سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -
عنوان قراردادي : دانشنامه امام حسين عليه السلام، بر پايه قرآن، حديث و تاريخ .برگزيده
عنوان و نام پديدآور : گزيده دانشنامه امام حسين عليه السلام/ محمدي ري شهري؛ با همكاري محمود طباطبايي نژاد ، روح ا...سيدطبائي ؛ مترجم عبدالهادي مسعودي، مهدي مهريزي، محمد مرادي؛ تلخيص مرتضي خوش نصيب.
مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1390.
مشخصات ظاهري : 1036ص.+[10] ورق نقشه ( رنگي).
فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 218.
شابك : 160000 ريال: 978-964-493-535-0
يادداشت : چاپ دوم.
يادداشت : نقشه شماره 5 يك ورق نقشه تا شده است.
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.
موضوع : واقعه كربلا، 61ق.
شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -
شناسه افزوده : سيدطبايي،سيدروح الله
شناسه افزوده : مسعودي، عبدالهادي، 1343 - ، مترجم
شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم
شناسه افزوده : مرادي، محمد، مترجم
شناسه افزوده : خوش نصيب، مرتضي، 1342 - ، خلاصه كننده.
رده بندي كنگره : BP41/4/م3435د20167 1390
رده بندي ديويي : 297/9534
شماره كتابشناسي ملي : 3151637
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
پيش گفتارالحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا اللّه و صلّى اللّه على خاتم الأنبياء و المرسلين و على آله الأطيبين الأطهرين . دانش نامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ ، نگاهى نو به زندگانى ابرمردى است كه نام او با حريت و مردانگى و نيز ايثار ، از جان گذشتگى و شهادت در راه حق گره خورده است . اين دانش نامه ، با طرحى نو ، پردازشى ابتكارى و نظمى جديد و كارآمد ، آموزنده ترين آموزه هاى بزرگْ شخصيتى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، او را «چراغ هدايت و كشتى نجات» ناميده (1) در پيش ديد پژوهشگران و جستجوگران معارف حسينى و تشنگان حقيقت ، قرار مى دهد . شمارى از ويژگى هاى اين دانش نامه از اين قرار است : الف _ استناد به منابع كهن و معتبر ب _ بهره گيرى گسترده از منابع شيعه و اهل سنّت ج _ جامعيت همراه با گزيده نگارى د _ نقد مطالب نادرستِ منابع معتبر ه _ تبيين و تفسير در كنار گزارش و _ بررسى تفصيلى مسايل مرتبط با حادثه عاشورا ز _ جمع بندى و تحليل روايات متعارض
.
ص: 14
ح _ توجّه به واقعيت ها و نيازهاى امروز جامعه و كاربردى بودن محتوا ط _ ارائه توضيح هاى مورد نياز (در مورد اشخاص ، مكان ها و نيز نقشه هايى كه توسط متخصّصان ، طرّاحى شده است) ى _ تنظيم منطقى و آسان ياب . طبيعى است كتابى با اين ويژگى ها حجمى متناسب با خود را مى طلبد كه در خصوص دانشنامه امام حسين عليه السلام بالغ بر 7000 صفحه گرديد كه در چهارده جلد سامان يافت . از آن جايى كه تهيه و بهره بردارى از كتابى با اين گستردگى ، معمولا براى عموم بسيار دشوار است ، بر آن شديم تا گزيده آن در اختيار علاقه مندان به آشنايى با زندگانى سراسر نور سالار شهيدان قرار گيرد . در اين ميان گزينش مفاد كتابى كه خود بر پايه گزيده نگارى ، تأليف يافته است ، كارى است دشوار و نيازمند دقت و تمركز فراوان كه خداوند منّان ، توفيق آن را به فاضل ارجمند جناب آقاى مرتضى خوش نصيب عنايت فرمود . اين در حالتى است كه پيش از اين نيز شاهد توفيق ايشان در گزينش روشمند كتاب چهارده جلدى حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله بوده ايم . اين جانب ، ضمن تبريك اين توفيقات بزرگ ، از خداوند متعال براى ايشان ، پاداشى در خور فضل حضرتش ، مسئلت دارم . همچنين لازم مى دانم از همه فضلا و پژوهشگران و عزيزانى كه به گونه اى در تدوين اين اثر سهيم بوده اند خصوصا گروه «سيره نگارى» پژوهشكده علوم و معارف حديث و بويژه آقايان سيّد محمود طباطبايى نژاد و سيّد روح اللّه سيّدطبايى _ كه معاونت اين پژوهش را به عهده داشته _ و دانشمند ارجمند ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى مهدى مهريزى كه علاوه بر تدوين برخى از تحليل ها ، در ساماندهى نهايىِ بخشى از آنها همكارى داشته اند و افزون بر اين ، ترجمه بخشى از اين دانش نامه نيز به قلم رساى ايشان است _ ، صميمانه سپاس گزارى نمايم . همچنين از فاضل گران قدر ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى عبد الهادى مسعودى _ كه ترجمه اكثر مجلّدات اين دانش نامه و نيز نگارش برخى تحليل ها به قلم
.
ص: 15
شيواى ايشان است _ و فاضل ارجمند ، جناب آقاى محمّد مرادى ، مسؤول واحد ترجمه پژوهشكده علوم و معارف حديث _ كه علاوه بر نظارت بر مجموع كار ، ترجمه بخشى از آن را نيز به عهده داشته اند _ تقدير و تشكر مى كنم . اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسينِ عليه السلام يَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَك مَعَ الحسينِ و أصحابِ الحسينِ الّذينَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسين عليه السلام . محمّد محمّدى رى شهرى 1 خرداد 1389
.
ص: 16
. .
ص: 17
مقدّمه «گزيده»در فرهنگ اسلامى ، سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام از جايگاهى كاملا ممتاز برخوردار است . آن حضرت از چهره هايى محسوب مى شود كه مذاهب اسلامى ، عليرغم ديدگاه متفاوت در باره شمارى از شخصيت ها ، يك صدا به جلالت شأن و فضيلت چشمگير او معترف اند . آيات متعدد قرآنى نظير آيه مباهله و آيه نفس مطمئنه كه به تنزيل يا تأويل به شخصيت او نظر دارند ، همچنين تعابير بلند روايات پرشمار نبوى و سخنان بزرگان از اهل بيت و اصحاب در باره آن حضرت و سرانجام ، زندگانى درخشان او كه خود مكتبى عملى و جامع براى انسان پرورى است هر يك حكايت گر زوايايى از شخصيت متعالى حضرتش و بيانگر گوشه اى از ويژگى ها ، خصوصيات و نورانيت آن بزرگوار است . در اين ميان دانش نامه امام حسين عليه السلام آيينه اى است مصفّا كه بازتاب دادن اين نور عظيم را وجهه همّت خود قرار داده است . اين كتاب گرانمايه چهارده جلدى كه با همّت حضرت آيه اللّه رى شهرى دام ظله و با همكارى گروهى از انديشوران پژوهشكده علوم و معارف حديث ، طى ساليانى پر تلاش به انجام رسيده و در سال 1388 به زيور طبع آراسته شده ، از متقن ترين منابعى است كه از آغاز تا انجام زندگى شخصى ، اجتماعى و سياسى و . . . سيدالشهدا عليه السلام را مورد توجه قرار داده و با ملاحظه دقيق آيات قرآنى و هزاران گزارش روايى و تاريخى و نقد ، پالايش و تنظيم كارآمد آنها توانسته است در معرفى يكى از مهم ترين چهره هاى آسمانى و تاريخ ساز ، خلأيى بزرگ را مرتفع نمايد .
.
ص: 18
معرفى كتاب حاضراگر چه گستردگى مباحث و فراوانى و تنوّع گزارش هاى روايى و تاريخى در يك تأليف نظام مند مانند دانشنامه امام حسين عليه السلام پديده اى است كه مورد استقبال شديد اهل تحقيق و پژوهش است در عين حال از منظر ديگر خوانندگانى كه به آن مطالب پردامنه نياز نداشته يا از فرصت لازم براى مطالعه آن برخوردار نيستند ممكن است چنين مجموعه اى مناسب به نظر نرسد . اين در حالتى است كه تنظيم عصاره آن مطالب در كتابى به مراتب كم حجم تر مى تواند عطش اين دسته از بهره جويان از سرچشمه زلال معارف حسينى را به شايستگى فرو بنشاند . كتابى كه هم اكنون پيش روى شماست گامى است متواضعانه در مسير پاسخگويى به اين نياز كه اميد است مورد عنايت قرار گيرد . در معرفى اين كتاب ، يادآورى نكات زير ، لازم به نظر مى رسد : 1 . چهارده بخش از پانزده بخش دانش نامه امام حسين عليه السلام و بالغ بر 90 درصد فصل ها و 70 درصد عنوان هاى فرعى و به همين ميزان از تحليل ها و مقالاتِ مندرج در متن اصلى ، در اين گزيده ، آورده شد ؛ 2 . آنچه بيش از همه مشمول تلخيص و گزينش قرار گرفته ، روايات و گزارش هاى تاريخى متنوّعى است كه با موضوع مشابه ، ذيل فصل هاى آن دانش نامه گسترده ، گرد آمده است ؛ 3 . جامع ترين و گوياترين متن ها ، از منابع معتبرتر ، در ذيل هر عنوان ، انتخاب گرديد ؛ 4 . غالب توضيحات مندرج در پانوشت ها ، حذف شد ؛ 5 . در پانوشت ، به ذكر حداكثر دو منبع داراى اعتبار بيشتر ، براى هر متن ، اكتفا گرديد . با اين همه ، بخش هاى چهارده گانه اين كتاب _ كه گزارش اجمالى آنها در پى خواهد آمد _ از جامعيت اين اثر در عين اختصار حكايت مى كند .
.
ص: 19
ضمنا اين نكته نيز يادآورى مى شود كه به دليل اهميت فوق العاده موضوع عاشورا و ضرورت نقل رخدادهاى مربوط به آن از منابع معتبر ، گزارشى تحليلى از كتاب ها و مصادر اين واقعه تاريخ ساز ، به دنبال مقدمه و پيش از ورود به بخش يكم آورده شده است .
بخش يكم : زندگى خانوادگى امام حسين عليه السلامدر بخش نخست اين دانش نامه ، چگونگى تولّد ، نام گذارى ، ويژگى هاى ظاهرى ، چگونگى پرورش ، ازدواج و شمارِ فرزندان امام حسين عليه السلام ، مورد بررسى قرار گرفته است .
بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلامدر اين بخش ، ابتدا به ملاك انتخاب گزارش هاى مربوط به فضايل امام حسين عليه السلام و مهم ترين كمالات مشترك ميان امامان عليهم السلام و بارزترين ويژگى هاى سيّد الشهدا اشاره شده است . سپس فضايل مشترك ميان ايشان و ساير اهل بيت عليهم السلام ، فضايل مشترك ميان آن حضرت و برادرش امام حسن عليه السلام ، فضايل ويژه امام حسين عليه السلام ، مكارم اخلاقى ، امام حسين عليه السلام ، ويژگى هاى ايشان در عبادت و شمارى از كرامات آن حضرت ، ارائه مى شود .
بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشدر اين بخش ، ابتدا نكاتى در باره اين كه امامت از مناصب الهى و در ادامه منصب نبوّت است ، ارائه شده و سپس ، ره نمودهاى خداوند متعال ، رواياتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رواياتى از ساير امامان عليهم السلام در باره امامت امام حسين عليه السلام و استمرار امامت در نسل ايشان و نيز رواياتى در مورد وصيّت هاى ايشان ، گزارش گرديده است . گفتنى است كه احاديث اين بخش ، به دليل آن كه اعتقادى شمرده مى شوند ، از نظر سند ، مورد ارزيابى قرار گرفته اند و احاديثى كه از اعتبار لازم برخوردار نبوده اند ، به عنوان مؤيِّد ، در كنار احاديث معتبر آمده اند .
.
ص: 20
بخش چهارم : امام عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا شهادت پدردر آغاز اين بخش ، تحليلى از زندگى امام حسين عليه السلام در اين دوران ، يعنى از هفت سالگى تا 36 سالگى ايشان ، ارائه شده است . سپس به نكات قابل توجّهى از زندگى ايشان در اين مقطع از تاريخ اسلام كه مصادف با دوران خلفاى پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، اشاره گرديده است .
بخش پنجم : امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر تا قيام عاشورادر تبيين اين مقطع از تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام (40 _ 61 ق) كه بخشى از آن، مقارن با امامت برادرش امام حسن عليه السلام بود ، سه موضوع مهم ، يعنى : رفتارشناسى امام عليه السلام در دوران امامت برادر ، موضع گيرى هاى ايشان در برابر حكومت معاويه و نيز ولايت عهدى يزيد ، گزارش شده است .
بخش ششم : پيشگويى در باره شهادت امام حسين عليه السلامدر اين بخش ، خبرهاى آسمانى پيش گفته شده در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، و پيشگويى هاى رسول خدا و امير مؤمنان امام على عليه السلام و ديگر شخصيت ها در باره شهادت امام حسين عليه السلام در قالبى نظام يافته ارائه شده است . علاوه ، قطعيّت صدور اين دسته از روايات مورد تأكيد قرار گرفته و توضيح داده شده كه مقدَّر بودن شهادت حضرت و پيشگويى آن ، منافاتى با اراده و اختيار او ندارد .
بخش هفتم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا ورود به كربلادر آغاز اين بخش ، تحليل نسبتا جامعى در باره زمينه ها و اهداف قيام امام حسين عليه السلام آمده است و پس از آن ، مسائل مهمّى مانند : امتناع امام عليه السلام از بيعت با يزيد ، خروج امام عليه السلام از مدينه ، فعّاليت هاى ايشان در مكّه ، اعزام مسلم عليه السلام به عنوان نماينده خود به كوفه ، و شهادت مُسلم و جمعى ديگر از ياران امام عليه السلام و نيز زندانى شدن شمارى ديگر از آنان ، پيشنهادهاى مختلف به امام عليه السلام مبنى بر نرفتن به كوفه ، و حركت امام عليه السلام به سوى كربلا گزارش شده و نهايتا با تحليلى در باره ارزيابى سفر امام عليه السلام به عراق و
.
ص: 21
نهضت كوفه اين بخش به پايان مى رسد .
بخش هشتم : از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ايشاندر اين بخش ، متون مربوط به حادثه جان گداز عاشورا از آغاز ورود امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ياران ، فرزندان ، برادران ، فرزندان برادر ، فرزندان خواهر ، فرزندان عمو و سرانجام، شهادت خودِ حضرت ، به تفصيل ، گزارش شده است .
بخش نهم : وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلامدر بخش نهم ، حوادثى كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا به وقوع پيوست ، پديده هاى خارق العاده اى كه در منابع معتبر گزارش شده ، چگونگى دفن شهدا ، سرنوشت سرهاى مقدّس شهدا و كراماتى كه از سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ديده شد ، چگونگى حركت خاندان ابا عبداللّه عليه السلام از كربلا به كوفه و از كوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدينه ، ارائه مى شود .
بخش دهم : بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن او و يارانش نقش داشتنددر بخش دهم ، متن گزارش هاى مربوط به بازتاب شهادت سيّد الشهدا و يارانش در ميان شخصيت هاى برجسته آن روز جهان اسلام و نيز در ميان قاتلان آنها و در جامعه عراق و حجاز مطرح مى گردد و در ادامه سرنوشت شوم كسانى كه در اين حادثه نقش داشتند و نيز مردمى كه از يارى كردن امام عليه السلام سر باز زدند ، تبيين مى شود .
بخش يازدهم : عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلامبخش يازدهم با تحليلى مهم و كاربردى در باره فلسفه استمرار عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و آثار و بركات آن ، ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند ، و آسيب شناسى عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، آغاز مى گردد . در ادامه ، احاديث متعددى در سفارش به عزادارى ، مصيبت خوانى و گريستن و
.
ص: 22
گرياندن براى سالار شهيدان و معرفى نخستين عزاداران امام عليه السلام پس از واقعه كربلا ، اهمّيت ويژه روز عاشورا و آداب اين روز و نيز سوگمندى جهان آفرينش و در پايان ، سير تاريخى مراسم عزادارى حسينى از قرن اوّل هجرى تا عصر حاضر ، ضمن تحليلى خواندنى ، پيش روى پژوهشگران قرار مى گيرد .
بخش دوازدهم : زيارت امام حسين عليه السلامبخش دوازدهم با درآمدى مشتمل بر مبحث واژه شناسى «زيارت» ، ريشه يابى آن در فطرت ، زيارت زندگان و مردگان از نگاه اسلام ، تشويق متون روايى به زيارت قبور پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و مهم ترين آداب و آسيب شناسى آن آغاز و با ارائه احاديث مربوط به فضايل زيارت قبر سيّد الشهدا عليه السلام ، آثار و بركات آن ، هشدار نسبت به ترك آن ، حضور فرشتگان و ارواح انبيا و اولياى الهى در مزار امام عليه السلام ، آداب زيارت حضرت و برخى زيارت نامه ها و موضوع نايب گرفتن جهت زيارت امام حسين عليه السلام به پايان مى رسد .
بخش سيزدهم : مزار امام حسين عليه السلامدر اين بخش ، پس از تبيين تاريخچه حرم حسينى ، احاديثى در باره فضيلت مزار امام حسين عليه السلام و بركات تربت مزار حضرت گزارش مى گردد .
بخش چهاردهم : حكمت ها عليه السلاماين بخش كه بخش پايانى گزيده امام حسين عليه السلام است با شمارى از كلمات گهربار سالار شهيدان عليه السلام زينت يافته است . اين روايات كه در شش باب تنظيم شده به حكمت هاى عقلى و علمى و حكمت هاى اعتقادى ، سياسى ، عبادى ، اخلاقى و عملى و حكمت هاى جامع پرداخته اند .
سپاس و تقديرسپاس بى پايان خود را به درگاه پرورگارى تقديم مى كنم و در برابر ساحت كبرياييش
.
ص: 23
پيشانى بندگى به خاك مى سايم كه توفيق چنين خدمتى را به آستانِ سالار شهيدان عليه السلام ارزانى اين بنده سراپاتقصير خود كرد . اميد كه لطف آن امام در دو سرا ، شامل حال گردد ! بر خود ، فرض مى دانم كه از مؤلّف بزرگوار دانش نامه امام حسين عليه السلام ، حضرت آية اللّه محمّدى رى شهرى ، كه با واسپارى اين پروژه ، موقعيت اين خدمت گزارى را براى اينجانب فراهم آورده اند صميمانه تشكّر نمايم و نيز براى حضرت ايشان و همه پژوهشگران و دست اندركاران تأليف و به سامان رسانى آن دانش نامه گرانسنگ، از درگاه ربّ شكور پاداشى جزيل مسئلت نمايم . به ويژه براى حديث پژوهان پرتلاش جناب آقاى محمود طباطبايى نژاد و جناب آقاى روح اللّه طبايى همكاران مؤلف و جناب آقاى عبدالهادى مسعودى و جناب آقاى مهدى مهريزى و جناب آقاى محمد مرادى مترجمان خوش قلم دانش نامه كه بى ترديد همه آنان در پديد آمدن اين گزيده سهمى وافر دارند اجرى مضاعف را طلب مى كنم . خداوندا هر كس را كه در اين مسير ، گامى برداشته است با سالار شهيدان محشور فرما . آمين يا ربّ العالمين . مرتضى خوش نصيب 3 خرداد 1389
.
ص: 24
. .
ص: 25
كتاب شناسى تاريخ عاشورادر باره تاريخ نهضت امام حسين عليه السلام و بويژه عاشورا و نيز در موضوع عزادارى بر امام حسين عليه السلام و نقل مَقتل ايشان ، كتاب هاى بسيارى در طول تاريخ ، نگاشته شده است كه اين ، خود ، نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان ، بدين مسئله دارد . (1) اين منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحليل ، يكسان نيستند و مى توان آنها را به دو دسته كلّىِ : قابل استناد و ضعيف ، تقسيم كرد . البته اين تقسيم بندى فقط در كتاب هايى صادق است كه در دسترس اند ؛ زيرا دسته ديگرى از منابع _ كه «منابع مفقود» ناميده مى شوند _ ، تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اكنون دسترس مستقيم به آنها ممكن نيست ، هر چند برخى اخبارشان به كتاب هاى ديگر ، راه يافته است . بنا بر اين ، براى هر پژوهشى در باره تاريخ عاشورا و عزادارى، چهار دسته منبع وجود دارد : 1 . منابع قابل استناد، 2. منابع غير قابل استناد ، 3 . منابع معاصر ،
.
ص: 26
4 . منابع مفقود . (1) مقصود از منابع قابل استناد ، آن دسته از منابع اند كه هويّت تاريخى دارند و نويسندگان آنها ، معيّن ، سرشناس و از عالمان روشمند بوده اند ، هر چند ديده نقد خود را بر يكايك روايات آنان ، باز نگاه مى داريم . منابع غير قابل استناد يا ضعيف ، منابعى داستانى ، بى سند و بدون پشتوانه تاريخى اند كه اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط يافتن مؤيِّدهاى تاريخى و تقويت شدن به وسيله منابع دسته نخست ، مى پذيريم . در اين جا ، ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 كتاب) ، به اجمال و سپس منابع ضعيف امّا مشهور (ده كتاب) معرّفى خواهند شد ، در ادامه ضمن اشاره اى به منابع معاصر اين نكته توضيح داده مى شود كه چرا در «دانش نامه امام حسين عليه السلام » گزارش هاى منابع متأخر مورد بهره بردارى قرار نگرفته است .
الف _ منابع قابل استنادخوش بختانه منابع كهن ، متعدّد و قابل اتّكايى در دست اند كه به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند . اين منابع را مى توان به دو دسته : مستقل (منابعى كه ويژه گزارش دهى از نهضت عاشورا و حماسه سازان اين واقعه بى نظيرند) و مشتمل (منابعى كه تنها بخش ها يا فصل هايى از آنها ، در باره قيام امام حسين عليه السلام است) تقسيم نمود . ما در اين جا ، اهمّ اين منابع را ، به ترتيب تاريخى برمى شماريم . گفتنى است كه اين منابع ، از اعتبار يكسانى برخوردار نيستند ؛ امّا همه آنها قابليت ارجاع و استناد را دارند و به وسيله پژوهش هاى تاريخى روشمند ، قابل بررسى و پذيرش اند . فهرست
.
ص: 27
اجمالى منابع قابل استناد ، به قرار زير است : 1. تَسميةُ مَن قُتلَ مع الحسين عليه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بيتِهِ و شيعتِهِ ، اثر فُضَيل بن زبير اسدى كوفى ، از عالمان شيعى قرن دوم هجرى . اين اثر كم حجم ، نخستين منبع مستقلّ موجود (1) در باره حماسه سازان عاشوراست . 2. كتاب الطبقات الكبير ، اثر بزرگ و پر مراجعه محمّد بن سعد بن منيع زُهْرى (م 230 ق) ، مشهور به «ابن سعد» . 3. الإمامة و السياسة ، نوشته ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتَيبه دينَوَرى كوفى (213 _ 276 ق) . 4. أنساب الأشراف ، نوشته احمد بن يحيى بَلاذُرى (م 279 ق) . 5. الأخبار الطِّوال ، نوشته ابو حنيفه احمد بن داوود دينَوَرى (م 282 يا 290 ق) . 6. تاريخ اليعقوبى ، نوشته ابن واضح احمد بن ابى يعقوب اسحاق بن جعفر (م 292 ق) . 7. تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبرى) ، نوشته ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) . 8. الفُتوح ، نوشته ابو محمّد احمد بن اعثم كوفى (م حدود 314 ق) . 9. العِقد الفريد ، نوشته ابو عمر احمد بن محمّد اَندَلُسى (246 _ 328 ق) مشهور به ابن عبدِ رَبّه . 10. مَقاتل الطالبيّين ، نوشته ابو الفرج على بن حسين اُمَوى اصفهانى (284 _ 356 ق) .
.
ص: 28
11. المعجم الكبير ، نوشته ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب شامى طَبَرانى (260 _ 360 ق) . 12. شرح الأخبار ، نوشته قاضى ابو حنيفه نعمان بن محمّد تميمى مغربى (م 363 ق) . 13. كامل الزيارات ، نوشته ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلويِه قمى (م 368 ق) ، معروف به ابن قولَوَيه . 14. الأمالى (أمالى الصدوق) ، نوشته محمّد بن على بن حسين بن بابويِه قمى (م 381 ق) ، مشهور به شيخ صدوق . 15. المستدرك على الصحيحين ، نوشته ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه شافعى (321 _ 405 ق) . 16. الإرشاد ، نوشته ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادى (336 _ 413 ق) ، مشهور به شيخ مفيد . 17. فضل زيارة الحسين عليه السلام ، نوشته ابو عبد اللّه محمّد بن على بن حسن بن عبد الرحمان علوى شجرى (367 _ 445 ق) . 18. مصباح المتهجّد ، نوشته شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (385 _ 460 ق) ، معروف به شيخ الطائفه . 19. الأمالى الخَميسيّة ، نوشته ابو الحسين يحيى بن حسين بن اسماعيل شجرى (412 _ 479 يا 499 ق) . 20. روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين ، نوشته ابو على محمّد بن حسن بن على (م 508 ق) ، مشهور به ابن فتّال نيشابورى . 21. إعلام الورى بِأعلام الهدى ، نوشته امين الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسى (م 548 ق) ، مؤلّف تفسير گران سنگ و مشهور مجمع البيان . 22. مقتل الحسين عليه السلام ، نوشته ابو المؤيّد موفّق بن احمد بن ابى سعيد خوارزمى مكّى (م 568 ق) ، مشهور به اَخطَب خوارزم .
.
ص: 29
23. تاريخ مدينة دمشق ، نوشته ابو القاسم على بن حسن شافعى دمشقى (م 571 ق) ، مشهور به ابن عساكر . 24. الخرائج و الجرائح ، نوشته ابو الحسين ، سعيد بن عبد اللّه بن حسين بن هبة اللّه (م 573 ق) ، مشهور به قطب الدين راوندى . 25. مناقب آل أبى طالب ، نوشته ابو جعفر رشيد الدين محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق) . 26. المَزار الكبير ، نوشته ابو عبد اللّه محمّد بن جعفر مشهدى (م 610 ق) . 27. الكامل فى التاريخ ، نوشته ابو الحسن عزّ الدين على بن محمّد شيبانى (م 630 ق) . 28. مُثير الأحزان و مُنير سُبل الأشجان ، نوشته نجم الدين جعفر بن محمّد حِلّى (م 645 ق) مشهور به ابن نُما . 29. تذكرة الخواصّ من الاُمّة بذكر خصائص الأئمّة عليهم السلام ، نوشته ابو المظفّر يوسف بن قِزُغْلى بن عبد اللّه (581 _ 654 ق) . 30. المَلهوف على قَتلى الطُّفوف ، نوشته سيّد رضى الدين على بن موسى بن جعفر حلّى (م 664 ق) ، مشهور به سيّد ابن طاووس . 31. كشف الغُمّة فى معرفة الأئمّة ، نوشته ابو الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اِربِلى (م 692 ق) . 32. سِيَرُ أعلام النبلاء ، نوشته شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 ق) . 33. البداية و النهاية ، نوشته ابو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير (701 _ 774 ق) ، معروف به ابن كثير دمشقى .
ب _ منابع غير قابل استنادحادثه عاشورا، از پيشامدهاى شگفت تاريخ است كه در آن ، قهرمانانى اندك شمار در برابر لشكرى بزرگ از جنگجويان سفّاك و بى رحم ، تا واپسين لحظه حيات و آخرين
.
ص: 30
قطره خون ، مقاومت كردند و از همه چيز خود ، در راه محبوب خويش گذشتند. اين مقاومت شجاعانه و فداكارى قهرمانانه، از آغازين لحظه هاى پيدايش ، در درازناى تاريخ تا كنون، چشم ها را خيره كرده و زبان ها و قلم ها را به سوى خود كشيده است. تاريخ نگاران و سيره نويسان، از نخستين كسانى بوده اند كه به گزارش اين واقعه با بسيارى از رخدادهاى پيرامونى و حادثه هاى جزئى آن پرداختند و حتّى آن مورّخان حكومتى اى كه نان امويان را مى خوردند ، نتوانستند آفتاب دلاورى ها، رشادت ها و حماسه هاى اين تعدادِ به ظاهر اندك و به باطن، با همه انسانيت انسان ها برابر، را ناديده بگيرند و يا آن را زير ابر تيره توجيه و تحريف، به تمامى پنهان كنند . كتاب هاى تاريخ و سيره، چه در ميان شيعيان و چه اهل سنّت و حتّى غير مسلمانان، واقعه عاشورا را به عنوان يك نقطه عطف و يك پيشامد مسلّم تاريخى ، گزارش كرده اند ، تا جايى كه اركان و وقايع اصلى آن ، از مشهورات، متواترات و قطعيات تاريخى است، هر چند تفصيل ها و جزئيات آن، مانند هر واقعه تاريخى ديگر ، با تفاوت هايى در نقل ها و يا كاستى ها و مبالغه هايى قابل انتظار ، همراه بوده است. اين ، در حالى است كه با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه، انتظار تغيير و تحريف ، بيشتر مى شود و اين ، همان نكته اى است كه قاعده لزوم مراجعه به منابع كهن و نزديك تر به حادثه تاريخى را مدلّل مى سازد. خوش بختانه منابع كهن تاريخى و سيره نگارى ، چنان دقيق و با تفصيل به عاشورا و كربلا پرداخته اند كه غرض ورزى ها، اشتباهات و كم دقّتى هاى همزاد انسان را به آسانى نشان مى دهند. مبناى ما در سنجش اعتبار و سنديت كتاب هاى نوشته شده در دوره هاى بعد نيز همين منابع كهن و مشتركات تاريخى در كنار حفظ معيارهاى نقد متون و اسناد تاريخى است . همچنين از آن جا كه حادثه عاشورا، يكى از حماسى ترين جلوه هاى امامت شيعه است، گزارش ها و مآخذ را در باره عاشورا ، بايد با سنجه «عصمت امام» نيز سنجيد و سيره رفتارى امامان عليهم السلامشيعه را بر آنچه به آنان نسبت مى دهند ، حاكم كرد .
.
ص: 31
بر اين اساس، كتاب ها و منابعى كه گزارش هاى خود را نقّادى نكرده و آنها را با منابع اصلىِ تاريخى برابر ننموده و يا به تعارض آنها با سيره و كرامت و شخصيت امام حسين عليه السلام و يارانش توجّه نكرده اند، از ديدگاه ما، دچار ضعف اند و از گردونه اعتبار و نقل و استناد، خارج مى شوند. هر اندازه تعداد گزارش هاى بدون اصل و سند و يا نامتجانس با شخصيت كرامت آميز و عزّتمند عاشورائيان در كتابى بيشتر باشد، بر ضعف آن كتاب، افزوده مى شود و هر اندازه كمتر باشد ، كتاب، اعتبار بيشترى دارد . اين ، بدان معناست كه نقد ما در اين عرصه، متوجّه كتاب و محتواى آن است و نه نويسنده و گردآورنده آن ؛ زيرا برخى از مؤلّفان اين گونه كتاب ها ، جزو كسانى هستند كه از سرِ شيفتگى به شخصيت اعجاب انگيز امام حسين عليه السلام و همراهان ايشان در حماسه سازى شان در كربلا و به پاس قدردانى از فداكارى هاى آنان، قلم به دست گرفته اند و بدون آن كه تخصّص اصلى آنها تاريخ و سيره باشد، در عرصه اى قلم زده اند كه تفاوت ماهيّتى با اندوخته هاى علمى آنها (مانند فقه و تفسير) داشته است . به عبارت ديگر ، احساس دَين به امام حسين عليه السلام با شورى كه از مطالعه نهضت عاشورا به هر انسانى دست مى دهد، آميخته شده و اين مؤلّفانِ شيفته را گاه به تساهل در رويارويى با گزارش هاى بى پايه كشانده و سبب شده كه آنان حتّى به گزارش هاى شفاهى اى كه از زبان اين و آن و يا برخى واعظان و مرثيه خوانان شنيده اند، اعتماد كنند و افزوده هايى را ناسازگار با واقعه اصلى عاشورا و در تعارض با اهداف آن ، در كتاب هاى خود بياورند ، و اين ، چه بسا هم پايه استفاده از كتاب هاى كم اعتبار، مجهول و يا حتّى مجعول است . البته زمينه ها و عامل هايى ، اين جريان را شدّت بخشيده اند كه از جمله آنها، پيدايش سبْك داستان پردازى و ارائه قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعه عاشوراست ؛ سبْكى كه بر پايه گرايش طبيعى انسان به حكايت و نقل هر چه زيباتر وقايع روى داده، شكل گرفت و ميل فطرى آدميان به بزرگ داشتن و بزرگ تر كردن قهرمانان خود، به آن، كمك نمود .
.
ص: 32
در اين ميان ، كسانى آيات و روايات باز دارنده از دروغ پردازى را با به كار بردن اصطلاح «زبان حال» كنار زدند و حتّى در برخى نمونه هاى معدود، دروغ را تجويز كردند. راه يافتن اين زبان تخيّلى، احساسى و داستانى به منبر و مرثيه و تعزيه ، چرخه نقل شفاهى و نگارش كتبى را كامل كرد و پس از مدّتى ، آنچه به عنوان مرثيه يا مدّاحى و نقل حكايت به منظور برانگيختن احساسات، ساخته و خوانده شده بود، به كتاب ها راه يافت و از سوى برخى _ كه ميان منابع كهن و نزديك به واقعه عاشورا و كتاب هايى كه قرن ها پس از آن نگاشته شده اند ، تفاوت چندانى نمى نهادند _ ، به صورت يك سند تاريخى و قابل ذكر در آمد . همه اينها، افزون بر اشتباهات ناخواسته انسانى است كه در نقل هاى تاريخى پيش مى آيند، مانند : خطاى حافظه در نقل شفاهى ، يا خطاى باصره در هنگام نوشتن كه به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پيش مى آيد ، بويژه اگر نسخه، مغلوط يا بدخط باشد . آنچه مايه اميدوارى پژوهشگران است، شكل هِرمى اين جريان ناخجسته است ، بدين معنا كه هر چند ممكن است تعداد كتاب هاى كنونى اى كه مطالب آميخته از درست و نادرست دارند، فراوان به نظر برسد، امّا پى يابى جريان نقل آنها، پژوهشگر را به تعداد انگشت شمارى از منابع مشخّص مى رساند كه سرچشمه ورود اين ادبيّات تخيّلى و بدون پشتوانه تاريخى ، به جريان گزارش دهنده حماسه كربلا هستند. محقّقان دانش نامه امام حسين عليه السلام كه كتاب حاضر نيز گزيده اى از آن است ، با بررسى صدها گزارش و مأخذيابى مرحله به مرحله هر يك از نقل ها، اين چند كتاب معدود را شناسايى و ارزيابى و ضعف هاى آنها را گوشزد كرده اند. البتّه اين ، بدان معنا نيست كه همه مطالب اين كتاب ها ، نادرست و تحريف شده اند ؛ زيرا در اين كتاب ها، گزارش هاى معتبرى نيز از كتاب هاى كهن و اصلى تاريخ و سيره ، نقل شده است. مقصود ما ، آن است كه بسيارى گزارش هاى نادرست يا بدون منبع و پشتوانه تاريخى در اين كتاب ها يافت مى شوند كه با عملكرد و سيره رفتارى امام حسين عليه السلام و اهل بيت گرامى اش ناسازگارند ، هر چند برخى گزارش ها هم هستند
.
ص: 33
كه احتمال وجودشان در منابعى كه به ما نرسيده اند، مى رود . بدين جهت است كه مطالب ياد شده در اين گونه كتاب ها، بدون ارزيابى، قابل استناد نيستند. اين منابع، عبارت اند از:
1. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مِخنَفابو مِخنَف لوط بن يحيى بن سعيد (م 158 ق) ، از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . او به احتمال فراوان ، شيعه و البته مقبول مورّخان فريقَين است و از اين رو ، تاريخ نگاران و سيره نويسان متعدّدى از كتاب او در باره قيام امام حسين عليه السلام نقل كرده اند . از اين ميان ، مى توان به : محمّد بن عمر واقدى (م 207 ق) ، ابن قُتَيبه (م 276 ق) در الإمامة و السياسة ، محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) در تاريخش ، ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفريد ، على بن حسين مسعودى (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان ، شيخ مفيد (م 413 ق) در الإرشاد و نيز النصرة فى حرب البصرة ، شهرستانى (م 548 ق) در الملل و النحل ، خوارزمى (م 568 ق) در مقتل الحسين عليه السلام و در آخرين حلقه ها به ابن عساكر (م 571 ق) (1) در تاريخ دمشق ، ابن اثير (630 ق) در الكامل ، سبطِ ابن جوزى (م 654 ق) در تذكرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فى أخبار البشر اشاره كرد . (2) سوگمندانه بايد گفت كه اصل كتاب ابو مخنف ، مفقود است و ما تنها مى توانيم از جمع آورى گزارش هاى اين مورّخان ، به بخشى از كتاب او دست يابيم . در دوره معاصر ، افراد متعدّدى، از جمله آقايان: محمّدباقر محمودى، حسن غفارى و محمّدهادى يوسفى غروى ، به اين كار، همّت گماشته و بخش هايى از كتاب ابو مخنف را كه طبرى و ديگران در آثار خود ، گزارش كرده اند ، گرد آورده و با نام هاى: عَبَراتُ المصطفَين، مقتل الحسين عليه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند . (3)
.
ص: 34
پيش از اين گردآورى ها ، كتابى ناشناخته به نام مقتل أبى مخنف _ كه ما از آن ، با عنوان مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف ياد كرده ايم و مى كنيم _ منتشر شده است كه نه تنها دليلى بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نيست ، بلكه تفاوت فراوان و آشكار مطالب آن با نقل طبرى از ابو مخنف ، قرينه نادرستىِ اين انتساب است . دليل ديگر ، وجود برخى مطالب موهن نسبت به شخصيت بزرگوار امام حسين عليه السلام در اين كتاب است كه تأليف يافتن آن ، توسط نويسنده اى مشهور و موثّق، همچون ابو مخنف ، را بسى بعيد مى نمايد . جالب توجّه ، آن كه ميان اين كتاب چاپ شده ناشناخته ، با متن برخى نسخه هاى خطّىِ آن ، تفاوتِ بيش از حدّ متعارفى به چشم مى خورد و زمينه اعتماد به آن را از ميان مى برد . (1) متأسّفانه نياز به مقتل أبى مخنف ، موجب شده كه بسيارى، به همين نسخه رايج ، روى آورند و بيشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف، نسبت دهند . گفتنى است كه در دو سده اخير ، بسيارى از محدّثان ، مورّخان و كتاب شناسان ، پس از تأييد شخصيّت ابو مخنف و كتاب اصلى او ، كتاب كنونى متداول و در دسترسِ مقتل أبى مخنف را بى اعتبار و غير قابل استناد دانسته اند . از اين ميان مى توان به محدّث نورى ، (2) ميرزا محمّد ارباب قمى ، (3) حاج شيخ عبّاس قمى ، (4) سيّد عبد الحسين شرف
.
ص: 35
الدين ، (1) سيّد حسن امين (2) و شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى (3) اشاره كرد . (4)
2. نور العين فى مشهد الحسين عليه السلامنور العين ، مقتلى منسوب به «ابو اسحاق اسفراينى» است و اين عنوان (كُنيه و نسبت)، منحصر به ابراهيم بن محمّد بن ابراهيم اسفراينى (م 417 يا 418 ق) ، فقيه شافعى است ؛ امّا هيچ يك از منابع كهن ، تأليف چنين كتابى را در شرح حال او گزارش نكرده اند . (5) در ميان كتاب شناسان متأخّر ، ابتدا اسماعيل پاشا بغدادى (6) و پس از او ، شيخ آقا بزرگ تهرانى (7) و يوسف اِليان سَركيس (8) اين كتاب را به وى منسوب نموده اند . آنچه نظر اسماعيل پاشا را كم اعتبار مى كند ، اشاره وى به وفيات الأعيان به عنوان منبع است ، حال آن كه ما چنين مطلبى را در وفيات الأعيان نيافتيم و اسماعيل پاشا خود در كتاب ديگرش ، إيضاح المكنون ، كتاب را بدون ذكر مؤلّف آن ، معرّفى كرده است . (9) كتاب شناسان معاصر ، مانند سيّد عبد العزيز طباطبايى ، نيز بر اين اعتقادند كه اين كتاب را بر اسفراينى بسته اند ؛ زيرا اسلوب و سبْك آن، با كتاب هاى تأليف شده در قرن چهارم ، يعنى سال هاى تدريس و تأليف اسفراينى ، همسان نيست . (10) نكته آخر ، آن
.
ص: 36
كه مطالب كتاب ، بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غير معتبر و دور از عقل است (1) كه تأليف آن را از سوى يك فقيه دانشمند، بعيد مى سازد . از اين رو ، محقّقان خبره در سيره و تاريخ امام حسين عليه السلام ، به انكار آن پرداخته اند . (2)
3 . روضة الشهداكمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى (م 910 ق) مبتكر سبْك قصّه پردازى و پردازش پندگونه از وقايع تاريخى است . او كه سنّى يا شيعه بودنش معلوم نيست ، شيفته اهل بيت عليهم السلام بود و براى جذب عوام ، حوادث تاريخى و بويژه حادثه عاشورا را با نثرى دل پسند به داستان در آورد و در اين ميان ، مطالب معتبر و غير معتبر و مستند و بدون سند را با هم در آميخت . تازگى سبْك، فارسى بودن و نيز انگيزه مؤلّف براى خوانده شدن كتابش در مجالس عزا ، موجب شد كه كتاب كاشفى، نه يك اثر تاريخى، بلكه يك اثر تبليغى و حتّى تخيّلى ، شمرده شود . متأسّفانه عدم توجّه به اين مطلب و قرائت و استنساخ چندين باره آن _ تا آن جا كه سخنرانان مجالس سوگوارى امام حسين عليه السلام را ، «روضه خوان» ناميدند _ ، زمينه ورود بسيارى از اطّلاعات نادرست اين كتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدى ، «زبان حال» ، جانشين «زبان قال» حماسه سرايان كربلا گشت . مصحّح و حاشيه نگار كتاب ، علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى ، نيز در مقدّمه اش بر كتاب ، به اين موضوع، اشاره كرده است : از نقل ضعيف در روضة الشهدا ، عجب نبايد داشت ؛ چون در اداى مقصود واعظ ،
.
ص: 37
قوى است ، اگر چه براى مقصود مورّخ ، كافى نيست . (1) پيش از شعرانى نيز ، ميرزا عبد اللّه اَفَندى ، همكار عالم و كتاب شناس علّامه مجلسى ، اكثر روايات اين كتاب و بلكه همه آن را مأخوذ از كتب غير مشهور و غير قابل اعتماد دانسته است . (2) علّامه سيّد محسن امين عاملى نيز اين سخن را تأييد نموده است . (3) محدّث نورى ، برخى گزارش هاى كتاب را بدون پشتوانه تاريخى خوانده (4) و شهيد مطهّرى ، آن را پر از دروغ ، و تأليف و نشر اين كتاب را مانع مراجعه به منابع اصلى و مطالعه تاريخ واقعى امام حسين عليه السلام دانسته است . (5) شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى نيز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر ، بى ارزش و از درجه اعتبار، ساقط مى داند . (6) نمونه هاى متعدّدى از اخبار غير قابل باور را مى توان در جاى جاى اين كتاب ديد . (7)
4 . المنتخب فى جمع المَراثى و الخُطبفخر الدين بن محمّد على بن احمد طُرَيحى (م 1085 ق) ، مؤلّف مجمع البحرين ، مجموعه اى از احاديث و مراثى در باره امام حسين عليه السلام و برخى ديگر از امامان عليهم السلامرا گرد آورد و به قصد گرياندن مؤمنان و تشويق به سوگوارى، آنها را به صورت جُنگ، سامان داد . المنتخب ، تاريخ نگارىِ علمىِ زندگى يا قيام امام حسين عليه السلام نيست و اكثر مطالب
.
ص: 38
آن ، بدون ذكر مأخذ و احاديث آن نيز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آميخته است . از اين رو ، آن را متناسب با هدف و شيوه مؤلّف ، المجالس الطُّريحيّة و يا المجالس الفخريّة نيز ناميده اند . ضعف ديگر كتاب ، اختلافات موجود در نسخه هاى متفاوت آن است كه مى تواند نشانگر تصرّفات بعدى در آن باشد . (1) محدّث نورى ، المنتخب طريحى را مشتمل بر مطالب موهون و غير موهون مى داند (2) و ميرزا محمّد ارباب قمى ، وجود مسامحات فراوان را در آن ، گوشزد كرده و روايات مختصّ آن را معتبر ندانسته است . (3) برخى مطالب ضعيف كتاب ، قابل ترديد و رد هستند كه خوانندگان را به ديدن آنها ارجاع مى دهيم . (4)
5 . مُحْرِق القلوبمُحْرِقُ القلوب ، نوشته ملّا مهدى نراقى (م 1209 ق) است. او با اقتباس از روضة الشهدا ، به عرضه مطالبى دست زد كه به گونه اى شورانگيز ، عواطف و احساسات مردم را به سوى واقعه كربلا سوق دهد ؛ امّا چون مأخذ نراقى (روضة الشهدا) ، كتابى ضعيف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود ، نوشته او نيز بر اخبار ضعيف و غير معتبر، مشتمل گشت . نراقى ، خود به ضعيف بودن برخى گزارش هاى كتابش تصريح كرده (5) و به همين جهت ، مورد انتقاد برخى از عالمان پس از خود ، قرار گرفته است . ميرزا محمّد
.
ص: 39
تنكابنى ، برخى از اخبار آن را مظنون يا مقطوع الكذب دانسته (1) و محدّث نورى با ابراز شگفتى از تأليف چنين كتابى از چنان عالم بزرگى ، برخى مطالب آن را «منكَر» ناميده است . (2) شهيد مطهّرى نيز نراقى را فقيه بزرگى مى خواند ؛ ولى او را در تاريخ عاشورا ، صاحب اطّلاع نمى داند و برخى مطالب او را نقد مى كند . (3) گفتنى است انتساب اين كتاب به نراقى، مشهور است و ترديدى در آن نيست ؛ (4) امّا اين احتمال هست كه آن را در اوايل تحصيل و پيش از رسيدن به مراتب كمال علمى ، نوشته باشد .
6 . إكسير العبادات فى أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)آقا بن عابد دربندى شيروانى (م 1285 يا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندى و ملّا آقا دربندى ، از نويسندگانى است كه افزون بر رشته تخصّصى اش (فقه) ، در ديگر موضوعات ، مانند تاريخ عاشورا ، نيز كتاب نوشت . او با جمع آورى اخبار قوى و ضعيف و به قصد حلّ اختلاف و تحليل آنها ، يكى از بزرگ ترين نگاشته ها را در باره واقعه عاشورا سامان داد . او شيفته امام حسين عليه السلام بود و انگيزه پاكى در نگارش اين كتاب داشت ؛ امّا به دليل استفاده از منابع ضعيف در كنار منابع اصلى و نقل برخى گزارش هاى بدون سند ، نتوانست مقتل معتبرى ارائه دهد . او همچنين مبناى نادرستى برگزيد و بر اساس آن ، از كتاب هايى كه مشتمل بر اخبار مظنون الكذب بودند نيز نقل كرد . مبناى او اين بود كه نشانه هاى كذب ، هر چند به درجه ظن برسند ، مانع نقل نيستند و نقل چنين اخبارى در بيان سيره و تاريخ ، بى اشكال است .
.
ص: 40
محدّث نورى ، يكى از منابع ضعيف دربندى را نسخه بدون سر و ته ، مجهول و پر از دروغى مى داند كه سيّد عربِ روضه خوانى براى كسب تأييد ، نزد عالمان نجف آورد و سپس به دست دربندى رسيد ؛ نسخه اى كه به گفته محدّث نورى ، از كثرت اشتمال بر اكاذيب واضح و اخبار واهى ، احتمال نمى رود كه از مؤلّفات يك عالِم باشد . (1) وى ، در جايى ديگر ، اين كتاب را دستاويز مخالفان براى دروغگو خواندن شيعه دانسته است . (2) سخن محدّث نورى را بسيارى از عالمان ديگر ، تأييد كرده اند و بسيارى از نقل هاى نادرست و غير قابل باور كتاب را به عنوان گواه، ارائه كرده اند . از اين ميان مى توان به ميرزا محمّد تنكابنى ، شاگرد فاضل دربندى (3) ، شيخ ذبيح اللّه محلّاتى ، (4) سيّد محسن امين ، (5) ميرزا محمّدعلى مدرّس تبريزى ، (6) شيخ آقا بزرگ تهرانى (7) و
.
ص: 41
استاد علامه شهيد مرتضى مطهّرى (1) اشاره نمود . گفتنى است بسيارى از تحليل هاى نويسنده كتاب ، براى قابل پذيرش كردن گزارش هايى است كه به سادگى قابل قبول نيستند . (2)
7 . ناسخ التواريخميرزا محمّدتقى سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلك ، از مورّخان ، شاعران و مُنشيان دربار قاجار است . او در كنار كار ديوانى ، مأمور شد تا كتابى در باره تاريخ جهان از آدم عليه السلام تا آن زمان ، بنگارد ؛ (3) كتابى كه همه آنچه را كه گفته اند و امكان وقوع دارد و محال نيست ، در خود جاى دهد ، هر چند دور از ذهن باشد . او اين تفصيل را در بخش مربوط به امام حسين عليه السلام حفظ كرده و از اين رو ، «هر قصّه را كه در كتب معارف مورّخان و محدّثان ديده» (4) آورده است . او هر چند، گاه به گاه به نقد پاره اى منقولات دست مى يازد ، امّا خود نيز اشتباهات تاريخى دارد و مطالب ضعيف به كتابش راه يافته است . از اين رو، با وجود استفاده اهل منبر و مرثيه از آن ، متفرّدات آن را نمى توان معتبر دانست . شهيد قاضى طباطبايى ، اشتباهات ناسخ التواريخ را فراوان دانسته و محتويات بدون مدرك آن را قابل اعتماد ندانسته است . (5) شهيد مطهّرى نيز ، هر چند مؤلّف را
.
ص: 42
متديّن خوانده ، امّا تاريخش را چندان معتبر ندانسته است . (1)
8 . عنوان الكلامملّا محمّدباقر فشاركى (م 1314ق) ، از فقيهان قرن سيزدهم و چهاردهم اصفهان است . رشته اصلى او فقه بوده ؛ امّا منبر وعظ و خطابه نيز داشته است . او بدون آن كه قصد بيان تاريخ عاشورا را داشته باشد ، در پايان سخنرانى هايش چند جمله اى ذكر مصيبت مى كرد . وى سپس بخشى از اين سخنرانى ها را كه در شرح دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان بود ، به نگارش در آورد و سپس دو عشريه را _ كه نوشته هاى ويژه مصائب امام حسين عليه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود _ به آن افزود . فشاركى در مقام تاريخ نويسى نبوده و قصدش ذكر مصيبت و گرياندن مردم بوده است . از اين رو، در بسيارى از موارد ، سندى براى گفته هاى خود ارائه نداده و حتّى گاه با وجود تصريح به نبودن برخى مطالب در كتب معتبر و مشهور ، (2) تنها به گمان و احتمال ، آن را نقل كرده است . عنوان الكلام ، هيچ گاه مرجع و مستند كتاب هاى پژوهشى و تاريخى واقع نشده ؛ امّا به دليل ذكر برخى مواعظ حديثى و داستانى ، گاه مورد استناد اهل منبر قرار مى گيرد . تأخّر زمانى مؤلّف ، نقص ارجاع علمى به كتب و منابع ، و گزارش هاى منفرد و بدون شاهد (3) را مى توان دليل عدم استفاده اهل تحقيق از اين كتاب دانست . (4)
.
ص: 43
9 . تذكرة الشهداءملّا حبيب اللّه شريف كاشانى (م 1340 ق) ، از عالمان و فقيهان پُرنويس قرن چهاردهم هجرى است . او نزديك به دويست اثر تأليفى دارد كه از جمله آنها ، تذكرة الشهداء است . كار اصلى شريف كاشانى ، پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود ؛ امّا به دليل شيفتگى به امام حسين عليه السلام ، تاريخ مفصّلى نيز در شرح حال شهيدان عاشورا نگاشت . شريف كاشانى در اين كتاب ، از همه گونه منابع قوى و ضعيف ، نقل كرده است و با وجود ردّ برخى اخبار از سوى وى ، تعدادى از روايت هاى ضعيف ، در كتاب ، باقى مانده است . اين اخبار ، پشتوانه تاريخى ندارند و قرائن ديگرى در كنار آنها وجود ندارد . از اين رو ، همه گزارش هاى اين كتاب ، قابل اعتماد نيستند . نمونه هايى از گزارش هاى متفرّد و تأييد ناشده اين كتاب را مى توان در صفحات متعدّدى مشاهده كرد . گفتنى است برخى از اين اخبار، مُحال و يا خارق العاده نيستند ؛ امّا سند و منبع قابل اتّكايى ندارند . (1)
10 . مَعالى السِّبطَينمحمّدمهدى حائرى مازندرانى (م 1385 ق) ، از نويسندگان قرن چهاردهم ، بجز معالى السبطين ، دو كتاب ديگر نيز در باره اهل بيت عليهم السلام دارد : شجره طوبى و الكوكب الدرّى فى أحوال النبىّ و البتول و الوصىّ . حائرى مازندرانى در كتاب معالى السبطين ، اندكى به شرح حال امام حسن عليه السلام پرداخته و بقيّه كتاب را به امام حسين عليه السلام اختصاص داده است . او مطالب كتاب را با داستان و شعر ، در هم آميخته و آنها را به شكل مطالب مناسب مجالس سوگوارى عرضه كرده است . او مطالب تاريخى ، حديثى و... را نقل مى كند تا زمينه مناسبى براى گزارش مقتل و وقايع عاشورا ، فراهم آورد و در اين
.
ص: 44
ميان ، از نقل مطالب ضعيف و استفاده از كتب و منابع غير قابل اعتماد (مانند : روضة الشهدا ، أسرار الشهادة ، المنتخب طريحى و ...) خوددارى نمى كند . (1) شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى _ كه با مؤلّف ، آشنايى و مكاتبه داشته _ نيز نقل هاى كتاب را چندان قابل اعتماد نمى داند و آن را آميخته از صحيح و ضعيف مى شمارد و از اين رو ، مطالعه كننده كتاب را به دقّت در آن ، فرا مى خواند (2) . (3)
ج _ منابع معاصرمنابع تاريخ عاشورا ، پس از قرن نهم و دهم ، آن قدر متعدّدند كه نمى توان به همه آنها پرداخت ؛ امّا به طور كلّى مى توان گفت كه اعتبار اين كتب، تابع اعتبار منابع مورد استفاده مؤلّفان آنهاست. به سخن ديگر، گزارش كتب متأخّر و معاصر ، هر اندازه متّكى بر كتاب هاى كهن تر و معتبرتر باشد و در نقل آن ، امانتدارى و دقّت بيشترى رعايت شده باشد، قابل اعتمادتر خواهد بود. از اين رو ، كتاب هاى بزرگى مانند بحار الأنوار و كتاب هاى پر مراجعه اى مانند نفس المهموم و منتهى الآمال را نمى توان با يك نظر كلّى در يكى از دو دسته پيشين جاى داد، يا نمى توان كتابى مانند الكبريت الأحمر محمّدباقر بيرجندى (1276 _ 1352 ق) را با وجود عالم بودن نويسنده آن _ كه كتاب خود را با تتبّع فراوان ، گردآورده _ ، معتبر يا غير معتبر دانست ؛ زيرا برخى منابع آن ، قابل اعتماد و برخى ديگر ، ضعيف اند . البتّه
.
ص: 45
مؤلّف ، گاه به نقد برخى گزارش ها پرداخته ؛ امّا نقل بدون داورىِ مطالب از كتاب هاى ضعيف نيز در آن، كم نيست . گفتنى است بر همين اساس ، اعتبار نفس المهموم و بحار الأنوار بيشتر است ؛ زيرا بسيارى از گزارش هاى آنها قابل قبول و مستند به كتب كهن و معتبرند. نتيجه سخن ، اين كه تنها به دليل وجود يك گزارش تاريخى در كتاب هاى معاصر، هر چند مشهور و مورد توجّه ، نمى توان آن را داراى سند قابل اتّكاى تاريخى دانست و به استناد آن، مطلبى را به اهل بيت عليهم السلام نسبت داد ؛ بلكه بايد منبع آن نيز معلوم و سنجيده گردد و اگر منبع آن ضعيف بود يا اساسا منبعى براى آن يافت نشد، از دايره اعتماد، خارج مى شود. همين نكته در باره نقل هاى شفاهى نيز جارى است؛ چرا كه حتى اگر گوينده سخنْ انسان بزرگى باشد _ با توجّه به فاصله زمانى بسيار زياد با روزگار اهل بيت عليهم السلام و تجربه راه يافتن خطاهاى بسيار به نقل هاى شفاهى _ ، اعتماد كردن به چنين نقل هايى، بر خلاف سيره عُقلاست.
د _ متفردات (1) منابع متأخّرمطالعه تفصيلىِ گزارش هاى مربوط به واقعه عاشورا در دانش نامه امام حسين عليه السلام _ كه اين كتاب نيز برگرفته از آن است _ اين پرسش را براى پژوهشگر ، پديد مى آورد كه : چرا شمارى از مطالب مشهورى كه در منابع متأخّر آمده اند و بسيارى از مرثيه سرايان در گزارش واقعه عاشورا مطرح مى كنند ، در آن دانش نامه نيست ، در صورتى كه انتخاب نام «دانش نامه» براى آن مجموعه ، ايجاب مى كرد كه جامع همه گزارش هاى واقعه عاشورا باشد ؟ آيا دست اندركاران تهيّه و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام (و نيز اين شهادت نامه) ، اين گزارش ها را نديده اند؟ يا مُتفرّدات (2) منابع متأخّر ، معتبر نيستند و اصولاً گزارش هايى بى اساس اند؟ و يا دليل ديگرى در اين باره وجود دارد؟
.
ص: 46
بهره نبردن از منابع متأخّرعدم استفاده از منابع متأخّر و نياوردن شمارى از گزارش هاى مشهور واقعه عاشورا در اين كتاب ، از دلايل زير ناشى شده است :
1 . ارائه مستند واقعه عاشورانخستين دليلِ بهره نگرفتن از منابع متأخّر در دانش نامه امام حسين عليه السلام و اين گُزيده ، ارائه تاريخ معتبر و مستند زندگى سيّد الشهدا و بويژه واقعه عاشوراست . از اين رو ، روش ما در اين پژوهش ، بهره گيرى از كهن ترين منابع (يعنى منابع قرن اوّل تا هفتم و بعضا تا قرن نهم هجرى) بوده است . بر اين اساس ، گزارش هايى كه در منابع بعدى آمده اند و ريشه در منابع اصلى و كهن ندارند ، مورد استناد ما قرار نگرفته اند . البتّه اين سخن ، بِدان معنا نيست كه هر چه در منابع كهن وجود دارد ، معتبر است ؛ بلكه مقصود ، اين است كه مطالب منابع جديدى كه ريشه در مصادر اصلى ندارند ، اساسا قابل استناد نيستند ، و گر نه ، اعتبار مطالب منابع كهن و قابل استناد نيز منوط به ارزيابى هاى لازم است ، چنان كه ما در اين پژوهش ، موارد قابل توجّهى از مطالب اين منابع را مورد نقد قرار داده ايم .
2 . عدم نياز به گزارش هاى مُتفرّد منابع متأخّرمطالعه و دقت در آثار و منابع رخداد عظيم كربلاى حسينى مؤيّد اين مدّعاست كه تاريخ عاشورا ، به قدر كفايت داراى منابع معتبر و قابل استناد است و اصولاً نيازى به گزارش هاى منابع غير قابل استناد ، نيست .
3 . تمايز روشن گزارش هاى منابع كهن و منابع جديداين نكته ، تنبّه آفرين است كه گزارش منابع كهن تا (قرن نهم) در باره واقعه عاشورا ، تفاوت و تمايز روشنى با گزارش هاى پس از آن دارد ، از جمله اين كه : الف _ در منابع متعلق به سده هاى اخير ، صدها بلكه هزارها گزارش نو ديده
.
ص: 47
مى شوند كه در منابع كهن ، اثرى از آنها نيست . ب _ شيوه اى كه منابع ضعيفِ سده هاى اخير براى گزارش واقعه عاشورا انتخاب كرده اند ، شيوه داستان سرايى به جاى نقل مستندِ تاريخى است . از اين رو ، گزارش هاى كوتاهِ منابع اصلى ، در اين گونه كتاب ها ، به داستان هايى بلند با جزئيات فراوان ، تبديل شده اند . ج _ بسيارى از منابع ياد شده ، براى تحريك عواطف مردم ، حتّى تا مرز ناديده گرفتن عزّت و كرامت خاندان رسالت ، پيش رفته اند .
نكته قابل توجّهممكن است در دفاع از گزارش هاى منابع سده هاى اخير ، گفته شود : نبودن اين گزارش ها در منابع اصلىِ فعلى ، دليل مستند نبودن آنها نيست ؛ زيرا ممكن است تهيّه كنندگان آنها به منابعى دسترس داشته اند كه نزد آنها معتبر بوده ؛ امّا به دست ما نرسيده است . پاسخ اين سخن ، اين است كه : اوّلاً ، هيچ يك از نويسندگان كتاب هاى ضعيف مشهور ، ادّعا نكرده اند كه به نسخه اى معتبر ، دسترس داشته اند كه ديگران از آن ، بى بهره بوده اند و معمولاً گزارش هاى آنان ، مستند نيست ، وگاه گزارش هاى خود را مستند به كتاب هايى نظيرِ خود كرده اند (كه بعضا همين استنادها هم نادرست است) . (1) ثانيا ، اين گونه كتاب ها ، در پاره اى از موارد ، گزارش هاى خود را به منابع معتبر ، مستند مى كنند ؛ امّا با مراجعه به منابع ياد شده ، مشخّص مى شود كه استناد آنها اشتباه است . (2)
.
ص: 48
اقسام گزارش ها در منابع متأخّرگزارش هاى منابع متأخّر را به سه دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل ، گزارش هايى كه خلاف واقع بودن آنها ، روشن و قطعى است ؛ مانند : شمارى از مطالب كتاب هاى روضة الشهدا ، أسرار الشهادة و المنتخب طُرَيحى و ساير منابع متأخّر ضعيفى كه پيش از اين به آنها اشاره شد . دسته دوم ، گزارش هايى كه متن آنها ايرادى ندارد ؛ ولى نه تنها دليلى بر صحّت آنها ارائه نشده ، بلكه به دليل آن كه در منابع اصلى ديده نمى شوند و در كنار مطالبى قرار دارند كه دروغ بودن آنها واضح است ، واقعيت داشتن آنها ، جدّا مورد ترديد است . دسته سوم ، گزارش هايى كه در منابع اصلى تاريخى و حديثى نيز وجود دارند . به نظر ما ، تنها دسته سوم از گزارش هاى منابع متأخّر ، قابل نقل و استنادند ، و اگر كسانى اين نظريه را نمى پذيرند و به دليل هيجان انگيز بودن متفرّداتِ منابع ضعيف و مؤثّر بودن آنها در گرم كردن مجالس ، نمى توانند از نقل آنها صرف نظر كنند ، بهره گيرى از اين كتاب ، حدّ اقل، اين فايده را براى آنها خواهد داشت كه بتوانند مطالب دستِ اوّل را كه در منابع كهن آمده ، از گزارش هايى كه در منابع اصلى وجود ندارند ، تفكيك كنند تا بويژه در نسبت دادن سخنى به اهل بيت عليهم السلام براى امرى مستحب ، مرتكب حرامِ مسلّم و نهىِ قطعىِ «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (1) نگردند .
نمونه هايى از متفرّدات منابع متأخّراكنون براى نمونه ، به شمارى از گزارش هايى كه در منابع متأخّر آمده يا در زبان مرثيه سرايانْ شهرت يافته اند ، امّا در منابع اصلى ديده نمى شوند ، به طور اجمال ،
.
ص: 49
اشاره مى كنيم :
1 . فتواى شُرَيح قاضى در باره امام حسين عليه السلامدر منابع اصلى ، نقش شُرَيح قاضى در ماجراى دستگيرى و شهادت هانى بن عروه بيان شده است ؛ امّا آنچه شهرت يافته كه وى ، فتواى قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرده ، تنها در منابع متأخّر (مانند : تذكرة الشهداء (1) كه در قرن چهاردهم نگارش يافته) ديده مى شود .
2 . نوازش دختر مسلمدر كتاب المنتخب طُرَيحى ، ضمن گزارش رسيدن خبر شهادت مسلم عليه السلام به امام حسين عليه السلام در راه كوفه ، آمده است : مسلم ، دخترى يازده ساله داشت كه همراه حسين عليه السلام بود . حسين عليه السلام زمانى كه از مجلس برخاست ، به سمت خيمه آمد ، آن دخترك را نوازش كرد و به خود ، نزديك نمود و چون همان گونه كه با يتيمان رفتار مى كنند ، به سر و پيشانى او دست كشيد ، به دخترك ، احساس ناخوشى دست داد . پس گفت : عمو جان ! قبلاً نديده بودم كه با من ، چنين كنى . گمان مى كنم كه پدرم به شهادت رسيده است ! پس حسين عليه السلام نتوانست خود را نگاه دارد . گريست و فرمود : «دخترم ! من ، پدر تو اَم و دخترانم ، خواهران تو اَند ...» . (2) ظاهرا منبع اصلى اين گزارش ، كتاب روضة الشهدا (اثر فارسى مُلّا حسين واعظ كاشفى) است كه طُرَيحى ، در المنتخب ، آن را تعريب و نقل كرده است ؛ ولى اين گزارش ، در منابع كهن و قابل استناد ، نيامده است .
.
ص: 50
3 . دستور خاموشى در شب عاشورامشهور است كه در شب عاشورا ، امام حسين عليه السلام دستور داد كه چراغ ها را خاموش كنند تا هر كس كه مى خواهد ، برود . پس چراغ ها را خاموش كردند و همراهان امام عليه السلام شروع به رفتن كردند . ظاهرا اصل اين ماجرا ، برگرفته از كتاب ضعيف الدمعة الساكبة است كه مطلبى را از كتابى ضعيف تر از خود ، يعنى كتاب نور العين ، نقل مى كند (1) و اين گزارش را به سَكينه عليهاالسلام نسبت مى دهد كه گفته است : من در شبى مهتابى ، در وسط چادر نشسته بودم كه از پشت آن ، صداى گريه و شيون شنيدم . دامن كشان ، از خيمه بيرون رفتم و ناگهان ، پدرم را ديدم كه نشسته و يارانش دورش هستند . پدرم مى گريست و شنيدم كه مى گفت : «بدانيد كه با من بيرون آمديد ، چون مى دانستيد كه من به سوى مردمى مى روم كه با من از دل و زبان ، بيعت كرده اند ؛ امّا اوضاع ، كاملاً دگرگون شد ؛ چون شيطان بر آنها چيره گشت و خدا را از يادشان برد ، و اكنون ، جز كشتن من و كشتن هر كه در راه من تلاش مى كند ، و نيز اسارت خانواده ام پس از غارتشان ، هدفى ندارند . من نگرانم كه شما در بيان آنچه مى دانيد ، خجالت بكشيد . نيرنگ زدن ، در نزد ما اهل بيت ، حرام است . پس هر يك از شما كه دوست ندارد بماند ، برود . شب ، تاريك است و راه ، باز و زمان ، به هنگام . و هر كس به ما كمك كند ، همراه ما در بهشت خواهد بود و از خشم خداى مهربان ، در امان . جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پسرم حسين ، در سرزمين كربلا ، تنها و بى كس و تشنه و غريب ، كشته مى شود . هر كه به او كمك كند ، به من كمك كرده است و نيز به فرزند او قائم _ كه خداوند در فَرَج او تعجيل نمايد _ كمك كرده است . هر كس با زبانش به ما كمك كند ، در قيامت با حزب ما خواهد بود» . به خدا سوگند ، هنوز سخن پدرم به پايان نرسيده بود كه جمعيت ، ده تا و بيست تا ،
.
ص: 51
پراكنده شدند و با او جز 71 نفر نماند . به پدرم نگاه انداختم كه سرش به زير بود . اشك، گلوگيرم شد ... . (1) گفتنى است كه فرمان دادن امام عليه السلام به خاموش كردن چراغ ها ، حتّى در مَقتل هاى ضعيف هم ديده نشده است ، چنان كه هيچ منبع معتبرى ، گزارش نكرده كه شب عاشورا ، كسى از ياران امام عليه السلام ، از ايشان جدا شده باشد ؛ بلكه به عكس ، در مقابل پيشنهاد امام عليه السلام مبنى بر ترك كربلا ، همگى ضمن حقير شمردن مرگ ، دليرانه سرود مقاومتْ سر دادند و با سخنانى شورانگيز و اظهار آمادگى براى جانبازى در راه خدا، حماسه اى جاويد آفريدند.
4 . داستان هلال و حبيب و آوردن اصحاب به كنار خيمه اهل بيت امام عليه السلاممؤلف الدمعة الساكبة ، داستان مفصّل و شورانگيزى را گزارش كرده كه اجمال آن ، اين است كه در واقعه عاشورا ، شبى امام حسين عليه السلام از خيمه ها بيرون آمد . هلال بن نافِع براى پاسدارى از جان امام عليه السلام به دنبال ايشان به راه افتاد . امام عليه السلام وقتى متوجّه وى شد ، بعد از گفتن مطالبى ، به وى پيشنهاد داد كه كربلا را ترك كند و خود را نجات دهد ؛ امّا او اين پيشنهاد را نپذيرفت . هلال مى گويد : سپس امام عليه السلام از من جدا شد و به خيمه خواهرش وارد شد . زينب عليهاالسلام كه از وفادارى ياران امام عليه السلام دچار ترديد شده بود ، به ايشان گفت : برادرجان ! انگيزه يارانت را آزموده اى؟ من مى ترسم كه تو را در هنگام حمله و برخورد نيزه ها ، تسليم دشمن كنند ! در اين جا امام عليه السلام به گريه افتاد و فرمود : «هلا ! به خدا سوگند ، آنها را ارزيابى كرده و آزموده ام . بدون استثنا ، مردانِ سرافرازِ سرسختى ، هستند كه اشتياقشان به مرگ در راه من ، همانند اشتياق كودك به شير مادر است ...» . در ادامه ، از هلال ، نقل شده كه با شنيدن اين سخنان ، به گريه افتاد . پس حبيب بن مُظاهر را خبر كرد و حبيب ، در همان دلِ شب ، ياران امام عليه السلام را صدا زد و آنها را اطراف
.
ص: 52
خيمه اهل بيت امام عليه السلام ، جمع كرد و آنها با سخنان عجيب و شگفت انگيزى ، حمايت خود را از ايشان اعلام كردند . در اين حال ، زنان از خيمه ها بيرون آمدند و گريه سر دادند و از آنها ، تقاضاى حمايت كردند . در باره اين داستان مفصّل _ كه نگارنده الدمعة الساكبة ، آن را در بيش از دو صفحه بيان كرده _ ، بايد گفت كه هيچ اثرى از آن در منابع معتبر ، ديده نمى شود و احتمالاً ، وى نخستين كسى است كه اين ماجرا را گزارش كرده است . البتّه وى اين گزارش را به شيخ مفيد ، نسبت داده ؛ (1) ولى اين مطلب ، در هيچ يك از كتب موجود شيخ مفيد و بلكه در هيچ كتاب معتبر ديگرى نيز يافت نشد . ضمنا بايد توجّه داشت كه هلال بن نافع _ كه اين گزارش به او نسبت داده شده _ ، از ياران امام عليه السلام نيست ؛ بلكه از سپاه دشمن است و نام صحابى امام ، «نافع بن هلال» بوده است!
فهرستِ شمارى ديگر از متفرّدات منابع متأخّراگر بخواهيم متفرّدات منابع متأخّر (در باره واقعه عاشورا) را همانند نمونه هاى پيش گفته گزارش كنيم ، چه بسا لازم باشد كه كتاب مستقلّى را به آنها اختصاص دهيم . (2) از اين رو ، براى آگاهى پژوهشگران ، تنها فهرستوار ، به شمارى ديگر از آنها اشاره مى كنيم : _ گزارش سخنرانى منسوب به امام عليه السلام پس از نماز ظهر عاشورا ؛ (3) _ گزارش حضور جابر بن عُروه غِفارى (از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ) در كربلا و فرمايش امام عليه السلام به او كه : «شَكَرَ اللّهُ سَعيَكَ يا شَيخُ ؛ خداوند ، تلاش تو را پاداش دهد ، اى
.
ص: 53
پيرمرد!» ؛ (1) _ گزارش ملاقات حبيب بن مُظاهر با مسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ مو ، و چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام نمودنِ زينب عليهاالسلام به وى هنگام ورودش به كربلا ؛ (2) _ گزارش همبازى بودن زُهَير بن قين با امام حسين عليه السلام در كودكى ، در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله ، و اين كه او در همان زمان ، خاك هاى زير قدم هاى امام عليه السلام را بوسيده و مورد ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است ؛ (3) _ بسيارى از گزارش هاى معالى السبطين ، أسرار الشهادات و عنوان الكلام در باره شهادت على اكبر عليه السلام ؛ (4) _ گزارش اين كه امام حسين عليه السلام ، على اصغر را روى دست گرفت و به سپاه كوفه فرمود : «وى را يك جرعه آب دهيد كه از غايت تشنگى ، شير در پستان مادرش نمانده» ؛ (5) _ گزارش اختلاف افتادن در لشكر عمر بن سعد در باره آب دادن به على اصغر و دستور ابن سعد به حَرمَله براى قطع نزاع ؛ (6) _ گزارش سخن حرمله به مختار ، با اين مضمون كه : «اكنون كه مرا مى كُشى ، بگذار كارهاى خود را بگويم تا قلبت را بسوزانم : من ، سه تير سه شاخه زهرآلود داشتم . يكى را به گلوى على اصغر زدم ، دومى را به قلب حسين ، و با سومى ، گلوى عبد اللّه بن حسن را هدف گرفتم» ؛ (7)
.
ص: 54
گزارش تبسّم على اصغر به امام حسين عليه السلام پس از تير خوردنش ؛ (1) _ گزارش آمدن شير در سينه مادر على اصغر ، پس از خوردن آب در شب يازدهم محرّم ، و اين كه وى پستان هاى خود را سرِ دست گرفته و گفته : «نورِ ديده ، على اصغر ! كجايى كه پستان هاى من ، پُر از شير است ؟» ؛ (2) _ گزارش بيرون آورده شدن قُنداقه على اصغر از زير خاك و جدا كردن سر او و به نيزه كردن آن ؛ (3) _ گزارش سفارش امير مؤمنان عليه السلام در شب 21 ماه رمضان به عبّاس عليه السلام كه : «مبادا در روز عاشورا آب بخورى ، در حالى كه برادرت حسين ، تشنه است!» ؛ (4) _ گزارش توصيه امير مؤمنان عليه السلام به فرزندان خود در باره امام حسن عليه السلام و سپردن امام حسين عليه السلام به عبّاس عليه السلام به عنوان امانت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليهاالسلام و خودِ ايشان ؛ (5) _ گزارش سخن عبّاس عليه السلام به امام حسين عليه السلام كه : «مى خواهم يك بار ديگر صورتت را ببينم ؛ ولى حرمله تير بر چشمان من زده است» ؛ (6) _ گزارش سخن فاطمه كِلابى (اُمُّ البَنين) كه وقتى به خانه امير مؤمنان عليه السلام رفت ، تقاضا كرد كه ايشان ، او را «فاطمه» خطاب نكند تا فرزندان زهرا عليهاالسلامبه ياد مادرشان نيفتند ؛ (7) _ گزارش ماجراى جلوگيرى برخى از اهل بيتِ امام عليه السلام از حركت اسب ايشان و
.
ص: 55
تقاضاى پايين آمدن از اسب و يا بوسيدن زيرِ گلوى ايشان ، (1) و نيز گفتن جمله «مَهلاً مهلاً ، يَابنَ الزهراء!» . گفتنى است كه اين جمله ، حتّى در منابع ضعيف هم يافت نشد . تنها در أسرار الشهادات آمده است كه : فأرادَ عليه السلام أنْ يَخرُجَ مِنَ الخيمة ، فلَصَقَت بِهِ زَينبُ عليهاالسلام فقالت : مَهلاً يا أخى ! توقَّف حتّى اُزَوِّدَ مِن نَظَرى و اُوَدّعَك . (2) امام عليه السلام تصميم گرفت كه از خيمه بيرون برود ، كه زينب عليهاالسلام خود را به او چسبانْد و گفت : برادرجان ! آهسته ! درنگ كن تا تو را سير ببينم و با تو خداحافظى كنم . _ گزارش سراسيمه آمدن زينب عليهاالسلام نزد امام زين العابدين عليه السلام در خيمه ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام و پرسيدن علّت دگرگون شدن اوضاع عالَم ، و سخن امام عليه السلام به وى كه : «اى عمّه ! دامن خيمه را بالا بزن» و نگاه كردن امام عليه السلام به سر بُريده پدر و مخاطب قرار دادن زينب عليهاالسلام كه : «اى عمّه ! مُهيّاى اسيرى باشيد ، كه پدرم را شهيد كردند» ؛ (3) _ گزارش هاى مربوط به هجوم به خيمه ها ، مانند: تصريح به كتك خوردن اهل حرم امام عليه السلام (4) و كشيدن زيرانداز از زير امام زين العابدين عليه السلام و بر زمين افكندن ايشان ، (5) و زيرِ دست و پا ماندن برخى از كودكان (6) و دستور امام زين العابدين عليه السلام به عمّه اش زينب عليهاالسلام كه : «عَلَيكُنَّ بِالفرار ؛ بر شما بادْ فرار!» در پاسخ چاره جويى او ، (7) و سرشمارى كودكان كاروان در پايان كار و مشخّص شدن اين كه دوتن از آنان در نقطه اى جان داده اند ؛ (8)
.
ص: 56
گزارش چگونگى آمدن بنى اسد براى دفن اجساد شهدا و اين كه امام زين العابدين عليه السلام در باره كمك آنان در دفن پدر بزرگوارش فرمود: «مَعى مَن يُعينُنى ؛ همراه من ، كسى هست كه مرا يارى كند» و خطاب به پدرش فرمود : «أمّا الدُنيا فَبَعدك مُظلمة ؛ دنيا پس از تو ، تاريك است» و اين كه روى قبر پدر با انگشت نوشت : «هذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلِىِّ بنِ أبى طالِبٍ الَّذى قَتَلوهُ عَطشاناً غَريباً ؛ اين ، قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را تشنه و غريب ، كُشتند» ؛ (1) _ گزارش سخن زينب عليهاالسلام خطاب به جسد برادر : «هل أنت أخى؟ هل أنت ابن أبى ؟ ؛ آيا تو برادر منى ؟ آيا تو پسر پدر (2) منى ؟» (3) و بوسه زدنش بر حنجر و رگ هاى بُريده برادر (4) و گفتن «اللّهمّ تقبّل منّا هذا قليل القربان ؛ خداوند ! اين قربانى اندك را از ما بپذير» ؛ (5) _ گزارش هاى مربوط به شمارى از اقدامات سَكينه در كربلا به عنوان كودكى خردسال ، (6) در صورتى كه بر پايه گزارش منابع معتبر ، وى در آن هنگام ، ازدواج كرده و همراه شوهرش به كربلا آمده بود ؛ _ گزارش مسلمِ جَصّاص در باره حضور اهل بيت امام عليه السلام در كوفه ، نان و خرما دادن كوفيان به كودكان آنها و جلوگيرى اُمّ كلثوم عليهاالسلام از اين اقدام به دليل حرمت صدقه بر آنها و نيز اين كه زينب عليهاالسلام سرش را به چوب مَحمل زد و اشعارى خواند كه با اين بيت ، آغاز مى شود : «يا هِلالاً لَمَا استتمّ كمالاً... ؛ اى هلالى كه كامل نشده ... !» ؛ 7
.
ص: 57
گزارش منسوب به امام زين العابدين عليه السلام كه در پاسخ اين پرسش كه : «در طول سفر ، كجا به شما سخت تر گذشت ؟» ، سه بار فرمود «امان از شام !» ؛ (1) _ گزارش هاى ريختن آب و آتش و خاكستر بر سر اهل بيت امام حسين عليه السلام و افتادن آتش بر عمامه امام زين العابدين عليه السلام و سوختن سر ايشان در شام ؛ (2) _ گزارش بستن اهل بيت امام عليه السلام به ريسمانى كه يك طرف آن به امام زين العابدين عليه السلام بسته بود و طرف ديگر آن به زينب عليهاالسلام و ... ؛ (3) _ گزارش هايى كه حاكى اند قنداقه زينب عليهاالسلام را هنگامى كه در كودكى آرام
.
ص: 58
نمى گرفت ، در دامن حسين عليه السلام گذاشتند و آرام شد ، (1) يا اين كه زينب عليهاالسلامدر كودكى ، در آفتاب خوابيده بود و حسين عليه السلام كه او را چنين ديد ، مانع تابش نور آفتاب به او شد ... تا اين كه ماجراى كربلا پيش آمد و بدن امام عليه السلام در آفتاب ماند... ؛ (2) _ اين گزارش كه زينب عليهاالسلامهنگام ازدواج با عبد اللّه بن جعفر ، شرط ضمنِ عقد كرد كه او را از مسافرت با امام حسين عليه السلام منع نكند ، (3) يا اين كه امام حسين عليه السلام در وداعِ آخر به وى فرمود : «مرا در نافله شب ، فراموش مكن» ، (4) يا اين كه زينب عليهاالسلامشب يازدهم يا در برخى منازل راه شام ، نماز شبش را نشسته خواند (5) و هنگامى كه به مدينه بازگشت ، شوهرش عبد اللّه بن جعفر ، او را نشناخت ؛ (6) و صدها گزارش ديگر ، از اين قبيل . كوتاه سخن ، اين كه : علّتِ نياوردن متفرّدات منابع متأخّر در گزارش واقعه عاشورا و تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام در دانش نامه امام حسين عليه السلام و نيز در اين گزيده ، معتبر نبودن و قابل استناد نبودن آنهاست ، هر چند ممكن است شمارى از آنها ، در واقع ، درست باشند ، امّا دليلى يا دستِ كم ، قرينه اى بر صحّت آنها وجود ندارد . بر اين اساس ، مى توان گزارش هايى را كه اشكال عقلى و نقلى ندارند ، با استناد به منابع آنها نقل كرد . البتّه براى آن كه شنونده گم راه نشود ، اشاره به ضعفِ منبع ، ضرورى است ، هر چند با توجّه به اين كه رعايت اين نكات ، عملاً براى همه مقدور نيست ، توصيه مؤكّد ما ، خوددارى كامل از نقل گزارش هاى منابع ضعيف و استناد دادن به اين گونه منابع است .
.
ص: 59
ص: 60
ص: 61
فصل يكم : تولّ_د1 / 1خانوادهخانواده ، نخستين نشانه شخصيت ، اخلاق و فرهنگ انسان هاست . فرزانگان ، غالبا ريشه در نياكان و خانواده هاى فرهيخته دارند . پيامبران و اوصياى آنان، در قلّه فرزانگى و همگى از تبار نيكان و صالحان اند ؛ امّا در ميان مردان جهان ، هيچ كس به پايه شرافت و كرامت خانوادگى امام حسين عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام نمى رسد كه جدّشان خاتم انبيا و پدرشان سَرور اوصيا و مادرشان فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهان ، باشد . در زيارت سيّد الشهدا عليه السلام كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، مى خوانيم : أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها . (1) گواهى مى دهم كه تو نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى . جاهليت با پليدى هايش تو را نيالود و جامه هاى سياه و تيره آن ، تو را به خطا نينداخت . بر پايه گزارش منابع معتبر ، امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، ضمن يك خطابه حماسى ، در باره تأثير آلودگى خانوادگى ابن زياد در مخيّر كردن امام عليه السلام ميان كشته شدن يا پذيرفتن ذلّت بيعت با يزيد ، و ياد كردن از نقش پاكى خانوادگى خود در امتناع
.
ص: 62
از ذلّت پذيرى ، مى فرمايد : ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (1) بدانيد كه بى نسبِ پسر بى نسب ، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : شمشير و خوارى ؛ و دور است از ما كه تن به خوارى بدهيم . خدا و فرستاده اش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگ منش ، اين را بر ما نمى پذيرند كه فرمان بُردارى از فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ، ترجيح دهيم . و بدين سان ، خاندان مطهّر و باكرامت سيّد الشهدا عليه السلام در تكوين شخصيت باعظمت و حماسه آفرين آن بزرگوار ، سهيم بود .
1 / 2سال تولّدمنابع حديثى و تاريخى ، سال ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سال سوم، چهارم، ششم و هفتم هجرت. بر همين پايه ، مدّت عمر ايشان نيز مورد اختلاف خواهد بود؛ ليكن بنا بر اكثر منابع و مشهورترين روايات، سال ولادت امام حسين عليه السلام سال چهارم هجرى است و عمر ايشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.
صحيح ابن حِبّان_ به نقل از ابو حاتم _: امام حسين عليه السلام هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، هفت سال ، يك ماه كم داشت ؛ زيرا او سال چهارم هجرى ، چند شب از شعبان گذشته ، متولّد شد . (2)
.
ص: 63
الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام روز عاشورا ، در پنجاه و هفت سالگى ، قبض روح شد . (1)
1 / 3ماه و روز تولّدمنابع حديثى و تاريخى ، ماه و روز ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربيع اوّل، سيزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادى اوّل و پانزدهم ماه جمادى ثانى. علّامه مجلسى ، سوم ماه شعبان را مشهورتر مى داند؛ ليكن تتبّع در منابع تاريخى و حديثى، نشان مى دهد كه پنجم ماه شعبان ، از شهرت بيشترى برخوردار است. (2)
مصباح المتهجّد_ پس از ذكر دعاى روز سوم شعبان _: ابن عيّاش مى گويد : شنيدم حسين بن على بن سفيان بَزوفَرى مى گويد : شنيدم امام صادق عليه السلام اين دعا را در اين روز مى خوانْد و فرمود : «اين، از دعاهاى روز سوم شعبان ، روز تولّد حسين عليه السلام است» . (3)
مصباح المتهجّد_ به نقل از حسين بن زيد ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پنج شب از شعبانْ گذشته ، در سال چهارم هجرى متولّد شد . (4)
المناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام ، سال خندق ، (5) روز پنج شنبه يا روز
.
ص: 64
سه شنبه ، پنج روز از شعبان و چهار سال از هجرتْ گذشته و ده ماه و بيست روز پس از تولّد برادرش ( امام حسن عليه السلام ) در مدينه به دنيا آمد . (1)
1 / 4چگونگى تولّد اوالكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو ذريّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شد و به ايشان گفت : اى محمّد! خداوند به تو مژده تولّد فرزندى از فاطمه را مى دهد كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه از فاطمه عليهاالسلام متولّد شود و امّتم پس از من ، او را بكُشند ، نياز ندارم» . جبرئيل عليه السلام بالا رفت و سپس فرود آمد و [دوباره] مانند آنچه گفته بود ، گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه امّتم پس از من ، او را مى كُشند ، نيازى ندارم» . جبرئيل عليه السلام به سوى آسمان ، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خدايت ، بر تو سلام مى رساند و تو را چنين مژده مى دهد كه امامت ، ولايت و وصايت را در نسل او قرار مى دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «راضى شدم» . سپس به فاطمه عليهاالسلام پيام داد كه : «خداوند ، مرا به فرزندى مژده داده كه از تو متولّد مى شود و امّتم پس از من ، او را مى كُشند» . فاطمه عليهاالسلام پيغام داد : من به فرزندى كه از من ، متولّد شود و امّتت پس از تو ، او را بكُشند ، نيازى ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او پيام داد كه خداوند ، امامت و ولايت و وصايت را در ذريّه او (آن
.
ص: 65
فرزند) قرار داده است و فاطمه عليهاالسلام پيام داد : من ، راضى شدم . 1
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عميس (1) برايم ... نقل كرد : پس از يك سال ، حسين عليه السلام متولّد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «اى اسماء ! پسرم را به من بده» . او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گريست . گفت_[م] : پدر و مادرم فدايت! چرا مى گِريى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بر اين پسرم مى گِريم» . گفتم : او الآن متولّد شده است ، اى پيامبر خدا! فرمود : «پس از من ، گروه ستمكار ، او را مى كُشند . خداوند ، شفاعتم را به آنان نرساند!» . سپس فرمود : «اى اسماء ! اين را به فاطمه مگو ، كه او را تازه به دنيا آورده است» . 3
.
ص: 66
الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن شعيب ميثمى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام متولّد شد ، خداى عز و جل به جبرئيل عليه السلام فرمان داد كه با هزار فرشته ، فرود آيد و از طرف خداى عز و جل و خودش به او شاد باش بگويد . (1)
الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى برايم گفت : ... روز هفتم تولّد حسين عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود : «پسرم را بياور » . او را آوردم و با او ، همان گونه كرد كه با حسن عليه السلام كرده بود و يك قوچ سپيد براى او عقيقه كرد ، همان گونه كه براى حسن عليه السلام كرده بود و رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و هموزن مويش ، نقره مسكوك صدقه داد و بر سرش عطر ماليد و فرمود : «خون ماليدن بر سر ، سنّت جاهلى است» . (2)
.
ص: 67
فصل دوم : نام گذارىبر پايه شمارى از روايات ، نام گذارى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله و با وحى الهى صورت گرفت . اين نام ها ، نام فرزندان هارون (جانشين موسى عليه السلام ) است ؛ همان «شَبَّر» و «شَبير» كه در زبان عربى ، به «حسن» و «حسين» ترجمه مى شوند. گفتنى است نام هاى «حسن» و «حسين»، در ميان اعراب جاهلى وجود نداشته است. 1 كنيه امام حسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه و كنيه خاصّ او ابو على است. القاب ايشان ، بسيار است ، از قبيل: رشيد ، طيّب ، وفىّ ، سيّد ، زكىّ ، مبارك ، مطهّر ، سِبط رسول اللّه ، سيّد الشهدا ، سيّد شباب أهل الجنّه ...
الكافى_ به نقل از سَكونى ، از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرزند صالح ، دسته گلى از سوى خداست كه ميان بندگانش قسمت كرده است و دو دسته گل من از
.
ص: 68
دنيا ، حسن و حسين اند . آنها را به نام دو سِبط بنى اسرائيل ، شَبَّر و شَبير ناميدم . (1)
المستدرك على الصحيحين_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من اين پسرانم را به همان نام هايى كه هارون ، پسرانش را ناميد ، شَبَّر و شَبير و مُشَبِّر ناميدم . (2)
علل الشرائع_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: چون حسين عليه السلام متولّد شد ، خداى متعال به جبرئيل عليه السلام وحى كرد كه : «پسرى براى محمّد ، متولّد شده است . بر او فرود آى و شاد باش گو و به او بگو : على براى تو ، مانند هارون براى موسى است . پس ، او را به نام پسر هارون ، نام بگذار» . جبرئيل عليه السلام فرود آمد و از جانب خداى متعال به او شادباش گفت و سپس گفت : «خداى عز و جل به تو فرمان مى دهد كه او را به نام پسر هارون بنامى» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : نام او چه بوده است؟ جبرئيل گفت : «شَبير» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : زبان من ، عربى است . جبرئيل گفت : «او را حسين بنام» . 3
.
ص: 69
سخنى در باره نام گذارى امام حسن و امام حسين عليه السلامدر برخى منابع اهل سنّت ، آمده است كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام را حمزه و نام امام حسين عليه السلام را جعفر نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را تغيير داد ، چنان كه احمد در مسند خود ، به نقل از محمّد بن على، از امام على عليه السلام روايت كرده كه: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمّاهُ حَمزَةَ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمّاهُ بِعَمِّهِ جَعفَر، قالَ : فَدَعانى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: إنّى اُمِرتُ أن اُغَيِّرَ اسمَ هذَينِ، فَقُلتُ : اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ، فَسَمّاهُما حَسَنا وحُسَينا . (1) وقتى حسن ، زاده شد ، او را حمزه ناميد . وقتى كه حسين زاده شد ، [على عليه السلام ] او را به نام عمويش جعفر ، نام گذارى كرد . [على عليه السلام ]فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود : «من مأموريت يافته ام كه نام اين دو را تغيير دهم» . گفتم : خدا و پيامبرش داناترند . پس آن دو را حسن و حسين ناميد . در برخى ديگر از همان نقل ها ، مى خوانيم كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را حرب نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تغيير داد ، چنان كه مسند ابن حنبل به امام على عليه السلام نسبت داده كه فرمود: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حَسَنٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حُسَينٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الثّالِثُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى ، ما سَمَّيتُموهُ ، قُلتُ :
.
ص: 70
حَربا، قالَ : بَل هُوَ مُحسِنٌ ، ثُمَّ قالَ : سَمَّيتُهُم بِأَسماءِ وُلدِ هارونَ : شَبَّرُ ، وشَبيرٌ ، ومُشبِّرٌ . (1) وقتى حسن به دنيا آمد ، من او را حرب ناميدم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه ، او حسن است» . وقتى هم حسين به دنيا آمد ، او را حرب نام گذارى كردم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او حسين است» . وقتى سومى به دنيا آمد ، او را حرب ناميدم . پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او مُحسن است» . آن گاه فرمود : «آنان را به نام پسران هارون ، نام گذارى كردم : شَبَّر و شَبير ومُشَبِّر» . اين دو نقل و مانند آنها ، به دلايل زير ، قابل پذيرش نيستند: 1 . با روايت هاى مشهور در نام گذارى ، معارض اند. 2 . اين نقل ها با يكديگر نيز تعارض دارند. 3 . مقتضاى ادب و نيز برخى نقل هاى تاريخى ، آن است كه امام على و فاطمه عليهماالسلامدر نام گذارى فرزندان خود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيش دستى نكرده اند. (2) 4 . ظاهر نقل نخست ، آن است كه تا هنگام نام گذارى امام حسين عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام ، حمزه بود و چنين مطلبى را هيچ سند تاريخى و روايتى اى تأييد نمى كند. 5 . اگر امام على عليه السلام نام امام حسن عليه السلام را حرب نهاده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حسن تغيير داد، چگونه ممكن است امام على عليه السلام نام فرزندان ديگرش را حرب گذاشته باشد؟! 6 . ولادت و نام گذارى فرزند سوم امام على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با اسناد تاريخى ، ناسازگار است.
.
ص: 71
بر پايه آنچه گفته شد، احتمال جعل اين نقل ها توسط دشمنان امام على عليه السلام و بنى اميّه ، بويژه در خصوص نام گذارى حرب، بسيارى قوى است و مراد جاعلان، القاى ناسازگارى روحيّه امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز خشونت طلب جلوه دادن امام على عليه السلام و تبليغ نام «حرب» (نام پدر ابوسفيان) بوده است .
.
ص: 72
فصل سوم : شمايل3 / 1شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهالمعجم الكبير_ به نقل از هبيرة بن يريم ، از امام على عليه السلام _: هر كس مى خواهد به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله از سر تا گردن بنگرد ، به حسن بنگرد ، و هر كس مى خواهد به گردن تا پاى او بنگرد ، به حسين بنگرد . آن دو ، شباهت به پيامبر صلى الله عليه و آله را تقسيم كرده اند . 1
المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن ضحّاك بن عثمان حزامى _: پيكر حسين عليه السلام ، شبيه پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله بود . (1)
الإصابة_ به نقل از اَنَس _: حسن و حسين عليهماالسلام ، شبيه ترينِ آنان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود . (2)
3 / 2شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليها السلامالمناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از محمّد بن حنفيّه ، از امام حسن عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليهاالسلاماست و من ، شبيه ترينِ مردم به خديجه كبرا
.
ص: 73
هستم . (1)
3 / 3رنگ آميزى موالكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: گروهى بر حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ در آمدند و ايشان را ديدند كه مويش را سياه رنگ كرده است . علّتش را پرسيدند . ايشان ، دستش را به محاسنش كشيد و فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ هايش فرمان داد كه مسلمانان ، مويشان را سياه رنگ كنند تا بِدان ، در برابر مشركان ، تقويت شوند» . (2)
الكافى_ به نقل از يعقوب بن سالم ، از امام صادق عليه السلام _: حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در حالى شهيد شد كه مويش را با وَسْمه ، (3) سياه رنگ كرده بود . (4)
3 / 4لباسالكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام كشته شد ، در حالى كه رَدايى سياه و بافته از خَز (5) بر او بود . (6)
.
ص: 74
المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن _: حسين عليه السلام ، روز عاشوراى سال 61 هجرى در صحراى طفّ كربلا ، شهيد شد ، در حالى كه رَداى سياهِ بافته از خز به تن داشت ، پنجاه و شش ساله بود و مويش را سياه رنگ كرده بود . (1)
3 / 5عمامهالمصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از ابو رَزين _: حسين بن على عليه السلام ، در حالى كه عمامه اى مشكى بر سر داشت ، روز جمعه براى ما خطبه خواند . (2)
3 / 6انگشترالأمالى ، صدوق_ به نقل از على بن سالم ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: حسين بن على عليه السلام دو انگشتر داشت كه نقش يكى از آنها ، «ذكرِ لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» و نقش ديگرى ، اين بود : «خداوند ، به انجام رساننده فرمان خويش است» (3) . (4)
.
ص: 75
فصل چهارم : پرورشوراثت و تربيت ، دو عنصر اساسى در شكل گيرى شخصيت كودك اند . امام حسين عليه السلام از اين دو عنصر ، در حدّ عالى برخوردار بود. در بُعد وراثت، وى فرزند امام على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و نوه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه جز او و برادر و خواهرانش ، كسى از اين ويژگى برخوردار نيست. در بُعد تربيت نيز، گزارش هاى اهتمام پيامبر صلى الله عليه و آله به پرورش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، على رغم همه تلاش ها براى محو فضايل اهل بيت عليهم السلام ، در تاريخ ، ثبت است. اين فصل ، گزارشى از اين نمونه هاى ثبت شده در تاريخ است، مانند: غذا دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، بازى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها ، بر دوش گرفتن آنها توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله ، كُشتى گرفتن آنها در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و موارد ديگر. اين همه ، به علاوه ابراز محبّت عميق پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان ، حاوى درس هاى آموزنده اخلاقى و تربيتى است .
4 / 1از هيچ زنى شير نخوردالكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو زيّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام ، نه از فاطمه عليهاالسلام و نه از هيچ زن ديگرى شير نخورد ؛ بلكه او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان انگشت شست خود را در دهان او مى گذارد و حسين عليه السلام به اندازه اى مى مكيد كه دو سه روزش را كفايت مى كرد . از اين رو ، گوشت حسين عليه السلام از
.
ص: 76
گوشت و خون پيامبر صلى الله عليه و آله روييد . (1)
الكافى :در نقل ديگرى از امام رضا عليه السلام آمده است : «حسين عليه السلام را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان ، زبانش را در دهان حسين عليه السلام مى نهاد و او ، آن را مى مكيد و به همان ، اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد» . (2)
.
ص: 77
توضيحى درباره تغذيه او در دوران شيرخوارگىدر ارتباط با امكان تغذيه يك نوزاد از سرانگشت يا زبان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله بايد گفت : اين گونه معجزات و كرامات ، از نظر ثبوتى ، از شخصى مانند خاتم انبيا صلى الله عليه و آله بعيد نيست ، هر چند از نظر اثباتى ، به دليلى قاطِع ، نياز است . اگر گفته شود: « چرا چنين حادثه مهم و خارق العاده اى كه طبعا براى نقل آن ، انگيزه فراوان است ، در منابع تاريخى و حديثىِ غير پيروان اهل بيت عليهم السلام نيامده؟»، خواهيم گفت : اوّلاً اين ، موضوعى خصوصى در خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و تنها اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله از آن ، خبر داشته اند . ثانيا بسيارى از حوادث صدر اسلام، تنها از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است و نقل نشدن ، دليل عدم وقوع نيست .
.
ص: 78
4 / 2غذا خوردن از دست پيامبر صلى الله عليه و آلهكفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . حسن و حسين عليهماالسلامغذا مى خوردند . پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار در دهان حسن عليه السلام لقمه مى نهاد و يك بار در دهان حسين عليه السلام . چون غذا خوردن تمام شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را بر گردن و حسين عليه السلام را بر روى ران خود نهاد و سپس فرمود : «اى سلمان ! آيا اينان را دوست دارى؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! چگونه آنها را دوست نداشته باشم ، در حالى كه نزد تو چنين جايگاهى دارند؟! فرمود : «اى سلمان ! هر كس اينان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است» . 1
4 / 3بازى پيامبر صلى الله عليه و آله با اوالإصابة_ به نقل از ابو هُرَيره _: با اين دو گوش خود شنيدم و با همين دو چشم خود ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن يا حسين عليهماالسلامرا با دو دست خود گرفته بود و در حالى كه پاهايش روى پاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود ، برايش مى خواند : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» و كودك بالا مى آمد تا آن كه پاهايش را روى سينه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نهاد .
.
ص: 79
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : «بگذار [ببوسمت]» و او را بوسيد و گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» . 1
المعجم الكبير_ به نقل از جابر _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه چهار دست و پا مى رفت و حسن و حسين عليهماالسلام را بر پشت خود ، سوار كرده بود و مى فرمود : «چه شتر خوبى داريد و چه بارهاى خوبى هستيد!» . (1)
4 / 4بهترين سوارسنن الترمذى_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين بن على عليه السلام را روى گردنش نهاده بود . مردى گفت : چه مَركب خوبى سوار شده اى ، اى پسر ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه سوار خوبى است او! (2) » (3) . 5
تاريخ دمشق_ به نقل از عمر _: حسن و حسين عليهماالسلام را بر شانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ديدم و گفتم : چه اسب خوبى زير پاى خود داريد ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و آن دو ، چه سواران نيكويى اند !» . (4)
.
ص: 80
المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما در آمد و حسن و حسين عليهماالسلام با او بودند . يكى بر اين دوش و آن يكى بر دوش ديگر ايشان بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار اين را مى بوسيد و يك بار ، ديگرى را ، تا آن كه به ما رسيد . مردى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو را دوست مى دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» . 1
4 / 5بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله در نمازالمعجم الكبير_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . پس به گردن پيامبر صلى الله عليه و آله چسبيد و ايشان با همو بلند شد و او را با دستش گرفت و آن قدر نگاهش داشت تا به ركوع رفت . (1)
السنن الكبرى_ به نقل از زرّ بن حبيش _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلام _ كه دو پسر بچّه بودند _ به سويش آمدند و وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، بر پشتش مى پريدند . مردم به سوى آنها آمدند تا دورشان كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «رهايشان كنيد . پدر و مادرم فدايشان ! هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» . 3
.
ص: 81
سنن النسائى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد ، از پدرش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى نماز مغرب يا عشا بر ما وارد شد و حسن عليه السلام يا حسين عليه السلام را با خود آورده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جلو آمد و او را بر زمين گذاشت و سپس براى نماز ، تكبير گفت و نماز خواند و يكى از سجده هاى ميان نمازش طول كشيد . من سرم را بلند كردم كه ديدم پسر بچه بر پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همان حال سجده ، نشسته است . من به سجده ام باز گشتم و چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز را به پايان برد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا ! ميان نمازت ، سجده اى طولانى كردى ، تا آن جا كه گمان برديم حادثه اى اتّفاق افتاده ، يا به تو وحى مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ يك از اينها نبود ؛ بلكه پسرم بر پشتم سوار شده بود و خوش نداشتم كه او را وا دارم تا بازى اش را به شتاب ، به پايان بَرَد» . 1
4 / 6نماز گزاردن با پيامبر صلى الله عليه و آلهتهذيب الأحكام_ به نقل از حفص ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نماز و حسين بن على عليه السلام در كنارش بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد .
.
ص: 82
سپس [دوباره] پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيوسته تكبير مى گفت و حسين عليه السلام تلاش مى كرد ؛ ولى از عهده بر نمى آمد و نتوانست تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله هفت تكبير گفت و حسين عليه السلام توانست در هفتمين تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله ، از عهده تكبير گفتن بر آيد ؛ و اين ، سنّت شد . 1
4 / 7بازى كردنش با كودكانالمستدرك على الصحيحين_ به نقل از يَعلى عامرى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى دعوتى ، به ميهمانى رفتند _: پيامبر صلى الله عليه و آله پيشاپيش ميهمانان مى رفت و حسين عليه السلام با پسر بچّگان ، بازى مى كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواست تا او را بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام به اين سو و آن سو مى گريخت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم او را مى خنداند تا آن كه او را گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را پشت سر حسين عليه السلام و دست ديگرش را زير چانه او گذاشت و دهانش را بر دهان او نهاد و وى را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خدا دوست بدارد هر كس را كه دوستدار حسين است! حسين ، سِبطى از اسباط (نَواده اى از نوادگان) است» . 2
.
ص: 83
4 / 8كُشتى گرفتنش با برادرالأمالى ، صدوق_ به نقل از زيد شحّام ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به حسن و حسين عليهماالسلامفرمود : «برخيزيد و كُشتى بگيريد» . برخاستند و كُشتى گرفتند . فاطمه عليهاالسلام براى برخى نيازهايش بيرون رفته بود و چون وارد شد ، شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را تشويق مى كند و مى فرمايد : «هى ، حسن! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن» . فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پدر ، شگفتا! آيا حسن را در برابر حسين ، بر مى انگيزى؟ آيا بزرگ را در برابر كوچك ، بر مى انگيزى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى كه من بگويم : اى حسن ! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن و اين دوستم جبرئيل عليه السلام بگويد : اى حسين ! بر حسن ، زور بيار و زمينش بزن ؟» . 1
.
ص: 84
فصل پنجم : ازدواجبر پايه گزارش منابع تاريخى ، امام حسين عليه السلام در طول زندگى ، با پنج زن ، ازدواج كرده است كه در اين جا به شرح كوتاهى در باره آنان مى پردازيم .
5 / 1شهرْبانوطبق نظر مشهور ، شهربانو دختر يزدْگِرد (آخرين پادشاه ساسانى)، همسر امام حسين عليه السلام و مادر امام زين العابدين عليه السلام است. ابن شهر آشوب ، وى را مادر على اصغر نيز معرفى مى كند . همچنين گفته شده است كه وى مادر زينب و اُمّ كلثوم ، بوده كه در كودكى از دنيا رفته اند . بجز شهربانو ، نام هاى ديگرى نيز براى مادر امام زين العابدين عليه السلام ، در منابع ، ثبت شده اند ، از قبيل: شهربانوا، شهربان، شهربانويِه ، شاهْ زنان ، شهْ زنان ، غزاله ، ... در چگونگى ازدواج شهربانو با امام حسين عليه السلام ، گفته اند كه وى پس از شكست سپاه ايران ، به اسارت مسلمانان در آمد و امام حسين عليه السلام با وى ، ازدواج كرد. تاريخ اسارت و زمان ازدواج را برخى منابع ، دوران خلافت عمر ، برخى زمان خلافت عثمان و برخى عصر حكومت امام على عليه السلام دانسته اند. در مقابل رأى مشهور، برخى مصادر، مادر امام زين العابدين عليه السلام را شاهْ زنان دختر شيرويِه پسر خسرو پرويز ، برخى بَرّه دختر نوشجان و برخى دختر سبحان يا صنجان ، برادرزاده ماهويِه (مرزبانِ مرو) ، دانسته اند.
.
ص: 85
برخى محقّقان ، اين رأى را كه مادر امام زين العابدين عليه السلام شهربانو دختر يزدگرد باشد ، با توجّه به اختلاف شديد منابع و پاره اى ناسازگارى هاى درونى گزارش ها، به شدّت ، مورد ترديد قرار داده اند، گرچه در مقابل اين ترديد، هيچ نظريّه ديگرى را مطرح نساخته اند. 1
الكافى_ به نقل از جابر _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه دختر يزدگِرد را بر عُمَر ، وارد كردند ، دوشيزگان مدينه براى تماشايش آمدند و مسجد [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] از نور ورودش روشن شد . چون عمر بر او نگريست ، [آن بانو] صورت خود را پوشاند و گفت : اُف به روزگار هرمز باد ! عمر گفت : آيا به من دشنام مى دهد؟ و قصد [تنبيه] او را كرد . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : تو چنين حقّى ندارى . او را در گزينش مردى از مسلمانان ، آزاد بگذار و او را سهم غنيمتىِ همان مردى قرار ده كه برگزيده است . آن دختر آمد تا دستش را بر سر حسين عليه السلام گذاشت . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : نام تو چيست؟ . گفت : جهان شاه .
.
ص: 86
امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : بلكه شهربانو . سپس به حسين عليه السلام فرمود : اى ابو عبد اللّه ! همانا او برايت بهترينِ زمينيان را به دنيا مى آورد . او على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) را به دنيا آورد . از اين رو ، به على بن الحسين عليه السلام ، فرزند دو سلسله برگزيده مى گفتند : برگزيده عرب ، هاشم ، و برگزيده غير عرب ، فارْس» . و حكايت شده كه ابو الأسود دُئَلى در اين باره ، سروده است : و بى گمان ، پسرى ميان كسرا و هاشم گرامى ترين كسى است كه حِرزها را بر گردنش آويخته اند . 1
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: بر مولايم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آمدم تا تولّد حسين عليه السلام را به او تبريك بگويم . ديدم كه صفحه سفيدى از سنگِ دُر ، در دست دارد . به او گفتم : اى سَرور زنان ! اين صفحه اى كه در دستت مى بينيم ، چيست؟ فرمود : «نام هاى امامان عليهم السلاماز فرزندانم در آن است» . به ايشان گفتم : آن را به من بده تا در آن بنگرم . . . و . . . [در آن ، اين هم نوشته بود : ]
.
ص: 87
«ابو محمّد ، على بن الحسين عادل ، كه مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد است» . 1
5 / 2ليلىليلى ، مادر على اكبر، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدر او ، ابو مُرّه ، صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادرش ميمونه ، دختر ابو سفيان است. در مورد زندگى اين بانو، از جمله تاريخ ولادت و وفات، مدّت عمر، زمان ازدواج و... ، آگاهى هاى معتبرى در دست نيست. سند معتبرى براى حضور او در واقعه كربلا وجود ندارد؛ بلكه برخى متأخّران ، درگذشت او را قبل از واقعه كربلا دانسته اند .
5 / 3رَبابرَباب ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدرش ، امرؤ القيس بن عَدى، از مسيحيان شام بود كه در روزگار خلافت عمر ، اسلام آورد و مادرش ، هند دختر ربيع بن مسعود است. وى را زنى زيبارو، خردمند، بافضيلت و شاعر ، توصيف كرده اند. رَباب ، مادر سَكينه و عبد اللّه است كه به همراه فرزندانش در كربلا حضور داشت و به همراه اُسرا به شام رفت. شعر امام حسين عليه السلام در مدح او و سَكينه، نشان دهنده علاقه فراوان امام عليه السلام به آنان است. رَباب ، پس از شهادت همسرش امام حسين عليه السلام ، يك سالْ بيشتر زنده نماند و در
.
ص: 88
تمام اين مدّت، به زير سايه نرفت و برخى گفته اند در كنار مزار امام حسين عليه السلام به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنيا رفت.
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :و حسين بن على عليه السلام در باره رَباب و سَكينه سروده است : به جانت سوگند ، من خانه اى را دوست دارم كه سَكينه و رَباب ، در آن ، پذيرايى كنند . من آن دو را دوست دارم و دارايى ام را مى دهم و سرزنشگرم را ياراى سرزنش نيست هر چند [ مرا ] سرزنش كنند ، مطيع سرزنشگران نخواهم بود در طول زندگى ام ، تا آن گاه كه خاك ، مرا پنهان كند . 1
الكامل فى التاريخ :همراه حسين عليه السلام ، همسرش رَباب (دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سكينه) بود . او در ميان اسيران ، به شام برده شد و سپس به مدينه باز گشت و بزرگان قريش از او خواستگارى كردند و او گفت : نمى خواهم پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرْشوهرى برگزينم . او پس از [شهادت] امام عليه السلام ، يك سال زير هيچ سقفى نرفت تا فرسوده شد و از افسردگى در گذشت . نيز گفته شده كه او يك سال بر مزار حسين عليه السلام رحل اقامت افكند و به مدينه باز گشت و از غصّه حسين عليه السلام در گذشت . 2
.
ص: 89
5 / 4اُمّ اسحاقاُمّ اسحاق _ كه نامش دانسته نيست _ ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام و از قبيله طَى است . او نخست با امام مجتبى عليه السلام ازدواج كرد كه ثمره آن دو پسر و يك دختر به نام فاطمه بود. اين فاطمه ، همان همسر امام زين العابدين عليه السلام و مادر امام باقر عليه السلام است كه در كربلا نيز حضور داشت . و اما پس از شهادت امام مجتبى و به وصيّتِ او ، امام حسين عليه السلام با اُمّ اسحاق ازدواج كرد و از او صاحب دخترى به نام فاطمه شد.
الطبقات الكبرى :اُمّ اسحاق ، دختر طلحه است . حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام با او ازدواج كرد و طلحه را براى حسن عليه السلام به دنيا آورد . سپس حسن عليه السلام در گذشت و حسين عليه السلام با او ازدواج كرد و وى ، فاطمه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . و مادر اُمّ اسحاق ، جَربا نام داشت و او همان اُمّ حارث ، دختر قَسامه است . 1
5 / 5اُمّ جعفراُمّ جعفر ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. وى را زنى از قبيله بلىّ بن قضاعه دانسته اند و گاه به نام سُلافه ، معرّفى شده است. وى ، مادر جعفر بن حسين است. از وى ، اطّلاعات بيشترى در دست نيست .
.
ص: 90
فصل ششم : فرزندانشيخ مفيد ، در كتاب الإرشاد ، فرزندان امام حسين عليه السلام را شش تن، نام مى بَرَد: على بن الحسين الأكبر، على بن الحسين الأصغر، جعفر، عبد اللّه ، سَكينه و فاطمه. (1) در عين حال ابن طلحه ، در كتاب مطالب السَّؤول ، از نُه ، و ابن فُندُق در لباب الأنساب از ده فرزند نام برده است . (2)
الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : على اكبر ، كه كنيه اش ابو محمّد و مادرش شاه زنان ، دختر يزدگرد ، شاه ايران بود. على اصغر (3) ، كه با پدرش در كربلا كشته شد ... و مادرش اُمّ ليلا ، دختر ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفى بود . جعفر بن حسين ، كه فرزندى از او نماند و مادرش از قبيله قُضاعه بود و در همان روزگارِ زندگانى امام حسين عليه السلام در گذشت . عبد اللّه بن حسين ، كه در كودكى با پدرش كشته شد . تيرى آمد و او را در دامان پدرش ذبح كرد... . سكينه دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش رَباب ، دختر امرِؤ القيس بن عَدىّ كلبى است . رَباب ، مادر عبد اللّه بن حسين نيز بود . فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تَيمى است . (4)
.
ص: 91
الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن محمّد عَزرَمى _: معاويه ، مروان بن حكم را بر مدينه گمارد و به او فرمان داد كه براى جوانان قريش ، عطايى مقرّر بدارد و او هم مقرّر كرد . امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : من نزد او رفتم . گفت : نامت چيست؟ گفتم : على بن الحسين . گفت : نام برادرت چيست؟ گفتم : على . گفت : على و على؟! پدرت چه مى خواهد بكند ؟ مى خواهد نام همه فرزندانش را على بگذارد؟! سپس ، سهم مرا معلوم كرد و من ، نزد پدرم باز گشتم و ماجرا را گفتم . [پدرم] فرمود : «واى بر پسر زن كبودْچشمِ (1) دبّاغ چرم ها . اگر صد فرزند برايم متولّد شود ، دوست دارم جز نام على ، بر آنها نگذارم» . 2
6 / 1على اكبرعلى اكبر ، نخستين فرزند پسر امام حسين عليه السلام بود . علّت ناميده شدن او به «علىِ بزرگ تر» ، اين بود كه امام حسين عليه السلام به دليل شدّت علاقه اى كه به نام پدر بزرگوارش
.
ص: 92
داشت ، نام سه فرزند پسرِ خود را «على» گذاشت . از اين رو ، اوّلى به «علىِ بزرگ تر» و دومى به «علىِ ميانه» و سومى به «علىِ كوچك تر» معروف شدند . بنا به نقلى ، على اكبر ، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى ، (1) متولّد شد . (2) كنيه او ابو الحسن ، و مادرش ليلى دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى است . گفتنى است كه شمارى از بزرگان ، مانند شيخ طوسى و شيخ مفيد ، امام زين العابدين عليه السلام را بزرگ ترين فرزند امام حسين عليه السلام دانسته اند ؛ (3) ولى اين نظريّه ، خلاف رأى مشهور سيره نويسان و نَسَب شناسان است (4) . محقّق شوشترى ، در ردّ اين نظريّه ، با اشاره به سخن شيخ طوسى در اين باره مى گويد : پيش از شيخ طوسى در الرجال ، شيخ مفيد در الإرشاد است كه اين على (شهيد كربلا) را به «اصغر» توصيف كرده است و احمد بن طاووس و علّامه حلّى هم از او پيروى كرده اند ؛ همچنين ، على بن طاووس و ابن داوود . مامقانى (5) مى گويد : علّامه حلّى ، منكر اين نظر الإرشاد در توصيف على به «اصغر» شده ؛ چرا كه زبير بن بكّار ، ابن قتيبه ، طبرى ، ابن ابى زهره ، دينورى و بَلاذُرى و مُزَنى و عمرى و ابو الفرج و مؤلّف الزواجر ، از اهل سنّت ، و ابن همّام ، مؤلّف الأنوار و ابو الفضل صابونى مؤلّف الفاخر ، از شيعيان ، او را به «اكبر» توصيف كرده اند . مى گويم : همين طور است نظر مُصعب بن زبير در كتاب نسب قريش و ابو مخنف
.
ص: 93
بنا بر روايت طبرى و مسعودى ؛ بلكه سيره نويسان ، در اين ، اختلافى ندارند . من پيش از شيخ مفيد ، جز على بن احمد كوفى مؤلّف الاستغاثة ، كسى را نمى شناسم كه قائل به اين نظر باشد و نظر كوفى هم اعتبارى ندارد ؛ چون نوشته اش مخدوش است ، همان گونه كه در جاى خود ، آن را دانستى . ظاهر ، اين است كه آنچه باعث شده كه شيخ مفيد و شيخ طوسى ، اين نظر را انتخاب كنند ، وجود خبر صحيحى است كه در آن آمده كه واجب است امام ، پسر بزرگ تر را جانشين خود قرار دهد . به همين جهت هم بود كه جمعى در باره عبد اللّه اَفطَح ، به اشتباه افتاده اند ؛ زيرا او پسر بزرگِ امام صادق عليه السلام بود ؛ امّا مقصود خبر ياد شده ، اين است كه پسر بزرگ تر ، وقتى جانشين مى شود كه ناتوانى و مشكلى نداشته باشد ؛ ولى عبد اللّه افطَح مشكل داشت ، همان گونه كه شرط جانشينى پسر بزرگ تر ، مربوط به زمان مرگ پدر است ، و امام حسين عليه السلام در زمان شهادتش پسرى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام نداشت . بنا بر اين ، كسى جز او نبود و مراد حديث هم ، پسر بزرگ امام بودن است . (1) در باره سنّ على اكبر در هنگام شهادت در كربلا ، اختلاف نظر وجود دارد و تا بيست و هشت سال هم گزارش شده است ؛ (2) ليكن بنا بر نظريّه مشهور _ كه وى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام بوده است _ و با عنايت به اين كه امام زين العابدين عليه السلام هنگام واقعه عاشورا ، بيست و سه سال داشته ، بايد سنّ على اكبر ، بيش از اين باشد و لذا گزارش هاى مبنى بر «ولادت وى در زمان خلافت عثمان» و 25 ساله بودن وى در وقت شهادت» ، درباره سن ايشان ، واقع بينانه تر به نظر مى رسد .
مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو مِخنَف _: يزيد (3) _ كه خدايش لعنت كند _ ، امام زين
.
ص: 94
العابدين عليه السلام را خواست و به او گفت : نامت چيست؟ فرمود : «على بن الحسين» . گفت : مگر خدا ، على بن الحسين را نكُشت؟ فرمود : «من برادر بزرگ ترى داشتم كه على ناميده مى شد و شما او را كُشتيد» . 1
6 / 2على اوسط ، زين العابدين عليه السلامدومين فرزند پسر امام حسين عليه السلام نيز على نام داشت و به دليل اين كه او ميان علىِ اكبر و علىِ اصغر قرار داشت ، علىِ اوسط (وَسَطى) نيز ناميده شده است . ايشان چهارمين امام از امامان عليهم السلامدوازده گانه اهل بيت عليهم السلام است كه پس از شهادت پدرش به مقام امامت ، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد يافت . مشهورترين كنيه هاى ايشان ، ابو الحسن ، و مشهورترين القاب ايشان ، زين العابدين ، سيّد العابدين (1) و سجّاد است . مادر وى ، شهربانو دختر يزدگرد است . قول مشهور ، سال ولادت ايشان را سال 38 هجرى مى داند كه بر پايه آن در كربلا ، 23 ساله بوده است . روز ولادت ايشان ، روز جمعه ، پنجم شعبان ، گزارش شده است . ايشان ، با فاطمه ، امّ عبد اللّه دختر امام حسن عليه السلام ، ازدواج كرد و داراى سه فرزند به نام هاى حسين ، محمّد (امام باقر عليه السلام ) و عبد اللّه شد . ايشان ، در 57 يا 58 سالگى ، در روز دوازدهم يا بيست و پنجم محرّم سال 94 يا 95
.
ص: 95
هجرى به وسيله وليد بن عبدالملك ، مسموم شد و به شهادت رسيد . امام زين العابدين عليه السلام ، در قبرستان بقيع ، در كنار قبر عمويش امام حسن عليه السلام به خاك سپرده شد .
علل الشرائع_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: چون روز قيامت مى شود ، ندا دهنده اى ندا مى دهد : «كجاست زينت عابدان؟» و گويى فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى نگرم كه ميان صف ها گام مى نهد . (1)
إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام با جهانْ شاه ، ازدواج كرد و امير مؤمنان عليه السلام ، به حسين عليه السلام فرمود : «او را نگاه دار و به او نيكى كن ، كه بهترينِ ساكنان زمين پس از تو را برايت به دنيا مى آورد» ، و او على بن الحسين عليه السلام را به دنيا آورد . (2)
الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هفت سالگى ، در سال نود و پنج هجرى در گذشت . او سى و پنج سال پس از امام حسين عليه السلام زندگى كرد» . (3)
الطبقات الكبرى :سفيان ، از جعفر بن محمّد [صادق] عليه السلام نقل كرده است كه : «على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هشت سالگى در گذشت» . محمّد بن عمر مى گويد : اين اطّلاع تاريخى ، دليل بر آن است كه زين العابدين عليه السلام ، در بيست و سه _ چهار سالگى با پدرش [ در كربلا ] بوده است و بر اثر بيمارى نجنگيده است ، نه كمىِ سن ، آن گونه كه برخى گفته و او را بالغ هم ندانسته اند ؛ زيرا چگونه مى شود او در آن زمان ، بالغ نشده باشد ، در حالى كه ابوجعفر محمّد بن على
.
ص: 96
[باقر] عليه السلام برايش به دنيا آمده بود ؟! 1
6 / 3على اصغربرخى منابع ، از فرزند ديگرى براى امام حسين عليه السلام به نام على اصغر ياد كرده اند كه در كربلا به شهادت رسيد . (1) گفتنى است كه برخى مصادر نيز نام وى را عبد اللّه گزارش كرده اند (2) و بعيد نيست علاوه بر على اكبر ، دو فرزند ديگر امام (يكى به نام على اصغر و ديگرى به نام عبد اللّه ) در عاشورا شهيد شده باشند . (3)
6 / 4جعفروى در زمان حيات امام حسين عليه السلام از دنيا رفت . مادرش از قبيله قُضاعه بود و اطّلاع بيشترى از وى ، در دست نيست .
الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : . . . و جعفر بن حسين ، نسلى ندارد . مادرش قُضاعى بود . وى در حيات امام حسين عليه السلام در گذشت . (4)
.
ص: 97
6 / 5محمّداز محمّد به عنوان يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام نام برده شده است و در برخى منابع ، او را در زمره اسيران آورده اند . البتّه قولى بر شهادت ايشان نيز وجود دارد .
العِقد الفريد_ در يادكردِ اسيران _: و دوازده نوجوان از بنى هاشم ، اسير شدند كه محمّد بن حسين هم در ميان آنان بود . (1)
6 / 6فاطمهفاطمه ، بزرگ ترين دختر امام حسين عليه السلام است و مادرش اُمّ اسحاق بود . فاطمه ، پيش از واقعه كربلا ، با حسنِ مُثنّا ازدواج كرد و در كربلا با وى ، حضور داشت . همسرش جزء مجروحان حادثه كربلا بود . فاطمه در ميان اُسرا به كوفه و شام رفت . برخى از ماجراهاى هجوم به خيمه ها و دوران اسارت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، از او نقل شده است . فاطمه ، از راويان حديث است و پدرش كتابى در هم پيچيده (مَلفوف) و نيز وصيّت نامه خود را به وى سپرد . وفات وى ، حدود سال 117 هجرى بوده است . وى در مدينه وفات يافت . بيشتر فرزندان و نوادگان وى ، در مبارزه با خلفاى بنى عبّاس به شهادت رسيدند و يا زندانى شدند .
الإرشاد :حسن بن حسن ، يكى از دو دختر عمويش را از امام حسين عليه السلام خواستگارى كرد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم! هر كدام را بيشتر دوست مى دارى ، برگزين» . حسن ، شرم كرد و هيچ نگفت . امام حسين عليه السلام فرمود : «من خود ، فاطمه را برايت
.
ص: 98
برگزيدم . او بيش از دختر ديگرم به مادرم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبيه است» . 1
تقريب التهذيب :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، هاشمى ، مدنى ، همسر حسن بن حسن بن على ، ثِقه و از طبقه چهارم [ راويان ] است . او پس از سال يكصد هجرى و در كهن سالى در گذشت . (1)
6 / 7سَكينهنام وى ، آمنه است و امينه و اُمَيمه نيز گفته اند . سَكينه ، لقب اوست كه مادرش به وى داد . مادرش رَباب دختر اِمرؤ القَيس است . وى در مدينه به دنيا آمد . سال ولادت او در مصادر تاريخى به ثبت نرسيده است ؛ امّا برخى محقّقان ، بر پايه حدس و گمان ، سال ولادت وى را 47 هجرى دانسته اند ؛ ليكن بر پايه اطّلاعاتى ديگر، بايد سال ولادت وى ، حدود 51 هجرى باشد ؛ سكينه، زنى خوش خو، ظريف، زيبارو ، عفيف ، اهل شعر و ادب و از راويان حديث بود. بزرگان قريش و بزرگان شعر و ادب ، در مجلس وى حاضر مى شدند . سكينه ، در حادثه عاشورا حضور داشت و به همراه اسيران ، به كوفه و شام و از آن جا به مدينه رفت . درگذشت وى ، در منابع تاريخى ، در ربيع اوّل سال 117 هجرى ثبت شده است . مكان دفن وى ، بنا بر مشهور ، مدينه است .
الأعلام ، زِرِكلى :سَكينه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب ، فهيم ، شاعر ، بزرگوار ، و
.
ص: 99
از زيباترينِ زنان و نيكو سيرت ترينِ آنان بود . وى ، سروَر زنان روزگار خود و با بزرگان قريش ، همنشين بود . شاعران ، در خانه او گِرد مى آمدند ، به گونه اى كه او آنها را مى ديد و آنها او را نمى ديدند ، و او سخن آنان را مى شنيد و سبُك و سنگينشان مى كرد و با آنان ، بحث مى كرد و صِله مى داد . او بر هشام (خليفه اُمَوى) در آمد و عمامه ، رداى خز و كمربندش را از او خواست ، و او هم آنها را داد . يكى از معاصران او گفته است : نزد سَكينه آمدم و در درگاهش ، جرير و فَرَزدَق و جَميل و كثير را ديدم . پس او فرمان داد كه به هر يك ، هزار درهم بدهند . مُصعَب بن زبير ، با او ازدواج كرد و كشته شد . عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه نيز با او ازدواج كرد و در گذشت . زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان هم با او ازدواج كرد ؛ ولى سليمان بن عبد الملك به او فرمان داد تا طلاقش دهد ؛ زيرا از مرگ همسرانش فال بد زد . زيد نيز طلاقش داد . اخبار در باره سَكينه ، فراوان است و اقامت و در گذشت او در مدينه بوده است . 1
.
ص: 100
پژوهشى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين عليه السلامدر مورد انتساب دخترى به نام رقيّه به امام حسين عليه السلام و نيز چگونگى وفات او در شام، و همچنين مزار منسوب به وى، نكاتى وجود دارد كه شايسته است هر يك ، جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
1 . انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلاممنابع كهن و معتبرى كه فرزندان امام حسين عليه السلام را احصا كرده اند ، دخترى را به نام رُقيّه براى ايشان ، بيان نداشته و تنها دو دختر به نام هاى فاطمه و سَكينه و برخى دختر سومى به نام زينب (1) را نام برده اند . حتّى علّامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار (2) و محدّث بزرگ معاصر ، شيخ عبّاس قمى رحمه الله در نوشتارهاى خود ، به نام رقيّه به عنوان دختر امام عليه السلام اشاره نكرده اند . ابن طلحه (م 654 ق) در كتاب مطالب السَّؤول ، (3) فرزندان امام حسين عليه السلام را ده تن مى شمارد : شش پسر و چهار دختر . وى در معرّفى دختران ، تنها نام سه تن را بازگو كرده است: فاطمه ، سَكينه و زينب . همين مطلب را مؤلّف كشف الغُمّة (4) از مطالب السؤول ، نقل كرده است .
.
ص: 101
تا آن جا كه بررسى هاى ما نشان مى دهد ، تنها كسى كه براى امام حسين عليه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها ياد مى كند ، نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بيهقى (م565ق)است كه در لباب الأنساب، فرزندان دخترامام عليه السلام را بدين ترتيب آورده است: 1 . فاطمه ، كه مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود ؛ 2 . سَكينه ، كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود ؛ 3 . زينب ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود ؛ 4 . امّ كلثوم ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود . (1) همان طور كه ملاحظه مى شود، وى نيز در تبيين فرزندان دختر امام حسين عليه السلام ، با اين كه تعداد آنها را چهار نفر ذكر مى كند، نامى از رقيّه نمى برد ؛ ليكن در بيان فرزندانى كه از نسل اين امام عليه السلام باقى مانده اند ، مى نويسد: از فرزندان امام حسين عليه السلام ، جز زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقيّه ، باقى نماند . (2) ممكن است گفته شود كه رقيّه ، همان اُمّ كلثوم است ؛ ليكن اين احتمال با جمله «ولم يَبقَ من أولاده...» هماهنگ نيست ؛ زيرا اين جمله ، مُشعر به آن است كه رقيّه، مانند فاطمه و سَكينه ، بعد از جريان كربلا و شام ، ساليانى را زندگى كرده است ، مگر اين كه گفته شود مراد او ، باقى ماندگان از روز عاشورا بوده است . گزارش ديگرى كه به نام رقيّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسين عليه السلام در وداع با اهل بيت خود ، فرمود : يا اُختاه! يا اُمَّ كُلثومٍ! وأَنتِ يا زَينَبُ! وأَنتِ يا رُقَيَّةُ ! وأَنتِ يا فاطِمَةُ ! وأَنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَيبا ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجها ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجرا . (3)
.
ص: 102
خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنيد كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گريبان چاك مكنيد و صورت ، خراش ندهيد و حرف نامربوط مگوييد . در باره اين گزارش مى توان گفت : اوّلاً ، در بسيارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، اين متن وجود ندارد . ثانيا ، در اين گزارش ، به اين كه رقيّه دختر امام عليه السلام است ، اشاره اى نشده است . ثالثا ، احتمالاً آن كه در اين گزارش به اين نام خطاب شده، رقيّه دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم بن عقيل است ؛ زيرا فرزندان مُسلم ، همراه امام عليه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نيز در كاروان كربلا ، حضور داشته است .
2 . وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام2 / 1 . گزارش «كامل بهايى»تا آن جا كه بررسى ها نشان مى دهند، نخستين كتابى كه ماجراى شهادت كودكى در شام را مطرح كرده است، كامل بهايى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدين طبرى (م ح 700 ق) است . متن نوشتار او ، اين است : در حاويه (1) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسيرى ، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند ، بر پسران و دختران ايشان ، پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله . شبى از خواب ، بيدار شد و گفت : «پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت ، او را به خواب ديدم سخت پريشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد ، خفته بود . از خواب ، بيدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنين است . آن
.
ص: 103
لعين ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند . مَلاعين ، سر بياورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسيد : «اين چيست؟» . مَلاعين گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسليم كرد . (1) اين متن با آنچه در باره وفات رقيّه شهرت دارد ، تفاوت هايى دارد ؛ زيرا در اين متن ، نام دختر ، مشخّص نشده و او را چهارساله مى داند ، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانه يزيد مى داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از ديدن سر مبارك امام حسين عليه السلام مى داند، نه هم زمان با ديدن سر ايشان .
2 / 2 . گزارش «روضة الشهدا»پس از عماد الدين طبرى، ملّا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (م 910 ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصيل بيشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) يزيد مى داند و مى افزايد: چون مِنديل برگرفت ، (2) سرى ديد در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نيك در آن نگريست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سينه بركشيد و روى در روى پدر ماليد و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شيرين بداد . (3) گفتنى است كه بر پايه اين گزارش ، وفات كودك در همان شبى اتّفاق افتاده كه سر پدر را ديده است . در واقع ، تفاوت اصلى اين گزارش با گزارش عماد الدين طبرى ، تنها در اين مورد است كه به كتاب هاى بعدى نيز منتقل شده است.
2 / 3 . گزارش «المنتخب» طريحىپس از ملّا حسين كاشفى، فخر الدين طُرَيحى (م 1085 ق) در كتاب المنتخب ، داستان
.
ص: 104
را با تفاوت هايى تعريف مى كند . بخشى از متن المنتخب ، بدين شرح است : روايت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت ... سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى (1) پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوه هاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر چشم هاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى ديدم» . آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است . (2) قابل توجّه است كه اين متن، نخستين منبع شناخته شده اى است كه كودك را سه ساله معرّفى كرده است . همچنين ، نخستين منبعى است كه به تفصيل ، سخن گفتن وى را با امام عليه السلام مطرح كرده است ؛ امّا چيزى در باره نام او نمى گويد .
2 / 4 . گزارش «اَنوار المجالس»اواخر قرن سيزدهم ، شخصى به نام محمّدحسين اَرجستانى در كتاب اَنوار المجالس ، (3)
.
ص: 105
داستان را به گونه اى ديگر ، بيان مى كند . متن نوشته او ، اين است : اهل بيت رسول خدا در آن شب ها ، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى ، و نه فرش و نه لباسى ، غمگين نشسته بودند و شغل ايشان ، تعزيه دارى بر شهيدان كربلا بود تا آن كه زُبيده خاتون ، دختر سه ساله سيّد الشهدا ، شبى از فراق پدر بزرگوار ، بسيار گريه كرد ... . (1) بررسى ها نشان مى دهند كه اين، نخستين گزارشى است كه نام كودك را مطرح و او را زُبيده و محلّ حادثه را خرابه شام ، معرّفى كرده است . او در صفحه قبل كتاب خود ، در اشاره به خرابه شام ، مى گويد : از غريبان خرابه شام به خاطرم رسيد . مگر اهل بيت خير الأنام ، در خرابه شام غريب نبودند ؟! يا سَكينه و رُقَيّه ، طفل حسين نبودند ؟! باوجود آن كه داغ هاى متعدّد مانند بى پدرى و بى برادرى ديده بودند ، چرا كسى به تسلّى آن غريبان ، لب نگشود ؟! بدين ترتيب ، طبق يافته ما ، اَنوار المجالس ، اوّلين كتابى است كه از دخترى براى امام حسين عليه السلام در خرابه شام به نام رُقيّه نام مى بَرد ، هر چند از سرنوشت او سخنى نمى گويد و ماجراى شهادت كودكى به نام زبيده را باز مى گويد . اين نوشتار ، ممكن است زمينه ساز گزارش هاى آينده در مورد نام كودكى باشد كه در خرابه شام از دنيا رفته است .
2 / 5 . گزارش «شَعشعة الحسينيه»اوايل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدجواد يزدى ، در كتاب شعشعة الحسينيه (2) آورده است : منقول است كه طفلى از حضرت امام حسين عليه السلام در خرابه شام ، از ديدن سرِ پدر
.
ص: 106
بزرگوارش ، از دنيا رفت ؛ وليكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَيده يا رُقَيّه يا زينب يا سَكينه بوده باشد . (1) او همچنين در صفحات بعد ، به نقل از كتاب رياض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است . (2) در اين گزارش ، چندين نام و از جمله رُقَيّه براى كودكِ از دنيا رفته در شام ، مطرح گرديده است .
2 / 6 . گزارش «الإيقاد»چند سال بعد، شخصى به نام سيّد محمّدعلىِ شاه عبد العظيمى (م 1334 ق) ، در كتاب الإيقاد ، براى نخستين بار ، با صراحت ، نام كودك را رقيّه و سنّ او را سه ساله آورد . متن نوشته او ، اين است : حسين عليه السلام ، دختر كوچكى داشت كه او را دوست مى داشت و او هم امام عليه السلام را دوست داشت . گفته شد كه نام وى ، رقيّه بود ، سه سال داشت و در شام ، در ميان اسيران بود ... . (3) اين بود سير گزارش هاى گوناگون در باره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام .
3 . مزار منسوب به رقيّه3 / 1 . گزارش «تسلية المجالس»نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مى گردد و مربوط مى شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در 955 ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى نويسد:
.
ص: 107
در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن ، نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش و امامان عليهم السلامدوازده گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است» . (1)
3 / 2 . گزارش «نور الأبصار»در قرن سيزدهم، شِبلَنجى در كتاب نور الأبصار ، (2) در باره اين مزار مى نويسد : برخى شامى ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على _ كرّم اللّه وجهه _ در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد بن مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد . (3) در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .
3 / 3 . گزارش «منتخب التواريخ»در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م 1352 ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ، (4) ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى كند . متن گزارش او ، چنين است:
.
ص: 108
و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى _ كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است _ ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش علاوه بر نود بود و بسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» . دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» . سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد . والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس هاى نظيف در بر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَل (1) هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد ، سيّد ، بدن
.
ص: 109
مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند ، سيّد دعا كرد خداوند ، پسرى به او مرحمت نمايد . دعاى سيّد ، مستجاب شد و در اين سنّ پيرى ، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود ، مسمّا به سيّد مصطفى . بعد ، والى ، تفصيل را به سلطان عبد الحميد نوشت . او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف اُمّ كلثوم و سَكينه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر آقا سيّد ابراهيم سابق الذكر ، متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است . (1) با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، هيچ كس جز متولّيان حرم، اين حادثه مهم را نقل نكرده و شخصيتى مانند سيّد محسن امين ، با اين كه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود ، اشاره اى به اين ماجرا ننموده و درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است : رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان] ، وزير اعظم ايران ، به سال 1323 ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده اند كه در آن ، اين اشعار آمده است : مرتبه اى عالى است براى على وزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است. و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى درخشد
.
ص: 110
[به ابجد] سرودم : «بقبر رقيّة من آل أحمد» . (1) بنا بر اين، بر پايه اسناد روايى و تاريخى نمى توان در باره موضوع اين پژوهش ، نظر قاطعى ارائه كرد ؛ ليكن كراماتى كه از اين مزار نورانى ديده شده و مى شود، مؤيّد اعتبار معنوى آن است و در هر حال ، بى ترديد ، گراميداشت اين مكان منتسب به اهل بيت عليهم السلام ، لازم است، هر چند با عنايت به اين كه جزئيات مربوط به وفات رقيّه ، در هيچ يك از منابع معتبر نيامده، ذكر مصائب او را بايد به مصادرى مستند نمود كه به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوى نهاد .
.
ص: 111
بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلامدرآمدفصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلامفصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادرفصل سوم : فضيلت هاى ويژه امام حسين عليه السلامفصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين عليه السلامفصل پنجم : برخى از ويژگى هاى عبادى امام حسين عليه السلامفصل ششم : برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين عليه السلام
.
ص: 112
. .
ص: 113
درآمدپيش از ملاحظه متونى كه در باره فضايل و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام در اين بخش آمده است ، اشاره به چند نكته ، بايسته است :
1 . معيار انتخاب متون در اين بخشبا عنايت به اين كه همه بخش هاى اين دانش نامه ، به گونه اى بيانگر فضايل و ويژگى هاى سالار شهيدان است، نخستين سؤال در زمينه عنوان اين بخش ، آن است كه معيار انتخاب متون اين بخش چيست؟ پاسخ ، اين است كه متون اين بخش، پايه و اساس شخصيت امام حسين عليه السلام را شكل مى دهند . به سخن ديگر، موقعيت خانوادگى، كمالات معنوى و ويژگى هاى اخلاقى و عملى امام عليه السلام ، زمينه ساز جايگاه سياسى _ اجتماعى و امامت و رهبرى اويند . از اين رو ، آگاهى از اين متون ، پيش از طرح ادلّه امامت ايشان و نيز گزارش زندگى نامه سياسى _ اجتماعى ايشان ، ضرورى است .
2 . مهم ترين كمالات مشترك امامان عليهم السلاممهم ترين كمال معنوى امام حسين عليه السلام _ كه با ساير اهل بيت عليهم السلام مشترك است _ ، طهارت معنوى و مصونيت ايشان از گناه و اشتباه است . اين ويژگى ، مبدأ بسيارى از فضايل و ويژگى هاى ديگر و از جمله وجوب مودّت نسبت به امام عليه السلام و اطاعت از ايشان ، و نيز همتايى او با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دوستى و دشمنى ، و صلح و جنگ است .
.
ص: 114
3 . برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلامدر ميان همه ويژگى هايى كه در اين بخش و ساير بخش هاى اين دانش نامه براى امام حسين عليه السلام آمده است، چهار ويژگى ، برجستگى بيشترى نسبت به ساير ويژگى ها دارند، كه عبارت اند از :
يك . پدر امامان عليهم السلاماستيكى از ويژگى هاى برجسته امام حسين عليه السلام ، اين است كه امامان اهل بيت عليهم السلام ، از نسل اويند . اين ويژگى ، در احاديث معتبرى كه در بخش سوم اين دانش نامه آمده ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه در اين جا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : إنَّ اللّهَ... اختارَ مِنَ الحُسَينِ الأَوصِياءَ مِن وُلدِهِ، يَنفونَ عَنِ التَّنزيلِ تَحريفَ الغالينَ ، وَانتِحالَ المُبطِلينَ ، وتَأويلَ المُضِلّينَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم... . (1) خداوند ، از فرزندان حسين ، اوصيايى را برگزيد كه از قرآن ، تحريف غاليان و نسبت نادرست باطل گرايان و تأويل گم راهان را دور مى كنند ، كه نُهمين آنان ، قائم آنهاست .
دو . سَرور شهيدان استيكى ديگر از برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام ، اين است كه او سَرور شهيدان در دنيا و آخرت است . در حديث قدسى آمده است : أما إنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2) بدانيد كه او سَرور شهيدان از اوّلين و آخرين ، در دنيا و آخرت است . همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
.
ص: 115
ما مِن شَهيدٍ إلّا ويُحِبُّ أن يَكونَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ مَعَهُ . (1) هيچ شهيدى نيست ، مگر اين كه دوست دارد كه همراه حسين عليه السلام باشد و با او وارد بهشت شود .
سه . تربتش بركاتى داردديگر ويژگى برجسته امام حسين عليه السلام ، بركات تربت پاك اوست، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده : إنَّ اللّهَ عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ فى تُربَتِهِ ... . (2) خداوند ، در برابر كشته شدن حسين عليه السلام ، امامت را در نسل او قرار داد و شفا را در تربتش .
چهار . زيارتش بركاتى داردهر چند زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ساير اهل بيت عليهم السلام ، بركات فراوانى براى زائر دارد ؛ ولى در مورد زيارت هيچ يك از اهل بيت عليهم السلام ، به اندازه زيارت امام حسين عليه السلام تأكيد نشده و زيادتِ ثواب و بركاتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام ذكر شده ، براى هيچ يك از آنان نيامده است . بى ترديد ، تأكيد و تشويق احاديث اسلامى در مورد زيارت امام حسين عليه السلام ، به دليل آثار فوق العاده مثبتِ آن در سازندگى معنوى و بالندگى جامعه اسلامى است .
.
ص: 116
فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام1 / 1پاكى معنوىقرآن«همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» . (1)
حديثكتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! هر يك از پيامبران و فرستادگان تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند . على ، فاطمه ، حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من هستند . پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان . (2)
صحيح مسلم_ به نقل از عايشه _: پيامبر صلى الله عليه و آله بامداد خارج شد ، در حالى كه پوشش نقشدارى از موى سياه خَز بر تن داشت . پس حسن بن على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در زير آن جاى داد . به دنبال او حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير آن جاى داد .
.
ص: 117
در پى او فاطمه عليهاالسلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جاى داد و سرانجام ، على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جا داد و سپس فرمود: «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» . (1)
سنن الترمذى_ به نقل از شهر بن حَوشَب ، از اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبايى بر على ، حسن ، حسين و فاطمه عليهم السلام افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان ، اهل بيت و نزديكان من هستند . خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان» . امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من نيز از ايشانم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در راه درست هستى» . 2
1 / 2استوارى در دانشقرآن«و تأويل آن را هيچ كس نمى داند ، مگر خدا ؛ و راسخان در دانش مى گويند : «ما به آن ايمان آورديم . همه از نزد خداست» ، و جز خردمندان ، متذكّر نمى شوند» . (2)
حديثالكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: راسخان (استواران) در
.
ص: 118
دانش ، امير مؤمنان عليه السلام و امامانِ پس از او هستند . (1)
الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: ما ، راسخان در دانش هستيم و ما ، تأويل (تفسير) قرآن را مى دانيم . (2)
1 / 3مرجعيّت علمىقرآن«اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» . (3)
حديثالكافى_ به نقل از عبد اللّه بن عِجلان ، از امام باقر عليه السلام ، در باره اين سخن خداوند عز و جل : «اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مقصود از ذكر ، من هستم و مراد از اهل ذكر ، امامان عليهم السلامهستند» . (4)
المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابو عبّاس فلكى ، از امام على عليه السلام _: بدانيد كه مقصود از «ذكر» ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و «اهل ذكر» ، ما هستيم و ماييم «راسخان در دانش» و نشان هاى هدايت و سرانِ پرهيز ، و براى ما [اين گونه] مَثَل ها زده مى شوند . (5)
.
ص: 119
1 / 4وجوب دوستىقرآن«بگو : «من به اِزاى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم ، جز دوستى كردن با خويشاوندان»» . (1)
حديثتاريخ دمشق_ به نقل از ابو اُمامه باهِلى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پيامبران ، از درختان متفاوت ، آفريده شده اند و خدا ، من و على را از يك درخت آفريد . من ، ريشه آنم و على، شاخه و فاطمه، گرده بارور كننده آن و حسن و حسين ، ميوه هاى آن هستند . پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن در آويزد، نجات مى يابد و هر كس كج برود، سقوط مى كند . اگر بنده اى خدا را ميان صفا و مروه ، هزاران سال عبادت كند ، امّا محبّت ما را در نيابد ، جز اين نيست كه خداوند ، او را به دو سوراخ بينى اش به آتش در مى اندازد» . آن گاه تلاوت كرد : « «بگو: من براى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى با خويشاوندان» » . 2
1 / 5وجوب پيروىقرآن«اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» . (2)
.
ص: 120
حديثكمال الدين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: چون خداوند عز و جل بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله آيه «اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان ، فرمان ببريد» را نازل فرمود ، گفتم : اى پيامبر خدا! ما خدا و پيامبر را شناخته ايم . اختيار دارانى كه خداوند ، فرمانبَرى از ايشان را در كنار فرمانبرى از شما آورده ، كيان اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جابر! آنها پس از من ، جانشينان من و امامان عليهم السلاممسلمانان هستند . نخستين ايشان ، على بن ابى طالب است وسپس حسن وحسين و پس از او على بن الحسين ...» . 1
الكافى_ به نقل از عيسى بن سَرى ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است . خداوند مى فرمايد: «از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» . پس على عليه السلام امام است و پس از او ، حسن و سپس حسين و در پى او ، على بن الحسين و پس از او ، محمّد بن على و به همين ترتيب . زمين ، سامان نمى يابد ، جز به وجود امام ، و هر كه بميرد ، در حالى كه امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است و هر يك از شما بيشترين نياز را به اين معرفت ، هنگامى دارد كه جانش به اين جايش مى رسد» و با دست به سينه اش اشاره كرد [و افزود : ]«كه در اين هنگام مى گويد: بر عقيده نيكويى بودم» . (1)
.
ص: 121
1 / 6وجوب تمسّكسنن الترمذى_ به نقل از زيد بن ارقم ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من در ميان شما چيزى به يادگار نهاده ام كه مادام كه بِدان چنگ در زنيد ، هرگز پس از من ، گم راه نمى شويد . يكى از آن دو ، بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است و عترتم ، [يعنى] اهل بيتم . اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس بنگريد در نبودنِ من ، حقّم را در باره اين دو ، چگونه ادا مى كنيد . (1)
كمال الدين_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم _ كه همان اهل بيت من اند _ . اين دو ، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند ، مِثلِ اين دو» و دو انگشت سبّابه خود را به يكديگر چسباند . جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! عترت تو چه كسانى هستند؟ فرمود: «على ، حسن ، حسين و امامانى كه از پشتِ حسين هستند تا روز قيامت» . 2
1 / 7همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مُباهلهقرآن«پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و
.
ص: 122
پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» . (1)
حديثصحيح مسلم_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _: هنگامى كه اين آيه : «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را ... فرا بخوانيم» نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود: «خدايا ! اينان ، خاندان من اند» . (2)
الخصال_ به نقل از مكحول ، از امام على عليه السلام _: مسيحيان ، ادّعاى امرى را كردند و خداى عز و جل نازل كرد : «پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» . پس جان من ، جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و [مراد از] زنان ، فاطمه است و [مراد از] پسران ، حسن و حسين هستند . (3)
1 / 8همسانى با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ و صلحسنن الترمذى_ به نقل از زيد بن ارقم _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود : «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» . (4)
.
ص: 123
كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، وصى و جانشين من است ، همسرش فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، دختر من است ، و حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشت ، پسران من اند . هر كس آنان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آنان را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس در برابر آنان بِايستد [و بستيزد] ، در برابر من ايستاده است و هر كس به آنان جفا كند ، به من جفا كرده است و هر كس به آنان نيكى كند ، به من نيكى كرده است . خداوند ، بپيوندد با كسى كه با آنان مى پيوندد ، و ببُرد از كسى كه از آنها مى بُرد ، و يارى دهد هر كه را يارى شان مى دهد و وا نهد هر كسى را كه آنان را وا مى نهد ! خدايا! هر يك از پيامبران تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند و اهل بيت و گنجينه من ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند . پس آلودگى را از آنان ، دور كن و پاكيزه شان بدار ! 1
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على ، حسن ، حسين و فاطمه نگريست و فرمود: «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» . (1)
1 / 9نزول سوره «انسان» در شأن ايشانمجمع البيان :شيعه و سنّى روايت كرده اند كه آيات سوره «هَلْ أَتَى» از «نيكان
.
ص: 124
مى نوشند» تا «و كوشش آنان ، مشكور خواهد بود» (1) ، در شأن على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام و كنيز ايشان به نام فِضّه نازل شده است . اين ، از ابن عبّاس ، مجاهد و ابو صالح ، نقل شده است و داستان آن ، دراز است ... . چون روز چهارم شد ، على عليه السلام به همراه حسن و حسين عليهماالسلام ، با همان حالت ضعف و در حالى كه نذرشان را ادا كرده بودند ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گريست و جبرئيل عليه السلام با سوره «هَلْ أَتَى» فرود آمد . 2
1 / 10محبوب ترين بودن ، نزد خدامعانى الأخبار_ از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزدش بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده برانگيخت ، بر روى زمين ، هيچ كس نزد خدا ، محبوب تر و گرامى تر از ما نيست!» . (2)
1 / 11دارا بودن حقّ ويژه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آلهالسنن الكبرى_ به نقل از امّ سلمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هان كه مسجد من ، بر هر زن
.
ص: 125
حائض و مرد جُنُبى حرام است ، جز بر محمّد و اهل بيتش : على ، فاطمه ، حسن و حسين! (1)
1 / 12پيشتاز بودن به سوى بهشتمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حرث و سعيد بن بشير ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من بر شما نزد حوض [كوثر] وارد مى شوم و تو _ اى على _ ، ساقى هستى و حسن ، پشتيبان و حسين ، فرمان دهنده است» . (2)
الإرشاد_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گِله كردم . فرمود : «اى على ! چهار تن نخستين وارد شونده به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم» . (3)
1 / 13داشتن منزلت هاى والا در بهشتتاريخ دمشق_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فاطمه و (4) على و حسن و حسين ، [روز قيامت ،] در پَرچينِ پاكى، زير گنبد سپيدند كه سقف آن، عرش [خداى ]رحمان است . (5)
.
ص: 126
مسند أبى يعلى_ به نقل از ابو فاخته ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلامفرمود : «من ، تو ، اين (يعنى منِ على) و اين دو (يعنى حسن و حسين) ، روز قيامت ، در يك جايگاه هستيم» . (1)
1 / 14بهاى دوستى و ارتباط با ايشانعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! تو از درختى آفريده شده اى كه من ، از آن آفريده شده ام . من ، ريشه آن هستم و تو ، تنه آنى و حسن و حسين ، شاخه هاى آن اند و دوستداران من ، برگ هاى آن هستند . پس هر كس به چيزى از آنها چنگ زند ، خداى عز و جل او را به بهشت در مى آورد . (2)
المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «روز قيامت ، من و فاطمه و حسن و حسين و نيز هر كس كه ما را دوست دارد ، گِرد هم هستيم ، مى خوريم و مى آشاميم تا خداوند ميان بندگان ، جدايى بيندازد» . اين حديث ، به مردى از مردم رسيد و در باره آن پرسيد و من هم به او گفتم . گفت : پس عرضه اعمال و محاسبه ، چه مى شود ؟ به او گفتم : صاحب ياسين را چه مى گويى كه همان موقع [ _ِ شهادت و بدون اين كارها] به بهشت در آمد ؟ (3) . 4
.
ص: 127
1 / 15همه آنان از پيامبرند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، از ايشان استسنن الترمذى_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ، دوستدار حسين را دوست دارد . حسين ، سِبْطى از اَسباط (نَواده اى از نوادگان) است . (1)
الأمالى ، صدوق_ به نقل از ليث بن ابى سليم _: على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند ، در حالى كه هر يك از آنان مى گفت : من نزد پيامبر خدا محبوب ترينم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه عليهاالسلام را در پيش رويش ، على عليه السلام را پشت سرش ، حسن عليه السلام را به سمت راستش و حسين عليه السلام را سمت چپش قرار داد و فرمود : «شما از من هستيد و من از شما هستم» . (2)
1 / 16خطر دشمنى و مخالفت با ايشانتاريخ بغداد_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: شبى كه مرا به آسمان بردند ، ديدم بر درِ بهشت ، نوشته است : «خدايى جز خداوند [يگانه ]نيست . محمّد ، پيامبر
.
ص: 128
خداست . على ، دوست خداست . حسن و حسين ، برگزيدگان خدا هستند . فاطمه ، برگزيده خداست . لعنت خدا بر دشمن ايشان باد!» . (1)
صحيفة الإمام الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خشم خدا و خشم پيامبرش بر كسى كه خون فرزندانم را بريزد يا عترتم (خانواده ام) را بيازارد ، شدّت مى گيرد . (2)
.
ص: 129
فصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادر2 / 1پسران پيامبر صلى الله عليه و آله2 / 1 _ 1قرآن ، آن دو را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده استدلائل النبوّة ، ابو نعيم_ به نقل از جابر ، در تفسير آيه مباهله _: «و خودمان و خودتان را» ، [خود ما] يعنى : پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام . «پسرانمان و پسرانتان را» ، [پسرانمان ، ]يعنى : حسن و حسين عليهماالسلام . «زنانمان و زنانتان را» (1) ، [زنانمان] ، يعنى : فاطمه . سلام خدا بر همه آنان باد! (2)
مجمع البيان_ در باره اين سخن خداى متعال : «ما پسرانمان را فرا بخوانيم و شما نيز پسرانتان را فرا بخوانيد» _: مفسّران ، اتّفاق نظر دارند كه مقصود از «پسرانمان» ، حسن و حسين هستند . (3)
.
ص: 130
2 / 1 _ 2پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن دو را پسران خود ناميدالف _ ذريّه من ، در پشت على هستندالمعجم الكبير_ به نقل از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى عز و جل ، ذريّه هر پيامبر را در پشتش قرار داد و [ليكن] خداى متعال ، ذريّه مرا در پشت على بن ابى طالب ، قرار داده است (1) . (2)
كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على! خداوند ، پيامبرى را برنينگيخت ، جز آن كه ذريّه اش را از پشتش قرار داد و ذريّه مرا از پُشت تو قرار داد و اگر تو نبودى ، من ذريّه اى نداشتم» . (3)
ب _ من ، پدر فرزندان فاطمه امالمعجم الكبير_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: عَصَبه (تَبار) (4) فرزندان هر زنى ، خويشاوندان پدرى اويند ، جز فرزندان فاطمه كه من ، عَصَبه و پدر آنان هستم . (5)
المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يحيى بن علاء ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: پسران هر مادرى را عَصَبه اى است كه به آنها مى رسند ، مگر دو پسر فاطمه كه من ، ولىّ و عَصَبه آنان هستم . (6)
.
ص: 131
ج _ دو پسرم و دو پسر دخترمسنن الترمذى_ به نقل از اُسامة بن زيد _: شبى براى كارى به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد ، در حالى كه چيزى را پوشانده بود ؛ ولى نفهميدم كه چيست ؟ هنگامى كه كارم تمام شد ، گفتم : اين چيست كه همراه شماست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گشود . ديدم حسن و حسين عليهماالسلام بر روى پاهاى ايشان قرار دارند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو ، پسران من و پسران فاطمه هستند . خدايا! من ، اين دو را دوست دارم . تو نيز اين دو را دوست داشته باش و دوستدار اين دو را نيز دوست بدار» . 1
د _ پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده امشرح الأخبار_ به نقل از مخول بن ابراهيم ، به سندش _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ديد كه حسينِ خردسال ، در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته است . مرد پرسيد : اى پيامبر خدا ! پسر توست ؟ فرمود : «پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام» . مرد گفت : آيا دوستش دارى ؟ فرمود : «خداى عز و جل او را بيشتر از من ، دوست دارد» . 2
2 / 1 _ 3على عليه السلام ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميدنهج البلاغة : امام على عليه السلام_ در بخشى از سخنش در جنگ صِفّين ، هنگامى كه پسرش
.
