر محضر خيرى و نماز جماعت صحيحى ايشان را با كمال ميل مشاهده مى نمايم كه بدون آلايش براى درك ثواب و رفع عقاب حاضرند و در استماع مواعظ و نصايح رغبت ايشان از همه كس زيادتر است . مى توان گفت : جماعتى از ايشان از گناهان كبيره و معاصى مشهوره بى بهره اند و قرائت و مسائل ايشان صحيح و محكم است و تعزيه دارى كه مى نمايند سرآمد مجالس تعزيه ديگران است ، بلكه اغاوات (1) و خادمان حرم مهر شيم (2) و بستگان ايشان را تجربه كرده ايم اينطور يافته ايم .

.


1- .كذا .
2- .شيم جمع شيمة است مثل سدرة و سدر ، و شيمه به معناى غريزه و طبيعت و جبلّت است چنانچه در مجمع البحرين 2/573 ماده ( شيم ) بدان تصريح شده است .

ص: 142

ثمره هشتم : در سهولت اجاره مراكب از طرفين براى زائرين از هر طبقه

بلى ملازمان خلوت و ملتزمين دربار خورشيد طلعت بايد بدينگونه در خدمت استقامت داشته باشند ، و ترك دربار حضرت احديت را ننمايند و بدان آستان رخ بسايند ، و بر اين وجود اقدس دعاهاى مخلصانه نمايند كه يكى از خدمات كليه به پادشاه اسلام پناه تشكّر نعمت اوست و جزو اين نعمت خسروانه دعاء براى دوام دولت ابد مدت است ، والاّ حق واجب خسروانى تأديه نشده است . و اگر نيت حسنه ملوكانه جز اين بود ايشان را از حضور مساجد و اقامه طاعات و عبادات ممانعت مى فرمود ، و كسى كه عين و رئيس و خدمتگذار قديمى و جان نثار حقيقى اين آستان بوده و هست جناب امين السلطان است ناچار اين اجزاء و اشخاص بر حسب همم عاليه كه اظهار مى دارد ، و در شبهاى جمعه و ايام شريفه به زيارت آن بزرگوار حاضر مى شود . لابد فرزندان و بستگان و امناء خلوت سلطان هم تبعيّت كرده با كمال اشتياق در ايام هفته بدون تعطيل و تسامح حاضر مى شوند . و بر اين اجتماع و ازدحام ثمراتى متفرع است كه يكى از آن وقف املاك و بذل اموال و اظهار ارادات اركان و امناء مخصوصين و انتفاع فقراء و اكتساب تجّار و اغنيا و فيض يافتن خدام و رسيدن عرايض عارضين به حضور مبارك به توسط ايشان و تشويق ديگر از اعيان است به حضور مشاهد عظام . و تمام اين فقرات و ثمرات از حسن نيت اعلى حضرت قدر قدرت شاهنشاه اسلام پناه است.

ثمره هشتم : در سهولت اجاره مراكب از طرفين براى زائرين از هر طبقهدر سنوات سابقه مردم با كمال كلفت سال يك مرتبه به حضرت عبدالعظيم مشرف مى شدند ، ناچار مرد عيال بارى كه با تمام عيال از صغار و كبار به حضرت عبدالعظيم مشرف مى شود مراكب متعدده مى خواهد از اسب و قاطر و الاغ ، و جماعتى از آنها هم

.

ص: 143

مأنوس و معتاد به سوارى نبودند و آن وقت هم مال سوارى يافت نمى شد . البته گرفتن آن و سوارى آن و نگاهداشتن و برگرداندن تمام آنها در كمال اشكال بود . چه قدر از زن و طفل از مالهاى مردم بر زمين مى افتادند و صدمات بر ايشان مى رسيد . و گويا اين قسم از زيارات و صدمات مرضىّ خدا و ائمه هدى عليهم السلام نبود . و در اين اوقات در بيرون دروازه جديد و ميدان تازه كه جناب امين السلطان بنا فرموده اند هر قسم از مالهاى سوارى موجود است و به وضع كاظمين و دار السلام بغداد الاغهاى كثيره جماعتى خريده اند و اجاره مى دهند به چيز سهل آسانى . و كسى هم از ايشان در دروازه حضرت عبدالعظيم موكل است هر زمانى كه الاغها را مى آورند مى شناسند و نگاه مى دارد و در مراجعت اجاره مى دهد . اين عمل محاسن چند دارد : يكى مالهاى مردم آسوده اند از صدمه سواران نااهل غير مأنوس . و يكى آنكه اظهار خواهش در خواستن مال سوارى از يكديگر كمتر شده است . و يكى آنكه رفعت و تكبر از سواران بالنسبه به پيادگان نيز موقوف است ، و البته آن كسى كه هميشه سواره است تكبر وى كمتر است بر آنكه غالباً سوار نيست . و اين فقره براى عوام ارذال است كه عادت به سوارى ندارند و اگر مال سوارى ببينند فرصتى مى شمارند ، هر چه صدمه است بر آن مركوب بيچاره وارد مى آورند ! و يكى ديگر براى سهولت و آسانى زيارت عوام و خواص در شبهاى جمعه و روز جمعه ترك نمى شود ، بلكه جمعى هستند هر روز پنجشنبه وقت عصر مشرف مى شوند و صبح جمعه با حالت خوش با كمال رغبت الاغ موجود كرايه مى نمايند به عمل و كسب خودشان مى رسند . و يكى آنكه قبح و ذلّتى اگر در الاغ سوارى بوده است به واسطه اقدام جماعتى از اعزّه و اعيان آن قبح برداشته شده است ، بلكه طايفه اى با آنكه مال سوارى دارند براى آسودگى و زحمت نگاهداشتن و عدم تهيّه لوازم آن همين الاغها را اجاره مى نمايند مى روند

.

ص: 144

ثمره نهم : در تغيير مؤونه و غذاى صبح و شام

و مراجعت مى كنند و ديگر صدمه بر بدن و تن خود وارد نمى آورند . و همچنين است عرّاده ها و باركشها در اوقات زيارت چون به واسطه ازدحام مردم مالهاى كرايه و غيره كفايت نمى نمود براى ذهاب و اياب ، لهذا بر درب اين دروازه باركشهاى وسيع موجود كرده اند و مردم آسوده حال به وجه اندكى به مقصود مى رسند ، و در هر يك از اين عراده ها علاوه از سى و چهل نفر مى گنجد اين عمل هم اسباب رفاهيت است . و يكى ديگر آن است كه مردم از اين راه نفع مى برند و از براى مردم بيكار مؤونه و كارى معلوم شده ، و اين فقره نيز موجب آسودگى دولت جاويد مدت است كه رعاياى عليه به اشغال چند اشتغال دارند .

ثمره نهم : در تغيير مؤونه و غذاى صبح و شام اين شش كشيك كه تازه مقرر شده استخدام آستان عرش بنيان حضرت عبدالعظيم در سنوات ماضيه بعد از فراغت از خدمت آن حضرت بايد به خانه هاى خود بروند و هر كس به هر غذائى كه معتاد است متغذّى شود ، و شايد براى كشيك روضه مطهره حالت رجوع و عود به حرم محترم نداشتند . چنديست بر حسب حكم و فرمان جناب امين السلطان براى خدام ، شش كشيك معين و از براى هر كشيك رئيسى مقرر داشتند و نوبه اى معين فرموده اند مانند روضه رضويه حضرت رضا عليه السلام ، پس هر چند نفر در نوبه اى كه در تمام سال تعيين شده است بعد از اداء خدمات موظفه از براى ايشان غذائى مخصوص . . (1) با لوازم آن از قهوه و غليان و چاى حاضر مى نمايند كه آسوده احوال بعد از صرف آن تماماً به خدمت خودشان برخاسته قيام مى نمايند .

.


1- .كلمه اى در چاپ سنگى ناخواناست .

ص: 145

و بين خدام و خطباء و سركشيكها و سايرين از خدمه اين آستانه آداب نيكى در زمان دخول و خروج و روشن كردن چراغ و ايستادن به اجتماع هر صبح و شام امرى محسوس و مشهود است ، و تنظيم چهل چراغ و چراغهاى بسيار در هر شب نيز امرى است بديهى احتياج به بيان ندارد ، هر كه مشرّف مى شود خود مى بيند و عبرت از حسن تنظيمات آن آستان مى برد . و همانا بهتر آن ديدن است نه خواندن و شنيدن كه شايد اغراض مانع از قبول جملتى از آن شود . با وجود اين احوال صورت قانونى كه براى خدام اين آستانه مقدسه نوشته اند و معمول و مجرى نموده اند آخر اين ثمرات نوشته مى شود اگر چه حاضران خود به رأى العين مشاهده مى نمايند و حاجت به تحرير نيست ولى براى يادآورى آيندگان خالى از فايده نخواهد بود 1 .

.

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

ثمره دهم : آبادى دهاتيست كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است

ثمره دهم : آبادى دهاتيست كه نزديك به حضرت عبدالعظيم استآبادى دهاتى است كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است و در راه علياى از دست چپ واقع است از قريه نجف آباد و غيره ، و كشيدن خيابان به شارع عام و غرس اشجار و اجراى قنوات و انهار و بناهاى جديده در بين راه حضرت عبدالعظيم ، تمامت آنها باعث آبادى آن زاويه و تعميرات كثيره و انتفاعات كليه مى شود ، و باعث ازدياد منافع املاك موقوفه آن بزرگوار و املاك سائرين است . و چنان گمان مى كنم : اگر چند سال بگذرد و بدين گونه در ظلّ عنايت شهريارى متولّيان امور خير بمانند و بى غرضانه بدين مناصب و خدمت ملوكانه اقدام كنند بُعد جوار اين زاويه مبدل به قرب شود و تماماً قطعه واحده گردد ، بلكه بساط عدل و دادخواهى از حضرت اقدس شاهنشاهى چند صباحى به اين طريق ووتيره گسترده باشد تمام بلدان مخروبه ايران مانند بلده طهران شهر وسيع و آباد و نمايان مى شود ، و اهل شهر رى از

.

ص: 152

ثمره يازدهم : بناى مدرسه عاليه وسيعه است

كسالت صدمات سالهاى مجاعه و مخمصه بيرون مى آيند . و اگر بخواهم تعميرات كليه اين دولت عليّه را در روضات ائمه طاهرين و اولاد مكّرمين ايشان شرح دهم (1) البته كتابى مدوّن و مشروح مى شود ، و خوب است يكى از محاسبين به استمداد جمعى از مستوفيان كه مهارت در حساب دارند بنشينند آنچه نذورات و تعميرات و مخارجى كه در اين راه از ابتداء جلوس حضرت اقدس شهريارى بر اريكه سلطنت تاكنون كه سى و دو سال مى شود كرده اند به مرور شهور و اعوام اگر توانستند در مجموعه اى نقل كرده بنگرند چند كرور است ، و اگر صلاح ديدند امر و مقرّر دارند مجموعه آنرا براى تشويق و تعليم سائرين و تقويت اين دين متين چاپ زده تا عموم بندگان از آن منتفع و بهره مند شوند ؛ از آنكه احدى را اطلاع كامل بر كليه مصارف خيريه و مخارج برّيّه دولت ناصريه نيست .

ثمره يازدهم : بناى مدرسه عاليه وسيعه استبناى مدرسه عاليه وسيعه است كه در جنب صحن مقدس قطعه زمينى را كه سابقاً محل تعيش بعضى از الواط و اشرار بود به ملاحظه اينكه هيچ محلى براى تحصيل علوم دينيه بهتر از اماكن مقدسه نيست ؛ چه در آنجا طلاب سمت مجاورت و انزوا دارند ، و از بعضى خيالات فارغ و آسوده اند ، و يقيناً به واسطه قرب جوار و كسب شرف و استمداد همت از باطن اين بزرگوار زودتر ترقيّات علميه نموده به مقام بزرگ عالميت مشرف و فايز خواهد شد ، لهذا اين امر را احسن خدمات و قربات دانسته بناى اين مدرسه را كه از حيثيت بنا و وسعت و كثرت حجرات و نظافت فضا و صحن آن بواسطه حوض و جداول جاريه و باغچه هاى گل كارى ممتاز است نهاده ، و براى رفاهت و آسودگى و فراغت طلاب از بابت معاش بازار بسيار خوبى در جنب مدرسه ساخته كه مشتمل بر دكاكين كثير المنفعه

.


1- .در چاپ سنگى : دهيم .

ص: 153

ثمره دوازدهم : تكايا و حسينيه ها

است . و تمام منافع آن را وقف بر طلاب اين مدرسه عتيقه كه آنهم در جنب مسجد صحن مطهر واقع است نموده كه روز به روز اجاره مستقلات موقوفه را به ترتيبى خاص به طلاب برسانند ، و صورت وقفنامه اين مدرسه و بازارچه موقوفه را اين فقير براى بقا و دوام آن در اين كتاب مسعود مرقوم داشت .

ثمره دوازدهم : [ تكايا و حسينيه ها ]تكايا و حسينيه هائى كه در محلاّت اين بلده مشرفه واقع است هر كدام موقوفات خاصه دارد 1 .

.

ص: 154

. .

ص: 155

روح و ريحان هفدهم

اشاره

السابع عشر

.

ص: 156

. .

ص: 157

اقوال اجلاّء و بزرگان در جلالت و مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام

الأولى : قول مرحوم صدوق طاب ثراه

[ اقوال اجلاّء و بزرگان در جلالت و مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]در اقوال اجلاء از مجتهدين و علماء سابقين در جلالت قدر و نبالت مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه عبارت ايشان را بعينها مى نويسم ، و به فارسى ترجمه مى نمايم تا آنكه فارسى خوانان نيز آگاه شوند ، و عبارت علماء هم مركوز اذهان خواص گردد ، و اين كتاب هم از مقالات شريفه ايشان مزين شود ان شاء اللّه تعالى .

الأولى : قول مرحوم صدوق طاب ثراهأبو جعفر شيخ مشايخ شيعه و ركن اركان شريعه رئيس المحدثين محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى است كه در حق حضرت عبدالعظيم فرموده است : وكان عبدالعظيم عابداً ورعاً مرضياً (1) . و اين عبارات را در كتب مدوّنه خودشان بسيار نقل كرده اند ، اگر غير از فرمايشات معصومين كسى از علماء در حق اين سيد كريم لازم التكريم فرمايشى نمى فرمود مگر صدوق عليه الرحمه ، همانا در جلالت قدر وى كفايت مى كرد . و دليل بر حجيّت قول صدوق همان استشهادى است كه تمام علماء اعلام از زمان

.


1- .قريب بدين عبارت در وسائل الشيعه 30/403 ، الرواشح السماوية : 51 ، طرائف المقال 2/546 ، جامع الرواة 1/460 .

ص: 158

غيبت صغرى از اقوال شريفه ايشان الى زماننا كرده اند . و در زمره مصنّفات مرحوم صدوق كتابيست مشهور به « اخبار عبدالعظيم » . معلوم است كه آن مرحوم اخبار مرويه آن بزرگوار را جمع كرده است . و اشاره اى سابقاً نمودم و از بيانى كه در همين عنوان معلوم است مرحوم صاحب بن عباد وزير شيعى آن اخبار و روايات را ترجمه كرده است و بدان ناميده است . و خود مى دانى طريق روايت غالب مجتهدين و علماء از صدوق عليه الرحمه است (1) مثل أبو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى ، وشيخ اجل ابو عبداللّه (2) محمد بن محمد بن نعمان مشهور به مفيد ، و ابو عبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى ، و على بن احمد بن عباس نجاشى ، و ابو الحسين جعفر بن حسن بن حسكه (3) قمى ، و ابو زكريا محمد بن سليم (4) حمرانى ، و امثال ايشان از مشايخ اصحاب (5) . و همين قسم طريق روايت به حضرت عبدالعظيم به وسائط كثيره منتهى است . و در صحّت روايات حضرت عبدالعظيم بس است با كثرت روات و ثقات از اصحاب و اهل علم در زمان غيبت صغرى نظر آن مرحوم به اخبار مرويه از آن بزرگوار است غالباً . و مرحوم سيد نور اللّه مضجعه فرمود : قول ابن بابويه و قول نجاشى كفايت است در صحت احاديث حضرت عبدالعظيم . و اميد آن دارم در باب مدفونين علماء در رى احوال صدوق را به نحوى كه مرضىّ اولياء حق است مشروحاً بنويسم ؛ از آنكه مآثر و مفاخر مرحوم صدوق مخفى است شايد

.


1- .مرحوم سيد حسن صدر در تأسيس الشيعة : 254 مى گويد : محمد بن على بن بابويه القمى شيخ الشيعة . و به حق از وى چنين تعبير كرده : لا نظير له فى علماء الاسلام . ( تأسيس الشيعة : 262 ) .
2- .در چاپ سنگى : « و شيخ اجل ابو عبداللّه » تكرار شده است .
3- .در چاپ سنگى : خسكه .
4- .كذا ، در نقد الرجال : سليمان .
5- .بنگريد به : نقد الرجال 4/274 به نقل از فهرست شيخ طوسى : 156 ترجمه 705 .

ص: 159

الثانية : قول مرحوم صاحب بن عباد عليه الرحمه

در اشاعه فضايل آن مرحوم اجرى خداوند عطوف عنايت و مرحمت فرمايد (1) .

الثانية : قول مرحوم صاحب بن عباد عليه الرحمهمرحوم اسماعيل صاحب بن عباد طالقانى شيعى وزير فخرالدوله ديلمى است كه داعى عبارات او را بعينها _ كه در نجف اشرف زيارت كردم و سابقاً عرض نمودم و آنچه در كتاب « روضات » جناب عالم فاضل ميرزا محمد باقر خوانسارى (2) كه معاصر زمان و ساكن در اصفهان است خوانده _ مى نويسم : هو أبو الفتح عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب _ عليه وعلى آبائه السلام _ ذو ورع ودين ، عابد ، معروف بالامانة وصدق اللهجة ، عالم بامور الدين ، قائل بالتوحيد والعدل ، كثير الحديث والرواية ، يروى عن أبى جعفر محمد بن على ، وعن أبيه أبى الحسن صاحب العسكر ، ولهما اليه الرسائل . وله كتاب يسميه « يوم و ليلة » وكنت (3) ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى .

.


1- .حالات مختصر شيخ صدوق را مرحوم شوشترى در مجالس المؤمنين 1/454 _ 463 نقل كرده است ، نيز بنگريد به : رجال السيد بحر العلوم 3/292 _ 301 ، روضات الجنان 6/123 ، تنقيح المقال 3/154 و1/114 ، تأسيس الشيعة : 262 و 254 ، هدية الاحباب : 57 ، ذريعه 4/287 _ 288 ، تتمة المنتهى : 321 ، معجم رجال الحديث 16/316 _ 323 ، نقل از مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، تحقيق مؤسسة الامام الهادى عليه السلام ، نيز : نقد الرجال 4/273 رقم 4925 .
2- .مرحوم علامه متبحر و رجالى خبير سيد مير محمد باقر موسوى خوانسارى روضاتى ابن ميرزا زين العابدين بن ابوالقاسم ، در 22 صفر 1226 در خوانسار متولد شد و در سال 1253 به نجف اشرف مهاجرت كرد . از او بيش از بيست تأليف بجاى مانده كه مهمترين آنها كتاب « روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات » مى باشد كه در هشت مجلد به چاپ رسيده است . وفات آن جناب شب هشتم جمادى الاول 1313 بوده است . شرح حال مختصر وى به قلم سيد محمد تقى كشفى در آغاز روضات به چاپ رسيده و درباره شرح حال مفصل وى بايد به كتب شرح حال رجوع شود .
3- .در روضات و مستدرك : كتب .

ص: 160

وقد روى عنه من رجالات الشيعة خلق كثير كأحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، وأحمد بن محمّد بن خالد ، و ابى (1) تراب الرويانى . اوّلاً : گوينده اين عبارات كه صاحب بن عبّاد است اجلّ است از اينكه بخواهيم حالات حسنه اش را شرح دهيم . عجالةً بعضى بدانند كه : يكى از مروّجين احكام سيد المرسلين مرحوم كافى الكفاة ابوالقاسم صاحب بن عبّاد عليه الرحمه است ، و از سلسله وزراء سالفين كابراً عن كابر مانند وى نيامده ، آن مرحوم مى فرمايد : كنيه حضرت عبدالعظيم ابو الفتح است . و در باب كنى والقاب اشاره شد كه جز ابوالقاسم ، ابو الفتح كنيه ديگر ايشان است . و آن جناب صاحب ورع و دين و عابدى معروف به امانت و صدق لهجه ، و عالم به امور دين ، قائل به توحيد و عدل ، حديث و روايت از ايشان بسيار مروى است 2 . و از حضرت جواد و فرزندش حضرت امام على صاحب العسكرى روايت كرده است ، و اين دو بزرگوار رسائل و تعليقه جات از براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته اند ، و كتاب

.


1- .در چاپ سنگى : ابو .

ص: 161

الثالثة : قول صاحب كتاب عمدة الطالب عليه الرحمه

« يوم و ليله » _ كه ظاهراً در اعمال و آداب شب و روز است _ از ايشان مبوّب و مدوّن شده است ، و كتابهاى ديگر هم دارد ، از روايات كه من آنها را ترجمه كرده ام و نام گذارده ام و جمعى از رجال شيعه روايت از آن جناب نموده اند مثل أحمد بن ابى عبداللّه برقى ، و احمد بن محمد ، و ابو تراب رويانى كه در باب سابق شرح داديم .

الثالثة : قول صاحب كتاب عمدة الطالب عليه الرحمهسيد شريف احمد نسابه مجاور مدينه طيبه در كتاب « عمدة الطالب فى نسب آل أبى طالب » فرموده است : اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد (1) فكنى ابوالقاسم وكان رجلاً عظيماً ، وهو المدفون فى مسجد الشجرة بالرىّ وقبره يزار . قال البخارى : قال أبو على محمد بن همام : حدّثنى عيينة بن عبداللّه ، عن على بن على ، عن الحسن بن على العسكرى عليهماالسلام انه سئل عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، فقال : « لولاه لقلنا ما اعقب على بن الحسن بن زيد » (2) . يعنى : عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه مكنى به ابوالقاسم است مردى بود بزرگوار كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر وى را زيارت مى كنند . بخارى گفت : ابو على محمد بن همام گفت : خبر داد فرزند عبداللّه از فرزند على كه از امام حسن عسكرى سائلى از حال عبدالعظيم سؤال كرد ، آن بزرگوار فرمود : « اگر حضرت عبدالعظيم نبود هرآينه مى گفتم عقبى از براى جدش على بن حسن بن زيد نبود » (3) .

.


1- .در بعضى از منابع : السديد .
2- .بنگريد به : سر السلسلة العلوية : 24 .
3- .سر السلسلة العلوية : 24 .

ص: 162

و بدان كه وضع و مشرب كتاب « عمدة الطالب » به مذهب زيديه و عامه نزديك است ، و از قرار مسموع اين كتاب براى شريف مكّه نوشته شد ؛ لهذا به همان عبارت « انه كان رجلاً عظيماً » قناعت نمود . و عجب است اين حديث را علماء شيعه نقل نكرده اند . و مراد از بخارى ابو نصر نسّابه (1) است ، و طريق روايت از عامه و اهل سنت و جماعت است كه منتهى به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى شود كه فرمودند : عقب على شديد از حضرت عبدالعظيم است ، بلكه رفعت و جلالت اجداد آن جناب از آن جناب است . كما عَلَتْ برسولِ اللّه عَدْنانُ (2) خلاصه از اين حديث توان يافت كه عامه هم در بزرگى منزلت حضرت عبدالعظيم تأملى ندارند . اكنون چهار حديث در فضيلت آن بزرگوار از ائمه اطهار ذكر كرديم : اول حديث ابا حماد رازى . دوم : حديث « لو زرت عبدالعظيم كنت كمن زار الحسين عليه السلام » (3) . سوم : حديث رضوى . چهارم : همين حديث .

.


1- .شيخ ابو نصر سهل بن عبداللّه بخارى نسّابه انساب آل ابى طالب را در ايام خليفه عباسى ناصر باللّه و نقابت سيد شرف الدين محمد بن عز الدين يحيى نگاشت . ابونصر در سال 622 در گذشته است . صاحب عمدة الطالب كه نزديك به عصر وى بوده بر آن اعتماد داشته و از وى بسيار نقل مى كند . بنگريد به : ذريعه 2/377 ش 1517 .
2- .بدين مصراع در موارد ديگر نيز استشهاد شده بود .
3- .ثواب الاعمال : 99 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 ، الرواشح السماوية : 51 اين حديث سابقاً نيز مذكور آمد .

ص: 163

الرابعة : در قول مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه است

مقامات مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه به نحو اجمال

الرابعة : در قول مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه استعلى بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ، ابوالقاسم علم الهدى ذوالمجدين وصاحب الفخرين والرياستين ، مروج الملة فى المائة الرابعة ، سيد مرتضى المعروف بذى (1) الثمانين _ برّد اللّه مضجعه _ در احوال حضرت عبدالعظيم فرموده است : هذه الحكاية المعروفة للسيد الورع العالم الزاهد الرفيع المرتبة العظيم المنزلة ابى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب(ع) المدفون بمشهد الشجرة بالرى المعمورة المعروفة المشهورة ، وقد أدرك من الأئمة الطاهرة الجواد والهادى والعسكرى عليهم السلام ، واستفاد الامامية من احاديثه ورواياته الى الآن . مى فرمايد : اين حكايت معروفه دلالت بر رفعت مرتبت و بزرگى منزلت حضرت عبدالعظيم مى كند كه در مسجد شجره در رى در قبه معموره مشهوره مدفون است ، و خدمت سه نفر از ائمه طاهره را درك نمود كه حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام بوده باشند ، و جمعى از اماميه استفاده از احاديث و روايات ايشان كردند تا امروز . آنچه از فقرات و بيانات مرحوم علم الهدى معلوم است اين بزرگوار خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام هم شرفياب شده ، وليكن مرحوم صاحب بن عباد مذكور نمود كه آن جناب خدمت دو نفر از ائمه شرفياب شد .

مقامات مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه به نحو اجمالبدان مرحوم علم الهدى با آنكه در نسبت و جلالت مقام نزديك است به حضرت

.


1- .در چاپ سنگى : بذو .

ص: 164

عبدالعظيم ، بلكه جهات چند در ايشان بود كه در حضرت عبدالعظيم نبود از مراوده با خلفاء جور براى انجاح امور ، و قضاء حوايج ، و نقابه طالبيين (1) ، و امارت حاج ، و آن حكومتى كه مرحوم علم الهدى در سلسله علما و سادات و نقباء و اشراف داشتند احدى نداشت ، و در علم فقه و كلام و اصول و تفسير و حديث و ادب و شعر و خطابه و فضايل نفسانيه و دينيه و دنيويه منحصر بود ، و جامعيت در علوم كثيره داشت كه نجاشى (2) فرمود : حاوٍ من العلوم ما لم يدانه فيه احد فى زمانه ، وسمع من الحديث فأكثر ، فكان متكلماً شاعراً اديباً عظيم المنزلة فى العلم والدين والدنيا (3) . و علامه فرموده در « خلاصه »اش : وتوحّد فى علوم كثيرة ، وله مصنفات ذكرناها فى « الكتاب الكبير » ، وبكتبه استفادت الامامية (4) . و سيد سند شارح « صحيفه » (5) فرمود : وكان الشريف المرتضى _ قدّس اللّه روحه _ نحيف الجسم [ابيض اللون] حسن الصورة ، يدرس فى علوم كثيرة ، ويجرى على تلامذته رزقاً ، فكان للشيخ ابو جعفر الطوسى أيام قرائته كل شهر اثنى عشر ديناراً . و للقاضى ابن البراج كل شهر ثمانين دنانير ، و قد وقف قريةً على كلّ الفقهاء . پس اين نحو استطاعت داشت آن مرحوم كه دهى وقف فقهاء اسلام كرد ، و هر ماهى

.


1- .در چاپ سنگى : طالبين .
2- .رجال النجاشى : 270 چاپ جامعه مدرسين ، مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از نجاشى .
3- .درباره مختصر حالالت وى به فارسى رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 1/500 _ 503 . استاد معظم علاّمه والد حفظه اللّه نيز در ابتداى رسائل شريف مرتضى شرح حال مفصل وى را درج فرموده اند . مؤلف مُكثر و معاصر حضرت حجة الاسلام و المسلمين على اكبر مهدى پور نيز رساله اى در حالات سيد مرتضى نگاشته بنام مفخرة الشيعة الشريف المرتضى » كه نسخه عكس آن در مركز احياء ميراث اسلامى به شماره 1388 نگهدارى مى شود .
4- .الخلاصة ( رجال العلاّمة ) : 94 _ 95 شماره 22 چاپ نجف ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 3/103 و مجالس المؤمنين 1/503 به نقل از علاّمه در خلاصه .
5- .مراد علاّمه اديب و فخر شيعه ، مرحوم سيد على خان مدنى است . اين مطلب را در الدرجات الرفيعة : 460 ذكر كرده است . نيز بنگريد به : مقدمه الناصريات : 15 .

ص: 165

خدمت شيخ طوسى عليه الرحمه دوازده دينار مى داد و به ابن براج هشتاد دينار . و جهت اينكه ذوالثمانين ملقب شد از آنكه ابوالقاسم تنوخى مصاحب شريف گفت : هشتاد هزار مجلد از مصنفات و محفوظات و مقروّات سيد بوده است (1) . ابن ثعالبى گفت : وقتى كه كتب سيد را تقويم كردند سى هزار دينار شد بعد از اينكه قدرى از آنها را براى رؤسا و وزرا فرستادند . و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه در « اربعين » (2) فرمود : من از خطّ سيد عالم صفى الدين محمد بن سعد الموسوى كه در مشهد كاظم عليه السلام است نقل نمودم در سبب تسميه شريف مرتضى به علم الهدى : وزير ابو سعيد محمد بن حسين بن عبدالرحيم در سال چهار صد و بيست مريض شد . پس در خواب ديد اميرمؤمنان عليه السلام را كه فرمودند : بگو به علم الهدى بر تو دعا كند تا تو از اين مرض شفا يابى . عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! علم الهدى كيست ؟ فرمود : على بن حسين موسوى است . پس وزير به خدمت ايشان نوشت و استدعاء كرد تا در حق وى دعا كند و نراند (3) سيد مرحوم را به اين لقب خواند . سيد فرمود : اللّه اللّه فى امرى فان قبولى لهذا اللقب شناعة عليّ . پس وزير گفت : جدّ تو اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند تو را به اين لقب بخوانيم .

.


1- .قاضى نوراللّه در مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از بعضى از اعلام وجه تسميه او را به ابوالثمانين چنين توضيح داده است : و خلّف بعد وفاته ثمانين الف مجلد من مقرواته و مصنفاته و محفوظاته و من الاملاك والاولاد ما يتجاوز عن الوصف ، و صنف كتاباً يقال له الثمانينى و خلّف من كل شى ء ثمانين ، و عمّر احدى و ثمانون سنة فمن اجل ذلك سمّى الثمانينى . نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة : 460 .
2- .مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از اربعين شهيد ، نيز در الدرجات الرفيعة 459 _ 460 به نقل از اربعين .
3- .كذا ، شايد : در آن .

ص: 166

و تفصيل را قادر باللّه خليفه نوشت كه بايد آنچه را كه جدّت مرحمت كرده است قبول نمائى . و تولد مرحوم سيد در ماه رجب سيصد و پنجاه و پنج ، و وفاتش در ماه ربيع الاول چهار صد و سى و شش بود ، و سنش هشتاد سال و هشت ماه . فرزند ارجمندش سيد محمد بر او نماز گزارد و در خانه اش دفن نمود و متولى غسل شد با ابو يعلى شريف . بعد او را نقل كردند به جوار جدش سيد الشهداء عليه السلام و در آن مشهد مقدس با پدر و برادرش دفن شد (1) . و قبورهم ظاهرة مشهورة قدَّس اللّه ارواحهم الطاهرة . و در « رجال بحر العلوم » (2) است كه : در سال نهصد و چهل و دو قبر سيد مرحوم را يكى از قاضيان روم نبش كرد ، پس او را يافت سالماً و زمين او را تغيير نداده و اثر حناء در دستهاى و ريش مرحوم سيد بود . و ظاهر آن است كه قبر سيد و قبر پدرش و برادرش در محل معروف به ابراهيم مجاب است (3) و ابراهيم جدّ سيد مرتضى است كه فرزند بلا واسطه حضرت موسى بن جعفر است . غرض از ذكر اجمالى احوال سيد مرتضى علم الهدى آن است كه بدانى : چنين بزرگوارى با اينهمه جلالت قدر و علو مكانت در مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام به اين قسم بيانات فرمود (4) .

.


1- .بنگريد به : عمده الطالب : 194 ، به نقل از وى در حاشيه الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 3/108 ، محقق فوائد رجاليه ، سيد محمد صادق بحر العلوم تحقيق مفصلى در محل دفن مرحوم شريف مرتضى و برادرش شريف رضى نموده ، به حاشيه الفوائد الرجالية 3/108 _ 110 رجوع شود .
2- .الفوائد الرجالية 3/111 به نقل از كتاب زهر الرياض وزلال الحياض ، اثر سيد شريف حسن بن على بن حسن بن على بن شدقم حسينى مدنى . سال اين واقعه را به تقريب 942 ذكر كرده است .
3- .و در چند محل مزارى مشهور به ابراهيم مجاب است و اغلب صحت دارد و منافى نيست . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .از نكات مهم درباره سيد مرتضى و جلالت قدر وى آنكه ابن اثير جزرى در جامع الاصول مروّج و مجدّد هر يك از مذاهب را بيان كرده و مروّج قرن رابع را بنا بر روايت علماى اماميه مرحوم سيد مرتضى دانسته است . بنگريد به : مجالس المؤمنين 1/502 _ 503 .

ص: 167

الخامسة : قول مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمه

الخامسة : قول مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمهمرحوم شيخ محمد بن حسن حر عاملى مشغرى (1) _ عامله اللّه بلطفه الخفى والجلى _ كه معاصر مرحوم مجلسى طاب ثراه بوده است در اواخر كتاب مستطاب « وسائل الشيعة فى تحصيل مسائل الشريعة » در باب عين فرموده است (2) : عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن [بن] زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ابو القاسم ، كان عابداً ورعا ، وله حكاية تدلّ على حسن حاله . وقال ابن بابويه : إنه كان مرضياً . وقال النجاشى ونحوه كالعلامة (3) . وروى الصدوق فى « ثواب الاعمال » : زيارته كزيارة الحسين عليه السلام . وقد تقدم . بدان نهايت طريق روايت شيخ مرحوم از صدوق عليه الرحمه است ، و يك طريق

.


1- .مرحوم فقيه خبير و محدث بى بديل و شاعر اديب شيخ محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين حر عاملى مشغرى كه نسب وى به شهيد كربلا حر بن يزيد رياحى منتهى مى شود ، شهرت وى بحدى است كه محتاج بيان نيست . درباره شرح حال وى رجوع كنيد به : مقدمه امل الآمل ( چاپهاى مكرر در عراق و بيروت ) تحقيق استاد و محقق گرانقدر و علاّمه والد حاج سيد احمد حسينى اشكورى حفظه اللّه ورعاه ، و نيز رساله اى كه با عنوان « كتاب وسائل الشيعة والانجازات العلمية حوله » از همان خامه پرمايه در دليل المخطوطات 1/56 _ 84 بچاپ رسيده است به نقل از منابعى مانند : خلاصة الاثر 3/332 _ 335 ، لؤلؤة البحرين : 61 _ 64 ، روضات الجنات 7/96 _ 105 ، معجم المؤلفين 9/204 ، امل الآمل 1/141 _ 154 الأعلام ، زركلى 6/321 ، جامع الرواة 2/90 ، الغدير 11/332 _ 340 ، الذريعة ( اجزاء مختلف ) ، الكنى والالقاب 2/158 ، مصفى المقال : 401 ، راهنماى دانشوران 2/128 ، الفوائد الرضوية : 473 _ 477 .
2- .وسائل الشيعة 30/403 .
3- .كذا ، در وسائل : قاله العلاّمة ونحوه النجاشى .

ص: 168

السادسة : آنچه در يكى از كتب رجال ديده شده

روايت صدوق از حضرت عبدالعظيم است چنانكه در اواخر كتاب « من لا يحضره الفقيه » (1) شرح داده است : وما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى بن المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، وكان مرضياً . ورويته عن على بن احمد بن موسى ، عن محمد بن ابى عبداللّه ، عن سهل بن زياد الآدمى .

السادسة : آنچه در يكى از كتب رجال ديده شدهدر يكى از كتب رجال كه جامع آن را ندانستم از آنكه اول و آخر آن محذوف است وليكن موجود است آن كتاب (2) و عبارات آن بر حسب ظاهر صحيح مى نمايد ، و آن عبارات اين است : عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى الحسنى ، له كتاب ، أخبرنا جماعة ، عن ابى الفضل (3) ، عن أحمد بن أبى عبداللّه الشيبانى (4) ، عن أبى جعفر بن محمّد بن جعفر بن بطة (5) ، عن أحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم . ومات عبدالعظيم بالرى وقبره هناك (6) .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .
2- .شبيه به اين عبارت در فهرست شيخ طوسى : 193 شماره 548 منقول است كه آن را با اختلافاتى كه دارد نقل كرديم . البته در فهرست تا لفظ « هناك » نقل شده است . نص عباراتى را كه مؤلف نقل كرده در كتابهاى رجالى مورد مراجعه نيافتيم . البته تنصيص بر زيارت شاه عبدالعظيم عليه السلام توسط حضرت رضا عليه السلام در تعليقه شهيد ثانى بر خلاصه نقل شده چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 بدان تصريح نموده است .
3- .در فهرست و معجم : ابى المفضل .
4- .در فهرست و معجم : عن محمد بن عبداللّه الشيبانى .
5- .در فهرست و معجم : عن ابى جعفر ابن بطه .
6- .الفهرست ، شيخ طوسى : 193 ش 548 ، معجم رجال الحديث 11/51 ش 6591 .

ص: 169

السابعة : قول مرحوم ميرداماد اعلى اللّه مقامه

وحديث مسجد الشجرة مشهور . اقول : وقد نقل بعض مشايخنا المعتمدين أن الرضا عليه السلام نصّ على زيارته (1) . و از عبارت اخير آنچه در باب زيارات شرح داديم صحّت حديث حضرت رضا عليه السلام (2) و تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم معلوم مى شود . و اين عبارت به واسطه تكرارش احتياج به ترجمه ندارد .

السابعة : قول مرحوم ميرداماد اعلى اللّه مقامهسيد الحكماء والمتألهين ميرداماد (3) _ رحمة اللّه عليه و رضوانه _ در كتاب « رواشح سماويه » (4) كه كتاب مختصر مفيدى است در تعريف بعضى از رجال اهل حق و كبار اهل علم فرمود : من الذايع الشايع أن طريق الرواية من جهة أبى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى

.


1- .نيز بنگريد به : حاشيه وسائل الشيعة 20/229 ( چاپ اسلاميه ) .
2- .استاد الاساتيد مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 _ 54 مى فرمايد : اقول : المتحصل من كلمات الاصحاب ان عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليه السلام ، فضلاً عن أن يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق . نعم ، فى كتاب الاختصاص فى موعظة نافعة رواها عن عبدالعظيم قال : وروى عن عبدالعظيم ، عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال : « يا عبدالعظيم ! أبلغ عنى اوليائى السلام . . » . الحديث . فإنّ مقتضى هذه الرواية إدراك عبدالعظيم الرضا عليه السلام ، إلاّ أنه لا اعتماد عليها و لا أقل من جهة الارسال . والذين يهون الخطب أن جلالة مقام عبدالعظيم وايمانه و ورعه غنية عن التشبث فى اثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف .
3- .فيلسوف شهير و محقق خبير ، سيد محمد باقر بن سيد امير شمس الدين محمد حسينى استرآبادى ملقب به داماد و مشهور به ميرداماد ، پدرش داماد محقق ثانى بوده و لذا مشهور بدين لقب گشته و فرزندش نيز اين لقب را از والدش به ارث برد . مرحوم ميرزاى نورى در خاتمه مستدرك 2/248 حكايتى در اين باره نقل كرده و شرح حال وى را به نقل از شاگردش قطب الدين اشكورى در محبوب القلوب نگاشته است .
4- .الرواشح السماوية : 50 _ 51 .

ص: 170

المدفون بمسجد الشجرة بالرى _ رضى اللّه عنه وارضاه _ من الحسن ؛ لانه ممدوح غير منصوص على توثيقه . وعندى أنّ الناقد البصير والمستبصر الخبير يستهجنان ذلك ويستقبحانه (1) جداً ، ولو لم يكن له الاّ حديث عرض الدين و [ مافيه ] من حقيقة المعرفة ، وقول سيدنا الهادى أبى الحسن الثالث [عليه السلام له : « يا ابا القاسم ! ]انت وليّنا حقاً » (2) مع ما له من النسب الطاهر والشرف الباهر لكفاه ؛ اذ ليس سلالة النبوة والطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن واتقى وكان عند آبائه الطاهرين مرضياً مشكوراً ، فكيف وهو صاحب الحكاية المعروفة التى قد اوردها النجاشى فى ترجمته ، وهى ناطقة بجلالة قدره وعلوّ درجته ! وفى فضل زيارته روايات متظافرة ، وقد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنة » . وروى الصدوق ابو جعفر بن بابويه فى « ثواب الاعمال » (3) مسندا فقال : حدثنى على بن احمد ، قال : حدّثنى حمزة بن قاسم العلوى رحمه اللّه ، قال : حدّثنى محمّد بن يحيى العطار ، عمن دخل على أبى الحسن . . إلى آخر الحديث . ولأبى جعفر بن بابويه كتاب « اخبار عبدالعظيم » ذكره النجاشى فى عد كتبه . وبالجملة قول ابن بابويه و النجاشى وغيرهما فيه : كان عابداً ورعاً مرضياً ؛ يكفى فى استصحاح حديثه فضلاً عما أوردناه . فإنّ (4) الأصح والأرجح والأصوب الأقوم أن يعد الطريق من جهته صحيحاً وفى الدرجة العليا

.


1- .در چاپ سنگى : يستقبحان .
2- .اين عبارت در مطلع حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده و منابع حديثى آن قبلاً گذشت ، نظير امالى شيخ صدوق : 419 ح 557 . عبارت چنين است : فلما بصر بى قال لى : « مرحباً بك يا ابا القاسم ! أنت ولينا حقاً » . قال : فقلت له : يا بن رسول اللّه ! انى اريد ان اعرض عليك دينى . . الى آخره .
3- .ثواب الاعمال : 124 ح 1 ثواب زيارة قبر عبدالعظيم الحسنى بالرى . مرحوم تفرشى در نقدالرجال 3/70 اين روايت را به نقل از من لا يحضره الفقيه نوشته ! كه در آن يافت نشد .
4- .در رواشح : فاذن .

ص: 171

[من الصحة] ، واللّه سبحانه اعلم . بدان مرحوم سيد جيد در اين تحريرات ميريّه اش تمام مقامات عليه وشرايف عاليه حضرت عبدالعظيم را موجزاً ذكر فرموده است كه در هر كلمه اى از كلمات آن مرحوم اشاره اى است به اخبار و احاديث متعلقه به حضرت عبدالعظيم ، و هيچ يك از علماء ماضين بدين عبارات شيرين با ملاحظه ايجاز از حال آن جناب نيافتم بسط و شرح داده باشد . خوب است بعضى از آن عبارات شريفه آن مرحوم را ترجمه كنم ، يعنى : در افواه شايع و مشهور است كه طريق روايت از حضرت عبدالعظيم كه در مسجد شجره مدفون است در شهر رى حسن است . و معنى روايت حسن ذكر شد . و آن بزرگوار با آنكه نصى بر توثيقشان نرسيده است ممدوح است ، و آنچه در نزد من است و معتقدم آن است كه مرد بينا و آگاه تهجين و تقبيح مى نمايد توثيق كننده حضرت عبدالعظيم را با حديث عرض دين ، و عرفان آن بزرگوار ، و فرمايش حضرت امام النقى عليه السلام به آن بزرگوار كه : « تو دوست مائى » ، با نسب طاهر و شرف باهر كافى است در بلندى قدرش ؛ از آنكه سليل نبوت و طهارت مثل مردمان ديگر نيست ، و در خدمت ائمه طاهرين عليهم السلام مرضى و مشكور بود . و حكايت معروف كه آمدن به رى است به نحوى كه نجاشى ايراد كرده اند ناطق است به جلالت قدرش . و در فضل زيارتش روايات بسيار است . و به تحقيق مرويست : « هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود » . و اين بيان مؤيد است آنچه از حضرت رضا عليه السلام مرويست ، و اينگونه اخبار با فرمايش صدوق و نجاشى در صحّت حديث وى بس است ، و نجاشى كتاب حضرت عبدالعظيم را در تلوِ كتب مؤلّفه صدوق طاب ثراه شمرده است .

.

ص: 172

در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير منصوص است معهذا ممدوح و موثق است

پس آنچه صحيح است و به صواب نزديك آن است كه بگوئيم : طريق روايت حضرت عبدالعظيم صحيح است و در درجه علياست و خداوند داناتر است .

در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير منصوص است معهذا ممدوح و موثق استغرض از ذكر اين ترجمه آن بود كه بدانند بر تمام آنچه تفصيلاً شرح داديم از اين مطالب موجزه مى توان دانست كه توثيق و تعديل معنى وى چيست كه ميرداماد فرمود : حضرت عبدالعظيم غير منصوص است . بدان يكى از وجوه و طرق علم رجال توثيق راويان اخبار مرويه از ائمه اطهار عليهم السلام است تا خوانندگان بدانند (1) صحت اخبار و سقم آنها را حال اگر كسى بخواهد بداند حسن حال راوى و خبر دهنده روايت و خبر را بايد از مَهَره اين فن و اساتيد از علماء كه ايشان را مى شناسند سؤال نمايند تا به وى بشناسانند و وثوق و اعتماد بر گفتار راوى بهم رسانند . و اگر چه معنى موثّق مذكور شد معذلك در اين مقام لازم دانستم اشاره نمايم . مجدداً بدانند : معنى « موثق » آن است كه راوى در زمان ذكر حديث و روايت از دروغ گفتن مأمون بوده باشد ، پس مى گويند : توثيق با فسق جمع مى شود . و « تعديل » آن است كه دو نفر عادل بر عدالت راوى شهادت دهند . و استفاضه و شهرت نيز دلالت بر عدالت راوى مى كند . و در معنى موثّق علماء اماميه فرمودند : هو ما كان كلهم أو بعضهم غير امامى مع توثيق الكل (2) . و مرحوم شهيد ثانى زين الدين بن على بن احمد الشامى العاملى در باب ثانى از كتاب

.


1- .در چاپ سنگى : خوانندكانند بدانند .
2- .قوانين الاصول : 483 .

ص: 173

« دراية الحديث » (1) فرمود : تعرف العدالة المعتبرة فى الراوى بتنصيص العدلين عليها وبالاستفاضة ، بأن يشتهر عدالته بين اهل النقل وغيرهم من العلماء كمشايخنا السالفين من عهد الشيخ محمد بن يعقوب الكلينى وما بعده إلى زماننا هذا ، لا يحتاج أحد من هؤلاء المشايخ المذكورين المشهورين الى تنصيص على تزكيته ولا يثبته على عدالته ؛ لما اشتهر فى كل عصر من ثقتهم وضبطهم وورعهم زيادة على العدالة . . إلى آخره . و مرحوم شيخ حر عاملى رحمة اللّه عليه در كتاب « فوايد طوسيه » كه مختصرى از علم رجال است فرمود كه : صدوق عليه الرحمة با جلالت قدر و اوصاف محموده كه دارد مستغنى از تعريف و توصيف است . نجاشى و كشى تصريح بر توثيق وى نفرمودند . و مرحوم ميرزا در « قوانين » (2) فرمود : فإنّ علماء الرجال لم يذكروا له توثيقاً ، واشتهاره بذلك كفانا من غيره ، وبشهادة القراين الكثيرة المستفاضة مع كونه مرجع العلماء والفقهاء . خلاصه مرحوم شيخ ده وجه در كتاب « فوايد » بر ضبط و عدالت و صحت حديث و وثاقت مرحوم صدوق طاب ثراه ذكر كرد كه يكى از آن همان بيان مرحوم ميرزاست كه داعى استشهاد نمود ، و طريق روايت جماعتى مانند شهيدين و علامه و فرزندش فخر المحققين و ابن داود و ابن طاوس و شيخ محقق و مقداد و ابن فهد و ميرزا و شيخ بهائى عليهم الرحمة ، تماماً طريق روايتشان از مرحوم صدوق است ، پس چگونه است كه صدوق حافظ و ضابط و عادل و موثق نباشد ؟ ! و علماء كه مى گويند : فلان عالم صحيح الحديث مفيد تعديل و توثيق است ، و صدوق وجه طايفه و شيخ ايشان است . و علامه فرمود : مراسيل صدوق حجت است بلكه رجحان

.


1- .دراية الحديث : 69 ، نقل از وسائل الشيعة 30/238 ، نيز بنگريد به : خاتمة المستدرك 6/399 ، الرواشح السماوية : 180 .
2- .قوانين الاصول : 464 .

ص: 174

دارد بر غالب مسانيد ثقات 1 . حال عرض مى كنم : بنابر روايت ابا حماد رازى كه شرح داديم حضرت عبدالعظيم ممدوح و منصوص است كه مجملاً امام فرمود : « معالم دين خودتان را از وى اخذ كنيد » ، و معنى تنصيص همين است . و ديگر آنكه : دو شاهد عدل مثل حضرت جواد و حضرت هادى بلكه حضرت عسكرى عليهم السلام كه فرمودند : « حضرت عبدالعظيم را زيارت كنيد » ديگر كفايت نمى كند كه بايد غير معصوم تعديل كند آن بزرگوار را ؟ ! آخر معرّف و معدّل بايد اقوى باشد . و ديگر : استفاضه و شهرت نيز كفايت است . كيست از علماء كه بتواند بگويد : حضرت عبدالعظيم موثق نيست ؟ ! يا آنكه غير امام وى را توثيق و تعديل كند ؟ ! از آنكه مرتبه اش در تلو عصمت است ، و هيچ كس اجلّ از آن بزرگوار نتواند بود . بعد از اينكه در حقّ صدوق طاب ثراه بگويند كه : احدى به واسطه جلالت قدرش جرأت نكرد او را توثيق ننمايد به طريق اولى حضرت عبدالعظيم هم موثّق عند اللّه و عند الرسول و عند الائمه است و احدى را نمى رسد كه بگويد : آن بزرگوار احتياج به توثيق دارد . بلى توثيق حضرت عبدالعظيم و صدوق خلاف احترام است ، و مثل آن است كه كسى از رعايا بخواهد امام عليه السلام را تعديل نمايد ! و در امثال مناقشه نيست . پس معرّفى كه اقوى [از] اين دو بزرگوار باشد بايد پيدا كرد ، و بالقطع در سلسله سادات و علماء احدى را اين جسارت نيست .

.

