دانش رجال از ديدگاه اهل سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : جديدي نژاد، محمدرضا، - 1348

عنوان و نام پديدآور : دانش رجال از ديدگاه اهل سنت/ محمدرضا جديدي نژاد

مشخصات نشر : قم: دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، 1382.

مشخصات ظاهري : ص 292

شابك : 964-7489-09-918000ريال ؛ 964-7489-09-918000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه: ص. 292 - 285؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : حديث -- علم الرجال

موضوع : محدثان اهل سنت

شناسه افزوده : دار الحديث

رده بندي كنگره : BP114/ج 4د2 1382

رده بندي ديويي : 297/264

شماره كتابشناسي ملي : م 82-10450

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

سخنى با خواننده

سخنى با خوانندهقرآن كريم ، به صراحت ، فرمانبردارى از رسول خدا و سنّت وى را بر مسلمانانْ واجب فرموده و سنّت رسول خدا را هم وزن قرآن كريم قرار داده است ؛ چه آن كه سنّت ، بيان قرآن و تفسير آن است . سنّت پيامبر اسلام ، در طول قرن ها با نقل راويان و ناقلان احاديث ، بر زبان ها ماندْ تا آن كه در كتاب ها و مصادر روايى ثبت و ضبط گرديد . آنچه موجب اعتماد به اين نقل ها بوده ، همانا اعتماد بر راويان حديث بوده است ؛ چه آن كه ادلّه حجّيت و اعتبار خبر واحد ، تنها حجّيت احاديثى را اثبات مى كنند كه به نقل از راويان ثقه باشند و صدور روايت را اطمينان بخش نمايند . مجموعه قواعد و ضوابط ارزيابى صدور حديث ، در يكى از فروع علم حديث ، به نام «علم رجال» سامان يافته و مذاهب مختلف ، در حدّ و حدود اين قواعد رجالى اختلافاتى دارند. تمام گروه هاى مسلمانان ، جز گروه «قرآنيون» _ كه سنّت نبوى را حجّت نمى دانند _ كم و بيش اين قواعد و اصول را در استفاده از حديث ، رعايت كرده اند و هر يك از ايشان ، اين قواعد را در طول تاريخ حديث ، بر اساس نيازها و تجربيات و اصول و مبانى خاص خودشان طرح ريزى و ارائه كرده اند.

.

ص: 12

بديهى است كه همه اهتمام گروه هاى يادشده ، حفظ سنّت نبوى و به وديعت گذاردن آن به بهترين وجه بوده است و استفاده پيروان هر گروه از ودايعِ گروه ديگر ، در گرو آشنايى با اين قواعد است. آنچه در پيش رو داريد ، مبانى و اصول رجالى معتبر نزد مشهور اهل سنّت است كه در حدّ آشنايى با اين دانش از ديدگاه ايشان است ؛ اما در عين حال ، كوشش بر آن بوده كه مطالب كلّى و اصلى هر مبحث و نيز منابع اصلى در هر مبحث ، ارائه و شناسانده شوند . از سوى ديگر ، شيوه ارائه و دسته بندى و منطق آن ، به گونه اى انتخاب شده كه دانش پژوهان شيعى مذهب نيز به خوبى بتوانند به آراى رجالى اهل سنّت ، دست يابند . اميد است كه اين پژوهش ، در نظر ارباب فضل و علم و حديث پژوهان گرامى مقبول افتد. اين اثر ، حاصل زحمات و تحقيقات محقّق گرامى حجة الاسلام آقاى محمّد رضا جديدى نژاد است كه قدردانى از ايشان و آرزوى توفيق بيشتر براى ايشان را بر خود لازم مى دانم. مدير گروه رجال محمّد كاظم رحمان ستايش

.

ص: 13

پيش گفتار

پيش گفتارمذاهب مختلف اسلامى ، به اتّفاق ، سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را يكى از اركان دين برشمرده اند و عمل كردن به آن را وظيفه تمام مسلمانان مى دانند . آنان همچنين حديث را به عنوان «حكايتگر سنّت» مورد اهتمام قرار داده و در تمام جوانب و زواياى آن به كندوكاو پرداخته اند و بدين سان ، فقه ، كلام ، تفسير و تاريخ و علوم ديگر نقلى خويش _ كه وابستگى به سنّت داشته اند _ را نيز غنا بخشيده اند . دانش هاى مختلفى در مسير شناخت حديث به وجود آمدند و گسترش يافتند تا سنّت را آن چنان كه بوده ، حفظ كنند ، بشناسانند و براى ديگران نقل كنند. از مهم ترين دغدغه هاى عالمان حديث پژوه ، احراز «صدور روايات از معصوم» از طريق سند آنها بوده است . ايشان براى مباحثى كه اين امر را تبيين مى كند و راويان را مى شناساند ، دانشى را به نام «علم رجال» ، بنيان نهاده اند. اين دانش ، حاصل زحمات عالمان بسيارى است كه در طول تاريخ فرهنگ اسلامى كوشش و توان علمى خويش را براى به كار گيرى اصول عُقَلايى مطابق با شريعت ، مصروف داشته اند. بى شك ، تضارب آراى محدّثان مذاهب مختلف اسلامى در پويايى اين علم و شكوفايى قواعد و ضوابط آن ، نقش بسزايى داشته است . بدين ترتيب ، آشنايى محدّثان _ با هر مذهبى كه داشته باشند _ با اصول

.

ص: 14

و ضوابط حديث و رجال در مذاهب مختلف ، مى تواند راهگشاى ايشان در شناختى دقيق تر و عميق تر از حديث و رجال حديث باشد. اين امر ، آن گاه روشن تر مى شود كه به اين نكته توجّه نماييم كه براى مثال ، بسيارى از راويان اهل سنّت ، در منابع شيعى نيز روايت دارند . همچنين اهل سنّت ، روايات بسيارى را از راويان شيعى مذهب در منابع خود نقل كرده اند . اين رابطه در بين مذاهب فرعى ديگر نيز وجود دارد. آشنايى دانش پژوهان هر مذهب با رجال و قواعد رجالى مشترك بين آنها و ديگر مذاهب ، و تعيين موارد اختلاف ، قدمى مثبت و مهم در راه دستيابى به نتيجه متقَن در اين موارد است. همچنين آشنايى محدّثان مذاهب مختلف با مبانى و شيوه يكديگر در استفاده از منابع حديثى و رجالى ، خود ، امرى مهم و قابل توجّه است . بسا احتجاجات و استدلال ها كه به جهت عدم آشنايى با مبانى حديثى و رجالى يكديگر صورت گرفته و با كم ترين بررسى ، خطا بودن و بطلان آنها مشخّص خواهد شد . نمونه هاى اين گونه مطالب بسيارند . از جمله ، گاه ديده مى شود كه اهل سنّت به وجود روايتى در «كتب اربعه» حديثى شيعه تمسّك جسته و به آن احتجاج كرده اند، با اين تصوّر كه كتب اربعه نيز نزد شيعيان همچون كتب ستّه نزد ايشان ، صحيح شمرده مى شوند ، غافل از آن كه شيعه هرگز چنين اعتقادى درباره احاديث كتب اربعه ندارد . حتّى عالمان اخبارى مسلك شيعى نيز كه احاديث اين كتاب ها را «صحيح» و «قطعىّ الصدور» شمرده اند، در عمل و در مقام فتوا همه روايات را قابل استناد و تمسّك نمى دانند. نيز برخى نويسندگان شيعه در نقد و ردّ نظريه «عدالت صحابه» به فتنه هاى عصر خلافت عثمان و امام على عليه السلام _ كه موجب نزاع ها و جنگ هايى بين صحابيان شد _ تمسّك كرده اند، در حالى كه عالمانِ رجالى اهل سنّت ، در توجيه اين گونه

.

ص: 15

امور ، به اجتهاد صحابيان و معذور بودن ايشان در موارد اشتباه بودن اجتهادشان تمسّك جسته اند. همچنين برخى ديگر از ردّيه هاى اين نظريه ، از سوى عالمان رجالى اهل سنّت با توجيهاتى پاسخ داده شده است. بر اين اساس ، بر دانش پژوه شيعى لازم است كه براى تكميل نقد و بررسى خود درباره اين نظريه ، همه مبانى و توجيهات اهل سنّت را مورد توجّه قرار دهد تا بتواند استدلالى دقيق و كامل ارائه دهد. كتاب حاضر ، بر اساس ضرورت آشنايى با مبانى رجالى اهل سنّت ، به سفارش مركز تحقيقات دار الحديث و با هدف تسهيل استفاده از منابع رجالى و حديثى اهل سنّت براى دانشيان شيعىِ حوزه حديث فراهم آمد. اين كتاب در يك مقدّمه و شش فصل سامان يافته كه مباحث آنها به قرار زير است : مقدّمه ، شرح دو اصطلاح متداول در تمام مباحث؛ فصل اوّل ، كلّيات و مفاهيمى چون : تعريف دانش رجال ، ارتباط آن با علوم ديگر و تاريخچه دانش رجال؛ فصل دوم ، شيوه شناخت راويان حديث؛ فصل سوم ، قواعد جرح و تعديل رجال حديث؛ فصل چهارم ، آشنايى با مصادر رجالى اهل سنّت ؛ فصل پنجم ، بررسى رجالى و اعتبار جوامع حديثى اهل سنّت؛ فصل ششم ، معرّفى بزرگان رجالى اهل سنّت. در تأليف اين اثر ، اصول زير مورد توجّه نويسنده بوده است: 1 . مطالب كتاب با توجّه به مخاطب ، يعنى دانش پژوهان شيعى ، و در قالب هاى متداول و شناخته شده ايشان ارائه شده است.

.

ص: 16

2 . سعى بر اين بوده تا مبانى اهل سنّت به صورت دقيق و مستند گزارش شوند و هرگونه نقد آنها به فرصت ديگرى واگذار شود. 3 . منابع مورد استناد ، از مصادر اوّليه رجال و درايه اهل سنّت اند و در موارد نادر ، به جهت مناسب تر بودن بيان ، به كتاب هاى معاصران (از اهل سنّت) نيز مراجعه شده است. در پايان از استاد گرامى و دانشمند محترم ، جناب حجة الاسلام محمّد كاظم رحمان ستايش ، مدير گروه رجال مركز تحقيقات دارالحديث ، به جهت راهنمايى هاى فراوانى كه همواره در طول تحقيق داشته اند، كمال تشكر را دارم. اميدوارم خوانندگان گرامى نيز حقير را از انتقادها و پيشنهادهاى خويش بهره مند سازند. حوزه علميه قم محمّد رضا جديدى نژاد 20 جمادى الأوّل 1423 9 مرداد 1381 حوزه علميه

.

ص: 17

مقدّمه

تعريف سند و اِسناد

مقدّمهتعريف سند و اِسنادسند در لغت، در چندين معنا استعمال شده است كه مهم ترين آنها عبارت اند از: 1 . نوعى لباس (بُرد) ؛ 2 . هر چيزى كه مورد اعتماد انسان قرار مى گيرد ؛ 3 . بخشى از كوه كه از دامنه ، بالاتر است . و در اصطلاح ، سند به خبر دادن از سلسله راويان متن حديث (الإخبار عن طريق المتن) (1) و نيز به سلسله راويان متن حديث (طريق متن الحديث) (2) تعريف شده است و بدان جهت آن را سند ناميده اند كه محدّثان ، در صحّت يا ضعف حديث ، بر آن اعتماد مى كنند . لغت اِسناد ، در اين معانى استعمال شده است : 1 . بالا بردن ؛ 2 . نسبت دادن ؛ 3 . منسوب كردن .

.


1- .المنهل الروى ، ص29 ؛ الخلاصة فى أُصول الحديث ، ص33 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص91 .
2- .شرح شرح نخبة الفكر ، ص160 (پاورقى) .

ص: 18

و در اصطلاح ، اِسناد به نسبت دادن حديث به گوينده اش تفسير شده است (رفع الحديث إلى قائله) . (1) همچنين به حكايت سلسله راويان متن حديث (حكاية طريق المتن) . (2) چنان كه ملاحظه مى گردد ، مفهوم تعريف اوّل سند ، با مفهوم تعريف اوّلى كه براى اسناد ذكر شده ، يكى است . به همين جهت ، برخى از معاصران ، تعريف اوّل سند را تعريف اسناد نيز قرار داده اند (3) . اغلب علما نيز بين سند و اسناد ، فرقى قائل نشده اند و آن دو را در يك تفسير ، چنين تعريف كرده اند : سلسله راويانى كه ما را به متن حديث مى رسانند(الطريق الموصل إلى المتن) . (4) ليكن فرق نهادن بين سند و اسناد ، بهتر و دقيق تر است و تعريف دومى كه براى هر يك از اين دو اصطلاح ذكر شد ، به خوبى بيان كننده تفاوت اين دو اصطلاح است ، بدين گونه كه اسناد ، قول بخارى (194 _ 256ق) (5) و امثال وى است هنگامى كه مى گويند : «حدّثنا فلان ، قال : حدّثنا فلان ...» و سند حديث ، راويانى است كه براى مثال ، بخارى پيش از ذكر متن حديث ، از آنان نام مى برد . 6

.


1- .المنهل الروى ، ص30 ؛ الخلاصة فى أصول الحديث ، ص33 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص10 .
2- .شرح النخبة ، ص38 ؛ شرح شرح نخبة الفكر ، ص159 _ 160 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص27 .
3- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان، ص159 . علماى شيعه، متوجّه اتّحاد دو تعريف مذكور شده اند و بر كسانى كه سند را به «الإخبار عن طريق المتن» تعريف كرده اند، خُرده گرفته اند (ر .ك: الرعاية فى علم الدراية، ص53؛ مقباس الهداية، ج1، ص51 _ 52) .
4- .شرح شرح نخبة الفكر ، ص160 (به نقل از شرح تذكرة ابن المُلَقِّن ، السخاوى) ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص 27 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص47 ؛ معجم علوم الحديث النبوى ، ص21 و 128 _ 129 .
5- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 236 .

ص: 19

اهمّيت اِسناد

اهمّيت اِسناداسناد از آن جهت كه تنها طريق مناسب براى نسبت دادن كلامى به گوينده اش است ، بسيار با اهمّيت است ؛ چه آن كلام ، حديث و گوينده اش پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ، و چه خبرى تاريخى و گوينده اش مورّخ باشد ، و چه هر خبر ديگرى از هر گوينده اى ؛ ليكن اين اهمّيت در نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله قابل مقايسه با نقل ساير اخبار نيست ؛ زيرا حلال و حرام الهى ، به وسيله احاديث به اثبات مى رسند . بنا بر اين ، بسيار مهم است كه بدانيم ناقلان هر يك از احاديث ، چه كسانى اند و آيا افرادى مورد اعتماد بوده اند تا ما به صحّت آنچه كه آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند ، يقين كنيم يا اين چنين نبوده اند و آنچه كه آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند ، نمى تواند براى فتواى فقها و عمل مكلّفان ، مستند واقع شود . در مقابل ، تصوّر كنيد اگر از اسناد استفاده نمى شد (يعنى احاديث و اخبار با گذشت زمان ، بدون ذكر واسطه ها به گويندگانش نسبت داده مى شدند) ، چه اتّفاقى مى افتاد . روشن است كه هر كس ، هر چه مى خواست ، مى توانست به ديگرى نسبت دهد ، بدون آن كه طريقى براى بررسى اين نسبت ها وجود داشته باشد . در اهمّيت اسناد ، سخنان بسيارى از محدّثان و علماى بزرگ نقل شده است . براى توجّه بيشتر به اهمّيت استفاده از اسناد ، در ذيل ، دو نمونه از اين سخنان آورده مى شود : عبد اللّه بن مبارك (118 _ 181 ق) (1) گفته است : اسناد ، از دين است و اگر اسناد نمى بود ، همانا هر كس هر آنچه كه مى خواست ، مى گفت . (2)

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 230 .
2- .معرفة علوم الحديث ، ص6 .

ص: 20

تعريف جَرح و تعديل

حاكم نيشابورى (321 _ 405 ق) (1) نيز درباره اسناد گفته است : اگر اسناد و مطالبه آن از سوى محدّثان و كثرت مواظبت آنان بر حفظ آن نمى بود ، همانا آثار اسلام از بين مى رفت و اهل كفر و بدعت در اسلام ، بر جعل احاديث و واژگون كردن سندها قدرت مى يافتند . همانا اخبار ، هنگامى كه از وجود سندها عريان شوند ، منقطع خواهند شد . (2)

تعريف جَرح و تعديلكلمه «جَرْح» (با فتح جيم و سكون راء) ، مصدر فعل ثلاثى «جَرَحَ يَجْرَحُ» است و هنگامى كه گفته مى شود : «جَرَحَهُ جَرْحا» ، مراد جراحتى است كه به وسيله چاقو و مانند آن در بدن ايجاد مى شود و اسم مصدر آن «جُرح» (با ضمّه جيم) است ؛ ليكن در جراحات معنوى كه به وسيله زبان حاصل مى گردند ، با فتحه جيم (يعنى «جَرح») استعمال مى شود . جَرْح در اصطلاح محدّثان و رجالى ها ، ظهور وصفى در راوى است كه سلب كننده عدالت اوست و يا مخلّ ضبط راوى است و اثر آن ، سقوط روايت راوى از اعتبار است و تجريح ، توصيف راوى به صفاتى است كه موجب تضعيف روايت وى و عدم قبول آن مى گردد . تعديل ، مصدر فعل «عدَّل» از باب تفعيل است و «عَدْل» در لغت ، به معناى انصاف ، راستى و درستى است (ضد ظلم وجور) و تعديلِ شاهد و راوى ، به معناى تزكيه كردن آنان است و تعديل ، در اصطلاح محدّثان و رجاليان ، توصيف راوى به صفاتى است كه موجب قبول روايت وى مى گردد . (3)

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 254 .
2- .همان جا .
3- .ر .ك : جامع الأُصول ، ج1 ، ص126 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص74 ؛ فتح المنّان بمقدّمة لسان الميزان ، ص 164 _ 165 ؛ أُصول الحديث ، ص260 _ 261 .

ص: 21

فصل اوّل: كلّيات

اشاره

فصل اوّل : كلّ_ي_ات

.

ص: 22

. .

ص: 23

گفتار اوّل : تعريف علم رجال

موضوع علم رجال

مسائل علم رجال

گفتار اوّل : تعريف علم رجالاز متقدّمان و متأخّران ، تعريف روشنى براى علم رجال در دست نيست ؛ امّا برخى معاصران ، تعريف هايى از علم رجال ارائه داده اند كه بهترين آنها اين است : هو العلم بأحوال رواة الحديث من حيث القبول أو الرد . (1) علم رجال ، علم به احوال راويان حديث ، از جهت قبول و يا ردّ احاديث آنان است .

موضوع علم رجالموضوع علم رجال _ چنان كه از تعريف فوق بر مى آيد _ ، راويان احاديث است ؛ اعمّ از آن كه مرد باشند يا زن ؛ امّا چون اغلب كسانى كه به نقل و روايت احاديث پرداخته اند ، مرد هستند ، اين علم از باب غلبه به «علم رجال» نامگذارى شده است. (2)

مسائل علم رجالمسائل اين علم ، تمام اطّلاعات درباره راوى است كه به نحوى در قبول و يا

.


1- .شدّالرحال إلى علم الرجال ، ص6 ؛ مختصر علوم الحديث ، ص34 ؛ و نيز ر .ك : لمحات فى أُصول الحديث ، ص74 .
2- .مختصر علوم الحديث ، ص34 .

ص: 24

غايت علم رجال

گفتار دوم : جايگاه علم جرح و تعديل

اشاره

ردّ روايت راويان، مدخليتى دارند، مانند : نام راويان، لقب ها و كنيه ها و نسبت هاى آنان، تاريخ ولادت و وفات آنان ، مسافرت هاى آنان ، مشايخ و شاگردان آنان ، علّت هايى كه موجب ضعف و يا اختلاط آنان شده است ، اشتباهات آنان ، قدرت ضبط و حفظ آنان ، صدق و يا كذب آنان ، و جرح و يا تعديل آنان توسط محدّثان و ... . (1)

غايت علم رجالغايت و فايده علم رجال ، تشخيص حديث صحيح از غير صحيح و به دنبال آن ، حفظ وصيانت شريعت اسلام از كذب و تخريب است . منفعت (يعنى فايده از پيش لحاظ نشده) اين علم ، امكان حكم به صحّت و يا ضعف حديثى است كه هيچ يك از متقدّمان ، بر آن حكمى نكرده اند و يا در صحّت حكم بيان شده ، ترديد و تأمّل وجود دارد . (2)

گفتار دوم : جايگاه علم جرح و تعديلعلم جرح و تعديل ، مهم ترين فرع علم رجال است كه اختصاص به بيان جرح و تعديلى دارد كه در شأن راويان احاديث گفته شده است . بنابراين ، اين علم ، جزئى از علم رجال است و تعريف آن ، در تعريفى كه پيش از اين براى علم رجال ذكر گرديد ، مندرج است . با اين حال ، براى اين علم ، تعريفى مستقل نيز ارائه شده كه در ذيل ، به دو تعريف مناسب از آن ، بسنده مى شود :

.


1- .ر .ك : مختصر علوم الحديث ، ص34 ؛ الضعفاء والمتروكين ، ابن الجوزى ، مقدّمه ، ص ه (با تحقيق : ابو الفداء عبد اللّه ) .
2- .در كتاب شدّالرحال إلى علم الرجال (ص 8 _ 9) ، فوايد ديگرى نيز براى اين علم ذكر شده است ؛ ليكن مرجع آنها ، همين فوايد ذكر شده است .

ص: 25

تقسيم علم رجال

1 . علمى است كه در آن از جرح و تعديل راويان به الفاظى مخصوص و نيز از مراتب اين الفاظ ، بحث مى شود . اين علم ، از فروع علم رجال احاديث است . (1) 2 . علمى است كه به بيان مرتبه راويان از حيث تضعيف و يا توثيق آنان توسط محدّثان ، با تعابيرى فنّى كه متعارف بين علماست ، مى پردازد . (2) مفاد دو تعريف مذكور آن است كه در علم جرح و تعديل ، علماى علم رجال ، متكفّل بيان مقدار و ميزان وثاقت و يا ضعف راويان با الفاظ و اصطلاحاتى خاص اند كه هر يك ، بيان كننده ميزان تحقّق دو وصف مذكور در آنان است . (3)

تقسيم علم رجالبرخى از معاصران ، علم رجال را به دو علم : تاريخ راويان ، و علم جرح و تعديل ، تقسيم كرده اند . اين تقسيم ، ظاهرا به لحاظ مناسبت با وضع و ترتيب كتاب هاى مصطلح الحديث صورت پذيرفته است ؛ زيرا در كتاب هاى مزبور ، شناخت تاريخ راويان و شناخت راويان ثقه و ضعيف _ كه دومى همان علم جرح و تعديل است _ هر يك ، نوعى مستقل از انواع علم الحديث شمرده شده و جداگانه طرح گرديده اند . معاصران مزبور نيز مانند كتاب هاى مصطلح الحديث ، مسئله بيان جرح و تعديلى را كه در شأن راويان احاديث گفته شده ، به علم جرح و تعديل اختصاص داده اند و مسائلى چون : مدّت عمر راويان ، سال تولّد و وفات آنان ، سفرهاى آنان ، مشايخ و شاگردهايشان و ... را از مسائل علم تاريخ راويان دانسته اند

.


1- .كشف الظنون ، ج1 ، ص582 .
2- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص 83 .
3- .براى جرح و تعديل ، قواعد و مسائل بسيار مهمّى وجود دارد كه بدون فراگيرى آنها هيچ گونه حكمى نمى توان بر راويان نمود . اين قواعد را إن شاء اللّه به طور مشروح در فصل سوم ، عنوان كرده ، بررسى خواهيم كرد .

ص: 26

نام هاى ديگر علم رجال حديث

و در تعريف آن قرار داده اند . (1) برخى ديگر از معاصران نيز بعد از نقل تعريف علم جرح و تعديل ، علم تاريخ راويان را به گونه اى ناقص و نارسا ، با اطلاق نام علم رجال حديث بر آن ، معرّفى و تعريف كرده اند . (2) اين عدّه از معاصران ، اگر چه خود نگفته اند كه علم تاريخ راويان را با اطلاق نام علم رجال حديث بر آن تعريف كرده اند ، ليكن از جدا تعريف كردن علم جرح و تعديل توسط آنان ، اين نكته به دست مى آيد كه مراد اين عدّه از ذكر علم رجال حديث و ارائه تعريفى مستقل از آن در برابر علم جرح و تعديل ، علمى است كه به بحث هاى تاريخى در مورد راويان مى پردازد و اين ، همان علمِ تاريخ راويان است .

نام هاى ديگر علم رجال حديثدر اصطلاح علما و محدّثان ، علم رجال حديث به «علم أسماء الرجال» اشتهار يافته است ؛ ليكن از اين علم به علم احوال راويان حديث نيز ياد گرديده است (3) . نام هاى ديگرى نيز چون : تاريخ روات ، تاريخ رجال ، «تاريخ المحدّثين» ، «علم الجرح والتعديل» و «علم الرجال» نيز بر اين علم ، اطلاق مى گردد . نام اخير ، در ابتدا در معناى وسيع ترى از موضوع علم رجال حديث ، استعمال مى شده است ؛ بدين معنا كه موضوع علم رجال ، شامل ذكر احوال بزرگان و علمايى كه محدّث نبوده اند نيز مى شده است ؛ امّا در عصر حاضر ، مراد از آن ، همان علم رجال حديث است و استعمال آن ، رايج تر از ساير تعبيرات مذكور است و نگارنده نيز در اين كتاب ، بيشتر از همين تعبير استفاده كرده است .

.


1- .ر .ك : أُصول الحديث ، ص253 و 261 ؛ علم رجال الحديث ، ص23 و 91 .
2- .ر .ك : علوم الحديث و مصطلحه ، ص109 _ 110 ؛ لمحات فى أُصول الحديث ، ص74 _ 75 .
3- .كشف الظنون ، ج 1 ، ص 23 .

ص: 27

گفتار سوم : مشروعيت بحث از رجال

گفتار سوم : مشروعيت بحث از رجالاز آن جا كه در اين علم ، احوال راويان بررسى مى شود و همان گونه كه از صدق آنان سخن گفته مى شود ، از كذب برخى از آنان نيز سخن گفته مى شود و همان گونه كه برخى از آنان ، به واسطه بررسى مزبور ، توسط ناقدان و حديث شناسان تعديل مى گردند ، برخى ديگر نيز جرح مى شوند ، برخى از زاهدانِ صوفىْ مسلك ، چون : ابو بكر بن خلاّد ، ابو تراب نخشبى و يوسف بن حسين رازى تصوّر مى كردند كه اين علم ، علمى مُنكر است و اجتناب از آن ، واجب ؛ زيرا اساس اين علم بر غيبت و آشكار كردن معايب راويان است و خداوند متعال ، از تمامى اينها در قرآن كريم ، نهى كرده است . بر اساس همين تصوّر ، زاهدان مذكور ، ائمه علم جرح و تعديل و حديث شناسان عصر خود را مورد انتقاد قرار داده ، به آنها اعتراض مى كردند كه : چرا غيبت مى كنند؟! براى مثال ، ابو بكر بن خلاّد ، يحيى بن سعيد قطان (120 _ 198 ق) (1) را و ابو تراب نخشبى ، احمد بن حنبل (164 _ 241 ق) (2) را مورد اعتراض قرار داد . (3) چنين توهّمى ، ناشى از جهالت به مصالح اسلام و منافع عموم مسلمانان است و ادلّه زيادى بر جواز جرح و تعديل و بطلان توهّم مذكور ، دلالت دارند كه در زير به نقل مهم ترين آنها مى پردازيم : 1 . خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است : إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُم بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ . (4) اگر شخص فاسقى خبرى براى شما آورد ، نيكْ وارسى كنيد .

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 231 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 235 .
3- .ر . ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص 44 _ 45 ؛ تدريب الراوى ، ج 2 ، ص 209 .
4- .حجرات ، آيه 6 .

ص: 28

ملاحظه مى شود كه آيه شريف ، به تحقيق درباره خبر فاسق دعوت مى كند و معلوم است كه اين دعوت، اجابت نمى گردد ، مگر به شناخت و تشخيص مُخبر فاسق از مُخبر عادل ، و واضح است كه فاسق از عادل تميز داده نمى شود ، مگر به تجسّس و تفحّص در احوال مخبران و نقل احوال آنان (ما لا يتمّ به الواجب ، فهو واجب) . 2 . اولويت مقام از جرح پيامبر صلى الله عليه و آله در برخى اغراض شرعى . بخارى و مسلم (204 يا 206 _ 261 ق) از عايشه ، چنين روايت كرده اند : استأذن رجل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال : «ائذنوا له ، بئس أخو العشيرة أو ابن العشيرة . فلمّا دخل ألاَن له الكلام» . قلت : يا رسول اللّه ! قلتَ الذى قلت ثم ألنت له الكلام؟ قال : «أى عائشة! إنّ شرّ الناس من تركه الناس _ أو ودعه الناس _ إتّقاء فحشه» . (1) شخصى براى ورود به حضور پيامبر خدا اجازه خواست . ايشان فرمود : «به او اجازه بدهيد بيايد . بَد برادرى است در ميان خانواده اش» . هنگامى كه آن مرد وارد شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به نرمى با وى سخن گفت . [ عايشه مى گويد : ] به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتم : اى رسول خدا ! اوّل چنين گفتى و بعد با نرمى با وى سخن گفتى؟ فرمود : «آرى عايشه! به درستى كه بدترينِ مردم ، كسى است كه مردم ، او را به واسطه ترس از ناسزاگويى اش ترك كنند» . و در حديثى ديگر آمده است هنگامى كه فاطمه بنت قيس ، به واسطه خواستگارى معاويه بن ابى سفيان وابو جهم از وى ، از پيامبر اكرم در مورد آن دو سؤال كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

.


1- .صحيح البخارى ، ج 5 ، ص 2250 (كتاب الأدب ، باب ما يجوز من اغتياب اهل الفساد و الريب ح 7507) ؛ شرح صحيح مسلم ، ج 15 _ 16 ، ص 380 _ 381 (كتاب البرّ و الصلة و الآداب ، باب مداراة من يتقى فحشه) .

ص: 29

امّا أبوجهم ، فلا يضع عصاه عن عاتقه ؛ و امّا معاوية ، فصُعْلُوكٌ لا مال له . (1) امّا ابوجهم ، عصايش را از شانه اش بر نمى دارد (كنايه از آن كه زن ها را زياد كتك مى زند و يا بسيار مسافرت مى كند) ؛ و امّا معاويه ، مالى ندارد . چنان كه مى بينيم ، در حديث اوّل ، پيامبر صلى الله عليه و آله از جرح خود ، اراده خبر دادن از حالت مذموم فحّاش بودن و ناسزاگو بودن وى داشته است تا مردم از ناسزاگويى اجتناب كنند و قصد بى احترامى و تنقيص نداشته است و معلوم است كه بيان حال راويان و جرح و تعديل آنان براى حفظ احاديث از تخريب كذّابان ، بسيار مهم تر از مورد روايت مذكور است . بنا بر اين ، جرح راويان ، به طريق اُولى جايز است . همچنين در حديث دوم ، پيامبر صلى الله عليه و آله به واسطه مشورت خصوصى اى كه با ايشان صورت گرفته ، اقدام به جرح كرده است . بنا بر اين ، به طريق اُولى ، جرح راويان براى حفظ احاديث از تخريب _ كه متضمّن منافع عموم است _ جايز ، بلكه واجب است ؛ زيرا حلال و حرام الهى براى امّت اسلامى تا روز قيامت ، به واسطه احاديث صحيح به اثبات مى رسند و عدم اقدام به جرح راويان مجروح ، موجب تحريم حلال و تحليل حرام مى گردد . 3 . صيانت و حفظ شريعت مقدّس اسلام ، متوقّف بر تفحّص در احوال راويان و جرح و تعديل آنان است ؛ زيرا اگر احوال راويان بررسى نشود و به جرح و تعديل آنان پرداخته نشود ، بسيارى از احاديث كاذب در احاديث صحيح داخل مى شوند و با آنها اختلاط پيدا مى كنند . از اين رو ، نووى (631 _ 676 ق) ، (2) جرح راويان مجروح را از جمل_ه

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص39 ؛ رياض الصالحين ، ص433 .
2- .ابو زكريا يحيى بن شرف نووى ، شافعى مذهب ، صاحب تأليفات متعدّد و مفيدى در حديث و علوم آن و فقه است ؛ مانند : شرح صحيح مسلم و التقريب و التيسير و شرح المهذب (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 539 (ش 1130) ؛ العبر ، ج 5 ، ص 312) .

ص: 30

مستثنيات غيبت محرّم دانسته و ادّعاى اجماع مسلمانان بر جواز آن ، بلكه وجوب آن نموده است . (1) 4 . جرح در شهود _ چنان كه نووى و برخى ديگر گفته اند _ ، به اجماع مسلمانان ، جايز است (2) . بنا بر اين ، جرح راويان به طريق اُولى بايد جايز باشد ؛ زيرا تأمّل و دقّت در امر دين ، مهم تر و اُولى از تأمّل و دقّت به خرج دادن در حقوق و اموال است . (3) 5 . سيره جمعى از صحابيان و تابعيان و ائمه اهل حديث . گروهى از صحابيان چون : عبد اللّه بن عبّاس ، عبد اللّه بن سلام ، عبادة بن صامت ، انس بن مالك ، و تابعيانى مانند : شعبى (م 103 ق) (4) و ابن سيرين (م 110 ق) (5) ، در احوال راويان به بحث پرداخته اند و اوّل كسى كه به اين امر مبادرت ورزيد و در آن جدّيت به خرج داد ، شعبة بن حجاج (80 يا 82 _ 160 ق) (6) بود . سپس به متابعت از وى ، يحيى بن سعيد قطان (م 198 ق) و احمد بن حنبل (164 _ 241 ق) و يحيى بن معين (158 _ 233 ق) (7) بدين كار ، دست يازيدند (8) . نيز جمع كثير ديگرى از ائمه

.


1- .ر .ك : رياض الصالحين ، ص432 ؛ شرح النووى على صحيح مسلم ، ج1 ، ص60 .
2- .رياض الصالحين ، ص432 .
3- .در كشف الظنون ، ج1 ، ص582 ، به اين اولويت ، تصريح شده است .
4- .ابو عمرو عامر بن شراحيل شَعبى كوفى ، تابعى مشهور است كه در زمان خلافت عثمان ، ديده به جهان گشود . وى توفيق ملاقات پانصد تن از صحابيان را يافت . (ر . ك : الجرح و التعديل ، ج 6 ، ص 322 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 294 ، ش 113) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 42 ش 74).
5- .ابو بكر محمّد بن سيرين بصرى ، فقيهى پرهيزگار بوده كه تعبير خواب نيز مى كرده است . وى با سى تن از صحابيان ملاقات داشته است (ر . ك : الجرح و التعديل ، ج 7 ، ص 280 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 606 ، ش 246 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 9 ، ص 214 ، ش 336 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 41 ، ش 72) .
6- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 226 .
7- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 233 .
8- .ر .ك : مقدّمة ابن الصلاح ، ص219 ؛ تدريب الراوى ، ج2 ، ص209 .

ص: 31

گفتار چهارم : علم رجال و علوم همگن

اشاره

حديث و علم ، چون : على بن مَديَنى (161 _ 234 ق) (1) ، بخارى (194 _ 256 ق) ، مسلم (204 يا 206 _ 261 ق) ، نسايى (215 _ 303 ق) (2) ، ابن ابى حاتم رازى (240 _ 327 ق) (3) ، ابن عدى (277 _ 365 ق) (4) و بسيارى ديگر از علما به اين امر مهم ، اهتمام ورزيده ، كتاب هاى زيادى در اين باره تأليف نموده اند . بنا بر اين ، اگر تفحّص در احوال رجال و جرح و تعديل آنان جايز نمى بود و از مصاديق غيبت محرّم شمرده مى شد ، اصحاب كه به اتّفاق اهل سنّت ، عادل ترين و با فضيلت ترين انسان ها بوده اند ، مرتكب آن نمى گرديدند و تابعيان و پس از آنها ائمه اهل حديث و علم نيز بدان اشتغال نمى ورزيدند ، وگرنه _ العياذ باللّه _ بايد گفت كه همه آنها از عدالت خارج شده اند و مسلما حتى يك تن از اهل سنّت نيز نمى تواند ملتزم به چنين معنايى شود و اين ، بيان كننده آن است كه مستند فعل آنان ، نصوصى از قرآن و سنّت بوده كه مهم ترين آنها نقل گرديد .

گفتار چهارم : علم رجال و علوم همگنبرخى از علما ، دانش رجال را از جهتى از فروع علم تاريخ و از جهتى ديگر ، از فروع علم حديث دانسته اند (5) . در اين ميان ، مناسبت علم رجال با علم حديث ، به واسطه اشتراك در غايت و هدف (يعنى تميز حديث صحيح از غير صحيح و حفظ شريعت اسلام از تخريب) بيشتر محسوس است تا آن جا كه گفته شده كه سير در معانى احاديث براى فهم آنها ، نصف علم حديث است و شناخت رجالى كه

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 234 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 246 .
3- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 249 .
4- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 252 .
5- .كشف الظنون ، ج1 ، ص23 (به نقل از ملاّ ابو الخير) .

ص: 32

علم رجال و علم حديث

روايت كننده احاديث اند ، نصف ديگر علم حديث . (1) در كشف الظنون ، در تفسير سخن فوق گفته شده كه حديث ، عبارت است از سند و متن ، و سند ، عبارت است از راويان . بنا بر اين ، شناخت احوال راويان ، نصف علم حديث است . (2) در اين گفتار ، ابتدا به بررسى رابطه علم حديث با علم رجال مى پردازيم و سپس به رابطه اين علم با علم تاريخ .

علم رجال و علم حديثاين دو علم ، از جهتى با يكديگر مرتبط اند و از جهتى ديگر ، با يكديگر متفاوت . بنا بر اين ، هر يك از دو جهت مذكور مى بايد جداگانه مورد بررسى قرار گيرد .

الف) ارتباط علم رجال با علم حديثبراى آن كه اين ارتباط ، دقيقا معلوم گردد ، ابتدا مى بايد «علم الحديث» را تعريف كنيم . ابن اكفانى (م 749 ق) (3) بر اساس تقسيمى كه مورد قبول ساير علماى بعد از وى قرار گرفته ، علم حديث را به دو قسم : «علم الحديث درايةً» و «علم الحديث روايةً» تقسيم نموده است . وى علم حديث از جهت درايه را اين گونه تعريف كرده است : علمى است كه به واسطه آن ، حقيقت روايت و شروط و انواع و احكام آن ، و حال و شرايط راويان ، و انواع مرويات و آنچه كه متعلّق به آنهاست ،

.


1- .المحدّث الفاصل ، ص320 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج11 ، ص48 (به نقل از : على بن مدينى م 234 ق) .
2- .كشف الظنون ، ج1 ، ص87 .
3- .شمس الدين ابو عبد اللّه محمّد بن ابراهيم بن ساعد انصارى اَكفانى ، حكيم و رياضيدان كه به تاريخ و اخبار نيز آشنا بوده است ، صاحب كتاب معروف إرشاد القاصد إلى أسنى المطالب در زمينه انواع علوم است (ر . ك : ريحانة الأدب ، ج 1 ، ص 166) .

ص: 33

شناخته مى شود . 1 ابن اكفانى ، قسم ديگر علم حديث ، يعنى «علم الحديث روايةً» را اين گونه تعريف كرده است : علمى است كه از گفتار و افعال نبى صلى الله عليه و آله و روايت و ضبط و تحرير الفاظ آنها بحث مى كند . (1) براى علم حديث ، بدون تقسيم مذكور ، تعاريف ديگرى نيز شده كه شايد بهترين آنها تعريف عزّ الدين بن جماعه (2) باشد . وى اين علم را اين گونه تعريف كرده است : علم به قوانينى كه به واسطه آنها ، احوال سند و متن حديث ، دانسته مى شود . (3) بنا بر اين ، موضوع اين علم ، سند و متن حديث است و غايت آن ، شناخت حديثِ صحيح از غير صحيح . علم حديث از جهت درايه ، انواع متعددى از علوم را به اعتبار احوال و عوارضى كه بر سند و يا متن حديث عارض مى گردند ، زير مجموعه خود قرار داده است . اكثر انواع مزبور ، با علم رجال مرتبط اند . براى درك بهتر ارتباط آنها ، انواع مزبور را مى توان به دو دسته تقسيم نمود :

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص8 .
2- .عزّ الدين محمّد بن ابى بكر بن عبد العزيز بن بدر الدين بن جماعه ، نوه بدر الدين بن جماعه است و كتاب جدّش در علوم حديث را شرح نموده و نام آن را المنهج السوى فى شرح المنهل الروى نهاده است . (ر . ك : الرسالة المستطرفة ، ص 154) .
3- .همان ، ص9 .

ص: 34

1 . انواعى كه تنوّعشان مبتنى بر احوال عارض بر سند (مانند : انقطاع ، اتّصال ، ارسال ، ضعف و ...) است . اين انواع ، به منزله قواعدى كلّى اند كه مصاديق آنها را بايد با مراجعه به علم رجال ، تعيين كنيم . براى مثال : در تعريف نوع مُسند گفته شده حديثى است كه سلسله سند آن ، در جميع مراتب تا به پيامبر صلى الله عليه و آله مذكور و متّصل باشد . واضح است كه براى اطمينان يافتن از اتّصال سند ، مى بايد طبقه راويان مذكور در سند و مشايخ و شاگردان آنها مورد بررسى قرار بگيرند و اين ، كارى است كه در علم رجال بدان پرداخته مى شود . در تعريف نوع مُرسل نيز گفته شده حديثى است كه در سند آن ، «تابعى» بگويد : «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله كذا» ، و حديث مرسل ، حديثى ضعيف است . روشن است كه براى دانستن مصاديق احاديث مرسل ، بايد به علم رجال مراجعه شود ؛ زيرا در علم رجال گفته مى شود كه چه كسانى تابعى بوده اند . عنوان هاى اين دسته از انواع مرتبط با علم رجال عبارت اند از : 1 . شناخت حديث صحيح ؛ 2 . شناخت حديث حَسَن ؛ 3 . شناخت حديث ضعيف ؛ 4 . شناخت مسند ؛ 5 . شناخت متّصل ؛ 6 . شناخت مُرسل ؛ 7 . شناخت منقطع ؛ 8 . شناخت مُعضل ؛ 9 . شناخت تدليس و حكم مدلّس ؛ 10 . شناخت شاذ ؛ 11 . شناخت حديث مُنكَر ؛ 12 . شناخت اعتبار و متابعات و شواهد ؛ 13 . شناخت حديث معلَّل ؛ 14 . شناخت حديث مضطرب ؛ 15 . شناخت حديث موضوع ؛ 16 . شناخت احاديثى كه در سند آنها تصحيف واقع شده است ؛ 17 . شناخت احاديث مُرسلى كه ارسال آنها مخفى است . دسته دوم از انواعى كه با علم رجال مرتبط اند ، انواعى است كه به منزله آموزه هاى مسائل علم رجال به شمار مى آيند . اين انواع به ما مى آموزند كه در علم رجال و كتاب هاى رجالى بايد به دنبال شناخت چه مسائلى باشيم تا بتوانيم مصاديق

.

ص: 35

دسته اوّل از انواعى را كه با علم رجال ارتباط داشتند ، بيابيم . براى مثال ، در شناخت تابعيان گفته شده كه تابعى كسى است كه يك صحابى و يا بيشتر را ملاقات كرده باشد ؛ و در فايده آن گفته شده ، اصلى عظيم در شناخت نوع مُرسل و مسند است . و پيش از اين دانسته شد كه دو نوع مرسل و مسند جزو دسته اوّل ، از انواعى اند كه با علم رجال مرتبط اند . مثال ديگر آن كه در شناخت اسامى و نسبت هاى «مؤتلف و مختلف» گفته شده است كه اين نوع ، شناخت اسم ها و نسبت هايى را بر عهده دارد كه در خط و نوشتار ، يكسان اند ؛ امّا صيغه آنها در لفظ ، مختلف است ، مانند : «سلام» و «سلاّم» (اوّلى با تخفيف لام و دومى با تشديد لام) ؛ و «جرير» و «حريز» . و در فايده شناخت اين نوع گفته شده است كه چون مشكل ترين تصحيفات در اسم ها واقع مى شوند ، شناخت اين نوع از اسم ها ، موجب دفع تصحيف از آنها مى گردد . بنا بر اين ، نوع مذكور به ما مى آموزد كه در علم رجال ، راويانى را كه نامشان به گونه مذكور است و ممكن است يكى از آنها به ديگرى تصحيف گردد ، شناسايى كنيم تا بتوانيم مصاديق احاديثى را كه در سند آنها تصحيف واقع شده ، بيابيم ، و دانسته شد كه اين نوع ، در دسته اوّل از انواعى است كه با علم رجال مرتبط اند . عنوان هاى اين دسته از انواع مرتبط با علم رجال ، عبارت است از : 1 . شناخت صفت كسانى كه روايتشان پذيرفته مى شود و يا رد مى شود ، و آنچه از جرح و توثيق كه به آنها ارتباط دارد ؛ 2 . شناخت صحابيان (1) ؛ 3 . شناخت تابعيان ؛ 4 . شناخت روايت بزرگ ترها از كوچك ترها ؛ 5 . شناخت روايات

.


1- .سخاوى در فتح المغيث (ج 3 ، ص78) تصريح كرده است كه مباحث مربوط به علم رجال در كتاب هاى علم الحديث (مصطلح الحديث) از اين نوع آغاز مى گردد . عبارت وى چنين است : «معرفة الصحابة ، هذا حين الشروع فى الرجال و طبقات العلماء و ما يتّصل بذلك» .

ص: 36

معاصران از يكديگر ؛ 6 . شناخت علما و راويان خواهر و برادر ؛ 7 . شناخت روايت پدران از فرزندان ؛ 8 . شناخت روايت فرزندان از پدران ؛ 9 . شناخت سابق ولاحق ؛ 10 . شناخت كسى كه از او جز يك راوى روايت نكرده است ؛ 11 . شناخت كسى كه با اسم ها و يا صفات مختلفى ذكر شده ؛ 12 . شناخت مفردات از اسم ها و كنيه ها و لقب ها ؛ 13 . شناخت اسم ها و كنيه ها ؛ 14 . شناخت كنيه هاى كسانى كه به اسمشان معروف اند نه كنيه شان ؛ 15 . شناخت لقب هاى محدّثان و راويان ؛ 16 . شناخت نام هاو نسبت هاى مؤتلف و مختلف؛ 17 . شناخت نام ها و نسبت هاى متّفق و مفترّق؛ 18 . شناخت احاديث متشابه ؛ 19 . شناخت راويانى كه در اسم و نسب متشابه اند ؛ 20 . شناخت كسانى كه به غير پدرانشان منسوب اند ؛ 21 . شناخت نسبى كه باطنشان برخلاف ظاهرشان است ؛ 22 . شناخت تاريخ راويان ؛ 23 . شناخت راويان ثقه و ضعيف ؛ 24 . شناخت آن عدّه از ثقات كه در اواخر عمرشان دچار اختلال حواس شده اند ؛ 25 . شناخت طبقات راويان و علما ؛ 26 . شناخت راويان و علمايى كه از موالى (آزاد شدگان) بوده اند ؛ 27 . شناخت وطن هاى راويان و شهرهايشان .

ب) تفاوت علم رجال با علم حديثبين علم رجال و علم حديث ، از دو جهت تفاوت وجود دارد و آنچه كه به هنگام بيان ارتباط علم رجال با علم حديث گفته شد ،تا حدّى بيان كننده تفاوت اوّل بين اين دو علم نيز هست . توضيح مطلب آن كه در علم رجال ، به بررسى احوال يك به يكِ رجال سند احاديث پرداخته مى شود و در علم حديث ، به بررسى احوال و عوارضى كه بر سند عارض مى گردند ، پرداخته مى شود و سند ، مجموع سلسله راويان حديث است نه يك به يك آنها . به عبارت ديگر ، در علم حديث قواعد و كلّياتى درباره سند حديث گفته مى شود كه مصاديق آنها را بايد با مراجعه به علم رجال و كتاب هاى تأليف شده در اين علم ، پيدا نماييم .

.

ص: 37

رابطه علم رجال و علم تاريخ

تفاوت دوم بين اين دو علم آن است كه در علم حديث ، از احوال و عوارضى كه بر متن حديث عارض مى شود نيز سخن گفته مى شود ، در حالى كه در علم رجال ، فقط از احوالِ خود راويان ، سخن گفته مى شود ، نه آنچه كه آنها روايت كرده اند . (1) دو تفاوت ذكر شده ، با ملاحظه موضوع علم رجال ، و علم حديث ، به روشنى قابل درك است ؛ چه ، موضوع علم رجال _ چنان كه به هنگام تعريف اين علم گفته شد _ ، يك به يكِ راويان است ، در حالى كه موضوع علم حديث ، سند و متن حديث است .

رابطه علم رجال و علم تاريخبراى روشن شدن رابطه علم رجال و علم تاريخ ، ابتدا مى بايد علم تاريخ را تعريف كنيم . در ميان تعاريف متعدّدى كه براى اين علم شده ، مناسب ترين تعريف ، چنين است : علم تاريخ ، شناخت احوال قوم ها و شهرهايشان ، رسوماتشان ، عاداتشان ، صنايع آنها ، نسبت هاى آنان ، سال وفات آنان و غير اينها (از وقايع و اخبار مهم گذشته) است . (2) موضوع اين علم ، احوال اشخاص انبيا ، اوصيا ، علما ، حكما ، پادشاهان و شاعران و ... است و غرض از اين علم ، آگاهى بر احوال گذشته و گذشتگان و فايده آن ، عبرت گرفتن از آن احوال و درس گرفتن از آنهاست . (3) از مقايسه تعريف فوق با تعريف علم رجال مى توان به خوبى دريافت كه

.


1- .جز در صورتى كه روايات راوى ، به حال وى ارتباط بيابد ، مانند نقل روايات جعلى و منكر .
2- .كشف الظنون ، ج1 ، ص271 . براى اطّلاع بيشتر درباره علم تاريخ ، ر .ك : الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص 17 .
3- .همان جا .

ص: 38

قسمت مهمّى از موضوع علم رجال (يعنى مشاهيرِ راويان) ، جزئى از موضوع علم تاريخ به شمار مى آيد ؛ زيرا موضوع علم تاريخ ، فراتر از موضوع علم رجال (يعنى راويان احاديث) است و شامل مطالبى درباره انبيا ، پادشاهان ، حكما و شعرا و نيز حوادث بزرگ و وقايع مهم است . در غرض و فايده ، اين دو علم با يكديگر كاملاً متفاوت اند ؛ زيرا غرض از علم تاريخ _ چنان كه پيشتر گفته شد _ ، آگاهى بر احوال گذشته و گذشتگان و فايده آن ، عبرت گرفتن است ، در حالى كه غرض از علم رجال ، تعيين راويان ضعيف وثقه است و فايده آن ، تمييز حديث صحيح از غير صحيح ؛ اگرچه تمييز مذكور ، به لحاظ نسبت بين موضوع بين دو علم ، به صورت نفعى از پيش لحاظ نشده ، از فراگيرى علم تاريخ نيز تا حدّى به دست مى آيد ؛ زيرا به هر حال ، در علم تاريخ نيز از احوال تاريخىِ بسيارى از راويان احاديث (يعنى مشاهير راويان حديث) ، سخن گفته مى شود . از آنچه كه در بيان رابطه علم رجال با علم تاريخ گفته شد ، اين نكته نيز روشن مى شود كه چرا از علم رجال به علم «تاريخ الرواة» ، «تاريخ المحدثين» و «تاريخ رجال الحديث» نيز تعبير گرديده است و حتى در فصل چهارم _ كه إن شاء اللّه به ذكر مصادر علم رجال خواهيم پرداخت _ ، ملاحظه خواهد شد كه بسيارى از تأليفات رجالى با عنوان تاريخ اند ؛ مانند : تاريخ بخارى ، تاريخ يحيى بن معين و تاريخ ابن أبى خيثمه . (1)

.


1- .براى اطّلاع بيشتر در زمينه رابطه علم رجال با تاريخ ، ر .ك : شدّ الرحال إلى علم الرجال ، ص10 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص206 _ 210 . البته متأسفانه ، مؤلّف كتاب شدّ الرحال به هنگام فرق نهادن بين علم رجال و علم تاريخ گفته است كه در علم رجال ، از حال راويانى بحث مى شود كه حوادث و اخبار را نقل كرده اند و اين ، اشتباه بزرگى است ؛ زيرا در علم رجال ، فقط در احوال راويان احاديث ، بحث مى شود .

ص: 39

گفتار پنجم : تاريخچه علم رجال

مبحث اوّل : اِسناد و ظهور علم رجال

گفتار پنجم : تاريخچه علم رجالدر اين گفتار برآنيم كه سير اجمالى دانش رجال از پيدايش تا كمال آن را ارائه كنيم . اين گفتار را در سه مبحث ، پى خواهيم گرفت .

مبحث اوّل : اِسناد و ظهور علم رجالسبب ظهور علم رجال و جرح و تعديل راويان ، استفاده از اسناد و سؤال از رجال واقع شده در آن و رواج يافتن استفاده از آن در بين محدّثان است . توجه به اسناد و سؤال از آن ، از اواخر خلافت عثمان و ايّام خلافت امام على عليه السلامو با وقوع فتنه ها (جنگ هاى داخلى بين مسلمانان ، دسته بندى ها و پراكندگى ها) آغاز شد . در اين باره ، محمّد بن سيرين كه تابعى اى بزرگ بوده ، گفته است كه محدّثان بر آن نبودند كه از اسناد سؤال كنند ؛ ليكن وقتى فتنه واقع گرديد ، گفتند كه نام رجال خود را براى ما بگوييد . پس به اهل سنّت مى نگريستند و حديث آنان را اخذ مى كردند و از اهل بدعت ، حديث اخذ نمى كردند . (1) بنا بر اين ، سؤال از اسناد و نظر به احوال رجال واقع شده در آن ، از عصر صغارِ صحابيان و كبارِ تابعيان ، يعنى حدود سال چهلم هجرى آغاز شده است . پيش از زمان مذكور ، هيچ انگيزه و دليلى براى سؤال از اسناد وجود نداشته است ؛ زيرا در آن هنگام ، تمام احاديثى كه از قول نبى اكرم نقل مى گرديدند ، احاديثى بوده اند كه يا صحابى اى براى صحابى ديگر نقل مى كرده ، و يا صحابى اى

.


1- .شرح صحيح مسلم ص200 (مقدّمه ، باب بيان أن الإسناد من الدين) ؛ الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج1 ، ص39 ؛ المجروحين من المحدّثين و الضعفاء و المتروكين ، ج2 ، ص27 ب _ 28 ب ؛ المحدث الفاصل ، ج1 ، ص12 ؛ الكفاية فى علم الرواية ، ص 122 .

ص: 40

براى فردى تابعى ، و صحابيان _ چنان كه در فصل دوم خواهيم گفت _ ، همگى عادل و مورد اعتماد بوده اند . خلاصه آن كه در آن زمان ، نه كثرت واسطه در اسانيد مطرح بوده ، و نه وجود راويان ضعيف و دروغپرداز ؛ امّا با وقوع فتنه ها در ايّام خلافت على عليه السلام دو بدعت روياروى يكديگر شكل گرفت : يكى بدعت خوارج كه به تكفير على عليه السلامپرداختند ؛ و ديگرى بدعت شيعيان (به ادّعاى اهل سنّت) كه مدّعى امامت و عصمت على عليه السلامبودند و حتى برخى مانند : عبداللّه بن سبأ و پيروان او ادّعاى نبوّت و خدايى وى را داشتند . عبداللّه بن سبأ ، اوّلين كسى بود كه روايات باطل و كذب را رواج داد و اين ، به واسطه فرصت هاى مناسبى بوده كه او در زمان وقوع فتنه ها به دست آورده بود . نهايت امر آن كه با وقوع فتنه ها ، مردم به سه دسته تقسيم شدند : اهل سنّت ، شيعه و خوارج . مراد ابن سيرين نيز از اهل بدعت _ در كلامى كه پيشتر از وى نقل كرديم _ ، شيعيانِ غالى و خوارج اند . از اخبار ديگرى كه بر آغاز سؤال از اسناد در زمان مذكور (يعنى حدود سال چهلم هجرى) دلالت مى كنند ، خبرى است كه احمد بن حنبل با سند از ابراهيم نخعى (م 96 ق) نقل كرده است . همانا بحث از اَسناد در ايّام مختار شروع شد و سبب آن ، كثرت دروغ هايى بوده كه در آن ايّام به على عليه السلامنسبت داده مى شد . (1) مختار ثقفى در سال اوّل هجرت به دنيا آمد و در سال 67 هجرى به دست مصعب بن زبير (م 71 ق) به قتل رسيد . بنا بر اين ، مراد از ايّام مختار ، همان محدوده تاريخى اى است كه ذكر شد . در مقابل اين گونه اخبار ، ابن ابى حاتم با سندش به خالد بن نزار (م 222 ق)

.


1- .العلل و معرفة الرجال للامام أحمد برواية ابنه عبد اللّه ، ج3 ، ص380 ، فقره 5673 ؛ شرح علل الترمذى ، ص52 .

ص: 41

روايت كرده كه وى (يعنى خالد) گفته است : شنيدم كه مالك (93 _ 179 ق) (1) مى گويد : اوّلين كسى كه حديث را اسناد داد ، ابن شهاب زهرى (50 _ 124 ق) (2) بود . (3) چنان كه معروف است و از تاريخ وفات زهرى نيز پيداست ، وى از صغارِ تابعيان بوده است و ظاهر اين خبر ، دلالت مى كند بر آن كه در عهد صحابيان و كبار تابعيان ، اصلاً احاديثْ اسناد داده نمى شده اند تا چه رسد به آن كه از اسناد آنان سؤال شود و اين به ظاهر ، با آنچه كه پيش از اين گفتيم ، تناقض دارد كه آغاز سؤال از اسناد و تفتيش در احوال رجال اسانيد احاديث ، از عصر صغارِ صحابيان و كبارِ تابعيان (يعنى حدود سال چهلم هجرى) بوده است . ليكن ، كلام مالك را برخى از معاصران چنين توجيه كرده اند كه به سبب تأكيد زهرى بر اسناد و التزام به آن ، مالك وى را اوّلين كس شمرده است ؛ وگرنه پيش از وى نيز اسناد و تفتيش از آن وجود داشته است ، و شايد هم مراد مالك از اين جمله ، شهرهاى شام بوده است ؛ زيرا وليد بن مسلم (م 194 ق) نقل كرده كه زهرى گفته است : اى اهل شام! چه مى شود مرا؟ مى بينم كه براى احاديث شما تنگنا و افسارى نيست . (4) چنان كه ملاحظه مى شود ، در خبر فوق ، زهرى كلام خود را متوجّه اهل شام كرده و اين بدان اشاره دارد كه التزام به اسناد در مراكز ديگر علم بيشتر بوده ، به

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 227 .
2- .ابو بكر محمّد بن مسلم بن شهاب زُهرى ، از علما و فقهاى حجاز بوده است . وى توفيق ملاقات و نقل روايت از حدود ده تن از صحابيان را يافت (ر . ك : الجرح و التعديل ، ج 8 ، ص 71 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 9 ، ص 445 (ش 732) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 53 (ش 95) .
3- .الجرح و التعديل ، ج1 ، ص20 .
4- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص50 _ 51 .

ص: 42

مبحث دوم : اوّلين محقّقان درباره اسناد

گونه اى كه اهل شام در مقايسه با آنان ، سهل انگار بوده اند . (1)

مبحث دوم : اوّلين محقّقان درباره اسناددانسته شد كه تفتيش از رجال اسناد و جرح و تعديل ، به صورت اندك ، ريشه در عصر صحابيان و كبارِ تابعيان دارد . حال آنچه كه در اين مبحث ، قصد بررسى آن را داريم ، اين است كه چه كس يا كسانى براى اوّلين بار به اين امر همّت گماشته و به صورت جدّى به آن مشغول شده اند و نامشان در تاريخ به عنوان اوّلين متصدّيان اين امر ، ضبط شده است . در اين زمينه ، ظاهر اخبار و گفتارى چند از محدّثان و علما ، دلالت دارد بر آن كه اوّلين محقّقان در اسناد احاديث و متولّيان جرح و تعديل ، شعبى (م 103 ق) و ابن سيرين (م 110 ق) بوده اند . اخبارى چند در اين مورد ، در زير مى آيد : 1 . رامهرمزى (م 360 ق) (2) به سند خودش از شعبى ، از ربيع بن خُثَيْم (م 61 يا 63 ق) ، نقل كرده است : كسى كه بگويد : «لا إله الاّ اللّه وحده لا شريك له ، له الملك وله الحمد ...» ، براى وى ، چنين و چنان است . شعبى گفت : گفتم چه كسى اين حديث را براى تو گفته است؟ گفت : عمرو بن ميمون (م 74 ق) . سپس عمرو بن ميمون را ملاقات كردم و گفتم : چه كسى آن حديث را براى تو گفته است؟ گفت : ابو ايوب (م 50 ق) كه با رسول خدا مصاحبت داشته است . يحيى بن سعيد قطان (م 198 ق) گفته است : شعبى ، اوّلين كسى بود كه از اسناد ، تفتيش كرد . (3)

.


1- .براى اطّلاع بيشتر در زمينه تاريخ استعمال اسناد و سؤال از آن ، ر .ك : همان ، ص48 _ 51 .
2- .قاضى ابو محمّد حسن بن عبد الرحمن رامَهُرمُزى (منسوب به رامهرمز ، از شهرهاى خوزستان) ، محدّث ، اديب و شاعر بوده است . او مؤلّف اولين كتاب در علوم حديث با نام المحدث الفاصل است (ر . ك : الأنساب ، ج 3 ، ص 30 ؛ العبر ، ج 2 ، ص 321 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 385 ، ش 840 ؛ الرسالة المستطرفة ، ص 113) .
3- .المحدث الفاصل ، ص208 ؛ التمهيد ، ابن عبدالبرّ ، ج1 ، ص55 .

ص: 43

2 . يعقوب بن شيبه (م 262 ق) مى گويد : از على بن مدينى شنيدم كه مى گويد : ابن سيرين ، در حديثْ نظر مى كرده و از اسناد آن ، تفتيش مى كرده است . من هيچ كس را پيش تر از او نمى شناسم . سپس ايّوب (68 _ 131 ق) (1) و ابن عون (م 150 ق) (2) چنين بوده اند و بعد ، شعبه (م 160 ق) و بعد يحيى بن سعيد قطّان (م 198 ق) و عبدالرحمان بن مهدى (135 _ 198 ق) (3) . (4) 3 . ذهبى (673 _ 748 ق) (5) گفته است : اوّلين كسانى كه به هنگام به اتمام رسيدن عصر صحابيان به تزكيه و جرح راويان پرداختند ، شعبى و ابن سيرين و امثال آن دو بودند . (6) 4 . ابن رجب (736 _ 795 ق) (7) گفته است : ابن سيرين ، اوّل كسى بود كه به نقد رجال پرداخت و ثقات را از غير ثقات جدا نمود . 8 بيان دلالت اخبار فوق بر اين مدّعا كه شعبى و ابن سيرين ، اوّلين جستجو كنندگان از اسناد احاديث و متولّيان جرح و تعديل بوده اند ، به اين شرح است كه چنانچه پيش از اين گفته شد ، جرح و تعديل به مقدار كم ، در عصر صحابيان و كبارِ

.


1- .ابو بكر ايّوب بن ابى تميمه بصرى ، تابعى ، فقيه و محدّثى كم نظير بوده است . (ر . ك : العبر ، ج 1 ، ص 172 ؛ تقريب التهذيب ، ص 147 ، ش 605 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 65 ، ش 115) .
2- .ابو عون عبد اللّه بن عَون بصرى ، از صغار تابعيان و در شمار اَعلام است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 6 ، ص 364 ، ش 156 ؛ تقريب التهذيب ، ص 375 ، ش 3519 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 82 ، ش 148) .
3- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 232 .
4- .شرح علل الترمذى ، ص52 .
5- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 258 .
6- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص172 _ 173 .
7- .زين الدين ابو الفرج عبد الرحمان بن احمد بن رجب بغدادى دمشقى ، محدّثى بزرگ و از فقهاى بزرگ حنبلى مذهب و صاحب تأليفات متعددى چون : شرح سنن الترمذى ، شرح علل الترمذى و ذيل طبقات الحنابلة است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 567 ، ش 1172 ؛ شرح علل الترمذى ، ص 26 _ 36 ، مقدّمه ، چاپ دار الملاح دمشق) .

ص: 44

تابعيان نيز واقع شده است و اين مطلب ، مورد تصديق تمام علماست و جاى هيچ شبهه اى در آن نيست . بنا بر اين ، مسلّما مراد از اوّل دانستن شعبى و ابن سيرين در اخبار نقل شده ، اوّل بودن به حسب تصدّى و تولّى امر مذكور است . ليكن در مقابل اخبار فوق ، صالح جَزَرَه (205 _ 293 ق) (1) گفته است : اوّل كسى كه در احوال رجال به بحث پرداخته است ، شعبة بن حجاج (م 160 ق) است . سپس يحيى بن سعيد قطان (م 198 ق) به متابعت از وى و بعد ، احمد بن حنبل (م 241 ق) و يحيى بن معين (م 232 ق) . (2) و برخى از عالمان گفته اند كه مراد صالح جزره از اوّلين كس ، اوّلين كسى است كه به اين امر ، تصدّى جُسته و به آن وسعت بخشيده است و به جد ، مشغول آن شده است ؛ وگرنه خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز جرح و تعديل كرده ، و بعد هم بسيارى از صحابيان و تابعيان چنين كرده اند . (3) چنان كه ملاحظه مى گردد ، كلام صالح جزره ، خود به تنهايى نيز با اخبار و گفتار علماى گذشته ، در ظاهر منافات دارد تا چه رسد به آن كه توجيه علماى مزبور را نيز به آن ضميمه كنيم . امّا در واقع ، تنافى اى وجود ندارد ؛ زيرا براى تصدّى به امر جرح و تعديل به حسب احتياج به آن در زمان هاى اوّليه ، مى توان مراتب متعدّدى فرض كرد ؛ چه آن كه بعد از عصر صحابيان ، تعداد راويان ضعيف به تدريج افزايش يافت . بنا بر اين ، طبيعى است كه تفتيش از اسناد احاديث و نيز جرح و تعديل هاى واقع شده ، در زمان شعبى و ابن سيرين ، كم تر از زمان شعبة بن حجاج باشد و همين طور ، هنگامى كه زمان شعبه را با يحيى بن سعيد قطان و عبدالرحمان بن مهدى بسنجيم . از اين رو ، بهتر است بگوييم اوّلين تفتيش كنندگان از اسناد احاديث و جرح و تعديل رجال ، همان شعبى و ابن سيرين بوده اند .

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 244 .
2- .مقدمة ابن الصلاح ، ص219 ؛ تدريب الراوى ، ج 2 ، ص209 .
3- .همان جا .

ص: 45

مبحث سوم : علم رجال از پيدايش تا كمال

مبحث سوم : علم رجال از پيدايش تا كمالدر ابتداى امر ، احتياط در قبول و پذيرش احاديثْ رايج بوده است و جرح و تعديل ، خيلى كم و به صورت جزئى واقع شده است و سپس در مرحله بعد ، كم كم تحقيق و تفحّص از رجال ، آغاز گرديد . پيشينه احتياط در قبول روايات و احاديث از رجال ، از آغاز نقل روايات در اسلام وجود داشته است و از نظر اهل سنّت ، ابوبكر ، اوّلين كسى بود كه در قبول روايتْ احتياط كرد ، آن زمان كه از صحابيان رسول اكرم در مورد ارث بردن جدّه سؤال كرد و مغيرة بن شعبه گفت كه رسول خدا ، به جدّه يك ششم از ارث ، اعطا مى كرده است . ابوبكر از مغيره نسبت به آنچه كه روايت كرده بود ، شاهد خواست و محمّد بن مسلمه ، به آنچه مغيره گفته بود ، شهادت داد . در نتيجه ، ابوبكر پذيرفت و حكم مذكور را امضا و اجرا كرد . (1) خليفه دوم ، عمر نيز در قبول روايت ، احتياط مى كرد . براى مثال ، وى از ابو موسى اشعرى براى حديثى كه آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده بود ، طلب شاهد نمود . (2) على عليه السلام نيز در قبول روايت ، بسيار محتاط بود و هر كس كه حديثى را براى وى روايت مى كرده ، سوگند مى داد ؛ اگر چه آن شخص ، فردى ثقه و مورد اطمينان مى بود . (3) حاكم نيشابورى ، ابوبكر ، عمر ، على عليه السلام و زيد بن ثابت (م 45 يا 48 ق) (4) را در

.


