شرح زيارت جامعه كبيره يا تفسير قرآن ناطق

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : زيارتنامه جامعه كبيره. شرح.

عنوان و نام پديدآور : شرح زيارت جامعه كبيره يا تفسير قرآن ناطق/محمد محمدي ري شهري ؛ با همكاري احمد غلامعلي.

مشخصات نشر : قم: دار الحديث،1389.

مشخصات ظاهري : 688 ص.

شابك : 5000 ريال:978-964-540-157-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ اول

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : زيارتنامه جامعه كبيره -- نقد و تفسير.

موضوع : زيارتنامه ها.

شناسه افزوده : غلامعلي، احمد، 1348 -

رده بندي كنگره : BP271/20422/م35ت7 1387

رده بندي ديويي : 297/77

شماره كتابشناسي ملي : 1531931

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار

اشاره

پيش گفتارزيارت جامعه كبيره ، (1) يكى از ميراث هاى گران قدر دهمين پيشواى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، امام هادى عليه السلام است . يكى از محورهاى مهم فعّاليت هاى فرهنگى _ سياسى اين امام بزرگوار ، جهت تبيين جايگاه واقعى اهل بيت عليهم السلام و گسترش مكتب تشيّع ، فرهنگ سازى براى زيارت قبور نياكان خود ، بويژه امير مؤمنان و امام حسين عليهماالسلامبوده است . به نظر مى رسد كه هدف امام هادى عليه السلام از اين گونه اقدامات فرهنگى _ سياسى ، تبديل كردن زيارتگاه هاى اهل بيت عليهم السلام به مراكزى براى آشنا شدن مسلمانان با اسلام ناب و جايگاه اهل بيت عليهم السلام در اسلام بود . اين كوشش ارجمند ، در برابر توطئه دشمنان اسلام علوى _ كه تلاش مى كردند تا اين پايگاه هاى مستحكم را در ميان مردم ، از بين ببرند _ و براى مقابله با شيّادانى كه با نشر افكار غلوآميز خود در باره امامان عليهم السلام ، زمينه ساز جدايى جامعه اسلامى از اهل بيت عليهم السلام مى شدند ، انجام گرفت و بدين سان ، مجموعه اى از زيارت نامه هاى ارزنده و آموزنده ، از اين امام بزرگوار ، به يادگار مانْد كه مشهورترين و معتبرترين آنها ، «زيارت جامعه كبيره» است . اين زيارت نامه _ كه تبيين و شرح آن ، موضوع كتابى است كه در پيش چشم

.


1- .زيارت جامعه به زيارتى گفته مى شود كه جامع باشد ؛ يعنى بتوان با آن ، يكى از اهل بيت عليهم السلام يا همه آنان را زيارت كرد . از ميان زيارت هاى جامعه ، اين زيارت خاص را به دليل عُلوّ مضامين و نيز مفصّل بودنش ، «زيارت جامعه كبيره» ناميده اند . همچنين ، تعبير «زيارت جامعه» ، چنانچه بدون هيچ قيدى به كار رود ، دقيقا بر همين زيارت خاص (جامعه كبيره) دلالت دارد و بر آن ، اطلاق مى شود .

ص: 8

زيارت جامعه و تفسير قرآن

خوانندگان گرامى قرار دارد _ ، در واقع ، كوتاه ترين و كامل ترين متون امام شناسى است كه به روشنى ، مرزهاى توحيد ، نبوّت و امامت را مشخّص كرده ، آنها را توضيح مى دهد و به دور از هر گونه غلو ، جايگاه راستين اهل بيت عليهم السلام را بيان مى نمايد .

زيارت جامعه و تفسير قرآنشايد نخستين پرسشى كه با ملاحظه نام اين كتاب به ذهن خواننده مى رسد، اين باشد كه : چه رابطه اى ميان قرآن كريم و «زيارت جامعه» وجود دارد كه شرح اين زيارت نامه ، تفسير قرآن ، ناميده شده است؟ در پاسخ اين پرسش ، بايد گفت كه قرآن ، كتاب انسان سازى است ؛ انسانى كه مى تواند مظهر اَسما و صفات الهى شود و خليفةُ اللّه گردد ، و امام نيز، كامل ترينِ انسان هاست . اين سخن ، بدين معناست كه انسان ، اگر قرآن را به طور كامل در زندگى خويش جريان بخشد ، به مرتبه انسان كامل مى رسد . از اين رو ، امام، تحقّق عينى و كاملِ قرآن ، در انسان است و بدين سان ، خاتم پيامبران _ كه كامل ترينِ انسان ها و امامِ امامان است _ ، كامل ترين نسخه قرآن ناطق است و پس از او ، اهل بيت قرآنىِ آن بزرگوار ، نسخه هاى ديگرى از انسان كامل و قرآن ناطق اند . لذا گزارش شده كه در جنگ صِفّين ، هنگامى كه دشمن با تزوير مى خواست از قرآن صامت بر ضدّ قرآن ناطق و ارزش هاى قرآنى سوء استفاده كند ، امام على عليه السلام فرمود : أَنا القُرآنُ النّاطِقُ . (1) قرآن ناطِق ، منم . و در روايتى ديگر ، آمده كه فرمود : هذا كِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَأَنا المُعَبِّرُ عَنهُ ، فَخُذُوا بِكتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَروا الحُكمَ

.


1- .بحار الأنوار ، ج 82 ، ص 199 .

ص: 9

ويژگى هاى كتاب حاضر

1 . استناد گسترده به قرآن و حديث

بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ ، إِذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَيرى . (1) اين ، كتاب خاموشِ خداست و من ، سخنگوى اويم . پس به كتاب گوياى خداوند ، دست بياويزيد و حكم كردن بر اساس كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ چرا كه جز من ، سخنگويى براى آن نيست . بنا بر اين ، تبيين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، تشريح عينىِ قرآن در زندگى انسان است و شرح «زيارت جامعه» ، در حقيقت ، تفسير قرآن ناطق و انسان كامل است . گفتنى است كه متن اين كتاب ، برگرفته از مطالبى است كه به وسيله نگارنده اين سطور ، طى 122 برنامه تلويزيونى ، (2) براى «سيماى قرآن» ، تهيّه و از اين شبكه تلويزيونى پخش گرديده است و اينك ، پس از اصلاح و تكميل ، تقديم علاقه مندان مى گردد .

ويژگى هاى كتاب حاضربه دليل اهمّيت «زيارت جامعه» (3) و ضرورت شرح آن ، تاكنون شرح هاى متعدّدى بر اين زيارت ، نوشته شده كه هر يك ، ويژگى هاى خاصّ خود را دارند . كتاب حاضر نيز داراى ويژگى هايى است كه به برخى از آنها ، اشاره مى شود :

1 . استناد گسترده به قرآن و حديثنخستين و مهم ترين ويژگى شرح حاضر ، استناد گسترده آن به قرآن و احاديث اسلامى است ، به گونه اى كه خواننده ، علاوه بر آشنايى با معانى زيارت نامه ، با انبوهى

.


1- .العمدة ، ص 330 ، ح 550 . براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين ، ج 8 ، ص 198 «قرآن گويا» .
2- .ضبط اين برنامه از تاريخ دوازدهم تير ماه 1381 آغاز شد و تا اواخر سال 1382 ادامه داشت . شايان ذكر است كه اين برنامه تا كنون چند بار از سيماى قرآن (شبكه قرآنى سيماى جمهورى اسلامى) ، پخش شده و در اسفندماه 1385 نيز توسط پژوهشكده علوم و معارف حديث ، در يك لوح فشرده چند منظوره ديجيتال (DVD) ، تقديم علاقه مندان گرديده است .
3- .ر .ك : ص 24 : «بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 10

2 . همگانى بودن مطالب

3 . نقد برخى آرا

4 . توضيح واژه ها

از آيات و رواياتى كه موجب تقويت متن آن مى شود ، نيز آشنا مى گردد .

2 . همگانى بودن مطالباز آن جا كه مطالب اين كتاب ، براى «سيماى قرآن» تهيّه مى شد ، تلاش گرديد كه تا جاى ممكن ، ساده و براى همگان ، قابل فهم و سودمند باشد . به همين دليل ، برخى از حكايات و خاطره هاى آموزنده ، بدان افزوده گرديد .

3 . نقد برخى آرادر برخى از موارد ، اين كتاب ، آراى ديگران را در شرح برخى از عبارت هاى اين زيارت ، مورد نقد قرار مى دهد و تفسير جديدى را كه به نظر ، انطباق بيشترى با آن عبارات و ديگر روايات دارد ، ارائه مى نمايد .

4 . توضيح واژه هادر كتاب حاضر ، «زيارت جامعه» به يكصد و ده بخش ، تقسيم شده و در آغاز هر بخش و پيش از شرح آن ، واژه هايى كه نياز به توضيح دارند ، با بهره گيرى از منابع معتبر لغت ، واژه شناسى گرديده اند . * * * بر خود لازم مى دانم كه از زحمات فاضل گران قدر ، آقاى احمد غلامعلى _ كه ساماندهى نهايى اين كتاب ، با همكارى جدّى و تلاش ستودنى ايشان ، صورت گرفت _ ، صميمانه سپاس گزارى كرده ، از خداوند منّان ، براى ايشان ، پاداشى در خور فضل حضرتش ، مسئلت نمايم . ربّنا! تقبّل منّا ، إنّك أنت السّميع العليم . محمّد محمّدى رى شهرى 27 رجب 1429 نهم مرداد 1387

.

ص: 11

درآمد

واژه شناسى «زيارت»

درآمدواژه شناسى «زيارت»واژه «زيارت» ، از ريشه «زور» ، به معناى ميل كردن به چيزى و روى گردانى از چيزى ديگر است و از اين رو ، ديدارهايى كه داراى اين مضمون و حامل اين پيام باشند ، زيارت ناميده مى شوند . ابن فارِس ، در اين باره مى گويد : الزاء و الواو و الراء ، أصل واحد يدلّ على الميل و العدول ... و من الباب الزائر لأنّه إذا زارك فقد عدل عن غيرك . (1) زاء و واو و راء (زور) ، از يك ريشه اند كه بر تمايل و انصراف ، دلالت مى كنند ... و زائر نيز از همين ريشه است ؛ زيرا وقتى زائر ، تو را زيارت كند ، از ديگرى روى گردانده است . ابن منظور نيز اين معنا را تأييد كرده ، مى گويد : زار فلان فلانا أى مال إليه . و التزوير : كرامة الزائر و إكرام المزور للزائر . (2) فلانى ، فلانى را زيارت كرد ؛ يعنى به او روى آورد . تزوير نيز به معناى بزرگ شمرده شدن زائر و اِكرام او توسّط زيارت شونده است . طُرَيحى هم مى گويد : وَ الزيارة فى العرف : قصد المزور إكراما له وَ تعظيما له وَاستئناسا به . (3) زيارت ، در عرف ، آهنگِ زيارت شونده را كردن ، به منظور تكريم و بزرگداشت او و همدم

.


1- .معجم مقاييس اللغة ، ج 2 ، ص 36.
2- .لسان العرب ، ج 4 ، ص 335 .
3- .مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 792 .

ص: 12

ريشه يابى «زيارت» در فطرت انسان

زيارت از نگاه اسلام

بودن با اوست . گفتنى است كه معناى عرفى «زيارت» نيز ريشه در اصل لغوى آن ، يعنى ميل و عدول دارد . بنا بر اين ، مفهوم واژه «زيارت» ، با معناى واژه هايى مانند : رؤيت ، مشاهده و اِبصار ، متفاوت است ؛ زيرا در اين واژه ها ، تنها مفهوم ديدارْ منظور است ؛ ولى در واژه «زيارت» ، ديدار همراه با ميل و محبّت و اُنس و اِكرام ، مورد توجّه قرار دارد .

ريشه يابى «زيارت» در فطرت انسانانسان ، ذاتا موجودى اجتماعى است كه با همنوع خود ، اُنس مى گيرد و رابطه اجتماعى برقرار مى نمايد . از اين رو ، ديدار همراه با ميل و محبّت انسان ها با يكديگر ، ريشه در فطرت آنها دارد و زيارت ، در واقع ، تأمين كننده يكى از نيازهاى فطرى انسان است . اين نياز فطرى ، پس از مرگ محبوب انسان نيز ادامه دارد ، هر چند ممكن است از شدّت آن ، كاسته گردد . به دليل همين نياز فطرى ، زيارت قبور دوستان و نزديكان ، كمابيش ، در ميان همه اقوام و ملل جهان ، مرسوم است .

زيارت از نگاه اسلاماز آن جا كه اسلام ، آيينى فطرى است ، به موضوع زيارت ، توجّه ويژه اى دارد . احاديث اسلامى ، به منظور بهره گيرى هر چه بيشتر از اين نياز طبيعى انسان ها در جهت رشد و شكوفايى آنها و ساختن جامعه آرمانى ، ره نمودهاى ارزنده اى در باره زيارت ، ارائه كرده اند . نكته قابل توجّه ، اين كه با تأمّل در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، معلوم مى شود كه معيار توصيه و تشويق آنان به زيارت ، ميزان تأثير و نقش آن در سازندگى فردى و اجتماعىِ انسان است و بدين سان ، هر چه زيارت براى ساختن جامعه

.

ص: 13

زيارت اَحيا

توحيدى سودمندتر باشد ، انجام دادن آن ، بيشتر مورد تأكيد است و بر اين اساس ، زيارت خويشاوندان ، اهل ايمان ، دانشمندان ، اولياى الهى و بويژه خاندان خاتم انبيا صلى الله عليه و آله ، در زندگانى و پس از مرگ آنها ، توصيه شده است .

زيارت اَحيازيارت اهل ايمان ، به قدرى در سازندگى فردى و اجتماعى انسان مؤثّر است كه در برخى از روايات ، همسنگ زيارت خداوند متعال و يا زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمرده شده است . بنا به روايتى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : مَن زارَ أخاهُ المُؤمِنَ إِلى مَنزِلِهِ لا حاجَةً مِنهُ إليهِ كُتِبَ مِن زُوّارِ اللّهِ ، وَ كانَ حَقيقا عَلَى اللّهِ أَنْ يُكْرِمَ زائِرَهُ . (1) هر كه نه به قصد نيازخواهى ، بلكه به نيّت ديدن برادر مؤمن خود به خانه او برود ، از ديداركنندگانِ خدا شمرده مى شود و بر خداست كه ديدار كننده خود را گرامى بدارد . و در حديثى ديگرى از ايشان ، آمده است : مَن زارَ أَخاهُ فى بَيتِهِ قالَ اللّهُ عز و جل لَهُ : أنتَ ضَيفِى و زائِرى ، عَلىَّ قِراكَ وَ قَد أوجَبْتُ لَكَ الجَنَّةَ بِحُبِّكَ إيّاهُ . (2) هر كه براى ديدن برادر خود به خانه اش برود ، خداوند عزّوجلّ به او مى فرمايد : «تو ميهمان و زائر من هستى . پذيرايى از تو ، برعهده من است و من ، به پاداش محبّت تو نسبت به او ، بهشت را بر تو واجب كردم» . و در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى خوانيم : مَن زارَ عالِما فَكَأَنَّما زارَنى . (3) هر كه دانشمندى را ديدار كند ، گويى مرا زيارت كرده است . گفتنى است كه در مورد خويشاوندان ، افزون بر زيارت ، نيكى كردن و بذل مال نيز

.


1- .الرسائل ، شهيد ثانى ، ص 331 ؛ بحارالأنوار ، ج 77 ، ص 192 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 177 ، ح 6 .
3- .الفردوس ، ج 5 ، ص 485 ، ح 8829 .

ص: 14

زيارت اموات

مورد تأكيد قرار گرفته است . (1)

زيارت امواتاز نظر اسلام ، انسان ، پس از مرگ نيز داراى حيات برزخى است . از اين رو ، زيارت اموات ، ديدار با بدن هاى پوسيده و بى جان نيست ؛ بلكه زيارت ارواحى است كه در عالم برزخ ، زندگى مى كنند و از آن كه ديدارشان كنيم ، شاد مى گردند و ارتباط با آنان ، براى ما عبرت آموز و در زندگى مادّى و معنوى ما ، مفيد و مؤثّر است . برترين شاگرد مكتب خاتم الأنبيا ، امام على عليه السلام ، در حديثى ، در باره برخى از آثار و بركات زيارت مُردگان ، چنين مى فرمايد : زُورُوا مَوتاكُم فَإِنَّهُم يَفرَحُونَ بِزِيارَتِكُم ، وَ ليَطلُبِ الرَّجُلُ حاجَتَهُ عندَ قَبرِ أَبيهِ وَ اُمِّهِ بَعدَ ما يَدعُو لَهُما . (2) مُردگان خود را زيارت كنيد ؛ زيرا آنان از ديدار شما خوش حال مى شوند . انسان ، حاجت خود را بايد در كنار قبر پدر و مادرش و پس از آن كه براى آنها دعا كرد ، [از خدا] بخواهد . سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (3) نيز گواهى بر اهمّيت زيارت اموات و تشويق به اين سنّت مفيد و سازنده است . در صحيح مسلم ، آمده است : زارَ النَبِيُ قَبرَ اُمِّهِ فَبَكى وَ أبكَى مَن حَولَهُ .... فَقالَ : فَزُورُوا القُبورَ ، فَإنَّها تُذَكِّرُ المَوتَ . (4)

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 4 ، ص 2013 ، باب 182 «الرّحم ؛ خويشاوندى» .
2- .الخصال : ص 618 ، ح 10 .
3- .رواياتى كه دلالت بر جواز و استحباب زيارت قبور دارند ، در منابع اهل سنّت ، فراوان است . براى نمونه ، ر .ك : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 671 ، ح 105 _ 107 ؛ سنن أبى داوود ، ج 3 ، ص 218 ، ح 3234 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 500 ، ح 1570 و ص 501 ، ح 1571، السنن الكبرى ، ج 4 ، ص 131 ، ح 7207 ، بر پايه اين روايات معتبر ، اهل سنّت نيز ، مانند پيروان اهل بيت عليهم السلام ، معتقد به استحباب زيارت قبورند و تنها جريان وهّابيت است كه با شبهه هاى واهى ، زيارت قبور را زير سؤال مى برند .
4- .صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 671 ، ح 108 . نيز ، ر . ك : مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 444 ، ح 9694 ؛ سنن ابى داوود ، ج 3 ، ص 218 ، ح 3234 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 501 ، ح 1572 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 1 ، ص 531 ، ح 1390 .

ص: 15

پيامبر صلى الله عليه و آله ، قبر مادرش را زيارت كرد و گريست و اطرافيانش را نيز گريانْد .... سپس فرمود : «قبرها را زيارت كنيد كه به ياد آورنده مرگ اند» . و در گزارش ديگرى آمده است : كانَ رَسولُ اللّهِ كُلَّما كانَ لَيلَتُها (عائِشَةَ) مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخْرُجُ مِن آخِرِ اللَّيلِ إلَى البَقيعِ فَيَقُول : السَّلامُ عَلَيكُمْ دارَ قَومٍ مُؤمِنينَ وَآتاكُم ما تُوعَدونَ غَدا مُؤَجِّلُون وَ إنّا إن شاءَ اللّهُ بِكُم لاحِقُونَ! اللّهُمَ اغْفِرْ لِأَهلِ بَقيعِ الغَرقَدِ ! (1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آن شب هايى كه نوبت [حضور ايشان در خانه] عايشه بود ، در اواخر شب ، از خانه خارج مى شد و به بقيع مى رفت و [رو به قبرستان] مى فرمود : «سلام بر شما ، گروه مؤمنان! آنچه بِدان وعده داده شديد ، در فردايى تعيين شده ، به شما داده شد . ما هم ، به خواست خدا ، به شما خواهيم پيوست . خداوندا! اهل بقيع غَرقَد (2) را بيامرز» . همچنين ، گزارش شده كه امام على عليه السلام نيز در بازگشت از جنگ صفّين ، هنگام نزديك شدن به گورستان كوفه ، خطاب به اهل قبور فرمود : يا أَهْلَ الدِّيارِ المُوحِشَةِ ، وَ المَحالِّ المُقفِرَةِ ، وَ القُبورِ المُظْلِمَةِ ! يا أَهْلَ التُّربَةِ ، يا أَهلَ الغُربَةِ ، يا أَهلَ الوَحدَةِ ، يا أَهلَ الوَحشَةِ ! أَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ ، و نَحنُ لَكُم تَبَعٌ لاحِقٌ ، أَمّا الدُّورُ فَقَد سُكِنَت ، وَ أَمّا الأَزواجُ فَقَد نُكِحَت، وَ أَمَّا الْأَموالُ فَقَد قُسِمَت . هَذا خَبَرُ ما عِندَنا فَما خَبَرُ ما عِندَكُم؟ (3) اى خفتگان خانه هاى تنهايى ، جاهاى خشك و خالى ، و گورهاى ظلمانى! اى خاك نشينان ، اى ساكنان ديار غربت ، اى تنهايان ، اى بى همدمان! شما پيشروان ماييد كه جلوتر از ما رفتيد و ما نيز در پىِ شما آمده ، به شما خواهيم پيوست . [بدانيد كه ]در خانه هاى شما ، كسانِ ديگرى جاى گرفته اند و همسرانتان ، شوهر كرده اند و اموالتان ،

.


1- .صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 669 ، ح 102 . نيز ، ر . ك : سنن النسائى ، ج 4 ، ص 93 ؛ السنن الكبرى ، ج 4 ، ص 132 ، ح 7210 .
2- .بقيعِ غَرقَد (ريشه ديوْخار) ، نام اوّليه گورستان بقيع بود كه به خاطر رويش خاربُن هاى غَرقَد (ديوْخار) در آن ، بر آن ، اطلاق مى شد و اندك اندك ، نام خاربُن افتاد و بقيع (به معناى : ريشه) باقى ماند (ر . ك : لغت نامه دهخدا ، ذيل «بقيع» و «بقيع غرقد») .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 130 .

ص: 16

زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام

تقسيم شده است . اين ، خبرى است كه ما داريم . شما چه خبر داريد؟ امام عليه السلام ، سپس رو به يارانش كرد و فرمود : أَما لَو اُذِنَ لَهُم فِي الكَلامِ لَأَخبَرُوكُم أَنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقْوى . (1) بدانيد كه اينان ، اگر اجازه سخن گفتن مى داشتند ، به شما خبر مى دادند كه : بهترين ره توشه ، پرهيزگارى است .

زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلاماز آن جا كه پيوند با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك او ، بيشترين نقش را در سعادت و خوش بختى انسان در دنيا و آخرت دارد ، زيارت كردن آنان در حيات و مماتشان ، بيش از ديگران توصيه شده است . در حديث است كه امام حسين عليه السلام از جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد : يا أَبتَاهُ! ما لِمَنْ زارَكَ؟ پدر جان! كسى كه شما را زيارت كند ، چه [پاداشى] خواهد داشت ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله ، در پاسخ فرمود : يا بُنَىَّ! مَنْ زارَنى حَيّا وَ مَيِّتا أَو زارَ أَباكَ أَو زارَ أَخاكَ أَو زارَكَ كانَ حَقّا عَلَىَّ اَن أَزُورَهُ يَومَ القِيامَةِ وَاُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ . (2) پسركم! هر كه زنده و مُرده من يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند ، بر من است كه در روز قيامت ، ديدارش كنم و او را از گناهانش نجات دهم . همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن زارَنا فى مَماتِنا فَكَأَنَّما زارَنا فى مَحيانا . (3) هر كه پس از درگذشتمان ، ما را زيارت كند ، چنان است كه در زمان زنده بودنمان ، ما را زيارت كرده است .

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 130 .
2- .الكافى ، ج 4 ، ص 548 ، ح 4 .
3- .المزار ، مفيد ، ص 201 ، ح 3 .

ص: 17

فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السلام

فضيلت زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام

فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السلامملاحظه احاديثى كه در باره فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام آمده اند و مقايسه آنها با رواياتى كه در باره فضيلت زيارت ساير خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده اند ، به روشنى نشان مى دهد كه زيارت ايشان ، بيش از ديگر اهل بيت عليهم السلام مورد توصيه و تأكيد است . اين روايات ، نه تنها زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را بافضيلت ترين كار و همانند زيارت خدا و پيامبر او توصيف مى نمايند ؛ بلكه تصريح مى كنند كه زيارت ايشان ، بر هر مؤمنِ معترف به امامت امامان عليهم السلام ، واجب است و كسى كه بتواند آن امام بزرگوار را در كربلا زيارت كند ، امّا سستى ورزد ، حقّى از حقوق خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده است و با اين جفاكارى ، مورد عاقّ اهل بيت عليهم السلام واقع مى گردد و بدين سان ، از خيرات و بركات فراوانى محروم مى شود و از ايمان و عمرش كاسته مى گردد . همچنين در بيان ثواب زيارت امام حسين عليه السلام ، برخى احاديث ، آن را برابر با پاداش به جا آوردن حجّ واجب و عمره پس از آن مى دانند و برخى ، معادل پاداش حج گزاردنِ كسى مى دانند كه موفّق به گزاردن حجّ واجب خويش نشده است ؛ بلكه شمارى از احاديث ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را بسيار بيشتر از اين و برابر با هزار حج ، شمرده شده اند . (1)

فضيلت زيارت ساير اهل بيت عليهم السلامنكته قابل توجّه ، اين كه بر پايه حديثى كه شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده ، فضيلتِ (ثوابِ) زيارت ساير اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله با فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، برابر است . متن حديث ، چنين است : مَن زارَ واحِدا مِنّا كانَ كَمَن زار الحُسينَ عليه السلام . (2)

.


1- .ر .ك : دانش نامه امام حسين عليه السلام ، بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام / رواياتى در باره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره .
2- .ثواب الأعمال ، ص 98 .

ص: 18

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام

هر كه يكى از ما را زيارت كند ، چنان است كه حسين عليه السلام را زيارت كرده است . اين حديث ، مى تواند اشاره به اين معنا باشد كه حكمت موجود در زيارت امام حسين عليه السلام ، در زيارت ساير امامان عليهم السلام نيز وجود دارد ، هر چند با تفاوت شرايط سياسى و اجتماعى و آثار مترتّب بر زيارت ، ممكن است فضيلت زيارتشان ، متفاوت باشد .

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلامنكته تأمّل برانگيزتر ، اين كه برخى احاديث ، تصريح كرده اند كه زيارت امام رضا عليه السلام ، برابر با يك ميليون حج است و بيش از زيارت امام حسين عليه السلام ، فضيلت دارد . محمّد بن ابى نصر بِزَنْطى مى گويد : در نوشته اى از امام رضا عليه السلام خواندم : أَبلِغْ شيعَتى أَنَّ زِيارَتى تَعدِلُ عِندَ اللّهِ تَعالى أَلفَ حَجَّةٍ . به شيعيان من برسان كه زيارت من ، نزد خداوند متعال ، برابر با يكهزار حج است . وى مى افزايد كه اين موضوع را با امام جواد عليه السلام در ميان گذاشتم كه : چگونه مى شود زيارت ايشان ، برابر با يكهزار حج باشد؟! امام جواد عليه السلام پاسخ داد : أَى وَاللّهِ وَ أَلفَ أَلفِ حَجَّةٍ لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ! (1) به خدا سوگند ، آرى! براى كسى كه او را با معرفت به حقّش ، زيارت كند ، برابر با يك ميليون حج است . گفتنى است كه اين حديث ، به روشنى نشان مى دهد كه در اين گونه احاديث ، عدد ، مفهومى ندارد ؛ بلكه مقصود از آن ، مطلقِ كثرت است . در حديث ديگرى ، على بن مهزيار از امام جواد عليه السلام مى پرسد كه : فضيلت زيارت پدرت امام رضا عليه السلام بيشتر است يا زيارت امام حسين عليه السلام ؟ ايشان ، در پاسخ مى فرمايد :

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 582 ، ح 3182 .

ص: 19

تبيينِ ترجيح داشتن زيارت اهل بيت عليهم السلام بر حج

1 . موضوع سنجش

زِيارَةُ أَبى أَفضَلُ ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَزُورُهُ كُلُّ النّاسِ وَ أَبى لا يَزُورُهُ إِلّا الخَواصُّ مِنَ الشِّيعَةِ . (1) زيارت پدرم ، برتر است ؛ زيرا ابا عبداللّه عليه السلام را همه مردمان ، زيارت مى كنند ؛ امّا پدرم را جز شيعيان خاص ، زيارت نمى كنند . و اين ، همان نكته اى است كه پيش از اين ، بدان اشاره شد كه شرايط سياسى _ اجتماعى ، در ارزيابى فضيلت زيارت هر يك از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نقش دارد .

تبيينِ ترجيح داشتن زيارت اهل بيت عليهم السلام بر حجبراى تبيين و توضيح روايات ياد شده كه فضيلت زيارت اهل بيت عليهم السلام را به مراتبْ بيش از حج ، مطرح كرده اند ، اين نكات ، قابل توجّه است :

1 . موضوع سنجشبراى فهم دقيق احاديث ياد شده ، نخستين نكته اى كه توجّه به آن ضرور است ، اين است كه بى ترديد ، موضوع سنجش ، در احاديثى كه با صراحت يا با ملازمه ، زيارت اهل بيت عليهم السلام را برتر از حجْ مطرح كرده اند ، مقايسه ميان حجّ واجب با زيارتِ مستحب نيست ؛ بلكه مقايسه ميان حجّ مستحب با زيارت است . بدين جهت ، در برخى احاديث ، تصريح شده است كه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام نمى تواند جايگزين حَجّة الإسلام (حجّ واجب) شود ؛ (2) بلكه براى كسى كه توان گزاردن حج را ندارد ، زيارت ، پاداش حج را دارد تا هنگامى كه توان حج گزاردن را پيدا كند . (3) بنا بر اين ، مقصود از احاديثى كه زيارت اهل بيت عليهم السلام را با فضيلت تر از حج دانسته اند ، اين است كه پس از انجام دادن حجّ واجب ، در شرايط ويژه اى كه توضيح خواهيم داد ، زيارت اهل بيت عليهم السلام از فضيلت بيشترى برخوردار است .

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 584 ، ح 1 .
2- .ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 50 ، ح 114 ؛ المزار ، مفيد ، ص 47 ، ح 2 ؛ كامل الزيارات ، ص 322 ، ح 547 .
3- .ر .ك : كامل الزيارات ، ص 297 ، ح 492 ؛ بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 31 ، ح 21 .

ص: 20

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعى

3 . توجّه دادن به حقيقت حج

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعىدومين نكته در فهم احاديث ياد شده ، اين است كه مقصود از آنها ، كاستن از اهمّيت حج (به مفهوم حقيقى آن) نيست ؛ زيرا اگر حجْ اهمّيت نداشته باشد ، معيارْ قرار گرفتن آن براى ارزيابىِ ارزش هاى ديگر ، بى معناست ، همان طور كه مقصود از احاديثى كه پاداش سازش دادن ميان زن و شوهر يا شكيبايى در برابر مصائب را يك هزار برابرِ پاداش شهيدْ ارزيابى كرده اند ، اين نيست كه مردم را از رفتن به جبهه و جهاد ، دل سرد كنند ، تا به جاى جهاد ، به اصلاح امور خانوادگى ديگران بپردازند يا شكيبايى در برابر مصائب را پيشه سازند ؛ بلكه هدف ، بيان اهمّيت پيشگيرى از متلاشى شدن خانواده ها ، و همچنين ، مقاومت در برابر سختى هاست . به بيان روشن تر ، از آن جا كه ارزش و اهمّيت حج و شهادت در راه خدا ، براى همه مسلمانان ، روشن و بديهى است ، پيشوايان اسلام ، براى توجّه دادن مسلمانان به ارزشِ شمارى از كارهايى كه نقشى اساسى در سازندگى جامعه دارند ، حج و شهادت را معيار ارزيابى آنها قرار داده اند و به كسانى كه در كنار انجام دادن وظايف واجب خود ، به انجام دادن اين گونه امور اجتماعى بپردازند ، بشارت داده اند كه خداوند ، از فضل خود ، پاداشى را كه قابل مقايسه با پاداش انجام دادن وظايف استحبابى نيست ، به آنان عنايت مى فرمايد . بنا بر اين ، علّت دو چندان بودن پاداش در امورى كه بدانها اشاره گرديد ، اين است كه از يك سو ، ملاك وجوب در آنها وجود ندارد تا شارع ، انجام دادن آنها را واجب نمايد ، و از سوى ديگر ، انجام دادن آنها براى سازندگى جامعه و رفتن به سوى جامعه مطلوب اسلامى ، بسيار مفيد و مؤثّر است و از اين رو ، شارع ، با مضاعف نمودن پاداش آنها ، مردم را به انجام دادنشان ، ترغيب و تشويق مى نمايد .

3 . توجّه دادن به حقيقت حجمهم ترين نكته در رواياتى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حجْ معرّفى كرده اند ،

.

ص: 21

توجّه دادن مسلمانان به روح حج و حقيقت آن است . روح همه عبادت ها _ كه حج ، جامع ترين آنهاست _ ، حاكميت نظام مبتنى بر توحيد به رهبرى امام عادل در جامعه است ؛ زيرا تنها در سايه چنين نظامى است كه ارزش هاى الهى ، امكان تحقّق و بالندگى پيدا مى كنند و چنان كه از امام رضا عليه السلام گزارش شده است ، امامتِ امام عادل ، اساس بالندگى اسلام ، محسوب مى گردد : إِنَّ الإمامَةَ أُسُّ الإسلامِ النّامى . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است . و بر اين اساس ، رهبرىِ امامان عادل _ كه جلوه حاكميت توحيدند _ ، روح و جوهر و حقيقت حج است ، و حجّى با حقيقتْ همراه است كه در سايه رهبرى امامان عادل ، و برائت از رهبرى زمامداران جائر _ كه جلوه حاكميت شرك و طاغوت اند _ ، انجام گردد ؛ زيرا سراسر حج ، لبّيك گويى به يگانگى خداوند متعال ، و برائت جُستن از مطلقِ شرك و مشرك است و بدين سان ، حجّى كه با نظام توحيدى و امامت _ كه جلوه گاه آن است _ پيوند نخورد ، حجّ حقيقى نيست ؛ بلكه حجّ جاهلى است ، چنان كه محدّث بزرگوار ، شيخ كلينى ، از يكى از ياران امام باقر عليه السلام به نام فُضَيل ، روايت كرده كه مى گويد : نَظَرَ [أبُو جَعفَرٍ عليه السلام ] إِلى النّاسِ يَطُوفُونَ حَولَ الكَعْبَةِ ، فَقالَ : هكَذا كانوا يَطُوفونَ فى الجاهِلِيَةِ ، إنَّما اُمِرُوا أَنْ يَطوفوا بِها ، ثُمَّ يَنفِروا إلَينا فَيُعلِموُنا وَلايَتَهُم وَمَودَّتَهُم ، وَيَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهم ، ثُمَّ قَرَأَ هذِهِ الآيَةَ : «فَاجْعَلْ أَفْ_ئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ» (2) . (3)امام باقر عليه السلام به مردمى كه بر گِرد كعبه طواف مى كردند ، نگاه كرد . سپس فرمود : «در جاهليّت ، اين گونه طواف مى كردند» . سپس فرمود : «همانا به آنان دستور دادند كه بر گِرد

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 200 ، ح 1 .
2- .سوره ابراهيم ، آيه 37 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 392 ، ح 1 .

ص: 22

كعبه ، طواف كنند . سپس به سوى ما كوچ كرده، نسبت به ما اعلامِ همبستگى و دوستى كنند و يارىِ خود را بر ما عرضه بدارند» . آن گاه ، اين آيه را خواند : «دل هايى از مردم را چنان قرار ده كه به سوى آنان ، شيفته گردند» . و در روايتى ديگر از ايشان ، آمده : إنَّما اُمِرَ النّاسُ أَن يَأتوا هذِهِ الأحْجارَ فَيَطُوفوا بِها ، ثُمَّ يَأتونا فَيُخْبِرونا بِوَلايتِهِم وَ يَعْرِضُوا عَلَينا نَصرَهُم . (1) بى گمان ، مردم ، مأمور شده اند كه نزد اين سنگ ها [ى خانه خدا] آمده ، گِرد آنها طواف كنند ، سپس پيش ما بيايند و از ولايت و همبستگى خود ، به ما خبر دهند و يارى خود را به ما عرضه بدارند . همچنين ايشان در روايت ديگرى مى فرمايد : تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمام . (2) كمال حج ، به ديدار امام است . و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إذا حَجَّ أَحَدُكُم فَليَخْتِم حَجَّهُ بِزيارَتِنا ؛ لأَنَّ ذلِكَ مِن تَمامِ الحَجِّ . (3) هر گاه يكى از شما به حج رفت ، بايد حجّ خود را با ديدار ما به پايان ببَرد ؛ چرا كه اين (ديدار با امام) ، از شروط كامل شدن حج است . اين گونه احاديث ، به روشنى نشان مى دهند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام ، روح و حقيقت حج است و حجِّ بدون پيوند با رهبرىِ امام عادل و برائت جُستن از سران مشرك حاكم بر جامعه ، حجّ حقيقى نيست . اكنون با در نظر گرفتن توضيحات گذشته ، مى توان به راز فضائل بسيارى كه براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام گزارش شده ، پى برد و دريافت كه چرا زيارتِ همراه با معرفت او ، برتر از هزار حجّ استحبابى است؟ و چرا زيارت ساير امامان عليهم السلام ، همسان با زيارت

.


1- .همان ، ج 4 ، ص 549 ، ح 1 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 558 ، ح 3139 .
2- .همان ، ج 4 ، ص 549 ، ح 2 .
3- .علل الشرائع ، ص 459 ، ح 1 .

ص: 23

مهم ترين ادب زيارت اهل بيت عليهم السلام

سيّد الشهدا عليه السلام است ؟ و چرا زيارت امام رضا عليه السلام در شرايط اجتماعى ويژه _ كه تنها شيعيان خاص به زيارت او مى روند _ ، با فضيلت تر از زيارت امام حسين عليه السلام است؟ در واقع ، همه اين روايات ، مى خواهند حج را با حقيقت خود ، پيوند دهند و مردم مسلمان را براى تشكيل حكومتى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى ، آماده كنند و زمينه ساز تشكيل حكومت جهانى اسلام ، به رهبرى مهدى آل محمّد(عج) باشند . به سخن ديگر ، پيام سياسى همه اين روايات ، زمينه سازى براى حكومت اهل بيت عليهم السلام است . اين پيام را از زيارت توأم با معرفت قبور همه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى توان دريافت كرد . هر چند در مقاطع خاصّى از تاريخ ، زيارت برخى از امامان ، ممكن است به دليل پيامى سازنده تر ، از فضيلت بيشترى برخوردار باشد ؛ ليكن به نظر مى رسد كه زيارت هيچ يك از آنها ، نمى تواند به اندازه زيارت امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت دينى ، مؤثّر باشد . لذا زيارت ايشان ، بيش از هر امام ديگرى ، تأكيد و توصيه شده است .

مهم ترين ادب زيارت اهل بيت عليهم السلامزيارت اهل بيت عليهم السلام ، آداب ظاهرى و باطنى متعدّدى دارد (1) كه مهم ترين آنها ، دارا بودن «معرفت» است . از اين رو ، در بسيارى از روايات ، فضيلت زيارت امامان عليهم السلام ، مقيّد به «معرفت به حقّ آنان» _ يعنى شناخت منزلت آنان در عالَم و در پيشگاه خداوند _ شده است . (2) اين قيد ، در واقع ، زيارت اهل بيت عليهم السلام را در جهت اصلى ترين هدف زيارت آنان ، يعنى زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام به رهبرى اهل بيت عليهم السلام قرار مى دهد .

.


1- .گفتنى است كه اين آداب ، در باره برخى از امامان ، متفاوت است . براى مثال ، در زيارت امام حسين عليه السلام مستحب است كه زائر از استعمال هرگونه بوى خوش و آراستگى ، اجتناب كند و با غبار راه و چهره اى ژوليده و اندوهناك ، وارد حرم شود (ر .ك : دانش نامه امام حسين عليه السلام : «مهم ترين آداب زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ») .
2- .اين قيد ، در باره زيارت امام على ، امام حسين و امام رضا عليهم السلام تكرار شده است.

ص: 24

بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام

گفتنى است كه معرفت اهل بيت عليهم السلام مراتبى دارد كه كمترينِ آنها ، شناخت جايگاه امامت و رهبرى اهل بيت و وجوب اطاعت از آنان است و بالاترينِ آنها نيز آشنايى با ويژگى هاى اخلاقى و عملى و فضائل و كمالات معنوى اهل بيت و ميزان تقرّبشان به ساحت قدس رُبوبى است . بنا بر اين ، هر چه معرفت زائر نسبت به اهل بيت عليهم السلام بيشتر باشد ، ارزش زيارت او ، افزون تر است و بهره بيشترى از زيارت آنان ، خواهد داشت .

بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلامبر اين اساس ، بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام ، زيارت نامه اى است كه از معرفت بيشتر زائر نسبت به ويژگى ها و كمالات خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، حكايت كند . يكى از ياران امام هادى عليه السلام از ايشان خواست كه چنين زيارتى را به او ياد بدهد . وى درخواست خود را از امام عليه السلام ، چنين مطرح كرد : عَلِّمنى _ يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ _ قَولاً أَقُولُه ، بَليغا كاملاً إذا زُرتُ واحِدا مِنكُم . (1) اى پسر پيامبر خدا! سخن كامل و همراه با بلاغتى را به من بياموز كه در زيارت هر يك از شما ، آن را بگويم . امام هادى عليه السلام نيز در پاسخ به درخواست آن شخص _ كه موسى بن عبد اللّه نام داشت _ ، زيارت موسوم به «جامعه كبيره» را انشا فرمود . بنا بر اين ، اين زيارت ، زيارت نامه جامع و كاملى است كه همه ويژگى ها و برجستگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، در آن ، جمع شده است و براى زيارت همه امامان ، مى توان از آن بهره گرفت . بدين سان ، مى توان گفت كه «زيارت جامعه كبيره» ، (2) بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام در لفظ و معناست و از كوتاه ترين و در عين حال ، عالى ترين و قوى ترين

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 609 ، ح 3213 ، تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 95 ، ح 1 .
2- .گفتنى است كه علّامه مجلسى ، چهارده «زيارت جامعه» را در بحار الأنوار (ج 102 ، ص 126 _ 210) آورده كه پنج نمونه از آنها ، در مفاتيح الجنان محدّث قمّى ، آمده است .

ص: 25

ضرورت آشنايى با شرح «زيارت جامعه»

الف _ فهم زيارت نامه و بهره گيرى از آن

ب _ بهره گيرى از معرفت اهل بيت عليهم السلام

متون امام شناسى است كه از امام هادى عليه السلام به يادگار مانده و در اين باره ، موسى بن عبد اللّه نَخَعى ، حقّ بزرگى بر پيروان اهل بيت عليهم السلام دارد ؛ زيرا اگر او چنين درخواستى را از امام عليه السلام نكرده بود ، چه بسا امروز ، ما از اين موهبت بزرگِ معرفتى ، محروم بوديم .

ضرورت آشنايى با شرح «زيارت جامعه»با عنايت به آنچه ملاحظه شد ، آشنايى با شرح و تفسير «زيارت جامعه» ، به دو دليل ، لازم و ضرور است :

الف _ فهم زيارت نامه و بهره گيرى از آنپيش از اين ، اشاره شد كه اين زيارت نامه ، حاكى از آن است كه زائر ، در بالاترين مراتب شناخت اهل بيت عليهم السلام قرار دارد . بديهى است كه اين معنا ، در صورتى واقعيت پيدا مى كند كه زائر بفهمد چه مى گويد و آن را باور داشته باشد . لذا آشنايى با شرح هاى «زيارت جامعه» براى بهره گيرى از آن در زيارت اهل بيت عليهم السلام ، لازم و ضرور است ، و بدون توجّه به آن ، چه بسا زائر ، گفتارى خلاف واقع را در محضر اهل بيت عليهم السلام بر زبان آورَد .

ب _ بهره گيرى از معرفت اهل بيت عليهم السلاممعرفت اهل بيت عليهم السلام ، در بردارنده آثار و بركات فراوانى براى زندگى مادّى و معنوى انسان است . (1) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أَهلِ بَيتى وَ وَلايَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ . (2) هر كه خداوند با شناخت اهل بيتِ من و ولايت ايشان ، بر او نعمت بزرگى ارزانى كرده

.


1- .براى آشنايى با بركات شناخت اهل بيت عليهم السلام و ضرر و زيان هاى ناشى از نشناختن آنها ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، بخش دوم : شناخت اهل بيت عليهم السلام .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 383 ، ح 9 .

ص: 26

اعتبار «زيارت جامعه»

راه هاى اثبات صحّت حديث

1 . تواتُر

2 . گردآورى قرائن

باشد ، در حقيقت ، همه خير را براى او گِرد آورده است . و به عكس ، نشناختن اهل بيت عليهم السلام ، موجب عدم دستيابى به توحيد و معرفت خداوند متعال است ، چنان كه از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ وَ مَن جَهِلَهُم فَقَد جَهِلَ اللّهَ . (1) هر كه ايشان (اهل بيت) را شناخت ، خداوند را شناخته است و هر كه ايشان را نشناخت ، خداوند را نشناخته است .

اعتبار «زيارت جامعه»نكته ديگرى كه پيش از آغاز شرح «زيارت جامعه» ، قابل توجّه است ، ميزان اعتبار آن و چگونگى استنادش به امام هادى عليه السلام است .

راه هاى اثبات صحّت حديثبه طور كلّى ، از چهار راه مى توان استناد سخنى را به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ثابت كرد :

1 . تواتُرتواتر ، بدين معناست كه در هر طبقه روايى (طبق اصطلاح رجالى آن) ، راويان خبر به تعدادى باشند كه هماهنگى آنان در گزارش غير واقعى حديث ، عادتا امكان پذير نباشد و اطمينانْ حاصل شود كه در ارائه گزارش ، خطايى صورت نگرفته است .

2 . گردآورى قرائناثبات صحّت حديث از راه گِردآورى قرائن ، بدين معناست كه هر چند گزارش ها در حدّى يقين آور نباشند ، ليكن قرائن مختلفى كه حكايت از درستى گزارش (روايت) دارند ، به قدرى باشند كه براى محقّق ، به صدور روايت و صحّت آن ،

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 579 ح 2 .

ص: 27

3 . قوّت متن

4 . سند قابل وثوق

قوّت متن «زيارت جامعه»

اطمينان حاصل شود .

3 . قوّت متنكارشناسان حديث و كسانى كه در شناخت سخنان اهل بيت عليهم السلام خبره اند ، مى توانند با ملاحظه متنِ گزارش هاى مستند به اهل بيت عليهم السلام و ارزيابى ضعف يا قوّت محتواى آنها ، ميزان اعتبار و استناد سخنى را به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مشخّص نمايند .

4 . سند قابل وثوقچهارمين راه اثبات سخنى به اهل بيت عليهم السلام ، ارزيابى سند آن و اطمينان به صداقت كسانى است كه در سلسله سند ، قرار دارند . گفتنى است كه راه هاى اوّل و دوم ، يقين آورند و راه سوم نيز مى تواند براى كارشناسان خبره ، اطمينان آور باشد ؛ ليكن راه چهارم ، اگر در كنار راه سوم يا دوم قرار نگيرد ، تنها مى تواند ظنّ به صدور روايت را اثبات نمايد .

قوّت متن «زيارت جامعه»زيارت جامعه كبيره ، از منظر علم رجال ، داراى سندى معتبر است . (1) علاوه بر آن ، متن و محتواى اين زيارت نامه نيز به قدرى قوى و هماهنگ با قرآن و ساير سخنان اهل بيت عليهم السلام است كه شمارى از كارشناسان عالى رتبه سخنان اهل بيت عليهم السلام ، آن را

.


1- .در برنامه نرم افزار تخصصى رجالى شيعه «دراية النور» ، راويان «زيارت جامعه» با عبارت «ثقة على التحقيق» ، توثيق گرديده اند و در مجموع نيز روايت ، موثّق شمرده شده است . در بررسى اسناد زيارت ، مى توان گفت : اين زيارت ، به وسيله شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ طوسى در تهذيب الأحكام ، از طريق سه نفر از اساتيد شيخ صدوق به نام هاى على بن احمد بن موسى و محمّد بن احمد سنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتّب (كاتب) ، نقل شده است . اين سه نفر ، «زيارت جامعه» را از محمّد بن ابى عبداللّه كوفى ، از محمّد بن اسماعيل برمكى ، از موسى بن عبداللّه نَخَعى ، از امام هادى عليه السلام گزارش كرده اند . اگر چه برخى از افراد واقع در سند ، توثيق صريح ندارند ، ولى هيچ گونه تضعيف و جرحى نيز براى آنان ، گزارش نشده است . افزون بر آن ، شيخ صدوق ، از واژه هاى توصيفىِ «ترضّى» و «ترحّم» براى برخى از آنان ، استفاده كرده است كه بنا بر نظر پاره اى از رجاليان(همانند مرحوم شيخ عبداللّه مامقانى ومرحوم شيخ عناية اللّه قُهپايى)، گزارش هاى آنان را مقبوليت مى بخشد.

ص: 28

صحيح و استناد آن را به معصوم ، قطعى مى دانند . مرحوم ملّا محمّدتقى مجلسى (مجلسى اوّل) ، در اين باره مى گويد : فصاحت و بلاغت و جامعيت اوصافى كه هر يك از آنها در اخبار بسيار وارد شده ، دليل صحّت اين زيارت است . (1) همچنين فرزند مجلسى اوّل ، علّامه محمّدباقر مجلسى ، پس از شرح اين زيارت نامه در كتاب ارزشمند بحار الأنوار ، مى نويسد : إنّما بَسَطتُ الكلامَ فى شرح تلك الزيارة قليلاً وَ إنْ لَم أستوف حقّها حذرا من الإطالة ؛ لأنَّها أصحّ الزيارات سندا و أعمّها موردا و أفصحها لفظا و أبلغها معنى و أعلاها شأنا . (2) من براى پرهيز از طولانى شدن سخن ، شرح اين زيارت را تنها اندكى بسط دادم ، هر چند حقّ آن را به درستى به جا نياوردم ؛ چرا كه اين زيارت ، صحيح ترين سند و فراگيرترين نتيجه و محصول و فصيح ترين واژه ها و رساترين معنا و برترين جايگاه را دارد . و در نوشتارى ديگر ، آورده است : الزيارة نفسها شاهد عدل على صحّتها . (3) اين زيارت ، به خودى خود ، گواه صادقى بر درستى خويش است . همچنين حديث شناس معروف و محقّق پُرتلاش ، سيّد عبد اللّه شُبَّر ، در باره اين زيارت ، مى گويد : إنَّ فصاحة ألفاظها وفقراتها وبلاغة مضامينها و عباراتها تنادى بصدورها من عين صافية نبعت عن ينابيع الوحى و الإلهام و تدعو إلى أنَّها خرجت من ألسنة نواميس الدين و معاقل الأنام ؛ فانّها فوق كلام المخلوق وتحت كلام الخالق . (4) فصاحت كلمات و عبارات آن ، و رسايىِ مضمون و جملات آن ، بانگ مى زند كه چنين

.


1- .شرح زيارت جامعه كبيره ، ص 35 .
2- .بحارالأنوار ، ج 102 ، ص 144 .
3- .ملاذ الأخيار ، ج 9 ، ص 247 .
4- .الأنوار اللامعة ، ص 5 .

ص: 29

قرائن مؤيّد اعتبار «زيارت جامعه»

زيارتى از سرچشمه صافِ برآمده از چشمه وحى و الهام ، صادر شده است و آواز مى دهد كه از زبان صاحبانِ اسرار دين و دژهاى مردمان ، بيرون آمده است . پس اين (زيارت) ، به حقيقت فراتر از كلام مخلوق ، و فروتر از كلام خالق است . علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى نيز _ كه از كارشناسان بزرگ معارف قرآن و حديث است _ ، در اين باره مى گويد : زيارت جامعه ، معانى اى را در برگرفته كه بسيار دورتر از آن است كه بر ذهنِ راويان حديث بگذرد ... و ظنّ برآمده به صدور اين حديث از اهل عصمت ، قوى تر از استناد صحيح است . (1) بر اين اساس ، متن فاخر و عميق «زيارت جامعه» _ كه از نگاه كارشناسان بزرگ حديث ، با قرآن و ساير احاديث اهل بيت عليهم السلام هماهنگىِ كامل دارد _ ، خود ، شاهدى بر صدور آن از امام هادى عليه السلام است .

قرائن مؤيّد اعتبار «زيارت جامعه»افزون بر قوّت متن و محتواى «زيارت جامعه» ، قرائن ديگرى نيز اعتبار آن را تأييد مى كنند . از آن جمله اند : آمدن اين زيارت نامه در كتاب من لا يحضره الفقيه (2) _ كه مؤلّف آن ، شيخ المحدّثين صدوق ، در مقدّمه ، تصريح كرده كه تنها رواياتى را در اين كتاب مى آورد كه آنها را صحيح مى داند و طبق آنها ، فتوا مى دهد _ (3) و نيز نقل اين زيارت نامه توسّط شيخ طوسى در تهذيب الأحكام . (4) همچنين مكاشفه ملّا محمّدتقى مجلسى 5 و

.


1- .شرح زيارت جامعه كبيره ، ص263 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 609 ، ح 3213 .
3- .همان ، ج 1 ، ص 1 مقدّمه .
4- .تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 95 ، ح 1 .

ص: 30

آسيب شناسى زيارت

نيز حكايت سيدِ رشتى ، (1) قرائن ديگرى هستند كه اعتبار اين متن را تأييد مى نمايند .

آسيب شناسى زيارتسخن آخر ، اين كه آسيب شناسى زيارت اهل بيت عليهم السلام ، يكى از مسائل مهمّى است كه براى بهره بردارى از بركات زيارت آنان ، لازم و ضرور است ؛ زيرا بدون توجّه به اين مسئله ، چه بسا زائر ، كارى را انجام دهد كه ريشه در تعاليم اهل بيت عليهم السلام ندارد و چه بسا موجب وَهْنِ مذهب و بدبينى ساير مسلمانان به پيشوايان مكتب تشيّع شود ، مانند : بستن نخ و قفل و زنجير به در و پنجره ضريح امامان و امام زادگان ، همچنين انجام دادن اعمال و حركات ناصواب و موهن به هنگام ورود به حرم امامان عليهم السلام . رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى ، در اين باره ، در يكى از سخنرانى هاى خود ، مطالبى ارزنده ايراد فرموده اند . در اين سخنرانى ، آمده است : يك بدعت عجيب و غريب و نامأنوس در بابِ زيارتْ درست كرده اند ، بدين ترتيب كه وقتى مى خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم السلام را زيارت كنند ، از درِ صحن كه وارد مى شوند ، روى زمين مى خوابند و سينه خيز ، خود را به حرم مى رسانند!

.


1- .ر .ك : مفاتيح الجنان ، ص 1072 .

ص: 31

متن كامل زيارت جامعه كبيره با سند متّصل ، از نگارنده تا امام هادى عليه السلام

آيا هرگز شنيده ايد كه يك نفر از ائمّه عليهم السلام يا علما، وقتى مى خواسته اند زيارت كنند ، خود را از درِ صحن ، به طور سينه خيز به حرم برسانند؟! اگر اين كار ، مُستحسَن و مستحب بود و مقبول و خوب مى نمود ، بزرگان ما به انجامش مبادرت مى كردند . اين كار ، غلط است ؛ اهانت به دين و زيارت است . چه كسى چنين بدعت هايى را ميان مردم ، رواج مى دهد؟ نكند اين هم ، كار دشمن باشد؟! (1) رهبر انقلاب ، در همين سخنرانى ، از آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى ، آن عالم بزرگ و مجتهد قوى و عميق و روشن فكر ، نقل مى كند كه ايشان ، عَتَبه بوسى را منع مى كرد ، مبادا دشمنان خيال كنند كه سجده مى كنيم و عليه شيعه ، تشنيعى درست كنند . اصولاً زيارت اهل بيت عليهم السلام ، عبادتى بزرگ است و چگونگى عبادات ، مانند اصل آن ، بايد مورد تأييد شارع باشد . بنا بر اين ، هر عملى كه تأييد آن به وسيله اهل بيت عليهم السلام مُحرز نباشد ، آفت زيارتْ محسوب مى شود و اجتناب از آن ، لازم و ضرور است .

متن كامل زيارت جامعه كبيره با سند متّصل ، از نگارنده تا امام هادى عليه السلامپيش از پرداختن به شرح زيارت نورانى «جامعه كبيره» ، به ذكر سند متّصل خود ، بر پايه اجازه مشايخ روايى خويش ، تا امام ابو الحسن على بن محمّد هادى عليه السلام تبرّك مى جويم . (2) اين حقير ، محمّد محمدى رى شهرى ، از فقيه عارف وارسته آية اللّه سيّد رضا بهاء الدينى ، از ثقة المحدّثين شيخ عبّاس قمى ، از استادِ بزرگوارش محدّث عالى قدر ميرزا حسين نورى ، از شيخ اعظم انصارى ، از فقيه بزرگ ملّا احمد نراقى ، از علّامه سيّد بحر العلوم ، از محقّق بهبهانى ، از علّامه پُرتلاش محمّدباقر مجلسى _ به طُرُقى كه

.


1- .سخنان معظّم له در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم ، به تاريخ هفدهم خرداد ماه 1373 .
2- .گفتنى است كه اين ، نخستين بارى است كه نگارنده ، حديثى را بدين گونه روايت مى كند .

ص: 32

در كتاب بحار الأنوار آورده است _ ، از محدّث بزرگوار شيخ صدوق ابن بابويه قمى ، از على بن احمد بن موسى و محمّد بن احمد سِنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام ، همگى از محمّد بن ابى عبد اللّه كوفى ، از محمّد بن اسماعيل برَمكى ، از موسى بن عبد اللّه نَخَعى روايت مى كنم كه گفت : قلتُ لعليّ بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام : علّمنى _ يابن رسول اللّه _ قولاً أقوله بليغا كاملاً إذا زُرتُ واحدا منكم . فقال : «إذا صِرْتَ إلى الباب فقِف واشْهد الشَّهادتَين وأنت على غسلٍ ، فإذا دَخَلتَ و رأيت القبر فقِفْ و قل : اللّه أكبر ، اللّه أكبر ، ثلاثين مرّة ، ثمّ امش قليلاً و عليك السَّكنية و الوقار و قارِب بينَ خُطاكَ ، ثمّ قِف و كبِّر اللّه عز و جلثلاثين مرّةً ، ثمّ ادنُ من القبر و كبّر اللّه أربعين مرَّةً تمامَ مئة تكبيرةٍ ، ثمّ قُل : به امام هادى عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! به من ، گفتارى رسا و كامل ، آموزش بده تا هر گاه كه يكى از شما را خواستم زيارت كنم ، آن را بگويم . امام عليه السلام فرمود : «چون به آستانه در [حرم] رسيدى ، بِايست و در حالى كه غسل [زيارت ]كرده اى ، شهادتين بگو و چون داخل شدى و قبر را ديدى ، دو باره بِايست و سى مرتبه «اللّه أكبر» بگو . سپس ، اندكى با آرامشِ دل و وقار و متانت ، راه برو و گام هايت را كوتاه بردار . آن گاه ، بِايست و سى بار «اللّه أكبر» بگو . سپس به قبر نزديك شو و چهل مرتبه «اللّه أكبر» بگو تا يكصد تكبير ، تمام شود . آن گاه بگو :

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْيَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلادِ وَ أَبْوَابَ الْإِيمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلالَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلامِ التُّقَى وَ ذَوِي النُّهَى وَ أُولِي الْحِجَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى وَ رَحْمَةُ

.

ص: 33

اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِينَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ وَ السَّادَةِ الْوُلاةِ وَ الذَّادَةِ الْحُمَاةِ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرْهَانِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ كَمَا شَهِدَ اللَّهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضَى أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِيعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ بِنُورِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجا عَلَى بَرِيَّتِهِ وَ أَنْصَارا لِدِينِهِ وَ حَفَظَةً لِسِرِّهِ وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعا لِحِكْمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيِهِ وَ أَرْكَانا لِتَوْحِيدِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلاما لِعِبَادِهِ وَ مَنَارا فِي بِلادِهِ وَ أَدِلاءَ عَلَى صِرَاطِهِ عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيرا فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ أَدَمْتُمْ أَدْمَنْتُمْ ذِكْرَهُ وَ وَكَّدْتُمْ ذَكَّرْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ وَ دَعَوْتُمْ إِلَى سَبِيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى مَا أَصَابَكُمْ فِي حُبِّهِ وَ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ

.

ص: 34

وَ سَنَنْتُمْ سُنَّتَهُ وَ صِرْتُمْ فِي ذَلِكَ مِنْهُ إِلَى الرِّضَا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضَاءَ وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضَى فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللازِمُ لَكُمْ لاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِيرَاثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَكُمْ وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَكُمْ وَ آيَاتُ اللَّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِيكُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَيْكُمْ مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ وَ الرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ وَ الْآيَةُ الْمَخْزُونَةُ وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ سَعِدَ مَنْ وَالاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طِيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِقٌ وَ لا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ حَتَّى لا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا صِدِّيقٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ لا عَالِمٌ وَ لا جَاهِلٌ وَ لا دَنِيٌّ وَ لا فَاضِلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ

.

ص: 35

مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَ مُعَادٍ لَهُمْ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ مُعْتَرِفٌ بِكُمْ مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لائِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ غَيْرِكُمْ آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ وَ الْجَاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ وَ الْمَارِقِينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ وَ الْغَاصِبِينَ لِإِرْثِكُمْ وَ الشَّاكِّينَ فِيكُمْ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْكُمْ وَ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ وَ كُلِّ مُطَاعٍ سِوَاكُمْ وَ مِنَ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَدا مَا حَيِيتُ عَلَى مُوَالاتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ وَ رَزَقَنِي شَفَاعَتَكُمْ وَ جَعَلَنِي مِنْ خِيَارِ مَوَالِيكُمْ التَّابِعِينَ لِمَا دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثَارَكُمْ وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ وَ يَهْتَدِي بِهُدَاكُمْ وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَدا بِرُؤْيَتِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوَالِيَّ لا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ

.

ص: 36

يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ وَ إِلَى جَدِّكُمْ و اگر زيارت امير المؤمنين عليه السلام باشد بجاى و إلى جدكم بگو وَ إِلَى أَخِيكَ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدا مِنَ الْعَالَمِينَ طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ وَ فَازَ الْفَائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوَانِ وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمَنِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ وَ أَصْدَقَ وَعْدَكُمْ كَلامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلائِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ وَ بِمُوَالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكَانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْجَاهُ الْعَظِيمُ وَ الشَّأْنُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا يَا وَلِيَّ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوبا لا يَأْتِي عَلَيْهَا إِلا رِضَاكُمْ فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طَاعَتَكُمْ بِطَاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِي وَ كُنْتُمْ شُفَعَائِي فَإِنِّي لَكُمْ مُطِيعٌ مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاكُمْ فَقَدْ

.

ص: 37

عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ اللَّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِمْ إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل (1)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج2 ص609 ح3213 ، تهذيب الاحكام : ج6 ص95 ح177 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج2 ص272 ح1 ، المزار الكبير : ص523 ، المحتضر : ص215 ح282 ، بحار الانوار : ج102 ص127 ح4 .

ص: 38

. .

ص: 39

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ !

شرح

پيشينه «سلام»

( 1 )السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ !

سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت !

توضيح واژه هاالسَّلام : سالم بودن ، بى عيب بودن ، صلح و دوستى ، دور بودن از آفات باطنى و ظاهرى ، دعا كردن براى سلامت . (1) أهْل : بنا بر مضافٌ إليه اين واژه ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (2) بَيْت : خانه ، خانواده . (3) النُبُوَّة : رفعت ، برترى ، خبر دادن ، پيامبرى . (4)

شرحنخستين عبارت زيارت نورانى «جامعه كبيره» ، با سلام بر خاندان نبوّت ، آغاز مى شود و پس از آن ، با چهار سلام ديگر ، جايگاه امامت را بيان مى كند . برخى ، سلام زائر را ادبِ برخورد دانسته اند و گروهى ، آن را دعا مى دانند .

پيشينه «سلام»انسان ، موجودى اجتماعى است و در هنگام ديدار با همنوعان خود ، آداب اجتماعى را رعايت مى كند ؛ امّا آداب برخورد در همه جوامع ، يكسان نيست . كلاه از سر

.


1- .«السَّلام بمعنى السَّلامة ، و قول النّاس : السَّلام عليكم ! أى السَّلامة من اللّه عليكم» (العين : ج 7 ص 265) . «السَّلام : العافية ، التحيَّة» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 289) .
2- .«أهل الرَّجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89) .
3- .«البيت : واحد البيوت التى تسكن» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 193) .
4- .«به اعتبار اشتقاق آن از «نبأ» ، يعنى كسى كه از جانب خدا خبر مى آورد و به اعتبار اشتقاق آن از «نَبوة» ، به معناى بلندى رتبه و منزلت او برساير آفريدگان است» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 302) .

ص: 40

برداشتن ، دست بر سينه گذاشتن ، خم شدن و استفاده از جملات و اصطلاحاتى مانند : «سلام !» ، «زنده باشى ! » ، «دست مريزاد !» و ... ، در ميان اقوام مختلف ، مرسوم بوده و هست . پيش از اسلام و در زمان جاهليت ، جملاتى مانند : «أَبَيْتَ اللَّعْنَ ؛ از نفرين ، در امان باشى» ، «أَنْعِمْ صَباحا ؛ صبح تو نيكو باد !» و يا «تَعيشُ أَلفَ سَنَةً ؛ هزار سال ، زنده باشى ! » ، به عنوان تحيّت (1) بر پادشاهان و بزرگان ، مرسوم بوده است . (2) با پيدايش اسلام ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، سلام كردن را به عنوان تحيّتِ مسلمانان برگزيد و فرمود : السَّلامُ تَحِيَّةٌ لِمِلَّتِنا . (3) سلام ، درود ملّتِ ماست . ايشان ، همچنين چگونگى ديدار با هم و سلام كردن به يكديگر را آموخت و از مسلمانان خواست تا به گاه وداع و خداحافظى ، براى يكديگر از خداوند ، طلب آمرزش كنند : إذا تَلاقَيتُم فَتَلاقُوا بِالتَّسلِيمِ و التَّصافُحِ وَ إذا تَفَرَّقتُم فَتَفَرَّقوا بِالإسْتِغفارِ . (4) هر گاه به هم رسيديد ، سلام گوييد و با هم دست دهيد ، و چون از هم جدا شديد ، با آمرزش خواهى ، يكديگر را ترك كنيد . تكرار واژه «سلام» در قرآن و رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و تأكيد فراوان ايشان ، «سلام گفتن» را مستحبّى مؤكّد در ميان مسلمانان شناسانْد و از آنان خواست به كسى كه پيش از سلام گفتن ، سخن بگويد ، پاسخ ندهند :

.


1- .به معناى طلب حيات و زندگى كردن .
2- .النهاية ، ج 1 ، ص 183 .
3- .مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 360 ، ح 9670 .
4- .الأمالى ، طوسى ، ص 215 ، ح 374 .

ص: 41

آداب سلام گفتن

مَن بَدَأَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلا تُجِيبوهُ . (1) هر كه پيش از سلام گفتن ، آغاز به سخن كند ، پاسخش را ندهيد . رايج شدن «سلام» و كنار نهادن واژه هايى نظير : «حيّاك ! »، «أنعم صباحا !» و ... ، تنها جا به جايى الفاظ نبود ؛ بلكه فرهنگ جديدى را پى نهاد كه ذلّت و خوارى فروهِشته در واژگان پيش از اسلام را كه فرودستان ، نثار بزرگان و پادشاهان مى كردند ، از ميان برداشت . فرهنگ سلام ، پيام سالم سازى جامعه را نويد مى دهد و در قالب دعا ، فراگير مى شود ؛ زيرا سلام ، از ريشه «سِلْم» و «سلامت» است و گوينده سلام ، بايد خود را از آفات ظاهرى و باطنى ، پاك سازد و در حقيقت ، به مخاطب مى گويد : تو از دست و زبان من ، در امان هستى و براى تو هم آرزوى سلامت مى كنم . بنا بر اين ، سلام را مى توان جامع ترين دعا براى سلامت جامعه دانست كه اگر به مضمون آن توجّه شود ، فردسازى و جامعه سازى ، تحقّق مى يابد .

آداب سلام گفتندر گذر زمان ، سلام كردن به عنوان آيين برخورد با هم در دين اسلام ، شناخته شد كه براى آن ، آدابى نيز برشمردند . سلام كردن كوچك بر بزرگ ، ره گذر بر نشسته ، و گروه اندك بر جماعت انبوه تر ، از جمله آداب سلام است كه بر پايه روايتى امام صادق عليه السلام ، بر آن تأكيد كرده و مى فرمايد : يُسَلِّمُ الصَّغِيرُ عَلَى الكَبِيرِ ، وَ المارُّ عَلَى القاعِدِ ، وَ القَلِيلُ عَلَى الكَثِيرِ . (2) كوچك به بزرگ ، سلام كند و ره گذر ، به نشسته و عدّه كمتر ، به عدّه بيشتر . در پاره اى از روايات نيز به سلام گفتن سواره بر پياده و يا ايستاده بر نشسته ، سفارش شده است . (3) و در حديث ديگرى ، امام صادق عليه السلام ، آغاز به سلام كردن را نشانه فروتنى مى داند و

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 644 ، ح 2 .
2- .همان ، ص 646 ، ح 1 .
3- .همان ، ح 4 .

ص: 42

انواع سلام

مى فرمايد : مِنَ التَّواضُعِ أن تُسَلِّمَ عَلى مَن لَقِيتَ . (1) از فروتنى است كه به هر كه برخوردى ، سلام كنى . اين سخن ، در كنار روايتى كه از كسى كه بر مَركبى رهوار نشسته است ، مى خواهد تا بر شخصى كه بر مَركبى ناتوان سوار است ، سلام كند ، (2) نشان دهنده آن است كه هدف در «سلام» ، افزون بر احترام ، آموزش نوعى فروتنى و تواضع است . پيامبر اكرم ، خود نيز همواره بر كودكان ، سلام مى كرد تا به عنوان سنّتِ پس از خويش ، پايدار بماند و در روايتى آمده كه فرمود : خَمسٌ لا أدَعُهُنَّ حَتَّى المَماتِ : الأكلُ عَلَى الحَضِيضِ مَعَ العَبِيدِ ، و رُكوبى الحِمارَ مؤكَفا ، وَ حَلبُ العَنزِ بِيَدى ، وَ لُبسُ الصّوفِ ، وَ التَّسلِيمُ عَلى الصِّبيانِ لِتَكونَ سُنَّةً مِن بَعدِى . (3) پنج چيز است كه تا زنده ام ، آنها را ترك نمى كنم : غذا خوردن روى زمين با بردگان ، سوار شدن بر الاغ برهنه ، دوشيدن بز با دست خودم ، پوشيدن پشمينه ، و سلام كردن به كودكان تا بعد از من ، سنّت شود .

انواع سلامبنا بر آنچه گذشت ، سلام ، بهترين تحيّتى است كه در آن ، آموزش، همنشين پرورش شده است و اختصاص به دنيا ندارد ؛ بلكه بندگان در ملاقات با خدا ، در قيامت نيز سلام مى گويند : «تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَ_مٌ. (4) درودشان ، آن روز كه با او ديدار كنند ، سلام است» .

.


1- .همان ، ح 12 .
2- .همان ، ح 2 .
3- .الخصال ، ص 271 ، ح 12 .
4- .سوره احزاب ، آيه 44 .

ص: 43

سلام بر پيشوايان دين

امّا اين كه مخاطب سلام ، چه رتبه اى دارد ، مى توان آن را به سه گروه ، تقسيم كرد : 1 . سلام برابر . سلام آنانى كه در يكى رتبه و جايگاه قرار دارند ، مانند دو دوست كه در برخورد با يكديگر ، محبّت و برادرى خود را با سلام كردن ، نشان مى دهند و دوستى شان را استوار مى كنند و در بهشت نيز بهشتيان ، دوستان خود را اين گونه خطاب مى كنند : «وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَ_مٌ . (1) و درودشان در آن جا سلام است» . 2 . سلام بزرگ تر بر كوچك تر . خداوند ، آغاز كننده چنين سلامى است و بندگان صالح خود را با سلام ، مخاطب مى سازد و مى فرمايد : «سَلَ_مٌ عَلَى نُوحٍ فِى الْعَ__لَمِينَ . (2) سلام بر نوح در ميان جهانيان!» «سَلَ_مٌ عَلَى إِبْرَ هِيمَ ! (3) سلام بر ابراهيم ! » . آرى ! پيام چنين سلامى ، رأفت و مهربانى است . 3 . سلام كوچك تر بر بزرگ تر . سلام كردن كوچك تر بر بزرگ تر ، از آداب دينى است و شرط ادب ، آن است كه كوچك تر در سلام گفتن ، پيشى گيرد . سلام گفتن بر بزرگان دين نيز در همين گروه ، جاى دارد .