ص: 132
حسن عليه السلام را ديد كه به سوى مبارزه مى شتابد _: اين پسر را برايم نگاه داريد تا خانه خرابم نكند ، كه به هيچ روى ، مرگ اين دو (يعنى حسن و حسين عليهماالسلام) را نمى توانم ببينم تا نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق آنها دوام يابد. (1)
2 / 1 _ 4ابن عبّاس ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميدتاريخ دمشق_ به نقل از مدرك بن عماره _: ديدم كه ابن عبّاس ، ركاب حسن و حسين عليهماالسلامرا نگاه داشته است . به او گفته شد : تو با آن كه مسن ترى ، ركاب آن دو را نگاه مى دارى؟! ابن عبّاس گفت : اين دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند . آيا اين از خوش بختى من نيست كه ركاب آن دو را نگاه دارم؟! 2
2 / 1 _ 5به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند : پدر جان!معرفة علوم الحديث_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _: حسن و حسين ، مرا پدر صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت . آنان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، «پدر جان ! پدر جان!» مى گفتند و حسن به من مى گفت : «اى پدر حسن!» و حسين به من مى گفت : «اى پدر حسين!» . (2)
.
ص: 133
2 / 1 _ 6احتجاج بر اين كه آن دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستندشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :عمرو عاص ، چند چيز را بر على عليه السلام خُرده گرفت و آنها را به وسيله پيكى روانه كرد . يكى از خُرده ها ناميدن حسن و حسين به عنوان فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . امام على عليه السلام به پيك عمرو عاص گفت : «به دشمنِ عيبجو ، پسر دشمن عيبجو ، بگو : اگر آن دو ، پسر پيامبر صلى الله عليه و آله نبودند ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، اَبتَر (بدون نسل و فرزند) مى بود ، همان گونه كه پدرت ادّعا كرد» (1) . 2
كشف الغمّة_ به نقل از ذكوان ، غلام آزادشده معاويه _: معاويه گفت : نفهمم كسى اين دو جوان (يعنى : حسن و حسين عليهماالسلام) را پسران پيامبر خدا بنامد ؛ بلكه بگوييد : پسران على . پس از مدّتى ، معاويه به من فرمان داد نام پسرانش را در ديوان بزرگان بنويسم . من نيز نام پسران و فرزندان پسرانش را نوشتم ؛ امّا نام پسران دخترانش را نياوردم . نوشته را پيش او بردم . در آن نگريست و گفت : واى بر تو ! از بزرگان پسران من ، غفلت كرده اى . گفتم : چه كسانى؟ گفت : آيا پسران فلان دختر[م] ، پسران من نيستند؟ آيا پسران فلان دختر [ديگرم] ، پسران من نيستند؟ گفتم : خدا را! آيا پسران دختران تو ، پسران تو هستند و پسران فاطمه ، پسران پيامبر خدا نيستند ؟
.
ص: 134
معاويه گفت : تو را چه مى شود؟ خدا تو را بكُشد! هيچ كس اين را از تو نشنود . 1
2 / 2امامت و رهبرىعلل الشرائع_ به نقل از ابو سعيد ، از امام حسن عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، امام اند ، ايستاده [و حكومتگر ]باشند يا نشسته [و محروم از حكومت] . (1)
كمال الدين_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، امامان عليهم السلامامّت من پس از پدرشان هستند . (2)
2 / 3داراى بهترين تبارالمعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را گزارد و در ركعت چهارمش ، حسن و حسين عليهماالسلام جلو آمدند و بر پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوار شدند و هنگامى كه سلام داد ، آن دو را فرود آورد و پيش روى خود گذاشت . باز حسين عليه السلام (3) جلو آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را بر دوش راست خود و حسين عليه السلام را بر دوش چپ خود نهاد . سپس فرمود : «اى مردم! آيا شما را از كسى كه بهترين جَد و جَدّه (پدرْ بزرگ و مادرْ
.
ص: 135
بزرگ) را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين عمو و عمّه را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين دايى و خاله را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين پدر و مادر را دارد ، آگاه نسازم؟ آن دو ، حسن و حسين هستند . جدّشان پيامبر خدا ، جدّه شان خديجه دختر خُوَيلِد ، مادرشان فاطمه دختر پيامبر خدا ، پدرشان على بن ابى طالب ، عمويشان جعفر بن ابى طالب ، عمّه شان اُمّ هانى دختر ابى طالب ، دايى شان قاسم پسر پيامبر خدا ، و خاله هايشان زينب و رقيّه و امّ كلثوم ، دختران پيامبر خدا ، هستند . جدّشان در بهشت است . پدرشان در بهشت است . عمويشان در بهشت است . عمّه شان در بهشت است . خاله هايشان در بهشت اند و خودِ آن دو و نيز دوستداران آن دو ، در بهشت اند . 1
2 / 4دو سَرور جوانان بهشتىسنن ابن ماجة_ به نقل از ابن عمر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و پدرشان ، از آن دو ، نيكوتر است . (1)
.
ص: 136
تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند . هر كس آن دو را دوست مى دارد ، مرا نيز دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن مى دارد ، مرا دشمن داشته است . (1)
تاريخ دمشق_ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس مى خواهد به سَرور جوانان بهشتى بنگرد ، به حسين بن على بنگرد . (2)
2 / 5دو زينت ستون هاى بهشت و عرشالمعجم الأوسط_ به نقل از عُقبة بن عامر جُهَنى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه بهشتيان در بهشت جاى مى گيرند ، بهشت مى گويد : پروردگارا ! به من وعده داده اى كه مرا با دو ستون از ستون هايت ، بيارايى . خداوند مى فرمايد : «آيا تو را با حسن و حسين نياراستم؟» . 3
الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام ، از جدّش امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، روز قيامت ، در دو سوى عرش [خداى] رحمان _ تبارك و تعالى _ به سانِ گوشواره هاى دو طرفِ رُخساره اند . (3)
.
ص: 137
2 / 6فضيلت دوست داشتن آنها و خطر دشمنى با آنانسنن ابن ماجة_ به نقل از ابو هُرَيره ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس حسن و حسين را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است . (1)
صحيح ابن حبّان_ به نقل از عبد اللّه _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند و حسن و حسين عليهماالسلامبر پشتش مى پريدند و مردم ، آن دو را دور مى كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو را وا نهيد . پدر و مادرم فدايشان باد ! هر كس مرا دوست مى دارد ، اين دو را هم دوست بدارد» . 2
الإرشاد_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام_ : خدايا! من ، آن دو را دوست مى دارم . پس تو نيز آنها را دوست بدار و دوستدار آنها را نيز دوست بدار . (2)
المعجم الكبير_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود : «هر كس اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد ، روز قيامت ، با من و در همان درجه من خواهد بود» . (3)
سنن الترمذى_ به نقل از انس بن مالك _: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيده شد : كدام يك از افراد خانواده ات ، نزد تو محبوب تر است؟
.
ص: 138
فرمود : «حسن و حسين» . و به فاطمه عليهاالسلام مى فرمود : «دو پسرم را برايم بياور» و آن دو را مى بوييد و به خود مى چسباند . 1
المعجم الكبير_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه عايشه بيرون آمد و از كنار خانه فاطمه عليهاالسلام گذشت و چون صداى گريه حسين عليه السلام را شنيد ، فرمود : «[اى فاطمه! ]نمى دانى كه گريه او ، مرا آزار مى دهد؟!» . (1)
.
ص: 139
فصل سوم : فضيلت هاى ويژه امام حسين عليه السلام3 / 1زيور آسمان ها و زمين ، چراغ هدايت و كشتى نجاتعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام -: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه اُبَىّ بن كعب ، نزد ايشان بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «آفرين بر تو ، اى ابو عبد اللّه ، اى زيور آسمان ها و زمين ها!» . اُبَى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! چگونه كسى غير از تو ، زيور آسمان ها و زمين ها مى شود؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى اُبَى ! سوگند به كسى كه مرا به حق به پيامبرى بر انگيخت ، حسين بن على ، در آسمان، بزرگ تر شمرده مى شود تا در زمين ، و در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است : او چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى خير و بركت و عزّت و افتخار و دانش و سرمايه است » . 1
.
ص: 140
سخنى در باره حديثى مشهورپيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى مشهور كه به ايشان نسبت داده شده ، فرموده است : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است . مضمون اين حديث ، در منابع معتبر روايى آمده است ؛ امّا نه با اين الفاظ . براى روشن شدن مطلب، لازم است تفاوت نقل هاى اين روايت در منابع مختلف روايى ، مورد تأمّل قرار گيرد . بر اساس اسناد موجود، شيخ المحدّثين صدوق رحمه الله (م 381 ق) ، نخستين كسى است كه مضمون اين حديث را در كتاب هاى كمال الدين و عيون أخبار الرضا عليه السلام ، به ترتيب ، بدين گونه آورده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ضمن گفتگويى با اُبىّ بن كعب ، در توصيف امام حسين عليه السلام فرموده است : .. مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) در سمت راست عرش ، نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات است» . ... مَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايت و كشتى نجات است» .
.
ص: 141
پس از شيخ صدوق ، طَبرِسى رحمه الله (م 468 ق) در كتاب إعلام الورى ، اين گونه آورده است : ... لَمَكتوبٌ عَلى يَمينِ عَرشِ اللّهِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) بر سمت راست عرش خدا نوشته شده : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات» . پس از وى ، على بن يونس عاملى (م 877 ق) در كتاب الصراط المستقيم ، اين متن را چنين گزارش كرده است : ... وإنَّهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : وإنَّهُ مِصباحُ هُدًى وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) بر سمت راست عرش ، نوشته شده: «و او چراغ هدايت و كشتى نجات است» . نخستين كتابى كه اين متن مشهور در آن آمده ، كتاب المنتخب طُرَيحى (م 1085 ق) است كه ضمن نقل جريان ديدار اُبَىّ بن كعب با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آورده است : ... وَاسمُهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . (3) نام او بر سمت راست عرش ، نوشته شده است : «همانا حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است» . پس از المنتخب طريحى ، در منابع ديگرى مانند مدينة المعاجز (4) نيز اين متن ديده مى شود كه ظاهرا از همان المنتخب گرفته باشند . به نظر مى رسد كه متن المنتخب طريحى و كتاب هاى پس از آن، حديث را نقل به معنا كرده اند . گفتنى است كه المنتخب طريحى ، از منابع غير معتبر است ؛ ليكن به دليل روان تر بودن عبارت نقل شده در آن ، حديث ، بدين شكل ، مشهور گرديده است . به هر حال ، چون اين حديث ، نقل به معناست و مضمون آن در منابع معتبر آمده است ، ايرادى ندارد .فضيلت هاى ويژه امام حسين عليه السلام
.
ص: 142
3 / 2محبوب ترينِ مردم نزد آسمانيانالمناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از امام رضا ، از پدرانش عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ : هر كس دوست دارد به كسى بنگرد كه محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان است ، به حسين بنگرد . (1)
3 / 3دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ دوستدارانشتاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بازارى از بازارهاى مدينه بودم . ايشان ، باز گشت و من نيز با ايشان باز گشتم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين بن على را فرا بخوان» [و من ، فرا خواندم] . همين كه حسين بن على آمد ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را دراز كرد و حسين عليه السلام هم چنين كرد . آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله او را در آغوش گرفت و گفت : «خدايا ! من ، او را دوست دارم . تو نيز او و دوستدارش را دوست بدار» . (2)
3 / 4پيامبر صلى الله عليه و آله پيشانى و دهان امام حسين عليه السلام را مى بوسيدكفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم . ديدم حسين بن على عليه السلام بر روى ران اوست و پيامبر صلى الله عليه و آله پيشانى او را مى بوسد و دهانش را بر دهان او نهاده و مى بوسد . (3)
.
ص: 143
الإرشاد_ به نقل از زيد بن ارقم ، در مجلس ابن زياد ، هنگامى كه وى با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشين امام حسين عليه السلام مى زد _: چوب دستى ات را از اين دو لب بردار ، كه سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، بارها و بارها كه شماره نمى توانم كرد ، ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دو لب خود را بر آنها نهاده و مى بوسد ! (1)
3 / 5شناخت نهانى مؤمن نسبت به امام حسين عليه السلامالخرائج و الجرائح_ به نقل از مقداد بن اسود ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به راستى در دل هاى مؤمنان ، شناختى نهانى نسبت به حسين ، هست. (2)
.
ص: 144
فصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين عليه السلام4 / 1عزّت نفسالملهوف_ از امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا _: هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب ، (1) مرا ميان دو چيز قرار داده است : شمشير و خوارى . خوارى از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و جان هاى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از ليئمان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . (2)
تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك عامرى _: شمر بن ذى الجوشن ، نامه عبيد اللّه بن زياد را براى عمر بن سعد آورد و چون بر او در آمد ، آن را برايش خواند . عمر به او گفت : به خدا سوگند ، حسين ، تسليم نمى شود ! او ، روحى عزّتمند در درون خود دارد . (3)
.
ص: 145
المناقب ، ابن شهرآشوب_ از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد : حكم پسر عموهايت را بپذير _: مرگ باعزّت ، بهتر از زندگى در ذلّت است . (1)
4 / 2خوش خويىنظم دُرَر السمطين_ از امام زين العابدين عليه السلام _: شنيدم [پدرم] حسين عليه السلام مى فرمايد : «اگر مردى در اين گوشم _ و به گوش راستش اشاره كرد _ به من دشنام دهد و در گوش ديگرم ، پوزش خواهى كند ، آن را از او مى پذيرم ؛ زيرا امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم گفت كه از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين شنيده است : آن كس كه عذر را از مُحِق يا غير مُحِق نپذيرد ، بر حوض [كوثر] ، وارد نمى شود » . (2)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حسن بصرى _: حسين عليه السلام ، سَرورى بى رغبت به دنيا ، پارسا ، شايسته ، خيرخواه و خوش خو بود . (3)
4 / 3شجاعتتاريخ دمشق_ به نقل از ابو رافع _: فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را نزد ايشان آورد و گفت : اينها ، فرزندان من و فرزندان تو هستند . چيزى به آنها ببخش . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «باشد . به حسن ، بردبارى و هيبتم را بخشيدم و به حسين ،
.
ص: 146
دليرى و بخشندگى ام را» . فاطمه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا! راضى شدم . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم ، در يادكرد وقايع روز عاشورا _: حسين عليه السلام ، پياده ، مانند سواران شجاع مى جنگيد ، از تيرها مى گريخت ، شكاف ها [ى صُفوف دشمن] را مى جُست و بر سواران مى خروشيد . (1)
الصواعق المُحْرِقة :هنگامى كه ياران حسين عليه السلام شهيد شدند و ايشان تنها ماند ، يك تنه بر آنان يورش بُرد و شجاعان بسيارى را از ايشان كُشت . (2)
4 / 4سخاوتمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اگر بردبارى ، مردى بود ، به شكل على بود و اگر عقل ، مردى بود ، به شكل حسن بود و اگر سخاوت ، مردى بود ، به شكل حسين بود . (3)
الخصال_ به نقل از صفوان بن سليمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به حسن ، هيبت و بردبارى را مى بخشم و به حسين ، سخاوت و رحمت را . (4)
.
ص: 147
4 / 5داستانى از كَرَم و سخاوتشتُحَف العقول :مردى از انصار ، نزد امام حسين عليه السلام آمد و دست نياز به سوى او بر آورد . امام حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر انصارى ! از نيازخواهى رو در رو ، خود را دور دار و نيازت را در برگه اى [بنويس و ]پيش من بفرست كه من ، چيزى به تو مى دهم كه خوش حالت سازد ، إن شاء اللّه !» مرد انصارى نوشت : اى ابو عبد اللّه ! فلان كس ، پانصد دينار از من طلبكار است و در طلبش پافشارى مى كند . با او گفتگو كن تا به من مهلت دهد . امام حسين عليه السلام چون برگه را خواند ، به درون خانه اش رفت و كيسه اى حاوى هزار دينار ، بيرون آورد و به او فرمود : «با پانصد دينار ، بدهى ات را مى پردازى و پانصد دينار ديگر را كمك هزينه ات در پيشامدهاى روزگار مى كنى . نيازت را جز پيش سه كس مَبَر : ديندار يا جوان مرد يا اصيل (خانواده دار) ؛ زيرا ديندار ، [با عطا كردن به تو ]دينش را حفظ مى كند ، و جوان مرد ، از جوان مردى خويش شرم مى كند ، و خانواده دار مى داند كه تو آبروى خويش را براى نيازت هزينه كرده اى و او آبروى تو را نگاه مى دارد و تو را بى آن كه نيازت را بر آورده كند ، باز نمى گرداند» . 1
نثر الدرّ_ به نقل از اَنَس _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى با دسته گلى در دست ، وارد شد و امام عليه السلام را با آن ، تحيّت (سلام و درود) گفت . امام عليه السلام هم فرمود : «به خاطر خداى
.
ص: 148
متعال ، آزادى» . من گفتم : با يك دسته گلْ تحيّت دادن ، اين قدر نمى ارزد كه بدان ، آزادش كنى ! فرمود: «خداى بزرگ بِشْكوه ، ما [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ] را چنين پرورده است . فرموده است: «و چون به شما تحيّت گفته شد ، به بهتر از آن ، يا به مانند آن، پاسخ دهيد» (1) ، و بهتر از آن [تحيّت او] ، آزاد كردنش بود» . 2
المُحلّى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد _: حسين بن على عليه السلام بر چوپانى گذشت . چوپان ، گوسفندى به او هديه داد . حسين عليه السلام پرسيد : «تو آزادى يا بَرده؟» . گفت : بَرده هستم . حسين عليه السلام گوسفند را باز گرداند . چوپان گفت : اين ، مال خودم است . حسين عليه السلام پذيرفت و سپس ، او و گلّه را خريد . چوپان را آزاد نمود و گلّه را به او بخشيد (2) . 4
4 / 5 _ 1بدهى امام عليه السلام هنگام شهادتكشف المَحَجّة_ از امام باقر عليه السلام _: امام حسين عليه السلام كشته شد ، در حالى كه بدهكار بود و امام
.
ص: 149
زين العابدين عليه السلام ، يكى از مزرعه هاى او را به سيصد هزار [سكّه] فروخت تا بدهى و نيز وعده هاى امام حسين عليه السلام به مردم را بپردازد . (1)
المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، در حالى به شهادت رسيد كه بدهىِ فراوانى داشت و [پدرم] امام زين العابدين عليه السلام براى [پرداخت] آن ، فلان چاه و فلان چاه را فروخت . (2)
4 / 6بيم از خداالمناقب ، ابن شهرآشوب :به حسين عليه السلام گفته شد : چه قدر بيم تو از پروردگارت زياد است ! فرمود : «روز قيامت ، كسى ايمن نيست ، مگر آن كه در دنيا از خدا ترسيده باشد» . 3
4 / 7فروتنىالزهد ، ابن حنبل_ به نقل از مِسعَر _: حسين بن على عليه السلام بر بينوايانى گذشت . با آنان نشست و سپس گفت : «بى گمان ، او (خداوند) ، مستكبران را دوست ندارد» (3) . (4)
.
ص: 150
تفسير العيّاشى_ به نقل از مَسعَدة بن صدقه _: حسين بن على عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه عبايشان را پهن نموده و تكّه نانى بر آن گذاشته بودند . گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! به سوى ما بيا . امام حسين عليه السلام خم شد و با آنان ، هم غذا شد و سپس تلاوت كرد : «بى گمان ، خداوند ، مستكبران را دوست ندارد». (1) سپس فرمود : «من دعوت شما را پذيرفتم . شما نيز بپذيريد» . آنان گفتند : حتما و بر روى چشم ، اى فرزند پيامبر خدا! سپس برخاستند و با او آمدند تا به خانه اش رسيدند . امام عليه السلام به رَباب فرمود : «آنچه اندوخته اى ، [براى آنان] بياور» . 2
4 / 8ادب آموزشالمناقب ، ابن شهرآشوب_ : حسن و حسين عليهماالسلام بر پيرمردى گذشتند كه خوب وضو نمى گرفت . آن دو با هم دعواى ظاهرى راه انداختند و هر يك به ديگرى مى گفت : «تو خوب وضو نمى گيرى!» . هر دو گفتند : «اى مرد كهن سال! تو ميان ما داور باش . هر يك از ما جداگانه وضو مى گيرد» . سپس گفتند : «كدام يك از ما خوب وضو مى گيرد ؟» . پيرمرد گفت : شما ، هر دو ، خوب وضو مى گيريد ؛ امّا اين پيرمرد نادان است كه
.
ص: 151
بلد نيست وضو بگيرد و اكنون ، از شما فرا گرفت و به بركت شما و دلسوزى تان بر امّت جدّتان ، به دست شما توبه كرد . 1
4 / 9داراى جان خشنود و پسنديدهتفسير القمّى _به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، در باره سخن خداى متعال : «اى جان مطمئن ! به سوى خدايت باز گرد ، در حالى كه [از خدا] خشنودى [و نزد خدا ]پسنديده . پس در ميان بندگانم در آى و به بهشتم وارد شو» _ :مقصود ، حسين عليه السلام است . (1)
معانى الأخبار_ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام _: چون كار امام حسين عليه السلام سخت شد ، برخى از همراهانش به او نگريستند . امام عليه السلام و برخى از ياران ويژه اش ، بر خلاف آنان كه هر گاه كار سخت شود ، رنگشان دگرگون مى شود و به لرزه مى افتند و دل هايشان به تپش مى افتد ، رنگشان گلگون مى شد و اندامشان آرام مى شد و جان هايشان قرار مى گرفت . برخى به برخى ديگر گفتند : بنگريد كه باكى از مرگ ندارد ! امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از ترس و سختى به سوى بهشتِ گسترده و نعمت جاويد ، عبور مى دهد . پس كدام يك از شما ناخوش دارد كه از زندان به كاخ ، منتقل شود؟! و آن براى
.
ص: 152
دشمنانتان ، جز مانند اين نيست كه از كاخ به زندان و [جايگاه] عذاب ، منتقل مى شوند . پدرم [ على عليه السلام ] از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد كه : دنيا ، زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ ، پل اينها به سوى بهشتشان و پل آنان به سوى دوزخشان است . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است » . 1
.
ص: 153
فصل پنجم : برخى از ويژگى هاى عبادى امام حسين عليه السلام5 / 1عبادتِ فراوانتاريخ اليعقوبى :به على بن الحسين عليه السلام گفته شد : چه قدر فرزندان پدرت اندك اند! فرمود : «شگفت، اين كه من از او به دنيا آمدم! او در يك شبانه روز ، هزار ركعت نماز مى خواند . پس كِى وقتى براى زنان داشت؟» . (1)
الاستيعاب_ به نقل از قَتاده _: حسين عليه السلام فاضل و ديندار بود و نماز و روزه و حجّ فراوان انجام مى داد . (2)
5 / 2پياده به حج رفتنالمصنَّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پياده به حج مى رفت ، در حالى كه مَركب هاى راهوارش در كنارش كشيده مى شدند . (3)
.
ص: 154
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبد اللّه بن عبيد بن عمير _: حسين بن على عليه السلام بيست و پنج حجّ پياده گزارد ، در حالى كه مَركب هاى راهوارش با او كشيده مى شدند . (1)
.
ص: 155
فصل ششم : برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از ايّوب بن اَعيَن ، از امام صادق عليه السلام _: زنى در حال طواف بود و مردى پشتِ او طواف مى كرد . زن ، ساعدش را بيرون آورد و مرد هم دست خود را كج كرد و بر ساعد او نهاد . خداوند ، دستِ مرد را بر ساعد آن زن ، چنان چسبانْد كه ناچار ، طواف را قطع كرد . به سوى امير [مكّه] فرستادند و مردم ، گِرد آمدند و فقيهان را خبر كردند . آنان گفتند : دست مرد را قطع كن ؛ زيرا او مرتكب جنايت شده است . امير گفت : آيا اين جا كسى از فرزندان محمّد ، پيامبر خدا ، هست؟ گفتند : آرى . حسين بن على ، ديشب آمده است . [امير] به سوى حسين عليه السلام فرستاد و ايشان را فرا خواند و گفت : ببين اين دو چه شده اند! امام عليه السلام دستانش را رو به قبله ، بلند كرد و مدّت مديدى دعا كرد . سپس نزد زن آمد و دست مرد را از دست زن ، جدا كرد . امير گفت : آيا اين مرد را به سبب آنچه كرده ، كيفر ندهيم؟ امام عليه السلام فرمود : «نه» (1) . 2
.
ص: 156
الطبقات الكبرى_ به نقل از ابو عون _: چون حسين عليه السلام از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت ، بر ابن مطيع گذشت كه چاهى مى كَنْد . وى به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! كجا ؟ فرمود : «به سوى مكّه مى روم» ... و از نامه هايى كه پيروانش از آن جا فرستاده بودند ، ياد كرد . ابن مطيع به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! ما را از خود ، بهره مند كن و به سوى آنان مرو . امّا حسين عليه السلام خوددارى ورزيد . ابن مطيع به ايشان گفت : اين چاه را آماده كرده ام و امروز ، نخستين دلْو آب را به ما مى دهد . كاش براى بركت آن ، دعا كنى . امام عليه السلام فرمود : «از آب آن ، بياور» . دلوى از آب آن را آورد . امام عليه السلام از آن نوشيد و سپس آن را مَزه مَزه كرد و به چاه ، باز گرداند . چاه ، گوارا و پُرآب شد . 1
.
ص: 157
بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشدرآمدفصل يكم : احاديث قدسى در باره امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشفصل دوم : تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشفصل سوم : تصريح امامان عليهم السلام به امامت حسين عليه السلامفصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام
.
ص: 158
. .
ص: 159
درآمدامامت ، يكى از منصب هاى الهى است كه در امتداد نبوّت و براى تداوم آن ، وضع شده است . قرآن كريم ، برخى از پيامبران چون ابراهيم عليه السلام را صاحب اين مقام ، معرّفى مى كند : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا . (1) همانا من ، تو را پيشواى مردم قرار دادم» . براى پى بردن به نسبت و رابطه دقيق امامت با نبوّت ، بايد دانست كه مقام نبوّت الهى ، داراى شئونى است : 1. دريافت وحى از سوى خداوند ، 2. ابلاغ وحى به مردم ، 3. تبيين و تشريح وحى براى مردم ، 4. اجراى شريعت در ميان مردم و رهبرى جامعه ، 5. اسوه بودن . از اين شئون پنجگانه ، مورد اوّل و دوم، با ختم نبوّت، پايان مى پذيرد ؛ امّا نياز انسان ها به سه شأن ديگر ، همچنان باقى است و همين ، مقتضى منصب امامت است و بدين جهت ، امامت ، تداوم نبوّت ، تلقّى مى گردد . پيروان اهل بيت عليهم السلام ، امامت را يك منصب اجتماعى صرف كه قابل انتخاب و
.
ص: 160
گزينش از سوى مردم باشد ، نمى دانند ؛ زيرا مبيّن و شارح دين بودن و اسوه بودن براى انسان ها ، مبتنى بر مقامات علمى و معنوىِ تضمين شده است، كه از آن به مقام ولايت الهى نيز تعبير مى شود. شناخت صاحبان اين مقام، براى مردمان غير معصوم ، ممكن نيست . امام رضا عليه السلام در حديثى معروف ، به اين نكته اشاره نموده (1) و بر همين پايه ، پيامبر خاتم، در زمان حيات خويش ، بارها و بارها به توصيف و معرّفى امامانِ پس از خود پرداخته است ، چنان كه در تبيين آياتى چون : آيه مباهله، آيه تطهير و... ، مصاديق عينى آنها را معرّفى كرده است . در حادثه غدير ، پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين سفر حجّ خود ، بر استمرار نبوّت و تلازم قرآن و عترت ، تأكيد نمود و نخستين امام را به صورت حضورى ، معرّفى كرد . بر اساس آنچه گفته شد ، امام ، داراى مقام معنوى ، مرجعيّت علمى و شأن رهبرى اجتماعى است. خلاصه كردن امامت در محور سوم ، از كوته بينى و عدم شناخت دقيق امامت ، نشئت مى گيرد و بدين جهت ، امامت ، امرى تاريخدار نيست كه زمانش به سر آمده باشد و نزاع در باره آن ، ثمرى نداشته باشد ؛ چرا كه مقام معنوى و مرجعيت علمى براى هميشه براى همه انسان ها و مسلمانان ، تازه است، چنان كه شأن رهبرى اجتماعى نيز در دوران غيبت، در نوع نگاه مسلمانان به حاكميت و حاكمان دينى ، تأثير جدّى دارد. با توجّه به مقام و منصب امامت و نسبتش با نبوّت ، روشن است كه تعداد امامان عليهم السلامو تعيين مصاديق آنها ، كارى آسمانى و منوط به صدور نَصّى (تصريحى) از جانب دين است. بدين جهت ، اماميّه به استناد احاديث صادرشده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تفسير آيات قرآنى و نيز سنّتِ غير تفسيرى ايشان ، مسئله امامت را مستند و مبرهن مى سازند ، چنان كه از نصّ نخستين امام منصوص و منصوب از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله براى شناساندن و معرّفى ديگر امامان عليهم السلام، بهره مى گيرند .
.
ص: 161
به سخن ديگر ، امامت، همچون نبوّت ، امرى توقيفى و وابسته به نص است و تكيه گاه مباحثات فكرى در اين زمينه نيز از حوزه نصوصِ (آيات و احاديث) عام و خاص ، بيرون نيست . در اين بخش از دانش نامه ، احاديث رسيده از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام كه بر امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او دلالت دارند ، گزارش مى شوند . اين نصوص _ كه بسيارند و در مصادر شيعه و اهل سنّت آمده اند _ ، در چهار گروه، جاى گرفته اند : دسته اوّل . احاديثى هستند كه در آنها پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به استناد وحى آسمانى ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او خبر مى دهد. مدلول اين احاديث ، آن است كه صحيفه (نوشته) يا وصيّتى از سوى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد كه در آن ، نام امامانِ پس از وى ، ثبت شده است و اين صحيفه يا وصيّت ، به يكايك امامان عليهم السلاممى رسد. برخى از اين احاديث نيز دلالت دارند كه اين مطلب، در سفر معراج، به پيامبر خدا ابلاغ شده است . دسته دوم . در اين دسته ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بدون استناد به صحيفه يا وصيّت الهى ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش خبر مى دهد و اطاعت و نافرمانى از آنها را اطاعت و نافرمانى از خداوند مى داند . دسته سوم . در اين دسته ، امامان عليهم السلامديگر ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او خبر مى دهند كه شامل سخنان امير مؤمنان عليه السلام ، صحيفه فاطمه عليهاالسلام، سخنان امام حسن، امام حسين، امام زين العابدين ، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام هادى عليهم السلام بر امامت امام حسين عليه السلام مى شود . دسته چهارم . اين دسته از احاديث ، حاوى وصاياى امام حسين عليه السلام است كه دلالت مى كند ايشان ، صحيفه مُهر شده اى را به اُمّ سلمه داده تا وى ، پس از شهادت ، به فرزند بزرگ ايشان برساند و نيز به دختر بزرگ خود، فاطمه و به خواهر خويش زينب ، وصايايى داشته است. اين احاديث، گرچه به صراحت بر تنصيص (تصريح) به امامتْ دلالت ندارند ، امّا به صورت ضمنى بر تنصيص بر امام پس از ايشان ، دلالت مى كنند .
.
ص: 162
فصل يكم : احاديث قدسى در باره امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشالكافى_ به نقل از عبيد اللّه عمرى ، از امام صادق عليه السلام _: خداى عز و جل پيش از وفات پيامبرش صلى الله عليه و آله نامه اى بر او نازل كرد و فرمود : «اى محمّد ! اين ، وصيّت تو به نجيبان خاندانت است» . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد : اى جبرئيل ! نجيبان ، كيان اند؟ گفت : «على بن ابى طالب و فرزندانش» و نامه را با طلا ، مُهر كرده بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به امير مؤمنان داد و به او فرمان داد كه مُهرش را بگشايد و به آنچه در آن است ، عمل كند . امير مؤمنان ، مُهر آن را گشود و به محتواى آن ، عمل كرد و سپس آن را [مُهر كرد و] به فرزندش حسن عليه السلام داد . او نيز مُهر را گشود و به محتواى آن، عمل كرد و سپس آن را [مُهر كرد و] به حسين عليه السلام سپرد . او نيز مُهر را گشود و در آن يافت كه : «گروهى را براى شهادت ببر ، كه جز در كنار تو به شهادت نمى رسند و جانت را در راه خداى عز و جل بفروش» . او نيز چنين كرد و سپس نامه را [مُهر كرد و] به على بن الحسين عليه السلام داد ... . 1
.
ص: 163
الكافى_ به نقل از حَريز _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! شما اهل بيت ، چه قدر كم مى مانيد و وفاتتان به يكديگر نزديك است ، با آن كه مردم به شما نياز دارند ؟ فرمود : «ما هر يك، صحيفه اى داريم كه در آن ، هر چه براى عمل در مدّت امامتمان به آن نياز داريم ، نوشته شده و چون مأموريت هاى نوشته شده در آن پايان مى گيرد ، امام مى داند كه اَجَلش در رسيده است . پس پيامبر صلى الله عليه و آله مى آيد و وفات او را به وى خبر مى دهد و اجرش را نزد خدا به او مى آگاهاند . حسين عليه السلام صحيفه اى را كه به او داده بودند ، خواند و آنچه را برايش پيش مى آيد و از جمله خبر وفاتش برايش تفسير شد و چيزهايى مانده بود كه هنوز به انجام نرسيده بود . پس براى جهاد ، بيرون شد . 1
كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداوند _ تبارك و تعالى _ به زمين نگريست و از ميان آن ، مرا برگزيد و مرا پيامبر قرار داد . سپس دوباره نگريست و على را از ميان آن برگزيد و او را امام قرار داد . سپس به من فرمان داد كه او را برادر ، ولى ، وصى ، جانشين و وزير خود بگيرم . پس ، على از من است و من از على هستم و او همسر دخترم و پدر دو نوه ام، حسن و حسين ، است . بدانيد كه خداى _ تبارك وتعالى _ من و آنان را حجّت بر بندگانش قرار داده و از پُشت حسين ، امامانى قرار داده كه به كار من ، قيام مى كنند و وصيّتم را پاس مى دارند . (1)
.
ص: 164
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن ابى يعقوب بلخى _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم و گفتم : به چه علّت ، امامت در فرزندان حسين عليه السلام و نه حسن عليه السلام ، واقع شد؟ فرمود : «زيرا خداى عز و جل آن را در فرزندان حسين عليه السلام و نه حسن عليه السلام ، قرار داد و خدا از آنچه مى كند ، سؤال نمى شود» . (1)
.
ص: 165
فصل دوم : تصريح پيامبر صلّي الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: امامان عليهم السلام، از نسل حسين اند . هر كس از آنان اطاعت كند ، از خدا اطاعت كرده است و هر كس از آنان سر بپيچد ، از خداى عز و جلسرپيچى كرده است . آنان ، دستگيره محكم و وسيله[ى تقرّب] به خداى عز و جلهستند . (1)
الكافى_ به نقل از سُلَيم بن قيس _: شنيدم كه عبد اللّه بن جعفر طيّار مى گويد : من ، حسن و حسين عليهماالسلام ، عبد اللّه بن عبّاس ، عمر بن امّ سلمه و اُسامة بن زيد ، نزد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه ، گفتگويى در گرفت . من به معاويه گفتم : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من از مؤمنان ، به خودشان سزاوارترم . سپس برادرم على بن ابى طالب ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و هر گاه على شهيد شد ، حسن بن على به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است . سپس پسرم حسين ، پس از او به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و چون او شهيد شد ، پسرش على بن الحسين ، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و تو _ اى على _ او را مى بينى . سپس پسرش محمّد بن على ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و _ اى حسين _ تو او را مى بينى» . سپس تا دوازده امام بر شمرد كه نُه تن ، از فرزندان حسين عليه السلام هستند . عبد اللّه بن جعفر گفت : حسن و حسين عليهماالسلام ، عبد اللّه بن عبّاس ، عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد را گواه گرفتم و آنان نزد معاويه براى من ، گواهى دادند .
.
ص: 166
سُلَيم گويد: اين را از سلمان و ابو ذر و مقداد ، شنيده بودم و ايشان گفتند كه آن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده اند . 1
كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن بكير ، از برخى راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و ديد كه چشمان او ، گريان است . فاطمه عليهاالسلام از ايشان پرسيد : چه شده است ؟ فرمود : «جبرئيل به من خبر داد كه امّتم ، حسين را مى كُشند» . فاطمه عليهاالسلام ، بى تاب شد و بر او گران آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله امامت فرزندانى از حسين عليه السلام را به او خبر داد . حال فاطمه خوش گرديد و جانش آرام گرفت . 2
الخصال_ به سند معتبر ، از سلمان فارسى _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . ديدم حسين عليه السلام بر دو ران پيامبر صلى الله عليه و آله است و ايشان ، چشم ها و دهان او را مى بوسد و مى فرمايد : «تو سَرور ، پسر سَرورى . تو امام ، پسر امام ، و پدر امامان عليهم السلامهستى . تو حجّت ، پسر حجّت هستى ؛ پدر حجّت هاى نُه گانه از پشتت كه نهمين آنان ، قائمِ آنان است» . (1)
.
ص: 167
كفاية الأثر_ به نقل از عمر بن خطّاب _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «اى مردم! من پيش گام شما هستم و شما در حوض [ كوثر] بر من در مى آييد ؛ حوضى كه عرضش از صنعا (1) تا بُصرا (2) ست و در آن ، جام هاى سيمين به شمارِ ستارگان است و چون بر من در آييد ، من در باره دو چيز گران سنگ از شما مى پرسم . پس دقّت كنيد كه چگونه پس از من با آنها رفتار مى كنيد : رشته بزرگ تر ، كتاب خداست كه يك سويش به دست خدا و سوى ديگرش به دست شماست . پس به آن ، چنگ زنيد و با چيز ديگرى عوضش نكنيد ؛ و عترتم [يعنى] خاندانم . همانا خداى باريك بين آگاه ، به من خبر داد كه آن دو ، هرگز از هم نمى گسلند تا در حوض [كوثر] بر من در آيند» . گفتم : اى پيامبر خدا ! عترت تو كيستند؟ فرمود : «خاندانم از نسل على و فاطمه و [نيز] نُه تن از پُشت حسين كه امامانى نيك اند . آنان ، عترت من اند ، از گوشت و خون من» . 3
كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من و على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين ، پاك و معصوم هستيم . (3)
.
ص: 168
الغيبة ، نعمانى _ به نقل از سُلَيم بن قيس ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ :على ، برادر من ، وصىّ من ، وارث من ، جانشين من در امّتم و پس از من ، ولىّ هر مؤمن است و يازده امام ، از نسل اويند . اوّلينِ ايشان ، پسرم حسن است ، سپس پسرم حسين ، و آن گاه نُه تن از فرزندان حسين ، يك به يك ، امام هستند . آنها همراه قرآن اند و قرآن ، همراه آنان است . آنان ، از قرآن جدا نمى شوند و قرآن ، از آنها جدا نمى شود تا در حوض [كوثر] بر من وارد شوند . (1)
.
ص: 169
فصل سوم : تصريح امامان عليهم السلام به امامت حسين عليه السلامالكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: امير مؤمنان _ هنگامى كه ابن مُلجَم بر او شمشير زد _ ، به حسن عليه السلام وصيّت كرد و حسين عليه السلام و محمّد [حنفيه] و همه فرزندان خود ، سران شيعه و خاندانش را بر آن ، گواه گرفت و سپس كتاب و سلاح را به او سپرد . آن گاه به پسرش حسن عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمان داد كه به تو وصيّت كنم و كتاب ها و سلاحم را به تو بسپارم ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من وصيّت كرد و كتاب ها و سلاحش را به من سپرد ، و به من فرمان داد كه به تو فرمان دهم كه هنگام احتضارت ، آن (امانت) را به برادرت حسين بسپارى» . سپس به پسرش حسين عليه السلام رو كرد و فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو فرمان داده كه آن (امانت) را به اين پسرت بسپارى» و دست پسر او ، على بن الحسين را گرفت . آن گاه به على بن الحسين عليه السلام فرمود : «پسركم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو فرمان داده كه آن را به پسرت محمّد بن على بسپارى . از طرف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و من به او سلام برسان» . 1
.
ص: 170
الكافى_ به سند معتبر ، از عبد الرحمان بن سالم ، از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام در بيان آنچه جابر بن عبد اللّه از صحيفه فاطمه سلام اللّه عليها براى امام باقر عليه السلام نقل كرد _: جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من ، ديدم كه در لوح ، چنين نوشته است : «به نام خداوند بخشايشگر مهربان . اين ، نوشته اى است از خداى عزيز دانا ، به محمّد ، كه پيامبر و نور و فرستاده و حاجب و راه نماى اوست ... . من پيامبرى برنينگيختم ، جز آن كه هنگامى كه روزهايش به كمال رسيد و روزگارش سپرى گرديد ، برايش وصى قرار دادم ، و من ، تو را بر پيامبران ، برترى دادم و وصىّ تو را بر اوصيا برترى بخشيدم و تو را با دو بچّه شيرت و دو نواده ات ، حسن و حسين ، گرامى داشتم و حسن را معدن دانشم ، پس از سپرى شدن مدّت پدرش قرار دادم ، و حسين را گنجينه وحى خويش كردم و او را با شهادت ، گرامى داشتم و فرجامش را به سعادت ، ختم كردم . او برترين شهيد است و بالاترين درجه را ميان شهيدان دارد . كلمه تامّ و كاملم را با او قرار دادم و حجّت رسايم نزد اوست . به سبب خاندان اوست كه پاداش و كيفر مى دهم . نخستينِ آنان ، سَرور عابدان و زيور اولياى گذشته ام است و پسرش ، مانند جدّ محمودش ، محمّد و شكافنده دانش من و معدن حكمت من است ... . 1
.
ص: 171
الكافى_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام ، در بيان ولايت _: همانا وقتى اَجَل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در رسيد ، على عليه السلام را فرا خواند و به او فرمود : «اى على ! من مى خواهم تو را بر چيزى امين كنم كه خدا ، مرا بر آن امين كرد ... . سپس اَجَل حسن عليه السلام در رسيد و آن [امانت] را به حسين عليه السلام سپرد . (1)
مقتضب الأثر_ به نقل از امّ سليم ، از امام حسين عليه السلام _: من ، وصىّ اوصيا هستم . من ، پدر نُه امام هدايتگرم . من ، وصىّ برادرم حسن هستم و برادرم ، وصىّ پدرم على است و على ، وصىّ جدّم پيامبر خداست . (2)
كمال الدين_ به نقل از ابو خالد كابلى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: بى گمان ، اولو الأمر (اختيارداران) كه خداوند ، آنان را امامِ مردم قرار داده و اطاعت از آنان را بر ايشان واجب كرده است ، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، سپس حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، دو فرزند على بن ابى طالب ، هستند و آن گاه ، كار امامت به ما انجاميد . (3)
الكافى_ به سند معتبر ، از زُراره ، از امام باقر عليه السلام _: ما دوازده امام هستيم . حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، از آن جمله اند و سپس ، امامان عليهم السلاماز نسل حسين عليه السلام . (4)
الكافى_ به نقل از ذَريح _: از امام صادق عليه السلام ، امامانِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را جويا شدم . فرمود : «امير مؤمنان عليه السلام امام بود . سپس حسن عليه السلام امام بود . پس از او ، حسين عليه السلام امام
.
ص: 172
بود . آن گاه ، على بن الحسين عليه السلام امام بود و پس از او ، محمّد بن على عليه السلام امام بود . هر كس اين را انكار كند ، مانند كسى است كه معرفت خداى _ تبارك و تعالى _ و معرفت پيامبرش را انكار كند» . گفتم : پس از اينها ، تو امام هستى ، فدايت شوم! و سه بار تكرار كردم . امام صادق عليه السلام به من فرمود : «من ، اين را براى تو گفتم تا از گواهان خداوند _ تبارك و تعالى _ در زمينش باشى» (1) . 2
كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سند معتبر ، از عبد اللّه بن جُندُب ، از امام كاظم عليه السلام _: در سجده شكر مى گويى : «خدايا! من ، تو ، فرشتگان ، پيامبران ، فرستادگان و همه آفريده هايت را گواه مى گيرم كه تنها تو خداوند و پروردگار من هستى . اسلام ، دين من است و محمّد ، پيامبرِ من است و على ، حسن و حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد بن على ، على بن محمد ، الحسن بن على و حجّة بن الحسن بن على ، امامان عليهم السلاممن هستند . دوستدارِ آنانم و از دشمنانشان بيزار هستم» . (2)
.
ص: 173
الكافى_ به نقل از عبد اللّه عزيز بن مسلم ، از امام رضا عليه السلام _: امامت ، منزلت پيامبران و ارث جانشينان [ _ِ پيامبران ]است . امامت ، جانشينى خدا و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مقام امير مؤمنان عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهماالسلام است . (1)
كمال الدين_ به نقل از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى _: بر سَرورم امام هادى عليه السلام در آمدم . چون مرا ديد ، به من فرمود : «خوش آمدى ، اى ابو القاسم ! تو به تحقيق ، دوستدار مايى» . به او گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! مى خواهم دينم را بر تو عرضه كنم . اگر پسنديده است ، بر آن استوار بمانم تا آن گاه كه خداى عز و جل را ديدار مى كنم . فرمود : «اى ابو القاسم ! عرضه كن» . گفتم : من مى گويم : خداوند _ تبارك و تعالى _ ، يگانه است . . . و محمّد ، بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و پس از او ، تا روز قيامت ، پيامبرى نيست و آيين او ، آخرين آيين است و پس از آن ، هيچ آيينى تا روز قيامت نمى آيد . و مى گويم : امام و جانشين و اختياردارِ كار [ _ِ امامت] پس از او ، اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است و سپس ، حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى و محمّد بن على عليهم السلام بوده اند و سپس تو _ اى سَرور من _ امام هستى ... . امام هادى عليه السلام فرمود : «اى ابو القاسم ! به خدا سوگند ، اين ، دينى است كه خداوند براى بندگانش پسنديده است . بر آن ، استوار باش . خداوند ، تو را بر عقيده اى استوار در زندگى دنيا و آخرت ، پايدار بدارد!» . 2
.
ص: 174
فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام4 / 1آنچه به اُمّ سلمه دادالكافى_ به سند معتبر ، از حُمران _: از امام باقر عليه السلام در باره آنچه مردم مى گفتند كه : صحيفه اى ممهور به امّ سلمه داده شده است ، پرسيدم . فرمود : «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبضِ روح شد ، على عليه السلام دانش ، سلاح و آنچه را بود ، به ارث برد . سپس به حسن عليه السلام رسيد و آن گاه به حسين عليه السلام ، و چون بيم داشتيم كه [دشمنان] بر ما غلبه كنند ، وى آن را نزد اُمّ سلمه به امانت نهاد . سپس على بن الحسين عليه السلام آن را از امّ سلمه گرفت» . گفتم : آرى . سپس به پدرت و آن گاه به تو رسيد و پس از اين با توست؟ فرمود : «آرى» . 1
.
ص: 175
الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه اجل حسين عليه السلام در رسيد ، وصيّتش را كه مكتوب بود، در نوشته اى (نامه اى) در هم پيچيده ، به دخترش فاطمه سپرد و چون شهادت حسين عليه السلام به وقوع پيوست ، فاطمه ، آن را به على بن الحسين عليه السلام سپرد» . به امام عليه السلام گفتم : خدايت رحمت كند ! در آن، چه بود؟ فرمود : «آنچه آدمى زاده از آغاز تا نيست شدن دنيا به آن، نياز دارد» . 1
الغيبة ، طوسى_ به نقل از احمد بن ابراهيم _: در سال 262 هجرى (1) بر حكيمه ، دختر امام جواد عليه السلام وارد شدم. از پشتِ پرده با او سخن گفتم و از دينش پرسيدم . او همه كسانى را كه امامِ خود مى دانست ، نام برد و حتّى نام [كوچكِ] حجّة بن الحسن را نيز بر زبان آورد . به او گفتم : خدا ، مرا فداى تو كند ! آيا او را ديده اى يا خبر دارى؟ گفت : اين را از نامه اى (وصيّتى) كه ابو محمّد (امام عسكرى) به مادر خود نوشته ، مى دانم . به او گفتم : آن كودك ، كجاست؟ گفت : پنهان است . گفتم : شيعه ، به چه كسى پناه ببرد؟
.
ص: 176
گفت : به مادر بزرگش ، مادر ابو محمّد . به او گفتم : به كسى اقتدا كنم كه وصيّتش به زنى است؟! گفت : به حسين بن على عليه السلام اقتدا كن كه در ظاهر، به خواهرش زينب دختر على عليه السلام وصيّت كرد و هر دانشى از سوى على بن الحسين عليه السلام بيرون مى آمد ، به زينب منسوب مى شد ؛ امّا اين براى پنهان داشتن على بن الحسين عليه السلام بود . سپس گفت : شما محدّث هستيد . آيا برايتان روايت نشده كه نُهمين فرزند از نسل حسين عليه السلام ميراثش تقسيم مى شود ، با آن كه هنوز زنده است ؟ 1
.
ص: 177
سخنى در باره وصيّت نامه هاى مختلف امام عليه السلاماحاديثى را كه در باره وصيّت نامه هاى امام حسين عليه السلام اند ، به سه دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل . احاديثى كه مى گويند امام حسين عليه السلام قبل از خروج از مدينه ، وصيّت نامه و كتاب ها و سلاح ويژه اى را نزد اُمّ سلمه به امانت گذاشت تا در آينده ، به امامِ بعد از وى ، امام زين العابدين عليه السلام ، تحويل دهد . دسته دوم . احاديثى كه دلالت دارند امام حسين عليه السلام در آخرين ساعات زندگى ، وصيّت نامه خود را به دختر بزرگش فاطمه داد تا به امامِ پس از وى ، منتقل نمايد . دسته سوم . حديثى است كه امام حسين عليه السلام ، خواهرش زينب را وصىّ خود كرده بود . با تأمّل در اين احاديث ، معلوم مى شود كه آنها با هم تعارضى ندارند و جمع ميان آنها ، بدين سان است كه امام حسين عليه السلام قبل از خروج از مدينه ، عمده آنچه را كه ميراث جدّ بزرگوار و پدر عزيزش بود ، همراه با وصيّت نامه ويژه اى به اُمّ سلمه سپرد تا به واسطه او به امامانِ پس از وى منتقل شوند، و آخرين وصاياى خود را در آخرين لحظات زندگى ، به فاطمه كبرا دخترش داد كه به امام زين العابدين عليه السلام تحويل بدهد . در مورد زينب عليهاالسلام نيز ظاهر روايت ، اين است كه امام حسين عليه السلام وصيّت نامه خاصّى را تحويل او نداده ؛ بلكه او را تا مدّتى ، وصىّ خود قرار داده كه مردم به جاى مراجعه به امام زين العابدين عليه السلام به او مراجعه كنند، و اين ، تدبيرى حكيمانه براى حفظ امامِ بَعدى از شرّ زمامداران حاكم بود . نكته ديگر ، اين كه مى توان احتمال داد كه امام حسين عليه السلام براى رعايت احتياط ، چند نسخه از يك وصيّت نامه را نزد چند نفر گذاشته تا وصيّتش به طور حتم ، به امامانِ پس از وى انتقال يابد .
.
ص: 178
. .
ص: 179
بخش چهارم : امام ، پس از پيامبر ، تا شهادت پدردرآمدفصل يكم : امام عليه السلام در روزگار ابو بكرفصل دوم : امام عليه السلام در روزگار عمر بن خطّابفصل سوم : امام عليه السلام در روزگار عثمانفصل چهارم : امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر
.
ص: 180
. .
ص: 181
درآمدامام حسين عليه السلام 25 سال از عمر خويش را در دوران خلفا گذراند . ايشان در ابتداى خلافت خليفه اوّل ، هفت ساله و در آغاز خلافت خليفه دوم ، نُه ساله و در شروع خلافت خليفه سوم ، نوزده ساله بود . مشخّصه هاى عمومى اين 25 سال را چنين مى توان برشمرد :
1 . اظهار علاقه خلفا به امام حسين عليه السلامامام حسين عليه السلام و همچنين برادر بزرگ ترش امام حسن عليه السلام ، به دليل كمالات شخصى، خانوادگى و نيز فضايل فراوانى كه مردم از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره آن دو ، به تكرار شنيده بودند، در جامعه اسلامى ، محبوبيت خاصّى داشتند . اين مسئله و شرايط سياسى _ اجتماعى آن روز ، ايجاب مى كرد كه رهبران سياسى آن روز براى آن دو ، احترام خاصّى قائل شوند. خليفه دوم ، بارها اظهار داشت : «شما همچون پسران خودم هستيد و بر سر ما جاى داريد» و سهم ايشان را از بيت المال ، مانند سهم پدرشان (امير مؤمنان عليه السلام ) قرار داد. نيز برخى مصادر تاريخى از قول ابن عبّاس آورده اند: عمر بن خطّاب ، حسن و حسين عليهماالسلام را دوست داشت و آن دو را بر فرزندانش مقدّم مى داشت . (1) ابن كثير ، مشابه اين تعبير را در باره عثمان آورده است: عثمان بن عفّان به حسن و حسين عليهماالسلاماحترام مى گذاشت و آن دو را دوست مى داشت . (2)
.
ص: 182
2 . انزواى سياسىامام حسين عليه السلام مانند امام على عليه السلام و ديگر وابستگان به اهل بيت عليهم السلام ، اين دوران را به اجبار و ناخواسته در انزوا به سر مى بردند و همين ، عامل محدوديت فعاليت اين بزرگواران و نيز ثبت نشدن بسيارى از رخدادهاى زندگى ايشان در اين مدّت شد . اينك ، به چند فراز از زندگانى امام حسين عليه السلام در دوران سه خليفه به اجمال نگاهى خواهيم افكند :
دوران خليفه اوّل (11 _ 13 ق) (1)امام حسين عليه السلام در دوران خليفه اوّل ، دوران كودكى (هفت تا نُه سالگى) را سپرى مى كرد ؛ ولى تلخى هاى فراوانى را چشيد ، مانند : رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، شهادت مظلومانه مادرش و ستم ها و بى عدالتى ها نسبت به پدرش . در برخى مصادر تاريخى ، مطالب اعتراض آميز امام حسين عليه السلام با زبان كودكانه اش نسبت به خليفه اوّل ، ثبت شده است ، آن گاه كه وى را بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله ديد و به وى فرمود : اِنزِل عَن مَجلِسِ أبى ! (2) از منبر پدرم ، پايين بيا !
دوران خليفه دوم (13 _ 23ق) (3)امام حسين عليه السلام در دوران خليفه دوم ، نُه سالگى تا نوزده سالگى را مى گذراند. تكرار اعتراض امام حسين عليه السلام بر خليفه به جهت نشستن بر منبر پدرش (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) ، از مطالبى است كه در مصادر متعدّدى نقل شده است و شواهد، نشان مى دهند كه اين اعتراض، در آغاز خلافت خليفه دوم بوده است . (4)
.
ص: 183
دوران خليفه سوم (24 _ 35 ق) (1)امام حسين عليه السلام ، در دوران خليفه سوم ، وارد سنّ جوانى (نوزده سالگى) شد و بخشى از ميان سالى را نيز در اين زمان سپرى كرد. حوادثى در اين دوران از زندگى ايشان، در برخى منابع به ثبت رسيده كه به اجمال ، عبارت اند از :
1 . مشايعت ابو ذر ، هنگام تبعيداز قضاياى به ثبت رسيده در اين دوران ، اقدام امام عليه السلام در مشايعت كردن ابو ذر به هنگام تبعيدش به ربذه است ، با آن كه عثمان، از اين كار، منع كرده بود. از ابن عبّاس نقل شده : وقتى ابو ذر به ربذه (2) تبعيد شد ، عثمان دستور داد كه در ميان مردم ، جار بزنند كه : هيچ كسى حق ندارد با او حرف بزند و بدرقه اش كند و دستور داد كه مروان بن حكم ، او را بيرون ببرد . مروان ، ابوذر را بيرون آورد . همه از ابو ذر ، دورى كردند ، جز على بن ابى طالب عليه السلام ، عقيل برادر على ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، و عمّار كه با او بيرون شدند تا بدرقه اش كنند ... . حسين عليه السلام با ابو ذر حرف زد و گفت : عمو جان! خداوند متعال، توانايى دارد كه آنچه را كه تو مى بينى ، تغيير دهد و خدا در هر روزى ، در كارى است . اين قوم، دنيايشان را از تو باز داشتند و تو دينت را از آنها باز داشتى . تو چه بى نيازى از آنچه تو را باز داشتند و آنها چه محتاج اند به آنچه تو از آنها باز داشتى ! از خداوند ، برايت شكيبايى و پيروزى طلب مى كنم ، و به خدا پناه ببر از آز و بى تابى ، كه شكيبايى ، از دين و بزرگوارى است و آز ، روزى را جلو و بى تابى ، اجل را به تأخير نمى اندازد . (3)
.
ص: 184
2 . شركت در چند نبردشركت كردن امام حسين عليه السلام در نبرد اِفريقيّه (تونس) به سال 26 هجرى و طبرستان به سال 29 يا 30 هجرى و قسطنطنيه به سال 48 يا 52 هجرى ، در برخى مصادر ، نقل شده است . از جمله ، ابن خلدون در تاريخش آورده است : عثمان به سال 25 هجرى به عبد اللّه بن ابى سرح دستور داد كه به جنگ در افريقيه برود و به او گفت : اگر خداوند ، پيروزى نصيبت كرد ، يك پنجمِ خمس غنائم از آنِ تو باشد . و عقبة بن نافع بن عبد القيس را امير سپاه كرد و عبد اللّه بن نافع بن حرث را امير سپاهى ديگر و آنها را گسيل داشت . آنان با ده ها هزار نيرو به سوى افريقيه ره سپار شدند و با مردم آن جا ، مصالحه كردند كه خراج بپردازند ، و به دليل زيادى جمعيت آن جا ، نتوانستند پيشروى كنند . آن گاه عبد اللّه بن ابى سرح در اين باره از عثمان درخواست دستور كرد و از او يارى خواست . عثمان با صحابه رايزنى كرد . آنان به وى مشورت دادند كه نيروى كمكى بفرستد . او سپاهى را از مدينه تدارك ديد كه در ميان آن ، شمارى از صحابه از جمله ابن عبّاس ، ابن عمر ، ابن عمرو بن عاص ، ابن جعفر ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن زبير بودند كه به سال 26 هجرى با عبد اللّه بن ابى سرح همراه شدند و در بَرقه ، (1) عقبة بن نافع _ كه به همراه جمعى از مسلمانان بود _ به آنها پيوست . آن گاه به سوى طرابلس [ _ِ غرب] رفتند و در آن جا روميان را غارت كردند و سپس به افريقيه بازگشتند و گروه هايى به هر سو گسيل داشتند . (2) همچنين در نقلى مربوط به بعد از خلافت عثمان در زمان معاويه ، آمده است : حسين عليه السلام بر معاويه وارد شد و به عنوان رزمنده در سپاهى كه فرماندهش يزيد بن معاويه بود ، عازم قسطنطنيه گرديد . (3)
.
ص: 185
ليكن در موضوع شركت جستن امام حسين عليه السلام در اين نبردها ، به چند نكته بايد توجّه كرد : الف _ اگر چنين اتّفاقى افتاده بود ، جزئيّات شركت كردن امام عليه السلام در اين جنگ ها ثبت مى شد ؛ چرا كه آنان با توجّه به موقعيت سياسى _ اجتماعى شان ، قطعا به عنوان يك سرباز ساده ، در جنگ ، شركت نمى كردند . ب _ پذيرفتن فرماندهى افرادى مانند عبد اللّه بن ابى سَرْح و يزيد از سوى امام حسين عليه السلام ، بسيار بعيد است. ج _ در احاديث اهل بيت عليهم السلام در طول دو قرن ، هيچ اشاره اى به اين حضور ، نشده است . بنا بر اين ، هرچند حضور امام حسين عليه السلام در جبهه براى دفاع از اسلام ، قابل توجيه است و نمى توان آن را صد در صد نفى كرد، ليكن قرائنى كه اشاره كرديم ، بر خلاف آن، دلالت مى كنند .
3 . دفاع از عثمان ، هنگامِ در محاصره بودنشاز جمله مطالبى كه به صورت مكرّر در مصادر اهل سنّت (1) به ثبت رسيده، اين است كه امام على عليه السلام هنگام محاصره شدن خانه عثمان ، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را براى دفاع از خليفه به آن جا فرستاد و آنها تا پايان واقعه در آن جا حضور داشتند و در حمله محاصره كنندگان ، آسيب ديدند. گروهى از محقّقان شيعه ، اين واقعه را مورد ترديد قرار داده اند، مانند : سيّدِ مرتضى، علّامه عبد الحسين امينى، باقر شريف قَرَشى و سيّد جعفر مرتضى عاملى و... . آنچه اينان را به ترديد وا داشته ، ماهيت حكومت عثمان و سيره حكومتى او و مغايرت آن با مَنش و روش امام على عليه السلام و نيز حضور صحابه در حادثه حمله به خانه عثمان است ، گذشته از آن كه اسناد برخى از نقل ها ، به سعيد بن ابى سعيد مَقبُرى
.
ص: 186
منتهى مى شود كه رجاليان نامدارى چون ابن شيبه، واقدى و ابن حبّان گفته اند: وى در چهار سال پايان عمر ، مشاعرش را از دست داد. (1) در ارتباط با اين نقل ها ، به چند نكته بايد توجّه كرد: يك . نفى كلّى اين واقعه با توجّه به كثرت نقل ها ، كار آسانى نيست و توجيه اين رفتار از سوى امير مؤمنان عليه السلام واضح است ؛ چرا كه امام عليه السلام مى خواسته با اين كار ، به خاطر موضع مخالفى كه نسبت به خليفه داشت ، مورد اتّهام شركت در قتل خليفه قرار نگيرد و از سوى ديگر ، زمينه وقوع حوادث پرخطر را براى جامعه اسلامى از ميان بردارد ؛ چرا كه بهانه حوادث جَمَل، صِفّين و نهروان ، «خونخواهى خليفه مسلمانان» بود. دو . جزئيّاتى كه در برخى نقل ها آمده، مانند اين كه طلحه و زبير ، فرزندانشان را براى حمايت از عثمان فرستادند يا اين كه امير مؤمنان عليه السلام با امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، پس از بازگشت از خانه عثمان و كشته شدن خليفه، تندى كرد ، به هيچ روى اعتبار ندارند. بطلان مطلب نخست ، بسيار واضح است ؛ چرا كه به اتّفاق مصادر معتبر تاريخى ، طلحه و زبير و عايشه ، از سرسخت ترين دشمنان خليفه بودند. بطلان مطلب دوم نيز از آن روست كه با توجّه به معصوم بودن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، جايى براى سستى در انجام وظايف نيست تا از سوى پدر ، مورد خشم قرار گيرند، گذشته از آن كه امام على عليه السلام بارها فرمود : «كشته شدن عثمان ، نه مرا شادمان مى سازد و نه اندوهگين مى كند» . (2) سه . موضع امام على عليه السلام در دفاع از خليفه ، هيچ گاه به معناى تأييد مشروعيت حكومت خليفه و عملكرد او در حكومتدارى نيست ؛ چرا كه امام على عليه السلام بارها در دوران خلافت وى ، به تصريح و اشاره ، اين تخلّفات را گوشزد نمود . (3)
.
ص: 187
در پايان ، يادآور مى شويم كه به جهت انزواى اهل بيت عليهم السلام و از جمله امام حسين عليه السلام ، اخبار اندكى از اين دوران ، به ثبت رسيده است .
امام حسين عليه السلام در دوران خلافت پدر(35 _ 40 ق)امام حسين عليه السلام عمر خود را تا سنّ 36 سالگى ، به همراه پدرش امير مؤمنان عليه السلام گذراند كه پنج سال آخر آن ، با دوران حكومت ايشان مصادف بود . از نخستين لحظه هاى بيعت مردم با امام على عليه السلام تا هنگام شهادت ايشان ، امام حسين عليه السلام به عنوان بازوى تواناى پدر و سربازى فرمانبر در تمام صحنه ها حضور داشت : _ در آغاز بيعت ، به فرمان پدر بر منبر نشست و براى مردم ، خطبه خواند و در ضمن خطبه اش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل كرد: سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ: «إنَّ عَلِيّا هُوَ مَدينَةُ هُدًى ؛ فَمَن دَخَلَها نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ». (1) از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «على ، شهر هدايت است . هر كس وارد آن شود ، نجات يافته است و هر كس از آن باز بماند ، نابود شده است» . _ در نبرد جمل ، به همراه برادرانش امام حسن عليه السلام و محمّد حنفيّه حضور داشت و فرمانده ميسره (جناح چپ) لشكر بود . (2) _ در نبرد صفّين ، پيش از شروع نبرد ، براى كوفيان ، خطبه خواند (3) و به هنگام نبرد ، در كنار برادرش امام حسن عليه السلام ، فرماندهى سواره نظام را بر عهده داشت . (4) _ در جنگى كه به خاطر شهادت امير مؤمنان عليه السلام ناتمام ماند ، فرماندهى ده هزار نيرو
.
ص: 188
را برعهده داشت. (1) امام على عليه السلام گاه سفارش امام حسين عليه السلام را به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمود: وأمّا أخوكَ الحُسَينُ فَهُوَ ابنُ اُمِّكَ ولا أزيدُ الوَصاةَ بِذلِكَ ، وَاللّهُ الخَليفَةُ عَلَيكُم. (2) برادرت حسين ، پسر مادر توست و بيش از اين در اين زمينه سفارش نمى كنم ، خداوند خليفه بر شماست . و نيز سفارشى ويژه ، طولانى و جالب به امام حسين عليه السلام دارد: يا بُنَيَّ ، اُوصيكَ بِتَقوَى اللّهِ فِي الغِنى وَالفَقرِ، وكَلِمَةِ الحَقِّ فِي الرِّضى وَالغَضَبِ، وَالقَصدِ فِي الغِنى وَالفَقرِ، وبِالعَدلِ عَلَى الصَّديقِ وَالعَدُوِّ، وَبِالعَمَلِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ، وَالرِّضى عَنِ اللّهِ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ... . (3) پسرم! تو را سفارش مى كنم به پَروامندى از خدا در حال دارايى و نادارى ، و گفتن سخن حق در حال خشنودى و خشم ، و ميانه روى در حال توانگرى و درويشى ، و دادگرى بر دوست و دشمن ، و عدالت ورزى در سرحالى و بى حالى ، و خشنودى از خدا در سختى و آسايش .
.
ص: 189
فصل يكم : امام عليه السلام در روزگار ابو بكر1 / 1هميارى در دفاع از حقشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ از نامه مشهور معاويه به امام على عليه السلام _: و ديروز ، روز بيعت با ابوبكر ، را به يادت مى آورم كه پرده نشين خانه ات (همسرت) را شب ، بر درازگوشى سوار كردى و دست در دستان حسن و حسين گذاشتى و به درِ خانه هاى بَدريان و پيش گامان رفتى و هيچ يك را نگذاشتى ، مگر آن كه به سوى خود فرا خواندى و همسر و دو پسرت را واسطه و شفيعِ دعوتت كردى . (1)
1 / 2مناقشه با ابو بكر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بودتاريخ دمشق_ به نقل از عبد الرحمان اصفهانى _: حسين بن على عليه السلام به نزد ابوبكر _ كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود _ آمد و فرمود : «از جايگاه پدرم ، پايين بيا» . [ابو بكر] گفت : راست گفتى . اين ، جايگاه پدرت است ! و سپس او را در دامان خود نشاند و گريست .
.
ص: 190
على عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، اين ، به فرمان من نبود» . ابو بكر گفت : راست گفتى . به خدا سوگند ، من تو را متّهم نمى كنم (1) . 2
1 / 3شهادت مادرش فاطمه عليها السلامدلائل الإمامة_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، از اميرمؤمنان عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام از من پيمانى محكم و گره خورده به خدا و پيامبرش گرفت كه چون وفات يافت ، هيچ كس را آگاه نكنم ، جز امّ سلمه همسر پيامبر خدا ، امّ ايمن و فضّه ، و از مردان ، دو پسرش [حسن و حسين] ، عبد اللّه بن عبّاس ، سلمان فارسى ، عمّار بن ياسر ، مقداد ، ابو ذر و حذيفه را ، و گفت : «من بر تو روا دانستم كه پس از مرگم ، مرا ببينى . پس همراه زنان غسل دهنده من باش و جز شب ، مرا به خاك نسپار و هيچ كس را از قبرم آگاه مكن» . 3
.
ص: 191
فصل دوم : امام در روزگار عمر بن خطّاب2 / 1مناقشه با عمر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بودتاريخ المدينة_ به نقل از عبد اللّه بن كعب _: حسين بن على عليه السلام به سوى عمر _ كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم ، خطبه نماز جمعه مى خواند _ ، آمد و گفت : «از منبر جدّم ، پايين بيا!» . عمر گفت : عقب برو ، اى برادرزاده ! حسين عليه السلام ، عباى عمر را گرفت و آن را رها نمى كرد و مى گفت : «از منبر جدّم پايين بيا» و آن قدر تكرار كرد تا آن كه عمر ، خطبه اش را قطع نمود و از منبر فرود آمد و نماز را خواند . هنگامى كه نماز را خواند ، دنبال حسين عليه السلام فرستاد و چون آمد ، به او گفت : اى برادرزاده ! چه كسى به تو فرمان داده كه اين گونه كنى؟ حسين عليه السلام گفت : «كسى به من فرمان نداده است» و اين را سه مرتبه تكرار كرد . عمر گفت : «و براى من» ؟! و ديگر چيزى نيفزود . حسين عليه السلام در آن زمان ، بالغ نشده بود . 1
.
ص: 192
2 / 2جايگاهش نزد خليفهتاريخ دمشق_ به نقل از يحيى بن سعيد _: عمر به حسين بن على عليه السلام فرمان داد كه براى كارى نزدش بيايد . حسين عليه السلام آمد و با عبد اللّه بن عمر ، روبه رو شد و به او فرمود : از كجا مى آيى؟ گفت : از عمر ، اجازه ورود خواستم كه نداد . حسين عليه السلام باز گشت و عمر ، او را ديد و به وى گفت : اى حسين ! چه چيزى تو را از آمدن نزد من باز داشت؟ گفت : آمدم ؛ امّا [پسرت] عبد اللّه بن عمر به من خبر داد كه به او اجازه ورود بر تو داده نشده است . من نيز باز گشتم . عمر گفت : تو نزد من ، مانند او باشى؟! تو نزد من ، مانند او باشى؟! آيا آنچه ما داريم ، جز از شما داريم؟! 1
.
ص: 193
فصل سوم : امام عليه السلام در روزگار عثمان3 / 1گزارش هاى رويارويى امام عليه السلام با ابو سفيان هنگام بيعت با عثمانالاحتجاج :امام حسن عليه السلام در احتجاج با معاويه و اصحاب او فرمود : «ستايش ، ويژه خدايى است كه اوّلِ شما را با اوّلِ ما و آخرتان را با آخر ما هدايت كرد ، و خداوند ، بر جدّم محمّدِ پيامبر ، و نيز خاندانش درود و سلام بفرستد . گفته ام را بشنويد و دل هايتان را به من بسپريد... شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه ابو سفيان هنگامى كه در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عثمان بيعت شد ، بر او در آمد و گفت : اى برادرزاده! آيا ميان ما جاسوسى هست؟ او گفت : نه . و ابوسفيان گفت : اى جوانان بنى اميّه! خلافت را ميان خود بچرخانيد كه سوگند به آن كه جان ابو سفيان به دست اوست ، نه بهشتى هست و نه دوزخى! ؟ و شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد هنگام بيعت با عثمان ، ابو سفيان ، دست حسين عليه السلام را گرفت و گفت : اى برادرزاده! مرا به گورستان بقيعِ غَرقَد (1) ببر و او برد و ابوسفيان تا ميان قبرها رسيد ، [دست برادرم] حسين را به سوى خود كشيد و با بلندترين صدايش ، فرياد زد : اى مردگان! آنچه برايش با ما مى جنگيديد ، به دست ما افتاد و شما استخون هايى پوسيده گشته ايد و حسين بن على گفت : خداوند ،
.
ص: 194
پيرى ات را زشت گرداند و رويت را نازيبا نمايد! و سپس دستش را كشيد و او را رها كرد و اگر نعمان بن بشير ، دست ابو سفيان را نگرفته و او را به مدينه باز نگردانده بود ، هلاك مى شد ؟» (1) . 2
3 / 2موضع امام عليه السلام در برابر تبعيد ابو ذرالمحاسن _به نقل از اسحاق بن جرير جريرى ، از مردى از خانواده اش ، از امام صادق عليه السلام _ :امير مؤمنان عليه السلام ، ابو ذر را بدرقه كرد و حسن و حسين عليهماالسلام ، عقيل بن ابى طالب ، عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن ياسر نيز به بدرقه آمده بودند . امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «با برادرتان وداع كنيد كه مسافر بايد برود و بدرقه كننده بايد باز گردد» و هر يك از آنان ، سخن هاى خود را با او گفت . حسين بن على عليه السلام گفت : «اى ابو ذر ! خدا رحمتت كند ! مردم ، تو را گرفتار رنج
.
ص: 195
ساختند ؛ زيرا تو دينت را از دسترس آنان به دور داشتى و آنان هم دنيايشان را از تو باز داشتند ، و فردا چه قدر تو به آنچه از آنان به دور داشتى ، نيازمندى و از آنچه تو را باز داشتند ، بى نيازى!» . ابو ذر گفت : خدا شما اهل بيت را رحمت كند! من در دنيا جز غم شما ندارم . من چون شما را ياد مى كنم ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد مى آورم . 1
3 / 3گزارش هاى جلوگيرى امام عليه السلام از قتل عثمانمروج الذهب_ در يادكرد محاصره شدن عثمان و كشته شدن او _: هنگامى كه به على عليه السلام خبر رسيد كه شورشيان مى خواهند عثمان را بكشند ، وى دو پسرش حسن و حسين عليهماالسلامرا با غلامان و وابستگانش مسلّح به درِ خانه عثمان فرستاد تا او را يارى دهند و به آنان فرمان داد كه مردم را از [رسيدن به ]او جلو بگيرند . زبير نيز پسرش عبد اللّه را ، طلحه پسرش محمّد را و بيشتر اصحاب ، پسران خود را از سر اقتدا به امام على عليه السلام ، فرستادند تا جلوى شورشيان را از ورود به خانه بگيرند . به سوى همه اينان ، تيراندازى شد و مردم با هم ، درگير شدند . حسن عليه السلام مجروح شد ، قنبر سرش شكست و محمّد بن طلحه زخمى گشت . (1)
.
ص: 196
فصل چهارم : امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر4 / 1سخنرانى هنگام بيعت با پدر به عنوان خليفهالتوحيد_ به نقل از اصبغ بن نباته _: على عليه السلام هنگامى كه به عنوان خليفه جلوس كرد و مردم با او بيعت كردند ، عمامه پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر و رداى پيامبر صلى الله عليه و آله بر دوش و كفش پيامبر صلى الله عليه و آله به پا و شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله بر دوش ، به مسجد آمد ... . سپس به حسن عليه السلام فرمود : «اى حسن! برخيز و از منبر ، بالا برو و سخنى بگو كه قريش ، تو را پس از من ، نادان نشمرند و نگويند : حسن بن على ، چيزى نمى داند» ... . سپس به حسين عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم! برخيز و از منبر ، بالا برو و سخنى بگو كه قريش ، تو را پس از من ، نادان نشمرند و نگويند كه حسين بن على ، چيزى نمى داند ، و سخنت دنباله سخن برادرت باشد» . حسين عليه السلام از منبر ، بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن مختصر و كامل بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، گفت : اى مردم ! شنيدم جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «على ، شهر هدايت است، پس هر كس به آن در آيد ، نجات مى يابد و هر كس جا بماند ، هلاك مى شود» .
.
ص: 197
على عليه السلام به سوى او جست و او را به سينه اش چسباند و وى را بوسيد و سپس فرمود : «اى مردم! گواه باشيد كه اين دو ، فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و وديعه هاى او هستند كه نزد من به امانت گذاشت و من ، آن دو را نزد شما مردم ، به وديعت مى نهم و پيامبر صلى الله عليه و آله در باره اين دو از شما خواهد پرسيد» . 1
4 / 2نقش امام عليه السلام در جنگ جملشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :على عليه السلام خود ، با لشكرى مزيّن به گروهى از مهاجران و انصار به سوى جمل حركت كرد و پسرانش ، حسن و حسين و محمّد ، گِردش بودند . (1)
الجمل_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _: امير مؤمنان عليه السلام به من فرمود : «پسر عزيزم ! پرچم را جلو ببر» و يارانش را به صف كرد و حسن عليه السلام را بر جناح راست لشكر و حسين عليه السلام را
.
ص: 198
بر جناح چپ گمارد . 1
4 / 3نقش امام عليه السلام در جنگ صفّينالفتوح_ در اخبار جنگ صفّين _: و على بن ابى طالب عليه السلام ، يارانش را آماده كرد و بر سواران ميمنه اش ، حسن و حسين عليهماالسلام دو سبط پيامبر را و بر پياده نظام ، عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب و مسلم بن عقيل بن ابى طالب را گمارد ... . (1)
الأخبار الطوال_ به نقل از زيد بن وهب ، در يادكرد جنگ صفّين _: گويى على عليه السلام را مى بينم كه به سوى [ مردان] ربيعه مى رفت و پسرانش ، حسن و حسين و محمّد ، همراهش بودند ، در حالى كه تير از ميان گوش ها و شانه هايش مى گذشت و پسرانش با جان خويش ، از او محافظت مى كردند . (2)
الأخبار الطوال_ در ماجراى حَكَميّت _: بر اين نوشته ، حسن و حسين ، پسران على بن ابى طالب و نيز عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر ، گواهى مى دهند ... . (3)
4 / 4شركت در جنگ نهروانالاستيعاب :عبد اللّه بن عبّاس در كنار على عليه السلام در جنگ هاى جمل ، صفّين و نهروان
.
ص: 199
شركت داشت و حسن ، حسين عليهماالسلامو محمّد [بن حنفيّه] ، پسرانش نيز در كنار او حضور داشتند و ... . (1)
4 / 5مواظبت امام على از حسن و حسين عليهم السلام در جنگ هانهج البلاغة :امام على عليه السلام در يكى از روزهاى جنگ صفّين ، آن گاه كه ديد فرزندش حسن عليه السلام به كارزار مى شتابد ، فرمود : «اين جوان را برايم نگاه داريد كه مبادا توانم را ببرد . مرا دريغ مى آيد كه اين دو (حسن و حسين) به كام مرگ روند و نسل پيامبر صلى الله عليه و آله قطع شود» . (2)
نثر الدرّ :منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان ، تو را در جنگ ، جلو مى اندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو ، چشمان اويند و من دست راست او ، و او با دست راستش از چشمانش دفاع مى كند . 3
4 / 6سفارش امام على به حسن در باره برادرش حسين عليهم السلامالأمالى ، مفيد_ به نقل از فجيع عقيلى ، از امام حسن عليه السلام ، از سفارش هاى پدرش امام
.
ص: 200
على عليه السلام به ايشان _: امّا برادرت حسين ، او پسر مادر توست و بيش از اين ، در اين مورد، سفارش نمى كنم . خداوند ، جايگزين [ من ] ميان شماست . از او مى خواهم كه شما را به سامان برساند و شرّ طغيانگران تجاوزكار را از شما دور سازد . صبر كنيد ، صبر ، تا خداوند ، كار را بر عهده گيرد . و البته هيچ نيرويى جز از جانب خداوندِ بلندمرتبه بِشْكوه نيست! (1)
4 / 7وصيّت كردن امام على عليه السلام به حسن و حسين عليهماالسلامالخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام پسرانش را كه دوازده تن بودند ، گرد آورد و به آنان فرمود : «خداوند ، دوست دارد كه سنّتى از يعقوب را در من قرار دهد ؛ چرا كه او دوازده پسرش را گرد آورد و به آنان گفت : من ، يوسف را وصى قرار مى دهم . گوش به فرمان و مطيع او باشيد . و من ، حسن و حسين را وصى قرار مى دهم . گوش به فرمان آن دو و مطيعشان باشيد» . (2)
.
ص: 201
بخش پنجم : امام حسين عليه السلام ، پس از شهادت پدر ، تا قيام عاشورافصل يكم : امام حسين عليه السلام در روزگار امامت برادرفصل دوم : موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويهفصل سوم : جانشين كردن يزيد
.
ص: 202
. .
ص: 203
فصل يكم : امام حسين عليه السلام در روزگار امامت برادر1 / 1احترام به امام زمان خويشالكافى_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام در مجلسى كه حسن عليه السلام حضور داشت ، سخن نمى گفت ، تا آن گاه كه حسن عليه السلام بر مى خاست . (1)
مشكاة الأنوار_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام براى بزرگداشت حسن عليه السلام هيچ گاه جلوتر از او راه نرفت و در جايى كه هر دو حضور داشتند ، در سخن گفتن ، بر او پيشى نگرفت . (2)
1 / 2تأييد صلح برادرالأخبار الطوال_ به نقل از على بن محمّد بن بشير هَمْدانى _: [پس از ماجراى صلح ، ]من و سفيان بن ليلا ، به مدينه نزد حسن عليه السلام رفتيم . هنگامى وارد خانه اش شديم كه مُسيَّب بن نَجَبه ، عبد اللّه بن وَدّاك تميمى و سرّاج بن مالك خَثعَمى نيز نزد او بودند . من گفتم : سلام بر تو ، اى خوار كننده مؤمنان!
.
ص: 204
فرمود : «سلام بر تو! بنشين . من خوار كننده مؤمنان نيستم ؛ بلكه عزّت دهنده آنان هستم . من با صلح با معاويه ، جز اين نخواستم كه كشتار را از شما دور كنم ؛ زيرا ديدم كه يارانم در جنگ كردن ، سست اند و از جهاد ، شانه خالى مى كنند . به خدا سوگند ، [با اين وضعيت] اگر با كوه ها و درختان هم به سوى معاويه مى رفتيم ، جز واگذارى خلافت به او ، چاره اى نبود . سپس ، از نزد حسن عليه السلام بيرون آمديم و نزد حسين عليه السلام رفتيم و پاسخ حسن عليه السلام را به او باز گفتيم . فرمود : «[برادرم ]حسن ، درست مى گويد . بايد همه شما تا زمانى كه اين انسان (معاويه) زنده است ، در خانه تان بمانيد» . 1
تاريخ دمشق :پس از وفات حسن عليه السلام ، مُسيَّب بن نَجَبه فزارى با گروهى از همراهانش نزد حسين عليه السلام آمد و او را به خلع معاويه فرا خواندند و گفتند : ما رأى تو و رأى برادرت را مى دانيم . حسين عليه السلام فرمود : «من اميد دارم كه خداوند ، برادرم را به خاطر نيّتش براى خويشتندارى از جنگ ، پاداش بدهد و مرا به خاطر دوست داشتن جهاد با ستمگران ، پاداش دهد» . 2
.
ص: 205
1 / 3بيعت امام حسين عليه السلام با معاويهرجال الكشّى_ به نقل از فُضَيل (غلام محمّد بن راشد) ، از امام صادق عليه السلام _: معاويه به حسن عليه السلام نوشت : تو و حسين و ياران على ، نزد ما بياييد . قيس بن سعد بن عباده انصارى هم با آنان روانه شد و به شام رسيدند . معاويه به ايشان اجازه ورود داد و سخنرانانى هم براى [مقابله با] آنان ، آماده كرد . معاويه گفت : اى حسن ! بر خيز و بيعت كن . پس بر خاست و بيعت كرد . سپس به حسين عليه السلام گفت : بر خيز و بيعت كن . پس بر خاست و بيعت كرد . سپس به قيس گفت : اى قيس! بر خيز و بيعت كن . قيس به حسين عليه السلام نگريست و منتظرِ فرمان او شد . حسين عليه السلام فرمود : «اى قيس ! او (حسن عليه السلام ) ، امامِ من است» . 1
1 / 4وصيّت امام حسن عليه السلام به برادر و ماجراهاى پيش از دفنشالكافى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد : حسن عليه السلام هنگام احتضارش ، به حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر ! من به تو سفارش مى كنم و در حفظ آن بكوش . هنگامى كه من مُردم ، مرا آماده كن و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ببر تا با او عهدى تازه كنم . سپس مرا به سوى مادرم فاطمه (1) ببر و آن گاه ، مرا باز گردان و در بقيع به خاك
.
ص: 206
بسپار ...» . هنگامى كه حسن عليه السلام قبض روح شد و بر تختش نهادند ، او را به نمازگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جا بر جنازه ها نماز مى خواند . حسين عليه السلام بر حسن عليه السلام نماز خواند . پس از نماز ، جنازه را حركت دادند و به درون مسجد بردند و چون بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه داشته شد ، به عايشه خبر رسيد و به او گفته شد : آنها حسن بن على را پيش مى آورند تا در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپارند . عايشه بلافاصله بر استرى كه فقط زين داشت _ و او نخستين زنى بود كه بر زين مركب سوار شد [و در هودج ننشست ]_ ، بيرون آمد و ايستاد و گفت : فرزندتان را از خانه من ، دور كنيد ...! سپس حسين عليه السلام به سوى قبر مادرش رفت و آن گاه ، جنازه را بيرون آورد و در بقيع به خاك سپرد . 1
1 / 5امام حسين عليه السلام نزد قبر برادرعيون الأخبار ، ابن قتيبه :حسين بن على عليه السلام نزد قبر برادرش حسن عليه السلام چنين گفت : «اى ابو محمّد ! خدا تو را رحمت كند ! حق را در هر جا كه گمان وجودش مى رفت ،
.
ص: 207
مى پاييدى و هنگامى كه باطل ، در هنگامه هاى تقيّه فرود مى آمد ، با خوش فكرىِ تمام ، خدا را مقدّم مى داشتى و با چشمى تيزبين ، امور بزرگ و نهان دنيا را مى ديدى و دستى پاك و بى هيچ آلودگى را بر آن مى گشودى و با كمترين هزينه اى ، زبانِ تيز دشمنانت را باز مى داشتى . چگونه چنين نباشد ، كه تو پسرى از تبارِ نبوّت و شيرخوار حكمتى ، و به سوى رحمت و خوش بويى و بهشتى پُرنعمت ، روانى ؟! خداوند ، پاداش ما و شما را بر اين مصيبت ، بزرگ بدارد و به ما و شما ، تسليت و سوگوارىِ شايسته عطا كند!» . (1)
.
ص: 208
فصل دوم : موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويه2 / 1نامه توبيخ آميز امام عليه السلام به معاويه ، در باره ستم ها و بدعت هايشأنساب الأشراف:معاويه به حسين بن على عليه السلام نوشت: امّا بعد ، در باره تو ، خبر امورى به من رسيده كه دوست دارم تو را از آنها دور ببينم . اگر خبرْ درست باشد ، از تو نمى پذيرم _ و به جانم سوگند ، كسى كه دست وفا و عهد داده و پيمان بسته ، سزاوار وفا كردن است _ ، و اگر نادرست باشد ، تو كام رواترينِ مردم به آن هستى و حظّ خود مى برى و به عهد خدا ، وفا مى كنى . پس مرا وادار مكن كه از تو ببُرم و به تو بدى نمايم ، كه من هر گاه سرزنشت كنم ، انكارم مى كنى و هر گاه به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . پس ، از در هم شكستن اجتماع اين امّت و بازگرداندن آنها به فتنه ، پروا كن ؛ چرا كه تو مردم را آزموده اى و تجربه كرده اى و پدرت از تو برتر بود و همه اين افرادى كه به تو پناه آورده اند ، گرد او جمع شده بودند و گمان نمى برم كه آنچه را براى پدرت تباه كردند ، براى تو به سامان آورند . پس به خود و دينت بنگر «و كسانى كه يقين ندارند ، تو را سبُك نكنند» (1) . حسين عليه السلام در پاسخ نوشت : «امّا بعد ، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه در باره من ، خبرهايى به تو رسيده كه آنها را دوست ندارى و اگر درست باشد ، از من نمى پذيرى ، و [كسى] جز خداوند ، به سوى نيكويى ها راه نمى نمايد و بر آنها استوار
.
ص: 209
نمى دارد . امّا سخن چينىِ انجام شده براى تو را چاپلوسان سخن چينِ تفرقه افكن در ميان جماعت ، انجام داده اند . من سرِ جنگ و مخالفت با تو ندارم . سوگند به خدا ، آن را وا نهاده ام و من از اين وا نهادن ، از خدا مى ترسم و گمان نمى كنم خداوند از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، خشنود باشد و در باره تو و دوستان متجاوز مُلحدت _ كه حزب ستمكاران و دار و دسته شيطان اند _ ، كمترين عذرى را از من بپذيرد . آيا تو حُجر بن عدى و يارانش را [به ستم] نكشتى ؛ آنان كه نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شمردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ اين قتل را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ ، انجام دادى . آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله ، نيستى كه عبادت ، فرسوده اش كرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آيا تو زياد بن سميّه را كه بر بستر عُبَيد (برده ثقيف) زاده شده بود ، پسر پدرت نخواندى ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر [_ِ زوجيت ]است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و از سرِ تكذيب ، هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه ره نمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس زياد را بر كوفه و بصره مسلّط كردى تا دستان مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را با ميله داغ ، بر كَنَد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و امّت هم از تو نيستند ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس بيگانه اى را جزء خاندان قومى حساب كند كه خويشاوند آنان نيست ، ملعون است . آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان ، بر دين على هستند . و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على و انديشه اوست ، بكُش . و او هم به فرمان تو ، آنان را كُشت و مُثلِه كرد ؟ دين على عليه السلام ، دين محمّد صلى الله عليه و آله است كه بر سرِ آن
.
ص: 210
با پدرت مى جنگيد ؛ كسى كه تو با بستن خود به [آيين] او ، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر آن نبود ، برترين شرف تو ، زحمت ترتيب دادن دو سفر [ِ زمستانى و تابستانى قريش ] در طلب شراب بود . گفته اى: به خودت و دينت و به امّت بينديش و اجتماع و اُلفت امّت را نشكن و مردم را به فتنه باز نگردان . من فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايىِ تو بر اين امّت ، نمى شناسم و براى خود و دينم ، رأى اى برتر از جهاد با تو نمى دانم . اگر جهاد كنم ، مايه نزديكىِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم ، گناهى است كه از فراوانىِ كوتاهى ام در آن ، از خدا مغفرت مى طلبم و از خدا مى خواهم كه به درست ترين كار ، موفّقم بدارد . امّا زيان نيرنگ تو با من ، بيش از هر كس ديگر ، به خودت مى رسد ، مانند همين كار تو با اين چند تنى كه آنان را كُشتى و مُثله شان نمودى ، با آن كه آنان ، در حال صلح با تو بودند ؛ نه با تو جنگيده و نه پيمانت را شكسته بودند ، و فقط از چيزى (قيامى) ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كُشتى ، پيش از آن كه آنها كارى كنند ، مى مُردى و يا آنان پيش از رسيدن به آن ، مى مُردند . پس _ اى معاويه _ قصاص را در پيشِ رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز آن كه آن را بر شمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر گمان [و بدبينى] ، و كُشتن اوليا را از روى شُبهه و تهمت ، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ، آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز ! جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و امانتت را خوردى و مردمت را فريفتى و جايگاهى از آتش براى خود بر گرفتى . پس دور باد قوم ستمكار از رحمت خداوند!» . 1
.
ص: 211
. .
ص: 212
2 / 2رويارويى هاى مستقيم امام عليه السلام با معاويهتاريخ اليعقوبى :معاويه به حسين بن على عليه السلام گفت : اى ابو عبد اللّه ! دانستى كه ما ، شيعيان پدرت را كشتيم ، بر آنها حنوط ماليديم ، كفنشان نموده ، سپس بر آنان نماز خوانديم و دفنشان كرديم؟! حسين عليه السلام فرمود : «به خداى كعبه سوگند ، بر ضدّ خودت ، حجّت آوردى ؛ امّا ما _ به خدا سوگند _ اگر پيروان تو را بكشيم ، نه آنان را كفن مى كنيم و نه حنوط بر آنها مى ماليم و نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه آنان را به خاك مى سپاريم» (1) . 2
نثر الدرّ :چون معاويه حُجر بن عَدى و يارانش را كُشت ، در همان سال ، امام حسين عليه السلام را ديد و گفت : اى ابو عبد اللّه ! آيا به تو خبر داده اند كه با حُجر و يارانش _ كه پيروان پدرت بودند _ چه كرده ام ؟ فرمود : «نه» . گفت : ما آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان نماز خوانديم . امام حسين عليه السلام خنديد و سپس فرمود : «اى معاويه! روز قيامت ، اين گروه ، دشمن
.
ص: 213
تو خواهند بود . هان! به خدا سوگند ، اگر ما چنين كارى را با پيروان تو بكنيم ، نه آنان را كفن مى كنيم و نه بر ايشان نماز مى خوانيم . به من خبر رسيده كه به ابو الحسن (على عليه السلام ) ناسزا مى گويى و بر بنى هاشم ، عيب مى گيرى و به ستيز با آنان برخاسته اى . به خدا سوگند ، زهِ كمان ديگرى را مى كِشى و جايى جز هدفت را نشانه رفته اى (1) و دشمنى را از جايى نزديك ، براى خود خريده اى . تو از كسى پيروى مى كنى كه سابقه ايمان ندارد و نفاقش هم تازه نيست و به سود تو نظر نداده است . تو خود بينديش يا [او را ]رها كن» و مقصودش ، عمرو عاص بود . 2
2 / 3پذيرفتن عطاياى معاويه و سرزنش او و خرده گيرى بر اوقرب الإسناد _ از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _ :حسن و حسين عليهماالسلام بر معاويه عيب مى گرفتند و از او انتقاد مى كردند ؛ ولى عطايايش را مى پذيرفتند . (2)
دعائم الإسلام_ از امام باقر عليه السلام ، در پاسخ سؤالى در باره عطاياى فرمان روايانِ به زور مسلّط شده _: حسن عليه السلام و حسين عليه السلام عطاياى كسى مانند معاويه را مى پذيرفتند ؛ زيرا آن دو ، سزاوار عطايايى كه به دستشان مى رسيد ، بودند . آنچه فرمان روايانِ به زور
.
ص: 214
مسلّط شده ، در دست دارند ، بر خود آنان حرام است ؛ ولى بر مردم، رواست ، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به حق بگيرند . (1)
علل الشرائع :حسن و حسين ، فرزندان على عليه السلام ، آنچه را معاويه مى داد ، مى گرفتند ؛ امّا به اندازه بال مگسى از آن را براى خود و خانواده شان هزينه نمى كردند . (2)
كشف الغمّة :روايت شده هنگامى كه معاويه به مكّه رسيد ، مالى فراوان و لباس هايى متعدّد و عباهايى كامل ، به حسين عليه السلام رساند ؛ امّا او همه را باز گرداند و هيچ كدام را نپذيرفت . (3)
.
ص: 215
پژوهشى در باره برخورد امام حسين عليه السلام با هداياى معاويهبر پايه برخى گزارش ها ، سيره عملى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، پذيرفتن هديه هاى معاويه بوده است . اين گزارش ها ، جدا از مباحث فقهى در باره حلّيت و حرمت هداياى سلطان جائر ، قابل تأمّل اند . حتى اگر اين هدايا مطلقاً يا با شرايط ويژه اى حلال باشند ، جنبه تاريخى و سياسى اين گزارش ها را بايد بررسى كرد . با آن همه سوابق دشمنى ميان خانواده امام على عليه السلام و معاويه ، چگونه مى توان باور كرد كه فرزندان امام ، هداياى معاويه را قبول كنند ؟ آيا آنان به اهداف سياسى معاويه از اين بخشش ها ، پى نمى بردند ؟ آيا پذيرفتن هديه هاى معاويه ، تأييد عملىِ حكومت معاويه به شمار نمى آمد ؟ و سرانجام ، چه مصلحتى ايجاب مى كرد كه آنان هداياى دشمن كينه توز اهل بيت عليهم السلام را بپذيرند ؟ پاسخ ، اين است كه بى ترديد ، كارى كه موجب تأييد عملى حكومت آل ابو سفيان بر جامعه اسلامى باشد ، از فرزندان امام على عليه السلام سر نمى زده است در اين رابطه نكات زير شايان توجّه است . اوّلاً ، پذيرفتن هداياى معاويه از سوى امام حسين عليه السلام ، هنگامى تأييد حكومت وى به شمار مى آمد كه امام در مقابل جنايات او سكوت كند ؛ ولى از آن جا كه امام عليه السلام با صراحت ، از معاويه انتقاد مى كرد ، نقشه زيركانه وى نقش بر آب مى شد و بدين سان ، پذيرش هديه او ، باعث تأييد حكومتش نبود ، چنان كه در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم : إنَّ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ عليهماالسلام كانا يَغمِزانِ مُعاوِيَةَ وَ يَقولانِ فيهِ وَ يَقبَلانِ جَوائِزَهُ . (1)
.
ص: 216
حسن و حسين عليهماالسلام از معاويه عيب مى گرفتند و از او انتقاد مى كردند ؛ ولى عطايايش را مى پذيرفتند . ثانيا ، در جايى كه ممكن بود پذيرفتن هداياى معاويه ، تأييد حكومت وى محسوب شود و يا نپذيرفتن آن ، ضربه اى به حكومتش بزند ، امام عليه السلام هداياى او را نمى پذيرفت ، چنان كه در جريان آمدن معاويه به مكّه و ارسال اموال و هداياى فراوان براى امام حسين عليه السلام ، ايشان از پذيرفتن آنها خوددارى كرد . امّا مصلحت و حكمتى كه در پذيرفتن هداياى معاويه در غير اين گونه موارد وجود داشت ، تشنّج زدايى در جامعه اسلامى از يك سو ، و تأمين نياز جمعى از مستمندان از سوى ديگر بود ؛ زيرا امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آن هدايا را به مصرف زندگىِ شخصى خود نمى رساندند و همه را صرف نيازمندان مى كردند .
.
ص: 217
2 / 4جلوگيرى امام عليه السلام از ازدواج يزيد با دختر عبد اللّه بن جعفرالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از جُوَيرية بن اَسماء _: معاوية بن ابى سفيان ، دختر عبد اللّه بن جعفر را براى پسرش يزيد ، خواستگارى كرد . عبد اللّه با حسين عليه السلام مشورت نمود . حسين عليه السلام فرمود : «آيا به او دختر مى دهى ، در حالى كه از شمشيرهايشان خون ما مى چكد؟! او را به پسر برادرت ، قاسم بن محمّد بده» . عبد اللّه گفت : من بدهكارم . حسين عليه السلام فرمود : «مِلك بُغَيبِغه را بردار و بدهى ات را از آن، ادا كن كه تو خود مى دانى عمويت [على بن ابى طالب] در آن جا چه كارها كرده است» . عبد اللّه نيز او را به همسرىِ قاسم در آورد . 1 موضع امام در رويارويى با معاويه
2 / 5تهديد امام عليه السلام توسّط معاويه ، براى وفادار ماندن به بيعتِ خودالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مروان بن حكم ، به معاويه نوشت : من ايمن نيستم كه حسين به كمين آشوبى ننشسته باشد و به گمانم ، گرفتارى طولانى اى با حسين داشته باشيد . پس معاويه به حسين عليه السلام نوشت : هر كس با خدا عهد و پيمان مى بندد ، سزاوار وفا كردن است . به من خبر داده اند كه برخى از مردم كوفه ، تو را به درگيرى فرا خوانده اند ، حال آن كه عراقيان را آزموده اى ؛ كار را براى پدر و برادرت تباه كردند . پس ، از خدا پروا كن و پيمان را به ياد داشته باش ، كه هر گاه تو با من حيله كنى ،
.
ص: 218
با تو حيله مى كنم . حسين عليه السلام در جواب او نوشت : ... و معاويه دو باره بر اساس خبرهايى كه به او رسيده بود ، به حسين عليه السلام نوشت : من گمان مى برم كه در سر ، خيال قيام مى پرورى و دوست داشتم كه در روزگار من باشد تا آن را بر تو ناديده بگيرم . 1
2 / 6سخنرانى امام عليه السلام ، يك سال پيش از مرگ معاويهكتاب سُلَيم بن قَيس :يك سال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على عليه السلام حج گزارد و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر نيز با او بودند . حسين عليه السلام حاجيان بنى هاشم را از مرد و زن و وابستگان و پيروانشان ، و نيز هر كس از انصار را كه خود يا خانواده اش مى شناخت ، گرد آورد و سپس پيك هايى فرستاد كه : «هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را كه امسال به حج آمده اند و به صلاح و عبادتْ معروف اند ، فرو مگذاريد ، مگر آن كه برايم گردشان بياوريد» . بيش از هفتصد نفر در خيمه هاى حسين عليه السلام در سرزمين منى گرد آمدند . بيشتر اين افراد ، از تابعيان و حدود دويست نفر نيز از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آنان بودند . حسين عليه السلام ميان آنان به سخن ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند ، فرمود : «امّا
.
ص: 219
بعد ، اين طاغوت، با ما و پيروانمان ، آن كرده كه ديده ايد و مى دانيد و پيش روى شماست . من مى خواهم پرسشى از شما بكنم . اگر راست گفتم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم ، تكذيبم كنيد . به حقّ خدا بر شما و حقّ پيامبر خدا و حقّ نزديكى ام به پيامبرتان ، چون از اين جا رفتيد و گفته ام را نقل كرديد و هر آن كس از ياوران قبيله تان را كه از او ايمن بوديد و به وى اعتماد داشتيد ، فرا خوانديد ، آنان را به آنچه از حقّ ما مى دانيد ، فرا بخوانيد ؛ چرا كه من بيم دارم كه اين موضوع (امامت) ، از ياد برود و حق ، مغلوب شود و از ميان برود ، «هر چند خداوند، تمام كننده نور خويش است ؛ اگرچه كافران را ناخوش آيد» (1) » . و حسين عليه السلام چيزى از قرآن را كه در حقّ ايشان نازل شده بود ، فرو ننهاد ، جز آن كه آن را خواند و تفسير كرد و هيچ حديثى از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره پدر ، برادر ، مادر ، خودش و خاندانش فرموده بود ، وا ننهاد ، جز آن كه روايتش كرد و در باره همه اينها ، صحابه مى گفتند: «آرى ، آرى . [اين را از پيامبر] شنيديم و ديديم» و تابعى مى گفت: «آرى ، آرى . آن را فردى از صحابه براى من نقل كرده كه او را راستگو و امين مى دانم» ... . 2
.
ص: 220
2 / 7منتظر مرگ معاويه بودن ، براى قيامالإرشاد :كلبى ، مدائنى و ديگر سيره نويسان آورده اند كه چون حسن بن على عليه السلام درگذشت ، شيعيان در عراق ، به جنب و جوش در آمدند و به حسين عليه السلام نامه نوشتند و از او خواستند كه معاويه را خلع كند و براى خود ، بيعت بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام خوددارى كرد و به ياد آنان آورد كه ميان او و معاويه ، عهد و پيمانى است كه شكستن آن ، براى او روا نيست ، [پس بايد صبر كنند] تا آن كه مدّتش بگذرد و اگر معاويه مُرد ، در اين باره مى انديشد . (1)
أنساب الأشراف :هنگامى كه حسن بن على عليه السلام در گذشت ، شيعيان در خانه سليمان بن صُرَد [خُزاعى] ، گرد آمدند و پسران جعده _ كه مادرش امّ هانى دختر ابو طالب ، و پدرش هُبَيرة بن ابى وَهْب مَخزومى بود _ نيز با آنان بودند . آنان به حسين عليه السلام نامه تسليتى نوشتند و در آن گفتند : خداوند برايت بزرگ تر از آن كه رفت ، جانشين سازد! ما شيعيانت ، خود را مانند تو مصيبت زده مى دانيم و به اندوهت ، اندوهناكيم و به شادى ات شاديم و فرمانت را چشم به راهيم .
.
ص: 221
پسران جَعده نيز در نامه اى ، حُسن نظر كوفيان به حسين عليه السلام و علاقه شان به آمدن وى و انتظار كشيدن آنها را به او خبر دادند ... حسين عليه السلام به آنان نوشت : «من اميد مى برم كه رأى برادرم _ كه خدايش رحمت كند _ در صلح ، و رأى من در جهاد با ستمگران ، درست و استوار باشد . (1) پس ، تا زمانى كه پسر هند زنده است ، حركتى نكنيد ، خود را پنهان و قصدتان را پوشيده بداريد و خود را از شكّ جاسوسان بپاييد . پس اگر حادثه اى براى او پيش آمد و من زنده بودم ، نظرم به شما مى رسد ، إن شاء اللّه » . 2
.
ص: 222
فصل سوم : جانشين كردن يزيد3 / 1كوشش هاى معاويه براى جانشين كردن يزيدالفتوح :يزيد در سال 56 ، هجرى ، حج گزارد و اموال فراوانى را در مكّه و مدينه قسمت كرد تا دل هاى مردمان را با آنها به دست آورد . سپس در حالى باز گشت كه مردم از او خشنود بودند . اين خبر ، ميان مردم ، شايع شد كه معاويه مى خواهد براى يزيد ، بيعت بگيرد و مردم در امر يزيد ، دو گروه بودند : برخى راضى و ساكت بودند و عدّه اى معترض . عُقَيبه اسدى ، شاعر بصريان ، از كسانى بود كه بيعت يزيد را ناپسند مى داشت و با او دشمنى مى نمود . شعرى نيز در اين باره سرود : ... اين خبر به معاويه رسيد . او نيز ده هزار درهم براى او فرستاد تا زبانش را نگاه دارد . عُقَيبه در پاسخ سرود :... معاويه ، ده هزار درهم ديگر براى او فرستاد و خبر آن به عبد اللّه بن همّام سلولى ، شاعر كوفيان ، رسيد كه او نيز با يزيد دشمن بود . او چنين سرود : ... اين شعر به معاويه رسيد . گفت : ابن همّام ، هيچ چيز باقى ننهاده و حرمت ما را شكسته و ما را به خوردن سخينه ، عيب كرده است . قصدى جز اين ندارد كه ما را از سرزمين آبادمان ، بيرون كند . سپس معاويه براى او نيز ده هزار درهم فرستاد . چون به وى رسيد ، براى
.
ص: 223
سپاس گزارى از معاويه ، چنين سرود : ... معاويه ، پيوسته مردم را بر بيعت با يزيد ، رام مى كرد و به نزديكان ، عطا مى نمود و به دورترها نزديك مى شد تا آن جا كه بيشتر مردم به او گراييدند و به او پاسخ مثبت دادند . 1
3 / 2كشتن عدّه اى از مخالفان جانشينىمقاتل الطالبيّين :معاويه ، دسيسه كرد و هنگامى كه خواست يزيد را جانشين خود كند ، به امام حسن عليه السلام و سعد بن ابى وقّاص ، سم خوراند و آن دو در فاصله اى نزديك به هم ، در گذشتند . (1)
اُسْد الغابة :گفته شده كه چون معاويه خواست براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد ، براى شاميان سخن راند و گفت : اى شاميان! سنّ من زياد و مرگم نزديك شده است و
.
ص: 224
مى خواهم براى مردى عقد خلافت ببندم كه مايه انسجام شما باشد و من هم ، مانند يكى از شمايم (نظر خود را تحميل نمى كنم) . مردم بر عبد الرحمان بن خالد بن وليد ، اتّفاق كردند . اين بر معاويه گران آمد ؛ امّا آن را در درون خود پنهان داشت . سپس، هنگامى كه عبد الرحمان بيمار شد ، ابن اُثال نصرانى نزد او آمد و به وى سم نوشاند و او مُرد . گفته شده كه معاويه براى اين كار ، به ابن اُثال فرمان داد . (1)
3 / 3متن نوشته معاويه براى جانشين كردن يزيدالفتوح :معاويه ، ضحّاك بن قيس و مسلم بن عَقَبه را فرا خواند و به آن دو گفت : آنچه را در بالش من است ، بيرون بياوريد . آن دو ، نوشته اى را بيرون آوردند كه معاويه ، پيش تر به خطّ خودش در آن نوشته بود : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين ، عهدى است كه معاوية بن ابى سفيان ، امير مؤمنان ، براى پسرش يزيد مى نويسد و با او بيعت مى كند و سفارش كارها را به او كرده و خلافت را پس از خود ، براى وى قرار داده است و او را به مراقبت از رعايا و قيام به كارهايشان و نيكى به آنان ، فرمان داده و او را «امير مؤمنان» ناميده و به او دستور داده است كه به شيوه دادگران و منصفان رفتار كند . بر جنايت ، كيفر كند و بر نيكى ، پاداش دهد . اين تيره از قريش را بخصوص حفظ كند و قاتلان دوستان را برانَد و بنى اميّه و خاندان عبد شمس را بر بنى هاشم ، مقدّم بدارد و خاندان مظلوم مقتول ، امير مؤمنان ، عثمان بن عفّان را بر خاندان ابو تراب و فرزندانش ، پيش اندازد .
.
ص: 225
پس هر كس اين نوشته بر او خوانده شد و آن را پذيرفت و به اطاعت از فرمان روايش يزيد بن معاويه شتافت ، آفرين و صد آفرين به او ! و هر كس كه از آن سرپيچى كرد و امتناع ورزيد ، گردنش زده شود . اين حكم ، هميشگى است تا حق به اهلش باز گردد . و سلام بر آن كس كه اين نوشته بر او خوانده شود و آن را بپذيرد ! 1
3 / 4سخن حسن بصرى در باره جانشينى يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از حسن بَصْرى _: چهار گناه در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها در او بود ، هلاكش مى كرد : [اوّل :] با يارىِ نابخردان ، بر اين امّت، مسلّط شد و خلافت را بدون مشورت با امّت و به زور ، غصب كرد ، در حالى كه بازماندگان صحابه و فضيلتمندان ، در ميان آن بودند . [دوم : ]پسر مست و خُمار خود را جانشين خود كرد ؛ پسرى كه ابريشم مى پوشيد و تُنبك مى زد . [سوم :] زياد [بن سُميّه] را به پدرش [ابو سفيانْ] ملحق كرد ، با آن كه پيامبر خدا فرموده بود : «فرزند ، متعلّق به بسترِ خانواده است و براى زناكار ، سنگ است» . و [چهارم :] حُجر [بن عَدى ]را كُشت . واى بر او از
.
ص: 226
حُجر ! واى بر او از حُجر ! (1)
3 / 5وصيّت معاويه به يزيد ، هنگام مرگالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :معاويه به هنگام احتضار ، پسرش يزيد را فرا خواند و به او چنين وصيّت كرد : مراقب حسين بن على ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باش ، كه او محبوب ترينِ افراد نزد مردم است . پس پيوند خويشى ات را با او نگاه دار و با او مدارا كن تا كارت سامان بگيرد ، و اگر كارى [و شورشى] از او پديدار شد ، من اميد مى برم كه خداوند ، كار تو را با او به وسيله كسانى كفايت كند كه پدرش را كُشتند و برادرش را وا نهادند . 2
تاريخ الطبرى_ به نقل از عوانه _: معاويه ، هنگامى كه در سال شصت هجرى مرگش در رسيد و يزيد غايب بود ، ضحّاك بن قيس فِهرى _ كه فرمانده نگهبانانش بود _ و مسلم بن عُقبه مُرّى را فرا خواند و به آنان ، چنين وصيّت كرد : وصيّتم را به يزيد برسانيد [و بگوييد] : مواظب حجازيان باش كه ريشه تو هستند و هر يك از آنان را كه بر تو وارد مى شود ، بنواز و از هر كس كه غايب است ، سراغ بگير . و مراقب عراقيان باش و اگر هر روز هم از تو بركنارىِ كارگزارى را خواستند ، چنين كن ، كه از نگاه من ، بركنار كردن كارگزارى ، بهتر از بيرون آمدن صد هزار
.
ص: 227
شمشير بر ضدّ توست . و محافظ شاميان باش و آنان را خاصّان و رازداران خود قرار ده ، كه اگر نيشى از دشمنت رسيد ، از آنان يارى مى گيرى و چون كار دشمنان را ساختى ، شاميان را به سرزمين هاى خود بازگردان ، كه آنان چون در جاى ديگرى اقامت گزينند ، خويِشان دگرگون مى شود . و من از قريش ، تنها از سه تن بيمناكم : حسين بن على ، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير . امّا ابن عمر ، مردى است كه دين ، او را از پاى در آورده و در برابر تو نمى ايستد و چيزى نمى خواهد . امّا حسين بن على ، او مردى كم پشتيبان است و اميد مى برم كه خدا ، كار تو را با او به وسيله كسانى كفايت كند كه پدرش را كُشتند و برادرش را وا نهادند . او حقّ خويشاوندى با تو (1) و نزديكى به محمّد صلى الله عليه و آله دارد و مطمئن نيستم كه عراقيان، تا او را به شورش نكشانند ، دست از او بدارند . پس اگر بر او قدرت يافتى ، از او در گذر ، كه اگر در روزگار من چنين كند ، از او در مى گذرم . امّا ابن زبير ، حليه گر و مكّار است . اگر بر تو خروج كرد ، به او بچسب و رهايش مكن ، جز آن كه از تو صلح بخواهد . پس اگر چنين خواست ، بپذير و تا مى توانى ، خون خويشانت (قُريش) را مريز (2) . 3
.
ص: 228
. .
ص: 229
ص: 230
ص: 231
فصل يكم : خبردادن خداى سبحان از شهادت امام حسين عليه السلام1 / 1سَرور شهيدان ، از آغاز تاريخ تا پايان آنكامل الزيارات_ به نقل از ابن ابى يعفور ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه فاطمه عليهاالسلام ، و حسين عليه السلام در دامانش بود كه ناگهان گريست و به سجده افتاد و سپس فرمود: «اى فاطمه! اى دختر محمّد! اكنون و در اين خانه تو ، [فرستاده خداى ]والاى والايان به بهترين صورت و نيكوترين هيئت برايم جلوه گر شد و [از طرف خداوند ]به من گفت: اى محمّد! آيا حسين را دوست مى دارى؟ . گفتم: آرى، اى خداى من! [حسين ،] نور چشم و دسته گل و ميوه دل و تخم چشمان من است. سپس [آن فرستاده] در حالى كه دستش را بر سر حسين عليه السلام نهاده بود ، (1) [از قول خداوند] گفت: اى محمّد! قدم نورسيده مبارك! بركت ها، درودها و رحمت و رضايت من بر او و نكبت و لعنت و ناخشنودى و عذاب و رسوايى و مجازاتم براى هر كه او را بكشد و با او مخالفت كند و دشمنى ورزد و بستيزد . هان كه او سَرور شهيدان اوّلين و آخرين در دنيا و آخرت ، و سَرور جوانان بهشتى
.
ص: 232
از ميان همه مردم است، و پدرش از او هم برتر و بهتر است . به او سلام برسان و بشارتش ده كه پرچم هدايت ، و چراغ راه اولياى من، و نگاهبان و ديده بان من بر خلق من ، و نگه دارنده علم من ، و حجّت من بر آسمانيان و زمينيان و ثَقَلين ، يعنى جن و انس است » . 1
1 / 2او را در محاصره مى كُشند و فرزندان و همراهانش را نيز مى كُشندكامل الزيارات_ به نقل از حمّاد بن عثمان ، از امام صادق عليه السلام _: شبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند، به او گفته شد : خداوند _ تبارك و تعالى _ تو را در سه چيز مى آزمايد تا شكيبايى ات را ببيند ... [گفته شد :] و سومين چيز ، [صبر بر] كشتارهايى است كه خاندانت پس از تو با آن رو به رو مى شوند . برادرت على، از امّتت دشنام و زورگويى و سرزنش و ناكامى و انكار و ستم مى بيند و در پايان هم كشته مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و خشنود شدم و توفيق و صبر ، از
.
ص: 233
توست» . [گفته شد :] و دخترت، بر او ستم مى شود و محروم مى گردد و حقّى را كه تو برايش قرار داده اى ، از او غاصبانه مى گيرند ... [گفته شد :] و فاطمه از برادرت (على) ، دو پسر دارد كه يكى از آن دو را به نيرنگ و خيانت مى كشند و اموالش را به غارت مى برند و نيزه اش مى زنند و اينها را امّتت انجام مى دهند . پيامبر گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و تسليم هستم . ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] و امّتت پسر ديگر فاطمه را به جهاد مى خوانند و آن گاه او را محاصره مى كنند و مى كشند و فرزندان و هر كس از خاندانش را كه همراه اوست ، مى كشند و حرمش را غارت مى كنند . او از من كمك مى جويد ؛ امّا قضاى حتمى من ، در شهادت او و همراهيان اوست و كشته شدنش حجّت بر همه ساكنان سراسر زمين است. آسمانيان و زمينيان از سر بى تابى بر او مى گريند و نيز فرشتگانى كه به يارى اش نرسيده اند. سپس از صُلب او، پسرى مى آيد كه با او تو را يارى مى دهم و مثالِ (تصوير) او نزد من زير عرش است... . 1
.
ص: 234
1 / 3خاكى كه بر آن، شهيد مى شودالأمالى ، طوسى_ به نقل از سَدير ، از امام باقر عليه السلام _: جبرئيل آمد و خاكى را كه حسين عليه السلام بر آن شهيد مى شود ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . آن خاك ، نزد ماست . (1)
1 / 4شهادت او ، نوشته شده (حتمى) استتاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن صالح _: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه جبرئيل عليه السلام به او خبر داد كه امّتش به زودى حسين بن على عليه السلام را مى كشند، فرمود: «اى جبرئيل! آيا در باره آن [با خداوند ،] گفتگو نكنم؟» . گفت: نه ؛ زيرا موضوعى (رُخدادى) است كه خداوند ، آن را نوشته [و حتمى ساخته] است . (2)
1 / 5دعوت به شكيبايىكامل الزيارات_ به نقل از سعيد بن يسار ، يا غير او _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه جبرئيل ، خبر شهادت حسين عليه السلام را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله
.
ص: 235
دست على عليه السلام را گرفت و مدّتى طولانى از روز را با او خلوت كرد و گريه بر آنها غلبه كرد و جدا نگشتند تا آن كه جبرئيل _ يا فرمود : فرستاده خداى جهانيان _ بر آنها فرود آمد و به آن دو گفت: خدايتان سلام مى رساند و مى فرمايد: تصميم حتمى من، شكيب ورزيدن شماست . پس آن دو ، شكيب ورزيدند» . (1)
.
ص: 236
فصل دوم : پيشگويى پيامبر در باره شهادت امام حسين عليه السلام2 / 1پيشگويى درباره شهادت او ، هنگام تولّدشالأمالى ، صدوق_ به نقل از صفيّه دختر عبد المطّلب _: هنگامى كه حسين عليه السلام از شكم مادرش زاده شد ، او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم و پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را در دهان او نهاد و حسين عليه السلام زبان پيامبر خدا را مكيد و من گمان مى كردم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جز شير يا عسل به او نخوراند. حسين عليه السلام بول كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله ميان چشمانش را بوسيد . سپس او را به من داد و در حالى كه مى گريست ، فرمود: «اى پسركم! خدا كسانى را كه كشنده تو هستند ، بكشد!» و سه بار، اين را فرمود. گفتم: پدر و مادرم به فدايت! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «بازماندگان دسته متجاوز، از بنى اميّه . خدا آنان را لعنت كند!» . 1
.
ص: 237
2 / 2پيشگويى درباره شهادتش ، در يك سالگى اوالملهوف:هنگامى كه امام حسين عليه السلام يك سالش تمام شد، دوازده فرشته بر پيامبر خدا فرود آمدند . . . كه صورتشان [برافروخته و] قرمز و چشمانشان گريان بود و بال هاى خود را گسترده بودند و مى گفتند: اى محمّد! به زودى بر سر حسين، فرزند فاطمه، آن خواهد آمد كه قابيل بر سر هابيل آورد و پاداش هابيل را به او خواهند داد و مانند گناه و مجازات قابيل بر سر قاتل او خواهد آمد. و در آسمان ها، فرشته مقرّبى نمى مانَد ، جز آن كه همگى بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود مى آيند و به او سلام مى كنند و عزاى حسين عليه السلام را به او تسليت مى گويند و پاداش اِعطايى به حسين عليه السلام را به او خبر مى دهند و تربت او را به وى عرضه مى كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خدايا! هر كس او را وا گذاشت، وا بگذارش و هر كس او را كشت، بكُشش و از آنچه مى طلبد، بى بهره اش بگذار» . 1
2 / 3پيشگويى درباره شهادتش ، در دو سالگى اوالفتوح_ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه _: هنگامى كه حسين عليه السلام دو سالش كامل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله عازم يكى از سفرهايش شد و در جايى از راه ايستاد و كلمه استرجاع (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد و چون علّت را پرسيدند، فرمود: «اين ،
.
ص: 238
جبرئيل است كه از سرزمين كنار فرات به نام كربلا برايم خبر آورده كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود» . گفته شد: اى پيامبر خدا! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «مردى به نام يزيد ، كه خدا به عمرش بركت ندهد! گويى جايگاه به خاك افتادن و به خاك سپردنش را و سرش را كه به هديه آورده اند، مى بينم . به خدا سوگند ، هيچ كس به سر فرزندم حسين نمى نگرد و شادى نمى كند، جز آن كه خداوند ، دل و زبانش را دوگونه مى كند» . 1
2 / 4پيشگويى درباره شهادت او ، نزديك وفاتشالأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن بيمارى [منجر به فوتش ]مى فرمود: «محبوبم را برايم بياوريد» و مردان را يك به يك برايش فرا مى خواندند ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله از آنها روى مى گرداند. به فاطمه عليهاالسلام گفتند: كسى را به سوى على روانه كن كه به نظر ما مقصودش كسى غير از على نيست. فاطمه عليهاالسلام به سوى على عليه السلام فرستاد و چون على عليه السلام آمد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و صورتش [ از خوش حالى ]شكفته شد . سپس فرمود: «على! نزديك بيا . على! نزديك بيا» و پيوسته او را نزديك كرد تا دستش را گرفت و بر بالينش نشاند و سپس از هوش رفت.
.
ص: 239
حسن و حسين عليهماالسلام صيحه زنان و گريان آمدند و خود را بر روى پيامبر صلى الله عليه و آله انداختند و على عليه السلام خواست آنان را دور كند كه پيامبر خدا به هوش آمد و فرمود: «اى على! بگذار من آنها را ببويم و آنها نيز مرا ببويند و من از آنها توشه بگيرم و آنان نيز از من توشه بگيرند . بدان كه پس از من ، به اين دو ، ستم مى شود و به ستم ، كشته مى شوند . لعنت خدا بر ستمكار به ايشان!» و سه بار اين را فرمود . 1
2 / 5خبر دادن به فاطمه عليها السلام از شهادت اوفضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از حسن بن زيد ، از امام صادق ، از پدرش عليهماالسلام، از اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه عليهاالسلام را از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر كرد . فاطمه عليهاالسلامگريست . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى فاطمه! صبر كن و تسليم باش» . گفت : صبر كردم و تسليم گشتم، اى پيامبر خدا! كشتن او كجا اتّفاق مى افتد؟ فرمود: «در سرزمينى به نام كربلا و دور از اهل و عشيره كشته مى شود و _ اى فاطمه _ گروهى او را زيارت مى كنند» . 2
.
ص: 240
2 / 6خبر دادن به اُمّ سلمه از شهادت اوتاريخ دمشق_ به نقل از داوود _: اُمّ سلمه گفت: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و پيامبر خدا بى تاب شد . اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! چه شده است؟ فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه اين پسرم كشته مى شود و خشم خدا بر كسى كه او را مى كشد ، شدّت مى گيرد» . (1)
2 / 7خبر دادن به عايشه از شهادت اوالأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين بن ابى غندر ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: روزى حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با او بازى مى كرد و او را مى خنداند. عايشه گفت: اى پيامبر خدا! چه قدر از اين بچّه خوشت مى آيد! پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «واى بر تو، واى بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نيايد، در حالى كه ميوه دلم و روشنى چشم من است ؟! هان كه امّتم او را به زودى مى كشند و هر كس او را پس از وفاتش زيارت كند، خداوند ، حجّى را [برابر يكى] از حج هاى من ، برايش مى نويسد» . 2
.
ص: 241
2 / 8پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره تاريخ شهادت اوالمعجم الكبير_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين بن على ، شصت سال پس از هجرت من ، كشته مى شود» . (1)
2 / 9پيشگويى درباره مكان شهادت اوالف _ سرزمين كربلاتاريخ دمشق_ به نقل از جُمهان _: جبرئيل ، خاكى از خاك هاى سرزمينى را كه حسين عليه السلام در آن كشته شد ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. گفته شد كه نام آن ، كربلاست . پس پيامبر فرمود: كرب (2) و بلا . (3)
ب _ سرزمين طَفالمعجم الكبير_ به نقل از عايشه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين، پس از من در سرزمين طَف ، كشته مى شود و اين خاك را برايم آورد و به من خبر داد كه آرامگاه او ، در آن جاست . (4)
ج _ سرزمين عراقالمستدرك على الصحيحين_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا شبى براى خوابيدن ، دراز
.
ص: 242
كشيده بود كه سراسيمه بيدار شد. سپس دراز كشيد و به خواب فرو رفت ؛ ولى دوباره با پريشانىِ كمترى نسبت به بار نخست ، بيدار شد. آن گاه دوباره خوابيد و چون بيدار شد، خاكى سرخ در دست داشت كه آن را مى بوسيد. گفتم: اى پيامبر خدا! اين خاك سرخ چيست؟ فرمود: «جبرئيل _ كه درود و سلام بر او باد _ در باره حسين به من خبر داد كه : اين، در سرزمين عراق، كشته مى شود و من به جبرئيل گفتم: خاك سرزمينى را كه در آن كشته مى شود ، به من نشان بده . و اين ، خاك همان جاست» . 1
د _ سرزمين بابِلالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَمره دختر عبد الرحمان ، در نامه اى به امام حسين عليه السلام ، كار او را كه مى خواست انجام بدهد ، بزرگ شمرد و به او سفارش كرد تا اطاعت كند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد كه به سوى قتلگاه خود ، گام بر مى دارد و گفت: گواهى مى دهم كه عايشه برايم گفت كه از پيامبر خدا شنيده كه فرموده است: «حسين در سرزمين بابِل كشته مى شود» . امام حسين عليه السلام هنگامى كه نامه او را خواند ، فرمود: «پس در اين صورت بايد به قتلگاه خود بروم» و رفت. 2
.
ص: 243
ه _ كناره فراتالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) _ به نقل از عامر شَعبى ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ :جبرئيل به من خبر داد كه حسين در كناره فرات ، كشته مى شود . (1)
2 / 10نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد ، به پيامبر صلى الله عليه و آلهكامل الزيارات_ به نقل از ابو اُسامه زيد شَحّام ، از امام صادق عليه السلام _: جبرئيل خبر شهادت حسين عليه السلام را در خانه اُمّ سلمه به پيامبر خدا داد. حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و جبرئيل كه نزد ايشان بود، گفت: امّت تو ، اين را مى كشند . پيامبر خدا فرمود: «خاكى را كه خونش در آن ريخته مى شود ، به من نشان بده» و جبرئيل يك مشت از آن را بر گرفت . خاكى سرخ رنگ بود . 2
المعجم الكبير_ به نقل از عايشه _: حسين بن على بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عايشه! آيا شگفت زده ات نكنم؟ هم اكنون فرشته اى بر من در آمد كه تا كنون نزد من نيامده بود و گفت كه اين پسرم ، كشته مى شود و گفت: اگر بخواهى، خاكى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم . و با دستش از آن جا بر گرفت و خاكى سرخ را به من نشان داد» . (2)
.
ص: 244
2 / 11دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از امّت خويش براى يارى اوتاريخ دمشق_ به نقل از سُحَيم _: انس بن حارث گفت : شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمايد : «اين پسرم، حسين، در سرزمينى به نام كربلا كشته مى شود . هر كس از شما كه در آن جا حاضر بود، يارى اش دهد» . انس بن حارث به سوى كربلا روانه شد و همراه حسين عليه السلام كشته شد . 1
2 / 12پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ويژگى هاى قاتل اوعيون أخبار الرضا عليه السلام - به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ :بدترين فرد امّت، حسين را مى كشد و كسى از فرزندان حسين تبرّى مى جويد كه به من كفر مى ورزد. (1)
كتابُ سُلَيم بن قَيس _ به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ :«پسرم حسين ، با شمشير كشته مى شود . او را طغيانگر فرزند طغيانگر، بى نسب فرزند بى نسب، منافق فرزند منافق مى كشد . (2)
الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از اسماء بنت عميس _: حسين عليه السلام
.
ص: 245
كه هفت روزه شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود: «پسرم را برايم بياور» . . . و سپس فرمود: «اى ابا عبد اللّه ! بر من گران است» و سپس گريست. گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! امروز كه روز اوّل است ، چنين كردى ؟ ماجرا چيست؟ فرمود: «بر اين پسرم مى گريم . او را دسته اى متجاوزِ كافر از بنى اميّه مى كشند . خدا ، شفاعت مرا در روز قيامت ، نصيبشان نكند! مردى او را مى كشد كه به دين ، ضربه مى زند و به خداى بزرگ ، كفر مى ورزد» . 1
كنز العمّال_ به نقل از ابن عمرو ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: «يزيد! خداوند ، يزيد ، آن طعنه زن نفرين گو را بركت ندهد! هان! خبر درگذشت محبوبم و فرزند نازنينم، حسين ، به من رسيد . خاكِ مَرقدش را برايم آوردند و قاتلش را ديدم. هان كه او پيش چشم گروهى كشته نمى شود و يارى اش نمى كنند، جز آن كه خدا همه آنان را كيفر مى دهد! (1)
2 / 13پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره چگونگى شهادت اوالأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه حسين را ديدم، آنچه را پس از من با او مى كنند، به ياد آوردم . گويى كه مى بينم به حرم و قبر من پناه آورده ؛ امّا پناهش نمى دهند و در رؤيايش ، او را به سينه ام مى چسبانم و به او فرمان
.
ص: 246
كوچ از هجرتگاهم مى دهم و او را به شهادت ، مژده مى دهم ، و او از آن جا به سوى قتلگاه و جايگاه بر خاك افتادنش، بار مى بندد ؛ [به سوى] سرزمين كرب و بلا و قتل و فنا. گروهى از مسلمانان ، او را يارى مى دهند . آنان از سَروران شهيدان امّت من در روز قيامت هستند . گويى به او مى نگرم كه تير خورده و از اسبش به زمين افتاده و سپس مانند گوسفند، سرش را مظلومانه مى بُرند . (1)
2 / 14پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مزار او و زائرانشالإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام گِردش را گرفته بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «شما در چه حالى خواهيد بود، هنگامى كه بر خاك بيفتيد و مرقدهايتان پراكنده شود؟» . حسين عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: ما به مرگ طبيعى مى ميريم ، يا كشته مى شويم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پسركم! تو به ستم ، كشته مى شوى و برادرت نيز به ستم ، كشته مى شود و فرزندانتان در زمين ، رانده و پراكنده مى شوند» . حسين عليه السلام گفت: چه كسى ما را مى كشد، اى پيامبر خدا؟ فرمود: «بدترينِ مردمان» . گفت: پس از كشته شدن ما، كسى ما را زيارت مى كند؟ فرمود: «آرى ؛ گروهى از امّتم ، كه شما را به قصد نيكى و پيوند با من زيارت مى كنند . چون روز قيامت شود، در ايستگاه حسابرسى ، نزدشان مى آيم و بازوهايشان
.
ص: 247
را مى گيرم و از هراس ها و سختى هاى آن ، نجاتشان مى دهم» . 1
.
ص: 248
فصل سوم : پيشگويى امير مؤمنان درباره شهادت امام حسين عليه السلامبر اساس احاديث اين فصل ، همه و يا اكثر قريب به اتّفاقِ آنچه از امام على عليه السلام در باره حادثه كربلا گزارش شده ، در دوران خلافت ايشان و بسيارى از آنها ، در خودِ سرزمين كربلا بوده است . گفتنى است كه امام على عليه السلام ، در دوران خلافت خود ، حدّ اقل، سه بار از سرزمين كربلا ، عبور كرده است : دو بار در مسير رفت و بازگشت از جنگ صِفّين ، و يك بار در مسير حركت براى جنگ نهروان . از اين رو ، مطالب فراوانى در اين سفرها در مورد حادثه كربلا از آن امام عليه السلام ، گزارش شده است . نكته ديگر ، اين كه در اين سفرها ، دو فرزند بزرگوار امير مؤمنان عليه السلام ، حسن و حسين عليهماالسلام نيز ايشان را همراهى مى كرده اند و لذا امام حسين عليه السلام ، در محرّم سال 61 هجرى ، لا اقل ، چهارمين بارى بوده كه به سرزمين كربلا ، گام مى نهاده است و پرسش از نام آن وادى ، هنگام ورود به آن ، (1) بدين معنا نيست كه تا آن زمان به آن مكان نيامده بوده است .
3 / 1پيشگويى درباره شهادت او ، هنگام عبور از كربلااُسد الغابة_ به نقل از غرفه اَزْدى _: من در منزلت على عليه السلام شك كرده بودم . با او بر كناره
.
ص: 249
فرات بيرون آمديم كه از راه ، كناره گرفت و ايستاد و ما هم گرد او ايستاديم . با دستش اشاره كرد و فرمود : «اين جا جايگاه اسباب سفر و خوابگاه مركب هايشان و محلّ ريختن خونشان است . پدرم فداى آن كه در زمين و آسمان، ياورى جز خدا ندارد!» . هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، بيرون آمدم تا به مكانى كه او را در آن جا كشته بودند ، رسيدم . آن ، درست همان گونه بود كه [امام على عليه السلام ] گفته بود و كوچك ترين خطايى نداشت. پس ، از شكّى كه كرده بودم، از خدا آمرزش خواستم و دانستم كه على عليه السلام آنچه را به او سپرده بودند، بيان كرده است . 1
تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن سِنان ، از كسى كه از امام صادق عليه السلام براى او حديث كرده است _: امير مؤمنان عليه السلام با مردم حركت كرد ، تا آن كه به يك يا دو ميلى كربلا رسيد. امام عليه السلام پيشاپيشِ مردم رفت تا به جايگاه بر خاك افتادن شهيدان رسيد و فرمود: «در اين جا دويست پيامبر و دويست وصى ، از دنيا رفته اند و دويست سبط [_ِ پيامبر ]با پيروانشان شهيد شده اند» . سپس سوار بر اشترش ، در حالى كه پاى از ركاب بيرون داشت ، به گرد آن چرخيد و چنين فرمود : «[اين جا] خوابگاه مركب ها و جايگاه بر خاك افتادن شهيدان است . پيشينيان ، بر ايشان پيشى نمى گيرند و پسينيانِ ، به ايشان نمى رسند» . 2
.
ص: 250
المعجم الكبير_ به نقل از شيبان بن مُخرَّم كه از هواداران عثمان بود _: هنگامى كه على به كربلا آمد، من با او بودم . گفت: «در اين جا، شهيدانى كشته مى شوند كه بجز شهيدان بدر، كس همانند آنها نيست». [با خود] گفتم: يكى ديگر از دروغ هايش! آن جا پاى درازگوش مرده اى بود . به غلامم گفتم: پاى اين درازگوش را بگير و مانند ميخ ، آن را در زمين فرو كن و پنهانش بدار. روزگار چرخيد و گذشت و هنگامى كه حسين بن على كشته شد، من و يارانم به آن جا آمديم. پيكر حسين بن على بر روى همان پاى درازگوش بود و يارانش دسته جمعى گرداگرد او كشته شده بودند. 1
مُسنَد ابن حنبل_ به نقل از عبد اللّه بن نُجَى ، در باره پدرش _: او كه مسئول وسايل طهارت على عليه السلام بود ، با ايشان كه عازم صفّين بود، حركت كرد. هنگامى كه از كنار نينوا (1) مى گذشت ، على عليه السلام ندا داد: «صبر داشته باش ، ابا عبد اللّه ! صبر داشته باش ، ابا عبد اللّه ! در كنار فرات !» . گفتم: يعنى چه؟ فرمود: «روزى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم و چشمانش اشكبار بود. پرسيدم: اى پيامبر
.
ص: 251
خدا! آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا اشك از چشمانت سرازير است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل ، اندكى پيش ، از نزدم رفت. او برايم گفت كه حسين در كنار رود فرات ، كشته مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل گفت: آيا مى خواهى خاك آن جا را ببويى؟ گفتم: آرى . و جبرئيل، دستش را دراز كرد و مشتى از خاك آن جا را به من داد و من ديگر نتوانستم جلوى ريزش اشك خود را بگيرم» . 1
3 / 2پيشگويى على عليه السلام درباره شركت كنندگان در قتل حسين عليه السلامالف _ بنى اميّهكامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام صادق عليه السلام _: امام على عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود: «اى ابا عبد اللّه ! تو هماره اُسوه بوده اى [و هستى]» ... سوگند به آن كه جانم به دست اوست، بنى اميّه خونت را خواهند ريخت ؛ ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كنند و خدا را از ياد تو ببرند» . (1)
.
ص: 252
ب _ كوفيانأنساب الأشراف_ به نقل از مجاهد _: على عليه السلام در كوفه فرمود: «شما در چه حالى هستيد، هنگامى كه خاندان پيامبرتان نزد شما آيند؟» . گفتند: چنين و چنان مى كنيم . على عليه السلام سرش را تكان داد و سپس فرمود: «بلكه آنها را مى آوريد . سپس روى مى گردانيد و آنان را[از گرفتارى] بيرون نمى آوريد و آن گاه در پى پاك كردن خود بر مى آييد و نمى توانيد» . 1
3 / 3خبر دادن على عليه السلام از نام پرچمدار لشكرى كه با او مى جنگدالإرشاد :سُوَيد بن غَفله گفت : مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت: اى امير مؤمنان! من از وادى القرى عبور كردم و خالد بن عُرفُطه را ديدم كه در آن جا مرده است . برايش آمرزش بخواه . امير مؤمنان فرمود: «دست بدار! او نمرده است و نمى ميرد تا سپاه گم راهى را كه پرچمدارش حبيب بن حِماز است، فرماندهى كند» . مردى از پايين منبر برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، من شيعه و دوستدار تو هستم. امام عليه السلام پرسيد: «تو كيستى؟» . گفت: من حبيب بن حِمازم . امام عليه السلام فرمود: «مبادا كه آن پرچم را بر دوش بگيرى، كه قطعا بر دوش مى گيرى و با
.
ص: 253
آن از اين در ، وارد مى شوى» و با دستش به باب الفيل اشاره كرد . هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام در گذشت و حسن بن على عليه السلام نيز پس از او وفات يافت و وقايع امام حسين عليه السلام و قيامش پيش آمد، ابن زياد ، عمر بن سعد را به سوى حسين بن على عليه السلام فرستاد و خالد بن عُرفُطه را بر طلايه داران سپاه گماشت و حبيب بن حِماز را پرچمدار او كرد و با آن رفت تا از باب الفيل به مسجد وارد شد . [مؤلّف مى گويد :] اين نيز خبر مستفيضى است كه [به سبب فراوانى اسناد و راويانش ، ]عالمان و راويان اخبار ، آن را انكار نمى كنند . اين خبر ، ميان كوفيان ، پخش شده و در جمع آنان ، آشكار گشته است و حتّى دو نفر هم آن را انكار نمى كنند، و اين از جمله معجزات امام على عليه السلام است كه بيان كرديم . 1
3 / 4خبر دادن على عليه السلام از برخى كسانى كه او را يارى نمى دهندالإرشاد_ به نقل از اسماعيل بن زياد _: امام على عليه السلام روزى به براء بن عازب فرمود: «اى
.
ص: 254
براء! فرزندم حسين ، كشته مى شود و تو زنده اى ؛ امّا يارى اش نمى كنى» . هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد، براء بن عازب مى گفت: به خدا سوگند، على بن ابى طالب ، راست گفت . حسين ، كشته شد و من يارى اش نكردم! و سپس بر اين كار ، حسرت مى خورد و اظهار پشيمانى مى نمود . 1
كامل الزيارات_ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى _: بر امير مؤمنان عليه السلام وارد شدم و حسين عليه السلام كنار او بود. امام على عليه السلام با دستش بر شانه حسين عليه السلام زد و سپس فرمود : «اين ، كشته مى شود و كسى او را يارى نمى كند» . گفتم: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، اين كه زندگىِ بدى است! فرمود: «به هر روى ، اين مى شود» . 2
3 / 5پيشگويى على عليه السلام درباره قاتل حسين عليه السلامالفتوح_ به نقل از زهير بن ارقم _: هنگامى كه ضربه ابن مُلجم به على عليه السلام رسيد، بر او وارد شدم . او حسين عليه السلام را به سينه اش چسبانده بود و مى بوسيد و مى فرمود: «اى ميوه و دسته گل من، و اى ميوه پيامبر صلى الله عليه و آله و برگزيده او، و اى ذخيره برگزيده جهانيان، محمّد بن عبد اللّه ! گويى تو را مى بينم كه به زودى ، سرت را مى بُرند!» . گفتم: اى امير مؤمنان! چه كسى او را سر مى برد ؟
.
ص: 255
فرمود: «لعنت شده اين امّت ، او را سر مى برد . آن گاه خداوند به او باز نمى گردد (توفيق توبه پيدا نمى كند) و هنگامى او را قبض روح مى كند كه از شراب ، سيراب شده و مست است» . من گريستم و امام على عليه السلام به من فرمود: «اى زهير! گريه مكن كه آنچه قضاى خداوند است، مى شود» . 1
شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از فُضَيل ، از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه على عليه السلام فرمود: « از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا نيابيد . به خدا سوگند ، از من در باره گروهى كه صد نفر را گم راه و صد نفر را هدايت مى كند ، نمى پرسيد، جز آن كه بانگ زننده و راهبَر آن را به شما خبر مى دهم» ، مردى به سوى او رفت و گفت: به من بگو كه در سر و ريش من، چند تار موى است ؟ على عليه السلام به او فرمود : «به خدا سوگند، دوستم (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) به من فرمود كه بر هر تار موى سر تو ، شيطانى است كه تو را لعنت مى كند و بر هر تار موى ريش تو، شيطانى است كه تو را گم راه مى كند و در خانه تو، بچّه عزيزكرده اى است كه فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى كشد» . پسر او كه قاتل حسين عليه السلام شد، آن روز ، كودكى بود كه هنوز چهار دست و پا راه مى رفت و او همان سِنان بن اَنَس نخعى است 2 . 3
.
ص: 256
. .
ص: 257
فصل چهارم : پيشگويى هاى ديگر در باره شهادت امام حسين عليه السلام4 / 1پيشگويى امام حسن عليه السلام درباره شهادت اوالأمالى ، صدوق_ به نقل از مفضّل بن عمر ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام روزى بر حسن عليه السلام در آمد و نگاهش كه به او افتاد ، گريست . حسن عليه السلام به او گفت: «اى ابا عبد اللّه ! چرا گريه مى كنى؟» . گفت : به خاطر آنچه با تو خواهد شد، مى گريم. حسن عليه السلام گفت : «آنچه با من مى شود، سمّى است كه به دسيسه به من مى دهند و با آن ، كشته مى شوم ؛ امّا هيچ روزى ، مانند روز تو نيست، اى ابا عبد اللّه ! سى هزار مرد جنگى به جنگ با تو مى شتابند و همه ادّعا مى كنند كه از امّت جدّمان محمّد صلى الله عليه و آله هستند و خود را به اسلام مى بندند و بر كشتن و ريختن خونت و هتك حرمتت و اسير كردن فرزندان و زنانت و تاراج اموالت، گرد مى آيند، و همين هنگام است كه لعنت بر بنى اميّه فرود مى آيد و آسمان ، خون و خاكستر مى بارد و همه چيز، حتّى وُحوش بيابان و ماهيان دريا بر تو مى گريند» . 1
.
ص: 258
4 / 2پيشگويى سلمان درباره شهادت اورجال الكشّى_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه فَزارى _: هنگامى كه سلمان فارسى به سوى ما [كوفيان ، براى حكمرانى ]آمد ، من نيز ميان پيشواز رفتگانِ او بودم. او آمد تا به كربلا رسيد و گفت: اين جا را چه مى ناميد؟ گفتند: كربلا . گفت : اين جا ، قتلگاه برادران من است . اين ، جايگاه وسايلشان و اين ، جايگاه مركب هايشان و اين ، جايگاه ريختن خونشان است. بهترينِ پيشينيان ، در آن ، كشته شده و بهترينِ پسينيان نيز در آن ، كشته خواهد شد. (1)
4 / 3پيشگويى ابو ذر درباره شهادت اوكامل الزيارات_ به نقل از عُروة بن زبير _: شنيدم ابو ذر _ كه در آن زمان ، عثمان ، او را به رَبَذه تبعيد كرده بود و مردم به او گفته بودند: اى ابو ذر! بشارت ده كه اين [تبعيد] در راه خداى متعال ، اندك و آسان است _ ، گفت: «اين ، چه آسان است! امّا شما در چه حالى خواهيد بود ، هنگامى كه حسين بن على عليه السلام به قتل مى رسد ؟» و يا گفت: «ذبح مى شود ؟» . 2
.
ص: 259
4 / 4پيشگويى ابن عبّاس درباره شهادت اوالمستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: ما و بسيارى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد نداشتيم كه حسين بن على عليه السلام در طَف ، كشته خواهد شد . (1)
4 / 5پيشگويى ياران امام على عليه السلام درباره شهادت اوالإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى _: من مى شنيدم هنگامى كه عمر بن سعد از در مسجد وارد مى شد، ياران امام على عليه السلام مى گفتند: «اين ، قاتل حسين بن على است» و اين ، سال ها پيش از شهادت امام حسين عليه السلام بود . (2)
.
ص: 260
پژوهشى درباره احاديث پيشگويىِ شهادت امام حسين عليه السلامچنان كه گذشت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و جمعى از اهل بيت و ياران آن حضرت ، مكرّر ، شهادت امام حسين عليه السلام را پيشگويى كرده اند . در اين پيشگويى ها ، علاوه بر شهادت امام عليه السلام ، جزئيّات مربوط به برخى حوادث و شرايط آن ، مانند : زمان و مكان شهادت ، شركت كنندگان در قتل و سران آنها، و كسانى كه از يارى وى امتناع مى ورزند ، نيز ديده مى شود . در باره اين پيشگويى ها چند نكته قابل توجّه است :
1 . قطعيت صدورشمار اخبار و احاديث مربوط به پيشگويى حادثه كربلا ، به اندازه اى است كه هر پژوهشگر باانصافى ، به صدور آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام اطمينان مى يابد ، هر چند نسبت به برخى از جزئيّات ، يقين حاصل نشود .
2 . اساس پيشگويى هامنبع پيشگويى هاى مربوط به شهادت امام حسين عليه السلام ، همان كلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و به طبع ، متّكى بر اِخبار و تعليم خداوند متعال است و ديگران ، تصريح كرده باشند يا نه ، اصل خبر را از پيامبر صلى الله عليه و آله دريافت كرده اند .
3 . آگاهى امام حسين عليه السلام از نتيجه قيامتأمّل در اين احاديث ، هر گونه ترديد را در باره اين كه امام حسين عليه السلام با علم و آگاهى ، مسير شهادت را انتخاب كرده ، از بين مى برد ؛ امّا پاسخ به اين پرسش كه : «چرا امام عليه السلام
.
ص: 261
با اين كه مى دانست شهيد مى شود ، قيام كرد؟» ، در تبيين دلايل قيام ايشان ، خواهد آمد .
4 . منافات نداشتنِ تقدير، با اراده انساناز برخى از احاديث ، استفاده مى شود كه شهادت امام عليه السلام ، از مقدّرات حتمى خداوند بوده است ، به گونه اى كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با جبرئيل عليه السلام مشورت مى كند و از او در باره درخواست از خداوند براى تغيير اين تقدير مى پرسد ، جبرئيل، پاسخ منفى مى دهد و مى گويد : لِأَنَّهُ أمرٌ قَد كَتَبَهُ اللّهُ . (1) [چنين مكن ؛] زيرا اين، فرمانى است كه خداوند ، آن را نوشته [و حتمى ساخته ]است . در اين جا ، اين پرسش، قابل طرح است كه : اگر شهادت امام حسين عليه السلام ، تقدير حتمى خداوند است و بارها پيشگويى شده ، قاتلان ، چه تقصيرى دارند؟ پاسخ ، اين است كه : اوّلاً ، اين حديث ، از نظر سند ، اعتبار ندارد . ثانيا با فرض درست بودن سند هم ، بر اساس آموزه هاى اسلامى ، آنچه در جهانْ پديد مى آيد ، بر اساس تقدير الهى است ؛ امّا تقدير حق تعالى ، با اراده انسان ، منافاتى ندارد ؛ بلكه اراده و آزادى انسان نيز به تقدير خداوند منّان است . بنا بر اين ، مقصود از اين كه شهادت امام عليه السلام ، مكتوب و مقدّر و قطعى است ، اين است كه خداوند متعال مى داند كه اين حادثه ، به سبب سوء استفاده جمعى نابه كار از اختيارشان ، حتما اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغييرناپذير آفرينش ، گريزى از آن نيست . (2)
.
ص: 262
. .
ص: 263
بخش هفتم : خروج امام حسين از مدينه تا ورود به كربلاتحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلامفصل يكم : خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيدفصل دوم : از مدينه تا مكّهفصل سوم : فعاليت هاى امام حسين عليه السلام در مكّهفصل چهارم : بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفهفصل پنجم : شهادت گروهى از ياران امام عليه السلام در كوفه و زندانى شدن گروهى ديگرفصل ششم : مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراقفصل هفتم : از مكّه تا كربلاتحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه
.
ص: 264
. .
ص: 265
تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلاميكى از مباحث مهم در بررسى حادثه عاشورا، شناخت اهداف قيام امام حسين عليه السلام در اين حادثه بزرگ است. تحليل اين حادثه، به شكل گسترده آن ، بيشتر در دوران معاصر و هم زمان با شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى و مذهبى انجام گرفته و در اين فاصله زمانى كوتاه ، آراى متفاوتى عرضه شده است. پيش از طرح ديدگاه ها در اين باره و تجزيه و تحليل آنها، مى بايد نخست ، پيش فرض ها و روش بحث را مشخّص كرد ؛ چرا كه به نظر مى رسد بسيارى از اقوال و ديدگاه هاى ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات ، به عدم شفّافيت پيش فرض ها و روش بحث ، بر مى گردد . بر اين اساس، مباحث اين تحليل ، در ذيل چهار عنوان ، ارائه مى گردد : يك. پيش فرض ها در بررسى اهداف امام حسين عليه السلام ؛ دو. روش بحث در تحليل و استخراج اهداف امام عليه السلام ؛ سه. گزارش و نقد ديدگاه ها در باره اهداف امام عليه السلام ؛ چهار. اهداف چند لايه قيام امام عليه السلام .
يك . پيش فرض هابى ترديد ، حادثه عاشورا و حركت امام حسين عليه السلام را نمى توان خارج از معتقدات و باورهاى مسلّم شيعه _ كه برگرفته از قرآن و سنّت و تاريخ است _ ، و نيز مسلّمات عقلى و عُقلايى ، تحليل كرد. اين باورهاى مذهبى و مسلّمات عقلى و عقلايى،
.
ص: 266
پيش فرض هاى ما را در اين مسئله ، تشكيل مى دهند كه فهرستوار به مهم ترين آنها ، اشاره مى گردد:
1 . اهداف كلّى امامت و خلافت الهىشيعيان ، در بحث اثبات امامت ، علاوه بر احاديث مسلّم نقل شده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى ضرورت امامت ، به امورى استناد مى كنند كه آنها را شئون امامت مى دانند ؛ امورى همچون: 1. تبيين و تشريح قرآن و سنّت پيامبر خدا؛ 2. تلاش براى حفظ و نگهدارى دين از نابودى و انحراف؛ 3. تلاش براى تحقّق دين؛ 4. الگو بودن. روشن است كه اين اهداف كلّى ، بر سراسر زندگى امامان عليهم السلام ، سايه افكنده است و تمام اقوال و افعال و حتّى حيات و ممات آن بزرگواران ، در مسير تحقّق اين اهداف بوده است .
2 . علم ائمّه عليهم السلام به غيبيكى از باورهاى قطعى و ضرورى نزد شيعيان ، آگاهى امامان عليهم السلام از غيب است. گرچه در اندازه و چگونگى آن ، اختلاف نظرهاى اندكى وجود دارد ، ولى در اصل آن ، هيچ ترديدى نيست. البتّه شيعيان ، اين آگاهى از غيب را به اذن خدا و در طول علم الهى و در رتبه انسان ، جاى مى دهند. مستند اين باور ، روايت هاى فراوانى است كه در مصادر حديثى نقل شده است .
3 . مانع نبودن علم غيب از انجام دادن تكاليف ظاهرىيكى از مسائلى كه سبب لغزش و مغالطه در اين مبحث شده، توجّه نكردن به اين نكته است كه علم غيب ، مانع از انجام دادن تكاليف ظاهرى نيست. به تعبير ديگر ،
.
ص: 267
پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ، از علم غيب ، برخوردار بودند ؛ ولى آن علم را مبناى انجام دادن تكاليف ، قرار نمى دادند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در قضاوت ها و داورى ها و نيز رفتن به ميدان نبرد و جنگ ، به ظاهر ، عمل مى نمود و مى فرمود : إِنَّمَا أقْضِى بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الأيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ ، فَأيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ . (1) من در ميان شما ، به بيّنه ها (دلايل و گواهان روشن) و سوگندها داورى مى كنم . برخى از شما در استدلال ، گوياتر از ديگرى است . اگر من [به سبب ادلّه ظاهرى كه در واقع ، مخدوش بوده اند ،] به كسى مالى را از اموال برادرش دادم ، در واقع ، قطعه اى از آتش را به او داده ام . اگر چنين نباشد ، توجيه رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مكّه و مُحرِم شدن ايشان و منجر شدن آن به صلح حديبيه، جريان جنگ اُحُد و ... و بسيارى از كارهاى ديگر ايشان ، دشوار خواهد بود .
4 . آگاهى امام حسين عليه السلام از شهادت خويشبر اساس نقل هاى فراوان حديثى كه در كتب تاريخ و حديث ، به گونه اى متواتر به دست ما رسيده ، امام حسين عليه السلام پيش از حركت به سمت مكّه و كربلا، از شهادت خويش ، اطّلاع داشت . (2)
دو . روش بحث در استخراج اهداف و تحليل آنهابراى بررسى ديدگاه ها و نيز انتخاب رأى برگزيده ، علاوه بر پيش فرض ها _ كه اصول موضوع و مسلّم اين بحث هستند _ ، بايد به قواعد و روش استخراج هدف ها در پديده هاى اجتماعى _ بويژه آن جا كه صورت تاريخى به خود گرفته اند و در دايره رفتارى انسان هاى بزرگ و قُدسى جاى دارند _ نيز پرداخته شود. اين اصول و قواعد ،
.
ص: 268
ما را بر آن مى دارند تا در بررسى ، به همه ابعاد و زوايا توجّه كنيم و از نگريستن تكْ بُعدى بيرون بياييم . اينك به چند مورد از اين اصول و قواعد ، اشاره مى كنيم : 1. اهداف حركت امام حسين عليه السلام را از دو طريق ، مى توان استخراج كرد : يكى شيوه كلامى و استفاده از اهداف كلّى امامت ؛ و ديگرى ، مراجعه به سخنان و نامه هاى امام حسين عليه السلام و درست ، آن است كه از هر دوى اينها ، استفاده گردد. توجّه به يكى از اين دو ، سبب لغزش و انحراف در تحليل مى گردد. 2. يكى از امورى كه سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام عليه السلام شده است ، توجّه نكردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است . براى نمونه ، آن كه به شهرى مسافرت مى كند تا تجارتى را انجام دهد يا مكان مقدّسى را زيارت كند، آن شهر ، مقصد اوست ؛ ولى مقصود او نيست . مقصود او ، تجارت يا زيارت است. در حادثه عاشورا نيز ، گر چه اين حادثه به شهادت ختم شد ، ولى شهادتْ مقصد است ، نه مقصود. بنا بر اين ، اگر گفته شود كه امام حسين عليه السلام براى شهادتْ قيام نكرد ، بلكه براى تشكيل حكومت و احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و اصلاح امور امّتْ قيام كرد، سخنى بى جا نيست ؛ چرا كه شهادت ، مقصد است و مقصود ، احياى سنّت و اصلاح امور است . 3. همچنين بايد ميان اهداف يك حقيقت ، و نتايج و آثار مترتّب بر آن ، فرق گذاشت. امام حسين عليه السلام ، براى رسيدن به اهدافى به شهادت رسيد و اگر پس از آن ، انسان ها با عزادارى و گريه بر او ، به كمالات معنوى برسند و از اجر اُخروى برخوردار گردند، نبايد عزادارى و گريه و نتايج مترتّب بر آن را از اهداف قيام امام حسين عليه السلام برشمرد. بنا بر اين ، آنان كه هدف قيام امام عليه السلام را شفاعت امّت و يا دستيابى به اجر اُخروى و آمرزش گناهان دانسته اند، گرفتار اين مغالطه شده اند.
سه . ديدگاه ها در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلامدر دوران معاصر ، اين مسئله كه انگيزه قيام حسينى چه بوده به صورت جدّى مورد گفتگو و بحث ، قرار گرفته و نوشته هاى فراوانى در اين زمينه ، به نگارش در آمده و ديدگاه ها و اقوال مختلفى در خصوص تبيين اهداف قيام امام حسين عليه السلام ارائه شده كه
.
ص: 269
در حقيقتْ به چهار نظريه ، بر مى گردد: 1 . نظريه شهادت طلبى ؛ 2 . نظريه تشكيل حكومت ؛ 3 . نظريه حفظ جان ؛ 4 . نظريه جمع بين دو نظريه اوّل و دوم ، يعنى شهادت طلبى و تشكيل حكومت . مفاد سه ديدگاه اوّل ، روشن است ؛ امّا ديدگاه چهارم ، با توجّه به مبانى كلامى شيعه در اعتقاد به آگاهى امام عليه السلام از شهادت خويش ، از يك سو، و سخنان امام عليه السلام و شواهد تاريخى در كوشش براى براندازى حكومت يزيد و تشكيل حكومت اسلامى ، از سوى ديگر ، شكل گرفته است و صاحبان اين ديدگاه ، خواسته اند تا ميان اين دو حقيقت ، جمع كنند. اين جمع ها در چهار شكل ، خود را نشان داده است : 1 . مرحله اى كردن قصد : ابتدا ، قصد تشكيل حكومت و در ادامه ، قصد شهادت (رأى استاد مطهّرى) ؛ 2 . قصد مستقيم و غير مستقيم (رأى علّامه عسكرى) ؛ 3 . تشكيل حكومت با علمِ به شهادت (رأى آية اللّه استادى) ؛ 4 . جنبه ظاهرى و باطنى (رأى آية اللّه فاضل و اشراقى). اينك نگاهى اجمالى به اين نظريه ها مى افكنيم:
1 . نظريه شهادت طلبىاز نظريه شهادت ، (1) تا به حال، چند تفسير شده است كه گر چه برخى از آنها ممكن
.
ص: 270
است اكنون قائلى نداشته باشند ، ولى توجّه اجمالى به آنها مفيد است. از شهادت طلبى امام عليه السلام ، چهار تفسير ، صورت پذيرفته است و هر كدام ، قائلانى دارد .