1- .معرفة علوم الحديث ، ص15 .
2- .المجروحين من المحدّثين و الضعفاء و المتروكين ، ج1 ، ص37 ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص6 .
3- .معرفة علوم الحديث ، ص15 ؛ المجروحين من المحدّثين و الضعفاء و المتروكين ، ج1 ، ص37 .
4- .ابو سعيد و ابو خارجه زيد بن ثابت بن ضحّاك انصارى ، از صحابيان مشهور و از كاتبان وحى است (ر . ك : تقريب التهذيب ، ص 265 ، ش 2120) .

ص: 46

طبقه اوّل حديث شناسان و نقّادان و نيز اوّلين كسانى كه به جرح و تعديل پرداخته اند ، قرار داده است (1) . البته مراد حاكم از جرح ، مسلّما تخطئه است نه معناى مصطلح آن ؛ زيرا آن هنگام ، عهد صحابيان بوده و وى نيز مانند ساير اهل سنّت اعتقاد داشته كه صحابيان ، همگى عادل بوده اند و جرح آنان معنا ندارد . از صحابيان ، به غير از افراد مذكور ، عبد اللّه بن عباس ، عبد اللّه بن سلاّم ، عبادة بن صامت ، اَنَس بن مالك و عايشه نيز از ناقدان رجال بوده اند (2) و به تخطئه برخى از راويان ، اقدام كرده اند ؛ ليكن در عهد اصحاب ، بحث از احوال رجال ، امرى رايج و شايع نبوده است و احيانا به صورت جزئى واقع شده است . سپس چنان كه پيشتر گفته شد ، در سال چهلم هجرى حركت وضع و جعل احاديث آغاز گرديد . از اين رو ، عده اى از تابعيان ، در احوال رجال سخن گفتند و به بحث از رجال اسناد روايات و جرح و تعديل عدّه اى از رجال پرداختند . مشهورترين اين عدّه ، شعبى ، محمّد بن سيرين ، سعيد بن مسيّب و سعيد بن جبيرند ؛ امّا در آن زمان نيز هنوز علم رجال ، شكل چندانى نيافته بود ، زيرا هنوز عهد صحابيان تمام نشده بود و اكثر تابعيان نيز ثقه و مورد اعتماد بوده اند ، جز عده معدودى چون : حارث اَعوَر و مختار ثقفى (3) . اين شيوه ، كم و بيش تا پايان نيمه اوّل قرن دوم هجرى _ كه اواخر عصر تابعيان است _ پا برجا بود . با شروع نيمه دوم قرن دوم هجرى ، حركت وضع و جعلِ احاديث ، شدّت گرفت و راويان ضعيف ، بسيار شدند . به همين جهت ، عده قابل توجّهى از ائمه

.


1- .معرفة علوم الحديث ، ص52 .
2- .أربع رسائل فى علوم الحديث (المتكلّمون فى الرجال) ، ص94 _ 95 ؛ الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص 338 .
3- .ر .ك : أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص172 _ 174 ؛ أربع رسائل فى علوم الحديث (المتكلّمون فى الرجال) ، ص95 _ 96 ؛ الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص338 _ 339 .

ص: 47

حديث به جرح و تعديل راويان پرداختند ، اين عدّه از ناقدان ، كسانى بوده اند آشنا و آگاه به احوال رجال و احاديث ، و حكم آنان در حال رجال ، مورد قبول معاصران و متأخّران آنها واقع گرديد . در ذيل ، اسامى چند تن از مهم ترين آنان مى آيد : 1 . شُعبة بن حجاج (80 يا 82 _ 160 ق) ، 2 . اوزاعى (88 _ 157 ق) (1) ، 3 . مالك بن اَنَس (93 _ 179 ق) ، 4 . ليث بن سعد (94 _ 175 ق) (2) ، 5 . سفيان ثورى (97 _ 161 ق) (3) ، 6 . سفيان بن عُيَيْنَه (107 _ 198 ق) (4) ، 7 . عبد اللّه بن مبارك (118 _ 181 ق) (5) ، 8 . يحيى بن سعيد قطان (م 198 ق) ، 9 . عبدالرحمان بن مهدى (م 198 ق) . 6 در دوره مذكور ، اگر چه عدّه زيادى از حافظان و ائمه حديث به جرح و تعديل راويان همّت گماشتند ؛ امّا صرف نظر از چند كتاب مختصرى كه در اين دوره تأليف شده اند ، هنوز كتاب هاى رجالى تأليف نشده بود و اقوال ائمه جرح و تعديل ، به طور شفاهى بود . با شروع نيمه اوّل قرن سوم هجرى ، تأليف كتاب هاى رجالى به شكل جدّى آغاز شد . در اين دوره ، بيشترين توجّه علماى جرح و تعديل به ضبط نام راويان احاديث و بيان احوال آنان از حيث وثاقت و ضعف معطوف گشت و كتاب هاى رجالى ، اغلب به شكل عام به تمام مسائل علم رجال مى پرداختند . مؤلّفان كتاب هاى قرن سوم ، علاوه بر ذكر آراى خود ، به درج آراى مشايخ

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 227 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 228 .
3- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 229 .
4- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 230 .
5- .ر .ك : أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص175 _ 180 ؛ الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج1 ، ص117 _ 210 (مقدّمه) .

ص: 48

خود (يعنى علماى دوره اوّل از جرح و تعديل) نيز در كتاب هايشان اقدام كردند و بدين ترتيب ، بسيارى از جرح و تعديل هاى علماى دوره اوّل حفظ شد . اين دوره از علم رجال كه تمام مؤلّفان اين علم از آغاز تا پايان قرن سوم هجرى در آن قرار مى گيرند ، مهم ترين دوره در ميان دوره هاى علم رجال به شمار مى آيد ، اهمّيت ويژه اين دوره ، به دو جهت است : 1 . كتاب هاى مهم حديثى ، چون : مسند أحمد بن حنبل ، صحيح البخارى ، صحيح مسلم ، سُنن أبى داوود ، سنن الترمذى ، سنن النسائى و سنن ابن ماجة ، در دوره مزبور تأليف شدند (1) و بديهى است كه دانستن احوال راويان متقدّمى كه در اسانيد احاديث اين كتاب ها هستند ، نزد اهل علم ، مهم ترين امر است ؛ زيرا بعد از تدوين احاديث در كتاب هاى مذكور و اشتهار آنان ، راه كذب و جعل احاديث تا حدّ زيادى مسدود شد . بنا بر اين ، دانستن احوال راويان متأخّر ، چندان مهم نيست و به همين خاطر ، شرايط پذيرش روايت از راويان ، خفيف تر شد . 2 . كتاب هاى اين دوره ، مصادر اوّليه كتاب هاى رجالى اند و مطالب ساير كتاب هاى رجالى در دوره هاى بعدى _ جز در مواردى كه به بيان حال راويان متأخّر پرداخته اند _ بر اساس معلومات مندرج در اين كتاب ها تهيه شده است . در ذيل، نام برخى از مهم ترين علماى جرح و تعديل در دوره مزبور (يعنى قرن سوم هجرى) كه منشأ تحوّل بوده اند ، به همراه نام كتاب هاى رجالى شان مى آيد : 1 . يحيى بن معين (م 233 ق) ، صاحب كتاب هاى : التاريخ و العلل ، به روايت عباس دورى از وى ؛ معرفة الرجال ، به روايت ابن محرز از وى ، الضعفاء ، سؤالات ابن الجنيد ليحيى بن معين و من كلام يحيى بن معين فى الرجال، به روايت ابوخالد دقّاق. 2 . على بن مدينى (م 234 ق) ، صاحب كتاب هاى : العلل ، الأسامى والكُنى ، الطبقات ، التاريخ ، تسمية من روى عنه من أولاد العشرة و الثقات والمثبتون .

.


1- .حتى الموطّأ مالك ، پيش از دوره مزبور .

ص: 49

3 . احمد بن حنبل (م 241 ق) ، صاحب كتاب هاى : العلل و معرفة الرجال و التاريخ . 4 . محمّد بن اسماعيل بخارى (م 256 ق) ، صاحب كتاب هاى : التاريخ الكبير ، الضعفاء الصغير ، الكُنى ، التاريخ الأوسط و التاريخ الصغير . 5 . مسلم بن حجاج نيشابورى (م 261 ق) ، صاحب كتاب هاى : رواة الاعتبار ، الكُنى و الطبقات . 6 . احمد بن عبداللّه عجلى (182 _ 261 ق) (1) ، صاحب كتاب الثقات . 7 . ابوزرعه رازى (200 _ 264 ق) (2) ، صاحب كتاب هاى : الجرح و التعديل ، أسماء الضعفاء ، العلل ، بيان خطأ البخارى فى تاريخه ، أجوبته على أسئلة فى الضعفاء و أجوبته على أسئلة البرذعى فى الثقات . 8 . ابو حاتم رازى (195 _ 277 ق) (3) ، صاحب كتاب الضعفاء . 9 . محمّد بن عيسى ترمذى (209 _ 279 ق) (4) ، صاحب كتاب هاى : العلل الكبير ، العلل الصغير و التاريخ . 10 . احمد بن شعيب نسايى (م 303 ق) ، صاحب كتاب الضعفاء والمتروكون . پس از ايشان ، به تدريج ، شكل تخصّصى بر كتاب هاى رجالى غلبه كرد ، يعنى هر يك با هدفى خاص و در موضوع معيّنى از مسائل علم رجال نگارش يافتند . مثلاً برخى از آنها فقط به ذكر احوال رجال ضعيف پرداختند و برخى ديگر ، فقط به ذكر احوال رجال ثقه . شروع تأليف اين نوع كتاب هاى رجالى ، اگر چه تا حدّى با آغاز تأليف كتاب هاى رجالى همراه بود ، امّا پديده مزبور ، در نيمه اوّل قرن چهارم

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 240 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 242 .
3- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 241 .
4- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 244 .

ص: 50

هجرى شكل جدّى به خود گرفت و به سرعت ، روند تكاملى خود را طى نمود و از آن به بعد ، اغلب كتاب هاى رجالى به شكل مزبور ، تأليف شدند . حاصل اين شيوه آن شد كه اكنون ، چهارده نوع كتاب رجالى در دست است . دوره تأليف كتاب هاى اختصاصى در برخى انواع علم رجال كه بهتر است آن را از آغاز قرن چهارم هجرى محسوب نماييم ، تا پايان نيمه اول قرن نهم هجرى _ كه پايان عصر ترقّى و شكوفايى علم رجال است _ ، ادامه يافت . در ذيل ، نام برخى از مهم ترين علماى جرح و تعديل در دوره مزبور را كه كتاب هاى آنان ، منشأ تحوّل گرديد ، به همراه نام كتاب هايشان مى آيد : 1 . محمّد بن عمرو عُقيلى (م 322 ق) (1) ، صاحب كتاب الضعفاء الكبير . 2 . ابن ابى حاتم رازى (م 327 ق) ، صاحب دو كتاب : الجرح و التعديل و علل الحديث . 3 . محمّد بن حِبّان بُسْتى (م 354 ق) (2) ، صاحب كتاب هاى : الثقات ، معرفة المجروحين والضعفاء و مشاهير علماء الأمصار . 4 . عبداللّه بن عدى جرجانى (م 365 ق) ، صاحب كتاب الكامل فى ضعفاء الرجال . 5 . حاكم نيشابورى (م 405 ق) ، صاحب كتاب هاى : الضعفاء ، تاريخ نيشابور و العلل . 6 . ابو نُعَيم اصفهانى (336 _ 430 ق) (3) ، صاحب كتاب هاى : معرفة الصحابة ،

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 248 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 250 .
3- .ابو نعيم احمد بن عبد اللّه أصبهانى (اصفهانى) ، محدّث و مورّخى بزرگ بوده است كه حافظان حديث از بلاد اسلامى به سوى وى مى شتافتند (ر . ك : العبر ، ج 3 ، ص 170 ؛ لسان الميزان ، ج 1 ، ص 303 ، ش 645 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 440 ، ش 960 ؛ منهج المقال ، ص 37 ؛ تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 65) .

ص: 51

الضعفاء و حلية الأولياء وطبقات الأصفياء . 7 . خطيب بغدادى (392 _ 463 ق) (1) ، صاحب كتاب تاريخ بغداد . 8 . ابن عساكر (499 _ 571 ق) (2) ، صاحب كتاب تاريخ دمشق . 9 . ابن اثير (555 _ 630 ق) (3) ، صاحب كتاب اُسْدالغابة فى معرفة الصحابة . 10 . يوسف بن عبدالرحمان مِزّى (654 _ 742 ق) (4) ، صاحب كتاب تهذيب الكمال فى أسماء الرجال . 11 . ذهبى (م 748 ق) ، صاحب كتاب هاى : ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ، المغنى فى الضعفاء ، سيَر أعلام النُبلاء ، تذكرة الحفّاظ ، تهذيب تهذيب الكمال ، تجريد أسماء الصحابة ، معرفة الرواة المتكلم فيهم بما لا يوجب الرّد ، معجم الشيوخ و المشتبه فى الرجال أسمائهم وأنسابهم . 12 . ابن حَجَر عسقلانى (773 _ 852 ق) (5) ، صاحب كتاب هاى الإصابة فى تمييز الصحابة ، لسان الميزان ، تهذيب التهذيب ، تقريب التهذيب ، تبصير المنتبه بتحرير المشتبه ، تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة و رجال السُنن الأربعة . سرانجام ، دوره ترقّى و شكوفايى علم رجال در نيمه اوّل قرن نهم هجرى

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 256 .
2- .ابو القاسم على بن هبة اللّه دمشقى شافعى ، معروف به ابن عساكر ، از محدّثان و حافظان حديث در شام و بلكه به تعبير برخى علما از محدّثان و حافظان در دنيا بوده است . تعداد مشايخ وى بالغ بر يكهزار و سيصد تن مى شود و بر تمام معاصرانش از جهت فضل ، برترى داشته است (ر . ك : العبر ، ج 4 ، ص 212 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 20 ، ص 554 ، ش 354 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 498 ، ش 1061) .
3- .عزّ الدين ابو الحسن على بن اَثير ابو الكرم محمّد بن محمّد شيبانى جَزَرى (منسوب به جزيره ابن عمر) ، محدّث ، لغوى و مورّخ ، صاحب كتاب معروف الكامل فى التاريخ و تأليفات ديگر است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 22 ، ص 353 ، ش 220 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 519 ، ش 1092 ، الرسالة المستطرفة ، ص 101 _ 102 .
4- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 257 .
5- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 259 .

ص: 52

با وفات ابن حجر در سال 852 هجرى به پايان رسيد ، به گونه اى كه سيوطى (849 _ 911 ق) (1) ، كتاب طبقات الحفّاظ خود را با شرح حال وى به پايان مى رساند و مى گويد : باب حافظان حديث و ائمه علم جرح و تعديل ، بعد از ابن حجر بسته شد و اين علم ، به وى خاتمه يافت . البته ممكن است برخى توهّم كنند كه شايد بعد از سيوطى نيز تحوّلاتى رخ داده است . بنا بر اين ، سخن سيوطى تا هنگام وفات خود وى حجّت است نه بيش از آن ؛ امّا واقع اين است كه بعد از ابن حجر تا كنون ، هيچ تحوّلى در اين علم رخ نداده است و تمامى علماى بعد از عصر مذكور ، روزيخوار خوان علمايى هستند كه به معرّفى مهم ترين آنها پرداختيم و اگر سيوطى اكنون در قيد حيات بود ، باز هم همين سخن را تكرار مى كرد .

.


1- .ابو الفضل جلال الدين عبد الرحمان بن ابى بكر سيوطى (منسوب به اَسيوط ، شهرى در ناحيه صعيد مصر) ، در بسيارى از علوم اسلامى مهارت داشته و در آنها صاحب تأليف است . از آثار اوست : تدريب الراوى ، حسن المحاضرة ، اللئالى المصنوعة فى الأحاديث الموضوعة ، تنوير الحوالك بشرح موطّأ مالك . وى نزد بزرگانى چون : بلقينى ، شرف الدين مناوى و محيى الدين كافيجى شاگردى كرده است (ر . ك : البدر الطالع ، ج 1 ، ص 328 ؛ حسن المحاضرة ، ج 1 ، ص 335) .

ص: 53

فصل دوم : شيوه شناخت رجال حديث

اشاره

فصل دوم : شيوه شناخت رجال حديث

.

ص: 54

. .

ص: 55

مقدّمه

مقدّمهسبب ظهور و شكل گيرى علم رجال _ چنان كه پيش از اين گفته شد _ ناشى از استفاده از اسناد و انتشار آن در بين محدّثان و بحث از آن است ؛ امّا بايد دانست كه سؤال از رجال واقع شده در سند احاديث نيز نتيجه شرايطى است كه محدّثان براى قبول روايت از رجال داشته اند . اين شرايط ، به تعبيرى برخى از مسائل علم رجال به شمار مى آيند ؛ زيرا علماى رجال و محدّثان ، همواره براى حفظ شريعت از تخريب و دروغِ دروغپردازان به دنبال اين بوده اند كه شرايط مزبور ، در كدام يك از راويان بوده و در كدام يك نبوده است . بنا بر اين ، آگاهى از اين شرايط و طُرُق ثبوت آنها براى طالبان اصول علم رجال ، امرى لازم و اجتناب ناپذير است . علاوه بر اين ، شرايط مزبور و طُرُق ثبوت آنها نزد همه محدّثان ، يكسان نيست . از اين رو ، دانستن مبانى آنان ، از اهمّيت فراوانى برخوردار است . نيز بايد ديد كه آيا جمعى خاص از راويان كه وجود شرايط مزبور در آنها مسلّم است و نيازى به بررسى احوال آنها نيست ، وجود دارد يا نه؟ اينها و برخى مسائل فرعى ديگر ، موضوعاتى است كه إن شاء اللّه ، در اين فصل به آنها خواهيم پرداخت .

.

ص: 56

گفتار اوّل : شرايط راوى

شرايط نقل كننده روايت

گفتار اوّل : شرايط راوىراويان احاديث ، به هنگام دريافت و نقل احاديث ، بايد واجد شرايطى باشند كه اجتماع آن شرايط ، موجب اطمينان به صحّت نقل آنان و احتجاج به رواياتشان مى گردد . در اين گفتار ، ابتدا به نقل شرايطى مى پردازيم كه اكثر حديث شناسان و فقيهان بر لزوم اجتماع آنها در راويان به هنگام نقل احاديثْ اتّفاق دارند و ادّعاى اجماع بر آنها شده است (1) و سپس به بيان شرايط دريافت حديث مى پردازيم .

شرايط نقل كننده روايت1 . مسلمان بودن ، 2 . عاقل بودن ، 3 . بالغ بودننپذيرفتن روايت غير مسلمان و كسى كه عاقل نيست و مجنون است (2) ، مورد اتّفاق همه محدّثان است . بالغ بودن ، همان رسيدن به سنّ احتلام است و نپذيرفتن روايت بچّه غير مميّز (بچّه اى كه قادر به تشخيص خوب از بد نيست) نيز مورد اتّفاق محدّثان است (3) ؛ امّا در مورد بچه مميّز ، چنين اتّفاقى وجود ندارد ، اگر چه از اكثر محدّثان ، حكايت شده كه قائل به عدم پذيرش روايت بچّه مميّزند (4) ؛ ليكن به هر حال ، مورد اتّفاق محدّثان نيست و برخى مانعى از پذيرش روايت وى ندانسته اند . (5)

.


1- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص 34 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص84 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص314 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص163 .
2- .البته مجنونى كه جنونش ادوارى باشد ، يعنى گاهى حال جنون دارد و گاهى حالش كاملاً خوب مى شود ، روايتش به هنگام سلامتش پذيرفته مى شود .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص317 .
4- .همان جا (به نقل از نووى) .
5- .همان جا .

ص: 57

برخى از كسانى كه قائل به پذيرش روايت بچّه مميّز گرديده اند ، انضمام شرطى را نيز لازم دانسته اند كه البته شرط مزبور ، نزد قائلان به لزوم آن ، يكسان نيست . اين شرط را نووى در شرح المهذّب ، به تبعيت از متولّى ، از جمهور ، چنين حكايت كرده است : اخبار بچّه مميّز ، به هنگامى كه طريقه وى «مشاهده» باشد ، پذيرفته مى گردد ، به خلافِ زمانى كه طريقه وى «نقل» باشد ، مانند فتوا دادن و روايت اخبار . (1) و در تدريب الرواى ، اين شرط از قائلى كه نام آن برده نشده ، چنين نقل شده : خبر بچه مميز ، به شرط آن كه دروغ را تجربه نكرده باشد ، پذيرفته مى گردد . (2) به غير از اتّفاق محدّثان ، مهم ترين دلايل ديگرى كه بر عدم پذيرش روايت افراد مذكور (يعنى غير مسلمان و ديوانه و بچّه) دلالت دارند ، عبارت اند از : الف) آيه شريف : يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُم بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ . (3) بيان دلالت اين آيه شريف بر مورد بحث، چنين است كه مقتضاى ظاهر اين آيه، ردّ خبر مسلمان بالغ و عاقل ، امّا فاسق است كه قبول خبر وى ، نياز به تبيّن (تحقيق) دارد . بنا بر اين ، مى بايد خبر و روايت بچّه و ديوانه و غير مسلمان ، اُولى به عدم پذيرش باشد (4) ؛ زيرا حال راوى اى كه بچّه يا ديوانه و كافر است ، از جهت عدم وجود نيروى بازدارنده از دروغ ، بدتر از حال فاسقى است كه مسلمان و عاقل و بالغ است . ب) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است :

رفع القلم عن ثلاثة ، عن النائم حتى يستيقظ ، وعن الصبى حتى يحتلم ، وعن

.


1- .همان جا ؛ فتح المغيث ،العراقى ، ص151 .
2- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص163 .
3- .حجرات ، آيه 6 .
4- .الكفاية فى علم الرواية ، ص77 ؛ أُصول الحديث ، ص230 .

ص: 58

المجنون حتى يعقل . (1)

تكليف از سه گروه برداشته شده است : از خوابيده تا آن كه بيدار شود ؛ و از طفل تا آن كه محتلم گردد ؛ و از ديوانه تا آن كه عاقل گردد .

دلالت حديث فوق بر شرط بودن بلوغ و عقل در راوى ، بسيار واضح است ؛ زيرا لازمه رفع تكليف ، سقوط شرعى جميع افعال و اقوال بچّه و ديوانه از اعتبار است . ج) اُولويت حاصل از مقام شهادت : تقريب اين دليل ، چنين است كه به غير از بلوغ _ كه بنا بر قولى شرط شهادت نيست _ ، مسلمان بودن و عاقل بودن ، بدون شك به اجماع امّت و قرآن كريم و روايات ، از شرايط پذيرش شهادت شاهد ، ولو در مسائل حقير مالى است . بنا بر اين ، واضح است كه فراگرفتن احكام دين خداوند متعال كه به وسيله احاديث به اثبات مى رسند ، از مسلمان عاقل ، اُولى است . بنابراين ، مسلمان بودن و داشتن عقل ، شرط راوى نيز هست . (2)

4 . عدالتاين شرط ، به اجمال چنين تفسير شده است : ملكه اى كه باعث ملازمت بر تقوا و مروّت است و مراد از تقوا ، اجتناب از اعمال نكوهيده اى چون : شرك يا فسق و يا بدعت است . (3) مراد از مروّت نيز ترك كارهايى است كه عرف ، مرتكب آنها را مذمّت مى كند ، مانند : ادرار كردن در راه ها ، و مصاحبت كردن با اراذل و اوباش . (4)

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص77 .
2- .متأسفانه در كتاب هاى مصطلح الحديث (مانند : الكفاية فى علم الرواية ، ص 94 ؛ تدريب الراوى ، ج 1 ، ص 180) تنها از تساوى شاهد و راوى در صفات مذكور و نيز عدالت سخن گفته شده و اشاره اى به اولويت مذكور نشده است .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص315 ؛ شرح النخبة ، ص55 .
4- .ر .ك : شرح شرح نخبة الفكر ، ص247 _ 248 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص316 .

ص: 59

چنان كه ملاحظه مى شود ، عدالت با تفسير فوق ، ملازم با سه شرط : مسلمان بودن و عقل و بلوغ نيز هست ؛ زيرا هرگز از كافر يا ديوانه يا بچّه ، انتظار ترك گناه نمى توان داشت ؛ بلكه در خصوص مسلمان بودن مى توان گفت كه اصلاً عدالت بدون مسلمان بودن ، متصوّر نيست . به همين دليل ، جمع زيادى از علما ، از ذكر مستقل سه شرط سابق ، اجتناب كرده اند و در عوض ، به تفسير مفصّل عدالت پرداخته و گفته اند : عادل ، كسى است كه مسلمان ، بالغ ، عاقل و سالم از اسباب فسق (يعنى ارتكاب گناهان كبيره و يا اصرار بر انجام دادن گناهان صغيره) و آن چيزهايى باشد كه از بين برنده مروّت اند . (1) به هر حال ، آنچه كه در تفسير عدالت گفته شد ، تفسير مشهور محدّثان است . در مقابل آن ، تفسير ديگرى براى عدالت از اهل عراق (حنفيه) حكايت شده است كه در آن ، عدالت ، تنها اظهار اسلام و سلامت مسلمان از فسقِ آشكار ، دانسته شده است (2) . بنا بر اين ، اهل عراق ، حصول ملكه اجتناب از گناهان و كارهاى خلاف مروّت را شرط حصول عدالت ندانسته اند و چنان كه برخى گفته اند : مسلمانِ مجهول نيز نزد آنان عادل است . (3) نكته قابل توجّه در تفسير مشهور محدّثان از عدالت و برشمردن اين صفت از شرايط راوى ، آن است كه مراد آنان از راوىِ عادل ، آن نيست كه راوىِ عادل ، كسى است كه اصلاً معصيت خدا را نكرده است ؛ بلكه مراد آنان از عادل ، كسى است كه طاعات و فضايلش بر معصيت و نقايصش غلبه داشته باشد ؛ زيرا عادلى كه اصلاً مرتكب معصيت و خطا نشده باشد ، وجود ندارد . چنان كه شافعى (150 _ 204 ق) (4)

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص84 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص315 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص163 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص82 .
3- .جامع الأُصول ، ج1 ، ص75 .
4- .ابو عبد اللّه محمّد بن ادريس شافعى ، پيشواى مذهب شافعى (يكى از چهار مذهب اهل سنّت) و صاحب كتاب معروف الرسالة ، محدّث و فقيهى بزرگ بوده است و نزد بزرگانى چون مالك و مسلم بن خالد زنجى شاگردى كرده است (ر . ك : الجرح و التعديل ، ج 7 ، ص 201 ؛ الأنساب ، ج 3 ، ص 378 _ 379 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 10 ، ص 5 ، ش 1 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 171 ، ش 336) .

ص: 60

در اين زمينه گفته است : احدى را نمى شناسيم كه به وى اطاعت از خداوند متعال ، به گونه اى عطا شده باشد كه آن را با معصيت ، اختلاط نكرده باشد ، جز يحيى بن زكريا ، و نيز كسى كه معصيت خدا بدو تعلّق گرفته ، ليكن آن را با طاعت ، مخلوط نكرده باشد . پس هرگاه كسى اغلب طاعت الهى به جا آورد ، عادل شمرده مى شود و زمانى كه اغلب معصيت كند ، او مجروح است . (1) نيز سعيد بن مسيب (م 94 ق) (2) گفته است : ... همانا كسى كه فضيلتش بيشتر از نقصش باشد ، نقص وى به فضلش بخشوده مى گردد . (3) به غير از اجماع محدّثان ، مهم ترين دلايل ديگرى كه بر شرطيت عدالت و عدم پذيرش روايت از غير عادل دلالت دارند ، عبارت اند از : الف) آيه شريف نبأ كه پيش از اين براى استدلال بر شرط بودن مسلمانى ، عاقل بودن و بلوغ ، ذكر شد . تقريب دلالت آيه مزبور بر شرط بودن عدالت ، چنين است كه ظاهر آيه شريف مى گويد كه خبر فاسق ، نياز به تبيّن دارد . بنا بر اين ، مفهوم آيه آن است كه ضد فسق (يعنى عدالت) ، شرط پذيرش روايت بدون تبيّن است . (4) ب) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است :

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص79 .
2- .ابو محمّد سعيد بن مسيّب بن حَزْن مخزومى مدنى ، از تابعيان و از فقهاى هفتگانه مدينه بوده است ، به گونه اى كه به وى لقب «سيّد التابعين» داده شده است (ر . ك : العبر ، ج 1 ، ص 110 ؛ تقريب التهذيب ، ص 287 ، ش 2396 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 25 ، ش 37) .
3- .همان جا .
4- .در تدريب الراوى (ج 1 ، ص 163) به آيه مذكور بدون بيان دلالت ، استشهاد شده است .

ص: 61

إنّ أخوف ما أخاف على أمتى العصبية والقدرية والرواية عن غير عدل . (1)

همانا ترسناك ترين چيزى كه من بر امّتم از آن ترس دارم ، عصبيت و قَدَريت و روايت كردن از غير عادل است .

و نيز در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است :

هلاك أُمتى بالعصبية والقدرية والرواية عن غير ثَبَت . (2)

هلاك امّت من به واسطه عصبيت و قَدَريت و روايت كردن از غير معتمد است .

و نيز از طريق شعبى از ابن عمر در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه عمر گفته است :

كان يأمرنا أن لا نأخذ إلاّعن ثقة . (3)

[ رسول خدا ] پيوسته ما را امر مى كرد كه از غير ثقه ، اخذ نكنيم .

روايات مذكور ، چنان كه ملاحظه مى شود ، به وضوح بر شرط بودن عدالت در راوى دلالت دارند . ج) اُولويت مستفاد از مقام شهادت : بيان اين دليل ، درست همانند بيانى است كه پيش از اين به هنگام شرط بودن عقل و بلوغ به هنگام استدلال به همين دليل گفته شد ؛ زيرا عدالت نيز از شرايط پذيرش شهادت است .

5 . ضبطمراد از ضبط اين است كه راوى به هنگام نقل حديث ، غافل نباشد ، اگر حديث را از حفظ مى خواند ، آن را خوب از بَر باشد ، و اگر حديث را از كتابش مى خواند ، كتابش را از تبديل و تغيير ، حفاظت كند ، و اگر حديث را نقل به معنا مى كند (در مقابل نقل به خود لفظ حديث) ، به آنچه كه موجب اختلال در معنا مى شود ، عالم و

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص33 .
2- .همان جا .
3- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص163 .

ص: 62

آگاه باشد (1) . البته در اين شرط نيز مراد محدّثان از ضابط بودن راوى ، اين نيست كه راوى ، مرتكب هيچ سهو و يا غلطى در روايتش نشده باشد ؛ بلكه ضابط ، كسى است كه انتباه و آگاهى وى بر نسيان و خطاى او غلبه دارد و غلط هاى وى نسبت به اتقان و درستى هاى وى كم تر باشد ؛ زيرا ضابطى كه اصلاً مرتكب خطا نشده باشد ، وجود ندارد ، به گونه اى كه يحيى بن معين گفته است : كسى كه خطا نكرده باشد ، دروغگوست . (2) يعنى اگر كسى راستگو باشد، حتما خطاهايى را مرتكب مى شود و آن خطاها بر ديگران، آشكار مى شود. بنا بر اين ، اگر از كسى خطايى آشكار نشود، نشان آن است كه وى در روايتش دروغگوست و دروغ مى بافد تا كسى به ماهيت وى پى نبرد . صرف نظر از اجماع محدّثان ، مهم ترين دليل بر شرط بودن ضبط در راوى ، عدم وثوق و اطمينان به صحّت روايت راوىِ غير ضابط است ؛ زيرا چگونه مى توان به كسى كه اغلبْ غافل است و در روايتش مرتكب اشتباهات فراوان مى شود ، اعتماد نمود و به روايت وى احتجاج نمود؟ و در واقع ، اساس تمسّك به دليل هاى سابقى كه براى شرايط ديگر ذكر شد ، همين دليل است (3) و همه شرايط راوى ، شرايطى اند كه براى اطمينان و وثوق به صحّت نقل راوى ، لازم اند و بدون آنها اين اطمينان ، حاصل نمى شود .

نكتهبراى قبول روايت از راوى، جمهور محدّثان، شرايط ذكر شده را كافى دانسته اند و شرايط ديگرى را نظير : مرد بودن ، فقيه بودن و عالم بودن ، تعدّد راوى ، آزاد

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص 84 _ 85 ؛ فتح المغيث ، ج 1 ، ص 314 ؛ تدريب الراوى ، ج 1 ، ص 164 .
2- .شرح علل الترمذى ، ج1 ، ص159 .
3- .ابن اثير در جامع الأُصول (ج1 ، ص71) به هنگام ذكر دليل براى عدم پذيرش روايت بچّه ، به اين دليل ، به گونه اى تمسّك كرده كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه اساس دليل هاى ديگر نيز دليل مزبور است . عبارت وى ، چنين است : «لا تقبل رواية الصبى ، لأنه لاوازع له عن الكذب ، فلا تحصل الثقة بقوله» .

ص: 63

شرايط دريافت كننده حديث

روايت اهل بدعت

بودن ، بينايى ، اشتهار به شنيدن حديث ، معروف بودن نَسَب و ... ، لازم ندانسته اند . (1) در مقابل ، از ابوحنيفه (80 _ 150 ق) (2) نقل شده كه مرد بودن ، از شرايط راوى است ، جز در خصوص عايشه و اُمّ سلمه (3) . نيز وى فقيه بودن راوى را در صورت مخالفت روايت راوى با قياس ، شرط دانسته است (4) قول نادرى نيز وجود دارد كه تعدّد را در روايت ، مانند شهادت ، لازم دانسته اند . 5

شرايط دريافت كننده حديثبراى دريافت و حمل حديث ، تنها شرط لازم آن است كه فرد ، مميّز و ضابط باشد . بنا بر اين ، روايت مسلمانى كه در حال كفر ، حديث را دريافت نموده ، صحيح شمرده شده و پذيرفته مى شود . نيز به طريق اُولى ، روايت مسلمان عادلى كه به هنگام دريافت حديث فاسق بوده ، و نيز روايت بالغى كه به هنگام دريافت حديث ، بچّه مميز بوده است . 6

روايت اهل بدعتپيش از اين در بحث شرايط راوى گفته شد كه از شرايط راوى به هنگام نقل حديث ، مسلمان بودن و عدالت است و در تفسير عدالت نيز گفته شد كه آن را به

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص317 _ 318 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 225 .
3- .همان ، ج1 ، ص317 (به نقل از ماوردى در الحاوى) .
4- .همان جا

ص: 64

مَلَكه اى كه باعث بر ملازمت تقوا و مروّت باشد ، تفسير كرده اند و خود تقوا را به اجتناب از اعمال نكوهيده ، و در مقام تمثيل ، از اعمال نكوهيده به شرك و فسق و بدعتِ در دين ، مثال زده اند . از طرفى ديگر علماى و محدّثان در يك تقسيم بندى كلّى ، بدعتگذاران در دين را به دو دسته تقسيم كرده اند : 1 . كسانى كه به واسطه بالا بودن درجه بدعتشان تكفير شده اند و حكم به كافر بودن آنها شده است ، مانند كسانى كه قائل به جسم داشتن خداوندند . و يا منكر علم خداوند به جزئيات اند ؛ 2 . كسانى كه به واسطه درجه اى پايين تر از بدعت ، تكفير نشده اند ؛ بلكه حكم به فاسق بودن آنها كرده اند ، مانند خوارج و رافضيان (شيعيان) غير غالى . با توجّه به مطالب فوق ، مى توان چنين نتيجه گرفته كه قاعدتا مى بايد جمهور محدّثان ، قائل به عدم پذيرش روايت اهل بدعت باشند و روايت آنها را رد كرده باشند ؛ زيرا بدعت برخى از آنها در حدّ كفر است و فاقد شرط مسلمان بودن و به طريق اُولى ، فاقد شرط عدالت اند و بدعت برخى ديگر از آنها در حدّ فسق است و بنا بر اين ، فاقد شرط عدالت اند ؛ امّا در واقع ، در خصوص دسته دوم از اهل بدعت ، چنين نيست و در دسته اوّل نيز ، اگر چه نسبت مزبور صحيح است ؛ امّا مبانى اى وجود دارد كه مصاديق آن را كم مى كند . براى بررسى بيشتر ، ابتدا اقوال علما در مورد پذيرش و يا عدم پذيرش روايت دسته اوّل از اهل بدعت ، به همراه سخن برخى از علما در محدود بودن مصاديق دسته مزبور و سپس ، اقوال علما درباره دسته دوم از اهل بدعت ، آورده مى شود : الف) در پذيرش و عدم پذيرش روايت از بدعتگذارانى كه تكفير شده اند ، سه قول وجود دارد : 1 . قبول نكردن روايت از آنان ، مطلقا . اين قول ، منسوب به جمهور محدّثان

.

ص: 65

است (1) و حتى برخى همچون نووى بر آن ادّعاى اتّفاق كرده اند (2) ؛ ليكن ادّعاى اتّفاق _ چنان كه سيوطى از برخى نقل كرده است _ ، نمى تواند درست باشد ؛ زيرا اقوال ديگرى نيز در مورد بحث وجود دارد (3) كه هم اينك به نقل آنها خواهيم پرداخت . 2 . قبول كردن روايت از آنان ، مطلقا . از قائلان به اين قول ، نامى برده نشده است و تنها با لفظ «قيل» و «قال جماعة من أهل النقل» ، به برخى از اهل علم نسبت داده شده است . (4) 3 . قبول روايت از آنان ، در صورتى كه براى پيشبرد مذهب خود ، دروغ را حلال نشمرند و عدم قبول در غير اين صورت . اين قول ، مورد تأييد برخى ، همچون صاحب المحصول قرار گرفته است . (5) ابن حجر ، در مورد قبول روايت از اين دسته از بدعتگذاران و محدود نمودن مصاديق آن ، بحثى تحقيقى بيان كرده است : تحقيق آن است كه روايت هر كسى را كه به واسطه بدعتى تكفير شود ، نمى توان رد كرد ؛ زيرا هر فرقه اى مخالفان خود را بدعتگذار مى داند و گاهى مبالغه مى كند و مخالف خود را تكفير مى كند . بنا بر اين ، اگر بنا شود به طور اطلاق ، ردّ هر بدعتگذارى را كه به واسطه بدعتش تكفير شده ، بپذيريم ، لازمه آن ، تكفير تمام طوايف اسلام است . بنا بر اين ، درست آن است كه روايت كسى كه امرى متواتر از شرع را كه از ضروريات دين بودن آن مسلّم است ، انكار كرده و يا بر عكس آن بشود ، يعنى امرى را كه مسلّما داخل دين اسلام نيست ، جزء دين بداند ، رد شود ؛ امّا كسانى كه چنين صفتى را ندارند و

.


1- .شرح النخبة ، ص100 .
2- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص176 .
3- .همان جا .
4- .الكفاية فى علم الرواية ، ص121 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص176 .
5- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص364 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص176 .

ص: 66

در عين حال ، ضابط روايت باشند و نيز پرهيزگار باشند ، هيچ مانعى براى پذيرش روايت آنان نيست . (1) پيش از ابن حجر نيز برخى ديگر از علما ، مانند : ابن دقيق عيد (625 _ 702 ق) (2) و نووى ، نظير سخن فوق را ابراز داشته اند و معتقد بوده اند كه اهل قبله را نبايد تكفير كرد ، مگر آن كه امرى قطعى از شريعت را انكار كرده باشند (3) . بنا بر اين ، اگر چه نسبت عدم پذيرش روايت اين دسته از بدعتگذاران به جمهور محدّثان درست است ، ليكن مصاديق آن ، بسيار محدود است . ب) در پذيرش و عدم پذيرش روايت از بدعتگذارانى كه فاسق شمرده شده اند ، چهار قول وجود دارد : 1 . قبول نكردن روايت از آنان ، مطلقا . اين قول ، منسوب به مالك و پيروان وى و قاضى ابوبكر باقلانى (م 403 ق) (4) و پيروان اوست و مورد تأييد ابن حاجب (570 _ 646 ق) (5) قرار گرفته و آمِدى (م 631 ق) (6) ، آن را به اكثر محدّثان ، نسبت

.


1- .شرح النخبة ، ص100 .
2- .تقى الدين ابو الفتح محمّد بن على بن وهب قُشَيرى ، معروف به ابن دقيق عيد ، از مشاهير فقها و محدّثان و صاحب تأليفاتى چون الاقتراح فى علوم الحديث است (ر . ك : تذكرة الحفّاظ ، ج 4 ، ص 1481 ، ش 1168 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 542 ، ش 1136) .
3- .ر .ك : الإقتراح ، ص 58 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص365 .
4- .ابو بكر محمّد بن طيب باقلانى مالكى ، فقيه ، متكلّم و نيز از علماى دانش اصول بوده است . او علم كلام را ابن مجاهد فرا گرفت و در كتاب هاى دانش اصول به قاضى ملقب است . كتاب الإرشاد و التقريب ، از تأليفات اوست (ر . ك : تبيين كذب المفترى فيما نسب إلى الإمام أبى الحسن الأشعرى ، ص 217) .
5- .جمال الدين ابو عمرو عثمان بن ابو بكر دُوينى (منسوب به شهرى در نواحى أران ، در آذربايجان و نزديك به تفليس) ، معروف به ابن حاجب ، فقيه و از علماى دانش اصول و نحو بوده است (ر . ك : وفيات الأعيان ، ج 3 ، ص 248) .
6- .سيف الدين على بن ابى على آمِدى ، فقيهى شافعى مذهب و از علماى بزرگ دانش اصول و كلام بوده است . كتاب الإحكام فى أُصول الأحكام ، مهم ترين تأليف وى است (ر . ك : طبقات الشافعية ، اسنوى ، ج 1 ، ص 137) .

ص: 67

داده است! (1) دليل اين عدّه آن است كه روايت از چنين كسانى ، موجب ترويج عقيده فاسد آنان و ستودن نام آنان مى شود . (2) 2 . قبول روايت از آنان ، مطلقا . از قائلان به اين قول ، نامى برده نشده است و تنها به برخى از اهل علم نسبت داده شده است . 3 . قبول روايت از آنان ، در صورتى كه براى پيشبرد مذهب خود و يا اهل مذهب خود ، دروغ را حلال نشمرَند ، چه مبلّغ و دعوت كننده به بدعتشان باشند و يا چنين نباشند ، و قبول نكردن در غير اين صورت . اين قول را به شافعى نسبت داده اند (3) ؛ زيرا وى گفته است كه شهادت اهل هوا (بدعت) را قبول مى كند ، به جز فرقه خطّابيه شيعه ؛ زيرا آنان ، شهادت باطل و دروغ را براى موافقان خود ، جايز مى شمارند (4) . همچنين حكايت شده كه اين قول مذهب ابن ابى ليلى (م 148 ق) (5) و سفيان ثورى و قاضى ابو يوسف (م 182 ق) (6) نيز بوده است (7) . حتى برخى (8) اين قول را به اكثر اهل حديث نسبت داده اند . 9

.


1- .همان جا .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص357 .
3- .همان جا ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص176 .
4- .الكفاية فى علم الرواية ، ص120 .
5- .ابو عبد الرحمان محمّد بن عبد الرحمان بن ابى ليلى انصارى كوفى ، فقيه و محدّث است . اغلب علماى دانش رجال ، وى را به خاطر حافظه بدش تضعيف كرده اند (ر . ك : ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 613 ، ش 7825 ، تقريب التهذيب ، ص 575 ، ش 6081 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 88 ، ش 158) .
6- .ابو يوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى كوفى ، فقيه و محدّث و قاضى هارون الرشيد بود . در ابتدا از اصحاب حديث بود و نزد ابن ابى ليلى فقه را فرا گرفت ، سپس در شمار «أصحاب الرأى» درآمد و نزد ابو حنيفه ، فقه آموخت و تا آخر عمر ، ملازم وى بود (ر . ك : ميزان الاعتدال ، ج 4 ، ص 447 ، ش 9794 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 136 ، ش 260) .
7- .مراد ، حاكم نيشابورى است .
8- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص359 .

ص: 68

4 . قبول روايت از بدعتگذارانى كه مبلّغ بدعت خود نيستند و عدم قبول از بدعتگذارانى كه اين گونه اند . اين قول به عده زيادى از علما از جمله احمد بن حنبل ، نسبت داده شده (1) و حتى برخى (2) بر آن ، ادّعاى اتّفاق كرده اند (3) . به هر حال ، اين قول را ابن صلاح (577 _ 643) (4) و ساير علماى بعد از وى ، بهترين و منصفانه ترين قول در ميان اقوال مذكور شمرده اند و قول اوّل را بسيار دور از صحّت دانسته اند ؛ زيرا در كتاب هاى ائمه حديث همچون بخارى و مسلم ، از بسيارى از بدعتگذاران غير مبلّغ بدعت ، نقل روايت شده است . 5 نكته متأخّران علم حديث اهل سنّت چون ذهبى و ابن حجر در خصوص بدعت شيعه از ديدگاه اهل سنّت گفته اند كه بدعت شيعه به «بدعت صغرا» و «بدعت كبرا» تقسيم مى شود . در بدعت صغرا كه مربوط به متقدّمان بوده ، اعتقاد شيعه به افضل بودن على عليه السلام بر عثمان و حقّانيت على عليه السلام در جنگ هايش و خطاكار دانستن كسانى چون طلحه و زبير بوده است كه به مخالفت با وى برخاستند ، بدون آن كه قائل به تقديم على عليه السلامبر شيخين (ابوبكر و عمر) باشند و حديث آنان در صورت اتّصاف به تقوا و پرهيزگارى ، مقبول است ، به خصوص در مورد كسانى كه مبلّغ بدعت خود

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص121 .
2- .مراد ، ابن حبان است .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص360 .
4- .ابو عمرو عثمان بن عبد الرحمان شَهْرَزُورى (منسوب به شهرزور ، شهرى در نزديكى موصل عراق كه زور بن ضحاك آن را بنا نهاد) ، معروف به ابن صلاح ، محدّث و آگاهِ به فقه و تفسير و اصول و نحو بوده است . او صاحب كتاب معروف علوم الحديث ، مشهور به مقدمة ابن الصلاح است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 23 ، ص 140 ، ش 100 ؛ العبر ، ج 5 ، ص 177 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 528 ، ش 1109) .

ص: 69

گفتار دوم : شيوه احراز شرايط راوى

مبحث اوّل : نشانه هاى عدالت راوى

نبوده اند ؛ زيرا بسيارى از تابعيان و پيروان آنها با وجود آن كه پرهيزگار و صادق بوده اند ، چنين بوده اند و اگر قرار باشد احاديث اين عدّه پذيرفته نگردد ، بسيارى از احاديث و آثار نبوى از بين مى رود و اين ، مفسده اى بزرگ و آشكار است . امّا در بدعت كبرا كه مربوط به متأخرّان است ، اعتقاد شيعه به ترك كامل شيخين و دشنام دادن آنان و عدّه اى ديگر از صحابيان و مقدّم شمردن على عليه السلامبر شيخين در فضيلت و خلافت است و حكم حديث آنان ، ردّ مطلق است ؛ يعنى در هيچ صورتى حديث آنان پذيرفته نمى گردد و هيچ كرامتى براى آنان نيست ؛ زيرا دروغ و نفاق و تقيّه ، پيوسته شعار آنان است! بنا بر اين ، چگونه مى توان احاديث آنان را پذيرفت . (1)

گفتار دوم : شيوه احراز شرايط راوىبعد از آن كه معلوم شد روايت راوى اى پذيرفته مى گردد كه واجد دو صفت عدالت و ضبط باشد ، اكنون مى بايد راه هايى را كه محدّثان و اهل علم براى كشف و اثبات عدالت راوى و ضد آن (يعنى جرح) و نيز كيفيت كشف و اثبات ضبط راوى ذكر كرده اند ، نقل نماييم و براى تكميل بحث ، طُرُقى را نيز كه جمهور محدّثان و اهل علم براى اثبات عدالت و جرح كافى ندانسته اند ، بياوريم .

مبحث اوّل : نشانه هاى عدالت راوىعدالت راوى ، به يكى از راه هاى ذيل كشف و اثبات مى گردد (2) :

.


1- .ر .ك : لسان الميزان ، ج1 ، ص16 _ 18 ؛ فتح المغيث ، ج1 ، ص359 _ 360 ؛ تهذيب التهذيب ، ج1 ، ص94 (شرح حال ابان بن تغلب) ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص177 _ 178 .
2- .بايد توجّه داشت كه بين راه هاى كشف عدالت و ضبط و جرح راوى و هر صفت ديگرى با راه هاى اثبات آن صفت ، فرق بسيار مهمّى وجود دارد كه متأسفانه به آن توجه نشده است و اين بى توجّهى سبب آن شده كه طريق اوّلى را كه نگارنده ذكر كرده _ كه البته طريق كشف و شناخت عدالت است _ ، در بحثى كه در كتاب هاى «مصطلح الحديث» به راه هاى ثبوتِ عدالت راوى اختصاص يافته ، مورد توجه و ذكر قرار نگيرد .

ص: 70

1 . بررسى احوال و كردار راوى . (1) يعنى بررسى كنيم كه : آيا راوى واجبات الهى را انجام مى دهد و محرّمات الهى را ترك مى كند يا نه؟ و اين بررسى را بايد تا حصول علم و يا اطمينان عادى به عدالت وى ، ادامه دهيم . البته واضح است كه استفاده از اين راه ، منحصر به راوىِ معاصر است كه امكان ملاقات وى وجود دارد . بنا بر اين ، كشف عدالت از اين طريق ، منحصر به راويان متقدّم حديث است كه امكان و توان بررسى احوال و كردار معاصران خود را داشته اند . 2 . تصريح دو عادل بر عدالت راوى . (2) اين كه دو نفر عادل بگويند كه : «فلانى ثقه است» و يا «فلانٌ عدلٌ حافظٌ» و يا «فلانٌ عدلٌ ضابطٌ» . در كافى بودن تصريح يك عادل ، بين محدّثان اختلاف نظر وجود دارد . قاضى ابوبكر باقلانى از اكثر فقهاى اهل مدينه و غير مدينه حكايت كرده كه تعديل راوى ، تنها از دو نفر پذيرفته مى شود (3) ، چنان كه در شهادت نيز چنين است . در مقابل ، خطيب بغدادى ، عادل دانستن يك نفر را كافى دانسته و آن را به بسيارى از اهل علم نسبت داده است (4) و جمع زيادى از ساير علما (مانند : ابن صلاح ، نووى و ابن حجر) نيز قول خطيب و پيشينيان را صحيح دانسته اند ، به خلافِ مقام شهادت كه عدّه مزبور ، هيچ يك قول يك نفر را كافى ندانسته اند و بر لزوم قول دو نفر در تزكيه شاهد ، اتّفاق نظر دارند ، به غير از قاضى ابوبكر باقلانى كه قول يك نفر را نيز در تزكيه شاهد (مانند تزكيه راوى) كافى دانسته است .

.


1- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص81 _ 82 .
2- .مقدمة ابن الصلاح ، ص85 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص151 ؛ فتح المغيث السخاوى ، ج1 ، ص318 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص164 .
3- .الكفاية فى علم الرواية ، ص98 .
4- .همان ، ص96 .

ص: 71

مهم ترين دليل كسانى كه قول اوّل را برگزيده اند ، قياس روايت به شهادت است ؛ يعنى گفته اند روايت نيز چون خبر دادن از غير است ، مانند شهادت است . پس مانند شهادت ، قول يك نفر براى تعديل ، كافى نيست . مهم ترين دليلى كه قائلان به اكتفاى تعديل (عادل شمردن) يك نفر ذكر كرده اند ، آن است كه در اصل قبول خبر ، محدّثان ، خبر يك نفر را حجّت دانسته اند و به آن احتجاج مى كنند . بنا بر اين ، به طريق اُولى ، مى بايد در تعديل راوى كه فرعِ بر اصل نقل خبر است ، قول يك نفر پذيرفته شود ؛ زيرا به اتّفاق علما ، غالبا طريقه اثبات صفتى كه با آن حكمى ثابت مى شود ، از جهت رتبه در درجه اى پايين تر از طريقه اى است كه اصل حكم ، به واسطه آن ، اثبات مى شود . براى مثال ، در زناى مُحصنه ، احصان (1) كه با ثبوت آن رجم صورت مى گيرد ، با شهادت دو نفر ثابت مى شود ، در حالى كه خودِ زنا به كم تر از چهار شاهد ، اثبات نمى گردد ، و اگر امكان تعديل راوى به كم تر از يك نفر نيز ممكن مى بود ، مى گفتيم بايد چنين شود تا صفت مُخبِر به درجه اى پايين تر از طريقه اى كه اصل احكام به واسطه آن (يعنى خبر واحد) اثبات مى گردند ، قابل اثبات باشد ؛ امّا واضح است كه چنين چيزى ممكن نيست . بنا بر اين ، تعديل يك نفر ، مطمئنا كافى است . پاسخى كه اين عدّه به دليل گروه اوّل داده اند ، آن است كه تزكيه راويان ، ملحق به تزكيه شهود نمى گردد ؛ بلكه تزكيه راويان ، به منزله حكم حاكم است و در حكم ، عدد شرط نيست . از ادلّه ديگرى كه برخى از قائلان به كفايت تعديل يك نفر بدان تمسّك جسته اند ، آن است كه اغلب مردم ، از نسبت دروغ دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله هراسناك اند ، در حالى كه در شهادت دادن به باطل ، جرئت بيشترى دارند . همچنين به خاطر عداوت ها و مرافعات موجود بين مردم ، براى دادن شهادت باطل ، انگيزه بيشترى

.


1- .همسر داشتن زنا كننده .

ص: 72

وجود دارد تا دروغگويى در مقام روايت و نسبت كذب دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله . بنا بر اين، طبيعى است كه تزكيه شاهد به كم تر از دو نفر ، ثابت نگردد و در تزكيه راوى به قول يك نفر ، اكتفا شود . (1) در ادامه اين طريقه از اثبات عدالت راوى ، بحث مهمّى وجود دارد مبنى بر اين كه آيا عادلى كه به عدالت راوى تصريح مى كند ، مى بايد مرد و آزاد و بالغ باشد يا آن كه عادل شمردن زن و بنده و بچّه مراهق (بچهّ اى كه بلوغش نزديك است) نيز پذيرفته است . اغلب محدّثان و علما مانند : خطيب بغدادى ، باقلانى ، رازى (544 _ 606 ق) (2) ، نووى و عراقى (725 _ 806 ق) (3) بر اين عقيده اند كه تعديل زن و بنده نيز پذيرفته مى شود و مرد بودن و آزاد بودن را از شرايط تعديل كننده ندانسته اند . (4) در مقابل ، از باقلانى نقل شده كه اكثر فقهاى اهل مدينه و غير مدينه ، تزكيه زن را نه در باب روايت پذيرفته اند و نه در باب شهادت . (5) مهم ترين دليلى كه براى قبول تزكيه زن و بنده ذكر شده و براى اوّلين بار ،

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص98 .
2- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص96 _ 97 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص87 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص 151 _ 152 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص318 _ 320 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص 146 _ 147 .
3- .فخر الدين محمّد بن عمر قرشى بكرى رازى (منسوب به شهررى در جنوب تهران) ، فقيه ، متكلّم و از علماى بزرگ دانش اصول است و كتاب المحصول فى علم الأُصول وى در اين علم ، بسيار متداوّل است (ر . ك : وفيات الأعيان ، ج 3 ، ص 383 ؛ طبقات الشافعية ، اسنوى ، ج 2 ، ص 260) .
4- .زين الدين ابو الفضل عبد الرحيم بن حسين عراقى ، فقيه و محدّث ، صاحب كتاب معروف نظم الدُرر فى علم الأثر (منظومه اى است در علوم حديث) و شرح آن با نام فتح المغيث . وى نزد بزرگانى چون تقى سبكى ، ابن عبد الهادى و ابن كثير ، شاگردى كرده است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 570 ، ش 1177) .
5- .ر .ك : فتح المغيث ، العراقى ، ص152 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص321 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص174 ؛ الكفاية فى علم الرواية ، ص97 _ 98 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص131 _ 133 .

ص: 73

خطيب بغدادى به آن استدلال كرده است ، (1) پذيرفتن حكم بريره به عدالت عايشه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در داستان «اِفك» است ؛ زيرا بريره ، كنيز عايشه بوده است. بنا بر اين، قبول تزكيه وى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين دليل است بر آن كه مرد بودن و آزاد بودن ، هيچ يك شرط پذيرش تزكيه نيست . امّا در مورد بچه مميّز و غلام ، ظاهرا در عدم پذيرش تزكيه ، محدّثان و علما ، اتفاق نظر دارند ؛ (2) زيرا چنين بچّه اى هنوز به احكام افعال مكلّفان و آن صفاتى كه موجب توصيف راوى به عدالت و يا فسق و فجور مى گردد ، آگاه نيست ، بر خلاف بالغِ مكلّف كه به اين صفات ، آگاه است . علاوه بر اين ، به واسطه غير مكلّف بودن وى و عدم وجود ترس از عِقاب در وى ، نمى توان مطمئن بود كه احيانا وى به تعديل فاسق و يا تفسيق عادل نمى پردازد . (3) 3 . شهرت داشتن (استفاضه) به عدالت . بر اين اساس عدّه اى كه عدالت آنان بين محدّثان مشهور بوده است و مدح و ثناى آنان ، رايج و بر سرِ زبان ها بوده است ، نياز به آن ندارند كه دو عادل و يا يك عادل ، به عدالت آنان تصريح كند (4) ؛ زيرا علمى كه از اشتهار آنان به عدالت حاصل مى شود ، به مراتب قوى تر از ظنّى است كه از تعديل يك يا دو عادل ، حاصل مى شود . (5)

.


1- .همان ، ص97 _ 98 .
2- .خطيب بغدادى در الكفاية (ص 99) ، بر عدم پذيرش ، ادّعاى اجماع كرده است .
3- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص99 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص321 _ 322 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص174 .
4- .از اين عده اند : مالك بن انس ، سفيان ثورى ، سفيان بن عينيه ، شعبة بن حجاج ، ليث بن سعد ، عبداللّه بن مبارك ، يحيى بن سعيد قطان ، عبدالرحمان بن مهدى ، وكيع بن جرّاح ، احمد بن حنبل ، على بن مدينى ، يحيى بن معين و بسيارى ديگر از حافظان و امامان حديث .
5- .الكفاية فى علم الرواية ، ص86 _ 87 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص85 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص152 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص322 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص164 .

ص: 74

ابن عبد البَرّ (368 _ 463 ق) (1) ، طريق فوق را توسعه داده و گفته است : هر عالمى كه عنايت وى به علم معروف باشد ، عادل شمرده مى شود ، مگر آن كه جرح وى آشكار گردد ؛ زيرا رسول اكرم فرموده است : «يحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ، ينفون عنه تحريف الغالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين (2) ؛ حامل اين علم ، عادلان از هر نسلى اند ؛ عادلانى كه تحريف غاليان ، نسبت هاى كسانى كه قصد ابطال آن را دارند ، و تأويل هاى فاسد جاهلان را نفى مى كنند» . غالب محدّثان ، توسعه مذكور را نپسنديده اند ؛ زيرا حديث ياد شده ، با آن كه با سندهاى زيادى نقل شده است ، ظاهرا همگى ضعيف اند . علاوه بر اين ، بر فرض صحّت حديث ، در صورتى استدلال به آن صحيح است كه در مقام اِخبار باشد ، در حالى كه حمل آن بر خبر ، محال است ، بدان سبب كه در عمل مى بينيم كه عدّه اى غير عادل نيز عالم اند . بنا بر اين ، حديث مذكور مى بايد بر امر پيامبر صلى الله عليه و آله به ثقات براى فراگيرى اين علم حمل شود ؛ زيرا علم از آنها پذيرفته مى شود . به عبارت ديگر ، پيامبر صلى الله عليه و آله خبر از حمل اين علم توسط عادلانِ از هر نسلى نداده است ؛ بلكه آنها (يعنى عادلان) را امر به حمل علم نموده است و استدلال ابن عبدالبر به اين حديث ، در صورتى درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله خبر حمل اين علم توسط عادلان داده باشد نه بدان امر كرده باشد و شاهد بر امر بودن آن ، وجود واژه «يحمل» در ابتداى اين حديث با «لام» امر در برخى از سندهايى است كه ابن ابى حاتم ، اين حديث را با آنها نقل كرده است (يعنى لِيحمل) ، كه البته اگر اين حديث با هيچ سندى هم با «لام» امر نقل نمى شد ، باز هم مانعى نداشت كه لفظ حديث ، خبر باشد ؛ امّا گوينده آن

.


1- .ابو عمرو يوسف بن عبد اللّه بن محمّد ابن عبد البر نَمرى قُرطُبى (منسوب به قرطبه ، شهرى بزرگ در جنوب اندلس) ، فقيه و محدّث و صاحب كتاب هاى معروفى چون : الاستذكار ، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب و التمهيد لما فى الموطأ من المعانى و الأسانيد است (ر . ك : الأنساب ، ج 4 ، ص 472 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 18 ، ص 153 ، ش 85 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 450 ، ش 980) .
2- .مقدمة ابن الصلاح ، ص85 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص323 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص165 .

ص: 75

(يعنى پيامبر خدا) از آن ، اراده امر كرده باشد . (1) در مقابل ، جمعى از محقّقان (مانند : مِزّى ، ابن جَزَرى (751 _ 833 ق) (2) ، ذهبى و ابن مَوّاق (م 897 ق) (3) ) ، نظر ابن عبد البر را پسنديده اند و به صحّت نظر وى حكم كرده اند . (4) 4 . روايت عدّه اى از مشايخ جليل از راوى. به نظر عدّه اى، روايت جمعى از مشايخ جليل از راوى اى _ بخصوص هنگامى كه آن راوى ، مشهور به طلب حديث باشد _ ، به منزله تعديل وى و مشخّص كننده عدالت اوست . اين نحوه از تعديل ، طريقه بَزّار (م 292 ق) (5) در مسندش است كه ابن قطان (م 628 ق) (6) نيز به قبول آن متمايل شده است و ابن رُشَيْد (657 _ 721 ق) (7) ، آن را فقط موجب تقويت حُسن ظن به راوى

.


1- .ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص85 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص323 _ 324 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص165 .
2- .شمس الدين ابو الخير محمّد بن محمّد بن محمّد جزرى (منسوب به جزيره ابن عمر) ، محدّث و از محقّقان بى نظير در قرائت هاى ده گانه قرآن مجيد ، صاحب كتاب معروف النشر فى القراءات العشر است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 575 ، ش 1185) .
3- .ابو عبد اللّه محمّد بن يوسف عَبدوسى غَرْناطى (منسوب به غرناطه ، از شهرهاى معروف اندلس) ، مشهور به ابن موّاق ، از فقها و علماى دانش اصول بوده است (ر . ك : شجرة النور الزكية فى طبقات المالكية ، ج 1 ، ص 263) .
4- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص326 _ 328 .
5- .ابو بكر احمد بن عمرو بن عبد الخالق بَزّار بصرى ، محدّث و صاحب كتاب المسند الكبير است . برخى وى را به خاطر خطاهاى فراوانش در سند و متن احاديث به هنگام نقل احاديث از حفظ ، تضعيف كرده اند (ر . ك : العبر ، ج 2 ، ص 92 ؛ لسان الميزان ، ج 1 ، ص 357 ، ش 758 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 307 ، ش 651) .
6- .ابو الحسن على بن محمّد بن عبد الملك فاسى (منسوب به فاس ، شهرى در شمال مراكش) ، مشهور به ابن قطان ، محدّث و عالم به أسماء رجال ، صاحب كتاب معروف الوهم و الإيهام على الأحكام الكبرى لعبد الحق (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 22 ، ص 306 ، ش 183 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 522 ، ش 1098) .
7- .ابو عبد اللّه محمّد بن عمر بن محمّد بن رشيد ، از علماى معروف مغرب كه در حديث و علوم آن ، تاريخ ، لغت و فقه ، تبحّر كامل داشته است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 554 ، ش 1154) .

ص: 76

دانسته است و ذهبى ، طريقه تصحيح (تعديل) به اين نحوه را به جمهور محدّثان نسبت داده است . (1) وى در شرح حال مالك بن خير زيادى آورده است : ابن قطان ، گفته است كه مالك ، از كسانى است كه عدالت وى ثابت نشده است كه البته منظور وى آن است كه هيچ كس به ثقه بودن وى تصريح نكرده است و در ميان راويان صحيحين (صحيح البخارى و صحيح مسلم) ، عدّه زيادى هستند كه كسى بر وثاقت آنان تصريح نكرده است و جمهور محدّثان بر آن اند كه مشايخى كه جماعتى از آنها روايت كرده باشند و حديثى منكر ، روايت نكرده باشند ، حديثشان صحيح است . (2) ابن حجر ، در ذيل اين كلام ذهبى گفته است : آنچه را كه ذهبى به جمهور نسبت داده است ، هيچ يك از ائمه نقد ، به جز ابن حبان ، به آن تصريح نكرده اند ؛ ليكن سخن وى نسبت به كسى كه به طلب حديث و انتساب به آن مشهور است ، حق و درست است . (3) 5 . روايت شيخين (بخارى و مسلم) . طريقه مزبور نيز از نشانه هاى شناخت وثاقت راويان است و به نظر مى رسد كه ابن دقيق (م 702 ق) براى اوّلين بار به آن تصريح كرده است . شناخت عدالت راويان از اين طريق ، در درجه اى عالى قرار دارد ؛ زيرا جمهور محدّثان و بلكه تمام آنان ، بر نام نهادن كتاب هاى بخارى و مسلم به «صحيحين» و رجوع به حكم آن دو در تصحيح احاديث ، توافق دارند و اين ، درجه اى عالى براى اين دو كتاب است كه براى هيچ كتاب ديگرى كه به نقل احاديث صحيح پرداخته، ثابت نگرديده است. بنا بر اين، توافق مزبور، به مثابه توافق امّت و يا اكثر آنان بر تعديل هر راوى اى است كه در حداقل يكى از اين دو كتاب ، از او روايت نقل شده است ؛ زيرا تصحيح هر حديثى با عادل شمردن راويان آن ملازم است .

.


1- .همان ، ص323 و 351 .
2- .ميزان الاعتدال ، ج3 ، ص426 .
3- .لسان الميزان ، ج5 ، ص578 (ش 6849) .

ص: 77

البته در ميان راويان دو كتاب مزبور ، راويانى نيز هستند كه برخى از علماى جرح و تعديل به جرحشان پرداخته اند ؛ امّا ابن دقيق ، از حافظ ابو الحسن مقدسى (544 _ 611 ق) (1) نقل كرده كه در مورد هر يك از راويانى كه در اين دو كتاب ، از آنها نقل روايت شده ، گفته مى شود : «هذا جاز القنطرة» ؛ يعنى به آنچه كه در مورد آن راوى گفته شده ، اعتنا نمى شود . خلاصه آن كه شناخت عدالت راويان به طريق مذكور ، طريقى معتبر است كه از آن نمى توان گذشت ، مگر با حجّتى روشن كه بر اتّفاق امّت بر نام نهادن اين دو كتاب به «صحيحين» غلبه داشته باشد . حكم ياد شده ، شامل كتاب هاى صحيح ديگرى نيز كه بعد از كتاب بخارى و مسلم تأليف شده اند ، مى شود ، به شرط آن كه مؤلّف ، نام كتاب خود را «صحيح» گذارده باشد و تصريح كرده باشد كه ملتزم به نقل احاديثى است كه صحيح اند ؛ امّا بايد توجه داشت كه كتاب هاى صحيح ديگرى كه بعد از شيخين تأليف شده اند ، هرگز مانند «صحيحين» نيستند ؛ بلكه فقط يك نوع تعديلِ غير صريح و عملى از جانب مؤلفان اين كتاب ها براى راويان احاديثى است كه به نقل احاديث آنان پرداخته اند . بنا بر اين ، مى بايد اين طريقه را ملحق به تعديلِ صريح و قولى يك عادل دانست (كه پيش از اين ، در طريقه دوم به بيان آن پرداختيم) ، به خلاف صحيحين ، كه نمى توان آنها را ملحق به قسم مزبور دانست ؛ زيرا آنچه كه موجب امتياز و ذكر مستقل آنها به عنوان يكى از راه هاى شناخت عدالت راويان شده ، تنها تصحيح روايات نقل شده در اين دو كتاب ، توسط مؤلفان آنها نيست ؛ بلكه توافق امّت بر نام نهادن اين دو كتاب به «صحيحين» است ، به خلافِ كتاب هاى صحيح

.


