سطوح روايت در قصه هاي قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه: يوسف زاده، غلام رضا، 1347-

عنوان و نام پديدآور: سطوح روايت در قصه هاي قرآن/ غلام رضا يوسف زاده.

مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1392.

مشخصات ظاهري: 200ص.

شابك: 978-964-514-292-4

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

موضوع: قرآن -- قصه ها -- نقد و تفسير

موضوع: قرآن-- تحقيق

شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: 1392 6س9ي/9/88 BP

رده بندي ديويي: 297/159

شماره كتابشناسي ملي: 3183692

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ديباچه

ديباچه

قصه هاي قرآني، بخش زيادي از حجم قرآن كريم را به خود اختصاص داده است. اين حجم، گوياي آن است كه قسمتي از معارف اصيل ديني از اين طريق عرضه شده است. بر اين اساس كاوش در قصه هاي قرآني، جست وجو در بخشي از معارف الهي است. از طرفي قصه هاي قرآني نوعي «روايت» به شمار مي روند؛ چرا كه روايت را «بازنمايي رخدادها» تعريف كرده اند. بر اين اساس قصه هاي قرآني را با توجه به سطوحي كه در «متن روايت شده» مطرح گرديده، شامل: سبك، طرح، داستان، معاني و مباني، بررسي مي كنيم.

بحث «سبك» در قصه هاي قرآني، جدا از بحث سبك در قرآن نيست و دامنه اي وسيع دارد كه در اين پژوهش، تنها به سه عنوان از اين بحث پرداخته شده است: ايجاز معجزه آسا، دقت و ظرافت در به كارگيري الفاظ، و هماهنگي معنوي و موسيقي كلمات.

بحث «داستان در قصه هاي قرآني»، ذيل چهار عنصر داستاني است: رويداد، شخصيت، زمان و مكان. در بحث «طرح در قصه هاي قرآني» با توجه به اينكه طرح، چگونگي ارائه داستان است، به تناسب چهار عنوان پيش گفته،

ص: 10

ذيل چهار عنوان بحث شده است: 1. چگونگي ارائه رويدادها از طريق طرح؛ 2. چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح؛ 3. چگونگي ارائه زمان از طريق طرح؛ 4. چگونگي ارائه مكان از طريق طرح. البته در ذيل اولين عنوان، يعني چگونگي ارائه رويداد، سه بحث مطرح است: نظم، سرعت روايي و تكرار در قصه هاي قرآني.

در بحث «معاني (درون مايه هاي) قصه هاي قرآني»، درون مايه هاي اصلي تر در اين قصه ها شمرده و بررسي مي شود. آخرين بحث در اين پژوهش، بحث «مباني قصه هاي قرآني» است كه در اين زمينه، مباني هستي شناختي انسان شناختي و ارزش شناختي اين قصه ها مروري كوتاه شده است.

كليدواژه ها: روايت شناسي، قصه، قصه ديني، قصص قرآن، سطوح روايت، روايت ديني.

ص: 11

مقدمه

مقدمه

عمر قصه و قصه گويي، به اندازه عمر پيدايش زبان و گويايي بشر است و آن را جزو نخستين هنرهاي بشر مي توان شمرد؛ زيرا از همان ابتدا انسان آنچه بر وي رفته بود، براي ديگران تعريف مي كرده و داستان گذشتگان نيز سينه به سينه نقل شده است.

زندگي انسان هيچ گاه از روايت كردن و قصه گفتن خالي نبوده است. وي شرح جنگ ها، تكاپوها، آمد و شد اقوام و آنچه قهرمانان ملي يا مذهبي انجام مي داده اند، در قالب قصه بيان مي كرده است. مادران براي انتقال تجارب خود به كودكان قصه مي گفته اند. قصه به ظاهر، روايتي ساده از ماجراست، ولي در بنياد خود منعكس كننده ديدگاه انسان در هر دوره و زماني درباره هستي و خود انساني و نيز عامل انتقال آداب، سنن، اعتقادات و تاريخ يك نسل به نسل ديگر است.

انسان به دليل ويژگي هاي رواني خود، نسبت به قصه و پي گرفتن سرگذشت و سرنوشت قهرمانان داستان ها كشش خاصي دارد و همين شخصيت هاي داستاني هستند كه الگو و آينه اي براي كنش و عمل در زندگي

ص: 12

قرار مي گيرند. به همين سبب، روايت گري و قصه گويي، راهي براي آموزش تفكر و بايدها و نبايدهاي موردنظر بوده است و عموم معلمان بشري از اين روش براي انتقال آموزه هاي خود بهره برده اند.(1) در همين راستا، خداوند متعال نيز در قرآن مجيد از اين شيوه بسيار استفاده كرده است.

قصه هاي قرآني بخش زيادي از حجم قرآن كريم را به خود اختصاص داده است. اين حجم، گوياي آن است كه قسمتي از معارف اصيل ديني از اين طريق ارائه شده است؛ چرا كه قرآن كريم كتابي براي هدايت همه مردم است و مخاطباني خاص ندارد. از آنجا كه بسياري از مردم از طريق داستان، معارف عميق را ساده تر درك مي كنند، خداوند در قرآن كريم از قالب قصه هم استفاده كرده است. سرگذشت پيامبران پيشين و چگونگي برخورد آنان با اقوام خود و سرانجام اطاعت يا معصيت، ايمان يا كفر اين اقوام، جزئي از معارف اصيل ديني است كه از طريق قصه انتقال مي يابد.

بر اين اساس، كاوش در قصه هاي قرآني، جست وجو در بخشي از معارف الهي است و پژوهش در قصه هاي قرآني بدون توجه به ظرافت هاي روايت گري در اين قصه ها، استفاده اي ناقص خواهد بود. پس مطالعه، پژوهش و تلاش براي فهم ظرافت هاي بياني و روايتي اين قصه ها، ضرورتي اجتناب ناپذير و به منظور استفاده هر چه بيشتر از معارف قرآن كريم، راهگشا خواهد بود.

علاوه بر اين، ما نياز داريم بدانيم چگونه و در چه مواردي مي توانيم از فرم و محتواي قصه هاي قرآني در روايت گري بشري خود استفاده كنيم كه اين مورد آخر، خود مجالي گسترده مي طلبد.


1- ابوالقاسم حسيني، مباني هنري قصه هاي قرآن، ص 18.

ص: 13

اما نكته آخر اينكه پژوهشگران سرشناسي به گردآوري قصه هاي قرآني و بحث در مورد آنها اهتمام داشته اند، ولي توجه خاص به جنبه هاي ادبي و هنري قصص قرآن، موجي جديد است كه به طور عمده در مصر مطرح شده است. در اين ميان، كتاب الفنّ القصصي نوشته دكتر خلف الله، به دليل نظراتي كه در آن مطرح شد، باعث التهاب ها و توجه روزافزون به جنبه هاي هنري قصه هاي قرآني در جامعه علمي مصر گشت. اين موج از طريق ترجمه در ايران بازتاب داشت و زمينه نوشتن كتاب ها و مقالات متعددي را كه همگي از همان پژوهش ها متأثرند، فراهم كرد.

اما نگاه روايت شناختي به قصص قرآني، نگاه جديدي است و نگاشته ها به زبان فارسي در اين زمينه، بسيار اندك است.

اين كتاب در چهار بخش تنظيم شده است اميد اينكه اين نگاشته گام كوچكي در اين راستا باشد.

در بخش اول كلياتي در باب قصه و قصه گويي در قرآن آمده است در بخش دوم كه اصلي ترين بخش كتاب است سطوح روايت در قصه هاي قرآن ذيل پنج سطح: سبك، طرح، داستان، معاني و مباني ذكر شده؛ در بخش سوم همين سطوح به طور خاص روي قصه يوسف عليه السلام پياده شده تا كارايي مباحث ذكر شد، يك جا ديده شود و در بخش چهارم مطالب جمع بندي شده كه در آن سعي شده تا خلاصه اي از تمام مطالب آورده شود تا مروري سريع بر تمام مطالب باشد. در پايان از خداوند متعال (جل جلاله) عاجزانه خواهانم كه اين تلاش ناچيز در اعتلاي فرهنگ قرآن كريم را مورد قبول قرار دهد و ثوابش را به روح امام امت بنيان گزار جمهوري اسلامي و ارواح شهداي اسلام واصل فرمايد.

ص: 14

ص: 15

بخش اول: كليات

اشاره

ص: 16

بخش اول: كليات

زير فصل ها

فصل اول: كليد واژه ها

فصل دوم: قصه در قرآن

ص: 17

فصل اول: كليد واژه ها

اشاره

فصل اول: كليد واژه ها

زير فصل ها

1. روايت در لغت و اصطلاح

2. قصه در لغت و اصطلاح قرآن

1. روايت در لغت و اصطلاح

اشاره

1. روايت در لغت و اصطلاح

منطق زندگي بشر، بيشتر به منطق داستاني نزديك است. رخدادها به زندگي ما نقش ميدهند و هر داستاني، توالي رخدادها در بستر زمان است و هر داستاني، روايت است؛ روايتي از رخدادها. پس انسان براي درك پديدههاي پيرامون خويش، به روايت و شناخت آن نيازمند است. روايتها به انسان ها كمك مي كنند كه تجربههاي خود را در قالب رخدادها سامان دهند.(1) انسان براي بيان نظر خود، دو راه دارد: توصيف و روايت. تفاوت اساسي بين اين دو گونه، آن است كه در توصيف، زمان وجود ندارد، ولي در روايت، زمان وجود دارد. براي تقريب به ذهن مي توان گفت مانند تقسيم كلمه به اسم و فعل است. در فعل زمان وجود دارد، برخلاف اسم.

الف) روايت در لغت

الف) روايت در لغت

روايت در فارسي معادل واژه «Narrative» در انگليسي است. در كتاب هاي لغت اين واژه را به معناي داستان سرايي، قصه، شرح داستان و حكايت گرفته اند


1- حسن اكبري بيرق و مريم اسديان، «تحليل ساختار روايي چند داستان كوتاه از نادر ابراهيمي»، فصلنامه رهپويه هنر، سال 1389، ش 13، ص 72.

ص: 18

و آن را از ريشه «Narrate» به معناي نقل كردن، بازگو كردن و روايت كردن دانسته اند. «Narrator» به معناي راوي قصه گو، گوينده ماجراست.(1)

ب) روايت در اصطلاح

ب) روايت در اصطلاح

روايت در اصطلاح روايت شناسي جديد، در تعريفي بسيار موجز، عبارت از «بازنمايي رخداد يا رخدادها» است.(2)

در اين تعريف، «رخداد»، نقشي اساسي دارد. اگر رخداد اتفاق نيفتد، با توصيف، توضيح، برهان، تغزّل يا تركيبي از اين موارد روبه روييم، اما از روايت خبري نيست.

«اين اسب، دونده خوبي است»، توصيفي درباره اسب است، اما اين توصيف، روايت نيست؛ چون رخدادي در آن اتفاق نيفتاده است، در حالي كه «اسب به خوبي دويد»، روايت است؛ چون رخدادي را گزارش مي كند.

براي روشن شدن اين تعريف، توجه به برخي نكات ضروري است:

روايت يك نوع بازنمايي است؛ يعني كسي رويدادي را بازگو مي كند. اين در تمام قصه ها و روايت هاي مكتوب وجود دارد، ولي زماني كه چيزي به نمايش در مي آيد، مانند فيلم و تئاتر، آيا باز هم بازنمايي است؟ پاسخ مثبت است. تئاتر و سينما هم نوعي بازنمود و حكايت رويداد است؛ گر چه ممكن است راوي به گونه اي كه در روايت هاي مكتوب حضور داشته، در نمايش حضور نداشته باشد. به اين سبب، برخي براي اينكه تصريح كرده باشند كه در تعريف، هر دو نوع (روايت هاي مكتوب و روايت هايي مانند فيلم و تئاتر) را در نظر دارند، روايت را اين چنين تعريف كرده اند: «روايت، هر آن چيزي است كه داستاني را بازگويد يا نمايش دهد».


1- نك: فرهنگ معاصر هزاره، فرهنگ حييم، فرهنگ دانشگاهي _ آريان پور.
2- پورتو آبوت، «بنيان هاي روايت»، فصلنامه هنر، ش 78، ص 35.

ص: 19

و برخي براي احتراز از قيد بازنمايي كه محل مناقشه است روايت را «روايت گري زنجيره اي از رخدادها» تعريف كرده اند.(1)

گفته شد «رخداد يا رخدادها»؛ چرا كه برخي صاحب نظران، لازمه روايت را دست كم وقوع يك رخداد مي دانند، اما برخي ديگر (ريمون، كنان و بارت) حداقل دو رخداد متوالي را براي روايت لازم مي دانند و برخي ديگر (ميكي بال، بردول و ريچاردسون) يك گام به پيش رفته اند و پيشنهاد مي كنند رخدادها از حيث علّي و معلولي نيز بايد به هم مرتبط باشند. اين گروه، روايت را «بازنمايي سلسله اي از رويدادهاي داراي روابط علّي» مي دانند(2) و گروهي قيد ديگري به اين تعريف اضافه كرده و گفته اند: «روايت توالي سلسله اي از رويدادها داراي روابط علّي جاري در زمان و مكان است.» البته به نظر مي رسد قيدهاي زمان و مكان، قيدهاي توضيحي باشند؛ چرا كه ويژگي، روايت داشتن زمان است و مكان هم لازمه وقوع يك حادثه است.