الف _ شهادت تكليفىمنشأ اين تفسير ، برخى روايات است كه از ميان آنها ، دو روايت از همه مشهورتر است : يكى ، روايتى از امام صادق عليه السلام در الكافى كه بر اساس آن ، هر امامى ، وظيفه اى دارد : فَلَمَّا تُوُفِّىَ الحَسَنُ وَ مَضَى فَتَحَ الحُسَيْنُ عليه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِيهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ اُخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَكَ. (1) وقتى حسن عليه السلام در گذشت ، حسين عليه السلام ، مُهر سوم را باز كرد . ديد كه در آن ، نوشته شده : بجنگ و بكُش و كشته مى شوى . با گروهى براى شهادت ، عازم شو . براى آنان ، شهادتى جز با تو نيست . و ديگرى ، روايتى است كه خواب امام حسين عليه السلام هنگام حركت از مكّه به كوفه را گزارش مى كند كه در آن آمده : يا حُسينُ ! اُخرُج ، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً! (2) اى حسين ! عازم شو كه خداوند ، خواسته كه تو را كشته ببيند . برخى با استناد به اين روايات ، قيام امام حسين عليه السلام را تكليفِ شخصى بر اساس دستورى خصوصى مى دانند كه طبق برنامه اى از پيش تعيين شده ، امام عليه السلام مأمور به آن بود. به نظر اين عدّه، قيام امام حسين عليه السلام ، طرّاحى غيبى داشته است ؛ يعنى دستِ غيب ، نمايش نامه عاشورا را نوشته و امام عليه السلام ، آن را اجرا كرده است و پس از او، امكان اقتدا به
.
ص: 271
ايشان ، وجود ندارد . بر اساس اين ديدگاه، قيام امام حسين عليه السلام ، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمى توان اصل ساخت. يكى از دانشوران مى نويسد : در زمينه واقعه كربلا ، جز تكليف شخصى ، كلام ديگرى نمى شود گفت . (1)
ب _ شهادت فِدْيه اىشهادت فِديه اى ، به نظريّه مسيحيان در باره مصلوب شدن عيسى عليه السلام بى شباهت نيست ، يعنى همان گونه كه عيسى عليه السلام تن به صليب داد تا فداى گناهان انسان ها شود، امام حسين عليه السلام نيز به شهادت رسيد تا گناهان امّت را بشوُيد و شفيعشان شود. اين تفسير ، تفسير مسيحى از قيام حسين عليه السلام است و هيچ مستندى در متون دينى ندارد.
ج _ شهادت سياسىمشهورترين تفسير از اهداف امام حسين عليه السلام ، شهادت سياسى است و امروزه ، در كتاب ها و سخنرانى ها همواره اين تفسير ،تبيين و تبليغ مى شود. تفسير ياد شده ، در واقع ، تحليلى سياسى از قيام امام حسين عليه السلام است و برخاسته از اسلام سياسى. پس از اين كه مسلمانان در عصر حاضر ، به اسلام سياسى رسيدند و ابعاد سياسى دين در نگاه آنان برجسته شد، اين تفسير نيز از درون آن ، استخراج شد. سيّد هبة الدين شهرستانى ، در اين باره مى گويد : امام حسين عليه السلام مى دانست كه چه بيعت بكند و چه نكند ، كشته خواهد شد ، با اين تفاوت كه اگر بيعت نمايد ، هم او كشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بين خواهند رفت ؛ ولى اگر بيعت نكند ، تنها او كشته مى شود ؛ امّا در نتيجه ، آرزوهاى او برآورده مى گردد و شعائر دين و شرفِ هميشگى ، به دست خواهد آمد. (2)
د _ شهادت اُسطوره اىبرخى از نويسندگان معاصر ، بر اين عقيده اند كه شهادت امام حسين عليه السلام را نبايد امرى
.
ص: 272
سياسى ديد و از حالت اسطوره اى و راز و رمزدارى اش خارج كرد تا دايره تأثيرگذارى اش ، تنها به گروهى اندكْ محدود گردد ؛ بلكه بايد آن را اسطوره اى ديد تا تأثيرگذارى اش از زمان خطّى متناهى ، به دايره زمان حلقوى نامتناهى ، برگردد . اينان ، البتّه شاهدى بر تفسيرشان اقامه نكرده اند.
2 . نظريه تشكيل حكومتبرخى از عالمان بزرگ شيعه ، مانند شيخ مفيد و سيّدِ مرتضى ، و نيز برخى از عالمان معاصر ، بر اين عقيده اند كه امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت ، قيام كرد. اينان ، چنين باور دارند كه امام حسين عليه السلام ، نخست براى امتناع از بيعت با يزيد بن معاويه ، از مدينه به سوى مكّه حركت كرد و آن گاه كه مُسلم بن عقيل ، حمايت مردم كوفه را به وى گزارش داد ، به قصد تشكيل حكومت و احياى سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى كوفه حركت كرد . شيخ مفيد ، در المسائل العُكبريّة ، ضمن سؤال و جوابى ، هدف امام عليه السلام را مانند همه مجاهدان ، پيروزى و مغلوب ساختن دشمن مى داند : چرا حسين بن على عليه السلام به كوفه رفت ، در حالى كه مى دانست كوفيان ، او را تنها مى گذارند و كمكش نمى كنند ، و او در اين سفر ، كشته مى شود؟ امّا اين كه حسين عليه السلام مى دانست كه كوفيان ، او را تنها مى گذارند ، علم قطعى به آن نداريم ؛ زيرا نه دليل عقلى ، و نه نقلى براى آن هست . (1) گفتنى است در عصر حاضر ، تنها كسى كه نظريّه تشكيل حكومت را پرورد و كوشيد تا آن را مستدل كند، آقاى صالحى نجف آبادى بود . وى بر آن است كه امام عليه السلام از همان آغاز ، هدفِ از پيش تعيين شده اى نداشت ؛ بلكه به اقتضاى شرايط، تصميم مى گرفت و هدفى را تعقيب مى كرد. به نظر او ، قيام امام حسين عليه السلام ، چهار مرحله داشته و ايشان در هر مرحله اى، هدفى را تعقيب مى كرده است .
.
ص: 273
يادآورى مى شود كه نظر رايج اهل سنّت در تحليل حادثه عاشورا نيز تشكيل حكومت به وسيله امام عليه السلام است . ابن كثير ، عنوان يك بحث از كتابش را به همين نكته ، اختصاص داده است: «حكايت حسين بن على عليه السلام و علّت هجرتش با خانواده ، از مكّه به عراق، براى به دست آوردن حكومت» . (1) روشن است كه صراحت اهل سنّت در تبيين هدف امام حسين عليه السلام و عدم اختلاف آنان در اين زمينه، از آن روست كه تنها نگاهى تاريخى به اين مسئله دارند و بحث هاى كلامى را در آن ، دخالت نمى دهند .
3 . نظريه حفظ جانيكى از نويسندگان معاصر، هدف امام حسين عليه السلام را چنين تشريح مى كند: بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مدينه به مكّه و از مكّه به طرف عراق ، براى حفظِ جان بوده ، نه خروج و قيام ، و نه جنگ با دشمن ، و نه تشكيل حكومت . (2)
4 . نظريه جمعچنان كه گذشت ، نظريه جمع، در صدد سازگارى دادن ميان نظريه «شهادت طلبى» و نظريه «تشكيل حكومت» است ؛ زيرا احاديث فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، نقل شده كه بر شهادت طلبى ، دلالت دارند و سخنان ، خطابه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام نيز بر تشكيل حكومت ، دلالت دارند . اين دو حقيقتِ كلامى و تاريخى ، اين گروه را وا داشته است تا به گونه اى به سازش و توافق ميان اين دو نظريه ، اهتمام ورزند و در نتيجه ، چهار صورت و چهار رأى، در اين زمينه ، شكل گرفته است :
الف _ مرحله اى كردن قصداز برخى نوشته هاى استاد مطهّرى بر مى آيد كه وى ، هدف امام حسين عليه السلام را
.
ص: 274
«مرحله اى» مى داند كه در مرحله نخست ، قصد تشكيل حكومت داشت ؛ ولى پس از رسيدن خبر كشته شدن مسلم به امام عليه السلام ، قصد او شهادت بود . (1)
ب _ قصد مستقيم و غير مستقيمعلّامه سيّد مرتضى عسكرى ، در مقدّمه مرآة العقول _ كه بعدها با عنوان معالم المَدرسَتَين منتشر شد _ ، بر اين عقيده است كه امام حسين عليه السلام ، قصد شهادت كرد ؛ امّا مى خواست كه مردم عليه حكومت يزيد ، قيام مسلحانه كنند . (2)
ج _ تشكيل حكومت ، با علم به شهادتآية اللّه رضا استادى مى نويسد : ما نمى گوييم امام عليه السلام به قصد كشته شدن رفت ؛ بلكه مى گوييم با علمِ به اين كه كشته مى شود ، رفت ؛ امّا على الظاهر ، طبق دعوت اهل كوفه براى تشكيلِ حكومت رفت . (3) اينك ، پس از گزارش نظريه ها ، به اجمال ، برخى پرسش ها و ابهام ها و نقدهاى وارد شده بر آنها را بيان مى كنيم و تأكيد مى كنيم كه قصد تفصيل و بررسى همه جانبه در ميان نيست: 1 . چنان كه گذشت ، شهادت ، مقصود و هدف امام حسين عليه السلام نبوده است ، گر چه مقصد ايشان بوده است . آنان كه شهادت طلبى را هدف امام عليه السلام دانسته اند ، از يك سو ، ميان مقصد و مقصود ، خَلط كرده اند و از ديگر سو، سخنان، خطابه ها و نامه هاى ايشان را ناديده انگاشته اند. امام عليه السلام ، در مجموعه ياد شده ، بر اهدافى غير از شهادت طلبى ، تأكيد فرموده است . 2 . قائلان به نظريه «تشكيل حكومت» ، جنبه آگاهى امام عليه السلام از شهادت را كم رنگ
.
ص: 275
ديده اند _ اگر نگوييم كه ناديده گرفته اند _ ، با اين كه احاديث متواترى بر آن ، دلالت دارند. از سوى ديگر ، منبع استخراج اين نظريه ، سخنان ، خطابه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام است و در اين مجموعه ، آنچه ديده مى شود ، امر به معروف و نهى از منكر ، اصلاح امور امّت و احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است و به صراحت ، بر تشكيل حكومت به وسيله امام عليه السلام دلالت ندارد ، مگر آن كه اينها را ملازم با تشكيل حكومت بدانيم. آرى . در برخى متون ، امام عليه السلام آن گاه كه از بيعت ، امتناع مى ورزد ، بر لياقت نداشتن يزيد براى خلافت و سزاوارتر بودن خود بر اين امر ، اشاره مى فرمايد. از جهت ديگر ، تعبير «خروج» در سخنان امام حسين عليه السلام ، به معناى قيام نيست ؛ بلكه در تمام موارد ، به معناى بيرون رفتن از مدينه است ، هر چند كه گاه به غلط ، به قيام ، تعبير شده است . 3 . «نظريه حفظ جان» ، هيچ شاهد كلامى و تاريخى اى ندارد و از اين رو ، قابل طرح نيست ، ضمن اين كه با شئون امامت ، سازگار نيست. 4 . در باره «نظريه جمع» ، آنچه در بند اوّل و دوم آورديم ، بازگو مى شود ، ضمن اين كه در اين نظريه نيز ، مانند سه نظريه نخست ، برخى از وجوه اين حادثه ، ناديده انگاشته شده كه در مباحث آينده ، بدانها خواهيم پرداخت.
چهار . اهداف چند لايه قيام امام حسين عليه السلامبراى تبيين «نظريه هدفمندى چند لايه» ، با اعتقاد و باور به اين كه «امام حسين عليه السلام از شهادت خويش آگاه بود ؛ ولى شهادت را مقصد مى دانست ، نه مقصود»، هدفمندى حادثه عاشورا را در دو لايه ، توضيح مى دهيم .
لايه اوّلدر اين لايه ، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسين عليه السلام و بر اساس مبانى كلّى امامت ، تحليل مى شود . امام حسين عليه السلام ، در سخنان ، خطابه ها و نامه هاى خود ، براى رفتار خويش ، اهدافى
.
ص: 276
را بيان مى دارد. برخى از اين اهداف ، در مرحله امتناع از بيعت با يزيد ، بازگو مى شود و برخى ، در مرحله حركت از مدينه به سمت مكّه و برخى ، در مرحله حركت از مكّه به سوى كوفه . به سخن ديگر ، امام حسين عليه السلام در سخنان و نامه هاى نسبتا فراوانش ، براى امتناع از بيعت با يزيد، علل و اهدافى و براى حركت خود از مدينه به مكّه و از آن جا به سمت كوفه ، علل و اهداف ديگرى مطرح مى سازد. در بخش نخست ، امام حسين عليه السلام ، فسق يزيد و استحقاق بيشتر خود براى حكومت را مطرح مى كند. امام عليه السلام ، خطاب به فرماندار مدينه مى فرمايد : أيُّهَا الأَميرُ ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وَ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ ، مِثلى لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ ، وَ لكِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ ، وَ تَنتَظِرُ وَ تَنتظرُونَ ، أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَيعَةِ . (1) اى امير! ما خاندان نبوّت ، و معدن رسالت ، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان ، و جايگاه رحمت هستيم . خداوند ، امور را با ما مى گشايد و با ما مى بندد ؛ و يزيد ، مردى فاسق ، باده گسار ، آدمكُش و اهل فسق و فجورِ آشكار است . همانند منى ، با كسى همانند او ، بيعت نمى كند ؛ ولى ما و شما ، صبح مى كنيم و منتظر مى مانيم ، تا معلوم شود كه كدام يك براى بيعت و خلافت ، شايسته تر است . و در بخش دوم، اصلاح امّت، احياى سنّت، امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با سلطان ستمگر ، و عزّت و آزادگى را مطرح مى سازد ، چنان كه در اين باره از امام حسين عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد : إنّى لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً ، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنكَرِ ، وَ أسيرَ بِسيرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ سيرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ ... ، فَمَن قَبِلنى بِقَبولِ
.
ص: 277
الحَقِّ فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ ، ومَن رَدَّ عَلَىَّ هذا أصبِرُ حَتّى يَقضِىَ اللّهُ بَينى وبَينَ القَومِ بِالحَقِّ، ويَحكُمَ بَينى وبَينَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ . (1) به درستى كه من از روى سرمستى و سركشى و فسادانگيزى و ستمگرى ، قيام نكرده ام ؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح در امّت جدّم محمّد صلى الله عليه و آله قيام كرده ام . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام ، رفتار كنم ... . آن كه مرا به حقّانيت پذيرفت، [بداند كه] خداوند، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر كسى در اين دعوت، دستِ رد بر سينه من زند، شكيبايى مى ورزم تا خداوند، ميان من و اين گروه، بر پايه حقيقت، داورى كند و به حقيقت، حكم دهد، كه او بهترينِ داورى كنندگان است . جز اين سخنان و نوشته ها ، تحليل شئون امامت (2) نيز اعمال و رفتارى را كه امام حسين عليه السلام در پيش گرفته ، اقتضا مى كند . امام حسين عليه السلام ، براى تبيين دين و حفظ آن از نابودى و تحريف، اجراى دين و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و اين شئون ، مى بايست بر تمام رفتار و گفتار و انديشه هاى ايشان سايه مى افكند ، و چگونه حادثه اى به اين بزرگى را مى توان جدا از اين اهداف ، تحليل كرد ؛ حادثه اى كه در آن ، خون پاك انسان هاى بزرگى بر زمين ريخت . اين ، لايه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممكن است كسانى كه تعبير «تشكيل حكومت» را به كار برده اند، عنوانى انتزاعى از اين امور را منظور داشته اند. البتّه _ چنان كه بِدان اشارت رفت _ ، اين تعبير در مجموع سخنان و نگاشته هاى امام حسين عليه السلام ، به صراحت ، بيان نشده است . دستاوردهاى اين لايه از هدف حادثه عاشورا، سست شدن بنياد حكومت بنى اميّه ، نابودى حكومت يزيد، پايه ريزىِ قيام هاى انتقام جويانه و آگاهى مردم در آن
.
ص: 278
برهه از تاريخ است كه البتّه در فاصله زمانى نسبتا كوتاهى اتّفاق افتاد .
لايه ديگردر اين لايه ، هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اولياى دين ، منظور مى گردد . در اين جا ، ديگر ، هدف به يك برهه از تاريخ ، محدود نمى شود ؛ بلكه جاودانه ساختن مشعل آزاديخواهى، مبارزه با ستم، بروز كرامت انسانى و آگاهى بخشى منظور است . در اين جا ميان امام حسين عليه السلام و نهاد انسان ها در طول تاريخ ، رابطه اى عاطفى برقرار مى شود. به نظر مى رسد كه تعبيرهاى زير را در سايه چنين لايه اى از هدف ، مى توان فهميد و تفسير كرد . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً فى قُلوبِ المُؤمِنينَ لا تَبرُدُ أبَداً . (1) همانا با كشته شدن حسين ، حرارتى در دل مؤمنان ايجاد مى شود كه هرگز ، سرد نمى گردد . با اين نگاه ، مى توان راز و رمز احكام ويژه اى را كه در مجموعه تعاليم شيعه ، در باره حادثه عاشورا و امام حسين عليه السلام وارد شده ، فهميد و تحليل كرد ، كه عبارت اند از : 1. حِلّيتِ خوردن تربت امام حسين عليه السلام براى استشفا؛ 2. استحباب سجده بر تربت امام حسين عليه السلام ؛ 3. استحباب ذكر گفتن با تسبيح تربت امام حسين عليه السلام ؛ 4. استحباب بر داشتن كام كودك با تربت امام حسين عليه السلام ؛ 5. استحباب حُنوط ميّت با تربت امام حسين عليه السلام ؛
.
ص: 279
6 . استحباب زيارت اربعين؛ 7 . استحباب زيارت امام حسين عليه السلام در مناسبت هاى مختلف مذهبى؛ 8 . استحباب اقامه عزادارى و گريستن براى امام حسين عليه السلام ؛ 9. جواز قصر و اِتمام نماز در زير گنبد مزار امام حسين عليه السلام ؛ 10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسين عليه السلام در سفر؛ 11. استحباب ياد كردن از امام حسين عليه السلام به هنگام نوشيدن آب. اين همه ، نشان مى دهد كه علاوه بر اهدافى كه امام حسين عليه السلام از قيام خود داشته است، خداوند و اولياى دين نيز اهدافى را از اين قيام ، منظور داشته اند. اين ، همان چيزى است كه از آن به «اهداف چند لايه قيام امام حسين عليه السلام » تعبير مى گردد. به سخن ديگر ، امام عليه السلام مى دانست كه در اين حادثه ، به شهادت مى رسد ؛ امّا براى رسيدن به اين هدف ها به ميدان مبارزه با طاغوت زمان ، در آمد : 1. اصلاح اُمور امّت اسلام ؛ 2. اقامه حق و طرد باطل ؛ 2. عزّت و آزادگى ؛ 3. افشاى ظلم و ستمگرى حاكمان بنى اميّه ؛ 5 . زمينه سازى براى تشكيل حكومت اسلامى . خداوند نيز از اين قيام و پايان خونينش ، اهدافى را براى هميشه تاريخ ، در نظر داشته است . آنچه برخى با عنوان «اُسطوره مقدّس» يا «روابط عاطفى ميان انسان ها و امام حسين عليه السلام » ، بدان اشاره كرده اند ، به اين بُعد از اهداف ، بر مى گردد . بنا بر اين ، دستاوردهاى قيام ، ديگر به بخشى از تاريخ ، محدود نمى گردد ، چنان كه براى پيروان يك آيين نيز نخواهد بود. الگو قرار گرفتن براى قيام هاى شيعى در طول تاريخ (نظير انقلاب اسلامى ايران) و نيز سرمشقْ واقع شدن براى آزاديخواهان جهان (همچون گاندى) ، از دستاوردهاى اين قيام است .
.
ص: 280
فصل يكم : خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد1 / 1آغاز حكومت يزيدالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :معاويه در شب نيمه ماه رجب سال شصت هجرى در گذشت و مردم با يزيد ، بيعت كردند . (1)
البداية و النهاية :پس از وفات معاويه در ماه رجب سال شصت هجرى، با يزيد بيعت شد . سال ولادت يزيد ، 26 هجرى است كه به هنگام بيعت ، 34 سال عمر داشت . وى نمايندگان پدرش را در شهرها ابقا نمود و كسى را بركنار نكرد و اين ، از زيركى او بود . (2)
1 / 2درخواست بيعت از امام عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، نامه اى را به وسيله عبد اللّه بن عمرو بن اُوَيس عامرى _ يا عامر بن لُؤَى _ ، براى وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، فرماندار مدينه ،
.
ص: 281
نوشت كه: «مردم را فرا بخوان و از آنان بيعت بگير و از سران قريش آغاز كن و نخستين كسى كه از او بيعت مى گيرى ، حسين بن على باشد». (1)
تاريخ اليعقوبى :يزيد بن معاويه _ كه مادرش ميسون دختر بَحْدَل كلبى بود _ در آغاز ماه رجب سال شصت هجرى ... ، در حالى به حكومت رسيد كه بيرون از دمشق بود . چون به دمشق آمد ، نامه اى براى وليد بن عتبة بن ابى سفيان، فرماندار مدينه ، نوشت: «هر گاه نامه ام به دست تو رسيد ، حسين بن على و عبد اللّه بن زبير را فرا بخوان و برايم از آنها بيعت بگير و اگر سر باز زدند ، گردنشان را بزن و سرشان را برايم بفرست . از مردمان ديگر هم برايم بيعت بگير و هر كه امتناع كرد ، همان حكم را در باره اش اجرا كن. تمام». (2)
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه يزيد به حكومت رسيد، برنامه مهمّى جز بيعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوى گروهى كه در زمان معاويه از بيعت كردن با يزيد و پذيرش ولايت عهدى او سر باز زدند، نداشت. بدين جهت ، براى وليد ، اين نامه را نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از يزيد ، امير مؤمنان ، به وليد بن عُتبه . امّا بعد ، به راستى كه معاويه بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند ، گرامى اش داشت و او را به خلافت رسانيد و [هر چه نياز داشت، ]به او بخشيد و امور را برايش هموار ساخت ، و او با تقدير الهى زندگى كرد و با قضاى الهى در گذشت . خداى ، او را رحمت كند ! با خوش نامى زندگى كرد و با نيكى و پارسايى در گذشت.
.
ص: 282
تمام». و در كاغذى ديگر كه [كوچك و] به اندازه گوش موشى بود ، نوشت: «از حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير ، بيعت بگير و چنان بر آنان سخت بگير كه بيعت كنند. تمام». 1
1 / 3رايزنى وليد با مروان در بيعت گرفتن از امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: چون خبر مرگ معاويه به وليد بن عُتبه رسيد، اين امر برايش گران و سنگين آمد . پيكى را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند ... وقتى وليد ، نامه يزيد را براى مروان قرائت كرد ، مروان استرجاع گفت و براى معاويه طلب رحمت كرد. وليد از وى مشورت خواست كه چه كند . مروان گفت : به نظر من ، به سرعت ، آنان را فرا بخوان و آنان را به بيعت با يزيد و گردن نهادن به فرامين او دعوت كن. اگر پذيرفتند ، از آنان بپذير و آنان را رها كن و اگر امتناع كردند ، پيش از آن كه از مرگ معاويه مطّلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا كه اگر آنان از مرگ معاويه مطّلع شوند ، هر كدام به سمتى مى روند و پرچم مخالفت و جدايى بر مى دارند و مردم را به سمت خود ، فرا مى خوانند. 2
.
ص: 283
1 / 4فرا خوانده شدن امام عليه السلام از سوى وليد براى بيعت كردنتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف ، در باره فرا خوانده شدن امام حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير از سوى وليد _: وليد، عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را _ كه جوانى كم سن و سال بود _ به سوى آن دو فرستاد تا آنان را دعوت كند. عبد اللّه ، آن دو را ديد كه در مسجد نشسته اند . نزد آنان آمد _ در زمانى كه وليد ، جلوس عمومى نداشت و در آن وقت ، آن دو نيز نزد وليد نمى رفتند _ و گفت: امير ، شما را دعوت كرده است . او را پاسخ گوييد. آن دو به عبد اللّه گفتند: باز گرد . هم اينك مى آييم . آن گاه عبد اللّه بن زبير به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: گمان مى كنى چرا در اين وقت كه جلوس عمومى ندارد ، ما را فرا خوانده است؟ حسين عليه السلام فرمود: «گمان مى كنم طاغوتِ آنان (معاويه) از دنيا رفته و دنبال ما فرستاده تا از ما بيعت بگيرد ، قبل از آن كه خبر ، منتشر شود». عبد اللّه بن زبير گفت: من نيز چيزى غير از اين ، گمان نمى كنم. 1
.
ص: 284
1 / 5تدبير امام عليه السلام پيش از رفتن به نزد وليدتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: [پسر زبير به حسين عليه السلام ] گفت: شما چه مى كنيد؟ [حسين عليه السلام ] فرمود: «هم اينك جوانان و هواداران خود را جمع مى كنم و نزد وليد مى روم . هنگامى كه به خانه وليد رسيدم ، جوانان را بيرون خانه نگه مى دارم و خود ، داخل مى شوم» . [پسر زبير] گفت: از او بر تو مى ترسم ، آن گاه كه وارد شوى. فرمود: «من بر او وارد نمى شوم ، مگر اين كه بر امتناع از بيعت ، قادر باشم» . امام عليه السلام به پا خاست و دوستان و خويشاوندانش را جمع كرد و به سمت خانه وليد راه افتاد . وقتى به درِ خانه وى رسيد ، به يارانش فرمود: «من داخل مى شوم . اگر شما را فرا خواندم ، يا شنيديد كه صداى وليد بلند شد ، تمامتان داخل شويد ، وگرنه از جاى خود ، حركت نكنيد تا من نزد شما بيايم». 1
البداية و النهاية_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام برخاست و دوستانش را جمع كرد و به درِ خانه امير آمد . اجازه ورود گرفت و به وى اجازه داده شد . او تنهايى وارد خانه شد و دوستانش را بر درِ خانه نشاند و فرمود: «اگر صدايى مشكوك شنيديد ، وارد خانه شويد» . (1)
.
ص: 285
1 / 6رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براى بيعت گرفتنالإرشاد :حسين عليه السلام نزد وليد رفت و مروان بن حكم را آن جا ديد. وليد ، خبر مرگ معاويه را به حسين عليه السلام داد و ايشان استرجاع گفت . سپس نامه يزيد را قرائت كرد و دستور يزيد را براى بيعت گرفتن از ايشان، ابلاغ نمود. آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «گمان نمى كنم كه تو از بيعت پنهانى من ، قانع شوى ؛ بلكه مايلى آشكارا بيعت كنم تا مردم بدانند» . وليد گفت: بله . آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «پس تا فردا در اين باره بينديش». وليد گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعيت مردم ، نزد ما بيايى . مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر اينك حسين از تو جدا شود و بيعت نكند، ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد ، مگر آن كه كشته ها بين شما زياد شوند. اينك وى را حبس كن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر اين كه بيعت كند يا گردنش را بزنى. حسين عليه السلام در اين هنگام برخاست و فرمود: «تو _ اى پسر زن كبودْچشم _ مى خواهى مرا بكشى ، يا او [مى خواهد چنين كند]؟ به خدا ، دروغ مى گويى و گناه مى كنى» . پس بيرون آمد ، در حالى كه دوستانش او را همراهى مى كردند تا به منزل رسيد . 1
.
ص: 286
المناقب ، ابن شهرآشوب :وقتى حسين عليه السلام بر وليد بن عُتبه وارد شد و نامه را خواند ، فرمود: «من با يزيد بيعت نمى كنم». مروان گفت: با امير مؤمنان ، بيعت كن. حسين عليه السلام فرمود: «واى بر تو ! بر مؤمنان ، دروغ بستى . چه كسى او را امير آنان كرد؟» . مروان به پا خاست و شمشير كشيد و رو به وليد گفت: دستور بده پيش از آن كه از خانه بيرون رود، گردنش را بزنند و خونش بر عهده من ! گفتگوها بالا گرفت . در اين هنگام ، نوزده تن از خاندان حسين عليه السلام در حالى كه خنجر به دست داشتند ، داخل خانه شدند و حسين عليه السلام با آنان از خانه بيرون رفت. (1)
1 / 7بگومگوى مروان و وليد ، پس از خروج امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: مروان به وليد گفت: گوش به حرف من ندادى! به خدا سوگند ، هرگز بر او دست نخواهى يافت. وليد گفت: مروان ! ديگران را سرزنش كن . تو براى من ، چيزى را انتخاب كردى كه نابودى دينم در آن است. به خدا سوگند ، دوست ندارم تمام ثروت دنيا و مُلك آن در اختيار من باشد و من ، حسين را بكشم. سبحان اللّه ! حسين را بكشم ؛ چون گفت : «بيعت نمى كنم»؟! به خدا سوگند، عقيده دارم كه هر كس به خاطر خون حسينْ بازخواست شود ، روز قيامت ، وزنى سبُك نزد خداوند خواهد داشت.
.
ص: 287
مروان به وى گفت: اگر عقيده تو چنين است ، كارى كه كردى ، درست است. مروان ، در حالى اين سخن را به وى گفت كه از كار او ناخشنود بود . 1
1 / 8بگومگوى مروان و امام عليه السلام در راهالملهوف :صبحگاهان ، حسين عليه السلام از منزل بيرون آمد تا ببيند چه خبر است . مروان ، ايشان را ديد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى . حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: با يزيد ، امير مؤمنان، بيعت كن كه در آن ، خير دنيا و آخرت توست. حسين عليه السلام فرمود : « «انا للّه و انا اليه راجعون» (1) . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت [اسلام] به رهبرى مانند يزيد ، دچار گردد. به راستى كه از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان ، حرام است ». گفتگو بين ايشان و مروان به درازا كشيد ، تا اين كه مروان با عصبانيت جدا شد. 3
.
ص: 288
فصل دوم : از مدينه تا مكّه2 / 1ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب به هنگام وداع با قبر ايشانالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: چون شب شد، [حسين عليه السلام ]براى وداع با قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد النبى رفت . چون نزديك قبر شد ، نورى از داخل درخشيد و وى به جاى خود باز گشت . چون دومين شب رسيد ، به مسجد رفت تا با قبر ، وداع كند. به نماز ايستاد و نماز را طولانى كرد . در حال سجده ، خواب ، او را ربود . پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمد. حسين عليه السلام را به آغوش گرفت و او را به سينه چسبانيد و شروع كرد ميان چشمان او را بوسيدن و مى فرمود : «پدرم به فدايت ! مى بينم كه در ميان گروهى از اين امّت ، در خون خود غلتيده اى ، در حالى كه اميد شفاعت مرا نيز دارند ! آنان را نزد خداوند ، بهره و نصيبى نيست . فرزندم ! تو نزد پدر و مادر و برادرت مى آيى _ و آنان شيفته ديدار تو اند _ و براى تو در بهشت ، جايگاه هايى است كه جز با شهادت ، بِدان دست نمى يابى». حسين عليه السلام با گريه از خواب ، بيدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را براى آنان بازگو كرد و با آنان وداع نمود. 1
.
ص: 289
2 / 2نوحه سرايى زنان خاندان عبد المطّلب به هنگام سفر امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: چون حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه بيرون رود، زنان خاندان عبد المطّلب آمدند تا به نوحه سرايى بپردازند . امام حسين عليه السلام نزد آنان رفت و فرمود: «شما را به خدا ، مبادا اين كار را فاش كنيد كه [افشاى خروج من] معصيت خدا و پيامبر اوست». زنان خاندان عبد المطّلب گفتند: پس نوحه سرايى و گريه را براى كه نگه داريم؟ اين روز براى ما ، مانند روزى است كه پيامبر خدا، على، فاطمه، رقيّه، زينب و امّ كلثوم [ ، دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ] از دنيا رفتند. خدا ، ما را پيشْ مرگ تو قرار دهد، اى محبوب خوبانِ درگذشته ! 1
2 / 3وصيّت هاى امام عليه السلام به برادرش محمّد بن حنفيّهالفتوح_ در باره وصيّت امام حسين عليه السلام به برادرش محمّد بن حنفيّه _: حسين عليه السلام فرمود :
.
ص: 290
«تو _ اى برادرم _ منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من ، مراقب امور باشى و چيزى از اخبار آنان را از من مخفى مدارى». راوى مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام ، كاغذ و قلمى خواست و نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . اين است آنچه حسين بن على بن ابى طالب ، به برادرش محمّد بن حنفيّه فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، وصيّت مى كند: به راستى كه حسين بن على ، شهادت مى دهد كه جز خداى يگانه ، خدايى نيست و همتايى ندارد ، و به راستى كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست و پيام حق را از جانب او (خدا) آورْد و به راستى كه بهشت ، حق است و دوزخ ، حق است و قيامت ، بى شك ، خواهد آمد و خداوند ، بدن ها[ى خفته] در قبرها را بر خواهد انگيخت. به درستى كه من از روى ناسپاسى و زياده خواهى و براى فساد و ستمگرى ، قيام نكردم ؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح امّت جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ، قيام نمودم . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام ، رفتار كنم... . آن كه مرا به حقّانيت مى پذيرد، [بداند كه] خداوند ، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر كسى در اين دعوت، دستِ رد بر من زند ، شكيبايى مى ورزم تا خداوند ، ميان من و اين گروه ، بر پايه حقيقت ، داورى كند و به حقيقت ، حكم دهد، كه او بهترينِ داورى كنندگان است. برادرم ! اين است وصيّت من به تو. جز از خداوند ، توفيق ، طلب نمى كنم. بر او توكّل مى كنم و به سوى او باز مى گردم . درود بر تو و هر آن كه از راه درست ، پيروى كند ! و نيرو و توانى جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نيست». [راوى] مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام نامه را بست و مُهرِ خود را بر آن زد و آن را به برادرش محمّد بن حنفيّه سپرد و با او خداحافظى كرد. 1
.
ص: 291
2 / 4بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه و اقامت گزيدن او در مكّهالإرشاد :حسين عليه السلام آن شب را در منزل خود ، باقى ماند و آن ، شبِ شنبه، سه روزْ باقى مانده از ماه رجب سال شصت بود. وليد بن عقبه، در اين شب ، مشغول گرفتن بيعت از پسر زبير براى يزيد و [شاهدِ] امتناع وى بود. پسر زبير ، همان شب از مدينه به سمت مكّه خارج شد. صبحگاهان ، وليد ، مردانى را در پى او فرستاد. او هشتاد سواره از دوستاران بنى اميّه را در جستجوى او فرستاد ؛ ولى به وى دست نيافتند و باز گشتند. آخرهاى روز شنبه، وليد ، مردانى را در پى حسين بن على عليه السلام فرستاد تا در مجلس او حضور يافته ، با وليد از طرف يزيد بن معاويه بيعت نمايد. حسين عليه السلام به آنان فرمود: «تا فردا شود و ببينيم چه مى كنيم». آنان آن شب ، دست از حسين عليه السلام برداشتند و به وى [براى بيعت] اصرار نكردند.
.
ص: 292
[امام حسين عليه السلام ] همان شب _ يعنى شب يكشنبه، دو شبْ مانده از ماه رجب _ به سمت مكّه بيرون رفت. 1
البداية و النهاية_ به نقل از ابو مخنف _: وليد به دنبال عبد اللّه بن زبير فرستاد و او از بيعت ، سر باز زد و يك شبانه روز، آنان را معطّل كرد . سپس به همراه ياران و برادرش جعفر ، به سمت مكّه ره سپار شد و راه فُرع را برگزيد. وليد ، سوارانى را به دنبال او فرستاد ؛ ولى ردّ او را پيدا نكردند و باز گشتند... . امّا حسين بن على عليه السلام ، وليد به خاطر پيگيرى كار پسر زبير ، از او باز ماند و هر گاه به دنبال ايشان مى فرستاد ، مى فرمود: «تا ببينى و ببينيم». آن گاه فرزندان و خاندانش را جمع كرد و شب يكشنبه ، دو شب مانده از ماه رجب سال شصت ، يك شب پس از خروج پسر زبير، حركت كرد و هيچ يك از بستگانش جز محمّد بن حنفيّه در مدينه باقى نماند. 2
.
ص: 293
2 / 5همراهان امام عليه السلام از خاندانش، در سفر به مكّهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام با فرزندان، برادران، برادرزاده ها و تمام خانواده اش بجز محمّد بن حنفيّه ، بيرون رفت . (1)
الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام خواهرانش و دخترش و برادرزاده اش قاسم بن حسن بن على را بر مَحمل ، سوار كرد . سپس با بيست و يك مرد از ياران و خانواده اش از جمله: ابو بكر بن على، محمّد بن على، عثمان بن على، عبّاس بن على، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل، على اكبر و على اصغر (2) ، ره سپار شد. (3)
.
ص: 294
فصل سوم : فعاليت هاى امام حسين عليه السلام در مكّه3 / 1شادمانى مردم مكّه و اجتماع آنان بر گرد امام عليه السلامالفتوح :حسين عليه السلام راه پيمود و چون به مكّه مُشرِف گشت و كوه هاى شهر را از دور ديد ، شروع به تلاوت اين آيه كرد: «چون به سوى [شهر] مَديَنْ رو نهاد ، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست ، هدايت كند» . حسين عليه السلام وارد مكّه شد و مردمان مكّه ، بسيار شادمان شدند . مردم ، صبح و شام، نزد او رفت و آمد داشتند و اين بر عبد اللّه بن زبير ، گران آمد ؛ چرا كه اميد داشت مردم مكّه با وى بيعت كنند. وقتى حسين عليه السلام وارد مكّه شد ، اين بر او گران آمد ؛ ليكن آنچه را كه در دل داشت ، براى حسين عليه السلام آشكار نمى كرد . وى با ايشان رفت و آمد داشت ، در نماز ايشان شركت مى كرد ، نزد ايشان مى نشست و به سخنان ايشان گوش مى داد . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن سمعان _: حسين عليه السلام آمد تا به مكّه رسيد. مردمان مكّه شروع كردند به رفت و آمد با ايشان و نزد ايشان مى آمدند. همچنين عمره گزاران و
.
ص: 295
مردمانِ ساير شهرها نزد ايشان مى آمدند . (1)
3 / 2نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيامتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانى _: شيعيان در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند. از هلاكت معاويه سخن گفتيم و خداوند را بر آن ، حمد نموديم . سليمان بن صُرَد به ما گفت: به راستى كه معاويه به هلاكت رسيد و حسين عليه السلام از بيعت با آنان خوددارى كرده است و به سمت مكّه ره سپار شده است. شما ، شيعيان او و شيعيان پدر او هستيد . اگر در خود مى بينيد كه او را يارى دهيد و با دشمنانش نبرد كنيد ، برايش نامه بنويسيد و اگر بيم داريد كه سست و پراكنده شويد ، او را نسبت به خود ، اميدوار مسازيد. گفتند: هرگز ؛ بلكه با دشمنانش نبرد مى كنيم و جان خود را در راهش فدا مى كنيم. گفت: پس برايش نامه بنويسيد . آن گاه اين چنين نامه نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان . به حسين بن على ، از: سليمان بن صُرَد 2 ، مُسَيَّب
.
ص: 296
بن نَجَبه، (1) رِفاعة بن شدّاد، (2) حبيب بن مظاهر، (3) و شيعيان او از مؤمنان و مسلمانان كوفه. درود بر شما ! به راستى كه ما خداوند يگانه را حمد مى گوييم. امّا بعد ، ستايش ، خدايى را كه دشمن جبّار و سركش تو را در هم شكست ؛ دشمنى كه در بدى كردن بر اين امّت ، شتاب كرد و زمام امور را به زور ، به دست گرفت، ثروت هاى عمومى را غصب كرد و بدون رضايت امّت ، بر آنان حكومت نمود. آن گاه بهترين هاى امّت را به شهادت رسانيد و اشرار را رها كرد و ثروت الهى را ميان ثروتمندان و زورمداران ، قسمت كرد . از رحمت خدا دور باد ، چنان كه ثمود ، دور شدند ! اينك ما ، پيشوايى نداريم . به سوى ما روى آور . اميد است كه خداوند ، ما را به واسطه شما بر محور حقيقت ، گرد آورد. نعمان بن بشير ، در قصرِ حكومتى است ؛ ولى ما در نماز جمعه و مراسم عيد او ، حاضر نمى شويم . اگر به ما خبر رسد كه شما به سمت ما مى آييد ، او را از قصر ، بيرون مى كنيم تا به خواست خدا ، به شام برود . درود و سلام خدا بر شما باد!» . آن گاه نامه را با عبد اللّه بن سَبعِ هَمْدانى و عبد اللّه بن وال ، روانه كرديم و به آنان
.
ص: 297
دستور داديم با سرعت ، حركت كنند. آن دو از كوفه حركت كردند و با شتاب ، راه پيمودند تا خود را دهم ماه رمضان در مكّه به حسين عليه السلام رساندند. پس از آن ، دو روز صبر كرديم . سپس قيس بن مُسهِر صيداوى، عبد الرحمان بن عبد اللّه بن كَدِنِ اَرحَبى و عُمارَة بن عُبَيد سَلولى را به سوى وى روانه ساختيم و آنان با خود ، پنجاه و سه نامه از جانب يك نفر، يا دو نفر يا چهار نفر بُردند. دو روز ديگر، صبر كرديم . آن گاه هانى بن هانىِ سَبيعى و سعيد بن عبد اللّه حَنَفى را فرستاديم و اين نامه را همراهشان كرديم: «به نام خداوند بخشنده مهربان . به حسين بن على ، از طرف شيعيانش از مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد ، به سوى ما بشتاب . به راستى كه مردم ، انتظار شما را مى كشند و نظرى به غير شما ندارند. پس بشتاب ، بشتاب . درود بر شما!». همچنين شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن اَبجَر، يزيد بن حارث بن يزيد بن رُوَيم، عَزْرَة بن قيس، عمرو بن حَجّاج زُبَيدى و محمّد بن عُمَير تميمى ، اين نامه را نوشتند: «امّا بعد ، آستانه شهر ، سرسبز است و ميوه ها رسيده و آب ها فراوان اند. (1) پس هر گاه اراده كردى ، بر لشكرى آماده ، فرود آى. درود بر شما!». نامه هاى بسيارى نزد ايشان جمع شد . پس نامه ها را خواند و از پيك ها در باره مردم ، پرسش كرد. 2
.
ص: 298
تاريخ اليعقوبى :حسين عليه السلام به مكّه رفت و چند روز از اقامتش در مكّه گذشت كه مردم عراق برايش نامه نوشتند و نمايندگان پى در پى به سويش روانه كردند، و آخرين نامه اى كه به ايشان رسيد، نامه اى بود كه هانى بن ابى هانى و سعيد بن عبد اللّه خثعمى [، با اين مضمون] آورده بودند: «به نام خداوند بخشنده مهربان . به حسين بن على ، از طرف شيعيان مؤمن و مسلمانش. امّا بعد ، به سوى ما بشتاب . به راستى كه مردم ، انتظار شما را مى كشند و پيشوايى جز شما ندارند . شتاب كنيد، شتاب كنيد. والسلام!». 1
.
ص: 299
3 / 3فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفهالأخبار الطِّوال :حسين عليه السلام براى همه آنان ، يك نامه نوشت و آن را به هانى بن هانى و سعيد بن عبد اللّه سپرد. متن نامه ، چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به هر يك از دوستان و شيعيانم در كوفه كه اين نامه به وى مى رسد. سلام بر شما ! امّا بعد ، نامه هاى شما به دستم رسيد و از علاقه مندى تان به آمدنم نزد شما ، خبردار شدم. اينك برادر و پسر عمو و فردى مورد اعتماد از خاندانم، [يعنى ]مسلم بن عقيل را به سوى شما مى فرستم تا واقعيت امور را به دست آورد و براى من از آنچه در باره اجتماع و اتّحاد شما دستگيرش مى شود، بنويسد . اگر واقعيت ، چنان بود كه در نامه ها نوشته بوديد و نمايندگانِ شما به من خبر دادند ، به زودى بر شما وارد مى شوم ، اگر خدا بخواهد. والسلام!». مسلم بن عقيل به همراه حسين عليه السلام از مدينه به مكّه آمده بود. حسين عليه السلام به وى فرمود: «پسر عمو ! در نظر دارم به كوفه ره بسپارى و در آنچه مردمِ آن جا بر آن اجتماع كرده اند ، بنگرى . اگر واقعيت ، چنان بود كه نامه هايشان خبر مى دهد، به سرعت برايم نامه بنويس تا در اسرع وقت، خودم را به تو برسانم ؛ و اگر جز آن بود ، به سرعت ، باز گرد». 1
.
ص: 300
3 / 4يارى خواستن امام عليه السلام از اهل بصره3 / 4 _ 1نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصرهالأخبار الطوال :حسين بن على عليه السلام نامه اى براى شيعيانش در بصره نوشت و آن را با يكى از دوستداران خود به نام سليمان فرستاد. متن نامه چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از جانب حسين بن على ، به : مالك بن مِسمَع، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم. سلام عليكم! امّا بعد ، به راستى كه من ، شما را فرا مى خوانم براى احياى نشانه هاى حق و از بين بردن بدعت ها. اگر پاسخ مثبت دهيد ، به راه صواب، هدايت مى شويد. والسلام!». وقتى نامه به آنان رسيد ، همه بجز منذر بن جارود ، آن را پنهان كردند . منذر ، آن را افشا نمود ؛ چون دخترش هند ، همسر عبيد اللّه بن زياد بود. منذر ، نزد عبيد اللّه آمد و داستان نامه و محتوايش را براى عبيد اللّه باز گفت. عبيد اللّه دستور داد فرستاده را پيدا كنند. او را پيدا كردند و آوردند و سرش از تن ، جدا شد. 1
.
ص: 301
3 / 4 _ 2پاسخ يزيد بن مسعود (1) به نامه امام عليه السلامالملهوف :يزيد براى عبيد اللّه بن زياد _ كه والى بصره بود _ نامه نوشت كه او را به حكومت كوفه نيز گمارده و آن جا را نيز در قلمرو حكومت وى ، قرار داده است. در اين نامه ، جريان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش نوشت و به وى تأكيد كرد كه مسلم را دستگير كند و به قتل رساند . بدين جهت ، عبيد اللّه آماده مى شد كه به كوفه برود. حسين عليه السلام نيز براى گروهى از بزرگان بصره ، نامه اى به همراه يكى از دوستدارانش به نام سليمان _ كه كنيه اش ابو رزين بود _ فرستاد و در آن ، آنان را به يارى خود و پيروى از خويش ، فرا خواند. و از كسانى كه برايشان نامه فرستاد ، يزيد بن مسعود نَهشَلى و منذر بن جارود عبدى بودند . ... سپس [يزيد بن مسعود] براى حسين عليه السلام ، نامه اى اين چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را كه مرا بِدان فرا خواندى ، دانستم . مرا دعوت كردى تا از پيروى ات بهره ببَرم و با يارى كردنت به رستگارى برسم. به راستى كه خداوند ، زمين را از كسى كه راه نماى خير و راهبر نجات باشد ، خالى نمى گذارد و شما حجّت هاى خداوند بر خَلق و يادگاران او در
.
ص: 302
زمين هستيد . شما از زيتون احمدى ، شاخه شاخه شديد . او اصل است و شما شاخه ايد. به كارى كه خواستى ، اقدام كن و پيروز خواهى شد. به راستى كه گردن بنى تميم را برايت رام كردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسيدن به آب نمودم. گردن بنى سعد را برايت نرم كردم و زنگارهاى دلشان را با آب زلال ، شستشو دادم و از آن ، برق مى جهد» . چون حسين عليه السلام نامه را خواند ، فرمود: «خداوند ، تو را در روز ترس ، ايمن بدارد و تو را در روز تشنگى بزرگ، سيراب و عزيز گرداند !» . وقتى يزيد [بن مسعود] آماده شد كه به سوى حسين عليه السلام حركت كند ، خبر شهادت امام عليه السلام به او رسيد و از اين خبر ، بسيار ناراحت شد. و امّا مُنذر بن جارود ، نامه و فرستاده[ى امام عليه السلام ] را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد ؛ زيرا ترسيد كه نامه ، نيرنگى از سوى عبيد اللّه بن زياد باشد ؛ چون دخترش (بحريّه) ، همسر عبيد اللّه بن زياد بود. عبيد اللّه ، فرستاده را گرفت و به دار آويخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شايعه پراكنى ترساند . [عبيد اللّه ]آن شب را در بصره خوابيد و چون صبح شد ، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود. 1
.
ص: 303
. .
ص: 304
فصل چهارم : بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفه4 / 1گزارش هايى در باره رخدادها در مسير كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: ... آن گاه حسين عليه السلام ، مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى، عُمارة بن عُبَيد سَلولى و عبد الرحمان بن عبد اللّه بن كَدِن اَرحَبى ، به سمت كوفه فرستاد. او را به پروا كردن از خدا ، پنهان نگه داشتن جريان سفر، و نرمى و ملاطفت [با مردم] فرمان داد و [نيز به اين كه] اگر تشخيص داد مردم ، يك پارچه و قابل اعتمادند ، به سرعت ، ايشان را باخبر سازد. مسلم ، حركت كرد تا وارد شهر مدينه شد و در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نماز خواند و با كسانى از بستگانش كه مى خواست ، خداحافظى كرد . آن گاه دو راه نما از قبيله قيس ، اجير كرد . وى با آن دو، حركت كرد ؛ ولى راه را گم كردند. تشنگى شديدى به آنان دست داد. دو راه نما گفتند: اين راه به آب مى رسد . همگى از تشنگى ، در حال مرگ بودند. مسلم بن عقيل ، نامه اى براى حسين عليه السلام توسّط قيس بن مُسْهِر صَيداوى از تنگه بطن خُبَيت فرستاد: «امّا بعد ، به راستى كه من از مدينه به همراه دو راه نما بيرون آمدم ؛ ولى آن دو ، راه را گم كردند . تشنگى بر ما غالب شد و آن دو از تشنگى مُردند. ما آمديم تا به آب رسيديم و با كمترين رمق باقى مانده در بدن ، زنده مانديم. اين آب ، در سرزمينى است كه تنگه بطن خُبَيت ناميده مى شود. من ، اين رخداد را نشانه بدشگونى
.
ص: 305
اين سفر مى دانم . اگر مرا معذور بدارى و ديگرى را به جاى من به كوفه بفرستى [، بهتر است] . والسلام!». حسين عليه السلام جواب او را چنين نوشت: «اميدوارم كه ترس ، تو را وادار به نوشتن استعفانامه نكرده باشد. به آن سَمتى كه تو را روانه ساختم، حركت كن. درود بر تو باد!». مسلم ، چون نامه را خواند ، گفت : اين [نامه نوشتن] ، به خاطر ترس بر جانم نبود . پس به مسير ادامه داد تا به آبگاهى از قبيله طى رسيد . در آن جا فرود آمد و سپس از آن جا بار بست . او مردى را ديد كه شكار مى كرد . شكارچى به سوى آهويى تير انداخت و او را كشت . مسلم گفت : دشمن ما نيز كشته خواهد شد ، به خواست خدا. 1
.
ص: 306
تأمّلى در گزارش هاى مربوط به استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلامبر پايه برخى گزارش ها ، مسلم بن عقيل ، پس از پذيرفتن نمايندگى امام حسين عليه السلام براى رفتن به كوفه ، از مكّه به مدينه آمد و از آن جا با دو نفر راه نما ، به سوى كوفه حركت كرد ؛ امّا آن دو، راه نما، راه را گُم كردند و هر دو از شدّت تشنگى ، هلاك شدند . مسلم و همراهانش با زحمت بسيار ، خود را به آب رساندند و از هلاكت ، نجات يافتند ؛ ولى او اين حادثه را به فالِ بد گرفت و از اين رو ، نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت و از به انجام رساندن اين مأموريت ، عذرخواهى كرد . امام عليه السلام نيز در پاسخ وى ، ضمن متّهم كردن او به ترس از انجام دادن مأموريتش ، با استعفاى وى مخالفت كرد و دستور اكيد داد كه به راه خود ، ادامه دهد . اين گزارش ها ، به دلايلى كه بدانها اشاره مى شود ، فاقد اعتبارند : 1 . هيچ يك از اين گزارش ها ، سند معتبرى كه بتوان بِدان اعتماد كرد ، ندارند . 2 . بر اساس اسناد تاريخى ، مسلم، فاصله مكّه تا كوفه را در مدّت بيست روز ، طى كرد ؛ زيرا وى در پانزدهم رمضان ، از مكّه بيرون آمد و در پنجم شوّال ، وارد كوفه شد . با عنايت به اين كه فاصله مكّه تا كوفه ، حدود هزار و چهارصد كيلومتر است ، او مى بايست به طور متوسّط ، هر روز، هفتاد كيلومتر راه را طى كرده باشد و البتّه اين ، جدا از چند روز توقّفى است كه در مدينه داشته است . حال اگر بخواهيم در نظر بگيريم كه وى پس از خارج شدن از مدينه ، قاصدى را به مكّه فرستاده تا از امام عليه السلام كسبِ تكليف كند ، چنانچه فرصتى را كه براى پيدا كردن قاصد و اعزام او به مكّه براى گرفتن پاسخ از امام عليه السلام و بازگشت قاصد از مكّه لازم بوده، به مدّتى كه خودِ او در مدينه مانده و مدّتى كه براى استراحتْ نياز داشته ، بيفزاييم ، زمان سفرش ، به طور قطع ،
.
ص: 307
بيش از يك ماه مى شود . 3 . بعيد به نظر مى رسد راه نمايانى كه به سختى هاى راه عادت دارند ، هر دو از تشنگى هلاك شوند ؛ امّا مسلم و همراهانش زنده بمانند. 4 . فال بد زدن ، در فرهنگ اسلامى ، نكوهيده است . (1) از اين رو ، بعيد به نظر مى رسد كه شخص والامرتبه اى همچون مسلم _ كه امام حسين عليه السلام او را به نمايندگى از جانب خود براى چنان مأموريت مهمّى انتخاب كرده _ ، به بهانه فال بد زدن ، از نمايندگى امام عليه السلام استعفا دهد. 5 . در نقل ابن كثير ، تعبير «استعفا» و «كناره گيرى» نيامده است ؛ بلكه تنها مسلم از امام حسين عليه السلام نظر خواسته و كسبِ تكليف كرده است. 6 . متّهم شدن شخصيت بزرگى مانند مسلم به ترس و سستى در انجام دادن وظيفه از جانب امام حسين عليه السلام ، بعيد است . بر پايه اين دلايل و قرائن ، مى توان گفت : در موضوع استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام و وقايع مربوط به آن ، ترديد جدّى وجود دارد و چنين مى نمايد كه ساختن اين گونه داستان ها، توسّط هواداران بنى اميّه و با هدف تحريف تاريخ عاشورا صورت گرفته است و جاعلان ، بسيارى از حقايق تاريخى را با داستان هاى جعلى در آميخته اند .
.
ص: 308
4 / 2وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با اوبيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفهالإرشاد :مسلم بن عقيل آمد تا وارد كوفه شد و در منزل مختار بن ابى عُبَيد ، سُكنا گزيد و آن ، خانه اى بود كه امروز به خانه سَلَم بن مُسَيَّب معروف است. شيعيان به رفت و آمد نزد او رو آوردند. هر گاه گروهى از شيعيان نزد او اجتماع مى كردند ، نامه حسين بن على عليه السلام را برايشان مى خواند و آنان مى گريستند. مردم با او بيعت كردند و اين بيعت، ادامه يافت تا [شمار بيعت كنندگان] به هجده هزار نفر رسيد. آن گاه مسلم _ كه خدا رحمتش كند _ براى حسين عليه السلام نامه نوشت و به ايشان خبر داد كه هجده هزار نفر ، بيعت كرده اند و از او خواست به كوفه بيايد. رفت و آمد شيعيان به نزد مسلم ، ادامه داشت تا اين كه محلّ اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشير رسيد . او والى كوفه از جانب معاويه بود و يزيد هم او را ابقا كرده بود. 1
الكامل فى التاريخ :مسلم ، حركت كرد تا به كوفه رسيد و در خانه مختار فرود آمد و برخى جايى ديگر را گفته اند. شيعيان ، رفت و آمد با او را آغاز كردند و هر گاه گروهى از شيعيان نزد مسلم جمع مى شدند ، او نامه حسين عليه السلام را مى خواند و آنان مى گريستند و به مسلم ، وعده نبرد و يارى مى دادند. (1)
تاريخ اليعقوبى :چون مسلم وارد كوفه شد، مردم در نزد او گرد آمدند و با او بيعت كردند و عهد و پيمان بستند و وى را از يارى دادن، پيروى و وفادارى ، مطمئن ساختند. (2)
.
ص: 309
سخنى در باره تعداد بيعت كنندگان با مسلمدر اسناد تاريخى، تعداد بيعت كنندگان با مسلم ، متفاوتْ گزارش شده است : دوازده هزار، هجده هزار، بيست و چند هزار، بيست و پنج هزار، و بيش از سى هزار نفر . گفتنى است كه بيشتر گزارش ها ، تعداد هجده هزار نفر را تأييد مى كنند . اين تعداد در بيش از ده منبع كهن ، گزارش شده و كتاب هايى چون : الأخبار الطوال ، الإرشاد ، تاريخ الطبرى ، الثقات ابن حبّان و الطبقات الكبرى، اين رقم را آورده اند. به نظر مى رسد نقل هايى كه از دوازده هزار نفر ياد كرده اند ، مربوط به ابتداى بيعت باشند كه با گذشت زمان، تعداد ، افزايش يافته است . نقل هايى هم كه عددهاى ديگر را ثبت كرده اند، با توجّه به اين كه منابع آنها اندك است ، احتمالاً گزارش تقريبى و تخمينى هستند . گفتنى است كه در شمارى از منابع ، آمده است كه اهل كوفه ، ضمن نگارش نامه اى جهت دعوت امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه ، اظهار داشتند كه در كوفه ، يكصد هزار جنگجو با ايشان ، همراهى خواهند داشت . شيخ مفيد ، اين مطلب را چنين آورده است : مردم كوفه به امام عليه السلام نوشتند : «اين جا برايت يكصد هزار شمشير [براى نبرد در ركابت] آماده است . معطّل نكن» . (1) بديهى است كه اين سخن ، بر اين كه پس از ورود مسلم به كوفه ، يكصد هزار نفر با وى بيعت كردند، دلالت ندارد ؛ بلكه ممكن است به جنگجويان حاضر در كوفه ، اشاره داشته باشد و يا به جهت تشويق امام عليه السلام بر آمدن به كوفه ، در بيان تعداد علاقه مندان به ايشان ، مبالغه شده باشد.
.
ص: 310
4 / 3سخنرانى نعمان بن بشير و ترساندن مردم (1)تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو ودّاك _: نعمان بن بشير ، نزد ما (مردم) آمد و بر منبر رفت. حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، _ بندگان خدا _ از خدا پروا كنيد و در تفرقه و فتنه و آشوب ، شتاب مكنيد ؛ چرا كه در فتنه و تفرقه است كه مردان ، هلاك مى شوند و خون ها ريخته مى شود و اموال به غارت مى رود . نعمان ، مردى بردبار، اهل عبادت و آرامش طلب بود .بيرون آمدن نماينده امام حسين از مكّه تا شهادتش در كوفه آن گاه گفت: من با كسى كه با من نجنگد ، نمى جنگم و بر كسى كه به من هجوم نياورده ، هجوم نمى برم و به شما دشنام نمى دهم، متعرّض كسى نمى شوم، و به صِرف اتّهام و گمان، كسى را نمى گيرم ؛ ليكن اگر شما از نيّات خود ، پرده برداشتيد و بيعت خود را شكستيد و با پيشواى خود به مخالفت برخاستيد، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، با همين شمشير ، تا در دست من است ، با شما خواهم جنگيد ، گرچه از ميان شما ، كسى يارى ام نكند ؛ ليكن اميدوارم در ميان شما ، آن كه حقيقت را مى شناسد ، بيشتر باشد از كسى كه باطل ، او را گم راه كرده است. آن گاه عبد اللّه بن مسلم ، پسر سعيد حضرمى و هم پيمان بنى اميّه، برخاست و گفت: اين وضعيت را جز ستمگرى ، اصلاح نمى كند . اين رويّه اى كه تو با دشمنت در
.
ص: 311
پيش گرفته اى، شيوه ناتوان هاست! نعمان گفت: اگر من جزو ناتوان ها ، ولى در مسير اطاعت خدا باشم، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه جزو عزيزها ، ولى در مسير نافرمانى خدا باشم. آن گاه از منبر ، فرود آمد. 1
4 / 4رسيدن خبر بيعت مردم با مسلم و ناتوانى نعمان بن بشير، به يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو ودّاك _: عبد اللّه بن مسلم [از مجلس نعمان] بيرون آمد و براى يزيد بن معاويه نامه اى نوشت: «امّا بعد ، به راستى كه مسلم بن عقيل ، وارد كوفه شده است و پيروان حسين بن على ، با او بيعت كرده اند . اگر كوفه را مى خواهى ، مردى نيرومند به كوفه بفرست كه بتواند دستورات تو را اجرا كند و با دشمنت ، مانند تو رفتار كند. به راستى كه نعمان بن بشير ، مردى ناتوان است و يا خود را به ناتوانى مى زند». او نخستين كسى بود كه براى يزيد، نامه نوشت . سپس عُمارة بن عُقبه مانند اين را نوشت و پس از آنها عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، چنين نامه اى نوشت. 2
.
ص: 312
4 / 5رايزنى يزيد براى انتخاب حكمران كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از عوانه _: چون نامه هاى بسيارى در فاصله دو روز به دست يزيد رسيد، وى سِرجون ، (1) غلام معاويه ، را خواست و از او پرسيد : نظر تو چيست؟ به درستى كه حسين ، قصد كوفه كرده و مسلم بن عقيل در كوفه برايش بيعت مى گيرد. از ناتوانى نعمان و سخنان نارواى او نيز گزارش هايى به من رسيده است . آن گاه نامه ها را برايش خواند [و گفت : ]رأى تو چيست؟ و چه كسى را بر كوفه بگمارم ؟ البتّه يزيد، هميشه عبيد اللّه بن زياد را سرزنش مى كرد. سِرجون گفت: اگر معاويه اينك زنده شود ، آيا به نظر او تَن مى دهى؟ يزيد گفت: آرى . سرجون ، نامه معاويه در باره حكومت عبيد اللّه بر كوفه را بيرون آورد و گفت : اين، نظر معاويه است . او از دنيا رفت و دستور داد اين نامه نوشته شود. يزيد ، اين رأى را پذيرفت و بصره و كوفه را به عبيد اللّه واگذار كرد و حكم
.
ص: 313
زمامدارى كوفه را برايش فرستاد. 1
4 / 6انتصاب عبيد اللّه بن زياد به حكومت كوفهالكامل فى التاريخ :يزيد ، رأى سِرجون را پذيرفت و حكومت كوفه و بصره را به عبيداللّه سپرد و حكمش را نوشت و آن را به همراه مسلم بن عمرو باهلى، پدر قُتَيبه ، فرستاد و به عبيد اللّه دستور داد در جستجوى مسلم بن عقيل باشد و [وقتى بر او دست يافت ، ]او را بكشد يا تبعيد نمايد. وقتى نامه به عبيد اللّه رسيد ، دستور داد وسايل سفر را مهيّا كنند تا فردا حركت كند . (1)
4 / 7آمدن ابن زياد به كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عثمان نهدى _: عبيد اللّه بن زياد از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد. او به طرف كوفه حركت كرد و مسلم بن عمرو باهلى، شريك بن اَعوَر حارثى و خدمتكاران و خانواده اش همراه او بودند ، تا
.
ص: 314
اين كه وارد كوفه شد و بر سرش عمامه اى سياه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود. به مردم، خبر رسيده بود كه حسين عليه السلام به سمت آنان در حركت است . از اين رو، انتظارِ آمدن او را داشتند . وقتى عبيد اللّه وارد شد ، گمان بردند كه حسين عليه السلام است . از اين رو از كنار هيچ كس نگذشت ، مگر اين كه بر او سلام دادند و مى گفتند: خوش آمدى ، اى پسر پيامبر خدا! خوش آمدى! عبيد اللّه از اين همه خوش حالى و بشارت دادن به حسين عليه السلام ، ناراحت شد. مسلم بن عمرو وقتى ديد اين سخنان (خوشامدگويى ها) زياد شد ، گفت: كنار برويد . اين ، امير عبيد اللّه بن زياد است. پس از آن، وقتى به پشت سرش نگاه كرد ، جز چند مرد نديد. وقتى او وارد قصر شد و مردم دانستند كه وى عبيد اللّه بن زياد است ، غم و اندوه فراوان بر دل هايشان نشست . عبيد اللّه نيز از آنچه شنيده بود ، به غيظ آمده بود و گفت: هان ! آنان را همان گونه كه فكر مى كردم ، مى بينم . 1
4 / 8سخنرانى ابن زياد در مسجد كوفه و ترساندن مردم از مخالفت با خويشالأخبار الطوال :ابن زياد از تهنيت گفتن هاى مردم به حسين عليه السلام ناراحت شد و آمد تا به
.
ص: 315
مسجد جامع وارد شد . مردم را براى اجتماع ، خبر كردند. عبيد اللّه بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت: اى كوفيان! به راستى كه امير مؤمنان ، مرا بر شهر شما گمارده و ثروت هايتان را ميانتان تقسيم كرده و مرا به رعايت انصاف با ستم ديدگان شما و نيكى به افراد مطيع و حرف شنو و سختگيرى بر سركشان و اهل ترديدتان ، دستور داده است . من ، فرمان او را اجرا مى كنم و براى افراد مطيع ، پدرى مهربان و براى مخالفان ، زهرِ كشنده ام. هر يك از شما ، مراقب خود باشد و خود را نگه دارد . آن گاه از منبر ، فرود آمد و به سمت قصر ، راه افتاد و وارد قصر شد. نعمان هم به سوى وطن خود ، شام ، حركت كرد. 1
4 / 9سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو ودّاك _: ابن زياد بر سران قبيله ها و مردم ، بسيار سخت گرفت و گفت: نام افراد غريبه و كسانى كه امير مؤمنان به دنبال آنان است و پيروان خوارج و افراد تفرقه افكن را كه عقيده به مخالفت و جدايى دارند ، برايم بنويسيد . هر كس نام اين افراد را بنويسد ، چيزى بر عهده اش نيست ؛ ولى اگر ننويسد ، بايد تضمين كند كه در محدوده قبيله او ، كسى با ما مخالفت نمى ورزد و بر ضدّ حكومت ، سركشى نخواهد داشت و اگر چنين نكند ، حكومت، نسبت به او تعهّدى نخواهد داشت و مال و خونش براى ما حلال است. هر سردسته قبيله كه در محدوده او ، يكى از كسانى
.
ص: 316
يافت شود كه مورد پيگرد امير مؤمنان است و او را به ما معرّفى نكرده باشد ، بر درِ خانه اش به چارميخْ كشيده مى شود و حقّ نقابت وى، مُلغا مى گردد و به جنگلى در عُمان، تبعيد مى شود . 1
الفتوح :قيس [بن مُسهِر صَيداوى] وارد كوفه شد ، در حالى كه عبيد اللّه ، نگهبان ها و چراغ هايى را بر راه ها گذارده بود و كسى نمى توانست بدون بازرسى، عبور كند. (1)
4 / 10رفتن مسلم به خانه هانى بن عُروهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو ودّاك _: مسلم بن عقيل ، خبر آمدن عبيد اللّه و سخنرانى او را شنيد و از سختگيرى هايش بر مردم و سران قبايل ، باخبر گشت. او از خانه مختار _ كه لو رفته بود _ بيرون آمد و به منزل هانى بن عروه مرادى رسيد . بر آستان در ايستاد و كسى را در پى او فرستاد كه بيرون بيايد. هانى بيرون آمد و از بودن مسلم در آن جا، ناراحت شد. مسلم به وى گفت: نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهى و ميزبانى كنى. هانى گفت: خدا ، تو را رحمت كند ! مرا به بيش از ظرفيت و طاقتم تكليف مى كنى . اگر نبود كه بر درِ خانه ام آمده اى و به من اعتماد كرده اى، دوست مى داشتم و از تو
.
ص: 317
درخواست مى كردم از اين جا بروى؛ ليكن حرمتْ داشتن تو نمى گذارد و سزاوار نيست كسى مانند من، كسى مانند تو را برگرداند. داخل شو. هانى ، او را پناه داد و شيعيان در خانه هانى بن عروه با مسلم ، رفت و آمد داشتند. 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهنى ، از امام باقر عليه السلام _: مسلم پس از آمدن عبيد اللّه بن زياد ، از خانه اى كه در آن اقامت داشت ، به خانه هانى بن عروه مرادى منتقل شد. (1)
4 / 11نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: مسلم بن عقيل ، بيست و هفت روز پيش از آن كه كشته شود ، براى حسين عليه السلام نوشته بود : «امّا بعد ، راه نما ، به كسان خود ، دروغ نمى گويد . جماعت مردم كوفه ، با شمايند . هنگامى كه نامه مرا خواندى ، حركت كن . درود بر تو باد!» . (2)
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مسلم به حسين بن على عليه السلام چنين نوشت: «من ، وارد كوفه شدم و تا زمان نوشتن نامه ، هجده هزار نفر بيعت كرده اند . در آمدن ،
.
ص: 318
شتاب كنيد كه براى آمدن ، هيچ مانعى نيست». (1)
4 / 12برخى گزارش هاى مربوط به نقشه كشتن ابن زيادالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :شريك بن اَعوَر حارثى ، به همراه عبيد اللّه از بصره وارد كوفه شد. او از شيعيان على عليه السلام بود. شريك نيز مانند مسلم ، به خانه هانى بن عروه فرود آمد. شريك در آن جا بيمار شد. عبيد اللّه براى عيادت شريك ، به خانه هانى آمد و نمى دانست كه مسلم بن عقيل در آن جاست. آنان سى مرد را آماده كرده بودند كه وقتى عبيد اللّه داخل شد ، او را بكشند. عبيد اللّه نزد شريك آمد و از احوال او مى پرسيد و شريك اين شعر را مى خواند: چرا سلمى را در انتظار مى گذاريد كه او را تحيّت بگوييد؟ مرا سيراب كنيد ، اگر چه جانم از دست برود. عبيد اللّه گفت: چه مى گويد؟ گفتند: هذيان مى گويد . مردان آماده حمله ، به جنب و جوش افتادند. عبيد اللّه از اين وضعيت ، تعجّب كرد و از جا جَست و بيرون رفت . سپس غلام هانى بن عروه را كه جزو شُرطه ها بود ، فرا خواند. جريان را از او پرسيد . او هم داستان را به وى گزارش داد. عبيد اللّه گفت: عجب! آن گاه رفت و داخل قصر شد. 2
.
ص: 319
سير أعلام النبلاء :شَريك بن اَعوَر _ كه شيعى بود _ ، به همراه عبيد اللّه ، وارد كوفه شد و در منزل هانى بن عروه منزل كرد. وى در آن جا بيمار شد. عبيد اللّه مى خواست در آن جا از وى عيادت كند . آنان سى مرد را آماده كردند تا عبيد اللّه را غافلگيرانه بكشند ؛ ولى اين كار به انجام نرسيد و عبيد اللّه از مسئله باخبر شد و برخاست و بيرون رفت. (1)
.
ص: 320
تأمّلى در گزارش طرح ترور ابن زياديكى از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر كوفه قبل از شهادت مسلم ، گزارشى در موضوع طرح ترور ابن زياد است . بر پايه اسناد تاريخى ، اين طرح ، توسّط شَريك بن اَعوَر يا هانى بن عُروه يا عُمارة بن عبيد ، به مسلم، پيشنهاد گرديد. او نيز آن را پذيرفت و قرار شد هنگامى كه ابن زياد به عيادت هانى يا شريك بن اَعوَر آمد ، مسلم، همراه با سى مرد مسلّح ، طبق نقشه قبلى ، ابن زياد را ترور نمايد . ابن زياد ، به عيادت شريك بن اَعوَر و يا هانى آمد و زمينه براى اجراى نقشه ترور ، آماده شد ؛ امّا مسلم، در آخرين لحظات از اجراى آن ، امتناع ورزيد . در پاسخ به اين پرسش كه : «چرا طرح ترور ابن زياد اجرا، نشد؟» ، گزارش هاى متفاوتى وجود دارد . شمارى از گزارش ها ، حاكى از آن اند كه ابن زياد ، از قرائن موجود ، متوجّه طرح ترور خود شد و صحنه را فورا ترك كرد . برخى از گزارش ها ، تصريح مى كنند كه زنى در خانه هانى ، مانع اقدام مسلم گرديد . در شمارى از گزارش ها نيز پاسخ خودِ مسلم ، به اين كه چرا اقدام به ترور ابن زياد نكرد ، آمده است كه دو چيز ، مانع اقدام او شد : يكى اين كه هانى ، مايل نبوده است كه اين اقدام ، در خانه او انجام شود ؛ و ديگر ، به خاطرْ آوردنِ حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود : إنَّ الإيمانَ قَيَّدَ الفَتْكَ ، وَ لا يَفْتِكُ مُؤمِنٌ . (1)
.
ص: 321
اسلام ، غافلگيرانه كشتن را در بند كشيده است و هيچ مسلمانى ، غافلگيرانه نمى كُشد . همچنين در برخى از گزارش ها ، مسلم ، علّت امتناع خود را فقط حديث مورد اشاره ، ذكر كرده است . در گزارشى ديگر ، مسلم ، علّت امتناع خود را تنها مايل نبودن هانى به انجام گرفتن اين كار در خانه او مى داند . و در نقلى ديگر ، مسلم براى توجيه كار خود ، به دو عامل اشاره مى كند : يكى ، حديث «فَتك (ترور)» ؛ و ديگر ، اين كه مايل نبوده است اين اقدام در خانه شَريك بن اَعوَر انجام شود . با تأمّل در اين گزارش هاى متناقض ، نخستين نكته اى كه به ذهن مى رسد ، ساختگى بودنِ همه آنهاست ؛ زيرا : اوّلاً ، حضور يافتن ابن زياد در خانه علاقه مندان به مسلم ، به معناى قرار دادن خود در كانون خطر است كه با در نظر گرفتن زيركى سياسى ابن زياد و اوضاع بحرانى كوفه ، انجام گرفتن اين اقدام ضدّ امنيتى به وسيله او ، باور نكردنى است ، بويژه اين كه از طريق مأمور نفوذى خود ، اطّلاع يافته بود كه مسلم در خانه هانى، مخفى شده است . ثانيا ، ضرورترين لازمه اجراى نقشه ترور ، مخفيكارى است و اين، با در جريان كار قرار گرفتن سى نفر _ كه همراهى آنها براى ترور يك نفر ، ضرورتى ندارد _ ، منافات دارد . ثالثا ، اگر نقشه اعدام ابن زياد ، واقعيت داشت ، مقتضاى در نظر گرفتن تدابير سياسى و امنيتى براى اين عمليات ، اين بود كه اجراى آن به فردى غير از مسلم _ كه رهبرى نهضت كوفه را به عهده داشت _ ، واگذار مى شد . بر اين اساس ، مى توان گفت كه ماجراى ترور ابن زياد ، احتمالاً ساخته و پرداخته خود او و دستيارانش و براى موجّه جلوه دادن اقدام خويش بر ضدّ مسلم و سران
.
ص: 322
قبايل هوادار ايشان بوده است . اگر اين تحليل ، پذيرفته نشود و نقشه ياد شده را واقعى بدانيم ، گزارش دوم كه حاكى از متوجّه شدن ابن زياد از طريق قرائن موجود است و يا گزارش سوم كه تصريح مى كند زنى در خانه هانى ، مانع اجراى آن شد ، به صحّت، نزديك ترند . امّا درستى گزارش هاى ديگرى كه مى گويند مسلم ، با يادآورى حديث نبوى «فتك» ، از تصميم خود منصرف شد ، بسيار بعيد مى نمايد ؛ بلكه مى توان گفت كه اهانت به مسلم است . آيا مى توان پذيرفت كه نماينده امام عليه السلام ، هنگام طرح نقشه ياد شده ، حكم آن را نمى دانسته و موقع اجرا ، با يادآورى آن ، از تصميم خود، منصرف شده است؟! ساير آنچه در گزارش هاى ياد شده ، براى بيان علّت امتناع مسلم از اجراى طرح ترور آمده ، آن قدر سست است كه ارزش نقد ندارد .
.
ص: 323
4 / 13فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو ودّاك _: ابن زياد ، غلامش را كه مَعقِل نام داشت ، فرا خواند و به وى گفت: سه هزار درهم بگير و مسلم و يارانش را پيدا كن و اين سه هزار درهم را به آنان بده و بگو : با اين پول با دشمنانتان بجنگيد و خود را يكى از آنان نشان بده. اگر اين پول را به آنان بدهى ، به تو اعتماد و اطمينان خواهند كرد و كارهاى سرّى شان را از تو پنهان نمى كنند . صبح و شام با آنان رفت و آمد كن. مَعقِل ، پول را گرفت و نزد مسلم بن عَوسَجه اسدى (از قبيله بنى سعد بن ثَعلَبه) در مسجد اعظم آمد ، كه نماز مى خواند . از مردم شنيد كه مى گفتند : او براى حسين ، بيعت مى گيرد. نزد او آمد و نشست تا از نماز، فارغ شد. آن گاه گفت: اى بنده خدا ! من مردى شامى هستم و هم پيمان قبيله ذو كِلاع. خداوند به من ، محبّت اهل بيت و دوستانشان را عنايت فرموده است. اين ، سه هزار درهم است و مى خواهم با مردى از اهل بيت كه شنيده ام به كوفه آمده و براى پسر دختر پيامبر خدا ، بيعت مى گيرد ، ديدار كنم . من به دنبال ديدار او هستم ؛ ولى كسى را نيافتم كه مرا به سوى او راه نمايى كند و كسى محلّ او را نمى شناسد . اينك در مسجد نشسته بودم كه از مردم شنيدم كه مى گفتند : اين مرد با خاندان پيامبر ، آشناست . به نزد تو آمدم تا اين پول را بگيرى و مرا نزد آقاى خود ببرى تا با او بيعت كنم . اگر خواستى ، پيش از ديدار او ، از من بيعت بگير. مسلم بن عوسجه گفت: خداوند را سپاس گزار باش كه مرا ديدى . من هم خوش حالم كه تو به آنچه دوست دارى ، مى رسى. اميد است خداوند به وسيله تو ، خاندان پيامبر را يارى كند. البتّه از اين كه مرا پيش از استوارى كار ، شناختى ، ناراحتم ، از ترس اين طاغوت و قدرت او. آن گاه پيش از رفتن، از او بيعت گرفت و از او پيمان هاى سخت گرفت كه خيرخواه و روراست باشد و امور را پنهان كند. معقل نيز ضمانت داد. آن گاه به وى
.
ص: 324
گفت : روزها به منزل من ، رفت و آمد كن تا براى تو اجازه ملاقات با مسلم را بگيرم. مَعقِل به همراه مردم ، رفت و آمد مى كرد تا برايش اذن بگيرد... . مَعقِل _ همان غلام ابن زياد بود كه ابن زياد ، وى را با پول، به سوى مسلم و يارانش فرستاده بود _ ، روزهايى را به خانه مسلم بن عوسجه ، رفت و آمد كرد تا او را نزد مسلم بن عقيل ببرد ، تا اين كه پس از مرگ شَريك بن اَعوَر ، او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وى داد و مسلم از او بيعت گرفت و به ابو ثُمامه صاعدى دستور داد اموالى را كه آورده بود ، بگيرد. ابو ثمامه كسى بود كه اموال را تحويل مى گرفت و كمك ها را جمع آورى مى كرد. او سلاح مى خريد ؛ چون خُبره اين كار بود و از جنگجويان عرب و سرشناسان شيعه بود. اين مرد (مَعقِل) ، يكسره نزد آنان رفت و آمد مى كرد. او نخستين كسى بود كه مى آمد و آخرين كسى بود كه مى رفت . اخبار را مى شنيد و از اسرار ، باخبر مى شد و سپس مى رفت و همه را در گوش ابن زياد مى گفت. 1
.
ص: 325
4 / 14گرفتار شدن هانى و ماجراهاى اوالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :ابن زياد به دنبال هانى بن عروه _ كه آن روز ، نود و چند سال داشت _ فرستاد و به وى گفت: چه چيزى تو را وا داشت كه دشمن مرا ، پناه دهى و او را پنهان كنى؟ هانى گفت: برادرزاده ! او به حق، اين جا آمده و از تو و خاندانت، به حكومت، سزاوارتر است . عبيد اللّه برخاست و در دستش چوبى نيزه مانند بود. با آن بر سر هانى زد تا اين كه آهن آن چوب ، كنده شد و بر ديوار فرو رفت و مغز پيرمرد، متلاشى شد و همان جا (در جا) وى را كشت. 1
.
ص: 326
أنساب الأشراف :ابن زياد، محمّد بن اشعث كِنْدى و اسماء بن خارجة بن حُصَين فَزارى را نزد هانى بن عروه فرستاد و آن دو با وى ملايمت كردند، تا اين كه او را نزد ابن زياد آوردند . عبيد اللّه ، او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقيل ، سرزنش كرد و به وى گفت: مردم ، متّحد و هم سخن اند . چرا در جهت تفرقه و جدايى آنان، به مردى كه براى تفرقه افكنى آمده ، كمك مى كنى؟ هانى به خاطر پناه دادن به مسلم ، عذرخواهى كرد و گفت: خداوند ، كارهاى امير را سامان بخشد ! او بدون اطّلاع و آمادگى من ، وارد خانه ام شد و از من خواست كه به او پناه دهم . از اين جهت ، دَيْنى بر گردنم احساس كردم. عبيد اللّه گفت: پس او را نزد من بياور تا تلافى اشتباهاتت گردد . هانى ، امتناع ورزيد . عبيد اللّه گفت : به خدا سوگند ، اگر او را نياورى ، گردنت را خواهم زد. هانى گفت : به خدا سوگند ، اگر گردنم را بزنى ، شمشيرها بر گِرد خانه ات بسيار مى شوند. عبيد اللّه دستور داد او را نزديك آوردند و او را با چوبى يا عصايى كج كه همراه داشت ، چنان زد كه بينى اش شكست و پيشانى اش شكاف برداشت . آن گاه دستور داد او را در يكى از اتاق هاى قصر ، زندانى كنند. 1
.
ص: 327
4 / 15سخنرانى ابن زياد ، پس از در بند كشيدن هانىتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن بشير همْدانى _: عبيد اللّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود ، ترسيد كه مردم به خاطر او شورش كنند . از اين رو، از قصر (دار الحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد ، _ اى مردم _ به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يك رنگ باشد و آن كه ترسانْد، معذور است. او خواست از منبر پايين بيايد كه ديده بانان از سمت بازار خرمافروشان ، دوان دوان ، داخل مسجد شدند و مى گفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد ! عبيد اللّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست. 1
4 / 16دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصرالإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن خازم _: به خدا سوگند ، من فرستاده مسلم پسر عقيل به قصر بودم تا ببينم هانى چه مى كند . چون او كتك خورد و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و نخستين فردى بودم كه براى مسلم بن عقيل خبر آوردم. در اين هنگام ، زنان در
.
ص: 328
خانه هانى جمع شده بودند و فرياد مى زدند : اى غم ! اى مصيبت ! من بر مسلم بن عقيل وارد شدم و به وى خبر دادم. به من دستور داد در ميان اصحاب و يارانش _ كه خانه هاى اطراف را پُر كرده بودند و چهار هزار مرد بودند _ [شعارى را ]فرياد كنم. من فرياد زدم : «يا منصور ! أَمِتْ» و مردم كوفه نيز شعار دادند و اجتماع كردند. آن گاه مسلم ، فرمانده قبايل كِنده، مَذحِج، اَسَد ، تَميم و هَمْدان را تعيين كرد و مردم، همديگر را فرا خواندند و اجتماع كردند. زمانى نگذشت كه مسجد و بازار ، از جمعيت ، پُر شدند و تا شب ، جمعيت، يكسر اضافه مى شد. عرصه بر عبيد اللّه تنگ شد و تنها كارى كه توانست انجام دهد ، اين بود كه درِ قصر را ببندد. همراهان او در قصر ، تنها سى نگهبان و بيست تَن از اشراف كوفه و خانواده و نزديكانش بودند. 1
4 / 17محاصره قصر ابن زياد به وسيله مسلم و يارانشمروج الذهب :چون خبر رفتار ابن زياد با هانى به مسلم رسيد، دستور داد منادى فرياد كند : «يا منصور!» و اين ، شعارشان بود. مردم كوفه ، اين شعار را فرياد كردند و در آنِ واحد ، هجده هزار نفر ، نزد مسلم جمع شدند. جمعيت به سمت ابن زياد ، حركت و
.
ص: 329
او را در قصر محاصره كردند. (1)
4 / 18نبرد ميان مسلم و نيروهاى ابن زياد و زخمى شدن مسلمتاريخ الطبرى_ به نقل از هلال بن يساف _: آن شب در راه ، مسلم و يارانش را نزديك مسجد انصار ديدم. از هر كوچه كه مى گذشتند ، گروهى سى يا چهل نفره باز مى گشتند . وقتى به بازار رسيدند _ كه شبى تاريك بود _ و وارد مسجد شدند، به ابن زياد گفته شد : جمعيت زيادى نمى بينيم و سر و صداى بسيارى نمى شنويم. عبيد اللّه دستور داد سقف را برداشتند و قنديل ها را روشن كردند . ديدند كه جمعيت آنان ، حدود پنجاه مرد است . مسلم ، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و به مردم گفت: مردم هر ناحيه و قبيله ، با هم جمع شوند. مردم ، چنين كردند و گروهى به نبرد با مسلم و يارانش به پا خاستند. مسلم ، جراحتى سنگين برداشت و گروهى از يارانش كشته شدند و فرار كردند. مسلم از مسجد، خارج و وارد خانه اى از خانه هاى قبيله كِنده شد. 2
.
ص: 330
4 / 19نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلمالأخبار الطوال :عبيد اللّه بن زياد به بزرگان كوفه كه نزد او بودند ، گفت : هر يك از شما در يك جهت از برج هاى قصر برويد و از بالاى قصر ، به مردم رو كنيد و آنان را بترسانيد. كثير بن شهاب، محمّد بن اشعث، قَعْقاع بن شَور، شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن اَبجَر و شمر بن ذى الجوشن ، هر يك [از جانبى] بر مردم اشراف يافت و فرياد زد: اى كوفيان ! از خداوند ، پروا كنيد و در فتنه [و بحران ]شتاب مكنيد و اتّحاد امّت را بر هم مزنيد و لشكر شام را به سمت خود مكشانيد ، كه شما [پيش از اين، آمدنِ] آنان را چشيده و صولت آنها را تجربه كرده ايد! 1
تذكرة الخواصّ :سران كوفيان، نزد ابن زياد بودند ، كه به آنان گفت : برخيزيد و عشيره هاى خود را از اطراف مسلم ، پراكنده سازيد ، وگرنه گردن هاى شما را مى زنم. آنان بالاى قصر رفتند و با مردم ، سخن گفتند . پس از آن ، كسانى كه با مسلم بودند ، پراكنده و از او جدا شدند. 2
4 / 20پراكنده شدن مردم از پيرامون پسر عقيلأنساب الأشراف :ابن زياد، محمّد بن اشعث بن قيس و كثير بن شهاب حارثى و گروهى
.
ص: 331
ديگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقيل و حسين بن على عليه السلام جدا كنند و آنان را از يزيد بن معاويه و لشكر شام و قطع بخشش هاى حكومتى و كيفر شدن بى گناه به خاطر گنهكار و حاضر به خاطر غايب، بترسانند . ياران مسلم بن عقيل ، از اطراف او پراكنده شدند و شب هنگام ، جز سى مرد ، كسى همراهش نبود. مسلم ، وقتى اوضاع را چنين ديد ، [ از داخل مسجد كوفه ] به سمت درهاى كِنده [كه به خانه هاى قبيله كِنده باز مى شدند] ، حركت كرد ؛ ولى باقى مانده همراهانش نيز پراكنده شدند و خودش تنها ماند و در كوچه هاى كوفه به اين طرف و آن طرف مى رفت ، در حالى كه كسى همراه او نبود . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: عبيد اللّه به دنبال سران كوفه فرستاد و آنان را در قصر ، نزد خود جمع كرد. چون مسلم به نزديك قصر رسيد ، سران كوفه [از بالاى قصر] بر افراد قبيله هاى خود ، اشراف پيدا كرده ، برايشان سخن مى گفتند و آنان را باز مى گرداندند . پس پيوسته ياران مسلم ، كم مى شدند تا اين كه شب هنگام ، پانصد نفر باقى ماندند و چون هوا تاريك شد ، آنان هم رفتند. (1)
.
ص: 332
4 / 21پناه بردن مسلم به خانه طَوعه (1)تاريخ الطبرى_ به نقل از مجالد بن سعيد _: مسلم ، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده ، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد ، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد ، ديگر كسى با او نبود . توجّه كرد . ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد ، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند. همان گونه سرگردان در كوچه هاى كوفه مى گشت و نمى دانست كجا مى رود ، تا به خانه هاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد . رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. آن زن ، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه دار شده بود ، او را آزاد كرده بود . آن گاه اُسَيدِ حضرمى ، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم ، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد . پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن ، جواب داد. مسلم به زن گفت: بنده خدا ! به من ، قدرى آب بده. زن رفت و برايش آب آورد . مسلم ، همان جا نشست . زن ، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟ مسلم گفت: چرا . زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد. مسلم ، سكوت كرد . زن ، دو مرتبه حرف هايش را تكرار كرد . باز مسلم ، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه ! اى بنده خدا ! خدا ، سلامتت
.
ص: 333
بدارد ! نزد خانواده ات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من ، اين كار را روا نمى دارم. مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا ! من در اين شهر ، خانه و خانواده اى ندارم . آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى ؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم . زن گفت: اى بنده خدا ! جريان چيست؟ گفت: من ، مسلم بن عقيل هستم . اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. زن گفت: تو مسلم هستى؟ گفت: آرى. زن گفت: داخل خانه شو . و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد ؛ ولى او شام نخورد. زمانى نگذشت كه پسر آن زن ، باز گشت. پسر ديد كه مادرش به آن اتاق، زياد رفت و آمد مى كند . پس گفت: رفت و آمدِ بسيارت به آن اتاق در اين شب ، مرا به شك انداخته است . در آن جا كارى دارى؟ زن گفت: از اين بگذر. پسر گفت: به خدا سوگند بايد مرا در جريان بگذارى. زن گفت: به كارت برس و از من ، چيزى مپرس. پسر اصرار كرد. زن گفت: فرزندم ! در آنچه مى گويم ، با هيچ كس از مردم سخن مگو . و از او پيمان گرفت و پسر ، سوگند ياد كرد. زن ، جريان را به وى گفت. پسر ، دراز كشيد و سكوت كرد. برخى گمان كرده اند كه مردم ، آن پسر را از خود رانده بودند و برخى گفته اند كه با دوستان نزديكش مى گسارى مى كرد. 1
.
ص: 334
4 / 22ابن زياد در جستجوى مسلم و يارانشالأخبار الطوال :ابن زياد ، وقتى ديگر سر و صداها را نشنيد ، گمان كرد جمعيت ، وارد مسجد شده اند . گفت: بنگريد و ببينيد در مسجد ، كسى را مى يابيد . مسجد ، كنار قصر بود . آنها مسجد را جستجو كردند ؛ ولى كسى را نيافتند . آنان طناب هاى حصيرى [مسجد] را آتش زدند و آنها را به طرف صحن مسجد ، پرتاب كردند تا فضا روشن شود. آن گاه جستجو كردند ؛ ولى كسى را نيافتند. ابن زياد گفت: مردم ، پراكنده شده اند و مسلم را رها كرده اند و بازگشتند .
.
ص: 335
ابن زياد سپس به همراه گروهى بيرون آمد و وارد مسجد شد و شمع ها و قنديل ها روشن شدند . 1
4 / 23سخنرانى ابن زياد و فرمان جستجوى خانه به خانهتاريخ الطبرى_ به نقل از مُجالِد بن سعيد _: وقتى نشانى از مسلم و يارانش نديدند ، اين را به ابن زياد گزارش دادند . آن گاه درى را كه به مسجد باز مى شد، گشودند و عبيد اللّه به همراه يارانش از قصر ، بيرون آمدند . او بر منبر رفت و به آنان دستور داد اطرافش بنشينند و تا يك سوم از سرِ شبْ رفته ، در مسجد نشستند. او دستور داد كه عمرو بن نافع ، بانگ بر آورد: بدانيد هر يك از نگهبانان و نقيبان و سران و جنگجويان كه نماز عشا را در غير مسجد بخواند ، از تعهّد به حكومت ، بيرون رفته است. ساعتى نگذشت كه مسجد ، پر از جمعيت شد . آن گاه به مؤذّن، دستور [اذان] داد و سپس نماز گزارد . حُصَين بن تميم [به ابن زياد] گفت: اگر دوست دارى ، خودت با مردم نماز بخوان ، يا ديگرى نماز بخواند و تو در قصر ، نماز بخوانى ؛ چرا كه احساس امنيت نمى كنم . مبادا برخى از دشمنانت ، به تو آسيبى رسانند ! عبيد اللّه گفت: به محافظانم دستور بده پشت سرم بِايستند ، همان گونه كه هميشه مى ايستند و خود در ميان آنان بچرخ ؛ چرا كه داخل قصر نمى شوم .
.
ص: 336
او با مردم ، نماز خواند. آن گاه برخاست و حمد و ثناى خدا به جا آورد و گفت: امّا بعد ، به درستى كه پسر عقيل ، آن مرد سفيه و نادان ، چنان كه ديديد ، اختلاف و دودستگى به وجود آورد. ذمّه خداوند را از مردى كه مسلم را در خانه اش بيابيم ، بر مى داريم (خونش مُباح است) . هر كس مسلم را بياورد ، به مقدار ديه او [جايزه مى گيرد] . بندگان خدا ! تقوا پيشه كنيد و به بيعت و فرمانبرى ، پايبند باشيد و هيچ راهى را براى بهانه گيرى ، بر خود ، هموار مسازيد. اى حُصَين بن تميم ! مادرت به عزايت بنشيند ، اگر بانگى از يكى از كوچه هاى كوفه بر آيد ، يا كه اين مرد از كوفه خارج شود و او را نزد من نياورى! اينك ، تو را مأمور خانه هاى كوفيان كردم . مراقبانى را بر سر كوچه ها بگمار و فردا تمام خانه ها را جستجو كن تا اين مرد را بياورى . حُصين ، رئيس شُرطه و از قبيله بنى تميم بود . آن گاه از منبر ، پايين آمد و داخل قصر شد. همچنين به عمرو بن حُرَيث ، پرچمى داد و او را فرمانده كرد. 1
.
ص: 337
4 / 24خبر دادن پسر طَوعه از مخفيگاه مسلم بن عقيلتاريخ الطبرى_ به نقل از مجالد بن سعيد _: چون صبح شد ، ابن زياد جلوس كرد و اجازه داد مردم بر او وارد شوند. آن گاه محمّد بن اشعث آمد . عبيد اللّه گفت: مرحبا به كسى كه دورويى ندارد و مورد اتّهام نيست ! و او را كنار خود نشاند. پسر پيرزن _ كه مادرش مسلم بن عقيل را پناه داده بود _ [نامش] بلال بن اُسَيد بود . او صبحگاهان نزد عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث رفت و به وى خبر داد كه مسلم بن عقيل ، نزد مادر اوست . عبد الرحمان به نزد پدرش _ كه در مجلس ابن زياد بود _ آمد و با او درِ گوشى صحبت كرد . ابن زياد پرسيد : چه گفت؟ محمّد بن اشعث گفت: به من خبر داد كه مسلم بن عقيل در يكى از خانه هاى ماست . ابن زياد با چوبش به پهلوى محمّد زد و گفت : برخيز و هم اينك ، او را بياور. 1
4 / 25حمله وحشيانه به خانه طَوعه براى دستگيرى مسلمالفتوح :عبيد اللّه بن زياد به جانشين خود ، عمرو بن حُرَيث مخزومى ، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را به همراه پسر اشعث بفرستد.
.
ص: 338
محمّد بن اشعث حركت كرد تا به خانه اى رسيد كه مسلم بن عقيل در آن بود. 1
الأمالى ، شجرى_ به نقل از سعيد بن خالد _: ابن زياد ، مردى از قبيله بنى سُلَيم را به همراه صد سواره به آن خانه فرستاد و مسلم را غافلگير كردند. (1)
4 / 26نبرد شديد در اطراف خانه طوعهالبداية و النهاية :سپاهيان بر مسلم ، هجوم آوردند و مسلم با شمشير ، در برابر آنان ايستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بيرون راند . لب بالا و پايين مسلم ، ضربت خورد . آن گاه سپاهيان به سوى مسلم ، سنگ پرتاب كردند و طناب هاى حصيرى را آتش زدند [و به طرفش انداختند] ؛ ولى باز هم نتوانستند بر او دست يابند . مسلم با شمشير از خانه بيرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت. (2)
العِقد الفريد_ به نقل از ابو عبيد قاسم بن سلام _: [سپاهيان] به سمت مسلم بن عقيل روانه شدند. مسلم با شمشير به سوى آنان آمد و با آنان مى جنگيد، تا اين كه جراحت هاى سنگين برداشت و او را اسير كردند. (3)
.
ص: 339
4 / 27اسارت مسلم پس از جراحتْ ديدن بسيارالملهوف :چون مسلم ، گروهى از آنان را كشت، محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: اى مسلم ! تو در امانى. مسلم گفت: چه اعتمادى به امانِ اهل نيرنگ و فجور هست ؟! و باز يورش آورد و با آنان مى جنگيد و سروده هاى حَمران بن مالك خَثعَمى را در روز نبرد خثعم و بنى عامر مى خواند: سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى ، كشته نشوم، گرچه مرگ را ناخوش مى دارم . خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند يا فريب بخورم و با آب گوارا ، آب گرم و تلخ را مخلوط كنم . هر كسى روزى ، مرگ را ملاقات مى كند . با شما نبرد مى كنم و از سختى ، هراسى ندارم . به وى گفتند: به راستى كه نيرنگ و فريبى نيست . ولى مسلم ، بِدان توجّه نكرد و پس از ديدن جراحت هاى سنگين ، جمعيت بر او هجوم آوردند و مردى از پشت به وى ضربتى زد و به زمين افتاد و به اسارت گرفته شد. 1
الفتوح :عبيد اللّه بن زياد براى محمّد بن اشعث ، پيغام فرستاد كه به مسلم ، امان بده ؛ چرا
.
ص: 340
كه جز از اين طريق ، نمى توانى بر او دست يابى. محمّد بن اشعث ، پس از آن گفت: واى بر تو ، اى مسلم ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى . مسلم بن عقيل مى گفت: مرا به امانِ اهل نيرنگ ، نيازى نيست . آن گاه به نبرد پرداخت و اين شعر را مى خواند: سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى ، كشته نشوم ، گرچه مرگ را جامى تلخ بيابم . خوش ندارم به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم . هر كسى روزى ، مرگ را ملاقات مى كند . با شما نبرد مى كنم و از سختى نمى هراسم. محمّد بن اشعث ، بانگ برآورد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! به راستى كه به تو دروغ گفته نمى شود و تو فريب داده نمى شوى . اين جمعيت ، قصد كشتن تو را ندارند . پس خودت را به كشتن مده. مسلم _ كه خداوند ، رحمتش كند _ به سخن پسر اشعث ، اعتنايى نكرد و به نبرد ، ادامه داد تا جراحت هاى سنگينى بر او وارد شد و از جنگيدن ، ناتوان شد . جمعيت بر او يورش بردند و با تير و سنگ بر او مى زدند . مسلم گفت: واى بر شما ! آيا به سويم سنگ ، پرتاب مى كنيد _ آن گونه كه به كفّار ، سنگ مى زنند _ ، در حالى كه من از خانواده پيامبرانِ ابرارم؟ آيا حقّ پيامبر را در باره خاندانش پاس نمى داريد؟ سپس با وجود ضعف ، بر آنان يورش بُرد و جمعيت را در هم شكست و آنان را پراكنده ساخت . آن گاه برگشت و بر درِ خانه تكيه زد . سپاهيان به سمت مسلم ، باز گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد كه : او را رها كنيد تا با او سخن بگويم. پسر اشعث به مسلم ، نزديك شد و رو به روى وى ايستاد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى و خونت بر گردن من است. مسلم به وى گفت : اى پسر اشعث ! گمان مى كنى تا نيرويى براى جنگيدن دارم ،
.
ص: 341
دست دراز مى كنم؟ نه ! به خدا ، هرگز چنين نمى شود . آن گاه بر پسر اشعث، يورش برد و او را تا پيش يارانش عقب راند. سپس به جاى خود باز گشت و ايستاد و گفت: بار خدايا ! عطش، امانم را بُريده است! كسى جرئت نداشت به وى نزديك شود ، يا به او آب دهد. پسر اشعث ، رو به يارانش كرد و گفت : واى بر شما ! اين براى شما ننگ و عار است كه اين گونه از يك مرد ، درمانده شويد . همه با هم ، بر او يورش بريد. همه بر مسلم يورش آوردند و او هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى ، به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آنان رد و بدل شد . بُكَير ، ضربتى بر لب بالاى مسلم زد و مسلم بن عقيل هم بر او ضربتى زد و او كشته بر زمين افتاد. آن گاه مسلم از پشت سر ، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند . مردى از قبيله بنى سليمان به نام عبيد اللّه بن عبّاس نيز جلو آمد و عمامه اش را برداشت. 1
.
ص: 342
تأمّلى در گزارش هاى مربوط به دستگيرى مسلم، پس از امان دادن به اوگزارش هايى را كه حاكى از دستگيرى مسلم عليه السلام پس از امان دادن به او هستند ، مى توان به سه دسته تقسيم كرد : 1 . گزارشى كه بيشتر منابع تاريخى نقل كرده اند كه: مسلم عليه السلام ، پيشنهاد امان را قاطعانه رد كرد و در پاسخ محمّد بن اشعث _ كه اين پيشنهاد را مطرح كرد _ ، گفت: وأيُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ ؟! چه اعتمادى به امان اهل نيرنگ و فجور هست؟! سپس با تمثّل به اشعار حُمران بن مالك خَثعَمى ، خطاب به دشمنان حاضر در صحنه نبرد گفت :
.
ص: 343
أقْسَمْتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّا ... . سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم . سپس به نبردْ ادامه داد، تا اين كه از پشتِ سر ، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و به زمين افتاد و اسير شد . (1) 2 . گزارشى كه حاكى از آن است كه مسلم عليه السلام پس از درگيرى با دشمن و وارد شدن جراحت هاى بسيار به او و زمينگير شدن ، امان را پذيرفت . (2) 3 . گزارشى كه به طور مطلق ، پذيرش امان به وسيله مسلم عليه السلام را تأييد كرده است . (3) با تأمّل در گزارش هاى ياد شده ، مى توان در يافت كه گزارش سوم ، بى ترديد ، نادرست است ؛ زيرا مشخّص است كه پيشنهاد امان دادن به رهبر قيامى كه زمينه را براى نهضتى بزرگ تر آماده مى كند ، آن هم از سوى فاسق و فاجرى مانند ابن زياد ، دام و فريبى بيش نيست . چگونه مى توان پذيرفت كه مسلم عليه السلام ، متوجّه چنين نكته اى نبوده و بدون چون و چرا ، امان ابن زياد را پذيرفته و خود را تسليم نموده است؟! در مورد گزارش دوم نيز به نظر مى رسد كه گزارشگر ، تسليم شدن مسلم عليه السلام را پس از اين كه جراحات بسيارى برداشته و ديگر توان جنگيدن نداشته ، «پذيرفتن امان» تصوّر كرده است . بر اين اساس ، گزارش نخست _ كه بسيارى از منابع ، آن را نقل كرده اند و متن آن با روح بلند و عزم استوار و شهامت و شجاعت ياران سيّد الشهدا عليه السلام سازگارى دارد _ ، نزديك به واقع است كه: مسلم عليه السلام ، هيچ گاه پيشنهاد امان را نپذيرفت و تا آخرين رمق جنگيد و هنگامى كه ديگر توان دفاع نداشت ، دستگير شد .
.
ص: 344
4 / 28گريه مسلم بر امام حسين عليه السلام و خانواده اش بيرون آمدن نماينده امام حسين از مكّه تا شهادتش در كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از قُدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى _: اَسترى آوردند و مسلم را بر آن ، سوار كردند و دورش را گرفتند و شمشيرش را برداشتند . در اين حال ، مسلم _ كه گويا از زندگى و جانش نااميد شده بود _ ، اشكش جارى شد و گفت: اين ، آغاز نيرنگ است. محمّد بن اشعث گفت: اميدوارم برايت مشكلى پيش نيايد. مسلم گفت: اين ، جز آرزويى بيش نيست . كجاست امان شما؟ «انا للّه و انا اليه راجعون » . و گريه كرد. عمرو بن عبيد اللّه بن عبّاس ، به مسلم گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى ، وقتى چنين حوادثى برايش رخ مى دهد ، گريه نمى كند. مسلم گفت : به خدا سوگند ، من براى جان خود ، گريه نمى كنم و براى كشتن خويش ، مرثيه نمى خوانم ، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى] را هم بر خويش نمى پسندم ؛ امّا [اكنون] براى خاندانم گريه مى كنم كه به سمت من مى آيند . من براى حسين و خاندان حسين ، گريه مى كنم. 1
4 / 29پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى برايم نقل
.
ص: 345
كرد كه : آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت : اى بنده خدا ! به خدا سوگند ، مى بينم كه به زودى از عمل كردن به امانى كه داده اى ، ناتوان خواهى شد . آيا مى توانى كار خيرى انجام دهى؟ مى توانى از جانب خود ، مردى را بفرستى كه از زبان من ، پيغامى به حسين برساند _ چرا كه مى دانم او و خانواده اش ، امروز از مكّه به سمت كوفه به راه افتاد يا فردا حركت مى كند و بى تابىِ من هم براى اين است _ و بگويد: «پسر عقيل ، مرا نزد تو فرستاده و او اينك در دست اين قوم، اسير است و صلاح نمى داند كه به سوى مرگ ، حركت كنى . او مى گويد : با خانواده ات برگرد و كوفيان ، تو را فريب ندهند. آنان ، همان ياران پدر تو اند كه آرزو مى كرد با مرگ يا كشته شدن ، از آنان رهايى يابد. به راستى كه كوفيان ، تو را فريفتند و مرا هم فريفتند و كسى كه فريفته مى شود ، رأيى ندارد» . پسر اشعث گفت: به خدا سوگند كه اين كار را انجام مى دهم و به ابن زياد خواهم گفت كه من به تو امان داده ام. همچنين جعفر بن حُذَيفه طايى برايم نقل كرد... و گفت: محمّد بن اشعث ، اِياس بن عَثِلِ طايى را _ كه از طايفه بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه بود _ فرا خواند . اين مرد ، شاعر بود و بسيار نزد محمّد ، رفت و آمد مى كرد. به وى گفت: حسين را ملاقات كن و اين نامه را به وى برسان . و در آن نامه آنچه را پسر عقيل گفته بود ، نوشت و به وى گفت: اين ، زاد و توشه راه و اين هم متاعى براى خانواده ات. اِياس گفت: از كجا مركب بياورم ؟ به راستى كه مركبم لاغر است . پسر اشعث گفت: اين هم مركب . آن را با هر آنچه بر آن است ، سوار شو. اِياس از كوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّى معروف در راه مكّه به كوفه) پس از چهار شب به حسين عليه السلام برخورد كرد و خبر را رساند و نامه را به وى داد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «هر آنچه تقدير شده، رُخ مى دهد . جان خود و نيز فساد امّت را به [رضا و ]حساب خداوند ، وا مى گذاريم» . 1
.
ص: 346
نكتههر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد ، در ظاهر ، عمل كردن به وصيّت مسلم عليه السلام و رساندن پيام او به امام حسين عليه السلام بود ، ولى بديهى است كه هدف اصلى آنان ، منصرف كردن امام عليه السلام از آمدن به كوفه و جلوگيرى از رسيدن ايشان به كانون نهضت ، يعنى كوفه بوده است . به همين جهت ، هنگامى كه امام عليه السلام بر خلاف توصيه مسلم عليه السلام به حركت خود به سوى كوفه ادامه داد ، در سرزمين كربلا، راه را بر ايشان بستند و او و يارانش را به شهادت رساندند .
4 / 30آب خواستن مسلمتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: قُدامة بن سعد ، برايم نقل كرد كه: چون مسلم بن عقيل به درِ قصر رسيد ، كوزه خنكى در آن جا نهاده شده بود . پسر عقيل گفت : از اين آب ، به من بدهيد. مسلم بن عمرو به وى گفت: مى بينى چه قدر خنك است؟ نه ، به خدا سوگند ! از
.
ص: 347
اين آب ، قطره اى نخواهى نوشيد تا از آب هاى داغ در آتش جهنّم بچشى. پسر عقيل به وى گفت: واى بر تو! ... همچنين سعيد بن مُدرِك بن عُماره برايم نقل كرد كه: عُمارة بن عُقبه ، غلامى را به نام قيس صدا كرد و او كوزه اى كه بر آن پارچه اى بود ، به همراه ظرفى آورد و در آن ، آب ريخت و به مسلم نوشاند. هر گاه مسلم آب مى نوشيد ، ظرفْ پر از خون مى شد . وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد ، دندان هاى جلويش در ظرف افتاد . آن گاه گفت: ستايش ، خدا را ! اگر اين آب ، روزىِ من بود ، آن را مى نوشيدم ! 1
4 / 31وصيّت هاى مسلم بن عقيلأنساب الأشراف :مسلم بن عقيل را نزد ابن زياد آوردند . ابن اشعث به وى امان داده بود ؛ ولى [عبيد اللّه ]امانش را نپذيرفت . وقتى مسلم در برابر ابن زياد ايستاد ، به همنشين هاى عبيد اللّه نگاه كرد . آن گاه به عمر بن سعد بن ابى وقّاص گفت: ميان من و تو ، خويشاوندى است و تو آن را مى دانى . برخيز تا به تو وصيّت كنم . عمر بن سعد ، امتناع كرد. ابن زياد به وى گفت: برخيز و نزد عموزاده ات برو. عمر بن سعد برخاست. مسلم گفت: از هنگامى كه به كوفه وارد شده ام ، هفتصد
.
ص: 348
درهم بدهكارم . آن را ادا كن. جنازه ام را از ابن زياد ، تحويل بگير و به خاك بسپار ، و كسى را به سوى حسين بفرست تا او را برگرداند. عمر بن سعد ، تمام آنچه را كه مسلم گفته بود ، براى ابن زياد باز گفت . ابن زياد به عمر بن سعد گفت: مال تو ، اختيارش با توست . هر كارى مى خواهى ، بكن . در باره حسين نيز ، اگر او قصد ما را نداشته باشد ، ما هم با او كارى نداريم . و امّا جنازه مسلم ، شفاعت تو را در اين باره نمى پذيريم ؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند . سپس گفت: پس از كشتن او، با جنازه اش مى خواهيم چه كنيم؟! 1
الأمالى ، شجرى_ به نقل از سعيد بن خالد _: مسلم بن عقيل به عبيد اللّه بن زياد گفت: اجازه بده وصيّت كنم. ابن زياد گفت: وصيّت كن. مسلم ، عمر بن سعد را به خاطر خويشاوندى اى كه ميان او (عمر بن سعد) و حسين عليه السلام بود ، خواست و به وى گفت: به راستى كه حسين با شمشيرها و زره ها و جمعى از فرزندان و خاندانش به سمت كوفه مى آيد. كسى را به سويش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد ؛ چرا كه بى وفايى كوفيان را به عيان ديدم. (1)
.
ص: 349
4 / 32شهادت مسلم بن عقيلمسلم بن عقيل عليه السلام ، يكى از درخشان ترين چهره هاى نهضت حسينى بود كه براى ارزيابى زمينه قيام ، به وسيله امام حسين عليه السلام به كوفه اعزام شد . كنيه مسلم ، ابو داوود و لقبش ، محدّث بوده است . وى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشت و شجاع ترين فرزند عقيل بن ابى طالب ، شمرده مى شد . مادر مسلم عليه السلام ، كنيزى به نام حُلَيَّه، از اسيران شام بوده است كه پدرش عقيل ، او را خريده بود . بر پايه گزارش طبرى ، مسلم عليه السلام در كوفه متولّد شده است . اين گزارش ، در كنار گزارش هاى ديگر _ كه وى را از ياران امام على عليه السلام و در جنگ صِفّين ، از فرماندهان جناح راست پياده نظام لشكر ايشان شمرده اند _ ، حاكى از آن است كه عقيل ، سال ها قبل از آمدن امام على عليه السلام به كوفه ، در اين شهر، زندگى مى كرده است و شايد يكى از عللى كه امام حسين عليه السلام ، مسلم را به نمايندگى از جانب خود به كوفه اعزام كرد ، آشنايى او با مردم آن شهر باشد . مسلم ، داماد امير مؤمنان عليه السلام بود و نام همسرش در برخى منابع ، رُقَيّه و در برخى ديگر، امّ كلثوم ، گزارش شده است كه احتمالاً كنيه رقيّه باشد . وى ، دو فرزند به نام هاى عبد اللّه و على داشت كه عبد اللّه ، در كربلا به شهادت رسيد . فرزندان ديگرى نيز از وى ، گزارش شده است . به هر حال ، تصريح شده كه نسلى از وى ، باقى نمانده است. چند تن از برادران مسلم عليه السلام در كربلا حضور داشته اند و به شهادت رسيده اند .
الإرشاد :ابن زياد به وى گفت: خداوند ، مرا بكشد ، اگر تو را به گونه اى نكشم كه [پيش از اين] در اسلام ، كسى آن گونه كشته نشده است!
.
ص: 350
مسلم به وى گفت: تو سزاوارترين كسى هستى كه در اسلام ، بدعت بگذارد و تو هيچ گاه بدترين كشتن و زشت ترين مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت آميز را رها نمى كنى. ابن زياد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين و على و عقيل _ كه درود و سلام خداوند بر آنان باد _ كرد و مسلم ، هيچ پاسخ نمى گفت. آن گاه ابن زياد گفت: او را بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازيد. مسلم بن عقيل _ كه رحمت خدا بر او باد _ گفت: اگر ميان من و تو ، خويشاوندى اى بود ، مرا نمى كشتى ! ابن زياد گفت: كجاست كسى كه ابن عقيل بر سرش ضربت زد؟ بكر بن حُمرانِ احمرى را آوردند. ابن زياد به وى گفت: بالا [ى قصر] برو . بايد تو گردنش را بزنى. او مسلم را بالا [ى قصر] بُرد ، در حالى كه مسلم تكبير مى گفت، استغفار مى كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستاد و مى گفت: خداوندا ! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند، داورى فرما. مسلم را به بالاى محلّى كه امروزه جايگاه كفشدارها ناميده مى شود ، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پايين انداختند . 1
.
ص: 351
4 / 33شهادت هانى بن عُروههانى بن عُروه مُرادى مَذحِجى ، از كسانى است كه جاهليت و اسلام را درك كرده بودند و به همين جهت ، او را «مُخَضرَم» ناميده اند . وى هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، بيش از چهل سال داشته است . هانى ، از ياران ويژه امام على عليه السلام بوده و در جنگ هاى جمل و صِفّين ، ايشان را همراهى كرده است . وى از بزرگان يمن بود كه به كوفه آمد و رياست قبيله مُراد را بر عهده داشت و از اين رو ، نيروهاى فراوانى در اختيار او بوده است . در جريان نهضت كوفه ، هانى ، يكى از اصلى ترين حاميان مسلم عليه السلام بود كه خانه خود را مركز استقرار وى و هدايت نهضت قرار داد ؛ امّا ابن زياد ، او را با نيرنگْ دستگير كرد و سرانجام ، در نهم ذى حجّه سال شصتم هجرى ، فرداى آن روزى كه امام حسين عليه السلام به طرف كوفه حركت كرده بود ، به شهادت رساند . وى هنگام شهادت ، حدود نود سال داشت .
تاريخ الطبرى_ به نقل از عَون بن ابى جُحَيفه _: محمّد بن اشعث ، نزد عبيد اللّه بن زياد رفت و در باره هانى بن عروه ، با او حرف زد و گفت: تو به موقعيت هانى بن عروه در اين شهر ، واقفى و جايگاه خانواده اش را در ميان قبيله مى دانى . بستگان او باخبر شده اند كه من و همراهانم ، او را نزد تو آورده ايم. تو را به خدا سوگند ، او را به خاطر من ببخش. من از دشمنى بستگان او ، ناراحتم . آنان ، گرامى ترين مردمانِ اين شهر و پشتوانه اهل يمن هستند. ابن زياد ، وعده داد كه او را ببخشد ؛ ليكن قضاياى مسلم كه اتّفاق افتاد، تصميمش عوض شد و از وفا كردن به وعده اش سر باز زد.
.
ص: 352
وقتى مسلم بن عقيل به شهادت رسيد، ابن زياد، دستور داد هانى بن عروه را به بازار ببرند و سرش را از بدنش جدا كنند . هانى را با دستان بسته به بازار خريد و فروشِ گوسفند بردند و او پيوسته مى گفت: اى قبيله مَذحِج ! امروز براى من، مَذحِجى نيست ! اى قبيله مَذحِج ! قبيله مَذحِج كجاست؟ آن گاه چون ديد كسى او را يارى نمى كند ، دستش را كشيد و از طناب ، بيرون آورد و گفت: آيا عصايى، كاردى، سنگى، استخوانى يافت نمى شود تا آدمى از جان خود ، دفاع كند ؟ بر او حمله بردند و او را محكم بستند . آن گاه به وى گفتند: گردنت را دراز كن . گفت : من نسبت به گردنم ، سخاوتمند نيستم و شما را بر كشتن خويش ، يارى نمى كنم. غلام عبيد اللّه بن زياد _ كه تُرك بود و نامش رشيد بود _ با شمشير ، ضربتى بر او زد ؛ ولى اثر نكرد . هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست . بار خدايا ! به سوى رحمت و رضوان تو مى آيم. آن گاه [آن غلام ،] ضربه اى ديگر زد و او را كشت . عبد الرحمان بن حُصَين مرادى ، او (غلام عبيد اللّه ) را در منطقه خازِر به همراه عبيد اللّه بن زياد ديد . مردم گفتند: اين ، قاتل هانى بن عروه است. پسر حُصَين گفت: خداوند ، مرا بكشد ، اگر او (غلام عبيد اللّه ) را نكشم ، يا در اين راه ، كشته نشوم ! آن گاه با نيزه بر او حمله كرد و بر او نيزه زد و او را كشت. 1
.
ص: 353
تاريخ اليعقوبى :مسلم با [نيروهاى] عبيد اللّه نبرد كرد . سپس او را دستگير كردند و عبيد اللّه ، او را كشت و جنازه اش را در بازار كشاندند. [همچنين] عبيد اللّه ، هانى بن عروه را كشت ؛ چون مسلم در خانه او سكونت داشت و مسلم را يارى كرده بود. (1)
تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: ابن زياد ، دستور داد هانى را به محلّه كُناسه بردند و در آن جا به دار آويختند . (2)
4 / 34فرستاده شدن سرهاى مسلم و هانى براى يزيد، به وسيله ابن زيادالفتوح :عبيد اللّه بن زياد، دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه _ كه خداوند ، آن دو را رحمت كند _ را وارونه به دار كشند و تصميم گرفت سرهاى آنان را نزد يزيد بن معاويه بفرستد... . سپس نامه اى اين چنين براى يزيد بن معاويه نوشت: «به نام خداوند بخشنده
.
ص: 354
مهربان . به بنده خدا يزيد بن معاويه، امير مؤمنان، از عبيد اللّه بن زياد. ستايش ، خدايى را كه حقّ امير مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها كرد! به امير مؤمنان _ كه خداوند ، او را تأييد كند _ خبر مى دهم كه مسلم بن عقيل، آن بر هم زننده وحدت، وارد كوفه شد و در خانه هانى بن عروه مَذحِجى فرود آمد. من بر آن دو، جاسوسانى را گماردم ، تا اين كه آنان را از خانه بيرون آوردم و پس از نبرد و درگيرى ، خداوند ، مرا بر آنان مسلّط ساخت . گردن آنها را زدم و سرهايشان را به همراه هانى بن ابى حيّه وادعى و زبير بن اَروَح تميمى ، براى شما فرستادم. اين دو ، گوش به فرمان و ملتزم به سنّت و جماعت [مسلمانان] اند و امير مؤمنان ، هر چه مى خواهد ، از آنان بپرسد. آن دو ، اهل خرد و فهم و صداقت اند» . وقتى نامه و دو سر به يزيد بن معاويه رسيد، نامه را خواند و دستور داد سرها بر دروازه شهر دمشق، نصب گردند. 1
4 / 35نامه سپاس گزارى يزيد از ابن زياد و تحريك وى بر ضدّ امام حسين عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو جناب يحيى بن ابى حَيّه كلبى _: يزيد براى ابن زياد ، نامه اى
.
ص: 355
فرستاد: «امّا بعد ، تو همان گونه هستى كه دوست داشتم . با تدبير و دورانديشى ، رفتار كردى و مانند دلاورى متين و آرام، اقتدار به خرج دادى. تو ما را بى نياز ساختى و خاطر ما را جمع كردى و گمان و رأيم را در باره خودت، تصديق نمودى. دو فرستاده ات را فرا خواندم و از آنان پرسش كردم و با آنان به تنهايى به گفتگو نشستم و آنان را در فضيلت و نظر ، همان گونه يافتم كه تو گفتى. [ به كارگزارانت ]در باره اين دو، سفارش به نيكى كن . به من خبر رسيده كه حسين، به سمت عراق ، حركت كرده است. ديده بان ها و نگهبانان را بگمار. از موارد مظنون ، كاملاً مراقبت كن و به اتّهام ، دستگير كن ؛ ليكن كسى را مكُش ، مگر آن كه با تو نبرد كند ، و تمام اتّفاقات را برايم بنويس. درود و رحمت خداوند بر تو باد!». (1)
.
ص: 356
فصل پنجم : شهادت گروهى از ياران امام عليه السلام در كوفه و زندانى شدن گروهى ديگر5 / 1شهادت عبد اللّه بن يَقطُرأنساب الأشراف :حسين عليه السلام به طرف منزل زُباله حركت كرد و از آن جا، آبِ بسيار برداشت و از هر آبگاهى كه عبور مى كرد ، گروهى به وى مى پيوستند. حسين عليه السلام برادر همشيرش، عبد اللّه بن يَقطُر را پيش از آن كه بداند مسلم كشته شده ، به سوى مسلم فرستاد. حُصَين بن تميم، [در راه،] او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. ابن زياد ، دستور داد كه بالاى قصر بُرده شود تا حسين عليه السلام را لعنت كند و او و پدرش را به دروغگويى نسبت دهد. وقتى عبد اللّه به بالاى قصر رفت ، گفت: من ، فرستاده حسين ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به سوى شمايم تا او را عليه پسر مَرجانه و پسر سميّه ، آن مرد بى نَسَبِ پسر بى نَسَب _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، يارى و كمك كنيد. عبيد اللّه ، دستور داد او را از بالاى قصر به زمين انداختند . استخوان هايش شكست ؛ ولى هنوز زنده بود كه مردى آمد و او را كشت. به او گفتند: واى بر تو ! چرا چنين كردى؟ گفت: خواستم راحتش كنم. وقتى خبر شهادت پسر يَقطُر به حسين عليه السلام رسيد ، سخنرانى كرد و فرمود : «اى مردم! پيروانمان ، ما را خوار ساختند. مسلم، هانى، قيس بن مُسهِر و ابن يَقطُر ، به
.
ص: 357
شهادت رسيدند. هر يك از شما كه مى خواهد برگردد، باز گردد» . 1
5 / 2شهادت قيس بن مُسهِر صَيداوىقيس بن مُسهِر، يكى از ياران امام حسين عليه السلام بود كه در نهضت كوفه، نقش بسيار فعّالى داشت . وى بارها از كوفه براى امام عليه السلام پيام بُرد و پيام امام عليه السلام را براى كوفيان، باز آورد .
تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن ابى عَيزار _: [امام حسين عليه السلام به چهار مردى كه از كوفه آمده بودند ، ]فرمود: «به من خبر دهيد كه آيا فرستاده ام نزد شما آمد؟» . گفتند: چه كسى؟ فرمود: «قيس بن مُسهِر صيداوى» . گفتند: آرى. حُصَين بن تميم ، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. ابن زياد به وى دستور داد تا تو و پدرت را لعنت كند. قيس بر تو و پدرت ، درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو دعوت نمود و از آمدنت خبر داد. آن گاه ابن زياد ، دستور داد و از بالاى قصر ، [به پايين] پرتاب شد . چشمان حسين عليه السلام اشك آلود شد و نتوانست جلوى اشك هايش را بگيرد وفرمود: « «برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در انتظار [شهادت ]هستند و هرگز
.
ص: 358
[عقيده خود را] تغيير نداده اند» (1) . بار خدايا! بهشت را منزلگاه ما و آنان ، گردان و ميان ما و آنان، در محلّ استقرار رحمتت و پاداش هاى ذخيره شده و مرغوب، جمع گردان» . 2
5 / 3شهادت عبدُ الأعلَى بن يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از عَون بن ابى جُحَيفه _: وقتى عبيد اللّه بن زياد ، مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشت، عبد الأعلى كلبى را _ كه كثير بن شهاب ، او را در محلّه قبيله بنى فِتيان ، دستگير كرده بود _ ، خواست و او را آوردند . به وى گفت: جريانت را بگو. عبد الأعلى گفت: خدا، كارهاى تو را اصلاح نمايد! من بيرون رفتم كه ببينم مردم ، چه مى كنند كه كثير بن شهاب ، مرا دستگير كرد . ابن زياد به وى گفت: سوگند ياد كن كه جز براى آنچه گفتى ، بيرون نرفتى . او از سوگند خوردن ، امتناع كرد. عبيد اللّه گفت : او را به قبرستان سَبيع ببريد و در آن جا گردنش را بزنيد . او را بردند و گردنش را زدند. 3
.
ص: 359
5 / 4شهادت عُمارة بن صَلخَب اَزْدىأنساب الأشراف :عُمارة بن صَلحَب اَزْدى _ كه تصميم داشت مسلم را يارى كند _ به وسيله اصحاب ابن زياد، دستگير شد . او را نزد ابن زياد آوردند . وى دستور داد تا گردنش در ميان قبيله اَزد ، زده شود و سرش را به همراه سرهاى مسلم و هانى براى يزيد بن معاويه فرستاد. فرستاده ابن زياد ، با اين سرها، هانى بن ابى حَيّه وادِعى از قبيله هَمْدان بود . (1)
5 / 5دستگيرى مختار (2)تاريخ اليعقوبى :مختار بن ابى عُبَيد ثقفى ، به همراه جمعى كه با خود سلاح داشتند ، آمدند و مى خواستند حسين بن على عليه السلام را يارى كنند. عبيد اللّه بن زياد ، او را گرفت و زندان كرد و او را با چوب زد و پلك چشمش بريده شد. (3)
.
ص: 360
نگاهى به كارنامه مسلم در كوفهكارنامه مسلم عليه السلام در كوفه را با دو نوع نگاه ، مى توان مورد نقد و ارزيابى قرار داد : در نگاهى سطحى ، ممكن است چنين تصوّر شود كه وى، از سياست و تدبير لازم در به انجام رساندن مأموريتى كه بر عهده داشت و زمينه سازى براى آمدن امام حسين عليه السلام به كوفه ، برخوردار نبوده است ؛ زيرا نتوانست از فضاى سياسى _ اجتماعى كوفه _ كه كاملاً در جهت نهضت حسينى بود _ ، به طور شايسته استفاده كند . او پيش از آن كه ابن زياد وارد كوفه شود ، دستِ كم دوازده هزار نيرو در اختيار داشت و فضاى كوفه به گونه اى بود كه ابن زياد ، مجبور شد مخفيانه ، وارد آن شود . اگر مسلم عليه السلام پيش از ورود ابن زياد ، نيروهاى وفادار به نهضت را خوب سازماندهى مى كرد ، ابن زياد، فرصت نمى يافت تا نيروهاى مخالف نهضت را سازماندهى كند و عليه هواداران امام حسين عليه السلام واردِ عمل نمايد ، و در اين صورت ، با رسيدن امام عليه السلام به كوفه ، چه بسا سرنوشت قيام مردم ، به گونه اى ديگر رقم مى خورد و حادثه جان گداز كربلا ، پديد نمى آمد ؛ امّا او نه تنها از فضاى موجود كوفه نتوانست بهره بردارى كند ، بلكه بدون ارزيابى درست از ميزان وفادارى مردم ، به امام حسين عليه السلام نوشت : هنگامى كه نامه من به تو رسيد ، با شتاب، حركت كن كه همه مردم ، با تو هستند و نظر و تمايلى به خاندان معاويه ندارند . (1) و بدين سان ، امام حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت كرد و حادثه خونين و جانسوز كربلا ، پديد آمد .
.
ص: 361
همان طور كه اشاره شد ، چنين ارزيابى اى از كارنامه مسلم ، داورى اى سطحى ، بدبينانه و بدون در نظر گرفتن مأموريت اوست؛ امّا با در نظر گرفتن دقيق واقعيت هاى موجود در حوزه مأموريت وى ، بايد گفت : مسلم ، مسئوليت خود را در حدّ توان ، به خوبى انجام داده است و آنچه پيش آمد ، دلايل خاصّ خود را داشت . براى ارزيابى واقع بينانه از كارنامه مسلم در كوفه ، چند مسئله بايد مورد توجّه و بررسى قرار گيرد :
1 . قلمرو مأموريت مسلمبراى ارزيابى كارنامه مسلم ، نخستين چيزى كه بايد مورد توجّه باشد ، موضوع و محدوده مأموريت اوست . اين مطلب ، به صورت روشن در نامه امام حسين عليه السلام به مردم كوفه ، آمده است. بر پايه گزارش منابع تاريخى ، در نامه امام عليه السلام آمده است : وَ قَد بَعَثتُ إلَيكُم أخى وَ ابنَ عَمّى وَ ثِقَتى مِن أهلِ بَيتى مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبى طالِبٍ ، وَ قَد أمَرتُهُ أن يَكُتبَ إلَىَّ بِحالِكُم وَ رَأيِكُم وَ رَأىِ ذَوِى الحِجا وَ الفَضلِ مِنكُم ، وَ هُوَ مُتَوَجَّهٌ إلى ما قِبَلَكُم ، إن شاءَ اللّهُ تَعالى وَ السَّلامُ ، وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، فَإِن كُنتُم عَلى ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم وَ قَرَأتُ فى كُتُبِكُم ، فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّى وَ بايِعوهُ وَ انصُروهُ وَ لا تَخذُلوهُ . (1) برادرم ، پسرعمويم و فرد مورد اعتماد از خاندانم ، مسلم بن عقيل بن ابى طالب را به سوى شما فرستاده ام و به او دستور داده ام كه وضع شما و نظرتان و ديدگاه عقلا و بزرگان را برايم گزارش كند ، و او در حال حركت به سوى شماست _ إن شاء اللّه تعالى _ . والسلام! و هيچ توانى ، جز به [يارى] خداوند نيست . اگر شما بر همان نظرى هستيد كه فرستادگان شما آورده اند و در نامه هايتان خوانده ام ، پس با پسرعمويم همراهى كنيد و با او بيعت نماييد و يارى اش كنيد و تنهايش مگذاريد . اين متن ، نشان مى دهد كه مأموريت اصلى مسلم ، ارزيابى فضاى سياسى _ اجتماعى كوفه از نزديك است و براى اين منظور ، امام عليه السلام از هواداران خود خواسته
.
ص: 362
است كه با او بيعت كنند و در امور مربوط به ساماندهى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، او را يارى دهند . افزون بر اين ، تعبير «أخى (برادرم)» و «ثِقَتى (مورد اعتمادم)» ، حاكى از جايگاه والاى مسلم در كمالات نفسانى از يك سو ، و اعتماد و اطمينان امام عليه السلام به درايت و تدبير سياسى وى ، از سوى ديگر است . اكنون بايد ديد كه مسلم ، در به انجام رساندن اين مأموريت ، تا چه اندازه موفّق بوده است؟
2 . فضاى سياسى _ اجتماعى كوفهاصولاً انتخاب كوفه به عنوان مركز نهضت حسينى بر ضدّ حكومت يزيد ، به اين معنا نيست كه امام حسين عليه السلام باور داشت كه مردم كوفه ، با آن سوابقى كه در برخورد با پدرش امام على عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام داشتند ، واقعا همگى به يكباره تغييرِ ماهيت داده اند و صد در صد ، آماده همكارى و همراهى با ايشان هستند ؛ بلكه امام عليه السلام ، در جمع بندى نقاط مثبت و منفى كوفه ، به اين نتيجه رسيده بود كه اين شهر ، مناسبت ترين جا براى آغاز نهضت است . فضاى سياسى _ اجتماعى متأثّر از ناخشنودى مردم از حكومت يزيد ، فعّاليت هاى هواداران امام حسين عليه السلام و ضعف فرماندار آن روز كوفه ، نعمان بن بشير ، به گونه اى بود كه حتّى شمارى از اشراف فرصت طلب ، مانند شَبَث بن رِبعى ، حجّار بن اَبجَر عِجْلى و عمرو بن حَجّاج ، ترجيح داده بودند تا به جمع افرادى كه به امام عليه السلام نامه نوشته و از ايشان خواسته بودند تا به كوفه بيايد ، بپيوندند و اين چند نفر نيز با هم يك نامه نوشتند . بى ترديد ، فضاى عمومى هوادارى از امام حسين عليه السلام ، فضايى كاذب بود ؛ امّا مسلم ، مأموريت داشت با بهره گيرى از اين فضا ، براى امام عليه السلام از مردم ، بيعت بگيرد و زمينه را براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، آماده كند . او اين مأموريت را به خوبى انجام داد و در مدّتى كوتاه ، انبوهى از مردم كوفه ، رسما با او بيعت كردند .
.
ص: 363
البته مسلم مى دانست كه اين حركت ، در صورتى به موفّقيت نهايى نزديك خواهد شد كه رهبر نهضت ، يعنى امام حسين عليه السلام ، هر چه زودتر ، خود را به كوفه برساند و در صورت تأخير ، چه بسا اقدامات متقابل اُمَويان ، فضاى موجود را دگرگون كند . لذا كتبا از امام عليه السلام درخواست كرد كه در آمدن به كوفه ، تعجيل كند و بر عكس ، يزيد و عوامل او ، تلاش مى كردند تا امام عليه السلام به كوفه نزديك نشود . با عنايت به آنچه گذشت ، نه تنها مسلم در انجام دادن مأموريت خود ، كوتاهى نداشت ؛ بلكه وظيفه خود را به خوبى انجام داد ، امّا به عللى تلاش هاى او با شكستْ مواجه شد . علل و عوامل به شكست انجاميدن تلاش هاى مسلم را در بحث ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به كوفه ، توضيح خواهيم داد. (1)
.
ص: 364
فصل ششم : مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق6 / 1ابو بكر بن عبد الرحمان (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :ابو بكر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسين عليه السلام آمد و به ايشان گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى ، مرا به مِهر آورده است و نمى دانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟ فرمود: «اى ابو بكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى . پس بگو» . ابو بكر گفت: ديدى كه مردم عراق با پدر و برادرت چه كردند و اينك، آهنگ حركت به سوى آنان دارى؟! آنان، بردگان دنيايند و كسانى كه به تو وعده يارى داده اند، با تو خواهند جنگيد و آن كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مى كند ، دوست دارد ، نيز رهايت خواهد كرد. پس خدا را در باره خودت ، به يادت مى آورم [ كه جانت را به خطر نيندازى ] . حسين عليه السلام فرمود: «خدا به تو پاداش نيك دهد، عموزاده! در رأى خود، انديشيده بودى. هر چه خدا بخواهد، همان مى شود» . ابو بكر گفت: ما از آنِ خداييم و [ شهادت ] ابا عبد اللّه را به حساب خدا
.
ص: 365
مى گذاريم . 1
6 / 2ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جلح (1)دلائل الإمامة_ به نقل از ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جَلَح _: سه شب پيش از آن كه حسين عليه السلام آهنگ عراق كند ، با او ديدار كرديم و از سستى مردم كوفه برايش گفتيم و اين كه دل هايشان با او و شمشيرهايشان، بر ضدّ اوست. حسين عليه السلام با دستش به آسمان ، اشاره كرد و درهاى آسمان ، گشوده شدند و شمارى از فرشتگان _ كه جز خدا آنان را نمى شمارد _ ، فرود آمدند و فرمود : «اگر نزديكىِ اشيا و از ميان رفتن پاداش نبود ، با اين فرشتگان با آنان مى جنگيدم ؛ ولى مى دانم كه آن جا قتلگاه من و يارانم است و جز فرزندم على، كسى از دست آنان نجات نمى يابد» . (2)
.
ص: 366
6 / 3ابو سعيد خُدْرى (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: حسين عليه السلام در رفتن ، بر من چيره شد . در آن حال به وى گفتم: از خدا پروا كن و در خانه ات بنشين . (2)
6 / 4ابو واقد ليثى 3الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو واقد ليثى _: خبرِ بيرون رفتن حسين عليه السلام به من رسيد. در [منزلگاه ]مَلَل به او رسيدم. او را به خدا سوگند دادم كه بيرون نرود و قيام نكند ؛ زيرا او در جايى كه نبايد ، قيام مى كرد و خود را به كشتن مى داد. او فرمود : «باز نمى گردم» . (3)
.
ص: 367
6 / 5اَحنف بن قَيس (1)أنساب الأشراف_ به نقل از ابو بكر بن عيّاش _: وقتى به اَحنَف خبر رسيد كه حسين عليه السلام تصميم به قيام دارد، به او نوشت: « « شكيبا باش كه وعده خدا، حق است و آنان كه يقين ندارند ، تو را به خفّت نكشانند» » . (2)
6 / 6اُمّ سلمه 3الخرائج و الجرائح :چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، امّ سَلَمه به ايشان گفت: به عراق نرو كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «فرزندم حسين، در سرزمين عراق كشته خواهد شد» . در نزد من ، خاكى است كه آن را در تُنگى شيشه اى به من داد.
.
ص: 368
حسين عليه السلام فرمود: «البتّه _ به خدا سوگند _ من كشته مى شوم. اگر به سوى عراق هم نروم، باز هم مرا مى كشند» . (1)
6 / 7طِرِمّاح بن عَدى (2)تاريخ الطبرى_ به نقل از جميل بن مَرثَد (از بنى مَعْن)، در باره طِرِمّاح بن عَدى _: طِرِمّاح به حسين عليه السلام نزديك شد و به ايشان گفت: به خدا سوگند ، مى نگرم ؛ ولى كسى را همراه تو نمى بينم و اگر جز اينان كه همراه تو مى بينم، كسى با تو نجنگد، بسنده است. يك روز پيش از بيرون رفتن از كوفه و آمدن نزد تو ، در آن سوى كوفه، جمعيّتى را ديدم كه تا آن روز ، يك جا چنين جمعيّتى را نديده بودم. پس در باره آنان پرسيدم . گفته شد: گرد هم آمده اند تا روى گردان شوند [و بيعت بشكنند] و پس از آن در پى حسين، ره سپار شوند .
.
ص: 369
به خدا سوگند كه اگر مى توانى به اندازه يك وجب به سوى آنان پيش نيايى، اين كار را انجام بده . پس اگر مى خواهى به سرزمينى بروى كه خداوند ، تو را از آنان باز دارد تا در كار خويش بينديشى و وضعيّت برايت روشن گردد ، پس حركت كن تا تو را بر ستيغ كوه ما _ كه اَجأ نام دارد (1) _ فرود آورم ؛ قلّه اى كه _ به خدا سوگند _ ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَير و نيز از نعمان بن مُنذِر و از سياه و سرخ، ايمن داشته است. به خدا سوگند كه اگر بر ما خوارى فرود آيد، با تو راه مى افتم تا تو را در روستا[ ى خودمان ] فرود مى آورم . آن گاه به دنبال مردانى از بنى اَجَأ و بنى سَلمى از قبيله طَى مى فرستيم و به خدا سوگند ، ده روز طول نمى كشد كه سواره ها و پياده ها از قبيله طى ، نزد تو خواهند آمد . آن وقت، هر مقدار دوست دارى ، در ميان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقى رخ دهد ، من تضمين مى كنم كه بيست هزار جنگجوى طايى با شمشير از تو دفاع كنند . به خدا سوگند كه هرگز دستى به تو نمى رسد ، تا زمانى كه چشمى از آنان باز و بسته مى شود [ و زنده اند ] . [حسين عليه السلام ] به وى فرمود: «خداوند ، به تو و مردمانت ، پاداش خير دهد! به راستى كه ميان ما و آنان، عهدى است كه نمى توانيم بر هم زنيم و نمى دانيم كه كار ما و آنان در پايان ، به كدام سو مى رود» . 2
.
ص: 370
6 / 8عبد اللّه بن جعفر 1الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب، براى حسين عليه السلام نامه اى نگاشت و او را از مردم كوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد كه به سويشان نرود. حسين عليه السلام به او چنين نوشت: «من خوابى ديده ام و در آن خواب، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمانى داد، كه در پىِ آن مى روم و كسى را از آن آگاه نمى سازم تا با آن ، رو به رو شوم» . 2
.
ص: 371
6 / 9عبد اللّه بن عبّاس 1المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _: حسين عليه السلام در باره بيرون رفتن [از مكّه] ، از من اجازه (نظر) خواست . گفتم: اگر بر من و تو عيب نبود، با دستانم بر سرت چنگ مى انداختم [ و نمى گذاشتم بروى] . پاسخ او ، اين سخن بود : «اگر در فلان جا كشته شوم، دوست تر مى دارم تا اين كه به وسيله من ، حرم خدا و پيامبر او شكسته شود» . اين سخن ، مرا براى [ شهادت ] او راضى كرد . (1)
6 / 10عبد اللّه بن عمر 3تاريخ دمشق_ به نقل از شَعبى _: چون حسين بن على عليه السلام راهى عراق شد، به ابن عمر
.
ص: 372
گفته شد: راستى برادرت حسين، ره سپار عراق شده است . اين بود كه نزد حسين عليه السلام آمد و او را به خدا سوگند داد و گفت : به راستى كه مردم عراق ، مردم بدى هستند و پدرت را كشتند و برادرت را [نيزه ]زدند و چنين و چنان كردند . چون از او نوميد شد، دست به گردن او آويخت و ميان دو ديده اش را بوسيد و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «خدا، دنيا را براى شما نخواسته است» . 1
6 / 11فَرَزدَق 2أنساب الأشراف_ به نقل از زبير بن خِرّيت _: از فَرَزدَق شنيدم كه گفت: حسين را در
.
ص: 373
منزل ذات عِرق (1) ديدم كه به كوفه مى رفت. به من فرمود : «گمان مى كنى مردم كوفه _ كه خورجينى از نامه هايشان نزد من است _ چه مى كنند؟». گفتم: رهايت مى كنند. پس نرو. تو به سوى مردمى مى روى كه دل هايشان، با تو و دست هايشان، رو در روى توست. ولى او نپذيرفت . (2)
6 / 12محمّد بن حنفيّهالإرشاد_ در گزارش بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه _: حسين عليه السلام شب هنگام (شب يكشنبه ، دو روز مانده از رجب)، به سوى مكّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانواده اش، جز محمّد بن حنفيّه ، همراه او بودند . محمّد بن حنفيّه ، چون دريافت كه ايشان آهنگ بيرون رفتن از مدينه را دارد و خودش هم نمى داند كه به كجا مى رود، به وى گفت: برادر! تو محبوب ترينِ مردم و گرامى ترينِ آنان در نزد منى و دلسوزى را براى هيچ يك از مردم ، جز براى تو ، نگاه نمى دارم و تو ، بِدان سزاوارترى. از بيعت با يزيد بن معاويه و از شهرها ، تا آن جا كه مى توانى ،
.
ص: 374
چشمپوشى كن. سپس فرستادگانى به سوى مردم ، گسيل دار و آنان را به سوى خود ، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پيروى كردند و به بيعت تو در آمدند ، خدا را بر آن ، سپاس بگزار و اگر سراغ كسى جز تو رفتند، از دين و خِرد تو ، كاسته نمى شود و مردانگى و ارجمندىِ تو ، بر باد نمى رود . من نگرانم كه به يكى از اين شهرها وارد شوى و مردم ، دچار چنددستگى شوند : گروهى با تو و گروهى بر ضدّ تو ، و با يكديگر نبرد كنند و تو، هدف نخستين نيزه باشى و در آن صورت ، بهترينِ همه اين امّت از نظر شخصيت فردى و پدر و مادر ، خونش از همه پايمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر! پس كجا بروم؟» . گفت: مكّه . پس اگر سراى آرامى بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن ، آرامش نبود ، به رَمْل ها و ستيغ كوه ها پناه ببر و از شهرى به شهرى برو تا بنگرى كه سرنوشت مردم، چه خواهد شد . پس درست ترين تصميم گيرى تو ، زمانى است كه به استقبال حوادث و رخدادها بروى. امام عليه السلام فرمود : «برادرم! تو نيكخواهى و دلسوزى كردى و اميد دارم كه نظر تو ، استوار و همراه توفيق باشد» . 1
.
ص: 375
إثبات الوصيّة :محمّد بن حنفيّه، براى بدرقه حسين عليه السلام بيرون آمد و هنگام خداحافظى به او گفت: اى ابا عبد اللّه ! خدا را ، خدا را در باره خاندان پيامبر خدا، در نظر آور! حسين عليه السلام به او فرمود : «خدا، جز اسير شدنِ آنان را نمى خواهد» . (1)
.
ص: 376
فصل هفتم : از مكّه تا كربلا7 / 1كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد بن معاويه ، در نامه اى به عبد اللّه بن عبّاس ، از رفتن امام عليه السلام به مكّه خبر داد: «گمان مى كنيم كه مردانى از اهل خاور ، نزد او آمده اند و او را به آرزوى خلافت افكنده اند و تو در ميان آنان ، داراى آگاهى و تجربه اى. پس اگر چنين كرده، پيوند خويشاوندى را گسسته است و تو ، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستى . پس او را از كوشش براى ايجاد تفرقه، باز دار»... . عبد اللّه بن عبّاس ، براى يزيد نوشت : «من اميدوارم كه بيرون رفتن حسين ، براى كارى نباشد كه تو را ناخوش آيد. من از نصيحت كردن او در باره چيزى كه مايه همبستگى و موجب خاموشىِ خشم و آتش باشد ، به يارى خداوند ، دريغ نخواهم كرد». 1
.
ص: 377
الفتوح :نامه يزيد بن معاويه از شام ، با پيك براى مردم مدينه (اعم از قريش و جز آنان از بنى هاشم) رسيد . در آن ، اين اشعار بود : ... اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيد و به رشته هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد . جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفت و ملّت هايى را نابود ساخت . پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد . چه بسا گردن كشانى كه پايشان ، لغزيده است . مردم مدينه ، به اين ابيات نگريستند و آن گاه ، ابيات و نامه را براى حسين بن على عليه السلام فرستادند . ايشان ، چون در آن نگريست ، دانست كه نامه يزيد بن معاويه است. حسين عليه السلام پاسخ را بدين ترتيب نگاشت: «به نام خداى بخشنده مهربان. «و اگر تو را تكذيب كردند ، بگو : عمل من ، به من اختصاص دارد و عمل شما ، به شما اختصاص دارد . شما ، از آنچه من انجام مى دهم ، [بيزار و] جدا هستيد و من از آنچه شما انجام مى دهيد ، [بيزار و] جدا هستم» (1) . والسّلام !». 2
.
ص: 378
7 / 2توطئه يزيد براى كشتن امام عليه السلام در مكّهالملهوف_ به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در مقتل الحسين عليه السلام _: چون روز تَرويه (1) شد، عمرو بن سعيد بن عاص ، با سپاهى گران، وارد مكّه شد . يزيد به او دستور داده بود كه اگر حسين عليه السلام جنگيد ، با او بجنگد و اگر بر او دست يافت ، او را بكُشد . پس حسين عليه السلام در روز تَرويه ، بيرون رفت. (2)
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از فَرَزدَق _: حسين عليه السلام را ديدم و به وى گفتم: پدرم به قربانت ! آيا مى شود صبر كنى تا مردم از مكّه [به سوى عرفات ]بيايند . اميدوارم كه مردم در موسم [عرفات] بر محور تو ، گِرد آيند. فرمود : «اى ابو فِراس ! از آنها (ياران يزيد) در امان نيستم» . (3)
7 / 3گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن عبّاستاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن سَمعان _: وقتى حسين عليه السلام مصمّم شد كه به سوى كوفه روان شود ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد وى آمد و گفت : اى پسرعمو! مردم ، شايع كرده اند كه تو به سوى عراق خواهى رفت . به من بگو كه چه خواهى كرد . فرمود : «آهنگ آن دارم كه _ إن شاء اللّه تعالى _ همين يكى دو روز آينده ، حركت
.
ص: 379
كنم». ابن عبّاس به او گفت: تو را از اين كار ، در پناه خدا قرار مى دهم . به من بگو _ خدا ، تو را قرين رحمتت بدارد _ كه آيا به سوى مردمى مى روى كه حاكمشان را كُشته اند و ولايتشان را به تصرّف خود در آورده اند و دشمن خويش را بيرون رانده اند؟ اگر چنين كرده اند ، به سوى آنها برو ؛ امّا اگر تو را خوانده اند و [هنوز ]حاكمشان ، آن جاست و بر قوم ، چيره است و كارگزارانش خراجِ ولايت ها را مى گيرند ، تو را به جنگ و زد و خورد ، فرا خوانده اند. بيمِ آن دارم كه فريبت دهند و تكذيبت نمايند و با تو ناسازگارى كنند و يارى ات ندهند و بر ضدّ تو ، شورانده شوند و از هر كس ديگرى در كار دشمنىِ تو ، سخت تر باشند. حسين عليه السلام فرمود : «از خدا خير مى جويم . ببينم كه چه خواهد شد»... . چون شب ، يا صبح بعد ، فرا رسيد ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد حسين عليه السلام آمد و گفت: اى پسرعمو! من صبورى مى كنم ؛ امّا صبر ندارم . بيم دارم كه در اين سفر ، هلاك و نابود شوى. مردم عراق ، قومى حيله گرند . به آنها نزديك مشو. در همين شهر بمان ، كه سَرور مردم حجازى. اگر مردم عراق _ چنان كه مى گويند _ تو را مى خواهند ، به آنها بنويس كه دشمنِ خويش را بيرون كنند . آن گاه به سوى آنها برو. اگر جز رفتن نمى خواهى، به سوى يَمَن برو كه در آن جا ، قلعه ها و درّه هايى وجود دارد و سرزمينى پهناور است و پدرت ، در آن جا پيروانى دارد و از مردم نيز دورى. آن گاه براى مردم ، نامه مى نويسى و دعوتگرانت را مى فرستى . در اين صورت ، اميدوارم كه آنچه را مى خواهى، بى خطر بيابى . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسرعمو ! به خدا مى دانم كه خيرخواه و دلسوزى ؛ ولى من تصميم خود را گرفته ام و آهنگ رفتن دارم» . ابن عبّاس گفت: اگر مى روى ، زنان و كودكانت را نبر . به خدا ، نگرانم كه همانند عثمان كه [كشته شد و] زنان و فرزندانش به او مى نگريستند ، كشته شوى ... به خدايى كه جز او خدايى نيست ، چنانچه مى دانستم اگر موى و پيشانى ات را
.
ص: 380
بگيرم تا مردم [به خاطر دعواى ما] بر من و تو گِرد آيند ، به رأى من ، عمل مى كنى [و از مكّه نمى روى]، چنين مى كردم. 1
الفتوح :حسين عليه السلام وارد مكّه شد و مردم آن جا ، بسيار خرسند شدند . بامداد و شامگاه ، نزد او ، رفت و آمد مى كردند ... در آن ايّام ، عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، در مكّه بودند . آن دو با هم بر حسين عليه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدينه برگردند. ابن عمر به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! رحمت خدا بر تو باد ! از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، پروا كن. از دشمنىِ اين خاندان با خودتان و ستمى كه بر شما كرده اند، آگاهى و اين
.
ص: 381
مرد، يزيد بن معاويه ، بر مردم ، فرمان روا شده است. ايمن نيستم [و مى ترسم ]كه مردم براى سيم و زر ، به وى روى آورند و تو را بكشند و در اين راه ، انسان هاى بسيارى نابود شوند. از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حسين، كشته مى شود، و اگر او را كشتند و تنها نهادند و يارى اش نكردند، خدا تا قيامت ، آنان را خوار خواهد كرد». من به تو پيشنهاد مى كنم از درِ سازش _ كه مردم نيز آن گونه وارد شده اند _ وارد شوى و چنان كه در گذشته بر معاويه شكيبايى كردى، شكيبايى كن. شايد خدا، ميان تو و اين گروه ستمگر ، حكم رانَد. حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابو عبد الرحمان ! من با يزيد ، بيعت و سازش كنم، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره او و پدرش، آن فرمود كه فرمود؟!» . ابن عبّاس گفت: درست گفتى ، اى ابا عبد اللّه ! پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش فرمود: «ما را چه با يزيد؟! خدا ، او را مبارك نكند ! او فرزندم و فرزند دخترم ، حسين ، را مى كشد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، فرزندم در برابر مردمى كه از او دفاع نمى كنند، كشته نمى شود، مگر آن كه خدا ، ميان دل ها و زبان هايشان، جدايى مى افكند» . آن گاه ابن عبّاس گريست . حسين عليه السلام هم با او گريست و فرمود : «اى ابن عبّاس ! تو مى دانى كه من ، فرزند دختر پيامبرم؟» . ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند، آرى . مى دانيم و مى دانيم كه در تمام دنيا ، جز تو ، كسى نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد ، و اين كه يارى تو ، بر اين امّت ، واجب است، همانند وجوب نماز و زكات _ كه يكى بدون ديگرى ، پذيرفته نيست _ . حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عبّاس ! در باره مردمى كه فرزند دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پيامبرش و از همسايگىِ قبر او و زادگاه و مسجد و جايگاه هجرتش بيرون كردند، چه مى گويى ؛ آنان كه او را نگران و ترسان، رها كردند كه در جايى ، آرام نگيرد و در منزلى، پناه نجويد و قصد آنان، كشتن و ريختن خون اوست، در حالى كه وى به خدا شرك نورزيده است و جز او سرپرستى بر نگرفته و از
.
ص: 382
آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و خليفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟» . ابن عبّاس گفت: در باره آنان ، جز اين آيه را نمى گويم: «آنان ، به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و نماز را جز با حالت سستى نمى خوانند» (1) . «در برابر مردم ، خودنمايى مى كنند و جز اندكى ، از خدا ياد نمى كنند. ميان آن [دو گروه] ، دو دل اند . نه با اينان اند و نه با آنان اند ، و هر كه خدا گم راهش ساخت ، راهى براى او نخواهى يافت» (2) و بر چنين كسانى ، بزرگ ترين ضربه فرود خواهد آمد. و امّا تو _ اى پسر دختر پيامبر _ ، به راستى كه سرآمدِ افتخار به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسرِ همانندِ مريم عَذرايى. اى پسر دختر پيامبر ! گمان مبر كه خدا، از آنچه ستمگران مى كنند، بى خبر است. من گواهى مى دهم كه هر كس از همراهىِ تو روى بگردانَد و در ستيز با تو و نبرد با پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله طمع ورزد، هيچ بهره اى نخواهد داشت. حسين عليه السلام فرمود: «خدايا ! گواه باش» . ابن عبّاس گفت: اى پسر دختر پيامبر ! فدايت شوم ! گويى مرا به سوى خود مى خوانى و از من مى خواهى كه يارى ات كنم! به خدايى كه جز او خدايى نيست، اگر با اين شمشيرم در پيشِ روى تو، چنان ضربه زنم كه شمشيرم ، به تمامى ، خُرد شود ، يك صدمِ حقّ تو را نگزارده ام. اينك ، پيش روى تو ام . به من ، فرمان بده». ابن عمر گفت: درنگ كنيد! اى ابن عبّاس ! ما را از اين [گرفتارى] بِرَهان. سپس ابن عمر ، به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! در آنچه تصميم دارى، درنگ كن و از اين جا به مدينه باز گرد و از در سازش با اين قوم ، وارد شو و از ميهن خود و حرم جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، غايب مباش و براى اينان كه بهره اى ندارند، حجّت و راهى بر ضدّ خود مگذار ، و اگر مى خواهى [با يزيد] بيعت نكنى، آزاد هستى تا در كارت بنگرى ؛ زيرا اميد است كه يزيد بن معاويه ، جز اندكى زنده نماند و خداوند ، تو را از كارش كفايت كند.
.
ص: 383
حسين عليه السلام فرمود : «اُف بر اين سخن، تا آن زمان كه آسمان ها و زمين هستند ! اى عبد اللّه ! تو را به خدا ، من در اين كار ، دچار خطايم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم ، مرا [از خطايم] باز گردان كه من فروتن، شنوا و پذيرايم». ابن عمر گفت: نه ، خدايا ! خداوند ، پسر دختر پيامبرش را بر خطا ننهاده است و يزيد بن معاويه ، در كار خلافت ، همانند تو _ كه پاك و برگزيده نسل پيامبر خدايى _ نيست ؛ ولى مى ترسم اين چهره زيبا و نيكوى تو ، با شمشير ، نواخته شود و از اين امّت ، آنچه را دوست ندارى ، ببينى . پس با ما به مدينه باز گرد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت نكن و در خانه ات بنشين . حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عمر ! [ تصوّر سخن تو ] دور است . اين گروه، چه به من دست يابند و چه به من دست نيابند ، مرا رها نمى كنند و پيوسته بر آن اند تا اگرچه به زور ، بيعت كنم و يا مرا بكُشند . اى عبد اللّه ! مگر نمى دانى از پستى دنيا نزد خداى متعال است كه سرِ يحيى بن زكريّا ، براى بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، ارمغان برده شد ، در حالى كه سر با برهان، بر ضدّ آنان سخن مى گفت؟ اى ابو عبد الرحمان ! مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل ، در ميان طلوع سپيده تا بر آمدن خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند و پس از آن ، در بازارهايشان ، همگى به داد و ستد مى نشستند، چنان كه گويى كارى نكرده اند ، و خدا در مورد آنان ، شتاب نورزيد و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت ؟ و اى ابو عبد الرحمان ! از خدا پروا كن و از يارى ام ، رو بر متاب...» . سپس حسين عليه السلام به عبد اللّه بن عبّاس، رو كرد و گفت: اى ابن عبّاس ! تو پسرعموى پدرم هستى و از هنگامى كه تو را شناخته ام ، پيوسته به نيكى فرمان مى دهى و به پدرم رايزنى هاى حكيمانه مى دادى . او پيوسته از تو خيرخواهى و رايزنى مى خواست و تو به درستى ، به او پيشنهاد مى دادى. پس در پناه و پشتيبانى خدا ، به مدينه برو و چيزى از خبرهاى تو ، بر من پوشيده نمى مانَد ؛ زيرا من در اين حرم، نشيمن دارم و تا وقتى
.