1- .ابو الحسن على بن مُفَضَّل مقدّسى ، محدّث و فقيه مالكى مذهب ، صاحب كتاب ذيل على جامع الوفيات است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 22 ، ص 66 ، ش 49 ؛ العبر ، ج 5 ، ص 38 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 515 ، ش 1086) .

ص: 78

ديگر كه در مورد هيچ يك از آنان ، چنين توافقى صورت نگرفته است . (1) آنچه كه تا كنون از نشانه هاى عدالت راوى ذكر شد ، راه هايى بودند كه از نظر جمهور محدّثان ، موجب كشف و اثبات عدالت راويان مى شود ؛ امّا راه هايى هم وجود دارد كه برخى بر خلاف نظر جمهور ، آنها را نيز موجب كشف و اثبات عدالت راويان دانسته اند و مناسب است كه براى تكميل بحث ، در ادامه به نقل و بررسى اين راه ها نيز پرداخته شود . 6 . روايت كردن عادل . برخى گمان كرده اند كه مجرّد روايت عادل از كسى با ذكر نام وى ، موجب رفع جهالت از حال آن شخص و تعديل وى است . دليل اين عدّه آن است كه اگر راوى عادل ، از مجروح بودن كسى كه از وى روايت كرده ، مطلّع بود ، حتما آن را ذكر مى كرد ؛ زيرا در غير اين صورت ، آن عادل ، موجب فريب در دين شده ، به تبع آن ، از عدالت ساقط مى گردد . (2) از اين رو ، ابن نمير (م 234 ق) (3) گفته است كه تعديل بر دو قسم است : صريح و غير صريح . تعديلِ صريح كه واضح است ، و غير صريح _ كه همان ضمنى است _ ، مانند : روايت عدل ، و عمل عالم . (4) در مقابل ، جمهور محدّثان ، طريق فوق را براى اثبات عدالت ، كافى ندانسته اند ؛ زيرا روايت عادل از غير عادل ، جايز است . بنا بر اين ، روايت عادل از كسى ، هرگز به معناى عادل بودن آن كسى كه وى از او روايت كرده ، نيست ، ولو در نزد خود آن عادل تا چه رسد به ديگران (5) و در پاسخ استدلال فوق گفته شده كه

.


1- .ر .ك : الاقتراح ، ص55 ؛ هدى السارى ، ص403 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص91 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص342 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص171 .
3- .ابو عبد الرحمان محمّد بن عبد اللّه بن نُمَير كوفى ، محدّثى بزرگ بوده است و نزد بزرگانى چون پدرش ، ابن عُيَيْنَه ، يزيد بن هارون و شافعى شاگردى كرده است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 11 ، ص 455 ، ش 111 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 215 ، ش 425) .
4- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص343 .
5- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص342 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص171 .

ص: 79

ملازمه مذكور در اين استدلال ، صحيح نيست ؛ زيرا روايت ، فقط در معرّفىِ راوى مؤثّر است ، يعنى جهالت را از شخص راوى مى زدايد و تعديل ، تنها به واسطه تجربه و آزمايش صورت مى گيرد . (1) نيز در ردّ استدلال فوق گفته شده كه حال راوىِ عادل در روايت به شيوه مزبور ، منحصر به احتمالى كه در استدلال فوق آمده ، نيست تا استدلال آنان ، تمام و درست باشد ؛ زيرا احتمال دارد كه عادل مزبور ، نه از جرح آن شخص خبر داشته باشد و نه از عدالت او (2) ؛ بلكه بطلان تعديل به اين شيوه در نزد خطيب بغدادى به حدّى واضح بوده كه وى تصريح كرده است با روايت دو راوى از كسى نيز تنها جهالت از هويّت آن شخص مرتفع مى شود و با آن ، عدالت وى ثابت نمى شود . (3) برخى از محقّقان براى آن كه روايت به اين شيوه ، به منزله تعديل باشد ، شرطى را لازم دانسته اند و آن اين كه عادل روايت كننده ، از عادلانى باشد كه از غيرِ عادلان روايت نمى كند . در اين صورت ، روايت وى از كسى با ذكر نام وى به منزله تعديل آن شخص است . (4) اين قول ، مورد تأييد جمعى از علماى دانش اصول (مانند : سيف آمِدى و ابن حاجب) است و سخاوى (831 _ 902 ق) (5) گفته كه جمعى از محدّثان بر همين مبنا بوده اند و شيخين (بخارى و مسلم) و ابن خُزَيْمَه (223 _ 311 ق) (6) نيز در

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص343 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص343 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص171 (به نقل از : ابوبكر صيرفى) .
3- .الكفاية فى علم الرواية ، ص91 _ 92 .
4- .همان ، ص88 _ 89 .
5- .شمس الدين ابو الخير محمّد بن عبد الرحمان سخاوى (منسوب به روستايى در غرب فسطاط مصر) ، مورّخ و از علماى بزرگ دانش علم حديث است و كتاب الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ و فتح المغيث بشرح ألفية الحديث وى در زمينه دو دانش مذكور ، بسيار معروف و متداول است . حافظ ابن حجر عسقلانى از مهم ترين مشايخ وى است كه تأثير بسزايى در شكل گيرى شخصيت علمى وى داشته است (ر . ك : البدر الطالع ، ج 2 ، ص 184 _ 187) .
6- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 247 .

ص: 80

صحاح خود ، به اين قول ، گرايش داشته اند و نيز حاكم نيشابورى در المستدرك . (1) در تحليل اين مبنا مى توان گفت روايت عادلى كه ملتزم به روايت از عادلان است و از غير عادلان روايت نمى كند ، تنها دلالت بر آن دارد كه كسانى كه وى از آنها روايت كرده است ، نزد خودِ وى عادل بوده اند ؛ امّا اين كه آيا آن عده اى كه وى از آنها روايت كرده است ، نزد ساير محدّثان نيز عادل بوده اند يا نه ، امرى است كه عمل وى (روايت وى) ، هيچ دلالتى بر آن ندارد ، ليكن دليلى هم وجود ندارد كه اثبات كند روايت راوى اى پذيرفته مى شود كه تعديل وى از جانب همه و يا اكثر محدّثان ، محرز گرديده باشد ؛ بلكه همين قدر كه محدّثى آگاه به شرايط جرح و تعديل ، راوى اى را تعديل كند و تعديل وى ، معارض با جرح محدّث ديگرى نباشد ، براى اثبات تعديل آن راوى كافى است و در مورد بحث نيز روايت عادلى با سيره مزبور ، به منزله تعديل است و در صورت عدم معارضه با جرحى ، موجب اثبات تعديل كسى است كه از وى روايت كرده است . علاوه بر اين ، آنچه كه پيش از اين در بيان شرط مزبور ، يعنى روايت نكردن از غير عادلان گفته شد ، ظاهرا در صورتى است كه علم به وجود شرط مزبور در راوىِ عادل ، از طريق سيره وى كشف شده باشد ؛ زيرا اگر خودِ آن راوى عادل ، تصريح كرده باشد كه از هر كس كه با ذكر نامش روايت مى كند ، عادلى مرضى و مقبول الحديث است (كل من أروى لكم عنه وأسميه فهو عدل رضا مقبول الحديث) ، خطيب بغدادى تصريح كرده است كه در اين صورت ، اين كلام وى ، براى هر كسى كه با ذكر نام از او روايت كرده است ، تعديل شمرده مى شود و اين طريقه اى بوده كه عبدالرحمان بن مهدى از پويندگان آن بوده است (2) و بيهقى (384 _ 458 ق) (3) گفته

.


1- .همان جا .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص92 .
3- .ابو بكر احمد بن حسين بيهقى (منسوب به بيهق ، سبزوار كنونى) ، محدّثى بزرگ بوده است كه در نشر مذهب شافعى ، تلاش فراوانى نمود و تأليفات بسيارى دارد كه از مهم ترين آنهاست : السنن الكُبرى ، السنن الصُغرى و شُعب الإيمان . وى از مشهورترين شاگردان حاكم نيشابورى است (ر . ك : الأنساب ، ج 1 ، ص 438 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 18 ، ص 163 ، ش 86 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 452 ، ش 981) .

ص: 81

است كه مالك بن انس و يحيى بن سعيد قطان نيز چنين بوده اند . (1) نگارنده ، در كتاب هاى مصطلح الحديث هيچ مخالفى نيافت كه در ردّ آنچه كه خطيب بدان جزم پيدا كرده ، سخنى گفته باشد . بنا بر اين ، ظاهرا مقبوليت تعديل در صورت مذكور ، امرى قابل قبول تلقّى گرديده است . با توجّه به اين ، بايد ديد چه فرقى است بين زمانى كه علم به اين شيوه از گفته خودِ آن راوى عادل حاصل گردد با زمانى كه علم به طريقه مزبور ، از سيره عملى وى كشف شده باشد؟ بخصوص آن كه سيره چنين راوى اى ، مشهورِ بين محدّثان باشد . البته در اين كه اوّلى تعديل صريح و لفظى است و دومى ، تعديل غير صريح و عملى ، جاى هيچ گونه ترديد نيست ؛ امّا به نظر مى رسد كه در اثر ، هيچ فرقى با يكديگر ندارند ؛ زيرا اطمينانى كه از سيره عملىِ راوى حاصل مى شود ، از اطمينانى كه از گفته خود وى حاصل مى شود ، چندان كم تر نيست ، بويژه در صورت اشتهارِ آن سيره . آنچه كه تا كنون در مورد ثبوت تعديل به كيفيت مزبور گفته شد ، در صورتى بود كه يك عادل ، راوى باشد ؛ ليكن چنانچه دو عادل ، به كيفيت مزبور از كسى روايت كنند ، جمهور محدّثان ، باز هم آن را براى تعديل ، كافى ندانسته اند ، چنان كه كلام خطيب در تصريحِ به اين مطلب ، پيش از اين ذكر شد ، و بر عكس ، نزد كسانى كه در مقابل جمهور محدّثان ، روايت يك عادل را نيز كافى مى دانستند ، به طريق اُولى روايت دو عادل ، موجب تعديل مى گردد ؛ امّا برخى از محدّثان (مانند دارَ قُطنى 306 _ 385 ق (2) ) ، اگر چه روايت يك عادل را مانند جمهور ، براى تعديل كافى

.


1- .فتح المغيث ، العراقى ، ص162 .
2- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 253 .

ص: 82

ندانسته اند ؛ ليكن بر كافى بودن روايت دو عادل براى ثبوت تعديل ، تصريح كرده اند ؛ بلكه ابن موّاق ، علاوه بر دار قُطنى ، آن را به بزّار و اكثر اهل حديث نسبت داده است . (1) و امّا ذهبى ، كافى بودن روايت بيش از دو نفر به اين شيوه براى تعديل را (چنان كه پيش از اين ، در طريقه چهارم گفته شد) ، به جمهور محدّثان نسبت داده است و ابن حجر ، با افزودن قيدى ، سخن ذهبى را كلامى حق و درست دانسته است . 7 . ديدگاه ابن حِبّان . از نظر ابن حبّان ، عدالت راوى اى كه مجهول باشد ، يعنى نه جرح شده و نه تعديل ، با دو شرط اثبات مى شود : اوّل آن كه هم راوىِ از شخص مجهول ، و هم كسى كه شخص مجهول از او روايت كرده (مروى عنه) ، هر دو ثقه باشند ؛ و دوم آن كه شخص مجهول الحال ، حديث مُنكرى را روايت نكرده باشد . (2) اين راه را مى توان از ملحقات طريق كسانى دانست كه مجرّد روايت يك عادل را براى ثبوت عدالت مروى عنه ، كافى دانسته اند ، با اين تفاوت كه دو شرط به آن افزوده شده است . 8 . عمل عالم و فتواى وى بر وفق حديث . بين علما اختلاف است كه آيا عمل و فتواى عالمى بر وفق مدلول حديثى ، به منزله تصحيح آن حديث توسط وى و حكم به عدالت راويان آن حديث هست يا نه . اغلب علما (مانند : ابن صلاح ، نووى ، عراقى و سيوطى) عمل و فتواى عالمى را بر وفق حديث ، نشان دهنده عدالت راوى ندانسته اند . خلاصه دليل آنها اين است كه عمل عالم ، مجمل است و حكايت تامّى از مستند عالم ندارد ؛ زيرا حتى در صورتى كه عالمى حديثى را در بابى از ابواب فقهى كتابش ذكر كند و مطابق آن فتوا

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص351 .
2- .ر .ك : لسان الميزان ، ج1 ، ص21 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص346 ؛ فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص 212 .

ص: 83

بدهد ، باز هم نمى توان گفت كه وى ، آن حديث را صحيح و راويان آن را عادل مى دانسته است ، به دليل اين كه ممكن است ذكر آن حديث در مقام مزبور و استشهاد وى به آن ، به واسطه واضح تر بودن دلالت آن حديث بر مراد و مقصود ، و يا اختصار دلالت آن بر مقصود باشد و دليل اصلى وى ، اجماع يا قياس يا نصّى از قرآن كريم باشد و بر فرض كه از قراينى خارجى كشف گردد كه تنها دليل وى همان حديث بوده ، ممكن است عالم مزبور ، با اعتقاد به ضعف آن حديث ، از روى احتياط ، بر وفق آن فتوا داده است ، و يا اصلاً از كسانى باشد كه به خبر ضعيف نيز عمل مى كنند ، مانند : احمد بن حنبل و ابو داوود (202 _ 275 ق) . (1) در مقابل ، برخى معتقدند كه با حصول شرط و يا شرايطى ، طريقه مزبور ، طريقه اى صحيح براى كشف عدالت است . خطيب بغدادى ، انحصار عمل عالم مزبور را به احاديث عادلان ، شرط لازم براى استفاده تعديل در اين طريقه دانسته است (2) و غزّالى (450 _ 505) (3) ، شرط لازم را عدم امكان حمل عمل عالم بر احتياط و يا عمل به دليل ديگرى _ كه با مدلول حديث موافق باشد _ دانسته است (4) و ابن كثير (700 _ 774) (5) ، شرط لازم را عدم وجود حديث ديگرى هم مضمون و هم دلالت با

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 243 .
2- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص 92 .
3- .ابو حامد محمّد بن محمّد غزالى طوسى ، فقيه و از علماى دانش اصول است و كتاب المستصفى فى علم الأُصول وى در اين علم ، معروف و متداول است . وى نزد امام الحرمين ابو المعالى جوينى شاگردى كرده ، فقه را فرا گرفت (ر . ك : طبقات الشافعية ، إسنوى ، ج 2 ، ص 242) .
4- .المستصفى فى علم الأُصول ، ص129 .
5- .عماد الدين ابو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير بن ضوء بُصْرَوى (منسوب به بُصرى ، شهرى در شرق دمشق) ، مشهور به ابن كثير ، مورّخ ، مفسّر ، محدّث و فقيه بسيار با منزلتى بوده است و صاحب تأليفات متعدّد و مفيد مانند : البداية و النهاية ، تفسير ابن كثير ، جامع المسانيد ، إختصار علوم الحديث ... است و نزد بزرگانى چون مِزّى و ابن تيميه ، شاگردى كرده است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 559 ، ش 1163 ؛ النجوم الزاهرة ، ج 11 ، ص 123) .

ص: 84

اين حديث ، و احتجاج عالم در مقام فتوا و يا حكم به آن و يا استشهاد وى به آن حديث به هنگام عمل بر وفق مقتضاى آن دانسته است . (1) ليكن با دقّت در آنچه كه پيش از اين در بيان اجمال عمل عالم گفته شد ، به خوبى مى توان دريافت كه حتى با وجود چنين شرايطى ، باز هم اين طريقه ، بيان كننده عدالت راوى نيست . (2) 9 . تعديل به ابهام . مراد از اين طريقه آن است كه آيا اگر راوى اى ثقه ، بدون ذكر نام كسى كه از وى روايت كرده ، او را تعديل كند ، مثل آن كه بگويد : «حدّثنى الثقة» ، مى توان آن را براى تعديل آن شخص (يعنى مروى عنه) ، كافى دانست و روايت او را پذيرفت يا نه؟ در اين زمينه ، سه نظريه ابراز گرديده است : الف) اغلب محدّثان و علما ، اين نوع از تعديل را كافى ندانسته اند ، گرچه راوىِ ثقه بگويد : «كلّ من رويت عنه ثقة و إن لم أسمه ؛ هر كس كه من از او روايت كنم ، ثقه است ، اگر چه نامش را نبرم» ؛ زيرا ممكن است كسى كه به اين طريق ، توسط راوىِ ثقه تعديل شده است ، در صورت فاش شدن نامش نزد ديگران ضعيف و مجروح باشد ؛ بلكه ذكر نكردن نام وى موجب ترديد شده ، احتمال مجروح بودن وى را تقويت مى كند . (3) ب) در مقابل قول ياد شده ، برخى گفته اند همان گونه كه اگر عادل مزبور ، نام كسى را كه از او روايت كرده (يعنى مروى عنه) ذكر كند ، تعديل وى پذيرفته مى شود ، تعديل به كيفيت مزبور نيز كافى است و خبرى كه چنين راوىِ مبهمى نقل كرده ، پذيرفته مى شود ؛ زيرا راوىِ تعديل كننده ، در هر دو حالت (يعنى حالت

.


1- .الباعث الحثيث ، ص98 .
2- .براى اطّلاع بيشتر ، ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص89 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص171 _ 172 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص341 _ 342 .
3- .الكفاية فى علم الرواية ، ص92 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص88 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص338 _ 339 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص169 ؛ فتح المنان بمقدمة لسان الميزان ، ص 212 .

ص: 85

مبحث دوم : نشانه هاى جرح راوى

تعيين و حالت ابهام گويى) ، مأمون و مورد اعتماد است . اين قول به ابوحنيفه نسبت داده شده است (1) و برخى از حنفيه ، قبول كردن را مقيّد به موردى دانسته اند كه فرد تعديل شده به اين كيفيت ، از رجال سه قرن اوّل باشد و اين به جهت حديثى است كه در فضيلت رجال سه قرن اوّل از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است . (2) ج) برخى از محقّقان (مانند امام الحرمين جوينى / 418 _ 478) ، (3) تفصيلْ قائل شده و گفته اند كه اگر تعديل به گونه مبهم از سوى مجتهدى مانند مالك و شافعى صورت بگيرد ، در حقّ كسانى كه در مذهب خود از او تقليد مى كنند ، كفايت مى كند و براى ديگران كفايت نمى كند . (4)

مبحث دوم : نشانه هاى جرح راوىجرح راوى از نظر جمهور محدّثان و علما ، به همان راه هاى اوّل و دوم و سومى كه عدالت راوى ثابت مى گرديد ، ثابت مى شود (5) ، جز آن كه على رغم ظاهر عبارات علما در كتاب هاى مصطلح الحديث ، در ثبوت جرح راوى به قول يك نفر ، هيچ گونه اختلافى بين اهل علم و حديث وجود ندارد ، به خلاف اثبات عدالت راوى كه چنان كه پيش تر گفته شد عدّه اى معتقد به عدم اثبات آن به قول يك نفر شده اند . توضيح مطلب آن كه ابن صلاح ، به هنگام طرح اختلاف علما در اثبات

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص338 .
2- .قواعد فى علوم الحديث ، ص215 .
3- .ابو المعالى عبد الملك بن عبد اللّه بن يوسف جوينى نيشابورى ، فقيه ، متكلّم و از علماى اصول بوده است (ر . ك : العبر ، ج 3 ، ص 293 ؛ طبقات الشافعية ، اِسنوى ، ج 1 ، ص 409) .
4- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص339 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص169 .
5- .راه اوّل ، «بررسى احوال و كردار راوى» بود . راه دوم ، «تصريح دو عادل بر عدالت راوى» بود كه در بحث فعلى مى شود : «تصريح دو عادل بر جرح راوى» و صراحت در جرح ، فقط به معناى استعمال الفاظ صريح جرح ، مانند «ضعيف» نيست ، بلكه در مواردى سبب جرح نيز بايد ذكر شود كه إن شاء اللّه ، تفصيل آن را در مانع سوم از بحث «موانع پذيرش جرح» ذكر خواهيم كرد . راه سوم نيز «شهرت داشتن به عدالت» است كه در بحث فعلى مى شود : «شهرت داشتن به جرح» .

ص: 86

عدالت راوى به قول يك نفر گفته است : اختلفوا فى أنّه هل يثبت الجرح والتعديل بقول واحد أو لا بد من اثنين؟ (1) علما در اين كه آيا جرح و تعديل به قول يك نفر ، ثابت مى شود يا چاره اى از قول دو نفر نيست ، اختلاف نظر دارند . بعد از ابن صلاح نيز ساير علما ، اين مسئله را همين گونه طرح كرده اند (2) . اختلاف در اثبات عدالت راوى به قول يك نفر را پيش از اين ذكر كرديم ؛ امّا چنان كه ملاحظه مى شود ، ابن صلاح و نيز ساير علماى بعد از وى ، موضع اختلاف را در عبارات خود به اثبات جرح نيز تعميم داده اند ، در حالى كه ظاهرا در اثبات جرح به قول يك نفر ، جاى هيچ ترديدى نيست و موضع اختلاف ، منحصر به اثبات عدالت راوى است ؛ زيرا مورد اختلاف بودن در جرح ، مستلزم رأيى مى گردد كه به يقين ، هيچ يك از محدّثان و اهل علم ، آن را نمى پذيرند ، به اين بيان كه اگر بگوييم عدّه اى علاوه بر آن كه تعديل را از كم تر از دو نفر نپذيرفته اند ، جرح را نيز از كم تر از دو نفر نپذيرفته اند ، نتيجه اش آن مى شود كه اگر راوى اى را يك نفر جرح كند ، عدّه مزبور ، به اين جرح ، اعتنا نكنند و روايت راوىِ مزبور را بپذيرند و همين عدّه ، اگر راوى اى را يك نفر تعديل كند ، روايت او را نپذيرند ؛ زيرا فرض بر آن است كه اين عدّه ، روايت راوى اى را مى پذيرند كه حدّاقل دو نفر او را تعديل كرده باشند . بنا بر اين ، چگونه ممكن است بگوييم عدّه اى روايت كسى را كه يك نفر او را تعديل كرده ، نپذيرفته اند و همين عدّه ، روايت كسى را كه حتى يك نفر او را جرح كرده ، پذيرفته اند؟! آيا كسى مى تواند ادّعا كند كه محدّثى داراى چنين رأيى بوده ، در حالى كه جمهور محدّثان ، حتى روايت راوىِ مجهولى را كه جرحى و تعديلى در حقّ وى ثابت نشده است ، نپذيرفته اند تا چه رسد به آن كه يك عادل ، وى را جرح

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص87 .
2- .ر .ك : فتح المغيث ، العراقى ، ص 151 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج 1 ، ص 318 ؛ تدريب الراوى ، ج 1 ، ص 168 .

ص: 87

مبحث سوم : نشانه هاى ضبط راوى

كرده باشد . بنا بر اين ، به نظر مى رسد كه تعميم مزبور از ابن صلاح ، به خاطر عدم دقّت لازم صورت پذيرفته و مؤلّفان بعد از وى نيز بدون توجّه از وى متابعت كرده اند . (1) مسئله ديگر آن كه اثبات جرح راوى از طريق عكس راه هشتم از نشانه هاى عدالت راوى ، يعنى مخالفت عمل و فتواى عالمى با حديثى ، به عنوان يك راه باطل براى اثبات جرح راوى در كتاب هاى مصطلح الحديث ، طرح شده و به ردّ آن پرداخته شده است و ظاهرا هيچ قائلى ندارد و تنها از باب دفع توهّم به ذكر آن پرداخته شده است . توضيح مطلب آن كه ممكن است برخى توهّم كنند كه مخالفت عمل و فتواى عالمى با يك حديث ، به منزله تضعيف و قدح آن حديث و راويان آن است ؛ امّا در پاسخ به اين توهّم گفته شده كه مخالفت مزبور ، ممكن است به خاطر معارضه دليل ديگرى باشد كه نزد عالم مزبور ارجح از آن حديث بوده است ؛ مانند وجود حديث معارض و حديث ناسخ ، و يا قياسى كه آن عالم ، عمل كردن به آن را بهتر از عمل كردن به آن حديث دانسته است . بنا بر اين ، با وجود چنين احتمالاتى ، مخالفت عمل عالم با حديثى و ترك عمل كردن به آن ، دليل بر قدح و ضعف آن حديث و جرح راويان آن توسط عالم مزبور نيست و منافاتى با اعتقاد آن عالم به صحّت آن حديث و عدالت راويان آن ندارد . (2)

مبحث سوم : نشانه هاى ضبط راوىضبطِ راوى از راه هاى ذيل به اثبات مى رسند : 1 . مقايسه . در اين طريق ، روايات راوى با روايات راويانى كه ضبط و اتّقان آنان

.


1- .ر .ك : نظرية نقد الرجال ، ص148 _ 150 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص114 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص89 ؛ الباعث الحثيث ، ص99 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص341 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص171 .

ص: 88

مشهور و محرز است ، مقايسه مى شود كه اگر همه و يا غالب روايات وى با روايات آنان در لفظ و معنا ، و يا حدّاقل در معنا موافقت داشت ، وى «ضابط» است و مخالفت هاى اندك ، مضر براى ضبط نيست و بر عكس ، اگر همه و يا غالب روايات وى با روايات عدّه مزبور مخالفت داشت ، عدم ضبط وى كشف مى گردد . (1) 2 . امتحان و آزمايش راوى (2) . از اين راه ، در صورتى مى توان استفاده كرد كه ضبط راوى به شيوه حفظ روايات باشد نه نوشتن آنها ، بدين صورت كه در سند و متن چند حديث ، تغييراتى داده شود ، مانند آن كه سند چند حديث را به متن چند حديث ديگر متّصل كنند و متن آن چند حديث را به اسناد چند حديث اوّل (چنان كه محدّثان ، بخارى را به هنگام ورودش به بغداد ، اين گونه امتحان كردند) و سپس در مورد صحّت احاديث تغيير داده شده از وى ، سؤال شود تا ببينند آيا متوجّه تغييرات مزبور مى شود يا نه . البته واضح است كه طريقه كشف ضبط راوى از راه فوق ، در صورت معاصر بودن وى امكان پذير است . بنا بر اين ، طريقه فوق ، منحصر به عصر متقدّمان است . 3 . شهرت داشتن (استفاضه) به ضبط . پيش تر در بيان نشانه هاى عدالت راوى گفته شد كه يكى از راه هاى ثبوت عدالت راوى ، همين طريقه است و توضيح لازم ، داده شد . بنا بر اين ، به طريق اُولى ، ضبط راوى نيز از اين طريق ، قابل اثبات است . 4 . تصريح حدّاقل يك عادل . پيش از اين گفته شد كه عدالت راوى به اين طريق قابل اثبات است . بنا بر اين ، به طريق اُولى ، ضبط راوى نيز به اين طريق ، قابل اثبات است ؛ اگر چه در كتاب هاى مصطلح الحديث ، متعرّض اثبات ضبط راوى به اين طريق و طريقى كه پيش از اين ذكر شد ، نشده اند و شايد اين به جهت وضوح مطلب بوده است ؛ زيرا اصولاً هر صفتى از دو طريق اخير ، قابل اثبات است .

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ص86 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص 155 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص328 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص166 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص328 .

ص: 89

مبحث چهارم : راويان مجهول

مبحث چهارم : راويان مجهولمراد از راويان مجهول ، راويانى هستند كه هويّت آنان ناشناخته مانده و تنها نام آنها را مى دانيم و يا هويّت آنها شناخته شده ، ليكن از حال آنان ، از جهت عدالت ، بى خبريم و يا حتى مى دانيم كه از جهت ظاهر ، عادل اند ؛ ليكن به سبب آن كه كسى آنها را تعديل نكرده ، از عدالت باطنى آنها بى خبريم . از دسته اوّلِ راويان مجهول ، به «مجهول العين» تعبير شده است و از دسته دوم ، به «مجهول العدالة ظاهرا و باطنا» تعبير شده است و از دسته سوم به «مستور» . (1) در اين گفتار بر آنيم كه ابتدا مراد از جهالت نسبت به هويت و شخصيت راوى را بيان كنيم و سپس ، اقوال محدّثان را در پذيرش و عدم پذيرش هر يك از سه دسته مذكور ، بررسى نماييم ؛ اگر چه با توجّه به مطالبى كه در دو بحث «شرايط راوى» و «نشانه هاى عدالت راوى» گفته شد ، مى توان نوع آراى علما را در اين بحث ، حدس زد ؛ ليكن فايده تفصيل اين بحث ، تطبيق عملىِ دو بحث مزبور و بيان نكته هايى است كه در كتاب هاى مصطلح الحديث نيز به هنگام طرح مستقل اين بحث ، بيان شده است و براى سهولت بحث ، آرا و مطالب مربوط به هر يك از سه دسته راويان مجهول را جداگانه طرح مى نماييم .

الف) راويان مجهول الذاتتفسيرى كه جمهور علما براى جهل به هويت راوى ذكر كرده اند ، آن است كه

.


1- .تقسيم راويان مجهول به سه دسته مزبور ، تقسيم جمهور علماست ؛ ليكن ابن حجر در شرح النخبة (ص 99) دو دسته اخير را _ كه جهالت به حال آنان تعلّق گرفته _ ، در يك دسته قرار داده و آن را «مستور» ناميده است . بنا بر اين ، از نظر وى ، مجهولِ مستور ، مجهولى است كه به سبب عدم وجود توثيق براى وى ، به عدالت باطنىِ وى علم پيدا نكرده ايم ؛ چه عدالت ظاهرىِ وى محرز گرديده باشد ، و چه آن هم محرز نگرديده باشد و به نظر مى رسد كه مناسب تر با وضع كتاب هاى رجالى از حيث عمل ، همين تقسيم باشد ؛ زيرا در اكثر كتاب هاى رجالى ، بين دو دسته اخير ، تفكيكى صورت نپذيرفته است ، اگر چه تقسيم سه گانه جمهور ، از حيث نظرى دقيق تر است .

ص: 90

تنها يك راوى به نقل روايت از راوىِ مجهول پرداخته باشد و به كسب علم ، اشتهار نداشته باشد (1) و شناخت هويت راوى را به آن دانسته اند كه حدّاقل دو نفر يا بيشتر از مشهوران به علم ، از وى نقل روايت كنند ، اگر چه به واسطه اين امر ، عدالت راوى ثابت نمى گردد و حال وى ، همچنان مجهول است (2) . در مقابل ، حنفيه معيار مزبور را نپذيرفته اند و معيار جهالت را آن دانسته اند كه از راوىِ مجهول ، يك يا دو حديث نقل شده باشد و عدالت وى نيز مجهول باشد ؛ چه يك نفر از وى روايت كرده باشد يا دو نفر و يا بيشتر از دو نفر . (3) بنا بر اين، حنفيه، جهلِ به هويت را با تعداد احاديث روايت شده از راوى مرتبط دانسته اند ، نه عدد راويان از وى ، بر خلافِ جمهور محدّثان كه جهلِ به هويت را با تعداد راويانِ از راوى مرتبط دانسته اند نه عدد روايات نقل شده از وى . با توجه به فرق مزبور ، راوى اى كه بيش از دو حديث از وى نقل شده ، امّا فقط از طريق يك راوىِ ديگر باشد ، نزد جمهور محدّثان ، مجهول است و نزد حنفيه ، غير مجهول . در پذيرش و عدم پذيرش روايت راوى اى كه هويت وى مجهول است ، مطابق تفسيرى كه جمهور براى جهلِ به هويت ذكر كرده اند ، شش ديدگاه وجود دارد : 1 . عدم پذيرش روايت راوى ، مطلقا . اين قول مطابق قاعده ، منسوب به جمهور علماست (4) ، به دليل آن كه معيار قبول روايت از راوى نزد جمهور ، تحقّق دو

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص88 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص90 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص344 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 _ 173 ؛ معجم علوم الحديث النبوى ، ص201 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص88 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص350 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص173 . در مقدمة ابن الصلاح (ص 90) ، در رفع جهل از هويت به اين نحوه مناقشه نابه جايى شده است و گمان شده كه بخارى و مسلم ، نقل روايت يك نفر را براى رفع جهالت ، كافى دانسته اند و نويسنده ، شاهدى را نيز به گمان خود بر اين مدّعا اقامه كرده است ؛ ليكن نووى در ردّ مناقشه وى ، پاسخ مناسبى داده كه اغلب اهل علم ، آن را پسنديده اند (ر .ك : إرشاد طلاب الحقائق ، ص113 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص173) .
3- .قواعد فى علوم الحديث ، ص207 .
4- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص173 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص350 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص154 _ 155 .

ص: 91

وصف عدالت و ضبط در وى است و در راوى اى كه هويت وى مجهول باشد ، اين دو وصف ، محرز نگرديده است ؛ زيرا راويانى كه هويت آنان مجهول است ، حال آنان (از جهت عدالت و ضبط) نيز مجهول است . 2 . پذيرفتن روايت راوى ، مطلقا . اين قول به كسانى نسبت داده شده كه بجز مسلمان بودن ، شرطى را براى قبول روايت از راوى لازم ندانسته اند (1) و ابن موّاق ، آن را به حنفيه نسبت داده است (2) ؛ زيرا آنها بين كسى كه يك نفر از او روايت نقل كرده با كسى كه بيش از يك نفر از او روايت نقل كرده ، فرقى قائل نشده اند (3) . علاوه بر اين ، چنان كه پيش تر گفته شد ، حنفيه ، عدالت را تنها به اظهار اسلام و سلامت مسلمان از فسق آشكار ، تفسير كرده اند . بنا بر اين ، مسلمان مجهول نيز نزد آنان ، عادل است و روايت وى ، پذيرفته مى شود و عجيب آن كه نووى در مقدّمه شرح صحيح مسلم ، احتجاج به روايت راوى اى را كه هويت وى مجهول است ، به بسيارى از محقّقان نسبت داده است (4) . نيز اين امر ، لازمه قول كسانى است كه مجرّد

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص346 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص346 .
3- .تهانوى در قواعد فى علوم الحديث (ص 207) ، به نقل از قفو الأثر ، مذهب حنفيه را در قبول روايت از راويانى كه هويت آنان مجهول است _ بر خلاف ابن موّاق كه به حنفيه ، بى هيچ شرطى نسبت پذيرش روايت را داده _ چنين بيان كرده است كه اگر راوى از كسانى باشد كه حديث وى در قرن دوم ، ظهور و انتشار يافته است ، در اين صورت ، حديث وى به شرط آن كه سلف (گذشتگان) به صحّت حديثى كه وى روايت كرده ، شهادت داده باشند و يا حدّاقل از طعن در حديث وى سكوت كرده باشند ، حديث وى پذيرفته مى شود ؛ اما اگر حديث وى را رد كرده باشند ، ردّ حديث وى واجب است ، و اگر برخى از سَلَف ، حديث وى را قبول كرده باشند و برخى ديگر رد كرده باشند ، حديث وى با اجتماع دو شرط پذيرفته مى شود : اوّل آن كه راويان ثقه از وى روايت كرده باشند ؛ دوم آن كه قياسى با حديث وى موافقت داشته باشد . بنا بر اين ، اگر در صورت مزبور (يعنى حال اختلاف سلف) ، هر دو شرط مذكور و يا يكى از آنها مفقود باشد ، حديث وى رد مى گردد ؛ و اگر حديث وى در قرن دوم ، اشتهار نيافته باشد ، فقط در قرن سوم عمل كردن به آن جايز است نه بعد از آن .
4- .شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص140 .

ص: 92

روايت كردن يك عادل را از راوى اى ، تعديل وى دانسته اند . 3 . پذيرفتن روايت وى در صورتى كه راوىِ منفرد از راوىِ مجهول ، از راويانى باشد كه از غيرِ عادلان روايت نمى كند ؛ مانند : عبدالرحمان بن مهدى ويحيى بن سعيد قطان . اين قول ، مورد تأييد جمعى از عالمان اصولى است ؛ زيرا آنان ، روايت عادلى را با وصف مزبور از يك راوى ، به منزله تعديل عملى و غير صريح دانسته اند . (1) 4 . قبول روايت وى در صورتى كه علاوه بر آن كه يك نفر از وى روايت كرده ، يكى از ائمه جرح و تعديل نيز وى را تزكيه كرده باشد . اين قول ، مورد تأييد ابن قطان است (2) و برخى مانند ابن حجر و ابن رشيد ، حكم به صحّت آن كرده اند (3) و حتى سخاوى گفته است كه نقل حديث شيخين (بخارى و مسلم) از برخى راويان كه تنها يك نفر از آنان روايت نقل كرده ، برهمين مبناست (4) و سپس ، نام عدّه اى از اين راويان را به همره راوىِ منفرد از آنان ذكر كرده و گفته است : اين عده ، با آن كه از هر يك از آنان ، تنها يك نفر نقل روايت كرده ، توثيق شده اند و هيچ يك از ائمه جرح و تعديل ، به جهالت آنان حكم نكرده است . (5) 5 . پذيرش روايت وى در صورتى كه به امورى چون : زهد و شجاعت و يا ادب ، مشهور باشد . اين قول به ابن عبدالبر نسبت داده شده است (6) و به نظر مى رسد كه وى ، چنين شهرتى را نشان از عدالت راوى مى داند . بنا بر اين ، از نظر وى در اين صورت ، مانعى از پذيرش روايت وجود ندارد .

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص346 _ 347 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص347 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 .
3- .شرح النخبة ، ص99 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص347 و 349 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 .
4- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص347 .
5- .همان ، ج1 ، ص347 _ 348 .
6- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص347 .

ص: 93

6 . قبول روايت وى با تحقّق دو شرط . با لحاظ اين نكته كه فرض چنين است كه راوى اى كه هويتش مجهول است ، جرح نيز نگرديده است دو شرط هم بايد در وى باشد تا روايت او پذيرفته شود : اوّل آن كه راوىِ از وى و نيز كسى كه وى از او روايت كرده ، هر دو ثقه باشند ؛ و دوم آن كه حديث منكرى را روايت نكرده باشد (1) . اين قول مذهب ابن حبّان است كه پيش از اين بيان شد . با توجّه به اقوالى كه نقل گرديد ، مى توان دريافت كه به غير از قول اوّل كه قائلان آن ، جمهورِ محدّثان بودند ، صاحبان اقوال ديگر ، راوى اى را كه تنها يك نفر از او روايت نقل كرده و هويتش معلوم نيست ، با وجود شرايط ديگرى كه به بيان آنها پرداختيم ، اصلاً مجهول نمى دانند و حتى صاحبان قول دوم ، بى هيچ شرطى وى را مجهول ندانسته ، بلكه در شمارِ راويان مقبول الحديث دانسته اند . در مجموع ، چنين به نظر مى رسد كه در ميان اقوال گذشته ، قول چهارم پسنديده تر است ، چنان كه شواهدى نيز بر صحّت اين قول از سخاوى نقل گرديد ؛ زيرا حكم به وثاقت راوى از جانب يكى از ائمه جرح و تعديل ، سبب رفع جهالت از حال راوى مى گردد و با رفع جهالت از حال وى ، نقصانى هم كه از ناحيه انفراد يك راوى براى رفع جهالت از هويت راوىِ مجهول وجود دارد ، جبران مى گردد .

ب) راويان مجهول الحالوضعيت اين دسته از راويان مجهول ، بهتر از نوع سابق است ؛ زيرا اين عدّه از راويان مجهول ، راويانى هستند كه جهالت از هويت آنان به واسطه نقل روايت حدّاقل دو نفر از آنان ، برطرف شده است ، ليكن حال آنان از جهت عدالت ، چه ظاهرى و چه باطنى ، معلوم نشده است . پس چنين افراد مجهولى نسبت به كسانى كه جهالت ، حتى از هويت و شخصيت آنان نيز رفع نگرديده ، وضعيت بهترى دارند . مراد از عدالت ظاهرىِ راوى ، رفتار ظاهرى وى است كه فسق آشكارى از

.


1- .ر .ك : لسان الميزان ، ج1 ، ص21 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص346 .

ص: 94

وى سر نزده باشد و اين ، با مشاهده ظاهر رفتار و كردار راوى معلوم مى شود و مراد از عدالت باطنى ، سيره باطنىِ راوى است كه غالبا از انظار ، پوشيده است و اين با امتحان راوى و تصريح ائمه جرح و تعديل ، معلوم مى گردد . بين محدّثان ، در پذيرش روايتِ چنين اشخاصى ، همان ديدگاه هايى وجود دارد كه پيش از اين ، در مورد قبول روايت راويانى كه هويتشان مجهول است ، نقل گرديد ، با اين تفاوت كه بايد قول ششم را حذف كرد و در عوض ، به قائلان قول دوم _ كه قائل به پذيرش روايت راوىِ مجهول به نحو اطلاق بودند _ ابن حبّان و دار قُطنى و بزّار و برخى ديگر را نيز افزود ؛ زيرا آنها روايت دو عادل را از يك راوى ، نه تنها موجب رفع جهالت از هويت راوى مى دانند ؛ بلكه موجب رفع جهالت از حال راوى و اثبات عدالت وى نيز دانسته اند .

ج) راويان مجهول در باطنوضعيت اين دسته از راويان مجهول _ كه از آنان به مستور تعبير مى شود _ بهتر از دو دسته قبل است ؛ زيرا اين عدّه ، راويانى هستند كه نه تنها جهالت از هويت آنان به واسطه روايت دو نفر يا بيشتر زايل گرديده ؛ بلكه عدالت ظاهرىِ آنان نيز محرز گرديده و تنها عدالت باطنى آنان ، به واسطه عدم وجود توثيق ، احراز نشده است . بين محدّثان و علما در پذيرش روايت چنين افرادى ، چهار قول وجود دارد : 1 . ردّ روايت مستور ، مطلقا . اين قول ، نظر اغلب محدّثان است (1) ؛ زيرا عدالت ، ملاك قبول روايت است و عدالت مستور _ با تفسيرى كه جمهور از عدالت كرده اند _ محرز نشده است و عدالت ظاهرى براى قبول روايت ، كافى نيست . 2 . قبول روايت مستور ، مطلقا . زيرا قبول اخبار ، مبنى بر حسن ظن به راوى است و شناخت عدالت باطنى نيز امرى دشوار است . بنا بر اين ، به شناخت عدالت ظاهرى اكتفا مى گردد . اين قول ، منسوب به برخى از شافعيان است و سُليم بن

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص89 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص167 _ 168 .

ص: 95

ايوب رازى (1) به صحّت اين قول ، جزم پيدا كرده است (2) . ابن صلاح نيز ظاهرا آن را مورد تأييد خود قرار داده ؛ زيرا بعد از نقل اين قول گفته است : به نظر مى رسد كه در بسيارى از كتاب هاى حديثىِ مشهور در مورد برخى از راويانى كه عهد آنان گذشته و دانستن عدالت باطنى آنان ميسّر نيست ، مطابق اين رأى عمل شده است . (3) و نووى در مقدّمه شرح صحيح مسلم ، احتجاج به روايت مستور را _ مانند احتجاج به روايت راويانى كه هويت آنان مجهول است _ به تعداد زيادى از محقّقان نسبت داده است (4) و مى توان اين قول را به طريق اُولى به دار قُطنى و ابن حبّان و بزار نيز نسبت داد ؛ زيرا روايت دسته دوم از مجهولان (يعنى كسانى كه عدالت ظاهرىِ آنان نيز محرز نگرديده) ، نزد آنان ، بى هيچ شرطى پذيرفته است . بنا بر اين ، به يقين روايت اين دسته از مجهولان نيز نزد آنان پذيرفته است . 3 . قبول روايت مستورى كه از راويان سه قرن اوّل هجرى است . به عبارت ديگر ، روايت مستور ، در صورتى پذيرفته مى شود كه از صحابيان و يا تابعيان و يا اتباعِ (پيروان) تابعيان باشد ؛ زيرا در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت داده است به اين كه :

خير الناس قرنى ، ثم الذين يلونهم ، ثم الذين يلونهم . (5)

بهترين مردم ، [مردم] قرن من است و سپس ، كسانى كه از پىِ ايشان مى آيند ، و بعد هم كسانى كه از پىِ آنها مى آيند .

.


1- .ابو الفتح سليم بن ايّوب رازى ، شافعى مذهب ، مفسّر و آشنا به فقه بود كه فقه را نزد ابو حامد اسرافيينى آموخت (ر . ك : العبر ، ج 3 ، ص 215) .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص352 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص172 .
3- .مقدمة ابن الصلاح ، ص89 .
4- .شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص140 .
5- .صحيح البخارى ، ج 3 ، ص 1335 ، ش 3451 (كتاب فضائل الصحابة) ؛ شرح صحيح مسلم ، ج 16 ، ص 321 (ش 2535) .

ص: 96

مبحث پنجم : شرايط راوى نزد متأخّران

اين ، قولِ پيروان ابو حنيفه است (1) و خودِ ابو حنيفه ، ظاهرا از قائلان به قول دوم بوده است . 2 4 . توقّف در قبول روايت مستور تا آن كه حقيقت حال راوى معلوم گردد . اين قول ، منسوب به امام الحرمين جوينى است و مورد تأييد ابن حجر قرار گرفته است و البته اين قول در نتيجه _ كه عدم احتجاج به روايت مستور باشد _ با قول اوّل يكى است .

نكتهمراجعه كنندگان به كتاب هاى رجالى در شرح حال برخى از راويان مى بينند كه علماى جرح و تعديل ، اصطلاح «مجهول» را به نحو مطلق ، استعمال كرده اند ، بدون آن كه جهالت را مقيّد به هويت و يا حال راوى از جهت عدالت بكنند . بنا بر اين ، براى آنان اين سؤال پيش مى آيد كه : مقصود علما از اطلاق اصطلاح مجهول چيست؟ آيا مرادشان جهل به هويت راوى است و يا جهل به حال وى؟ در پاسخ به اين سؤال ، برخى گفته اند كه مراد اغلب محدّثان از اطلاق اين اصطلاح ، جهل به هويت راوى است ، بر خلاف ابو حاتم رازى كه مراد وى از اطلاق اين اصطلاح ، جهل به حالِ راوى است و ذهبى نيز در كتاب ميزان الاعتدال ، در اطلاق اين اصطلاح ، از ابوحاتم پيروى كرده است . (2)

مبحث پنجم : شرايط راوى نزد متأخّرانشرايطى كه پيش از اين ، لزوم اجتماع آنان را در راويان ذكر كرديم ، شرايطى

.


1- .قواعد فى علوم الحديث ، ص208 _ 209 .
2- .ر .ك : الرفع و التكميل ، ص103 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص170 .

ص: 97

بودند كه جمهور محدّثان براى پذيرش روايت از راويان در عصر قبل از تدوين جوامع حديثى ، معتبر دانسته اند ؛ امّا بعد از تأليف جوامع حديثى و جمع آورى و نوشتن تمامى احاديث توسط محدّثان ، و تعيين صحيح و حَسَن و ضعيف اين احاديث ، و نيز دشوارى بررسى شرايط مزبور ، ديگر اجتماع تمام آن شرايط را در راويان احاديث ، لازم ندانسته اند . توضيح بيشتر مطلب آن كه در گذشته كه احاديث جمع آورى نشده بود ، چون راه كذب در احاديثْ باز بوده است و تعيين درجه اعتبار احاديث از جهت صحّت و ضعف ، امرى بسيار مهم تلقّى مى شده است ، به طور طبيعى سختگيرى در لزوم اجتماع شرايط مزبور در راويان و شناخت عدالت و جرح آنان و تفاوت آنان در حفظ و ضبط و اتقان ، امرى لازم و مرغوب بوده است ؛ ليكن بعد از اهتمام محدّثان به جمع آورى تمام احاديث در جوامع حديثى تأليف شده و بيان حكم آنها از جهت صحّت و ضعف ، نيازِ به بررسى مجموع شرايط مزبور زايل شد ؛ زيرا بعد از تدوين جميع احاديث در كتاب هاى مزبور و اشتهار آنها و تعيين درجه اعتبار احاديث ، راه كذب و جعل احاديث ، تا حدّ زيادى مسدود شد . از اين رو ، در عصر متأخّر ، به اجتماع شرايطى كه براى بقاى سلسله اسناد لازم اند ، اكتفا گرديد و اين شرايط ، عبارت اند از : مسلمان بودن ، بالغ بودن و دارا بودن عقل و عدم تظاهر به فسق و كارهاى خلاف مروّت ؛ و در ضبط راوى نيز به وجود روايات وى در كتابى كه با خطّ فردى ثقه نوشته شده است و روايت وى از كتابى كه موافق با كتاب شيخش است ، اكتفا شده است . بنا بر اين ، با خفيف تر شدن شرط عدالت ، روايت راوى اى كه حال وى مستور است (يعنى عدالت باطنى وى محرز نشده) نيز براى بقاى سلسله اسناد ، كافى شمرده شده است . خلاصه آن كه اثر تدوين جوامع حديثى توسط متقدّمان ، آن شده كه اگر كسى حديثى را نقل كند كه در هيچ يك از جوامع مزبور تدوين نيافته ، از او پذيرفته نمى گردد ؛ زيرا به جهت تضمين صاحب شريعت به حفظ شريعت مقدّس اسلام ،

.

ص: 98

گفتار سوم : توثيق عام صحابيان

محال است كه نقل حديثى از تمام جوامع مزبور ، فوت شده باشد و اگر كسى حديثى را از اين جوامع نقل كند ، به نقل وى احتجاج نمى گردد ؛ بلكه حجّت روايت آن حديث ، در آن جوامع است و مقصود از روايت او و شنيدن روايت از او ، تنها تسلسل حديث به «حدّثنا» و «أخبرنا» و بقاى سلسله اسناد و عدم انقطاع آن است و درست به همين خاطر ، در شرايط راوى ، تساهل روا شده و اجتماع تمامى شرايط لازم در عصر پيش از تأليف جوامع ، لازم دانسته نشده است . (1)

گفتار سوم : توثيق عام صحابيانجمهور محدّثان گفته اند كه براى همه صحابيان _ ولو آن كه داخل در فتنه ها شده باشند _ ، خصوصيتى است كه براى هيچ كس ديگر از اين امّت ، ثابت نشده و آن ، مسلّم و مفروغ بودن عدالت آنان است ، به گونه اى كه هرگز نيازى به پرسش از حال آنان نيست ؛ زيرا جميع آنان به واسطه تصريح آياتى از قرآن كريم و احاديثى از رسول اكرم ، و اجماع اهل علم و حديث ، تعديل گرديده اند و با اين وضع ، نيازى به تعديل هيچ يك از خلايق ندارند . علاوه بر اين ، اگر هيچ آيه و يا روايتى در تعديل آنان ذكر نمى شد ، مقتضاى حال آنان از هجرت ، جهاد ، بذل خون و اموالشان در راه اسلام ، و قوّت ايمان و يقينشان ، قطع به عدالت و افضل بودن آنان از جميع افراد عادلى است كه بعد از آنان ، پا به عرصه وجود گذارده اند . (2) پيش از ارائه ادلّه عدالت تمامى صحابيان ، به عنوان مقدّمه بايد دانست كه جمهور محدّثان ، به كسانى صحابى مى گويند كه توفيق ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله را يافته باشند ، در حالى كه مسلمان بوده اند و مسلمان نيز از دنيا رفته اند ، ولو آن كه مدّت

.


1- .ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص93 _ 94 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص389 _ 390 ؛ تدريب الراوى ، ج 1 ، ص 185 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص49 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص92 .

ص: 99

اين ملاقات ، بسيار اندك باشد . (1) در مقابل ، عدّه اى از علماى دانش اصول و محدّثان ، با تمسّك به لغت ، طولانى بودن مدّت ملاقات و مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله را ، آن هم با قصد متابعت از حضرت ، براى اطلاق نام «صحابى» بر افراد ، لازم دانسته اند . (2) نيز از سعيد بن مسيب نقل شده كه صحابى به كسى گفته مى شود كه يك يا دو سال با پيامبر صلى الله عليه و آله بوده باشد ، و يا در يك يا دو جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ شركت كرده باشد (3) ؛ ليكن اكثر محدّثان ، اين دو قول و اقوال ديگرى را كه احيانا در تعريف صحابى بيان شده اند ، ضعيف و باطل شمرده ، به ردّ آنها پرداخته اند .

1 . آياتاهل سنّت دلالت آياتى را بر تعديل صحابه ، صريح دانسته اند و ظاهرا براى اوّلين بار ، خطيب بغدادى (م 463 ق) و ابن حزم (م 456 ق) (4) و ابن عبدالبر (م 463 ق) بدانها استدلال كرده اند (5) و تنها آيه اوّلى كه آن را ذكر خواهيم كرد توسط ابن ابى حاتم (م 327 ق) قبل از ايشان مورد استدلال قرار گرفته است (6) . اين آيات

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص175 ؛ شرح النخبة ، ص109 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص79 ؛ تدريب الراوى ، ج 2 ، ص122 .
2- .مقدمة ابن الصلاح ، ص175 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص84 ؛ تدريب الراوى ، ج2 ، ص123 .
3- .مقدمة ابن الصلاح ، ص175 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص85 ؛ تدريب الراوى ، ج2 ، ص123 .
4- .ابو محمّد على بن احمد بن سعيد بن حزم اندلسى ظاهرى (منسوب به «اصحاب ظاهر» كه قياس و تأويل را در مورد آيات قرآن كريم و سنّت روا نمى دارند و به ظاهرِ آنها تمسّك مى جويند) ، فقيه ، شاعر ، مورّخ و آشنا به مذاهب مختلف ، كتاب المُحَلَّى وى در فقه و الفِصَل فى الملل و الأهواء و النحل او در شناخت مذاهب مختلف ، بسيار معروف است (ر . ك : سير أعلام النبلاء ، ج 18 ، ص 184 ، ش 99 ؛ لسان الميزان ، ج 4 ، ص 724 ، ش 5782 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 455 ، ش 983) .
5- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص46 _ 47 ؛ الإستيعاب ، ج1 ، ص 2 و 4 و 9 ؛ الفِصَل فى الملل والأهواء والنحل ، ج 3 ، ص 72 _ 73 .
6- .الجرح و التعديل ، ج 1 ، ص 7 .

ص: 100

عبارت اند از : 1 . وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ . (1) و بدين گونه ، شما را امّتى ميانه قرار داديم تا بر مردم ، گواه باشيد . وجه استدلال به اين آيه چنين است كه كلمه «وسطا» در آيه شريف ، به تصريح مفسّران و ساير علما ، به معناى عادل است و مخاطب آيه ، اگر چه صحابيان موجود در آن عصر است ؛ ليكن الحاق ساير صحابيان به آنان ، در صورت مشاركتِ در صفات ، ممتنع نيست . 2 . كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ . (2) شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم ، پديدار شده ايد . وجه استدلال به اين آيه چنين است كه به گفته بسيارى از مفسّران و علما ، اين آيه در خصوص صحابيان نازل شده و حتى برخى بر آن ، ادّعاى اتّفاق كرده اند . در اين صورت ، بهترين امّت بودن ، ملازم با وصف عدالت براى آنان است ؛ اما اگر چنان كه برخى ديگر از مفسّران گفته اند ، آيه شريف در شأن عموم امّت محمّد صلى الله عليه و آله باشد ، در اين صورت ، وصف بهترين امّت بودن ، نمى تواند ملازم با وصف عدالت براى يك به يك امّت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد . 3 . لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ . (3) به راستى خداوند ، هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت ، با تو بيعت مى كردند ، از آنان خشنود شد و آنچه را در دل هايشان بود ، باز شناخت . اين آيه شريف ، اگر چه در خصوص جمعى خاص از صحابيان نازل شده ؛

.


1- .بقره ، آيه 143 .
2- .آل عمران ، آيه 110 .
3- .فتح ، آيه 18 .

ص: 101

ليكن رضايت خداوند ، شامل ساير صحابيان نيز مى شود ؛ زيرا آنان نيز به خداوند ايمان آورده ، با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند و مقتضاى مشاركت در وصف ، اشتراكِ در حكم (يعنى رضايت) است و آيه بعد ، بهترين شاهد بر اين مطلب است و واضح است كه رضايت خداوند ، تنها به اشخاص عادل تعلّق مى گيرد . 4 . وَ السَّ_بِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَ_جِرِينَ وَالْأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَ_نٍ رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ . (1) پيش گامان نخستين از مهاجرين و انصار ، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كرده اند ، خداوند از ايشان خشنود شد و آنها [ نيز ] از او خشنود شدند . در اين آيه نيز خداوند ، رضايت خود را از مهاجران و انصار _ كه دو گروه مهم از صحابيان بوده اند _ و نيز كسانى كه از آنان پيروى كرده اند ، ابراز داشته است و چنان كه گفته شد ، رضايت خداوند ، فقط به عادلان تعلّق مى گيرد . 5 . يَ_أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ . (2) اى پيامبر! خداوند و كسانى از مؤمنانى كه پيرو تواَند ، تو را بس است . در اين آيه ، متابعت كنندگان از پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى حمايت از ايشان كافى شمرده شده اند و متابعت كنندگان از پيامبر صلى الله عليه و آله در آيه ياد شده ، جز صحابيان نبوده اند و معنا ندارد كه بگوييم مؤمنانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله متابعت مى كرده اند و خداوند ، آنها را براى حمايت از رسول خود كافى دانسته است و از طريق اعلام اين مطلب ، به پيامبر صلى الله عليه و آله دل گرمى داده ، عدّه اى غير عادل و فاسق بوده اند . بنا بر اين ، آيه شريف دلالت التزامى بر عدالت صحابيان دارد . 6 . لِلْفُقَرَآءِ الْمُهَ_جِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَ_رِهِمْ وَ أَمْوَ لِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نًا وَ يَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو أُوْلَ_ل_ءِكَ هُمُ

.


1- .توبه ، آيه 101 .
2- .أنفال ، آيه 64 .

ص: 102

الصَّ_دِقُونَ * وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الاْءِيمَ_نَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لاَ يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّآ أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِى فَأُوْلَ_ل_ءِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1) [ اين غنايم ، نخست ] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند ، خواستار فضل خدا و خشنودى [ او ]هستند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند . اينان ، همان مردمِ درستْ كردارند . و [ نيز ] كسانى كه قبل از [ مهاجران ] در [ مدينه ] جاى گرفته و ايمان آورده اند ، هر كسى را كه به سوى آنان كوچ كرده ، دوست دارند ؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است ، در دل هايشان حسدى نمى يابند ؛ و هر چند در خودشان احتياجى [ مبرم ] باشد ، آنان را بر خودشان مقدّم مى دارند ؛ و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند ، ايشان اند كه رستگاران اند . چنان كه ملاحظه مى شود ، در اين آيه شريف براى خصوص صحابيان مهاجر و انصار ، مدح فراوانى ملازمِ با عدالت آنان ، ذكر شده است .

2 . رواياتاز روايات صحيح و يا معتبرى كه بخارى و مسلم و ساير مؤلفان جوامع حديثى در فضيلت صحابيان نقل كرده اند و خطيب بغدادى و ابن عبدالبر و ابن حزم و ساير علما ، به تبعيت از عدّه مزبور ، به آنها براى اثبات عدالت صحابيان استدلال كرده اند ، روايات ذيل است :

خير الناس قَرْنى . (2)

بهترينِ مردم ، [مردم] قرن من هستند .

.


1- .حشر ، آيه 8 _ 9 .
2- .صحيح البخارى ، ج3 ، ص1335 ، ش 3451 (كتاب فضائل الصحابة) ؛ شرح صحيح مسلم ، ج 16 ، ص321 ، ش 2535 (كتاب فضائل الصحابة) ؛ سنن الترمذى ، ج4 ، ص240 (ش 2221) .

ص: 103

اين حديث ، مستفيض و حتى به قول برخى مانند سخاوى ، متواتر است و مراد از قرن ، بنا بر قول مشهور ، يكصد سال است و يا به قول برخى 120 سال . اگر چه قول ضعيف و مردودى هم وجود دارد كه قرن را ده سال دانسته است . در هر حال ، مراد پيامبر صلى الله عليه و آله از قرن ، عصر صحابيان است (1) و واضح است كه توصيف صحابيان به بهترينِ انسان ها ، ملازم با عالى ترين درجه عدالت است .

لا تسبوا أصحابى ، فوالذى نفسى بيده لو أنفق أحدكم مثل اُحدٍ ذهبا ما أدرك مُدَّ أحدهم ولا نصيفه . (2)

اصحاب مرا دشنام ندهيد . به خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر يكى از شما مانند [ كوه ] اُحد را انفاق كند ، به اندازه پيمانه يكى از آنان و حتى نصف پيمانه يكى از آنان را درك نكرده است .

وجه استدلال به اين حديث آن است كه توصيف صحابيان به غير عدالت ، به منزله دشنام دادن به آنان است ، به خصوص آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث ، برخى از كسانى كه حضرتش را درك كرده بودند و مصاحب حضرتش بوده اند ، از تعرّض به برخى از صحابيان ، نهى كرده است . بنا بر اين ، به طريق اُولى ، كسانى كه بعد از صحابيان پا به عرصه وجود مى گذارند ، نبايد صحابيان را دشنام دهند و يا به غير عدالت وصف كنند . (3)

اللّه اللّه ، فى أصحابى! لا تتخذوهم غرضا ، فمن أحبَّهم فبحبِّى أحبَّهم ، ومن أبغضهم فببغضى أبغضهم ، و من آذاهم ، فقد آذانى ، و من آذانى ، فقد آذى اللّه ، ومن آذى اللّه ، فيوشك أن يأخذه . (4)

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص93 .
2- .شرح صحيح مسلم ، ج16 ، ص326 _ 327 ، ش 2541 (كتاب فضائل الصحابة) ؛ سنن الترمذى ، ج5 ، ص508 (ش 3861) .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص93 .
4- .سنن الترمذى ، ج5 ، ص509 (ش 3862) ؛ صحيح ابن حبّان (بترتيب ابن بلبان) ، ج16 ، ص244 (ش 7256) .

ص: 104

خدا را خدا را گواه مى گيرم در مورد اصحابم! آنها را مورد غرض هاى خود قرار ندهيد . پس هر كس كه آنها را دوست بدارد ، من هم به دوستى خود ، ايشان را دوست مى دارم ؛ و هر كس كه آنها را دشمن بدارد ، من هم به دشمنى ام ايشان را دشمن مى دارم ؛ و هر كس كه آنها را آزار دهد ، همانا مرا آزار داده است ؛ و هر كس كه مرا آزار دهد ، همانا خدا را آزار داده است ؛ و هر كس كه خدا را آزار دهد ، پس نزديك است كه او جانش را بگيرد .

دلالت اين حديث بر عموم مدّعا ، بسيار روشن است .

أنتم تُوَفُّون سبعين أُمّة أنتم خيرها وأكرمها على اللّه عز و جل . (1)

شما حقّ هفتاد امّت را ادا كرديد . شما بهترين امّت هاييد و [ نيز ] با كرامت ترينِ آنها نزد خداوند .

دلالت اين حديث ، مانند دلالت حديث اوّل و بلكه بهتر از آن است . در مجموع ، چنان كه ملاحظه شد ، روايات مذكور ، عموم صحابيان را بى هيچ استثنايى ، بهترين و با كرامت ترينِ انسان ها معرّفى كرده است و از دشنام دادن و دشمنى با آنان نهى كرده است و اين ، به معناى ثبوت عالى ترين درجه عدالت براى جميع آنان است . خطيب بغدادى در الكفاية ، بعد از نقل آيات مذكور و برخى از رواياتى كه نقل گرديدند ، قديم ترين سخن را در تعديل جميع صحابيان با سند خود از ابو زرعه رازى (م 264 ق) چنين نقل كرده است : هرگاه كسى را ديدى كه بر يكى از اصحاب رسول خدا نقيصه وارد مى كند ، بدان كه او در باطن كافر است ، زيرا رسول خدا حق بوده و قرآن نيز حق است و آنچه را كه او آورده ، حق است ، و همانا صحابيان ، قرآن و سنّت را به ما رسانده اند و همانا آنان ، جرح شهود ما را اراده كرده اند تا بدين وسيله ، قرآن و

.


1- .المستدرك على الصحيحين ، ج 4 ، ص 94 (كتاب معرفة الصحابة) ؛ الإستيعاب ، ج 1 ، ص 9 .

ص: 105

سنّت را باطل كنند ، در حالى كه جرح بر خود اينان ، سزاوارتر است و آنان در باطن كافرند . (1) علاوه بر آيات و رواياتى كه به نقل برخى از آنها پرداختيم ، ابن عبدالبر (م 463 ق) و ساير علماى متأخّر از وى ، اجماع اهل حق از مسلمانان (يعنى اهل سنت و جماعت از ديدگاه خودشان) را بر عدالت جميع صحابيان ، حكايت كرده اند . (2) و امام الحرمين _ كه وى نيز يكى از ناقلان اجماع بر عدالت صحابه است _ در بيان علّت عدم فحص و جستجو از عدالت صحابيان گفته است : همانا صحابيان ، ناقلان شريعت اند . پس اگر توقّف در روايات آنان ثابت گردد ، هر آينه ، شريعت اسلام منحصر به عصر رسول اكرم خواهد شد و به ساير اعصار و زمان ها ادامه نمى يابد . (3) و ابن حجر در مقدّمه الإصابة گفته است : بزرگ داشتن و اكرام صحابيان _ ولو آن كه اجتماع آنان در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به مدّت كمى بوده باشد _ امرى مقرّر و ثابت نزد خلفاى راشدين و ديگران بوده است . (4) وى سپس به عنوان شاهدِ بر اين مدّعا ، با اسنادى معتبر از ابو سعيد خدرى _ خبرى را نقل مى كند كه مضمون آن ، پرهيز عمر از عقاب و حتى سرزنش باديه نشينى است كه به نكوهش و دشنام انصار ، سخن گفته بود و علّت اين كار _ چنان كه از خود عمر در اين خبر نقل گرديده _ توفيق صحبت و ملاقات آن

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص49 .
2- .ر .ك : الإستيعاب ، ج 1 ، ص19 .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص94 ؛ تدريب الراوى ، ج2 ، ص125 .
4- .الإصابة فى تمييز الصحابة ، ج1 ، ص11 .

ص: 106

باديه نشين با رسول اكرم ذكر شده است . (1) در مقابل جمهور محدّثان كه مدّعىِ عدالت جميع صحابيان اند ، اقوال ديگرى نيز از علما ابراز گرديده كه عبارت اند از : الف) برخى از علماى دانش اصول (همچون آمدى و ابن حاجب) قولى را حكايت كرده اند مبنى بر اين كه صحابيان ، مطلقا _ چه داخلِ در فتنه ها شده باشند و چه داخل نشده باشند _ بحث در عدالت و يا عدم عدالت آنان ، امرى لازم است و مانند ديگران اند (2) و سخاوى گفته است كه اين قول ، مقتضاى كلام ابن قطان شافعى است كه گفته است : وحشى ، حمزه رحمه الله را كشت ، در حالى كه وى با رسول خدا مصاحبت داشت ، و وليد ، شراب نوشيد [ در حالى كه وى نيز مصاحبت داشته است ] . در پاسخ مى گوييم كسى كه خلاف عدالت از وى ظاهر شده ، نام صحابى بر او اطلاق نمى گردد و وليد ، صحابى نبوده است . همانا اصحاب رسول اكرم ، كسانى بوده اند كه به روش ايشان عمل مى كرده اند . (3) سخاوى بعد از نقل كلام مزبور ، اظهار تعجّب كرده و در جواب آن گفته است : به اتّفاق همه اهل علم ، همه صحابيان و از جمله دو نفر مزبور ، از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند و قتل حمزه رحمه الله به دست وحشى ، قبل از اسلام آوردن وحشى واقع شده است ؛ و اما وليد و ديگرانى كه ابن قطان به آنها اشاره كرده است ، همانا پيامبر صلى الله عليه و آله از لعن برخى از آنان نهى كرده است و فرموده : «لا تلعنه ، فواللّه ما علمتُ إلاّانّه يحب اللّه و رسوله ؛ لعن نكن او را . به خدا قسم! من جز آن كه او خدا و رسولش را دوست مى دارد ، از او نمى شناسم» و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله عمر را از كشتن حاطب با اين كلام شريف باز داشت كه : «وما

.