بر اساس تعريف روايت كه گفته شد «بازنمايي رخداد يا رخدادها»، روايت، طيف وسيعي از قالب هاي بياني را شامل مي شود كه آن را جهان شمول مي كند. در اين زمينه روايت شناسان بيان هايي دارند، اما شايد كامل ترين اظهارنظر درباره جهان شمولي روايت از آنِ رولان بارت باشد كه مي گويد: «روايت هاي جهان، از شمار بيرونند... اين روايت ها به هر زباني بازگو مي شوند: شفاهي يا مكتوب، تصاوير ثابت يا كه متحرك، ايماها و اشاره ها و غيره. روايت همه جا حضور دارد؛ در اسطوره، افسانه، قصه، مَثَل، رمان، حماسه، تاريخ، درام، كمدي، پانتوميم، نقاشي، سينما، گزارش هاي خبري و غيره. روايت از آغاز زندگي بشر، همراه و همنشين بشر بوده است».(3)


1- ريمون كنان، روايت داستاني بوطيقاي معاصر، ص 11.
2- مايكل جي تولان، درآمدي نقادانه _ زبان شناختي بر روايت، ترجمه: ابوالفضل حدّي، ص7.
3- «بنيان هاي روايت»، ص 35.

ص: 20

پس همان طور كه روايت، قصه و داستان هاي تخيلي را شامل مي شود، قصه هاي قرآني و تاريخ را هم دربرمي گيرد. حتي يك گزارش خبري هم يك روايت است.

2. قصه در لغت و اصطلاح قرآن

اشاره

2. قصه در لغت و اصطلاح قرآن

زير فصل ها

الف) قصه در لغت

ب) قصه در اصطلاح

الف) قصه در لغت

الف) قصه در لغت

قصه در لغت به معناي «پي گرفتن است». در اين دو آيه به همين معنا آمده است: «و قالتْ ِلأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يشْعُرُونَ؛ و به خواهر ]موسي[ گفت: از پي او برو. پس او را از دور ديد، در حالي كه آنان متوجه نبودند.» (قصص: 11) و «قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَي آثَارِهِمَا قَصَصًا؛ گفت: اين همان بود كه ما مي جستيم. پس جست وجوكنان ردّ پاي خود را گرفتند و برگشتند». (كهف: 64)

همچنين به معناي «بيان خبر و حديث» هم آمده است: «نَحْنُ نَقُصّ عَلَيك أَحْسَنَ القَصَصِ بِما أَوْحَينا اليك هذَا القرآن وَ ان كنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الغافِلينَ؛ ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحي كرديم، بر تو حكايت مي كنيم، و تو قطعاً پيش از آن، از بي خبران بودي». (يوسف: 3)

و اين آيه:

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَ_كِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. (اعراف: 76)

و اگر مي خواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مي برديم، اما او به زمين [دنيا] گراييد و از هواي نَفْس خود پيروي كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله ور شوي، زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كني، [باز هم] زبان از كام برآورد. اين، مَثَل آن گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براي آنان] حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند.

ص: 21

البته معناي دوم، به معناي اول باز مي گردد؛ چرا كه بيان خبر و قصه گويي، پي گرفتن وقايعي است كه در گذشته رخ داده است.(1)

ب) قصه در اصطلاح

ب) قصه در اصطلاح

«در قرآن، علاوه بر رويدادهاي گذشته، از وقايع حاضر و رويدادهاي آينده نيز سخن رفته است؛ وقايع حاضر مانند حديث اِفك، واقعه بدر، احد، حنين، بيعت رضوان و صلح حديبيه؛ رويدادهاي آينده مانند نبرد آينده ميان ايران و روم، خبر از فتح مكه و پيش بيني شكست مشركان در جنگ بدر، اما قرآن اين گونه خبردهي ها را قصه گويي نناميده است؛ زيرا در اصطلاح قرآن، قصه گفتن، يعني پي گرفتن اخبار گذشتگان».(2)

كَذَٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ انبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْرًا. (طه: 99)

گذشتگان ديگر را اين چنين بر تو حكايت خواهيم كرد و از نزد خود اين ذكر (قرآن) را به تو عطا كرديم.

«اصولاً در اين گونه اخبار است كه مي توان عبرت ها و موعظه ها را پي گرفت، ولي در اخبار جاري و آينده، بيشتر خود كشف واقعيت مطرح است. همين پي گرفتن عبرت ها در بيان قرآن كريم مورد تصريح قرار گرفته است».(3)

«لَقَدْ كان في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ ِلأُولِي الالبابِ؛ به راستي در سرگذشت آنان، براي خردمندان عبرتي است». (يوسف: 111)


1- نك: راغب اصفهاني، مفردات في غريب القرآن، ص 405.
2- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص25.
3- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص25.

ص: 22

فصل دوم: قصه در قرآن

اشاره

فصل دوم: قصه در قرآن

زير فصل ها

1. پيشينه قصه و قصه گويي

2. علل گرايش به قصه

3. تاريخچه روايت شناسي

4. سنخ شناسي قصه هاي قرآن

5. انواع قصه هاي قرآن

6. ويژگي هاي قصه هاي قرآن

7. اهداف قصه هاي قرآن

1. پيشينه قصه و قصه گويي

1. پيشينه قصه و قصه گويي

داستان گويي را مي توان نخستين هنر بشر دانست؛ زيرا پيش از آنكه انسان احساسات و انديشه هايش را در قالب تصاوير و به صورت نقاشي بر ديوارهاي غارها بيان كند، ناگزير بوده با استفاده از واژگان، آنچه را بر او گذشته است، براي ديگران «تعريف» كند. به اين ترتيب، داستان گويي يا نقل رويدادها، نخستين راه انتقال تجربه ها و دانسته هاست.(1) بنابراين، قصه همواره در همه دوره هاي زندگي انسان با او همراه بوده است؛ چرا كه نفس زندگي انساني سلسله اي از رويدادها و قصه هاست. بر اين اساس، امكان ندارد كه حيات انساني از قصه و قصه گويي و نقل رويدادها خالي باشد. به اين دليل هر يك از افراد انساني و ملل با قصه ها، نقل رويدادهاي واقعي و گاه خيالي و اسطوره اي و شرح قهرماني هاي قهرمانان ملي همراه بوده(2) و اين قصه ها و سرگذشت ها را بخشي از هويت خود و ملت خود دانسته اند.


1- غلام رضا يوسف زاده، درآمدي بر روايت ديني، ص 4.
2- عبدالحافظ عبدربّه، بحوث في قصص القرآني، ص 28.

ص: 23

علاوه بر آن، از طريق اين قصه ها و سرگذشت ها، بخشي از فرهنگ خود را منتقل مي كرده اند. از اين رو، كتاب هاي اخلاقي، عرفاني و نيز كتب مقدس اديان مختلف هم از اين روايت ها بهره برده اند. قرآن كريم نيز بخشي از معارف خود را از طريق اين روايت ها و قصه ها بيان كرده است.

2. علل گرايش به قصه

2. علل گرايش به قصه

«براي رويكرد به قصه دلايل فراواني وجود دارد، ولي در اين ميان به چند دليل زير مي توان اشاره و بسنده كرد:

انسان به گونه اي است كه خوش ندارد لبه تيز هشدارها و امر و نهي هاي مستقيم، او را نشانه رود. از اين رو، به قصه كه معارف و دانش گذشتگان را غيرمستقيم منتقل مي كند، روي مي آورد.

تاريخ و قصص امت ها، آيينه اي است كه قامت جوامع انساني را تمام قد در خود منعكس، و عوامل ناكامي ها، كاميابي ها، زشتي ها و زيبايي ها را در آن برجسته مي كند. صفحات تاريخ در حقيقت آزمايشگاهي است كه تمامي رويدادهاي زندگي بشر را تحليل مي كند. پس انسان چرا به آن مشتاق نباشد؛ به ويژه اينكه انسان فقط يك بار از گذرگاه زمان عبور مي كند. امير بيان، مولا علي عليه السلام خطاب به حضرت امام حسن عليه السلام مي فرمايد: «فرزندم، اگر چه روزگار به درازاي عمر پيشينيانم بر من نگذشته است، اما چندان در كار ايشان نگريسته ام و در اخبارشان انديشيده ام و در آثارشان سير كرده ام كه همچون يكي از آنان شده ام؛ بلكه چندان بر امورشان آگاهي يافته ام كه گويي با نخستين آنها تا پسينشان زيسته ام».(1)


1- نهج البلاغه صبحي صالح، نامه 31.

ص: 24

انسان قبل از آنكه عقلاني باشد، حسي است و غوطه وري در مسائل حسي كه جنبه همگاني و فراگير دارد، برايش دلپذيرتر است تا موضوعات عقلاني. پس درك و فهم مسائل غامض را در قالب هايي آسان تر مي جويد. به علاوه، معارف بسياري در قالب قصه و داستان بيان مي شود.

اي برادر قصه چون پيمانه است

معني اندر وي، بسان دانه است

ك__ودكان افسانه ها مي آورند

درج در افسانه شان بس سرّ و پند

هر جدي هزل است پيش هازلان

هزل ها جدّ است پيش عاقلان

هزل ها گويند در افسانه ها

گنج ها جويند در ويرانه ها(1)

انسان در همه جا و همه چيز، خود را مي جويد؛ در پي نيك نامي است و ذاتاً آرمان گرا و عدالت خواه است و از ناجوانمردي و پليدي، متنفر. به اين جهت، با ولعي خاص لحظه لحظه سرنوشت قهرمانان داستان را دنبال مي كند و خود را به جاي يكي از شخصيت ها و الگوهاي مثبت مي انگارد و در همه جا همگام و همراه او پيش مي رود؛ در آن لحظات و فضا تنفس مي كند، پيروزي قهرمانان عدالت گستر، او را به وجد مي آورد و ظلم بيدادگران و زشت كرداران، خشم و تنفر را در روحش شعله ور مي سازد؛ چنان كه گويا در تمامي صحنه ها به همراه قهرمان داستان خود تجربه مي كند. در اينجاست كه داستان نويس و قصه پرداز چيره دست، با توجه به شناختي كه از روحيات و حالات رواني انسان دارد، با استفاده از تصويرسازي هاي فني، عواطف و احساسات بشري را به اوج رسانده، دوردست ترين مفاهيم را به سهولت تجسم مي بخشد.


1- جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، مثنوي معنوي.

ص: 25

به همين دلايل است كه در عصر صنعت و تكنولوژي، بازار قصه پردازي و داستان سرايي همچنان رواج دارد؛ بلكه بشر براي آسايش روح و روان، بيشتر به قصه روي آورده كه آمار كتاب هاي داستان و رمان منتشر شده، خود گواه اين مطلب است.

بديهي است تمامي اين تأثيرات آن گاه به اوج مي رسد كه از دل حقيقت سر برآورده، حامل پيامي سازنده و عبرت آموز و هر چه بيشتر منطبق با عقل و منطق و هماهنگ با واقعيت هاي زندگي باشد. قصه هاي قرآن تمامي اين ويژگي ها را در نهايت اوج و يك جا دارد.(1)

3. تاريخچه روايت شناسي

3. تاريخچه روايت شناسي

پيشينه مطالعه روايت و شناسايي عناصر آن، به بيش از چند دهه نمي رسد. آغاز توجه به اين بحث، از مطالبي است كه ارسطو در بوطيقاي خود درباره تراژدي مطرح كرده است، ولي به طور عمده، مي توان تاريخ روايت شناسي را به سه دوره پيش ساختارگرا (1960)، دوره ساختارگرا (1960 _ 1980) و دوره پساساختارگرا تقسيم كرد.

«اولين دوره روايت شناسي، دوره پيش ساختارگرايي است. تا اواخر قرن نوزدهم، نظريه پردازان ادبي مطابق نظر ارسطو در بوطيقا، مفهوم محاكات را روايت معتبر تلقي مي كردند. ارسطو در فصل سوم بوطيقا، ميان بازنمايي سرگذشت توسط راوي و بازنمايي آن توسط شخصيت ها، تمايز قائل شد و اين نخستين گام در قلمرو روايت شناسي بود. فورستر (1927) تمايز ميان شخصيت هاي جامع (پيچيده و پويا) و شخصيت هاي ساده (ابتدايي و ايستا)


1- صادق پورمحمدحسين، «نگاهي به ويژگي هاي ساختاري داستان هاي قرآن»، نشريه مشكوه، صص 54 و 55.

ص: 26

را در كتاب معروف خود جنبه هاي رمان مطرح كرد. ولاديمير پراپ، نظريه پرداز روسي نيز با مطالعه صد قصه عاميانه روسي، راهي تازه در تحليل روايت گشود. مطالعه او در كتاب ريخت شناسي قصه هاي پريان سرآغ_از ك_ار روايت شن_اسان بعدي شد، اما دوره ساختارگرايي، در تاريخ روايت شناسي، مهم ترين نظريات روايت را در برداشت كه متأثر از الگوي زبان شناسي رومن ياكوبسون و پيش از آن نظريه زبان شناسي ساختاري سوسور بود. كلود لوي استراوس (1958)، به تأثير از كار پراپ، اسطوره را به جاي حكايت واحد روايت قرار داد. گريماس، مي_ان «روساخت و ژرف ساخت» تماي_ز قائل شد. كار او بر مبناي كار پراپ بود، اما تغييراتي در كاركردهاي روايي و كنش گرهاي او داد. رولان بارت (1970) مفهوم رمزگان هاي روايي را مطرح كرد و رخدادها را به دو دسته پايه و پيرو تقسيم نمود و گفت: رخدادهاي پايه (هسته) براي طرح ضروري اند و نمي توانند حذف شوند، اما رخدادهاي پيرو (كاتاليزورها)، ساختار روايي را پر مي كنند و در پيشبرد پيرنگ نقشي ندارند. ژرارژنت (1973) كه روايت شناسي ساختارگرا را تكامل بخشيد، با طرح اصطلاحات مخصوص به خود همچون ارائه رخدادها، ديرش بازنمايي، ميان داستان و گفتمان تمايز قائل شد و براي روايت سه سطح در نظر گرفت.