ص: 384
كه ببينم مردمش مرا دوست دارند و يارى ام مى كنند ، همواره در آن ، سُكنا خواهم گزيد . پس آن گاه كه مرا وا نهند، ديگران را جاى گزين آنان خواهم كرد و به سخنى چنگ خواهم زد كه ابراهيمِ خليل عليه السلام ، هنگامى كه در آتش افكنده شد ، آن را گفت: خداوند ، مرا بَسَنده است و او ، خوبْ كارگزارى است ! پس آتش ، بر او ، سرد و سلامت گشت». در آن هنگام ، ابن عبّاس و ابن عمر ، سخت گريستند و حسين عليه السلام نيز مدّتى با آن دو ، گريست. پس از آن ، با آن دو خداحافظى كرد و ابن عمر و ابن عبّاس، به مدينه رفتند و حسين عليه السلام در مكّه اقامت گزيد . 1
.
ص: 385
. .
ص: 386
دلائل الإمامة_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: حسين بن على عليه السلام را هنگامى كه به سوى عراق مى رفت، ديدم. گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! نرو. به من فرمود : «اى ابن عبّاس ! مگر نمى دانى كه مرگ من ، در آن جاست؟ و كشتارگاه ياران من ، آن جاست؟» . به او گفتم: اين را از كجا مى گويى ؟ فرمود : «از رازى كه برايم گفته شده است و آگاهى اى كه به من داده اند». (1)
7 / 4گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن زبيركامل الزيارات_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام يك روز قبل از تَرويه ، از مكّه بيرون رفت . عبد اللّه بن زبير ، او را بدرقه كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! موسم حج فرا رسيد و تو ، آن را وا مى گذارى و به سوى عراق مى روى؟
.
ص: 387
فرمود : «اى پسر زبير ! اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم ، بهتر از آن است كه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم [و حرمت كعبه حفظ نشود]» . 1
أنساب الأشراف :ابن زبير ، از حسين عليه السلام خواست كه در مكّه بماند تا او و مردم ، با وى بيعت كنند و اين را از آن روى گفت كه به او بدگمان نشود و در گفتار، بهانه اى داشته باشد. آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «اگر يك وجب ، دورتر از حرم كشته شوم، نزد من ، دوست داشتنى تر است تا در درون آن كشته شوم ، و اگر دو وجب دورتر از آن كشته شوم ، بهتر از آن است كه يك وجب دورتر از آن كشته شوم» . 2
7 / 5سخنرانى امام عليه السلام هنگام بيرون رفتن از مكّهتيسير المطالب_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، براى يارانش سخنرانى كرد و خداى را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود : «اى مردم! قلّاده مرگ براى فرزندان آدم ، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [ و حتمى است ] ، و اشتياقى فراوان به ديدار گذشتگانم دارم ، چونان اشتياق يعقوب به يوسف و برادرش . به راستى كه مرا قتلگاهى است كه آن را ملاقات مى كنم و گويا به بندهايم مى نگرم كه درندگان بيابان ها ، آنها را از هم مى گسلند و شكم هاى خود را از آن مى آكنند .
.
ص: 388
خشنودى خدا، خشنودى خانواده ماست. بر بلاى او بردباريم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد. حرم و خاندان پيامبر، از او جدا نيستند و اعضاى آن ، هرگز از هم جدا نمى شوند و آنان در بهشت برين ، جمع مى شوند و ديدگان او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) به آنان ، روشن مى گردد و وعده خدا در باره آنان ، تحقّق مى يابد. هان! هر كس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من _ إن شاء اللّه _ فردا حركت مى كنم» . آن گاه به سوى دشمن برخاست و به شهادت رسيد. درود خدا بر او باد! 1
7 / 6تاريخ بيرون رفتن امام عليه السلام از مكّهتهذيب الأحكام_ به نقل از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام روز تَروِيَه به سوى عراق حركت كرد . او به قصد عمره ، وارد مكّه شده بود. (1)
الكافى_ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام در ذى حجّه ، عمره گزارد و در روز تَرويه به عراق رفت، در حالى كه مردم به مِنا مى رفتند. (2)
.
ص: 389
دو نكته تاريخى و فقهى در باره خروج امام عليه السلام از مكّهدر باره خروج امام حسين عليه السلام از مكّه در دهه اوّل ذى حجّه ، بايد دو نكته تاريخى و فقهى را بررسى كرد :
1 . نكته تاريخىاين كه امام حسين عليه السلام در دهه اوّل ذى حجّه ، از مكّه خارج شده ، ظاهرا مورد اتّفاق مورّخان است ؛ امّا در باره روز خروج ايشان ، اختلاف نظر وجود دارد . برخى روز خروج را سوم ، برخى هفتم ، برخى هشتم و برخى نهم ذى حجّه گزارش كرده اند ؛ ولى قول مشهور و درست تر ، اين است كه امام عليه السلام در روز تَروِيه ؛ يعنى هشتم ذى حجّه ، از مكّه خارج شده است . روايت صحيحى كه معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السلام نقل كرده (1) نيز اين نظر را تأييد مى كند .
2 . نكته فقهىشهرت يافته كه امام حسين عليه السلام در روز تَرويَه ، حجّ خود را به عمره تبديل كرد و از مكّه ، خارج شد . گويا مبدأ اصلى اين شهرت ، سخن شمارى از مَقتل نگاران و سيره نويسان است . (2) از جمله ، علّامه مجلسى رحمه الله در تبيين علّت رفتن امام عليه السلام از مدينه به مكّه و خروج از مكّه در موسم حج ، گفته است :
.
ص: 390
از خبرهاى گذشته ، برايت روشن شد كه امام حسين عليه السلام از ترس كشته شدن ، از مدينه به مكّه گريخت و همين طور ، پس از آن كه دريافت آنها مى خواهند غافلگيرانه او را بكُشند ، از مكّه هم رفت تا جايى كه برايش فراهم نشد كه حجّش را به پايان ببرد . پس او _ كه جان من و پدر و مادر و فرزندانم ، فداى او باد! _ از احرام ، خارج شد و نگران و چشم انتظار ، از مكّه بيرون رفت . آنان _ كه خدا لعنتشان كند! _ همه مناطق را بر او تنگ كردند و جايى براى گريز او نگذاشتند . در كتاب هاى معتبرى ديدم كه يزيد ، عمرو بن سعيد بن عاص را با سپاهى عظيم ، راهى كرد و او را مسئول حج قرار داد و امير حج گزاران كرد ، در حالى كه به او سفارش كرده بود كه امام حسين عليه السلام را پنهانى دستگير كند و اگر نشد ، ترور كند . عمرو بن سعيد ، سى تن از اُمَويان شيطانْ صفت را در لا به لاى حج گزاران فرستاد و دستور داد كه در هر حال و وضعيتى كه ممكن شد ، امام حسين عليه السلام را بكشند ؛ ولى امام عليه السلام زمانى كه متوجّه ماجرا شد ، از احرام حج ، بيرون آمد و عمره تمتّع را به عمره مفرده تبديل كرد . (1) ولى اين سخن ، قابل قبول نيست ؛ زيرا : اوّلاً ، روايت معاوية بن عمّار و نيز روايت ابراهيم بن عُمَير يمانى _ كه از نظر سند ، معتبرند _ ، به روشنى دلالت دارند كه عمره امام حسين عليه السلام ، عمره مفرده بوده ، نه عمره تمتّع . بنا بر اين ، امام عليه السلام هنگام خروج از مكّه ، اساسا مُحرِم نبوده و از اين جهت ، مشكلى نداشته است . متن روايت معاوية بن عمّار ، اين است كه وى از امام صادق عليه السلام پرسيد : تفاوت كسى كه عمره تمتّع انجام مى دهد ، با عمره گزار مفرده چيست؟ ايشان فرمود : إنَّ المُتَمَتِّعَ مُرتَبِطٌ بِالحَجِّ ، وَ المُعتَمِرُ إذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَيثُ شاءَ ، و قَدِ اعتَمَرَ الحُسَينُ بنُ عَلِىٍّ عليه السلام فى ذِى الحِجَّةِ ثُمَّ راحَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ ، وَ النّاسُ يَروحونَ إلى مِنى ، و لا بَأسَ بِالعُمرَةِ فى ذى الحِجَّةِ لِمَن لا يُريدُ الحَجَّ . (2)
.
ص: 391
[اعمال عمره گزارِ] متمتّع ، به حج ، متّصل مى شود ؛ امّا عمره گزار مفرده ، وقتى فارغ شد ، هر جا كه بخواهد ، مى رود . حسين بن على عليه السلام در ذى حجّه ، عمره مفرده گزارد و در روز تَرويَه ، عازم عراق شد ، در حالى كه مردم ، عازم مِنا بودند ، و اشكالى ندارد كه كسى كه قصد حج ندارد ، در ماه ذى حجّه ، عمره مفرده به جا آورد . ثانيا ، از نظر فقهى ، تبديل احرام حج به عمره ، صحيح نيست و كسى كه مُحرم به احرام حج است ، اگر نتواند حجّش را به انجام برساند ، تنها با قربانى كردن ، از احرام بيرون مى آيد (1) و حجّ او تبديل به عمره نمى گردد . فقيه بزرگوار آية اللّه سيّد محسن حكيم ، در اين باره مى گويد : اين كه در برخى از كتاب هاى مقتل آمده است كه امام حسين عليه السلام عمره اش را به عمره مفرده تبديل كرد _ كه نشان مى دهد ايشان ، عمره تمتّع به جا آورده بوده و از آن ، به عمره مفرده عدول كرده است _ ، در برابر احاديث وارد شده از اهل بيت عليهم السلام ، قابل اعتماد نيست . (2) بديهى است كه اگر دليل قابل اعتمادى وجود داشت كه امام حسين عليه السلام احرام حجّ خود را به عمره تبديل كرده است ، فقها بر خلاف آن، فتوا نمى دادند ؛ امّا همان طور كه اشاره شد، نه تنها دليلى بر اين نكته وجود ندارد ، بلكه دلايلى بر خلاف آن نيز در دست است.
.
ص: 392
سخنى در باره حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكّه تا كربلابر پايه صحيح ترينِ گزارش ها ، كاروان امام حسين عليه السلام پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مكّه ، روز سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى ، مكّه را به سوى كوفه ترك كرد ؛ امّا هنگامى كه به نزديكى كوفه رسيد ، به دليل ممانعت سپاهيان ابن زياد ، مجبور به فرود آمدن در كربلا گرديد . گفتنى است كه امام عليه السلام در آغاز حركت ، به جاى آن كه از مكّه به سوى شمال شرق و منزل صفاح (نخستين منزل مسير مكّه به كوفه) برود ، به سمت تنعيم در شمال غرب و در مسير مدينه ، حركت كرد و بدين سان ، حدود نُه كيلومتر ، راه خود را دور نمود . احتمالاً اين اقدام ، ترفندى بر ضدّ تعقيب مأموران حكومت بود كه قصد ممانعت از حركت امام عليه السلام به سوى كوفه داشتند . منازلى كه اين كاروان طى كرده ، به ترتيب ، عبارت اند از : 1 . مكّه ، 2 . تنعيم ، 3 . صفاح ، 4 . بستان ابن عامر ، 5 . ذات عِرق ، 6 . غمره ، 7 . مسلح ، 8 . افيعيّه ، 9 . معدن بنى سليم ، 10 . عمق ، 11 . سليليّه ، 12 . ربذه ، 13 . مغيثة الماوان ، 14 . نقره ، 15 . حاجر ، 16 . سميراء ، 17 . توز ، 18 . فيد ، 19 . اجفر ، 20 . خزيميّه ، 21 . زرود ، 22 . ثعلبيّه ، 23 . بطان ، 24 . شقوق ، 25 . زباله ، 26 . قاع ، 27 . عقبه ، 28 . واقصه ، 29 . شراف ، 30 . ذو حسم ، 31 . بيضه ، 32 . عذيب الهِجانات ، 33 . رهيمه ، 34 . قصر بنى مقاتل ، 35 . طف ، و 36 . كربلا . بر اساس محاسباتِ انجام شده ، كاروان امام عليه السلام ، اين منازل را با مسافتى حدود 1447 كيلومتر، در مدّت تقريبا 25 روز طى كرد و روز دوم محرّم سال 61 هجرى ، وارد كربلا شد .از مكّه تا كربلا
.
ص: 393
7 / 7همراهان امام عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مردم عراق براى حسين عليه السلام پيك ها و نامه ها فرستادند و او را نزد خود، فرا خواندند و او با خانواده اش و شصت نفر از بزرگان كوفه ، در روز دوشنبه دهم ذى حجّه سال شصت ، راهىِ عراق شد. (1)
الملهوف :انگيزه همراه بردن محارم و خانواده از سوى حسين عليه السلام مى تواند آن باشد كه اگر آنان را در حجاز يا شهرهاى ديگر مى گذاشت ، يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ براى دستگيرى آنان اقدام مى كرد و با خوار كردن و بدرفتارى با آنان ، چنان مى كرد كه حسين عليه السلام را از جهاد و شهادت ، باز دارد و حسين عليه السلام با دستگيرى ايشان توسّط يزيد بن معاويه ، از پايگاه سعادت ، دور مى مانْد. (2)
الفتوح :حسين عليه السلام يارانش را _ كه به همراه او ، قصد رفتن به عراق داشتند _ گرد آورد و به هر يك ، ده دينار و يك شتر براى حمل توشه و اثاثشان داد . آن گاه خانه خدا و صفا و مروه را طواف نمود و آماده رفتن شد و دختران و خواهرانش را بر كجاوه ها سوار كرد. حسين عليه السلام روز سه شنبه، روز تَرْوِيَه ، هشتم ذى حجّه، به همراه 82 نفر از پيروان و خانواده اش ، از مكّه بيرون رفت. 3
.
ص: 394
7 / 8ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام عليه السلامالأخبار الطوال :چون حسين عليه السلام از مكّه بيرون آمد، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعيد بن عاص (فرماندار مكّه) با گروهى نظامى ، جلو ايشان را گرفت و گفت: فرمان روا به تو دستور مى دهد برگردى. برگرد ؛ وگر نه من از حركت تو ، جلوگيرى مى كنم. حسين عليه السلام سخن او را نپذيرفت و دو گروه با تازيانه با يكديگر، درگير شدند . چون اين گزارش به عمرو بن سعيد رسيد، ترسيد كه كار ، دشوار شود . پس به فرماندهِ پاسبانان خود ، پيام داد كه باز گردد. 1
الكامل فى التاريخ :حسين عليه السلام روز تَرْوِيَه ، حركت كرد و فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص _ كه از سوى يزيد بن معاويه با برادرش يحيى ، امير حجاز بود _ به او اعتراض كردند و او را از رفتن ، باز مى داشتند ؛ ولى حسين عليه السلام نپذيرفت و حركت كرد ، و به روى هم تازيانه زدند ؛ ولى حسين عليه السلام و يارانش، نپذيرفتند. (1)
.
ص: 395
7 / 9نامه امام عليه السلام به بنى هاشم و خبر دادن از آيندهكامل الزيارات_ به نقل از زُراره ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از مكّه به محمّد بن على (ابن حنفيّه) نامه نوشت كه : «به نام خداى بخشنده مهربان. از حسين بن على ، به محمّد بن على و خويشاوندان او از بنى هاشم. امّا بعد ، همانا هر كس به من بپيوندد ، شهيد مى شود و هر كس به من نپيوندد ، پيروزى نخواهد يافت. و السّلام !» . (1)
الحدائق الورديّة :چون حسين عليه السلام در بُستان بنى عامر فرود آمد، به محمّد بن حنفيّه و خاندانش نوشت : «از حسين بن على ، به محمّد بن على و خانواده اش. امّا بعد، شما اگر به من پيوستيد، شهيد مى شويد و اگر از پيوستن، خوددارى كرديد، به پيروزى نخواهيد رسيد. والسّلام !» . (2)
7 / 10نامه يزيد به ابن زياد براى كشتن امام عليه السلامتاريخ اليعقوبى :حسين از مكّه رو به سوى عراق نهاد و يزيد به عبيد اللّه بن زياد _ كه او را بر عراق گمارده بود _ ، نوشت: «به من ، گزارش شده كه مردم كوفه، در باره آمدن حسين به كوفه ، به او نامه نوشته اند و او از مكّه به سوى آنان حركت كرده و شهر تو ، از ميان همه شهرها و روزگارت ، از ميان همه روزها به او دچار شده است . اگر او را كُشتى، كه هيچ ؛ و گر نه به نَسَب خودت و پدرت عُبَيد ، باز خواهى گشت. زنهار ، كه او
.
ص: 396
از دستت در نرود!» . (1)
7 / 11يادكرد امام عليه السلام از شهادت يحيى بن زكريّا عليه السلام در مسيرالإرشاد_ به نقل از على بن يزيد ، از امام زين العابدين عليه السلام _: با حسين عليه السلام حركت كرديم. ايشان در هيچ منزلى فرود نيامد و از آن جا بر نخاست ، جز آن كه از يحيى بن زكريّا عليه السلام و شهادت او ، ياد كرد. روزى فرمود : «از پستىِ دنيا در نزد خدا، اين كه سر يحيى بن زكريّا به بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، هديه شد». 2
7 / 12خوددارى امام عليه السلام از پذيرش امان عمرو بن سعيدتاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب والى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: هنگامى كه از مكّه بيرون آمديم ، نامه عبد اللّه بن جعفر و دو پسرش، عون و محمّد ، رسيد كه به حسين بن على عليه السلام نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا ، آن گاه كه اين نامه را ديدى، باز گرد كه بيم دارم اين سفرى كه در پيش دارى ، موجب مرگ تو و نابودى خاندانت گردد. اگر اينك نابود گردى، نور زمين ، خاموش مى شود ؛ زيرا تو راه نماى ره يافتگان و اميد مؤمنانى . پس در رفتن ، شتاب مكن ، كه من در پىِ نامه ره سپارم. والسّلام !» . عبد اللّه بن جعفر ، نزد عمرو بن سعيد رفت و با وى ، چنين سخن گفت: به حسين ،
.
ص: 397
نامه اى بنويس و او را امان بده و به او وعده نيكى و بخشش بده و در نامه خود ، تعهّد كن و از او بخواه كه باز گردد . شايد اطمينان يابد و باز آيد. عمرو بن سعيد گفت: هر چه مى خواهى ، بنويس و پيش من بياور تا بر آن ، مُهر بزنم . عبد اللّه بن جعفر ، نامه را نوشت (1) و نزد عمرو بن سعيد برد و به او گفت: به آن ، مهر بزن و همراه برادرت يحيى بن سعيد بفرست كه كاملاً اطمينان يابد و بداند كه داستان ، جدّى است. عمرو ، چنان كرد. وى كارگزار يزيد بن معاويه در مكّه بود. يحيى و عبد اللّه بن جعفر به حسين عليه السلام رسيدند و پس از آن كه يحيى بن عمرو ، نامه را برايش خواند، [به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند: نامه را برايش خوانديم و به وى اصرار كرديم و از جمله عذرهايى كه آورد ، اين بود كه : «خوابى ديده ام كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن بود و دستورى يافته ام كه آن را انجام مى دهم ، به ضررم باشد ، يا به سودم». به او گفت[يم] : اين خواب ، چه بود؟ گفت: «به هيچ كس نگفته ام و به هيچ كس نخواهم گفت تا به پيشگاه پروردگارم بروم» . 2
.
ص: 398
7 / 13ديدار فَرَزدَق در صِفاحتاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن سليم و مَذَرى _: آمديم تا به صِفاح رسيديم. فَرَزدَق بن غالبِ شاعر را ديديم كه مقابل حسين عليه السلام ايستاد و به ايشان گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزويت را بر آورد! حسين عليه السلام به او فرمود: «خبر مردمى را كه پشت سر نهادى ، با ما بگو». فَرَزدَق گفت: از شخصِ آگاهى پرسيدى ! دل هاى مردم با توست و شمشيرهايشان با بنى اميّه . تقدير از آسمان مى رسد و خدا هر چه بخواهد ، انجام مى دهد» . حسين عليه السلام به او فرمود: «راست گفتى . كار ، به دست خداست و خدا هر چه بخواهد ، انجام مى دهد و هر روزى ، پروردگار ما ، در كارى است. اگر تقدير ، به خواست ما فرود آيد، خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گزاريم و او ياور بر سپاس گزارى است و اگر تقدير ، مانع خواسته ما شود، كسى كه انگيزه پاك و منش پرهيزگارانه دارد، ستم نكرده است» . آن گاه حسين عليه السلام مَركبش را حركت داد و گفت: «درود بر تو!» و از هم جدا شدند. 1
.
ص: 399
كشف الغُمّة_ به نقل از فرزدق _: حسين عليه السلام در بازگشتم از كوفه ، با من ديدار كرد و فرمود: «اى ابو فِراس ! چه خبر؟» . گفتم: راست بگويم؟ فرمود: «راستى را مى خواهم». گفتم: دل ها با تو اند ؛ ولى شمشيرها با بنى اميّه ! و البته يارى ، از جانب خداست . فرمود : «مى بينم كه راست مى گويى . مردم ، بردگان ثروت اند و دين بر زبانشان بازيچه است ، تا جايى كه درآمد زندگى شان ، با دين ، افزايش مى يابد . بر گِرد آن مى چرخند و چون با سختى ها دچار آزمون شدند، دينداران ، اندك مى شوند». 1
7 / 14ديدار بِشر بن غالب در ذاتِ عِرقالفتوح :چون حسين عليه السلام به ذاتِ عِرق رسيد ، در آن جا مردى از بنى اسد به نام بِشر بن غالب ، با او ديدار كرد . حسين عليه السلام به او فرمود : «مرد كدام قبيله اى ؟» . گفت: مردى از بنى اسد. فرمود : «از كجا مى آيى ، اى مرد اسدى؟» . گفت: از عراق. فرمود : «مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادى؟».
.
ص: 400
گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا ! دل هايى را پشتِ سر نهادم كه با تو بودند و شمشيرهايى را كه با بنى اميّه بودند . حسين عليه السلام به او فرمود : «راست مى گويى ، برادر عرب ! خداوند متعال ، هر چه را بخواهد ، انجام مى دهد و هر چه را اراده كند ، به آن حكم مى نمايد» . 1
7 / 15نامه امام عليه السلام به مردم كوفه و شهادت فرستاده امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: حسين عليه السلام آمد و چون به منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمّه رسيد، قيس بن مُسهِر صَيداوى را سوى مردم كوفه فرستاد و همراه او براى آنان ، چنين نوشت: «به نام خداى بخشنده مهربان. از حسين بن على ، به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان . درود بر شما ! ستايش مى كنم خدايى را كه جز او خدايى نيست. امّا بعد ، به راستى كه نامه مسلم بن عقيل ، به من رسيد كه از نيكونظرى و فراهم آمدن جمع شما براى يارى ما و گرفتن حقّ ما ، خبر مى داد. از خدا خواستم كه با ما نيكى كند و شما را بر اين كار ، پاداش بزرگ دهد. از مكّه به روز سه شنبه هشتم ذى حجّه، روز تَرويه، به سوى شما ره سپار شده ام. هنگامى كه پيك من نزد شما رسيد، در كار خويش شتاب كنيد و بكوشيد كه من، همين روزها نزد شما مى رسم ، إن شاء اللّه ! سلام بر شما و رحمت و بركات خدا [بر شما]!». مسلم بن عقيل ، 27 روز پيش از آن كه كشته شود ، براى حسين عليه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما ، به كسان خود ، دروغ نمى گويد. جماعت مردم كوفه ، با شمايند . هنگامى كه نامه مرا خواندى ، حركت كن. درود بر تو باد!». حسين عليه السلام همراه با كودكان و زنان ، ره سپار شد و همچنان آمد و توقّف نمى كرد.
.
ص: 401
قيس بن مُسهِر صَيداوى ، با نامه حسين عليه السلام به سوى كوفه آمد تا به قادسيّه رسيد . حُصَين بن نُمَير ، او را دستگير كرد و نزد عبيد اللّه فرستاد. عبيد اللّه بن زياد گفت: بالاى قصر برو و دروغگوى زاده دروغگو را نفرين كن . وى ، بالا رفت و گفت: اى مردم ! اينك حسين بن على ، بهترين آفريده خدا، فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا ، مى رسد. من ، فرستاده او به سوى شمايم و در منزلگاه حاجِر ، از او جدا شدم. به او پاسخ مثبت دهيد. آن گاه ، عبيد اللّه و پدرش را نفرين كرد و براى على بن ابى طالب ، آمرزش خواست. عبيد اللّه بن زياد ، دستور داد او را از فراز قصر به زير افكنند ، كه بيفكندند و در هم شكست و در گذشت. 1
.
ص: 402
7 / 16توقّف در خُزَيميّه و رويدادهاى آنالفتوح :حسين عليه السلام حركت كرد تا به خُزَيميّه رسيد و يك شبانه روز ، در آن جا مانْد. چون صبح شد، خواهرش زينب دختر على عليه السلام ، به او رو كرد و گفت: برادرم ! چيزى را كه ديشب شنيده ام ، به آگاهى ات برسانم؟ حسين عليه السلام فرمود : «آن چيست؟» . گفت: شب براى انجام دادن كارى بيرون رفتم . صدايى شنيدم كه مى گفت: هان ، اى ديده ! بكوش و از سرشك ، لبريز شو . كيست كه پس از من ، بر اين شهيدان بگِريد ؟ بر گروهى كه مرگ ، آنان را مى رانَد ، بدان جا كه وعده اش تحقّق يابد . حسين عليه السلام به او فرمود : «خواهرم ! تقدير، انجام مى شود» . 1
7 / 17دعوت امام عليه السلام از زُهَير بن قَين براى يارى كردن او در منزل زَرودالأخبارُ الطِوال :حسين عليه السلام به زَرود رسيد و خيمه برافراشته اى ديد . در مورد آن پرسيد. گفتند: از آنِ زُهَير بن قَين است . او به حج رفته بود و از مكّه به كوفه مى آمد.
.
ص: 403
حسين عليه السلام نزد او فرستاد كه: «به ديدارم بيا تا با تو سخن بگويم». او از ديدار ، سر باز زد . همسر زُهَير كه همراهش بود ، به او گفت: سبحان اللّه !! فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به سوى تو مى فرستد و تو ، پاسخ نمى دهى؟! پس برخاست و به سوى حسين عليه السلام رفت و چيزى نگذشت كه با چهره درخشان ، باز گشت . آن گاه ، دستور داد خيمه اش را بر كندند و آن را در كنار خيمه حسين عليه السلام ، بر پا كردند . سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. با برادرت برو تا به منزلت برسى . من ، جان خود را آماده مرگ در كنار حسين عليه السلام كرده ام. پس به ياران همراهش گفت: هر يك از شما شهادت را دوست دارد، بِايستد و هر كس نمى پسندد، برود . هيچ يك ، همراه او نمانْد و همگى با همسر و برادرش رفتند تا به كوفه رسيدند. 1
7 / 18اخبار فرود آمدن امام عليه السلام در ثَعلَبيّهالكافى_ به نقل از حكم بن عُتَيبه _: مردى در ثعلبيّه با حسين بن على عليه السلام كه مى خواست به كربلا برود، ديدار كرد. بر او وارد شد و سلام كرد. حسين عليه السلام به او فرمود : «تو از كدام سرزمينى؟» .
.
ص: 404
گفت: از مردم كوفه ام . فرمود : «سوگند به خدا _ اى برادر كوفى _ كه اگر تو را در مدينه ديده بودم ، نشانه جبرئيل عليه السلام را در خانه مان و وحى آوردنش را بر جدّم ، به تو نشان مى دادم. اى برادر كوفى ! آيا مى شود كه آبشخور دانش مردم ، ما باشيم و اينك ، آنان بدانند و ما ندانيم؟ اين ، نمى شود» . 1
7 / 19خبر شهادت مسلم بن عقيلالأخبار الطوال :حسين عليه السلام چون از زَرود حركت كرد، مردى از بنى اسد را ديد و از او در باره اخبار كوفه پرسيد . گفت: هنوز از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند و خودم ديدم كه كودكان ، پاهاى آن دو را گرفته بودند و بر زمين مى كشيدند . امام حسين عليه السلام فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) . جان هاى خود را به خداوند ، وا مى گذاريم» . آن مرد به امام حسين عليه السلام گفت: اى پسر پيامبر خدا! تو را به خدا سوگند مى دهم كه جان خود را و جان هاى خاندانت را كه همراه تو مى بينم ، حفظ كنى . به جاى خود ، برگرد و رفتن به كوفه را رها كن. به خدا سوگند ، در آن شهر ، براى تو ياورى نيست. فرزندان عقيل _ كه همراه حسين عليه السلام بودند _ گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم ، نيازى به زندگى نيست و هرگز باز نمى گرديم تا كشته شويم.
.
ص: 405
حسين عليه السلام فرمود: «پس از ايشان، خيرى در زندگى نيست» . آن گاه ، حركت كرد و چون به منزل زُباله رسيد، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد _ كه او را به درخواست مسلم ، با نامه اى حاكى از بى وفايى و پيمان شكنىِ مردم كوفه بعد از بيعتشان ، گسيل داشته بودند _ ، رسيد. حسين عليه السلام چون آن نامه را خواند، به درستىِ خبر كشته شدن مسلم و هانى ، يقين كرد و سخت اندوهگين شد. آن مرد ، خبر كشته شدن قيس بن مُسهِر را هم داد ؛ همان پيكى كه امام عليه السلام او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود. گروهى از ساكنان منزل هاى ميان راه كه به امام عليه السلام پيوسته بودند و مى پنداشتند امام عليه السلام پيش ياران و پيروان خود خواهد رفت، چون اين خبر را شنيدند، پراكنده شدند و كسى جز ياران خاصّ حسين عليه السلام ، باقى نماند. 1
الفتوح :به حسين بن على عليه السلام خبر رسيد كه مسلم بن عقيل ، كشته شد . اين ، هنگامى بود كه مردى كوفى بر او وارد شده بود . پس حسين عليه السلام فرمود : «از كجا آمده اى؟» . مرد گفت: از كوفه . پيش از آن كه بيرون بيايم ، مسلم بن عقيل و هانى بن عروه
.
ص: 406
مَذْحِجى را _ كه رحمت خدا بر آن دو باد _ ، كشته و [پيكرشان را ]آويخته بر صليب از طرف پاها در بازار قصّابان ديدم كه سرشان را براى يزيد ، فرستاده بودند. حسين عليه السلام سخت گريست و گفت: « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . 1
7 / 20رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يَقطُر در منزلگاه زُباله (1)الإرشاد :حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد . پس خبر شهادت عبد اللّه بن يَقْطُر به او رسيد . پس نامه اى بيرون آورد و بر مردم خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، گزارشى دردناك و ناگوار ، رسيده است : كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبد اللّه بن يَقْطُر. شيعيان ما، ما را بى ياور گذاشته اند . پس هر كس از شما مى خواهد كه باز گردد ، منعى نيست . باز گردد ، كه حقّى بر او نداريم» . مردم ، يكباره از پيرامون وى ، پراكنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و يارانش كه از مدينه با وى همراه بودند ، و نيز تعداد اندكى از آنان كه در طول مسير به او پيوسته بودند . امام عليه السلام اين كار را از آن رو كرد كه مى دانست باديه نشينان ، به اين پندار ، از پىِ او آمده اند كه او به سوى شهرى مى رود كه مردمش به اطاعت وى ، استوارند و نخواست با وى بيايند و ندانند كجا مى روند . 3
.
ص: 407
أنساب الأشراف :هنگامى كه به حسين عليه السلام خبر كشته شدن ابن يَقْطُر رسيد، خطبه خواند و فرمود : «اى مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، هانى، قيس بن مُسهِر و ابن يَقْطُر، كشته شدند . پس هر كس از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد» . پس مردمى كه همراه او بودند ، دسته دسته پراكنده شدند و راه راست و چپ را در پيش گرفتند ، تا اين كه با يارانى كه از حجاز با او آمده بودند، تنها ماند. 1
.
ص: 408
سخنى در باره شهادت پيك هاى امام حسين عليه السلامبر پايه گزارش منابع تاريخى ، سه تن از پيك هاى امام حسين عليه السلام توسّط ابن زياد ، به شهادت رسيده اند :
1 . ابو رَزين سليمانسليمان ، از خدمت گزاران امام حسين عليه السلام بود و از اين رو ، «سليمان مَولَى الحسين عليه السلام » ناميده مى شد . وى ، نخستين شهيد نهضت حسينى است ؛ چرا كه او، حامل نامه يارى طلبىِ امام عليه السلام به سران بصره بود و يكى از آنان به نام مُنذِر بن جارود ، در شبى كه ابن زياد مى خواست صبح روز بعد از آن به سوى كوفه حركت كند، موضوع را به وى گزارش كرد و ابن زياد هم سليمان را فرا خواند و گردن زد .
2 . عبد اللّه بن يَقطُردر برخى گزارش ها آمده كه ابن يَقطُر ، نامه امام عليه السلام را براى مسلم مى برد كه دستگير و شهيد گرديد و در برخى گزارش ها نيز وى حامل نامه مسلم به امام عليه السلام دانسته شده است . برخى نيز شهادت وى را در كربلا گفته اند .
3 . قيس بن مُسْهِرقيس ، پيكى بسيار فعّال بود و بارها از كوفه براى امام عليه السلام پيام برد و پيام امام عليه السلام را به كوفيان رساند .
.
ص: 409
7 / 21ورود امام عليه السلام به منزلگاه عَقَبه و رخدادهاى آن7 / 21 _ 1رؤياى امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از شهاب بن عبد ربّه ، از امام صادق عليه السلام _: چون حسين بن على عليه السلام بر بالاى عَقَبة البَطْن رفت ، به يارانش فرمود: «من ، حتما كشته خواهم شد» . گفتند: چه طور يقين كردى، اى ابا عبد اللّه ؟از مكّه تا كربلا فرمود: «به سبب خوابى كه ديدم» . گفتند: آن خواب ، چيست؟ فرمود: «سگ هايى را ديدم كه بر من حمله كردند و سخت ترين حمله ، از سوى سگى سياه و سفيد بود» . (1)
7 / 21 _ 2خبر دادن امام عليه السلام از شهادت خودالإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان اسدى و مُنذر بن مُشمَعِل اسدى _: چون هنگام سحر شد، حسين عليه السلام به يارانش دستور داد كه آبِ بسيار برگيرند . سپس حركت كرد تا به بَطْن العَقَبه رسيد و در آن جا فرود آمد. پيرمردى از بنى عِكْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام عليه السلام ديدار كرد و پرسيد : كجا مى روى؟ حسين عليه السلام به وى فرمود: «كوفه» .
.
ص: 410
پيرمرد گفت: تو را به خدا سوگند ، باز گرد. به خدا سوگند ، جز بر نيزه ها و شمشيرهاى تيز ، وارد نمى شوى. كسانى كه به دنبال شما فرستاده اند ، اگر كار جنگ را خود ، انجام مى دادند و كارها را آماده مى كردند تا شما بر آنها وارد مى شدى، رفتن ، قابل قبول بود ؛ امّا با چنين وضعى كه گزارش مى كنى ، من عقيده ندارم كه بروى. امام عليه السلام به وى فرمود: «اى بنده خدا ! رأى تو ، بر من ، پنهان نيست ؛ ليكن خواست خداوند متعال ، مغلوب نمى شود» . سپس فرمود: «به خدا سوگند ، آنان مرا رها نمى كنند تا اين خونِ بسته را از درونم بيرون كشند و وقتى چنين كردند ، خداوند ، كسى را بر آنان مسلّط مى كند كه خوارشان سازد و خوارترينِ مردمان شوند» . 1
7 / 22فرود آمدن امام عليه السلام و يارانش در منزلگاه شَراف و آب برداشتن از آن جاتاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن سليم اسدى و مذرى بن مُشمَعِل اسدى _: حسين عليه السلام آمد تا به منزل شَراف رسيد . چون سحر شد ، به جوانان دستور داد كه آب فراوان بردارند و سپس از آن جا حركت كردند. (1)
.
ص: 411
7 / 23فرستاده شدن حُر ، براى آوردن امام عليه السلام به كوفهالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه ، جنگجويان را جمع كرد و به آنان ، عطايايى بخشيد و به شُرطه ها (پاسبانان) نيز هديه داد. آن گاه ، حُصَين بن تميم طُهَوى را به قادسيه فرستاد و به وى گفت: در آن جا بمان و هر كه را نشناختى ، دستگير كن. حسين عليه السلام ، قيس بن مُسهِر اسدى را به سوى مسلم بن عقيل _ پيش از آن كه خبر شهادتش به وى برسد _ فرستاده بود . حُصَين، قيس را دستگير كرد و به سوى عبيد اللّه فرستاد. عبيد اللّه به وى گفت: خداوند ، مسلم را كُشت. پس در ميان مردم برخيز و به دروغگو پسر دروغگو ، دشنام بده. قيس ، بر منبر رفت و گفت: اى مردم! من از حسين بن على در منزلگاه حاجِر ، جدا شدم و من ، فرستاده او به سوى شمايم. او از شما يارى مى خواهد. عبيد اللّه ، دستور داد او را از بالاى قصر ، انداختند و جان داد. حُصَين بن تميم (نُمَير)، حُرّ بن يزيد يَربوعى (از قبيله بنى رياح) را با هزار نفر به سوى حسين عليه السلام فرستاد و گفت: او را همراهى كن و مگذار برگردد كه وارد كوفه شود و راه را بر او تنگ كن . حُرّ بن يزيد ، چنين كرد و حسين عليه السلام راه عُذَيْب را در پيش گرفت تا به دامنه و سراشيبى نجف رسيد و در قصر (منزلگاه) ابو مُقاتِل ، فرود آمد. 1
.
ص: 412
7 / 24بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُرمقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو مخنف _: عبيد اللّه بن زياد، حرّ بن يزيد را فرستاد تا راه را بر حسين عليه السلام ببندد. وقتى حسين عليه السلام در راه ، حركت مى كرد ، دو مرد اعرابى از قبيله بنى اسد ، با ايشان برخورد كردند. [حسين عليه السلام ] از اخبار پرسيد . گفتند: اى پسر پيامبر خدا! به راستى كه دل هاى مردم ، با شماست و شمشيرهايشان ، رو در روى شما . برگرد! سپس ، از كشته شدن مسلم و يارانش خبر دادند . حسين عليه السلام استرجاع كرد (اِنّا للّهِ گفت). فرزندان عقيل به وى گفتند: به خدا سوگند ، باز نمى گرديم تا اين كه انتقام خون خود را بگيريم و يا همه كشته شويم. حسين عليه السلام به باديه نشينانى كه در راه به وى پيوسته بودند ، فرمود: «هر يك از شما كه مى خواهد برگردد، باز گردد . ما بيعت خود را برداشتيم» . همه رفتند و حسين عليه السلام با خانواده و چند نفر از يارانش باقى ماند . حسين عليه السلام به راه ادامه داد تا به نزديك حرّ بن يزيد رسيد . ياران حسين عليه السلام ، چون سپاه را از دور ديدند ، تكبير گفتند. حسين عليه السلام به آنان فرمود: «تكبير براى چيست؟» . گفتند: درخت خرما ديده ايم. يكى از ياران گفت : به خدا سوگند ، در اين مكان ، درخت خرما نبوده است . گمان مى كنم كه شما سرهاى اسبان و نوك نيزه ها را ديده ايد .
.
ص: 413
حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، من نيز چنين عقيده اى دارم» . به پيش رفتند تا حرّ بن يزيد و سپاهش به آنان برخوردند . او به حسين عليه السلام گفت: من مأمورم كه هر كجا تو را ديدم ، نگه دارم و بر تو سخت بگيرم و نگذارم كه از اين جا حركت كنى . حسين عليه السلام فرمود: «در اين صورت ، با تو نبرد مى كنم. بپرهيز از اين كه با كشتن من ، بدبخت شوى، مادرت به عزايت بنشيند!» . حُر گفت: به خدا سوگند ، اگر عربى جز تو _ هر كس كه بود _ در چنين شرايطى كه تو دارى ، اين سخن را مى گفت ، من نيز همين سخن را به مادرش مى گفتم ؛ ولى به خدا سوگند ، نمى توانم نام مادر تو را جز به بهترين شيوه ببَرَم. حسين عليه السلام به حركت، ادامه داد و حُر نيز همراه او مى رفت و از بازگشت به جايى كه از آن آمده بود و از ورود به كوفه ، ممانعت مى كرد ، تا اين كه در روستايى نزديك كوفه به نام اَقساسِ مالك ، فرود آمد. حُر ، جريان را براى عبيد اللّه نوشت. 1
.
ص: 414
الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام در منزل رُهَيمه فرود آمد . عبيد اللّه بن زياد ، حرّ بن يزيد را با هزار سوار ، در پى او فرستاد. حُر مى گويد: وقتى از خانه ام بيرون آمدم تا به سوى حسين عليه السلام روانه شوم ، سه بار شنيدم كه: اى حُر! تو را به بهشت ، مژده باد!» . به اطراف خود نگريستم ؛ امّا كسى را نديدم. با خود گفتم: مادر حُر ، به عزايش بنشيند! براى نبرد با پسر پيامبر مى رود و بشارت بهشت به او داده مى شود ! حُر به هنگام نماز ظهر ، به حسين عليه السلام رسيد . حسين عليه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام برخاست و به اتّفاق هر دو گروه ، نماز گزارد . چون سلام نماز را گفت ، حرّ بن يزيد ، برخاست و گفت : درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد ، اى پسر پيامبر! حسين عليه السلام پاسخ گفت و پرسيد : «اى بنده خدا! كيستى؟» . گفت: حرّ بن يزيد هستم . فرمود : «اى حر! با مايى ، يا بر ضدّ ما؟» . حُر گفت: به خدا سوگند _ اى پسر پيامبر _ كه براى نبرد با شما فرستاده شدم ؛ ولى به خدا پناه مى برم كه از قبر بيرون آيم ، در حالى كه سرافكنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت ، بر آتش افكنده شوم. اى پسر پيامبر! كجا مى روى؟ به حرم جدّت باز گرد ، كه [اگر باز نگردى ،] كشته مى شوى.
.
ص: 415
حسين عليه السلام فرمود: «مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيست ، آن گاه كه قصد خير كند و از روى مسلمانى بجنگند و براى مردانِ نيك ، جانفشانى كند و از تباهى و گنهكاران ، دورى گزيند . اگر بميرم ، پشيمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم ، سرزنش نمى شوم . براى خوارىِ تو ، همين بس كه ذليلانه از دنيا بروى» . 1
7 / 25سخنرانى امام عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر در منزلگاه بَيَضهتاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن ابى عَيزار _: حسين عليه السلام در بَيَضه براى ياران خويش و ياران حُر ، سخنرانى كرد . نخست حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود : «اى مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه حاكم ستمگرى را ببيند كه محرّمات خدا را
.
ص: 416
حلال مى شمارد و پيمان خدا را مى شكند و بر خلاف سنّت پيامبر خدا مى رود و ميان بندگان خدا ، با گناه و ستم ، عمل مى كند ، ولى با كردار و يا گفتار ، بر او نشورد، بر خدا فرض است كه [ در قيامت ] او را به جايگاه همان ستمگر ببرد . بدانيد كه اينان ، به اطاعت شيطان در آمده اند و اطاعت خدا را رها كرده اند . تباهى آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خويش اختصاص داده اند . حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند ، و من ، شايسته ترين فرد هستم براى اين كه اين چيزها را تغيير دهد . نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان با بيعت شما ، نزد من آمدند كه : مرا تسليم نمى كنيد و از يارى ام باز نمى مانيد . اگر به بيعت خويش عمل كنيد ، رشد مى يابيد. من ، حسين پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم . جانم با جان هاى شماست و كسانم با كسانِ شمايند و من ، مقتداى شمايم . اگر به عهد خود رفتار نكنيد و پيمان خويش را بشكنيد و بيعت مرا از گردن خويش برداريد ، به جان خودم سوگند كه اين از شما تازه نيست، كه با پدرم ، برادرم و عموزاده ام نيز چنين كرديد. فريب خورده ، كسى است كه فريب شما را بخورد . اقبال خويش را گم كرده ايد و نصيب خويش را به تباهى داده ايد. هر كه پيمان بشكند ، به ضرر خويش مى شكند . زود است كه خدا ، مرا از شما بى نياز گرداند. درود و رحمت و بركات خداوند ، بر شما باد!» . 1
.
ص: 417
7 / 26يارى خواستن امام عليه السلام در منزلگاه بنى مُقاتل7 / 26 _ 1يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُرتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: جميل بن مَرثَد برايم نقل كرد كه : حسين عليه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل رسيد . آن جا فرود آمد و خيمه اى برپا شده ديد. مُجالد بن سعيد ، از عامر شَعبى برايم نقل كرد كه : حسين بن على عليه السلام پرسيد: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» . گفتند: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است. فرمود: «او را نزد من فرا خوانيد» و قاصدى به سوى او فرستاد. قاصد ، چون نزد او رسيد ، گفت: اين ، حسين بن على است كه تو را فرا مى خوانَد. عبيد اللّه بن حُر ، استرجاع كرد (اِنّا للّه گفت) و گفت: به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين ، وارد كوفه شود و من در آن جا باشم . به خدا سوگند ، نمى خواهم او را ببينم و او مرا ببيند . قاصد آمد و به حسين عليه السلام خبر داد . حسين عليه السلام كفش هايش را پوشيد و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد . سلام كرد و نشست و آن گاه ، او را براى همراهى خود ، دعوت كرد ؛ ولى پسر حُر ، سخن خود را تكرار كرد. حسين عليه السلام فرمود: «اگر ما را يارى نمى كنى، از خدا بترس كه با كسانى باشى كه با ما
.
ص: 418
نبرد مى كنند . به خدا سوگند ، كسى كه صداى يارى ما را بشنود و ما را يارى نكند ، نابود مى شود» . پسر حُر گفت: اين ، هرگز نخواهد شد ، إن شاء اللّه ! حسين عليه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد. 1
الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام حركت كرد تا به قُطقُطانه (1) رسيد . به خيمه اى افراشته نظر افكند و فرمود: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» . گفتند: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جعفى. حسين عليه السلام برايش پيغام فرستاد و فرمود: «اى مرد! تو گنهكار و خطاكارى و خداوند ، تو را بِدان كيفر مى دهد ، اگر به درگاه خداوند متعال توبه نكنى . اگر در اين لحظات ، مرا يارى رسانى ، جدّم در پيشگاه خداوند ، شفيع تو خواهد بود» . عبيد اللّه بن حُر گفت: اى پسر پيامبر! اگر تو را يارى كنم ، نخستين كشته خواهم بود ؛ ولى اين اسبم را بگيريد. به خدا سوگند ، هيچ گاه سوارش نشدم و دنبال چيزى
.
ص: 419
نبودم ، مگر اين كه بِدان دست يافتم و كسى مرا تعقيب نكرد ، مگر آن كه نجات يافتم . پس آن را بگيريد. حسين عليه السلام چهره از وى برگرداند و سپس فرمود: «ما را به تو و اسبت نيازى نيست «و هيچ گاه ، گم راهان را ياور نمى گيرم» (1) ؛ ولى از اين جا برو . نه با ما باش و نه بر ضدّ ما ؛ زيرا هر كس فرياد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگويد ، خداوند ، او را با صورت در آتش دوزخ مى افكند» . 2
7 / 26 _ 2يارى خواستن امام عليه السلام از عمرو بن قيس مَشرقى (2)ثواب الأعمال_ به نقل از عمرو بن قيس مَشرقى _: من و پسرعمويم در قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل بر حسين عليه السلام وارد شديم و بر او سلام كرديم . پسرعمويم به وى گفت: اى ابا عبد اللّه ! آنچه مى بينم ، رنگ است ، يا محاسنتان چنين است؟
.
ص: 420
فرمود: «رنگ است . پيرى در بنى هاشم ، زودرس است» . آن گاه به ما رو كرد و فرمود: «براى يارى من آمده ايد؟» . گفتم: من مردى كهن سال، بدهكار و عيالوارم و در دستم ، امانت هاى مردم است و نمى دانم چه مى شود و دوست ندارم كه امانت ها از دست بروند . پسرعمويم نيز همين سخن را گفت. به ما فرمود: «پس برويد ، تا فرياد ما را نشنويد و سياهىِ [كاروانِ] ما را نبينيد ؛ چرا كه هر كسى فرياد ما را بشنود و سياهىِ ما را ببيند و به ما پاسخ ندهد و يارى نرساند ، بر خداوند فرض است كه او را با صورت ، در آتش افكند» . 1
7 / 27رؤياى شهادتتاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن سَمعان _: وقتى آخر شب شد ، حسين عليه السلام به ما فرمود كه آبگيرى كنيم. آن گاه دستور حركت داد و ما به راه افتاديم. وقتى از قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل ، حركت كرديم و لختى رفتيم، حسين عليه السلام چرتى زد و آن گاه بيدار شد و مى فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» » (1) و اين را دو يا سه بار تكرار كرد. پسرش على ، بر اسب خويش آمد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» پدر جان! فدايت شوم! حمد و اِنّا لِلّه گفتن تو ، براى چيست ؟
.
ص: 421
فرمود : «پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب ،] سوارى را بر اسبى ديدم كه گفت: اين قوم ، حركت مى كنند و مرگ نيز به دنبال آنهاست . پس دانستم كه از مرگمان به ما خبر مى دهند» . گفت: پدر جان! خدا ، برايت بد نياورد! مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود : «سوگند به آن كه بندگان به سوى او خواهند رفت ، چرا» . گفت: پدر جان! پس اهمّيتى ندارد ؛ چرا كه بر حق ، جان مى دهيم. فرمود : «خدا ، نيكوترين پاداشى را كه به خاطر پدرى به فرزندى داده ، به تو بدهد!» . 1
7 / 28نامه ابن زياد به حُر ، جهت سختگيرى بر امام عليه السلامالفتوح :در اين هنگام ، نامه اى از كوفه رسيد: «از عبيد اللّه بن زياد ، به حُرّ بن يزيد . امّا بعد ، برادرم! وقتى نامه ام به تو رسيد ، بر حسين ، سخت بگير و از او جدا مشو تا او را نزد من بياورى . به فرستاده ام دستور داده ام كه از تو جدا نشود تا مراقب اجراى دستورم باشد. والسلام!» .
.
ص: 422
حُر ، چون نامه را خواند ، به دنبال ياران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: واى بر شما! نامه عبيد اللّه بن زياد رسيده و دستور داده كه با حسين كارى كنم كه او را خوش نمى آيد . به خدا سوگند ، دلم همراهى نمى كند و بدين كار ، رضايت نمى دهد. مردى از ياران حرّ بن يزيد _ كه كنيه اش ابو شَعثا كِنْدى بود _ به فرستاده عبيد اللّه بن زياد نگريست و به وى گفت: براى چه آمده اى ، مادرت به عزايت بنشيند؟ آن مرد گفت: امر پيشوايم را اطاعت كردم و به بيعتم وفا نمودم و نامه اميرم را آوردم. ابو شعثا به وى گفت: پروردگارت را نافرمانى كردى و پيشوايت را اطاعت كردى و خود را هلاك ساختى و براى خود ، ننگ خريدى. بد پيشوايى است، پيشواى تو! خداوند عز و جل فرمود : «آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى جهنّم ، دعوت مى كنند و روز قيامت ، يارى نمى بينند» (1) . 2
.
ص: 423
تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفهامام حسين عليه السلام ، پس از خارج شدن از مدينه ، از سوم شعبان تا هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى ، حدود چهارماه و پنج روز در مكّه توقّف كرد و پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل عليه السلام از كوفه _ كه حاكى از آمادگى كوفيان براى حمايت از ايشان در برابر حكومت يزيد بود _ ، و نيز احساس خطر جدّى از ناحيه كارگزاران نظام حاكم در مراسم حج ، در هشتم ذى حجّه ، مكّه را به قصد كوفه ، ترك كرد . بر پايه گزارش هاى تاريخى امام حسين عليه السلام ، به رغم ممانعت جدّى حكومت اُمَوى كه در آغاز ، با واسطه و بى واسطه ، ايشان را از سفر به كوفه ، باز مى داشتند ، و با ردّ پيشنهاد شمارى از مصلحت انديشان و علاقه مندان به ايشان كه با خطرناك توصيف كردن اين سفر ، با اصرار تمام، از او مى خواستند كه از تصميم خود منصرف گردد ، دعوت كوفيان را پذيرفت و به سوى كوفه حركت كرد و ضمن پيشگويى هاى مكرّر كنايى و بلكه صريح از به شهادت رسيدن خود و همراهان ، روانه كربلا شد ، و هنگام حركت از مكّه به سوى عراق ، به بنى هاشم نوشت : مَن لَحِقَ بِىَ استُشهِدَ ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّى لَم يَبلُغِ الفَتحَ. (1) هر كس به من بپيوندد ، به شهادت مى رسد؛ و [امّا] هر كس نپيوندد ، به پيروزى نايل نمى آيد. در اين باره ، چند پرسشْ مطرح است كه بايد به آنها پاسخ داد : 1 . سؤال اوّل اين كه : آيا انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام عليه حكومت يزيد ، از
.
ص: 424
نظر سياسى، كار صحيحى بوده است؟ آيا سياست مدار بزرگى مانند امام حسين عليه السلام ، با در نظر گرفتن سوابق كوفيان در برخورد با پدر او و برادر بزرگ ترش ، به وعده آنان در حمايت از وى در برابر حكومت بنى اميّه ، اعتماد مى كند و كوفه را به عنوان پايگاه مركز نهضت بر ضدّ حاكميت، انتخاب مى نمايد؟ به بيان واضح تر ، آيا امام عليه السلام آنچه را ديگران در مورد خطرناك بودن سفر به كوفه مى گفتند ، نمى دانست؟ و نهايت، اين كه : آيا امام عليه السلام نمى دانست كه فضاى عمومى جانبدارى از او _ كه قبل از آمدن ابن زياد به كوفه ، در اين شهر حاكم بود _ ، جوّ كاذبى است ؟ 2 . آيا همه دعوت كنندگان از امام حسين عليه السلام ، از شيعيان و پيروان اعتقادى و واقعىِ او بودند و چنان كه برخى پنداشته اند ، (1) وى فريب شيعيان خود را خورده كه به او ، وعده يارى داده بودند ؛ امّا نه تنها از او حمايت نكردند ، بلكه به جنگ او برخاستند و با اين حساب ، شيعه ، خود، مقصّر اصلى در به وجود آمدن فاجعه عاشوراست ، يا اين كه «شيعه» در آن دوران ، مفهومى متفاوت با مفهومِ امروزى آن داشته است و كسانى كه امام حسين عليه السلام را تنها گذاشتند ، شيعه سياسى و اجتماعى بودند ، نه شيعه اعتقادى و حقيقى؟ 3 . دلايل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى و پشت كردن به آن و به عبارت ديگر، عوامل شكست اين نهضت ، چه بود؟
.
ص: 425
1دلايل انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيامبراى ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام ، بايد توجّه داشت كه فلسفه قيام امام عليه السلام ، در صورت همكارى مردم ، در درجه اوّل ، براندازى حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى بود و در مرتبه بعد ، امر به معروف و نهى از منكر ، افشاگرى عليه حكومت اُمَوى و سست كردن پايه هاى آن ، پيشگيرى از نابودى ارزش هاى اسلامى و در نهايت ، اتمام حجّت بر مردم مسلمان بود ، هر چند تحقّق اين اهداف ، به قيمت شهادت او و عزيزانش و اسارت خانواده اش تمام شود . كوفه در آن دوران ، ويژگى هايى داشت كه با عنايت به آن ويژگى ها ، مناسب ترين نقطه در جهان اسلام براى تحقّق اهداف امام حسين عليه السلام بود . اين ويژگى ها عبارت اند از :
يك . موقعيت سياسى _ نظامىشهر كوفه ، در سال هفده هجرى ، به فرمان عمر، خليفه دوم، و به دست سعد بن ابى وقّاص ، به منظور تشكيل يك پادگان بزرگ نظامى جهت ساماندهى نيروهاى نظامى براى گسترش هر چه بيشتر فتوحات اسلامى ، شكل گرفت . به دليل موقعيت ويژه شهر كوفه در صدر اسلام ، شمار قابل توجّهى از سران قبايل ، فرماندهان بزرگ نظامى و جنگجويان زُبده ، در اين شهر، ساكن بودند . از اين رو ، امام على عليه السلام هنگامى كه براى خاموش كردن فتنه «ناكثين (پيمان شكنان)» از مدينه عازم عراق شد ، تنها هفتصد نفر نيروى نظامى از مهاجر و انصار، همراه داشت ؛ ولى دوازده هزار نيرو از كوفه به سپاه ايشان پيوستند . جالب توجّه ، اين كه امام عليه السلام وقتى مى خواست از مدينه به طرف بصره حركت كند ، نامه اى خطاب به اهل كوفه نوشت كه با اين جملات ، آغاز شده بود :
.
ص: 426
مِن عَبدِ اللّهِ عَلِىٍّ أميرِ المُؤمِنينَ إلى أهلِ الكوفَةِ ، جَبهَةِ الأَنصارِ و سَنامِ العَرَبِ. (1) از بنده خدا ، على امير مؤمنان ، به كوفيان ، گروه ياران شرافتمند و بلندپايگان عرب . برپايه گزارش طبرى ، وقتى كه بين راه به امام عليه السلام خبر دادند كه شورشيان به بصره رفته اند ، ايشان ، احساس آرامش كرد و فرمود : إنَّ أهلَ الكوفَةِ أشَدُّ إلىّ حُبّاً ، و فيهِم رُؤوسُ العَرَبِ و أعلامُهُم. (2) كوفيان ، براى من دوست داشتنى ترند و سران و بزرگان عرب ، در ميان آنان اند . و نيز به آنها نوشت : إنّى قَدِ اختَرتُكُم عَلَى الأَمصارِ و إنّى بِالأَثرَةِ . (3) من، شما را بر ديگر شهرها ترجيح دادم ، و من ، خوبْ گزينشگرى هستم . و در روايت ديگرى آمده كه به آنها نوشت : فَإِنّى قَدِ اختَرتُكُم وَ النُّزولَ بَينَ أظهِرُكُم ، لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِكُم و حُبِّكُم للّهِِ عز و جل و لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله ... . (4) من ، شما را انتخاب كردم و سكونت در ميان شما را برگزيدم ، چون مهرورزى و علاقه تان را به خداى عز و جل و پيامبرش صلى الله عليه و آله مى دانم . و هنگامى كه كوفيان در «ذى قار» به امام على عليه السلام پيوستند ، ايشان در ستايش آنها فرمود : أنتُم أشَدُّ العَرَبِ ودّاً لِلنَّبِىِّ و لِأَهلِ بَيتِهِ ، و إنَّما جِئتُكُم ثِقَةً - بَعدَ اللّهِ - بِكُم . 5 شما بامحبّت ترينِ عرب نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش هستيد . من، پس از خدا ،
.
ص: 427
با اعتماد كردن به شما نزدتان آمدم . و پس از پايان جنگ جمل ، با اين جملات از آنها قدردانى كرد : جزاكُمُ اللّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم أحسَنَ ما يَجزِى العامِلينَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاكِرينَ لِنِعمَتِهِ ، فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم ، وَدُعيتُم فَأَجَبتُم . (1) خداوند ، به خاطر خاندان پيامبرتان ، بهترين پاداشى را كه به اهل طاعت و سپاس گزاران نعمتش مى دهد ، به شما عطا كند . شما ، گوش فرا داديد و اطاعت كرديد ، و فرا خوانده شديد و اجابت كرديد . همچنين در جنگ صِفّين كه شمار سپاهيان امام على عليه السلام در منابع تاريخى تا يكصد و بيست هزار ذكر شده ، عمده نيروهاى ايشان از كوفه بودند . در همين جنگ ، هنگامى كه امام عليه السلام سستىِ سپاهيان خود را در برابر سپاه شام ملاحظه كرد ، ضمن سخنانى سرزنش آميز ، به جايگاه مهم آنان در جهان اسلام اشاره كرد و فرمود : أنتُم لَهاميمُ العَرَبِ و يَآفيخُ الشَّرَفِ، وَ الأَنفُ المُقَدَّمُ ، وَ السَّنامُ الأَعظَمُ . (2) شما بزرگان عرب و سران شرف و پيشوايان جلودار و مهتران بزرگ هستيد . و در جايى ديگر ، همراه با انتقاد از كوفيان ، خطاب به آنها مى فرمايد : و أنتُم تَريكةُ الإِسلامِ، و بَقِيَّةُ النّاسِ . (3) و شما، يادگارِ اسلام و بازمانده مسلمانانيد .
دو . موقعيت جغرافيايىكوفه ، در گذشته ، در قلب بلاد اسلامى قرار داشت و نزديك ترين نقطه براى مديريت قلمرو مسلمانان ، بويژه براى نقاطى بود كه در عصر خليفه دوم ، به قلمرو حكومت اسلامى افزوده شد .
.
ص: 428
در دوران زمامدارى امام على عليه السلام ، مقرّ خلافت از مدينه به كوفه منتقل شد كه بى ترديد ، افزون بر موقعيت اقتصادى ، يكى از دلايل آن ، دسترسى آسان از اين شهر به بلاد مختلف اسلامى ، خصوصا هنگام نياز به اعزام نيرو براى جنگ با معاويه بود . بنا بر اين ، كوفه از نظر جغرافيايى نيز مناسب ترين مكان براى اقدام بر ضدّ حكومت يزيد بود .
سه . موقعيت فرهنگىكوفه ، افزون بر موقعيت سياسى ، نظامى و جغرافيايى آن ، مهم ترين پايگاه فرهنگى جهان اسلام نيز بوده است . سياست خليفه دوم ، اين بود كه در كوفه ، سربازانى آشنا با قرآن وناآشنا با سنّت ، پديد آورد . لذا نقلِ حديث را در كوفه ممنوع كرد و بر اين اساس ، قاريان كوفه ، غالبا مسلمانان تكْ بُعدى وناآشنا به سنّت بودند ؛ امّا پس از به خلافت رسيدن امام على عليه السلام ، سياست هاى اصولى فرهنگى ايشان در دوران حكومت ، از يك سو ، و حضور ياران بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه همراه امام على عليه السلام به كوفه آمده بودند ، از سوى ديگر ، نقش مؤثّرى در رشد فرهنگى مردم كوفه داشت . بر اين اساس ، هنگام قيام امام حسين عليه السلام _ كه حدود 25 سال از آغاز حكومت امام على عليه السلام مى گذشت _ ، بى ترديد ، مردم كوفه ، به طور نسبى از بالاترين سطوح فرهنگى در ميان جوامع اسلامى برخوردار بودند . از اين رو ، زمينه اصلاح طلبى و قيام عليه ظلم و جور بنى اميّه ، در اين شهر بيش از هر جاى ديگرى فراهم بود . شورش هاى مكرّر آنها بر ضدّ حكومت هاى وقت پس از قيام امام حسين عليه السلام ، گواه اين مدّعاست .
چهار . كانون مبارزه با حكومت شامنقش تعيين كننده كوفيان در فتوحات اسلامى و درگيرى آنها با حكومت ستمگر شام ، بويژه در دوران حكومت امام على عليه السلام ، ايجاب مى كرد تا طبعا رضايت ندهند كه شام ، مركز خلافت و تصميم گيرى در جهان اسلام باشد . لذا در طول حكومت اُمَوى ،
.
ص: 429
كوفه ، كانون مبارزه و مخالفت با حكومت اُمَوى شام بود و در اين راه ، بيشترين كشته ، زندانى و تبعيدى را داد . زياد بن ابيه ، در دورانى كه از طرف معاويه به حكومت كوفه گمارده شد ، علاوه بر كشتن و زندانى كردن بسيارى از مبارزان و تبعيد بسيارى از آنان به شام و ساير شهرها ، بر پايه برخى از گزارش ها ، تنها پنجاه هزار نفر را از كوفه و بصره به سوى خراسان ، كوچ داد . همچنين فرزندش ابن زياد ، علاوه بر كشتار گسترده مبارزان ، بنا به نقلى ، حدود دوازده هزار نفر از شيعيان كوفه را زندانى كرد . همچنين نهضت توّابين به رهبرى مختار ، پس از واقعه كربلا ، شورش عبد الرحمان بن اشعث در سال هاى 82 و 83 هجرى و قيام زيد بن على عليه السلام در سال 122 ، دلايل روشن ديگرى بر نفرت عميق بخش قابل توجّهى از مردم كوفه از حكومت اُمَوى است . در دوران امامت امام حسين عليه السلام ، مفاسد اخلاقى و عملى آشكار يزيد _ كه خود را خليفه مسلمانان مى دانست _ ، نفرت طبيعى مردم كوفه نسبت به حكومت شام را دوچندان كرد . لذا با نوشتن نامه هاى پى در پى ، از امام عليه السلام دعوت كردند تا به كوفه بيايد و نهضت شكل گرفته بر ضدّ حاكمان اُمَوى را سامان دهد .
پنج . حضور هواداران اهل بيت عليهم السلامهر چند شمار شيعيان حقيقى و پيروان واقعى اهل بيت عليهم السلام در كوفه اندك بود ؛ ليكن دوستداران اهل بيت عليهم السلام و كسانى كه نسبت به خاندان رسالت ، اظهار ارادت مى كردند ، در اين شهر ، فراوان بودند ؛ بلكه با عنايت به اين كه كوفه ، حدود پنج سال مركز حكومت عدل امام على عليه السلام بود و جمع بسيارى از ياران بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، همراه با ايشان به اين شهر آمده بودند و از اين طريق ، احاديث فراوانى در فضائل اهل بيت عليهم السلام در ميان مردم انتشار يافته بود ، كوفه به تدريج ، كانون هواداران اهل بيت عليهم السلام
.
ص: 430
در جهان اسلام شد و به همين جهت ، پس از مرگ معاويه ، هنگامى كه جمع كوچكى از پيروان راستين اهل بيت عليهم السلام فعاليت تبليغاتى خود را براى بيعت با امام حسين عليه السلام و مبارزه با حكومت اُمَوى آغاز كردند ، در فضاى باز اجتماعى ناشى از ضعف فرماندار كوفه ، در مدّت كوتاهى فضاى عمومى شهر در اختيار هواداران امام حسين عليه السلام قرار گرفت . امّا مردم مكّه و مدينه ، به دليل شرايط سياسى حاكم بر آنها ، مانند كوفيان به اهل بيت عليهم السلام علاقه مند نبودند . ابن ابى الحديد ، به نقل از ابو عمر نَهْدى ، از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه فرمود : ما بِمَكَّةَ وَ المَدينَةِ عِشرونَ رَجُلاً يُحِبُّنا . (1) در مكّه و مدينه ، بيست نفر هم نيستند كه ما را دوست بدارند . در مقابل ، گزارش هاى فراوانى ، از كثرت نسبى علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام در كوفه حكايت دارد ، چنان كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود : إنَّ وَلايَتَنا عُرِضَت عَلى أهلِ الأَمصارِ فَلَم يَقبَلها قَبولَ أهلِ الكوفَةِ بِشَى ءٍ . (2) ولايت ما، بر مردم شهرها ارائه شد . هيچ كدام مانند مردم كوفه ، آن را نپذيرفتند . روايات ديگرى نيز رسيده اند كه مؤيّد اين اند كه هواداران اهل بيت عليهم السلام در كوفه ، بيش از هر شهر ديگرى وجود داشته اند. هر چند هوادارىِ بيشتر آنها در حدّ دفاع عملى و ايثار جان نبوده است ؛ ليكن در ساير شهرها ، اهل بيت عليهم السلام ، همين مقدار طرفدار هم نداشته اند و لذا هنگامى كه ابن زياد ، كوفيان را مجبور به رفتن به سوى سرزمين كربلا و جنگ با امام عليه السلام كرد ، بسيارى از آنها ، از نيمه راه گريختند و در كربلا ، حاضر نشدند . بَلاذُرى ، در اين باره مى نويسد : يك گروه هزارنفره [از كوفه] اعزام مى شد ؛ امّا به جهت اكراه آنان از اين كار (نبرد با حسين عليه السلام ) ، تنها سيصد يا چهارصد نفر يا كمتر از اينها به مقصد مى رسيدند . (3)
.
ص: 431
ششم . دعوت كوفيان از امام عليه السلامدر سراسر جهان اسلام، جز اهل كوفه، هيچ كس از امام حسين عليه السلام براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد، دعوت نكرد . از اين رو، يكى از پاسخ هاى امام عليه السلام به معترضان ، استناد به دعوت نامه هاى مردم كوفه بود . در چنين فضايى، اگر امام عليه السلام براى آغاز نهضت به نقطه ديگرى عزيمت مى كرد و به دست كارگزاران حكومت، كشته مى شد ، آيا او را به بى سياستى متّهم نمى كردند؟!
هفتم . ممانعت حكومت اموى از رفتن امام عليه السلام به كوفهرسيدن امام حسين عليه السلام به كوفه براى امويان بسيار خطرناك بود و لذا پيش از سلطه كامل ابن زياد بر كوفه ، يزيد و كارگزارانش با همه توان تلاش مى كردند كه امام عليه السلام به كوفه نرود . يزيد، حتّى دست به دامن ابن عبّاس شد تا امام عليه السلام را از رفتن به كوفه باز دارد ، همچنين عمرو بن سعيد ، فرماندار مكّه، كوشيد تا جلوى رفتن امام عليه السلام را بگيرد ، و گروهى را اعزام كرد تا مانع خروج امام عليه السلام از مكّه شوند ، امّا پس از درگيرى مختصرى، امام عليه السلام روانه عراق گرديد . بنا بر اين ، كوفه از نظر موقعيت فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، نظامى و جغرافيايى ، مناسب ترين نقطه براى آغاز نهضت بر ضدّ حكومت يزيد بود . از اين رو، سيّد مرتضى رحمه الله در تحليل حادثه كربلا مى گويد : اسباب پيروزى بر دشمن، روشن و آشكار بود ، امّا آن اتّفاق بد، ماجرا را دگرگون و معكوس كرد تا جايى كه به انجام رسيد ، آنچه رسيد . (1) هر چند ما با اين نظر ، موافق نيستيم، ليكن به دلايلى كه بيان كرديم ، كوفه را بهترين گزينه براى تحقق اهداف نهضت حسينى مى دانيم . توضيح بيشتر اين مطلب، در بخش دوم خواهد آمد .
.
ص: 432
2پاسخ هاى امام عليه السلام به خطرناك توصيف كردن سفر به كوفهبررسى گزارش هايى كه در منابع تاريخى در اين زمينه آمده اند و بخشى از آنها در فصل ششم گذشت ، نشان مى دهد كه افراد مختلفى با انگيزه هاى گوناگون، مى خواستند تا امام حسين عليه السلام را از سفر به عراق منصرف كنند . برخى مستقيما از يزيد دستور ممانعت داشتند ، برخى غير مستقيم، عامل اجرايى او بودند ، برخى ضمن علاقه مندى به امام عليه السلام در جهت اجراى خواست حكومت يزيد، عمل مى كردند ، شمارى به خاطر پيشگويى هايى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره شهادت ايشان شنيده بودند ، از اين سفر احساس خطر مى كردند ، برخى مى خواستند كه امام عليه السلام هم مانند آنها عافيت طلبى را پيشه سازد و در نهايت، برخى هم انگيزه اى جز علاقه مندى به امام عليه السلام نداشتند . براى تحليل پاسخ هاى امام عليه السلام به كسانى كه با خطرناك توصيف كردن سفر به كوفه، تلاش مى كردند تا امام عليه السلام را از اين سفر منصرف كنند ، بايد توجّه داشت _ همان طور كه پيش از اين گفتيم _ ، هدف امام عليه السلام از سفر به كوفه، در درجه نخست، تأسيس حكومت اسلامى و در مرتبه بعد، سست كردن پايه هاى حكومت اموى و دفاع از اساس اسلام به قيمت شهادت خود و عزيزانش بود . بنا بر اين، تحقّق اين هدف با خطرهاى احتمالى، بلكه قطعى اين سفر، منافات ندارد . امام حسين عليه السلام از يك سو ، سرنوشت اين سفر را مى دانست و از خطرهاى آن، كاملاً آگاه بود و از سوى ديگر، براى اتمام حجّت بر مردم، نمى توانست همه آنچه را مى داند، براى همه مردم بيان كند. از اين رو، پاسخ هاى امام عليه السلام به كسانى كه سفر به كوفه را خطرناك وصف مى كردند، متفاوت بود . اين پاسخ ها را به سه دسته مى توان تقسيم كرد :
1 . پاسخ به كارگزاران حكومتپاسخ امام عليه السلام به كارگزاران يزيد كه او را از سفر به عراق منع مى كردند، در واقع، اين بود
.
ص: 433
كه: در كار من، دخالت نكنيد . هنگامى كه مأموران عمرو بن سعيد، فرماندار مكّه، مانع خروج امام عليه السلام و يارانش از مكّه شدند و ضمن درگيرى مختصرى خطاب به امام عليه السلام گفتند : اى حسين ! از خدا نمى ترسى كه از جماعت، جدا مى شوى و ميان امّت، تفرقه مى اندازى؟ امام حسين عليه السلام تنها به قرائت اين آيه شريف، بسنده كرد : «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِي_?ونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ . (1) عمل من، براى من و عمل شما، براى شماست . شما از آنچه من مى كنم، بيزاريد و من، از آنچه شما مى كنيد، بيزارم» . (2) بر پايه نقل ابن اعثم ، امام عليه السلام در پاسخ نامه يزيد به اهل مدينه _ كه متضمّن باز داشتن آنها از قيام بود _ ، نيز تنها به نوشتن آيه ياد شده اكتفا كرد . (3)
2 . پاسخ به كسانى كه نمى خواست سرنوشت سفر را براى آنان بازگو نمايداز آن جا كه هدف اوليه امام عليه السلام از سفر به عراق، تأسيس حكومت اسلامى بود ، براى اتمام حجّت بر مردم ، نمى توانست سرنوشت سفر را براى همه مردم، حتّى براى برخى از خواص ، بيان كند . لذا در پاسخ بسيارى از كسانى كه با خطرناك توصيف كردن سفر به عراق، از ايشان مى خواستند تا از اين سفر منصرف شود ، به پاسخ هاى اجمالى اكتفا مى كرد، چنان كه در پاسخ به پيشنهاد طِرّماح و ابو بكر بن عبد الرحمان فرمود : مَهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ يَكُن . (4) هر چه خداوند حكم كند ، همان مى شود .
.
ص: 434
همچنان كه در پاسخ بِشر بن غالب ، عبد اللّه بن مطيع و عمر بن عبد الرحمان و فَرَزدَق و امثال آنها نيز به پاسخ هاى اجمالى اكتفا كرد .
3 . پاسخ به خواصامّا پاسخ امام عليه السلام به شخصيت هاى بزرگى مانند امّ سلمه وعبد اللّه بن جعفر و محمّد ابن حنفيه، كاملاً متفاوت با پاسخ به ديگران بود ؛ چرا كه در پاسخ به آنها امام عليه السلام از شهادت خود خبر مى داد ، چنان كه در پاسخ به اُم سلّمه مى فرمايد : إنّي واللّهِ مَقتولٌ كَذلِكَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلونى أيضا . (1) به خدا سوگند ، من، اين چنين كشته مى شوم ، و اگر به عراق هم نروم ، مرا مى كشند . و نيز به عبد اللّه بن جعفر مى فرمايد : لَو كُنتُ في جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَيَقتلونى . (2) اگر در لانه جنبنده اى هم باشم ، مرا بيرون مى آورند و مى كشند . اين سخن، بدين معناست كه: من ، چه به كوفه بروم و چه نروم ، بى ترديد، به دست عوامل يزيد، كشته مى شوم . بنا بر اين، بايد نقطه اى را براى شهادت خود انتخاب كنم كه خون من، بيشترين بهره را براى اسلام داشته باشد و بيشترين ضربه را به حكومت اُمَوى بزند وحرمت حرم نيز حفظ گردد، و آن نقطه ، جايى جز عراق نيست . بر اين اساس انتخاب كوفه و همراه بردن خانواده و كودكان خردسال و بهترين ياران در اين سفر ، دقيقا در راستاى تحقّق اين هدف والاى الهى بوده است .
.
ص: 435
3عوامل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينىبا توجّه به آنچه در باره موقعيّت فرهنگى و سياسى كوفه بيان كرديم ، دلايل اقبال مردم كوفه را به نهضت حسينى ، در موارد زير مى توان خلاصه كرد : 1 . بالا بودن سطح فرهنگىِ بخشى از مردم كوفه ؛ 2 . تقابل منافع سياسى و اقتصادى كوفه با شام . كوفه، روزى پايگاه مهمّ تصميم گيرى در جهان اسلام بود و با شام، درگيرى داشت . اكنون، كوفيان در برابر حكومت شام ، احساس ذلّت و خفّت مى كردند ؛ 3 . علاقه مندى بسيارى از مردم كوفه نسبت به اهل بيت عليهم السلام ؛ 4 . مفاسد حكومت اُمَوى و بخصوص فساد آشكار يزيد ؛ 5 . نبودن جاى گزينى مناسب براى امام حسين عليه السلام كه بتواند كوفيان را در مخالفت با حكومت شام و براندازى آن ، رهبرى كند . در كنار هم قرار گرفتن عوامل مذكور ، سبب شد كه جمعى از پيروان راستين امام حسين عليه السلام ، مخالفت با حكومت اُمَوى را بياغازند و هنگامى كه مردم را به همراهى با ايشان جهت براندازى حكومتْ فرا خواندند ، توده مردم از آن استقبال كردند . سياست نعمان بن بشير نيز _ كه مايل به درگيرى نبود _ ، زمينه را فراهم كرد و فضاى عمومى كوفه ، به سرعت در جهت نهضت حسينى قرار گرفت ، به گونه اى كه حتّى جمعى از سران هوادار حكومت _ مانند : عمرو بن حَجّاج و شَبَث بن رِبْعى كه موقعيّت خود را در خطر مى ديدند _ ، تحت تأثير فضاى عمومى شهر ، به ظاهر به صف حاميان نهضت پيوستند و براى امام حسين عليه السلام نامه نوشتند . اكنون بايد ديد كه: چرا در فرصت كوتاهى پس از آمدن ابن زياد به كوفه ، به طور كلّى، ورق برگشت و فضاى عمومى كوفه ، در جهت خواستِ حكومت يزيد قرار گرفت؟ به سخن ديگر ، جامعه كوفه در كنار آن ويژگى هاى مثبت ، چه خصوصيّات
.
ص: 436
ديگرى داشت كه يك روز، فضاى عمومى آن در جهت خواستِ امام حسين عليه السلام بود و روز ديگر، در جهت خواست يزيد؟ و آيا اين رويكردِ مردم كوفه را مى توان به حساب شيعيان گذاشت؟ براى پاسخ دادن به اين پرسش ها ، جامعه شناسى و روان شناسى مردم كوفه و شناخت نظام ادارى و اقتصادى حاكم بر اين شهر ، ضرورى است . در بخش هاى آينده ، به تبيين اين مسائل خواهيم پرداخت و پس از آن ، مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه را بررسى خواهيم كرد .
.
ص: 437
4جامعه شناسى كوفهدر ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به كوفه و نهضت كوفيان ، افزون بر آنچه گذشت ، جامعه شناسى كوفه را نيز بايد بررسى كرد . كوفه آن روزگار، از زواياى گوناگون ، قابل ارزيابى است؛ چرا كه شهرى متنوّع و چند گونه بوده است :
1 . جامعه كوفه از نظر نژادى (1)جامعه كوفه را از نظر نژادى ، مى توان به دو بخش عرب و غيرعرب، تقسيم كرد . بيشتر مردم عربِ ساكن كوفه ، قبايلى بودند كه با آغاز فتوحات اسلامى در ايران ، از شبه جزيره عربستان، به قصد شركت در جنگ ، به سمت عراق، كوچ كردند و سرانجام، پس از پايان فتوحات ، در كوفه و بصره، مسكن گزيدند . بخش ديگرى از عرب هاى ساكن كوفه را قبايلى مانند بنى تَغلِب تشكيل مى دادند كه پيش از اسلام ، در عراق، سكونت گزيده بودند و پيوسته با ايرانيان در جنگ بودند . اينان، با آغاز فتوحات اسلامى ، به مسلمانان پيوستند و آنها را در فتوحات ، يارى دادند . سپس بخشى از آنها در شهرهاى تازه تأسيس اسلامى ، سُكنا يافتند . مردمان غير عرب كوفه _ كه اندكى از جمعيّت آن را تشكيل مى دادند _ ، شامل گروه هايى همچون مَوالى ، (2) سُريانى ها (3) و نَبْطى ها (4) بودند .
.
ص: 438
2 . جامعه كوفه از نظر اعتقادىاز نظر اعتقادى ، جامعه آن روز كوفه را مى توان به دو بخش مسلمان و غير مسلمان، تقسيم كرد . بخش غير مسلمان كوفه ، عبارت بودند از : مسيحيان عرب از «بنى تَغلِب» ، مسيحيان نَجران ، مسيحيان نَبْطى ، يهوديانى كه در زمان عمر از شبه جزيره عربستان رانده شده بودند ، و زردشتيان ايرانى . اين بخش، در مجموع ، قسمت ناچيزى از كلّ جمعيّت كوفه بودند .
3 . جامعه كوفه از نظر سياسىبخش مسلمان كوفه را، از نظر سياسى ، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد :
1 . هواداران اهل بيت عليهم السلامپيش از اين ، اشاره كرديم كه در عصر نهضت حسينى ، كوفه، كانون هواداران اهل بيت عليهم السلام بود ؛ ولى اين سخن، بدان معنا نيست كه همه كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام اظهار ارادت مى كردند ، پيروان راستين آنها و «شيعه» به مفهوم حقيقى اين كلمه بودند ؛ بلكه هواداران اهل بيت عليهم السلام و مدّعيان تشيّع در آن دوران ، به چند دسته تقسيم مى شدند كه در ادامه همين بخش ، توضيح خواهيم داد .
2 . هواداران بنى اميّههواداران بنى اميّه ، بخش قابل توجّهى از مردم كوفه را تشكيل مى دادند . در آن دوران كه بيست سال از حكومت اُمَويان در كوفه مى گذشت ، افراد بسيارى جذب آنها شده بودند . هواداران بنى اميّه در كوفه ، از تشكّل و سازماندهى نيرومندى برخوردار بودند . افرادى مانند عمرو بن حَجّاج زبيدى ، يزيد بن حرث ، عمرو بن حُرَيث ، عبد اللّه بن مسلم ، عمارة بن عقبه ، عمر بن سعد و مسلم بن عمرو باهِلى ، از سران آنان به شمار مى رفتند و همين ها بودند كه وقتى از پيشرفت كار مسلم بن عقيل و ضعف و فتور نعمان بن بشير، فرماندار كوفه احساس خطر كردند ، به شام نامه نوشتند و زمينه را براى عزل نعمان و فرمان روايى ابن زياد ، فراهم ساختند .
.
ص: 439
گفته شده كه رؤسا و مُتنفّذان قبايل كوفه، از اين حزب بوده اند و اين امر ، خود ، باعث گرايش بسيارى از مردم به اين سو مى شده است .
3 . خوارجعلى رغم سركوب خوارج در جنگ نهروان ، سياست هاى غير اسلامى معاويه باعث شد كه خوارج كوفه ، در زمان او، قدرت بگيرند . آنان در سال 43 ق ، در دوران فرمان روايى مغيرة بن شعبه بر كوفه ، به رهبرى مُستَورِد قيام كردند ؛ ولى كارشان به شكست انجاميد . زياد بن ابيه نيز پس از به عهده گرفتن فرماندارى كوفه در سال 50 ق ، نقش مهمّى در سركوب آنها داشت . پس از مرگ زياد (سال 53 ق) ، خوارج كوفه به رهبرى حيّان بن ظبيان ، در سال 58 ق ، قيامى ديگر ترتيب دادند و اين بار ، ابن زياد ، پس از به عهده گرفتن زمام امور كوفه ، به سركوب آنها پرداخت . بنا بر اين ، با توجّه به درگيرى خوارج با اُمَويان ، شايد بتوان گفت كه آنان در جريان نهضت حسينى ، با هيچ يك از دو طرف ، همكارى نكرده اند .
4 . افراد بى اعتنا و دَمْ دَمى مِزاجبخش قابل توجّهى از جوامع مختلف را كسانى تشكيل مى دهند كه يا همه حوادث اجتماعى را بى اهميّت مى شمارند و يا هر روز ، به رنگى در مى آيند . در كوفه نيز جمعى بودند كه نه به اهل بيت عليهم السلام علاقه داشتند و نه هوادار بنى اميّه بودند ؛ بلكه هوادار شكم و شهوتِ خويش بودند و هر كس مى توانست زندگى آنان را تأمين كند ، از او پيروى مى كردند .
.
ص: 440
5اقسام شيعيان در آن دوراندر روايات اهل بيت عليهم السلام ، مدّعيان تشيّع و هوادارىِ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، به چند طبقه يا دسته تقسيم شده اند :
1 . شيعيان طبقه اوّلبرترين دسته شيعيان ، كسانى بودند كه به راستى ، به خاندان رسالت عشق مى ورزيدند و در پنهان و آشكار ، از آرمان هاى آنان دفاع مى كردند . اينان، در كلام امام صادق عليه السلام ، دوستانِ تَرازِ اوّل اهل بيت عليهم السلام معرّفى شده اند : طَبَقَهٌ يُحِبّونا فِى السِرِّ وَ العَلانِيَةِ ، هُمُ النَّمَطُ الأَعلى . گروهى كه ما را آشكارا و پنهان ، دوست دارند ؛ آنان در بالاترين درجه اند .
امام صادق عليه السلام در ادامه اين سخن ، ويژگى هاى اين گروه راه چنين تبيين فرموده است : فَمِن بَينِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ ، مُتَفَرِّقينَ في كُلِّ بِلادٍ قاصِيَةٍ . . . وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً ، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً وَ خَطَراً . (1) جمعى زخمى و جمعى سربُريده ، در شهرهايى دوردست ، پراكنده افتاده اند ... . آنان، جمعيّتى اندك اند ؛ امّا در پيشگاه خدا ، ارج و منزلتى والا دارند . در عصر نهضت حسينى ، حبيب بن مُظاهر اسدى ، مسلم بن عَوسَجه و ابو ثُمامه صائدى ، نمونه هاى شناخته شده اين دسته از شيعيان و علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام بودند . آنان ، پس از مرگ معاويه ، در خانه سليمان بن صُرَد خُزاعى جمع شدند و باب نامه نگارى به امام حسين عليه السلام ، پس از مرگ معاويه ، به دست آنها گشوده شد .
2 . شيعيان طبقه دوماين دسته ، كسانى بودند كه بر اثر جاذبه هاى حكومت علوى و آشنايى با احاديثى كه
.
ص: 441
اصحاب بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده بودند ، به اين خاندان ، اظهار ارادت مى كردند ؛ ولى دوستى آنها ، از مرز ظاهر و زبان ، تجاوز نمى كرد . امام صادق عليه السلام اين دسته را دوستانِ تَرازِ پايين اهل بيت عليهم السلام وصف فرموده است : وَ الطَّبَقَةُ الثانِيَةُ : النَّمَطُ الأَسفَلُ ، أحَبّونا فِى العَلانِيَةِ وَ ساروا بِسيرَةِ المُلوكِ ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُيوفُهُم عَلَينا . (1) گروه دوم ، پايين ترند . ما را آشكارا دوست دارند ؛ ولى به شيوه پادشاهان رفتار مى كنند . از اين رو ، زبان هايشان ، با ماست و شمشيرهايشان ، بر ضدّ ما! در دوران حكومت امام على عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام، بيشتر مردم كوفه از همين دسته بودند ؛ همان ها كه امام على عليه السلام در اواخر حكومت خود ، پى در پى ، از آنها گله مى كرد و خطاب به آنها مى فرمود : يا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ . (2) اى مردْنمايانِ نامرد ! و مى فرمود : مُنيتُ بِمَن لا يُطيعُ . (3) گرفتار كسانى شده ام كه فرمان نمى برند . و مى فرمود : لا غَناءَ فى كَثرَةِ عَدَدِكُم . (4) زياد بودنِ جمعيّت شما ، سودى ندارد . و مى فرمود : لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم ! (5)
.
ص: 442
شما بد آتش افروزانى براى جنگ هستيد . و مى فرمود : هَيهاتَ أن أطلُعَ بِكُم أسرارَ العَدلِ . (1) هيهات كه خواسته باشم به يارى شما ، عدالت پنهان را آشكار كنم ! نيز بر پايه برخى از گزارش ها ، امام حسن عليه السلام در توضيح علّت صلح خود با معاويه ، اين دسته از ياوران خود را اين گونه توصيف فرمود : يَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُيوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَينا ! (2) به ما مى گويند كه دل هايشان با ماست ؛ ولى شمشيرهايشان بر ضدّ ماست . همچنين ، فَرَزدَق در ديدار با امام حسين عليه السلام ، در وصف اين دسته از علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام ، مى گويد : القُلوبُ مَعَكَ ، وَ السُّيوفُ مَع بَنى اُمَيَّةَ . (3) دل ها با توست و شمشيرها با بنى اميّه . نكته شايان توجّه ، اين كه در وصف دسته دوم ، گفته شده كه «زبان هاشان ، با اهل بيت عليهم السلام و شمشيرهاشان ، بر ضدّ آنان است» ؛ امّا در كلام فرزدق و ديگران ، آمده است كه «دل هاشان با اهل بيت عليهم السلام است و شمشيرهاشان ، بر ضدّ آنها» . حقيقت ، اين است كه اگر به راستى ، دل آنها با اهل بيت عليهم السلام بود ، شمشير آنها نمى توانست بر ضدّ اهل بيت عليهم السلام باشد . ضدّيت عملى اين دسته با خاندان رسالت ، نشان مى دهد كه ارادت آنان به اين خاندان ، از مرز زبان تجاوز نمى كرده است .
3 . شيعيان طبقه سومدسته سوم : از علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام ، كسانى بودند كه نه همانند دسته اوّل ، در
.
ص: 443
ظاهر و باطن از اهل بيتْ عليهم السلام دفاع مى كردند ، و نه همانند دسته دوم ، علاقه اى ظاهرى داشتند . اين دسته ، اهل بيت عليهم السلام را در قلب خود ، دوست داشتند ؛ ولى جرئت اظهار ارادت نسبت به آنان را نداشتند . اينان ، به تعبير امام صادق عليه السلام ، علاقه مندان تَرازِ وسط اند . متن سخن امام عليه السلام ، اين است : وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ : النَّمَطُ الأَوسَطُ ، أحَبّونا فِى السِّرِّ وَ لَم يُحِبّونا فِى العَلانِيَةِ . (1) گروه سوم ، در رتبه وسط اند . ما را در نهان ، دوست دارند ؛ امّا آشكارا با ما دوستى نمى كنند . سپس در تبيين ويژگى هاى دسته سوم ، مى فرمايد : وَلَعَمرى لَئِن كانوا أحَبّونا فِى السرِّ دُونَ العَلانِيَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّيلِ ، تَرى أثَرَ الرَّهبانِيَةَ فى وُجوهِهِم ، أهلُ سِلمٍ وَ انقِيادٍ . به جان خودم ، اگر آنان ما را در باطن دوست مى داشتند و نه به ظاهر ، روزه دارانِ روز و عابدانِ شب مى بودند و اثر عبادت را در چهره شان مى ديدى ، و تسليم و فرمان بردار مى بودند . در يك تقسيم بندى ديگر براى شيعيان، از امام باقر عليه السلام چنين روايت شده كه فرمود: الشيعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ : صِنفٌ يَتَزيَّنونَ بِنا ، وَ صِنفٌ يَستَأكِلونَ بِنا ، وَ صِنفٌ مِنّا وَ إلَينا . (2)شيعيان ، سه دسته اند : دسته اى با ما ، خود را مى آرايند . دسته اى با ما ، منافع مالى خود را به چنگ مى آوردند ، و دسته اى ، از مايند و رو به كوى ما دارند . با توجّه به اين روايات ، مدّعيان تشيّع در كوفه را مى توان به سه دسته تقسيم كرد : دسته اوّل ، كسانى كه دل آنها با اهل بيت عليهم السلام بود و در عمل نيز از آرمان هاى اين خاندان ، دفاع مى كردند . تعداد اين دسته ، بسيار اندك بود .
.
ص: 444
دسته دوم ، كسانى كه اهل بيت عليهم السلام را به راستى دوست داشتند ؛ ولى جرئت دفاع از آرمان هاى آنان را نداشتند . تعداد اينان ، بيش از دسته اوّل و كمتر از دسته سوم بود . (1) دسته سوم ، كسانى كه براى رسيدن به منافع سياسى يا اجتماعى و يا اقتصادى ، به اهل بيت عليهم السلام اظهار ارادت مى كردند ، ولى شمشيرهايشان در خدمت دشمنان آنها بود . بيشتر شيعيان كوفه ، از اين دسته بودند ؛ ولى اينان ، شيعه واقعى نبودند و مى توان آنان را شيعيان سياسى و اقتصادى ناميد . چنين كسانى ، در واقع ، پيرو كسى هستند كه بتواند منافع آنها را تأمين كند . از اين رو ، در فضايى كه مردم احساس مى كردند كه امام حسين عليه السلام پيروز خواهد شد ، اين دسته نيز با مسلم بيعت كردند ؛ ولى در فضايى كه ديدند همراهى با امام عليه السلام براى آنها خطرناك است ، در صف پيروان بنى اميّه قرار گرفتند . بنا بر اين ، گناه حمايت نكردن از نهضت امام حسين عليه السلام ، به دوش شيعيان سياسى ، اجتماعى و اقتصادى و نيز كسانى است كه از نام شيعه ، سوء استفاده مى كردند ، نه شيعيان اعتقادى و واقعى .
.
ص: 445
6روان شناسى كوفيانبه طور كلّى ، ويژگى هاى روانى بيشتر جامعه آن روزگارِ كوفه را كه در شكست ظاهرى نهضت امام حسين عليه السلام دخيل بوده اند ، مى توان چنين برشمرد :
يك . نظام ناپذيرىهسته اوّليه شهر كوفه را قبايل بَدَوى (صحرانشين) تشكيل مى دادند كه بنا به علل مختلف ، در فتوحات اسلامى شركت جستند و سپس از صحرانشينى و كوچرَوى ، به شهرنشينى روى آوردند ؛ امّا با اين حال ، خُلق و خوى صحرانشينى خود را از دست نداده بودند . يكى از ويژگى هاى صحرانشينان ، داشتن آزادى بى حدّ و حصر در صحراها و بيابان هاست . از اين رو ، آنان از همان ابتدا به درگيرى با اميران خود پرداختند ، به گونه اى كه خليفه دوم را به ستوه آوردند ، تا جايى كه از دست آنان ، اين چنين شِكوه نمود : چه مصيبتى بالاتر از اين كه با صد هزار جمعيّت ، رو به رو باشى كه نه آنها از اميرى خشنودند ، و نه اميرى از آنان رضايت دارد ؟! (1) مى توان گفت كه چنين جامعه اى ، امير عادل و آزادانديش را بر نمى تابد . در اين جامعه ، مردم از اين گونه اميران ، سوء استفاده مى كنند ، در مقابل آنها به معارضه بر مى خيزند و از فرمان آنان ، اطاعت نمى نمايند . نمونه همه اين نشانه ها را در رفتار كوفيان با امام على عليه السلام مشاهده مى كنيم . امير مناسب اين جامعه ، اميرى مانند «زياد بن ابيه» است كه با خشونت و ستمگرى ، آنان را وادار به اطاعت در برابر حكومت نمايد .
دو . دنياطلبىگرچه بسيارى از مسلمانان صدر اسلام ، با نيّتى خالص و به جهت رضاى حق و
.
ص: 446
پيشرفت اسلام در فتوحات اسلامى شركت مى جستند ، امّا كم نبودند افراد و قبايلى كه به قصد به دست آوردن غنايم جنگى در اين جنگ ها شركت مى كردند . اينان ، پس از سكونت در كوفه ، حاضر به از دست دادن دنياى خود نبودند و به محض احساس كردن هر گونه خطرى ، عقب مى نشستند و به عكس ، هر گاه احساس نفعى مى نمودند ، فورا به عرصه داخل مى شدند . شاهد صادق اين مطلب ، حضور كوفيان در دو جنگ جَمَل و صفّين است . هنگامى كه در سال 36 هجرى ، امام على عليه السلام براى مقابله با شورشيانِ مستقر در بصره ، از مدينه ره سپار عراق شد ، از كوفيان ، درخواست كمك نمود . كوفيان كه هنوز حكومت امام على عليه السلام را نوپا مى ديدند و از سرنوشت جنگ ، بخصوص با توجّه به كثرت سپاه بصره ، بيمناك بودند ، كوشيدند از زير بار اين دعوت ، شانه خالى كنند و سرانجام ، پس از تبليغ ها و تشويق هاى فراوان ، تنها دوازده هزار نفر ، يعنى حدود ده درصد از جمعيّت جنگجويان كوفه ، در اين جنگ ، به نفع على عليه السلام شركت جستند . پس از اتمام جنگ نيز يكى از اعتراض هاى نخبگان و خواصّ آنان ، مصادره نشدن و تقسيم نشدن غنايم به وسيله امام على عليه السلام بود . امّا در جنگ صفّين كه كوفيان ، حكومت امام على عليه السلام را سامان يافته مى ديدند و اميد فراوانى به پيروزى داشتند ، رغبت بيشترى به شركت در جنگ نشان دادند ، به طورى كه تعداد سپاهيان امام على عليه السلام را در اين جنگ ، بين 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند كه شمار افراد غير كوفى آن ، بسيار ناچيز بوده است . فراوانىِ بيعت كنندگان با مسلم را نيز مى توان با همين اصلْ توجيه نمود ، گرچه عدّه اندكى از افراد مخلص نيز در ميان آنها بودند . مردم كوفه در آن هنگام ، از سويى به علّت مرگ معاويه و جوانى يزيد ، حكومت مركزى شام را دچار ضعف مى ديدند و از سوى ديگر ، فرماندار كوفه (نعمان بن بشير) را قادر به مقابله با قيامى جدّى نمى دانستند . از اين رو ، تجمّع عدّه اى از شيعيان مخلص به رهبرىِ سليمان بن صُرَد خُزاعى و پيشنهاد دعوت از امام حسين عليه السلام و
.
ص: 447
تشكيل حكومت در كوفه ، به سرعت از سوى كوفيان ، مورد استقبال قرار گرفت ؛ زيرا احتمال پيروزى و تشكيل حكومت را قوى مى دانستند . كوفيان ، حتّى پس از ورود عبيد اللّه به كوفه ، اميد پيروزى را از دست ندادند . از اين رو ، تعداد فراوانى از آنها به همراه مسلم در محاصره قصر عبيد اللّه شركت جستند و هنگامى كه احساس خطر نمودند ، به سرعت ، از نهضت ، كناره گرفتند و مسلم و هانى را به دست عبيد اللّه سپردند . اين احساس خطر ، هنگامى شدّت گرفت كه شايعه حركت سپاه شام از سوى طرفداران عبيد اللّه در ميان مردم، پخش شد. البته ترس از سپاه شام را نيز مى توان معلول دنياطلبى مردم كوفه به شمار آورد .
سه . تابع احساسات بودنبا مطالعه مقاطع مختلف تاريخ كوفه ، مى توانيم تابع احساس بودنِ اهالى آن را مشاهده نماييم . علّت اصلى اين ويژگى را مى توان عدم رسوخ ايمان در قلب هاى آنان دانست و طبعا از افراد و قبايلى كه با ديدن شوكت اسلام به آن پيوستند و براى دنياى خود به جنگ رفتند ، انتظارى جز اين نمى توان داشت . شايد معروف شدن كوفيان به نيرنگبازى ، فريبكارى و بى وفايى _ تا جايى كه به ظهور مَثَل هايى چون : «أغدَرُ مِن كوفىٍّ (فريبكارتر از كوفى)» ، يا «الكوفىُّ لا يوفى (كوفى ، وفا ندارد)» انجاميده _ ، نيز ناشى از همين ويژگىِ احساساتى بودن آنها باشد .
چهار . پرخاشگرىنظامى بودن شهر كوفه و پديد آمدن فرصت هاى متعدّد براى جنگيدن ، روحيّه اى خاص و پرخاشگرانه به آنان داده بود . آنان ، مغرور از قدرت نظامى و فتوحات خويش ، در برابر هر تحوّلى پرخاش كرده ، با شورشگرى ، در صدد بازيابى هويت خويش و به دست آوردن منفعت بودند .
.
ص: 448
پنج . قبيله گرايىقبيله گرايى حاكم بر عراق و جزيرة العرب ، در كوفه نيز نمود داشت و افراد قبيله ، به رئيس قبيله خويش ، بيش از رئيس حكومت ، وابسته بودند . از سوى ديگر ، سياست مَدارانى همچون معاويه و ابن زياد، با تطميع رؤساى قبائل ، از توانايى آنان بر ضدّ امامان عليهم السلام شيعه ، استفاده مى كردند .
.
ص: 449
7نقش نظام ادارى و اقتصادى كوفه در بسيج نظامى مردمتركيب نژادى ، اعتقادى و سياسى مردم كوفه و نيز ويژگى هاى روانى آنها ، ايجاب مى كرد كه نظام ادارى و شرايط اقتصادى حاكم بر اين شهر ، نقش بسيار مؤثّرى در بسيج نظامى آنها داشته باشد . براى روشن شدن اين مطلب ، اشاره اى كوتاه به نظام ادارى كوفه و منابع درآمد مردم آن ، ضرورى است :
الف _ نظام ادارىمهم ترين عناصر تشكيلات ادارى كوفه ، عبارت بودند از :
يك . فرماندارفرماندار (والى) ، مهم ترين مقام اجرايى كوفه بود كه مستقيما توسّط رئيس حكومت مركزى ، منصوب و اداره امور كوفه و توابع آن (1) به او سپرده مى شد .
دو . رؤساى اَرباعزياد بن ابيه ، هنگامى كه در سال 50 هجرى به حكومت كوفه منصوب شد ، به منظور تسلّط بيشتر بر اين شهر ، آن را به چهار قسمت (رُبع) ، تقسيم كرد : ربع اهل مدينه ، ربع تميم و همْدان ، ربع ربيعه و كِنده ، ربع مَذحِج و اسد . همچنين براى هر يك ، رئيسى معيّن نمود كه مجموع آنها ، «رؤساى اَرباع» ناميده مى شدند . فرماندهانى كه زياد براى اين ارباع انتخاب كرده بود ، به ترتيب ، عبارت بودند از : عمرو بن حريث ، خالد بن عَرَفطه ، قيس بن وليد و ابو بُردة بن ابى موسى اشعرى . مسلم بن عقيل نيز هنگام برپايى قيام خود ، از اين نظام ، استفاده كرد و افراد هر ربع را در همان ربع ، سازماندهى نمود و خود ، رئيسى غير از رئيس منصوب از سوى
.
ص: 450
حكومت، براى هر ربع ، انتخاب كرد . در جريان شورش مسلم در كوفه پس از دستگيرى هانى و محاصره قصر ، به نام هاى رؤساى ارباع كه به وسيله او منصوب شده بودند ، بر مى خوريم : مسلم بن عوسجه اسدى ، رئيس رُبعِ مَذحِج و اسد ، عبيد اللّه بن عمر بن عزيز كِندى ، رئيس رُبع كِنده و ربيعه ، عبّاس بن جَعده جَدَلى ، رئيس رُبع اهل مدينه و ابو ثُمامه صائدى ، رئيس رُبع تميم و همْدان . هانى بن عروه ، رياست رُبع كِنده و ربيعه را از سوى حكومت ، بر عهده نداشت ؛ امّا به قدرى در ميان اين رُبع _ كه پرجمعيّت ترين رُبع كوفه بود _ احترام داشت كه گفته شده است در هنگام كمك خواستن ، سى هزار شمشير آماده ، به فريادرسى او مى آمدند كه البتّه ابن زياد ، توانست با سياست هاى خود و استفاده از عمرو بن حَجّاج زُبيدى ، رقيب هانى ، اين نفوذ را به حدّ اقل برساند و سرانجام ، او را شهيد كند ، بدون آن كه هيچ تحرّكى در رُبع ، پديد آيد .
سه . عُرَفاعُرَفا ، جمع «عَريف» است و عريف ، منصبى در قبيله بوده است كه صاحب آن ، رياست عدّه اى از افراد قبيله و سرپرستى امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد ، در مقابل حكومت ، پاسخگو بوده است . وظيفه اى كه عريف انجام مى داد و نيز تعداد افراد تحت نظر او ، «عِرافت» ناميده مى شد . اين منصب ، در قبايل عرب در زمان جاهليت نيز وجود داشته و از نظر ادارى ، يك يا دو درجه پايين تر از رياست قبيله بوده است ؛ امّا پس از پايه ريزى نظام اَسباع در سال هفدهم هجرى ، نظام عُرَفا ، به گونه اى ديگر پى ريزى شد ، بدين ترتيب كه افرادِ تحت سرپرستى هر عريف را به تعدادى قرار مى دادند كه عطا و حقوق آنها و همسران و فرزندانشان ، صد هزار درهم باشد . از اين رو ، تعداد افرادِ «عِرافت»هاى مختلف ، متفاوت بود ؛ زيرا نظامى كه عمر بن خطّاب براى پرداخت عطا به جنگجويان در نظر گرفته بود ، بر پايه مساوات قرار نداشت ؛ بلكه بر اساس فضايل و
.
ص: 451
ويژگى هاى افراد (مانند : صحابى بودن ، شركت در جنگ ها به فرماندهى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شركت در فتوحات و ...) متغيّر بود . بدين ترتيب ، «عرافت»هاى مختلف ، از بيست تا شصت جنگجو را در بر مى گرفت كه زن و فرزندان آنها نيز به اين رقم ، اضافه مى شدند . وظيفه اوّليه عُرَفا در آن زمان ، اين بود كه عطا و حقوق افراد تحت مسئوليت خود را از امراى اَسباع ، تحويل مى گرفتند و به آنان مى رساندند . نيز در هنگام جنگ ، افراد خود را آماده مى كردند و احيانا اسامى افرادى را كه از شركت در جنگ ، سر باز زده بودند ، به اطّلاع فرماندار يا اُمراى اَسباع مى رساندند . هنگامى كه لشكريان عرب ، شهرنشين شدند و در كوفه مستقر گرديدند ، عُرَفا ، اهمّيت بيشترى يافتند ؛ زيرا علاوه بر مسئوليت هاى سابق ، مسئوليت كامل برقرارى امنيت در محدوده زير نظارتشان ، به آنها واگذار گرديد . از اين رو ، آنان دفترهايى تهيّه كرده بودند كه در آنها ، اسامى جنگجويان و همسران و فرزندانشان و نيز مَوالى آنان ضبط شده بود و اسامى و سال تولّد تازه متولّدها در آنها ثبت مى شد ، چنان كه اسامى افرادى كه از دنيا مى رفتند ، محو مى گرديد و بدين ترتيب ، شناخت كاملى از افراد خود داشتند . به نظر مى رسد چنان كه عرفا در آن زمان در مقابل فرماندار ، مسئول بوده اند ، نصب و عزل آنها نيز توسّط فرماندار ، صورت مى گرفته است . در هنگام بروز تشنّج و اضطراب در شهر ، نقش و اهمّيت عرفا ، دوچندان مى شد ؛ زيرا آنها مسئول برقرارى نظم در ميان افراد شامل عرافت خود بودند و طبعا اگر حكومت مركزىِ شهر ، قوى بود ، از آنان مى خواست كه افراد قيام كننده (شورشى) را معرّفى نمايند .
ب _ منابع درآمد مردمبه طور كلّى ، طرق درآمد مردمِ آن روزگار كوفه را مى توان به دو بخش : كسب و كار ، و
.
ص: 452
دريافت عطا و رزق از حكومت ، تقسيم نمود :
يك . كسب و كاركسب و كار مردم در آن زمان ، معمولاً زراعت ، صناعت ، تجارت و يا كارهاى دولتى و حكومتى (مانند خدمت در شُرطه) بود . به نظر مى رسد با توجّه به وابستگى شديد مردم به عطا و حقوق حكومتى، مردم عرب كوفه ، كمتر به كسب و كار مى پرداختند ، به طورى كه گفته شده است : اكثر حرفه هاى كوفه را مَوالى بر عهده داشتند و اصولاً عرب ها ، اشتغال به حرفه و صنعت را در خور شأن خود نمى دانستند .
دو . عطا و رزقعطا ، پرداخت نقدى اى بود كه از سوى حكومت كوفه ، يك جا يا در چند مرحله ، سالانه به مردم جنگجوى اين شهر ، انجام مى گرفت ، چنان كه رزق ، كمك هاى جنسى ، مانند : خرما ، گندم ، جو ، روغن و ... بود كه هر ماه به صورت بلا عوض ، به آنها تحويل مى شد . نظام عطا و رزق ، به وسيله عمر بن خطّاب ، بنيان گذارى شد ، بدين ترتيب كه عمر ، براى برپا داشتن يك لشكرِ هميشه آماده و به منظور جلوگيرى از اشتغال سربازان به كارهاى ديگر ، براى آنان حقوقى ساليانه تعيين نمود ، كه ملاك هاى خاصّى را نيز (مانند : صحابى بودن ، دفعات شركت در جنگ ها و ...) در آن ، مدّ نظر داشت . اين حقوق ساليانه _ كه عمدتا از فتوحات و خراج سرزمين هاى تازه فتح شده ، تأمين مى گشت _ ، به تناسب افراد ، مبلغى بين سيصد تا دو هزار درهم در سال بود ، كه مقدار حدّ اكثر آن ، «شرف العطاء» ناميده مى شد و به افرادى كه داراى ويژگى هاى برجسته اى مانند شجاعت و رشادت فراوان بودند ، پرداخت مى گرديد . بنا بر اين ، اصلى ترين منابع درآمد مالى و تأمين زندگى مردم كوفه ، در دست حاكميت بود و اكثر مردم براى امرار معاش ، راهى جز همكارى با حكومت نداشتند .
.
ص: 453
به نظر مى رسد كه نظام ادارى و اقتصادى موجود در كوفه ، مؤثّرترين عامل در روى گردانى مردم از نهضت امام حسين عليه السلام و پيوستن آنان به هواداران حكومت بود ، چنان كه ابن زياد ، پس از ورود به كوفه و ايراد يك سخنرانى سياسى ، از نظام ادارى و اقتصادى اين شهر براى تهديد و تطميع مردم ، نهايت بهره را برد . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : ابن زياد ، بر رؤسا و مردم ، سخت گرفت و گفت: به رؤساى قبايل بنويسيد : هر كس از مخالفان امير مؤمنان و حَروريه (خوارج) و اهل ترديد _ كه كارشان اختلاف افكنى و نفاق و تشتّت است _ ، در ميان شما باشد و امان نامه بنويسد ، در امان است ؛ امّا هر كس امان نامه ننويسد ، بايد كسى از رؤسا ، او را ضمانت كند كه با ما مخالفتى نمى كند و بر ما خروج نمى نمايد ، و اگر چنين نكند ، ذمّه ام از او برى است و خون و مالش حلال است و خونش ريخته مى شود . اگر در تحت رياست بزرگ قبيله اى ، كسى بر امير مؤمنان خروج كند و وى ، او را براى ما نفرستد ، بر درِ خانه اش به دار آويخته مى شود و از مقرّرى ، محروم مى گردد و به منطقه «الزاره» (بيشه شيران) در عُمان ، فرستاده مى شود . (1) همچنين هنگامى كه مسلم بن عقيل عليه السلام به همراه سپاه خود ، قصر ابن زياد را محاصره كرد و او را در فشار قرار داد ، يكى از شگردهاى موفّق ابن زياد ، اين بود كه از طريق اشراف كوفه و رؤساى قبايل ، به سپاهيان مسلم ، پيغام داد كه اگر دست از يارى او بردارند و در صف فرمانبران در آيند ، به عطاى آنان خواهد افزود ؛ ولى در صورت ادامه شورش ، عطاى آنان ، قطع خواهد شد . بر پايه برخى از گزارش ها ، در روز عاشورا ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام با كوفيان ، اتمام حجّت مى نمود و آنها با سر و صدا ، تلاش مى كردند كه از سخنرانى ايشان ممانعت كنند ، امام عليه السلام به موضوع «عطا» و حرامخوارىِ آنان از اين طريق ، به عنوان يكى از علل انحراف و نافرمانى آنان ، اشاره كرد و فرمود :
.
ص: 454
وَكُلُّكُم عاصٍ لِأَمرى غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولى ، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ ، وَ مُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ ، فَطُبِعَ عَلى قُلوبِكُم . (1) همه تان از فرمان من ، سرپيچى مى كنيد و به سخنانم ، گوش فرا نمى دهيد . عطاياى حرام ، شما را سست [و سنگين] كرده و شكمتان از حرام ، آكنده شده است . از اين رو ، بر دل هايتان مُهر خورده است .
.
ص: 455
8مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفهبا در نظر گرفتن آنچه در تبيين جامعه شناسى و روان شناسى كوفيان بيان شد ، مى توان گفت كه مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه و خوددارىِ كوفيان از همراهى با امام حسين عليه السلام ، عبارت اند از :
1 . عدم تشكّل و ضعف امكانات اقتصادى هواداران امام عليه السلامپيش از اين ، توضيح داديم كه يكى از ويژگى هاى كوفيان ، نظام ناپذيرى بود . به همين جهت ، هواداران امام حسين عليه السلام نيز تشكّل خاصّى نداشتند . كوفيان ، به دليل حاكميت نظام قبيله اى در كوفه ، تابع رئيس قبيله بودند . از اين رو ، در صورت كناره گيرى رئيس قبيله يا دستگيرى و يا خيانت او ، مردم نمى توانستند تصميم گيرى كنند . افزون بر عدم تشكّل هواداران امام عليه السلام ، ضعف امكانات مالى و تجهيزات نظامى آنان نيز در شكست نهضت كوفه ، بى تأثير نبود .
2 . تشكّل ادارى و قدرت اقتصادى دشمنان امام عليه السلامدر مقابل هواداران امام عليه السلام ، دشمنان ايشان و طرفداران حاكيمت اُموى ، در قالب نظام ادارى كوفه ، داراى تشكّل بودند و امكانات اقتصادى و تجهيزات نظامى اين شهر را در دست داشتند ، هر چند براى مقابله با مسلم عليه السلام با دو مشكل اساسى ، رو به رو بودند : يكى ، ضعف مديريت نعمان بن بشير ، و ديگرى ، جوّ عمومى هوادارى مردم از امام حسين عليه السلام ، كه با آمدن ابن زياد ، هر دو مشكل ، حل شد .
3 . تهديد و تطميع مردمابن زياد ، براى در هم شكستن فضاى سياسى ، اجتماعى كوفه _ كه به شدّت ، تحت تأثير فعّاليت هواداران امام حسين عليه السلام بود _ ، كار خود را با تهديد و تطميع مردم ، آغاز كرد . او در نخستين سخنرانى خويش پس از ورود به كوفه ، به مردم گفت :
.
ص: 456
امير مؤمنان [يزيد] ، مرا بر شهر شما گمارده و فَيْئتان را تقسيم كرده و دستور داده به ستم ديدگان شما ، خدمت كنم و بر گوش به فرمان ها و مطيعان شما ، احسان نمايم و بر نافرمانان و مشكوك ها ، سخت بگيرم . من در به انجام رساندن فرمان او ، تا پايان خواهم ايستاد و نسبت به فرمانبرانِ شما ، همانند پدرى مهربانم و بر مخالفان ، همانند زهر كشنده ام . پس هر كسى تنها براى حفظ خود بكوشد . (1)
4 . تطميع سران قبايلاقدام ديگر ابن زياد براى سركوب كردن نهضت كوفه ، دادن رشوه هاى كلان به سران قبايل و اشراف كوفه بود . اين اقدام ، با توجّه به نظام قبيله اىِ كوفه ، براى خاموش كردن آتش انقلاب ، فوق العاده مؤثّر بود . در اين باره ، مُجمّع بن عبد اللّه عائِذى (يكى از كسانى كه گزارش حوادث كوفه را در راه به امام عليه السلام داد) ، به ايشان چنين گفت : اشراف ، رشوه و فسادشان بسيار شده و كيسه هايشان ، پُر گرديده و دوستى شان ، به سويى ديگر جلب شده و خيرخواهى شان ، خالصانه براى اوست و بر ضدّ تو ، يك دست شده اند ؛ امّا ديگر مردمان ، هنوز دل هايشان با توست و فردا ، شمشيرهايشان بر ضدّ تو ، آخته است . (2)
5 . بازداشت شمارى از هواداران برجسته امام عليه السلاميكى ديگر از اقدامات ابن زياد ، بازداشت كردن موقّت جمعى از بزرگان هوادار امام عليه السلام بود . طبرى ، در اين باره مى نويسد : وى ، ديگر بزرگان [كوفه] را به خاطر ترس و دلهره اى كه از آنها داشت ، در نزد خود بازداشت كرد ؛ زيرا همراهانش اندك بودند . (3) از جمله كسانى كه توسّط ابن زياد بازداشت شد ، مختار بن ابى عُبَيده ثقفى بود كه
.
ص: 457
تا شهادت امام حسين عليه السلام ، در زندان بود . گفتنى است كه جدا از همه عوامل ، تنها بازداشت عنصرى مؤثّر مانند مختار ، در كنار عقب نشينى سليمان بن صُرَد ، كافى بود كه نهضت كوفه را با مشكل جدّى ، بلكه با شكست ، مواجه سازد .
6 . اِعمال خشونتسياست خشونت و كشتن ، يكى ديگر از ابزارهاى ابن زياد براى سركوب نهضت كوفه بود . در اين باره ، گزارش شده : ابن زياد ، وقتى وارد قصر شد و شب را به صبح رساند ، مردم را گرد آورد و سخن تند و تهديدآميز گفت و كشت و ترور كرد و خون ريخت و پرده درى نمود . (1) در گزارشى ديگر مى خوانيم : گروهى از كوفيان را نگه داشت و فى المجلس ، آنها را كشت . (2) هانى بن عروه ، يكى از سران هوادار امام عليه السلام بود كه توسّط ابن زياد ، دستگير شد و پس از آزار و شكنجه فراوان ، به شهادت رسيد .
7 . سوء استفاده از چهره هاى پرنفوذ مذهبى و اجتماعىدر كنار ساير عوامل سركوب نهضت مردم كوفه ، يكى از خطرناك ترين سياست هاى ابن زياد ، سوء استفاده از چهره هاى مذهبى و مورد اعتماد مردم ، مانند شُرَيح قاضى بود . پس از بازداشت هانى بن عروه ، افراد قبيله مَذحِج ، براى آزادساختن او ، قصر دار الإماره را احاطه كردند . ابن زياد ، احساس خطر كرد و به شُرَيح قاضى ، دستور داد : برو و هانى را ببين و به مردم بگو كه او ، زنده است .
.
ص: 458
شُرَيح ، به بازداشتگاه هانى آمد . هنگامى كه چشم هانى به شريح افتاد ، در حالى كه خون بر محاسن او جارى بود ، فرياد زد : «اى خدا ! اى مسلمانان ! خاندانم نابود شدند . اهل ديانت ، كجايند؟ اهل شهر ، كجايند؟» و هنگامى كه سر و صداى افراد قبيله خود را _ كه در بيرون دار الإماره براى آزادسازى او جمع شده بودند _ شنيد ، گفت : «اگر ده نفر به اين جا بيايند ، مرا نجات مى دهند» . شريح قاضى ، بدون توجّه به آنچه ديد و شنيد ، به طرف مردمى كه اطراف قصر را گرفته بودند ، آمد و به آنها گفت : امير ، وقتى از حضورتان و سخنانتان در باره بزرگتان (هانى) ، مطّلع شد فرستاد كه پيش او بروم . من هم پيش او رفتم و او را ديدم و امير به من دستور داد كه با شما ديدار كنم و به شما بگويم كه بزرگتان زنده است و خبر كشته شدنش دروغ است . (1) عمرو بن حَجّاج _ كه رهبرى مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت _ ، با شنيدن سخن شريح گفت : «الحمد للّه كه او كشته نشده است!» و اطراف قصر را خالى كردند و رفتند . گفتنى است كه عمرو بن حَجّاج ، برادر روعه ، همسر هانى ، و از طرفداران پر و پا قرص ابن زياد بود كه با اين حيله ، ابن زياد را از چنگ قبيله مَذحِج ، رها ساخت . بارى ! ابن زياد ، با به كارگيرى سياستِ زر و زور و تزوير ، شعله هاى انقلاب كوفه را در نطفه خفه كرد ، مسلم عليه السلام را كشت و فضاى سياسى _ اجتماعى كوفه را چنان دگرگون ساخت كه از مردم كوفه ، سپاهى انبوه به كربلا فرستاد و حادثه خونين و بى نظير عاشورا را پديد آورد .
.
ص: 459
بخش هشتم : از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا ، تا شهادتفصل يكم : امام عليه السلام در محاصره دشمنفصل دوم : نگاهى به ميدان نبردفصل سوم : شهادت ياران امام حسين عليه السلامفصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسين عليه السلامفصل پنجم : شهادت فرزندان امير مؤمنان عليه السلامفصل ششم : شهادت فرزندان امام حسن عليه السلامفصل هفتم : شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفرفصل هشتم : شهادت فرزندان عقيلفصل نهم : شهادت سيّد الشهدا عليه السلام
.
ص: 460
. .
ص: 461
فصل يكم : امام عليه السلام در محاصره دشمن1 / 1فرود آمدن امام عليه السلام در كربلاالإرشاد :روز پنج شنبه ، دوم محرّم [ سال 61 ] هجرى ، امام حسين عليه السلام ، در كربلا فرود آمد . (1)
المناقب، ابن شهرآشوب :روز پنج شنبه، دوم محرّم سال 61 هجرى ، امام حسين عليه السلام و لشكرش را به سوى كربلا راندند . امام عليه السلام در آن جا فرود آمد و فرمود: «اين جا ، جايگاه كَرْب (رنج) و بَلاست . اين جا ، جايگاه مَركب ها و بار و بُنه ماست و [ اين جا ]قتلگاه مردانمان و جاى ريخته شدن خونمان است» . (2)
1 / 2سرزمين اندوه و بلاالمعجم الكبير_ به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حَنطَب: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام را محاصره كردند، پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» .
.
ص: 462
گفتند: كربلا. فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله راست گفت . به درستى كه اين ، سرزمينِ كَرْب (اندوه ) و بلاست» . (1)
المعجم الكبير :اُمّ سَلَمه گفت : روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام نشسته بود كه فرمود : «كسى بر من وارد نشود» . من ، چشم انتظار بودم ، كه حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را شنيدم. سَرَك كشيدم . ديدم حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله است و ايشان ، گريه كنان، دست بر پيشانى خود مى كشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهميدم كِى داخل شد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل ، با ما در خانه بود و گفت: او (حسين) را دوست دارى ؟ گفتم: از دنيا [ او را ] دوست دارم . جبرئيل گفت: بى ترديد ، امّتت ، او را به زودى در سرزمينى به نام كربلا مى كُشند» . [امّ سلمه گفت :] سپس جبرئيل ، از خاك آن جا برگرفت و به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و حسين عليه السلام [ سال ها بعد ، ] هنگامى كه او را براى كُشتنْ محاصره كردند، پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفتند: كربلا. فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند ؛ سرزمينِ كَرْب (اندوه) و بلاست» . 2
.
ص: 463
1 / 3نامه امام عليه السلام به هاشميانكامل الزيارات_ به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن حنفيه نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به محمّد بن على و خويشاوندان هاشمى اش . امّا بعد، گويى كه دنيا ، هيچ گاه نبوده است و آخرت ، هميشه هست. والسّلام !» . 1
1 / 4داستان بيرون آمدن عمر بن سعد براى نبرد با امام عليه السلام1 / 4 _ 1خبر دادن امام على عليه السلام از برگزيدن دوزخ به وسيله ابن سعدتهذيب الكمال_ به نقل از محمّد بن سيرين ، از يكى از يارانش _: على عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: «تو در چه حالى هستى ، هنگامى كه در دوراهىِ بر گُزيدن بهشت يا دوزخ ، قرار مى گيرى و دوزخ را بر مى گزينى؟!» . (1)
1 / 4 _ 2برگُزيدن دوزختاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: عبيد اللّه بن زياد، فرمان روايى رى را به عمر بن سعد بن ابى وقّاص سپرد و فرمان [ حكومت ] را به او داد و گفت: مرا
.
ص: 464
از اين مرد ( يعنى حسين عليه السلام ) ، آسوده كن. عمر گفت: مرا معاف بدار ؛ امّا ابن زياد نپذيرفت . عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد . عمر ، در كارش انديشيد و چون صبح شد ، نزد ابن زياد آمد و آنچه را بِدان فرمان يافته بود ، پذيرفت . سپس عمر بن سعد ، به سوى امام عليه السلام ، روانه شد . (1)
تاريخ الطبرى :عُقْبة بن سَمعان مى گويد : سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوى حسين عليه السلام ، اين بود كه عبيد اللّه بن زياد ، او را بر چهار هزار تن از كوفيان ، گماشته بود تا آنان را به سوى دَستَبى (2) ببرد و با ديلميان _ كه به دستَبى رفته و بر آن جا ، چيره شده بودند _ ، رويارويى كند. ابن زياد ، فرمان حكومت رى را به نام عمر نوشت و فرمان حركت را به او داد. او بيرون رفت و در حمّام اَعيَن ، خيمه لشكر را بر پا كرد. هنگامى كه ماجراى امام حسين عليه السلام پيش آمد و ايشان ، به سوى كوفه حركت كرد، ابن زياد، عمر بن سعد را فرا خواند و گفت: به سوى حسين ، حركت كن . هنگامى كه از كار ما و او فارغ شديم ، به سوى فرمان روايى خود مى روى . عمر بن سعد به او گفت: خدايت رحمت كند ! اگر مى توانى مرا معاف بدارى، معاف بدار. عبيد اللّه به او گفت: آرى ؛ به شرط آن كه فرمان [ حكومت رى ] را به ما ، باز گردانى . هنگامى كه ابن زياد ، اين را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من ، مهلت بده تا
.
ص: 465
بينديشم . او باز گشت تا با خيرخواهانش ، مشورت كند . با هيچ كس مشورت نكرد، جز آن كه او را [ از پذيرش اين كار ، ]باز داشت . حمزه پسر مُغَيرة بن شُعبه _ كه خواهرزاده اش بود _ ، آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا به سوى حسين ، حركت كنى و خدايت را نافرمانى كرده ، قطع رَحِم كنى! به خدا سوگند، اگر همه دنيا و زمين و دارايى هايش ، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشويى، برايت بهتر است از آن كه خدا را ديدار كنى ، در حالى كه [ ريختن ]خون حسين عليه السلام را به گردن دارى ! عمر بن سعد به او گفت: بى گمان ، به خواست خدا ، اين كار را مى كنم . هشام مى گويد: عَوانة بن حَكَم ، از عمّار بن عبد اللّه بن يَسار جُهَنى ، از پدرش نقل مى كند كه گفت : بر عمر بن سعد ، وارد شدم . او فرمان يافته بود تا به سوى حسين عليه السلام برود . به من گفت: امير ( ابن زياد ) به من فرمان داده كه به سوى حسين بروم ؛ ولى من نپذيرفته ام . به او گفتم: كار درستى كرده اى . خدا ، هدايتت كند ! به گردن ديگرى بينداز . انجام نده و به سوى حسين ، مرو. از نزدش بيرون آمدم. كسى نزدم آمد و گفت: اين ، عمر بن سعد است كه مردم را براى حركت به سوى حسين ، فرا مى خوانَد . پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامى كه مرا ديد، رويش را برگردانْد . دانستم كه تصميم به حركت و رويارويى با حسين عليه السلام گرفته است. لذا از نزدش بيرون آمدم. عمر بن سعد ، به سوى ابن زياد رفت و گفت: خداوند ، كارت را به صلاح دارد ! تو ، اين كار و عهد فرمان روايى را به من سپرده اى و مردم ، آن را شنيده اند. اگر صلاح مى بينى، آن را تنفيذ كن و كس ديگرى را از ميان بزرگان كوفه ، به سوى حسين ، روانه كن، كه من براى تو در جنگ ، سودمندتر و با كفايت تر از آنها نيستم. سپس ، تنى چند را نام بُرد .
.
ص: 466
ابن زياد به او گفت: بزرگان كوفه را به من معرّفى نكن و براى فرستادن كسى ، از تو مشورتى نخواسته ام . اگر با لشكر ما مى روى، برو ؛ و گر نه ، فرمانِ ما را باز گردان . عمر نيز چون پافشارى او را ديد، گفت: مى روم . عمر ، با چهار هزار نفر ، حركت كرد و فرداى روز رسيدن حسين عليه السلام به نينوا ، به آن جا رسيد . 1
.
ص: 467
1 / 5تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلاالفتوح :عبيد اللّه بن زياد ، مردم را در مسجد كوفه ، گِرد آورد و [ از كاخش ] بيرون آمد و بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : اى مردم! شما ، خاندان سفيان را تجربه كرديد و آنها را آن گونه يافتيد كه دوست داشتيد ؛ و اين ، يزيد است كه او را به سيرتِ نيكو و روش پسنديده و نيكى به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا مى شناسيد، گو اين كه پدرش نيز اين گونه بود. امير مؤمنان، يزيد، بر گراميداشتِ شما ، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دينار و دويست هزار درهم را در ميانتان تقسيم كنم و شما را به سوى جنگ با دشمنش، حسين بن على ، بيرون ببرم . پس به [ سخنان او ] گوش دهيد و فرمان ببريد . والسّلام ! سپس ، از منبر ، فرود آمد و عطاى آنان را ميان بزرگانشان ، تقسيم كرد و آنان را به حركت و همراهى و يارى دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسين عليه السلام ، فرا خواند. نخستين كسى كه به سوى عمر بن سعد ، حركت كرد ، شِمر بن ذى الجوشن سَلولى _ كه لعنت خدا بر او باد _ بود كه با چهار هزار تن ، به او پيوست و لشكر عمر بن سعد ، به نُه هزار تن رسيد. پس از او، زيد ( / يزيد) بن رَكّاب كَلْبى با دو هزار تن، حُصَين بن نُمَير سَكونى با چهار هزار تن، مُصاب مارى (ِ مُضاير مازِنى) با سه هزار تن و نصر بن حَربه ( / حَرَشه) با دو هزار تن ، به او پيوستند و سپاهش به بيست هزار تن رسيد . آن گاه ابن زياد ، مردى را به سوى شَبَث بن رِبعى رياحى فرستاد و از او خواست كه به سوى عمر بن سعد برود. او بيمارى را بهانه كرد . ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مى زنى ؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستى، به سوى جنگ با دشمن ما برو .
.
ص: 468
او نيز پس از آن كه ابن زياد ، او را بزرگ داشت و عطايا و هدايايى به وى بخشيد ، با هزار سوار ، به عمر بن سعد پيوست. پس از آن ، حجّار بن اَبجَر نيز با هزار سوار ، از پىِ او آمد و سپاه عمر بن سعد ، به 22 هزار پياده و سواره رسيد. آن گاه ابن زياد ، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانىِ سواره و پياده ، بهانه اى در جنگ با حسين ، برايت نگذاشته ام . دقّت كن كه هيچ كارى را آغاز مكنى ، جز آن كه صبح و شب ، با هر پيك بامدادى و شامگاهى ، با من مشورت كنى . والسّلام !» . عبيد اللّه بن زياد ، همواره كسى را به سوى عمر بن سعد ، روانه مى كرد و از او مى خواست تا در نبرد با حسين عليه السلام ، شتاب كند . دسته هاى سپاه عمر بن سعد ، شش روز از محرّم گذشته ، به هم پيوستند . 1
.
ص: 469
1 / 6رسيدن عمر بن سعد به كربلاتاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار بن عبد اللّه بن يَسار جُهَنى _: عمر بن سعد ، با چهار هزار نفر آمد تا در فرداى همان روزى كه حسين عليه السلام در نينوا فرود آمد، بر او در آمد . (1)
تاريخ اليعقوبى :هنگامى كه خبر نزديك شدن حسين عليه السلام به كوفه ، به عبيد اللّه بن زياد رسيد، حُرّ بن يزيد را روانه كرد و او ، حسين عليه السلام را از رفتن به راه خود ، باز داشت . سپس عمر بن سعد را با لشكرى فرستاد كه حسين عليه السلام را در جايى كنار فرات به نام كربلا ، ديدار كرد. حسين عليه السلام ، با 62 يا 72 تن از خاندان و يارانش بود و عمر بن سعد ، با چهار هزار تن [ سپاهى ] . آنان ، آب را از حسين عليه السلام ، باز داشتند و ميان او و فرات ، جدايى انداختند و حسين عليه السلام ، آنان را به خدا سوگند داد ؛ امّا ايشان ، چيز ديگرى جز جنگ يا تسليم شدن را نپذيرفتند ؛ تسليم شدن به اين صورت كه نزد عبيد اللّه بن زياد بروند و نظر او را بپذيرند و حكم يزيد را جارى كنند . (2)
1 / 7نامه ابن زياد به امام عليه السلام و پاسخ ندادن ايشانالفتوح :حُرّ بن يزيد ، با هزار سوار آمد و رو به روى حسين عليه السلام ، فرود آمد. سپس به عبيد اللّه بن زياد ، خبر فرود آمدن حسين عليه السلام را به سرزمين كربلا نوشت . عبيد اللّه بن
.
ص: 470
زياد نيز به حسين عليه السلام چنين نوشت: «امّا بعد، اى حسين ! خبر فرود آمدنت به كربلا ، به من رسيده و اميرمؤمنان يزيد بن معاويه ، به من نوشته است كه بستر نگُسترم و نانِ سير نخورم تا آن كه تو را به خداى داناى لطيف ، ملحق كنم يا به حكم من و يزيد بن معاويه ، گردن بنهى . والسّلام ! » . هنگامى كه نامه رسيد، حسين عليه السلام آن را خواند . سپس آن را پرتاب كرد و فرمود : «قومى كه رضايتِ خودشان را بر رضايت آفريدگارشان مقدّم بدارند ، رستگار نمى شوند». پيك به حسين عليه السلام گفت: ابا عبد اللّه ! پاسخ نامه ؟ حسين عليه السلام فرمود : «من به او پاسخى نمى دهم ؛ چرا كه عذاب الهى بر او حتمى شده است» . پيك ، اين را به ابن زياد گفت و او به شدّت ، خشمگين شد . 1
1 / 8ديدار امام عليه السلام و ابن سعد، ميان دو لشكرمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام ، به عمر بن سعد ، پيام فرستاد كه : «مى خواهم با تو گفتگو كنم. امشب ميان لشكر من و لشكر خودت ، همديگر را ببينيم» . عمر بن سعد ، با بيست سوار و حسين عليه السلام نيز با همين تعداد ، بيرون آمدند .
.
ص: 471
هنگامى كه يكديگر را ديدند، حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد و آنان ، از او كناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس عليه السلام و پسرش على اكبر عليه السلام در كنارش ماندند . ابن سعد نيز به يارانش فرمان داد . آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق ، در كنار او ماندند. حسين عليه السلام به ابن سعد گفت : «واى بر تو! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا نمى كنى ؟ اى مرد ! آيا با من مى جنگى ، در حالى كه مى دانى من ، فرزند چه كسى هستم ؟ اين قوم را وا گذار و با من باش كه در اين حال ، به خدا نزديك ترى» . عمر به حسين عليه السلام گفت : بيم دارم كه خانه ام ويران شود ! حسين عليه السلام فرمود : «من ، آن را برايت مى سازم» . عمر گفت : مى ترسم كه مزرعه ام را بگيرند . حسين عليه السلام فرمود : «من ، بهتر از آن را از مِلكم در حجاز ، به تو مى دهم» . عمر گفت: من خانواده اى دارم كه بر آنها بيمناكم . حسين عليه السلام فرمود : «من ، سلامتِ آنها را ضمانت مى كنم» . عمر ، ساكت ماند و پاسخى نداد و حسين عليه السلام ، از او روى گردانْد و در حال بازگشت فرمود : «تو را چه شده ؟! خداوند ، تو را هر چه زودتر در بسترت بكُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت ، نيامرزد! به خدا سوگند ، اميد دارم كه جز اندكى از گندم عراق ، نخورى !». عمر به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! به جاى گندم، جو هست ! سپس ، عمر به لشكر خود ، باز گشت . 1
.
ص: 472
1 / 9نامه ابن سعد به ابن زياد و پاسخ اوتاريخ الطبرى_ به نقل از حسّان بن فائد بن بُكَير عَبَسى : _گواهى مى دهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبيد اللّه بن زياد رسيد ، من آن جا بودم. در آن ، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، هنگامى كه بر حسين عليه السلام فرود آمدم، پيكم را به سوى او فرستادم و از كار و مقصود و خواسته اش ، جويا شدم. او گفت : اهالى اين سرزمين، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده ، از من خواسته اند كه بيايم و من ، آمده ام ؛ امّا اكنون ، اگر [ آمدن ] مرا خوش نمى دارند و از تصميمى كه فرستادگانشان برايم آورده بودند، منصرف شده اند، من نيز باز مى گردم » . هنگامى كه نامه را براى ابن زياد خواندند ، گفت : اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته است اميد نجات دارد ؛ ولى هيچ راه گريزى نيست. آن گاه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد ، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را گفتى ، فهميدم . به حسين ، پيشنهاد بده كه خودش و همه يارانش با يزيد ، بيعت كنند . چون چنين كرد، تصميم خود را
.
ص: 473
مى گيريم . والسّلام ! ». هنگامى كه نامه به عمر بن سعد رسيد ، گفت : فكرش را مى كردم كه ابن زياد ، [ حسين را ]آسوده نخواهد گذاشت ! 1
1 / 10كوشش هاى حبيب بن مُظاهر براى يارى امام عليه السلام ، در ششم محرّمأنساب الأشراف :حبيب بن مُظَهَّر ، به حسين عليه السلام گفت: اين جا باديه نشينانى از بنى اسد كه در كناره دو رود ، فرود آمده اند ، زندگى مى كنند و فاصله ميان ما و آنان ، تنها يك منزل است. آيا به من اجازه مى دهى كه نزد آنان بروم و دعوتشان كنم؟ شايد خداوند ، سودى به وسيله آنان به سوى تو بكشانَد و يا مكروهى را از تو ، دور سازد . حسين عليه السلام به او اجازه داد . او نزد آنان آمد و به ايشان گفت: من ، شما را به شرافت و فضيلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن ، فرا مى خوانم. من ، شما را به يارىِ فرزند دختر پيامبرتان مى خوانم كه به او ستم شده است و كوفيان ، او را فرا خوانده اند تا يارى اش كنند و چون نزد آنان آمده، او را وا نهاده و بر او تاخته اند تا او را بكُشند و هفتاد تن نيز با او ، همراه شده اند .
.
ص: 474
از ميان كسانى كه آن جا بودند، مردى به نام جَبَلة بن عمرو ، نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش كرد . او نيز اَزرَق بن حارث صيداوى را با سوارانى ، روانه كرد و ميان آنان و حسين عليه السلام ، مانع شدند . حبيب بن مُظهّر نيز به سوى حسين عليه السلام باز گشت و ماجرا را باز گفت . حسين عليه السلام فرمود : «ستايش فراوان ، ويژه خداست ! » . 1
1 / 11باز داشتن امام عليه السلام و يارانش از آب ، در روز هفتم محرّمتاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم اَزْدى _: نامه اى از عبيد اللّه بن زياد ، براى عمر بن سعد آمد [ كه متنش چنين بود ] : «امّا بعد، ميان حسين و يارانش و آب ، مانع شو و قطره اى از آن را نچشند، همان گونه كه با پرهيزگار پاكِ مظلوم، امير مؤمنان عثمان بن عَفّان كردند» . عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار ، روانه كرد و بر شريعه (آبْ راهِ) فرات ، فرود آمدند تا ميان حسين عليه السلام و يارانش و آب ، مانع شوند و نگذارند قطره اى از آن را بنوشند . اين ، سه روز پيش از شهادت حسين عليه السلام بود . عبد اللّه بن ابى حُصَين اَزْدى بَجَلى ، (1) با حسين عليه السلام رويارو شد و گفت: اى حسين !
.
ص: 475
آيا به آب نمى نگرى كه مانند سينه آسمان [ ، صاف و زلال ]است ؟! به خدا سوگند، قطره اى از آن را نمى چشى تا تشنه بميرى ! حسين عليه السلام گفت: «خدايا ! او را تشنه بميران و هيچ گاه ، او را نيامرز» . به خدا سوگند، پس از اين ماجراها، او را در بيمارى اش ، عيادت كردم . به خدايى كه هيچ خدايى به جز او نيست، سوگند، ديدم كه او آب مى نوشد تا اين كه شكمش ، پُر مى شود و سپس ، آنها را قِى مى كند و باز مى گردد ، و مى نوشد تا شكمش پُر مى شود، امّا سيراب نمى شود ! اين ، كارِ او بود تا جانش به در رفت. 1
1 / 12نقش عبّاس عليه السلام در رساندن آب به لشكر امام عليه السلامالأخبار الطّوال :هنگامى كه تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش سخت شد، به برادرش عبّاس بن على عليه السلام كه مادرش از قبيله بنى عامر بن صَعصَعه بود ، فرمان داد كه با سى سوار و بيست پياده كه هر كدام ، مَشك آبى هم داشته باشند ، به سوى آب برود و با كسانى كه ميان آنان و آب ، مانع شده اند ، بجنگند . عبّاس عليه السلام به سوى آب ، روان شد و نافِع بن هِلال ، پيشاپيش آنان بود . به شريعه (آبْ راهِ) فرات ، نزديك شدند كه عمرو بن حَجّاج ، آنان را باز داشت . عبّاس عليه السلام و
.
ص: 476
همراهانش ، با او درگير شدند و آنان را از شريعه راندند و پيادگان [ لشكر ] حسين عليه السلام ، به درون آب رفتند و مَشك هاى خود را پُر كردند . عبّاس عليه السلام ، ميان يارانش ايستادگى كرد و از پيادگان ، دفاع نمود تا آب را به لشكر حسين عليه السلام رساندند. (1)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ در ماجراى باز داشتن امام عليه السلام از آب _: ابن سعد ، مردى به نام عمرو بن حَجّاج زُبيدى را فرا خواند و سواران فراوانى را با او همراه كرد و به او فرمان داد تا بر راه آبى كه كنار لشكرگاه امام حسين عليه السلام بود ، فرود آيد . سواران ، بر راه آب ، فرود آمدند . [ از آن سو ، ] هنگامى كه تشنگى حسين عليه السلام و يارانش شدّت گرفت ، برادرش عبّاس عليه السلام را فرا خواند و سى سوار و بيست پياده را با او همراه كرد و بيست مَشك به آنان داد . آنان ، در دلِ شب ، به فراتْ نزديك شدند . عمرو بن حَجّاج گفت: كيست ؟ هلال بن نافِع جَمَلى به او گفت: من پسرعموى تو ، از ياران حسين عليه السلام هستم . آمده ام تا از اين آبى كه از ما دريغ كرده ايد ، بنوشم . عمرو به او گفت: بنوش . گوارايت باد ! نافع گفت: واى برتو ! چگونه به من فرمان مى دهى كه از آب بنوشم ، در حالى كه حسين عليه السلام و همراهانش ، از تشنگى در حال مرگ اند؟! عمرو گفت: راست مى گويى . اين را مى دانم ؛ امّا فرمانى به ما داده شده است و ناگزيريم كه اين فرمان را به انجام برسانيم . هلال ، يارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند . عمرو نيز يارانش را فرا خواند
.
ص: 477
تا مانعِ آنان شوند . هر دو گروه ، بر سرِ آب ، سخت با هم درگير شدند . دسته اى مى جنگيدند و دسته اى ، مَشك ها را از آب ، پُر مى كردند . گروهى از ياران عمرو بن حَجّاج ، كشته شدند ؛ ولى هيچ يك از ياران حسين عليه السلام ، كشته نشدند . سپس آن گروه ، با آب به لشكرگاهشان باز گشتند و حسين عليه السلام و همراهانش ، آب نوشيدند . عبّاس عليه السلام ، آن روز، «سَقّا (آب آور) » ناميده شد» . 1
1 / 13نامه ابن زياد به ابن سعد و ترغيب به شتاب ورزيدن در نبرد با امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سليمان بن ابى راشد ، از حميد بن مسلم ، برايم نقل كرد كه : عبيد اللّه بن زياد، شمر بن ذى الجوشن را فرا خواند و به او گفت: اين نامه را براى عمر بن سعد ببر و بايد گردن نهادن به حكم مرا به حسين و يارانش ، عرضه بدارد . اگر پذيرفتند، بايد آنان را دستْ بسته ، به سوى من بفرستد ، و اگر نپذيرفتند، بايد با آنان بجنگد . اگر عمر چنين كرد ، گوش به فرمان و مطيعِ او باش ، و اگر خوددارى كرد، تو با آنان بجنگ و تو ، فرمانده مردمى (لشكرى) و بر او (حسين عليه السلام )
.
ص: 478
بپَر و گردنش را بزن و سرش را به سوى من بفرست . ابو جَناب كَلْبى نيز برايم گفت: سپس عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد نوشت : «امّا بعد، من ، تو را به سوى حسينْ نفرستادم كه كارى به او نداشته باشى و يا به او مهلت دهى و برايش سلامت و ماندگارى را آرزو كنى و يا برايش نزد من به شفاعت بنشينى... . دقّت كن ! اگر حسين و يارانش ، به حكم [ من ] گردن نهادند و تسليم شدند، آنها را دستْ بسته ، نزد من بفرست ، و اگر خوددارى كردند ، لشكر را به سويشان حركت ده و آنها را بكُش و مُثْله كن كه سزامندِ اين هستند ؛ و اگر حسين ، كشته شد ، بر سينه و پشتش اسب بتازان كه او نافرمان و بُريده [ از امّت ] و بُرَنده[ ى رَحِم ] و ستمكار است . قصدم از اين كار ، زيان رساندن به او پس از مرگ نيست _ كه امكان ندارد _ ؛ بلكه عهد كرده بودم كه اگر او را بكُشم ، اين كار را با او بكنم . اگر تو ، كار ما را اجرا كنى، پاداش مطيعِ گوش به فرمان را به تو مى دهيم ، و اگر خوددارى كردى، از كار و سپاه ما ، كناره بگير و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن ، وا بگذار كه ما ، فرمانمان را به او داده ايم . والسّلام !» . 1
.
ص: 479
1 / 14روز محاصره حسين عليه السلام و يارانشالكافى_ به نقل از عبد الملك _: از امام صادق عليه السلام ، از روزه روزهاى تاسوعا و عاشورا در ماه محرّم پرسيدم. فرمود: «تاسوعا ، روزى است كه حسين و يارانش _ كه خدا از ايشان ، خشنود باد _ ، در كربلا ، محاصره شدند و سپاه شام ، بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند . ابن مرجانه و عمر بن سعد ، از وفور و فراوانىِ سپاهيان ، شادمان شدند و در اين روز ، حسين عليه السلام و يارانش را _ كه خدا از ايشان خشنود باد _ ، ناتوان شمردند و يقين كردند كه كسى به يارى حسين عليه السلام نمى آيد و عراقيان ، به او كمكى نمى دهند . پدرم فداى ناتوانْ شمرده شده غريب باد !» سپس فرمود : «امّا روز عاشورا، روزى است كه مصيبت حسين عليه السلام و بر خاك افتادن او ميان يارانش ، پيش آمد و يارانش نيز برهنه ، بر گِرد او بر زمين افتاده بودند . آيا در چنين روزى، روزه مى گيرند ؟ به پروردگار خانه حرام سوگند كه هرگز ، روا نيست !» . 1
1 / 15حيله شمر براى جدايى انداختن ميان امام عليه السلام و برادرش عبّاس عليه السلامأنساب الأشراف :شمر ، [در ميدان] ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما ، كجا هستند ( يعنى : عبّاس عليه السلام ، عبد اللّه ، جعفر و عثمان، فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام كه مادرشان، اُمّ
.
ص: 480
البنين ، دختر حِزام بن ربيعه كِلابىِ شاعر بود) ؟ آنان ، به سوى او آمدند. شمر گفت: شما در امان هستيد . گفتند: خداوند ، تو و امانت را لعنت كند! آيا به ما امان مى دهى، در حالى كه فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در امان نيست ؟! (1)
الملهوف :شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه ، جعفر ، عبّاس و عثمان ، كجا هستند ؟ حسين عليه السلام فرمود : «پاسخش را بدهيد، هر چند فاسق است ؛ چرا كه يكى از دايى هاى شماست» . آنان به او گفتند: چه كار دارى ؟ گفت: اى خواهرزادگان من ! شما در امان هستيد . خود را به همراه برادرتان حسين ، به كُشتن ندهيد و در اطاعت امير مؤمنان يزيد بن معاويه باشيد . عبّاس بن على عليه السلام ، او را ندا داد : «دستانت ، بُريده باد و لعنت بر امانى كه آورده اى، اى دشمن خدا! آيا به ما فرمان مى دهى كه برادر و سَرورمان حسين بن فاطمه را وا گذاريم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآييم ؟!» . شمر ، خشمگينانه ، به سوى لشكرش بازگشت . 2
.
ص: 481
1 / 16شب را مهلت گرفتن ، براى نماز و دعا و استغفارتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، در يادكردِ حوادث عصر تاسوعا _: حارث بن حَصيره از عبد اللّه بن شريك عامرى برايم نقل كرد كه : عمر بن سعد ندا داد : اى لشكر خدا ! سوار شويد و بشارتتان باد ! آن گاه ، خود با مردم ، سوار شد و پس از نماز عصر ، به سوى آنان (سپاه حسين عليه السلام ) ، حركت كرد . حسين عليه السلام ، جلوى خيمه نشسته بود و شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده بود و خوابش برده ، سرش بر روى زانوانش افتاده بود كه خواهرش زينب عليهاالسلام ، صدا[ ى حركت لشكر ابن سعد ] را شنيد و به برادرش نزديك شد و گفت: اى برادر من ! آيا صداها را نمى شنوى كه نزديك شده اند ؟ حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم . به من فرمود : تو به سوى ما مى آيى » . خواهرش به صورت خود زد و گفت : واى بر من ! حسين عليه السلام فرمود : «خواهرم ! بر تو چنين مباد . آرام باش . [ خداى ] رحمان ، بر تو رحم كند!» . عبّاس بن على عليه السلام گفت: اى برادر ! آنان به سوى تو حركت كرده اند . حسين عليه السلام برخاست و سپس فرمود : «اى عبّاس! اى برادرم! جانم فدايت ! سوار شو و با آنان ، ملاقات كن و بپرس كه در چه حال اند و چه شده است و براى چه آمده اند ؟» . عبّاس عليه السلام با بيست سوار ، به پيشواز آنان رفت. زُهَير بن قَين و حبيب بن مُظاهر نيز ميان آن بيست تن بودند. عبّاس عليه السلام به آنان گفت: چه شده و چه مى خواهيد ؟ گفتند: فرمان امير آمده كه به شما پيشنهاد دهيم كه يا به حكمش گردن نهيد و يا با شما بجنگيم.
.
ص: 482
عبّاس عليه السلام گفت: عجله نكنيد تا به سوى ابا عبد اللّه ، باز گردم و آنچه را گفتيد ، به او برسانم . آنان ، ايستادند و سپس گفتند: او را ببين و از اين موضوع ، آگاهش كن . سپس نزد ما بيا و آنچه را كه مى گويد، به ما بگو . عبّاس عليه السلام ، با شتاب به سوى حسين عليه السلام باز گشت تا باخبرش سازد ؛ امّا يارانش ايستادند و با سپاهيان دشمن ، سخن گفتند. حبيب بن مُظاهر ، به زُهَير بن قَين گفت: اگر مى خواهى ، تو با مردم ، سخن بگو و اگر مى خواهى ، من سخن بگويم . زُهَير به او گفت: تو اين كار را آغاز كردى . پس تو با آنان ، سخن بگو . حبيب بن مُظاهر ، به آنان گفت : بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، فرداى قيامت و نزد خدا، چه بد مردمى هستند كه بر او در مى آيند ، در حالى كه فرزندان پيامبرش صلى الله عليه و آله خاندان و اهل بيت او ، و نيز عابدان اين سرزمين و سحرخيزانِ كوشا و فراوانْ يادكنندگانِ خدا را كُشته اند ! عَزرَة بن قيس به او گفت: تا مى توانى ، از خودت بگو و تعريف كن! زُهَير به او گفت: اى عَزره ! خدا از او تعريف كرده و ره نمونش شده است . از خدا پروا كن _ اى عَزره _ كه من ، خيرخواه تو هستم ! تو را به خدا سوگند مى دهم _ اى عزره _ كه مبادا در كشتن جان هاى پاك ، از ياوران گم راهى باشى ! او گفت: اى زُهَير ! تو نزد ما ، از پيروان اين خاندان ، به شمار نمى رفتى. تو عثمانى بودى! زُهَير گفت: آيا تو از موضعگيرى و ايستادنم در اين جا ، به اين راه نمى برى كه از آنها هستم ؟! بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، من هيچ گاه نامه اى به حسين عليه السلام ننوشته ام و پيكى روانه نساخته ام و به او وعده يارى نداده ام ؛ امّا راه ، ما را با هم گِرد آورد و هنگامى كه او را ديدم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را و جايگاه حسين را در نزد او، به ياد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسيده، دانستم . پس انديشيدم كه يارى اش كنم و در گروه او باشم و جانم را فدايش كنم تا حقّ خدا و پيامبرش را كه شما تباه كرده ايد،
.
ص: 483
پاس بدارم. عبّاس بن على عليه السلام ، به شتاب آمد تا به آنها رسيد و گفت: اى مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما مى خواهد كه امشب ، باز گرديد تا در اين باره بينديشد ... . هنگامى كه عبّاس بن على عليه السلام نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد عمر بن سعد را باز گفت ، امام حسين عليه السلام به او فرمود: «به سوى آنان ، باز گرد و اگر توانستى ، [ رويارويى با ] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب ، بازشان گردان . شايد كه امشب براى پروردگارمان ، نماز بخوانيم و او را بخوانيم و از وى آمرزش بخواهيم ، كه او خود مى داند كه من ، نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش ، دعا و آمرزش خواهىِ فراوان را دوست دارم» . همچنين حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «پيكى از سوى عمر بن سعد ، نزد ما آمد و به گونه اى ايستاد كه سخنش را بشنويم و سپس گفت: ما تا فردا به شما ، مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد ، شما را به سوى اميرمان عبيد اللّه بن زياد مى بريم ، و اگر خوددارى كرديد، شما را رها نمى كنيم» . 1
.
ص: 484
الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، حرص ورزى دشمن را در شتاب براى نبرد و اندك بودن بهره مندى شان از اندرز و سخن را ديد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : «اگر مى توانى ، آنان را امروز از [ نبرد با ] ما منصرف كنى ، بكن، تا امشب را براى پروردگارمان ، نماز بگزاريم كه او مى داند من ، نماز گزاردن براى او و تلاوت كتابش را دوست دارم». عبّاس عليه السلام ، اين را از ايشان خواست و عمر بن سعد ، درنگ كرد. عمرو بن حَجّاج
.
ص: 485
زَبيدى ، به او گفت: به خدا سوگند ، اگر آنان ترك و ديلم نيز بودند و اين را خواسته بودند، موافقت مى كرديم، حال كه خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند، چگونه نپذيريم ؟! از اين رو ، لشكر عمر بن سعد ، موافقت كرد . حسين عليه السلام ، نشسته ، خوابش بُرد . سپس بيدار شد و گفت : «اى خواهر ! اين ساعت، جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على عليه السلام ، و مادرم فاطمه عليهاالسلام و برادرم حسن عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه مى گفتند: اى حسين ! تو به زودى ، (بر اساس برخى روايت ها : فردا) به سوى ما مى آيى » . زينب عليهاالسلام ، بر صورت خود زد و شيوَنى كشيد . حسين عليه السلام به او فرمود : «آرام تر! دشمن را شماتت كننده ما مكن». 1
1 / 17سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى آنهاتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: حسين عليه السلام ، يارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد ، و اين ، هنگام غروب بود. من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا سخنش را بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مى گويد: «خداوند _ تبارك و تعالى _ را با
.
ص: 486
بهترين ثناها ، مى ستايم و او را بر شادى و سختى ، ستايش مى كنم . خدايا ! تو را بر اين مى ستايم كه به نبوّت ، گرامى مان داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين ، بينايمان گرداندى و برايمان ، گوش و چشم و دل ، قرار دادى و ما را از مشركان ، قرار ندادى . امّا بعد، من ، يارانى شايسته تر و بهتر از ياران خود نمى شناسم و خانواده اى بهتر از خانواده ام ، در نيكى كردن و صِله اَرحام ، سراغ ندارم . خداوند ، از جانب من به همه شما ، جزاى خير دهد ! هان ! من گمان دارم كه روز [ كارزار ] ما با اين دشمنان ، فرداست. هان كه من ، نظرم را برايتان گفتم ! همگى آزاديد كه برويد . تعهّدى به من نداريد . اين [ سياهىِ ]شب ، شما را پوشانده است . آن را مَركب خود سازيد» . 1
1 / 18پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلامالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: هنگامى كه نامه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد رسيد ، عمر به جارچى اش فرمان داد كه ندا در دهد : ما امروز و امشب را به حسين و يارانش ، مهلت داديم . اين بر حسين عليه السلام و يارانش ، گران آمد . حسين عليه السلام در ميان يارانش به سخن ايستاد و فرمود : «خدايا ! من ، نه خاندانى را مى شناسم كه از خاندانم ، نيكوكارتر و پاك تر و پاكيزه تر
.
ص: 487
باشند ، و نه يارانى را كه بهتر از ياران من باشند . مى بينيد كه چه شده است ؟ شما از بيعت من آزاديد و چيزى به گردنتان نيست و تعهّدى به من نداريد . اين ، شب است كه تاريكى آن ، شما را فرا گرفته است . آن را مَُركب خود گيريد و در شهرها پراكنده شويد ، كه اين جماعت ، مرا مى جويند و اگر به من دست يابند ، از تعقيب ديگران ، دست مى كشند» . عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب ، برخاست و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! اگر ما ، بزرگ و پير و سَرورمان ، زاده سَرور عموهايمان ، فرزند پيامبرمان و سَرور پيامبران را وا بگذاريم و همراهش شمشير نزنيم و با نيزه ، همراهش نجنگيم ، مردم به ما چه مى گويند ؟ به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن كه به همان جايى در آييم كه تو در مى آيى و جان هايمان را فداىِ تو كنيم و خون هايمان را به پاى تو بريزيم ، كه چون چنين كرديم ، آنچه را بر عهده ماست ، ادا نموده و از عهده وظيفه مان ، بيرون آمده ايم . مردى به نام زُهَير بن قَين بَجَلى نيز برخاست و به امام عليه السلام گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! دوست داشتم كه كشته شوم و دوباره ، زنده شوم و سپس كشته شوم و دوباره ، زنده شوم و آن گاه ، كشته شوم و باز ، زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهيانت كشته شوم ، امّا خدا با من ، [ مرگ را ] از شما اهل بيت ، دور بگردانَد . امام عليه السلام به او و يارانش فرمود : «جزاى خير ببينيد !» . 1
.
ص: 488
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از اَسوَد بن قيس عبدى _: به محمّد بن بشير حَضرَمى گفته شد : پسرت ، در مرز رى ، اسير شده است . گفت: او و خودم را به حساب خدا مى گذارم . نه دوست داشتم كه اسير شود ، و نه پس از او بمانم . حسين عليه السلام ، سخن او را شنيد . به او فرمود : «خداوند ، رحمتت كند! بيعتم را از تو برداشتم . [ برو و ] به آزاد كردن فرزندت بپرداز» . او گفت: درندگان ، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ! امام عليه السلام فرمود : «پس ، اين جامه هاى گران بها را در اختيارِ فرزندت قرار ده تا با آنها ، فِديه (جانْ فداى) برادرش را فراهم كند» . سپس ، پنج جامه به ارزش هزار دينار به او بخشيد . 1
1 / 19نگريستن ياران امام عليه السلام به جايگاه هايشان در بهشتعلل الشرائع_ به نقل از محمّد بن عماره _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم: مرا از ياران حسين عليه السلام و رفتنشان به پيشواز مرگ ، باخبر كن .