ص: 175

الثامنة : قول مرحوم مجلسى عليه الرحمة است

الثامنة : قول مرحوم مجلسى عليه الرحمة استمرحوم خاتم المحدثين علامه مجلسى _ روّح اللّه روحه _ در مزار كتاب « بحار الأنوار » (1) احوال حضرت عبدالعظيم را در باب زيارات بيان فرموده است ، خوب است خلاصه اى از آن را از كتاب « تحفة الزائر » كه فارسى است براى سهولت بنويسم : بدان كه از مزارات مشهوره معلومه مرقد منور امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب (ع) است ، به چهار پشت به حضرت امام حسن منتهى مى شود ، و از اكابر محدثين و اعاظم علماء و روات ، و از اصحاب امام محمد تقى و امام على النقى عليهماالسلام بوده است ، و نهايت توسل به خدمت ايشان داشته است ، و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده است ، و قبر شريف او در رى مشهور و معلوم است . و شيخ نجاشى (2) به سند معتبر از احمد بن خالد برقى روايت كرده است كه : حضرت عبدالعظيم از خليفه گريخت و به رى آمد و مخفى شد ، و در سردابى در خانه مردى از شيعيان در سكة الموالى ، و در آنجا عبادت خدا مى كرد و روزها روزه مى داشت و شبها به نماز مى ايستاد . و پنهان بيرون مى آمد و زيارت مى كرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راهى در ميان بود ، و مى گفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليه السلام است . و پيوسته در آنجا مى بود و يك دو از شيعه خبردار مى شدند از احوال او تا آنكه اكثر مردم رى او را شناختند . پس شخصى از شيعه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله را در خواب ديد

.


1- .در جلد 99 بحار الانوار ( ج 102 از چاپ ديگر ) ص 268 باب فضل زيارة عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى الله عنه .
2- .رجال النجاشى : 248 ش 653 ، بحار الانوار 99/268 _ 269 ح 3 ، نقد الرجال 3/68 _ 69 ، خاتمة المستدرك 4/405 ، جامع الرواة 1/460 _ 461 .

ص: 176

كه آن حضرت فرمود : مردى از فرزندان مرا از سكة الموالى برخواهند داشت و مدفون خواهند كرد نزد درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب . و اشاره فرمود به همان مكانى كه در آنجا مدفون شد . پس آن شخص رفت آن مكان را از صاحب باغ بخرد . صاحب باغ گفت : از براى چه مى خرى اين درخت و جاى آن درخت را ؟ آن شخص خواب خود را نقل كرد ، صاحب باغ گفت : من نيز اين خواب را ديده ام ، و موضع اين درخت را با جميع باغ وقف كردم بر آن سيد و ساير شيعيان كه در آنجا مرده هاى خود را دفن كنند . پس عبدالعظيم بيمار شد و به رحمت ايزدى واصل گرديد . چون او را برهنه كردند كه غسل بدهند در جيبش رقعه اى يافتند كه در آنجا نسب خود را نوشته بود كه : منم ابوالقاسم عبدالعظيم پسر عبداللّه پسر على پسر حسن پسر زيد پسر امام حسن بن على بن أبى طالب (ع) . و ابن بابويه (1) و ابن قولويه (2) به سند معتبر روايت كرده اند كه : مردى از اهل رى به خدمت حضرت امام على النقى عليه السلام رفت . حضرت امام على النقى عليه السلام از او پرسيد كه : « كجا بودى ؟ » . گفت : به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم . فرمود : « اگر زيارت مى كردى قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست هرآينه مثل كسى بودى كه زيارت امام حسين عليه السلام كرده باشى » . اگر چه اين حديث سابقاً ذكر شده بود اما براى ميمنت اين كتاب را خواستم به بيان مرحوم مجلسى زينت داده باشم .

.


1- .در ثواب الاعمال : 99 ح 1 ( وص 104 از چاپ ديگر ) .
2- .در كامل الزيارات : 537 ح 828 ، و به نقل از وى در بحار الانوار 99/268 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 .

ص: 177

التاسعة : قول عالم فاضل سيد حمدانى

التاسعة : قول عالم فاضل سيد حمدانىعالم فاضل سيد حمدانى سيد [ ضامن بن ] شدقم على بن حسن بن على بن شدقم الشدقمى الخمرى (1) الحسينى المدنى 2 در كتاب موسوم به « تحفه لبّ الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب » 3 در احوال آن جناب حديث مشهور مذكور را ذكر كرده است بعد از نقل آن فرمود : كان عبدالعظيم صالحاً عابداً ورعاً زاهداً صائماً نهاره متهجّداً ليله . بعد از آن نقل حديث زيارت آن بزرگوار را فرمود و گفت : يقول جامعه الفقير الى اللّه الغنى ابن على الحسينى المدنى : لقد من اللّه علىّ بفضله وكرمه بزيارته مرّتين : احدهما فى شهر ربيع الآخر سنة 1051 4

.


1- .در بعضى از منابع : الحمزى .

ص: 178

العاشرة : قول صاحب كتاب منتقلة الطالبية

والثانية سنة 1053 ، وكان فيها ولداى محمد ابراهيم عزّ الدين وصنوه أبو محمد القاسم جمال الدين .

العاشرة : قول صاحب كتاب منتقلة الطالبيةاز علماء قدماء نسابه ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر ، صاحب كتاب « منتقلة الطالبية » 1 است كه بعد از اين در باب واردين رى از امام زادگان از كتاب مذكور شرح خواهم داد .

.

ص: 179

روح و ريحان هجدهم

اشاره

الثامن عشر

.

ص: 180

. .

ص: 181

در احوال امامزاده حمزه عليه السلام

در اولادى كه از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اعقاب گذاردند

نسب مرحوم سيد مرتضى علم الهدى وشريف رضى

در احوال امامزاده حمزه عليه السلامدر احوال سيد المعى امامزاده حمزة بن كاظم الموسوى صلوات اللّه عليه و على آبائه الغرّ الميامين .

در اولادى كه از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اعقاب گذاردندو نسب مرحوم سيد مرتضى علم الهدى [ وشريف رضى ]مخفى نماناد : اولاد و احفاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به اتفاق عامه و خاصه از تمام ائمه معصومين عليهم السلام بيشتر است ، و در كثرت نسل ميان ائمه طاهرين حضرت شاه ولايت عليه السلام معروف است و حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام . اما حضرت اميرمؤمنان عليه السلام از ذكور و اناث بيست و هشت نفر فرزند صلبى از ازواج عديده داشتند . اما حضرت امام هفتم سى و هشت نفر به روايت شيعه ، اما روايت عامه علاوه است . و صاحب كتاب « گلشن آرا » شصت نفر از بنات و بنين تعيين كرده است كه بيست و سه پسر بودند و سى و هفت دختر . و صاحب كتاب « حبيب السير » به طريق شيعه معتقد است ، يعنى بيست پسر و هيجده دختر . و صاحب تاريخ « گلشن آرا » از شيخ تاج الدين نسابه ذكر كرده است . از اولاد موسى بن جعفر عليهماالسلام سيزده تن از ايشان عقب ماند ، چهار نفر عقبشان بسيار شد ، و چهار تن متوسط و پنج تن بسيار كم .

.

ص: 182

در حسن حال مرحوم سيد رضى برادر سيد مرتضى طاب ثراهما

و اين بيان را شيخ ابو نصر بخارى نيز نقل نموده است كه از نسابه مشاهير است . اما پنج تن كه اعقابشان اندك بود عابس و هارون و اسحاق و حسن و حسين است ، و احوال هر يك را مشروحاً ذكر كرده . اما چهار تن كه اعقابشان بسيار است : حضرت رضا عليه السلام و ابراهيم مرتضى است كه سابقاً عرض كردم كه جد مرحوم سيد مرتضى و سيد رضى است و معروف به مجاب . و از ابراهيم بن موسى سه نفر ماند : اول موسى ، و دوم جعفر ، و سوم اسماعيل . و اولاد موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام در بصره و فارس و شيراز و دينور و قم و آبه و رى بسيارند . و ابو احمد حسين بن موسى ابرش كه معاصر عضد الدوله بود و چهار سال محبوس گرديد و نقابت عراقين داشت نسب را به ابراهيم بن موسى عليه السلام مى رساند ، و بعد از چهار سال از حبس نجات يافت ، به بغداد رفت و بر مسند نقابت و نجابت و اقضى القضاة تكيه داد ، و در سنه چهار صد در بغداد وفات يافت و در جوار جدش حسين بن على عليه السلام مدفون شد .

در حسن حال مرحوم سيد رضى برادر سيد مرتضى طاب ثراهماو ابو احمد را دو پسر بود يكى ابو الحسن كه سيد رضى الدين معروف است و بنا بر قول صاحب كتاب « عمدة الطالب » چهار سال از برادرش سيد مرتضى طاب ثراه كوچك تر بود و رتبه عالى داشت و كتاب « نهج البلاغه » از مجموعات اوست (1) . و كتاب « تلخيص البيان » و كتاب « متشابه » و كتاب « مجازات » (2) و كتاب « خصايص » و كتاب « اخبار قضاة بغداد » و كتاب « ديوان شعر» از اوست . و در علم و تقوا و زهد و ورع در عصر خود عديل و نظير

.


1- .خاتون آبادى در وقايع السنن والاعوام : 244 مى گويد : فراغ سيد رضى از جمع كردن نهج البلاغه در رجب چهار صد بوده چنانكه در آخر نسخه معتبرى به نظر مؤلف رسيد .
2- .در چاپ سنگى : محازات .

ص: 183

حكايت سيد رضى و خلفاى مصر

نداشت و معاصر با قادر باللّه بود ، و در سال چهار صد و شش در يازدهم محرم وفات كرد (1) و چهل و هفت سال از عمرش گذشت .

حكايت سيد رضى و خلفاى مصرچون در ورق سابق ذكرى از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى طاب ثراه شد در اين محل مناسب دانستم حكايتى از حالات سيد رضى عليه الرحمه از كتاب « عمدة الطالب » (2) نقل نمايم : بعد از اينكه ابوالقاسم كه نسب را به اسماعيل فرزند حضرت صادق عليه السلام مى رساند در مصر خروج كرد و به وى مهدى لقب دادند و گفت كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « على رأس ثلاثمائة تطلع الشمس من مغربها » (3) مراد از اين آفتاب منم كه در بلاد مغرب طلوع و ظهور مى نمايم ، و جماعتى با وى همراهى كردند و به نحوى كه خلفاء بنى عباس در بغداد متزلزل گرديدند و مختصرى نوشتند در طعن نسب مهدى ، و حكم كردند خطباء بر رؤوس منابر بخوانند ، و تمام اشراف و اعيان مهر كردند مگر مرحوم سيد رضى . و اين فقره بعد از وفات مهدى بود به چند سال ، و هر قدر اصرار كردند به او امتناع نمود . مبالغه بسيار كردند مفيد نشد ، هر چند ايعاد و تهديد كردند سيد رضى اعتنائى نكرد . آخر پدرش او را تهديد كرد كه : اى فرزند ! مى ترسم بر تو از بنى عباس صدمه وارد آيد .

.


1- .وقايع السنين والاعوام : 244 و246 .
2- .عمدة الطالب : 235 به گونه اى مختصرتر . ظاهراً مؤلف مطلب را از منبع ديگرى نقل كرده باشند كه در آن مطالبى اضافه داشته است .
3- .حديث در شرح الاخبار قاضى نعمان 3/418 بدين صورت منقول است : « تطلع الشمس من مغربها على رأس الثلاثمائة من هجرتى » . سپس مى گويد : هذا حديث مشهور ، ولم تطلع الشمس من مغربها فى هذا الوقت ولا قبله ولا بعده ، وانما عنى عليه الصلاة والسلام بذلك قيام المهدى بالظهور من المغرب . روايت را در عمدة الطالب نقل نكرده است .

ص: 184

عرض كرد : من هم از خلفاء و سادات مصر خائف و ترسناكم . پدرش گفت : ويلك ! اتخاف ممن بينك وبينه ستمائة فرسخ ولا تخاف ممّن بينك وبينه عرض السرير ؟ ! يعنى : از ششصد فرسنگ راه مى ترسى وليكن بين تو و خليفه مسافت سرير است نمى ترسى ؟ ! باز التفاتى نكرد و مهر ننمود ، و در صحت نسب خلفاى مصر اين قطعه را گفت : ما مقامى على الهوان وعندىمقول صارم وانف حمى احمل الضيم فى بلاد الأعادىوبمصر الخليفة العلوى من أبوه أبى وجدّه جدى (1) اذا ضامنى (2) البعيد القصى لفّ عيصى بعيصه (3) سيد الناسجميعاً محمد و علىّ (4) پس وزير مقتدر باللّه گفت : اگر شما در طعن سادات و خلفاء مصر خطبه بخوانيد ايشان هم در مصر بر طعن شما بخوانند بعد از آن قدر و مقامى نخواهد بود . مقتدر باللّه را كلام وزير تاثير كرد ، پس آن محضر (5) را پاره كردند . و اين فقره از حسن نيت حسنه مرحوم سيد رضى الدين محمد بن حسين بوده . اما سيد مرتضى كنيه اش ابوالقاسم و اسم مباركش على است ، و مجتهد مذهب اماميه و نقيب النقباء ، و در سال چهار صد و سى و شش در ماه ربيع الاول وفات يافت ، و هشتاد و سه سال از عمرش گذشته و در جوار پدر و برادر و جدّ بزرگوارش مدفون گرديد . و بسيار غريب است آنچه را كه در كتاب « گلشن آرا » مرويست كه : يكصد و چهل هزار مجلد كتاب داشت . بعد از فوت مرحوم سيد مرتضى مستنصر عباسى هشتاد هزار را در

.


1- .در درجات : مولاه مولاى .
2- .در چاپ سنگى : اذا ضاء منى .
3- .در درجات : عرقى بعرقه .
4- .عمدة الطالب : 235 ، الدرجات الرفيعة : 469 . بيت اخير در عمدة الطالب منقول نيست .
5- .در چاپ سنگى : مخصر ، كه صحيح نيست . محضر نوشته اى است كه براى اثبات دعوى به مهر مطلعان مى رسانند . بنگريد به : فرهنگ معين 3/3912 .

ص: 185

كتابخانه مستنصريه برد و شصت هزار را متفرق كرد . و در كتاب « مجمع البحرين » (1) هشتاد هزار نوشته است . خلاصه براى زينت اين باب خواستم نسب شريف اين دو سيد جليل را نگاشته باشم . و دو نفر ديگر كه عقب ايشان زياد است از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام محمد عابد و جعفر است ، و احوالشان را علماء نسابه تشريح كرده اند . اما چهار نفر ديگر كه اعقابشان متوسط است : زيد النار و عبداللّه و عبيداللّه و حمزه مى باشند . و مراد از اين مقدمات شرح احوال امامزاده حمزه فرزند موسى بن جعفر عليهماالسلاماست ، بر حسب مشهور آن بزرگوار مزور حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده است . و صاحب كتاب « سر الانساب » (2) گفته است : وحمزة بن موسى بن جعفر ولد القاسم بن حمزة من أم ولد ، لا شك من ان القاسم بن حمزة وعلى بن القاسم بن حمزة والحسن بن القاسم بن

.


1- .طريحى در مجمع البحرين 2/189 ماده ( رضو ) مى گويد : والمرتضى لقب على بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ، ذر المجدين علم الهدى ، و متوحد فى علوم كثيرة ، مجمع على فضله ، متقدم فى علم الكلام والفقه واصول الفقه والادب والنمو والشعر واللغة . له ديوان شعر يزيد على عشرين الف بيت . قال فى جامع الاصول نقلاً عنه عند ذكر السيد : كانت للسيد نقابة الطالبيين ببغداد ، وكان عالماً فاضلاً متكلماً فقيهاً على مذاهب الشيعة ، وله تصانيف كثيرة ، انتهى . توفى رحمه الله فى شهر ربيع الاول سنة ستة وثلاثين و اربعمائة ، وكان مولده فى رجب سنة خمس و خمسين وثلاثمائة . ويوم توفى كان عمره ثمانين سنة وثمانية أشهر وأياماً . صلّى عليه ابنه فى داره ودفن فيها . ذكر ابوالقاسم التنوخى _ صاحب السيد _ قال : لما مات السيد حصرنا كتبه فوجدناها ثمانين الف مجلد من مصنفاته ومحفوظاته ومقرواته . وقال الثعالبى _ نقلاً عنه _ فى كتاب اليتيمة : انها قوّمت بثلاثين الف دينار بعد أن أخذ الوزراء والرؤساء منها شيئاً عظيماً .
2- .سر الأنساب همان « سر السلسلة العلوية » يا « سرّ انساب العلويين » سهل بن عبداللّه ابونصر بخارى است ، و چون عناوين آن « سرّ _ سرّ » مى باشد به آن « سر الانساب » نيز گفته شده چنانچه علامه تهرانى در ذريعه 12/166 بدان تصريح كرده است .

ص: 186

در نسب مرحوم حاجى سيد محمد باقر رشتى اعلى اللّه مقامه

حمزة و حمزة بن حمزه بن موسى من أم ولد ، وله عقب قليل (1) . پس از اين بيان بدان كه عقب امامزاده حمزه متوسط است ، و آنچه در كتب مهره اين فن ياد كرده اند مادر امامزاده حمزه ام ولد بود ، و او را دو پسر ماند : يكى قاسم و ديگرى على ، و كنيه اش ابوالقاسم است . پس از اين دو بزرگوار فرزندان امام زاده حمزه نقباء طوسند و مجموع سادات آنجا پديد آمدند ، و بنو حمزه اعقاب اين بزرگوارند كه در عجم بسيارند . و محمد بن موسى بن احمد المجدور كه نقيب طبس و وزير ملوك سامانيه بود ، و صدر الدين حمزه دفتردار سلطان محمد خدابنده و نقيب همدان تماماً نسب را به امامزاده حمزه بن موسى عليه السلام مى رسانند .

در نسب مرحوم حاجى سيد محمد باقر رشتى اعلى اللّه مقامهو از نسل امامزاده حمزه موسوى است مرحوم سيد ايّد خاتم الفقهاء والمجتهدين و وارث علوم اجداده الطاهرين ، تاج العلماء الاعلام و مروّج الاحكام من مسائل الحلال والحرام ، حجة الاسلام ، اصل الاصول و فحل الفحول ، زين الاوايل والاواخر ، الحاج سيد محمد باقر الرشتى الشفتى مولداً والاصفهانى موطناً و مدفناً قدّس اللّه روحه و جسده 2 . اين سيد سند ربانى كه در زمان خود بى مثل و ثانى بود در خدمت جماعتى از اساتيد

.


1- .سر السلسلة العلوية : 41 .

ص: 187

مجتهدين تلمذ فرمود از آن جمله خدمت مرحوم سيد محقق آقا سيد على طباطبائى ، و خدمت مرحوم مدقق بحر العلوم ، و خدمت مرحوم سيد الاساتيد آقا سيد محمد ، و خدمت مرحوم استاد الكل آقا محمد باقر بهبهانى ، و خدمت شيخ الفقهاء شيخ جعفر نجفى ، و خدمت مرحوم فقيه العصر ميرزا ابوالقاسم قمى ، و خدمت وحيد الدهر آقا آخوند ملا مهدى نراقى طيّب اللّه ارماسهم . اوائل و اواسط تحصيل آن مرحوم را به تفصيل نتوان بيان نمود . وقتى كه از عتبات عاليات مراجعت فرمودند جز كتاب « مدارك » وسفره نانى كه غذاء جان و قوت تن بود مالك چيزى ديگر نبودند ، و در مدرسه چهار باغ اصفهان نزول اجلال كردند ، و با مرحوم حاجى كلباسى صديق و رفيق شدند . جناب حاجى سيد معظم را ازهد و اتقى و اورع و اعبد و اسخاى ابناء زمان يافتند . در اندك زمانى مشتغلين و طلاب علوم دينيه به حوزه درس ايشان حاضر شدند ، و در محله بيدآباد منزل گرفتند . اموال كثيره از نقود و ضياع و عقار و قرى به حضرت ايشان انفاذ يافت . آنگاه مسجدى كه در محله بيدآباد است كه مانند آن بنائى در اسلام نشده است بنيان فرمود . معروف است : مرحوم خاقان خلد آشيان از مرحوم سيد سؤال كردند : اين قدر وجه از كجا تحصيل فرموديد و صرف اين مسجد نموديد ؟ فرمودند : دست من در خزينه خلاّق عالم است ، هر آنچه بخواهم حصول و وصول آن ممكن . از قرار مسموع بعد از مرحوم علم الهدى سيد مرتضى طاب ثراه از سلسله موسويين به مانند اقتدار و استيلاء آن مرحوم در تنفيذ احكام شرع مبين احدى خاطر ندارد ، و محقق است كه سلاطين و ملوك روى زمين صورت و شمائل مرحوم سيد را براى تبريك و زيارت به بيع و كنائس خودشان بردند ، و وجود مباركش را اقوى برهانى بر حقيّت دين خاتم پيغمبران مى دانستند ، و اگر كسى طالب باشد مؤلّفات و مصنفات مرحوم سيد را ملاحظه

.

ص: 188

ذكرى از رياست كليه سيد اسداللّه شفتى

كند مى داند در اسلام براى اسلاميان چقدر زحمت و رنج كشيده است .

[ ذكرى از رياست كليه سيد اسداللّه ]و بحمد اللّه تعالى مفتى فتاوى و مقيم مقام اعلى درجه محراب و منبر و مدرس ، و رياست كليه بعد از آن مرحوم جناب امام (1) المعظم والمولى المكرم ، المجتهد البصير ، والامام الخبير ، الورع التقى الزكى ، سيد الاعلام ، الذى عقمت عن انتاج شكله الاعوام ، العالم الذى تفضله الايام ، علامة زمانه وفهام اوانه ، الحاج سيد اسداللّه 2 ، وحشره اللّه مع ابيه المرحوم وجدّه المعصوم فى اعلى درجة المقام المعلوم . و خدمات شايسته اين سيد اجل باعث مزيد و فخر اين ملت و دولت است بر تمام ملل و دول . على اى حال ، به نحو اجمال نسب اين بزرگوار از قراريست كه خود مرحوم سيد در اول كتاب « مطالع الانوار » (2) كه مشتمل بر پنج جلد است و تمام آن مشحون و مدوّن از فقه آل رسول صلى الله عليه و آله است نوشته اند ، خوب است بعباراتها نقل كرده در اين اوراق بنويسم : بعد الحمد على آلاء اللّه وافضاله ، والصلاة على مفخر اهل ارضه وسمائه ، محمد سيد رسله

.


1- .كذا ، چون عبارات را عربى آورده ، بهتر است گفته شود : الامام .
2- .علامه تهرانى در ذريعه 21/142 _ 143 ش 4333 مى گويد : مطالع الانوار المقتبسة من آثار الائمة الاطهار ، وهو فى شرح شرايع الاسلام ، للسيد الحجة الحاج سيد محمد باقر بن محمد تقى الموسوى الشفتى الجيلانى الاصفهانى ، المتوفى سنة 1260 يوم الاحد ثانى ربيع الاول كما ذكره تلميذه فى الروضات . خرج منه الى آخر صلاة الاموات فى خمس مجلدات . وعلى نسخة الاصل منه تقريظ استاده الشيخ الاكبر كاشف الغطاء بخطه . . سپس به توصيف مجلدات آن پرداخته است .

ص: 189

در مدفن امامزاده حمزه عليه السلام است

وآله واصحابه ، يقول المستغرق فى بحار الجرائم والمعاصى والمنهمك فى بوادى اللواعب والملاهى ، المعتصم بحبال تفضل سيده البارى ، المتشبث باذيال ترحّم ربه الباقى محمد باقر بن محمد تقى بن محمد زكى بن محمد تقى بن شاه قاسم بن سيد اشرف بن شاه قاسم بن شاه بن امير بن هاشم بن السلطان السيد على قاضى بن سيد على بن السيد محمد بن السيد على بن السيد محمد بن السيد موسى بن السيد جعفر بن السيد اسماعيل بن السيد احمد بن السيد محمد بن سيد ابوالقاسم بن سيد حمزة بن سيدى ومولاى وسندى ومقتداى موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه وعليهم اكمل التسليمات والتحائف . و صاحب كتاب « عمدة الطالب » 1 آورده : كه جماعت كوكبيه دعوى فرزندى حمزة بن موسى عليه السلام را مى كنند اما ايشان را حظّى از آن نيست ، و هم الكذابون . وگويند : در نيشابور هم قومى هستند كه زعم ايشان آن است كه از اولاد امامزاده حمزه اند .

در مدفن امامزاده حمزه عليه السلام استاما در مدفن امامزاده حمزه در كتب انساب به طريق اختلاف ديده شده است : اسكندر بيك منشى در جلد اول « تاريخ عالم آرا » در ذيل نسب صفويه _ انار اللّه براهينهم

.

ص: 190

_ ذكر نموده كه : نسب اين سلسه جليله به حضرت حمزة بن موسى منتهى مى شود ، و مدفن آن امامزاده در قريه اى از قراى شيراز است و سلاطين صفويه براى وى بقعه اى عاليه بنا نموده اند و موقوفات زياد قرار داده اند . و در ترشيز هم جمعى اعتقاد كرده اند مقبره ايست از حضرت امامزاده حمزه . و آنچه مشهور و معروف است و جمعى از اهل طهران كه با فضل و اطلاعند بر اين نهج معتقدند و جز اين عقيده ندارند حضرت عبدالعظيم به زيارت امامزاده حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام مشرف شد ، و فقره زيارت « يا نور المشرق المضى ء الانور و يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » آن بزرگوار است بدون واسطه . و اگر سندى از داعى عجالةً بخواهند در كتاب « تحفة الزائر » كه مرحوم مجلسى طاب ثراه فرموده است : قبر شريف امامزاده حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامنزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ظاهراً همان باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت او مى كرده است آن مرقد منور را هم بايد زيارت كرد . بلى از كتاب « منتقلة الطالبيه » (1) از واردين رى ابوالقاسم حمزه اطروش است كه نسب را به عبداللّه باهر فرزند على بن الحسين عليهماالسلام مى رساند بدين گونه : ابوالقاسم حمزة الاطروش بن عبداللّه بن حسين (2) بن اسماعيل بن محمد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على زين العابدين ، عقبه على وعبداللّه والحسين . ومرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » فرمود كه : رى مدفن سيد حمزه موسوى و سيد عبداللّه ابيض وامامزاده لازم التعظيم سيد عبدالعظيم است . و ظاهر اين عبارت دلالت مى كند كه واسطه اى در ميان نيست .

.


1- .منتقلة الطالبية : 161 _ 162 .
2- .در منتقله چاپى : حسين البنفسج . و در پانوشت مى گويد : الوارد فى تهذيب الانساب للعبيدلى ولباب الانساب لابن فندق أن البنفسج هو احمد بن الحسين بن اسماعيل . صرح فى الاخير انه لا عقب له بالاتفاق .

ص: 191

و جمعى گمان كرده اند كه اين بزرگوار حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام است ، و در احوال وى نوشته اند : به خراسان رفت . و در كتاب « انساب صحيح » كه موجود نزد داعى است نسل حمزة بن موسى عليه السلام را از دو پسر دانسته است : حمزه و قاسم ، و گفته است : حمزه را پسرى است على حده موسوم به على و در باب اصطخر در خارج شيراز مدفون است اما نسل ندارد ، و نسل حمزة بن حمزه اندك است و او را اعرابى مى خوانند . و بر همين طريق است صاحب كتاب « عمدة الطالب » (1) ، و عبارت اوست : اما على بن حمزة بن موسى عليه السلام مضى دارجاً وقبره بشير ، از خارج باب اصطخر ، وله مشهد يزار . و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » است : از امامزاده حمزه غير از على و قاسم عقبى نماند . از اين قرار منافى است به اينكه پسرى حمزه نام داشته باشد يا آنكه بگوئيم از ايشان احفاد و نتايج نماند . و على النقد خاطر ندارم اولاد و اعقاب حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام را . بلى در كتب رجال حمزه نام از اولاد ائمه انام بواسطه و فاصله بسيارند كه يكى حمزة بن عبيداللّه بن حسين بن على بن حسين [ بن ] على بن أبى طالب ( ع ) است و در زمان حضرت صادق عليه السلام بوده است . و ديگرى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن أبى طالب عليه السلام است . و بعضى گفته اند : حمزة بن قاسم نسب را به عباس بن ابى طالب مى رساند . و شهيد ثانى اين طريق را صواب نمى داند . و نجاشى گفته است (2) : حمزة بن قاسم صاحب تصانيف است از آن جمله كتاب

.


1- .عمدة الطالب : 228 .
2- .رجال النجاشى : 140 ش 364 . نجاشى علاوه بر مطالب مذكور از او با عظمت ياد كرده و مى گويد : ثقة ، جليل القدر ، من أصحابنا ، كثير الحديث .

ص: 192

در نسب سلاطين صفويه است

« توحيد » ، و كتاب « زيارات و مناسك » ، و كتاب « رد بر محمد بن جعفر اسدى » (1) . خلاصه آنچه ذكر كرديم از انتهاى نسب و سلسله سلاطين و سادات صفويه به امامزاده حمزه كه مدفون در رى است صدق و صواب است ، و آنچه حال تحرير مى شود مؤيّد مقصود است ؛ از آنكه سابقاً عرض كردم : از فرزندان امامزاده حمزه على و قاسم عقب داشتند ، و ملوك صفويه نسبت را به قاسم مى رسانند .

در نسب سلاطين صفويه استخوب است براى ميمنت ، انساب كريمه ايشان را از جد امجد ايشان شيخ صفى الدين اسحاق اردبيلى نقل نمائيم : وهو شيخ صفى الدين اسحاق بن شيخ امين الدين جبرئيل بن شيخ صالح بن سيد قطب (2) الدين ابو سعيد صلاح الدين رشيد بن سيد محمد الحافظ بن سيد عوض الخواص بن سيد فيروز شاه بن زرين كلاه بن سيد شرف الدين شاه بن سيد محمد بن سيد حسن بن سيد محمد بن سيد ابراهيم بن سيد جعفر بن سيد محمد بن ابو اسماعيل بن محمد بن احمد بن الاعرابى بن ابو محمد قاسم بن ابوالقاسم حمزة بن الامام موسى الكاظم عليه السلام . و از طرف مادر شاه عباس رضوان مكان نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از فرزندش حسين اصغر مى رساند كه جدّ حضرت قاضى صابر وَنكى است چنانكه در نسب وى ذكر مى شود . پس شاه عباس پسر فخر النساء سكينه است كه وى دختر مير عبداللّه خان بن سلطان

.


1- .در ذريعه 10/223 ش 657 از اين رساله نام برده و مى گويد : الرد على محمد بن جعفر الاسدى ، للشريف ابى يعلى حمزة بن القاسم بن على بن حمزة بن الحسن بن عبيداللّه بن عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام . ذكره النجاشى .
2- .در چاپ سنگى : قصب .

ص: 193

محمود خان بن سيد عبدالكريم خان بن سيد عبداللّه خان بن سيد محمد بن خان (1) بن سيد مرتضى خان بن سيد عليخان كمال الدين والى سارى بن سيد قوام الدين بن (2) المشهور بمير بزرگ بن سيد صادق بن سيد عبداللّه بن سيد محمد بن سيد ابوالقاسم بن سيد على بن سيد مرعش بن سيد عبداللّه بن سيد محمد اكبر بن سيد حسن بن سيد حسين اصغر بن سيد سجاد امام زين العابدين عليه السلام مى باشند . و سلاطين صفويه دويست و پنجاه سال سلطنت كردند و دوازده نفر بودند : اول ايشان مرحوم شاه اسمعيل صفوى ماضى ، در سنه نهصد و پنج يا شش از هجرت گذشته بر سرير سلطنت نشست به تاريخ « مذهنبا حق » (3) در نيمه محرم الحرام ، و آخر ايشان شاه سلطان حسين صفوى است و شاه عباس ثالث . پس از محمود افغان مير ويس و جسارت افغانيان در ايران دولت افشاريه هيجده سال و كسرى ممتد شد . بعد سلطنت نادرشاه منحدر گرديد در سال يكهزار و يكصد و چهل و يك . و داعى عرض مى كند : رحمت مكان شاه طهماسب صفوى در دار السلطنه قزوين مقرّ سلطنت داشت و گاهى به رى مى آمد براى زيارت جدّ بزرگوارش حضرت امامزاده حمزه ، و چون طهران و مهران كه دو قريه در دامنه شمالى كوه شميران شكارگاه خوشى بود ؛ لهذا اوقات مديده در آن رحل اقامت مى انداخت . پس به امر و حكم ايشان حصار و باروى طهران به نحوى كه مجملاً اشاره كرديم بنا شد . به عبارت اخرى : بناى اين شهر توان گفت از بركات زيارات حضرت امامزاده حمزه شده است ؛ از آنكه مقصود اصلى شاه طهماسب صفوى زيارت اين بزرگوار بود ، و سايرين

.


1- .كذا ، شايد « سيد محمد خان » صحيح باشد .
2- .ظاهراً « بن » زائده است .
3- .در چاپ سنگى : الحق . الف و لام سى و يك سال بر تاريخ فوق مى افزايد .

ص: 194

زيارتنامه حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام

از سادات و ملوك صفويه بر اين طريق مشى كردند ، و نمى توان گفت : با وجود علماء و محدثين و اهل نسبى كه در زمان ايشان بودند حالت اين مزار كثير الانوار مشتبه باشد . و يكى از علماء آن زمان قاضى نور اللّه شوشترى (1) است كه خبر مى دهد از نسب آن سيد جليل . و احتراماتى كه حضرت عبدالعظيم بر اين مزار شريف مى فرمود . همانا بر صحت مراد دلالت مى نمايد ؛ از آنكه جلالت قدر امامزاده حمزه اجلّ از اعقاب و احفاد وى بوده است . و البته كسى كه بدون فاصله منتسب است به امام عليه السلام با قدس و زهد فطرى از طبقات لاحقين محترم تر است ، و اين زيارت نامه هم كه خوانده مى شود از قدماء علماء است كه مى خوانند : « يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » دلالت مى كند مراد از ولد فرزندان بلا واسطه اند ؛ و نبايد معارض مدّعى به داعىِ دليلى جز بعضى اقوال مورخين بوده باشد .

زيارتنامه حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام مجاور حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز آنجائى كه دعاگوى با لسان شكسته دو زيارت مختصر و مبسوط خدمت حضرت عبدالعظيم هديه نمود مناسب دانست براى يادآورى اين بنده گناه كرده زائرين حضرت امامزاده حمزه اين زيارت نامه موجزه را هم بخوانند شايد اين عاصى را بهره اى حاصل آيد : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ وَتَحيّاتُهُ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكَ يا سَيّدى وَمَولايَ وَعَلى أجدادِكَ الهادينَ وَآبائِكَ المُهْتَدينَ بِعَدَدِ ما فِى عِلْمِهِ مِنْ بَدْوِ خَلْقِهِ وَعَوْدِهِ إلَيْهِ .

.


1- .درباره شرح حال و آثار قاضى نور اللّه شوشترى كتابى مستقل تدوين شده به نام : فيض الاله فى ترجمة القاضى نور اللّه تأليف جلال الدين حسينى كه توسط شركت سهامى چاپ كتاب به طبع رسيده است .

ص: 195

السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ السّاداتِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ مَنْ فازَ بالسَّعاداتِ . ثُمَّ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ مِمَّنْ زارَ مَشْهَدَكَ وَاسْتَجارَ بِمَرْقَدِكَ وَمَنْ قَدِمَ دارَكَ وَلَزِمَ جوارَكَ . فَطُوبى للزّائِرِ وَالمَزُورِ وَمَنْ تَوَسَّلَ بِهِما لِدَفْعِ كُلِّ مَحْذُورٍ . وَأشْهَدُ أنَّ زائِرَكَ أقامَ عِنْدَكَ حَتّى لَحِقَ بِكَ وَأشْهَدُ أنَّكَ عِنْدَ جَدِّكَ وَبابِكَ . وَأشْهَدُ أنَّ اللّهَ عَظَّمَ بِكَ شَعائِرَ دينِهِ بَعْدَ مُضىّ قُرونٍ وَسِنينِه (1) . السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها المَولىَ الكَريم وَعَلى زائِركَ وَمُجاوِرِكَ السَّيِّد عَبْدالعَظيمِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ النّاصِحُ العالِمُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا أبا القاسِمِ يا حَمْزَةَ بنَ موسى الكاظِمِ . فاسْتَشْفِعْ لى عِنْدَ أبيكَ خَلاصاً وَمِنَ البَلايا وَالشُّرورِ مَناصاً حتّى يَسْتَشْفِعَ عِنْدَ رَبِّهِ وَيَسْتَغْفِرَ لِعَبْدِهِ المُقِرِّ بِالرِّقِ عَنْ ذَنْبِهِ . وَأشْهَدُ أنَّ مَشْهَدَكَ خَيْرُ المَشاهِدِ وَانّى مُسْتَجيرٌ بِبابِكَ وَقاعِدٌ ، فَلا تَرُدَّنى _ يا مَولاىَ ! _ خائباً . فاجعَلْ _ يا سيّدى ! _ تَوَسُّلى صائِباً . وَتوَسَّلْ بأبيكَ المَقْتُولِ المَسْمُومِ لِقَضاءِ حاجَتى وَمُهِمّىَ المَكْتُوم . وَاُقسِمُ باللّهِ عَلَيْكَ وَبِحَقِّ آبائِكَ وَأجدادِكَ أنْ تَسْمَعَ دَعْوَتى وَتَسْتَشْفِعَ لِقَضاءِ حاجَتى . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَآلِهِ الَّذينَ هُمْ شُفَعائى وَسادَتى وَأئِمَّتى وَقادَتى وَأَرْجُو بِهِمُ النَّجاةَ وَأتَبَرَّءُ مِنْ أعدائِهِمْ فى كُلِّ الحالاتِ . وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.


1- .كذا ، صحيح آن « سنين » يا « سِنيه » مى باشد .

ص: 196

. .

ص: 197

روح و ريحان نوزدهم

اشاره

التاسع عشر

.

ص: 198

. .

ص: 199

در احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض است

در احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض استدر احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض است كه نزديك به مزار حضرت امامزاده لازم التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون است . اما نسب شريف وى آنچه در كتب انساب صحيحه ديده شده است : عبداللّه ابيض بن عباس بن محمد بن عبداللّه شهيد بن حسن ، بن افطس ، بن على ، بن على ، بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . بر اين قاعده پنج پشت نسب كريمه امامزاده عبداللّه منتهى مى شود به حضرت امام زين العابدين عليه السلام . نَسَبٌ تَضاءلت (1) المناسِبُ دونَهوالبدرُ مِن فَجره (2) فى بَهْجةٍ وضِياء (3) و بعضى از عوام اشتباه كرده اند و عباس بن محمد پدر بزرگوارش را عباس بن على يافته اند ، همانا شبهه اسمى است و بر خطاء رفته اند ، و جماعتى از اهل تواريخ و ارباب سير احوال وى را شرح داده اند در ذيل كسانى كه در رى مدفونند . و محقّقاً حضرت عبدالعظيم و حضرت عبداللّه ابيض وكسائى را از مدفونين رى شمرده اند .

.


1- .در چاپ سنگى : تضالت .
2- .در فيض الاله : فخره .
3- .فيض الاله : 113 ، در غنية النزوع : 18 وبحار الانوار 104/61 مصرع دوم بدين صورت نقل شده : فضياؤه لصباحه فى فجره .

ص: 200

پدر امامزاده عبداللّه وجدّ اول وى

و مرحوم قاضى نور اللّه اين بزرگوار را در كتاب « مجالس المؤمنين » ياد كرده است . و بخارى نسابه گفته است : در رى مزار كثير الأنوار أبو عبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض است كه در سال سيصد و نوزده به رحمت ايزدى پيوست 1 . و پسرى نيز از حسين بن عبداللّه ابيض در كتب انساب مذكور است موسوم به عبداللّه .

پدر امامزاده عبداللّه وجدّ اول وىو سيد شريف احمد نسابه در كتاب « عمدة الطالب » (1) نيز از احوال عبداللّه ابيض خبرداده است كه بعضى از مقالات وى را ترجمه فارسى نموده عرض كردم : و بنو الأبيض در يمن بسيارند كه منسوب [ به ] عبداللّه ابيض اند . و خود عبداللّه و فرزندش حسين و نواده اش عبداللّه عالم و فاضل و محدث و شاعر خوش بيان و شيرين زبان بوده اند . اما پدر امامزاده عبداللّه ابيض عباس بن محمّد است ، مادرش ام ولد بود ، و زياده از اين احوالش را نظر ندارم . اما محمّد بن عبداللّه شهيد جد اول امامزاده عبداللّه ، كنيه اش ابو جعفر است .

.


1- .عمدة الطالب : 349 .

ص: 201

طريقه قتل محمد بن عبداللّه

جدّ دوّم امامزاده عبداللّه

[ طريقه قتل محمد بن عبداللّه ]و به روايت ابوالفرج اصفهانى (1) مادرش زينب ، دختر موسى بن عمر بن على بن حسين بن على بن أبى طالب عليه السلام است ، و محمّد در نزد معتصم در ايام وليعهدى وى كمال قرب و منزلت داشت چنانكه معتصم در نزد مأمون يك روزى حاضر بود . عمودى از آهن در نهايت سنگينى و وزن در دست او بود ، هشت مرتبه انداخت و گرفت . پس عمود را به جانب على بن عباس انداخت . او (2) نيز مانند معتصم هشت مرتبه انداخت و گرفت . پس على بن عباس به أبا جعفر محمّد بن عبداللّه گفت : شما را از اين هنر بهره اى هست ؟ پس عمود را گرفته شانزده مرتبه انداخت و گرفت . معتصم از شدت تغيّر سرخ شد ، چون يكى از ولايات را به عنوان ايالت و حكومت به وى داده بود گفت : چرا به مأموريت خود نمى روى ؟ البته به زودى روانه شو ، چون تو را دوست مى دارم شربتى لذيذ براى تو ارسال خواهم داشت او را بنوش . پس شربت مسمومى فرستاد و وى بخورد و بمرد و به رحمت ايزدى پيوست (3) .

جدّ دوّم امامزاده عبداللّهاما عبداللّه شهيد كه جد دوم امامزاده عبداللّه است به روايت « عمدة الطالب » يكى از ائمه زيديّه است . و عجب است از اين نسبت كه به وى داده اند ؛ از آنكه زيديه را خروج به سيف از اصول مذهب است ، و وى خروج نكرد ، وليكن با حسين بن على عابد شهيد فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيز وصيت به وى كرد زمان رحلتش .

.


1- .در مقاتل الطالبيين : 381 .
2- .در چاپ سنگى : و .
3- .مقاتل الطالبيين : 381 .

ص: 202

پس از شهادت شهداء فخ در مدينه توطّن جسته هارون الرشيد خواست از بزرگان علويين بداند كسى هست . از فضل بن يحيى جويا شد ، گفت : در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند . پس حكم كرد وى را حاضر كردند و گفت : تا كى مردم را در اطراف خود جمع مى نمائى و به مذهب زيديه دعوت مى كنى ؟ فرمود : قسم به خدا ! من از اين طايفه نيستم و الفتى با آنها ندارم ، مرد منزوى و منعزل هستم . دست خود را به خون من آلوده مكن . هارون گفت : مى دانم در قول خود صادقى . پس وى را در خانه اى حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى اينكه كبوتر بازى كند . عبداللّه هر قدر تمنا كرد از مجلس او را بيرون آورد مفيد نشد . آن گاه نوشته اى به هارون نوشت كه تماماً فحش و دشنام به هارون بود . به يكى از ندماء هارون داده بى خبر از مضمون آن نوشته را رسانيد . چون هارون بخواند به جعفر برمكى داد و گفت : بخوان و او را از حبس برآور و توسعه اى به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است . پس به روايت « عمدة الطالب » (1) هارون گفت : اللهمّ أكفّه (2) على يد ولى من أوليائى ، وأوليائك . پس جعفر برمكى در روز نوروز آن سيد جليل را خواست و به دست خود گردن او را زد و در ميان ظرفى گذارد و سرپوشى بر آن نهاد ، با هداياى روز نوروز براى هارون فرستاد . هارون بى خبر سرپوش را برداشته سر بريده عبداللّه را ديد . اعضاى وى به لرزه آمد .

.


1- .عمدة الطالب : 348 .
2- .در عمده : اكفنيه .

ص: 203

جدّ سوّم امامزاده عبداللّه

چون جعفر حاضر شد گفت : چرا چنين كردى ؟ ! گفت : به واسطه خلاف ادب و دشنامى كه داد . پس حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند . از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت : برو و جعفر را به قتل برسان . جعفر سؤال كرد : چرا ؟ ! گفت : به واسطه قتل عبداللّه . پس نسل برامكه منقطع شد .

جدّ سوّم امامزاده عبداللّه عليه السلاماما جدّ سوم امامزاده عبداللّه حسن افطس است (1) . وقتى كه پدرش على بن على بن الحسين وفات كرد وى در رحم مادرش بود ، و مادرش كنيزكى سنديه بود . چون به حدّ بلوغ رسيد محمّد بن عبداللّه محض صاحب نفس زكيّه خروج كرد . رايت زرد محمّد را حسن افطس افراشت ؛ از آنكه بلند بالا بود او را رمح آل ابى طالب مى گفتند . وقتى كه محمّد بن عبداللّه نزديك مدينه شهيد شد حسن فرار كرد . زمان ملاقات حضرت صادق عليه السلام با منصور دوانيقى فرمودند : اگر مى خواهى خدمتى به رسول خدا كرده باشى حسن افطس را اذيت مكن و از گناهش بگذر . پس از وى عفو كرد . و بعضى از اهل حديث آن را از اشرار بنى فاطمه خوانده اند و مى گويند : به حضرت صادق عليه السلام بى ادبى كرد (2) و حضرت صادق عليه السلام در مرض موت وصيت فرمود هشتاد دينار به حسن افطس بدهند . سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد : حسن افطس قصد قتل شما داشته است و شما انعام مى فرمائيد ؟ !

.


1- .عمدة الطالب : 339 المقصد السادس .
2- .بنگريد به : عمدة الطالب : 339 .

ص: 204

جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض

فرمودند : خداوند فرموده است : « وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ » (1) . و بنو الاَفْطَس و بنو الاَفَاطِس در عرب و عجم مشهورند ، و ابو جعفر نسّابه صاحب « مبسوطه » قطعه اى گفته است كه مطلعش اين است : اَفْطَسِيُّونَ أنتمْ اُسْكُتُوا لا تَكلموا (2) و صاحب « تاريخ عالم آرا » گفته است : سادات افطس در عراق و عرب بسيارند . سيّد تاج الدين بن ابو الفضل كه در عهد سلطان عادل باذل سلطان محمد خدابنده _ انارَ اللّه برهانَه _ بود و باعث بر تشيّع سلطان شد از سادات افطسى است . عاقبت خواجه رشيد طبيب كه وزير سلطان بود به سبب تعصب دين و عداوت ذاتى تحريك كرده او را با دو پسرش شهيد كردند . پس سلطان برآشفت و كمال غضب كرد و حكم نمود قاتلين وى را بر الاغها سوار كردند و در بازار بغداد گردانيدند ، و هر قدر شفعاء توسط كردند قبول نشد و كشته شدند . بعد از آن نوشته است : از سادات اَفاطِس عبداللّه ابيض ، و يحيى بن ابى طالب مداينى ، و نقيب النقباء قطب الدين محمد شيرازى ، و سادات ديگر در بلاد عرب و عجم بسيارند . علماء نسب به تفصيل حالشان را ذكر كرده اند . و اَفْطَس كسى را گويند كه دماغش پهن باشد .

جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيضو جدّ چهارم امامزاده عبداللّه اَبْيَض على بن على بن الحسين است مكنّى به ابى الحسن . مادرش ام ولد است ، و از سن وى سى و هشت سال گذشت ، و در ينبع رحلت كرد .

.


1- .بقره : 27 .
2- .عمدة الطالب : 339 .

ص: 205

اعقاب امام زين العابدين عليه السلام

[ اعقاب امام زين العابدين عليه السلام ]پس مخفى نماند كه اعقاب امام زين العابدين عليه السلام از شش نفر است : حضرت باقر عليه السلام ، وعبداللّه باهر ، و زيد شهيد ، و عمر اشرف ، و حسين اصغر ، و على اصغر . وحسين اصغر جدّ شريف قاضى صابر است كه در قريه ونك نزديك طهران مدفون است كه بعد از اين ذكر خواهد شد . و على اصغر جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض مدفون در رى است . و براى امتياز هر يك از عبادله كه اولاد ائمه بودند به لقبى معروف شدند تا شناخته شوند چنانكه پدر حضرت عبدالعظيم را عبداللّه قافه ناميدند براى آنكه حاكم در محل قافه بوده ، و عبداللّه محض فرزند حسن مثنى را محض خواندند براى اينكه از طرفين نسب خالص داشته مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام و پدرش حسن بن حسن بن على عليه السلام است ، وى را عبداللّه افطس ناميدند از قراريست كه مذكور شد . و عبداللّه جد امامزاده جليل خود شهيد خواندند را (1) واضح است ، و اين بزرگوار را ابيض خواندند براى سفيدى بدن و رخسارش بوده است . چنانكه عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام را اطرف خواندند براى آنكه يك طرف نسب وى شرف داشت ، و عمر بن على بن الحسين عليهماالسلام [ را ] اشرف خواندند براى آنكه از طرفين شرافت داشته ، و نسب را به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله هم مى رساند از جهت مادر وليكن عمر بن على عليه السلام چنين نبوده است . براى رفع شبهه عرض مى كنم كه : در « تذكرة الخواص » از زبير بن بكار نقل كرده : كان للعباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام ولد اسمه عبداللّه كان من العلماء (2) يعنى : حضرت عباس پسرى داشت كه اسمش عبداللّه و از علماء بود .

.


1- .عبارت به همين گونه است !
2- .العدد القوية : 243 ش 23 ، در بحار الانوار 42/75 ح 2 به جاى عبداللّه ، عبيداللّه مذكور است .

ص: 206

و شيخ طوسى در كتاب « غيبت » (1) فرمود كه : عبداللّه بن عباس بن على بن أبى طالب عليه السلام معروف به علوى است و علماء رجال او را توثيق كرده اند ، و هم چنين پسر ديگر حضرت عباس عبيداللّه است ، و از اولاد اوست عبيداللّه بن على بن ابراهيم بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن اميرالمؤمنين ، وكان عالماً فاضلاً جواداً طاف الدنيا وجمع كتباً تسمى « الجعفرية » فيها فقه اهل البيت عليهم السلام ، قدم بغداد وأقام بها وحدث ثم سافر الى مصر فتوفى بها سنة اثنى عشر وثلاثمائة . ومن نسل العباس بن على العباس بن حسن بن عبيداللّه بن . . (2) . ذكره الخطيب فى « تاريخ بغداد » (3) فقال : قدم إليه في أيام الرشيد وصحبه وكان يكرمه ثم صحبه المأمون بعده ، وكان فاضلاً شاعراً فصيحاً ، وزعم العلوية أنه أشعر ولد أبى طالب (4) . و شيخ مفيد در « ارشاد » (5) فرموده است : عبداللّه بن على بن حسين عليهماالسلامبرادر حضرت باقر عليه السلام است و متولّى صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و صدقات اميرالمؤمنين عليه السلام بود ، وكان فاضلاً فقيهاً ، روى عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله اخباراً كثيرةً وحدّث الناس عنه وحملوا عنه الآثار . و ايضاً فرموده است : عبداللّه بن محمّد بن على بن الحسين عليهماالسلام اخو جعفر بن محمد عليه السلام من ام واحدة ، كان يشار اليه بالفضل والصلاح ، روى أنه دخل على بعض الاموية فأراد قتله ، فقال له عبداللّه : لا تقتلنى فأكون (6) على اللّه عوناً . . يريد بذلك أنه ممّن يشفع الى اللّه فيشفعه ، فقال له الاموى : لست هناك (7) فسقاه السمّ [ فقتله ] (8) .

.