سلام بر پيشوايان دينآغازين جملات زيارت نامه ها و از جمله «زيارت جامعه» ، سلام دادن بر پيشوايان دين است كه در اين زيارت نامه ، با تركيب «السَّلام عليكم» ، آمده است . حرف «على»

.


1- .سوره يونس ، آيه 10 .
2- .سوره صافات ، آيه 79 .
3- .همان ، آيه 109 .

ص: 44

كه با ضمير مخاطب «كُم» همراه شده ، اظهار اعتقاد به حضور زنده آنان و شنوا بودنشان است . بدون ترديد ، مفهوم سلام بر معصومان عليهم السلام ، اظهار ادب ، تواضع ، عشق ، محبّت و ارادت به آنان است . امّا فراتر از مفاهيم ياد شده ، معانى ديگرى نيز براى سلام بر اهل بيت عليهم السلام ذكر كرده اند :

1 . تجلّى نام خداونددر قرآن كريم ، يك بار از خداوند با نام «سلام» ياد شده است : «هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ . (1) اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ پادشاه [ سزاوار و راستين ] ، پاك از هر عيب ، ايمنى بخش ، نگاهبان [ بر همه چيز ] ، تواناى بى همتا ، بر همه چيره ، و در خور بزرگى» . سلام ، در اين آيه ، به معناى بر كنار بودن خداوند از عيب ها و كاستى هاست و اين كه ممكن نيست نقصى بدو راه يابد (2) و بهشت نيز ، از آن رو «دار السَّلام» خوانده شده است كه به خداوند ، نسبت داده مى شود و يا آن كه ساكنان آن ، از اندوه و مرگ ، در سلامت هستند . بنا بر آن كه از واژه «السَّلام» در آغاز زيارت ، نام خداوند اراده شود ، معناى جمله «السَّلام عليكم» ، خطاب به امامان معصوم عليهم السلام ، يعنى : شما ، مظهر كامل اسم «سلام» خداوند باشيد و آثار اين نام منوّر _ كه رحمت و سلامت است _ ، بر شما باد ! (3)

2 . دعازيارت كننده ، در هر زيارتى از خداوند مى خواهد تا فضل و احسان خود را بر

.


1- .سوره حشر ، آيه 23 .
2- .الأسماء و الصفات ، ص 53 .
3- .ر . ك : روضة المتقين ، ج 5 ، ص 454 .

ص: 45

خاطره اى از آية اللّه بهاء الدينى

شناخت اهل بيت عليهم السلام

«أهل» ، در قرآن

معصومان عليهم السلام ، هميشگى سازد و آنان را از تمام آفات و بلاياى جسمانى و نفسانى ، بر حذر دارد ، همچنان كه ايشان را از همه پَستى ها ، دور داشته و آنان را معصوم ، آفريده است . پُر واضح است چنين دعايى براى زائر ، نتيجه بخش خواهد بود ؛ زيرا پاسخ سلام معصومان عليهم السلام ، آثارى دارد كه بر اساس مراتب سلام ، به زيارت كنندگان ، خواهد رسيد .

خاطره اى از آية اللّه بهاء الدينىشنيدن پاسخ از معصومان عليهم السلام ، هم سنخ شدن با ايشان را مى طلبد و تا زمانى كه دغدغه هاى ما با آنان تفاوت دارد ، پاسخ ايشان را نمى شنويم. امّا برخى بزرگان ، ظاهر و باطن خود را اُخروى كرده اند و در همين دنيا نيز توانايىِ شنيدن نداهاى آسمانى را دارند . از جمله اين بزرگان ، فقيه بزرگوار آية اللّه سيّد رضا بهاء الدينى رحمه الله بود . آن بزرگوار ، وقتى به زيارت امام رضا عليه السلام مشرّف مى شد ، گاه توقّف كوتاهى مى كرد و برمى گشت و برخى اوقات ، وارد حرم مطهّر هم نمى شد . يكى از دوستان ، راز اين توقّف كوتاه در حرم را از ايشان پرسيده بود . در پاسخ ، فرموده بود : «آقا ! ما سلام كرديم ، جواب شنيديم و برگشتيم» . چه خوش بى مهربونى ، هر دو سر بى كه يك سر مهربونى ، دردسر بى .

شناخت اهل بيت عليهم السلاماوّلين درس امام شناسى در «زيارت جامعه» ، شناختن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است .

«أهل» ، در قرآندر فرهنگ قرآنى ، «أهل» به افرادى گفته مى شود كه نوعى پيوند و وابستگى ، آنها را گِرد هم آورد ، مانند : «أهل الإنجيل» ، (1) «أهل القُرى» ، (2) «أهل المدينة» ، (3) «أهل

.


1- .سوره مائده ، آيه 47 .
2- .سوره اعراف ، آيه 96 ؛ سوره يوسف ، آيه 109 .
3- .سوره توبه ، آيه 101 ؛ سوره حجر ، آيه 67 .

ص: 46

«بيت» ، در قرآن

البيت» ، (1) «أهل الذّكر» ، (2) «أهل التقوى» (3) و ... . بنا بر فرهنگ قرآنى ، به كسانى اهل يا ذُرّيه پيامبر خدا گفته مى شود كه با او پيوند و بستگى داشته باشند و مهم ترين پيوند با پيامبر صلى الله عليه و آله ، هم عقيده بودن با اوست و كسى كه از ايمان آوردن به پيامبر صلى الله عليه و آله سر باز بزند ، او را در زمره خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى داند، همچنان كه خداوند در باره فرزند نوح عليه السلام مى فرمايد : «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ . (4) او از خاندان تو (خاندان پيامبرى) نيست» .

«بيت» ، در قرآنواژه «بيت» ، چنانچه به اشخاص و افراد حقيقى اضافه شود ، معمولاً خانه مسكونى ايشان ، اراده مى شود و در صورتى كه به شخصيتى حقوقى و يا معانى ديگرى افزوده شود ، حقيقت مضافٌ اليه را بيان مى كند ؛ مانند : «بيت علم» ، كه به معناى خاندانى است كه به گونه اى با دانش ، در ارتباط هستند و يا «بيت مرجعيّت» ، يعنى خاندانى كه با مرجع دينى مسلمانان ، به نوعى ارتباط دارند . در اين جا «بيت نبوّت» ، به كسانى اطلاق مى شود كه با حقيقت نبوّت ، يعنى جايگاه تجلّى اسما و صفات الهى ، مرتبط هستند و ارتباط زمينيان با آسمانيان را فراهم مى كنند . نكته ديگر آن كه بيت ، به «نبوّت (پيامبرى) » افزوده شده است و به «نبى (پيامبر) » افزوده نشده است و نمى توان هر آن كس را كه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كرده ، در زمره بيتِ نبوّت دانست . اين حقيقت ، زمانى آشكار مى شود كه آيات قرآن ، بررسى

.


1- .سوره هود ، آيه 73 ؛ سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .سوره نحل ، آيه 43 ؛ سوره انبيا ، آيه 7 .
3- .سوره مدثر ، آيه 56 .
4- .سوره هود ، آيه 46 .

ص: 47

مفهوم «بيت» در احاديث

شود كه از آنها چنين به دست مى آيد كه هر گاه ، «بيت» را به شخصيتِ حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد ، صيغه جمع آن ، يعنى «بيوت» مى آيد (1) تا خانه تمام همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را فرا گيرد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إلى طَعامٍ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خانه هاى پيامبر درنياييد ، مگر آن كه شما را به خوردن طعامى رُخصت دهند» . امام على عليه السلام نيز بر اساس منطق قرآن ، در برابر برخى از بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : فَنَحنُ بَيتُ النُّبُوَّةِ وَ مَعدِنُ الحِكمَةِ . (3) پس ما خاندان پيامبرى و معدن حكمت هستيم . تا نشان دهد كه ارتباط با «پيامبرى» راه گشاست و رابطه داشتن با شخص پيامبر صلى الله عليه و آله ، به تنهايى ، كافى نيست .

مفهوم «بيت» در احاديثابوحمزه ثُمالى ، از شاگردان امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام ، راوى دعاى معروف «سحر» ، برخوردى از قَتاده (از فقيهان شهر بصره و مورد اعتماد دربار اُموى) با امام باقر عليه السلام را گزارش مى كند كه در آن ، معناى حقيقى بيت نبوّت ، روشن مى شود . ابوحمزه مى گويد : در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه مردى پيش آمد و سلام كرد و پس از معرّفى خود ، به من گفت : ابوجعفر (امام باقر عليه السلام ) را مى شناسى ؟ گفتم : آرى . با او چه كارى دارى ؟ پاسخ داد : چهل سؤال آماده كرده ام كه از او بپرسم . اگر حق بود ، بپذيرم و اگر باطل بود ، او را وا گذارم .

.


1- .ر . ك : ادب فناى مقرّبان ، ج 1 ، ص 110 .
2- .سوره احزاب ، آيه 53 .
3- .غريب الحديث ، ابن قتيبه ، ج 1 ، ص 370 .

ص: 48

به او گفتم : آيا تفاوت حق و باطل را مى شناسى ؟ گفت : شما كوفيان ، جماعتى هستيد كه كسى در برابرتان ، ياراى سخن گفتن ندارد . هر گاه ابو جعفر عليه السلام را ديدى ، مرا خبر كن . سخنم با او تمام نشده بود كه امام باقر عليه السلام در حلقه اى از خراسانى ها و ديگر مردمانى كه در باره مسائل حج از ايشان مى پرسيدند ، وارد مسجد شد و در جايگاه خود نشست و مرد تازه وارد ، نزديك ايشان نشست . من هم در مكانى نشستم كه سخن او را بشنوم . هنگامى كه اطرافيان امام عليه السلام پرسش هاى خود را پرسيدند و پاسخ گرفته ، رفتند ، امام عليه السلام به وى رو كرد و فرمود : «تو كيستى ؟» . گفت : من قتاده ، پسر دعامه بصرى هستم . امام عليه السلام به او فرمود : «تو فقيه (دين شناس) بصره هستى ؟» . گفت : آرى . امام باقر عليه السلام فرمود : وَيحَك يا قَتادَةُ ! إنَّ اللّهَ _ جَلَّ و عَزَّ _ خَلَقَ خَلقا مِن خَلقِهِ ، فَجَعَلَهُم حُجَجَا عَلى خَلقِهِ ، فَهُم أوتادٌ فى أرضِهِ ، قُوّامٌ بِأمرِهِ ، نُجَباءُ فى عِلمِهِ ، اِصطَفاهُم قَبلَ خَلقِهِ أظِلَّةً عَن يَمِينِ عَرشِهِ . واى بر تو ، اى قَتاده! خداوند عز و جل گروهى را آفريد و آنان را حجّت بر خلقش قرار داد . پس ايشان ، پايه هاى زمين هستند (مايه آرامش زمينيان اند) ، بر پا كنندگان امر الهى اند و ويژگان علم اويند . خداوند ، آنان را پيش از آن كه آفريدگان را بيافريند ، به صورت سايه هايى در طرف راست عرش برگزيد . قَتاده ، مدّتى طولانى سكوت كرد . سپس گفت : به خدا سوگند ، در برابر فقهاى بسيارى نشسته ام و در برابر ابن عبّاس نيز زانو زده ام ؛ امّا در برابر هيچ كدام از ايشان ، آن چنان كه در برابر تو دلم ناآرام شد ، مضطرب نشدم . وى ، با اين سخن ، در حقيقت ، راز اين پريشانى خود را از امام عليه السلام سؤال كرد . لذا ايشان به او فرمود : «واى بر تو ! آيا مى دانى كجا نشسته اى؟ تو در برابر خانه هايى

.

ص: 49

هستى كه خداوند ، اجازه داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ، ياد شود . در آن خانه ها ، هر بامداد و شامگاه ، مردانى كه نه تجارت ، و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات ، به خود مشغول نمى دارد ، او را نيايش مى كنند» . سپس ، اين آيه را قرائت كرد كه : «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَ_رَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ . (1) [ آن چراغ ] در خانه هايى است كه خداوند ، رخصت داده است كه بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وى در آنها ياد شود و او را در آن جا ، بامدادان و شبانگاهان ، به پاكى بستايند ؛ مردانى كه بازرگانى و خريد و فروش ، ايشان را از ياد خدا و خواندن نماز و دادن زكات ، باز ندارد» . آن گاه ، افزود : «تو ، آن جا نشسته اى و ما ، آن خانه ها هستيم» . امام عليه السلام ، جايگاه امامت را بيان فرمود و راز عظمت خويش را باز گفت و با تلاوت اين آيه قرآن ، تنها نقطه اى را كه اجازه رفعت يافتن و برترى دارد ، معرّفى كرد . قَتاده نيز به خوبى ، مراد امام عليه السلام را فهميد و گفت : به خدا سوگند ، راست گفتى ، فدايت شوم ! به خدا سوگند ، اين خانه ، خانه سنگى و گِلى نيست ! سپس از امام عليه السلام درباره حكم پنير پرسيد . امام باقر عليه السلام ، تبسّمى كرد و فرمود : «همه پرسش هايت به پنير بازگشت ؟!» . قَتاده ، پاسخ داد : فراموش كردم ! امام عليه السلام فرمود : «اشكالى ندارد» . سپس ، پاسخ سؤال قَتاده را داد . (2) در بيشتر متون حديثى و كلامى ، از «أهل بيت النُّبُوَّة» ، به اختصار ، با «اهل بيت» ياد

.


1- .سوره نور ، آيه 36 _ 37 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 256 _ 257 ، ح 1 .

ص: 50

پيام ها

شده است . شايد بازگشت چنين اطلاقى ، به آيه 33 سوره احزاب باشد كه مى فرمايد : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (1) همانا خداوند ، مى خواهد تا از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببَرَد و شما را كاملاً پاك كند » . و بنا بر روايات فراوانى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پس از نزول آيه «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَوةِ ؛ (2) كسان خود را به نماز ، فرمان ده» ، هر بامداد ، به درِ خانه على عليه السلام مى آمد و مى فرمود : «السَّلام عليكم أهل البيت ! » و آنان را به نماز ، دعوت مى كرد . (3)

پيام ها1 . آغاز زيارت با عبارت «السَّلام عليكم» ، نشانه حاضر بودن اهل بيت عليهم السلام به گاهِ خواندن زيارت نامه است . پس آنان را حاضر بدانيم و ادب ايستادن ، سخن گفتن و نگاه كردن را رعايت كنيم . 2 . عبارت زيباىِ «السَّلام عليكم» ، هديه اى الهى است كه حتّى خاندان نبوّت را با آن مى خوانيم . شايسته است كه قدر اين هديه باارزش را بدانيم و در سلام گفتن ، به يكديگر بخل نورزيم . 3 . اوّلين كسى كه اهل بيت عليهم السلام را با عبارت «السَّلام عليكم» مخاطب قرار داد ، پيامبر صلى الله عليه و آله بود . 4 . عظمت امامان عليهم السلام ، به ميزان وابستگى آنان به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيست ؛ بلكه ميزان ، شايستگى آنان در ارتباط داشتن با مبدأ وحى و آينه عظمت الهى بودن است . افرادى مانند سلمان ، ابو ذر و ... را در زمره اهل بيت عليهم السلام برشمرده اند و برخى از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله از اين نعمت ، محروم اند .

.


1- .سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .سوره طه ، آيه 132 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 82 _ 89 .

ص: 51

وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ

شرح

مفهوم رسالت

( 2 )وَ مَوْضِعِ الرِّسالَةِ .

و جايگاه رسالت ...

توضيح واژه هامَوضِع : اسم مكان ، به معناى محل ، جا . (1) الرِّسالة : پيام ، پيامبرى ، ابلاغ . (2)

شرحجايگاه رسالت ، ويژگى ديگرى براى امامان عليهم السلام است و از آن جا كه به عنوان ويژگى آنان در «زيارت جامعه» آمده است ، معنايى فراتر از انتساب به پيامبر صلى الله عليه و آله دارد كه بايد بررسى شود .

مفهوم رسالتنبوّت و رسالت ، واژگانى هستند كه براى پيامبران الهى استفاده مى شوند ، امّا همپوشى كاملى ندارند ؛ زيرا «نبى» ، از جانب حق ، خبر مى دهد ، امّا وظيفه ابلاغ به مردمان را ندارد ؛ ولى «رسول» ، پيامبرى است كه از جانب حق ، سخن مى گويد و سخن حق را به جامعه بشر ، منتقل مى نمايد . بنا بر اين ، مقام رسالت ، از نبوّت برتر است . در اين عبارت ، امامان عليهم السلام در جايگاه رسالت الهى معرّفى شده اند . اكنون سؤالى كه فرا روى ماست ، اين كه آيا رسالت امامان ، همان رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است ، يا آن كه نوع رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله با رسالت ائمّه ، متفاوت است ؟ بررسى انواع رسالت ، پاسخى به اين پرسش است .

.


1- .«الوضع : ضد الرفع و الموضع إسم مكان» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 396) .
2- .«الإرسال : التوجيه ، و قد أرسل إليه ، و الإسم الرِّسالة» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 283) ، «و الرَّسول : إسم مَن اُرسل» (همان ، ص 284) .

ص: 52

انواع رسالت

رسالت اهل بيت عليهم السلام

انواع رسالت1 . رسالت ابلاغ وحى . بالاترين مرتبه رسالت ، ارتباط بى واسطه با مبدأ وحى و يا به وسيله فرشته و ابلاغ دستورهاى الهى است . چنين رسالتى ، ويژه پيامبران اولو العزم و سرآمدِ آنان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . پيامبر ، آنچه را از حق تعالى مى شنود ، به مردمان مى رساند . 2 . رسالت خاصّ تبيين وحى . معناى ديگر رسالت ، رسالت خاصّ تبيين وحى است كه در چنين رسالتى ، افراد ويژه اى كه خداوند متعال معيّن كرده است ، به دستور پيامبر ، وحى الهى را براى مردم ، بازگو مى كنند . آنان ، با دريافت و فهم پيام هاى الهى ، واسطه ميان پيامبر و مردم هستند . 3 . رسالت عامّ ابلاغ وحى . اين رسالت ، وظيفه همه كسانى است كه پيام هاى الهى را از طريق اوّل و يا دوم ، دريافت كرده اند . اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه در ماجراى غدير روايت شده ، ناظر بر نوع سوم رسالت است كه : فَليَبلُغِ الشّاهِدُ مِنكُم الغائِبَ . (1) هر كه از شما حاضر است ، بايد به غايبان برساند .

رسالت اهل بيت عليهم السلامهمان گونه كه گذشت ، اهل بيت عليهم السلام از جانب خداوند متعال و پيامبر او ، سخن مى گويند و بر اين اساس ، آنان ، ترجمان وحى الهى اند ، چنان كه امام رضا عليه السلام ، طبق نقلى ، مى فرمايد : إنّا عَنِ اللّهِ و عَن رَسُولِهِ نُحَدِّثُ ، وَ لا نَقولُ : قالَ فُلانٌ وَ فُلانٌ ، فَيَتَناقَضَ كَلامُنا ، إنَّ كَلامَ آخِرِنا مِثلُ كَلامِ أوَّلِنا وَ كَلامَ أوَّلِنا مُصادِقٌ لِكَلامِ آخِرِنا . (2) ما از خدا و فرستاده اش سخن مى گوييم و نمى گوييم : «فلان كس و فلانى گفت» تا كلام ما

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 291 ح 6 ؛ تحف العقول ، ص 34 .
2- .رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 490 .

ص: 53

ابلاغ آيات نخستين سوره توبه

متناقض شود . سخن آخر ما ، مانند سخن اوّل ماست و سخن اوّلين ما ، تصديق كننده سخن آخرينِ ماست . اين حديث امام رضا عليه السلام ، جايگاه رسالت را نشان مى دهد كه سخن تمام امامان ، از وحى سرچشمه مى گيرد و بنا بر اين ، تناقضى در گفتار آنان ، ديده نمى شود . «موضع الرسالة» نيز به همين مقام رسالت كه واسطه ميان پيامبر و مردم است ، اشاره دارد ؛ زيرا برخى پيام هاى الهى را تنها اهل بيت عليهم السلام بايد ابلاغ نمايند و ديگرى را چنين مقامى نشايد . ابلاغ آيات اوّل سوره برائت، ادّعاى ما را ثابت مى كند . چنين برداشتى از مفهوم رسالت ، بيانگر آن است كه رسالت ، مفاهيم متعدّدى دارد و رسالت و نبوّتى كه با ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله از جهان رخت بربست ، با پيام رسانى امامان ، متمايز است .

ابلاغ آيات نخستين سوره توبهآن گاه كه آيات «بَرَآءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَ_هَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ؛ (1) اين ، [ اعلام ]بيزارى است از جانب خدا و فرستاده او ، به سوى آن كسانى از مشركان كه با آنان ، پيمان بسته ايد» ، نازل شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابو بكر را به سوى مكّه گسيل كرد تا پيام بيزارى خدا و پيامبرش را به مشركان برساند ؛ امّا ناگاه ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين پيام فرستاده شد كه : لا يُؤَدّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ . (2) [ پيام را ] از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان ] تو نرساند . و بدين سان ، پيامبر خدا ، ابو بكر را از نيمه راه ، باز گرداند و امير مؤمنان على عليه السلام مأموريت يافت تا پيام الهى را براى مشركان ، باز خوانَد و در برابر دلْ ناخوشى ابو بكر ، به او فرمود كه جبرئيل عليه السلام بر ايشان نازل شده و به چنين كارى ، فرمان داده

.


1- .سوره توبه ، آيه 1 .
2- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 65 _ 66 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 1 ، ص 318 ، ح 1296 .

ص: 54

است . (1) نكته قابل توّجه ، آن كه اين سخن ، مطلق است و شامل حكم اعلان برائت و هر حكم الهى ديگرى مى شود كه نيازمند ابلاغ پيامبر صلى الله عليه و آله و يا شخصى همانند اوست . به سخن ديگر ، احكام الهى اى كه به مردم ابلاغ نشده ، يا بايد توسّط خود پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ شود يا توسّط اهل بيت ايشان ، و شخص سومى حق ندارد تا مبلّغ ابتدايى احكام الهى باشد . اين ، فضيلتى بس بزرگ براى اهل بيت عليهم السلام است كه عبارت «موضع الرسالة ؛ جايگاه رسالت» را به اين معنا مى توان حمل كرد . علّامه مجلسى رحمه الله براى جمله «موضع الرسالة» ، دو معنا ذكر كرده است : يكى اين كه اهل بيت عليهم السلام ، گنجينه علم همه پيامبران هستند ؛ و ديگر اين كه اهل بيت عليهم السلام در جايگاهى قرار دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم در آن جايگاه ، قرار دارد . البته ايشان ، معناى اوّل را ترجيح مى دهد . (2) گفتنى است كه معناى اوّل ، از ديگر عبارات «زيارت جامعه» ، مانند : «خزّان العلم» و يا «عندكم مَا نزلت به رُسُله وَ هَبطت بِهِ ملائكته» نيز استفاده مى شود ؛ ليكن معنايى كه ذكر شد ، در اين قسمت از اين زيارت نورانى ، بهتر به نظر مى رسد .

.


1- .همان جا .
2- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 134 .

ص: 55

وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ

شرح

ارتباط با فرشتگان

( 3 )وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ .

و جايگاه رفت و آمد فرشتگان ...

توضيح واژه هامُختلَف : اسم مكان ، به معناى محلّ رفت و آمد . (1) الملائكة : جمع «مَلَك» ، به معناى فرشته . (2)

شرحعبارت «مختلف الملائكة» ، اشاره به جايى است كه فرشتگان در آن جا به خدمت امامان عليهم السلام مى رسند و با آنان ، آمد و شد دارند . پيش از آن كه به بررسى چگونگى رفت و آمد فرشتگان و نوع ارتباط آنان با اهل بيت عليهم السلام بپردازيم ، امكان رفت و آمد و ارتباط با فرشتگان را بررسى مى نماييم .

ارتباط با فرشتگانخداوند ، ارتباط با فرشتگان را به گروهى خاص ، محدود نكرده است ؛ بلكه براى همه آدميان با شرايط ويژه اى ، رابطه با فرشتگان ، ممكن است . حُمران بن اَعيَن ، از نيكوياران امام باقر عليه السلام است كه از امام عليه السلام مى پرسد : به ما رسيده است كه فرشتگان بر شما فرود مى آيند . آيا چنين است ؟ امام باقر عليه السلام مى فرمايد : إنَّ المَلائِكَةَ وَ اللّهِ لَتَنَزَّلُ عَلَينا [ وَ ] تَطَأُ فُرُشَنا ، أما تَقرَأُ كِتابَ اللّهِ تَعالى : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَ_ئِكَةُ أَلَا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ

.


1- .«الخاء و اللّام والفاء ... أن يجى ء شى ء بعد شى ء يقوم مقامه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 210) . «إختلف : تردّد» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 54) .
2- .. «جمع مَلَك» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 496) .

ص: 56

شرط ارتباط با فرشتگان

وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ » (1) . (2) به خدا سوگند! هر آينه فرشتگان بر ما نازل مى شوند و بر فرشهاى ما قدم مى گذارند . آيا [اين آيه از ]كتاب خداوند متعال را نخوانده اى كه : «همانا كسانى كه گفتند : پروردگار ما خداى يكتاست آن گاه [بر آن] پايدارى نمودند ، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند [و گويند ]كه مترسيد و اندوه مداريد و شما را مژده باد به آن بهشتى كه نويد داده مى شديد» . امام عليه السلام پس از آن كه با سوگند ، رابطه استوار خود با فرشتگان را بازگو مى نمايد ، با تلاوت آيه اى از قرآن ، تعجّب حُمران را بر نمى تابد ؛ زيرا بر اساس اين آيه ، فرشتگان ، بر همه آنانى كه به توحيد باور دارند و در راه توحيد ، استوارگام هستند ، فرود مى آيند ، و به يقين ، امامان عليهم السلام در اوج چنين باورى هستند و نمى توان رابطه آنان با فرشتگان را انكار كرد .

شرط ارتباط با فرشتگانشرط رابطه با فرشتگان ، باور داشتن به خداوند و پايدارى و تحمّل مشكلات در راه رسيدن به اوست . امّا چگونه مى توان خدا را باور كرد و در راه او پايدار بود ؟ و چرا همه مؤمنان ، به اين مقام نمى رسند ؟ سَلّام ، يكى از راويان حديث ، در گزارشى از گفتگوى حُمران بن اَعيَن با امام باقر عليه السلام ، مى گويد : حمران ، به امام باقر عليه السلام از نااستوارى مؤمنان ، شِكوه كرد كه : چرا وقتى در نزد شما هستيم ، دل هايمان آرام است و جان هايمان از دنيا بُريده مى شود و ... ؛ امّا وقتى از پيش شما مى رويم و با مردم و تجّار ، همنشين هستيم ، دنيادوست مى شويم ؟ امام باقر عليه السلام مى فرمايد :

.


1- .سوره فصلت ، آيه 30 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 91 ، ح 3 ؛ بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 352 ، ح 5 .

ص: 57

إنّما هِىَ القُلُوبُ مَرَّةً يَصعَبُ عَلَيها الأمرُ وَ مَرَّةً يَسهَلُ . دل ها اين چنين هستند . گاه ، كار بر آنها دشوار مى شود و گاه ، آسان مى گردد . پس از آن ، امام عليه السلام جريان همگونى را از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند و مى فرمايد : ياران پيامبر گفتند : اى پيامبر خدا ! ما از نفاق مى هراسيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «چرا از آن مى هراسيد ؟» . گفتند : ما وقتى در محضر تو هستيم و ما را موعظه مى فرمايى ، بيم و هراس (از خدا و آخرت) دل هايمان را فرا مى گيرد و دنيا را فراموش مى كنيم و به آن ، بى رغبت مى شويم ، چنان كه گويى آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم مى بينيم ؛ امّا همين كه به خانه هاى خود مى رويم و فرزندانمان را مى بوييم و زن و فرزند و ثروت را مى بينيم ، از آن حال و وضعى كه در خدمت تو داشتيم ، به گونه اى بر مى گرديم كه گويى اصلاً آن حالت را نداشته ايم . آيا از اين حالت ، بيم نفاق بر ما دارى ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «هرگز ! اين ، از گام هايى است كه شيطان بر مى دارد تا شما را به دنيا ، راغب سازد» . سپس فرمود : وَ اللّهِ لَو أنَّكُم تَدومونَ عَلَى الحالِ الَّتي تَكونُونَ عَلَيها وَ أنتُم عِندِى فِى الحالِ الَّتى وَصَفْتُم أنْفُسَكُم بِها لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ وَ مَشَيتُم عَلَى الماءِ ! (1) به خدا سوگند ، اگر به همان حالى كه در حضور من به شما دست مى دهد ، در خانه هايتان نيز ادامه مى داديد ، فرشتگان با شما دست مى دادند و بر روى آب ، راه مى رفتيد ! آرى ! نتيجه تداوم ياد خداوند ، همنشينى با فرشتگان است و اگر دوستان مقرّب حق ، كرامتى دارند ، ثمره ياد هميشگى آنان است و اين مقام ، به امامان اختصاص ندارد ؛ بلكه مؤمنان كامل نيز از آن ، بهره مند هستند . تنها بايد نورانيّت دل را كه گاهى پديدار مى شود ، غنيمت شمرد و آن را هميشگى ساخت . به ديگر سخن ، در گاهِ

.


1- .تفسير العيّاشى ، ج 1 ، ص 109 ، ح 327 .

ص: 58

ارتباط امامان با فرشتگان

اضطرار ، انسان ها ، خداباور مى شوند ؛ ولى هنر اولياى خدا آن است كه چراغ يقين ، هماره در جانشان فروزان است .

ارتباط امامان با فرشتگانفرشتگان ، خدمت امامان عليهم السلام مى رسند ؛ امّا ديدار آنان با ديدار مؤمنانِ كامل ، تفاوت دارد و با هدف ويژه اى انجام مى شود ؛ چرا كه فرشتگان ، تدبير جهان را از سوى خداوند بر عهده دارند : «فَالْمُدَبِّرَ تِ أَمْرًا ! (1) پس سوگند به آن تدبير كنندگان كارها !» . در متون روايى ، فرشتگان بر چند گونه اند : برخى از فرشتگان ، مراقب انسان هايند و اعمال آدميان را مى نگارند . برخى ديگر ، انسان ها را از خطرها مى رهانند وآن گاه كه قضاى حتمى الهى مى رسد ، او را رها مى كنند . برخى فرشتگان نيز در هر دوره اى خدمت امام زمان عليه السلام مى رسند تا با نظارت ايشان ، فرمان الهى را بر پا دارند ؛ زيرا امام عليه السلام با اذن پروردگار ، مى تواند در امور جهان ، تصرّف نمايد . از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَا مِن مَلَكٍ يَهبِطُهُ اللّهُ فِى أمرٍ إلّا بَدَأَ بِالإمامِ . (2) هيچ فرشته اى نيست كه خداوند ، او را در فرمانى فرو فرستد ، جز آن كه با امام ، آغاز مى كند . بنا بر اين ، در هر دوره اى ، محضر امام معصوم ، جايگاه رفت و آمد فرشتگان است تا آن امام ، بر حُسن انجام گرفتن كار توسط فرشتگان ، نظارت نمايد . در دوران غيبت نيز جايگاه آمد و شدِ فرشتگان ، محضر بقيّة اللّه الأعظم عليه السلام است .

.


1- .سوره نازعات ، آيه 5 .
2- .بصائر الدّرجات ، ص 95 ، ح 22 .

ص: 59

وَ مَهْبِطَ الْوَحْى

شرح

اقسام وحى در قرآن

1 . وحى خاص .

( 4 )وَ مَهْبِطَ الْوَحْى .

و محلّ فرود وحى ...

توضيح واژه هامَهبِط : اسم مكان ، به معناى محلّ فرود ، خاستگاه . (1) الوَحْى : وحى ، الهام ، اشاره ، سخن گفتن پنهانى . (2)

شرحدر عبارت «مَهْبِط الوَحْى» ، واژه وحى ، اهمّيت ويژه اى دارد ؛ زيرا در بيشتر موارد ، وحى با پيامبر ، همراه است و به كار بردن «مَهْبِط الوَحْى» براى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، پرسش هاى گوناگونى را به وجود مى آورد . نخستين پرسش ، آن است كه زمينيان ، با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از وحى ، محروم شدند . پس چگونه امامان را «محلّ فرود وحى» بخوانيم ؟ بررسى اقسام وحى ، پاسخى به پرسش ياد شده است :

اقسام وحى در قرآنوحى ، در قرآن به معناى ارتباط پيامبر الهى با غيب و نهان است . درنگى در كاربردهاى وحى در قرآن ، ما را به چندين معناى وحى ، ره نمون مى سازد : وحى خاص ، وحى عام ، و وحى اعم ، كه توضيح هر يك ، خواهد آمد .

1 . وحى خاصاين نوع از وحى ، عبارت است از انتقال پيام الهى در زمينه احكام و قوانين مورد

.


1- .«الهبوط : نقيض الصعود» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 421) .
2- .«الوحى : الإشارة و الكتابة و الرِّسالة والإلهام والكلام الخفى و كلّ ما ألقيته إلى غيرك» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 379) .

ص: 60

2 . وحى عام

نياز جامعه ، بر شخص پيامبر . اين نوع وحى ، اختصاص به پيامبران دارد و هيچ كس در اين معنا با آنان ، شريك نيست . اين نوع از وحى ، با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله منقطع شد : «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ . (1) و هيچ آدمى را نرسد كه خداوند با او سخن گويد ، مگر به وحى يا از پسِ پرده ، يا فرستاده اى را بفرستد كه به فرمان او ، آنچه را بخواهد ، [ به وى ] وحى كند . همانا او والامرتبه و حكيم است» .

2 . وحى عامارتباطى كه جهان غيب به صورت الهام با افرادى ويژه دارد و غير از پيامبران را نيز در بر مى گيرد ، «وحى عام» ناميده مى شود . در اين وحى ، شريعت و احكام الهى ، ابلاغ نمى شود . نمونه اين نيكوسرشتان كه به ايشان وحى شده ، مادر موسى عليه السلام است : «وَأَوْحَيْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ . (2) و به مادر موسى وحى كرديم كه : او را شير ده ، و چون بر او بيمناك شدى ، او را به دريا بيفكن و نترس و اندوه مدار ، كه او را به تو ، باز مى گردانيم و از فرستاده شدگان ، قرار مى دهيم » . وحى به مادر موسى عليه السلام ، دستورى براى نگهدارى فرزند ، و نيز بشارتى در باره آينده موسى عليه السلام بود كه وى در زمره پيامبران خواهد بود و هيچ گونه سخنى از شريعت و آيين جديد نيست . وحى عام _ كه همان الهام است _ ، هرگز قطع نشده است و امامان

.


1- .سوره شورا ، آيه 51 .
2- .سوره قصص ، آيه 7 .

ص: 61

3 . وحى اعم
نظر علّامه مجلسى در تبيين «مَهبِط الوَحْى»
معناى «مَهبِط الوَحْى»

و انسان هاى كامل ، هماره از اين نعمت ، بهره مند هستند .

3 . وحى اعماين نوع وحى ، عبارت است از الهام غريزى ، يا ارتباطى كه جهان غيب به صورت غريزى با موجودات دارد ، چنان كه در مورد زنبور عسل در قرآن ، آمده : «وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ . (1) و پروردگار تو ، به زنبور عسل وحى كرد كه : از كوه ها و درختان و از داربست هايى كه مى سازند ، خانه هايى برگير» . وحى در اين جا ، به معناى غريزه اى است كه در زنبور عسل ، نهاده شده است و زنبور ، مطابق همان غريزه خدادادى خود ، رفتار مى كند و چنين نيست كه فرشته اى با او سخن بگويد و پيام الهى را به زنبور ، منتقل نمايد .

نظر علّامه مجلسى در تبيين «مَهبِط الوَحْى»نظر علّامه مجلسى رحمه الله آن است كه وحى حقيقى ، بر پيامبر نازل مى شود و فرود آمدن وحى ، ويژه پيامبران است و از آن جا كه اهل بيت عليهم السلام در خاندانى مى زيسته اند كه وحى در ميان آنان نازل مى شده ، به گونه مَجازى ، به آنها هم «مَهْبِط الوَحْى» مى گويند . در اين صورت ، در اين جا ، وحى به معناى اوّل ، يعنى انتقال پيام الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله است . (2)

معناى «مَهبِط الوَحْى»همان گونه كه گذشت ، وحى در قرآن ، اقسام گوناگونى دارد و چنانچه وحى را در «مَهْبِط الوحى ؛ جايگاه فرود وحى» ، به معناى الهام بدانيم ، در اين صورت ، امامان به

.


1- .سوره نحل ، آيه 68 .
2- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 134 .

ص: 62

برخوردارى انسان هاى كامل از «وحى عام»

معناى حقيقى ، «جايگاه فرود وحى» شمرده مى شوند . به ديگر سخن ، به امام وحى مى شود و امام با عالم غيب ، ارتباط ويژه اى دارد . برخى از ياران ائمّه عليهم السلام در باره چگونگى ارتباط امام با عالم نهان ، پرسش هايى مطرح مى كردند و گويى نوعى تعجّب ، در كلام آنان بوده است . امامان نيز در موارد گوناگون ، چنين رابطه اى را توضيح مى دادند و آن را همانندِ وحى به مادر موسى عليه السلام مى دانستند . حارث بن مُغيره ، در باره دانش امامان ، از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه : چگونه به قلب و يا گوش امام ، القا مى گردد ؟ امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد : وَحْىٌ كَوَحْى اُمِّ موسى . (1) وحيى است همانند وحى [ به ] مادر موسى .

برخوردارى انسان هاى كامل از «وحى عام»وحى به معناى الهام به امامان ، نه تنها هيچ گونه استبعادى ندارد ؛ بلكه مى توان گفت كه ويژه آن بزرگواران نيست و انسان هاى كامل را نيز در بر مى گيرد . امام صادق عليه السلام ، سلمان را هم محدَّث مى دانست ؛ زيرا به او الهام مى شد . در روايتى ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «على عليه السلام ، محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود» . راوى مى پرسد : نشانه محدّث چيست ؟ امام عليه السلام پاسخ مى دهد : يَأتيهِ مَلَكٌ ، فَيُنكِتُ فِى قَلبِهِ كَيتَ وَ كَيتَ . (2) فرشته اى نزد او مى آيد و به دلش ، چنين و چنان ، الهام مى كند . ارتباط با عالم نهان را نمى توان انكار كرد و آنانى كه در محضر رُبوبى مقرّب اند ، از

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 317 ، ح 10 ؛ بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 58 ، ح 128 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 330 ، ح 517 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 322 ، ح 4 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 407 ، ح 914 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 328 ، ح 515 .

ص: 63

شميم اولياى خدا ، متنعّم اند . استاد بزرگوار ، مرحوم حاج آقا حسين فاطمى ، داستانى شگفت از ارتباط با عالم غيب ، نقل كرده است . وى مى نويسد : شخصى به نام ميرزا حسن ، پيش از حركت براى تشرّف به آستان مقدّس امام رضا عليه السلام ، به محضر حاجى اشرف ، از علماى مازندران رسيد . حاجى اشرف ، پاكت نامه اى به وى داد و از او خواست تا جواب نامه را از امام رضا عليه السلام بگيرد و باز آورد . ميرزا حسن ، بسيار تعجّب كرد كه : چرا عالم بزرگوارى ، مانند عوام النّاس مى انديشد و خدمت امام ، عريضه مى نويسد ؟! به هر روى ، در نهايت بى ارادتى ، پاكت نامه را با خود به مشهد برد و بر روى ضريح نهاد . پس از چند ماه توقّف در مشهد مقدّس ، روز قبل از بازگشت ، پس از نماز مغرب به نافله مشغول مى شود كه در همين حال ، مكاشفه اى برايش رُخ مى دهد و مشاهده مى كند كه حرم را خلوت مى كنند . ميرزا حسن ، تعجّب مى كند و به قصد ترك حرم ، از جاى بر مى خيزد كه به ناگاه ، بزرگوارى را مى بيند كه در نهايت عظمت و وقار ، از طرف ضريح به سوى وى مى آيد تا رو به روى او مى ايستد و مى فرمايد : «ميرزا حسن ! وقتى به اشرف رفتى ، سلام من را به حاجى اشرفى برسان و از قول من به او بگو : آيينه شو ! جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ، ميهمان طلب» . 1

.

ص: 64

. .

ص: 65

تفاوت وحى و الهام

تفاوت وحى و الهاماگر چه وحى به اولياى خدا را نمى توان انكار كرد ؛ امّا بايد دانست كه با وحى عام _ كه اصطلاحا الهام ناميده مى شود _ ، تفاوت اساسى دارد و پيامبر و نبى و محدَّث ، هم رتبه نيستند . بريد عِجلى ، از نيكوشاگردانِ امام باقر عليه السلام ، در باره تفاوت «رسول» ، «نبى» ، و «محدَّث» ، از امام باقر عليه السلام سؤال مى كند . امام عليه السلام پاسخ مى دهد : الرَّسولُ الّذى تَأتِيهِ المَلائِكَةُ وَ يُعايِنُهُم وَ تَبلُغُهُ عَنِ اللّهِ تَعالى ، وَ النَّبِىُّ الَّذى يَرى فِى مَنامِهِ ، فَما رَأى فَهُو كَما رَأى ، وَ المُحَدَّثُ الَّذى يَسمَعُ الكَلامَ _ كَلامَ المَلائِكَةِ _ وَ يُنقَرُ فى اُذُنَيهِ وَ يُنكَتُ فِى قَلبِهِ . (1) رسول ، كسى است كه فرشتگان ، نزد او مى آيند و او آنها ، را مى بيند و آنها پيام الهى را به او ابلاغ مى كنند . نبى ، كسى است كه [وحى را] در خواب مى بيند و هر آنچه در خواب ديده ، در بيدارى نيز براى او محقَّق مى شود . محدّث نيز كسى است كه سخن فرشتگان را مى شنود و در گوش او ، نجوا و به دلش ، الهام مى شود .

.


1- .الاختصاص ، ص 328 .

ص: 66

ارتباط اولياى خدا با فرشتگان
وحىِ شيطانى

بنا بر آنچه در روايت آمد ، پيامبر ، فرشته وحى را مى بيند و پيام او را به مردم مى رساند ؛ امّا نبى ، تنها در رؤيايى صادقه ، با فرشته ملاقات مى كند و فرشته را نمى بيند و رتبه اى پايين تر از پيامبر دارد . پايين ترين رتبه هم ، از آنِ محدّث است كه نجواى فرشتگان را با گوش هاى خود مى شنود و الهامات غيبى در سراپرده دلِ او جاى مى گيرند و بى شك ، پيامبر و نبى هم چنين مقامى را دارا هستند ؛ زيرا رتبه اى فراتر از محدّث دارند .

ارتباط اولياى خدا با فرشتگاندر بين مردم ، گاه كسانى ديده مى شوند كه با فرشتگان الهى ارتباط دارند كه شايد بتوان آنان را در زمره محدّثان دانست . اين بنده ، در سال هاى آغازين طلبگى ، در خانه اى ميهمان بودم . شب ، هنگام استراحت از صاحب خانه ، ساعتى خواستم تا براى مناجات سحر ، از خواب برخيزم . آن ولىّ خدا به من گفت : شما بخوابيد . هر ساعتى كه بخواهيد ، بيدارتان مى كنم . خوابيدم و دقيقا همان ساعتى كه مى خواستم ، مرا بيدار كرد و گفت : خواب بودم . احساس كردم كه فرشتگان ، در مى زنند . مرا بيدار كردند و من هم تو را بيدار كردم .

وحىِ شيطانىبازشناسى الهامات خدايى از القائات شيطانى ، ضرورتى ويژه دارد و هر ادّعايى را نبايد الهام دانست ؛ زيرا شياطين بر دوستان خود ، تأثير مى گذارند و به تعبير قرآن ، به آنان وحى مى نمايند : «وَإِنَّ الشَّيَ_طِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَ_دِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ . (1)

.


1- .سوره انعام ، آيه 121 .

ص: 67

الهام ، يكى از منابع دانش اهل بيت عليهم السلام

و همانا شيطان ها ، نهانى در گوش دوستان خود ، وحى (القا) مى كنند تا با شما ستيزه كنند . اگر از آنان فرمان ببريد ، هر آينه ، مشرك خواهيد بود» . بنا بر اين ، چنين نيست كه توهّمات ذهنى و يا گُذراى دل را الهام حقيقى بدانيم . با شناخت شرايط و علائمِ الهامات الهى ، مى توان ادّعاى مدّعيان دروغين را رسوا نمود . شخصى در زمان حيات امام خمينى رحمه الله ، مدّعى ارتباط با امام زمان عليه السلام بود و گروهى نيز ادّعاى او را باور كرده بودند و از امام مى خواستند تا به آن فرد ، اجازه ملاقات بدهد . امام فرمود : «اين ادّعا را بى دليل نمى پذيرم» . و براى قبول ارتباط او با امام زمان عليه السلام ، پاسخ سه پرسش خود را طلب كردند : «نخست ، آن كه بگويد كه من ، چه چيزى را دوست دارم ؟ دوم ، آن كه : چيزى را گُم كرده ام . بگويد كجاست؟ و سوم ، آن كه : رابطه حادث و قديم را _ كه از مسائل مهم فلسفى و عرفانى _ است ، بازگو كند» . آن مدّعى دروغين ، پس از چند روز ، نامه اى پُر از ناسزا براى امام رحمه الله فرستاد . ايشان فرمود : «نامه را به كسانى نشان دهيد كه ارتباط او با امام زمان عليه السلام را پذيرفته بودند» . نه هر كه سر بتراشد ، قَلَندرى داند نه هر كه چهره برافروخت ، دلبرى داند .

الهام ، يكى از منابع دانش اهل بيت عليهم السلامامام على عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام ، به پرسش هايى از آنان كه در زمينه هاى مختلف مى شد ، پاسخ مى دادند . اينك ببينيم كه مبدأ علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام چه بود ؟ آموزش هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كتب پيامبران پيشين ، كتاب على عليه السلام ، مُصحف فاطمه عليهاالسلام ، جَفْر و جامعه ، از مبادى علوم امامان بوده اند كه هر يك به وسيله ايشان ، معرّفى شده اند . (1) امّا الهام ، مبدأ ديگرى است كه امامان عليهم السلام از آن سود مى جستند .

.


1- .توضيح بيشتر در اين زمينه ، در ذيل عبارت «خُزّان العلم» ، خواهد آمد .

ص: 68

حارث نصرى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : وقتى از امام ، سؤالى مى شود كه پاسخ آن را نمى داند ، چگونه پاسخ مى دهد ؟ امام عليه السلام فرمود : يُنْكَتُ فِى القَلبِ نَكتا أو يُنقَرُ فى الاُذُنِ نَقرا . (1) به دلش ، الهام مى گردد يا در گوشش ، نجوا مى شود . از امام رضا عليه السلام نيز از آنچه امام نمى داند ، پرسيدند . ايشان فرمود : إنَّ العَبدَ إذا اخْتارَهُ اللّهُ عز و جل لِاُمورِ عِبادِهِ ، شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ وَ أودَعَ قَلبَهُ يَنابِيعَ الحِكمَةِ وَ ألهَمَهُ العِلمَ إلْهامَا فَلَم يَعيَ بَعدَهُ بِجَوابٍ وَ لا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوابِ فَهُو مَعصُومٌ مُؤَيَّدٌ ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ ، قَد أمِنَ الخَطايَا وَ الزَّلَلَ وَ العِثارَ يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ وَ شاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ وَ «ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» (2) . (3) هر گاه خداوند ، بنده اى را براى امور بندگانش برگزيند ، براى اين كار ، سينه اش را گشاده مى گردانَد و چشمه هاى حكمت را به دل او مى سپارد و علم را به كمال ، بر او الهام مى كند و از اين پس ، ديگر در پاسخى ، درمانده نمى گردد و در [تشخيصِ ]صواب ، سرگشته نمى شود . پس او معصوم است و تأييد شده [از جانبِ خدا] و توفيق يافته و ره نمون گشته است و از خطا و لغزش و افتادن ، در امان است . خداوند ، او را به اين امور ، اختصاص داده تا حجّت او بر بندگانش و گواه او بر خلقش باشد ؛ و «اين ، فضل خداست كه به هر كه بخواهد ، مى دهد ؛ و خدا ، صاحب فضل بزرگ است» . از اين روست كه تنها امام على عليه السلام مى تواند بانگ زند كه : «سَلونى قَبْلَ أن تَفْقِدونى؛ (4) از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد» و ديگرى را ياراى چنين سخنى نيست و هر كه نادانسته ، سخن بر زبان رانْد ، رسوا شد . البته ساير امامان معصوم عليهم السلام هم از اين ويژگى برخوردارند .

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 408 ، ح 916 .
2- .سوره جمعه ، آيه 4 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 202 و 203 ، ح 1 .
4- .ر .ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج11 ص421 «باب دهم: پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد» .

ص: 69

كوتاه سخن اين كه : جمله «مَهْبِط الوَحْى ؛ جايگاه فرود وحى» را بر پايه تفسيرى كه از وحى شد ، مى توانيم به وحى عام و يا الهام ، معنا كنيم و از آن جا كه يكى از مبادى علوم اهل بيت عليهم السلام ، الهام است ، آنها را نيز بدين معنا «جايگاه فرود وحى» بدانيم . آخرين نكته قابل توجّه در اين زمينه ، اين است كه شياطين ، به دليل عصمتِ امامانِ اهل بيت ، نمى توانند در آنها نفوذ كنند و بدين جهت ، آنچه به قلب آنها القا شود ، الهام ربّانى است .

.

ص: 70

وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ

شرح

اقسام رحمت الهى

اشاره

( 5 )وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ .

و معدن رحمت ...

توضيح واژه هامَعْدِن : اسم مكان ، به معناى مقر ، محلّ استقرار ، محلّ رويش ، كان . (1) الرَّحْمَة : بخشندگى (در باره خداوند) و مهربانى (در باره انسان) . (2)

شرحتعبير «معدن رحمت» بودن ، ويژگى ديگرى است كه امامان عليهم السلام به آن ، شناخته مى شوند . واژه «رحمت» ، در زبان فارسى ، پُركاربرد است و مفهوم آن ، تقريبا براى همه آشكار است . امّا تركيب «معدن رحمت» براى امامان ، مفهومى دقيق است كه در راستاى رحمت خداوندى معنا مى يابد . بنا بر اين ، پيش از آن كه رحمت امامان را معنا نماييم ، اقسام رحمت حق تعالى را از نظر مى گذرانيم :

اقسام رحمت الهىجمله «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» ، سرآغاز كتاب وحى است كه اقسام رحمت الهى را معرّفى مى كند : «رحمان» و «رحيم» . عالمان و مفسّران ، در تعريف و تبيين محدوده اين توصيف ، سخن ها گفته اند كه در اين مختصر نمى گنجد و تنها به بررسى اجمالى آن در اين نوشتار مى پردازيم :

.


1- .«المعدن : مكان كلّ شى ءٍ يكون فيه أصله و مبدؤه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 279) .
2- .«الرحمة : المغفرة» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 230) . «و فى بنى آدم عند العرب : رقّة القلب و عطفه» (همان ، ص 231) .

ص: 71

1 . رحمت فراگير
2 . رحمت ويژه

1 . رحمت فراگير«رحمان» ، صيغه مبالغه اى است كه گستره اى فراگير دارد و تمامىِ آفريدگان را شامل مى شود و قرآن ، از آن ، به رحمت عام خداوند ، تعبير مى كند . چنين رحمتى ، همگان را در بر مى گيرد ؛ يعنى همه عالميان در پرتو مهربانى و بخشندگى خداوند ، به سر مى برند و بقاى موجودات ، به عنايت حق تعالى است . خداوند ، رحمت خود را بدون هيچ قيد و استثنايى ، فراگير مى داند و مى فرمايد : «رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ . (1) بخشايشم ، همه چيز را فرا گرفته است » . و از آن جا كه اراده الهى ، بِالفعل است و ميان اراده او و تحقّق آن در خارج ، فاصله اى نيست ، همه بندگان به خواست خداوند ، در سايه رحمت او قرار دارند ، و طمع ، در چنين رحمتى است كه بندگان را به خواهش از او ، ترغيب مى نمايد : اللّهُمَّ إنّى أسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الّتى وَسِعَت كُلَّ شَى ءٍ . (2) بار خدايا ! من به [ حقّ ] رحمتت كه همه چيز را در بر مى گيرد ، از تو درخواست مى كنم . عنايت الهى ، كافر و گَبْر و تَرسا نمى شناسد و از كوچك ترين ذرّات هستى نيز غافل نيست .

2 . رحمت ويژه«رحيم» ، صفت مشبّهه اى است كه بر ثبات و تداوم رحمت خداوند ، دلالت مى كند و از آن به رحمت خاص ، تعبير مى كنند ، و آن ، مهربانى و عنايت ويژه اى است كه گروهى از بندگان را در بر مى گيرد و همگان از وصول به آن محروم اند . بنا بر روايتى ، امام صادق عليه السلام در تفسير «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» مى فرمايد :

.


1- .سوره اعراف ، آيه 156 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 844 .

ص: 72

مظهر رحمت حق

الرَّحمنُ بِجَمِيعِ خَلقِهِ ، وَ الرَّحيمُ بِالمُؤمِنِينَ خاصَّةً . (1) [ خداوند ] رحمتگر به تمامى آفريدگانش است و مهربان ، تنها بر ايمان آورندگان . رتبه رحيم ، برتر از رحمان است و همه آفريده هاى الهى ، از رحمانيّت حق ، بهره مند هستند ؛ ولى دست يازيدن به رحمت ويژه حق ، پيمودن مراتبى را مى خواهد كه او خواسته است ، و اگر صفاتى مانند نيكوكارى ، در وجود بندگان رُخ بنمايد ، در پرتو عنايات ويژه اى خواهند بود كه ناستودنى است : «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ . (2) بخشايش خداوند ، به نيكوكارانْ نزديك است» . خداوند ، در ديگر آيات قرآن ، رحمت خاص را ويژه مؤمنان دانسته و فرموده است : «وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا . (3) و او نسبت به ايمان آورندگان ، مهربان است» . «إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ . (4) او نسبت به آنان ، دلسوز و مهربان است» . بنا بر اين ، مؤمنان نيكوكار ، هماره از رحمت ويژه حق برخوردارند و در دنيا و آخرت ، مهربانى و بخشندگى حق تعالى را مى يابند .

مظهر رحمت حقاوصاف حق ، در وجود انسان هاى كامل ، تجلّى پيدا كرده است و كامل ترين انسان ها ، يعنى وجود مقدّس پيامبر صلى الله عليه و آله ، نماد رحمانيت و رحيميّت حق در ميان بشر شده ، تا آن جا كه «پيامبرِ رحمت» ، ناميده شده است . قرآن ، در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 114 ، ح 1 .
2- .سوره اعراف ، آيه 56 .
3- .سوره احزاب ، آيه 43 .
4- .سوره توبه ، آيه 117 .

ص: 73

«وَ مَآ أَرْسَلْنَ_كَ إِلَا رَحْمَةً لِّلْعَ__لَمِينَ . (1) و ما تو را نفرستاديم ، مگر رحمتى براى جهانيان» . چنين توصيفى ، پيامبر را به عنوان مظهر رحمانيّت خداوند ، معرّفى مى كند كه تمامى آسمانيان و زمينيان ، از رحمت او برخوردارند . فرشتگان مقرّب نيز با رحمت پيامبر صلى الله عليه و آله آرام مى گيرند . رسول خاتم ، پس از نزول آيه «وَ مَآ أَرْسَلْنَ_كَ إِلَا رَحْمَةً لِّلْعَ__لَمِينَ» ، از جبرئيل عليه السلام پرسيد : «آيا اين رحمت عام ، به تو هم رسيده است ؟» جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : آرى . پيش از آن كه آيه «ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ ؛ نيرومندى كه نزد خداوند عرش ، گرامى و داراى مكانت و منزلت است » ، (2) در باره من نازل شود ، از پايان كار بر خود هراسناك بودم و پس از آن ، آرام گرفتم . (3) چه سخن پندآموزى كه فرشته مقرّب خدا هم نسبت به فرجام كار خود ، بيمناك است ! پس چگونه مى توان خطاهاى خويش را ناديده انگاشت و رسيدن آسان به سراى ايمنى را دست يافتنى دانست . زنهار ، كه حركتى بايد ! پيامبر صلى الله عليه و آله ، مظهر رحيميت خداوند هم هست ؛ چرا كه در معرّفى او فرموده است : «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ . (4) هر آينه ، براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادنتان ، بر او گران است ، به [ هدايت ]شما دل بسته است و نسبت به مؤمنان ، دلسوز و مهربان است» . رحمت خداوند ، در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله تجلّى كرده است و پيام آورِ مهربانى ، دلسوزانه ، مؤمنان را به سوى خوش بختى ، ره نمون شد و نيك انجامىِ آنان را طلب كرد و اسلام را بر پايه مهرورزى بنا نهاد و فرمود :

.


1- .سوره انبيا ، آيه 107 .
2- .سوره تكوير ، آيه 20 .
3- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 306 .
4- .سوره توبه ، آيه 128 .

ص: 74

هَلِ الدّينُ إلّا الحُبُّ ؟ (1) آيا دين ، چيزى جز مهرورزى است؟ امامان اهل بيت عليهم السلام نيز تمام اوصاف پيامبر صلى الله عليه و آله را به ارث برده اند و وجودشان از مهرورزى و عشق به بندگان خدا ، لبريز است . كدام نوايى ، همچون مويه على عليه السلام در درازناى تاريخ ، ماندگار شد ، آن هنگام كه از تعرّض به دارايى هاى زن يهودى ، ناله سر داد و فرمود : فَلَو أنَّ إمرَءً مُسلِما ماتَ مِن بَعدِ هذا أسَفا ما كانَ بِهِ مَلومَا بَل كانَ عِندى بِهِ جَدِيرَا . (2) اگر پس از اين حادثه ، مسلمانى از اندوه بميرد ، جاى ملامت نيست ؛ بلكه در نزد من ، شايسته است . آيا اين ، جز صفت رحمانيت اوست ؟ هدف امامان عليهم السلام آن بوده است كه صفت هاى رحمان و رحيمى خداوند ، در جامعه جريان يابد و عاطفه و محبّت ، نماد فرهنگ جامعه اسلامى گردد و زايش چنين فرهنگى ، در سخنان و نگاشته هاى اهل بيت عليهم السلام هويداست . امام على عليه السلام در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد : وَ أشعِرْ قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ المَحَبَّةَ لَهُم ... فَإنَّهُم صِنفانِ : إمّا أخٌ لَكَ فِى الدّينِ أو نَظِيرٌ لَكَ فِى الخَلقِ . (3) دل خود را آكَنْده از مهر و محبّت و لطف نسبت به مردم گردان ... زيرا كه مردم ، دو دسته اند : يا برادرِ دينى تواند و يا در آفرينش همانند تو هستند . على عليه السلام ، معدن رحمت حق ، ملاك مهرورزى را تنها دين نمى داند . در نگاه مولا ، هر آفريده اى از آن جا كه آفريده اوست ، دوست داشتنى است و بايد دانست آنانى كه عاطفه و ترحّم در وجودشان ريشه استوارى ندارد ، در سراى آخرت از محبّت حق

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 80 ، ح 35 .
2- .همان ، ج 5 ، ص 5 ، ح 6 ؛ نهج البلاغة ، خطبه 27 .
3- .نهج البلاغة ، نامه 53 .

ص: 75

محروم اند ، چنانچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ لَمْ يَرحَم لا يُرْحَم . (1) كسى كه رحم نكند ، به او رحم نمى شود . البته فرهنگ اسلامى ، راه برخورد با سركشان را نيز مى آموزد و مى گويد كه در برابر آنان ، بايد محكم و استوار بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه خود «أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ» (2) بود ، گردنكشان را تنها بر جاى خودشان مى نشاندْ و هرگز در نبرد ، فرمانى نظير آنچه كفّار در قطعه قطعه كردن بدن حمزه انجام دادند ، صادر نفرمود . پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به همه آفريده هاى خدا ، عشق مى ورزند و مهر و محبّت در جودشان ، متبلور است و آزارِ هيچ موجودى در نزدشان خوشايند نيست . در مكتبِ اهل بيت عليهم السلام ، آزار حيوان نيز پسنديده نيست و هر كه حيوانى را بيازارد ، دوزخى خواهد بود . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنَّ إمرَأةً عُذِّبَت فى هِرَّةٍ رَبَطَتْها حَتّى ماتَتْ عَطَشا . (3) زنى ، به سبب آن كه گربه اى را بسته بود تا از تشنگى بميرد ، به عذاب ، گرفتار آمد . آرى ! زائر ، در هر بار تشّرف به محضر امام معصوم ، بايد مهربان تر از گذشته باز گردد ؛ زيرا به قرارگاه رحمت حق ، پناه آورده است و براى خود ، توشه اى گران بها گِرد آورده است .

.


1- .كنز العمّال ، ج 3 ، ص 163 ، ح 5971 .
2- .سوره فتح ، آيه 29 .
3- .مكارم الأخلاق ، ج 1 ، ص 280 ، ح 864 .

ص: 76

وَ خُزّانَ الْعِلْم

توضيح واژه

شرح

الف _ ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام

اشاره

( 6 )وَ خُزّانَ الْعِلْم .

و خزانه داران دانش ... .

توضيح واژهخُزّان : جمع «خازن» ، به معناى نگهبان ، خزانه دار ، كليددار . (1)

شرحدانش اهل بيت عليهم السلام ، از مهم ترين ويژگى هاى امامان عليهم السلام است كه در چندين مورد در زيارت «جامعه كبيره» با تعابير گوناگونى از آن ، ياد مى شود . براى پرهيز از تكرار مطالب ، آنچه در باره دانشِ امامان عليهم السلام بايد دانسته شود ، در اين مجال ، بررسى مى كنيم و در موارد ديگر ، تنها به ترجمه آنها بسنده مى نماييم . در اين عبارت ، امامان عليهم السلام ، گنجوران دانش معرّفى شده اند . بنا بر اين ، سه موضوع مهم بايد بررسى شود : الف) ويژگى هاى دانشِ اهل بيت ؛ ب) عناوين دانش اهل بيت ؛ ج) منابعِ دانش اهل بيت عليهم السلام . اكنون ، شرح كوتاهى در باره عناوين ياد شده را از نظر مى گذرانيم و خوانندگان محترم را براى اطّلاع بيشتر به منابع ديگر در اين زمينه ، ارجاع مى دهيم . (2)

الف _ ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلاممهم ترين ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام كه ويژه آنان است و ديگران ، از آن محروم اند ، عبارت است از :

.


1- .«خَزَن الشى ء : أحْرَزَه و جَعَلَه فى خِزانَةٍ واختزنه لِنَفسه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 139) .
2- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 «بخش چهارم : علم اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 77

1 . خزانه دار دانش خداوند

1 . خزانه دار دانش خداوندامامان عليهم السلام ، نگهبانِ دانش خداوند هستند و آن را به سانِ گنجى پُربها ، پاس مى دارند . در حديثى قدسى ، گزارش شده كه خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را براى پيامبرش چنين توصيف فرموده است : هُمْ خُزّانى عَلى عِلْمِى مِن بَعدِكَ . (1) ايشان ، پس از تو ، خزانه دار دانش من هستند . امام باقر عليه السلام ، در حديثى ، فرموده است : وَاللّهِ إنّا لَخُزّانُ اللّهِ فِى سَمائِهِ وَ أرضِهِ ، لا عَلى ذَهَبٍ وَلا عَلى فِضَّةٍ إلّا عَلى عِلْمِهِ . (2) به خدا سوگند ، ما خزانه داران خدا در آسمان و زمينش هستيم ، نه بر زر و سيم ، كه خزانه داران دانش اوييم . ماهيّت دانش الهى نيز براى ما مجهول است و ائمّه عليهم السلام ، در توضيحِ دانش خداوند ، فرموده اند : إنَّ للّهِِ تَعالى عِلمَا خاصَّا وَ عِلمَا عامَّا ، فَأمّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الّذى لَمْ يُطْلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبِينَ وَ أنبِياءَهُ المُرسَلِينَ ، وَ أمَّا عِلْمُهُ العامُّ فإنَّهُ عِلْمُهُ الَّذى أطلَعَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبِينَ وَ أنبِياءَهُ المُرسَلِينَ ، وَ قَد وَقَع إلَينا مِن رَسولِ اللّهِ . (3) خداوند متعال ، دانشى خاص دارد و دانشى عام . دانش خاصّ او ، همان دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبرانِ فرستاده شده او هم بر آن ، آگاهى ندارند ؛ و دانش عامّ او ، همان دانشى است كه فرشتگانِ مقرّب و پيامبران فرستاده شده او بر آن ، آگاهى دارند و همانا آن ، از پيامبر خدا به ما رسيده است . دانش خاصّ خداوند ، اشاره به علم ذات بارى تعالى است كه سرچشمه همه دانش هاست و كسى از آن ، آگاهى ندارد . دانش عامّ خداوند نيز تنها از طريقِ خاصّان

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 193 ، ح 4 .
2- .. همان ، ح 2 .
3- .التوحيد ، ص 138 ، ح 14 .

ص: 78

2 . ظرف دانشِ خداوند

الهى انتقال مى يابد و از اين رو ، اهل بيت عليهم السلام هم از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله به آن ، آگاه شده اند .

2 . ظرف دانشِ خداوندهر كسى نمى تواند دانش الهى را تحمّل كند ؛ بلكه دانش الهى به سبب گستردگى ، نيازمندِ انسان هاى باظرفيتى است كه دانش الهى را مى پذيرند و از هم ، فرو نمى ريزند . يكى از ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام ، توانايى پذيرشِ دانش خداوند است . آنان ، برگزيده خداوند و ظرفِ دانش او هستند . امام سجّاد عليه السلام ، در توصيف اهل بيت عليهم السلام فرموده است : نَحنُ أبوابُ اللّهِ وَ نَحنُ الصِّراطُ المُستَقِيمُ وَ نَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ . (1) ما ، درهاى خدا هستيم و ما ، راه راست اوييم و ما ، ظرف دانش او هستيم . اين ، از عنايات خداوند به اهل بيت عليهم السلام است و چنين ظرفيتى را خداوند ، تنها براى ايشان ، فراهم آورده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وَ تَعالى _ إنتَجَبَنا لِنَفسِهِ فَجَعَلَنا صَفوَتَهُ مِن خَلقِهِ وَ اُمَناؤَهُ عَلى وَحْيِهِ وَ خُزّانَهُ فى أرْضِهِ وَ مَوضِعَ سِرِّهِ وَ عَيبَةَ عِلْمِهِ . (2) خداوند _ تبارك و تعالى _ ، ما را براى خود برگزيد و سپس ، ما را برگزيده خود از مردمان و امينان خود بر وحى و خزانه دار خود در زمين و جايگاه راز و ظرف دانش خود ، قرار داد . امامان عليهم السلام كه دانش الهى را در جانِ خويش پذيرا بوده اند ، به همه دانستنى ها از دنيا و آخرت ، آگاه بوده ، و از مردم مى خواسته اند كه از آنان ، بهره مند شوند و هر چه مى خواهند ، بپرسند . امير مؤمنان عليه السلام ، با تكيه بر همين دانش الهى ، بارها فرمود : سَلونى قَبْلَ أنْ تَفقِدُونى . (3)

.


1- .. معانى الأخبار ، ص 35 ، ح 5 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 62 ، ح 7 .
3- .. التوحيد ، ص 305 ، ح 1 ؛ ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 11 ، ص 421 «باب دهم : پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد» .

ص: 79

3 . وارثان دانش پيامبران عليهم السلام

از من پرسيد ، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد . و آنانى كه در گذر تاريخ ، خود را دانشمند مى دانستند و چنين ادّعايى كردند ، همگى رسوا شدند ؛ (1) امّا على عليه السلام بارها توانست دانشِ گسترده خويش را براى دوستان و دشمنانش ، نمايان كند و آنان را به حيرت ، وا دارد . (2)

3 . وارثان دانش پيامبران عليهم السلامسومين ويژگى دانش اهل بيت عليهم السلام ، ميراثدارى دانشِ پيامبران است . اين ويژگى نيز در شرح قسمت ديگرى از «زيارت جامعه» : (و ورثة الأنْبياء) ، بررسى خواهد شد . دانش تمام پيامبران پيشين ، به پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار شد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن را به اهل بيت عليهم السلام خود سپرد . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود : إنَّ أوَّلَ وَصِىٍّ كانَ عَلى وَجهِ الأرضِ هِبَةُ اللّهِ بنُ آدَمَ ، وَ مَا مِن نَبِيٍّ مَضى إلّا وَ لَهُ وَصِىٌّ وَ كانَ جَميعُ الأنبياءِ مِئَةَ ألفِ نَبِىٍّ وَ عِشرِينَ ألفَ نَبِىٍ مِنهُم خَمسَةٌ اُولوا العَزمِ : نوحٌ وَ إبراهِيمُ وَ موسى وَ عِيسى و مَحَمَّدٌ عليهم السلام . وَ إنَّ عَلِىَّ بنَ أبى طالِبٍ كانَ هِبَةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ وَ وَرِثَ عِلمَ الأوصياءِ وَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ ، أمّا إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كان قَبلَهُ مِنَ الأنبياءِ وَ المُرسَلِينَ . (3) نخستين جانشينى كه بر زمين بود ، هبة اللّه ، پسرِ آدم عليه السلام بود ، و پيامبرى رحلت نكرده ، مگر آن كه جانشينى داشته است و شمارِ همه پيامبران ، يكصد و بيست هزار پيامبر بوده

.


1- .. ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 11 ، ص 441 «رسوايى كسى كه گفت : از من بپرسيد ، جز پيامبر و امام» . براى نمونه ، قَتادة ، از فقيهان بصره ، اين جمله را بر فراز منبر تكرار كرد . ابوحنيفه _ كه نوجوانى بيش نبود _ ، پرسيد : مورچه اى كه در قرآن ، مورچگان را از عبور سپاه سليمان عليه السلام آگاه كرد ، ماده بود يا نر؟! همين پرسش او ، قتاده را سرافكنده كرد و از منبر ، پايين آمد .
2- .. ابو ذر ، همراه با امام على عليه السلام از بيابانى عبور مى كرد كه ناگهان ، حركت سيل مانند مورچگانى را مشاهده كرد و فرياد زد : اللّه أكبر ! بزرگ است كسى كه بتواند اينها را شمارش كند . امام عليه السلام نگاهى به او كرد و فرمود : «چنين نگو . بگو : بزرگ است خدايى كه اينها را آفريده است ! به جان آن كه من و تو را آفريد ، تعداد آنها را مى دانم و نَر و ماده آنان را به اذن خداوند مى دانم» (تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 490 ، ح 8 ) .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 224 ، ح 2 .

ص: 80

4 . همسانىِ سخن آنان با حديث پيامبر صلى الله عليه و آله

است كه پنج تن از ايشان ، يعنى : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمّد عليهم السلام ، اولو العزم بوده اند و على بن ابى طالب ، هديه خداوند به محمّد است كه دانش اوصيا و دانش كسانى را كه پيش از او بوده اند ، به ارث برده است ؛ ولى محمّد ، دانش پيامبران و فرستاده شدگان پيشين را به ارث برده است . امير مؤمنان عليه السلام ، مردم را از بيراهه و كژراهه ، باز مى داشت و به مردم مى فرمود : إنَّ العِلمَ الّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَميعُ مَا فُضّلَتْ بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأينَ يُتاهُ بِكُم؟ بَل أينَ تَذهَبونَ!؟ (1) دانشى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الأنبيا ، بدان برترى داده شده اند ، در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى رويد ؟ و به كدام سو روانيد ؟

4 . همسانىِ سخن آنان با حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهدر باور پيروان اهل بيت عليهم السلام ، حديثِ اهل بيت عليهم السلام ، همان حديثِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و در ميان گفتار پيشوايان دينى ، هيچ گونه تفاوتى ديده نمى شود . سخن خاندان رسالت ، تفصيل و تبيين احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله است و ميراثِ ماندگار حديثى شيعه ، 273 سال ، همراه معصومان عليهم السلام بوده است ، در حالى كه ميراث حديثى اهل سنّت ، تنها به 23 سال عمر پُربركتِ پيامبر صلى الله عليه و آله محدود مى شود و براى پاسخگويى به مشكلات دينى ، به سخن صحابيان و تابعيانِ غير معصوم ، پناه مى برند . امام صادق عليه السلام ، در سخن زيبايى ، يكسانى سخن ائمّه عليهم السلام با حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين ترسيم فرموده است : حديثى حديثُ أبى ، وَ حديثُ أبى حديثُ جدّى ، وَ حديثُ جدّى حديثُ الحسينِ عليه السلام ، وَ حديثُ الحسينِ عليه السلام حديثُ الحسنِ عليه السلام ، وَ حديثُ الحسنِ عليه السلام حديثُ أمير المؤمنين عليه السلام ، وَ حديثُ أمير المؤمنين حديثُ رسول اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ حديثُ رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله قولُ اللّه عز و جل . (2) سخن من ، سخن پدرم [امام باقر عليه السلام ] است و سخن پدرم ، سخن جدّم [امام

.