.
ص: 489
امام عليه السلام فرمود: «پرده از پيشِ چشمشان ، كنار رفت تا آن كه جايگاه هايشان را در بهشت ديدند، و هر يك از آنان ، به شهادت اقدام مى كرد تا به همبَر شدن با حوريان و جايگاهش در بهشت برسد» . 1
1 / 20شب راز و نيازأنساب الأشراف :هنگامى كه شب بر حسين عليه السلام و يارانش ، سايه افكند، آنان ، همه شب را به نماز و تسبيح و آمرزش خواهى ايستادند و دعا و گريه و زارى كردند . (1)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شب ، در رسيد و حسين عليه السلام ، شب عاشورا را به ركوع و سجود و گريه و آمرزش خواهى و تضرّع و زارى پرداخت و يارانش ، زمزمه هايى [ بدون وقفه ]مانند آواى زنبور عسل داشتند . (2)
1 / 21از وقايع شب عاشوراتاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى _: هنگامى كه شب شد ، حسين عليه السلام و يارانش ، همه شب را به نماز و آمرزش خواهى و دعا و راز و نياز ايستادند . سوارانى از دشمن كه نگهبانىِ ما را مى دادند ، بر ما گذشتند ، در حالى كه حسين عليه السلام ، تلاوت مى كرد: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ،
.
ص: 490
براى آنان نيكوست . ما فقط به ايشان ، مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود ] بيفزايند ؛ و [ آن گاه ] ، عذابى خفّت آور خواهند داشت . خداوند ، بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [ حالى ]كه شما بر آن هستيد، وا گذارد، تا آن كه پليد را از پاك ، جدا كند» . يكى از سواران نگهبان بر ما ، آيه را شنيد و گفت: به خداى كعبه سوگند، ما پاكيزگانيم و از شما جدا گشته ايم . او را شناختم و به بُرَير بن حُضَير گفتم: مى دانى اين كيست ؟ گفت: نه. گفتم: اين ، ابو حرب عبد اللّه بن شَهر سَبيعى است . شوخ و بيهوده كار ، و با اين همه ، بزرگ زاده و دلير و گستاخ بود و سعيد بن قيس ، او را به خاطر جنايتى ، زندان هم كرده بود. بُرَير بن حُضَير به او گفت: اى فاسق ! خداوند ، تو را از پاكيزگان قرار داده ؟ ! او به بُرَير گفت: تو كيستى ؟ گفت: من بُرَير بن حُضَير هستم . او گفت: ما از آنِ خداييم ! (1) بر من گران است! به خدا سوگند ، هلاك مى شوى ! به خدا سوگند _ اى بُرير _ هلاك مى شوى ! بُرَير گفت: اى ابو حرب ! آيا مى خواهى از گناهان بزرگت به درگاه خدا ، توبه كنى ؟ به خدا سوگند، ما پاكيزگانيم و شما ، آلودگانيد ! ابو حرب [ به استهزا ] گفت: و من ، از گواهانِ بر اين موضوع هستم ! من گفتم : واى بر تو ! آيا شناختت ، بهره اى برايت ندارد ؟ گفت: فدايت شوم! پس چه كسى همدم يزيد بن عَذره عَنَزى از قبيله عَنز بن وائل شود ؟!
.
ص: 491
اكنون ، او اين جا با من است . [بُرَير] گفت : خداوند ، هميشه رأيت را زشت گرداند! تو كم عقلى . سپس ابو حرب ، باز گشت، و فرمانده سوارانى كه آن شب ، نگهبانىِ ما را مى دادند، عَزرَة بن قيس اَحمَسى بود . 1
1 / 22گفتگوى بُرَير و شِمْرالفتوح :شمر بن ذى الجوشن _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، نيمه شب ، با گروهى از همراهانش به لشكر حسين عليه السلام نزديك شد . حسين عليه السلام ، با صداى بلند ، به تلاوت اين آيه مشغول بود: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان ، نيكوست ...» ، تا آخر آيه . ملعونى از همراهان شمر بن ذى الجوشن ، فرياد كشيد: به خداى كعبه سوگند، ما
.
ص: 492
پاكيزگانيم و شما ، پليديد ، و ما از شما ، جدا گشته ايم ! بُرَير ، نمازش را قطع كرد و ندا داد: اى فاسق ! اى تبهكار ! اى دشمن خدا! آيا مانند تويى ، از پاكيزگان است ؟ ! تو جز چارپايى بى خِرد ، نيستى. تو را به آتش روز قيامت و عذاب دردناك ، بشارت باد ! شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ ، بر سرِ او داد كشيد و گفت: اى گوينده ! خداوند _ تبارك و تعالى _ ، تو را و همراهت حسين را به زودى مى كُشد . بُرَير به او گفت: اى دشمن خدا! آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ به خدا سوگند، مرگ ، از زندگى با شما، براى ما دوست داشتنى تر است . به خدا سوگند ، كسانى كه خون فرزندان و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را مى ريزند ، به شفاعتش نمى رسند . مردى از ياران حسين عليه السلام به سوى بُرَير بن حُضَير آمد و به او گفت: خدايت رحمت كند ، اى برير! ابا عبد اللّه عليه السلام به تو مى فرمايد : «به جايگاهت ، باز گرد و با آنان سخن مگو، كه _ به جانم سوگند _ ، اگر مؤمنِ آل فرعون ، قومش را نصيحت كرد و دعوت را به آخر رساند، تو نيز نصيحت كردى و آن را به آخر رساندى» . 1
.
ص: 493
1 / 23حال زينب عليها السلام در شب عاشوراتاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام _: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد ، نشسته بودم و عمّه ام زينب عليهاالسلام ، از من پرستارى مى كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و حُوَى ، غلام ابو ذر غِفارى ، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان ، مشغول بود ، و پدرم مى خواند : «اى روزگار ! اُف بر دوستى ات ! چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها ، همراه و يا جوينده اى كُشته شده كه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است ! و كار ، با [ خداى ] بزرگ است و هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» . دو يا سه بار ، اين شعر را خواند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست . گريه ، راه گلويم را بست ؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا ، فرود مى آيد ؛ امّا عمه ام نيز آنچه را من شنيدم ، شنيد و چون مانند ديگر زنان ، دلْ نازك و بى تاب بود ، نتوانست خود را نگاه دارد . بيرون پريد و در حالى كه لباسش را بر روى زمين مى كشيد و درمانده شده بود ، خود را به امام عليه السلام رساند و گفت : وا مصيبتا ! كاش مُرده بودم . امروز ، [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن ، در گذشته اند ، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان ! حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «خواهرم ! شيطان ، بردبارى ات را نبرَد» . زينب عليهاالسلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايت ! خود را آماده كشته شدن كرده اى ! جانم فدايت !
.
ص: 494
حسين عليه السلام ، اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود : «اگر مرغ سنگخواره را شبى آزاد بگذارند ، مى خوابد» . (1) زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من ! آيا چنين سخت ، در زير فشارى ؟ همين دلم را بيشتر ريش مى كند و بر من ، سخت مى آيد . آن گاه ، به صورت خود زد و گريبان ، چاك كرد و بيهوش شد و افتاد . حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت : خواهرم ! از خدا ، پروا كن و به تسلّى بخشىِ او ، آرام باش . بدان كه زمينيان ، مى ميرند و آسمانيان ، باقى نمى مانند و هر چيزى ، از ميان مى رود ، جز ذات خدا كه با قدرتش ، زمين را آفريده است ، و مردم را برمى انگيزد تا همه ، باز گردند و او ، تنها بمانَد . پدرم ، از من بهتر بود . مادرم ، از من بهتر بود . برادرم ، از من بهتر بود ، و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» . حسين عليه السلام ، با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود : «خواهرم ! تو را سوگند مى دهم كه به اين [سفارشم] ، عمل كنى : بر [ مرگ ]من ، گريبانْ چاك مده و صورت ، مخراش و چون در گذشتم ، ناله و فغان مكن» . سپس ، او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه هاى خود را به يكديگر ، نزديك كنند و طناب هاى خيمه ها را در هم بتابند و خودشان ، در ميان خيمه ها قرار بگيرند و فقط ، سمتى را كه دشمن از طريق آن مى آيد ، باز بگذارند . 2
.
ص: 495
1 / 24رؤياى امام عليه السلام در سحرگاه عاشوراالفتوح :در وقت سحر ، حسين عليه السلام ، سرش [از خواب ، ] سنگين شد و سپس بيدار شد و فرمود : «آيا مى دانيد كه هم اكنون ، چه خوابى ديدم ؟» . گفتند : چه ديدى ، اى فرزند دختر پيامبر خدا ؟ فرمود : «سگ هايى را ديدم كه بر من ، سخت گرفته اند و ميانشان ، سگ پيسه اى بود كه از بقيّه بر من ، سخت تر مى گرفت . گمان مى بَرَم كسى كه كُشتن مرا به عهده مى گيرد ، مردى لَك و پيس دار از اين قوم باشد . سپس ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را با
.
ص: 496
گروهى از يارانش ديدم كه به من مى فرمايد : پسر عزيزم ! تو شهيدِ خاندان محمّدى و آسمانيان و ملكوتيان ، به تو بشارت يافته اند . افطارِ امشبت را نزد من خواهى بود . بشتاب و تأخير مكن كه اين ، اَجَلِ فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شيشه اى سبز بگيرد ! . اين است آنچه ديدم و بى ترديد ، حادثه (مرگ)، نزديك شده و گاهِ كوچ از اين دنيا فرا رسيده است» . 1
1 / 25آماده شدن براى نبردالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: آن گاه امام حسين عليه السلام فرمان داد تا در اطراف لشكرش ، گودالى شبيه خندق كَنْدند و به دستور ايشان ، پُر از هيزم شد . آن گاه ، پسرش على اكبر عليه السلام را با سى سوار و بيست پياده ، براى آوردن آبْ فرستاد ، در حالى كه خطرهاى بسيارى آنها را تهديد مى كرد ... . آن گاه ، امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «برخيزيد و آب بنوشيد ، كه آخرين توشه شماست ؛ و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس هايتان را بشوييد ، كه كفن هايتان مى شود» .
.
ص: 497
سپس ، نماز صبح را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت . همچنين فرمان داد تا گودالى كه اطراف لشكرش كَنده بودند ، پُر از آتش شود تا تنها از يك سو با دشمن بجنگند . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: حارث بن كَعْب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام برايم نقل كردند كه : حسين عليه السلام به سوى يارانش بيرون آمد و به آنان ، فرمان داد كه چادرهايشان را به هم نزديك كنند و طناب هاى آنها را در هم بتابند و خودشان ، ميان چادرها قرار گيرند و تنها سمتى را كه دشمن از آن سو مى آيد ، باز بگذارند ... . همچنين ، عبد اللّه بن عاصم ، از ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى برايم نقل كرده كه : _ صبح عاشورا _ خيمه ها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام عليه السلام ، فرمان داد تا هيزم و نِيى را كه در پشت خيمه ها بود ، آتش زدند ، مبادا كه دشمنان ، از پشت ، به آنها حمله كنند . سپس حسين عليه السلام ، به جاى گودى كه در پشت خيمه ها قرار داشت و مانند جوى آبى بود ، هيزم و نِى آورد و در دلِ شب ، آن جا را به شكل خندق در آوردند و هيزم و نِى را در آن جا ريختند و گفتند : چون دشمن به ما حمله كرد و با ما درگير شد ، در اين جا ، آتش مى افكنيم تا از پشت سر ، بر ما وارد نشوند و تنها از يك سو با آنان بجنگيم . چنين كردند و سودبخش هم بود ... . عبد اللّه بن عاصم ، به نقل از ضحّاك مشرقى برايم گفت : هنگامى كه دشمنان به سوى ما روى آوردند و به آتش برافروخته هيزم و نِى نگريستند _ همان آتشى كه در پشتمان برافروخته بوديم تا از پشتِ سر به ما حمله نكنند _ ، يكى از سوارانِ غرق در
.
ص: 498
سلاح آنان ، به شتاب و بى آن كه با ما سخنى بگويد ، به سوى ما آمد و چون به خيمه هايمان نگريست و جز هيزم آتش گرفته ، چيزى نديد ، باز گشت و با تمام توان فرياد كشيد : اى حسين ! در همين دنيا و پيش از فرا رسيدن قيامت ، به سوى آتش شتافتى . حسين عليه السلام گفت : «اين كيست ؟! گويى شمر بن ذى الجوشن است ! » . گفتند : آرى ! هموست . خداوند ، كارت را به سامان بدارد ! حسين عليه السلام فرمود : «اى پسر زن بُزچران! تو به در آمدن به آتش ، سزامندترى» . مسلم بن عَوسَجه ، به حسين عليه السلام گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! فدايت شوم ! آيا او را با تير نزنم ؟ اكنون در تيررسِ من است و تير من ، به خطا نمى رود و اين فاسق ، از بزرگ ترين زورگويان است . حسين عليه السلام فرمود : «تيراندازى مكن ، كه من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم» . 1
.
ص: 499
موقعيت خيمه هاى امام حسين عليه السلام و نقش آنها در صحنه نبردامام حسين عليه السلام ، در آغاز ورود به كربلا ، نقطه اى را براى بر پا كردن خيمه ها در نظر گرفت كه در صورت وقوع درگيرى با دشمن ، از دو ويژگى برخوردار باشد : 1 . دشمن ، از يك سو بيشتر نتواند به آنها حمله كند ؛ 2 . زنان و كودكان ، امنيت بيشترى داشته باشند . از اين رو ، امام عليه السلام دستور داد خيمه ها را در منطقه اى زدند كه پشتِ آن ، نيزار بود ، به گونه اى كه دشمن نمى توانست از پشت به سپاه امام عليه السلام ، حمله كند . (1) افزون بر اين ، پشت خيمه ها و يا پشت نيزارى كه خيمه ها جلوى آن بود ، گودالى شبيه به جوى آب قرار داشت كه به گزارش طبرى ، امام عليه السلام در ساعتى از شب عاشورا ، دستور داد تا آن را كَندند و چيزى شبيه به خندق ، درست كردند و در آن ، هيزم و نِى ريختند تا هنگام حمله دشمن ، آن را آتش بزنند و مانعى ديگر براى حمله از پشتِ سر ايجاد نمايند . (2) اقدام ديگرى كه براى پيشگيرى از حمله دشمن از پشت سر ، به دستور امام عليه السلام در
.
ص: 500
شب عاشورا انجام شد ، اين بود كه ياران امام عليه السلام ، خيمه هاى خود را در كنار هم قرار دادند و با طناب ، آنها را از سه طرف به هم متصّل كردند و فقط يك راه از رو به رو براى برخورد با دشمن ، باقى گذاشتند . (1) اگر مجموع اين تدابير حكيمانه جنگىِ امام عليه السلام نبود ، نه تنها سپاه ابن سعد مى توانست از پشت ، ياران امام عليه السلام را مورد حمله قرار دهد ؛ بلكه در همان لحظات آغازين حمله ، به سادگى ، آنان را در حلقه محاصره خود مى گرفتند و با كمترين درگيرى ، امام عليه السلام و يارانش را شهيد يا اسير مى كردند . ولى صبح عاشورا ، هنگامى كه دشمن خواست تا حمله را آغاز كند ، ناگاه ، خود را در برابر تلّى از آتش و دود ، مشاهده كرد كه از اطراف خيمه هاى امام عليه السلام و يارانش زبانه مى كشيد . بر اساس اين تدبير و با اين آرايش جنگى ، سپاه امام عليه السلام _ كه عدد آنها بنا بر نقل مشهور ، 72 تن بود _ ، توانستند در برابر سپاه دشمن _ كه تعداد آنها تا 35 هزار نفر ، برآورد شده _ ، ساعت ها مقاومت كنند و شمار فراوانى از دشمنان را به هلاكت برسانند . شدّت مقاومت ياران امام حسين عليه السلام در نبرد رويارو ، موجب شد كه عمر بن سعد ، جمعى از سپاه خود را مأمور كرد كه خيمه هاى آنها را ويران كنند تا بتوانند آنها را محاصره نمايند . (2) اين تدبير هم كارساز نبود ؛ چون ياران امام عليه السلام ، در گروه هاى سه يا چهار نفره ، در لا به لاى خيمه ها كمين مى كردند و دشمن را _ كه مشغول ويران كردن خيمه ها بودند _ ، از پا در مى آوردند . ابن سعد ، چون از اين اقدام هم نتيجه اى نگرفت ، براى پيشگيرى از تلفات بيشتر سپاه خود ، ضمن دستور توقّف اين عمليات ، مجدّدا چنين دستور داد كه خيمه ها را
.
ص: 501
آتش بزنند ؛ ولى داخل آنها نشوند و آنها را خراب نكنند . لذا آتش آوردند و خيمه ها را آتش زدند . ياران امام عليه السلام مى خواستند مانع آتش زدن خيمه ها شوند ؛ ولى امام عليه السلام فرمود : دَعوهُم فَليُحرِقوها . فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم يَستَطيعوا أن يَجوزوا إلَيكُم مِنها . (1) رهايشان كنيد تا خيمه ها را بسوزانند ، كه اگر آنها را به آتش بكشند ، نخواهند توانست از آنها عبور كنند و به شما دست يابند . بدين سان ، دشمن ، بخشى از خيمه هاى ياران امام عليه السلام را _ كه مانع نفوذ آنها بود _ ، آتش زد؛ امّا همان طور كه امام عليه السلام پيش بينى كرده بود ، باز هم نتوانستند به حلقه دفاعى ياران او نفوذ كنند و بدين ترتيب ، امام عليه السلام و ياران دلاور و باوفايش ، تا آخرين نفر و آخرين نفس ، در برابر سپاه كوفه كه همچون سيل به سوى آنان سرازير شده بودند ، مقاومت كردند . بر پايه گزارش هايى كه گذشت ، مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه : 1 . چينش و آرايش خيمه هاى همراهان امام عليه السلام ، به صورت هِلالى بوده است كه خيمه هاى اهل حرم ، در بخش ميانى آن قرار داشته و دو سوى آن ، تا ميدان نبرد ، كشيده شده بوده است . اين دو طرف ، احتمالاً خيمه هاى ياران بوده كه به دليل حضور ساكنان آن در ميدان نبرد ، غالبا خالى بوده است و از آنها به عنوان سنگر يا ديوار دفاعى ، استفاده مى شده است كه در نهايت ، به دستور عمر بن سعد ، به آتش كشيده شدند . 2 . خيمه هاى ياران امام عليه السلام ، با ميدان نبرد ، فاصله چندانى نداشته اند . 3 . اهل بيتِ امام عليه السلام ، از نزديك ، شاهد جانبازى عزيزان خود ، و قساوت و بى رحمىِ دشمنان بوده اند . از اين رو ، مى توان حدس زد كه بر زنان و كودكانى كه ديده اند عزيزانشان در جلوى چشم آنها قطعه قطعه مى شوند ، چه گذشته است!
.
ص: 502
1 / 26استقبال از شهادت با روى بازتاريخ الطبرى_ به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبدِ رَبِّه انصارى _: با مولايم بودم. هنگامى كه دشمنانْ حضور يافتند و به حسين عليه السلام روى آوردند، حسين عليه السلام فرمان داد تا خيمه اى بر پا شود و سپس ، مُشك را در ديگى بزرگ با آب در آميزند . آن گاه ، حسين عليه السلام به درون آن خيمه رفت و نوره ماليد. سپس مولايم عبد الرحمان بن عبد ربّه و بُرَير بن حُضَير هَمْدانى ، بر درِ خيمه ، شانه هايشان به هم ساييده مى شد و بر سر اين كه كدام يك پس از امام عليه السلام نوره بمالند ، با هم بحث مى كردند . بُرَير ، با عبد الرحمان ، شوخى مى كرد . عبد الرحمان ، به او گفت: رهايمان كن . به خدا سوگند، اكنون، وقت بازى و شوخى و بطالت نيست ! بُرَير به او گفت: به خدا سوگند، قوم من مى دانند كه من ، بطالت [ و شوخى كردن ]را دوست نداشته ام ، نه در جوانى و نه در پيرى ؛ امّا _ به خدا سوگند _ ، من به آنچه خواهيم ديد ، مُژده داده شده ام! به خدا سوگند، ميان ما و حور العين ، جز اين نيست كه اينان با شمشيرهايشان ، به ما حمله كنند ، و بسيار دوست دارم كه اين كار را بكنند ! هنگامى كه حسين عليه السلام فارغ شد، ما به درون [ خيمه ] رفتيم و نوره ماليديم 1 . 2
.
ص: 503
فصل دوم : نگاهى به ميدان نبرد2 / 1رويارويى لشكر هدايت و لشكر گمراهىالإرشاد :حسين بن على عليه السلام ، صبحگاهان، يارانش را پس از نماز صبح ، آماده كرد. سى و دو سوار و چهل پياده با او بودند . او زُهَير بن قَين را بر جناح راست يارانش و حبيب
.
ص: 504
بن مظاهر را بر جناح چپ يارانش ، قرار داد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس عليه السلام سپرد... . عمر بن سعد نيز در همان صبحگاه _ كه روز جمعه بود و شنبه هم گفته شده _ ، يارانش را آماده كرد و با لشكرى كه همراهش بودند ، به سوى حسين عليه السلام بيرون آمد. بر جناح راست [ لشكر ]او ، عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ [ لشكر ] او ، شمر بن ذى الجوشن و بر سواران ، عُروَة بن قيس و بر پيادگان ، شَبَث بن رِبْعى گمارده شده بودند و پرچم را به غلامش دُرَيد داد . 1
.
ص: 505
سخنى در باره شمار دو سپاهتعيين دقيق و قطعى شمار دو سپاه ، مقدور نيست ؛ امّا در اين باره اعدادى گزارش شده كه ارائه مى گردد .
الف _ شمار سپاه امام حسين عليه السلامبيشتر منابع معتبر ، شمار سپاهيان امام عليه السلام را 72 نفر ، گزارش كرده اند . شيخ مفيد رحمه اللهمى نويسد : حسين بن على عليه السلام ، هنگام صبحگاه و بعد از نماز صبح ، يارانش را [ براى نبرد ، ]آماده كرد . آنان ، سى و دو سوار و چهل پياده بودند . ليكن با ملاحظه نام و مشخّصات شهداى كربلا ، مى توان گفت كه شمار سپاهان امام عليه السلام بيش از اين تعداد بوده است ، چنان كه پاره اى از منابع ، عدد ياران امام عليه السلام را 82 نفر ، برخى 114 نفر ، برخى 145 نفر ، برخى صد و هفتاد نفر ، برخى ششصد نفر و برخى ارقام ديگرى گزارش كرده اند . نكته قابل توجّه ، اين كه در تبيين آمار شهداى كربلا ، بجز امام عليه السلام ، مشخّصات 154 نفر ، ارائه مى شود كه حدود 72 تن از آنها از خاندان امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام بوده اند . بنا بر اين ، ممكن است آنچه در گزارش مشهور آمده ، اشاره به همين افراد باشد ، و نيز مى تواند اشاره به ياران امام عليه السلام قبل از ملحق شدن كسانى باشد كه به تدريج به ايشان پيوسته اند ؛ زيرا گزارش هايى از پيوستن بيست تا سى نفر به امام عليه السلام حكايت دارند ، چنان كه احتمال دارد برخى اسامى ، به دليل تصحيف ، تكرار شده باشند . به هر
.
ص: 506
حال ، تعداد ياران امام عليه السلام بيش از 72 تن بوده اند . البتّه شمارى از شهدا ، مانند : على اصغر عليه السلام و عبد اللّه بن حسن عليه السلام و اُمّ وَهْب ، از سپاهيان به شمار نمى روند و شمارى از سپاهيان امام عليه السلام مانند : حسن مُثنّا و ضَحّاك بن عبد اللّه مَشرقى نيز شهيد نشده اند .
ب _ شمار سپاه عمر بن سعدشمار سپاهيان ابن سعد _ كه در گزارش هاى نسبتا معتبر آمده _ ، عبارت است از : چهار هزار نفر ، چهار هزار و پانصد نفر ، بيست هزار نفر ، 22 هزار نفر ، 28 هزار نفر ، سى هزار نفر ، 31 هزار نفر ، و 35 هزار نفر . با توجّه به اين كه نيروهايى كه از كوفه به كربلا رفتند ، يك جا اعزام نشدند ، احتمالاً برخى از مورّخان ، تنها آمار اوّليه نيروهاى اعزامى از كوفه را ثبت كرده اند و برخى ، آمار كسانى را نيز كه به آنها پيوسته اند ، ثبت كرده اند . در نتيجه ، چنين اختلاف هايى پديد آمده است . از سوى ديگر ، با در نظر گرفتن اين كه شمارى از نيروهاى اعزامى در بين راه ، فرار كرده اند ، اظهار نظر در باره شمار واقعى و حتّى شمار تقريبى سپاه ابن سعد ، بسيار دشوار است . گفتنى است كه رقم سى هزار نفر ، در دو روايت از امام حسن عليه السلام و امام زين العابدين عليه السلام ، نقل شده است . هر چند كه سند اين روايات ، از اعتبار لازم برخوردار نيست ؛ ليكن با توجّه به كوچ دادن عمومى مردم كوفه به سوى كربلا توسّط ابن زياد و نيز با توجّه به اين كه اين تعداد ، كمتر از نيمى از جنگجويانِ كوفه است _ كه حدود صد هزار نفر تخمين زده شده اند _ ، رقمى قابل قبول است . قرينه ديگرى كه مى تواند تعداد سى هزار نفر را تأييد كند ، اين است كه سپاهيان مختار را شصت هزار نفر گزارش كرده اند . به نظر مى رسد كه سپاهيان او را كسانى تشكيل داده اند كه در واقعه كربلا ، در لشكر عمر بن سعد نبوده اند .
.
ص: 507
2 / 2دعاى امام عليه السلام در صبح عاشورا 1الإرشاد_ از امام زين العابدين عليه السلام _: صبح [ عاشورا ] ، چون امام حسين عليه السلام چشم گشود و لشكر [ دشمن ] را ديد ، دستانش را بالا برد و گفت : «خداوندا! تو تكيه گاه من در هر سختى ، و اميد من در هر گرفتارى هستى. در هر رويدادى كه براى من اتّفاق مى افتد، تو تكيه گاه و ساز و برگِ منى . بسى پريشانى[ ها ]كه دل ، در آن[ ها ]سست مى شود و چاره ، اندك مى گردد و دوست ، انسان را وا مى گذارد و دشمن ، شماتت مى كند كه من ، از سرِ رغبت به تو ، و نه ديگران ، شكايتش را نزد تو آورده ام و تو در آن ، برايم گشايش قرار داده اى و آن را برطرف ساخته اى ! تو ، ولىّ هر نعمت و صاحبِ هر نيكى و نهايتِ هر مقصودى هستى» . (1)
2 / 3سخن گفتن زُهَير بن قَين با لشكر كوفهتاريخ اليعقوبى :زُهَير بن قَين ، سوار بر اسبش ، بيرون آمد و ندا داد: اى كوفيان! شما را از
.
ص: 508
عذاب خدا ، بيم مى دهم و بر حذر مى دارم . بندگان خدا ! فرزند فاطمه ، به دوستى و يارى ، سزامندتر از فرزند سميّه است . پس اگر آنان را يارى نمى دهيد، دستِ كم با آنان نجنگيد. اى مردم! بر روى زمين، پسرِ دختر پيامبرى نمانده است ، جز حسين عليه السلام ، و هيچ كس بر كُشتن او ، حتّى با گفتن يك كلمه يارى نمى دهد ، مگر آن كه خداوند ، زندگى اش را تيره مى گردانَد و به سخت ترين عذاب آخرت، عذابش مى كند. 1
2 / 4سخن گفتن بُرَير بن خُضَير با سپاه كوفهالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ، در يادكردِ حوادث روز عاشورا _: تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش چيره شد . مردى از يارانش به نام بُرَير بن خُضَير هَمْدانى ، (1) بر او وارد شد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا به من اجازه مى دهى تا به سوى آنان بروم و با ايشان ، سخن بگويم ؟ امام عليه السلام ، اجازه داد . او به سوى ايشان رفت و فرمود: «اى مردم! خداوند عز و جل ، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق، بشارت دهنده و بيم دهنده ، دعوتگر به خدا با اجازه اش و چراغ فروزان [ راهش ] بر انگيخت ؛ و اين ، آب فرات است كه خوكان و سگان صحرا در آن مى روند ؛ امّا ميان آن و فرزند اين پيامبر ، جدايى انداخته اند . آنان گفتند: اى بُرَير ! زياد حرف زدى . بس است ! به خدا سوگند ، حسين تشنگى
.
ص: 509
خواهد كشيد ، همان گونه كه پيشينيانِ او ، تشنگى كشيدند ! حسين عليه السلام فرمود : «اى بُرَير ! بنشين» . 1
2 / 5احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك مِشرَقى _: با حسين عليه السلام ، اسبى به نام لاحِق بود كه فرزندش امام زين العابدين عليه السلام ، بر آن سوار مى شد . هنگامى كه دشمن به حسين عليه السلام نزديك شد ، به نزد مَركبش [ لاحق ]باز گشت و بر آن اسب، سوار شد و با بلندترين صدايش، چنين ندا داد كه به گوش همه مردم رسيد : «اى مردم ! سخنم را بشنويد و عجله نكنيد تا بر پايه حقّى كه بر من داريد، اندرزتان دهم و دليل در آمدنم بر شما را بگويم . اگر پذيرفتيد و سخنم را تصديق كرديد و با من انصاف ورزيديد، سعادتمند مى شويد و راهى بر من نداريد ، و اگر دليل و عذرم را نپذيرفتيد و انصاف نورزيديد، «ساز و برگِ خويش و شريكانتان (بتان) را گِرد آوريد و هيچ چيز از كارى كه مى كنيد ، بر شما پوشيده نباشد . به دشمنى من، گام پيش نهيد و به من ، مهلت ندهيد» (1) . «ولىّ من ، خداست كه اين كتاب را نازل كرده است ؛ و او ، سرپرستِ صالحان است» (2) » . هنگامى كه خواهرانش اين سخن را شنيدند، صيحه زدند و گريستند . دخترانش
.
ص: 510
نيز گريه كردند و گريه شان ، بالا گرفت . حسين عليه السلام ، برادرش عبّاس بن على عليه السلام و پسرش على [ اكبر ] عليه السلام را به سوى آنان فرستاد و به آن دو فرمود : «آنها را ساكت كنيد كه به جانم سوگند ، بس گريه ها خواهند داشت !...» . هنگامى كه زنان ، ساكت شدند ، خداوند را مدح و ثنا گفت و آنچه را شايسته بود ، برايش بر شمرد و بر محمّد و فرشتگان و پيامبران خدا ، درود فرستاد و آن قدر از اين گونه سخن گفت كه خدا مى داند و نمى توان ذكر كرد. به خدا سوگند، هيچ گاه، نه پيش از او و نه پس از او ، سخنرانى را نديدم كه بليغ تر از او سخن بگويد ! سپس فرمود: «امّا بعد، نَسَبم را در يابيد و بنگريد كه من ، كيستم . سپس به خودتان بياييد و آن را سرزنش كنيد و بنگريد كه آيا كُشتن من و هتك حرمتم ، برايتان رواست ؟ آيا من ، فرزند دختر پيامبرتان، و فرزند وصى و پسرعمويش، اوّلين ايمان آورنده به خدا و تصديقگر پيامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است ، نيستم ؟ آيا حمزه سيّد الشهدا عليه السلام ، عموى پدرم نيست ؟ آيا جعفرِ شهيد و پرواز كننده با دو بال [ در بهشت ] ، عمويم نيست ؟ آيا اين روايت پُرتكرار ، به شما نرسيده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره من و برادرم فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشت اند ؟ اگر گفته مرا كه حقّ است ، تصديق كنيد ، به خدا سوگند ، از آن زمان كه دانسته ام خداوند ، دروغگو را دشمن مى دارد و به دروغ ساز ، زيان مى زند ، آهنگِ دروغ نكرده ام ، و اگر تكذيبم كنيد ، ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد ، آگاهتان مى كنند . از جابر بن عبد اللّه انصارى يا ابوسعيد خُدْرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن اَرقَم يا اَ نَس بن مالك بپرسيد . به شما خبر خواهند داد كه اين گفته را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره من و برادرم شنيده اند . آيا اين ، مانع شما از ريختن خون من نمى شود ؟» . شمر بن ذى الجوشن، [به طعنه] در باره حسين عليه السلام گفت كه : او، خدا را [تنها] به زبان ، مى پرستد ، اگر بداند كه چه مى گويد !
.
ص: 511
حبيب بن مُظاهر به شمر گفت : به خدا سوگند ، چنين مى بينم كه تو نيستى كه خدا را با هفتاد زبان (با ترديد و بدون ايمان قلبى) مى پرستى . من ، گواهى مى دهم كه تو ، راست مى گويى و نمى دانى [حسين] چه مى گويد . خداوند ، بر دلت مُهر زده است . سپس حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اگر در اين گفته ، ترديد داريد ، آيا در اين هم شك داريد كه من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم ؟ ! به خدا سوگند ، ميان مغرب و مشرق ، كسى غير از من ، در ميان شما و غير از شما ، پسرِ دختر پيامبرتان نيست و تنها من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم . به من بگوييد ، اين كه مرا [به مبارزه] مى طلبيد، آيا كسى از شما را كُشته ام يا مالى را از شما بُرده ام يا جراحتى به شما رسانده ام كه مرا به قصاص مى خواهيد ؟!» . جماعت ، شنيدند و هيچ نگفتند . حسين عليه السلام ، ندا برآورد : «اى شَبَث بن رِبعى ، اى حَجّار بن اَبجَر ، اى قيس بن اشعث ، اى يزيد بن حارث ! آيا به من ننوشتيد كه : ميوه ها رسيده و همه جا ، سبز شده و جويبارها ، پُر و لبريز شده اند . بيا كه بر لشكرى مجهّز و آراسته ، در مى آيى ؟!» . آنان گفتند : نه . ما چنين نكرده ايم ! حسين عليه السلام فرمود : «سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه چنين كرده ايد» . سپس فرمود : «اى مردم ! اگر [ آمدن ] مرا خوش نداريد ، مرا وا گذاريد تا از شما روى بگردانم و به سرزمين امنى بروم» . قيس بن اشعث به حسين عليه السلام گفت : آيا حكم پسرعموهايت را نمى پذيرى كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، رأيى ندارند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد ؟ حسين عليه السلام فرمود : «تو برادرِ برادرت هستى ! (1) آيا مى خواهى كه بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند ؟ نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ،
.
ص: 512
خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، قرار نمى گيرم . بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه مى برم از آن كه مرا برانيد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حسابْ ايمان ندارد ، پناه مى برم» . سپس ، مَركبش را نشانْد و به عُقبة بن سَمعان ، فرمان داد تا آن را ببندد . دشمنان هم ، آهنگِ جنگ با او كردند . 1
.
ص: 513
تذكرة الخواصّ :هشام بن محمّد مى گويد : حسين عليه السلام هنگامى كه ، پافشارى آنان را در كُشتن خود ديد ، قرآنى را گرفت و آن را گشود و بر سرش نهاد و ندا داد : «كتاب خدا و جدّم محمّد ، پيامبر خدا ، ميان من و شما [ داور ] باشد . اى مردم ! چرا [ ريختن ]خون مرا حلال مى شِمُريد ؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم ؟ آيا سخن جدّم در باره من و برادرم ، به شما نرسيده است كه فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ اگر سخن مرا نمى پذيريد ، از جابر و زيد بن اَرقَم و ابو سعيد خُدْرى بپرسيد . آيا جعفر طيّار ، عموى من نيست ؟» . شمر فرياد زد : اكنون ، بر دوزخ در مى آيى ! حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر! جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به من خبر داد و فرمود : گويى سگى را مى بينم كه به خون خاندانم ، زبان مى زند . جز اين گمان ندارم كه آن سگ ، تو
.
ص: 514
هستى» . شمر گفت : من ، خدا را [ تنها ] به زبان عبادت كرده ام ، اگر بدانم كه چه مى گويى! 1
2 / 6سخن گفتن امام عليه السلام با عمر بن سعدمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن _: سپس امام عليه السلام فرمود : «عمر بن سعد كجاست ؟ او را برايم فرا بخوانيد » . عمر را فرا خواندند ؛ ولى دوست نداشت كه به ديدار حسين عليه السلام بيايد . حسين عليه السلام به عمر فرمود : «تو مرا مى كُشى و مى پندارى كه بى نَسَب فرزندِ بى نَسَب ، حكومت سرزمين هاى رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! به خدا سوگند كه هرگز به كام خود ، نخواهى رسيد و اين ، حتمى و تمام شده است ! هر چه مى خواهى ، بكن كه تو پس از من ، نه در دنيا شادمان خواهى بود ، نه در آخرت . گويى مى بينم كه سرت را بر نِى ، در كوفه نصب كرده اند و كودكان ، آن را هدف سنگ پرانى خود نموده اند» . عمر بن سعد ، از سخن حسين عليه السلام خشمناك شد . از ايشان ، روى گردانْد و يارانش را ندا داد كه : منتظر چه هستيد ؟ همگى حمله كنيد كه يك لقمه است ! 2
.
ص: 515
2 / 7آغاز نبرد و فرا خواندن امام عليه السلام يارانش را به شكيبايى و جهادالإرشاد :عمر بن سعد ، ندا داد: اى ذُوَيد ! پرچمت را نزديك بياور . او آن را نزديك تر آورد. سپس عمر ، تيرش را در چلّه كمانش نهاد و آن را انداخت و گفت: گواهى دهيد كه من ، نخستين تير را انداختم . سپس لشكر ، تير انداختند و درگير شدند . (1)
الملهوف :عمر بن سعد ، پيش آمد و تيرى به سوى لشكر حسين عليه السلام انداخت و گفت: نزد امير ، گواهى دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم . آن گاه ، تيرها از سوى آنان ، مانند قطره هاى باران، باريدن گرفت. امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود: «خدايتان رحمت كند ! به سوى مرگى كه چاره اى ندارد ، برخيزيد كه اين تيرها، پيك هاى اين قوم به سوى شماست» . آن دو گروه ، ساعتى با هم جنگيدند و به يكديگر حمله كردند تا اين كه گروهى از ياران حسين عليه السلام ، كشته شدند. 2
.
ص: 516
إثبات الوصيّة : هنگامى كه ابن زياد براى جنگ با حسين عليه السلام ، لشكر خود را رو به روى او آراست، حسين عليه السلام نماز صبح را با يارانش خواند_ و روايت شده كه آن روز ، دهم محرّم سال 61 [ هجرى ]بود _. او به سخن گفتن ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى ، به يارانش فرمود : «خداوند عز و جل ، به كشته شدن شما و من در امروز ، اجازه داده است . بر شما باد شكيب ورزيدن و جهاد كردن!» . (1)
.
ص: 517
سخنى در باره شهداى حمله نخستمعروف است كه در حمله نخست سپاه كوفه به ياران امام حسين عليه السلام ، شمارى از اصحاب امام عليه السلام _ كه تعداد آنها بيش از پنجاه نفر برآورد شده است _ به شهادت رسيده اند ، تا آن جا كه ابن شهر آشوب، در كتاب المناقب، شهداى حمله اوّل را «حدود چهل تن» مى داند و از 28 نفرِ آنان نيز به نام، ياد مى كند: ياران كُشته شده حسين عليه السلام در حمله نخست ، اينان بودند: نَعيم بن عَجْلان، عِمران بن كعب بن حارث اَشجَعى ، حنظلة بن عمرو شَيبانى، قاسِط بن زُهَير ، كِنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعَه، ضَرغامة بن مالك، عامر بن مُسلم ، سيف بن مالك نُمَيرى، عبد الرحمان اَرحَبى، مُجَمّع عائِذى ، حَباب بن حارث، عمرو جَندَعى ، حَلّاس بن عمرو راسِبى ، سَوّار بن ابى عُمَير فَهْمى، عمّار بن ابى سَلامه دالانى ، نُعمان بن عمرو راسِبى ، زاهر بن عمرو، غلام ابن حَمِق ، جَبَلة بن على ، مسعود بن حَجّاج، عبد اللّه بن عُروه غِفارى ، زُهَير بن بِشْر خَثعَمى، عمّار بن حَسّان، عبد اللّه بن عُمَير، مُسلم بن كثير، زُهَير بن سُلَيم، عبد اللّه و عبيد اللّه ، دو پسر زيد بصرى ، همچنين ده تن از غلامان حسين عليه السلام و دو تن از غلامان امير مؤمنان عليه السلام . (1) به نظر مى رسد كه نخستين منبعى كه به شهادت حدود پنجاه تن از اصحاب امام حسين عليه السلام در حمله سپاه كوفه اشاره كرده، الفتوح ابن اعثم است كه پس از اشاره به نخستين حمله (تيراندازى سپاه كوفه) به ياران امام عليه السلام مى نويسد : فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ ، حَملَةً واحِدَةً ، حَتّى قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام نَيِّفٌ
.
ص: 518
وخَمسونَ رَجُلاً . (1) سپس ساعتى از روز را در يك حمله ، با هم جنگيدند تا آن كه بيش از پنجاه تن از ياران حسين عليه السلام كشته شدند . تأمل در گزارش ابن اعثم، نشان مى دهد كه مقصود، اين است كه كشته شدن حدود پنجاه تن از اصحاب امام عليه السلام ، در اَثناى جنگ و در بخشى از روز عاشورا اتّفاق افتاده است، نه آن كه آنها در حمله اوّل، كشته شده باشند؛ اما خوارزمى، (2) بدون توجه به مفهوم دقيق كلام ابن اعثم، اين ماجرا را به گونه اى ديگر برداشت كرده و پس از گزارش حمله اوّل در ادامه آورده است : فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّميَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَقِىَ فى هؤُلاءِ القَومِ الَّذينَ يُذكَرونَ فِى المُبارَزَةِ ، وقَد قُتِلَ مِنهُم ما يُنيفُ عَلى خَمسينَ رَجُلاً . (3) هنگامى كه اين گونه تيراندازى كردند، ياران حسين عليه السلام كاهش يافتند و از ايشان، كسانى ماندند كه در جنگ تن به تن ، ياد مى شوند . [ در اين تيراندازى ] بيش از پنجاه تن از آنان ، كشته شدند. و در ادامه اين نوع گزارش ها ، همان طور كه اشاره شد ، ابن شهر آشوب نيز نام 28 تن را به عنوان شهداى حمله اوّل، مطرح كرده است ، كه ظاهرا صحيح نيست؛ زيرا: اولاً ، در منابع كهن ، سخنى از شهداى حمله اوّل، بدين گونه ديده نمى شود و سخن ابن اعثم، هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد؛ بلكه همان طور كه اشاره شد، برخلاف آن، دلالت دارد . ثانيا ، منابع قابل استناد، مانند الإرشاد مفيد و تاريخ الطبرى ، تنها تيراندازى گروهىِ دشمن رابه عنوان «حمله اول » گزارش كرده اند و اشاره به شهيدى در اين حمله ندارند؛ بلكه در ادامه گزارش خود، پيروزى هاى ياران امام عليه السلام در حمله تن به تن را
.
ص: 519
گزارش كرده اند كه موجب مى شود سپاه دشمن، اين گونه مبارزه (تن به تن) را متوقف كند و به صورت جمعى بر سپاه امام عليه السلام حمله ور شوند . ثالثا ، نكته مهم، اين كه طبق برخى از همين گزارش ها، سپاهيان امام عليه السلام 72 نفر بوده اند . بنا بر اين ، اگر پنجاه تن آنها در اثر تير باران حمله اوّلْ شهيد شده باشند ، افراد باقى مانده، آن اندازه نيستند كه قابل آرايش نظامى باشند ، و چگونه اين گروه اندك مى توانست تا عصر عاشورا مقاومت نمايد ؟ وانگهى، اگر سپاه دشمن مى توانست در اثر تيرباران، در يك لحظه و در يك حمله پنجاه تن از ياران امام عليه السلام را از بين ببرد ، قطعا مى توانست با ادامه تير باران، در مدتى كوتاه ، جنگ را به سرانجام برسانَد و ديگر نياز به جنگ تن به تن يا حمله گروهى نبود . بر اين اساس ، آنچه درباره شهداى حمله اوّل ، خصوصا در المناقب ابن شهرآشوب آمده، ظاهرا قابل قبول نيست .
.
ص: 520
توضيحى در باره مقصود از اجازه دادن خدا براى كشته شدن امام حسين عليه السلام و يارانشدر برخى از روايات ، به نقل از امام حسين عليه السلام آمده كه ايشان ، صبح عاشورا ، ضمن دعوت كردن ياران خود به شكيبايى و مقاومت ، فرمود : إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أذِنَ فى قَتلِكُمُ اليَومَ وقَتلى . (1) خداوند عز و جل امروز به كشتن شدن شما و من ، اجازه داد . با ملاحظه اين گونه روايات ، اين پرسش پيش مى آيد كه : مقصود از اذن الهى در كشته شدن امام عليه السلام و يارانش چيست ؟ پاسخ ، اين است كه اذن الهى ، بر دو گونه است :
1 . اذن تشريعىبدين معنا كه در نظام قانون گذارى (تشريعى) ، در مواردى ، خداوند متعال ، اجازه مى دهد كه انسان ، كارى را انجام دهد ، و در مواردى نيز اجازه نمى دهد . بى ترديد ، كشته شدن امام عليه السلام و يارانش ، سرآمد محرّمات تشريعى الهى است . بنا بر اين ، مقصود از «اذن» در رواياتى كه ملاحظه شد ، قطعا اذن تشريعى نيست .
2 . اذن تكوينىمقصود از اذن تكوينى ، اين است كه تحقّق هر پديده در جهان ، منوط به اجازه تكوينى آفريدگار جهان است . توضيح مطلب ، اين كه در نظام آفرينش ، هر پديده ، علّت خاصّى دارد كه تنها از مجراى آن ، قابل تحقّق است ؛ امّا تأثير اسباب در
.
ص: 521
مُسبّبات ، منوط به اذن الهى است ؛ يعنى براى نمونه ، تا خدا نخواهد ، آتش نمى سوزانَد ، چنان كه آتش نمرود ، ابراهيم عليه السلام را نسوزانْد . همچنين تا خدا نخواهد ، كارد نمى بُرَد ، چنان كه كاردِ ابراهيم عليه السلام ، گلوىِ اسماعيل عليه السلام را نبُريد ، و اين ، معناىِ «توحيد اَفعالى» است . بر اين اساس ، مقتضاى آزادى انسان ، امكان داشتن اجتماع اذن تكوينى الهى و نهى تشريعىِ اوست ؛ زيرا در غير اين صورت ، مخالفت با نهى تشريعى ، امكان پذير نخواهد بود ، و اين ، به معناى آزادى نداشتن انسان در انتخاب يكى از دو راه سعادت و شقاوت است . بنا بر اين ، سخن امام حسين عليه السلام در مورد اذن خداوند متعال در كُشته شدن او و يارانش ، اشاره به اين آيه شريف است كه «ومَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ ؛ (1) هيچ ناگوارى اى به شما نمى رسد ، مگر به فرمان خداست » ، مقصود از آن نيز اذن تكوينى الهى در حادثه خونين كربلاست . بدين سان ، امام عليه السلام با اين سخن ، مى خواهد به ياران خود بگويد كه تقدير حكيمانه خداوند ، اين است كه ما همگى ، امروز ، در راه انجام وظيفه ، شهيد شويم . از اين رو ، بايد در برابر اين مصيبت ، شكيبايى پيشه سازيم و تسليم تقدير الهى و راضى به قضاى او باشيم .نگاهى به ميدان نبرد
.
ص: 522
2 / 8سبقت جستن براى مبارزه و رقابت در آنتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: هنگامى كه ياران حسين عليه السلام ، فراوانىِ دشمن را ديدند و دانستند كه نمى توانند آنان را از دست يافتن به حسين عليه السلام و خودشان باز بدارند ، در كشته شدن پيشِ روى او ، با هم مسابقه دادند . (1)
2 / 9قوّت جنگى ياران امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از يحيى بن هانى بن عُروه _: هنگامى كه كشته هاى لشكر عمر بن سعد [ در جنگ تن به تن ]بسيار شد ، عمرو بن حجّاج ، بانگ زد: اى احمق ها! آيا مى دانيد با چه كسانى مى جنگيد ؟ سواران اين ديار ، قومى دست از جان شُسته اند . هيچ يك از شما به هماوردىِ آنان ، در نيايد كه آنان ، اندك اند و نمى پايند . به خدا سوگند ، اگر تنها سنگ به آنان بزنيد، آنها را از پاى در مى آوريد . عمر بن سعد گفت: درست گفتى . نظر [ درست ] ، نظر توست . آن گاه ، به سوى لشكرش فرستاد و بر ايشان حكم كرد كه هيچ كدامشان با هيچ يك از آنها ، نبرد تن به تن نكنند . 2
.
ص: 523
2 / 10شدّت جنگ در نيمه روزأنساب الأشراف :حسين عليه السلام ، بر مَركبش سوار شد و قرآن را در دامان خود و پيشِ رويش گذاشت . امّا اين اقدام، جز بر هجوم و جسارت دشمنان به او نيفزود . و عمر بن سعد ، حُصَين بن تميم را فرا خواند و دسته زرهپوش و پانصد تيرانداز را با او همراه كرد . آنان ، ياران حسين عليه السلام را تيرباران كردند تا اسب هايشان را از پاى در آوردند و همه لشكر حسين عليه السلام ، پياده شدند و در نيمه روز ، به شدّت و بدون توقّف جنگيدند و با نزديك و يك جا قرار دادن خيمه ها و افروختن آتش در پشتِ خود، كارى كرده بودند كه فقط از يك جبهه ، امكان رويارويى با آنها بود. عمر سعد ، به تخريب خيمه ها و سنگرهايشان فرمان داد كه با نيزه ها و شمشيرهاى خود ، آنها را دريدند و شمر ، از جناح چپ ، يورش بُرد تا آن جا كه با نيزه اش به خيمه حسين عليه السلام زد و فرياد كشيد: برايم آتش بياوريد تا اين خيمه را با اهلش بسوزانم ! شيوَن و وِلوِله ، ميان زنان برخاست و از خيمه ، بيرون دويدند. حسين عليه السلام فرمود: «واى بر تو ! آيا آتش مى خواهى تا خيمه ام را با اهلم بسوزانى ؟» . 1
فى « الامالى» {-1-} و « البحار » {-2-} :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شمر بن ذى الجوشن ، حمله كرد ؛ ولى در برابرش
.
ص: 524
فى « الامالى» {-1-} و « البحار » {-2-} :ايستادگى كردند . ياران حسين عليه السلام ، با آن كه تنها 32 سوار بودند ، به شدّت مى جنگيدند و بر هيچ سويى از لشكر كوفه حمله نمى بُردند، جز آن كه آن را مى شكافتند. پس عمر بن سعد ، حُصَين بن نُمَير را با پانصد تير انداز ، فرا خواند . آنان ، جلو آمدند تا به نزديك حسين عليه السلام و يارانش رسيدند و آنان را تيرباران كردند . اندكى نگذشت كه مَركب هايشان را از پاى در آوردند و با آنان جنگيدند تا ظهر ، فرا رسيد و كار جنگ ، بالا گرفت ؛ امّا ياران ابن سعد ، نتوانستند جز از يك جبهه ، بر آنانْ وارد شوند ؛ زيرا خيمه هايشان ، گِرد هم و به يكديگر ، نزديك بود .
از اين رو ، عمر بن سعد ، پيادگان را فرستاد تا خيمه ها را از چپ و راستشان ويران كرده ، از هم جدا كنند و سپس به محاصره خود در آورند ؛ امّا ياران حسين عليه السلام ، در دسته هاى سه ، چهار نفرى ، ميان خيمه ها پنهان مى شدند و بر هر يك از آنها كه مشغول ويران كردن خيمه ها و غارت آنها بود ، يورش مى بردند و از نزديك ، او را مى زدند و مى انداختند و مى كُشتند .
پس عمر بن سعد ، فرمان داد كه خيمه ها را با آتش بسوزانند . حسين عليه السلام نيز به يارانش فرمود : «بگذاريد تا آنها را بسوزانند ، كه اگر چنين كنند، نمى توانند از آن بگذرند و به شما برسند» .
آنها خيمه ها را سوزاندند و همان گونه شد كه حسين عليه السلام گفته بود .
همچنين گفته شده است : شَبَث بن رِبعى به او (ابن سعد) گفت: آيا زنان را مى ترسانى، مادرت ، به عزايت بنشيند؟!
او نيز از كارش خجالت كشيد و از آن ، منصرف شد . لذا [ دشمنان ]جز از يك جبهه ، نتوانستند با آنان بجنگند .
ياران زُهَير بن قَين هم حمله بُردند و ابو عُذره ضَبابى از ياران شمر را كُشتند .
و پيوسته ، ياران حسين عليه السلام ، يكى يكى كُشته مى شدند و به دليل كم بودنشان ، در آنها معلوم مى شد . از ياران عمر نيز ، ده تن ده تن ، كُشته مى شدند ؛ امّا چون فراوان .
ص: 525
فى « الامالى» {-1-} و « البحار » {-2-} :بودند ، در آنها معلوم نبود . 12 / 11نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلامفى « العيون » {-1-} :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: ياران حسين عليه السلام ، پيوسته كشته مى شدند و چون يكى دو تن از آنان كُشته مى شد، معلوم مى شد ؛ امّا هر چه از دشمن كشته مى شد ، معلوم نمى گشت ؛ زيرا آنان ، فراوان بودند .
هنگامى كه ابوثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائدى چنين ديد ، به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! جانم به فدايت! مى بينم كه اينان ، به تو نزديك شده اند . نه . به خدا سوگند، كُشته نمى شوى تا من _ اگر خدا بخواهد _ ، پيش از تو كُشته شوم ! دوست دارم كه پروردگارم را در حالى ملاقات كنم كه اين نمازى را كه وقتش فرا رسيده ، بخوانم .
.
ص: 526
فى « العيون » {-1-} :حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و سپس فرمود : «از نماز ، ياد كردى . خداوند ، تو را از نمازگزارانِ ذكرگو قرار دهد! آرى . اكنون ، اوّلِ وقت آن است» .
سپس فرمود : «از آنان بخواهيد كه از ما دست بكِشند تا نماز بخوانيم» .
حُصَين بن تميم ، به ايشان گفت: آن [ نماز ] ، پذيرفته نمى شود !
حبيب بن مُظاهر به او گفت: پذيرفته نمى شود ؟! پنداشته اى كه نماز، از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و از تو _ اى درازگوش _ ، پذيرفته مى شود ؟! ...
ابو ثُمامه صاعدى ، يكى از پسرعموهايش را كه در لشكر دشمن بود ، كُشت . سپس ، نماز ظهر را خواندند. حسين عليه السلام با ايشان ، نماز خوف گزارد و آن گاه ، بعد از ظهر ، دوباره جنگيدند و جنگ ، بالا گرفت . 1در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق طاب ثراه رواالإرشاد:جنگ ، بالا گرفت و شديد شد و كشتگان و زخميان در ياران ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، فراوان شدند ، تا آن كه ظهر شد و حسين عليه السلام با يارانش، نماز خوف گزارد . (1) .
ص: 527
اشاره اى به چگونگى به جا آوردنِ نماز خوفدر بيشتر نقل ها ، آمده است كه امام حسين عليه السلام ، نماز ظهر عاشورا را با جماعت ، به شكل نماز خوف خوانده اند. گفتنى است كه نماز خوف ، مانند نماز مسافر ، چه به صورت فُرادا و چه به جماعت ، شكسته (قصر) است و در صورتى كه به جماعتْ خوانده شود ، بنا بر مشهور ، بدين گونه است كه : مجاهدان ، دو دسته مى شوند . دسته اوّل ، يك ركعت با امام مى خوانند و امام ، پس از اِتمام ركعت اوّل ، تأمّل مى كند تا مأمومان ، ركعت دوم را فُرادا بخوانند و خود را به سنگرها و نقاطى كه بايد بروند ، مى رسانند و آن گاه ، گروه دوم ، جاى آنها را مى گيرند و ركعت اوّل خود را با ركعت دوم امام ، به جا مى آورند. نماز خوف ، به گونه هاى ديگرى نيز بيان شده و جزئيات بيشترى دارد كه در كتب تفسيرى و فقهى ، آمده است.
.
ص: 528
2 / 12سخن امام عليه السلام با يارانش نگاهى به ميدان نبردفى « الكافى » {-1-} :معانى الأخبار_ از امام زين العابدين عليه السلام _: چون كار [ نبرد ] بر حسين عليه السلام سخت شد ، همراهانش به او نگريستند و او حالى متفاوت داشت . همراهانش هر چه كار سخت تر مى شد ، رنگشان دگرگون مى شد و مضطرب مى شدند و دل هايشان به تپش مى افتاد ، اما امام و برخى ياران ويژه اش رنگشان ، گلگون مى شد و اندامشان آرامش مى يافت و جان هايشان ، قرار مى گرفت .
برخى به برخى ديگر گفتند : بنگريد كه او باكى از مرگ ندارد !
حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى و ناخوشى ، به سوى بهشتِ پُرگستره و نعمتِ جاويدان ، عبور مى دهد . كدامتان خوش ندارد كه از زندان به قصر منتقل شود؟! و آن براى دشمنانتان ، مانند انتقال از قصر به زندان و شكنجه شدن است .
پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد : دنيا ، زندانِ مؤمن و بوستانِ كافر است و مرگ ، پل مؤمنان به سوى بهشت هايشان و پل كافران به دوزخشان است . نه دروغ مى گويم و نه به من ، دروغ گفته شده است» . 1
.
ص: 529
2 / 13وداعالمناقب ، ابن شهرآشوب :هر كدام از ياران كه مى خواست به ميدان برود ، با حسين عليه السلام خداحافظى مى كرد و مى گفت: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! امام عليه السلام هم پاسخ مى داد : «و بر تو سلام ! و ما در پىِ تو هستيم» . سپس ، قرائت مى كرد: « «و برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] و برخى ، چشم به راه اند» (1) » . (2)
يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمود :البداية و النهاية_ به نقل از محمّد بن قيس _: ياران حسين عليه السلام ، دوتا دوتا و يكى يكى ، نزدش مى آمدند و پيشِ رويش مى جنگيدند و حسين عليه السلام هم برايشان ، دعا مى كرد و مى گفت : «خداوند ، بهترين جزاى پرهيزگاران را به شما بدهد!» .
آنان هم بر حسين عليه السلام ، سلام مى دادند و مى جنگيدند تا كشته شوند . (3)2 / 14دعا و گريه برخى بزرگان كوفه براى امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عُبَيده _: برخى بزرگان كوفه ، بر تپّه اى ايستاده بودند و مى گريستند و مى گفتند: خدايا ! نصرتت را نازل كن . گفتم: اى دشمنان خدا! چرا پايين نمى آييد و يارى اش نمى دهيد؟! (4)
.
ص: 530
2 / 15آخرين دعاى حسين عليه السلام در روز عاشوراحضرت عبدالعظيم فرمودند از جناب امام على النقى عليمصباح المتهجّد_ به نقل از ابو عبد اللّه ، حسين بن على بن سفيان بَزوفَرى _: آخرين دعاى امام حسين عليه السلام در روزى كه او را در ميان گرفتند و مغلوب شد ، [اين بود ] : «خداوندا ! تو والامكان ، سِتُرگِ چيره ، چاره ساز و بى نياز از آفريده هايى كه بزرگى ات فراگير است و بر هر چه بخواهى ، توانايى . رحمتت نزديك و وعده ات راست است . فرو ريزنده نعمت ، نيكوْآزمون ، نزديكْ چون خوانده شوى ، محيط بر هر چه آفريدى ، پذيرنده توبه آن كه به سويت باز گردد ، توانا بر هر چه اراده كنى ، دريابنده هر چه بجويى ، سپاس گزارى ، چون سپاسَت بگزارند و ياد كننده اى ، چون يادت كنند ! از سرِ نياز ، تو را مى خوانم و از سرِ نادارى ، به تو رغبت مى ورزم و از سرِ ترس ، به تو پناه مى برم و از سرِ اندوه ، نزد تو مى گِريم و از سرِ ضعف ، يارى ات را مى طلبم و براى كفايت كردن ، بر تو توكّل مى كنم . ميان ما و قوم ما ، داورى كن كه آنان ، ما را فريفتند و نيرنگ زدند و ما را وا نهادند و به ما خيانت كردند و ما را كُشتند ، در حالى كه ما خاندانِ پيامبرت و فرزندان حبيبت محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله هستيم كه او را به رسالتت برگزيدى و بر وحى ات امينش كردى . پس براى ما فَرَجى و گشايشى قرار ده ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان !» . (1)
.
ص: 531
فصل سوم : شهادت ياران امام حسين عليه السلام3 / 1ويژگى هاى ياران امام عليه السلامدر اين فصل ، چگونگى شهادت شمارى از ياران امام حسين عليه السلام كه نكته قابل توجّهى در زندگى يا شهادت آنها گزارش شده ، ارائه مى گردد ؛ امّا پيش از آن ، اشاره به چند نكته در تبيين شخصيت و ويژگى هاى آنان ، قابل توجّه است :
1 . بهترين يارانبرپايه گزارش شمارى از منابع معتبر تاريخى ، امام حسين عليه السلام هنگام غروب تاسوعا ، ضمن خطابه اى حماسى ، در ستايش از ياران خود فرمود : فَإِنّي لا أعلَمُ لي أصحابا أوفى ولا خَيرا مِن أصحابي . (1) من ، يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود ، سراغ ندارم . اين سخن ، حاكى از آن است كه ياران امام حسين عليه السلام ، انسان هاى كاملِ دوران امامتِ آن بزرگوار بوده اند . لذا در «زيارت رجبيّه» ، آمده است : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ ، أنتُم خِيَرَةُ اللّهِ ، اختارَكُمُ اللّهُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عَلَيهِ السَّلامُ . (2) سلام بر شما ، اى خدايى شدگان ! شما برگزيدگان خداييد كه خداوند ، شما را براى
.
ص: 532
ابا عبد اللّه عليه السلام ، انتخاب كرده است .
2 . دستيابى به قلّه يقينسخنانِ شمارى از ياران امام عليه السلام در ابراز عشق و وفادارى به ايشان ، حاكى از آن است كه آنان ، به قلّه يقين _ كه نقطه اوج كمالات انسانى است _ ، دست يافته بودند ؛ مانند اين سخن سعيد بن عبد اللّه حنفى خطاب به امام عليه السلام كه : وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّا ، ثُمَّ اُذَرُّ ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ ، فَكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ ! وإنَّما هِيَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا ؟! (1) به خدا سوگند ، اگر بدانم كه كشته مى شوم و بار ديگر ، زنده مى شوم و آن گاه ، زنده زنده ، سوزانده و قطعه قطعه مى شوم و هفتاد بار ديگر اين كار با من تكرار مى شود ، از تو جدا نمى شوم تا در راه تو بميرم ! چرا چنين نكنم ؟ كشته شدن كه تنها يك بار است و پس از آن ، كرامت بى پايانِ هميشگى است .
3 . شهود حقايق غيبىبر پايه شمارى از روايات ، ياران امام حسين عليه السلام ، جايگاه خود در بهشت را مى ديدند و بدين جهت ، با اشتياق كامل به استقبال شهادت مى رفتند . محمّد بن عُماره مى گويد كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم : ياران امام حسين عليه السلام ، چگونه از مرگ استقبال مى كردند ؟ فرمود : إنَّهُم كُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّى ، رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ ... . (2) پرده از برابرِ آنها كنار رفت تا اين كه جايگاهشان را در بهشت ، ديدند . در روايت ديگرى از امام زين العابدين عليه السلام ، آمده است كه شب عاشورا ، پس از آن كه امام حسين عليه السلام اجازه داد تا يارانش او را تنها بگذارند و آنها نپذيرفتند ، امام عليه السلام تأكيد كرد كه :
.
ص: 533
إنَّكُم تُقتَلونَ غَدا كَذلِكَ ، لا يُفلِتُ مِنكُم رَجُلٌ . شما ، فردا چنان كشته مى شويد كه هيچ كس از شما ، نجات پيدا نمى كند . آنها گفتند : ستايش ، خدايى را كه به ما با كشته شدن با تو ، شرافت بخشيد ! سپس امام عليه السلام ، براى آنها دعا كرد و فرمود : اِرفَعوا رُؤوسَكُم وَانظُروا . سرتان را بالا بگيريد و نگاه كنيد . آنان به جايگاه و منزلگاه هايشان در بهشت ، نگاه كردند ، در حالى كه آن امام عليه السلام به ايشان مى فرمود : هذا مَنزِلُكَ يا فُلانُ ، وهذا قَصرُكَ يا فُلانُ ، وهذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ . فَكانَ الرَّجُلُ يَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّيوفَ بِصَدرِهِ ، ووَجهِهِ لِيَصِلَ إلى مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ . (1) فلانى ! اين ، جاى توست . فلانى ! اين ، قصر توست . فلانى ! اين درجه توست . پس هر كدام از آنها ، با سينه و صورت خود ، از تيرها و شمشيرها استقبال مى كرد تا در بهشت به جايگاهش برسد .
4 . سَروران شهيدانهمان سان كه امام حسين عليه السلام ، «سيّد الشهدا (سَرور شهيدان) » لقب يافته است ، ياران او نيز سَروران شهيدان ، شمرده شده اند ، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، _ كه در آن به آينده امام حسين عليه السلام و ماجراى كربلا اشاره شده _ آمده است : تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمينَ ، اُولئِكَ مِن سادَةِ شُهَداءِ اُمَّتي يَومَ القِيامَةِ . (2) گروهى از مسلمانان ، او را يارى مى دهند . آنها در روز قيامت ، از بزرگانِ شهيدان امّتم هستند .
.
ص: 534
5 . پيش از خشك شدن عَرَق اسب هايشان ، به بهشت مى رونددر الأمالى شيخ صدوق ، از كعب الأحبار نقل شده كه گفته است : در كتاب ما (يعنى تورات) ، آمده : إنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقتَلُ ، ولا يَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابِهِ حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ ، فَيعانِقُوا الحورَ العينَ . (1) مردى از فرزندان محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كشته مى شود كه عَرَق مَركب يارانش خشك نشده ، وارد بهشت مى شوند و با حور العين ، هماغوش مى گردند . همچنين در برخى از منابع اهل سنّت ، از عمّار دُهْنى گزارش شده كه گفته است : مَرَّ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى كَعبٍ ، فَقالَ : يُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ في عِصابَةٍ لا يَجِفُّ عَرَقُ خُيولِهِم حَتّى يَرِدوا عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمَرَّ حَسَنٌ عليه السلام فَقالوا : هذا يا أبا إسحاقَ ؟ قالَ : لا ، فَمَرَّ حُسَينٌ عليه السلام فَقالوا : هذا ؟ قالَ : نَعَم . (2) على عليه السلام از كنار كعب گذشت . كعب گفت : از فرزندان اين مرد ، كسى در ميان گروهى (يارانش) كشته مى شود كه عَرَق اسبانشان خشك نشده ، به خدمت محمّد صلى الله عليه و آله وارد مى شوند . پس حسن عليه السلام عبور كرد . گفتند : اى ابو اسحاق ! اين است ؟ گفت : نه . پس حسين عليه السلام آمد . گفتند : اين است ؟ گفت : آرى . 3 و اينك ، اشاره اى كوتاه به زندگى نامه شمارى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام .
.
ص: 535
3 / 2ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدىابو ثُمامه ، كُنيه يكى از ياران برجسته امام حسين عليه السلام است . وى ، ساكن كوفه بوده و يكى از افرادى است كه پس از مرگ معاويه ، به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را به قيام ، دعوت كرد . هنگامى كه مُسلم بن عقيل عليه السلام ، به نمايندگى از امام عليه السلام به كوفه آمد ، ابو ثُمامه ، در زمره ياران مورد اعتماد او قرار گرفت و در تهيّه سلاح و امكانات مالى ، فعّاليت داشت . مسلم عليه السلام نيز او را به فرماندهى سپاهيان قبيله رُبع تميم هَمْدان گماشت و سپاه او بود كه ابن زياد را در قصر حكومتى ، محاصره كرد . هنگامى كه مردم كوفه ، مسلم عليه السلام را تنها گذاشتند ، ابو ثُمامه ، از كوفه خارج شد و خود را به امام حسين عليه السلام رسانيد و در صف عاشقان و جان نثاران وى ، قرار گرفت . از كارهاى برجسته و درخشان اين مرد بزرگ _ كه درتاريخ عاشورا ثبت شده است _ ، يادآورىِ فرا رسيدن وقت ظهر براى اقامه نماز در بحبوحه نبرد در روز عاشوراست . امام حسين عليه السلام ، با شنيدن سخن ابو ثُمامه ، سرش را بلند كرد و فرمود : ذَكَرتَ الصَّلاةَ ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ! نَعَم ، هذا أوَّلُ وَقتِها . ثُمَّ قالَ : سَلوهُم أن يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّيَ . (1) نماز را يادآورى كردى. خداوند ، تو را از نمازگزارانِ اهل ذكر ، قرار دهد! آرى . اين ، اوّلِ وقت نماز است .
.
ص: 536
3 / 3اَنَس بن حارثاَنَس بن حارث ، يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام به شمار مى رفته است . وى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه با اشاره به امام حسين عليه السلام فرمود : إنَّ ابني هذا _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ يُقتَلُ بِأَرضٍ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، فَمَن شَهِدَ ذلِكَ مِنكُم فَليَنصُرهُ . (1) اين پسرم [حسين عليه السلام ]، در سرزمينى به نام كربلا ، كشته مى شود . هر كس از شما آن جا بود ، حتما به او كمك كند . احتمالاً، وى همان كسى است كه به دليل شنيدن پيشگويى ياد شده ، سال ها پيش از واقعه كربلا ، در اين منطقه اقامت گُزيد تا به فيض شهادت با سيّد الشهدا عليه السلام نائل آيد . (2)
3 / 4بُرَير بن خُضَيرويژگى هاى بُرَير بن خُضَيربُرَير، از بزرگ ترين قرآن شناسان عصر خود در كوفه بوده است ، به گونه اى كه وى «أقرأ أهل زمانه (بهترين قارى عصر خود) » و «سيّد القُرّاء (سرور قاريان)» شمرده شده است . از ديگر ويژگى هاى او بصيرت كامل نسبت به راهى بود كه برگزيده بود ،
.
ص: 537
همچنين پارسايى و سخنورى و دفاع از حريم ولايت حسينى . خنده رويى او در صبح عاشورا در شرايطى كه دشمن حلقه محاصره را هر ساعت تنگ تر مى كرد حكايت از روح بلند و متعالى او داشت .
الملهوف :بُرَير بن خُضَير _ كه زاهد و عابد بود _ ، به ميدان آمد . يزيد بن مَعقِل ، به سوى او بيرون آمد و با هم ، قرار مُباهِله گذاشتند و از خدا خواستند كه هر كه بر حق است ، آن را كه بر باطل است ، بكُشد . آن گاه ، با هم جنگيدند و بُرَير ، او را كُشت . سپس ، پيوسته جنگيد تا به شهادت رسيد . خداوند، از او خشنود باد ! (1)
المناقب، ابن شهرآشوب : بُرَير بن خُضَير هَمْدانى به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت :من، بُرَيرم و پدرم، خُضَير بود؛ شيرى كه ديگر شيران را [ نيز ] با غُرّشش مى ترسانْد . نيكوكاران ، كار خير ما را مى دانند شما را [ با شمشير ] مى زنم و در اين كار ، زيانى نمى بينم . اين گونه است انجام دادن كار خير از بُرَير . بَحير بن اوس ضَبّى ، او را كُشت .
3 / 5بَشير بن عَمرو حَضرَمىبَشير بن عمرو حَضرَمى (2) ، از ياران استوارگام و باوفاى سيّد الشهدا عليه السلام است . وى ، خبر ناگوار اسارت فرزندش در ناحيه اى مرزى را در كربلا شنيد و در حالى كه مى توانست به بهانه آزاد كردن فرزندش صحنه را ترك كند ، جوان مردى كرد و از
.
ص: 538
امام حسين عليه السلام جدا نشد . امام عليه السلام به وى فرمود : أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ . تو از بيعت من ، آزادى . پس [برو و] براى رهايى پسرت ، تلاش كن . امّا وى پاسخ داد : أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ . (1) اگر از تو جدا شوم ، درندگان ، زنده زنده ، مرا بخورند ! بر پايه گزارش طبرى ، بشير و سُوَيد ، آخرين ياران امام عليه السلام بودند كه به خيل شهداى كربلا پيوستند . وى ، در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد ، با سپاه دشمن درگير شد و به شهادت رسيد : امروز _ اى نَفْس _ ، با [ خداى ] مهربان ، ديدار مى كنم و امروز ، با احسان تمام ، پاداش داده مى شوى . بى تابى مكن . همه چيز ، فنا شدنى است و شكيبايى براى تو ، پُر بهره ترين است ، در پيشگاه داورِ روز جزا .
3 / 6دو جوان جابرىسيف بن حارث بن سَريع و مالك بن عبد بن سَريع ، دو برادرِ مادرى و نيز پسرعموى يكديگر بودند. اين دو ، از ياران امام حسين عليه السلام بودند و در لحظات سخت روز عاشورا ، گريان ، نزد امام عليه السلام آمدند. وقتى امام عليه السلام از علّت گريه آنها پرسيد، دليل آن را نگرانى نسبت به حال امام عليه السلام و عدم توانايى جهت دفع دشمن ، بيان كردند .
.
ص: 539
امام عليه السلام نيز براى آنها ، دعا كرد .
ترجمه مختصر آن است كه : حضرت عبدالعظيم از ابراهيمتاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: دو جوان جابرى : سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع _ كه پسرعمو و برادرِ مادرى يكديگر بودند _ ، نزد حسين عليه السلام آمدند و در حالى كه مى گريستند ، به او نزديك شدند .
امام عليه السلام فرمود: اى پسران برادرم! چرا گريه مى كنيد ؟ به خدا سوگند ، من اميدوارم كه به زودى ، چشمتان روشن شود !».
آن دو گفتند: خداوند ، ما را فدايت كند! به خدا سوگند كه براى خود ، گريه نمى كنيم ؛ بلكه بر تو مى گِرييم ! مى بينيم كه محاصره شده اى و كارى از ما بر نمى آيد .
امام عليه السلام فرمود : «اى پسران برادرم ! خداوند ، شما را بر اين غمخوارى و همدردى و جانبازى تان براى ما، بهترين پاداش پرواپيشگان را عطا فرمايد»... .
سپس ، آن دو جوان پيش رفتند و در همان حال ، به سوى حسين عليه السلام رو كرده، گفتند: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا !
امام عليه السلام نيز پاسخ داد : «و بر شما باد سلام و رحمت خدا !».
سپس جنگيدند تا به شهادت رسيدند. 1 .
ص: 540
3 / 7جَون ، غلام ابو ذروى ، برده سياهى بود از ياران امام حسين عليه السلام . وى ، روز عاشورا خواست تا به ميدان برود ؛ ولى امام عليه السلام از وى خواست كه از اين كار ، منصرف شود ؛ امّا جَون ، ضمن پافشارى براى رفتن به ميدان ، به امام عليه السلام گفت : وَاللّهِ إنَّ ريحي لَمُنتِنٌ ، وإنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ ، ولَوني لَأَسوَدُ ، فَتَنفَّس عَلَيَّ بِالجَنَّةِ ، فَيَطيبَ ريحي ، ويَشرُفَ حَسَبي ، ويَبيَضَّ وَجهي . لا وَاللّهِ لا اُفارِقُكُم حَتّى يَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِكُم . (1) به خدا سوگند ، بويى بد ، تبارى پست و رنگى سياه دارم پس بهشت را از من دريغ مَدار تا بويم ، خوش و تبارم ، نيكو و رويم سپيد شود ! نه! به خدا سوگند ، از شما جدا نمى شوم تا اين كه خون سياهم با خون شما ، در آميزد . اين خدمت گزار راستين آل محمّد صلى الله عليه و آله نيز جنگيد تا به خيل شهيدان پيوست . در گزارشى آمده كه امام عليه السلام ، بر سرِ جنازه او ايستاد و براى او ، اين چنين دعا كرد : اللّهُمَّ بَيِّض وَجهَهُ ، وطَيِّب ريحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ ، وعَرِّف بَينَهُ وبَينَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (2) خداوندا ! صورت او را نورانى و بويش را خوش گردان و او را با نيكان ، محشور كن و ميان او و محمّد و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، آشنايى برقرار نما . از امام زين العابدين عليه السلام ، روايت شده كه پس از ده روز كه مردم ، براى دفن شهدا آمدند ، از جنازه او بوى مُشك، استشمام مى شد .
.
ص: 541
3 / 8حبيب بن مُظاهرحبيب بن مُظاهر اسدى كه در منابع رجالى و تاريخى ، از وى با نام حبيب بن مُظهّر فَقعَسى نيز ياد شده ، از ياران خاصّ امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام بوده است ؛ بلكه به گفته ابن حجر، دوران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نيز درك كرده است . وى، در زمره نخستين كسانى بود كه از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه، دعوت كردند . حبيب ، در روز عاشورا ، فرماندهى جناح چپ سپاه امام عليه السلام را به عهده داشت و از آرامش و روحيه بسيار بالايى برخوردار بود . او همچنان رزميد تا به خيل شهداى كربلا پيوست . شهادت حبيب ، براى امام حسين عليه السلام ، بسيار ناگوار بود . لذا هنگامى كه وى شهيد شد ، فرمود : أحتَسِبُ نَفسي وحُماةَ أصحابي . (1) من ، شهادت خود و يارانِ حمايتگرم را به حساب خدا مى گذارم .
نكتهگفتنى است كه فاضل دربندى ، در كتاب أسرار الشهادة ، داستان مفصّلى را در باره ملاقات حبيب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ، همچنين نامه امام حسين عليه السلام به حبيب و دعوت از او براى يارى خود، گفتگوى حبيب با همسرش در باره رفتن به كربلا ، سخن گفتن غلام حبيب با اسب وى در خارج از كوفه، چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام زينب عليهاالسلام به وى هنگام ورود به كربلا، نقل كرده است كه مانند بسيارى از مطالب ديگر اين كتاب ، در منابع معتبر ، اثرى از آنها ديده نمى شود و متأسّفانه ، بسيارى از اهل منبر و مرثيه سرايان ، آنها را نقل مى كنند .
.
ص: 542
3 / 9حَجّاج بن مَسروقوى ، همان كسى است كه در جريان برخورد سپاه حُرّ بن يزيد با امام عليه السلام ، به دستور امام عليه السلام ، اذان ظهر را گفت و منابع ، او را به عنوان مؤذّن حسين عليه السلام معرّفى كرده اند . وى ، روز عاشورا ، به صف دشمن حمله كرد تا به لقاء اللّه پيوست .
3 / 10حُرّ بن يزيد رياحىحُرّ بن يزيد رياحى ، يكى از بزرگان قبيله بنى تميم بوده است . اطّلاع ديگرى از وى در دست نيست ؛ ليكن سرنوشت او در ميان ياران امام حسين عليه السلام ، استثنايى و بسيار آموزنده است . حُر ، نخستين كسى بود كه راه را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست . انتخاب وى به فرماندهى سپاهى كه نخستين برخورد را با امام عليه السلام داشت ، حاكى از اعتماد كامل حكومت اُمَوى به اوست . گناهى كه حُر مرتكب شد ، گناه كوچكى نبود ؛ ولى هنگامى كه خود را ميان بهشت و دوزخ ديد ، ظاهرِ فريبنده دنيا _ كه در باطن آن ، دوزخْ نهفته بود _ ، او را نفريفت و او، راه بهشت را به همراه ديگر شهداى كربلا ، انتخاب كرد . حُر ، پس از انتخاب راه بهشت ، نهيبى بر اسب خود زد و در حالى كه دست هايش را روى سرش گذاشته بود ، خود را به خيمه هاى سيّد الشهدا عليه السلام رساند و در بين راه ، اين جملات را زمزمه مى كرد : اللّهُمَّ إنّي تُبتُ إلَيكَ فَتُب عَلَيَّ ، فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِيائِكَ وأولادِ بِنتِ نَبِيِّكَ . (1) خداوندا ! به سوى تو، توبه كردم . توبه ام را بپذير ، كه دلِ دوستانت و فرزندان دختر پيامبرت را لرزاندم .
.
ص: 543
حُر ، پس از ايراد سخنانى هشياركننده و هشداربخش براى سپاه كوفه ، به صف دشمن حمله كرد تا به شرف شهادت، نائل آمد . ياران امام عليه السلام ، او را در حالى كه هنوز رمقى در تن داشت ، از صحنه نبرد ، بيرون آوردند و در برابر امام عليه السلام نهادند . سخنان امام عليه السلام بر بالين وى نيز ، بسيار قابل تأمّل است . ايشان، در حالى كه غبار از چهره او پاك مى كرد ، فرمود : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ ، حُرٌّ فِي الدُّنيا وحُرٌّ فِي الآخِرَةِ . (1) تو حُر (آزاده) هستى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت .
ترجمه فارسى اين حديث شريف آن است كه حضرت عبدالعظيتاريخ الطبرى_ به نقل از عَدىّ بن حَرمَله _: چون عمر بن سعد ، لشكر را آماده حمله كرد، حُرّ بن يزيد به او گفت: خدا ، تو را اصلاح كند ! آيا مى خواهى با اين مرد (حسين عليه السلام ) بجنگى ؟
عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان ترين بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد !
حُر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او، شما را راضى نمى كند ؟
عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار با من بود، [ صلح ] مى كردم ؛ امّا فرمان روايت [ ابن زياد ]نپذيرفته است .
راوى مى گويد : حُر ، آمد تا در جايى ميان مردم ايستاد . مردى از قبيله اش به نام قُرّة بن قيس ، همراهش بود. به او گفت: اى قُرّه ! آيا امروز ، اسبت را آب داده اى ؟
گفت: نه.
گفت: مى خواهى كه آن را آب دهى ؟
قُره مى گويد: به خدا سوگند ، گمان بُردم كه او مى خواهد كناره بگيرد و در جنگ ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من ، او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده .
ص: 544
ترجمه فارسى اين حديث شريف آن است كه حضرت عبدالعظيبرسانم . لذا به او گفتم: آبش نداده ام . مى روم تا به آن ، آب بدهم .
از جايى كه حُر بود، دور شدم . به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود ، آگاه مى كرد، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى رفتم .
او كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد . مردى از قبيله اش به نام مهاجر بن اوس ، به او گفت: اى ابن يزيد ! چه مى كنى ؟ مى خواهى حمله كنى ؟
حُر ، خاموش ماند و لرزه ، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد ! به خدا سوگند ، كار تو، مشكوك است ! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مى بينم، نديده بودم . اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين مردِ كوفه كيست ، از [ كنار نام ]تو نمى گذشتم . پس اين چه كارى است كه از تو مى بينم ؟ !
حُر گفت: به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و _ به خدا سوگند _ ، هيچ چيز را بر بهشت بر نمى گزينم، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم .
سپس ، بر اسبش هِى زد و به حسين عليه السلام پيوست . حُر به حسين عليه السلام گفت: خدا ، مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! من ، همان كسى هستم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در اين جا كردم . به خدا سوگند _ آن خدايى كه جز او خدايى نيست _ ، هرگز گمان نداشتم كه اين گروه، پيشنهادهاى تو را نپذيرند و كار را به اين جا برسانند . به خود مى گفتم : چه اشكالى دارد كه در برخى امور ، از آنان ، اطاعت كنم تا آنان ، مرا بيرون رفته از اطاعتشان نبينند ؟ آنها نيز اين پيشنهادهاى حسين را مى پذيرند [ و كار به خوشى خاتمه مى يابد ] . به خدا سوگند ، اگر گمان هم مى كردم كه آنان ، پيشنهادهاى تو را نمى پذيرند، اين كارها را با تو نمى كردم . اكنون ، پيش تو آمده ام و پشيمان از آنچه كرده ام ، به درگاه خدا توبه مى كنم و با جانم ، تو را يارى مى دهم تا پيشِ رويت بميرم . آيا براى من ، توبه اى هست ؟
حسين عليه السلام فرمود: «آرى. خداوند ، توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد. نام تو چيست»؟
گفت: من حُر ، پسر يزيد هستم .
حسين عليه السلام فرمود : «تو حُر (آزاده) هستى، همان گونه كه مادرت ، تو را ناميده .
ص: 545
ترجمه فارسى اين حديث شريف آن است كه حضرت عبدالعظياست . تو ، إن شاء اللّه ، در دنيا و آخرت ، آزاده اى . فرود بيا» .
حُر گفت: من سواره باشم ، برايت سودمندترم تا پياده شوم. سوار بر اسبم، ساعتى با آنان مى جنگم . كارم به فرود آمدن (شهادت) ، خواهد انجاميد .
حسين عليه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه به نظرت مى رسد، همان گونه عمل كن».
حُر ، جلوى يارانش آمد و گفت : اى مردمان ! چرا يكى از اين پيشنهادهاى حسين عليه السلام را نمى پذيريد تا خداوند ، شما را از جنگ و ستيز با او ، آسوده كند ؟
گفتند: اين فرمانده، عمر بن سعد است . با او سخن بگو .
حُر ، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نيز بسيار دوست داشتم كه اگر راهى بيابم، چنين كنم .
حُر گفت: اى مردم كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان شود ! او را دعوت كرديد و چون آمد، تسليمش كرديد . ادّعاى جان دادن در راهش را نموديد و سپس ، بر او تاخته ايد تا او را بكُشيد . او را باز داشته ايد و اختيار را از كفش رُبوده و از همه سو ، محاصره اش كرده ايد و از روى آوردن به اين همه سرزمين هاى پهناور خدا براى در امان ماندن خود و خانواده اش ، باز داشته ايد . اينك ، اسيرِ دست شماست و اختيارِ سود و زيانى براى خود ندارد . او و همسران و كودكان و يارانش را از آب جارى فرات ، محروم نموده ايد ؛ آبى كه يهود و مجوس و مسيحى ، از آن مى نوشند ، و خوك و سگِ صحرا در آن مى غلتند . آن گاه ، ايشان از تشنگى ، در حال جان كَنْدن هستند. چه بد رفتارى با فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله داشتيد ! خداوند ، شما را روز تشنگى ( قيامت ) سيراب نكند، اگر هم اكنون ، توبه نكنيد و از آنچه اكنون مى كنيد، دست نكِشيد !
پيادگان لشكر ، به او حمله بُردند و به او تيراندازى كردند . حُر نيز آمد و پيشِ روى حسين عليه السلام ايستاد . 1 .
ص: 546
. .
ص: 547
خلاصه راوى گفت :المناقب، ابن شهرآشوب : حُر ، به ميدان مبارزه آمد و چنين رَجَز مى خواند :من ، بى گمان آزاده ام و پناه ميهمانان
[ امّا ] گردن شما را با شمشيرمى زنم .
به جانبدارى از بهترين ساكن سرزمين خَيف
بر شما ضربه مى زنم و در اين كار ، هيچ ستمى نمى بينم.
آن گاه ، چهل و دو سه تن از آنان را كُشت . 13 / 11حنظلة بن اسعد شِبامىحنظلة بن اسعد شِبامى يا شامى ، يكى ديگر از حماسه سازان بزرگ عاشوراست. (1) وى
.
ص: 548
در حالى كه خود را سپرِ امام عليه السلام در برابر شمشيرها، تيرها و نيزه هاى دشمن قرار داده بود، همانند مؤمنِ آل فرعون ، با قرائت آياتى از قرآن ، با صداى بلند ، به آنان هشدار داد : «اى قوم من ! من بر شما، از روزى همانند روزگار [عذاب] اقوام پيشين مى هراسم ؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها بودند ؛ و خداوند ، در حقّ بندگان ، ستمى نمى خواهد .» وى پس از كسب اجازه امام عليه السلام با اين جملات ، با ايشان خداحافظى كرد : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! درود خدا بر تو و خاندانت باد ! و خداوند ، در بهشتش ، ميان ما و تو آشنايى برقرار كند . حسين عليه السلام نيز «آمين» گفت . سپس ، حنظله به ميدان آمد و شربت شهادت نوشيد .
3 / 12زُهَير بن قَينزُهَير بن قَين بن حارث بَجَلى ، يكى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام بود كه در روز عاشورا ، فرماندهى جناح راست سپاه امام عليه السلام بر عهده او بود و نقش مؤثّرى در برخورد با سپاه كوفه داشت . بَلاذُرى ، وى را از هواداران عثمان مى داند . دشمن نيز در عصر تاسوعا ، او را عثمانى خواند. با اين همه ، هنگامى كه در منزل زَرود فرستاده امام عليه السلام ، او را براى ديدار با ايشان دعوت كرد ، با تشويق همسرش ، به حضور امام حسين عليه السلام رسيد و طولى نكشيد كه با چهره اى گشاده _ كه حاكى از تحوّل اساسى در روحيّه او بود _ ، به خيمه اش باز گشت و دستور داد كه آن را به نزديكى خيمه هاى امام حسين عليه السلام منتقل كنند . زهير ، پس از بازگشت از محضر امام عليه السلام ، خاطره اى را براى همراهانش تعريف
.
ص: 549
كرد تا شايد بتواند آنان را با خود همراه كند . اما از آن جمعيتى كه با او بودند ، كسى برنخاست . پس از اين لحظه سرنوشت ساز ، زهير درصف ياران استوار امام حسين عليه السلام قرار گرفت . شب عاشورا نيز امام حسين عليه السلام ، خطاب به ياران خود فرمود : ألا وإنّي لَأَظُنُّ إنّه آخِرُ يَومٍ لَنا مِن هؤُلاءِ . ألا وإنّي قَد أذِنتُ لَكُم ، فَانطَلِقوا جَميعاً في حِلّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ ، هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (1) بدانيد كه به گمانم ، امروز ، آخرين روزى است كه با آنهاييم . من به شما ، اجازه دادم و همه شما آزاديد كه برويد . هيچ عهدى از من برعهده شما نيست . شب ، تاريكى اش را گسترده است . پس آن را مَركب خود قرار دهيد [ و برويد ] . زُهَير ، ايستاد و با اين جملات زيبا و شگفت انگيز ، نسبت به آن امام عليه السلام ، اظهار ارادت و وفادارى كرد : وَاللّهِ ، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ . (2) به خدا سوگند ، دوست دارم كه كشته شوم ، آن گاه ، دوباره زنده گردم و باز ، كشته شوم و تا هزار بار ، كشته شدنم تكرار شود ؛ و خداوند ، با اين كشته شدنم ، از تو و از اين جوانان خاندانت ، كشته شدن را برطرف كند . ظهر عاشورا ، زُهَير ، در كنار سعد بن عبد اللّه حنفى ، همراه با نيمى از ياران باقى مانده امام عليه السلام ، خود را سپرِ دفاعى ايشان قرار دادند . آنان ، جلوى امام عليه السلام ايستادند و امام عليه السلام در پشتِ آنها نماز خواند . زُهَير ، پس از نبردى سنگين و قهرمانانه ، به دست كثير بن عبد اللّه و مهاجر بن اوس ، شهيد شد . لحظه اى كه او به زمين افتاد ، امام عليه السلام خطاب به اين مجاهد بزرگ ،
.
ص: 550
چنين فرمود : لا يُبعِدَنَّكَ اللّهُ يا زُهَيرُ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، لَعنَ الَّذينَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازيرَ ! (1) خداوند ، تو را از [ رحمتش ] دور نكند _ اى زُهَير _ و كُشنده ات را لعنت نمايد ؛ همانند لعن كسانى كه آنها را به بوزينه و خوك ، تبديل كرد !» . گفتنى است آنچه در كتاب مجالس المواعظ آمده كه زُهَير ، در كودكى با امام حسين عليه السلام بازى مى كرده است و خاكِ جاى پاى او را بوسيده و بدين جهت ، مورد ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است ، در منابع معتبر نيامده و بررسى زندگى زُهَير نيز قرينه عدم صحّت اين گزارش است . اين ماجرا ، در كتاب المنتخب طُرَيحى ، مفصّل تر آمده ؛ ولى نام كودك ، بيان نشده است و در افواه نيز ، معمولاً نام آن كودك ، حبيب بن مُظاهر گفته مى شود ؛ ولى به هر حال ، اصل ماجرا و نام كودك ، مدرك معتبرى ندارد .
3 / 13سعيد بن عبد اللّه حنفىسعيد بن عبد اللّه حنفى ، از ياران استوارگام امام حسين عليه السلام و از افراد نامدار حاضر در واقعه كربلاست . پس از ورود مسلم عليه السلام به كوفه ، وى در خانه مختار ، حضور يافت و ضمن سخنرانى اى ، يارى كردن امام حسين عليه السلام و وفادارى خود را به نهضت حسينى ، اعلام كرد و مردم را به بيعت با مسلم و پيروى از او ، تشويق نمود . وى ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام در شب عاشورا ، به همراهانش اجازه داد كه از ايشان جدا شوند و از منطقه درگيرى خارج گردند ، با اين سخنان حماسى ، نسبت به ايشان ، اظهار ارادت و وفادارى كرد و گفت : وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّا ، ثُمَّ اُذَرُّ ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ
.
ص: 551
مَرَّةً ؛ ما فارَقتُكَ حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ . (1) اگر مى دانستم كه كشته مى شوم و بار ديگر زنده مى شوم و زنده زنده ، سوزانده و تكّه تكّه مى شوم و هفتاد بار با من ، چنين مى كنند ، باز از تو جدا نمى شدم تا در راه تو بميرم . بر پايه شمارى از گزارش ها ، سعيد بن عبد اللّه ، يكى از كسانى بود كه ظهر عاشورا ، خود را در برابر امام حسين عليه السلام ، سپر قرار دادند و امام عليه السلام با كمك آنها ، نماز گزارد . به گزارش خوارزمى ، هنگامى كه سعيد بن عبد اللّه حنفى بر زمين افتاد ، اين جملات را زمزمه مى كرد : اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ ، وأبلِغهُ ما لَقيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ ؛ فَإِنّي أرَدتُ ثَوابَكَ في نَصرِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ . (2) خداوندا ! آنان را همانند عاد و ثمود ، لعنت كن . خداوندا ! از من به پيامبرت ، سلام برسان و درد زخم هايم را به او برسان . من با اين كار ، قصد يارى ذُريّه پيامبرت را دارم .
تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: در ظهر عاشورا، حسين عليه السلام نماز ظهر را با آنان به صورت نماز خوف خواند . بعد از ظهر ، دوباره به نبرد پرداختند و جنگ بالا گرفت و به حسين عليه السلام نزديك شد. حنفى ، جلوى حسين عليه السلام آمد و خود را هدف تيرهاى آنان كرد و آن قدر در برابر تيرهايشان _ كه از چپ و راست مى آمد _ ، ايستاد تا از پاى در آمد . (3)
.
ص: 552
3 / 14سُوَيد بن عمروسُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع خَثعَمى آخرين شهيد از ياران امام حسين عليه السلام است . سيّد بن طاووس ، در باره چگونگى شهادت او مى گويد : او همانند شيرى دلير جنگيد و برناگوارى هاى سخت ، شكيبايى ورزيد ، تا در ميان كشته ها افتاد . او زخم هاى بسيارى برداشت و همچنان ، بى حركت افتاده بود تا اين كه شنيد : «حسين ، كشته شد !» . جنبيد و از كفشش ، كاردى را بيرون كشيد و [ دوباره ] با دشمنان نبرد كرد ، تا كشته شد . رضوان خدا بر او باد !
3 / 15جوانى كه پدرش شهيد شده بوداز نام و نسب اين جوان، اطّلاع دقيقى در دست نيست . برخى از متأخّران ، او را عمرو بن جُنادة بن كعب انصارى دانسته اند . محدّث قمى رحمه الله ، احتمال داده كه وى ، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد. به هر حال، مَقتل نگاران ، از جوانى ياد كرده اند كه پدرش شهيد شده بود و مادرش ، از وى خواست كه به يارى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برود . وى نيز به ميدان رفت و شهيد شد . سپاهيان دشمن ، سر او را به سوى لشكرگاه امام عليه السلام پرتاب كردند ؛ امّا اين مادر باايمان و دلاور ، سرِ عزيز خود را برداشت و ضمن آفرين گفتن بر نور چشم خود، آن را به سوى دشمن ، پرتاب كرد و با عمود خيمه ، به آنان حمله ور شد كه امام حسين عليه السلام ، براى او دعا كرد و دستور داد تا از ميدان ، باز گردد.
3 / 16ابو عمر شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلىشَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى ، از ياران امام حسين عليه السلام و از طايفه بنى نُفَيل بن دارِم بوده است .
.
ص: 553
مثير الأحزان_ به نقل از مهران، هم پيمان بنى كاهل _: در كربلا با حسين عليه السلام بودم كه ديدم مردى ، به شدّت مى جنگد ، و به گروهى حمله نمى بَرد ، جز آن كه آنها را از هم مى شكافد و سپس ، به سوى حسين عليه السلام باز مى گردد و رَجَز مى خواند و مى گويد : بشارت ده كه به راه درست در آمده اى و احمد را ديدار مى كنى و بر بلنداى درِ باغ بهشت ، فراز مى آيى ! پرسيدم : اين شخص ، كيست ؟ گفتند: ابو عمر نَهشَلى (نيز گفته شده : خَثعَمى) . سپس عامر بن نَهشَل ، يكى از افراد تيره بنى لات از قبيله ثَعلَبه ، راه را بر او گرفت و او را كُشت و سرش را جدا نمود . اين ابو عمر ، از شب زنده دارانِ بسيارْ نمازگزار بود. 1
3 / 17شَوذَب ، هم پيمان قبيله شاكرشَوذَب ، كه نام او سُوَيد نيز گفته شده ، بر پايه برخى از گزارش ها ، از محدّثان و بزرگان شيعه بوده است . در باره او گفته شده : شَوذَب ، در مجلسى مى نشست و شيعيان ، براى شنيدن حديث ، نزد وى مى آمدند . وى ، در تشيّع ، پيش گام بود .
تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: عابِس بن ابى شَبيب شاكرى ، با شَوذَبْ هم پيمانِ (وابسته) قبيله اش ، آمد و به شَوذَب گفت: قصد دارى چه كنى ؟
.
ص: 554
شَوذَب گفت: چه كنم ؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگم تا كشته شوم. عابِس گفت: همين گونه هم به تو گمان مى رفت ؛ امّا نه ! پيشِ روى ابا عبد اللّه عليه السلام برو ، همان گونه كه شهادت ديگر يارانش را ديده ، شهادت تو را نيز ببيند و پاداش شكيبايى بر آن را ببرد . من نيز همين كار را مى كنم كه اگر در اين لحظه، كس ديگرى از تو نزديك تر داشتم ، خوش داشتم كه او را پيش بيندازم تا پاداش شكيبايى بر او را به حساب خدا بگذارم كه امروز، برايمان سزاوار است با هر چه مى توانيم، كسبِ پاداش كنيم ؛ زيرا پس از امروز ، ديگر عملى نيست و تنها محاسبه است . شَوذَب آمد و بر حسين عليه السلام سلام داد و روانه ميدان شد و جنگيد تا كشته شد . 1
3 / 18عابِس بن ابى شَبيبعابِس بن ابي شبيب شاكرى يكى از دلاورترين و كوشاترين ياران امام حسين عليه السلام بوده است . وى ، نخستين كسى است كه وقتى مسلم عليه السلام ، نامه امام حسين عليه السلام را در خانه مختار براى جمعى از شيعيان كوفه قرائت كرد ، از جا برخاست و در حمايت از او به سخنرانى پرداخت . عابِس ، نامه مسلم به امام عليه السلام را به مكّه بُرد و در صحنه هاى مختلف نهضت امام حسين عليه السلام ، حضور جدّى داشت . سخنان او هنگام وداع با امام حسين عليه السلام در روز
.
ص: 555
عاشورا ، حاكى از نهايت ايمان ، ايثار و عشق او به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است . وى خطاب به امام عليه السلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! چيزى عزيزتر از جانم براى جلوگيرى از كشته شدن تو و ستم بر تو ، ندارم. پس بِدرود ! هنگامى كه سپاه دشمن از دلاورى هاى او به ستوه آمد ، عمر بن سعد ، دستور داد كه از هر سو با سنگ به او حمله كنند . عابِس ، با ديدن اين صحنه ، چنان به وجد آمد كه كلاهْ خودِ خود را از سر برداشت و زره از تن به در كرد و بدون كلاهْ خود و زره ، از سنگ باران دشمن ، استقبال كرد .
أنساب الأشراف :گفته اند: هنگامى كه باقى مانده ياران حسين عليه السلام ديدند كه نمى توانند خود حسين عليه السلام را از دسترس دشمن ، دور نگاه دارند، براى شهادت، به رقابت پرداختند و پيش روىِ حسين عليه السلام به جنگ پرداختند تا كشته شوند . عابِس بن ابى شَبيب ، آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! به خدا سوگند، نمى توانم قتل و ستم را با چيزى عزيزتر از جانم ، از تو دور كنم . پس خدا حافظ ! سپس با شمشيرش به نبرد پرداخت و مردم ، به سبب شجاعتش [ از او ]مى گريختند . سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسيد . 1
3 / 19عبد الرحمان بن عبد رَبِّه انصارىوى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام بوده است . در باره وى ،
.
ص: 556
گفته شده : امير مؤمنان ، او را تربيت كرد و به او ، قرآن آموخت . يكى از سوابق درخشان آن مرد بزرگ ، اين بود كه وقتى امام على عليه السلام در كوفه ، جمعى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را سوگند داد كه هر كس سخنان ايشان را در غدير خُم ، به گوش خود شنيده است ، بلند شود و شهادت دهد ، يكى از كسانى كه از جا برخاست و در كنار ديگرانْ شهادت داد ، عبد الرحمان بود . در جريان شوخى كردن ياران امام حسين عليه السلام با يكديگر در آستانه شهادت نيز ، به نام وى اشاره شده است .
3 / 20عبد اللّه بن عُمَير كَلْبىعبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، كه عبد اللّه بن تميم كَلْبى نيز گفته شده ، از ياران امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، شمرده شده است . عبد اللّه ، رزمنده اى شجاع و دلير بود كه با تشخيص امام حسين عليه السلام ، به عنوان نخستين مبارز ، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاكت رساند و در هجوم گروهىِ دشمن نيز ، پس از هلاكت دو تن ديگر از آنان ، به عنوان دومين شهيد از ياران امام عليه السلام به خيل شهيدان پيوست .
أنساب الأشراف :يَسار ، غلام زياد و سالم، غلام ابن زياد ، به ميدان آمدند و ياران حسين عليه السلام را به نبرد تن به تن ، فرا خواندند. عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى گفت : اى ابا عبد اللّه ! خدا ، رحمتت كند ! به من اجازه بده براى مبارزه با آن دو به ميدان بروم . پس مردى گندمگون ، قدبلند ، با دستانى سِتَبر و چهارشانه (عبد اللّه ) ، به ميدان آمد و بر آن دو ، يورش بُرد و هر دو را كُشت ... . همسرش ، نزد او آمد و گفت: پدر و مادرم ، فدايت باد ! به دفاع از حسين، فرزند محمّد صلى الله عليه و آله ، نبرد كن . عبد اللّه نيز پيش آمد و او را به سوى زنان ، باز گردانْد ... .
.
ص: 557
شمر ، به جناح چپ [ لشكر حسين عليه السلام ] حمله كرد ؛ ولى آنان در برابرش ايستادگى و با او زد و خورد كردند. او يارانش را صدا كرد و از هر سو به حسين عليه السلام و يارانش ، يورش بُرد . عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، كشته شد و همسرش بر بالاى سرش مى گريست كه شمر ، به يكى از غلامانش به نام رستم ، فرمان داد و او نيز با عمود ، بر سرِ آن زن زد و سرش را شكست كه همان جا در گذشت . 1
3 / 21عبد اللّه و عبد الرحمان غِفارىآن دو ، از ياران امام حسين عليه السلام بودند كه در شرايط سخت نبرد و هجوم همه جانبه دشمن ، نزد امام عليه السلام آمدند و گفتند : اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو باد ! دشمن ، ما را به تو چسبانده [ و حلقه محاصره را تنگ كرده ]است . ما دوست داريم كه پيشِ رويت ، كُشته شويم و از تو محافظت و دفاع كنيم . امام عليه السلام فرمود : «آفرين بر شما ! نزديك من بياييد» . آن دو ، به امام عليه السلام نزديك شدند و به نبرد پرداختند .
3 / 22عُمَرُ بن خالد صَيداوى و همراهانشعمر بن خالد صَيداوى و غلامش كه سعد يا سعيد نام داشته ، از ديگر شهيدان حادثه
.
ص: 558
كربلا به شمار مى روند . بر پايه نقل طبرى ، وى روز عاشورا و در آغاز جنگ ، همراه با غلام خود و جابر بن حارث و مُجَمِّع بن عبد اللّه ، به صف دشمن ، حمله ور شدند . سپاه دشمن ، آنها را محاصره كردند و ارتباط آنها را با لشكر امام عليه السلام ، قطع نمودند ؛ امّا با يارى عبّاس عليه السلام ، از محاصره خارج شدند ، در حالى كه مجروح شده بودند . دشمن ، دوباره به آنها نزديك شدند و همگى را يك جا كُشتند . ليكن به گزارش سيّد ابن طاووس ، عمرو بن خالد ، روز عاشورا به امام عليه السلام گفت : فدايت گردم ! من تلاش كردم كه به يارانم بپيوندم و دوست نداشتم كه عقب بيفتم و ببينم كه تو يكّه و تنها ، در ميان خويشانت ، كُشته افتاده باشى . امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِكَ عَن ساعَةٍ . (1) پيش برو ! ما هم ساعاتى ديگر ، به تو مى پيونديم . عمرو ، به ميدان شتافت و آن قدر جنگيد تا به صف شهيدان پيوست .
3 / 23عَمرو بن قَرَظه انصارىنام او عمرو بن قَرَظة بن كعب انصارى است كه پدرش قَرَظة بن كعب ، يكى از ياران نامدار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه در جنگ اُحد و ساير جنگ ها ، همراه سپاه اسلام بود. گفتنى است كه رى، در دوران زمامدارى خليفه دوم ، به وسيله قَرظَة بن كعب ، فتح شد. وى در دوران خلافت امام على عليه السلام نيز با ايشان ، همراهى مى كرد . روز عاشورا ، عمرو بن قَرَظه ، به نمايندگى از امام عليه السلام با عمر بن سعد ، گفتگو كرد و هنگام نبرد ، عاشقانه با دشمن جنگيد .
.
ص: 559
او در آخرين ديدارش با امام عليه السلام ، در حالى كه به شدّتْ زخمى شده بود ، به ايشان گفت : [ به پيمانم ] وفا كردم ؟ امام عليه السلام پاسخ داد : نَعَم ، أنتَ أمامي فِي الجَنَّةِ ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِّي السَّلامَ وأعلِمهُ أنّي فِي الأَثَرِ . آرى . تو در بهشت ، پيشِ روى من هستى . به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جانب من ، سلام برسان و به ايشان بگو كه من هم در پى [ تو ] مى آيم . سپس عمرو بن قَرظَه ، جنگيد تا به شهادت رسيد .
الملهوف :عمرو بن قَرَظه انصارى ، بيرون آمد و از حسين عليه السلام ، اجازه ميدان رفتن گرفت و امام عليه السلام ، اجازه داد. او به سان مشتاقان به پاداش ، جنگيد و در خدمت به فرمان رواى آسمان ، بس كوشيد تا اين كه تعداد فراوانى از گروه ابن زياد را كُشت و ميان درستكارى و جهاد ، جمع كرد . تيرى به سوى حسين عليه السلام نمى آمد، جز آن كه دستش را جلو آن مى گرفت ، و شمشيرى كشيده نمى شد ، جز آن كه با قلبش ، با آن ، رويارويى مى كرد و هيچ آسيبى به حسين عليه السلام نرسيد، تا آن گاه كه او بر اثر زخم هايى زمينگير شد . او به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا [ به پيمانم ]وفا كردم ؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى ، تو در بهشت ، پيشِ روى من هستى . سلامِ مرا به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برسان و به او بگو كه : من ، در پى [ تو ] مى آيم» . سپس جنگيد تا كشته شد. خشنودى خدا، بر او باد ! 1
.
ص: 560
3 / 24مُسلم بن عَوسَجهمسلم بن عَوسَجه اسدى ، كنيه اش ابو حَجْل و مردى شجاع و عابد و يكى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام در ماجراى كربلا بوده است . وى در نهضت كوفه و همكارى با مسلم بن عقيل ، فعّاليت چشمگيرى داشت ؛ او پس از شكست نهضت كوفه ، خود را در كربلا به امام حسين عليه السلام رساند و عاشقانه در خدمت امام عليه السلام بود . سخنان وى در شب عاشورا ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام به ياران خويش ، اجازه جدا شدن از خود را داد ، حاكى از استوارى ايمان و نهايت عشق و ارادت او به اهل بيت عليهم السلام است . مسلم بن عَوسَجه ، نخستين شهيد از خيل شهداى كربلاست . او در لحظات آخر زندگى ، تنها وصيّتش به دوست صميمى خود ، حبيب ، اين بود : سفارشِ اين [حسين] را به تو مى كنم . پس برايش بجنگ [و جان بده] .
الملهوف :مسلم بن عوسَجَه ، به ميدان آمد و در جنگ با دشمن ، با تمام توان كوشيد و بر بلاهاى هولناك ، شكيب ورزيد تا به زمين افتاد . هنوز نيمه جانى داشت كه حسين عليه السلام به سوى او آمد و حبيب بن مُظاهر نيز با او بود . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى مُسلم ! خدا رحمتت كند ! «برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ]نشسته اند و هرگز ، تغيير و تبديلى [ در پيمان خود ] نداده اند» » . حبيب نيز به او نزديك شد و گفت: به خدا سوگند، جان دادنت بر من گران است _ اى مسلم _ ؛ امّا تو را به بهشت ، بشارت باد ! مسلم ، با صدايى ضعيف به او گفت: خدا به تو بشارت خير دهد !
.
ص: 561
سپس حبيب به او گفت: اگر نبود كه مى دانم در پىِ تو خواهم آمد، دوست داشتم كه هر چه كه تو را انديشناك كرده ، به من وصيّت كنى . مسلم به او گفت: من به تو سفارش اين را مى كنم (و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد) . جانت را در دفاع از او بگذار. حبيب به او گفت: حتما و بر روى چشم ! آن گاه ، مسلم ، جان داد . خشنودى خداوند، بر او باد ! 1
3 / 25نافع بن هِلالنافع بن هِلال ، از ياران امام على عليه السلام و يكى از كوشاترين ياران امام حسين عليه السلام در جريان كربلا بوده است . گفتنى است كه شخص ديگرى به نام هِلال بن نافع ، در كربلا حضور داشته كه جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثه كربلاست و گاه ، وى با اين نافع بن هِلال ، اشتباه گرفته شده است . نافِع بن هِلال ، تيراندازى ماهر بود و در روز عاشورا ، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّه اى را نيز زخمى كرد و پس از تمام شدن تيرهايش ، با شمشير خود ، به صف دشمن زد .
.
ص: 562
وى ، در نهايت ، آن قدر جنگيد تا هر دو بازويش شكست و به اسارت دشمن در آمد . وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند ، در حالى كه خون بر محاسنش جارى بود ، با شهامتِ تمام ، خطاب به او گفت : به خدا سوگند ، من دوازده نفر از شما را كُشتم ، و اين ، جز آنهايى است كه زخمى كردم . خودم را براى تلاشى كه كرده ام ، سرزنش نمى كنم ، و اگر بازو و مُچى برايم مانده بود ، نمى توانستيد مرا اسير كنيد . عمر بن سعد ، به شمر دستور داد تا او را بكُشد . نافِع ، در آخرين لحظات زندگى ، خطاب به شِمر گفت : به خدا سوگند ، بدان كه اگر تو در زمره مسلمانان بودى ، بر تو گران مى آمد كه با [ ريختن ] خون ما به ديدار خدا نائل شوى ! ستايش ، خدايى را كه مرگ ما را به دست بدترينِ آفريدگانش قرار داد ! (1)
3 / 26وَهْب بن وَهْبدر باره اين شخص اطلاع زيادى در دست نيست . گفتنى است كه يكى از ياران مشهور و شجاع امام حسين عليه السلام كه به همراه همسرش امّ وَهْب به كربلا آمده بود و همسرش نيز به شهادت رسيد ، عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى است كه شرح حالش گذشت . برخى متون مربوط به وَهْب ، مشابهت ها و مشتركاتى با متون مربوط به عبد اللّه بن عُمَير دارند . (2) همين باعث شده تا برخى محقّقان، معتقد شوند كه وَهْب به بن وَهْب ، وجودِ خارجى نداشته است و در واقع ، همان عبد اللّه بن عُمَير است كه نامش بر اثر خلط، شخص يا اشخاص ديگرى پديد آمده اند . به هر حال ، در آنچه اكنون وجود دارد ، ضمن مشابهت ها و خلط ها، تفاوت هاى
.
ص: 563
فاحشى هم بين اين دو ماجرا ، وجود دارد. بنا بر اين ، ضمن آن كه سخن برخى محقّقان ، مبنى بر دو نفر بودن آنها امكان دارد ؛ ولى دلايل آنها در حدّ اطمينان آورى نيست و دو نفر بودن آنها ، بعيد نيست، بويژه بحث نصرانى بودن وَهْب كه در برخى منابع آمده ، با عبد اللّه بن عُمَير كه از يارانِ نامى امام حسين عليه السلام است ، به هيچ وجه ، قابل جمع نيست .
3 / 27يزيد بن زياد بن مُهاصِرابو شَعثا يزيد بن زياد بن مُهاصِر كِنْدى ، جنگاور و تيرانداز ماهرى بود كه روز عاشورا ، با تيراندازى ، شمارى از سپاهيان دشمن را به هلاكت رساند . امام عليه السلام نيز در باره او دعا كرد و فرمود : اللّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ . (1) خداوندا ! تيرش را به هدف برسان و ثوابش را بهشتْ قرار ده .
3 / 28يزيد بن نُبَيط و پسرانشدر باره يزيد بن نُبَيط سيره نويسان ، گزارش كرده اند كه وى ، ده پسر داشت كه آنها را به همراهى با خود براى يارىِ امام حسين عليه السلام ، دعوت كرد ؛ امّا تنها دو تن از آنها ، عبد اللّه و عبيد اللّه ، دعوت او را پذيرفتند. او و دو فرزندش، از بصره خارج شدند و خود را به مكّه رساندند و همراه امام عليه السلام شدند و در ركاب وى به فيضِ شهادت رسيدند . گفته شده كه دو فرزند او ، در حمله نخست دشمن ، به شهادت رسيدند .
.
ص: 564
سخنى در باره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلامپيش از اين ، زندگى نامه اجمالىِ شمارى از شهداى كربلا كه نكته قابل توجّهى در باره آنها گزارش شده بود ، گذشت . اينك ، فهرست اسامى ديگر يارانِ شهيد امام حسين عليه السلام كه در منابع تاريخى يا حديثى از آنها ياد شده ، بدين سان ، ارائه مى گردد : 1 . ابراهيم بن حُصَين اسدى 2 . برادرزاده حُذَيفة بن اَسيد غِفارى 3 . ابو هَيّاج 4 . اَدهَم بن اُميّه 5 . انيس بن مَعقِل اَصبَحى 6 . جابر بن حَجّاج 7 . جَبَلة بن على شَيبانى 8 . جُندَب بن حُجَير 9 . جُوَين بن مالك 10 . حارث بن امرؤ القيس 11 . حارث بن بنهان ، آزاد شده حمزة بن عبد المطّلب 12 . حَجّاج بن زيد ( / يزيد) 13 و 14 . حُلاس بن عمرو و نُعمان بن عمرو 15 . رافع ، وابسته بنى شِنْده 16 . رُمَيث بن عمرو 17 . زاهر ، مُصاحب عمرو بن حَمِق 18 . زُهَير بن بِشْر خَثعَمى 19 . زُهَير بن سُلَيم اَزْدى 20 . زيد بن مَعقِل 21 . سالم ، غلام ابنِ مَدَنيّه كَلْبى 22 . سعدبن حارث وبرادرش حتوف بن حارث 23 . سعد بن حَنظَله تميمى 24 . سعيد بن كَردَم 25 . سليمان بن ربيعه 26 . سليمان ، غلام امام حسين عليه السلام 27 . سوّار بن ابى حِميَر 28 . سيف بن مالك 29 . ضُباب بن عامر 30 . ضَرغامة بن مالك
.
ص: 565
31 و 32 . عامر بن مسلم و غلامش سالم ( / مسلم) 33 . عباد بن ابى مهاجر 34 . عبدالرحمان بن عبد اللّه بن كَدَن اَرحَبى 35 . عُقْبة بن صَلْت 36 . عمّار بن ابى سلامه دالانى 37 . عمّار بن حَسّان 38 . عِمران بن كعب انصارى 39 . عمر بن اُحدوث حَضرَمى 40 و 41 . عمرو بن خالد اَزْدى و پسرش خالد بن عمرو 42 . عمرو بن ضُبيعة 43 . عمرو بن عبد اللّه جُندَعى 44 . عُمَير (عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجى 45 . غلام تُرك 46 . قارِب ، غلام امام حسين عليه السلام 47 . و48 . قاسِط و كَردوس ، پسران زُهَير بن حارث 49 . قاسم بن حبيب اَزْدى 50 . قَعنَب بن عمرو نَمِرى 51 . كِنانة بن عتيق 52 . مُجَمِّع بن زياد 53 . مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذى 54 . مسعود بن حَجّاج و پسرش عبد الرحمان 55 . مسلم بن كثير 56 . مُنجِح ، غلام امام حسين عليه السلام 57 . نَعيم بن عَجلان 58 . هَفْهاف بن مُهَنَّد راسِبى 59 . همام بن سَلَمه قانِصى 60 . يحيى بن سليم مازِنى
.
ص: 566
فصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسين عليه السلام4 / 1على اكبر عليه السلامعلى اكبر عليه السلام ، بزرگ ترين پسر امام حسين عليه السلام بود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن ، به حدّى شبيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه هر كس شوق ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله را داشت ، به او مى نگريست ، چنان كه پدر بزرگوارش ، طبق نقلى ، هنگام رفتن وى به ميدان نبرد ، فرمود : اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ مُحَمّدٍ صلى الله عليه و آله ، كُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِكَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ . (1) خداوندا ! گواه باش كه جوانى براى جنگ با آنان مى رود كه شبيه ترينِ مردم به پيامبرت از جهت صورت و سيرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مى شديم ، به او نگاه مى كرديم . على اكبر عليه السلام در واقعه عاشورا ، از اركان سپاه امام عليه السلام به شمار مى رفت . تأكيد او بر حق مدارى و دفاع از حق تا ايثار جان ، هنگام شنيدن خبر به شهادت رسيدن خود در مسير كربلا از پدر بزرگوارش ، اذان گفتن براى اقامه جماعت به امامت حسين عليه السلام در جريان برخورد سپاه حُر با كاروان امام عليه السلام ، بر عهده گرفتن مسئوليت آب رسانى به خيمه ها در شب عاشورا و همچنين داوطلب شدن ايشان براى شهادت پيش از ديگر
.
ص: 567
بنى هاشم ، بنا بر نقل مشهور ، از ويژگى هاى اين فرزند برومند سيّد الشهدا عليه السلام است . گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در ذكر مصائب على اكبر عليه السلام گزارش شده است كه در منابع معتبر ، يافت نمى شود ؛ بلكه خلافِ واقع بودن بسيارى از آنها ، قطعى است ، مانند آنچه در معالى السبطين آمده كه امام حسين عليه السلام ، وقتى ديد كه فرزند جوانش على اكبر به ميدان جنگ مى رود ، به حال احتضار در آمد ! (1) يا اين كه عمّه ها و خواهران على اكبر ، از به ميدان رفتن وى ، ممانعت كردند ! يا اين كه زينب عليهاالسلامقبل از رسيدن امام عليه السلام به بالين على اكبر ، خودش را روى جنازه او انداخت ؛ چون مى دانست كه ايشان ، اگر فرزندش را كشته ببيند ، روح از بدنش مفارقت مى كند ! (2) در اين باره ، همچنين گزارش هايى در كتاب هايى مانند : أسرار الشهادات ، عنوان الكلام و نور العين آمده اند كه طرح آنها در اين جا ، ضرورتى ندارد ؛ شمارى از گزارش هاى قابل استناد ، از اين قرارند :
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مردى از شاميان ، على اكبر ، فرزند حسين عليه السلام را _ كه مادرش آمنه ، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ، و مادر آمنه نيز دختر ابو سفيان بن حَرب ( جدّ يزيد ) بود _ ، فرا خواند و گفت : تو با امير مؤمنان [ يزيد ] ، خويشاوندى دارى و به او نزديكى . اگر بخواهى ، ما به تو امان مى دهيم و به هر كجا كه دوست داشتى ، برو ! على اكبر گفت : «بدان كه _ به خدا سوگند _ رعايتِ خويشاوندىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، لازم تر از رعايت خويشاوندى ابو سفيان است !» . سپس ، به او هجوم بُرد و چنين سرود :
.
ص: 568
من على ، پسر حسين بن على ام . به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم از شمر و عمر [ بن سعد ] و ابن زياد ! مردى از بنى عبد قيس به نام مُرّة بنِ مُنقِذ بن نُعمان ، به او حمله كرد و نيزه اى بر او زد . على اكبر عليه السلام را بُردند و نزديك پدرش ، بر زمين نهادند . حسين عليه السلام ، خطاب به او فرمود : «پسر عزيزم ! تو را كُشتند . دنيا ، پس از تو ويران باد !» . آن گاه ، او را به خود چسبانْد تا جان داد . همچنين حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! ما را خواندند تا يارى مان دهند ؛ ولى ما را وا نهادند و ما را كُشتند . خدايا ! باران را از آنان ، دريغ بدار و بركت هاى زمين را از آنان ، باز دار و اگر هم مدّتى بهره مندشان كردى ، دچار اختلاف و تفرقه شان كن و هر يك را به راهى ببر و هيچ گاه ، حاكمان را از آنها ، راضى مگردان» . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: زُهَير بن عبد الرحمان بن زُهَير خَثعَمى برايم نقل كرد كه : آخرين بازمانده ياران حسين عليه السلام [در روز عاشورا] ، سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع خَثعَمى بود ، و نخستين كشته خاندان ابو طالب در آن روز [ كه پس از ياران
.
ص: 569
حسين عليه السلام به ميدان رفت ] ، على اكبر ، پسر حسين عليه السلام بود كه مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى بود و شهادتش ، بدين گونه بود كه بر دشمن ، حمله مى بُرد و چنين رَجَز مى خواند : من على ، پسر حسين بن على ام . به خداى كعبه سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم ! و به خدا سوگند كه آن پسر بى نَسَب (ابن زياد) ، نمى تواند بر ما حكم برانَد . او اين كار (حمله و رَجَزخوانى) را بارها به انجام رساند . مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ليثى ، او را ديد و گفت : گناهان عرب بر دوش من ، اگر بر من بگذرد و چنين كند و من ، پدرش را به عزايش ننشانم ! على اكبر عليه السلام ، با شمشيرش به دشمن حمله مى بُرد كه بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت . او نيزه اى به على اكبر عليه السلام زد و او [ بر زمين ]افتاد . دشمن ، گِردش را گرفتند و با شمشيرهايشان ، او را تكّه تكّه كردند . همچنين سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم اَزْدى برايم نقل كرد كه : در روز عاشورا ، به گوش خود شنيدم كه حسين عليه السلام مى گويد : «خدا ، بكشد كسانى را كه تو را كشتند ، اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [خداى] رحمان و بر هتك حرمتِ پيامبر! دنيا ، پس از تو ويران باد! و گويى هم اينك به زنى مى نگرم كه مانند خورشيدِ به گاه طلوع ، به سرعت ، بيرون دويده ، ندا مى دهد : اى برادرم و فرزند برادرم ! در باره او پرسيدم . گفته شد : اين ، زينب ، فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . آن زن آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خيمه ، باز گردانْد . سپس ، حسين عليه السلام به پسرش روى آورد و جوانان [ خاندان ] او نيز همراهش آمدند . حسين عليه السلام فرمود : «برادرتان را ببريد !» آنان ، او را از آن جايى كه بر زمين افتاده بود ، بُردند و در خيمه اى نهادند كه جلوى
.
ص: 570
آن مى جنگيدند . 1
الملهوف :هنگامى كه جز اهل بيتِ امام عليه السلام ، كسى با او نمانْد ، على اكبر عليه السلام _ كه از زيباروى ترين و خوش خوترينِ مردم بود _ ، بيرون آمد و از پدر ، اجازه نبرد خواست . امام عليه السلام به او اجازه داد . سپس ، مأيوسانه به او نگريست و سرش را پايين انداخت و گريست . سپس گفت : «خدايا ! گواه باش . جوانى به نبرد آنها مى رود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن ، شبيه ترينِ مردم به پيامبر توست و ما هر گاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به او مى نگريستيم» . سپس ، بانگ برآورد و فرمود : «اى پسر سعد ! خداوند ، رَحِمت را قطع كند ، همان گونه كه رَحِم مرا قطع كردى» . سپس على اكبر عليه السلام به پيش آمد و به سختى با دشمن جنگيد و گروه فراوانى را
.
ص: 571
كُشت . سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت : اى پدر ! تشنگى ، مرا كُشت و سنگينىِ آهن[ زره و كلاه خود و شمشير ] ، مرا به رنج افكنده است . آيا آبى براى نوشيدن ، يافت مى شود ؟ حسين عليه السلام گريست و گفت : «واى ، واى ! اى پسر عزيزم ! از كجا آب بياورم ؟ اندكى بجنگ كه خيلى زود ، جدّت محمّد صلى الله عليه و آله را مى بينى و او از جام لَبالَبش ، شربتى به تو مى نوشانَد كه ديگر هرگز تشنه نشوى» . على اكبر عليه السلام ، به ميدان باز گشت و بهترين نبردش را به نمايش گذاشت . مُنقِذ بن مُرّه عبدى ، تيرى به سوى او پرتاب كرد و او را به زمين انداخت . على اكبر عليه السلام ، ندا داد : اى پدر ! سلام بر تو ! اين ، جدّم است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «زودتر ، به سوى ما بيا» . سپس ، صيحه اى كشيد و جان داد . حسين عليه السلام آمد و بر بالاى سرش ايستاد و گونه بر گونه اش نهاد و فرمود : «خداوند ، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند ! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گستاخ بودند ! دنيا ، پس از تو ، ويران باد !» . زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام ، بيرون آمد و فرياد مى زد : اى محبوب من ! اى زاده برادرم ! آن گاه ، آمد و خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام نيز آمد و او را بلند كرد و به نزد زنان ، باز گردانْد . آن گاه ، مردان خاندان حسين عليه السلام ، يك به يك ، به ميدان رفتند و دشمن ، گروهى از آنان را به شهادت رساند . حسين عليه السلام ، در آن حال ، بانگ بر آورد و فرمود : «اى عموزادگان ! شكيبا باشيد . اى خاندان من ! شكيبايى كنيد . شكيبايى كنيد كه _ به خدا سوگند _ ، پس از امروز ، هيچ گاه خوارى نخواهيد ديد» . 1
.
ص: 572
4 / 2كودك خردسالپيش از اين ، در ياد كرد فرزندان امام حسين عليه السلام ، اشاره كرديم كه بر پايه برخى از گزارش ها ، ايشان ، شش پسر داشته كه دو تن از آنان ، عبد اللّه و على اصغر ، نام داشته اند . احتمالاً _ همان طور كه ابن طلحه گفته _ ، اين دو فرزند امام عليه السلام ، هر دو در روز عاشورا ، شهيد شده اند ، با اين تفاوت كه يكى شيرخواره بوده است و ديگرى ، چند ساله . گزارش هايى كه كلمه «رَضيع (شيرخواره) » در آنها به كار رفته و يا تصريح مى كنند كه فرزندى از امام عليه السلام كه در روز عاشورا به دنيا آمده بود ، روى دست پدر ، تير خورد و شهيد شد ، به شهادتِ يكى از اين فرزندان ، اشاره دارد . البته بايد توجّه داشت آنچه
.
ص: 573
مكرّر شنيده مى شود كه آن كودك ، شش ماهه بوده ، سند معتبرى ندارد . (1) امّا گزارش هايى كه به شهادت فرزند سه ساله امام عليه السلام اشاره كرده اند يا تعبيرهاى مشابه و نزديك به آن دارند ، مربوط به شهادت فرزند ديگرى از ايشان است . به نظر مى رسد كه از يك سو ، تشابه شمارى از گزارش هاى مربوط به شهادت اين دو كودك ، و از سوى ديگر ، اختلاف شمارى ديگر از آنها و همچنين ، اختلاف در نام مادر فرزند خردسال امام عليه السلام كه شهيد شده ، (2) حاكى از بى دقّتى گزارشگران در گزارش شهادت اين دو كودك (و عدم تفكيك آنها از يكديگر) است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ الطِّفلِ الرَّضيعِ ، المَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ وذَويهِ . (3) سلام بر عبد اللّه بن الحسين ، كودك شيرخواره تير خورده ضربت خورده به خون تيپده كه خونش به آسمان ، پرتاب شد و در دامان پدرش ، با تير ، سر بُريده شد ! خدا لعنت كند حَرمَلَه بن كاهِل اسدى و همراهانش را كه به او تير زدند ! همچنين در «زيارت ناحيه دوم» آمده است: السَّلامُ عَلى عَلِيٍّ الكَبيرِ ، السَّلامُ عَلَى الرَّضيعِ الصَّغيرِ . (4) سلام بر علىِ بزرگ ! سلام بر شيرخواره كوچك !
.
ص: 574
گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در ذكر مصائب على اصغر ، گزارش شده است كه در منابع قابل استناد ، ديده نمى شود ؛ مانند آنچه در روضة الشهدا ، در پايان نقل زير ، در باره بى شير شدن مادر على اصغر آمده است كه : [امام حسين عليه السلام ،] على اصغر را روى دست آورده و آواز داد كه : اى قوم ! اگر به زعم شما ، من گناه كرده ام ، اين طفل ، بارى ، هيچ گناهى ندارد . وى را يك جرعه آب دهيد كه از غايتِ تشنگى ، شير در پستان مادرش نمانده . يا آنچه در كتاب مَصرَعُ الحسين عليه السلام آمده كه : در ميان لشكر عمر بن سعد ، در باره آب دادن به على اصغر ، اختلاف افتاد . ابن سعد به حَرمَله گفت : اين نزاع را قطع كن ! يا آنچه در سوگ نامه آل محمّد صلى الله عليه و آله آمده است كه : حرمله به مختار گفت : اكنون كه مرا مى كُشى ، بگذار كارهاى خودم را بگويم تا قلبت را بسوزانم . اى امير ! من ، سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را با زهر ، آميخته كرده بودم . با يكى از آنها ، گلوى على اصغر را در آغوش حسين ، دريدم ؛ با دومى ، قلب حسين را نشانه رفتم ... ، و با سومى ، گلوى عبد اللّه بن حسن را . يا آنچه در مُحْرِقُ القلوب آمده است كه : على اصغر ، بعد از تير خوردن ، به روى پدر نگريست و تبسّمى كرد و سپس به شهادت رسيد . يا آنچه در عنوان الكلام آمده است كه : شب يازدهم ، بعد از خوردن آب ، شير در پستان [رَباب] آمد . پستان ها[يش] را سرِ دست گرفت . همى گفت : نورِ ديده ، على اصغر ! كجايى ؟ پستان هاى من ، پُر از شير است ! يا اين كه به عملكرد سپاهيان ابن سعد ، بعد از واقعه عاشورا اشاره دارد : قنداقه على اصغر را از زير خاك ، بيرون آوردند و سرِ او را به نيزه نمودند . برخى از آنچه در منابع قابل استناد ، گزارش شده ، عبارت است از :
.
ص: 575
الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد ، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد : «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد ؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا ، به داد ما برسد ؟ آيا يارى دهنده اى هست كه به خاطر خدا ، ما را يارى دهد ؟» . پس صداى زنان ، به ناله برخاست . امام عليه السلام ، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليهاالسلامفرمود : «كودك خُردسالم را به من بده تا با او ، خداحافظى كنم» . او را گرفت و مى خواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل ، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد . امام عليه السلام به زينب عليهاالسلام فرمود : «او را بگير !» . سپس ، كف دستانش را زير خون [ گلوى او ]گرفت تا پُر شدند . خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود : «آنچه بر من وارد مى شود ، برايم آسان است ؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست» . امام باقر عليه السلام [ در باره آن خون ] فرموده است : «از آن خون ، يك قطره هم به زمين ، باز نگشت» . 1
الإرشاد :حسين عليه السلام جلوى خيمه نشست . فرزندش عبد اللّه بن حسين را _ كه خُردسال بود _ ، برايش آوردند . امام عليه السلام ، او را در دامانش نشانْد . مردى از بنى اسد ، او را با تيرى زد و ذبحش كرد . حسين عليه السلام ، خون او را گرفت و هنگامى كه كفِ دستش پُر شد ، آن را بر زمين ريخت . سپس گفت : «پروردگارا ! اگر يارىِ آسمانى ات را از ما
.
ص: 576
دريغ داشتى ، آن را براى جاى بهترى قرار بده و انتقام ما را از اين مردم ستمكار ، بگير» . سپس ، آن كودك را آورد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد . 1
سرّ السلسلة العَلَوية_ در يادكرد فرزندان حسين عليه السلام _: عبد اللّه بن حسين بن على ، در دامان پدرش كُشته شد . او كودكى شيرخوار بود كه تيرى از مردى از قبيله بنى اسد ، به او اصابت كرد كه دست و پا زد و جان داد . (1)
الاحتجاج :گفته شده است : هنگامى كه ياران و نزديكان حسين عليه السلام ، كشته شدند ، او يكّه و تنها مانْد و كسى جز پسرش على زين العابدين و پسرى ديگر به نام عبد اللّه _ كه شيرخوار بود _ ، با او نبود . حسين عليه السلام به جلوى درِ خيمه آمد و گفت : «آن كودك را به من بدهيد تا با او خداحافظى كنم» . آن كودك را به او دادند . كودك را مى بوسيد و مى گفت : «پسركم ! واى بر اين مردم كه طرف دعوايشان ، محمّد صلى الله عليه و آله است !» . گفته شده : در همين حال ، تيرى آمد و بر گودىِ گلوى كودك نشست و او را كُشت . حسين عليه السلام ، از اسبش فرود آمد و با قبضه شمشيرش ، گودالى كَنْد و كودك را با خون آغشته اش ، در آن ، دفن كرد . 3
تاريخ اليعقوبى :ياران حسين عليه السلام ، يك به يك ، گامْ پيش نهادند [و رزميدند و شهيد
.
ص: 577
شدند ]تا اين كه حسين عليه السلام تنها ماند و هيچ يك از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزديكانش با او نماند . او بر بالاى اسبش بود . كودكى را كه همان ساعت متولّد شده بود ، برايش آوردند . حسين عليه السلام ، در گوشش اذان گفت و كامِ او را بر مى داشت كه تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و ذبحش كرد . حسين عليه السلام ، تير را از گلوى او بيرون كشيد و خونش را به بدن او ماليد و گفت : «به خدا سوگند ، تو نزد خدا ، از شتر صالح ، گرامى ترى و محمّد صلى الله عليه و آله نيز نزد خدا از صالح، گرامى تر است» . سپس آمد و او را كنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد . (1)
.
ص: 578
فصل پنجم : شهادت فرزندان امير مؤمنان5 / 1ابو بكر بن علىابو بكر ، كنيه يكى ديگر از فرزندان امام على عليه السلام از همسرى به نام ليلاست كه بر اساس گزارش شمارى از منابع ، در كربلا به شهادت رسيد . شيخ مفيد ، نام وى را محمّدِ اصغر مى داند كه همراه برادرش عبيد اللّه ، در واقعه كربلا شهيد شد؛ ليكن برخى منابع ، محمّد اصغر و ابو بكر را دو نام براى دو تن از فرزندان امير مؤمنان عليه السلام مى دانند . گفتنى است كه در مقتل الحسينِ عليه السلام خوارزمى و المَجدىّ ، نام ابو بكر ، «عبد اللّه » ذكر شده [و «ابو بكر»، كُنيه او فرض شده ]است . نام او در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيامده ؛ ولى در «زيارت رجبيّه» ، چنين آمده است : السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ . (1) سلام بر ابو بكر ، پسر امير مؤمنان !
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سپس برادران حسين عليه السلام ، پيش آمدند و تصميم داشتند كه در راه او ، كشته شوند . نخستين كس از آنان كه پيش آمد ، ابو بكر بن على بود كه نامش عبد اللّه بود و
.
ص: 579
مادرش ليلا ، دختر مسعود بن خالد بن رِبعى بن مُسلم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم تميمى بود . او به ميدان در آمد و چنين مى خواند : ... زَحر بن قيس نَخَعى به او حمله بُرد و او را كُشت . نيز گفته شده كه عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى به سوى وى تير انداخت و او را كُشت . 1
5 / 2جعفر بن علىجعفر بن على ، آخرين برادر تنىِ عبّاس عليه السلام بود كه در كربلا ، به شهادت رسيد . بيشتر منابع ، سنّ او را هنگام شهادت ، نوزده سال ذكر كرده اند (1) .
المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس برادر حسين عليه السلام ، جعفر ، به ميدان پا نهاد و اين شعر را سرود : ... خولى اَصبَحى ، به او تيرى زد كه به شَقيقه يا چشمش خورد [ و او را كُشت ] . 3
5 / 3عبد اللّه بن علىامام على عليه السلام ، از همسرش اُمّ البنين ، چهار فرزند به نام هاى : عبّاس ، عبد اللّه ، عثمان و جعفر داشت كه همه آنها در كربلا ، شهيد شدند .
.
ص: 580
كنيه عبد اللّه ، ابو محمّدِ اكبر و لقبش عبد اللّهِ اصغر بود . سنّ او هنگام شهادت ، 25 سال گزارش شده است .
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ در يادكردِ كُشته شدگان _: [ ديگر ، ] عبد اللّه بن على بن ابى طالب ، كه هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، او را كُشت . (1)
5 / 4عثمان بن علىامام على عليه السلام ، به جهت علاقه اى كه به عثمان بن مَظعون ، صحابى بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله داشت ، نام يكى از فرزندانش از اُمّ البنين را عثمان ناميد . از ايشان ، در اين باره روايت شده كه فرمود : إنَّما سَمَّيتُهُ بِاسمِ أخي عُثمانَ بنِ مَظعونٍ . (2) همانا او را به نام برادرم عثمان بن مظعون ، قرار دادم . كنيه عثمان بن على ، ابو عَمرو بود و سنّ او هنگام شهادت ، 21 سال گزارش شده است .
الفتوح :پس از او ، (3) برادرش عثمان بن على _ كه مادر او نيز اُمّ البنين ، دختر حِزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كِلاب عامرى بود _ ، به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى خواند : ... آن گاه ، جنگيد تا كشته شد . 4
.
ص: 581
5 / 5عبّاس بن على عليه السلامعبّاس عليه السلام ، جلوه عشق و ايثار ، تبلور رادمردى ، صفا و وقار ، و تجسّم شجاعت ، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين ، زين العابدين عليه السلام : إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (1) براى عبّاس عليه السلام ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ ، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت ، به او رَشك مى برند. كنيه آن بزرگوار ، ابو الفضل و ابو قِربه (صاحب مَشك) و القابش سقّا و قمر بنى هاشم است . عبّاس عليه السلام ، قامتى بلند ، سينه اى سِتَبر ، بازوانى توانمند و چهره اى بس زيبا داشت ، بدان سان كه او را «ماه بنى هاشم» مى گفتند . او از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه و همدل ايشان و در هنگامه نبرد كربلا ، پرچمدار سپاه او بود . عبّاس عليه السلام ، در روزهاى سخت محاصره امام عليه السلام و يارانش ، سقايت سپاه و آب رسانى به كودكان را بر عهده داشت . او در آستانه شب عاشورا ، در جمع همراهان حسين عليه السلام ، هنگامى كه امام عليه السلام از آنها خواسته بود تا بروند و ايشان را تنها بگذارند اوّلين كسى بود كه با جملاتى سرشار از عشق و ايمان ، و آكَنده از ايثار ، هم گامى و جان فشانى اش را اعلام كرد . عبّاس عليه السلام ، در كلام معصومان عليهم السلام ، به ايثار ، تيزبينى ، استوارى در ايمان ، جهاد
.
ص: 582
عظيم ، آزمايش نيكو و داشتن جايگاه رَشك آور در قيامت ، ستوده شده است . گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در باره ابو الفضل العبّاس عليه السلام گزارش شده است كه در منابع قابل استناد ، ديده نمى شود . براى نمونه ، به دو نمونه از گزارش هاى بى اساس ، اشاره مى كنيم . در معالى السبطين آمده است كه : آن هنگام كه شبِ بيست و يكم ماه رمضان شد و على عليه السلام در آستانه مرگ قرار گرفت ، عبّاس عليه السلام را به سينه چسبانْد و فرمود: «فرزندم كه چشم من در قيامت ، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامى كه روز عاشورا شد و وارد شريعه شدى ، مبادا آب بنوشى ، در حالى كه برادرت حسين ، تشنه است!» . نيز در كتاب شعشعة الحسينى آمده است : جناب امير مؤمنان عليه السلام خلوت نمودند . حسنين عليهماالسلام و زينب عليهاالسلام و امّ كلثوم عليهاالسلام را طلب فرمود و دست مبارك بر سر و روىِ ايشان كشيد و به شدّت مى گريست و ايشان هم مى گريستند ، به نوعى كه ساير اولادهاى آن حضرت [كه] در بيرون خانه بودند ، بى اختيار ، داخل خانه شدند و مى گريستند . پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام گرفت دست امام حسن عليه السلام را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار . پس نظر فرمود به عبّاس عليه السلام . ديد گريه او از همه شديدتر است . پس او را به نزد خود ، طلب فرمود و شيون بلندى كرد و مفصّل گريست و آن گاه فرمود : «اى پسرم ! اى جانم ! از حسين ، مراقبت كن ، كه او امانت خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه عليهاالسلام و امانت من است . تو ياور او باش و خودت را فداى او كن» . آن گاه ، شيون زد و از گريه و فرياد زياد ، بيهوش شد . گزارش هاى بسيار ديگرى نيز در باره ايشان در كتاب هايى مانند : معالى السبطين ، شعشعة الحسينى ، اسرار الشهادات ، ناسخ التواريخ ، عنوان الكلام ، تذكرة الشهدا ، سوگ نامه آل محمّد صلى الله عليه و آله و المنتخب طريحى آمده است كه در كتب معتبر ، وجود ندارد . اينك ، برخى از آنچه در منابع قابل استناد ، گزارش شده است ، در پى مى آيد :
الأمالى ، صدوق_ به نقل از ثابت بن ابى صفيّه _: سَرور عابدان ، على بن الحسين عليه السلام ، به عبيد اللّه ، پسر عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام نگريست و گريست ... .
.
ص: 583
آن گاه فرمود : «خداوند ، عبّاس را رحمت كند ! بى هيچ ترديدى ، ايثار كرد و آزمايش [ نيكويى ] شد و خود را فداىِ برادرش كرد تا آن كه دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جاى آنها ، دو بال برايش قرار داد كه با آنها ، همراه فرشتگان در بهشت ، پرواز مى كند ، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب ، قرار داد . عبّاس عليه السلام ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ منزلتى دارد كه همه شهيدان در روز قيامت ، به آن ، رَشك مى برند» . 1
أنساب الأشراف_ در يادكردِ نام هاى فرزندان امير مؤمنان عليه السلام _: عبّاس اكبر _ كه سقّا بود _ . او در كربلا ، مَشك آبى را براى حسين عليه السلام آورد و كنيه ابو قِربه (صاحب مَشك) ، به او داده شد . (1)
تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مَشرقى _، هنگامى كه امام حسين عليه السلام به يارانش ، اجازه بازگشت داد _ : برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نيز دو پسر عبد اللّه بن جعفر ، به حسين عليه السلام گفتند : چرا اين كار را بكنيم ؟ براى اين كه پس از تو بمانيم ؟! خداوند ، چنين روزى را هيچ گاه به ما نشان ندهد ! آغازگر اين گونه سخنان ، عبّاس بن على عليه السلام بود . (2)
الملهوف :تشنگى حسين عليه السلام ، شدّت گرفت . از سيلْ بندِ فرات ، بالا رفت تا خود را به آب برساند و عبّاس عليه السلام ، برادرش نيز پيشِ رويش بود . سواران ابن سعد ، راه را بر آن دو گرفتند و مردى از بنى دارِم ، تيرى به سوى حسين عليه السلام پرتاب كرد و آن را در گلوى
.
ص: 584
شريفش نشانْد . امام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت تا كفِ هر دو دستش از خون ، پُر شد . سپس آن را پاشيد و گفت : «خدايا ! من از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شكايت مى كنم» . سپس ، عبّاس عليه السلام را از او جدا كردند و او را از هر سو ، در ميان گرفتند تا او را به شهادت رساندند . خداوند ، روحش را پاك بدارد ! پس حسين عليه السلام ، به شدّت گريست . 1
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از عبد اللّه بن على ، عبّاس بن على عليه السلام _ كه مادر او نيز اُمّ البنين بود _ ، به ميدان آمد . او _ كه همان سقّاست _ ، حمله كرد ... آن گاه ، هماره جنگيد تا گروهى از دشمن را كُشت و سپس ، كُشته شد . پس حسين عليه السلام فرمود : «اكنون ، پُشتم شكست و چاره ام ، ناچار گشت» . 2
المناقب و المثالب ، ابو حنيفة النعمان المغربى :عبّاس بن على عليه السلام ، پس از آن كه حسين عليه السلام را از آب ، باز داشتند ، به دشمن حمله مى بُرد و آنها را مى شكافت و خود را به آب فرات مى رساند و حسين عليه السلام و يارانش را سيراب مى كرد . وى در آن روزها ، «سَقّا (آب آور) » ناميده شد و ميان فرات و قتلگاه حسين عليه السلام كشته شد . قبر او نيز همان جاست . در آن روز ، [ دشمنان ]دست و پاهاى او را هم قطع كردند . (1)
.
ص: 585
المناقب ، ابن شهرآشوب :عبّاس، سقا ، ماه بنى هاشم و پرچمدار حسين عليه السلام بود . او از ديگر برادرانش بزرگ تر بود و در طلب آب مى رفت كه بر او حمله بُردند . او هم به آنها حمله بُرد و چنين مى خواند : از مرگْ نمى هراسم ؛ زيرا مرگ ، ترقّى و صعودى است كه مرا در پشت شمشيرها ، پنهان مى كند . جانم ، سپر جان پاكيزه مصطفى باد! من ، عبّاسم كه سقّا گشته ام و به روز برخورد ، هراسى از شرّ ندارم . پس آنان را متفرّق كرد . زيد بن وَرقاى جُهَنى ، در پشت درخت خرمايى به كمين او نشست و حَكيم بن طُفَيل سِنبِسى نيز او را يارى داد و بر دست راست عبّاس عليه السلام ضربه اى زد [ و آن را قطع كرد ] . عبّاس عليه السلام ، شمشير را به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد و چنين رَجَز مى خواند : به خدا سوگند ، اگر دست راستم را قطع كنيد من ، هميشه از دينم حمايت مى كنم و نيز از امام راستگو و استوارباورى كه نواده پيامبرِ پاك و امين است . آن گاه ، جنگيد تا ناتوان شد . حَكيم بن طُفَيل طايى ، از پشت درخت خرما به او كمين زد و بر دست چپش ضربه اى زد [ و آن را قطع كرد ] . عبّاس عليه السلام نيز خواند : اى جان ! از كافران مترس و به رحمت خداى جبران كننده ، بشارتت باد ! همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله ، سَرور برگزيده !
.
ص: 586
با سركشى شان ، دست چپم را قطع كردند پروردگارا ! آنان را به داغىِ آتش برسان ! پس آن ملعون ، با عمود آهنين [ به او زد و ] عبّاس عليه السلام را به شهادت رساند . هنگامى كه حسين عليه السلام ، او را بر [ كناره ] رود فرات ، افتاده ديد ، گريست و چنين خواند : «اى بدترينِ مردمان ! با كارتان ، تجاوز كرديد و با گفته محمّد پيامبر ، مخالفت كرديد . آيا بهترينِ پيامبران ، سفارش ما را به شما نكرد ؟ آيا ما از نسل پيامبرِ تأييد شده نيستيم ؟ آيا زهرا عليهاالسلام ، مادر ماست يا شما ؟ آيا احمد ، بهترينِ مردمان نيست ؟ نفرين شُديد و به خاطر جنايتتان ، رسوا گشتيد به زودى ، داغىِ آتشى برافروخته را خواهيد ديد» . 1
.
ص: 587
5 / 6محمّد بن علىبسيارى از منابع ، محمّد بن على را نيز از شهداى كربلا شمرده اند و برخى ، لقب وى را «اصغر» آورده اند . بر پايه برخى از گزارش ها ، نام مادر وى ، اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى است . سنّ محمّد در هنگام شهادت ، 22 سال گزارش شده و قاتلش ، مردى از طايفه اَبان بن دارِم بوده است ؛ امّا به گزارش ابن شهرآشوب ، او به دليل بيمار بودن ، در كربلا كشته نشد .
.
ص: 588
فصل ششم : شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام6 / 1قاسم بن حسن عليه السلامقاسم ، فرزند امام حسن عليه السلام است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت . چهره او چون پاره ماه بود . به گزارش خوارزمى ، وى هنگام شهادت ، به سنّ بلوغ نرسيده بود ؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب ، او را شانزده ساله مى داند . چگونگى اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين عليه السلام براى رفتن به ميدان ، حاكى از قوّت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست . شايد به دليل كمىِ سن ، ابتدا امام حسين عليه السلام به او اجازه ميدان رفتن نداد ؛ امّا قاسم ، آن قدر دست و پاى امام عليه السلام را بوسيد و پافشارى و التماس كرد تا اجازه ميدان گرفت .
نكتهدر كتاب الهداية الكبرى ، نوشته حسين بن حَمْدان خَصيبى ، (1) از امام زين العابدين عليه السلام در شرح وقايع شب عاشورا ، گزارش شده است : يا عمّ! وأنا اقتل؟ فأشفق عليه، ثمّ قال عليه السلام : يابن أخي! كيف الموت عندك؟ قال: يا
.
ص: 589
عمّ! أحلى من العسل! قال: إي واللّه فذلك أحلى... . (1) قاسم گفت : عموجان! آيا من كشته مى شوم؟ حسين عليه السلام با او مهربانى كرد و فرمود : «اى برادرزاده ! مرگ در نظرت چگونه است؟» . گفت : عموجان! شيرين تر از عسل . فرمود : «آرى . به خدا سوگند ، شيرين تر است ...» .
گفتنى است كه مشابه اين مطلب ، در كتاب مدينة المَعاجز نيز آمده كه ما به دليل معتبر نبودن منبع گزارش ، آن را در متن نياورديم . همچنين ، در باره عروسى قاسم(!) و مصائب او ، مطالبى در روضة الشهدا و المنتخب طُرَيحى و برخى كتاب هاى ديگر آمده است كه صحيح و قابل استناد نيستند . (2)
تاريخ الطبرىبه نقل از حُمَيد بن مسلم: جوانى به سان پاره ماه ، شمشير به دست ، به سوى ما آمد . او پيراهن و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بند يك لِنگه اش پاره شده بود ، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود . عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى برم . به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه مى خواهى ؟ ! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند ، براى تو بس است . گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد ! آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشير ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد : عموجان ! حسين عليه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شير شرزه ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فريادى كشيد و از امام عليه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب ها قرار گرفت و
.
ص: 590
سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد . غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ، ايستاده بود و او پاهايش را از درد ، به زمين مى كشيد . حسين عليه السلام فرمود : «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت ، جدّ توست!». سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدايى كه _ به خدا سوگند _ ، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و ياورانش اندك اند» . سپس او را بُرد و گويى مى بينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام ، سينه اش را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مى كند ؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او _ كه از خاندانش بودند _ ، گذاشت . نام آن جوان را پرسيدم . گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است . 1
.
ص: 591
6 / 2ابو بكر بن حسن عليه السلاميكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد ، ابو بكر نام داشت . سنّ او را 35 سال گفته اند. بيشتر منابع ، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده اند . بنا بر اين ، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده اند .
الإرشاد :عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى ، تيرى به سوى ابو بكر بن حسن بن على بن ابى طالب انداخت و او را كُشت . (1)
6 / 3عبد اللّه بن حسنسومين فرزند امام حسن عليه السلام كه در كربلا به شهادت رسيد ، عبد اللّه نام داشت . ظاهرا وى پس از على اصغر ، خُردسال ترين شهيد كربلا بوده است . (2) هنگامى كه سپاه كوفه ، امام حسين عليه السلام را در آخرين لحظات زندگى ، محاصره كرده بودند ، اين كودك ، تلاش كرد تا خود را به امام عليه السلام برساند . زينب عليه السلام ، خواست مانع وى شود ؛ ولى نتوانست . او شتابان آمد تا اين كه خود را به امام عليه السلام رساند و در كنار ايشان ، به شهادت رسيد . گفتنى است كه برخى از منابع ، ماجراى شهادت قاسم را در باره عبد اللّه آورده اند كه نادرست به نظر مى رسد .
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: شمر بن ذى الجوشن ، با پيادگان سپاه ، به سوى حسين عليه السلام آمد . حسين عليه السلام به آنها حمله مى بُرد و آنها را از هم مى شكافت . سپس آنها ، به طور كامل ، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند . پسربچّه اى از خاندان حسين عليه السلام ، به سوى او
.
ص: 592
آمد . خواهرش زينب عليهاالسلام ، دختر على عليه السلام ، او را گرفت تا نگاه دارد . حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود : «او را نگاه دار !» ؛ امّا پسربچّه ، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد . بحر بن كعب بن عبيد اللّه ، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه ، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد . آن پسربچّه گفت : اى مادرْخبيث ! آيا عمويم را مى كُشى ؟ آن مرد ، شمشيرش را بر او زد ؛ امّا پسربچّه ، دستش را سپر كرد و شمشير ، آن را از آرنج ، قطع كرد و فقط به پوست ، آويزان مانْد . پسربچّه ، مادرش را صدا زد . حسين عليه السلام ، او را گرفت و به سينه اش چسبانْد و گفت : «اى فرزند برادرم ! بر آنچه به تو رسيده ، شكيبايى كن و اين [ وقايع ] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند ، تو را به پدران شايسته ات ، ملحق مى كند ؛ به پيامبر خدا ، على بن ابى طالب ، حمزه ، جعفر و حسن بن على _ كه خداوند ، بر همه آنانْ درود فرستد _ » . 1
.
ص: 593
فصل هفتم : شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفر 17 / 1محمّد بن عبد اللّه بن جعفرمحمّد ، يكى از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا ، شهيد شد . مادر او ، بر پايه گزارش منابع معتبر ، خَوصا ، دختر خَصَفة بن ثقيف بن ربيعه است . بنا بر اين ، آنچه در برخى از منابع آمده كه مادر وى زينب عليهاالسلام است ، (1) ظاهرا صحيح نيست .
تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب _ كه مادرش خوصا ، دختر خَصَفة بن ثقيف بن ربيعة بن عائِذ بن حارث بن تيم اللّه بن ثَعلَبه ، از بنى بكر بن وائِل بود _ ، به دست عامر بن نَهشَل تَيمى ، كشته شد . (2)
.
ص: 594
7 / 2عَون بن عبد اللّه بن جعفرعَون ، يكى ديگر از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا ، به شهادت رسيد . گفتنى است كه عبد اللّه بن جعفر ، دو فرزند به نام «عون» داشته است . از اين رو ، يكى از آنها «عونِ اكبر» و ديگرى «عونِ اصغر» ناميده شده اند . مادر يكى از آنها زينب عليهاالسلام بوده و نام مادر ديگرى ، جُمانه دختر مُسَيَّب ، گزارش گرديده است . در اين كه كدام يك از آنها در كربلا شهيد شده و مادرش كيست ، ميان مورّخان ، اختلاف نظر وجود دارد . ابو الفرج اصفهانى ، وى را عون اكبر و فرزند زينب عليهاالسلام مى داند و مى گويد كه عون اصغر ، در واقعه حَرّه [ در مدينه ]به شهادت رسيده است ؛ امّا بيشتر منابع، (1) عونِ شهيد در كربلا را فرزند «جُمانه» مى دانند.
تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، كه مادرش جُمانه ، دختر مُسيَّب بن نَجَبة بن ربيعة بن رياح از قبيله بنى فَزاره بود . وى به دست عبد اللّه بن قُطْبه طايى نَبهانى ، كشته شد . (2)
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد : هنگامى كه عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، از كشته شدن دو پسرش همراه حسين عليه السلام خبر يافت و مردم براى تسليت به حضورش مى آمدند ، يكى از وابستگانش _كه فكر نمى كنم كسى جز ابو لَسْلاس باشد _ ، گفت : مصيبتى كه ديده ايم ، از جانب حسين به ما رسيده است ! عبد اللّه بن جعفر ، او را با كفشش زد و سپس گفت : اى پسر زنِ بدبو ! آيا به حسين ، چنين مى گويى ؟ به خدا سوگند ، اگر در كنارش حاضر مى بودم ، دوست مى داشتم كه از او جدا نشوم تا همراهش كشته شوم !
.
ص: 595
به خدا سوگند ، آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضى و مصيبت آن دو را بر من ، سبُك مى كند ، اين است كه در راه از خود گذشتگى براى برادر و پسرعمويم [ حسين عليه السلام ] و پايدارى در كنار او ، كشته شده اند ! سپس به همنشينانش رو كرد و گفت : خدا را بر شهادت حسين عليه السلام مى ستايم كه اگر نتوانستم با دستانم حسين عليه السلام را يارى كنم ، دو پسرم ، او را يارى دادند . 1
.
ص: 596
فصل هشتم : شهادت فرزندان عقيلفرزندان عقيل بن ابى طالب ، نقش مؤثّرى در نهضت حسينى داشتند . علاوه بر مُسلم ، فرزندش عبد اللّه ، برادرانش جعفر و عبد اللّه و عبد الرحمان ، و نيز فرزند يكى ديگر از برادرانش ، محمّد بن ابى سعيد ، همگى در اين راه ، به شهادت رسيدند .
8 / 1عبد اللّه بن مُسلم بن عقيلعبد اللّه ، فرزند مسلم و مادرش رُقَيّه دختر امام على عليه السلام بود . سنّ او هنگام شهادت ، 26 سال ، گزارش شده است . (1) برخى ، وى را نخستين شهيدِ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند و بر پايه گزارش شمارى از منابع ، وى پس از على اكبر عليه السلام به شهادت رسيده است . (2)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هنگامى كه ياران حسين عليه السلام ، كشته شدند و جز خاندانش ، يعنى فرزندان على عليه السلام ، جعفر ، عقيل و حسن عليه السلام ، و نيز فرزندان خود حسين عليه السلام ، كسى نمانْد ، گِرد هم آمدند و با يكديگر ، خداحافظى كردند و عزم جنگ نمودند . نخستين كس از خاندان حسين عليه السلام كه [ براى نبرد ] بيرون آمد ، (3) عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بود كه به ميدان آمد ...