1- .الإصابة فى تمييز الصحابة ، ج1 ، ص11 _ 12 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص94 .
3- .همان ، ص94 .

ص: 107

يدريك؟ لعلّ اللّه اطّلع على أهل بدر ، فقال اعملوا ماشئتم فقد غفرت لكم ؛ [ او در جنگ بدر حضور داشته است ] و تو چه مى دانى؟ شايد خداوند ، بر اهل بدر مطلّع شده و گفته است : «هر چه مى خواهيد ، انجام بدهيد . همانا شما را آمرزيده ام» . بخصوص آن كه صحابيان در توبه خود _ نسبت به آنچه كه احيانا از آنان واقع مى شده _ مخلص بوده اند . علاوه بر اين ، حدهايى كه بر برخى از آنها از جمله وليد بن عقبه جارى شده ، كفّاره آنان است ؛ بلكه در خصوص وليد گفته شده كه برخى از اهل كوفه ، بر وى تعصّب و ستيزه جُستند و به همين جهت ، عليه وى به غير حق ، شهادت دادند . (1) سخاوى سپس به ترك اين گونه مباحث _ كه نتيجه اش همانا احتمال وقوع اعمال خلاف عدالت از صحابيان است _ نصيحت مى كند . (2) ب) قول ديگرى كه در مقابل جمهور محدّثان نقل گرديده ، آن است كه صحابيان تا هنگام وقوع فتنه ها (قضيه قتل عثمان و جنگ هاى واقع شده در زمان حضرت على عليه السلام) همگى عادل بوده اند ؛ امّا بعد از وقوع فتنه ها مى بايد در مورد عدالتشان بحث شود (3) . از قائل و يا قائلان به اين قول ، نامى برده نشده است و در كتب «مصطلح الحديث» ، تنها به نقل اين قول اكتفا گرديده است . ج) برخى قائل به ردّ جميع كسانى شده اند كه در فتنه ها داخل گرديده اند ؛ زيرا در هر فتنه اى ، يك طرف بدون تعيين فاسق بوده و به واسطه همين عدم تعيّن ، حكم به ردّ دو طرف مى گردد . غزّالى اين قول را به قدريه متقدّم نسبت داده است (4) . برخى از قائلان به اين قول ردّ شهادت و روايتِ داخلان در فتنه ها را مقيّد به اجتماع آنها

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص94 _ 95 .
2- .همان جا .
3- .همان ، ج3 ، ص95 ؛ تدريب الراوى ، ج2 ، ص125 .
4- .المستصفى ، ص130 .

ص: 108

كرده اند و در صورت انفراد هر يك از فريقين (دو گروه داخل در فتنه ها) ، استصحاب عدالت را جارى مى دانند . (1) د) عده اى قائل به ردّ آن دسته از اصحابى شده اند كه به جنگ با على عليه السلامپرداخته اند و سايرين را عادل دانسته اند . اين قول را به معتزله نسبت داده اند . (2) ه ) برخى تنها قائل به عدم لزوم فحص از عدالت صحابيان مشهور گرديده اند و ساير صحابيان را مانند ساير مردم دانسته اند كه در آنها ، هم عادل وجود دارد و هم غير عادل . اين قول ، مقتضاى كلام مازرى در شرح البرهان است كه گفته : اين كه ما گفته ايم صحابيان عادل اند ، مرادمان هر كسى كه يك روز پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده يا براى زمان اندكى او را زيارت كرده و يا به واسطه غرضى نزد وى آمده و زود هم باز گشته ، نيست ؛ بلكه مرادمان از عدالت صحابيان ، آن كسانى است كه ملازم حضرت بوده اند و او را يارى كرده اند و نورى را كه با ايشان نازل گرديده ، پيروى كرده اند . پس آنان ، همان طور كه خداوند فرموده ، رستگارند . (3) جمهور محدّثان ، اين سخن مازرى را نپسنديده و به آن اعتراض كرده اند . از جمله معترضان ، علايى (694 _ 761 ق) (4) است كه در ردّ كلام وى گفته است : اين ، كلام غريبى است كه به واسطه آن ، عدّه ى زيادى از مشهوران به مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت كردن از ايشان (مانند : وائل بن حجر ، مالك بن حويرث ، عثمان بن ابى العاص ، و كسان ديگرى كه به عنوان نماينده بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد گرديده اند و جز زمان اندكى نزد ايشان نبوده اند) از حكم به

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص95 ؛ المستصفى ، ص120 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص95 ؛ الباعث الحثيث ، ص173 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص125 .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص95 .
4- .صلاح الدين ابو سعيد خليل بن كيكلدى علايى ، محدّث ، فقيه ، اصولى و متبحّر در علوم حديث بوده است (ر . ك : طبقات الشافعية ، اسنوى ، ج 2 ، ص 239 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 558 ، ش 1162) .

ص: 109

عدالت ، خارج مى شوند ، و نيز كسانى كه فقط به واسطه نقل يك حديث از آن حضرت شناخته شده اند ، و يا كسانى كه از اعراب قبيله ها بوده اند و مقدار اقامت آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، معلوم نشده است . (1) در انتهاى اين بحث ، دو مطلب باقى مى ماند : اوّل آن كه جمهور محدّثان _ كه قائل به عدالت جميع صحابيان شده اند _ عدالت صحابيانى را كه در فتنه ها وارد شده اند و مبادرت به كشتار يكديگر كرده اند ، از باب حمل اين عمل بر اجتهاد صحابيان ، تصحيح مى كنند و مى گويند كه مجتهد يا فعل و قولش موافق با واقع است (كه در اين صورت ، بدون شك مأجور است) و يا خلاف واقع است ؛ يعنى در اجتهاد خود ، خطا كرده (كه در اين صورت نيز يا مأجور است و يا حداقل ، معذور) . بنا بر اين ، ورود برخى از صحابيان در فتنه ها ، به هيچ وجه مخلّ عدالت آنان نيست . دوم آن كه مراد جمهور محدّثان از عدالت صحابيان ، چنان كه ابن انبارى (271 _ 328) (2) گفته است و پيش از اين نيز اشاره شد _ اثبات عصمت آنان از گناه و استحاله وقوع معصيت از آنان نيست ؛ بلكه مراد ، قبول روايتِ آنان بدون پرسش از عدالت آنان ، و طلب تعديل از جانب علماى جرح و تعديل است ، مگر آن كه كارى منافى با عدالت از آنان واقع شده باشد كه الحمد للّه ، چنين چيزى براى هيچ يك از آنان ثابت نشده است . بنا بر اين ، استصحاب عدالت آنان در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله ، تا زمانى كه وقوع كار زشتى براى آنان ثابت نگرديده ، همچنان جارى است و آنچه كه احيانا بعضى از تاريخنگاران و ديگران در مورد وقوع كارهاى منافى با عدالت از بعضى از صحابيان حكايت كرده اند ، يا صحيح نيست و يا قابل تأويل به وجهى صحيح است . (3)

.


1- .همان جا .
2- .ابو بكر محمّد بن قاسم بن محمّد اَنبارى ، محدّث و از علماى بزرگ دانش نحو بوده است (ر . ك : الأنساب ، ج 1 ، ص 212 _ 213 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 366 ، ش 791) .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص96 .

ص: 110

ليكن آلوسى (م 1270 ق) (1) ، برخلاف نظر جمهور محدّثان ، معتقد است كه برخى از صحابيان ، مرتكب گناه و كارهاى منافى با عدالت شده اند و اين چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد . از نظر وى ، مراد از عدالت جميع صحابيان آن است كه هيچ يك از آنان ، از دنيا نرفته است ، مگر آن كه به بركت مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله و يارىِ حضرتش توبه كرده و پاكيزه ، به سراى آخرت شتافته است . آلوسى سپس در پاسخ اين توهّم كه اگر از برخى اصحاب ، كارهاى خلاف عدالت واقع شده ، بايد روايت آنها را نپذيريم ، مگر آن كه بدانيم بعد از توبه روايت كرده اند ، گفته است : بعد از آن كه پذيرفتيم چنين صحابيانى به بركت مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله با توبه و پاكيزه از اين دنيا رفته اند ، جاى چنين احتمالى وجود ندارد ؛ زيرا صحّت توبه آنان ، مقتضى تلافىِ اين امر به خبر دادن آنان از حال خودشان است . (2)

.


1- .شهاب الدين ابو عبد اللّه سيد محمود بن عبد اللّه بغدادى ، مشهور به آلوسى ، فقيه و مفسّر ، صاحب تفسير معروف روح المعانى (ر . ك : ريحانة الأدب ، ج 1 ، ص 60) .
2- .ر .ك : الأجوبة العراقية على الأسئلة اللاهورية ، ص10 و 23 _ 24 ؛ شدّ الرحال إلى علم الرجال ، ص149 و 151 (به نقل از كتاب مذكور) .

ص: 111

فصل سوم: جرح و تعديل

اشاره

فصل سوم : جرح و تعديل

.

ص: 112

. .

ص: 113

مقدّمه

گفتار اوّل : مبانى حجّيت جرح و تعديل رجالى

اشاره

مقدّمهاكنون كه عصر علماى جرح و تعديل به پايان آمده و تمامى اقوال و احكام آنان در مورد راويان احاديث در كتاب هاى رجالى تدوين يافته است ، طالبان علم رجال و مطالعه كنندگان كتاب هاى رجالى ، براى فهم و درك بهترِ اقوال علماى جرح و تعديل و تعيين حال راويان از جهت وثاقت و يا ضعف ، نياز مبرم به دانستن قواعد علم جرح و تعديل دارند ؛ قواعدى كه بدون اطّلاع از آنها ، هيچ كس قادر به تعيين حال راويان و به تبع ، تعيين درجه اعتبار سند احاديث از جهت صحّت و يا ضعف نيست . از اين رو ، در اين باب ، بر آنيم كه مهم ترين اين قواعد را به اختصار طرح كرده ، مورد بررسى قرار دهيم .

گفتار اوّل : مبانى حجّيت جرح و تعديل رجالىاز آنچه كه علما در كتب «مصطلح الحديث» در مورد اختلاف محدّثان در قبول تزكيه و جرح از يك عادل گفته اند (1) ، چنين به دست مى آيد كه اساس حجّيت و پذيرش جرح و تعديل از علماى رجال ، بر يكى از چهار نظريه ذيل استوار است :

.


1- .البته در فصل دوم ، در بحثى با عنوان «نشانه هاى جرح راوى» گفته شد كه على رغم ظاهر عبارات كتب «مصطلح الحديث» ، در ثبوت جرح راوى به قول يك نفر ، هيچ گونه ترديدى و اختلافى بين اهل علم و حديث نيست و اختلاف مزبور ، منحصر به كيفيت ثبوت عدالت راوى است .

ص: 114

مبناى رجوع به قول رجالى

1 . الحاق جرح و تعديل به شهادت ؛ 2 . الحاق آن به حكم حاكم ؛ 3 . الحاق آن به خبر و روايت ؛ 4 . الحاق آن به خبر ، در صورتى كه معدّل و يا جارِح ناقل تزكيه و يا جرح از ديگرى باشد ، و الحاق آن به حكم ، در صورتى كه معدّل و يا جارِح ، بر اساس اجتهاد خودش تزكيه و يا جرح كرده باشد . اثر و لازمه قبول قول اوّل در علوم حديث آن است كه تعديل را از كم تر از دو رجالى نپذيريم ؛ زيرا تعدّد ، شرط پذيرش شهادت است . بنا بر اين ، با الحاق تعديل رجاليان به شهادت ، مى بايد تعديل راوى را از كم تر از دو نفر نپذيريم و اثر و لازمه قول دوم و سوم و نيز چهارم (كه تركيبى از قول دوم و سوم است) ، اكتفا به تعديل و جرح يك رجالى است ؛ زيرا در حكم و روايت ، تعدّدْ شرط نيست . (1)

مبناى رجوع به قول رجالىتمامى علما و بلكه جميع عقلا ، در هر عصرى و زمانى ، اتّفاق دارند بر آن كه براى كسب اطّلاعات در مورد هر علمى مى بايد به اهل آن علم و متخصّصان آن علم رجوع كرد ، بخصوص اگر علم نقلى باشد . سيره رجوع در هر فن و علمى به اهل آن ، قاعده اى عقلايى و تخلّف ناپذير است و عده زيادى از علما (چون سخاوى) بر آن ادّعاى اتّفاق كرده اند (2) . بنا بر اين ، مبناى رجوع به رجاليان و كتاب هاى آنان براى كسب اطّلاع از احوال راويان احاديث نيز پيروى از قاعده مذكور است .

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص318 _ 320 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 ؛ شرح النخبة ، ص 135 _ 136 ؛ الرفع والتكميل ،ص 50 _ 51 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص256 ؛ نيز ، ر .ك : منهاج السنة ، ج4 ، ص10 ؛ قواعد فى علوم الحديث ، ص 440 _ 441 .

ص: 115

گفتار دوم : شرايط عالمان جرح و تعديل

گفتار دوم : شرايط عالمان جرح و تعديلجرح و تعديل ، به منزله حكمى است كه هر گاه عالم رجالى ، راوى اى را به يكى از اين دو متّصف كند ، اثر و لوازم خاصّى را به دنبال دارد ؛ درست مانند حكمى كه قاضى براى حلّ دعوا بين طرفين ، انشا مى كند . پس هر گاه علماى جرح و تعديل ، راوى اى را جرح كنند ، اثر روشن آن در بين محدّثان ، ردّ روايات آن راوى و عمل نكردن به مضمون آنهاست ، و هرگاه آنان راوى اى را تعديل كنند ، اثر و لازمه آن ، قبول روايات آن راوى و عمل به مضمون آنهاست . از آنچه گفته شد ، جايگاه رفيع علماى جرح و تعديل ، روشن مى شود ؛ زيرا به واسطه آنان ، احاديث صحيح و مقبول ، از احاديث غير صحيح و مردود ، تمييز داده مى شوند و فقها با دريافت احاديث صحيح و حَسَن ، فقه را بنيان مى نهند . در تفسير و ديگر علوم نقلى نيز با عالمان جرح و تعديل به ، همين گونه برخورد مى كنند . خلاصه آن كه ثبوت روايات و سنّت نبوى برعهده علماى جرح و تعديل است . از اين رو ، آنان متناسب با چنين جايگاه رفيعى ، لزوما مى بايد علاوه بر شرايط عمومى تكليف _ كه مسلمان بودن ، بالغ بودن و دارا بودن عقل است _ متّصف به صفاتى متناسب با جايگاه ويژه شان باشند و مهم ترين آن صفات ، عبارت اند از : 1 . عدالت ؛ 2 . علم ؛ 3 . دورى از تعصّب ؛ 4 . دانستن اسباب جرح و تزكيه ؛ 5 . آگاهىِ كامل از مدلول و معانى الفاظ از جهت لغت و اصطلاح .

.

ص: 116

شيخ ابو الحسنات لكنوى (1264 _ 1304) (1) ، لزوم اجتماع اين صفات را ، به غير از صفت پنجم ، در علماى جرح و تعديل ، چنين بيان كرده است : در جارح و معدّل ، علم و تقوا و وَرَع و صدق و دورى از تعصّب و شناخت اسباب جرح و تزكيه شرط شده است ، و كسى كه اين گونه نباشد ، جرح و تزكيه از وى پذيرفته نمى شود . (2) البته واضح است كه شرط دوم و سوم و چهارم در عبارت شيخ ابوالحسنات ، بيان كننده اركان يك شرط است و آن ، عدالت است و بهتر آن بود كه وى ، اين شرط را بر شرط علم ، مقدّم مى داشت . به هر حال ، تفصيل شرايط ياد شده در زير مى آيد: 1 . عدالت . اين صفت را پيش از اين ، به هنگام بيان شرايط راوى به نقل از علما ، تفسير نموديم . لزوم اتّصاف علماى جرح و تعديل به اين صفت ، بسيار واضح است ؛ زيرا چگونه مى توان جرح و تعديل را از كسى كه عادل نيست و اطمينانى به صدق گفته وى نيست ، پذيرفت؟ در واقع ، عدالت صفتى است كه ضامن صداقت جارح و معدّل است و اگر اين صفت در وى نباشد ، ايمن از آن نيستيم كه وى ، عادلى را جرح و يا مجروحى را تعديل نمى كند . علاوه بر اين ، همان ادلّه اى كه بر لزوم عادل بودن راوى و حاكم و شاهد دلالت مى كنند ، بر لزوم عادل بودن جارح و معدّل نيز دلالت مى كنند ، به دليل آن كه جرح و تعديل يا ملحق به شهادت مى گردد يا حكم و يا خبر ، و عدالت ، هم شرط شاهد است و هم حاكم و هم ناقل خبر ؛ بلكه اين دلالت به طريق اُولى است ؛ زيرا اهميّت آنچه كه علماى جرح و تعديل در بيان احوال راويان مى گويند ، بسيار بيشتر از حكمى است كه حاكم ، در امور مربوط به دنياى مردم مى كند ، و نيز شهادت شهود در همين امور .

.


1- .ابو الحسنات عبد الحى بن عبد الحليم لكنوى (منسوب به لكنو ، شهرى در هند) ، از فقهاى حنفى مذهب و متبحّر در علوم حديث ، صاحب كتاب معروف الرفع و التكميل فى الجرح و التعديل است (ر . ك : الرفع و التكميل ، ص 12 ، مقدّمه ، با تحقيق : عبد الفتّاح ابو غُدّه) .
2- .الرفع و التكميل ، ص 16 .

ص: 117

ابن حجر ، لزوم اتّصاف جارح و معدّل را به صفت عدالت ، اين گونه بيان كرده است : ينبغى ألا يقبل الجرح والتعديل إلاّ من عدل متيقظ . (1) سزاوار است كه جرح و تعديل ، جز از فرد عادلِ هوشمند ، پذيرفته نشود . 2 . علم . مراد از علم در اين بحث و لزوم اتّصاف علماى جرح و تعديل به آن ، علم به حديث و احوال رجال و طبقات آنان و درجات و مراتب آنان از جهت حفظ و اتّقان است و لزوم اتّصاف علماى جرح و تعديل به اين صفت نيز بسيار واضح است ؛ زيرا در صورتى كه اين صفت در آنان نباشد ، جرح و تعديل آنان ، ظنّى و حدسى خواهد شد و خطاهاى آنان در احكامشان بر رجال ، بسيار مى شود . ابن ابى حاتم ، در بيان اتّصاف به اين صفت گفته است : ثم احتيج إلى تبيين طبقاتهم و مقادير حالاتهم ليعرف من كان منهم فى منزلة الانتقاد والجهبذة والتنقير والبحث عن الرجال والمعرفة بهم ، وهؤلاء هم أهل التزكية والتعديل والجرح . (2) سپس به تبيين طبقات و سنجش حالات رجال نياز افتاد تا كسانى كه در معرض انتقادند و افراد نقّاد خبير ، شناخته شوند ، و نيز به بحث و كاوش از رجال و شناخت آنها نياز افتاد و اينان ، همان عالمان جرح و تعديل اند . 3 . دورى از تعصّب . محدّثان ، اجتناب از تعصّب را شرطى لازم براى علماى جرح و تعديل دانسته اند و مراد از تعصّب ، ستيزه جويى هايى است كه منشأ آن ، اغلب اختلاف مذهب و مشرب ، و يا حسادت هاى متداول بين معاصران است ، به گونه اى كه موجب ترك انصاف و اعتدال مى گردد و در حقيقت ، اشتراط اين صفت ، به اشتراط صفت عدالتْ باز مى گردد ؛ ليكن به سبب اهميّت اتّصاف به آن و دشوارى

.


1- .شرح النخبة ، ص136 .
2- .الجرح و التعديل ، ج1 ، ص6 .

ص: 118

خلاصى از تعصّب ، علما آن را جداگانه ذكر كرده اند و از شرايط علماى جرح و تعديل دانسته اند . علاوه بر اين ، تعصّب با عدالت ، قابل جمع نيز هست ؛ زيرا غضب و خشمِ حاصل از برخى از اسباب تعصّب ، موجب آن مى گردد كه انسان ، امور به ظاهر بدى را كه گاه از ديگران واقع مى شود ، وليكن مى توان آنها را به نوعى حمل بر صحّت كرد ، حمل بر فسق و فجور عاملان آنها كند و به جرح آنان مبادرت ورزد ؛ بلكه اغلب جرح هايى كه به واسطه تعصّب واقع شده اند ، از محدّثان عادلى است كه شكّى در عدالت آنان نيست . بنا بر اين ، جداگانه ذكر كردن اين شرط ، بسيار مناسب مى نمايد . از نمونه هاى بارز تعصّب جرح كنندگان ، مى توان به تضعيف ابو حنيفه توسط برخى از علماى جرح و تعديل اشاره كرد كه سبب آن ، اختلاف مذهب و مشرب ابو حنيفه در عمل به رأى و قياس و اشتغال به فقه و ترك احاديث است . اگر چه در واقع وى تارك احاديث نبوده ، امّا به هر حال ، چنين توهّمى وجود داشته و سبب آن شده كه حديث شناسانى چون دار قُطنى و ابن حبّان و خطيب بغدادى وى را جرح كنند . 4 . دانستن اسباب جرح و تعديل . مراد از اسباب جرح و تعديل ، امورى است كه نزد تمام محدّثان ، مؤثّر در عدالت و يا فسق راويان است و لازم بودن اين شرط براى علماى جرح و تعديل بر اهل علم پوشيده نيست ؛ زيرا اگر آنان به عوامل جرح و تعديل آشنايى كامل نداشته باشند ، ممكن است كه برخى راويان را به واسطه انجام دادن كارى جرح كنند كه عادتا اشخاص با انجام دادن آن ، فاسق و مستحق جرح نيستند و يا به واسطه انجام دادن كارى كه عادتا موجب عدالت و كاشف از آن نيست ، تعديل كنند و در يك كلام ، با مسئله جرح و تعديل ، سليقه اى برخورد كنند و چنان كه پيش از اين گفته شد ، از علل مهمّ عدم قبول جرح و تعديل از بچّه مميّز ، همين آگاهى نداشتن به احكام افعال مكلّفان و ندانستن آن صفاتى است كه موجب

.

ص: 119

توصيف راوى به عدالت و يا توصيف وى به فسق مى گردد . حافظ بدر بن جماعه (639 _ 733 ق) (1) ، در مورد لزوم اتّصاف علماى جرح و تعديل به اين صفت گفته است : من لا يكون عالما بالأسباب لايقبل منه جرح ولا تعديل لا بالإطلاق ولا بالتقييد . (2) كسى كه به اسباب جرح و تعديل عالم نباشد ، جرح و تعديل ، نه به نحو اطلاق (يعنى بدون ذكر سبب) و نه به نحو تقييد (يعنى با ذكر سبب) ، از وى پذيرفته نمى گردد . از نمونه هاى بارز جرح به واسطه فعلى كه انجام دادن آن ، موجب سقوط عدالت نمى گردد ، آن است كه به شعبة بن حجاج گفته شد : «براى چه حديث فلانى را رها كردى؟» و او در پاسخ گفت : رأيته يركض على بِرذون فتركت حديثه! (3) او را ديدم كه با پايش به قاطر مى زد تا حركت كند . براى همين ، نقل حديث از وى را رها كردم! و البته واضح است كه مانند چنين فعلى ، موجب سقوط عدالت راوى و ردّ روايت وى نمى شود . از نمونه هاى بارز تعديل به واسطه فعلى كه موجب عدالت و كاشفِ آن نيست ،

.


1- .بدر الدين محمّد بن ابراهيم بن سعد اللّه بن جماعه حموى ، شافعى مذهب ، قاضى القضات ديار مصر ، صاحب كتاب معروف المنهل الروى فى الحديث النبوى ، فقيه و محدّثى با منزلت بوده است (ر . ك : حسن المحاضرة ، ج 1 ، ص 425) .
2- .الرفع والتكميل ، ص17 . تاج سُبكى نيز پيش از او ، بر اين مطلب ، تصريح كرده است . ابن حجر نيز در شرح النخبة (ص 135) گفته است : «تقبل التزكية من عارف بأسبابها لامن غير عارف لئلاّ يزكّى بمجرّد ما ظهر له ابتداء من غير ممارسة واختبار» .
3- .الكفاية فى علم الرواية ، ص 111 .

ص: 120

آن كه يعقوب بن سفيان فسوى مى گويد : شنيدم كه كسى به احمد بن يونس مى گويد : عبد اللّه عمرى ، فردى ضعيف است ، و احمد بن يونس ، در پاسخ وى گفت : «انما يضعفه رافضى مبغض لآبائه ، لو رأيت لحيته وخضابه و هيئته لعرفت انّه ثقة! (1) ؛ همانا رافضى اى كه دشمن پدران وى است ، او را تضعيف كرده است . اگر تو ريش و خضاب و شمايل وى را ببينى ، خواهى دانست كه وى ثقه است!» . و البته واضح است كه خضاب و ريش ، هرگز بر وثاقت كسى دلالت نمى كند . 5 . آگاهى از مدلول و معانى الفاظ . علماى جرح و تعديل مى بايد به معانى الفاظ از جهت لغت و اصطلاح ، كاملاً آشنا باشند ؛ زيرا در غير اين صورت ، ممكن است لفظى را كه دلالت بر جرح مى كند ، در مقام تعديل مورد استفاده قرار بدهند و يا به عكس ، لفظى را كه دلالت بر تعديل مى كند ، در مقام جرح ، مورد استفاده قرار بدهند . از نمونه هاى بارز استفاده از لفظى كه دلالت بر تعديل مى كند ، ليكن در مقام تضعيفْ مورد استفاده قرار گرفته است ، استفاده ابن سعد (م 230 ق) (2) از كلمه «ثَبَت» در شرح حال عمر بن نافع است ، چنان كه ابن حجر ، متوجه اين اشتباه وى شده و بعد از نقل توثيق و تعديل عمر بن نافع از جمعى از علما ، چنين گفته است : قال ابن سعد : كان ثبتا ، قليل الحديث ، ولا يحتجون بحديثه ، كذا قال ، وهو كلام متهافت ، كيف لا يحتجون به ، وهو ثبت . (3) همچنين برخى از الفاظ ، داراى معانى متعددى هستند و علماى جرح و تعديل

.


1- .فتح المغيث ، العراقى ، ص 156 .
2- .ابو عبد اللّه محمّد بن سعد بصرى ، محدّث و مورّخ ، صاحب كتاب معروف الطبقات الكبرى ، نزد بزرگانى چون : ابو داوود طيالسى ، واقدى و ابن عُيَيْنَه شاگردى كرده است (ر . ك : الجرح و التعديل ، ج 7 ، ص 262 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 10 ، ص 664 ، ش 242 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 205 ، ش 411) .
3- .هدى السارى ، ص453 .

ص: 121

گفتار سوم : آداب جرح و تعديل

مى بايد به معانى متعدّد اين گونه الفاظ ، آگاهى كامل داشته باشند تا مبادا به محض ديدن لفظى كه ظاهر آن نزد عدّه اى دلالت بر جرح دارد ، مبادرت به جرح كنند و راوىِ ثقه اى را از وثاقت ، ساقط كنند و يا به عكس . براى مثال ، مى توان به جمله «كذب فلان» اشاره كرد كه كذب ، در لغت حجازيان بر خطا اطلاق گرديده است ، چنان كه ابن حجر از ابن حبّان نقل كرده است : أهل الحجاز يطلقون كذب فى موضع الخطأ . (1) مطلبى كه در پايان اين بحث شايان ذكر است ، اين است كه صفاتى كه پيش از اين ذكر شدند ، صفاتى بودند كه همه اهل علم ، اجتماع آنها را در علماى جرح و تعديل ، لازم دانسته اند ؛ امّا در لزوم دو صفت مرد بودن و حرّيت (آزاد بودن) بين علما اختلاف است كه بحث در اين مورد را پيش از اين در طريقه دوم از بحث نشانه هاى عدالت راوى ، مفصّل ذكر كرده ايم و مجمل مطلب در بحث مزبور آن است كه اين دو صفت را جمهور محدّثان ، شرط ندانسته اند . بنا بر اين ، جرح و تعديل زن و بنده نيز با اجتماع شرايط ديگر از نظر جمهور محدّثان پذيرفته مى شود ، به خلافِ رأى مخالف جمهور كه دو صفت مزبور را شرط دانسته اند .

گفتار سوم : آداب جرح و تعديلپيش از اين ، در «مشروعيت بحث از رجال» گفته شد كه محدّثان ، جرح و تعديل را به واسطه ضرورت شرعى مهمّى _ كه حفظ و صيانت شريعت و احاديث باشد _ از مصاديق غيبت محرّم ندانسته اند . بنابراين ، حدّ مجاز جرح و تعديل ، محدود به ضرورت مزبور است و از طرفى ، تحصيل كامل ضرورت و غرض مزبور ، مستلزم رعايت آدابى است كه در صورت عدم رعايت آنها توسط علماى جرح و تعديل ، يا افراط مى شود و از حدّ مجاز جرح ، تجاوز مى كند و يا تفريط

.


1- .هدى السارى ، ص448 .

ص: 122

مى شود و به تحصيل غرض مزبور ، لطمه وارد مى شود . از اين رو ، علماى جرح و تعديل و نيز ناقلان جرح و تعديل ، مى بايد ملتزم به رعايت آدابى گردند . در ذيل ، مهم ترين اين آداب ، با توضيحى مختصر مى آيد : 1 . رعايت انصاف و اعتدال در جرح و تعديل . بدين معنا كه جارح ، راوى را بيش از آن مقدار كه در عدالت و يا ضبط وى خِلل وجود دارد ، جرح نكند ، و يا معدّل راوى را بيش از آن مقدار كه از صفات عدالت و ضبط و اتقان برخوردار است ، تعديل نكند . ضرورت رعايت اعتدال و زياده روى نكردن در جرح و تعديل ، از آن جا ناشى مى شود كه رعايت نكردن آن ، موجب به خطا افكندن محدّثان در قبول و ردّ احاديث و تعيين درجه صحّت و ضعف آنها مى شود . علاوه بر اين ، تندروى در جرح ، افترا و بُهتان است و در خصوص معاصران ، موجب عداوت و ستيزه جويى مى شود و اسراف در تعديل ، خلاف امانتدارى است . از نمونه هاى بارز تندروى در جرح و عدم اعتدال ، آن كه نقل شده حمّاد بن ابو سليمان (استاد ابو حنيفه) گفته است : عطا و طاووس و مجاهد را ملاقات كردم ، در حالى كه فرزندان شما داناتر از آنها هستند ، بلكه فرزندان فرزندانِ شما . (1) چنان كه ملاحظه مى شود ، حمّاد بن ابو سليمان ، علاوه بر آن كه به ناحق ، به جرح سه تن مذكور مبادرت ورزيده ، زياده روى نيز كرده است . 2 . جرح نكردن بيش از حدّ نياز . يعنى اگر راوى اى به سبب ارتكاب گناهان فراوان ، فاسق و خارج از حدّ عدالت است ، براى جرح وى و ردّ روايتش لازم نيست كه تمام اسباب جرح وى ذكر شود ؛ بلكه بايد به حدّ لازم در ذكر الفاظى كه بيان كننده ضعف وى و عدم عدالتش هستند ، اكتفا كرد ، ولو به ذكر يكى از اسباب

.


1- .جامع بيان العلم و فضله و ما ينبغى فى روايته و حمله ، ج 2 ، ص 187 .

ص: 123

سقوط عدالت ؛ زيرا استثناى جرح از غيبت محرّم ، تنها به واسطه ضرورت شرعى بوده است . بنا بر اين ، با رفع ضرورت ، جرح تحت اصل اوّلى _ كه حرمت غيبت باشد _ قرار مى گيرد (الضرورات تتقدر بقدرها) . (1) 3 . اكتفا نكردن به نقل جرح كسى كه تعديل نيز شده . يعنى اگر راوى اى از جهت عدالت ، مورد اختلاف علماست و برخى وى را جرح ، و برخى ديگر وى را تعديل كرده اند ، عالم رجالى ، مى بايد به نقل جرح وى اكتفا نكند ؛ بلكه تعديل وى را نيز نقل نمايد ؛ زيرا در غير اين صورت ، چنين گمان خواهد شد كه در جرح راوى مزبور ، همه علما اتّفاق دارند و بالطبع ، فورا حكم به ردّ روايت وى خواهد شد . بنا بر اين ، پوشاندن تعديل چنين راوى اى ، خلاف امانتدارى و در صورت عمد ، نوعى تدليس است . از نمونه هاى بارز اكتفا به جرح كسى كه تعديل نيز شده ، تضعيف ابو حنيفه توسط دار قُطنى بعد از نقل حديث : «من كان له امام ، فقراءة الإمام قرائته» است . وى بعد از نقل حديث مذكور ، بدون آن كه از تعديل ابو حنيفه توسط ساير علما خبر بدهد ، گفته است : لم يسنده عن موسى أبى عائشة غير أبى حنيفة والحسن بن عمارة وهما ضعيفان . (2) اين حديث را غير از ابو حنيفه و حسن بن عماره كسى به موسى ابو عايشه نسبت نداده است و اين دو ضعيف اند . و از نمونه هاى ديگر ، نقل جرح ابان بن يزيد عطار ، توسط ابن جوزى (510 _ 597 ق) (3) است ، بى آن كه از توثيق ابان ، خبرى بدهد . ذهبى در شرح حال ابان ، به وضوح به اين اشكال كتاب ابن جوزى اشاره كرده و گفته است :

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص272 .
2- .سنن الدار قُطنى ، ج1 ، ص323 .
3- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 256 .

ص: 124

گفتار چهارم : موانع قبول جرح و تعديل

قد أورده العلامة ابن الجوزى فى الضعفاء ولم يذكر فيه اقوال من وثّقه ، وهذا من عيوب كتابه يسرد الجرح ويسكت عن التوثيق . (1) 4 . مبادرت نكردن به جرح كسانى كه نيازى به جرحشان نيست . يعنى علماى جرح و تعديل ، نبايد به جرح كسانى بپردازند كه هيچ دخلى در نقل روايات ندارند ؛ نيز جرح راويانى كه متأخّر از تدوين جوامع حديثى اند ؛ زيرا آن ضرورت شرعى اى كه موجب جواز جرح شده ، حفظ شريعت و احاديث از تخريب است و معلوم است كه اين ضرورت ، محدود به ناقلان احاديث ، آن هم در خصوص ناقلان متقدّم (پيش از قرن چهارم) است ؛ زيرا بعد از تدوين جوامع حديثى و تعيين احاديث صحيح و ضعيف ، تنها چيزى كه مهمّ است ، حفظ اتّصال سلسله اسناد است و براى اين امر ، عدم ظهور عيب ، كافى است . بنا بر اين ، جرح اين عدّه و كسانى كه اصلاً ناقل حديثى نبوده اند (اعم از علما و غير علما) ، جزو اصل اوّلى حرمت غيبت است . اگر چه ، نظر همه علما اين گونه نيست و برخى ، جواز جرح را از باب خيرخواهى براى مسلمانان و دفع ضرر ، به غير ناقلان حديث ، مانند : واليان فاسق ، غاصبان اموال و علوم ، و متجاهران به ساير مفاسد و گناهان نيز تعميم داده اند . 2

گفتار چهارم : موانع قبول جرح و تعديلپيش از اين گفته شد كه جرح و تعديل ، به منزله حكم است و واضح است كه

.


1- .ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص16 . ابن حجر نيز مانند كلام ذهبى را در تهذيب التهذيب (ج 1 ، ص102) در شرح حال ابان ، ذكر كرده است .

ص: 125

هيچ حكمى را تا شرايط لازم براى پذيرش نداشته باشد و نيز تا موانع قبول از آن زايل نگردد ، نمى توان پذيرفت . از اين رو ، هيچ جرح و تعديلى مورد قبول قرار نمى گيرد ، مگر آن كه واجد شرايط و فاقد موانع شود . شرايط پذيرش جرح و تعديل را كه به صفات و شرايط جارح و معدِّل وابسته است ، پيش از اين در دو بحث «شرايط عالمان جرح و تعديل» و «آداب جرح و تعديل» ذكر كرديم . اكنون در اين بحث ، در صدديم موانع پذيرش جرح و تعديل را ذكر كرده ، بررسى كنيم . البته به حسب طبيعت شرط و مانع ، اين بحث در واقع ، مكمّل دو بحث مذكور است ؛ زيرا عدم تحقّق هر شرطى از موانع محسوب مى گردد . از اين رو ، ضدّ برخى از شرايط و مطالبى را كه پيش از اين در دو بحث مذكور گفته ايم ، با اختلاف در تعبير ، تكرار خواهيم كرد . موانعى كه همه علما و يا برخى از آنان براى پذيرفتن جرح و تعديل ذكر كرده اند ، عبارت اند از : 1 . اجمال جرح و تعديل . مراد از اجمال در جرح آن است كه جارح ، راوى اى را بدون آن كه از سبب مجروحيت وى نامى ببرد ، جرح كند ، و اجمال در تعديل نيز به معناى آن است كه معدّل ، راوى اى را بدون آن كه از سبب عدالت وى نامى ببرد ، تعديل كند . به اجمال در جرح ، «جرح مبهم» نيز گفته مى شود و به اجمال در تعديل ، «تعديل مبهم» نيز گفته مى شود . ابن صلاح و برخى ديگر از علما ، به تبعيت از وى به جمهور محدّثان و علما نسبت داده اند كه تعديل مبهم ، پذيرفته مى گردد و ابهام در تعديل ، مانع از قبول آن نيست و در مقابل ، جرح پذيرفته نمى گردد ، مگر آن كه سبب آن ، نام برده شود . (1) خطيب بغدادى معتقد است و ابن صلاح نيز به نقل از وى آورده كه نپذيرفتن

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص86 ؛ فتح المغيث ، العراقى . ص155 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص328 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص166 .

ص: 126

جرح بدون ذكر سبب ، طريقه محدّثان بزرگى چون بخارى و مسلم و غير اين دو از ساير بزرگان و ناقدان حديث بوده است . (1) در توجيه نسبتِ داده شده به جمهور ، به دو دليل تمسّك شده است : اوّل آن كه اسباب تعديل ، بسيار زياد است ، و عدالت ، صفتى است كه با تحقّق جميع آن اسباب حاصل مى شود . بنا بر اين ، اگر معدّل بخواهد به ذكر سبب بپردازد ، مى بايد جميع آن اسباب را نام ببرد و اين ، كارى بسيار دشوار است ؛ زيرا مستلزم آن است كه معدّل بگويد : «فلانى دروغ نمى گويد ، شراب نمى آشامد ، دزدى نمى كند ، نمازهاى روزانه اش را به جا مى آورد ، زكات مى دهد ، ...» و به همين گونه ، كلّيه اسباب تعديل را نام ببرد و اين ، خيلى دشوار است ؛ در حالى كه بر عكس ، اگر چه اسباب جرح نيز زياد است ، ليكن مجروحيت ، صفتى است كه با انجام گرفتن حتى يكى از اسباب آن حاصل مى شود . بنا بر اين ، براى جارح ، ذكر آن سبب و يا احيانا چند سببى كه موجب مجروح بودن و سقوط راوى از عدالت گرديده اند ، هيچ مشقّتى ندارد . دليل دومى كه به آن تمسّك شده ، اختلاف علما در تعيين اسباب جرح است ، به گونه اى كه ممكن است يك جارح ، راوى اى را به سبب انجام دادن فعلى جرح كند كه ديگران ، انجام دادن آن فعل را از اسباب جرح نمى دانند . از اين رو ، جارح بايد سبب جرح را ذكر كند تا دقّت شود كه آيا سببى را كه وى ذكر كرده ، موجب سقوط عدالت راوى مى گردد يا نه . (2) و چنين نيست كه تمسّك به اختلاف مزبور براى نپذيرفتن جرح مبهم ، تنها با فرض چنين اختلافى صورت گرفته باشد ؛ بلكه در عمل ، چنين اختلافى بارها بروز

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص108 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص86 .
2- .مقدمة ابن الصلاح ، ص86 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص155 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص328 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص166 .

ص: 127

كرده ، چنان كه در الكفاية ، بابى آمده است مخصوص مواردى كه در پاسخ به دليل جرح كسى ، مواردى ذكر شده كه سبب جرح نيستند (1) و در اين باب ، به ذكر اخبارى پرداخته شده كه علّت جرح برخى راويان را از جارحان ايشان ، پرسش كرده اند و آنان در پاسخ ، اسبابى را ذكر كرده اند كه در واقع و نزد جمهور محدّثان ، از اسباب سقوط عدالت محسوب نمى گردند . خطيب بغدادى گفته است كه به واسطه همين اختلاف ، بخارى به روايات عكرمه (آزاد شده ابن عبّاس) ، اسماعيل بن ابى اويس ، عاصم بن على ، عمرو بن مرزوق و عدّه اى ديگر از راويانى كه برخى ايشان را جرح كرده اند ، احتجاج كرده است . نيز مسلم به روايات كسانى چون : سويد بن سعيد و عدّه اى ديگر از راويانى كه طعن و جرح آنان مشهور است ؛ و همچنين ابو داوود ، به روايات چنين كسانى احتجاج كرده است ، و اين دلالت مى كند بر اين كه آنان ، جرح بدون ذكر سبب را نپذيرفته اند و به عدم ثبوت جرح در صورت ابهام ، معتقد بوده اند . (2) ابن صلاح ، بعد از آن كه عدم قبول جرح مبهم را پذيرفته است ، خودش اعتراضى را بر اين قول مطرح كرده و گفته است : ممكن است كسى بگويد كه علما در جرح راويان و ردّ حديث آنان ، به كتاب هايى كه ائمه حديث در جرح و يا جرح و تعديل نوشته اند ، اعتماد كرده اند و در اين كتاب ها مؤلفان آنها به ندرت ، سبب جرح را ذكر كرده اند و تنها به گفتن «فلان ضعيف ، و فلان ليس بشى ء» و مانند اينها اكتفا كرده اند . بنا بر اين ، ذكر سبب را براى قبول جرح شرط قرار دادن ، موجب تعطيل قبول جرح هاى موجود در اين كتاب ها و سدّ باب جرح در اغلب موارد مى گردد . (3)

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص110 .
2- .همان ، ص108 _ 109 .
3- .مقدمة ابن الصلاح ، ص86 _ 87 .

ص: 128

آن گاه ، خودِ ابن صلاح در پاسخ به اين اعتراض گفته است : ما اگر چه در اثبات جرح بر اين گونه كتاب ها اعتماد نمى كنيم ؛ ليكن در توقّف از قبول حديث كسانى كه در اين كتاب ها جرح گرديده اند ، بر آنها اعتماد مى كنيم ؛ زيرا جرح هاى موجود در مورد برخى از راويان حديث در اين كتاب ها ، ترديد قوى اى را در مورد مجروح بودن راويان مزبور براى ما ايجاد مى كند ، كه اگر اين ترديد از برخى از آنها به واسطه بحث در احوال آنان برطرف گردد و وثاقت و عدالت آنان احراز گردد ، حديث آنان را مى پذيريم ؛ مانند برخى از كسانى كه بخارى و مسلم به حديث آنان احتجاج كرده اند ، در حالى كه پيش از بخارى و مسلم ، برخى از علما به نحو اجمال آنان را جرح كرده اند . (1) ليكن به نظر مى رسد كه پاسخ ابن صلاح درباره اشكالى كه خود آن را مطرح كرده است ، نادرست بوده و سيره محدّثان و علما آن را تأييد نمى كند ؛ چرا كه در واقع محدّثان و علما ، پيوسته مطابق با جرح هاى موجود در كتاب هاى متداول ائمه جرح و تعديل عمل كرده اند و به ردّ احاديثى پرداخته اند كه ائمه جرح و تعديل ، راويان آن احاديث را جرح كرده اند ، ولو آن كه اكثر اين جرح ها مبهم بوده و سبب آنها ذكر نگرديده است و به همين جهت ، برخى كلام ابن صلاح را مورد اعتراض قرار داده اند . (2) همچنين اين كه خطيب گفته است : احتجاج بخارى و مسلم و ابو داوود به احاديث عدّه اى از راويان مجروح ، دلالت بر آن دارد كه آنان ، جرح بدون ذكر سبب را نپذيرفته اند و معتقد به عدم ثبوت جرح در صورت ابهام بوده اند ، به دو دليل ، كلام صحيحى نيست ؛ زيرا اوّلاً چنان كه عَينى (762 _ 855 ق) (3) در شرح صحيح

.


1- .همان ، ص86 _ 87 .
2- .ر .ك : الباعث الحثيث ، ص97 .
3- .بدر الدين ابو الثناء محمود بن احمد عينتابى ، معروف به عينى ، محدّث و فقيه ، صاحب كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى بوده است (ر . ك : شَذَرات الذهب ، ج 7 ، ص 278) .

ص: 129

البخارى گفته است : جرح اين عده ، تفسير شده و سبب آن ذكر گرديده است (1) ؛ و ثانيا اين عده ، از راويانى هستند كه علاوه بر جرح توسط برخى از ائمه جرح و تعديل ، توثيق نيز گرديده اند و اگر بر فرض جرح عده مزبور ، مبهم مى بود ، عدم اعتماد بخارى و مسلم و ابو داوود به جرح آنان ، دليل بر آن نيست كه به دليل ابهام ، از جرح هاى مزبور صرف نظر كرده اند ؛ زيرا ممكن است آنان از جرح هاى مبهم در مورد اين عدّه ، به خاطر تعديل هاى ثابت در حقّ آنان ، صرف نظر كرده باشند ، نه به جهت ابهام در آن جرح ها . در مقابلِ نسبتى كه ابن صلاح به جمهور محدّثان در نپذيرفتن جرح مبهم داده است ، قاضى ابوبكر باقلانى به جمهور محدّثان نسبت داده كه ذكر سبب ، نه در تعديل و نه در جرح ، در صورتى كه معدّل و جارح عالمى واجد شرايط و آگاه از اسباب جرح و تعديل باشد ، لازم نيست و در غير اين صورت ، كشف سبب و ذكر آن ، لازم است . (2) اين نظريه توسط جمع زيادى از علما ، مانند : خطيب بغدادى ، امام الحرمين جوينى ، غزالى ، رازى ، عراقى و بُلقِينى (724 _ 805 ق) (3) مورد پذيرش قرار گرفته است ؛ امّا ابن جماعه و برخى ديگر ، اين قول را قولى مستقل و در مقابل قولى كه ابن صلاح به جمهور محدّثان نسبت داده ، ندانسته و آن را تنها تحقيق و تحريرِ محلّ نزاع دانسته اند . و دليل اين مدّعا را چنين ذكر كرده اند كه كسى كه عالم به اسباب جرح و تعديل نباشد ، جرح و تعديل ، نه به نحو اطلاق (بدون ذكر سبب) و نه به

.


1- .عمدة القارى ، ج1 ، ص8 .
2- .الكفاية فى علم الرواية ، ص107 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص157 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص334 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 .
3- .سراج الدين ابو حفص عمر بن رَسْلان بن نُصير بلقينى ، محدّث و فقيه ، صاحب كتاب محاسن الاصطلاح فى تضمين كتاب ابن الصلاح ، نزد بزرگانى چون تقى سُبكى شاگردى كرده است (ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 569 ، ش 1176 ؛ حسن المحاضرة ، ج 1 ، ص 329) .

ص: 130

نحو تقييد (با ذكر سبب) ، از وى پذيرفته نمى شود . (1) خلاصه آن كه به نظر عدّه اى ، مراد ابن صلاح از نسبت دادن عدم قبول جرح مبهم و شرط كردن ذكر س ه جمهور محدّثان در صورتى است كه جارح، معروف به بصيرت تام در اسباب جرح و تعديل نبوده باشد ؛ وگرنه در صورت معروف بودن جارح به آگاهى تام از اسباب جرح ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه ابن صلاح ، مخالف با قول قاضى ابوبكر و نسبت دادن اين قول به جمهور محدّثان باشد . به هر حال ، بهترين دليل بر صحّت آنچه كه باقلانى به جمهور محدّثان نسبت داده ، مطابقت بيشتر آن با عملكرد جمهور است ، به خلاف ظاهر آنچه كه ابن صلاح ، به جمهور نسبت داده است . ليكن ابن حجر ، در قبول جرح مبهم ، تفصيل بهترى قائل شده است . اين تفصيل چنين است كه اگر راوى اى كه به جرح مجمل مجروح گرديده ، تعديل ثابتى داشته باشد (يعنى حدّاقل يكى از ائمه و علماى جرح و تعديلِ آگاه به اسباب جرح و تعديل ، وى را توثيق كرده باشد) ، در اين صورت ، يعنى در حالت تعارض جرح مبهم با تعديل ثابت ، جرح هيچ كس در مورد وى پذيرفته نمى گردد ، مگر آن كه با ذكر سبب ، تفسير شده باشد ؛ زيرا در اين صورت ، وثاقت وى ثابت گرديده است . بنا بر اين ، نبايد از تعديل صرفِ نظر كرد ، مگر آن كه دليلى متقن برخلاف آن باشد ، و اگر راوى تعديلى نداشته باشد ، جرح مجمل در مورد وى پذيرفته مى گردد ، به شرط آن كه جارح ، به اسباب جرح و تعديل ، آگاه باشد ؛ چون در صورت عدم ثبوت تعديل ، وى مانند راوى مجهول است و در اين حال ، اعمال داشتن قول جارح در مورد وى ، بهتر از اِهمال و صرف نظر كردن از آن است (2) ؛ چرا كه حديث راوى مجهول ، به واسطه عدم آگاهى از احوال وى ، رد مى گردد و كسى

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص335 ؛ الرفع والتكميل ، ص17 .
2- .شرح النخبة ، ص136 _ 137 ؛ نيز ، ر .ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 .

ص: 131

كه تعديلى در مورد وى ثابت نشده و علاوه بر آن ، جرحى مجمل در مورد وى ثابت شده است ، در موقعيت پايين ترى از راوى مجهول قرار دارد . از اين رو ، به طريق اُولى مى بايد به مجروح بودن و ردّ حديث وى حكم شود . اين تفصيل ، علاوه بر آن كه از هر حيث مطابق با واقع و عمل مشهور محدّثان و علماست ، بيشترين مناسبت را با قواعد جرح و تعديل دارد كه بناى آن بر حفظ سنّت نبوى و احتياط در آن است . در پايان اين بحث ، شايان ذكر است كه دو قول ديگر نيز در قبول جرح و تعديل مجمل _ كه البته از اهميّت چندانى برخوردار نيستند _ نقل شده است : اوّل ، قبول جرح مجمل و عدم قبول تعديل ، مگر با ذكر سبب ؛ يعنى بر عكس آنچه كه ظاهر كلام ابن صلاح ، دلالت بر آن دارد و به جمهور محدّثان نسبت داده است ؛ زيرا تظاهر به اسباب عدالت ، و نيز اقدام عجولانه مردم در حكمِ به عدالت به واسطه بنا نهادن بر ظاهر اشخاص ، خيلى زياد است . بنا بر اين ، ممكن است معدِّل به خاطر ظاهر آراسته راوى ، مبادرت به تعديل وى كرده باشد . اين قول را برخى از علما (مانند امام الحرمين جوينى و غزالى و رازى) ، بى آن كه از قائل و يا قائلان به آن نامى ببرند ، نقل كرده اند . (1) قول ديگر ، عدم قبول جرح و تعديل ، مگر با ذكر سبب است ؛ زيرا همان طور كه ممكن است جارح ، راوى اى را به خاطر انجام دادن كارى كه در واقع ، موجب سقوط از عدالت نيست ، جرح كند . همچنين ممكن است معدّل ، راوى اى را به خاطر انجام دادن كارى كه مقتضى عدالت و نشانه آن نيست ، تعديل كند . اين قول را برخى از علماى دانش اصول و خطيب بغدادى حكايت كرده اند . (2) فساد اين دو قول ، با توجّه به آنچه كه پيش از اين در بيان نظر جمهور محدّثان

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص167 .
2- .همان جا .

ص: 132

گفته شد ، واضح و بى نياز از تكرار است . نتيجه اين بحث آن شد كه از نظر جمهور محدّثان ، اجمال ، چه در تعديل و چه در جرح ، تنها در صورتى مانعيت دارد كه از فرد غير آگاه به اسباب جرح و تعديل صادر شده باشد . 2 . صدور جرح و تعديل از مجروح . پيش از اين ، در بحث «شرايط عالمان جرح و تعديل» گفته شد كه از شرايط جارح و معدل ، عادل بودن وى است ؛ زيرا عدالت ، ضامن صدق كلام جارح و معدّل است و اگر اين صفت در علماى جرح و تعديل نباشد ، ايمن از آن نخواهيم بود كه جارح ، عادلى را جرح نكند و يا به عكس ، معدّل مجروحى را تعديل نكند . از اين رو ، اگر جرح و تعديل از كسى صادر گردد كه خودش مجروح است ، نبايد فورا آن را قبول كرد ؛ بلكه قبول قول وى ، منوط به موافقت با قول ساير علماى جرح و تعديل است و در غير اين صورت ، جرح و تعديل وى مردود شمرده مى شود كه البته در صورت موافقت ساير علما نيز ملاك حقيقى ، قول آنان است نه قول وى . صدور تعديل از معدّلى كه خودش مجروح است ، كم تر اتّفاق افتاده است ؛ امّا به عكس ، جرح هاى فراوانى از برخى كسانى كه خود مجروح بوده اند ، صادر گرديده است . از نمونه هاى بارز عالم رجالى اى كه به سبب مجروح بودن خود وى ، جرح هايش در صورت انفراد ، مردود شمرده شده است ، ابوالفتح اَزْدى (م 374 ق) (1) ، صاحب كتابى در خصوص ضُعفا (راويان ضعيف) است . وى در اين كتاب ، راويان زيادى را كه مجروح نبوده اند ، ذكر كرده و به جرح آنان مبادرت كرده است ، چنان كه ذهبى در شرح حال ابان بن اسحاق مدنى ، بعد از آن كه به نقل از ابو الفتح ازدى گفته است : «متروك» ، خود وى در ردّ جرح ابو الفتح گفته است : قلتُ : لايترك ، فقد وثَّقه أحمد والعجلى ، وأبوالفتح يسرف فى الجرح ، وله

.


1- .براى آگاهى از شرح حال وى ، ر . ك : فصل ششم ، ص 253 .

ص: 133

مصنَّف كبير إلى الغاية فى المجروحين ، جمع فأَوعى ، وجرح خلقا بنفسه ، لم يسبقه أحد إلى التكلّم فيهم ، وهو المتكلّم فيه . (1) من مى گويم : حديث ابان بن إسحاق وانهاده نمى شود به خاطر آن كه احمد و عجلى وى را توثيق كرده اند و ابو الفتح ، در جرح اسراف مى ورزد و همو كتاب بسيار بزرگى درباره مجروحان دارد . نام هاى زيادى را فراهم آورده و خود وى ، عده زيادى را كه پيش از وى هيچ كس درباره مجروحيت آنان سخنى نگفته ، جرح كرده و از مجروحيت آنان سخن گفته است . و نيز ابن حجر ، در شرح حال احمد بن شبيب ، بعد از آن كه به نقل از ابوالفتح گفته است : منكر الحديث غير مرضى . حديث احمد بن شبيب ، ناشناخته است و خود وى فردى ناپسند است . در ردّ جرح ابو الفتح گفته است : لم يلتفت أحد إلى هذا القول ، بل الأزدى غير مرضى . (2) كسى به اين سخن توجّه نكرده است ؛ بلكه خود ازدى ناپسند است . 3 . مبالغه در جرح و تعديل . مانع بودن مبالغه در جرح و تعديل را پيش از اين در بحث «آداب جرح و تعديل» ، به هنگام ذكر اوّلين ادب جرح و تعديل (يعنى رعايت انصاف و اعتدال) توضيح داده ايم . 4 . ذكر نكردن سند و انقطاع آن . مانع بودن عدم ذكر سند و انقطاع آن ، تنها در مورد عالم رجالى اى كه ناقل جرح و تعديل باشد ، مصداق مى يابد نه خودِ جارح و معدّل . مانع بودن انقطاع سند از پذيرش جرح و تعديل ، بسيار واضح است ؛ زيرا در اين صورت ، احتمال وجود فردى ضعيف و مجروح در سند خبر وجود دارد ، و

.


1- .ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص5 .
2- .تهذيب التهذيب ، ج1 ، ص36 .

ص: 134

البته همان گونه كه حديث منقطع ، مردود است ، خبر منقطع نيز مردود شمرده مى شود و عقلاى عالم ، پيوسته به همين شيوه عمل كرده اند . (1) ذهبى در موارد قابل توجّهى در كتاب ميزان الاعتدال ، اقوالى را به سبب انقطاع سند آنها مردود دانسته است . براى مثال ، وى در شرح حال كهمس بن حسن تميمى ، نقل ابو الفتح ازدى را از ابن معين به واسطه انقطاع آن ، نپذيرفته است . (2) موانعى كه تاكنون ذكر شدند ، موانع مشترك بين جرح و تعديل بودند ؛ امّا دو مانع ديگر وجود دارد كه مانع بودن آنها ، اختصاص به پذيرش جرح دارد . دو مانع مزبور ، به شرح ذيل است : 5 . صدور جرح از جارح سختگير (متشدّد) . برخى از علماى جرح و تعديل ، بسيار سختگير بوده اند و به جهت وجود ايرادهاى اندكى _ كه اغلب قابل چشمپوشى است _ به جرح برخى از راويان و علمايى مبادرت كرده اند كه نزد جمهور محدّثان ، از راويان ثقه محسوب گرديده اند . صفت مزبور ، به تصريح علما ، مانع از پذيرش جرح هاى اين دسته از علماى جرح و تعديل است ، مگر آن كه جرح آنان ، موافق يكى از علماى مُنصِف كه قول وى معتبر شمرده شده ، گردد ؛ اما به عكس ، توثيقات آنان معتبر است ، زيرا توثيق چنين علمايى ، حكايت از آن دارد كه هيچ يك از اسباب جرح در راوىِ توثيق شده ، وجود نداشته است . (3) يحيى بن سعيد قطان و يحيى بن معين و ابو حاتم رازى از جمله علماى

.


1- .البته نقل خبر از كتابى كه نسبت آن به مؤلفش مسلّم است ، در صورت انقطاع سند نيز پذيرفته است .
2- .عبارت ذهبى در ميزان الاعتدال (ج 3 ، ص416) چنين است : « ... قال الأزدى ، قال ابن معين : ضعيف ، كذا نقله أبو العباس النباتى ، ولم يسنده الأزدى ، عن يحيى ، فلاعبرة بالقول المنقطع لاسيما وأحمد يقول فى كهمس : ثقة وزيادة» .
3- .ر . ك : أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص 171 _ 172 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج 3 ، ص 272 ؛ الرفع و التكميل ، ص 117 ؛ قواعد فى علوم الحديث ، ص 178 .

ص: 135

سختگير بوده اند . (1) البته تشدّد و سختگيرى برخى از علماى جرح و تعديل در جرح ، نسبى است ؛ يعنى يا در جرح راويان شهر خاصّى سختگيرى داشته اند ، و يا در راويان و علمايى كه پيرو مذهب خاصّى بوده اند . از مهم ترين علماى جرح و تعديلى كه اين گونه بوده اند ، مى توان به جوزجانى ، ابن عدى و ذهبى اشاره كرد . جوزجانى در جرح و طعن بر اهل كوفه و شيعيان ، سختگير بوده است (2) و ابن عدى ، نسبت به ابو حنيفه و اصحاب وى چنين نظر داشته (3) و ديدگاه ذهبى ، درباره اشاعره و صوفيه اين گونه بوده است . (4) 6 . صدور جرح از معاصران . اغلب بين علماى معاصر ، امورى چون : حسادت ، اختلاف در مذهب و مشرب ، عداوت هاى شخصى و تعصّب ، موجب جرح يكديگر مى شود . از اين رو ، بسيارى از علما تصريح كرده اند كه كلام معاصران بر عليه يكديگر مورد قبول و اعتنا قرار نمى گيرد ، مگر آن كه مستند به حجّتى واضح باشد . ذهبى در اين مورد گفته است : كلام الأقران بعضهم فى بعض لايعبأ به لاسيّما إذا لاح لك أنّه لعداوة أو لمذهب ، أولحسد ، و ما ينجو منه إلاّ من عصم اللّه وما علمت أنّ عصرا سلم أهله من ذلك سوى الأنبياء والصدّيقين ولو شئت لسردت فى ذلك كراريس . (5) چنان كه ملاحظه مى شود ، عبارت فوق ، علاوه بر دلالت صريح بر آنچه كه

.


1- .ر .ك : أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح والتعديل) ، ص172 ؛ ميزان الاعتدال ، ج 2 ، ص171 (شرح حال سفيان بن عيينه) .
2- .ر .ك : تهذيب التهذيب ، ج1 ، ص93 (شرح حال ابان بن تغلب) و ج1 ، ص269 _ 270 (شرح حال اسماعيل بن ابان وراق) ؛ هدى السارى ، ص409 .
3- .ر .ك : تأنيب الخطيب على ما ساقه فى ترجمه أبى حنيفة من الأكاذيب ، ص169 .
4- .ر .ك : أربع رسائل فى علوم الحديث (قاعدة فى الجرح والتعديل) ، ص44 .
5- .ميزن الاعتدال ، ج1 ، ص111 .

ص: 136

گفته شد ، بر اين نكته نيز دلالت مى كند كه صدور جرح از جارحان معاصر ، به واسطه امورى چون : دشمنى هاى شخصى ، اختلاف مذهب و حسادت ، امرى متداول بوده كه جز عدّه اى معدود از خواص ، موفّق به خلاصى از آن نمى گردند . بنا بر اين ، مبادرت ورزيدن معاصران به جرح يكديگر ، علاوه بر آن كه در مورد معاصر مجروح ، پذيرفته نمى گردد ، با تقوا منافات دارد و موجب طعن و قدح بر خود جارح نيز نيست ؛ و گرنه ، اغلب محدّثان ، به واسطه همين امر ، مورد طعن و جرح قرار خواهند گرفت و مسلّما هرگز كسى نمى تواند به چنين چيزى ملتزم شود . سخاوى در بيان علّت صدور چنين جرح هايى از متّقين و عدم منافات آن با تقوا به اين مطلب اشاره كرده است كه خشم و غضبى كه گاهى براى متّقين حاصل مى گردد و نيز علايق آنان به برخى چيزها (مانند مذهب و مشرب خودشان) ، چشم و گوششان را از ديدن و شنيدن واقعيات باز مى دارد ، نه آن كه آنان با آن تدّين و جلالتى كه داشته اند ، عمدا و با علم به بطلان آنچه كه در حقّ معاصران خود مى گويند ، اقدام به قدح و جرح كنند . هرگز چنين نبوده و تمام آنان ، از چنين چيزى مبرّا بوده اند . (1) از نكات ديگرى كه ذهبى در عبارت فوق به آن تصريح كرده است كثرت وجود جرح هايى است كه به واسطه اين امور ، معاصران به جرح مبادرت كرده اند ، به گونه اى كه ذهبى در كلام پيشين گفته است كه اگر بخواهد آنها را ذكر كند ، بالغ بر چندين جزء مى شود ، چنان كه ابن عبدالبر ، در كتاب جامع بيان العلم ، بابى را در خصوص اين گونه جرح ها و عدم اعتنا به آنها گشوده است و نام آن را «باب حكم برخى عالمان بر ديگر عالمان» نهاده است . به هر حال ، در عمل به اين قاعده ، محدّثان جرحِ بر محمّد بن اسحاق (صاحب مغازى و سيره نويس) را از امام مالك نپذيرفته اند . نيز قدح نسايى را بر احمد بن

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، ج3 ، ص274 _ 275 .

ص: 137

گفتار پنجم : تعارض جرح و تعديل

اشاره

صالح مصرى ، و نيز قدح ابن ابى ذئب را بر امام مالك و ... . البته بايد دانست كه اگر چه اغلب جرح هايى كه از روى حسادت و اختلاف در مذهب و عداوت هاى شخصى صادر مى گردد ، از معاصرى بر عليه معاصر ديگر صادر گرديده ؛ ليكن منحصر به معاصران نمى گردد ، مانند : جرح خطيب بغدادى بر ابو حنيفه ، و جرح ابن حجر هيتمى بر ابن تيميه . بنا بر اين ، ذكر مانع بودن معاصرت در كلام برخى از علما براى قبول جرح ، از باب غلبه است و مانع حقيقى همان صدور جرح با انگيزه هاى دنيايى اين گونه است . از اين رو ، اگر معاصرى با انگيزه اى صحيح و حجّتى قاطع ، به جرح معاصر خود اقدام كند ، از وى پذيرفته مى گردد .

گفتار پنجم : تعارض جرح و تعديلراوى از جهت ضعف و يا وثاقت ، يا شناخته شده است و يا مجهول . حكم قبول و يا عدم قبول روايت راوى اى كه حال وى مجهول است و نظر محدّثان را در اين مورد ، پيش از اين ، در بحث «راويان مجهول» بيان كرديم ؛ امّا راوى اى كه حال او معلوم است ، يا همه علما بر تعديل وى اتّفاق دارند يا بر جرح وى ، يا برخى به تعديل وى مبادرت كرده اند و برخى ديگر به جرح وى . حكم دسته اوّل و دوم از راويانى كه حال آنان معلوم است ، از جهت قبول و يا عدم قبول روايت _ چنان كه واضح است _ قبول روايات دسته اوّل و ردّ روايات دسته دوم است . حكم دسته سوم نيز براى خود جارح و معدّل و نيز مقلدان آنان _ در صورتى كه امام و فقيهى متبع باشند _ واضح است ؛ زيرا مسلّما جارح به مقتضاى قول معدّل ، يعنى قبول روايت راوى اى كه خود وى او را جرح كرده ، عمل نمى كند ، و نيز معدّل ، به همين گونه به مقتضاى نظر جارح عمل نمى كند . ليكن تعيين حكم دسته سوم براى غير جارح و معدّل و احيانا مقلّدان آنان ، منوط به آن

.

ص: 138

الف) تعارض جرح و تعديلِ صادر شده از حدّاقل دو رجالى

است كه يا جرحِ جارح پذيرفته گردد و يا تعديل معدّل . در همين زمينه ، در اين بحث برآنيم كه ببينيم نظر محدّثان و اهل علم در اين گونه موارد كه جرح و تعديل ، هر دو در احوال برخى از راويان ذكر شده ، چيست و چگونه قضاوت مى كنند . امّا پيش از ورود به بحث ، توجّه به دو نكته لازم است ؛ اوّل آن كه از اين بحث در برخى از كتاب هاى مصطلح الحديث ، به «تعارض جرح و تعديل» تعبير شده است و در برخى ديگر «اجتماع جرح و تعديل» ، و به نظر مى رسد كه انتخاب تعبير دوم در برخى از كتاب هاى مزبور ، بدان جهت است كه به ندرت ، تعارضى حقيقى و مستمر بين جرح و تعديل پيش مى آيد و اغلبِ تعارض ها ، ابتدايى است و به شرحى كه ذكر خواهد شد ، قابل رفع است . نكته دوم آن كه اصلِ در تعارض آن است كه جارح ، غير از معدّل باشد و اغلب تعارض هاى واقع شده نيز همين گونه است ؛ امّا در موارد قابل توجهى ، جارح و معدّل يكى هستند ؛ يعنى جرح و تعديل متعارض ، هر دو از يك نفر صادر شده است . از اين رو ، در اين بحث ، ابتدا اقوال محدّثان و علما را در مورد جرح و تعديل متعارضى كه حدّاقل از دو عالم رجالى صادر شده ، نقل و بررسى مى كنيم و سپس ، اقوال علما را در مورد جرح و تعديل متعارضى كه از يك عالم رجالى صادر شده ، نقل مى نماييم .

الف) تعارض جرح و تعديلِ صادر شده از حدّاقل دو رجالىپيش از آن كه اقوال علما را در اين زمينه نقل نماييم ، بايد توجّه داشت كه تعارض جرح و تعديل ، در صورتى معنا پيدا مى كند كه جرح و تعديل ، از جارح و معدّلى صادر شده باشد كه متّصف به صفات لازم براى پذيرش جرح و تعديل باشد ، مانند : آگاهى از اسباب جرح و تزكيه و ساير صفاتى كه پيش از اين ، آنها را در

.