و اما روايت شناسي پساساختارگرا؛ مشخصه اصلي اين دوره روايت شناسي، ورود روايت به عرصه هاي غيرادبي و هجوم انديشه هاي_ي از ساير رشته ه_ا به آن است. در قلم_رو ادبيات، روايت شناسي منعكس كننده گرايش هاي انتقادي دوران، يعني واسازي، فمينيسم و روان كاوي است. در اين دوره، روايت شناسي ژرارژنت ادامه يافت و متن روايي، تحت تأثير ميخاييل باختين، مانند گفته «چندآوايي»

ص: 27

نگريسته شد. مسائلي همچون نقل قول، نقيضه، بينامتنيت، درونه گيري روايي و اقتدار روايي مطرح گرديد».(1)

4. سنخ شناسي قصه هاي قرآن

4. سنخ شناسي قصه هاي قرآن

يكي از مباحث مهم در قصه هاي قرآني، تشخيص ماهيت اين قصه هاست. مراد از ماهيت اين قصه ها، آن است كه آيا قصه هاي قرآن صرفاً قصه هايي تخيلي مانند قصه هاي بشري است كه براي تربيت و انتقال پيام ساخته شده اند يا واقعي و تاريخي اند؟ سؤال دوم اينكه اگر واقعي اند، آيا قصه هاي قرآن نوعي تاريخند؛ يعني هدف قرآن تاريخ نگاري بوده است يا خير؟

در پاسخ به پرسش اول، بايد گفت قصه هاي قرآن كاملاً واقعي اند؛ يعني در گذشته اتفاق افتاده اند و در اين واقعيت، هيچ جاي شك و شبهه اي نيست. طرح و ردّ نظريات اشخاصي چون دكتر خلف الله، چندان فايده اي در بر ندارد. پس، از اين گونه بحث ها گذر مي كنيم. سؤال ديگر اينكه، آيا قرآن درصدد تاريخ نگاري هم بوده، كه جاي بحث و تأمل دارد. شواهد بسياري اثبات مي كند كه قرآن كريم درصدد تاريخ نگاري نبوده است.

«اول آنكه، آنچه در دانش تاريخ امروزِ ما، به رغم گسترش دامنه و پيدايش شاخه هاي مختلف، ركن اصلي را تشكيل مي دهد، مشخصات زماني و مكاني وقايع است. ويژگي تاريخ به اين است كه بيان شود چه حادثه اي در چه بازه زماني و در چه گستره مكاني روي داده است؛ در حالي كه قرآن اهتمامي بليغ به حذف هر دوي اين مشخصه ها دارد. قرآن در هيچ حكايتي زمان وقوع حوادث را با سال شمار معين نمي كند و تنها در مواردي با به كار


1- ايرنا ريما مكاريك، دانش نامه نظريه هاي ادبي معاصر، ترجمه: محمد نبوي و مهران مهاجر، صص 49 _ 153.

ص: 28

بردن تعبير قبل يا بعد يا برخي اشارات ديگر، ما را به تقدم و تأخر وقايع رهنمون مي گردد. قرآن همين شيوه را در بيان مكان ها به كار برده است و به ما نمي گويد قوم نوح در چه سرزميني مي زيسته و يا حضرت ابراهيم در كجا باليده و به كجا هجرت گزيده است؛ جز آنكه در مواردي برخي ويژگي هاي مكاني اين وقايع را يادآور شده كه لزوماً به تعيين سرزمين آنها نمي انجامد. چنان كه شهر ثمود را برافراشته در صخره ها و گذرگاه قوم يأجوج و مأجوج را در دره اي عميق معرفي كرده است. اما از مكان هاي معين: مصر، مدين و كوه طور به ندرت نام برده است.

دوم آنكه تاريخ از وحدت موضوعي برخوردار است؛ تاريخ يك گروه، جنس يا موجود خاص، اما در داستان هاي قرآن، در كنار انسان ها، هدهد، مورچه، اجنه و ملائكه نيز حضور داشته، نقش مي آفرينند.

و سوم آنكه از منظر تاريخ، آدم ها و حوادثي اهميت دارند كه صفحه اي از تاريخ را برگردانده اند و تحولي را موجب شده اند؛ تاريخ پادشاهان، دانشمندان، تمدن ها، اما قرآن، از منظري ديگر در سرگذشت بشريت مي نگرد و اگرچه در آن، بسيار از پيامبران سخن گفته شده، اما به هيچ وجه نمي توان آن را تاريخ انبيا تلقي كرد. ايمان همسر فرعون يا آزار ابولهب، هيچ نقطه عطفي در تاريخ پيامبران محسوب نمي شود. قرآن در اين وقايع به اموري، از جمله گزينش هاي دشوار، عزم هاي استوار، لغزشگاه هاي خطرناك، پي آمدهاي آن و زمينه هايش اهتمام داشته است. بنابراين، نگاه قرآن را بايد بسي فراتر از نگاهي تاريخي بدانيم».(1)


1- زهرا نفيسي، «هدف قرآن از بيان داستان ها»، بينات، ش 42، ص 144.

ص: 29

«در واقع، در قرآن هدف از تاريخ، ثبت دقيق زندگي افراد و رخدادها نيست. در قرآن به بيش از بيست و پنج پيامبر، فرزندان و اقوام نزديك آنها، چندين تن افراد صالح و ناصالح (لقمان، طالوت، هامان، هارون، قارون و ابولهب)، اقوام گوناگون (عاد، ثمود، مدين، لوط، يهود و نصارا)، اماكن تاريخي (بابل، مصر، يثرب، مكه و مسجدالحرام)، موجودات ماورايي (ملايكه و اجنه) و... اشاره شده است، اما قرآن تمام سرگذشت اين افراد و اقوام را ثبت نكرده است، بلكه در راستاي اهداف الهي و دين شناختي كه در قالب آيات و سوره ها آمده، بخش هايي از تاريخ آنها را برگزيده و گزارش كرده است».(1)

به اين سبب، قصه هاي قرآني را نمي توان با هدف تاريخ نگاري توجيه كرد و آنها را تاريخ دانست. آنچه مي توان گفت، آن است كه قصص قرآني قصه هايي واقعي اند. قصه اند، چون فرم قصه را دارا هستند؛ شخصيت اصلي و فرعي دارند؛ رويدادها داراي اول، ميانه و پايان و به صورت كاملاً هم بسته اند و نيز داراي وحدت ساختاري و وحدت در درون مايه اصلي هستند و خلاصه آنكه بسياري از آنچه در فرم يك روايت داستاني بايد رعايت شود، به بهترين وجه با توجه به هدفي كه قرآن دارد، رعايت مي شود، اما واقعي اند، چون راوي، آنچه را در متن واقعيت روي داده، براي ما روايت مي كند؛ به خصوص كه راوي قصه ها، يعني خداوند متعال، آگاه علي الاطلاق است و هيچ چيزي بر او پوشيده نيست. البته منظور از تعبير «قصه واقعي»، غير از داستان هاي واقع گراست. داستان هاي واقع گرا، داستان هاي تخيلي اند كه سعي مي شود فرم داستان به گونه اي سامان داده شود تا هرچه نزديك تر به واقعيت باشد؛ نه اينكه آنچه را در واقع اتفاق افتاده باشد، حكايت كنند.


1- ابوالفضل حري، «سنخ شناسي و وجوه تمايز قصص قرآني»، پژوهش زبان و ادبيات فارسي، ش 15، ص 19.

ص: 30

5. انواع قصه هاي قرآن

5. انواع قصه هاي قرآن

برخي با توجه به انواع داستان هاي بشري، چون: رمان، داستان بلند، داستان كوتاه و داستانك، خواسته اند داستان هاي قرآني را تقسيم بندي كنند، ولي به نظر مي رسد اين گونه تقسيم بندي، تحميل قالبي بيگانه بر قرآن كريم است و بهتر است از اصطلاح هاي خاص داستان هاي امروزين در مورد قصه هاي قرآن استفاده نشود. در هر حال، از جهت فرم مي توان دو دسته عمده قصه هاي قرآني را تشخيص داد:

قصه هايي كه حول محور شخصيتي اصلي مي چرخند و داراي شخصيت هاي فرعي متعدد و رويدادهاي متعدد هستند و زمان زيادي در وقوع را اشغال مي كنند. اين قصه ها به دو دسته تقسيم مي شوند:

_ قصه، يك جا روايت شده باشد، مانند قصه يوسف؛

_ قصه به صورت پراكنده در سوره هاي متعدد ذكر شده باشد، مانند قصه موسي عليه السلام و نوح عليه السلام .

قصه هايي كوتاه داراي رويدادي اصلي، بدون رويدادهاي فرعي و شخصيت هاي متعدد، كه خود به سه دسته تقسيم مي شوند:

_ قصه در سوره هاي متعدد آمده باشد، مانند قصه ايوب و يونس عليهما السلام ؛

_ در بخشي از يك سوره آمده باشد، مانند قصه اصحاب اخدود و اصحاب الجنه؛

_ يك سوره كوچك را به خود اختصاص داده باشد، مانند قصه اصحاب فيل.(1)


1- يوسف حطيفي، ملامح السرد القرآني، ص 13.

ص: 31

6. ويژگي هاي قصه هاي قرآن

6. ويژگي هاي قصه هاي قرآن

قصص قرآن آثار هنري مستقلي نيستند. اين مطلب يكي از اساسي ترين نكاتي است كه در تحليل قصه هاي قرآني بايد در نظر داشت؛ چرا كه قرآن كريم كتاب قصه نيست، بلكه قصه در قرآن، جزئي از بافت كلي و در خدمت اهداف اين كتاب آسماني است. بر اين اساس، مجموع تكنيك هايي كه در روايت اين قصه ها به كار رفته، متناسب با بافت كلي سوره ها و اهداف كلي قرآن مجيد است. علامه طباطبايي رحمه الله در اين مورد مي نويسد:

قرآن كريم كتاب دعوت و هدايت است و براي رسيدن به هدفي كه دارد، يك قدم راه را به طرف چيزهايي ديگر از قبيل تاريخ و يا رشته هاي ديگر كج نمي كند؛ زيرا هدف قرآن، تعليم تاريخ و مسلكش، سلك رمان نويسي نيست. هيچ كاري به اينكه فلاني پسر كيست، نسبش چيست، حوادث تاريخي مربوط به او در چه زماني و مكاني رخ داده است، ندارد و متعرض مشخصاتي كه يك تاريخ نويس يا رمان نويس، نيازمند از ذكر آن است، نمي شود. چون پرداختن به اين خصوصيات در هدف قرآن كه هدايت است، دخالتي ندارد. براي مردم از نظر هدايت، يكسان است كه بدانند ابراهيم فرزند طاهره است يا ندانند؛ بدانند كه ابراهيم در اورِِِِِِِِ ِكلداني ها، در حدود دو هزارسال قبل از ميلاد به دنيا آمده و ولادتش در عهد فلان پادشاه بوده يا ندانند.(1)

پس قصص قرآن را نمي توان از نظر تكنيكي سرمشق قصه نويسي قرار داد؛ چرا كه قرآن با اهداف و شرايط خاص خود، تكنيك ها را به كار برده است. البته توجه به تكنيك اين قصه ها و تحليل عناصر به كار رفته در آنها با توجه به اهداف قرآن مي تواند راهگشا باشد.


1- محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 7، ص 64.

ص: 32

قرآن ملتزم نيست يك قصه را به فني ترين صورت بگويد؛ چرا كه در صورت تقابل تكنيك و هدف، جانب هدف را مي گيرد. آنچه براي قصه قرآني اصل است، هدف است، نه بهترين نوع بيان. البته با توجه به هدف خاص خود، زيباترين نوع بيان را اختيار مي كند كه از حدّ بشري بيرون است. پس قرآن، التزامي به ارائه بهترين نوع بيان قصه ندارد، بلكه در صورتي كه تكنيك و زيبايي ظاهري معارض با اهدافش باشد، آن را كنار مي نهد. آنچه براي قرآن اساسي است، هدايت گري است و زيبايي تكنيكي هم متناسب با اين هدف شكل مي گيرد.

بافت و شرايطي كه قصص قرآن در آن شكل گرفته، در چگونگي فرم قصه لحاظ شده است؛ مثل اينكه اساساً قرآن ماهيتي شفاهي دارد، نه كتبي و اينكه برخي از قصه ها را مخاطب از قبل مي دانسته يا در جواب سؤال هايي بوده كه از پيامبر شده و لزومي به ذكر تمام جزئيات نبوده است. پس توجه به شرايط و بافتي كه قرآن در آن، قصه هاي خود را بيان كرده، براي تحليل اين قصه ها ضروري است؛ چيزي كه گاهي از آن غفلت مي شود.