1- .. الإرشاد ، ج 1 ، ص 232 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .

ص: 81

5 . آگاه ترين مردم

زين العابدين عليه السلام ]است و سخن جدّم ، سخن حسين عليه السلام است و سخن حسين ، سخن حسن عليه السلام است و سخن حسن ، سخن امير مؤمنان عليه السلام است و سخن امير مؤمنان ، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و سخن پيامبر خدا ، كلام خداوند عز و جل است . آنچه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان ايشان را همسان كرده ، اتّصال آن به منبع وحى است و از آن جا كه سرچشمه همه احاديث اهل بيت عليهم السلام ، سخن خداوند است ، در واقع ، هيچ تعارضى در ميان احاديثِ آنان ، وجود ندارد .

5 . آگاه ترين مردماهل بيت عليهم السلام ، آگاه ترينِ مردم هستند ؛ زيرا دانش الهى نزد آنان است و گنجوران دانش خداوندند و بر همه نادانستنى ها ، آگاه اند . جابر بن عبد اللّه انصارى ، نيكويار پيامبر صلى الله عليه و آله كه عمرى طولانى داشت و سلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به امام باقر عليه السلام ابلاغ كرد ، نزد امام باقر عليه السلام مى رفت و از محضر ايشان ، دانش مى اندوخت . يك بار امام عليه السلام _ كه در آن زمان ، بسيار جوان بود _ ، در باره چيزى از او پرسيد . جابر در پاسخ گفت : به خدا سوگند ، من بر خلاف نهى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتار نمى كنم ! او به من ، چنين فرموده است : إنَّكُمُ الأئمَّةُ الهُداةُ مِن أهلِ بَيتِهِ مِن بَعدِهِ ، أحلَمُ النّاسِ صِغارَا وَ أعلَمُ النّاسِ كِبارَا . شما ، امامان هدايتگرِ از خاندانش پس از او هستيد كه در كودكى ، خردمندترينِ مردم و در بزرگى ، داناترينِ مردميد ... همچنين فرمود : لا تُعَلِّمُوهُم فَهُم أعْلَمُ مِنكُم . به آنها (امامان عليهم السلام ) چيزى نياموزيد ، كه آنها از شما داناترند . آن گاه ، امام باقر عليه السلام به جابر فرمود : جدّ من پيامبر خدا صلى الله عليه و آله راست گفته است ، من در آنچه از تو پرسيدم ، آگاه ترم و از كودكى ، حكمت را دريافت كرده ام و همه اينها ، در پرتو فضل خداوند و رحمت او به

.

ص: 82

ب _ انواع دانش اهل بيت عليهم السلام

1 . دانش كتاب

ما اهل بيت است . (1)

ب _ انواع دانش اهل بيت عليهم السلامپس از آن كه با ويژگى هاى دانشِ اهل بيت عليهم السلام آشنا شديم ، محتواى دانش آنها را بررسى مى نماييم . مهم ترين عناوين دانش امامان عليهم السلام عبارت است از :

1 . دانش كتابدانش كتاب ، اصطلاحى قرآنى است كه به دانش ويژه اى اشاره دارد و هر كس ، هر چند اندك ، از آن بهره مند باشد ، كارهايى را كه عادتا ممكن به نظر نمى رسد ، به راحتى انجام مى دهد . نمونه آن ، يكى از اطرافيان سليمان عليه السلام است كه در كمتر از يك چشم به هم زدن ، تخت ملكه سبأ را در بارگاه سليمان عليه السلام حاضر كرد . قرآن ، او را چنين مى شناساند : «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَ_ذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ . (2) آن كه دانشى از كتاب نزدش بود ، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم بر هم بزنى ، برايت مى آورم . پس چون آن را نزد خود ، قرار يافته ديد ، گفت : اين ، از فزون بخشىِ پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه سپاس مى دارم يا ناسپاسى مى كنم ؛ و هر كه سپاس گزارد ، جز اين نيست كه به سود خويش ، سپاس مى گزارد ؛ و هر كه ناسپاسى كند ، همانا پروردگار من ، بى نياز و بزرگوار است » . ابو سعيد خُدرى ، در باره تفسير اين آيه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد . ايشان فرمود : «مقصود ، وصىّ برادرم سليمان بن داوود است» .

.


1- .. كمال الدين ، ص 253 و 254 ، ح 3 .
2- .. سوره نمل ، آيه 40 .

ص: 83

2 . تأويل قرآن

ابو سعيد ، بار ديگر پرسيد : اى پيامبر خدا! مقصود از اين آيه شريف : «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَ_بِ ؛ (1) بگو : خدا و هر كس كه از كتابْ آگاهى داشته باشد ، براى شهادت دادن ميان من و شما ، كافى است» ، كيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ذاكَ أخى عَلىِّ بنِ أبي طالِب . (2) [ مقصود ] برادرم على بن ابى طالب است . عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام در باره آيه «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ؛ ...» (3) ، روايت كرده كه امام عليه السلام ميان انگشتان خود را باز كرد و آنها را روى سينه اش نهاد و سپس فرمود : وَ عِندَنا وَ اللّهِ عِلمُ الكِتابِ كُلُّهُ ! (4) به خدا سوگند ، همه دانش كتاب ، نزد ماست ! بنا بر اين ، مقصود از «علم الكتاب» در اين جا ، چيزى غير از دانش قرآن است كه از آن ، ياد خواهد شد . گفتنى است كه در ميان مفسّران ، در باره مقصود از «كتاب» ، اختلاف نظر وجود دارد ؛ (5) امّا مقصود هر چه باشد ، «علم الكتاب» ، اشاره به دانش ويژه اى است كه هر كس بهره اى از آن داشته باشد ، قادر بر انجام دادن كارهاى خارق العاده خواهد بود .

2 . تأويل قرآنتأويل قرآن ، به معناى بيان حقيقت و مقصود اصلى آيات قرآن ، از دانش هاى ويژه اهل بيت عليهم السلام است . آنان ، به معانى باطنى آيات قرآن كه در وراى معانى ظاهرى آنها

.


1- .. سوره رعد ، آيه 43 .
2- .. الأمالى ، صدوق ، ص 659 ، ح 3 .
3- .سوره نمل ، آيه 40 .
4- .الكافى ، ج 1 ، ص 229 ، ح 5 .
5- .ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن ، ج 15 ، ص 363 (ذيل آيه 40 سوره نمل ) .

ص: 84

3 . اسم اعظم خدا
4 . آشنايى با همه زبان ها

نهفته است ، آگاه اند . پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ، مى فرمايد : عَلىٌّ يُعَلِّم النّاسَ بَعدى مِن تَأوِيلِ القُرآنِ ما لا يَعْلَمُونَ ، أو [قال : ]يُخْبِرُهُم . (1) على پس از من ، تأويل آنچه را كه مردم از قرآن نمى دانند ، به آنها مى آموزد (يا فرمود : آگاهشان مى كند) . امير مؤمنان على عليه السلام ، كتاب خدا را در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرا گرفت و بر همه معانى آن ، آگاه شد . على عليه السلام مى فرمايد : آيه اى از قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشده است ، مگر آن كه قرائت آن را به من آموخته و بر من ، املا فرموده است و من ، آنها را با خطّ خود نوشته ام . تأويل و تفسير ، و ناسخ و منسوخ ، و محكم و متشابه ، و خاصّ و عامّ آن را به من ، ياد داده است . (2)

3 . اسم اعظم خدااسم اعظم الهى ، از دانش هاى ويژه اى است كه در روايات به آثارِ بى نظير آن ، اشاره شده است . امام هادى عليه السلام ، در باره اسم اعظم خداوند ، فرموده : اسم اعظم خداوند ، هفتاد و سه حرف دارد كه آصف [ بَرخيا ] ، تنها يك حرف از آن را مى دانست و آن را بر زبان ، جارى ساخت و زمينِ ميان او و سبأ ، شكافته شد و تخت بلقيس را برگرفت و آن را به سليمان عليه السلام رساند و سپس ، زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن ، هموار گشت . هفتاد و دو حرف آن ، نزد ماست و خداوند ، يك حرف را در علم غيب ، به خود اختصاص داده است . (3)

4 . آشنايى با همه زبان هاامامان عليهم السلام ، به تمام زبان هاى دنيا آشنا بودند و ائمّه عليهم السلام در برخى گزارش ها ، پرسش مردم مناطق گوناگون را به زبان خودشان ، پاسخ مى دادند . البته به دليل

.


1- .. شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 39 ، ح 28 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 64 ، ح 1 .
3- .. همان ، ص 230 ، ح 3 .

ص: 85

5 . آشنايى با زبان جانوران

ناآشنايى راويان با زبان هاى دنياى آن روز ، متأسّفانه ، تمام روايات ائمّه عليهم السلام به زبان هاى مختلف ، فراهم نيامده است ؛ ولى در پاره اى احاديث به آن ، اشاره شده است . (1) ابو صَلْت هَرَوى ، از راويان امام رضا عليه السلام كه در خراسان همراه امام بوده ، مى گويد : امام رضا عليه السلام به زبان هاى مختلف ، با مردم سخن مى گفت و به خدا سوگند ، در هر زبان و گويشى ، فصيح ترين و داناترينِ مردم بود . روزى به ايشان گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! من از آشنايى شما به اين زبان هاى گونه گون ، تعجّب مى كنم . امام عليه السلام فرمود : «اى ابو صلت ! من ، حجّت خدا بر خلق او هستم و خداوند ، حجّتى را بر مردم نمى دارد كه زبان هاى ايشان را نداند . (2) على بن مهزيار ، در توصيف امام هادى عليه السلام مى گويد : بر امام عليه السلام وارد شدم . بدون مقدّمه ، سخن را آغازيد و به زبان فارسى با من ، سخن گفت . (3)

5 . آشنايى با زبان جانورانآشنايى با زبان پرندگان و جانوران ، از ديگر دانش هاى اهل بيت عليهم السلام است . امام على عليه السلام مى فرمايد : عُلِّمْنا مَنطِقَ الطَّيرِ ، كما عَلِمَهُ سُلَيمانُ بنُ داوودَ ، و كُلِّ دابَّةٍ فى بَرٍّ أو بَحرٍ . (4) ما همچون سليمان بن داوود عليه السلام ، با زبان پرندگان و هر جانورِ خشكى يا دريايى ، آشنايى داريم .

.


1- .. يكى از پژوهشگران ، در اين باره مقاله مفصّلى نگاشته است (ر . ك : مجلّه علوم حديث ، شماره 5 و 6 ، حسن عرفان : «زبانْ آگاهى پيامبر و امامان عليهم السلام ») .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 228 ، ح 3 .
3- .بصائر الدرجات ، ص 333 ، ح 1 .
4- .. المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 54 .

ص: 86

6 . علمِ «ما كان و ما يكون»

6 . علمِ «ما كان و ما يكون»تعبير «ما كان و ما يكون» ، عبارت است از آنچه بوده و آنچه در آينده ، خواهد بود كه اين ، يكى از مهم ترين دانش هاى اهل بيت عليهم السلام است كه از هر چه بر جهان گذشته است ، آگاه اند و هر اتّفاقى را كه در آينده رُخ دهد ، مى دانند . اين عنوان ، با علمِ غيبِ خداوند ، همپوشى دارد و مطابق آيه قرآن ، تنها خداوند به غيب ، آگاه است . (1) امام رضا عليه السلام ، از همين آيه قرآن ، بهره برده و برخوردارى از علم غيب را براى اهل بيت عليهم السلام ثابت كرده است . ايشان ، فرموده است : أوَ لَيسَ اللّهُ يَقولُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ » (2) فَرَسُولُ اللّهِ عِندَ اللّهِ مُرتَضىً ، وَ نَحنُ وَرَثَةُ ذلِكَ الرَّسولِ الّذى أطّلَعَهُ اللّهُ عَلى مَا شاءَ مِن غَيبِهِ ، فَعَلَّمَنا ما كانَ وَ ما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (3) آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد : «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس ، آشكار نمى سازد ، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد » ؟ پس پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد خداوند ، برگزيده است و ما ، وارثان پيامبرى هستيم كه خداوند ، او را بر هر چه از غيبش خواست ، آگاه نمود . او ما را از آنچه بوده و تا روز رستاخيز خواهد بود ، آگاه كرده است . امير مؤمنان عليه السلام نيز در باره آگاهى به همه آنچه در آينده رُخ خواهد داد ، فرموده است : اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، من در باره آنچه بوده و هست و تا روز رستاخيز ، خواهد بود ، آگاهتان مى كردم . آن آيه ، اين است : «يمحو اللّهُ ما يشاءُ ويُثْبِتْ وعِنْدَه اُمُّ الكتاب ؛ (4) خداوند ، هر چه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ؛ و اصل كتاب ، نزد اوست » . (5)

.


1- .. سوره جن ، آيه 26 .
2- .. سوره جن ، آيه 26 _ 27 .
3- .. الخرائج والجرائح ، ج 1 ، ص 343 .
4- .. سوره رعد ، آيه 39 .
5- .. التوحيد ، ص 305 ، ح 1 .

ص: 87

7 . آگاهى از مرگ و ميرها و بلايا
8 . آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان است
9 . آگاهى از آنچه خداوند ، در شب و روز ، پديد مى آورد

اشاره امام على عليه السلام به قدرتِ مطلق خداوند است كه همه حوادث ، در اختيار اوست و مى تواند آنچه را كه مقدّر فرموده است ، تغيير دهد و حادثه ديگرى را پديد آورد .

7 . آگاهى از مرگ و ميرها و بلاياامام سجّاد عليه السلام مى فرمايد : عِندَنا عِلمُ المَنايا وَ البَلايا وَ فَصلِ الخِطابِ وَ أنسابِ العَرَبِ وَ مَولِدِ الإسْلامِ . دانشِ آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها ، و سخن انجامين ، و نَسَب هاى عرب ، و زادگاه اسلام ، نزد ماست . (1)

8 . آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان استاهل بيت عليهم السلام ، از هر چه در زمين و آسمان است ، آگاه اند و دانش آنان ، تنها به زمينيان ، اختصاص ندارد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ، مى فرمايد : ما يَنْقَلِبُ جَناحُ طائرٍ فِى الهَواءِ إلّا وَ عِندَنا فِيهِ عِلمٌ . (2) بال پرنده اى در آسمان به هم نمى خورد ، مگر اين كه ما از آن ، آگاهيم .

9 . آگاهى از آنچه خداوند ، در شب و روز ، پديد مى آوردگستره آگاهى اهل بيت عليهم السلام ، بسيار فراتر از علومِ شناخته شده روزگار خودشان بود و براى بسيارى از نزديكان ائمّه عليهم السلام ، دانش آنان ، خيره كننده بود . از اين رو ، چيرگى امام به كتاب هاى اديان ديگر را «علم اكبر» مى پنداشتند . امّا امامان معصوم ، علم اكبر را بسيار بزرگ تر از اين دانش ها مى دانستند . حُمران بن اَعَين ، نيكويار امام صادق عليه السلام به ايشان گفت : تورات و انجيل و زبور و آنچه در صُحُف نخستين (صحف ابراهيم و موسى عليهماالسلام) است ، نزد شماست؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى» .

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 266 ، ح 3 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 32 ، ح 54 .

ص: 88

ج _ منابع دانش امامان عليهم السلام

1 . آموزش پيامبر صلى الله عليه و آله

گفت : اين ، همان علم اكبر است ؟ امام صادق عليه السلام فرمود : يا حُمرانُ ! لَو لَم يَكُن غَيرُ مَا كانَ ، وَ لكِن مَا يُحدِثُ اللّهُ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ عِلمُهُ عِندَنا أعظَمُ . (1) اى حمران! اگر به همين منحصر مى شد ، آرى ؛ امّا علمِ به آنچه خداوند در شب و روز پديد مى آوَرد ، نزد ما بزرگ تر است .

ج _ منابع دانش امامان عليهم السلامآگاهى اهل بيت عليهم السلام از دانش هاى فرا بشرى و پيشگويى هاى آنان از حوادثِ آينده ، اين پرسش را پديد مى آورد كه : امام ، چگونه از اين دانش ها بهره مند مى شود ؟ و آيا از تمامِ زواياى زندگى بشر و رُخدادهاى جهان ، آگاه است ؟ آشنايى با منابعِ دانش امامان عليهم السلام ، پاسخگوى اين پرسش است . در ميراث حديثى شيعه ، شش منبع را براى دانش هاى پيشوايان معصوم بر شمرده اند كه بدانها اشاره مى كنيم . (2)

1 . آموزش پيامبر صلى الله عليه و آلهاهتمامِ پيامبر صلى الله عليه و آله به آموزش امير مؤمنان عليه السلام ، در منابع شيعه و سنّى آمده است و همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از رابطه علمى ايشان با على عليه السلام ، آگاه بودند . امام على عليه السلام هر روز ، پگاهان و شامگاهان ، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد و از خرمن دانش آن بزرگوار ، خوشه برمى چيد . (3) بنا بر روايتى ، اميرمؤمنان عليه السلام ، مى فرمايد :

.


1- .. بصائر الدرجات ، ص 140 ، ح 5 .
2- .. براى آشنايى بيشتر ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 309 «فصل سوم : مبادى علوم اهل بيت عليهم السلام » .
3- .. ر . ك : مسند ابن حنبل ، ج 1 ، ص 317 ، ح 1289 و ص 167 ، ح 570 .

ص: 89

2 . اصول دانش
3 . كتاب هاى پيامبران عليهم السلام

كُنتُ إذا سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أعطانِى ، وَ إذا سَكَتُّ ابتَدَأَنِى . (1) هر گاه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نكته اى مى پرسيدم ، در اختيار من مى نهاد ، و اگر سكوت مى كردم ، او [سخن را ] آغاز مى كرد . در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام فرموده : إنَّ عِلمَ عَلِيِّ بنِ أبى طالِبٍ عليه السلام [مِن] عِلمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَعَلِمناهُ نَحنُ فيما عَلَّمناهُ . (2) دانشِ على بن ابى طالب عليه السلام ، [ از ] دانش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . پس آنچه را مى دانيم ، او به ما آموخته است .

2 . اصول دانشاصول دانش ، ريشه هاى علمىِ استوارى دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اختيار امامانِ پس از خويش نهاد تا مسائل جديد را از آن اصول ، استخراج كنند و براى مردم ، بيان نمايند . اهل بيت عليهم السلام ، تنها بر اساس آن اصول ، فتوا مى داده اند . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : لَو كُنّا نُفتِى النّاسَ بِرَأيِنا وَ هَوانا لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ ، وَ لكِنّا نُفِتيهِم بِآثارٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ اُصولِ عِلمٍ عِندَنا ، نَتَوارَثُها كابِرا عَن كابِرٍ ، نَكْنِزُها كما يَكْنِزُ هؤلاء ذَهَبَهم وَ فِضَّتَهُم . (3) اگر ما بر اساس نظر و هوا و هوس خود فتوا مى داديم ، بدون ترديد ، نابود مى شديم ؛ ليكن ما براى مردم ، بر اساس اخبارِ بر جا مانده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اصولِ علمى اى كه نزد ماست ، فتوا مى دهيم . هر بزرگى ، از بزرگ ديگر ، ارث مى بريم و آن را مى اندوزيم ، همچنان كه اين جماعت ، زر و سيمشان را مى اندوزند .

3 . كتاب هاى پيامبراندين اسلام ، در امتداد اديان پيشين است و چنانچه كتاب هاى پيامبران گذشته ، از

.


1- .. سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 637 ، ح 3722 .
2- .. الاختصاص ، ص 279 .
3- .. بصائر الدرجات ، ص 300 ، ح 4 .

ص: 90

4 . كتاب امام على عليه السلام

تحريفْ مصون مى ماند ، خطّ سير توحيدى در همه آنان ، مشهود بود . كتاب هاى پيامبران گذشته ، بدون هر گونه تغييرى ، در اختيار امامان عليهم السلام است و يكى از منابع دانش ايشان ، به شمار مى رود . امام صادق عليه السلام فرموده است : اَلْواحُ مُوسى عليه السلام عِندَنا ، وَ عَصا مُوسى عِندَنا وَ نَحنُ وَرَثَةُ النَّبِيّينَ . (1) الواح (ده فرمان) موسى عليه السلام و عصاى او ، نزد ماست و ما ، وارثان پيامبران هستيم . امام صادق عليه السلام نيز به يكى از شاگردان خويش مى فرمايد : «خداوند ، هر آنچه را به پيامبران داده ، به محمّد صلى الله عليه و آله نيز بخشيده است و نزد ما ، صحيفه هايى است كه خداوند ، در باره آنها مى فرمايد : «صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى ؛ كتاب هاى ابراهيم و موسى است » (2) » . (3)

4 . كتاب امام على عليه السلامكتاب على عليه السلام ، از منابع مشهور دانشِ اهل بيت عليهم السلام است . اين كتاب ، نوشته اى طولانى در باره تمام نيازهاى مردمان است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر امام على عليه السلام املا كرد و امام عليه السلام ، آن را براى جانشينان خويش نگاشت و به عنوان وديعه امامت ، در اختيارِ امامان عليهم السلام بوده است . برخى از نزديكانِ ائمّه عليهم السلام ، اين كتاب را ديده اند و در ميراثِ حديثى شيعه ، احاديثى به نقل از اين كتاب ، ياد شده است . (4) اُمّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، در باره اين كتاب مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را در خانه اش نشانْد و دستور داد تا پوست گوسفندى بياورند و على عليه السلام بر همه آن گوسفند تا پاچه هايش نوشت . (5) امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره محتواى اين كتاب ارزشمند ، فرموده است :

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 231 ، ح 2 .
2- .. سوره اعلى ، آيه 19 .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 225 ، ح 5 .
4- .. در كتاب وسائل الشيعة ، بيش از هشتاد حديث از اين كتاب ، آمده است .
5- .. الإمامة و التبصرة ، ص 174 ، ح 28 .

ص: 91

5 . مُصحَف فاطمه عليهاالسلام

إنَّ العِلمَ فينا وَ نَحنُ أهلُهُ وَ هُوَ عِندَنا مَجمُوعٌ كُلُّهُ بِحَذافِيرِهِ وَ إنَّهُ لا يَحدُثُ شَى ءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ حَتّى أرشِ الخَدشِ إلّا وَ هُو عِندَنا مَكتوبٌ بإملاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَطِّ عَلىٍّ عليه السلام بِيَدِهِ . (1) دانش ، در ميان ماست و ما اهل آنيم و همه آن ، به كمال ، نزد ماست و تا روز رستاخيز ، حتّى ديه خراشى تعلّق نخواهد گرفت ، مگر آن كه با املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ على عليه السلام ، نزد ما نوشته شده ، موجود است . اين كتابِ عظيم ، امامان عليهم السلام را از هرگونه دانشِ بشرى ، بى نياز مى كند و مردم براى نيازهاى روزانه خود ، به آن نيازمند هستند . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : نزد ما چيزى است كه با وجود آن ، ديگر نيازى به مردم نداريم و اين مردم اند كه نيازمندِ مايند . نزد ما ، كتابى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، املا كرده است و على عليه السلام با خطّ خود ، نوشته است ؛ كتابى كه هر حلال و حرامى در آن ، نگاشته شده است . (2) در برخى روايات ، (3) يكى ديگر از منابعِ دانش هاى دانش اهل بيت عليهم السلام را كتابى به نام جامعه مى دانند . مشخّصات اين كتاب نيز مانند كتاب على عليه السلام است . بنا بر اين ، ظاهرا مقصود از جامعه ، همان كتاب على عليه السلام است .

5 . مُصحَف فاطمه عليهاالسلاممصحف فاطمه عليهاالسلام ، كتابى است كه بر پايه آنچه در برخى روايات آمده ، سه برابر قرآن حجم دارد و كاملاً از قرآن ، متمايز است . اين نوشته ، پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، توسّط فرشته اى به زهرا عليهاالسلام وحى مى شده و امام على عليه السلام ، آن را مى نوشته است . اين مصحف ، به حوادث آينده جهان ، اختصاص دارد و به عنوان وديعه امامت ، در اختيارِ امامان عليهم السلام بوده است .

.


1- .. الاحتجاج ، ج 2 ، ص 63 ، ح 155 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 241 ، ح 6 .
3- .ر.ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 323 «جامعه» .

ص: 92

6 . الهام

شايان ذكر است كه مراد از وحى ، در اين جا ، وحى تشريعى نيست و در اين كتاب ، شريعتِ تازه اى بيان نمى شود و از سويى ، كاملاً با قرآن ، متفاوت است . مراد از مصحف ، در اين جا ، به معناى نوشته است . پيش از اين ، توضيح داده شد كه وحى عام ، در مورد غير پيامبران نيز امكان تحقّق دارد . امام صادق عليه السلام ، در باره چگونگى تدوين مصحف فاطمه عليهاالسلام ، فرموده است : هنگامى كه خداوند متعال ، جان محمّد را ستاندْ ، فاطمه عليهاالسلام از رحلت او چنان اندوهگين شد كه جز خداوند عز و جل هيچ كس از آن ، آگاهى نداشت . خداوند ، فرشته اى را به سوى او فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن بگويد . فاطمه عليهاالسلاماين را به امير مؤمنان عليه السلام باز گفت و على عليه السلام به او گفت : «هر گاه اين تماس را احساس كردى و صداى او را شنيدى ، به من بگو» . فاطمه عليهاالسلام نيز آن را به على عليه السلام مى گفت و امير مؤمنان عليه السلام ، آنچه را مى شنيد ، مى نوشت تا از اينها ، مصحفى ثبت كرد . سپس امام صادق عليه السلام فرمود : در اين مصحف ، چيزى از حلال و حرام نيامده است و تنها دانش [پيشامدهاى ]آينده در آن ، آمده است . (1)

6 . الهاممقصود از الهام ، همان وحى عامّ است كه پيش از اين ، در باره آن ، توضيح كافى داده شد . (2) گفتنى است كه در برخى روايات ، جَفْر نيز به عنوان يكى ديگر از منابع دانش اهل بيت عليهم السلام آمده است ؛ (3) امّا از جمع بندى روايات مختلف ، به اين نتيجه مى رسيم كه جَفْر ، به دو صندوق پوستى اشاره دارد كه كتبِ مختلف رسيده از پيامبران گذشته و كتبى كه از پيامبر خدا و امام على و فاطمه عليهم السلام به امامان عليهم السلام به ارث رسيده

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 240 ، ح 2 .
2- .. ر . ك : ص 59 : «وَ مَهْبِطَ الوَحْى» .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 239 ، ح 1 و ص 240 ، ح 3 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 419 ، ح 5914 .

ص: 93

چگونگى علم اهل بيت عليهم السلام

است و نيز سلاح پيامبر صلى الله عليه و آله ، در آنها نگهدارى مى شده است . به ديگر سخن ، «جَفْر» ، «جَفْر اَبيض» و «جَفْر اَحمر» ، به كتاب خانه و موزه سيّار اهل بيت عليهم السلام اشاره دارند كه نزد ائمّه بوده و دست به دست ، مى گشته و هم اكنون ، نزد امام زمان عليه السلام است . (1)

چگونگى علم اهل بيت عليهم السلامآخرين نكته در باره «خُزّان العلم» بودن امامان عليهم السلام ، چگونگى كسب دانش به وسيله آنهاست و اين كه : آيا آنان ، بالفعل به همه علومى كه بدانها اشاره شد ، آگاه اند يا هر گاه بخواهند ، آگاه مى شوند؟ در اين باره ، نظريات گوناگونى مطرح است ؛ امّا آنچه با روايات ، سازگارتر است ، «دانستن» ، هنگام «خواستن» است ؛ يعنى امام معصوم عليه السلام ، هرگاه بخواهد نكته اى را بداند ، خداوند ، او را آگاه مى كند . عمّار ساباطى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : آيا امام ، علم غيب مى داند ؟ ايشان فرمود : لا ، وَ لكِن إذا أرادَ أن يَعلَمَ الشَّى ءَ أعلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ . (2) نه ؛ ليكن هر گاه بخواهد بر چيزى آگاهى يابد ، خداوند ، او را بدانْ آگاه مى گردانَد . همچنين امام صادق عليه السلام در حديث ديگرى فرموده : إنَّ الإمامَ إذا شاءَ أن يَعلَمَ عَلِمَ . (3) امام عليه السلام هرگاه بخواهد كه بداند ، مى داند .

.


1- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 327 «جفر چيست؟» .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 257 ، ح 4 .
3- .. همان ، ج 1 ، ص 258 ، ح 1 .

ص: 94

وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ

شرح

بردبارى خالق و مخلوق

( 7 )وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ .

و داراى بالاترين مراتب بردبارى ...

توضيح واژه هامُنْتَهى : اسم مكان ، به معناى محلّ نهايت ، آخرين حدّ ، پايان ، بالاترين درجه . (1) الحِلْم : بردبارى ، عقل . (2)

شرحواژه «حِلْم» ، در روايات در دو معناى بردبارى و خِرد ، به كار رفته است ؛ امّا با پژوهشى در احاديث ، به اين نتيجه مى رسيم كه عقل و خِرد ، از لوازم بردبارى هستند و معناى اصلى حِلْم در منابع واژه شناسى ، (3) خِرد نيست ، هر چند در سير تطوّر خود ، به معناى عقل هم به كار رفته است . به هر رو ، فراز «مُنتَهَى الْحِلْم» ، نهايت بردبارى را مى رسانَد .

بردبارى خالق و مخلوقحليم ، در ميان صفات خدا و انسان ، مشترك لفظى است . در قرآن كريم ، يازده بار از خداوند با صفت «حليم» ياد شده است : «وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ . (4) و خداوند ، دانا و بردبار است» .

.


1- .«إنتهى الشى ء : بلغ نهايته ، و النهاية : حيث ينتهى إليه الشى ء» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 344) .
2- .«الحلم بالكسر : ترك العجلة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 93) . «الأناة و العقل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 146) . «ضبط النفس عن هيجان الغضب» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 49) .
3- .ر . ك : معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 93 .
4- .سوره نساء ، آيه 12 .

ص: 95

بردبارى خدا

«وَاللّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ . (1) و خداوند ، بى نياز و بردبار است» . در آيه 114 سوره توبه نيز ، صفت حليم براى ابراهيم عليه السلام به كار رفته است : «إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَأَوَّ هٌ حَلِيمٌ . (2) همانا ابراهيم ، بسيار آه كِشنده [از ترس خدا] و بردبار بود » . حليم ، اگرچه صفت مشترك است ؛ امّا معناى آن در باره خالق و مخلوق ، همسان نيست .

بردبارى خداحِلم در خداوند ، به معناى ناديده گرفتن خطاى بندگان است . در تبيين حليم بودن خداوند گفته اند : حَليمٌ عمّن عَصاهُ لا يَعجل عَلَيهِم بِعُقوبَتِه . (3) در باره كسى كه نافرمانى مى كند ، بردبار است و گناهكاران را زود كيفر نمى دهد . در دعايى از امير مؤمنان عليه السلام مى خوانيم : الحَمدُ للّهِِ الَّذى يَحلُمُ عَنّى حَتّى كَأنَّنى لا ذَنبَ لي . (4) ستايش ، خدايى را كه بر من بردبارى مى ورزد ، چنان كه گويى براى من ، هيچ گناهى نيست . يكى از اسبابى كه گناهكاران ، حرمت خدا را پاس نمى دارند ، بردبارى خالق است . چنانچه هر خطايى ، كيفرى زودْهنگام داشت ، هيچ كس به گناه ، آلوده نمى شد ؛ امّا دنيا ، سراى آزمون و خطاست و ارزش انسان در آن است كه بردبارى خدا را قَدر بشناسد و در پىِ اصلاح نفس خويش بر آيد ، و آن كه از بردبارى خدا سودى نجويد ،

.


1- .سوره بقره ، آيه 263 .
2- .سوره توبه ، آيه 114 .
3- .التوحيد ، ص 202 .
4- .بحار الأنوار ، ج 97 ، ص 193 ، ح 3 .

ص: 96

بردبارى بَشَر

دستاورد بردبارى

به ورطه هلاكت مى افتد ، چنان كه در روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : إنَّ حِلمَ اللّهِ تَعالى عَلَى المَعاصِى جَرَّأَكَ ، وَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ أَغراكَ . (1) همانا بردبارى خداى متعال ، تو را به ارتكاب گناهان ، دلير كرده و براى به هلاكت در افكندن خودت ، ترغيب نموده است .

بردبارى بَشَربردبارى در انسان ها ، خصلتى پسنديده است ؛ امّا بردبارى بشر با حِلم خداوند ، متفاوت است . از امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره معناى حِلم انسان پرسيدند . امام عليه السلام فرمود : كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النفس . (2) فرو بردن خشم و خويشتندارى است . كسى كه مى تواند هنگام خشم و عصبانيت ، خود را كنترل نمايد و مالك نفس خويش باشد ، بردبار است . (3)

دستاورد بردبارىبردبارى ، خصوصيتى است كه وقتى بر جان نشيند ، آثارش هويدا مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله در شمارشِ دستاوردهاى بردبارى فرموده است : فَأَمّا الحِلمُ : فَمِنهُ رُكوبُ الجَمِيلِ وَ صُحبَةُ الأبرارِ وَ رَفعٌ مِنَ الضَّعَةِ وَ رَفعٌ مِنَ الخَساسَةِ وَ تَشَهّي الخَيرِ وَ تَقَرُّبُ صاحِبِهِ مِن مَعالى الدَّرَجاتِ وَ العَفوُ وَ المَهلُ وَ المَعروفُ وَ الصَّمتُ ، فَهذا ما يَتَشَعَّبُ لِلْعاقِلِ بِحِلمِهِ . (4) حاصل بردبارى است : آراسته شدن به خوبى ها ، همنشينى با نيكان ، ارجمند شدن ، عزيز گشتن ، رغبت به نيكى ، نزديك شدن بردبار به درجات عالى ، گذشت ، آرامش ، احسان ، و

.


1- .غرر الحكم ، ح 3467 .
2- .بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 102 ، ح 2 .
3- .ر.ك : همان ، ج 77 ، ص 282 ، ح 1 .
4- .تحف العقول ، ص 16 .

ص: 97

راه بردبارى

خاموشى . اينها ثمره بردبارى خردمند است . يكى از آثار حِلم ، عفو و گذشت است و حليم ، به گذشت كردن در هنگام توانايى ، شناخته مى شود . امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : إنَّما الحَلِيمُ مَن إذا قَدَرَ عَفا وَكانَ الحِلمُ غالِبا عَلى أمرِهِ . (1) بردبار ، كسى است كه با وجود داشتن قدرت ، گذشت كند و بردبارى ، بر كارهاى او چيره باشد .

راه بردبارىكسب دانش و خِردورزى ، راه بردبارى است . امام على عليه السلام در روايتى مى فرمايد : بِوُفُورِ العَقْلِ يَتَوَفّرُ الحِلْمُ . با افزوده شدن عقل ، بردبارى ، افزون مى شود . (2) در «زيارت جامعه» ، پس از عبارت «خُزّان العلم» ، عبارت «منتهى الحِلْم» آمده است كه شايد اشاره اى باشد به آن كه گنجوران دانش ، بى نهايت بردبارند . امير مؤمنان عليه السلام ، در روايتى ستيغ دانش را بردبارى مى داند و مى فرمايد : كَمالُ العِلمِ الحِلمُ وَ كَمالُ الحِلْمِ كَثرَةُ الاحتِمالِ وَ الْكَظمُ . (3) كمال دانش ، بردبارى است و كمال بردبارى ، تحمّل بسيار و فرو بردن خشم است . داناى حقيقى ، حليم است و دانشمندانى كه بردبار نيستند ، از نور دانش ، بى بهره هستند و دانش آنان ، نورِ علم نيست ؛ بلكه دانستنى هاى بسيارى را در ذهن خود انباشته اند ؛ امّا بهره اى از نور علم ندارند . نور علم ، آدمى را بردبار مى كند و تحمّل او را در برابر نادانان ، افزايش مى دهد ؛ زيرا حقيقتِ نادانى را مى يابد و چون نادان را مى شناسد ، از او انتظار رفتار خردمندانه و متين ندارد و همين نگرش ، تحمّل او را بالا مى برد .

.


1- .عيون الحكم و المواعظ ، ص 412 ، ح7010 .
2- .غرر الحكم ، ح 4274 .
3- .همان ، ح 7231 .

ص: 98

نمونه هايى از بردبارى اهل بيت عليهم السلام

نمونه هايى از بردبارى اهل بيت عليهم السلاماز بهترين خصلت هاى دنيا و آخرت در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، بخشودن كسى است كه ستم كرده و عطا كردن به كسى است كه از بخشش ، دريغ ورزيده است . (1) اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود دستور العمل بردبارى است كه پيامبر خدا و خاندان پاكش در هنگام خشم و غضب به كار مى بستند . پيام آور مهربانى ، در تبليغ خود ، اذيّت و آزار بسيارى را تحمّل كرد . روزى عدّه اى نادان ، پيشانى مبارك ايشان را با سنگ ، مجروح كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، خون را از چهره خويش پاك كرد و فرمود : اللّهُمَ اهْدِ قَوْمى فَإنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ ! (2) خدايا ! قوم مرا هدايت كن ؛ زيرا نمى فهمند . اين برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در نهايت حلم است ؛ زيرا گروه مقابل را نفرين نمى كند و آنان را گروهى نادان مى داند كه از روى جهل به او جسارت مى كنند . امير مؤمنان عليه السلام نيز حليم ترينِ مردمان بود . در نبرد جَمَل ، مروان بن حكم و عبد اللّه بن زبير _ كه در كينه توزى با امام على عليه السلام و آتش افروزى بى همتا بودند _ ، دستگير شدند ؛ امّا مولا ، از بدى آنان درگذشت و آنان را آزاد كرد . زينت عبادت پيشگان ، امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد : إنّى لَيُعجِبُنِى الرَّجُلُ أن يُدرِكَهُ حِلمُهُ عِندَ غَضَبِهِ . (3) از مردى كه هنگام خشم ، بردبارى ورزد ، خوشم مى آيد . شايسته است پيروان اهل بيت عليهم السلام در راه بردبارى گام نهند و اگر نتوانستند بر دانايى خود بيفزايند ، با تمرين بردبارى ، خود را به بردبارى وا دارند . امام على عليه السلام در اين باره ، چنين سفارش مى كند :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 107 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3832 ، ح 13171 .
2- .بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 177 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 112 ، ح 3 .

ص: 99

إنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيما فَتَحَلَّمْ ؛ فَإنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إلّا أوشَكَ أنْ يَكُونَ مِنْهُمْ . اگر بردبار نيستى ، خويشتن را بردبار نشان بده ؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و به زودى ، يكى از آنان نشود . (1) و در روايت ديگرى ، فرموده است : مَن لا يَتَحَلَّمُ لا يَحْلُمُ . (2) كسى كه خود را به بردبارى وا ندارد ، بردبار نمى شود .

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 207 .
2- .بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 283 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 3 ، ص 1288 ، ح 4321 .

ص: 100

وَ اُصُولَ الْكَرَمِ

شرح

مفهوم كَرَم ، در آيات و احاديث

( 8 )وَ اُصُولَ الْكَرَمِ .

و ريشه هاى بزرگوارى ...

توضيح واژه هااُصول : جمع «أصل» ، به معناى ريشه ، بُن ، شالوده ، پايه ، اساس ، بنيان . (1) الكَرَم : شرف ، شرافت ، بزرگوارى ، بزرگ منشى ، نيك سيرتى ؛ (2) در روايات ، به معناى : صفات نيك و خصلت هاى نيكو . (3)

شرحبُن ، اساس و ريشه هر چيزى را «اصل» آن مى گويند و از همين رو ، به چيزى كه ماهيّت اوّليه خود را تغيير نداده باشد ، اصلى و سَرِه گفته مى شود . در عبارت «وَ اُصُولَ الْكَرَم» ، «الكَرَم» به «اُصول» ، افزوده شده است و با توجّه به الف و لامى كه بر سرِ واژه «كَرَم» آمده ، نخستين برداشت پژوهشگر آن است كه اهل بيت عليهم السلام ، اساس و ريشه تمامى آن چيزى هستند كه به نام «كَرَم» شناخته مى شود . به ديگر سخن ، اگر كَرَم ، به معناى كرامت و بزرگوارى باشد ، اساس و ريشه همه بزرگوارى ها و شرافت ها ، امامان عليهم السلام هستند ، و اگر به معناى نيك سيرتى باشد ، شالوده تمامِ نيكوسيرتان ، امامان عليهم السلام هستند . اكنون براى توضيح واژه «كَرَمَ» ، به سخنان پيشوايانى مراجعه مى كنيم كه پايه ها و اصول كَرَم و بزرگوارى معرّفى شده اند .

.


1- .«الأصل : واحد الاُصول الَّتى منها الشى ء» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 305) . «أسفل كلّ شى» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 16) .
2- .«الكريم : الجامع لأنواع الخير والشَّرف و الفضائل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 510) .
3- .ر.ك : ميزان الحكمة ، ج 10 ، ص 84 ، باب «كرم» .

ص: 101

نشانه هاى كَرَم

مفهوم كَرَم ، در آيات و احاديثواژه كَرَم ، در قرآن نيامده است ؛ امّا مشتقّات آن ، مانند : «كريم» ، «أكْرَمَه» ، «أكْرَمَكُم» و ... ، بيش از چهل بار در قرآن ، تكرار شده است و شايد مهم ترينِ آنها ، واژه «كريم» باشد كه از اسماى الهى است و كاربردى ترين آنها ، اين آيه است : «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (1) ؛ گرامى ترين شما نزد خداوند ، باپرواترينِ شماست» ، كه راه رسيدن به كرامت را پرهيزگارى مى داند و بس . در حقيقت ، هر كه پروا پيشه كند ، در نزد خداوند ، كريم شناخته مى شود . معصومان عليهم السلام با بيان نمونه هاى كَرَم ، به تفسير و تبيين آن پرداخته اند . وقتى از كريم اهل بيت عليهم السلام ، امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره كَرَم پرسيده شد ، فرمود : أمَّا الكَرَمُ فَالتَّبَرُّعُ بِالمَعرُوفِ وَ الإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ . (2) بزرگوارى ، احسان كردنِ داوطلبانه است و دَهِش پيش از خواهش . بنا بر اين ، هر كس پيش از اظهار نياز ، حاجت مردمان را برآورده نمايد و داوطلبانه ، احسان كند ، در نزد امام مجتبى عليه السلام ، كريم شناخته مى شود .

نشانه هاى كَرَمشناسايى نشانه ها و تبيين محدوده آن ، راهكار رسيدن به هدف است تا «ره» ، گم نشود . گريه بر فرصت هاى از دست رفته ، عشق وطن ، يادِ ياران ، خوش خويى ، فرو بُردن خشم و فرو هِشتن چشم ، نمونه هايى است كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام به عنوان نشانه هاى كَرَم ، شناسانده شده اند . امام على عليه السلام ، در روايتى مى فرمايد : مِن كَرَمِ المَرءِ : بُكاؤُهُ عَلى مَا مَضى مِن زَمانِهِ وَ حَنِينُهُ إلَى أوطانِهِ وَ حِفْظُهُ قَدِيمَ إخْوانِهِ . (3)

.


1- .سوره حجرات ، آيه 13 .
2- .الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 238 .
3- .كنز الفوائد ، ج 1 ، ص 94 .

ص: 102

از بزرگوارى انسان است : گريستن او بر زمان از دست رفته اش ، اشتياق او به زادگاهش ، و نگاه داشتن دوستان ديرينه اش . انسان هاى بزرگوار ، براى زمان از دست رفته ، اندوهگين اند ، اهل مراقبه هستند و نگران سرمايه گران بهاى عمر خويش اند . آنانى كه روزگار جوانى را پشت سر نهاده اند ، در حسرت توانايى خود كه به بيهودگى از دست داده اند ، افسوس مى خورند و دريغاگويند . البته اين دريغ و حسرت ، به آنان ، فرصتى مى دهد كه به فردا بنگرند و از عمر خويش ، بهره ببَرند و با نگاهى به گذشته ، آينده اى روشن براى خود ، ترسيم كنند . بى ترديد ، كسانى كه تنها سرمايه آنها دريغ خوردن بر گذشته است ، از امروز هم غافل مى مانند و به آينده هم نخواهند رسيد . يكى ديگر از نشانه هاى بزرگوارى ، يادكردِ دوستان قديمى است . نشانه انسان بزرگوار ، با هر مقام و مسئوليتى ، آن است كه ياران ديرآشناى خود را فراموش نكند كه اعتماد به دوستان كهن ، افزون تر و ريشه دارتر است ؛ زيرا پايه هاى دوستى خود را بر اساس محبّت ذاتى استوار كرده اند و چون دغلْ دوستانى نيستند كه انگيزه شان از محبّت ، دست يازيدن به مقام و ثروت است . وطنْ دوستى (حبّ الوطن) و علاقه به زادگاه نيز نشانه ديگرِ بزرگوارى است و شايد بتوان اين نكته ظريف را دريافت كه علاقه به زادگاه ، يعنى عشق به سرزمينى كه فرد از آن برخاسته و به آن ، وابسته است . ملكوت ، وطن اصلى انسان است كه هماره ، به او دل بسته است : مرغ باغ ملكوتم ، نِيَم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم . امام صادق عليه السلام ، نشانه هاى ديگرى براى كرامت بر مى شمُرَد و در روايتى مى فرمايد : ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلى كَرَمِ المَرءِ : حُسنُ الخُلْقِ ، وَ كَظمُ الغَيْظِ وَ غَضُّ الطَّرفِ . (1)

.


1- .تحف العقول ، ص 319 .

ص: 103

سه چيز ، نشانه بزرگوارى آدمى است : خوش خويى ، فرو خوردن خشم ، و فرو هِشتن چشم [ بر آلودگى ها ] . انسان هاى بزرگوار ، از مشاهده كاستى ها خشمگين مى شوند ؛ امّا كريمانه ، رفتار مى كنند و خشم خود را فرو مى بَرَند ، زيرا خشم آنان ، تنها در برابر دشمنانى است كه مرزهاى الهى را زير پا مى گذارند . هنر بزرگواران ، خويشتندارى است كه از عهده هر كسى بر نمى آيد . آنان ، نفس سركش را مهار كرده اند . نمونه اى از برخورد كريمانه ، در رفتار امام سجّاد عليه السلام مشاهده مى شود . خدمتكارِ وى ، كارى انجام داد كه استحقاق تنبيه داشت . برده خوش ذوق ، قسمتى از اين آيه قرآن را خواند كه : «وَالْكَ_ظِمِينَ الْغَيْظَ ؛ و فرو بَرَندگان خشم» . امام عليه السلام فرمود : «خشم خود را فرو بردم» . آن برده ، سپس قسمت ديگرى از آن آيه را تلاوت كرد : «وَالعَافِينَ عَنِ النّاسِ ؛ و در گذرندگان از مردمان » . امام عليه السلام فرمود : «خداوند از تو در گذشت» . وى سرانجام ، آيه را تكميل كرد : «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ؛ خداوند ، نيكوكاران را دوست دارد » . (1) امام عليه السلام او را آزاد كرد . (2) فرو هِشتن چشم و كنترل آن ، نشانه ديگرى براى شناخت بزرگواران است . انسان شريف ، به محرمّات الهى خيره نمى گردد و به راحتى ، از حرام ، چشم مى پوشد . قرآن ، از مردان و زنان باايمان مى خواهد كه حرمت چشم خود را حفظ كنند : «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَ_رِهِمْ ... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَ_تِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَ_رِهِنَّ . (3) به مردان با ايمان بگو كه ديدگان خويش را فرو پوشند ... و به زنان مؤمن بگو كه ديدگان خويش را فرو پوشند » .

.


1- .سوره آل عمران، آيه 134.
2- .الإرشاد ، ج 2 ، ص 146 .
3- .سوره نور ، آيه 30 و 31 .

ص: 104

ستيغ كرامت

ستيغ كرامتانسان ، با بازخوانى نشانه هاى بزرگوارى ، شيفته كرامت مى گردد ؛ امّا در انتخاب راه ، ترديد مى كند و در پىِ راهى است كه كرامت انسانى را در وجودش بارور كند . پيام آور رحمت ، راه سريع و مطمئن در رسيدن به قلّه كرامت را چنين معرّفى مى كند : كَرَمُ الرَّجُلِ دينُهُ . (1) بزرگوارى انسان ، دين اوست . دين ، نسبت به همه خوبى ها فراگير است و هر آنچه حُسن ذاتى دارد ، در دين يافت مى شود و كامل ترين دين الهى ، اسلام ، با در نظر گرفتن ساحت هاى گوناگون انسان ، برنامه اى براى وى تدوين كرده است كه ديندار واقعى ، تمامى صفات نيك را در خود فراهم آورد . بنا بر اين ، بزرگواران ، همان دينداران واقعى هستند و امامان عليهم السلام ، در ستيغ آرمان كرامت ، مأوا گُزيده اند و آدميان ، با نگريستن به قلّه هاى كرامت ، به سوى بزرگوارى گام بر مى دارند .

رهبرى اخلاقىعبارت «اُصول الْكَرَم» ، رهبرى اخلاقى اهل بيت عليهم السلام را ثابت مى كند . آنها در همه صفات انسانى ، سرآمد هستند و ديگران ، بايد نيكى ها را از آنان بياموزند . امام صادق عليه السلام ، اهل بيت عليهم السلام را سرچشمه همه خوبى ها معرّفى مى كند و در روايتى مى فرمايد : نَحنُ أصْلُ كُلّ خَيرٍ وَ مِنْ فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ . (2) ما ريشه همه خوبى ها هستيم و هر نيكى اى ، از شاخه هاى ماست . امام ، ريشه تمام نيكى هاست و تمام عناوين نيك ، شاخسارهاى وجود اوست . اين شاخه هاى نيكى ، چنين شناسانده شده اند :

.


1- .مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 292 ، ح 8782 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 242 ، ح 336 .

رهبرى اخلاقى

ص: 105

فَمِنَ البِرِّ التَوحيدُ وَ الصَّلاةُ وَ الصِّيامُ وَ كَظمُ الغَيظِ وَ العَفوُ عَنِ المُسِى ءِ وَ رَحمَةُ الفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الجارِ وَ الْاءقرارُ بِالفَضلِ لِأهلِهِ . (1) از جمله نيكى هاست : توحيد ، نماز ، روزه ، فرو خوردن خشم ، گذشت از كسى كه بدى كرده است ، ترحّم به فقير ، رسيدگى به همسايه ، و اعتراف به فضيلت اهلِ فضل . امام عليه السلام ، فهرستى از نيكى هاى اعتقادى و اخلاقى _ اجتماعى را به عنوان نمونه هاى «بِرّ ؛ نيكى» نام مى برد . يگانه پرستى ، نماز و روزه ، در رأس نيكى هاى اعتقادى قرار دارند . فرو بُردن خشم ، ناديده گرفتن بدىِ بدكار ، مهربانى نسبت به مستمندان ، خوش رفتارى با همسايگان ، و اعتراف به برترى اهل دانش و فضيلت ، بر ستيغ نيكى هاى اخلاقى _ اجتماعى است . پنهان نكردن فضيلت ديگران ، نشانه بزرگوارى انسان است و آنانى كه فضيلت ديگران را كتمان مى كنند ، در حقيقت ، حسادت خويش را آشكار مى نمايند . امام صادق عليه السلام ، پس از شمارش ويژگى هاى پيروان امامان عليهم السلام ، خصوصيات دشمنان اهل بيت عليه السلام را چنين بيان مى فرمايد : وَ عَدُوُّنا أصلُ كُلِّ شَرٍّ ، وَ مِن فُروعِهِم كُلُّ قَبِيحٍ وَ فاحِشَةٍ ، فَمِنهُم الكِذبُ وَ البُخلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ القَطِيعَةُ وَ أكلُ الرِّبا وَ أكلُ مالِ اليَتيمِ بِغَيرِ حَقِّهِ وَ تَعَدّى الحُدودِ الّتى أمَرَ اللّهُ وَ رُكوبُ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ وَ الزِّنى وَ السِّرقَةُ وَ كُلُّ ما وافَقَ ذلِكَ مِنَ القَبِيحِ . 2 دشمن ما ، ريشه همه بدى هاست و هر زشتى و بدكارى اى ، از شاخه هاى آنان است و از جمله آنهاست : دروغ ، بخل ، سخن چينى ، بُريدن از خويشاوندان ، رِباخوارى ، به ناروا خوردنِ مال يتيمان ، تجاوز از حدودى كه خداوند دستور داده است ، ارتكاب زشتى هاى آشكار و نهان ، زِنا ، دزدى و هر زشتى ديگرى از اين دست . ريشه تمام بدى ها ، در دشمنى با آل اللّه ، نهفته است و دورى از خاندان پاك

.


1- .همان جا .

ص: 106

پيامبر صلى الله عليه و آله ، سقوط به ويرانْ سراى دروغ و بخل و سخن چينى و ... است . معيارِ شناختِ پيروان اهل بيت عليهم السلام نيز ، ارزيابى رفتارهاى آنان است ، همچنان كه امام صادق عليه السلام ، در روايتى فرموده است : فَكَذِبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مَعَنا وَ هُو مُتَعَلِّقٌ بِفُروعِ غَيرِنا . (1) دروغ مى گويد كسى كه بگويد با ماست و به شاخه هايى غير از ما ، چنگ آويزد . دروغگويان ، خسيسان ، سخن چينان ، بُريدگان از خويشان ، رِباخواران و گناهكاران ، نمى توانند خود را شيعه بنامند . بنا بر اين ، هر مدّعى تشيّعى كه نشانه هايى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام در اوست ، در پيشگاه رئيس مذهب شيعه ، امام صادق عليه السلام ، دروغگويى رسواست . آرى ! اهل بيت عليهم السلام ، ريشه همه بزرگوارى هايند و پيروان آنها كه خود را وابسته به اين ريشه مى دانند ، بايد در اخلاق و عمل ، از آنان پيروى كنند تا در ادّعاى خود ، صادق باشند .

.


1- .همان جا .

ص: 107

وَقادَةَ الاُْمَمِ

شرح

انواع رهبرى

1 . رهبرى اخلاقى

( 9 )وَقادة الاُْمم .

و پيشوايان امّت ها

توضيح واژه هاقادة : جمع «قائد» ، به معناى رهبر ، پيشوا . (1) الاُمَم : جمع «امّة» ، به معناى جمعيّت ، گروه . (2)

شرحجذب كردن چيزى و راه بردن آن به سوى هدف ، مفهومى است كه در واژه «قيادت» ، نهفته است و به رهبران دينى ، «قادة الاُمَم» مى گويند ؛ زيرا راه هاى گوناگونى را فرا روى جوامع بشر مى نهند تا آنها را در سيرى شتابان ، به سوى هدف ، ره نمون شوند و از آن جا كه راه سعادت را به مردمانْ نشان مى دهند ، «رهبر» ناميده مى شوند .

انواع رهبرىسعادت انسان ، هدف نهايى دين است و امامان معصوم عليهم السلام ، با توجّه به نياز مخاطبان ، آنان را به سوى سعادت ، راه نمايى مى كنند . انواع رهبرى امام ، با راهى كه او براى بشر برمى گزيند ، ارتباط مستقيم دارد . امام ، از راه هاى اخلاقى ، علمى و باطنى ، بشر را هدايت مى كند و تمام موارد پيش گفته ، مقدّمه اى براى رهبرى سياسى اوست . بنا بر اين ، انواع رهبرى امام ، عبارت است از : رهبرى اخلاقى ، رهبرى علمى ، رهبرى باطنى ، و رهبرى سياسى :

1 . رهبرى اخلاقىپيشى گرفتن در به انجام رساندن كارهاى پسنديده و سرآمدِ كارهاى نيك بودن ، نشانه

.


1- .فى حديث على عليه السلام : « قريش قادةٌ ذادةٌ أى : يقودون الجيوش ، و هو جمع قائد» (النهاية ، ج 4 ، ص 119) .
2- .«الاُمّة : الجيل و الجنس من كلّ حىّ» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 27) .

ص: 108

2 . رهبرى علمى

رهبرى اخلاقى است . بر پايه روايتى امام على عليه السلام مى فرمايد : أيُّها النّاسُ إنّي وَ اللّهِ مَا أحُثُّكُم عَلى طاعَةٍ إلّا وَ أسبِقُكُم إلَيها وَ لا أنْهَاكُمْ عَن مَعْصِيَةٍ إلّا وَ أتَناهِى قَبلَكُم عَنها . (1) اى مردم ! به خدا سوگند ، من شما را به طاعتى بر نمى انگيزانم ، جز آن كه خود پيش از شما ، به گزاردن آن بر مى خيزم ، و از گناهى باز نمى دارم ، جز آن كه خود پيش از شما ، از آن اجتناب مى كنم . قرآن مجيد ، مؤمنان را از گفتن آنچه به كار نمى بندند ، باز داشته و مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا مى گوييد آنچه را به كار نمى بنديد ؟» . آنان كه رهبر اخلاقى جامعه هستند ، بايد پيش از آن كه راه نماى مردم باشند ، معلّم خود باشند : مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إماما فَليَبدَأ بِتَعلِيمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلِيمِ غَيرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأدِيبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأدِيبِهِ بِلِسانِهِ . (3) هر كه خود را پيشواى مردم گردانَد ، بايد پيش از آموزش ديگران به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه [ديگران را] با گفتار ، ادب كند ، بايد با كردار خود ، تربيت نمايد .

2 . رهبرى علمىمقصود از رهبرى علمى ، توانايى در پاسخ گفتن به پرسش هاى علمى جامعه است . پيمودن راه سعادت ، هميشه آسان و هموار نيست ؛ زيرا اگر چنين بود ، همه انسان ها خوش بخت بودند ؛ بلكه شك ها و ترديدها ، پيمودن راه را دشوار مى نمايد و كسانى كه بر ترديدها چيره نشوند ، با شُبهاتى رو به رو مى شوند كه رهايى از آنها ، آسان

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 175 .
2- .سوره صف ، آيه 2 .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 73 .

ص: 109

3 . رهبرى باطنى

نيست . امام ، يعنى رهبر علمىِ جامعه ، بايد توانايى پاسخ گفتن به تمامى اين شبهات را دارا باشد و از هيچ مشكل علمى اى نهراسد . امام ، پناهگاه همه كسانى است كه در راه كمال خويش ، با پرسش هاى پيچيده اى رو به رو هستند و در پاسخ يافتن ، درمانده شده اند . برترى علمى امام ، چنان است كه زواياى پنهان دين را مى كاود و ظاهر مى سازد و پيرايه هايى را كه به نام دين بر دين بسته اند ، به كنارى مى نهد و آيين حقيقى اسلام را ، بدون فزونى و كاستى ، عرضه مى نمايد . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، فلسفه حضور امام در جامعه را پاسدارى از گوهر دين مى داند و مى فرمايد : إنَّ الأرضَ لا تَخلُو إلّا وَ فيها إمامٌ ؛ كَيما إن زادَ المُؤمِنونَ شَيئا رَدَّهُم وَ إن نَقَصوا شَيئا أتَمَّهُ لَهُم . (1) زمين ، هيچ گاه از امام ، خالى نيست ، تا اگر مؤمنان چيزى را [ به دين ] افزودند ، آنها را [ از اين كژروى ]برگردانَد و اگر چيزى را كاستند ، آن را كامل كند .

3 . رهبرى باطنىتابش انوار باطنى امام بر دلِ انسان هاى شايسته و حركت به سوى كمال را رهبرى باطنى گويند . اين گونه رهبرى ، كامل ترين نوعِ رهبرى است و در حقيقت ، امام ، راه را به او نشان نمى دهد ؛ بلكه او را به سرمنزل مقصود مى رساند . انسان شايسته ، پس از آن كه شرايط بهره مند شدن از نور امام را در خود ايجاد كرد ، ارتباطى قوى و پايدار با امام خويش ، برقرار مى كند و براى چنين انسان هايى ، امام غايب با امام ظاهر ، تفاوتى ندارد . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، سوگند ياد كرده كه نور امام در دل مؤمنان ، از درخشش

.


1- .الكافى ، ج1 ، ص 178 ، ح 2 .

ص: 110

4 . رهبرى سياسى

رهبرى سياسى در روزگار غيبت

خورشيد درخشان ، افزون تر است . (1)

4 . رهبرى سياسىدر ديدگاه شيعه ، ويژگى هاى اخلاقى ، علمى و نفوذ باطنى ، مقدّمه رهبرى سياسى است و امام مسلمانان ، پيش از آن كه جامعه را از نظر سياسى اداره كند ، بايد در دانش و اخلاق ، سرآمد بوده ، در تصرّف دل ها توانا باشد و شيعه ، با همين معيار ، امام على عليه السلام را جانشين بدون واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند و پس از او ، يازده امام معصوم را به عنوان رهبران سياسى خود ، پذيرفته است و فرمان آنها را فرمان خدا و پيامبر او مى داند ، چنانچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده : إسْمَعُوا وَ أطيعُوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأمرَ فَإنَّهُ نِظامُ الإْسلامِ . (2) از كسى كه خداوند ، او را بر شما ولايت داده است ، شنوايى و اطاعت داشته باشيد ، كه او [ مايه] نظام يافتن اسلام است . شيعيان ، پيروِ امامى هستند كه خداوند ، او را «حاكم» قرار داده است و چنين امامى ، «نظام اسلام» است و اگر از ديگرى پيروى شود ، انسجام دين اسلام ، گسسته مى شود و در برابر بيگانگان ، كارساز نخواهد بود .

رهبرى سياسى در روزگار غيبتمكتب شيعه ، در برابر دانش گسترده اهل بيت عليهم السلام و اخلاق بى بديل معصومان عليهم السلام ، فروتن است و احدى را براى رهبرى سياسى ، در رتبه آنان نمى داند و از سويى ، خِرد ، حكم مى كند كه هر گاه رسيدن به مرتبه اعلا ممكن نيست بايد به مرتبه اى پايين تر دست يازيد و رها كردن جامعه ، پسنديده نيست . بنا بر اين ، نظريه مترقّى

.


1- .همان ، ص 194 ، ح 1 : واللّه لنور الإمام فى قلوب المؤمنين أنور من الشَّمس المضيئة بالنَّهار .
2- .الأمالى ، مفيد ، ص 14 ، ح 2 .

ص: 111

ولايت فقيه ، با پشتوانه عقل و نقل ، در زمان غيبت ، شكل مى گيرد و ولىّ فقيه ، جامعه شيعه را براى ظهور منجى بشر ، آماده مى نمايد تا ولىّ مطلق ، امام زمان عليه السلام ، بشر را به سوى سعادت ، ره نمون گردد . اميد كه خدمت گزاران نظام جمهورى اسلامى ، همان مردمانى باشند كه طبق نقل ، حدود يكهزار و چهارصد سال پيش ، پيامبر صلى الله عليه و آله به قيام آنان نويد داد و فرمود : يَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَيُوطِّئونَ لِلمَهدِى سُلطانَهُ . (1) مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينه حاكميت مهدى را فراهم مى آورند .

.


1- .كنز العمّال ، ج 14 ، ص 263 ، ح 38657 .

ص: 112

وَ أوْلياءَ النِّعَمِ

شرح

نعمت آشكار و نهان

( 10 )وَ أوْلياءَ النِّعَمِ .

و صاحبان نعمت ها .

توضيح واژه هاأولياء : جمع «ولىّ» ، به معناى يار ، سرپرست ، مالك ، صاحب . (1) النِّعَم : جمع «نعمت» ، در لغت به معناى نرمى و نازكى ؛ و در اصطلاح ، به معناى مال و ثروت ، رفاه و خوشى ، برخوردارى ، فَراخىِ روزى . (2)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، وسيله اى هستند كه نعمت هاى الهى را براى انسان ها به ارمغان مى آورند . رفاه و خوشى ، و سعادت دنيا و آخرت در نزد امامان عليهم السلام است و «زيارت جامعه» ، آنان را به عنوان «صاحبان نعمت» مى شناسانَد .

نعمت آشكار و نهانخداوند ، سراسر گيتى را براى انسان آفريد و نعمت هاى خود را بر او ، فرو باريد . شمارى از نعمت هاى الهى ، محسوس اند كه در قرآن مجيد ، به نعمت هاى ظاهرى و آشكار ، نام بُردارند و همگان ، آنها را مى يابند ؛ و برخى ديگر ، با ديده عقل و پس از تأمّل ، دريافت مى شوند كه نام قرآنى آنها ، «نعمت هاى باطنى» است . اين نعمت ها ، اگر چه مانند نعمت هاى آشكار ، در برابر ديده ها قرار ندارد ؛ امّا آنان كه ديده حقيقت بين دارند ، نعمت نهان الهى را حس مى كنند . خداوند ، در تبيين نعمت هاى خود مى فرمايد :

.


1- .«الواو و اللّام و الياء : أصل صحيح يدلّ على قرب ... و كلّ من ولى أمر آخر فهو وليّه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 141) .
2- .«النِّعمة : الخفض و الدَّعة و المال» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 579) .

ص: 113

«أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَ_هِرَةً وَ بَاطِنَةً . (1) آيا نديده ايد كه خداوند ، آنچه را در آسمان ها و زمين است ، از براى شما رام كرد و نعمت هاى آشكار و نهان خويش را بر شما گسترده و فراوان كرد ؟» . نعمت هاى نهان و آشكار خداوند ، هم رتبه نيستند و نعمت باطنى از نعمت ظاهرى ، برتر است . امام على عليه السلام در روايتى ، با برشمردن پاره اى از نعمت هاى خداوند ، در بيان جايگاه هر يك از نعمت هاى حق مى فرمايد : ألا وَ إنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ المالِ وَ أفضَلُ مِن سَعَةِ المالِ صِحَّةُ البَدَنِ وَ أفضَلُ مِنْ صِحَّةِ البَدَنِ تَقوَى القَلبِ . (2) بدانيد كه يكى از نعمت ها ، گشايش در مال است و برتر از گشايش در مال ، تن درستى است و برتر از تن درستى ، پرهيزگارىِ دل است . تن درستى و داشتن زندگى مرفّه ، از نعمت هايى است كه همه ، آنها را در مى يابند ؛ امّا خردمندان ، تن درستى را بر زندگى مرفّه ، ترجيح مى دهند و در هنگام بيمارى ، دارايى خود را مى بازند تا سلامت جسم را باز يابند و وقتى در بروز حادثه اى ناگوار ، اندوخته هاى مادّى خود را از كف مى دهند ، خدا را سپاس مى گويند كه تنى سالم دارند . اينها نعمت هاى ظاهرى است و آنان كه ديده اى برتر دارند ، ثروت و سلامت را مقدّمه رسيدن به نعمتى فراتر مى دانند و با توسّل به درگاه احديّت و دوستى با آل اللّه ، سلامت روح و تقوا را مى طلبند . سلامت روح ، نعمتى است كه در روزگار تنهايى قيامت ، ارزشمند است و هيچ ثروت و قدرتى جاى گزين آن نيست : «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ . (3)

.


1- .سوره لقمان ، آيه 20 .
2- .تحف العقول ، ص 203 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 388 .
3- .سوره شعرا ، آيه 88 _ 89 .

ص: 114

بالاترينِ نعمت ها

روزى كه نه مالْ سود دارد ، نه فرزندان ؛ مگر آن كه با دلى پاك و رسته [ از شرك و كفر و گناه ]به نزد خدا بيايد» .

بالاترينِ نعمت هانعمت هاى الهى ، آن سان گسترده است كه حتّى بندگان نمى توانند آنها را شماره كنند (1) و آن چنان با ظرافت در اختيار آفريدگان نهاده شده است كه خُردترين نعمت را هم نمى توان ناديده گرفت . سعدى ، در ديباچه گلستان ، چه زيبا آورده است : منّت ، خداى را عز و جل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيدِ نعمت . هر نفسى كه فرو مى رود ، ممدّ حيات است و چون بر مى آيد ، مفرّح ذات . پس در هر نفسى ، دو نعمتْ موجود است و بر هر نعمتى ، شكرى واجب . از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد ؟ و از سويى ، نظام آفرينش ، در برابر تشكّر عملىِ نعمت ها ، نعمتى فزون تر به سپاس گزاران ، عنايت مى نمايد و آنانى كه با اهل بيت عليهم السلام ارتباط دارند و در مكتب آنان ، شيوه فروتنى در برابر نعمت ها را آموخته اند ، باطنى نورانى به دست مى آورند و سراى دل را براى خدا ، خلوت مى كنند و بالاترين هديه خداوند ، يعنى قلب سالمى را دريافت مى كنند كه ذرّه اى جز خدا در او راه ندارد . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : ما أنعَمَ اللّهُ عز و جل عَلى عَبدٍ أجَلُّ مِنْ أنْ لا يَكُونَ فِى قَلْبِهِ مَعَ اللّهِ تَعالى غَيْرُهُ . (2) خداوند عز و جل ، نعمتى بالاتر از اين به بنده اش نداده است كه در دلش جز خدا نباشد . دل سالم ، همه چيز را به خاطر خدا دوست دارد و از همه كسانى كه خداوند دوستشان نمى دارد ، بيزار است . قلب سالم ، چون جايگاه خداست ، آرام و مطمئن است ؛ زيرا منشأ همه اضطراب ها ، ترديد و دودلى است و وقتى دل به خدا پيوست ،

.


1- .«وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ» (سوره نحل ، آيه 18) .
2- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام ، ص 328 ، ح 182 .

ص: 115

پرسش از نعمت ها

آرامش را از خدا مى يابد ، و از آن جا كه در وجود حق ، ترديد و اضطرابى نيست ، در وجود مؤمن واقعى هم ترديدى راه ندارد . آرى ! دل ، آرام گيرد به ياد خداى : «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (1) بدانيد كه دل ها به ياد خدا ، آرامش مى يابد» . مطمئن ترين دل ها ، دل اهل بيت عليهم السلام است و راه رسيدن به اطمينان كامل ، دوستى با آنان است ؛ چرا كه امامان عليهم السلام در ميان بشر ، زندگى مى كرده اند و سراچه دل خود را براى غير خدا نگشوده اند . بنا بر اين ، آنان ، بهترين الگو براى رسيدن به قلب سالم هستند و از راه دوستى با اهل بيت عليهم السلام مى توان خدادوست شد : مَن أحَبَّكُم فَقَد أحَبَّ اللّهَ وَ مَن أبغَضَكُم فَقَد أبغَضَ اللّهَ . (2) هر كس كه به شما مهر مى ورزد ، به خداوند مهر ورزيده است و هر كس كه شما را به خشم در مى آورد ، خدا را به خشم آورد .

پرسش از نعمت هانعمت هاى الهى كه رفتار آدميان در برابر آن ، پرسيده مى شود و در آيه : «ثُمَّ لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ؛ (3) سپس هر آينه ، در آن روز ، از نعمت ها پرسيده خواهيد شد» ، بدان اشاره شده ، كدام نعمت است ؟ آيا روز قيامت ، از تمامى نعمت ها مى پرسند يا از برخى نعمت ها ؟ در روايت آمده كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : إنَّ اللّهَ أكرَمُ مِنْ أن يَسأَلَ مُؤمِنا عَنْ أكلِهِ وَ شُربِهِ . (4) خداوند ، بزرگوارتر از آن است كه از خوردنى و نوشيدنىِ مؤمن بپرسد .

.


1- .سوره رعد ، آيه 28 .
2- .ر . ك : ص 474 : «وَ مَنْ أحَبَّكُمْ» .
3- .سوره تكاثر ، آيه 8 .
4- .المحاسن ، ج 2 ، ص 163 ، ح 82 .

ص: 116

و در حديث ديگرى آمده است كه : ابو خالد كابلى ، خدمت امام باقر عليه السلام مى رسد و غذايى را كه براى امام عليه السلام آورده بودند ، با ايشان مى خورَد . وقتى غذا تمام مى شود ، امام عليه السلام مى پرسد : «ابو خالد ! غذاى ما چگونه بود ؟» . مى گويد : غذايى پاكيزه تر و خوش مزه تر از آن ، نديده بودم ؛ امّا هنگام خوردن ، به ياد آيه «لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» افتادم . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : لا إنَّما تُسألونَ عَمّا أنتُم عَلَيهِ مِنَ الحَقِّ . (1) نه . از آن حقّى كه شما بر آن استواريد ، پرسيده مى شويد . اصطلاح «نعيم» ، همه نعمت هاى الهى را در بر مى گيرد ؛ امّا پرسش اصلى ، از نعمت ولايت است ؛ زيرا پرسشى كليدى است و هر كه رفتار خود را مطابق رفتار اهل بيت عليهم السلام تنظيم نمايد ، ساير نعمت هاى الهى را پاس مى دارد و در نتيجه ، به والاترين نعمت هاى الهى _ كه قلب سليم است _ ، دست مى يابد .