ص: 139

بحث «شرايط عالمان جرح و تعديل» ذكر كرديم ، و نيز موانع پذيرش جرح و تعديل _ كه پيش از اين به ذكر آنها پرداختيم _ در جرح و تعديل صادر شده وجود نداشته باشد ، مانند : صدور جرح و تعديل از كسى كه خودش مجروح است و يا اجمالِ در جرح (بنا بر قول كسانى كه آن را مانع پذيرش جرح دانسته اند) . در غير اين صورت ، تعارض جرح و تعديل ، صورت نمى پذيرد ؛ زيرا جرح و تعديل ، تنها در صورت حصول شرايط پذيرش و فقدان موانع ، پذيرفته و حجّت اند و اگر يكى از آن دو ، فاقد برخى از شرايط و يا واجد بعضى از موانع باشد ، به مثابه تعارض غير حجّت و غير مقبول با حجّت و مقبول است و اگر هر دو چنين باشند ، به مثابه تعارض دو غير حجّت و غير مقبول است . و البته روشن است كه چنين تعارضاتى اصلاً معنا ندارد و تعارض حقيقى ، تنها بين دو حجّت مقبول ، قابل تصوّر است . با توجه به اين مطلب ، صاحبان اقوالى كه به زودى _ إن شاء اللّه _ به نقل قول آنها مى پردازيم ، ديگر در اين بحث لازم ندانسته اند كه به هنگام ذكر نظر خود ، آن را مقيّد به فقدان موانع و حصول شرايط مزبور كنند . براى مثال ، آنان كه به هنگام تعارض ، به تقدّم جرح بر تعديل ، قائل شده اند و از طرفى ، در بحث موانع پذيرش جرح و تعديل ، به مانع بودن اجمال در جرح قائل شده اند ، در اين بحث ، ديگر لازم ندانسته اند كه تقدّم جرح بر تعديل را مقيّد به صورتى كنند كه جرح تفسير شده باشد، و اين نكته اى مهمّ است كه عدم توجه به آن ، موجب عدم فهم صحيح اقوالى است كه در ذيل به نقل آنها مى پردازيم . اقوالى كه در تقدّم هر يك از جرح و تعديل بر ديگرى ، به هنگام تعارض ، نقل گرديده ، چهار قول به شرح ذيل است : 1 . جمهور محدّثان به تقدّم جرح بر تعديل معتقدند ، ولو آن كه تعداد معدّلان بيشتر از جارحان باشد (1) ؛ بلكه خطيب بغدادى ، اتّفاق اهل علم را بر تقدّم جرح ، در

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص87 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص336 .

ص: 140

صورت تساوىِ عدد معدّلان و جارحان ، حكايت كرده است . (1) اين قول ، نزد علماى دانش اصول و فقها نيز بهترين و صحيح ترين قول شمرده شده است (2) . البته مراد جمهور از تقدّم جرح ، تنها تقدّم جرح مفسّر است و شامل جرح مُجمل نمى گردد و عدم تقييد جرح به مفسَّر بودن در عبارات آنان ، به خاطر اعتماد آنان برگفته هاى پيشينشان ، مبنى بر مانع بودن اجمال در جرح از پذيرش آن است . دليل جمهور بر تقدّم جرح ، اطّلاع بيشتر جارح بر سبب جرح راوى ذكر شده است ، در حالى كه معدّل بر آن اطلاع نيافته است و اين تقدّم ، هرگز موجب تكذيب معدّل از جانب جارح و قائلان به اين تقدّم نيست ؛ بلكه مانند آن است كه جارح به معدّل گفته باشد : «آنچه را كه تو از عدالت و ظاهر حال راوى خبر داده اى ، من نيز مى دانم ؛ ليكن من در مورد وى چيزى را مى دانم كه بر تو مخفى مانده است» ؛ در حالى كه اگر تعديل را مقدّم بر جرح بداريم ، لازمه آن تكذيب جارح است . به عبارت ديگر ، خبر دادن معدّل از عدالت ظاهرى راوى ، منافاتى با درستى گفتار جارح ندارد و با آن ، قابل جمع است . به همين جهت ، تقدّم جرح بر تعديل نسبت به تقدّم تعديل بر جرح _ كه منافى با صداقت جارح و به منزله تكذيب وى قملداد مى شود _ اولويت دارد . (3) چنان كه ملاحظه مى شود ، اساس دليل فوق بر آن است كه با تقدّم جرح بر تعديل ، يك نوع جمع بين قول جارح و معدّل حاصل شده و رفع تناقض و تعارض مى گردد و همين جمع ، موجب اولويت تقدّم جرح گرديده است ؛

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص105 .
2- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 .
3- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص105 _ 106 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص87 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص161 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص336 _ 337 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 .

ص: 141

ليكن از آن جا كه جمع مزبور در برخى از موارد يا به عكس جريان مى يابد و يا اصلاً جريان نمى يابد ، دو استثنا و يا به عبارت ديگر ، دو قيد بر آن ذكر گرديده است : اوّل آن كه تعديل معدّل بعد از جارح و با ذكر توبه راوى از آن سببى كه جارح ، به واسطه آن راوى را جرح كرده ، توأم نباشد . به عبارت ديگر ، معدّل بعد از جرح جارح نگويد : «من آن سببى را كه جارح ذكر كرده است و از اتّصاف راوى به آن خبر داده است ، مى دانم ؛ ليكن راوى از آن توبه كرده است و حال وى نيكو شده است» (1) ؛ زيرا در اين صورت ، علاوه بر آن كه اطّلاع معدّل بيشتر است _ تقدّم جرح نيز به منزله تكذيب معدّل است و مقتضاى جمع بين قول معدّل و جارح در حالت مزبور ، تقدّم تعديل بر جرح است نه تقدّم جرح . دومين استثنايى كه از تقدّم جرح بر تعديل ذكر شده ، زمانى است كه معدّل به طريق معتبرى به نفى سببى كه جارح براى مجروح بودن راوى ذكر كرده ، بپردازد ، مانند آن كه جارح بگويد : «فلان راوى ، فلان غلام را در روز دوشنبه به قتل رسانده است» و معدّل بگويد : «بعد از روز مزبور ، آن غلام را زنده ديده ام» و يا بگويد : «قاتل در روز ياد شده ، پيش من بود» . (2) در صورت مزبور ، تعارض و تناقض بين قول جارح و معدّل ، مستمر است و به هيچ وجه ، جمع بين جرح و تعديل با تقدّم يكى از آن دو بر ديگرى ممكن نيست و بايد براى رفع تعارض ، به دنبال مرجحى (مانند كثرت تعداد جارحان يا معدّلان ، و يا قوّت حافظه آنان) باشيم كه سبب ترجيح يكى از آن دو قول بر ديگرى مى شود تا قول راجح را انتخاب كنيم و قول مرجوح را رها نماييم . 2 . برخى گفته اند در صورتى كه تعداد معدّلان بيش از جارحان باشد ، تعديل

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص168 .
2- .همان ، ص169 .

ص: 142

مقدّم مى شود . اين قول را خطيب بغدادى در الكفاية (1) و رازى در المحصول (2) از عدّه اى حكايت كرده اند . دليل اين عدّه بر تقدّم تعديل در صورت مزبور ، آن است كه كثرت معدّلان ، گمان به حُسن حال آنان و صحّت خبر آنان را افزايش مى دهد ، و بر عكس ، كم بودن جارحان ، گمان به حُسن حال آنان را كاهش مى دهد و بالطبع ، سبب كاهش اعتماد به خبر آنان مى شود ، و واضح است كه در حالت تعارض ، عمل به ظن و گمان قوى تر ، ارجح و واجب است ، چنان كه در تعارض دو حديث ، اين گونه است . (3) خطيب بغدادى ، در ردّ اين قول گفته است : معدّلان ، هر چند كه تعدادشان زياد باشد ، چنين نيست كه خبر دهنده از عدمِ چيزى باشند كه جارحان از آن خبر داده اند . (4) به عبارت ديگر ، مى توان گفت كه ترجيح به كثرت تعداد معدّلان ، زمانى صحيح است كه معدّلان به انكار اصل جرح و سببى كه جارحان براى مجروح بودن راوى ذكر كرده اند ، بپردازند ، يعنى حالتى كه موجب پديد آمدن تعارض مستمر بين جرح و تعديل مى شود ؛ نه تنها اجتماع جرح و تعديل در يك راوى كه مى توان با مقدّم داشتن جرح بر تعديل ، بين قول جارحان و معدّلان جمع نمود ، و فرقى هم نمى كند كه تعداد معدّلان بيشتر از جارحان باشد و يا كم تر ؛ زيرا كثرت معدّلان ، منافاتى با زياد بودن اطّلاع جارح ندارد . 5

.


1- .الكفاية فى علم الرواية ، ص107 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص337 .
3- .ر .ك : الكفاية فى علم الرواية ، ص107 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص161 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص337 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص169 .
4- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص337 _ 338 ؛ المستصفى ، ص129 .

ص: 143

3 . برخى گفته اند كه در حالت اجتماع جرح و تعديل بين قول جارحان و معدّلان تعارض واقع مى گردد ، بنا بر اين ، تقدّم و ترجيح هر يك از جرح و تعديل بر ديگرى ، منوط به وجود مرجح است . اين قول را ابن حاجب و برخى ديگر از ابن شعبان مالكى (م 355 ق) (1) حكايت كرده اند (2) . ليكن در تعيين مورد اين قول ، اختلاف نقل وجود دارد . باقلانى مورد اين قول را جايى دانسته است كه تعداد معدّلان ، بيش از جارحان باشد ؛ امّا زمانى كه تعداد معدّلان ، كم تر از جارحان و يا مساوى با آنان باشد ، جرحْ مقدّم مى گردد . خطيب و ابن قطان و ابوالوليد باجى (403 _ 474 ق) (3) نيز در اين كه مورد اين قول ، همين گونه است ، با باقلانى موافق گرديده اند ، برخلاف ابو نصر قُشَيرى (م 514 ق) (4) كه مورد اين قول و توقّف در قبول هر يك از جرح و تعديل تا ظهور مرجح را زمانى دانسته است كه عدد جارحان و معدّلان مساوى باشد ، و در صورت كثرت تعديل كنندگان و كمى جارحان ، وى در ترجيح عدالت ، با اصحاب نظر سابق (يعنى قول دوم) موافق شده است . (5) به نظر مى رسد كه قول باقلانى و موافقان با وى در تعيين مورد اين قول ، صحيح تر است و شاهد اين است كه سخاوى ، در فتح المغيث ، بدون آن كه به

.


1- .ابو إسحاق محمّد بن قاسم بن شعبان قُرْطى ، از فقها و علماى بزرگ مالكى مذهب مصر بوده است (ر . ك : الأنساب ، ج 4 ، ص 474 ؛ ترتيب المدارك و تقريب المسالك ، ج 3 ، ص 293) .
2- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص169 .
3- .ابو الوليد سليمان بن خلف تجيبى باجى (منسوب به باجه ، شهرى در اندلس) ، فقيه ، محدّث ، اديب ، شاعر و اصولى بوده است (ر . ك : الأنساب ، ج 1 ، ص 246 ؛ العبر ، ج 3 ، ص 282 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 460 ، ش 994) .
4- .ابو نصر عبد الرحيم بن عبد الكريم قشيرى (منسوب به بنو قشير) ، فقيه ، مفسّر و اصولى ، نزد بزرگانى چون امام الحرمين جوينى و ابو اسحاق شيرازى شاگردى كرده است . (ر . ك : طبقات الشافعية ، اسنوى ، ج 2 ، ص 302 ؛ العبر ، ج 4 ، ص 33) .
5- .ر .ك : إرشاد الفحول ، ص69 .

ص: 144

اختلاف نقل در تعيين مورد اين قول اشاره كند ، دليل قائلان به اين قول را به گونه اى توجيه كرده است كه هر كسى اطمينان مى يابد كه مورد اين قول ، صورتى است كه تعداد معدّلان بيش از جارحان است . وى در توجيه قول قائلان به اين قول ، چنين گفته است : و وجهه أنّ مع المعدِّل زيادة قوة بالكثرة ، ومع الجارح زيادة قوة بالاطّلاع على الباطن . (1) معدّل ، به سبب كثرت ، قوّت مى يابد و جارح ، به سبب اطّلاع بر باطن قوّت مى يابد . به هر حال ، ضعف اين قول با توجّه به آنچه كه پيش از اين در بيان دليل جمهور محدّثان بر تقدّم جرح بر تعديل گفته شد ، و نيز آنچه كه از خطيب در ردّ قول دوم نقل كرديم ، واضح است و نياز به تكرار نيست . 4 . برخى در تعارض جرح و تعديل ، ترجيح را با احفظ (كسى كه از قدرت حفظ بيشترى برخوردار است) دانسته اند ، چه جارحان چنين باشند و يا معدّلان . پس اگر معدّلان احفظ باشند ، قول آنان مقدّم است و اگر جارحان ، احفظ باشند ، قول آنان مقدّم داشته مى شود . اين قول را بُلقِينى در محاسن الاصطلاح حكايت كرده است . (2) به نظر مى رسد توجيه قائل و يا قائلان به اين قول اين گونه است كه جارح و يا معدّلى كه از قدرت حفظ بيشترى برخوردار است ، بيشتر قابل اعتماد است و ظنّ حاصل از گفته وى قوى تر است تا جارح و يا معدّلى كه از قدرت حفظ كم ترى برخوردار است . پاسخ اين قول نيز همان است كه در ردّ قول دوم بيان گرديد .

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص169 .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص338 .

ص: 145

ب) تعارض جرح و تعديل از يك عالم رجالى

در پايان اين بحث ، با توجّه به آنچه كه در ذيل قول جمهور گفته شد مبنى بر اين كه مراد آنان از تقدّم جرح بر تعديل ، تنها تقدّم جرح مفسَّر است ، نظر جمهور محدّثان و علما را در بحث تعارض جرح و تعديل _ به گونه اى كه صاحب الرفع والتكميل گفته است _ چنين خلاصه مى كنيم : هرگاه در شأن راوى اى تعديل و جرح مبهمى ذكر شود ، و يا جرح مبهم و تعديل با ذكر سبب ، تعديل مقدّم مى گردد ؛ زيرا اجمال در جرح _ چنان كه پيش از اين در بحث «موانع پذيرش جرح و تعديل» گفته شد _ از نظر جمهور محدّثان ، مانع از پذيرش جرح است (1) ، به خلاف تعديل كه مجملِ آن نيز پذيرفته مى شود ؛ و هرگاه جرح مفسَّر باشد ، چه تعديل مبهم باشد و يا آن هم مفسَّر باشد _ جرحْ مقدّم مى گردد . (2)

ب) تعارض جرح و تعديل از يك عالم رجالىمسئله جرح و تعديل متعارض از يك عالم رجالى در كتب مصطلح الحديث ، چندان مورد توجّه علما قرار نگرفته است و اقوال زيادى در اين مورد نقل نشده و تنها دو قول مهم و قابل توجه به شرح ذيل ذكر شده است : 1 . از زركشى (745 _ 794 ق) (3) نقل شده ، در صورتى كه تقدّم و تأخّر هر يك از جرح و تعديل را بدانيم ، به مقتضاى قول دوم و نظر متأخّر عالم رجالى

.


1- .البته چنان كه در بحث «موانع پذيرش جرح و تعديل» به تفصيل گفته شد ، جمهور محدّثان ، در غير حالت تعارض ، اجمال در جرح را در صورتى كه جارح ، عالم به اسباب جرح و تعديل و جامع شرايط ديگر باشد ، مانع از پذيرش جرح ندانسته اند و اين قول ، به اشتباه به آنان نسبت داده شده است ؛ اگر چه در خصوص حالت تعارض ، چنانچه راوى تعديل ثابتى داشته باشد ، اجمال در جرح ، مانع از پذيرش آن است و اين تفصيلِ بين حالت تعارض و غير تعارض ، تفصيل بسيار خوبى است كه ابن حجر به آن تصريح كرده است و در خارج ، با عمل علماى جرح و تعديل ، تطابق كامل دارد .
2- .ر .ك : الرفع والتكميل ، ص59 .
3- .بدر الدين ابو عبد اللّه محمّد بن بهادر زركشى ، فقيه ، مفسّر و اصولى است كه نزد بزرگانى چون اسنوى و بلقينى شاگردى كرده است (ر . ك : شذرات الذهب ، ج 6 ، ص 335) .

ص: 146

عمل مى گردد ، و در صورتى كه تقدّم و تأخّر جرح و تعديل را ندانيم ، بايد توقّف كنيم (1) ؛ زيرا در صورت اوّل ، قول دوم و نظر متأخّر عالم رجالى ، اجتهادِ اخيرى است كه به منزله ناسخ براى اجتهاد اوّل است و در صورت دوم ، چون اجتهاد اخير روشن نيست ، مقتضاى احتياط ، توقّف است كه البته اين توقّف ، لزوما به معناى توقّف در حال راوى نيست ؛ زيرا ممكن است جرح و يا تعديل ديگر عالمان رجالى حال راوى را معيّن كند . بنا بر اين ، توقّف مطلق در صورت علم نداشتن به تقدّم و تأخّر جرح و تعديل ، زمانى معنا پيدا مى كند كه ديگر عالمان رجالى در مورد حال راوى مزبور ، چيزى نگفته باشند . در غير اين صورت ، توقّف تنها به معناى عدم علم به رأى همان عالم رجالى اى است كه جرح و تعديل متعارض از وى صادر شده است . 2 . سخاوى در فتح المغيث معتقد شده است كه جرح و تعديل هاى صادر شده از يك عالم رجالى ، تحت ضابطه خاصّى نيستند و نمى توان براى تمامى آنها يك قاعده مشترك قرار داد . مضمون و حاصل سخن سخاوى چنين است كه در هر مورد از اين گونه تعارض ها ، حدّاقل دو احتمال اساسى وجود دارد : اوّل آن كه ممكن است بين جرح و تعديل متعارضى كه از يك عالم رجالى صادر گرديده ، تناقض و تعارض حقيقى وجود نداشته باشد ؛ بلكه تعارضى نسبى باشد ، مانند آن كه حال يك راوى متوسط الحال از حيث وثاقت و يا ضعف را از عالم رجالى اى ، به همراه حال يك يا چند راوى ديگر كه ضعيف اند ، بپرسند ، و يا از حال راوى مزبور ، به همراه يك يا چند راوى ديگرى كه ثقه اند ، پرسش گردد كه در اين صورت ، ممكن است عالم رجالى مزبور ، با قياس حال راوى متوسط الحال با راوى ضعيف ، بر وثاقت وى تصريح كند و با قياس حال راوى مزبور با راوى ثقه ، بر ضعف وى تصريح كند ، در صورتى كه اگر از حال راوى متوسط الحال ، جداگانه پرسش

.


1- .به نقل از استاد ابوغدة در تعليقه اش بر : الرفع والتكميل ، ص54 .

ص: 147

مى گرديد ، عالم رجالى مزبور ، وى را در شمارِ متوسّطان ذكر مى كرد . از نمونه هاى روشن جرح و تعديلى كه در كلامى متّصل نقل گرديده و معناى نسبيت جرح و تعديل را به وضوح در آن مى توان يافت ، آن است كه عثمان دارمى مى گويد كه از ابن معين ، در مورد نقل و روايت علاء بن عبد الرحمان از پدرش پرسيدم كه حديث آن دو چگونه است؟ ابن معين در پاسخ گفت : «اشكالى ندارد» و من گفتم ، آيا علاء بن عبد الرحمان نزد تو عزيزتر است يا سعيد مقبرى؟ ابن معين گفت : «سعيد ، اوثق است وعلاء ، ضعيف است» . بنا بر اين ، واضح است كه مراد ابن معين از إطلاق «ضعيف» بر علاء ، ضعف مطلق وى نيست ؛ زيرا پيش از اين در مورد وى گفته است : «لا بأس به» ؛ بلكه مراد وى آن بوده كه علاء نسبت به سعيد مقبرى ، ضعيف بوده است . احتمال دومى كه در مسئله وجود دارد ، تغيير اجتهاد عالم رجالى است ؛ يعنى آن هنگامى كه عالم رجالى اى به تعديل راوى اى اقدام مى كند ، رأى وى بر عدالت آن راوى بوده است و زمانى كه به جرح وى اقدام كرده است ، رأى وى به مجروح بودن و ضعف آن راوى تعلّق گرفته است . خلاصه كلام سخاوى و نتيجه اى كه از آن مى توان گرفت _ چنان كه خود سخاوى به آن اشاره كرده است _ چنين است كه به واسطه همين دو احتمال اساسى نمى توانيم در اين مسئله ، ضابطه اى كلّى قرار بدهيم ؛ بلكه در هر مورد خاصى مى بايد جداگانه به بحث و بررسى بپردازيم تا اگر از قراين و شواهد چنين به دست آمد كه تعارض جرح و تعديل نسبى بوده و تعارضشان حقيقى نيست ، حمل بر نسبيت جرح و تعديل شود نه تغيير اجتهاد ، چنان كه در عمل نيز اكثر جرح و تعديل هاى متعارض از يك عالم رجالى ، بر همين نسبيت جرح و تعديل حمل گرديده است و اگر علم پيدا كرديم كه جرح و تعديل متعارض ، از باب تغيير اجتهاد عالم رجالى و رأى وى است ، به رأى اخير (متأخّر) وى (اعم از آن كه جرح باشد

.

ص: 148

گفتار ششم : مراتب جرح و تعديل

اشاره

و يا تعديل) عمل گردد ، نه حمل بر نسبيت جرح و تعديل . (1) از نمونه هاى بارز عالم رجالى اى كه جرح و تعديل هاى متعارض از وى صادر گرديده ، ابن معين است كه برخى چون ابن حجر تصريح كرده اند كه جرح و تعديل هاى متعارضِ وى در مورد برخى از راويان نسبى است ، نه از قبيل تعارض هاى حقيقى . وى (يعنى ابن حجر) در شرح حال ابو بَلْج ، بعد از نقل توثيق يحيى بن معين ، و نسايى و محمّد بن سعد و دار قُطنى ، چنين گفته است : نقل ابن الجوزى ، عن ابن معين أنّه ضعّفه ، فإن ثبت ذلك فقد يكون سئل عنه و عمّن فوقه فضعفه بالنسبة إليه ، وهذه قاعدة جليلة فيمن اختلف النقل عن ابن معين فيه ، نبَّه عليها أبو الوليد الباجى فى كتابه رجال البخارى . (2) ابن جوزى از ابن معين ، تضعيف ابو بلج را نقل كرده است . اگر اين نسبت تضعيف درست بوده باشد ، ممكن است اين گونه باشد كه ابن معين ، در مورد ابو بلج با مقارنت راوى اى كه از وى بهتر بوده ، مورد پرسش قرار گرفته است و به همين جهت ، ابو بلج را نسبت به آن راوى ، تضعيف كرده است . اين قاعده ، در مورد اختلاف نقل هايى كه از ابن معين در مورد يك راوى صادر گرديده ، بايد مورد توجّه قرار گيرد و اين مطلب را ابو وليد باجى در كتاب رجال البخارى مورد تصريح قرار داده است .

گفتار ششم : مراتب جرح و تعديلبى ترديد ، حال راويان احاديث از جهت ميزان وثاقت و ضبط و يا ضعف و عدم ضبط در آنان ، يكسان نيست . از طرف ديگر احتجاج به احاديث ، تعيين درجه آنها از جهت صحّت و ضعف ، منوط به مشخّص شدن دقيق حال راويان است . از

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص338 و 402 .
2- .قواعد فى علوم الحديث ، ص264 .

ص: 149

مبحث اوّل : مراتب تعديل

اين رو ، محدّثان و اهل علم ، به رتبه بندى الفاظى كه علماى جرح و تعديل در وصف راويان به كار برده اند ، همّت گماشته اند ؛ ليكن مراتب الفاظ جرح و تعديل ، به علّت تكامل اين مراتب در طول زمان ، نزد علما يكسان نيست . بديهى است كه دانستن اين مراتب و آگاهى به اختلاف اهل علم در مورد آنها ، از مهم ترين امورى است كه طالبان علم رجال مى بايد بدان توجه نمايند . در اين فصل به تبعيت از كتاب هاى «مصطلح الحديث» ، ابتدا مراتب تعديل را ذكر خواهيم كرد و سپس ، مراتب جرح را .

مبحث اوّل : مراتب تعديلاين مراتب ، با وجود اتّفاق نسبى اى كه بين محدّثان وجود دارد ، يكسان نيست . ابن ابى حاتم و برخى علماى ديگر ، همچون ابن صلاح و نووى به تبعيت از وى ، مراتب تعديل را به چهار مرتبه تقسيم كرده اند و ذهبى و عراقى ، به تعبير سيوطى (1) به پنج مرتبه ، و سخاوى به شش مرتبه . مجموع اين مراتب با ترتيب سخاوى _ كه كامل ترين مراتب است _ به شرح ذيل است : مرتبه اوّل ، الفاظى كه بر مبالغه در توصيف راوى به عدالت و صدق و ضبط دلالت دارند و به صيغه اَفعَل و دالّ بر تفضيل اند ، مانند : «أوثق البشر» ، «أثبت الناس» و«أصدق الناس» ؛ و مبالغه هاى قوى ديگرى كه به صيغه اَفعَل نيستند ، مانند : «اليه المنتهى فى التثبّت» و «لا أعرف له نظيرا» ، به اين مرتبه ملحق مى شوند . اين الفاظ را براى اوّلين بار ، ابن حجر از مرتبه اوّل تعديل دانسته است (2) و شاگردش سخاوى از وى پيروى كرده است .

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص186 .
2- .شرح النخبة ، ص134 .

ص: 150

مرتبه دوم ، الفاظى كه مانند الفاظ رتبه اوّل ، بر مبالغه در توصيف راوى به اين صفات ، دلالت دارند ؛ ليكن مبالغه آنها خفيف تر است ، مانند : «فلانٌ لا يسأل عنه» ، «لا يسأل عن مثله» و «من مثل فلان؟» . سخاوى گفته است كه برخى ، اين مرتبه را مرتبه اوّل قرار داده اند . وى بعد از آن كه مرتبه اوّل را از استاد خود ابن حجر نقل كرده ، چنين گفته است : ثمّ يليه ما هو المرتبة الأولى عند بعضهم ، قولهم : «فلان لا يسأل عن مثله» ونحو ذلك . (1) مرتبه سوم ، الفاظى كه بر توثيق راوى دلالت دارند و تكرار شده اند ؛ چه اين تكرار ، لفظى باشد و چه معنوى ؛ مانند : «ثقة ثقة» ، «ثبت ثبت» (2) ، «ثقة ثبت» و«ثقة حجة» . تقدّم اين رتبه بر رتبه چهارم _ كه همين الفاظ بدون تكرار است _ به خاطر آن است كه به سبب تكرار ، تأكيد حاصل مى شود . مرتبه چهارم ، انفراد الفاظى است كه بر توثيق راوى دلالت دارند ، مانند : «ثقة» ، «ثبت» ، «حجة» ، «كأنه مُصْحَف (3) » ، «امام» ، «متقن» ، «ضابط» و «حافظ» . دو لفظ اخير ، براى آن كه در اين رتبه قرار گيرند ، مى بايد بر عادل اطلاق شوند (4) ؛ زيرا دو وصف «حفظ» و «ضبط» ، از صفاتى هستند كه در غير عادل نيز قابل تحقّق اند ، چنان كه در سليمان بن داوود شاذكونى كه فردى ضعيف بوده ، صفت

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص391 .
2- .اين لفظ _ چنان كه سخاوى در فتح المغيث (ج1 ، ص392) گفته است _ در صورت سكون باء ، به معناى توصيف راوى به ثبات قلب و زبان و كتاب و دليل است و در صورت فتحه باء ، به معناى كتابى است كه محدّث ، مسموعات خودش و نام محدّثانى كه مشاركِ وى در سماع آنها بوده اند ، در آن ذكر كرده است .
3- .مصحف ، در لغت به معناى كتاب است ، ليكن در اصطلاح ، بر راوى اى اطلاق مى گردد كه قوّه حفظ وى قوى و خطاها و اغلاطش بسيار نادر است .
4- .مقدمة ابن الصلاح ، ص94 .

ص: 151

«حفظ» تحقّق داشته و از حفّاظ شمرده شده است . (1) سخاوى ، لفظ «مُتقن» را نيز در عدم افاده توثيق ، به دو وصف پيشين (حفظ و ضبط) ملحق كرده و دليل آن را نزديكى معناى اتقان به ضبط دانسته است ، با اين تفاوت كه در توصيف راوى به متقن بودن ، به زياد بودن ضبط راوى اشاره دارد (2) . البته چنان كه سخاوى گفته است ، توصيف راوى عادل به ضابط و حافظ و مُتقن بودن ، در صورتى در اين مرتبه (يعنى مرتبه چهارم) قرار مى گيرد كه معدّل ، اين سه لفظ را مقرون به لفظ «عدل» نكرده باشد ، يعنى عدالت راوى از محلّ ديگرى معلوم شده باشد ؛ زيرا اگر چنين كرده باشد ، رتبه اين سه لفظ به مرتبه سوم _ كه تكرار الفاظ توثيق بود _ ارتقا مى يابد . به همين جهت ، ابن حجر ، لفظ «عدلٌ ضابط» را در مرتبه تكرار الفاظ توثيق قرار داده است . (3) از نكات ديگرى كه سخاوى به هنگام ذكر الفاظ مرتبه چهارم متذكّر آن شده ، تقدّم لفظ «حجة» از نظر وى بر لفظ «ثقة» و بالطبع ، ساير الفاظ اين مرتبه است ، وى بر صحّت اين مدّعاى خود ، به سخن ابو داوود تمسّك جسته است كه در پاسخ سؤال شخصى درباره احوال سليمان شرحبيل گفته است : ثقة يخطئ كما يخطئ الناس ، قلت : هو حجة ، قال : الحجة أحمد بن حنبل . و نيز سخاوى براى اثبات صحّت مدّعاى خود ، به سخن عثمان بن ابى شيبه تمسّك جسته كه در مورد احمد بن عبد اللّه بن يونس گفته است : «ثقة ، وليس بحجة» ، و نيز به سخن ابن معين در مورد محمّد بن اسحاق كه نظير جمله ياد شده را گفته است . (4)

.


1- .ر . ك : ميزان الاعتدال ، ج2 ، ص205 .
2- .ر .ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص392 .
3- .ر .ك : همان ، ص393 .
4- .همان جا .

ص: 152

چنان كه ملاحظه مى شود ، با وجود توصيف سه راوىِ مزبور به لفظ «ثقة» ، حجّت بودن از آنان سلب گرديده است و اين ، به حسب ظاهر دلالت دارد بر آن كه نزد گويندگان عبارات فوق ، لفظ «حجة» از لفظ «ثقة» رفيع تر است ، اگرچه تمسّك جُستن به اين عبارات براى رفيع تر بودن لفظ «حجة» نزد ساير محدّثان ، قابل مناقشه است . مرتبه پنجم ، توصيف به الفاظى چون : «ليس به بأس» ، «لا بأس به» (1) ، «صدوق» ، «مأمون» و «خيار» . مرتبه ششم ، الفاظى كه تقريبا نزديك به الفاظ جرح اند و پست ترين مرتبه از مراتب تعديل به شمار مى آيند ، مانند : «محلّه الصدق» (2) ، «شيخ» ، «مقارب الحديث» (3) ، «صالح الحديث» ، «حسن الحديث» ، «صُوَيْلح» ، «جيّد الحديث» ، «ما أقرب حديثه» ، «أرجو أن ليس به بأس» و«صدوق إن شاء اللّه » . از الفاظ ديگرى كه ملحقِ به اين مرتبه اند _ اگر چه در تقريب التهذيب (4) ، به

.


1- .اين لفظ ، مانند لفظ پيش از آن ، بر ضبط راوى دلالت ندارد و از صراحت لازم براى توثيق راوى برخوردار نيست . به همين دليل ، در مرتبه پنجم قرار گرفته است ، ليكن محدّثان متقدّم ، بخصوص يحيى بن معين ، آن را در موضع توثيق صريح راويان ، استعمال كرده اند ، چنان كه ابن معين به ابن ابى خيثمه گفته است : «إذا قلت لك : لا بأس به ، فهو ثقة» ؛ امّا بايد توجه داشت كه مراد ابن معين از اطلاق «لا بأس به» در موضع توثيق راويان ، به معناى مساوى بودن قوّت اين لفظ با لفظ «ثقة» در نزد وى نيست (براى اطّلاع بيشتر ر .ك : فتح المغيث ، العراقى ، ص180 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص186) .
2- . ، «إلى الصدق ما هو» . يعنى راوى ، نزديك به وصف صدق است ، امّا به مرتبه اى نرسيده كه اصطلاح «صدوق» بر او اطلاق گردد . ، «روى الناس عنه» ، «شيخ وسط» ، «وسط» يعنى راوى نسبت به ثقات بزرگ ، در درجه وسط قرار دارد .
3- .مقارب ، هم با كسره «راء» قرائت شده و هم با فتحه «راء» و معناى آن چنين است كه حديث راوىِ موصوف به آن ، قريب به حديث راويان ثقه است . به عبارت ديگر ، حديث وى شاذ و منكر نيست .
4- .تقريب التهذيب ، ص74 .

ص: 153

جهت آن كه صحابيان را برخلاف ترتيب جمهور اهل علم در مرتبه اوّل قرار داده و مرتبه دوم و سوم را در يكديگر ادغام كرده است ، در مرتبه پنجم قرار گرفته اند _ الفاظ ذيل اند : «صدوق سئ الحفظ» ، «صدوق يَهِمُ» ، «صدوق له أوهام» ، «صدوق تغيّر بآخره» (1) و نيز راويان صادقى كه از منظر اهل سنّت ، به نوعى از بدعت (چون : تشيّع ، نصب و ارجاء) متّهم شده اند . مراتبى كه ذكر شد ، مراتب تعديل به شيوه سخاوى بود كه كامل ترينِ مراتب تعديل به شمار آمده است و پيش از وى ، ابن ابى حاتم رازى به دليل عدم توجّه به حصر الفاظ تعديل در رتبه بندى ، مراتب تعديل را به چهار مرتبه تقسيم كرده بود و ابن صلاح و نووى نيز از وى متابعت كرده اند . چهار مرتبه مزبور ، عبارت اند از : [ 1 . ] ثقة ، أو متقن ثبت ؛ [ 2 . ] صدوق ، أو محلّ الصدق ، أو لا بأس به ؛ [ 3 . ] شيخ ؛ [ 4 . ] صالح الحديث . 2 بعد از عدّه مزبور ، ذهبى مراتب تعديل را در چهار مرتبه به شكل ذيل ذكر كرده است : [ 1 . ] ثبت حجة ، و ثبت حافظ ، أو ثقة مُتقن ، و ثقة ثقة ؛ [ 2 . ] ثم : ثقة ؛ [ 3 . ] ثم : صدوق ، ولا بأس به ، وليس به بأس ؛ [ 4 . ] ثمّ : محلّه الصدق ، وجيّد الحديث ، وصالح الحديث ، وشيخ وسط ، وشيخ

.


1- .يعنى در اواخر عمر راوى ، در ضبط و حفظ وى ، اختلال پديد آمده است .

ص: 154

حسن الحديث ، وصدوق إن شاء اللّه ، و صويلح . (1) چنان كه ملاحظه مى شود ، ذهبى مرتبه اى بالاتر از مرتبه اوّل در نزد ابن ابى حاتم را به مراتب تعديل افزوده و آن را به عنوان مرتبه اوّل از مراتب تعديل ، قرار داده است و مرتبه سوم و چهارم از مراتب تعديل در نزد ابن ابى حاتم را در يكديگر ادغام كرده و آن را مرتبه چهارم قرار داده است و لفظ «محلّه الصدق» را نيز از مرتبه دوم ابن ابى حاتم ، حذف كرده و به مرتبه چهارم ، انتقال داده است . عراقى نيز از ذهبى تبعيت كرده است با اين تفاوت كه در ترتيب مراتب ، به جاى كلمه «ثم» ، كلمات «المرتبة الأولى ، والمرتبة الثانية و ...» را گذارده (2) و در هر مرتبه ، تعداد الفاظ را افزايش داده است . (3) به هر حال ، چنان كه گفتيم ، منشأ اصلى اين اختلاف در مراتب ، عدم توجه به حصر الفاظ تعديل در رتبه بندى است ، به گونه اى كه از الفاظ رتبه اوّل و دوم _ به ترتيبى كه سخاوى ذكر كرده _ به كلّى غفلت شده و مرتبه سوم از الفاظ تعديل خودْ مرتبه اوّل از مراتب تعديل در نزد ذهبى و عراقى قرار گرفته است و مرتبه چهارم از مراتب تعديل ، مرتبه اوّل در نزد ابن ابى حاتم و ابن صلاح و نووى قرار گرفته است و دومين مرتبه نزد ذهبى و عراقى ، و به همين ترتيب ، اختلاف هايى در ساير مراتب تعديل ، پديد آمده است .

حكم مراتب تعديلاحتجاج به روايات صاحبان مراتب چهارگانه اوّل ، مورد اتّفاق محدّثان است ؛

.


1- .ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص4 .
2- .بنا بر اين ، سخن سيوطى كه پيش از اين در اوّل بحثْ نقل گرديد مبنى بر اين كه ذهبى و عراقى ، مراتب تعديل را به پنج مرتبه تقسيم كرده اند ، درست نيست ؛ زيرا دو نفر مزبور ، اگرچه يك مرتبه به مراتب ابن ابى حاتم افزوده اند ، ليكن دو مرتبه از مراتبِ نزد ابن ابى حاتم را در يكديگر ادغام كرده اند .
3- .ر .ك : فتح المغيث ، العراقى ، ص179 _ 180 .

ص: 155

زيرا الفاظ ذكر شده در اين چهار مرتبه ، بر هر دو شرط لازم در راوى (يعنى عدالت و ضبط) دلالت دارند و چنين راويانى ، احاديثشان صحيح بوده ، مورد احتجاج قرار مى گيرد ؛ اگرچه صحّت احاديث مراتب مزبور ، به معناى يك نواخت بودن درجه صحّت آنها نيست ، بلكه احاديث اهل مرتبه اوّل ، نسبت به احاديث اهل مرتبه دوم و سوم و چهارم ، از درجه صحّت بيشترى برخوردار است و نيز احاديث اهل مرتبه دوم ، نسبت به اهل مراتب سوم و چهارم و ... . روايات اهل مرتبه پنجم ، مورد احتجاج قرار نمى گيرند ؛ زيرا الفاظ اين مرتبه ، بر ضبط راوى دلالت ندارند ؛ امّا عدم احتجاج به روايات آنان ، به معناى ردّ روايات آنان نيست ؛ بلكه احاديث اهل اين مرتبه ، مورد توجّه قرار گرفته ، نوشته مى شوند تا اگر ضابط بودن آنان از طريق موافقت احاديث آنان به نقل همان احاديث از طريق اهل ضبط و اتقان معلوم گرديد ، احاديثشان پذيرفته گردد ؛ و اگر شناخت ضبط اهل اين مرتبه ، دشوار و غير ميسور شد ، روايات آنان مورد اعتبار قرار گيرد ؛ يعنى روايات اهل اين مرتبه ، اگرچه به تنهايى ضعيف و غيرقابل احتجاج اند ، ليكن قابل تقويت به درجه احاديث «حَسَن لغيره» (1) اند و اين ، در صورتى است كه روايات آنان به نقل همان روايات ، از طُرُق چهارمرتبه اوّل از مراتب تعديل و يا حداقل به هم شأن خودشان تقويت شوند . به عبارت ديگر ، ضعف روايات اهل اين مرتبه (از ناحيه ضبط) ، تا حدّى قابل جبران است و اگر چنين شود ، روايات آنان پذيرفته مى گردد . روايات اهل مرتبه ششم نيز از جهت حكم ، مانند روايات اهل مرتبه پنجم است با اين تفاوت كه روايات آنان ، در درجه اى پايين تر از اهل مرتبه پنجم است . آنچه تا اكنون در مورد احكام اهل مرتبه پنجم و ششم گفته شد ، مضمون و حاصل سخنان علما در كتاب هاى «مصطلح الحديث» و مقدمات كتاب هاى رجالى

.


1- .براى اطّلاع بيشتر درباره اين اصطلاح ، ر . ك : فصل پنجم ، ص 195 .

ص: 156

در اين موضوع (يعنى احكام مراتب تعديل) است (1) . ليكن با مراجعه به بحث «حديث حَسَن» در كتاب هاى «مصطلح الحديث» ، چنين به نظر مى رسد كه روايات اهل دو مرتبه اخير (بخصوص مرتبه پنجم) ، از مراتب تعديل بدون امتحان و مقايسه با روايات اهل ضبط و اتقان نيز در شمار روايات حَسَن بوده ، مورد احتجاج قرار مى گيرند ، و اگر مورد امتحان و مقايسه مزبور قرار گرفتند ، چنانچه ضابط بودن آنان كشف شد ، رواياتشان به درجه احاديث «صحيح لذاته» 2 و در عين حال ، حديث وى از طريق راوى ديگرى نيز روايت شده باشد ، در چنين صورتى ، از دوجهت در آن حديث ، قوّتْ جمع شده و چنين قوّتى حديث وى را از درجه حَسَن ، به درجه صحيح (لغيره) ترقّى مى دهد . براى مثال ، در حديثى از محمّد بن عمرو از ابو سلمه از ابو هريره از رسول خدا نقل شده كه فرموده است : «لو لا أن أشقّ على أمتى لأمرتهم بالسواك عند كل صلاة » .

.


1- .ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص94 _ 95 ؛ فتح المغيث ، العراقى ، ص179 _ 180 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص395 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص186 _ 187 .

ص: 157

مبحث دوم : مراتب جرح

در اين روايت محمّد بن عمرو بن علقمه ، از مشهوران به صدق و صيانت است ، ليكن وى از اهل اتقان نبوده ، به گونه اى كه حتى برخى وى را به جهت سوء حفظش تضعيف كرده اند و برخى ديگر ، وى را به جهت صدق و جلالتش توثيق كرده اند . بنا بر اين ، حديث وى از اين جهت ، حسن (لذاته) است و زمانى كه به حديث وى ، روايت شدن آن حديث از وجوه و طُرُق ديگرى ضميمه شود ، به سبب اين ضميمه ، سوء حفظ وى _ كه از آن هراسان بوديم _ ، زايل مى گردد و اين نقص آسان ، به سبب ضميمه مزبور ، جبران مى شود . بنا بر اين ، اسناد اين حديثْ درست شده و به درجه صحيح (لغيره) ملحق مى گردد . 1

مبحث دوم : مراتب جرحاين مراتب نيز نزد محدّثان _ با وجود اتّفاق نسبى اى كه در آنها وجود دارد _ يكسان نيست . مراتب جرح ، نزد ابن ابى حاتم و علمايى كه از وى متابعت كرده اند (مانند : ابن صلاح و نووى) چهار مرتبه است و ايشان ، مراتب را از ضعيف تر به ضعيف ، مرتّب كرده اند . مراتب جرح نزد ذهبى و عراقى پنج مرتبه ، و نزد ابن حجر و سخاوى شش مرتبه است . اين عدّه ، ترتيب مراتب جرح را (مطابق رويه معمول) ، از ضعيف آغاز كرده اند و به ضعيف ترين مرتبه پايان داده اند . مراتب جرح با ترتيب سخاوى _ كه كامل ترين مراتب است _ به شرح ذيل است: مرتبه اوّل ، الفاظى كه بر جرح و اسباب آن ، به نحو مبالغه اى دلالت دارند و صريح ترين آنها به صيغه اَفعَل است ، مانند : «أكذب الناس» ، «إليه المنتهى فى الوضع» ، «هو ركن الكذب» ، «معدن الكذب» و«منبع الكذب» . اين مرتبه از الفاظ جرح را براى اوّلين بار ، ابن حجر بدترين دانسته است (1) و شاگرد وى سخاوى نيز از

.


1- .شرح النخبة ، ص133 .

ص: 158

او پيروى كرده است . مرتبه دوم ، توصيف به الفاظى كه بر جعل و وضع حديث توسط راوى دلالت دارند ؛ ليكن با الفاظى ضعيف تر از الفاظ مرتبه اوّل ، مانند : «كذّاب» ، «وضّاع» ، «دجّال» ، «يضع الحديث» ، «يكذب» و«وضع حديثا» . سه لفظ اوّل ، به خاطر مبالغه اى كه در آنها هست ، بدتر از سه لفظ اخيرند و به نظر مى رسد كه الحاق سه لفظ اخير _ كه از درجه ضعيف ترى برخوردارند _ ، به مرتبه سوم ، اُولى هستند . مرتبه سوم ، توصيف به الفاظ : «يسرق الحديث» (1) ، «متّهم بالكذب أو الوضع» ، «ساقط» ، «هالك» ، «ذاهب الحديث» ، «متروك» (2) ، «مُودٍ» (3) ، «فيه نظر» ، «سكتوا عنه» ،

.


1- .سخاوى در فتح المغيث (ج1 ، ص398) گفته است : سرقت حديث ، به دو گونه مى تواند باشد : اوّل آن كه سارق ، مدّعىِ شنيدن فلان حديث از شيخ محدّثى گردد كه آن محدّث ، به نقل آن حديث از شيخش منفرد است ؛ دوم آن كه سارق ، نقل حديثى را كه مشهور به فلان راوى است ، به راوى اى ديگر كه با آن راوى در طبقه اشتراك دارد ، نسبت دهد .
2- . ، «متروك الحديث» . در تفسير اين لفظ ، عبدالرحمان بن مهدى گفته است كه ما نزد شعبه بوديم كه از وى سؤال شد : «حديث چه كسى ترك مى شود؟» و شعبه در پاسخ گفت : «من يتّهم بالكذب ، ومن يكثر الغلط ، ومن يخطئ فى حديث يجمع عليه فلا يتّهم نفسه ، ويقيم على غلطه ، و رجل روى عن المعروفين مالا يعرفه المعروفون» . چنان كه ملاحظه مى شود ، در عبارت شعبه ، متروك بر چند گروه اطلاق گرديده است : متّهم به دروغ ؛ كسى كه اشتباهاتش زياد است ؛ كسى كه در لفظ حديثى كه ساير راويان روى لفظ آن اتّفاق دارند ، خطا كند ؛ كسى كه از راويان معروف روايتى را نقل كند كه مشهوران به روايت از آنان ، آن را روايت نكرده اند . ، «تركوه» ، «مجمع على تركه» ، «هو على يدى عدل» اين لفظ ، بر خلاف ظاهر آن ، به معناى عادل بودن نزد شخص نيست ، بلكه كنايه از ضعف شديد است (ر .ك : فتح المغيث ، ج1 ، ص403) .
3- .ضبط اين لفظ ، مورد اختلاف است . اين لفظ ، با تخفيف و بدون همزه (يعنى «مُودٍ») به معناى «هالك» از «أودَى إيدائا» است و با تشديد و همزه (يعنى «مؤدٍّ») از «الأداء» و به معناى «حَسَن الأداء» است كه البته ، كسانى موصوف به آن مى شوند كه صدوق ، ولى «سى ء الحفظ (بد حفظ)» هستند .

ص: 159

«لا يعتبر به» ، «لا يعتبر بحديثه» ، «ليس بثقة» و«غير ثقة ولا مأمون» . دو لفظ «فيه نظرٌ» و «سكتوا عنه» ، در مرتبه ششم از الفاظ جرح _ كه ضعيف ترين الفاظ جرح اند _ قرار مى گيرند ؛ امّا چنان كه سخاوى گفته است ، بخارى در اغلب موارد ، اين دو لفظ را در مورد كسانى كه حديث آنان ترك مى شود (يعنى متروك الحديث اند) ، استعمال كرده است (1) و حتى ابن كثير گفته است كه اين دو لفظ در نزد بخارى ، از پست ترين و بدترين الفاظ جرح بوده اند (2) . بنا بر اين ، تنها به خاطر استعمال خاصّ بخارى ، اين دو لفظ در اين مرتبه (يعنى مرتبه سوم) وبلكه در مرتبه دوم قرار مى گيرند . مرتبه چهارم ، توصيف به الفاظ : «رُدّ حديثه» ، «ردّوا حديثه» ، «مردود الحديث» ، «ضعيف جدا» ، «واهٍ بمرّةٍ» (3) ، «طرحوا حديثه» ، «فلان ارْمِ به» (4) ، «مطروح الحديث» ، «مطروح» ، «لا يكتب حديثه» ، «لا تحلّ كتابة حديثه» ، «لا تحلّ الرواية عنه» ، «ليس بشى ء» (5) ، «لا شى ء» ، «لا يساوى فلسا» و«لا يساوى شيئا» . مرتبه پنجم ، توصيف به الفاظِ : «ضعيف» ، «منكر الحديث» (6) ، «له ما ينكر» ، «له

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص399 .
2- .الباعث الحثيث ، ص107 .
3- .«باء» در اين لفظ ، زايد و براى تأكيد است و معناى آن چنين است كه موصوف به اين لفظ ، جدا و بدون ترديد (به قول واحد) ضعيف است .
4- .يعنى حديث موصوف به اين لفظ ، مردود است و از آن ، دورى جُسته مى شود ، حتى در صورت تعدّد طُرُق .
5- .جمهور علما ، اغلب ، اين لفظ را در جرح شديد راويان استعمال كرده اند و مرادشان آن است كه موصوف به اين عبارت ، هيچ بهره اى از عدالت و حفظ و اتقان ندارد ؛ ليكن مراد ابن معين _ كه بيش از ساير علما ، اين عبارت را استعمال كرده _ ، از استفاده اين عبارت ، آن بوده كه احاديث موصوف به اين عبارت ، اندك بوده ، يعنى كثير الروايه نبوده است . بنا بر اين ، در اصطلاح خاصّ ابن معين ، اين عبارت ، منافاتى با وثاقت راوى ندارد .
6- .مراد متأخّران از اين لفظ ، راوى اى ضعيف است كه روايت هاى زيادى را كه مخالف روايات ثقات است ، روايت كرده ؛ ليكن در نزد برخى از قدما (بخصوص احمد بن حنبل) ، به معناى تفرّد راوى در نقل حديث است ، ولو آن كه آن راوى ، ثقه باشد و تنها به نقل يك روايت ، تفرّد جُسته باشد . بنا بر اين ، لفظ مذكور در نزد قدما ، از الفاظ جرح نبوده ، به غير از بخارى كه بر خلاف ساير متقدّمان ، آن را حتى در موضع جرحى ، شديدتر از استعمال متأخّران استعمال كرده است ؛ زيرا خود وى چنان كه سخاوى در فتح المغيث (ج1 ، ص400) نقل كرده است ، آن را به معناى عدم حلّيت نقل روايت از كسانى كه وى آنان را موصوف به آن مى كند ، تفسير كرده است .

ص: 160

مناكير» ، «مضطرب الحديث» (1) ، «واهٍ» ، «ضعّفوه» ، «لا يحتجّ به» . مرتبه ششم ، توصيف به الفاظ : «فيه مقال» ، «فيه أدنى مقال» ، «ضعف» ، «فيه ضعف» ، «فى حديثه ضعف» ، «فلان تَعرِف وتُنكِر» (2) ، «ليس بذاك» (3) ، «ليس بذلك القوى» ، «ليس بالمتين» ، «ليس بالقوى» ، «ليس بحجّة» ، «ليس بعمدة» ، «ليس بمأمون» ، «ليس من إبل القِباب» (4) ، «ليس من جِمال المحامل» (5) ، «ليس بالمرضى» ،

.


1- .يعنى راوىِ موصوفِ به اين لفظ ، يك حديث را به چند وجه مختلف كه غير قابل جمع اند ، روايت كرده است . بنا بر اين ، لفظ مذكور بر عدم ضبط راوى و ضعف حديث وى دلالت دارد .
2- .اين عبارت به صيغه مجهول ، يعنى «يُعرَف ويُنكَر» نيز قرائت شده است و مراد از آن اين است كه راوىِ موصوف به آن ، گاهى احاديث معروف و شناخته شده را روايت مى كند و گاهى ديگر ، راوىِ احاديث منكر است . از اين رو ، احاديث وى بر احاديث ثقات معروف ، عرضه مى گردد تا احاديث معروف وى ، از احاديث منكرش تمييز داده شود .
3- .مراد از اين عبارت و عبارت هاى مشابه آن است كه راوىِ موصوف به آن ، در درجه اى از اعتبار و وثاقت نيست كه بتوان در صورت تفرّد وى ، به نقل روايتى به آن روايت احتجاج كرد . بنا بر اين ، روايات موصوف به اين عبارت ، محتاج تقويت به تعدّد طُرُق است .
4- .«إبل القِباب» ، به شتر باريكْ ميانى گفته مى شود كه تحمّل سفرهاى طولانى را دارد و اتّصاف راوى به آن ، كنايه از كمال عدالت و قوّت حفظ و اتقان وى است به گونه اى كه براى مدّتى طولانى مى تواند روايات را در قوّه حافظه خود ، بدون تغيير و تحريف ، نگاه دارد و بر عكس ، با ورود كلمه نفى (ليس) ، عبارت مزبور ، كنايه از ضعف خفيف راوىِ موصوف به آن است ؛ يعنى به حدّ رُوات پيشين نرسيده است .
5- .«جمال المحامل» ، شترهاى نرى اند كه قادر به حمل بارهاى سنگين در مسافرت هاى طولانى هستند . دلالت و كنايه اين عبارت در شكل مثبت و منفى آن ، مانند عبارت پيشين است .

ص: 161

«ليس بالحافظ» ، «غيره أوثق منه» ، «فى حديثه شى ء» ، «مجهول» ، «فيه جهالة» ، «لا أدرى ما هو» ، «للضعف ما هو» ، «فيه خلف» ، «طعنوا فيه» ، «مطعون فيه» ، «نزكوه» ، «سئ الحفظ» ، «لَيِّن» 1 بعد از عدّه مزبور ، ذهبى مراتب جرح را در پنج مرتبه و برعكس ابن ابى حاتم ، مراتب را از بدتر آغاز كرده و به ضعيف ترين مرتبه ، پايان داده است . پنج مرتبه مزبور عبارت اند از : [ 1 . ] دجّال ، كذّاب ، وضّاع ، يضع الحديث ؛ [ 2 . ] ثم : متّهم بالكذب ، و متّفق على تركه ؛

.

ص: 162

3 . ] ثم : متروك ، و ليس بثقة ، و سكتوا عنه ، و ذاهب الحديث ، و فيه نظر ، [ هالك ، و ساقط . و ] 4 . ] ثم : واهٍ بمرة ، و ليس بشى ء ، و ضعيف جدا ، و ضعّفوه ، ضعيف واهٍ ، منكر الحديث ؛ [ 5 . ] ثم : يضعَّف ، و فيه ضعف ، و قد ضعِّف ، و ليس بالقوى ، ليس بحجّة ، ليس بذاك ، يعرف و ينكر ، فيه مقال ، تكلّم فيه ، ليّن ، سىّ ء الحفظ ، لا يحتجّ به ، إختلف فيه ، صدوق لكنّه مبتدع . (1) چنان كه ملاحظه مى شود ، ذهبى دو لفظ «متروك الحديث» و«ذاهب الحديث» را كه ابن ابى حاتم در بدترين مراتب جرح قرار داده ، به مرتبه سوم از مراتبى كه خود ذكر كرده ، انتقال داده است و در عوض ، الفاظ ديگرى را كه براى قرار گرفتن در بدترين مراتبْ مناسب ترند ، اضافه نموده است . و لفظ «ضعيف الحديث» كه ابن ابى حاتم ، آن را در مرتبه پيش از بدترين مرتبه قرار داده است ، اگرچه ذهبى مرتبه آن را معيّن نكرده ؛ ليكن با توجّه به سياق مراتبى كه وى ذكر كرده ، از منظر وى در مرتبه چهارم و يا سوم قرار مى گيرد و ذهبى ، دو لفظ «ليّن الحديث» و «ليس بقوى» را كه ابن ابى حاتم ، اوّلى را در مرتبه ضعيف ترين الفاظ جرح ذكر كرده است و دومى را در مرتبه پيش از آن ، ادغام كرده و با اضافه نمودن الفاظ ديگرى در ضعيف ترين مرتبه از منظر خود ، قرار داده است و در عوض اين ادغام ، در مرتبه پيش از مرتبه ضعيف ترين الفاظ جرح (يعنى مرتبه چهارم) ، الفاظ ديگرى را ذكر كرده است . علاوه بر آنچه گفته شد ، مرتبه دومى كه ذهبى ذكر كرده است ، از اضافات وى نسبت به مراتبى است كه ابن ابى حاتم ، ذكر كرده است . عراقى نيز مانند ذهبى ، مراتب جرح را به پنج مرتبه تقسيم كرده و مراتب را

.


1- .ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص4 .

ص: 163

از بدترين ، آغاز كرده و به ضعيف ترين مرتبه ، پايان داده است ؛ امّا وى در ترتيب مراتب ، به جاى كلمه «ثم» ، از كلمات «المرتبة الأولى ، والمرتبة الثانية و ...» استفاده نموده و رتبه برخى از الفاظى را كه ذهبى ذكر كرده ، تغيير داده است . وى رتبه سه لفظ «متروك» و «ذاهب الحديث» و «فيه نظر» را كه ذهبى در مرتبه سوم از منظر خود قرار داده است ، در مرتبه دوم ذكر كرده ، و رتبه سه لفظ «واهٍ بمرّة» و «ليس بشى ء» و «ضعيف جدا» را كه ذهبى در مرتبه چهارم از منظر خود قرار داده ، در مرتبه سوم ذكر كرده است . بقيه اختلافات وى با ذهبى در ذكر الفاظى است كه وى به هر مرتبه ، افزوده است . (1)

حكم مراتب جرححكم اهل چهار مرتبه اوّل از مراتب جرح ، عدم احتجاج به روايات آنان است و حتى در باب «شواهد و متابعات» نيز براى تقويت روايات اهل مرتبه پنجم و ششم از مراتب تعديل ، و نيز مرتبه پنجم و ششم از مراتب جرح ، قابل استفاده نيستند . و حكم اهل دو مرتبه اخير از مراتب جرح ، نوشتن روايات آنان براى استشهاد و اعتبار است ؛ يعنى روايات اهل دو مرتبه اخير ، اگرچه به تنهايى ضعيف و غيرقابل احتجاج اند ؛ ليكن روايات اين عدّه ، قابل تقويت به درجه احاديث «حَسَن لغيره» است و اين ، در صورتى است كه روايات آنان ، به سبب نقل همان روايات ، از طريق اهل مراتب تعديل و يا حدّاقل ، راويان هم شأن خودشان تقويت گردد . به عبارت ديگر ، ضعف روايات اهل دو مرتبه اخير از مراتب جرح ، تا حدّى قابل جبران است و اگر چنين شود ، روايات آنان ، به عنوان «حَسَن لغيره» مورد پذيرش قرار مى گيرد ؛ و اگر هم تقويت مزبور صورت نگيرد ، چنين رواياتى در باب فضايل اعمال _ كه احاديث ضعيف نيز پذيرفته مى شوند _

.


1- .ر .ك : فتح المغيث ، العراقى ، ص182 _ 183 .

ص: 164

مطلوب تر از ديگر روايات ضعيف اند . البته بايد توجّه داشت كه تقويت مذكور ، هرگز به معناى ترقّى و تقويت حال خود اهل دو مرتبه اخير از مراتب جرح و در نتيجه ، تقويت تمام احاديث آنان نيست ؛ بلكه پذيرش روايات آنان ، منحصر است به آن دسته از روايات آنان كه اين تقويت براى آنها حاصل شده و از چنين حدّى تجاوز نمى كند . (1)

.


1- .ر . ك : فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص400 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص331 _ 342 .

ص: 165

فصل چهارم: مصادر رجالى اهل سنّت

اشاره

فصل چهارم : مصادر رجالى اهل سنّت

.

ص: 166

. .

ص: 167

مقدّمه

مقدّمهبيان حال راويان از جهت وثاقت و ضعف و مسائل ديگر چون : مشايخ و شاگردان آنها ، مسافرت هايشان و وطن هايشان در آغاز به شكل شفاهى بوده است . آغاز تدوين كتاب هاى رجالى به شكل جدّى ، نيمه اوّل قرن سوم هجرى است و در ابتدا ، به خاطر مناسبت علم رجال با علم تاريخ ، اغلب با عنوان كتاب تاريخى تأليف شده اند . پيش از آن ، تنها عدّه معدودى در اين علم كتاب تأليف كرده اند كه اكنون ، هيچ نسخه اى از آن كتاب ها موجود نيست ، مانند : التأريخ ، تأليف ليث بن سعد (م 175 ق) ، التأريخ ، تأليف عبداللّه بن مبارك (م181 ق) . در آغاز تدوين كتاب هاى رجالى ، بيشترين توجّه مؤلفان اين كتاب ها به ضبط نام راويان و بيان حال آنها از جهت وثاقت و ضعف ، معطوف مى شد و كتاب هاى رجالى ، اغلب به شكل عام ، به تمام رجال و راويان مى پرداختند . سپس با شروع قرن چهارم هجرى ، كتاب هاى رجالى بيشتر به شكلى تخصّصى تأليف شدند و با هدفى خاص و در موضوع معيّنى از مسائل رجالى ، نگارش يافتند . حاصل تلاش مؤلفان علم رجال از آغاز تا انتهاى نيمه اوّل قرن نهم هجرى _ كه عصر افول تأليفات رجالى است _ آن شده كه اكنون ، كتاب هاى رجالى در چهارده نوع در اختيار ماست . اين انواع ، عبارت اند از : 1 . كتاب هايى كه فقط در زمينه شناخت صحابيان نگارش يافته اند .

.

ص: 168

2 . كتاب هايى كه در مورد طبقات رجال از صحابيان ، تابعيان ، اتّباعِ تابعيان و ... تا عصر مؤلّف ، نگارش يافته اند . 3 . كتاب هايى كه در علم جرح و تعديل نگارش يافته اند كه خود بر سه نوع اند . الف) كتاب هايى كه فقط به ذكر راويان ضعيف و بحث از احوال آنان پرداخته اند ؛ ب) كتاب هايى كه فقط به ذكر راويان ثقه پرداخته اند ؛ ج) كتاب هايى كه جامعِ بين شرح حال راويان ثقه و ضعيف اند ؛ 4 . كتاب هايى كه فقط در خصوص رجال كتاب خاصّى نگارش يافته اند . به عبارت ديگر ، كتاب هايى كه اختصاص به ذكر احوال راويانى دارد كه احاديث و مرويات آنان در كتاب و يا كتاب هاى معيّنى نقل شده است ، مانند راويان صحيحينِ بخارى و مسلم ؛ 5 . كتاب هايى كه در زمينه شناخت انواع نام راويان و فنون مربوطِ به آن نگارش يافته اند كه خود ، بر چهار نوع اند : الف) كتاب هاى اسما ، كنيه ها و القاب . موضوع اين كتاب ها ، ذكر نام رجالى است كه در اسناد احاديث ، اغلب با كنيه و يا لقب از آنها نام برده شده و يا به عكس ، يعنى معرّفى كنيه و لقب رجالى است كه به نام اشتهار يافته اند ؛ ب) كتاب هايى كه در شناخت اسماى مؤتلف و مختلف (در خط و نوشتار ، يكسان و در لفظ ، مختلف) نگارش يافته اند ؛ ج) كتاب هايى كه در شناخت اسماى متّفق و مفترق (در خط و لفظ ، يكسان و در وجود خارجى ، مختلف) ، نگارش يافته اند ؛ د) كتاب هايى كه در شناخت اسماى متشابه (مركّب از دو نوع سابق ، يعنى در خط و لفظ ، يكسان اند و در وجود خارجى ، مختلف ؛ ليكن نام پدرشان در خط ، يكسان و در لفظ ، مختلف است و يا به عكس) نگارش يافته اند ؛

.

ص: 169

6 . كتاب هايى كه در مورد تاريخ وفات محدّثان و علما نگارش يافته اند ؛ 7 . كتاب هايى كه در مورد رجال شهر خاصّى نگارش يافته اند ؛ 8 . كتاب هايى كه مؤلفان آن ، فقط نام مشايخ خود را در آن ذكر كرده اند (1) و چون در اغلب اين گونه كتاب ها ، ترتيب ذكر مشايخ به حسب حروف معجم است ، به آنها «معاجم الشيوخ» گفته مى شود . 9 . كتاب هايى كه در زمينه انساب (نسبت هاى) رجال ، نگارش يافته اند . اين انواع ، همگى از تأليفات رجالى به شمار مى آيند ؛ امّا به لحاظ موضوع هر يك از آنها و ميزان كارآمدى آنها در تعيين درجه سند احاديث ، از جهت صحّت و ضعف ، و نيز شناخت و تمييز اسناد متّصل از مرسل ، برخى از آنها بيشتر مورد توجّه اهل حديث قرار گرفته اند و صدق نام كتاب هاى رجالى بر آنها بيش از ساير انواع است . در واقع ، برخى از انواع نامبرده ، به واسطه تخصّصى شدن علوم ، هر يك علمى مستقل ، امّا مرتبط با علم رجال به شمار مى آيند . از اين رو ، در اين فصل ، ما فقط به معرّفى كتاب هاى رجالى اى مى پردازيم كه در هفت نوع از انواع مذكور ، تأليف گرديده اند . هفت نوع مزبور عبارت اند از : 1 . كتاب هاى درباره شناخت صحابيان ؛ 2 . كتاب هاى درباره طبقات رجال ؛ 3 . كتاب هاى عامى كه جامع بين شرح حال راويان ثقه و ضعيف اند ؛ 4 . كتاب هايى كه درباره راويان ضعيف نوشته شده ؛ 5 . كتاب هايى كه درباره راويان ثقه نوشته شده ؛ 6 . كتاب هايى كه درباره رجال كتاب هاى معيّنى نگارش يافته اند ؛ 7 . كتاب هايى كه در مورد رجال شهر خاصّى نوشته شده اند . اينك هر يك از انواع اين كتاب ها را از نظر مى گذرانيم .

.


1- .گاهى هم عالمى ديگر به ذكر نام مشايخ عالمى ديگر پرداخته است .

ص: 170

1 . كتاب هاى درباره شناخت صحابيان

1 . كتاب هاى درباره شناخت صحابياندر جامع المسانيد و برخى كتاب هاى ديگر ، ابو عبيده معمّر بن مثنّى (م208 ق) از مؤلفان اثر در شناخت صحابيان ذكر شده است (1) . بنا بر اين با توجّه به تاريخ وفات وى ، نامبرده اولين مؤلّف در شناخت صحابيان است . فاضل معاصر دكتر اكرم ضياء عمرى (2) نيز ابوعبيده را اوّلين مصنّف در مورد شناخت صحابيان ذكر كرده است (3) ؛ امّا سخاوى در فتح المغيث ، از ابن حجر نقل كره است : تا آن جا كه من مى دانم ، بخارى (م256 ق) اوّلين مصنّف در شناخت صحابيان بوده است . (4) بخارى نيز كتاب تاريخ الصحابة را در شناخت صحابيان نگاشته است ؛ ليكن به يقين ، سخن ابن حجر درست نيست ؛ زيرا حتى با صرف نظر از ابو عبيده ، على بن مدينى (م233 ق) با تأليف كتاب معرفة من نزل من الصحابة سائر البلدان ، در اين زمينه پيش تر از بخارى محسوب مى شود ، چنان كه سخاوى نيز ابتدا از كتاب مزبور و مؤلّف آن و سپس از بخارى ياد كرده است (5) . به هر حال ، در حال حاضر ، هيچ نسخه اى از سه كتاب مذكور موجود نيست . كتاب هاى موجود و متداول در شناخت صحابيان ، عبارت اند از :

.


1- .به نقل از : علم الرجال ، ص 98 (پاورقى) .
2- .نامبرده به سال 1942م ، در موصل متولّد شده است و در حال حاضر ، استاد تاريخ سنّت نبوى در دانشگاه اسلامى مدينه منوّره است و تاكنون به تأليف و تصحيح كتاب هاى زياد توفيق يافته كه مهم ترين آنها عبارت اند از : بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة و موارد الخطيب فى تاريخ السنة بغداد .
3- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص64 .
4- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج3 ، ص78 .
5- .همان جا .