به كارگيري عناصر روايت در اين قصه ها، متناسب با اهداف رقم خورده است كه مهم ترين اين اهداف عبارتند از: هدايت گري، ايجاد عبرت براي مردم، تسليت و ايجاد آرامش براي پيامبر گرامي اسلام.

7. اهداف قصه هاي قرآن

اشاره

7. اهداف قصه هاي قرآن

مي دانيم كه هر بياني براي تأثير بر مخاطب است. اين تأثير مي تواند انتقال معنايي يا برانگيختن احساسي باشد. قصه هاي قرآني نيز با توجه به مخاطب خاص قرآن (كه در درجه اول، شخص پيامبر گرامي اسلام و در درجه دوم، مؤمنان و در درجه سوم، همه مردمند) در پي اهدافي خاص بيان شده اند كه

ص: 33

البته اين اهداف، از اهداف كلي قرآن كريم جدا نيست. به اين دليل، در ذيل اهداف كلي قرآن مي توان از اهداف خاص قصه هاي قرآني بحث كرد. در ادامه بخشي از اين اهداف را مرور مي كنيم:

الف) هدايت مردم

الف) هدايت مردم

همان طور كه هدف اساسي قرآن كريم هدايت مردم است، از جمله اساسي ترين اهداف قصص قرآني، به عنوان بخشي از قرآن نيز هدايت مردم است.

لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَي وَلَ_كِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًي وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. (يوسف: 111)

همانا در حكايت آنان براي صاحبان عقل، عبرت كامل خواهد بود. اين قرآن نه سخني است كه فرا توان بافت، ليكن كتب آسماني پيش از خود را هم تصديق كرده و هر چيزي را ]كه درباره سعادت دنيا و آخرت خلق است[ مفصل بيان مي كند و براي اهل ايمان، هدايت و ]سعادت و[ رحمت خواهد.

ب) تثبيت قلب پيامبر

ب) تثبيت قلب پيامبر

قرآن كريم كتابي است كه به صورت تدريجي و در طول 23 سال بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شده است. از جمله اهداف اين نزول تدريجي، تقويت روحي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حمايت مستمر از او بوده، تا حضرت احساس تنهايي و غربت نكند و در هر حادثه و پيش آمدي، خود را با حمايت الهي (از طريق نزول آياتي از قرآن) مؤيد ببيند.

قَدْ نَعْلَمُ انهُ لَيَحْزُنُكَ الذِي يَقُولُونَ فَانهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ. (انعام: 33)

ص: 34

ما به تحقيق مي دانيم كه كافران در تكذيب تو سخناني مي گويند كه افسرده و غمگينت مي سازد. ]دل شاد دار[ كه آن ستمكاران نه تو را تكذيب مي كنند، بلكه آيات خدا را انكار مي كنند.

در خلال سوره هايي كه نازل مي شد، به ويژه سوره هاي مكي، خداي تعالي سرگذشت پيامبران گذشته و فراز و نشيب هاي مبارزات آنان را بازگو مي كرد تا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با اطمينان از حمايت الهي، در رويارويي با كفار و مشركان استقامت خود را از دست ندهد: «وَ كلاّ نَقُصّ عَلَيك مِنْ انباءِ الرّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَك؛ و ما از خبرهاي رسولان آن قصه اي كه دلت را با آن سكون و آرامش دهيم، بر تو مي خوانيم». (هود: 102) (1)

ج) اثبات صدق پيامبر و تأييد رسالت او

ج) اثبات صدق پيامبر و تأييد رسالت او

«يكي از اهداف قصه هاي قرآني، اثبات وحي و رسالت است. حضرت محمد صلي الله عليه و آله نه نويسنده بود و نه خواننده و نه در مجالس دانشمندان يهودي و مسيحي حضور مي يافت. چنين قصه هايي در قرآن آمده است؛ به طوري كه بعضي از آنها دقيق و با شرح و توضيح آمده اند؛ مثل قصه هاي ابراهيم، يوسف، موسي و عيسي عليهم السلام . ورود اين داستان ها در قرآن، دليلي بر وحي بودن آن است و قرآن در مقدمات قصص يا بعد از آنها بر اين غرض تأكيد مي كند. در ابتداي قصه يوسف تأكيد مي شود كه تو قبل از وحي آن را نمي دانستي: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَ_ذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ؛ ما به بهترين روش به وحي اين قرآن بر تو حكايت مي كنيم و تو پيش از اين وحي هيچ از آن آگاه نبودي». (يوسف: 2 و 3)


1- مجيد معارف، «نگاهي به قصه اهداف و ويژگي هاي آن در قرآن»، بصيرت، ش 19 و 20، ص 137.

ص: 35

در سوره قصص، قبل از ارائه داستان موسي عليه السلام آمده است: «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ [بخشي] از گزارش [حال] موسي و فرعون را براي [آگاهي] مردمي كه ايمان مي آورند، به درستي بر تو مي خوانيم». (قصص: 3)

و بعد از انتهاي داستان تأكيد مي شود: تو اي پيامبر! در آنجا نبودي و ما بر تو اين قصه ها را مي خوانيم:

وَ ما كنْتَ بِجانبِ الغَرْبِي ِ إِذْ قَضَينا الي مُوسَي الأَمْرَ وَ ما كنْتَ مِنَ الشّاهِدينَ وَ لكنّا انشَانا قُرُونًا فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ العُمُرُ وَ ما كنْتَ ثاوِيا في أَهْلِ مَدْينَ تَتْلُوا عَلَيهِمْ آياتنا وَ لكنّا كنّا مُرْسِلينَ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. (قصص: 45 و 46)

ليكن ما نسل هايي پديد آورديم و عمرشان طولاني شد و تو در ميان ساكنان [شهر] مَدْين مقيم نبودي تا آيات ما را بر ايشان بخواني، ليكن ما بوديم كه فرستنده [پيامبران] بوديم و آن دم كه [موسي را] ندا در داديم، تو در جانب طور نبودي، ولي [اين اطلاع تو] رحمتي است از پروردگار تو، تا قومي را كه هيچ هشداردهنده اي پيش از تو برايشان نيامده است، بيم دهي؛ باشد كه آنان پند پذيرند.

در سوره آل عمران، در ابتداي قصه مريم، باز بر حضور و آگاهي نيافتن تأكيد مي شود كه اين گونه آمده است:

ذَٰلِك مِنْ انبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ اليْكَ ۚ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ. (آل عمران: 44)

اين از خبرهاي غيبي است كه به تو وحي مي كنيم و تو در آن هنگام كه قلم هاي خود را به آب مي افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستي مريم را عهده دار شوند، و به هنگامي كه با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتي.

ص: 36

همچنين در سوره هود بعد از داستان نوح آمده است: «تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَ_ذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ؛ اينها از خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي كنيم؛ نه تو و نه قومت اينها را پيش از اين نمي دانستيد». (هود: 49)

در تمام اين موارد، بر بي خبري پيامبر و قومش از اين اخبار و اينكه دانستن آنها تنها از راه وحي امكان پذير بوده، تأكيد شده است.

د) عبرت گيري

د) عبرت گيري

از جمله اهداف قصه هاي قرآني، عبرت گيري است: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ؛ به راستي در سرگذشت آنان، براي خردمندان عبرتي است». (يوسف: 111)

«عبرت» در لغت به معناي گذشتن است و عابر كسي است كه از راه مي گذرد. بيشتر داستان هاي قرآن، درباره زندگي پيامبران و اقوام آنان است. قرآن در نقل تاريخ، هم به زندگي اجتماعي مي پردازد مانند: سير تاريخي بني اسرائيل از زمان يوسف عليه السلام و آمدن او به مصر تا زمان موسي عليه السلام و خروجش از مصر و سرگرداني در بيابان؛ هم به زندگي فردي و روابط ميان فردي، مانند داستان صبر ايوب در مقابل ابتلاهاي سخت، داستان ابتلاهاي يوسف عليه السلام در مقابله با زن عزيز مصر، داستان يعقوب و صبر بر دوري يوسف عليه السلام . بايد توجه داشت كه عبرت گيري از سرنوشت گذشتگان، مستلزم دلي بيدار و ترسان است تا سرنوشت ديگران را تكرار نكند و از سرنوشت ديگران براي رشد و تعالي خود استفاده كند(1): «ان في ذلِك لَعِبْرَةً لِمَنْ يخْشي؛ در حقيقت، براي هر كس كه [از خدا] بترسد، در اين [ماجرا] عبرتي است». (نازعات: 26)


1- مجيد معارف، «نگاهي به قصه اهداف و ويژگي هاي آن در قرآن»، بصيرت، ش 19 و 20، صص 135 و136.

ص: 37

ه_) انذار و هشدار

ه_) انذار و هشدار

خداوند در قرآن كريم، رسول گرامي اسلام را مبشّر و نذير مي خواند: «انا أَرْسَلْنَاكَ بِالحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْال عَنْ أَصْحَابِ الجَحِيمِ؛ اي پيامبر، ما تو را به حق به رسالت فرستاديم تا به مؤمنان بشارت و به كافران هشدار دهي و از تو درباره دوزخيان پرسشي نمي شود (تو بازخواست نخواهي شد).» (بقره: 119) اين رسالت را از طريق قرآن انجام مي دهد: «تَبارَك الذي نَزّلَ الفُرْقان عَلي عَبْدِهِ لِيكونَ لِلْعالمينَ نَذيرًا؛ بزرگ [و خجسته] است كسي كه بر بنده خود، فرقان را نازل فرمود تا براي جهانيان هشداردهنده باشد». (فرقان: 1)

يكي از راه هاي انذار قرآن، بيان قصه هاي اقوام گذشته است، مانند نقل سرگذشت اقوام پيامبراني چون نوح و لوط عليهما السلام و نيز اقوامي چون عاد و ثمود.

و) معرفي اسوه
اشاره

و) معرفي اسوه

هر قصه بر دو ركن «رويداد» و «شخصيت» استوار است و مخاطب با هم ذات پنداري و همراه شدن با شخصيت ها، رويدادهاي قصه را درك مي كند. از اين رو، قرآن كريم اسوه هايي تمام عيار (با ويژگي هاي متفاوت) ارائه مي دهد تا مخاطب در آيينه اين اسوه ها و الگوها، راه زندگي خود را پيدا كند. در قرآن كريم دو دسته اسوه معرفي شده است: اسوه هاي ستوده و اسوه هاي نكوهيده.

يك _ اسوه هاي ستوده
اشاره

يك _ اسوه هاي ستوده

خداوند در قرآن كريم، انبيا و اولياي الهي را (كه سرآمد آنها وجود نوراني رسول گرامي اسلام است) اسوه هاي حسنه، معرفي مي كند:

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا. (احزاب: 21)

ص: 38

البته شما را به رسول خدا اقتدايي نيكوست، براي آن كس كه به (ثواب) خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.

از نمونه اين اسوه هاي حسنه، از پيامبران: ابراهيم عليه السلام ، موسي عليه السلام ، عيسي عليه السلام ، يوسف عليه السلام ، و از غير پيامبران نيز بسيار ديده مي شوند؛ مرداني مانند لقمان كه درباره او مي فرمايد: «وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَان الحِكْمَةَ...؛ و به راستي، لقمان را حكمت داديم ... .» (لقمان: 12) از ميان زنان، مريم را مي توان نمونه آورد كه درباره او مي فرمايد: «وَ اذْكرْ فِي الكتابِ مَرْيمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانا شَرْقِيا؛ و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود، در مكاني شرقي به كناري شتافت.» (مريم: 16) و همسر فرعون كه درباره او فرمود: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ القَوْمِ الظَّالمِينَ؛ و براي كساني كه ايمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن گاه كه گفت: پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه اي برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر برهان». (تحريم: 11)

ويژگي هاي اسوه هاي ستوده

ويژگي هاي اسوه هاي ستوده

«قرآن كريم براي اين اسوه ها ويژگي هايي برمي شمرد:

اول _ عبد بودن؛ كه مشخصه تمام اسوه هاي نيكوست؛ قرآن در مورد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»؛ (فرقان: 1) و در مورد نوح عليه السلام مي فرمايد: «إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا»؛ (اسرا: 3) و در مورد ايوب مي فرمايد: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ»؛ (ص: 41) و موارد بسيار ديگر.

دوم _ بشر بودن؛ كه به دو صورت يادآوري شده است: يكي اشاره اسوه ها به اينكه بشر هستند؛ مانند «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ...؛

ص: 39

بگو: من هم مِثل شما بشري هستم، [و لي] به من وحي مي شود كه خداي شما خدايي يگانه است...»؛ (كهف: 110) و ديگري اعتراض مخالفان به بشر بودن آنان؛ مانند «قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا...؛ گفتند: شما جز بشري مانند ما نيستيد...». (يس: 15)

سوم _ شكيبايي؛ يكي از بزرگ ترين مميزه هاي اسوه هاي حسنه است:

«فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...؛ تو هم مانند پيغمبران اولواالعزم، صبور باش ...» (احقاف: 35)؛ و در مورد ايوب عليه السلام مي فرمايد: «انا وَجَدْناهُ صابِرًا نِعْمَ العَبْدُ انهُ أَوّابٌ؛ ما او را شكيبا يافتيم. چه نيكوبنده اي! به راستي او توبه كار بود».(ص: 44)

چهارم _ شكور بودن؛ خداوند در مورد نوح مي فرمايد: «... انهُ كان عَبْدًا شَكورًا؛ ... (اسرا: 3) به راستي كه او بنده اي سپاسگزار بود».