.


1- .الكافى ، ج 6 ، ص 280 ، ح 5 .

ص: 117

وَ عَناصِرَ الْأبْرارِ وَ دَعائِمَ الأخْيارِ

شرح

ديدگاه علّامه مجلسى رحمه الله

1 . نقش اهل بيت عليهم السلام در هدايت نيكوكاران

( 11 )وَ عَناصِرَ الْأبْرارِ وَ دَعائِمَ الأخْيارِ .

و بنيادهاى نيكوكاران و تكيه گاه هاى نيكان .

توضيح واژه هاعَناصِر : جمع «عُنصُر» ، به معناى اصل و نَسَب ، منشأ ، گوهر ، بنياد . (1) الأبْرار : جمع «بَرّ» ، و يا جمع «بارّ» ، به معناى نيكوكار . (2) دَعائِم : جمع «دِعامَة» ، به معناى ستون ، تكيه گاه . (3) الأخْيار : جمع «خَير» ، به معناى بهترين ، برگزيده . (4)

شرحدو عبارت «عَناصِرَ الأبرار ؛ بنيادهاى نيكان » و «دَعائم الأخيار ؛ تكيه گاه هاى نيكوكاران» ، تقريبا به يك معنا هستند و تا حدّى همپوشى دارند و با توضيح عبارت «عناصر الأبرار» ، «دعائم الأخيار» هم تفسير خواهد شد . در اين دو عبارت ، امامان عليهم السلام ، اصل و بنياد نيكوكاران و تكيه گاه نيكى ها و نيكان ، معرّفى شده اند .

ديدگاه علّامه مجلسى رحمه اللهدر تبيين «عناصر الأبرار» ، علّامه مجلسى ، چند احتمال داده است :

1 . نقش اهل بيت عليهم السلام در هدايت نيكوكارانتمامى نيكى ها در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، آموزش داده مى شود و هر كار نيكى _ اگرچه

.


1- .«العُنْصر : الأصل و الحَسَب» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 581 ) .
2- .«البِرّ فعل كلّ خير ... و جمع البَرّ أبرار ، و هو كثيرا ما يخصّ بِالأولياء» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 54) .
3- .«الدَّعائم : الخشب المنصوبة للتعريش ، والدِّعامه : عماد البيت الَّذى يقوم عليه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 201 _ 202) .
4- .«الأخيار : خلاف الأشرار» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 295) .

ص: 118

2 . نقش اهل بيت عليهم السلام در آفرينش نيكوكاران
3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامانِ نيكوكار

مستند به امامان نباشد _ ، ريشه و اساس آن در مكتب آنان ، يافت مى شود . خدمت به بندگان خدا ، احترام به سالمندان ، نيكى به خانواده ، خوش خُلقى ، وفاى به عهد ، انضباط و دقّت و ... از آموزه هاى افتخارآفرين مكتب تشيّع است و از سوى ديگر ، آموزه هاى نيكوكارى اهل بيت عليهم السلام ، با فطرت انسانى و مصلحت اجتماع ، همخوانىِ كامل دارند . جامعه اى كه بر اساس آموزه هاى نيكوكارى سامان يابد ، جامعه اى بانشاط و پُرتحرّك خواهد بود . احتمال اوّل ، در باره معناى «عناصر الأبرار» ، آن است كه همه نيكوكارى ها منتسب به امامان عليهم السلام هستند . (1) اين احتمال ، با حديثى از امام صادق عليه السلام سازگار است كه مى فرمايد : نَحنُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ وَ مِن فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ . (2) ما ريشه همه خوبى ها هستيم و همه نيكى ها ، از شاخه هاى ما هستند .

2 . نقش اهل بيت عليهم السلام در آفرينش نيكوكارانوجود اهل بيت عليهم السلام ، سبب آفرينش نيكوكاران است . اين ، دومين احتمالى است كه علّامه مجلسى ، در باره معناى «عناصر الأبرار» ، مطرح مى كند . به ديگر سخن ، اگر امامان عليهم السلام آفريده نمى شدند ، در جهان ، نيكوكاران وجود نداشتند . همه نيكوكاران ، با هر آيين و مذهبى ، مديون آفرينش امامان عليهم السلام هستند و بركت وجود آنان ، تمام نيكوكاران جهان را در بر مى گيرد . احتمال دوم ، با رواياتى كه آفرينش و طينت شيعيان را از طينت اهل بيت عليهم السلام مى داند ، سازگار است . (3)

3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامانِ نيكوكاراحتمال سوم ، آن است كه اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامان نيكوكار ، نقش اساسى

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 135 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 242 ، ح 336 .
3- .پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرموده است : «شيعتك خلقوا من فاضل طينتنا» (إرشاد القلوب ، ص 423 ) .

ص: 119

دستيابى به جايگاه نيكان

دارند . در حقيقت ، نيكوكاران كامل ، همان امامان هستند كه هر يك از آنان ، از نسل ديگرى پديد آمده اند . بنا بر اين ، بنياد نيكوكاران را اهل بيت عليهم السلام تشكيل مى دهند و زائر ، معتقد است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سيزده معصوم پاك ديگر ، سَرور نيكوكاران هستند و در هر زمانى ، يكى از امامان ، مقام سَرورى نيكوكاران را بر عهده مى گيرد . اِطلاق ابرار بر امامان عليهم السلام ، با تفسيرهاى قرآنى نيز سازگار است ؛ زيرا «بَرّ» ، از نام هاى خداوند است : «إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ ؛ (1) به راستى ، كه اوست نيكوكار و مهربان» . بَرّ مطلق ، از آن خداست و امامان عليهم السلام _ كه مظهر صفات حقّ اند _ ، مظهر صفت برّ الهى هستند و جلوه اى از نيكوكارى خدا را بر روى زمين مى نمايانند . هر سه احتمالى كه علّامه مجلسى رحمه الله در تبيين معناى «عناصر الأبرار» آورده ، قابل انطباق با خاندان رسالت است ، ولى در اين جا ، احتمال اوّل به نظر ، مناسب تر مى رسد .

دستيابى به جايگاه نيكانمقصود از جمله «دعائم الأخيار ؛ تكيه گاه هاى نيكان» ، اين است كه بدون پيوند با اهل بيت عليهم السلام ، كسى نمى تواند به جايگاه نيكان ، دست يابد . اين ، يك اصل مهم تربيتى است كه خوب بودن و خوب شدن ، آرزوى همگان است ؛ امّا چگونه مى توان به صف نيكان پيوست ؟ پيام آور نيكى ها ، راه نيكوكارى را توفيق الهى مى داند و از ايشان ، روايت شده كه مى فرمايد : مَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أهلِ بَيتِى وَ وَلايَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ . (2) هر كه خداوند با شناخت اهل بيت من و ولايت ايشان ، بر او منّت گذاشته باشد ، بى گمان ، خداوند ، همه خير را براى او گِرد آورده است . شناخت اهل بيت عليهم السلام و معرفت نسبت به آنها ، راه نيكوكارى است و برقرارى

.


1- .سوره طور ، آيه 28 .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 561 ، ح 9 .

ص: 120

پيوند با خاندان رسالت ، ره يافتن به سراى نيكوكارى است . پيدايش صفات نيك ، در گرو داشتن پيوند عميق با اهل بيت عليهم السلام است و نيكوكارانى كه بهره اى از اهل بيت عليهم السلام ندارند ، به رشد و كمال واقعى نخواهند رسيد ؛ زيرا امامت در اسلام ، بالنده و پوياست : إنَّ الإمامَةَ اُسُّ الإسلامِ النّامِي . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است .

.


1- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 200 .

ص: 121

وَ ساسَةَ الْعِبَادِ

شرح

سياست اُمَوى

( 12 )وَ ساسَةَ الْعِبَادِ .

سياست مداران جامعه

توضيح واژه هاساسَة : جمع «سائس» ، يعنى سياست مدار . (1) العِبَاد : جمع «عَبْد» ، به معناى بنده ، انسان . (2)

شرحويژگى «ساسةَ الْعِبَاد ؛ سياست مداران جامعه» ، در شمارِ ويژگى هاى سِتُرگ اهل بيت عليهم السلام است . مهم ترين امتياز سياست مكتب امامان عليهم السلام ، اتّصال به منبع وحى است كه با سياست هاى رايج جهان ، تفاوتى اساسى دارد . رويارويى سياست علوى و اُمَوى در روزگار امام على عليه السلام ، تضادّ دو مكتب وحيانى و بشرى را مى نماياند . بازكاوى آن روزگار و تأمّل در اهداف و مبانى هر دو جريان ، رهيافتى به سياست هاى رايجِ امروزى است . از اين رو نگاهى مختصر به «سياست در دو مكتب اُمَوى و علوى» ، ضرور است . (3)

سياست اُمَوىسياست ، در مكتب اُموى ، عبارت است از «تشخيص هدف و به دست آوردن آن از هر راه ممكن» . سياست مداران جهان مادّى ، در گذشته و حال ، از واژه سياست ، گويا چيزى جز اين ، در نيافته اند . در واقع ، سياست در مكتب اُموى ، همان معناى رايج در

.


1- .«ساس الأمر سياسة : قام به» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 108) .
2- .«العبد : الإنسان ، حرّا كان أو رقيقا» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 270) .
3- .مطالب اين قسمت ، برگرفته از كتاب سياست نامه امام على عليه السلام (ص 24 _ 27) ، «مبانى سياست اموى و علوى» است .

ص: 122

سياست علوى

اشاره

عرف سياسى حكومت هايى است كه بر مبانى ارزشى استوار نيستند و معيار حق و باطل ، جهت دهنده آنها در رفتار و تعامل ، نخواهد بود . انديشمندان سياسى امروز ، در توصيف ويژگى هاى سياست مدار مى گويند : «سياست مدار فطرى ، كارى به حق يا بطلان امور ندارد» . (1) بسيارى از نگاه هاى امروزى به سياست ، با نگرش معاويه ، كاملاً همگون است . او با تكيه بر شعار «المُلْكُ عَقيمٌ ؛ (2) سياستْ نازاست» ، با چنگ انداختن به قدرت و حراست از قدرت به دست آمده ، حاضر بود به هر كارى دست بزند و هر ناشايستى را انجام دهد و هر نوع ابزار زشتى را به كار گيرد . (3)

سياست علوىسياست در نگاه امام على عليه السلام ، اداره استوار جامعه بر اساس معيارهاى الهى و حركتى حق مدارانه است . امام عليه السلام مى فرمايد : «المُلكُ سِياسَةٌ ؛ (4) كشوردارى ، سياست است» و هرگز براى رسيدن به قدرت و حراست از قدرت به دست آمده ، هر كارى را روا نمى داند ؛ بلكه به عكس ، او توسّل به ابزار نامشروع را حتّى به بهاى از دست دادن قدرت مشروع نيز جايز نمى داند . بر پايه آموزه هاى علوى ، سياست ، شناخت و بهره ورى از ابزارهاى مشروع در اداره جامعه ، و تأمين رفاه مادّى و معنوى مردم است . به ديگر سخن ، در آموزه هاى علوى ، به كار گيرى شيوه هاى نامشروع و ابزارهاى به ظاهر كارآمد ، امّا به واقع ناصحيح ، سياست نيست ؛ بلكه خدعه ، نيرنگ ، فريب و به تعبير امام صادق عليه السلام ، «نَكراء» (5) است .

.


1- .سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 25 .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 132 .
3- .سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 26 .
4- .غرر الحكم ، ح 17 ؛ سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 634 ، ح 573 .
5- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 11 ، ح 3 .

ص: 123

مبانى سياسى اهل بيت عليهم السلام

از نگاه على عليه السلام ، حكومت ، چيرگى بر دل ها و تسخير خِردها و عاطفه هاست ، نه رام سازى «تن»ها و سلطه بر افراد و چيرگى بر گروه ها . چنين تفسيرى از حكومت ، چه نيازى به توسّل به ابزارهاى نامشروع سياسى دارد ؟ قدرت در نگاه او ، جز براى اِحقاق حق ، قداستى ندارد تا براى حفظ آن ، به شيوه هاى باطل ، چنگ انداخته شود . تصرّف دل ها ، راهى جز استفاده صحيح از شيوه ها و راه سپردن بر اساس ارزش ها ندارد . سياست هاى نامشروع و باطل گرايانه ، شايد روزگارى كوتاه ، سلطه بيافريند و آن را ادامه دهند ؛ امّا هرگز دوام نخواهند آورد و براى مردم ، جز زيان ، چيزى نخواهند داشت ؛ چرا كه : لِلحَقِّ دَولَةٌ وَ لِلباطِلِ جَولَةٌ . (1) براى حق ، دولتى است ، و براى باطل ، [تنها] جولانى .

مبانى سياسى اهل بيت عليهم السلاماسلام ، آيين نامه تكامل مادّى و معنوى انسان است . بنيادى ترين عنصر اين آيين نامه ، محبّت است . نقش محبّت در تحقّق حكومت اسلامى و برنامه هايى كه دين الهى براى پيشرفت جامعه انسانى رقم زده ، به حدّى است كه امام باقر عليه السلام ، دين اسلام را جز محبّت نمى داند و تصريح مى كند كه : هَلِ الدِّينُ إلّا الحُبُّ ؟! (2) آيا ديندارى ، جز مهرورزى است ؟ ! حكومت اسلامى ، ريشه در عشق و محبّت مردم دارد و محبّت ، امرى دستورى نيست كه بتوان انسان را با بخش نامه اى ، بر خلاف كشش درونى او ، به مهرورزى به كسى يا چيزى وا داشت . انسان ، عاشق زيبايى هاست و به گونه اى فطرى ، همه زيبايى هاى مادّى و معنوى را دوست دارد . بدين سان ، اگر بينش ، منش و كردار كسى

.


1- .ر . ك : عيون الحكم و المواعظ ، ص 403 ، ح 6815 و 6816 .
2- .دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 71 .

ص: 124

صداقت در سياست

را زيبا ديد ، به او عشق مى ورزد و اگر نازيبا ديد ، از او روى برمى تابد . اين ، مقتضاى فطرت اوست ، مگر اين كه فطرت او ديگرسان شود . در ميان اهل بيت عليهم السلام ، على عليه السلام در روزگار كوتاه حكومتش ، زيباترين چهره انسانى حكومتِ مبتنى بر ارزش هاى انسانى را به نمايش گذاشت . در اين مجال كوتاه ، تنها به واگويى مبانى سياسى امام على عليه السلام در كشوردارى مى پردازيم . صداقت در سياست ، حق مدارى ، قانون گرايى ، انضباط ادارى ، گزينش كارگزاران شايسته و توانمند ، تأمين نيازهاى اقتصادى كارگزاران ، توجّه ويژه به نيروهاى مسلّح ، تشكيل سازمان هاى نظارتى ، قاطعيت تواَم با مدارا ، و نفى پذيرش هر گونه هديه توسّط كارگزاران ، از مهم ترين مبانى سياست هاى ادارى امام على عليه السلام است . (1)

صداقت در سياستصداقت ، بنيادى ترين اصل سياست هاى مديريتى اهل بيت عليهم السلام است . سياست مداران ، در گذرگاه تاريخ ، غالبا با مردم روراست نبوده اند و آنچه را با مردم در ميان نهاده اند ، آن چيزى نبوده كه بدان انديشيده و عمل كرده اند . بيشتر سياست مداران گذشته ، از سياست ، جز واژگون سازى واقعيت و دروغ پردازى در برخوردها ، تلّقى ديگرى نداشته اند . گزارش خاطره اى در اين زمينه از علوى انديشِ عرصه سياست در تاريخ معاصر ، امام خمينى رحمه الله ، بس گويا و جالب است . آن بزرگوار ، پس از اوّلين حركت توفنده اش عليه حاكميت ستم ، دستگير شد و يكى از سران حكومت شاه ، با ايشان ملاقات كرد و در مورد سياست ، با ايشان ، سخن گفت . گزارش امام رحمه الله از سخنان او چنين است : [او گفت : ] سياست ، عبارت از بدذاتى ، دروغ گويى و ... خلاصه ، پدرسوختگى است ، و اين

.


1- .براى مطالعه بيشتر در زمينه سياست هاى ادارى ، فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، قضايى ، امنيتى ، جنگى و بين المللى امام على عليه السلام ، ر . ك : سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 38 _ 92 .

ص: 125

قانون گرايى

سياست ، شرط امامت

را بگذاريد براى ما ! امام خمينى رحمه الله در ادامه مى فرمايد : راست هم مى گفت . اگر سياست اينهاست ، مخصوص آنها باشد ! (1)

قانون گرايىقانون ، رشته استوار پيوندآفرين لايه هاى مختلف جامعه است . حرمت قانون در نگاه اهل بيت عليهم السلام ، بى بديل است . تأمّل در سيره امام على عليه السلام ، نشان مى دهد كه در نگاه وى ، هيچ كس فراتر از قانون نيست ، و هيچ كس و هيچ مقامى نمى تواند مانع اجراى قانون الهى گردد . امام باقر عليه السلام ، نمونه اى از قانون گرايى امام على عليه السلام را براى ما چنين گزارش مى كند : على عليه السلام ، مردى از قبيله بنى اسد را براى اجراى حد ، بازداشت كرد . خويشان او گِرد آمدند تا در باره اش ميانجيگرى كنند و از حسن عليه السلام خواستند آنان را همراهى كند . حسن عليه السلام فرمود : نزد او (على عليه السلام ) برويد . او بيشتر به امور شما آگاه است . نزد على عليه السلام رفتند و خواسته خود را مطرح ساختند . فرمود : «چيزى را كه از آنِ من است ، از من نخواهيد خواست ، مگر آن كه آن را به شما خواهم داد» . آنها بيرون آمدند و گمان كردند كه موفّق شده اند . حسن عليه السلام از آنان پرسيد [ : چه شد ] ؟ گفتند : به بهترين خواسته ، دست يافتيم . سپس داستان را برايش باز گفتند . فرمود : آنچه مى خواهيد براى دوست خود به هنگام اجراى حد به انجام رسانيد ، [الآن] انجام دهيد . امام على عليه السلام او را بيرون آورد و بر او حد زد . سپس فرمود : «به خدا سوگند ، اين از چيزهايى است كه من ، مالك آن نيستم !» . (2)

سياست ، شرط امامتسياست ، (3) با مبانى پيش گفته ، از شروط امامت است و همه امامان عليهم السلام ، در صورت

.


1- .ولايت فقيه ، ص 192 _ 193 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 147 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 4 ، ص 13 ، ح 1364 .
3- .سياست : كشوردارى ؛ علم تدبير جامعه ؛ دانش رسيدن به قدرت و حفظ آن و استفاده از آن .

ص: 126

فراهم شدن زمينه حكومت ، تدبيرى مانند على عليه السلام را به كار مى بستند . خورشيد خراسان ، على بن موسى الرضا عليه السلام ، در باره ويژگى امام مى فرمايد : مُضطَلِعٌ بِالإمامَةِ ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ . (1) در رهبرى ، توانمند و از سياست ، آگاه است . تأمّل در زندگى اهل بيت عليهم السلام نشان مى دهد كه آن بزرگواران ، در تمامى دوران ها ، براى سالم سازى جامعه ، بهترين تدبيرها را انديشيده اند . صلح امام حسن عليه السلام ، مظلوميّت شيعه را در كربلا به نمايش گذارد و قيام امام حسين عليه السلام و بازخوانى حماسه عاشورا توسّط امام سجّاد عليه السلام ، زمينه علمى دوران امام باقر عليه السلام را فراهم آورد تا با كوشش هاى امام صادق عليه السلام ، مبانى شيعه جعفرى شناسانده شود . امام كاظم عليه السلام نيز با نصب وكيل و تشكيل سازمان وكالت ، گستره حضور شيعيان را افزايش داد ، آن چنان كه در دوران امام رضا عليه السلام ، شيعيان در خراسان ، مازندران ، قم ، رى ، يمن و ... پايگاه هايى ويژه داشتند . دوران كوتاه ، امّا پُر برگ و بار حضور امام رضا عليه السلام در خراسان ، باعث شد تا مباحث امامت _ كه پيش از آن ، براى خواصْ مطرح مى شد _ ، براى همه مردم تبيين گردد ، آن سان كه پس از امام رضا عليه السلام ، انشعاب مهمّى در شيعه رُخ ندهد و شيعيان ، به راحتى امامتِ امام هشت ساله (امام جواد عليه السلام ) را بپذيرند . سياست سه پيشواى متأخّر ما ، يعنى امام جواد ، امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام ، نظارت بر عملكرد شيعيان و پاسخ گويى به شُبهات آنان از طريق عالمان دينى بود . سياست «مراجعه به عالم» ، جانشين «مراجعه به امام» گرديد و شيعه براى پذيرش غيبت دوازدهمين پيشواى خويش ، آماده شد . در نهايت ، بايد گفت : اگر چه امامان به تناسب روزگار ، راه كارهاى سياسى متفاوتى داشته اند ؛ امّا مبانى سياسى آنان ، همسان است و حكومت مهدوى نيز با همان مبانى حكومت علوى بر پا مى گردد . به اميد آن روز !

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 202 ، ح 1 .

ص: 127

وَ أرْكانَ الْبِلادِ

شرح

اسباب آرامش و پايدارى زمين

( 13 )وَ أرْكانَ الْبِلادِ .

و اركان سرزمين ها ...

توضيح واژه هاأركان : جمع «رُكن» ، به معناى جزء مهم هر چيزى ، ستون ، تكيه گاه . (1) البِلاد : جمع «بَلَد» ، به معناى شهر ، آبادى ، سرزمين ، قطعه زمينى كه به تملّك كسى در آمده باشد ، آباد يا غير آباد . گاهى نيز به معناى كشور است . (2)

شرحعنصر مهمّى كه نبودِ آن ، سبب نابودى شى ء مى گردد ، «رُكن» ناميده مى شود . اعضاى رئيسيه انسان ، مانند قلب و سر ، از اركان بدن انسان هستند ، زيرا زندگى آدمى ، وابسته به قلب و سر اوست . پس وجود هر چيزى ، به وجود رُكن آن شى ء ، وابسته است و از سويى ، رُكن ، سبب تقويت اجزاى مهم مى گردد . تپش قلب ، پشتوانه حركت دست ، پا و ديگر اعضاى مهم بدن است .

اسباب آرامش و پايدارى زميندر تفسير جمله «أركان البلاد» ، گروهى اهل بيت عليهم السلام را رُكن معنوى زمين ، معرّفى مى نمايند و وجود آنان را سبب تقويت ابعاد معنوى جهان مى دانند ؛ امّا همان طور كه علّامه مجلسى آورده ، به نظر مى رسد كه اركان معنوى ، در قسمت هاى پيشين

.


1- .«رُكن الشَّى ء : جانبه الأقوى ، و الرُّكن : النّاحية القويّة و ما تقوّى به من مُلكٍ و جُندٍ و غيره» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 185) .
2- .«البلد : كلّ موضع أو قطعة مستحيزة ، عامرة كانت أو غير عامرة» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 94) .

ص: 128

زيارت ، شناسانده شده اند (1) و در اين عبارت ، امامان عليهم السلام به عنوان اركان مادّى سرزمين ها معرّفى شده اند . به ديگر سخن ، اهل بيت عليهم السلام ، اركان زمين هستند ؛ زيرا پايدارى و ماندگارى گيتى ، به وجود آنان ، وابسته است و همه موجودات جهان با نيروى آل اللّه ، تقويت مى شوند . امام باقر عليه السلام ، امامان را با عبارت «أركان الأرض» ، توصيف مى نمايد و مى فرمايد : جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل أركانَ الأرضِ أن تَمِيدَ بِأهلِها وَ عَمَدَ الإسلامِ وَ رابِطَةً عَلى سَبِيلِ هُداه . (2) خداى عز و جل ، ايشان (امامان) را اركان زمين قرار داد تا زمين ، اهل خود را نلرزانَد ، و ايشان را ستون هاى اسلام و پاسداران راه هدايت خويش ، قرار داد . اين اركان ، سبب پايدارى كره خاكى مى شوند و وجود عنصرى امام ، نگاهبان زمين است و اگر زمين از حجّت خدا تهى گردد ، هر آينه ، نظم و پيوستگى خود را از دست خواهد داد . امام باقر عليه السلام ، وجود امام در زمين را پيوسته ضرور مى داند و مى فرمايد : لَو أنَّ الإمامَ رُفِعَ مِنَ الأرضِ ساعَةً لَماجَت بِأهلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بِأهلِهِ . (3) اگر براى لحظه اى وجود امام از زمين برداشته شود ، زمين ، ساكنان خود را چنان در هم و پريشان مى كند كه دريا ، ساكنانش را . بنا بر آموزه هاى مكتب اهل بيت عليهم السلام ، اگر زمينْ لحظه اى بدون امام باشد ، در هم فرو مى ريزد . (4) از بركات مادّى وجود امام ، جريان زندگى در كره زمين است و در اين جا ، فلسفه

.


1- .ر . ك : ص 107 : «وقادة الاُمم» و ص 117 : «و عناصر الأبرار و دعائم الأخيار» .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 198 ، ح 3 .
3- .همان ، ص 179 ، ح 12 .
4- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 179 ، ح 10 و 11 و 13 .

ص: 129

زنده بودن امام غايب ، روشن مى گردد ؛ زيرا اگر حجّت منتظَر در زمان ظهور به دنيا مى آمد ، زمينيان از بركات مادّى حجّت خدا ، محروم مى شدند . بنا بر اين ، دعا براى امام زمان _ أرواحنا فداه _ ، كمترين وظيفه كسى است كه بركات مادّى و معنوى اهل بيت عليهم السلام را مى شناسد . (1)

.


1- .مقام معظّم رهبرى مى فرمودند كه برنامه ايشان پيش از ساعات آخر روز جمعه ، خواندن «زيارت آل ياسين» است و به نگارنده هم سفارش كردند كه در عصر «روز عرفه» ، در عرفات ، «زيارت آل ياسين» را بخوانيم كه به توفيق الهى ، هر سال پيش از دعاى عرفه ، در بعثه ، اين زيارت ، خوانده مى شود .

ص: 130

وَ أبْوابَ الإْيمانِ

شرح

تفاوت «اسلام» و «ايمان»

( 14 )وَ أبْوابَ الإْيمانِ .

و دروازه هاى ايمان ...

توضيح واژه هاأبواب : جمع «باب» ، به معناى در ، دروازه . (1) الإيمان : باور ، اعتقاد ، يقين . (2)

شرحدروازه ، راه اصلى ورود به شهر يا قلعه است و راه هاى ديگر ، خطرناك و نامطمئن هستند . ايمان نيز قلعه مستحكمى است كه دروازه آن ، امامان عليهم السلام هستند و بنا بر اين ، هيچ مؤمنى از شناخت آنان بى نياز نيست . واژه ايمان ، در عبارت «أبواب الإيمان» ، با توجّه به تفاوت واژگان «اسلام» و «ايمان» ، گزينش شده است .

تفاوت «اسلام» و «ايمان» (3)از نخستين روزهاى پيدايش اسلام ، مرزهاى اسلام و ايمان ، مشخّص شد و قرآن مجيد ، به مسلمانانى كه ادّعاى ايمان دارند ، در حالى كه به مراتب ايمان دست نيازيده اند ، هشدار مى دهد و مى فرمايد : «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ . (4)

.


1- .«الأبواب جمع باب و الباب معروف» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 223) .
2- .«الإيمان : التّصديق» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 23) .
3- .براى آگاهى دقيق از تفاوت اسلام و ايمان ، ر . ك : به دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 103 «فرق ميان اسلام و ايمان» .
4- .سوره حجرات ، آيه 14 .

ص: 131

شرايط تحقّق ايمان

باديه نشينان گفتند : «ايمان آورديم» . بگو : ايمان نياورده ايد ؛ بلكه بگوييد : «اسلام آورده ايم» و ايمان ، هنوز در دل هاتان در نيامده است » . قرآن ، كسانى را كه اسلام را به ظاهر پذيرفته اند ، مسلمان مى نامد ؛ امّا براى ورود به جرگه مؤمنان ، باور قلبى را شرط مى داند و تنها اعتراف زبانى را براى مؤمنان نمى پذيرد . مسلمان ، بايد حقايق اسلامى را حقيقتا باور كند تا مؤمن ، خوانده شود .

شرايط تحقّق ايمانپيامبر صلى الله عليه و آله ، به امير مؤمنان عليه السلام سفارشى فرمود و ايشان ، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين نگاشت : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . الإيمانُ ما وُقِّرَ فِى القُلُوبِ وَ صَدَّقَتهُ الأعمالُ ، وَ الإسلامُ ما جَرى عَلَى اللِّسانِ وَ حَلَّت بِهِ المُناكَحَةُ . (1) به نام خداوند بخشنده مهربان . ايمان ، آن است كه در دل ها جاى گيرد و درستى آن ، با عمل ثابت شود ؛ و اسلام ، آن است كه بر زبان بگذرد و با آن ، پيوند زناشويى حلال مى گردد . آنچه از دقّت در آيات و روايات بر مى آيد ، آن است كه هر شخص با گفتن شهادتين ، يعنى «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » و «محمّدا رسول اللّه » ، جامه اسلام بر تن مى كند و مسلمان خوانده مى شود ؛ ولى مؤمن بايد سه شرط را در خويش ، محقّق گردانَد : اقرار ، اعتقاد ، و رفتار . مسلمان ، براى رسيدن به مرتبه ايمان ، بر يگانگى خدا و پيام آورى پيامبر اسلام ، اعتراف مى نمايد و پس از آن ، از صميم قلب ، به يكتايى خدا و رسالت حضرت ختمى مرتب ، باور دارد . هر گاه باورِ وى در رفتار و كردارش نمايان شد و خداى را در همه جا حاضر و ناظر يافت ، به مرتبه ايمان ، تشرّف مى يابد و «مؤمن» خوانده مى شود . مؤمن ، نمى تواند خدا را باور نمايد ، امّا از غير او مدد بجويد . مؤمن واقعى ،

.


1- .بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .

ص: 132

مقصود از «دروازه ايمان»

1 . راه شناخت ايمان
2 . راه رسيدن به حقيقت ايمان

پيش از هر كار ، هنگامِ انجام دادن آن كار و پس از آن ، همواره خدا را در نظر دارد و تنها براى خشنودى او فعاليّت مى نمايد .

مقصود از «دروازه ايمان»مرحوم علّامه مجلسى ، در معناى عبارت «أبواب الإيمان» و ارتباط آن با امامان عليهم السلام ، دو ديدگاه را برمى گزيند :

1 . راه شناخت ايمانشناخت معيارهاى ايمان ، تنها از راه اهل بيت عليهم السلام ممكن است . مرزهاى توحيد ، مبانى دين ، مبانى اسلام ، اصول اعتقادى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى و ... ، در مكتب اهل بيت عليهم السلام معرّفى مى شود و به ديگر سخن ، اسلام شناسان واقعى ، امامان عليهم السلام هستند و هر كه راهى غير از راه مستقيم را برگزيند ، اسلام را نخواهد شناخت . اين ديدگاه ، با روايتى كه دانش را در انحصار امام على عليه السلام مى داند ، سازگار است ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : أنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها ؛ فَمَن أرادَ العِلمَ فَليَأتِ المَدِينَةَ مِن بابِها . (1) من شهر دانشم و على ، دروازه آن است . پس هر كه دانش را قصد كرده است ، بايد از دروازه آن به اين شهر در آيد . بنا بر اين ، دستيابى به علوم پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه همان حقايق هستى و ايمان به آنهاست _ ، از طريق امامان عليهم السلام ممكن است و باورهايى كه از راه ديگرى به دست مى آيند ، باورهاى صحيح و مطابق مبانى ارائه شده به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهند بود .

2 . راه رسيدن به حقيقت ايمانحقيقت ايمان ، يعنى ايمان شهودى و ديدن حقايق ، آن گونه كه هست . مسلمان ، ممكن است مفاهيم ايمان و مرزهاى آن را با مطالعه و دقّت به دست آورد ؛ امّا ايمان

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 559 ، ح 8 .

ص: 133

«دروازه هاى ايمان» در روايات

واقعى ، جز از طريق اهل بيت عليهم السلام به قلب او راه نخواهد يافت . به ديگر سخن ، مسلمان ، از راه استدلال ، به حقانيّت اسلام و قرآنْ اعتراف مى كند ، ولى نمى توان او را موحّد و مؤمن حقيقى خواند . آموزه هاى ايمان در مكتب امامان عليهم السلام ، به گونه اى است كه عقايد راستين را به باورهاى استوار ، تبديل مى كند و در جانِ انسان ، جاى مى دهد و سپس ، باورهاى راستين در رفتارِ آدمى نمايان مى شود . مؤمن حقيقى ، تمامى كردارهاى خويش را بر اساس مبانى اعتقادى سامان مى دهد و رفتار او با گفتارش ، همخوان است .

«دروازه هاى ايمان» در رواياتدروازه ايمان بودن ، يكى از مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام است كه در روايات گوناگون ، مكرّر مورد تأكيد قرار گرفته است . از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد : نَحنُ بابُ اللّهِ الّذى يُؤتى مِنهُ وَ بِنا يَهتَدِى المُهتَدونَ . (1) ما دروازه خداونديم كه از آن وارد مى شوند ، و در پرتو [وجود] ما ، هدايت جويان ، ره مى يابند . در اين روايت ، دروازه وصول به مقام قرب الهى ، آل اللّه هستند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيشاپيشِ آنان ، مردمانِ هدايت جو را به سرمنزل مقصود مى رساند . امير مؤمنان عليه السلام نيز در شمارِ ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، آنان را تنها راه صحيح رسيدن به معارف الهى مى داند و هر كه راه ديگرى را بر گزيند ، راهزن است : نَحنُ الشِّعارُ وَ الأصحابُ وَ الخَزَنَةُ وَ الأبوابُ وَ لا تُؤتَى البُيُوتُ إلّا مِن أبوابِها ، فَمَن أتاها مِن غَيرِ أبوابِها سُمِّىَ سارِقا . (2) ماييم خاصّان و ياران و خزانه داران و درها[ ى رسالت ] ؛ و به خانه ها ، جز از درهاى آنها

.


1- .تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 509 ، ح 11 ؛ بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 2 ، ح 3 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 154 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 131 .

ص: 134

وارد نمى شوند ، كه هر كس جز از درها به خانه ها در آيد ، او را دزد مى نامند . به لباس زيرين ، «شِعار» گويند و اين ويژگى ، نشانه نزديكى امامان عليهم السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و پروردگار جهان ، اگر چه مى توانست خود را بدون واسطه بشناسانَد ؛ امّا چنين نپسنديد و امامان را دروازه هاى شناسايى خويش ، قرار داد . امام على عليه السلام ، ابواب الهى را به «صراط» و «سبيل» و «وجه» تفسير مى نمايد و مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ وَ لكِن جَعَلَنا أبوابَهُ وَ صِراطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الوَجهَ اَلّذى يُؤتى مِنهُ ، فَمَن عَدَلَ عَن وَلايَتِنا أو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فإنَّهُم عَنِ الصّراطِ لَناكِبونَ . (1) اگر خداوند _ تبارك و تعالى _ بخواهد ، خود را به بندگانش مى شناساند ؛ ليكن ما را درها و راه خود گرداندْ و طريق و سويى قرار داد كه از آن مى آيند . پس هر كه از ولايت ما كناره گيرد يا ديگرى را بر ما برترى دهد ، از راه ، منحرف شده است . در تمام روايات پيشين ، امامان عليهم السلام راه رسيدن به حقيقت دين ، معرّفى شده اند . نكته مهم ، آن است كه مؤمن ، چنانچه از دروازه خاندان رسالت ، گذر نكند ، تنها به پوسته اى از دين ، دست يازيده است و از لذّت توحيد حقيقى ، محروم مى مانَد . براى رسيدن به حقيقت اسلام ، راهى جز اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 184 ، ح 9 .

ص: 135

وَ اُمَناءَ الرَّحْمانِ

شرح

معناى امانت الهى

( 15 )وَ اُمَناءَ الرَّحْمنِ .

و امانتداران [خداى] مهربان ...

توضيح واژه هااُمَناء : جمع «امين» ، به معناى امانتدار ، رازدار . (1) الرَّحْمن : در لغت ، به معناى مهربان است و در اصطلاح ، از نام هاى خداوند است كه به رحمت عامّ خداوند ، اشاره دارد . (2)

شرحواژه «امانت» عربى ، در زبان فارسى بسيار پُركاربرد است . اطمينان و اعتماد ، در واژه امانت ، نهفته است و به كسى كه مورد اطمينان ديگران است و نگاهبان اسرار و اشياى ارزشمند آنان است ، «امين» مى گويند . امانتدارى ، در نزد همگان ، صرف نظر از دين و ملّيت ، گرامى و ارجمند است . پيام آور رحمت ، پيش از بعثت ، به «محمّدِ امين» ، نام بُردار بود و حتّى قريشيان ، دشمنان سرسخت او ، نتوانستند خصلت نيكوى امانتدارى او را ناديده انگارند و همواره ، او را امين مى دانستند . اهل بيت گرامى او نيز در «زيارت جامعه» ، امانتداران خداى رحمان ، معرّفى شده اند . به راستى ، خداوند ، كدامين امانت را در اختيار امامان عليهم السلام نهاده و آنان را به عنوان «امانتدار» برگزيده است ؟

معناى امانت الهىعالمان دينى ، با الهام از احاديث ، امانت الهى را با معانى گوناگونى تبيين فرموده اند كه شمارى از آن معانى ، چنين است :

.


1- .«الأمين : المؤتمن على الشَّى ء» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 207) .
2- .«الرَّحمن الرَّحيم : إسمان مشتقّان من الرَّحمة و رحمة اللّه وَسِعت كلّ شى ء» (العين ، ج 3 ، ص 224) .

ص: 136

امانت ، در قرآن

1 . امامت ؛ 2 . اسرار و حقايقى كه ويژه امامان است و ديگران ، از آن بى بهره اند ؛ 3 . حقوق مردم ؛ 4 . حكومت و مسئوليت ؛ 5 . مطلق امانت . هيچ يك از معانى ياد شده ، تمام معناىِ امانت الهى نيست ؛ بلكه نمونه هايى از امانت را بازگو مى كنند . بعضى از معانى ياد شده ، مانند حكومت و مسئوليت ، با معناى حقوق مردم ، همپوشىِ كامل دارند . براى تبيين دقيق تر ، واژه امانت را در قرآن و حديث ، بررسى مى نماييم .

امانت ، در قرآنامانت و مشتقّات آن در قرآن كريم ، 21 بار تكرار شده است . در آيه 58 سوره نساء آمده است : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ . همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد و چون ميان مردم داورى مى كنيد ، به عدالتْ داورى كنيد» . فرمان الهى ، پاسدارى از امانت ها و سپردن آن به شايستگان است . مرحوم امين الإسلام طَبرِسى ، صاحب تفسير مجمع البيان ، در معناى آيه ياد شده ، دو نظريه را مطرح مى كند : نخست ، آن كه مراد از امانت ، مطلقِ امانت است و هر گونه امانت مالى ، الهى و غير الهى را بايد به اهلش وا گذارد و از خيانت در آن ، پرهيز كرد . دومين معناى امانت ، حقوق مردم است و اين آيه ، خطاب به زمامداران است كه حقوق مردم را در جامعه اسلامى ، امانت الهى بدانند و در پاسداشت آن بكوشند و از تجاوز به حقوق شهروندان بپرهيزند .

.

ص: 137

مرحوم طبرسى ، معناى دوم را ترجيح مى دهد و اعتقاد دارد كه در آيه ياد شده ، زمامداران به رعايت حقوق مردم ، سفارش شده اند و در آيه بعد ، مردم را به رعايت حقوق زمامداران ، فرا خوانده است ؛ زيرا مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند و پيامبر و اختياردارانتان ، كه از شمايند ، فرمان ببريد» . به ديگر سخن ، حق ، رابطه اى دوسويه است و اگر فرمان الهى ، اطاعت از زمامداران جامعه اسلامى است ، پيش از آن بر عهده امامان است كه حقوق مردمان را ارج نهند . زيباتر آن كه پيش از آن كه حقّ حاكم اسلامى بيان شود ، حقوق مردم تبيين شده است ؛ زيرا در ابتدا به حاكمان مى فرمايد : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا» و سپس به مردم مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (2) بنا بر عقيده شيعه ، هر حاكمى كه بر جامعه اسلامى مسلّط شود ، «اولو الأمر» نيست ؛ بلكه علم و عدالت ، از شرايط ضرور براى زمامداران است و بر همين اساس ، اولو الأمر ، امامان معصوم عليهم السلام هستند و زمامدارى جامعه اسلامى ، حقّ آنان است و در دوران غيبت ولى عصر (عج) ، فقيه عدالت پيشه اى كه به تقوا نام بُردار است ، به عنوان ولىّ فقيه ، جانشين معصوم خواهد بود كه رعايت حقوق مردم را وظيفه قرآنى خويش مى داند و در پاسدارى از حقوق مردمان ، كوتاهى نخواهد كرد . معلّى بن خُنَيس ، از امام صادق عليه السلام در باره آيه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا» مى پرسد . امام عليه السلام مى فرمايد : عَلَى الإمامِ أن يَدفَعَ مَا عِندَهُ إلَى الإمامِ الّذى بَعدَهُ ، وَ اُمِرَتِ الأئمَّةُ أن يَحكُمُوا

.


1- .سوره نساء ، آيه 59 .
2- .ر . ك : مجمع البيان ، ج 3 ، ص 98 و 99 .

ص: 138

امانتِ امامت

بِالعَدلِ وَ اُمِرَ النّاسُ أن يَتَّبِعُوهُم . (1) امام ، بايد آنچه را كه نزد اوست ، به امام پس از خود ، واگذار نمايد . نيز به امامان دستور داده شده است كه به عدالت ، رفتار كنند و به مردم ، دستور داده شده است كه از امامان خود ، پيروى نمايند . امام ، با توضيح خويش ، مهم ترين نكات محورى در آيه را تبيين فرموده است كه : پيشوايان ، بايد به عدالت ، رفتار كنند و مردم هم بايد از عدالت پيشگان ، پيروى نمايند .

امانتِ امامتعلّامه مجلسى رحمه الله ، در كتاب گران سنگ بحار الأنوار مى نويسد : إنَّ الأمانَةَ فِى القُرآن الإمامَة . امانت در قرآن ، امامت است . (2) ايشان ، سپس رواياتى را در اين باره ، گرد آورده است . بنا بر اين ، مراد از واژه «امانت» ، همان ، امامت است . از سوى ديگر ، در روايات ، امامت و مسئوليت امّت اسلامى ، امانتى است كه از سوى خداوند به بندگان شايسته اش عطا شده است . امير مؤمنان عليه السلام ، در نامه اى عتاب آلود به اشعث بن قيس ، فرماندار آذربايجان ، فرمان روايى را حرفه و لقمه اى دندانگير نمى داند و مى نويسد : إنَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بِطُعمَةٍ وَ لكنَّهُ فى عُنُقِكَ أمانَةٌ وَ أنتَ مُستَرعَىً لِمَن فَوقَكَ لَيسَ لَكَ أن تَفتاتَ فى رَعِيَّةٍ وَ لا تُخاطِرَ إلّا بِوَثِيقَةٍ وَ فى يَدَيك مالٌ مِن مالِ اللّهِ عز و جل وَ أنتَ مِن خُزّانِهِ حَتّى تُسَلِّمَهُ اِلَىَّ . (3) كارى كه بر عهده توست ، طعمه تو نيست ؛ بلكه امانتى بر گردن توست و تو بايد پاسخگوى بالادستِ خود باشى . تو را نرسد كه خودسرانه ، به مردم فرمان دهى و در كارهاى دشوار ،

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 3 ، ح 3217 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 277 ، ح 4 .
2- .بحار الأنوار ، ج 23 ، ص 273 .
3- .نهج البلاغة ، نامه 5 .

ص: 139

بدون دستور ، عمل كنى . در دستان تو ، مالى از اموال خداوند عز و جل است و تو ، خزانه دار آن هستى تا آن را به من ، تسليم كنى . امام عليه السلام در نامه خويش ، حاكم را امينِ پاسخگويى مى داند كه بايد چونان خزانه دارى ، نگهبان بيت المال باشد . على عليه السلام ، در پايان نامه ، جمله اى مى نويسد كه نشانگر ادبِ امامت و درس فروتنى براى مسئولان حكومت اسلامى است . ايشان مى نويسد : لَعَلّى ألّا أكونَ شَرَّ وُلاتِكَ لَكَ . (1) اميدوارم براى تو ، بدترينِ زمامداران نباشم . يكى از كارگزاران مولا عليه السلام ، اعتماد ايشان را ناديده گرفت و ثروتِ بسيارى را از بيت المال ، به يغما بُرد و گريخت . امام عليه السلام در نامه اى به آن كارگزار _ كه بازتاب سوز دلِ اوست _ ، به صراحت ، امامت را امانت الهى دانسته و مسئولان حكومتى اش را شريك امانت خداوندى معرّفى كرده ، مى نويسد : أمّا بَعدُ فَإنّى كُنتُ أَشرَكتُكَ فِى أمانَتِي وَ جَعَلتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَم يَكن رَجُلٌ مِن أهلِى أَوثَقَ مِنكَ فِى نَفسِى لِمُواساتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أداءِ الأمانَةِ إلَىَّ ... . فَلَمّا أمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيانَةِ الاُمَّةِ أسْرَعتَ الكَرَّةَ وَ عَاجَلتَ الوَثبَةَ وَ اختَطَفتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيهِ مِنْ أموالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأرامِلِهِمْ وَ أيْتامِهِمُ اخْتِطافَ الذِّئبِ الأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعزَى الْكَسِيرَةَ . (2) تو را در امانت خود ، شريك كردم و يار و همراز خود شمردم و هيچ يك از افراد خاندان من ، در غمخوارى و يارى و امانتدارى در نزد من ، همانند تو نبود ... . چون مجال بيشتر در خيانت به امّت به دستت افتاد ، شتابان ، حمله نمودى و تند ، برجَستى و هر چه برايت ميسّر بود ، از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند ، برگرفتى و رُبودى ، آن سان كه گرگ تيزچنگ ، بزِ مجروح را مى رُبايد .

.


1- .همان جا .
2- .همان ، نامه 41 .

ص: 140

چنان كه از نامه امام عليه السلام برمى آيد ، فرد مورد نظر ، از نزديكان ايشان بوده است و برخى ، او را پسرعموى امام عليه السلام دانسته اند . امام عليه السلام نيز با اين كه وى را از خردمندان مى شمرده ، ولى با اين همه ، خيانت در امانت را نمى پذيرد و از او مى خواهد كه اموال مردم را باز گردانَد و مى نويسد : وَارْدُد إلى هؤلاءِ القَوم أموالَهُم فَاِنَّكَ إن لَم تَفعَل ثُمَّ اَمكَنَنِى اللّهُ مِنكَ لَاُعذِرَنَّ إلى اللّهِ فيكَ وَلَاَضرِبَنَّكَ بِسَيفى الَّذِى ما ضَرَبتُ بِهِ اَحَدَا إلّا دَخَلَ النّارَ وَ وَاللّهِ لَو أَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَعَلَا مِثلَ الّذى فَعَلتَ ما كانَت لَهُما عِندى هَوادَةٌ وَلا ظَفِرا مِنّى بِاِرادَةٍ حَتّى آخُذَ الحَقَّ مِنهُما اُزيحَ الباطِلَ عَن مَظلَمَتِهِما! (1) اموال اين قوم را به آنان ، باز گردان كه اگر چنين نكنى و خداوند ، مرا بر تو پيروزى دهد ، با تو كارى خواهم كرد كه در نزد خداوند ، عذر من باشد : با اين شمشير _ كه به هر كس با آن ضربتى زده ام ، او را به دوزخ فرستاده ام _ ، تو را خواهم زد ! به خدا سوگند ، اگر از حسن و حسين [ نيز ]چنين عملى سر مى زد ، نه با ايشان مدارا و مصالحه مى نمودم ، نه هيچ يك از خواهش هايشان را بر مى آوردم ، تا آن گاه كه حق را از ايشان مى ستاندم و باطلى را كه از ستمِ ايشان پا گرفته است ، مى زُدودم . اين سخنان تند ، از انسان رئوفى است كه دلْ آزردگى زنى يهودى ، او را اندوهگين مى سازد ؛ امّا امانتدارى الهى ، وى را بر نزديكانش نيز مى شورانَد ، و اين ، ترجمانِ «اُمَناءُ الرَّحْمن» است كه امامان عليهم السلام ، به آن ، مفتخرند و مولا على عليه السلام نمونه برجسته آن است .

.


1- .همان جا .

ص: 141

وَ سُلالَةَ النَّبيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرسَلِينَ

شرح

اشاره

( 16 )وَ سُلالَةَ النَّبيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللّهُ وَ بَرَكَاتُهُ . (1)

و چكيده پيامبران و گُزيده فرستاده شدگان و خاندان برگزيده پروردگار جهانيان كه رحمت خدا و بركاتش [بر شما باد] !

توضيح واژه هاسُلالَة : آنچه از چيزى بيرون كشيده مى شود ، خلاصه ، برگزيده ، عُصاره ، فرزند ، نسل . (2) النَّبِيِّين : پيامبران ، انبيا . (3) صَفْوَة : نُخبه ، زُبده ، بهترين ، برگزيده ترين . (4) المُرسَلين : فرستاده شدگان ، رسولان . (5) عِتْرَة : خانواده ، خاندان . (6) خِيَرَة : بهترين ، منتخب ، برگزيده ، گلچين . (7)

شرحواژه «سُلالة» ، چنان كه آمد ، يعنى چيزى كه از چيز ديگرى گرفته شود و بر همين

.


1- .عبارت «ورحمة اللّه وبركاته» عطف بر «السلام عليكم» است كه در آغاز دعا به كار رفته است .
2- .«السليل ، الولد و سُلالة الشَّى ء : ما استلّ منه» (الصحاح ، ج 5 ، ص 1731) .
3- .«جمع النَّبى : هو الَّذى أنبأ عن اللّه » (لسان العرب ، ج 15 ، ص 302) .
4- .«الصّاد و الفاء و الحرف المُعتل : أصل واحد يدلّ على خلوص من كلّ شوب» (معجم مقاييس اللغة ، ج 3 ، ص 292) . «الصّفوة ، بالكسر : خيار الشَى ء و خلاصته و ما صفا منه» (النهاية ، ج 3 ، ص 40) .
5- .«أرسلتَ فلانا فى رسالة ، فهو مرسَلٌ و رسول» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 284) .
6- .«عترة الرَّجل : أخصّ أقاربه» (النهاية ، ج 3 ، ص 177) . «عترة فلان : أى منصبه ، و أيضا : أقرباؤه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 217) . «عترة الرَّجل : أولياؤه» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 1161) .
7- .«الخِيَرَة : مصدر إسم الاختيار» (العين ، ج 4 ، ص 302) .

ص: 142

خلاصه پيامبران عليهم السلام

تفاوت «نبى» با «رسول»

اساس ، در بازگردانِ فارسى آن ، از واژه هاى «عُصاره» و «خلاصه» و «گُزيده» ، بهره مى جويند . براى نمونه ، در ترجمه آيه «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَ_نَ مِن سُلَ__لَةٍ مِّن طِينٍ» (1) مى گوييم : «و ما انسان را از عُصاره گِل آفريديم» . برخى سُلاله را به معناى «نسل» مى دانند و اين مفهوم ، با معناى اصلى سُلاله ، تناسب دارد ؛ زيرا نسل ، فرزندانى هستند كه از پدران به جاى مانده اند و به ديگر سخن ، عصاره پدران خويش اند . چكيده و خلاصه هر شى ء را «صَفْوة» مى گويند و از همين رو ، واژه هاى «صفوة» و «سُلالة» ، به گونه اى با يكديگر مترادف اند .

خلاصه پيامبران عليهم السلامدر توصيف امامان به عُصاره رسولان و پيامبران ، دو پرسش وجود دارد : نخست آن كه : چگونه امامان ، عصاره و چكيده پيامبران هستند ؟ و ديگر آن كه حكمت كاربرد دو واژه نبى و مُرسَل چيست ؟ در پاسخ نخستين سؤال ، مى گوييم : امام ، عُصاره تمامى خصوصيات جسمى پيامبران ، نظير : طهارت ، پاكى و استعدادهاى فوق بشرى انبياى پيشين است . اگر چه امام ، خلاصه تمامى ويژگى هاى جسمى و معنوى پيامبران پيشين است ؛ امّا از آن جا كه در عبارت ديگرى ، امامان ، ميراثدار پيامبران (2) معرّفى شده اند و مهم ترين ميراث رسولان ، علم و معنويت آنان است ، «سُلالةُ النَّبيّين» و «صَفْوَةُ الْمُرسَلين» ، به عُصاره برترى هاى جسمى پيامبران ، تفسير مى شوند .

تفاوت «نبى» با «رسول»واژه هاى «النَّبيّين» و «المُرسَلين» ، معرّف دو گروه از پيامبران الهى هستند . نبى ، كسى است كه به عالم غيب ، اتّصال دارد و از خداوند ، خبر مى دهد و چنانچه وظيفه

.


1- .سوره مؤمنون : آيه 12 .
2- .ر . ك : ص 175 : «و ورثة الأنبياء» .

ص: 143

خلاصه همه خوبى ها

رساندن وحى الهى به مردم نيز به او واگذار گردد ، به مقام رسالت رسيده و او را «رسول» مى نامند . بنا بر اين ، پيامبرِ مُرسَل ، نبى اى است كه مُرشد ، مربّى و رهبر ديگران است و پيامبرِ غير مُرسل ، نبى اى است كه تنها وظيفه خويش را از منبع وحى ، دريافت مى كند و نمى تواند مربّى ديگران باشد . پيامبران مُرسل نيز بر دو گونه اند : آنانى كه كتاب و شريعت خاصّى دارند و به اولو العزم ، نام بُردارند ؛ و گونه ديگر ، پيامبرانى هستند كه با وحى ، ارتباط دارند ؛ ولى شريعت و كتاب پيامبرِ اولو العزمى را تبليغ مى كنند .

خلاصه همه خوبى هاامام ، در باور شيعى ، عُصاره تمام پيامبران مُرسل و غير مُرسل است و همه نيكى هاى انبيا را فراهم آورده است و به ديگر سخن ، امام معصوم ، خلاصه خوبى هاست . در روايت است كه بقيّة اللّه عليه السلام ، آخرين حجّت خدا ، به هنگام ظهور ، در كنار كعبه ، خطاب به مردم ، چنين مى گويد : مَعاشِرَ الخَلائِقِ! ألا مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى إبراهيمَ وَ إسماعِيلَ فها أنَا إبراهيمُ ، وَ مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى مُوسى وَ يُوشِعَ فها أنا مُوسى ، وَ مَنْ أرادَ أن يَنظُرَ إلى عيسى وَ شَمعُونَ فها أنا عيسى ، وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنظُرَ إلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ أميرِ المُؤمِنينَ فها أنا مُحَمَّدٌ ، وَ مَنْ أرادَ أن يَنظُرَ إلَى الأئِمَّةِ مِن وُلدِ الحُسَينِ فها أنا هُم واحِدا بَعدَ واحِدٍ فها أنا هُم فَليَنظُر إلَىَّ . (1) هان ، گروه مردمان ! آن كه مى خواهد به ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام بنگرد ، بداند كه من ، ابراهيم هستم ؛ و آن كه مى خواهد به موسى و يوشع عليهماالسلام نگاه كند ، بداند كه من ، موسى هستم ؛ و هر كه مى خواهد به عيسى و شمعون عليهماالسلام بنگرد ، بداند كه من عيسى هستم ؛ و هر كه مى خواهد به محمّد صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام نظر افكند ، بداند كه من ، محمّد هستم ؛ و هر كه مى خواهد به امامان از فرزندان حسين عليه السلام بنگرد ، بداند كه من ، يكىْ يكىِ آنان هستم . پس به من بنگرد .

.


1- .الهداية الكبرى ، ص 397 . اين روايت ، از جهت سند ، معتبر نيست ؛ امّا مضمون آن هماهنگ با روايات معتبر است .

ص: 144

عترتِ برگزيده پروردگار جهانيان

امام عليه السلام با شمارش يكايكِ پيامبران و امامان عليهم السلام ، خود را عُصاره فضائل همه آنان ، معرّفى مى كند . در ادامه اين روايت ، آمده است كه امام عليه السلام ، سپس به خواندن كتاب هاى پيامبران پيشين مى پردازد ، به گونه اى كه شگفتى همگان را برمى انگيزانَد . در حديث ديگرى _ كه در منابع كهن ما آمده است و نسبت به روايت قبل ، از اعتبار بيشترى برخوردار است _ ، امام مهدى عليه السلام در كنار كعبه ، نماز مى خواند و سپس مى فرمايد : يا أيُّها النّاسُ ! إنّا نَستَنصِرُ اللّهَ عَلى مَن ظَلَمَنا ، وَ سَلَبَ حَقَّنا ، مَن يُحاجُّنا فِى اللّهِ فَأنا أولى بِاللّهِ وَ مَن يُحاجُّنا فى آدَمَ عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِآدَمَ ، وَ مَن حاجَّنا فى نُوح عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِنُوح ، وَ مَن حاجَّنا فِى إبراهِيمَ عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِابراهِيمَ ، وَ مَن حاجَّنا بِمُحَمَّدٍ فَأنا أولَى النّاسِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ مَن حاجَّنا فِي النَّبِيِّينَ فَنَحنُ اُولَى النّاسِ بِالنَّبِيينَ ، وَ مَن حاجَّنا فِى كِتابِ اللّهِ فَنَحنُ أولَى النّاسِ بِكِتابِ اللّهِ . (1) اى مردم ! ما خداوند را در برابر كسانى كه به ما ستم كردند و حقّ ما را رُبودند ، به يارى مى طلبيم . هر كس در باره خدا با ما گفتگو كند ، من شايسته ترينِ افراد نسبت به خداوند هستم ؛ و هر كس در باره آدم عليه السلام با ما گفتگو نمايد ، من نزديك ترينِ مردم به آدم هستم ؛ و هر كس در باره نوح عليه السلام با ما گفتگو كند ، من نزديك ترين افراد به نوح هستم ؛ و هر كس در باره ابراهيم عليه السلام با ما گفتگو كند ؛ من نزديك ترين افراد به ابراهيم هستم ؛ و هر كس در باره محمّد صلى الله عليه و آله با ما گفتگو كند ، من نزديك ترين كسان به محمّد صلى الله عليه و آله هستم ؛ و هر كس در باره پيامبران با ما گفتگو كند ، ما نزديك ترين مردم نسبت به پيامبران هستيم ؛ و هر كس در باره كتاب خدا با ما گفتگو كند ، ما نزديك ترينِ مردم به كتاب خدا هستيم .

عترتِ برگزيده پروردگار جهانياندر نخستين جمله اين قسمت از زيارت ، امامان عليهم السلام «سُلالَة النَّبيين» معرّفى مى شوند كه به معناى نسل و دودمان پيامبران است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در زمره پيامبران الهى است ؛ امّا با خطاب ديگرى ، همان مفهوم ، تكرار مى شود ؛ زيرا عترت ، معنايى

.


1- .تفسير العيّاشى ، ج 1 ، ص 65 ، ح 117 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 223 ، ح 87 .

ص: 145

شناخته شده است كه به نزديكانِ ويژه ، (1) اطلاق مى گردد و از سويى ، با تعبير زيباى «خَيْرَةَ رَبِّ العالَمين ؛ برگزيده پروردگار جهانيان» ، عظمت مقام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى نمايانَد ؛ يعنى آنان ، نزديك ترين كسانِ برگزيده پروردگارِ جهانيان هستند و چنين تكرارى ، بسيار لطيف است كه «سُلاله» ، در آغاز اين عبارت و «عترت» ، در فرجام آن آمده است . (2)

.


1- .النهاية ، ج 3 ، ص 177 : «أخصّ أقاربه» .
2- .براى آشنايى بيشتر با ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 230 «لا يقاس بهم أحد» .

ص: 146

السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى

شرح

امامانِ هدايت و ضلالت

( 17 )السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى !

سلام بر پيشوايان هدايت !

توضيح واژه هاالسَّلام : سالم بودن ، بى عيب بودن ، صلح و دوستى ، درود ، آرامش ؛ دور بودن از آفات ظاهرى و باطنى ، دعا براى سلامت . (1) أئمّة : جمع «امام» ، به معناى پيشوا ، پيشرو ، مرجع ، رهبر ؛ راه نماى انسان ، كتاب و يا هر كارى كه پيروى شود . (2) الهُدى : ضدّ گم راهى ، به معناى هدايت و راه نمايى كردن ، راه راست . (3)

شرحيكى از دروس امام شناسى در «زيارت جامعه كبيره» ، پيشواى هدايت بودنِ امامان عليهم السلام است . افزوده شدن هدايت به امامان ، افزون بر آن كه تنها راه رسيدن به هدايت را پيروى از امامانِ شناسانده شده در اين زيارت مى داند ، اشاره به پيشوايانى دارد كه پيروان آنها به گم راهى خواهند رسيد . براى شناخت بهتر اين دو گروه ، به فرهنگ قرآنى مراجعه مى كنيم :

امامانِ هدايت و ضلالتقرآن ، «هر كس» و «هر چيزى» را كه پيروى شود ، «امام ؛ پيشوا» مى نامد . (4) فرهنگ

.


1- .«السَّلام بمعنى السَّلامة و قول النّاس : السَّلام عليكم أى : السَّلامة من اللّه عليكم » (العين ، ج 7 ، ص 265) ؛ «السَّلام : العافية ، التَّحية» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 289) .
2- .ر . ك : معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 28 ؛ المصباح المنير ، ص 23 ؛ لسان العرب ، ج 12 ، ص 24 ؛ مفردات الفاظ القرآن ، ص 87 .
3- .ر . ك : النهاية ، ج 5 ، ص 253 ؛ معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 42 .
4- .بنا بر اين ، به كتاب نيز امام گفته مى شود : «وَ مِن قَبْلِهِ كِتَ_بُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً ؛ و پيش از آن نيز كتاب ف موسى ، پيشوا و [مايه] رحمت بود» . در اين آيه ، تورات ، امام ناميده شده است ؛ زيرا گروهى از مردم ، تابع تورات هستند و از اين جهت ، انجيل و قرآن را نيز مى توان امام ناميد .

ص: 147

قرآنى ، همه آنانى را كه در جامعه پيرو دارند ، امام مى داند _ كه اين امامان ، چنانچه از جانب حق منصوب شده باشند و به هدايت جامعه بپردازند ، امامِ حق هستند _ و در معرّفى آنان مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا . (1) آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما ، هدايت مى كردند» . و چنانچه مردم را به گم راهى بكشانند ، پيشواى ضلالت اند . اينان در اين دنيا ، پيشواى گم راهان و در قيامت هم پيشواى دوزخيان اند : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ . (2) و آنان (فرعونيان) را پيشوايانى كه به سوى آتش مى خوانند ، قرار داديم» . فرعون ، در اين دنيا ، پيشواى آنان بود كه در سراى جاويد نيز طرفداران خود را با خود به دوزخ مى بَرد . خدا نيز او را چنين خطاب قرار مى دهد: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ . (3) روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» . نكته مهمّى كه در قرآن ، براى شناسايى امامِ حق وجود دارد ، آن است كه به مقام امامت حق رسيدن ، براى همگان ممكن نيست و نمى توان هر انسان نيكوكارى را كه در طريق هدايتْ گام بر مى دارد و گروهى نيز از وى پيروى مى نمايند ، امام برحق ناميد ؛ بلكه «آزمون» و «نصب» از سوى خدا ، معيار شناختِ امام است و «نصب» الهى ، پس از موفقيّت امامان در آزمون هاى الهى است . در قرآن ، مقام چنين امامى برتر از مقام نبوّت است ، چنان كه ابراهيمِ پيامبر ، پس از

.


1- .سوره انبيا ، آيه 73 .
2- .سوره قصص ، آيه 41 .
3- .سوره اسرا ، آيه 71 .

ص: 148

نقش پيروى از امام در دنيا

آن كه در آزمون هاى بندگى سرفراز شد ، با جمله «جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» به مقام امامت ، نائل گرديد : «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَ_تٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا . (1) و هنگامى كه پروردگارش إبراهيم را به اُمورى بيازمود و وى ، آن همه را به انجام رسانيد ، [خدا به او ]فرمود : «من ، تو را براى مردم ، پيشوا قرار دادم » » .

نقش پيروى از امام در دنياپيروى از امام الهى در زندگى دنيوى انسان ، تأثير بسيارى دارد و در واقع ، زندگى او را معنادار مى كند . تكامل ، باز شدن ديده حقيقت بين (چشم باطنى) و همنشينى با فرشتگان ، از جمله آثار پيروى از پيشواى الهى است . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، به همه پيروان حقيقى ائمّه عليهم السلام ، چنين بشارت مى دهد : إنَّما شِيعَتُنا أصحابُ الأربَعَةِ الأَعيُنِ : عَينانِ فِى الرَّأسِ ، وَ عَينانِ فِى القَلبِ ، ألا وَ الخَلائِقُ كُلُّهُم كَذلِكَ إلّا أنَّ اللّهَ عز و جل فَتَحَ أبصارَكُم وَ أعمى أبصارَهُم . (2) شيعيان ما ، داراى چهار ديده هستند : دو ديده در سر ، و دو ديده در دل . بدانيد كه همه مردم چنين اند ، جز اين كه خداى عز و جل ، ديدگان شما را بينا كرده و ديدگان آنان را كور ساخته است . امام عليه السلام ، در سخن ديگرى ، بركات شيعه درستْ پيمان را برمى شمُرَد و رتبه اى بس ارجمند براى آنان ، تصوير مى نمايد : لَو أنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الْمَلائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمامُ وَ لَأَشْرَقوا نَهارَا وَ لَأَكَلوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم ، وَ لَمّا سَأَلوا اللّهَ شَيئا إلّا أعطاهُمْ . (3) اگر شيعيان ما استوار بودند ، فرشتگان ، با آنان دست مى دادند و ابرها ، بر سرشان سايه مى انداختند و در روز هم مى درخشيدند و از فرازِ سر و زيرِ پاى خود ، روزى مى خوردند

.


1- .سوره بقره ، آيه 124 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 215 ، ح 260 .
3- .تحف العقول ، ص 302 .

ص: 149

(بركت ، از آسمان و زمين بر آنان مى باريد) و هر چه از خدا مى خواستند ، به آنها مى داد . آنچه در اين سخن آمده ، براى شيعيانى است كه استوارْگام باشند و افزون بر آن كه «خوب هستند» ، «خوب بمانند» و مشكلات زندگى ، آنها را به بيراهه نكشانَد . نويد امام عليه السلام ، در واقع ، ترجمان اين آيه شريف قرآن است كه : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ . (1) بى گمان ، كسانى كه گفتند : «پروردگار ما ، اللّه است» ، سپس پايدارى نمودند ، فرشتگان ، بر آنان فرود مى آيند» . بنا بر اين ، ارتباط با فرشتگان ، ممكن است و برخى استوارگامان ، به چنين مقامى دست يازيده اند . مرحوم آية اللّه بهارى همدانى ، از آن جمله بود كه وقتى هنگام صبح به نماز ايستاده بود و به ايشان تذكّر دادند كه هنوز وقت اذان نرسيده است ، چنين پاسخ مى دهد : «وقت اذان ، رسيده است و من ، جا به جايى فرشتگانِ مأمورى را كه به هنگام اذان صبح ، فرود مى آيند ، مى بينم» . در برابر اين گروه كه استقامت مى ورزند ، گروهى ديگر از شيعيان هستند كه تنها ادّعاى پيروى از امام را دارند ؛ ولى در دل ، او را نپذيرفته اند . بر پايه روايتى از امام صادق عليه السلام ، مدّعيان دروغين را نمى توان شيعه ناميد : لَيسَ مِن شِيعَتِنا مَن قالَ بِلِسانِهِ وَ خالَفَنا فِى أعمالِنا وَ آثارِنا . (2) شيعه ما نيست ، آن كه به زبان [ از پيروى ما ] دَم زند ؛ امّا در عمل ، بر خلاف كردار و آثار ما عمل كند . اطاعت از امام ، در همه شئون زندگى جارى است و نمى توان در برخى مسائل ، پيرو امام بود و در پاره اى ديگر ، به اعتقاد خود عمل كرد . امام صادق عليه السلام ، در گفتارى ، شرط شيعه بودن را اطاعتِ خالص مى داند و آنانى را كه مطيع نيستند و خود را پيرو امام مى دانند ، نفرين مى كند :

.


1- .سوره فصّلت ، آيه 30 .
2- .مستطرفات السرائر ، ص 639 ؛ بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 164 ، ح 13 .

ص: 150

تأثير امام در آخرت

قَومٌ يَزعُمُونَ أنِّى إمامُهُم ، وَ اللّهِ ما أنَا لَهُم بِإمامٍ ، لَعَنَهُمُ اللّهُ كُلَّما سَتَرتُ سَترا هَتَكُوهُ ، أقُولُ كَذا و كَذا ، فَيَقُولُونَ : إنَّما يَعنِى كَذا وَ كَذا ، إنَّما أنَا إمامُ مَن أطاعَنِى . (1) گروهى مى پندارند كه من ، امام آنها هستم . به خدا سوگند كه من ، امام آنها نيستم . خداوند ، لعنتشان كند ! هر چه من پرده پوشى مى كنم ، آنان ، پرده درى مى كنند . من مى گويم : «چنين و چنان» و آنان مى گويند : مقصودش ، فلان و بهمان است . من ، امام كسى هستم كه مرا فرمان ببرَد . آنچه مهمّ است آن كه امام عليه السلام در اين فرمايش ، با همه تأويل هايى كه مطابق هواى نفس است ، مخالفت كرده ، برداشت هاى ناصواب را رد مى كند و تنها اطاعت همه جانبه را مى پذيرد .

تأثير امام در آخرتنقش امام در زندگى آن جهانى نيز در خور توجّه است . بيشترين روايات در اين باره را مى توان در كتاب هاى تفسيرى در ذيل آيه «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ ؛ (2) روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم » مشاهده كرد . بنا بر اين ، هر گروهى ، خواه هدايت يافتگان و يا گم راهان ، در روز واپسين ، داراى پيشوا هستند . اين پيشوايان ، همان كسانى هستند كه در دنيا نيز به آنان ، راه را نشان داده و رهبر آنان بوده اند . بنا بر سنّت الهى ، فرعونيان ، به دنبال فرعون اند و موسويان ، تابع موسى خواهند بود . يعقوب بن شعيب ، از امام صادق عليه السلام در باره مفهوم آيه ياد شده ، سؤال مى كند . امام عليه السلام پاسخ مى دهد : نَدعُو كُلَّ قَرنٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ بِإمامِهِم . (3) هر نسلى از اين امّت را به نام پيشوايشان ، فرا مى خوانيم . در ادامه اين روايت ، راوى مى پرسد : بنا بر اين ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با نسل خود

.


1- .الغيبة ، نعمانى ، ص 37 ، ح 8 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 80 ، ح 76 .
2- .سوره اسرا ، آيه 71 .
3- .المحاسن ، ج 1 ، ص 239 ، ح 439 .

ص: 151

مى آيد و على عليه السلام با نسل خود و حسن عليه السلام با نسل خود و حسين عليه السلام با نسل خود كه در ميان آنان به شهادت رسيد ؟ امام عليه السلام مى فرمايد : «آرى» . همچنين در گزارش زيبايى ، اصبغ بن نُباته ، تأثير پيروى از امام در سراى جاويد را از امام على عليه السلام نقل مى كند . اصبغ ، از استوارگامانى است كه با على عليه السلام پيمان بستند تا به همه دستورهاى مولا عليه السلام عمل كنند و ايشان نيز به آنان ، وعده ورود حتمى به بهشت را مى دهد . اينان كه به «شُرطة الخميس ؛ نيروهاى ويژه» (1) مشهور بودند ، بى نهايت ، مورد علاقه على عليه السلام بودند . اصبغ مى گويد : امير مؤمنان عليه السلام به ما دستور رفتن از كوفه به مدائن را داد . روز يك شنبه ، حركت كرديم . عمرو بن حُرَيث ، با هفت نفر ديگر همراه ما نيامدند و در منطقه حيره ، به جايى كه «خُوَرنَق» ناميده مى شد ، رفتند و گفتند : استراحت مى كنيم و روز چهارشنبه ، حركت مى كنيم و پيش از نماز جمعه ، به على عليه السلام مى پيونديم . در حالى كه آنان ، مشغول غذا خوردن بودند ، ناگاه سوسمارى در برابرشان پيدا شد كه آن را صيد كردند . عمرو بن حُرَيث ، سوسمار را گرفت و دست او را بالا آورد و گفت : «اين ، امير مؤمنان است . با وى بيعت كنيد !» . هر هفت نفر ، بيعت كردند و عمرو ، هشتمين نفرشان بود . آنها شب چهارشنبه ، حركت كردند و روز جمعه به مدائن رسيدند ، در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام ، خطبه مى خواند . آنان از هم جدا نشدند و با هم بودند تا آن كه به درِ مسجد رسيدند . وقتى وارد شدند ، امير مؤمنان عليه السلام به آنان نگاهى كرد و فرمود : يا أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أسَرَّ إلَىَّ ألفَ حَدِيثٍ ، فِى كُلِّ حَدِيثٍ ألفُ بابٍ ، لِكُلِّ بابٍ ألفُ مِفتاحٍ ، وَ إنّي سَمِعتُ اللّهَ _ جَلَّ جَلالُهُ _ يَقولُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» ، وَ إنّى اُقسِمُ لَكُمْ بِاللّهِ لَيُبْعَثُنَّ يَومَ القِيامَةِ ثَمانِيَةُ نَفَرٍ يُدعَونَ

.