.
ص: 597
سپس ، حمله كرد و جنگيد و گروهى را كُشت و سپس ، كُشته شد . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مُسلم اَزْدى _: عمرو بن صَبيح صُدايى ، تيرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقيل انداخت . او كفِ دستش را [ براى محفاظت ] بر پيشانى اش نهاد [ ؛ امّا تير ، دستش را به پيشانى اش دوخت ]و نتوانست آن را حركت دهد . سپس تيرى ديگر آمد و قلبش را شكافت . (1)
8 / 2جعفر بن عقيلجعفر ، فرزند عقيل بن ابى طالب كه كنيه مادرش را برخى «اُمّ ثَغَر» و برخى «اُمّ البنين» ، گزارش كرده اند . وى نيز مانند مُسلم ، داماد امام على عليه السلام بوده است . بر پايه آنچه مؤلّف لباب الأنساب گزارش كرده ، جعفر در هنگام شهادت ، 23 ساله بوده است .
الفتوح :پس از عبد اللّه بن مُسلم ، جعفر بن عقيل بن ابى طالب ، به ميدان آمد ... سپس حمله بُرد و جنگيد تا كشته شد . خداوند ، رحمتش كند ! 3
8 / 3عبد الرحمان بن عقيلعبد الرحمان بن عقيل نيز داماد امام على عليه السلام بوده و همسرش خديجه نام داشته است .
.
ص: 598
طول قامت وى به گونه اى بود كه به گفته لباب الأنساب ، «نيزه خانواده عقيل» ، ناميده مى شد . وى هنگام شهادت ، 35 ساله بوده است .
المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس عبد الرحمان بن عقيل ، به ميدان آمد ... آن گاه ، هفده جنگجو را كُشت و سپس عثمان بن خالد جُهَنى ، او را به شهادت رساند . 1
8 / 4عبد اللّه اكبر ، پسر عقيليكى ديگر از فرزندان عقيل كه در واقعه كربلا به شهادت رسيد ، عبد اللّه نام داشت . سنّ وى را به هنگام شهادت ، 33 سال گفته اند .
8 / 5محمّد بن ابى سعيد بن عقيلمحمّد بن ابى سعيد _ كه در برخى از گزارش ها ، محمّد بن سعيدبن عقيل ، ناميده شده _ ، يكى ديگر از شهداى خاندان عقيل در واقعه كربلاست . مؤلّف لباب الأنساب ، سنّ او را 25 سال مى داند.
الإرشاد :نام هاى كشتگان خاندان حسين بن على عليه السلام كه در كربلا با او شهيد شدند و هفده تن هستند [ ، اينهاست] : ... و محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب . رحمت خدا بر همگى آنان باد ! (1)
.
ص: 599
فصل نهم : شهادت سيّد الشهدا9 / 1امام عليه السلام ، لباسى را مى طلبد كه كسى بدان ، رغبت نكندالملهوف :امام حسين عليه السلام فرمود : «برايم لباسى بياوريد كه كسى به آن، رغبت نكند تا زيرِ لباس هايم بپوشم و مرا برهنه نكنند ». براى امام عليه السلام ، شلواركى آوردند . امام عليه السلام نپذيرفت و فرمود: «اين ، لباس خوارى است». سپس ، خود امام عليه السلام لباس كهنه اى را برداشت و آن را پاره كرد و زير لباسش پوشيد ؛ امّا هنگامى كه شهيد شد، آن را نيز بردند و امام عليه السلام را برهنه ، رها كردند . آن گاه امام عليه السلام ، شلوارهايى پنبه اى را _ كه بافتِ يمن بود _ ، خواست و آن را پاره كرد و پوشيد و از آن رو پاره كرد تا آن را نبرَند ؛ امّا هنگامى كه كشته شد ، بحر بن كعب _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، آن را هم بُرد و حسين عليه السلام را برهنه ، رها كرد . دستان بحر ، پس از اين كار ، در تابستان ، مانند چوبِ خشك مى شد و در زمستان ، از آنها چرك و خون، تراوش مى كرد تا آن كه خداى متعال ، او را هلاك كرد . 1
.
ص: 600
9 / 2خداحافظى امام عليه السلام با زنانالمناقب ، ابن شهرآشوب :سپس حسين عليه السلام ، با زنان، وداع كرد . سكينه ، شيون مى كرد . امام عليه السلام ، او را به سينه اش چسباند و فرمود : اى سَكينه ! بدان كه پس از من ، گريه ات طولانى خواهد بود ، هنگامى كه مرگ ، مرا در يابد . با اشك حسرتت ، دلم را آتش مزن تا آن گاه كه روح در بدن دارم و چون كشته شدم ، تو سزامند گريستنى اى بهترينِ زنان ! 1
9 / 3وصيّت هاى امام عليه السلامإثبات الوصيّة :حسين عليه السلام ، سپس على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، فرا خواند و اسم اعظم و ميراث هاى پيامبران را به او وصيّت كرد و او را آگاه كرد كه علوم و نوشته ها و قرآن ها و سلاح را به اُمّ سَلَمه _ كه خدا از وى خشنود باد _ ،
.
ص: 601
سپرده و به وى فرمان داده است كه همه آنها را به او (زين العابدين عليه السلام ) بدهد . (1)
الكافى_ به نقل از ابو حَمزه ثُمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون هنگام وفات [ پدرم ] على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسباند و سپس فرمود : «اى فرزند عزيزم ! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيّت كرد ، وصيّت مى كنم ، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است» . سپس فرمود : «اى پسر عزيزم ! مبادا بر كسى ستم كنى كه در برابر تو ، هيچ ياورى جز خدا ندارد!» . 2
9 / 4آخرين يارى خواهى امام عليه السلام براى اِتمام حجّتالملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد ، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد : «آيا مدافعى هست كه از حَرَم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در كار ما از خدا بترسد ؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا ، به دادِ ما برسد ؟ آيا يارى دهنده اى هست كه به خاطر خدا ، ما را يارى دهد ؟» . پس صداى ناله زنان برخاست . (2)
.
ص: 602
9 / 5نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانشالإرشاد :هنگامى كه جز سه تن از ياران حسين عليه السلام باقى نماندند ، امام عليه السلام به دشمن ، حمله بُرد و آنان را از خود ، دور مى كرد و آن سه تن ، از او حفاظت مى كردند تا آن كه آنان نيز كشته شدند . امام عليه السلام كه از زخم هاى تن و سرش ، سنگين شده و تنها مانده بود ، آنان را با شمشير مى زد و آنها ، از چپ و راستِ او مى گريختند . حُمَيد بن مسلم مى گويد : به خدا سوگند ، آن وقت شكست خورده اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند ، امّا اين گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد . پيادگان ، بر او يورش مى بُردند و او هم بر آنان ، يورش مى بُرد و از چپ و راستِ او ، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ ، از هم شكافته مى شدند . 1
الملهوف :راوى مى گويد : آن گاه حسين عليه السلام ، دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همه كسانى را كه به جنگش مى آمدند ، از ميان بر مى داشت تا آن جا كه تعداد فراوانى از آنها را كُشت و در اين حال ، مى فرمود : «مرگ ، از ننگ ، بهتر است و ننگ ، از ورود به آتش» . يكى از راويان مى گويد : به خدا سوگند ، تا كنون شكست خورده اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند ؛ امّا اين گونه استوار و پُردل مانده باشد . پيادگان ، بر او يورش مى بُردند واو هم بر آنان ، يورش مى بُرد و آنان ، مانند فرار
.
ص: 603
بُزها به هنگام حمله گرگ ، از هم شكافته مى شدند . او بر آنان ، حمله مى بُرد و در حالى كه آنان ، بالغ بر سى هزار نفر بودند ، از پيشِ پاى او ، مانند ملخ هاى پراكنده ، مى گريختند و او ، دوباره به جاى خويش ، باز مى گشت و مى گفت : «هيچ نيرو و توانى ، جز از جانب خداوندِ والامرتبه بزرگ ، نيست» . 1
9 / 6امام عليه السلام در پىِ آبالأخبار الطِّوال :حسين عليه السلام ، تشنه شد و كاسه آبى خواست . هنگامى كه آن را به دهان بُرد ، حُصَين بن نُمَير ، تيرى به سوى او انداخت كه به دهانش فرو رفت و ميان او و آب نوشيدن ، مانع شد و حسين عليه السلام ، كاسه را از دست ، فرو گذاشت . هنگامى كه ديد دشمنان از او پس مى كِشند ، برخاست و بر تَل و سيلْ بندِ كنار فرات ، به سوى آب رفت كه جلويش را گرفتند و او به همان جا كه بود ، باز گشت . 2
الفتوح :دشمنان ، بر او حمله بُردند و پيوسته ، او بر آنان و آنان بر او حمله مى بردند و او در اين ميان ، آبى مى جُست تا از آن بنوشد و هر بار كه به تنهايى به سوى فرات ، يورش
.
ص: 604
مى بُرد ، به او حمله مى كردند تا او را از آب ، باز بدارند . (1)
9 / 7بارانِ تيرالإرشاد :هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن ، شجاعت حسين عليه السلام را ديد ، سواران را فرا خواند و در پشتِ پيادگان قرار گرفتند و به تيراندازان ، فرمانِ تير داد . آنان ، او را تيرباران كردند و از فراوانىِ تيرها ، مانند خارپشت شده بود . امام عليه السلام ، عقب كشيد و آنان در برابرش موضع گرفتند . (2)
الفتوح :تيرها از هر سو به طرف حسين عليه السلام مى آمدند و به گلو و سينه او مى خوردند و او مى فرمود : «اى امّت بدكار ! چه بد جانشينانى براى محمّد ، در ميان امّت و خاندانش بوديد . (3)
9 / 8اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلامالفتوح :هرگاه حسين عليه السلام ، به تنهايى به سوى فراتْ يورش مى بُرد ، به او حمله مى كردند تا او را از [ رسيدن به ]آب ، باز بدارند . آن گاه ، مردى از آنان _ كه كنيه اش ابو حُتوف جُعْفى بود _ ، تيرى انداخت و بر پيشانى حسين عليه السلام نشست . حسين عليه السلام ، تير را كَنْد و آن را انداخت . خون بر صورت و محاسنش ، سرازير شد .
.
ص: 605
سپس حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! تو مى بينى كه من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت ، در چه حالى هستم . خدايا ! يكْ يكِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق ، هلاكشان ساز و هيچ يك از آنان را بر روى زمين ، باقى مگذار و هرگز ، آنان را ميامرز !» . 1
9 / 9اصابت تيرى به سينه امام عليه السلاممقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد ، كم توان شده بود ، ايستاد و به استراحت پرداخت . همان هنگام كه ايستاده بود ، سنگى آمد و به پيشانى اش خورد . خون از پيشانى اش ، سرازير شد . پارچه اى را گرفت تا خون از پيشانى اش پاك كند كه تيرى با پيكانِ سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست . (1) حسين عليه السلام گفت : «به نام خدا و يارى خدا ، و بر دين پيامبر خدا !» . آن گاه ، سرش را به سوى آسمان ، بالا بُرد و گفت : «خداى من ! تو مى دانى كه آنان ، مردى را مى كُشند كه جز او ، فرزند پيامبرى بر روى زمين نيست» . سپس ، تير را گرفت و آن را از پشت خود ، بيرون كشيد . خون ، مانند ناودان ، از آن سرازير شد . حسين عليه السلام ، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد ، آن را به آسمان پاشيد . قطره اى از آن ، باز نگشت ... . دوباره ، دستش را بر زخم نهاد و چون [ از خون ]
.
ص: 606
پُر شد ، به سر و محاسنش كشيد و فرمود : «به خدا سوگند ، اين گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلى الله عليه و آله را با خضاب خون ، ديدار كنم و بگويم : «اى پيامبر خدا ! فلانى و فلانى ، مرا كُشتند» . 1
9 / 10اصابت تيرى به گلوى امام عليه السلامالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام ، به چپ و راست نگريست و كسى را نديد . سرش را به سوى آسمان ، بالا بُرد و گفت : «خدايا ! تو مى بينى كه با فرزند پيامبرت چه مى كنند» . قبيله بنى كِلاب ، ميان حسين عليه السلام و آب ، مانع شدند . تيرى به سوى او پرتاب شد كه بر گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد . امام عليه السلام تير را گرفت و بيرون كشيد . سپس ، خون را با كفِ دستش مى گرفت و هنگامى كه پُر مى شد ، به سر و صورتش مى ماليد و مى گفت : «خداى عز و جل را مظلوم و خونين ، ديدار خواهم كرد» . 2
.
ص: 607
9 / 11اصابت تيرى بر دهان امام عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام ، تشنه شد و آب خواست . آبى با آنان نبود . مردى آب آورد و به حسين عليه السلام داد تا بنوشد كه حُصَين بن تَميم ، تيرى به او زد و در دهانش نشست و حسين عليه السلام ، خون را با دستش مى گرفت و خدا را مى ستود . (1)
مثير الأحزان :زُرْعة بن اَبان بن دارِم گفت : ميان او و آب ، مانع شويد . سپس تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گلويش نشست . امام عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بميران و هيچ گاه ، او را نيامرز» . براى امام عليه السلام نوشيدنى آوردند ؛ امّا خونريزى ، مانع نوشيدنش شد . امام عليه السلام ، خون [ گلويش ]را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد . 2
9 / 12سخن گفتن زينب عليها السلام با عمر بن سعدالإرشاد :خواهر امام ، زينب عليهاالسلام به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ندا داد : واى بر تو ، اى عمر ! آيا ابا عبد اللّه را مى كُشند و تو نگاه مى كنى ؟!
.
ص: 608
عمر ، پاسخش را نداد . زينب عليهاالسلام بانگ زد : واى بر شما ! آيا مسلمانى ميان شما نيست ؟ ! هيچ كس ، پاسخى به او نداد . (1)
9 / 13سخنان زينب عليها السلام هنگام شهادت برادرالملهوف :زينب عليهاالسلام ، از درِ خيمه بيرون آمد و فرياد مى زد : واى ، اى برادر ! واى ، اى سَرور من ! واى ، اى خاندان من ! كاش آسمان ، خراب مى شد و به زمين مى افتاد و كوه ها ، خاك و در دشت ها ، پراكنده مى شدند ! (2)
9 / 14هجوم بردن به خيمه هاتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سپس شمر بن ذى الجوشن ، با تنى چند (حدود ده تن از پيادگان سپاه كوفه) ، پيشروى كردند و به سوى خيمه اى كه اثاث و خانواده حسين عليه السلام در آن بود ، رفتند و ميان او و خيمه هايش ، مانع شدند . حسين عليه السلام فرمود : «واى بر شما ! اگر دين نداريد و از روز معاد نمى هراسيد ، دستِ كم در دنيايتان ، آزاده و بزرگْ مَنش باشيد . خيمه و خانواده ام را از دستبُردِ اراذل و اُوباشتان ، دور بداريد» . ابن ذى الجوشن گفت : اين [ حق ] براى تو هست ، اى پسر فاطمه ! 3
.
ص: 609
الفصول المهمّة :شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، ميان حسين عليه السلام و خانواده اش ، مانع شد و با گروهى از قهرمانان و دلاوران لشكر ، مانع از بازگشت او به سوى خانواده اش شد . حسين عليه السلام را در ميان گرفتند و سپس ، عدّه اى از آنان ، به سوى خانواده و كودكان حسين عليه السلام ، هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند . حسين عليه السلام بانگ زد : «واى بر شما ، اى پيروان شيطان ! نابخردانِ خود را از دست درازى به زنان و كودكان ، باز داريد كه آنان با شما نجنگيده اند» . شمر _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، بانگ زد : از آنان ، دست بكِشيد و تنها خودِ او را قصد كنيد . 1
9 / 15احوال امام عليه السلام در لحظه هاى پايانى زندگىالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: سپس حسين عليه السلام با گونه چپش [ به زمين ] افتاد و دشمن خدا ، سِنان بن اَنَس اِيادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى _ كه خدا ، لعنتشان كند _ ، با مردانى از شاميان ، پيش آمدند تا بر بالاى سرِ حسين عليه السلام ايستادند . آنان به يكديگر گفتند : منتظر چه هستيد ؟ او را راحت كنيد !
.
ص: 610
سِنان بن اَنَس اِيادى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، فرود آمد و محاسن امام عليه السلام را گرفت و با شمشير ، به گلوى او مى زد و مى گفت : به خدا سوگند ، سرت را جدا مى كنم ، با آن كه مى دانم كه تو ، فرزند پيامبر خدايى و بهترين پدر و مادر را دارى ! 1
الإرشاد :شمر بن ذى الجوشن ، سواران و پيادگانش را ندا داد و گفت : واى بر شما ! مادرانتان ، به عزايتان بنشينند ! چه چيزى را از او ، انتظار مى كشيد ؟ سپس ، از هر سو به امام عليه السلام ، حمله شد . زُرْعة بن شريك ، ضربه اى بر كف دست چپ امام عليه السلام زد و آن را قطع كرد . فردى ديگر از آنان ، ضربه اى بر گردن امام عليه السلام زد كه با صورت ، [ از اسب ] بر زمين افتاد . سِنان بن اَنَس هم با نيزه او را زد و به خاكش افكند و خولى بن يزيد اَصبَحى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، بى درنگ ، پياده شد تا سرش را قطع كند ؛ امّا ترسيد و لرزيد [ و نتوانست ] ، شمر به او گفت : خدا ، بازوانت را بشكند ! چرا مى لرزى ؟ سپس خودِ شمر پياده شد و سرِ امام عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد و گفت : آن را براى امير عمر بن سعد ببر . 2
.
ص: 611
9 / 16تعداد زخم هاى امام عليه السلامالأمالى ، صدوق_ به نقل از بريد بن معاويه عِجْلى ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، شهيد شد و سيصد و بيست و چند زخم در او يافتند ؛ زخم بر اثر نيزه و ضربه شمشير و اصابت تير . همچنين روايت شده كه همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او بود ؛ زيرا او ، پشت به دشمن نمى كرد و نمى گريخت (1) . (2)
9 / 17قاتل امام عليه السلام در گزارش ها9 / 17 _ 1شِمْرتاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن _: ما با حسين عليه السلام ، در كنار دو رود كربلا بوديم كه به شمر بن ذى الجوشن نگريست و فرمود : «خدا و پيامبرش ، راست گفته اند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : گويى به سگى سياه و سفيد مى نگرم كه زبانش را در خون خاندانم مى كند و مى آشامد » . و شمر ، پيسى داشت . (3)
.
ص: 612
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شمر ، از آن كس [ كه از كُشتن حسين عليه السلام ، خوددارى كرده بود ] ، خشمگين شد . خودش بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسن او را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت ... و با شمشيرش ، دوازده ضربه به او زد و سپس ، سرش را [ از تن ] جدا كرد . (1)
9 / 17 _ 2سِنان بن اَنَساُسْد الغابة :حسين عليه السلام را سِنان بن اَنَس نَخَعى كُشت . نيز گفته شده كه شِمر بن ذى الجوشن ، او را كُشت و خولى بن يزيد اَصبَحى ، كار را تمام كرد . همچنين ، گفته شده كه عمر بن سعد ، او را كشته است ؛ ولى نظرِ درستى نيست و صحيح ، آن است كه سِنان بن اَنَس نَخَعى او را كُشت . امّا سخن كسى كه گفته : «شمر و عمر بن سعد ، او را كُشتند» ، از آن روست كه شمر ، سپاه را به كُشتن حسين عليه السلام ، تحريك مى كرد و با آنان ، به حسين عليه السلام حمله مى كرد . عمر هم فرمانده لشكر بود و از اين رو ، كُشتن [ حسين عليه السلام ] را به آنها نسبت مى دهند . 2
تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف : حسين عليه السلام _ كه مادرش فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود _، كشته شد . او را سِنان بن اَنَس نَخَعى اَصبَحى كُشت و سرش را خولى بن يزيد [ به كوفه ]آورد . (2)
.
ص: 613
9 / 18بازگشت اسبِ بى سوارالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: اسب حسين عليه السلام ، جلو رفت تا يال و پيشانى اش از خون حسين ، رنگين شد ، و مى تاخت و شيهه مى كشيد . دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيهه اش را شنيدند و بيرون دويدند . اسب را بدون سوار ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام ، كُشته شده است . امّ كلثوم ، دختر (1) حسين عليه السلام ، [ از خيمه ] بيرون آمد و در حالى كه دست بر سر نهاده بود ، ناله مى كرد و مى گفت : وا محمّدا ! اين ، حسين عليه السلام است كه بى عمامه و رَدا در صحرا افتاده است . 2
المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه مقدّسه» _: و اسبت ، به شتابْ گريخت و با شيهه و گريان ، آهنگ خيمه هايت را كرد . هنگامى كه زنان ، اسبت را خوار و پريشان ، و زين تو را بر آن ، واژگون ديدند ، از پرده بيرون آمدند ، موهايشان را پريشان كرده ، بر گونه هاى خود زدند ، صورت هاى خود را گشودند و ناله ، سر دادند و پس از عزّتمندى ، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند . شمر ، بر سينه ات نشسته و شمشيرش را در گودىِ گلويت ، فروُبرده است و محاسن سپيدت را به دستش گرفته است و با شمشير هندى خود ، تو را ذبح مى كند . حواس تو ، آرام گرفته است و نفس هايت ، آهسته گشته است و سرت ، بر بالاى نيزه رفته است . (2)
.
ص: 614
سخنى در باره تعداد شهداى كربلاتعداد دقيق شهداى كربلا ، مشخّص نيست . از اين رو ، براى رسيدن به عددى نزديك به واقع ، نام كسانى را كه در منابع نسبتا معتبر ، در زمره شهداى كربلا شمرده شده اند ، در اين جا مى آوريم . گفتنى است كه شهداى واقعه كربلا را به چهار دسته ، مى توان تقسيم كرد :
دسته اوّل : شهداى كربلا از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهاين عدّه ، عبارت اند از : 1. اَنَس بن حارث 2. عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى . (1)
دسته دوم : شهداى كربلا از ياران امام على عليه السلاماين عدّه ، عبارت اند از : 3. ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدى
.
ص: 615
4. حبيب بن مُظاهر اسدى 5. زاهر ، غلام عمرو بن حَمِق 6. عمّار بن ابى سلامه دالانى 7. سعد بن حارث خُزاعى ، غلام امير مؤمنان عليه السلام 8. عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى 9. كَردوس بن زهير 10. نافِع بن هلال جملى .
دسته سوم : شهداى كربلا از اهل بيت امام حسين عليه السلاماين عدّه ، عبارت اند از : 11. على اكبر 12. عبد اللّه (على اصغر) 13. عبد اللّه بن على 14. عثمان بن على 15. جعفر بن على 16. عبّاس بن على 17. ابو بكر بن على 18. محمّد بن على 19. ابو بكر بن حسن 20. عبد اللّه بن حسن 21. قاسم بن حسن 22. جعفر بن عقيل 23. عبد الرحمان بن عقيل 24. عبد اللّه بن عقيل 25. محمّد بن ابى سعيد بن عقيل
.
ص: 616
26. عبد اللّه بن مسلم بن عقيل 27. محمّد بن عبد اللّه بن جعفر 28. عون بن عبد اللّه بن جعفر . در گزارش هاى نادر ، افراد ديگرى نيز در شمارِ شهداى اهل بيت آمده اند ؛ از جمله : 29. ابراهيم بن على (1) 30. عبّاس اصغر بن على (2) 31. جعفر بن على (3) 32. عبد اللّه اكبر بن على (4) 33. عبد اللّه اصغر بن على 5 34. عبيد اللّه بن على 6
.
ص: 617
35. عمر بن على 36. عتيق بن على (1) 37. قاسم بن على (2) 38. بشر بن حسن (3) 39. عمر بن حسن (4) 40. ابو بكر بن حسين 41. ابو بكر بن قاسم بن حسين (5) 42. ابراهيم بن حسين (6) 43. جعفر بن حسين (7) 44. حمزة بن حسين (8) 45. زيد بن حسين (9) 46. قاسم بن حسين (10) 47. محمّد بن حسين 11
.
ص: 618
48. عمر بن حسين (1) 49. محمّد بن عقيل (2) 50. محمّد بن عبد اللّه بن عقيل (3) 51. حمزة بن عقيل (4) 52. على بن عقيل (5) 53. عَون بن عقيل (6) 54. جعفر بن محمّد بن عقيل (7) 55. ابو سعيد بن عقيل (8) 56. ابراهيم بن مسلم بن عقيل (9) 57. محمّد بن مسلم بن عقيل (10) 58. عبد الرحمان بن مسلم بن عقيل 11
.
ص: 619
59. عبيد اللّه بن مسلم بن عقيل (1) 60. ابو عبد اللّه بن مسلم بن عقيل (2) 61. على بن مسلم بن عقيل (3) 62. ابراهيم بن جعفر (4) 63. ابو بكر بن عبد اللّه بن جعفر (5) 64. عون اصغر بن عبد اللّه بن جعفر (6) 65. حسين بن عبد اللّه بن جعفر (7) 66. عبيد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر (8) 67. عون بن جعفر بن جعفر 9 68. محمّد بن جعفر 10
.
ص: 620
69. محمّد بن عبّاس (1) 70. احمد بن محمّد هاشمى . (2)
دسته چهارم : شهداى كربلا از ياران امام حسين عليه السلام71. ابراهيم بن حُصَين اسدى 72. برادرزاده حُذَيفة بن اَسيد غِفارى 73. ابو هَيّاج 74. اَدهَم بن اميّه 75. انيس بن مَعقِل اَصبَحى 76. بُرَير بن خُضَير 77. بشير بن عمرو حَضرَمى 78. جابر بن حَجّاج 79. جَبَلة بن على شيبانى 80. جُنَادة بن حارث 81. جُندَب بن حجير 82. جوانى كه پدرش شهيد شده بود 83. جون ، غلام ابو ذر
.
ص: 621
84. جوين بن مالك 85. حارث بن اِمرؤ القيس 86. حارث بن نَبهان ، غلام حمزة بن عبد المطّلب 87. حتوف بن حارث 88. حَجّاج بن زيد 89. حَجّاج بن مَسروق 90. حُرّ بن يزيد رياحى 91. حلّاس بن عمرو 92. نُعمان بن عمرو 93. حَنظَلة بن اسعد 94. رافع ، هم پيمان بنى شنده 95. رُمَيث بن عمرو 96. زُهَير بن بِشْر خَثعَمى 97. زُهَير بن سليم اَزْدى 98. زُهَير بن قَين بَجَلى 99. زيد بن مَعقِل 100. سالم ، هم پيمان ابن مدنيّه 101. سعد بن حنظله تميمى 102. سعيد بن عبد اللّه حنفى 103. سعيد بن كَردَم 104. سليمان ، غلام امام حسين عليه السلام 105. سليمان بن ربيعه 106. سوّار بن ابى حِميَر 107. سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع 108. سيف بن حارث جابرى 109. سيف بن مالك 110. شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى 111. شوذَب ، هم پيمان بنى شاكر 112. ضُباب بن عامر 113. ضَرغامة بن مالك 114. عابِس بن ابى شَبيب شاكرى 115. عامر بن مسلم 116. سالم ، غلام عامر بن مسلم 117. عباد بن ابى مهاجر 118. عبد الرحمان بن عبد اللّه اَرحَبى (يَزَنى) 119. عبد اللّه بن قيس غِفارى 120. عبد الرحمان بن قيس غِفارى 121. عُقْبة بن صَلت 122. عمّار بن حسّان طايى 123. عمران بن كعب 124. عمر بن اَحدوث حَضرَمى 125. عمر بن خالد صَيداوى
.
ص: 622
126. سعد ، غلام عمر بن خالد صَيداوى 127. عمرو بن خالد اَزْدى 128. خالد بن عمرو اَزْدى 129. عمرو بن ضَبيعه 130. عمرو بن عبد اللّه جُندَعى 131. عمرو بن قَرَظَه انصارى 132. عُمَير ( / عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجى 133. غلام ترك 134. قارِب ، غلام امام حسين عليه السلام 135. قاسم بن حبيب اَزْدى 136. قَعنَب بن عمرو نَمِرى 137. كِنانة بن عتيق 138. مالك بن عبد بن سَريع جابرى 139. مُجَمِّع بن زياد 140. مُجَمّع بن عبد اللّه عائِذى 141. پسر مُجَمّع بن عبد اللّه عائذى 142. مسعود بن حَجّاج 143. [فرزندش] عبد الرحمان بن مسعود 144. مُسلم بن عَوسَجه اسدى 145. مسلم( / اَسلَم) بن كثير 146. مُنجِح ، غلام امام حسين عليه السلام 147. نَعيم بن عَجْلان 148. هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبى 149. هَمّام بن سَلَمه قانِصى (قايضى) 150. وَهْب بن وهب 151. يحيى بن سليم مازِنى 152. ابو شعشعا ، يزيد بن زياد بن مُهاصِر 153. يزيد بن نَبيط عبدى 154. و فرزندش عبد اللّه بن نَبيط عبدى 155. و فرزند ديگرش عبيد اللّه بن نَبيط عبدى . افزون بر اسامى ياد شده ، افراد ديگرى نيز جزو شهداى كربلا گزارش شده اند كه به دليل معتبر نبودن منابع گزارش ها ، از ذكر آنها ، صرف نظر كرديم .
.
ص: 623
بخش نهم : پس از شهادتفصل يكم : نهايت سنگ دلىفصل دوم : نشانه هاى شهادت امام عليه السلامفصل سوم : به خاك سپارى شهيدانفصل چهارم : ماجراى سرهاى شهيدانفصل پنجم : برخى كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّد الشهدا عليه السلامفصل ششم : از كربلا تا كوفهفصل هفتم : از كوفه تا شامفصل هشتم : از شام تا مدينه
.
ص: 624
. .
ص: 625
فصل يكم : نهايت سنگ دلى1 / 1تاراج كردن وسايل امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از امام صادق عليه السلام _: لباسى را كه به تن حسين عليه السلام بود ، به تاراج بردند . بحر بن كعب ، شلوار ايشان را برداشت و قيس بن اشعث ، قطيفه (1) ايشان را بُرد كه از جنس خز بود و از آن پس ، «قيسِ قطيفه» ناميده شد . مردى از قبيله بنى اَوْد ، به نام اَسوَد ، كفش هاى ايشان و مردى از قبيله بنى نَهشَل بن دارِم ، شمشير ايشان را به تاراج برد . شمشير ايشان ، بعدها به دست خانواده حبيب بن بُدَيل افتاد . (2)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :آن گاه ، اَسوَد بن حَنظله پيش آمد و شمشير حسين عليه السلام را برداشت . جَعوَنه حَضرَمى ، پيراهن ايشان را برداشت و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت . . . . بَحير بن عمرو جَرمى ، شلوار ايشان را برداشت و از دو پا فلج و زمينگير شد . جابر بن يزيد اَزْدى ، عمامه ايشان را برداشت و آن را به سر خود پيچيد و خوره گرفت . مالك بن نَسر كِندى ، زره ايشان را برداشت و كم عقل گرديد ... . قيس بن اشعث ، قطيفه حسين عليه السلام را كه بر آن مى نشست ، برداشت و از اين رو ، قيسِ قطيفه ناميده شد و مردى از اَزْد به نام اسود نيز كفش هاى ايشان را برداشت ... .
.
ص: 626
عبيد اللّه بن عمّار مى گويد : ديدم شلوار حسين ، به هنگام شهادتش مى درخشد و اَبجَر بن كعب آمد و آن را برداشت و ايشان را برهنه رها كرد . محمّد بن عبد الرحمان نيز گفته است كه از دستان ابجر بن كعب ، در زمستان ، خون مى آمد و در تابستان نيز دستانش مانند چوب ، خشك مى شد . 1
1 / 2اسب دواندن بر پيكر مطهّر امام عليه السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: آن گاه ، عمر بن سعد، ميان يارانش ندا داد كه : چه كسى فراخوانِ اسب دواندن بر حسين را پاسخ مى گويد؟ ده تن ، پاسخ مثبت دادند ، از جمله : اسحاق بن حَيوه حَضرَمى _ همان كسى كه پيراهن حسين عليه السلام را برداشت و پس از آن ، پيسى گرفت _ و اَحبَش بن مَرثَد بن عَلقمة بن سلامه حضرمى . اينان آمدند و حسين عليه السلام را با اسبان خود ، لگدكوب كردند ، تا جايى كه پشت و سينه ايشان را خرد كردند . به من (حُمَيد) ، خبر رسيد كه پس از اين [ماجرا] ، در يكى از جنگ ها ، تيرى نامشخّص آمد و قلب احبش بن مَرثَد را كه ايستاده بود ، شكافت و او را كشت . 2
.
ص: 627
الإرشاد_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد به يارانش ندا داد كه : چه كسى نداى اسب دواندن بر حسين را اجابت مى كند؟ ده تن اجابت كردند كه از جمله آنان ، اسحاق بن حَيوه و اَخنَس بن مَرثَد بودند كه اسب هاى خود را بر حسين عليه السلام دواندند و پشت ايشان را خرد كردند . (1)
المزار الكبير_ در زيارت ناحيه مقدّسه _: تا آن كه تو را از اسبت به زير كشيدند و زخمى و خونين ، به زمين افتادى . اسب ها تو را زير سُم خود گرفتند و ستمگران با شمشيرهايشان بر سر تو ريختند . (2)
1 / 3تاراج كردن خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلّي الله عليه و آلهتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف ، از امام صادق عليه السلام _: مردم به سوى سُرخاب و جامه هاى گران بها و شتران رفتند و آنها را تاراج كردند . مردم به سوى حسين عليه السلام و اثاث و وسايل كاروان، هجوم آوردند و حتّى براى گرفتن لباس روى زنان نيز ، با آنها درگير مى شدند و چون چيره مى شدند ، آن را مى بردند . 3
الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام _: اوباش ، به خيمه ما وارد
.
ص: 628
شدند . من كه دخترى خردسال بودم ، دو خلخال طلا بر پاهايم داشتم . مردى خلخال ها را از پاهايم بيرون مى كشيد و مى گريست . گفتم : چرا مى گريى ، اى دشمن خدا؟ گفت : چگونه نگِريم ، در حالى كه زيور دختر پيامبر خدا را بر مى دارم؟! گفتم : [خُب ،] بر ندار ! گفت : مى ترسم كسى جز من بيايد و آن را بردارد! آنان آنچه را هم كه در خيمه هاى بر پا شده، به چشم مى خورْد ، به تاراج بردند و حتّى روپوش هايى را كه خود را با آنها پوشانده بوديم ، از رويمان كشيدند و بردند . 1
الإرشاد_ به نقل از حميد بن مسلم _: به خدا سوگند ، مى ديدم كه با زنى از همسران و دختران و خاندان امام حسين عليه السلام درگير مى شوند و لباسش را از رويش مى كشند و چون چيره مى شوند ، آن را مى برند . (1)
1 / 4آتش زدن خيمه هاالملهوف :دخترى از سوى خيمه هاى حسين عليه السلام آمد و مردى به او گفت : اى بنده خدا ! سَرورت كشته شد .
.
ص: 629
دخترك گفت : صيحه زنان ، به سوى بانوانم دويدم و آنان نيز رو به رويم ايستادند و فرياد كشيدند ... . راوى مى گويد : آن گاه ، زنان را از خيمه ها بيرون راندند و خيمه ها را آتش زدند . زنان ، سر و پا برهنه و غارتْ شده و گريان ، بيرون دويدند و همچون اسيرانِ در بند ، راه سپردند . 1
1 / 5شادى يزيد و اُمويانتاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دهنى ، از امام باقر عليه السلام ، در باره روانه كردن اهل بيت به سوى شام به دستور عبيد اللّه بن زياد _: هنگامى كه اهل بيت نزد يزيد رفتند ، يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ شاميان را در مجلس خود ، گرد آورد . آن گاه ، اهل بيت را وارد كردند و شاميان ، پيروزى را به يزيد، تبريك گفتند . (1)
مروج الذهب :پس از شهادت حسين عليه السلام ، روزى يزيد در مجلس شرابش نشسته بود و در حالى كه ابن زياد نيز در سمت راستش بود ، رو به ساقى اش كرد و گفت : شرابى به من بنوشان كه تا مغز و استخوانم را سيراب كند . آن گاه كج كن و مانندش را به ابن زياد بنوشان ؛ همان كسى كه امانتدار و رازدار من و استوار كننده جنگ و غنيمت من است .
.
ص: 630
آن گاه ، فرمان داد كه آوازه خوانان ، اين شعر را به آواز بخوانند . 1
الكافى_ به نقل از سالم ، از امام باقر عليه السلام _: از شادى كشته شدن حسين عليه السلام ، چهار مسجد را در كوفه تجديد بنا كردند : مسجد اشعث ، مسجد جَرير ، مسجد سِماك و مسجد شَبَث بن رِبْعى . (1)
.
ص: 631
فصل دوم : نشانه هاى شهادت امام عليه السلام2 / 1رؤياى اُمّ سلمهسنن الترمذى_ به نقل از سَلمى _: نزد اُمّ سلمى (اُمّ سلمه) رفتم ، در حالى كه مى گريست . گفتم : چرا مى گريى؟ گفت : پيامبر خدا را در خواب ديدم كه بر سر و رويش غبار نشسته بود . پرسيدم : اى پيامبر خدا ! چرا اين گونه اى؟ فرمود : «اندكى پيش ، شاهد كشته شدن حسين بودم» . 1
2 / 2خون شدن تربتالخرائج و الجرائح_ در يادكرد معجزات امام حسين عليه السلام _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، اُمّ سلمه به او گفت : به سوى عراق نرو ؛ چرا كه شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «پسرم حسين ، در زمين عراق، كشته مى شود» و تربتى نزد من است كه آن را در شيشه اى ، به من سپرده است .
.
ص: 632
امام حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، من همين گونه كشته مى شوم و اگر به عراق هم نروم ، باز مرا مى كشند . اگر دوست دارى ، آرامگاهم و جايگاه يارانم را نشانت بدهم» . سپس دست بر صورت او كشيد و خداوند ، چشمانش را چنان وسعت داد كه [امام عليه السلام ] همه آن جاها را به او نشان داد . [امام عليه السلام ] تربتى برداشت و از آن تربت نيز در شيشه اى ديگر ، به او داد و فرمود : «هنگامى كه از هر دو [شيشه] ، خون ريخت ، بدان كه من كشته شده ام» . اُمّ سلمه گفت : هنگامى كه روز عاشورا شد ، بعد از ظهر ، به هر دو شيشه نگريستم . هر دو ، خون شده بودند . سپس فرياد زد . 1
2 / 3رؤياى ابن عبّاسمسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: در خواب نيم روز ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه پريشان و غبارآلوده ، ايستاده بود و ظرفى از خون ، در دست داشت . گفتم : پدر و مادرم فدايت باد ، اى پيامبر خدا ! اين چيست؟ فرمود : «اين ، خون حسين و ياران اوست كه از آغاز امروز ، پيوسته آنها را جمع كرده ام» .
.
ص: 633
ما تاريخ آن روز را حساب كرديم و روشن شد كه در همان روز ، حسين عليه السلام كشته شده است . 1
2 / 4خورشيدگرفتگىالسنن الكبرى_ به نقل از ابو قبيل _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، خورشيد چنان گرفت كه در ميانه روز ، ستارگان ، هويدا شدند ، تا آن جا كه پنداشتيم [خورشيدْ گرفتگىِ] قيامت است . (1)
تاريخ دمشق_ به نقل از خليفه _: هنگامى كه حسين عليه السلام شهيد شد ، آسمان ، سياه گشت و در روز ، ستاره ها پيدا شدند و حتّى ستاره جوزا (2) را در عصر ديدم ، و خاك سرخ باريد . (3)
2 / 5برخاستن غبار سياهالملهوف_ در ياد كرد آنچه به هنگام شهادت امام حسين عليه السلام پديد آمد _: در همان وقت ، غبارى سخت سياه و تاريك ، به آسمان برخاست كه با وزش باد سرخ ، همراه بود و
.
ص: 634
هيچ چيز كوچك و بزرگى ، در آن ديده نمى شد ، تا آن جا كه مردم گمان كردند عذاب بر آنها فرود آمده است . مدّتى اين چنين بود و سپس هوا باز شد . (1)
2 / 6سرخ شدن آسمانكامل الزيارات_ به نقل از داوود بن فَرقَد ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام شهيد شد و نيز در شهادت يحيى بن زكريّا عليه السلام ، آسمان تا يك سال ، سرخ شد . سرخ شدن آسمان ، گريستن آن است . (2)
الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه دختر امام على عليه السلام _: مردم ، خورشيد را بر ديوارها سرخِ سرخ ، مانند مَلحفه هاى زعفرانى رنگ ، مى ديدند تا هنگامى كه على بن الحسين عليه السلام با زنان بيرون رفت و سر امام حسين عليه السلام را به كربلا باز گرداندند . (3)
الإرشاد_ به نقل از سعد اِسكاف ، از امام باقر عليه السلام _: قاتل يحيى بن زكريّا عليه السلام ، زنازاده بود و قاتل حسين بن على عليه السلام نيز زنازاده بود ، و آسمان جز براى آن دو ، قرمز نشد . (4)
2 / 7خون گريستن آسمانعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از رَيّان بن شَبيب ، از امام رضا عليه السلام _: پدرم از پدرش ، از
.
ص: 635
پدربزرگش (امام باقر عليه السلام ) نقل كرد كه : چون جدّم حسين عليه السلام شهيد شد ، از آسمان ، خون و خاك سرخ باريد . (1)
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از نَضره اَزْدى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد ، بارانِ خون از آسمان باريد و خيمه ها و همه چيزمان ، پر از خون شد (2) . (3)
2 / 8گريستن آسمان و زمينكامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: آسمان پس از يحيى بن زكريّا عليه السلام ، بر هيچ كس گريه نكرد ، جز بر حسين بن على عليه السلام كه چهل روز بر او گريست . (4)
الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام در گذشت ، آسمان ها و زمين هاى هفتگانه و آنچه در آنها و ميان آنها بود ، بر او گريستند و نيز همه آفريدگان خدا در بهشت و دوزخ ، و هر آنچه ديده مى شود و نمى شود . (5)
2 / 9خون تازه در زير سنگ هاالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن عمر بن على _: عبد
.
ص: 636
الملك به سوى پسرِ رأسُ الجالوت (1) فرستاد و پرسيد : آيا در كشته شدن حسين ، نشانه اى ظاهر شد؟ فرزند رأس الجالوت گفت : در آن روز ، سنگى كنار نرفت ، مگر آن كه در زيرش خون تازه ديده شد . 2
المعجم الكبير_ به نقل از زُهْرى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سنگى در بيت المقدّس بلند نشد ، مگر آن كه در زيرش ، خون تازه ديده شد . (2)
2 / 10نداى فرشتهالكافى_ به نقل از رَزين ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين به على عليه السلام را با شمشير زدند و سرنگون شد و قاتل ، بريدن سرش را آغاز كرد ، مُنادى اى از دل عرش، ندا داد : اى امّت سرگردانى كه پس از پيامبرتان گم راه شديد ! خداوند ، شما را به [درك ]عيد قربان و عيد فطر ، موفّق ندارد ! به خدا سوگند ، آنان، نه توفيق يافتند و نه توفيق خواهند يافت [كه عيدى را درك كنند] ، تا آن گاه كه انتقام خون حسين عليه السلام گرفته شود . 4
.
ص: 637
2 / 11فريادِ جبرئيل عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از حلبى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : ... «هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، كسى به ميان لشكر ابن زياد رفت و فريادى كشيد . او را باز داشتند . او به ايشان گفت : چگونه فرياد نكشم ، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ايستاده است و يك بار به آسمان مى نگرد و يك بار به دسته شما ؟!من مى ترسم كه بر ساكنان زمين ، نفرين كند و من هم ميان آنان هلاك شوم ! آنان به يكديگر گفتند : اين ، انسانى ديوانه است . توبه كنندگان گفتند : به خدا سوگند ، ما براى خود ، كارى نكرديم . سَرور جوانان بهشت را براى فرزند سميّه كشتيم . آنان بر عبيد اللّه بن زياد ، شوريدند و كارشان به آن جا رسيد كه مى دانى» . به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! اين فرياد كننده ، كه بود؟ فرمود : «ما او را جز جبرئيل عليه السلام نمى دانيم . هان كه اگر اجازه داشت ، فريادى بر سر آنان مى كشيد كه روح را از پيكرشان مى ربود و به دوزخ مى بُرد ؛ امّا به آنان مهلت داده شد تا بر گناهشان بيفزايند و عذابى دردناك ، در انتظار آنهاست» . 1
.
ص: 638
توضيحى در باره حوادث خارق العاده پس از شهادت امام حسين عليه السلامدر باره حوادث خارق العاده اى (مانند : باريدن خون از آسمان) كه وقوع آنها پس از شهادت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، چند نكته قابل توجّه است : 1 . تحقّق اين امور ، استحاله عقلى ندارد (مُحال عقلى نيست) . بنا بر اين ، وقوع آنها بر پايه ادلّه نقلىِ معتبر ، قابل اثبات است . 2 . حوادث خارق العاده اى كه از آغاز تولّد امام حسين عليه السلام در منابع معتبر شيعه و اهل سنّت گزارش شده _ كه به برخى از آنها اشاره شد _ ، به قدرى فراوان اند كه هر پژوهشگر منصفى ، مى تواند با تأمّل در اين گزارش ها ، اجمالاً به وقوعشان اطمينان پيدا كند . 3 . هم اكنون در روستاى زرآباد 1 قزوين ، درخت چنارى وجود دارد كه صدها
.
ص: 639
سال عمر كرده و بر پايه گزارش هاى متواتر ، همه ساله در دهم محرّم (سال روز واقعه عاشورا) ، مادّه اى شبيه خون، از بخشى از شاخه هاى آن مى چكد و هزاران نفر براى رؤيت اين پديده خارق العاده ، عاشوراى هر سال، به اين نقطه سفر مى كنند . نگارنده (رى شهرى) در تاريخ 25 / 2 / 1386 (مطابق با 27 ربيع الثانى 1428) درختِ ياد شده را از نزديك ديدم و شهادت جمعى از اهالى زرآباد را بر تكرار همه ساله اين پديده شنيدم ، بويژه پيرمردى كه حدود 85 سال داشت و چگونگى تكرار آن پديده را در هر سال و بدون استثنا ديده بود . همچنين يكى از مدرّسانِ معروف حوزه علميّه قم ، مرحوم آية اللّه شيخ قدرت اللّه وجدانى فخر سرابى (1311_1375 ش) در سفر حج _ كه تقريبا يك سال قبل از وفات وى انجام شد _ در مدينه براى دو نفر از همكاران مورد وثوق اين جانب نقل كرد كه علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى (م 1358 ش) ، مؤلّف گران قدر تفسير الميزان ، در روز عاشورا ، چگونگىِ خونْ گريه كردن زمين را به او نشان داده است . (1)
.
ص: 640
فصل سوم : به خاك سپارى شهيدان3 / 1حضور پيامبر صلّي الله عليه و آله در خاك سپارىالأمالى، طوسى_ به نقل از امّ سلمه _: آن شب كه رسيد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خوابم ، غبارآلود و پريشان ديدم . اين را به ايشان گفتم و علّتش را جويا شدم . به من فرمود : «آيا نمى دانى كه من از به خاك سپارى حسين و يارانش مى آيم؟» . 1
3 / 2به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانشرجال الكشّى_ به نقل از اسماعيل بن سهل ، از يكى از شيعيان _: نزد امام رضا عليه السلام بودم كه على بن ابى حمزه ، ابن سرّاج و ابن مُكارى بر ايشان وارد شدند ... . على بن ابى حمزه به امام عليه السلام گفت : براى ما از پدرانت روايت شده كه امور [دفنِ ]امام را تنها امامى همانند او به عهده مى گيرد . امام رضا عليه السلام به او فرمود : «مرا از حسين بن على عليه السلام خبر بده كه آيا امام بود ، يا نبود؟» . گفت : امام بود .
.
ص: 641
فرمود : «چه كسى كارهاى او را به عهده داشت ؟» . گفت : على بن الحسين عليه السلام . فرمود : «على بن الحسين عليه السلام كجا بود؟» . گفت : در كوفه در دست عبيد اللّه بن زياد ، در بند بود . و افزود : على بن الحسين عليه السلام [از ميان اسيرانْ] بيرون رفت ، بدون آن كه بفهمند . كارهاى [به خاك سپارى ]پدرش را انجام داد و سپس باز گشت . امام رضا عليه السلام به او فرمود : «آن كس كه به على بن الحسين عليه السلام امكان آمدن به كربلا و به عهده گرفتن كارهاى پدرش را داد ، همو به صاحب اين امر (امامت) امكان مى دهد كه به بغداد بيايد و كار پدرش را به عهده گيرد و باز گردد ، در حالى كه در بند و در اسارت هم نيست» . 1
تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: ساكنان غاضريّه از قبيله بنى اسد ، حسين عليه السلام و يارانش را يك روز پس از شهادتشان به خاك سپردند . (1)
3 / 3جاى قبرهاى شهيدانالإرشاد :هنگامى كه ابن سعد كوچ كرد و رفت ، گروهى از بنى اسد _ كه در غاضريه فرود
.
ص: 642
آمده بودند _ ، به سوى حسين عليه السلام و يارانش _ كه رحمت خدا بر ايشان باد _ رفتند و بر آنان نماز خواندند و حسين عليه السلام را در همين جايى كه اكنون هست ، به خاك سپردند و پسرش على اصغر (1) را نزد پاهايش دفن كردند و براى شهيدان خاندان و يارانش كه گرد او بر زمين افتاده بودند، گودالى نزديك پاهاى حسين عليه السلام كندند و آنان را گرد آوردند و همه آنان را با هم دفن كردند . عبّاس بن على را نيز در همان جا كه شهيد شد ، در راه غاضريه و همين جايى كه اكنون قبر اوست ، به خاك سپردند . (2)
.
ص: 643
سخنى در باره كفْن و دفن شهدااز نظر فقهاى شيعه ، شهيد ، نه غسل دارد و نه كفن ؛ بلكه بايد با لباس خود دفن شود ، مگر اين كه برهنه باشد كه در اين صورت ، شمارى از فقها تصريح كرده اند كه كفن كردن وى ، واجب است . (1)
گزارشى از دفن امام عليه السلامبر پايه گزارش هايى كه گذشت ، دشمن ، لباس هاى امام حسين عليه السلام را ربوده و بر بدن ايشان ، اسب تاخته بود . بنا بر اين ، كفن كردن امام حسين عليه السلام ، مفهوم خاصّ خود را خواهد داشت . مؤلّف الطبقات الكبرى ، در گزارش زير آورده كه ابو خالد ، از ابن زياد ، اجازه گرفت و سر و بدن شهدا را كفن و دفن كرد : ذَكوان (ابو خالد) ، به ابن زياد گفت: اجازه بده من اين سرها را دفن كنم . ابن زياد هم اجازه داد و ذَكوان ، آنها را كفن كرد و در گورستان به خاك سپرد و بعد به سراغ جنازه ها رفت و آنها را هم كفن كرد و به خاك سپرد. (2) البتّه اين گزارش ، قابل قبول نيست ؛ زيرا علاوه بر تعارض با نقل مشهور ، (3) صدور چنين اجازه اى از ابن زياد ، بعيد به نظر مى رسد .
.
ص: 644
همچنين كفن شدن بدن امام عليه السلام توسط غلام زُهَير _ كه در گزارش ديگر الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) (1) آمده _ ، خالى از استبعاد نيست .
دفن شهدادفن سيّد الشهدا و يارانش به دو صورت ، گزارش شده است : اوّل ، اين كه ايشان به صورت خارق العاده توسط امام زين العابدين عليه السلام و با حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام ، امام حسن عليه السلام و فرشتگان الهى دفن شده است . اين گزارش با رواياتى هماهنگ است كه دلالت دارند امور مربوط به تجهيز و دفن امامان اهل بيت عليهم السلام ، فقط توسّط امام بعدى انجام مى شود . (2) دوم ، اين كه اهل غاضريه از طايفه بنى اسد ، اجساد مطهّر شهدا را دفن كرده اند . جمع ميان اين دو گزارش نيز بدين سان امكان پذير است كه با عنايت به خارق العاده بودن حضور امام زين العابدين عليه السلام ، بنى اسد ، متوجّه حضور ايشان نشده اند ، چنان كه حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و فرشتگان نيز براى آنان مشخّص نبوده است ، و يا اين كه آنان ، امام زين العابدين عليه السلام را ديده اند ؛ ولى نشناخته اند .
روز دفن شهدامنابع كهن ، دفن شهدا را يك روز پس از شهادت آنان ذكر كرده اند ؛ ليكن اگر مقصود ، روز يازدهم باشد _ همان طور كه محدّث قمى بيان نموده _ ، بعيد به نظر مى رسد كه صحيح باشد ؛ زيرا عمر بن سعد ، تمام روز يازدهم و يا تا ظهر آن را در كربلا براى دفن اجساد سپاه خود ، مانده و از اهل غاضريه از بنى اسد _ كه على القاعده با فاصله اى از ميدان نبرد، مستقر بوده اند _ نيز بعيد است كه در اين فرصت كوتاه ، جرئت يا امكان حضور داشته اند ، مگر اين كه بگوييم مقصود از يك روز بعد از شهادت ، روز
.
ص: 645
دوازدهم است . در باره جزئيات مربوط به دفن سيّد الشهدا و اصحاب آن بزرگوار نيز آنچه بر سرِ زبان ها مشهور گرديده ، در منابع معتبر كهن حديثى و تاريخى وجود ندارد . تنها در كتاب الدمعة الساكبة ، ضمن گزارش مفصّلى آمده كه : بنى اسد ، هنگامى كه براى دفن امام عليه السلام و يارانش آمدند ، عربى باديه نشين را ديدند و او آنها را براى دفن شهدا راه نمايى كرد ، تا اين كه به بدن سيّد الشهدا رسيد . در آن هنگام ، به شدّت گريست و نگذاشت آنها ، پيكر امام حسين عليه السلام را دفن كنند و فرمود : مَعى مَن يُعينُنى . با من كسى هست كه يارى ام كند . آن گاه دستانش را زير كمر شريف امام حسين عليه السلام قرار داد و فرمود : بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و فى سَبيلِ اللّهِ و عَلى مِلّةِ رَسولِ اللّهِ . هذا ما وَعَدَنا اللّهُ تعالى ورَسُولُهُ و صَدَقَ اللّهُ و رَسُولُهُ . ما شاءَ اللّهُ . لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللّهِ العَلىِّ العَظيمِ . به نام خدا و به خدا و در راه خدا و به آيين پيامبر خدا . اين ، همان چيزى است كه خداوندِ والا و پيامبرش به ما وعده داده بودند و خداوند و پيامبرش راست گفته اند . هر چه خدا بخواهد ! هيچ نيرو و توانى جز از جانب خداى والا نيست . آن گاه جنازه را به تنهايى ، داخل قبر گذاشت و هيچ يك از آنها با وى همكارى نكردند . سپس صورتش را به گلوى شريف امام عليه السلام گذاشت و در حالى كه مى گريست ، مى فرمود : طُوبى لِأرضٍ تَضَمَّنت جَسَدَكَ الشَّريفَ، أمَّا الدُّنيا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ و الآخِرَةُ فَبِنُورِكَ مُشرِقَةٌ . أمّا الحُزنُ سَرمَدٌ و اللَّيلُ فَمُسَهَّدٌ حَتّى يَختارَ اللّهُ لى دارَكَ الَّتى أنتَ مُقيمٌ بِها ، فَعَليكَ مِنّى السَّلامُ يا بنَ رَسولِ اللّهِ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَكاتُهُ . خوشا زمينى كه جسد شريف تو را در خود خواهد داشت! دنيا پس از تو ، تاريك و آخرت با نور تو روشن است . اندوهم هميشگى است و شب هايم به بيدارى خواهد گذشت تا خداوند ، خانه اى را كه تو در آن مقيم شده اى ، نصيبم كند . از من
.
ص: 646
بر تو سلام _ اى پسر پيامبر خدا _ و رحمت و بركاتش بر تو باد! آن گاه بر قبر ، خشت چيد و خاك ريخت و سپس دستش را روى قبر گذاشت و با انگشتانش بر آن نگاشت و نوشت : هذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلىّ بنِ أبى طالِبٍ الَّذى قَتَلُوهُ عَطشانا غَريبا . اين ، قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را غريبانه و تشنه كشتند . پس از آن ، با راه نمايى او ، عبّاس عليه السلام را دفن كردند . در پايان ، بنى اسد ، به مرد عرب گفتند : اى برادر عرب ! به حقّ اين جنازه اى كه به تنهايى به خاك سپردى و كسى از ما را شريك خود نساختى ، بگو تو كه هستى . وى گريه شديدى كرد و فرمود : أنا إمامُكم عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ . من ، امام شما على بن الحسين هستم . آنان به ايشان گفتند : تو على [بن الحسين] هستى ؟ فرمود : «آرى» و سپس از ديدگانشان ناپديد شد . (1) ليكن بايد توجّه داشت ، همان طور كه در مبحث كتاب شناسى تاريخ عاشورا در پيش گفتار دانش نامه امام حسين عليه السلام كه كتاب حاضر گزيده آن است به تفصيل توضيح داده ايم ، كتاب الدمعة الساكبة و ساير منابعى كه اين گزارش را نقل كرده اند ، قابل اعتماد نيستند . (2)
.
ص: 647
فصل چهارم : ماجراى سرهاى شهيدان4 / 1سر امام در خانه خولىأنساب الأشراف :عمر بن سعد ، همان روز (عاشورا) ، سر حسين عليه السلام را با خولى بن يزيدِ اصبحى از قبيله حِميَر و نيز حُمَيد بن مسلم ازدى ، به سوى ابن زياد فرستاد . آنان شب به سوى او رفتند و چون درِ كاخ را بسته ديدند ، خولى، آن سر را به خانه اش آورد و زير تَشتى در خانه اش گذاشت . او در خانه اش ، زنى به نام نوار ، دختر مالك حضرمى ، داشت كه پرسيد : چه خبر ؟ گفت : ثروت روزگار را آورده ام . اين ، سر حسين است كه همراه تو در خانه است ! زن گفت : واى بر تو ! مردم ، طلا و نقره مى آورند و تو ، سر فرزند دختر پيامبر خدا را آوردى ؟! به خدا سوگند ، هيچ گاه چيزى ، سر من و سر تو را گرد هم نمى آورد . 1
.
ص: 648
4 / 2بُرده شدن سرها به وسيله قبيله قاتلتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سرهاى كسانى را كه از اهل بيت و پيروان و ياران او شهيد شده بودند، نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند . [قبيله] كِنده ، سيزده سر آوردند كه رئيس آنها ، قيس بن اشعث بود . [قبيله ]هوازِن ، بيست سر آوردند كه شمر بن ذى الجوشن ، رئيس آنها بود . [قبيله] تميم ، هفده سر و بنى اسد ، شش سر و مَذحِج ، هفت سر و بقيّه لشكر ، هفت سر آوردند كه هفتاد سر مى شود . 1
4 / 3بر سرِ نيزه بردن سرهاالأخبار الطوال :سرها را بر سرِ نيزه ها بردند و 72 سر بود . (1)
تاريخ الطبرى_ به نقل از زرّ بن حبيش _: نخستين سرى كه بر سر چوب كردند ، سر حسين بود . خدا از او خشنود باشد و بر روحش درود فرستد ! (2)
.
ص: 649
4 / 4فرستاده شدن سرهاى شهدا براى ابن زيادالإرشاد :عمر بن سعد ، همان روز عاشورا سر حسين عليه السلام را با خولى بن يزيد اصبحى و حُمَيد بن مسلم اَزدى ، براى عبيد اللّه بن زياد، روانه كرد و فرمان داد كه سر بقيّه ياران و خاندان حسين عليه السلام را قطع كنند . تعداد سرها، 72 تا بود كه آنها را با شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج، روانه كرد و آنها را آوردند ، تا بر ابن زياد، وارد شدند . (1)
الفصول المهمّة :عمر بن سعد _ كه خدا او را وا بگذارد _ سر را با سِنان بن اَنَس نخعى ، قاتل حسين عليه السلام ، براى ابن زياد فرستاد . (2)
4 / 5سر امام در مجلس ابن زيادتاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: سر حسين عليه السلام را براى ابن زياد آوردند و پيش رويش نهادند . او با سر چوب دستى اش ، بر آن مى نواخت و مى گفت : ريش ابا عبد اللّه ، جوگندمى شده است . (3)
الأمالى، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: هنگامى كه سر حسين آورده شد ، فرمان داد كه آن را جلويش در تشتى از طلا گذاشتند و با چوب دستى اش شروع به
.
ص: 650
زدن بر دندان هاى او كرد و مى گفت : اى ابا عبد اللّه ! زود پير شدى [و محاسنت سفيد گشت] ! مردى از قوم [حاضر در مجلس] گفت : دستْ نگه دار كه من ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله دهان بر جايى مى نهاد كه تو چوب دستى ات را گذاشته اى . ابن زياد گفت : روزى در برابر روز بَدر ! 1
4 / 6گرداندن سرهاى شهدا در كوفهالإرشاد :عبيد اللّه بن زياد ، صبح كه برخاست ، سر حسين عليه السلام را روانه كرد تا ميان همه كوچه ها و قبيله هاى كوفه بچرخانند . (1)
تذكرة الخواصّ :ابن زياد ، همه سرها را در كوفه بر چوب نهاد . سرها افزون بر هفتاد عدد بودند و در اسلام ، آنها نخستين سرها پس از سر مسلم بن عقيل بودند كه در كوفه نصب شدند . (2)
4 / 7فرستادن سرهاى شهدا به سوى يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: ابن زياد ، زَحر بن قيس را فرا خواند و سر
.
ص: 651
حسين عليه السلام و سر يارانش را با او به سوى يزيد بن معاويه فرستاد . (1)
البداية و النهاية :هيچ شهيدى كشته نشد ، جز آن كه سرش را جدا كردند و آن را نزد ابن زياد آوردند . او هم آنها را براى يزيد بن معاويه در شام فرستاد . (2)
4 / 8سر امام عليه السلام در مجلس يزيدالملهوف_ از امام زين العابدين عليه السلام _: هنگامى كه سر حسين عليه السلام را براى يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ آوردند ، مجلس هاى شراب مى آراست و سر حسين عليه السلام را مى آورد و جلوى خود مى نهاد و با حضور آن ، شراب مى نوشيد . (3)
الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: هنگامى كه سر حسين بن على عليه السلام را براى يزيد آوردند ، با سرِ چوب دستى اش به دندان حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : گمان نمى كردم كه ابا عبد اللّه به اين سن رسيده باشد ! موى [سپيدِ] سر ايشان ، از محاسنش كاملاً متمايز بود ؛ زيرا محاسن خود را سياه رنگ كرده بود . 4
.
ص: 652
4 / 9يزيد ، سر امام عليه السلام را براى زنانش مى فرستدأنساب الأشراف :يزيد ، سر حسين عليه السلام را براى زنانش فرستاد و عاتكه دخترش _ كه بعدها ، مادر يزيد بن عبد الملك شد _ ، آن را گرفت و شست و روغن ماليد و خوش بويش كرد . يزيد به او گفت : اين ، چه كارى است ؟ گفت : سر پسرعمويم را آشفته و پريشان برايم فرستادى . آن را مرتّب و خوش بو كردم . 1
4 / 10آويختن سر امام عليه السلام در دمشقسير أعلام النبلاء_ به نقل از ابو حمزة بن يزيد حَضرَمى _: يكى از خويشان ما ، برايم گفت كه ديده است سر حسين عليه السلام را سه روز در دمشق [بر جايى] نصب كردند . (1)
مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مخنف و جز او _: يزيد ، فرمان داد كه سر شريفِ حسين عليه السلام را بر درِ خانه اش بياويزند . (2)
.
ص: 653
4 / 11چرخاندن سر امام عليه السلام در شهرهاشرح الأخبار :يزيد ملعون ، فرمان داد كه سر حسين عليه السلام را در شهرهاى شام و جز آن بچرخانند . (1)
4 / 12روايات گوناگون در باره محلّ دفن سرِ سيّدالشهداء عليه السلام4 / 12 _ 1نجف ، كنار قبر امير مؤمنان عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از عبد اللّه بن طلحه نَهْدى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم . امام عليه السلام سخنى گفت و ما نيز با او سخن گفتيم و با ايشان رفتيم تا به نجف رسيديم . امام عليه السلام به جايى رفت و نماز خواند و سپس به اسماعيل [فرزندش] فرمود : «برخيز و نزد سر پدرت حسين عليه السلام نماز بخوان» . من گفتم : مگر سر حسين عليه السلام را به شام نبردند ؟ فرمود : «چرا ؛ امّا فلان وابسته ما آن را ربود و آورد و اين جا به خاك سپرد» . 2
الكافى_ به نقل از اَبان بن تَغلِب _: با امام صادق عليه السلام بودم كه بر پشت كوفه گذشت و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى جلو رفت و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى راه رفت و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند و آن گاه فرمود : «اين جا ، جايگاه قبر امير مؤمنان عليه السلام است» .
.
ص: 654
گفتم : فدايت شوم ! آن دو جا كه نماز خواندى ، چه ؟ فرمود : «جايگاه سر حسين عليه السلام و منزلگاه [امام] قائم عليه السلام بود» . 1
4 / 12 _ 2كربلاالملهوف :در باره سر حسين عليه السلام ، روايت شده كه باز گردانده شدو در كربلا به همراه پيكر شريفش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ دفن گرديد و عمل فرقه شيعه [در زيارت كربلا ]هم مطابق همين ديدگاهِ مورد اشاره است . (1)
4 / 12 _ 3دمشقأنساب الأشراف_ به نقل از كَلْبى _: يزيد ، سر حسين عليه السلام را به مدينه فرستاد و آن را بر چوبى نصب كردند . سپس به دمشق ، باز گردانده شد و آن را در باغچه اى دفن كردند . نيز گفته مى شود كه آن را در كاخ سلطنتى دفن كردند و در قبرستان هم گفته اند . (2)
الردّ على المتعصّب العنيد_ به نقل از محمّد بن عمر بن صالح _: آنان سرِ حسين عليه السلام را در يكى از خزانه هاى يزيد يافتند . كفنش كردند و آن را در دمشق ، نزديك دروازه فَراديس (3) به خاك سپردند . (4)
.
ص: 655
4 / 12 _ 4مدينهالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، سر حسين عليه السلام را به سوى عمرو بن سعيد بن عاص فرستاد . او در آن زمان ، كارگزار وى در مدينه بود و گفت : دوست داشتم كه آن را براى من نمى فرستاد ... آن گاه عمرو بن سعيد ، فرمان داد تا سر حسين عليه السلام را كفن كنند و در بقيع ، نزد قبر مادرش به خاك بسپارند . 1
4 / 12 _ 5مصرمعجم البلدان :در قاهره ، مزارى است كه سر حسين بن على عليه السلام در آن قرار دارد و از عَسقَلان ، (1) هنگامى كه فرنگيان ، آن را تصرّف كردند ، به آن جا منتقل شد و آن ، زيارتگاهى در پشت كاخ سلطنتى است . (2)
لواعج الأشجان :مورّخان متعدّدى حكايت كرده اند كه خليفه علوى مصر ، [كسى را ]به عَسقَلان (شهرى ميان مصر و شام كه اكنون ويران شده است) فرستاد و سرى را كه مدّعى بود سرِ حسين عليه السلام است ، بيرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جايى كه الآن
.
ص: 656
مزارى معروف است ، به خاك سپرد . آن جا اكنون ، زيارتگاهى است كه آن را گرامى مى دارند و به زيارتش مى روند و كنارش ، مسجدى بزرگ است كه آن را در سال 1321 هجرى ديده ام . مصريان ، زن و مرد ، گروه گروه به زيارتش مى روند و در آن جا ، دعا و گريه و زارى مى كنند و ترديدى در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسيله علويان و دفن آن در مصر نيست ؛ امّا اين كه آن ، سرِ حسين عليه السلام بوده باشد ، جاى ترديد است . (1)
.
ص: 657
سخنى در باره محلّ دفن سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام و سرهاى ديگر شهيدانهمان گونه كه ملاحظه شد ، گزارش هاى مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ، به پنج دسته تقسيم مى شوند : تأمّل در گزارش هاى ياد شده ، (1) نشان مى دهد كه احتمال اوّل (دفن شدن سر مقدّس امام عليه السلام در كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام ) ، با عنايت به اين كه در منابع معتبر و از اهل بيت عليهم السلام نقل شده _ با توجّه به اصل «أهل البيت أدرى بما فى البيت ؛ اهل خانه ، به آنچه در خانه است ، داناترند» _ ، ظاهرا ارجح است ، مگر اين كه ثابت شود علماى اماميّه ، آن روايات را ديده و بر اساس دليل معتبرى كه در دست داشته اند ، از آنها اِعراض كرده اند ، كه اثبات اين موضوع ، مشكل به نظر مى رسد .
مَدفن سرهاى ديگر شهيدان كربلاگزارش هاى مشهور، حاكى از آن است كه علاوه بر سر مطهّر امام حسين عليه السلام ، سر ساير شهداى كربلا نيز از كوفه به شام، فرستاده شده است؛ اما درباره مكان دفن آنها، گزارش معتبرى وجود ندارد . گفتنى است كه در گزارش وقايع مربوط به انتقال اهل بيت امام حسين عليه السلام از كربلا به كوفه وشام وحاضر نمودن آنان در مجلس يزيد، تنها از سر مطهّر امام عليه السلام سخن به ميان آمده و هيچ اشاره اى به سرهاى ساير شهدا نيست . مرحوم سيّد محسن امين در أعيان الشيعة مى گويد :
.
ص: 658
بعد از سال 1321 هجرى قمرى، در آرامگاه مشهور به «باب الصغير» در دمشق ، مقبره اى را ديدم كه بر سر درِ آن، سنگى نصب بود و روى آن، اين نوشته بود : «اين جا محلّ دفن سرهاى عباس بن على و على اكبر بن حسين و حبيب بن مُظاهر است» . پس از دو سال، اين مقبره خراب و بازسازى شد و آن سنگ، برداشته شد و در داخل مقبره ضريحى ساختند و نام هاى بسيارى از شهيدان كربلا را بر آن نوشتند ؛ اما حقيقت، اين است كه آن مقبره، بر حسب آنچه بر سر درِ آن بود ، منسوب به آن سه سر شريف است و به گمان قوى ، انتسابش به آن سرهاى شريف نيز صحيح است ؛ چرا كه سرهاى شهيدان، پس از حمل شدن به دمشق و گردانده شدن در شهر و برآورده شدن هدف يزيد (داير بر پيروزى و زهر چشم گرفتن از مردم و خنك شدن دلش) ، به ناچار بايستى در يكى از گورستان هاى شهر ، دفن مى شدند كه از ميان آنها، اين سه سر، در آرامگاه باب الصغير، مدفون شده اند و جاى دفنشان حفظ شده است، و البته حقيقت را خدا مى داند . (1) بنابر اين، هر چند مكانى كه در باب الصغير دمشق در حال حاضر به عنوان مدفن سر شهدا معروف گرديده، لااقل در مورد تعدادى از آنان قابل قبول است، ليكن دليل روايى يا تاريخى قاطع و روشنى بر اين انتساب، وجود ندارد.
.
ص: 659
فصل پنجم : برخى كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّد الشهدا عليه السلام5 / 1قرآن خواندن بر سرِ نيزهالإرشاد :صبحدم ، عبيد اللّه بن زياد ، سرِ حسين عليه السلام را روانه كرد و آن را در همه كوچه هاى كوفه و قبيله هاى آن چرخاند و از زيد بن اَرقَم روايت شده كه گفته است : سر حسين عليه السلام را بر من گذراندند . سر بر نيزه بود و من ، در حجره اى [نشسته ]بودم . هنگامى كه به روبه روى من رسيد ، شنيدم كه مى خوانَد : «آيا پنداشتى كه اصحاب كهف و اصحاب رَقيم ، از نشانه هاى شگفت ما بودند؟!» (1) . به خدا سوگند كه مو بر تنم راست شد و فرياد زدم : به خدا سوگند ، سرِ تو _ اى فرزند پيامبر خدا _ ، شگفت تر و شگفت تر است ! (2)
تاريخ دمشق_ به نقل از مِنهال بن عمرو _: به خدا سوگند ، من سر حسين بن على عليه السلام را ، هنگامى كه مى بردند ، ديدم . من در دمشق بودم و جلوى سر ، مردى سوره كهف را قرائت مى كرد تا به اين سخن خداى متعال رسيد : «آيا پنداشتى كه اصحاب كهف و رَقيم ، از نشانه هاى شگفت ما بودند؟!» . آن گاه خداوند ، سر را به سخن در آورد و با
.
ص: 660
شيوايى تمام گفت : «شگفت تر از ماجراى اصحاب كهف ، كُشتن و بردن من است» . (1)
5 / 2داستانى از زبان يكى از حاملان سر امام عليه السلامالمعجم الكبير_ به نقل از ابو قبيل _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سرش را جدا كردند و [در راه] در اوّلين منزل كه فرود آمدند ، شراب نوشيدند و به خاطر سر ، شب را بيدار مانده بودند كه قلمى آهنين از ديوار در برابرشان بيرون آمد و با خطّى خونين نوشت : آيا امّتى كه حسين را كشته اند شفاعت جدّش را در روز حساب ، اميد مى برند؟! آنان [ترسيدند و] سر را نهاده ، گريختند و سپس ، باز گشتند . 2
.
ص: 661
فصل ششم : از كربلا تا كوفه6 / 1روانه كردن خاندان سيّدُ الشهدا عليه السلام به كوفهالإرشاد :عمر بن سعد ، بقيّه روز عاشورا و نيز تا ظهر روز بعد را [در كربلا ]ماند و سپس به لشكر ، فرمان حركت داد و در حالى كه دختران و خواهران حسين عليه السلام و همه زنان و كودكان كاروان [اسيران] با او بودند ، رو به كوفه نهاد كه در ميان آنان ، زين العابدين عليه السلام نيز بود . ايشان، شكمْ رَوش داشت و نزديك به مرگ ب_ود . (1)
الكامل فى التاريخ :عمر بن سعد ، پس از كشتن حسين عليه السلام ، دو روز [در كربلا] توقّف كرد و سپس به سوى كوفه حركت نمود و دختران و خواهران و كودكانِ همراه حسين عليه السلام و نيز زين العابدين عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، با خود برد . (2)
6 / 2وداع خانواده امام عليه السلام با شهيدانتاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: به زنان و خانواده و فرزندان حسين عليه السلام ،
.
ص: 662
هنگامى كه بر [جنازه] او گذشتند ، نگريستم . شيون مى كردند و صورت خود را مى خراشيدند ... . هر چه را از ياد ببرم ، سخن زينب ، دختر فاطمه را به هنگام گذر بر برادرِ به خاك افتاده اش از ياد نمى برم كه مى گفت : «وا محمّدا ! وا محمّدا ! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند ! اين ، حسين است كه به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بُريده است . وا محمّدا ! دخترانت ، اسير گشته اند و فرزندانت ، قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنها مى وزد» . به خدا سوگند كه زينب ، دوست و دشمن را گريانْد . 1
الملهوف_ در يادكرد كشته شدن امام حسين عليه السلام و خاندانش _: زنان را از خيمه ها بيرون كردند و خيمه ها را به آتش كشيدند . زنان ، سرْبرهنه و بى چادر و پابرهنه و گريان ، بيرون دويدند و به سانِ اسيران در بند و خوار ، راه مى رفتند و مى گفتند : شما را به خدا ، ما را بر قتلگاه حسين ، عبور دهيد! و هنگامى كه نگاه زنان به كشتگان افتاد ، صيحه كشيدند و بر صورت خود زدند . راوى مى گويد : به خدا سوگند ، زينب ، دختر على را فراموش نمى كنم كه بر حسين عليه السلام ناله مى زد و با آوايى اندوهناك و دلى غمين مى گفت : «وا محمّدا !... به خدا سوگند ، [زينب عليهاالسلام] هر دشمن و دوستى را گرياند . آن گاه سكينه ، پيكر [پدرش] حسين عليه السلام را در آغوش گرفت . گروهى از باديه نشينان ، گرد آمدند و او را از حسين ، جدا كردند . 2
.
ص: 663
6 / 3چگونگى ورود خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله به كوفهالأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن ستير _: محرّم سال 61 ، به كوفه وارد شدم ، در هنگامى كه زين العابدين عليه السلام با زنان [خانواده اش] از كربلا باز مى گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره شان داشتند و مردم براى تماشاى آنها بيرون آمده بودند . هنگامى كه آنان را، سوار بر شترانِ بى جهاز ، وارد كردند ، زنان كوفى به گريه و زارى پرداختند . شنيدم كه زين العابدين عليه السلام با صدايى آهسته ، ناشى از بيمارى و درد يوغ ، دست بسته به گردن مى گويد : «هان ! اين زنان مى گِريند . پس چه كسى ما را كُشت؟!» . 1
6 / 4سخنرانى زينب عليها السلام در ميان كوفيانالأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن ستير _: زينب دختر على عليه السلام را ديدم و زن باحيايى سخنورتر از او نديده ام ، و گويى از زبان [پدرش] امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت .
.
ص: 664
او در آغاز به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» . نَفَس ها در سينه ها حبس شدند و آواها فرو خفتند . زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدا راست و بر پدرم پيامبر خدا ، درود ! امّا بعد ، اى كوفيان و اى دغلكاران بى وفا ! اشكتان ، هرگز خشك مباد! و ناله تان هيچ گاه فروخفته مباد ! مَثَل شما ، «مَثَل زنى است كه رشته تابيده [به دست خويش] را پس از محكم كردن ، از هم مى گسست . سوگندهايتان را دستاويز فريب يكديگر قرار مى دهيد» (1) . هان ! آيا جز لافْزنانِ گزافه گو و سينه هاى كينه جو ميان شما هست؟ به گاهِ ديدار ، نرم ، و در برابر دشمن ، ناتوان ، و شكننده پيمان و تباه كننده تعهّديد . چه بد چيزى براى خود ، پيش فرستاده ايد كه موجب خشم خدا بر شما و عذاب هميشگى مى شود! گريه مى كنيد؟! آرى به خدا سوگند ، بايد فراوان بگِرييد و كم بخنديد ، كه به ننگ و عار آن رسيده ايد و هرگز از آلودگى آن ، پاكيزه نخواهيد شد . نگين مُهر پيامبرى و سَرور جوانان بهشتى ، پناهگاه نيكوكارانتان و جان پناه پيشامدهايتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پيروزى تان را تنها گذاشتيد و او را كشتيد . چه بد بارى را بر دوش مى كشيد ! سرنگون و نگونسار باشيد ، كه تلاشتان ناكام و دستانتان خالى ماند و بازى را باختيد و در خشم خدا ، خانه كرديد و مُهر خوارى و درماندگى بر پيشانى تان زده شد ! واى بر شما ! آيا مى دانيد چه جگرى از محمّد صلى الله عليه و آله دريديد؟! و چه خونى از او ريختيد؟! و چه دُردانه اى را از او گرفتيد؟! «بى گمان ، كارى ناروا كرديد . نزديك است كه آسمان ها از آن بشكافند و زمين ، دهانْ باز كند و كوه ها فرو ريزند!» (2) ، به سانِ احمقان زشتكار ، بر سرِ دُردانه او ريختيد و زمين و آسمان را از سياهى لشكر ، پُر كرديد . آيا از خونْ بارشِ آسمان ، به شگفت مى آييد؟! «عذاب آخرت كه رسوا
.
ص: 665
كننده تراست» . مهلت خدا ، سبُك سرتان نكند ، كه خدا عجله اى ندارد و از دست دادنِ فرصت انتقام ، نگرانش نمى كند . هرگز ! «به درستى كه پروردگارت در كمين است» » (1) . آن گاه زينب عليهاالسلام خاموش شد . مردم را حيران و انگشت به دهان ديدم و پيرمردى گريان را ديدم كه محاسنش خيس شده بود . 2
6 / 5سخنرانى فاطمه صُغرا در ميان كوفيانالملهوف_ به نقل از زيد بن موسى _: پدرم ، از جدّم امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه :
.
ص: 666
فاطمه صُغرا ، پس از آن كه از كربلا آمد ، گفت : «ستايش ، خدا را به عدد ريگ و سنگ ريزه و وزن عرش تا فرش . او را مى ستايم و به او ايمان دارم و بر او تكيه مى كنم ، و گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه بدون شريك نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست و فرزندانش را در [كنار] رود فرات ، بى هيچ تقصير و گناهى سر بريدند ... امّا بعد ، اى كوفيان ! اى مكّاران خيانتكار متكبّر ! ما خاندانى هستيم كه خدا ، ما را وسيله آزمايش شما ، و شما را مايه آزمون ما قرار داد و امتحان ما را نيكو ساخت و علمش را نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد . ما گنجينه دانش او ، و ظرف فهم و حكمت اوييم ، و نيز حجّت خدا بر زمينيان در سرزمين هاى بندگانش . خداوند ، ما را به كرامت او ، بزرگ داشت و ما را با پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله بر بسيارى از مخلوقاتش ، آشكارا برترى بخشيد . امّا شما ، ما را تكذيب و تكفير كرديد و جنگ با ما را روا داشتيد و اموالمان را به تاراج برديد ... مرگتان باد ! منتظر لعنت و عذاب خدا باشيد كه بر شما فرود آمده و نكبت هاى آسمانى ، پى در پى بر شما نازل شده است . عذاب خدا ، شما را به آتش مى كشد و شما را به جان هم مى اندازد و سپس ، روز قيامت در عذاب دردناكى كه خود با ستم هايتان ساخته ايد ، براى هميشه خواهيد ماند . «هان ! لعنت خدا بر ستمكاران !» (1) ... صداها به گريه بلند شد و گفتند : كافى است . ديگر مگو _ اى دختر پاكان _ كه دل هايمان را آتش زدى و درونمان را شعله ور كردى . در اين هنگام ، فاطمه صغرا ، ساكت شد . 2
.
ص: 667
6 / 6سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان (1)الملهوف_ به نقل از زيد بن موسى _: پدرم ، از جدّم امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «امّ كلثوم ، دختر على عليه السلام ، در آن روز ، از پشت پوشش خود و در حالى كه صداى خود را به گريه بلند كرده بود ، به سخنرانى پرداخت و گفت : اى كوفيان ! بدا به حالتان ! چرا حسين را وا نهاديد و او را كشتيد و دارايى هايش را به تاراج برديد و براى خود برداشتيد و زنانش را اسير كرديد و به خاك سياه نشانديد؟! مرگ و هلاكت بر شما باد ! واى بر شما ! آيا مى دانيد چه بلاى بزرگى بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهى را بر پشت خود نهاده ايد ؟ و چه خون هايى را ريختيد؟! و كدامين حرمت را شكستيد؟! و جامه كدامين دخترك را ربوديد؟! و چه اموالى را به تاراج برديد؟! بهترين مردانِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را كشتيد و مِهر از دل هايتان ، رَخت بر كشيد . هان كه حزب خدا
.
ص: 668
چيره اند و حزب شيطان ، زيانكارند!» . ... مردم ، صدا به گريه و ناله و زارى بلند كردند و زنان ، موهاى خود را پريشان نمودند و خاك بر سرشان ريختند و ناخن به چهره كشيدند و گونه هاى خود را خراشيدند و ناله و فرياد كردند . مردان نيز گريستند و ريش خود را كَنْدند و هيچ روزى ، مرد و زن گريانى بيشتر از آن روز ديده نشد . 1
6 / 7سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در ميان كوفيانالملهوف :امام زين العابدين عليه السلام به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» . آنان ساكت شدند . امام عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند و يادكرد پيامبر صلى الله عليه و آله _ آن گونه كه سزامندش بود _ و درود فرستادن بر او فرمود : «اى مردم! هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد . هر كس مرا نمى شناسد ، خودم را به او مى شناسانم . من ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم . من پسر كسى هستم كه در رود فرات ، بدون آن كه كسى از شما را كشته باشد و خونى ريخته باشد ، سر بُريده شد . من پسر كسى هستم كه حريمش هتك شد و نعمتش سلب گرديد و مالش به غارت رفت و خانواده اش اسير شدند . من پسر كسى هستم كه او را در ميان گرفتند و پس از مدّتى
.
ص: 669
كشتند و اين براى افتخار من ، كافى است . اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و به او نيرنگ زديد و از سوى خود با او عهد و پيمان بستيد و دست بيعت به او داديد و سپس با او جنگيديد و او را وا نهاديد؟! نابود باد آنچه براى خود ، پيش فرستاده ايد و بدا به رأيتان ! با چه چشمى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نگريد ، آن گاه كه به شما مى گويد : خاندانم را كُشتيد و حرمتم را هتك كرديد . پس شما از امّت من نيستيد » . صداى مردم از هر سو بلند شد و به همديگر گفتند : هلاك شده ايد و نمى دانيد !... . 1
6 / 8احتجاج زيد بن اَرقَم با ابن زيادالإرشاد :هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام رسيد و عمر بن سعد _ كه خدا ، لعنتش كند _ نيز فرداى همان روز با دختران و خاندان حسين عليه السلام كه همراهش بودند ، رسيد ، ابن زياد در كاخ فرماندارى ، جلوس كرد و به مردم ، بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و جلويش گذاشتند . ابن زياد به آن مى نگريست و لبخند مى زد و با چوب دستى اش بر
.
ص: 670
دندان هاى پيشِ حسين عليه السلام مى زد . زيد بن اَرقَم ، از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه پيرمردى كهن سال بود _ ، كنار ابن زياد بود . هنگامى كه ديد او با چوب دستى بر دندان هاى امام عليه السلام مى زند ، به او گفت : چوب دستى ات را از اين دو لب بردار كه _ سوگند به خدايى كه خدايى جز او نيست _ ، آن قدر ديده ام دو لب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اين دو لب ، بوسه مى زند كه به شمار نمى توانم بياورم . سپس با صداى بلند گريست . ابن زياد به او گفت : خداوند ، چشم هايت را گريان كند ! آيا از پيروزى خدا مى گِريى؟ به خدا سوگند ، اگر پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت نرفته بود ، گردنت را مى زدم . زيد بن اَرقَم ، از پيش ابن زياد برخاست و به خانه اش رفت . 1
6 / 9رويارويى ابن زياد و زينب عليها السلامتاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند ، زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام ، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند . هنگامى كه وارد شد ، نشست . عبيد اللّه بن زياد گفت : اين كه نشست ، كه بود؟ زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت .
.
ص: 671
عبيد اللّه ، سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار ، ساكت ماند . يكى از كنيزانش گفت : اين ، زينب، دختر فاطمه عليهاالسلاماست . عبيد اللّه به او گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد ! زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى ، نيست . تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود» . ابن زياد گفت : كار خدا را با خاندانت ، چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت : «كشته شدن ، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و به زودى ، خداوند ، تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد» . ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد] . عمرو بن حُرَيث به او گفت : خدا ، امير را به سلامت دارد! او يك زن است . آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند . ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد ! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت : «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن در آوردى . اگر اين ، دل تو را خُنَك مى كند ، خُنَك شد !». عبيد اللّه به او گفت : اين ، دليرى است . (1) به جانم سوگند ، پدرت نيز شاعر و دلير بود . زينب عليهاالسلام گفت : «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم .
.
ص: 672
آنچه مى گويم ، الهام درونى من است» . 1
6 / 10رويارويى ابن زياد و امام زين العابدين عليه السلامالإرشاد :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در برابر ابن زياد آوردند . به او گفت : تو كيستى ؟ فرمود : «من على بن الحسين هستم» . گفت : مگر خداوند ، على بن الحسين را نكشت ؟ على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «برادرى به نام على داشتم كه مردم ، او را كشتند» . ابن زياد به او گفت : بلكه خدا ، او را كشت .
.
ص: 673
على بن الحسين عليه السلام فرمود : « «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد» » . ابن زياد ، خشمگين شد و گفت : تو جرئت پاسخ دادن به من را دارى ؟! هنوز كسى از شما مانده كه [سخنِ] مرا رد كند؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد . عمّه اش زينب عليهاالسلام ، به او در آويخت و گفت : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، كافى است . سپس ، على [بن الحسين عليه السلام ] را در آغوش گرفت و گفت : به خدا سوگند ، از او جدا نمى شوم و اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكش! ابن زياد ، لختى به او و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نگريست و سپس گفت : شگفتا از پيوند خونى! به خدا سوگند ، يقين دارم كه دوست دارد او را همراه وى بكشم . او را رها كنيد كه مريضى اش براى او كافى است . آن گاه از جايش برخاست و از كاخ بيرون رفت . 1
6 / 11ايستادگى عبد اللّه بن عفيف در برابر ابن زياد و به شهادت رسيدنش (1)الإرشاد :ابن زياد ، به مسجد آمد و از منبر ، بالا رفت و گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان يزيد و حزبش را يارى داد ، و دروغگو پسر دروغگو
.
ص: 674
و پيروانش را كشت ! عبد اللّه بن عفيف اَزْدى _ كه از پيروان امير مؤمنان عليه السلام بود _ ، جلوى او برخاست و گفت : اى دشمن خدا ! دروغگو ، تو و پدرت هستيد و كسى كه به تو حكومت داد و نيز پدرش . اى پسر مرجانه ! فرزندان پيامبران را مى كشى و بر منبر ، در جايگاه صدّيقان مى ايستى؟! ابن زياد گفت : او را برايم بياوريد . پاسبانان ، او را گرفتند و او شعار قبيله اَزْد را سر داد و هفت صد تن از آنان ، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند . شب كه رسيد ، ابن زياد ، كسى را به سوى او فرستاد و او را از خانه اش بيرون كشيد و گردنش را زد و وى را در جاى انباشت خاكروبه ها به صليب كشيد . خدا او را رحمت كند ! 1
6 / 12اهل بيت امام عليه السلام در زندان ابن زيادالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه بن زياد ، فرمان داد تا باقى ماندگان خاندان حسين عليه السلام كه بر او وارد شده اند ، همراه او در كاخ ، حبس شوند . (1)
.
ص: 675
الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: ابن زياد ، فرمان داد كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در بند كنند و همراه زنان و اسيران به زندان ببرند . من با آنان بودم و از كوچه اى نگذشتيم ، مگر اين كه آن را پُر از مرد و زنى يافتيم كه بر صورت خود مى زدند و مى گريستند . آنان را در زندان افكندند و در را بر آنان بستند . (1)
6 / 13شهيد شدن دو نوجوان از خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آلهتاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: دو نوجوان از پسران عبد اللّه بن جعفر يا پسران پسر عبد اللّه بن جعفر رفتند و نزد مردى از قبيله طى آمدند و به او پناه بردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را نزد ابن زياد آورد . ابن زياد ، تصميم گرفت گردنش را بزند و فرمان داد تا خانه اش را ويران كنند . (2)
نكتهبيشتر منابع تاريخى ، كودكان يادشده را فرزندان يا نوادگان عبد اللّه بن جعفر مى دانند و تنها در امالى صدوق ، با سندى ضعيف ، آنان به مسلم بن عقيل عليه السلام نسبت داده شده اند . گفتنى است كه گزارش هاى صدوق و خوارزمى ، (3) علاوه بر ضعف سند ، به داستان سرايى شبيه ترند. بنا بر اين ، متن آنها نيز ضعيف ارزيابى مى گردد .
.
ص: 676
سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلاآمار اسيران كربلا ، مختلف گزارش شده است . تعداد اسيران مرد ، چهار نفر ، پنج نفر ، ده نفر و دوازده نفر ، گزارش شده است . نيز تعداد اسيران زن ، چهار نفر ، شش نفر و بيست نفر هم گزارش شده است . بنا بر اين ، اظهار نظر قطعى در مورد تعداد اسرا ، مانند تعداد شهداى كربلا ، ممكن نيست ؛ ليكن نام شمارى از اسيران كه در منابع مختلف گزارش شده ، ارائه مى گردد .
اسيران مرد بنى هاشم1 . على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام . 2 . محمّد بن على بن الحسين (امام باقر) عليه السلام . 3 . حسن بن حسن عليه السلام ، معروف به حسن مُثنّا . وى فرزند امام حسن عليه السلام و همسرش ، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بوده است . 4 . عمرو بن حسن . 5 . محمّد بن حسين . 6 . قاسم بن عبد اللّه بن جعفر . 7 . قاسم بن محمّد بن جعفر . 8 . محمّد بن عقيل .
اسيران زن بنى هاشم1 . زينب كبرا عليهاالسلام دختر امير مؤمنان عليه السلام .
.
ص: 677
2 . اُمّ كلثوم ، دختر امير مؤمنان عليه السلام . وى ، «زينب صغرا» نيز ناميده شده و پدرش امير مؤمنان عليه السلام است ؛ ولى ظاهرا مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام نيست ؛ زيرا اُمّ كلثومى كه دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام است ، بنا بر مشهور ، در زمان حيات امام حسن عليه السلام از دنيا رفته است . 3 . فاطمه دختر امام على عليه السلام . وى كه «فاطمه صغرا» نيز ناميده شده ، همسر ابو سعيد بن عقيل بوده كه در جريان كربلا به شهادت رسيده است . وى از راويان حوادث كربلاست. احتمال دارد خطبه منسوب به فاطمه بنت الحسين عليه السلام از او باشد ، چنان كه محتمل است كنيه او اُمّ كلثوم بوده و امّ كلثومِ حاضر در كربلا ، همو باشد . وفات وى و سكينه بنت الحسين عليه السلام ، سال 117 هجرى گزارش شده است . 4 . فاطمه دختر امام حسن عليه السلام . 5 . فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام . 6 . سَكينه ، دختر امام حسين عليه السلام . 7 . رَباب ، همسر امام حسين عليه السلام .
بازماندگان از غير بنى هاشم1 . مُرَقّع بن ثُمامه اسدى . بر پايه گزارشى ، وى در كربلا مجروح شد و در كوفه از دنيا رفت . 2 . سوّار بن عُمَير جابرى . وى در واقعه كربلا ، مجروح و اسير شد و شش ماه پس از آن ، بر اثر جراحت هايى كه برداشته بود ، به شهادت رسيد . نام وى در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است . 3 . عمرو بن عبد اللّه جُندَعى . او از مجروحان واقعه كربلاست كه يك سال بعد از آن، به شهادت رسيد . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، از وى ياد شده است . 4 . عُقْبة بن سَمعان . وى ، غلام رَباب ، همسر امام حسين عليه السلام بوده است . شيخ
.
ص: 678
طوسى رحمه اللهاو را در زمره ياران امام عليه السلام آورده است . او در تمام مسير ، همراه امام عليه السلام بوده و از راويان مشهور واقعه كربلاست . (1) پس از واقعه كربلا دستگير و بازجويى شد و وقتى گفت «من برده ام»، او را رها كردند . نام او در زيارت رجبيه آمده است . 5 . ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى . وى كه از گزارشگران حادثه كربلاست همراهىِ خود با امام عليه السلام را مشروط به مفيد بودن ، كرده بود و پس از آن كه مشخّص شد كه سرنوشت، چيزى جز شهادت نيست ، اين موضوع را با امام عليه السلام در ميان گذاشت . امام عليه السلام هم موافقت فرمود كه اگر مى تواند ، خود را از حلقه محاصره دشمن ، خارج كند . بدين سان ، وى فرار را بر همراهى با امام عليه السلام و شهادت برگزيد . 6 . مسلم بن رباح . غلام على بن ابى طالب عليه السلام و منشى ايشان بود بر پايه برخى از گزارش ها ، وى در روز عاشورا ، در كنار امام عليه السلام بوده ؛ ولى احتمالاً به دليل برده بودن ، در امان مانده است . 7 . غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى . او ، روايتگر ماجراى تنوير (2) امام عليه السلام و برخى يارانش ، و نيز شوخى كردن ياران امام عليه السلام با يكديگر در صبح عاشوراست وى در واپسين ساعات واقعه عاشورا از صحنه نبرد دور شد .
.
ص: 679
فصل هفتم : از كوفه تا شام7 / 1روانه كردن خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله به شامالأخبار الطّوال :ابن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را و هر كس را از حَرَم كه با او بود ، سوار كرد و آنان را همراه زَحر بن قيس و مِحقَن بن ثَعلَبه و شمر بن ذى الجوشن به سوى يزيد بن معاويه روانه كرد . (1)
الإرشاد :عبيد اللّه بن زياد ، پس از روانه كردن سر حسين عليه السلام ، فرمان داد كه زنان و كودكانِ او را آماده كنند و فرمان داد تا على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را تا گردن در بند كنند . آن گاه ، آنان را با مُجفِر بن ثَعلَبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن ، در پى سر ، روانه كرد . آنان رفتند تا به حاملان سر رسيدند و على بن الحسين عليه السلام در راه ، كلمه اى با آنان سخن نگفت تا [به شام ]رسيدند . (2)
.
ص: 680
توضيحى در باره مسير كاروان اسيران كربلا ، از كوفه به شام و از شام تا مدينهكاروان اسيران كربلا را پس از انتقال به كوفه ، اندكى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق ، پايتخت حكومت اُمويان ، فرستادند . مسير حركت اين كاروان ، در كتب تاريخ و سيره ، معيّن نشده است . از اين رو ، پيموده شدن هر كدام از مسيرهاى ميان كوفه و دمشقِ آن روزگار ، محتمل است . برخى خواسته اند با ارائه شواهدى ، حركت آنان را از يكى از اين چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن ، ما را به اطمينان كافى نمى رساند . (1) ما ابتدا راه هاى موجود آن روزگار را بر مى شمريم و سپس ، قرائن ارائه شده را بررسى مى كنيم . ذكر اين نكته پيش از ورود به بحث ، لازم است كه ميان كوفه و دمشق ، فقط سه راه اصلى بوده است . البتّه هر كدام از اين راه ها، در بخشى از مسير ، فرعى هاى متعدّد كوتاه و بلندى هم داشته اند كه طبيعى است . (2)
مسير حركت كاروان اسيران كربلا ، از كوفه به شامراه نخست : راه باديهكوفه ، در عرض جغرافيايىِ حدود 32 درجه و دمشق ، در عرض جغرافيايىِ حدود
.
ص: 681
33 واقع است . اين ، بدان معناست كه مسير طبيعى ميان اين دو شهر ، تقريبا بر روى يك مدار ، قرار دارد و نيازى به بالا رفتن و پايين آمدن بر روى زمين ، جز در حدّ كسرى از يك درجه نيست . بر روى اين مدار ، راهى واقع بوده كه به «راه باديه» مشهور بوده است. اين مسير ، كوتاه ترين راه بين اين دو شهر است و حدود 923 كيلومتر (1) مسافت داشته است . مشكل اصلى اين راه كوتاه ، گذشتن آن از صحراى بزرگ ميان عراق و شام است كه از روزگاران كهن ، به «بادية الشام» مشهور بوده است . اين مسير ، براى افرادى قابل استفاده بوده كه امكانات كافى (بويژه آب) براى پيمودن مسافت هاى طولانى ميان منزل هاى دور از همِ صحرا را داشته اند ، هر چند ، گاهى شتاب مسافر ، او را وادار به پيمودن اين مسير مى كرده است . گفتنى است در صحراها ، شهرهاى بزرگ ، وجود ندارند ؛ امّا اين به معناى نبودن راه يا چند آبادى كوچك نيست .
راه دوم : راه كناره فراتفرات ، يكى از دو رود بزرگ عراق است كه از تركيه سرچشمه مى گيرد و پس از گذشتن از سوريه و عراق ، به خليج فارس مى پيوندد . كوفيان ، براى مسافرت به شمال عراق و شام ، از كناره اين رود ، حركت مى كردند تا هم به آب ، دسترس داشته باشند و هم از امكانات شهرهاى ساخته شده در كناره فرات ، استفاده كنند . گفتنى است لشكرهاى انبوه و كاروان هاى بزرگ كه به آب فراوان نياز داشتند ، ناگزير از پيمودن اين مسير بودند . (2) اين مسير ، ابتدا از كوفه به مقدار زيادى به سوى شمال غرب مى رود و سپس از آن جا به سوى جنوب ، بر مى گردد و با گذر از بسيارى از شهرهاى شام ، به دمشق
.
ص: 682
مى رسد . اين راه ، انشعاب هاى متعدّد داشته و با طول تقريبى 1165 تا 1333 كيلومتر ، جاى گزين مناسبى براى راه كوتاه ، امّا سختِ باديه بوده است . مجموع اين راه و راه باديه را مى توان به يك مثلّث ، تشبيه كرد كه قاعده آن ، راه باديه است .
راه سوم : راه كناره دجلهدجله ، ديگر رود بزرگ عراق است و آن نيز مانند فرات ، از تركيه سرچشمه مى گيرد ؛ امّا از شام نمى گذرد و درگذشته ، براى رفتن به شمال شرق عراق ، از مسير كناره آن ، استفاده مى كرده اند . اين راه ، مسير اصلى ميان كوفه و دمشق ، نبوده است و بايد پس از پيمودن مقدار كوتاهى از آن ، كم كم به سمت غرب پيچيد و پس از طىّ مسير نه چندان كوتاهى ، به راه كناره فرات پيوست و از آن طريق ، وارد دمشق شد . اين مسير را مى توان سه ضلع از يك مستطيل دانست كه ضلع ديگر طولىِ آن را راه باديه و سه ضلع ياد شده آن را : مسافت پيموده شده از كوفه به سمت شمال ، راه پيموده شده به سمت غرب ، و راه پيموده شده به سمت جنوب _ كه بازگشت به بخشى از مسير پيموده شده قبلى است _ ، تشكيل مى دهند . از اين رو ، از همه راه هاى ديگر ، طولانى تر است و طول آن ، حدود 1559 كيلومتر است . اين راه را «راه سلطانى» ناميده اند .
چند نكته قابل توجّهما دليل روشن و گزارش تاريخى معتبر و كهنى براى اثبات عبور كاروان اسيران كربلا از يكى از اين سه راه ، در دست نداريم و حديثى نيز از اهل بيت عليهم السلام در اين باره به ما نرسيده است . آنچه در دسترس ماست ، برخى نشانه هاى جزئى و ناكافى اند كه به صورت پراكنده ، در برخى كتاب ها آمده اند ، و نيز قصّه پردازى ها و شرح حال هاى بى سند و نامعتبرى كه در كتاب هاى غير قابل استناد (مانند مقتل ساختگى منسوب به ابو مِخنَف) ، آمده و سپس در كتاب هاى ديگر ، تكرار شده اند . (1) اينك ، نشانه هاى
.
ص: 683
جزئىِ پيش گفته را بررسى مى كنيم : 1 . در معجم البلدان _ كه يك كتاب كهن جغرافيايى است _ در معرّفى بخشى از شهر حَلَب در شام ، آمده است : در غرب شهر و در دامنه كوه جوشن ، قبر محسن بن حسين عليه السلام است كه گمان دارند وقتى اسيران [كربلا] را از عراق به دمشق مى بردند ، او از مادرش سقط شده است و يا كودكى بوده است همراه آنان كه در حَلَب ، در گذشته و همان جا دفن شده است . (1) معلوم است كه اين گزارش ، در صورت درستى ، عبور كاروان از راه باديه را نفى مى كند (زيرا حَلَب ، در آن مسير قرار ندارد) ؛ امّا به تنهايى نمى تواند يكى از دو مسير سلطانى (كناره دجله) و يا كناره فرات را تأييد كند ؛ زيرا اين دو راه ، در مسافتى طولانى ، با هم مشترك هستند و منطقه حَلَب ، در مسير هر دو راه قرار دارد . از سوى ديگر ، به كار رفتن واژه «يزعمون (گمان دارند)» از سوى مؤلّف معجم البلدان ، بر قابل استناد نبودن اين پندار ، دلالت دارد ، بويژه آن كه فرزندى به نام محسن و يا همسر باردارى از امام حسين عليه السلام در وقايع كربلا ، سراغ نداريم و سخنى از آنها در كتاب هاى در دسترس ، نيامده است ، و وجود شهرت محلّى ، بر فرض درستى گزارش ، از حدّ يك عقيده عمومىِ معمولى ، 2 فراتر نمى رود .
.
ص: 684
2 . ممكن است برخى بر اساس يكى بودن مسير بردن سرِ امام حسين عليه السلام و حركت كاروان اسيران واقعه كربلا ، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب _ كه به نقل از نطنزى ، به ماجراى برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسين عليه السلام ، در منزل قِنَّسرين (در شمال شام) پر داخته است _ ، (1) بخواهند عبور از راه سلطانى را اثبات كنند . پاسخ اين گروه ، آن است كه پيش فرض اين استدلال ، يعنى يكى بودن مسير حركت كاروان اسيران و سرِ مبارك امام حسين عليه السلام ، مسلّم نيست (2) و اين احتمال ، وجود دارد كه سر را در شهرها چرخانده باشند ؛ امّا اسيران را از راهى كوتاه تر برده باشند . حتّى در برخى اخبار ، آمده است كه سر مطهّر امام عليه السلام را پس از ورود اسرا به شام ، در شهرهاى شام نيز گردانيدند ، چنان كه در شرح الأخبار آمده است : آن گاه يزيد ملعون ، دستور دارد كه سرِ حسين عليه السلام را در شهرهاى شام و ديگر
.
ص: 685
شهرها بگردانند . (1) مطابق اين نقل ، اين امكان وجود دارد كه سر مطهّر امام عليه السلام ، پس از رسيدن به شام ، به مناطقى چون موصل و نَصيبين هم _ كه در راه سلطانى قرار دارند _ ، رسيده باشد . از اين رو ، احتمال دارد كه اين گونه حوادثِ گزارش شده ، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسيدن اسيران به شام بوده و يا در مسير حركت آنان به سوى شام ، اتّفاق افتاده باشد . همين احتمال ، در باره مكان هايى كه به «رأس الحسين عليه السلام » موسوم اند ، وجود دارد . ابن شهرآشوب ، در ذكر مناقب امام عليه السلام آورده است : از فضيلت هاى ايشان (امام حسين عليه السلام ) ، كراماتى است كه از مكان هايى كه به آنها «رأس الحسين عليه السلام » گفته مى شود و از كربلا تا عَسقَلان و در ميان آن دو (موصل و نَصيبين و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اينها) قرار دارند ، ديده شده است . (2) در باره اين مناطق ، علاوه بر اين كه ابن شهرآشوب ، تصريح نكرده كه اسيران يا سر مطهّر ، از آنها گذر داده شده اند ، اين احتمال وجود دارد كه چون ساليان درازى در قلمرو حكومت هاى شيعى يا دوستدار اهل بيت عليهم السلام (مانند : آل حَمْدان و فاطميان) بوده اند ، در آنها به هر دليل يا انگيزه اى (چه واقعيت ، چه يادبود و چه خواب و ...) ، «رأس الحسين» هايى ايجاد شده باشد ، چنان كه رأس الحسينِ موجود در قاهره ، در زمان فاطميان ، ايجاد شد . افزون بر اين ، ماجراى راهب و سر ، براى برخى مكان هاى ديگر هم ذكر شده كه به دليل بعيد بودن تكرار اين ماجرا ، گزارش ابن شهرآشوب ، (3) دست خوشِ تعارض
.
ص: 686
مى گردد ؛ زيرا يكى از مكان هاى ذكر شده ، دِيْرى در اوايل راه است (1) و با قِنَّسرين _ كه در اواخر راه واقع است _ ، همخوان نيست . گفتنى است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نيز ، گذشتن كاروان اسيران از راه سلطانى اثبات نمى شود ؛ زيرا بخشى از راه سلطانى، با راه فرات ، مشترك است و منطقه قِنَّسرين ، در مسير كناره فرات نيز قرار دارد . البتّه اين گزارش ، در صورت درستى ، عبور از راه باديه را نفى مى كند . 3 . به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخير رواج يافته ، گذشتن كاروان اسيران كربلا از راه سلطانى ، كمترين احتمال را دارد ؛ زيرا دورترين راه است و اساسا راهى نيست كه براى كاروانى كوچك _ كه به اسارت مى روند ، نه براى گردشگردى _ ، انتخاب شود . افزون بر اين كه پيموده شدن اين راه ، مدرك معتبرى ندارد و مستند اين قول ، مقتل منسوب به ابو مِخنَف است . (2) از سوى ديگر ، پذيرش عبور از راه طولانىِ سلطانى ، با ماجراى «اربعين» و اين كه اسيران در بازگشت از شام ، در اوّلين اربعين واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسين عليه السلام حاضر شده باشند نيز ناسازگار است . (3) ممكن است گفته شود كه قدرت نمايىِ دستگاه حاكم ، اقتضا مى كرده كه اسيران را از درون شهرها عبور دهند و از اين رو ، آنان را از راه سلطانى برده اند ؛ امّا اين دليل با بردن اسيران از مسير كناره فرات نيز سازگار است ؛ زيرا در اين مسير هم شهرهاى مهمّى واقع بوده است . افزون بر اين ، با چرخاندن سرهاى شهدا نيز اين قدرت نمايى به انجام مى رسيده و به چرخاندن گروهى اندك (در حدّ يك خاندان كوچك و متشكّل از چند زن و كودك) ، نيازى نبوده است ؛ زيرا اين كار ، اگر نشانه ضعف حكومت نباشد ، نشانه قدرت آن هم شمرده نمى شود ، بويژه كه دستگاه حاكم ، شجاعت و
.
ص: 687
سخنورىِ امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرا عليهاالسلام و ديگر اسيران را در كوفه ، شاهد بوده است . از اين رو ، سياست ، اقتضا داشته كه اسيران را از بيراهه ببرند و در شهرها نچرخانند . 4 . بر اساس آنچه گفته شد ، تنها نكته اى كه مى تواند حركت كاروان اسيران از راه سلطانى و يا راه كناره فرات را بر راه باديه ترجيح دهد ، دسترس داشتن به آب رودخانه است كه اين نيز با توجّه به كوچك بودن كاروان و امكان حمل آب با شتر ، چندان وجه استوارى نيست . مؤيّد اين نكته ، عدم ذكر جزئيّات سفر و نبودن گزارشى در باره رسيدن كاروان به شهرها و يا دست كم ، يكى دو شهر مهمّ سرِ راه است ، كه خود ، نشان از پيمودن مسير بيابانى و يا حتّى بيراهه است . 5 . برخى شواهد كه مى توانند موجب ترجيح راه باديه بر دو راه ديگر گردند ، عبارت اند از : يك . راه كناره فرات و راه سلطانى ، هر دو ، داراى شهرهاى بسيارى بوده اند و اگر اين راه ها ، مسير حركت اسيران مى بود ، بايستى نقل هايى از مواجهه مردم اين شهرها با كاروانيان يا مشاهده شدن آنان در آن شهرها ، در منابع معتبر مى آمد _ چنان كه در كربلا و كوفه و شام ، چنين گزارش هايى وجود دارد _ ، در حالى كه در اين باره ، هيچ نقلى نيامده است . بنا بر اين ، به نظر مى رسد كه مسير حركت اسيران ، از جايى بوده كه كمترين حضور مردمى را داشته كه همان مسير باديه است . دو . اعتراض هايى كه از لحظه شهادت امام حسين عليه السلام عليه حكومت اُمَوى ، حتّى به وسيله برخى طرفداران حكومت و خانواده جنايتكاران ، انجام يافت و بازتابى كه واقعه عاشورا در كوفه به وجود آورد ، قاعدتا حكومت را از اين كه اسيران و سر مطهّر امام عليه السلام را از مسير شهرها و آبادى هاى پُرجمعيتْ عبور دهند ، باز مى داشت . متن كامل بهايى نيز مؤيّد اين مسئله است : مَلاعين كه سرِ حسين عليه السلام [را] از كوفه بيرون آوردند ، خائف بودند از قبائل عرب كه غوغا كنند و از ايشان ، باز ستانند . پس راهى [را] كه به عراق است ، ترك كردند
.
ص: 688
و بيراه مى رفتند . (1) سه . سرعت انجام گرفتن كار ، در كارهاى حكومتى ، يك اصل است . لازمه رعايت اين اصل ، گذر از كوتاه ترين و سريع ترين مسير بوده است .
نتيجه نهايىبه دليل نبودِ دلايل روشن و قابل اعتماد ، نمى توان اظهار نظر قطعى كرد ؛ ولى با توجّه به نكاتى كه گذشت عبور كاروان اسيران كربلا از مسير باديه ، احتمال بيشترى را به خود اختصاص مى دهد .
مسير حركت كاروان اسيران كربلا ، از شام به مدينهبر اساس نقشه ويژه دانش نامه امام حسين عليه السلام ، (2) فاصله ميان دمشق تا مدينه ، تقريبا 1229 كيلومتر است و با احتساب دمشق و مدينه ، شامل 32 منزل بوده است . كاروان اسيران ، در بازگشت از شام ، قطعا اين مسير را پيموده اند و چنانچه در ضمن حركت ، به كربلا هم رفته باشند ، مسيرِ بسيار طولانى ترى را سپرى كرده اند . حركت پُررنج خانواده امام عليه السلام و همراهان، از مدينه آغاز شد و به مدينه نيز ختم گرديد و حدّ اقل مسيرى كه اين بزرگواران طى كرده اند (با فرض رفتن از كوفه به دمشق از كوتاه ترين مسير ، يعنى راه باديه ، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به كربلا) ، حدود 4100 كيلومتر است .
.
ص: 689
7 / 2سختى هاى سفر شامالإقبال_ به نقل از كتاب المصابيح ، به سندش از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: از پدرم على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در باره بردن او به سوى يزيد پرسيدم . فرمود : «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز ، سوار كردند و سر حسين عليه السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان ، پشت سرِ من بر اَسترانى بدون پالان ، سوار بودند . كسانى كه ما را مى بردند ، از پشت سر و گرداگردمان ، با نيزه ، ما را احاطه كرده بودند و آزار مى دادند . اگر اشكى از ديده يكى از ما فرو مى چكيد ، با نيزه به سرش مى كوبيدند ، تا آن كه وارد شام شديم . جارچى جار زد : اى شاميان ! اينان ، اسيران اهل بيتِ ملعون اند» . (1)
المزار الكبير _ در «زيارت ناحيه مقدّسه» _ :سرت را بر نيزه كردند و خانواده ات را مانند بندگان ، اسير نمودند و با زنجير آهنين ، به بند كشيدند و بر روى مَركب هاى بدون جهاز ، سوار نمودند و باد داغ نيم روزى ، صورت هاشان را مى سوزانْد . آنان را در دشت ها و صحراها مى راندند و دستانشان را به گردن هايشان بسته بودند و آنها را در بازارها مى چرخاندند . (2)
7 / 3ورود خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله ، به دمشقبستان الواعظين :حسين عليه السلام زمانى كه كشته شد ، آب خواست ، ولى به او ندادند و با زبان
.
ص: 690
تشنه ، كشته شد و نزد خدا رفت و خداوند ، او را از نوشيدنى بهشتى ، سيراب ساخت . او را آن چنان ، سر بُريدند و خانواده اش را به اسارت بردند و در حالى سرهايشان باز بود ، با مَركب هاى بدون جهاز و پالان ، حركتشان دادند ، تا وارد دمشق شدند ، در حالى كه سرِ حسين عليه السلام ، در ميانشان بر بالاى نيزه بود . هرگاه يكى از آنان با ديدن سر مى گريست ، نگهبانان ، او را با تازيانه مى زدند . اهل ذمّه ، در بازار دمشق براى تماشاى آنان ، صف كشيده بودند و به صورتشان ، آب دهان مى انداختند تا اين كه بر درِ كاخ يزيد ، متوقّف شدند . يزيد ، دستور داد تا سر حسين عليه السلام را بر در بياويزند ، در حالى كه خانواده امام عليه السلام در اطرافش بودند . همچنين ، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد كه : هرگاه يكى از آنان گريست ، او را بزنيد . آنان ، همچنان ماندند ، در حالى كه سر حسين عليه السلام در ميان آنها به مدّت هفت ساعت ، در روز آويزان بود . اُمّ كلثوم ، سرش را بلند كرد و سرِ حسين عليه السلام را ديد و گريست و گفت : اى پدر بزرگ (منظورش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود)! اين ، سرِ حبيب تو حسين است كه آويزان شده است . سپس گريست . يكى از نگهبانان ، دستش را بالا برد و به صورت اُمّ كلثوم زد كه به تمامى صورت او آسيب زد . در دَم ، دست نگهبان ، از كار افتاد . 1
.
ص: 691
قرب الإسناد_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه خاندان حسين عليه السلام را بر يزيد وارد كردند ، روز بود و صورت هاى آنان باز بود . شاميان جفاكار گفتند : ما اسيرانى نيكوتر از اينها نديده ايم . شما كيستيد؟! سكينه دختر حسين عليه السلام گفت : ما اسيران خاندان محمّديم . 1
7 / 4گفتگوى امام زين العابدين عليه السلام و پيرمرد شامىالأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد ، در يادكردِ آوردن اسيران _: آنان را بر راه پلّه مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، نگاه داشتند و على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) هم كه در آن روزگار ، جوانى تازه سال بود ، ميان آنان بود . پيرمردى از شاميان ، نزد آنان آمد و به آنان گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و شاخ فتنه را بُريد . آن گاه ، از دشنامگويى به آنان ، چيزى فرو ننهاد . هنگامى كه سخنش به پايان رسيد ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) به او فرمود : «آيا كتاب خداى عز و جل را خوانده اى؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى از شما نمى طلبم ، جز دوستى با نزديكانم» ؟» . گفت : آرى . فرمود : «آنان ، ما هستيم» . سپس فرمود : «آيا خوانده اى : «و حقّ نزديكان را به آنها بده» ؟» .
.
ص: 692
گفت : آرى . فرمود : «آنان ، ما هستيم» . [سپس] فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «خداوند ، اراده آن دارد كه آلودگى را تنها از شما اهل بيت بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ؟» . گفت : آرى . فرمود : «آنان ، ما هستيم» . مرد شامى ، دستش را به سوى آسمان ، بالا برد و آن گاه سه بار گفت : خدايا ! من توبه مى كنم . [سپس گفت :] خدايا ! من از دشمن خاندان محمّد ، به سوى تو بيزارى مى جويم و نيز از قاتلان اهل بيتِ محمّد . من قرآن را خوانده بودم ؛ امّا تا امروز ، به اين ، پى نبرده بودم . 1
.
ص: 693
7 / 5تبريك پيروزى به يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهنى ، از امام باقر عليه السلام ، در بيان روانه شدن اهل بيتِ امام حسين عليه السلام به شام به وسيله عبيد اللّه _: [عبيد اللّه ] آنان را سوار و به سوى يزيد ، روانه كرد . هنگامى كه بر او وارد شدند ، يزيد ، همه كسانى (بزرگانى) را كه در شام حضور داشتند ، گِرد آورد و آن گاه ، اسيران را وارد كردند و حاضران ، پيروزى يزيد را به او تبريك گفتند . (1)
مثير الأحزان_ به نقل از عُذَرى بن ربيعة بن عمرو جُرَشى _: من نزد يزيد بن معاويه بودم كه زَحْربن قيس مَذحِجى به سوى يزيد آمد. يزيد به او گفت : واى بر تو! چه در پشتِ سر دارى؟ گفت : به پيروزى و يارى خدا ، بشارتت باد ! . . . اين ، پيكرهاى برهنه آنان و صورت هاى خاك آلودشان و لباس هاى خونينشان است . خورشيد ، آنها را مى گُدازد و باد بر آنها مى وزد . زائران آنها ، عُقاب ها و لاشخورهاى بيابان هاى هموار و يك دست اند . نه كفن دارند و نه نازْبالشى! 2
7 / 6خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله در مجلس يزيدالملهوف :اثاث ، زنان و هر كه را از خاندان حسين عليه السلام مانده بود ، طنابْ پيچ آوردند و چون به همان حال ، پيشِ روى يزيد ايستادند ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرمود :
.
ص: 694
«تو را _ اى يزيد _ به خدا سوگند مى دهم ، گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را بر اين حال مى ديد ، چه مى كرد؟» . پس يزيد فرمان داد كه بندها را بگشايند . 1
الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: زنان حسين عليه السلام را بر يزيد بن معاويه ، وارد كردند و زنان خاندان يزيد و دختران معاويه و خانواده اش صيحه زدند و فرياد كشيدند و نوحه سر دادند . سرِ امام حسين عليه السلام پيشِ روى يزيد ، نهاده شد . سَكينه گفت : به خدا سوگند ، سنگ دل تر از يزيد و كافر و مشركى بدتر و جفاكارتر از او نديده ام . يزيد ، در حالى كه به سر مى نگريست ، شروع به خواندن كرد : كاش پدرانم در بدر ، اكنون بودند و بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند ! سپس فرمان داد سرِ حسين عليه السلام را بر درِ مسجد دمشق ، نصب كنند . 2
7 / 7احتجاج ابو بَرزه با يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: يزيد به مردم ، اجازه ورود داد و آنان ، وارد
.
ص: 695
شدند . سر ، پيشِ روى يزيد بود و او با سرِ چوبِ دستى اش بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام مى زد . سپس گفت : ما و اين ، مانند همان اشعار حُصَين بن حُمام مُرّى هستيم كه : سر مردانى را مى شكافند كه دوستشان داريم ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . مردى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نام ابو بَرزه اَسلَمى به او گفت : آيا با چوب دستى بر دندان هاى حسين، مى زنى؟ هان كه چوب دستى ات بر جايى از دهان او فرود آمد كه بسى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را مى مكيد . هان _ اى يزيد _ ، تو روز قيامت مى آيى ، در حالى كه ابن زياد ، شفيع توست و اين مى آيد ، در حالى كه محمّد صلى الله عليه و آله شفيع اوست . سپس برخاست و رفت . 1
7 / 8مشاجره زينب عليها السلام و يزيدالإرشاد_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام _: هنگامى كه پيشِ روى يزيد نشستيم ، دلش به حال ما سوخت . مردى سرخ رو از شاميان برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! اين دختر را (منظورش من بودم كه دخترى زيبا بودم) به من ببخش . بر خود لرزيدم و گمان كردم كه اين ، برايشان رَواست . لباس عمّه ام زينب عليهاالسلام را گرفتم و او مى دانست كه اين ، نمى شود .
.
ص: 696
عمّه ام به آن مرد شامى گفت : به خدا سوگند ، خطا كردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند ، اين ، نه حقّ توست و نه حقّ يزيد . يزيد ، خشمگين شد و گفت : تو خطا كردى . اين ، حقّ من است و اگر بخواهم چنين كنم ، مى كنم . زينب عليهاالسلام گفت : به خدا سوگند ، هرگز ! خداوند ، اين حق را براى تو ننهاده است ، مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى بگروى . يزيد ، از خشم ، عقل از سرش پريد و گفت : با اين گونه سخن ، با من رويارو مى شوى؟! آنانى كه از دينْ خارج شده اند ، پدر و برادرت هستند . زينب عليهاالسلام گفت : تو و جدّ و پدرت ، اگر مسلمان باشيد ، به دين خدا و دين پدرم و دين برادرم ، هدايت شده ايد . يزيد گفت : اى دشمن خدا ! دروغ گفتى . زينب عليهاالسلام به او گفت : تو اميرى و به ستم ، ناسزا مى گويى و به قدرتت ، [نه بُرهانت ،] چيره اى . يزيد ، گويى خجالت كشيد و ساكت شد . آن شامى ، دوباره گفت : اين دختر را به من ببخش . يزيد به او گفت : دور شو ! خداوند ، به تو مرگى دهد كه زندگى ات به پايان رسد ! 1
.
ص: 697
7 / 9گفتگوى تند امام زين العابدين عليه السلام و يزيدتفسير القمّى_ از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را دست بسته و در بند ، همراه دخترانِ [اسير شده ]امير مؤمنان [على] عليه السلام نزد يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ آوردند ، يزيد گفت : اى على بن الحسين ! ستايش ، خدايى را كه پدرت را كُشت . على بن الحسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، لعنت كند هر كس را كه پدرم را كشت !» . يزيد ، خشمگين شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند . على بن الحسين عليه السلام فرمود : «اگر مرا بكُشى ، چه كسى دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به خانه هايشان باز گردانَد ، كه مَحرمى غير از من ندارند؟» . يزيد گفت : تو آنان را به خانه هايشان باز مى گردانى . سپس سوهانى خواست و جلو آمد و با دست خود ، غُل و زنجير را از گردن امام عليه السلام گشود . سپس به امام عليه السلام گفت : اى على بن الحسين ! آيا مى دانى از اين كار ، چه قصدى دارم؟ فرمود : «آرى . مى خواهى كه غير از تو ، كسِ ديگرى بر من منّت نداشته باشد» . يزيد گفت : به خدا سوگند ، اين ، همان چيزى است كه مى خواستم بكنم . سپس يزيد گفت : اى على بن الحسين ! «و هر مصيبتى كه به شما رسيد ، دستاورد
.
ص: 698
خودتان است» (1) . على بن الحسين عليه السلام فرمود : «هرگز ! اين آيه در حقّ ما نازل نشده است . در باره ما ، تنها اين آيه نازل شده است : «مصيبتى در زمين [مانند زلزله] و يا در خودتان [مانند بيمارى] به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است . اين براى خدا آسان است ، تا بر آنچه از دستتان رفت ، اندوهگين نشويد و بر آنچه به شما داد ، سرمستى نكنيد» (2) . ما كسانى هستيم كه بر آنچه از دست ما برود ، اندوهگين نمى شويم و بر آنچه [خدا] به ما داده است ، شادى [فزون از حد ]نمى كنيم» . 3
الفتوح :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پيش آمد تا جلوى يزيد بن معاويه ايستاد و شروع به خواندن كرد : «طمع نورزيد كه ما را خوار بداريد تا ما ، بزرگتان بداريم يا آزارمان دهيد تا ما از آزارتان ، دست نگاه داريم .
.
ص: 699
خدا مى داند كه دوستتان نداريم و سرزنشتان نمى كنيم ، اگر دوستمان نداشته باشيد» . يزيد گفت : اى جوان ! راست گفتى ؛ امّا پدرت و جدّت خواستند كه فرمان روا باشند و ستايش ، خدايى را كه آن دو را خوار كرد و خونشان را ريخت ! على بن الحسين عليه السلام به او گفت : «اى پسر معاويه و هند و صَخر (ابو سفيان) ! پدران و نياكان من ، پيش از آن كه ما متولّد شويم ، فرمان روا بوده اند و جدّم على بن ابى طالب عليه السلام ، در جنگ بدر و اُحُد و احزاب ، پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به دست داشت و پدرت و جدّت ، پرچم هاى كافران را به دست داشتند» . سپس على بن الحسين عليه السلام شروع به خواندن اين شعرها كرد : چه مى گوييد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد : شما امّت آخرين ، چه كرديد با عترت و خاندانم ، پس از رفتن من ؟ برخى از آنان ، اسيرند و برخى هم خفته به خون . مزد خيرخواهى ام براى شما ، اين نبود كه با خويشاوندانم ، چنين بدرفتارى كنيد!» . سپس على بن الحسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى يزيد ! اگر مى دانستى چه كرده اى و چه كارى با پدر و با خاندان و برادر و عموهايم كرده اى ، به كوه ها مى گريختى و بر خاكستر مى آرميدى و از اين كه سر حسين ، پسر فاطمه و على را _ او كه امانت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان شما بود _ بر دروازه شهر نصب كرده باشند ، فرياد و فغان مى كردى . پس بشارتت باد به رسوايى و پشيمانى در فردا ، آن گاه كه بى ترديد ، مردم را در آن روز [براى حساب]، گرد مى آورند!» . 1
.
ص: 700
7 / 10سخنرانى زينب عليها السلام در مجلس يزيدالملهوف :زينب دختر على عليه السلام برخاست و گفت : ستايش ، ويژه خداى جهانيان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگى درود فرستد ! خدا ، راست مى گويد و اين گونه مى گويد : «سپس فرجام بدكاران ، اين شد كه آيات خدا را انكار كردند و آنها را مسخره مى كردند» (1) . اى يزيد ! آيا گمان بردى كه بستن راه ها به روى ما و سخت گرفتن بر ما و كشاندنِ ما به مانند كنيزان به هر كجا ، نشانه خوارىِ ما نزد خدا و كرامت خدا براى توست؟! و اين ، از بزرگىِ ارزش تو نزد اوست؟! پس ، آن گاه كه ديدى دنيا به كام توست و كارها
.
ص: 701
به خواست تو مى چرخد و امور ، مرتّب اند و فرمان راويى و حكومتى كه از آنِ ماست ، به تو رسيده است ، به دَماغت باد انداختى و از سرِ شادى و سَرمستى ، سر به اين سو و آن سو چرخاندى ؟! اندكى بِايست و مهلت بده ! آيا سخن خداى متعال را از ياد برده اى كه فرمود : «و كافران نپندارند كه مهلت ما به آنان ، برايشان نيكوست . ما به آنها تنها براى آن ، مهلت مى دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و آنان ، عذابى خوار كننده دارند» (1) . اى فرزند آزادشدگان [مكّه] ! آيا اين ، عدالت است كه كنيزان و زنانت را در پرده مى دارى و دختران پيامبر خدا عليه السلام را به اسارت مى كشى و پرده شان را مى درى و سيمايشان را آشكار مى كنى و دشمنان ، آنان را از اين شهر به آن شهر مى برند و اهل هر منزل و آبادى ، به تماشاى آنان مى آيند و دور و نزديك و شريف و پست ، صورت هاى آنان را مى بينند ، در حالى كه نه سرپرستى از مردانشان ، با آنان است و نه حمايتگرى از حاميان آنها؟ و چگونه مواظبت كسى اميد برده شود كه دهانش جگر پاكان را [در جنگ اُحُد ، گاز زد و] بيرون انداخت و گوشتش از خون شهيدان ، روييده است ؟! و چگونه كسى سايه خود را بر ما اهل بيت اندازد ، درحالى كه با نفرت و دشمنى و حقد و كينه به ما مى نگرد؟! سپس بى آن كه احساس گناه كنى و يا اين سخن را بزرگ بشمارى ، مى گويى : [پدرانم] هلهله مى كردند و فرياد شادى بر مى كشيدند و مى گفتند : اى يزيد ! سربلند و برقرار باشى ! در حالى كه بر دندان هاى پيشِ ابا عبد اللّه ، سَرور جوانان بهشت ، خم مى شوى و با سرِ چوب دستى ات بر آنها مى زنى . و چگونه اين را نگويى ، در حالى كه با ريختن خون فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله و ستارگان
.
ص: 702
زمين از خاندان عبد المطّلب ، زخم را شكافتى و آن را از بيخ و بُن در آوردى؟! پدرانت را ندا مى دهى و مى پندارى كه آنان را صدا مى زنى ! به زودى ، تو هم به جايگاه آنان در خواهى آمد و آن گاه ، دوست خواهى داشت كه اِفليج و گُنگ بودى تا آنچه را گفته اى ، نمى گفتى و آنچه را كرده اى ، نمى كردى . خدايا ! حقّ ما را بستان و از آن كه بر ما ستم كرد ، انتقام بگير و خشمت را بر كسى كه خون هاى ما را ريخت و حاميان ما را كشت ، فرود آر . به خدا سوگند ، جز پوست خود را نبريدى و جز گوشت خود را نشكافتى و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با بر دوش كشيدن خون هايى كه از فرزندانش ريخته اى و حرمتى كه از خاندان و خويشانش هتك كرده اى ، وارد مى شوى ، در آن جا كه خدا ، پراكندگى شان را گِرد مى آورد و پريشانى شان را سامان مى دهد و حقّشان را مى گيرد «و مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند ، مُرده هستند ؛ بلكه زنده اند و نزد خدايشان روزى مى خورند» (1) . تو را داورى خدا ، طرفِ دعوا بودن محمّد صلى الله عليه و آله و پشتيبانى جبرئيل ، بس است و آن كه [جنايت را ]براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد ، به زودى خواهد دانست كه ستمكاران ، چه بد جاى گزينى بر گرفته اند و كدام يك از شما جايگاهى بدتر و سپاهى ناتوان تر دارد . اگرچه پيشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است ، امّا من منزلتت را كوچك مى بينم و سرزنش كردن تو را كسرِ شأن خود مى دانم ؛ امّا چشم ها اشكبارند و سينه ها سوزان . هان ! شگفت و بس شگفت كه نجيب زادگان حزب خدا ، به دست آزادشدگانِ حزب شيطان ، كشته مى شوند ! از اين دست ها ، خون ما مى چكد و دهانشان از [ديدن ]گوشت ما آب افتاده است ، و آن پيكرهاى پاك و پاكيزه را گرگ ها دهان مى زنند و
.
ص: 703
بقيّه اش را كفتارهاى ماده مى خورند . اگر ما را غنيمت بگيرى ، به زودى خسارت مى بينى ، آن هنگام كه چيزى جز دستاوردهاى پيش فرستِ خود ، چيزى نمى يابى «و خدايت ، بر بندگان ، ستمكار نيست» (1) . شِكوه به خداست و تكيه بر هموست . حيله ات را به كار ببند ، تلاشت را بكن و همه توانت را به كار گير ؛ امّا به خدا سوگند ، نخواهى توانست ياد ما را [از خاطرها] پاك كنى و وحىِ ما را بميرانى ، و مهلت ما را در نمى يابى و ننگت شُسته نمى شود . آيا انديشه ات جز دروغ و سستى ، و روزگارت جز روزهايى شمردنى و جمعت جز پريشانى است ، آن روز كه منادى ندا مى دهد : «هان ! لعنت خدا بر ستمكاران باد» (2) ؟! ستايش ، ويژه خدايى است كه آغازِ ما را سعادت و مغفرت ، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت ، قرار داد ! از خدا مى خواهيم كه پاداش آنان را كامل كند و افزون هم بدهد و جانشين خوبى در نبودِ آنها براى ما باشد ، كه او بخشنده و مهربان است و «خدا ، ما را بس است و او خوبْ وكيلى است!» (3) . 4
.
ص: 704
. .
ص: 705
7 / 11احتجاج امام زين العابدين عليه السلام با سخنران يزيدالملهوف :يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ ، سخنرانى را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسين و پدرش _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ را نكوهش كند . او بالا رفت و در نكوهش امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام و حسينِ شهيد ، و ستايش معاويه و يزيد ، سنگ تمام گذاشت . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بر او بانگ زد : «واى بر تو ، اى سخنران ! خشنودىِ آفريده را به خشم آفريدگار خريدى . جايگاهت را در دوزخ ، آماده بِدان !». 1
7 / 12سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در مسجد دمشقمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :روايت شده كه يزيد ، فرمان داد منبر و سخنران ، حاضر كنند تا از حسين و پدرش على ، به بدى ياد كند . سخنران ، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند ، نكوهش و ناسزاى فراوانى نثار على عليه السلام و حسين عليه السلام كرد و در ستايش معاويه و يزيد ، زياده روى كرد . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بر او بانگ زد و فرمود : «واى بر تو ، اى سخنران ! خشنودىِ آفريده را با خشم آفريدگار خريدى ! جايگاهت را از آتش
.
ص: 706
[دوزخ] بر گير» . سپس فرمود : «اى يزيد ! اجازه بده تا از اين چوب ها ، بالا بروم و سخنانى بگويم كه رضايت خدا را فراهم آورد و براى اهل مجلس ، اجر و ثوابْ داشته باشد» ؛ امّا يزيد نپذيرفت . مردم گفتند : اى امير مؤمنان ! به او اجازه بده تا بالا برود . شايد از او چيزى بشنويم [و استفاده اى ببريم] . يزيد به آنان گفت : اگر اين از منبر بالا برود ، جز با رسوا كردن من و خاندان ابو سفيان ، پايين نمى آيد . گفتند : در اين اندازه ها نيست و نمى تواند چنين كند . گفت : او از خاندانى است كه علم را [از كودكى] به آنان خورانده اند . آن قدر به يزيد گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ايشان داد . على بن الحسين عليه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند ، خطبه اى خواند كه چشم ها را گريانْد و دل ها را بيمناك كرد و از جمله گفت : «اى مردم ! به ما شش چيز ، داده شده و با هفت چيز ، برتر گشته ايم . دانش و بردبارى و بزرگوارى و شيوايى گفتار و شجاعت و محبّت در دل هاى مؤمنان ، به ما داده شده است و با هفت چيز ، برترى داريم : پيامبرِ برگزيده ، محمّد صلى الله عليه و آله ، از ماست . [علىِ] صدّيق ، از ماست . [جعفرِ] طيّار ، از ماست . شيرِ خدا و پيامبر (حمزه) ، از ماست . سَرور زنان جهان ، فاطمه بتول ، از ماست . دو سِبط اين امّت و دو سَرور جوانان بهشت ، از مايند . هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد ، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر مى كنم : من ، پسر مكّه و مِنا هستم . من ، فرزند زمزم و صفا هستم . من ، پسر كسى هستم كه زكات را [پيچيده ]در گوشه عبا [براى بينوايان] بُرد . من ، پسر بهترين عباپوش و رَدااندازم . من ، پسر بهترين كفش پوش و پابرهنه ام . من ، پسر بهترين طواف و سعى كننده ام . من ، پسر بهترين حج گزار و لبّيك گويم .
.
ص: 707
من ، پسر كسى هستم كه [در شب معراج] بر بُراق (1) به آسمانْ بُرده شد . من ، پسر كسى هستم كه او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصى سير دادند _ و پاك است آن كه سير داد _ . من ، پسر كسى هستم كه جبرئيل ، او را تا سِدرةُ المنتهى (آخرين درخت سِدر ، در آسمان هفتم) بُرد . من ، پسر كسى هستم كه به پروردگارش نزديك و نزديك تر شد ، تا آن جا كه به اندازه فاصله دو سرِ كمان يا كمتر ، نزديك او شد . من ، پسر كسى هستم كه با فرشتگان آسمان ، نماز خوانْد . من ، پسر كسى هستم كه خداوندِ جليل ، وحى را بر او فرود آورد . من ، پسر محمّد مصطفايم . من ، پسر على مرتضايم . من ، پسر كسى هستم كه بر بينىِ مردم زد تا بگويند : خدايى جز خداوند يگانه نيست . من ، پسر كسى هستم كه پيشِ روى پيامبر خدا ، با دو شمشير و دو نيزه جنگيد ، دو هجرت كرد و دو بيعت نمود ، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَين جنگيد و به اندازه پلك زدنى هم به خدا كافر نشد . من ، پسر صالحِ مؤمنان ، وارث پيامبرانِ ، در هم كوبنده ملحدان ، آقاى مسلمانان ، نور مجاهدان ، زيور عابدان ، تاج سرِ گريه كنندگان ، شكيباترينِ شكيبايان و برترين قيام كننده آل ياسين و فرستاده پروردگار جهانيانم . من ، پسر كسى هستم كه با جبرئيل ، تأييد و با ميكائيل ، يارى شده است . من ، پسر حمايتگر از حرم مسلمانان هستم ؛ همان قاتل پيمان شكنان (ناكثين) و ستمكاران (قاسطين) و بيرون رفتگان از دين (مارِقين) ، و جهاد كننده با دشمنان ناصبى اش ، و باافتخارترين فرد در ميان همه افراد قريش ، و نخستين مؤمنى كه دعوت خداوند به ايمان را پاسخ داد و پذيرفت ، و پيشتاز سابقه داران [در اسلام] ، و در هم كوبنده متجاوزان ، و هلاك كننده مشركان ، و تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان ، و زبان حكمت عابدان ، و ياور دين خدا ، و متولّى كار خدا ، و بوستان حكمت خدا ، و نهانگاه علم خدا ، و بزرگوار و بخشنده ، و مِهتر و پاك از سرزمين اَبطَح و راضى و پسنديده شده ،
.
ص: 708
جسور و دلير ، شكيبا و روزه دار ، مهذّب و بر پا دارنده ، شجاع و نيكوكار ، شكننده پشت [دشمن] ، و پراكنده كننده دسته ها[ى حمله ور] ، داراى دلى محكم تر از همه،تيزتك تر ، و زبان آورتر ، و از همه مصمّم تر ، و از همه سركش تر [در برابر دشمن] ، شيرى دلاور و بارانى انبوه ، و [كسى كه] در جنگ ها ، هنگامى كه نيزه ها جلو مى آمدند و عنان اسب ها نزديك مى شدند ، آنها را مانند سنگ آسياب ، خُرد مى كرد و به سان باد كه ساقه خشكيده را مى پراكَنَد ، آنها را مى پراكَنْد ، شير حجاز و صاحب اعجاز ، قهرمان عراق و امام به تصريح و استحقاق ، مكّى مدنى ، ابطحى تَهامى ، خَيفى عَقَبى ، (1) بدرى اُحُدى ، شجرى (2) مهاجر ، سَرور عرب ، شير نبرد ، وارث هر دو مَشعَر ، پدر دو سِبط پيمبَر : حسن و حسين ، آشكاركننده شگفتى ها ، پراكنده كننده گروه ها[ى دشمن] ، شهابْ سنگ بُرّان ، نور جانشين ، شير چيره خدا ، مطلوب هر جوينده و پيروز بر هر پيروزمند ، و اوست جدّم على بن ابى طالب . من ، پسر فاطمه زهرايم . من ، پسر سَرور زنانم . من ، پسر بتول پاكم . من ، پسر پاره تن پيامبرم» . و پيوسته مى فرمود من چه كسى هستم و چه كسى هستم تا صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد ترسيد كه فتنه به پا شود . از اين رو ، به مؤذّنْ دستور داد كه اذان بگويد و [اين گونه ، ]سخن على بن الحسين عليه السلام را قطع كرد و ايشان ، ساكت شد . هنگامى كه مؤذّن گفت : «اللّه أكبر» ، على بن الحسين عليه السلام فرمود : «بزرگى را بزرگ شمردى كه با ديگران ، سنجيده نمى شود و با حواس ، دريافت نمى شود . هيچ چيز ، از خداوند ، بزرگ تر نيست» . هنگامى كه مؤذّن گفت : «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » ، على بن الحسين عليه السلام فرمود : «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم ، به آن ، گواهى مى دهد» . هنگامى كه مؤذّن گفت : «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » ، على [بن الحسين] عليه السلام از
.
ص: 709
بالاى منبر به سوى يزيد ، رو كرد و فرمود : «اى يزيد! اين محمّد ، جدّ من است يا تو؟ اگر ادّعا كنى كه جدّ توست ، دروغ گفته اى ، و اگر بگويى جدّ من است ، پس چرا خاندانش را كُشتى؟!» . راوى گفت : مؤذّن ، اذان و اقامه را به پايان برد و يزيد ، جلو رفت و نماز ظهر را خواند . 1
.
ص: 710
7 / 13خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله در زندان يزيدمثير الأحزان :زنان ، در مدّت اقامتشان در دمشق ، با اندوه و ناله بر حسين عليه السلام نوحه مى خواندند و با آوا و صداى بلند ، بر او مى گريستند . مصيبت اسيران ، بس سنگين
.
ص: 711
شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست دادگان ، بالا گرفت . آنان را در خانه هايى جاى دادند كه نه از گرما و نه از سرما ، نگاهشان نمى داشت ، تا آن جا كه بدن هايشان پوست انداخت و پوستشان چرك كرد ؛ آنانى كه [پيش تر ]در پسِ پرده و زيرِ سايه بودند . صبر ، از كف رفت و بى تابى ، خيمه زد و اندوه ، همدمشان شد . 1
7 / 14رؤياى سَكينه عليها السلامالملهوف_ به نقل از سَكينه _: روز چهارم اقامتمان [در شام] ، در عالم رؤيا ديدم كه . . . زنى سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است . از [نامِ] او جويا شدم . به من گفتند : فاطمه دختر محمّد ، مادر پدرت است . گفتم : به خدا سوگند ، به سوى او مى روم و آنچه را كه با ما كرده اند ، به او خواهم گفت . بلافاصله ، به سوى او دويدم تا به او رسيدم و پيشِ رويش ايستادم و مى گريستم و مى گفتم : اى مادر ! به خدا سوگند ، حقّ ما را انكار كردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، جمع ما را پراكنده كردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، حريم ما را ناديده گرفتند و حلال شمردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، پدرمان حسين را كُشتند . او به من گفت : «بس كن ، اى سَكينه! دلم را پاره كردى و جگرم را سوزاندى . اين ، پيراهن پدرت حسين است كه آن را از خود ، دور نمى كنم تا با آن ، خدا را ديدار كنم !» . 2
.
ص: 712
فصل هشتم : از شام تا مدينه8 / 1روى گرداندن مردم از يزيدتذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن ابى الدنيا _: هنگامى كه يزيد با چوب دستى بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام زد و اين شعر حُصَين بن حُمام مُرّى را خواند : شكيب ورزيديم و شكيبايى ، خوى ماست و شمشيرهايمان ، سر و مچ دست را مى بُرَند . سرِ كسانى را مى شكافيم كه محبوب ما هستند ؛ ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . مجاهد مى گويد : به خدا سوگند ، هيچ كس ميان مردم نمانْد ، جز آن كه يزيد را دشنام داد و سرزنش كرد و رهايش نمود . 1
.
ص: 713
8 / 2پشيمانى يزيدتاريخ الطبرى_ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى _: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و پسران پدرش را كُشت ، سرهاى آنان را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، در ابتدا از كشتن آنان شادمان شد و جايگاه و منزلت عبيد اللّه بن زياد در نزد او بالا رفت ؛ ولى طولى نكشيد كه بر كشتن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت : چه مى شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رعايت حقّ او و خويشاوندى حسين با او ، آزار حسين را تحمّل مى كردم و او را با خود در خانه ام ، جاى مى دادم و حرف او را در آنچه مى خواست ، قبول مى كردم ، حتّى اگر اين كار ، ننگ و سستى اى براى من به شمار مى آمد؟! خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند كه او ، حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد . . . و او را كُشت و با كُشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخمِ دشمنى با من را در دل هاى آنان كاشت و نيك و بدِ مردم ، كشته شدنِ حسين را به امر من ، بزرگ مى شمُرَند و از من ، نفرت دارند . مرا با ابن مَرجانه ، چه كار ؟! خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد ! 1
.
ص: 714
8 / 3دادن اجازه عزادارى براى شهيدانالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد، فرمان داد تا زنان اسير را بر زنان خود ، وارد كنند و به زنان خاندان ابو سفيان فرمان داد كه سه روز براى حسين عليه السلام عزادارى كنند . هيچ زنى از آنان نمانْد ، مگر آن كه او را در حال گريه و فغان كردن مى ديدى . آنان ، سه روز بر حسين عليه السلام ، نوحه سرايى كردند . امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز _ كه آن زمان ، همسر يزيد بن معاويه بود _ نيز بر حسين عليه السلام گريست و يزيد گفت : سزامندِ اوست كه بر بزرگ قريش و سَرور آنان ، بلند بگِريد . 1
الكامل فى التاريخ :زنان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را بيرون آوردند ، و به خانه يزيد بردند و زنى از خاندان يزيد نمانْد ، جز آن كه نزد آنان آمد . آنها مجلس عزا به پا داشتند . (1)
8 / 4خواسته هاى امام زين العابدين عليه السلام از يزيدالملهوف :يزيد به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : سه خواسته اى را كه وعده برآورده كردنشان را به تو داده بودم ، بر شمار . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «نخست ، آن كه صورت سَرور و مولايم
.
ص: 715
حسين عليه السلام را به من بنمايى تا از آن ، توشه بر گيرم و به آن بنگرم و با آن ، وداع كنم . دوم ، آن كه آنچه را از ما گرفته شده است ، به ما باز گردانى . سوم ، آن كه اگر تصميم به كُشتن من گرفته اى ، كسى را با اين زنان ، همراه كن تا آنها را به حرم جدّشان [مدينه] باز گردانَد» . يزيد گفت : امّا صورت پدرت ، ديگر هيچ گاه آن را نخواهى ديد ؛ و امّا كُشتنت ، من ، از تو گذشتم ؛ و امّا زنان را كسى جز تو به مدينه باز نمى گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته اند ، چندين برابر قيمتش را به شما باز مى گردانم . على بن الحسين عليه السلام فرمود : «ما دارايىِ تو را نمى خواهيم و دارايى ات فراوان باد [و ارزانى خودت] ! من ، تنها آنچه را از ما گرفته شده ، خواستم ؛ زيرا در آن ، دوك پشم ريسىِ فاطمه ، دختر محمّد صلى الله عليه و آله و نيز مَقنعه و گردن بند و پيراهن اوست . يزيد ، فرمان داد آنها را باز گردانند و دويست دينار هم بر آن افزود . زين العابدين عليه السلام آن [دينارها] را گرفت و ميان فقيران و بينوايان ، قسمت كرد . آن گاه يزيد ، فرمان داد اسيران و دستگيرشدگان [خاندان] فاطمه عليهاالسلام را به وطنشان ، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله ، باز گردانند . 1
.
ص: 716
8 / 5آزاد گذاشتن امام زين العابدين عليه السلام براى بازگشت به مدينهشرح الأخبار :يزيد ، فرمان داد على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را آزاد كنند و ايشان را در ماندن پيش خود يا باز گشتن ، مُخيَّر كرد . ايشان ، بازگشت به مدينه را انتخاب نمود و يزيد هم ايشان را رها كرد . (1)
8 / 6آماده شدن خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله براى بازگشت به مدينهتاريخ الطبرى_ به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام _: يزيد بن معاويه گفت : اى نُعمان بن بشير ! آنچه را نياز دارند ، برايشان فراهم كن و مردى امين و شايسته را از شاميان ، همراه با سواران و ياورانى برگُزين تا با آنان باشد و ايشان را به مدينه برساند . (2)
الأخبار الطّوال :يزيد فرمان داد تا آنان را به بهترين شكل ، آماده كنند و به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانى . او مردى را با سى سوار ، همراه آنان روانه كرد تا پيشاپيش آنان برود و با فاصله از ايشان ، فرود آيد تا آنان را به مدينه برساند . 3
.
ص: 717
8 / 7عبور خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله از كربلاالملهوف :هنگامى كه زنان و خاندان امام حسين عليه السلام از شام باز گشتند و به عراق رسيدند . به راه نمايشان گفتند : «ما را از راه كربلا ببر» . آنان به قتلگاه [شهدا] رسيدند و جابر بن عبد اللّه انصارى _ كه خدا رحمتش كند _ و گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام آمده بودند . پس در يك زمان ، در آن جا گرد آمدند و با گريه و اندوه و بر سر و صورت زنان ، به هم رسيدند و مجلس هاى عزايى بر پا داشتند كه جگر را آتش مى زد . زنان حاضر در آن جا هم گِرد آمدند و چندين روز ، همين گونه ماندند . (1)
8 / 8نخستين زائر قبر امام حسين عليه السلام از مردمبشارة المصطفى_ به نقل از عطيّه عوفى 2 _: همراه جابر بن عبد اللّه انصارى ، براى زيارت
.
ص: 718
قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام حركت كرديم . هنگامى كه به كربلا رسيديم ، جابر به كرانه فرات ، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسه عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت ، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت ، تا اين كه به قبر ، نزديك شد و [به من ]گفت : مرا بگير . او را گرفتم . بيهوش ، بر روى قبر افتاد . اندكى آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد ، سه بار گفت : اى حسين ! آن گاه گفت : دوست ، پاسخ دوست را نمى دهد ؟! سپس گفت : چگونه پاسخ دهى ، در حالى كه خون رگ هايت را بر ميان شانه ها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت ، جدايى انداختند؟! گواهى مى دهم كه تو ، فرزند خاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پيمان تقوا و چكيده هدايت و پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه ، سَرور زنانى ؟! و چگونه چنين نباشى ، در حالى كه از دست سَرور پيامبران ، غذا خورده اى و در دامان تقواپيشگان ، پرورش يافته اى و از سينه ايمان ، شير نوشيده اى و با اسلام ، تو را از شير گرفته اند . پاك زيستى و پاك رفتى ؛ امّا دل هاى مؤمنان ، در فراق تو خوش نيست ، بى آن كه در اين ، ترديدى رود كه همه اينها به خيرِ تو بود . سلام و رضوان خدا بر تو باد ! و گواهى مى دهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت . آن گاه جابر ، ديده خود را گِرد قبر چرخاند و گفت : سلام بر شما ، اى روح هايى كه گرداگردِ حسين ، فرود آمده ، همراهش شديد ! گواهى مى دهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى ، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد . سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت ،
.
ص: 719
در آنچه به آن در آمديد ، با شما شريك هستيم . به جابر گفتم : اى جابر ! چگونه [با آنان شريك باشيم] ، با آن كه ما نه به درّه اى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم ، در حالى كه اينان ، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند ؟ ! جابر گفت : اى عطيّه ! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كس گروهى را دوست داشته باشد ، با آنان محشور مى شود ، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد ، در كارشان شريك مى شود» ، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، نيّت من و همراهانم ، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفته اند . مرا به سوى خانه هاى كوفه ببر . 1
.
ص: 720
المصباح ، كفعمى :زيارت اربعين (چهلم) را به اين خاطر چنين ناميدند كه زمان آن ، روز بيستم ماه صفر است كه چهل روز از كشته شدن امام حسين عليه السلام مى گذرد و همان ، روز ورود جابر بن عبد اللّه انصارى ، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از مدينه به كربلا براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام است . او نخستين زائر امام حسين عليه السلام از ميان مردم است . . . و در اين روز ، بازگشت اهل بيتِ امام حسين عليه السلام از شام به مدينه نيز اتفاق افتاده است . (1)
.
ص: 721
سخنى در باره بازگشت اهل بيتِ امام به كربلا و ملاقات آنها با جابر در روز اربعيندر باره بازگشت اهل بيت سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبد اللّه انصارى در اربعين شهداى عاشورا ، چند مسئله قابل بحث و بررسى است : اوّل ، اين كه : آيا خانواده امام عليه السلام در بازگشت از شام ، از كربلا عبور كرده اند يا نه؟ و اگر عبور كرده اند ، اين ماجرا در اربعين شهدا اتّفاق افتاده يا نه؟ و اگر در اربعين بوده ، اربعين اوّل (سال 61 هجرى) بوده است يا اربعين دوم؟ دوم ، اين كه : آيا جابر بن عبد اللّه ، مى توانسته در اربعين اوّل ، خود را به كربلا برساند؟ سوم ، اين كه : آيا ملاقاتى ميان جابر و اهل بيت سيّد الشهدا در كربلا انجام شده است يا نه؟
يك . بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلادر مورد اصل بازگشت خانواده سيّد الشهدا به كربلا ، و بر فرضِ بازگشت آنان ، در باره زمان دقيق آن (اربعين اوّل ، اربعين دوم يا هر زمان ديگر) ، آراى مختلفى وجود دارد كه اينك به آنها اشاره مى شود :
الف _ عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلابرخى مانند استاد شهيد مرتضى مطهّرى ، بر اين باورند كه اصولاً اهل بيت سيّد الشهدا عليه السلام ، به كربلا باز نگشته اند . ظاهرا اين نظريّه ، مبتنى بر آن چيزى است كه محدّث نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان ، در اين باره آورده است . وى ضمن بيان دلايلى براى اثبات نظريّه خود، مبنى
.
ص: 722
بر باز نگشتن اهل بيت امام عليهم السلام به كربلا ، مى گويد : بر هر ناظرى در كتب مقاتل ، مخفى نيست كه بعد از ندامت ظاهرى رِجس پليد يزيد و عذر خواستن و مخيّر نمودنْ آل اللّه را بين ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلى (مدينه طيّبه) و اختيار كردن ايشان ، مراجعت را ، در اين كه به عزم مدينه از شام بيرون رفتند و از عراق و كربلا ، ذكرى در آن جا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود و راه شام به عراق ، از خودِ شام، از راه حجازْ جدا مى شود و قدر مشتركى ندارند ، چنان كه از متردّدين شنيده شده و از اختلاف طول اين سه بَلَد با يكديگر معلوم مى شود . پس هر كه خواهد از شام به عراق رود ، از آن جا عازم و به خطّ عراق ، خواهد سير كرد و اگر اهل بيت [امام عليه السلام ] از آن جا به اين عزم بيرون آمدند _ چنان كه ظاهر عبارت لهوف است _ ، بى اطّلاعِ آن خبيث و بى اذن او ، هرگز براى ايشان ، ميسّر نبوده و نشود و در آن مجالس ، ذكرى از اين عزم نشود. و ظاهر است كه در سير به عراق ، جز زيارت تربت مقدّسه ، مقصدى نداشتند و گمان نمى رود با آن خُبث شريره يزيد و پليدىِ فطرتش ، اگر اظهار مى كردند و اذن مى خواستند ، راضى شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند ، با آن دنائتِ طبع و بى حيايى كه دويست دينار دهد و بگويد : اين ، به عوضِ آنچه از شما رفته ! به هر حال ، اين استبعادى است كه بالمَرّه ، وثوق را از كلام آن راوىِ مجهول كه در لهوف از او نقل كرده _ و البتّه يكى از اهل سِيَر و تواريخ است _ ، مى بَرَد و چون منضم شود به آن ، شواهد مقدّمه ، اساس اين احتمال از اصل ، خراب خواهد شد و با اين حال ، اخبار جزمى روضه خوانان به وقوع اين واقعه به مجرّد كلام مذكور ، كاشف از نهايت جهل و تجرّى است و كاش به همان چند سطر لهوف يا مقتل ابى مِخنَف ، قناعت مى كردند و آن را مانند ريشه درخت در زمين شورزار قلب ويران نمى كاشتند . آن گاه اين همه شاخه و برگ از او نمى رويانيدند . پس از آن ، اين همه ميوه هاى گوناگونِ اكاذيب از آن نمى چيدند و از زبان حجّت بالغه خداوند ، حضرت سجّاد عليه السلام ، اين همه دروغ در وقت ملاقات خيالى با جابر ، نقل نمى نمودند ... . (1)
.
ص: 723
ب _ عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين اوّلسيّد ابن طاووس قدس سره بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام را در اربعين اوّل ، مستبعد مى داند ؛ ولى منكر اصل بازگشت آنها به كربلا نيست . متن عبارت ايشان ، اين است : در مصباح المتهجّد ديدم كه خانواده امام حسين عليه السلام ، در روز بيستم صفر ، به همراه مولايمان امام سجّاد عليه السلام وارد مدينه شدند (1) و در غير اين كتاب ، آمده كه آنان در بازگشت از شام ، روز بيستم صفر به كربلا رسيدند و اين هر دو قول ، بعيد است ؛ زيرا عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ به يزيد ، نامه نوشت و حادثه كربلا را برايش گزارش كرد و از وى اجازه خواست كه خاندان امام حسين عليه السلام را بفرستد ، و تا جواب يزيد نرسيد ، اقدامى صورت نداد و اين كار ، به حدود بيست روز يا بيشتر ، وقت نياز دارد . و نيز روايت شده كه وقتى كاروان اسيران را به شام بردند ، آنها در دمشق به مدّت يك ماه در جايى ماندند كه از گرما و سرما ، در امان نبودند و صورت قضيّه ، مقتضى است كه اهل بيت ، تا رسيدن به عراق يا مدينه ، بيش از چهل روز از زمان شهادت، تأخير داشته اند . پس عبورشان از كربلا در بازگشت (از شام) ، شدنى است ؛ ولى در بيستم صفر نمى توانند رسيده باشند . (2) با تأمّل در اين سخن ، روشن مى شود كه ميان كلام سيّد ابن طاووس در اين جا با آنچه در كتاب الملهوف نقل كرده كه خاندان امام حسين عليه السلام در بازگشت از شام ، از كربلا عبور كرده اند ، تعارضى وجود ندارد . آنچه ايشان بعيد مى داند ، رسيدن اهل بيت امام عليه السلام در اربعين سال 61 هجرى (اربعين اوّل) به كربلاست ، نه مطلقِ عبور آنها از آن جا . بنا بر اين ، آنچه گفته شده كه سيّد ابن طاووس در كتاب الإقبال از سخن خود در الملهوف عدول كرده ، (3) صحيح نيست و ناشى از عدم تأمّل در كلام ايشان است .