1- .در غيبت شيخ طوسى اين مطلب يافت نشد .
2- .كلمه اى يا عبارتى در متن منقول نيامده است .
3- .در چاپ سنگى : البغداد .
4- .بحار الانوار 42/75 ح 2 به نقل از تذكرة الخواص ابن جوزى .
5- .الارشاد 2/169 ، وسائل الشيعة 30/412 ، بحار الانوار 46/166 ح 10 .
6- .در چاپ سنگى : اياك .
7- .در چاپ سنگى : هناه .
8- .الارشاد 2/176 _ 177 .

ص: 207

زيارت نامه امامزاده عبداللّه ابيض

پس از اين دو حديث معلوم است كه حضرت سيد سجاد و حضرت باقر عليهماالسلام دو فرزند عبداللّه نام داشته اند و هر دو با فضل بوده اند . پس عبداللّه فرزند حضرت باقر عليه السلام با مادر حضرت صادق عليه السلام يكى بوده است . خلاصه ، بعد از شرح اجمالى آباء واجداد حضرت امامزاده عبداللّه ابيض وتذييل به بعضى عبادله ديگر براى اطلاع خوانندگان مستدعى است زمان عبور عابرين به مزار شريف آن بزرگوار خودشان را از اين فيض عظيم بى نصيب نفرمايند كه استمداد از ميامن مزار اولاد ائمه طاهرين باعث اجر و ثواب است ، بلكه تكميل زيارت حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه به زيارت اين بزرگوار است . و مزار شريف وى خود حاكى است بر علوّ منزلتش ، و چه بسيار كسانى كه از اين مزار سالها گذشته اند و فاتحه هديه نكرده اند ، و گويا نمى دانند جمعى از اخيار مردگان در آن مكان مدفون مى باشند و توقع فاتحه و سلامى دارند ،و چون بر حسب حال خويش هر كسى كه بدين كيش است خدمت آقايان و آقازادگان خود اظهار ارادتى مى نمايد كه يك قسم از آن نقل و تحرير مناقب ايشان است كه شايد بعد از وى بماند و تذكره اى از او شود .

[ زيارت نامه امامزاده عبداللّه ابيض ]و داعى عاصى از آنكه در زيارت حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه زيارت نامه اى عرض كرده خوب است براى اين بزرگوار هم كه سيد احفاد حضرت سيد سجاد عليه السلام است زيارت نامه اى عرض كنم ،و استدعا نمايم از زايرين كه اين زيارت نامه مختصر را هم در اين مزار بخوانند و يادى از اين عبد قاصر عاثر نمايند : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم السَّلامُ عَليْكَ مِنَ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ أميرِالمُؤمِنينَ وَلىّ اللّهِ .

.

ص: 208

السَّلامُ عليك من فاطمةَ الزهراء حبيبةِ اللّه . السَّلامُ عليك من الحسن الزكىّ الممتحن فى بلاد اللّه . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ الحُسَينِ الذَّبيح الدّليل عَلى ذاتِ اللّه . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ جَدِّكَ المُخْلِص فى طاعَةِ اللّهِ . ثُمَّ الصَّلاةُ والسَّلامُ مِنْ أبْنائِهِ المَعْصُومينَ ، عَلَيْكَ وَعَلى أجْدادِكَ وَآبائِكَ المُقَتَفِينْ بِآثارِهِمْ كَما كُنْتَ مُقْتَفِياً بِهِمْ . وَأشْهَدُ أنَّكَ ابنُ الامامِ وَالمَدْفُونُ في هذا المَقامِ وَالمُحَدِّثُ العَلاّمُ والسَّيِّدُ الصَّمْصامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدُ عَبْدَ اللّهِ الأبيَضِ . فَجَزاكَ اللّهُ فِى الجَنَّةِ خَيْرَ جَزاءٍ وَعوضٍ ، فَعَبَدْتَ اللّهَ يا عَبْدَ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ وَألْحَقَكَ اللّهُ بآبائِكَ المُوقِنينَ . وَإنّى _ يا سيّدى ! _ لَجِئتُ بِكَ وَرَجَوْتُ مِنْكَ وَمِنْ مُصاحِبيكَ وَمُجاوِريكَ أنْ تَسألُوا اللّهَ مَغْفِرَتى وَاِجابَةِ دَعْوَتى وَقَبُولَ زيارَتى . وأشْهَدُ أنَّكَ _ يا مَوْلاىَ يا عَبْدَ اللّهِ بْنِ عَبّاسِ بنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنَ بنَ عليّ بْنِ عليّ بْنِ الحُسَيْن (ع) _ شَفيعى وَ وَسيلَتى في دُنْيايَ وَآخِرَتى ، وَأنَّ هذِهِ التُّربَةَ نَعيمى وَهذِهِ الرَّوْضَةَ جَنَّتى . فَلا تَرُدَّني مِنْ رِحابِكَ ، وَلا تَطْرُدني عَنْ جَنابِكَ ، واقْبَلْ مَعْذِرَتى ، وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَركاتُهُ .

.

ص: 209

روح و ريحان بيستم

اشاره

العشرين

.

ص: 210

. .

ص: 211

در احوال سيد شريف نسابه امامزاده قاضى صابر

در احوال سيد شريف نسابه امامزاده قاضى صابردر احوال سيد شريف نسابه حضرت امامزاده قاضى صابر وَنَكى است : مخفى نماناد : سابقاً به مدد توفيق رساله موسوم به « شجره صابريه » در احوال اين امامزاده جليل كه مدفون در قريه ونك است از قراى طهران به طريق بسط عرض كردم ، و بحمد اللّه تعالى مطبوع اهل علم و فضل و خبر گرديد . در اين اوراق لازم بود اشاره اجمالى شود تا عموم سكنه طهران واهالى قراى آن سيّما شميران (1) آگاه شوند . اكنون زحمت مى دهم كه ياقوت حموى در كتاب « معجم البلدان » (2) گفته است : وَنَك به فتح واو و سكون نون وكاف ، قرية من قرى الرى . از اين عبارت معلوم مى شود كه در آن زمان وَنْك به سكون نون معروف بوده است و اكنون به فتح كاف اشتهار دارد (3) .

.


1- .دكتر منوچهر ستوده درباره شميران كتابى مفصل در دو جلد نگاشته بنام « جغرافياى تاريخى شميران » كه توسط پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى در سال 1374 ش بچاپ رسيده است .
2- .معجم البلدان 5/385 .
3- .مرحوم ميرجلال الدين حسينى ارموى در تعليقات نقض 2/1128 سكون نون را از معجم البلدان نقل كرده و آن را اشتباه مى داند به جهت تصريح سمعانى كه از علماى سده ششم هجرى است . وى مى گويد : الونكى بفتح الواو والنون وفى آخرها كاف . هذه النسبة إلى ونك وهى احدى قرى الرى . اجتزت بها فى خروجى الى القصر الخارج منها السيد أبو الفتح نصر بن مهدى . . در خود كتاب النقض نيز در دو مورد بجاى ونك واژه « ونچ » آمده است كه احتمالاً همان قريه است . بنگريد به : تعليقات نقض 1/263 _ 264 ، نقل از جغرافياى تاريخى شميران 2/862 _ 863 ، همچنين : انساب سمعانى 5/616 .

ص: 212

و همين عبارت را صاحب كتاب « نهاية الأنساب والأعقاب » نقل كرده است ، و گويا از بركات اين امامزاده جليل است اين قريه و دهكده تاكنون به اين باقيمانده است به همان اسم ؛ از آنكه غالب از دهات اطراف رى به واسطه خرابى و تشتّت سكنه آن اسم اول وى تغيير كرده ، و اين سنوات به اسم ديگر معروف است مثل دوربست كه حال درشت مى نامند ، و اين قريه بالاى قريه يوسف آباد است ، و عمارت جديده اى هم بر حسب حكم نافذ جناب جلالت مآب اجل اكرم افخم آقاى مستوفى الممالك ميرزا يوسف دام اجلاله بر آن بنا شده است . و اين مزارى است كه در اين اوقات ملجأ اهل تقوى و منظور نظر زمره اصفيا مى باشد ، و اين نور الهى اگر چه نسب و قدرش پنهان بود وليكن آثار مزار شريفش در اين مدت متمادى منهدم نشد . حال از حسن كفايت و خلوص نيت حسنه جناب معظم خانقاه اهل صفا و مطاف جماعتى از علماء و اهالى اين ولا گرديده ، و جناب مستطاب علاّم فهام قدوة الفقهاء العظام سيد المجتهدين آقا سيد محمد صادق طباطبائى _ متّع اللّه الأنام بلقائه وبقائه _ شرحى از صحّت نسب آن بزرگوار نوشته اند . پس بدان نسب حضرت امامزاده قاضى صابر بدين گونه است : ابو القاسم على بن محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عيسى بن على بن حسين الأصغر بن على بن حسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بعد از بيان اين اجداد و آباء كرام عظام آن سيّد شريف والامقام خوانندگان بدانند كه اين بزرگوار سيد حسيني است و نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به توسط حسين اصغر مى رساند كه بلافاصله فرزند آن بزرگوار است .

.

ص: 213

و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » مسطور است كه : حسين اصغر بن على بن الحسين عليه السلام مادرش موسومه به ساعده و ام ولد بود ، و حسين اصغر مرد صالح فاضل بود و كنيه اش ابو عبداللّه است ، و در سال يكصد و پنجاه و هفت در مدينه وفات يافت . و از او چند پسر بماند : عبداللّه اعرج ، و عبداللّه ، و على ، و أبو محمد ، و سليمان . و اعقاب حسين اصغر در حجاز و عراق عرب و شام و بلاد عجم و مغرب بسيارند . و از اين طبقه اند سادات مرعشى كه در بلاد عجمند و سابقاً عرض شد كه بنو الافطس ساداتى هستند منسوب به على اصغر بن على بن الحسين عليه السلام . حال معلوم شد كه نسب حضرت امامزاده قاضى صابر از اولاد حسين اصغر كه به على بن الحسين عليهماالسلاممنتهى مى شود مى رسد . وابو الفرج اصفهانى به مناسبت كتابش « مقاتل » بعضى از اين طبقات را ياد كرده است ، و صاحب كتاب « عمدة الطالب » (1) فرموده است در احوال حسين اصغر : وكان الحسين عفيفاً محدّثاً فاضلاً عالماً . و از سن شريف وى هم پنجاه و هفت سال گذشت و به تاريخ مسطور در مدينه وفات كرد . و على كه مكنى به أبوالحسن است جدّ ديگر امامزاده قاضى صابر است و بسيار جلالت قدر داشته است ، وكان من رجال بنى هاشم لساناً وبياناً وفضلاً ، وكان متديّناً (2) . پس به همين ترتيب سلسله آباء اين سيد جليل منتهى است هبوطاً و نزولاً بدون شبهه تا حضرت قاضى صابر . و از بعضى عبارات صاحب كتاب « نهاية الأعقاب » معلوم مى شود كه تولد اين بزرگوار هم در آن قريه بوده است ، و در علم نسب كه از علوم مشهوره است كمال امتياز داشته . و در زمانهاى گذشته هر بلدى را نسابه بوده است ، و نسابه رى آن بزرگوار بود ،

.


1- .عمدة الطالب : 311 با اختلافى اندك .
2- .سر السلسلة العلوية : 70 .

ص: 214

و بعضى در محضر وى استفاده اين علم را مى كردند (1) . و داعى در رساله معهوده اشاره كرده ام و صاحب كتاب مسطور گفته است : وقد رأيته ، وكان جارى فى الرى واستفدت منه هذا العلم ، يعنى : امامزاده قاضى صابر در رى همسايه من بود و من خدمتش حاضر مى شدم و اين علم را از وى استفاده كردم . و يكى از نسابه رى ابو هاشم مجد الدين است كه باز صاحب كتاب مذكور از مجدالدين نقل كرده است كه گفت : وقد رأيته بالرى وحضرتُ مجلسه وكان يدخل علىَّ ويجرى بيننا مذاكرة في علم الأنساب فى شهور سنة ست وعشرين وخمس مائة (2) . و از اين مقالات معلوم است كه مجد الدين نسابه با آنكه نسب را به سيد سجاد عليه السلام مى رساند و در اين فن ماهر بوده است به مقام امامزاده قاضى صابر نمى رسيد . و ايضاً در آن كتاب است كه مؤلّف آن مى گويد در احوال اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلام كه ملقّب به جالب الحجاره بود : اگر جالب را به جيم معجمه بخوانيم بنا بر قرائت سيد نسابه ونكى است در رى كه من از خود ايشان شنيدم فرمودند : وكان اسماعيل يحتمل (3) الاحجار من الجبال ويبنى بها المساجد والقناطر بيده ، فقيل له : جالب الحجارة بالجيم (4) . وايضاً در أحوال مجد الدين نوشته است كه گفت : من در شجره سيد قاضى ونكى ديده ام و خوانده ام انساب فلان و فلان را . و مخفى نماناد كه خليفه معاصر زمان آن بزرگوار مقتفى لأمر اللّه است كه در سال پانصد و پنجاه و پنج هجرى مرد .

.


1- .عبارات مرحوم كجورى در جنة النعيم را دكتر منوچهر ستوده در كتاب جغرافياى تاريخى شميران 2/860 _ 862 نقل كرده است .
2- .فهرست منتجب الدين : 359 .
3- .در مجدى : ينقل . هر دو به يك معناست .
4- .المجدى فى انساب الطالبين : 346 .

ص: 215

و بعضى از خوانندگان بدانند : نسب حسينى بين انساب ممتاز است بلكه موهبتى است روحانيه و فضيلتى است رحمانيه . و حضرت امامزاده قاضى صابر سيد شريف نسابه حسينى است . پس التجاء به مزار شريف ايشان و زيارت قبر آن سيد جليل الشان باعث خوشنودى جدّ شهيد سعيدش سيد مظلومان است . البته بعد از علم به صحت انساب كريمه آن بزرگوار نهايت بى انصافى است و كمال غفلت كه با قدرت و مكنت ترك زيارتش نمايند سيّما كسانى كه در اطراف آن بقعه كريمه و روضه عظيمه متوقف و ساكنند . و گويا [ چنانچه ] عابرين آن مزار كثير الانوار به فاتحه اى و زيارت مختصرى آن بزرگوار را ياد ننمايند ، و شرفيابى حضورش را از شدّت كبر و غرور ترك كنند ، فيض و بهره و اجر كلى را ترك كرده باشند و از ثواب كثيرى محجوب و ممنوع باشند . و گويا آن مزار اختصاص به ايشان هم نداشته باشد بلكه جماعتى از سادات نسابه در همان محل مدفون گرديده اند كه يكى از ايشان ابوالفتح ونكى 1 است ، و محتمل است ابو

.

ص: 216

هاشم مجد الدين سيد شريف نسابه رى نيز در آنجا مدفون باشد . و هركس طالب است رجوع به آن رساله كند باعث مزيد بصيرتش مى شود 1 .

.

ص: 217

زيارت نامه امامزاده قاضى صابر كه مدفون در وَنَك است

[ زيارت نامه امامزاده قاضى صابر كه مدفون در وَنَك است ]خوب است بر اين مزار مبارك هم زيارت نامه اى هديه كنم ، شايد بهره اى از نظرات و لحظات اجداد مطهرين و آباء مكرّمين ايشان بوده باشد ، و آن زيارت نامه اين است : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ النّاصِحُ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُطيعُ لأمْرِ اللّهِ وَنَهْيِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ لِرَسُولِ اللّهِ وَلأميرِ المُؤمِنينَ وَلِلْحَسَنِ وَلِلْحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ مِنْ نَسْلِهِ وَصُلْبِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُجاهِدُ فى سَبيلِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُناصِحُ لَهُ فى جِهادِ عَدُوُّ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ فى نُصْرَةِ أوْلياءِ اللّهِ . فَجَزاكَ اللّهُ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِأوْفَرِ العَطاءِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَا النَّسَبِ الباهِرِ وَالحَسَبِ الطّاهِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ المَآثِرِ وَالمَفاخِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الشَّريفُ النَّسّابَة . يا أبا القاسِمِ يا قاضى صابِر . أشْهَدُ أنَّكَ قَضَيْتَ بِما قَضاهُ اللّهُ ، وَمَضيتَ كَما مَضى رَسُولُ اللّهِ ، فاتَّبَعْتَ أجدادَكَ وَأقْتَفَيْتَ بِآبائِكَ

.

ص: 218

حَتّى لَحِقْتَ بِهِمْ . وَأشْهَدُ أنَّكَ مَعَهُمْ في دَرَجاتِ الجَنَّةِ ، فَاشْهَدْ عِنْدَ رَبِّكَ انّى أُحِبُّهُمْ وَأُواليهِمْ وَأُبْغِضُ أعْدائِهِمْ وَاُعاديْهِمْ . فاسْئَلُ اللّهَ تَعالى وَأنْبِيائِهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ أنْ يُصَلُّونُ وَيُسَلِّمُونَ عَلَيْهِمْ وَعَلَيْكَ بِعَدَدِ ما في خَلْقِ اللّهِ إلى يَوْمِ القِيامَةِ . وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.

ص: 219

روح و ريحان بيست و يكم

اشاره

الحادى والعشرين

.

ص: 220

. .

ص: 221

شرح احوال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام مدفون است

شرح احوال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام مدفون استدر احوال حضرت امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است 1 ،

.

ص: 222

آنچه شيخ ابو نصر بخارى كه از كمّلين نسّابه است در كتاب « سرّ الانساب » نقل نموده : اين بزرگوار از كسانى است كه در شهر رى وارد شد ، و او را پسرى مطهر نام بود ، و نسب را به حضرت على بن الحسين عليه السلام مى رساند بدين گونه : طاهر بن محمّد بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام . و زوجه حضرت امامزاده طاهر مادر امامزاده مطهر موسومه به زينب مشهوره به جعفريه است ، و زينب نسب را به على زينبى كه برادر اسحاق عريضى است مى رساند . و على و اسحاق دو فرزندان عبداللّه بن جعفرند كه شوهر زينب خاتون باشد . و عريضى كه على بن جعفر منسوب به اوست محلى است نزديك مدينه و مسافت آن تا مدينه چهار ميل است . بعضى گويند : زينب خاتون در آن محل مدفون شده است مانند حمزة بن الحسن الصدرى ، و صدر موضعى است نزديك مدينه ؛ از آنكه عبداللّه بن جعفر در آن محل املاك داشته است ، و على زينبى كه جد مادرى حضرت امامزاده طاهر است از آن جهت زينبى خواندند كه مادرش زينب بنت فاطمه عليهاالسلام است . چنانكه سيوطى در « رساله زينبيّه » زينبيّون را نسبت به آن مخدره مى دهد و مى گويد : تمام اعقاب عبداللّه بن جعفر منتهى به اسحاق عريضى و على زينبى است . و بر بعضى شبهه نشود كه اسحاق اشرف فرزند على زينبى غير از اسحاق اطرف است كه برادر على و عموى اوست ، و جهت اينكه او را اشرف خواندند از نسبى است كه با فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد ، و عمويش اطرف است از آنكه مادرش زينب نبوده است ، از يك طرف شرافت نسب را داشته است چنانكه در عمر بن على اطرف و عمر بن على بن الحسين عليهماالسلاماشرف گفته اند .

.

ص: 223

جد اول و دوم و سوم و چهارم امامزاده طاهر

جد اول و دوم و سوم و چهارم امامزاده طاهرو جدّ اول حضرت امامزاده طاهر نيز موسوم به محمد است ، و وى فرزند حسن است . و محمد را سه پسر است : اول : حسن بن محمّد مكنّى به ابو محمّد كه وقتى قاضى شام بود ، و ابوالغنائم عبداللّه نسابه نسب را به وى مى رساند . دوم : احمد بن محمّد است مكنى به ابو هاشم و وى رئيس نقباء در شهر موصل بود . سوم : زيد بن محمّد مكنى به ابوالقاسم قاضى اسكندريه بود و حكومت مى نمود . جدّ دوم حسن بن حسين است و لقب وى صالح بود و در صلاحيت مشهور . جد سوم حسين بن عيسى است و لقب وى احول است ، و معنى وى واضح است ، و احوليين طايفه اى از ساداتند . جدّ چهارم عيسى بن يحيى است ، و شبهه بين عيسى بن يحيى و عيسى بن زيد نشود ؛ از آنكه اين عيسى به يك واسطه منتهى به على بن الحسين مى شود و ديگرى به سه واسطه . و عيسى بن محمّد بنا بر نقل « عمدة الطالب » با وفور علم و فقه و كلام در سال سيصد و بيست وشش در رى وفات كرد ، و وى جز عيسى بن يحيى است كه جد چهارم امامزاده طاهر است . و عيسى را شش پسر ظاهراً بوده است : اول : احمد بن عيسى مكنى به أبو العباس است . دوم : محمّد بن عيسى اعلم است ، و پسرى داشت حسين . و او را دو پسر است : يكى : ابوالقاسم على است كه ملقب به منجم است ، دوم : حمزه معدل كه پدر حسن نقيب اهواز است . سوم : يحيى بن عيسى است . چهارم : زيد بن عيسى است ، و كنيه اش ابو الطيب است .

.

ص: 224

جد پنجم امامزاده طاهر

پنجم : على بن عيسى است مكنى به أبو الحسن ، بنو الخطيب از عقب وى اند كه در مقابر قريش مدفونند . ششم : حسين احول است .

جد پنجم امامزاده طاهرجد پنجم امامزاده طاهر يحيى بن حسين است ، و وى مصاحب حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود . و گفته اند : بعد از آن بزرگوار توقف نمود و به سائرين از ائمه قائل و معتقد نگرديد . و مادرش خديجه دختر عمر اشرف بن على بن الحسين عليهماالسلاماست . و يحيى را دو برادر است : عبداللّه بن حسين و قاسم بن حسين . و وى را شش پسر است : اول : قاسم بن يحيى است . و ابو جعفر نسابه [ گفته ] است كه : فُرعُل به ضم فاء و عين از اعقاب اوست . دوم : محمّد بن يحيى قاضى است ، و اعقاب وى بسيار است و نقابت و امارت حاج در احفاد وى وافر است . سوم : حسين بن يحيى زاهد است . چهارم : حمزة بن يحيى است ، و محمّد اسود شاعر منسوب به اوست . پنجم : يحيى بن يحيى است و از وى اعقاب بسيارند : جعفر بن يحيى ، قاسم بن يحيى ، ابراهيم بن يحيى ، موسى بن يحيى ، حسن بن يحيى ، طاهر بن يحيى ، عباس بن يحيى ، حسين بن يحيى ، على بن يحيى . ششم : عمر بن يحيى است ، و پسر عمر بن يحيى گويا از ائمه زيديّه بوده است ؛ از آنكه در سال دويست و پنجاه هجرى بر مستعين باللّه خروج كرد ، و اسم وى يحيى بن عمر بن يحيى است .

.

ص: 225

جد ششم امامزاده طاهر

و يحيى همان است كه در سامره شكايت از كثرت قرض در نزد وصيف ترك نمود و خواهش كرد به مستعين بگويد تا قرض او را بدهد . وى اعتنائى نكرد ، ناچار به كوفه آمد و جمعى را دعوت كرد ، علاوه از [ آن ]هفتاد هزار درهم از بيت المال برآورد و بين لشكريان تقسيم نمود . پس لشكرى انبوه براى دفع و قتل وى فرستادند اگر چه بدواً غالب شد ليكن عاقبت مغلوب و مقتول گرديد ، و سرش را به سامره آوردند و در بغداد آويختند و براى ميلى كه به وى داشتند شيعه هجومى كردند . و ابوالفرج گفته است : كسانى كه از آل ابى طالب مقتول شدند به مانند وى براى احدى از ايشان مرثيه نگفتند ، و در همان سال داعى اكبر كه حسن بن زيد است خروج فرمود . پسر ديگر يحيى محمّد است ، پسر ديگرش احمد است و مشهور به محدّث .

جد ششم امامزاده طاهرجد ششم حضرت امامزاده طاهر ، حسين بن زيد است . مادرش كنيز است . پدرش كه شهيد شد حسين خردسال بود و حضرت صادق عليه السلام وى را تربيت كرده فرزند خويش خواند . چون بزرگ گرديد اكتساب علم از حضور مهر ظهور آن جناب نمود و دختر محمّد ارقط را كه پسر عبداللّه باهر بن على بن الحسين است به وى تزويج نمودند ، و اوست ذوالدمعه ، وذوالعبره اش [ خواندند ]و جهت اينكه بدين لقب او را ناميدند از آنكه گريه بسيار مى كرد براى شهادت پدر و برادرش ، و مى گفت : هل ترك همالى سروراً يمنعنى عن البكاء (1) ! و حسين در اين اواخر عمر نابينا گرديد ، و وى را كتب و اخبار بسيار است و در وقعه محمّد صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى حضور داشت .

.


1- .در مقاتل الطالبيين : 257 مى گويد : حدثنا يحيى بن الحسين بن زيد ، قال : قالت أمّى لأبى : ما اكثر بكاءك ! فقال : وهل ترك السهمان والنار سروراً يمنعنى من البكاء ، تعنى السهمين الذين قتل بهما ابوه زيد واخوه يحيى .

ص: 226

جد هفتم امامزاده طاهر

زيارت نامه امامزاده طاهر حسينى است

عاقبت در سال يكصد و سى و پنج وفات يافت ، و او را اعقاب كثيره است .

جد هفتم امامزاده طاهرجد هفتم امامزاده طاهر زيد است ،و حال وى را در ابتداء كتاب ذكر نموديم . و او را چهار پسر بود : يحيى قتيل جورجان . حسين ذوالعبرة . عيسى مؤتم الاشبال . و محمّد . و ديگر چيزى از احوال اين بزرگوار به نظر ندارم .

زيارت نامه امامزاده طاهر حسينى استپس از زحمت دادن دوستان و جسارت خدمت شيعيان جناب اميرمؤمنان عليه السلام در ذيل شرح حالات آن سيد جليل مناسب است زيارت نامه مختصرى كه مفيد شناسائى و انساب كريمه ايشان است نوشته شود چنانكه در زيارت امامزادگان ذيشان ديگر عرض شد : بسم اللّه الرحمن الرحيم السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها النُّورُ الجَلىّ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الزَّكىّ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المؤتَمنُ الصَّفىّ . السّلامُ عَلَيْكَ يابنَ محمّد وعلىّ . السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها الداعِى الناصِحُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الهادِى الصالحُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا خَلَفَ السَّلَفِ .

.

ص: 227

السّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الاَصلِ والشَّرَفِ . السّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَيِّنَ الحِكَمِ . السّلامُ عَلَيْكَ يا نَيِّرَ العَجمِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الشَّمسُ الزّاهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها القَمَرُ الباهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العلاّمَةُ الباهرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الطّاهِرُ وابنُ الطاهِرِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الاَوْحَدُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرُ بْنُ مُحَمّدٍ . أشهُدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ ، وَأنَّكَ لَنا خَيْرُ جارٍ . بِكَ وَبِجَوارَيْكَ وَصاحِبَيْكَ عَبْدِ العَظيمِ بنِ عَبْدِ اللّهِ وَحَمْزَةَ بنِ مُوسى أتقرَّبُ إلى الأئمَّةِ وَأتوَسَّلُ بِهِمْ لِكَشْفِ الغَمَّة . ثُمّ الصّلاةُ والسّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرَ بنَ مُحمّدٍ بنِ مُحمّدٍ بنِ حسنٍ بنِ حُسينٍ بنِ عيسَى بنِ يَحيى بن حُسينٍ بنِ زَيدٍ بنِ عَلِىٍّ بنِ الْحُسَينِ . اروحُنا وَأرواحُ العالَمينَ لَكُمُ الفداءُ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.

ص: 228

. .

ص: 229

روح و ريحان بيست و دوم

اشاره

الثانى والعشرين

.

ص: 230

. .

ص: 231

در امامزادگانى كه به رى آمدند و وارد شدند

در امامزادگانى كه به رى آمدند و وارد شدندبدان در حين تحرير و تدوين اين كتاب به واسطه نداشتن كتب انساب نهايت كسالت براى داعى پيدا گرديد ؛ از آنكه خوش داشتم تمام امامزادگان ذوى الشان كه در رى آمده اند و رحلت كرده اند از كتاب انسابى كه مجموعه باشد و مُعتنا به نقل كرده و در اين روح و ريحان در ضمن احوال امامزادگان كه مجملاً شرح دادم بنويسم و كتاب خود را تكميل نمايم . پس بر حسب توفيق چند روزى در زاويه حضرت عبدالعظيم عليه السلام معتكف و مقيم گرديدم و مددى از آن بزرگوار تمنا نمودم . بغتةً به واسطه يكى از خدام آن آستان دو كتاب صحيح از عربى و فارسى در يك جلد از سيد جيّد مقدسى كه ظاهراً تأليف آن مقارن زمان غيبت صغرى بوده به دست آمد وليكن مؤلّف آن مذكور نيست . والحق در صحت آن دو كتاب شبهه اى براى داعى نيست ؛ از آنكه بعد از مراجعه و مطالعه ، تمام آن كتاب [ را] جزءً جزءً مطابق واقع يافتم ، و عنوان كتاب عربى از آن اينقرار است : به قاعده حروف تهجى بلدانى كه امامزادگان وارد شده اند با بعضى از قراى و دهات از حرف الف تا حرف ياء منظور آورده است ، مثلاً در حرف راء رمله و روم و راوند و رى را با شهرها و دهاتى كه اول آنها حرف راست آغاز و ابتداء كرده است و هريك از سادات حسنى و حسينى وارد رى شده اند . به عبارت علماء رجال : هر يك نزيل رى شده اند و در آن وفات كرده اند از آن كتاب در اين باب نقل مى نمايم . و همانا اقتصار مى كنم به فهم و تذكره خواص از آنكه آن عبارات را اثر و زينت ديگر است ، و ترجمه كردن هم به جهت عوام زحمتى ديگر ، و اسم آن كتاب هم « منتقلة الطالبيه »

.

ص: 232

امامزاده هائى كه در رى مدفون شده اند از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مى شود

است يعنى كسانى كه از اولاد طالبيين از بلاد خودشان نقل به شهر رى كرده اند .

امامزاده هائى كه در رى مدفون شده اند از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مى شودو در « مقاتل الطالبيين » نوشته است : از فرزندان ابوالحسن محمد بن احمد شاعر اصفهانى ابوالحسين على شاعر ابن ابوالحسن است ، و از فرزندان او سيد عالم نسابه سيد ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر مذكور مصنف كتاب « منتقلة الطالبية » در علم نسب است ، و گويا اين كتاب همان است ، و مؤلف آن ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه است (1) . الرى (2) ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد عبداللّه بن الحسن [ بن ]الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى ابوالحسن محمّد بن الحسين بن الحسن الاعور ابن محمّد الكابلى بن عبداللّه الاشتر بن محمّد النفس الزكية بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . و مات هناك و انقرض نسله . عقبه : احمد درج ، و على درج ، و جعفر درج ، و رقية و فاطمة .

.


1- .سيد محمد مهدى خرسان در مقدمه منتقلة الطالبية : 31 _ 32 نسب مؤلف را چنين ذكر كرده است : ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر بن ابراهيم بن عبداللّه بن الحسن بن ابى الحسين على الشاعر الملقب بشهاب بن ابى الحسن محمد الشاعر الاصفهانى صاحب المؤلفات الممتعة ، ابن ابى عبداللّه أحمد بن ابى جعفر محمد الكوفى ابن ابى عبداللّه أحمد الرئيس بن ابراهيم الطباطبا بن اسماعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر ابن الحسن المثنى ابن الامام الحسن السبط عليه السلام ابن الامام أميرالمؤمنين عليه السلام .
2- .متأسفانه در چاپ سنگى اغلاط زيادى در نقل مطالب منتقلة الطالبيه به چشم مى خورد كه بعضى از آنها ناشى از كاتب و بسيارى از آن بايد ناشى از نسخه اى باشد كه نزد مؤلف بوده است . لذا اين قسمت را تماماً با كتاب منتقلة الطالبية كه به تحقيق سيد محمد مهدى بن سيد حسن خرسان به چاپ رسيده تطبيق كرديم . البته نسخه مطبوع نيز قابل اعتماد كامل نيست و كاستى هايى دارد ، چنانچه بعضى از آنها را متذكر شده و اختلاف دو نسخه را بيان كرده ايم تا هر دو با نسخه اى صحيحتر تطبيق شوند .

ص: 233

ذكر من ورد الرى من اولاد ابراهيم بن الغمر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد اسماعيل : ابراهيم بن (1) الحسن بن الحسن بن على ]بن ] أبى طالب عليه السلام . بالرى أبو محمّد عبداللّه الحجازى بن يحيى بن عبداللّه العالم بن الحسين بن القاسم بن ابراهيم الرسى بن ابراهيم طباطبا (2) . ورد الرى ايّام (3) السيدة أمّ فخر الدولة و صار نقيب الغرباء من جهة مانكديم (4) النقيب بقيّته (5) من محمّد بن ابى (6) عبداللّه وحده ومن المرتضى وحده ، ومنه فى رجلين القاسم واميركا رأيتهما بالرى فى سنة تسع وخمسين وأربعمائة (7) . و از اين بيان معلوم مى شود مؤلف در زمان چهار صد و پنجاه و نه بوده است . والقاسم بن مرتضى هذا هو صديقى _ ادام اللّه تمكينه _ . بالرى اولاد عبدالعظيم بن معيّة الحسن (8) بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل ( بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام (9) . بالرى اولاد الحسين بن ميمون بن عبدالعظيم بن الحسن بن معية بن الحسن بن اسماعيل ) . قال شيخى الكيا الاجل النسابة المرشد باللّه زين الشرف : لا اعرف بالرى [ من بنى ]معية أحداً (10) .

.


1- .لفظ « بن » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2- .در منتقلة : بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا .
3- .در چاپ سنگى : امام .
4- .در چاپ سنگى : مانكدهم .
5- .در چاپ سنگى : نقيبه .
6- .در منتقلة « ابى » موجود نيست .
7- .منتقلة الطالبية : 151 _ 153 .
8- .در منتقلة : الحسين .
9- .اين قسمت در منتقله چاپى مفقود است .
10- .در چاپ سنگى : احد .

ص: 234

ذكر من ورد بالرى (1) من اولاد جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب من ولد عبداللّه (2) بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على . بالرى ابو (3) الحسن (4) على بن الحسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبداللّه (5) بن الامين (6) بن عبداللّه ]بن [الحسين (7) بن جعفر بن الحسن (8) بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه ابوالقاسم عبداللّه (9) يعرف بأميركا ، لقبه بأطيب (10) ، وابو طالب لقبه طره (11) امّهما (12) عامية من اهل الرى . وفى المشجرة (13) : احمد الامير و زيد و ابو طالب محمّد و أبو أحمد محمّد و ابو هاشم محمّد . بالرى ابراهيم الوردى ابن ابى عبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه ]بن ] الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن . عقبه منه 14 من ثلاثة بنين : ابى الحسن محمّد و احمد و ابى جعفر محمّد .

.


1- .در منتقلة : الرى .
2- .در منتقله : الحسن ، بجاى : عبداللّه .
3- .در چاپ سنگى :ابن .
4- .در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
5- .در منتقله : عبيداللّه .
6- .در منتقله : الامير ، بجاى : بن الامين .
7- .در منتقلة : الحسن .
8- .در چاپ سنگى : الحسين .
9- .در منتقله : باطيه .
10- .در منتقله : طبره .
11- .در چاپ سنگى : مهما .
12- .در چاپ سنگى : الشجرة .
13- .« منه » در منتقله نيست .

ص: 235

كان بالرى ابوالقاسم على (1) الاحول طشت (2) بن ابى عبداللّه ]محمد بن عبيداللّه [الامير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه ابو عبداللّه محمّد كسكسه (3) و ابو العباس محمّد الاعرج بالاهواز . ذكر من ورد الرى من ولد محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . كان بالرى قديماً ابوالقاسم عيسى بن الحسن الميلق (4) بن على بن محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبي طالب عليه السلام . و ولده باسترآباد . ذكر من ورد الرى من اولاد زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم ] من ] ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن [ الحسن بن ] على بن أبى طالب عليه السلام . [ بالرى من ] نازلة ارويان (5) ابوالحسن على الاصغر بن محمد ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد [ عقبه ] (6) ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى . ( بالرى من اولاد ابى هاشم الحسين محمّد ششديو بن الحسين بن عيسى بن محمّد البطحائى ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى ) (7) ابو زيد الحسن القارى . لا عقب له ، قتل بخراسان ، وابو هاشم الحسين وابوطالب محمد وابوالعباس احمد المعروف بمانكديم (8)

.


1- .« على » در منتقله نقل نشده است .
2- .در منتقله : طبست .
3- .در منتقله : كشكشه .
4- .در منتقله : السيلق .
5- .در منتقله : رويان .
6- .در چاپ سنگى بجاى « عقبه » لفظ « من » آمده است .
7- .بين پرانتز در نسخه چاپى منتقله مندرج نيست .
8- .در چاپ سنگى : بمانكدى .

ص: 236

بن ششديو ، و هو النسابة ، و حمزة درج ، والناصر عيسى و ابو طالب الحسين درج . بالرى (1) محمّد سرآهنگ المهدى (2) بن الحسن بن محمّد [ بن سليمان بن محمد ]ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد البطحائى . عقبه الحسين والداعى الضرير و محمّد و ابو زيد ، انقرض (3) . بالرى ولد حمزة بن محمّد بن هارون ]بن ] محمّد البطحائى بن القاسم بن الحسن بن زيد ]بن ] الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام عن ابى (4) الصوفى . بالرى ابوالحسن (5) هارون الاقطع بن الحسين بن محمّد بن هارون [ بن محمد ]البطحائى . قال السيد الامام زين الشرف الهارونية : هم ولد الاقطع ، وهو هارون بن الحسين بن محمّد البطحائى ، وابو الحسين بن محمد البطحائى و ابو الحسن العقب (6) منه ]فى [أبى القاسم الحسين ،وعلى لم (7) يعقب . عن البخارى وابى (8) المنذر قالا : الحسين بن هارون وأهل طبرستان وغيرهم من النسّاب يقولون : الحسين بن محمد بن هارون بن محمد البطحائى ، اسقط ابن طباطبا بين الحسين ]و ] هارون الاول ( محمّد ) . وحكاه عن البخارى و غيره ، وهو الخطأ ، والصحيح ما ذكرناه . [ كذا ]وجدتُ بخط الكيا

.


1- .در چاپ سنگى : بالرسى .
2- .در چاپ سنگى : المشهدى .
3- .در منتقله : انقرضا .
4- .در منتقله : ابن .
5- .در چاپ سنگى : ابوالحسين .
6- .عبارت منتقله چنين است : وهو هارون بن الحسين بن محمد بن ابى الحسين هارون بن محمد البطحائى . وابوالحسين العقب . .
7- .در چاپ سنگى : ولم .
8- .در چاپ سنگى : ابو .

ص: 237

الاجل السيد النسابة المرشد باللّه زين الشرف ادام اللّه علوه (1) . بالرى من نازلة قم طاهر بن القاسم بن احمد كركوره ابن ابى جعفر بن (2) محمّد بن جعفر [ بن ] عبدالرحمن الشجري و أمّه امّ ولد . بقية عقبه من رجلين : ابن ابى الحسن بن محمّد (3) ، تبنّى امه خديجة بنت الحسين بن كارين (4) الاشعرى و من ابى الحسن على . و قيل : يكنى ابوالقاسم . و امه ام كلثوم بنت احمد الرازى . بالرى من نازلة خراسان (5) الحسين بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن عبدالرحمن

.


1- .منتقلة الطالبية : 156 .
2- .« بن » در منتقلة نيست .
3- .در منتقله : . . رجلين من ابى الحسين محمد .
4- .در منتقله : حماد .
5- .در منتقله : جرجان .

ص: 238

از واردين رى حضرت عبدالعظيم است

الشجرى ، و (1) الامام الموفق باللّه شمس الشرف . عقبه السيد الامام المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين يحيى بن الحسين . بالرى ابوالقاسم محمّد شهدانق بن حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى . قيل : والده هو الشهدانق . عقبه ابو عبداللّه جعفر الشعرانى ، درج . ولا عقب له (2) ، وابوالقاسم احمد . بالرى على بن القاسم النقيب بن حمزة بن احمد بن عبداللّه (3) بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى له عقب (4) منهم بنو الكسكه (5) .

از واردين رى حضرت عبدالعظيم است از كتاب منتقلة الطالبيهذكر من ورد الرى (6) من اولاد على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى ابو القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن (7) بن على بن أبى طالب عليه السلام . من ناقلة طبرستان ، وهو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى ، وقبره يزار و امه ام ولد . وعن أبى عبداللّه بن طباطبا : عبدالعظيم بن عبداللّه لا عقب له . وعن ابى الغنائم : فولد (8) عبدالعظيم بن عبداللّه محمّداً (9) امه فاطمة بنت عقبة بن عقبة بن قيس (10) الحميدى (11) ، ورقية و خديجة . وعن ابى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : [ و ] اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على (12) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبي طالب عليه السلام ، واعقب من محمّد درج ، و رقية وخديجة .

.


1- .در منتقله : عبيداللّه .
2- .منتقلة الطالبية : 156 .
3- .واو در منتقله نيست .
4- .در چاپ سنگى : ولا عقبه .
5- .در چاپ سنگى : مات ، بجاى : عقب .
6- .واژه « الرى » در متن تكرار شده است .
7- .در چاپ سنگى «بن على» تكرار شده است .
8- .در چاپ سنگى : تولد .
9- .در چاپ سنگى : محمد .
10- .در منتقلة : بنت عقبة بن قيس .
11- .در منتقله : الحميرى .
12- .در چاپ سنگى : عيسى .

ص: 239

و قال الشيخ (1) الكيا الاجل السيد الامام النسابة المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين يحيى بن الحسن (2) _ ادام اللّه نعمته _ : ]العقب [منه من محمّد وحده ، درج . ذكر من ورد الرى من اولاد اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد على الزانكى بن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن . بالرى ابوالقاسم احمد الافقم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن الامير (3) بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . وعن أبى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : قيل فى احمد بسابور (4) وقال : يكنى ابو العباس ، وامه ام ولد ، العقب منه من أبى الحسن على و اسماعيل و القاسم . بالرى القاسم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه على ، امه ام ولد . وعن ] أبى ] الحسين محمّد [ بن ]القاسم التميمى النسابة : بالرى من ولد محمّد الامين علية (5) و يقال ابن علية بن على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق الكوكبى بن الحسن الامير 6 بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد هارون بن اسحاق بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام .

.


1- .در منتقله : شيخى .
2- .در منتقله : الحسين .
3- .در چاپ سنگى : الامين .
4- .كذا ، در منتقله : قتل احمد بنيسابور .
5- .در چاپ سنگى : بن عليه .

ص: 240

بالرى [ الحسين ] اميرى بن [ ابى ]عبداللّه محمّد عزيزى بن احمد الخطيبى بن الحسن بن على بن جعفر (1) بن هارون بن اسحاق الكوكبى ابن الحسن الامير (2) بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه على ابوالفضل كان ببغداد ، واحمد و مانكديم . ذكر من ورد الرى من ولد الحسين بن على [ بن ابى طالب عليه السلام ] ثم من اولاد محمّد بن على بن الحسين بن على . منهم من ولد موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى من اولاد داود بن موسى بن ابراهيم بن [ موسى بن ] جعفر الصادق [عليهما السلام] . وعن أبى عبداللّه [ ابن ] طباطبا النسابة : داود بن موسى من المتورخين (3) . قال : ما رأيت فى جريدة (4) الرى له اولاد . بالرى اولاد (5) جعفر بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . عن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة (6) . بالرى على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبداللّه (7) بن موسى بن جعفر الصادق عليه السلام .

.


1- .در چاپ سنگى : الامين .
2- .در منتقله : الخطيبى بن الحسين بن جعفر .
3- .در منتقله : المنقرضين .
4- .در چاپ سنگى : جزيرة .
5- .در چاپ سنگى : ولا .
6- .منتقلة الطالبية : 159 .
7- .در منتقله : عبيداللّه .

ص: 241

عقبه ابو جعفر محمّد اعقب [ و ]موسى اعقب ، ويدّعى رجل انه احمد بن على كذاب دعىّ (1) . بالرى من ناقلة طوس ولقبه محال الطلب [ ابو طالب ] محمّد بن الداعى الناصر (2) بن محمّد بن احمد بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام . ذكر من ورد الرى من اولاد على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . منهم من ولد محمّد الاكبر بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى عيسى وعلى ابنا ابراهيم بن محمّد الازرق بن عيسى الاكبر بن محمّد الاكبر بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى سرآهنگ بن حمزة بن على بن الحسن (3) بن الحسين بن ]عيسى الاكبر بن محمد [الاكبر بن على العريضى . بالرى ابوالحسن على بن الحسين بن عيسى بن محمد بن على العريضى . عقبه حمزة و ابن أبى عبداللّه الحسين (4) لقبه هميرجه و على و ]قيل : ] ابو جعفر ]محمد و عيسى و محمد بالرى أبوالحسن العريضى بن الحسين بن عيسى [الاحول بن محمّد بن الحسين بن عيسى الاكبر النقيب (5) بن محمّد الاكبر بن على العريضى . عقبه العريضى ] و ] هو ميناث (6) امّه جعفرية ، و طالبى درج ، امه عامية ، محمّد ومانكديم (7) امهما (8) بنت ابى طالب حره الحسينية ، و عزيزى امه عامية ، و الحسن بن ما

.


1- .در چاپ سنگى : ودعى .
2- .در منتقلة : بن الناصر .
3- .در منتقله « بن الحسن » نيست .
4- .در منتقله : وابوعبداللّه الحسين .
5- .در چاپ سنگى : الثعلب .
6- .در چاپ سنگى : مينات .
7- .در منتقله : ومحمد مانكديم . واو عطف بين محمد و مانكديم كه در متن آمده ضرورى است .
8- .در چاپ سنگى : امها .

ص: 242

كابحارا (1) ، [ أمه عامية ]وهو اصغرهم ، وابوحزب (2) على ، امه عامية (3) . بالرى محمّد بن احمد مقاط (4) بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى . عقبه محمّد و على والحسين . بالرى ولد جعفر الاسود بن الحسين بن محمّد الاكبر بن على العريضى عن (5) ابى جعفر النسابة الحسينى هو ميناث (6) ، ولم يذكر السيد الامام النسابة المرشد باللّه اولاده . بالرى ابو اسماعيل بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى . و (7) عن أبى عبداللّه طباطبا [بن ]النسابة . وقال السيد [ الامام ] النسابة المرشد باللّه ابو الحسين (8) يحيى بن الحسين الحسينى : لا اعرف ذلك . بالرى [ ولد ابى محمد ] (9) سليمان بن عيسى الاكبر ]النقيب بن محمد الاكبر ] بن على العريضى عن الشريف بن أبي جعفر النسابه . و عن السيّد النسابة المرشد باللّه : العقب من سليمان بن عيسى الأكبر لا بقية له ، محمد درج . بالرى حمزة بن الحسين (10) بن محمّد بن الحسين (11) بن محمّد بن علي العريضي بن

.


1- .در چاپ سنگى : مينات .
2- .لفظ در چاپ سنگى مشوش است ، آنرا از منتقله نقل كرديم .
3- .در منتقله : ابو حرب .
4- .منتقلة الطالبه : 160 .
5- .در منتقله : النفّاط .
6- .در منتقله : بن .
7- .واو در منتقله نيست ، و هو الظاهر .
8- .در چاپ سنگى : ابوالحسين بن .
9- .در چاپ سنگى بجاى اين جمله چنين آمده : بالرى وعن السيد النسابة المرشد باللّه العقب من !
10- .در منتقلة : الحسن .
11- .در منتقله : الحسن .

ص: 243

جعفر الصادق عليه السلام . عقبه جعفر وعبيداللّه واحمد وعيسى وعلى ونصر و محمّد وعبداللّه (1) واسحاق . وعن [ السيد] النسابة المرشد باللّه : هم بالمدينة . بالرى على بن الحسن بن محمّد بن الحسين (2) بن محمّد الأكبر بن على العريضى . عقبه محمّد والحسن (3) . ذكر من ورد الرىّ من أولاد محمّد الديباج بن جعفر الصادق عليه السلام منهم من ولد على الحارض (4) [ بن ]محمّد الديباج بن جعفر بن محمّد بن على . بالرى من أولاد عبداللّه بن الحسين بن على الحارض (5) بن محمّد الديباج بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى من نازلة آبه (6) ومات هناك محمّد جوز (7) بن الحسين بن على الحارض (8) بن محمّد الديباج 9 . ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق المؤتمن [ منهم من ولد محمد بن اسحاق المؤتمن . بالرى ] من نازلة الكوفة أبو جعفر ]محمد ] بن أحمد الوارث بن حمزة ]بن ] محمّد بن اسحاق المؤتمن . ذكر من ورد الرى من اولاد عبداللّه الباهر 10 بن على بن الحسين زين العابدين عليه السلام .

.


1- .در منتقله : الحسين .
2- .در منتقله : الحسن .
3- .در چاپ سنگى : عبيداللّه .
4- .در منتقله : الخارص .
5- .در چاپ سنگى : ابله .
6- .در منتقله : جور .
7- .منتقلة الطالبية : 161 .
8- .در چاپ سنگى : عبداللّه بن باهر .

ص: 244

بالرى ابوالقاسم حمزة (1) الاطروش بن عبداللّه بن الحسين البنفسج بن اسماعيل بن محمّد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين . عقبه على وعبداللّه والحسين . ذكر من ورد الرى من اولاد عمر الاشرف بن علي بن الحسين بن علي بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد [ على ] بن عمر الاشرف بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى وقيل (2) بها أحمد بن محمّد بن جعفر بن الحسن [ بن ] على بن عمر الأشرف . وعقبه الحسين درج [ وأمّه أم ولد ] . وعن أبى الحسن (3) أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين عليهماالسلام . بالرى وقيل (4) بها جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحسين (5) بن على بن عمر الأشرف امّه ميمونة (6) [بنت ] على بن الحسين (7) بن على بن عمر الاشرف . ذكر من ورد الرى من اولاد زيد الشهيد الامام . منهم من ولد الحسين بن زيد الشهيد . بالرى أبو جعفر محمّد سوسة بن القاسم بن محمّد بن عمر بن يحيى بن الحسين 8 بن زيد الشهيد . عقبه على الصوفى وأحمد والحسين وجعفر وفاطمة .

.


1- .در منتقله : الحسن .
2- .در چاپ سنگى : حمزة بن .
3- .در منتقلة : وقتل .
4- .در چاپ سنگى : ابى الحسن بن .
5- .در منتقلة : الحسن .
6- .در چاپ سنگى : ميمون .
7- .در چاپ سنگى : الحسن .