1- .شُرطة الخميس ، پيراسته ترين ، فداكارترين و رزم آورترين نيروهاى امام على عليه السلام بودند كه كارآيىِ شگفت و شگرفى داشتند و امام عليه السلام ، هماره از آنان در مواقع خاص براى اهداف ويژه ، بهره مى گرفت (ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 4 ، ص 332 _ 333) .

ص: 152

روش پيروى

بِإمامِهِم وَ هُوَ ضَبٌّ ، وَ لَو شِئتُ أن اُسَمِّيهِم لَفَعَلتُ . اى مردم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هزار حديث به گوش من گفت كه براى هر حديثى ، هزار در است و براى هر درى ، هزار كليد است و من ، اين سخن خداى عز و جل را كه مى فرمايد : «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» ، شنيدم . براى شما به خدا سوگند ياد مى كنم كه به يقين ، در روز قيامت ، هشت نفر به همراه پيشوايشان كه سوسمارى باشد ، برانگيخته خواهند شد و اگر مى خواستم كه آنان را نام ببرم ، نام مى بردم . اصبغ مى گويد : عمرو بن حُرَيث را ديدم كه از خجالت و ترس سرزنش ، همچون شاخه نخل ، سر فرو افكنده است . (1) در اين روايت ، اهمّيت پيروى از امامان و تأثير آن در زندگى آن جهانى را دانستيم . اينك امام دوران ما ، بقية اللّه الأعظم است و همه ما در روز قيامت ، در صورت پيروى از امامان ، با او محشور خواهيم شد . اكنون ، بايسته است كه راه پيروى از او را بياموزيم .

روش پيروىبراى دست يافتن به آثار ياد شده ، بايد چگونگى اطاعت از امامان عليهم السلام را آموخت . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، راه رسيدن به امامان عليهم السلام و همنشينى با آنان را اين گونه بيان مى كند : إنْ كُنتُم تُريدُونَ أنْ تَكونُوا مَعَنا يَومَ القِيامَةِ ، لا يَلعَنَ بَعضٌ بَعضَا فَاتّقوا اللّهَ وَ أطِيعُوا ؛ فَإنَّ اللّهَ يَقولُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» . (2) اگر مى خواهيد كه روز واپسين ، همنشين ما باشيد و برخى [از شما] برخى ديگر را نفرين نكنند ، پرواى الهى پيشه كنيد و اطاعت نماييد كه خداوند مى فرمايد : «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» . در مجموعه متون دينى ، پرواى از خداوند ، به معناى نوعى خويشتندارى از

.


1- .الخصال ، ص 644 ، ح 26 ؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ، ص 493 ، ح 4792 .
2- .تفسير العيّاشى ، ج 2 ، ص 305 ، ح 126 ؛ بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 14 ، ح 18 .

ص: 153

احساس حضور خداوند در زندگى و اطاعت از امامان عليهم السلام ، به معناى انجام دادن دستورهايى كه امامان براى هدايت بشر ، بازگو مى كنند ، و نيز دست كشيدن از آنچه نهى مى كنند ، دو عامل اساسى براى همنشينى با ائمّه عليهم السلام است . بنا بر اين ، كسانى كه خدا را در زندگى غايب مى پندارند و به جاى پيروى از امامِ معصوم ، از پيشواى ديگرى اطاعت مى كنند ، در سراى قيامت ، پشيمان خواهند شد و دوستى دنيايى شان به دشمنى تبديل مى شود : «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ . (1) آن گاه كه پيشوايان ، از پيروان خود بيزارى بجويند و عذاب را ببينند و همه پيوندها از آنها بُريده شود» . امام سجّاد عليه السلام ، در دعاى زيبايى كه در صحيفه سجّاديه آمده است ، امام را نشانه راه و چراغى فروزان مى داند كه هماره بايد به او چشم دوخت : أللَّهُمَّ إنَّكَ أيَّدتَ دِينَكَ فِى كُلِّ أوانٍ بِإمامٍ أقَمتَهُ عَلَما لِعِبادِكَ وَ مَنارَا فِى بِلادِكَ ... وَ أمَرتَ بِإمتِثالِ أوامِرِهِ وَ الْاءنتِهاءِ عِندَ نَهيِهِ وَ ألّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ وَ لا يَتَأَخَّرَ عَنهُ مُتَأَخِّرٌ . (2) بار خدايا ! تو در هر زمان ، از دين خود به وسيله پيشوايى پشتيبانى كردى كه او را براى بندگانت ، نشانه راه و چراغ فروزان در سرزمين هايت ، قرار دادى ... و فرمان دادى كه دستورهايش را به كار ببندند و در آنچه از آن نهى مى كند ، باز ايستند و كسى بر او پيشى نگيرد و كسى از او ، وا پس نمانَد . امام عليه السلام ، راه پيروى از اين پيشوا را سرمشق قرار دادن و همراهى او مى داند . در منطق ايشان ، تندروى و كُندروى ، پسنديده نيست و اطاعت بدون عمل هم ممكن نيست ؛ يعنى همانى را به جاى آور كه پيشوايت مى خواهد .

.


1- .سوره بقره ، آيه 166 .
2- .الصحيفة السجّادية ، دعاى 47 .

ص: 154

وَ مَصابيحِ الدُّجى

شرح

اشاره

( 18 )وَ مَصابيحِ الدُّجى .

و چراغ تاريكى ها ...

توضيح واژه هامَصابيح : جمع «مصباح» ، به معناى چراغ ، چراغدان . (1) الدُّجى : جمع «دُجيّه» ، سياهى شبِ ابرى كه ماه و ستاره اى در آن ديده نشود ؛تاريكى ، تيرگى . (2)

شرحمصابيح ، استعاره اى است كه براى امامان عليهم السلام به كار رفته است و آنان را به چراغ هايى تشبيه كرده كه تاريكى ها را مى زُدايند و روشنى بر مى افروزند . چراغ ، در تاريكى به كار مى رود و به هر ميزان كه تيرگى گسترده تر باشد ، نورى قوى تر لازم است ، و هر اندازه آن نور ، پُر فروغ تر باشد ، زيان هاى سياهى ، مانند : ترس ، نادانى ، انتخاب ناآگاهانه و ... كمتر خواهد بود . امام ، نورى است كه به منبع نورانيتِ خدا ، متّصل است و بدترين نوع تاريكى ، يعنى نادانى را برطرف مى كند ؛ زيرا تمام شايستگى ها به دانش باز مى گردند و ريشه همه شرارت ها نادانى است : العِلْمُ أصْلُ كُلِّ خَيْرٍ ، الجَهلُ أصْلُ كُلِّ شَرٍّ . (3) دانايى ، ريشه هر خوبى و نادانى ، ريشه هر بدى است .

.


1- .«المصباح : السِّراج وهو قرط الَّذى تراه فى القنديل و غيره ... و المصابيح الأقداح الَّتى يُصْطبح بها» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 506) .
2- .«الدُجىّ : سواد اللّيل مَعَ غيم و أن لا ترى نجما و لا قمرا ... الظلمة واحدتها دجيّة» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 250) .
3- .غرر الحكم ، ح 818 و 819 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3932 ، ح 13672 .

ص: 155

قرآن صامت و قرآن ناطق

قرآن صامت و قرآن ناطق (1)يكى از بركات ظهور بقيّة اللّه الأعظم عليه السلام ، زُدوده شدن جهل از سراسر جهان و روشن شدن زمين به نور پروردگار است ، (2) چنان كه در قرآن كريم ، آمده است : «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا . (3) زمين ، به نور پروردگار خود ، روشن مى شود» . در روايت هاى بسيارى ، در تفسير آيه «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ؛ (4) پس به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاده ايم ، ايمان بياوريد» ، دو معنا براى ايمان به نورى كه پروردگار فرو فرستاده ، ذكر شده است . «قرآن صامت» و «قرآن ناطق» ، دو معنايى است كه در تفسير اين آيه ، وارد شده است ؛ يعنى هم بايد به قرآن ، يعنى كتاب خدا ، ايمان آورد و هم به قرآن ناطق كه همان امام بر حق است ، معتقد بود . امام كاظم عليه السلام مى فرمايد : الإمامَةُ هِىَ النُّورُ وَ ذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» . قالَ : النُّورُ هُوَ الإمامُ . (5) امامت ، نور است ؛ همان كه خداى عز و جل فرموده : «به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاده ايم ، ايمان بياوريد» . نور ، همان امام است . امام باقر عليه السلام نيز بر اين معنا تأكيد مى كند و مى فرمايد : النّورُ وَ اللّهِ الأئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إلى يَومِ القِيامَةِ ، وَ هُم وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ الَّذى أنزَلَ ، وَ هُم وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ فِى السَّماواتِ وَ فِى الأَرضِ ، وَ اللّهِ ... لَنُورُ الإمامِ فِى قُلُوبِ المُؤمِنينَ أنوَرُ مِنَ الشَّمْسِ المُضِيئَةِ بِالنَّهارِ . (6)

.


1- .براى توضيح اين اصطلاح ، ر . ك : ص 356 «ترجمان وحى الهى» .
2- .ر . ك : الغيبة ، طوسى ، ص 468 ، ح 484 ؛ دلائل الإمامة ، ص 454 ، ح 433 .
3- .سوره زمر ، آيه 69 .
4- .سوره تغابن ، آيه 8 .
5- .الكافى ، ج 1 ، ص 196 ، ح 6 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 210 ، ح 801 .
6- .الكافى ، ج 1 ، ص 194 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 210 ، ح 802 .

ص: 156

وظيفه شيعيان

به خدا سوگند ، اين نور ، همان امامان از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند تا روز قيامت ! به خدا سوگند ، اينها همان نورى هستند كه خداوند ، فرو فرستاده است ! به خدا سوگند ، هم ايشان اند نور خدا در آسمان ها و زمين ! به خدا سوگند ... نور امام در دل هاى مؤمنان ، از خورشيد درخشانِ روز ، تابان تراست ! در پايان اين روايت ، امام باقر عليه السلام ، نور امام در دل هاى مؤمنان را از نور خورشيد ، پُرفروغ تر مى داند و در نتيجه ، فايده امام براى مؤمنان ، به مراتب بيشتر از خورشيد خواهد بود .

وظيفه شيعيانامير مؤمنان عليه السلام ، در دو سخن زيبا ، افزون بر آن كه به نورانى بودن امام اشاره مى نمايد،وظيفه پيروان آنان را نيز بيان مى فرمايد : امام على عليه السلام ، نخست ، وجود امام عليه السلام را به چراغ در تاريكى تشبيه مى كند و وجه شَبَه آن را نيز «نورافشانى در تيرگى» مى داند و مى فرمايد : إنَّما مَثَلى بَينَكُم كَمَثَلِ السِّراجِ فِى الظُّلمَةِ يَستَضِى ءُ بِهِ مَن وَلَجَها . (1) حكايت من در ميان شما ، حكايت چراغ در تاريكى است . آن كه به تاريكى قدم نهد ، از نور آن چراغ ، پرتو مى گيرد . ايشان ، در نامه اى به يكى از فرمانداران خود ، به نام عثمان بن حنيف ، وظيفه پيروان امام را بهره جويى از نور دانش امام مى داند و مى نويسد : ألا وَ إنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماما يَقتَدِى بِهِ وَ يَستَضِى ءُ بِنُورِ عِلمِهِ . (2) آگاه باش كه براى هر پيروى ، امامى است كه به او اقتدا مى كند و از نور دانش او ، روشنايى مى گيرد . آنچه گذشت ، به بهره مندى از نور ظاهرى و باطنى امام ، اشاره دارد ؛ يعنى

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 187 ؛ ميزان الحكمة ، ج 10 ، ص 4990 ، ح 16958 .
2- .نهج البلاغة ، نامه 45 .

ص: 157

فوايد امام غايب براى جامعه

با وجود امام در جامعه ، بايد از نور ظاهر و باطن او استفاده كرد ؛ ولى اين نور ، خاموش شدنى نيست و در غيبت امام نيز نور باطنى او ، روشنى افروز است .

فوايد امام غايب براى جامعهامام در عصر غيبت ، به خورشيدى تشبيه شده است كه ابرها آن را پوشانده اند ، ولى هرگز نمى توانند مانع نورافشانى آن شوند . پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ، هر يك به گونه اى در توصيف روزگار غيبت ، كوشيده اند. از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيده شد : آيا مردم در زمان غيبت قائم عليه السلام از وجود او بهره مند مى شوند ؟ ايشان فرمود : أى وَ الَّذِى بَعَثَنِى بِالنُّبُوَّةِ ، إنَّهُم لَيَنتَفِعونَ بِهِ وَ يَستَضِيئونَ بِنُورِ وِلايَتِهِ فِى غَيبَتِهِ كانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمسِ وَ إنْ جَلَّلَهَا السَّحابُ . (1) آرى . سوگند به آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت ، از وجود او بهره مند مى شوند و در روزگار غيبتش ، از نور ولايت او پرتو مى گيرند ، همچنان كه مردم از خورشيد نهان در پسِ ابر ، بهره مند مى شوند . خورشيد پنهان شده در پشت ابر ، فوايد بسيارى دارد و تمام آن فايده ها براى امام ، ثابت است . خورشيد ، مركز جهان هستى است و امام نيز چنين است . خورشيد ، گرمادِهى خود را هيچ گاه از دست نمى دهد ، هر چند در پشتِ ابر ، نهان باشد واز همين رو ، روزهاى ابرى ، از شب گرم ترند . خورشيد ، باعث رويش گياهان و زندگى جانوران است و امام نيز ، باعث حيات جامعه است . ابر ، توانايى پوشيدن خورشيد را ندارد و تنها ميان زمينيان و خورشيد ، فاصله مى اندازد . غيبت نيز تنها كسانى را از وجود امام محروم مى كند كه دل در گرو تعلّقات مادّى دارند و آنان كه پاى از تعلّقات بُريده اند ، لذّت حضور امام را مى برند . (2)

.


1- .بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 93 ، ح 8 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 348 ، ح 1220 .
2- .با استفاده از بيان مرحوم علّامه مجلسى در بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 93 .

ص: 158

وَ أعْلامِ التُّقى

شرح

تفسير «أعلام»

( 19 )وَ أعْلامِ التُّقى .

و نشانه هاى تقوا ...

توضيح واژه هاأعْلام : جمع «عَلَم» ، به معناى نشان ، علامت ، مناره ، پرچم ، اثر و نشانه اى كه از آن به چيزى پى برده شود . (1) التُّقى : تقوا ، پرهيزگارى ، پروا ، خداترسى ، نگهدارى شى ء از هر چه به آن ، زيان مى رساند . (2)

شرحعبارت «أعلام التُّقى» ، يكى ديگر از مباحث امام شناسى در «زيارت جامعه» است كه براى تبيين آن ، دو واژه «أعلام ؛ نشانه ها» و «التُّقى ؛ تقوا» بررسى مى شود . پيش از آن كه در باره تقوا و اهمّيت آن ، مطالبى را بيان كنيم ، به شرح كوتاهى در باره «أعلام ؛ نشانه ها» مى پردازيم :

تفسير «أعلام»هر چند همه علامت ها يكسان نيستند ؛ امّا تمام آنها مشارٌ اليه خود را معرّفى مى كنند و برخى از آنها اهمّيتى دوچندان دارند ؛ مانند پرچم هر كشور كه نماد فرهنگ ، ملّيت و سرزمين است . افزون بر اهمّيت نشانه ، وجود آن در وضعيت هاى خاص ، ضرور است ؛ مانند علائم راه نمايى در جاده هاى خطرناك كه در زندگى انسان ها ، تأثير ويژه اى دارند .

.


1- .«يقال لما يُبْنى فى جوادّ الطريق من المنازل يستدلّ بها على الطّريق : أعلامٌ ، واحدها عَلَمٌ» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 419) .
2- .«توقّيت و أتّقيت الشّى ء و أتّقيه تُقىً : حَذِرتُه» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 402) .

ص: 159

تفسير تقوا

راه تقوا نيز از راه هاى پُرخطرى است كه مدّعيان آن بسيارند و همه آنها راه پرهيزگارى را نمى سپرند و عبارت «أعلام التُّقى» ، گواه آن است كه پيمودن راه تقوا ، بدون نشانه ، ممكن نيست و تنها نشانه هاى آن ، معصومان عليهم السلام هستند كه هماره بايد به آنان چشم دوخت و هر كه راهى جز اين بسپارد ، گرفتار مدّعيان تقوا خواهد شد و به كژراهه يا بى راهه مى رود .

تفسير تقوادر برگردان واژه «تقوا» به زبان فارسى ، از واژه «پرهيزگارى» بهره جسته اند ؛ امّا اين واژه ، معادل جامعى نيست و تمام معناى آن را در برنمى گيرد ؛ بلكه پرهيزگارى ، لازمه تقواست ؛ ولى به دليل شدّت تلازم ، به پرهيز نيز تفسير گرديده است ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده است : التَّقوى أن يَتَّقِىَ المَرءُ كُلَّ ما يُؤثِمُهُ . (1) تقوا ، اين است كه انسان ، از هر آنچه او را به گناه وا مى دارد ، پرهيز كند . تقوا ، از ريشه «وقايه» ، به معناى خويشتندارى است و لازمه خويشتندارى _ كه حالتى ايجابى است _ ، پرهيز از گناهان است . سخنى ديگر از امام على عليه السلام ، به اين معنا اشاره دارد : إنَّ تَقوَى اللّهِ حَمَتْ أولِياءَ اللّهِ مَحارِمَهُ . (2) همانا تقواى الهى ، اولياى خدا را از حرام هاى او ، باز داشته است . در تفسير ديگرى ، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در پاسخ فردى كه از او در باره تقوا پرسيد ، فرمود : أنْ لا يَفقِدَكَ اللّهُ حَيثُ أمَرَكَ وَ لا يَراكَ حَيثُ نَهاكَ . (3) تقوا ، اين است كه خداوند تو را در جايى كه فرمانت داده است ، غايب نبيند و در آن جايى

.


1- .غرر الحكم ، ح 2162 .
2- .نهج البلاغه ، خطبه 114 .
3- .بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 285 ، ح 8 .

ص: 160

پاداش تقوا

كه تو را باز داشته است ، حاضر نبيند . بنا بر اين تفسير ، تقوا ، يعنى اين كه انسان ، حضور و نظارت دائمى خدا را در تمامى صحنه هاى زندگى احساس كند و به سبب بيم هميشگى اى كه از نظارت خداوند دارد ، خويشتن را بپايد و اوامر الهى را بر پا دارد و از نواهى او ، پرهيز كند .

پاداش تقوااگر چه رعايت تقوا آسان نيست ؛ امّا انديشيدن در پاداشى كه خداوند به پرهيزگاران مى دهد ، انسان را به حركت ، وا مى دارد . نويد قرآن كريم ، چنين است : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر از خدا پروا داشته باشيد ، براى شما مايه تميز [ ميان حق و باطل ] را قرار مى دهد» . هديه الهى براى تقواپيشگان ، «فرقان» است كه همان نور بصيرتى است كه به گاهِ ترديد ، راه حق را نشان مى دهد و اين ، پاداشِ پايين ترين مرتبه تقواست ، و آنانى كه به اوج تقوا دست مى يازند ، هديه اى وصف ناشدنى خواهند يافت . خداوند ، در آيه شريف ديگر مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند ، پروا كنيد و به فرستاده او ايمان آوريد تا شما را از بخشايش خود ، دو بهره دهد و براى شما ، نورى قرار دهد كه بدان ، به راه [ راست ]برويد و شما را بيامرزد» . در اين آيه ، به ايمان دوباره به پيامبر صلى الله عليه و آله و پرهيزگارى پيشه كردن _ كه همان عمل كردن به آموزه هاى دينى در عرصه زندگى خانوادگى و اجتماعى است _ ، تأكيد شده

.


1- .سوره انفال ، آيه 29 .
2- .سوره حديد ، آيه 28 .

ص: 161

دانش حقيقى ، نور است

است و ثمره چنين رفتارى ، نورى است كه به انسان ، هديه داده مى شود و در وجودش متبلور مى شود .

دانش حقيقى ، نور استروايت زيباى عُنوان بصرى از امام صادق عليه السلام ، اهمّيت نور دانش را بازگو مى كند . عُنوان بصرى ، پيرمرد 94 ساله اى بود كه سال ها در مجلس درسِ مالك بن اَنَس ، از پيشوايان اهل سنّت ، حاضر مى شد ؛ ولى چون محبّت امام صادق عليه السلام در عمق جانش رخنه كرده بود ، از امام عليه السلام تقاضاىِ شاگردى كرد . امام عليه السلام ، او را نپذيرفت و از وى خواست تا همچنان به مجلس درس مالك برود . او با توسّل به خداوند ، در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از خدا خواست كه دل امام عليه السلام نسبت به او مهربان شود و او را بپذيرد . سرانجام ، به محضر امام عليه السلام رسيد و درخواست كرد تا از دانش امام عليه السلام بهره ببرد . امام صادق عليه السلام به او مى فرمايد : لَيسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فى قَلبِ مَن يُريدُ اللّهُ _ تَبارَكَ وَتَعالى _ أن يَهدِيَهُ ، فإن أرَدتَ العِلمَ فَاطْلُبْ أوَّلاً مِنْ نَفسِكَ حَقِيقَةَ العُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ وَ اسْتَفهِمِ اللّهَ يُفْهِمْكَ . (1) دانش ، به آموختن نيست ؛ بلكه نورى است كه در دل هر كس كه خداوند _ تبارك و تعالى _ خواهان هدايتش باشد ، مى افتد . بنا بر اين ، اگر خواهان دانش هستى ، پيش از هر چيز ، حقيقت عبوديت را در جان خودت جستجو كن و دانش را با به كار بستن آن بجوى و از خداوند ، فهم بخواه تا به تو بفهمانَد . مقصود از دانش ، در روايت ياد شده ، دانش حقيقى است كه به انسانيتِ انسان ، سامان مى دهد و به معناى نفى فراگيرى دانش هاى مرسوم نيست ؛ زيرا در احاديث ، (2) بر ضرورت يادگيرى دانش ، تأكيد فراوان شده است ؛ بلكه بايد دانست تمام دانش ها ،

.


1- .مشكاة الأنوار ، ص 563 ، ح 1901 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 225 ، ح 17 .
2- .ر. ك : علم وحكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 282 _ 287 .

ص: 162

مقدّمه اى براى رسيدن به نور واقعى است و آن نور ، آموختنى نيست . در مدرسه ، هر چند كه خوانديم بسى علم در ميكده ، علمى است كه آموختنى نيست . نور دانش ، نتيجه تقواست و امام عليه السلام به شيفتگان دانش ، سفارش مى كند كه پيش از هر چيز ، حقيقت بندگى را در خود ، ايجاد كنند و خود را بنده بدانند و «علم» ، خود را با «عمل» ، در آميزند و اهل عمل باشند و براى فهميدن ، از خدا مدد جويند . بنا بر اين ، نور اهدايى خداوند ، به بندگان اهل عملى كه تنها از او مدد مى جويند ، تعلّق مى گيرد و آنانى كه بنده واقعى نيستند و يا دانش خود را به كار نمى بندند و يا از غير خدا مدد مى خواهند ، از نور دانش ، محروم خواهند بود . اشتياق عُنوان بصرى ، با شنيدن سخنان امام عليه السلام ، افروخته مى شود و از صادق آل محمّد عليهم السلام مى خواهد تا حقيقت عبوديت را براى او شرح دهد . امام عليه السلام نيز حقيقتِ بندگى را در سه چيز ، خلاصه كرد و فرمود : أنْ لا يَرَى العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ مِلْكا ، ... وَ لا يُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبِيرا ، وَ جُملَةُ إشتِغالِهِ فيما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى بِهِ وَ نَهاهُ عَنهُ . (1) [اوّل اين كه] بنده ، در آنچه خداوند به او عطا فرموده است ، خود را مالك نبيند ... . [دوم آن كه] بنده ، براى خود ، چاره انديشى نكند و [سوم] آن كه همه سرگرمى و اشتغالش به چيزى باشد كه خداى تعالى ، او را به انجام دادن آن ، فرمان داده و يا از ارتكابش ، نهى فرموده است . آنچه امام عليه السلام بيان كرده ، «تقواى اقتصادى» ، «اميد به خدا» و «كوشش و تلاش» است ؛ زيرا وقتى انسان ، خود را مالك ندانست ، به آسانى به ديگران ، كمك مى كند و حرص و آزمندى ، از او رَخت برمى بندد و آن گاه كه با اميد به خدا ، چاره كار را

.


1- .مشكاة الأنوار ، ص 563 ، ح 1901 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 225 ، ح 17 .

ص: 163

دانست و تدبير امور را به او وا گذارد ، تنها به وظيفه خود عمل مى كند و از تلاش و كوشش ، باز نمى ايستد ؛ زيرا معتقد است كه خداوند ، بهترين چاره انديش است و آنچه كه از انسان پنهان مى ماند ، در نزد او آشكار است و از آن جا كه خداوند را حكيم مى داند ، تحمّل گرفتارى بر او آسان مى شود : إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبِيرَ نَفسِهِ عَلى مُدَبِّرِه هانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا . (1) هر گاه بنده ، چاره گرى كار خود را به مدبّر خويش وا گذارد ، گرفتارى هاى دنيا بر وى آسان مى گردد . سومين پيام امام عليه السلام در بيان حقيقت عبوديت ، آن است كه اگر انسان ، همه فرصت خود را در به جا آوردن فرمان هاى الهى و ترك كردن نواهى او اختصاص دهد ، براى او وقتِ فراغتى نمى مانَد و حتّى گردش و تفريح وى ، رنگ خدايى مى يابد و سياحت او ، سير آفاق و اَنفُس مى گردد و در هر كارى ، خداى را در نظر مى گيرد و زندگى او ، آنچنان معنادار مى شود كه حتّى لحظه اى از ياد خداوند ، غافل نمى ماند و فرصتى براى مباهات و فخرفروشى به مردم ، پيدا نمى كند . روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفارشى به ابو ذر غفارى فرمود : لِيَكُن لَكَ فى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتّى فِى النَّومِ وَ الْأكلِ . (2) بايد در هر چيزى ، حتّى خواب و خوراك ، نيّت نيكو داشته باشى . زيبا نكته آن كه امام صادق عليه السلام پس از شرح «حقيقت عبوديت» ، مى فرمايد : فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقى . (3) اين ، نخستين درجه تقواست . به ديگر سخن ، تقوا ، تنها نماز خواندن ، روزه گرفتن و پرهيز از دروغ گفتن نيست ؛ بلكه اين همه ، شرط رسيدن به تقواست . تأكيد امام عليه السلام بر آن است كه آدمى ،

.


1- .همان جا .
2- .مكارم الأخلاق ، ج 2 ، ص 370 ؛ ميزان الحكمة ، ج 13 ، ص 6578 ، ح 20999 .
3- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 226 ، ح 17 .

ص: 164

اهل تقوا ، پُر كار و كم هزينه

از نظر اخلاقى و عملى ، به گونه اى رفتار كند كه شرايط پيش گفته ، براى او فراهم آيد و بتواند به آسانى ، سرانجامِ فعّاليت هاىِ خود را به خدا وا گذارد . اين واگذارى ، نفى تصميم گيرى نيست ؛ زيرا انسان متّقى ؛ هوشمند است (1) و براى هر گام خود مى انديشد و برنامه ريزى مى كند و در هر تغيير و تحوّلى ، نقش مى آفريند ؛ (2) امّا نگاه او به آفريننده هستى ، نگاهى مددجويانه است و از آن يگانه ، مى خواهد كه تدبير اَحسن را فرا روى او قرار دهد و زواياى پنهان حادثه ها را برايش آشكار سازد .

اهل تقوا ، پُر كار و كم هزينهاينك به پرسشى بايد پاسخ گفت و آن اين كه : اگر بنده ، خود را مالك نداند و همه سرگرمى و اشتغالش به انجام دادن دستورهاى خداوند معطوف گردد ، چه انگيزه اى براى كار و فعّاليت ، خواهد داشت ؟ در پاسخ ، بايد گفت : انگيزه متّقين ، بسيار فراتر از انسان هاى عادى است ؛ زيرا انسان هاى باتقوا ، كار و تلاش و ... را عبادت مى دانند و هرگز كم كارى نخواهند كرد ؛ چرا كه هماره ناظر واقعى را حاضر مى بينند و كار آنان ، با عشقى وصف ناشدنى پيوسته است . ويژگى متّقين در نزد امام باقر عليه السلام ، چنين است : إنَّ أهلَ التَّقوى أيسَرُ أهلِ الدُّنيا مَؤونَةً وَ أكثَرُهُم لَكَ مَعُونَةً . (3) تقواپيشگان ، كم خرج و زحمت ترين مردم دنيايند ، و كمك كارترينِ آنان نسبت به تو . كم هزينه بودن و پُركارى ، از خصوصيات اهل تقواست . آنان ، پُرتلاش و كم توقّع هستند و آفتِ كم كارى و پُرتوقّعى ، از آنِ ديگران است . صَعصَعة بن صوحان ، از ياران نيك امام على عليه السلام و از كسانى بود كه سعى داشت

.


1- .«المؤمن كيّس فطن حذر» (بحار الأنوار ، ج 67 ، ص 307 ، ح 40) .
2- . «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» (سوره رعد ، آيه 11) .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 133 ، ح 16 .

ص: 165

امام عليه السلام را بشناسد و بى ترديد ، از آنانى است كه در نخستين پلّه تقوا قرار دارد . وى ، بارها در برابر معاويه و تهى مغزان دربار بنى اميّه ، والايى هاى على عليه السلام را بيان كرد . على عليه السلام شنيد كه صعصعه در بستر بيمارى است . لذا به عيادت او رفت و در سپاس گزارى از او فرمود : إن كُنتَ _ لَمّا عَلِمتُ _ لَخَفيفَ المَؤُونَةِ عَظيمَ المَعُونَةِ . (1) تا آن جا كه من مى دانم ، تو كم هزينه و پُربهره اى . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، پس از آن كه تقواپيشگان را كم هزينه و پُركار معرّفى مى نمايد ، در برنمودن ديگر ويژگى پارسايان مى فرمايد : قَطَعُوا مَحَبَّتَهُم بِمَحَبَّةِ رَبِّهِم ، وَ وَحَّشوا الدُّنيا لِطاعَةِ مَلِيكِهِم ، وَ نَظروا إلَى اللّهِ عز و جل وَ إلى مَحَبَّتِهِ بِقُلُوبِهِم ، وَ عَلِموا أنَّ ذلِكَ هُوَ المَنظُورُ إلَيهِ لِعَظِيمِ شَأنِهِ . (2) براى دوستى خدا ، از هر محبّتى دل كَنْده اند و به خاطر طاعت مالك خويش ، از دنيا گريخته اند و با ديده دل ، به خداى عز و جل و دوستى او ، رو كرده اند و دانسته اند كه همو ، شايسته توجّه است ، چون شأن و مرتبتى بزرگ دارد . درنگ را سِزد ! به راستى اگر مرتبه نخست تقوا چنين است ، «أعلام التُّقى» در كجايند و ستيغ تقوا ، چگونه به وصف مى آيد ؟! و اين درنگ ، حركتى را بايسته است كه اگر چه نمى توان به ستيغ تقوا دست يازيد ، بايد در راه رسيدن به آن كوشيد : آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد . و بزرگان تقواپيشه نيز همين را مى خواهند . اگر چه نمى توان على عليه السلام شد ، امّا مى توان به سلمان و ابو ذر فكر كرد و يا همچون صَعصَعه ، محبوبِ مولا عليه السلام شد .

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 133 ، ح 16 .
2- .الغارات ، ج 2 ، ص 524 .

ص: 166

وَ ذَوِى النُّهى وَ اُولِى الْحِجى

شرح

اشاره

( 20 )وَ ذَوِى النُّهى وَ اُولِى الْحِجى .

و خِردمندان و فرزانگان ...

توضيح واژه هاذَوِى : جمع «ذو» ، به معناى صاحبِ ، داراىِ ؛ دارنده _ كه تنها به صورت مضاف به كار مى رود _ . (1) النُّهى : جمع «النُّهية» ، به معناى عقل ، شعور ، فهم ، عقل بازدارنده از زشتى ها . (2) اُولى : جمعى است كه مفرد ندارد ، به معناى دارندگان ، صاحبان . (3) الحِجى : عقل ، فطنت ، خِرد ، هوش ، تيزهوشى ، زيركى ، بصيرت . اصل آن ، «سِتر» به معناى پوشش است و از آن رو كه عقل ، آدمى را از فساد و تباهى ، باز مى دارد و او را حفظ مى كند ، به آن حِجى مى گويند . (4)

شرحاين عبارت از «زيارت جامعه» ، پيشوايان معصوم عليهم السلام را با جمله «ذَوى النُّهى و اُولِى الحِجى» مى شناساند . اگر حِجى را به عقل ترجمه كنيم ، «اُولى الحِجى» ، عطف تفسير «ذوى النُّهى» خواهد بود و جمله دوم ، تأكيد بر جمله اوّل است . امّا اگر جمله دوم را تأكيد جمله اوّل ندانيم ، اين دو جمله را سه گونه مى توان تفسير كرد :

.


1- .«ذو إسم ناقص و تفسيره صاحب ذلك» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 456) .
2- .«النُّهْيَةُ : العقل ، سمَّيت بذلك لأنّها تنهىِ عن القبيح» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 346) .
3- .«اُولى : جمع لا واحد له من لفظه ، واحده ذا للمذكّر وذه للمؤنّث» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2544) .
4- .«الحجا : العقل و الفطنة ... و معناه الستر شبه بالحِجى العقل لأنّه يمنع الإنسان من الفساد و يحفظ من التعرّض للهلاك» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 165 _ 166) .

ص: 167

1 . صاحبان خِرد و زيركى

2 . خردمند در ترك كارى و انجام دادن كارى ديگر

3 . صاحبان عقل نظرى و عملى

اشاره

1 . صاحبان خِرد و زيركىبدين سان كه جمله «ذوى النهى» را به صاحبان خِرد و جمله «اُولى الحِجى» را به صاحبان فطنت (زيركى) تفسير كنيم ، در نتيجه ، مقصود از اين عبارت از زيارت ، چنين مى شود : «سلام بر خردمندان و زيركان ! » .

2 . خردمند در ترك كارى و انجام دادن كارى ديگرعقل ، داراى دو نقش در زندگى است : يكى ، نهى از كارهاى ناشايست است كه بدين لحاظ ، به آن «نُهى» گفته مى شود ؛ و ديگرى ، امر به كارهاى شايسته كه از اين جهت ، به آن «حِجى» مى گويند . معصومان عليهم السلام ، در هر دو بُعد ، داراى كامل ترين عقول هستند . بنا بر اين نظر ، معناى عبارت ياد شده ، چنين است : «سلام بر خِردمندان در ترك كارهاى ناشايست و انجام دادن كارهاى شايسته» .

3 . صاحبان عقل نظرى و عملىطبق اين معنا ، مقصود از عبارت ياد شده ، سلام بر پيشوايانى است كه از كامل ترين عقل هاى نظرى و عملى برخوردارند . گفتنى است كه در تفسير «عقل نظرى» و «عقل عملى» ، دو نظريه وجود دارد : بنا به نظريه اوّل ، عقل ، مبدأ ادراك است و در اين مورد ، تفاوتى ميان عقل نظرى و عملى وجود ندارد ؛ بلكه تفاوت در هدف است . اگر هدف از ادراك چيزى ، شناخت بود ، مبدأ ادراك آن ، «عقل نظرى» ناميده مى شود ؛ و اگر هدف از ادراك چيزى ، عمل بود ، مبدأ ادراك آن ، «عقل عملى» ناميده مى شود . بر اساس اين نظريه ، عقل عملى ، مبدأ ادراك است ، نه تحريك . نظريه دوم ، اين است كه تفاوت ميان عقل نظرى و عقل عملى ، جوهرى است ؛ يعنى تفاوت در مبدأ ادراك بودن آنهاست . عقل نظرى ، مبدأ ادراك و عقل عملى ، مبدأ تحريك است . وظيفه عقل عملى ، اجراى مُدركات عقل نظرى است . (1)

.


1- .ر . ك : خردگرايى در قرآن و حديث ، ص 24 .

ص: 168

ويژگى هاى عقل عملى

با تأمّل در روايات عقل و جهل ، تفسير سومى براى عقل نظرى و عملى مى توان ارائه داد و آن اين كه عقل نظرى ، نيرويى ادراكى است كه انسان به وسيله آن ، مجهولات را كشف مى كند و عقل عملى ، عبارت از وجدان اخلاقى و نيرويى است كه انسان را به ارزش هاى اخلاقى و عملى ، دعوت مى نمايد كه معصومان عليهم السلام به اعتبار آن كه از كامل ترين وجدان اخلاقى برخوردارند ، «ذَوِى النُّهى» هستند و به اعتبار آن كه از كامل ترين نيروى ادراك بهره مندند ، «اُولى الحِجى» ناميده مى شوند .

ويژگى هاى عقل عملىاز مطالعه احاديثى كه در تفسير عقل و نيز توضيح «اُولى النُهى» وارد شده است ، انطباق عقل عملى بر «ذَوِى النُّهى» تأييد مى شود ، هر چند نمى توان اين گروه از روايات را به عنوان دليل نهايى پذيرفت ؛ زيرا بيش از آن كه به تعريف آن بپردازند ، به بيان و ويژگى آنان پرداخته اند . در روايتى از امام باقر عليه السلام ، چنين آمده است : قالَ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله : إنَّ خِيارَكُم أولو النُّهى . قِيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ! وَ مَن اُولو النُّهى ؟ قالَ : هُم أولو الأخلاقِ الحَسَنَةِ وَ الأحلامِ الرَّزِينَةِ وَ صِلَةِ الأرحامِ وَ البَرَرَةُ بالاُمَّهاتِ وَ الآباءِ وَ المُتَعاهِدينَ لِلفُقَراءِ وَ الجِيرانِ وَ اليَتامى وَ يُطعِمونَ الطَّعامَ وَ يُفشُونَ السَّلامَ فِى العالَمِ ، وَ يُصَلّونَ وَ النّاسُ نِيامٌ غافِلونَ . (1) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترينِ شما خردمندان هستند» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! خردمندان كيستند ؟ فرمود : «آنان ، خوش اخلاق و بردبار و باوقارند و به خويشان ، رسيدگى مى كنند و به پدران و مادران ، نيكى روا مى دارند و به نيازمندان و همسايگان و يتيمان ، سركشى مى كنند و اِطعام مى كنند و سلام (صلح و آرامش) را در جهان مى پراكَنند و هنگامى كه خواب ، مردمان را رُبوده و در غفلت اند ، آنان ، نماز مى خوانند» . خصوصياتى مانند : خوش اخلاقى ، بُردبارى ، سلام كردن و نماز شب خواندن را

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 240 ، ح 32 .

ص: 169

ستيغ خِرد

نمى توان بر عقل نظرى ، تطبيق كرد و بى ترديد ، بايد آن را در شمارِ عقل عملى دانست و قلّه چنين رفتارى ، تنها پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند . از امام صادق عليه السلام ، در باره آيه «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَ_تٍ لِّأُوْلِى النُّهَى ؛ (1) همانا در اين ، براى خردمندان ، نشانه هاست » ، پرسيده شد . امام عليه السلام فرمود : نَحنُ وَاللّهِ اُولو النُّهى! (2) به خدا سوگند ، «اُولِى النُّهى» ماييم !

ستيغ خِرددر سخن زيبايى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، با ارزش ترين هديه الهى ، عقل ، خواه عملى يا نظرى ، دانسته شده است و پس از برشمردن ارزش هاى شخص خردمند ، پيامبران ، در ستيغ خِرد امّت ، معرّفى شده اند . ايشان ، در روايت نقل شده مى فرمايد : ما قَسَّمَ اللّهُ لِلْعِبادِ شَيْئا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ وَ إقامَةُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخُوصِ الجاهِلِ . وَ لا بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّا وَ لا رَسولاً حَتّى يَستَكمِلَ العَقلَ وَ يَكُونَ عَقلُهُ أفضَلَ مِن جَميعِ عُقولِ اُمَّتِهِ وَ ما يُضمِرُ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فى نَفسِهِ أفضَلُ مِن إجتِهادِ المُجتَهِدينَ . (3) خداوند ، چيزى با ارزش تر از خِرد (وجدان اخلاقى) در ميان بندگان ، تقسيم نكرد . پس خواب خردمند ، از بيدارى نادان ، برتر است و بر جا بودن خردمند ، برتر از به حركت در آمدن نادان [براى جهاد و حج و ...] است . خداوند ، هيچ پيامبر و فرستاده اى را برنينگيخت ، مگر آن زمان كه خِردش كامل شد و خِردش از خِرد همه امّتش بيشتر بود . آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله در خود نهان مى دارد ، از كوشش كوشندگان ، برتر است . برتر بودن خِرد پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به امّتش ، تنها به پيامبران اختصاص ندارد ؛ بلكه جانشينان پيامبر خدا نيز چنين اند و در عقل عملى و عقل نظرى ، سرآمد هستند . امام

.


1- .سوره طه ، آيه 54 .
2- .تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 61 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 12 ، ح 11 .

ص: 170

على عليه السلام ، وقتى با طعنه گروهى كه وى را سياست مدار و زيرك نمى دانستند ، رو به رو شد ، فرمود : لَو لا التُّقى لَكُنتُ أدهَى الْعَرَبِ . (1) اگر تقوا نبود ، من حيله گرترينِ عرب بودم . پاسخ مولا عليه السلام به كسانى است كه سياست را همان حيله و مكر دانستند ، غافل از آن كه على عليه السلام را با فريب و مكر ، كارى نيست ، هر چند در تيزهوشى و ذكاوت ، سرآمد باشد .

.


1- .همان ، ج 8 ، ص 24 .

ص: 171

و كَهْفِ الوَرى

شرح

اشاره

( 21 )و كَهْفِ الوَرى .

و پناهگاه آفريدگان ...

توضيح واژه هاكَهْف : ملجأ ، پناهگاه ، شكاف كوه . (1) الوَرى : خلق ، مخلوقات ، آفريدگان ، مردم ، موجودات زمين . (2)

شرحجمله «كَهْفُ الوَرى» ، بيانگر ويژگى ديگرى از امامان عليهم السلام است . واژه «كهف» به معناى پناهگاه ، بارها در متون روايى و در شأن اهل بيت عليهم السلام تكرار شده است ، چنان كه امام على عليه السلام در معرّفى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هُمْ مَوضِعُ سِرِّه وَ لَجَأُ أمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبالُ دينِهِ ، بِهِمْ أقامَ انحِناءَ ظَهرِهِ وَ أذهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ . (3) آنان ، جايگاه رازهاى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) هستند و پناهگاه فرمان او ، و ظرف دانش اويند و مرجع احكامش و پناهگاه هاى كتاب هاى [آسمانى و سنّت] او و كوه هاى [استوار] دين او . به وسيله آنان ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، قامت دين را راست نمود و تزلزل و وحشت آن را از ميان بُرد . تعبير «كُهُوف كُتُبِه» ، امتيازى است كه مولا عليه السلام در توصيف اهل بيت عليهم السلام بر مى شمُرَد . «كهوف» ، جمع «كَهْف» است و مراد ، آن است كه خاندان نبوّت ، پناهگاه كتاب هاى آسمانى و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله هستند و جز از طريق اين خاندان ، راهى به تعاليم حقيقى آسمانى نيست . به ديگر سخن ، كتاب هاى پيشين ، قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ،

.


1- .«الكهف : كالمَغارة فى الجبل إلّا أنّه أوسع منها ، فإذا صغر فهو غار» (لسان العرب ، ج 9 ، ص 310) .
2- .«الوَرى : الخلق» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 390) . «الورى : الأنام الّذى على ظهر الأرض» (العين ، ج 8 ، ص 305) .
3- .نهج البلاغة ، خطبه 2 .

ص: 172

تبيين «پناهگاه آفريدگان»

همه در نزد اهل بيت عليهم السلام به امانت است و بس . افزون بر نهج البلاغه ، در ديگر متون روايى در شأن پيشوايان ، از واژه هاى «كهف» و «كهوف» ، استفاده شده است . امام جواد عليه السلام ، در زيارت پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام مى فرمايد : السَّلامُ عَلى كُهُوفِ الكائِناتِ وَ ظِلِّها ! (1) سلام بر پناهگاه هاى هستى و سايه هاى آن ! و در دعاى روزانه اى كه از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است ، اهل بيت عليهم السلام را چنين مى خوانيم : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الكَهفِ الحَصِينِ وَ غياثِ المُضْطَرِّينَ . (2) بار خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، دژ نگه دارنده[ ى ما ] و فريادرسِ گرفتاران ، درود فرست .

تبيين «پناهگاه آفريدگان»واژه «الوَرى» ، به معناى آفريدگان و مخلوقات خداست و تركيب «كهف» و «الوَرى» ، يعنى پناهگاهِ آفريدگان و عموميت آن ، تمامى موجودات را در برمى گيرد ؛ زيرا همه موجودات ، آفريدگان الهى اند و ضرورت «كَهْفُ الوَرى» ، در همين نكته است كه هر موجودى به گاهِ نياز ، در جستجوى پناهگاهى است تا در سايه سار آن ، آرام گيرد و از گرما و سرما و دشمن و ترس و ... بِرَهد ، و اگر در زمان نياز ، پناهگاه را در نيابد ، بى ترديد ، آفات و بلايا و ... ، او را از بين خواهند بُرد . به نظر مى رسد كه استفاده از «كهف» ، يعنى پناهگاه وسيع ، در برابر «غار» كه شكافى خُرد در دلِ كوه است ، به همين منظور باشد ؛ يعنى امامان عليهم السلام ، همه آنانى را كه در جستجوى مأمن هستند ، پناه مى دهند و اين پناهگاه ، تنها به اين دنيا اختصاص ندارد ؛ بلكه در دين ، و در دنيا و آخرت ، پناه مردمان اند . مرحوم علّامه مجلسى ، در

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 53 ، ح 11 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 361 .

ص: 173

مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام

پناهندگى به اهل بيت عليهم السلام در مشكلات دنيوى

توضيح «كَهْفُ الوَرى» مى نويسد : مَلْجَأ الخلائِقِ فِى الدِّينِ وَ الآخِرَة وَ الدُّنيا . (1) پناهگاه آفريدگان ، در دين و آخرت و دنيا هستند .

مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلامخصوصيت «كَهْف الوَرى» ، مرجعيت علمى امامان عليهم السلام را ثابت مى كند و هر كس كه از اين پناهگاه ها روى برتابد ، به كژراهه خواهد رفت . «كَهفُ الوَرى» ، يعنى فهم حقيقى قرآن بدون آشنايى با معارف اهل بيت عليهم السلام ، ممكن نيست و آن كه سوداى فهم قرآن را در سر دارد ، بايد به پناهگاه معصومان عليهم السلام پناه بَرَد و با آنان ، راه حقيقت را بپيمايد و اگر از راهى غير از راه اهل بيت عليهم السلام ره سپار شود ، قرآن ، سدّ راه گم راهى او نخواهد بود .

پناهندگى به اهل بيت عليهم السلام در مشكلات دنيوىدر مشكلات دنيوى نيز اهل بيت عليهم السلام ، ملجأ و پناهگاه اند و چه بسيار مردمان كه در همين دنيا ، به امامان عليهم السلام پناه برده اند و آنان را «كَهفُ الوَرى» يافته اند . پيشوايان معصوم ، در همين دنيا ، بارها نيازِ نيازمندان را برآورده كرده اند . يكى از مكان هايى كه حضور معنوى امام عليه السلام بيشتر در آن حس مى شود ، سرزمين وحى است كه همه زائران ، كم و بيش ، از آن خاطره اى دلنشين دارند . حجّة الإسلام و المسلمين آقاى سيّد جواد علم الهدى ، خاطره اى براى نگارنده بازگو كرد كه نمونه روشنى از «كَهفُ الوَرى» بودن امامان عليهم السلام است . ايشان مى گفت : «در گذشته ، در سفر حج ، به طور معمول ، چهارْ پنج نفرى به جدّه مى آمديم و چون كاروانى وجود نداشت ، صبر مى كرديم تا تعدادمان به سى ، چهل نفر برسد تا كاميونى را كرايه كنيم و به جُحْفه برويم . در سفرى بين سال هاى 1335 تا 1340 ش ، با گروهى حركت كرديم . راننده ،

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 174

ادّعا مى كرد كه راه را بلد است . آن زمان ، جاده ها بيشتر خاكى بود . كمى كه رفتيم احساس كرديم كه به طور غير متعارف ، حركت مى كند . پس از طىّ مسافتى ، يك مرتبه ايستاد و با رنگ پريده گفت : راه را گم كرده ايم ! تعدادى از مسافران ، خواب و تعدادى هم بيدار بودند . چاره اى جز اين كه به ولىّ عصر _ أرواحنا فداه _ متوسّل شويم ، نديديم . هيچ چراغ و نشانى اى جز ستاره هاى آسمان پيدا نبود . همگى ، سه مرتبه گفتيم : «يا صاحب الزمان ، أدركنى ! » . ناگاه ، جوان عربى را ديديم كه از ركاب ماشين ، بالا آمد و گفت : «أَنَا دَليلُكم» . راه افتاديم . پس از چند دقيقه كه تپّه هايى را دور زديم ، مقصد ، نمايان شد . به محض رسيدن ، آن جوان از ماشين پياده و غايب شد . (1)

.


1- .ر . ك : بركات سرزمين وحى ، ص 99 . نمونه هاى ديگر را نيز در همين كتاب ببينيد .

ص: 175

وَ وَرَثة الأنبياء

شرح

ميراث پيامبران عليهم السلام

( 22 )وَ وَرَثة الأنبياء .

و وارثان پيامبران ...

توضيح واژهوَرَثَة : جمع «وارث» ، به معناى ميراثبَر ، ميراثخوار ، ارث بَرَنده . (1)

شرحارث ، اصطلاحى است كه به معناى انتقال دارايى و حقوق (ميراث) شخص درگذشته (مورّث) ، به شخص زنده (وارث) است و با رعايت شرايط و موازين خاصّى انجام مى پذيرد و بدين سان ، ميراث مُردگان ، براى ديگران باقى مى مانَد . در عبارت «وَرَثة الأنبياء» ، دو پرسش مهم وجود دارد : ميراث پيامبران ، كدام است ؟ و وارثان آنها ، كيان اند ؟

ميراث پيامبران عليهم السلامميراث پيامبران ، بنا بر آنچه در متون روايى آمده است ، تمام آثار نبوّت است كه به گونه اى نشانه پيامبرى آنان وهمراهِ حادثه اى سِتُرگ در سير زندگانى انبياى پيشين بوده است ؛ مانند : تابوت ، الواح و عصاى موسى عليه السلام ، (2) صُحُف ابراهيم عليه السلام ، (3) انگشترىِ سليمان عليه السلام ، 4 پيراهن يوسف عليه السلام 5 و دانش پيامبران پيشين ، كه در مورد اخير ، بيشتر سخن خواهيم گفت و علاقه مندان به ديگر ميراث پيامبران را به

.


1- .«الميراث : أن يكون الشَّى ء لقوم ثم يصير إلى آخرين بنسبٍ أو سبب» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 105) .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 231 _ 232 .
3- .همان جا .

ص: 176

ميراثِ دانش

كتاب هاى معتبر ، ارجاع مى دهيم . (1) بنا بر روايتى ، امام صادق عليه السلام ، پس از برشمردن ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله كه در اختيار امام على عليه السلام بوده است ، مى فرمايد : كُلُّ نَبِىٍّ وَرِثَ عِلْمَا أو غَيرَهُ فَقَد انْتَهى إلى آلِ مُحَمَّدٍ . (2) هر پيامبرى ، آنچه از دانش و غير دانش به ارث برده است ، سرانجام ، همه آنها ، به خاندان محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد .

ميراثِ دانشاحاديث بسيارى ، گواهى مى دهند كه دانش پيامبران ، نابود شدنى نيستند و به ميراث ، بُرده مى شوند كه به واگويى برخى از آنها مى پردازيم : در روايتى از امام باقر عليه السلام ، نقل شده است كه : إنَّ العِلْمَ الّذى نَزَلَ مَعَ آدَم عليه السلام لَم يُرفَعْ وَ العِلمُ يُتَوارَثُ ، وَ كانَ عَلِىٌّ عليه السلام عالِمُ هذِهِ الاُمَّةِ ، وَ إنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ أو مَا شاءَ اللّهُ . (3) دانشى كه با آدم عليه السلام فرود آمد ، ديگر بالا نرفت ، و دانش ، به ارث بُرده مى شود . على عليه السلام ، دانشمندِ اين امّت بود و هرگز در ميان ما عالمى رَخت بر نمى بندد ، مگر آن كه از خاندان او ، كسى جانشين او مى شود كه علمى همچون او دارد يا آنچه را خدا بخواهد ، مى داند . ابو بصير _ كه از ياران دانش پژوه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود _ ، در پى فهم ميزان دانش پيامبر و امامان عليهم السلام ، به منزل امام باقر عليه السلام مى رود و به ايشان مى گويد : شما وارثان پيامبر خداييد ؟ امام عليه السلام مى فرمايد : «آرى» .

.


1- .ر . ك : همان ، ص 231 ؛ بصائر الدرجات ، ص 138 ، 159 ، 194 و ... .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 232 ، ح 5 .
3- .همان ، ص 222 ، ح 2 .

ص: 177

ابوبصير مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وارث پيامبران بود و هر آنچه كه آنها مى دانستند ، مى دانست ؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى» . (1) امام على عليه السلام نيز از مردم مى خواست كه رازهاى نهان را از او بپرسند ؛ زيرا خود را وارث دانشِ پيامبران و فرستادگان الهى معرّفى مى نمود : سَلُونى عَن أسْرارِ الغُيُوبِ ، فَإنّى وارِثُ عُلُومِ الأنبِياءِ وَ المُرسَلِينَ . (2) از رازهاى نهانى بپرسيدم كه من وارث دانش هاى پيامبران و فرستادگان ام . كتاب هاى آسمانى پيامبران ، مانند انجيل ، زبور و تورات ، در زمره ميراث آنان ، به شمار مى آيد كه در اختيار وارثان ويژه آنان ، قرار دارد . (3) در روايتى آمده است : امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود : عِندَنا الصُحُفُ الَّتى قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ : «صُحُفِ ابراهيم و موسى» . قُلتُ : هِىَ الاَلواحُ؟ قالَ : نَعَم . (4) صحفى كه خداوند فرمود : «صحفِ ابراهيم و موسى عليهماالسلام» نزد ماست . ابوبصير پرسيد : همان لوح ها ؟ امام عليه السلام پاسخ داد : «آرى» . علّامه مجلسى رحمه الله ، با جمع بندى روايات ، ميراث پيامبران را اين گونه معرّفى مى نمايد : دانش هاى تمام پيامبران و آثار آنان ، مانند : تابوت و عصاى موسى عليه السلام ، انگشتر سليمان عليه السلام ، عمامه هارون عليه السلام و ... . (5) به نظر مى رسد كه دانش پيامبران ، در ميان ميراث ماندگارشان ، بسى والاست و جايگاهى ويژه دارد كه در خور بحثى جداگانه است .

.


1- .همان ، ص 470 ، ح 3 .
2- .ينابيع المودّة ، ج 1 ، ص 213 ، ح 17 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 313 و 314 .
4- .الكافى ، ج 1 ، ص 225 ، ح 5 .
5- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 178

وارثان انبيا عليهم السلام

1 . امامان عليهم السلام

وارثان انبيا عليهم السلامپاسداشت ميراث گران بهاى پيامبران ، اهمّيت ويژه اى دارد و از همين رو ، ارث آنان ، در اختيار همگان نيست و لااقل ، دو گروه مشخّص ، ميراثبَر انبيا هستند : امامان عليهم السلام و عالمان .

1 . امامان عليهم السلامامامان عليهم السلام ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، وارثان پيامبران پيشين هستند . امام باقر عليه السلام ، در روايتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وارث پيامبران و فرستادگان معرّفى مى كند و مى فرمايد : أما إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ مِنَ الأنبِياءِ وَ المُرسَلينَ . (1) محمّد صلى الله عليه و آله ، دانش پيامبران و فرستادگان پيشين را به ارث برده است . از سوى ديگر ، امام على عليه السلام نيز ، ميراثبَر تمامى پيامبران را چنين مى شناسانَد : إنَّ العِلمَ الّذى هَبَطَ بِهِ آدَمُ عليه السلام وَ جَمِيعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيّينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فأينَ يُتاهُ بِكُم؟ بَل أينَ تَذهَبونَ ؟ (2) علمى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الأنبيا ، بدان ترجيح داده شده اند ، در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى رويد ؛ بلكه به كدام سو ، روانيد ؟ و در زيارت مشهور و معروف به «زيارتِ وارث» ، خطاب به امام حسين عليه السلام مى خوانيم : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَلِيلِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَلِيمِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ! (3) سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 224 ، ح 2 ؛ بصائر الدرجات ، ص 121 ، ح 1 .
2- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 232 .
3- .مصباح المتهجّد ، ص 720 .

ص: 179

2 . عالمان

تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست نزديك خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! در اين زيارت نامه ، هر چند كه مخاطب ، امام حسين عليه السلام است ؛ امّا وارث بودن ، ويژه آن بزرگوار نيست و همه امامان ، وارث پيامبران اند و جمله «نَحْنُ وَرَثَة الأنبياء ؛ ما وارثان پيامبرانيم» ، (1) ترجيع بند ميراث حديثى شيعى است .

2 . عالمانعالمان نيز به عنوان ميراثبَران انبيا معرّفى شده اند . امّا بايد دانست كه امامان عليهم السلام در بالاترين سطحِ وارثان قرار دارند و عالمان ، به هر ميزان كه از دانش پيامبران بهره مند شوند ، وارثِ ايشان خواهند بود ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده : إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ ، إنَّ الأنبِياءَ لَم يُوَرِّثوا دينارا وَ لا دِرهَمَا وَ لكِن وَرِّثوا العِلمَ ، فَمَن أَخَذَ مِنهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ . (2) عالمان ، وارثان پيامبران اند . همانا پيامبران ، درهم و دينارى به ارث نگذاشتند ، بلكه دانش را بر جاى نهادند . پس هر كس چيزى از اين دانش بياموزد ، بهره اى فراوان برده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در روايتى ديگر مى فرمايد : أكْرِمُوا العُلَماءَ فَإنَّهُم وَرَثَةُ الأنبِياءِ . (3) عالمان را بزرگ بداريد ؛ زيرا آنها وارثانِ پيامبران اند . و در سخنى ديگر ، عالمان امّت خود را مانند پيامبران بنى اسرائيل ، معرّفى فرموده است . (4)

.


1- .ر.ك : الخصال ، ص 651 ، ح 49 ؛ تفسير فرات ، ص 337 ، ح 460 ؛ مختصر بصائر الدرجات ، ص 63 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 256 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 34 ، ح 1 .
3- .تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 438 ؛ كنز العمّال ، ج 10 ، ص 150 ، ح 28764 .
4- .ر . ك : عوالى اللّالى ، ج 4 ، ص 77 ، ح 67 .

ص: 180

آخر سخن آن كه هر عالمى كه فقه و اصول و ... بخواند ، وارث پيامبران نخواهد بود ؛ بلكه تمامى علوم اسلامى ، مقدّمه علم پيامبران است و علم حقيقى ، همان نور است كه در برابر آن يگانه ، سراسر وجودش را خشيت فرا بگيرد و خُردى خود را در برابر بزرگى او ، حس كند ؛ چرا كه : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . (1) از بندگان خدا ، تنها عالمان [ ربّانى ] از او مى ترسند» .

.


1- .سوره فاطر ، آيه 28 .

ص: 181

وَ المَثَلِ الأعْلى

شرح

تبيين مثل اَعلا

( 23 )وَ المثل الأعْلى .

و نمونه برتر ...

توضيح واژه هاالمَثَل : نمونه ، الگو ، سخن ، صفت ، حجّت ، برهان . (1) الأعْلى : برتر ، بلندتر ، بزرگ تر . (2)

شرحواژه «المثل» را در اين عبارت ، مى توان «المَثَل» و يا «المُثُل» خواند ؛ زيرا مُثُل ، جمع «مَثَل» است و با اين بخش «زيارت جامعه» _ كه همه صفات به صيغه جمع آمده است _ ، سازگارى دارد ؛ امّا نمى توان آن را پذيرفت ؛ زيرا در اين صورت ، «العُلْيا» بايد ، صفتِ «المُثُل» مى شد ؛ ولى در متن موجود ، «الأعْلى» ، صفت آن است كه از نظر نحوى ، تطابق صفت و موصوف با «المَثَل» ، محقّق مى شود . از سويى ، «المَثَل الأعْلى» ، تلميح زيبايى به آيه «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (3) دارد و به اين اعتبار ، تمام امامان عليهم السلام ، ذات مقدّس واحدى هستند كه مَثَل اعلاى حقّ اند و بنا بر همين قاعده ، «كَهْفِ الوَرى» و «الدَّعْوَة الحُسْنى» _ كه آن دو نيز مفرد هستند _ تمام پيشوايان معصوم عليهم السلام را در برمى گيرند .

تبيين مثل اَعلاقرآن كريم ، مَثَل اَعلا را براى خداوند ، ثابت مى داند :

.


1- .«مَثَل الشَّى ء : صفته ؛ الشَّى ء الّذى يُضْرَبُ لشى ءٍ مَثلاً» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 611) .
2- .«علا : عُلوّ كلّ شى ءٍ : أرفعه ...» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 83) .
3- .سوره نحل ، آيه 60 .

ص: 182

«وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى . و صفتِ والا [و برتر ] براى خداست » . در حالى كه مِثل و مانند را از پروردگار ، نفى مى كند و همانندى را براى خداوند ، نمى پذيرد : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ . (1) چيزى همانند او نيست» . بنا بر اين ، خداوند ، مِثل ندارد ؛ امّا مَثَل دارد . واژه شناسان ، مَثَل را به معناى صفت ، نمونه و حجّت مى دانند و برخى مفسّران معتقدند كه معناى اصلى «مَثَل» ، صفت است و مَثَل هاى معروف نيز از آن رو مَثَل ناميده مى شوند كه در زبان هاى مختلف ، صفتى مشهور مى گردد و در هر جاى مناسب و مشابهى به كار مى رود . (2) بدين سان ، مَثَل اَعلا در آيه «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» ، به صفات كمالى خداوند ، مانند : حيات ، علم ، قدرت ، عزّت و عظمت ، اشاره مى كند كه در ميان بندگان ، به گونه اى ناقص وجود دارد ؛ ولى در بالاترين مرتبه و به گونه اى كامل و انحصارى براى خداوند ، ثابت است . (3) براى نمونه ، كسى كه به صفتِ علم مزيّن مى شود ، عالِم ناميده مى شود ؛ ولى دانش او در برابر مجهولاتش ، بسيار اندك است . بسيارى از علوم امروزى ، در گذشته مجهول بوده است و همين سيرِ كشف مجهولات ، نشان مى دهد كه دانش بشر ، ناقص است و به سوى كمال حركت مى كند ؛ امّا علمِ خداوند ، بى نهايت است و براى آن ، حدّ و مرزى نيست و در دانش بى نهايت او ، جَهل ، راه ندارد . بنا بر اين ، اگر چه هر دانشمندى عالم است ؛ ولى صفتِ برتر علم ، از آنِ خداست .

.


1- .سوره شورا ، آيه 11 .
2- .ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن ، ج 12 ، ص 277 .
3- .همان ، ص 279 .

ص: 183

توضيح مَثَل خدا

خداوند ، براى آن كه صفات خود را در روى زمين نشان دهد ، از بندگانش مى خواهد كه مطيعِ او باشند . طبق نقلى ، در حديث قدسى آمده است : عَبدى ! أطِعنى أَجعَلكَ مَثَلى . (1) بنده من ! مرا فرمان ببر تا تو را همانند خود ، قرار دهم . از همين روايت ، مى توان رابطه «مَثَل اَعلا» با اهل بيت عليهم السلام را دريافت ؛ زيرا امام ، مطيع ترين انسان ها در برابر خداوند است و خدا نيز او را «مَثَل» خود در روى زمين قرار داده تا نمايانگر دانش ، عزّت ، عظمت و ساير اوصاف الهى در روى زمين باشد .

توضيح مَثَل خدابايد دانست كه آفريدگار ، كمالِ انسان را مى نماياند و هموست كه مسير تكامل را در فرمانبرى از خود ، قرار داده است و هر اندازه كه فرامين خدا ، اطاعت گردد و نواهى او ترك شود ، افق تكامل ، نمايان تر خواهد شد و مقام خليفة اللّهى _ كه همان جانشينى خداست _ ، در فراسوى افق معهود ، مشهود است و بدين سان ، آدمى ، مظهر اسما و صفات حق مى گردد و خداگونه عمل مى كند و اين ، مقامى است كه حق به او مى بخشد . بنا به نقلى ، در حديثى قدسى آمده : يَابنَ آدَمَ ! أنا حَىٌّ لا أَموتُ ، أطِعنى فيما أمَرتُكَ أَجعَلكَ حَيّا لا تَموتُ . يابنَ آدَم ! أنا أقولُ لِلشَّى ءِ: كُن ، فَيكونُ . أطِعنى فيما أمَرْتُكَ أجعَلكَ تَقُولُ لِلشَّى ءِ: كُن فَيَكُونُ. (2) اى فرزند آدم ! من ، زنده اى هستم كه نمى ميرم . از فرمان هاى من اطاعت كن تا تو را زنده اى قرار دهم كه [هرگز] نميرى . اى فرزند آدم ! من به هر چه بگويم : «هست شو! » ، هست مى شود . از فرمان هاى من اطاعت كن تا تو را چنان قرار دهم كه به هر چه بگويى : «هست شو ! » ، هست شود . ثمره اطاعت هميشگى از خدا ، فانى شدن اراده انسان در اراده الهى است و آدمى ،

.


1- .الجواهر السنيّة ، ص 361 .
2- .إرشاد القلوب ، ص 75 .

ص: 184

برترين مَثَل

وقتى حقيقتِ بندگى را به جاى آورد ، اراده اى جز اراده خدا ندارد و همانى را مى خواهد كه خدا بخواهد و گوش و چشم و زبان او ، همگى گوش و چشم و زبان الهى را تجلّى مى بخشد و اين مقام ، رهاورد اوج تقرّب به خداست كه در حديثى استوارْسند ، مشهور به «حديث قُرب نوافل» از پيامبر رحمت ، چنين آمده است كه خداى سبحان فرمود : ما تَقَرَّبَ إلىَّ عَبدٌ بِشَى ءٍ أحَبُّ إلَىَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ وَ إنَّه لَيَتَقرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حتّى اُحِبَّهُ فَإذا أحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَه الَّذى يُبصِرُ بِهِ ، وَ لِسانَهُ الَّذى يَنطِقُ بِهِ ، وَ يَدَهُ الَّتى يَبطِشُ بها ، إن دَعانى أجَبتُهُ وَ إن سَأَلَنى أعطَيتُهُ . (1) هيچ بنده اى با وسيله اى كه نزد من محبوب تر از آنچه بر او واجب كرده ام ، باشد ، به من نزديك نشد . همانا او با مستحبّات به من نزديك مى شود ، تا آن جا كه او را دوست بدارم ، و چون دوستش بدارم ، گوش او ، مى شوم كه با آن بشنود و چشم او مى شوم كه با آن ببيند و زبان او مى شوم كه با آن سخن بگويد و دست او مى شوم كه با آن ضربه بزند . اگر مرا بخواند ، پاسخش را مى دهم و اگر از من خواهشى كند ، به او مى دهم . حديث قرب نوافل ، نه تنها مَثَل خدا را بر روى زمين معرّفى مى كند ، بلكه نمونه خدا شدن را ممكن هم مى داند ؛ يعنى : رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند بنگر كه تا چه حدّ است مقام آدميّت . و چنين انسانى به ميزان مجاهدت خود ، مظهر اسما و صفات الهى مى شود و اراده او ، همان مشيّت الهى خواهد بود و خداگونه ، عمل مى كند . اين همه ، ويژگى مَثَل خداست ، نه مَثَل اعلاى او كه شرحش خواهد آمد .

برترين مَثَلمَثَل اعلاى الهى و برترين مَثَل او ، كسانى اند كه مظهر تامّ اسما و صفات الهى هستند و عبارت اند از : پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 352 ، ح 7 .

ص: 185

كه فرمود : نَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى وَ سَبِيلُ الهُدى وَ المَثَلُ الأعلى . (1) ما [ خاندان ] ، كلمه تقوا ، راه هدايت و نمونه برتر هستيم . در سخنى ديگر ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرموده است : أنتَ حُجَّةُ اللّهِ ، وَ أنتَ بابُ اللّهِ ، وَ أنتَ الطَّرِيقُ إلَى اللّهِ ، وَ أنتَ النَّبَأُ العَظِيمُ ، وَ أنتَ الصِّراطُ المُستَقِيمُ ، وَ أنتَ المَثَلُ الأعْلى . (2) تو ، حجّت خدايى . تو ، درِ [به سوى ] خدايى . تو ، تنها راه رسيدن به خدايى . تو ، خبر بزرگ هستى . تو ، راه راستى . تو ، نمونه برترى . آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان كرده ، ترجمانى از آيه شريف «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (3) است و در حقيقت ، على عليه السلام به عنوان والاترين خليفه الهى معرّفى شده است و امامان عليهم السلام _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را جانشين خود مى داند _ ، نيز چنين اند . بنا بر اين ، آنچه در «زيارت جامعه» آمده ، بيان همان آيه شريفى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تبيين فرموده و پيشوايان معصوم را به عنوان برترين نمونه و والاترين مَثَل الهى شناسانده است . در اين ويژگى ، براى آنان ، شريكى نيست . البته راهِ مَثَل اعلا شدن ، براى همگان گشوده است تا هر كس بتواند ، به آنان نزديك تر شود و بهره بيشترى ببرد . امير مؤمنان عليه السلام ، فرموده است : إنَّكُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِكَ وَ لكِن أعِينونى بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدادٍ . (4) شما نمى توانيد چنين باشيد ؛ امّا مرا در پارسايى و كوشش و پاك دامنى و درستكارى ، يارى دهيد.

.


1- .الخصال ، ص 432 ، ح 14 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 6 ، ح 13 .
3- .سوره نحل ، آيه 60 .
4- .نهج البلاغة ، نامه 45 .

ص: 186

وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنى

شرح

تفسير دعوت

1 . خاندانِ «نيكوترين تبليغ»

( 24 )وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنى .

و دعوت نيكوتر

توضيح واژه هاالدَّعْوَة : مصدر «مرّة» از دعا ، به معنا فرا خواندن ، صدا زدن ، خواندن ، دعا كردن . (1) الحُسْنى : اسم تفضيل ، مؤنث «أحسن» ، به معناى ضدّ زشتى و كاستى ، خوب تر ، بهتر ، نيكوتر ، عالى تر . (2)

شرحهر گاه مصدرى در مكان اسم فاعل استفاده شود ، تمامِ معناى آن را افاده مى كند ، چنانچه به انسان عادلى كه تجسّم عدالت است ، «عَدل» گفته مى شود . در اين بخش از «زيارت جامعه» ، امامان عليهم السلام با واژه «دعوت» _ كه مصدر است _ ، مورد خطاب قرار مى گيرند و بدين سان ، مقصود از «دعوت» ، هر چه باشد ، اهل بيت عليهم السلام در بالاترين مراتب آن قرار دارند .

تفسير دعوتدر ميان احتمالاتى كه شارحان «زيارت جامعه» براى «الدَّعوَةِ الْحُسْنى» آورده اند ، دو تفسير ، پسنديده تر است :

1 . خاندانِ «نيكوترين تبليغ»در تفسير نخست ، اهل بيت عليهم السلام با خصوصيت داعى و مبلّغ ، مورد خطاب قرار

.


1- .«دعا الرَّجل دعوا و دعاءً : ناداه والإسم الدَّعوة ... والدَّعوة : المرّة الواحدة من الدُّعاء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 258) .
2- .«الحُسنى : ضدّ السوأى» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 115 _ 116) .