.
ص: 724
ج _ بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين دومبرخى ، با عنايت به قرائنى كه حاكى از عدم امكان بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا به كربلاست ، بر اين باورند كه ورود آنان و نيز جابر بن عبد اللّه انصارى به كربلا ، در اربعين دوم و در سال 62 هجرى اتّفاق افتاده است . فرهاد ميرزا معتمد الدوله، صاحب قمقام زخّار ، اين نظريه را مطرح كرده است . گفتنى است كه اين نويسنده، دليلى براى اثبات نظريّه خود اقامه نكرده است .
د _ بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در غير اربعيندر ميان منابع كهن ، تنها در الآثار الباقية ى ابو ريحان بيرونى (م 440 ق) تصريح شده كه اهل بيتِ سيّد الشهدا در اربعين به كربلا باز گشته اند ؛ (1) ليكن با عنايت به آنچه گفته شد ، اين سخن ، قابل قبول نيست ، بويژه اين كه پس از ابو ريحان ، تا قرن هفتم هجرى ، هيچ يك از منابع ، اين نظريّه را تأييد نكرده اند . امّا بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا در غير اربعين ، در منابعى مانند : الأمالى صدوق ، (2) الملهوف و مثير الأحزان ، (3) آمده است . شايد تنها ايرادى كه به اين مطلب مى توان وارد كرد ، اين است كه راه شام به مدينه ، راه جداگانه اى است (4) و همان طور كه محدّث نورى گفته ، بعيد است كه يزيد ، اجازه داده باشد كه سفر را طولانى كنند و مجدّدا خانواده امام عليه السلام را به كربلا بياورند ؛ ليكن با وجود اين استبعاد، نمى توان اصل بازگشت آنان را به كربلا، انكار كرد .
.
ص: 725
دو . حضور جابر در اربعين اوّل در كربلاگزارش هاى متعدّدى ، حاكى از حضور جابر بن عبد اللّه انصارى در كربلا در نخستين اربعين شهدا در سال 61 هجرى اند . برخى، در اين گزارش ها ترديد كرده و گفته اند: با توجّه به امكانات آن دوران ، سفر از مدينه تا كربلا ، پس از دريافت خبر واقعه كربلا ، بيش از چهل روز طول مى كشيده است . از اين رو ، جابر نمى توانسته در اربعين اوّل ، در كربلا حضور يابد . در پاسخ اين ترديد ، مى توان گفت : اوّلاً از كجا ثابت شده كه جابر ، هنگام واقعه عاشورا، در مدينه بوده است؟ شايد وى آن هنگام ، مدينه را به سوى كوفه ، ترك كرده بوده است . ثانيا مى توان گفت كه امكان دريافت خبر شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش تا ده روز بعد از واقعه عاشورا وجود دارد و جابر مى توانسته در مدّت باقى مانده تا اربعين ، خود را به كربلا برساند .
سه . ملاقات اهل بيت امام عليه السلام با جابر در كربلابا تأمّل در آنچه به تفصيل ، توضيح داده شد كه بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام در غير اربعين به كربلا (مطابق گزارش سيّد ابن طاووس) ، ممكن است انجام شده باشد ، ملاقات آنها در غير اربعين با جابر نيز امكانِ وقوع دارد ، با اين توضيح كه ممكن است جابر ، مدّتى را در كربلا مانده باشد و يا در كوفه يا حوالى آن، اقامت گزيده و مجدّدا براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا باز گشته باشد. تنها سؤالى كه در اين باره بى پاسخ مى ماند ، اين است كه اگر چنين امرى وقوع يافته ، چرا در منابع شيعه تا قرن هفتم به آن، اشاره اى نشده است و گزارشى از اهل بيت عليهم السلام در اين باره در منابع متقدّم و معتبر، وجود ندارد ؟ البتّه در منابع متأخّر ، مطالب فراوانى در اين باره آمده كه قابل استناد نيستند . به هر حال ، بعيد شمردن يا انكار بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا به كربلا ، به گونه اى كه محدّث نورى ، شيخ عبّاس قمى و استاد مطهّرى گفته اند ، صحيح به نظر نمى رسد .
.
ص: 726
8 / 9بازگشت خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله به مدينهالملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم (1) _: هنگامى كه به نزديك مدينه رسيديم ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرود آمد و بارش را فرود آورد و خيمه اش را بر پا كرد و زنان كاروان را فرود آورد و فرمود : «اى بشير ! خدا ، پدرت را كه شاعر بود ، بيامرزد ! آيا تو نيز مى توانى چيزى بسرايى ؟» . گفتم : آرى ، اى فرزند پيامبر خدا ! من شاعرم . فرمود : «به مدينه برو و خبر [شهادت] ابا عبد اللّه عليه السلام را اعلام كن» . اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدينه وارد شدم . هنگامى كه به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و چنين سرودم و خواندم : اى اهل يثرب ! ديگر در آن نمانيد . حسين ، كشته شد . پس اشك بريزيد! پيكر خونين او در كربلاست و سر او بر نيزه ، به اين سو و آن سو برده مى شود . سپس گفتم : اين ، على بن الحسين است ، با عمّه ها و خواهرانش ، كه در اطراف و حومه شما فرود آمده اند و من ، فرستاده او به سوى شما هستم تا جايش را به شما بشناسانم . هيچ زن پرده نشين و باحجابى در مدينه باقى نمانْد ، جز آن كه از پسِ پرده ها ، سرْ باز و صورتْ خراشيده و بر سر و صورتْ زنان ، بيرون آمد . آنان ، با صداى بلند مى گريستند و زارى مى كردند و هيچ گاه به اندازه آن روز ، مرد و زن گريان ، و پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى تلخ تر از آن ، بر مسلمانان نديده بودم . 2
.
ص: 727
8 / 10پيروزى ، از آنِ كيست ؟الأمالى ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن سَيابه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) پس از شهادت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ [به مدينه] گام نهاد ، ابراهيم بن طلحة بن عبيد اللّه به استقبالش آمد و گفت : اى على بن الحسين ! چه كسى چيره گشت ؟ و ايشان ، سرش را پوشانده و در محمل ، نشسته بود . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد ، هنگامى كه وقت نماز در رسيد ، اذان و سپس اقامه بگو» . 1
.
ص: 728
. .
ص: 729
بخش دهم : بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتندفصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدارفصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانشفصل سوم : بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجازفصل چهارم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند
.
ص: 730
. .
ص: 731
فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار1 / 1اُمّ سلمهحضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى فرمودند :المعجم الكبير_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد، شنيدم كه اُمّ سلمه ، مردم عراق را لعن كرد و گفت: حسين را كشتند! خدا ، آنان را بكشد! او را فريفتند و خوارش كردند. خدا لعنتشان كند! (1)1 / 2عبد اللّه بنُ عبّاسالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابن ابى مُلَيكه _: ابن عبّاس ، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسين بن على عليه السلام نشسته بود كه مردى آمد و چيزى درِ گوش او گفت . ابن عبّاس ، بلافاصله، استرجاع كرد («إنّا للّهِِ» گفت) . گفتيم: اى ابن عبّاس ! چه اتّفاقى افتاده است ؟ ابن عبّاس گفت: مصيبت بزرگى است كه من آن را به حساب خدا مى گذارم. غلام من خبر داد كه از ابن زبير شنيده كه حسين بن على ، كشته شده است.
.
ص: 732
طولى نكشيد كه ابن زبير ، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسليت گفت و باز گشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم براى تسليت گفتن ، به خانه او مى آمدند . 1
1 / 3محمّد بن حنفيّهمرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبداتاريخ اليعقوبى:وقتى مختار به كوفه رفت، شيعيان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمّد بن على بن ابى طالب، مرا براى فرماندهى شما فرستاده است و به كشتن حلال شمارندگان [خون حسين عليه السلام ] و خونخواهى اهل بيتِ ستم ديده، دستور داده است . به خدا سوگند، من كُشنده پسر مرجانه ام و نيز گيرنده انتقام خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كسانى كه به آنان ستم روا داشتند. تعدادى از شيعيان ، او را تأييد كردند و تعدادى ديگر گفتند: مى رويم و از محمّد بن على مى پرسيم.
پس به سراغ محمّد بن حنفيّه (محمد بن على بن ابى طالب) رفتند و از او پرسيدند . او گفت: براى ما چه خوشايند است كه كسى خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بكشد !
پس به سوى مختار باز گشتند و با او بيعت كردند و پيمان بستند و به صورت يك گروه در آمدند. (1)
.
ص: 733
1 / 4اَنَس بن مالك (1)المعجم الكبير_ به نقل از اَنَس _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و او با چوب دستى اش ، با سر ايشان بازى مى كرد و مى گفت: «چه دندان خوبى داشته!» . به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام مى كنم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه جاى [ضربه] چوبت بر دهان حسين را مى بوسيد. 2
1 / 5زيد بن اَرقَم (2)فى « اكمال الدين » {-1-} عن الصدوق طاب ثراه : بحذالصواعق المُحْرِقة :ابن ابى الدنيا ، روايت كرده است كه: زيد بن ارقم ، نزد عبيد اللّه بن زياد
.
ص: 734
فى « اكمال الدين » {-1-} عن الصدوق طاب ثراه : بحذبود و به او گفت: چوبت را [از لب حسين] بردار. به خدا سوگند ، همواره مى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ميان اين دو لب را مى بوسيد .
زيد ، سپس گريه كرد. ابن زياد گفت: خدا ، چشمانت را گريان كند ! اگر پيرمرد خرفتى نبودى، گردنت را مى زدم.
زيد برخاست ، در حالى كه مى گفت: مردم ! از امروز ، شما بَرده ايد. پسر فاطمه عليهاالسلامرا كشتيد و ابن مرجانه را حاكم كرديد. به خدا سوگند، خوبانِ شما را مى كُشد و بَدانتان را به بردگى مى گيرد. از رحمت خدا دور باد آن كه تن به خوارى و ننگ بدهد!
سپس به ابن زياد گفت: برايت خبرى را مى گويم كه بيش از اين، تو را به خشم آورَد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسن عليه السلام را بر روى پاى راست و حسين عليه السلام را بر روى پاى چپش نشاند و دستش را بر وسط سر اين دو گذاشت و آن گاه گفت : «خداوندا ! من اين دو را و [نيز] صالحِ مؤمنان را به تو مى سپارم» . ابن زياد ! امانت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد تو چه جايى دارد؟! 1 .
ص: 735
1 / 6بَراء بن عازب (1)شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد :امام على عليه السلام به بَراء بن عازِب فرمود : «اى براء ! آيا حسين ، كشته مى شود و تو زنده اى و كمكش نمى كنى؟» . براء گفت: چنين نيست ، اى امير مؤمنان! وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بَراء ، اين سخن را به ياد مى آورد و مى گفت: بزرگ ترين حسرتم ، اين است كه چرا در كنار حسين عليه السلام حضور نيافتم و در راه او كشته نشدم. 2
1 / 7عبد اللّه بن زبيرتاريخ الطبرى_ به نقل از عبد الملك بن نوفل، از پدرش _: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن حسين عليه السلام را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذمّت نمود. او پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله گفت: عراقى ها ، جز اندكشان، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند. آنان حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را به حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى
.
ص: 736
هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم تا حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى! به خدا سوگند، حسين عليه السلام ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و با آن كه خداوند عز و جلهيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده ، دانست كه همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگِ بزرگوارانه را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين عليه السلام را رحمت كند و قاتل حسين عليه السلام را بى پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين عليه السلام و نافرمانى شان از او، هيچ پنددهنده و بازدارنده اى همانند آن نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنين قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه! هيچ گاه ، آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم. آرى ! به خدا سوگند، آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارى هاى طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و سزاوارترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است ، و در دين و فضيلت نيز شايسته ترين كس بود . هلا ! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى، و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود (كنايه به يزيد) . به زودى ، آنان هلاك مى شوند. 1
.
ص: 737
1 / 8عبد اللّه بن عمرسنن الترمذى_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى نُعْم _: مردى عراقى از ابن عمر در باره لباسى كه با خون پشه آلوده مى شود ، پرسيد . ابن عمر گفت: اين را ببنيد كه از خون پشه مى پرسد، در حالى كه اينان ، پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشتند. من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حسن و حسين، دو دسته گل من از دنيايند» . (1)
1 / 9واثِلة بن اَسقَع 2فى « الكافى » {-1-} :سير أعلام النبلاء_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ
.
ص: 738
فى « الكافى » {-1-} :حسين عليه السلام را آوردند ، مردى شامى ايشان را لعن كرد . واثِله ، خشمگين شد و برخاست و گفت: به خدا ، همواره على و دو پسرش را دوست داشته ام ، پس از آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل امّ سلمه شنيدم، در حالى كه كِسايى خيبرى را بر روى فاطمه و پسرانش و على انداخته بود ، فرمود : « «خداوند ، اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» » . 11 / 10حسن بَصرى (1)أنساب الأشراف_ به نقل از ابو بكر هُذَلى _: حسن [بصرى]، آن گاه كه حسين عليه السلام كشته شد، چنان گريست كه پهلوهايش تكان مى خوردند . سپس گفت: چه خوار است امّتى كه در آن، پسر پدرى حرام زاده، پسر پيامبر امّت را بكُشد! (2)
.
ص: 739
1 / 11ابراهيم بن مالك اشتر 1المعجم الكبير_ به نقل از ابراهيم _: اگر از قاتلان حسين بن على عليه السلام بودم و آمرزيده مى شدم و وارد بهشت مى شدم، شرم مى كردم كه از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله عبور كنم و ايشان به صورت من بنگرد . (1)
1 / 12بِشر بن غالب (2)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك _: بِشر بن غالب را ديدم كه به خاطر پشيمانى از كمك نكردن به حسين عليه السلام ، بر روى قبر وى ، غلت
.
ص: 740
مى زد. (1)1 / 13ربيع بن خُثَيم (2)خلاصه ابو خالد كابلى _ كه موسوم به وَرْدان و مل ( _ كه موسوم به وَرْدان و ملقب به كنكر است ، و حالت ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سُفيان، از پير مردى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، ربيع بن خُثَيم گفت: آنان ، نوجوانانى را كشتند كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را مى يافت، در دامنش مى نشانْد و دهان بر دهان آنان مى گذاشت. (3)
.
ص: 741
فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين در ميان قاتلانش2 / 1يزيد بن معاويهتاريخ الطبرى_ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى _: وقتى عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و برادرانش را كشت، سرِ آنها را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، نخست ، از كشته شدن آنها شادمان گرديد و عبيد اللّه در نزد او جايگاهى والا پيدا كرد ؛ ولى زمانى طولانى نگذشت كه از كشته شدن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت: «اتّفاقى برايم نمى افتاد ، اگر براى پاسداشت شأن پيامبر و مراعات حقّ او و خويشاوندى اش، رنج حسين را تحمّل مى كردم و او را با خودم به خانه ام مى بردم و در آنچه مى خواست، حاكمش مى كردم ، هرچند كه مايه عيب و ضعف حكومتم مى شد! خدا ، ابن مرجانه را لعنت كند! او بود كه حسين را بيرون آورد و مجبورش كرد . حسين خواست كه راهش را باز كنند تا برگردد ؛ امّا او چنين نكرد . حسين خواست تا زمانى كه خداوند عز و جل عمر او را به پايان مى رساند ، دستانش را در دستان من بگذارد و يا به سرحدّى از سرحدّات اسلامى برود ؛ ولى او چنين نكرد و جلوى حسين را گرفت و او را كشت و مرا با كشتن حسين، در ميان مسلمانان ، منفور كرد و در دلشان ، دشمنى با من را كاشت و نيكان و بَدان، به خاطر فاجعه آميز بودن كشتن حسين، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه ، چه كار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!» . 1
.
ص: 742
2 / 2عبيد اللّه بن زيادالكامل فى التاريخ:يزيد به دنبال عبيد اللّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه به مدينه برود و عبد اللّه بن زبير را در مكّه به محاصره در آورَد. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، دو كار [ناپسند] را براى يزيدِ فاسق ، انجام نمى دهم : كشتن پسر پيامبر خدا و ويران كردن كعبه. و آن گاه پيكى براى او فرستاد و عذرخواهى كرد . 1
2 / 3عمر بن سعدالأخبار الطوال_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد ، دوست من بود . هنگام بازگشت از جنگ با حسين عليه السلام ، پيش او رفتم و از حالش جويا شدم . گفت: از حالم مپرس ؛ چرا كه هيچ مسافرى ، با بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانه ام باز گشتم، به خانه اش باز نمى گردد! من ، خويشاوندىِ نزديك را بريدم و گناهى بزرگ انجام دادم . (1)
.
ص: 743
2 / 4شمر بن ذى الجوشنفى « الكافى » {-1-} :ميزان الاعتدال_ به نقل از ابو بكر بن عيّاش، از ابو اسحاق _: شِمر با ما نماز مى گزارد و سپس چنين دعا مى كرد: خداوندا! تو مى دانى كه من شريفم . پس مرا بيامرز .
گفتم: چگونه خداوند عز و جل تو را بيامرزد، در حالى كه تو پسر پيامبر خدا را كشتى؟
گفت: واى بر تو! چه مى كرديم؟ فرماندهانمان ، ما را به كارى وادار كردند و ما نافرمانى نكرديم . اگر از آنها نافرمانى مى كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش مى شديم .
گفتم: اين ، عذر بدتر از گناه است! فرمانبرى، تنها در كارهاى نيك است. 12 / 5شَبَث بن رِبعى (1)تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى _: همواره مى ديدند كه شَبَث بن رِبعى، از جنگ با حسين عليه السلام ، ناخشنود است. ابو زُهَير عَبْسى گفت: من در دوران امارت مُصعَب ، از شَبَث شنيدم كه مى گفت: خداوند به مردم اين شهر ، خير نمى دهد و آنان را شايسته
.
ص: 744
پيشرفت نمى سازد . در شگفت نيستيد كه ما در كنار على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، در كنار پسرش با خاندان ابو سفيان به مدّت پنج سال جنگيديم ؛ ولى بعد بر پسرش _ كه بهترين فرد روى زمين بود _ تاختيم و با او به همراه خاندان معاويه و پسر سميّه بدكاره جنگيديم ؟ گم راهى بر روى گم راهى! (1)
2 / 6مروان بن حَكَمفى « الكافى » {-1-} :تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد . مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
گفتند: هجده مرد از آنها (بنى هاشم) ، به مَصاف ما آمدند و _ به خدا سوگند _ ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران.
مروان از جا جست و رفت. برادر او ، يحيى بن حكم ، پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
آنان ، همان سخن را تكرار كردند.
او گفت: از محضر محمّد ، در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى شوم ! سپس برخاست و رفت. (2)
.
ص: 745
فصل سوم : بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز3 / 1بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در كوفهتاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عوف بن احمر ازدى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كردند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند . نيز احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان او و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستشو نيست . (1)
3 / 2بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجازيعنى : حضرت عبدالعظيم از هشام بن حكم _ به حذف واسالأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج عبد اللّه بن عامر _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد ، ... ما هرگز زن و مرد گريانى را بيشتر از آنچه آن روز ديديم ، نديده بوديم . (2)
.
ص: 746
فصل چهارم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند4 / 1يزيد بن معاويهيزيد بن معاوية بن ابى سفيان _ كه مادرش مَيسون ، دختر بَجدَل كلبى بود _ در سال 25 يا 26 هجرى ، متولّد شد و در سال 64 هجرى ، به هلاكت رسيد . وى كه مُجرم اصلى در فاجعه خونبار كربلا بود ، تنها سه سال پس از اين فاجعه، در 38 سالگى با ننگ آميزترينِ مرگ ها ، از دنيا رفت و با مرگش ، حكومت ننگين خاندان ابوسفيان نيز پايان يافت . گزارش ها ، در باره علّت مرگ ناگهانى يزيد ، مختلف اند ؛ امّا مورّخان، اتّفاق نظر دارند كه افراط در مِى گُسارى و بَدمستى ، موجب هلاكت او گرديد . برخى گفته اند : وى هنگام رقص و در حال بدمستى به زمين خورد و مغزش متلاشى گرديد . برخى ، گاز گرفته شدن توسط ميمونش را كه با وى بازى مى كرد، و برخى ، كثرت مى گسارى و قى كردنِ پياپى آن را عامل هلاكت او ذكر كرده اند . همچنين گزارش شده كه صورت او پس از مرگ ، همچون قير ، سياه شد و با ظاهرى چون باطنش ، به عالم آخرت منتقل گرديد . گفتنى است كه عبّاسيان ، در سال هاى نخست حكومتشان، قبرهاى يزيد ، معاويه و عبد الملك بن مروان را نبش كردند و استخوان هاى باقى مانده آنان را آتش زدند .
.
ص: 747
4 / 2عبيد اللّه بن زيادابو حفص عبيد اللّه بن زياد ، در سال 33 يا 39 هجرى به دنيا آمد . پدرش ، زياد بن اَبيه بود كه داستان تغيير يافتن نَسَب او و الحاقش به ابو سفيان توسّط معاويه ، مشهور است . مادر عبيد اللّه نيز زنى مجوسى به نام مرجانه فرزند يكى از پادشاهان فارس بود كه از زياد ، جدا شد و با مردى كافر به نام شيرويِه ازدواج كرد و عبيد اللّه در خانه او پرورش يافت . (1) ابن زياد ، در جوانى به سياست و قدرت ، دست يافت . او هوش سياسى و به تعبير ديگر ، جرئت و قساوت خود را _ كه از پدرش به ارث برده بود _ در راه مقاصد شيطانى بنى اميّه به كار مى گرفت. ابن زياد در زمان معاويه ، به حكومت بصره منصوب شد و پس از معاويه ، يزيد، او را در همان منصب ، ابقا كرد و براى مقابله با امام حسين عليه السلام با مشورت سِرجونِ نصرانى ، فرماندارى كوفه را نيز به وى وا گذارد . در حادثه كربلا ، همه جنايت ها ، به دستور مستقيم عبيد اللّه تحقّق يافت ، چنان كه پس از يزيد ، بيشترين نقش را در اين فاجعه دردناك داشت. او پس از واقعه كربلا نيز در كمال سفّاكى ، اعتراض هاى عراقيان را سركوب نمود ؛ امّا سرانجام و پس از مرگ يزيد ، در حالى كه بر حسب نقل ، چهار هزار و پانصد نفر از شيعيان با وضعى فجيع در زندان او بودند ، در برابر نافرمانى و شورش بصريان ، تاب نياورد و ذليلانه فرار كرد . اندكى بعد ، وى در روز دهم محرّم سال 67 هجرى _ يعنى تنها شش سال بعد و درست ، در همان روزى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود _ ، با سپاه ابراهيم بن مالك اشتر ، در خازِر (در پنج فرسنگى موصل در شمال عراق) ، درگير و به وسيله او كشته شد. در اين جنگِ سخت كه با پيروزى ابراهيم اشتر همراه بود ، افزون بر ابن زياد ، بسيارى از فرماندهان جنايتكار و سپاهيان شام ، به هلاكت رسيدند . ابراهيم ،
.
ص: 748
بدن ابن زياد را سوزاند و سرش را براى مختار ثقفى فرستاد و او نيز سرش را روانه حجاز نمود تا امام زين العابدين عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را خوشحال كند .
رجال الكشّى_ به نقل از عمر بن على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و عمر بن سعد، نزد امام زين العابدين عليه السلام آورده شد، ايشان به سجده افتاد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار ، جزاى خير بدهد!» . (1)
4 / 3عمر بن سعدابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، سركرده سپاه عبيد اللّه بن زياد در رويارويى با امام حسين عليه السلام بوده است . در سال تولّد وى ، اختلاف است . او در خانواده اى قُرَشى و نسبتا مهم به دنيا آمد ؛ امّا از همان آغاز جوانى ، هواى رياست در سر داشت و پدرش را سزاوارترين كس به خلافت مى دانست . ابن سعد ، مجرم شماره سوم فاجعه كربلا بود و فرماندهى عمليات را در كربلا به عهده داشت . وى به طمع مُلك رى ، فريفته وعده هاى دروغين ابن زياد شد و به جنايت هاى بزرگى دست يازيد كه ننگ آن براى هميشه ، دامنگير او و خانواده اش گشت . عمر بن سعد _ چنان كه امام حسين عليه السلام پيشگويى كرده بود _ به خواسته خود ، يعنى حكومت بر مُلك رى نرسيد و ناكام در كوفه ماند ، تا آن كه در قيام مختار به كيفر دنيوى خود رسيد . عمر بن سعد در قيام مختار ، به شدّت ، هراسان شد . از اين رو ، به وسيله عبد اللّه
.
ص: 749
بن جَعدة بن هُبَيره از مختار ، امان نامه گرفت ؛ امّا مختار ، امان نامه را ماهرانه و دوپهلو تنظيم نمود و در اوّلين فرصت ، بهانه اى به دست آورد و يكى از ياران خود را به نام ابو عمره ، براى دستگيرى او روانه كرد . ابو عمره نيز در درگيرى با عمر بن سعد ، او را با شمشير به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد . مختار ، سر عمر بن سعد را به پسر او ، حفص ، نشان داد و از او پرسيد : آيا او را مى شناسى ؟ حفص ، پاسخ مثبت داد و كلمه استرجاع (اِنّا للّهِ) بر زبان راند و گفت : زندگى پس از او فايده ندارد ! مختار نيز گفت : راست گفتى ! تو پس از او زندگى نخواهى كرد . و دستور داد او را كشتند و چون سر او را در كنار سر پدرش نهادند ، مختار گفت : اين ، در مقابل حسين و اين ، در مقابل على بن الحسين ، هر چند مساوى نيستند ! مختار سپس سر آن دو را به مدينه نزد محمّد بن حنفيّه فرستاد . گفتنى است كه در سال وقوع اين حوادث ، اختلاف است ؛ ولى به نظر مى رسد _ چنان كه طبرى گزارش كرده _ ، كشته شدن عمر بن سعد ، در اوايل نهضت مختار ، يعنى سال 66 هجرى ، اتفاق افتاده است .
4 / 4شمر بن ذى الجوشنابو سابغه شمر بن ذى الجوشن (1) ضباب بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صَعصعة بن معاوية بن بَكر بن هَوازن بن منصور ، از نقش آفرينان اصلى جنايات كربلاست . او زشت رو (2) و زشت كردار بود . شمر در جنگ صفّين ، همراه امام على عليه السلام با امويان جنگيد و حتّى مجروح گشت ؛
.
ص: 750
امّا پس از آن ، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پيوست . گواهىِ وى بر ضدّ حُجر بن عَدى ، موجب شهادت اين مرد بزرگ در مرج عذرا گرديد . او همچنين در پراكندن كوفيان از اطراف مسلم ، نقشى مؤثّر داشت و در واقعه كربلا موجب شد كه ابن زياد ، پيشنهاد عمر بن سعد را نپذيرد و خود ، مأموريت ابلاغ پيام تهديدآميز عبيد اللّه به عمر بن سعد را _ كه دستور يورش همه جانبه به امام حسين عليه السلام و يارانش ، يا واگذارى فرماندهى به شمر بود _ ، به عهده گرفت . البتّه پس از آن كه عمر بن سعد ، خود ، فرماندهىِ جنگ با امام عليه السلام را پذيرفت ، شمر ، فرمانده جناح چپ سپاه شد . شمر ، هنگامى كه جنگ تن به تن امام حسين عليه السلام را در اوج تنهايى و بى ياورى ديد و متوجّه شد كه نمى توان امام عليه السلام را در جنگِ تن به تن از پاى در آورد ، فرمان داد كه پيادگان و تيراندازان و سواركاران ، به يكباره بر ايشان يورش برند . نيز پس از آن كه امام عليه السلام بر زمين افتاد و خولى از بريدن سر ايشان هراسيد ، بنا بر برخى از گزارش ها شمر بود كه از اسب به پايين آمد و سر مبارك امام عليه السلام را از پيكر ، جدا كرد و آن را به وسيله خولى براى عمر بن سعد فرستاد . شمر همچنين به غلامش دستور داد تا همسر عبد اللّه بن عُمَير كلبى را به شهادت برساند . نيز در حمله به خيمه هاى زنان و بردن اسيران و سرهاى مطهّر شهيدان از عراق به سوى دربار شام، نقش اصلى را به عهده داشت . جنايات شمر به حدّى بود كه امام حسين عليه السلام ، او را نفرين نمود . وى در جريان قيام مختار ، مجبور به فرار شد ؛ امّا در ميان راه و در صحراى سوزان ميان كوفه و بصره ، گرفتار شد و در زد و خوردى كوتاه ، زخمى گرديد و بر طبق گزارش هايى ، در همان جا به قتل رسيد . گزارش ديگرى هم مى گويد : او را اسير كردند و به سوى مختار فرستادند . مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت .
4 / 5حُصَين بن نُمَيرابو عبد الرحمان حُصَين بن نُمَير بن نائل كِندى سَكونى، از اهالى حِمص (از شهرهاى
.
ص: 751
مهمّ شام) و امير آن بود. او در جنگ صفّين ، فرماندهى لشكر حِمص را در سپاه معاويه به عهده داشت . او از شخصيت هاى بارز حكومت بنى اميّه و فرمانده نگهبانان و معاون ابن زياد بود و از سوى ابن زياد، مناطق قادسيّه، خَفّان و قُطقُطانه را زير نظر داشت . او عامل دستگيرى قيس بن مُسهِر (فرستاده امام حسين عليه السلام ) و عبد اللّه بن يَقطُر بود. حُصَين، در كربلا حضور داشت و روز عاشورا ، فرماندهى تيراندازان لشكر عمر بن سعد را به عهده داشت و با تيراندازانش ، ياران امام عليه السلام را تيرباران كرد و اسبان آنها را كشت و زمينه را براى يورش نهايى و گروهىِ سپاه ابن سعد به سپاه امام عليه السلام فراهم كرد. حُصَين، شخصا در برخى درگيرى ها شركت داشت و در شهادت حبيب بن مُظاهر ، نقش داشت. او همان كسى است كه در روز عاشورا به امام عليه السلام تيراندازى كرد و تير به دندان هاى شريف ايشان خورد و بدين ترتيب، مانع آب خوردن امام عليه السلام شد. حُصَين، پس از پايان جنگ، هفده سر را با افراد تحت فرمانش به كوفه برد. وى پس از واقعه كربلا نيز در واقعه حَرّه، جانشين مُسلم بن عُقْبه ، فرمانده خونريز سپاه جنايتكار شام ، در مدينه شد و پس از مرگ او، سپاه را به سمت مكّه سوق داد و در درگيرى اش با عبد اللّه بن زبير ، كعبه را به آتش كشيد . سپس به عراق باز گشت و در سركوب «قيام توّابين» به رهبرى سليمان بن صُرَدِ خُزاعى ، شركت جست . او ، سرانجام پس از قيام مختار ، در جنگ با ابراهيم بن مالك اشتر _ كه از سران سپاه مختار بود _ كشته شد . ابراهيم ، جسد او را سوزاند و سرش را براى مختار به كوفه و سپس براى ابن زبير به مكّه فرستاد. سر او را در مكّه و مدينه آويزان كردند تا عبرت ديگران باشد.
4 / 6عمرو بن حَجّاجعمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب مَذحِجى زُبَيدى، از سران كوفه و
.
ص: 752
شوهر خواهر هانى بن عروه بود. وى از جمله كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد ؛ ولى پس از اندك زمانى، تغيير موضع داد و از ياران ابن زياد شد، تا جايى كه ابن زياد ، او را به فرماندهى جناح راست سپاه عمر بن سعد در كربلا برگزيد. او در كربلا با سوارانش، آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست و با عبّاس عليه السلام جنگيد و در روز عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسين عليه السلام تحريك كرد. او راه چيره شدن بر ياران دلير و جنگجوى امام حسين عليه السلام را سنگباران كردن آنان و تاختن يكباره بر آنها ، و نه مبارزه و درگيرىِ تن به تن دانست و اين نقشه را با موافقت عمر بن سعد ، عملى ساخت و خود با لشكرش بر جناح چپ لشكر امام عليه السلام _ كه فرماندهى آن با مُسلم بن عَوسَجه بود _ يورش برد و مسلم در اين يورش، نقش بر زمين شد. عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام توهين كرد و ايشان را «خارجى (خارج شده از دين)» ناميد . او پس از واقعه عاشورا، از جمله حاملان سرهاى شهدا به كوفه بود. عمرو ، سرانجام، در قيام مختار، فرار كرد و بنا به گزارشى ، به نفرين امام حسين عليه السلام گرفتار شد و از شدّت تشنگى ، در بيابان ، هلاك گرديد و بنا به گزارشى ديگر، در دو راهى كوفه و بصره ناپديد شد و ديگر هيچ كس ، او را نديد.
4 / 7اَحبَش بن مَرثَداَحبَش بن مَرثَد بن عَلقَمة بن سَلامه حَضرَمى _ كه در برخى منابع از او به «اَخنَس» ياد مى كنند _ ، از سواران سپاه عمر بن سعد و از جمله ده نفرى است كه به درخواست عمر بن سعد ، بر بدن مبارك امام حسين عليه السلام اسب تاختند. بنا بر گزارشى ، احبش، همان كسى است كه عمامه امام حسين عليه السلام را به غارت بُرد.
.
ص: 753
پس از واقعه عاشورا، او در صحنه جنگ، ايستاده بود كه تيرى از كمان، رها شد _ و پرتاب كننده اش معلوم نشد _ و به وى خورد و قلبش را شكافت و مُرد .
4 / 8اسحاق بن حَيوه حَضرَمىاسحاق بن حَيوه حضرمى ، از سوارانى است كه داوطلبانه به دعوت عمر بن سعد ، بر پيكر پاك امام حسين عليه السلام اسب تاختند . او همچنين پيراهن امام عليه السلام را به غارت برد و چون آن را پوشيد ، به پيسى مبتلا شد و مويش ريخت . مختار ثقفى ، او را دستگير كرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاكت رسيد .
4 / 9بَجدَل بن سُلَيمبَجدَل، از قبيله كلب، همان كسى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام انگشت ايشان را براى در آوردن انگشتر ايشان، بريد. از اين رو ، وقتى به وسيله مختار دستگير شد، دست و پايش را بريدند و رهايش كردند تا در خونش بغلتد و هلاك شود . اطّلاعات ديگرى از زندگى وى در دست نيست.
4 / 10بِشر بن سَوطابو اَسماء بِشر بن سَوط هَمْدانى قابضى ، از قبيله همْدان و از مشاركت كنندگان در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقيل است . در برخى از ادعيه و زيارت نامه ها ، قتل پسر ديگر عقيل، يعنى جعفر بن عقيل نيز به وى نسبت داده شده است كه او را با پرتاب تيرى كشت ؛ امّا در متون تاريخى، عبد اللّه بن عروه خثعمى و يا نام مشابه آن ، قاتل جعفر ، معرّفى شده است . به هر حال ، در قيام مختار ، بِشر به وسيله عبد اللّه بن كامل، دستگير و سرش با ذلّت تمام ، بريده شد .
.
ص: 754
4 / 11تميم بن حُصَينتميم بن حُصَين ، از قبيله فَزار و جزو سوارانى بود كه از سپاه عمر بن سعد براى جنگ تن به تن ، گامْ جلو نهاد و با لحنى شماتت آميز ، آب فرات و تلألؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسين عليه السلام كشيد . از اين رو ، امام حسين عليه السلام او را نكوهيد و وى را از اهل دوزخ شمرد و نفرين كرد كه تشنه كشته شود . بر اثر دعاى امام عليه السلام ، بلافاصله چنان عطشى بر او مسلّط شد كه از اسب افتاد و زير سُم سواران ، له شد و مُرد .
4 / 12حَرمَلة بن كاهلحرمله از قبيله بنى اسد و از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود . او در روز عاشورا ، با پرتاب تير ، طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام را در آغوش پدر به شهادت رساند . وى قاتل عبد اللّه بن حسن نيز معرفى شده است . او همچنين در شهادت عباس بن على عليه السلام نقش داشت و حامل سر ايشان به كوفه بود. حرمله، بر اثر جنايت هايش به عقوبت دنيوى دچار شد و در پايان عمر نيز در قيام مختار، دستگير شد . به فرمان مختار ، دست و پاى او را قطع كردند و سپس، او را در آتش سوازندند .
4 / 13حَكيم بن طُفَيلحكيم بن طُفَيل ، يكى از كسانى است كه در روز عاشورا ، به سوى امام حسين عليه السلام تيراندازى كردند ، هر چند كه به ادّعاى خودش ، تيرش به پيراهن امام عليه السلام اصابت كرد و به ايشان زيانى نرساند . پس از شهادت امام عليه السلام نيز ، او جزو ده نفرى بود كه بر پيكر مطهّر ايشان اسب تاختند .
.
ص: 755
همچنين گزارش شده كه او در به شهادت رساندن عبّاس بن على عليه السلام ، شركت داشت و لباس ايشان را پس از شهادتش به غارت برد . اين گزارش ، با متن زيارت نامه عبّاس عليه السلام _ كه او را در شمار قاتلان ايشان آورده _ همخوان است ، چنان كه با سنّت عرب در مِلكيت لباس جنگجو ، همخوان است ؛ زيرا آن را متعلّق به كسى مى دانستند كه صاحب آن را به قتل رسانده است . از اين رو ، آن گاه كه در قيام مختار دستگير شد ، مردم به او هجوم بردند و او را عريان كرده ، دسته جمعى ، او را هدف تير قرار دادند و به هلاكت رساندند .
4 / 14خولى بن يزيدخولى بن يزيد اَصبحى اِيادى دارِمى ، در شمار سپاه و تيراندازان عمر بن سعد بود. در زيارت نامه شهدا و منابع تاريخى، به او نسبت داده شده كه تيرهايى را به سوى عثمان (پسر امير مؤمنان عليه السلام و برادر ابو الفضل العبّاس) پرتاب كرد و او بر اثر تير وى و تير ديگرى كه شخصى از قبيله بنى ابان پرتاب كرد ، به شهادت رسيد. وى را قاتل جعفر بن على عليه السلام هم شمرده اند ؛ امّا بيشتر منابع تاريخى، كشته شدن جعفر بن على را به هانى بن ثُبَيت حضرمى نسبت داده اند . خولى، در شهادت امام حسين عليه السلام و بريدن سر مبارك ايشان نيز دست داشت. او به همراه حُمَيد بن مسلم اَزدى ، سر مبارك امام حسين عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد به كوفه برد . او شب هنگام به كوفه رسيد و سرِ امام عليه السلام را در خانه اش گذاشت و چون همسرش از ماجرا باخبر شد، با وى دشمن گشت . از اين رو ، در قيام مختار، وقتى مأموران مختار ، وارد خانه خولى شدند، وى مخفيگاه او را به آنان نشان داد . مأموران ، خولى را دستگير كردند و او را به سوى مختار مى بردند كه مختار ، آنها را از ميانه راه برگرداند و فرمان داد كه او را در خانه خودش بكُشند. پس از كشته شدن خولى، مختار،جسد او را آتش زد و آن قدر ماند تا جنازه اش به خاكستر تبديل شد و سپس باز گشت .
.
ص: 756
4 / 15رُشَيد ، غلام عبيد اللّه بن زيادرُشَيد ، غلام ابن زياد و قاتل هانى بن عروه بوده است . در قيام مختار ، او به همراه ابن زياد با لشكر ابراهيم بن مالك اَشتر ، رو به رو شد و با آنها در كنار رودخانه خازِر جنگيد. در اين جنگ، عبد الرحمان بن حُصَين مرادى _ كه از سپاهيان ابراهيم بن اَشتر بود _ او را ديد و چون شنيد كه مردم گفتند: «اين ، كشنده هانى است»، با نيزه اش به وى حمله كرد و او را كشت.
4 / 16زيد بن رُقادزيد بن رُقاد ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود و در كشته شدن عبّاس عليه السلام و سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع، آخرين كشته كربلا، شركت داشت. بعدها در قيام مختار، سپاه ابن كامل ، او را تيرباران و سنگباران كردند و جسدش را در حالى كه آخرين نَفَس هايش را مى كشيد، سوزاندند.
4 / 17سِنان بن اَنَسسِنان بن اَنَس بن عمرو بن حىّ بن حارث بن غالب بن مالك بن وَهبيل، از كسانى است كه نقش مؤثّرى در كشتن امام حسين عليه السلام داشتند و در آخرين دقايق ، به كمك افرادى مانند شمر بن ذى الجوشن ، امام عليه السلام را به شهادت رساندند . پيش تر ، امام على عليه السلام در نكوهش پدر سِنان، اين واقعه را پيشگويى كرده بود. بر پايه گزارشى ، سِنان در مجلس حَجّاج، به كشتن امام حسين عليه السلام اعتراف كرد و پس از بازگشت به خانه اش، ديوانه شد و با وضع ناگوارى از دنيا رفت. در گزارشى ديگر آمده كه مختار ، سِنان را دستگير كرد و پس از شكنجه اى سخت ، او را كشت .
.
ص: 757
4 / 18عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلىعبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى، از تيره روزانى ، همان كسى است كه به كمك مسلم بن عبد اللّه ضِبابى، مسلم بن عوسجه (يار بزرگ امام حسين عليه السلام ) را كشت . او در قيام مختار ، دستگير گرديد و به دستور مختار، در بازار مالْ فروشان ، در برابر ديدگان مردم، سر بريده شد.
4 / 19عبد اللّه بن عَزره خثعمىعبد اللّه بن عَزْره خَثعَمى ، يكى از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود كه جنايت هاى زيادى مرتكب شد . او قاتل جعفر بن عقيل است . و بنا به نقلى ، عبد الرحمان بن عقيل را نيز با پرتاب تير به شهادت رساند . با قيام مختار، او فرار كرد و به مُصعَب ، پناهنده شد و مختار ، خانه اش را ويران نمود .
4 / 20عبد اللّه بن عُقبهعبد اللّه بن عُقبه غَنَوى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه با تير خود ، يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام به نام ابو بكر را به شهادت رساند . عبد اللّه بن عُقبه با قيام مختار ، از كوفه به جزيره (شمال عراق) گريخت و از اين رو ، مختار ، تنها توانست خانه او را ويران كند.
4 / 21عثمان بن خالد بن اُسَيرعثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى جُهَنى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه به همراه بِشر بن سَوْط با پرتاب تير ، به عبد الرحمان بن عقيل ، حمله كردند و او را
.
ص: 758
كشتند و لباسش را به غارت بردند . مختار ، در جريان قيامش دستور داد كه آن دو را دستگير كنند و پس از اين كه آن دو را كشتند، بدنشان را سوزاندند و پيش از سوزاندن، مانع دفنشان شد.
4 / 22عمرو بن صَبيحعمرو بن صبيح صَيداوى يا صائدى ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود. او عبد اللّه بن مسلم بن عقيل را وقتى دستش را بر پيشانى اش نهاده بود، با تير ، نشانه رفت و بدين سان ، دست عبد اللّه را به پيشانى اش دوخت و با تير ديگر، قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند. عمرو بن صبيح، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به درخواست عمر بن سعد ، پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنى بود كه بر پيكر امام عليه السلام ، اسب تاختند. وقتى مختار ثقفى او را دستگير كرد، دستور داد سپاهيانش او را در ميان بگيرند و با نيزه ، او را بزنند تا كشته شود ، و اين گونه او به هلاكت رسيد.
4 / 23قيس بن اَشعثقيس بن اشعث كِنْدى ، پس از پدرش، رياست قبيله كِنْده را در كوفه بر عهده داشت. او همانند پدرش ، نفاق و چندچهرگى داشت و از جمله كسانى بود كه در آغاز قيام امام حسين عليه السلام به ايشان نامه نوشتند و به امام عليه السلام وعده يارى دادند ؛ امّا به محض ورود ابن زياد به عراق، وى به ابن زياد پيوست و فرماندهى قبيله كِنده و بخشى از قبيله ربيعه را بر عهده گرفت . او به خاطر همدستى اش در غارت خيمه ها پس از جنگ و نيز غارت قَطيفه (رواَندازِ) امام عليه السلام ، به «قيسِ قَطيفه» مشهور شد. او از جمله كسانى بود كه سرهاى مبارك شهيدان كربلا را براى ابن زياد بردند.
.
ص: 759
او در جريان قيام مختار، به يكى از فرماندهان بزرگ مختار ، يعنى عبد اللّه بن كامل ، پناهنده شد ؛ امّا مختار ، ابو عَمره را به مخفيگاهش فرستاد و او را كشت.
4 / 24مالك بن نُسَيرمالك بن نُسَير بَدّى كِندى، از مهاجمانى است كه بر امام حسين عليه السلام يورش آورد و با شمشير بر سر مبارك امام عليه السلام ضربت زد . امام عليه السلام نيز او را نفرين نمود و او بر اثر آن ، به فقر شديد دچار شد . بنا بر برخى گزارش هاى تاريخى، دستانش فلج شد و عقلش كم و كاستى پيدا كرد. وى در جريان قيام مختار، دستگير شد و مختار ، دستور داد كه دست ها و پاهايش را قطع كنند و رها گردد تا بميرد.
4 / 25محمّد بن اشعث بن قيسمحمّد بن اشعث بن قيس كِندى ، برادر تنىِ قيس بن اشعث، يكى از نقش آفرينان حادثه كربلا و از فرآهم آورندگان زمينه هاى حوادث عاشورا و جزو نويسندگان نامه به يزيد است كه خواستار اقدامات جدّى تر بر ضدّ نهضت امام حسين عليه السلام شدند . او فرمانده نيروهايى بود كه مسلم بن عقيل را دستگير كردند. وى در روز عاشورا ، فضيلت امام حسين عليه السلام و منزلت انتساب ايشان را به پيامبر صلى الله عليه و آله ، منكر شد و از اين رو ، امام عليه السلام نفرينش نمود كه با ذلّت بميرد . طبق برخى گزارش ها ، در پى نفرين امام عليه السلام ، همان روز ، عقربى سياه ، او را نيش زد و با خوارىِ تمام ، مُرد . امّا روايت هايى كه شهرت بيشترى دارند، مى گويند كه مرگ وى ، در دوران مختار بوده است . او از كوفه گريخت و در بصره به مُصعَب پيوست و در نبرد مختار و مُصعَب، به دست مختار ، كشته شد.
.
ص: 760
4 / 26مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدىمُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ، در جنگ جَمَل در سپاه امام على عليه السلام بود ؛ امّا به تدريج، به صف دشمنان اهل بيت عليهم السلام پيوست و در حادثه كربلا، جزو سپاه عمر بن سعد بود. وى در شهادت على اكبر عليه السلام ، پسر نيكوخصال و رشيد امام حسين عليه السلام ، نقش اصلى را داشت . وقتى مُرّه ، شجاعت على اكبر عليه السلام و مهارت و شمشير زدنش را در جنگ ديد، در جايى كمين كرد و از پشت ، با نيزه به او يورش آورد و ديگر دشمنان هم با شمشيرهايشان به او تاختند و او را به شهادت رساندند . مُرّة بن مُنقِذ ، در جريان قيام مختار، در خانه اش محاصره شد ؛ امّا با يك نيزه و اسب ، از خانه بيرون آمد و خود را پس از درگيرى با آنها، از محاصره رهانيد و به مُصعَب بن زبير پيوست. در اين درگيرى ، دست چپ او آسيب ديد و فلج شد .
4 / 27هانى بن ثُبَيتهانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، از جنگجويان لشكر عمر بن سعد بود . او را قاتل تعدادى از شهيدان كربلا ، از جمله عبد اللّه و جعفر، دو پسر برومند امير مؤمنان عليه السلام ، دانسته اند. هانى بن ثُبَيت، از جمله ده نفرى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، درخواست عمر بن سعد را براى اسب تاختن بر پيكر پاك ايشان ، اجابت كردند. او در غارت لباس هاى امام عليه السلام و ادوات جنگى ايشان نيز مشاركت داشت . وى در «زيارت ناحيه» ، به صراحت ، لعن شده است . با قيام مختار، هانى دستگير شد و زير پاى اسبان سپاه مختار ، به هلاكت رسيد.
4 / 28كور بدريختتاريخ دمشق_ به نقل از ابو نضر جَرمى _: مردى بدريخت و كور را ديدم . از او سبب كور
.
ص: 761
شدنش را پرسيدم . گفت: من از اعضاى لشكر عمر بن سعد بودم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه در برابرش ، تشتى از خون بود و پَرى خون آلود كه براى ياران عمر بن سعد ، برده مى شد و عمر بن سعد، آن پَر را مى گرفت و با آن، در ميان دو چشم سپاهيانش ، علامت مى كشيد . آن گاه مرا آوردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، نه شمشيرى زدم ، نه نيزه اى و نه تيرى. فرمود: «آيا بر تعداد دشمنان ما نيفزودى ؟» ، آن گاه ، انگشت اشاره و وسطىِ خود را در خون كرد و آن دو را به سوى چشمان من ، بالا آورد . چون صبح شد، ديدم كه بينايى ام از دست رفته است . 1
4 / 29مردى از قبيله طَىتاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: دو نوجوانِ آنها (كاروان اسيران كربلا) _ كه فرزند عبد اللّه بن جعفر يا نوه جعفر بودند _ فرار كردند و پيش مردى از قبيله طَى آمدند و به او پناه آوردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را آورد و نزد ابن زياد گذاشت. ابن زياد ، گردن آن مرد را زد و دستور داد خانه اش را ويران كردند. (1)
.
ص: 762
سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتنديكى از مسائل بسيار مهم و قابل تأمّلِ واقعه عاشورا _ كه براى همه ، بويژه براى ستمگران و جنايتكاران تاريخ ، عبرت آموز و تنبّه آفرين است _ سرنوشت كسانى است كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند و يا ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتند و يارى ننمودند . آنان ، نه تنها در آخرت ، به ميزان جرم خود ، مجازات خواهند شد ، بلكه بخشى از كيفر آنها در همين جهان ، دامنگيرشان گرديد .
نفرين پيامبر صلى الله عليه و آلهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله سال ها پيش از واقعه عاشورا ، چنين رويداد هولناكى را مى ديد و بر پايه روايتى ، كسانى را كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند يا او را يارى نكردند ، بدين سان نفرين فرمود : اللّهُمَّ اخْذُل مَن خَذَلَهُ ، وَ اقتُل مَن قَتَلَهُ ، وَ اذبَح مَن ذَبَحَهُ ، وَ لا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَ . (1) بار خدايا ! هر كه او را بى ياور گذاشت ، بى ياورش بگذار و قاتل او را بكُش ، و كسى را كه سر او را بُريد ، ذبح كن و خواستش را برآورده مكن .
سرنوشت فاجعه آفرينان كربلانفرين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مستجاب شد و همه كسانى كه به گونه اى در فاجعه خونبار كربلا نقش داشتند (چه كسانى كه رو در رو با امام حسين عليه السلام جنگيدند و چه كسانى كه با يارى نكردن امام عليه السلام ، غير مستقيم در اين حادثه دردناك شريك بودند) ، مجازات شدند .
.
ص: 763
1 . زوال حكومت خاندان ابو سفياننخستين موج رويداد عاشورا ، تنها سه سال پس از آن ، پديدار شد و موجب زوال حكومت خاندان ابو سفيان گرديد . نقش اين فاجعه در اُفول قدرت اين خاندان ، به قدرى روشن بود كه عبد الملك بن مروان ، با اين كه خود ، ميراثخوار حكومتِ آنان بود ، پس از رسيدن به قدرت ، رسما به اين واقعيتْ اعتراف كرد و به حَجّاج بن يوسف نوشت : مرا از ريختن خون فرزندان عبد المطّلب ، دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از جنگ نيست. من ، فرزندان حَرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كُشتند، پادشاهى را از دست دادند . (1)
2 . كوتاهى عمر و بيمارى هاى خطرناكعبد اللّه بن بدر خَطْمى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : مَن أحَبَّ أن يُبارَكَ فى أجَلِهِ ، وَ أن يُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى فَليَخلُفنى فى أهلى خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم يَخلُفنى فيهِم بُتِكَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَىَّ يَومَ القِيامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ. (2) هر كس علاقه مند است كه عمرش طولانى شود و از آنچه خداوند متعالْ نصيب او كرده ، بهره ببرد ، جانشينى خوب براى من در خانواده ام باشد ، و هر كس جانشينى مرا در خانواده ام به عهده نگيرد ، عمرش كوتاه مى شود و در قيامت ، روسياه نزد من مى آيد . عبد اللّه ، سپس مى گويد : همان گونه شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود . يزيد بن معاويه ، جانشين خوبى براى خانواده پيامبر نبود و عمرش نيز كوتاه شد و پس از شهادت امام حسين عليه السلام مدّت كمى زنده بود و همين طور عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا ، هر دوى آنها را لعنت كند _ .
.
ص: 764
يزيد ، در 38 سالگى هلاك شد و ابن زياد ، در 37 سالگى كشته شد . همچنين ، بر پايه گزارش هاى معتبر جنايتكاران كربلا به انواع بيمارى هاى خطرناك (مانند : جنون ، جُذام و پيسى) مبتلا شدند . ابن كثير تصريح مى كند كه بيشتر گزارش هايى كه بر سرنوشت شوم فاجعه آفرينان كربلا دلالت دارند ، صحيح اند : اخبارى كه درباره گرفتار شدن قاتلان حسين عليه السلام روايت شده ، بيشترشان درست اند ؛ چه اين كه كمتر كسى از آنها كه در كشتن او شركت كردند ، از آسيب و درد در همين دنيا ، در امان مانْدند ، و از دنيا نرفتند ، مگر اين كه به بيمارى مبتلا شدند ، و بيشتر آنها ديوانه شدند . (1)
3 . كشته شدن بسيارى از آنان در قيام مختاربسيارى از كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، در قيام مختار ، دستگير و اعدام شدند . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : مختار ، قاتلان حسين عليه السلام را تعقيب كرد و جمع فراوانى از آنها را كُشت ، به گونه اى كه كم تر كسى از آنها زنده ماند . (2)
4 . سلطه حَجّاج بن يوسفدر فاجعه كربلا ، نه تنها كسانى كه به طور مستقيم در آن نقش داشتند ، كيفر طبيعىِ كردار زشت خود را پيش از مجازات آخرت ، در دنيا ديدند ؛ بلكه كسانى كه با يارى نرساندن به امام حسين عليه السلام به طور غير مستقيم در اين فاجعه اثرگذار بودند ، نيز به گونه اى گرفتار عقوبت هاى دنيوى شدند . برخى از آنها توبه كردند و «نهضت توّابين» را پديد آوردند و در اين راه ، كشته شدند و شمار ديگرى ، گرفتار حكومت مستبدّ حَجّاج بن يوسف گرديدند ؛ همان حكومتى كه امام على عليه السلام آن را براى مردمى كه از
.
ص: 765
يارى كردن ايشان امتناع مى كردند ، پيشگويى كرده بود . در نهج البلاغه آمده كه امام عليه السلام خطاب به آنها فرمود : أما وَاللّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيكُم غُلامُ ثَقيفٍ الذَّيّالُ المَيّالُ ، يَأكُلُ خَضِرَتَكُم ، وَ يُذيبُ شَحمَتَكُم ، إيهٍ أبا وَذحَةَ . (1) به خداوند سوگند كه جوانى ثَقَفى (حَجّاج) بر شما تسلّط خواهد يافت ؛ متكبّر و منحرفى كه سبزه هاى (دارايى هاى) شما را مى خورد ، و پيه هايتان را آب مى كند ! بس كن ، ابو وَذحه . (2) آرى ! مردمى كه از يارى رساندن به كسانى چون امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام امتناع ورزند ، سزاوار سلطه يافتن حَجّاج بن يوسف بر خويش اند . در سال 75 هجرى ، يعنى چهارده سال پس از فاجعه كربلا ، اين پيشگويى امام على عليه السلام تحقّق يافت . حَجّاج ، در طول حكومتش ، صد و بيست هزار نفر را كُشت (3) و هشتاد هزار نفر را _ كه سى هزار نفر از آنها زن بودند _ به زندان انداخت . (4)
5 . سخت ترين كيفرها در آخرتاحاديث مربوط به شدّت كيفر (مجازاتِ) قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران ايشان ، بسيارند كه در اين جا تنها به ذكر يك نمونه بسنده مى كنيم : شيخ صدوق از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : إنَّ فِى النّارِ مَنزِلَةً لَم يَكُن يَستَحِقُّها أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا بِقَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ
.
ص: 766
صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ وَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام . (1) در جهنّم ، جايگاهى است كه بر هيچ كس روا نخواهد بود ، جز با كشتن حسين بن على _ درود خدا بر آن دو _ و يحيى بن زكريا عليه السلام .
.
ص: 767
ص: 768
ص: 769
درآمدعزادارى ، يكى از عناصر اصلى و كليدى در بررسى فرهنگ عاشورايى است ، چنان كه نمى توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگى شيعه ، ناديده گرفت. در كنار اين جايگاه بلند و تأثيرگذار، عزادارى امام حسين عليه السلام ، بويژه در دوران معاصر ، با پرسش ها و آسيب هايى همراه بوده است. بدين جهت ، مى كوشيم با جمع بندى روايت هاى ياد شده در اين بخش، تحليلى جامع از عزادارى، ارائه كنيم تا ضمن تبيين جايگاه آن ، به پرسش ها و شُبَهات ، پاسخ گفته شود . براى پرداخت همه جانبه به مسئله عزادارى و رسيدگى به تمام زواياى آن ، مباحث را در چهار محور ، ارائه مى كنيم : 1 . منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان 2 . چرايى و دليل عزادارى 3 . آسيب شناسى عزادارى ها 4 . ويژگى هاى عزادارى هدفمند .
.
ص: 770
(1)منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايانبر پايه روايات اين بخش ، برپا داشتنِ عزا براى سالار شهيدان و يارانش ، مرثيه سرايى براى آنان و گريه بر مصائبى كه بر ايشان گذشته است ، بويژه در دهه اوّل محرّم و خصوصا در روز عاشورا ، مورد تأكيد اهل بيت عليهم السلام بوده است . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، در حقيقت ، اظهار محبّت به خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه قرآن ، مودّت آنها را واجب كرده است : «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى. (1) بگو در برابر اين [رسالت] ، مزدى از شما نمى خواهم ،جز دوست داشتن خويشاوندان [خود] را» . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، اظهار همدردى در بزرگ ترينِ مصائبى است كه براى اهل بيت عليهم السلام و در واقع براى اسلام ، پيش آمده است . امامانِ اهل بيت عليهم السلام ، جز تأكيدهاى مستقيم قولى ، به گونه هاى ديگرى نيز بر اهمّيت عزادارى براى امام حسين عليه السلام و زنده نگه داشتن آن ، تأكيد داشته اند كه به مواردى اشاره مى گردد :
1 . مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پيش از واقعه كربلابر پايه آموزه هاى حديثى ، نخستين كسى كه قبل از واقعه كربلا براى سيّد الشهدا عليه السلام
.
ص: 771
مرثيه سرايى كرده ، خداوند متعال است كه آدم ابو البشر عليه السلام ، ابراهيم خليل عليه السلام و خاتم انبيا صلى الله عليه و آله را از مصائبى كه براى حسين عليه السلام پيش خواهد آمد ، آگاه فرموده است ، و آنان ، بر اين مصيبت، گريسته اند . همچنين عيسى عليه السلام ، هنگام عبور از كربلا ، به مصيبت حسين عليه السلام اشاره كرده و همراه با حواريان خود ، بر مصائب او گريسته است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام نيز بارها به حوادث خونبار كربلا ، اشاره كرده و همراه با فاطمه زهرا عليهاالسلام ، براى فرزند عزيز خود ، اشك ريخته اند .
2 . نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پس از واقعه كربلاپس از واقعه عاشورا ، نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، فرزندش امام زين العابدين عليه السلام ، خواهر بزرگوارش زينب كبرا عليهاالسلام ، دختران امام عليه السلام (اُمّ كلثوم و فاطمه صغرا) ، و همسرش رَباب بوده اند كه در كربلا ، كوفه و شام ، با مرثيه سرايى هاى هدفمند خود ، راه سالار شهيدان را ادامه دادند . امّا در مدينه ، نخستين مرثيه سرا پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، اُمّ سَلَمه ، همسر بزرگوار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : نخستين ضجّه زننده اى كه در مدينه، ضجّه اش [بر حسين عليه السلام ] بلند شد، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود .
3 . پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين عليه السلامنخستين كسانى كه در عزاى امام حسين عليه السلام لباس سياه پوشيدند ، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زنان بنى هاشم بودند . اين اقدام ، نشان مى دهد كه لباس سياه ، از زمان هاى گذشته ، علامتِ عزا بوده است . ابو مسلم هم در آغاز قيام خود ، براى استفاده تبليغاتى عليه حكومت بنى اميّه ، لباس سياه را انتخاب كرد، به طورى كه او و يارانش، در تاريخ به «سياه جامگان» شهرت يافتند. آنها مى گفتند :
.
ص: 772
اين لباس سياه ، [در] عزاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله و شهيدان كربلا و زيد و يحيى است . (1) در زمان معاصر نيز در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، لباس سياه ، نشانه عزادارى است .
4 . تأكيد بر زنده نگه داشتن ياد امام حسين عليه السلامروايات فصل دوم از اين بخش ، بر تداوم ياد سيّد الشهدا عليه السلام تأكيد دارند . در روايتى از امام صادق عليه السلام ، آمده است : قل : «صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا ، فَإنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ . (2) هنگام ياد كردن از امام حسين عليه السلام ، سه بار بگو : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؛ درود خدا بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! ، كه اين سلام ، از نزديك و دور، به او خواهد رسيد . همچنين، ياد كردن از آن بزرگوار در هنگام نوشيدن آب ، توصيه شده است . با عنايت به نياز مكرّر انسان در شبانه روز به نوشيدن آب ، توصيه به فرستادنِ سلام بر امام حسين عليه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشيدن ، بدين معناست كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، هيچ گاه نبايد ماجراى كربلا را فراموش كنند ، و خاطره مبارزه با ظلم و ظالم و شهادت جان گداز سلاله پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين راه ، براى هميشه ، بايد در تاريخ ، زنده بماند .
5 . تأكيد بر تداوم عزادارىتأمّل در توصيه اهل بيت عليهم السلام بر برپا داشتنِ مجالس عزا براى شهداى كربلا و زنده نگاه داشتن خاطره عاشورا، تشويق آنان به سرودن شعر در باره اين فاجعه بزرگِ تاريخ
.
ص: 773
اسلام ، بشارت به پاداش هاى بزرگ در گريستن بر اين مصيبت بزرگ و گرياندن ديگران ، تأكيد بر اهمّيت عزادارى در دهه اوّل محرّم ، خصوصا در روز عاشورا به روشنى بيانگر اين حقيقت است كه عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، هدف بزرگى را دنبال مى كند كه تا آن هدف ، تحقّق نيافته است ، سنّت عزادارى در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد تداوم يابد . بنا بر اين ، مسئله مهم ، اين است كه : هدف و حكمت ضرورت تداوم عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، چه بوده است ؟
.
ص: 774
(2)حكمت عزادارىبى ترديد ، اظهار محبّت نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق سوگوارى براى سالار شهيدان ، همان طور كه اشاره شده ، پسنديده و در جهت بزرگداشت شعائر الهى است ؛ ليكن تأمّل در رواياتى كه توصيه و تأكيد بر تداوم اقامه ماتم بر سيّد الشهدا عليه السلام دارند ، ايجاب مى كند كه عزادارى براى ايشان ، دليلى بسيار فراتر از اظهار محبّت به اهل بيت عليهم السلام داشته باشد ؛ بلكه از نگاه سيّد بن طاووس ، اگر لزوم پيروى از فرمان قرآن و سنّت نيز نبود ، اظهار محبّت نسبت به اهل بيت عليهم السلام ايجاب مى كرد كه به دليل منزلت والايى كه امام حسين عليه السلام و يارانش به واسطه شهادتْ بِدان دست يافتند ، اظهار مسرّت و شادمانى كنيم . (1) بنا بر اين ، بايد ديد حكمتِ آن همه تأكيد بر عزادارى و گريه براى ابا عبد اللّه عليه السلام چيست ؟ حكمت شهادت او، هر چه باشد ، حكمت عزادارى براى او نيز هست .
حكمت شهادت امام حسين عليه السلاماصلى ترين علّت قيام و شهادت امام حسين عليه السلام ، مبارزه با نادانى است. بر پايه آنچه بسيارى از منابع معتبر ، در اين باره، از امام صادق عليه السلام گزارش كرده اند ، ايشان ، در دعايش به درگاه خداوند مى گويد :
.
ص: 775
وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَيرَةِ الضَّلالَةِ . (1) و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانىِ گم راهى ، بيرون آورد . همه آنچه در تبيين هدف قيام و حكمت شهادت امام حسين عليه السلام بيان شد ، در تعبير «جهل زدايى» خلاصه شده است . جهل زدايى ، نه تنها هدف قيام سيّد الشهدا عليه السلام ، بلكه هدف بعثت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله و نزول قرآن است : بر اين اساس ، اصلى ترين كار انبيا و اولياى الهى ، ريشه كن كردن بيمارى جهل از جامعه است ؛ زيرا تا اين بيمارى علاج نگردد ، نمى توان انتظار داشت كه ارزش هاى دينى بر جامعه ، حاكم گردد . امام حسين عليه السلام نيز براى تحقّق اين آرمان بلند ، خون پاك خود را در راه خدا اهدا كرد و بدين سان ، اصلى ترين دليل پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام براى «زنده نگه داشتن مكتب شهادت ، به وسيله عزادارى بر امام حسين عليه السلام » نيز جهل زدايى از جامعه اسلامى است و تا درمان كامل اين بيمارى خطرناك اجتماعى و استقرار حاكميت مطلق ارزش هاى اسلامى در جهان ، تداوم اين مكتب ، ضرورت دارد .
.
ص: 776
(3)آسيب شناسى عزادارى امام حسين عليه السلامدر عصر حاضر ، آشنايى با آفاتى كه هدف و حكمت عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كنند ، مهم ترين و اساسى ترين گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند اين دستور العمل سازنده اهل بيت عصمت و طهارت است . اكنون بايد ديد كه : چگونه فرهنگ اصيل عاشورا، به وسيله دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه ، تحريف مى شود ؟ و چه آفاتى ، مجالس عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كند ؟ پاسخ اجمالى اين سؤال ، اين است كه : هر چيزى كه با هدف عزادارى (يعنى جهل زُدايى از جامعه اسلامى) و نيز با ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند (يعنى : خدامحورى ، ارائه تحليل واقع بينانه از حادثه عاشورا و بهره گيرى صحيح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام ) در تضاد باشد ، از آفت هاى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام است . اينك براى توضيح اين اجمال ، به مهم ترينِ اين آسيب ها، اشاره مى كنيم :
1 . تحريفِ هدف عزادارىخطرناك ترين آفت عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريف هدف آن است . پيش از اين ، اشاره كرديم كه حكمت عزادارى امام حسين عليه السلام با حكمت شهادت ايشان ، يكى است . بنا بر اين ، تحريف هدف عزادارى ، تحريف هدف شهادت آن بزرگوار نيز هست .
.
ص: 777
اين تحريف ، به دو گونه مى تواند تجلّى يابد : يكى آن كه به جاى روشنى بخشى و احياگرى ، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى خلاصه گردد ؛ و ديگر ، آن كه به جاى تأكيد بر بُعد حماسى آن ، به جنايت يزيديان و ستمگران در اين حادثه پرداخته شود . اين سخن ، بدان معنا نيست كه آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى، از نتايج و فوايد عزادارى نيست و يا اين كه نبايد جنايت هاى ستم پيشگان را برشمرد ؛ بلكه غرض ، پرهيز از نگاه تجزيه اى است . اگر به جاى جهل زُدايى و احياى ارزش هاى اسلامى ، هدف عزادارى براى سالار شهيدان ، در پاك سازى گنهكاران از گناه ، خلاصه شود ، در واقع ، هدف شهادت امام عليه السلام و عزادارى براى ايشان ، تحريف شده است ؛ يعنى دقيقا همان تحريفى كه در آيين مسيحيت ، در باره عيسى عليه السلام تحقّق يافت . به عبارت ديگر آنچه تحريف هدف عزادارى براى امام حسين عليه السلام است ، خلاصه كردن اين هدف ، در پاك سازى گناهان ، شبيه باور خرافىِ مسيحيان در باره مصلوب شدن عيسى عليه السلام است . اين سخن ، البته به معناى نفىِ نقش عزادارى در آمرزش گناهان نيست . از سوى ديگر ، حادثه عاشورا ، در يك نگاه كلّى و واقع بينانه ، داراى دو بُعد است : يكى بُعد جنايت و مظلوميت ، و ديگرى بُعد حماسه و عزّت و عظمت . از اين رو ، تحليل و تبيين صحيح اين حادثه ، در صورتى امكان پذير است كه اين دو بُعد ، در كنار هم ديده شوند و ارائه گردند . در غير اين صورت ، مخاطب ، درك درستى از اين جريان مهم تاريخ اسلام ، پيدا نخواهد كرد .
2 . استناد به منابع غير معتبريكى از آسيب هايى كه خصوصا در قرن هاى اخير ، عزادارى امام حسين عليه السلام را تهديد مى كند ، استناد اهل منبر و مرثيه سُرايان، به منابع غير معتبر و غير قابل استناد است . (1)
.
ص: 778
نكته قابل توجّه ، اين كه تاريخ عاشورا ، بيشتر از بسيارى موضوعات ديگر ، داراى منابع معتبر و قابل استناد است و مرثيه سرايان متعهّد و آگاه ، اصولاً نيازى به استفاده از منابع غير قابل استناد ندارند . به گفته شهيد مطهّرى : اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند ، مى بيند از زنده ترين و مستندترين و از پُرمنبع ترين تاريخ هاست . مرحوم آخوند خراسانى (1) فرموده بود : آنها كه به دنبال روضه نشنيده مى روند ، بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه آنها را اَحَدى نشنيده است . (2) شمارى از مرثيه سرايان مى پندارند كه هر چه چاپ و منتشر شد ، قابل استناد است و كارى با اعتبارِ منبع ندارند . بسيارى از مطالب بى اساس و دروغى كه موجب وَهْن اهل بيت عليهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثيه مطرح مى گردند ، ريشه در منابع غير معتبر دارند و از اين رو ، منبع شناسى (3) نخستين شرط ذاكران و مرثيه سرايان راستين تاريخ خونبار عاشوراست و كسانى كه فاقد اين شرط اند، هر چه قدر هم كه با اخلاص باشند، شايستگى براى ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام را ندارند .
3 . گزارش هاى ذلّت بارحسين بن على عليه السلام ، مظهر عزّت الهى و عاشورا ، جلوه گاه حماسه و عزّت حسينى ، و شعار دشمن شكن «هَيهاتَ مِنّا الذّلة!» ، ميراث گران بهاى اوست . در منابع معتبر ، گزارش شده كه امام حسين عليه السلام ، ضمن سخنرانى حماسى اى در روز عاشورا ، خطاب
.
ص: 779
به سپاه دشمن فرمود : ألا وإنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَت ، وَ اُنوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (1) هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : بين شمشير و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى عزّتمند و نَفْس هايى خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . بنا بر اين ، هر گزارشى از تاريخ عاشورا كه حاكى از پذيرش ذلّت توسّط امام حسين عليه السلام باشد ، دروغ بوده و ساخته و پرداخته دشمنان اوست ؛ مانند اين گزارش كه امام عليه السلام فرموده : إختاروا مِنّى خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذى أقبَلتُ مِنهُ ، وَ إمّا أن أضَعَ يَدى فى يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَرى فيما بَينى وَ بَينَهُ رَأيَهُ ، وَ إمّا أن تُسَيِّرونى إلى أىِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لى ما لَهُم ، وَ عَلَىَّ ما عَلَيهِم . (2) يكى از اين سه [پيشنهاد من] را بپذيريد: يا به همان جايى كه از آن آمده ام ، باز گردم، يا دستم را در دستِ يزيد بن معاويه بگذارم و او ميان من و خود ، حكم كند، يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان آن جا شوم ، با همان وظايف و حقوق. يا طلب آب كردن امام عليه السلام از شمر ملعون، هنگامى كه مى خواست ايشان را به قتل برساند كه در نور العين ، به امام عليه السلام نسبت داده شده و آمده است : إذا و لا بدّ من قتلى فَاسقنى شربة ماءٍ . فقال : هيهات أن تذوق الماء بل تذوق
.
ص: 780
الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة . (1) [حسين عليه السلام فرمود :] «حال كه مرا مى كُشى، پس جرعه اى آب به من بده» . شمر گفت : هرگز قطره اى آب نخواهى چشيد ؛ بلكه مرگ را به صورت گلوگير و جرعه جرعه، خواهى چشيد! اين گونه گزارش ها ، علاوه بر اين كه با مُحكمات تاريخِ عاشورا و موضعگيرى هاى امام عليه السلام در طول زندگى افتخارآميز او (2) منافات دارد ، با اصول باورهاى شيعه در باره جايگاه والاى خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مخالفت دارد و بر اين اساس ، يكى از آفات مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام ، مرثيه سرايىِ ذلّت آميز براى آن امام است . از اين رو ، بر ذاكران مخلص اهل بيت عليهم السلام فرض است كه از بيان هر سخن و تعبيرى كه حاكى از اظهار ذلّت يا عجز آن بزرگوار و خانواده ايشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّا اجتناب كنند .
4 . غُلُوْگزارش هاى ذلّت بار ، پايين آوردن اهل بيت عليهم السلام از جايگاه واقعى آنها، و غلو ، بالاتر بُردن آنان از جايگاه واقعى آنهاست كه متأسّفانه ، هر دو آفت ، در برخى مجالس مرثيه سرايى مشاهده مى شود . بايد دانست ، كسانى كه در مجالس عزادارى ، اهل بيت عليهم السلام را جاى گزين خدا مى كنند و به جاى خدامحور كردنِ مجالس امام حسين عليه السلام و پيوند دادن دل ها به خدا از طريق اهل بيت عليهم السلام _ كه ابواب الهى هستند _ ، مردم را به «حسينُ اللّهى» و «زينبُ
.
ص: 781
اللّهى» شدن، دعوت مى نمايند و يا براى بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام ، انبياى بزرگ الهى را كوچك جلوه مى دهند، آگاهانه يا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته اند و سيّد الشهدا عليه السلام هم از آنان، بيزار است . (1)
5 . دروغزشت ترين و خطرناك ترين دروغ ها ، (2) دروغ بستن به خداوند متعال ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه از گناهان كبيره شمرده شده ، موجب بطلان روزه مى گردد . (3) مرثيه سرايانى كه بدون حجّت شرعى ، سخنى را به خدا و اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهند، نه تنها خادم و ذاكر امام حسين عليه السلام نيستند ، بلكه بايد بدانند كه كار آنها ، گناه كبيره است . حقيقتا براى بسيارى از مردم ، باور كردن اين قضيّه سخت است كه روضه خوانى ، به دروغْ مرثيه سرايى كند ؛ ولى در نهايت تأسّف ، بايد به اين واقعيت تلخ ، يعنى دروغ پردازى برخى روضه خوانان و مرثيه سرايان اعتراف كرد ؛ بلكه بر اين مصيبت بزرگى كه تاريخ عاشورا بدان مبتلا گرديده ، بيش از مصيبت خودِ عاشورا بايد گريست؛ چرا كه اين مصيبت، موجب پايمال شدن نهضت مقدّس حسينى است . براى توضيح اين اجمال ، علاقه مندان مى توانند به كتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نورى _ كه در سال 1319 هجرى قمرى تأليف شده _ و كتاب حماسه حسينى استاد شهيد مرتضى مطهّرى، مراجعه كنند .
6 . بدعت در نحوه عزادارىآسيب هايى كه تا كنون برشمرديم ، آفاتى هستند كه محتواى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام را تهديد مى كنند ؛ امّا شمارى از آفات ، مربوط به شيوه و چگونگى
.
ص: 782
عزادارى مى شوند . از نظر فقهى ، عبادات ، اعم از واجب يا مستحب ، توقيفى هستند ، بدين معنا كه اصل عبادت و چگونگى آن ، بايد توسّط ادلّه شرعى اثبات شود . در غير اين صورت ، عملى كه به عنوان عبادت انجام مى شود ، بدعت محسوب مى گردد و نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع و حرام است . استحباب عزادارى براى سالار شهيدان ، بر پايه ادلّه قطعى ، ثابت است و با عنايت به آثار و بركات فردى و اجتماعى آن ، از بزرگ ترين عبادات محسوب مى گردد ؛ امّا در باره چگونگى انجام گرفتن اين عبادت ، معيار ، عزادارى هاى مرسوم در عصر صدور رواياتِ مربوط به اين عزادارى است ؛ بلكه مى توان گفت : اطلاق اين روايات ، شامل انواع عزادارى هاى مرسوم در اعصار مختلف نيز مى گردد ، مشروط به اين كه آنچه رايج شده ، براى عزادارى صدق كند و موجب وَهْن مكتب اهل بيت عليهم السلام نگردد و يا همراه با انجام دادن عملى نامشروع نباشد . بنا بر اين ، آنچه در شمارى از مجالس عزادارى ، به تدريج مرسوم شده است (مانند : استفاده از ابزارهاى موسيقى و آهنگ هاى مبتذل ، تشبّه مرد به زن ، و همچنين كارهايى چون قمه زدن) ، بدعت در عزادارى محسوب مى شود ، بويژه قمه زدن كه در عصر حاضر ، زمينه ساز تبليغات سوء بر ضدّ پيروان اهل بيت عليهم السلام و موجب وَهْن مكتب تشيّع است . و آخرين سخن در اين باب ، اين كه اگر فرهنگ عاشورا ، آن گونه كه بوده و هست ، بدون تحريف به جهانيان عرضه شود ، از قدرت اعجازآميزى برخوردار است كه مى تواند به نظام سلطه و استكبار در جهان ، پايان دهد و بدين سان ، نه تنها امّت مسلمان ، بلكه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران ، زورمداران و غارتگران بين المللى رهايى بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى : امروز ، حسين بن على عليه السلام مى تواند دنيا را نجات دهد ، به شرط آن كه با تحريف ، چهره او را مغشوش نكنند . (1)
.
ص: 783
(4)مجالس عزادارى هدفمندبا عنايت به اهداف عزادارى امام حسين عليه السلام و آسيب هايى كه ممكن است به آن وارد شود و بايد از آنها پرهيز داشت ، مجالس عزادارى امام عليه السلام ، در صورتى مى توانند عزاداران را در جهت آن اهداف، هدايت كنند كه داراى سه ويژگى باشند :
1 . خدامحورىمجاهدت هاى سيّد الشهدا عليه السلام و همه شهداى راه حق و فضيلت در طول تاريخ ، براى آشنا كردن با خداوند متعال و استقرار يگانه پرستى در سايه حكومت دينى در جهان بود . بنا بر اين ، بدون معرفت صحيح دينى نمى توان تحليل درستى از نهضت عاشورا ارائه كرد و از اين رو ، خدامحورى و پيوند زدن دل ها با خدا و ارزش هاى معنوى ، بايد اساس برنامه هاى مجالس عزادارى و سخنرانى ها و مرثيه سرايى ها باشد .
2 . ارائه تاريخ و تحليل صحيح از حادثه عاشورابدون تحليلى واقع بينانه از نهضت عاشورا ، امكان ندارد كه عزاداران با اهداف والاى عزادارى آشنا شوند و در مسير آن ، گام برداند . از اين رو ، گويندگان و مرثيه سرايان ، در مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام بايد بر پايه تحليل درست واقعه عاشورا ، سخنرانى و مرثيه سرايى نمايند و بدين منظور ، استفاده از منابع معتبر در تبيين اين حادثه ، و اجتناب از آسيب هاى مجالس عزادارى _ كه شرح آنها گذشت _ ، ضرورى است و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف ، خواندن متن مقتل از منابع معتبر است .
.
ص: 784
3 . تبلور عاطفه و ارادت به اهل بيت عليهم السلامتحليل صحيح نهضت حسينى توسط سخنوران و ذاكران ، نمى تواند جاى گزين تلاش هاى هنرمندانه و به كار گيرى اَشكال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثه خونين كربلا گردد . در سازندگى معنوى ، عواطف و احساسات ، نقش ويژه اى دارند كه هيچ چيز ديگر نمى تواند جاى آنها را پُر كند . لذا اهل بيت عليهم السلام ، تأكيد ويژه اى بر گريستن و گرياندن بر مصائب سيّد الشهدا عليه السلام داشته اند و خود نيز با تشويق مرثيه سرايان و استماع مرثيه آنان ، زمينه گسترش اين فرهنگ را در ميان پيروان خود ، فراهم مى كردند .
.
ص: 785
فصل يكم : سوگوارى1 / 1تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلامثواب الأعمال _ به نقل از محمّد بن سِنان، از برخى راويان شيعه، از امام صادق عليه السلام _:پيامبر خدا عليه السلام فرمود: «وقتى روز قيامت مى شود، خيمه اى از نور براى فاطمه بر پا مى گردد و حسين ، سر [بُريده] خود را پيشاپيشِ دست او مى آورد و وقتى فاطمه آن را مى بيند، ناله اى بلند، سر مى دهد و كسى از فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسَل و بندگان مؤمن نمى مانَد ، مگر اين كه براى [ناراحتى] فاطمه مى گِريد...» . خداوند ، شيعيان ما را رحمت كند ! به خدا سوگند ، آنان، حقيقتاً مؤمن اند. به خدا سوگند، آنان در اندوه و حسرتى مدام، در عزاى ما شركت مى كنند . 1
1 / 2سوگوارى در دهه اوّل محرّمالأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: محرّم، ماهى است كه در دوران جاهلى، مردم ، جنگ را در آن، تحريم مى كردند ؛ امّا ريختن خون ما را در
.
ص: 786
آن ، روا شمردند و حرمت ما را شكستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و در خيمه و خرگاه ما ، آتش بر افروختند و هر چه داشتيم ، به غارت بردند و حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حقّ ما رعايت نكردند . روز حسين عليه السلام ، پلك هاى ما را زخمى كرد و اشكمان را جارى ساخت و عزيز ما را ذليل كرد و در سرزمين كَرْب (اندوه) و بلا (گرفتارى)، اندوه و گرفتارى برايمان به ارمغان آورد . پس تا روز قيامت، بايد گريه كنندگان بر كسى مانند حسين عليه السلام بگِريند، كه گريه ، گناهان بزرگ را مى ريزد . پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ وقتى ماه محرّم مى رسيد، خندان ديده نمى شد و اندوه، بر او چيره مى شد تا اين ده روز به پايان برسد. وقتى روز دهم مى رسيد، آن روز، روز عزا و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «اين، همان روزى است كه حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در آن ، كشته شد» . (1)
1 / 3نخستين برگزار كننده سوگوارى1 / 3 _ 1سوگوارى در كربلاالف _ مرثيه سرايى زينب عليهاالسلام بر جنازه برادرالملهوف:زنان را از خيمه ها بيرون آوردند و خيمه ها را آتش زدند . پس زنان ، سوگوار و
.
ص: 787
غارت زده و پابرهنه و گريان، بيرون آمدند و در حالى كه به صورت اسير، با خوارىِ اسيرى ، حركت مى كردند ، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از كنار قتلگاه حسين ببريد !» و هنگامى كه چشم زنان به كشتگان افتاد، شيون كردند و بر صورتشان زدند. به خدا سوگند، زينب دختر على عليه السلام را فراموش نمى كنم كه حسين عليه السلام را صدا مى كرد و اندوهناك و با دلى شكسته، فرياد مى زد: «وا محمّدا ! درودهاى فرشتگان آسمان ، بر تو باد ! اين ، حسين است كه آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصيبتا! دختران تو، اسير شده اند . به خدا و به محمّدِ مصطفى و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا، شِكوه مى كنم. وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده . باد صبا بر او مى وزد و به دست زنازادگان، كشته شده است . چه غم جانكاهى و چه غصّه اى بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! امروز ، جدّم پيامبر خدا ، از دنيا رفت. اى اصحاب محمّد ! اينان، نسل مصطفايند كه به اسيرى برده مى شوند». 1
ب _ مرثيه سرايى اُمّ كلثومالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: اسب حسين عليه السلام به [سمت ايشان] رفت تا اين كه يال و پيشانى اش
.
ص: 788
را به خون حسين عليه السلام خون آلود كرد و پا بر زمين كوبيد و شيهه سر داد . دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيهه اسب را شنيدند و بيرون آمدند . ناگهان، اسبِ بى سوار را ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام كشته شده است. اُمّ كلثوم، دختر حسين عليه السلام ، (1) بيرون آمد ، در حالى كه دستش را بر روى سر گذاشته بود و صدا مى زد: «وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و عمامه و رَدايش را برده اند» . (2)
ج _ مرثيه سرايى دختران پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عبور از كنار كشتگانتاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: وقتى زنان را از كنار جنازه حسين عليه السلام و خويشان و فرزندانش مى گذراندند، ديدم كه شيون سر دادند و به صورت هايشان زدند . (3)
د _ مرثيه سرايى رَبابالكامل فى التاريخ:همراه امام حسين عليه السلام ، همسرش رَباب، دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سَكينه بود كه او را با كاروان اسيران به شام بردند. او به مدينه باز گشت و بزرگان قريش، از وى خواستگارى كردند . گفت: «من جز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرشوهرى بر نمى گزينم» و به مدّت يك سال ماند و زير سقف خانه اى نرفت، تا اين كه بيمار شد و افسرده حال، از دنيا رفت. گفته اند: به مدّت يك سال در كنار قبر حسين عليه السلام ماند و [سپس] به مدينه باز گشت و
.
ص: 789
با حالى اندوهگين، در گذشت. 1
1 / 3 _ 2سوگوارى در كوفهالأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن سُتَير _: در سال 61 [هجرى] وارد كوفه شدم ، زمانى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى گشت و با آنان ، سپاهيانى بودند كه آنها را در ميان گرفته بودند. مردم براى تماشاى آنها بيرون آمدند و وقتى آنان را با شترانى بى جهاز آوردند، زنان كوفه مى گريستند و مرثيه مى سرودند (1) . (2)
1 / 3 _ 3سوگوارى در شامالملهوف_ در مجلس يزيد، هنگامى كه سرِ امام حسين عليه السلام در برابرش بود _: زنى از بنى
.
ص: 790
هاشم كه در كاخ يزيد بود ، شروع به مرثيه سرايى براى حسين عليه السلام كرد و فرياد مى زد: اى حسين ! اى محبوب ! اى آقا ! اى آقاى خاندانش ! اى پسر محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كشته به دست اولاد حرام زاده ! هر كه اين را شنيد ، گريست . (1)
أنساب الأشراف:همين كه زنان حسين عليه السلام وارد شدند، چند زن از زن هاى يزيد بن معاويه، شيون كشيدند و فغان بر آوردند و براى حسين عليه السلام ماتم گرفتند. (2)
1 / 3 _ 4سوگوارى در مدينهالف _ نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شدتاريخ اليعقوبى:نخستين شيون كننده اى كه صدايش در مدينه بلند شد، امّ سلمه، همسر پيامبر خدا بود. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيشه اى پُر از خاك به وى سپرده بود ... و به او فرموده بود كه: «جبرئيل به من خبر داده كه امّت من، حسين را مى كُشند». [امّ سلمه گفت :] پيامبر صلى الله عليه و آله اين خاك را به من داد و فرمود: «وقتى اين خاك، خون تازه شد، بدان كه حسين ، كشته شده است» . اين ، پيش امّ سلمه بود . هنگامى كه زمانش فرا رسيد، امّ سلمه، هر ساعت به آن شيشه نظر مى انداخت و وقتى ديد كه آن خاك، خون شده است ، فريادش به «وا حسينا ! اى پسر پيامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شيون سر دادند ، تا اين كه در
.
ص: 791
مدينه چنان ولوِله اى شد كه تا آن زمان ، شنيده نشده بود . 1
ب _ هنگام دريافت خبرالملهوف:عبيد اللّه بن زياد به يزيد بن معاويه نوشت و خبر كشته شدن حسين عليه السلام و خبر [اسارت] خاندان او را به وى داد . او به عمرو بن سعيد بن عاص ، حكمران مدينه نيز همين را نوشت ؛ امّا عمرو، وقتى خبر را دريافت كرد ، به منبر رفت و خبر را اعلام كرد. آه و ناله بنى هاشم، شَديد و زياد شد و آيين ماتم و سوگ بر پا كردند. (1)
ج _ هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلامالملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم (2) _: وقتى به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پياده شد . بارش را بر زمين گذاشت و خيمه اش را بر پا كرد و زنان را پياده نمود و فرمود : «اى بشير! خدا، پدرت را رحمت كند كه شاعر بود. آيا تو هم مى توانى شعر بسرايى؟» . گفتم: آرى، اى پسر پيامبر خدا ! من هم شاعرم. فرمود: «پس به مدينه برو و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را اعلام كن».
.
ص: 792
اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدينه شدم . وقتى به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم، صدايم را بغض آلود، بلند كردم و چنين سرودم: اى مردم يثرب ! اين شهر، ديگر جاى نشستن نيست . حسين ، كشته شد ! مانند باران، بگِرييد . تنَش در كربلا، گلگون افتاده و سرش بر تيرك ها، چرخانده مى شود . آن گاه گفتم: اين ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) است كه با عمّه ها و خواهرانش در نزديكى شما فرود آمده اند و در آستانه وارد شدن بر شمايند و من، فرستاده اويم . جايش را نشانتان مى دهم. هيچ زن پرده نشين و پوشيده اى نبود ، مگر اين كه با صورتى باز، از پشت پرده ها بيرون آمد ، با سر برهنه و سيلى به صورتْ زنان . آنان، شيون مى كردند. من زن و مردِ گريانى بيش از آن روز نديده ام و نيز روزى را تلخ تر براى مسلمانان پس از در گذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . 1
.
ص: 793
د _ مرثيه اُمّ البنينالأمالى ، شجرى_ به نقل از حسن بن خضر، از پدرش، از امام صادق عليه السلام _: بر حسين عليه السلام پنج سال گريسته شد . اُمّ جعفر كِلابى (امّ البنين)، براى حسين عليه السلام مرثيه مى سراييد و مى گريست تا اين كه چشمانش نابينا شد. مروان ، حاكم مدينه، به صورت ناشناس مى آمد و پشتِ در مى ايستاد و به گريه و مرثيه سرايى او گوش مى داد. (1)
ه _ تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زيادرجال الكشّى_ به نقل از جارود بن مُنذِر، از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى از ما شانه نزد و خضاب نكرد، تا زمانى كه مختار ، سرِ قاتلان حسين عليه السلام را برايمان فرستاد. (2)
.
ص: 794
فصل دوم : مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام2 / 1تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك كردين بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى مِسمَع ... «آيا آنچه را با حسين عليه السلام شد، يادآورى نمى كنى؟» . گفتم : چرا. فرمود: «بى تابى نيز مى كنى؟» . گفتم : آرى _ به خدا سوگند _ و براى آن ، اشك هم مى ريزم و خانواده ام، اثر آن را در من مى بينند و از غذا خوردن ، خوددارى مى كنم ، به گونه اى كه آن وضعيت ، در چهره ام نمايان مى شود. فرمود: «خدا بر اشك هايت، رحمت آورد ! بدان كه تو از بى تابى كنندگان بر مايى» . 1
2 / 2درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشانامام صادق عليه السلام_ به كسى كه گفت : فدايت شوم ! بسيار مى شود كه من از حسين عليه السلام ياد مى كنم . چه بگويم؟ _: «بگو: درود بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! . اين را سه بار مى گويى و
.
ص: 795
سلام تو، از دور و نزديك ، به او مى رسد» (1) . (2)
2 / 3به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن، در هنگام آشاميدن آبالكافى_ به نقل از داوود رِقّى _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد. وقتى از آن نوشيد، اشك ريخت و چشمانش اشكبار شد. آن گاه به من فرمود: «اى داوود ! خدا لعنت كند كُشنده حسين را ! هيچ كس نيست كه آب بنوشد و از حسين عليه السلام و خاندانش ياد كند و كُشنده اش را لعن كند، مگر اين كه خداوند، برايش يك صد هزار حسنه مى نويسد و يك صد هزار گناه را از او مى زُدايد و يكصد هزار درجه به او مى دهد و گويى كه يكصد هزار برده، آزاد كرده است. همچنين خداوند عز و جلوى را در قيامت ، خنك دل محشور مى كند». 3
2 / 4اندوه فراوان امام صادق عليه السلام به هنگام يادكرد مصيبت جدّشكامل الزيارات_ به نقل از ابو عُماره مُنشِد _: روزى نشد كه در محضر امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام ياد شود و ديده شود كه ايشان، از صبح تا شبِ آن روز ، خندان باشد . مى فرمود: «حسين عليه السلام ، اشك هر مؤمنى است» . (3)
.
ص: 796
فصل سوم : اهمّيت و آداب روز عاشورا3 / 1بزرگى مصيبت عاشوراعلل الشرائع_ به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چه طور روز عاشورا، روز ماتم و اندوه و بى تابى و گريه شد ؛ ولى روز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و روز درگذشت فاطمه عليهاالسلامو روز شهادت امير مؤمنان عليه السلام و روز كشته شدن امام حسن عليه السلام با زهر ، چنين نشد؟ فرمود: «روز [شهادت] حسين عليه السلام ، مصيبتى بزرگ تر از ديگر روزها دارد. اين ، از آن روست كه اصحاب كسا _ كه گرامى ترينِ مردمان در پيشگاه خداى متعال اند _، پنج تن بودند . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان آنان رفت، امير مؤمنان، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند و آنها براى مردم ، مايه تسليت و دل خوشى بودند . نيز هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامدر گذشت، دلدارى و تسلّىِ مردم ، با امير مؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام بود . همچنين زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام در گذشت، مردم با حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، آرامش و تسكين مى يافتند . نيز وقتى حسن عليه السلام در گذشت، حسين عليه السلام براى مردم، مايه دلدارى و تسلّى بود ؛ ولى زمانى كه حسين عليه السلام كشته شد، هيچ كس از اصحاب كسا باقى نبود كه مردم ، با او دلدارى و تسكين پيدا كنند. بنا بر اين، رفتن حسين عليه السلام ، به مثابه رفتن همه آنها بود، همان گونه كه بودن ايشان ، به مثابه
.
ص: 797
بودن همه آنها بود. به اين جهت ، روز كشته شدن حسين عليه السلام ، بزرگ ترين مصيبت بود» . به امام عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چرا على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام همچون پدرانش كه براى مردم ، مايه دلدارى و تسلّى بودند، مايه دلدارى و تسلّى نبود؟ (1)
3 / 2آداب روز عاشورا3 / 2 _ 1تعطيل كردن كارهاى روزانهعلل الشرائع_ به نقل از حسن بن فضّال، از امام رضا عليه السلام _: هر كس در روز عاشورا، تلاش و كوشش براى بر آوردن نيازهايش را رها كند، خداوند، نيازهاى دنيايى و آخرتىِ او را بر مى آورد، و هر كس عاشورا، روز ماتم و اندوه و گريه اش باشد ، خداوند عز و جلقيامت را روزِ شادى و خوش حالى اش قرار مى دهد و چشمش در بهشت، به ما روشن مى شود . (2)
.
ص: 798
3 / 2 _ 2پرهيز از كامجويىمصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان، از امام صادق عليه السلام ، وقتى از ايشان در باره روزه روز عاشورا پرسيده شد _: در آن روز ، روزه بگير، امّا بدون تصميم شبانه ، (1) و بخور ، امّا نه به قصد شادى، و روزه آن را كامل نكن، و خوردنت هم ساعتى پس از نماز عصر با نوشيدن جرعه اى آب باشد ؛ چرا كه در چنين ساعتى از روز، جنگ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو نشست و كشتار آنان، متوقّف شد و سى كشته از ياران آنها بر زمين افتاده بود، كه كشته شدن آنان بر پيامبر خدا، گران بود و اگر پيامبر _ كه درود خدا بر او باد _ آن روز زنده بود، صاحب عزا بود . (2)
3 / 2 _ 3شدّت اندوه و گريهالكافى_ به نقل از عبد الملك ، از امام صادق عليه السلام _: روز عاشورا، روزى است كه حسين عليه السلام در آن روز ، كشته شد... . اين روز، جز روز اندوه و ماتم نيست؛ اندوه و ماتمى كه بر آسمانيان و زمينيان و همه مؤمنان، وارد شده است . (3)
.
ص: 799
3 / 2 _ 4تسليت گفتن به يكديگر ، بِدان گونه كه روايت شدهكامل الزيارات،_ به نقل از مالك جُهَنى، در باره برپايى ماتم در روز عاشورا براى امام حسين عليه السلام _: [به امام باقر عليه السلام ]گفتم : چگونه برخى به يكديگر تسليت بگويند؟ فرمود: «[چنين] مى گويند: خداوند، پاداش هاى ما را بر سوگوارى حسين عليه السلام بزرگ گردانَد و ما و شما را همراه با ولىّ خودش ، مهدىِ خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، از خونخواهان حسين عليه السلام قرار دهد » . 1
.
ص: 800
سخنى در باره حكم روزه روز عاشورادر باره حكم روزه روز عاشورا ، گزارش هاى مختلفى وجود دارد : شمارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام بر استحباب روزه اين روز ، دلالت دارند و شمارى ديگر ، از آن، نهى كرده اند ؛ زيرا بنى اميّه براى ابراز شادى و تبرّك ، اين روز را روزه گرفته اند و از آن جا كه روزه گرفتن در اين روز ، تشبّه به آنهاست ، آن را مذموم دانسته اند. گفتنى است كه در منابع اهل سنّت نيز احاديثى وجود دارند كه بر استحباب روزه اين روز ، دلالت دارند و فقهاى اهل سنّت، بر اساس آنها، به استحباب آن، فتوا داده اند ؛ امّا آراى فقهاى اماميّه در باره حكم روزه روز عاشورا ، با عنايت به احاديثى كه بِدانها اشاره شد ، بدين شرح است : 1 . استحباب، مطلقا (يعنى بدون هيچ قيد و شرطى) ؛ 2 . استحباب ، در صورتى كه روزه دار به قصد ابراز حزن بر مصيبت اهل بيت عليهم السلام ، اين روز را روزه بگيرد ؛ 3 . كراهت ؛ 4 . حُرمت (حرام بودن) . نكته قابل توجّه ، اين است كه دليلى وجود ندارد كه اثبات كند يكى از آداب عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام در روز عاشورا ، روزه دارى است . بنا بر اين ، تنها چيزى كه مى توان آن را به عنوان ادب عزادارى مطرح كرد ، امساك از خوردن غذا و آب تا عصر و استفاده از غذاهاى ساده، پس از عصر است ، چنان كه در روايت عبد اللّه بن سِنان آمده و جمعى از فقها به آن، فتوا داده اند . امّا اين كه جدا از اين ادب ، روزه عاشورا چه حكمى دارد ، خارج از چارچوب اين دانش نامه است و بايد در مباحث فقهى مورد بررسى قرار گيرد .
.
ص: 801
فصل چهارم : گريستن و گرياندن بر سيّد الشهدا و يارانش4 / 1تشويق به اندوه و گريه و بى تابى بر شهيدان كربلامستدرك الوسائل_ به نقل از ابن سِنان _: امام صادق عليه السلام فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله به حسين بن على عليه السلام _ كه به خدمت ايشان آمده و ايشان او را بر دامنش نشانده بود _ نگاه كرد و فرمود: از كشته شدن حسين، حرارتى در دل هاى مؤمنان است كه هرگز سرد نمى شود ». آن گاه فرمود : «پدرم فداى كشته هر اشكى !» . به ايشان گفته شد: كشته هر اشكى، يعنى چه _ اى پسر پيامبر خدا _ ؟ فرمود: «هيچ مؤمنى از او ياد نمى كند، مگر اين كه مى گِريد» . 1
كامل الزيارات_ به نقل از ابو يحيى حذّاء ، از يكى از شيعيان ، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام به حسين عليه السلام نگاه كرد و فرمود : «اى اشك هر مؤمن!» . حسين گفت : منم ، اى پدر؟ فرمود: «آرى، پسرم!» . (1)
.
ص: 802
ثواب الأعمال_ به نقل از هارون بن خارجه، از امام صادق عليه السلام ، از امام حسين عليه السلام _: من ، كشته اشكم . من ، اندوهناك كشته شدم و بر خداست كه هيچ غم زده اى نزد من نيايد، مگر اين كه او را شادمان به خانواده اش برگرداند. (1)
.
ص: 803
توضيحى در باره «أنا قتيلُ العبرة»اضافه شدن «قتيل (كُشته)» به «العَبرة (اشك)» ، اضافه سبب به مسبَّب است . بنا بر اين ، جمله «من ، كشته اشكم» ، بدين معناست كه كشته شدن من ، سبب جارى شدن اشك است . اين جمله در احاديث نيز چنين تفسير شده است: أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُنى مُؤمِنٌ إلَا استَعبَرَ . (1) من كشته اشكم . مؤمنى از من ياد نمى كند ، جز اين كه مى گريد . لا يَذكُرُهُ مُؤمِنٌ إلّا بَكى . (2) مؤمنى از او ياد نكرد ، جز اين كه گريست . علّامه مجلسى در تبيين اين جمله مى گويد : عبارت «من كشته اشكم» ، يعنى : كشته اى كه به اشك و گريه نسبت داده مى شود و سبب جارى شدن اشك است ، يا با اشك و آه و ناله كشته مى شود، كه معناى اوّل ، اظهر است . (3) البتّه به نظر مى رسد كه وجه نخست ، به دليل انطباق با احاديثى كه به آنها اشاره شد و همسويى با جايگاه امامت و عظمت روحىِ امام حسين عليه السلام ، مُتَعيَّن (قطعى) است و نه اظهر (نزديك تر به واقع) . در واقع ، جمله «أنا قتيل العبرة» ، به يك پديده مهم و تنبّه آفرين اجتماعى و
.
ص: 804
تاريخى اشاره دارد كه كشته شدن هيچ كس در طول تاريخ ، به اندازه كشته شدن سيّد الشهدا ، غم انگيز و گريه آور نبوده و نيست . در طول تاريخ ، انسان هاى بسيارى كشته شده اند كه كسى بر آنها نَگريسته و بسيارى نيز كشته شده اند و گريه بر آنها ، موقّت بوده و بسيارى نيز كشته شده اند و تنها گروه خاصّى را متأثّر كرده اند ؛ امّا تحقيقا در باره هيچ كس جز امام حسين عليه السلام گزارش نشده است كه همه پيامبران از آدمِ ابو البشر تا خاتم انبيا، و خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و جمعى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبل از ولادتش، بر او گريسته باشند و نيز فرشتگان ، پريان ، حيوانات و زمين و آسمان بر او گريه كرده باشند و حتّى دشمن بر او گريسته باشد . در طول تاريخ ، كسى را سراغ نداريم كه مردمى بيش از يكهزار و سيصد سال ، بر او بگريند . آرى! سيّد الشهدا ، «كشته اشك» است ؛ اشكى كه تا وقتى انتقام خون همه مظلومان تاريخ را از ستمگران باز نستاند و آرمان هاى حسينى را به رهبرى فرزند بزرگوارش ، مهدى آل محمّد ، در جهانْ تحقّق نبخشد ، همچنان بر گونه هاى مؤمنان راستين و علاقه مندان به خاندان رسالت ، جارى خواهد بود .
.
ص: 805
4 / 2ثواب گريه كردن بر آنانالخصال_ با سند خود ، از امير مؤمنان عليه السلام _: همه چشم ها در قيامت ، گريان و بيدارند، جز چشمى كه مشمول كرامت ويژه خدا باشد و به خاطر شكسته شدن حريم حسين عليه السلام و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، گريه كرده باشد. (1)
الأمالى ، مفيد_ به نقل از ربيع بن منذر، از پدرش، از امام حسين عليه السلام _: هيچ كس قطره اشكى براى ما نريخت و با چشمانش در راه ما گريه نكرد، مگر اين كه خداوند ، او را روزگارانى در بهشت ، بهره مند مى گرداند. (2)
كامل الزيارات_ به نقل از على بن ابى حمزه، از امام صادق عليه السلام _: گريه و بى تابى، براى انسان در باره هر چه بى تابى كند، ناپسند است، جز گريه و بى تابى بر حسين بن على عليه السلام كه براى آن ، پاداش هم دارد. (3)
4 / 3ثواب شعرخوانى در مصيبت آنانثواب الأعمال_ به نقل از صالح بن عقبه _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و ده نفر را بگرياند، بهشت براى او و آنان حتمى خواهد بود و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و نُه نفر را بگرياند، بهشت براى او و آنان حتمى خواهد بود» و همين طور مى فرمود تا اين كه فرمود: «هر
.
ص: 806
كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و گريه كند، بهشت برايش حتمى خواهد بود» و گمان مى كنم كه فرمود : «يا تظاهر به گريه كند» . (1)
4 / 4گريه پيامبر صلّي الله عليه و آله و خاندانشكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن محمّد صنعانى ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را وقتى وارد مى شد، در آغوش مى كشيد و آن گاه به امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: «نگهش دار». سپس بر روى او مى افتاد و غرق بوسه اش مى كرد و مى گريست. حسين عليه السلام مى گفت: پدر جان ! چرا گريه مى كنى؟ مى فرمود: «پسر جان! من جاى شمشيرها را در بدن تو مى بوسم و مى گريم». [مى]گفت : پدر جان ! من كشته مى شوم؟ [مى]فرمود: «آرى ، به خدا سوگند ! تو و پدر و برادرت» . 2
الأمالى ، صدوق_ به نقل از محمّد بن عبد الرحمان، از پدرش، از امام على بن ابى طالب عليه السلام _: من و فاطمه و حسن و حسين، در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه رو به ما كرد و گريست . گفتم : اى پيامبر خدا ! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: «مى گريم براى ضربت خوردن سر تو و سيلى خوردن فاطمه و فرو رفتن
.
ص: 807
نيزه در ران حسن و زهرى كه به او خورانده مى شود و [نيز براى ]كشته شدن حسين». در اين هنگام ، اهل خانه همگى گريستند . 1
4 / 5گريه پدرش امام على عليه السلامخصائص الأئمّة عليهم السلام_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام _: امير مؤمنان عليه السلام با جمعى از اصحابش از كربلا گذر كرد و وقتى از آن جا گذشت، چشمانش گريان گشت . آن گاه فرمود: «اين جا ، محلّ خوابيدن شترانشان است و اين جا ، جاى اثاثيه كاروانشان است و اين جاست كه خونشان ريخته مى شود . خوشا به تو ، اى خاك ! بر اين خاك، خون هاى دوستان ريخته مى شود» . (1)
4 / 6گريه مادرش فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خدا صلّي الله عليه و آلهدلائل الإمامة_ به نقل از موسى بن ابراهيم مروزى، از امام كاظم، از پدرش امام صادق، از جدّش امام باقر عليهم السلام ، از جابر بن عبد اللّه انصارى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلامفرمود : «جبرئيل پيش من آمد و مرا به دو پسرى كه تو خواهى داشت، مژده داد و بعد درباره يكى از آن دو ، دلدارى ام داد و فهميدم كه او تشنه و در غربت، كشته مى شود» .
.
ص: 808
پس فاطمه عليهاالسلام چنان گريست كه صداى گريه اش بلند شد . آن گاه گفت : پدر جان ! چرا او را مى كشند ، در حالى كه تو جدّ اويى و پدرش على است و من مادرش هستم؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دخترم ! براى پادشاهى . بدان كه بر روى آنها شمشيرى آشكار خواهد شد كه غلاف نمى شود، جز به دست مهدى از فرزندان تو [كه بر آنان چيره مى شود]» . 1
4 / 7گريه امام حسين عليه السلام بر خانواده و يارانش4 / 7 _ 1گريه امام عليه السلام بر مسلم بن عقيلالملهوف:امام حسين عليه السلام به حركتش ادامه داد تا به زُباله رسيد و در آن جا، خبر مسلم بن عقيل را دريافت نمود... . در آن جا صداى گريه و شيون به خاطر كشته شدن مسلم بن عقيل، بلند شد و اشك ها از هر سو براى وى ، جارى گشت... . امام حسين عليه السلام اشك ريخت و آن گاه فرمود: «خداوند ، مسلم را رحمت كند ! به سوى رحمت و ريحان و درود و رضوان خدا رفت. او آنچه بر عهده اش بود ، انجام داد و آنچه بر عهده ماست، هنوز هست». 2
.
ص: 809
4 / 7 _ 2گريه امام عليه السلام بر قيس بن مُسهِرتاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن ابى العَيزار ، پس از رسيدن خبر شهادت قيس بن مُسهِر صيداوى _: چشمان حسين عليه السلام پر از اشك شد و نتوانست جلو اشكش را بگيرد و سپس فرمود: « «برخى از آنان، به عهدشان وفا كردند و برخى ديگر در انتظارند و [در عهدشان] هيچ تغييرى ندادند» (1) . خداوندا ! بهشت را براى ما و آنان پذيرا قرار بده و ما را با آنان در قرارگاه رحمت خودت و جايگاه ذخيره شده ات گرد آور» . (2)
4 / 7 _ 3گريه امام عليه السلام بر پسرش على اكبر عليه السلاممثير الأحزان_ در توصيف كشته شدن على بن الحسين (على اكبر) _: [على اكبر] به آوردگاه و رزمگاه آنان باز گشت . مُنقِذ بن مُرّه عبدى ، او را با تير زد و به خاكش انداخت . سپاهيان دشمن ، او را دوره و قطعه قطعه كردند . امام حسين عليه السلام در برابر [جنازه] او ايستاد و فرمود : «خداوند، گروهى را كه تو را كشتند، بكشد ! چه جرئتى بر خدا و بر هتك حرمت پيامبر كردند !» و چشمانش پر از اشك شد . آن گاه فرمود: «پس از تو، خاك بر دنيا!» . 3
ر . ك : ص 564 (بخش هشتم / فصل چهارم / على اكبر عليه السلام ) .
.
ص: 810
4 / 7 _ 4گريه امام عليه السلام بر برادرش عبّاس عليه السلامالمناقب ، ابن شهرآشوب_ در توصيف كشته شدن عبّاس _: وقتى امام حسين عليه السلام او را در كنار فرات به خاك افتاده ديد، گريست. (1)
ر . ك : ص 581 (بخش هشتم / فصل پنجم / عبّاس بن على عليه السلام ) .
4 / 7 _ 5گريه امام عليه السلام بر قاسم بن حسن عليه السلاممقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مخنف _: آن گاه بر اساس برخى روايت ها پس از عون بن عبد اللّه ، عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس روايات ديگر، قاسم بن حسن _ كه نوجوانى بود و هنوز به بلوغ نرسيده بود _ به ميدان آمد. وقتى چشم حسين عليه السلام به او افتاد، او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گريه كردند تا از حال رفتند . آن گاه آن نوجوان، اجازه جنگ خواست ؛ امّا عمويش حسين عليه السلام از اجازه دادن به او خوددارى كرد . آن نوجوان همچنان دست و پاهاى ايشان را مى بوسيد و رخصت مى خواست ، تا اين كه ايشان به او رخصت داد . او به سوى ميدان رفت ، در حالى كه اشك هايش بر گونه هايش روان بود. (2)
.
ص: 811
4 / 8گريه امام زين العابدين عليه السلامتهذيب الكمال_ به نقل از ابو حمزه محمّد بن يعقوب بن سَوّار، از امام صادق عليه السلام _: از زين العابدين عليه السلام در باره زياد گريه كردنش پرسيدند . فرمود: «مرا سرزنش مكنيد ؛ چرا كه يعقوب با ناپديد شدن يكى از پسرانش، چنان گريست كه چشمانش سفيد شد، در حالى كه نمى دانست كه پسرش مرده است و من، چهارده تن از خاندانم را ديدم كه در يك نيم روز ، سر بريده شدند. آيا گمانتان اين است كه روزى، اندوهشان از دلم مى رود؟!» . (1)
4 / 9گريه امام باقر عليه السلاممروج الذهب_ به نقل از محمّد بن سليمان نوفلى _: وقتى كُمَيت بن زيد اسدى، از طايفه اَسد ، از بنى مُضَر بن نِزار، [قصيده ميميّه] هاشميّات را سرود...، در همان زمان، به مدينه آمد و خدمت ابو جعفر باقر عليه السلام رسيد و ايشان شبانه به او اجازه وارد شدن داد . وقتى او در [قصيده] ميميّه اش به اين جا رسيد كه: و كشته شدنِ آن كشته در طَف ، نيرنگى از جانب آنان بود ؛ همان فرومايگان امّت و رذل ها. باقر عليه السلام گريست و فرمود: «اى كُمَيت ! اگر نزد ما مالى بود ، به تو مى داديم ؛ ولى در حقّ تو همان است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حَسّان بن ثابت فرمود كه: همواره به روح القدس تأييدشده اى ، تا زمانى كه از ما اهل بيت دفاع مى كنى » . 2
.
ص: 812
4 / 10گريه امام صادق عليه السلاممصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان _: در روز عاشورا بر سَرورم امام صادق عليه السلام وارد شدم، در حالى كه گرفته و اندوهناك بود و اشك هايى همانند لؤلؤ از چشمانش سرازير بود. گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! گريه ات از چيست ؟ خداوند ، چشمانت را گريان نكند ! به من فرمود : «آيا غافلى؟ آيا نمى دانى كه حسين بن على عليه السلام در چنين روزى كشته شد؟» . امام صادق عليه السلام چنان گريست كه مَحاسنش از اشك هايش تر شد. 1
4 / 11گريه امام كاظم عليه السلامالأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: وقتى ماه محرّم مى رسيد، پدرم خندان ديده نمى شد و پريشان حالى بر او سايه مى انداخت، تا اين كه ده روز از آن مى گذشت. وقتى روز دهم فرا مى رسيد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «امروز ، همان روزى است كه حسين عليه السلام كشته شده است» . (1)
.
ص: 813
4 / 12گريه امام رضا عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از ابو بكّار _: مقدارى از خاك كنار سرِ امام حسين بن على عليه السلام را بر گرفتم _ كه گِل سرخ بود _ و بر امام رضا عليه السلام وارد شدم و آن را به ايشان عرضه كردم . آن را گرفت و بوييد و گريست و اشك هايش روان شد و آن گاه فرمود: «اين ، تربت جدّم است» . (1)
4 / 13آنچه از ناحيه مقدّسه صادر شدهالمزار الكبير_ از زيارت ناحيه _: اكنون كه روزگار ، مرا عقب آورده و تقدير ، مرا از يارى دادن به تو باز داشته و نبوده ام تا با جنگجويان با تو ، بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنى با تو، بِايستم، پس هر صبح و شام بر تو مى نالم و به جاى اشك، از ديده خون مى افشانم، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو و افسوس خوردن بر گرفتارى هايى كه به تو رسيده ، تا آن گاه كه از سوز مصيبت و غم فقدانت بميرم. (2)
4 / 14گريه فرشتگانالكافى_ به نقل از هارون بن خارجه _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند
.
ص: 814
براى قبر حسين عليه السلام چهار هزار فرشته آشفته حال و پريشان گماشته كه تا قيامت مى گريند» . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، همه حتّى بيشه ها هم برايش گريستند و خداوند براى او چهار هزار فرشته آشفته حال و پريشان گماشته كه تا قيامت مى گريند. (2)
4 / 15گريه جِنّيانالمناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از اَوزاعى، از امام زين العابدين عليه السلام _: من، پسر آن كسى هستم كه جِنّيانِ زمين و پرندگانِ هوا بر او نوحه گرند . (3)
ر. ك: ج 7 ص 381 (بخش نهم / فصل دوم / نوحه گرىِ جِنّيان) .
4 / 16گريه حيوانات گوناگونكامل الزيارات_ به نقل از حارث اَعوَر، از امام على عليه السلام _: پدر و مادرم فداى حسينِ كشته شده در بيرون كوفه ! به خدا سوگند، گويى وُحوش گوناگونى را مى بينم كه گردنشان را به سوى قبر او كشيده اند و گريه مى كنند و شب تا صبح ، مرثيه مى سرايند . وقتى چنين است، از جفا بپرهيزيد! (4)
.
ص: 815
4 / 17گريه دوزخكامل الزيارات_ به نقل از زراره، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام جان داد و دوزخ ، چنان صدايى كرد كه نزديك بود زمين در اثر آن بشكافد... . دوزخ براى حسين عليه السلام مى گريد و مرثيه سرايى مى كند و براى كشنده حسين عليه السلام زبانه مى كشد . (1)
4 / 18گريه آسمان و زمين و همه چيزالكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير، از امام صادق عليه السلام _: وقتى حسين عليه السلام در گذشت، آسمان ها و زمين هاى هفتگانه و هر چه در آنها و در ميان آنهاست، گريه كردند . نيز هر مخلوق پروردگار ما كه به بهشت و جهنّم مى رود ، و آنچه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود، بر حسين عليه السلام گريستند . (2)
.
ص: 816
سخنى درباره شادى و غم در غير انساننقل هاى فراوان و متواتر شيعى و سنّى به دست ما رسيده اند كه نشان مى دهند _ چنان كه در ماجراهاى پس از شهادت امام حسين عليه السلام در فصل «نشانه هاى شهادت امام عليه السلام » گذشت _ ماجراى سنگين شهادت ايشان، تأثيراتى در عالم تكوين گذارده است. از اين رو امكان وقوع ، تأثيرات و خوارق عاداتى اين چنين در نظام طبيعت ، نه تنها با دليل عقلى قابل نفى نيستند، بلكه بى ترديد ، در عالَم خارج ، واقع هم شده اند . روشن است كه شادى و غم و گريه و خنده در غير انسان ، همانند انسان نيست و اگر تحقّق پيدا كند ، مى تواند نوعى تأثير و تأثّر تكوينى و متناسب با همان پديده ها باشد . در مورد حيوانات ، اين نكته را بايد اضافه كرد كه : بر اساس قرآن و احاديث ، حيوانات ، درك ويژه اى دارند . ماجراى هدهد و مورچگان در قرآن ، حكايت از درك بالاى حيوانات دارد. بنا بر اين ، درك و تأثّر آنها از ماجراى عظيم عاشورا نيز كاملاً امكان پذير است .
.
ص: 817
تحليلى درباره سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلامبى هيچ ترديدى قيام خونبار كربلاى سال 61 هجرى حادثه اى است شگرف و تأثيرگذار در تاريخ كه بايد در زنده داشت آن با همه توان كوشيد . عزادارى براى شهيدان اين حماسه بى نظير ، از مهم ترين و همگانى ترين اقدام ها در اين راستاست . واقعيت اين است كه عزادارى ابى عبداللّه الحسين عليه السلام از زمان به وقوع پيوستن حادثه كربلا ، همواره مورد توجّه قرار گرفته و به تدريج به يك پديده نظام مند بدل شده است . جا دارد مراحل اين شكل گيرى و فراز و نشيب هاى آن در ادوار مختلف تاريخ ، مورد بررسى قرار گيرد .
مرحله نخست : از شهادت امام عليه السلام تا هنگام مرگ قاتلان ايشاندر اين مرحله ، هدفگيرى اهل بيت عليهم السلام در حركت ها ، به گونه اى است كه مى كوشند وجدان هاى خفته را بيدار كنند و ذهن هاى بسته را بگُشايند و انديشه هاى گرفتار در تبليغات گسترده بنى اميّه را رها سازند . براى نمونه ، مردم كوفه به هنگام ديدن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در هيئت اسير و به هنگام شنيدن خطابه هاى شورانگيز خاندان رسالت _ كه از يك سو ، حضور چندين ساله آنان در كوفه را در ذهن ها تداعى مى كرد و از سوى ديگر ، سخنانى بس بيدارگر و تكان دهنده بود _ ، چندان گريستند كه به واقع ، شهر به يكباره تكان خورد. در شام نيز پس از حضور بيدار كننده و افشاگرانه اسيران _ كه حتّى كاخ نشينان از آثار آن ، بركنار نماندند _ ، حكومت به خاطر ملاحظات سياسى ، رخصت سوگوارى داد . ديگر ، اين كه كاروان اسيران ، به هنگام بازگشت از شام به مدينه ، بر سرِ مزار امام عليه السلام و يارانش ، مجلس سوگوارى برپا كردند .
.
ص: 818
شهر مدينه نيز با شنيدن صداى گريه و شيون اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه در رؤيا ، خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيده بود (و به روايتى ديگر ، تربتى به امانت نهاده شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد وى ، خونين شده بود) _ غرق در ماتم و زارى شد و چون خبر شهادت امام عليه السلام رسما توسّط بنى اميّه در مدينه منتشر شد ، امّ سلمه و مردم مدينه ، شهر را يكسره ماتمكده كردند و مجالس سوگوارى برپا نمودند . پس از آن ، خاندان بنى هاشم عزادارى كردند و ابن عبّاس و محمّد بن حنفيّه به سوگ نشستند و دختران عقيل و زنان بنى هاشم ، ماتم سرا به پا كردند . همچنين بايد از عزادارى مردم مدينه به هنگام بازگشت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، سوگوارى همسران امام عليه السلام و نيز سوگوارى نمادين امّ البنين براى فرزندانش در بقيع ، ياد كرد . بر همه اينها بايد مرثيه سرايى و سوگوارى خاندان عبد المطّلب _ كه همه روزه در سال شهادت و تا سه سال بعد در سال روز شهادت امام حسين عليه السلام در مدينه انجام مى شد و در آن ، برخى از صحابيان و تابعيان نيز شركت مى كردند _ ، نيز پوشيدن لباس سوگوارى به وسيله اهل بيت امام عليه السلام و ادامه دادن حزن و ماتم تا مرگ ابن زياد و همراهى كردن برخى از اصحاب و تابعيان ، اضافه نمود . اين همه ، چنان فضايى را ايجاد نمود كه «توّابين» به وجود آمدند . آنان به هنگام حركت به سوى شام و شركت در نبرد با قاتلان امام حسين عليه السلام ، ابتدا بر مزار امام عليه السلام و يارانش گِرد آمدند و سوگوارى كردند و سپس به حركت خود ، ادامه دادند (1) . (2)
.
ص: 819
مرحله دوم : برپايى سوگوارى به گونه آيينى مذهبى از سوى ائمّه عليهم السلامسوگوارى بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در اين مرحله ، چونان آيينى مذهبى ، چهره مى گيرد . اين فرآيند ، در سه مرحله ، شكل نهايى مى يابد:
الف _ زمينه سازى (روزگار امام زين العابدين عليه السلام )در اين مرحله ، زمينه سازى لازم براى شكل گيرى سنّت سوگوارى و آيين عزادارى انجام مى شود و بستر مناسبى براى به وجود آمدن آيينى مذهبى ، رقم مى خورد . امام زين العابدين عليه السلام را بايد نقش آفرين اصلى اين مرحله دانست . گريه هاى امام عليه السلام گاه بسيار پرسش انگيز بود ، خصوصا به هنگام نگاه كردن به آب و آماده شدن غذا . فراوانى و گستره گريه امام عليه السلام نيز چنان بود كه مردم ، به ايشان توصيه مى كردند كه براى حفظ سلامت خود ، كمتر گريه كند ؛ امّا امام عليه السلام با اشاره به عمق فاجعه كربلا و جايگاه اجتماعى و دينى چهره هاى به شهادت رسيده ، از يك سو گريه كردن بر آن عزيزان را امرى لازم و منطقى مى دانست و از سوى ديگر ، ديگران را نيز بِدان ، ترغيب و تشويق مى كرد . ايشان ، براى شكل دادن بسترى هميشگى ، گريستن بر امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش را مايه نجات از عذاب خدا و قرار گرفتن در دايره امن الهى و وارد شدن به بهشت دانست و خود نيز _ افزون بر ادامه دادن سوگوارى تا مرگ عبيد اللّه بن زياد و ديگر قاتلان شهيدان كربلا _ تا پايان عمر ، از آن ، دست بر نداشت .
ب _ پى ريزى اركان عزادارى (روزگار امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام )1 . روزگار امام باقر عليه السلامروزگار امام باقر عليه السلام از جهاتى با روزگار امام زين العابدين عليه السلام متفاوت است . از يك سو، بيدارگرى ها و جريان آفرينى هاى امام چهارم عليه السلام و روشنگرى هاى ياران ايشان ، فضاى فكرى و سياسى جامعه را تا حدودى دگرگون كرده بود و از سوى ديگر ،
.
ص: 820
رهايى عراق از سلطه اُمَويان در يك دوره ده ساله پس از عاشورا، زمينه را براى عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام آماده تر ساخته بود . امام باقر عليه السلام با توجّه به آنچه گذشته و آنچه به وجود آمده بود ، از موقعيت اجتماعى والايى برخوردار شده و مرجعيت علمى _ دينى يافته بود ، چنان كه مردمِ بسيارى به ايشان مراجعه مى كردند . از اين رو ، شعاع وجودى و نفوذ كلام آن بزرگوار ، از پدر گرامى شان فزون تر بود . امام باقر عليه السلام نيز از اين همه ، به طرق گوناگون در جهت آيينى كردن عزادارى امام حسين عليه السلام و تبديل آن به جريانى در بستر تاريخ ، سود جُست ، از جمله با : بيان گفتار امام زين العابدين عليه السلام به عنوان شاهد جريان كربلا در فضيلت گريستن بر امام حسين عليه السلام ، تشكيل مجالس سوگوارى در منزل خود ، تشويق مرثيه سرايان بر پرداختن به ابعاد اين فاجعه در قالب سروده ها و خواندن رثا، ترغيب شيعيان به تشكيل مجالس عزا در خانه هايشان با رعايت احتياط جهت در امان ماندن از برخورد حاكمان . توجّه به ادبيّات و شعر متعهّد در جاودانه سازى جريان كربلا و براى نخستين بار ، مطرح كردن تعطيلى روز عاشورا و در نهايت ، تأكيد بر اين نكته كه عزادارى سيّد الشهدا ، در دنيا به دين آنها يارى مى رساند و در روزگار واپسين ، آنها را با امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله همجوار مى گردانَد .
2 . روزگار امام صادق عليه السلامهنگامى كه امام صادق عليه السلام امامت شيعيان را در دست گرفت ، نيم قرن از حادثه جانسوز كربلا گذشته بود . در آن روزگار ، به جهات سياسى، فرهنگى و اعتقادى ، جامعه دگرسانى بسيار گسترده اى يافته بود . امام صادق عليه السلام از اين موقعيت و فضاى به دست آمده ، نهايتِ بهره را برد و در تبيين و تفسير ابعاد دين و قرآن كريم ، بسى كوشيد . در ميان كوشش هاى امام صادق عليه السلام ، چه در گفتار و چه در عمل و رفتار ، حادثه كربلا جايگاه بس مهمّى دارد. آموزه هاى آن بزرگوار در ارائه قالب، اصول كلّى و ساختار عزادارى ، شايان توجّه است.
.
ص: 821
امام صادق عليه السلام تأكيد مى فرمود كه روز عاشورا بايد در يادها بماند و مصيبت اين روز ، بسى مهم تلقّى شود و در بزرگداشت آن ، كوشش شود . از اين رو ، توصيه مى فرمود كه : مؤمنان ، در روز عاشورا به عزا بنشينند و آنان كه برايشان ممكن است ، بر سرِ مزار آن شهيدِ شاهد ، حضور يابند ، لباس عزا به تن كنند و از لذّات و سرخوشى و خوردن غذاهاى لذيذ ، امساك كنند و حادثه غم آگين و شگفت كربلا را در ذهن ، مجسّم نمايند و هر چند به تنهايى ، به ياد آن روز باشند و عزادارى كنند . به راستى ، آيا اين همه ، فراتر از يادآورى يك داستان غم انگيز نيست ؟ عاشورا در سيره امامان عليهم السلام ، به دوش كشيدن يك فرهنگ است . عاشورا ، يك مكتب است ، نه صرفا حادثه اى غم انگيز و اسفبار .
ج _ توسعه عزادارى (روزگار امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام )روزگار امام كاظم عليه السلام ، روزگارى شايان توجّه و به لحاظ سياسى و فرهنگى ، بسيار تأمّل برانگيز است ؛ چرا كه روزگارى است كه شيعه در آستانه يك خيزش همگانى است . از اين رو ، آموزه هاى امام كاظم عليه السلام ، تنبّه آفرين اند . امام كاظم عليه السلام از آغاز محرّم ، حزن و اندوه خود را بر مى نمود و آن را تا روز عاشورا ، ادامه مى داد و بدين سان ، عزادارى دهه اوّل محرّم را پايه گذارى نمود و در حقيقت ، ادب عزادارى روز عاشورا را براى شيعيان ، رقم زد. امام عليه السلام با اين رويكرد ، چنان نمود كه مؤمنان ، بايد به استقبال روز عاشورا بروند و از چند روز پيش از آن ، به اين رويداد مهم ، توجّه كنند و آن روز را در اوج عزادارى سر كنند . امام رضا عليه السلام نيز _ كه به لحاظ سياسى و فرهنگى ، در روزگار خويش ، مكانت ويژه اى يافت و همين ، موجب نفوذ بيشتر كلام ايشان شد _ به عزادارى امام حسين عليه السلام اهمّيت مى داد ، شيعيان را به اهمّيت محرّم و دهه آغازين آن ، واقف مى ساخت و با تبيين سيره پدر بزرگوارش در باره حادثه كربلا ، به ترويج آن ، همّت مى گماشت . آنچه گذشت ، نگاهى گذرا بر سيره امامان عليهم السلام (شامل : گفتار ، رفتار و ترغيب) پس
.
ص: 822
از جريان قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بود ، كه مى توان آن را در دو بخش كلّى ، دسته بندى كرد : 1 . تلاش در جهت بر نمودن اهمّيت عزادارى و سوگوارى بر امام حسين عليه السلام ، 2 . بزرگداشت روز عاشورا و برپايى عزا در آن روز.
مرحله سوم : عزادارى تا قبل از رسمى شدن آن در اواسط قرن چهارم هجرىامام جواد عليه السلام در كودكى (سال 203 ق) به امامت رسيد. دستگاه ستم پيشه عبّاسى ، از گذشته و چگونگى مواضع امامان عليهم السلام ، به تجربه آموخته بود كه بايد نظارت را بر امام عليه السلام ، مستمر كند و پيش تر ، اين نظارت را با دعوت امام رضا عليه السلام به مرو ، شدّت بخشيده بود و اكنون ، تمام تلاش خود را بر اين معطوف داشته بود كه پيوند فكرى و هدايتى شيعيان را با مركز تلاش و نشاط و حركت ، يعنى امام جواد عليه السلام بگسلد . در مقابل ، امامان عليهم السلام نيز به «سازمان وكالت» توجّه نمودند . امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام ، اين شبكه را بنياد نهادند و به تدريج ، آن را گستراندند و به وسيله آن ، آنچه را كه در هدايت ، لازم و اساسى مى دانستند ، به شيعيان انتقال مى دادند . شيعيان نيز بر پايه اين آموزه ها ، به سازماندهى پرداختند و پيوند خود را با عالمان و متفكّرانى كه از سوى امامان عليهم السلام تربيت شده بودند ، استوار مى داشتند و به حيات مذهبى خود ، ادامه مى دادند. بدين سان ، رابطه شيعيان، با توجّه به وضعيت جامعه ، بيشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شديد حكومت بر رابطه امامان عليهم السلام با شيعيان ، و حبس و حصر آن بزرگواران، رابطه با ايشان ، بسيار اندك و ناچيز بوده است . بنا بر اين ، روشن است كه در باره موضوعِ «عزادارى عاشورا» نبايد انعكاسى آن چنانى از كلام و سيره آنان در تاريخْ باقى باشد، بويژه در روزگار متوكّل كه خفقان عمومى و خصوصا سختگيرى در باره رفتن به كربلا و زيارت قبر مطهّر سيّد الشهدا عليه السلام به اوج مى رسد. با اين همه ، به نظر مى رسد كه شيعيان ، با توجّه به تربيتى كه در اين زمينه در محضر امامان عليهم السلام يافته بودند ، سوگوارى بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را جدّى گرفته و
.
ص: 823
در منازل و محافل خود _ همان گونه كه در زمان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام انجام مى گرفت _ ، به آن پرداخته اند ؛ امّا مخفيكارى آنان از يك سو ، و سانسور خبرىِ حكومت از سوى ديگر، مانع از انعكاس اين محافل در منابع تاريخى شده است .
مرحله چهارم : رسمى شدن عزادارى محرّم در سده هاى چهارم و پنجم هجرىدر آغاز سده چهارم هجرى، حكومت آل بويِه (1) در ايران و حكومت فاطميان (2) در شمال افريقا شكل گرفتند و اندك اندك ، بر قلمرو خود افزودند . در نيمه دوم سده چهارم ، ايران (بجز مناطق شرقى آن) و مركز عراق ، در اختيار دولت آل بويه بود و شمالِ شرق افريقا، مصر، شام و فلسطين نيز در اختيار فاطميان قرار داشت . در سال 352 ق ، معزّ الدوله ديلمى ، حاكم بويه اى بغداد ، با فرمانى ، مردم را به اقامه عزادارى در روز عاشورا و در معابر ، فرا خواند (3) و بدين سان ، عزادارى رسميت يافت . يك دهه بعد ، فاطميان نيز در مصر چنين كردند .
.
ص: 824
پس از فرمان معزّ الدوله، عزادارى در بغداد ، به صورت آيينى رسمى در آمد كه همه ساله ، در هر كوى و برزن ، با حضور شيعيان ، انجام مى گرفت . 1 جامعه اهل سنّت ساكن در مركز خلافت ، اين جريان را خوش نمى داشتند . از اين رو ، گاه درگيرى هايى به وجود مى آمد .
عزادارى در مصربا استقرار دولت فاطميان _ چنان كه گذشت _ گروهى از شيعيان، در روز عاشورا بر مزار دو امام زاده آن ديار ، يعنى امّ كلثوم و نفيسه ، اقامه عزا مى كردند كه پس از مدّتى در داخل شهر قاهره و در مشهد الحسين عليه السلام ، اين جريان را ادامه دادند و در اين حكومت ، عزادارى ، شكل حكومتى يافت و با تشريفات ، انجام مى شد كه چگونگى آن ، در منابع تاريخى آمده است . در اين دولت ، همچنين گاه بنا به دلايلى ، عزادارى به تعطيلى كشانده مى شد ؛ امّا برپايى عزادارى ها تا سقوط فاطميان ادامه يافت . با آمدن ايّوبيان كه تلاشى گسترده براى زدودن فرهنگ تشيّع به كار بستند ، طبيعى بود كه از اقامه عزا نيز جلوگيرى شود. با اين همه ، در مناطق دور از مركز (مانند : شام ، حلب و شمال عراق) ، شيعيان، حضور داشتند و از هر فرصتى براى فراز آوردن شعائر خود ، از جمله برگزارى مجالس عزا ، بهره مى گرفتند .
.
ص: 825
مرحله پنجم : عزادارى در سده هاى ششم تا نهم هجرىسده ششممناطق شيعى ايران و عراق ، سده ششم هجرى را با ادامه حاكميت سلجوقيان آغاز كردند . در اين روزگار ، هنوز فاطميان شيعىِ اسماعيلى بر مصر حكم مى راندند. سلجوقيان، با گذشت زمان ، از سختگيرى هاى خود كاستند و شيعيان ، به تدريج و با دست يافتن به آزادى بيشتر ، عزادارى عاشورا را علنى كردند. در سده ششم هجرى ، گزارش عبد الجليل رازى قزوينى در كتاب نقض ، بسيار گوياست. رازى از يك سو ، به شبهه ها پاسخ مى گويد و از سوى ديگر ، عزادارى اهل سنّت را در مناطق مختلف ، گزارش مى كند تا آن را جريانى طبيعى، انسانى و دينى نشان دهد . نيز از مجالس سوگوارى دو واعظ معروف (على بن حسين غزنوى و قطب الدين مظفّر امير عبادى)، سخن به ميان مى آورد و اين كه تعزيت امام حسين عليه السلام ، همه ساله در روز عاشورا، به بغدادْ تازه است ، همراه با نوحه و فرياد.
سده هفتمسده هفتم ، همراه است با روى كار آمدن دولت خوارزم شاهى در شرق بلاد اسلام و احياى مجدّد خلافت عبّاسى كه به هنگام حاكميت آل بويه و سلجوقيان بر بغداد، جز اسمى از آن ، باقى نبود. بر پايه گزارش هاى موجود ، اقامه عزادارى در اين قرن ، چونان قرن ششم است و گاه گسترده تر . گزارشى از دهه هاى نيمه اوّل كه هنوز مغولان بر بغداد چيره نشده بودند، نشانگر عزادارى و مقتل خوانى در پايتخت خلافت عبّاسى است. مستعصم عبّاسى ، به سال 641 ق ، از محتسب بغداد (جمال الدين عبد الرحمان ابن جوزى) خواست تا در عاشورا ، مردمان را از مقتل خوانى باز دارد ؛ امّا به مقتل خوانى در كنار مرقد امام كاظم عليه السلام رخصت داد. عماد الدين طبرى (م ق 7 ق) نيز از اجتماع انبوه زائران در ايّام سوگوارى امير
.
ص: 826
مؤمنان عليه السلام و امام حسين عليه السلام در مزار اين دو امام، خبر مى دهد. مولوى ، شاعر بلندآوازه قرن هفتم ، در مثنوى خود ، به وجود عزادارى علنى در شهر حلب ، اشاره دارد : ناله و نوحه كنند اندر بُكا شيعه ، عاشورا ، براى كربلا . (1) سيّد ابن طاووس ، عالم گران قدر شيعى ، از وجود عزادارى در دهه محرّم ، سخن مى گويد و از آن ، دفاع مى كند . افزون بر اين ، توصيه او به خواندن الملهوف در روز عاشورا ، نشانگر وجود فرهنگ مقتل خوانى و سوگوارى در دهه محرّم در روزگار وى ، يعنى قرن هفتم دارد . 2 در نيمه دوم سده هفتم هجرى، مغولان به فرماندهى هلاكوخان ، بر عراق چيره شدند . از اين رو، عالمانى باتدبير ، از قتل و غارت ، جلوگيرى كردند و از هلاكو خواستند بدانها امان داده ، از آنها حراست كند . او نيز چنين كرد و بدين سان ، شيعيان جنوب بغداد (مانند حلّه و كوفه و...) از فتنه رَهيدند . اين چنين، شيعيان، با سقوط عبّاسيان ، به آزادى هايى دست يافته بودند و از سوى ديگر ، در دهه هاى پايانى اين سده ، يكى از جانشينان هلاكو به نام غازان خان ، شيعه شد و در عمران كربلا كوشيد و طبيعتا زمينه علنى شدن برپايى شعائر ، به وجود آمد و ... .
.
ص: 827
سده هشتمدر اين سده ، غازان خان _ كه حكومتش از سال 694 ق ، شروع شده بود _ گام هايى در گسترش گرايش هاى شيعى برداشت . پس از وى ، برادرش سلطان محمّد خدابنده ، به قدرت رسيد و پس از مدّتى ، شيعه شد و در ترويج و رسمى كردن آن ، بسى تلاش كرد . بدين سان ، با گرايش حاكمان مغول به تشيّع و رسمى شدن اين مذهب، زمينه انجام گرفتن علنى عزادارى و فراز آوردن شعائر شيعى گسترش يافت . سلسله جلايريان نيز _ كه در عراق به حكومت رسيدند و خواهرزاده هاى سلطان محمّد خدابنده بودند _ گرايش شيعى داشتند و حكومت آنها تا سال 814 ق ، ادامه يافت . ابن بطوطه (م 779 ق) ، از مناطق : كربلا، حلّه، بحرين، قم، كاشان، ساوه و توس به عنوان شيعى متعصّب ، ياد مى كند .
سده نهم هجرىسده نهم ، با يورش هاى تيمور لنگ _ كه عراق و شام نيز از آن در امان نماندند _ آغاز گشت . با مرگ تيمور و به حكومت رسيدن فرزندش شاهرخ ، فضا دگرگون شد و او به ترويج فرهنگ و عمران آبادى ها روى آورد و در جهت بازسازى خرابى هاى پدر كوشيد و همسرش ، مسجد باشُكوه «گوهرشاد» را در كنار حرم امام رضا عليه السلام بنياد نهاد . اين اقدامات و رويكردها ، حكايت از آن دارد كه در آن زمان ، آزادى هاى نسبى براى شيعيان در به جا آوردن شعائر ، به وجود آمده است . همچنين در اين قرن ، حكومت آق قويونلوها در غرب ايران ، با درون مايه اى شيعى شكل گرفت كه على الظاهر، مى بايست سنّت ريشه دار عزادارى در آن ، ادامه يافته باشد .
مرحله ششم : عزادارى در سده هاى دهم و يازدهم (دوران حاكميت صفويان)با تاج گذارى شاه اسماعيل صفوى به سال 907 ق ، در تبريز ، تشيّع در ايران ، رسميت يافت و ترويج شعائر شيعى ، از جمله اهداف مهمّ آن حكومت شد .
.
ص: 828
در اين دوره ، برپايى سوگوارى ، چهره علنى پيدا مى كند و چونان قرن هاى چهارم و پنجم (روزگار آل بويه و فاطميان) ، شيعيان ، اين مراسم را در نهايتِ شُكوه ، اجرا مى كنند . چگونگى اين مراسم در روزگار صفوى ، در منابع بسيارى آمده است، از جمله در سفرنامه هاى اروپائيان و ايرانگردان كه با نگرشى ريزبينانه و دقيق ، وصف شده است . شاهان صفوى ، شخصا به مراسم عزادارى محرّم ، علاقه و گرايش ويژه اى داشتند، بِدان سان كه حتّى در اردوهاى نظامى ، از آن ، تن نمى زدند . محرّم سال 1013 ، شاه عبّاس ، قلعه ايروان را محاصره كرد و در شب عاشورا ، در اردوگاه نظامى ، مراسم عزادارى برپا نمود . چنان شيون و فريادى از اردوگاه فراز آمد كه ساكنان قلعه پنداشتند فرمان حمله شبانه ، صادر شده و با گسيل پيكى ، خود را تسليم كردند . همچنين او به سال 1011 ق ، در هنگامه جنگ با سپاهيان اُزبك، روز عاشورا در كنار «آب خطب» توقّف كرد و عزادارى امام حسين عليه السلام را برپا نمود . در دربار صفويان ، ايّام محرّم و روزهاى عاشورا ، روضة الشهدا خوانده مى شد . افزون بر اين ، شاهان اين سلسله در مراسم عمومى روز عاشورا ، در ميدان شهر، حضور مى يافتند و گروه هايى عزادار از پيش ديد آنها مى گذشتند . آنان ، لباس عزا به تن مى كردند و املاكى براى برپايى مراسم عزادارى ، وقف مى نمودند .
مرحله هفتم : عزادارى پس از صفويانحكومت صفوى ، پس از دو قرن ، به ضعف و انحطاط گراييد و در برابر هجوم اشرف افغان ، دوام نياورد و سقوط كرد و تلاش هاى اندك شاه تهماسب دوم نيز راه به جاى نبرد ؛ امّا نادر با يورش بى امان ، بر اوضاع ، چيره شد و مناطق اشغالى را از افغانيان و دولت عثمانى ، باز پس گرفت و تماميت ارضى را به كشور ايران ، باز گردانيد . نادر ، از آغاز سلطنتش به انگيزه و يا بهانه وحدت و صلح ، به تغيير فرهنگ دينى رايج در ايران پرداخت و از جمله ، عزادارى امام حسين عليه السلام را ممنوع ساخت و اين
.
ص: 829
منبع را در منشور موسوم به بيانيّه مُغان آورد . ميرزا محمّد خليل مرعشى صفوى ، از تلاش نادر براى زدودن تمام مَظاهر شعائر شيعى گزارش مى دهد . دولت نادر ، چندان دوام نياورد و پس از آن ، دولت هاى ديگرى (مانند : زنديه و قاجاريه) با گرايش هاى شيعى بر سر كار آمدند و شعائر شيعى ، احيا شد و عزادارى ادامه يافت . پس از حاكميت يافتن «قاجاريان» ، عزادارى محرّم ، گسترش يافت و بر كميت و كيفيت آن ، افزوده شد و شيوه هاى عزادارى ، اوج گرفت و دولت مردان نيز در رواج آن كوشيدند و حتّى تكايا و هيئت هاى دولتى به راه انداختند. جز ايران ، در عراق و هند نيز عزادارى رواج يافت و شيعيان در نواحى مختلف جهان اسلام ، به عزادارى مى پرداختند ؛ امّا در ايران ، پس از آن فراز، فرودى در پيش بود و با نفوذ استعمار انگلستان و حضور عنصر قلدر و بى باك و بى هويتى مانند رضاخان در رأس حاكميت ، ستيز با مظاهر دينى آغاز گرديد و عزادارى، يكسر ، منع شد . پس از خروج رضاخان از ايران ، عزادارى به حالت عادى باز گشت و همچون سده هاى گذشته ، رونق يافت . در عراق نيز در روزگار حاكميت صدام و سلطه حزب بعث ، بويژه در سال هاى پايانى حاكميت او ، عزادارى شيعيان ، با مشكل مواجه شد ، كه البتّه پس از سقوط او ، حالت شور و هيجان پيشين ، به عراق باز گشت. آنچه تا بدين جا آورديم ، نگاهى بود بس گذرا ، به سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام در درازناى تاريخ . از نقش محرّم، عاشورا و عزادارى در دوران انقلاب اسلامى ايران و اثرگذارى شگفت آن در بيدارى و پيروزى مردم اين سرزمين ، سخنى به ميان نياورديم كه داستانى بلند و شايان توجّه دارد و اين مجال را فُصحت آن مقال نيست .
.
ص: 830
. .
ص: 831
ص: 832
ص: 833
درآمدواژه شناسى زيارتواژه «زيارت» ، از ريشه «زَور» ، به معناى ميل كردن به چيزى و روى گردانى از چيزى ديگر است . از اين رو ، ديدارهايى كه داراى اين ويژگى باشند ، زيارت ناميده مى شوند . گفتنى است كه معناى عرفى «زيارت» نيز ريشه در اصل لغوى آن ، يعنى ميل و عدول دارد . بنا بر اين ، مفهوم واژه «زيارت» ، با معناى واژه هايى مانند : «رؤيت» ، «مشاهده» و «إبصار» ، متفاوت است ؛ زيرا در اين واژه ها ، تنها مفهوم ديدار حضورى منظور است ؛ ولى در واژه «زيارت» ، علاوه بر ترك خانمان و ديگران ، ديدار همراه با ميل و محبّت و اُنس و اِكرام ، مورد توجّه است .
ريشه يابى زيارت در فطرتانسان ، ذاتا موجودى اجتماعى است كه با همنوع خود ، اُنس مى گيرد و پيوند برقرار مى نمايد . از اين رو ، ديدار همراه با ميل و محبّت انسان ها با يكديگر ، ريشه در فطرت آنها دارد و زيارت ، در واقع ، تأمين كننده بخشى از نيازهاى فطرى انسان است . اين نياز فطرى ، پس از مرگ محبوب انسان نيز ادامه دارد ، هر چند از شدّت آن ، كاسته مى گردد . به دليل همين نياز فطرى ، در ميان همه اقوام و ملل جهان ، كمابيش زيارت قبور نزديكان و دوستان ، مرسوم است .
زيارت از نگاه اسلاماسلام _ كه آيين فطرت است _ ، به موضوع زيارت ، توجّه ويژه اى دارد .
.
ص: 834
نكته قابل توجّه اين كه با تأمّل در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، معلوم مى شود كه معيار توصيه و تشويق آنان به زيارت ، ميزان تأثير و نقش آن در سازندگى فردى و اجتماعى است و بدين سان ، هر چه زيارت براى ساختن جامعه توحيدى سودمندتر باشد ، انجام دادن آن ، بيشتر مورد تأكيد است و بر اين اساس ، زيارتِ: خويشاوندان ، اهل ايمان ، دانشمندان ، اولياى الهى و بويژه خاندان خاتم انبيا صلى الله عليه و آله ، در زمان حياتشان و پس از آن ، توصيه شده است .
زيارت اَحيا (زندگان)زيارت اهل ايمان ، به قدرى در سازندگى فردى و اجتماعى انسان ، مؤثّر است كه در برخى از روايات ، هم سنگ زيارت خداوند متعال و يا زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمرده شده است . در حديث نبوى آمده : مَن زارَ أخاهُ المُؤمِنَ إلى مَنزِلِهِ لا لِحاجَةٍ مِنهُ إلَيهِ ، كُتِبَ مِن زُوّارِ اللّهِ ، وَ كانَ حَقيقا عَلَى اللّهِ أن يُكرِمَ زائِرَهُ . (1) هر كس از برادر مؤمنش در خانه او ، بدون نياز بردن به نزد وى ، ديدار كند ، از زائران خدا شمرده مى شود و بر خداوند است كه زائرش را احترام كند .
زيارت اموات (مردگان)از نظر اسلام ، انسان، پس از مرگ نيز داراى حيات برزخى است . از اين رو ، زيارت اموات ، ديدار با بدن هاى پوسيده و بى جان نيست ؛ بلكه زيارت ارواحى است كه در عالم برزخ ، زندگى مى كنند و از ديدار با آنها ، شاد مى گردند و ارتباط با آنان ، عبرت آموز ، و در زندگى مادّى و معنوى انسان ، مؤثّر است . برترين شاگرد مكتب خاتم الأنبيا ، امام على عليه السلام ، در باره برخى از آثار و بركات زيارت اموات ، چنين مى فرمايد : زوروا مَوتاكُم ؛ فَإِنَّهُم يَفرَحونَ بِزِيارَتِكُم ، وَ ليَطلُبِ الرَّجُلُ حاجَتَهُ عِندَ قَبرِ أبيهِ
.
ص: 835
وَ اُمِّهِ بَعدَ ما يَدعو لَهُما . (1) به زيارت مردگانتان برويد ، كه آنها با زيارت شما خوش حال مى شوند . انسان، در نزد قبر پدر و مادرش ، پس از آن كه برايشان دعا كرد ، حاجتش را بخواهد .
زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلاماز آن جا كه پيوند با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك او ، بيشترين نقش را در سعادت و خوش بختى دنيا و آخرت انسان دارد ، زيارت آنان ، در حيات و ممات ، بيش از ديگران توصيه شده است . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن زارَنا فى مَماتِنا فَكَأَنَّما زارَنا فى حَياتِنا . (2) هر كس ما را پس از درگذشتمان زيارت كند ، گويى در زمان زنده بودن ، زيارتمان كرده است .
ثواب زيارت امام حسين عليه السلامملاحظه رواياتى كه در اين بخش ، در باره فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام آمده اند و مقايسه آنها با رواياتى كه در باره فضيلت زيارت ساير افراد خاندان رسالت رسيده اند، به روشنى نشان مى دهد كه زيارت امام حسين عليه السلام ، بيش از ديگران ، مورد تأكيد قرار گرفته است . اين روايات ، نه تنها زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را با فضيلت ترين كار و همانند زيارت خدا و پيامبر او توصيف مى نمايند ، بلكه تصريح مى كنند كه زيارت ايشان ، بر هر مؤمنِ معترف به امامت اهل بيت عليهم السلام لازم است و كسى كه بتواند او را در كربلا زيارت كند و خوددارى نمايد ، حقّى از حقوق خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده و با اين جفاكارى ، مورد عاقّ اهل بيت عليهم السلام واقع مى گردد و بدين سان ، از خير و بركات
.
ص: 836
فراوانى محروم مى شود و از ايمان و عمرش ، كاسته مى گردد .
بركات شگفت انگيز زيارت امام حسين عليه السلامزيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، اگر با آداب و شروط آن انجام شود ، كيميايى است كه جان آدمى و زندگى او را متحوّل مى سازد . بر پايه روايات زيارت آن بزرگوار ، آثار وبركات بسيارى دارد، از جمله اين كه فرشتگان الهى ، براى زائر امام حسين عليه السلام ، احترام ويژه اى قائل اند و وى ، مشمول دعاى اهل بيت عليهم السلام و فرشتگان است . خداوند متعال ، گناهان زائر امام حسين عليه السلام را مى بخشد ، عمرش را طولانى مى كند ، روزى اش را فراوان مى گردانَد ، غمش را زائل مى سازد ، قلبش را شاد مى نمايد ، گناهانش را به عمل صالح تبديل مى كند و اگر بدبخت باشد ، او را خوش بخت مى نمايد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى او شفاعت مى كند و به او نيز اجازه شفاعت كردنِ ديگران داده مى شود ، با حسين بن على عليه السلام محشور مى گردد و در بهشت ، همنشين اهل بيت عليهم السلام خواهد بود و در نهايت ، بايد گفت : فضايل و بركات زيارت امام حسين عليه السلام ، غير قابل شمارش است . بركات زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، به حدّى است كه نه تنها اهل زمين ، بلكه آسمانيان و فرشتگان مقرّب الهى و ارواح پاك پيامبران و صدّيقان ، پيوسته به زيارت او مى آيند و از بركات مزارش بهره مى برند . به همين جهت ، توصيف شده كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، حتّى در سخت ترين شرايط ، هر قدر كه مى توانند ، از بركات بى شمار زيارت امام عليه السلام بهره مند شوند .
حكمتِ اين همه فضيلت و بركت؟مسئله مهم در اين جا ، اين است كه حكمت اين همه فضيلت (ثواب) و بركتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، چيست؟ و چرا زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام ، حتّى زيارت جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پدرش امير مؤمنان عليه السلام _ كه از جايگاه والاترى
.
ص: 837
برخوردارند _ ، تا اين حد ، مورد توصيه و تأكيد ، قرار نگرفته است ؟ پيش از اين ، اشاره كرديم كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، ملاكِ توصيه و تشويق به زيارت ، ميزان تأثيرگذارى آن است و بر اين مبنا ، حكمتِ اين همه فضيلت و بركتى را كه براى زيارت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، بايد در نقش آن در سازندگى جامعه توحيدى جستجو كرد . گفتنى است حكمت تعيين آن همه فضيلت و بركت براى زيارت امام حسين عليه السلام ، اين است كه زيارت امام عليه السلام همراه با آدابى كه بدانها اشاره خواهيم كرد ، همانند عزادارى هدفمند براى ايشان ، نقشى بى بديل در زنده نگه داشتن مكتب شهادت و فرهنگ اصيل عاشورا ايفا مى كند ، و زمينه ساز حكومت جهانى اسلام به رهبرى خاندان رسالت است .
مهم ترين آداب زيارت امام حسين عليه السلامدر احاديث اهل بيت عليهم السلام ، ره نمودهايى در باره آداب زيارت امام حسين عليه السلام آمده كه توجّه به آنها ، موجب بهره گيرى بيشتر از بركات زيارت ايشان مى گردد و بى توجّهى به آنها ، از بهره زائر مى كاهد . از اين رو ، مى توان گفت كه اختلاف روايات ، در تبيين ميزان ثواب و بركات زيارت آن امام عليه السلام ، ناظر به امورى از قبيل مراتب زائران در رعايت آداب زيارت است . بارى ! به طور كلّى ، آداب زيارت امام حسين عليه السلام ، به دو دسته تقسيم مى شود : آداب باطنى و آداب ظاهرى :
آداب باطنى زيارتاين دسته از آداب ، در حقيقت ، روح ، مغز و باطنِ زيارت است كه بدون آن ، چه بسا زائر از زيارت ، بهره اى نداشته باشد . مهم ترين اين آداب ، عبارت اند از : معرفت ، اخلاص ، حضور قلب و تسليم ، اشتياق و حزن .
.
ص: 838
آداب ظاهرى زيارتاهمّيت اين آداب ، هر چند به اندازه اهمّيت آداب باطنى نيست ؛ ليكن رعايت آنها زمينه ساز تحقّق شمارى از آداب باطنى و كمال بهره بردارى از بركات آنهاست . مهم ترينِ اين آداب ، از اين قرار است : غسل ، پوشيدن پاكيزه ترين لباس ، استفاده نكردن از بوى خوش و زينت ، سكوت ، آرامش و وقار ، اجازه ورود خواستن ، پيش گذاشتن پاىِ راست و خواندن زيارت هاى مأثور .
آسيب شناسى زيارتآسيب شناسى زيارت امام حسين عليه السلام ، مانند آسيب شناسى عزادارى او ، اهمّيت بسيار دارد ؛ زيرا بدون آگاهى از آن ، زائر نمى تواند از بركات زيارت بهره ببرد و چه بسا كارى انجام دهد كه گناه شمرده شود و نارضايىِ خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام را در پى داشته باشد . به طور كلّى ، هر چه با حكمت زيارت ، يعنى جهل زدايى و نزديك تر شدن به آرمان هاى اهل بيت عليهم السلام و ارزش هاى دينى در تضاد باشد ، آفت زيارت است . اصولاً زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، مانند عزادارى او ، عبادتى بزرگ است . به علاوه، مسلّم است كه چگونگى عبادات ، مانند اصل آنها ، بايد مورد تأييد شارع باشد . بنا بر اين ، هر عملى كه تأييد آن از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام محرز نباشد ، آفت زيارت محسوب مى شود و پرهيز از آن ، لازم و ضرورى است .
.
ص: 839
فصل يكم : فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش1 / 1زيارتش از برترينِ عمل هاستكامل الزيارات_ به نقل از ابو خديجه ، از امام صادق عليه السلام _: همانا زيارت حسين عليه السلام ، برترينِ اعمال است . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از اَبان اَزْرق ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام _: از دوست داشتنى ترينْ اعمال در نزد خداى متعال ، زيارت قبر حسين عليه السلام است . (2)
1 / 2زائر او، مانند زائر خداستتهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن محمّد قمّى ، از امام رضا عليه السلام _: هر كس قبر ابا عبد اللّه عليه السلام را كنار رود فرات ، زيارت كند ، گويى خدا را در بالاى عرشش زيارت كرده است . (3)
كامل الزيارات_ به نقل از زيد شحّام _: به امام صادق عليه السلام گفتم : كسى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، چه دارد ؟
.
ص: 840
فرمود : «مانند كسى است كه خدا را در عرشش زيارت كرده است » . گفتم : كسى كه يكى از شما را زيارت كند ، چه دارد ؟ فرمود : «مانند كسى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است » . 1
1 / 3زائر او ، مانند زائر پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله استكامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: بى ترديد ، زائر حسين بن على عليه السلام ، زائر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . (1)
1 / 4تكريم زائران او ، توسّط فرشتگانالكافى_ به نقل از اَبان بن تَغلِب ، از امام صادق عليه السلام _: چهار هزار فرشته ، نزد قبر حسين عليه السلام پريشان و غبار آلوده ، تا روز قيامت بر او مى گِريند . سالار آنان ، فرشته اى به نام منصور است . زائرى به زيارت حسين عليه السلام نمى آيد ، جز آن كه فرشتگان به استقبالش مى روند ، و زائرى خداحافظى نمى كند ، جز آن كه بدرقه اش مى كنند ، و بيمار نمى شود ، مگر آن كه عيادتش مى كنند ، و نمى ميرد ، جز آن كه بر جنازه اش نماز مى خوانند و پس از مرگش براى او آمرزش مى طلبند . (2)
كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مِهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر
.