پنجم _ اوّاب بودن؛ تمامي پيامبران خصوصيت توبه گري را با خود دارند و نمونه هاي آن نيز بسيار زياد است، چنان كه در مورد داوود آمده است:

اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ. (ص: 17)

در برابر آنچه مي گويند شكيبا باش، و به خاطر بياور بنده ما داوود صاحب قدرت را، كه او بسيار توبه كننده بود.

ششم _ مهربان و دلسوز بودن؛ همه اسوه ها صفت شفقت را هميشه به همراه داشته اند و نمونه هاي آن بسيار است. خداوند در وصف پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ؛ قطعاً براي شما پيامبري از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به ]هدايت] شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است»؛ (توبه: 128) و يا سخن هود به قوم خود: «أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ؛ پيام هاي پروردگارم را به شما مي رسانم و براي شما خيرخواهي امينم». (اعراف: 68)

ص: 40

هفتم _ صداقت و راستي؛ تمام پيامبران و اسوه ها صدق گفتار و پيمان داشتند؛ چرا كه اگر چنين نباشد، اساس دعوت متزلزل مي شود. خداوند يكي از ويژگي هاي حضرت ابراهيم عليه السلام را كه به اسوه حسنه تعبير شده است، صداقت ذكر مي كند: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا؛ و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز، زيرا او پيامبري بسيار راستگوي بود.» (مريم: 41) و يا در مورد يوسف، خطاب «ايها الصديق» آمده است.

هشتم _ اخلاص داشتن؛ اخلاص، وصفي است كه از معرفت الله و توحيد سرچشمه مي گيرد و بدان جا مي انجامد كه مخلص، تنها مؤثر حقيقي را خداوند بداند و اينجاست كه نفوذ هرگونه شركي محال مي نمايد. قرآن كريم در مورد حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً؛ و در اين كتاب از موسي ياد كن؛ زيرا كه او پاكدل و فرستاده اي پيامبر بود». (مريم: 51)

نهم _ توكل مطلق به خدا؛ اسوه ها در مسير زندگي، گاه به نقطه اي مي رسيدند كه تنهاي تنها مي شدند. در چنين شرايطي تنها عاملي كه به آنان توان حركت مي داد، توكل مطلق به خداوند متعال بود. حضرت هود عليه السلام در مقابل قوم لجوج خود كه او را متهم به بي عقلي مي كردند، مي فرمود:

إِن نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوَءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهِ وَاشْهَدُواْ أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. (هود: 54 _ 56)

چيزي جز اين نمي گوييم كه بعضي از خدايان ما به تو آسيبي رسانده اند. گفت: من خدا را گواه مي گيرم، و شاهد باشيد كه من از

ص: 41

آنچه جز او شريك وي مي گيريد بيزارم. پس، همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت مدهيد. در حقيقت، من بر خدا، پروردگار خودم و پروردگار شما توكل كردم. هيچ جنبنده اي نيست مگر اينكه او مهار هستي اش را در دست دارد. به راستي پروردگار من بر راه راست است.

دو _ اسوه هاي نكوهيده

دو _ اسوه هاي نكوهيده

در مقابل اسوه هاي ستوده، اسوه هاي نكوهيده قرار دارند، و همان گونه كه در اسوه هاي ستوده، هدف پيروي از آنان بود، در اسوه هاي نكوهيده، هدف پرهيز از رفتاري همانند رفتار آنان است.

قرآن اسوه هاي نكوهيده بسياري را مطرح مي سازد؛ از مردان مانند فرعون و قارون: «اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي...؛ به سوي فرعون برو كه او به سركشي برخاسته است.»؛ (طه: 24) «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَي فَبَغَي عَلَيْهِمْ...؛ قارون از قوم موسي بود و بر آنان ستم كرد...». (قصص: 76)

و از زنان مانند زن نوح و زن لوط:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ. (تحريم: 10)

خدا براي كساني كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [كه] هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند، و كاري از ]دست شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شويد.

مطرح شدن اين نمونه هاي منفي همواره با عبرت آموزي و اصلاح فرد همراه است.

ص: 42

اسوه هاي حسنه، قهرمانان ارزش ها هستند و هر يك در يكي از جنبه هاي ارزشي و معنوي نمود خاصي نسبت به ديگر اسوه ها دارند؛ مثلاً موسي عليه السلام در مبارزه و پايداري مقابل طاغوت، يوسف عليه السلام قهرمان پاكدامني و نمونه هاي منفي نيز قهرمان ضد ارزش ها بوده اند و هر يك در بعدي از ضد ارزش ها نمودار هستند؛ مثلاً فرعون در زورگويي و ستم، زن عزيز در شهوت خواهي، قارون در مال پرستي».(1)

ز) تبيين وحدت دين (سير اديان در قالب اسلام)

ز) تبيين وحدت دين (سير اديان در قالب اسلام)

«يكي از اهداف قصص قرآن، بيان اين مطلب است كه همه اديان از طرف خداست، از عصر نوح تا عهد محمد صلي الله عليه و آله و اينكه همه مؤمنين امت واحدي هستند و خداوند يگانه پروردگار همه است».(2)

شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاء وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ. (شوري: 13)

از ]احكام[ دين، آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد، براي شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را بر پا داريد و در آن تفرقه اندازي مكنيد. بر مشركان، آنچه كه ايشان را به سوي آن فرا مي خواني، گران مي آيد. خدا هر كه را بخواهد، به سوي خود برمي گزيند، و هر كه را كه از در توبه درآيد، به سوي خود راه مي نمايد.


1- «اهداف قصص قرآني»، صص 339 _ 351.
2- التصوير الفني في القرآن.

ص: 43

در طول زمان، امت هاي مختلف، دين هاي مختلف داشته اند و هر امتي آموزه هاي ويژه دين خود را انجام مي داده و پيروي از رسول خدا مي كرده است، و هر يك از اين رسولان نيز به ديني مشهور شدند؛ مانند دين حنيف، يهود، مسيحيت و...، اما با نگاهي عميق تر چنين درمي يابيم كه همه در قالب يك دين بوده اند كه در برهه هاي مختلفي بروز كرده اند و داراي تعاليم واحدي بوده اند، ولي هر يك به مقتضيات زمان و مكان و در سطح افكار عمومي جامعه آن زمان؛ و اينك با تأكيد بر قصص اين مطلب را بررسي كرده، دلايلي را براي آن ارائه مي كنيم:

وحي به پيامبر اسلام مانند وحي به تمام پيامبران گذشته بوده و اين وحي ها همه در يك راستا و يك سو و داراي پيامي مشترك بوده اند:

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإْسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا. (نسا: 163)

ما همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي كرديم، به تو [نيز] وحي كرديم؛ و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحي نموديم، و به داوود زبور بخشيديم.

تكرار قصه ها در يك سوره و تكرار قصه هاي مختلف يك پيامبر در قرآن، بيانگر اشتراك عقايد اين پيامبران و مأمور بودن همه آنان به يك تكليف است؛ چنان كه در سوره مريم و هود ديده مي شود.

در رفتارها و گفتارهاي انبيا شباهت هاي مختلفي را مي توان از طريقه برخورد و از دعوت آنها به دست آورد كه خود دليلي بر وحدت دين است.

ص: 44

پيامبران در سه اصل اساسي توحيد، نبوت، معاد با هم اشتراك داشتند و دين هم جز اين اصول نيست.

پيامبران گذشته هر يك به نوبه خود، در قرآن، مسلم معرفي شده اند؛ مانند ابراهيم: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِماً؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه حق گرايي فرمانبردار بود و از مشركان نبود.» (آل عمران: 67)؛ يا اسماعيل كه مي گويد: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ...؛ پروردگارا، ما را تسليم [فرمان] خود قرار ده... .»؛ (بقره: 128) و از زبان فرشتگان آمده: «فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ؛ [ولي] در آنجا جز يك خانه از فرمانبران [خدا بيشتر] نيافتيم». (ذاريات: 36)

مفاد كتب آسماني، مشترك بوده و قرآن اين كتب آسماني را تأييد كرده است؛ چنان كه هر پيامبري كتب آسماني پيشينيان را تأييد كرده است و قرآن نيز كتاب هاي آسماني پيش از خود، مانند انجيل و تورات را تأييد مي كند: «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ...؛ آن گاه به دنبال آنان، پيامبران خود را پي درپي آورديم، و عيسي پسر مريم را در پي [آنان] آورديم و به او انجيل عطا كرديم... .» (حديد: 27) و يا در سوره أعلي مي فرمايد: «إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي؛ قطعاً در صحيفه هاي گذشته اين [معني] هست صحيفه هاي ابراهيم و موسي.» (اعلي: 18 _ 19) و يا در جاي ديگر مي فرمايد: «وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ؛ و [وصف] آن در كتاب هاي پيشينيان آمده است». (شعرا: 196)

ص: 45

بخش دوم: سطوح متن در قصه هاي قرآن

اشاره

ص: 46

بخش دوم: سطوح متن در قصه هاي قرآن

زير فصل ها

فصل اول: الگوي ارتباطي روايت

فصل دوم: سطوح متن

فصل سوم: سبك در قصه هاي قرآن

فصل چهارم: داستان در قصه هاي قرآن

فصل پنجم: طرح در قصه هاي قرآن

فصل ششم: معاني (درون مايه ها) در قصه هاي قرآن

فصل هفتم: مباني در قصه هاي قرآن

ص: 47

فصل اول: الگوي ارتباطي روايت

اشاره

فصل اول: الگوي ارتباطي روايت

در تحليل يك روايت به دو گونه مي توان عمل كرد. اول تحليل الگوي ارتباطي كه تحليل افقي است كه در واقع نوع روايت گري را تحليل مي كند و متن و مطالب را مورد توجه قرار مي دهد؛ دوم تحليل متن روايت است كه در الگوي ارتباطي عبارت از پيام مي شود. اين تحليل جنبه اي عمودي دارد يعني فارغ از مؤلف و مخاطب خود متن مورد تحليل واقع شود. و از سطح به عمق مي رويم غرض از اين نوع تحليل تفكيك اين سطوح از هم و رسيدن به سطوح زيرين متن است كه هويت يك متن را موجب مي شوند. در اين بخش با اشاره اي كوتاه به الگوي ارتباطي روايت در قصه هاي قرائت اهتمام خود را به تحليلي از نوع دوم قرار مي دهيم.

بسياري از صاحب نظران، روايت را به دو مقوله داستان و گفتمان(يا طرح) تقسيم كرده اند، ولي ژرارژنت سطحي ديگر به نام «روايت گري» نيز بر آن افزوده است. مقصود او از روايت گري، ارتباطي است كه بين نويسنده متن و مخاطب مي توان قائل شد؛ چرا كه در متن، كسي داستان را براي مخاطب نقل مي كند. البته برخي از روايت گري به «الگوي ارتباطي روايت» تعبير كرده اند.

ص: 48

در الگوي ارتباطي روايت، سه عنصر مهم وجود دارد: 1. فرستنده؛ 2. پيام؛ 3. گيرنده؛ كه در اينجا عبارت است از: 1. مؤلف؛ 2. متن؛ 3. مخاطب.

«مؤلف»، نويسنده و پديدآورنده متن است و مخاطب، كسي است كه «متن» را دريافت مي كند، مي خواند يا مشاهده مي كند و متن روايت شده همان اثر است.

درون متن به دو عنصر ديگر هم برمي خوريم و آن «راوي» و «روايت شنو» است. «راوي»، كسي است كه درون متن داستان را براي ما تعريف مي كند و «روايت شنو» مخاطب اوست درون متن.

الگوي ارتباطي در قرآن

الگوي ارتباطي در قرآن

بر اساس اين الگو، فرستنده يا پديدآورنده قصه هاي قرآني، خداوند متعال است كه از طريق جبرئيل عليه السلام آن را بر قلب مبارك پيامبر اسلام نازل مي كند. متن روايت شده قرآن، قصه هاي قرآني است و مخاطب، تمام كساني اند كه قرآن را درك مي كنند كه البته در درجه اول، وجود نازنين رسول گرامي اسلام است: «تِلْكَ الْقُرَي نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا...؛ اين شهرهاست كه برخي از خبرهاي آن را بر تو حكايت مي كنيم». (اعراف: 101)

و «وَكُ_لاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءكَ فِي هَ_ذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ؛ اي پيامبر، هر سرگذشتي را براي تو حكايت مي كنيم از داستان هاي پيامبران؛ آنچه دلت را بدان استوار سازيم بر تو مي خوانيم، و در اين سوره آنچه سراسر حق است براي تو آمده، و در آن براي مؤمنان پند و تذكري است». (هود: 120)

و «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَ_ذَا الْقُرْآنَ...؛ ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحي كرديم، بر تو حكايت مي كنيم...». (يوسف: 3)

ص: 49

در درجه بعد، خطاب با مسلمانان همان عصر است، چنان كه برخي قصه هاي قرآني در پاسخ به پرسش آنان نازل شده است. مخاطب سوم، همه مردم در همه عصرها و زمان هايند؛ چرا كه قرآن براي هدايت همه بشريت نازل شده است و به زمان خاصي اختصاص ندارد: «هَ_ذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُواْ بِهِ وَلِيَعْلَمُواْ أَنَّمَا هُوَ إِلَ_هٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ؛ اين [قرآن] ابلاغي براي مردم است [تا به وسيله آن هدايت شوند] و بدان بيم يابند و بدانند كه او معبودي يگانه است، تا صاحبان خرد پند گيرند». (ابراهيم: 52)

ص: 50

فصل دوم: سطوح متن

اشاره

فصل دوم: سطوح متن

از جمله مباحث مهم در روايت شناسي، تفكيك و سطح بندي «متن روايت شده» است. از آنجا كه اين نوشته بر همين اساس نوشته شده است، اين بحث تا آنجا كه در وسع اين قلم باشد، دنبال مي شود.