ص: 187

گرفته اند . به سخن ديگر ، خاندان رسالت ، كسانى هستند كه نه تنها دين را بهتر از ديگران مى شناسند ؛ بلكه نيكوترين دعوت كنندگان به سوى آن اند و در اين ويژگى ، به بالاترين مراتب آن ، دست يافته اند . از اين رو ، نه تنها به عنوان نيكوترين مبلّغ ، بلكه نيكوترين تبليغ ، مورد خطاب قرار مى گيرند : «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا وَ قَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِينَ . (1) و كيست نيكو گفتارتر از آن كه به سوى خداوند مى خوانَد و كار شايسته مى كند و مى گويد : «همانا من ، از مسلمانانم» ؟» . كسانى كه مردم را با ارزش هاى اعتقادى و اخلاقى آشنا مى كنند و خود نيز در عمل ، نيكو رفتارند ، نمونه اى از اين آيه شريف هستند . كوتاه سخن آن كه زيباتر از گفتار مبلّغى كه خود به گفتارش عمل مى كند ، سخنى نيست و بر اساس نقلى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنان را بهترين امّت خود ، معرّفى مى كند و مى فرمايد : خِيارُ اُمَّتي مَن دَعا إلَى اللّهِ تَعالى وَ حَبَّبَ عِبادَهُ إلَيهِ . (2) بهترين امّت من ، كسانى هستند كه مردم را به سوى خدا مى خوانندو بندگان را محبوبِ خدا مى نمايند . هدايت مردمان به سوى آفريدگار ، ارزشى بى نهايت دارد و در انحصار گروهى خاص نيست ؛ بلكه هر كسى كه خدا را بشناسد و كارهاى شايسته انجام دهد ، محبوب خداست و با همين رفتار ، راه را به مردم مى نمايانَد . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به گاهِ فرستادن على عليه السلام به سوى يمن ، به او فرمود : يا عَلِىّ ! لا تُقاتِلَنَّ أحَدَا حَتّى تَدعُوهُ وَ أيمُ اللّهِ لَأَن يَهدِىَ اللّهُ عَلى يَدَيكَ رَجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وَ غَرَبَت وَ لَكَ وَلاؤُهُ ، يا عَلِىّ ! (3)

.


1- .سوره فصّلت ، آيه 33 .
2- .كنز العمّال ، ج 10 ، ص 152 ، ح 28779 .
3- .الكافى ، ج 5 ، ص 28 ، ح 4 .

ص: 188

2 . اجابتِ «نيكوترين دعا»

اى على! هرگز با كسى نبرد مكن تا اين كه او را به اسلام ، دعوت كنى . به خدا سوگند كه اگر خداوند ، مردى را با دستان تو هدايت كند ، برايت بهتر است از آنچه آفتاب ، بر آن طلوع و غروب مى كند، و تو بر او ولايت دارى ، اى على ! بدين سان ، اهل بيت عليهم السلام ، خود از خدا مى خواهند كه آنان را از مبلّغان و دعوت كنندگان به سوى او قرار دهد . امام سجّاد عليه السلام _ در دعايى كه از ايشان ، روايت شده است _ ، چنين مى خواهد : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلنا مِن دُعاتِكَ الدّاعِينَ إلَيكَ وَ هُداتِكَ الدّالِّينَ عَلَيكَ . (1) خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست ، و ما را از دعوت كنندگانى كه به سوى تو فرا مى خوانند ، و هدايت كنندگانى كه [ مردم را ] به تو ره نمون اند ، قرار ده . دعوت به خدا ، حتّى در زمان حضور امام معصوم عليه السلام ، نيكوترين آرزوست ، به گونه اى كه در «دعاى افتتاح» ، از خدا مى خواهيم كه در دولت كريمش ، ما را در زمره دعوت كنندگان به اطاعتش قرار دهد : وَ تَجعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إلى طاعَتِكَ وَ القادَةِ إلى سَبِيلكَ . (2) و ما را از دعوتگران به سوى طاعتت و پيشاهنگان راهت ، قرار دهى . بنا بر اين ، با توجّه به متونى كه اشاره شد ، مى توان «الدَّعوة الحُسْنى» را به «نيكوترين تبليغ» ، تفسير كرد كه در آن ، به جايگاه اهل بيت عليهم السلام به عنوان پيشاهنگان بهترين مبلغان و دعوت كنندگان به سوى خدا ، اشاره شده است .

2 . اجابتِ «نيكوترين دعا»اگر «نيكوترين دعا» ، معناى «الدَّعوةِ الحُسْنى» باشد ، اشاره به آياتى از قرآن دارد كه در آنها ، ابراهيم عليه السلام در حقّ فرزندانش دعا مى كند . به عبارتى ، خطاب «زيارت

.


1- .الصحيفة السجّادية ، دعاى 5 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 581 .

ص: 189

جامعه» ، چنين است : «شما كسانى هستيد كه بهترين دعاهاى ابراهيم عليه السلام در باره شما ، برآورده شده است» . ابراهيم عليه السلام از پيامبرانى است كه در باره ذرّيه اش ، فراوان دعا كرده است و خداوند ، دعاى پدر در حقّ فرزند را رد نمى كند . (1) ابراهيم عليه السلام ، وقتى پايه هاى بيت اللّه الحرام را استوار نمود ، از خداوند ، چنين خواست : «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّ_آ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ . (2) پروردگارا! از ما (ابراهيم و اسماعيل) بپذير ، كه تويى شنوا و دانا . پروردگارا ! ما را دو مسلمان (گردن نهاده و فرمان بُردار خويش) گردان و از فرزندان ما نيز امّتى مسلمان خود ، قرار ده » . و در آيه اى ديگر ، ابراهيم عليه السلام از خدا مى خواهد كه مردم را علاقه مند به فرزندانش قرار دهد و به آنان ، روزى دهد : «رَّبَّنَآ إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ أَفْ_ئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَ تِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ . (3) پروردگارا ! من برخى از فرزندان خود را به درّه اى بى كِشت ، نزديك خانه حرام تو جاى دادم _ پروردگارا _ ، تا نماز به پا دارند . پس دل هايى از مردمان را چنان كن كه به سوى آنان بگرايند ، و از ميوه ها روزى شان ده ، باشد كه سپاس بگزارند» . تمامى درخواست هاى خليل الرحمن ، اجابت شد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ،

.


1- .ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 355 ، ح 5762 .
2- .سوره بقره ، آيه 127 _ 128 .
3- .سوره ابراهيم ، آيه 37 .

ص: 190

فرمود : أنَا دَعوَةُ أبي إبراهِيم . (1) من [نتيجه] دعاى پدرم ابراهيم هستم . و امامان عليهم السلام نيز در اين ويژگى ، شريك پيامبر صلى الله عليه و آله هستند ؛ زيرا آنان نيز ذرّيه ابراهيم عليه السلام هستند كه افزون بر دعاهايى كه به آنها اشاره شد ، ابراهيم عليه السلام ، امامت و پيشوايى آنان را از خداوند ، درخواست كرد كه به اجابت رسيد . (2) بدين سان ، مى توان «الدَّعوة الحُسْنى» را همان دعاى ابراهيم عليه السلام در حقّ فرزندانش دانست .

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 369 ، ح 5762 .
2- .اشاره به آيه «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى... » كه مفهوم آن ، اين است كه اين دعا در حقّ گروهى از فرزندان ابراهيم عليه السلام ، مستجاب شده است .

ص: 191

وَ حُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرةِ وَ الاُْولى

اشاره

( 25 )وَ حُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرةِ وَ الاُْولى ، وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و حجّت هاى خدا بر اهل دنيا و آخرت ، و رحمت خدا و بركات او [بر شما باد] !

توضيح واژه هاحُجَج : جمع «حُجّة» ، به معناى برهان ، دليل ، راه پيروزى هنگام درگيرى [لفظى] . (1) أهْل : بنا بر مضافٌ اليه آن ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (2) الدُّنْيا : نقطه مقابل آخرت ، به معناى جهان ، سراى فانى ؛ اسمى براى كره زمين است كه ساكنانش آن را نسبت به سراى باقى ، به خود نزديك تر مى بينند . (3) الآخِرَة : نقطه مقابل متقدّم ، به معناى پسين ، سراى باقى ، سراى جاويد پس از مرگ . (4) الاُْولى : ضدّ پايان ، به معناى آغاز ، ابتداى هر چيزى ، نخستين ، پيشين . (5) رَحْمَة : نرمش و رقّت دل ، بخشش ، دلسوزى . (6) بركات : جمع «بَرَكة» ، به معناى رشد و فزونى ، گسترش ، ثبوت خير الهى ، تداوم خير و نيكى . (7)

.


1- .«حُجَج : جمع الحجّة : البرهان و قيل : الحجّة ما دُفِعَ به الخصم» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 228) .
2- .«أهل الرجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89 ) .
3- .«الدّنيا : نقيض الآخرة ... إسم لهذه الحياة لبعد الآخرة عنها» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 273) .
4- .«الآخرة : دار البقاء» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 14) .
5- .«الاُولى : مؤنث الأوّل والأوّل : المتقدّم و هو نقيض الآخر» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 716) .
6- .«الرحمة : المغفرة ، الرقّة والتعطُّف» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 230) .
7- .«بركات : جمع البركة : النّماء و الزيادة» ، (لسان العرب ، ج 10 ، ص 395) .

ص: 192

شرح

اقسام براهين الهى

1 . برهانِ نهان

شرحاقسام براهين الهىوظيفه بشر ، پيمودن راه رستگارى است و براى يافتن آن ، نياز به دلايل روشن است . از همين روست كه خداوند ، حجّت هاى ويژه اى را قرار داده است . امام كاظم عليه السلام ، بر اساس نقلى ، براهين الهى را نهان و آشكار مى داند و در معرّفى حجّت هاى خداوند ، مى فرمايد : إنَّ للّهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ : حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً ، فَأمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الأنبِياءُ وَ الأئِمَّةُ عليهم السلام ، و أمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ . (1) خداوند ، دو حجّت بر مردم دارد : حجّت آشكار و حجّت نهان . حجّت آشكار ، فرستادگان ، پيامبران و امامان اند ؛ و حجّت نهان ، عقل هايند .

1 . برهانِ نهانخِرد و پيشوايان معصوم عليهم السلام ، سخن آخر را مى گويند و به گاهِ ترديد ، چنانچه عقلْ راهى را نشان داد ، بايد به آن عمل كرد و ديگران را نيز به آن ، فرا خواند . البته مراد از عقل هدايتگر ، خِردى است كه در جانِ آدميان پاك ، نهاده شده است ؛ زيرا خداوند ، در سوره شمس ، پس از يازده سوگند مى فرمايد : «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا . (2) پس بدكارى و پرهيزگارى اش را به وى الهام كرد . به راستى ، رستگار شد هر كه خودسازى كرد» . به ديگر سخن ، خداوند در جان آدمى ، راه شناخت پاكى ها و پليدى ها را نهاده است و هر كس در نهان خود ، مى داند كه كدامين راه ، صواب است و كدام ، به كژراهه مى رود ؛ ولى همگان ، كامياب نمى شوند و تنها كسانى رستگار مى شوند كه به فطرت

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 16 ، ح 12 .
2- .سوره شمس ، آيه 8 _ 9 .

ص: 193

2 . برهانِ آشكار

خود ، باز گردند و سخن عقل و فطرت را _ كه هماره به شايستگى ها فرا مى خوانند _ ، گوش كنند و از ناشايسته ها ، پرهيز نمايند . چنين خِردى ، حجّت پنهان خداوند است . از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خارجٍ . (1) خِرد ، شريعت درونى است و شريعت ، عقل بيرونى است .

2 . برهانِ آشكاربرهان ديگرى كه اگر مردم به آن تمسّك جويند ، كامياب مى شوند ، حجّت هاى ظاهرى خداوند است و چنان كه آمد ، در گفتار امام كاظم عليه السلام ، فرستادگان الهى ، پيامبران و امامان عليهم السلام به عنوان حجّت آشكار خدا ، شناسانده شده اند و مولا على عليه السلام نيز ، در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را استوارترين برهان خدا مى داند . بر پايه آنچه از ايشان روايت شده ، فرمود : يا أيُّها النّاسُ إنّه لَم يَكُن للّه سُبحانَهُ حُجَةٌ فى أرضه أوكدُ من نبيّنا محمّد صلى الله عليه و آله ! (2) اى مردم ! براى خداى سبحان ، در زمين ، حجّتى استوارتر از پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله نيست . اگر چه استوارترين حجّت ظاهرى خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله بود ، امّا تا زمين بر جاست ، حجّت هاى خدا نيز بر پاست . امام على عليه السلام ، علل استمرار حجّت هاى بر پا دارنده الهى را چنين برمى شمُرَد : اللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الأرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ : إمّا ظاهِرا مَشهُورا وَ إمّا خائِفا مَغمُورا ؛ لِئلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ ، وَ كَم ذا وَ أينَ اُولئِكَ ؟ اُولئِكَ وَ اللّهِ الأقَلّونَ عَدَدا وَ الأعظَمُونَ عِندَ اللّهِ قَدْرا ! (3) آرى . زمين ، هيچ گاه از حجّت قائم خداوندى ، خواه آشكار و مشهور باشد يا ترسان و پنهان از ديده ها ، خالى نمى مانَد ، تا حجّت ها ونشانه هاى دين خدا ، از ميان نروند . اينان ،

.


1- .مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 224 .
2- .غرر الحكم ، ح 11004 .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 147 .

ص: 194

حجّت خدا در عصر غيبت

چند تن هستند يا در كجايند ؟ به خدا سوگند كه شمارشان ، بسى اندك است ؛ ولى منزلتشان نزد خداوند بسيار است! پيام قابل توجّه اين سخن ، آن است كه حجّت هاى خداوند ، هميشه حاضر هستند ، و اگر چه «ظاهر» نباشند ، با حضور خود ، هماره ، نگهبان نشانه هاى دين خدايند . بنا بر اين ، سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام ، راهبر و حجّت ظاهرى خواهند بود و هدايت هاى باطنى آنان ، بر همه هستى ، سايه افكنده است .

حجّت خدا در عصر غيبتآخرين حجّت حق ، امام زمان عليه السلام كه ديده ما از رؤيت او محروم است ، بر اساس نقل كتاب الاحتجاج ، استمرار حجّت ظاهرى خدا را پيروى از عالمان حديث پژوه مى شناسانَد و اطاعت آنان را بايسته مى داند : وَ أمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعوا فيها إلى رُواةِ حَدِيثِنا ، فَإنَّهُم حُجَّتِى عَلَيكُم وَ أنَا حُجَّةُ اللّهِ . (1) در رُخدادهاى پديد آمده ، به راويان حديث ما مراجعه كنيد ؛ زيرا آنان ، حجّت من بر شما هستند و من ، حجّت خدايم . بر اين اساس ، فقهاى واجد شرايط ، حجّت هاى ظاهرى حجّت پنهان حضرت حق در عصر غيبت اند . پس به گاهِ ظهور امام عليه السلام ، پيروى از او در جامعه ، واجب است و هنگام غيبت ، گفتار آن بزرگواران كه توسّط عالمان عدالت پيشه و حديث شناس (2) منتقل مى شود ، حجّت خواهد بود و عمل به آن احاديث ، در زندگى دنيا ، باعث سرفرازى و در پيشگاه الهى ، مايه روسپيدى است ؛ زيرا بر پايه دليلى استوار (حجّت) ، رفتار شده است .

.


1- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 543 ، ح 344 .
2- .عدالت و حديث شناسى ، از ويژگى هاى راوى است .

ص: 195

تفسير «الاُولى»

تفسير «الاُولى»شارحان ، در تفسير «الأولى» ، سخن روشن و هماهنگى ندارند . برخى ، آن را به معناى «دنيا» مى دانند ، برخى آن را به «عالم برزخ» تفسير كرده اند . برخى به معناى «رجعت» دانسته اند و برخى ، آن را «امّت هاى گذشته» معرّفى كرده اند و برخى به «عالَم ذرّ» تفسير نموده اند ؛ ليكن معناى نخست (دنيا) _ كه علّامه مجلسى آن را انتخاب كرده است _ ، (1) به نظر درست تر مى رسد . بنا بر اين ، مى توان گفت كه تكرار آن پس از «دنيا» ، براى رعايت سجع است .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 196

السَّلام عَلى مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّه !

شرح

جايگاه خداشناسى

گونه هاى خداشناسى

( 26 )السَّلام عَلى محالِّ مَعْرِفَةِ اللّه !

سلام بر جايگاه هاى شناخت خدا !

توضيح واژه هامَحالّ : جمع «محلّ» ، اسم مكان ، به معناى جايگاه ، مكان ، جا ، موضع . (1) مَعْرِفَةِ اللّه : شناخت خدا .

شرحجايگاه خداشناسىنخستين فرمان عقل ، شناخت هستى بخش است و از اين رو ، انديشه اهل فكر ، نمى تواند خدا را انكار كند و نشانه هاى هستى ، گواه اقرار قلبى منكران زبانى خداست (2) . امّا توصيف امامان عليهم السلام به «مَحالّ معرفة اللّه ؛ جايگاه هاى خداشناسى» ، فراتر از آن شناختى است كه انسان هاى عادى در پى آن اند ؛ زيرا شناخت همه رهجويان ، يكسان نيست . برخى ، به ظاهر بسنده مى كنند و گروهى ، تا حقيقت را نيابند ، آرام نمى گيرند . هر دو گروه ، خدا را مى شناسند ؛ امّا هم رتبه نيستند . خداشناسى ظاهرى و خداشناسى حقيقى ، رهاورد مبانى شناخت آنان است .

گونه هاى خداشناسى1 . خداشناسى ظاهرى . اعتقاد ظاهرى به اسامى خداوند ، صرف نظر از معنا و تأثير آن ، خداشناسى ظاهرى است و چنين پرستشى را «عبادت ظاهرى» مى نامند . 2 . خداشناسى حقيقى . اعتقاد به مفاهيمى كه در اسامى خداوند ، وجود دارد و يافتن

.


1- .«المَحَلّ : نقيض المرتحل : الموضع الَّذى يُحلُّ فيه» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 163) .
2- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 4 ، ص 115 «ناتوانى عقل از انكار خدا» .

ص: 197

خداشناسان حقيقى

اشاره

حقيقت معناى آن و تأثير معنا بر جهان هستى ، خداشناسىِ حقيقى است و چنين پرستشى را «عبادت حقيقى» مى نامند .

خداشناسان حقيقىبندگان برگزيده الهى ، خدا را آن گونه كه بايد ، مى شناسند و همه هستى را جلوه حق و عالم را محضر او مى دانند . در چنين تفكّرى ، خداوند ، حاضر و ناظر است و در منظر آنان ، خدا ، معشوقى است كه سزاوارِ عشقى ستودنى است و مستى محبّت ، آنان را به پرستش ، وا مى دارد . به تعبير علّامه سيّد محمّد حسين طباطبايى : پرستش ، به مستى است ، در كيش مهر بُرون اند زين جرگه ، هشيارها . خدا در منظر معصوم عليه السلام ، غايب نيست و چنان حاضر است كه گويى ديدنى است ، آن سان كه طبق نقلى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : ما كُنتُ أعبُدُ رَبَّا لَم أرَهُ . (1) من خدايى را كه نبينم ، نمى پرستم . ديدگان على عليه السلام ، خدابين است و به هر جا بنگرد ، خدا را مى بيند و روح او ، آن چنان وارسته است كه غير خدا ، در آن ، راه ندارد و پيش از آن كه به چيزى بنگرد ، خدا را مى بيند . از همين رو ، در روايتى از ايشان ، آمده است : ما رَأَيتُ شَيئَا إلّا وَ رَأَيتُ اللّهَ قَبلَهُ . (2) چيزى را نديدم ، جز آن كه پيش از آن ، خدا را ديدم . نوف بِكالى ، از ياران ويژه مولا على عليه السلام بود كه پيشكار ايشان نيز بود (3) و راز و نياز شبانه على عليه السلام را به زيبايى ، روايت كرده است . بر پايه گزارشى ، نوف مى گويد : امير مؤمنان عليه السلام را روى گردان و شتابان ديدم . گفتم : به كجا مى روى ، مولاى من ؟

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 98 ، ح 6 .
2- .شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح مازندرانى ، ج 3 ، ص 83 .
3- .الصحاح ، ج 4 ، ص 1638 .

ص: 198

فرمود : «اى نوف ! رهايم كن . آرزوهايم ، مرا به سوى محبوب ، كشانده است» . گفتم : مولاى من ! آرزوهايت چيست ؟ فرمود : «آن كه مورد آرزوست ، آن را مى داند و از بيان آن براى ديگرى ، بى نيازم . در ادب ورزى بنده ، همين بس كه در نعمت ها و نيازهايش ، جز پروردگارش را شريك نكند» . در ادامه روايت ، نوف مى گويد : اى امير مؤمنان ! من از حرص و چشم داشتن بر آرزويى از آرزوهاى دنيا ، بر خود بيمناكم . امام عليه السلام ، او را اندرز مى دهد و دعاى بسيار آموزنده اى را به وى ، تعليم مى دهد كه در فرجام آن مى فرمايد : فَأسألُكَ بِاسْمِكَ الَّذى ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وَ عَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقِيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَنِى نَفسَكَ لِأقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقِيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، وَ لا تَجعَلني _ يا إلهى _ مِمَّن يَعبُدُ الإسمَ دونَ المَعنى وَ اَلحِظنِى بِلَحظَةٍ مِن لَحِظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبِى بِمَعرِفَتِكَ خاصَّة وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٍ . (1) [خدايا ! ] به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه ، به يگانگى تو پى بردند و تو را شناختند و سپس ، تو را چنان كه سِزَد ، پرستش كردند ، از تو مى خواهم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو ، از روى ايمانى حقيقى ، اعتراف كنم . الهى ! مرا از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند . گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى . آنچه امام على عليه السلام به نوف تعليم داده ، پرستش حقيقى و نفىِ پرستش ظاهرى است . در خداشناسى ظاهرى ، شخص ، تنها ذكر «يا اللّه !» و ... را مكرّر مى گويد ؛ ولى در خداشناسى حقيقى ، «يا اللّه !» ، بر وجود او تجلّى مى كند و حال او را دگرگون مى سازد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 96 ، ح 12 ؛ دانش نامه أمير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ، ص 90 ، ح4331 .

ص: 199

تأثير پرستش حقيقى

دستاورد خداشناسى حقيقى

تأثير پرستش حقيقىيكى از دوستان _ كه خدايش بيامرزد _ ، براى نگارنده نقل مى كرد كه : در حرم حضرت عبد العظيم عليه السلام ، با حال خوشى «دعاى كميل» را شروع كردم . مردى روستايى ، نزد من آمد و گفت : آقا ! اگر مى شود ، بلندتر بخوانيد كه من هم بخوانم . در دل ، خيلى ناراحت شدم كه حالِ خوش مرا از بين بُرد . با اين همه ، قبول كردم و دعا را بلند خواندم و به پايان رساندم . مرد روستايى ، رفت . يكباره ، ديدم حالتى خاص به من دست داد و خداوند ، آن چنان بر دل من جلوه كرد كه اگر بر دل هر كافرى تجلّى مى كرد ، بى درنگ ، مسلمان مى شد . همان موقع ، فهميدم كه اين دعا خواندن من براى آن روستايى ، براى خدا بوده و دستاورد آن هم ، تجلّى الهى بر دل اين بنده اش .

دستاورد خداشناسى حقيقىامامان عليهم السلام ، خداشناسى حقيقى را مى آموزند و بندگان ، اگر از راه ديگرى به شناخت حق دست يابند ، تنها اسم او را شناخته اند و از بهره آن ، محروم اند . نخستين دستاورد شناخت حقيقى ، همنشينى با اولياى خدا و چشم پوشاندن از تمامى لذّات دنيوى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : لَو يَعلَمُ النّاسُ مَا فِى فَضلِ مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل مَا مَدّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّهُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا وَ نَعِيمِها وَ كانَت دُنياهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطؤُونَهُ بِأرجُلِهِم وَ لَنُعِّموا بِمَعرِفَةِ اللّهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ وَ تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل فى رُوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولياءِ اللّهِ . (1) اگر مردم مى دانستند كه شناخت خداى عز و جل چه ارزشى دارد ، به زرق و برق زندگى دنيا و نعمت هاى آن كه خداوند ، دشمنان را از آن بهره مند ساخته است ، چشم نمى دوختند و دنياى آنان ، در نظرشان كمتر از خاك زيرِ پايشان بود و از معرفت خدا ، متنعّم مى شدند و

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 247 ، ح 347 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3584 ، ح 12237 .

ص: 200

چونان كسى از آن لذّت مى بردند كه همواره در باغ هاى بهشت ، با دوستان خدا باشد . دستاورد ديگر خداشناسىِ حقيقى ، مستجاب الدّعوه شدن است ، به گونه اى كه دعاى فرد ، بى ترديد ، برآورده مى گردد ؛ زيرا زبانش ، زبانِ خدايى است و او به مقام خليفة اللّهى ، مفتخر مى شود . در روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَتِ الجِبالُ بِدُعائِكُم . (1) اگر خدا را چنان كه سِزَد ، مى شناختيد ، هر آينه ، با دعاى شما ، كوه ها از جاى كَنْده مى شدند . پديدار شدن كرامات اولياى خدا ، دستاورد ديگر خداشناسان واقعى است : لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحُورِ وَ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ . (2) اگر خدا را چنان كه بايد ، مى شناختيد ، بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعايتان ، كوه ها از جا كَنْده مى شدند . «محالّ معرفة اللّه » ، خداشناسى حقيقى است و اين جايگاه ، به مفهوم كامل و اتمّ آن در انحصار اهل بيت عليهم السلام است و براى شناخت حقيقى خدا ، راهى جز بهره گيرى از ره نمودهاى آنان نيست .

.


1- .مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 301 ، ح 21409 .
2- .كنز العمّال ، ج 3 ، ص 144 ، ح 5893 .

ص: 201

وَ مَساكِنِ بَرَكَةِ اللّه

شرح

مبدأ همه بركات

( 27 )وَ مَساكنِ بَرِكَةِ اللّه .

و قرارگاه هاى بركت خداوند ...

توضيح واژه هامَسَاكِن : جمع «مَسكن» ، به معناى منزل ، قرارگاه ، خانه . (1) بَركَة : رشد ، افزايش ، فزونى . (2)

شرحواژه «بركت» ، در لغت به معناى تداوم ، رشد و گسترشِ خير است (3) و به عبارتى رساتر ، بركت ، يعنى سود بسيار و پايدار ، و دعا براى بركت ، به معناى درخواست نعمت بيشتر و پايدار است . يكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، «مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللّه » است ؛ يعنى منزلگاهى هستند كه بركات خداوند ، در آنها جاى دارد .

مبدأ همه بركاتسرآغاز همه خوبى ها و بركات در نظام آفرينش ، خداوند است و همه آفريده ها ، به اندازه ظرفيّت و شايستگى خود ، از بركات الهى برخوردارند : «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (4) بگو : بار خدايا ! اى فرمان فرماى هستى! هر كه را بخواهى ، فرمان روايى مى بخشى و از هر كه بخواهى ، فرمان روايى را باز مى سِتانى ، و هر كه را بخواهى ، عزّت

.


1- .. «المسكن : المنزل» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 212) .
2- .. «البركة : النّماء و الزيادة» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 395) .
3- .. ر . ك : خير و بركت از نگاه قرآن و حديث ، ص 339 .
4- .. سوره آل عمران ، آيه 26 .

ص: 202

مظهر بركات الهى

1 . پيامبران عليهم السلام

مى بخشى ، و هر كه را بخواهى ، خوار مى سازى . [سر رشته] خير ، به دست توست . همانا تو بر هر كارى ، توانايى» . در ميراث دعايى ما ، خداوند ، پديدآورنده بركت هاست و برخى اوصاف او ، چنين است : «يا مُنزِل البَركات ؛ (1) اى فرو فرستنده بركت ها !» و «يا جاعِل البَرَكات ؛ (2) اى پديد آرنده بركت ها !» و «يا مُخْرِجَ البَرَكاتِ مِنْ مِعادِنِها ؛ (3) اى برآورنده بركت ها از سرچشمه هايش !» و... .

مظهر بركات الهىخداوند ، براى بهره مند شدنِ انسان ها از بركت هاى بى شمارش ، مظاهر گوناگونى را فراهم آورده تا آدمى به وسيله آنها ، زندگى اش را سودمند و پايدار نمايد . موارد ياد شده ، برخى از اين مظاهرند :

1 . پيامبران عليهم السلامپيامبرانِ الهى ، كامل ترين مظاهر بركات الهى هستند و از اين رو ، خداوند ، عيسى عليه السلام را از زبان خودش ، «مبارك» معرّفى مى نمايد : «وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ . (4) و مرا ، هر جا كه باشم ، مبارك قرار داد» . از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نيز در تفسير اين آيه نقل شده كه فرمود : «مرا به هر طرف كه روى آورم ، بسيار سودبخش ، قرارداد» . (5) و بر اساس نقل ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى خود فرموده است :

.


1- .. مهج الدعوات ، ص 120 .
2- .. البلد الأمين ، ص 361 .
3- .. العدد القوية ، ص 75 .
4- .. سوره مريم ، آيه 31.
5- .حلية الأولياء ، ج 3 ، ص 25 .

ص: 203

2 . اهل بيت عليهم السلام

جُعِلَ فىَّ النُبوَّةُ وَ البَركَةُ . (1) در من ، پيامبرى و بركت ، نهاده شده است .

2 . اهل بيت عليهم السلاماهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز پس از ايشان ، كامل ترين مظاهر بركات خدايند و براى همين ، آنان را به عنوان «مَساكِنُ بَرَكَة اللّه ؛ قرارگاه هاى بركت خداوند» مى شناسيم . خداوند ، بركت هاى خود را به واسطه پيشوايان معصوم ، به سوى آفريدگانش سرازير مى كند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در وصف اهل بيتش و بركت هاى آنان ، طبق نقلى فرمود : بِهِم يَعْمُرُ بِلادَهُ ، وَ بِهِم يَرزُقُ عِبادَهُ ، وَ بِهِم نَزَّلَ القَطرَ مِنَ السَّماءِ ، وَ بِهِمْ يُخْرِجُ بَرَكاتِ الأرضِ . (2) به سبب آنان ، خداوند ، سرزمين هاى خود را آباد مى كند و به خاطر آنان ، خداوند ، بندگان خود را روزى مى دهد و به سبب آنان ، خداوند از آسمان ، باران مى فرستد و بركت هاى زمين را مى رويانَد . بنا بر اعتقاد شيعه ، هر يك از امامان عليهم السلام در زمان خود ، پُر بركت ترين موجود روى زمين هستند و هيچ كس پُر سودتر از ايشان نيست . مُفضّل بن عمر _ راوى مشهورِ امام صادق عليه السلام _ در اين باره مى گويد : امام صادق عليه السلام از فرزندش موسى بن جعفر عليهماالسلام _ آن هنگام كه نوجوان بود _ ياد كرد و فرمود : هذا المَوْلودُ الَّذى لم يُولَد مَولُودٌ أعظَمَ بَرَكَةً على شِيعَتِنا مِنهُ . (3) اين ، مولودى است كه در خاندان ما ، فرزندى با بركت تر از او براى شيعيان ما ، به دنيا نيامده است . مانند همين سخن ، از امام رضا عليه السلام در باره فرزندش امام جواد عليه السلام _ كه خُردسال بود _ ، نقل شده است كه فرمود :

.


1- .. معانى الأخبار ، ص 56 ، ح 4 .
2- .. كمال الدين ، ص 260 ، ح 5 .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 309 ، ح 8 .

ص: 204

گُلى از باغ بركتِ امام

هذا المَولودُ الَّذى لَم يُولَد مَولُودٌ اَعظَمَ بَرَكَةً عَلى شيعَتِنا مِنْهُ! اين ، مولودى است كه فرزندى با بركت تر از او براى شيعيان ما به دنيا نيامده است . (1) مجموعه اين احاديث ، بيانگر بابركت بودن وجود مقدّس پيشوايان معصوم عليهم السلام است كه در هر زمانى ، بركات زمين به وجود آنان ، وابسته است .

گُلى از باغ بركتِ اماماگر چه همه هستى ، مرهون وجود امام معصوم است ؛ امّا گاهى برخى پاكْ سيرتان ، واسطه بركتِ امام مى شوند . مرحوم شيخ حبيب اللّه گلپايگانى ، از عالمانِ دورانِ معاصر بود كه در مشهد مقدّس مى زيست و دستِ شفابخش او در ميان مردم ، مشهور بود . (2) يكى از مراجع كنونى تقليد كه با آن مرحوم ارتباط داشته ، ماجراىِ دست بابركتِ او را به نقل از آن مرد الهى براى نگارنده چنين بازگو فرمود : «در حدود چهل سال ، هر روز صبح ، نخستين زائر حرمِ ثامن الأئمه امام رضا عليه السلام بودم و نماز شبم را پشتِ درِ صحن مى خواندم (3) تا اين كه بيمار شدم و مرا در بيمارستان امام رضا عليه السلام بسترى كردند . شرايط بيمارستان و بى حجابى پرستارها ، مرا مى آزرد . بسيار متأثّر شدم و با همان حال ، به گنبد مطهّرِ امام رضا عليه السلام رو كردم و گفتم : آقا ! من چهل سال ، نخستين زائر تو بودم و الآن ، اين وضعيت ، برايم غير قابل تحمّل است . آقاجان ! نمى خواهى عنايتى كنى؟ با گفتن اين جمله ، صحنه تغيير كرد و خودم را در باغى پُر گل ديدم كه امام رضا عليه السلام

.


1- .ر . ك : همان ، ص 321 ، ح 9 .
2- .مرحوم ميرزا حبيب اللّه گلپايگانى ، در سال 1297 ق ، در گلپايگان متولّد شد و در جوانى براى ادامه تحصيل ، با پاى پياده به مشهد مقدّس مشرّف شد و در همان جا به تدريس و تعليم ، همّت گمارد . وى در سال 1343 ش ، ديده از جهان ، فرو بست (گنجينه دانشمندان ، ج 7 ، ص 513) .
3- .. اين خاطره ، مربوط به سال هاى پيش از انقلاب اسلامى است و در آن سال ها ، شب ها درِ حرم مطهّر را مى بستند و اندكى بيش از اذان صبح ، مى گشودند .

ص: 205

بر روى تختى نشسته بود . ايشان ، يكى از گل ها را چيد و به دست من داد . تا گل به دستم رسيد ، خود را در بيمارستان يافتم ؛ ولى حالم كاملاً خوب شده بود . از بيمارستان ، مرخّص شدم . از آن روز ، دستى را كه به گلِ اهدايى امام رضا عليه السلام خورده ، به هر بيمارى مى زنم ، حالش خوب مى شود» . (1) بركت امام رضا عليه السلام ، آن چنان گسترده است كه حتّى اثر برخورد گُلِ اهدايى او به دست شخصى هم ، صدها بيمار را شفا مى دهد . آرى! بايد گفت : هر چه ارتباط انسان با «مساكن بركةِ اللّه » بيشتر شود ، خير و بركت ، در زندگى نيز بيشتر خواهد شد . گفتنى است كه شمارى از دوستان نزديك اين جانب ، شفابخشى دستِ آن بزرگوار را در مورد خود ، تجربه كرده اند .

.


1- .. مرحوم شيخ حبيب اللّه گلپايگانى ، اثرِ دستِ بابركتش را در روزهاى آغازين پس از اين ماجرا ، بسيار بيشتر از روزهاى پايانى عمر خويش مى دانست و معتقد بود كه در آغاز ، به محضِ تماس با بيمار ، حال او بهبود مى يافت ؛ ولى گذر زمان و دستِ زدن به بدن بيمارانى كه اهل معصيت بودند، از بركتِ آن كاسته بود و اثرِ اوّليه را نداشت .

ص: 206

وَ مَعادِنِ حِكْمَةِ اللّه

شرح

اقسام حكمت

اشاره

( 28 )وَ مَعادِنِ حِكْمَةِ اللّه .

و معدن هاى حكمت خداوند ...

توضيح واژه هامَعادِن : جمع «معدن» ، به معناى مقرّ ، محلّ استقرار ، محلّ رويش ، كان . (1) حِكمَة : منع ، باز داشتن ، چيزى كه از جهل ، باز مى دارد ، مُتقَن ، دانش استوار . (2)

شرحواژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن ، تكرار شده است و خداوند متعال ، 91 بار خود را به صفت «حكيم» ، وصف فرموده است . همچنين صفت «حكيم» ، 36 بار همراه صفت «عليم» آمده است . اهل بيت عليهم السلام ، مظهر حكمت الهى در روى زمين اند و حكمت خداوند ، در وجود آنان ، استقرار يافته است و «مَعادنِ حِكْمَةِ اللّه » ، ناميده شده اند . معانى گونه گون حكمت ، به دو مفهوم بنيادين ، باز مى گردد : نخست ، به معناى منع ؛ و دوم ، به معناى استوارى و محكمى است . هنگامى كه اين واژه براى دانش به كار مى رود ، مراد ، دانشِ استوارى است كه به دقايق امور مى پردازد و از هر گونه خلل و اشتباهى ، پيراسته است .

اقسام حكمتبا تأمّل در كاربردهاى قرآنى و حديثىِ حكمت ، ارتباط آن با انسان ، به دست مى آيد . حكمت ، يعنى مقدّمات علمى ، عملى و روحى براى رسيدن به هدف والاى

.


1- .«المعدن : مكان كلّ شى ءٍ يكون فيه أصله ومبدؤه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 279) .
2- .«الحاء و الكاف و الميم ، أصل واحد و هو المنع ... و الحكمة ... تمنع من الجهل» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 91) . «و الحكمة عبارة عن معرفة أفضل الأشياء بأفضل العلوم» (النهاية ، ج 1 ، ص 419) .

ص: 207

الف _ حكمت نظرى
ب _ حكمت عملى

انسانيت . آنچه كه احاديث در تفسير اين كلمه آورده اند ، نمونه اى از اين تعريفِ فراگير ماست . در پرتو اين تعريف ، حكمت ، سه گونه مى شود : حكمت نظرى ، حكمت عملى ، و حكمت حقيقى . (1)

الف _ حكمت نظرىحكمت نظرى ، مقدّمه اى علمى براى رسيدن به هدف والاى انسانيت است . از ويژگى هاى اين حكمت ، تعليم و تعلّم آن است و يكى از انگيزه هاى اساسىِ بعثت پيامبران به شمار مى رود . تمامى معارفِ اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، در مرحله آموزش و شناخت ، «حكمت نظرى» ناميده مى شود . قرآن كريم ، پس از ارائه ره نمودهاى گوناگون در عرصه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت ناميده و فرموده است : «ذَ لِكَ مِمَّآ أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . (2) اين ها از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» .

ب _ حكمت عملىحكمت عملى ، مقدّمه اى عملى براى رسيدن به مقام انسانيت است و در پرتو اطاعت خداوند ، تقواى ملازمت با حق ، مداراى با مردم و دورى از كبائر (گناهان بزرگ) و پرهيز از نيرنگ ، به دست مى آيد . در اين مرحله ، انسان بايد به آموزش هايى كه در حكمت نظرى فرا گرفته است ، عمل كند تا به اساس حكمت ، دست يازد . بنا بر روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : رَأسُ الحِكمَةِ لُزومُ الحَقِّ وَ طاعَةُ المُحِقِّ . (3) اساس حكمت ، همراهى با حق و فرمان بُردن از حقدار است .

.


1- .. براى مطالعه بيشتر ، ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 105 .
2- .. سوره اسرا ، آيه 39 .
3- .. غرر الحكم ، ح 632 .

ص: 208

ج _ حكمت حقيقى

ج _ حكمت حقيقىحكمت عملى ، سرآغاز حكمت حقيقى است و حكمت حقيقى ، هديه الهى براى كسانى است كه حكمت عملى را به كار ببندند . اين حكمت ، نورى است كه ضدّ هوا و هوس است و هر اندازه قلب از آن پرتو بگيرد ، به همان اندازه ، از هوا مى گريزد و شهوت او ضعيف مى شود ، تا آن جا كه شهوت ، در انسان حكيم مى ميرد و عقل او ، زنده مى شود . (1) دانش لقمان حكيم ، نمونه اى از حكمت حقيقى است . او حكيمى است كه خداوند ، حكمت حقيقى را به وى هديه كرده است : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَ_نَ الْحِكْمَةَ . (2) به راستى ، به لقمان ، حكمت داديم» . لقمان ، نمونه خوبى است براى كسانى كه در پىِ حكمت حقيقى هستند . او پيامبر نبود ؛ امّا مردى انديشمند و درست كردار بود كه خداوند ، او را به مقامِ بلند حكمت رسانيده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره چگونگى گزينش لقمان ، فرموده است : در حقيقت ، لقمان ، پيامبر نبود ؛ ليكن بنده اى مصمّم ، انديشمند و با حُسنِ ظن بود . خدا را دوست داشت . پس خدا نيز او را دوست داشت و حكمت را براى او ضمانت كرده بود . وسط روز ، خوابيده بود كه ناگهان ، به پذيرش خلافت ، فراخوانده شد كه : «اى لقمان! آيا مى خواهى كه خداوند ، تو را جانشينى در روى زمين قرار دهد تا در ميان مردم ، به حق ، داورى كنى؟» . لقمان ، بيدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا داور كند ، مى پذيرم ؛ زيرا مى دانم كه اگر با من چنين كند ، يارى ام مى نمايد و به من ، دانش مى آموزد و مرا از خطا ، نگاه مى دارد ؛ ولى اگر پروردگارم مرا مخيّر سازد ، عافيت را مى پذيرم و بلا را نمى پذيرم» . فرشتگانى كه آنها را نمى ديد ، با ندايى به او گفتند : اى لقمان! چرا چنين گفتى؟

.


1- .. ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 108 و 109 .
2- .. سوره لقمان ، آيه 12 .

ص: 209

ارزش حكمت

گفت : «زيرا حكمران ، در سخت ترين و مشكل ترين مقام ، جاى گرفته است كه ظلم از هر طرف ، بر او احاطه دارد . [ امكان دارد ] خوار شود يا يارى گردد . اگر به صوابْ داورى كند ، اميد است كه نجات يابد ، و اگر [در داورى] به خطا رود ، راه بهشت را به خطا رفته است . هر كس در دنيا، حقير وبى مقام باشد، بهتر از اين است كه صاحب مقام باشد، وهر كس دنيا را در مقابل آخرت برگزيند، دنيا، او را مى آزمايد؛ ولى به پادشاهىِ آخرت، دست نمى يابد» . فرشتگان ، از زيبايىِ گفتار او ، در شگفت شدند . لقمان ، لحظه اى خوابيد و سراسر وجودش ، آكَنْده از حكمت شد . پس ، از خواب بيدار شد و [از آن پس ]حكيمانه ، سخن گفت . (1) پس از او ، داوود عليه السلام به پذيرش جانشينى [خدا] ، فرا خوانده شد . او ، آن را پذيرفت و شرط لقمان را مطرح نكرد ... . لقمان ، با دانش و حكمتش داوود عليه السلام را يارى مى كرد . داوود عليه السلام گفت : «خوشا به حالت ، اى لقمان! به تو ، حكمت داده شد و بلا ، از تو دور گرديد ؛ ولى به داوود ، جانشينى داده شد و به مصيبت و فتنه ، گرفتار شد!» (2) . (3)

ارزش حكمتمهم ترين ويژگى حكمت ، به كار بستن درست دانش است . سكوت ، پرسش و سخن گفتن حكيم ، مناسب و به جاست . در حكمت هاى لقمان آمده است كه : روزى نزد داوود عليه السلام بود كه داشت با دست خودش زِره مى بافت . لقمان كه تا آن روز ، زِره نديده بود ، در شگفت ماند و مى خواست در باره آن از او بپرسد ؛ ولى حكمتش مانع مى شد . وقتى داوود عليه السلام كارش تمام شد ، زره را بر دوش انداخت و گفت : اين ، چه زره جنگىِ خوبى است! لقمان گفت : الصَّمتُ مِنَ الحِكمَةِ وَ قَليلٌ فاعِلُهُ . كُنتُ أرَدتُ أن أسألَكَ فَسَكَتُّ حَتّى كَفَيتَنى . 4

.


1- .. تاريخ دمشق ، ج 17 ، ص 85 .
2- .پذيرش حكومت به وسيله حضرت داوود ، به معناى نفى حكمت از آن حضرت نيست بلكه بيانگر دشوارى حكومت و كارهاى اجرايى است . درنگى در قضاوت ها و شيوه حكومت حضرت داوود نشان دهنده حكمت داوودى است .
3- .. المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ، ص 458 ، ح 3582 .

ص: 210

رحلت امام خمينى رحمه الله و حكمتِ الهى

سكوت ، از حكمت است ؛ ولى رعايت كننده آن ، اندك است . مى خواستم از تو بپرسم ؛ ولى سكوت كردم تا اين كه خودت كفايتم كردى [و پاسخم را دادى] . اهل بيت عليهم السلام ، معدن حكمت الهى اند ، بدين معنا كه آنان ، سرآمدِ حكيمان اند ؛ ولى حكمت آنان ، ريشه در حكمت الهى دارد و بدون اراده خداوند متعال ، كارى را انجام نمى دهند و از اين رو ، در پاسخ به نيازهاى مردم ، مصلحت آنان را در نظر مى گيرند . اگر با حكمت الهى سازگار بود ، خواسته نيازمندان را به اراده الهى ، برطرف مى نمايند . برخى درخواست هاى مردم كه با حكمت الهى منافات دارد ، در اين دنيا ، برآورده نخواهد شد ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنَّ كَرَمَ اللّهِ سُبحانَهُ لا يَنقُضُ حِكمَتَهُ . (1) بزرگوارى خداوند سبحان ، حكمتش را باطل نخواهد كرد . و همين معنا ، راز كردار حكيمانه مَظاهرِ حكمت الهى ، يعنى اهل بيت عليهم السلام است .

رحلت امام خمينى رحمه الله و حكمتِ الهىمرحوم سيّد على اكبر ابوترابى ، سيّد آزادگان براى اين جانب داستانى از دوران اسارت خود نقل كرد بدين مضمون : زمانى كه در اسارت رژيم بعثى عراق بوديم ، خبر ارتحال امام امت رحمه اللهرا دريافت كردم ؛ امّا نمى دانستيم چگونه اين خبر جانسوز را به آزادگان در اسارت برسانيم . جلسه دعايى برگزار كرديم تا به تدريج ، خبر را به آنها بگوييم . ناگهان ، در ميان جلسه ، يكى از بسيجى هاى در بند ، نزد من آمد و گفت : من مى دانم كه امام ، از دنيا رفته است . به او گفتم : تو از كجا مى دانى؟ بسيجى پاسخ داد : در همين جلسه ، حالت خوابى به من دست داد . ديدم درهاى آسمان ، باز شد و همه پيامبران ، صف كشيده اند و گويى منتظرِ ورود كسى هستند . يكباره امام را ديدم كه به

.


1- .. غرر الحكم ، ح 3478 .

ص: 211

آسمان مى رود و انبيا مى گويند : «فلانى آمد» و از آمدن امام ، خبر مى دادند . من بر سَرَم مى زدم و بى تابى مى كردم كه ما يتيم شديم . در حال گريه ، چشمم به حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامافتاد . ايشان به من فرمود : «فرزندم ! ما هر كارى مى توانستيم ، كرديم ؛ امّا بيش از اين نمى شد كه ايشان در دنيا بمانَد» . اين ، نمونه اى از حكمت الهى است كه بر دعاى همه مردم ، چيره شد و امام خمينى رحمه الله از ميان امّت ، رَخت بربست .

.

ص: 212

وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللّه

شرح

1 . رازداران الهى

( 29 )وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللّه .

و نگاهبانان راز خدا ...

توضيح واژه هاحَفَظَة : جمع «حافظ» ، يعنى نگهبان . (1) سِرّ : آنچه پوشيده است، راز . (2)

شرحدر احاديث گونه گون ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان رازدار خداوند ، معرّفى شده اند و در اين فراز «زيارت جامعه كبيره» ، آنان ، نگهبان اسرار خداوند دانسته شده اند . چيستى راز ، همواره پوشيده است ؛ زيرا اگر آشكار شود ، ديگر راز نخواهد بود ؛ امّا آثارِ سرّ الهى را در متون روايى مى توان يافت . اينك ، سه موضوع را بررسى مى نماييم : نخست ، رواياتى كه اهل بيت عليهم السلام را رازداران الهى معرّفى مى كنند . دوم ، توضيحى اجمالى در باره نقش آگاهى از رازهاى الهى در زندگى ؛ و سوم ، دليل محروميّت مردم از آگاهى يافتن بر رازهاى الهى .

1 . رازداران الهىدر روايات فراوانى ، امامان عليهم السلام ، رازدار خداوند معرّفى شده اند . بنا بر روايتى ، امير مؤمنان عليه السلام فرموده : أنَا المُؤتَمَنُ عَلى سِرِّ اللّهِ . (3) من ، امين بر راز خدايم .

.


1- .«الحافظ و الحفيظ : الموكّل بالشّى ء يحفظه» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 441) .
2- .«السرّ من الأسرار الّتى تكتم، و السرّ ما أخفيت ، و الجمع أسرار» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 356) .
3- .. الأمالى ، صدوق ، ص 88 ، ح 58 .

ص: 213

2 . نقش آگاهى از رازهاى الهى

بنا بر نقلى ، امام صادق عليه السلام ، براى نيكويار خويش ، ابو بصير ، رازدار بودن ائمّه عليهم السلام را مطرح كرده و رازدارى را ويژه اهل بيت عليهم السلام دانسته و فرموده است : إنَّ عِندَنا وَ اللّهِ سِرّا مِن سِرِّ اللّهِ وَ عِلمَا مِن عِلمِ اللّهِ ، وَ اللّهِ ما يَحتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرسَلٌ وَ لا مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإيمانِ ، وَ اللّهِ ما كَلَّفَ اللّهُ ذلِكَ أحَدا غَيرَنا . (1) بى گمان و به خدا سوگند ، رازى از راز خدا و دانشى از دانش خدا [تنها] نزد ماست ! و به خدا سوگند ، نه هيچ فرشته مقرّب و نه هيچ پيامبر فرستاده شده و نه هيچ مؤمنى كه خداوند ، دلش را به ايمان آزموده است ، نمى تواند آن را تحمّل كند ! به خدا سوگند كه خداوند ، آن را تنها بر دوشِ ما نهاده است! آنچه در روايات آمده است ، همنشينى اسرار با دانش هاى الهى است . بنا بر اين ، مى توان نتيجه گرفت كه «سرّ» ، نوعى دانشِ الهى است كه نمى توان آن را براى همگان ، بازگو كرد .

2 . نقش آگاهى از رازهاى الهىيكى از ويژگى هاى اسرار الهى ، كارگشا بودن آنهاست . آنان كه به رازها آگاه اند ، به علوم مختلف ، دست مى يابند و به سوى كمالِ انسانيت ، گام بر مى دارند . سرّ ، مانند كليدى است كه علوم بسيارى را مى گشايد . امير مؤمنان عليه السلام ، فرموده است : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أسَرَّ إلَىَّ ألفَ حَدِيثٍ، فى كُلِّ حَدِيثٍ ألفُ بابٍ ، لِكُلِّ بابٍ ألفُ مِفتاحٍ . (2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هزار حديث به گوش من گفت كه براى هر حديثى ، هزار در و براى هر درى ، هزار كليد است . از آثار اسرار خداوند ، ره يافتن به دانش هاى فراوان است و چنانچه كسى بعضى از اسرار را دريابد ، به علومِ بى شمارى دست مى يابد . امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : إنَّ فى صَدري هذا لَعِلْمَا جَمَّا عَلَّمَنِيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لَو أجِدُ لَهُ حَفَظَةً يَرعَونَهُ حَقَّ

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 402 ، ح 5 .
2- .. الخصال ، ص 644 ، ح 26 .

ص: 214

3 . راز محروميت از اسرار

رِعايَتِهِ وَ يَروونَهُ كَما يَسمَعونَهُ مِنّى إذا لَأودَعتُهُم بَعضَهُ ، فَعُلِمَ بِهِ كَثيرَا مِنَ العِلمِ ، إنَّ العِلمَ مِفتاحُ كلِّ بابٍ وَ كُلُّ بابٍ يَفتَحُ ألفَ بابٍ . (1) همانا در درون سينه من ، دانش فراوانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به من آموخته است . اگر براى آن ، نگاهبانانى بيابم كه به درستى ، آن را پاس دارند و آن را همان گونه كه از من شنيده اند ، روايت كنند . بخشى از آن را در نزد آنان به امانت خواهم سپرد كه با [استفاده از ]آن ، دانش بسيارى بياموزند . به راستى كه آن دانش ، كليد هر درى است و هر درى ، [ راه ] هزار در را مى گشايد . شناخت اسرار خداوند ، خشنودى در برابر تقديرهاى خداوند را به ارمغان مى آورد ؛ زيرا مقدّرات خداوند ، از اسرار الهى است و كسى كه حقيقت آن را دريابد ، در برابر آنچه براى او حتمى شده است ، ايستادگى نخواهد كرد و خواست خداوند را بر خواهش خود ، مقدّم مى دارد .

3 . راز محروميت از اسرارمحروميت از آگاهى بر اسرار الهى ، دلايل مختلفى دارد كه مهم ترين آنها ، آمادگى روحى و فكرى نداشتن همه انسان ها براى آگاهى بر اسرار است . برخى از اسرار الهى آن قدر پيچيده است كه حتّى پيامبر اولو العزمى مانند موسى عليه السلام نمى تواند به سادگى آن را كشف كند . بدين جهت ، وقتى از عبد صالح خدا (خضر عليه السلام ) مى خواهد كه همراه او باشد تا از دانش او بياموزد ، وى به او چنين پاسخ مى دهد : «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا . (2) تو توانايى بر شكيبايى همراه با مرا ندارى» . همچنين بسيارى از مردم ، اگر از اسرار الهى در باره زندگى خود و يا ديگران آگاه شوند ، زندگى آنان ، مختل مى گردد .

.


1- .. همان ، ص 645 ، ح 29 .
2- .ر . ك : سوره كهف ، آيه 65 _ 82 .

ص: 215

بنا به روايتى ، امام على عليه السلام فرموده است : إندَمَجتُ عَلى مَكنونِ عِلمٍ لَو بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبتُم إضطِرابَ الأَرشِيَةِ فِى الطَّوِىِّ البَعيدَةِ . (1) بر دانش هايى آگاهم كه بر شما پوشيده است و اگر پرده از آنها بر گيرم ، چون لرزش ريسمانِ آويزان در چاهى عميق ، به لرزه خواهيد افتاد . براى نمونه ، جهان آفرينش ، آكنده از اسرار الهى است و همه موجودات ، ثناگوى حق تعالى هستند : «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَ_كِن لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ . (2) و هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه با ستايش ، او را تسبيح مى گويد ؛ ولى شما تسبيح آنان را در نمى يابيد» . امّا اين كه چه كسانى تسبيح موجودات را مى شنوند ، بايد گفت : تنها كسانى آن را مى شنوند كه مَحرم اسرار خداوند هستند و رازهاى الهى را فاش نمى كنند . يكى از اهل دل ، فرموده بود : «من شب ها ، از صداى تسبيح موجودات ، به خواب نمى روم» . رازداران ، انسان هاى باظرفيتى هستند كه هر چه بيشتر مى دانند ، كمتر بازگو مى كنند : آن كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند . صاحبان اسرار ، اجازه افشاى آن را ندارند . بنا بر اين ، روح آنان ، بايد آن چنان بزرگ باشد كه همواره ، لب فرو بندند و در برابر گستاخى برخى مردمان ، خاموش باشند : دانى كه چنگ و عود ، چه تقرير مى كنند ؟ پنهان خوريد باده كه تكفير مى كنند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 5 .
2- .. سوره اسرا ، آيه 44 .

ص: 216

يكى از اسرار الهى كه همچنان ناگشوده خواهد ماند ، حكمت و علّت غيبت ولى عصر(عج) است ؛ زيرا مردم ، تحمّل پذيرش آن را ندارند . بنا بر نقلى ، عبد اللّه بن فضل هاشمى ، علّت غيبت امام مهدى عليه السلام را از امام صادق عليه السلام پرسيد . امام عليه السلام فرمود : لِأمرٍ لَم يُؤذَنْ لَنا فى كَشفِهِ لَكُم . به علّتى كه اجازه نداريم آن را براى شما ، فاش سازيم . راوى ، دگر باره پرسيد : پس حكمت غيبت او چيست ؟ امام فرمود : إنَّ وَجهَ الحِكمَةِ فى ذلِكَ لا يَنكَشِفُ إلّا بَعدَ ظُهورِهِ كَما لَم يَنكَشِف وَجهُ الحِكمَةِ فيما أتاهُ الخِضرُ عليه السلام مِن خَرقِ السَّفِينَةِ وَ قَتلِ الغُلامِ و إقامَةِ الجِدارِ لِمُوسى عليه السلام إلى وَقتِ افتِراقِهِما . (1) حكمت آن ، فقط پس از ظهور او معلوم خواهد شد ، همچنان كه حكمت آنچه كه خضر عليه السلام به جا آورد ، يعنى سوراخ كردن كشتى ، كُشتن بچّه ، و ساختن ديوار براى موسى عليه السلام ، تا هنگام جدايى آن دو ، معلوم نشد . سپس امام صادق عليه السلام به پرسنده ، يعنى عبد اللّه ، فرمود : إنَّ هذا الأمرَ أمرٌ مِن [ أمرِ ] اللّهِ تَعالى و سِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ ، وَ غَيبٌ مِن غَيبِ اللّهِ . (2) اين امر (غيبت) ، امرى از [ امور ] خدا و رازى از راز[هاى] خدا و غيبى از غيب[هاى ]خداست . اكنون حكمت انتخاب اهل بيت عليهم السلام و توصيف آنها به «حَفَظة سرّ اللّه ؛ نگاهبان راز خدا » را در مى يابيم . امامان عليهم السلام ، نگاهبانان اسرار الهى اند و هرگز راز خداوند را براى كسى فاش نمى كنند و از آثار رازهاى او در زندگانى خويش ، بهره مى برند و مردم را به سوى كمال ، هدايت مى كنند .

.


1- .. اشاره به آياتى از قرآن كريم است كه موسى عليه السلام ، همراهى با يكى از صالحان را از خداوند ، درخواست كرد . شرطِ آن ، شكيبايى وى در برابر كارهاى آن مرد صالح قرار داده شد ؛ امّا موسى عليه السلام نتوانست حكمتِ رفتار او را دريابد و در هنگام جدايى ، حكمت هر يك از كارهاى او را فهميد (ر . ك : سوره كهف ، آيات 65 _ 82 ) .
2- .. كمال الدين ، ص 482 ، ح 11 .

ص: 217

وَ حَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ

شرح

1 . مقصود از كتاب خدا

( 30 )وَ حَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ .

و حاملان كتاب خدا ...

توضيح واژهحَمَلَة : جمع «حامل» ، يعنى حمل كننده . (1)

شرحدر اين جمله ، اهل بيت عليهم السلام ، به عنوان حاملان كتاب خدا معرّفى شده اند ؛ امّا اين عبارت كوتاه ، نيازمند شناخت سه مسئله است : مقصود از كتاب خدا چيست ؟ حمل كتاب خدا ، چگونه صورت مى گيرد ؟ و حاملان كتاب خدا ، چند نوع اند؟

1 . مقصود از كتاب خداكتاب خدا را مى توان چند گونه معنا كرد ؛ امّا دو معنا با روايات ، سازگارتر است : نخست ، اين كه مراد ، قرآن كريم است كه در اين صورت ، «كتاب اللّه » ، اسم خاص و شناخته شده قرآن است . معناى دوم ، تمام كتاب هاى آسمانى را در بر مى گيرد كه در اين صورت ، مراد از كتاب در اين جا ، اسم جنس است و هر كتابى كه از سوى خداوند به پيامبران پيشين نازل شده (مانند : صُحُفِ ابراهيم ، زبور داوود ، تورات موسى و انجيل عيسى و قرآن) ، همگى «كتاب اللّه » خوانده مى شوند . اين نظريه ، با روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام سازگار است كه فرموده : كُلُّ كِتابٍ نُزِّلَ فَهُوَ عِندَ أهلِ العِلمِ وَ نَحنُ هُم . (2) هر كتابى [كه از جانب خدا] فرو فرستاده شده ، نزد اهل علم است و ايشان ، ماييم .

.


1- .«الحاء و الميم و اللّام ، أصل واحد يدلّ على إقلال الشّى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 106) . «الحَمَلَة : جمع حامل» (الصحاح ، ج 4 ، ص 1677) .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 226 ، ح 6 .

ص: 218

2 . چگونگى حمل كتاب خدا

2 . چگونگى حمل كتاب خداحمل كردن كتاب خدا ، به چند گونه متصوّر است : حمل لفظى ، حمل معنوى ، و حمل حقيقى . حمل لفظى هر كتابى ، عبارت است از به همراه داشتن ، خواندن و يا به حافظه سپردن آن كتاب . هر يك از اين اقسام ، در باره كتاب خداوند ، نيكوست . برخى از مردم ، كتاب خدا را به عنوان «تبرّك» ، همراه خود مى كنند و نزد خود ، نگه مى دارند ، هر چند سواد خواندنِ متن عربى را نداشته باشند . برخى ديگر ، با توجّه به پاداشى كه در خواندنِ قرآن نهفته است ، (1) الفاظ آن را مى خوانند و از نورانيت آن ، بهره مند مى شوند . اين دسته ، الفاظ قرآن را با خواندن ، حمل مى كنند . دسته سوم ، الفاظ قرآن را در ذهن خويش ، حمل مى كنند . اينان ، حافظان قرآن هستند كه توفيق به خاطر سپارىِ قرآن را يافته اند . تمامى اقسام سه گانه ياد شده ، حاملان لفظى قرآن ، خوانده مى شوند . حمل معنوى قرآن ، بر چهار گونه است كه رسيدن به سه مرحله آن براى انسان هاى عادّى ، ممكن است و يك مرحله آن ، ويژه انبيا و وارثان ايشان است . سه مرحله حمل معنوى ، عبارت است از : فهميدن معناى ظاهرى ، درك اشارات و لطائف آن ، و مرحله چهارم _ كه ويژه پيامبران است _ ، فهميدن حقايق قرآنى است . امير مؤمنان عليه السلام ، در روايتى زيبا ، اين مراحل را چنين ترسيم مى فرمايد : إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَ الإشارَةِ ، وَ اللَّطائِفِ ، وَ الحَقائِقِ . فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياءِ . (2)

.


1- .. ر . ك : سوره فاطر ، آيه 29 و 30 .
2- .. عوالى اللّالى ، ج 4 ، ص 105 ، ح 155 .

ص: 219

كتاب خدا ، بر چهار چيز است : عبارت ، اشاره ، لطايف ، و حقايق . عبارت ، براى عموم مردم است ؛ اشاره ، براى خواصّ است ؛ لطايف ، براى اولياست ؛ و حقايق ، براى پيامبران است . كسانى كه با زبان عربى آشنا هستند ، عبارات و يا همان ظواهر قرآن را به راحتى در مى يابند ؛ امّا قرآن ، داراى اشاراتى است كه تنها مفسّران قرآن ، از آنها آگاهى دارند . بر اساس روايتى از امام صادق عليه السلام كه در ميان قرآن پژوهان مشهور است ، قرآن ، آكنده از اشارات است : نَزَلَ القُرآنُ بِإيّاكَ أعنِى وَ اسْمَعِى يا جارَه ! (1) قرآن ، مطابق ضرب المثل «به در مى گويم كه ديوار بشنود» ، نازل شد . (2) قرآن ، لطائف و ظرافت هايى دارد كه براى فهم عميق قرآن ، بدانها نيازمنديم و تنها از راه اهل بيت عليهم السلام مى توان به آنها رسيد . در اين جا پيوند قرآن و حديث ، ضرورت پيدا مى كند تا بر اساس فهم منطقى اولياى خدا ، قرآن ، تفسير شود . تفسير اهل بيت عليهم السلام ، چنانچه به گونه اى روشمند ارائه شود ، از هر گونه تعارضى مصون است و تفاسيرى كه از ناحيه آنان نيست و يا به گونه اى غير مستند به ايشان منسوب شده است ، در مرز شرك و نفى قداست پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دارد . براى نمونه ، در اين گونه تفاسير ، به راحتى براى خداوند ، جسم قائل مى شوند و يا با داستان سرايى ، مقامِ پيامبران الهى را از قِشر فُرودين جامعه هم پايين تر مى آورند . حقايق قرآنى ، بالاترين سطح معنايى قرآن است كه با مقصود اصلى خداوند ، همگون است . فهميدن حقايق قرآنى نيز از مسير اهل بيت عليهم السلام ممكن است ؛ زيرا دانش تمامِ پيامبران پيشين ، در نزد آنان است و پيامبران ، به حقايق وحى خداوند ، آگاه بوده اند .

.


1- .. الكافى ، ج 2 ، ص 631 ، ح 14 .
2- .براى آشنايى با اشارات و لطايف قرآن ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 43 _ 47 (درآمد) .

ص: 220

3 . انواع حاملان كتاب خدا

3 . انواع حاملان كتاب خدااقسام حاملان قرآن ، با وجوه پيش گفته ، رابطه اى مستقيم دارد و به ديگر سخن ، هر يك از اقسام پيشين ، مانند : خواندن قرآن ، حفظ كردن آن ، فهم معانى ظاهرى ، اشارات ، لطايف و حقايق را اشخاص ، بر عهده گرفته اند و آنها را قرآن شناس در سطحِ خودشان مى دانيم . امّا آنچه از تمامى اين اقسام ، برتر است و حاملان قرآنِ حقيقى خوانده مى شوند ، عمل كنندگان به كتاب خدا هستند ؛ زيرا قرآن ، برخى از حاملانِ كتاب خدا را كه به معناى حقيقى ، آن را حمل نمى كنند ، سرزنش مى كند : «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارَا . (1) داستان كسانى كه تورات بر آنها نهاده شد (يعنى مكلّف شدند كه آن را به كار بندند) و آن گاه آن را بر نداشتند (به كار نبستند) ، همچون داستان الاغى است كه كتاب هايى را بردارد» . با توجّه به توضيحاتى كه گذشت ، بايد گفت : اهل بيت عليهم السلام ، در بالاترين مراتب حاملان قرآن ، قرار داشته اند . آنان ، قرآن را با صوت نيكو مى خوانده اند و آن را در خاطر داشته اند و به همه معانى ظاهرى ، اشارات ، لطايف و حقايق آن ، آگاه بوده اند و تمامِ زندگى آن بزرگواران ، بر قرآن ، استوار بوده است . رفتارِ معصوم ، تجسّم قرآن است . از اين رو ، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله چنين توصيف شده است : خُلقُهُ القُرآنُ . (2) خُلق و خويَش ، قرآن بود . مهم ترين پيام اين عبارتِ زيارت ، پيوند با اهل بيت عليهم السلام جهت آشنايى با حقايق كتاب خداست .

.


1- .. سوره جمعه ، آيه 5 .
2- .. تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 89 .

ص: 221

وَ أوْصِياءِ نَبِىِّ اللّهِ

شرح

1 . انواع وصيّت ها

( 31 )وَ أوْصِياءِ نَبِىِّ اللّهِ .

و اوصياى پيامبر خدا ...

توضيح واژهأوصياء : جمع «وصى» ، يعنى سفارش شده . (1)

شرحبه سفارش و دستور العملى كه همراه پند و موعظه باشد ، «وصيّت» مى گويند و واژه «وصى» ، از واژگان اضدادى است كه به سفارش كننده و سفارش شونده ، هر دو ، اطلاق مى شود . اين واژه در فرهنگ دينى ، به جانشينِ پيامبران ، گفته مى شود كه در باره آن ، سخن خواهيم گفت . براى توضيح اين عبارت ، چند مسئله بايد تبيين شوند : انواع وصيّت ها ، مقصود از وصى بودن اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله چيست ؟ و دلايل وصى بودن اهل بيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، كدام است ؟ و در آخر ، پيام اين عبارت حديث ، براى جامعه اسلامى چيست؟

1 . انواع وصيّت هاوصيّت ، اقسام گوناگونى دارد ؛ امّا بيشتر وصيّت ها به سه عنوان كلّى باز مى گردند : الف) وصيّت نامه مالى . سندى حقوقى است كه شخص براى پس از مرگ خويش ، تنظيم مى كند تا بازماندگان بر اساس آن ، اموال ، دارايى ها و حقوق معنوى او را تقسيم كنند . چنين وصيّت نامه اى در همه اديان ، مرسوم بوده است و اسلام نيز آن را به رسميّت مى شناسد و بر نگارش آن ، تأكيد مى كند .

.


1- .«الوصىّ : الَّذى يُوصى والّذى يوصى له ، أوصى الرّجل و وصّاه : عَهد إليه» (لسان العرب : ج 15 ص 394) . «الوصية : التّقدم إلى الغير بما يعمل به مقترنا بوعظ» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 873) .

ص: 222

2 . اوصياى سياسى _ الهى پيامبر صلى الله عليه و آله

ب) وصيّت نامه اخلاقى . سفارش هايى اخلاقى است كه براى دوستان و اطرافيان ، نگاشته مى شود . اين گونه وصيّت نامه ها ، گاهى به درخواستِ دوستان ، پديد مى آيد و گاهى بر اساسِ نيازِ مخاطب ، نوشته مى شود . در مجموعه نامه هاى امام على عليه السلام ، سفارش هاى اخلاقىِ زيبايى را مى توان ديد . (1) نوشتن اين گونه وصيّت نامه ها ، همواره در ميان بزرگان اخلاق و عرفان ، مرسوم بوده است . امام خمينى رحمه الله نيز چندين وصيّت نامه اخلاقى باارزش ، به يادگار نهاده است . (2) ج) وصيّت نامه سياسى . به سفارش هاى حقوقى اى كه به وسيله مسئولان كشور نگاشته مى شود ، وصيّت نامه سياسى مى گويند . اين نوع وصيّت نامه ها ، با توجّه به گستره اختياراتِ مقامى كه آن را مى نويسد ، ارزشمند خواهد بود .

2 . اوصياى سياسى _ الهى پيامبر صلى الله عليه و آلهسفارش هاى مالى و اخلاقى به وسيله افراد ، امرى طبيعى است و نمونه هايى از سفارش هاى اخلاقى و مالى پيامبر صلى الله عليه و آله در دست است . امّا آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن تأكيد داشت ، سفارش هاى سياسى _ الهىِ ايشان است . بر اساس سنّت الهى ، تمامِ پيامبران ، سفارش هاى سياسى خويش را به مطمئن ترين شخص مى سپردند و او نيز پس از پيامبر ، جانشين او بود و رهبرى سياسى امّت را برعهده مى گرفت . هِبة اللّه ، وصىّ آدم عليه السلام ، سام ، وصىّ نوح عليه السلام ، يوشع ، وصىّ موسى عليه السلام و شمعون ، وصىّ عيسى عليه السلام بودند . (3) پيامبر صلى الله عليه و آله ، در باره وصىّ خويش ، طبق نقلى ، فرمود : إنَّ لِكُلِّ نَبِىٍّ وَصِيَّا وَ وارِثَا ، وَ إنَّ عَلِيَّا وَصِيّى وَ وارِثى . (4)

.


1- .. براى نمونه ، ر . ك : نهج البلاغة ، نامه 69 .
2- .. از جمله ، نامه هاى عرفانى امام رحمه الله به فرزند گرامى شان مرحوم حاج سيّد احمد خمينى و خانم فاطمه طباطبايى را مى توان نام برد .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 2 ، ص 567 «فصل يكم : احاديث وصايت» .
4- .. تاريخ دمشق ، ج 42 ، ص 392 ، ح 9005 .

ص: 223

3 . پيامى روشن براى امّت اسلامى

هر پيامبرى ، وصى و وارثى دارد و على ، وصى و وارث من است . در سخن ديگرى ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه امامان دوازده گانه ، همگى اوصياى او هستند : أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ وَ عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيِّينَ وَ إنَّ أوصِيائى بَعدِى إثنا عَشَرَ ، أوَّلُهُم عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ وَ آخِرُهُمُ القائِمُ . (1) من ، سَرور پيامبران هستم و على بن ابى طالب ، سَرور اوصياست . اوصياى پس از من ، دوازده تن هستند كه نخستين آنها ، على بن ابى طالب و آخرين ايشان ، قائم است . امير مؤمنان عليه السلام ، ويژگى وصايت را از امتيازهاى منحصر به فرد اهل بيت عليهم السلام مى دانست و در روايتى فرموده است : لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن هذِهِ الاُمَّةِ أحَدٌ ... وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ وَ فيهم الوَصِيَّةُ وَ الوَراثَةُ . (2) هيچ كس از اين امّت ، با خاندان محمّد صلى الله عليه و آله سنجيده نمى شود ... ويژگى حقّ ولايت [و امامت] در آنهاست و بس . وصيّت و وراثت ، منحصر به آنان است .