ص: 841
حسين عليه السلام را براى خداوند عز و جلزيارت كند ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام ، او را بدرقه مى كنند تا به خانه اش در آيد . (1)
1 / 5ثواب زيارت او ، به حساب در نمى آيدتهذيب الأحكام_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به او (على عليه السلام ) فرمود : « ... خداوند ، قبر تو و قبر فرزندانت را مكان هايى از بهشت ، قرار داده است ... . هر كس قبور شما را زيارت كند ، برابر با هفتاد حجّ پس از حجّة الإسلام (حجّ واجب) ، پاداش دارد ، و از گناهانش بيرون مى رود تا آن كه چون از زيارت شما باز گردد ، مانند روزى مى شود كه از مادر ، زاده شده است . پس اوليا و دوستدارانت را به نعمت جاودان [ _ِ بهشت ] ، مژده و بشارت بده ، و چشمْ روشنى اى كه نه چشمى آن را ديده ، و نه گوشى آن را شنيده ، و نه بر دل كسى گذشته است ؛ امّا بخشى از مردمان پست ، زائران قبور شما را بر زيارتشان خُرده مى گيرند ، آن گونه كه زن زناكار را بر زنايش عيب مى گيرند . اينان ، بَدان امّتم هستند ، شفاعتم به آنان نمى رسد و بر حوض من ، در نمى آيند» . (2)
1 / 6ثواب كسى كه با هراس ، او را زيارت كند و آن كه به خاطر زيارت او، زندانى يا كشته شودكامل الزيارات_ به نقل از زُراره _: به امام باقر عليه السلام گفتم : چه مى گويى در باره كسى كه با بيم
.
ص: 842
و هراس ، پدرت ( يعنى امام حسين عليه السلام ) را زيارت كند ؟ فرمود : «خداوند ، او را در روز هراس بزرگ (قيامت) ، ايمن مى دارد و فرشتگان ، با بشارت ، با او رو به رو مى شوند و به او گفته مى شود : «مترس و غم مخور . اين ، روز رستگارى توست » . 1
كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «آيا نزد قبر حسين عليه السلام مى روى ؟» . گفتم : آرى ؛ امّا با بيم و هراس . فرمود : «هر چه بيم و هراس [ _ِ زيارت ] بيشتر باشد ، پاداشش هم به همان اندازه ، بيشتر مى شود و هر كس در راه زيارت بترسد ، در روزى كه مردم براى پروردگار جهانيان بر مى خيزند ، خداوند ، از هراس روز قيامت ، ايمنش مى گردانَد و زائر حسين عليه السلام زيارتش را آمرزيده به پايان مى برد و فرشتگان ، بر او سلام مى دهند و پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدارش مى رود و برايش دعا مى كند ، و او با نعمت و فضل الهى و بدون اين كه چيز بدى به او برسد ، به خانه اش باز مى گردد و دنباله رو رضايت الهى مى شود . 2
1 / 7ثواب زيارت امام حسين عليه السلام با مشقّت و ثواب كسى كه در راه زيارت او بميردكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن نجّار _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «آيا براى زيارت حسين عليه السلام به كشتى سوار مى شويد ؟» .
.
ص: 843
گفتم : آرى . فرمود : «آيا نمى دانى كه اگر كشتى تان واژگون شود ، ندايتان مى دهند : هشيار ، كه پاكيزه شديد ، و بهشت ، گوارايتان باد! » . 1
1 / 8پاداش پياده به زيارت امام عليه السلام رفتنكامل الزيارات_ به نقل از ابو صامت _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس پياده به نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، براى هر قدمش هزار حَسَنه مى نويسد و هزار زشتكارى را از او مى زُدايد و او را هزار درجه ، بالا مى بَرد» . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از على بن ميمون صائغ _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى على ! حسين عليه السلام را زيارت كن و آن را وا مگذار » . گفتم : پاداش كسى كه به زيارتش مى رود ، چيست ؟ فرمود : «هر كس پياده به آن جا برود ، خداوند ، در برابر هر گامش ، حَسَنه اى برايش ثبت مى كند و گناهى را از او مى زُدايد و درجه اى او را بالا مى بَرد ، و چون به قبر مى رسد ، خداوند ، دو فرشته بر او مى گمارد كه هر چه خير از دهانش بيرون آيد ، مى نويسند و هر چه شر و غير آن [ مانند لغو و بيهوده گويى ]بيرون آيد ، ناديده مى گيرند ، و چون باز گردد ، با او وداع مى كنند و به او مى گويند : اى دوست خدا ! آمرزيده اى . تو ، جزو حزب خدا ، حزب پيامبر خدا و حزب خاندان پيامبرش هستى . به خدا سوگند ، هرگز ، آتش را با چشمانت نخواهى ديد و آن نيز تو را نخواهد ديد و
.
ص: 844
به [ سوزاندن ]تو ، طمع نخواهد داشت » . 1
.
ص: 845
فصل دوم : تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد در باره ترك آن2 / 1بر هر مؤمن ، واجب استتهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام باقر عليه السلام _: پيروان ما را به زيارت قبر حسين عليه السلام ، فرمان دهيد كه آمدن به آن جا . . . بر هر باايمانى كه امامت او را از سوى خداوند عز و جل باور دارد ، واجب است . (1)
تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: اگر يكى از شما ، در تمام روزگارش حج بگزارد ، امّا حسين بن على عليه السلام را زيارت نكند ، حقّى از حقوق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وا گذاشته است ؛ زيرا حقّ حسين عليه السلام ، فريضه اى است از سوى خداى متعال و بر هر مسلمانى ، واجب است . (2)
2 / 2هر كس حسين عليه السلام را زيارت نكند ، ايمانش ناقص استالمزار ، مفيد_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس از پيروان ما كه نزد قبر
.
ص: 846
حسين عليه السلام نيايد ، ايمان و دينش ناقص است . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از سيف بن عُمَير ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس ادّعا كند شيعه ماست ، امّا به زيارت قبر حسين عليه السلام نيايد تا بميرد ، شيعه ما نيست ، و اگر جزو بهشتيان شود ، از ميهمانان اهل بهشت است . (2)
2 / 3هر كه از زيارت او محروم باشد ، از خير فراوانى محروم استكامل الزيارات_ به نقل از داوود حمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت نكند ، از خير فراوانى محروم مانده است و يك سال از عمرش كم مى شود . (3)
تهذيب الأحكام_ به نقل از معاوية بن وَهْب _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى معاويه ! زيارت قبر حسين عليه السلام را وا مگذار كه هر كس آن را وا گذارد ، چنان حسرتى مى خورد كه آرزو مى كند كاش قبر او (حسين عليه السلام ) نزدش بود ». (4)
2 / 4هشدار در باره جفاكارىكامل الزيارات_ به نقل از حارث اَعوَر ، از امام على عليه السلام _: پدر و مادرم ، فداى حسين مقتول در پشت كوفه ! به خدا سوگند ، گويى مى بينم كه انواع حيوانات وحشى ، گردن هايشان را بر قبرش مى كِشند و بر او مى گِريند و شب تا صبح ، براى او مرثيه
.
ص: 847
مى خوانند . پس حال كه چنين است ، مبادا شما جفا كنيد [ و او را زيارت نكنيد ] ! (1)
2 / 5زيارت نكردن امام حسين عليه السلام ، نافرمانى از اهل بيت عليهم السلام استتهذيب الأحكام_ به نقل از حلبى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! در باره كسى كه مى تواند حسين عليه السلام را زيارت كند ، امّا آن را وا مى گذارد ، چه مى گويى ؟ امام عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ما را نافرمانى كرده و كارى را كه به سود اوست ، سبُك شِمرده است . هر كس حسين عليه السلام را زيارت كند ، خداوند ، در پى حاجت هاى اوست و آنچه از كارهاى دنيا كه او را انديشناك كرده ، برايش كفايت مى شود [ و حل مى گردد ] . اين زيارت ، روزى را به سوى بنده مى كِشد و آنچه را هزينه كرده ، جبران مى كند و گناهان پنجاه ساله اش آمرزيده مى شود و در حالى به سوى خانواده اش باز مى گردد كه هيچ گناه و خطايى نيست ، جز آن كه از نامه عملش محو مى شود . و اگر در سفرش بميرد ، فرشتگان ، فرود مى آيند و او را غسل مى دهند و درى به سوى بهشت ، برايش گشوده مى شود كه روحش ، از آن وارد مى شود تا آن گاه كه محشور شود ، و اگر سالم برسد ، درى از روزى بر او گشوده مى شود و برايش در برابر هر درهمى كه هزينه كرده ، ده هزار درهم مى دهند و آن را برايش مى اندوزند ، و چون محشور شود ، به او گفته مى شود : براى تو در برابر هر درهمى ، ده هزار درهم است . خداوند ، سود تو را در نظر داشته و آن را نزد خود ، برايت اندوخته است » . 2
.
ص: 848
2 / 6زيارت امام حسين عليه السلام ، عمر را طولانى و ترك آن ، عمر را كم مى كندتهذيب الأحكام_ به نقل از منصور بن حازِم _: شنيدم كه [ امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام ]مى فرمايد : «هر كس ، يك سال بر او بگذرد و نزد قبر حسين عليه السلام نيايد ، خداوند ، يك سال از عمرش مى كاهد ، و اگر بگويم كه گاهى يكى از شما ، سى سال پيش از فرا رسيدن اَجَلش مى ميرد ، راست گفته ام ؛ زيرا شما ، زيارت او را وا مى گذاريد . پس آن را وا مگذاريد تا خداوند ، عمرهايتان را طولانى كند و بر روزى هايتان بيفزايد ، و چون زيارتش را واگذاريد ، خداوند ، از عمرها و روزى هايتان مى كاهد » . (1)
2 / 7سفارش به تكرار زيارت امام عليه السلامفضل زيارت الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: از امام زين العابدين عليه السلام در باره زيارت امام حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «او را هر روز ، زيارت كن ، و اگر نتوانستى ، هر هفته ، و اگر نتوانستى ، هر ماه ، كه هر كس او را زيارت نكند ، حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را خوار داشته است» . (2)
.
ص: 849
كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال _: به امام صادق عليه السلام گفتم : كسى كه به زيارت امام حسين عليه السلام مى آيد و باز مى گردد ، كِى دوباره به زيارت بيايد ؟ و مردم هر از چند گاه ، به زيارتش بروند ؟ و تا چه مدّت ، اجازه ترك زيارتش را دارند ؟ امام عليه السلام فرمود : «بيشتر از يك ماه ، اجازه ندارند [ آن را ترك كنند ] » . 1
كامل الزيارات_ به نقل از على بن ابى حمزه ، از امام كاظم عليه السلام _: بر امام حسين عليه السلام جفا مكنيد . شخص توانگر ، در هر چهار ماه به زيارتش برود و تنگ دست ، به هر اندازه كه توانش را دارد . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مروان ، از امام صادق عليه السلام _: قبر حسين عليه السلام را زيارت كنيد ، حتّى اگر سالى يك بار باشد . (2)
كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : . . . كسى كه به زيارت امام حسين عليه السلام مى آيد و باز مى گردد ، دوباره كِى به زيارت او بيايد ؟ و مردم ، هر چند روز ، يك بار به زيارتش بروند ؟ و تا چه مدّت ، اجازه ترك زيارتش را دارند ؟ فرمود : «كسى كه نزديك است ، حدّاقل ماهى يك بار ؛ امّا كسى كه دور است ، در هر سه سال [ ، يك بار ] » . 4
.
ص: 850
الإقبال_ به نقل از محمّد بن فيض بن مختار _: از امام صادق عليه السلام ، در باره زيارت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام پرسيده شد كه : آيا وقت فضيلتى بهتر از وقت ديگر دارد ؟ امام عليه السلام فرمود : «او را _ كه خدا بر او درود فرستد _ ، در هر زمان و وقتى زيارت كنيد كه زيارت او ، بهترين چيزى ( وسيله تقرّبى ) است كه قرار داده اند . هر كس آن را بسيار به جا آورد ، نيكىِ بيشترى به دست آورده است ، و هر كس كم به جا آورد ، كمتر به دست آورده است . بكوشيد كه زيارتتان در وقت هاى شريف و بافضيلت باشد كه كارهاى نيكو در اين وقت ها ، دوچندان پاداش مى يابند ، و آن ، وقت هاى فرود فرشتگان براى زيارت حسين عليه السلام است» . 1
.
ص: 851
سخنى در باره حكمت تأكيد بر زيارت امام حسين عليه السلام و تكرار آنتأمّل در رواياتى كه تأكيد بر زيارت سيّد الشهدا عليه السلام و تكرار آن دارند ، نشان مى دهد كه اين عمل ، نه تنها داراى جنبه عبادى ، بلكه داراى ابعاد عميق سياسى است . پيام سياسى زيارت امام حسين عليه السلام ، خود ، ايجاب كننده خُرافه زُدايى دائم از اين حركت فرهنگى ، با هدف زمينه سازى براى حاكميت نظام اصيل اسلامى است بدين سان ، پيام سياسى زيارت آن امام عليه السلام ، بسى مهم تر و سازنده تر از پيام عبادى آن است . در احاديث آمده است كه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، فريضه و بهترين عمل است و امامان عليهم السلاماهل بيت ، فضائل و بركات فراوانى براى آن ذكر كرده اند و تحمّل هر گونه رنج و مشقّت را در راه زيارت ايشان ، روا شمرده اند . همچنين ، احاديثى نقل شده اند كه دلالت دارند بر اين كه اگر كسى مى تواند ، هر روز ايشان را زيارت كند ، و اگر نمى تواند ، هر جمعه ، و اگر نمى تواند ، هر هفته ، و اگر نمى تواند ، هر ماه ، و اگر نمى تواند ، هر چهار ماه ، و اگر نمى تواند ، هر شش ماه ، و اگر نمى تواند هر سال ، و اگر نمى تواند ، هر سه سال ، و اگر نمى تواند ، هر چهار سال ، و در نهايت ، هر چه بيشتر زيارت كند، بهتر است . رواياتى نيز ثواب زيارت ايشان را بيش از ثواب زيارت حج و عمره دانسته اند و در مورد ترك زيارت امام عليه السلام ، هشدار مى دهند و امتناع از زيارت ايشان را موجب نقص ايمان، كوتاه شدن عمر ، عاقّ اهل بيت عليهم السلام شدن و محروميت از خير بسيار مى دانند . با نگاهى عميق و همه جانبه به اين احاديث ، در كنار احاديثى كه شرط اصلى بهره گيرى از بركات زيارت امام حسين عليه السلام را معرفت به حقّ او دانسته اند ، به روشنى مى توان دريافت كه اين احاديث ، پيام سياسى مهمّى براى پيروان و علاقه مندان اهل
.
ص: 852
بيت عليهم السلام دارند ، و آن ، عبارت است از فرهنگ سازى و زمينه سازى براى تحقّق اهداف بلند عاشورا ؛ يعنى حاكميت ارزش هاى اسلامى به رهبرىِ پيشواى مورد نظر خاندان رسالت . بى ترديد ، حضور انبوه زائران سيّد الشهدا عليه السلام در كنار مزار ملكوتى او ، اگر توأم با آگاهى و برنامه باشد و همه ساله افزايش يابد ، به تحقّق يافتن اهداف مطلوب اهل بيت عليهم السلام منتهى خواهد شد .
.
ص: 853
فصل سوم : بركات زيارت امام حسين عليه السلام3 / 1آمرزيده شدن گناهانالكافى_ به نقل از مُعلّى ابو شهاب _: امام حسين عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : پدر عزيزم ! پاداش زائر تو چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پسركم ! هر كس زنده يا مُرده مرا زيارت كند ، يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند ، بر گردن من ، حق دارد كه روز قيامت ، او را زيارت كنم و از گناهانش رهايش سازم ». 1
كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين بن على عليه السلام را زيارت كند ، گناهانش پلى بر درگاه خانه اش مى شوند كه از آن مى گذرد ، همان گونه كه هر كدامتان از پل مى گذرد و آن را پشتِ سر مى گذارد . (1)
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شبيب ، از امام رضا عليه السلام _: اگر خوش دارى كه خداوند عز و جل را پاك و بدون گناهْ ملاقات كنى ، حسين عليه السلام را زيارت كن . (2)
.
ص: 854
3 / 2دعاى فرشتگانكامل الزيارات_ به نقل از مالك جُهَنى ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، فرشته اى با هزار فرشته همراهش بر امام حسين عليه السلام گماشته است تا بر او بگِريند و براى زائرانش آمرزش بطلبند و خدا را براى آنان بخوانند . (1)
الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: آنان كه در آسمان ، براى زائران حسين عليه السلام دعا مى كنند ، بيشتر از كسانى اند كه در زمين براى ايشان ، دعا مى كنند . (2)
3 / 3دعاى اهل بيت عليهم السلامكامل الزيارات_ به نقل از داوود بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام دختر محمّد صلى الله عليه و آله نزد زائران قبر فرزندش حسين عليه السلام ، حضور مى يابد و براى گناهانشان آمرزش مى طلبد . (3)
كامل الزيارات_ به نقل از ابن سِنان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! پدرت در باره حج مى فرمايد : «هر درهمى كه در آن هزينه شود ، هزار درهم ، حساب مى شود» . كسى كه در راه پدرت حسين عليه السلام هزينه كند ، چه دارد ؟ فرمود : «اى فرزند سِنان ! در برابر هر درهمش ، هزار و هزار» و تا ده بار شمرد «و مانند آن ، درجه اش را بر مى كشند ، و رضايت الهى ، برايش بهتر است و دعاى محمّد
.
ص: 855
و امير مؤمنان و امامان عليهم السلام برايش نيكوتر است» . 1
3 / 4طولانى شدن عمر و افزوده شدن روزىكامل الزيارات_ به نقل از عبد الملك خَثعَمى _: امام [ صادق عليه السلام ] به من فرمود : «اى عبد الملك ! زيارت امام حسين عليه السلام را وا مگذار و يارانت را به آن ، فرمان بده كه خداوند ، عمرت را طولانى مى كند و بر روزى ات مى افزايد و تو را خوش بخت مى دارد و جز خوش بخت ، از دنيا نمى روى و تو را جزو نيك بختان مى نويسد» . (1)
تهذيب الأحكام_ به نقل از هيثم بن عبد اللّه ، از امام رضا ، از پدرش امام كاظم ، از امام صادق عليهم السلام _: روزهاى زيارت زائران حسين عليه السلام ، جزو عمرشان حساب نمى شود . (2)
3 / 5زُدوده شدن غم و شاد شدن دلكامل الزيارات_ به نقل از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: در پشت كوفه ، قبرى است كه هيچ گاه گرفتارى نزد آن نمى آيد ، مگر آن كه خداوند ، گِره از كارش مى گشايد ؛ يعنى قبر حسين عليه السلام . (3)
.
ص: 856
كامل الزيارات_ به نقل از اسماعيل بن جابر ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام به رنج [ و سختى ] شهيد شد ؛ و براى خداوند ، سزاوار است كه رنج كشيده اى نزد او نيايد ، جز آن كه خداوند ، خوش حالْ بازش گردانَد . (1)
3 / 6تبديل شوربختى به نيك بختىكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح _: به امام[ صادق عليه السلام ] گفتم : پاداش آن كسى كه با شناخت حقّ حسين بن على عليه السلام و بدون عار و تكبّر به زيارت او مى رود ، چيست ؟ فرمود : «برايش هزار حجّ مقبول و هزار عمره مقبول مى نويسند ، و اگر شوربخت بوده ، جزو نيك بختان مى شود و هماره ، در رحمت خدا ، غوطه ور است » . 2
3 / 7محشور شدن با امام حسين عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از على بن مَعمَر ، از يكى از راويان شيعه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فلانى به من خبر داد كه به شما گفته كه من ، نوزده حج و نوزده عمره گزارده ام ، و شما به او فرموده اى : «يك حج و يك عمره ديگر بگزار ، تا ثواب زيارت قبر حسين عليه السلام برايت نوشته شود» . امام عليه السلام فرمود : «كدام يك را بيشتر دوست مى دارى ؟ اين كه بيست حج و بيست
.
ص: 857
عمره بگزارى يا با حسين عليه السلام محشور شوى ؟» . گفتم : نه ؛ با حسين عليه السلام محشور شوم . فرمود : «پس ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت كن » . 1
3 / 8تكريم شدن از جانب خداكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه طحّان ، از امام صادق عليه السلام _: روز قيامت ، هيچ كس نيست ، جز آن كه آرزو مى كند كه از زائران حسين عليه السلام باشد ، به دليل كرامت هايى كه از سوى خداى متعال نسبت به زائران حسين عليه السلام مى شود و او ، آنها را مى بيند . (1)
كامل الزيارات_ به نقل از جابر جُعْفى _: در روز عاشورا بر امام جعفر صادق عليه السلام در آمدم . به من فرمود : «اينان ، زائران خدايند و بر زيارت شونده ، لازم است كه زائرش را گرامى بدارد » . 3
3 / 9شفاعت شدن توسّط محمّد صلّي الله عليه و آلهكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن يحيى كاهلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس مى خواهد
.
ص: 858
كه روز قيامت ، در سايه كرامت خداوند و در پناه شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ، بايد زائر حسين عليه السلام باشد كه به لطف و كرامت و پاداش نيكوى خداوند ، نائل خواهد شد و خداوند ، از گناهى كه در زندگى دنيا كرده ، نخواهد پرسيد ، حتّى اگر گناهانش به اندازه شِن هاى بزرگ ترين بيابان عربستان و كوه هاى اين سرزمين و كف هاى روى دريا باشد . همانا حسين عليه السلام و خاندان و يارانش ، مظلومانه و به ستم و تشنه ، شهيد شدند . (1)
3 / 10وارد شدن به بهشتالإرشاد :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس حسين را پس از شهادتش زيارت كند ، به بهشت مى رود » . (2)
3 / 11همراهى با اهل بيت عليهم السلامكامل الزيارات_ به نقل از ابو اُسامه _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس مى خواهد در كنار پيامبر ، على و فاطمه عليهم السلام باشد ، زيارت حسين بن على عليه السلام را وا نگذارد » . (3)
.
ص: 859
فصل چهارم : رواياتى در باره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره4 / 1برابر با حج و عمره غير واجبكامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم ، از امام صادق عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام ، [ برابر با ] يك حج است و [ بلكه برابر با ] حج و عمره اى است كه پس از حَجَّة الإسلام ، به جا آورده مى شود . (1)
4 / 2برابر با حج ، براى كسى كه حج گزاردن برايش ميسّر نشده استكامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن عبيد انبارى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! اين گونه نيست كه هر سال بتوانم براى حج گزاردن ، بيرون شوم . فرمود : «هنگامى كه اراده حج داشتى و برايت ميسّر نشد ، نزد قبر حسين عليه السلام برو كه حج ، برايت نوشته مى شود ، و چون اراده عمره كردى و برايت ميسّر نشد ، نزد قبر حسين عليه السلام برو كه عمره برايت نوشته مى شود» . 2
.
ص: 860
4 / 3برابر با حجّى مقبول ، همراه پيامبر صلّي الله عليه و آلهكامل الزيارات_ به نقل از فضيل بن يسار ، از امام باقر عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام و زيارت قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و زيارت قبرهاى شهيدان ، برابر با حجّى مقبول همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . (1)
4 / 4برابر با عمره اى مقبولثواب الأعمال_ به نقل از محمّد بن سنان _: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «زيارت قبر حسين عليه السلام ، برابر با عمره اى مقبول و نيكوست ». (2)
4 / 5برابر با يك حج و عمرهكامل الزيارات_ به نقل از ابو خلّان كِندى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس به [ زيارت ] قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، برايش يك حج و عمره مى نويسد . (3)
كامل الزيارات_ به نقل از عيسى بن راشد _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم : فدايت شوم ! براى كسى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند و نزد او دو ركعت نماز بخواند ، چيست ؟ فرمود : «برايش يك حج و يك عمره ، نوشته مى شود» .
.
ص: 861
به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! و اين گونه است هر كس كه نزد قبر امام واجب الإطاعه اى برود ؟ فرمود : «و اين گونه است هر كس كه به زيارت قبر امام واجب الإطاعه اى برود» . 1
4 / 6هر گامى در راه زيارت او ، برابر با يك حج و عمره استتهذيب الأحكام_ به نقل از بشير دهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس نزد [ قبر ]حسين عليه السلام بيايد و وضو بگيرد و از رود فرات ، غسل كند ، گامى بر نمى دارد و نمى گذارد ، جز آن كه خداوند ، در برابر آن ، يك حج و يك عمره برايش مى نويسد . (1)
4 / 7برابر با بيست حجثواب الأعمال_ به نقل از شهاب _: امام صادق عليه السلام از من پرسيد : «اى شهاب ! چند حج گزارده اى ؟» . گفتم : نوزده حج . امام عليه السلام به من فرمود : «اگر تعداد آن را به بيست برسانى، [تازه] برايت ، [ثوابى به اندازه] يك بار زيارت حسين عليه السلام نوشته مى شود» . 3
.
ص: 862
4 / 8برتر از بيست حج و عمرهالكافى_ به نقل از زيد شَحّام ، از امام صادق عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام ، برابر با بيست حج و برتر از آن است ، و نيز [برتر از] بيست عمره و بيست حج است . (1)
4 / 9برابر با يكصد حجّ همراه پيامبر صلّي الله عليه و آلهثواب الأعمال_ به نقل از صالح نيلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام نزد قبرش بيايد ، مانند كسى است كه يكصد حج با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گزارده است . (2)
4 / 10برابر با يكهزار حج و يكهزار عمره همراه پيامبر صلى الله عليه و آله يا وصىّ پيامبرمصباح المتهجّد_ به نقل از رِفاعه نخّاس _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم . به من فرمود : «اى رفاعه ! آيا امسال ، حج نگزارده اى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! چيزى نداشتم كه با آن ، حج بگزارم ؛ امّا روز عرفه را در كنار قبر حسين بن على عليه السلام بودم . امام عليه السلام به من فرمود : «اى رفاعه ! كمتر از آنچه حاجيان در مِنا يافتند ، نداشته اى .
.
ص: 863
اگر نبود كه ناپسند مى دارم مردم ، حج را وا گذارند ، حديثى را برايت بازگو مى كردم كه هيچ گاه ، زيارت قبر حسين عليه السلام را وا نگذارى» . سپس به زمين ، خيره شد و مدّتى طولانى سكوت كرد و آن گاه فرمود : «پدرم به من خبر داد و فرمود : هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام و بدون تكبّر ، به سوى قبر حسين عليه السلام بيرون شود ، يكهزار فرشته از سمت راست ، و يكهزار فرشته از سمت چپ ، او را همراهى مى كنند و يكهزار حج و يكهزار عمره همراه با پيامبر يا وصىّ پيامبر ، برايش نوشته مى شود » . 1
.
ص: 864
پژوهشى در باره ارزش زيارت امام حسين عليه السلامدر روايات متعددى فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، با فضيلت هاى حج و عمره گزاردن ، مورد سنجش و ارزشيابى قرار گرفته است . برخى از اين احاديث ، ثواب زيارت آن امام را برابر با ثواب حج و عمره پس از انجام دادن حج واجب مى دانند و برخى ، آن را برابر با حج مى دانند ، براى كسى كه نتوانسته حج بگزارد ؛ ولى شمارى از روايات ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را بيشتر از حج گزاردن ، بلكه فضيلت آن را برابر با يكهزار حج ، مطرح كرده اند . با ملاحظه اين روايات ، دو پرسش ، پيش مى آيد : پرسش اوّل . ملاك اين همه تفاوت در ارزيابى زيارت امام حسين عليه السلام و حج و عمره چيست؟ و چرا روايتى آن را برابر با يك حج و عمره مى داند و روايت ديگر ، آن را معادل سه حج و ديگرى ، معادل ده حج و همچنين تا يكهزار حج و يكهزار عمره؟! پرسش دوم . چگونه مى توان پذيرفت كه فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، بيشتر از زيارت خانه خداست؟ و آيا اين گونه روايات ، به مفهوم كم ارزش جلوه دادن زيارت خانه خدا نيست و موجب كاستن انگيزه زائران آن و كاهشِ شُكوه و عظمت حج نمى شود؟!
علّت اختلاف روايات در ارزيابى زيارت امام حسين عليه السلامدر تبيين اختلاف روايات ارزيابى فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام و سنجش آن با حج و عمره ، به دو علّت ، مى توان اشاره كرد :
1 . اختلاف كيفيت زيارت هاممكن است بگوييم كه اختلاف روايات ، ناظر به اختلاف كيفيت زيارت هاست ،
.
ص: 865
بدين معنا كه هر چه معرفت زائر ، بيشتر باشد و آداب زيارت را بهتر رعايت كند و هدف آن را بيشتر تأمين نمايد ، طبعا زيارت او از كيفيت بهترى برخوردار خواهد بود و ارزش بيشترى دارد . بر اين اساس، ممكن است كه زيارت زائرى ، برابر با يك حج ، ارزش گذارى شود و زيارت زائرى ديگر ، معادل ده حج ، و زيارت فردى ديگر ، يكصد حج و زيارت ديگرى ، يكهزار حج و همين طور تا بيش از يكهزار حج گزاردن .
2 . مفهوم عددى نداشتن اعدادبا تأمّل در متن احاديث ياد شده ، مشخّص مى شود كه عدد در آنها ، مفهوم عددى ندارد ؛ (1) بلكه مقصود از آن ، كثرت است . به همين جهت ، در شمارى از اين احاديث وقتى راوى از برترى زيارت امام حسين عليه السلام بر حج ، شگفت زده مى شود ، امام عليه السلام بر تعداد آن مى افزايد . بنا بر اين ، مقصود در همه اين روايات ، آن است كه فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، بسى بيشتر از فضيلت حج و عمره است . دليل اين مطلب ، در پاسخ به سؤال دوم ، روشن خواهد شد .
تبيين روايات برتر بودن زيارت امام حسين عليه السلام از حجپيش از توضيح اين روايات ، توجّه به چند نكته ، لازم است : نكته اوّل . اين گونه ارزش گذارى در روايات اهل بيت عليهم السلام ، اختصاص به زيارت امام حسين عليه السلام ندارد ، بلكه موارد متعدّدى يافت مى شود كه عملى يكهزار برابرِ حج ، بلكه بيشتر از آن ارزيابى شده است ؛ مانند : برآوردن حاجت مؤمن ، كه برتر از يكهزار حجّ پذيرفته ، شمرده شده و يا باز گرداندن مال حرام ، كه معادل هفتاد هزار حجّ پذيرفته است . همچنين ، موارد متعدّدى يافت مى شود كه پاداش عملى ، معادل پاداش يكهزار
.
ص: 866
شهيد ، ارزيابى شده است ؛ مانند : اصلاح دادن ميان زن و شوهر ، شكيبايى بر مصيبت و بلا ، ثابت قدم ماندن بر دوستى اهل بيت عليهم السلام در دوران غيبت امام زم_ان عليه السلام . پيش از اظهار نظر در باره اين گونه روايات ، لازم است تا ابتدا صدور آنها از اهل بيت عليهم السلام ، مورد بررسى قرار گيرد . در صورتى كه انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلام ثابت باشد ، با در نظر گرفتن فضاى صدور احاديث ، مى توان به حكمت ثواب هاى وعده داده شده ، دست يافت ، چنان كه در مورد ثواب زيارت امام حسين عليه السلام ، حكمت افزون بودن ثواب آن از حج وعمره ، بيان خواهد شد . نكته دوم . بر پايه گزارش برخى از روايات، زيارت ساير اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله با زيارت امام حسين عليه السلام در فضيلت ، برابرند . شيخ صدوق ، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مَن زارَ واحِداً مِنّا كانَ كَمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام . (1) هر كس يكى از ما را زيارت كند ، مانند كسى است كه حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد . اين روايت ، مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه حكمت فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، در زيارت ساير امامان عليهم السلام نيز وجود دارد ، هر چند با تفاوت شرايط سياسى و اجتماعى و آثار مترتّب بر آنها ، ممكن است فضيلت زيارت آنها ، متفاوت باشد . نكته سوم . برخى از احاديث ، تصريح مى كنند كه زيارت امام رضا عليه السلام ، معادل گزاردن يك ميليون حج است و فضيلت آن ، بيش از زيارت امام حسين عليه السلام است . محمّد بن ابى نصر بِزَنْطى مى گويد : در نوشته اى از امام رضا عليه السلام خواندم: أبلِغ شيعَتي أنَّ زِيارَتي تَعدِلُ عِندَ اللّهِ عز و جل ألفَ حَجَّةٍ وألفَ عُمرَةٍ مُتَقبَّلَةٍ كُلّها . به شيعيان من برسان كه زيارت من نزد خدا ، برابر با يكهزار حج و عمره پذيرفته
.
ص: 867
است. او مى گويد : اين موضوع را با امام جواد عليه السلام در ميان گذاشتم كه چگونه مى شود كه زيارت آن امام عليه السلام ، برابر با يكهزار حج باشد؟ امام جواد عليه السلام پاسخ داد : إي وَاللّهِ! وَألفُ ألفِ حَجَّةٍ لِمَن يَزورُهُ عارِفاً بِحَقِّهِ . (1) آرى ، به خدا! و برابر با يك ميليون حج است ، براى كسى كه او را از سرِ معرفت ، زيارت كند. گفتنى است كه اين حديث نيز گواه ديگرى بر مفهوم عددى نداشتنِ عدد اين گونه احاديث است . و در حديث ديگرى ، على بن مهزيار ، از امام جواد عليه السلام مى پرسد كه : فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام بيشتر است يا زيارت امام حسين عليه السلام ؟ ايشان ، در پاسخ مى فرمايد : زِيارَةُ أبي أفضَلُ ، وذاكَ أنَّ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَزورُهُ كلُّ النّاسِ ، وأبي لا يَزورُهُ إلّا الخَواصُّ مِنَ الشّيعَةِ . (2) زيارت پدرم برتر است ؛ چون حسين عليه السلام را همه مردمان زيارت مى كنند ، ولى پدرم را جز خواص از شيعه ، زيارت نمى كنند. اين ، همان نكته اى است كه پيش از اين ، بدان اشاره شد كه شرايط سياسى ، اجتماعى و فرهنگى ، در ارزيابى فضيلت زيارت هر يك از خاندان رسالت ، نقش دارد . اكنون با توجّه به مطالب ياد شده ، براى تبيين رواياتى كه فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را به مراتب بيش از حج مطرح كرده اند ، اين نكات ، قابل توجّه است :
.
ص: 868
1 . موضوع سنجشنكته اوّل اين كه بى ترديد ، موضوع سنجش ، در احاديثى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حجْ مطرح كرده اند ، مقايسه ميان حج واجب (حَجَّة الإسلام) و زيارت مستحب نيست ؛ بلكه مقايسه ميان حجّ مستحب و زيارت است . بدين جهت ، در برخى احاديث ، تصريح شده كه زيارت امام حسين عليه السلام ، نمى تواند جايگزين حَجة الإسلام شود ؛ بلكه براى كسى كه توان گزاردن حج را ندارد ، زيارت وى ، پاداش حج را دارد ، تا هنگامى كه توانِ گزاردنِ حج را پيدا كند . بنا بر اين ، مقصود از رواياتى كه زيارت امام عليه السلام ، را با فضيلت تر از حج دانسته اند ، اين است كه پس از انجام دادن حج واجب ، در شرايط ويژه اى _ كه توضيح خواهيم داد _ ، زيارت ايشان از فضيلت بيشترى برخوردار است .
2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعىدومين نكته در فهم احاديث ياد شده ، اين است كه مقصود از آنها ، كاستن از اهمّيت حج به مفهوم حقيقى آن نيست ؛ زيرا اگر حج اهمّيت نداشته باشد ، معيار قرار گرفتن آن براى ارزيابى ارزش هاى ديگر ، بى معناست ، همان طور كه مقصود از احاديثى نيز كه پاداش اصلاح ميان زن و شوهر يا شكيبايى در برابر مصائب را يكهزار برابر پاداش شهيد ارزيابى كرده اند ، اين نيست كه مردم را از جهاد در راه خدا ، دل سرد گرداند ، تا به جاى جهاد ، به اصلاح امور خانوادگى مردم بپردارند و يا شكيبايى در مصائب را پيشه سازند ؛ بلكه هدف ، بيان اهمّيت پيشگيرى از متلاشى شدن خانواده ها ، و همچنين تشويق به مقاومت در برابر سختى هاست . بنا بر اين ، علّت مضاعف بودن پاداش ، در امورى كه بدان اشاره گرديد ، اين است كه از يك سو ، ملاك وجوب در آنها وجود ندارد تا شارع ، انجام دادن آنها را واجب نمايد و از سوى ديگر ، انجام دادن آنها براى سازندگى جامعه مطلوب اسلامى ، ضرور است و از اين رو ، شارع با مضاعف نمودن پاداش ، مردم را به انجام دادن آنها ، ترغيب و تشويق مى نمايد .
.
ص: 869
3 . توجّه دادن به حقيقت حجمهم ترين نكته در رواياتى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حج معرّفى كرده اند ، توجّه دادن مسلمانان به روح حج و حقيقت آن است . روح همه عبادت ها _ كه حج ، جامع ترين آنهاست _ ، حاكميت نظام مبتنى بر توحيد به رهبرى امام عادل در جامعه است ؛ زيرا تنها در سايه اين نظام است كه ارزش هاى الهى ، امكان تحقّق و بالندگى پيدا مى نمايند و چنان كه از امام رضا عليه السلام گزارش شده، امامتِ امام عادل ، اساس بالندگى اسلام ، محسوب مى گردد : إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ الإِسلامِ النّامي . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است. و بر اين اساس ، رهبرى امام عادل _ كه جلوه حاكميت توحيد است _ ، روح و جوهر و حقيقت حج به حساب مى آيد و حجّى با حقيقتْ همراه است كه در سايه رهبرى امام عادل و برائت از رهبرى زمامداران ستمگر _ كه جلوه حاكميت شرك و طاغوت اند _ ، انجام گردد ؛ زيرا سراسر حج ، لبّيك گويى به يگانگى خداوند متعال و برائت از مطلقِ شرك و مشرك است و بدين سان ، حجّى كه با نظام توحيدى و امامت _ كه جلوه گاه آن است _ ، پيوند نخورَد ، حجّ حقيقى نيست ؛ بلكه حجّ جاهلى است ، چنان كه محدّث بزرگوار ثقة الإسلام كلينى ، از يكى از ياران امام باقر عليه السلام به نام فضيل ، روايت كرده كه فرمود : نَظَرَ (أبو جَعفَرٍ عليه السلام ) إلَى النّاسِ يَطوفونَ حَولَ الكَعبَةِ ، فَقال : هكَذا كانوا يَطوفونَ فِي الجاهِلِيَّةِ ، إنَّما اُمِروا أن يَطوفوا بِها ، ثُمَّ يَنفِروا إلَينا فَيُعلِمونا وَلايَتَهُم ومَوَدَّتَهُم ، ويَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهُم . (2) [امام باقر عليه السلام ] به مردمى كه گِرد كعبه طواف مى كردند ، نگاه كرد و فرمود : «در زمان جاهليت ، اين گونه طواف مى كردند . همانا مردم ، امر شده اند كه گِرد كعبه طواف كنند و سپس ، به سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را به ما اعلام دارند و يارى خود را نسبت به ما عرضه كنند».
.
ص: 870
و در روايتى ديگر از ايشان ، آمده است : إنَّما اُمِرَ النّاسُ أن يَأتوا هذِهِ الأَحجارَ فَيَطوفوا بِها، ثُمَّ يَأتوا فَيُخبِرونا بِوَلايَتِهِم ، ويَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهُم . (1) مردم ، مأمور شده اند كه به سراغ اين سنگ ها بيايند و طوافشان كنند . سپس نزد ما بيايند و دوستى خود را به ما خبر دهند و يارى شان را بر ما عرضه دارند. اين گونه روايات ، به روشنى نشان مى دهند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام ، روح و حقيقت حج است و حجِّ بدون پيوند با رهبرى امام عادل و برائت جُستن از سران مشرك حاكم بر جامعه ، حجّ حقيقى نيست . اكنون با در نظر گرفتن توضيحات گذشته ، مى توان به راز فضائل بزرگى كه براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام از اهل بيت عليهم السلام گزارش شده ، پى برد و دريافت كه چرا زيارت بامعرفت او ، برتر از حجّ استحبابى است؟ و چرا زيارت ساير امامان عليهم السلام ، همسان با زيارت سيّد الشهدا عليه السلام است؟ و چرا زيارت امام رضا عليه السلام در شرايط اجتماعى خاصّى كه تنها گروه خاصّى از شيعيان به زيارت او مى روند ، با فضيلت تر از زيارت امام حسين عليه السلام است ؟ در واقع ، همه اين روايات ، مى خواهند حج را با حقيقت خود ، پيوند دهند و مردم مسلمان را براى تشكيل حكومتى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى ، آماده سازند و براى تشكيل حكومت جهانى اسلام به رهبرى مهدى آل محمّد عليه السلام ، زمينه سازى نمايند . به سخن ديگر ، پيام سياسى همه اين روايات ، زمينه سازى براى حكومت اهل بيت عليهم السلام است . اين پيام را از زيارت همراه با معرفتِ قبور همه خاندان رسالت ، مى توان دريافت كرد ، هر چند در مقاطع خاصّى از تاريخ ، زيارت برخى از امامان عليهم السلام ، ممكن است به دليل پيامى سازنده تر ، از فضيلت بيشترى برخوردار باشد ؛ ليكن به نظر مى رسد كه زيارت هيچ يك از امامان عليهم السلام، نمى تواند به اندازه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام براى تشكيل حكومت دينى ، مؤثّر باشد . لذا زيارت ايشان ، بيش از هر امام ديگرى مورد تأكيد و توصيه قرار گرفته است .
.
ص: 871
فصل پنجم : فرشتگانى كه او را زيارت مى كنند5 / 1هزار فرشته اى كه هر روز ، او را در ميان مى گيرندثواب الأعمال_ به نقل از ابو نُمَير ، از امام باقر عليه السلام _: ولايت ما بر اهالى شهرها عرضه شد ؛ امّا هيچ يك مانند كوفيان ، آن را نپذيرفتند . از اين روست كه قبر على عليه السلام در آن است و آن سوتر آن ، قبرى ديگر ، يعنى قبر حسين عليه السلام است . هيچ كس نزد آن قبر نمى آيد و دو يا چهار ركعت (دو نماز دو ركعتى) نماز نمى گزارد و حاجتش را از خدا نمى طلبد ، جز آن كه خداوند ، آن را روا مى كند ، و بى ترديد ، هر روز ، هزار فرشته ، آن [قبر] را در ميان مى گيرند . (1)
5 / 2چهار هزار فرشته اى كه نزد قبر او براى يارى اش فرود آمدندكامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن قيس ، از امام صادق عليه السلام _: نزد قبر حسين عليه السلام ، چهار هزار فرشته پريشان و غبارآلود هستند كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند . (2)
.
ص: 872
كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه _: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از او پرسيد : زائر امام حسين عليه السلام ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «چون حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، حتّى سرزمين ها بر او گريستند . خداوند نيز چهار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده بر او گماشت كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند» . 1
5 / 3هفتاد هزار فرشتهتفسير القمّى_ از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هيچ يك از مخلوقات خدا ، پُر شمارتر از فرشتگان نيست و در هر روز يا در هر شب ، هفتاد هزار فرشته ، فرود مى آيند و وارد مسجد الحرام مى شوند و طواف مى كنند و سپس ، نزد [ قبر ]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام مى روند و بر آنها سلام مى دهند و سپس ، نزد [ قبر ]حسين عليه السلام مى آيند و آن جا مى مانند و هنگام سحر ، به سوى آسمان ، بالا مى روند و سپس ، هيچ گاه باز نمى گردند . (1)
5 / 4هزار هزار فرشتهتهذيب الأحكام_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى سَدير ! قبر
.
ص: 873
حسين عليه السلام را در هر روز ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : نه . فرمود : «چه قدر جفا كاريد! آيا آن را هر ماه ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : نه . فرمود : «آن را در هر سال ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : گاه ، چنين مى شود . فرمود : «اى سَدير ! چه قدر بر حسين عليه السلام جفا مى كنيد!آيا نمى دانى كه خداوند ، هزار هزار فرشته پريشان و غبارآلود دارد كه [بر او] مى گِريند و او را زيارت مى كنند ، بى آن كه خسته شوند ؟» . 1
5 / 5ميان قبر او تا آسمان، جايگاه آمد و شدِ فرشتگانكتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: ميان قبر حسين عليه السلام تا آسمان هفتم ، جايگاه آمد و شدِ فرشتگان است . (1)
ثواب الأعمال_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هيچ فرشته اى در آسمان ها و زمين نيست ، جز آن كه از خداوند مى خواهند كه اجازه زيارت قبر حسين عليه السلام را به آنان بدهد . پس گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند . (2)
.
ص: 874
توضيحى در باره شُمار فرشتگان حرم امام حسين عليه السلاماحاديثى را كه در باره فرشتگان حاضر در حرم امام حسين عليه السلام وارد شده اند ، به پنج دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل ، احاديثى كه دلالت دارند هر روز ، هزار فرشته ، اطراف مزار امام عليه السلام حضور دارند . دسته دوم ، احاديثى كه تصريح مى كنند چهار هزار فرشته ، ژوليده و غبارآلود ، در كنار مزار امام حسين عليه السلام ، تا قيامت بر او مى گِريند . دسته سوم ، احاديثى كه دلالت دارند هفتاد هزار فرشته ، در كنار مزار امام عليه السلام حضور دارند . اين احاديث نيز دو دسته اند . شمارى از آنها مى گويند : هر روز ، هفتاد هزار فرشته به زيارت او مى آيند و به آسمان ، باز مى گردند و برخى ديگر ، حضور آنها را تا قيامت يا تا هر وقت كه خدا بخواهد ، بيان كرده اند . دسته چهارم ، احاديثى كه شمار فرشتگان حاضر در حرم ابا عبد اللّه عليه السلام را يك ميليون ، ذكر كرده اند . دسته پنجم ، احاديثى كه تصريح مى كنند مزار ايشان ، محلّ رفت و آمدِ فرشتگان است ؛ ولى به تعداد آنها اشاره اى ندارند . گفتنى است كه بيشتر احاديث ، دلالت بر عدد چهار هزار دارند . بنا بر اين ، اگر تعارض ميان احاديث را بپذيريم ، ترجيح با دسته دوم است ؛ ليكن مى توان گفت كه اعداد ، در اين گونه احاديث ، مفهوم مخالف ندارند و منظور از آنها ، تنها بيانِ كثرت است ، يا اين كه اختلاف احاديث ، ناظر به مأموريت هاى مختلف فرشتگان است ، يا اين كه حضور فرشتگان در زمان هاى مختلف ، افزايش يا كاهش مى يابد . البته بايد پذيرفت كه جمع كردن ميان همه اين احاديث ، مشكل است و احتمال خطاى راوى و خَلط در برخى از آنها ، بعيد نيست .
.
ص: 875
فصل ششم : آداب زيارت امام حسين عليه السلام6 / 1آداب باطنى زيارتالف _ شناختعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس قبر حسين بن على عليه السلام را با شناخت حقّ او زيارت كند ، خداوند ، او را در عِلّيّين ، (1) جاى مى دهد . (2)
الكافى_ به نقل از صالح نيلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت قبرش بيايد ، خداوند ، برايش پاداش آزاد كردن هزار بنده را مى نويسد و مانند كسى است كه هزار سواركار را با اسبِ زين كرده و لگام زده ، به جنگ در راه خدا ، روانه بدارد . (3)
ب _ اخلاصكامل الزيارات _ به نقل از صفوان بن مهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _ :هر كس قبر حسين عليه السلام را به خاطر خدا زيارت كند ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ، او را تا
.
ص: 876
بازگشت به خانه اش بدرقه مى كنند . (1)
ج _ حضور قلب و تسليممصباح المتهجّد_ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: برو و در حالى كه دلت مُطيع و چشمت گريان است ، تكبير و تهليل و ثناى خداوند عز و جل و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و بويژه درود بر حسين عليه السلام و ... را فراوان بگو ... . پس اگر دلت نرم شد و اشكت سرازير شد ، نشانه اذن است . (2)
د _ اشتياقكامل الزيارات_ به نقل از ابو اسامه زيد شحّام ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با اشتياق به حسين عليه السلام ، نزد قبرش بيايد ، خداوند ، او را جزو ايمن شدگانِ روز قيامت مى نويسد و نامه عملش به دست راستش داده مى شود و زير پرچم حسين عليه السلام است تا به بهشت در آيد و او را در مرتبه اش جاى دهند ، كه خداوند ، شكست ناپذير و داناست . (3)
ه _ اندوهكامل الزيارات_ به نقل از كَرّام بن عمرو ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه قصد زيارت قبر حسين عليه السلام را كردى ، دل شكسته ، اندوهگين ، ژوليده و غبارآلوده ، (4) او را زيارت كن
.
ص: 877
كه حسين عليه السلام ، دل شكسته و اندوهگين ، پريشان و غبار آلوده ، و گرسنه و تشنه ، به شهادت رسيد . (1)
6 / 2آداب ظاهرى زيارتالف _ غسلتهذيب الأحكام_ به نقل از رِفاعه نَخّاس ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [ امام باقر عليه السلام ] به من خبر داد كه : «هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام و بدون تكبّر ، به سوى قبرش برود و به فرات برسد و در آب فرات ، فرو رود و بيرون بيايد ، مانند كسى است كه از گناهان ، بيرون مى آيد» . (2)
كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به نزديكى قبر حسين عليه السلام رسيدى ، اگر [ به آب ]رسيدى ، غسل كن ، و گرنه ، وضو بگير و سپس به زيارتش برو . (3)
ب _ پوشيدن پاكيزه ترين لباسبحار الأنوار_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به فرات رسيدى ، غسل كن و
.
ص: 878
پاكيزه ترين لباسى را كه مى توانى ، بپوش و سپس ، پا برهنه و با آرامش و وقار ، به سوى قبر برو ... . (1)
ج _ پرهيز از به كار بُردن عطر و روغن و سرمه و خوددارى از شوخى و بگومگوتهذيب الأحكام_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: . . . و چون خواستى به سوى او گام بردارى ، غسل كن ، و خود را خوش بو مكن و روغن مزن و سرمه مكش تا به نزد قبر در آيى . (2)
كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: ... و روغن مزن و سرمه مكش تا آن كه به رود فرات برسى ، و از سخن گفتن و شوخى ، بكاه و بر ذكر خداى متعال ، بيفزاى و از شوخى و بگو مگو ، پرهيز كن . (3)
د _ كوتاه برداشتن گام هامصباح المتهجّد_ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: چون از نمازت فارغ شدى ، به سوى مرقد ، روى بياور و با آرامش و وقار و گام هاى كوتاه ، راه برو كه خداى متعال ، برايت در برابر هر گام ، يك حج و يك عمره مى نويسد . (4)
ه _ آرامش و وقارالكافى_ به نقل از يونس كناسى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نزد قبر حسين عليه السلام
.
ص: 879
آمدى ، به فرات برو و رو به روى قبر حسين عليه السلام ، غسل كن و با آرامش و وقار ، به سوى آن ، رو كن تا داخل شوى ... . (1)
و _ اِذن ورود خواستنالمزار الكبير :عالم شريف و بزرگوار ، ابو المكارم حمزة بن على بن زُهره _ كه عزّتش مستدام باد _ ، با دهان خود براى ما املا كرد كه : هنگامى كه زيارت هر يك از امامان عليهم السلام را اراده كردى ، بر درگاهش بِايست و بگو : خدايا ! بر درگاه خانه اى از خانه هاى پيامبرت و خاندان پيامبرت _ كه بر او و بر ايشان ، سلام باد _ ايستاده ام و تو از ورود به خانه هاى پيامبر ، بدون اجازه وى ، منع كرده اى و فرموده اى : « اى مؤمنان ! به خانه هاى پيامبر ، وارد نشويد ، جز آن كه اجازه يابيد » . خدايا ! من ، حُرمت پيامبرت را در نبودش باور دارم ، همان گونه كه در حضورش اعتقاد دارم ، و مى دانم كه پيامبرانت و جانشينانت ، زنده اند و نزد تو روزى مى خورند ، جايگاه مرا هم اكنون مى بينند ، و سخن مرا مى شنوند ، و تو ، مانع رسيدن سخن ايشان هستى [ ، و گر نه ، پاسخ هم مى گفتند ] . پس براى ورود در اين لحظه ، اوّل از تو _ اى خدا _ ، اجازه مى خواهم و سپس ، از فرستاده ات _ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد _ ، و آن گاه ، از جانشينت ، امامى كه اطاعتش بر من واجب است ، و نيز از فرشتگانِ گمارده شده بر اين جايگاه مبارك كه مطيع و گوش به فرمان تو هستند . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما فرشتگانِ گمارده شده بر اين بارگاهِ مبارك ! به اذن خدا و اذن پيامبر و اذن جانشينانش و اذن اين امام ، و به اذن شما
.
ص: 880
[ فرشتگان ]_ كه درودهاى خدا بر همگى شما باد _ ، و به قصد تقرّب به خدا و به وسيله خدا و پيامبرش محمّد و خاندان پاكش ، به اين خانه وارد مى شوم . پس _ اى فرشتگان خدا _ ، ياوران من باشيد و ياران من باشيد تا اين كه به اين خانه در آيم و خدا را با همه گونه دعا بخوانم و به بندگىِ خويش براى خدا و نيز به اطاعتم از اين امام و پدرانش _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ ، اقرار نمايم . سپس با مقدّم داشتن پاى راست ، داخل شو و با صد بار تكبير گفتن ، خداى متعال را بزرگ بدار و ضريح را جلوى روى خود ، قرار ده ... . 1
ز _ زيارت كردن ، با زيارت هاى روايت شدهزيارت نامه هاى كوتاه و بلند متعددى در كتب ادعيه و مزار گردآورى شده اند . ما به منظور پرهيز از طولانى شدن اين گزيده از نقل آنها صرفنظر كرديم . علاقمندان به كتاب هاى مربوط و متداول ترين آنها يعنى مفاتيح الجنان مرحوم شيخ عباس قمى مراجعه نمايند .
.
ص: 881
فصل هفتم : تسبيح و نماز ، نزد قبر امام حسين عليه السلام7 / 1تسبيح ها و نمازهاى روايت شده پس از زيارت امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد مدائنى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم و گفتم : فدايت شوم! به [ زيارت ] قبر حسين عليه السلام بروم ؟ فرمود : «آرى . اى ابو سعيد ! به زيارت قبر حسين عليه السلام ، پاك ترينِ پاكان ، پاكيزه ترينِ پاكيزگان ، و نيكوكارترينِ نيكوكاران برو و _ اى ابو سعيد _ هنگامى كه او را زيارت كردى ، نزد سرش ، هزار مرتبه تسبيح امير مؤمنان عليه السلام را مى گويى و نزد پاهايش ، هزار مرتبه تسبيح فاطمه عليهاالسلام را مى گويى . سپس نزد او دو ركعت ، نماز مى گزارى كه در آنها [سوره هاى ] يس و الرحمن را مى خوانى . چون چنين كردى ، خداوند ، پاداش آن را برايت مى نويسد ، إن شاء اللّه تعالى !». گفتم : فدايت شوم! تسبيح على و فاطمه عليهماالسلام را به من بياموز . فرمود : «باشد . اى ابو سعيد ! تسبيح على عليه السلام اين است : منزّه است خدايى كه خزانه اش پايان نمى پذيرد ! منزّه است خدايى كه نشانه هايش از ميان نمى رود ! منزّه است خدايى كه آنچه نزد اوست ، نابود نمى شود ! منزّه است خدايى كه كسى را در حكمرانى اش ، شريك نمى كند ! منزّه است خدايى كه افتخار و بزرگى اش از هم نمى پاشد ! منزّه است خدايى كه مدّتش گسسته نمى شود ! منزّه است خدايى كه خدايى جز او نيست!
.
ص: 882
و تسبيح فاطمه عليهاالسلام چنين است : منزّه است شكوهمندِ والاى بزرگ ! منزّه است عزّتمند برافراشته رفيع ! منزّه است قدرتمند شوكتمندِ كهن ! منزّه است شادمانِ زيبا ! منزّه است كسى كه رَداى نور و وَقار به تن كرده است ! منزّه است كسى كه ردّ پاى مورچه را در تخته سنگ نرم و حركت پرنده را در هوا مى بيند !» . 1
7 / 2ثواب نماز گزاردن ، نزد قبر امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از شُعَيب عَقَرقوفى _: به امام [ صادق ] عليه السلام گفتم : كسى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام مى آيد ، چه اجر و پاداشى دارد ، فدايت شوم ؟! فرمود : «اى شعيب ! هيچ كس نزد [ قبر ] او نمازى نمى خواند ، جز آن كه خدا ، آن را از او مى پذيرد ، و هيچ كس نزد او دعايى نمى كند ، جز آن كه به زودى و يا در آينده ، مستجاب مى شود» . 2
.
ص: 883
7 / 3خواندن نماز حاجت ، نزد قبر امام عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از ابن ابى عُمَير ، از مردى _: امام باقر عليه السلام به مردى از همراهانش فرمود : «اى فلانى ! چه چيز ، مانع تو مى شود از اين كه به گاه حاجتمند شدن ، به نزد قبر حسين عليه السلام بروى و نزد او چهار ركعت ، نماز بخوانى و حاجتت را بخواهى ؟ بى ترديد ، خواندن نماز واجب نزد او ، برابر با يك حج است و خواندن نماز نافله نزد او ، برابر با يك عمره است» . (1)
.
ص: 884
فصل هشتم : زيارت امام حسين عليه السلام از راه دورالكافى_ به نقل از ابن ابى عُمَير ، از كسى كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است _: هنگامى كه هر يك از شما ، دور مى افتد و خانه اش [ تا مرقد ما ] فاصله بسيار دارد ، به بالاى خانه اش برود و دو ركعت نماز بگزارد و با اشاره به قبرهايمان ، سلام بدهد كه آن ، به ما مى رسد (1) . (2)
كامل الزيارات_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى سَدير ! قبر حسين عليه السلام را بسيار زيارت مى كنى ؟» . گفتم : [ نه ؛ ] (3) چون گرفتارم . امام عليه السلام فرمود : «آيا چيزى به تو نياموزم كه چون آن را انجام دهى ، خداوند ، به خاطر آن ، برايت زيارت مى نويسد ؟» . گفتم : چرا ؛ فدايت شوم!
.
ص: 885
امام عليه السلام به من فرمود : «در خانه ات ، غسل كن و به بام خانه ات برو و با اشاره به او ، سلام كن كه برايت ، زيارت نوشته مى شود ». 1
توضيحعلّامه مجلسى مى گويد : شهيد در الذكرى گفته است كه : «ابن زهره مى گويد : هر كس در سرزمين خود ، مقيم است و زيارت مى كند ، نماز را پيش بيندازد و در پى آن ، زيارت كند » و در الدروس گفته است : «زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در روز جمعه ، هر چند از دور ، مستحب است و اگر بر جايى مرتفع باشد ، بهتر است» . مى گويم : دور نيست كه بگوييم : زيارت كننده از راه دور ، ميان مقدّم كردن نماز يا تأخير انداختن آن ، به دليل ورود روايت براى هر دو ، مخيّر است و جواز زيارت در هر جاى ممكن ، حتّى اگر مرتفع نباشد ، به دليل برخى احاديث عام و فراگيرى كه گذشت ، خالى از قوّت نيست ، هر چند بهتر و محتاطانه تر ، آن است كه در جايى مرتفع يا صحرا ، انجام شود .
.
ص: 886
فصل نهم : نايب گرفتن براى زيارت امام حسين عليه السلام9 / 1ثواب نايب گرفتن براى زيارت امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش كسى كه خودش به دليل بيمارى به زيارت [امام حسين عليه السلام ] نمى رود ، امّا كس ديگرى را به سوى او روانه مى كند ، چيست ؟ فرمود : «خداوند ، در برابر هر درهمى كه خرج مى كند ، مانند كوه اُحد ، برايش نيكى مى نويسد و چندين برابر آنچه هزينه كرده ، به جايش به او مى دهد و بلاهايى را كه فرود آمده تا به او برسد ، از او مى گردانَد و از وى دور مى كند و مالش حفظ مى شود» . 1
9 / 2دعاى پس از زيارت نيابتىمصباح الزائر :هنگامى كه خواستى يكى از امامان عليهم السلام را به نيابت از خويشان نَسَبى يا سَبَبى زيارت كنى ، بر امام عليه السلام سلام بده ، به همان روش كه فرمان داده شده است و چون فارغ
.
ص: 887
شدى ، دو ركعت نماز بخوان و پس از سلام دادن از آن دو ركعت ، بگو : خدايا ! براى تو ، نماز خواندم و براى تو ، ركوع و سجده كردم ، كه نماز ، جز براى تو ، سزاوار نيست . خدايا ! پاداش زيارت و اين دو ركعت نمازم را به مولايم فلانى پسر فلانى ، هديه مى كنم ، به نيابت از فلانى پسر فلانى . آن را از من و او بپذير و بر آن ، پاداشم ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . 1
.
ص: 888
. .
ص: 889
ص: 890
ص: 891
تاريخچه بناى حرم امام حسين عليه السلاممزار امام عليه السلام در قرن اوّل هجرىپس از شهادت امام حسين عليه السلام و آن گاه كه دشمنان، ميدان جنگ را با بدن هاى برهنه شهيدان ، ترك كردند، طايفه بنى اسد _ كه از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بودند و مسكن آنان ، غاضريّه بود _ ، در ميدان ، حاضر شدند و شهداى كربلا را دفن كردند. اهمّيتى كه آنان براى امام حسين، فرزندش على اكبر و برادرش عبّاس عليهم السلام ، قائل بودند سبب شد براى هر يك از آن بزرگواران مزارى ايجاد گردد . مزارى هم براى ساير شهيدان برپا شد كه بعدها به حرم امام حسين عليه السلام ملحق گرديد. جابر بن عبد اللّه بن حِزام انصارى ، روز اربعين شهادت امام حسين عليه السلام ، وارد كربلا شد و بر سرِ مزار امام عليه السلام رفت. اين ، نشان از آن دارد كه قبر ، كاملاً مشخّص و معيّن بوده است.
مزار امام عليه السلام در قرن دوم هجرىده ها روايت از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام وجود دارد كه از شيعيان مى خواهند تا به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بروند . گرچه به لحاظ سياسى ، دشوار است كه بپذيريم در دوره اُمَويان ، بر قبر امام حسين عليه السلام بنايى هر چند مختصر ، بوده است ، امّا اشاراتى در برخى از نقل ها آمده است كه حكايت از آن دارد كه پيش از سال 148 هجرى _ كه سال رحلت امام صادق عليه السلام است _ ، بر مزار امام حسين عليه السلام ، بنايى هر چند مختصر ، بوده است . جسارت به قبر امام حسين عليه السلام ، مى تواند از دوران سختگيرى هارون الرشيد
.
ص: 892
(خلافت از 170 _ 193 ق) نسبت به علويان ، آغاز شده باشد. اشاراتى در اين باره در برخى از منابع ، آمده است. گفته شده در نزديكى قبر امام حسين عليه السلام ، درخت سِدرى بوده است كه آن را كَنْدند. تحليل شيعيان ، اين بود كه هدف از اين كار ، «تغييرُ مَصْرَعِ الحسين (تغيير دادن قتلگاه حسين عليه السلام )» بوده تا مردم از محلّ آن ، آگاه نباشند و قبر ايشان را نيابند .
مزار امام عليه السلام در قرن سوم هجرىمهم ترين جسارت نسبت به مزار امام حسين عليه السلام در تاريخ ، مربوط به متوكّل عبّاسى است . 1 وى تصميم گرفت مرقد امام حسين عليه السلام را _ كه مهم ترين نماد تشيّع بود _ ، ويران كند. متوكّل ، ضمن انهدام مرقد، با گذاشتن نگهبانان در راه هاى ورودى به آن جا ،
.
ص: 893
دستور داد كه هر زائرى را در مسير يافتند ، دستگير كرده ، او را يا بكُشند و يا به شدّت ، تنبيه كنند. از برخى روايات ، چنين به دست مى آيد كه شيعيان ، نگران فشارهاى حكومت براى زائران بوده اند ؛ امّا امامان عليهم السلام بر رفتن به زيارت ، تأكيد داشته اند .
مزار امام عليه السلام در قرن چهارم هجرىآل بويِه كه براى نخستين بار در سال 334 ق ، وارد بغداد شدند، فضاى عراق را كه براى شيعه آماده بود، كاملاً متحوّل كردند. يكى از مظاهر حمايت آل بويِه از شيعيان ، رسيدگى به عتبات مقدّس عراق و عمارت حرم ائمّه عليهم السلام در شهرهاى مختلف آن و نيز رسيدگى به سادات مقيم اين شهرها بود.
مزار امام عليه السلام در قرن پنجم هجرىدر آغاز قرن پنجم هجرى ، برخى از باديه نشينان _ كه زندگى سختى داشتند _ ، به كربلا يورش آوردند. اين امر ، سبب شد تا در سال 400 ق ، با حمايت حسن بن فضل بن سهلان رامهرمزى ، وزير بهاء الدوله بويه ، ديوارى دور شهر كربلا كشيده شود. در چهاردهم ربيع اوّل سال 407ق ، به دليل بى احتياطى ، حرم مطهّر امام حسين عليه السلام آتش گرفت كه على القاعده ، بايد به سرعت ، بازسازى شده باشد. در اين زمان ، خاندان بويه ، گرچه ضعيف شده بودند ، امّا هنوز در بغداد ، حكمرانى مى كردند. جلال الدوله ابو طاهر ، فرزند بهاء الدوله ، در سال 431 ق ، با تواضع تمام ، به زيارت عتبات مقدّس عراق رفت. وى از يك فرسنگ پيش از رسيدن به حرم امام حسين عليه السلام ، پياده شد و پا برهنه به زيارت رفت. سال 479 ق ، سلطان ابو الفتح ملك شاه سلجوقى ، مرقد مطهّر امام عليه السلام را زيارت كرد و دستور تعمير ديوارهاى آن را صادر نمود .
مزار امام عليه السلام در قرن ششم هجرىاز نيمه دوم قرن پنجم تا نيمه نخست قرن هفتم، كثرت شيعيان در عراق ، از يك سو ، و
.
ص: 894
حضور برخى از وزيران و اميران شيعى در مناطقى از عراق ، مانند آل مَزيَد در حِلّه ، از سوى ديگر سبب توجّه خاص به عتبات بود.
مزار امام عليه السلام در قرن هفتم هجرىسقوط عبّاسيان، مانع عمده اى را از سرِ راه شيعيان برداشت. در دوره ايلخانان مغول (656 - 736 ق) ، بخصوص در روزگار غازان خان و سلطان محمّد خدابنده ، معروف به اُلجايْتو، به دليل تمايلات شيعى آنان، توجّه خاصّى به تمام مزارهاى اهل بيت عليهم السلام در عراق شد. حرم امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام دائما زيارت مى شد و به اصلاح و تعمير و گسترش آنها ، همّت گمارده مى شد .
مزار امام عليه السلام در قرن هشتم هجرىآل جلاير كه از سال 736 تا 814 ق ، بر عراق ، مستولى بودند نيز اقداماتى در زمينه عمارت مزار امام حسين عليه السلام داشتند. تاريخ كتيبه اى در حرم امام حسين عليه السلام ، سال 767 هجرى ، را سال بناى آن بخش ، نشان مى دهد .
مزار امام عليه السلام در قرن نهم هجرىتركمانان قَرا قويونلو و آق قويونلو ، به امور عتبات مقدّس در عراق ، توجّه داشتند . مير اسپهبد ميرزا ، از اميران قرا قويونلو _ كه گفته اند به خاطر پيروزى ابن فهد حِلّى در مناظره با علماى اهل سنّت ، شيعه شده بود _ ، توجّه خاصّى نسبت به كربلا ، مبذول مى داشت. وقف نامه اى هم براى درِ ضريح امام حسين عليه السلام از روزگارِ دولت تركمانان يافت شده كه بر اساس آن ، مقدار قابل توجّهى از اراضى كربلا ، به وسيله آنان وقف حرم امام حسين عليه السلام شده است .
مزار امام عليه السلام در قرن دهم هجرىصفويان ، در سال 907 ق ، بر تخت سلطنت ايران نشستند و بيشترين آبادى عتبات مقدّس عراق ، پس از روزگار آل بويه، در دورانى صورت گرفت كه صفويان ، قدرت
.
ص: 895
را در اختيار داشتند (907 _ 1148 ق). صفويان ، هر از چندى كه بر عراقْ تسلّط مى يافتند، تمام تلاش خود را براى تعمير ، بازسازى و گسترش عتبات به كار مى گرفتند. نام صفويان و بعدها قاجاريان ، در جاى جاى عمارات عتبات ، نشان از حضور جدّى آنان در عمارت حرم ائمّه عليهم السلام در عراق دارد.
مزار امام عليه السلام در قرن يازدهم هجرىشاه عبّاس صفوى ، در سال 1032 ق ، به زيارت عتبات عراق رفت و در سال 1033 ق ، تلاش بسيارى براى تزيينات داخلى حرم امام حسين عليه السلام انجام داد . در سال 1040 ق ، نيز شاه صفى به زيارت عتبات رفت . به دستور او بود كه مسجد واقع در پشتِ سر امام عليه السلام را توسعه دادند و رواقى در شمال حرم ، بنا كردند .
مزار امام عليه السلام در قرن دوازدهم هجرىبعد از آن كه دوباره عراق تحت سلطه عثمانى ها در آمد، گاه گاه اخبارى در باره توجّه برخى از امراى عثمانى در عراق نسبت به حرم امام حسين عليه السلام نقل شده كه از آن جمله، خبر مربوط به حسن پاشا (حاكم بغداد از 1116 تا 1136 ق) است كه طى سال هاى 1127 تا 1129 ق ، تعميراتى صورت داد. تجديد و بازسازى نهر حسينيه ، از جمله اقدامات حسن پاشا بود. وى همچنين در سال 1129 ق ، ايوان بارگاه را تعمير كرد و كاروان سراى بزرگى هم در شهر كربلا ساخت تا مورد استفاده زائران قرار گيرد . در روزگار نادرشاه (1148 _ 1160 ق) هم توجّه ويژه به عتبات مقدّس عراق ، وجود داشت و گفته شده است كه همسر او ، گوهرشاه خانم ، دختر شاه سلطان حسين ، مبالغ هنگفتى (بيست هزار نادرى) براى تعمير و تزيين حرم امام حسين عليه السلام ارسال كرد.
مزار امام عليه السلام در قرن سيزدهم هجرىدر دوره قاجار ، نسبت به تعمير و گسترش حرم امام حسين عليه السلام ، همان احساس دوره
.
ص: 896
صفوى ، بلكه با شدّت بيشتر وجود داشت. روابط آنان با عثمانى ها ، در اين دوره بهتر بود و آنان مى توانستند اقدامات بهتر و گسترده ترى در مقايسه با زمان صفويان، انجام دهند .
مزار امام عليه السلام در قرن چهاردهم هجرىاز حوالى سال 1300 ق ، به بعد، تعميرات فراوانى در حرم امام حسين عليه السلام توسّط قاجارها (اعم از شاهان ، شاه زادگان يا همراهان آنها) ، صورت گرفته است . جزئيات اين تعميرات ، در منابع سفرنامه اى و تواريخى كه براى اين شهرها نوشته شده ، آمده است .
مزار امام عليه السلام در قرن پانزدهم هجرىدر زمان سلطه حزب بعث بر عراق ، بروز مشكلات سياسى ميان ايران و عراق ، سبب شد تا ايرانيان از مشاركت در بازسازى امور عتبات ، باز بمانند . آخرين هجوم و تخريب و ايجاد تغييرات در حرم امام حسين عليه السلام و ابو الفضل العبّاس عليه السلام ، در حكومت بعثى ها ، در شعبان 1412 (مارس 1991 ميلادى) ، در انتفاضه و قيام مردم عليه حكومت بعثى اتّفاق افتاد و چندين روز متوالى در شهرهاى شيعه در جنوب عراق ، بويژه شهرهاى مقدّس كربلا و نجف، ميان نيروهاى بعثى و مردم ، درگيرى وجود داشت . در كربلا، بسيارى از مردم در خانه هاى ميان حرم امام حسين عليه السلام و حرم عبّاس عليه السلام ، پنهان شده بودند. زمانى كه بعثى ها غلبه كردند، تمام اين محلّه و بازار ميان آن (موسوم به بازار بينُ الحَرَمين) را تخريب و فضاى ميان دو حرم را كاملاً مسطّح نمودند . با سقوط حكومت صدام در فروردين 1382 (صفر 1424 / آوريل 2003 م) ، بار ديگر ، روابط ميان دو كشور ايران و عراق ، برقرار شده و شيعيان ايرانى ، فرصتى براى مشاركت فعّال در بازسازى اين عتبات مقدّس ، به دست آورده اند. آنچه تا كنون توسّط «ديوان وقف شيعى» عراق و با كمك جوامع و مراجع شيعه و بويژه ايرانيان انجام شده ، بيشتر ، تعميرات بوده است . همچنين از سال 1385 شمسى ، ساخت ضريح جديدى براى مرقد امام حسين عليه السلام توسّط هنرمندان ايرانى ، آغاز شده است .
.
ص: 897
فصل يكم : ارزش بارگاه امام حسين عليه السلام1 / 1بوستانى از بوستان هاى بهشتكتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: جايگاه قبر حسين عليه السلام ، از آن روزى كه در آن به خاك سپرده شده ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است . (1)
تهذيب الأحكام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : « . . . خداوند ، قبر تو و قبر فرزندانت را مكانى از مكان هاى بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن ، قرار داده است» . (2)
1 / 2مستجاب شدن دعا زير گنبدشالأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «خداوند متعال، كشته شدن حسين عليه السلام را با قرار دادن امامت در نسل او،
.
ص: 898
شفا در تربت او و استجابت دعا نزد قبرش ، عوض داد ...» . (1)
المزار الكبير_ در زيارت ناحيه _: سلام بر آن كسى كه شفا در تربت او قرار داده شد ! سلام بر كسى كه اجابت [ دعا ] ، زير گنبد اوست ! (2)
1 / 3سزاى توهين كننده به تربت امام عليه السلامالأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد ابو عبد اللّه اَزْدى _: در مسجد جامع مدينه ، نماز خواندم و در دو سويم ، دو مرد بودند كه يكى لباس سفر به تن داشت . يكى به ديگرى گفت : اى فلانى ! آيا نمى دانى كه تربت قبر حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى است ؟ من ، دردِ شكم داشتم و هر مداوايى كردم ، بهبود نيافتم و بر خود ترسيدم و از بهبود آن ، نااميد شدم . نزد ما پيرزن كهن سالى از اهل كوفه بود و روزى بر من در آمد كه در سخت ترين حالتِ بيمارى بودم . به من گفت : اى سالم ! آيا هر روز ، دردت بيشتر مى شود ؟ گفتم : آرى . گفت : آيا مى خواهى تو را معالجه كنم تا به اذن خدا ، بهبود يابى ؟ به او گفتم : من به هيچ چيز به اندازه اين ، نياز ندارم! او آبى در كاسه به من نوشانْد و دردم ساكت شد و بهبود يافتم ، گويى كه هيچ بيمار نبوده ام . چند ماه بعد ، بر پيرزن ، وارد شدم . نامش سَلَمه بود . به او گفتم : اى سَلَمه ! تو را به خدا سوگند ، مرا با چه چيز ، مداوا كردى ؟ گفت : «با يك دانه تسبيح» از تسبيحى كه در دستش بود . گفتم : اين ، چه تسبيحى است ؟
.
ص: 899
گفت : تسبيح از گِل قبر حسين عليه السلام . به او گفتم : اى رافضى! مرا با تربت قبر حسين ، مداوا كردى ؟! خشمگينانه ، از نزد او بيرون آمدم و به خدا سوگند ، دردم با شدّت تمام ، باز گشت ، و من ، در كمال سختى و گرفتارى ، از آن رنج مى كشم و به خدا سوگند ، بر جانم مى ترسم . سپس مؤذّن ، اذان گفت و آنها برخاستند و نماز گزاردند و از جلوى چشم من ، غايب شدند . 1
1 / 4برخى روايت هاى قلمرو تُربت و حريم قبر امام عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از سليمان بن عمر سَرّاج ، از يكى از راويان شيعى ، از امام صادق عليه السلام _: تربت قبر حسين عليه السلام از نزد قبر تا هفتاد گز ، (1) گرفته مى شود . (2)
.
ص: 900
كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان اَصَم ، از مردى از اهل كوفه ، از امام صادق عليه السلام _: حريم قبر حسين عليه السلام ، يك فرسنگ در يك فرسنگ در يك فرسنگ در يك فرسنگ است . (1)
1 / 5مُخيَّر بودن در شكسته يا تمام خواندن نماز در حرم امام عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از حمّاد بن عيسى ، از امام صادق عليه السلام _: از علم نهان خدا ، تمام خواندن نماز در چهار جاست : حرم خدا ، حرم پيامبرش ، حرم امير مؤمنان عليه السلام و حرم حسين بن على عليه السلام . (2)
.
ص: 901
محدوده مُخيَّر بودن ميان قصر و اتمام نماز ، در حرم امام حسين عليه السلامبنا بر نظر مشهور فقهاى اماميه ، يكى از جاهايى كه مسافر مى تواند نمازهاى چهار ركعتى را تمام بخواند ، حائر (حرم) (1) امام حسين عليه السلام است ؛ امّا در باره محدوده حائر، اختلاف نظر وجود دارد . علّامه مجلسى در اين باره مى گويد : سخنان علماى شيعه _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ در باره محدوده حائر ، مختلف است . يك قول ، اين است كه حائر ، محدوده اى است كه ديوارهاى صحن را در بر گرفته است و بنا بر اين ، شامل صحن در تمام ابعاد مى شود و نيز ساختمان هاى متّصل به گنبد نورانى و مسجد پشت آن . به قولى ديگر ، حائر ، تنها گنبد شريف [و بقعه زير آن] است . قول ديگر ، آن است كه حائر ، علاوه بر گنبد ، شامل ساختمان هاى متّصل به آن نيز مى شود ؛ مانند : مسجد و قتلگاه و خزانه و جز آن . قول اوّل ، اظهر است ؛ هم به دليل شهرت داشتن حائر با اين اندازه در نزد كربلايى ها كه از نياكانشان فرا گرفته اند ، و هم به دليل ظاهر سخنان بيشتر علما . (2) گفتنى است كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، در باره اين كه مسافر در كدام محدوده ، مخيّر بين قصر و اتمام نماز است ، سه تعبير وجود دارد : در برخى از احاديث ، آن محدوده ، «حرم» (3) و در برخى ديگر ، «حائر» (4) ناميده شده و در برخى از احاديث ،
.
ص: 902
چنين آمده است كه : مسافر مى تواند نزد «قبر امام حسين عليه السلام » ، (1) نمازهاى شكسته را تمام بخواند . نكته قابل توجّه ، اين است كه احاديثى كه آن محدوده را با تعبير «حائر» يا «نزد قبر حسين عليه السلام » ياد كرده اند ، از نظر سند ، معتبر نيستند ؛ امّا سند دو مورد از احاديثى كه در آنها تعبير «حرم» آمده ، صحيح و معتبر است . بنا بر اين ، براى تعيين محدوده تخيير ، بايد محدوده حرم سيّد الشهدا عليه السلام را به دست آورد . در برخى از احاديث ، حريم قبر امام حسين عليه السلام ، يك فرسنگ در يك فرسنگ ، و در برخى از احاديث ، پنج فرسنگ در چهار فرسنگ ، ذكر شده است ؛ ولى اين احاديث از نظر سند ، معتبر نيستند . در روايت صحيح حسين بن ثُوَير از امام صادق عليه السلام ، (2) فاصله ميان شطّ فرات و مزار امام حسين عليه السلام ، «حرم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله » ناميده شده است . به هر حال ، گويا روايت معتبرى در دست نيست كه محدوده حرم امام عليه السلام را به روشنى مشخّص كند . بنا بر اين ، مى توان گفت كه تعيين محدوده آن ، به عرفْ واگذار شده و همان طور كه بسيارى از فقها گفته اند ، قدر مُتيقَّن براى محدوده جواز قصر و اتمام نماز ، داخل بودن در حرم فعلىِ آن امام است . البته اگر محدوده حرم ، توسعه داده شود ، ظاهرا تا هر جا كه حرم ناميده شود ، مشمول احاديثِ تخيير خواهد بود .
.
ص: 903
فصل دوم : شفاخواهى با تربت مزار امام حسين عليه السلام2 / 1بزرگ ترين داروالمناقب ، ابن شهرآشوب_ از پيامبر صلى الله عليه و آله ، خطاب به حسين عليه السلام _: شفاى امّت من ، در تربت [ مزار ] توست و امامان عليهم السلام، از نسل تو هستند . (1)
تهذيب الأحكام_ به نقل از سليمان بصرى ، از امام صادق عليه السلام _: در گلِ مزار حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى است و آن ، بزرگ ترين داروست . (2)
2 / 2شرط شفا يافتن با تربت امام عليه السلامالكافى_ به نقل از ابن ابى يَعفور _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فردى ، از تربت قبر حسين عليه السلام بر مى گيرد و از آن ، بهره مند مى شود و كس ديگرى از آن ، بر مى گيرد و بهره اى نمى برَد . امام عليه السلام فرمود : «نه ! به خدايى كه جز او خدايى نيست ، سوگند ، كسى كه باور دارد كه خدا با آن بهره مندش مى سازد، آن را بر نمى گيرد، جز آن كه خداوند، بهره مندش مى سازد». 3
.
ص: 904
فصل سوم : ديگر بركات تربت امام حسين عليه السلام3 / 1ايمن شدن از هر ترسىالأمالى ، طوسى _ به نقل از زيد ابو اُسامه ، از امام صادق عليه السلام _ :خداوند متعال ، تربت جدّم حسين عليه السلام را شفاى هر درد و ايمنى از هر ترسى قرار داد . (1)
3 / 2چند برابر شدن ثواب سجده بر تربت امام عليه السلاممصباح المتهجّد_ به نقل از معاوية بن عمّار _: امام صادق عليه السلام ، انبانى از ديباى زرد داشت كه در آن ، تربت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بود و چون وقت نمازش مى شد ، آن را بر سجّاده اش مى ريخت و بر آن ، سجده مى كرد . سپس مى فرمود : «سجده بر تربت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، حجاب هاى هفتگانه را مى دَرَد » . (2)
.
ص: 905
3 / 3برترىِ تسبيح تربت امام عليه السلامالمزار الكبير_ به نقل از محمّد ثقفى ، از امام صادق عليه السلام _: تسبيح فاطمه ، دختر پيامبر خدا _ كه درود خدا بر آن دو باد _ ، از نخ پشمىِ تابيده بود كه به عدد تكبيرها ، گِره داشت و او با دستش ، آن را مى چرخانْد و تكبير و تسبيح مى گفت تا آن كه حمزة بن عبد المطّلب ، به شهادت رسيد ، پس تربت او را براى ساختن تسبيح ، به كار برد و مردم نيز چنين كردند . هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد _ كه خداوند ، عذاب قاتلش را مكرّر كند _ ، به او روى آوردند و تربتش را به دليل فضيلت و مزيّتش به كار بردند . (1)
3 / 4تشويق به برداشتن كام كودك با تربت امام عليه السلامتهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن ابى العلاء _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «كام (سَقّ) فرزندانتان را با تربت حسين عليه السلام برداريد كه آن ، امان است ». (2)
3 / 5همراه كردن تربت امام عليه السلام با مُردهمصباح المتهجّد_ به نقل از جعفر بن عيسى ، از امام كاظم عليه السلام _: چه مشكلى براى هر يك از شما وجود دارد كه چون مُرده را دفن كرد و سر او را بر خاك نهاد ، خشتى از تربت [ قبر حسين عليه السلام ] را در برابر صورتش ، نه زير سرش ، بگذارد ؟ (3)
.
ص: 906
توضيحى در باره بركات تربت امام حسين عليه السلام و شفا خواستن با آندر احاديث ، آثار و بركات مختلفى براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام ذكر شده است ، مانند : استشفا (شفا خواستن) به واسطه آن ، ثواب سجده بر آن ، همراه داشتن آن ، تبرّك جستن به آن در زندگى و حتّى پس از مرگ ، و برداشتن كام كودك با آن . از نظر عقلى ، بديهى است كه خداوند متعال مى تواند بر اساس حكمت بى پايان خود ، آثار و بركاتى را كه بدانها اشارت رفت ، بر تربت آن امام ، مترتّب نمايد . به عبارت ديگر ، اين ، كارى است ممكن ؛ ولى در باره ثبوت اين بركات ، پرسش هايى وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ داد ، مانند اين كه : آيا صدور احاديثى كه بر اين آثار ، دلالت دارند ، قطعى است؟ چرا تربت ديگرِ اهل بيت عليهم السلام ، چنين بركاتى ندارد ؟ محدوده زمينى كه خاكش داراى آثارِ ياد شده است ، تا كجاست؟ تأثير درمانى آن ، مطلق است ، يا شرايط و موانعى دارد؟
1 . اعتبارسنجى احاديثدر ميان احاديثى كه بركاتى را براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام برشمرده اند ، سند برخى ضعيف است ؛ امّا در ميان آنها صحيح و معتبر هم وجود دارد و از اين روست كه هر چند «خوردن خاك» ، در اسلام ، ممنوع است و گناه محسوب مى شود ، فقهاى اماميه اتّفاق نظر دارند كه خوردن تربت امام حسين عليه السلام به اندازه يك نخود براى استشفا ، جايز است و حتّى به گفته برخى از فقها ، احاديث در اين باره ، در حدّ تواتر است . افزون بر اين ، درمان شدن بسيارى از بيماران در طول تاريخ پس از واقعه كربلا به
.
ص: 907
بركت تربت آن امام ، گواه روشنى بر صحّت اين احاديث است .
2 . حكمت اين بركاتاكنون اين پرسش مطرح مى شود كه : چرا اين بركات ، تنها از آنِ تربت سيّد الشهدا عليه السلام است و تربت ساير اهل بيت عليهم السلام ، اين ويژگى ها را ندارد؟ در پاسخ ، مى توان گفت : همان حكمتى كه در باره فضايل اختصاصى زيارت امام حسين عليه السلام و عزادارى بر ايشان و گريستن بر مصائب ايشان بيان شد ، در اين جا نيز جارى است . به طور اجمال ، حكمت فضايل و بركاتى كه براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام در احاديث آمده ، عبارت است از : زنده شدن روح شهادت طلبى و ايثار در راه مبارزه با جهل و ظلم و ضدّ ارزش ها در جامعه اسلامى ، و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام به رهبرى اهل بيت عليهم السلام .
3 . محدوده تربت براى استشفااحاديثى را كه در باره استشفا به تربت سيّد الشهدا عليه السلام وارد شده اند ، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد : دسته اوّل ، احاديثى كه حريم قبر مطهّر امام عليه السلام را مشخّص كرده اند. برخى از اين احاديث ، حريم قبر ايشان را بيست گز در بيست گز ، برخى 25 گز در 25 گز ، برخى يك فرسخ در يك فرسخ ، و برخى پنج فرسخ در پنج فرسخ ، ذكر كرده اند . دسته دوم ، احاديثى كه قلمرو تربت آن امام را براى استشفا ، مشخّص كرده اند و با اختلاف ، اين قلمرو را هفتاد گز ، هفتاد باع ، ده ميل ، چهار ميل ، يك ميل و يا غير از اينها ذكر كرده اند . دسته سوم ، حديثى كه مى گويد : بالاى سر امام حسين عليه السلام ، تربت سرخ رنگى قرار دارد كه درمان هر بيمارى اى بجز مرگ است . دسته چهارم ، احاديثى كه به طور مطلق (كلّى و بدون قيد) ، دلالت بر استشفا به تربت قبر سيّد الشهدا عليه السلام دارند و از هيچ قيد و محدوده اى نام نبرده اند .
.
ص: 908
در جمع بندى اين احاديث ، مى توان گفت : در ميان احاديث دسته اوّل ، سند دو روايت ، معتبر است (يكى حديث دلالت كننده بر بيست گز در بيست گز و ديگرى حديث دلالت كننده بر 25 گز در 25 گز) ؛ ولى در هيچ يك از اين دو ، به استشفا از تربت اين محدوده ، اشاره اى نشده است . سند هيچ يك از احاديث دسته دوم نيز معتبر نيست . همچنين ، سند حديثى كه دلالت بر استشفا به تربت بالاى سر امام عليه السلام دارد ، ضعيف است . بنا بر اين ، تنها احاديثى از اعتبار لازم برخوردارند كه به طور مطلق ، دلالت بر استشفا به تربت قبر آن امام دارند ، و همان طور كه فقهاى بزرگوار فرموده اند ، در معناى اين احاديث ، به قدر متيقّن از مصاديق عرفى قبر ، بسنده مى شود . بعيد نيست همان طور كه در حديثى معتبر آمده ، تا فاصله 25 گز از هر سو ، عرفا قدر متيقّن محسوب شود . در اين صورت ، براى استشفا به تربتِ خارج از اين محدوده ، لازم است كه تربت ، در آب ، حل شود و با آب تربت ، استشفا گردد .
4 . محدوده تربت براى غير استشفاهيچ يك از احاديثى كه استفاده از تربت امام حسين عليه السلام را براى غير استشفا (مانند : سجده كردن بر آن و تبرّك جستن به آن) توصيه كرده اند ، خاك كربلا را به صورت مطلق ، داراى فضيلت و بركت نمى دانند ؛ بلكه گِل قبر امام عليه السلام و يا تربت ايشان را بافضيلت دانسته اند . پس مى توان گفت كه در تعيين محدوده تربت امام عليه السلام براى غير استشفا نيز ، صدق عرفى تربت امام ، ضرورى است . البته از آن جا كه استفاده همگان از محدوده عرفى تربت قبر امام ، ممكن نيست ، عمل به احاديثِ ياد شده ، اقتضا مى كند كه بخش وسيعى از خاك كربلا ، تربت امام حسين عليه السلام محسوب شده باشد ، كه هر چه به قبر نزديك تر باشد ، فضيلت و بركت آن بيشتر است . با اين حال ، مقتضاى احتياط ، آن است كه تبرّك جستن به خاك كربلا ، در جايى كه عرفا تربت امام حسين عليه السلام خوانده نمى شود ، به اميد مطلوبيت (نيّت رجا) باشد .
.
ص: 909
5 . مقصود از استشفا به تربتترديدى نيست كه مقصود از استشفا به تربت امام حسين عليه السلام ، اين نبوده كه تربت ايشان به طور مطلق (هميشه و همه جا) ، جاى گزين دارو و درمان گردد . يكى از دلايل روشن اين مطلب ، احاديث فراوانى است كه در آنها به مراجعه به طبيب و بهره گيرى از دارو ، توصيه شده است . بنا بر اين ، توصيه به استشفا به تربت سيّد الشهدا عليه السلام و گوشزد كردن تأثير آن در درمان بيمارى ها ، مانند توصيه به دعا و صدقه در درمان بيمارى ها و بيان تأثير آنهاست . به سخن ديگر ، همان طور كه دعا و صدقه ، در كنار بهره گيرى از درمان هاى معمولى ، نقش مكمّل درمان را ايفا مى نمايند و در شرايط ويژه اى كه دارو اثر ندارد ، گاهى دردهاى بى درمان را درمان مى كنند ، تربت سيّد الشهدا عليه السلام نيز به همين گونه ، در درمان بيمارى ها مؤثّر است . همچنين ، چنان كه هر چه شرايط اجابت دعا بيشتر فراهم شود و موانع آن بيشتر برطرف گردد ، دعا به اجابت ، نزديك تر مى شود ، فراهم ساختن شرايط بهره مندى از بركات تربت امام حسين عليه السلام و برطرف كردن موانع تأثير آن نيز ، موجب بهره ورىِ بيشترى از بركات تربت آن امام است .
.
ص: 910
. .
ص: 911
ص: 912
ص: 913
درآمدواژه «حكمت» ، در لغت ، از ريشه «حُكم» به معناى منع است ؛ زيرا حُكم و داورى عادلانه ، مانع ظلم است . همچنين ، دهنه اسب و ديگر چارپايان ، «حَكَمه» ناميده مى شود ؛ چون مانع و مهار كننده حيوان است و نام گذارى علم به «حكمت» ، بر همين پايه است ؛ چون از جهل ، جلوگيرى مى كند . همچنين بر هر چيز نفوذناپذيرى ، صفت «محكم» اطلاق مى گردد .
حكمت ، در قرآن و حديثواژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن كريم آمده است و خداوند متعال ، در اين كتاب آسمانى ، 91 بار ، خود را با صفت «حكيم» ، ستوده است . (1) تأمّل در موارد كاربرد اين واژه در متون اسلامى ، نشان مى دهد كه حكمت ، از نگاه قرآن و حديث ، عبارت است از : مقدّماتِ محكم و استوار علمى ، عملى و روحى براى نيل به مقصد والاى انسانيت . آنچه احاديث اسلامى در تفسير «حكمت» آورده اند ، در واقع ، مصداقى از مصاديق اين تعريف كلّى است .
اقسام حكمتبر پايه آنچه در تعريف كلّى «حكمت» ذكر كرديم ، حكمت از نگاه قرآن و حديث ، به سه نوع تقسيم مى شود : حكمت علمى ، حكمت عملى، و حكمت حقيقى . اين تقسيم بندى و نام گذارى ، بر اساس تأمّل در كاربردهاى واژه حكمت در قرآن
.
ص: 914
و احاديث اسلامى است . حكمتِ علمى ، عملى و حقيقى ، هر يك به منزله پلّه هاى نردبان استوارى هستند كه انسان با بهره گيرى از آنها به قلّه كمال انسانيّت ، صعود مى كند . جالب توجّه است كه بدانيم پلّه اوّل اين نردبان (يعنى حكمت علمى) را فرستادگان خداوند متعال ، بنا نهاده اند . پلّه دوم (يعنى حكمت عملى) را انسان ، خود بايد بسازد و پس از آماده شدنِ پلّه دوم ، آخرين پلّه جهش به مقام «انسان كامل» را _ كه حكمت حقيقى است _ خداوند متعال ، خود ، آماده مى نمايد . اينك ، توضيحى كوتاه درباره اين سه نوع حكمت :
1 . حكمت علمىمقصود از حكمت علمى ، هر گونه دانستنى يا معرفتى است كه براى صعود به مقام انسان كامل ، ضرور است. به سخن ديگر ، هم دانش مربوط به عقايد ، «حكمت» است ، هم دانش مربوط به اخلاق ، و هم دانش مربوط به اَعمال . از اين رو ، قرآن كريم ، پس از ارائه ره نمودهاى گوناگون در عرصه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت مى نامد : «ذَ لِكَ مِمَّآ أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . (1) اينها از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» .
2 . حكمت عملىحكمت عملى ، برنامه عملىِ رسيدن به مرتبه انسان كامل است. از نگاه قرآن و احاديث اسلامى ، دانش و عملى كه مقدّمه تكامل انسان باشد ، «حكمت» ناميده مى شود ، با اين تفاوت كه دانش ، پلّه نخست تكامل ، و عمل ، پلّه دوم آن است . احاديثى كه حكمت را به فرمانبرى از خداوند متعال ، مدارا با مردم ، دورى از گناهان و اجتناب از نيرنگْ تفسير كرده اند ، به حكمت عملى اشاره دارند .
.
ص: 915
3 . حكمت حقيقىحكمت حقيقى ، نورانيت و بصيرتى است كه در نتيجه به كار بستن حكمت عملى در زندگى براى انسان، حاصل مى گردد . در واقع ، حكمت علمى ، مقدّمه حكمت عملى ، و حكمت عملى ، سرآغاز حكمتِ حقيقى است و تا انسان ، بدين پايه از حكمت نرسيده ، حكيمِ حقيقى نيست ، هر چند بزرگ ترين استاد حكمت باشد . حكمت حقيقى ، در واقع ، همان جوهر دانش ، نورِ دانش و دانشِ نور است و از اين رو ، خواصّ علم حقيقى و آثارش بر آن مترتّب مى گردد كه از مهم ترين آنها، بيم از خداوند متعال است ، چنان كه در قرآن كريم آمده : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُا . (1) در ميان بندگان خدا ، تنها دانشمندان اند كه از او بيمناك اند» . حكمت حقيقى ، جاذبه اى عقلانى و ضدّ كشش هاى نفسانى است كه هر اندازه در جان قوّت يابد ، به همان اندازه ، تمايلات نفسانى در انسان ، ضعيف مى شود ، تا آن جا كه كاملاً از بين مى رود . در آن حال ، عقل به طور كامل ، زنده مى گردد و زمام انسان را به دست مى گيرد و از آن پس ، زمينه اى براى انجام دادن كارهاى ناشايست در وجود او باقى نمى مانَد . در نتيجه ، حكمت ، با عصمت ، همراه مى گردد و در نهايت ، همه ويژگى هاى حكيم و عالِم حقيقى براى آدمى حاصل مى گردد و در بالاترين مراتب علم و حكمت ، به والاترين درجات خودشناسى ، خداشناسى ، امامت و رهبرى دست مى يابد . بر اين پايه ، انبياى الهى و اوصياى آنان _ كه به قلّه حكمت علمى و عملى و حقيقى دست يافته اند _ ، از جانب خداوند متعال ، مأمور آموختن علم و حكمت به جامعه بشر شده اند .
وارثان علم و حكمت انبيا عليهم السلاميكى از برجسته ترين ويژگى هاى اهل بيت پيامبر خدا ، اين است كه آنان ، وارث علم
.
ص: 916
و حكمتِ پيامبر خاتم ، بلكه همه انبياى الهى هستند و بدين سان ، آنان ، مظهر و مَجلاى حكمت الهى و سرآمدِ حكيمان اند . امام على عليه السلام طبق نقلى، در باره اين ويژگى اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد : ألا إنَّ العِلمَ الّذي هَبَطَ بِهِ آدمُ و جَميعُ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبيّونَ إلى خاتَمِ النَّبيّينَ فى عِترَةِ خاتَمِ النَّبيّينَ و المُرسَلينَ ، فَأينَ يُتاهُ بِكُم وَ أينَ تَذهَبونَ؟! (1) آگاه باشيد علمى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم پيامبران ، بدان ترجيح داده شده اند ، در خاندان خاتم پيامبران و رسولان ، محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى دويد و به كدام سو مى رويد؟! امّا افسوس كه فضاى سياسى جامعه اسلامى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اجازه نداد كه مردم ، از سرچشمه حكمت اهل بيت عليهم السلام آن گونه كه شايسته است ، بهره مند شوند . بدين جهت ، ميراث علمى بيشتر آنان ، اندك است .
ميراث علمى امام حسين عليه السلامامام حسين عليه السلام يكى از امامانى است كه به دليل شرايط سياسى دوران امامتش ، همانند برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام ، ميراث علمى ايشان ، فراوان نيست تا آن جا كه علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى رحمه الله ، منكر نقل حديث فقهى از ايشان شده است . (2) هر چند اين سخن ، قدرى مبالغه آميز مى نمايد ؛ ليكن پژوهش هاى ما نيز تا حدّ بسيارى ، آن را تأييد مى كند .
سخت ترين دوران براى اهل بيت عليهم السلامدوران حكومت معاويه و فرزندش يزيد، سخت ترين دوران براى خاندان رسالت بود . امامت سيّد الشهدا ، امام حسين عليه السلام ، حدود ده سال (از صفر سال 51 تا محرّم سال 61 هجرى) طول كشيد و بيش از نُه سالِ آن در زمان حكومت معاويه بود .
.
ص: 917
معاويه ، براى از بين بردن زمينه هاى سياسى _ اجتماعى محبوبيت خاندان رسالت _ كه به طور طبيعى در جامعه اسلامى در حال گسترش بود _ ، نهايتِ تضييقات را در زمينه ارتباط مردم با دو يادگار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ) به اجرا گذاشت . از سوى ديگر ، سياست ممنوعيت عمومىِ كتابت و تدوين حديث و به دنبال آن ، راه يابى اسرائيليات و داستان هاى عجيب و غريب توسّط قصّه گويان و اَحبارِ تازه مسلمان به صحنه فرهنگى جامعه اسلامى ، زمينه مهجور ماندن علماى راستين و در رأس آنان ، اهل بيت پيامبر خدا را به شدّت افزايش داد . بديهى است در چنين فضاى سياسى اى ، كمتر كسى حاضر مى شود براى شنيدن حديث و يا نقل آن از امام حسين عليه السلام و يا برادر بزرگوارش ، زندگى خود را به خطر بيندازد . البته اين ، به معناى بسته بودن راه بهره گيرى از درياى علم و حكمتِ امام عليه السلام نيست . بى ترديد ، نزديكان و ياران خاصّ ايشان و بويژه امامِ پس از او (فرزندش امام زين العابدين عليه السلام )، احاديث فراوانى از او شنيده بودند كه بخشى از آنها هم اكنون به ما رسيده است . به يارى خدا در اين بخش از كتاب با بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت، شمارى از سخنان حكيمانه آن بزرگوار در زمينه هاى اعتقادى، اخلاقى و عملى ارائه مى گردد.
.
ص: 918
باب يكم : حكمت هاى عقلى و علمىفصل يكم : عقل1 / 1خلقت عقلالخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند عز و جل ، عقل را از نور اندوخته نهفته در علم پيشين خود _ كه حتّى پيامبران فرستاده شده و فرشتگان مقرّب را نيز از آن آگاه نكرده است _ ، آفريد و علم را جان او ، فهم را روح او ، زُهد را سرِ او ، حيا را چشمان او ، حكمت را زبان او ، دلسوزى را همّت( / دهان) او و رحمت را دل او قرار داد و سپس ، آن را با ده ويژگى، پُر و نيرومند ساخت : با يقين ، ايمان ، راستى ، آرامش ، اخلاص ، مدارا ، بخشش ، قناعت ، تسليم ، و سپاس گزارى . سپس خدا به او فرمود : عقب بيا . پس عقب آمد. سپس به او فرمود : جلو بيا . جلو آمد. سپس به او فرمود : سخن بگو . پس گفت : ستايش ، خدايى را كه نه ضدّى دارد و نه همتايى ، نه مانندى و نه همسانى ، نه هم سنگى دارد و نه شبيهى ؛ آن كه همه چيز در برابر عظمتش خاضع است . پس خداى _ تبارك و تعالى _ فرمود : به عزّت و جلالم سوگند كه آفريده اى از تو
.
ص: 919
نيكوكارتر نيافريدم ؛ نه از فرمان من فرمان بُردارتر ، و نه والاتر و شريف تر و عزيزتر از تو . به سبب [وجود] تو ، مؤاخذه و عطا مى كنم و با تو ، يكتا شمرده شده و پرستيده مى شوم و با تو ، خوانده شده ، به من ، اميد برده مى شود و به وسيله تو ، جستجو مى شوم و با تو، از من مى ترسند و مى هراسند، و ثواب و عِقاب ، به دست توست . پس عقل در اين هنگام ، به سجده افتاد و هزار سال در سجده مانْد . پروردگار _ تبارك و تعالى _ فرمود : سرت را بلند كن و بخواه ، كه داده مى شود و شفاعت كن ، كه شفاعت مى شود . عقل ، سر بلند كرد و گفت : خداى من! از تو مى خواهم شفاعتم را براى هر كس كه مرا در او قرار دادى ، بپذيرى . خداى بزرگ بِشْكوه ، به فرشتگانش فرمود : شما را گواه مى گيرم كه من، او را براى هر عاقلى شفيع كردم » . 1
.
ص: 920
1 / 2آنچه موجب كمال عقل استنزهة الناظر :نزد معاويه ، سخن از عقل به ميان آمد . امامِ شهيد حسين بن على عليه السلام فرمود : «عقل ، جز با پيروى از حق ، كامل نمى شود» . معاويه به او لبخندى زد و گفت : در سينه هاى شما ، جز يك چيز نيست . (1)
.
ص: 921
فصل دوم : علم و حكمت2 / 1وجوب تحصيل علمالمعجم الأوسط_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «تحصيل دانش ، بر هر مسلمانى واجب است» . (1)
2 / 2ارزش دانشمندالأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : «پادشاهان ، فرمان رواى مردم اند و دانش ، فرمان رواى ايشان . از دانش ، تو را همين بس كه از خدا بترسى، و از جهل ، تو را همين بس كه از دانشت خوشَت بيايد» . (2)
2 / 3نقش زهد در شناختحلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس به دنيا بى رغبت شود ، خداوند ، بدون تعلّم به او مى آموزد و بدون هدايت [كسى] ، او را هدايت مى كند و او را بينا مى نمايد و نابينايى را از او مى زُدايد» . (3)
.
ص: 922
باب دوم :حكمت هاى اعتقادىفصل يكم : شناخت خدا1 / 1اوج دانشجامع الأخبار_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اوج دانش چيست ؟ فرمود : «شناخت خدا ، آن گونه كه حقّ اوست» . مرد گفت : حقّ شناخت او چيست ؟ فرمود : «اين كه او را بدون مانند و شبيه بشناسى و او را خداى يگانه و آفريدگار توانا بدانى ؛ آن آغاز و فرجام، و آشكار و نهان[ _ِ هستى] كه نه نظيرى دارد ، نه شبيهى ، و اين است شناخت بايسته خدا» . 1
.
ص: 923
1 / 2علّت آفرينشعلل الشرائع_ به نقل از سلمة بن عطا ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام بر يارانش در آمد و فرمود : «اى مردم ! خداوند بزرگِ بِشْكوه ، بندگانش را نيافريده ، جز براى آن كه او را بشناسند و چون او را شناختند ، عبادتش كنند و چون عبادتش كردند ، با عبادت او ، از عبادت جز او ، بى نياز شوند» . پس مردى گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! پدر و مادرم فداى تو ! معرفت خدا، يعنى چه ؟ فرمود : «شناخت مردم هر عصر نسبت به امامى كه اطاعتش بر آنان ، واجب است» (1) . 2
1 / 3شناخت صفات خداالتوحيد_ به نقل از عِكْرِمه ، از امام حسين عليه السلام _: خدايم را آن گونه توصيف مى كنم كه خود ، توصيف كرده است و او را آن گونه مى شناسانَم كه خود ، شناسانده است ؛ به حواس، درك نمى شود و با مردم ، سنجيده نمى گردد ؛ نزديك است ، امّا نه چسبيده ؛ و دور است ، امّا در دسترس است ؛ يگانه و بى جزء است ؛ با آيه ها شناخته شده و با نشانه ها توصيف شده است . خدايى جز او كه بزرگ و والاست ، نيست . (2)
.
ص: 924
فصل دوم : ايمان و اسلام2 / 1معناى ايمانالخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ايمان ، معرفت قلبى ، اقرار زبانى، و عمل با اعضا و جوارح است» . (1)
2 / 2بنياد اسلامالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مناسك حَجّة الوداع را تمام كرد ، بر مَركبش سوار شد و با اين گفته آغاز كرد : «جز مسلمان ، به بهشت در نمى آيد» . ابو ذر غِفارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! اسلام چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اسلام ، [مانند انسانِ] برهنه اى است كه پوشش آن ، پرهيزگارى ، و زيورش حيا ، و تكيه گاهش پارسايى ، و زيبايى اش ، طاعت ، و دستاوردش، كار شايسته (عمل صالح) است . هر چيزى ، اساسى دارد و اساس اسلام ، محبّت ما اهل بيت است» (2) . 3
.
ص: 925
2 / 3مايه استوارى ايمانالأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: از امير مؤمنان على عليه السلام سؤال شد : مايه استوارى ايمان چيست ؟ فرمود : «پارسايى» . به ايشان گفته شد : زوال آن به چيست ؟ فرمود : «طمع» . (1)
.
ص: 926
فصل سوم : قضا و قَدَر3 / 1وجوب ايمان به قضا و قدرفقه الإمام الرضا عليه السلام :عالِم (امام رضا) عليه السلام مى گويد : حسن بن ابى حسن بصرى به حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام نامه نوشت و از او در باره قَدَر (تقدير) پرسيد . حسين عليه السلام به او نوشت : «از آنچه در باره قَدَر (تقدير) به ما اهل بيت رسيده و برايت توضيح مى دهم ، پيروى كن كه هر كس به خير و شرّ قدر ، ايمان نياورد ، كافر شده است و هر كس معصيت [انسان ها] را بر عهده خداى عز و جل بگذارد ، فسق و فجور ورزيده و افترايى بزرگ به خدا بسته است . خداوند _ تبارك و تعالى _ به اجبار ، اطاعت نمى شود و به چيره شدن بر او ، نافرمانى نمى گردد و بندگان را در هلاكت ، مهمل نمى گذارد ؛ بلكه او مالك چيزى است كه به مِلكيت آنان در آورده است و بر چيزى كه ايشان را به آن قادر كرده ، قادر است . پس اگر بندگان، تصميم به فرمان بُردارى بگيرند ، نه از آنان جلوگيرى مى كند و نه به تأخيرشان مى اندازد و اگر بخواهند نافرمانى كنند ، امّا بخواهد بر آنان منّت بگذارد ، ميان آنان و معصيت ، مانع مى شود و اگر چنين نكند ، آنان را به زور ، به معصيت وا نمى دارد ؛ بلكه چون به آنان قدرت بخشيد و سپس هشدارشان داد و انذارشان كرد و برايشان حجّت آورد و به گردنشان نهاد و به آنها امكان داد و راهى هم براى آنچه ايشان را به سوى آن فرا خواند و ترك آنچه نهى كرد ، قرار داد ، آنها را به برگرفتن آنچه به ايشان فرموده، قادر ساخت، بى آن كه حتما لازم باشد آن را
.
ص: 927
برگيرند ، و نيز بر آنچه نهيِشان كرده، توانايى بخشيد، بى آن كه حتما [لازم باشد ]تركش كنند . ستايش ، ويژه خدايى است كه بندگانش را بر آنچه به ايشان فرمان داده ، توانا قرار داد تا بدان نيرو ، به آن دست يابند و آنان را از آن [بدى ها] باز داشت و عذر كسى را كه توان انجام دادن نيافت ، كوششى مقبول قرار داد» . 1
3 / 2نه جبر درست است و نه تفويضالاحتجاج_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: هر كس كه ادّعا مى كند خداوند عز و جل بندگانش را بر گناه ، مجبور مى كند يا خارج از توانشان را به آنان تكليف مى كند ، از دستْ كُشت او نخوريد و گواهى اش را نپذيريد و پشتِ سرش نماز نخوانيد و چيزى از زكات به او نپردازيد . (1)
.
ص: 928
3 / 3قَضاى الهى ، واقع شدنى استالفتوح_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به عمر بن عبد الرحمان كه به نرفتن به سوى عراق ، نظر داده بود _: اى پسرعمو ! خداوند، جزاى خير به تو دهد . من دانستم كه تو از سرِ خيرخواهى مى گويى ؛ امّا هر چه خداوند حكم كند ، همان مى شود ، به نظرت عمل بكنم يا نكنم . (1)
3 / 4راضى بودن به قضاالتوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «خداوند بزرگِ بِشْكوه مى فرمايد : هر كس به قضاى من راضى نباشد و به تقدير من ايمان نياورد ، بايد خدايى جز مرا بجويد » . نيز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «در هر قضاى الهى ، خير مؤمن ، نهفته است» . 2
.
ص: 929
فصل چهارم : آخرت4 / 1فناى دنيا و بقاى آخرتكامل الزيارات_ به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن على (ابن حنفيّه) چنين نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به محمّد بن على و ديگر افراد بنى هاشم كه نزد اويند . امّا بعد ، گويى كه دنيا نبوده و گويى كه آخرت ، همواره بوده و هست . والسّلام !» . 1
4 / 2مرگ مؤمنالفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: مرگ ، گُلِ خوش بوىِ مؤمن است . (1)
4 / 3نخستين پرسش پس از مرگعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
.
ص: 930
فرمود : «اى على! نخستين چيزى كه پس از مرگ بنده از او پرسيده مى شود، گواهى به يگانگى خداوند يكتاست و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله ، و اين كه تو ولىّ مؤمنانى ، به دليل آنچه خدا و من ، برايت قرار داده ايم . پس هر كس به اينها اقرار كند و معتقد باشد ، به سوى نعمتى كه زوال ندارد ، ره سپار مى شود» . (1)
4 / 4بهاى بهشتالأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «توحيد ، بهاى بهشت است و الحمد للّه ، شكر كامل هر نعمت . بيم از خدا ، كليدِ هر حكمت و اخلاص ، ستون هر عبادت است» . (2)
.
ص: 931
باب سوم : حكمت هاى عقيدتى و سياسىفصل يكم : امامت1 / 1گوناگونى پيشوايانالأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]، از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد : . . . چون حسين عليه السلام و يارانش حركت كردند و در ثَعلَبيه فرود آمدند ، مردى به نام بِشر بن غالب، بر ايشان در آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! مرا از اين گفته خداوند عز و جل ، آگاه كن : «روزى كه هر دسته از مردم را با پيشوايانشان، فرا مى خوانيم» . فرمود : «پيشوايى به هدايت فرا خوانْد و پاسخش را دادند و پيشوايى به بيراهه خوانْد و پاسخش را دادند . آنان، در بهشت و اينان، در دوزخ اند، و اين است معناى سخن خداوند عز و جل : «دسته اى در بهشت و دسته اى در دوزخ اند» (1) » . 2
.
ص: 932
1 / 2نقش پيشوايى در جامعهالأمالى ، طوسى_ به سندش _امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام ، از خداى متعال، نقل كرد كه فرمود: «به عزّت و جلالم سوگند ، هر شهروند مسلمانى را كه به ولايت حاكم ستمكارى _ يعنى حاكمى كه توسّط خداوند، نصب نشده _ گردن نهد ، عذاب مى كنم ، هر چند در اعمال خود ، نيكوكار و باپروا باشد، و از هر شهروند مسلمانى كه به ولايت حاكم عادلِ منصوب از سوى خداى متعالْ گردن نهد ، در مى گذرم ، هر چند در اعمال خود، ناصالح و گُنهكار باشد» . عبد اللّه بن ابى يعفور مى گويد : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : چه علّتى دارد كه بر اينان كه دين ندارند، هيچ سرزنشى نيست ؟ امام عليه السلام فرمود : «چون زشتكارى هاى حاكم ستمكار ، نيكى هاى پذيرندگان ولايت او را مى پوشانَد و نيكى هاى حاكم عادل ، زشتكارى هاى پذيرندگان ولايتش را مى پوشانَد» . 1
.
ص: 933
فصل دوم : امّت2 / 1عامل سامان گرفتن يا نابه سامانى امّتالخصال_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سامان يافتن نخستين نسل اين امّت، با زهد و يقين است و هلاكت آخر آن، با بخل و آرزو». (1)
2 / 2عامل خوارى امّتالإرشاد_ از امام حسين عليه السلام _: به خدا سوگند ، مرا رها نمى كنند تا اين مُشتى خون (اين قلب) را از درونم بيرون بكشند و چون چنين كنند ، خداوند ، كسى را بر ايشان مسلّط مى كند كه چنان خوارشان سازد كه خوارترينِ امّت ها شوند . (2)
2 / 3پراكندگى امّت ، پس از پيامبرالخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «امّت
.
ص: 934
موسى عليه السلام پس از او ، هفتاد و يك فرقه شدند كه يكى اهل نجات است و هفتاد فرقه، در آتش اند و امّت عيسى عليه السلام پس از او ، هفتاد و دو فرقه شدند كه يكى، اهل نجات است و هفتاد و يك فرقه ، در آتش اند و امّت من ، پس از من ، هفتاد و سه فرقه مى شوند . يك فرقه، اهل نجات است و هفتاد و دو فرقه، در آتش اند» . (1)
.
ص: 935
فصل سوم : اهل بيت عليهم السلام3 / 1فضائل اهل بيت عليهم السلامالفتوح_ از امام حسين عليه السلام _: ما اهل بيت طهارتيم كه خداى عز و جل [در باره ما] بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد : «خداوند، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت، دور دارد و شما را در كمال پاكيزگى بدارد» . (1)
الفتوح_ از امام حسين عليه السلام _: ما خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستيم. حق ، در ميان ماست و زبان ما به حق، گوياست. (2)
3 / 2از سرچشمه هاى علوم اهل بيت عليهم السلامبصائر الدرجات_ به نقل از جُعَيد هَمْدانى ، كه از كسانى بود كه با امام حسين عليه السلام به سوى كربلا راهى شد _: به امام حسين عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! به چه چيزْ، حكم مى كنيد ؟ فرمود : «اى جُعَيد! به حُكم خاندان داوود عليه السلام حكم مى كنيم . پس چون در چيزى در مانديم ، روح القُدُس به ما ياد مى دهد» . 3
.
ص: 936
3 / 3دوستى اهل بيت عليهم السلامالمعجم الكبير_ به نقل از بِشْر بن غالب _: حسين بن على عليه السلام فرمود : «هر كس ما را براى دنيا دوست داشته باشد ، [بداند كه] بى گمان ، دنيادار ، محبوبِ هر نيكوكار و بدكار است و هر كس ما را براى خدا دوست بدارد، ما و او ، در روز قيامت، مانند اين دو هستيم» و به انگشتِ اشاره و ميانى اش اشاره كرد . (1)
كشف الغُمّة_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس نزد ما بيايد ، يكى از اين چهار ويژگى را از دست نمى دهد : آيتى استوار ، حُكمى عادلانه ، برادرى كارآمد، و همنشينى با عالمان . (2)
3 / 4نيكى به اهل بيت عليهم السلامالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كه مى خواهد به من توسّل جويد و براى او نزد من احسانى باشد كه به واسطه آن، روز قيامتْ او را شفاعت كنم، به خاندانم هديه بدهد و آنان را شاد سازد». (3)
.
ص: 937
3 / 5دشمنى با اهل بيت عليهم السلامسبل الهُدى و الرشاد_ به نقل از ابو بكر بَزَقانى ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس به اهل بيتْ دشنام دهد ، به خدا و پيامبرش دشنام داده است» . (1)
.
ص: 938
فصل چهارم : مادر امامان عليهم السلام، از اهل بيت عليهم السلام است4 / 1فضائل فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدامئة مَنقبة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه ، حياتِ دل من است و پسرانش ، ميوه دل من ، شوهرش نور ديده ام و امامانِ از نسل او ، امانتداران پروردگارم و ريسمانِ كشيده شده ميان او و خلقش هستند . هر كس به آنان چنگ زند ، نجات مى يابد و هر كس از آنان رو بگردانَد، سرنگون مى شود» . (1)
المستدرك على الصحيحين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «خداوند ، با خشم تو خشم مى گيرد و با خشنودى ات ، خشنود مى شود» . (2)
4 / 2محشور شدن فاطمه عليها السلامعيون أخبار الرضا عليه السلام _ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _ :پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه ، روز قيامت ، در حالى محشور مى شود كه لباسى خونين همراه دارد و يكى از
.
ص: 939
ستون هاى عرش را گرفته و مى گويد : اى داورترينِ داوران ! ميان من و قاتل فرزندم حُكم كن . و به پروردگار كعبه سوگند ، به سود دخترم فاطمه ، حكم مى شود!» . 1
.
ص: 940
فصل پنجم : امامت اهل بيت عليهم السلام5 / 1وجوب انتخاب امام از ميان اهل بيت عليهم السلامعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس بميرد ، ولى امامى از فرزندان من نداشته باشد ، به مرگ جاهلى مرده است و بدانچه در جاهليت و اسلامْ عمل كرده است ، مؤاخذه مى شود» . (1)
5 / 2استمرار امامت اهل بيت عليهم السلامالإستنصار_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «من و دوازده نفر از اهل بيتم _ كه نخستينِ آنها على بن ابى طالب است _ ، از اَوتاد (ميخ هاى) زمين هستيم كه خدا ، زمين را به خاطر آنان ، از فرو كشيدن ساكنانش نگاه مى دارد ، و هر گاه [همه ]دوازده نفر از خاندانم بروند ، زمين ، ساكنانش را فرو مى بَرَد» . (2)
.
ص: 941
5 / 3تعداد امامان اهل بيت عليهم السلامالأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: على عليه السلام فرمود : به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم : از تعداد امامان عليهم السلامپس از خودت ، مرا آگاه كن . فرمود : «اى على ! آنان ، دوازده نفرند كه نخستين آنان ، تويى و آخرين آنها ، قائم است» . (1)
5 / 4قائم اين امّتكمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: در نهمين فرزند از نسل من ، سنّتى از يوسف عليه السلام و سنّتى از موسى بن عمران عليه السلام است و او ، قائم ما اهل بيت است . خداى _ تبارك و تعالى _ ، كار او در يك شب ، به سامان مى كند» . (2)
كمال الدين_ به نقل از عبد اللّه بن عمر _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «اگر از دنيا جز يك روز نمانَد ، خدا آن روز را چندان طولانى مى كند تا مردى از نسل من ، قيام كند و دنيا را از انصاف و داد ، پُر كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه اين چنين مى فرمود» . (3)
.
ص: 942
5 / 5مهدى عليه السلام از نسل فاطمه عليها السلام استدلائل الإمامة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه _ كه درودهاى خدا بر او باد _ فرمود : «مهدى ، از نسل توست» . (1)
.
ص: 943
فصل ششم : فضايل پيروان اهل بيت عليهم السلامالاُصول الستّة عشر_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پدرم [على عليه السلام ]آمد . پدرم برايش گفت : «روز قيامت ، مردى از پيروان ما مى آيد كه تاجِ پيامبرى بر سر دارد و هفتاد فرشته ، پيشاپيش او به سوى بهشت ، روان اند و به او گفته مى شود : بدون محاسبه ، به بهشتْ در آى» . (1)
الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على ! پيروان و يارانت را به ده ويژگى بشارت بده : نخست ، حلال زاده بودن ؛ دوم ، نيكويىِ ايمانشان به خدا ؛ سوم ، محبّت خداى عز و جل به ايشان ؛ چهارم ، گشادگىِ قبرهايشان ؛ پنجم ، [حركت كردن ]نورى در پيشاپيش آنها در صراط ؛ ششم ، بر كنده شدن فقر از ميان چشم هايشان (چشم طمع ندارند) و بى نيازى در دل هايشان ؛ هفتم ، دشمنى خداى عز و جل با دشمنانشان ؛ هشتم ، در امان بودن از خوره و پيسى و ديوانگى _ اى على _ ؛ و نهمينِ آنها ، زدوده شدن گناهان و زشتى هاى آنهاست ؛ و دهم ، اين كه آنان در بهشت با من اند و من با آنهايم» . (2)
.
ص: 944
باب چهارم : حكمت هاى عبادىفصل يكم : عبادت1 / 1ثمره عبادتتنبيه الخواطر_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس خدا را آن گونه كه حقّ اوست ، عبادت كند ، خداوند ، بيش از آرزوها و نيازش به او عطا مى كند . (1)
1 / 2گونه هاى عبادتتحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: گروهى، خدا را به طمع [بهشت] عبادت كردند . اين ، عبادتِ تاجران است . گروهى، خدا را از سرِ ترس ، عبادت كردند . اين ، عبادتِ بردگان است . گروهى، خدا را از سرِ سپاس ، عبادت كردند . اين ، عبادتِ آزادگان و برترين عبادت است . (2)
.
ص: 945
1 / 3بندگى راستينالإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: خداى من ! اين، خوارى من است كه بر تو آشكار است و اين، حال من است كه از تو پنهان نيست . رسيدن به تو را از تو مى خواهم و با تو به تو ره مى جويم . پس مرا با نور خود ، ره بنما و به بندگى راستين در پيشگاهت، موفّق بدار . (1)
.
ص: 946
فصل دوم : نماز2 / 1تشويق به مواظبت بر نمازهاعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «تا هر زمان كه مؤمن بر نمازهاى پنجگانه خود مواظبت كند ، شيطان از او هراسان است و چون آنها را تباه كند ، بر او جرئت مى يابد و او را در گناهان بزرگ مى اندازد» . (1)
2 / 2ثواب تعقيبات نماز صبحثواب الأعمال _ به نقل از ابن عمر ، از امام حسين عليه السلام _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر مرد مسلمانى كه پس از نماز صبح در نمازگاهش بنشيند و به ذكر خداى متعال بپردازد تا خورشيد طلوع كند ، اجرى مانند حج گزارِ خانه خداى متعال دارد و خدا، او را مى آمرزد ، و اگر آن قدر بنشيند كه وقت نماز ديگرى در رسد و دو ركعت يا چهار ركعت نماز بخواند ، گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود و اجرى مانند حج گزارِ خانه خدا دارد» . 2
.
ص: 947
2 / 3نماز حاجتمكارم الأخلاق _ از امام حسين عليه السلام _ :[براى نماز حاجت ،] چهار ركعت نماز با قنوت و اركان نيكو مى خوانى و در ركعت اوّل ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه [اين گفته خداوند را مى گويى كه] «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ (1) ؛ خدا ما را بس است و بهترين وكيل است» و در ركعت دوم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه اين گفته خداى متعال را [مى گويى] كه : «مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَدًا (2) ؛ آنچه خدا بخواهد ، خواهد شد و هيچ نيرويى جز به [يارى] خدا نيست ...» . در ركعت سوم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه اين گفته خداوند را [مى گويى ]كه : «لَا إِلَ_هَ إِلَا أَنتَ سُبْحَ_نَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّ__لِمِينَ ؛ جز تو خدايى نيست . منزّهى تو ! من از ستمكاران بودم» (3) . و در ركعت چهارم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه [اين گفته خداوند را مى گويى ]كه : «أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ ؛ كارم را به خدا مى سپارم . بى گمان ، خداوند، نسبت به بندگان، بيناست» (4) . سپس، حاجت خود را درخواست مى كنى . (5)
.
ص: 948
فصل سوم : روزه3 / 1حكمت روزهالمناقب، ابن شهرآشوب:از امام حسين عليه السلام سؤال شد: چرا خداى عز و جل روزه را بر بندگانش واجب كرده است ؟ فرمود : «تا توانگر ، مزه گرسنگى را بچشد و زيادى مالش را به بينوايان بدهد» . (1)
3 / 2ثواب سحرى خوردنالأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند و فرشتگانش بر آمرزش خواهان در سحر و [روزه داران ]سحرى خور ، درود مى فرستند . پس هر چند با جرعه اى آب ، سحرى بخوريد» . (2)
3 / 3افطار كردن با خرمامكارم الأخلاق_ از امام حسين عليه السلام از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چون روزه مى گرفت ،
.
ص: 949
آن را با خرما مى گشود . (1)
3 / 4ثواب روزه رجب و شعبانتاريخ واسط_ از امام حسين عليه السلام _: روزه رجب و شعبان ، توبه اى (بازگشتى) از جانب خداى عز و جل است . (2)
فضائل الأشهر الثلاثة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم اميرمؤمنان مى فرمايد : «هر كس ماه شعبان را از سرِ محبّت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و تقرّب به خداى عز و جل روزه بدارد ، خداى عز و جل دوستِ او خواهد شد و روز قيامت ، او را به كرامتش نزديك و بهشت را برايش واجب مى كند» . (3)
.
ص: 950
فصل چهارم : حج و عمره و طواف4 / 1نهى از ترك حجالذريّة الطاهرة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ مرد يا زنى نيست كه حج را براى حاجتى دنيايى وا گذارد ، در حالى كه راهى براى [به جا آوردن ]آن دارد ، مگر آن كه با حاجيان سرْتراشيده [و بازگشته از حج] رو به رو مى شود ، پيش از آن كه خداوند ، آن حاجت دنيايى اش را روا كرده باشد» و مقصود پيامبر خدا ، حجّ واجب است . (1)
4 / 2جهاد بى كشتارالمعجم الأوسط_ به نقل از عَباية بن رِفاعه ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من ، ترسو و ناتوانم . فرمود : «پيش به سوى جهادِ بى كشتار : حج!» . 2
.
ص: 951
4 / 3طواف كردن در بارانتاريخ دمشق_ به نقل از صمصامة بن طِرِمّاح _: شنيدم حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «با پيامبر صلى الله عليه و آله در طواف بوديم كه با بارش باران، رو به رو شديم . پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رو كرد و فرمود : عمل، از سر گيريد، كه گذشته تان آمرزيده شد » . (1)
.
ص: 952
فصل پنجم : جهاد5 / 1دعوت به جهادوقعة صفّين_ پس از يادكردِ سخن اميرمؤمنان عليه السلام و امام حسن عليه السلام در فراخوان مردم به جهاد قبل از حركت براى جنگ با معاويه _: سپس ، حسين بن على عليه السلام به سخنرانى ايستاد و خدا را ستود و او را ثنا گفت ، آن گونه كه سزاوارش بود و پس از آن فرمود : «اى كوفيان ! شما دوستان [ما] و بزرگواريد و جامه زيرينيد ، و نه رويين . بكوشيد آنچه را ميان شما كهنه گشته ، احيا كنيد و آنچه را بر شما دشوار گشته ، آسان سازيد و آنچه را پراكنده شده ، پيوند دهيد . هان كه جنگ ، شرّش زشت و مزه اش تلخ است و جرعه هايى به سختى فرو رونده است ! هر كس خود را براى آن، آماده كند و ساز و برگش را فراهم آورد و جراحت هايش به گاه ورود ، او را رنجيده نكند ، مردِ جنگ است و هر كس بدان بشتابد ، پيش از آن كه هنگامش در رسد و بى آن كه ببيند چه كارى بايد برايش انجام دهد ، سزاوار آن است كه به قومش سودى نرساند و خود را تباه كند . به يارى خدا ، از او مى خواهيم كه با [ايجاد] الفتش ، شما را استوار بدارد» . سپس فرود آمد و بيشترِ مردم ، دعوت على عليه السلام را در حركت و جهاد ، اجابت كردند . 1
.
ص: 953
5 / 2نيرنگ در جنگمسند البزّار_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه ، از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: جنگ، يعنى نيرنگ . (1)
.
ص: 954
فصل ششم : امر به معروف و نهى از منكر6 / 1وجوب نهى از منكرالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: گفته مى شود كه براى چشم مؤمن ، روا نيست كه ببيند خدا، نافرمانى مى شود ، مگر آن كه هنوز چشمش را نبسته، بر آن بر آشوبد . (1)
6 / 2راضى به عملكرد يك گروه ، مانند يكى از آنهاستمُسنَد أبى يَعلى_ به نقل از يوسف صبّاغ ، از امام حسين عليه السلام ، كه گفته اش را جز از پيامبر صلى الله عليه و آله نمى دانم _: هر كس شاهد كارى باشد و آن را ناپسند بدارد ، مانند كسى است كه در آن ، حاضر نيست و هر كس از كارى غايب باشد ، امّا به آن راضى باشد ، مانند كسى است كه حاضر بوده است . (2)
.
ص: 955
فصل هفتم : ذكر و دعا7 / 1تشويق به ياد خداالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس در هر روز ، صد مرتبه بگويد : لا اله إلّا اللّه المَلِكُ الحقُّ المُبين ؛ جز خداى فرمان رواى بر حق و آشكار ، خدايى نيست ، توانگرى را به سوى خود مى كشد و نادارى را مى رانَد و درِ دوزخ ، بر او بسته و درِ بهشت ، برايش گشوده مى شود» . (1)
7 / 2ياد كردن خدا از ذاكر ، پيش از ياد كردن ذاكر از خداالإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: اى آن كه به دوستان خود ، شيرينىِ اُنس را چشانْد تا اين كه در پيشگاهش به ابراز محبّت ايستادند! و اى آن كه جامه هيبت خويش را به اوليايش پوشاند تا اين كه در پيشگاه او به استغفار ايستادند ! تو پيش از ذاكران ، آنان را ياد مى كنى و پيش از روى آوردن پرستشگران ، احسان را آغاز مى كنى و پيش از درخواستِ درخواست كنندگان ، به آنان عطا مى كنى . تويى كه به ما مى بخشى و سپس ، همان را به عنوان قرض از ما مى خواهى . (2)
.
ص: 956
7 / 3ادب دعاتاريخ بغداد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به گاه درخواست و دعا ، دستانش را بالا مى بُرد ، آن گونه كه بينوا ، غذا مى طلبد . (1)
7 / 4ادب ستايشالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «هر گاه چيزى خوش حالى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را فراهم مى آورد ، مى گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه كارهاى شايسته، به نعمت او تحقّق مى يابند ، و چون چيزى موجب ناخوشى او مى شد ، مى فرمود : ستايش ، در همه حال ، ويژه خداست » . (2)
7 / 5دعاى امام عليه السلام در قنوتمُهَج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در قنوتش _: خدايا ! هر كس به پناهگاهى پناه آورْد و تو ، پناهگاه منى . هر كس به آشيانه اى روى آورد و تو ، آشيانه منى .
.
ص: 957
خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و نداى مرا بشنو و دعايم را اجابت كن و بازگشت و منزلگاهم را نزد خودت قرار ده . مرا از گرفتارى فتنه آزمونم و همراهىِ شيطان ، نگاه دار ، به سبب بزرگى ات كه شيفتگىِ جان فتنه زده اى با آن در نمى آميزد و باريكه اى از بدگمانى بِدان راه نمى يابد و سرمستى اى بِدان نزديك نمى گردد تا مرا به خواست خود ، بگردانى ، بى آن كه گمان بد ببرم و يا گمان بد به من برود ، و نه در من ترديد شود و نه ترديد كنم ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى . (1)
7 / 6دعاى امام عليه السلام در سجدهمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :در روايت هاى مُرسَل (2) آمده است كه شُرَيح مى گويد : به مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم كه ديدم حسين بن على عليه السلام به سجده افتاده و گونه اش را بر خاك مى مالد و مى گويد : «سرور و مولاى من ! آيا اندام مرا براى گُرزهاى آهنين آفريدى؟ يا معده و روده ام را براى نوشيدن آب داغِ دوزخ ، خلق كردى ؟ (3) خداى من ! اگر مرا به سبب گناهان ، بازخواست كنى ، تو را به كَرَمت بازخواست مى كنم و اگر مرا با خطاكارانْ محبوس كنى ، آنان را از محبّتم به تو باخبر مى سازم . سرور من ! فرمان بُردارى از تو ، براى تو سودى ندارد و سرپيچى من ، به تو زيانى نمى رساند . پس آنچه را به تو سودى نمى دهد ، به من بده و آنچه را به تو زيانى نمى رساند ، بر من ببخش ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى» . 4
.
ص: 958
7 / 7دعاى امام عليه السلام در اشتياق به آخرتكشف الغُمّة_ به نقل از راشد بن ابى روح انصارى _: از دعاى حسين بن على عليه السلام اين بود : «خدايا! رغبت به آخرت را روزى ام كن تا صدق آن را با بى رغبتى به دنيايم بدانم . خدايا! بصيرت در كار آخرت را روزى ام گردان تا از سرِ شوق ، در پىِ نيكى ها باشم و از سرِ بيم از زشتى ها بگريزم ، اى پروردگار من!» . (1)
7 / 8دعاى امام عليه السلام در بامداد و شامگاهمهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در دعايش ، در بامداد و شامگاه _: به نام خداوند بخشنده مهربان . به نام خدا و به يارى خدا و از خدا و به سوى خدا و در راه خدا و بر آيين پيامبر خدا ! بر خدا توكّل كردم، و هيچ جنبش و نيرويى جز از جانب خداى والاىِ بزرگ نيست . خداوندا! خودم را تسليم تو كردم و رويم را به سوى تو كردم و كارم را به تو سپردم . تنها از تو عافيت از هر بدى اى در دنيا و آخرت را مى خواهم . خداوندا! تو مرا به جاى هر كسى بسنده اى و هيچ كس ، جاى تو را براى من نمى گيرد . پس مرا از ترس و بيمى كه از هر كس دارم ، كفايت كن و گشايش و
.
ص: 959
بيرونْ شدى در كارم قرار ده ، كه تو مى دانى و من نمى دانم، و مى توانى و من نمى توانم ، و تو بر هر كارى توانايى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! 1
7 / 9دعاى هنگام سوار شدنالدعاء ، طبرانى_ به نقل از ابو مِجلَز _: امام حسين عليه السلام ديد كه مردى بر چارپايى سوار شد و گفت : «منزّه است خدايى كه اين را براى ما رام كرد ، وگر نه ، ما را ياراى آن نبود!» (1) . پس به او فرمود : «آيا به اين ، فرمان يافته اى ؟» . مرد گفت : پس چه بگويم ؟ فرمود : «بگو : ستايش ، خدايى راست كه مرا به اسلام ، ره نمود و با [فرستادن ]محمّد صلى الله عليه و آله بر من ، منّت نهاد و مرا در ميان بهترين امّتى كه براى مردم ، بيرون كشيده شده است ، قرار داد . اين ، نعمت است» . سپس ادامه داد : «ابتدا اين را [كه گفتم] مى گويى ، چون خداى عز و جل مى فرمايد : «سپس ، چون بر آن قرار گرفتيد ، نعمتِ پروردگارتان را ياد مى كنيد و [در پىِ آن ]مى گوييد : منزّه است خدايى كه اين را براى ما رام كرد ؛ و گرنه ، ما را ياراىِ آن نبود» » . 3
.
ص: 960
7 / 10دعاى فَرَجالإرشاد_ به نقل از ربيع _: امام صادق عليه السلام را ديدم كه به گاه ورود بر منصور عبّاسى ، لب هايش را تكان مى داد و هر چه [بيشتر] مى جنبانْد ، خشم منصور فرو مى نشست . به نزديكش كه رسيد ، منصور از او خشنود شد . چون امام صادق عليه السلام از نزد منصور خارج شد ، او را دنبال كردم و گفتم : اين مرد (منصور) از خشمناك ترينِ مردم بر تو بود . چون وارد شدى ، لب هايت را مى جنبانْدى و هر چه بيشتر ادامه مى دادى ، خشمش [بيشتر ]فرو مى نشست . [لب ]به چيز مى جنباندى (چه ذكرى مى گفتى) ؟ فرمود : «دعاى جدّم حسين بن على عليه السلام را مى خواندم» . گفتم : فدايت شوم ! اين دعا چيست ؟ فرمود : «اى ساز و برگ من ، به گاه گرفتارى! و اى فريادرس من ، به هنگام سختى ! مرا با چشمت كه نمى خوابد ، حفظ كن و زير سايه ستونت كه خم نمى شود ، بگير» . اين دعا را حفظ كردم و هيچ گرفتارى اى به من نرسيد ، جز آن كه با خواندن اين دعا، گشايش يافت . 1
.
ص: 961
فصل هشتم : خانه خدا8 / 1ميهمان خدابُغيَة الطلب فى تاريخ حَلَب_ به نقل از زياد حارثى _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «هر كس تنها به خاطر خداى متعال به مسجدى وارد شود ، ميهمان خداست تا زمانى كه از آن جا خارج شود» . (1)
8 / 2دعاى ورود به مسجد و خروج از آنالأمالى ، طوسى_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون به مسجد مى آمد ، مى گفت : «خداوندا! درهاى رحمتت را بر من بگشا» و چون بيرون مى رفت ، مى گفت : «خداوندا! درهاى روزى ات را بر من بگشا» . (2)
.
ص: 962
8 / 3ثواب نماز گزاردن در مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آلهرجال الكَشّى_ به نقل از سعيد بن مُسيِّب _: امام زين العابدين عليه السلام به من فرمود : «اى سعيد ! پدرم حسين عليه السلام ، از پدرش [على عليه السلام ] ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام از خداوند جليل باشكوه ، برايم نقل كرد كه فرموده است: هيچ بنده اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكرد و در مسجدت به دور از چشمِ مردم ، دو ركعت نماز نگزارد ، جز آن كه گناهان گذشته و آينده اش را آمرزيدم . (1)
.
ص: 963
فصل نهم : كسب حلال9 / 1تشويق به كسب حلالالفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: عبادت، هفتاد باب (بخش) دارد كه برترينِ آنها، در پىِ روزى حلال بودن است . (1)
9 / 2تشويق به تجارتالخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: نُه دهمِ روزى، در تجارت است و آن جزء باقى مانده، در گلّه دارى . (2)
.
ص: 964
باب پنجم : حكمت هاى اخلاقى و عملىفصل يكم : اخلاق نيكو1 / 1خوش خويىتاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: خوى خوش ، عبادت است . (1)
دلائل الإمامة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام_: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترين هاى شما ، نرم خوترين هاى شما هستند و نيز آنها كه زنان خود را بيشتر گرامى بدارند» . (2)
1 / 2امانتدارىالأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مجالس ، امانت اند و براى مؤمن ، روا نيست كه حرف مؤمنى را به جاى ديگر ببرد» يا
.
ص: 965
فرمود : «[روا نيست] حرف برادر مؤمنش را به جاى ديگر ببرد» . (1)
1 / 3بردبارىالخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، هيچ چيز با هيچ چيز گِرد نيامد كه برتر از گِرد آمدن بردبارى با دانش باشد» . (2)
1 / 4گذشتنثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: با گذشت ترينِ مردم ، كسى است كه از سرِ قدرت در گذرد . (3)
1 / 5بخششنثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: اى مردم ! هر كس ببخشد ، سَرورى مى يابد و هر كه بخل بورزد ، به پستى مى گرايد. بخشنده ترينِ مردم ، كسى است كه به فردى ببخشد كه اميدى به او ندارد . (4)
.
ص: 966
1 / 6سكوتتاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: سكوت ، زيور است . (1)
1 / 7شجاعتمشكاة الأنوار :از حسين بن على عليه السلام در باره شجاعت پرسيدند . فرمود : «قدم نهادن در سختى ، شكيبايى ورزيدن در مصيبت و دفاع از برادران» . (2)
1 / 8عزّتالملهوف_ از امام حسين عليه السلام _: هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب ، (3) مرا ميان دو چيز قرار داده است : شمشير و خوارى . خوارى، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از ليئمان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . هان! من با اين خانواده و [با وجود] كمىِ نفرات و نبودِ ياور ، به جنگ مى روم . 4
.
ص: 967
1 / 9بى نيازى جانمعانى الأخبار_ به نقل از شُرَيح بن هانى ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه اميرمؤمنان از او پرسيد : بى نيازى يعنى چه ؟ _: كمىِ آرزوهايت و رضايت به آنچه تو را بس باشد . (1)
1 / 10بيم از خداالمناقب ، ابن شهرآشوب :به امام حسين عليه السلام گفته شد : چه قدر تَرسَت از خدا ، بسيار است؟! فرمود : «كسى روز قيامت ، ايمن نيست ، جز كسى كه در دنيا از خدا ترسيده باشد» . (2)
1 / 11پرهيزگارىتاريخ دمشق _ به نقل از مردى از قبيله هَمْدان ، از امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا _ :بندگان خدا! پرهيزگارى كنيد و از دنيا بر حذر باشيد ... . توشه برداريد كه بهترين توشه، پرهيزگارى است . پرهيزگارى كنيد ، شايد كه رستگار شويد. (3)
1 / 12توكّل بر خدامستدرك الوسائل_ از امام حسين عليه السلام _: عزّت و بى نيازى ، بيرون مى آيند و قرار ندارند تا آن گاه كه توكّل را ببينند و قرار گيرند. (4)
.
ص: 968
فصل دوم : فضايل اخلاقى امام حسين عليه السلام2 / 1غذا خوردن با بينوايانالمناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه داشتند از تكّه نانى نهاده بر عبايشان مى خوردند . امام عليه السلام به آنان سلام داد . ايشان هم او را به غذا دعوت كردند . امام عليه السلام با آنان نشست و فرمود : «اگر صدقه [بر ما اهل بيت ، حرام] نبود ، با شما مى خوردم» . سپس فرمود : «با من به خانه ام بياييد» . به آنان غذا و لباس داد و فرمان داد تا چند دِرهمى به آنها بدهند . 1
2 / 2آزاد كردن كنيز در برابر يك دسته گلنثرالدرّ_ به نقل از اَنَس _: نزد حسين عليه السلام بودم كه كنيزى با دسته گلى در دست ، وارد شد و به ايشان با آن ، تحيّت (سلام و درود) گفت . حسين عليه السلام هم فرمود : «به خاطر خداى متعال ، آزادى» .
.
ص: 969
من گفتم : با يك دسته گلْ تحيّت دادن ، اين قدر نمى ارزد كه بِدان ، آزادش كنى ! فرمود: «خداى بزرگ بِشْكوه، ما را چنين پرورده است. فرموده است: «و چون به شما تحيّت (شادباش) گفته شد ، با بهتر از آن ، يا با مانند آن، پاسخ دهيد» (1) ، و بهتر از آن [تحيّت او]، آزادى اش بود» . 2
2 / 3مهربانى در برابر ناسزاگويىتاريخ دمشق_ به نقل از عصام بن مُصطَلَق _: به كوفه وارد شدم و به مسجد رفتم. ديدم كه حسين عليه السلام در آن جا نشسته است . از شكل و شمايلِ او خوشم آمد . گفتم : تو پسر ابو طالبى ؟ فرمود : «آرى» . حسدى كه در درون به او و پدرش داشتم ، مرا بر انگيخت و به او و پدرش ، به تندى ناسزا گفتم . با عطوفت و مهربانى به من نگريست و فرمود : «آيا تو اهل شامى ؟» . گفتم : آرى . اين ، خوىِ بد ماست . چون پشيمانى ام از اين افراطكارى آشكار شد ، به من فرمود : « «امروز ، سرزنشى بر شما نيست . خدا ، شما را مى آمرزد» . (2) براى برآوردن نيازهايت ، نزد ما بيا ، كه ما را آن
.
ص: 970
گونه خواهى يافت كه دوست دارى» . چيزى نگذشت كه كسى روى زمين ، محبوب تراز او و پدرش نزد من نبود و گفتم : «خدا ، داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد» (1) . 2
.
ص: 971
فصل سوم : اعمال نيكو3 / 1برآوردن حاجت هانثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام ، در يكى از سخنرانى هايش _: بدانيد كه نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست . از آنها ملول نشويد كه گرفتار مى شويد . (1)
الدُرّ المنثور_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ بنده اى نيست كه رفتن به دنبال حاجت برادر مسلمانش را وا نهد ، خواه آن حاجت برآورده شود يا نشود ، مگر آن كه گرفتارِ كمك به كسى مى شود كه [آن كمك ]برايش گناه دارد و پاداشى نمى بَرَد» . (2)
3 / 2شاد كردن برادرانكنز العمّال_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: از موجبات آمرزش ، شادمان كردن برادر مسلمانت است . (3)
.
ص: 972
3 / 3همسايه دارى خوبعلل الشرائع_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام حسن عليه السلام _: مادرم فاطمه عليهاالسلام را شبِ جمعه در محرابش ديدم كه به نماز ايستاده بود و پيوسته ، به ركوع و سجود مى رفت تا آن كه سپيده دَم بر آمد. مى شنيدم كه براى مردان و زنان مؤمن ، با ذكر نام، دعا مى كند و فراوان برايشان دعا مى كند ، امّا براى خود، دعايى نمى كند . به او گفتم : مادر من ! چرا براى خود دعا نمى كنى ، همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟ فرمود : «پسر عزيزم ! نخستْ همسايه ، سپس خانه» . 1
3 / 4بزرگداشت سالمندانالجعفريّات_ به سندش ازامام حسين عليه السلام ، ازامام على عليه السلام _: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود:«هر كس سالمندى را به خاطر موىِ سفيدش بزرگ بدارد ، خداى عز و جل او را از هراس روز قيامت ، ايمن مى دارد» . (1)
3 / 5گريستن بر مصيبت هاى اهل بيت عليهم السلامالأمالى ، مفيد _ از ربيع بن مُنذِر ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام _ :هيچ بنده اى نيست كه چشمانش قطره اى اشك بر ما بيفشانَد و يا سرشكى از ديدگانش سرازير شود ، جز آن كه خداوند ، او را براى ساليانى دراز ، در بهشت جاى دهد . (2)
.
ص: 973
فصل چهارم : آداب همنشينى و معاشرت4 / 1دوستى با مردمالخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اساس عقل، پس از ايمان به خداى عز و جل ، دوستى با مردم است» . (1)
4 / 2پيوند با مردمنزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: كسى توانايى بيشترين پيوند را دارد كه بتواند با كسى كه با او قطع رابطه نموده، بپيوندد. (2)
4 / 3آن كه سزاوار همنشينى استتحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: از عوامل مقبوليّت[در بين مردم]، نشستن با خردمندان است. (3)
.
ص: 974
4 / 4آن كه سزاوار همنشينى نيستنثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: همنشينى با فاسقان ، ترديد برانگيز است . (1)
4 / 5جلب رضايت مردم با نارضايى آفريدگارالفتوح_ پس از ياد كردِ نامه عبيد اللّه بن زياد به امام حسين عليه السلام كه از ايشان خواسته بود به حكم او و يزيد، گردن نهد _: چون نامه آمد ، حسين عليه السلام آن را خواند و به كنار افكند و سپس فرمود : «قومى كه رضايت خود را بر رضايت آفريدگار ، مقدّم بدارند ، رستگار نمى شوند» . 2
4 / 6پذيرش عذرنظم دُرَر السِّمطَين_ از امام حسين عليه السلام _: اگر مردى در اين گوش راستم دشنامم دهد و در گوش ديگرم از من عذر بخواهد ، از او مى پذيرم ؛ زيرا امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم گفت كه شنيده است جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «به حوض [كوثر] درنمى آيد آن كه عذر را نپذيرد ؛ عذرآورنده، مُحق باشد يا مقصّر» . (2)
.
ص: 975
4 / 7ادب درخواستتحف العقول :مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و درخواستى كرد . امام عليه السلام فرمود : «درخواست ، جز در سه حالت ، شايسته نيست : بدهى سنگين ، فقرى كه انسان را به خاك سياه بنشاند، و تاوانِ فراوان» . (1)
.
ص: 976
فصل پنجم : سلام كردن و آداب آن5 / 1پيشى جستن در گفتن سلامتحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: سلام ، هفتاد ثواب دارد كه شصت و نُه ثواب آن ، از آنِ آغاز كننده و يكى براى پاسخ دهنده است . (1)
5 / 2سلام كردن قبل از سخن گفتنتحف العقول :مردى در آغاز سخن ، به امام حسين عليه السلام گفت : چگونه اى _ خدا ، آسايشت بخشد _ ؟ امام عليه السلام به او فرمود : «سلام ، قبل از كلام است _ خدا ، آسايشت بخشد _ !» . سپس فرمود : «به كسى اجازه[ ى سخن گفتن] ندهيد تا آن كه سلام دهد» . (2)
.
ص: 977
فصل ششم : اخلاق زشت6 / 1غيبتتحف العقول _ از امام حسين عليه السلام ، به مردى كه نزد ايشان ، غيبت مرد ديگرى را كرد _ :اى مرد ! از غيبت ، دست بكش ؛ چرا كه خورشِ سگان دوزخ است . (1)
6 / 2فرومايگىنثر الدرّ :حسين عليه السلام از [پدرش] على عليه السلام در باره معناى فرومايگى پرسيد . فرمود : «گستاخ بودن در برابر دوست و عقب نشستن در برابر دشمن!» . (2)
6 / 3عجلهنثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: عجله ، نابخردى است . (3)
.
ص: 978
6 / 4سخن چينىكشف الغمّة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و از گروهى بدگويى نمود . امام عليه السلام به من فرمان داد كه قنبر را برايش فرا بخوانم . [چون آمد ، ]على عليه السلام به او فرمود : «اين سخن چين را بيرون كن و به او بگو : چيزى به ما شنواندى كه خداى متعال ، ناپسند مى دارد . باز گرد ، بى آن كه در حفظ و امان خداى متعال باشى» . (1)
.
ص: 979
فصل هفتم : كارهاى زشت7 / 1ستم كردن به ناتوانالكافى_ به نقل از ابو حمزه ثمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون وفات [پدرم ]امام زين العابدين عليه السلام فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسبانْد و فرمود : «پسر عزيزم! تو را به همان چيزى وصيّت مى كنم كه پدرم به هنگام وفاتش به من وصيّت كرد» ... . سپس فرمود : «پسر عزيزم ! مبادا بر كسى كه هيچ ياورى جز خداوند ندارد ، ستم كنى» . 1
7 / 2دل بستگى به ستمكارالخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام سفارش كرد . از جمله سفارش هاى او به ايشان ، اين بود : « ... به ظالم ، دل بستگى نداشته باش ، هر چند صميمى و نزديك باشد» . (1)
.
ص: 980
7 / 3نافرمانى از پدر و مادرالفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اگر خداى عز و جل چيزى كمتر از «اُف» گفتن را در نافرمانى [از پدر و مادر ]مى دانست ، آن را حرام مى كرد . پس نافرمان از پدر و مادر ، هر چه مى خواهد ، بكند كه هرگز به بهشت در نمى آيد و كسى كه به پدر و مادرش نيكوكار است ، هر چه مى خواهد ، بكند، كه به دوزخ نمى رود (1) . (2)
7 / 4رد كردن درخواست كنندهكشف الغُمّة_ از امام حسين عليه السلام _: نيازمند ، خود را گرامى نداشت و از تو درخواست كرد . پس تو خود را گرامى دار و پاسخ رد به او مده . (3)
.
ص: 981
فصل هشتم : شناخت دنيا و پرهيز دادن از آن8 / 1دنيا ، دست به دست مى شودالأمالى ، طوسى_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «دنيا ، دست به دست مى چرخد . هر چه از آن ، براى تو باشد ، به تو مى رسد ، هر چند ناتوان باشى و آنچه به زيان تو باشد ، نمى توانى آن را با نيرويت برانى . هر كس اميدش به آنچه از دست رفته ، قطع گردد ، بدنش آسوده مى گردد و هر كس به آنچه خدا روزى اش كرده، خشنود شود ، چشمش روشن مى شود» . (1)
8 / 2پستى دنيا در نزد خداالإرشاد_ به نقل از على بن يزيد ، از امام زين العابدين عليه السلام _: با امام حسين عليه السلام بيرون آمديم . او در جايى فرود نيامد و برنخاست ، مگر آن كه از يحيى بن زكريا عليه السلام و كشته شدنش ياد كرد. روزى فرمود : «از [نشانه هاى ]پستى دنيا نزد خدا ، اين است كه سرِ يحيى بن زكريا عليه السلام را براى زنى روسپى از روسپيانِ بنى اسرائيل ، هديه بردند» . (2)
.
ص: 982
فصل نهم : ره نمودهاى بهداشتى9 / 1پيشگيرى از بيمارى هاعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: هر كس صبحِ ناشتا، بيست و يك دانه كشمش سرخ بخورد ، هيچ ناخوشى اى در بدنش نمى يابد . (1)
9 / 2آنچه براى تبدار ، مفيد استعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر على بن ابى طالب عليه السلام در آمد ، در حالى كه تب داشت . پس به او فرمان داد كه سنجد بخورَد . (2)
.
ص: 983
باب ششم : حكمت هاى جامعفصل يكم : حكمت هاى جامع قُدسىمعدن الجواهر_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پروردگارم هفت چيز را به من سفارش كرد : براى او در نهان و آشكار ، اخلاص ورزم ؛ از كسى كه به من ستم مى كند ، بگذرم ؛ به كسى كه مرا محروم مى دارد ، عطا كنم ؛ با كسى كه با من قطعِ رابطه مى كند، بپيوندم ؛ سكوتم، فكر كردن باشد ؛ و نگاهم عبرت آموزى باشد» . (1)
المعجم الصغير_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام به من گفت : اى محمّد ! هر كه را مى خواهى دوست داشته باش ، كه از او جدا خواهى شد و هر كارى مى خواهى بكن ، كه آن را خواهى ديد و هر اندازه مى خواهى زندگى كن ، كه سرانجام، خواهى مُرد » . (2)
.
ص: 984
فصل دوم : حكمت هاى جامع نبوىكنز العمّال_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عبد اللّه بن عبّاس فرمود : «خدا را پاس بدار، خدا حفظت مى كند . خدا را پاس بدار، او را پيشِ روى خود مى يابى . خود را به هنگام آسايش به خدا بشناسان، در گرفتارى ، تو را مى شناسد و چون درخواستى داشتى ، از خدا بخواه، و چون كمك خواستى، از خدا بخواه. هر چه بر قلم خدا رفته ، تا روز قيامت ، همان مى شود . پس اگر همه مردمان بكوشند كه به تو سودى برسانند كه خدا آن را برايت ننوشته است، نمى توانند . اگر مى توانى با رضايت به اين باور براى خدا كار كنى ، بكن و اگر نتوانستى، در شكيبايى بر آنچه ناخوش دارى، خيرِ فراوانى است و بدان كه پيروزى ، همراه شكيبايى است و گشايش ، همراه سختى و با هر دشوارى اى، آسانى است . 1
.
ص: 985
فصل سوم : حكمت هاى جامع علوىالخصال_ به سندش، از امام حسين ، از امام على عليهماالسلام _: خداوند _ تبارك و تعالى _ چهار چيز را در چهار چيز ، پنهان كرده است : رضايتش را در طاعتش ، پنهان كرده است . پس هيچ يك از طاعت هاى او را خُرد مشمار كه چه بسا همان ، با رضايت خدا همراه باشد و تو ندانى و نارضايى اش را در معصيتش پنهان كرده است . پس هيچ يك از معصيت هاى او را كوچك مشمار كه چه بسا نارضايى اش با معصيتى همراه شود و تو ندانى . اجابتش را در دعا پنهان كرده است . پس هيچ دعايى را كوچك مشمار كه چه بسا با اجابتش قرين شود و تو ندانى . ولىّ خود را ميان بندگانش پنهان كرده است . پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشمار كه چه بسا او ولىّ خدا باشد و تو ندانى . (1)
حلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: سخت ترينِ كارها ، سه چيز است : رعايت حقوق ديگران در ارتباط با خويش ، به ياد داشتن خدا در هر حال ، و از خود گذشتگىِ مالى نسبت به برادر دينى . (2)
.
ص: 986
فصل چهارم : حكمت هاى جامع حسينىالكافى_ به نقل از فضل بن ابى قُرّه ، از امام صادق عليه السلام _: مردى در نامه اى به امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ نوشت : مرا ، دو جمله اندرز بده. امام عليه السلام به او نوشت : «هر كس كارى را با نافرمانى خدا چاره جويى كند، آنچه را اميد مى بَرَد، بيشتر از دست مى دهد و آنچه از آن بيم دارد ، زودتر بر سرش مى آيد». 1
مُحاضرات الاُدباء :مردى به حسين بن على عليه السلام گفت : شريف ترينِ مردم كيست؟ فرمود : «كسى كه پيش از آن كه اندرزش دهند، خود ، اندرز گيرد و پيش از آن كه بيدارش كنند، بيدار شود» . مرد گفت : گواهى مى دهم كه خوش بخت حقيقى ، چنين كسى است. 2
كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا! چگونه صبح كردى ؟ _: در حالى صبح كردم كه پروردگارم بر فراز من و آتش ، جلوى من است و مرگ ، مرا مى جويد و حساب ، مرا احاطه كرده است و
.
ص: 987
من ، در گروِ عمل خويشم . نه آنچه دوست دارم ، مى يابم و نه مى توانم آنچه را ناخوش دارم ، از خود برانم . كارها به دست غيرِ من است . اگر بخواهد ، عذابم مى كند و اگر بخواهد ، از من در مى گذرد . پس كدام فقير ، فقيرتر از من است ؟!» . (1)
.
ص: 988
. .
ص: 989
فهرست تفصيلى .
ص: 990
. .
ص: 991
. .
ص: 992
. .
ص: 993
. .
ص: 994
. .
ص: 995
. .
ص: 996
. .
ص: 997
. .
ص: 998
. .
ص: 999
. .
ص: 1000
. .
ص: 1001
. .
ص: 1002
. .
ص: 1003
. .
ص: 1004
. .
ص: 1005
. .
ص: 1006
. .
ص: 1007
. .
ص: 1008
. .
ص: 1009
. .
ص: 1010
. .
ص: 1011
. .
ص: 1012
. .
ص: 1013
. .
ص: 1014
. .
ص: 1015
. .
ص: 1016
. .
ص: 1017
. .
ص: 1018
. .
ص: 1019
. .
ص: 1020
. .
ص: 1021
. .
ص: 1022
. .
ص: 1023
. .
ص: 1024
. .
ص: 1025
. .
ص: 1026
. .
ص: 1027
. .
ص: 1028
. .
ص: 1029
. .
ص: 1030
. .
ص: 1031
. .
ص: 1032
. .
ص: 1033
. .
ص: 1034
. .
ص: 1035
. .
ص: 1036
. .