ص: 171

الف) الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، تأليف ابو عمر يوسف بن عبد البرّ نمرى اندلسى ، معروف به ابن عبد البَرّ (م 463 ق) . اين كتاب با آن كه بسيار مورد توجّه علما قرار گرفته است ، به سبب اعتماد مؤلّف آن بر سيره نويسان و تاريخنگاران در نقل برخى از اختلافات و مشاجرات بين صحابيان ، مورد طعن و مذمّت قرار گرفته است . (1) مؤلّف ، قصد آن داشته كه نام همه صحابيان را ذكر كند و گمان كرده كه توفيق چنين كارى را يافته و درست به همين جهت ، نام كتابش را الاستيعاب گذارده است ؛ ليكن وى توفيق ذكر همه صحابيان را نيافته است و نام بسيارى از آنان ، از قلم وى افتاده و مجموع صحابيانى كه وى به شرح حال آنها پرداخته است ، سه هزار و پانصد صحابى است . شيوه ابن عبد البَرّ _ چنان كه خود وى در مقدّمه كتاب ، بدان تصريح كرده (2) _ ، نام بردن از تمام مؤمنانى است كه ولو يك بار ، موفق به ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله گرديده اند . و يا سخنى را از ايشان شنيده اند و بعد آن را نقل كرده اند . نيز كودكانى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله از پدر و مادر مسلمان متولّد شده اند و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنها نظر كرده و در حقّشان دعا كرده است . وى در شرح حال هر صحابى ، نسب او و موقعيت هاى مهمّى را كه در آنها حضور داشته است ، ذكر كرده و گاهى نيز به نقل روايتى از صحابى مورد نظر از پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته است و گاهى برخى كسانى را كه از او روايت نقل كرده اند نيز نام برده است . در اين كتاب ، ابتدا با رعايت حروف معجم (البته به شكل ناقص ، يعنى بدون التزام به رعايت حروف در نام پدران) نام صحابيانى ذكر شده كه به نام ، شهرت داشته اند و بعد صحابيانى كه به كنيه مشهورند ، اعمّ از آن كه نام آنان معلوم باشد يا مجهول . سپس به ذكر نام زنانى كه صحابى بوده اند ، پرداخته است .

.


1- .ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص175 .
2- .الاستيعاب ، ج1 ، ص24 (مقدّمه) .

ص: 172

ب) أُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، تأليف عزّ الدين ابو الحسن على بن محمّد بن اثير جزرى ، معروف به ابن اثير (م630 ق) . اين كتاب ، بى شك از بهترين كتاب ها در شرح حال و شناخت صحابيان است و مؤلّف آن ، با تلاش زياد به شرح حال 7554 صحابى پرداخته است . وى نام صحابيان را با رعايت كامل حروف معجم ، مرتّب كرده و آورده است (1) و به شيوه معروف ، ابتدا به ذكر نام ها و سپس كنيه ها و بعد زنان ، پرداخته است . كتاب مذكور ، جامع بين چهار تأليف مهم در شناخت صحابيان است كه پيش از ابن اثير ، توسط ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن منده اصفهانى (م395 ق) ، ابو نعيم اصفهانى (م430 ق) ، ابو موسى محمّد بن ابى بكر اصفهانى و ابن عبد البَرّ (م463 ق) ، نگارش يافته اند . ابن اثير ، خود در مقدّمه كتاب گفته است كه در شرح حال هر صحابى ، بهترين كلامى را كه به آن نياز بوده ، از چهار مصدر مذكور ، نقل كرده است و از كتاب هاى ديگرى به غير از چهار كتاب مذكور نيز بهره جُسته است . (2) وى با رمزهايى كه براى اين چهار كتاب قرار داده است ، در شرح حال صحابيان ، به آنها استناد كرده است . با وجود مزاياى فراوانى كه اين كتاب دارد ، چنان كه ابن حجر گفته است ، به سبب پيروى ابن اثير از تأليفات ديگران ، بسيارى از غير صحابيان با صحابيان ، خلط شده اند و وى از تذكّر بسيارى از اشتباهات واقع شده در كتاب هاى آنان ، غفلت كرده است . (3) ج) الإصابة فى تمييز الصحابة ، تأليف شهاب الدين ابو الفضل احمد بن على

.


1- .يعنى با رعايت حرف اوّل و دوم و سوم و ... نسبت به نام صحابى ، و بعد نسبت به اسم پدرش و بعد نسبت به اسم جدّ وى ، و نيز نسبت به قبيله او .
2- .اُسد الغابة ، ج1 ، ص11 .
3- .الإصابة فى تمييز الصحابة ، ج1 ، ص3 .

ص: 173

عسقلانى ، معروف به ابن حَجَر (م852 ق) . اين كتاب ، كامل ترين و بهترين كتابى است كه با رعايت كامل حروف معجم ، در شناخت صحابيان نوشته شده است و مصادر آن ، كتاب هايى است كه پيش از آن ، در شناخت صحابيان نوشته شده اند . علاوه بر اين ، مؤلّف از كتاب هاى ديگرى كه در ساير فنون علم رجال نگارش يافته اند (1) و نيز ا ز تفاسير و كتاب هاى حديثى و لغت و انساب ، استفاده كرده است . (2) اين كتاب ، شامل 12267 شرح حال است كه از اين تعداد ، 9477 شرح حال به كسانى اختصاص يافته است كه به نام ، اشتهار داشته اند و 1268 شرح حال ، به كسانى كه به كنيه اشتهار داشته اند و 1522 شرح حال ، به زنان اختصاص دارد و مطابق شيوه معمول ، ابتدا به شرح حال زنانى كه به نام اشتهار داشته اند ، پرداخته شده و بعد ، زنانى كه به كنيه اشتهار داشته اند . (3) شيوه ابن حجر در تأليف اين كتاب آن است كه به ذكر صحابيانى كه مصاحبت آنان ، ثابت و مسلّم است ، اكتفا نكرده است . از اين رو ، چنان كه خود وى نيز در مقدّمه ، بدان تصريح كرده است (4) ، كتاب خود را در هر حرفى از حروف معجم ، به چهار قسمت تقسيم كرده است : 1 . كسانى كه مصاحبت آنان به طريق روايت از آنان و يا غير آنان ، معلوم شده است ؛ چه آن طريق صحيح باشد يا حَسَن يا ضعيف ؛ و نيز كسانى كه به هر طريق ديگرى از آنان ياد شده كه دلالت بر مصاحبت آنان مى كند ؛ 2 . كسانى كه از صحابيان شمرده شده اند ، در حالى كه از فرزندان صحابيان

.


1- .از اين جمله اند : كتاب هاى جرح و تعديل و كتاب هايى كه در خصوص رجال شهر خاصّى نگارش يافته اند و كتاب هايى كه در زمينه شناخت اسماى راويان و فنون مربوط به آن ، تأليف شده اند .
2- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص73 _ 74 .
3- .همان ، ص74 .
4- .الإصابة فى تمييز الصحابة ، ج1 ، ص4 _ 6 .

ص: 174

2 . كتاب هاى طبقات

بوده اند و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله متولّد شده اند و به هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله به سنّ تكليف نرسيده بوده اند . ذكر اين عدّه در شمار صحابيان ، بدان جهت است كه در صورت مزبور ، گمان قوى وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را ديده است ؛ زيرا صحابيان ، فرزندان تازه متولّد شده خود را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى بردند تا به آنها نظر كرده ، در حقّشان دعا كند . 3 . كسانى كه در كتاب هاى تأليف شده پيش از الإصابة ، در شمار «مُخَضْرَمين» (1) ذكر شده اند و مخضرمين ، به اتّفاق اهل حديث ، از صحابيان به شمار نمى آيند ؛ 4 . كسانى كه در كتاب هاى ديگرى كه در شناخت صحابيان نوشته شده ، به اشتباه در شمارِ صحابيان ذكر شده اند (كه علّت اشتباه مؤلّف نيز ذكر شده است) . ابن حجر به طور معمول ، نام كسانى را كه به نقل حديث هر صحابى پرداخته اند ، ذكر مى كند و به بيان يك نمونه و يا بيشتر از احاديث صاحب شرح حال مى پردازد و در صورتى كه تاريخ وفات وى معلوم باشد و يا اختلافى در اين زمينه وجود داشته باشد ، آن را بيان مى كند . از نكات ديگرى كه در اغلب شرح حال هاى اين كتاب آمده است ، ذكر شاگردان معروف هر صحابى و جنگ هايى است كه وى در آنها همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است ، و نيز فتوحاتى كه در عصر خلفاى راشدين ، واقع شده و وى در آنها حضور داشته است .

2 . كتاب هاى طبقات«طبقه» در اصطلاح ، به رجال هم عصر و رجالى كه در فراگيرى حديث و يا ساير علوم از مشايخِ معيّنى ، مشترك اند ، اطلاق مى شود و كتاب هاى طبقات ،

.


1- .به كسانى گفته مى شود كه عصر جاهليت و اسلام را درك كرده اند ؛ امّا در هيچ جا ذكر نشده كه آنان ، ملاقات و مصاحبتى با پيامبر صلى الله عليه و آله داشته اند ، چه در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را پذيرفته باشند و چه بعد از وفات آن حضرت .

ص: 175

كتاب هايى هستند كه از صدر اسلام ، طبقه به طبقه و عصر به عصر تا زمان مؤلّف ، به معرّفى راويان و علماى در طبقه خاصّ خودشان مى پردازند . (1) اوّلين كتاب هاى به شيوه طبقات ، الطبقات محمّد بن عمر واقدى (م207 ق) (2) و طبقات الفقهاء والمحدثين هيثم بن عدى (م207 ق) (3) بوده اند كه متأسفانه ، در حال حاضر هيچ نسخه اى از اين دو كتاب ، موجود نيست . كتاب هاى موجود و متداول در طبقات ، عبارت اند از : الف) الطبقات الكبرى ، تأليف ابو عبد اللّه محمّد بن سعد بن منيع بصرى ، معروف به كاتب واقدى (م230 ق) . اين كتاب ، قديم ترين كتاب موجود در طبقات است (4) و شيوه مؤلّف آن چنين است كه كتاب را در پنج قسمت كلّى تأليف كرده است : 1 . سيره پيامبر صلى الله عليه و آله ؛ 2 . غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله و ذكر بيمارى آن حضرت و وفات ايشان ؛ 3 . طبقات صحابيان (وى ، صحابيان را در اين قسمت ، به اعتبار تقدّم در اسلام و فضايل ، به پنج طبقه تقسيم كرده است) ؛ 4 . طبقات رجالِ بعد از صحابيان ، يعنى تابعيان و اتّباعِ تابعيان و به همين ترتيب تا عصر خودش ؛

.


1- .ر .ك : نظرية نقد الرجال ، ص365 .
2- .الفهرست ، ابن النديم ، ص158 .
3- .همان ، ص160 .
4- .برخى چون ابن نديم ، ابن سعد را به سرقت مطالب اين كتاب از تصنيفات استادش واقدى متّهم كرده اند ؛ امّا اين اتّهام ، با مطالعه دقيق كتاب وى مرتفع مى شود ؛ زيرا وى اگر چه در اين كتاب به نقل اخبار زيادى با واسطه از واقدى پرداخته است _ كه شايد حدود يك چهارم كتاب وى را شامل شود _ ؛ امّا تعداد مشايخ وى در اين كتاب ، به بيش از شصت تن از محدّثان مى رسد و وى از افرادى چون : فضل بن دكين و عفّان بن مسلم و عبيد اللّه بن موسى عبسى و معن بن عيسى اشجعى ، همان مقدار مطلب اخذ كرده كه از واقدى اخذ كرده است و حتى بيشتر .

ص: 176

5 . معرّفى زنان صحابى . مؤلّف ، به تفصيل به شرح حال صحابيان و تابعيان و اتّباع تابعيان پرداخته است و به عكس ، شرح حال معاصران خود را مختصر ذكر كرده است . در مجموع ، اين كتاب در برگيرنده تمام معلوماتى است كه از يك كتاب رجالى انتظار آن مى رود ؛ مانند : ذكر نسب و القاب و كنيه راوى ، فرزندان وى ، مناصب و مشاغل وى ، سفرهاى وى ، صفات خَلقى و خُلقى وى ، مشايخ و شاگردان وى ، و حال وى از جهت وثاقت و يا ضعف كه البته به خاطر تقليد و اعتماد ابن سعد بر مشايخ ضعيفش (مانند : واقدى و هشام بن محمّد بن سائب) جرح و تعديل هاى وى در صورت انفراد ، چندان مورد قبول و اعتناى علماى جرح و تعديل ، قرار نگرفته ا ست . (1) ب) الطبقات ، تأليف خليفة بن خيّاط (م240 ق) . حجم اين كتاب ، در مقايسه با الطبقات الكبرى ، بسيار كم است و مؤلّف اين كتاب ، بر خلاف ابن سعد كه صحابيان را به پنج طبقه تقسيم كرده است ، تمام صحابيان را در يك طبقه قرار داده است و هيچ قسمتى از كتابش را به ذكر سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و غزوات ، اختصاص نداده است . همچنين مؤلّف به ندرت به ذكر مشايخ و شاگردان صاحبان شرح حال پرداخته است و از الفاظ جرح و تعديل نيز براى بيان حال راويان ، اصلاً استفاده نكرده است . از خصوصيات اين كتاب ، اهتمام زياد مؤلّف آن به ذكر انساب صحابيان و تابعيان و نيز آوردن يك نمونه از احاديث هر صحابى به هنگام شرح حال وى است . بيان وطن دايمى و موقت صحابيان ، از ديگر خصوصيات اين كتاب است . 2

.


1- .ر .ك : نظرية نقد الرجال ، ص365 _ 366 .

ص: 177

3 . كتاب هاى جامع راويان ثقه و ضعيف

3 . كتاب هاى جامع راويان ثقه و ضعيفمراد از اين گونه كتاب ها ، كتاب هايى است كه نظر به صنف خاصّى از راويان ، مانند ضعفا يا ثقات يا رجال شهر خاص و يا كتاب خاصّى ندارند و شيوه اساسى تنظيم آنها ، حروف معجم است . برخى از معاصران ، از كتاب التأريخ ليث بن سعد (م175 ق) و نيز كتاب التأريخ عبداللّه بن مبارك (م181 ق) به عنوان اوّلين تأليفات در اين نوع از كتاب هاى رجالى ياد كرده اند (1) ؛ ليكن در منابعى كه از اين دو كتاب نام برده شده (مانند الفهرست ابن نديم) هرگز گفته نشده كه موضوع اين دو كتاب كه اكنون هيچ نسخه اى از آنها موجود نيست ، چه بوده است و به نظر مى رسد به صرف اين كه متقدّمان ، اغلب نام تأليفات رجالىِ عام خود را التأريخ مى نهاده اند ، برخى اقدام به درج اين دو كتاب در شمارِ اين نوع از كتاب هاى رجالى كرده اند . به هر حال ، با صرف نظر از اين دو كتاب ، شناخته شده ترين كتابى كه مى توان آن را به عنوان اوّلين تأليف در اين نوع از كتاب هاى رجالى محسوب كرد ، كتاب يحيى بن معين است كه آن را معرّفى خواهيم كرد . كتاب هاى موجود و متداول از نوع مذكور عبارت اند از : الف) معرفة الرجال و التأريخ والعلل از يحيى بن معين (م233 ق) . اين دو كتاب ، هيچ يك به قلم خود يحيى بن مَعين نبوده است . كتاب اوّل ، مجموعه اى از اقوال يحيى بن معين در جرح و تعديل رجال است كه در پاسخ به پرسش هاى شاگردش ابو العباس احمد بن محمّد بن مُحرِز (گرد آورنده كتاب ) ، ايراد شده است و يا پاسخ به پرسش هايى است كه ديگران مطرح كرده اند . اين كتاب ، از هيچ ترتيبى برخوردار نيست و احوال تمام راويان نيز در آن بيان

.


1- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص 104 _ 105 .

ص: 178

نشده است ؛ امّا به دليل شخصيت ممتاز ابن معين و تقدّم زمانى وى ، اين كتاب با وجود حجم كم ، بسيار مهمّ است و از مصادر مهمّ اغلب كتاب هاى رجالى اى است كه بعد از يحيى بن معين تأليف شده اند . كتاب دوم ، مجموعه اى است از اقوال ابن معين در مورد جرح و تعديل رجال و ذكر نام راويانى كه به كُنيه اشتهار داشته اند و يا به عكس ، ذكر كنيه راويانى كه به نام اشتهار داشته اند ، و نيز ذكر نسبت هاى رجال ، و اين كه فلانى صحابى بوده و فلانى تابعى و مسائلى ديگر از اين قبيل . اين كتاب نيز از هيچ ترتيبى برخوردار نيست و مانند كتاب اوّل ، از اهمّ مصادر كتاب هاى رجالى اى است كه بعد از ابن معين تأليف شده اند . اقوال ابن معين در اين كتاب را «ابو الفضل عبّاس بن محمّد دورى» گردآورى كرده است . ب) التاريخ الكبير ، تأليف ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعيل بخارى (م 256 ق) ، صاحب كتاب معروفِ صحيح البخارى . اين كتاب ، مجموعه اى است در شرح حال 12315 راوى كه به ترتيب حروف معجم مرتّب شده است ؛ ليكن تنها بر اساس رعايت حروف اوّل نام راويان و نام پدرشان ، مرتّب شده است . البته مؤلّف ، راويانى را كه نامشان «محمّد» بوده ، به سبب بزرگ داشتن نام پيامبر صلى الله عليه و آله ، مقدّم داشته است . بخارى در شرح حال راويان كم تر از الفاظ جرح و تعديل استفاده كرده و الفاظ جرحى كه وى استفاده كرده است ، بسيار لطيف و ملايم اند ؛ مانند : «فيه نظر» و «سكتوا عنه» ، و شديدترين لفظ وى در جرح ، «منكر الحديث» است . برخى از متأخّران گمان كرده اند در مواردى كه بخارى در بيان حال راويان ، سكوت كرده و از الفاظ جرح و تعديل استفاده نكرده است ، به معناى وثاقت آن عدّه در نزد وى است ؛ ليكن نزد علما ، چنين تلقّى اى از سكوت بخارى ، ثابت

.

ص: 179

4 . كتاب هاى خاص ضعفا

نگرديده است (1) . بخارى ، معمولاً در شرح حال راويان ، نمونه اى از روايات آنان را ذكر كرده است و برخى از مشايخ و شاگردان آنان را نيز نام برده است . ج) الجرح والتعديل ، تأليف عبد الرحمان بن محمّد بن ادريس حنظلى رازى ، معروف به ابن ابى حاتم رازى (م 327 ق) . اين كتاب ، جامع ترين اثر در جرح و تعديل است و مؤلّف آن از التاريخ الكبير بخارى پيروى كرده است ، جز اين كه وى به خلاف بخارى ، از الفاظ جرح و تعديل ، بسيار استفاده كرده است و اقوال عدّه زيادى از علماى جرح و تعديل را در شرح حال راويان ، نقل كرده است . (2) ابن ابى حاتم ، كتاب خود را با رعايت حروف معجم ، بر اساس حرف اوّل نام راويان و سپس نام پدران آنان مرتّب كرده است . وى اسامىِ صحابيان را نيز در هر يك از حروف معجم ، مقدّم داشته است . مؤلّف پيش از بيان شرح حال راويان ، مقدّمه مفصّلى در قواعد جرح و تعديل و شرح حال خصوصِ ائمه جرح و تعديل ، ذكر كرده است كه به «تقدمة المعرفة لكتاب الجرح والتعديل» معروف است . اين كتاب ، شامل شرح حال 18040 راوى است .

4 . كتاب هاى خاص ضعفامراد از اين گونه كتاب ها ، كتاب هايى است كه فقط به شرح حال راويان ضعيف پرداخته اند . اين كتاب ها را به دو دسته كلّى مى توان تقسيم كرد : يك دسته ، كتاب هايى كه تنها به ذكر راويان ضعيفى پرداخته اند كه ضعف آنان ، نزد ائمه جرح و تعديل ، ثابت شده است و دسته ديگر ، كتاب هايى است كه در دايره اى وسيع ، علاوه بر شرح حال راويان ضعيف دسته اوّل ، به شرح حال كلّيه راويانى پرداخته كه

.


1- .ر .ك : بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص114 .
2- .همان ، ص121 .

ص: 180

جرحى در مورد آنان ذكر شده و متّهم به ضعف شده اند ، ولو آن كه برخى از آنان ، مستحق جرح نبوده ، از تعديل ثابت و مقبولى نزد ائمه جرح و تعديل ، برخوردار باشند . اوّلين تأليف در شرح حال راويان ضعيف ، كتاب الضعفاء ، تأليف يحيى بن سعيد قطان (م198 ق) و بعد كتاب الضعفاء ، نوشته يحيى بن معين (م233 ق) است (1) كه متأسفانه ، هيچ نسخه اى از اين دو كتاب ، موجود نيست . كتاب هاى موجود و متداول در شرح حال راويان ضعيف ، به شرح زيرند : الف) المجروحين من المحدثين ، تأليف ابو حاتم محمّد بن احمد بن حِبّان بُستى (م354 ق) . اين كتاب ، از دسته اوّل از كتاب هايى است كه در شرح حال راويان ضعيف تأليف شده و بر اساس حروف معجم ، مرتّب شده است . مؤلّف كتاب ، مقدّمه خوبى را پيش از آغاز شرح حال ها درباره اهمّيت شناخت راويان ضعيف و مشروعيت جرح آنان و مسائلى ديگر از اين قبيل ، ذكر كرده است . شيوه اساسى و قابل ذكر ابن حبّان ، آن است كه وى اقوال ائمه جرح و تعديل را در مورد هر يك از راويان ضعيف ، با سند نقل كرده است و اغلب ، نظر خودش را نيز اظهار كرده است . همچنين وى براى بيان سبب جرح راويانِ ضعيف ، نمونه اى از احاديث ضعيف آنان را نقل كرده است و گاهى عقيده آنان را نيز آشكار ساخته است (2) . ابن حبّان ، در جرح سختگير بوده ، به گونه اى كه گاهى برخى از ثقات (مانند ابو حنيفه) را نيز جرح كرده است . (3)

.


1- .همان ، ص91 .
2- .ر .ك : همان ، ص98 .
3- .همان جا .

ص: 181

ب) الضعفاء الكبير ، تأليف ابو جعفر محمّد بن عمرو عُقيلى (م 322 ق) . اين كتاب نيز جزو دسته اوّل از كتاب هايى است كه در شرح حال راويان ضعيف تأليف شده است . مؤلّف آن ، به اسباب متعدّد ضعف راويان توجّه ويژه اى نموده و مانند ابن حبّان ، به هنگام شرح حال هر يك از راويان ضعيف ، نمونه اى از روايات ضعيف آنان را نقل كرده است . عُقيلى در جرح ، بسيار سختگير و مسرف بوده ، به طورى كه برخى از ثقات مهم (مانند على بن مدينى) را نيز جرح كرده است . به همين جهت ، مورد انتقاد علمايى چون ذهبى قرار گرفته است . (1) ج) الكامل فى ضعفاء الرجال ، تأليف ابو احمد عبد اللّه بن عدى جرجانى (م 365 ق) . اين كتاب ، جزو دسته دوم از كتاب هايى است كه در شرح حال راويان ضعيف تأليف شده و مانند كتاب هاى پيشين بر اساس حروف معجم ، مرتّب شده است و كامل ترين كتابى است كه در نوع خود ، تأليف شده است . ابن عدى ، پيش از ذكر شرح حال ها ، مقدّمه اى مفصّل و بسيار نفيس درباره روش خودش در تأليف اين كتاب ، و حفاظت صحابيان در روايت حديث ، و ذكر طبقه به طبقه كسانى كه به جرح رجال (صحابيان ، تابعين و اتّباع تابعيان) پرداخته اند و برخى مسائل مهم ديگر ، ذكر كرده است . وى نيز مانند ديگر مؤلفان ، نمونه اى از احاديث راويان ضعيف را در شرح حال آنان ذكر كرده است و مانند ابن حبّان ، اقوال ائمه جرح و تعديل را با سند نقل كرده است ؛ امّا آنچه كه موجب امتياز اين كتاب از كتاب هاى پيشين مى گردد ، همان شيوه اى است كه باعث شده كه اين كتاب ، جزو دسته دوم از كتاب هاى رجالى اى قرار گيرد كه درباره راويان ضعيف ، تأليف شده اند ؛ يعنى ذكر كلّيه راويانى كه

.


1- .همان ، ص96 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص374 .

ص: 182

جرحى در مورد آنان ذكر شده و به ضعف متّهم شده اند ، ولو آن كه آن جرح ، به حق نبوده باشد و راوى ذكر شده از تعديل ثابت و مقبولى نزد علما برخوردار باشد . (1) د) ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ، تأليف شمس الدين محمّد ذهبى (م 748 ق) . ذهبى ، در اين كتاب از شيوه ابن عدى در الكامل فى ضعفاء الرجال پيروى كرده است . از اين رو ، اين كتاب نيز جزو دسته دوم از كتاب هايى است كه در شرح حال راويان ضعيف ، تأليف شده است . از خصوصيات قابل ذكر اين كتاب آن است كه ذهبى ، به خاطر جلالت و عدالت جميع صحابيان ، نام هيچ يك از آنان را در كتابش ذكر نكرده و نيز بزرگان و فقيهان مجتهد اهل سنّت چون ابو حنيفه و شافعى و بخارى را نياورده است . اين كتاب ، متداول ترين اثر در شناخت راويان ضعيف ، بين متأخّران و معاصران است . ه ) لسان الميزان ، تأليف شيخ الاسلام شهاب الدين ابو الفضل احمد بن على عسقلانى ، معروف به ابن حَجَر (م852 ق) . اين كتاب ناظر بر ميزان الاعتدال است . ابن حجر در اين كتاب ، شرح حال راويانى را كه صاحب صحيحين (بخارى و مسلم) و يا سُنن اربعه (ابو داوود ، نسايى ، ترمذى و ابن ماجه) از آنها نقل حديث كرده اند و شرح حال آنها به تفصيل در تهذيب الكمال آمده است ، از كتاب ميزان الاعتدال حذف نموده و به جاى آنها مستدركات عراقى را بر ميزان الاعتدال ، با قرار دادن رمز «ذ» ، اضافه نموده است . نيز مستدركاتى ديگر كه خود ابن حجر ، آنها را جمع آورى نموده و براى آنها رمز «ز» قرار داده است . علاوه بر اين ، وى در موارد بسيارى بعد از نقل آنچه كه ذهبى در شرح حال راويان گفته است ، مطالبى ديگر بر آن افزوده است و براى تفكيك كلام خودش از

.


1- .ر .ك : بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص98 _ 99 ؛ نظرية نقد الرجال ، ص375 .

ص: 183

5 . كتاب هاى خاص ثقات

كلام ذهبى ، ابتدا سخن ذهبى را با آوردن «إنتهى» به پايان برده است و بعد از آن ، مطالب خود را افزوده است . (1)

5 . كتاب هاى خاص ثقاتمراد از اين گونه كتاب ها ، كتاب هايى است كه فقط به شرح حال راويان ثقه پرداخته اند . اين كتاب ها يا بر اساس حروف معجم يا بر اساس طبقات مرتّب شده است . اوّلين تأليف مخصوص شرح حال رجال ثقه ، كتاب الثقات والمثبتون ، تأليف ابو الحسن على بن عبد اللّه مدينى (م234 ق) است (2) كه متأسفانه از اين كتاب ، هيچ نسخه اى موجود نيست . كتاب هاى موجود و متداول درباره رجال ثقه ، به شرح زيرند : الف) الثقات ، تأليف ابو الحسن أحمد بن عبد اللّه بن صالح عجلى (م261ه) با ترتيب نور الدين ابو الحسن على بن ابى بكر هيثمى (م807 ق) . اين كتاب ، در اصل يا بر اساس طبقات مرتّب بوده و يا از ترتيب خاصّى برخوردار نبوده است . به هر حال ، آنچه كه اكنون از اين كتاب موجود است ، با ترتيب هيثمى و بر اساس حروف معجم است ، جز اين كه براى تبرّك به نام پيامبر صلى الله عليه و آله ، راويانى كه نامشان «احمد» بوده ، مقدّم شده اند . از خصوصيات مؤلّف اين كتاب ، تساهل وى در توثيق مجهولان است . (3) ب) الثقات ، تأليف ابو حاتم محمّد بن احمد بن حبان بُستى (م354 ق) . اين كتاب ، ابتدا بر اساس طبقات آمده است و سپس نام راويان هر طبقه ، بر

.


1- .لسان الميزان ، ج1 ، ص9 (مقدّمه مؤلّف) .
2- .معرفة علوم الحديث ، ص71 .
3- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص101 .

ص: 184

اساس حروف معجم مرتّب شده است . ابن حبّان ، در اين كتاب ابتدا به ذكر ولادت ، مبعث ، هجرت و جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله تا زمان وفاتش پرداخته است و بعد ، احوال خلفاى راشدين را تا زمان شهادت على عليه السلامآورده است و بعد به شرح حال صحابيان و سپس تابعيان اشاره كرده است و به همين ترتيب ، به راويان قرن چهارم كه عصر خود وى بوده ، رسيده است . ابن حبّان ، در توثيق رجال و رفع جهالت از راويان ، روشى خاص دارد كه موجب آن شده كه وى ، بسيارى از راويان را كه از نظر جمهور محدّثان مجهول اند ، در كتاب خود ، در شمارِ ثقات ذكر كند . به همين جهت ، برخى از محدّثان ، كتاب وى را مورد انتقاد قرار داده اند (1) و وى را در توثيق رجال ، متساهل دانسته اند . (2) ج) تاريخ أسماء الثقات ممن نقل عنهم العلم ، تأليف عمر بن احمد بن شاهين (م385 ق) . شرح حال هاى اين كتاب ، با رعايت حروف معجم ، مرتّب شده است و از خصوصيات آن ، اقتصار بر ذكر نام راوى و پدر وى ، و نقل اقوال ائمه جرح و تعديل در توثيق صاحبان شرح حال است و گاهى نيز از برخى مشايخ و شاگردان آنان نام برده است . (3) د) تذكرة الحفّاظ ، تأليف شمس الدين ذهبى (م748 ق) . ذهبى ، اين كتاب را در شرح حال خصوص ثقاتى كه از بزرگان و حافظان حديث و امامان جرح و تعديل بوده اند ، تأليف كرده (4) و آن را بر اساس طبقات ، مرتّب ساخته است .

.


1- .ر .ك : لسان الميزان ، ج1 ، ص21 .
2- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص296 _ 297 .
3- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص104 .
4- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص1 (مقدّمه مؤلّف) .

ص: 185

6 . رجال جوامع روايى

اين كتاب كه بسيار نفيس است و مورد اعتماد علما واقع شده ، با شرح حال طبقه صحابيان آغاز شده و تا طبقه مشايخ خود ذهبى ادامه يافته است . مجموع طبقات كتاب ، 21 طبقه است و مشتمل بر 1176 شرح حال است .

6 . رجال جوامع روايىمراد از اين گونه كتاب ها ، كتاب هايى است كه به ذكر شرح حال راويانى پرداخته اند كه احاديث و مرويات آنان در كتاب و يا كتاب هاى حديثى معيّنى (از يك تا شش كتاب) نقل شده است . به نظر مى رسد كه اوّلين تأليف در اين زمينه ، كتاب التعريف برجال الموطّأ ، تأليف ابو زكريا يحيى بن زكريا بن مزين قرطبى (م259 ق) باشد (1) كه اكنون هيچ نسخه اى از آن موجود نيست . كتاب هاى موجود و متداول اين دسته ، عبارت اند از : الف) الكمال فى أسماء الرجال ، تأليف عبدالغنى بن عبد الواحد جماعيلى (م600 ق) . اين كتاب ، مشتمل بر شرح حال رجال كتاب هاى ششگانه (صحيح البخارى و صحيح مسلم ، و السُننِ : ابو داوود ، نسايى ، ترمذى و ابن ماجه) است و بسيار مفصّل است . ب) تهذيب الكمال فى أسماء الرجال ، تأليف ابو الحجاج يوسف بن عبد الرحمان مِزِّى (م742 ق) . اين كتاب ، تلخيص و تكميل و تصحيح كتاب الكمال فى اسماء الرجال است كه مؤلّف ، نام هاى رجالى را نيز كه صاحب كتاب مذكور نياورده ، افزوده است و اغلاط آن را تصحيح كرده و به همين جهت ، مزى آن را تهذيب الكمال ، نام نهاده است . شرح حال هاى كتاب ، بر اساس حروف معجم مرتّب شده است ، جز اين كه در

.


1- .ترتيب المدارك ، ج4 ، ص238 _ 239 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص124 .

ص: 186

حرف «الف» ، نام «احمد» و در حرف ميم ، نام «محمّد» به دليل شرافت اين دو نام بر ساير نام ها مقدّم شده است . بهترين و جامع ترين كتاب در اين نوع از تأليفات رجالى ، همين كتاب است و كتاب هاى زيادى در تهذيب و تلخيص اين كتاب نوشته شده اند كه در ذيل به معرّفى دو كتاب كه از همه مهم تر و متداول ترند ، خواهيم پرداخت . ج) تهذيب التهذيب ، تأليف شيخ الاسلام شهاب الدين ابو الفضل احمد بن على عسقلانى ، معروف به ابن حَجَر (م852 ق) . اين كتاب _ چنان كه پيش از اين گفته شد _ تهذيب و تلخيص كتاب تهذيب الكمال فى أسماء الرجال است . ابن حجر در اين كتاب ، احاديثى را كه مزى با اسناد خودش در شرح حال راويان نقل كرده است و نيز برخى از مشايخ و شاگردان غيرمعروف راويان را حذف نموده است . به طور خلاصه ، ابن حجر در اين كتاب ، بيشترين همّت خود را به ذكر جرح و تعديل و آنچه كه موجب شناخت اسناد متّصل و تمييز آنها از اسناد منقطع مى شود ، معطوف داشته است . د) تقريب التهذيب ، تأليف ابن حجر . كتاب تهذيب التهذيب ، با آن كه تلخيص كتاب تهذيب الكمال است ، بسيار حجيم و مشتمل بر بيش از يك سومِ كتاب مذكور است كه در دوازده مجلّد به چاپ رسيده است . از اين رو ، ابن حجر اقدام به اختصار ديگرى از كتاب تهذيب الكمال نمود و آن را تقريب التهذيب نام نهاد . اين كتاب ، به معناى واقعى مختصر و بسيار نفيس است . ابن حجر ، در اين كتاب ، در شرح حال هر راوى ، اغلب بيش از يك يا دو سطر مطلب ذكر نكرده است و آنچه كه ذكر كرده ، عبارت است از : نام راوى و مشهورترين نسب و نسبت راوى ، طبقه وى ، تاريخ وفات وى ، و حال وى از جهت وثاقت و يا ضعف .

.

ص: 187

7 . رجال شهرها

7 . رجال شهرهامراد از اين نوع كتاب ها ، كتاب هايى است كه فقط به شرح حال رجال شهر معيّنى ، مثل بغداد يا مرو يا قزوين يا نيشابور يا هرات پرداخته اند . موضوع اين نوع كتاب ها ، تنها محدّثان و راويان احاديث نيست ؛ بلكه شامل فقها و شعرا و ادبا نيز مى گردد ؛ ليكن چون اغلب مؤلّفان اين نوع كتاب ها ، خود از محدّثان مشهور بوده اند ، به شرح حال راويان و محدّثان ، عنايت ويژه اى داشته اند . به همين جهت ، اين گونه كتاب ها نيز در شمار مصادر علم رجال محسوب گرديده اند . آنچه كه اهمّيت اين كتاب ها را مضاعف مى گرداند ، آن است كه مؤلفان اين نوع كتاب ها ، از اهالى همان شهرى بوده اند كه به شرح حال رجال آن اقدام كرده اند و معلوم است كه ساكن يك شهر ، بهتر و دقيق تر از ديگران مى تواند اطّلاعات مربوط به رجال آن شهر را جمع آورى كند ؛ بخصوص اطّلاعات مربوط به رجال معاصر خود را . (1) اوّلين تأليف در اين نوع از مصادر علم رجال ، ظاهرا كتاب تاريخ مكّة ، تأليف ابو الوليد محمّد بن عبد اللّه ازرقى (م بعد از 244 ق) باشد . (2) اين كتاب ، به چاپ رسيده است . كتابهاى موجود و متداول اين نوع مصادر رجالى ، عبارت اند از : الف) تاريخ بغداد ، تأليف ابو بكر احمد بن على بن ثابت ، معروف به خطيب بغدادى (م463 ق) . اين كتاب ، بسيار مفصّل است ، به گونه اى كه در چهارده مجلّد به چاپ رسيده

.


1- .نظرية نقد الرجال ، ص376 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص142 .
2- .الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص279 .

ص: 188

است و شامل 7831 شرح حال است كه پنج هزار شرح حال آن به محدّثان و راويان اختصاص يافته است . شرح حال رجالى كه در اين كتاب آمده ، اعم از رجالى است كه بغداد وطن آنها بوده و يا براى مدّتى در آن ، اقامت گزيده اند . اين كتاب ، براساس رعايت حروف معجم مرتّب شده است ، جز اين كه براى تبرّك از نام پيامبر صلى الله عليه و آله رجالى كه نام آنها «محمّد» بوده است ، مقدّم شده اند (1) و برخى نيز به تكميل اين كتاب و ذيل نويسى بر آن اقدام كرده اند . ب) تاريخ مدينة دمشق ، تأليف ابو القاسم على بن حسن بن هبة اللّه دمشقى ، معروف به ابن عساكر (م571 ق) . اين كتاب نيز بسيار مفصّل و بلكه مفصّل تر از تاريخ بغداد است و بر خلاف نامش تنها به شرح حال اهل دمشق نپرداخته است ؛ بلكه شامل تمام علما و اعيان شام است . اين كتاب نيز بر اساس رعايت حروف معجم مرتّب شده است ، جز اين كه براى تبرّك از نام پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حرف «الف» ، كسانى كه نامشان «احمد» بوده ، مقدّم شده اند . ج) تاريخ جرجان ، تأليف ابو القاسم حمزة بن يوسف سهمى (م427 ق) . اين كتاب نسبت به كتاب هاى پيشين ، مختصر است و در يك مجلّد ضخيم به چاپ رسيده است و شامل شرح حال علمايى است كه جرجان (گرگان) ، وطن آنان بوده و يا براى مدتى در آن اقامت داشته اند . كتاب مذكور ، تنها بر اساس رعايت حرف اوّل از نام هاى افراد ، مرتّب شده است .

.


1- .ر . ك : علم الرجال ، ص 179 _ 181 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص 154 _ 155 .

ص: 189

فصل پنجم: بررسى رجالى و اعتبار مصادر حديثى

اشاره

فصل پنجم : بررسى رجالى و اعتبار مصادر حديثى

.

ص: 190

. .

ص: 191

مقدّمه

1 . الموطّأ مالك

مقدّمهدر فصل سوم ، قواعد علم رجال را تا حدّ امكان ، طرح كرده ، مورد بررسى قرار داديم . در فصل چهارم نيز مصادر رجالى را معرّفى كرديم . اكنون بايد ديد استفاده از كدام يك از جوامع (1) و مسانيد (2) حديثى ، بيشتر نياز به اعمال قواعد علم رجال و مراجعه به مصادر رجالى دارد و كدام يك كم تر ، و اين ، تنها با شناخت كتاب هاى مزبور مُيسّر مى گردد . به همين جهت ، اين بخش را به معرّفى و بررسى رجالى و اعتبار نُه كتاب از مهم ترين جوامع و مسانيد حديثى اهل سنّت ، اختصاص داده ايم .

1 . الموطّأ مالكالف) معرّفى اجمالى كتاب : اين اثر ، قديم ترين كتاب حديثى در ميان جوامع حديثى است كه به دست ما رسيده و مؤلّف آن ، مالك بن انس اصبحى مدنى (م 179 ق) است .

.


1- .جوامع _ كه مفرد آن جامع است _ كتاب هايى اند كه احاديث در آنها به حسب ابواب فقهى مرتّب شده است .
2- .مسانيد ، جمع مُسند است و مسند ، به كتابى گفته مى شود كه احاديث هر صحابى در آن ، جدا از احاديث ساير صحابيان ، در ذيل نام وى ذكر شده است ؛ چه آن احاديث صحيح باشند يا غير صحيح . در اين گونه كتاب ها ، اسامى صحابيان يا بر اساس حروف معجم ، مرتّب شده و يا بر اساس امورى چون : سابقه در اسلام ، شرافت هاى نسبى ، قبايل و امورى ديگر از اين قبيل .

ص: 192

در تعداد اخبار و روايات اين كتاب ، اختلاف چشمگيرى وجود دارد . برخى تعداد آنها را 1720 حديث دانسته اند و برخى ديگر ، يكهزار و اندى . به نظر مى رسد كه علّت اين اختلاف ، نسخه بردارى از اين كتاب و نقل آن در خلال سال هايى باشد كه مؤلّف ، مشغول اصلاح آن بوده است ؛ زيرا وى بعد از تأليف كتاب ، طى سال هاى متوالى تا پيش از فوتش به اصلاح كتاب خود پرداخت و در هر بار ، مقدارى از اخبار و روايات آن را حذف نمود . به هر حال ، تعداد اخبار و روايات اين كتاب ، مطابق با نسخه يحيى بن يحيى مصمودى ، داراى 1830 حديث است . ب) بررسى رجالى كتاب و اعتبار آن : اين كتاب ، پيش از تأليف صحيح البخارى معتبرترين و صحيح ترين كتاب حديثى به شمار مى آمده است ، به گونه اى كه شافعى در مورد آن گفته است : ما على ظهر الأرض كتاب بعد كتاب اللّه أصح من كتاب مالك . (1) بعد از كتاب خدا ، كتابى صحيح تر از كتاب مالك بر روى زمين وجود ندارد . مالك ، در نقل روايت تنها از ثقات نقل مى كرده و در اين جهت شهرت بسزايى دارد ، به گونه اى كه نزد يحيى بن معين ، يكى از راه هاى كشف وثاقت راويان اين بوده كه مالك از آنها نقل روايت كرده باشد . راويانى كه در اَسناد روايات الموطّأ از آنها نام برده شده است ، حدود 350 نفرند كه صرف نظر از صحابيان در عدم نياز به توثيق ائمه جرح و تعديل ، بقيه افراد ، بجز عدّه اى اندك ، توثيق ثابت و مسلّمى دارند و به ندرت راوى ضعيفى در ميان آنها به چشم مى آيد . امّا با اين حال ، اين كتاب از نظر بسيارى از محدّثان ، به جهت نقل فراوان احاديث مُرسل و منقطع و مُعضَل و بلاغات (احاديثى كه مالك با «بلغنى» آنها را نقل

.


1- .تنوير الحوالك ، ص 7 (مقدّمه مؤلّف) .

ص: 193

كرده) و احتجاج مؤلّف به آنها ، در شمار كتاب هايى كه فقط به نقل روايات صحيح پرداخته اند (مانند صحيح بخارى و مسلم) نيامده است و اسانيد بسيارى از اخبار و روايات آن به خاطر اين امر ، ضعيف شمرده شده اند ، چنان كه ابن حجر گفته است : كتاب مالك ، به خاطر نظر مؤلّف در احتجاج به روايات مرسل و منقطع ، تنها نزد خودش ومقلّدانش صحيح است . 1 عراقى و سخاوى نيز الموطّأ را به دليل نقل احاديث مرسل و منقطع و بلاغات ، در شمار كتاب هاى صحيح به شمار نياورده اند (1) . علاوه بر اين ، بسيارى از اخبار الموطّأ ، اقوال صحابيان و فتاواى تابعيان است كه در اصطلاح ، به اقوال صحابيان ، «موقوف» و به اقوال تابعيان ، «مقطوع» گفته مى شود . در تفكيك بين احاديث مُسند و مرسل و موقوفِ الموطأ _ با اختلافى كه در تعداد اخبار و روايات اين كتاب وجود دارد _ ابو بكر ابهرى گفته است كه ششصد حديث آن مسند است و 222 حديث آن ، مرسل و 613 خبر آن ، موقوف است و 285 خبر آن از اقوال تابعيان است . (2) ابن حزم نيز گفته است : احاديث الموطأ را شماره نمودم ، پانصد و چند حديث آن مسند ، و سيصد واندى مُرسَل بود ، و در آن هفتاد و چند حديث يافتم كه خود مالك هم عمل به آنها را وا نهاده است و در ميان آنها ، احاديث ضعيفى وجود دارد كه جمهور

.


1- .ر .ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص42 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص40 .
2- .تنوير الحوالك ، ص9 (مقدّمه مؤلّف) .

ص: 194

2 . مُسنَد أحمد

علما آنها را موهون دانسته اند . (1) در مورد راويانى كه احاديث و مرويات آنان در الموطأ نقل شده ، كتاب هاى رجالى خاصّى تأليف شده است . در ذيل ، نام اين كتاب ها و مؤلّفان آنها مى آيد : 1 . التعريف برجال الموطّأ ، تأليف ابو زكريا يحيى بن زكريا بن مزين قرطبى (م 259 ق) . (2) 2 . التعريف برجال الموطّأ ، تأليف محمّد بن يحيى بن حذاء تميمى (م 416 ق) . (3) 3 . رجال الموطّأ ، تأليف ابو محمّد هبة اللّه بن احمد اكفانى (م 524 ق) . (4) 4 . اسعاف المبطأ برجال الموطّأ ، تأليف جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى (م 911 ق) . (5)

2 . مُسنَد أحمدالف) معرّفى اجمالى كتاب : اين اثر ، بزرگ ترين كتاب حديثى اى است كه از متقدّمان به جا مانده است و مؤلّف آن ، احمد بن حنبل شيبانى (م 241 ق) است . تعداد احاديث اين كتاب ، با احتساب احاديث تكرارى ، نزديك به سى هزار حديث است (6) و مانند تمام كتاب هايى كه به شيوه مسند نويسى نگارش يافته اند ، با ذكر احاديث هر صحابى ، در ذيل نام وى مرتّب شده است و ترتيب ذكر اسامىِ

.


1- .همان جا .
2- .ترتيب المدارك ، ج4 ، ص238 _ 239 .
3- .الرسالة المستطرفة ، ص152 ؛ الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص231 .
4- .الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، ص232 .
5- .به ضميمه تنوير الحوالك ، چاپ شده است .
6- .أُصول الحديث ، ص328 . در چاپ هاى متعددى كه از اين كتاب به عمل آمده ، عدد احاديث در برخى 27100 و در برخى ديگر 27519 و در برخى ديگر 27718 و در برخى ديگر 28199 ذكر شده است .

ص: 195

صحابه در آن ، به حسب ملاكاتى چون افضل بودن و سابقه در اسلام و شرافت نسبى و كثرت روايت است . (1) تعداد صحابيانى كه مؤلّف به نقل احاديث آنها در ذيل نامشان پرداخته است ، اعم از مرد و زن ، 876 نفر است . تمام احاديث اين كتاب ، توسط احمد بن حنبل گردآورى و انتخاب نشده اند ؛ بلكه فرزند وى عبد اللّه _ كه راوىِ مسند بعد از وفات پدر بوده _ نيز احاديث زيادى به آن اضافه نموده است . همچنين ابو بكر قطيعى _ كه راوىِ مسند از عبد اللّه بوده _ احاديثى را به بخش مسند انصار ، اضافه نمود . ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : احاديثى را كه در مسند احمد بن حنبل نقل شده اند ، از جهت سندى مى توان به شش دسته تقسيم كرد : 1 . صحيح لذاته ؛ 2 . صحيح لغيره ؛ 3 . حَسَن لذاته ؛ 4 . حَسَن لغيره (2) ؛ 5 . ضعيفى كه ضعف آن خفيف است ؛ 6 . ضعيفى كه ضعف آن شديد است و گمان جعلى بودن آن وجود دارد . (3)

.


1- .البته ايرادهاى فراوانى در ترتيب اين كتاب وجود دارد كه استفاده از آن را مشكل نموده است . از جمله ايرادهاى مزبور آن است كه تعدادى از احاديث مكثّران (عده اى از صحابيان كه ناقل احاديث زيادى بوده اند) ، در غير مسانيدشان درج شده است ، و نيز تفريق و پخش احاديث يك صحابى در چندين جاى مسند ، و نيز تداخل احاديث رجال به نسا و نيز اختلاط مسانيد قبايل به مسانيد اهل شهرها ... و ايرادهاى ديگرى از همين قبيل ، كه منشأ همه آنها اين است كه مؤلّف ، قبل از تهذيب و ترتيب كتاب ، وفات يافته است .
2- .حديث حَسَن لذاته ، حديث متّصلى است كه تنها تفاوت راويان آن با راويان حديث صحيح لذاته كم بودن ضبط آنان است ؛ واگرنه از جهت معروف بودن آنان به صدق و امانت ، تفاوتى با راويان حديث صحيح لذاته ندارند ، واگر احاديث آنان به واسطه نقل از طرق ديگر تقويت گردد ، به درجه احاديث صحيح لغيره ارتقا مى يابند ؛ و حديث حَسَن لغيره ، حديثى است كه از راوىِ ضعيفى كه ضعف وى خفيف است ، نقل شده و در اصل ، حديث ضعيفى است ، ليكن به واسطه شواهد و نقل حديث از طرق بهترى به درجه حسن لغيره ، ارتقا يافته است .
3- .مسند الإمام احمد بن حنبل ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، ص64 _ 66 (مقدّمه) .

ص: 196

وجود اين اقسام در مسند احمد ، بجز قسم آخر ، نزد علما مشهور و مورد اقرار خود وى است ، چنان كه وى در بيان روش خود در مسند ، خطاب به فرزندش گفته است : قصدت فى المسند الحديث المشهور ، وتركت الناس تحت ستراللّه ولو أردت أن أقصِدَ ماصحَّ عندى ، لم أرومن هذا المسند إلاّالشى ء بعد الشى ء ، ولكنّك يا بنى! تعرف طريقتى فى الحديث ، لست أُخالف ماضعف إذا لم يكن فى الباب مايدفعه . (1) قصد من در مسند ، نقل حديث مشهور بوده است و مردم را در پوشش خداوند وانهادم و اگر من اراده مى كردم ، نقل احاديثى را كه نزدم صحيح است ، فقط چند حديث را از اين مسند نقل مى كردم ؛ ليكن اى فرزندم! تو روش مرا در نقل حديث مى شناسى . من با حديثى كه ضعيف شمرده شده ، در صورتى كه در باب خودش ، حديث بهترى كه با آن منافات دارد ، وجود نداشته باشد ، مخالفت نمى كنم . شيوه احمد بن حنبل نيز وجود احاديث ضعيف را در مسند ، تصديق مى كند ؛ زيرا وى در كتاب ديگرش العلل ، تعداد قابل توجهى از احاديثى را كه در مسند نقل كرده است ، از جهت صحّت مورد اشكال قرار داده و معلول دانسته است . اصولاً وى در مسند ، فقط نقل احاديث صحيح را برخود شرط نكرده است و عبارتى كه پيش از اين نقل شد ، به وضوح اين مطلب را تصديق مى كند و در عمل نيز هرگز ملتزم به چنين چيزى نگرديده است ، چنان كه وقتى از خود وى در مورد برخى از احاديثى كه در مسند نقل كرده است ، پرسش شده ، به تضعيف آنها مبادرت كرده است . (2)

.


1- .همان ، ص66 .
2- .براى اطّلاع بيشتر ، ر .ك : مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ص66 _ 72 (مقدّمه) .

ص: 197

3. الجامع المسند الصحيح المختصر من حديث رسول اللّه (صحيح البخارى)

عبد اللّه ، فرزند وى نيز اين مطلب را تصديق كرده و گفته است : هذا المسند أخرجه أبى من سبع مئة ألف حديث ، وأخرج فيه أحاديث معلولة ، بعضها ذكر عللها وسائرها فى كتاب «العلل» ، لئلاّ يخرّج فى الصحيح . (1) اين مسند را پدرم از ميان هفتاد هزار حديث برگزيده و نقل كرده است . در آن احاديثى معلول را به همراه ذكر ايراد برخى از آنها نقل كرده است و ساير ايرادها را در كتاب «العلل» ذكر كرد ، تا اين احاديث معلول به عنوان احاديث صحيح نقل نگردند . تنها شرطى كه احمد بن حنبل در المسند داشته است _ چنان كه ابن تيميه گفته است _ (2) ، روايت نكردن از كسانى است كه نزد وى معروفِ به كذب بوده اند . با اين حال _ چنان كه پيش از اين گفته شد _ در اين كتاب ، احاديثى وجود دارند كه بسيار ضعيف اند ، به گونه اى كه گمان جعل در آنها مى رود . ذهبى ، تعداد اين گونه احاديث را در المسند ، معدود و به مثابه قطره اى از دريا دانسته است . وفيه، أى فى «المسند» ، أحاديث معدودة شبه موضوعة ولكنها قطرة فى بحر. 3

3. الجامع المسند الصحيح المختصر من حديث رسول اللّه (صحيح البخارى)الف) معرّفى اجمالى كتاب : اين كتاب به نام صحيح البخارى معروف است . مؤلّف آن ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعيل بخارى (م 256 ق) و اوّلين كتابى است كه در خصوص احاديث صحيح نوشته شده و بين علما و محدّثان اهل سنّت مشهور

.


1- .همان ، ص73 _ 74 .
2- .منهاج السنة ، ج4 ، ص27 .

ص: 198

است كه اين كتاب ، بعد از قرآن مجيد ، صحيح ترين كتاب است . احاديث و روايات اين كتاب را به سه دسته مى توان تقسيم كرد : 1 . احاديث مسند (1) ؛ 2 . اخبار موقوف بر صحابيان و مقطوع از تابعيان ؛ 3 . احاديث مرفوعى كه معلّق اند (2) و در جاى ديگرى از كتاب ، به نحو متّصل نقل نگرديده اند كه خود بر دو نوع اند : برخى از آنها را بخارى با صيغه هاى تمريض (غير جازم) ، مانند : «قيل ، رُوى عن ، يُروى ويُذكر» نقل كرده است و برخى ديگر را با صيغه هاى جزم ، مانند : «قال ، روى ، جاء وعن» . تعداد احاديث مسند كتاب با حذف تكرارهاى صورت گرفته ، 2602 يا 2607 حديث است و تعداد احاديث مرفوعى كه به صورت تعليق نقل شده اند ، 1341 حديث است كه 159 حديث ، از تعليقاتى است كه در جاى ديگرى از كتاب ، به صورت متّصل نقل نگرديده اند و تعداد متابعات (3) كتاب ، 344 حديث است . مجموع احاديث كتاب ، ولو با تكرار ، بجز معلّقات و متابعات ، 7397 حديث است و مجموع آنچه كه در كتاب است (بجز موقوفات صحابيان و مقطوعات تابعيان) ، 9082 حديث است . (4) ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : بخارى ، نه در اين كتاب و نه كتاب هاى

.


1- .«مُسند» ، حديثى است كه سلسله سند آن تا گوينده حديث ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله متّصل باشد .
2- .«مرفوع» ، حديثى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده (در مقابل موقوف و مقطوع) ، چه سند آن متّصل باشد يا منقطع ؛ و «معلّق» حديثى است كه از اوّل سند آن ، يك نفر يا بيشتر پشتِ سر هم حذف شده باشد .
3- .متابع ، مشاركت جُستن يك راوى در نقل يك روايت از استادى است كه راوى ديگرى همان روايت را از آن استاد نقل كرده است . گاهى هم اين مشاركت در طبقات بالاتر صورت مى گيرد كه در اين صورت ، به آن «متابع ناقص» گفته مى شود و حديث متابع ، از آن جهت مورد توجّه قرار مى گيرد كه موجب خارج شدن حديث از تفرّد يك راوى به نقل آن مى گردد . بنا بر اين ، جنبه تقويتى دارد .
4- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص245 _ 246 ؛ أُصول الحديث ، ص312 (پاورقى) .

ص: 199

ديگرش ، هيچ گاه بر شرط و يا شرايطى كه به موجب وجود آنها در راويان به نقل احاديث آنان پرداخته ، تصريح نكرده است ؛ ليكن اهل علم و حديث با تتبّع فراوان در اسناد احاديثى كه وى به نقل آنها پرداخته ، دريافته اند كه وى در احاديثى كه با سند متصل آنها را نقل كرده است ، تنها از راويان مشهورى كه در درجه اعلى از جهت عدالت ، حفظ ، و اتقان قرار داشته اند ، نقل روايت كرده است . وى براى نقل احاديث مُعَنعَن (1) ، دو شرط داشته است : اوّل ، معاصرت راوى با كسى كه از وى نقل روايت كرده (مروى عنه) ؛ ودوم ، ثبوت ملاقات آن دو ؛ زيرا از نظر بخارى ، تنها در صورت وجود اين دو شرط مى توان اطمينان يافت كه احاديث معنعن ، متّصل اند . (2) همان گونه كه خود بخارى نام كتابش را الجامع المسند الصحيح نهاده و تصريح كرده كه تنها احاديث صحيح را در اين كتاب نقل كرده (3) ، بعد از وى نيز جمهور اهل سنّت و بلكه كلّ آنها ، اتّفاق كرده اند كه اين كتاب را «صحيح» بنامند . البته مراد بخارى و نيز اهل علم از صحّت جميع احاديثى كه در اين كتاب آمده ، بيشتر متوجّه احاديث مسند اين كتاب است كه مطابق با شرايط بخارى در نقل حديث از راويان بوده است ، يعنى آن احاديثى كه بخارى آنها را به عنوان «اصل» و در مقام احتجاج نقل كرده است . امّا احاديث مرفوعى كه به صورت تعليق در اين كتاب نقل شده اند و در جاى ديگرى از كتاب نيز به صورت مسند نقل نشده اند ، بخصوص تعليقاتى كه بخارى با صيغه تمريض (مانند : «رُوِىَ» و «قيل») به نقل آنها پرداخته است ، مشمول قاعده صحّت بر اساس ضوابط علوم حديث نيستند .

.


1- .مُعَنْعَن ، حديثى است كه در اِسناد آن ، نام راويان آن با لفظ «عن» به ترتيب ، ذكر شده اند ، يعنى آمده : «عن فلان عن فلان ...» .
2- .أُصول الحديث ، ص312 _ 314 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص244 _ 245 .
3- .هدى السارى ، ص9 .

ص: 200

انتخاب نام الجامع المسند الصحيح نيز گواهى مى دهد كه بخارى ، احاديث مسند كتاب خود را از صحّت بالايى برخوردار مى دانسته است و مقصود اصلى وى از تأليف كتاب ، نقل اين گونه احاديث بوده است و نقل تمام تعليقات مرفوع و موقوفات صحابيان و مقطوعات تابعيان ، خارج از مقصود اصلى وى بوده اند . با توجّه به آنچه گفته شد ، از اتّفاق بر نامگذارى اين كتاب به «صحيح» و اين كه جميع احاديث مسند آن صحيح اند ، عده اى از متأخّران چون : ابن دقيق و ابن حجر تصريح كرده اند كه چنين اتّفاقى به منزله اتّفاق امّت بر عدالت تمام راويانى است كه در اسناد احاديث مسند اين كتاب نامشان ذكر شده است و اين را يكى از راه هاى ثبوت عدالت راوى دانسته اند . (1) اگر چه راويانى را كه بخارى در متابعات و شواهد (2) و تعليقات از آنها نام برده نيز همگى صادق بوده اند ، ليكن به آن درجه اى كه راويان در اسناد احاديث مسند اين كتاب آمده است و بخارى آنها را به عنوان اصول ، نقل كرده و بدانها احتجاج كرده است ، نمى رسند . با اين حال ، تعداد قابل توجّهى از راويانى كه نامشان در اسناد احاديث اين كتاب ذكر شده ، مورد طعن و جرح برخى از علماى جرح و تعديل قرار گرفته اند . تعداد اين راويان ، در اَسناد احاديث مسندى كه بخارى آنها را به عنوان «اصل» نقل كرده است ، 396 نفرند و در احاديثى كه به عنوان شواهد و متابعات و تعاليق نقل شده ، 75 نفرند . امّا بايد توجه داشت كه جرح هيچ يك از 396 نفر مزبور ، مورد اتّفاق علماى

.


1- .الاقتراح ، ص55 ؛ هدى السارى ، ص403 .
2- .هرگاه مضمون و يا عين متن حديثى با سلسله سند ديگرى نقل گردد ، به آن «شاهد» گفته مى شود و حديث شاهد نيز مانند «حديث متابع» ، از آن جهت مورد توجّه قرار مى گيرد كه موجب خروج حديث از تفرّد يك راوى به نقل آن مى گردد . بنا بر اين ، جنبه تقويتى دارد .

ص: 201

جرح و تعديل نيست و چنان كه گفته شد ، تنها برخى از علماى جرح و تعديل ، آنها را مورد طعن و جرح قرار داده اند . ابن حجر در دفاع از وثاقت عدّه مزبور ، در هدى السارى نام تمام آنان را به ترتيب حروف معجم ذكر كرده و مفصلاً به دفع طعن و قدح وارد شده بر آنان پرداخته است . (1) اگر چه جرح برخى از 75 نفر مزبور ، ثابت و مسلّم به نظر مى رسد ؛ ليكن چنين جرحى مضرّ براى صحّت كتاب نيست ؛ زيرا احاديث اين گونه افراد را بخارى در مقام استشهاد و تكثير طُرُق ، يعنى به عنوان شواهد و متابعات و تعاليق ، نقل كرده است . (2) از نكات مهم در مورد رجال روايات اين كتاب و شيوه مؤلّف آن است كه بخارى ، صحّت مذهب راويان را براى نقل احاديث از آنان ، ولو به عنوان اصول و در مقام احتجاج ، لازم ندانسته است . از اين رو ، تعداد قابل توجّهى از راويان صدوقى كه وى به نقل احاديث آنان پرداخته ، از منظر اهل سنّت ، متّهم به فساد مذهب (مانند : تشيّع ، ارجاء و نصب) بوده اند ؛ ليكن جز دو تن از آنان ، بقيه ، مبلّغ و دعوت كننده ديگران به فساد مذهب خويش بر اساس ديدگاه بخارى نبوده اند (3) و چنان كه پيشتر نيز گفته شد ، از نظر بسيارى از محدّثان ، نقل روايت از بدعتگذاران غير مبلّغ ، بلامانع است . با وجود تمام آنچه كه در مورد صحّت احاديث اين كتاب گفته شد ، برخى از نقّادان و ائمه حديث به تعداد قابل توجّهى از احاديث اين كتاب ، ايراد گرفته و آنها را معلول دانسته اند . تعداد اين احاديث به يكصد و ده حديث ، بالغ مى گردد (4)

.


1- .ر .ك : هدى السارى ، ص405 _ 479 .
2- .ر .ك : همان ، ص479 .
3- .سخاوى ، نام برخى از عده مزبور و نوع فساد مذهبشان را در فتح المغيث (ج1 ، ص361 _ 363) ذكر كرده است .
4- .هدى السارى ، ص364 .

ص: 202

و اغلب ايرادهاى مزبور را دار قُطنى وارد كرده است . ابن حجر ، تمام اين احاديث را يك جا در هدى السارى نقل كرده و به دفع ايرادهاى مزبور و پاسخگويى به آنها پرداخته است (1) ؛ امّا خود وى نيز اعتراف كرده است كه اگر چه از اكثر احاديث مزبور ، ايرادهاى گرفته شده ، مندفع است ؛ ليكن دفع ايراد از تعداد اندكى از آنها ، بسيار مشكل و دشوار است و از تعدادى ديگر ، پاسخْ احتمالى است . (2) امّا در نهايت ، چنان كه استاد احمد شاكر گفته است ، در اين كتاب و نيز صحيح مسلم ، حديثى كه ضعيف و مردود باشد ، وجود ندارد ؛ بلكه همين احاديثى هم كه مورد انتقاد دار قُطنى و ساير حافظان حديث بوده ، بر اين معنا حمل مى گردند كه در درجه عالى از صحّتى كه مؤلّف اين كتاب ، ملتزم به آن بوده است ، داخل نمى شوند ؛ واگرنه در صحّت فى نفسه اين گونه احاديث ، هيچ مخالفى وجود ندارد . (3) كتاب هاى خاصّى كه در مورد راويان احاديث صحيح البخارى تأليف شده اند ، عبارت اند از : 1 . أسماء من روى عنهم البخارى فى الصحيح ، تأليف عبد اللّه بن عدى جرجانى (م365 ق) . (4) 2 . ذكر أسماء التابعين ومن بعدهم ممن صحّت روايته من الثقات عند البخارى ، تأليف ابو الحسن على بن عمر دار قُطنى (م385 ق) . (5) 3 . الهداية والإرشاد فى معرفة أهل الثقة والسداد الذين خرج لهم البخارى فى

.


1- .ر .ك : همان ، ص366 _ 402 .
2- .همان ، ص402 .
3- .الباعث الحثيث ، ص44 _ 45 (پاورقى) .
4- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص124 .
5- .همان جا .

ص: 203

4 . صحيحُ مسلم

صحيحه ، تأليف ابو نصر احمد بن محمّد بن حسين كلاباذى (م398 ق) . (1) 4 . التعديل والتجريح لمن روى عنه البخارى فى الصحيح ، تأليف ابو وليد سليمان بن خلف باجى اندلسى (م 474 ق) . (2)

4 . صحيحُ مسلمالف) معرّفى اجمالى كتاب : مؤلّف اين كتاب ، ابو الحسين مسلم بن حجاج قُشيرى نيشابورى (م 261 ق) است و بين اهل علم و حديث مشهور است كه اين كتاب ، بعد از صحيح البخارى ، بهترين كتابى است كه در خصوص احاديث صحيح نوشته شده است . عدّه معدودى چون ابو على حسين بن على نيشابورى (استاد حاكم نيشابورى) و برخى از شيوخ اهل مغرب ، قائل به تقدّم اين كتاب بر صحيح البخارى شده اند و صحيح مسلم را به جاى صحيح البخارى ، صحيح ترين كتاب بعد از قرآن مجيد دانسته اند . (3) تعداد احاديث اين كتاب ، با احتساب تكرارهاى آن به طُرُق مختلف ، ده هزار حديث است و برخى هم دوازده هزار حديث گفته اند و بدون احتساب تكرارهاى آن ، چهار هزار حديث ، و با شمارش دقيق محقّق كتاب شيخ محمّد فؤاد عبد الباقى شامل ، 3033 حديث مى شود . (4) در اين كتاب ، احاديث مرفوعى كه به صورت تعليق روايت شده اند ، نسبت به صحيح البخارى بسيار كم تر است و تعداد آنها از چهارده حديث تجاوز نمى كند (5) ؛

.


1- .اين كتاب ، در بيروت ، با تحقيق عبد اللّه ليثى به چاپ رسيده است .
2- .اين كتاب ، در رياض ، با تحقيق ابولبابه حسين ، به چاپ رسيده است .
3- .شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص120 .
4- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص246 _ 247 ؛ أُصول الحديث ، ص316 .
5- .الباعث الحثيث ، ص43 ؛ شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص123 .

ص: 204

همچنين مسلم برخلاف بخارى ، به نقل اقوال صحابيان (موقوفات) و اقوال تابعيان (مقطوعات) ، نپرداخته است . (1) ب) بررسى رجالى كتاب و اعتبار آن : آنچه كه پيش از اين ، در مورد رجال صحيح البخارى گفته شد كه اتّفاق بر نامگذارى كتاب بخارى به «صحيح» به منزله اتّفاق امّت بر عدالت جميع راويانى است كه نامشان در اسناد احاديث مسند آن كتاب ، ذكر شده ، در مورد صحيح مسلم نيز گفته شده است . از اين رو ، يكى از راه هاى اثبات عدالت راوى را آن دانسته اند كه نامش در اَسناد احاديث اين كتاب (و يا صحيح البخارى ، چنان كه پيشتر گفته شد) ذكر شده باشد (2) . البته مراد ، اسناد احاديثى است كه مسلم ، آنها را در هر باب به عنوان «اصول» نقل كرده و بدانها احتجاج كرده است ، نه اَسناد احاديثى كه وى به عنوان شواهد و متابعات ، براى تأييد و تقويت ، نقل كرده است ؛ اگر چه وى در شواهد و متابعات نيز از راويانى كه همه و يا اكثر علماى جرح و تعديل آنها را تضعيف كرده اند ، نقل روايت نكرده است . مسلم ، برخلاف بخارى ، براى نقل احاديث مُعَنعَن و متّصل دانستن آنها ، معاصر بودن راوى را با كسى كه از وى روايت نقل كرده (مروى عنه) ، كافى دانسته است و مانند بخارى ، ثبوت ملاقات آن دو را لازم ندانسته است . (3) با وجود اين كه كتاب ، بعد از صحيح البخارى ، بهترين كتاب در نقل خصوص احاديث صحيح به شمار آمده است ، برخى از احاديث اين كتاب نيز مانند صحيح البخارى ، مورد انتقاد دار قُطنى و برخى ديگر از حديث پژوهان قرار گرفته و معلول دانسته شده اند ؛ تعداد احاديث مزبور به 132 حديث بالغ مى گردد كه 32 حديث بين صحيح البخارى و صحيح مسلم مشترك است . بنا بر اين ، احاديث خاصّى كه فقط

.


1- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص248 .
2- .الاقتراح ، ص55 .
3- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص43 ؛ أُصول الحديث ، ص316 .

ص: 205

مسلم به نقل آنها پرداخته و نزد برخى حديث پژوهان معلول شمرده شده اند ، يكصد حديث است . (1) ليكن چنان كه به هنگام بررسى اعتبار صحيح البخارى گفته شد ، معلول بودن بسيارى از احاديث مزبور ، چندان مسلّم نيست و عدّه اى چون نووى و ابن حجر ، به دفع ايراد از آنها پرداخته اند . برخى از راويانى كه در اَسناد روايات مسلم قرار گرفته اند ، راويانى متوسط الحال اند كه در طبقه دوم از جهت حفظ و اِتقان قرار مى گيرند ؛ يعنى روايات آنان در درجه صحيح قرار نمى گيرد و حتى عدّه قابل توجّهى از رجال اين كتاب ، از راويانى هستند كه برخى از علماى جرح و تعديل ، در ضعف آنان سخن گفته اند . البته در صحيح البخارى نيز _ چنان كه پيشتر گفته شد _ چنين راويانى وجود دارند ؛ امّا تعداد آنها در صحيح مسلم ، بسيار بيشتر است ؛ اگر چه تعداد آنان به طور دقيق شمارش نشده است؛ امّا با تخمين مى توان تعداد آنها را بيش از 480نفر دانست؛ زيرا گفته شده كه بخارى از 434 نفر نقل روايت كرده كه مسلم به نقل احاديث آنان نپرداخته است و در اين عدّه ، حدود هشتاد نفر از اين گونه راويان ، وجود دارد و مسلم ، از 620 نفر روايت نقل كرده كه بخارى از آنها نقل نكرده و در اين عدّه ، 160 نفر از اين گونه راويان وجود دارد (2) . بنا بر اين ، با توجّه به آن كه تعداد اين گونه راويان _ چنان كه پيشتر گفته شد _ تنها در احاديث مسندى كه بخارى آنها را به عنوان «اصل» نقل كرده، 396 نفر است . قاعدتا تعداد آنان در صحيح مسلم ، مى بايد بيش از 480 نفر باشد . به هر حال ، به دليل وجود چنين راويانى در اَسناد روايات صحيح مسلم ، عدّه اى بر اين كتابْ خُرده گرفته اند و علمايى مانند ابن صلاح نيز در مقام پاسخگويى برآمده اند و در توجيه وجود چنين راويانى در اَسناد احاديث صحيح

.


1- .مقدمة ابن الصلاح ، ص21 (پاورقى) .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص43 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص42 .

ص: 206

مسلم به چهار وجه جواب داده اند : 1 . جرح و ضعف اين عدّه از راويان ، نزد مسلم ، ثابت نبوده و وى آنها را ثقه مى دانسته است . 2 . مسلم ، احاديث اين عدّه را براى تأكيد و مبالغه به عنوان شواهد و متابعات ذكر كرده نه اصول ، يعنى ابتدا حديث صحيحى را كه تمام راويان آن در درجه اعلى از وثاقت بوده اند ، نقل كرده و آن را «اصل» قرار داده و سپس در تأكيد آن ، به نقل احاديثى پرداخته است كه در اَسناد آنها ، برخى از ضعفا قرار گرفته اند . 3 . مسلم ، پيش از عارض شدن ضعفى چون اختلاط (ضعف عقل) بر برخى از آنها ، از آنان نقل روايت كرده است . 4 . برخى از احاديث اين عدّه ، عالى الإسناد (1) بوده است و همين احاديث ، از طريق راويان ثقه «نازل» بوده است و وى با اتّكا به شناخت اهل فن ، فقط به نقل طُرُق عالى پرداخته و از نقل آن احاديث با طرق ثقات كه «نازل» بوده ، اجتناب كرده است . (2) نكته آخر در مورد رجال روايات اين كتاب و شيوه مؤلّف ، آن است كه مسلم نيز مانند بخارى ، صحّت مذهب راويان را براى نقل احاديث از آنان ، ولو به عنوان اصل و در مقام احتجاج ، لازم ندانسته است و تعداد قابل توجّهى از راويان صدوقى كه وى به نقل احاديث آنان پرداخته ، از منظر اهل سنّت ، متّهم به فساد مذهب (مانند : تشيّع ، ارجاء ونصب) بوده اند ؛ امّا هيچ يك از آنان ، ديگران را به فساد مذهب خويش دعوت نمى كرده اند . (3)

.


1- .به حديث متّصلى كه ناقلان آن در سلسله سند ، كم باشد ، عالى الإسناد گفته مى شود و به عكس آن ، نازل گفته مى شود .
2- .شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص134 _ 135 .
3- .سخاوى ، نام برخى از عدّه مزبور و نوع فساد مذهبشان را در فتح المغيث (ج1 ، ص361 _ 363) ، ذكر كرده است .

ص: 207

در خصوص رجال صحيح مسلم ، تنها كتاب رجال صحيح الإمام مسلم ، توسط ابو بكر احمد بن على بن منجويه اصفهانى (م 428 ق) (1) تأليف شده است ؛ ليكن كتاب هاى زيادى در جمع بين رجال صحيح البخارى و صحيح مسلم تأليف شده اند كه در ذيل ، به معرّفى آنها مى پردازيم : 1 . رجال البخارى و مسلم ، تأليف ابو الحسن على بن عمر دار قُطنى (م385 ق). 2 . أسماء الصحابة التى اتّفق فيها البخارى ومسلم وما انفرد به كل منهما ، از ديگر تأليفات دار قُطنى . (2) 3 . الجمع بين رجال الصحيحين ، تأليف ابونصر احمد بن محمّد بن حسين كلاباذى (م398 ق) . (3) 4 . تسمية من أخرجهم الإمامان البخارى ومسلم وما انفرد به كل واحد منهما ، تأليف ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه حاكم نيشابورى (م405 ق) . (4) 5 . رجال البخارى ومسلم ، تأليف هبة اللّه بن حسن اللالكايى (م418 ق) . (5) 6 . الجمع بين رجال الصحيحين ، تأليف ابو الفضل محمّد بن طاهر مقدسى ، معروف به ابن قيسرانى (م 507 ق) . (6) 7 . المعلم بأسامى شيوخ البخارى ومسلم ، تأليف محمّد بن اسماعيل بن خلفون (م636 ق) . (7) 8 . الجمع بين رجال الصحيحين ، تأليف ابو الحسين احمد بن احمد كردى

.


1- .اين كتاب ، در بيروت و با تحقيق عبد اللّه ليثى به چاپ رسيده است .
2- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص125 .
3- .همان جا .
4- .همان ، ص128 _ 129 .
5- .همان ، ص126 ؛ الرسالة المستطرفة ، ص151 .
6- .در سال 1323 ق ، در حيدر آباد ، به چاپ رسيد ، و بعد در سال 1405 ق ، در بيروت ، افست گرديد .
7- .علم الرجال ، ص234 .

ص: 208

5 . سُنن أبى داوود

هكارى (م763 ق) . (1) 9 . الجمع بين رجال الصحيحين ، تأليف سراج الدين عمر بن رسلان بلقينى (م 805 ق) . (2)

5 . سُنن أبى داوودالف) معرفى اجمالى كتاب : نام مؤلّف اين كتاب ، سليمان بن اشعث سجستانى (م275 ق) ، معروف به ابو داوود است . اين كتاب ، در خصوص احاديث صحيح ، نوشته نشده است و در آن ، احاديث حَسَن و ضعيف نيز وجود دارد . تعداد احاديث كتاب چهار هزار و هشتصد حديث است و با شماره گذارى استاد محمّد محيى الدين عبد الحميد (با احتساب مكررّات) شامل 5274 حديث است كه از اين تعداد ، ششصد حديث آن ، مُرسَل نقل شده است . (3) ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : از نظر اغلب محدّثان ، اين كتاب از جهت اعتبار ، در درجه بعد از صحيح البخارى و صحيح مسلم قرار دارد و معتبرتر از سه سُنن ديگرى است كه به معرّفى آنها خواهيم پرداخت . ابو داوود خود گفته است كه در اين كتاب ، به ذكر سه قسم از احاديث پرداخته است ؛ اوّل ، احاديث صحيح ؛ دوم ، احاديث شبيه و نزديك به صحيح (يعنى حَسَن) ؛ سوم ، احاديثى كه در آنها وهن و ضعف شديدى وجود دارد و وى بر خود شرط كرده كه هرگاه حديثى از نوع اخير را ذكر كند ، سكوت نكند و به بيان ضعف آن بپردازد ، و احاديثى كه چيزى در مورد آنها نگفته است ، «صالح»اند . (4)

.


1- .همان جا .
2- .الرسالة المستطرفة ، ص151 .
3- .أُصول الحديث ، ص321 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص248 .
4- .ر .ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص85 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص36 .

ص: 209

البته بين اهل علم ، در مراد ابو داوود از حديث صالح ، اختلاف نظر وجود دارد ؛ زيرا حديث صالح براى احتجاج ، گاهى حديث صحيح است و گاهى حديث حَسَن . خلاصه نظر محقّقان در اين زمينه چنين است كه آن تعداد از اين احاديث كه حدّاقل در يكى از صحيحين (صحيح البخارى و صحيح مسلم) روايت شده اند ، محكوم به صحّت اند و آن تعداد كه در هيچ يك از صحيحين نقل نشده اند ، ليكن يكى از محدّثان بزرگ ، حال آنها را معين كرده ، حكم آنها همان است كه وى معيّن كرده ، و تعدادى كه حال آنها به هيچ يك از دو طريق فوق معلوم نشده ، از باب احتياط ، از نوع احاديث حَسَن به شمار خواهند آمد . (1) ليكن ذهبى گفته است كه ابو داوود ، تنها به بيان ضعف احاديثى كه ضعف آنها ظاهر بوده ، پرداخته است و از بيان ضعف احاديثى كه ضعف آنها محتمل است ، خوددارى كرده و درباره شان سكوت كرده است . بنا بر اين ، سكوت وى ، الزاما به معناى حَسَن بودن آن احاديث در نزد وى نيست _ چنان كه ابن صلاح ، اين گونه تصوّر كرده _ بلكه گاهى حديث ضعيف نيز در آنها موجود است . (2) شوكانى (1173 _ 1250 ق) (3) نيز گفته است كه منذرى (581 _ 656 ق) (4) ، به نقد احاديثى كه ابو داوود در مورد آنها سكوت كرده ، پرداخته و ضعف بسيارى از آنها را آشكار ساخته است . بنا بر اين ، احاديثى كه منذرى نيز ضعف آنها را

.


1- .ر .ك : مقدمة ابن الصلاح ، ص36 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص89 _ 96 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص85 _ 86 .
2- .ضعيف سنن أبى داوود ، ص25 ، مقدّمه (پاورقى) .
3- .محمّد بن على بن محمّد بن عبد اللّه شوكانى صنعانى ، مورخ ، محدّث ، فقيه و از دانشمندان علم اصول ، صاحب كتاب معروف البدر الطالع (در زمينه شرح حال علما) و تأليفات مفيد ديگر است (ر . ك : البدر الطالع ، ج 2 ، ص 214 ؛ ريحانة الأدب ، ج 3 ، ص 262) .
4- .زكى الدين ابو محمّد عبد العظيم بن عبد القوى مُنْذرى شامى مصرى ، محدّث و از عالمان متبحّر در علوم حديث بوده است و از تأليفات وى ، مختصر صحيح مسلم و مختصر سنن أبى داوود است (ر . ك : العبر ، ج 5 ، ص 232 ؛ حسن المحاضرة ، ج 1 ، ص 355 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 529 ، ش 1112) .

ص: 210

آشكار ساخته ، از دايره احاديث جايز العمل ، خارج مى گردند و آن احاديثى كه هم ابو داوود و هم منذرى در مورد آنها سكوت كرده اند ، بدون ترديد براى احتجاج ، صالح اند . (1) در اسناد احاديث ضعيفى كه ابو داوود به نقل آنها پرداخته است ، ضعف راويان از ناحيه جهالت به هويت و حال ، و يا سوء ضبط است . به عبارت ديگر ، در اسناد احاديث ضعيف كتاب وى ، راويان ضعيفى كه ضعف آنها مانند راويان كذّاب بسيار شديد باشد ، ديده نمى شود ، و نيز راويانى كه محدّثان و علماى جرح و تعديل ، بر ترك احاديث آنان اتّفاق و اجماع كرده اند . (2) ابو داوود ، هنگامى به نقل احاديث ضعيف در برخى از ابواب كتابش پرداخته است كه در آن ، ابواب حديث صحيح و حَسَن ، موجود نبوده است و وى به ناچار ، تن به نقل اين گونه احاديث داده است ؛ زيرا در نزد وى و احمد بن حنبل ، حديث ضعيفى كه برخى بدان احتجاج كرده اند ، بهتر از قياس بوده است . (3) محمّد ناصر الدين اَلبانى ، نويسنده معاصر در كتاب ضعيف سنن أبى داوود ، 1127 حديث از اين كتاب را كه از ديدگاه وى ضعيف يا جعلى و يا منكر بوده اند ، گِرد آورده است كه البته با تخمين مى توان گفت حدود دويست حديث را با استثناى جمله اى ، صحيح شمرده است ؛ يعنى در ذيل حديث گفته است : «صحيح سوى جملة كذا» . در خصوص رجال سنن أبى داوود ، تنها كتاب أسماء رجال سنن أبى داوود ، توسط ابو على حسين بن محمّد غَسّانى (م 498 ق) (4) تأليف شده است .

.


1- .همان جا .
2- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص94 _ 95 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص85 .
3- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص95 ؛ تدريب الراوى ، ج1 ، ص85 - 86 ؛ مقدمة ابن الصلاح ، ص36 _ 37 .
4- .الرسالة المستطرفة ، ص151 .

ص: 211

6 . سُنن الترمذى

6 . سُنن الترمذىالف) معرّفى اجمالى كتاب : اين كتاب كه به جامع الترمذى نيز اشتهار دارد ، توسط ابو عيسى محمّد بن عيسى بن سوره ترمذى (م 279 ق) تأليف شده است و اختصاص به احاديث صحيح ندارد و در آن ، احاديث حَسَن و ضعيف نيز موجود است ؛ ليكن برخى چون حاكم نيشابورى ، از روى تساهل از آن به الجامع الصحيح نيز ياد كرده اند . (1) تعداد احاديث كتاب ، با احتساب مكرّرات آن 3956 حديث است . ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : اساس و بناى ترمذى در اين كتاب ، نقل احاديثى است كه فقها ، ولو بعضى از آنان ، بر وفق آنها عمل كرده اند ؛ چه سند احاديث مزبور ، صحيح يا حَسَن يا ضعيف باشد (2) ، چنان كه خود وى به صراحت گفته است : ما أخرجت فى كتابى هذا إلاّ حديثا قد عمل به بعض الفقهاء . (3) ليكن آنچه كه اعتبار اين كتاب را فزونى مى بخشد ، آن است كه مؤلّف ، تنها به نقل احاديثى كه فقها مطابق آنها عمل كرده اند ، اكتفا نكرده است ؛ بلكه وى بعد از نقل هر حديث ، به بيان مسائلى كه دانستن آنها در مورد آن حديث لازم است و بر بصيرت خواننده مى افزايد ، اهتمام كامل ورزيده است . مسائل مورد اهتمام ترمذى بعد از نقل هر حديث ، عبارت اند از : بيان درجه حديث از جهت صحّت يا حسن يا ضعف ، غريب يا شاذ بودن ، معلول بودن ، منكر بودن حديث و بيان وجه آن ، نام راويان و نيز القاب و كنيه هاى آنان ، جرح و تعديل

.


1- .ر .ك : مقدمة تحفة الأحوذى ، ص260 _ 261 .
2- .همان، ص256 .
3- .تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص634 _ 635 (ش 658) .

ص: 212

برخى راويان ، و بيان مذاهب صحابيان و تابعيان و فقها . (1) به خاطر همين مزايا ، اين كتاب ، تطبيق عملى اى براى فراگيرى علوم حديث به شمار مى آيد و در نوع خود ، بى نظير است . علاوه بر اين ، با تعيين درجه هر حديث از جهت صحّت و ضعف ، اسباب ترديد از ديدگاه مؤلّف ، در احاديثى كه به نقل آنها پرداخته است ، برچيده مى شود و معلوم مى گردد كه وى چه احاديثى را به عنوان «اصل» نقل كرده است و چه احاديثى را به عنوان «شواهد و متابعات» ، در حالى كه عكس اين مطلب در سنن أبى داوود ، مشهود است . از اين رو ، حازِمى (548 _ 584ق) (2) گفته است كه شرط ترمذى در نقل احاديث ، بليغ تر از شرط ابو داوود است . (3) با وجود مزاياى فراوان اين كتاب ، برخى چون ذهبى ، بدون توجّه به شيوه نقل ترمذى از راويان ضعيفى چون محمّد بن سعيد مصلوب و محمّد بن سائب كلبى ، رتبه اين كتاب را از جهت اعتبار ، پايين تر از رتبه سنن أبى داوود و سنن النسائى دانسته اند (4) ؛ يعنى آن را در رتبه سوم بعد از صحيحين دانسته اند و توجّه نكرده اند كه ترمذى ، با بيان ضعف حديث چنين راويان ضعيفى ، حديث آنان را به عنوان شواهد و متابعات ، نقل كرده است نه اصول . اين امر ، نه تنها موجب پايين آمدن رتبه كتاب وى نمى شود ؛ بلكه مزيّتى بزرگ نيز بر آن محسوب مى گردد . (5)

.


1- .ر .ك : مقدمة تحفة الأحوذى ، ص251 _ 253 ؛ بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص249 ؛ أُصول الحديث ، ص323 .
2- .ابو بكر محمّد بن موسى بن عثمان بن حازم ، مشهور به حازمى ، محدّث ، فقيه و از علماى دانش رجال ، صاحب كتاب المؤتلف و المختلف فى أسماء البلدان و عجالة المبتدئ فى الأنساب است . (ر . ك : العبر ، ج 4 ، ص 254 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص 507 ، ش 1073 ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج 4 ، ص 1363 ، ش 1106) .
3- .مقدمة تحفة الأحوذى ، ص257 .
4- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص87 .
5- .ر .ك : مقدمة تحفة الأحوذى ، ص258 .

ص: 213

7 . سُنن النَسائى

محمّد ناصر الدين البانى نويسنده معاصر ، در كتاب ضعيف سنن الترمذى ، 832 حديث از احاديث اين كتاب را كه ضعيف يا جعلى و يا منكر بوده اند ، گِرد آورده است كه البته با تخمين مى توان گفت كه حدود 150 حديث را با استثناى جمله اى ، صحيح شمرده است . در خصوص رجال سنن الترمذى ، تنها كتاب شيوخ أبى عيسى الترمذى فى سننه توسط ابو عبد اللّه محمّد بن عبد العزيز دورقى ، تأليف شده است . (1)

7 . سُنن النَسائىالف) معرّفى اجمالى كتاب : نام مؤلّف اين كتاب ، ابو عبد الرحمان احمد بن شعيب بن على نَسايى (م 303 ق) است . نسايى ، پيش از تأليف اين كتاب ، السُنن الكبرى را تأليف كرده بود و چون از وى خواسته شد كه كتابى در خصوص احاديث صحيح بنويسد ، آن را مختصر كرد و نام آن را المجتبى من السنن نهاد كه به السنن الصغرى نيز معروف است . اين كتاب هم اينك به سنن النسائى اشتهار يافته است (2) . تعداد احاديث اين كتاب ، 5761 حديث است و در آن ، علاوه بر احاديث صحيح ، احاديث حَسَن و ضعيف نيز يافت مى شود . (3) ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : اين كتاب ، اگرچه تنها مشتمل بر احاديث

.


1- .علم الرجال ، ص231 .
2- .برخى گمان كرده اند كه المجتبى ، تأليف شاگرد نسايى «ابن السنى» است و او اين كتاب را با تلخيص السنن الكبرى تأليف كرده است ؛ امّا با تحقيقاتى كه از مقايسه اين دو كتاب حاصل آمده ، معلوم شده كه اگر چه برخى از احاديثى كه در السنن الكبرى آمده ، در المجتبى ساقط گرديده ، ليكن احاديثى هم در المجتبى هست كه در السنن الكبرى نيست . بنا بر اين ، المجتبى ، تنها تلخيص السنن الكبرى نيست و اين ، شاهدى قوى بر آن است كه كتاب ، تأليف خود نسايى بوده نه شاگرد وى (براى اطلاع بيشتر ، ر .ك : ضعيف سنن النسائى ، ص19 _ 23 ، مقدّمه) .
3- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص250 ؛ سنن النسائى بشرح جلال الدين السيوطى وحاشية الإمام السندى ، ص د (مقدّمه) .

ص: 214

صحيح نيست ؛ ليكن بعد از صحيح البخارى و صحيح مسلم ، در ميان ساير كتاب هاى حديثى معتبر ، حاوى كم ترين احاديث ضعيف و راوى مجروح است . به همين خاطر ، عدّه قابل توجّهى (مانند : ابو على نيشابورى ، ابو احمد ابن عدى ، ابو الحسن دار قُطنى و حاكم نيشابورى) ، از اين كتاب به عنوان كتابى صحيح ياد كرده اند (1) . رتبه اين كتاب از جهت اعتبار ، مانند سنن أبى داوود است . (2) نسايى خود تصريح كرده كه ملاك و طريقه وى در نقل احاديث از راويان ، آن است كه اتّفاق و اجماع محدّثان و علماى جرح و تعديل به ترك احاديث آنان تعلق نگرفته باشد (3) . بنا بر اين ، وى به نقل احاديث راويانى كه برخى آنان را جرح و برخى ديگر توثيق كرده اند ، نيز پرداخته است و دليل وى بر نقل احاديث چنين راويانى ، عدم اعتدال و سختگيرى برخى از علماى جرح و تعديل بوده است . (4) عراقى تصوّر كرده است كه اين طريقه ، تسامحى در نقل احاديث از راويان است ، (5) در حالى كه به گفته ابن حجر ، تعداد قابل توجّهى از راويان وجود دارند كه ابو داوود و ترمذى به نقل احاديث آنان پرداخته اند ؛ ولى نسايى از نقل احاديث آنان اجتناب كرده است ؛ بلكه نسايى از نقل احاديث برخى از رجال صحيح البخارى و صحيح مسلم نيز اجتناب كرده است . به همين جهت ، برخى گفته اند شرط نسايى در رجال ، شديدتر از شرط بخارى و مسلم بوده است . (6) محمّد ناصر الدين البانى ، در كتاب ضعيف سنن النسائى ، 447 حديث از

.


1- .سنن النسائى بشرح جلال الدين السيوطى وحاشية الإمام السندى ، ج1 ، ص5 .
2- .ر .ك : أُصول الحديث ، ص324 _ 326 .
3- .سنن النسائى بشرح جلال الدين السيوطى وحاشية الإمام السندى ، ج1 ، ص3 .
4- .ر .ك : همان ، ج1 ، ص3 _ 4 .
5- .فتح المغيث ، العراقى ، ص62 _ 63 (بيت 79) .
6- .سنن النسائى بشرح جلال الدين السيوطى وحاشية الإمام السندى ، ج1 ، ص3 _ 4 .

ص: 215

8 . سُنن ابن ماجة

احاديث سنن النسائى را كه از ديدگاه وى ضعيف يا جعلى يا منكر بوده اند ، گردآورده است كه البته با تخمين مى توان گفت حدود پنجاه روايت از آنها را با استثناى جمله اى ، صحيح شمرده است . در خصوص رجال سنن النسائى ، كتاب هاى ذيل تأليف شده است : 1 . رجال سنن النسائى ، تأليف ابو عبد اللّه محمّد بن عبدالعزيز دورقى . (1) 2 . رجال سنن النسائى ، تأليف ابو على حسين بن محمّد غَسّانى ، معروف به جَيّانى (م 498 ق) . (2) 3 . تسمية شيوخ النسائى ، تأليف ابو محمّد عبداللّه بن محمّد جهنى . (3)

8 . سُنن ابن ماجةالف) معرّفى اجمالى كتاب : نام مؤلّف ، ابو عبد اللّه محمّد بن يزيد بن ماجه ربعى قزوينى (م 273 ق) است و اين كتاب نيز مانند سه سُنن ذكر شده ، در خصوص احاديث صحيح نوشته نشده است . پيش از قرن ششم ، اين كتاب به كتاب هاى حديثى اصول (يعنى الصحيح بخارى و مسلم ، والسنن ابو داوود و ترمذى و نسايى) ملحق نگرديده بود و به جاى آن ، الموطّأ مالك را كتاب ششم از اصول مى دانستند ؛ زيرا اعتبار و صحّت احاديث مرفوع آن بيش از سنن ابن ماجه است . برخى نيز سنن الدارمى را كتاب ششم از اصول مى دانستند . در ابتداى قرن ششم ، اوّلين كسى كه اين كتاب را به اصول مذكور ملحق كرد و آن را ششمين «اصل» قرار داد ، ابو الفضل محمّد بن طاهر مقدّسى (م 507 ق) است

.


1- .الرسالة المستطرفة ، ص151 .
2- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص125 .
3- .علم الرجال ، ص230 _ 231 .

ص: 216

و علماى بعد از وى ، اين عمل او را پسنديدند و از آن پيروى كردند . (1) مقدّم داشتن اين كتاب بر الموطّأ مالك به خاطر آن است كه احاديث مرفوعى كه مالك به نقل آنها در الموطّأ پرداخته ، بجز تعداد اندكى ، همه آنها در پنج اصل مذكور نقل گرديده اند ، در حالى كه زيادات سنن ابن ماجه بر آنها بسيار بيشتر از الموطّأ است . بنا بر اين ، غرض از الحاق اين كتاب به پنج اصل مذكور و اصل ششم قرار دادن آن ، افزودن بر احاديث مرفوع بوده است . (2) تعداد احاديث اين كتاب ، با تحقيق استاد محمّد فؤاد عبد الباقى 4341 حديث است كه 3002 حديث از اين تعداد ، در تمام و يا بعضى از پنج اصل مذكور ، نقل گرديده اند . ما بقى كه 1339 حديث است ، احاديث زايد بر پنج اصل مذكورند . ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : سنن ابن ماجة ، علاوه بر آن كه در خصوص احاديث صحيح نوشته نشده است ، احاديث حَسَن و ضعيف آن نيز بيش از ساير سُننى است كه پيش از اين ، آنها را معرّفى كرديم و حتى چنان كه گفته شد ، الموطّأ مالك نيز معتبرتر از اين كتاب است . (3) ضعف راويان ضعيفى كه ابن ماجه به نقل احاديث آنان پرداخته ، در مقايسه با ضعف راويان ضعيف سنن ابو داوود و ترمذى و نسايى ، بسيار شديدتر است ؛ زيرا در كتاب هاى مذكور ، ضعف راويان اغلب از ناحيه جهالت به هويت و حال راوى و يا سوء ضبط است و احاديث چنين راويانى به واسطه شواهد و متابعات قابل ارتقا به احاديث حَسَن (لغيره) است ، در حالى كه ابن ماجه ، به نقل احاديث راويانى كه

.


1- .بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، ص251 ؛ أُصول الحديث ، ص326 _ 327 ؛ فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص100 _ 101 .
2- .همان جا .
3- .براى اطّلاع بيشتر در زمينه اعتبار اين كتاب و مرتبه آن در ميان كتاب هاى حديثى اصول ، ر .ك : الإمام ابن ماجة وكتابه السُنن ، ص187 _ 192 .

ص: 217

9 . المستدرك على الصحيحين

متّهم به كذب و سرقت احاديث بوده اند نيز مبادرت كرده (1) و احاديث چنين راويانى ، چنان كه علما گفته اند ، قابل ارتقا به درجه احاديث حَسَن (لغيره) نيست . (2) با تحقيق استاد محمّد فؤاد عبد الباقى از 1339 حديثى كه تنها ابن ماجه به نقل آنها پرداخته است و در ساير سُنن و صحيحين نقل نگرديده اند ، 428 حديثِ آن ، با رجالى ثقه و اسنادى صحيح نقل شده اند و 199 حديث آن با اسناد حَسَن ، و 613 حديث آن با اسناد ضعيف و 99 حديث آن با اسناد واهى و يا منكر و يا مكذوب . (3) محمّد ناصر الدين البانى نيز در كتاب ضعيف سنن ابن ماجة ، 948 حديث از مجموع احاديث سنن ابن ماجه را كه ضعيف و يا جعلى و يا منكر بوده اند ، گِرد آورده است . البته 216 حديث از اين تعداد ، به واسطه علل گوناگونى مانند استثناى جمله اى از حديث ، صحيح شمرده شده و در كتاب ديگر مؤلّف ، يعنى صحيح سنن ابن ماجه نيز نقل گرديده اند . بنا بر اين ، با حذف تعداد مذكور ، 732 حديث ضعيف در كتاب باقى مى ماند . در خصوص رجال سنن ابن ماجه ، تنها كتاب المجرَّد فى أسماء رجال سنن ابن ماجه ، توسط ذهبى تأليف شده است . (4)

9 . المستدرك على الصحيحينالف) معرفى اجمالى كتاب : نام مؤلّف ، ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه حاكم نيشابورى (م 405 ق) است و قصد وى از تأليف اين كتاب _ چنان كه از نام آن پيداست _ گردآورى احاديث صحيحى بوده كه نقل آنها از بخارى و مسلم ، در

.


1- .فتح المغيث ، السخاوى ، ج1 ، ص100 .
2- .ر .ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص90 .
3- .سنن ابن ماجه ، ج2 ، ص1519 _ 1520 .
4- .الإمام ابن ماجة وكتابه السنن ، ص238 .

ص: 218

صحيحين فوت گرديده است . تعداد احاديث كتاب ، 8803 حديث است كه بر سه نوع اند : 1 . احاديثى كه حاكم بعد از نقل آنها گفته است : «هذا حديث على شرط شيخين» ؛ يعنى اين حديث صحيحى است كه رجال سند آن در اَسناد احاديث ديگرى از صحيحين موجود است . (1) 2 . احاديثى كه حاكم ، بعد از نقل آنها گفته است : «هذا حديث على شرط البخارى» و يا «هذا حديث على شرط مسلم» ؛ يعنى اين حديثِ صحيحى است كه رجال سند آن ، تنها در اَسناد احاديث ديگرى از صحيح البخارى و يا صحيح مسلم ، موجود است . 3 . احاديثى كه حاكم ، بعد از نقل آنها گفته است : «هذا حديث صحيح الإسناد» ؛ يعنى اين حديثى با اِسناد صحيح است كه رجال آن ، در هيچ يك از صحيحين موجود نيست . ب) بررسى رجالى و اعتبار كتاب : با آن كه حاكم نيشابورى ، فقط قصد جمع آورى احاديث صحيح را داشته است ، به خاطر متساهل بودن وى در تصحيح احاديث ، بسيارى از احاديث حَسَن و ضعيف را نيز صحيح شمرده و در كتاب خود ، گِرد آورده است . ذهبى در مورد اعتبار اين كتاب گفته است : در المستدرك ، احاديث زيادى وجود دارد كه مطابق با شرط بخارى و مسلم و يا يكى از آن دو است و شايد مجموع اين احاديث ، به نصف كتاب بالغ گردد و يك چهارم كتاب نيز شامل احاديثى است كه سند آنها صحيح است ؛ ليكن از

.


1- .شرط شيخين (بخارى و مسلم) را به گونه اى ديگر نيز معنا كرده اند كه بگوييم مراد حاكم ، چنين است : اين حديث صحيحى است كه رجال اسناد آن مثل رجالى هستند كه بخارى و مسلم از آنها نقل روايت كرده اند و يا بهتر از آنها هستند (براى اطلاع بيشتر ، ر .ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص62 _ 63) .

ص: 219

برخى ايرادات ، خالى نيستند و حدود يك چهارم ديگر كتاب نيز شامل احاديث منكر و واهى اى است كه به هيچ وجه ، در شمار احاديث صحيح قرار نمى گيرند و حتى برخى از آنها احاديثى موضوع (ساختگى) است . (1) ابن حجر ، حاكم را در تصحيح احاديث ، شخصى متساهل ندانسته است ؛ بلكه وى علّت تساهل حاكم را در المستدرك ، فوت وى قبل از اصلاح و تهذيب اين كتاب دانسته و معتقد است كه حاكم ، قصد اصلاح المستدرك را داشته است . نكته ابن جوزى (م 597 ق) _ كه يكى از علماى بزرگ جرح و تعديل است _ در زمينه احاديث جعلى (ساختگى) ، كتابى به نام الموضوعات تأليف كرده است . وى در اين كتاب ، تعداد قابل توجّهى از احاديث كتاب هاى معتبرى را كه پيش از اين به معرّفى و بررسى آنها پرداختيم ، در شمارِ احاديث جعلى ذكر كرده است . عدم وجود احاديث جعلى در صحيح البخارى و صحيح مسلم، مورد اتّفاق تمام اهل سنّت است و ذكر يك حديث از احاديث صحيح البخارى ، و نيز يك حديث از صحيح مسلم در الموضوعات ابن جوزى ، از اشتباهات بزرگ وى شمرده شده است و در مقابل، وجود احاديث جعلى در المستدرك حاكم، مورد اتّفاق تمام علماى اهل سنّت است ، چنان كه ذهبى در كتابى جداگانه ، به جمع آورى احاديث جعلى اين كتاب ، اقدام كرده و حدود يكصد حديث از المستدرك را در اين كتاب ، گِرد آورده است . همچنين انكار اصل وجود احاديث جعلى در سنن اربعه _ صرف نظر از اختلافى كه در تعداد آنها وجود دارد _ كارى عبث و دليل بر فسادِ نظر انكار كننده و جهالت و تعصّب وى است (2) ، ولو آن كه ابن جوزى ، در حكم به جعلى بودن

.


1- .به نقل از : تدريب الراوى ، ج1 ، ص50 .
2- .ر .ك : ضعيف سنن ابن ماجة ، ص22 (مقدّمه) .

ص: 220

احاديث ، متساهل بوده است و در موارد بسيارى ، احاديث ضعيف و حَسَن و حتى صحيح را در شمارِ احاديث جعلى ذكر كرده است . (1) با اين حال ، تساهل مزبور ، سبب آن گرديده كه سيوطى در دفع جعلى بودن احاديثى كه ابن جوزى آنها را از سنن اربعه و برخى كتاب هاى ديگر در كتاب الموضوعات خود گِرد آورده است ، كتاب القول الحسن فى الذب عن السُنن و النكت البديعات على الموضوعات را تأليف كند . وى در كتاب اخير ، به دفع جعلى بودن 343 حديث از احاديثى پرداخته كه ابن جوزى آنها را در شمار احاديث جعلى ذكر كرده است كه يك حديث از صحيح مسلم و يك حديث از صحيح البخارى (البته با نقل اين كتاب از طريق حماد بن شاكر) ، و 38 حديث از مسند احمد بن حنبل ، و نُه حديث از سنن أبى داوود ، و سى حديث از سنن الترمذى ، و ده حديث از سنن النسائى ، و سى حديث از سنن ابن ماجة ، (2) و شصت حديث از المستدرك حاكم (3) است و بقيه ، از ساير كتاب هاى حديثى مانند : تأليفات بيهقى و الصحيح ابن خزيمه ، والصحيح ابن حبان ، ومسند الدارمى آمده است . (4)

.


1- .ر . ك : تدريب الراوى ، ج1 ، ص151 .
2- .به شمارش دقيق شيخ محمّد عبد الرشيد نعمانى در كتاب الإمام ابن ماجة و كتابه السنن (ص 19 _ 228) ، ابن جوزى 34 حديث از احاديث سنن ابن ماجة را در كتاب الموضوعات ، ذكر كرده است . همچنين وى هفت حديث ديگر از سنن ابن ماجة (كه غير ابن جوزى ، ساير علما ، حكم به جعلى بودن آنها كرده اند) را نيز ذكر كرده است .
3- .ارقام مذكور ، با احتساب تكرار برخى از احاديث در كتاب هاى مزبور است .
4- .النكت البديعات على الموضوعات ، ص325 .

ص: 221

فصل ششم: بزرگان جرح و تعديل اهل سنّت

اشاره

فصل ششم : بزرگان جرح و تعديل اهل سنّت

.

ص: 222

. .

ص: 223

مقدّمه

مقدّمهمراجعه به متخصّصان و خبرگان در فنون و علوم و صنايع مختلف ، مسئله اى عقلايى با پشتوانه سيره مستمر و پيوسته عقلا در طول زمان هاى مختلف است . علم رجال و نياز به مراجعه به علماى اين علم براى كسب اطّلاع از احوال راويان حديث نيز از اين قاعده مستثنا نيست . لذا طالبان اين علم مى بايد شخصيت هاى برجسته اين علم را كه هر يك در زمان خود به جرح و تعديل رجال پرداخته اند ، بشناسند و بدانند كه اعتبار اقوال هر يك از آنها در چه حدّى است و كدام يك از آنان داراى تمام صفات لازم براى جرح و تعديل رجال بوده اند و سخن آنان ، همواره پذيرفته شده است و كدام يك از آنان ، فاقد برخى شرايط و صفات لازم بوده اند و كلام آنان در اين زمينه يا اصلاً پذيرفته نشده و يا از اعتبار چندانى برخوردار نيست . كه البته اغلب آنان چنين نبوده اند و صفات لازم از ديدگاه اهل سنّت ، در آنان محقّق بوده است ؛ امّا به هر حال ، اعتبار اقوال آنان يكسان نيست . به همين جهت ، در فصل پايانى اين كتاب ، ذكر خلاصه اى از زندگى مهم ترين علماى علم رجال را لازم دانستيم تا ضمن اطّلاع برآنچه گفتيم ، تطبيق عملى اى باشد براى آنچه كه پيش از اين ، در فصل سوم درباره شرايط عالمان جرح و تعديل و موانع پذيرش آن گفته ايم . براى آشنايى بيشتر با موقعيت علم جرح و تعديل و تحوّلات آن شرح حال اين علما را با رعايت ترتيب زمانى ، به سه گروه تقسيم كرده ، ويژگى هاى مشترك علماى هر گروه را نيز در ابتداى هر بخش يادآور شده ايم .

.

ص: 224

گروه اوّل علماى رجالى

1 . اَعمش

گروه اوّل علماى رجالىويژگى هاى مشترك علمايى كه در اين گروه قرار دارند ، عبارت است از : 1 . در جرح و تعديل ، تقدّم زمانى داشته اند و پيش گام بوده اند . 2 . مؤلّفِ كتابى در علم رجال نبوده اند و يا اگر بوده اند ، نسخه اى از كتاب آنان به دست ما نرسيده است و اقوال آنان ، بعدها از طريق كتاب هايى كه شاگردانشان در علم رجال تأليف كرده اند ، انتشار يافته است . 3 . جز چندتن از آنان ، اكثر آنها چندان به جرح و تعديل رجال نپرداخته اند . به عبارت ديگر ، در مورد احوال تمام و يا اكثر راويان متقدّم و معاصر خودشان اظهار نظر نكرده اند . 4 . تقدّم زمانى و قداست معنوى آنان موجب شده كه مجموع اقوال و سيره آنان در جرح و تعديل ، ريشه اين علم و پشتوانه علمى علماى بعد قرار بگيرد .

1 . اَعمشابو محمّد سليمان بن مهران كوفى ، معروف به اعمش ، به سال 60 هجرى متولّد شد و به سال 148 هجرى درگذشت . اعمش ، ثقه و از حافظان حديث در كوفه بوده است و نقل شده كه وى به خاطر صداقتش ، «مصحف» ناميده مى شد و يحيى بن سعيد قطّان ، در مدح وى گفته است كه اعمش ، نشانه اسلام است . وى توفيق ملاقات با برخى از صحابيان ، چون انس بن مالك را داشته و برخى از علماى شيعه ، به وى نسبت تشيّع داده اند . (1)

.


1- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج9 ، ص 4 _ 14 (ش4611) ؛ المعارف ، ص275 ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص154 (ش149) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص80 (ش144) ؛ تأسيس الشيعة ، ص342 _ 343 .

ص: 225

2 . ابوحنيفه

2 . ابوحنيفهابو حنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى تميمى ، به سال 80 هجرى در كوفه تولّد يافت و به سال 150 هجرى در بغداد وفات يافت . ابو حنيفه ، برخى از صحابيان مانند اَنَس بن مالك را ملاقات كرده ؛ امّا در اين كه آيا وى از صحابيان نقل روايت نيز كرده يا نه ، بين علما اختلاف نظر وجود دارد . وى بنيانگذار مكتب رأى و قياس و فقيه بزرگ عراق در زمان خويش و پيشواى حنفى مذهبان است . ذهبى ، وى را از حافظان حديث و ائمه جرح و تعديل نيز دانسته است ؛ زيرا در كتاب تذكرة الحفّاظ خود به شرح حال وى پرداخته است . اين كتاب ، به تصريح خود ذهبى در مقدّمه كتاب ، شامل شرح حال رجال عادلى است كه حامل علم نبوى بوده اند و اجتهاد آنان در توثيق و تضعيف رجال ، مقبول همگان بوده است . ليكن برخى از ائمه جرح و تعديل ، چون نسايى و ابن عدى ، ابو حنيفه را به جهت بد حافظه بودنش تضعيف كرده اند ، و برخى ديگر نيز وى را به خاطر عمل كردن به رأى و قياس ، تضعيف كرده اند ، تا آن جا كه وى را به ترك عمل كردن به احاديث نيز متّهم كرده اند . در مقابل اين گونه تضعيفات ، از عدّه ديگرى از علماى جرح و تعديل ، مدح فراوان و مناقب زيادى براى وى نقل شده است و جمع زيادى از متأخّران ، در مقام پاسخگويى و دفع تضعيفات مزبور بر آمده اند و كتاب هاى زيادى در اين باره تأليف كرده اند كه نتيجه تمام اين كتاب ها در اين نكته خلاصه مى شود كه تمام تضعيفات مزبور ، از روى حسادت ها و تعصّبات شخصى صادر شده اند و به هيچ وجه قابل اعتنا نيستند . (1)

.


1- .براى اطّلاع بيشتر ، ر .ك : به المجروحين من المحدّثين والضعفاء والمتروكين ، ج3 ، ص61 _ 73 ؛ الضعفاء والمتروكين ، النسائى ، ص233 (ش614) ؛ الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج8 ، ص235 _ 246 ؛ تاريخ أسماء الثقات ، ص323 _ 333 (ش1411) ؛ تاريخ بغداد ، ج13 ، ص325 _ 426 (ش7297) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص168 _ 169 (ش163) ؛ ميزان الاعتدال ، ج4 ، ص265 (ش9092) ؛ تهذيب التهذيب ، ج10 ، ص449 _ 452 (ش817) ؛ الرفع والتكميل ، ص19 _ 26 و 198 _ 200 ؛ علم رجال الحديث ، ص149 _ 151 .

ص: 226

3 . شُعبة بن حجّاج

3 . شُعبة بن حجّاجابو بسطام شعبة بن حجّاج بن وَرْد واسطى بصرى ، به سال 80 يا 82 هجرى در واسط (از شهرهاى عراق) تولّد يافت و سپس به بصره رفت و همان جا به سال 160 هجرى وفات يافت . شعبه برخى از صحابيان چون : انس بن مالك و عمرو بن سلمه را ملاقات كرده و از چهارصد نفر از تابعيان ، حديث فرا گرفته است . وى ثقه و از حافظان بسيار جليل القدر حديث در بصره بوده به احوال رجال نيز آگاه بوده است ، چنان كه شافعى در مورد وى گفته است كه اگر شعبه نمى بود ، حديث در عراق هرگز شناخته نمى شد . احمد بن حنبل نيز گفته است كه شعبه به تنهايى ، همچون يك امّت در اين شأن (يعنى علم به احوال رجال و بصيرت به احاديث) است . شعبه ، اوّلين كسى بوده كه به صورت جدّى و محكم ، در احوال رجال سخن گفته و به جرح و تعديل رجال ، وسعت بخشيده است . يحيى بن سعيد قطان و عبد الرحمان بن مهدى _ كه خود از ائمه جرح و تعديل اند _ از شاگردان وى در جرح و تعديل بوده اند . با تمام مهارتى كه شعبه در احوال رجال داشته ، گاه در اسامى رجال ، اشتباه مى كرده كه البته برخى ، اشتباهات وى را در اين زمينه ، كم و برخى ديگر ، زياد دانسته اند . سخاوى ، شعبه را در نقد و جرح رجال و اخذ حديث از مشايخ ، از سختگيران

.

ص: 227

4 . اَوزاعى

5 . مالك بن اَنَس

به شمار آورده است . (1)

4 . اَوزاعىابو عمرو عبد الرحمان بن عمرو بن يُحْمَد اَوزاعى (2) شامى ، به سال 88 هجرى در بَعَلبَك تولّد يافت و به سال 157 هجرى در بيروت وفات يافت . وى از حافظان حديث و سرآمدِ فقهاى شام ، بلكه ساير بلاد در عصر خود بوده است ، به گونه اى كه برخى وى را در كثرت فضل و علم ، از همتاى معاصرش سفيان ثورى (فقيه و محدّث بزرگ كوفه) نيز برتر مى دانسته اند . جز احمد بن حنبل كه وى را ضعيف دانسته است ، ساير علما وى را توثيق كرده اند و ذهبى گفته است كه مراد احمد نيز ضعف حديث اوزاعى بوده است ؛ زيرا وى به احاديث مقطوع و مرسل اهل شام ، استناد و احتجاج مى كرده است ، نه آن كه خود اوزاعى ضعيف بوده است . (3)

5 . مالك بن اَنَسابو عبد اللّه مالك بن انس بن مالك اصبحى مدنى ، پيشواى مذهب مالكى (يكى از چهار مذهب اهل سنّت) و صاحب كتاب حديثىِ الموطّأ ، معروف به موطّأ مالك است . در تاريخ تولّد وى اختلاف قول وجود دارد ؛ ولى قول صحيح تر نزد مورّخان ، سال 93 هجرى است . گويند كه مدّت حمل وى توسط مادرش ، سه سال به درازا

.


1- .أربع رسائل فى علوم الحديث (المتكلِّمون فى الرجال) ، ص 144 . همچنين براى اطلاع بيشتر ، ر .ك : تاريخ بغداد ، ج9 ، ص255 _ 266 (ش4830) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص193 _ 197 (ش187) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج7 ، ص202 _ 228 (ش80) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص98 (ش176) .
2- .منسوب است به اَوزاع ، روستايى در نزديكى دمشق .
3- .ر .ك : سير أعلام النبلاء ، ج7 ، ص107 _ 134 (ش48) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص178 _ 183 (ش177) ؛ الجرح والتعديل ، ج1 ، ص184 _ 218 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص93 (ش168) .

ص: 228

6 . ليث بن سعد

كشيد و برخى هم گفته اند دو سال . وى به سال 179 هجرى در مدينه در گذشت و در قبرستان بقيع ، دفن گرديد . مالك ، از حافظان حديث و در درجه اعلاى وثاقت بوده است . وى فقيه يكتاى مدينه و بلكه تمام ممالك اسلامى در زمان خودش بوده است و شافعى ، در مدح وى گفته است زمانى كه از علما ياد شود ، مالك ، ستاره آنهاست . وى از ائمه نقد رجال محسوب شده و در نقل روايت از راويان ، بسيار محتاط و دقيق بوده و تنها از كسانى كه آنها را ثقه مى دانسته ، نقل روايت كرده است . مالك در جرح و نقد رجال ، سختگير بوده است و اين مطلب ، در عصر خود وى نيز مشهور بوده است ، چنان كه سفيان بن عُيَيْنه گفته است : رحم اللّه مالكا ما كان أشدَّ انتقاده للرجال . مناقب و فضايل مالك و مدايح نقل شده براى وى ، چنان زياد است كه بيش از سى نفر از علما در اين باره ، كتاب تأليف كرده اند . (1)

6 . ليث بن سعدابو حارث ليث بن سعد بن عبد الرحمان فَهْمى مصرى به سال 94 هجرى تولّد يافت و به سال 175 هجرى در فُسطاط مصر درگذشت . خانواده وى گفته اند كه ما از ايرانيان و از اهالى اصفهانيم . از خود ليث نيز نظير همين سخن نقل شده ؛ ليكن مشهور آن است كه وى در قرشقنده (روستايى در مصر) به دنيا آمده است . ليث از علماى مصر و حجاز ، حديث شنيده و فقيهى ثقه و بى همتا در مصر بوده است و حديث وى نيز صحيح ترين حديث در آن ديار بوده است . شافعى ، وى

.


1- .ر .ك : الجرح و التعديل ، ج1 ، ص11 _ 31 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج8 ، ص48 _ 135 (ش10) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص104 _ 105 (ش189) .

ص: 229

7 . سُفيان ثورى

را فقيه تر از مالك دانسته و ابن وهب ، گفته است كه مراد مالك در كتاب هايش از «أخبرنى من أرضى من أهل العلم» ، ليث بن سعد است . (1)

7 . سُفيان ثورىابو عبد اللّه سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى (2) كوفى ، به سال 97 هجرى تولّد يافت و به سال 161 هجرى در بصره درگذشت . وى امام و فقيه و محدّث يكتاى اهل كوفه در زمان خود بوده است . شعبة بن حجّاج و يحيى بن معين و ابن عُيَيْنَه و برخى ديگر از محدّثان بزرگ ، در فضيلت وى گفته اند كه سفيان در حديث ، «أمير المؤمنين» است . وى چنان بلند مرتبه و در درجه اعلى از وثاقت بوده كه نسايى درباره او گفته است سفيان با عظمت تر از آن است كه در مورد وى «ثقة» گفته شود . با اين حال و با وجود تمام مدايحى كه براى سفيان ذكر شده ، ذهبى گفته است كه وى شُرب نبيذ را مباح مى دانسته است و در روايتش از راويان ضعيف نيز گاهى تدليس مى كرده است . (3) افضل بودن على عليه السلام بر عثمان ، از عقايد سفيان بوده است و انكار و سلب صحّت از خلافت خلفاى وقت ، سيره وى بوده است ، چنان كه مرگ وى در بصره نيز به هنگام اختفاى وى از مهدى ، خليفه وقت بوده است . (4)

.


1- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج13 ، ص4 _ 15 ؛ تهذيب التهذيب ، ج8 ، ص459 _ 465 (ش832) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص224 _ 226 (ش210) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص110 _ 111 (ش200) .
2- .منسوب است به تيره اى از قبيله تميم .
3- .يعنى گاهى فرد ضعيفى را كه در اواسط سند مروياتش واقع بوده ، براى حُسن سند حديث ، حذف مى كرده است .
4- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج9 ، ص153 _ 172 (ش4763) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج7 ، ص229 _ 279 (ش82) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص203 _ 207 (ش198) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص104 (ش188) .

ص: 230

8 . سفيان بن عُيَينَه

9 . عبد اللّه بن مبارك

8 . سفيان بن عُيَينَهابومحمّد سفيان بن عُيينه هلالى كوفى مكّى به سال 107 هجرى در كوفه تولّد يافت و به سال 198 هجرى در مكّه درگذشت . سفيان ، ثقه و از حافظان حديث بوده است و در عصر خود ، در حجاز ، محدّثى بزرگ و جليل القدر بوده كه به سبب داشتن عمر طولانى (91 سال) ، ساير حافظان حديث و مشايخ بزرگ از بلاد مختلف ، براى كسب حديث و علوّ اِسناد ، نزد وى مى آمدند . شافعى در مدح وى و مالك گفته است كه اگر مالك و سفيان نبودند ، علم حجاز از بين مى رفت . وى مشهورِ به تدليس بوده است ؛ ليكن از كسانى كه نزد خودش ثقه بوده اند ، تدليس مى كرده ، نه راويان ضعيف . به همين خاطر ، روايات منقول از وى ايرادى ندارند و احاديث مدلّس وى نيز پذيرفته مى شود . (1)

9 . عبد اللّه بن مباركابو عبد الرحمان عبد اللّه بن مبارك مروزى (2) ، به سال 118 هجرى متولّد شد و به سال 181 هجرى در هيت (از شهرهاى عراق و در كنار رود فرات) درگذشت . ابن مبارك ، عمر خود را در سفر گذراند و از راه تجارت ، معاش خود را تأمين مى كرد . وى فقيهى ثقه و از حافظان حديث بود كه در طلب حديث و ملاقات مشايخ ، كوشاترينِ مردم در زمان خودش به شمار مى آمده است و صاحب تأليفات

.


1- .ر .ك : الجرح والتعديل ، ج1 ، ص32 _ 54 ؛ تاريخ بغداد ، ج9 ، ص173 _ 182 (ش4764) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج8 ، ص454 _ 474 (ش120) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص127 _ 128 (ش238) .
2- .منسوب به شهر مرو است كه از شهرهاى بزرگ خراسان قديم بوده كه فعلاً در جمهورى تركمنستان واقع شده و حرف «زاء» در نسبت مذكور ، غير قياسى است .

ص: 231

10 . يحيى بن سعيد قطّان

مفيدى چون كتاب الزهد ، كتاب السنن فى الفقه و كتاب التاريخ بوده است . كتاب هاى مزبور ، چندان جامع بودند كه از يحيى بن آدم نقل شده كه هرگاه قصد دانستن مسئله دقيقى را داشته است ، به كتاب هاى ابن مبارك مراجعه مى كرده و اگر آن را در كتاب هاى وى نمى يافته ، از يافتن آن نا اميد مى شده است . ابن مبارك ، چنان با فضيلت بوده كه عبد الرحمان بن مهدى مبالغه كرده و وى را از سفيان ثورى نيز با فضيلت تر دانسته است . (1)

10 . يحيى بن سعيد قطّانابوسعيد يحيى بن سعيد بن فروخ قَطّان بصرى ، به سال 120 هجرى تولّد يافت و به سال 198 هجرى درگذشت . يحيى بن سعيد ، ثقه و از محدّثان و حافظان بزرگ حديث در بصره بوده است . وى همتاى معاصرش عبد الرحمان بن مهدى در علم به احوال رجال و طُرُق روايات بوده و شخصيت ممتازى چون على بن مدينى ، در مورد وى گفته است : هيچ كس را داناتر از يحيى بن سعيد به احوال رجال نديده ام . احمد بن حنبل نيز در مدح وى گفته است كه مثل يحيى بن سعيد را نديده ام . وى در زمان خود ، به جرح و تعديل اكثر راويان ، همّت گماشت و بين اهل علم مشهور است . عدّه زيادى (چون ذهبى و ابن حجر) نيز تصريح كرده اند كه يحيى بن سعيد، در جرح و نقد رجال ، بسيار سختگير بوده است (2) . به همين جهت، تضعيفات و جرح هاى وى را در صورت انفراد و عدم موافقت ساير علماى جرح و تعديل با وى ، معتبر ندانسته اند ، بر خلافِ توثيقات وى كه بسيار معتبر دانسته شده است . (3)

.


1- .ر .ك : الجرح و التعديل ، ج1 ، ص262 _ 281 ؛ تاريخ بغداد ، ج10 ، ص151 _ 167 (ش5306) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص274 _ 279 (ش260) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص132 (ش249) .
2- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص279 _ 281 .
3- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج14 ، ص140 _ 149 (ش7461) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص298 _ 300 (ش280) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص140 _ 141 (ش268) .

ص: 232

11 . وكيع بن جرّاح

12 . عبدالرحمان بن مهدى

11 . وكيع بن جرّاحابوسفيان وكيع بن جرّاح بن مَليح بن عدى رواسى كوفى ، به سال 129 هجرى به دنيا آمد و به سال 197 هجرى درگذشت . برخى اصل وى را از يكى از روستاهاى نيشابور و برخى ديگر از سُغْد ، از شهرهاى ماوراء النهر در نزديكى سمرقند دانسته اند . وكيع ، امام و فقيه و محدّث بزرگ كوفه در زمان خودش بوده و حُسن حفظ وى ، زبانزد محدّثان معاصرش بوده است . جلالت و وثاقت وى ، مورد اتّفاق علماست ؛ امّا با اين حال ، شرب نبيذ مى كرده است . به گفته ذهبى ، وى با وجود آن كه امام محدّثان بوده ، كلامش در احوال رجال ، بسيار كم است . (1)

12 . عبدالرحمان بن مهدىابو سعيد عبد الرحمان بن مهدى بن حَسّان بن عبد الرحمان بصرى لؤلؤى ، به سال 135 هجرى تولّد يافت و به سال 198 هجرى در بصره درگذشت . ابن مهدى ، ثقه و از محدّثان و فقهاى بزرگ بصره بود كه به احوال رجال و طُرُق روايات نيز بصيرتى تام داشته است و به جرح و تعديل اكثر راويان پرداخته و قول او در اين زمينه ، حجّتى كامل به شمار آمده است . احمد بن حنبل ، وى را از ديگر همتاى عصرش يحيى بن سعيد قطان ، فقيه تر دانسته ، و نيز به هنگام اختلاف احاديث ، وى را معتمدتر از همتاى ديگر عصرش وكيع بن جرّاح دانسته است . در احوال رجال نيز بين محدّثان و علماى جرح و تعديل مشهور است كه قول

.


1- .ر .ك : الجرح و التعديل ، ج1 ، ص219 _ 231 ؛ تاريخ بغداد ، ج13 ، ص471 _ 485 ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص306 _ 309 (ش284) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج9 ، ص140 _ 168 (ش48) ؛ تهذيب التهذيب ، ج11 ، ص123 _ 131 (ش211) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص142 _ 143 (ش272) .

ص: 233

گروه دومِ علماى علم رجال

1 . يحيى بن مَعين

ابن مهدى از يحيى بن سعيد قطان (كه وى نيز بصيرتى تام در احوال رجال داشته) ، معتمدتر است ؛ زيرا يحيى در جرح رجال ، سختگير بوده است ، به خلاف ابن مهدى كه معتدل و منصف بوده است ، چنان كه نسايى از باب مثال گفته است : هر گاه ابن مهدى شخصى را توثيق كند و يحيى تضعيف ، به دليل تشديدى كه از يحيى ديده شده ، حديث آن شخص ترك نمى شود . (1)

گروه دومِ علماى علم رجالويژگى هاى مشترك علمايى كه در اين گروه قرار دارند ، عبارت است از : 1 . تعداد قابل توجّهى از آنان ، مؤلّف كتابى در زمينه علم رجال بوده اند كه اكنون نيز بسيارى از آنها موجود است و اقوال گروه اوّل از علماى جرح و تعديل را در كتاب هاى آنان مى توان يافت ؛ 2 . كتاب هاى رجالى آنان ، مصادر اوّليه علم رجال به شمار مى آيد ؛ 3 . تقريبا تمام آنان در كتاب هاى رجالى و يا حديثى شان ، در احوال تمام و يا اكثر راويان ، سخن گفته و به جرح و تعديل آنان پرداخته اند .

1 . يحيى بن مَعينكنيه وى ، ابو زكريا و نسبتش بغدادى است و به سال 158 هجرى در انبار (شهرى در ده يا دوازده فرسخى بغداد) تولّد يافت و به سال 233 هجرى در مدينه درگذشت . ابن معين ، از ائمه حديث و حافظان بسيار جليل القدرى بوده كه بصيرتى كامل به خطاهاى واقع شده در احاديث داشته است و علاوه بر اين ، وى از ائمه بزرگ جرح و تعديل بوده و در زمان خود ، در اين زمينه تقريبا بى نظير بوده است ،

.


1- .براى اطلاع بيشتر ، ر .ك : الجرح و التعديل ، ج1 ، ص251 _ 262 ؛ تاريخ بغداد ، ج10 ، ص239 _ 247 (ش5366) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج1 ، ص329 _ 332 (ش313) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص156 (ش301) .

ص: 234

2 . على بن مَدينى

به گونه اى كه شخصيت ممتازى چون احمد بن حنبل ، در مورد وى گفته است كه يحيى بن معين ، داناترينِ ما به علم رجال است . آراى ابن معين در احوال برخى رجال ، به دليل تغيير اجتهاد وى ، مختلف و متعارض است . تعارض هاى مزبور ، گاهى نسبى اند نه واقعى و منشأ آن ، اختلاف در كيفيت سؤالى بوده كه از سوى سؤال كنندگان متعدّد (مانند عبّاس دورى ، عثمان دارمى و ابوحاتم رازى) عارض مى شده است . ذهبى ، ابن معين را در نقد و جرح رجال ، از سختگيران به شمار آورده است . (1) از جمله كتاب هايى كه آراى رجالى ابن معين در آنها آمده ، كتاب هاى ذيل است : 1 . التاريخ والعلل ، 2 . معرفة الرجال ، 3 . الضعفاء . (2)

2 . على بن مَدينىابوالحسن على بن عبد اللّه بن جعفر مدينى بصرى ، به سال 161 هجرى متولّد شد و به سال 234 هجرى در سامرا درگذشت . ابن مدينى ، ثقه و از حافظان حديث و بسيار جليل القدر بوده ، به گونه اى كه به وى در حديث ، لقب «امير المؤمنين» داده شده است . بصيرت و اطّلاع وى بر ايراد احاديث معلول و احوال رجال نيز زبانزد محدّثان است ، چنان كه شخصيت ممتازى چون بخارى ، در مدح و فضل وى گفته است كه خود را پيش هيچ كس كوچك نيافتم ، جز نزد على بن مدينى . وى مؤلّف بيش از دويست عنوان كتاب در علم علل احاديث و رجال و تاريخ بوده كه از آن جمله اند :

.


1- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح والتعديل) ، ص172 .
2- .ر .ك : الجرح والتعديل ، ج1 ، ص314 _ 318 ؛ تاريخ بغداد ، ج14 ، ص181 _ 191 (ش7484) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص429 _ 431 (ش 437) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص207 _ 208 (ش416) .

ص: 235

3 . احمد بن حنبل

1 . العلل ؛ 2 . الأسماء والكنى ؛ 3 . الطبقات ؛ 4 . الضعفاء ، 5 . التاريخ . از ابن معين نقل شده كه على بن مدينى ، هرگاه نزد ما مى آيد ، اظهار مذهب اهل سنّت مى كند و هرگاه به بصره مى رود ، اظهار مذهب تشيّع مى كند . ذهبى در ذيل نقل فوق گفته است : اظهار مناقب امير مؤمنان على عليه السلامتوسط ابن مدينى در بصره ، به جهت آن بوده كه اهل بصره ، عثمانى و منحرف از على عليه السلامبوده اند ، نه آن كه وى شيعه يا منافق صفت بوده است . ابن مدينى در ابتدا قائل به مخلوق بودن قرآن بوده و نزد قاضى احمد بن ابى دوَاد (كه وى نيز قائل به مخلوق بودن قرآن و از دشمنان احمد بن حنبل بوده) مى رفته و از او كمك هاى مالى دريافت مى كرده است . به همين دليل ، برخى از معاصرانش ، نقل حديث از وى را ترك و تحريم كردند و در برخى از مصادر علم رجال ، چون الضعفاء الكبير ، در شمار ضعفا ذكر شده است ؛ امّا برخى گفته اند كه وى از ترس شمشير ، قائل به مخلوق بودن قرآن شده است . به هر حال ، وى مدّتى پيش از وفاتش قول مذكور را ترك كرد و به تكفير كسانى كه قائل به مخلوق بودن قرآن بوده اند ، پرداخت . (1) ابوزرعه رازى ، ابن مدينى را در جرح و نقد رجال ، از سختگيران به شمار آورده است . (2)

3 . احمد بن حنبلابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل شيبانى (3) بغدادى ، صاحب كتاب

.


1- .ر .ك : سير أعلام النبلاء ، ج11 ، ص41 _ 60 (ش22) ؛ الضعفاء الكبير ، ج3 ، ص235 _ 240 (ش1237) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص428 _ 429 (ش436) ؛ ميزان الاعتدال ، ج3 ، ص138 _ 141 (ش5874) .
2- .الجرح والتعديل ، ج7 ، ص73 (ش413 ، شرح حال فضيل بن سليمان نميرى) .
3- .منسوب است به شَيبان ، قبيله اى معروف در وائل .

ص: 236

4 . بخارى

حديثىِ المُسند ، معروف به مسند أحمد بن حنبل و پيشواى مذهب حنبلى (از مذاهب اربعه اهل سنّت) است كه به سال 164 هجرى تولّد يافت و به سال 241 هجرى ، در بغداد درگذشت . ابن حنبل ، نزد شافعى فقه آموخت و تا مهاجرت شافعى به مصر ، ملازم او بود و بزرگانى چون بخارى ، مسلم ، ابو داوود و ابو زرعه ، نزد وى تلمّذ كردند . وى ثقه و از حافظان حديث و فقيه يكتاى زمان خود بوده ، چنان كه شافعى در مدح وى گفته است : از بغداد خارج شدم ، در حالى كه جانشينى با فضيلت تر و عالم تر و فقيه تر از احمد بن حنبل در آن به جاى نگذاردم . علاوه بر فقه و حديث ، وى بر ايرادات احاديث معلول و احوال رجال نيز اطّلاع كاملى داشته و از علماى بزرگ جرح و تعديل به شمار آمده است . ذهبى ، احمد بن حنبل را در جرح و تعديل رجال از علماى معتدل و منصف به شمار آورده (1) ، ليكن وى در جرح خصوص قائلانِ به مخلوق بودن قرآن ، سختگير بوده است . (2) مناقب و فضايل نقل گرديده براى ابن حنبل ، چنان زياد است كه برخى (مانند : بيهقى ، ابن جوزى و شيخ الاسلام انصارى) در اين باره كتاب تأليف كرده اند . (3)

4 . بخارىمحمّد بن اسماعيل بن ابراهيم بن مغيرة بن بَردِزبَه جُعفى بخارى (4) ،

.


1- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و تعديل) ، ص172 .
2- .فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص306 .
3- .ر .ك : الجرح و التعديل ، ج1 ، ص292 _ 313 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج11 ، ص177 _ 358 (ش78) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص431 _ 432 (ش 438) .
4- .منسوب به بخارا ، از شهرهاى معروف و بزرگ ماوراء النهر است .

ص: 237

صاحب كتاب حديثى الجامع الصحيح (1) و التاريخ الكبير در علم رجال و تأليفات ديگر است كه به سالِ 194 هجرى در بخارا تولّد يافت و به سال 256 هجرى در خرتنك (روستايى در دو فرسخى سمرقند) درگذشت . اجداد بخارى زردشتى بوده اند و اوّل كسى كه از آنان بدين اسلام تشرّف يافت ، مغيره (جدّ دوم بخارى) بود و چون به واسطه يمان جُعفى (فرماندار خراسان) به دين اسلام در آمد ، به جعفى انتساب يافت . بخارى در طلب حديث و ملاقات با مشايخ، به شهرهاى خراسان و تمام شهرهاى عراق و حجاز و شام و مصر ، مسافرت كرد و از محضر بسيارى از حافظان حديث و علما ، استفاده نمود ، به گونه اى كه تعداد مشايخ وى تنها در كتاب الجامع الصحيح ، به 289 نفر بالغ مى شود . وى از قدرت حافظه بسيار بالايى برخوردار بوده و داستان ورود وى به بغداد و امتحان گرفتن علماى بغداد از او و كيفيت پاسخ وى _ كه بر حافظه قوىِ وى دلالت دارد _ بسيار مشهور است و از خود وى نقل گرديده كه يكصدهزار حديثِ صحيح و دويست هزار حديثِ غير صحيح ، از حفظ داشته است! جلالت و وثاقت بخارى و اطّلاع وى بر احاديث و احوال رجال ، و نيز فقاهت وى ، بيشتر از آن است كه بتوان چند سطر ، مطلبى درباره آن نوشت و كتاب هايى در خصوص مناقب و فضايل وى نوشته شده است . احمد بن حنبل و على بن مدينى و يحيى بن معين ، از جمله مشايخ وى بوده اند . (2) ذهبى ، بخارى را در توثيق و تضعيف رجال و نقد آنان ، جزو معتدلان و منصفان به شمار آورده است . (3)

.