در نگاه اول، اثر هنري و متن روايي كه در برابر مخاطب قرار مي گيرد، مانند قصه، رمان، تئاتر يا فيلم داستاني، يك چيز بيشتر نيست و آن چيزي است كه ارائه مي شود با تمام مختصاتش، ولي با نگاه دقيق، سطوحي در اين متن مي توان تشخيص داد كه عبارتند از: 1. سبك؛ 2. طرح؛ 3. داستان؛ 4. معاني؛ 5. مباني.

1 و 2. طرح و داستان

اشاره

1 و 2. طرح و داستان

اول بار شكل گرايان روسي ميان متن عرضه شده به مخاطب و ماده خام داستاني، تفاوت قائل شدند. آنها اولي را سيوژه (syuahet) و دومي را فبيولا (fibula) نام نهادند.

فبيولا: «توالي رخدادهاست به ترتيب گاه شماري»؛

ص: 51

و سيوژه: «توالي رخدادهاست به ترتيبي كه در متن ارائه مي شود».(1)

بعدها ساختارگرايان متأثر از نظريه شكل گرايان روسي به اين نتيجه رسيدند كه در قصه ها دو ساختار مجزا مي توان يافت: داستان (histore) و گفتمان (discourse) كه در انگليسي مطابق «story» و «discourse» است.(2)

تفاوت طرح و داستان

تفاوت طرح و داستان

پورتو آبوت در مقاله «بنيان هاي روايت»، ويژگي هاي «طرح» را بيان مي كند. البته او مطابق اصطلاح ساختارگرايان از واژه «گفتمان» استفاده مي كند كه قدري با اصطلاح «طرح» كه ما اينجا بنا بر اصطلاح شكل گرايان به كار برده ايم، متفاوت است. او مي نويسد:

گفتمان، اشاره دارد به متني كه حاضر و آماده نزد مخاطب است؛ آنچه او حس مي كند و مي خواند؛ و «داستان» اشاره دارد به رخدادها به صورت گاه شمارانه و به ترتيب تاريخي آن.

تفاوت اساسي ميان آن دو را در زمان مي توان جست؛ زمان داستان زماني گاه شمارانه است، كه با يك زمان سنج قابل سنجش است و قابل كند و تند شدن نيست؛ يك ثانيه يك دقيقه، يك ساعت، يك سال. ولي زمان متن روايي (گفتمان)، زماني است قابل انعطاف، مي توان آن را گسترش داد يا فشرد.

به اين مثال توجه كنيد:

كودكي افتاد. اندكي بعد برخاست ودويد، تا اينكه سرانجام با ديدن مادر خود زير گريه زد و فرياد كشيد: افتادم. مادرش گفت: عيبي نداره، گريه نكن! دردت اومد؟


1- والاس مارتين، نظريه هاي روايت، ترجمه: محمد شهبا، ص 58.
2- احمد اخوت، دستور زبان داستان، ص 41.

ص: 52

در اينجا زمان، متشكل است از توالي رخدادهايي كه زنجيروار از پي هم آمده اند: افتادن، برخاستن، دويدن، ديدن مادر، به گريه افتادن، كلام كودك و كلام مادر. اين رخدادها در زماني با اندازه اي معين رخ داده است، ولي زمان روايي، لزوماً اندازه اي معين ندارد. براي نمونه، در روايت پيش گفته، مي توانستيم حركت توالي را با افزودن جزئيات، كند كرده و در حين فرآيند كنش، زمان را «گسترش» دهيم مثلاً: «كودك فرو افتاد. همان جايي كه افتاده بود، نشست، ترس در چشمانش موج مي زد و لب پاييني اش مي لرزيد، زانويش را ماليد. خون مي آمد؟ نه، خوني در كار نبود، اما پوستش خراش برداشته بود. مادرش كجا بود؟ به آرامي برخاست و شروع كرد به دويدن...».

و مي توان زمان روايت را «تند» كرد؛ مثلاً: «مادرش گفت: عيبي نداره، گريه نكن! دردت اومد؟» ماه هاي بعد نيز كودك غالباً بر زمين مي افتاد. اما كم كم اعتماد به نفس پيدا كرد و ديگر بر زمين نيفتاد. در واقع، كودك ديروز و جوان امروز چنان استوار گام برمي داشت كه به هر كجا وارد مي شد، نگاه افراد را به خود مي خواند؛ افرادي كه به سختي باور مي كردند كه اين جوان همان كودك خردسالي است كه هميشه به زمين مي افتاد».

البته تغييرات در متن روايي بيش از كند و تند شدن زمان روايي است. به اين مثال توجه كنيد: «از خواب كه برخاستم اسلحه و ماسك اسكي را برداشتم، به سمت بانك به راه افتادم، از بانك دزدي كردم و براي شام در خانه بودم».

مي توان همين داستان را از آخر به اول گفت، بي آنكه زمان بندي و توالي گاه شمارانه رخدادها بر هم بخورد: «براي شام در خانه بودم، پس از دزدي از بانكي كه با ماسك اسكي و اسلحه پُر و پس از برخاستن از خواب بدان جا رفته بودم».

ص: 53

يعني مي توان در گفتمان ارائه شده، ترتيب رويدادها را به هم ريخت؛ نيز مي توان بدون تغيير در داستان، زاويه ديد را از اول شخص به سوم شخص بدل كرد: «آن حس ديرآشنا، اما همچنان مرموزانه او را واداشت كه خود را در ماسك اسكي، آدمي ديگر بپندارد كه در دست اسلحه اي دارد و كارمند ترسان بانك را مي بيند كه ميليون ها دلار پول را مي شمرد.

پس گفتمان روايي بي اندازه انعطاف پذير است. مي توان آن را گستراند يا فشرد؛ به عقب يا جلو برد، اما همان گونه كه گفتمان، اطلاعات را به خوردمان مي دهد، ذهن نيز اطلاعات را دسته بندي كرده و رخدادها را به نحوي بازسازي مي كند كه ما آن را «داستان »مي ناميم. ممكن است داستان، يك روز، يك دقيقه، يك عمر يا قرن ها به طول انجامد، راست باشد يا دروغ، تاريخي باشد يا خيالي؛ اما چون داستان است، اندازه زماني خود را دارد و رخدادهايش نيز به گونه اي است كه از نظر گاه شمارانه از ابتدايي ترين رخداد تا انتهايي ترين، سروسامان يافته است. نظم رخدادها و مدت زماني كه رخدادهاي داستان از آن خود مي كنند، از زمان و نظم رخدادهاي گفتمان روايي كاملاً متمايز است.(1)

3. سبك

3. سبك

برخي روايت شناسان، علاوه بر دو سطح پيش گفته، سطح سومي هم قائل شده اند و آن سبك است. سبك در نزد اينان، يعني: «عناصر بياني محسوس يك متن روايي».

در يك فيلم، تصوير و صدا و در يك قصه مكتوب، واژه ها عناصر سبكي را تشكيل مي دهند.(2)


1- «بنيان هاي روايت»، صص38 _ 40.
2- نك: ديويد بوردول، هنر سينما، ترجمه: فتاح محمدي، ص 78.

ص: 54

براي مثال، خداوند متعال قصه يوسف را به اين صورت شروع مي كند:

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ. (يوسف: 4 و 5)

(به خاطر بياور) هنگامي را كه يوسف به پدرش گفت: پدرم: من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مي كنند گفت: پدرم خواب خود را براي برادرانت بازگو مكنٰ مبادا براي تو نقشه بكشند؛ زيرا شيطان دشمن آشكار انسان است.

آنچه به طور مستقيم با آن روبه رو هستيم، همين واژه هايي است كه به نرمي، داستان يوسف را بيان مي كنند؛ اين جنبه سبكي قصه است.

قرآن كريم ماجرا را اين گونه آغاز مي كند كه يوسف خواب خود را براي پدر نقل مي كند و پدر او را از نقل دوباره آن براي برادرانش برحذر مي دارد. ما از همين آغاز درك مي كنيم كه ماجراها از خيلي قبل آغاز شده است و برادران يوسف به او چندان روي خوش نشان نمي دهند. از اين رو، پدر، وي را به كتمان خوابش فرامي خواند. پس در اين قصه طرح از رؤيا آغاز مي شود، ولي ماجراهايي كه استنباط مي شود (داستان) از خيلي قبل شروع شده است.

بر اين اساس، رابطه اين سه به اين صورت خواهد بود:

يعني ما از طريق سبك، طرح را و از طريق طرح، داستان را استنباط مي كنيم. بنابراين، ما فقط به سبك اثر دسترسي داريم؛ چرا كه سبك، تنها عنصر محسوس اثر است.

ص: 55

4. معاني

4. معاني

متن روايي رخدادهايي را بازنمايي مي كند، ولي اين رخدادها به گونه اي سامان داده مي شوند كه معنايي را به مخاطب منتقل كنند. اين معنا را «درون مايه» و «تم» هم مي گويند. داستان ممكن است يك درون مايه اصلي و چند درون مايه فرعي داشته باشد.

5. مباني

5. مباني

مباني، «پيش فرض هاي مؤلف براي بنا نهادن جهان داستاني» است. مؤلف براي ساخت جهان داستاني خود بايد به پرسش هاي كلي در باب هستي و بايدها و نبايدها پاسخ دهد. اين پاسخ ها، پيش فرض هاي او در ساخت جهان تخيلي داستان، و مباني اوست. اين مباني، شامل معرفت شناسي، هستي شناسي و ايدئولوژي مي شود.

البته صاحب نظران، مباني را كمتر به طور صريح به عنوان سطحي از متن روايي برشمرده اند؛ گرچه از لابه لاي گفته ها و تحليل ها مي توان اين سطح از متن روايي را استنباط كرد. بوردول، درباره ايدئولوژي(1) و فرم مي گويد:

ما عادت كرده ايم كه دنبال انواع مختلف معنا در فرآيندهاي فرمال بگرديم، ولي آيا خود آن فرمي كه يك فيلم به كارش مي گيرد، آكنده از دلالت هاي ارزش شناختي نيست؟ آيا الگوبندي روايت،


1- بوردول، ايدئولوژي را به معنايي وسيع تر از آنچه ما به عنوان ايدئولوژي (بايدها و نبايدها) در مباني مطرح مي كنيم، به كار برده است.

ص: 56

خود، دربردارنده انديشه عمل فردي به عنوان تنها نوع كارآمد عمل نيست؟ چنين پرسش هايي در سال هاي اخير نخستين جايگاه را در مطالعه فيلم به خود اختصاص داده اند. محققان زيادي شروع به بررسي كرده اند كه چگونه شيوه هاي ساختار دادن به روايت ها در يك جامعه را مي توان به مثابه حاملين معاني ايدئولوژيك به حساب آورد.(1)

وي در فصل پاياني كتاب هنر سينما كه به تحليل نمونه هاي فيلم اختصاص دارد، تصريح مي كند:

همه فيلم هايي كه پيش از اين تحليل كرديم، مي توانند به لحاظ موضع گيري ايدئولوژي شان نيز مورد بررسي قرار گيرند. هر فيلمي، عناصر سبكي و فرمي خود را به طريقي تركيب مي كند كه يك موضع گيري ايدئولوژيكي خلق كند، صرف نظر از اينكه اين ايدئولوژي، آشكارا يا پنهان بيان شود.(2)

چنان كه از نمودار پيداست، مخاطب، تنها با سبك روبه روست، (لايه محسوس قصه) و از سبك، طرح و از طرح، داستان را استنباط مي كند. سپس از نشانه هاي سه سطح پيش گفته، معاني و درون مايه هاي قصه را درك مي كند و سپس از نشانه هاي هر چهار سطح گذشته، مباني را در مي يابد.

اينك اين سطوح را در قصه هاي قرآني بررسي مي كنيم.


1- هنر سينما، ص 110.
2- هنر سينما، ص 449، نك: درآمدي بر روايت ديني، در سينما و داستان، صص 15 _ 20.

ص: 57

فصل سوم: سبك در قصه هاي قرآن

اشاره

فصل سوم: سبك در قصه هاي قرآن

بنابر آنچه گفته شد، سبك در اينجا به معناي «عناصر محسوس و بياني اثر هنري» است كه در يك قصه، عبارت از واژه ها و چگونگي به كارگيري آنهاست.

البته بيان جنبه هاي اعجازي سبك قرآني، مجالي گسترده مي طلبد كه از حوصله اين پژوهش بيرون است. آنچه در اينجا مي آيد، نگاهي كوتاه و اشاره هايي به سبك قرآن در قصه گويي است تا مقصود از سبك در قصص قرآن، آشكار و از ديگر سطوح به خوبي تفكيك شود، ولي كار گسترده در اين زمينه به پژوهشي مستقل نياز دارد.