ص: 245

[ بالرى ابوالحسين زيد بن على بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد ]عن (1) ابن جعفر الحسينى النسابة . بالرى طاهر بن أبى طاهر محمّد المبرقع بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد . عقبه المطهر ، امّه زينب بنت أبى عمارة ، حمزة [ بن الحسن بن حمزة ]بن الحسين بن محمّد بن حمزة بن اسحاق الأشرف (2) بن على الزينبى . بالرى القاسم بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين [ بن ] زيد الشهيد الامام . عقبه محمّد وعبداللّه وام القاسم وسكينة (3) . ذكر من ورد الرى من أولاد عيسى بن زيد الشهيد الامام . ذكر من ورد الرى من اولاد الحسين الاصغر ، منهم من ولد عبداللّه 4 الاعرج بن الحسين الاصغر . بالرى من نازلة (4) آمل ابو هاشم محمّد الجوانى البيع ابن [ ابى ] أحمد طاهر بن على بن محمّد بن الحسن بن عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى ابن الحسن بن محمّد [ بن ]عبداللّه (5) الأعرج بن الحسين الاصغر . عقبه ابوالفضل يحيى وأبو عبداللّه جعفر . بالرى من ناقلة آمل أبو محمّد الحسن بن محمّد بن [ عبيداللّه بن محمد بن ]الحسن [ بن ]ابى على عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى (6) ابن الحسن بن محمّد بن عبداللّه (7) الاعرج . ومات بها فى المحرم من سنة خمسين وأربعمائة . عقبه (8) أبو الحسين يحيى وأبو هاشم محمّد وسكينة (9) . ذكر من ورد الرىّ من أولاد على بن الحسين الأصغر . [ بالرى ] من نازلة المدينة وهو الصاحب هناك أبوالحسن أحمد الشيخ العقيقى ابن عيسى بن على بن الحسين الأصغر ، امّه ام ولد . عقبه عيسى ، أمه لبانة (10) بنت اسحاق بن عبدالرحمن بن محمّد بن عبداللّه بن كتب بن الصلت بن [ يعكر ]الحسينى [ ابن الحسين ] ، وعلى وأبوالقاسم والحسن (11) وهم لامّهات أولاد شتى ، ومحمّد وحمزة وأم كلثوم وزينب لامّهات أولاد الظربات 13 . [ ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسين الاصغر . بالرى ابو عبداللّه جعفر بن محمد السيلق ابن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين الاصغر . عقبه ابو جعفر محمد . قيل : اسمه احمد ، له ابن واحد ، وهو ابوالحسين ميناث . عن الشريف النسابة مانكديم ، وهو ابوالعباس احمد بن على الرويانى ابن ششديو ، فالحسن حسكا وابوالقاسم على . وفى كتاب المعقبين لابن ابى جعفر : ابو جعفر اسمه احمد وابوالقاسم اسمه محمد ] . ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن الأفطس بن على بن على [ منهم من ولد عبداللّه بن الحسن الافطس ] .

.


1- .در چاپ سنگى : وعن .
2- .در چاپ سنگى : بن الاشرف .
3- .منتقلة الطالبية : 163 .
4- .در منتقلة : ناقلة .
5- .در منتقلة : عبيداللّه .
6- .در چاپ سنگى : الخوانى .
7- .در چاپ سنگى : عقب .
8- .منتقلة الطالبية : 164 .
9- .در منتقلة : لبابة .
10- .در منتقلة : الحسن ، بدون واو .
11- .در چاپ سنگى : الظربات يا الظرمات خوانده مى شود . در متن چاپى منتقله نيز الظربات آمده و از نسخه بدلى « الطربات » نقل كرده است .

ص: 246

بالرى من نازلة الكوفة وهو الشاعر أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه الأصغر الأبيض بن عباس بن عبداللّه بن الحسن الأفطس . وعن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة : لا بقية للحسين (1) الشاعر من الولد (2) . ذكر من ورد الرى من أولاد محمّد [ بن ] الحنفية منهم : من ولد جعفر بن محمّد بن الحنفية بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى أبو الحسين أحمد بن على بن جعفر (3) بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه ]بن جعفر ] بن محمّد [ بن ] الحنفية ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة (4) . بالرى من نازلة قم أبو زيد محمّد بن أحمد الزاهد بن محمّد العويث (5) بن على بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر . عقبه ابوالقاسم عزيزي وابراهيم واحمد وسوى هولاء فى جريدة الرىّ (6) . ذكر من ورد الرى من أولاد العباس بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم : من ولد عبيداللّه بن الحسن بن عبداللّه (7) بن العباس بن على بن أبى طالب عليهماالسلام . بالرى أبو محمّد القاسم بن [ محمد ]اللحيانى بن عبداللّه [ بن عبيداللّه ] بن الحسن بن عبداللّه 8 بن العباس . وأمّه أمّ [ ولد ] . عقبه أبو الحسن على الشعرانى وحمزة وداود واسماعيل ]واسماء

.


1- .در منتقلة : عبيداللّه .
2- .در منتقلة : للحسن .
3- .در چاپ سنگى : الشاعر وعن من بالولد .
4- .در چاپ سنگى پس از لفظ « جعفر » اين عبارت تكرار شده است : بن محمد بن الحنفية بن على عليه السلام . بالرى ابوالحسين احمد بن على بن جعفر .
5- .منتقلة الطالبية : 165 .
6- .در منتقلة : العويد .
7- .در چاپ سنگى : وسواء هؤلاء انى جز الرى .

ص: 247

وفاطمة ] (1) . وسوى هؤلاء عن أبى الحسن أحمد (2) بن عيسى بن على بن الحسين الاصغر ابن على زين العابدين أبوالحسن وأبوعبداللّه (3) وأمّه امرأة من (4) أهل الرى . بالرى من أولاد ابراهيم بن محمّد اللحيانى ابن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن عبيداللّه ]بن عباس بن على عليه السلام . ذكر من ورد الريّ من نازلة كليس من سواد الرويان من أرض طبرستان : أبو عقيل محمّد بن علي بن محمّد بن الحسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن عبيداللّه ] بن العباس . عقبه على . بالرى اولاد الحسن بن موسى بن عبداللّه بن عبيداللّه بن الحسن بن عبيداللّه بن العباس ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة . ذكر من ورد الريّ من أولاد عمر

.


1- .بجاى عبارت داخل قلاب در چاپ سنگى « و داود » تكرار شده است .
2- .در چاپ سنگى : بن احمد .
3- .در منتقله : زين العابدين وابوالحسن ، ابوعبيداللّه محمد .
4- .« من » در چاپ سنگى تكرار شده است .

ص: 248

الاطرف ، منهم : من ولد عبيداللّه [ بن محمد ] بن عمر الاطرف . بالرى أولاد أحمد بن القاسم بن أبى عمر محمّد (1) بن عبداللّه بن محمّد بن عمر (2) الاطرف . بالرى من اولاد هاشم بن جعفر المدانى (3) ابن محمّد بن عبداللّه (4) بن محمّد بن عمر الاطرف ، ]اعقب . [عن ] ابن [طباطبا النسابة (5) . ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر بن محمّد بن عمر الأطرف بن على بن على بن أبى طالب عليه السلام . ] بالرى من اولاد عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد بن عمر الاطرف ] . بالرى من أولاد هاشم بن جعفر بن محمّد الابله بن جعفر بن محمّد بن عمر الاطرف . ذكر من ورد الرى من [ اولاد ] جعفر الطيّار بن أبى طالب ، منهم من ولد على الزينبى ابن عبداللّه بن جواد (6) بن جعفر [ الطيار ] . [ بالرى عبداللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن ابى الكرام عبداللّه بن محمد بن على الزينبى ابن عبداللّه الجواد . بالرى محمد بن الحسين بن عبداللّه بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى ] . بالرى من أولاد ابراهيم بن الحسن الصدرى ابن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد (7) بن جعفر . بالرى جعفر و (8) الحسين ابنا حمزة بن [ الحسن بن محمد بن الحسن بن ]اسحاق الاشرف ابن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد (9) بن جعفر الطيار (10) . ذكر من ورد الرى أبو الفوارس بن محمّد الأصغر بن الحسن الصدرى بن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف [ بن ] على الزينبى بن عبداللّه بن جعفر الطيّار . عقبه أبوالعباس أحمد صاحب الوقف بالرى . ذكر من ورد الرى من أولاد اسحاق العريضى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار .

.


1- .در منتقله : عبيداللّه .
2- .در چاپ سنگى : بن محمد .
3- .در چاپ سنگى : العمر .
4- .در منتقله : المولتانى .
5- .منتقله الطالبية : 166 .
6- .در منتقله : ابن عبداللّه الجواد .
7- .در منتقلة : ابن عبداللّه الجواد .
8- .در چاپ سنگى : و .
9- .در منتقلة : بن عبداللّه الجواد .
10- .منتقلة الطالبية : 167 .

ص: 249

بالرى أولاد اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن القاسم بن اسحاق (1) بن عبداللّه الجواد .

.


1- .« بن اسحاق » در چاپ سنگى تكرار شده است .

ص: 250

امامزادگان مدفون در سواد و دهات و اعمال رى

[ امامزادگان مدفون در سواد و دهات و اعمال رى ]مخفى نماناد : از كتاب « منتقلة (1) الطالبية » أيضاً امامزادگانى كه داعى استقصاء كرده در سواد و دهات و اعمال رى مدفون شده اند در ضمن هر حرفى از حروف تهجى صاحب كتاب مذكور ذكر نموده است خوب است بنويسم اگر چه اسامى قديمه اين دهات اين اوقات مشهور نيست مانند رنبويه (2) كه مدفن كسائيست . در باب حرف الف : استاق افزون من رستاق الرى . ذكر من ورد استاق افزون من أولاد محمّد بن الحنفية . باستاق افزون من ناقلة قم أحمد الزاهد بن محمّد العويذ (3) بن على بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر الأصغر بن محمّد بن الحنفية بن علي بن أبي طالب عليه السلام . عقبه بالرى و قم و قزوين . و ابوالحسن على بقم وابو عبداللّه الحسين الفقيه بقزوين و ابو زيد محمد بالرى وفى المشجرة (4) زيد والحسن (5) . در باب حرف باء : برسنين من رستاق الرى . ذكر من ورد بر سنين من ولد الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام . ثم من أولاد محمّد الباقر عليه السلام ، منهم : من ولد على العريضى بن جعفر ]الصادق ] بن

.


1- .در چاپ سنگى : منتقل .
2- .ذكر مختصرى از « رنبويه » و « ارنبويه » در شرح حال كسائى كه مؤلف ذكر مى كند مندرج شد ، فراجع .
3- .در منتقلة : العويد .
4- .در چاپ سنگى : الشجرة .
5- .منتقلة الطالبية : 35 .

ص: 251

محمّد ]عليهما السلام ] . [ ببرسنين ] من ناقلة قم ابوالقاسم الحسين [ بن ]على بن محمّد بن أحمد بن عيسى الاكبر بن محمّد الأكبر (1) بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . عقبه ابوالفضل على يعرف باميركا و عزيزى (2) . در باب حرف جيم : جيلان من سواد الرى 3 . ذكر من ورد جيلان (3) من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد زيد بن الحسن ، منهم من ولد القاسم بن ا لحسن بن زيد بن الحسن . بجيلان ابو طالب محمّد بن علي بن جعفر بن أحمد بن عبداللّه (4) بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد . در باب شين : شنده را از دهات رى خوانده است (5) و از امامزادگان كسى را نقل نكرد و از اسماء قديمه است و اكنون موجود مى باشد (6) . در باب حرف طاء : طينه (7) و طولان را از سواد رى خوانده است (8) ، و از امامزادگان

.


1- .در چاپ سنگى : بن الاكبر .
2- .منتقلة الطالبية : 89 .
3- .در چاپ سنگى : الجيلان .
4- .در منتقلة : عبيداللّه .
5- .منتقلة الطالبية : 192 .
6- .كذا ، سياق عبارت آن است كه « موجود نمى باشد » . درباره اين ده بايد تحقيق شود كه آيا اكنون وجود دارد يا نه .
7- .در منتقله : طيبه .
8- .منتقلة الطالبية : 205 .

ص: 252

ذكرى نكرده است . در باب حرف فاء : فرزاد من سواد الرى (1) . ذكر من ورد فرزاد من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، منهم (2) من ولد ابراهيم بن الحسن بن الحسن . بفرزاد أبو عبداللّه [ يحيى ] بن الحسين (3) [ بن ] المرتضى ]لدين اللّه ] (4) محمّد بن الهادى يحيى (5) بن الحسين بن (6) القاسم الرسى ابن ابراهيم طباطبا ويعرف بها [ بالحسن ]الامام . عقبه عبداللّه والمرتضى (7) وأبو الحسن على والداعى والرضا (8) . مخفى نماند : مراد از فرزاد 9 كه فرموده از سواد رى است همان قريه اى است كه در اين اوقات مشهور به فرح زاد است . در باب حرف فاء : فشافويه من رستاق الرىّ (9) . ذكر من ورد فشافويه من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم (10) من ولد زيد بن الحسن بن على .

.


1- .منتقلة الطالبية : 235 .
2- .در منتقلة : ثمّ .
3- .در منتقلة : الحسن .
4- .در چاپ سنگى بجاى عبارت داخل قلاب لفظ « بن » ثبت شده است .
5- .در چاپ سنگى : بن يحيى .
6- .در چاپ سنگى بجاى « الحسين بن » واژه « يحيى » مندرج است .
7- .در منتقلة : عقبه عبداللّه بن يحيى بن الحسن بن المرتضى .
8- .منتقلة الطالبية : 235 _ 236 .
9- .منتقلة الطالبية : 236 .
10- .در منتقله : ثم .

ص: 253

بفشافويه (1) أبو الغيث محمّد الثانى بن أبى القاسم (2) الرازى بن الحسين بن محمّد ]ابى الغيث ]بن يحيى بن الحسين بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى ، وهو القاضى الواعظ [بها] . و[ عقبه اليوم ] من الذكور (3) من شمس المعالى ، اسمه على المكنى بأبى الحسن القاضى وحمزة (4) . در باب حرف كاف : كياباد من رستاق الرى (5) . ذكر من ورد كياباد من اولاد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، منهم من ولد قاسم (6) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بكياباد (7) زيد المجدرى (8) الغازى بن هبة اللّه بن حمزة سرآهنگ [ بن الناصر بن حمزة سرآهنگ ] بن على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلا (9) . در باب حرف نون نوشته است : نرنمين (10) من رستاق الرى (11) . ذكر من ورد نرنمين من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد زيد بن

.


1- .در چاپ سنگى : « بن » ، بجاى « بفشافويه » .
2- .در منتقله : الثانى ابن على بن القاسم .
3- .در چاپ سنگى : الذكر .
4- .در منتقلة : وحده ، بجاى « وحمزه » . محقق منتقله به نقل از كتاب حاضر جنة النعيم نقل كرده كه در نسخه وى « وحمزه » دارد .
5- .منتقلة الطالبية : 281 .
6- .در منتقلة : القاسم .
7- .در چاپ سنگى : كياسياباد .
8- .در منتقله : المحدد .
9- .م منتقلة الطالبية : 281 .
10- .در منتقلة : نريمين .
11- .در منتقلة : النهر .

ص: 254

الحسن منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن . بنرنمين من ناقلة راوند (1) هميرة أبو جعفر محمّد بن أبى الفضل (2) بن جعفر (3) بن عبداللّه بن الحسين بن محمّد ششديو (4) بن الحسين بن عيسى (5) البطحائى (6) بن القاسم بن الحسن بن زيد . عقبه على أبو الحسن (7) وأبو طالب عبداللّه وأبو محمّد اسحاق (8) . منتقلة الطالبية : 333 _ 334 . . و در باب حرف واو ورامين (9) و ونك (10) و ويمه (11) را از سواد رى نقل كرده است ليكن از ونك ذكرى جز اسم وى ننموده است . اما ورامين من سواد الرىّ . ذكر من ورد ورامين من ولد الحسن بن على عليهماالسلام ثم من أولاد زيد بن الحسن منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن . بورامين ذوالفقار الحسين بن أبى حرب الحسين بن الهادى بن حمزة سرآهنگ (12) بن على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن .

.


1- .در چاپ سنگى : برادند .
2- .در منتقله : محمد بن الفضل .
3- .در منتقله : حمزة .
4- .در چاپ سنگى : بن ششديو .
5- .در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
6- .در منتقله : البطحانى .
7- .در منتقله : ابوالحسين .
8- .در منتقله : ابوالحسن محمد ، بجاى : ابو محمد اسحاق .
9- .منتقلة الطالبية : 345 .
10- .منتقلة الطالبية : 340 .
11- .منتقلة الطالبية : 345 .
12- .در چاپ سنگى : بن سر آهنگ .

ص: 255

عقبه المرتضى اسمه الحسن (1) والمجتبى (2) اسمه الحسين (3) . قيل (4) : بورامين يحيى بن على بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن ، لا عقب له (5) . اما ويمه من رستاق دماوند من ناحية الرى . ذكر من ورد ويمة من اولاد جعفر الطيار ، منهم من ولد على الزينبى . من عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار عقبه أبو زيد عبداللّه وأبو الحسن على وأبو جعفر محمّد وأبوالقاسم زيد (6) وأبو محمّد الحسن وفاطمة وسيّدة لقيت (7) باصفهان أبا عبداللّه الحسين بن على بن الحسين بويمة محمّد بن على بن أحمد بن جعفر بن سليمان بن داود أبى الكرام عبداللّه بن محمّد بن على الزينبى فى شعبان سنة إحدى وستين وأربعمائة 8 .

.


1- .در منتقلة : الحسن .
2- .منتقلة الطالبية : 345 .
3- .در منتقله : الحسين .
4- .در چاپ سنگى : المجلبى .
5- .در منتقله : قتل .
6- .در منتقله : محمد .
7- .در چاپ سنگى : لقبه .

ص: 256

تشجير امامى

در شجره صحيحه جناب آقا امام جمعه و جماعت طهران است

تشجير امامىبحمد اللّه تعالى در افتتاح اين كتاب _ على ما يليق فى الباب _ مآثر مأثوره ومفاخر مشهوره سادات اطياب كه اولاد امجاد ائمه طاهرين عليهم السلام اند تذكره و ترجمه نمودم و از ميامن توجهات ايشان اين روح و ريحان كه انجام اين عنوان است باز از اسامى شريفه جماعتى از اين طايفه حقه ياد كردم ، و از اين موهبت كه توفيق رحمانى و تأييد ربانى است خداوند عطوف منّان را شاكرم ، ليكن بر حسب اراده قلبى و اخلاص صميمى خواستم در ذيل احوال امامزادگان تصريح و تشريح شجره اى از شجرات يكى از سادات عالى الدرجات كه در دار الخلافه طهران ساكنند كرده باشم ، و از ترسيم و ترقيم آن تحصيل و تكميل مراد و مقصود خود بنمايم كه إن شاء اللّه مراد و مقصودى جز اجر اخروى نيست .

در شجره صحيحه جناب آقا امام جمعه و جماعت طهران استو عجالةً شجره اى كه در نسب انسب مقامات آن اعاظم علماء سادات و فحول ارباب سعادات است و شك و شبهه اى در صحت آن نيست و در شرح و توضيح آن فوايد كثيره و فرائد وفيره منطوى است . شجره طاهره باهره و نسب ساطع لامع جناب سيد المعظم والنور المفخم البحر الذاخر والسحاب الماطر والمؤيد الباهر الفائق على الأوائل والأواخر منبع السيادة وفخر السادة ذو الملكة القوية والفطانة الزكية الألمعى الأوزعى اللوذعى الذى بين اقرانه كالقمر المضى ء ، صهر حضرة السلطان امام الجمعة والجماعة في بلدة الناصرية المدعوّ بطهران (1) صاحب المفاخر والمكارم ، الميرزين العابدين بن المرحوم المبرور المدير لفلك الافادة والافاضة والمنير من افق سماء الزهادة والعبادة ، سيد المجتهدين ورئيس الفقهاء والمتبحرين ، الميرابوالقاسم جزاه اللّه في عقباه أفضل جزاء المحسنين كما

.


1- .در چاپ سنگى : بالطهران .

ص: 257

در اشعار ابو نواس در مدح حضرت زين العابدين عليه السلام

جزا قرة عينه وثمرة فؤاده فى دنياه بحيث جعله من المغبوطين وبلغه إلى مراضيه وجعل مستقبل أوقاته خير [ اً ] من ماضيه .

[ در اشعار ابو نواس در مدح حضرت زين العابدين عليه السلام ]وچه قدر مناسب مى دانم بعضى از ابيات ابو فراس فرزدق شاعر را كه در مدح حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام عرضه داشته در اين محل از زبان قلم بر خوانندگان بخوانم : هذا على رسول اللّه والدهأمست بنور هداه تهتدى الامم (1) اذا رأته قريشٌ قال قائلهاإلى مكارم هذا ينتهى الكرم ينمي إلى ذروة العزّ الذي قصرتعن نيلها عرب الاسلام والعجم ينشق نور الهدى عن نور غرّتهكالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم مشتقة من رسول اللّه نبعتهطابت عناصره والخيم والشيم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهلهبجدّه أنبياء اللّه قد ختموا سهل الخليقة لا تخشى بوادرهتزينه الخصلتان الخلق والكرم ان عدّ أهل التقى كانوا أئمّتهمأو قيل من خير خلق اللّه (2) قيل هم (3) إلى آخر ما قال . و داعى بعد استناد و استشهاد اين ابيات شايسته است آنچه را زمخشرى بر « مقامات » گفته است بنويسد : أقسم باللّه وآياتهومشعر الخيف (4) وميقاته ان الحريرى حَرِىٌّ بأَنْيُكتب (5) بالنور (6) مقاماته (7) و انساب جليله اين سيد أيِّد جليل الشأن از قرارى كه منظور نموده ام و در يكى از اجزاء بياضيه خوانده ام بدين گونه محرر است : مير زين العابدين بن مير ابوالقاسم بن مير محمّد حسين بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير مهدى بن مير محمّد حسين بن مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن محمّد صالح بن اسماعيل بن عماد الدين بن حسن بن سيد جلال الدين بن سيد مرتضى بن سيد امير محمّد حسين بن سيد شرف الدين علي بن سيد حسن بن سيد شرف الدين على بن مجد الدين بن محمّد بن فتاح الدين بن محمّد حسن بن شرف الدين بن محمّد حسين بن عماد الشرف بن عباد بن محمّد بن حسن بن محمّد بن حسين على بن (8) أفطس الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه وعلى ولده الصلاة والسلام . و خوب است از لسان اين سيادت نبيله و نسبت جميله دو بيتى از قصيده فرزدق بن غالب بن صعصة ابو فراس كه شخص اول شعراء اسلاميين است عرض نمايم : ومنّا الذى اختير الرجال سماحةوخير [ اً ] (9) اذا هب الرياح الزعازع اولئك آبائي فجئني بمثلهمإذا جمعتنا يا جرير المجامع (10) و مرا لياقت توصيف زياده از آنچه شاهد آوردم نشايد ليكن از آنچه عرض نمودم دو صد چندان بايد . هذا ثنائى حين جاش جيشىوان وصف العيش نصف العيش و چون اين بنده را احاطه بر تمام مراتب اين نسب شريف الحسب مقدور نبود همانا

.


1- .در منابع : الظلم .
2- .در كليه منابع : اهل الارض .
3- .روضة الواعظين : 200 ، الاختصاص : 191 ، الانوار البهية : 124 ، كشف الغمة 2/304 .
4- .در معجم المطبوعات : الحج .
5- .در معجم المطبوعات : تكتب .
6- .در معجم المطبوعات : بالتبر .
7- .معجم المطبوعات العربية 1/748 .
8- .كذا .
9- .در شرح نهج : وجوداً .
10- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 1/47 .

ص: 258

رشته از آن كه منظور داشته ام كه به نحو اختصار بنويسم ، و نتايج مفيده بردارم ؛ از جهت نسبت به مرحوم علامه مجلسى طاب ثراه از طرف كريمه نبيله ، صبيه مرضيه ايشان اولى از آنكه نسبت اميّه بدين علو منزلت و سمو رتبت از براى احدى از ابناء زمان ما نيست ، و شرح جلالت قدر و مقام فرد فرد از اين سادات كرام امرى بديهى است .

.

ص: 259

تفريعٌ لِهذِهِ الشَّجَرَة

در اينكه امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى بزرگ ارث رسيد

تفريعٌ لِهذِهِ الشَّجَرَةدر اينكه امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى بزرگ ارث رسيدبدان كه منصب امام جمعگى به اين سلسله جليله از شمس الاتقياء وقمر الازكياء زبدة المتقين و اسوة الموثقين مرحوم ملا محمّد تقى بن مرحوم ملا مقصود على اصفهانى مشهور به مجلسى اول رسيد . ظاهراً تولد آن مرحوم در سال هزار و سه از هجرت بود و رحلت وى در سال هزار و هفتاد ، بعد از مرحوم ميرداماد . و مرحوم شيخ بهائى طاب ثراهما امامت جماعت و امام جمعه به اشاره سلطان أقوم در بلده اصفهان در مسجد اعظم جامع تفويض به ايشان گرديد ، و طريق روايت و اجازه مرحوم مجلسى اول از مرحوم شيخ بهائى عاملى جبعى است . بعد از وفات مرحوم مجلسى اول امامت تفويض به مرحوم مجلسى ثانى شد ، و مرحوم مجلسى ثانى در اصفهان شيخ الاسلام هم بوده اند . و بعد از ايشان اين منصب عظيم و مقام كريم به داماد بزرگوار ايشان سيد فاضل مير محمّد صالح بن سيد عبدالواسع حسينى كه در عدد اجداد كرام جناب امام ذكر كرديم گرديد . پس از ايشان انتقال به فرزند ارجمند آن سيد جليل الشأن يافت ، و نسلاً بعد نسل و عقباً بعد عقب اولاد امجاد اين سلسله از سادات و اعيان اجله إلى يومنا هذا در اصفهان

.

ص: 260

در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه اعلى اللّه مقامه

و طهران مفتخر و محترمند . و اين امارت الهيه در اين زمره عليه عاليه كه بهترين امارات و مناصب است با فتنه هاى وافره از وجود خبيث افغان در بلده اصفهان باقى است ، و از اين خانواده برون نرفته است ، و ظهور آثار اين امامت و امارت به نحو اوفى و نهج اقوى كه قريب دو قرن است كه در دار الخلافه بهيّه ناصريه شده است از نعمتهاى خسروانه و نيات حسنه ملوكانه جنّت مكان شاه مرحوم است . پس اقتداء به سلاطين با عدل و دين فرمودند و منّتى عظمى بر اهالى حدود اين خطّه فيض قرين گذاردند ، و مرحوم مبرور آقاى بزرگ اعلى اللّه مقامه را احضار به دار الخلافه كردند و منصب امام جمعگى اين بلده كه قبة الاسلام است به ايشان تفويض داشتند . پس امامت مسجد اعظم مرحوم خاقان خلد آشيان از وجود ايشان قوامى گرفت . ابتداء اهل بلد كه اطلاعى از علو رفعت و مكانت ايشان نداشتند بر جماعت و ازدحام عام رشك بردند ، عاقبت ارادت و اخلاص به آن حضرت را از قلب صميمى صافى خويش از عقايد ثابته صحيحه ايمانيه شمردند . بعد از فوت آقاى مرحوم بزرگ مرحوم آقاى كوچك ميرزا ابوالقاسم طاب ثراه والد ماجد جناب امام جمعه به جاى ايشان اقامت جماعت و امامت فريضه جمعه را نيز در مسجد شاه طهران كردند ، و چه قدر ذات قدسى صفات مرحوم آقا زينت محراب و منبر شد ، و به چه قسم محراب و منبر از وجود آن روح مجسّم و جسم منور مفتخر گرديد .

در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه اعلى اللّه مقامهآنچه داعى در ايام صبا و شباب خاطر دارد در مسجد شاه طهران مدرسى اجمع و محفلى انفع از محضر مرحوم آقا براى اهل علم و فضل بهتر نبود ، و آن عرش عالى بر كرسى رفيع شرع انور هر روز قرار گرفته به جهت ازدحام و اجتماع طلاب و فضلاء تقريرات

.

ص: 261

فقهيه مى فرمود . پس از انقضاء مباحثه علميه و افاضات علوم شرعيه آنگاه مرافعات و محاكمات كليه كه راجع به حضرت ايشان مى شد رسيدگى مى نمود ، و به قدر امكان در مقام اصلاح حال اهل دعاوى برمى آمدند . تا قريب ظهر همت آن مرحوم بر اين طريقه معلوم بود ، پس از آن براى تغذى و تجديد وضو به بيت السياده تشريف برده باز هجوم عام از داخل و خارج مردانه و زنانه مزاحمت مى نمودند ، پس براى اداء فريضه ظهر و عصر و قضاء حوائج بندگان خدا به مسجد مى رفتند . در هر حال و آنى از حالات و آنات موقته آسودگى به هيچ وجه نداشتند و اغلب در وقت عصر به ديدن واردين از علماء و بازديد اهل بلد از فقراء و اغنياء عموماً مى رفتند . بعد از تفقدات و تلطفات مخصوصه به عامه ناس نيز اداء فريضين (1) را در مسجد كرده و استماع مصايب از واعظين و ذاكرين نموده معاودت به منزل مى كردند . بعد از تعشّى و مطالعه كتب فقهاء اعلام براى افاده محصلين حوزه حقه قريب به نيمه شب استراحت مختصرى مى فرمودند ، بر حسب عادت در اواخر ثلث شب به جهت تهجد برمى خاستند و حالت رقت و بكاء ايشان را بيانى ديگر مى خواهد . و هر قدر در اين اوراق از بشاشت وجه و طلاقت لسان و نيكى منظر و كمال حلم و وفور علم و عفو و اغماض از مسلمين و جزالت و نبالت آن سيد والا مقام بخواهم بنويسم همانا تحصيل حاصل و تطويل بلا طائل است . اين است كمال كامكارى دين پرورى و بزرگوارى آنچه در نظر دارم زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (2) . پس دلهاى عرب و عجم را از اين نداى وحشت انگيز از حزن و غم لبريز يافتم ، اقامه

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : الطهران .

ص: 262

مجلس عزا براى مرحوم آقا در آن حدود نقل داشت . بحمد اللّه تعالى آثار مزار آن مرحوم كه قريب به دروازه جديده حضرت عبدالعظيم است با بقاع عاليه علماء و مؤمنين ، حكايت از جلالت قدر آن مرحوم مى نمايد تا آيندگان ببينند و ثمرات علم و عمل را بعد از موت مشاهده نمايند ، و اين تعظيم و بناء قبه عظيمه و آثار جديده نبوده است مگر از حسن فطرى مرحوم آقا طاب ثراه . بلى بعد از آن مرحوم جناب سيد جليل نبيل جميل ، منبع الفضل والكمال ، و مجمع السعادة و الاقبال ، الحاوى لأصناف التحقيقات والافادات ، وصاحب مكارم (1) الاخلاق و محاسن العادات ، ناهج المناهج السوية ، بالغ المقاصد العلية ، مهذب المعالم الدينية ، ملاذ الانام ، مرجع الفضلاء الاعلام ، آقاى حقيقى ، آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء مقتداى امامت مسجد شاه گرديدند و منصب امام جمعه به خواهش دولت واگذار به ايشان گرديد . پس اين بزرگوار بعد از رحلت مرحوم آقا به وضع خوشى سلوك فرمودند و در اين طريقه و وتيره مشى نمودند . رؤساء دولت و رؤوس ملت از حسن طريقه ايشان حيران ماندند و باعث خلوص ارادتشان گرديد ، حتّى در دول و امم خارجه حسن سياسات حضرت ايشان را كه راجع به دين و دنيا بود سفراء و وكلاء ، اعلام و اخبار مى دادند به نحوى كه رياست كليه و مرجعيت تامه و رسيدگى به امور خاصه و عامه منحصر به وجود شريف ايشان گرديد . الحق كما كان فعلاً و قولاً ، علماً و عملاً ، حلماً وخلقاً ، اقتداءً واقتفاءً به اجداد طاهرين و آباء مطهرين خود نمود كه مردم اين بلد را شيفته و فريفته كرد ،و يوماً فيوماً روح پرفتوح آن مرحوم مصطفوى نسبت را ، اين سيد مرتضوى حسب ، حيات دائمه جديده مى داد . گويا روز اين دو بزرگوار مانند وجود لطيفشان اتحاد و معيت داشته .

.


1- .در چاپ سنگى : المكارم .

ص: 263

و داعى از مراحم (1) بى پايان آن سيد ذوالشأن كمال تشكر و تذكر دارم ؛ از آنكه در تشويق و ترويج دعاگوى در اوايل حال كه نهايت تشتّت و اختلال داشت به اعلى درجه بزرگوارى همت گماشت ، و سابقه محبت با مرحوم مغفور والد ماجد _ أعلى اللّه مقامه _ را به طريق استصحاب جارى فرمود . خدايش عمر فراوان و جزاى بى پايان دهد ! على العجالة اقوى دليل بر علوّ همت اين سيد جليل آن است : جناب امام جمعه كه ثمره واحده از شجره طيبه امامت بود در كنف حمايت خويش از خردسالى حضانت كرده چون به مقام رشد و مرتبه بلوغ رسيد با طيب نفس و شوق مفرط و سعى وافر حق امامت كه از برادر بزرگوارش بود حق فرزند والا تبارش دانست . پس از خواهش و تمناى اركان دولت و اعيان ملت و اجتماع عام آن مقتدى الانام اقتداء كرده لوازم و مقتضيات اقامه جماعت و امامت را تفويض نمود ، و تاكنون به نحوى اين دو بزرگوار مرتبط و متحدند كه گويا اين منصب امامت نيابتى است از ايشان نه حقّ موروثى والد ماجدشان ، وليكن امامت امام جمعه اصفهان در اين اوقات به عكس اين عنوان است و آن اختلاف بر صدق مدعى به داعى اقوى شاهد و برهان ، اطال اللّه بقاءَهما و اجرى أَلْسِنَةَ المخلصين بثنائِهما . پس داعى صميمى كه در ارادت اين خانواده صافى ضمير است شأن نزول اين بيت را در حق اين سلسله جليله مى داند : بس تجربه كرديم در اين دير مكافاتبا آل على هر كه درافتاد برافتاد و قال اللّه تعالى : « وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى » (2) .

.


1- .در چاپ سنگى : مزاحم .
2- .طه : 124 .

ص: 264

. .

ص: 265

روح و ريحان بيست و سوم

اشاره

الثالث والعشرين

.

ص: 266

. .

ص: 267

در احوال علماء كملين و مجتهدين از متقدمين و متأخرين كه در زاويه حضرت عبدالعظيم و اطراف آن مدفون شده اند

در شرح حال و تغيير قبر شريف أبو جعفر محمّد بن على قمى مشهور به صدوق است

در احوال علماء كملين و مجتهدين از متقدمين و متأخرين كه در زاويه حضرت عبدالعظيم و اطراف آن مدفون شده انددر شرح حال و تغيير قبر شريف أبو جعفر محمّد بن على قمى مشهور به صدوق استاول : ابو جعفر محمّد بن على بن حسين [ بن ] موسى بن بابويه قمى مشهور به صدوق است (1) . نجاشى در ترجمه احوال پدر بزرگوارش على بن الحسين بيان فرموده است كه : در عراق خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضى الله عنه كه يكى از نواب اربعه امام عصر _ ارواحنا الفداء _ است شرفياب گرديد و به توسط ايشان عريضه اى نوشت و استدعاء نمود خداوند ودود فرزندى به وى عنايت فرمايد ، پس حضرت حجت اللّه _ عجل اللّه فرجه _ در جواب مرقوم فرمودند : « دعونا اللّه لك بذلك ، وسترزق ولدين ذكرين خيرين » (2) ، يعنى : « از براى تو از خدا خواستيم دو پسر روزى تو شود كه از اهل خير باشند » . و مرحوم شيخ الطايفه شيخ طوسى _ عليه الرحمه _ در كتاب « غيبت » فرموده : در حباله

.


1- .درباره شيخ صدوق بنگريد به : رجال النجاشى : 261 ش 984 ( در شرح حال پدرش ) .
2- .رجال النجاشى 261 ش 684 در شرح حال پدرش ، الفهرست : 156 ش 705 ، رجال الشيخ الطوسى : 439 ش 25 ، رجال السيد بحر العلوم 3/292 _ 301 ، روضات الجنات 6/123 ، تنقيح المقال 3/154 و1/141 ، تأسيس الشيعة : 254 و 262 ، هدية الاحباب : 57 ، ذريعه 4/287 _ 288 ، تتمة المنتهى : 321 ، نقد الرجال 4/273 شماره 4925 و ديگر مصادى كه به بعضى از آنها در اوائل روح و ريحان هفدهم اشاره شد .

ص: 268

على بن الحسين دختر عمويش محمّد بن موسى بن بابويه بود و ا ز آن زن فرزندى نيامد ، پس عريضه نوشت خدمت حسين بن روح رضى الله عنه كه مسألت از حضرت حجت اللّه عليه السلام نمايد تا دعا كند كه خداوند به وى فرزند فقيهى مرحمت فرمايد . پس آن جناب در جواب مرقوم فرمودند : « انك لا ترزق من هذه ، وستملك جاريةً وترزق منها ولدين فقيهين » (1) ، يعنى : « از اين زن پسر متولد نمى شود لكن جاريه اى را مالك مى شوى كه دو فرزند فقيه از وى روزى تو گردد » . و ابو عبداللّه سوره گفت : خداوند سبحان سه پسر به ابو الحسن على بن الحسين عنايت كرد . اول : محمد بن على ابو جعفر است . دوم : حسين بن على ابو عبداللّه است . سوم : حسن است ، با مردم خلطه اى نداشت و ازهد عبّاد و زهّاد بود و در مراتب علوم آل رسول صلى الله عليه و آله به مقام و مرتبه اين دو بزرگوار نمى رسيد . و در بعضى كتب معتمده است كه : دستخط حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليه اختصاص به صدوق _ طاب ثراه _ داشت به اين مضمون : « سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه به وبعده اولاده » (2) . و ابن اسود گفت : من نيز مسألت نمودم فرزندى خداوند مرحمت كند به توسط ابوالحسن روحى _ قدس اللّه روحه _ جواب نيامد ، دانستم كه اين استدعا از على بن الحسين مقبول شده و مقرون به اجابت گرديده ، و هر وقت خدمت صدوق شرفياب مى شدم و رغبت وى را در علم مشاهده مى كردم مى گفتم : عجب نيست از آنكه به دعاء امام زمان عليه السلام متولد گرديده .

.


1- .الخرائج والجرائح 2/790 ح 113 ، الغيبة ، شيخ طوسى : 308 ح 261 ، مدينة المعاجز 8/165 ح 2763 ، بحار الانوار 51/223 ح 43 .
2- .الغيبة ، شيخ طوسى : 320 ح 266 ، مدينة المعاجز 8/143 ح 2752 ، بحار الانوار 51/335 ح 61 .

ص: 269

و هنوز سنّ شريف اين شيخ اجلّ به بيست سال نرسيده بود كه مجلس درس وى از فحول اهل علم مطروس مى گرديد و مردم حاضر مى شدند و از سرعتى كه در جواب مسائل حلال و حرام و احكام اللّه داشت مردم از صغر سن وى تعجب داشتند ، و غالباً صدوق _ طاب ثراه _ فخريّه مى فرمود كه : من به دعاء امام عصر _ عجل اللّه فرجه _ تولّد يافته ام و يكى از دلائل و علائم امامتم . و پدر بزرگوارش ابوالحسن رئيس فقهاء و علماء قميّين بود و او را مصنّفات كثيره است . و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است كه : به جماعتى از مجتهدين اجازه داد . و در سال سيصد و بيست و نه كه سنه تناثر نجوم بود وفات كرد . و جمعى خدمت ابوالحسن على بن محمد سمّرى نايب خاص چهارم امام عصر عليه السلام مشرف بودند فرمود : رحم اللّه على بن الحسين بابويه ! كسى عرض كرد : على بن الحسين زنده است ! فرمودند : امروز وفات يافت . پس خبر آوردند همانا مطابق بود با روز اخبار . و در كتب رجال منقول است : فى السنة التى مات تهافتت فيها الكواكب (1) . و در كتاب « مجمع البحرين » نيز مذكور است : در وقعه قرامطه در اطراف خانه كعبه به درجه شهادت فائز گرديد . و مصنّفات على بن الحسين در كتب رجال مضبوط است از آن جمله : كتاب « توحيد » ، كتاب « تسليم و تميز » ، كتاب « طب » ، كتاب « مواريث » ، كتاب « منطق » ، كتاب « اخوان » ، كتاب « نساء و ولدان » ، كتاب « تفسير » ، كتاب « نكاح » ، كتاب « قرب الاسناد » ، كتاب « مناسك حج » ، كتاب « معراج » ، كتاب « املاء نوادر » .

.


1- .رجال الطوسى : 432 ش 6191 ، معجم رجال الحديث 12/399 ش 8076 .

ص: 270

در سال وفات مرحوم صدوق عليه الرّحمة و اختلاف آن است

و هو شيخ القميّين فى عصره و متقدّمهم و فقيههم وثقتهم . وله تصانيف اخرى .

در سال وفات مرحوم صدوق عليه الرّحمة و اختلاف آن استامّا صدوق بعد از وفات عثمان عمرى در اوائل سفارت حسين بن روح _ روّح اللّه روحه _ متولّد شد ، و وفات عثمان در سال سيصد و پنج بوده است ، و انقطاع غيبت صغرى در اواخر سيصد و سى گرديد . و در خدمت پدرش ، و استادش ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى بيست سال و چيزى علاوه مشرف بود كه اين دو شيخ در سال وفات وكيل چهارم و آخر سفراء اربعه ابوالحسن على بن محمد سمّرى وفات كردند . و يكى از اساتيد و مشيخه اش نيز محمد بن على بن ماجيلويه (1) قمى است ، و روايات از وى بسيار نقل كرد و ماجيلويه لقب محمد بن على است ، و علامه عليه الرحمة در « خلاصه » فرمود : و هو شيخ الصدوق . و از عمر شريف صدوق عليه الرّحمة بنا بر قولى هفتاد سال گذشت و در سال سيصد و هشتاد و يك در خطّه رى وفات كرد ، و در همين محل كه قريب به مضجع حضرت عبدالعظيم و طريق زوّار آن بزرگوار است مدفون گرديد ، رحمة اللّه و رضوانه وبركاته و غفرانه عليه . و عجب است مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » از كتاب « فهرست » شيخ طوسى عليه الرحمه نقل كرده است : ابوجعفر بن بابويه شيخ جليل القدر حافظ احاديث بصير به حال رجال و ناقل اخبار بود ،و در ميان علماء قم مانند او در حفظ

.


1- .در چاپ سنگى : باحيلويه .

ص: 271

در القاب بعضى از قدماء علماء رضوان اللّه عليهم اجمعين است

و كثرت علم پيدا نشد ، و قريب به سيصد تصنيف دارد ، و در سال سيصد و سى و يك در بلده رى وفات يافت . و شيخ نجاشى در « رجال » گفته است كه : ابوجعفر شيخ ما وفقيه و وجه شيعه رى و خراسان بود ، و در سال سيصد و پنجاه و پنج در عنفوان جوانى به بغداد رفت ، و شيوخ طايفه از او استماع حديث نمودند . و اين فقره اخيره تاكيد و تأييد مى نمايد آنچه را كه علماء رجال قبل از مرحوم شيخ الطائفه شيخ طوسى عليه الرحمة ذكر فرموده اند و شايد تصحيف شده باشد و بودن آن مرحوم در زمان ركن الدوله معلوم مى شود . خلاصه تصنيفات كثيره و كتب مبسوطه از مرحوم صدوق حكايت از تحقيق و تدقيق و اطّلاع بر مذاهب و تتبّع در اخبار و حسن طريقه شان مى نمايد كه آن مرحوم غايت قصوى علم و عمل فقه و كلام و كمال عدالت و جلالت و وثاقت را داشته است كه احدى از سابقين و لاحقين را اينطور كثير المحاسن ، جمّ المناقب ، سريع الانتقال ، جديد الخاطر ، دقيق الفطانة ، حاضر الجواب ، واسع الرواية ، بصير بالاخبار و الاشعار ، خبير باحوال الرّجال نيافته اند كه مؤالف و مخالف اتفاق بر جامعيّت و تبحّر در علوم كثيره و فنون شتّاى وى داشته و دارند . و نجاشى و علامه رحمة اللّه عليهما گفته اند : شيخ اصحابنا فى وقته بالرّى و وجههم و اوثق الناس بالحديث و اثبتهم (1) .

در القاب بعضى از قدماء علماء رضوان اللّه عليهم اجمعين استو بدان كه قدماء از علماء عليهم رحمة اللّه هر كدام به لقبى معروفند محمد بن يعقوب

.


1- .اين عبارت را نجاشى و علامه اعلى اللّه مقامهما در حقّ شيخ كلينى فرموده اند نه شيخ صدوق . بنگريد به : رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، خلاصة الاقوال : 245 ش 37 ، نقد الرجال 4/352 ش 5190 ، وسائل الشيعة 30/490 .

ص: 272

كلينى ملقب به لقب « ثقة الاسلام » (1) است جزاه اللّه عن الاسلام واهله خير الجزاء . امّا محمد بن على بن بابويه به لقب « ثقة المحدثين » (2) ملقب است و لقب مشهور ايشان « صدوق » (3) است . و ابو عبداللّه محمد بن محمد نعمان شيخ المشايخ الاجلة و رئيس رؤساء الملة معروف به لقب « مفيد » (4) است . و مرحوم ابوالقاسم على بن الحسين سيد مرتضى ذوالمجدين و نقيب الطالبيين (5) ملقب به لقب « علم الهدى » (6) است . و ابوجعفر عماد الشيعة الامامية رافع اعلام الشريعة الحقة محمد بن حسن بن على لطّوسى ملقب است به لقب « شيخ الطائفة » (7) . و هر يك از ايشان به جهتى ملقب به لقبى گرديدند . و در جلالت مقام مرحوم صدوق بس است كه علماء اعلام جرأت نكرده اند توثيق و تعديل از وى نمايند ، به بيانى كه از اقوال جيّده مرحوم ميرداماد در توثيق حضرت عبدالعظيم معلوم گرديد ، و سطرى از عبارات ايشان كه خلاصه مقصود است خوب است بنويسم : فوثاقة الصّدوق اثر ظاهر جلىّ معلوم ضرورىّ كوثاقة ابى ذر و سلمان و لو لم يكن الا اشتهاره

.


1- .معجم الرموز والاشارات : 238 .
2- .در معجم الرموز والاشارات : 238 لقب « ثقة المحدثين » مانند « ثقة الاسلام » به كلينى نسبت داده شده است .
3- .معجم الرموز والاشارات : 279 .
4- .معجم الرموز والاشارات : 307 .
5- .در چاپ سنگى : الطالبين .
6- .معجم الرموز والاشارات : 285 .
7- .معجم الرموز والاشارت : 263 .

ص: 273

كتابها و مصنفات مرحوم صدوق و جهت تسميه به آن لقب است

بين علماء الاصحاب بلقبَيْه المعروفين لكفى فى هذا الباب (1) . پس بنا بر اين دو لقب كه معروف در السنه و افواه عجم و عرب است علوّ رتبه و سموّ مقام آن بزرگوار _ كه شيخ الفقهاء العظام است _ معلوم مى شود ، و آنچه از ناحيه مقدسه و حضرت قدسيه بيرون آمد كه امام عصر عليه السلام فرمود : « انّه فقيه خيّر مبارك ينفع اللّه به » كفايت است در توثيق او . حال بنگر چگونه آثار و بركات از مؤلّفات و مصنّفات آن شيخ جليل شامل احوال خاص و عام گرديده كه يكى از آن تأليفات « من لا يحضره الفقيه » است كه منظور نظر اساتيد و اساطين فقهاء عظام و مشايخ والا مقام و يكى از كتب اربعه علماء اسلام است كه در اصول و فروع اين مذهب رجوع و توجه و نظرشان به آن كتاب مستطاب است .

كتابها و مصنفات مرحوم صدوق و جهت تسميه به آن لقب استو آن مرحوم را صدوق ناميدند از آنكه هر آنچه در دواوين مبوّبه خويش از امامين همامين صادقين عليهماالسلام نقل و روايت فرمود همانا از طريق صدق و ثواب بود ، و فهم وى از معانى و حقايق الفاظ عذبه و اقوال مليحه ايشان خطاء نرفت ، از آن جمله براى تزيين كتاب ، اسامى مباركه بعضى از آن كتابها را ياد مى نمايد : كتاب « توحيد » ، كتاب « نبوت » ، كتاب « اثبات الوصية » ، كتاب « مدينة العلم » ، كتاب « علل الشّرايع » ، كتاب « ثواب الاعمال » ، كتاب « عقاب الاعمال » ، كتاب « مقنع » ، در فقه كتاب « اوامر » ، كتاب « نواهى » ، كتاب « آداب المسافر در حج » ، كتاب « اركان اسلام » ، كتاب « زيارات قبور ائمه » ، كتاب « صفة الشيعه » ، كتاب « جامع الرضا » ، كتاب « تحريم الفقاع » ، كتاب « سلطان » ، كتاب « مصارفة (2) الاخوان » ، كتاب « فضايل جعفر طيّار » ، كتاب « فضايل العلوم » ، فى عبدالمطلب و عبداللّه و ابيطالب كتاب « هداية » ، و كتاب « ضيافة » .

.


1- .خاتمة المستدرك 3/262 به نقل از رجال سيد بحر العلوم 3/299 .
2- .كذا ، صحيح : مصادقة .

ص: 274

و كتاب مبسوطى است « مصابيح » نام دارد و پانزده مصباح است ، از هر مصباحى اخبارى كه مروى در حق يك يك از معصومين است و از ايشان روايت شده نقل فرمود ، مصباح پانزدهم در احوال كسانى است كه براى ايشان توقيعات بيرون آمده است . و همچنين است چهارده كتاب در « زهد » چهارده نفر از معصومين على حده جمع نموده است . و همچنين براى هر يك از ابواب فقه از باب طهارت تا باب ديات كتابهاى مبسوط نوشته . و مصنفات ديگر بدين اسامى نيز در كتب رجال مذكور است : كتاب « حذو النعل بالنّعل » ، كتاب « سر المكتوم الى الوقت المعلوم » ، كتاب « مختار بن ابى عبيده » ، كتاب « المعرفه برجال البرقى » ، كتاب « مصباح المُصلّى » ، كتاب « تفسير فى اهل البيت » ، و « كتاب فى ذكر ما جرى بينه وبين ركن الدوله عليه الرّحمه » ، و« كتاب فى الغيبة الى اهل الرّى والمقيمين بها » ، و كتاب « في اخبار عبدالعظيم » عليه السلام والتكريم . و كتاب « اكمال الدين » را به امر و فرمان لازم الاذعان حضرت امام عصر _ ارواحنا له الفداء _ نوشت چنانكه دراول كتاب « اكمال الدين » (1) مى فرمايد : بعد از آنكه به نيشابور وارد شدم يافتم بسيار اهالى شيعه را كه در غيبت امام قائم مستور به شبهه افتادند و عدول از طريق حق كردند ، و به آراء فاسده و مقائيس كاسده از جاده صواب خارج شدند . پس در ارشاد ايشان جدّ و جهد بى پايان كردم به اخبارى كه از نبى و ائمه طاهره _ صلوات اللّه عليهم _ وارد شده بود ، تا آنكه به شهر قم آمدم . شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل و نباهت بود وارد شد بر ما و آن شخص ابوسعيد محمد بن حسن بن محمد بن على بن احمد بن على صلت قمى است ، بسيار من مشتاق ملاقات وى بوده ام به جهت آنكه سديد الرّأى بود و استقامت طريق داشت ، و پدر

.


1- .اكمال الدين : 2 .

ص: 275

خواب ديدن مرحوم صدوق حضرت حجة اللّه اعظم را در اطراف مكه معظّمه

من از جد وى محمد بن احمد بن على _ قدس اللّه روحه _ بسيار وصف مى كرد ، و از فضل و علم و زهد و عبادت وى بيان مى فرمود . خلاصه صدوق فرمود : بسيار تشكر از لقاء و اخاء وى نموده ، بعد فرمود كه : روزى ابو سعيد نقل كرد : در بخارا يكى از بزرگان فلاسفه و منطقيين (1) در امر حضرت حجة اللّه و طول غيبت و انقطاع اخبار آن بزرگوار قدرى مرا به حيرت انداخت . پس اخبارى كه رافع شكوك و قامع شبهه بود در غيبت حضرت خاتم الأوصياء ذكر نمودم . از براى وى تسكين حاصل شد ، خواهش كرد در اين باب كتابى تصنيف نمايم ، براى اجابت وى با كمال اطاعت قبول كرده وعده دادم : اگر خداوند مرا روزى كرد عود را به مستقر و وطن خود در رى خواهم نوشت .