1- .اين كتاب از نظر اهل سنّت ، صحيح ترين و بهترين كتاب بعد از قرآن مجيد به شمار مى آيد و در رأس اصول ششگانه حديثى معتبر آنان قرار دارد .
2- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج2 ، ص5 _ 33 (ش424) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص555 _ 556 (ش578) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج12 ، ص391 _ 471 (ش171) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص271 _ 272 (ش560) .
3- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص172 .

ص: 238

5 . جوزجانى

6 . مسلم بن حجّاج

5 . جوزجانىابو اسحاق ابراهيم بن يعقوب سعدى جوزجانى (1) ، كه تاريخ وفات وى به سال 259 و به قولى 256 هجرى در دمشق اتّفاق افتاده است . جوزجانى ، از محدّثان و حافظان حديث در دمشق بوده است و احمد بن حنبل ، براى وى يادداشت هايى را ارسال داشته كه سبب تقويت علمى وى مى گرديده و وى آنها را بر سرِ منبر ، قرائت مى كرده است . وى از محبّت امير مؤمنان على عليه السلام بى بهره بوده و از معاندان آن حضرت و شيعيان بوده است و به تصريح ذهبى و ابن حجر در جرح و نقد رجال ، بخصوص راويان شيعه ، بسيار سختگيرانه و مُسرف عمل كرده است (2) . از اين رو ، جرح ها و تضعيفات وى در صورت انفراد و عدم موافقت ساير علماى جرح و تعديل با وى ، معتبر دانسته نشده است . امّا به هر حال، صرف نظر از فساد مذهب جوزجانى و دشمنى او با على عليه السلام، وى ثقه و از مصنّفان بوده و كتاب الضعفاء (3) در علم رجال ، از جمله تأليفات وى است . (4)

6 . مسلم بن حجّاجابو الحسين مسلم بن حجّاج قُشَيرى (5) نيشابورى ، صاحب كتاب حديثى الصحيح ، معروف به صحيح مسلم (6) است كه به سال 204 يا 206 هجرى تولّد يافت

.


1- .منسوب به جوز جانان ، شهرى در نزديكى بلخ كه از شهرهاى خراسان قديم به شمار مى آمده است .
2- .فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص283 .
3- .نام اصلى اين كتاب، الشجرة فى أحوال الرجال است و نسخه اى از آن در دارالكتب الظاهريه، موجود است.
4- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص549 (ش568) ؛ ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص75 _ 76 (ش257) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص267 (ش551) .
5- .منسوب است به بنى قُشَير ، قبيله اى بزرگ كه بسيارى از علما بدان منسوب اند .
6- .اين كتاب بعد از صحيح البخارى، صحيح ترين و معتبرترين كتاب حديثى اهل سنّت به شمار مى آيد.

ص: 239

و به سال 261 هجرى در گذشت . جلالت و وثاقت و علوّ مرتبه مسلم در حديث و فنون آن ، مورد اتّفاق جميع محدّثان است . وى براى شنيدن حديث و ملاقات مشايخ ، به حجاز و عراق و شام و مصر ، مسافرت كرد و از محضر بسيارى از حافظان حديث استفاده نمود ، به گونه اى كه تعداد مشايخ وى ، تنها در كتاب الصحيح به 220 نفر بالغ مى گردد . مسلم در شاگردى نزد بزرگانى چون احمد بن حنبل ، با بخارى مشاركت داشته و نزد خود بخارى نيز شاگردى كرده و او را بسيار عزيز داشته ، مقدّم بر ديگران مى دانسته است ، چنان كه وقتى بخارى در نيشابور مسكن گزيد و بين او و محمّد بن يحيى (محدّث بزرگ نيشابور و استاد مسلم) ، اختلاف نظر پيش آمد ، اغلب اشخاص به خاطر نهى صريح محمّد بن يحيى از مجالست با بخارى ، امتناع كردند و او را ترك گفتند ؛ امّا مسلم ، همچنان از ديدار بخارى و شنيدن حديث از وى دست بر نداشت و خود محمّد بن يحيى را ترك نمود . مسلم ، چنان شيفته طريقه علمىِ بخارى شده و از وى استفاده كرده و از او متابعت كرده كه اگر بخارى نمى بود ، هرگز شخصيت ممتاز مسلم ، شكل نمى گرفت ، چنان كه دار قُطنى گفته است : لولا البخارى ما راح مسلم ولا جاء . با تمام اين احوال ، مسلم در الصحيح خود از بخارى اسم نبرده و حديثى از وى نقل نكرده و حتى در مقدّمه الصحيح ، بى آن كه به نام بخارى اشاره كند ، به سرزنش وى در شرط كردن ملاقات راوى با مروى عنه براى حكم كردن به اتّصال اسناد «مُعَنعَن» پرداخته و ادّعاى اجماع بر كفايت معاصرت راوى با مروى عنه در حكم كردن به اتّصال اسناد «مُعنعَن» نموده است و اين نكات ، چنان كه ذهبى استنباط كرده (1) ، نشانه آن است كه مسلم ، على رغم ارادت فراوان به بخارى در زمان

.


1- .سير أعلام النبلاء، ج12، ص573.

ص: 240

7 . دارَمى

8 . عِجلى

شاگردى اش در نزد وى ، بعدها از بخارى نيز كناره گرفته است . (1)

7 . دارَمىابو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمان بن فضل بن بهرام بن عبد الصمد تميمى دارمى (2) سمرقندى ، به سال 181 هجرى تولّد يافت و به سال 255 هجرى در سمرقند (از شهرهاى بزرگ ماوراء النهر) درگذشت . وى ثقه و از حافظان حديث بوده و سفرهاى مختلفى به ساير بلاد براى شنيدن حديث و ملاقات مشايخ داشته است . ديانت و حلم و اجتهاد و عبادت وى به گونه اى بوده كه در زمان خودش ضرب المثل بوده و برخى از محدّثان بزرگ چون مسلم و ابو داوود و ترمذى از وى نقل حديث كرده اند . دارمى ، مؤلّف معروفى نيز بوده و مهم ترين تأليف وى كتاب المسند ، معروف به مسند الدارمى (3) است و پيش از قرن ششم ، عدّه زيادى اين كتاب را به جاى سنن ابن ماجه ، كتاب ششم از امّهات كتاب هاى حديثىِ اهل سنّت مى دانستند . (4)

8 . عِجلىابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح عجلى (5) كوفى ، ساكن طرابلس مغرب

.


1- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج13 ، ص101 _ 104 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج12 ، ص557 _ 580 (ش217) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص588 _ 590 (ش613) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص283 _ 284 (ش591) ؛ علم رجال الحديث ، ص186 _ 187 .
2- .منسوب است به بنى دارم ، و دارم ، فرزند مالك بن حنظلة بن زيد مناة بن تميم بوده است .
3- .به اين كتاب ، سنن الدارمى نيز مى گويند .
4- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج10 ، ص30 _ 34 (ش5148) ؛ الأنساب ، ج2 ، ص441 _ 442 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج12 ، ص224 _ 232 (ش78) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص534 _ 536 (ش552) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص259 (ش531) .
5- .منسوب است به بنى عِجْل .

ص: 241

9 . ابوحاتم رازى

بود كه به سال 182 هجرى در كوفه تولّد يافت و در سال 261 هجرى در طرابلس درگذشت . عجلى ، ثقه و از حافظان حديث بود و عبّاس دورى _ كه از ملازمان يحيى بن معين بوده _ در مدح و فضل وى گفته است كه ما عجلى را مانند احمد بن حنبل و يحيى بن معين مى دانيم . عجلى از مؤلّفان علم رجال نيز بوده و كتاب الثقات وى بين اهل علم ، مشهور و متداول است و ذهبى ، آن را كتاب مفيدى دانسته كه بر وسعت حفظ عجلى دلالت دارد . از ويژگى هاى عجلى در اين كتاب ، تساهل وى در توثيق مجهولان است . (1)

9 . ابوحاتم رازىابو حاتم محمّد بن ادريس بن منذر حنظلى (2) رازى (3) ، به سال 195 هجرى تولّد يافت و به سال 277 هجرى در رى درگذشت . ابو حاتم ، ثقه و از حافظان حديث بوده و به مشكلات و ايراد احاديث معلول و نيز احوال رجال ، اطّلاع كاملى داشته است و از علماى مهم جرح و تعديل به شمار مى آمده است . وى هم نشين ابو زرعه رازى بوده و در طلب حديث و ملاقات با مشايخ ، مسافرت هاى بسيارى كرده و از اين جهت ، گوى سبقت را از بسيارى از حافظان حديث ، ربوده است . رازى ، چنان كه ذهبى و ابن حجر تصريح كرده اند ، در جرح و نقد رجال ،

.


1- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج4 ، ص436 _ 437 (ش2222) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج12 ، ص505 _ 507 (ش 185) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص560 _ 561 (ش582) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص266 (ش547) .
2- .منسوب است به بنى حنظله . برخى هم گفته اند كه علّت نسبت ابو حاتم به حنظله ، سكونت وى در كنار درى در رى بوده كه به «درب حنظلة» معروف بوده است .
3- .منسوب است به رى .

ص: 242

10 . ابوزُرْعَه رازى

بسيار سختگير بوده (1) و تعدادى از رجال اسناد روايات بخارى ، توسط وى تضعيف شده اند . از اين رو ، تضعيفات ابو حاتم ، به خلاف توثيقاتش ، در صورت انفراد و عدم موافقت ساير علماى جرح و تعديل با وى ، معتبر دانسته نشده است . (2)

10 . ابوزُرْعَه رازىابو زرعه عبيد اللّه بن عبد الكريم بن يزيد بن فروخ رازى ، به سال 200 هجرى تولّد يافت و به سال 264 هجرى در رى درگذشت . ابو زرعه ، ثقه و از حافظان حديث بوده و براى شنيدن حديث ، به حجاز و شام و مصر و عراق و جزيره (3) و خراسان ، مسافرت نمود و احاديث بسيارى را به رشته تحرير درآورد . اسحاق بن راهويه (از اساتيد بخارى) در مدح و فضل ابو زرعه گفته است : هر حديثى كه ابو زرعه آن را نشناسد ، بى اصل است . (يعنى از مصدر مطمئنى نقل نگرديده است) . وى علاوه بر آن كه احاديث فراوانى را از حفظ داشته ، بصيرت تامّى نيز به اَسناد احاديث و احوال رجال داشته است و ذهبى ابو زرعه را جزو علماى جرح و تعديلى كه منصف و معتدل بوده اند ، به شمار آورده است . (4) ابو زرعه ، در علم رجال و ديگر علوم ، صاحب تأليفات بسيارى است كه از آن

.


1- .ر .ك : سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص81 و 260 ؛ هدى السارى ، ص460 _ 464 ؛ أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح والتعديل) ، ص172 ؛ فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص282 _ 283 .
2- .ر .ك : الجرح والتعديل ، ج1 ، ص349 _ 367 ؛ تاريخ بغداد ، ج2 ، ص70 _ 75 (ش455) ؛ الأنساب ، ج2 ، ص279 _ 280 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص247 _ 262 (ش129) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص567 _ 569 (ش592) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص278 (ش575) .
3- .جزيره ، به سرزمين هايى اطلاق مى شده كه بين رود دجله و فرات واقع شده اند . اين مناطق ، اكنون در كشورهاى سوريه و عراق و تركيه قرار دارند.
4- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص172 .

ص: 243

11 . ابو داوود

جمله اند : 1 . الزهد ، 2 . العلل ، 3 . بيان خطأ البخارى فى تاريخه ، 4 . أسماء الضعفاء ، 5 . الجرح والتعديل ، 6 . أجوبته على أسئلة البَرْذِعى فى الضعفاء ، 7 . أجوبته على أسئلة البرذعى فى الثقات . (1)

11 . ابو داوودسليمان بن اشعث ازدى سجستانى (2) ، صاحب كتاب حديثى السُنن ، معروف به سنن أبى داوود (3) است كه به سال 202 هجرى تولّد يافت و در سال 275 هجرى در بصره درگذشت . ابو داوود ، ثقه و محدّث و فقيه بى همتاى بصره در زمان خودش بوده و مسافرت هاى بسيارى براى كسب علم و شنيدن حديث نمود . وى علاوه بر فقه و حديث ، در علم رجال نيز تبحّر داشته و در اين زمينه ، كتاب فى الرجال و تسمية الإخوة الذين روى عنهم الحديث را تأليف نموده است . محمّد بن اسحاق صاغانى در مدح وى گفته است كه زمانى كه ابو داوود ، كتاب السنن را تأليف كرد ، حديث آن گونه براى وى نرم شد كه آهن براى حضرت داوود عليه السلام . حاكم نيشابورى نيز در مدح ابو داوود گفته است كه او امام اهل حديث در عصر خويش بوده است . (4)

.


1- .براى اطّلاع بيشتر در مورد آثار ابو زرعه و شرح حال وى ، ر .ك : أبو زرعة الرازى وجهوده فى السنة النبوية ، ج1 ، ص183 _ 203 ؛ الجرح و التعديل ، ج1 ، ص328 _ 349 ؛ تاريخ بغداد ، ج10 ، ص325 _ 335 (ش5469) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص557 _ 558 (ش579) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص272 _ 273 (ش561) .
2- .منسوب است به سجستان (همان سيستان) ، شهرى تاريخى در شرق ايران و غرب هرات افغانستان ، و مشهور آن است كه اصل ابو داوود از شهر مذكور بوده ؛ اما برخى گفته اند كه وى از روستايى از روستاهاى بصره به نام سجستان بوده است .
3- .اين كتاب ، جزو اصول ششگانه حديثى معتبر اهل سنّت است .
4- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص591 _ 593 (ش615) ، سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص203 _ 221 (ش117) ؛ الأنساب ، ج3 ، ص225 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص284 _ 285 (ش592) .

ص: 244

12 . صالح جَزَرَه

13 . ترمذى

12 . صالح جَزَرَهابو على صالح بن محمّد بن عمرو بن حبيب بغدادى ، ملقّب به جزره ، به سال 205 هجرى در بغداد تولّد يافت و به سال 293 هجرى درگذشت . صالح جزره ، ثقه و از حافظان حديث بود و از مشايخ زيادى در حجاز و شام و مصر و خراسان و ماوراء النهر ، حديث فرا گرفت تا آن كه در سال 266 هجرى در بخارا اقامت گزيد و محدّث بى همتاى آن سامان در عصر خود گرديد . وى از حافظه بسيار قوى اى برخوردار بود ، چنان كه ابوسعد ادريسى گفته است كه كسى را در عصر صالح جزره ، چه در عراق و چه در خراسان نمى شناسم كه مانند او در حفظ باشد . وى وارد ماوراء النهر شد و مدّتى از حفظ ، نقل حديث كرد و هيچ كس در اين مدّت از او خطايى نگرفت . (1)

13 . ترمذىابو عيسى محمّد بن عيسى بن سَورَه تِرمِذى ، صاحب كتاب حديثى السنن ، معروف به سنن الترمذى (2) ، به سال 209 هجرى در بوغِ ترمذ (3) متولّد شد و در سال 279 هجرى در همان جا درگذشت . (4) ترمذى ، ثقه و از حافظان حديث بوده است . قدرت حفظ وى چنان زياد

.


1- .ر .ك : تاريخ بغداد ، ج9 ، ص322 _ 327 (ش4862) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص641 _ 643 (ش664) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص303 (ش640) .
2- .اين كتاب ، جزو اصول ششگانه حديثى معتبر اهل سنّت است .
3- .بوغ ، روستايى در شش فرسخى ترمذ بوده و ترمذ ، شهرى در ماوراء النهر ، كنار رود جيحون بوده است .
4- .برخى تولّد و وفات ترمذى را در خود ترمذ ذكر كرده اند و برخى ، فقط وفات وى را در ترمذ دانسته اند ؛ اما چنان كه استاد احمد شاكر گفته است ، به نظر مى رسد تمام اين اقوال ، به جهت نزديكى روستاى بوغ به ترمذ و از توابع آن بودن ، از باب مجاز باشد .

ص: 245

14 . ابن خِراش

بوده كه ضرب المثل شمرده مى شده است . وى به علوم و مشكلات احاديث معلول نيز وقوف كامل داشته و در اين زمينه ، كتاب العلل الصغير و العلل الكبير را تأليف نموده است . ترمذى براى استماع حديث و ملاقات مشايخ به شهرهاى مختلف خراسان و عراق و نيز به حرمين شريف مسافرت كرد . وى از شاگردان بخارى بوده و با خود بخارى نيز در شاگردى نزد برخى از مشايخ ، مشاركت داشته است . ذهبى ، ترمذى را جزو علماى جرح و تعديلى كه در تضعيف رجال ، متساهل بوده اند ، به شمار آورده است (1) . منشأ نسبت تساهل به وى آن است كه ترمذى ، در كتاب السنن خود ، در موارد قابل توجهى احاديث ضعيف را حَسَن و يا حتى صحيح دانسته است . از اين رو ، ذهبى آراى منفرد ترمذى را در تصحيح و تحسين احاديث ، قابل اعتماد ندانسته است . (2)

14 . ابن خِراشابو محمّد عبد الرحمان بن يوسف بن سعيد بن خراش مروزى بغدادى ، به سال 283 هجرى وفات يافته است . ابن خراش ، از حافظان حديث بوده و به وى نسبت تشيّع داده شده و گفته اند كه در مثالب (معايب) ابو بكر و عمر ، كتابى تأليف كرده است . ابن عدى ، در مورد ديانت وى گفته است كه ابن خراش به تشيّع ياد شده و اميدوارم كه وى در دروغ ، متعمد نبوده باشد . ذهبى ، ابن خراش را زنديق و معاند حق دانسته و علم وى را نيز مايه خسران وى دانسته است .

.


1- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، ص172 .
2- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص295 _ 296 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص270 _ 277 (ش132) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص633 _ 635 (ش658) ؛ الأنساب ، ج1 ، ص459 _ 460 ؛ طبقات الحفّاظ ، ص300 (ش634) .

ص: 246

15 . نسايى

ابن خراش ، مؤلّف كتابى در جرح و تعديل بوده است و ذهبى ، وى را از جهت سختگيرى در جرح و نقد رجال ، به ابو حاتم رازى تشبيه كرده است . (1)

15 . نسايىابو عبد الرحمان احمد بن شعيب بن على خراسانى نَسايى ، صاحب كتاب حديثى السنن الكبرى و السنن الصغرى (2) ، به سال 215 هجرى در نَسا (از شهرهاى خراسان) تولّد يافت و به سال 303 هجرى در رَملَه (از شهرهاى فلسطين) و به قول برخى ديگر در مكّه درگذشت . نسايى ، ابتدا در كودكى از علماى بزرگ شهرش حديث شنيد و سپس در حالى كه پانزده سال بيشتر نداشت ، براى كسب علم و ملاقات با مشايخ ، به حجاز و عراق و مصر و شام و جزيره مسافرت كرد و سرانجام در مصر اقامت گزيد . وى از حافظان حديث و بسيار جليل القدر و متعبّد بوده است و امام اهل حديث و فقها در مصر و بلكه عصر خود به شمار آمده است . در احوال رجال نيز وى داناترين محدّث زمان خود بوده است ، چنان كه ذهبى گفته است : در ابتداى سال 300 هجرى ، هيچ كس حافظ تر از نسايى نبوده و او در احاديث و ايرادهاى آنها و رجال اَسناد آنها ماهرتر از مسلم و ابو داوود و ابوعيسى ترمذى و هم تراز بخارى و ابو زرعه بوده است . با وجود كثرت اطّلاع نسايى بر احوال رجال و مهارت وى در علم جرح و تعديل ، ذهبى و ابن حجر ، وى را در جرح و نقد رجال ، از سختگيران به

.


1- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص283 . نيز ، ر .ك : تاريخ بغداد ، ج10 ، ص278 _ 280 (ش5398) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص684 _ 685 (ش705) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص508 _ 510 (ش253) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص318 (ش682) .
2- .اين كتاب كه به المجتبى معروف است ، تلخيص و تهذيب كتاب السنن الكبرى و از اصول ششگانه حديثى معتبر اهل سنّت است .

ص: 247

16 . ابن خُزَيْمَه

شمار آورده اند (1) . وى در جرح و نقد رجال ، چنان سختگير بوده كه از نقل احاديث تعداد قابل توجّهى از راويانى كه ابو داوود و ترمذى به نقل احاديث آنان پرداخته اند ، و نيز برخى از رجال صحيح البخارى و صحيح مسلم ، اجتناب كرده و به جرح آنان مبادرت كرده است . به همين جهت ، برخى گفته اند كه شرط نسايى در رجال ، شديدتر از شرط بخارى و مسلم است . وى در علم رجال ، كتاب الضعفاء والمتروكين را كه بين اهل علم متداول است ، تأليف كرده است . نسايى را متمايل به شيعه دانسته اند . وى از معاويه و عمرو بن عاص ، برائت مى جُسته است و همين امر ، سبب مرگ وى شد ؛ چرا كه در اواخر عمرش از مصر به دمشق آمد و چون از او در فضيلت معاويه حديث خواستند ، گفت كه غير حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه به وى فرمود : «لا أشبع اللّه بطنه ؛ خدا شكمش را سير نكند» ، چيزى در فضيلت وى نمى داند . نيز بار ديگر كه از او در مورد فضيلت معاويه و برترى او بر على عليه السلامپرسيدند ، گفت : ألا يرضى رأسا برأس حتّى يفضل؟! آيا راضى نمى شويد كه آن دو ، از جهت فضيلت يكسان باشند و حتى [معاويه] برترى داده شود؟! لذا وى را با ضرب و شتم از مسجد بيرون كردند و چون آسيب شديدى به وى وارد شده بود ، از مصر خارج شد و طبق قول صحيح ، در رَملَه درگذشت . (2)

16 . ابن خُزَيْمَهابوبكر محمّد بن اسحاق بن خزيمه سُلَمى (3) نيشابورى شافعى ، به سال

.


1- .ر .ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص284 _ 285 .
2- .ر .ك : سير أعلام النبلاء ، ج14 ، ص125 _ 135 (ش67) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص698 _ 701 (ش 719) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص323 _ 324 (ش695) .
3- .منسوب است به قبيله سُلَيم ، از قبايل مشهور عرب .

ص: 248

17 . عُقيلى

223 هجرى تولّد يافت و به سال 311 هجرى درگذشت . ابن خزيمه ، ثقه و از حافظان جليل القدر عصر خويش در نيشابور به شمار مى آمده كه به احوال رجال نيز وقوف كامل داشته است . وى مؤلّف بيش از يكصد و چهل اثر بوده كه مهم ترين آنها الصحيح ، معروف به صحيح ابن خزيمة است . ابن خزيمه ، در تصحيح احاديث ، بسيار محتاط بوده است ، به گونه اى كه هرگاه براى وى اندك ترديدى در صحّت خبرى از جهت اِسناد وجود داشته ، ترديد خود را با جملاتى نظير : «إن صحّ الخبر» يا «إن ثبت كذا» بيان كرده است (1) . به همين جهت ، كتاب صحيح وى از المستدرك حاكم نيشابورى و نيز الصحيح ابن حبّان ، بهتر و برتر شمرده شده است ؛ زيرا دو نفر مذكور ، بخصوص حاكم ، در صحيح دانستن احاديث ، متساهل بوده اند . (2)

17 . عُقيلىابوجعفر محمّد بن عمرو عقيلى مكّى ، از تاريخ تولّد وى اطّلاعى نداريم ؛ ليكن به سال 322 هجرى در گذشته است . عقيلى ، ثقه و از حافظان حديث و مطّلع به احوال رجال بوده است . وى صاحب تأليفاتى است كه مهم ترين آنها الضعفاء الكبير در علم رجال است . كتاب مذكور ، كتابى متداول و مهم در شناخت رجال ضعيف به شمار آمده است . وى در جرح و نقد رجال ، بسيار سختگير بوده است ، چنان كه برخى از محدّثان بزرگ چون على بن مدينى را _ كه خود از ائمه علم رجال بوده اند _ نيز در شمار رجال ضعيف ذكر كرده است . به همين جهت ، ذهبى در ميزان الاعتدال ، به شدّت بر وى

.


1- .تدريب الراوى ، ج1 ، ص52 .
2- .ر .ك : سير أعلام النبلاء ، ج14 ، ص365 _ 382 (ش214) ؛ تذكرة الحفّاظ ، ج2 ، ص720 _ 721 (ش734) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص330 _ 331 (ش710) .

ص: 249

18 . ابن ابى حاتم

تاخته و او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده است . (1)

18 . ابن ابى حاتمابو محمّد عبد الرحمان بن محمّد بن ادريس حنظلى رازى ، فرزند ابوحاتم رازى است كه به سال 240 هجرى تولّد يافت و به سال 327 هجرى در شهر رى درگذشت . ابن ابى حاتم ، ثقه و مانند پدرش از حافظان حديث بوده است و به مشكلات و ايراد احاديث معلول و نيز احوال رجال ، اطّلاع كامل داشته و از علماى مهم علم جرح و تعديل به شمار آمده است . وى مقدار زيادى از علوم و فنون مختلف حديث را از محضر پدرش و ابو زرعه رازى و نيز برخى ديگر از محدّثان رى فرا گرفت و براى استفاده بيشتر از ساير مشايخ ، _ علاوه بر مسافرت هايى كه به همراه پدرش رفته _ به شام و مصر و اصفهان ، مسافرت كرد . ابن ابى حاتم ، اوّلين كسى بوده كه الفاظ جرح و تعديل را رتبه بندى كرده است . وى صاحب تأليفات زيادى است كه از آن جمله اند : 1 . الجرح والتعديل ، 2 . علل الحديث ، 3 . المراسيل ، 4 . التفسير . كتاب الجرح و التعديل وى ، از مهم ترين و متداول ترين كتاب هاى علم رجال است ، چنان كه شخصيت برجسته اى چون ذهبى ، از آن به عنوان كتابى نفيس ، نام برده است . (2)

.


1- .ميزان الاعتدال ، ج3 ، ص140 _ 141 . نيز ، ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص833 _ 834 (ش814) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص364 (ش785) ؛ الضعفاء الكبير ، ج1 ، ص47 _ 49 و 59 _ 62 (چاپ : دارالكتب العلمية ، مقدّمه) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج15 ، ص236 _ 239 (ش93) .
2- .سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص264 . همچنين ، ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص829 _ 832 (ش812) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج13 ، ص263 _ 269 (ش129) ؛ لسان الميزان ، ج4 ، ص299 _ 300 (ش5092) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص362 _ 363 (ش783) .

ص: 250

19 . ابن حِبّان

19 . ابن حِبّانابو حاتم محمّد بن حبّان تميمى بُستى ، به سال 354 هجرى در هشتاد سالگى وفات يافت . و در بُسْت (شهرى در افغانستان ، بين سيستان و غزنين و هرات) نزديك خانه اش دفن شد . ابن حبّان ، ثقه و از حافظان حديث و علماى مهم جرح و تعديل بوده كه در سجستان (سيستان) ، اقامت داشته است . نقل شده كه وى ، وجود حد را براى خداوند ، انكار كرده و به همين دليل ، او را از وطنش سجستان ، بيرون كرده اند . ذهبى در شرح حال ابن حبان ، بعد از نقل اين واقعه ، هم منكران حد براى خدا و هم اثبات كنندگان آن را خطا كار دانسته است ؛ زيرا به گفته وى ، در اين خصوص ، آيه و حديثى وجود ندارد و سكوت ، بهتر است ؛ امّا به خلاف وى ، سُبكى اثبات كنندگان حد براى خداوند را سزاوارتر به اخراجِ از شهر دانسته است تا كسانى كه خداوند را منزّه از داشتن جسم دانسته اند و براى آن ، حد قائل نشده اند . نيز نقل گرديده كه ابن حبان گفته است : نبوّت ، علم و عمل است . به همين خاطر ، به وى نسبت «زنديق» دادند و حتى اين نظر وى را به خليفه وقت گزارش دادند و خليفه ، دستور قتل وى را صادر كرد ، در حالى كه به گفته ذهبى ، سخن مذكور را مى توان بر اين معنا حمل كرد كه منظور ابن حبّان ، دو رُكن اصلى نبوت بوده است ، نه كافى دانستن علم و عمل براى رسيدن به مقام پيامبرى . وى در حديث و رجال و تاريخ ، صاحب تأليفات بسيارى است كه مهم ترين

.

ص: 251

آنها عبارت اند از : 1 . المسند الصحيح ، 2 . الثقات ، 3 . المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين ، 4 . أوهام أصحاب التواريخ ؛ 5 . مشاهير علماء الأمصار . ابن حبّان ، در نقد رجال روشى داشت كه در آن ، هم افراط بود و هم تفريط ، به اين معنا كه وى ، _ چنان كه ذهبى به دفعات در ميزان الاعتدال گفته است _ ، در جرح رجال ، سختگير بوده است (1) و در تعديل و توثيق رجال ، _ چنان كه ابن حجر گفته است _ ، به تساهل معروف است . (2) نسبت دادن تساهل به وى در توثيق رجال ، با وجود سختگيرى وى در جرح رجال ، از آن جا ناشى مى شود كه ابن حبّان برخلاف مشهور ، عدم ذكر جرح در مورد راوى را براى توثيق آن راوى با دو شرط ، كافى دانسته است : اوّل آن كه روايت كننده از راوى و آن كس كه راوى از او روايت كرده (راوى و مروى عنه) ، هر دو ثقه باشند . دوم آن كه راوى مزبور ، حديث مُنكرى را روايت نكرده باشد . وى با همين روش ، بسيارى از مجهولان را كه تنها يك نفر از آنها نقل روايت كرده ، توثيق كرده و در كتاب الثقات خود ، داخل نموده است . ابن حبّان ، از دشمنان سرسخت ابوحنيفه و مكتب رأى و قياس بوده ، به گونه اى كه دو كتاب علل مناقب أبى حنيفة ومثالبه و علل ما استند إليه أبوحنيفه را در ردّ وى نوشت و در كتاب المجروحين من المحدّثين والضعفاء والمتروكين خود ، طولانى ترين شرح حال را به وى اختصاص داده و از ذكر هيچ مذمّتى در مورد وى نگذشته است . (3)

.


1- .ر .ك : فتح المنّان بمقدّمة لسان الميزان ، ص 285 _ 287 .
2- .همان ، ص296 _ 297 .
3- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص920 _ 924 (ش879) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص391 (ش849) ؛ المجروحين من المحدّثين والضعفاء والمتروكين ، تحقيق : محمود ابراهيم زايد ، مقدّمه ؛ سير أعلام النبلاء ، ج16 ، ص 92 _ 104 (ش70) .

ص: 252

20 . ابن عَدى

20 . ابن عَدىابو احمد عبد اللّه بن عدى بن عبد اللّه جرجانى ، معروف به ابن قطّان ، به سال 277 هجرى تولّد يافت و به سال 365 هجرى درگذشت . ابن عدى ، ثقه و از حافظان كم نظير و بلكه بى نظير زمان خود بوده كه به مشكلات احاديث معلول و احوال رجال نيز وقوف كامل داشته است . وى از برجسته ترين علماى جرح و تعديل به شمار آمده است . وى براى شنيدن حديث و ملاقات با مشايخ ، به نقاط مختلفى چون : دمشق ، صيدا ، قدس ، كوفه ، شام و مصر ، مسافرت كرد . ابن عدى ، صاحب تأليفات متعدّدى است كه مهم ترين آنها ، الكامل فى ضعفاء الرجال در علم رجال است . اين كتاب ، از مهم ترين و متداول ترين مصادر علم رجال است و هيچ محدّث و رجالى اى از مراجعه به آن بى نياز نيست . وى در اين كتاب _ چنان كه از نام آن پيداست _ به شرح حال خصوص راويان ضعيف پرداخته ؛ ليكن ابن عدى برخلاف شيوه معمولِ پيش از وى در اين گونه كتاب ها _ كه تنها به شرح حال راويان ضعيفى كه ضعف آنان نزد ائمه جرح و تعديل ثابت شده ، اكتفا كرده اند _ براى اوّلين بار ، علاوه بر ذكر شرح حال راويان ضعيف ، به شرح حال كلّيه راويانى كه جرحى در مورد آنان ذكر شده و برخى آنان را به ضعفْ متّهم كرده اند نيز پرداخته است ، ولو آن كه برخى از آنان ، به هيچ وجه مستحق جرح نبوده اند و نزد ائمه جرح و تعديل ، از تعديل ثابت و مقبولى برخوردارند و حتى برخى از آنان از راويانى هستند كه در اَسناد روايات صحيحين قرار گرفته اند . ذهبى ، ابن عدى را در جرح و تعديل رجال ، از علماى معتدل و منصف به شمار آورده (1) ؛ امّا علاّمه كوثرى گفته است كه وى در كتابش در مورد حنفيه ،

.


1- .أربع رسائل فى علوم الحديث (ذكر من يعتمد قوله فى الجرح والتعديل) ، ص172 .

ص: 253

21 . اَزْدى

22 . دار قُطنى

سختگير است . (1)

21 . اَزْدىابو الفتح محمّد بن حسين اَزدى موصلى ، ساكن بغداد بود و به سال 374 هجرى درگذشت . ازدى ، از حافظان حديث و از علماى جرح و تعديل بوده و در علم رجال ، صاحب كتاب الضعفاء است ؛ ليكن توثيقى براى او ذكر نشده و حتى برقانى ، وى را تضعيف كرده و ابو نجيب عبد الغفار اُرموى نيز گفته است اهل موصل را ديدم كه ازدى را سُست مى شمارند و چيزى به حساب نمى آورند . ذهبى ، ازدى را در جرح رجال ، بسيار سختگير دانسته است ؛ زيرا به گفته ذهبى ، وى در كتاب الضعفاء خود ، به جرح كسانى پرداخته كه پيش از وى هيچ كس به جرح آنان مبادرت نكرده است . (2)

22 . دار قُطنىابو الحسن على بن عمر دار قُطنى (3) بغدادى ، به سال 306 هجرى تولّد يافت و به سال 385 هجرى در بغداد درگذشت و در جوار قبر معروف كَرْخى دفن گرديد . دار قُطنى ، ثقه و از حافظان حديث در بغداد بوده كه در كشف ايراد احاديث معلول و نيز احوال رجال ، مهارت كامل داشته است ، چنان كه حاكم نيشابورى و خطيب بغدادى ، وى را در اين زمينه ، يگانه عصر خويش دانسته اند . وى به بيش از

.


1- .به نقل از : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص306 . همچنين ، ر .ك : طبقات الحفّاظ ، ص397 (ش863) ؛ الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج1 ، ص67 _ 72 (مقدّمه) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج16 ، ص154 _ 156 (ش 111) .
2- .ر .ك : ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص5 (ش1) و ج3 ، ص523 (ش 7416) . همچنين براى اطّلاع بيشتر ، ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص967 (ش908) ؛ لسان الميزان ، ج6 ، ص60 (ش7311) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص403 (ش878) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج16 ، ص347 _ 349 (ش 250) .
3- .منسوب است به دارَ قُطْن كه محلّه اى بزرگ در بغداد بوده است .

ص: 254

گروه سومِ علماى علم رجال

1 . حاكم نيشابورى

يكصد حديث از احاديث صحيح البخارى و صحيح مسلم ، ايراد گرفته و آنها را «معلول» دانسته است . (1) وى در حديث و علل آن و علم رجال ، صاحب تأليفات بسيارى است كه مهم ترين آنها عبارت اند از : 1 . السنن ، معروف به سنن دار قُطنى ، 2 . علل الحديث ، 3 . الضعفاء والمتروكون . ذهبى ، دار قُطنى را در جرح و تعديل رجال ، از جمله علماى معتدل و منصفى به شمار آورده كه گاهى در جرح و نقد رجال، متساهل نيز بوده است (2) و تهانوى، وى را در جرحِ خصوص ابو حنيفه و پيروانش عيبجو و سختگير(مُتعنّت) دانسته است. (3)

گروه سومِ علماى علم رجالويژگى هاى مشترك عالمانى كه در اين گروه قرار دارند ، عبارت است از : 1 . همه آنها از متأخّران شمرده مى شوند . 2 . همه آنها در علم رجال ، صاحب تأليف اند . 3 . كتاب هاى آنان در علم رجال و نيز اقوال رجالىِ آنان در كتاب هاى حديثى شان مستفاد از كتاب هاى گروه دوم از بزرگان جرح و تعديل است .

1 . حاكم نيشابورىابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه نيشابورى ، صاحب كتاب حديثى المستدرك على

.


1- .ر .ك : ص 201 _ 202 و 204 كتاب .
2- .ر .ك : فتح المنّان بمقدّمة لسان الميزان ، ص305 .
3- .قواعد فى علوم الحديث ، ص193 . همچنين ، ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص991 _ 995 (ش925) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص410 _ 411 (ش 895) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج16 ، ص449 _ 460 (ش332) ؛ تاريخ بغداد ، ج12 ، ص34 _ 39 (ش6404) .

ص: 255

الصحيحين ، به سال 321 هجرى تولّد يافت و به سال 405 هجرى درگذشت . حاكم ، ثقه و از حافظان حديث در نيشابور بوده كه به علوم حديث و نيز احوال رجال ، وقوف كامل داشته است و دو كتاب معرفة علوم الحديث و الضعفاء را در همين زمينه تأليف كرده است . وى در كسب حديث و ملاقات با مشايخ بزرگ ، بسيار كوشا بود و به نقاط مختلفى چون عراق و شهرهاى خراسان و ماوراء النهر ، مسافرت كرد . تعداد مشايخى كه وى تنها در مسافرت هايش از آنها كسب علم و حديث نمود ، حدود يكهزار نفر بوده اند و از حدود همين تعداد ، در خود نيشابور ، حديث شنيد . حاكم به خاطر محبّت به على عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلامو نيز بيزارى جُستن از معاويه و ساير دشمنان امير مؤمنان على عليه السلام شيعه محسوب گرديده ؛ امّا وى رافضى نبوده است ؛ يعنى در مسئله خلافت ، قائل به تقدّم على عليه السلام بر ابوبكر و عمر و عثمان نبوده است و در ذمّ آنان نيز چيزى نگفته است . اگرچه برخى نسبت رافضى نيز به وى داده اند ؛ ليكن اغلب محقّقان و علما (مانند ذهبى) ، دادن چنين نسبتى را به وى ، مردود و غير صحيح دانسته اند و بعضى از فضلاى معاصر نيز قراين و شواهدى را براى ردّ اين نسبت ، ذكر كرده اند . (1) حاكم در صحيح شمردن احاديث ، متساهل بوده و اين تساهل وى ، امرى بسيار مشهور است و عدّه زيادى از علما (چون ابن صلاح ، ذهبى و ابن حجر) ، بر اين مطلب تصريح كرده اند (2) . منشأ اين نسبت آن است كه وى در كتاب المستدرك خود ، بر بسيارى از احاديث حَسَن و ضعيف و حتى جعلى از ديدگاه اهل سنت ، نام صحيح گذارده و حكم به صحّت آنها كرده است . (3)

.


1- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص1045 ؛ معرفة علوم الحديث چاپ دارالكتب العلمية ، مقدّمه ، ص ه ، و ، ز .
2- .ر .ك : فتح المنّان بمقدّمة لسان الميزان ، ص297 _ 303 .
3- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص1039 _ 1045 (ش962) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص426 _ 427 (ش929) ؛ سير أعلام النبلاء ، ج17 ، ص162 _ 177 (ش100) .

ص: 256

2 . خطيب بغدادى

3 . ابن جوزى

2 . خطيب بغدادىابوبكر احمد بن على خطيب بغدادى شافعى ، به سال 392 هجرى متولّد شد و به سال 463 هجرى در بغداد وفات يافت و در جوار قبر بُشر حافى دفن گرديد . خطيب ، ثقه و از حافظان حديث بوده كه به علوم حديث و رجال و تاريخ و فقه تسلّط كامل داشته است . وى كتاب هاى زيادى (حدود 87 عنوان) در موضوعات مذكور ، تأليف نموده كه از مهم ترين آنها مى توان به الكفاية فى علم الرواية ، در علوم حديث و تاريخ بغداد ، در علم تراجم و رجال ، اشاره كرد . ابن ماكولا ، در مدح خطيب گفته است كه بعد از دار قُطنى ، براى بغدادى ها كسى مثل خطيب نيست ، ابو سعد سمعانى نيز بعد از توثيق و مدح خطيب گفته است كه سلسله حافظان حديث ، به خطيب پايان يافتند . با وجود توثيقات و مدايحى كه براى خطيب ذكر شده ، وى بدخواهانى نيز داشته كه به دلايل متعددى ، به وى نسبت هاى ناروايى چون : شرابخوارى ، نقل روايت از راويان ضعيف ، احتجاج به احاديث جعلى در تأليفاتش ، و مدح برخى از اهل بدعت ، داده اند . خطيب در جرح حنفيه ، بسيار غير منصفانه و سختگيرانه برخورد كرده است ، چنان كه در تاريخ بغداد ، هر چه در توان داشته ، براى نقل جرح هايى كه در مورد ابوحنيفه از روى تعصّب صادر شده ، به كار برده است به همين جهت ، بسيارى از متأخّران ، وى را مورد ملامت و سرزنش شديد قرار داده اند . (1)

3 . ابن جوزىابو الفرج عبد الرحمان بن على بغدادى حنبلى ، معروف به ابن جوزى (2) ، به

.


1- .تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص1135 _ 1146 (ش1015) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص453 _ 455 (ش982) ؛ تاريخ بغداد ، ج1 ، ص4 _ 21 ، مقدّمه (چاپ دار الكتب العلمية) .
2- .جوزى ، نسبتى است كه جدّ ابو الفرج به آن مشهور بوده است . برخى آن را نسبت به محلّه جوز در بصره دانسته اند و برخى ديگر ، اصل اين نسبت را از آن دانسته اند كه در خانه وى در واسط ، درخت گردويى بوده كه در آن شهر ، غير از آن ، درخت گردويى نبوده است .

ص: 257

4 . مِزّى

سال 510 هجرى در بغداد تولّد يافت و به سال 597 هجرى درگذشت . ابن جوزى ، ثقه و از واعظان و حافظان حديث در بغداد بوده است . وى به علوم مختلفى چون فقه ، حديث ، رجال ، تاريخ ، لغت ، كلام و علوم قرآن ، تسلّط داشته و بيش از دويست جلد كتاب در اين علوم تأليف كرده كه مهم ترين آنها عبارت اند از : 1 . الموضوعات ، 2 . العلل المتناهية فى الأحاديث الواهية ، 3 . الضعفاء والمتروكون ، 4 . المنتظم فى تاريخ الملوك والأمم . از ويژگى هاى ابن جوزى كه سبب اشتهار وى شده، سختگيرى در جرح احاديث و جعلى دانستن بسيارى از احاديث ضعيف و حَسَن ، و حتى صحيح است . منشأ اين ويژگىِ منفى آن است كه ابن جوزى با ملاحظه احاديثى كه برخى از رجال آن ضعيف بوده اند _ ولو آن كه ضعف مزبور ، احيانا ناچيز بوده _ ، به ساختگى بودن آن احاديث توسط رجال مزبور ، حكم كرده و آن احاديث را در كتاب الموضوعات خود ، به عنوان حديثى كه جعلى بودن آن مسلّم است ، جاى داده و توجّه نداشته كه براى بسيارى از آن احاديث ، شواهد و متابعاتى وجود دارند كه حكايت از وجود اصلى براى آن احاديث مى كنند ، به گونه اى كه گمان جعلى بودن ، از بسيارى از آنها زايل مى گردد و در شمار احاديث حَسَن و صحيح (لغيره) قرار مى گيرند . (1)

4 . مِزّىابو الحجاج يوسف بن عبد الرحمان قُضاعى دمشقى مزّى شافعى ، به سال

.


1- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج4 ، ص1342 _ 1348 (ش1098) ؛ الضعفاء والمتروكين ، ابن جوزى ، مقدّمه ، ص أى _ طى (چاپ دارالكتب العلمية) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص502 _ 503 (ش1065) .

ص: 258

5 . ذهبى

654 هجرى در حَلَب متولّد شد و دوره نوجوانى را در مِزِّه (روستا و مزرعه اى حاصلخيز نزديك باب دمشق) گذراند و در سال 742 هجرى وفات يافت . مزّى ، ثقه و از محدّثان بسيار بزرگ شام بوده كه براى كسب علمِ بيشتر ، به نقاط مختلفى چون : حرمين ، حَلَب ، حمات و بعلبك ، مسافرت كرد . وى در علم رجال بسيار متبحّر و حاذق بوده ، به گونه اى كه ذهبى گفته است : مزّى ، حامل بيرق علم رجال است و كسى مانند وى را نديده است . سيوطى نيز در مدح وى و ذهبى و عراقى و ابن حجر گفته است كه در حال حاضر ، محدّثان در علم رجال و ساير فنون حديث ، روزيخوار چهار نفرند : مزى ، ذهبى ، عراقى و ابن حجر. مزى در علم رجال ، كتاب تهذيب الكمال فى أسماء الرجال را تأليف نمود كه بسيار متداول و مهم است و تلخيص هاى زيادى از آن نوشته شده است . (1)

5 . ذهبىشمس الدين ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن عثمان تُركمانى دمشقى ، معروف به ذهبى ، به سال 673 هجرى تولّد يافت و به سال 748 هجرى ، در دمشق درگذشت . ذهبى ، ثقه و از حافظان حديث و نيز از بزرگ ترين علماى علم رجال و تاريخ بوده است . وى در ميان متأخّران ، از چنان حافظه قوى اى برخوردار بوده كه شخصيت بزرگى چون ابن حجر گفته است كه آب زمزم را نوشيدم تا به مرتبه ذهبى در حفظ برسم . وى در علم رجال و ساير فنون حديث ، چنان ماهر و حاذق بوده كه همان طور كه گفته شد ، سيوطى محدّثان در علم رجال و ساير فنون حديث را روزيخوار او و سه نفر ديگر دانسته است .

.


1- .ر .ك : تذكرة الحفّاظ ، ج4 ، ص1498 _ 1500 (ش1176) ؛ طبقات الحفّاظ ، ص546 (ش1145) .

ص: 259

6 . ابن حَجَر

ذهبى در علم رجال ، صاحب تأليفات بسيارى است كه اغلب آنها به گونه اى متداول اند كه هيچ محدّث و رجالى اى از مراجعه به آنها بى نياز نيست . كتاب ميزان الإعتدال و تذكرة الحفّاظ و سير أعلام النبلاءى وى در اين علم ، مشهور است . در علم تاريخ نيز كتاب تاريخ الإسلام وى از مصادر و منابع مهم و متداول اين علم به شمار مى آيد . برخى از علما گفته اند ذهبى ، در جرح خصوصِ اشاعره و صوفيه ، سختگير بوده است . (1)

6 . ابن حَجَرشهاب الدين ابو الفضل احمد بن على عسقلانى (2) شافعى ، معروف به ابن حجر ، به سال 773 هجرى در مصر تولّد يافت و به سال 852 هجرى در همان جا وفات يافت . ابن حجر ، امام حافظان زمان خود در مصر و بلكه دنياى اسلام بود . وى براى ملاقات با مشايخ حديث و اخذ اجازه حديث از آنان ، به شهرهاى متعدّد در داخل خود مصر و ديار شام و حجاز ، مسافرت كرد . حافظ ابو الفضل عراقى (صاحب كتاب فتح المغيث در مصطلح الحديث) ، از مهم ترين مشايخ وى بوده كه تأثير بسزايى در شخصيت علمى ابن حجر داشته است . ابن حجر ، در علوم مختلف اسلامى ، كتاب هاى بسيار نفيسى را تأليف كرده كه هر يك از آنها در موضوعشان مصدرى مهم و درجه يك به شمار آمده اند . در حديث ، كتاب فتح البارى بشرح صحيح البخارى وى بهترين شرح براى

.


1- .ر . ك : فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، ص290 . ب_راى اطّ_لاع بيشتر ، ر . ك : طبقات الحفّاظ ، ص 547 _ 548 (ش1146) .
2- .منسوب است به شهر عسقلان ، در ساحل فلسطين جنوبى ، و اصل اجداد ابن حجر ، از آن شهر بوده اند .

ص: 260

صحيح البخارى به شمار آمده و در مصطلح الحديث ، كتاب نزهة النظر وى ، از منابع مهم اين علم محسوب مى شود . در علم رجال نيز الإصابة فى تمييز الصحابة و تهذيب التهذيب و تقريب التهذيب و لسان الميزان وى ، از منابع و مصادر اين علم به شمار آمده اند . ابن حجر ، چنان در حديث و علم رجال با فضيلت بوده كه بعد از وى ، هيچ كس به پايه او نرسيد ، چنان كه سيوطى گفته است : باب حافظان حديث و ائمه جرح و تعديل ، بعد از ابن حجر بسته شد و اين علم ، به وى خاتمه يافت . (1)

.


1- .طبقات الحفّاظ ، ص580 . براى اطّلاع بيشتر ، ر .ك : شرح حال مفصّل ابن حجر را در كتاب الجواهر والدُّرر فى ترجمة شيخ الإسلام ابن حجر ، ص46 به بعد ، تأليف شاگرد ممتاز وى ، شمس الدين محمّد بن عبد الرحمان سخاوى (م 902 ق) .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

. .

ص: 273

. .

ص: 274

. .

ص: 275

. .

ص: 276

. .

ص: 277

. .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

. .

ص: 285

فهرست منابع

فهرست منابع1 . ابو زرعة الرازى و جهوده فى السنة النبوية ، سعدى الهاشمى ، القاهرة : دار الوفاء ، 1409 ق ، دوم . 2 . الأجوبة العراقية على الأسئلة اللاهورية ، السيّد محمود بن عبد اللّه البغدادى (الآلوسى) (م 1270 ق) ، بغداد : المطبع الحميدية ، 1301 ق . 3 . أربع رسائل فى علوم الحديث (قاعدة فى الجرح و التعديل و قاعدة فى المؤرخين ؛ المتكلمون فى الرجال ؛ ذكر من يعتمد قوله فى الجرح و التعديل) ، عبد الوهاب بن على السبكى (م 771 ق) ، محمّد بن عبد الرحمان السخاوى (م 902 ق) و محمّد بن احمد الذهبى (م 748 ق) ، تحقيق : عبد الفتّاح ابو غُدّة ، بيروت : مكتبة المطبوعات الإسلاميّة ، 1419 ق ، ششم . 4 . إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأُصول ، محمّد بن على الشوكانى (م 1250 ق) ، بيروت : دار الفكر . 5 . إرشاد طلاب الحقائق إلى معرفة سنن خير الخلائق ، يحيى بن شرف النووى (م 676ق)، تحقيق نور الدين عتر ، مطبعة الاتحاد ، 1988م . 6 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد البر القرطبى (ابن عبد البر) (م 463 ق) ، تحقيق : على محمّد البجاوى ، بيروت : دار الجيل ، 1412 ق ، اوّل . 7 . اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، ابو الحسن على بن ابى الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الجزرى (ابن الأثير) (م 630 ق) ، تحقيق : محمّد ابراهيم البنا ، محمّد احمد

.

ص: 286

عاشور و محمود عبد الوهاب فايد ، [بيروت] : دار الشعب . 8 . إسعاف المبطأ برجال الموطأ ، عبد الرحمان بن ابى بكر السيوطى (م 911 ق) . (در ذيل تنوير الحوالك به چاپ رسيده است) 9 . الإصابة فى تمييز الصحابة ، احمد بن على بن محمّد بن حَجَر العسقلانى (م 852 ق) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1328 ق ، اوّل . 10 . أُصول الحديث ، محمّد عجاج الخطيب ، بيروت : دار المعارف ، 1408 ق ، دهم . 11 . الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، محمّد بن عبد الرحمان السخاوى (م 902 ق) ، تحقيق : فرانز روزنثال ، بيروت : دار الكتب العلمية . 12 . الاقتراح فى بيان الاصطلاح ، ابو الفتح محمّد بن على بن وهب القشيرى (ابن دقيق العيد) (م 702 ق) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1406 ق . 13 . الإمام ابن ماجة و كتابه السنن ، محمّد عبد الرشيد النعمانى ، بيروت : دار البشائر الإسلاميّة ، 1419 ق ، ششم . 14 . الأنساب ، ابو سعد عبد الكريم بن محمّد السمعانى (م 562 ق) ، تحقيق : عبد اللّه عمر البارودى ، بيروت : دار الفكر ، 1419 ق ، اوّل . 15 . الباعث الحثيث (شرح اختصار علوم الحديث للحافظ ابن كثير) (م 774 ق) ، احمد محمّد شاكر ، تحقيق : بديع السيّد اللحّام ، دمشق : دار الفيحاء/ رياض : دار السلام ، 1417 ق ، دوم . 16 . بحوث فى تاريخ السنة المشرّفة ، اكرم ضياء العمرى ، المدينة المنوّرة : مكتبة العلوم و الحكم ، 1405 ق ، چهارم . 17 . البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع ، محمّد بن على الشوكانى (1250 ق) ، القاهرة : مطبعة السعادة ، 1348 ق ، اوّل . 18 . تاريخ أسماء الثقات ، عمر بن احمد بن عثمان (ابن شاهين) (م 385 ق) ، تحقيق : عبد المعطى امين قلعجى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1406 ق ، اوّل . 19 . تاريخ بغداد ، احمد بن على بن ثابت (الخطيب البغدادى) (م 463 ق) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1417 ق ، اوّل .

.

ص: 287

20 . تاريخ جرجان ، حمزة بن يوسف السهمى (م 427 ق) ، تصحيح : عبد الرحمان بن يحيى اليمانى ، بيروت ، عالم الكتب ، 1407 ق ، چهارم . 21 . تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام ، السيّد حسن الصدر (م 1354 ق) ، تهران : انتشارات اعلمى ، 1375 ، دوم . 22 . تأنيب الخطيب على ما ساقه فى ترجمة أبى حنيفة من الأكاذيب ، امام زاهد الكوثرى ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1981م . 23 . تحفة الأحوذى بشرح جامع الترمذى، محمّدعبد الرحمان بن عبد الرحيم المباركفورى (م 1353 ق) ، تحقيق : صدقى محمّد جميل عطّار ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ق . 24 . تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى ، عبد الرحمان بن ابى بكر السيوطى (م 911 ق) ، تحقيق : صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1417 ق، اوّل. 25 . تذكرة الحفّاظ ، محمّد بن احمد الذهبى (م 748 ق) ، تصحيح : عبد الرحمان اليمانى ، بيروت : نشر و تصوير دار إحياء التراث العربى . 26 . ترتيب المدارك و تقريب المسالك ، قاضى عياض بن موسى اليحصبى (م 544 ق) ، تحقيق : احمد بكير محمود ، بيروت ، 1967م . 27 . تقريب التهذيب ، احمد بن على بن محمّد بن حجر العسقلانى (م 852 ق) ، تحقيق : محمّد عوّامة ، بيروت : دار ابن حزم ، 1420 ق ، اوّل . 28 . التمهيد لما فى الموطأ من المعانى و الأسانيد ، يوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البر القرطبى (ابن عبد البرّ) (م 463 ق) ، تحقيق : مصطفى العلوى و محمّد عبد الكبير البكرى ، جدّة ، مكتبة السوادى ، 1387 ق . 29 . تنوير الحوالك بشرح موطأ مالك ، عبد الرحمان بن ابى بكر السيوطى (م 911 ق) ، بيروت : دار الكتب العلمية . 30 . تهذيب التهذيب ، احمد بن على بن محمّد بن حَجَر العسقلانى (ابن الحجر) (م 852 ق) ، حيدر آباد الدكن دائرة المعارف النظامية ، 1325 ق ، اوّل . 31 . الثقات ، محمّد بن حبّان البُستى (م 354 ق) ، حيدرآباد الدكن ، دائرة المعارف العثمانية ، 1393 _ 1404 ق ، اوّل .

.

ص: 288

32 . جامع الأُصول فى أحاديث الرسول ، مبارك بن محمّد الجزرى (م 606 ق) ، تحقيق : عبد القادر أرناؤوط ، بيروت : دار الفكر ، 1403 ق ، دوم . 33 . الجرح و التعديل ، عبد الرحمان بن ابى حاتم الرازى (م 327 ق) ، حيدرآباد الدكن ، مطبعة دائرة المعارف العثمانية، 1371ق/ بيروت: نشر و تصوير دار إحياء التراث العربى. 34 . الجواهر و الدُّرر فى ترجمة شيخ الإسلام ابن حجر ، محمّد بن عبد الرحمان السخاوى (م 90 ق) ، تحقيق : حامد عبد المجيد و طه الزينى ، القاهرة : المجلس الأعلى للشئون الإسلاميّة ، 1416 ق ، دوم . 35 . حسن المحاضرة فى تاريخ مصر والقاهرة، عبد الرحمان بن أبى بكرالسيوطى (م911ق)، تحقيق : محمّد ابوالفضل ابراهيم ، القاهرة : دار إحياء المكتبة العربية ، 1967م ، اوّل . 36 . الرسالة المستطرفة لبيان مشهور كتب السنة المشرّفة ، محمّد بن جعفر الكتانى (م1345 ق) ، تحقيق: صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416 ق، اوّل. 37 . الرعاية فى علم الدراية ، زين الدين على بن أحمد العاملى (الشهيد الثانى) (م 965 ق) ، تحقيق: عبد الحسين بقّال، قم: منشورات مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، 1413 ق، دوم. 38 . الرفع و التكميل فى الجرح و التعديل ، محمّد عبد الحى اللكنوى (م 1304 ق) ، تحقيق : عبد الفتّاح ابو غدّة ، حلب : مؤسسة قرطبة ، 1383 ق ، اوّل . 39 . ريحانة الأدب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب ، محمّد على مدرّس تبريزى خيابانى ، تهران : انتشارات خيّام ، 1369ش ، سوم . 40 . سنن ابن ماجة ، محمّد بن يزيد بن ماجة القزوينى (م 275 ق) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت : دار الفكر . 41 . سنن الترمذى ، محمّد بن عيسى بن سورة السلمى الترمذى (م 279 ق) ، تحقيق و شرح : احمد محمّد شاكر ، القاهرة : دار الحديث ، 1419 ق ، اوّل . 42 . سننُ الدار قُطْنى ، على بن عمر دار قُطنى (م 385 ق) ، تحقيق : سيّد عبد اللّه هاشم اليمانى المدنى ، القاهرة : دار المحاسن ، 1966م . 43 . سنن النسائى بشرح جلال الدين السيوطى و حاشية الإمام السندى ، احمد بن شعيب النسائى (م 303 ق) ، تحقيق : عبد الفتّاح ابو غُدّة ، بيروت : دار البشائر الإسلاميّة ، 1406 ق ، دوم .

.

ص: 289

44 . سير أعلام النبلاء ، محمّد بن احمد الذهبى (م 748 ق) ، تحقيق : شعيب أرنؤوط و جماعة من الفضلاء ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1402 ق ، دوم . 45 . شجرة النور الزكية فى طبقات المالكية ، الشيخ محمّد بن محمّد مخلوف ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1349ق ، اوّل. 46 . شدّ الرحال إلى علم الرجال ، نهاد عبد الحليم عبيد ، الكويت ، 1417 ق ، اوّل . 47 . شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ابن عمادالحنبلى(م 1089 ق)، بيروت: دار الفكر. 48 . شرح شرح نُخبة الفِكَر ، على بن سلطان محمّد الهروى القارى (م 1014 ق) ، تحقيق : محمّد نزار تميم و هيثم نزار تميم ، بيروت : شركة دار الأرقم بن أبى الأرقم . 49 . شرح صحيح مسلم ، يحيى بن شرف النووى (م 676 ق) ، تحقيق : جماعة من العلماء باشراف الناشر (احمد اكرم الطباع) ، بيروت : دار القلم ، 1407 ق ، اوّل . 50 . شرح علل الترمذى ، عبد الرحمان بن احمد بن رجب الحنبلى (م 752 ق) ، تحقيق : نور الدين عتر ، دمشق : دار الملاح ، 1398 ق ، اوّل . 51 . شرح النخبة (نزهة النظر فى توضيح نخبة الفكر) ، احمد بن على بن محمّد بن حَجَر العسقلانى (ابن حَجَر) (م 852 ق) ، تحقيق : نور الدين عتر ، دمشق : مطبعة الصباح ، 1992م ، اوّل . 52 . صحيح ابن حبّان بترتيب ابن بلبان ، على بن بلبان الفارسى (م 739 ق) ، تحقيق : شعيب أرنؤُوط ، بيروت ، مؤسسة الرسالة ، 1414 ق ، دوم . 53 . صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق) ، تحقيق : مصطفى ديب البُغا ، بيروت : دار ابن كثير و اليمامة ، 1414 ق ، پنجم . 54 . الضعفاء الكبير ، محمّد بن عمرو العُقيلى (م 322 ق) ، تحقيق : عبد المعطى امين قلعجى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1418 ق ، دوم . 55 . الضعفاء و المتروكين ، احمد بن شعيب النسائى (م 303 ق) ، تحقيق : بوران ضناوى و كمال يوسف حوت ، بيروت : مؤسسة الكتب الثقافية ، 1407 ق ، دوم . 56 . الضعفاء و المتروكين ، عبد الرحمان بن على بن محمّد (ابن الجوزى) (م 597 ق) ، تحقيق : ابو الفداء عبد اللّه قاضى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1406 ق ، اوّل .

.

ص: 290

57 . ضعيف سنن ابن ماجة ، محمّد ناصر الدين الألبانى ، بيروت : المكتب الإسلامى ، 1408 ق ، اوّل . 58 . ضعيف سنن أبى داوود ، محمّد ناصر الدين الألبانى ، بيروت : المكتب الإسلامى ، 1412 ق ، اوّل . 59 . طبقات الحفّاظ ، عبد الرحمان بن ابى بكر السيوطى (م 911 ق) ، تحقيق : على محمّد عمر ، القاهرة : مكتبة الثقافة الدينية ، 1417 ق . 60 . طبقات الشافعية ، عبد الرحيم بن حسن الإسنوى (م 772 ق) ، تحقيق : عبد اللّه الجبورى ، بغداد : مطبعة الإرشاد ، 1971م ، اوّل . 61 . العبر فى خبر من غبر ، محمّد بن احمد الذهبى (م 748 ق) ، تحقيق : صلاح الدين المنجد ، الكويت : مطبعة الحكومة الكويتية ، 1984م ، دوم . 62 . العلل و معرفة الرجال ، احمد بن محمّد بن الحنبل (م 241 ق) ، تحقيق : وصى اللّه عبّاس ، بيروت : المكتب الإسلامى ، 1408 ق ، اوّل . 63 . علم رجال الحديث ، تقى الدين ندوى مظاهرى ، المدينة المنورة : مكتبة الإيمان ، 1408 ق ، اوّل . 64 . علوم الحديث و مصطلحه ، صبحى الصالح ، بيروت : دار العلم للملايين ، هجدهم . 65 . عُمدة القارى (شرح صحيح البخارى) ، ابو محمّد محمود بن احمد العينى (م 855 ق) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى . 66 . فتح المغيث (شرح ألفية الحديث) ، عبد الرحيم بن حسين العراقى (م 806 ق) ، تحقيق : صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1993م ، اوّل . 67 . فتح المغيث (شرح ألفية الحديث) ، محمّد بن عبد الرحمان السخاوى (م 902 ق) ، تحقيق : صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1414 ق ، اوّل . 68 . فتح المنّان بمقدمة لسان الميزان ، محمّد عبد الرحمان المرعشلى ، بيروت : دار احياء التراث العربى ، 1415 ق ، اوّل . 69 . الفِصَل فى الملل و الأهواء و النحل ، على بن احمد الأندلسى (ابن حزم) (م 456 ق) ، تحقيق : احمد شمس الدين ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416 ق ، اوّل .

.

ص: 291

70 . الفهرست ، محمّد بن ابى يعقوب (النديم ، ابن النديم) (م 380 ق) ، تحقيق : يوسف على طويل ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416 ق ، اوّل . 71 . قواعد فى علوم الحديث ، ظفر احمد التهانوى (م 1394) ، تحقيق : عبد الفتّاح ابو غُدّة ، حلب : مكتبة المطبوعات الإسلاميّة ، 1404 ق ، پنجم . 72 . الكامل فى ضعفاء الرجال ، عبد اللّه بن عدى الجرجانى (م 365 ق)، تحقيق : عادل احمد عبد الموجود و شيخ على محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1418 ق ، اوّل . 73 . كشف الظنون عن أسامى الكتب والفنون، مصطفى بن عبد اللّه كاتب الچلبى (المعروف بحاجى خليفه) (م 1067 ق) ، تهران : اوفست المكتبة الإسلامية ، 1387 ق ، سوم . 74 . الكفاية فى علم الرواية ، احمد بن على بن ثابت (الخطيب البغدادى) (م 463 ق) ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، 1409 ق . 75 . لسان الميزان ، احمد بن على بن محمّد بن حجر العسقلانى (ابن الحجر) (م 852 ق) ، تحقيق : جماعة من الفضلاء باشراف : محمّد عبد الرحمان مرعشلى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1416 ق ، اوّل . 76 . لمحات فى أُصول الحديث ، محمّد اديب صالح ، بيروت : المكتب الإسلامى ، 1405 ق ، چهارم . 77 . المجروحين من المحدّثين و الضعفاء و المتروكين ، محمّد بن حبان البُستى (م 354 ق) ، تحقيق : محمود ابراهيم زايد ، بيروت : نشر و تصوير دار المعرفة . 78 . المحدّث الفاصل بين الراوى و الواعى ، حسن بن عبد الرحمان رامهرمزى (م 360 ق) ، تحقيق : محمّد عجاج الخطيب ، بيروت : دار الفكر ، 1404 ق ، سوم . 79 . مختصر علوم الحديث ، محمّد على قطب ، بيروت : دار القلم ، 1407 ق ، سوم . 80 . المستصفى فى علم الأُصول ، محمّد بن محمّد الغزّالى (م 505 ق) ، تحقيق : محمّد عبد السلام عبد الشافى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1417 ق . 81 . مسند الإمام أحمد بن حنبل ، احمد بن الحنبل (م 241 ق) ، تحقيق : شعيب أرنؤوط ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1414 ق ، اوّل .

.

ص: 292

82 . المعارف ، عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينورى (م 276 ق) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1407 ق ، اوّل . 83 . معجم علوم الحديث النبوى ، عبد الرحمان بن ابراهيم الخميسى ، بيروت : دار اندلس الخضراء/ جدّة : دار ابن حزم ، 1421 ق ، اوّل . 84 . معرفة علوم الحديث ، ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه النيشابورى (م 405 ق) ، تحقيق : السيّد معظم حسين ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1397 ق ، دوم . 85 . مقباس الهداية فى علم الدراية ، عبد اللّه المامقانى (م 1351 ق) ، تحقيق : محمّد رضا المامقانى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلاملإحياء التراث ، 1411 ق ، اوّل . 86 . مقدمة ابن الصلاح فى علوم الحديث ، عثمان بن عبد الرحمان الشهرزورى (م 643 ق)، تحقيق : صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416 ق ، اوّل . 87 . منهاج السنة النبوية ، تقى الدين احمد بن عبد الحليم (ابن تيمية) (م 728 ق) ، بيروت : دار الكتب العلمية . 88 . المنهل الروى فى مختصر علوم الحديث النبوى ، محمّد بن ابراهيم بن سعد اللّه بن جماعه (م 733 ق) ، تحقيق : محيى الدين رمضان ، دمشق : دار الفكر ، 1406 ق ، دوم . 89 . ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ، محمّد بن احمد الذهبى (م 748 ق) ، تحقيق : على محمّد البجاوى ، بيروت : دار المعرفة . 90 . نظرية نقد الرجال ، عماد الدين محمّد الرشيد ، بيروت : دار الشهاب ، 1420 ق . 91 . النكت البديعات على الموضوعات ، عبد الرحمان السيوطى (م 911 ق) ، تحقيق : شيخ عامر احمد حيدر ، بيروت : دار الجنان ، 1411 ق ، اوّل . 92 . هدى السارى (مقدمة فتح البارى بشرح «صحيح البخارى») ، احمد بن على بن حجر العسقلانى (ابن الحجر) (م 852 ق) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى و محبّ الدين الخطيب ، القاهرة : دار الريان للتراث ، 1407 ق ، اوّل .

.

ص: 293

فهرست تفصيلى .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109