1. ايجاز معجزه آسا

1. ايجاز معجزه آسا

يكي از ويژگي هاي سبك در قصه هاي قرآني، ايجاز در الفاظ است؛ به گونه اي كه با كمترين واژه ها بيشترين معنا با ظرافت بالا القا مي شود. براي مثال، در اين آيات از سوره قمر، داستان قوم عاد، با ايجاز كامل در چند آيه بيان مي شود:

ص: 58

كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ. (قمر: 18 _ 20)

عاديان به تكذيب پرداختند. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ي من]؟ ما بر [سر] آنان در روزي شوم، به طور مداوم، تندبادي توفنده فرستاديم [كه] مردم را از جا مي كند؛ گويي تنه هاي نخلي بودند كه ريشه كن شده بودند.

قرآن در اين آيات مختصر، از تكذيب قوم عاد و چگونگي هلاكتشان با عذابي كه بر آنها نازل شده است، خبر مي دهد.

2. دقت و ظرافت در به كارگيري الفاظ

2. دقت و ظرافت در به كارگيري الفاظ

قصه هاي قرآني مانند قصه هاي ديگر، داراي صحنه هايي از عشق، خيانت، كينه توزي، حسد، مهر و محبت، خداپرستي و مانند آن است؛ با اين تفاوت كه قرآن كريم هنگام نقل اين صحنه ها، در عين زيبايي تمام، در به كارگيري الفاظ نهايت دقت را داشته است؛ به گونه اي كه صحنه هاي عشقي، در نهايت عفت كلام و بدون تهييج بيان شده است.

براي مثال، چگونگي درخواست زن عزيز مصر از يوسف را اين چنين بيان مي كند:

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. (يوسف: 23)

آن [بانو] كه وي در خانه اش بود، خواست از او كام گيرد و درها را [پياپي] چفت كرد و گفت: بيا كه از آنِ توام! [يوسف] گفت: پناه بر خدا، او آقاي من است. به من جاي نيكو داده است. قطعاً ستمكاران رستگار نمي شوند.

ص: 59

«اين آيه شريفه در عين كوتاهي و اختصار، اجمال داستان مراوده را در خود گنجانده و اگر در قيودي كه در آن به كار رفته و سياقي كه آيه در آن قرار گرفته و ساير گوشه هاي اين داستان كه در اين سوره آمده دقت شود، تفصيل مراوده نيز استفاده مي شود».(1)

اينك نكاتي از اين آيه:

لفظ «راوَدَ» در لغت عربي درخواست اصرارآميز را مي گويند. اين لفظ حاكي است كه همسر عزيز در درخواست خود بسيار مُصِّر بوده، اما قرآن به خاطر عفت بيان از بازگويي مواد اصرار (كام گيري) خودداري مي كند.

هرگز نام اصراركننده را نمي برد و نمي گويد زليخا يا همسر عزيز از او درخواست مصِّرانه كرد، بلكه او را با جمله «التي هو في بيتها» معرفي مي كند؛ يعني بانويي كه يوسف در خانه او بود و با بيان تسلط اصراركننده بر يوسف و اينكه يوسف پيوسته در چنگال او بوده، به استقامت فوق العاده يوسف اشاره مي كند.

جمله «غلّقت الابواب»؛ «درها را بست»، ترسيم كننده خلوتگاه عشق است؛ ولي نه به صورت صريح و آشكار.

جمله «قالت هيت لك»؛ «بشتاب به سوي آنچه براي تو آماده شده است»، آخرين سخني است كه بانويي براي رسيدن به وصال، به يوسف مي گويد، اما چقدر سنگين و پرمتانت بي آنكه در آن تحريك باشد.(2)

در نمونه ديگر، ابن قيم الجوزيه مي گويد: در اين آيه شريفه:


1- الميزان، ج 11، ص 161.
2- جعفر سبحاني، منشور جاويد قرآن تبريزي، ج 1، ص 286.

ص: 60

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ. (يوسف: 30)

و [دسته اي از] زنان در شهر گفتند: زن عزيز از غلام خود، كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستي ما او را در گمراهي آشكاري مي بينيم.

وجوهي متضمن و ظرايفي به كار رفته است:

زنان مصري به جاي اسم، با وصف «زن عزيز» ياد كرده اند، ]كه[ اشاره به قبح فعل او دارد؛ چرا كه زني شوهردار است.

اينكه شوهرش رئيس و عزيز مصر است و اين، كارِ زنش را زشت تر مي كند.

اينكه كسي كه با او مراوده كرده، مملوك او بوده نه حرّ.

اينكه جواني را كه زن عزيز مصر با او مراوده كرده، در خانه و تحت تكفل او بوده نه فرد اجنبي، پس حكم او حكم اهل بيت اوست.

اينكه زن عزيز مراوده كرده و طالب بوده است، نه جوان.

عشق به قدري در او اثر كرده كه به قلبش رسيده است.

اينكه جوان عفت ورزيده و او مراوده كرده.

مراوده را به فعل مضارع «تراود» آورده، يعني اين مراوده مستمر و اين كار زن عزيز مصر بوده است.

3. هماهنگي محتوا و موسيقي كلمات

3. هماهنگي محتوا و موسيقي كلمات

يكي از جلوه هاي زيباي سبك در قصه هاي قرآني، هماهنگي موسيقي كلمات با معني و محتواي قصه است. در مثال ذيل به خوبي هماهنگي موسيقي واژه ها و مضمون عذاب، آشكار است؛ واژه ها مقطع، كوبنده و داراي طنين مرگبار است.(1)


1- نك: مباني هنري قصه هاي قراني، ص 236.

ص: 61

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاء بِمَاء مُّنْهَمِرٍ و َفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَي الْمَاء عَلَي أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَحَمَلْنَاهُ عَلَي ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاء لِّمَن كَانَ كُفِرَ وَلَقَد تَّرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ أَؤُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاء قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ. (قمر: 9 _ 32)

پيش از آنان، قوم نوح [نيز] به تكذيب پرداختند و بنده ما را دروغ زن خواندند و گفتند: ديوانه اي است و [بسي] آزار كشيد تا پروردگارش را خواند كه: من مغلوب شدم؛ به داد من برس پس درهاي آسمان را به آبي ريزان گشوديم و از زمين چشمه ها جوشانيديم تا آب [زمين و آسمان] براي امري كه مقدّر شده بود، به هم پيوستند. و او را بر [كشتي] تخته دار و ميخ آجين سوار كرديم. كشتي زير نظر ما روان بود. [اين] پاداش كسي بود كه انكار شده بود. و به راستي، آن [سفينه] را بر

ص: 62

جاي نهاديم [تا] عبرتي [باشد]؛ پس آيا پندگيرنده اي هست؟ پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ي من]؟ و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كرده ايم؛ پس آيا پندگيرنده اي هست؟ عاديان به تكذيب پرداختند. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ي من]؟ ما بر [سر] آنان در روزي شوم، به طور مداوم، تندبادي توفنده فرستاديم كه مردم را از جا مي كند؛ گويي تنه هاي نخلي بودند كه ريشه كن شده بودند. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ي من]؟ و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كرده ايم، پس آيا پندگيرنده اي هست؟ قوم ثمود هشداردهندگان را تكذيب كردند. و گفتند: «آيا تنها بشري از خودمان را پيروي كنيم؟ در اين صورت، ما واقعاً در گمراهي و جنون خواهيم بود. آيا از ميان ما [وحي] بر او القا شده است؟ [نه، ] بلكه او دروغ گويي گستاخ است.» به زودي فردا بدانند دروغ گوي گستاخ كيست. ما براي آزمايش آنان [آن] ماده شتر را فرستاديم و [به صالح گفتيم:] «مراقب آنان باش و شكيبايي كن. و به آنان خبر ده كه آب، ميانشان بخش شده است: هر كدام را آب به نوبت خواهد بود.» پس رفيقشان را صدا كردند و [او] شمشير كشيد و [شتر را] پي كرد. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ي من]؟ ما بر [سر]شان يك فرياد [مرگبار] فرستاديم و چون گياه خشكيده [كومه ها] ريزريز شدند. و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كرديم؛ پس آيا پندگيرنده اي هست؟

ص: 63

فصل چهارم: داستان در قصه هاي قرآن

اشاره

فصل چهارم: داستان در قصه هاي قرآن

داستان، ماده خامي است كه از طريق طرح استنباط مي شود و لزوماً از يك رسانه به رسانه ديگر تغيير نمي كند. ازاين رو، مي توان پس از مشاهده يك فيلم، داستان آن را به صورت شفاهي يا مكتوب، گفت يا نوشت. معمولاً چهار عنصر اساسي را براي داستان بر مي شمرند:

1. رويداد؛

2. شخصيت؛

3. زمان؛

4. مكان.

كه به بررسي يك يك آنها مي پردازيم.

1. رويداد در قصه هاي قرآن

اشاره

1. رويداد در قصه هاي قرآن

دو نوع رويداد مي توان در قصه هاي قرآني ديد: رويدادهاي عادي و رويدادهاي غيرعادي (اعجازين).

الف) رويدادهاي عادي

الف) رويدادهاي عادي

بسياري رويدادهايي كه در قصه هاي قرآني آمده، رويدادهاي عادي است كه در هر قصه ممكن است رخ دهد؛ مانند اغلب رويدادهاي قصه يوسف،

ص: 64

جريان بزرگ شدن حضرت موسي عليه السلام در مصر، ارتكاب قتل و فرار به مدين، ازدواج با يكي از دختران شعيب؛ و نيز مانند رفتاري كه اقوام مختلف با پيامبران داشته اند، از جمله: كفر، تكذيب و آزار دادن آنها.

ب) رويدادهاي غيرعادي(اعجازين)

ب) رويدادهاي غيرعادي(اعجازين)

برخي از رويدادها در قصه هاي قرآني از صورت عادي خارج است، مانند: تبديل شدن عصاي حضرت موسي عليه السلام به اژدها، تبديل شدن آتش به گلستان براي حضرت ابراهيم عليه السلام ، سخن گفتن هدهد و مورچه با سليمان، به خواب رفتن اصحاب كهف به مدت 309 سال، تولد عيسي عليه السلام بدون پدر، سخن گفتن عيسي عليه السلام در گهواره و مانند آن.(1)

ج) تفاوت قصه هاي قرآن و قصه هاي بشري در جهان داستاني

ج) تفاوت قصه هاي قرآن و قصه هاي بشري در جهان داستاني

همين تنوع رويدادها (دو نوع ذكر شده) قصه هاي قرآني را از قصه هاي بشري جدا مي كند؛ چرا كه در قصه هاي بشري فقط از رويدادهاي عادي مي توان سراغ گرفت. براي درك تفاوت قصه هاي قرآني و بشري بايد به چند نكته توجه كرد:

مي دانيم كه رويداد ارتباط محكمي با شخصيت دارد و به تعبير بهتر، رويداد، چيزي جز كنش شخصيت نيست. همچنين مطرح شد كه قصه هاي قرآني داراي تنوع شخصيتي (خداوند متعال، پيامبران، فرشتگان و اجنه و...) است. نتيجه اين تنوع شخصيت ها، تنوع رويدادها (عادي و اعجازين) است.

بسياري از رويدادها در قصه هاي قرآني، مانند معجزه هاي پيامبران، عذاب اقوام سركش و كمك به مؤمنان، فعل و كنش خداوند متعال است. از اين رو، تفاوت اساسي بين قصه هاي بشري و قصه هاي قرآني، در درجه اول، ناشي از


1- نك: مأمون فريز جوّار، خصائص القصة الاسلاميه، ص 81.

ص: 65

حضور خداوند متعال به عنوان كنش گر و كنش او در طول داستان هاست و در درجه دوم به دليل تنوع كنش گران ديگر است.

در نتيجه، جهان داستاني در قصه هاي قرآني با جهان داستاني در قصه هاي بشري متفاوت است. جهاني كه قرآن ترسيم مي كند، جهاني است شامل غيب و شهود كه خداوند متعال با قدرت مطلقه بر اين عوالم حاكم است و رويدادهاي اعجازين مانند رويدادهاي عادي است. در اين جهان داستاني، سرنوشت همه چيز و همه كس به دست اوست؛ اوست كه قانون وضع مي كند و طبق آن به بهشت يا جهنم مي برد؛ اوست كه پيامبران را به عنوان نماينده خود براي هدايت مردم مي فرستد و دوستان خود و پيامبران و پيروان آنان را نجات مي دهد. برخي به اين نكته مهم توجه نكرده و در درك و تحليل رويدادها دچار اشتباهات آشكاري شده اند و كليت اين داستان ها را غيرواقعي يا تمثيلي فرض كرده اند، در حالي كه قصه هاي قرآني در كليت خود، جهاني منظم و منسجم و واقعي را مطرح مي كنند.

د) عليت

د) عليت

گفته مي شود ميان رويدادها بايد رابطه علّي و معلولي و به تعبيري رابطه امكاني وجود داشته باشد؛ يعني بايد در يك داستان، رويدادها مانند دانه هاي زنجير به هم وابسته باشند. در قصه هاي قرآني نيز رويدادها به هم وابسته اند. تفاوت اين قصه ها با قصه هاي بشري، از جهت عليت حضور خداوند متعال به عنوان كنش گر و سرسلسله علل است؛ يعني عليتي وراي علل عادي. به تعبير ديگر، خداوند متعال فقط به عنوان كنش گر در داستان حضور ندارد، بلكه كنش گري فراتر از ديگر كنش گران است و خواست و اراده او همه چيز را رقم مي زند؛ چرا كه هستي هر موجودي و كنش گري، بسته به خداوند

ص: 66

متعال است و او قيوم علي الاطلاق است. البته اين مسئله جاي تأمل بيشتري دارد كه از توان صاحب اين قلم خارج است.