3 . پيامى روشن براى امّت اسلامىتوصيف اهل بيت عليهم السلام به اوصياى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در واقع ، اين پيام مهم و روشن را براى امّت اسلامى دارد كه پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جامعه اسلامى بايد از آنها پيروى كنند . اين پيام در روايات بسيار فراوانى (3) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، با صراحت ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه براى نمونه ، به يك روايت ، اشاره مى كنيم . در روايتى از امام على عليه السلام ، در گزارش گفتگويى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و ايشان ، آمده است : قَد أخبَرَنِىَ اللّهُ تَعالى أنَّهُ قَدِ اسْتَجابَ لي فيكَ وَ لِشُرَكائِكَ الَّذينَ يَكونونَ بَعدَكَ .

.


1- .. كمال الدين ، ص 280 ، ح 29 .
2- .. نهج البلاغة ، خطبه 2 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 184 _ 190 ؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 2 ، ص 567 «احاديث وصايت» .

ص: 224

قُلتُ : يا رسولَ اللّهِ ! وَ مَن شُرَكائى ؟ قال : الّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِهِ وَ بِطاعَتِى . قُلتُ : مَن هُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قال : الّذينَ قالَ اللّهُ تَعالى فِيهِم : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (1) قُلتُ : يا نَبِىَّ اللّهِ ! مَن هُم؟ قال : هُم الأوصِياءُ بَعدى . (2) [ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ] «خداى متعال ، به من خبر داد كه دعاى مرا در باره تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود ، اجابت كرده است» . گفتم : اى پيامبر خدا! شريكان من ، چه كسانى اند؟ فرمود : «كسانى كه خداوند ، اطاعت از آنان را به اطاعت از خود و من ، پيوند زده است » . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟ فرمود : «كسانى كه خداوند متعال ، در باره آنان فرموده است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا ، اطاعت كنيد و از پيامبر ، اطاعت كنيد و [ نيز ]از فرمان روايانتان (اولو الأمرتان)» . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان (فرمان روايان) ، چه كسانى اند؟ فرمود : «آنان ، اوصياى پس از من اند» .

.


1- .. سوره نساء ، آيه 59 .
2- .. الاعتقادات ، مفيد ، ص 121 .

ص: 225

وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و رحمة اللّه وبركاته

شرح

1 . قلمرو فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

( 32 )وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه وآله ورحمة اللّه وبركاته .

و دودمان پيامبر خدا و رحمت خدا و بركات او [بر شما باد]

توضيح واژهذُرِّية : نسل ، دودمان . (1)

شرحبه نسل ، دودمان و فرزندان با واسطه و بى واسطه انسان ، «ذُرّيه» مى گويند . در اين عبارت ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توصيف شده اند . (2) اطلاق ذرّيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فرزندانِ امام على عليه السلام ، همواه پرسش هايى را از سوى مخالفان ، فراهم آورده است . اينك ، دو پرسش مهم ، پيشِ روى ماست : نخست ، اين كه : چرا از فرزندان امام على عليه السلام با عنوان «فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله » ياد مى كنيم؟ دوم اين كه : چرا در هنگام زيارت امير مؤمنان عليه السلام ، عبارت «وَ ذرّيَّةِ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله » را تغيير نمى دهيم ؟ پرسش هاى ديگرى نيز مطرح است كه در پى ، خواهد آمد .

1 . قلمرو فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر فرهنگ دينى ، فرزندانِ انسان ، منحصر به فرزندان پسر نيست ؛ ولى در فرهنگ

.


1- .«ذرّية الرجل : وَلَده ، اسم يجمع نسل الانسان من ذكر و اُنثى» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 304) .
2- .. واژه «ذرّيه» ، در قرآن به معناى نسل و دودمان است ؛ زيرا پس از آن كه ابراهيم عليه السلام از آزمون هاى الهى ، سربلند بيرون آمد و به مقامِ امامت ، دست يازيد ، از خداوند درخواست كرد تا مقام امامت را در دودمان او نيز قرار دهد . پاسخ خداوند متعال ، نشان مى دهد كه امامت ، به سبب خويشاوندى منتقل نمى شود و تنها شايستگانِ دودمان ابراهيم عليه السلام به اين مقام خواهند رسيد : «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَ_تٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ ؛ و به ياد آور آن گاه كه ابراهيم را پروردگار وى ، به امورى چند بيازمود و او ، آنها را به انجام رسانيد! [ خداوند ] فرمود : تو را پيشواى مردم خواهم كرد . ابراهيم گفت : و از فرزندان من [ نيز پيشوا ، قرار ده ] . فرمود : پيمان من به ستمكاران نمى رسد» (سوره بقره ، آيه 124) .

ص: 226

جاهليت ، تنها فرزندانِ پسر به عنوان دودمان و نسل ، شناخته مى شدند . اين شعر معروف ، در فرهنگ جاهلى مرسوم بود و در كتاب هاى كهن ، يافت مى شود كه : بَنُونا ، بَنُو أبْناءنا ، وَ بَناتِنا بَنُوهُنَّ أبْناءَ الرِّجال الأباعِد . (1) پسران ما ، تنها فرزندانِ پسرانِ ما هستند نه پسرانِ دختران ما ؛ چرا كه آنها فرزندانِ مردانِ دور از ما هستند . اديان الهى ، بويژه اسلام ، با اين انديشه غلط ، مبارزه كرده اند و براى فرزندانِ پسر و دختر ، هيچ گونه تمايزى قائل نشده اند و سهم ويژه مادر در تكوين نوزاد را ارج نهاده اند ؛ امّا به هر روى ، همواره باقى مانده تفكّرات جاهلى در برابر پيشوايان معصوم عليه السلام ، به ايراد شبهه مى پرداختند تا از اين طريق ، پيوندِ خانوادگى امامان عليهم السلام با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را انكار كنند . نمونه اى از اين شُبهات ، از سوى هارون الرشيد ، خليفه عبّاسى ، در برابر امام موسى كاظم عليه السلام مطرح شد و امام عليه السلام با استدلالى قرآنى به آن پاسخ گفت . در باره اين جريان ، آمده است كه هارون به امام عليه السلام گفت : چگونه مى گوييد : «ما نسل و ذُرّيه پيامبريم» ، در حالى كه پيامبر خدا ، نَسلى بر جاى نگذاشت و فرزند پسر نداشت و نسلِ آدمى ، از پسر است ، نه دختر ؛ و شما ، فرزندان دختر اوييد ، در حالى كه دختر ، نسل ندارد؟ ! امام عليه السلام درخواست كرد كه هارون ، او را از پاسخ دادن ، معاف بدارد ؛ امّا هارون ، پافشارى كرد و گفت : بايد از قرآن ، دليل بياورى . شما فرزندان على ، ادّعا مى كنيد كه هيچ كلمه و حرفى از قرآن ، بر شما پوشيده نيست و تأويل تمام آن را مى دانيد ... . امام عليه السلام پاسخ داد : أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ! بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَ_رُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

.


1- .. شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد ، ج 11 ، ص 28 .

ص: 227

وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ» . (1) به خدا پناه مى برم ، از شرّ شيطان رانده شده! به نام خداوند بخشنده مهربان . «و از فرزندان او (ابراهيم يا نوح) ، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را [راه نموديم] ؛ و نيكوكاران را اين چنين ، پاداش مى دهيم ؛ و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را» . امام عليه السلام پس از خواندن اين آيه ، از هارون پرسيد : «پدر عيسى كيست؟» . هارون ، پاسخ داد : عيسى ، پدر ندارد . امام عليه السلام فرمود : إنَّما ألحَقناهُ بِذَرارِى الأنبِياءِ عليهم السلام مِن طَرِيقِ مَريَمَ وَ كَذلِكَ اُلحِقْنا بِذَرارى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن قِبَلِ اُمِّنا فاطِمَة عليهاالسلام . (2) ما ، او را از طريق مريم به ساير فرزندان پيامبران ، ملحق كرديم و ما نيز به همين ترتيب ، از طريق مادرمان فاطمه عليهاالسلام به نسل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ملحق مى شويم . در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز تصريح شده كه فرزندان امام على عليه السلام ، نسل و دودمان پيامبرند : إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ ذُرِّيَةَ كُلِّ نَبِيٍّ مِن صُلبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَتِى مِن صُلبِ عَلِىِّ بنِ أبى طالِبٍ عليه السلام ... فَقَدِّموهُم وَ لا تَتَقَدِّمُوا عَلَيهِم . (3) همانا خداوند متعال ، ذرّيه هر پيامبرى را از پُشت او قرار داده است ؛ ولى ذُرّيه مرا از پشتِ على بن ابى طالب عليه السلام قرار داد ... . پس آنها را مقدّم بداريد و بر آنها ، پيشى نگيريد . آنچه از مباحث گذشته به دست مى آيد ، سيادت همه كسانى است كه مادرانشان سيّد هستند . اين اشخاص ، همانند كسانى كه از طريق پدر به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوند خورده اند ، فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى روند و تفاوتى ميان آنان نيست ، هر

.


1- .. سوره انعام ، آيه 84 _ 85 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 84 ، ح 9 .
3- .. الفضائل ، ص 130 .

ص: 228

2 . آيا امام على عليه السلام ، ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله است ؟

وظيفه سنگين سادات

چند اين نظريه ، حكم فقهى محسوب نمى شود و در مسائل فقهىِ مربوط به سادات ، بايد مطابق فتواى مراجع تقليد ، رفتار كرد .

2 . آيا امام على عليه السلام ، ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله است ؟در عبارت هاى پسين «زيارت جامعه» ، (1) عبارت «وَ إلى أخيك ؛ و برادرت» را جاى گزين «وَ إلى جدّكم ؛ و جدّتان» مى نماييم و امام على عليه السلام را «برادر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خطاب مى كنيم ؛ ولى در اين عبارت ، از امام عليه السلام با عنوان «ذريّه پيامبر خدا» نام مى بريم . علّامه مجلسى ، از شيوه اى ادبى بهره برده و بر اين باور است كه واژه «ذُرّيه» ، از باب تغليب (2) است و چون همه پيشوايان معصوم ، فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند ، امام على عليه السلام را هم با همان عنوان ، خطاب مى كنيم . اين رأى ، چندان پذيرفته نيست ؛ زيرا همين حالت را بايد در عبارت «وَ إلى جدّكم» هم به كار بُرد . رأى برگزيده ، آن است كه امام على عليه السلام ، اگر چه فرزندِ نَسَبىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست ؛ امّا از آغازين روزهاى تولّد ، در آغوش پُرمهر پيامبر صلى الله عليه و آله تربيت شد و مى توان او را فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله ناميد . امام على عليه السلام ، در روايتى فرموده است : وَضَعَنِى فى حِجرِهِ وَ أنَا وَلَدٌّ يَضُمُّنِى إلى صَدرِهِ ... وَ كانَ يَمضَغُ الشَّى ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ . (3) من ، خردسال بودم كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در دامان خود مى نشانْد و به سينه خود مى چسبانْد ... و گاه چيزى را مى جويد و در دهان من مى نهاد .

وظيفه سنگين ساداتانتساب به پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار ارزشمند است ؛ امّا بايد توجّه داشت كه ارزش افتخارِ فرزندزادگىِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، مشروط به پاسداشت جايگاه سيادت است ؛ امّا اگر آنان از

.


1- .ر . ك : ص 607 .
2- .. تغليب : غلبه دادن .
3- .. نهج البلاغة ، خطبه 192 .

ص: 229

مسيرِ هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله منحرف شوند ، پيوندِ خويشاوندى برايشان سودمند نخواهد بود . حسن بن موسى وَشّا ، از راويان امام رضا عليه السلام ، تفاخر زيد ، برادر امام رضا عليه السلام به سبب سيادت و برخورد امام عليه السلام با فخرفروشى او را چنين گزارش كرده است : من در خراسان ، در مجلس على بن موسى الرضا عليه السلام بودم و زيد بن موسى نيز در آن جا حاضر بود و بر حاضران ، فخر مى فروخت كه ما چنين و چنانيم . امام رضا عليه السلام كه با ديگران ، مشغول گفتگو بود ، سخنان زيد را شنيد . به او رو كرد و فرمود : «اى زيد ! آيا حرف هاى نقّالان كوفه ، تو را مغرور كرده و فريبت داده كه مى گويند : فاطمه عليهاالسلام ، عفّت خود را پاس داشت و خداوند ، آتش را بر ذرّيه او حرام كرد؟ به خدا سوگند ، اين امر ، تنها براى حسن و حسين عليهماالسلام و فرزندان بى واسطه اوست . امّا اين كه پدرت موسى بن جعفر عليه السلام ، خدا را اطاعت مى كرد ، روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به نماز و عبادت مى پرداخت ، و تو معصيت و نافرمانى كنى ، سپس در روز رستاخيز ، هر دو در عمل ، مساوى باشيد و پاداش هر دو بهشت باشد ، پس بدون ترديد ، تو عزيزتر از او نزد خدا هستى! (1) على بن الحسين عليه السلام مى فرمود : لِمُحْسِنِنا كِفلانِ مِنَ الأجرِ وَ لِمُسِيئِنا ضِعفانِ مِنَ العَذابِ . براى نيكوكار ما دو برابر ، پاداش است و براى بدكار ما ، دو برابر ، عذاب است» . امام رضا عليه السلام ، سپس رو به من (حسن بن موسى) كرد و آيه «يَ_نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَ__لِحٍ ؛ (2) اى نوح ! او (پسرت) از خاندان تو نيست . او عملى است ناصالح» را خواند و فرمود : « ... او پسر واقعى نوح عليه السلام بود ؛ ليكن چون خدا را نافرمانى كرد ، خداوند ، او را از پدرش نفى فرمود . ما نيز چنين هستيم» . آن گاه فرمود :

.


1- .. چون او با طاعت خود به بهشت مى رود و تو ، بدون طاعت و با معصيت ، همنشين او مى شوى .
2- .. سوره هود ، آيه 46 .

ص: 230

مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّهَ فَلَيسَ مِنّا وَ أنتَ إذا أطَعْتَ اللّهَ فَأنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ . (1) هر كس از ما ، خدا را نافرمانى كند ، از ما نيست و تو [اى حسن ! ] اگر خداوند را اطاعت كنى ، از ما اهل بيت خواهى بود . بنا بر اين ، كسانى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده مى شوند كه همواره ، اطاعت خدا را بر اطاعتِ هر چه غير اوست ، مقدّم بدارند و خدا را بيش و پيش از همه ، در نظر داشته باشند .

.


1- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 232 ، ح 1 .

ص: 231

السَّلام عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ !

شرح

دعوت به سوى خدا

( 33 )السَّلام عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ !

سلام بر دعوت كنندگان به سوى خدا !

توضيح واژهالدُّعاة : جمع داعى ، به معناى دعوت كننده ، فراخوان . (1)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، همگى مبلّغان الهى هستند و در اين عبارت ، به محتواى تبليغ آنان ، اشاره مى شود و به ايشان به عنوان «دعوت كنندگان به سوى خداوند» ، درود مى فرستيم . مفهوم دعوت به سوى خدا ، جايگاه اهل بيت عليهم السلام در ميان دعوت كنندگان ، و برخى از ويژگى هاى مبلّغان الهى را از نظر مى گذرانيم .

دعوت به سوى خدابرنامه دعوتِ تمام پيامبران الهى ، فراخوانى به عبادتِ خداوند است و سيرِ دعوت همه فرستادگان ، يكسان بوده و پيشوايان معصوم ، ادامه دهندگان برنامه پيامبران اند . قرآن ، هدف بعثتِ پيامبران را چنين ترسيم كرده است : «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ . (2) و هر آينه ، در هر امّتى پيامبرى را بر انگيختيم كه : خداى را بپرستيد و از طاغوت ، دورى جوييد» . پرستش خداوند ، تنها با نفىِ پرستش هر چه غير اوست ، تحقّق مى يابد . بنا بر اين ، همه پيامبران ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و از عبادتِ طاغوتيان ، باز

.


1- .«الدّعاة : قوم يدعون إلى بيعة ... و أحَدُهم داع» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 259) .
2- .. سوره نحل ، آيه 36 .

ص: 232

مى داشتند . در منطق آنان ، پيروى از هواى نفس ، فرمان روايانِ زورگو و بت هاى ساخته دستِ بشر ، همگى بت پرستى است و تنها تمايز آنان ، در جاندارى و بى جانى آنهاست . سردمدارانِ ستمگر ، بت هاى جاندار هستند و مجسّمه هاىِ مقدّس ، طاغوت هاى بى جان اند و از هيچ يك از آنان ، نبايد پيروى كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هدف دعوت خويش را باز گرداندن مردم از «انسان پرستى» به سوى «خدا پرستى» اعلام فرمود : إنّي أدعُوكُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبادَةِ العِبادِ وَ أدعُوكُم إلى وَلايَةِ اللّهِ مِن وَلايَةِ العِبادِ . (1) من شما را از بندگى بندگان ، به بندگى خدا ، فرا مى خوانم و از ولايت بندگان ، به ولايت خدا ، دعوتتان مى كنم . اهل بيت ، يعنى همان جانشينان واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله ، همه مردم را به حكومت خداوند ، فرا خوانده اند و با گفتار و عمل خود ، آنان را از خودپرستى و بيگانه پرستى ، بر حذر داشته اند . در نگاه دينىِ پيشوايان معصوم ، تنها و تنها خداوند ، حقّ امر و نهى دارد و انسان ها ، تنها بايد احكامِ الهى را بر پا بدارند . بنا بر اين ، حكومتِ اسلامى ، حكومت اكثريت بر جامعه و يا حكومتِ انسان بر انسان نيست ؛ بلكه حكومتِ خداوند بر انسان است و مشروعيّت حاكم اسلامى ، به ميزان پايبندى وى به قوانين الهى است و چنانچه از قوانين خداوند ، سر باز بزند ، مشروعيّت وى از بين مى رود . دعوت اهل بيت عليهم السلام به سوى خدا ، فراخوانى مردم به سوى حكومت و قوانين الهى است و مجاهدت همه امامان معصوم عليهم السلام براى تبيينِ حكومتِ اللّه بر روى زمين و پرهيزاندن مردم از بندگىِ انسان بوده است . در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، ارزشِ انسان ، بسيار والاتر از آن است كه از انسانى مانند خود ، فرمان ببَرد و تنها بايد از انسانى پيروى كند كه برگزيده و مجرى دستورهاى حقّ است و بدين سان ، از خدا فرمان

.


1- .. بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 285 .

ص: 233

اهل بيت عليهم السلام در قلّه دعوت به خدا

مى بَرَد و از طاغوت ، بيزارى مى جويد .

اهل بيت عليهم السلام در قلّه دعوت به خدافراخوانى به سوى خدا ، وظيفه اى همگانى است و بر همه بندگان خدا ، واجب است كه ديگران را با نعمتِ بى پايان پروردگار ، آشنا كنند و براى برپايى دستورهاى آفريدگار ، تلاش كنند . قرآن ، تبليغ در راه خدا را با جهادِ در راه او ، همسان مى داند و حتّى جنگ در راه حق ، نبايد دعوت به سوى حق را كنار زند : «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ . (1) و شايسته نيست كه مؤمنان ، همگى [ براى جهاد ] كوچ كنند . پس چرا از هر فرقه اى از آنان ، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين ، آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ، وقتى به سوى آنان باز گشتند ، بيم دهند ، باشد كه آنان [از كيفر الهى ]بترسند؟» . بنا بر اين ، مؤمنان ، كما بيش به سوى خدا دعوت مى كنند و با همه كاستى ها ، شعارشان ، دعوت به سوى حقّ است . امّا همه مؤمنان ، در اين مسير به برگزيدگان خدا ، چشم دوخته اند و معصومان عليهم السلام در بالاترينِ قّله دعوت به سوى خدا هستند . برترين موجودِ عالم هستى ، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، از سوى خداوند ، به عنوان داعى و فراخوان به سوى خدا ، فرستاده شد : «يَ_أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّ_آ أَرْسَلْنَ_كَ شَ_هِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا . (2) اى پيامبر ! ما تو را گواه و مژده و بيم دهنده فرستاديم ، و خواننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابان » .

.


1- .. سوره توبه ، آيه 122 .
2- .. سوره احزاب ، آيه 45 _ 46 .

ص: 234

افزون بر آن كه ويژگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، «داعى إلى اللّه » بودن است ، بر اساس آيات قرآن ، مأموريتِ اصلى امامان عليهم السلام نيز دعوت به سوى خداوند است و مى توان فرازِ «الدُّعاة إلَى اللّه » را به آيه اى از قرآن ، مستند كرد و بر اساس تفاسير شيعه ، آن را تبيين نمود ؛ زيرا خداوند به پيامبرش فرمان مى دهد كه خود و پيروانش ، مردم را با آگاهى به سوى او خوانند : «قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى . (1) بگو : اين ، راه من است كه با بينايى به سوى خدا مى خوانم ؛ من و هر كس كه از من پيروى كند» . در روايات شيعه ، مراد از «من اتبعنى» چنين شناسانده شده است : ذاكَ رَسُولُ اللّهِ وَ أميرُالمُؤمِنينَ وَ الأوصِياءُ مِن بَعدِهِم . (2) اين ، همان پيامبر خدا و امير مؤمنان و اوصياى پس از ايشان است . بنا بر آنچه گذشت ، فراخوانى ، اختصاص به اهل بيت عليهم السلام ندارد ؛ امّا برترين جايگاه ، از آنِ اهل بيت عليهم السلام است كه بر بينش و آگاهى استوارند و مردم را نيز با بينش و آگاهى ، فرا مى خوانند . نكته ديگرى كه اهل بيت عليهم السلام را از ديگران ، متمايز مى كند ، چگونگى فراخوانىِ ايشان است ؛ زيرا همه كسانى كه در زمره دعوت كنندگان هستند ، انگيزه يكسانى ندارند ؛ بلكه برخى ، مردم را به سوى خويش مى خوانند ، دسته اى ، مردم را به سوى ديگران مى خوانند و با دعوت خود ، بر هوادارانِ احزاب مى افزايند و دسته اى نيز به نامِ خدا ، مردم را به سوى خود مى خوانند . اين سه دسته ، همگى به بيراهه مى روند و سرانجامِ آنان ، گم راهى است . امّا اهل بيت عليهم السلام به ما آموخته اند كه بايد مردم را به نام خدا ، به سوى خدا خوانْد و در اين دعوت مقدّس ، خويش را فراموش كرد . از اين

.


1- .. سوره يوسف ، آيه 108 .
2- .. ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 425 ، ح 66 .

ص: 235

ويژگى هاى مبلّغ

رو ، آشنايى با ويژگى هاى مبلّغ براى دعوتِ راستين ، ضرور است كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم .

ويژگى هاى مبلّغكسى كه مردم را به نامِ خدا به سوى حق مى خواند ، بايد ويژگى هاى زير را در جانش زنده كند و آن گاه ، در مسير دعوت كنندگانِ به حق ، گام نهد : نخستين ويژگى مبلّغ ، صلاحيت علمى اوست . او بايد دين شناسى كامل باشد و نسبت به دين ، آگاهى گسترده داشته باشد . بنا بر نقلى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : إنَّ دِينَ اللّهِ لَن يَنصُرَهُ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَمِيعِ جَوانِبِه . (1) دين خداوند را ، تنها كسى مى تواند يارى برساند كه به تمامِ جوانب آن ، احاطه داشته باشد . از ديگر ويژگى هاى علمى هر مبلّغى ، استناد به سخنانِ اهل بيت عليهم السلام و شناخت درست از مردم و زمانه ، تلاش براى افزايش دانش خويش ، و پرهيز از ورود به مسائلى است كه به خوبى از آنها آگاهى ندارد . دومين ويژگى لازم براى مبلّغ ، صلاحيت اخلاقى اوست : اخلاص ، شجاعت ، سِعه صدر ، راستگويى ، بُردبارى و استقامت ، از جمله ويژگى هاى اخلاقى هر دعوت كننده اى است . در بُعد ويژگى هاى عملى نيز هماهنگى دل با زبان ، دعوت با عمل كردن پيش از دعوت زبانى ، جزء سومين دسته از ويژگى هاى هر مبلّغ است كه راه را براى تبليغ صحيح ، هموار مى كند . تأمّل در زندگانى اهل بيت عليهم السلام ، بيانگر آن است كه امامان معصوم ، تمام ويژگى هاى پيش گفته را فراهم آورده اند . (2)

.


1- .تاريخ دمشق ، ج 17 ، ص 296 .
2- .. براى آگاهى بيشتر از ويژگى هاى مبلّغ ، ر . ك : تبليغ در قرآن و حديث ، ص 171 _ 259 «ويژگى هاى مبلّغ» .

ص: 236

وَ الأْدِلّاءِ عَلى مَرْضاة اللّهِ

شرح

خشنودى خدا

( 34 )وَ الأْدِّلّاءِ عَلى مَرْضاة اللّهِ .

و راه نمايان به سوى [ موجبات ] خشنودى خدا ....

توضيح واژه هاأدِلّاء : جمع «دليل» ، به معناى دلالت كننده ، راه نما . (1) مَرْضاة : مصدر ميمى از مادّه «رَضى» ، ضدّ «سَخَط» ، به معناى خشنودى ، رضايت . (2)

شرحيكى از ويژگى هاى امامان عليهم السلام ، راه نمايى به سوى خشنودى خداست . مفاهيمى كه در اين عبارت ، نيازمند توضيح اند ، عبارت اند از : خشنودى خدا ، معناى راه نمايى و اقسام آن ، و جايگاه اهل بيت عليهم السلام در ميان راه نمايان به سوى خشنودى حق .

خشنودى خداخشنودى خدا ، با خشنودى انسان ، تفاوت هاى اساسى دارد ؛ زيرا خشنودى انسان ، حالتى نفسانى است كه در نتيجه تأمين خواسته هاى او به دست مى آيد و فرد ، هر گاه نيازهايش برآورده شود ، خرسند مى شود ، و چنانچه به آرزويش نرسد ، غمگين و افسرده مى شود ؛ امّا ذاتِ حق ، فراتر از تصوّر ماست و حالت هاى نفسانى براى او معنا ندارد . خداوند ، هر آنچه را كه اراده كند ، پديد مى آيد و به هر چه فرمان دهد ، بر پا مى شود و ناراحتى و خشنودى او ، برخاسته از نيازش نيست ؛ چرا كه او بى نيازِ مطلق است .

.


1- .«الدّليل : الدالّ و قد دَلَّه على الطريق» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 248) .
2- .«الرِّضا : ضدّ السَخَط» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 323) .

ص: 237

خشنودى حق ، با پاداش او همراه است و چنانچه خداوند ، از بنده اى خشنود باشد ، دريچه اى از لطفِ خود را به روى او مى گشايد ، به گونه اى كه سرشار از نيكى مى شود . طبق نقلى ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : إنَّ اللّهَ تَعالى إذا رَضِىَ عَنِ العَبدِ أثنى عَلَيهِ بِسَبعَةِ أصنافٍ مِنَ الخَيرِ لَم يَعمَلهُ . (1) به يقين ، خداى متعال ، هنگامى كه از بنده اى خشنود شود ، او را براى [ انجام دادن ]نيكى هاى هفتگانه اى مى سِتايد كه هيچ يك را انجام نداده است . خشنودى خداوند ، آرامش و امنيت را در پى دارد و رحمت گسترده الهى ، براى آنانى است كه خداوند عز و جل از آنان ، خشنود باشد . بنا بر نقلى ، امير مؤمنان عليه السلام فرمود : وَ رِضاهُ أمانٌ وَ رَحمَةٌ . (2) و خشنودى او ، [ مايه ] ايمنى و رحمت است . بنا بر اين ، خشنودى خدا ، همان آثارى است كه در زندگى انسان ، مشاهده مى شود و به ديگر سخن ، خشنودى حق ، منافعِ واقعى انسان را فراهم مى كند و هرگاه آدمى در مسيرِ الهى گام بردارد ، خداوند ، خشنود مى شود و در نتيجه ، پاداش او بهشت است ، و آن گاه كه به كژراهه مى رود ، موجب ناخشنودى خداوند را فراهم مى آورد و عذاب الهى براى او مهيّا مى گردد . خشنودى خدا ، با سعادت انسان در دنيا و آخرت ، پيوندِ ناگسستنى دارد و در درگاه الهى ، كامياب ، كسى است كه نيكى دنيا و آخرت را با هم ، گِرد آورد و براى آبادانى دنيا ، آخرت خود را از بين نبرد و براى آبادانى آخرت ، دنياى خود را نابود نكند : «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ . (3) هر كه پاداش اين جهان را مى خواهد ، پس [ بداند كه ] پاداش اين جهان و آن جهان ، نزد خداست » .

.


1- .. الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 254 ، ح 1669 .
2- .. نهج البلاغة ، خطبه 160 .
3- .. سوره نساء ، آيه 134 .

ص: 238

انواع راه نمايى

بهترين راه نمايان

در فرهنگ دينى ، انسان ، موجودى است كه زندگى او به مدّت عمرش در اين سرا محدود نمى شود ؛ بلكه مدّتى در اين دنيا زندگى مى كند و با مرگ به عالم برزخ ، منتقل مى شود و پس از درنگى كه مدّتش را تنها خدا مى داند ، به قرارگاه ابدى اش قيامت ، ره سپار مى شود و بر اساس آنچه فراهم آورده است ، در بهشت يا دوزخ ، تا هميشه خواهد مانْد . خداوند ، از كسانى خشنود است كه در هر سه سرا : دنيا ، برزخ و قيامت ، كامياب باشند ، و راه نمايى به سوى خشنودى خدا ، يعنى ارائه برنامه اى كه سعادت دنيا و آخرت انسان را تأمين كند .

انواع راه نمايىراه نمايى ، يعنى نشان دادن راه كه اقسام آن را سه گونه مى توان تصوّر كرد : نخست ، سخن گفتن . گاهى براى نشان دادن راه ، از كلام بهره مى بريم و راه را نشان مى دهيم . دوم ، عمل كردن . براى نشان دادن راه ، مى توان از كردار ، بهره بُرد و خود ، پيشتاز بود و پيش از سخن گفتن ، ديگران را با عملِ صحيح به سوى هدف ، ره سپار كرد . سوم ، تجلّى . بهترين راه نمايى ، تجلّى است ؛ يعنى راه نما ، جلوه اى كامل از هدف باشد و هدف در وجود او ، نمايان شود .

بهترين راه نمايانراه نمايى به سوى خشنودى خدا ، به اهل بيت عليهم السلام اختصاص ندارد و هر مؤمنى با سخن و رفتار خود ، ديگران را به خشنودى خداوند ، فرا مى خواند ؛ امّا اهل بيت عليهم السلام ، بالاترين مرتبه راه نمايى را دارا هستند . آنان ، به مرحله اى رسيده اند كه آينه تمام نماى جلوه خداوند شده اند و خشنودى و خشم پروردگار را به انسان ها مى نمايانند . بنا بر نقلى ، امير مؤمنان على عليه السلام ، در معرّفى خويش فرموده است : أنَا الحُجَّةُ العُظمى وَ الآيَةُ الكُبرى وَ المَثَلُ الأعلى . (1) من ، حجّت عُظما و نشانه بزرگ تر و نمونه [برتر و] والايم .

.


1- .. الأمالى ، صدوق ، ص 92 ، ح 67 .

ص: 239

نيز در سخن ديگرى مى فرمايد : ما للّهِِ عز و جل آيَةٌ هِىَ أكبَرُ مِنّى . (1) براى خداوند ، نشانه اى بزرگ تر از من نيست . انسان كامل ، جلوه تمامِ نماى حقّ است و وقتى انسان به اين مرتبه برسد ، خشنودى او ، خشنودى خداست و خشم او ، خشم خدا . بدين سان ، خشنودى حق را مى توان در چهره معصوم عليه السلام ، مجسّم ديد . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إنَّ اللّهَ تعالى يَغضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرضى لِرِضاها . (2) به يقين ، خداوند متعال ، با خشم فاطمه ، به خشم مى آيد و با خشنودى او ، خشنود مى شود . پيوند خشنودى خدا با خشنودى اهل بيت عليهم السلام ، در چگونگى برنامه و هدف آنان ، تجلّى مى يابد . امام ، راهى را نشان مى دهد كه كاميابى دنيا و آخرت را در پى دارد و اين ، همان هدفِ بعثتِ تمام پيامبران است كه زندگى سعادتمند را از جانب خدا براى بشر ، فرود آورده اند و آنان كه در برابر منطقِ روشن وحى مى ايستند ، سعادت را زير پا مى نهند و خسارتِ بزرگى را در دو سرا براى خود ، فراهم مى آورند . پيروى از معصوم عليه السلام براى اطمينان از خشنودى پروردگار است و چنانچه امام عليه السلام از انسان ، خشنود شود ، بى ترديد ، خداوند نيز از انسان خرسند است و عنايات حق به سوى او سرازير مى شود . يونس بن عبد الرحمان ، از نيكوْياران امام رضا عليه السلام ، از بدگويى برخى شيعيان ، آزرده شده بود . وقتى امام رضا عليه السلام ، آزردگى را در چهره يونس مشاهده كرد ، به او فرمود : يا يونُسُ ! وَ ما عَلَيكَ مِمّا يَقُولُونَ إذا كانَ إمامُكَ عَنكَ راضِيَا . (3) اى يونس! از آنچه مى گويند ، چيزى بر تو نيست ، هنگامى كه امام تو از تو خشنود باشد .

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 207 ، ح 3 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 46 ، ح 176 .
3- .. رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 782 .

ص: 240

بهترين راهِ راه نمايى

بهترين راهِ راه نمايىرسيدن به خوش بختى در دو سرا ، آرزوى هر انسانى است و برتر از آن ، رسيدن به مقامى است كه فرد ، همراه خود ، ديگران را هم به سراى سعادت ، ره نمون شود . بهترين راهِ راه نمايى ديگران ، ميراندن هوا و هوس در خود است و هر اندازه كه شهوت در انسان ، فروكش كند ، ميل حركت به سوىِ خدا ، افزايش مى يابد ، تا آن جا كه زبانِ انسان ، زبانِ پروردگار ، و دستِ او ، دستِ پروردگار خواهد شد . امير مؤمنان على عليه السلام ، راهِ رسيدن به اين مقام را وا گذاشتن همه خواهش ها و تلاش براى رسيدن به يك آرزوى مهم ، يعنى خدا مى داند و بس : عِبادَ اللّهِ إنَّ مِن أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبدَا أَعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ ... سَلَكَ سَبِيلاً جَدَدا ، قَد خَلَعَ سَرابِيلَ الشَّهَواتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الهُمُومِ إلّا هَمَّا وَاحِدَا إنفَرَدَ بِهِ . (1) اى بندگان خدا ! از محبوب ترين بندگان خدا نزد او ، بنده اى است كه خداوند ، او را در برابر نفسش يارى كرده است ... راه راست در پيش گرفته و جامه هاى شهوت را بر كَنده و [ جانش ] از هر خواسته اى ، تهى گشته است ، مگر يك خواسته (خشنودى خداوند) كه خود را وقف آن كرده است . انسان ، در مسير مبارزه با هواى نفس ، خداگونه مى شود و خشنودى او ، خشنودى خدا را به ارمغان مى آورد . بنا بر اين ، بهترين راه براى راه نمايى ديگران ، مبارزه با خواهش هاى نفسانى است و براى رسيدن به اين مرتبه ، بايد به پيشوايان معصومى چشم دوخت كه در اين راه ، موفّق و سربلند بوده اند ؛ چرا كه آنان ، همان راه نمايان به سوى خشنودى خدايند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 87 .

ص: 241

وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فى أمْرِ اللّهِ

شرح

تفسير «امر خدا»

( 35 )وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فى أمْرِ اللّهِ .

و ثابت قدمان در امر خدا ...

توضيح واژهالمُستَقِرِّين : جمع «مستقرّ» و اسم فاعل «استقرار» (1) ، به معناى ثابت قدم ، استقرار يافته .

شرحجمله «الْمُستَقِرِّين فى أمْرِ اللّه » ، بر ثُبات هميشگى اهل بيت عليهم السلام در راه خداوند ، گواهى مى دهد . توضيح در باره امر خدا ، مفهوم استقرار و ثبات ، و راه رسيدن به آن ، از نكته هايى است كه ذيل اين عبارت ، بررسى مى شوند .

تفسير «امر خدا»امر الهى ، معانى گسترده اى دارد ؛ امّا «أمْرِ اللّه » در اين عبارت ، به معناى «دين خدا» است كه با آنچه در رواياتِ نقل شده از معصومان عليهم السلام آمده ، سازگار است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : اُفٍّ لِكُلِّ مُسلِمٍ لا يَجعَلُ فى كُلِّ جُمعَةٍ يَوما يَتَفَقَّهُ فيهِ أمرَ اللّهِ وَ يَسئَلُ عَن دِينِهِ ! (2) اُف بر هر مسلمانى كه هفته اى يك روز را به آموختن كار خدا و پرسيدن [مسائل] دين خود ، اختصاص ندهد! مسلمان ، وظيفه دارد تا در ايّام هفته ، روزى را براى فراگيرى مسائل اعتقادى ، اخلاقى و احكامِ دينى خويش ، اختصاص دهد و هر هفته ، بر دانش دينى خود بيفزايد

.


1- .«القرّ : القرار فى المكان ... و استقرّ فى مكانه فَاستقرّ» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 84 ) .
2- .جامع الأحاديث ، ص 58 .

ص: 242

تفسير «استقرار در دين»

و با شناخت شُبهات جديد ، براى يافتن پاسخِ آنها تلاش خود را به كار بندد تا در برابر موج هاى دين برافكن ، ايستادگى نمايد . در فرهنگ اسلامى ، دانش آموزى ، ستايش شده و خمودگى و كسالت در اين راه ، نكوهش شده است .

تفسير «استقرار در دين»دومين نكته در عبارت «المُستقرّين فى أمر اللّه » ، بازشناسى مفهوم «استقرار» است . يكى از خصوصيّات برجسته امامان عليهم السلام ، استقرار دينىِ آنان است . اهل بيت عليهم السلام ، در عقايد ، اخلاق و كردارِ خويش ، همواره به دين ، پايبند بوده اند و دين ، آغاز و فرجام همه سخنان و رفتار آنان است . پيشواى معصوم ، به بالاترين مرتبه ايمان ، دست يافته است و در ستيغِ يقين ، لحظه اى از دين ، فاصله نمى گيرد . امير مؤمنان على عليه السلام ، در يادكردِ افتخارات خود ، فرموده است : إنّى لَعَلى يَقِينٍ مِن رَبِّى وَ غَيرِ شُبهَةٍ مِن دِينِى . (1) همانا من به پروردگار خود ، يقين دارم و در دين خود ، شُبهه اى ندارم . ثبات دينى ، مرتبه اى بسيار فراتر از ديندارى است . بسيارى از مؤمنان ، در برابر آفت هاى دين ، سست مى شوند و اگر چه ظاهرِ دينى خود را حفظ مى كنند ، امّا با دين ، بيگانه اند . آنان كه حضور خدا را در زندگى حِس مى كنند ، بر دينِ خود اصرار مى ورزند تا آن كه به مقامِ يقين ، دست يازند . ثُبات در دين ، با يقين ، همنشين است و كسانى كه به مرتبه يقين رسيده اند ، به راحتى در برابر امواج ضدّ دين ، مقاومت مى كنند . براى اهل يقين ، برهان هاى ساختگى ، مؤثّر نيستند ؛ زيرا دين را مانند خورشيد در وسط آسمان مى بينند و انكار خورشيد براى آنان ، لطيفه اى بيش نيست . نشانه اهل يقين ، شهودِ حقّ است و آنان ، خدا را با ديده دل مى بينند . امامان معصوم عليهم السلام ، در بالاترين مرتبه يقين ، از راه دل با خدا ديدار مى كنند و از اين روى ، دينِ آنان ، هميشگى است و هيچ تندبادى ، آنان را از دستاويز دين ، جدا نمى كند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 22 .

ص: 243

امتيازِ امامِ معصوم ، آن است كه شك در ذهن او راه نمى يابد . در قرآن كريم ، در آيه معروف به «آيه تطهير» ، در باره اهل بيت عليهم السلام آمده است : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (1) همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان [ِ پيامبر ] ، پليدى را ببَرَد و شما را كاملاً پاك گردانَد » . امام صادق عليه السلام ، در تفسير اين آيه ، فرموده است : الرِجْسُ هُوَ الشَّكُّ . (2) مراد از پليدى ، ترديد است . ثبات در دين ، بر دو گونه است : ثبات اعتقادى و ثبات عملى . ثبات اعتقادى ، پاى فشردن بر عقايد صحيح و مبارزه با هر گونه شك و ترديد است ، و ثبات عملى ، درست رفتار كردنِ هميشگى است ، به گونه اى كه در هر محيطى ، انسانِ معتقد ، رفتارى سنجيده و كارآمد دارد و بر اساس جوّ پيرامون خود ، رنگ نمى بازد . همواره رفتار شايسته و صحيح داشتن ، بسيار دشوار است ؛ زيرا انسان مى تواند برخى اعتقادات خود را در محيط هاى گوناگون ، پنهان كند ؛ امّا كِردار او نمايان است و نمى تواند آنها را پنهان بدارد . پافشارى بر رفتار شايسته در محيطى كه آلوده به گناه و خطاست ، كارِ دشوارى است كه تنها راست قامتان از عهده آن بر مى آيند . استقرار دينى (اعتقادى و عملى) ، همان استقامتِ دينى است و استقامت ، يعنى استمرار در پيمودن راه و عدم انحراف به چپ و راست . (3) استقامت در دين و پيمودن صراط مستقيم ، اهمّيت فوق العاده اى دارد ؛ زيرا برخاسته از دستورى قرآنى است و بر همه مسلمانان ، واجب است :

.


1- .سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .معانى الأخبار ، ص 138 ، ح 1 .
3- .. «الإستقامة : الإستمرار فى جهة واحدة و أن لا يعدل يمينا و شمالاً» (التبيان فى تفسير القرآن ، ج 6 ، ص 77) .

ص: 244

«فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ . (1) پس چنان كه فرمان يافته اى ، پايدار [ و استوار ] باش ، و نيز كسانى كه با تو [به سوى خدا ]روى آورده اند» . فرمان به مؤمنان براى پايدارى در دينِ خود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار گران آمد ، به گونه اى كه گفته شده پس از نزول اين آيه ، چهره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكيده شد و آثارِ پيرى در ايشان ، نمايان گرديد و بر پايه روايتى ، ايشان فرمود : شَيَّبَتنِى هُودُ . (2) [ سوره ] هود ، مرا پير كرد . بنا بر اين ، ديندار واقعى ، كسى است كه در همه عمر از آغاز جوانى تا كهن سالى ، بر دين خود پايبند باشد و در برهه هاى گوناگون ، ديندار بماند . نزول فرشتگان و دريافت مژدگانىِ بهشت جاويد ، تنها براى ثابت قدمان ، وعده داده شده است : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ أَلَا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ . (3) همانا كسانى كه گفتند : «پروردگار ما ، خداى يكتاست» ، آن گاه [ بر آن ] پايدارى نمودند ، فرشتگان ، بر آنان فرو مى آيند [ و مى گويند ] : «مترسيد و اندوه مداريد ، و شما را مژده باد به آن بهشتى كه نويد داده شديد !» » . آنچه اهل بيت عليهم السلام را از ديگران ، ممتاز مى كند ، ثبات دينى آنان در عقيده و عمل در سراسر زندگى است . پيشوايان معصوم عليهم السلام ، بر عقايد صحيح خود ، اصرار ورزيده و در رفتار بر اساس دين ، استوار مانده اند . از اين رو ، يكى از ويژگى هاى ايشان ، «المُستقرّين فى أمر اللّه ؛ ثابت قدمان در امر خداوند» است . آنان ، به بالاترين مرتبه

.


1- .. سوره هود ، آيه 112 .
2- .الخصال ، ص 199 ، ح 10 .
3- .. سوره فصّلت ، آيه 30 .

ص: 245

راهِ استوارى ايمان

دين ، دست يازيده اند و آگاهانه ، در همه عمر ، از آن پاسدارى كرده اند و ثبات دينى را در زندگى خويش ، تداوم بخشيده اند .

راهِ استوارى ايمانراه استوارى ايمان ، خداباورى و توجّه هميشگى به حضور خداوند است . از امام صادق عليه السلام ، در باره آنچه ايمان را در بنده استوار مى سازد ، پرسيدند . امام عليه السلام در پاسخ فرمود : الّذى يُثَبِّتُهُ فِيهِ الوَرَعُ ، وَ الَّذي يُخرِجُهُ مِنهُ الطَّمَعُ . (1) آنچه ايمان را در او استوار مى كند ، پارسايى است ، و آنچه ايمان را از دل او بيرون مى برَد ، آزمندى است . خويشتندارى در برابر خواسته هاى نفس ، دين را ثابت مى كند و زياده خواهى ، مرز خروج از دين است .

.


1- .الخصال ، ص 9 ، ح 29 .

ص: 246

وَ التّامّينَ فى مَحَبَّةِ اللّهِّ

شرح

دوستى خدا

اشاره

( 36 )وَ التّامّينَ فى مَحَبَّةِ اللّهِّ .

و كاملان در دوستى خدا ...

توضيح واژه هاالتّامّين : جمع «تامّ» ، به معناى كامل ، چيز بدون نقص ، تمام . (1) مَحَبَّة : دوستى ، علاقه ، محبّت ، مهرورزى . (2)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، در محبّت خداوند به بالاترين مرتبه دست يافته اند و آن چنان به خدا عشق ورزيده اند كه آنان را با عنوان «التّامّين فى محبة اللّه ؛ (كاملان در دوستى خدا)» مى شناسيم . در اين مجال ، مفهوم دوستىِ خدا ، راه رسيدن به محبّت خداوند و نشانه هاى كمالِ محبّت خدا را بررسى مى نماييم :

دوستى خدامحبّت ، يعنى احساس ميل نسبت به چيزى كه براى انسان ، لذّت بخش است . دوستى خدا نيز احساسى درونى و دريافتنى است كه قابل بيان و تعريف نيست . بنا بر اين ، نمى توان محبّت خدا را آن گونه كه دوستان او چشيده اند ، بيان كرد . از سوى ديگر ، برخى محبّت خدا را انكار مى كنند ؛ زيرا جنسيّت را شرط دوستى مى پندارند و علاقه انسان را به چيزى كه از جنس او نيست ، نمى پذيرند و معتقدند : از آن جا كه ماهيّت خدا با انسان متفاوت است ، نمى توان از دوستى خدا سخن گفت . بايد گفت كه اين تفكّر ، پندارى واهى است و تجانس ، شرط محبّت نيست و انسان ، به شعر ، نقّاشى ،

.


1- .«تمام الشّى ء ، إنتهاؤه إلى حدّ لا يحتاج إلى شى ء خارج عنه» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 168) .
2- .«الحبّ : نقيض البغض» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 289) . «المحبّة : إرادة ما تراه أو تظنّه خيرا» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 214) .

ص: 247

طبيعت ، گل و هر چه زيبا باشد ، علاقه دارد و گاهى در راه زيبايى ها ، جان خود را مى بازد و بى ترديد ، آن كه زيبايى را دوست مى دارد ، به خالق زيبايى ها نيز عشق مى ورزد . در جهان ، چون حُسن يوسف ، كس نديد حُسن ، آن دارد كه يوسف آفريد . استدلال به آيات قرآنى ، پاسخ ديگرى است كه به منكران محبّت خدا داده مى شود . خداوند متعال ، در توصيف مؤمنان ، فرموده است : «وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ . (1) و كسانى كه ايمان آورده اند ، در دوستى خدا ، سخت ترند» . قرآن ، به مسلمانان صدر اسلام هشدار مى دهد كه كوتاهى آنان در يارى دين ، با ظهورِ مسلمانانى كه در آينده مى آيند و با خدا ، رابطه اى عاشقانه دارند ، جبران خواهد شد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هر كس از شما از دين خويش برگردد ، پس زودا كه خداوند ، گروهى را بياورد كه ايشان را دوست دارد و ايشان نيز او را دوست دارند» . در فرهنگ شيعى ، ستون هاى دين ، بر محبّت خدا استوار است (3) و پيامبر صلى الله عليه و آله ، مردم را به خدادوستى ، تشويق مى فرمايد :

.


1- .. سوره بقره ، آيه 165 .
2- .. سوره مائده ، آيه 54 .
3- .. نهج البلاغة ، خطبه 198 : « ... و أقام دعائمه على محبّته ؛ [خداوند] ... ستون هاى اسلام را بر دوستى خود ، استوار كرده است» .

ص: 248

راه دوستى خدا

أحِبُّوا اللّهَ مِن كُلِّ قُلُوبِكُم . (1) با همه دل هايتان ، خدا را دوست بداريد . متون دينى فراوانى ، دوستىِ خدا را امرى انكار ناشدنى مى دانند و با اندكْ مطالعه اى در قرآن و احاديثِ اهل بيت عليهم السلام ، اهمّيت ، ارزش و آثارِ دوستى خدا ، آشكار مى شود . (2) آنان كه محبّت الهى را انكار مى كنند ، در حِصار توهّمات خويش ، زندانى اند و از آثارِ وصف ناشدنى محبّت خدا ، محروم اند .

راه دوستى خدابركات محبّت خدا ، همه مؤمنان را به سوى محبّت او مى كشانَد ؛ زيرا محبّت ، آخرين منزل بندگى خداست و رسيدن به اين مقام ، آرزوى همه مؤمنان است . مهم ترين راه محبّت ، معرفت است ؛ زيرا دوستى و شناخت ، رابطه اى به هم پيوسته دارند و هر چه شناختِ زيبايى ها بيشتر شود ، بر علاقه به آن ، افزوده مى شود و آن گاه كه معرفت به شهود مى انجامد ، شيفتگى مى آفريند . راهِ رسيدن به محبّت خدا ، معرفتِ شهودى اوست ، چنان كه از امام مجتبى عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن عَرَفَ اللّهَ أحَبَّهُ . (3) هر كه خدا را بشناسد ، دوستش خواهد داشت . امير مؤمنان عليه السلام ، فرشتگان را عاشق خدا مى داند و بنا بر نقلى ، در توصيف آنان فرموده است : وَ قَطَعَهُمُ الإيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ إلَيهِ ... قَد ذاقُوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن مَحَبَّتِهِ . (4) يقين به او ، آنان را از ديگران ، بُريده و شيفته او ساخته است ... آنان ، شيرينى معرفتش را چشيده و از جام لبريز محبّتش نوشيده اند .

.


1- .. الدرّ المنثور ، ج 3 ، ص 409 ؛ كنز العمّال ، ج 16 ، ص 124 ، ح 44147 .
2- .. براى مطالعه بيشتر ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث ، بخش دوم : دوستى خدا .
3- .تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 52 .
4- .. نهج البلاغة ، خطبه 91 .

ص: 249

راه هاى رسيدن به محبّت خدا

1 . ذكر

در ميراث دعايى شيعه ، درخواست براى معرفتِ شهودى ، بويژه در دوران غيبت صغرا ، مشاهده مى شود . براى نمونه ، خواندن دعاى «اللّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفسَكَ ...» (1) پس از هر نمازى ، سفارش شده است و در «مناجات شعبانيه» ، درخواست براى زُدودن حجاب ها را چنين زمزمه مى كنيم : إلهِى ! هَب لِى كَمالَ الإنْقِطاعِ إلَيكَ وَ أنِرْ أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ . (2) خدايا ! از نهايتِ رَستن به سوى خودت ، بهره مندم ساز و دلمان را به روشنايىِ نگريستن در خويش ، روشن كن .

راه هاى رسيدن به محبّت خدااحاديث ، راه رسيدن به محبّتِ برخاسته از معرفت شهودى را براى ما بيان كرده اند . مهم ترين راه ها براى رسيدن به محبّت خدا ، (3) عبارت اند از :

1 . ذكرياد خدا و احساس حضور دائم الهى در دل ، بهترين راه براى رسيدن به محبّت خداوند است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ أكثَرَ ذِكرَ اللّهِ عز و جل أحَبَّهُ اللّه . (4) هر كه خدا را بسيار ياد كند ، خداوند ، دوستش دارد . ذكر حقيقى ، ذكرى است كه از دل ، برخاسته باشد و آنچه تنها بر زبان جارى مى شود ، ذكر نيست . ذاكِر ، كسى است كه خود را در محضر خدا مى بيند : باش چو در مجلسى ، دل به خدا ، رو به خلق چون كه به خلوت روى ، روى و دلت سوى يار .

.


1- .. ر. ك : مصباح المتهجّد ، ص 411 ، ح 536 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 337 ، ح 5 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 299 ؛ بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 99 .
3- .. براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث ، بخش دوم ، فصل سوم : اسباب محبوبيت نزد خدا .
4- .. الكافى ، ج 2 ، ص 500 ، ح 3 ؛ بحار الأنوار ، ج 93 ، ص 160 ، ح 39 .

ص: 250

2 . اهتمام به حضور قلب داشتن در نماز
3 . دعا
4 . توسّل
5 . خدمت به خلق براى خدا

2 . اهتمام به حضور قلب داشتن در نمازدومين راه كسب محبّت خدا ، نماز خواندن با حضور قلب است ، به گونه اى كه شخص از آغاز تا فرجام ، دل به خدا بسپُرد و از هر چه غير اوست ، دست بشويد ؛ زيرا نماز ، كامل ترين نمونه ذكر است و انسان را به قرب خداوند مى رساند . بنا بر نقلى ، امام صادق عليه السلام فرموده است : ما مِن شَى ءٍ بَعدَ المَعرِفَةِ يَعدِلُ هذِهِ الصَّلاةَ . (1) پس از شناخت [خدا] ، هيچ چيزى هم پايه نماز نيست .

3 . دعااستمداد از خداوند براى رسيدن به محبّت او ، در گفتار و سيره معصومان عليهم السلام مشهود است . روايت شده كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، از خدا چنين درخواست مى كرد : اللّهُمَّ اجْعَل حُبَّكَ أحَبَّ الأشياءِ إلَىَّ ! (2) بار خدايا ! دوستى ات را محبوب ترين چيزها نزدم گردان . بنده ، از خدا مى خواهد تا محبّت خدا در دلش جاى گيرد ؛ زيرا اگر خداوند ، بنده اى را گرامى بدارد ، او را به دوستى خود ، مشغول مى سازد .

4 . توسّلتوسّل به اهل بيت عليهم السلام ، راه ديگرى براى رسيدن به محبّت خداست كه در شرح عبارت «مَن أرادَ اللّه بَدَءَ بِكُم» ، بيشتر در باره آن سخن خواهيم گفت . (3)

5 . خدمت به خلق براى خداخدمت به خلق كه در برخى موارد ، مانند زكات ، واجب شرعى است ، راه ديگرى

.


1- .. الأمالى ، طوسى ، ص 694 ، ح 1478 .
2- .. كنز العمّال ، ج 2 ، ص 182 ، ح 3648 .
3- .. ر . ك : ص 601 .

ص: 251

نشانه هاى كمالِ دوستى خدا

1 . دوستى خدا ، مبناى ساير محبّت هاست

براى كسب محبّت خداوند است تا آن جا كه امام على عليه السلام ، در روايتى ، احسان را در كنار اطاعت خداوند ، فلسفه خلقت انسان مى داند : بِتَقوَى اللّهِ اُمِرتُم وَ لِلْاءحسانِ وَ الطّاعَةِ خُلِقْتُم . (1) به پرواى از خدا ، فرمان يافته ايد و براى احسان و اطاعت ، آفريده شده ايد . و هر چه انسان به خلق خدا ، بويژه به محرومان ، بيشتر خدمت كند ، به دوستى خدا نزديك تر مى شود . در حديثى قدسى ، آمده است : يا أحمد! مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ . (2) اى احمد! دوستى من ، دوست داشتنِ تهى دستان است .

نشانه هاى كمالِ دوستى خداراه هاى پيش گفته براى رسيدن به دوستى خدا بود . اينك ، نشانه هاى كسانى را كه پلّه پلّه ، به خدا نزديك مى شوند و به مرحله كمالِ محبّت الهى مى رسند ، بازگو مى كنيم :

1 . دوستى خدا ، مبناى ساير محبّت هاستنخستين نشانه كاملان در محبّت خدا ، سرشار بودن از محبّت اوست ، به گونه اى كه خدا را بيش و پيش از همه دوست دارند و به ديگران نيز بر اساس محبّت او ، عشق مى ورزند . حتّى محبّت آنها به پدر و مادر و زن و فرزند ، براى خداست ، بدين معنا كه دوستى خدا ، براى آنها مبنا و اساس ساير دوستى هاست . در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نوجوان بامعرفتى خدمت ايشان رسيد و با ديدن چهره پيامبر صلى الله عليه و آله لبخند زد و سلام كرد . پيامبر خدا به او فرمود : «جوان! مرا دوست دارى ؟» . گفت : به خدا سوگند ، آرى ، اى پيامبر خدا ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مانند چشمانت ؟» . گفت : بيشتر .

.


1- .. الغارات ، ج 2 ، ص 728 ؛ بحار الأنوار ، ج 32 ، ص 356 ، ح 337 .
2- .. إرشاد القلوب ، ص 201 .

ص: 252

2 . لذّت بردن از نماز

فرمود : «مانند پدرت؟» . گفت : بيشتر . فرمود : «مانند مادرت؟» . گفت : بيشتر . فرمود : «مانند جانت ؟» . گفت : به خدا سوگند ، بيشتر ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «مانند پروردگارت ؟» . نوجوان بامعرفت ، به آزمونِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، چنين پاسخ گفت : خدا ، خدا ، خدا ، اى پيامبر خدا ! اين دوستى ، نه براى توست و نه براى هيچ كس ديگر . من ، تو را نيز تنها به خاطر دوستىِ خدا ، دوست مى دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، رو به اطرافيان كرد و فرمود : هكذَا كُونُوا أحِبُّوا اللّهَ لِاءحسانِهِ إلَيكُم وَ إنعامِهِ عَلَيكُم وَ أحِبّونِى لِحُبِّ اللّهِ . (1) اين چنين باشيد . خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند .

2 . لذّت بردن از نمازبراى عاشقان كامل خدا ، نماز ، شيرين است و وقتى به نماز دعوت مى شوند ، براى سخن گفتن با محبوب ، سر از پا نمى شناسند و هرگز در نمازِ خود ، احساس كسالت و خستگى نمى كنند . پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : جَعَلَ اللّهُ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ قُرَّةَ عَينِى فِى الصَّلاةِ وَ حَبَّبَ إلَىَّ الصَّلاةَ كَما حَبَّبَ إلَى الجائِعِ الطَّعامَ وَ إلَى الظَّمآنِ الماءَ وَ إنَّ الجائِعَ إذا أكَلَ شَبِعَ وَ إنَّ الظَّمآنَ إذا شَرِبَ رَوِىَ وَ أنا لا أشبَعُ مِنَ الصَّلاةِ . (2)

.


1- .. إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 161 .
2- .. مكارم الأخلاق ، ج 2 ، ص 366 ، ح 2661 .

ص: 253

3 . جدايى از خدا ، بزرگ ترين عذاب است

خداوند روشنايى چشمم را در نماز قرار داد و نماز را محبوب من كرد چنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را براى تشنه . گرسنه آن گاه كه خورد سير شود و تشنه چون نوشد سيراب و من از نماز سير نمى شوم . يكى از نشانه هاى آشكار دوستى كامل خدا ، عشق به نماز است كه براى بسيارى از اولياى خدا ، روى مى دهد . سجده هاى اويس قَرَنى كه ساعت ها طول مى كشيد و يا برخى ركوع هاى مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى در كنار حرم مطهّر امام رضا عليه السلام كه از شامگاه تا بامداد به طول مى انجاميد ، از جمله نمازهاى مشهور عارفان است . پذيرش نمازهايى اين چنين ، براى كسانى كه از اين وادى دورند ، سخت است . يكى از دوستان طلبه ، در اين باره داستانى شنيدنى نقل كرده است . وى مى گفت : به مدّت ده روز ، حالتى داشتم كه هر چه از خدا مى خواستم ، برآورده مى شد . روزى ، هنگامى كه مشغول نماز بودم ، در باره نمازهاى طولانى دوستان خدا ، ترديد كردم و با خودم گفتم : چگونه ممكن است كه نماز ، اين قدر طولانى شود و انسان ، خسته نشود ؟! شايد اين گونه داستان هايى كه نقل مى شود ، دروغ باشد . همان وقت ، به ركوع رفتم و ذكر «سبحان ربّى العظيم و بحمده» را گفتم . ديدم چه قدر شيرين است . دوباره و سه باره گفتم و هر چه تكرار مى كردم ، شاداب تر مى شدم و بيشتر احساس لذّت مى كردم . بدين سان ، خداوند ، شُبهه ام را زُدود .

3 . جدايى از خدا ، بزرگ ترين عذاب استكاملان در دوستى خدا ، جدايى از خدا را بزرگ ترين عذاب مى دانند . آنان ، تابِ دورى او را ندارند و چون عاشقى هستند كه در فراقِ معشوق ، رنگ چهره اش زرد مى شود و مُردن براى او بهتر از جدايى است . دوستانِ حقيقى خدا ، آزار و اذيّت در راه خدا را ناديده مى گيرند . براى آنان ، با او بودن اهمّيت دارد ، هر چند سرزنش شوند . امير مؤمنان عليه السلام ، در «دعاى كميل» به درگاه حق تعالى ، چنين مى گويد : فَهَبنِى ، يا إلهى و سَيِّدى و مَولاىَ وَ رَبِّى ، صَبَرتُ عَلى عَذابِكَ ، فَكَيفَ أصبِرُ عَلى

.

ص: 254

4 . ياد خدا در سختى ها

فِراقِكَ ؟ (1) چنان گير _ اى خداى من و سَرور من و مولاى من و پروردگار من _ كه بر عذابت ، شكيبايى كنم ، بر جدايى ات چگونه تاب بياورم ؟! بر زبان آوردن اين جملات ، آسان نيست . نقل شده كه امام خمينى رحمه الله ، اين جمله دعا را به قصدِ انشا نمى گفت ؛ يعنى از زبان امام على عليه السلام مى خواند ؛ زيرا معتقد بود كه تنها كاملانِ در دوستى خدا مى توانند چنين سخن بگويند . مرحوم آية اللّه بهاء الدينى مى فرمود : «معناى فصل (جدايى) را كسى مى فهمد كه وصل را درك كرده باشد» . بنا بر اين ، كسانى كه شيرينى محبّت خدا را چشيده اند ، جدايى از او برايشان دردناك است و براى كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند ، بى معناست .

4 . ياد خدا در سختى هانشانه ديگر دوستداران كامل خداوند ، شكيبايى در برابر مشكلات و ياد خدا در سختى هاست . آنان ، در برابر ناملايمات ، ياد خدا را فراموش نمى كنند و هر چه سختى ها افزون شود ، ياد خدا در نزد ايشان ، بيشتر مى شود . دوستان خدا ، هر چه را از دوست رسد ، نيكو مى دانند ، خواه شيرينىِ زندگى باشد ، و يا تلخى غم و اندوه آن . عبارات بسيارى از «دعاى ابو حمزه ثُمالى» ، صحنه مُغازله عاشق و معشوق است و امام زين العابدين عليه السلام ، در اين دعاى بلندْمعانى ، چگونگى دل باختن به خدا را ترسيم مى كند و در عبارتى از آن ، به درگاه خداوند متعال ، چنين مى گويد : إلهى! لَو قَرَنتَنِى بِالأَصفَادِ وَ مَنَعتَنِى سَيبَكَ مِن بَينِ الأَشهَادِ وَ دَلَلتَ عَلى فَضَائِحِى عُيُونَ العِبادِ وَ أمَرتَ بِى إلَى النّارِ ... لا خَرَجَ حُبُّكَ مِن قَلبِى . (2) معبودا ! اگر مرا به بند كشى و بخشش خود را ميان همه ، از من دريغ بدارى و رسوايى هايم

.


1- .. مصباح المتهجّد ، ص 847 .
2- .. همان ، ص 590 .

ص: 255

را پيشِ چشم بندگانت آورى و فرمان دهى تا مرا به دوزخ بيفكنند ، ... محبّت تو از دلم بيرون نمى رود . متون حديثى و سيره اهل بيت عليهم السلام ، بيانگر آن است كه امامان عليهم السلام ، تمام نشانه هاى كاملان در دوستى خداوند را دارا بوده اند . آنان ، حقيقت دلباختگى را يافتند و هيچ چيز ، حتّى لحظه اى محبّت خدا را از دل آنان ، خارج نكرد . سختى ها را به جان خريدند و به خدا ، عشق ورزيدند . بى مهرىِ مردم را ديدند و بيشتر شيفته خدا شدند و سرانجام ، به وصال معبود رسيدند و در بهترين جايگاه عشق الهى ، سُكنا گُزيدند .

.

ص: 256

وَ الْمُخْلِصينَ فى تَوْحيد اللّهِ

شرح

اخلاص

( 37 )وَ الْمُخْلِصينَ فى تَوْحيد اللّهِ .

و پيراسته جانان در يكتاپرستىِ خدا ...

توضيح واژه هاالمُخلِصين : دارندگان اخلاص ، پيراسته جانان . (1) تَوحيد : يكتاپرستى ، يگانه پرستى ، يكتا دانستن . (2)

شرحواژه «مُخلص» را در اين عبارت ، به دو گونه مى توان خواند : «مُخلِص» ، اسم فاعلِ اخلاص ، به معناى كسى كه اخلاص مى ورزد و «مُخلَص» ، اسم مفعول اخلاص ، به معناى كسى كه اخلاص به او هديه شده است و هر دو گونه نيز صحيح است : اهل بيت عليهم السلام ، مخلِص اند ؛ زيرا در توحيد خدا ، اخلاص دارند ؛ و مُخلَص اند ، از آن رو كه اخلاص را خداوند به آنان ، ارزانى داشته است . آنچه در اين مجال ، بررسى مى شود ، بازكاوى معناى اخلاص و مفهوم اخلاصِ در توحيد است :

اخلاصاخلاص ، به معناى پيراستن و پاك كردن است . از اين رو ، در قرآن ، شير ، خالص خوانده مى شود ؛ زيرا از ميان آلودگى هايى كه در بدنِ حيوانات است ، پاكيزه بيرون مى آيد . قرآن ، اين رويداد را براى عبرت گرفتن آدميان ، چنين بيان فرموده : «وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَ_مِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا

.


1- .«الخالص كَالصافى» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 292) .
2- .«التوحيد : الإيمان باللّه وحده لا شريك له» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 450) .

ص: 257

خَالِصًا سَآئِغًا لِّلشَّ_رِبِينَ . (1) و هر آينه ، براى شما در چارپايان ، عبرتى است . شما را از آنچه در شكم هاى آنهاست ، از ميان سِرگين و خون ، شيرى ناب و پاكيزه مى نوشانيم كه براى آشامندگان ، گواراست» . مفهوم اصطلاحى اخلاص ، با معناى لغوى آن ، هم بستگى كامل دارد ، به گونه اى كه در تعريف اصطلاحى اخلاص گفته اند : پاك سازى عمل از هر گونه خلط و آلودگى و يا پاك كردن عمل از اين كه براى غير خدا در آن ، نصيب و بهره اى باشد . (2) به هر حال ، آنچه در اخلاص مهم است ، تصفيه روح از واردات غير خدايى است ، به گونه اى كه انسان ، بدون چشمداشت ، در دنيا و آخرت ، تنها براى خشنودى خدا ، كار كند ، (3) و آنچه او مى پسندد ، دينِ خالص و پاك است : «أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ . (4) آگاه باشيد كه دين پاك ، تنها براى خداست » . مراتب اخلاص ، يكسان نيستند ؛ بلكه مراقبت بر اخلاص ، مراتب گونه گونى دارد . نخستين مرحله آن ، انگيزه و نيّت است كه دشوارترين مرحله اخلاص است . در اين مرتبه ، انسان ، نه تنها براى خشنودى ديگران كار نمى كند ؛ بلكه رضايتِ خويش را هم ناديده مى گيرد و تنها خرسندىِ پروردگار را در نظر دارد . مرتبه ديگر اخلاص ، هنگام به جا آوردن عمل است كه در آن هنگام هم بايد كار را تنها براى خدا انجام دهد . و مرتبه آخر ، مراقبت پس از انجام دادن كار است ، به گونه اى كه انسان از كارِ پاكى كه انجام داده است ، ديگران را آگاه نكند و به ستايشِ آنان ، خشنود نشود .

.


1- .. سوره نحل ، آيه 66 .
2- .. ر . ك : رياض السالكين ، ج 3 ، ص 285 و ج 4 ، ص 399 .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : شرح چهل حديث ، امام خمينى ، ص 328 .
4- .. سوره زمر ، آيه 3 .

ص: 258

معناى اخلاص در توحيد

امام سجّاد عليه السلام ، در دعاى سحرهاى ماه مبارك رمضان ، از خدا مى خواهد كه قلبِ او را آن چنان پاك كند كه در نهايت ، عملِ او خالص گردد : أبْرِءْ قَلْبِى مِنَ الرِّياءِ وَ الشَّكِّ وَالسُّمعَةِ فِى دِينِكَ حَتّى يَكُونَ عَمَلِى خالِصا لَكَ . (1) دلم را از ريا و ترديد و حبّ ستايش در دينت ، پاك گردان تا اين كه كارم براى تو خالص باشد .

معناى اخلاص در توحيداخلاص در توحيد ، يعنى يكتاپرستى محض و پاك ، به گونه اى كه جسم و جان را از ورود هر گونه شركى ، باز دارد و جان ، تنها خداى يگانه را بپرستد و جسم ، تنها براى خداىِ يكتا كار كند . امّا پيراستنِ دل از هر گونه شركى ، بسيار دشوار است . از اين رو ، قرآن ، بسيارى از مؤمنان را مشرك مى خواند : «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَا وَ هُم مُّشْرِكُونَ . (2) و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند ، مگر اين كه [در همان حال] مشرك اند» . مشرك خواندن مؤمن ، نيازمندِ تأمّلِ گسترده اى است ؛ زيرا «ايمان» و «شرك» را فراهم آورده است . پاسخ مناسب اين همنشينى ، در روايتى از امام صادق عليه السلام بيان شده كه در تفسير اين آيه مى فرمايد : هُوَ قَولُ الرَّجُلِ : لَو لا فُلانٌ لَهَلَكتُ وَ لَو لا فُلانٌ لَما أصَبتُ كَذا وَ كَذا وَ لَولا فُلانٌ لَضاعَ عِيالِى ألا تَرى أنَّهُ قَد جَعَلَ للّهِِ شَرِيكا فِي مُلكِهِ يَرزُقُهُ وَ يَدفَعُ عَنهُ . مانند اين است كه انسان بگويد : «اگر فلانى نبود ، هر آينه ، من از بين مى رفتم» و «اگر فلانى نبود ، به چنين و چنان نمى رسيدم» و «اگر فلانى نبود ، خانواده ام نابود مى شدند» . مگر نمى بينى كه او [با اين حرف ها] براى خدا در مُلكش ، شريكى قائل شده كه او را روزى مى دهد و از او دفاع كرده ، دفعِ گرفتارى مى كند ؟

.


1- .. الإقبال ، ج 1 ، ص 173 .
2- .. سوره يوسف ، آيه 106 .

ص: 259

انواع توحيد

1 . توحيد علمى

راوى مى گويد : كه به امام عليه السلام گفتم : پس بگويد : «اگر خداوند ، به واسطه فلانى بر من منّت نمى نهاد ، از بين مى رفتم»؟ امام عليه السلام فرمود : نَعَم ، لا بَأسَ بِهذا وَ نَحوِهِ . (1) آرى . اين گونه [ گفتن ] و مانند آن ، اشكالى ندارد . آنچه امام عليه السلام بدان راه نمايى فرموده ، حقيقتِ توحيد عملى است و در اين گونه نگرش ، «در جهان ، جز خدا ، هيچ كس اثر ندارد» و همه جهان ، اسبابى هستند كه خداوند ، مقدّرات خويش را به وسيله آنان به انجام مى رساند . بنا بر اين ، وقتى از بنده خدا سپاس گزارى مى كنيم ، بايد بدانيم كه منعِم حقيقى ، خداست و مخلوق ، واسطه اى بيش نيست ؛ ولى از آن جا كه خداوند فرمان داده است ، از بنده خدا هم تشكّر مى كنيم . در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود : مَن لَم يَشكُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلُوقِينَ لَم يَشكُرِ اللّهَ عز و جل . (2) هر كه در برابر خوبى مردم ، سپاس گزارى نكند ، از خداوند عز و جل سپاس گزارى نكرده است. بازكاوى مفهومِ اخلاص در توحيد ، در گرو شناخت مراتبِ توحيد است كه به گونه اى مختصر ، آن را بررسى مى نماييم :

انواع توحيدتوحيد ، بر دو گونه است : توحيد علمى و توحيد عملى .