خواب ديدن مرحوم صدوق حضرت حجة اللّه اعظم را در اطراف مكه معظّمهشبى تفكر مى نمودم در اينكه فرزندان من بعد از من چه خواهند كرد و چه بر ايشان خواهد رسيد . خواب مرا ربود ، در عالم رؤيا ديدم در اطراف مكّه طواف مى كنم و من در طواف هفتم حجر الاسود را استلام مى نمايم و مى گويم : امانتى ادّيتُها وميثاقي تعاهدته لتَشهد لى بالموافاة (2) . آنگاه آقاى من صاحب الزّمان عليه السلام را زيارت كردم كه به در خانه كعبه ايستاده است . نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم . جواب داده فرمودند : چرا كتابى در غيبت نمى نويسى تا كفايت كند آنچه قصد توست ؟ عرض كردم : يا بن رسول اللّه ! كتابى در غيبت نوشته ام . فرمود : به اين قسم نمى گويم ، بلكه امر مى نمايم كتابى در غيبات انبياء بنويس .

.


1- .در چاپ سنگى : منطقين .
2- .اكمال الدين : 3 .

ص: 276

آنگاه بيدار شدم ، ابتداء به تأليف اين كتاب كه « اكمال الدين و اتمام النعمه » است براى امتثال امر ولى اللّه مى نمايم ، وما توفيقى الا باللّه عليه توكّلت واليه انيب ، والسّلام (1) . پس اين داعى مستدعى است اهل علم و فضل سعى نمايند كتاب « غيبت صدوق » عليه الرحمه كه مشحون است به فضائل امام زمان _ صلوات اللّه عليه _ بدست آورده از مضامين شريفه آن مطّلع شوند كه موجب مسرّت خاطر اهل بيت عصمت و طهارت مى شود ، و از مطالبى كه راجع به آن بزرگوار است دلهاى مرده زنده مى گردد . و مشرب علماء سالفين مثل كلينى و ابن قولويه و صدوق و شيخ مفيد _ رضوان اللّه عليهم _ بر علم حديث بوده است و اين علم اهمّ علوم و مدرك فقه و يكى از ادلّه اربعه است ، و رئيس محدثين در اسلام مرحوم صدوق بود ، بعد از تصحيح روايات و رُوات همّتى جز جمع و نشر آن نداشته است . و از تأليفات ايشان كه جملتى ذكر كردم معلوم مى شود جلالت قدر آن مرحوم و حضرت عبدالعظيم عليه السلام . و مرحوم صدوق _ طاب ثراه _ به اين مقامات عاليه نرسيدند مگر براى آنكه احاديث معتبره و اخبار معتمده محفوظ و مضبوط ايشان بود و صحيحاً ذكر مى كردند ، و با اقوال ائمه طاهرين مأنوس شده بودند ، و معانى فرمايشات ايشان را زودتر و بهتر درك مى نمودند ، و معاصر زمان ائمه و مقارن با زمان ايشان بوده اند . و سابقاً در معنى « السلام عليك ايّها المحدث العليم » شرحى در معنى حديث داديم .

.


1- .اكمال الدين : 4 .

ص: 277

حديث شريف در جهت اختلاف شيعه و روايات ايشان

حديث شريف در جهت اختلاف شيعه و روايات ايشاندر اين مورد مناسب است در جهت اختلاف احاديث از ائمه اطهار روايت صحيحى نقل شود بعضى از اهل اطّلاع متذكر شوند : محمد بن جعفر بن قولويه فرموده است كه : فيض بن مختار خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و آيه اى از آيات قرآنيه سؤال كرد . آن جناب تأويل آن آيه را بيان فرمود . عرض كرد : جعلنى اللّه فداك ! اين اختلاف بين شيعيان شما از براى چه چيز است ؟ فرمودند : « اى فيض ! چه اختلاف است ؟ » . عرض كرد : من در حلقه شيعيان شما در كوفه مى نشينم و در اختلاف احاديث ايشان به تنگ مى افتم . وقتى كه رجوع به مفضل بن عمر جعفى مى كنم آن وقت برايم مكشوف مى شود ساكت مى شوم . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « بلى ، چنين است كه گفتى ، بدان مردمان حريصند در دروغ گفتن به ماها از آنكه خداوند بر ايشان واجب كرده است چيزى را كه از ايشان نخواسته است ، من از براى يكى از ايشان حديثى مى گويم وقتى كه بيرون مى روند تأويل مى نمايند بر آنچه خلاف ميل ماست ؛ از آنكه حديث ما را براى دوستى ما طلب نمى كنند بلكه براى دنياى خودشان مى خواهند ، و ميلشان آن است در دنيا رئيس باشند . بدان هر كس طلب رفعت نمايد خداوند او را پست مى كند ، و هر كس خود را پست نمود خداوند او را بلند مى نمايد ، و اگر مى خواهى حديث ما را بشنوى بر تو است اين مردى كه نشسته است از وى طلب كن » و اشاره فرمود به زرارة بن اعين (1) .

.


1- .اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى 1/347 ح 216 ) ، بحار الانوار 2/246 ح 58 به نقل از رجال كشى ، وسائل شيخ انصارى ( فرائد الاصول ) 1/325 ( چاپ محقَّق ) .

ص: 278

در فضل زرارة بن اعين و نظراء اوست

در فضل زرارة بن اعين و نظراء اوستو بدان كه زرارة ابن اعين بن سنسن كسى است كه حضرت صادق عليه السلام بعد از وفات وى فرمود : « رحم اللّه زرارة بن اعين ! لولا زرارة ونظراؤه لاندرست احاديث ابى » (1) . و اصحاب حضرت صادق عليه السلام مى گفتند : « واللّه ! ما كنّا حول زرارة بن اعين الاّ بمنزلة الصبيان فى الكتاب حول المعلّم (2) » (3) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « احبّ ناس در نزد من چهار نفرند يزيد بن معاوية عجلى وزراره و محمد بن مسلم و احول كه مؤمن الطاق است ، و هُمْ احب الناس اِلَىَّ اَحياءاً وامواتاً » (4) . خلاصه در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام هر يك از اصحاب مواظبت در حفظ ضبط و نشر بيشتر داشتند به شرائطى كه براى محدّث ذكر كرديم در خدمت ايشان محترم تر بودند ، بلكه از وجود ايشان شادان و با مسرّت و هميشه بر هر يك ترحيم و طلب مغفرت مى كردند ، سيّما احاديثى كه متعلّق به فضائل و فروع فقهيّه دينيّه شرعيّه بوده است . پس واى بر من ! كه در اين وقت و زمان خود را محدّث و آگاه به احاديث اهل البيت كاملاً بدانم و حال آنكه در نقص اين بنده شرمنده نيز كمال نقصان است . اميدوار چنانم از بركات و ميامن احاديثى كه از مرحوم صدوق طاب ثراه مطالعه و مذاكره مى شود نظر عنايت و رأفتى به عبد عاصر قاصر شود . و يكى از كرامات آن وجود خيّر مبارك آن است به مصداق حديث شريف « بَدَنُ العالِمِ لا

.


1- .الاختصاص : 66 ، الفصول المهمة 1/589 ح 930 ، الاصول الاصيلة : 55 .
2- .در چاپ سنگى : العلم .
3- .اختيار معرفة الرجال 1/346 ح 213 ، الكنى والالقاب 1/283 ، معجم رجال الحديث 8/231 ، تهذيب المقال 5/14 .
4- .اختيار معرفة الرجال 2/423 ح 325 .

ص: 279

يُبْلى » (1) بدن صدوق در قبر نپوسيده است . چندى قبل از اين تاريخ جماعتى از علماء كه بعضى از ايشان حاضرند و از مشايخ ابناء زمان و عدول اهل ايمان مى فرمايند : به حسّ و عيان ما بدن مطهّر صدوق عليه الرّحمه را در ميان قبر زيارت كرديم ، جز محاسن شريفش كه بر سينه اش ريخته بود تمام اعضاء بدنش در كمال استقامت و سلامت بوده است و صدمه اى از خاك و حيوانات ارضيّه بدان وجود شريف نرسيده بود . و اين فقره از شدت اشتهار كالشمس فى رابعة النهار است چنانكه در جسد و مرقد مبارك سيّد مرتضى علم الهدى اشاره كردم كه : در سال نهصد و چهل و دو يكى از روميان در عتبه حسينيّه كه مقبره آن مرحوم است حكم نمود نبش نمايند و آن بدن را برآورند . چون شكافتند آن بدن را يافتند تغييرى نكرده و اثر حنا بر دست و محاسنش ظاهر و هويدا بوده است . پس اين حديث هم صدق است : « ان الارض لا تغيّر اجساد الصّالحين » 2 . و سيّد مرتضى با پدر و برادرش در جوار جدشان امامزاده ابراهيم معروف به مجاب در طرف بالاى سر مدفونند ، و بعضى گمان كنند در كاظمين مدفون بوده است . على العجاله خلاف است ؛ از آنكه مرحوم شيخ الفقهاء شيخ محمد حسن در كتاب « جواهر الكلام » (2) در نقل موتى فرموده است : مرحوم سيد را بعد از چندى از خانه اش به كربلاى معلّى نقل كردند . و در حقّ علماء اعلام اين فقره استبعادى ندارد كه سالها و قرنها در خاك بمانند و ابدان

.


1- .در مجامع حديثى يافت نشد .
2- .جواهر الكلام 4/363 ، صاحب جواهر موارد متعددى از نقل موتى از مكانى به مكان ديگر نقل كرده است ، فراجع .

ص: 280

در نبش قبر مرحوم كلينى در بغداد به تحريك جمعى از اهل عناد

ايشان پوسيده نشود .

در نبش قبر مرحوم كلينى در بغداد به تحريك جمعى از اهل عنادچنانكه در حق محمد بن يعقوب كلينى بين عامه و خاصه اين مطلب محقق است (1) و در اغلب رجال از شيخ طوسى و علاّمه و سيّد ابن طاوس رضوان اللّه عليهم تصريح شده است كه : اين شيخ جليل در بغداد بعد از اينكه وفات يافت ، محمد بن جعفر حسنى ابو قيراط بر او نماز كرد و به باب الكوفه مدفون شد در محلّى كه صراط الطائى (2) مى گفتند (3) . و ابن عبدون گفت : مزار معروف وى حالا در باب الجسر است ، در او قبّه عظيمه برپا شده است . بعضى از واليهاى بغداد وقتى كه آن قبّه را ديد ، پرسيد : كيست ؟ گفتند : يكى از علماء شيعه است . حكم كرد آن را خراب كنند . چون خراب كردند مرحوم كلينى را با شخصى كه از وى كوچكتر بود يافتند ، ظاهراً فرزند وى بوده است با كفن تازه . پس امر كرد قبّه اى ساختند و مزارى شد در نزد سنّيان . و بعضى نقل كرده اند : چون ولات و قضات بغداد اقبال شيعيان و دوستان را به مشهد شريف موسى بن جعفر عليه السلام مشاهده كردند گفتند قبر وى را نبش مى نمائيم ، اگر در ميان قبر است كماكان مردمان به زيارت وى مشرف شوند و اگر نه احدى مأذون نيست . پس كسى گفت : مردى از علماء شيعه كه از اقطاب و مشاهير ايشان است در بغداد مدفون است و اسم وى محمد بن يعقوب ، خوب است قبر وى را براى عبرت شيعه بشكافيم بعد به قبر مطهّر وى بپردازيم . چون قبر كلينى را شكافتند به هيئت اوّليّه يافتند . پس امر به تعظيم و توقير آن مزار

.


1- .بنگريد به : مقدمه كافى 1/40 _ 41 .
2- .در چاپ سنگى : الكائى .
3- .رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال 4/352 _ 354 .

ص: 281

خير الانوار شد . بعضى نقل كرده اند : دجله بغداد طغيان كرد و قبر كلينى عليه الرّحمه را كه نزديك جسر بود خراب نمود . چون نظر كردند بدنش را صحيح يافتند اگر چه بر عناد سنيان افزود اما چاره نداشتند از آنچه آشكارا شده بود كتمان نمايند ، تاكنون ساكتند و اگر قدرتى مى داشتند قبّه اى بر آن مضجع شريف نمى گذاردند . خلاصه حضرت صادق عليه السلام در حق چهار نفر فرمودند : « احياء و اموات ايشان براى من خوب است » (1) مى توان گفت و جز آن نيست : وجود علماء براى اسلام در زمانى كه زنده اند باعث زندگى دلهاى اسلاميان ، مزار و مقابرشان در ممات هم موجب بركات و فيوضات نامتناهى الهى است . صدوق عليه الرحمة اگر چه در بلده قم _ صانها اللّه عن التصّادم _ متولد گرديد ليكن توطّن وى در رى است و خود را از ايشان مى خواند ، و اهل رى را مى خواست و استرشاد و استفاضه اهل رى هم از وى بود ، و در احوال صدوق طاب ثراه مى نويسند : وهو نزيل الرّى ومات به (2) . و خوابى كه از مرحوم صدوق در باب كتاب « غيبت » عرض كردم معلوم است كمال ميل در توقف رى داشته است و موطن و مستقر خود مى دانسته است . پس سكنه طهران زمان زيارت كردن حضرت عبدالعظيم عليه السلام به فاتحه از دور قناعت ننمايند بلكه به مزار آن مرحوم رفته كه معنى زيارت موتى حاضر شدن در كنار قبورشان است ، و البته مزور از قدوم زائر فرحناك مى شود . سيّم : اين مزور كه فخر الشيعه وزخر الشريعه است و ترويج احكام سيّد انام عليه السلام بلكه اين دين متين از ايشان است كه ماها متديّن هستيم و از بركات قبر شريف وى و زيارت حضور اين مزور آفات و عاهات از اين حدود البته رفع مى شود ، پس بر مزار اين بزرگوار

.


1- .كذا ، عبارت حديث كه بتازگى گذشت چنين بود : « وهم احبّ الناس إلىَّ احياءً وأمواتاً » .
2- .بنگريد مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، نيز ذريعه 1/67 در توضيح « ابطال الاختيار » .

ص: 282

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى است در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

بايد بسيار مفاخرت كنند اهل طهران بر تمام بلدان ايران . چون وضع اين كتاب بر اطناب نيست و الاّ احتجاجات صدوق عليه الرحمه را در محضر ركن الدّوله ديلمى با اعيان علماء به نحوى كه شيخ ابوجعفر دوربستى (1) نقل كرده شرح مى دادم اما خوفاً للاطناب والاطاله زحمت نمى دهم (2) .

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى است در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلامدوّم : كسى كه از علماء در رى مدفون است و بر مزار وى نهايت افتخار بايد نمود شيخ ابوالفتوح صاحب الاصل الاصيل ، قدوة المفسرين من اهل التنزيل و التأويل ، حسين بن على بن محمد بن احمد خزاعى رازى است (3) . نسب شريف وى منتهى مى شود به بديل ورقاء خزاعى ، و وى از كبار اصحاب حضرت ولايت مآب عليه السلام . و خزاعه قبيله اى است كه صاحب كتاب « استيعاب » گفته است : خزاعه صندوق اسرار و خزانه اسلحه سيّد ابرار بودند ، و خزاعه از « خزعه » مشتق است ، و آن به معنى جدا شدن است ؛ از آنكه قبيله ازد وقتى كه از مكه بيرون آمدند قبيله خزاعه كه از ايشان بود تخلف ورزيد و جدا شد و در مكّه ماند (4) .

.


1- .كذا ، در اينكه وى دوربستى است يا دوريستى بنگريد به صفحات آتيه ذيل عنوان تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى .
2- .مناظرات شيخ صدوق با ركن الدوله متعدد بوده ، بطور نمونه بنگريد به : المناظرات فى الامامة ، شيخ عبداللّه حسن : 252 مناظره 42 .
3- .به نام وى در فهرست منتجب الدين : 45 ش 78 تصريح شده است . نيز بنگريد به : نقد الرجال 5/206 ش 6148 .
4- .ابن منظور در لسان العرب 8/70 ماده ( خزع ) مى گويد : خزع عن اصحابه يخزع خزعاً وتخزع : تخلف عنهم فى مسيرهم . وسميت خزاعة بهذا الاسم لأنهم لمّا ساروا مع قومهم من مأرب فانتهوا الى مكة تخزعوا عنهم ، فأقاموا وسار الآخرون إلى الشام . وقال ابن الكلبى : انّما سموا خزاعة لأنهم انخزعوا من قومهم حين اقبلوا من مأرب فنزلوا ظهر مكة . وقيل : خزاعة حىّ من الأزد مشتق من ذلك لتخلفهم عن قومهم ، وسموا بذلك لأن الأزد لما خرجت من مكة لتتفرق فى البلاد تخلف عنهم خزاعة وأقامت بها .

ص: 283

و همه ايشان انصار امير مؤمنان عليه السلام بودند در جنگ صفّين و شجاعتها اظهار كردند . بالجمله شيخ ابوالفتوح رازى در علم تفسير كمال مهارت داشت و تفسيرى به فارسى با متانت تحرير و عذوبت تقرير نوشته است كه هر كس با دقّت نظر ملاحظه كند البته آن كتاب را بى نظير مى داند (1) . و شيخ عبدالجليل رازى مى گويد كه : خواجه امام ابوالفتوح رازى مُصنّف بيست مجلد تفسير قرآن است كه تمام علماء و ائمه زمان طالب و راغب خواندن آنها هستند ، و اغلب آنها عربى است ، و تفسير فارسى آن مرحوم اگر چه نسخه اش كم وليكن يافت مى شود ، و ظاهراً معاصر با صاحب تفسير كشّاف بوده است . و مزار وى در صحن حضرت امامزاده حمزه در زمان دخول در طرف دست راست جلو حجره اول است ، و الواحى از كاشى كه زرد مى نمايد بر آن نصب شده است كه اسم شريف آن مرحوم مكتوب است ، و بر حسب وصيت خواسته است در جوار حضرت عبدالعظيم و مقدّمه مزار امامزاده حمزه مدفون شده باشد . و مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده اند : ابن حمزه (2) در كتاب « ايجاز المطالب في ابراز المذاهب » و در كتاب « الهادى (3) الى النجاة من جميع المهلكات » (4) در هر دو كتاب مى گويد كه : در شهر رى بودم كه شيخ ابوالفتوح رازى

.


1- .نام اين تفسير « روض الجنات و روح الجنان » مى باشد و به تفسير ابوالفتوح رازى » نيز مشهور است . بنگريد به : ذريعه 4/255 ذيل ش 1210 و11/274 ش 1694 .
2- .وى نصير الدين عبداللّه بن حمزة بن حسن طوسى است . درباره وى و كتابش « ايجاز المطالب » بنگريد به : خاتمة المستدرك 2/102 ، ذريعه 2/487 ش 1908 .
3- .در چاپ سنگى : هادى .
4- .بنگريد به : ذريعه 25/151 ش 10 .

ص: 284

تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى نزديك طهران و راه كن

صاحب « تفسير » به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون گشت . پس به نيّت حج متوجّه مكّه معظمه شدم ، در وقت برگشتن گذارم به اصفهان افتاد در حلنلان و بعضى ديگر از محلات آن شهر را ديدم به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابو نعيم كه پدر استاد او است و شيخ يوسف كه جد شيخ ابو نعيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و از مشايخ صوفيّه بوده اند مى رفتند كه شيعه شهر رى و نواحيش هزار يك به زيارت امامزاده عبدالعظيم نمى رفتند . و مولانا احمد اردبيلى در كتاب « حديقة الشيعه » كه منسوب به ايشان است نقل كرده كه : مرا گذار به اصفهان افتاد ، ديدم مردم اين بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى را شيخ ابوالفتوح رازى كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خود قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند . پس از اين بيان معلوم مى شود كه قبر شيخ ابوالفتوح همان است كه در مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام والتكريم است . و مرحوم قاضى فرمود : از بعضى ثقات مسموع شد كه قبر شريفش در اصفهان واقع است . و حق آن است كه داعى معتقد است ، و هر كس بر مزار وى در زمان عبور فاتحه بخواند و يادى از اين مزور _ روّح اللّه روحه _ نمايد در دار السّرور ان شاء اللّه تعالى با وى محشور مى شود ، و اميد است اين مسألت داعى را اجابت نمايند .

تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى نزديك طهران و راه كنسوّم : ابو محمد عبداللّه بن جعفر بن محمد بن موسى بن جعفر دوربستى (1) است .

.


1- .آنچه در اكثر منابع و مصادر ضبط شده است « دوريست » با ياء دو نقطه است ، حتى معجم البلدان 2/484 نيز آن را پس از واژه « دورقستان » ضبط نموده و واضح است كه اگر با باء تك نقطه باشد بايد قبل از دورقستان ذكر مى شد . از ميان ضبط كنندگان اين لفظ فقط سيوطى آن را با باء موحده ضبط كرده و در لب اللباب فى تحرير الانساب : 108 مى گويد : الدوربستى بالضم إلى دوربست قرية بالرى .

ص: 285

و دوربست از قرار تقرير صاحب كتاب « معجم البلدان » به ضمّ دال و سكون واو است و از قريه هاى رى مى باشد (1) ، و بعضى آن را طرشت به طاء مشاله اخت الظاء مى نويسند (2) . و در اين زمان آن را درشت مى خوانند . و آن قريه اى است يك فرسنگى طهران ، و از آنجا به قريه كَن نيز يك فرسنگ است ، و هميشه معمور و آباد است . و صاحب كتاب « معجم البلدان » (3) گفته است : عبداللّه بن جعفر دوربستى از فقهاء شيعه اماميه است و در سال پانصد و شصت و شش به بغداد آمد و مدتى در آنجا اقامت نمود ، و از احاديث ائمه طاهرين كه از جدّ خود محمد بن موسى فرا گرفته بود در آنجا روايت نمود . بعد از آن به وطن اصلى مراجعت كرد . بعد از سال ششصد به اندك زمانى وفات كرد . و مرحوم قاضى فرمود : علوّ نسب و سموّ فضل و حسب او بسيار است ، و برادر عبداللّه خواجه حسن بن جعفر دوربستى است كه به فنون فضل و كمال متحلّى بوده است ، و اشعار هم گاهى مى فرمود ، واين قطعه از ايشان است : بغض الوصّى علامة معروفةكتبت على جبهات اولاد الزنا من لم يوال (4) من الانام وصيّهسيّان عند اللّه صلّى ام زنى (5) جعفر بن محمد پدر خواجه عبداللّه و خواجه حسن همان است كه احتجاجات صدوق عليه الرّحمه را با علماء سنّيان در محضر ركن الدوله الديلمى در رساله على حده جمع

.


1- .بنگريد به : بحار الانوار 105/125 _ 126 ، ذريعه 7/218 و9/898 و15/361 .
2- .معجم البلدان 2/484 .
3- .معجم البلدان : 2/484 .
4- .در چاپ سنگى : يول .
5- .مناقب ابن شهر آشوب 3/11 ، معجم رجال الحديث 5/281 ش 2758 ، الكنى والالقاب 2/234 .

ص: 286

نموده است ، بلكه غالب رسائل صدوق را اين عالم فاضل فقيه متبحّر حاوى و جامع بود . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « منهج (1) المقال » فرمود : جعفر بن محمد ابو عبداللّه ثقة فى نسخ لا تخلو من قوة . و مرحوم خواجه نظام الملك وزير ، هفته اى دو روز با اقتدارى كه داشت از رى نهضت مى كرد و خدمت خواجه جعفر بن محمد در درشت شرفياب مى شد و بعضى مطالب و مسائلى كه داشت سؤال مى كرد و جواب مى شنيد ، با كمال وقار و ادب مراجعت مى كرد . اين مطلب خود شاهدى است بر علوّ رتبت و منزلت وى . و عبداللّه بن جعفر دوربستى نسب را به ابوعبداللّه حذيفة بن يمان عبسى مصاحب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلممى رساند . و حذيفه يكى از اركان اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم است و در ليلة العقبه تعريف منافقين كرد (2) و از دوستان اميرمؤمنان عليه السلام بود ، و در مداين بعد از خلافت آن بزرگوار به چهل روز در سال سى و شش وفات كرد . و دو پسرش صفوان و سعيد را وصيّت كرد به ملازمت حضرت شاه ولايت عليه السلام ، و هر دو در جنگ صفين شهيد شدند . خلاصه جلالت قدر عبداللّه بن جعفر دوربستى و پدر بزرگوار و برادر والا تبارش بسيار است ، وليكن مزارى از ايشان مشهور نيست مگر آنكه در درشت معيّن است كه وفات يافته اند .

.


1- .در چاپ سنگى : نهج .
2- .حضرت نبوى صلى الله عليه و آله درباره حذيفه فرمودند : « اعرفكم بالمنافقين حذيفة بن اليمان » . حسن بن سليمان حلى در كتاب المحتضر : 55 پس از نقل اين خبر مى گويد : بسبب رؤيته اياهم ومعرفته بهم ليلة العقبة . بنا بر اين مراد مؤلف از واژه « تعريف » در متن « شناختن منافقين » است نه معناى تعريف اكنون بين فارسى زبانان رايج است به معناى مدح و ستايش . درباره جريان منافقين و حذيفه كه در شب عقبه هدايت ناقه پيامبر صلى الله عليه و آله به دست وى بوده مراجعه كنيد به : الدرجات الرفيعة : 284 ، الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 2/173 .

ص: 287

تعيين قبر ابو جعفر معروف به ابن قبه

تعيين قبر ابو جعفر معروف به ابن قبهچهارم : از كسانى كه در رى مدفونند ابوجعفر محمد بن عبدالرّحمن بن قِبَه _ به كسر قاف و باء منقوطه _ رازى است . اين بزرگوار از علماء مشاهير و فضلاى نحارير رى است (1) چنانكه در نسبت او را رازى مى نويسند مانند شيخ ابوالفتوح عليه الرحمه . و ميرزاى استرآبادى فرموده است : متكلم عظيم القدر و حسن العقيده و قوى الكلام بود و مذهب اعتزال داشت ، بعد از آن مذهب منعزل شد و در زمان خودش بر اماميّه شيخ و پيشوا بوده است ، و كسى به رفعت منزلت وى نرسيد ، و در رى مرجع خواص و عوام گرديد (2) . و نجاشى (3) نيز به همين قسم وى را در « رجال » خود توثيق فرموده است و مدح كرده است . و پنجاه مرتبه پياده از رى به حج مشرّف گرديد و كتابى در « ردّ بر زيديّه » نوشت و كتاب ديگر در « ردّ بر ابو على جبائى » و كتاب « انصاف » در امامت . و ابوالحسين سوسنجردى _ به سين مهمله و واو و جيم و راء و دال مهمله _ كه از اصحاب و صلحاء متكلّمين است گفت : بعد از اينكه ابن قبه كتاب امامت را نوشت من آن كتاب را بعد از زيارت حضرت رضا عليه السلام به بلخ نزد ابوالقاسم بلخى بردم ، بعد از ملاقات آن كتاب را كه با من ديد بر ردّ آن كتاب « مسترشد » را نوشت . پس به رى آمدم و كتاب « مسترشد » را نمودم به ابوجعفر ابن قبه . ابن قبه بر ردّ آن كتابى موسوم به « مستثبت » نوشت

.


1- .درباره وى بنگريد به : خلاصة الاقوال : 243 _ 244 ش 32 ، نقد الرجال 4/242 ش 4822 ، جامع الرواة 2/138 _ 139 ، طرائف المقال 1/188 ش 1040 .
2- .خلاصة الاقوال : 243 ش 32 .
3- .رجال النجاشى : 375 ش 1023 به نقل از نقد الرجال 4/242 .

ص: 288

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ يعقوب پدر مرحوم كلينى

در مسأله امامت ، پس رفتم به بلخ و آن كتاب را به وى نمودم . ابوالقاسم بلخى كتابى موسوم به « نقض المُستثبت » نوشت در ردّ آن در مسأله امامت . بعد از اينكه به رى آمدم ابن قبه وفات كرده بود (1) . از اين بيان معلوم است كه ابوجعفر رازى نيز در رى مدفون است ، و كتب كلاميّه وى بسيار است . و ابن بطّه از وى مطالب غامضه اخذ مى كرد و در كتاب « فهرست » خود آنچه را كه از وى شنيد نقل كرده است . و ابن بطه مى گويد : كتاب « انصاف » كه ابن قبه در مسألت امامت نوشت من شنيدم ، و اين حكايت را قاضى از نجاشى نقل كرده است . و عجب است كسى كه او را شيخ الاماميّه خوانند و از قدماء مشايخ و اهل علم بوده باشد و علماء سالفين تمسّك نمايند به اقوال وى ، در رى مدفون است وليكن قبر شريف وى مخفى است ، رحمة اللّه عليه .

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ يعقوب پدر مرحوم كلينىپنجم : از كسانى كه مشهور به علم و فضل و تقوى بودند و در رى مدفون گرديد يعقوب بن اسحاق كلينى رازى است كه والد ماجد مرحوم ثقة الاسلام محمد بن يعقوب صاحب كتاب « كافى » مى باشد . بدان كه در لفظ « كلين » شبهات كثيره بين علماء رجال و رجال از لغويين شده است : مرحوم علاّمه در « خلاصه » (2) فرموده است : الكُلينى مضموم الكاف مخفف اللاّم منسوب

.


1- .خلاصة الاقوال : 244 ش 32 .
2- .الخلاصة : 18 ش 31 چاپ نجف اشرف ، به نقل از : الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/325 .

ص: 289

الى كلين (1) من قُرى الرى (2) . و شهيد ثانى عليه الرحمة بتشديد اللام در طريق اجازه اش خوانده است (3) . و مرحوم مجلسى طاب ثراه نيز كلينى به تشديد ضبط نموده است . و بعضى از علماء براى رفع شبهه از تخفيف لام و تشديد فرموده اند : كلين بر وزن زبير . و از اين وزن معلوم مى شود لام آن مخفف است . و صاحب « قاموس » گفته است : كلين كامير قريةٌ بالرّى منها محمد بن يعقوب الكلينى من فقهاء الشيعه (4) . و فى كتاب « تبصير المنتبه بتحرير المشتبه » (5) للشيخ الحافظ احمد بن حجر العسقلانى : الكلينى بالضمّ وامالة اللاّم ثمّ ياء ساكنه ثمّ نون ، ابو جعفر محمد بن يعقوب الكلينى ، من رؤساء فضلاء الشيعة ايام المقتدر ، وهو منسوب الى كُلّين من قُرى العِراق . و آنچه شيخ حرّ عاملى طاب ثراه فرموده است من از فضلاء رى شنيده ام كَلين وكُلين دو قريه است ، كُلين كه مصغر است قبر شيخ يعقوب پدر محمّد است و بر صاحب « قاموس » مشتبه شده است (6) .

.


1- .در چاپ سنگى : الكين .
2- .نيز بنگريد به : الكلينى والكافى : 121 ، عوائد الايام : 297 چاپ ايران ، سال 1323 ، به نقل از الفوائد الرجالية 3/325 .
3- .در فوائد رجاليه بحر العلوم 3/325 اين مطلب به نقل از شهيد ثانى در اجازه اش به على بن خازن حائرى ذكر شده است ، سپس در صفحه 326 مى گويد : اجازه ابن خازن كه در آن كلينى به تشديد لام ضبط شده و به شهيد ثانى نسبت داده شده ، مربوط به شهيد اول محمد بن مكى عاملى است نه شهيد ثانى ، و مرحوم مجلسى در كتاب الاجازات بحار ( ص 39) آن را نقل كرده است . تاريخ اين اجازه چهارشنبه 12 رمضان 784 در دمشق مى باشد .
4- .عوائد الايام ، محقق نراقى : 298 به نقل از قاموس .
5- .الفوائد الرجالية 3/329 به نقل از تبصير المنتبه .
6- .درباره اين نزاعها رجوع كنيد به : مقدمه كافى 1/11 با تعليقات على اكبر غفارى .

ص: 290

جماعتى از علماء منسوب به كلين

و در مثل مى گويند : اهل مكه اعرف بشعابها (1) . و صاحب كتاب « عوائد الايام » (2) فرموده است : كلين بر وزن زبير قريه موجوده در وادى كَرَج است و از آنجا گذشتم ، وفيها قبر الشيخ يعقوب والد الشيخ ابى جعفر . بعبارة اخرى : كُلين از قراى فشافويه يك فرسخ است به كناركرد و قبر پدر شيخ ابوجعفر در دست چپ است زمان رفتن اهل طهران به بلده قم و كَلين بر وزن امير از دهات ورامين است ، و مرحوم شيخ يعقوب در كلين مدفون نيست و بر صاحب « قاموس » مشتبه شده است ، و ضررى به دين و دنياى كسى وارد نمى آيد بر محمد بن يعقوب فيروزآبادى كسى شبهه كند . بلى ايراد بر محمد بن يعقوب كلينى صاحب « كافى » كردن به دين و دنيا هر دو ضرر دارد . و زمان قديم قريه كلين نزديك بوده است به شهر رى ؛ از آنكه سابقاً عرض كردم : از رى تا طهران دو فرسنگ بوده است و شهر رى در اطراف مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده كه واقعاً مرقد حضرت شيخ اجل يعقوب بن اسحاق رازى كلينى در جوار حضرت عبدالعظيم است به فاصله اى كه ديده مى شود .

[ جماعتى از علماء منسوب به كلين ]و جماعتى از علماء و مشايخ حديث و ثقات از اهل علم و فضل كه منسوب به كلين هستند ايشان را نيز كلينى مى نامند : يكى : احمد بن ابراهيم معروف به علان كلينى است . و ديگرى : محمد بن ابراهيم مشهور به علان كلينى است . و ديگرى : على بن محمد رازى معروف به علان كلينى است .

.


1- .اين مثل را اربلى نيز در كشف الغمة 1/26 ذكر كرده است .
2- .عوائد الايام : 298 .

ص: 291

در اينكه مرحوم علان از اجداد كلينى طاب ثراه كدام است

و مرحوم نجاشى و علاّمه اعلى اللّه مقامهما در « خلاصه » (1) فرموده اند كه : علان خالوى محمد بن يعقوب ثقة الاسلام است . و شهيد ثانى در « تعليق » (2) خود مى فرمايد : محتمل است محمد و احمد دو فرزندان ابراهيم مشهور به علان باشند .

در اينكه مرحوم علان از اجداد كلينى طاب ثراه كدام استو جمعى گفته اند (3) : علان ، على بن محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى است ، و على بن محمد را نجاشى توثيق كرده است . اين اختلاف از آن است كه علان خالوى كلينى است ، و مرحوم كلينى از وى روايت مى فرمود و كمال وثاقت و اعتماد به اخبار مرويّه وى داشت ، و چون هر يك از اشخاص مذكوره را به علان مى خوانند از اين جهت شبهه شده است . ليكن مرحوم صدوق در كتاب « اكمال الدين و اتمام النعمه » به اسانيد متعدده روايت مى نمايد از سعد بن [ عبداللّه ، عن ] على [ بن ] (4) محمد الرازى كه معروف به علان است ، يعنى : اسم از براى على است نه از براى پسرش و جدش (5) . و ديگرى گفت : شايد اسم جدشان ابان است ، سائرين از اولادش را به اسم علان در مقام تعريف خوانده اند . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در ترجمه احوال احمد بن ابراهيم ، عَلاّن به فتح عين مهمله و تشديد لام خوانده است ، و فرموده است : بعضى عَليان با نون خوانده اند ، والحق

.


1- .الفوائد الرجالية 3/79 و 82 به نقل از خلاصه .
2- .الفوائد الرجالية 79 و82 به نقل از تعليقه شهيد ثانى .
3- .مانند تفريشى صاحب نقد الرجال ، چنانچه بحر العلوم در الفوائد الرجالية 3/79 بدان تصريح كرده است . نيز بنگريد به : نقد الرجال : 340 چاپ قديم .
4- .اضافات از فوائد الرجالية بحر العلوم .
5- .بدين مطالب در الفوائد الرجالية 3/83 تصريح شده است ، نيز بنگريد به : طرائف المقال 2/524 _ 525 .

ص: 292

حديث ابن اثير كه در هر رأس مائه مجددى از براى مذهب لازم است

الاول ، و شهيد ثانى به تخفيف خوانده است . خلاصه تمام اين سلسله كه مشهور به علان و منسوب به كلينى هستند _ از محمد و احمد و ابراهيم و على و ابان _ از ثقات و اجلاّء رواتند ، و تماماً از قريه كلين نزديك حضرت عبدالعظيم برانگيخته شده اند ، و اگر هيچ از يك ايشان نبودند همانا محمد بن يعقوب صاحب كتاب « كافى » اسلاميان را كافى بود ، و كفايات لازمه دين و اسلام به شخص شريف ايشان راجع است . و ابن اثير در « جامع الاصول » (1) مى گويد : ابوجعفر محمد بن يعقوب الرازى فقيه و امام است بنا بر مذهب اهل البيت عليهم السلام ، عالم فى مذهبهم كبير فاضل عندهم مشهور . و ايضاً در حرف نون از كتاب « نبوت » گفته است : محمد بن يعقوب كلينى از مجددين در رأس مائه ثالثه است . و همين طور فاضل طيبى در « شرح مشكاة » (2) نقل مى نمايد . و خوب است در اين مقام حديثى كه مأخذ اين مطلب است و در افواه مشهور ذكر كنيم .

حديث ابن اثير كه در هر رأس مائه مجددى از براى مذهب لازم استابن اثير از ابوداود ترمذى (3) روايت كرده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « ان اللّه يبعث لهذه الامّة على رأس كل مائة سنة من يُجدِّدُ لها دينها » (4) يعنى : خداوند برمى انگيزاند براى

.


1- .الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/330 به نقل از جامع الاصول ( مقدمه ) .
2- .الفوائد الرجالية 3/127 به نقل از فاضل طيبى در شرح المشكاة .
3- .در چاپ سنگى : ترمدى . البته صحيح در مقام ابوداود سجستانى است نه ترمذى ، چون اوّلاً كينه ترمذى ابو عيسى است ، و ثانياً در سنن ترمذى اين روايت يافت نشده ، بلكه در سنن ابى داود سجستانى ، كتاب الملاحم 2/424 ( چاپ مصر سال 1371 ) اين روايت نقل شده است ، چنانچه در حاشيه الفوئد الرجالية ، بحر العلوم 3/123 بدان تصريح شده است .
4- .مقدمه جامع الاصول ، ابن اثير ، به نقل از الفوائد الرجالية 3/123 _ 124 ، نيز منقول از سيوطى در الجامع الصغير ، حرف همزه ، بيهقى در كتاب المعرفة ، حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين 4/522 ، مناوى در فيض القدير 2/281 ، عزيزى در السراج المنير 1/411 .

ص: 293

اين امّت در سر هر سال كسى را كه از براى امّت اين دين را تجديد كند . بعد از آن ابن اثير گفته است : علماء در تأويل اين حديث تكلّمات كرده اند هر يك از ايشان بنا بر مذهب و مشرب خود كه مايل بوده است اين حديث را معنى كرده است و اولى آن است كه حمل بر عموم شود ؛ از آنكه حرف مَن هم بر واحد و هم بر جماعت واقع مى شود و لازم نيست مبعوث از فقهاء باشد از اولوالامر و اصحاب حديث و قرّاء و وعّاظ و زهّاد هم جايز است بگوئيم بنابراين عموم مردم شريك و دخيل ند در تجديد دين بعد از آن ابن اثير گفت كسانى كه در اقطار زمين بر مذاهب اربعه يعنى شافعى و حنفى و مالكى و حنبلى و مذهب اماميّه مشار اليه شدند بر سر هر صد سال ذكر مى كنيم ، اما در سر صد سال اول از اولوالامر عمر بن عبدالعزيز بود و اين امت را وجود او كفايت است مخصوصاً از آنكه عمر بن عبدالعزيز كرد آنچه را كه در اسلام احدى نكرد ، و از فقهاء محمد بن على الباقر و قاسم بن ابى بكر و سالم بن عبداللّه بن عمر در مكه بودند و از اهل تفسير مجاهد و ابن جبير و عكرمه مولى ابن عباس و عطاء بن ابى رباح بود و در يمن طاوس و در شام مكحول و در كوفه عامر بن شراحيل (1) و در بصره حسن بصرى و محمد بن سيرين . اما از قاريان عبداللّه بن كثير مشهور و از تابعين و تابعين تابعين بسيار بودند اما در رأس مائه ثانيه يعنى : اول سال دويست از اولوالامر مأمون بن الرشيد بود و از فقهاء : شافعى [ و ]حسن بن زياد لؤلؤى _ از اصحاب ابو حنيفه _ و اشهب بن عبدالعزيز _ از اصحاب مالك _ . اما احمد در آن وقت مشهور نبود . و از اماميّه على بن موسى الرّضا عليه السلام و از قاريان يعقوب خضرمى و از اهل حديث يحيى بن معين و از زهّاد معروف كرخى بود . اما در رأس مائه ثالثه يعنى : اول سال سيصد از اولوالامر مقتدر باللّه بود و از فقهاء ابو

.


1- .در چاپ سنگى : شراجيل ، متن موافق نقل فوائد رجالية بحر العلوم 3/126 .

ص: 294

العبّاس بن شريح از اصحاب شافعى ، و ابو جعفر احمد و ابو جعفر محمد بن يعقوب الرازى از اماميه است ، و از متكلّمين ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى و از قاريان ابوبكر احمد بن موسى بن مجاهد و از اهل حديث ابو عبدالرّحمن احمد بن شعيب نسائى و از زهّاد ابوبكر شبلى است و اما در رأس مائه اربعه (1) يعنى در سال چهارصد از اولوالامر قادر باللّه بود و از فقهاء احمد بن ابى طاهر اسفرائينى از اصحاب شافعى است ، و ابوبكر محمد بن موسى خوارزمى است از اصحاب ابوحنيفه ، [ و ]ابو [ محمد ]عبدالوهّاب بن على بن نصر از اصحاب مالك است ، [ و ] ابو عبداللّه الحسين بن على بن حامد از اصحاب احمد است ، و از اماميّة سيّد مرتضى موسوى برادر سيّد رضى شاعر است ، و از متكلمين قاضى ابوبكر محمد بن طيب (2) باقلانى و استاد ابوبكر (3) محمد بن حسن بن فورك ، و از محدثين ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه نيشابورى معروف به حاكم بن ربيع است ، و از قاريان ابوالحسن على بن احمد حمّامى است و از زهّاد ابوبكر محمد بن على دينورى است . پس ابن اثير در رأس مائه خامسه از اماميّه احدى را ذكر نكرده است (4) . و مرحوم بحرالعلوم در « رجال » (5) خود فرمود : و ما ذكره ابن الاثير و غيره من اهل الخلاف من الكلينى هوالمجدد لمذهب (6) الاماميّه فى المائة الثالثة من الحق الذى اظهره على لسانه و انطقهم به ومن نظر كتاب « الكافى » الذى صنفه هذا الامام طاب ثراه و تدبّر فيه تبين له صدق ذلك و علم انه مصداق هذا الحديث فانه كتاب جليل عظيم النفع عديم النظير فايق على جميع كتبه .

.


1- .كذا ، صحيح : رابعه .
2- .در چاپ سنگى : طلب .
3- .عبارت عربى چنين است : والاستاد ابوبكر . .
4- .مرحوم بحر العلوم در فوائد الرجاليه اش 3/127 مى فرمايد : ثم ذكر المائة الخامسة ولم يذكر فيها احداً من الامامية لعدم اطلاعه على من كان فيها منهم .
5- .الفوائد الرجالية 3/330 .
6- .در چاپ سنگى : المذهب .

ص: 295

در فضل كتاب اصول كافى و جهت تسميه آن و عدد احاديث و كتابهاى وى

و از اين بيانات صحت حديث مشهور كه مروى از ترمذى است معلوم مى شود (1) . بلى كتابى به اين اتقان نوشته نشده است .

در فضل كتاب اصول كافى و جهت تسميه آن و عدد احاديث و كتابهاى وىو مشهور اين است كه امام عليه السلام فرموده اند : « هذا كافٍ لشيعتنا » (2) از اين جهت موسوم به « اصول كافى » شد ، و جلالت مؤلف اين كتاب كافى است كه تأليف آن در مدت 23 سال به اطلاع و عهد بعضى از سفراء اربعه امام عصر عليه السلام شد . از قرار تقرير نجاشى و جمعى ديگر اخبار مضبوطه آن شانزده هزار و يكصد و نود و نه است . علامه اعلى اللّه مقامه فرمود : احاديث وى را به اين عدد نقل كردم . و شهيد ثانى (3) در « ذكرى » فرمود : آنچه در « كافى » است زياده است از آنچه در صحاح سته است ، و عدد ابواب و كتابهاى آن سى و دو است : اول كتاب عقل و جهل است _ و در او فضائل علم منطوى است _ و كتاب « توحيد » و كتاب « حجّت » _ و در آن خمس است _ و كتاب « ايمان » و كفر _ و در آن طاعات و معاصى است _ و كتاب فضل قرآن و كتاب « عترت » و كتاب « طهارت » و كتاب « حيض » و كتاب « جنايز » و كتاب « صلوة » و كتاب « زكوة » و كتاب « صوم » و كتاب « حج » و [ كتاب ] « مزار » و كتاب « جهاد » و كتاب « معيشت » _ و در او انواع معاملات است _ و كتاب « نكاح » و كتاب « طلاق » و آنچه به وى متعلق است و كتاب « عتق » و توابع آن و كتاب « حدود » و كتاب « ديات » و كتاب « شهادات » و كتاب

.


1- .علامه اديب ، سيد على ميبدى بن محمد على حسينى ، رساله اى موجز و مفيد در شرح حديث رأس مائه به عربى نگاشته اند كه توسط نگارنده كثير الزلل اين سطور تصحيح شده ، و اميدوار است همراه با مقالاتى ديگر به زيور طبع آراسته شود .
2- .خاتمة المستدرك 1/39 و3/470 منسوب به امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف .
3- .كذا ، كتاب الذكرى از شهيد اول است ، و اين مطلب را شهيد اول در اوائل ذكرى : 6 فرموده است .

ص: 296

« حكومات » و كتاب « ايمان » و « نذور » و كتاب « كفارات » و كتاب « صيد و ذبايح » و كتاب « اطعمه واشربه » و كتاب « ذى ومروة و تجمل » و كتاب « دواجن و رواجن » و كتاب « وقوف و صدقات » و كتاب « وصايا » و كتاب « مواويث » و كتاب « روضه » ، و آن آخر كتابهاى كلينى عليه الرّحمة است . و كتاب ديگر بر « ردّ قرامطه » و كتاب « تعبير رؤيا » و كتاب « رجال» و كتاب « رسائل الائمه » و كتابى در اشعارى كه براى ائمه طاهرين عليهم السلام شعراء گفته اند . خلاصه چنانكه صدوق طاب ثراه اشهر است بين مسلمين و اهل ايمان از پدرش على بن الحسين قمى با جلالت قدرى كه آن مرحوم داشت _ كه جملتى از آن مذكور شد _ همين طور محمد بن يعقوب كلينى رازى است بين كافّه اهل اسلام و فقهاء عظام ، با علوّ رتبت و جلالت مقام [ كه ] داشت خداوند عطوف بواسطه اين بزرگواران بر تمام علماء اسلام از اوّلين و آخرين متقدمين و متأخّرين منّت گذارد ، و بعد از ائمه هدى به اين بزرگواران و امثال ايشان سائرين از علماء را فضل و علم برترى داده كه يك نفر ايشان بحمد اللّه تعالى از اهل قم است و توطّن در رى گرفت و مدفنش نيز در رى است ، و ديگرى از اهل رى و توقّفش در رى گرديد امّا پدر بزرگوارش به جاى وى مدفون است رحمة اللّه عليهم اجمعين . و عجب دارم _ بنا بر اقوال سابقه كه در بناء رى جملتى شرح داديم و بزرگىِ آن را ذكر نموديم _ كه وقتى مساكن حنفى و شافعى و شيعى بوده است و طايفه حنفى و شافعى بسيار بودند و شيعه بسيار كم ، مع هذا قبرى از علماء ايشان در رى پيدا نيست و ذكرى از آنها نيست و معلوم نشده است تاكنون قبور علماء عامه در رى باشد . بلى كسى كه در رى مدفون شد كسائى نحوى است اما قبر او معين نيست در كجاست . خوب است احوال او را مجملاً در عنوان على حده بنويسم .

.

ص: 297

در شرح حال كسائى قارى كه در رى وفات كرد با محمد بن حسن شيبانى

ششم و هفتم : در شرح حال كسائى قارى كه در رى وفات كرد با محمد بن حسن شيبانىاز كسانى كه در رى مدفون شده است ابوالحسن على بن حمزه كسائى كوفى است . شيخ طبرسى فرمود : قرآن را بر ابان بن ثعلب خواند و معروف است در قرائت اعلم و در نحو اوحد بلكه امام اهل عصر خود گرديد ، در كرسى به جهت اجتماع مردم برمى آمد و بسيار صدق لهجه داشت . و ابن خلكان نوشته است : چون با كساء مُحرِم شد او را كسائى ناميدند . و مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى فرمود : چون كسائى به محضر حمزه كوفى قارى حاضر مى شد وخود را به كساء مى پيچيد و در خطابات و معضلات اشاره به وى مى كرد لهذا كسائى او را خواندند 1 . و عجب است كه اصل وى از عجم است و از اولاد فرس و ساكن كوفه ، شايد از اين جهت مرگش در خاك عجم روزى شد . و عجب تر آن است كه كسائى علم نحو را در بزرگى اخذ كرد چنانكه سيّد طاب ثراه از فراء نقل كرده است : روزى كسائى پياده راه رفت خسته شد ، آمد نزديك حلقه اى نشست تا استراحت نمايد . پس گفت : « عيّيت » _ به تشديد _ يعنى : خسته شدم . پس اهل آن حلقه كه اهل فضل بودند گفتند : با ما منشين برو لحن خودت را صحيح كن . پرسيد : در اين محل چه گويم ؟ گفتند : بگو : « اعييت » ، و اين لفظ متكلّم از باب افعال وضع و استعمالش براى خستگى از راه رفتن است ، اما به تخفيف يعنى : عييت در مقامى است كه انسان چاره اش در امرى

.

ص: 298

منقطع شود و به تشديد هم نمى توان خواند . پس كسائى به بصره رفت ، حماد بن اسد (1) [ و ] خليل نحوى معروف را خدمت كرد تا آنكه وفات نمود . و در امثال العرب مى گويند : اَجَهَل بالشِعرِ مِنَ الكِسائى . معلوم است در شعر يدى نداشت مع هذا از براى هارون الرشيد به جهت نداشتن زن و مركب سوارى و وجه نقد اشعارى گفته است كه ابن خلكان نوشته است : پس از خواندن اين اشعار ده هزار درهم با جاريه حسناء و مركبى براى وى فرستاد . و كسائى محمد امين و عبداللّه مأمون پسر هارون الرّشيد را درس مى گفت ، و كسائى را با ايشان مخاطبات و مكالمات كثيره است از آن جمله در « تاريخ گزيده » حمد اللّه مستوفى نقل كرده كه : كسائى به نزد مأمون آمد تا درس نحو آموزد . مأمون به شراب خوردن مشغول بود . پس بر برگ گُل مأمون نوشت و براى وى فرستاد : للنحو وقت و هذا الوقت للكاسوإنّ لى رغبةً فى الورد والآس كسائى بر پشت آن نوشت : لو كنت تعلم ما فى النحو من حسنأَلْهَتْكَ لذّتُه من لذّةٍ الكاس لو كنتَ تعلم من فى البابِ قمتَ لهسَحْباً على الوجهِ بل مَشْياً على الراس پس تكريم از كسائى كرد . خوب است شعر مأمون و كسائى را ترجمه كنم : مأمون نوشت : تعليم نحو وقتى دارد ، اين وقت براى شراب خوردن و گل بوئيدن است . كسائى در جواب نوشت : اگر بدانى لذتى

.


1- .كذا ، احتمالاً حماد بن سلمه صحيح باشد ، حماد بن سلمه كسى است كه سبب شد سيبويه به نحو رو آورد چون براى كتابت حديث نزد حماد آمده بود . و در عبارت « ليس أبا الدرداء » اعتراض كرد كه صحيح آن « ليس ابو الدرداء » است . و آنگاه حماد فرياد كشيد كه : « محنت يا سيبويه ! انما هذا استثناء » . سيبويه گفت : واللّه ! لأطلبن علماً لا يلحننى معه واحد . سپس ملازم خليل نحوى شد . اين مطلب را ابن هشام در مغنى اللبيب 1/294 و ديگران نقل كرده اند .

ص: 299

كه در اين علم است تو را منع از لذت شراب خوردن مى كند ، و اگر بدانى كيست به درب خانه تو با سر به سوى وى مى روى . خلاصه مسعودى در « مروج الذهب » وفات كسائى را بدين عبارت نقل كرده است : توفى سنه تسع وثمانين ومائة ، وذلك فى ايام الرشيد ، مات على بن حمزة الكسائى صاحب القرآن ، وقد يكنّى اباالحسن ، وكان قد شخص مع الرشيد الى الرى فمات بها . بعضى يقين كرده اند مدفن كسائى را در رى بدين عبارت : توفى برَنبَويه وهى قرية من قُرى الرّى حين تَوجَّه مع الرشيد الى خراسان ، وتوفى معه فى يومه محمد بن حسن الشيبانى ، فقال الرشيد : دُفنتِ الفِقهُ والنَحوُ بِرَنبَويهَ (1) . مجملاً در سال يكصد و هشتاد و نه در وقتى كه هارون الرشيد به خراسان مى رفت در يك روز محمد بن حسن قاضى كه حالش را ابن خلكان نوشته است و مرد فقيهى بوده است با كسائى وفات كردند ، و در يك روز در قريه رنبويه كه دهى از دهات رى است مدفون شدند . پس هارون گفت : فقه و نحو در رنبويه مدفون شد (2) . و فيروز آبادى (3) در « قاموس » (4) در لغت « ارنب » رنبويه را قريه اى از قراى رى دانسته است وليكن محل آن را تعيين نكرده است . اما ظاهراً بسيار نزديك بوده است به شهر رى ؛ از آنكه توقف هارون الرشيد در رى بود و از آن شهر نهضت كرده و طرف خراسان رفته به نيران وارد شد . و اگر هم آن قريه تاكنون آباد باشد هزار و يك صد و چيزى است اسم آن تغيير كرده

.


1- .در فوائد رجاليه 3/157 از قول رشيد نوشته كه گفت : دفنّا الفقه والعربية بالرى . سپس مى گويد : وقيل : مات بطوس سنة اثنتين أو ثلاث و ثمانين ومائة . وقيل : سنة مائة وتسع وتسعين ، واللّه اعلم ، نيز بنگريد به : تاريخ بغداد 11/410 _ 411 .
2- .تاريخ بغداد 11/411 .
3- .در چاپ سنگى : فيروزى آبادى .
4- .القاموس المحيط 1/76 ، معجم البلدان 1/162 با عنوان أرنبويه آن را از قراى رى دانسته ولى در 3/73 با عنوان رنبويه آن را قريه اى نزديك رى ذكر كرده است .

ص: 300

در شرح حال على بن احمد خزار رازى است كه در رى وفات يافت

در شرح حال مولى محمد اسماعيل مازندرانى والد جامع اين اوراق

است . بعضى از مزار و قباب مخروبه نزديك كناركرد طهران و زيان كه قريه اى بين راه قم است بعضى احتمال داده اند شايد از اين دو نفر باشند . بسيار بعيد است در صورتى كه مخالف باشند با اطّلاع علماء شيعه راضى شوند كه آنها بپا بمانند . پس بر اين شرح دانستى كه دو نفر در رى مردند : يكى محمد بن حسن قاضى فقيه ، و ديگرى ابوالحسن كسائى .

هشتم : على بن احمد خزار رازى است كه در رى وفات يافتاز كسانى كه از علماء شيعه در رى مدفون گرديد على بن احمد بن على خزار (1) رازى است . مولدش در رى است ، و بسيار متكلّمى است جليل القدر . كتب چند در كلام تصنيف كرده است و انس بسيار به فقه آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم داشت . و عبارت علماء رجال آن است : و كان مقيماً بالرّى و بها مات (2) . الفهرست ، شيخ طوسى : 165 ش 432 ، خلاصة الاقوال : 179 ش 24 ، طرائف المقال 1/245 ش 1547 . ، يعنى : در رى اقامت داشت تا وفات يافت در آن . و ديگر از حالت وى و ايّام وفاتش از كتب موجوده اطلاعى حاصل نگرديد .

نهم : [ مولى محمد اسماعيل مازندرانى والد جامع اين اوراق ]از علماء شيعه كه در رى مدفون است مرحوم مبرور نادرة الفضلاء و علاّمة العلماء ،

.


1- .كذا ، در بعضى از منابع : الخزاز ، مانند الكلينى والكافى : 147 ومعجم رجال الحديث 13/257 .
2- .در چاپ سنگى : فات .

ص: 301

تغيير قبر شريف مرحوم والد مؤلف اين اوراق است

المحدّث الفقيه الذى ليس له نظير ولا شبيه ، عينة اسواد التدقيق ومشكاة انوار التحقيق ، المتمسك بذيل الاحتياط والتقوى ، مع ما له اجازات فى الفتوى ، العابد الزاهد والورع المجاهد ، ناشر علوم الدين ، والدى العلاّمة ، المولى محمّد اسماعيل الملقب بفخرالدين المازندرانى اصلاً والطهرانى مولداً مدفناً ، اعلى اللّه قدره فى دار القرار وارضاه عنى برضاء (1) الوالد لولده البار .

تغيير قبر شريف مرحوم والد مؤلف اين اوراق استجدّ امجد داعى ، مرحوم ملاّ عبدالعظيم بن مرحوم ملاّ محمّد باقر كجورى هجرت فرمود و به طهران آمد ، و در محله ارك سلطانى كه سابقاً مسكن اهل مازندران بود منزل گرفت و در تقوا و تدين و اطّلاع رؤوس مسائل دينيّه منفرد ، و از عمر وى صد سال علاوه گذشت . و مرحومه جدّه ام نيز زنى عابده و صد ساله بود ، و اين دو تن بعد از وفات در عتبات عاليات در ايوان شريف حسين عليه السلام موطن گرفتند . گويا مرحوم جدّم رغبتى نداشت فرزندانش به تحصيل علوم مشغول شوند . از اين جهت دو فرزند ديگرش به صنايع بديعه منحصر شدند ، و از علوم مرسومه بهره اى نيافتند ، اما مرحوم والد _ طاب ثراه _ نفرت و گريز از هر صنعت جز تحصيل علم داشت . در مدرسه واقعه در ارك مشهوره به مدرسه مهد عليا خدمت مرحوم حاجى ملا تقى دامغانى ليلاً و نهاراً همت گماشت و مقدمات نحو و صرف ، منطق و معانى بيان را به نحو اوفى آموخت . بعد از آن با شوق وافر و تعمّق نظر كتاب « معالم الاصول » و كتاب « قوانين » و كتاب « شرايع » و كتاب « شرح لمعه دمشقيه » را در خدمت اساتيد اين فن تعليم گرفت ، در زمان اندكى به مباحثه و مدارسه كتب فقهيّه مشغول گرديد ، و در علم رجال و فهم اخبار ائمه

.


1- .در چاپ سنگى : برضاه .

ص: 302

اطهار عليهم السلام تبحّر خاصى به هم رسانيد . با مرحوم رضوان مكان حاجى شريعتمدار استرآبادى انس و الفت مخصوصى داشت . مراوده علماء و توجّه قلبى مردم آن مرحوم را به محله عربها كه قريب به ارك سلطانى است كشانيد ، و مسجدى بنا شده امامت آن محل مفوض به ايشان گرديد . و مدرس ايشان هم در مدرسه مشهوره به صدر متصل به مسجد شاه بود . پس مرحوم والده را كه از اهل كلارستاق بود خواست ، و همانا در تمام زندگانيش بر امّت واحده مبعوث گشت و ديگر زنى نگرفت . و در روز جمعه نهم ماه صفر المظفر به مورّخه هزار و دويست و پنجاه و پنج اين بنده متهوّر در بحور خطيئات و معترف به اسائه و مقرّ به جرم و اسير ذنب و مرتهِن به عمل و مُسوِّفِ توبه و هيكل هواء و مُنغَمِر در لذات نفس ، ليت شعرى للشقاء ولدتنى امّى ، ليت لم تلدنى گويان متولد گرديد . پس از چندى به عتبات عاليات مشرف شد و خدمت مرحوم شيخ الفقهاء شيخ محمّد حسن طاب ثراه تلمّذ فرمود ، و چندى هم خدمت مرحوم خاتم المجتهدين شيخ مرتضى اعلى اللّه مقامه شرفياب گرديد ، و تمام « رسائل فقه » را از طهارت الى الديات كه اكنون به خط شريف آن مرحوم موجود است به طريق استدلال و استفاده مرقوم نمود ، و اجازات عديده كه بر اجتهاد و فقاهت ايشان مشايخ اجازه داده اند نيز حاضر دارم . پس از مراجعت از عتبه علويّه مرتضويّه به طهران آمد و مرجع احكام و مصدر امور شرعيّه گشت ، با ابناء دنيا آميزش نگرفت و قناعت پيشه اش شد ، جامه فقر از خود نيفكند و در قضاء حوائج مهمّه اهتمامى داشت ، عسرت و تنگدستى را شعار خود كرد ، و زحمات كثيره در تربيت اين بنده كشيد كه شرح آن را در رساله على حده كه روزنامه عمر اين گناه كار است ضبط كرده ام .

.

ص: 303

عاقبت از وباء عام در سلخ شهر ذيقعدة الحرام در روز يكشنبه 1 قريب به ظهر در تاريخ دويست و هفتاد و هشت به رحمت ايزدى واصل شد ، و پنجاه و پنج سال از عمرش گذشت و در ايوان شمالى در جوار قبر مرحوم آقا طاب ثراه مدفون گرديد 2 . و جز اين مستمند سه فرزند ارجمند از ذكور بقيّت نهاد . و ظاهراً داعى در تربيت اخوان و خدمتگزارى ايشان كوتاهى نكرده باشد و تقويت كامل در تحصيل كمال ايشان نمود ، و بر اين دعوى خداوند تعالى گواه است ، وليكن برادر كوچكتر از من كه در مراتب فضل و ادب و فقه و اصول و شعر و خطابت و زهد و ورع بزرگوارى ديگر داشت ، فراق پدر را از نظر فراموش كرده داغ سختى بر دلم گذاشت . بعد از امراض مزمنه اين بنده را لايق خدمت و مصاحب خود نديد و از دنيا عزيمت گزيد و چشم از عيال و فرزندان خود پوشيد تن را مجاور وادى السلام و جان را به اعلى ذروه جنان مقام داد . و عجب است اين جوان ناكام در اين حداثت سن و ريعان شباب در مقبره وادى السّلام نجف بين مقبره مرحومه والده و همشيره ام قبرى خود حفر نمود ، در آن سنگى نصب كرد و نوشت : هذا قبر عبداللّه سيموت ان شاء اللّه ، جعفر بن محمّد اسماعيل . و وفاتش در شب اوّل ماه مبارك رمضان هزار و دويست و نود و پنج بود در طهران ،

.

ص: 304

فيه لطف و لطافة : در تعريف و توصيف آب و هواء ايران و بلده ناصره طهران است

و در همان قبر محفور بحمداللّه مستور شد . و اكنون اين مبتلاى مهجور به وجود اين دو برادر عزيز كه به مثابه يمين و شمال منند مسرورم ، اميدوارم به داغ اين دو بزرگوار مبتلا نشوم . عجب دارم از غفلت خويشتنندارد كسى ياد اين (1) زيستن

فيه لطف و لطافة (2)در تعريف و توصيف آب و هواء ايران و بلده ناصره طهران استبدان مملكت ايران در عذوبت ماء و لطافت هواء از تمام ممالك روى زمين اشرف و اعدل است ، و هيچ يك از بلاد ارضيّه و ديار حسيّه بهتر از وى نيست . بناءً على هذا بواسطه شرافت محل و مكان و تأثيرات هوائيه و تربيتهاى سماويه سكنه و اهل آن بايد حالةً و خِلقةً و خُلفاً ، اشرف والطَف واقوى بوده باشند ، و صدق اين دعوى به حكومت حكماء و اولو الابصار واضح و ظاهر است . و آنچه از متون تواريخ ناصريّه مؤبد فهميده شده است حدود مملكت ايران زمين بدين سان مساحت داشته : حدّ شرقى به ولايت سند و كابل ، و حد غربى به ولايت شام ، و حدّ شمالى به حدود روس ، و حد جنوبى به بيابان نجد ، و طول آن هزار و شصت و دو فرسنگ ، و عرض آن ششصد و پنجاه و هشت فرسنگ ، و ماليات آن در زمان خسرو پرويز هشتصد كرور و بيست و نه هزار دينار طلاى سرخ بود . و اهل تاريخ گفته اند : ايران اسم هوشنگ است از سلاطين پيشداديان كه بعد از كيومرث سلطنت كرد و فارس نام پسر اوست كه زبان فارسى را نسبت به او مى دهند ،

.


1- .« اين » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2- .در چاپ سنگى : لطلعه . واژه فوق را با توجه به معنا ، و نيز فهرست مندرج در ابتداى كتاب ، ثبت كرديم .

ص: 305

و چهار طبقه در ايران سلطنت كردند : اول : پيشداديان . دوم : كيان . سوم : ملوك الطوايف . چهارم : ساسانيان كه اكاسره اند . و اوّل ايشان كيومرث _ به ثاء مثلثه يا تاء نقطه دار _ است چنانكه گفته اند : تحسين خديوى كه كشور گشودسر تاجداران كيومرث بود و كيومرث لفظى است سريانى يعنى : زنده 1 . خلاصه شصت و هشت نفر از اين طبقات اربعه در ممالك ايران حكمران شدند ، و در بلاد عجم نگاهبان تا زمان يزدجرد بن پروزير . و هميشه اين مملكت عليّه محسود تمام ملل و دول بوده است ، و هر ذى لسانى از وصف نعماء وى قاصر و عاجز . قطع نظر از استحسانات عقليه شواهد خارجه جهت امتياز اين مملكت از جهت حسن حالت اهل ايران و خاك بى مثل و نشان آن و فضيلت و مزيّتش بر بلاد ديگر آنچه داعى فهميده است اجمالاً شرح مى دهد : حضرت نوح كه ملقب به آدم ثانى و مكنى به ابوالانبياء است بعد از خروج از كشتى و بناء سوق الثمانين بنا بر وحى آسمانى زمين را بر اولاد خود قسمت فرمود ، و آن وقت از هشتاد نفرى كه خدمش بودند سه نفر از فرزندانش باقى ماندند : يكى سام نبى عليه السلام ، و يكى

.

ص: 306

در مدح بلاد ايران و تربيت پيغمبر ذى شان و طبقات سلاطين عجم

حام ، و يكى يافث . پس اراضى شرقيه از قبيل چين (1) و ماچين به يافث تفويض شد ، و اراضى غربيه را از مصر و حبشه و هند و شام به حام واگذار گرديد (2) ، شامات و جزائر و عراق عرب و عجم و فارس و خراسان را به سام عليه السلام مرحمت فرمودند كه هر يك اقامت نمايند و تعمير كرده تا توالد و تناسل شود . و بعضى مورخين نوشته اند كه : كيومرث پسر سام بن نوح عليه السلام بود . پس شخص شريف سام متصدى اصلاح اين حدود گرديد ، و سام هم از اين دو تن ممتاز بوده است ؛ از آنكه مخلع به خلعت نبوت و مشرف به تشريف رسالت گرديد .

در مدح بلاد ايران و تربيت پيغمبر ذى شان و طبقات سلاطين عجمپس اين پيغمبر جليل نبيل مواظب شد در تربيت كردن مملكت ايران ؛ از اين جهت ايران مجمع خيرات و منبع بركات گرديد ، و فيوضات حقه اش از ولايات ديگر افزون تر آمد ، و البته مربّى و مدبّر را در تدبير و تربيت مملكت مدخليت كليّه است . و به بيان ديگر سلسله ملوك ايران منتهى به اصل نبوت مى شوند و در آخر الزمان هم آثار نبوت و ولايت از حدود ايران و اعاجم ظاهر مى شود ، چنانكه در فضل عجم به ذكر اخبار معتمده خوانندگان را بشارتى دادم و بيانات حقّه نمودم . بناءً على ذلك ، حكماء و علماء و اهل فضل از حدود ايران بسيار برانگيخته شدند كه شرح احوال هر يك از معاصرين سلاطين ماضين على حده كتابى مبسوط و مدون

.


1- .در چاپ سنگى : حين .
2- .نمازى در مستدرك سفينة البحار 5/188 _ 189 به نقل از ناسخ التواريخ مى نويسد : 2245 سال پس از هبوط آدم عليه السلام نوح زمين را بين فرزندانش تقسيم كرد و در 2319 سال پس از هبوط كيومرث بن سالم بن نوح بر اريكه سلطنت در ايران نشست به سن هزار سالگى و سى سال حكومت كرد .

ص: 307

مى شود . شايد كسى را قدرت جمع و شرحش نباشد . پس خداوند خواست اين خطه شريفه مجموع من حيث المجموع از بركات و ميامن آن پيغمبر جليل الشان الى يوم القيامة مَبعث انبياء و محطّ اولياء و ازكياء باشد . حال كه اين بلاد تجزيه شده است باز در رى اظهار اسلام و آثار ايمان مى شود ، اگر چه مسلمين شهادتين مى خوانند و عقيده به خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمدارند و اغلب بقاع كريمه و قباب عاليه كه حضرت احديت تعظيم و تكريم آن را خواسته است و هميشه هم معظم بوده اند در يد ايشان است و اهل شوكت را استيلائى نيست ، اما اسلام را جانى است و آن ايمان است و ظهور و بروز ايمان در تن ناتوان اسلام در خطّه ايران شده است و قبة الايمان در اعصار قديمه و قرون ماضيه اين حدود بوده است ، سيّما خِطّه و حدود رى كه در تواريخ عامه و خاصّه معلوم است كه يك وقتى هشتصد هزار خانه داشته است ، و علماء و حكماء وى افزون از حد و حصر بوده اند ، و از اطراف شدّ رحال مى كردند از اهل كلام و علماء اعلام و اقطاب ذوى الاحترام ، و مدارس علميّه خيريّه داشته است ، تمامت آنها از همان بنيان خيرى است كه در روز نخست پيغمبران عظام فرموده اند . و بحمد اللّه تعالى آثار و ثمرات حاليّه اين زمان خجسته اوان از همان تربيتهاى حسنه است كه فرمودند و اكنون نتيجه داده است . پس اين مقدمات براى اين بود كه ضمناً علمائى كه مدفون در رى شده اند از علماء و شعراء و حكماء و فقهاء و ادباء و اقطاب و اهل خيرى كه در زمان ائمه اطهار از شهر رى برانگيخته شده اند و از ايشان نامى برده مى شود در هر قطرى از اقطار كه مدفون هستند اسمى از ايشان در اين عنوان بنويسم 1 و يادى كنم تا بعضى بدانند از خاك رى چه قدر

.

ص: 308

علماء و فقهاء ظاهر شده اند ، و چگونه از ايشان خيرات و طاعات هويدا گرديد ، و اين دين به چه قسم از ايشان ماند . و گويا بعد از دو بلد اين قدر فقهاء و روات اخبار و احاديثى كه از شهر رى برخاستند از شهرى برنخاسته باشند و بر اين شرف و فضل ما را فخر و مباهات بر تمام ايران لازم است ، از آنكه سلمان فارسى عليه السلام به روايت مشهور از ابناء فارس و وى يك تن است اين گونه فخر و مباهات اهالى آن حدود مى نمايند ، اگر چه تفاخر ايشان نيز از دوستان و شيعيان و معموره ايران است فرقى ندارد ، ليكن شرح احوال علماء و فقهاء اين شهر در كمال

.

ص: 309

در اينكه راويان اخبار و احاديث از تابعين غالباً رازى بوده اند

روات و اصحاب و تابعين و علماء اسلام كه انتساب به شهر رى دارند از هر طبقه

خفاست و كسى در مقام ايضاح حال ايشان برنيامده است ، و يادى در مجموعه على حده نكرده است . و اگر خداوند داعى را توفيق دهد اين بيان را مانع موانع ديگر خود نمايد شايد بتواند احوال هر يك را فرداً فرداً در كتابى على حده جمع كند كه رجال رى و ثقات از وى درست شناخته بشنوند و شناسايى اين اشخاص باعث مزيد معرفت و قوت ايمان ايرانيان سيّما سكنه طهران شود . مدتى جام جم بدست تو بودچون تو نشناختى كسى چه كند

در اينكه راويان اخبار و احاديث از تابعين غالباً رازى بوده اند اشاره اجمالى مى شودپس بدان كه از اصحاب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم كسى كه رازى باشد در كتب « رجال » نديده ام ، و زمان حضرت ختمى مآب هم اين بلاد مفتوح نشده بودند ، و مذهب اهل اين حدود و بلاد ديگر معلوم است به چه نحو بوده است ، در زمان عمر بن الخطاب شهر رى مفتوح شد و اهلش به مرور ايّام و اعوام به دايره اسلام داخل شدند تا آنكه كما ينبغى اهل شهر رى و قراى آن به مذهب تشيع وارد گرديده و كاملاً خداخواه شدند . و كسانى كه مراد داعى است و از شهر رى امتياز يافتند در زمان صادقين عليهماالسلاماست الى زماننا هذا .

روات و اصحاب و تابعين و علماء اسلام كه انتساب به شهر رى دارند از هر طبقهپس اين طايفه بنا بر طبقاتى كه در كتب تواريخ و اخبار مرتب و مشحون است تابعينند و تابعين از تابعين ، يعنى : جمعى از ايشان معاصرين ائمه طاهرين عليهم السلام بوده اند و درك صحبت و خدمت ايشان كردند ، و از شهر رى هجرت كرده به ملازمت آستان ائمه عليهم السلام

.

ص: 310

مفتخر گرديدند ، و جمعى ديگر هم از زمان غيبت صغرى بوده اند و نسبت ذاتى و خاكى ايشان از شهر رى و اطراف آن است . پس صحابى رازى نبوده است اما طبقه ثانيه كم است ليكن از طبقات ديگر فراوان 1 :

.

ص: 311

اوّل : ابوسعيد سهل بن زياد رازى

اوّل : ابوسعيد سهل بن زياد رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام . شيخ طوسى

.

ص: 312

دوّم : عبداللّه بن محمد بن حماد رازى

سوّم : احمد بن اسحاق رازى

فرموده : انه ثقة (1) . واخرجه من قم (2) الى الرى وكان يسكنها (3) . وكنيه ديگرش ابوالخير است . دوّم : عبداللّه بن محمد بن حماد رازى است ، از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است (4) . و ايضاً عبداللّه بن محمد رازى از اصحاب آن جناب است (5) . سوّم : احمد بن اسحاق (6) رازى است ، از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است كشى فرمود : انه ثقة ، واختصاص به وى به ناحيه مقدّسه دليل بر جلالت اوست (7) . و وى غير از احمد بن اسحاق قمى است ، و وى از اهل آبه بود و در قم ساكن گرديده . احمد رازى همان است كه امام عليه السلام جامه اى (8) به وى داد و در حلوان (9) مدفون شد ، زمانى كه از خدمت ابى محمد عليه السلام مراجعت مى كرد . و وى را از سفراء و وكلاء و ابواب معروفين از جهت سعادت شمرده اند و توقيعات كثيره

.


1- .رجال الشيخ الطوسى : 375 ش 1 ، نيز بنگريد به : 387 ش 4 و 399 ش 2، نقد الرجال 2/383 _ 384 .
2- .در چاپ سنگى : القم .
3- .رجال النجاشى : 185 ش 490 ( ص 140 از چاپ ديگر ) ، خلاصة الاقوال : 356 _ 357 ش 2 . عبارت اخير از نجاشى است نه شيخ طوسى .
4- .رجال الشيخ الطوسى : 376 ش 5566 ( رقم 5 ) .
5- .رجال الشيخ الطوسى : 377 ش 5574 ( رقم 13 ) . در واقع اين مورد بر حسب ترقيم مؤلف مناسب بود سوم قرار گيرد ، چون ظاهر كلام شيخ طوسى كه به فاصله هشت عنوان پس از عبداللّه بن محمد بن حماد رازى ، عنوانى مستقل « عبداللّه بن محمد رازى » را آورده تعدّد آن است .
6- .لفظ اسحاق در متن تكرار شده است .
7- .شرح اصول كافى 6/226 ، طرائف المقال 1/275 ش 1844 ، و نيز حاشيه التحرير الطاوسى : 52 ش 31 .
8- .عبارت در چاپ سنگى چنين آمده : . . گرديده همان است احمد رازى كه امام عليه السلام رازى جامه اى .
9- .الحلوان : بلد مشهور من سواد العراق ، وهى آخر مدن العراق ، وبينها وبين بغداد خمس مراحل . بنگريد به : شرح اصول كافى 8/41 به نقل از مصباح .

ص: 313

چهارم : اعين ابامعاذ رازى

پنجم : بكر بن صالح رازى

ششم : على خزار رازى

هفتم : عيسى بن ماهان ابو جعفر رازى

هشتم : محمد بن ابى زيد رازى است

نهم : محمد بن بدران بن عمران ابوجعفر رازى

دهم : ابوعبداللّه محمد بن حسان رازى

يازدهم : ابوالعباس محمد بن خالد رازى

دوازدهم : ابوبكر محمد بن خلف رازى

از براى وى آمد ، از آن جمله سؤال كرد از امام زمان عليه السلام : اراده حج دارم جائز است هزار دينار قرض كنم و در مراجعت بدهم ؟ توقيع براى وى آمد : « هى [ له ] منّا صلة ، فاذا رجع فله عندنا سواها » (1) . چهارم : اعين ابامعاذ رازى است و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام . پنجم : بكر بن صالح رازى است ، از حضرت كاظم عليه السلام روايت مى نمود . و شيخ طوسى فرمود : كتاب « درجات (2) الايمان و وجوه كفر و استغفار و جهاد » از اوست (3) . ششم : على خزار رازى ، متكلم جليل فقيه كه در رى وفات كرد . هفتم : عيسى بن ماهان ابو جعفر رازى است ، و از اصحاب صادق عليه السلام . هشتم : محمد بن ابى زيد رازى است ، از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است . نهم : محمد بن بدران (4) بن عمران ابوجعفر رازى است . نجاشى فرموده : از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است (5) . دهم : ابوعبداللّه محمد بن حسان رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است ، و معروف به زينبى . و او راست كتابهاى كثيره : كتاب « عقاب » ، كتاب « ثواب انا انزلناه » ، كتاب « ثواب الاعمال » ، كتاب « شيخ و شيخه » ، كتاب « ثواب القرآن » . يازدهم : ابوالعباس محمد بن خالد رازى نيز از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است . دوازدهم : ابوبكر محمد بن خلف رازى است ، متكلّم جليل است از اصحاب قدماء

.


1- .اختيار معرفة الرجال : 344 ، نقل از تهذيب المقال 3/444 _ 445 .
2- .در چاپ سنگى : ارجاث !
3- .معجم رجال الحديث 4/252 .
4- .در بعضى از نقلها : بكران .
5- .رجال النجاشى : 394 ش 1052 ، نقد الرجال 4/153 .

ص: 314

سيزدهم : محمّد بن عبدالحميد قِبه رازى

چهاردهم : محمد بن يحيى رازى

پانزدهم : نعمان رازى

شانزدهم : على بن حسين بن جنيهه حافظ رازى

هفدهم : ابوعبداللّه محمد بن احمد جامورانى رازى

هيجدهم : محمّد بن جعفر مشهور به رازى

نوزدهم : منصور بن عباس ابوالحسن رازى

بيستم : هشام بن مثنى رازى

بيست و يكم : يحيى بن ابى بكر رازى

بيست و دوّم : يحيى بن علاء رازى

و كتاب « امامت » نوشته است . سيزدهم : محمّد بن عبدالحميد قِبه رازى است ، متكلّم جليل القدر بوده است . چهاردهم : محمد بن يحيى رازى است . پانزدهم : نعمان رازى است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است . شانزدهم : على بن حسين بن جنيهه حافظ رازى است كه در سال دويست و نود و يك در مكه وفات كرد ، و وى محدّث رى بوده است . هفدهم : ابوعبداللّه محمد بن احمد (1) جامورانى رازى است از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام است . قيل : ليس [ له ] ثانى فى الارض (2) . هيجدهم : محمّد بن جعفر مشهور به رازى است كه امام عصر _ ارواحنا له الفداء _ در سال دويست و نود در حقّ وى مدح نمودند ، و توقيع آن بزرگوار عجل اللّه فرجه را به رى آوردند . و فرمايش آن بزرگوار است : « انّه من ثقاتنا » (3) . نوزدهم : منصور بن عباس ابوالحسن رازى است ، و در بغداد وفات كرد . بيستم : هشام بن مثنى رازى است ، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است . بيست و يكم : يحيى بن ابى بكر رازى است كه مشهور به ضرير و در زمان حضرت هادى عليه السلام بود . بيست و دوّم : يحيى بن علاء رازى است ، صاحب كتاب است و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام بود .

.


1- .در چاپ سنگى لفظ « بن » را اضافه دارد .
2- .علامه حلى در خلاصة الاقوال : 404 ش 59 مى گويد : ضعّفه القميون واستثنوا من كتاب نوادر الحكمة ما رواه ، وفى مذهبه ارتفاع ، و در صفحه 424 تصريح مى كند كه ضعيف است . همچنين در رجال ابن داود : 269 ش 423 ، و 313 ش 19 ، نقد الرجال 4/113 . عباراتى را كه مؤلف در حق جامورانى ذكر كرده يافت نشد .
3- .رجال ابن داود : 167 ش 1335 ، جامع الرواة 2/86 ، طرائف المقال 1/213 ، الكلينى و الكافى : 148 .

ص: 315

بيست و سوّم : محمد بن يعقوب كلينى رازى

بيست و چهارم : علان ، خالوى محمد بن يعقوب رازى

بيست و پنجم : محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى

بيست و ششم : على بن محمد كلينى رازى

بيست و هفتم : شيخ ابوجعفر دوربستى رازى

بيست و هشتم : ابان كلينى رازى

بيست و نهم : قطب الدين محمد بن محمد رازى

سى ام : سيد امير غياث الدين محمد بن سيّد يوسف رازى

سى و يكم : يحيى بن معاذ واعظ رازى

سى و دوم : شيخ ابوالفتوح رازى

سى و سوّم : شيخ عبدالجليل رازى

سى و چهارم : مرحوم سيّد مرتضى رازى

سى و پنجم : ابى الفرج على بن الحسين رازى

ديگر مدفونين در رى از خلفاء و حكماء و فقهاء و بزرگان

اول : هادى باللّه كه خليفه چهارمين بنى عباس

بيست و سوّم : محمد بن يعقوب كلينى رازى است . بيست و چهارم : علان ، خالوى محمد بن يعقوب رازى است . بيست و پنجم : محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى است . بيست و ششم : على بن محمد كلينى رازى است . بيست و هفتم : شيخ ابوجعفر دوربستى (1) رازى است . بيست و هشتم : ابان كلينى رازى است . بيست و نهم : علاّمه قطب الدين محمد بن محمد رازى است صاحب كتاب « شرح مطالع » و كتاب « محاكمات » . سى ام : سيد امير غياث الدين محمد بن سيّد يوسف رازى است . سى و يكم : يحيى بن معاذ واعظ رازى است . سى و دوم : شيخ ابوالفتوح رازى است . سى و سوّم : شيخ عبدالجليل رازى است . سى و چهارم : مرحوم سيّد مرتضى رازى است . سى و پنجم : ابى الفرج على بن الحسين رازى است كه يكى از كتّاب عضد الدّوله بود ، و صاحب كتاب « مفتاح الطب » است .

[ ديگر مدفونين در رى از خلفاء و حكماء و فقهاء و بزرگان ]و از خلفاء بنى عباس هم دو نفر در شهر رى متولد شدند بنا بر نقل صاحب « تاريخ خميس » : اول : هادى باللّه كه خليفه چهارمين بنى عباس است معروف به ابومحمد موسى بن

.


1- .كذا ، و در ديگر منابع : دوريستى .

ص: 316

دوّم : ابوجعفر هارون الرشيد بن مهدى

مهدى ، يك سال و سه ماه خلافت كرد . دوّم : ابوجعفر هارون الرشيد بن مهدى است كه اين دو نفر به فاصله يك سال در شهر رى متولد شدند ؛ از آنكه پدرشان در شهر رى حاكم بود و مسكن داشت . و از حكماء ابو على احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه خازن رازى است ، و كتاب « اخلاق ناصرى » سلطان الحكماء خواجه نصير الدين طوسى ترجمه كتاب اوست چنانكه در اوّل همان كتاب فرموده است . و از اطباء محمد بن زكرياى رازى است ، و كتاب « من لا يحضره الطبيب » (1) و كتاب « برء السّاعة » از اوست . و از فقهاء عامه شيخ ابوالقاسم سليم بن ايوب بن سليم فقيه شافعى رازى است . و از مشاهير اهل تفسير فخرالدين محمد بن عمر بن حسين رازى است معروف به خطيب رى ، و حالتش در تسنّن مشهور است . و از وزراء و امراء سعد الملك رازى است . و از نسّابه قاضى صابر ونكى رازى (2) است . و از شعراء فخر الشعراء ابوالمفاخر رازى است كه معاصر سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه بود ، در وقتى كه سلطان به شهر رى آمد نوكرهاى سلطان مذكور در مزارع رعايا تعدى كردند ، پس قطعه اى گفت و فرستاد براى سلطان ؛ از آن جهت پادشاه لشكريان را منع كرده سياست فرمود : اى خسروى كه سايه حكم تو بر فلكبر زد تن (3) ز طاق طارم كيوان نشسته است شاها سپاه تو كه چو مورند و چون ملخبر گرد دخل خانه دهقان نشسته است باران عدل بار كه اين خاك سالهاستتا بر اميد وعده باران نشسته است و از شعراء مشهور اين بلد امير قوامى رازى است . و اكنون خوب است چند نفر از علماء قدماء رازيين و از علماء معاصرين كه اهل طهران بوده اند و وفات نمودند بر حسب ميسور احوال هر يك را منظور آورده از نسائم بيان و بنان روح و ريحانى اهداء قبور ايشان نمايم .

.


1- .در چاپ سنگى : الطب .
2- .در چاپ سنگى : راضى .
3- .كذا .

ص: 317

علماء قدماء رازيين و علماى معاصر طهرانى

در شرح حال مرحوم شيخ محمود حمصى رازى

الاولى : در شرح حال مرحوم شيخ محمود حمصى رازى استمرحوم عالم بارع و فاضل جامع ، المحدث المتكلّم ، الفقيه الورع الثقة ، الناقد البصير ، والمحقق النحرير ، امام العلماء المتقدمين ، الشيخ سديد الدين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازى طاب ثراه . در زمان خويش مطاع علماء اصوليين و مرجع فقهاء متبّحرين بود ، و معاصر شيخ فقيه جليل محمد بن ادريس است چنانكه فرموده است : سألنى شيخنا محمود بن على بن الحسن الحمّصى الرازى عن معنى هذا الحديث : روى محمد بن مسلم ، قال : سمعت اباجعفر عليه السلام يقول : « قضى اميرالمؤمنين عليه السلام بردّ الحبيس وإنفاذ المواريث » فقلت له : الحبيس معناه الملك المحبوس على بنى آدم [ من بعضنا ]على بعض ، مدة حياة الحابس دون حياة المحبوس عليه ، فاذا مات الحابس فإن الملك المحبوس يكون ميراثاً لورثة الحابس.. الى آخره (1) .

.


1- .السرائر 2/190 ، درباره حديث همچنين رجوع كنيد به : كافى 7/33 _ 34 ح 27 ، من لا يحضره الفقيه 4/245 ح 5581 .

ص: 318

در شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى

و مرحوم سيد بن طاوس در كتاب « البهجة (1) لِثَمَرَةِ المُهجة » فرمود : جدّ صالح من ورّام بن ابى فراس _ قدّس اللّه روحه _ خبر داد مرا كه محمود حمّصى او را خبر داد از براى اماميّه بعد از وى مفتى به تحقيق باقى نماند بلكه تماماً حكايت مى كردند به نحو مذكور ، و وى را سه تعليق است در علم خلافت : مختصر و متوسط و مبسوط . و عاقبت به شهر همدان آمد ، طُلاّب از اطراف قصد خدمتش كردند از براى استفاده . پس حاجب جمال الدين مدرسه معروفه به جماليّه را بنا كرد به جهت او در سال ششصد در ماه جمادى الآخره .

الثانيه : در شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى استمرحوم السيّد الايّد ، الاصيل النبيل ، قدوة خيل اهل العلم ، السيّد مرتضى بن الداعى بن قاسم الحسنى رازى است . و اين بزرگوار غير از سيّد مرتضى علم الهدى است كه سابقاً شرحى از احوال ايشان نوشتم . و اين سيد اجل مؤلّف كتاب « تبصرة العوام » (2) است در تفصيل مذاهب و ملل ، و برادر

.


1- .در چاپ سنگى : بهجةُ .
2- .در ذريعه 3/318 _ 319 ش 1177 مى گويد : تبصرة العوام و معرفة مقالات الانام ، فارسى فى بيان الملل والنحل و تفصيل المذاهب التى اعتنقتها طوائف الانام من الفلاسفة وأصحاب الطبايع والمنجمين والمجوس والصائبين والخوارج والمعتزلة وفرق الشيعة والصوفية ومقالات العامة وعقايد الامامية وحكايات اهل الجبر والعدل وبعض شنايع بنى أمية وغير ذلك ، كله فى ستة وعشرين باباً . ذكر فى اوله فهرسها للسيد صفى الدين ابى تراب المرتضى بن الداعى بن القاسم الحسينى الرازى الملقب بعلم الهدى كما فى خطبة الكتاب وبقية نسبه مذكور فى أواسطه كما حكى عن الرياض ، وهو أخ السيد المجتبى بن الداعى ، وهذان الاخوان كلاهما من مشايخ الشيخ منتجب الدين الذى ولد سنة 504 وتوفى بعد سنة 585 .

ص: 319

در شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى

بزرگوارش سيّد مجتبى است كه يكى از مشايخ شيخ منتجب الدّين قمّى است ، و روايت اين دو بزرگوار از مرحوم شيخ الطّايفه شيخ ابوجعفر طوسى و سيدين سندين سيّد مرتضى و سيّد رضى عليهم رحمة اللّه است . و صاحب كتاب « مقامع » فرموده است در جواب و سؤال سائل (1) : اما ملاقات غزالى با سيّد مرتضى علم الهدى بى اصل است ، هر چند بعضى از فضلاء گفته اند ؛ زيرا كه وفات سيّد در سنه چهار صد و سى و شش بود و ولادت ابوحامد در سنه چهار صد و پنجاه بوده است ، و محتمل است كه مراد از سيّد مرتضى مير مرتضى رازى صاحب كتاب « تبصرة العوام » باشد لكن حكم به آن موقوف است بر موافقت تاريخ عصر او ، و الحال در نظر ندارم (2) . و مرحوم محمد بن ابى القاسم طوسى در كتاب « محاكمات » فرموده است : انّ محمد الغزالى صاحب سيد مرتضى الرازى صاحب كتاب « تبصرة العوام » وصارت بينهما مباحثات و مناظرات مذهبيّه فاستبصر بيده و صار من الاماميّه ورجع من التّسنن ، وكتب بعد ذلك كتاب « سرّ العالمين » . و قال الغزالى فى تحقيق امر الخلافة : قد استقرت الحجيّة وجهها .

الثالثة : در شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى استمرحوم العالم الربانى ، والقمر الطالع الشعشعانى ، ومروّج (3) المذهب والدين ، ومعلّم

.


1- .كذا ، ظاهراً : در جوابِ سؤالِ سائل .
2- .صاحب ذريعه 3/318 پس از اينكه معاصرت و مشاجرت غزالى و سيّد مرتضى را نقل مى كند و تذكر به ولادت غزالى در سال 450 و وفاتش در سال 505 مى دهد مى گويد : فانه جرت العادة ببقاء احد المتعاصرين بعد الآخر بعدة سنوات الى عشرين أو اكثر ، فبقى السيد المعاصر للغزالى بعده الى حدود سنة 525 ، وشاهده الشيخ منتجب الدين وقرأ عليه وأجيز منه فى الرواية ، والف التبصرة بعد سنة 469 . . بل الّفه بعد موت الغزالى ولذا ينقل فيه عن كتبه . . الى آخره .
3- .در چاپ سنگى : مروج .

ص: 320

الفقهاء والمجتهدين ، المتوحد فى عصره ، الرّضى الزكىّ ، المولى الاولى المرضى ، ابن عبدالرّحيم الطهرانى الرازى الشيخ محمد تقى ، عليه رحمات و بركات من الربّ العلىّ . مولد آن مرحوم و مسقط الرأس والد ماجد ايشان در دهى است در راه مشهد مقدس از توابع طهران مشهور به ايوان كيف ، كه كيفيت آن محل به جهت آن شيخ اجل ضرب المثل است . و جناب عالم فاضل متوغّل متتبّع معاصر آقا ميرزا محمّد باقر خوانسارى ساكن دارالسلطنه اصفهان در كتاب « روضات » (1) كه از مؤلّفات ايشان است بر اين نسبت اصرار بدون انكار فرموده است ، ليكن مشهور آن است كه از اهل شهريار بوده است . پس در ابتداء جوانى به اعتاب ائمه اطياب عليهم السلام توجّه كرد و در خدمت افاضل علماء نجف و كربلاء افكار دقيقه و انظار عميقه خود را جلوه داده به وضع خوشى مجسّم و منظّم فرمود و دلهاى طلاّب آن حدود را ربود . پس شيوخ و اكابر فضلاء در مراتب عقل و نقل توجّه مفرطى نمودند و در محضر شريف و مدرس منيف ايشان پس از مراجعت از عتبات به بلده اصفهان نزديك به سى صد نفر از علماء و اعيان حاضر مى شدند و مصنّفات رشيقه و مؤلّفات انيقه از آن مرحوم معلوم است ، سيما كتابى كه شرح بر « معالم الدين » كه موسوم به « هداية المسترشدين » (2) است در علم اصول از شصت هزار بيت بر حسب تخمين علاوه است و كتب ديگر از فنون علم نيز از ايشان معيّن است (3) . و عاقبت در بلده اصفهان در زوال روز جمعه نيمه شوال سال يك هزار و دويست

.


1- .روضات الجنات 2/123 _ 128 ش 148 .
2- .درباره اين كتاب بنگريد به : ذريعه 25/195 ش 228 ، ايضاح المكنون 2/723 .
3- .از مؤلفات و مصنفات مهم ايشان « تبصرة الفقهاء » است در فقه استدلالى كه در نوع خود كم نظير است ، گرچه مؤلف فقط موفق به نگارش كتاب الطهارة ومقدارى از كتاب الصلاة شدند ولى نشر آن نمايانگر فقه ارزشمند شيعه است . حفيد ايشان ، صديق معظم ، جناب حجة الاسلام والمسلمين شيخ هادى نجفى اصفهانى همت گماشته و در صدد نشر آثار ايشان برآمده اند كه اميدواريم خداوند ايشان را بدين مهم موفق بدارد ، آمين .

ص: 321

و چهل و هشت دعوت حق را اجابت كرد ، و در مقبره تخت فولاد نزديك مزار مولانا آقا حسين خوانسارى (1) _ عليه رحمة اللّه الملك البارى _ مدفون گرديد (2) . و يكى از علماء معاصرين زمان ايشان مرثيه فرموده است ، خوب است چند شعرى از آن را بنويسم : يا للّذى اضحى تقيّا نهتدىبهُداه كالبدر المنير الاوقد اَسَفاً (3) لفقد امامنا الحِبر الذىحتّى الزمان لِمثله لم نفقد (4) العلم امسى بعده مترحّلاًوالشرع لم يُر بَعده بمؤيّد5 وا حسرتا اهل المدارس اذ خبت (5) ايدى الحوادث فى امام المسجد نقصت طلاع الارض من اطرافها فى موت مولانا التّقى محمّد علاّمة العلماء من فى جنبه اركانهم بمكان طفل الابجد من ذا يحل المُعضلات بفكره تفرى ومن لاولى الحوايج من غد ومن الذى يحيى الليالى بعدكا بتفقّه وتضرّع وتهجّد طابت ثراه كما أتى (6) تاريخه ( طارت كراك الى النعيم السّرمد (7) ) (8)

.


1- .بنگريد به : تذكرة القبور ، گزى 43 _ 44 ، محقق خوانسارى ( شرح حال و آثار ) : 587 _ 588 .
2- .آقا حسين بن جمال الدين محمد خوانسارى متولد سال 1016 و در گذشته 1098 از مفاخر رجال شيعه ، به جهت شهرتش غنى از توصيف است . درباره وى و آثار و اساتيد و شاگردانش كتابى تدوين شده به نام « محقق خوانسارى _ شرح حال و آثار » تأليف شادروان محمد حسن فاضلى خوانسارى ، و تحقيق و تنظيم برادر فاضل ، محقق و تراجم نگار سيد جعفر حسينى اشكورى . اين كتاب توسط مجمع ذخائر اسلامى در سال 1378 ه ش به چاپ رسيده است .
3- .در چاپ سنگى : اصفا .
4- .در چاپ سنگى : تفقد .
5- .در روضات : جنت .
6- .در چاپ سنگى : فى .
7- .در روضات : السرمدى .
8- .روضات الجنات 2/125 _ 126 ، تعداد ابيات را مؤلف در نه بيت خلاصه كرده ، ولى در روضات بيست بيت مذكور است ، فراجع .

ص: 322

در شرح حال مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصول

در شرح حال مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصولو مرحوم اخ اعزّ جناب شيخ معظم ، الفاضل الفقيه ، والكامل النبيه ، والبارع الورع الوجيه ، الذى جعله اللّه تعالى منه بمنزلة هارون من اخيه ، الحبر المؤيّد والعقل المجرد ، صاحب كتاب « الفصول فى علم الاصول » 1 وضياء الفؤاد ونور العين ، الشيخ محمد حسين افاض اللّه على روحه شأبيب الغفران . اين شيخ مؤيّد در زمان برادر بزرگوار مسدّد خويش اشتغالى جز تعليم فقه و اصول نداشت ، فكر عميق و تحقيق رشيق وى از كتاب مستطاب « فصول » الى يومنا هذا مقبول اكابر مجتهدين و مرضىّ اعاظم ائمه دين است ، همانا اشتباهات علماء سالفين و اشكالات كتاب « قوانين » از آن كتاب مُبين ، مبرهن و مبيّن است . و از سعادات حالات آن مرحوم توطّن در جوار خامس آل عبا عليه السلام است ، و وفات آن شيخ اجل در سال يك هزار و دويست و شصت و يك شد 2 و در طرف شرقى از صحن

.

ص: 323

شريف مدفون گرديد ، اعلى اللّه مقامه واحسن كرامته و انعامه . و جناب شيخ العلماء واسوة الاتقياء ، الفقيه الاوحد ، والعلاّمة المعتمد ، فخر المجتهدين و ذخر المحققين ، مولانا العابد الزاهد المعاصر ، الحاج شيخ محمد باقر _ متّع اللّه المسلمين بطول بقائه _ كه تدريس فقه و اصول و اقامه جماعت و رياست كليّه بلده اصفهان در اين اوان راجع به شخص شريف ايشان است خلف نبيل و فرزند جليل مرحوم شيخ محمد تقى رازى است (1) . و والده ماجده ايشان هم دختر شيخ افقه ، استاد الفقهاء الاجلة ، و شيخ مشايخ النجف و الحلَّة ، مرحوم شيخ جعفر بن شيخ خضر نجفى مشهور است . و اين مرتبه قصوى و منزله عليا از سعى والده حميده ايشان شد ؛ از آنكه زمان رحلت پدر بزرگوارش خردسال بود و در نجف اشرف خدمت خالويش مرحوم شيخ حسن بن شيخ جعفر ، و خدمت حجة الفقهاء و العلماء ، مرحوم شيخ مرتضى طاب ثراه تلمذ فرمود . و اكنون اولاد و احفاد كرام ايشان از علماء اعلام و مشايخ عظامند . و مخفى نماند : مرحوم شيخ جعفر عليه الرحمة در زمان خود معروف در عرب و عجم ، و مطاع در نزد تمام دول و امم بود ، و در نزد خاص [ و ] عام و اعاظم و حكام احترامى مخصوص داشت ، و كتاب معروف به « كشف الغطاء عن مبهمات الشّريعة الغراء » (2) و كتاب

.


1- .بنگريد به : روضات الجنات 2/127 ضمن ترجمه شيخ محمد تقى رازى .
2- .درباره آن بنگريد به : ذريعه 18/45 ش 609 ، روضات الجنات 2/202 .

ص: 324

« عقايد جعفريّه » (1) و كتاب « حق المبين » (2) در ردّ اخباريّين از ايشان است . و كتابى هم در ردّ ميرزا محمد اخبارى و معايب احوال وى نوشت و او را عدوّ العلما خواند و براى مرحوم خاقان خلد آشيان فرستاد ، و در آن رساله خطاب به اهل طهران فرمود : ميرزا محمدكم لامذهب له (3) . و آن مرحوم را داماد متعدّد بود : يكى سيّد صدر الدين موسوى ، و ديگرى مرحوم شيخ محمد تقى رازى (4) . و آنچه در حين تحرير منظور دارم سه پسر از آن مرحوم مشهور آفاقند : اول : شيخ فقيه اكبر شيخ موسى بن جعفر است كه فقهاء گويند : از كثرت بصيرت وى در قوانين فقه خلاّق فقه بوده است ، و در سال هزار و دويست و چهل و سه وفات فرمود (5) . دوم : مرحوم شيخ اجل اتقى شيخ على صاحب كتاب « خيارات » مبسوط كبير است، و نظير وى ديده نشده است در علم فقه و اصول ، و نيز قريب به همان زمان وفات يافت (6) . سوّم : مرحوم شيخ محمد حسن 7 .

.


1- .« العقايد الجعفرية » در واقع فن اوّل از كتاب « كشف الغطاء » شيخ جعفر مى باشد . سيد حسن صدر بر آن شرحى نگاشته با عنوان « الدر الموسوية فى شرح العقايد الجعفرية » . بنگريد به : ذريعه 15/282 ش 1843 و8/138 ش 521 .
2- .نام كامل آن در ذريعه 7/37 _ 38 ش 190 چنين آمده : الحق المبين فى تصويب المجتهدين وتخطئة جهّال الاخباريين . ميرزا محمد اخبارى در ردّ وى كتاب « الصيحة بالحق على من الحد وتزندق » را نگاشت .
3- .روضات الجنات 2/202 .
4- .روضات الجنات 2/201 .
5- .صاحب روضات 2/201 وفات وى را در حدود سال 1242 _ 1243 ذكر كرده است .
6- .كذا ، ظاهراً « حسن » صحيح باشد . خوانسارى در روضات 2/201 سه فرزند شيخ جعفر را نام برده ، و از شيخ حسن با تجليل فراوان ياد مى كند _ گرچه از دو برادرش كوچكتر بوده _ و سپس در صفحه 306 _ 307 ترجمه مستقلى از وى ذكر كرده و مى گويد : منتهياً اليه امر الفقاهة فى الدين ورياسة سلسلة العلماء والمجتهدين .