1 . توحيد علمىاين معنا از توحيد را سه گونه مى توان معنا كرد : الف) توحيد ذاتى . اين توحيد ، نخستين مرتبه يكتاپرستى و به معناى نفى شريك ، شبيه و جزء ، از ذات حق تعالى است .

.


1- .. عدّة الدّاعى ، ص 89 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 24 ، ح 2 .

ص: 260

2 . توحيد عملى

ب) توحيد صفاتى . اين گونه توحيد ، يعنى نفى صفات زايد بر ذات از خداوند ؛ زيرا بر اساس توحيد ذاتى ، خداوند ، مركّب از اجزا نيست و پذيرش صفات زايد بر ذات ، مستلزم مركّب بودن خداى متعال از ذات و صفات است . صفات ذاتى ، مانند علم و قدرت ، عين ذاتِ خداى متعال هستند . ج) توحيد اَفعالى . يعنى هر فعلى كه در اين جهان به وقوع مى پيوندد ، به خواست و تقدير خداى متعال است و هيچ فاعلى در موازات خالق و يا مستقل از او ، وجود ندارد . امير مؤمنان على عليه السلام ، در سخن زيبايى كه از ايشان نقل شده ، توحيد علمى را از معرفت خدا ، شروع مى كند و به اخلاص در توحيد مى رساند : أوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ وَ كَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِيقُ بِهِ وَ كَمالُ التَّصدِيقِ بِهِ تَوحِيدُهُ وَ كَمالُ تَوحِيدِهِ الإخلاصُ لَهُ وَ كَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفِىُ الصِّفاتِ عَنهُ . (1) آغاز دين ، شناخت خداست و اوج شناخت او ، باور كردن و اعتراف به وجود اوست و كمال تصديق او ، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش ، خالص داشتن او [از جسميت و عَرَضيّت و لوازم اين دو ]است و كمال خالص دانستن او ، نفى صفات از اوست .

2 . توحيد عملىتوحيد عملى _ كه از آن به توحيد در عبادت هم ياد مى شود _ ، بر دو گونه است : الف) خالص كردن انگيزه براى خدا . كسانى كه از اوامر الهى به طور مطلق ، پيروى مى كنند ، به پاك سازى نيّت خود مى پردازند و همه كارهايشان را تنها به خاطر خدا ، انجام مى دهند . در اين صورت ، نه تنها واجبات ، مانند : نماز ، روزه ، زكات و... را به انگيزه خشنودى خدا به جاى مى آورند ؛ بلكه كارهاى روزمرّه ، مانند : خوردن ، آشاميدن ، درس خواندن و... را هم به انگيزه كسب رضايتِ خدا ، انجام مى دهند . توحيد عملى ، به همه كارها ، رنگ خدايى مى بخشد و ترجمان واقعى اين آيه

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 1 .

ص: 261

قرآن است كه : «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآئِمُونَ . (1) آنان كه بر نماز خويش ، پيوسته [ و پاينده ]اند ». موحّدان راستين ، اگر چه به كارهاى روزمرّه خويش مى پردازند ، امّا همواره در حال عبادت اند : خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان ، بازارشان بى . پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، در سفارشى به ابو ذر ، از او خواست كه در هر كارى ، انگيزه پاك داشته باشد : لِيَكُن لَكَ فِى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتّى فِى النَّومِ وَ الأَكلِ . (2) بايد در هر كارى ، نيّتى پاك داشته باشى ، حتّى در خوابيدن و خوردن . اخلاص در توحيد ، تمامِ مراتب پيشين را در بر مى گيرد ؛ امّا يكى از بالاترين مراتب توحيد ، توحيد عملى است ؛ يعنى اين كه انسان در تمامِ كارهايش ، انگيزه الهى داشته باشد و با نگاه به خدا ، زندگى اش را سامان دهد . ب) چشم پوشى از پاداش . بالاترين مراتب اخلاص در توحيد ، آن است كه انسان در عبادت و اطاعت ، از خداوند متعال ، مزد طلب نكند ؛ بلكه عشق و محبّت خدا ، او را به اطاعت از او ، وادار نمايد . امام صادق عليه السلام ، انگيزه هاى گوناگون مردم در پرستش را چنين بيان كرده است : إنَّ النّاسَ يَعبُدُونَ اللّهَ عز و جل عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : فَطَبَقَةٌ يَعبُدُونَهُ رَغْبَةً فِى ثَوابِهِ فَتِلكَ عِبادَةُ الحُرَصاءِ وَ هُوَ الطَّمَعُ ، وَ آخَرُونَ يَعبُدُونَهُ فَرقا مِنَ النّارِ فَتِلكَ عِبادَةُ العَبِيدِ وَ هِىَ الرَّهبَةُ ، وَ لكِنّى أعبُدُهُ حُبَّا لَهُ عز و جلفَتِلكَ عِبادَةُ الكِرامِ وَ هُوَ الأمنُ . (3) مردم ، خداى را به سه گونه عبادت مى كنند : دسته اى از سرِ رغبت به پاداش الهى ، او را

.


1- .. سوره معارج ، آيه 23 .
2- .. مكارم الأخلاق ، ص 464 .
3- .. الخصال ، ص 188 ، ح 259 .

ص: 262

عبادت مى نمايند كه اين ، عبادت حريصان و همان طمع است . دسته اى ديگر ، او را از سرِ بيم از آتش ، عبادت مى كنند كه اين ، عبادت بردگان و همان ترس است . امّا من ، از سرِ محبّت به او عبادتش مى كنم كه اين ، عبادت بزرگ منشان و همان آسودگى است . در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام ، عبادتِ اهل بيت عليهم السلام را بر اساس محبّت مى داند و آن را عبادت آزادمردان مى شمُرَد كه برترين عبادت است . (1) تمام پيشوايان معصوم ، يگانگى خدا را به جان شناخته و با عشق ، او را پرستيده اند . بالاترين معناى اخلاص در توحيد ، عبادتِ خدا بر پايه محبّت او و چشم نداشتن به پاداش اوست . همه زندگى اهل بيت عليهم السلام ، براى خدا بود و بسيار فراتر از بهشت مى انديشيدند و هرگز خدا را براى بهشت ، نپرستيدند : تو بندگى چو گدايان ، به شرط مزد مكن كه خواجه خود ، روش بنده پرورى داند . در باره انواع قلوب و انگيزه هاى مشغول شدن دل به دنيا و آثار آن و مراتب اخلاص ، روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه بسيار زيبا و در خور تأمّل است : القَلبُ ثَلاثَةُ أنواعٍ : قَلبٌ مَشغُولٌ بِالدُّنيا ، وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالعُقبى ، وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالمَولى . أمَّا القَلبُ المَشغُولُ بِالدُّنيا فَلَهُ الشِّدَّةُ وَ البَلاءُ ، وَ أمَّا القَلبُ المَشغُولُ بِالعُقبى فَلَهُ الدَّرَجاتُ العُلى ، وَ أمّا القَلبُ المَشغُولُ بِالمَولى فَلَهُ الدُّنيا وَ العُقبى وَ المَولى . (2) دل ، سه گونه است : دلِ گرفتار دنيا ، دلِ گرفتار عُقبا و دلِ گرفتار مولا . دلى كه گرفتار دنيا باشد ، سختى و رنج ، نصيب اوست ؛ ولى دلى كه گرفتار عُقبا باشد ، درجات بلند ، نصيبش شود ؛ و دلى كه گرفتار مولا باشد ، هم دنيا ، هم عُقبا و هم مولا را دارد . الهى ! زاهد از تو حور مى خواهد ، قصورش بين به جنّت مى گريزد از درت _ يا رب _ شعورش بين !

.


1- .. الكافى ، ج 2 ، ص 84 ، ح 5 .
2- .. المواعظ العدديّة ، ص 146 .

ص: 263

وَ الْمُظهِرينَ لأِمْرِ اللّهِ وَ نهْيِهِ

شرح

چگونگى اظهار امر و نهىِ الهى

( 38 )وَ الْمُظهِرينَ لأِمْرِ اللّهِ وَ نهْيِهِ .

و آشكار كنندگان امر و نهى خدا ...

توضيح واژهالمُظهِرين : آشكار كنندگان ، ظاهر كنندگان . (1)

شرحواژه «مُظهِر» ، به معناى آشكار كننده است و امر خدا ، تمامِ اوامرِ واجب و مستحبّى خداوند را در بر مى گيرد . نهى الهى نيز شامل هر آن چيزى است كه خداوند ، آن را ناپسند مى داند ، خواه حرام كرده باشد و انجام دهنده آن را كيفر دهد ، و يا آن كه انجام ندادنش بهتر باشد ؛ و كسى كه آن را انجام دهد ، اگر چه عذاب نمى شود، امّا به كمال سعادت و رستگارى هم نخواهد رسيد . اكنون ، چگونگى آشكار كردن اوامر و نواهى الهى را بررسى مى نماييم :

چگونگى اظهار امر و نهىِ الهىيكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، گستراندن اوامر الهى در جامعه و پرهيز دادن مردم از انجام دادن نواهى الهى است . امامان معصوم ، اين وظيفه مهم را به دو گونه انجام مى دهند : 1 . اظهار با گفتار . يكى از راه هاى گسترش اوامر الهى ، بيان دستورهاى خداوند در ميان مردم است . پيشوايان معصوم ، به فراخور زمان حضور خود ، با سخنرانى هاى عمومى و يا كلاس هاى خصوصى ، و نيز مكاتبات و پاسخگويى به پرسش هاى مردم ،

.


1- .«أظهرت الشَّى ء : بيّنته» (الصحاح ، ج 2 ، ص 732) . «ظهر الشَّى ء ظهورا : برز بعد الخفاء» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 101) .

ص: 264

اوامر الهى را به مردم مى رساندند و آنان را از آنچه نهى شده است ، آگاه مى كردند . در اين راه ، روشنگرى آنان به گونه اى بود كه هر پرسش كننده اى ، قانع مى شد و آنان كه در مجلسِ درسِ ايشان حاضر مى شدند ، از درياى معرفت امام ، سيراب مى شدند . 2 . اظهار با كردار . دومين روش تبيين اوامر الهى ، رفتارِ كامل بر اساس دستورهاى خداوند است . شيوه اهل بيت عليهم السلام چنان بود كه تمامِ اوامر مستحبّى خدا را هم به جاى مى آوردند و از تمامِ آنچه كه خدا ناپسند مى شمارد ، هر چند حرام نباشد ، پرهيز مى كردند و بدين سان ، مردم به رفتار و كردار آنان ، نگاه مى كردند و آنچه را كه امام انجام مى داد ، مطابق با دستورهاى الهى مى دانستند و از آنچه امام از آن پرهيز مى كرد ، ناخشنودى خدا را در مى يافتند . اين شيوه ، به مراتب براى آشكار شدن اوامر الهى ، سودمندتر است .

.

ص: 265

وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذين لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ

شرح

بندگى ، بالاترين افتخار اولياى الهى

( 39 )وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذين لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و بندگان گرامى خداوند ؛ آنان كه در گفتار ، بر او پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند ؛ و رحمت خدا و بركات او [ بر ايشان باد ! ] .

توضيح واژه هاعِباد : جمع «عبد» به معناى بنده ، مملوك . (1) المُكْرَمين : گرامى داشته شدگان ، بزرگ شمرده شدگان . (2) لا يَسْبِقُونَهُ : بر او ، پيشى نمى گيرند . (3)

شرحواژه «عِباد» ، به معناى بندگان و «مُكْرَمين» ، اسم مفعول «إكرام» ، به معناى گرامى داشته شدگان است . اهل بيت عليهم السلام ، بندگان شايسته اى هستند كه خداوند ، عبوديتِ كامل را به آنان ، ارزانى داشته و آنان ، حقيقت بندگى را تحقّق بخشيده اند و بدين سان ، خداوند متعال ، آنان را گرامى داشته است . در اين مجال ، امتيازات بندگى حق ، لزوم ايستادگى در برابر غاليان و بيزارى جُستن از آنان ، و برخى ويژگى هاى بندگان كامل خدا را بررسى مى كنيم :

بندگى ، بالاترين افتخار اولياى الهىبندگى خدا ، بالاترين امتيازِ دوستان اوست . آنان كه خدا را مى شناسند و به او عشق مى ورزند ، بندگى او را بالاترين افتخار خويش مى دانند و هيچ افتخارى را با آن ،

.


1- .«العبد : الإنسان ، حرّا كان أو رقيقا ، يذهب بذلك إلى أنّه مربوب لبارئه _ جلّ و عزّ _ » (لسان العرب ، ج 3 ، ص 270) .
2- .«الكريم : الجامع لأنواع الخير و الشَّرف و الفضائل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 510) .
3- .«السَّبْق : القُدمَةُ فى الجرى و فى كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 151) .

ص: 266

نمى سنجند . بر پايه گزارشى ، امير مؤمنان على عليه السلام ، اين افتخار را آن چنان زيبا بيان كرده كه شگفتى عامر شَعبى ، فقيه و شاعر عرب (1) را برانگيخته است . على عليه السلام فرموده است : إلهى! كَفى لِى عِزّا أنْ أكُونَ لَكَ عَبدَا وَ كَفى بِى فَخرا أن تَكُونَ لِى رَبّا ، أنتَ كَما اُحِبُّ فَاجْعَلنى كَما تُحِبُّ . (2) معبودا ! مرا ارجمندى ، همين بس كه بنده تو باشم و مرا افتخار ، همين بس كه پروردگار من باشى . تو چنانى كه من دوست دارم . پس مرا چنان دار كه تو دوست دارى . هداياى الهى و عنايات ويژه خداوند ، تنها به كسانى تعلّق مى گيرد كه سر بر آستان بندگى او بسايند . خداوند ، از پيامبر خود ، هنگامى كه به معراج رحمانى قدم نهاد ، با عنوان «عبد» خويش ، ياد فرموده است : «سُبْحَ_نَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى . (3) پاك است آن خدايى كه بنده خود را شبانه ، از مسجد الحرام به مسجد الأقصى بُرد ! » . مقام بندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، بر رسالت او مقدّم است و از اين رو ، در تشهّد نماز ، پيش از آن كه از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كنيم ، او را بنده خدا مى خوانيم : «أشهدُ أنَّ مُحمّدا عَبدهُ وَ رَسولُه» . امتيازِ بندگى خدا ، براى همگان ، قابل تحصيل است . رسالت و نبوّت ، فضل الهى براى خاصّان درگاه خداوند است ؛ امّا رسيدن به مقامِ بندگى ، براى همگان ، امكان

.


1- .. عامر بن شراحيل الشعبى ، محدث ، راوى و فقيه كوفى (19 _ 103 ه) از رجال سرشناس صحاح سته بود كه پانصد صحابه پيامبر را ديد و راويان زيادى از او حديث شنيده اند (تهذيب التهذيب ، ج 5 ، ص 57) . وى شگفتى خود را از اين سخنان چنين ابراز مى كند : امير مؤمنان ، به بداهة ، نُه جمله گفت كه با آنها ، چشمه بلاغت را شكافت و گوهرهاى حكمت را يتيم كرد و همه مردمان را از رسيدن به يكى از آنها نااميد ساخت (الخصال ، ص 420 ، ح 14) .
2- .. الخصال ، ص 420 ، ح 14 .
3- .. سوره اسرا ، آيه 1 .

ص: 267

دارد و در همه زمان ها و در گذر تاريخ ، همواره بندگانى هستند كه حقيقت بندگى را به جاى مى آورند و خداوند هم آنان را به عنايات ويژه خود مى نوازد و با آنان ، سخن مى گويد . از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود : عِبادٌ ناجاهُم فِى فِكرِهِم وَ كَلَّمَهُم فِى ذاتِ عُقُولِهِم . (1) بندگانى هستند كه خداوند ، از درِ انديشه شان ، با آنان ، نجوا مى كند و از درِ خِردشان ، با آنان سخن مى گويد . هم سخنى با خدا و گوش دل به نجواى او سپردن ، آرزوى همه اولياى خداست . در «مناجات شعبانيه» مى خوانيم : وَ اجْعَلْنِى مِمَّن نادَيتَهُ فَأجابَكَ ... فَناجَيتَهُ سِرَّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهرَا . (2) و مرا از كسانى قرار ده كه آنها را خوانده اى و به تو پاسخ داده اند ... و با آنان ، به خفا راز گفته اى و آنان ، در آشكار ، برايت عمل كرده اند . امتياز ديگر بندگى خدا ، به انجام رسانيدن كارهاى بزرگى است كه از همگان بر نمى آيد . بنده خدا ، آن گاه كه به مراتب بالاى بندگى رسيد ، مَثَل خدا در روى زمين مى شود و نماينده خدا ، كارهاىِ خدايى مى كند . در «حديث قدسى» آمده كه خداوند ، از بنده اش مى خواهد كه حقّ بندگى را به جاى آورد تا او را نمونه خود بر روى زمين گردانَد : عَبدِى أطِعْنى أجْعَلَكَ مَثَلى . (3) بنده ام ! مرا اطاعت كن تا تو را نمونه خود ، قرار دهم . انجام گرفتن برخى كارهاى خارق العاده كه از سوى اولياى حق ، مشاهده مى شود ، بازتاب بندگى آنان است . در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام ، بندگى ، جوهرى است

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 222 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 299 .
3- .. الجواهر السنيّة ، ص 361 .

ص: 268

اجابت دعاى بنده گم نام

كه اگر شكافته شود ، ربوبيّت در آن ، نهفته است : العُبُودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبُوبِيَّةُ . (1) پرستش ، گوهرى است كه جانْ مايه آن ، ربوبيّت است . اين سخن ، اگر چه در كتابى آمده است كه نمى توان به متن آن ، اعتماد كامل كرد ؛ امّا در ديگر متون دينى نيز همين مضمون با جملاتى متفاوت ، وجود دارد و با درنگى در متون حديثى ، به معادله اى دست مى يابيم كه رابطه بندگى و اجابت دعا ، در آن نهفته است و به هر ميزان كه شخص به مراتبِ بندگى دست يازد ، خداوند نيز به خواسته او بيشتر توجّه مى كند . در حديثى قدسى ، خداوند متعال فرموده است : أنَا ... مُطِيعُ مَن أطاعَنِى . (2) من ... فرمانبر كسى هستم كه از من ، پيروى كند .

اجابت دعاى بنده گم نامدر بارگاه قدسِ الهى ، وعده حق ، تخلّف ناپذير است و آن كه بندگى كامل را به جاى آورد ، بى ترديد ، مى تواند بر نظام هستى تأثير بگذارد . نقل شده كه باربَرى در يكى از بازارهاى تبريز ، بار مردم را بر دوش نهاده بود و مى بُرد كه ناگهان ، بچّه اى كه بر روى پشت بام بازار ، بازى مى كرد ، از دريچه نورگير سقف بازار ، به پايين افتاد . آن باربر ، همان طور كه بار روى دوشش بود ، گفت : «خدايا ! نگهش دار!» . با اين دعاى او ، بچّه ، ميان آسمان و زمين ، متوقّف مانْد . باربر ، بارش را بر زمين نهاد و بچّه را گرفت و به سلامت ، آرام روى زمين گذاشت . مردم كه اين صحنه را ديدند ، گِرد باربر ، جمع شدند و او را از اولياى خدا خواندند و شروع به تعريف و تمجيد از او كردند ؛ امّا او با رد كردن سخنان مردم ، گفت : «من كسى نيستم . شصت سال ، بندگى او را كردم و به سخنش گوش دادم ، يك بار هم من حرفى زدم و خدا به آن ، گوش داد . همين !» .

.


1- .. مصباح الشريعة ، ص 536 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 174 .

ص: 269

بيزارى جُستن از غلو كنندگان

بيزارى جُستن از غلو كنندگانعبارت «وَ عِبادِهِ المُكرَمينَ» كه مقامِ بندگى امامان عليهم السلام را مى سِتايد ، پاسخِ روشنى به غاليانى است كه براى امام ، مقامى برتر از بشر مى پندارند و آنان را به حدّ خدايى مى رسانند . اين زيارت نامه _ كه ميراث ماندگارِ امام هادى عليه السلام است _ ، در دورانى منتشر شد كه برخى ساده لوحان ، پيرامونِ دروغگويانى مانند ابن حاتم قزوينى ، ابن باباى قمى و... گِرد آمده بودند و بافته هاىِ افراطى خود را به نام دين ، ترويج مى كردند . امام هادى عليه السلام ، با اين گروه ، مبارزه كرد و بر پايه گزارشى ، دستورِ كُشتن برخى از سردمداران اين جريان خطرناك را صادر فرمود و از سويى ، با بيان مهم ترين ويژگى هاى امام ، امامت حقيقى را تبيين كرد . چكيده سخن معصومان عليهم السلام ، اين است كه آن بزرگواران ، مخلوقِ خداوندند ، هر چند فضائل آنان ، بى شمار است . (1) عبارت «وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمين ...» از «زيارت جامعه كبيره» ، تضمينى از اين آيه قرآن است : «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ . (2) بلكه [ آن فرشتگان ] بندگانى گرامى اند كه به گفتار ، بر او پيشى نمى گيرند ، و آنان ، به فرمان او كار مى كنند» . در اين آيه ، از فرشتگان به عنوان بندگان گرامى داشته شده خداوند ، ياد مى كند و راه بندگى آنان را اطاعت كامل از دستورهاى خداوند مى شمارد ، به گونه اى كه در سخن گفتن ، بر خدا پيشى نمى گيرند و به دستورهاى او ، عمل مى كنند . پيشوايان معصوم نيز چنين اند و هرگز ، سخنى را از خويش نمى گويند و تمامِ گفتارهاى آنان ، از منشأ وحى است (3) و از سوى ديگر ، به تمامِ آنچه خدا فرو فرستاده ، عمل مى كنند .

.


1- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت عليهم السلام .
2- .. سوره انبيا ، آيه 26 _ 27 .
3- .. ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .

ص: 270

مستحبّات ، براى آنان واجب است و مكروهات ، بر ايشان حرام است . مقامِ انسان كامل در بندگى خدا ، بسيار ارزشمند است ؛ زيرا فرشته به حكمِ اجبار ، به فرمان خدا سر مى سپارد و در گفتار ، بر خداوند ، پيشى نمى گيرد ؛ امّا انسانِ كامل ، با اختيار خود ، به تمامِ دستورهاى الهى دل مى سپارد و با عشق به آنها عمل مى كند . تطابق كامل انسان كامل با فرمان هاى الهى ، آنان را همبَر قرآن كرده ، به گونه اى كه هرگز از آن ، جدا نخواهند شد . (1)

.


1- .إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى ، لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض (المعجم الأوسط ، ج 4 ، ص 33 ، ح 3542) .

ص: 271

السَّلامُ عَلَى الأْئِمَّةِ الدُّعاةِ وَ الْقادَةِ الْهُداةِ

شرح

اشاره

( 40 )السَّلامُ عَلَى الأْئِمَّةِ الدُّعاةِ وَ الْقادَةِ الْهُداةِ وَ السّادَةِ الْوَلاةِ !

سلام بر امامان فرا خواننده [ به حق ] و رهبرانِ راه نما و سَروران فرمان روا !...

توضيح واژه هاالدُّعاة : جمع «داعى» ، به معناى دعوت كننده ، مبلّغ ، فرا خواننده . (1) القادَة : جمع «قائد» ، به معناى رهبر ، پيشواى پيشرو . (2) الهُداة : جمع «هادى» ، به معناى هدايت كننده ، رهبرى كننده ، راه نما . (3) السَّادة : جمع «سائد» ، به معناى رئيس ، مالك ، ارباب ، شريف ، سَرور ، حكمران . (4) الوُلاة : جمع «والى» ، به معناى رهبر ، حاكم ، حكمران ، فرمان روا ، كارگزار . (5)

شرحچهار بخش از «زيارت جامعه كبيره» كه با سلام دادن آغاز مى شد ، به اتمام رسيد . عبارت هاى جديد زيارت ، با سلام دادن بر پيشوايان دعوت كننده ، آغاز مى شود . «دُعاة» ، به معناى گروهى است كه مردم را به راه حق ، هدايت مى كنند و يا گم راه مى سازند ؛ امّا با توجّه به عبارت هاى پيشين كه نوع فراخوانى امام را تبيين مى كرد ، پيشوايان معصوم عليهم السلام ، مردم را به سوى خدا ، فرا مى خوانند و از پرستش طاغوت ، بر حذر مى دارند . (6)

.


1- .«الدُّعاة : قوم يدعون إلى بيعة هدى أو ضلالة» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 259) .
2- .ر . ك : لسان العرب ، ج 3 ، ص 370 ؛ مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 558 .
3- .«الهادى : الدَّليل لأنّه يقدم القوم» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 357) .
4- .ر . ك : لسان العرب ، ج 3 ، ص 228 .
5- .كلّ من وَلىَ أمراً أو قام به فهو مولاه و وليّه (لسان العرب ، ج 15 ، ص 409) .
6- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : ص 231 : «السَّلام عَلَى الدُّعاة إلَى اللّه » .

ص: 272

رهبرانِ راه نما

سَروران فرمان روا

اينك ، تبيين ديگر توصيفات اين عبارت :

رهبرانِ راه نمادر عبارت «القادَة الهُداة» ، واژه «قادة» ، جمع «قائد» ، به معناى رهبر و «هُداة» ، جمع «هادى» ، به معناى هدايت كننده و راه نماست . يكى از ويژگى هاى ائمه عليهم السلام آن است كه رهبرانِ هدايت كننده اند . امام ، راه حق را مى شناسد و بهترين رهبر و راه نمايى است كه مردم را به سوى خدا ، هدايت مى كند . در اين باره نيز پيشتر سخن گفتيم و چگونگى هدايت در نظامِ تبليغى شيعى را بررسى كرديم . (1)

سَروران فرمان روادر عبارت «السَّادَة الوُلاة» ، واژه «سادة» ، جمع «سائد» ، به معناى كسى است كه داراى مجد و شرف و بزرگوارى باشد و «وُلاة» ، جمع «والى» ، به معناى فرمان رواست . ائمّه عليهم السلام ، بزرگواران و شريفانى هستند كه به امر خداوند ، فرمان روايى بر عهده آنان است . در فرهنگ شيعه ، «ولايت امر» و «هدايتِ امّت» ، شايسته كسانى است كه از هر گونه خطا و گناهى در امان باشند و هرگز پليدىِ اعتقادى و عملى ، گريبانگير آنان نشود . اين تفكّر ، برخاسته از قرآن است كه تصريح مى فرمايد : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (2) از خداوند ، فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و صاحبْ اختيارانتان ، كه از شمايند ، فرمان ببريد» . در كنار هم قرار گرفتن اطاعت از پيامبر و اولو الأمر در اين آيه ، تداوم جريانِ عصمت را ثابت مى كند ؛ زيرا همان گونه كه بايد از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمان بُرد ، لازم

.


1- .. براى آگاهى بيشتر ، به توضيحات عبارت : «وَقادة الاُمَم» ، ص 107 مراجعه كنيد .
2- .. سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 273

است از «اُولو الأمر» هم پيروى كرد و اگر ولىّ در آيه ، معصوم از خطا و اشتباه نباشد ، بى ترديد در برخى موارد ، ناخواسته بر خلاف سخنِ خدا و پيامبرش ، فرمان مى دهد و چنانچه پيروىِ غير معصوم لازم باشد ، در فرمان خدا ، تعارض به وجود مى آيد ؛ يعنى از سويى بايد از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كرد ، و از ديگر سو ، بايد به فرمانى كه خلافِ سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است ، گردن نهاد . بنا بر اين ، ضرورت معصوم بودن ولىّ امر ، ثابت مى شود . در باره دوران غيبت معصوم عليه السلام نيز تنها استناد به آموزه هاى دينى آن بزرگواران ، اعتبار دارد و جانشين معصوم ، بايد از گناه ، دورى جويد و سعى كند كه تنها بر اساس دستورهاى آنان ، فرمان دهد . به هر روى ، عبارت «السّادة الوُلاة» ، به سَرورى شريفان برگزيده خدا ، اشاره مى كند كه در مجد و بزرگوارى ، سرآمدند . در باره «ولىّ» در ذيل عبارت «وَ اُولِى الأمر» ، سخن خواهيم گفت . (1)

.


1- .ر . ك : ص 283 : «و اولى الأمر» .

ص: 274

وَ الذّادَةِ الحُماةِ

شرح

پشتيبانىِ دنيوى

( 41 )وَ الذّادَةِ الحُماةِ .

و حمايتگرانِ پشتيبان ...

توضيح واژه هاالذّادَة : جمع «ذائد» ، به معناى مدافع ، حمايتگر ، پشتيبان . (1) الحُماة : جمع «حامى» ، به معناى پشتيبان . (2)

شرحرويارويى آدم و شيطان ، تا فرا رسيدن سراى باقى ، ادامه دارد و تمام ناشدنى است . مؤمنان ، همواره با هجوم شياطين ، رو به رو هستند و بدون نيرو و پشتيبانى ، توانايى حركت به سوى رستگارى را ندارند . واژه هاى «ذادة» و «حُماة» ، هر دو به معناى حمايت كننده و پشتيبان اند. بنا بر اين ، عبارت «الذادة الحُماة» ، نويد زندگى ساز به همه دينداران است كه امامان عليهم السلام از شما در برابر دشمنان ، دفاع مى كنند و در رسيدن به كمال انسانى ، حامى شما هستند .

پشتيبانىِ دنيوىانسان ، با اراده خويش به دنيا قدم نمى نهد و بنا به تعبيرى ، مجبور است كه در اين دنيا زندگى كند ؛ امّا در انتخاب نوع زندگى و آينده خويش ، كاملاً آزاد است . انسان ، با اراده خود ، زندگى را مى سازد و هموست كه با چگونه زيستن ، آرامش يا اضطراب را براى خود ، فراهم مى آورد . خالق هستى ، مى دانست كه انسان ، با خطرهاى فراوانى رو به روست و به تنهايى نمى تواند مسير سعادت خويش را برگزيند و از همين رو ،

.


1- .«الذّادة جمع ذائد ، و هو الحامى الدافع» (النهاية ، ج 2 ، ص 172) . «تنحية الشّى ء عن الشّى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 365) . «رجل ذائد و ذوّاد : أى حامى الحقيقة دفّاع» (الصحاح ، ج 2 ، ص 471) .
2- .«حميته حماية ، إذا دفعت عنه» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2319) .

ص: 275

پيامبران را برانگيخت و امامان را جانشينانِ پيامبر خاتم قرار داد تا برنامه رستگارى بشر را به همه آدميان ، ابلاغ كنند . كارآمدترين برنامه براى رعايت حقوق همه مردم ، برپايىِ عدالت اجتماعى است و بى ترديد ، تنها راه نجات مردم از ظلم و بيداد ، حكومت اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا منشأ وحيانى حكومتِ امامان ، تمامى كاستى هاى بشر را مى زُدايد و زندگى دنيوى و اُخروى را تواَمان ، تأمين مى نمايد . بنا بر روايتى ، يكى از حكمت هاى غيبت ولىّ عصر (عج) ، اعتراف همه گروه ها به ناتوانى در برپايىِ عدالت است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ما يَكُونُ هذا الأمرُ حَتّى لا يَبقى صِنفٌ مِنَ النّاسِ إلّا وَ قَد وُلّوا عَلَى النّاسِ حَتّى لا يَقولَ قائِلٌ «إنّا لَو وُلِّينا لَعَدَلنا» ، ثُمَّ يَقومُ القائِمُ بِالحَقِّ وَ العَدلِ . (1) اين امر (قيام قائم عليه السلام ) فرا نمى رسد تا اين كه هيچ گروهى از مردم باقى نمانَد ، مگر اين كه بر مردم ، حكومت كرده باشد تا كسى نگويد : «اگر ما به حكومت مى رسيديم ، به عدل ، رفتار مى كرديم» . پس از آن ، قائم عليه السلام قيام مى كند و حقّ و عدالت را بر پا مى دارد . بنا بر اين ، برپايى حكومت عدل ، حمايت عملى پيشوايان دينى از مردم است . در سايه حكومت اهل بيت عليهم السلام ، حقوق همه مخلوقات الهى برآورده مى شود و در غيبت آنان ، حكومتى كه با معيارهاى اهل بيت عليهم السلام همخوانىِ بيشترى دارد ، حامى دينداران خواهد بود . فضاى حكومت دينى ، به گونه اى است كه انسان ديندار ، بتواند به راحتى ، از دين خود ، نگهبانى نمايد ، هر چند همگان به پذيرش دين و معيارهاى دينى مجبور نباشند . البته بنا بر باور شيعه ، امام غايب نيز خطرگاه هاى اصلى را براى شيعيان مى نمايانَد و با الطاف پنهانى و اشارات بشارت بخش خويش ، از افتادن آنها به ورطه هلاكت ، جلوگيرى مى نمايد :

.


1- .الغيبة ، نعمانى ، ص 274 ، ح 53 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 346 ، ح 1219 .

ص: 276

پشتيبانىِ اُخروى

مكاشفه اى آموزنده

إنّا غَيرُ مُهِمِلينَ لِمُراعاتِكُم وَ لا ناسِينَ لِذِكرِكُم . (1) ما پاسداشتِ شما را وا ننهاده ايم و شما را از ياد نمى بريم .

پشتيبانىِ اُخروىقيامت يا همان برزخ نيز سراى حمايت اهل بيت عليهم السلام است و البته حمايت آنان در دو سرا ، تنها شايستگان را شامل مى گردد ؛ آنانى كه در اين دنيا ، نگهبان نفس خويش بوده اند و راه پرهيزگارى را برگزيده اند : «وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَا لِمَنِ ارْتَضَى . (2) و جز براى كسى كه او خشنود باشد ، شفاعت نمى كنند» . بنا بر اين ، براى برخوردارى از حمايت و شفاعت اهل بيت عليهم السلام ، بايد در راهى قدم گذارد كه خداوند متعال ، خشنود گردد ؛ زيرا برزخ و قيامت ، سراى تكليف نيست و از سويى انسان _ هر چند پرهيزگار باشد _ ، كاستى هايى دارد كه از سوى خداوند متعال ، مؤاخذه مى گردد ؛ ولى حمايتِ اهل بيت عليهم السلام ، كارساز مى شود و در برزخ و قيامت ، كاستى هاى انسان پرهيزگار ، جبران مى گردد .

مكاشفه اى آموزندهمرحوم آية اللّه على احمدى ميانجى ، در يكى از سخنرانى هاى خود ، داستان مكاشفه اى را نقل كرده كه در اين مجال ، آورده مى شود : يك آقايى مى گفت : رفتم هندوستان ، منبر بروم ، آن جا ، يك آقاشيخى هم آمده بود كه منبر برود ؛ ولى مريض شده و نتوانسته بود منبر برود كه هيچ ، آن پولى را هم كه با خود برده بود آن جا ، براى دارو و درمان ، خرج كرده بود . آن آقاشيخ ، دلش گرفته بود .

.


1- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 598 .
2- .سوره انبيا ، آيه 28 .

ص: 277

مى گفت : رفتم قبرستان مسلمانان ، همين كه وارد شدم ، ديدم يك تابلو در آن قبرستان است و بر آن نوشته شده كه : حجة الإسلام فلانى ، آمده بود در اين جا منبر برود ، در فلان سال ، فوت شد و در اين جا دفن گشت . اين تابلو را ديدم ، به فال بد گرفتم . گفتم : من هم براى منبر رفتن آمده ام و الآن ، مريض شده ام . حتماً مثل اين آقا مى ميرم و اين جا دفن مى شوم . خلاصه ، يك فاتحه براى صاحب آن قبر خواندم . سپس مقدارى با امام حسين عليه السلام دردِ دل كردم كه : يابن رسول اللّه ! من آمدم اين جا منبر بروم ، برگردم كربلا و در جوار تو از دنيا بروم . آمدم اين جا ، مريض شدم . بالأخره ، گريه كردم و خوابم بُرد . در خواب ديدم يك شيخى آمد و بعد از سلام و تعارف ، گفتم : آقا! شما ، كى هستيد؟ گفت : «من ، همين آقايى هستم كه الآن سرِ قبرش نشسته اى و برايش فاتحه خواندى . آمده ام به تو بگويم : بى سوادى! اگر به بنده بگويند بى سواد ، ممكن است خوشم نيايد» . گفتم : چرا؟ گفت : «اولاً اين جا نمى ميرى ، سالم برمى گردى وطن خود . از اين لحاظ ، نگران مباش . امّا بى سوادىِ تو ، در اين است كه خيال مى كنى سايه امام حسين عليه السلام فقط در كربلاست . من اين جا در سايه امام حسين عليه السلام نيستم؟! فكر مى كنى آنهايى كه در كربلا به دستِ امام حسين عليه السلام كشته شدند ، كجا دفن اند؟ در همين كربلا دفن شده اند ؟! سايه امام حسين عليه السلام ، فقط آن جا نيست . رحمت او ، وسيع است ، همه جا را گرفته و سايه اش همه جا هست. (1)

.


1- .اُسوه پارسايان ، ص 117 .

ص: 278

و أهْلِ الذِّكْرِ

شرح

معانىِ «ذكر» در قرآن

( 42 )و أهْلِ الذِّكْرِ

و اهل ذكر ...

توضيح واژه ها :أهْل : بنا بر مضاف اليه اين واژه ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (1) الذِّكْر : ياد ، يادآورى ، يادكرد ، دعا به درگاه خدا . (2)

شرحتوصيف امامان عليهم السلام با عنوان «أهل الذِّكر» ، به آيه «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون ؛ (3) اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد » ، اشاره دارد . پيش از بازكاوى تركيب «أهل الذّكر» ، معانى گوناگون «ذكر» در قرآن را بررسى مى نماييم .

معانىِ «ذكر» در قرآنواژه ذكر ، در قرآن ، بارها تكرار شده است . برخى از معانى ذكر در قرآن ، چنين است : 1 . ياد . در شمارى از آيات قرآن ، معناى اصلى واژه ذكر ، يعنى ياد ، اراده شده است كه براى نمونه ، اين آيات را مى توان بر شمرد : «أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى . (4) نماز را براى يادكرد من ، بخوان» .

.


1- .«أهل الرجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89) .
2- .«ذكرت الشَّى ء ، خلاف نسيته . ثمّ حمل عليه الذِّكر بِاللّسان» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 358) . «كلّ قول يقال له ذكر» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 328) .
3- .سوره نحل ، آيه 43 .
4- .سوره طه ، آيه 14 .

ص: 279

بررسى مفهوم «ذكر» و «اهل ذكر»

«أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (1) آگاه باشيد كه دل ها به ياد خدا آرام مى يابد ! » . 2 . قرآن . معناى ديگر ذكر ، قرآن است : «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . (2) و اين ذكر (قرآن) را به سوى تو ، فرو فرستاديم تا براى مردم ، آنچه را كه به سوى آنان ، فرو فرستاده شده است ، به روشنى بيان كنى » . در اين آيه ، ذكر ، به معناى قرآن است و بر پيامبر صلى الله عليه و آله واجب است كه آيات الهى را براى مردم ، روشن سازد . 3 . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . معناى سوم ذكر ، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است : «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ . (3) همانا خدا به سوى شما ذكرى فرو فرستاده است ؛ فرستاده اى كه آيات خدا را بر شما مى خوانَد » . در اين آيه ، «ذكر» ، موصوف و «رسول» ، صفت آن است .

بررسى مفهوم «ذكر» و «اهل ذكر»گفتنى است كه كاربرد ذكر در آيات قرآن و متون روايى ، بسيار گسترده است و تنها در نمونه هاى ياد شده ، منحصر نيست ؛ بلكه ذكر ، به معناى نماز ، قرائت قرآن ، تسبيح ، دعا و ... به كار رفته است ؛ (4) امّا در همه موارد ، معناى اصلى آن ، به نوعى مشاهده مى شود . براى نمونه ، به اوراد زبانى ، ذكر مى گويند ؛ زيرا غفلت را از آدمى مى زُدايد و او را در ياد خدا ، فرو مى برد . همچنين ، نماز نيز ذكر است ؛ زيرا فلسفه اصلى وجوب

.


1- .سوره رعد ، آيه 28 .
2- .سوره نحل ، آيه 44 .
3- .سوره طلاق ، آيه 10 _ 11 .
4- .ر . ك : لسان العرب ، ج 4 ، ص 310 .

ص: 280

پيشوايانِ اهلِ ذكر

پرسش از اهل ذكر

نماز ، ياد خداست و نمازگزارى كه در فكر مشكلات خويش باشد و از ياد خدا غافل گردد ، حقيقتِ نماز را به جاى نياورده است . آگاهى انسان نيز رابطه مستقيم با ميزان به ياد سپارىِ وى دارد و هر اندازه كه مطالب گوناگون را به ذهن خود بسپارد و در يادآورى آنها چيره تر باشد ، آگاه تر خوانده مى شود . بنا بر اين ، در بازگردانِ كلمه ذكر ، از واژه «آگاهى» نيز مى توان بهره برد . مفهوم «اهل ذكر» ، يعنى كسانى كه به گونه اى با ذكر مأنوس هستند كه گويى خود ، ذكر شده اند . در زندگى روزمرّه نيز برخى افراد با ذكر زبانى ، اُنس دارند . آنان ، اهل ذكر زبانى اند و برخى با قرآن ، همدم اند . آنان نيز اهل ذكر به معناى همدم قرآن ، شناخته مى شوند .

پيشوايانِ اهلِ ذكراهل بيت عليهم السلام ، همواره در ياد خدايند و تجلّى خدا را در همه حالات ، در يافته اند . بنا بر اين ، اگر ذكر به معناى ياد خدا باشد ، امامان عليهم السلام در چكاد ياد حق ، قرار دارند و اگر ذكر به معناى نماز باشد ، پس از نماز پيامبر صلى الله عليه و آله ، نماز امامان ، برترين نماز است و اگر ذكر به معناى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ، آنان ، اهل بيت پيامبر خدا هستند و اگر ذكر به معناى آگاهى باشد ، اهل بيت عليهم السلام ، برترينِ آگاهان اند . از همين رو ، توصيف «أهل الذكر» در باره ائمّه عليهم السلام ، با همه مصاديق آن ، سازگار است .

پرسش از اهل ذكرپرسش از اهل ذكر ، يعنى آگاهان ، فرمان عقل است و قرآن نيز با دستور «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ، همان حكم عقل را به ياد مى آورد . (1) خردمند ، براى هر كارى ، به متخصّص در آن كار ، مراجعه مى كند و بدين ترتيب ، از مجهولات خويش مى كاهد و بر معلومات خود مى افزايد . سيره و روش عقلا ، همواره ، مراجعه به

.


1- .به حكمى كه عقل ، آن را در مى يابد و شرع نيز به آن فرمان مى دهد ، «حكم ارشادى» مى گويند .

ص: 281

عالمان و متخصّصان است . (1) گفتنى است كه شأن نزول «آيه ذكر» ، اهل كتاب است ؛ ليكن مورد مُخصِّص نيست . بنا بر اين ، هر جاهلى بايد هر چه را كه دانستنش ضرور است ، از عالِم بپرسد و بر اين اساس ، مهم ترين مصاديق آيه ياد شده ، اهل بيت عليهم السلام هستند . بى ترديد ، آگاهى فراگير ائمّه عليهم السلام ، آنان را نمونه برتر آيه «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» قرار داده است و آنان ، پاسخگوى پرسش هاى مردمان اند و تمام نادانسته هاى آدميان ، در درياى دانش آنان ، معلوم مى شود . در حديثى آمده كه پيامبر اكرم ، خود را «ذكر» و امامان عليهم السلام را «أهل الذّكر» ، معرّفى مى كند و مى فرمايد : الذِّكرُ أنَا وَ الأئِمَّةُ أهْلُ الذِّكْرِ . (2) [مقصود از] ذكر ، منم و اهل ذكر ، امامان هستند . در حديث ديگرى ، شخصى تفسير همين آيه را از امام على عليه السلام مى پرسد . امام عليه السلام مى فرمايد : وَ اللّهِ إنّا لَنَحنُ أهلُ الذِّكرِ ، نَحنُ أهلُ العِلمِ ، وَ نَحنُ مَعدِنُ التَّأوِيلِ وَ التَّنزِيلِ ، وَ لَقَد سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها ، فَمَن أرادَ العِلمَ فَليَأتِهِ مِن بابِهِ . (3) به خدا سوگند ، همانا ماييم اهل ذكر ، ماييم اهل دانش ، و ماييم معدن تأويل و تنزيل ! از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «من ، شهر دانشم و على ، دروازه آن است . پس هر كه جوياى دانش است ، بايد از درِ آن وارد شود » . بر اساس روايتى ، امام جعفر صادق عليه السلام ، ذكر را داراى دو معنا مى داند و در هر دو

.


1- .پايه و اساس تقليد از مجتهد عادل نيز دليل عقلى است . مؤمن متديّن ، ممكن است كه با روش برداشت از آيات و روايات ، آشنا نباشد . لذا به عالمى مراجعه مى كند كه با برداشت از متون كهن ، آشناتر است .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 210 ، ح 1 .
3- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 432 ، ح 459 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 204 ، ح 234 .

ص: 282

مفهوم ، امامان عليهم السلام را اهل ذكر ، معرّفى مى كند : لِلذِّكرِ مَعنَيانِ : القُرآنُ وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحنُ أهلُ الذِّكرِ بكِلا مَعنَيَيهِ ، أمّا مَعناهُ القُرآنُ فَقَولُهُ تَعالى : «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (1) وَ قَولُهُ تَعالى : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْ_ئلُونَ» (2) وَ أمّا مَعناهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَالآيَةُ فِى سُورَةِ الطَّلاقِ : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَ_أُوْلِى الْأَلْبَ_بِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ مُبَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» (3) . (4) ذكر ، دو معنا دارد : قرآن و محمّد صلى الله عليه و آله ، و به هر دو مفهوم ، ما اهل ذكر هستيم . امّا ذكر به معناى قرآن : خداوند مى فرمايد : «قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است ، برايشان بيان كنى» و اين سخن پروردگار كه : «و قرآن ، سبب بلند آوازه گشتن تو و قوم توست ؛ و زودا كه بازخواست شويد! » . و امّا ذكر به معناى محمّد صلى الله عليه و آله : در سوره طلاق ، آمده است : «پس اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد ! از خدا بترسيد . خداوند ، قرآن را بر شما نازل فرموده است و پيامبرى را كه آيات روشن خدا را برايتان مى خواند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند ، از تاريكى ها به روشنايى در آورد» . سخن آخر ، آن كه ويژگى «اهل ذكر» بودن ، يكى از برجسته ترين ويژگى هاى امامان عليهم السلام است و بنا بر فرمان عقل و آيات الهى و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام ، براى آشنايى با دين اسلام بايد به اهل بيت عليهم السلام مراجعه كرد و حقيقت اصول و فروع دين ، همان است كه در اختيار ايشان است و هر كه راهى جز اين گزيند ، به حقيقت دين ، دست نيازيده است .

.


1- .سوره نحل ، آيه 44 .
2- .سوره زخرف ، آيه 44 .
3- .سوره طلاق ، آيه 10 _ 11 .
4- .ينابيع المودّة ، ج 1 ، ص 357 ، ح 14 .

ص: 283

وَ اُولِى الأْمْرِ

شرح

شأن نزول آيه «اُولِى الأمر»

( 43 )وَ اُولِى الأْمْرِ .

و صاحبان امر (اختيار داران) ...

توضيح واژه هااُولى ، اُولوا . صاحبان ، دارندگان . (1) الأمر . امر ، فرمان ، دستور ، اختيار . (2)

شرحعبارت «اُولِى الأمر» ، اشاره اى است به اين آيه : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (3) از خداوند ، فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختيار دارانتان (صاحبان امر) ، كه از شمايند ، فرمان ببريد » . بررسى شأن نزول آيه ، در تبيين مفهوم آن ، مؤثّر است .

شأن نزول آيه «اُولِى الأمر»گزارش شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى نبرد تبوك ، حركت كرد و على عليه السلام را جانشين خود در مدينه ، قرار داد . فرصت طلبان ، زبان به طعنه گشودند و گفتند : چرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را همراه خويش نبرد ؟! على عليه السلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : آيا مرا بر زنان و كودكان مى گمارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

.


1- .«اُولوا الأمر : الرؤساء و أهل العلم» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 31) . «أولوا : جمع لا واحد له من لفظه ، واحده ذو» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2544) .
2- .الحال (المصباح المنير ، ص 21) . واحد الاُمور (لسان العرب ، ج 4 ، ص 30) . الشأن (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 88) .
3- .سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 284

مفاهيم و مصاديق «اُولى الأمر»

اختيارات «اُولى الأمر»

أما تَرضى أنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسى ، حِينَ قالَ لَهُ : اُخلُفنِى فِى قَومِى وَ أصْلِحْ . (1) آيا دوست ندارى نسبت به من ، همانند هارون (برادر موسى) نسبت به موسى عليه السلام باشى ، آن زمانى كه موسى عليه السلام به او گفت : «در ميان بنى اسرائيل ، جانشين من باش و اصلاح كن» ؟ و در همين واقعه بود كه «آيه اُولى الأمر» ، نازل شد و اطاعت از مولا عليه السلام را همتاى اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله دانست .

مفاهيم و مصاديق «اُولى الأمر»شأن نزول «آيه اُولى الأمر» ، شخصيت ممتاز امام على عليه السلام را مى نمايانَد . شخصيتى كه اطاعتش ، همبر اطاعت از خدا و پيامبر اوست و نخستين پيام آيه ، آن است كه در غيبت پيامبر ، فرمانبَر كسى باشيد كه خداوند ، او را صاحب امر و فرمان روا قرار داده است و همچون پيامبر ، از هر گونه خطايى مبرّاست . (2) اگر چه شأن نزول آيه ، در باره امام على عليه السلام است ؛ امّا اختصاص به ايشان ندارد و بنا بر مبانى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، همه امامان اهل بيت عليهم السلام در زمره «اُولِى الأمر» هستند .

اختيارات «اُولى الأمر»اولو الأمر ، تمامى اختيارات پيامبر صلى الله عليه و آله را بر عهده دارند و همه بندگان خدا ، موظّف به پيروى از ايشان هستند . بر پايه روايتى ، پيامبر خدا ، اُولو الأمر را شريكان خود ، معرّفى مى كند كه خداوند ، آنان را به خود و پيامبرش پيوند داده است و از مردم مى خواهد كه براى پرهيز از اختلافات ، به آنان مراجعه كنند : فَإن خِفْتُمْ تَنازُعَا فِى أمرٍ فَأرْجِعُوهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسولِ وَ اُولِى الأَمْرِ . پس اگر از اختلاف در امرى ترسيديد ، آن را به خدا و پيامبر و اولى الأمر ، ارجاع دهيد .

.


1- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 190 ، ح 203 ؛ المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 15 .
2- .بحث مستقل در باره عصمت اُولو الأمر ، در ذيل عبارت «المعصومون» ، ص 314 ، خواهد آمد .

ص: 285

امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد : اى پيامبر خدا ! ايشان ، كيان اند ؟ فرمود : «تو نخستين آنهايى» . (1) پيشوايان معصوم عليهم السلام ، در مواقع گوناگون ، ولايت خويش را براى مردم ، باز مى گفتند و از آنان مى خواستند كه براى رسيدن به سرچشمه زلال حقيقت ، مطمئن ترين راه را برگزينند . گزارش شده كه امام على عليه السلام ، هنگام ورود به شهر كوفه ، به آنان فرمود : عَلَيكُم يا أهلَ هذا المِصرِ بِتَقوَى اللّهِ ، وَ طاعَةِ مَن أطاعَ اللّهَ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم ، الّذِينَ هُم أولى بِطاعَتِكُم فيما أطاعُوا اللّهَ فِيهِ مِنَ المُنتَحِلِينَ المُدَّعِينَ المُقابِلِينَ إلَينا . (2) اى مردم اين شهر ! بر شما باد پرواى از خدا و فرمانبرى از كسى كه از خدا ، فرمان مى برَد و از خاندانِ پيامبر شماست . آنها در آنچه از خدا فرمان مى برند ، براى فرمانبرى شما شايسته تر هستند تا كسانى كه دروغ پرداز و مدّعى اند و در برابر ما قرار دارند . در روايتى آمده كه امام حسن عليه السلام نيز پس از بيعت مردم با ايشان ، در سخنرانى اى فرمود : أطِيعُونا فَإنَّ طاعَتَنا مَفروضَةٌ ، إذ كانَتْ بِطاعَةِ اللّهِ عز و جل وَ رَسولِهِ مَقرونَةٌ . (3) از ما فرمان ببريد كه فرمانبرى از ما ، واجب است ؛ زيرا فرمانبرى از ما ، به فرمانبرى از خداوند عز و جل و فرستاده او پيوسته است . امام حسين ، امام سجّاد و امام باقر عليهم السلام ، همگى ولايت خويش را مستند به «آيه اولى الأمر» مى دانستند . (4)

.


1- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 189 ، ح 202 .
2- .الأمالى ، مفيد ، ص 127 ، ح 5 .
3- .همان ، ص 349 ، ح 4 .
4- .براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 200 _ 204 .

ص: 286

حكمت عدم تصريح به نام امامان در قرآن

حكمت عدم تصريح به نام امامان در قرآناستناد پيشوايان به آيه «أُوْلِى الْأَمْرِ» ، پرسشى را پديد مى آورد كه : چرا خداوند ، نام هاى امامان را در قرآن ، فرو نفرستاد ؟ ابو بصير ، راوى هوشمند شيعى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : مردم مى گويند كه : چرا نامى از على عليه السلام و اهل بيت او در كتاب خداوند عز و جل به ميان نيامده است ؟ امام عليه السلام فرمود : قُولوا لَهُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَتْ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَ لَم يُسَمِّ اللّهُ لَهُم ثَلاثَا وَ لا أربَعا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَت عَلَيهِ الزَّكاةُ وَ لَم يُسَمِّ لَهُم مِن كُلِّ أربَعِينَ دِرهَمَا دِرهَمٌ حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَ الحَجُّ فَلَم يَقُل لَهُم طوفوا اُسبُوعَا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَت : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ نَزَلَت فى عَلىٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ . (1) به آنها بگوييد : بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز نازل شد ، در حالى كه سه و چهار ركعت بودن آن ، از جانب خداوند ، مورد تصريح قرار نگرفت و اين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه آن را براى مردم ، تفسير كرد . نيز زكات بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و تصريح نشد كه از هر چهل درهم ، به يك درهم ، زكات تعلّق مى گيرد و او ، آن را براى مردم ، تفسير فرمود . حج نيز بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفته نشد : «هفت بار ، طواف كنيد» و خود پيامبر صلى الله عليه و آله ، اين حقيقت را براى آنها باز گفت و آيه «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» نازل شد كه در حقيقت ، در حقّ على ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . پاسخ امام صادق عليه السلام ، بسيار راه گشا و كاربردى است . قرآن ، كتاب قانون است و كلّيات شريعت اسلام ، در آن آمده است و تفسير و بيان مصاديق آن ، به مفسّر الهى كلامِ حق ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار شده است . اوست كه «اُولِى الأمر» را معرّفى مى كند و محدوده اختيارات آنان را تعيين مى فرمايد .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 286 ، ح 1 .

ص: 287

رابطه «ولىّ فقيه» و «اولو الأمر»

رابطه «ولىّ فقيه» و «اولو الأمر»ولىّ فقيه ، اگرچه در زمره اولو الأمر نيست ؛ امّا جانشين معصوم در دوران غيبت بقية اللّه الأعظم (عج) است و از آن جا كه سامان يافتن جامعه اسلامى به وجودِ او وابسته است ، بايد از وى اطاعت شود . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إسمَعُوا وَ أطِيعُوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأمرَ ، فَإنَّهُ نِظامُ الإسلامِ . (1) از كسى كه خداوند ، او را بر شما ولايت داده است ، شنوايى و اطاعت داشته باشيد كه او ، رشته كار اسلام است . ولىّ فقيه ، در احكام حكومتى ، همانند جنگ و صلح و قوانين اجتماعى ، همان اختيارات معصوم را بر عهده دارد و پيروى از وى ، ضرورت دارد ؛ زيرا بدون چنين اطاعتى ، نظام اسلامى محقّق نخواهد شد ؛ ولى در مسائل فردى ، نظير نماز ، روزه و ... ، هر شخصى مى تواند از مجتهد خويش ، تقليد كند و پيروى از ولىّ فقيه در مسائل فردى ، واجب نيست .

.


1- .الأمالى ، مفيد ، ص 14 ، ح 2 .

ص: 288

وَ بَقيّة اللّه وَ خِيَرَتِهِ

شرح

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در قرآن

( 44 )وَ بَقيّة اللّه وَ خِيَرَتِهِ .

و بازمانده خدا و برگزيده او ...

توضيح واژه هابَقيّة اللّه : بازمانده خدا ، باقى مانده خدا ، به جا مانده خدا ، نماينده خدا . (1) خِيَرَتِهِ : برگزيده او ، منتخب او ، گلچين او . (2)

شرحواژه «بقيّة» ، در صورت افزوده شدن به اسمى ديگر ، باقى مانده مضافٌ اليه خويش را معرّفى مى كند . براى نمونه ، به بازماندگان جنگ كه پس از نبردى سخت ، زنده مانده اند ، «بقية السَّيف» مى گويند . اكنون ، اضافه شدن واژه «بقية» به اسم جلاله «اللّه » را بررسى مى نماييم : تركيب «بقية اللّه » ، برگرفته شده از آيه 86 سوره هود است : «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ . اگر ايمان داريد ، بازمانده خدا ، براى شما بهتر است» . لقب «بقية اللّه » ، از القاب مشهور امام زمان عليه السلام است كه در احاديث نقل شده از اهل بيت عليهم السلام آمده و بر زبان دوستداران ايشان ، جارى است .

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در قرآنمفهوم «بقيّة اللّه » در قرآن ، با آنچه در «زيارت جامعه» آمده ، متفاوت است . «بقيّة اللّه » ، در سوره هود ، به معناى پرهيز از كم فروشى و بسنده كردن به مال حلال است . شعيب پيامبر ، قوم خويش را چنين نصيحت مى كند :

.


1- .«البقيّة : ما بقى من الشّى ء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 80) .
2- .«الخِيَرَة : مصدر إسم الإختيار» (العين ، ج 4 ، ص 302) .

ص: 289

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در احاديث

«يَ_قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَا تَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ . (1) اى قوم من ! پيمانه و ترازو را به انصاف ، تمام دهيد و از مردم ، چيزهايشان (كالاهايشان) را نكاهيد و در زمين ، به تباهكارى مكوشيد . اگر ايمان داريد ، باقى گذاشته خداوند [ از حلال ]براى شما بهتر است» . در اين آيه ، «بقيّة اللّه » ، يعنى بر جاى مانده از مال حلال ، براى مردم نيك تر معرّفى شده است و سود عادلانه اى كه از داد و ستد حلال به دست مى آيد ، پُر بركت دانسته شده است . بنا بر اين ، مؤمنان واقعى ، كم فروشى و زياده طلبى را فرو مى گذارند و به سود عادلانه خويش ، خشنودند .

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در احاديثواژه «بقية اللّه » ، در متون روايى ، با نگرش به معناى لغوى آن ، به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است ؛ زيرا آنان ، برجاى مانده و باقى مانده حجّت هاى الهى اند . بنا بر اين تفسير ، زمين ، از حجّت و برهان ، خالى نمى مانَد . پيامبران ، دليل هاى آشكار خداوند بوده اند و با پايان پذيرفتن دوران پيامبران با رسالت يافتن پيامبر ختمى مرتبت ، اين راه به وسيله اهل بيت او ادامه مى يابد و هر يك از آن بزرگواران ، باقى مانده حجّت هاى پيشين اند و اينك ، دوازدهمين پيشواى عدالت ، امام مهدى عليه السلام ، بر جاى مانده از حجّت هاى الهى است و او همان بقية اللّه است كه در امتدادِ راه پيامبران و امامان عليهم السلام حركت مى كند . نخستين امام برحق ، على عليه السلام ، بر پايه روايتى ، در توصيف قائم عليه السلام مى فرمايد : بَقِيَّةٌ مِن بَقايا حُجَّتِهِ ، خَلِيفَةٌ مِن خَلائِفِ أنبِيائِهِ . (2) او باقى مانده حجّت هاى خدا و جانشينى از جانشينانِ پيامبرانِ اوست .

.


1- .سوره هود ، آيه 85 و 86 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 182 .

ص: 290

توسّل به حضرت بقيّة اللّه

از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده كه پس از برشمردن ويژگى هاى آخر زمان ، چگونگى ظهور امام مهدى عليه السلام را ترسيم مى نمايد و نخستين فرمايش او را چنين گزارش مى كند : أوَّلُ ما يَنطِقُ بِهِ هذِهِ الآيَةُ «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» ، ثُمَّ يَقولُ : أنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِى أرضِهِ وَ خَلِيفَتُهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَيكُم . (1) نخستين سخنى كه مى گويد ، اين آيه است : « بازمانده خدا ، براى شما بهتر است ، اگر ايمان داشته باشيد» . آن گاه مى فرمايد : من ، بازمانده خدا هستم و جانشين و حجّت او براى شما. بر اساس اين روايت ، پس از سخنان امام مهدى عليه السلام ، تمامى مسلمانان ، ايشان را با لقب «بقية اللّه » ، خطاب مى كنند و مى گويند : السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ فِى أرضِهِ ! (2) سلام بر تو ، اى بازمانده خدا در زمين ! امام صادق عليه السلام نيز در پاسخ فردى كه چگونگى سلام كردن به امام زمان عليه السلام را جويا مى شود ، مى فرمايد : «بگو : السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ !» (3) راه نمايى و فريادرسى ، از بركات حضور حجّت هاى الهى است و اينك نيز همه موجودات ، در سايه بركات بقية اللّه ، يعنى همان باقى مانده حجّت هاى خدا ، به سر مى برند و آنان كه با توجّه بيشترى او را مى خوانند ، بركت آثار او را مى يابند .

توسّل به حضرت بقيّة اللّهآية اللّه محمّدعلى اراكى رحمه الله ، مرجع بزرگوارى كه به پرهيزگارى و دنياگريزى شُهره بود ، از تشرّف دختر بزرگوارش به محضر امام عصر عليه السلام ، خاطره اى را نقل كرده كه

.


1- .كمال الدين ، ص 331 ، ح 16 .
2- .همان جا .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 411 ، ح 2 .

ص: 291

خواندنى است : دخترم به احكام شرعى و دستورهاى دينى ، كاملاً آشنا و نسبت به اعمال شرعى پايبند است . هنگامى كه مى خواست عازم مكّه شود ، شوهرش نمى توانست همراه او برود و پسرش هم راضى نشد كه همراهى اش كند . هنگام خداحافظى ، از تنهايى اظهار نگرانى مى كرد و مى گفت : با اين وضع ، چگونه اعمال حج را به جا آورم ؟ به او گفتم كه ذكر «يا حفيظ ، يا عليم» را بسيار بگويد . روزى كه از حج باز گشت ، خاطره اى را براى من نقل كرد و گفت : هنگام طواف خانه خدا ، معطّل ماندم . ديدم با وجود ازدحام جمعيت ، نمى توانم طواف كنم . لذا در كنارى به انتظار ، ايستادم ، ناگهان ، صدايى شنيدم كه مى گفت : «ايشان ، امام زمان عليه السلام است . به امام زمان متّصل شده ، پشت سرِ او طواف كن !» . ديدم آقايى در ميان جمعيّت و پيشاپيشِ آنان در حركت است و مردمى ، دور او حلقه زده اند ، به طورى كه هيچ كس نمى توانست وارد آن حلقه شود . من ، وارد شدم و دستم را به عباى ايشان گرفتم و مكرّر مى گفتم : «قربان شما بروم !» و هفت بار ، خانه خدا را بدون هيچ مشكلى طواف كردم . آية اللّه اراكى رحمه الله ، مى فرمود : «من به صدقِ گفتار دخترم ، قطع و يقين دارم» . (1) اين ، تنها نمونه اى از فريادرسى ولى عصر عليه السلام بود و نقش امامان در جامعه ، در ذيل عبارت هاى ديگر ، بيشتر توضيح داده خواهد شد . گفتنى است كه توضيح جمله «خِيَرَته» ، در ذيل عبارت «خيرة ربّ العالمين» گذشت . (2)

.


1- .به نقل از : بركات سرزمين وحى ، ص 89 (با اندكى تصرّف) .
2- .ر . ك : ص 141 .

ص: 292

وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِراطِهِ

شرح

واژه «حزب» در قرآن

اشاره

( 45 )وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِراطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرهانِهِ ، وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و گروه او و گنجينه دانش او و حجّت او و راه او و نور او و دليل روشن او ، و رحمت خدا و بركاتش [ بر شما باد ! ] .

توضيح واژه هاحِزْب : گروه ، دسته ؛ گروهى كه با يكديگر ، همبستگى دارند . (1) عَيْبَة : گنجينه ، خزانه ، جاى قرار دادنِ لباس و غيره . (2) حُجَّة : دليل ، برهان . (3) صراط : راه ، مسير ، طريق ، جاده . (4)

شرحدر اين مجال ، تنها مفهوم «حزب» را بررسى مى نماييم و ساير مفاهيم ، در عبارت هاى مرتبط با آنها ، بررسى شده است . (5) اين عبارت زيارت ، ويژگى در حزب خداوند بودنِ امامان عليهم السلام ، بيان شده است و از آن جا كه تعابير «حزب اللّه » و «حزب اللّهى» در روزگار ما بسيار پُركاربرد است ، بررسى ويژگى هاى «حزب خدا» ، ضرور مى نمايد .

واژه «حزب» در قرآنواژه «حزب» ، به «گروه» يا «گروهى از مردم كه داراى مرام و مسلك معيّنى باشند» و «گروهى كه با يكديگر ، همبستگى دارند» ، معنا شده است .

.


1- .«كلّ قوم تشاكلت قلوبهم و أعمالهم فهم أحزاب و إن لم يلق بعضهم بعضا» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 308) .
2- .«العيبة : وعاء من أدم ، يكون فيها المتاع ... و العيبة : ما يجعل فيه الثياب» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 634) .
3- .«الحجّة : الدليل و البرهان» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 228) .
4- .«الصراط : الطريق» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 340) .
5- .براى نمونه ، ذيل عبارت «خزّان العِلمِ» توضيح داده شد .

ص: 293

1 . حزب خدا

در قرآن كريم ، واژه «حزب» به صورت مفرد ، هشت بار (1) و به صورت تثنيه ، يك بار ، (2) به صورت مُطلق ، (3) دو بار و با افزوده شدن «اللّه » به آن ، (4) سه بار و با افزوده شدن «شيطان» به آن (5) نيز سه بار به كار رفته است . بنا بر اين ، از نگاه قرآن ، دو حزب ، پيوسته در جهان وجود دارند : حزب خدا و حزب شيطان . حزب خدا ، حزب رستگاران است : «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (6) آگاه باشيد كه حزب خدا ، رستگاران اند!» . و حزب شيطان ، حزب زيانكاران است : «أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَ_نِ هُمُ الْخَ_سِرُونَ . (7) آگاه باشيد كه حزب شيطان ، زيانكارن اند!» .

1 . حزب خداپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، امامان عليهم السلام را به عنوان حزب خدا ، شناسانده و بر اساس روايتى فرموده است : هر كس دوست دارد بر كشتى نجات ، سوار شود و به دستگيره محكم الهى چنگ زند و به ريسمان ناگسستنى خداوند بياويزد ، پس از من ، با على دوستى ورزد و با دشمنش دشمنى كند و از امامان هدايتگر از نسل او ، پيروى كند ؛ زيرا كه آنان ، جانشين و وصىّ من هستند . (8)

.


1- .سوره مائده ، آيه 56 ؛ سوره مؤمنون ، آيه 53 ؛ سوره روم ، آيه 32 ؛ سوره مجادله ، آيه 19 و 22 ؛ سوره فاطر ، آيه 6 .
2- .سوره كهف ، آيه 12 .
3- .سوره مؤمنون ، آيه 53 ؛ سوره روم ، آيه 32 .
4- .سوره مائده ، آيه 56 ؛ سوره مجادله ، آيه 22 .
5- .سوره فاطر ، آيه 6 ؛ سوره مجادله ، آيه 19 .
6- .سوره مجادله ، آيه 22 .
7- .سوره مجادله ، آيه 19 .
8- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 292 ، ح 43 .

ص: 294

همچنين ، فرموده است : حِزبُهُم حِزبى وَ حِزبى حِزبُ اللّهِ عز و جل وَ حِزبُ أعدائِهِم حِزبُ الشَّيطانِ . (1) حزب آنان ، حزب من است و حزب من ، حزب خداوند عز و جل است و حزب دشمنان آنان ، همان حزب شيطان است . در حديث ديگرى ، امام صادق عليه السلام ، امامان و شيعيان را هم گروه و ايشان را حزب پيروز خداوند ، معرّفى مى كند : نَحنُ وَ شِيعَتُنا حِزبُ اللّهِ وَ حِزبُ اللّهِ هُمُ الغالِبونَ . (2) ما و شيعيانمان ، حزب خداييم ؛ و حزب خدا ، پيروز است . رَهاورد انديشه در توصيفات قرآنى و سخنان معصومان عليهم السلام در باره «حزب اللّه » ، آن است كه حزب خدا ، هدفمند است و داراى اساس نامه و شرايط عضويتِ ويژه اى است . هدف حزب اللّه ، رهايى انسان از بردگى هاى بُرونى و درونى است كه بر اساس ره نمودهاى قرآن ، سازماندهى مى شوند . حزب اللّه ، يكتايى خدا را در شعار و عمل ، پذيرفته اند و هر برنامه و رفتارى را كه با اساس توحيد ، ناسازگار باشد ، نمى پذيرند . توحيدمدارى حزب اللّه ، نفىِ همه قدرت هايى است كه خود را جانشين خدا مى دانند . حزب اللّه ، گروهى است كه وابستگى اش ، تنها به خداست و بس . رهبر حزب اللّه ، پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرموده است : حِزْبى حِزْب اللّه . 3 حزب من ، حزب خداست . و اساس نامه حزب اللّه ، همان قرآن است كه رستگارى حزب اللّهيان را نويد داده و بهترين برنامه مادّى و معنوى را براى خداباوران ، ارائه داده است كه :

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 292 ، ح 43 .
2- .التوحيد ، ص 166 ، ح 3 .

ص: 295

ويژگى هاى «حزب اللّه »

1 . پذيرش ولايت الهى

«رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً . (1) پروردگارا ! به ما در اين جهان ، نيكويى (نعمت) بده و در آن جهان نيز نيكويى ببخش » .

ويژگى هاى «حزب اللّه »حزبى كه خداوند ، آن را توصيف فرموده و معصومان عليهم السلام ، رهبرى آن را بر عهده دارند ، همه حقيقت خواهان را به سوى خويش فرا مى خوانَد ؛ امّا چنين نيست كه هر مدّعى اى بتواند خود را حزب اللّهى بنامد ؛ بلكه امامان عليهم السلام ، ويژگى هاى متعدّدى را براى حزب خدا بيان كرده اند كه بدون آن ويژگى ها ، نمى توان در زمره حزب خدا در آمد . برخى خصوصيات حزب خدا ، چنين است :

1 . پذيرش ولايت الهىنخستين شرط عضويت در حزب اللّه ، پذيرش سرپرستى خدا و پيامبر اوست . حزب اللّهى ، بايد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به عنوان ولىّ و سرپرست خويش برگزيند و اختيار امور خود را به ايشان ، وا گذارد : «وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَ__لِبُونَ . (2) و هر كه خدا و پيامبرش و [ چنين ] كسانى را كه ايمان آورده اند ، به دوستى [و سرپرستى ]برگزيند [ ، از حزب خداست ] ؛ و به راستى ، حزب خدا پيروزند» . مؤمنان واقعى ، همان اهل بيت عليهم السلام هستند كه ولايت خدا و پيامبرش را پذيرفته اند و شخص حزب اللّهى ، اگر تنها ولايت خدا ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را انتخاب كند ، بى ترديد ، پيروز است .

.


1- .سوره بقره ، آيه 201 .
2- .سوره مائده ، آيه 56 .

ص: 296

2 . محبّت به دوستان خدا و ستيز با دشمنان خدا

2 . محبّت به دوستان خدا و ستيز با دشمنان خدادومين ويژگى حزب اللّه ، دوستى با دوستان خدا و ستيز با دشمنان اوست . محبّت خدا و دشمن خدا ، در يك دل نمى گنجند . خدا ، دوستان خويش را به سوى خويش ، دعوت مى كند و شيطان نيز دوستان خود را براى عضويت در حزب خود ، فرا مى خواند . به آيات زير بنگريد : «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمَ_نَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ خَ__لِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1) مردمى را نمى يابى كه به خداوند و روز واپسين ، ايمان آورند ، در حالى كه با كسانى كه با خداى و پيامبرش دشمنى كرده اند ، دوستى بدارند ، اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند . اينان اند كه [ خداوند ] ايمان را در دل هاشان نوشته [ و پايدار ساخته ]است و ايشان را به روحى از نزد خويش ، نيرومند گردانيده و به بهشت هايى در مى آورد كه از زير آنها جوى ها روان است . در آن جا جاويدا