ص: 325

در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانى

و مراقد شريفه اين خانواده جليله در نجف اشرف است در جوار آن مرحوم . و وفات مرحوم شيخ جعفر در اواخر رجب المرجب بعد از يك هزار و دويست و بيست و هفت از هجرت است ، اعلى اللّه مقامه و اجزل برّه و انعامه . نعم ما قيل : حان الرّحيل فودّع الدار التىما كان ساكنها بها بمخلّد واضرع الى الملك الجواد وقل لهعبد بباب الجود اصبح يهتدى لم يرض الا اللّه معبوداً ولادنيا سوى دين ابى محمد

الرابعة : مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانىمرحوم عالم عامل ، مروّج شريعت بيضاء و مشيّد ملّت غرّا ، شيخ العلماء و رئيس الفقهاء ، الورع العلاّمة السميح ، الحاج ميرزا مسيح الطهرانى الرازى ، قدس اللّه نفسه و طيب اللّه رمسه . آن مرحوم از قرار معلوم مراتب تحصيل را از فقه و اصول در خدمت مرحوم ميرزاى قمّى تكميل فرمود و به وطن اصلى مراجعت نمود ، و در مقام ترويج اين دين متين برآمد . و شرح زهد و ورع و تقوى و غيرت در اظهار حق و علم و عمل ايشان در اين مجموعه نگنجد و هر بيانى عاجز است ، و شرح مفيد جامعى بر « قواعد » مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه نوشت كه تاكنون نسخه هاى صحيحه از آن استنساخ شده است و كمال فضل آن مرحوم را مى فهماند (1) .

.


1- .نام اين شرح « شق الاكمام فى شرح قواعد الاحكام » يا « كاشف النقاب من وجوه الصعاب » مى باشد . مرحوم علامه سيد عبدالعزيز طباطبائى قدس سره در مكتبة العلامة الحلى : 159 پس از معرفى كتاب و مؤلف ، سه نسخه از آن را در كتابخانه مدرسه مروى تهران كه در عصر مؤلف نگاشته شده معرفى كرده اند .

ص: 326

در شرح حال مرحوم حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانى

و مسجد چهل ستون مسجد جامع طهران از بناهاى باقيه آن مرحوم جليل الشأن است . و اكنون اخلاف و اعقاب ايشان كه از اتقياء و صلحاء زمانند در آن مسجد اقامه جماعت مى نمايند ، و مردم اين شهر وثوق و اعتماد مخصوصى دارند ، زاد اللّه نظراءَهُم . و عمر شريف وى از شصت افزون شد (1) ، و عاقبت توفيق رفيق شده به استدعاى رجال دولت از طهران نهضت فرمودند ، و به بلده قم _ صانها[ اللّه ]عن التّصادم _ رحل اقامت كردند . پس به عزم زيارت اعتات عاليه نيز حركت نمودند و در نجف اشرف _ على ساكنها آلاف التحف _ رحلت فرمودند . نعم ما قال ابو نواس شاعر : الا يابن الذين فَنَوا وماتوااما واللّه ما ماتوا لتبقى (2) و مرحوم شيخ الفقهاء والمجتهدين شيخ محمد حسن (3) _ اعلى اللّه مقامه _ با تمام مجتهدين و معتكفين عتبه علويّه بر آن مرحوم نماز گزاردند ، و در حجره اى از حجرات بالاى سر صحن شريف مدفون گرديد . و داعى كراراً به مزار ايشان فاتحه خوانده ام . بلى : به گلزار گيتى درختى نرستكه ماند از جفاى تبر زن درست

الخامسة : در حال مرحوم حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانىمرحوم مبرور وحيد العصر وفريد الدهر ، الجامع للكمالات (4) الصوريّة والمعنوية

.


1- .در مكتبة العلامة الحلى : 159 سال وفات وى 1263 درج شده است، نام پدر ميرزا مسيح ، محمد سعيد بوده است .
2- .بدين شعر ابو نواس در فيض القدير 2/109 نيز استشهاد شده است .
3- .ظاهراً مراد شيخ محمد حسن نجفى ابن شيخ باقر و صاحب جواهر الكلام است . شرح حال وى را در روضات الجنات 2/304 _ 306 ش 206 بخوانيد .
4- .در چاپ سنگى : لكمالات .

ص: 327

در شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى

والحاوى الفنون (1) العقليّة والنقلية ، الرافع لاعلام الايمان ، والمقنّن لقوانين العلم والاجتهاد فى محروسة الايران (2) ، المولى الامجد ، والمجتهد الاوحد ، الحاج ميرزا محمّد الاندرمانى الطّهرانى الرّازى ، اعلى اللّه مكانه ورفع اللّه بنيانه (3) . هفتاد سال آن بزرگوار زندگانى فرمود و بين بندگان خدا بدون اغراض نفسانيّه به نشر احكام الهيّه و سنن مليّه نبويّه اشتغال داشت ، با آنكه معصوم نبود خطائى از آن مرحوم ديده نشد ، و بر محاكمات شرعيّه اهل طهران نعم الحكم بود . مخالف و مؤالف وجودش را مغتنم مى دانستند ، و بر فوتش هر يك از اعيان ملّت و اركان دولت مدموع الناظر ومكدّر الخاطر گرديدند . اكنون در مشهد غروى مجاور مرحوم حاجى سابق الذكر مدفون است ، و مقبره اى در همان حجره دارد . و فرزند ارجمندش در طهران با كمال ورع و صلاح اقتداء و اقتفاء به آداب آن مرحوم مى نمايند . بلى اين بود عادت سراى سپنجكه بود راحتش قرين با رنج نيست بى انتقال اقبالشزود تغيير يابد احوالش

السادسة : شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانىمرحوم مغفور اجلّ ، المطاع فى كلّ الدول ، مروّج الاحكام ، و شيخ فقهاء الاسلام ، عماد الملة والدّين ، فخر العلماء والمجتهدين ، الذى قيل فى حقّه : فى النشأتين له (4) المهّنا والهَنانيلالمنى والفوز بالآمال 5 رئيس الائمة العراقين الشيخ عبدالحسين الطهرانى الرازى عليه رحمة اللّه ما اظلّت الخضراء وما اقلت [ الغبراء ] وامطرت سماء العلم على رؤوس العلماء (5) . عجب است كه آن مرحوم با استغراق در تدريس علوم در انجاح و انجام مهامّ دولت ناصريّه رغبتى تمام و شوقى مالا كلام داشت ، و در بناء عمارات مراقد شريفه ائمه طاهرين عليهم السلام به نحوى مبادرت فرمود كه اين دولت ابد مدت را مُحرِّك و مُهيّج شد كه بر تمام مصارف لازمه اعتاب عاليه وى را مباشر[ت ]نمودند و در تمام اعوام و شهور قريب يك كرور از خزانه عامره بهيّه انفاذ حضورش نمودند . پس از توجّهات آن وجود كثير البركات اين قباب عاليه و تعميرات رفيعه باقيات خيريّه است بر پاى كه تاكنون اهالى عراقين دعاء وجود اقدس همايون شاهنشاهى را فرض عين دانسته اند ، و مدرسه اى كه در طهران است با مسجد متصل به آن محاذات (6) امامزاده جليل الشان سيّد ولى از وجوه بِرّيّه اى است كه بر حسب وصيت از اولياء دولت به يد كريمه و اطّلاع ايشان ساخته شده است چه قدر متانت بنيان و رزانت اركان دارد ، و به چه قسم به حسن اسلوب و طرز محبوب بنا شده است كه از تمام مدارس اين شهر امتياز دارد ، و از نيّت حسنه ايشان تا اين زمان علماء و فضلاء مشغول به تحصيل علمند . و از وقتى كه آن مدرسه و مسجد را بنا فرمودند توليت و رسيدگى به امور لازمه را با امامت مستقله تفويض و واگذار فرمودند به برادر بزرگوار خود جناب مستطاب ، عالم فاضل ، و مدقق كامل ، ملاذ الايتام و الارملة ، الاعزّ الامجد ، الاخ المواسى لاخيه ، المؤيَّد

.


1- .در چاپ سنگى : لفنون .
2- .كذا .
3- .بنگريد به : طرائف المقال 1/43 .
4- .در اصل شعر : لك .
5- .بنگريد به : طرائف المقال 1/49 .
6- .در چاپ سنگى : محازات .

ص: 328

الاسعد ، الشيخ محمّد ، زاد اللّه فضله وكثَّر فى علماء الفرقه الناجية مثلَه . الحق لسان عبد ذليل از تقرير اوصاف حسنه ايشان كليل است ، بلكه بيان قلم از تحرير اوصاف ايشان اظهار عجز و تقصير مى نمايد ؛ از آنكه خدمات شايسته مرحوم شيخ اجل را آن جناب كامل اكمل تكميل فرمودند ، و بر اسلام و اسلاميان و دولت و ملّت حقوق عظيمه دارند . و بحمد اللّه تعالى به شخص شريف شيخ هر يك از اهالى عرب و عجم ارادت مخلصانه مى ورزند ، و اعيان ملّت و اشراف دولت هم توجّهات دوستانه اظهار مى نمايند . و از سن شريف آن مرحوم شصت سال از قرار تقرير جناب شيخ دام مجده علاوه گذشت و در بلده كاظمين عليهماالسلام در روز بيست و سوّم ماه رمضان به تاريخ كلمه « غفور » محرم حرم حق گرديد ، مرغ روحش از قفس تن به شاخسار جنان طيران فرمود . هستى طمع مدار كه بى داغ نيستىكس در نيامده است به دروازه جهان امن از جهان مجوى كه مير اجل در اوهرگز نداده است كسى را به جان امان پس خاصه و عامه ، سنى و شيعه ، عرب و عجم بر فوت آن شيخ معظم افسرده خاطر و حسرت خوردند و با كمال تعظيم و تكريم جنازه اش را به كربلاى معلّى نقل كرده ، و در حجره اى از حجرات بالاى سر متّصل به باب جديد سلطانى در مقبره اى كه مشحون از تربت زكيّه حسينيّه بود و در زمان حيات خويش تهيّه نمود مدفون گرديد . و اولاد امجاد آن مرحوم غير از دو دختر از ذكور پنج تند : دو تن بالغ و مراهقند و بر مقدمات علميّه از نحو و صرف و ادب شايق ، و سه تن از ايشان بر حسب استعداد فطرى و ذكاوت جبلى نشانه هاى پدرند و هر يك به سليقه اى در طريقه اى از علم و فضل و هنر اجلاء شيوخند و اخلاء نفوس . بحمد اللّه تعالى در نجف اشرف و كربلاى معلى اسامى ايشان در تعداد علماء و فضلاء

.

ص: 329

فخام برده مى شود (1) و در تعليم و تعلّم غافل و زاهل نيستند . و خوب است اين چند بيت در مرثيه (2) مرحوم شيخ نوشته شود : رزء عظيم به تستنزل العِبَروحادث جلّ فيه الخطب والعبر ما فقد شيخ شيوخ المسلمين سوى ان_هدام ركن عظيم ليس ينعمر كلّ العلوم تناعيه وتنشدهلمّا قضى مهلاً يا ايّها البشر شيخ الشيوخ ولا أوحشت من سكنولا عفا لك ربع انه الخضر فُزتَ العُلى فى الورى علماً ومنقبةًسوى الذى لك عند اللّه مدّخر ابشر بروح وريحان و دار رضىورحمة وصفاء ما له كدر يثنى عليك جميع الخلق قاطبةاذ الثناء على لهذا المعتبر (3)

.


1- .سيد حسن صدر در تكملة امل الآمل : 270 _ 271 حكايت جالبى از شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر الكلام نقل كرده كه صاحب جواهر مى فرمايد : من در عمرم شهادت به اجتهاد كسى نداده ام مگر چهار نفر : شيخ عبداللّه بن نعمه عاملى ، شيخ عبدالحسين طهرانى ، شيخ عبدالرحيم ( بروجردى ؟ ) و حاج مولى على كنى .
2- .در چاپ سنگى : مرتبه .
3- .اين ابيات را سيوطى در رثاء ابوالعباس احمد بن محمد شمنى حنفى ( 872 ) ذكر كرده ، ابيات انشاء سيوطى يا انشاد وى است . بنگريد به : معجم المطبوعات العربية 1/1142 ( فقط بيت اول ) .

ص: 330

در شرح حال مرحوم حاجى ملاّ هادى طهرانى

السّابعة : مرحوم حاجى ملاّ هادى طهرانىمرحوم عالى المكان ، العدل النحرير ، الفقيه المتفّقه ، والحكيم المتألّه ، جامع المعقول والمنقول ، ومدرّس غوامض الفروع والاصول ، مرشد علماء الكاملين ، وقدوة الفقهاء والمجتهدين ، الفايق على الحاضر والبادى ، الحاج ملاّ هادى الطّهرانى الرازى نوّر اللّه مرقده و عطّر اللّه مضجعه .

.

ص: 331

در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانى

الحق آن مرحوم محترم در مدّت عمر جز تدريس علوم آل رسول صلى الله عليه و آله وسلم و ترويج معالم و شرايع دين همّتى نداشت ، و مجمع درس مفيدى كه هر طالب علمى در اين شهر مستفيد مى شد . حضور فيض منظور ايشان بود و نحارير علماء و مشاهير فضلاء با كمال رغبت در خدمتش انجمنى داشتند . خاقانى خوش فرمود : هر جا كه نه او است حارس دينمدروس بود مدارس دين افسوس كه در سال هزار و دويست و نود و پنج از هجرى بساط درس و علم منطوى شد ، و جانى از قالب قلوب صافيه طلاب و علماء اين شهر برآمد . پس نماند دلى كه شكسته و تنى كه خسته از موت آن مرحوم نباشد . افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشتما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم تاكنون علماء و خواص اين بلد تحسّر و تأسّف ايشان از براى احدى مانند مرحوم حاجى نبوده است . پس از حمل به فاصله اندكى نيز به مشهد نجف اشرف نقل نمودند و دفن كردند . كه رحمت بر آن تربت پاك باد لا رآدّ لقضائه ولا مانع لحكمه ، يفعل اللّه ما يشاء ويحكم ما يريد . هستى از حق زوال نپذيردآنكه مرگ آفريد كى ميرد

الثامنة : مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانىمرحوم علاّمة العلماء العاملين ، وفحل الفضلاء المحققين ، مقرّر الفروع والاصول ، جامع المعقول والمنقول ، الاديب الاريب ، المحدق (1) المدقق ، الورع العالم و استاد

.


1- .كذا ، شايد « المحقق » صحيح باشد ، گرچه « المحدق » نيز خالى از وجه نيست ليكن مصطلح در كتب تراجم و رجال نيست .

ص: 332

الاساتيد (1) الاعاظم ، الحاج ميرزا ابو القاسم الرّازى الطّهرانى ، افاض اللّه عليه شآبيب الغفران و اسكنه فى اعلى مساكن الجنان . الحق اين بزرگوار نظير و شبيهى نداشت ، بعد از مراجعت از عتبات تدريس مدرسه فخريّه مشهوره به مدرسه خان به ايشان تفويض يافت و مطالب غامضه فقهيه را مبتكر و در انحاء علوم و فنون متبحّر گرديد . ليكن به قدرى كه از صحبت عوام گريزان بود تدارك و تلافى آنرا به مجالست علماء و خواص مى فرمود ، و انس باللّه را بر انس ناس به مضمون اين بيت ترجيح مى داد : تركتُ الانس بالاُنسِفانى الانسُ من انسِ فأَقْبلتُ على القرآندرساً ايّما درس عسى يؤنسنى ذاكاذا استوحشت من رمسى و عاقبت به واسطه كثرت فكر و نظر مرمود البصر گرديد ، و از خانقاه و معبد خويش حركت نمى نمود . و اكنون در جوار حضرت عبدالعظيم مجاور مقبره مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى مدفون است . اميدوارم فتوحات رحمانيه بر مزار ايشان برسد . و از آن مرحوم دو خلف صالح باقى بود كه باقيات صالحاتى بهتر از ايشان نبود ، با حداثت سن و ريعان شباب نادره زمان و علامت دوران شدند ، ليكن بر حسب دعوت الهى فرزند اكبر آن مرحوم ميرزا محمد على _ كه نعم الخلف بود _ در اين اوقات رحلت نمودند ، در جوار پدر مدفون شد . آنچه از پدر ارث داشت از فضل و هنر به برادر خود تفويض و توديع كرد . و ديگر جناب ربيع الفضل و سماء الافضال ، ناموس السّلف و قدوة الخلف ، آقا ميرزا ابوالفضل است ، لا زال محروساً بحراسة الرّب العلى وحماية النبى والولى . ولو قيل للمعروف نادِ اخا الندىلنادى باَعلى الصَّوت يا فضل يا فضل همانا عمداً قصيده اى كه در آخر اين كتاب است از ثمار شجره فضيلت ايشان چيده ام ، و چندى است براى تزيين خاتمه اين كتاب برگزيده ام تا بر صدق دعواى من همان برهان باشد .

.


1- .در چاپ سنگى : اساتيد .

ص: 333

در شرح حال مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانى

التاسعة : مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانىمرحوم مبرور ، قدوة اهل التحقيق ، و زبدة علماء التدقيق ، زين الفضلاء العظام ، و على الانام (1) هادى المسترشدين ، ونور المجاهدين ، العارف الاوّاه الاوحد ، الحاج شيخ محمّد الطهرانى الرازى ، افاض اللّه عليه من جوده . شبهه در غايت فضل و وفور علم و جامعيت به فنون معقول و منقول و با رعيّت در فروع و اصول آن مرحوم نيست . بسيار جليل القدر ، حسن الخلق ، عظيم الحلم ، غنىّ الطبع بودند ، و در اغلب اوقات در مجالس از سياسات مُدُنيه و رياسات دنيويه گفتگو مى فرمودند ، و رغبتى تمام در بيان معضلات و مشكلات اخبار ائمه اطهار داشتند . چندى در عتبات عاليات خدمت فقهاء اجلّه و اساتيد مجتهدين تفقّه و تلمّذ نمودند ، سيّما در محضر مرحوم شيخ افضل اكبر اقدم شيخ فقهاء المتأخّرين و استاد اساتيد المعاصرين ، شيخ راضى نجفى الاصل و المسكن والمدفن استفاده فقه خارج را تماماً و كمالاً كرده و مؤلّفات فقهيّه ايشان حكايت از سماع شيخ استاد عليه الرّحمه مى نمايد ، و اجازات عديده كه بر اجتهادات و استنباطات آن مرحوم نوشته شده است اقوى دليل است بر مراد . پس از فراغت از تتميم مقصود مجبوراً مبعوث بر وطن مألوف گرديد . بعد از ورود به طهران به قدر امكان اهل اين بلد مقدمش را مبارك دانستند و در مسجد جامع به نحوى

.


1- .كذا .

ص: 334

ازدحام عام و هجوم خواص و عوام گرديد كه مسجد به آن اتّساع بر اهل جماعت تنگ شد . ناچار مقدّمه محراب را وسعت دادند . هر سال كه مى گذشت محضر جماعت ايشان افزون مى شد و بر ارادت اهل بلد مى افزود ، و از شدّت تقوى و اعراض از آلايش دنيا خود را دخيل در امور و محاكمات و عرفيه نمى فرمود ، عزلت و خلوت را خوشتر از صحبت و معاشرت با مردم داشت ، و اعيان دولت ابد مدت هم كمال اخلاص به حضرت وى داشتند . عاقبت در ماه شوال سال يك هزار و دويست و نود و چهار به رحمت حضرت احديّت واصل گرديد ، و جنازه ايشان را به عتبات نقل كردند . و عمر شريف ايشان از پنجاه گذشت و به شصت نرسيد . المرء ما دام حيّاً يستهان بهويعظم الرزء فيه حين يفتقد خوب است اين چند بيت در رثاء ايشان هم نوشته شود : اقم مأتماً للمجد قد ذهب المجدوحلّ بقلبى السوء (1) والحزن والوجد وبانت عن الدّنيا المحاسن كلّهاوحال بها لون الضحى فهو مسودّ وسائلة ما الخطب راعك وقعه (2) وكادت له الشمّ الشوامخ تنهدّ وما للبحار الزاخرات تلاطمتوامواجها ايدٍ وساحلها خدّ فقلت نعى النّاعى الينا ( محمّداً )فذاب اسىً من نعيه الحجر الصّلد (3) و بحمد اللّه تعالى امامت مسجد جامع به جاى آن مرحوم فرزند ارجمند ايشان جناب مستطاب ، نتيجه العلماء وقدوة الفضلاء ، الفطن الزكى الاتقى ، الشيخ محمّد جعفر _ اطال اللّه بقاه و ادام اللّه علوه و نعماه _ نيابت مى نمايند ، و همان آثار بزرگى پدر بزرگوار از ناصيه

.


1- .در امل الآمل : وجدّ بقلب السود .
2- .در چاپ سنگى : داعك وقعة .
3- .اين اشعار را صاحب امل الآمل در رثاى شيخ محمد بن على بن احمد حرفوشى حريرى عاملى سروده است . بنگريد به : امل الآمل 1/163 ش 167 ، الغدير 11/288 .

ص: 335

در شرح حال مرحوم حاجى ملاّ جعفر طهرانى

ايشان پديدار است ، و بستگان اين خانواده وجودش را مغتنم مى دانند و از اين جهت مفاخرت و مباهات دارند .

العاشرة : مرحوم حاجى ملاّ جعفر طهرانىمرحوم شيخ العلماء والمقدّم على الفقهاء ، المحدّث المتقن ، والمتتبّع المتجرّد ، ذوالفضل القوى ، والصراط السوىّ ، والمروج للمذهب (1) الجعفرى ، استاد المحققين وعماد المدققين ، كنز الحكمة ومرشد الامة ، الفقيه المعمّر والنبيه الاكبر ، الحاج ملاّ محمد جعفر الطهرانى الرازى المعروف بچاله ميدانى ، بلغه اللّه فى اعلى درجات الآمال والامانى . اين بزرگوار در اين شهر مشهور به فضل و اجتهاد و اعلى مرتبه تقوا و سداد بود ، بلكه جمعى را در تقليد مسائل دينيّه و احكام فرعيّه شرعيّه از رساله عمليه آن مرحوم مُجِدّ و معتقد يافتم . گويا زبان حال هر يك بدين مصرع مترنم است : تجعفرتُ باسم اللّه واللّه اكبر (2) و مرحمت مكان حاجى ميرزا مسيح _ طاب ثراه _ نهايت وثوق و اعتماد به نحو عموم و اطلاق به اجتهاد ايشان داشت ، و از اين جهت به مصاهرت مرحوم حاجى مفتخر و سرافراز گرديد ، و از صبيّه مرضيه آن مرحوم بنات و بنين چند به عرصه شهود آمدند . و گويا از عمر آن مرحوم هشتاد سال بيش نگذشت اگر چه بعضى زياده از اين گمان كرده اند . و امامت و اقامت جماعت و حوزه تدريس و نصيحت ايشان در مسجد كوچك محاذات خانه ملكى بود ، چون اين دولت يوماً فيوماً در مقام تربيت و اصلاح نفوس در ترويج آثار

.


1- .در چاپ سنگى : المذهب .
2- .شعر معروف سيد اسماعيل بن محمد حميرى كه قبلاً نيز گذشت ، و منابعى ذكر شد .

ص: 336

شرعيّه و شريعت است ، و اعيان و اركان هم به مفاد « الناس على دين ملوكهم » (1) مفطور در تبعيتند مرحوم امين الدوله فرّخ خان كاشانى بنا بر پاكى طينتى كه داشت همّتى گماشت و منّتى بر اهل آن محل گذاشت ، چاله اى كه سالها مجمع خاكروبه بود و هر قسم خاشاك در آن ريخته مى شد ، و بعبارة اخرى ميدان عميقى مملو از زباله و كناسه آن محل بود ، به همّت عاليه خويش اوّلاً امر فرمود برداشتند ، و ثانياً بنيان مسجد و مدرسه اى نمود كه از وضع خوش آن تمام آن حدود و فضاء روضه عليّين و خلد برين شد . و امامت آن مسجد به مرحوم حاجى تفويض يافت ، و در اندك زمان حجرات آن از اهل مسكون گرديد ، و كافه ناس را رغبتى ديگر پيدا آمد . با كمال وسعتى كه آن مسجد داشت هيچ ضلعى از وى خالى نشد سيّما در استماع مواعظ و نصايح مفيده مرحوم حاجى اثرى كافى و ثمرى وافى بود . و داعى بر حسب اتفاق و اقبال توفيق استفاضه و استفاده از مقالات منيره ايشان كرده ام . علماء معاصرين را در حلاوت بيان و فصاحت لسان به مانند ايشان نيافتم (2) . عاقبت به واسطه كبر سن و ضعف قوا و تزلزل اركان بدن از قيام و حركت عاجز آمدند . پس آثار موت در سال هزار و دويست و نود و شش در آخر ماه صفر از ناصيه ايشان ظاهر گرديد (3) ، و به مفاد : بلال الشيب فى فوديك نادىباعلى الصوت حىّ على الذهاب 4

.


1- .ذكر اين فقره به كرّات گذشت .
2- .از صريح عبارتى در ذريعه فهميده مى شود كه ملا محمد جعفر سفرى به هند نيز داشته و از آنجا كتاب نجوم الفرقان اثر ميرزا مصطفى افغان را آورده است . بنگريد به : ذريعه 24/82 ش 420 .
3- .اين تاريخ را علامه تهرانى در ذريعه 11/104 به نقل از جنة النعيم ذكر كرده ، ضمن توضيح كتابى از فرزند شيخ محمد جعفر با نام « اكسير آل محمد صلى الله عليه و آله » .

ص: 337

داعى حق را لبيك گويان به اعلى ذروه جنان خراميد . عجب فرمود ابوالعتاهيه اسماعيل بن قاسم عينى (1) شاعر : كلّنا نائل مدّاً فى الاجلوالمنايا هازئات (2) بالأمل لا تغرنْك اباطيل المنىوالزم القصد ودع عنك العلل انما الدنيا كظلٍ زائلحلّ فيها راكب ثمّ ارتحل (3) و تاكنون ازدحامى كه عوام و خواص بر تشييع جنازه اش نمودند در جنازه احدى از مجتهدين و علماء ديده نشد . بعد از اقامه تعزيه در همان مسجد به عتبات عاليات آن مرحوم را نقل نمودند . و از قرار معلوم در زمان رحلت ده تن از اناث و ذكور كه هفت پسر و سه دختر بودند بر فراقت پدر بزرگوار تماماً حضور داشتند و گريستند . ارشد و اكمل و افضل و اتقى واسنّ از اولاد امجاد آن مرحوم كه در مسجد ايشان امامت مى نمايد عجالةً الشيخ الفريد الوحيد ، الورع الصّالح ، المؤيَّد المعتمد الاديب ، الحبيب الكامل ، البحر النهى ، شيخ موسى دام عزه و علاست . ومَنْ يُشَابِهْ ابَهُ فَما ظَلَم (4) و بعد از جناب شيخ به همين ترتيب مراتب فضل و علم اخوان ايشان را بدانند (5) .

.


1- .در چاپ سنگى : عنرى . صحيح همان است كه در متنى ثبت شد به جهت نسبت به عين التمر كه ناحيه اى در حجاز و محل تولد وى بوده است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/121 .
2- .در بسيارى از نقلها : هنّ آفات ، بجاى هازئات .
3- .اشعار ابوالعتاهيه را چون امام رضا عليه السلام بدان انشاد فرموده است ، برخى از اشعار خود امام عليه السلام دانسته اند ، مانند ابن كثير در البداية والنهاية 10/273 ، برخى نيز بدون نام قائل آن را به انشاد امام رضا عليه السلام ذكر كرده اند نه انشاء مانند : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/190 ح 7 و البته در خود روايت تصريح به قائل آن ، ابو العتاهيه ، شده است ، نيز : بحار الانوار 49/107 ح 1 ، محدث قمى در الكنى والالقاب 1/121 اين اشعار را در شرح حال ابوالعتاهيه ذكر كرده است .
4- .از امثال معروفه عرب است . بطور مثال رجوع كنيد به : البداية والنهاية 13/188 .
5- .و از فرزندان وى شيخ على بن مولى محمد جعفر چاله ميدانى است ، مؤلف كتاب ادعية الوباء كه در سال 1310 چاپ شده است . بنگريد به : ذريعه 1/401 ش 2090 و 11/47 ش 286 . از ديگر آثار وى « اكسير آل محمد صلى الله عليه و آله » است در بيان اسباب غنا و ثروت دنيوى و رفع فقر و پريشانى . بنگريد به : ذريعه 11/103 _ 104 ش 638 ، و نيز زهد و تقواى آل محمد ، مذكور در ذريعه 12/66 ش 480 ، طاعت آل محمد صلى الله عليه و آله ، ذريعه 15/133 ش 889 ، كيمياى آل محمد صلى الله عليه و آله ، ذريعه 18/200 ش 1418 .

ص: 338

نعم ما قيل : دخل (1) الدنيا اناسٌ قبلنارَحلوا عنها وخلوها لنا ونزلناها كما قد نزلواونخلّيها لقوم بعدنا (2) مخفى نماناد : مرحوم حاجى صاحب ترجمه ، بر دو مصاهرت مفاخرت داشتند : يكى آنكه صبيّه مرحوم حاجى طاب ثراه به حباله ايشان آمد ، و ديگرى صبيه حميده خود را كه از حليله ديگر بود و وفات يافت مرحمت فرمود به جناب مستطاب فحل الفحول و كاشف اسرار المعقول والمنقول ، الحكيم النبيل والفهيم الاصيل ، العلاّمة العزيف والفهّامة الغطريف ، صاحب النظر الدقيق والفهم الجيّد على نهج التحقيق ، ذو النفس القدسى والملك الانسى ، محبوب الافئدة و ممدوح الافواه ، العالم العامل الاوحد ، افضل اهل عصره فى المكارم ، آقا ميرزا ابوالقاسم معروف به شيرازى مدّ ظلّه العالى . الحق بر نسبت اين بزرگوار مفاخرت و مباهات شايسته و سزاوار است بلكه اكابر فضلاء شيعه و علماء شريعه را سزد كه بر وجود ذى جود وى تفاخر نمايند . عجب دارم با آنكه عادم العديل وفاقد الزميل است در علم كلام و فقه و اصول و رجال و احاديث ائمه اطهار به جناب وى اركان ملت و اعيان دولت توجه تامّ مفيدى نمى نمايند و از غزارت وجزالت فضل وى اغتراف و اعتراف نمى كنند . از قرار معلوم مرحوم حاجى ملاّ هادى سابق الذكر به واسطه كثرت مجالست و شدت معاشرت و مباحثه و مدارسه كثيره وافره اعلم و ابصر ، اوفى و اولى به اداء حقوق ايشان

.


1- .در نهج السعادة وكنى : سكن .
2- .اشعار از ابوالفتح ابن عميد قمى است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/134 ، نهج السعادة 7/74 .

ص: 339

بود ، اگر چه بر اين تحريرات مكرِه و منكِر است ليكن ارادت قلبى داعى مقتضى بود تتميم اين عنوان را به اشاره اى از اسم سامى ايشان نمايد ، و اختتام اين روح و ريحان را از فضلاء زمان كه در بلده طهرانند به نام نامى جناب جليل ايشان كردم ، و اين ابيات را نيز اهل انصاف بخوانند : ينال الفتى من عَيشهِ وهو جاهِلٌويكدى الفتى فى عيشه (1) وهو عالم ولو كانت الارزاق (2) تاتى على الحجىهلكن اذاً من جهلن البهايم فلم يجتمع شرق و غرب لقاصدولا المجد فى كفّ الفتى والدّراهم (3)

.


1- .در فيض القدير : فى دهره .
2- .در فيض القدير : الاقسام .
3- .دو بيت اول در فيض القدير 1/161 _ 162 نقل شده است . اشعار از ابو تمام مى باشد .

ص: 340

. .

ص: 341

روح و ريحان بيست و چهارم

اشاره

الرابع والعشرين

.

ص: 342

. .

ص: 343

در منامات و خوابهايى كه در تعظيم روضه مباركه حضرت عبدالعظيم ديده شده است

در منامات و خوابهايى كه در تعظيم روضه مباركه حضرت عبدالعظيم ديده شده استبدان كه مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه در رساله « نفليه » (1) فرموده است : چنانكه قواى عقليه و مشاعر ظاهره حسيّه و حواس خمسه و دلائل فارقه بين حق و باطل و ارسال رسل و انزال كتب باعث هدايت و ارشاد عباد است ، همين قسم منامات صادقه اى كه انسان مى بيند مانند وحى الهى و الهام سماوى موجب هدايت مهتدى مى شود ، و چنانكه هر يك از دلائل و قوى و مشاعر مخلوق به خالق دلالت مى نمايد و اسرار الوهيت و آثار كبريائى و عظمت ربوبيّت حقّه را به انسان مى شناساند ، و از نمودن آيات آفاقيه و انفسيه مجامع قلبيّه بلكه مجموع مراتب وجوديّه اش را فرا مى گيرد ، همين طور نمايشهائى كه در خواب به بنده مؤمن موحِّد مى شود سبب از براى هدايت و ارشاد اوست كه از آن به وجود بارى و حقايق اولياى پروردگارى معرفت كامله حاصل مى نمايد . پس خواب ديدن آيتى است از آيات حق كه بدان انسان بايد خداى خود را بشناسد از آنكه حِكَم و مصالِح كثيره در اين آيت عظمى مندرج است كه يكى از آن اطلاع بر مغيّبات است و امورى كه بعد از اين بوجود مى آيد ، چنانكه علماء فرموده اند در معرفت اولياء به اخبار غيبيه : انّ معرفة الامور الغيبية فى النوم ممكنةٌ فوجب ان يكون فى اليقظة [ كذلك ] (2) . و بسيار شده است كسى در خواب چيزى را ديده است كه وقوع آن بعد از خواب ديدن

.


1- .آنچه به نام نفليه مشهور است النفلية فى نوافل الصلوات از شهيد اول محمد بن مكى است ، كتابى كه مؤلف فرموده و از شهيد ثانى دانسته شده بايد غير از آن باشد .
2- .بين قلاب از شرح ابن ميثم افزوده شد .

ص: 344

در فوائد خواب ديدن است

او بوده است (1) .

در فوائد خواب ديدن استپس بعد از اينكه انسان از خواب ديدن مطّلع بر غيوب ماضيه بشود ضررى ندارد ولىّ خدا در بيدارى آگاه بوده باشد بر آنچه موجود مى گردد . و يكى ديگر انسان در خواب ديدن مغايرت نفس را با بدن و عدم اتحاد اين دو را مى داند ، و علم به جسد ديگر كه مشابه اين جسد محسوس است بهم مى رساند ، و رفع استبعاد بعضى از منكرين وجود حضرت بارى كه گفته اند خداوند موجود چگونه غايب است مى نمايد . پس بايد به حواس ظاهره مرئى و محسوس گردد . و حديث حضرت صادق عليه السلام در « رساله اهليليجيه » در رفع شبهه طبيب هندى مشهور است . و يكى ديگر خواب ديدن طريق و جدا نيست از براى تصديق قول شارع مقدّس در بقاء نفوس و عدم فناء آن بعد از هلاكت ابدان ؛ از آنكه مردمان بسيار پدران و مادران و فرزندان و خويشان خودشان را در خواب مى بينند ، و ايشان را امر مى نمايند در اخذ ذخائر و كنوز و اموال ، چون بيدار مى شوند همان قسم است كه گفته بودند . پس اين گونه واقعات و منامات دلالت دارند . و فخر رازى مى گويد : إن وقت النوم يضعف البدن وضعفه (2) لا يقتضى ضعف النفس ، بل النفس تقوى عند النوم فتشاهد الاحوال وتطلع على المغيبات ، فيقوى الظن فى ان موت البدن لا يستعقب موت النفس (3) .

.


1- .قريب بدين مباحث را ابن ميثم بحرانى ، از اعلام سده ششم هجرى _ در شرح _ مائة كلمة : 42 _ 48 بيان فرموده است .
2- .در چاپ سنگى : ضعف .
3- .بحار الانوار 58/27 به نقل از فخر رازى ، و نيز 6/207 .

ص: 345

و يكى ديگر رفع استبعاد است براى كسى كه منكر مى شود تنعّم و عذاب اصحاب قبور را و مى گويد : از اين اجساد اثرى نيست ، ديگر چه نعمت و عقوبتى است . و يكى ديگر خواب ديدن طريق قويمى است در اطلاع احوال اموات و سعادات و طاعات ايشان و طريق سخط و رضاى حق در حق مردگان . و بر اين فقره نيز فوائد كثيره متفرّع است كه فايده كليّه آن خواب بيننده مائل به طاعت (1) و اظهار سعادت مى شود . و اين فائده نصيحه اشرف اسباب و ابواب مفتوحه به رضا و ثواب است ، و اجلى الطاف غيبيّه الهيّه است در تحصيل رضاى حق و استخلاص از عقوبت و غضب اخروى دائمى . چنانكه در كتاب « كافى » (2) است : مردى جسيم و با جمال از اهل باديه خدمت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمشرفياب شد و از معنى اين آيه كريمه سؤال نمود : « الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (3) . فرمودند : « مراد از بشرى كه براى مؤمنين و متقين است در دنيا همانا خواب است كه مؤمن مى بيند ، پس به آن بشارت مى دهد و خرسند مى شود » . و ايضاً در تفسير « مجمع البيان » (4) است : مراد از بشرى رؤياى صالحه اى است كه مؤمن براى خود در دنيا مشاهده مى كند از ثواب و عقاب . و در كتاب « جامع الاخبار » (5) مروى از امام عليه السلام است كه فرمودند : « وحى منقطع شد اما

.


1- .در چاپ سنگى : مائل در به طاعت .
2- .كافى 8/90 ح 60 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/479 ، نيز بنگريد به : الفصول المهمة 3/278 ح 2942 ، بحار الانوار 58/159 ح 4 و58/176 ح 38 .
3- .يونس : 63 _ 64 .
4- .مجمع البيان 5/205 يكى از سه وجهى كه شيخ طبرسى ذكر كرده ، فليراجع ؛ جوامع الجامع 2/136 ، الصافى 2/410 .
5- .بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار .

ص: 346

در تعريف رؤياى صادقه است

مبشّرات كه نوم صالحين است باقى است » . چه خود ببيند يا از براى او ببينند ، و چه بسيار از خوابهاست كه صاحب خودش را از معصيت نهى مى كند و به واسطه آن هدايت مى يابد چنانكه شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب « اختصاص » فرموده است كه : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : وقتى كه خداوند بنده اى را دوست دارد در خواب رؤياى مروّعِه مَكروهه به وى مى نمايد . چون بيدار مى شود از گناه منزجر مى گردد و ترك مى كند ، پس استكشاف منافع اشياء و مضار و مصالح هر يك و تنبيه و تيسير و اعذار و انذار غالباً از منامات است .

در تعريف رؤياى صادقه استو در حديث است : « رؤياى صادقه [ جزئى ] از هفتاد جزء از نبوت است » 1 . و ايضاً مرويست كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « خياركم اولوا النهى » ، يعنى : « بهترين شماها صاحبان عقلند » . اصحاب عرض كردند : آنها كيانند ؟ فرمودند : « اولوالنهى اولوا الارحلام الصّادقة » 2 . و مراد داعى در بيان اين مقدّمات اشاره اى به فوائد خواب ديدن است نه خواب كردن ؛

.

ص: 347

از آنكه خواب خود نعمت و آيت ديگر است ، چنانكه حق تعالى فرموده است : « وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ » (1) . و قال اللّه تعالى : « اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ » (2) . و مراد از مدح خواب ديدن آن است در اين مقام ، بدان كه ملاقات ائمه و اولاد احفاد ايشان در خواب از كرامات و مقامات عاليه و جلوات مخصوصه موجب ازدياد ايمان مؤمن و هدايت مُهتَدى و قوّت قلب و استقامت در دين و كثرت يقين مى شود . پس مى توان گفت : يكى از كرامات مؤمن كه اعظم آيات حق است خواب خوب ديدن است . و مرحوم طبرسى در كتاب « مكارم الاخلاق » (3) روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم كثير الرؤيا بود (4) . و على بن عيسى اربلى در كتاب « كشف الغمّه » (5) نقل كرده است كه : حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله وسلمدر بدو بعثت منامات عجيبه مانند شق بطن و صدر و تطهير قلب مشاهده مى فرمود براى خديجه ذكر مى كرد ، پس خديجه عرض مى نمود : انّ اللّه لا يصنع بك الاّ خيراً . پس منامات صالحه صادقه از اهل ايمان مانند زمره پيغمبران در نزد علماء اعلام معتمد و معتنابه است ، خصوص كسى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمو ائمه طاهرين عليهم السلام ، بلكه مؤمنين را در خواب بيند چنان است ايشان را در بيدارى ملاقات كرده است .

.


1- .روم : 23 .
2- .زمر : 42 .
3- .مكارم الاخلاق : 292 .
4- .نيز بنگريد به : روايت بحار الانوار 61/182 ح 45 : كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله كثير الرؤيا ، ولا يرى رؤيا إلاّ جاءت مثل فلق الصبح . نيز : مناقب ابن شهر آشوب 1/44 .
5- .كشف الغمة 2/132 ، نيز رجوع شود به : عيون الاثر ، ابن سيد الناس 1/112 .

ص: 348

و در كتاب « جامع الاخبار » (1) مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « من رآنى فى منامه فقد رآنى ، فانّ الشّيطان لايتمثل فى صورتى ولا فى صورة أحد من اوصيائي و لا فى صورة احد من شيعتهم » . پس از اين حديث معلوم مى شود كه شياطين به صورت شيعه ايشان هم متصور نمى گردند اما ثمره ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در خواب همانا ديدن آن بزرگوار است در بيدارى ، براى آن است كه فرمودند : « من رآنى فقد رأى الحقَّ » (2) « هر كس مرا ببيند هر آينه حق را ديده است » . و ديدن ائمه و اولاد مطهرين و صالحين از مؤمنين هم ديدن و تشرف به حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماست . و بر اين حديث شروح و وجوه عديده قدماء از اهل علم نوشته اند از آن جمله علاّمه كراچكى در « كنز الفوائد » از مرحوم شيخ مفيد طاب ثراه نقل كرده است كه : ديدن مؤمن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم يا يكى از ائمه را در خواب بر سه قسم است ، يعنى : آثار مرتبه آن بر سه قسم است : اوّل : خوابى است كه صحيح است . دوّم : خوابى است كه صحيح نيست . سوّم : خوابى است بين صحّت و بطلان . قسم اوّل : آن است كه بيننده را در خواب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم امر و نهى به

.


1- .بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار ، و نيز بحار 49/283 ، بخشى از حديث اول منقول از امالى شيخ صدوق : 121 ح 111 ، روضة الواعظين : 234 .
2- .روايت مروى از طرق عامه است بدين عبارت : « من رآنى فى المنام فقد رأى الحق » ، بنگريد به : مسند أحمد 2/261 ، سنن الدارمى 2/124 ، صحيح البخارى 8/72 ، در بعضى از كتب ما نيز بدان اشاره شده يا به نقل از طرق عامه مانند : بحار الانوار 58/235 و 237 يا بدون طريق عامى مانند : كشف الغمة 2/269 ، در بعضى از كتب خاصه عبارت فوق بدون « فى المنام » نقل شده مانند : بحار الانوار 58/211 و شرح الزيارة الجامعة ، سيد عبداللّه شبر : 143 .

ص: 349

طاعت و معصيت نمايد . قسم دوّم : آن است كه امر به معصيت نمايد . قسم سوم : آن است كه آن بزرگوار را ببيند در حالت قيام و قعود و ركوب كه قولاً امر و نهى نفرمايد . پس از اين مقالات معلوم است به مجرّد ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمدر خواب فضل بيدارى ندارد ، بلكه اين حديث را علماء مخصّص كرده اند به امر طاعت و عبادت و اقبال به امور خيريّه نه اينكه در تمام حالات باشد . و از اين بيان معلوم مى شود كه آن جناب را به حالات ديگر توان ديدن اگر چه از براى اين حديث بنا بر ملاحظه معنى تخصيص وجه ديگر منظور نظر است و مضمون حديث از اين قرار است : « من رآنى نائماً فكانما رآنى يقظاناً » (1) يعنى : « هر كس مرا ببيند در حالتى كه خوابيده ام چنان است مرا در بيدارى ديده است » كه به عبارت اهل نحو « نائماً » حال است از براى آن جناب نه از براى آنكه مى بيند . و ثمره اين ديدن آن است كه بيننده ادراك نبوى را در نوم و يقظه يكى بداند ، يعنى : همان قسمى كه آن بزرگوار را در بيدارى مدرك مى داند همان نحو معتقد شود . بعبارة اخرى : خواب و بيدارى نبى و ولى على السّويّه است .

در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم استامّا حديثى كه بعضى از اهل حديث نقل كرده اند : انه صلى الله عليه و آله غفا (2) ثم قام يصلّى من غير تجديد وضوء فسئل عن ذلك فقال : « انا لست كاحدكم تنام عينى (3) ولا ينام قلبى » (4) از اخبار

.


1- .كنز الفوائد : 212 ، بحار الانوار 58/211 .
2- .در چاپ سنگى : غضى .
3- .در بحار : عيناى .
4- .كنز الفوائد : 213 ، بحار الانوار 58/212 .

ص: 350

منام اوّل : در خوابى كه حضرت صادق عليه السلام به زيارت عبدالعظيم عليه السلام تشريف فرما گرديد

آحاد (1) است و تكليف ظاهر نبوى صلى الله عليه و آله وسلم غير آن . خلاصه بنا بر رسمى كه علماء اعلام در شرح احوال ائمه انام عليهم السلام داشته اند كه در ضمن ذكر مزار شريف ايشان بعضى از كرامات و منامات صحيحه نقل نمودند و چنانكه خاصةً خواب از براى بيننده طريقى به هدايت و صواب است ، نقل آنها را براى مردمان عموماً نيز سبب هدايت و ارشاد دانسته اند ، سيّما كافّه عوام كه نظر و همّتشان به اينگونه از كرامات و منامات است . پس براى اينكه تأسّى به ايشان كرده باشم سيّما به علاّمه مجلسى طاب ثراه خوب است در اين مورد دو خواب و منام از منامات نوشته شود :

منام اوّل : در خوابى كه ديده اند حضرت صادق عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشريف فرما گرديددر سال هزار و دويست و نود و پنج در ماه رجب المرجب كه داعى بر بام مسجد چهل ستون مسجد جامع طهران موعظه و ذكر مصيبت مى نمودم يكى از اجلاء سادات و طلاّب رشت كه در مدرسه كوچك جديد البناى نزديك خانه مرحوم حاجى شيخ محمّد طهرانى منزل داشت نقل نمود كه : چندى قبل در رؤيا ديدم حضرت صادق عليه السلام از طهران با جمعى از ياران و دوستاران به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند و نور جمال آن بزرگوار تمام فضاء و عرصه اين حدود را درخشنده و تابنده داشت . پس من هم با آن جماعت در خدمت بوده ، حضرت صادق عليه السلام به زاويه مقدّسه حضرت عبدالعظيم آمدم . آن بزرگوار امر فرمودند صندوق مطهر 2 حضرت عبدالعظيم را برداشتند و چند نفر مأمور شدند آن

.


1- .در چاپ سنگى : اخبار احاديث . آنچه درج كرديم به نقل از كنز و بحار مى باشد .

ص: 351

. .

ص: 352

. .

ص: 353

قبر شريف را نبش نمايند و خاك برآوردند . من هم بعد از الحاح و اصرار بسيار مرخص شدم و خاك از آن قبر مبارك بيرون مى آوردم تا آنكه جسد نورانى حضرت عبدالعظيم نمودار شد . ليكن كفن بدن مبارك پاره پاره بود ، و سه زخم هم بر بدن ايشان رسيده : يكى

.

ص: 354

تعبير رؤياى سابقه

تعبير ديگر از جامع اوراق

در پشت مبارك ، و ديگرى گردن منوّر ، و محلّ زخم سوّم را نظر ندارم . پس حضرت صادق عليه السلام به دست كريمه خودشان قطعات كفن را بيرون آوردند و كفن تازه بر بدن لطيف ايشان پوشانيدند و قبر را انباشته از خاك فرمودند و مراجعت كردند .

[ تعبير رؤياى سابقه ]و تعبير اين خواب را اصحاب و ارباب رؤيا خوش كرده اند و مجملى از آن نوشته شود خوش مى نمايد ، از آنكه اين مذهب منتسب به حضرت صادق عليه السلام است و معروف به مذهب جعفرى بلا كلام ، واندراس آثار شريعت مطهره قريب به هر رأس مائه خود واضح است . پس تجديد كفن همان تجديد دين و مذهب است به كفّ كفايت مرد ديندار خيرخواهى كه منسوب و مبعوث از جانب سنىّ الجوانب شرع انور بوده باشد ، و پوشانيدن كفن بر آن بزرگوار تصريح است بر وفور علم و عمل و زهد و ورع حضرت عبدالعظيم ، و هر آنكه در اين رأس مائه برانگيخته شود همانا عالم و عامل و زاهد و اورع است ، و جراحات وارده بر بدن مطهر آن جناب صدماتى است كه به شخص شريف مذهب و دين رسيده است ، پس التيام آنها به تقويت و تأييد دين مجدد مى گردد به امر و فرمان لازم الاذعان سلطان زمان امام عصر صلوات اللّه و سلامه عليه

[ تعبير ديگر از جامع اوراق ]و اگر بخواهم تعبير ديگر نمايم مى توان گفت : اين آثار جديده اى كه در اين اعوام و سنين شده است به فرمايش حضرت اقدس همايون _ از قرارى كه سابقاً بسط و شرح داديم _ همانا تجديد آثار شرع است و اقدام به تعميرات روضات اين بزرگواران از شعائر اسلام پس اقامه شعائر اسلام ، و دين خود تجديدى است . و ديگر بهتر از اين تصور نمى توان كردن در خدمتگزارى اولاد وابناء ائمه هدى عليهم السلام

.

ص: 355

منام ثانى : خواب دوّم كه مؤيّد خواب اوّل است

بلكه در هيچ عامى از اعوام و قرنى از قرون هيچ يك از ملوك و سلاطين عظام در خدمتگزارى ائمه انام عليهم السلام و اولاد فخام ايشان بدينگونه اقدام ننمودند . خلاصه داعى اين منام را از منامات صادقه و رؤياى حسنه دانستم كه در اين عنوان نوشتم و خوانندگان را زحمت افزا گرديدم .

منام ثانى : خواب دوّم كه مؤيّد خواب اوّل استو مؤيّد خواب سابق است آنچه را كه بيننده اين خواب كه اسم سامى ايشان در ذيل اين منام نوشته مى شود و از روى خطّ خودشان نقل مى نمايم شاهد بياورم : در شب جمعه غره شهر صفر المظفر در ثلث آخر شب در خواب ديدم كه : به اتفاق جمعى كه در مسجد پشت سر حضرت عبدالعظيم عليه السلام نشسته بوديم و در دست بنده قرآنى بود خطى ، گويا در دست هر يك از جالسين هم قرآن خطّى بود . پس شخصى از حضار مذكور نمود كه جناب شريعتمدار حجة الاسلام آقاى حاجى _ سلمه اللّه تعالى _ براى شرفيابى خدمت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشريف مى آورند . مجلسيان براى استقبال و احترام مهيّا شدند ، گويا از در چراغخانه شخصى وارد شد پرده را برداشت مخصوصاً اين بنده را آواز كرد ، گويا معهود بود و به جهت افتخار و امتياز اين بنده بايد مصدر اين خدمت باشد . آقاى حجة الاسلام در ميان دار السيّاده بودند تا بنده با قرآن گشوده خدمتشان رسيدم به بنده هم فرمودند تا همان قرآن گشوده را مقابل ايشان نگاهداشته با سرورى تمام وارد حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام شدم . آقاى حاجى تشريف آوردند روبروى حضرت نشسته و بنده هم با همان قرآن گشوده در حضورشان نشستم . نورى از سطور و تذهيب قرآن و فرحى از جبين آقاى حجة الاسلام مشاهده مى نمودم گويا بنده قرآنى به آن خط و چهره اى به آن صفا نديده بودم ، چند نفرى هم در خدمتشان

.

ص: 356

از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در اين زمان روى داده

نشسته بودند از خواب بيدار شدم . محمد على بن مرحوم شاهزاده خسرو ميرزا اين بود مضمون خواب كه از صورت خط خودشان نقل كردم . و ابتداء داعى عرض كردم اين خواب مؤيّد تعبير منام سابق است ؛ از آنكه حقايق قرآنيه و دقايق فرقانيه نورانيه ظهور و بروز و نشرش از اهل علم و حمله قرآن است ؛ از آنكه قرآن مجمل است و صامت ، مبيّن آن حجّه اللّه ناطق امام عصر عليه السلام است و علماء كه نوّاب شرع انورند هر آنچه مى گويند و خبر مى دهند از ايشان است در صورتى كه علماء اعلام بر آنچه مى خوانند مواظبت نمايند و عمل كنند چون مقصود شارع به عمل آمده است بر روحانيّت و نورانيّت و صفاء بواطن و نفوس ايشان افزوده مى شود ، بلكه با قرآن كه اقوى تَرَكَه و مخلّفه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلماست و حبل اللّه الاكبر متحد مى گردند ، و ظهور انوار و آثار اين دو آيت عظمى زمان تطابق و تقابل با يكديگر است مانند مُظهِر و مُظْهَر . بعبارة اخرى : هر قدر حقيقت عالم اصفى و ازكى شد اشراقات كلمات نورانيّه الهيّه در او بيشتر است بمانند جامه اى كه رنگرز از اوساخ او را بشويد آنگاه در خم زند ، البته لون و صفاء او بعد از رفع موانع و اوساخ بهتر و خوبتر خواهد شد . بناءً على ذلك اسلام قوام و قيامش به دو چيز است : يكى قرآن و ديگرى وجود مبارك عالِم عامل . هر قدر شخص عالِم بر احكام قرآنيه عمل نمود انوار وجوديه اش زيادتر بر سائرين تابنده مى شود ، پس مردمان بيشتر هدايت مى يابند ؛ از آنكه نظر خلق از خواص و عوام به عالِم است و مقام وى هم در تلو قرآن است .

از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در اين زمان روى دادهدر كرامات حضرت عبدالعظيم است كه جناب آقا جمال بروجردى امام جماعت

.

ص: 357

ديده اند و بيان فرموده اند : بر حسب وعده اى كه داده شد كرامتى از حضرت عبدالعظيم در اين روح و ريحان مى نويسد و به همان كرامت اقتصار مى كند : چون جناب مستطاب مدقق محدق خاتِم الاكملة وخاتَم الاَنملة ، مغنى اللبيب ، الكامل الاريب ، تبصرة العوالم و تذكرة المعالم ، ملاّ محمّد مهدى عبدرب آبادى دام فضله آن كرامت را به عباراتى نغز و بياناتى ظريف موشّح فرمود و عقائل كلمات نفيسه را در آن تشكيل كرده زينت داد و به جهت داعى عاصى فرستاد ؛ از آنكه داعى جناب مشار اليه را حاوى فنون ادب و جامع طرائف عرب مى داند بعباراتها آن را مى نگارند ، و خود به نحو اجمال به فارسى ترجمه مى نمايد . بسمه تعالى من كراماته عليه السلام التى ظهرت فى زماننا ما حدّثني به العالم الاجل الفقيه الافضل النحرير المحقق المتكلّم المتشدّق واحد الدّهر ومجتهد العصر الاستاد الممجد جمال الدّين محمّد خلف العلاّمة الاعظم اوحد فقهاء العالم مجدد الاحكام حجة الاسلام الحاج مولى اسداللّه _ قدّس اللّه وسقى ثراه _ . وهو _ أناله اللّه آمله ونسى آجله _ ممن اجتمعت عصابة معاصرينا على تصديق ما يخبر به ، فإنه ثقةٌ ثبتٌ ديّنٌ امينٌ عدلٌ صدوقٌ بالاجماع . ولعلّه ما اقلّت الغبراء وما اظلّت الجرباء فى تلك الحقبة العاقبة على ذى لهجة اصدق منه . كيف لا وهو سليلُ حُماة الدين وبقيةُ بيت العلم ، ومساعيه فى وجوه الارشاد لا تُجْحد ، وشقاقه على ذرى الاعواد لا تُنْكر ، فلو انّ مشتاقاً تكلّف فوق ما فى وُسعه لمشى اليه المِنبَر . قال فى ليلة الأربعاء لسبع خلون من صفر سنة سبع وتسعين بعد المأتين والالف فى دارلمستوفى الحاذق المنشئ المفلق باقعه كتبة (1) الديوان الآميرزا حبيب اللّه خان مشرف جرائد قاجار _ ما حار عزّه بعد ما كار _ : انّه كان بالشّق الايمن من مقاديم رأسى سلعة غدديّة تقارب مقدار

.


1- .كذا .

ص: 358

بندقة كبيرة ، وكثيراً ما كانت تعترينى من جهتها غضاضة فاحشة لا سيّما عند الكشف عن الرأس على رأس المنبر ، فانّى _ على ما تعلمون من طبّى (1) _ ربما ارفع عما متى لدى تذكار مصائب الائمّة صلوات اللّه عليهم حسبما تقتضيه الحال علماً منّى بأنّ ذلك ممّا يؤكّد تعظيم امرهم ويكمل خطر ذكرهم ، وان عرض للخاطر فى هذه الاواخر تأمّل فى سوق هذه الصنعة حيث إن مجلس الوعظ فى تلك الازمنة لا يخلو من النساء وهنّ ناظرات الى المذكّر لا محالة ، والرأس عورة للأجنبيّة بالاجماع ، فمنذ وقع ذلك فى خلدى احتلت للخروج عن حرمة هذه الشبهة ببسط عذبة العمامة على الرأس عند رفعها جمعاً بين مقتضى التكليف والشعار . وقبل هذا كله ربما تلحقنى من عوار تلك الضّوأة خجل فظيع ، فقلت لجماعة من مهرة متطبّبى دار الخلافة فى ذلك ، فقالوا : علاجها أن تشق الجلدة وتبتّ القدّه ثمّ تأسّى الشجّة وتلأم الجرحة وليس غير . قلت : معاذ اللّه من ذى المداواة المُدوية ! وحاش للّه أن يقطع باختيارى الاسى بالحديد رأسى ! فأكون كالباحث عن الشِقرة بظلفه ، فثنيت عنهم الكشح وثنّيت استعلاج الجرح بالرّجوع إلى هولاء الفتية الذين نشأوا بمدرسة النظام ممّن ربّاهم معلّم العصر ربُّ الفنون وزير العلوم اعتضاد السّلطنه _ شفّع اللّه عزّه في هذه بالسّعادة فى الأخرى _ ؛ اذ اولئك الاحداث قد جمعوا بين الصناعتين الافرنجيه والايرانية ، ولهم فى عمل اليد يد طولى ، والسّلعة داخلة فى موضوع هذا الباب . فاستطببتُ غير واحد منهم فلم يزيدوا في ذكر العلاج على ما قاله الاوّلون ، فقلت : اذاً اظنّك _ يا سلعة ! _ غير مفارقة لمفرقى ما غبا غبيس . وكان الناس يومئذ محرمين ، والشهر اول الرجبين ، وانا على عزيمة زيارة عبدالعظيم عليه السلام برسمى الذى اعتدته مذ عدت من مشهد سيدنا الامام ابى الحسن على بن موسى صلوات اللّه عليهما ، وجاورت دار الخلافة باذن اللّه تعالى ، فنوديت فى روعى أن : يا ايّها الانسان ! ما اغفلك هذا الحدثان ؟ ! يسميك فيه الاساة حرّ الحديد وانت لا (2) تاوى الى ذلك الركن الشديد ولا تدرى

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : الى .

ص: 359

ان الانقطاع الى مضطجع تلك التربة الطاهرة كىّ كل علّة ورى كلّ غلّة ؟ ! وقد خصّ اللّه سبحانه اهل هذا البيت باتاحة الشفاء لغبرة جنابهم واجابة الدعاء فى ظلّة قبابهم ، فعند ذلك أفقتُ من غفلتى وركضت برجل عزيمتى الى هاتيك البلدة الطيبة والمقام الكريم لاجئاً الى ربّها سيدنا ابى القاسم عبدالعظيم عليه السلام . لعلّ المامة بالجزع ثابتهيدبّ منها نسيم البرء بالعلل فاذ وردت الحرم الشريف طفقت أنا فى التضرّع مبتهلاً والدمع فى الترقرق متهّللاً (1) وقلت : يا سيّدى و مولاى ! هذا مقام اللائذ بجوارك والعائذ بمزارك . وانت من رجال اعزة فى بيوتاذن اللّه ان يعزّ حماها وتربتك : وكم لاهل الشّجى بها رقفاتاوقفتها على بلوغ شفاها فعزمت عليك بالائمّة من كابريك والائمة (2) من عابريك أن تشفع عند اللّه فيما وردت عليك فيه حتى ما اصدر عنك الاّ وظنّى بلا محقق ورجائى منك مصدّق . ثم اندفعت فى تلاوة الالواح وزيارة الارواح ارواح الائمة والانبياء والشهداء والاولياء « أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ » (3) ، فاذا فرغنا من الزواره (4) وقضينا من منى كل حاجة وازمعنا على الافاضة من حيث افاض الناس واخذ شارع الشئنة 5 فى السيلان باعناق الافراس ، استشفيت بغبرة القبر وانا على عقد صحيح ، فمددت يدى من خلل شبابيك الضّريح واَخَذْتُ غباراً مما يلى الرِّجْل ، فامررتُه على سلعة الرأس وخرجت من الروضة محججاً ، وحملنى الجواد الى الجادة مزعجاً ، فواللّه ! الذى يُخرج المجترئ على اسمه من حوله وقوته ويُدخله فى حول الشيطان

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : منهّللاً .
3- .بقره : 157 .
4- .كذا ، شايد : التسمية .

ص: 360

معنى كرامت غريبه است

و قوّته انه ما مضى على ذلك يومان الاّ وأنا بالسلعة قد لانت عريكتها وذهبت صلابتها ، ثمّ لم تزل ينحلّ انعقادها ويذوب انجمادها الى أن حدثت عليها ثقبة تبجّست منها رطوبات رديّة واخلاط فاسدة مدى اسبوع او أقل ، ثم جفّ البلل واندمل وصارت السّلعة كأنما قطعها طولون (1) بموسى أومسح عليها عيسى . قال الراوى : ثمّ انه _ مدّ اللّه ظلّه _ أرانا رأسه كلّه وقال : انظروا _ رحمكم اللّه _ بل تعرفون للعين الذاهبة من اثر وترون فرقاً (2) بين الايمن من شقّى فرقى والايسر ؟ فطمحنا جميعاً اليه البصر فوجدناه كما اخبر ، فقضينا العجب من ذلك المعجز الجلىّ وما شبّهناها الا بقصة اسماعيل الهرقلى . ومن شاهد تلك الكرامة بعينيه مطرّز هذا الحديث ومنشيه ، وقارى هذا القوس وباريه ، المستمدّ من فيوضهم بالروايح والغوادى ، محمد المدعوّ بالمهدى العبد الربّ آبادى ، فهو يشهد بفمه بما خطّه بقلمه ، ويقول : هذه من علاه احدى المعالىوعلى هذه فقِس ما سواها (3)

معنى كرامت غريبه استاما الترجمة : يعنى از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در زمان ما ظاهر شد جناب فاضل امجد و استاد ممجّد آقا جمال الدين خلف مرحوم حجة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى _ طاب ثراه _ در سال هزار و دويست و نود و هفت ، هفت روز از ماه صفر المظفر مانده در خانه سركار مقرّب الخاقان ميرزا حبيب اللّه خان مستوفى سلسله جليله قاجار بدون واسطه فرمودند : در طرف راست برابر سر من غددى بود بزرگ به مانند بندقه اى و آن غدد

.


1- .بالاى طوطون نوشته شده « زو » .
2- .در چاپ سنگى : قرقاً .
3- .از اشعار شيخ كاظم ازرى است . بنگريد به : الأزرية : 55 ، الكنى والالقاب 2/24 ، الصحيح من السيرة 5/131 و6/48 ، الانوار العلوية : 194 .

ص: 361

براى من خالى از فضيحت نبود و نمايش آن را بر رؤوس منابر غير مشروع مى دانستم ؛ از آنكه بر حسب عادت بر هر منبر در هر وقت تذكره اى از مصائب آل رسول عليهم السلام مى نمودم بايد سرم را برهنه كنم ، و در مجالسى كه نسوان بودند لابد احتياط مى كردم به ملاحظه عورت بودن آن و عدم جواز كشف رأس در حضور ايشان ، و براى گريز از اين عمل نامطبوع دستمالى بر سر مى انداختم يا طرفى از عمامه . و اين فقره كلفتى شده بود ، هر قدر به اطباء معاصرين اظهار داشتم چاره اى جز شكافتن پوست و بيرون آوردن غدد نديدند ، و من از حدّت حديد (1) كراهت شديد داشتم . از آنجائى كه بعضى از اطباء مدرسه دارالفنون به حسن تربيت و تأديب حضرت اشرف والا اعتضاد السلطنه وزير علوم در كمال ترّقى مى باشند ، و در عمل يد برخى از ايشان يد طولانى داشتند ، سيّما آنان كه از طبّ فرنگى و ايرانى با خبر بودند و جمع بين طبّين نمودند رجوع به ايشان كرده استعلاج نمودم . آنها مانند ديگران علاج را منحصر يافتند . پس با كمال يأس در اول ماه رجب المرجب بر حسب عادتى كه داشتم به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام شرفياب گرديدم و چندى در زاويه مقدسه معتكف گشته مجاور شدم . در آن اوقات قدرى از غفلات خود برآمده گفتم : اى انسان بيچاره ! چرا غافلى و بدين آستان عرش نشان توسّل نمى جوئى و شفاء درد و دواء علّت خود را نمى خواهى ؟ آخر خداوند منّان غبار مزار اين فرقه حقّه را شفاء امراض و اسقام قرار داده است . آنگاه التجاء به روضه منوّره معظمّه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را تصميم نموده محض استخلاص از اين غُدد خاص ملتمس و ملتجى گرديدم و عرض كردم : نيامد برت دردناك از غمىكه ننهادى بر خاطرش مرهمى 2

.


1- .در چاپ سنگى : جديد .

ص: 362

اى آقاى من ! و اى صفوه فرزندان حضرت امام حسن عليه السلام ! چه مى شد شفاعت مى فرمودى در نزد خداوند منان بر من منّت گذارده اين غدد را به احسن وجه دفع و ردّ مى فرمود و مرا آسوده مى گذارد ؟ پس هر آنچه توانستم عجز و لابه كردم و هر آنچه از زيارات دانستم خواندم ، و از غبار قبر و شبكه هاى ضريح بر سر و موضع غدد ماليدم و به قهقرى برگشتم و از راه شسته كه طريقه جديده مستويه است عزيمت بلده طهران نمودم . و من از حَول و قوه الهى بيرون روم و به حول و قوّه شيطان داخل شوم _ كه خلاف ندارد _ : دو روز كه گذشت صلابت و سختى آن غدد رفع شد و بستگى و برآمدگى آن خشك گرديد و سوراخ كوچكى ظاهر گشت و رطوبات رديّه و اخلاط فاسده كه در آن مجتمع شده بود ريخته شد ، در يك هفته به كلّى اثرى از آن باقى نماند . و آنچه داعى خود مشاهده كرد و جمعى ديگر كه سابقاً ديده بودند از آن موضع و محلّ اثرى نيافتند ، والحق اين كرامت مانند كرامت حضرت حجة اللّه امام عصر ارواحنا وارواح العالمين له الفداست در حكايت قرحه اسماعيل هرقلى و شفاء آن . و اين معصيت كار بسيار از كرامات آن بزرگوار شنيده ام چه از مجاورين و خدّام و چه از زائرين ، اگر در مقام شرح آنها برمى آمدم خود كتابى مى شد ، پس بر اخلاص خود بيفزا و بر اين آستان با ارادت بيا و حاجات خود را بخواه و قدر مَزور خود عليه الصّلوة والسلام را بدان كه بسيار عالى القدر و رفيع الشأن است .

.

ص: 363

خاتمه

اشاره

خاتمه

.

ص: 364

. .

ص: 365

تقريضات بديعه درباره كتاب و مدح حضرت عبد العظيم عليه السلام

[تقريضات بديعه درباره كتاب و مدح حضرت عبد العظيم عليه السلام]جمعى از ارباب فضل و ادب و عمل كه پيوسته مؤيَّد به تأييدات ربّانيّه و مسدّد به تسديدات سبحانيه مى باشند و هميشه در اشاعه مفاخر آل رسول عليهم السلام شوق مفرط و سعى وافر دارند زمان اشتغال داعى عاصى به جمع اين اوراق و پس از اختتام و انجام آن هر يك با طبع سليم و ذوق مستقيم با كمال تناسب الفاظ و سلاست اقوال در مادّه ختم تاريخ اين كتاب و مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام از عربى و فارسى چند قصيده و قطعه و رباعى فرمودند و به جهت اين احقر هديه فرستادند . بعبارة اخرى : تقريضات بديعه اى است كه اهداء حضور حق منظور و مزار فيض آثار اين بزرگوار نموده اند ، و هر آن كس نظماً يا نثراً قولاً يا فعلاً اظهار ارادت صميمى و محبّت قلبى خود را خدمت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمود آن قرض الحسنه اى است كه از حسن عقيدت و صفاء سريرت به خداوند سبحان جلّ مجده داده است . البته خداوند كريم هم جزاء عاجل و عوض آجل در دنيا و عقبى به مضمون كريمه « مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً » (1) مرحمت مى فرمايد ، و ذوات مقدسه ايشان را كه مجبول و مفطور بر محبت آل رسول است منظور نظر عنايت خود مى نمايد ، و از اوقار غلّ و آصار ذلّ نجات مى دهد . و از آنجائى كه داعى از كتابت تمام آنها در اين خاتمه خيريّه متعذّر و متعسّر بود ؛ لهذا

.


1- .بقره : 245 .

ص: 366

قصيده اوّل : از جناب آقامير سيد محمد مشهور به شمس الادباء

جملتى از آن را انتخاب كرده و اسامى كريمه ايشان را ابتداءً نگاشت و منظومات وتقريضات هر يك را بعينها در اين خاتمه درج نمود تا خدمت نحارير فضلاء حلو البيان و مشاهير شعراء طلق اللّسان هديه مربحه اى باشد ، و از اين احسان نمايان كمال تشكّر و امتنان دارم ؛ از آنكه منتهاى امل انسان حسن عاقبت عمل است . بحمد اللّه ومنّه انجام عمل اين عاصى شرمسار به ذكر فضائل و فواضل آل اطهار گرديد ، و به نهج مطبوع و طريق مستحسن اين كتاب اختتام يافت و به احسن وجه زيب و زينت گرفت .

قصيده اوّل : [ از جناب آقامير سيد محمد مشهور به شمس الادباء ]اين قصيده در مدح سيّد كريم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه جناب مستطاب شمس فلك الفصاحة وبدر سماء البلاغة ، سيّد الادباء و طراز الأولياء ، نور الفؤاد و قدوة السّاداة الامجاد ، المولى الاوحد الامجد ، آقا مير سيّد محمّد مشهور به شمس الادباء _ ادام اللّه افضاله و ابقاه _ فرموده اند . الحق لسان اين عبد ذليل از ثناء و مدح اين سيّد جليل كليل است و مقالات نظميّه ايشان از عربى و فارسى اقوى دليل . سقيت بغاوية تدوم رهامهااطلال ربع جدّدت اعلامها ربع حوى طلل الهداية والعلىوتسمت برسومه اهضامها ربع ابن فاطمة المعلى قدحهااذ بالشرافة حركت ازلامها فى ساحة الرى التي فاحت بهاروح الجنان و عطرت اجرامها هى بقعة حوت الكرامة والهدىوتشرفت بقدومها آطامها نبويّة علويّة حسنيّةكحل العيون ترابها وقتامها خفت بها املاك قدس واحتوتمنها المكارم واستطال زحامها حوت الفواضل والفضايل والنهىوسيادة لا يستفيق عزامها ارض ثوى فيها العلوم وزينتبجوار من يحوى بها آكامها نفس زكى والمفاخر والحجىعلم عليم لا يرام مقامها عبدالعظيم وسبط سبط المصطفىفى رتبة علياء حل منامها من دوحة الحسن الزكى واصبحتذات الغصون واثمرت اكمامها غصن طريف ما له من منبتفى روضة زهراء مدّ عصامها والسيّد المولى الهمام المرتجىفى كل نائبة جلى المامها هذا الذي قال الامام و قدراىفيه الهداية واستقر لرامها من زاره زار الحسين بكربلابرواية صحّت وصحّ قوامها ورث المعالى من يدى آبائهحتى الفصيلة واستطيب كرامها و هو المحدث من ائمتنا لنافيه استقام حلالها و حرامها فروى الاحاديث الصّحاح يقتفىاثر الائمة دام منه سلامها كم من فضائل قد نشون بنقلهلذوى الولاية و ارتضت اقوامها ولاهل رىّ موئل ومؤمّلومنفس و به استقل مرامها شمس العقود و واسط القلادةلبنى الائمة حين شد نظامها من تاسع الاطهار بعد بعاشرقد طاب نفساً واستوى اقدامها صلّى الاله عليه مادامت لنامنه الزيارة لازم اكرامها قد صنّف العلم المكرم فى الورىمجموعة يروى القلوب غمامها اوراقها تحوى سؤول صفاتهكعقود درّ منضد ارقامها الباقر العلاّم والمرجوّ فىدار الخلافة واستمرٍ دوامها والالمعى اللوذعى اخو النهىعند الافاضة مفصحا علامها فى صدره كنز المناقب (1) مضمرمتجانسان و مظهر ادغامها والمصقع المنطيق عند صعودهاعواد فضل مستهام (2) هامها هذا الكتاب لعمر نفسى جنةونعيم علم دائم انعامها شمس الصّحائف يستضى ء بوجههصحف المناقب واستنار تمامها (3) هو جنة ترجى و دام نعيمهاقد ارّخت ( سنة بدا اتمامها ) (4)

.


1- .در چاپ سنگى : الناقب .
2- .در چاپ سنگى : مسهام .
3- .در چاپ سنگى اين كلمه بدون نقطه است .
4- .كذا ، تاريخ شعر آنگونه كه درج شده اشكال دارد .

ص: 367

. .

ص: 368

قصيده دوّم : اشعار فارسى مير سيد محمد شمس الادباء

قصيده دوّم : [ اشعار فارسى جناب آقاى مير سيد محمد شمس الادباء ] [در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تعريف اين كتاب ]اين قصيده فارسيّه را نيز جناب آقاى سابق الذكر دامت افاضاته در مدح اين روضه مباركه و حضرت عبدالعظيم عليه السلام وحُسن اسلوب كتاب وتاريخ آن مرقوم فرموده اند ، لعمرى ! ولقد اجاد : زهى آن روضه كش مينو به رشك اندر ز بستانشفرح بخشاى و جان پرور نسيم عنبر افشانش معطر بوى و نسرين خوى و جنت روى ساحاتشعبيرآميز و عنبربيز و روح انگيز ريحانش تبارك طرّه درگاهش مبارك غرّه ماهشخجسته غرفه معمورش همايون صفه ايوانش بود آن خطّه كش جنت يكى خطّى ز ارقامشبود آن بقعه كش گردون يكى گوئى ز چوگانش برويد خاك درگاهش همه حورا به گيسويشفشاند گرد ايوانش همه غلمان به مژگانش همايون مرقد پاكش مطاف دور و نزديكشمبارك آستان وى مزار ملك ايرانش جهان مجد اندر وى بناى مكرمت را پىسزد كز فخر فرق رى بسايد پر به كيوانش حريم حضرت شهزاده عبدالعظيم آن كوز برج زهره زهرا بود نجم درخشانش نهال بوستان مصطفى را هشتمين شاخشزباغ مرتضى وى هفتمين گل از گلستانش زگلزار امامت مجتبى را وى ششم لالهحسن گلبن على باغ و چمن زهرا نبى كانش نبى نسبت ولى سيرت حسن طلعت علا همّتفلك رفعت ملك صفوت هدايت اصل بنيانش قريشى اصل وهاشم دوحه زهرا غصن وقدسى جانكرامت حى و رحمت بُنيه و پاكيزه اركانش نوشته صفحه فضلش زكلك صنع جبريلشسرشته تربت پاكش زآب فيض يزدانش حجازى مولد وموطن مدينه خانه رى مدفنتهامى ربع و بطحا ركن و مشعر دل صفا جانش كرم وضع و هدى پيشه خدا كيش و ولا ريشهبرون از حدّ و انديشه مقام و حدّ و سامانش نبوت در نسب دارد ولايت در حسب داردكرامت از ادب دارد كه تابنده است برهانش جلالت در نژاد وى همى تا بوالبشر دايمسيادت در نهاد وى به ميراث از نياكانش چو از نسل حسن آمد حسن شد خلقت و خلقشسليل مجتبى چون شد گزيده گشت دو رانش چو اين شهزاده آزاده امامت را نشد زادهبه وى اين رتبت آماده زفيض پيشوايانش دو حضرت از امامان را شرفيابى شدش روزىبه وى اين بخت فيروزى زيزدان باد ارزانش چو ايشان دانش و بينش زفضل وى بديدندىپذيرفتند آئينش پسنديدند ايمانش دعا كردند بر جانش چو محكم يافته دينشوزآن در سينه شد گنجينه اسرار پنهانش ستوده ديده اش حق بين گزيده ملّت و آئينبه دل پاينده توحيدش زرخ تابنده عرفانش روايات سرآميزش همه در مدحت ايشاناحاديث دل آويزش همه در فضل آمالش در آن كاخ بهشت آئين ملك بر پا پى خدمتبدان درگاه با تمكين بسايد جبهه سلطانش فلك فر ناصر الدين شاه اعظم سايه يزدانكه نصرت كرد دين را تا زيزدان شد جهانبانش در اين عهد همايون كه باشد تا ابد مقرونرواق و صحن و ايوانش نوآئين شد به فرمانش طلا اندود بر بامش كه پايد در جهان نامشمنظم كرد اوقافش مرتب ساخت ديوانش يگانه گوهر بحر فضيلت عالم عاملكه او چون گوهر علمى برون نامد زعمّانش شكافنده زمين علم باقر شد از آن نامشطرازنده دل مردم از آن راست بنيانش بر اولاد پيمبر از محبت سينه اش مخزناز آن شد قلب نورانيش محكم همچو پيمانش فراهم كرد در انساب اين شهزاده و وصفشكتاب جنت آئينش كه قلب اوست رضوانش سزد گر خوانمش اكنون خضر كش زنده مى سازددل پژمرده را زين چشمه چون آب حيوانش اشاراتش زبس رنگين عباراتش زبس شيريننگارستان چين آورده اند زشكر ستانش به اين جنّت نعيم دين شود پاينده انعامش (1296)چو اين مجموعه را آمد زوى آغاز و پايانش سزد هر ذرّه را در مدحت وى جلوه شمسشكه روح القدس استاد است و وى طفل دبستانش

.

ص: 369

. .

ص: 370

. .

ص: 371

. .

ص: 372

سوم : قطعه حاج مير سيد على مشهور به اخوى

سوم : [ قطعه حاج مير سيد على مشهور به اخوى ]اين قطعه از جناب سيّد جيّد قدوه اهل الفضل والاخلاص و انسان الخاص ، المولى (1) الابرار و وعاء الاسرار ، السّالك فى مسالك الصّدق والصّفاء ، والناهج في مناهج الودّ والوفاء ، المجاهد الوفى ، والمؤيّد الصفى ، صفوة السّادات المشهور بالاخوى الحاج مير سيّد على _ زاده اللّه شوقاً وقاده عشقاً _ در زمانى اندك با صفاء مشرب و مسلك خود فرموده اند . الحق شايسته است بر اين ذهن نقّاد و طبع وقّاد رشك بردن و وجود شريفش را غنيمت شمردن : اى كه مثل تو را بسيط فلكدر بساط زمين عديم آمد پدر چرخ تا تو فرزندىآورد قامتش دو نيم آمد داشت نقصى كمال و از تو كنونطاق ابروى او دو نيم آمد شاهد دعويم همين گنج استكه در او درّه ها نظيم آمد عقل را گفتم اين كتاب زچيستدر نظر آنقدر كريم آمد گفت عبدالعظيم را چو ستودپايه رتبه اش عظيم آمد آنكه را همچو عيسى اندر مهدفيض روح القدس نديم آمد بس نشانها حدوث را زقدمداشت تا تالى قديم آمد سال تاريخ او زمنشى طبعادخلوا جنّت النعيم آمد (1296)

.


1- .كذا .

ص: 373

قصيده چهارم : اشعار آقا ميرزا ابوالفضل

قصيده چهارم : [ اشعار آقا ميرزا ابوالفضل ]اين چند بيت را جناب شريعت مآب زبدة الفضلاء و قدوة الازكياء ، عين الفضل و بحر الادب وكشاف المعضلات من لغات العجم والعرب ، علم اصحاب الهداية ، ورجاء ارباب الدرّاية ، مولانا النبيل الجليل آقا ميرزا ابوالفضل _ ايّده اللّه تعالى من حوله وامدّ عمره من فضله _ در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تاريخ كتاب فرموده اند ، والحق إنَّ لسان كُلِّ لَسِنٍ كَلَّ فى مدحه و مديحته ، ومن سرعة انتقاله وتبحّره وافادته : حيتنى سليمى بعيش سليموقد كنت رقيباً لليل السليم فاطغت ضرامى ويلت (1) عزامىواسقت اوامى بانس النديم واقرت صماخى صحيفة فضلكاوقات انس الولى الحميم وشد والاغانى (2) و ذكر المعانىووصل المعنّى (3) بطفل وسيم ورجع المثاني ونيل الامانىولقيا الغواني بمرأى قسيم لمن كان قد فاز فى العلم قدمابفرع كريم واصل قديم وجلّى بنور المواعظ بهماًكبدر مضى ء بليل بهيم وروى باخبار ابناء طهاوار عطاش من الجهل هيم فهام فؤادى بها اربلتهاهيامى الحاظ ظبى الصريم ومالت بعطفى و هزّت نشاطىكما اهتزّ غصن بمرّ النّسيم نبشر (4) رشيق و نظم رقيقكورد نشير (5) ودرّ نظيم حوت من مديح ابن خير البراياوآثار علياء ذاك الزعيم 6 وذاك الهمام الاعز الذى قدثوى من على هاشم فى الصّميم مناقب كالروض غبّ السّوارىفضائل كالمسك ذاكى الشميم اماتت همومى واحيت سرورىوكانت لعمرى شفاء السقيم وكم اوردتنى بجنّات عدنمن العلم مشحونة بالنعيم فطالبت نفسى بلفظ بديعلتاريخ ذاك الكتاب الكريم فاومت الى صاحبيها وقالت(هلمّا الى مدح عبدالعظيم)

.


1- .كذا .
2- .كذا ، شايد : وشدّ الاغانى .
3- .كذا ، شايد : المغنّى .
4- .كذا ، شايد : بنشر .
5- .در چاپ سنگى : الزعميم .

ص: 374

پنجم : قصيده آقا محمد رضا نجفى

پنجم : [ قصيده آقا محمد رضا نجفى ]اين قصيده از جناب شيخ الشيوخ ، فحل الفحول ، مدار الشرع ومنطقة الشعر خاتم الفضلاء وعمدة العلماء ، آقا محمد رضا نجفى رزقه اللّه مجاورة مشهد الغروى العلّى مى باشد ، و الحق اين قصيده احسن قصايد است : هى المعاهد قف فى ربعها الخضلواستمطر الدمع فيها من سما المقلِ معاهد احيت الانواء اربعهاوجادها كل هتّان بها هطل كم قد جست بها صحبى أسائلهاعمّا به رشقتها اسهم المخلِ ما هاج شوقى خوّد كاعب بزغتهيفاء ترفل فى حلى وفى حللِ كلاّ ولم يصب قلبي فى الهوى غنجيصطاد اسد الشرى بالاعين البخل ولا سبتني ملياء بها دعجكالريم يرنو بطرفٍ ادعج كحل ولا شجتنى لعساء بها شنبتفتر عن مبسم اشهى من العسل ولا اطعت الهوى يوماً بفانيةتسطو باهيف عسّال من الذبل تختال نشوى و من سكر الصّبا مرحاًكالغصن انّى يمل ريح الصّبا يمل يا سعد دع عنك دعوى الحب ناحيةولا تعرّج على رسم ولا طلل وعدّ عن ذكر سعدى والرباب وعنذكر الغوير وذكر الاعصر الاول واضرب لعمرك صفحاً عن هوى وغوىإنى لعن هذه الاشغال في شغل وخذ بمدح الأولى فاق الانام عُلاوشاع صيتهمُ فى العالم الازلى الضّاربين على هام السما شرفالهم قباب علا نافت على زحل والموقدين لدى الهيجاء نار وغىتشوى الاعادى بمحتوم من الاجل والمطعمين اذا ما ازمة ازمتكم من عطاء لهم يوم الندى جزل يا راكباً ظهر ميمون له سهبيطوى الفيا (1) من سهل ومن جبل والممتطى غارب البخلا يخدبها (2) قلب الفلا بسنان الاربع الاسل وقاصداً لبلاد الرى معتمداًارضاً بها واليها المنتهى الامل ان ما ترائت لك الاعلام لايحةوكنت بالقرب من اكنافها الخضل هناك فاعقل مطايا السير مبتدأوامش الهوينا بلا خوف ولا وجل واخلع لعمر ابيك النعل انك بال_وادى المقدس من وادى طوى الجلل فانّ فيها لآل المصطفى جدثااكرم به جدثا اوفى على القلل قبر لنجل الزكى المجتبى حسنسلالة الطّهر طه سيّد الرّسل قبر لعبد العظيم المنتقى حَسَباًوالمجتبى نسباً نجل الوصّى على قبر له تعكف الاملاك خاضعةتحنو لاعتابه بالضّم والقبل كم من معفر خديه بتربتهوكم منيب الى الرّحمن مبتهل قبر تضمن علم الاولين وعل__مَ الآخرين وعلم الاوليا الاول قبر الى نحوه من كل ناحيةتنمو الاكابر من حافٍ ومنتعل قبر الى نحوه من كل ناحيةتنحو الاكاسر من خيل ومن رجل قبر به الامن مبسوط لآملهيمسى ويصبح فى امن من الوجل قبر اذا امّه من لا مجير لهاجاره فهو فى أمن من الختل قبر اذا امّه ربّ الحوائج يع_طيه وينحله من افضل النّحل فيالها حفرة نالت به شرفاًما قبلها حفرة نالت ولم تنل يا سعد ان شاهدت عيناك مشهدهضريح قدس بثوب العزّ مشتمل فصلّ يا سعد من بعد السّلام علىمثوى تضمن روح العلم والعمل وقل له يابن من سادوا الورى وسمواسنام مجد ببحر الجود متصل يابن الاولى سمكوا السبع الطّباق فلمتنحطّ من علوها يوماً الى سفل يابن الاولى بهم البسيطة انبسطتفلم تدكدك ولم تبرح ولم تزل يابن الاولى بهداهم نهتدى وبهمنرجو النجاة غداً من ساير العضل يابن الاولى بهداهم نهتدى وبهمنأوى الى خير مأوى دائم الأكل يابن الذين بهم تاب الاله علىحوّا وآدم اذا تابا من الزلل يابن الذين بهم تاب الاله علىذى النون فانتبذته النون للسحل يابن الذين سموا للعزّ شاهقة ال__علياء من مضر الحمراء فى المثل يابن الذين على هام السهى ضربواسرادق المجد محفوظاً من الخلل يابن الذين هم سفن النجاة وهممأوى العفاة ومنجا الخائف الوجل يابن الذى افترض الرّحمن طاعتهفي كلّ نصّ من التنزيل فيه جلى يابن الذى قال ربّ العالمين بهمن لم يوال عليّاً ليس لى بولى متى نراكم و قد قدتم نواصيهامن كل عوجاء من طول السّرى هزل متى نراكم وقد قدتم نواصيهافتملاؤ البيد من خيل ومن ابل وقد علاها من الابطال كل فتىطلق المحيا بترجيع الظّبا ثمل من كل اروع صعب الملتقى بطللا ينتمى فى الوغى الا الى بطل من كل اشوس مرهوب اللّقا ذربسميدع فرح بالملتقى جذل من كل مترس بالموت مدرّعبالسّيف مشتمل بالرّمح معتقل لا يحسب الموت الا غادة برزتتجر ذيل الصّياد لا من الحجل في كفّه البارقات البيض تحسبهابرقاً تألّق من غيم على زجل قد جرّدوها من الاجفان مرهفةشعارهم يا لثارات الامام على دعنى وما بى من نار تأجج بىوخلّ يا سعد عن لومى وعن غذ لى ولا تلمنى على ما فىّ من سقماودى بجسمى وما فى القلب من شعل انّى لأصبح فى وجد يبرّح بىواسهر اللّيل مغموراً من العلل من فتية ملكت ذلاًّ ازمّتهالكافر ملحد للكفر منتحل فقل لناصر دين اللّه يا ملكاًتهابه ساير الاملاك والدّول قم واركب الخيل جرداً شرّباً عرباوشنّ غارتها فى الصّبح والطفل قم وانتض البيض من اغمادها عجلاواخلع غرار الكرى وانزع ردى الكسل لسادة تشرق الدّنيا بنورهمُلولا هم لم نكن نهدى الى السّبل ولا تزال به عيش ناعم رغدملك بملك امام العصر متّصل واللّه يغفر للصيد الغطارفاباك العظام وآبائى الكرام ولى

.


1- .كذا .
2- .يراجع .

ص: 375

. .

ص: 376

. .

ص: 377

ششم : قصيده يكى از علماء و مشايخ نجف

ششم : [ قصيده يكى از علماء و مشايخ نجف ]قصيده يكى از فضلاء و علماء و مشايخ نجف اشرف _ على مشرّفها الآف الثناء والتحف _ در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود ، اين عاصى انتخاب كرده چند بيتى از آن را مى نويسد : ما بال دهر اذاب القلب بالمحنواحرق العظم للاحزان فى البدن انّى ليحزننى ان اذكر الطّللامن رسم دار عفى من شدّة الفتن يا دار ليلى سقاك اللّه اذ تركتسكناك وانتقلت فى احسن الظعن ولست ناسيها يوماً تقول الاليس العذيب ولا ذا الربع مستكن ماكنت فى خارج آوى فلا جملىبها ولا ناقتى فيها و لاسكنى كلا و لم انس ربعاً بالجواد ولافى اسر نوق بليلى قد سرت طعنى كم من عبيد علوا من دهرنا وغلواوارخصت قيمة الاحرار بالزمن وكم ثمين ينادى فى مسائتهيا اهل دهرى لقد ارخصتمُ ثمنى عاشرتهم مؤمنا باللّه والرّسلوعشت فيهم كانى عابد الوثن شكرت منهم الى خير الورى نسباًعبدالعظيم الكظيم السيّد الفطن من زاره فكمن زار الحسين وذالانه اشرف الابناء للحسن فحبّه ملّتي من احسن المللوودّه سنّتي من اطيب السّنن انّي اواليه في غيبي وفى حضريبالنفس افديه في سرّى وفي علني ديني محبّته نفسي الوقاء لهزادي ولايته في اللحدوفي الكفن يا اهل بيت رسول اللّه ملتجئانتم وانّي اليكم اشتكى حزني رجوتكم يا هداة الناس انكملمن رجا من اياديكم اولوالمنن اقول عجّل وسهّل ربّ مخرجهمومنهم ربّ عمّر عامى الدمن

.

ص: 378

هفتم : اشعار ميرزا حيدر على متخلص به ثريا

هفتم : [ اشعار ميرزا حيدر على متخلص به ثريا ]اين سه بيت از عالى جناب وحيد الشعراء وفريد الظرفاء (1) حسّان الشعر آقا ميرزا حيدر على _ محرّر شرعيّات _ المتخلّص بثريّا در مدح اين بزرگوار و تاريخ كتاب بداهةً شنيده شده : از شرح حال حضرت عبدالعظيم يافتبس اين كتاب مرتبت و مكنتى عظيم زى جنّة النعيم برد خلق را از آنشد جنّة النعيم ورا نام از حكيم تاريخ اختتامش ثريّا بديهه گفتاز جنّت النعيم بجو جنت نعيم

.


1- .در چاپ سنگى : الضرفاء .

ص: 379

قصيده هشتم : اشعار مؤلف در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام

قصيده هشتم : [ اشعار مؤلف در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]اين بنده كه جاهل در مراتب شعر و شاعرى است با زبان شكسته و خاطر افسرده و تزلزل خيال و تشتّت بال در مدح اين امامزاده كريم لازم التعظيم چند بيتى عربى ، و دو رباعى عربى و فارسى در تاريخ اين كتاب عرض كرده است ، و در ساقه جند مادحين اين بزرگوار فرياد و نوائى برآورده است . مُستدعى است محبّين ائمّه طاهرين عليهم السلام از عثرات لسانيه اين عبد عاثر و هفوات بيانيه اين عاصى قاصر اغماض فرمايند و شفاعت از قبول اين هديه ام كه بضاعت مزجات است نمايند ، شايد به شفاعت ايشان اين بنده شرمنده را از مادحين خانواده كريمه محسوب دارند و از بيتى بيتى (1) دهند . ومن يريد الفوز بالآمالفقد يلوذّن بخير الآل والآل آل المصطفى وخيرهمعبدالعظيم السيّد المفضال قدوة احفاد الامام المؤتمنهذا وايم اللّه فى مقالى قد اصطفاه اللّه من بنى الحسنلما حوى العلوم والمعالى بل اجتباه اللّه من عبادهكالحسن الزكي فى الخصال فيا لها من نسبٍ قد انتهىالى عُلاً بالفِكر لن تنال فيا لها من تربة فيها ثوىغصن الهدى من دوحة الافضال فيا لها من تربة حفّت بهااملاكُ حَول العرش بالاجلال فيالها من تربةٍ طيّبةٍقرَّت بها الاعَينُ باكتحال يا معشر الخلاّن زوروا تربتهلانه من افضل الاعمال واشهد باللّه كفى بذلكشهادة اقولها من بالى من زاره كان كَمن زار الحسين ابن على العالى نجم هوى فى دارنا فانقذنامن الردى وظملة الضَلال هاجَرَ نحو الرّى عن موطِنهكالسيّد المختار بالاقبال قد اختفى فى سَربٍ ملتزماًيزور قبراً كان فى القِبال يعلّم الشريعة للشيعةقد حفلوا فيه بالاحتفال يحدِّث الاخبار عن بصيرهوعن سماع من ذُرى الرجال متّبعاً لِسُنّة اللّه التىليس لها التبديل فى الازالً مسبّحاً ممجّداً مهلّلاًمن غدوة الايام والآصال حتى اتى امر الاله عاجلاًأجابه فمات باغتيال يا غائراً فى بحر علم المُصطفىملتقطا عنه من اللئالي عملت دين اللّه عن تقيّهيا تالى القرآن ثمّ التالى عرضت ديناً قيّما لسيّدكدعاك بالتصديق والموالى وقد تحمّلتَ البلاء شاكراًعن فرقة العُتاة والضّلال نعم حديثٌ مُسنَدٌ ان البلاءيقيّدُ الولاءَ كَالعِقال آجرك اللّه وزاد (2) خيرايا منبع الخيرات والنوال يا سيّدى انظر الى عبيدكالمشتكى من فزع الاهوال ارجوك ان تشفع لى مجيراًمن حرّ نار الحشر والنكال يا ليت ان توقف فى القيامةتقول عبدى انت لى تعال لانّنى كلب عوى اعواماًببابك المرجوّ بالتوالى وان قضى عمرى وقوّض رحلىوهَت قواى ودنا الرحال لكننى ما دمت حيّا حبّكفى السّمع والفؤاد والاوصال كيف خروج الحبّ عن ضميريام كيف تبعيدي عن الوصال وكيف تركى اكتساب عمريوكيف رفضى ما به اشتغال لما دَخَلتَ جَنّة النّعيمبالرّوح والرّيحان في الظلال مسكينُك العَطشان فى فِنائِهافِض عليه ماءَهُ الزلال فقل لرضوان فهذا عبديتشبّث الايام بالاذيال اَلَّفْتُ أخباراً بما في وُسعيوليس في وسعكم اغتفالي سمّيتها بجنّة النّعيماَتمِمه خيراً قُلتُ فى المأل (1297) يا ربّ اغفر كلّ من استَغفرلعبد عبدِك فى مدى الاحوال وَكَلبِهِ الباسِطِ بالذِراعالمُقتَفى بالمُصطفى والآلِ

.


1- .بيت دوم اشاره است به مضمون حديث شريف « من قال فينا شعراً بنى اللّه له بيتاً فى الجنة » .
2- .در چاپ سنگى : زادك .

ص: 380

. .

ص: 381

قصيده نهم : رباعى از مؤلف

قصيده نهم : [ رباعى از مؤلف ]اين رباعى زمان اشتغال به تدوين اين كتاب و هنگام شرفيابى به مزار اين بزرگوار بداهة عرض شد : حضرت عبدالعظيم آن سيّد والا جنابخواست توفيق مرا از بهر جمع اين كتاب زائرى پرسيد از من در زيارتگاه وىچيست تاريخش (فزره غبّا) گفتم درجواب (1295)

.

ص: 382

قصيده دهم : رباعى عربى مؤلف در اتمام كتاب

قصيده دهم : [ رباعى عربى مؤلف در اتمام كتاب ]چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق افتاد ، از اين جهت بعضى از تاريخ شروع و ختم آن مختلف نقل شد تا در اين وقت بحمد اللّه تعالى انجام گرفته تاريخ ختم كتاب را تماماً با اعتذار بسيار به اين دو بيت زحمت مى دهد : من صنّف استهدفْ على ما قالاالسنة الناس له ينالا هذا الكتاب ناقص لا زالاان كنت قد أرّختة كمالا (1298)

.

ص: 383

اختتاميه

تمّت بعون اللّه وحولهبعد از ستايش خداوند مهربان و ثناى خاتم پيغمبران و درود نامعدود بر روان پاك جناب اميرمؤمنان و يكان يكان از فرزندان ايشان سيّما اين امامزاده جليل الشأن _ عليه و عليهم شرائف التحيات من اللّه الملك المنّان _ زحمت افزا مى شود : در زمان اشتغال داعى به جمع اين اوراق بر حسب اتفاق خدمت ذى بهجت سر كار عظمت مدار مؤتمن السّلطان آقاى ميرزا على اصغر خان صاحب جمع فرزند ارجمند جناب جلالتمآب امين السّلطان _ دام اقبالهما العالى _ رسيدم و آنچه از اجزاء اين كتاب چاپ شده بود به نظر ايشان رسانيدم . پس از مدتى مديد كه از وضع و اسلوب آن آگاه شدند فرمودند : مناسب مى دانم تمام املاك و اعيان موقوفه با ارباح و منافع مأخوذه و مصارفى كه هر سال به اين آستان عرش بنيان از كليّات و جزئيات مى شود در اين كتاب يادداشت كنيد كه كسى بعد از اين نتواند خللى بر مملّكات و موقوفات مفصّله وارد بياورد . اين بيان چون حاكى بر بى غرضى و بى طمعى و مواظبت در حفظ اعيان موقوفه و ايصال وظايف و رواتب به موظّفين و خدّام بود بر داعى و هر آنكس كه شنيد اثر كرده مستحسن آمد ، همانا از كمال هوش و وفور دانش و جوهر ادارك و نيكوئى رأى و درستى روش و راستى كردار ايشان حظى روحانى و لذّتى نفسانى بردم . پس از معاشرت تامّه ايشان را از ابناء زمان يگانه و فريد و بين الاقران مسلّم و وحيد يافتم . الحق چقدر صاحب بينش و جامع هر دانش است كه گويا سالها در اصابه معانى و ابانه مبانى با مردان كهن و مردمان كافى محاوره و محاضره كرده است ، و با هر يك به صيرت خوش و سريرت دلكش سنجيده و فهميده هر قسمى از اقسام فضل و هنر را به ذلاقت

.

ص: 384

لسان و رشاقت بيان مكالمه نموده است . نعم ما قيل : ما الحداثة (1) من علم بمانعةقد يوجد العلم فى الشبان والشيب علاوه از مثل معروف « الشبل فى المخبر مثل الاسد » (2) جهات و صفات حسنه از ادبيت و عربيّت در اين وجود مسعود موجود است كه توان گفت : اى آسمان دانش بر صاحبان فضلاين روزگار صاحب عباده زاده اى (3) با اين حداثت و ريعان شباب عمرگويا كه از قديم دو صد قرن زاده اى خلاصه اين فرزند درستكار براى پدر بزرگوار خلف جوانى است رستگار كه پيوسته بر گرد شمع وى مانند پروانه از خويش و بيگانه جمعند ، و يادى جز دعاء دولت جاويد آيت ندارند ، و مرادى به غير از رضاى حضرت پروردگار نخواهند . بيت باش تا صبح دولتش بدمدكين هنوز از نتايج سحر است پس از استصواب خيال و استحسان اين راى ، در ذيل ثمره دوازدهم در ضمن ثمرات توليت جناب معظّم از صورت كتابچه اى كه مرحمت فرمودند نسخه اى برداشته در اوراق اين كتاب از چاپ برآمد . بعد از مداقّه كثيره و غوررسى زياد اختلافى كه منافى مقصود بوده معلوم گرديد ،

.


1- .در چاپ سنگى : فاالحداثة . قريب به آن را از جهت كتابتى در متن درج كرديم ، ولى وزن شعر مناسب نيست . گويا لفظ « ليس » انسب باشد .
2- .از امثال معروفه عرب است . ابن كثير در البداية والنهاية 13/188 پس از مثل معروف « ومن يشابه ابه فما ظلم » اين مثل را استفاده كرده است .
3- .در چاپ سنگى : اين روزگار صاحب بن عباد . مصراع قياسى اصلاح شد .

ص: 385

و درست هم از چاپ برنيامده بود و خوانده نمى شد ؛ لهذا به فرمايش ايشان وضع را تغيير داده با كمال دقت از كلى و جزئى ، عيناً و منفعةً ، ديناراً و درهماً . با اسامى خدّام و آنچه وظيفه و راتبه داده مى شود بعد از ختم خاتمه در اين چند ورق مكتوب و مطبوع شده منظم گرديد . بعد از اين خاتمه هم خيرات استگفته بودم كه ز الهامات است

.

ص: 386

جمع و خرج املاك و مستقلات موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

M326_T1_File_3040999

.

ص: 387

M326_T1_File_3041000

.

ص: 388

M326_T1_File_3041001

.

ص: 389

M326_T1_File_3041002

.

ص: 390

M326_T1_File_3041003

.

ص: 391

فهرست مندرجات جلد چهارم .

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

. .

ص: 397

. .

ص: 398

. .

ص: 399

. .

ص: 400

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109