2. شخصيت در قصه هاي قرآن

اشاره

2. شخصيت در قصه هاي قرآن

شخصيت، يكي از دو ركن مهم داستان است؛ تا جايي كه مي توان داستان ها را به داستان هاي «رويدادمحور» و «شخصيت محور» تقسيم كرد. در هر صورت، شخصيت پردازي در داستان يكي از بحث هاي مهم داستان نويسي است، ولي در قصه هاي قرآني به دليل تاريخي و واقعي بودن شخصيت ها، شخصيت پردازي به گونه اي كه در داستان نويسي مطرح مي شود نيست، بلكه چگونگي انتخاب و چينش آنها مورد نظر است.

پيش از ورود به بحث، لازم است تذكر داده شود كه منظور از شخصيت در اينجا، مطلق كنش گر است؛ يعني كسي كه كاري در داستان انجام مي دهد. بر اين اساس، به خداوند متعال هم مي توان شخصيت يا كنش گر اطلاق كرد؛ همان طور كه به ديگر كنش گران، كنش گر هم اطلاق مي شود. اينك صنوف شخصيت هاي قرآني را بررسي مي كنيم:

الف) خداوند متعال

الف) خداوند متعال

شكي نيست كه راوي قصه هاي قرآني خداوند متعال است، ولي علاوه بر آن، خداوند متعال در برخي از اين قصه ها، به عنوان كنش گر هم حضور دارد. اكنون به دليل اهميت مسئله به موارد متعددي اشاره مي شود.

در قصه حضرت آدم عليه السلام ، خداوند متعال يكي از كنشگران اصلي است؛ چرا كه خداوند است كه آدم عليه السلام را خليفه قرار داده است و به فرشتگان دستور مي دهد بر او سجده كنند و پس از سجده نكردن ابليس، فرمان هبوط صادر مي كند.

ص: 67

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَ_ؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ. (بقره: 30 _ 34)

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشيني خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن، كسي را مي گماري كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم.» فرمود: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. ]و خدا[ همه [معاني] نام ها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: «اگر راست مي گوييد، از اسامي اينها به من خبر دهيد.» گفتند: «منزهي تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته اي، هيچ دانشي نيست؛ تويي داناي حكيم.» فرمود: «اي آدم، ايشان را از اسامي آنان خبر ده.» و چون [آدم] ايشان را از اسم هايشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمان ها و زمين را مي دانم و آنچه را آشكار مي كنيد و آنچه را پنهان مي داشتيد، مي دانم» و چون فرشتگان را فرموديم: «براي آدم سجده كنيد»، پس جز ابليس _ كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد- [همه] به سجده درافتادند.

ص: 68

در قصه موسي عليه السلام نيز خداوند متعال، يكي از كنش گران است:

وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. (قصص: 7)

و به مادر موسي وحي كرديم: او را شير ده، و چون بر او بيمناك شدي او را در نيل بينداز، و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بازمي گردانيم و از [زمره] پيامبرانش قرار مي دهيم.

در ادامه مي خوانيم:

فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. (قصص: 13)

[موسي] گفت: اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم، بر من تعدي [روا] نباشد، و خدا بر آنچه مي گوييم، وكيل است.

در اين آيه، خداوند متعال بازگرداندن موسي عليه السلام را به آغوش مادر، كار خود مي داند. همچنين در سوره طه، جريان اولين وحي به موسي عليه السلام ، به اين صورت آمده است:

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي إِذْ رَأَي نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدًي فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَي إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي. (طه: 9 _ 14)

و آيا خبر موسي به تو رسيد؟ هنگامي كه آتشي ديد، پس به خانواده خود گفت: «درنگ كنيد؛ زيرا من آتشي ديدم، اميد كه پاره اي از آن

ص: 69

براي شما بياورم يا در پرتو آتش راه [خود را باز] يابم.» پس چون بدان رسيد، ندا داده شد: «اي موسي، اين منم پروردگار تو، پاي پوش خويش بيرون آور كه تو در وادي مقدس«طُوي» هستي. و من تو را برگزيده ام. پس بدانچه وحي مي شود، گوش فرا ده. منم، من؛ خدايي كه جز من خدايي نيست. پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار».

در اين آيات، خداوند متعال يك طرف گفت وگوست. در اين بخش از داستان نوح، خداوند متعال به مثابه يك كنش گر، وحي مي فرستد و دستور كشتي سازي مي دهد:

وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ. (هود: 36 و 37)

و به نوح وحي شد: «از قوم تو، جز كساني كه [تاكنون] ايمان آورده اند، هرگز [كسي] ايمان نخواهد آورد. پس، از آنچه مي كردند غمگين مباش. و زير نظر ما و [به] وحي ما كِشتي را بساز و درباره كساني كه ستم كرده اند با من سخن مگوي؛ چرا كه آنان غرق شدني اند».

در ادامه همين آيات مي خوانيم:

وَنَادَي نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْئلْنَ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ

ص: 70

الْخَاسِرِينَ قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَي أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ. (هود: 44 _ 48)

و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: «پروردگارا، پسرم از كسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داوراني.» فرمود: «اي نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست، او [داراي] كرداري ناشايسته است. پس چيزي را كه بدان علم نداري از من مخواه. من به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي.» گفت: «پروردگارا، من به تو پناه مي برم كه از تو چيزي بخواهم كه بدان علم ندارم، و اگر مرا نيامرزي و به من رحم نكني، از زيانكاران باشم.» گفته شد: «اي نوح، با درودي از ما و بركت هايي بر تو و بر گروه هايي كه با تو هستند، فرود آي. و گروه هايي هستند كه به زودي برخوردارشان مي كنيم، سپس از جانب ما عذابي دردناك به آنان مي رسد.

خداوند متعال طرف گفت وگو با نوح است. همچنين در سوره عنكبوت، خلاصه قصه اين چنين روايت مي شود:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ فَأَنجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ. (عنكبوت: 14 و 15)

و به راستي، نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد؛ تا طوفان، آنها را در حالي كه ستمكار بودند فرا گرفت و او را با كشتي نشينان برهانيديم و آن [سفينه] را براي جهانيان عبرتي گردانيديم.

در واقع كنش گر اصلي در قصه، خداوند متعال معرفي مي شود.

ص: 71

در قصه لوط نيز خداوند متعال عذاب قوم لوط و نجات آل لوط را به خود نسبت مي دهد:

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَّجَّيْنَاهُم بِسَحَرٍ نِعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَن شَكَرَ. (قمر: 33 _ 35)

قوم لوط هشداردهندگان را تكذيب كردند. ما بر [سر] آنان سنگباراني (انفجاري) فرو فرستاديم [و] فقط خانواده لوط بودند كه سحرگاهشان رهانيديم. [و اين] رحمتي از جانب ما بود. هر كه سپاس دارد، بدين سان [او را] پاداش مي دهيم.

البته با تأمل مي توان دريافت كه در قصه هاي قرآني، به ويژه در قصه هاي پيامبران، خداوند متعال نه تنها يكي از كنش گران، بلكه كنش گر اصلي قصه است؛ چرا كه پيامبران رسولان الهي اند و از خود هيچ كاري نمي كنند. نجات يا عذاب اقوام نيز به دست خداوند متعال است. پس گويي سراسر قصه با فعل و كنش الهي شكل مي گيرد.

ب) ديگر شخصيت ها
اشاره

ب) ديگر شخصيت ها

زير فصل ها

يك _ ملائك

دو _ انسان

سه _ جن

چهار _ حيوانات

يك _ ملائك

يك _ ملائك

ملائك از ديگر شخصيت هاي قصه هاي قرآني هستند كه به فرمان الهي در كار تدبير امور عالمند و در اين فرمانبري، هيچ گونه كوتاهي نمي كنند: «لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ». (تحريم: 6)

فرشتگان در چند قصه از قصص قرآني حضور دارند. در قصه حضرت آدم عليه السلام فرشتگان ابتدا به آفرينش آدم عليه السلام اعتراض مي كنند:

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. (بقره: 30)

ص: 72

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشيني خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن، كسي را مي گماري كه در آن فساد انگيزد، و خون ها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مي كنيم؛ و به تقديست مي پردازيم.» فرمود: «من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد».

ولي پس از تعليم اسما به آدم عليه السلام و عرضه شدن بر ملائكه، آنان به جهل خود و برتري آدم اعتراف و به فرمان الهي به آدم سجده مي كنند:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ. (بقره: 34)

و چون فرشتگان را فرموديم: براي آدم سجده كنيد، پس جز ابليس _ كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد _ [همه] به سجده درافتادند.

در قصه حضرت ابراهيم عليه السلام نيز به عنوان ميهمان بر ابراهيم عليه السلام ظاهر مي شوند:

وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُ_شْرَي قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ فَلَمَّا رَأَي أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ. (هود: 69 و 70)

و به راستي، فرستادگان ما براي ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام» و ديري نپاييد كه گوساله اي بريان آورد. و چون ديد دست هايشان به غذا دراز نمي شود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسي بر دل گرفت. گفتند: «مترس، ما به سوي قوم لوط فرستاده شده ايم».

در ادامه همين ماجرا ملائكه با لوط ديدار مي كنند: «وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَ_ذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ؛ و چون فرستادگان ما نزد

ص: 73

لوط آمدند، به [آمدنِ] آنان ناراحت، و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت: امروز، روزي سخت است». (هود: 77)

و نيز فرشتگان بر مريم عليها السلام ظاهر مي شوند:

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا. (مريم: 16 _ 21)

و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود، در مكاني شرقي به كناري شتافت و در برابر آنان پرده اي بر خود گرفت. پس روح خود را به سوي او فرستاديم تا به [شكل] بشري خوش اندام بر او نمايان شد. ]مريم[ گفت: «اگر پرهيزكاري، من از تو به خداي رحمان پناه مي برم.» گفت: «من فقط فرستاده پروردگار توام، براي اينكه به تو پسري پاكيزه ببخشم.» گفت: «چگونه مرا پسري باشد با آنكه دست بشري به من نرسيده و بدكار نبوده ام» گفت: «]فرمان[ چنين است، پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است، و تا او را نشانه اي براي مردم و رحمتي از جانب خويش قرار دهيم، و [اين] دستوري قطعي است».

جالب اينكه در هر سه مورد، فرشتگان به گونه اي در لباس انساني ظاهر مي شوند كه در ابتدا، انسان تصور مي شوند.

دو _ انسان
اشاره

دو _ انسان

در قصص قرآني (مانند معمول داستان هاي بشري) بيشتر شخصيت هاي قصه ها انسانند. البته مي توان گروه هايي را در مورد انسان ها نشان داد كه به برخي اشاره مي شود:

ص: 74

اول _ مردان
اشاره

اول _ مردان

مردان در قصه هاي قرآني، خود داراي گروه هايي هستند:

انبياي الهي چون: آدم، نوح، ابراهيم، اسماعيل، اسحق، يعقوب، شعيب، موسي، زكريا، يحيي عليهم السلام ؛

طاغوت ها، چون: فرعون و هامان.

افراد عادي، چون: پسر نوح، برادران يوسف و... .

انبياي الهي

انبياي الهي

بسياري از قصه هاي قرآني، سرگذشت پيامبران را روايت مي كنند. از اين رو، بسياري از قهرمانان قصه هاي قرآني پيامبرانند. قرآن جدا از ويژگي هايي كه براي هر يك از اين پيامبران ذكر مي كند، صفات مشتركي نيز بيان مي كند كه به برخي از اين صفات اشاره مي شود:

1. همه پيامبران با پيامي يكسان آمده اند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ؛ و ما هيچ رسولي را پيش از تو به رسالت نفرستاديم جز آنكه به او وحي كرديم كه به جز من خدايي نيست، پس مرا به يكتايي پرستش كنيد و بس». (انبيا: 25)

2. بر بشر بودن خود تأكيد مي كرده اند:

قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَ_كِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَعلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (ابراهيم: 11)

پيامبرانشان به آنان گفتند: «ما جز بشري مثل شما نيستيم، ولي خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منت مي نهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا براي شما حجتي بياوريم و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند».

ص: 75

3. هر پيامبر مأمور شده است با زبان و فرهنگ مردم ديارش، با آنان سخن بگويد:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (ابراهيم: 4)

و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم، تا [حقايق را] براي آنان بيان كند. پس خدا هر كه را بخواهد بي راه مي گذارد و هر كه را بخواهد هدايت مي كند، و اوست ارجمند حكيم.

4. آنها براي رسالت، خود اجري طلب نمي كرده اند. «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ و بر اين [رسالت] اجري از شما طلب نمي كنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست». (شعرا: 109)

5. همگي اهل دعا و ارتباط با خدا بوده اند.

طاغوت ها

طاغوت ها

همان طور كه انبياي الهي از مردان هستند، مخالفان سرسخت آنها، يعني طاغوت ها نيز از مردان بوده اند و اساسي ترين مشخصه آنها در اين بوده است كه مردم را از نور به سوي ظلمت ها مي كشانند. قرآن كريم مشخص ترين طاغوتي را كه معرفي مي كند و با تفصيل بيشتري از او سخن مي گويد، فرعون زمان موسي عليه السلام است:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. (قصص: 28)

فرعون در سرزمين [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت. طبقه اي از آنان را زبون مي داشت، پسرانشان را سر مي بريد، و زنانشان را [براي بهره كشي] زنده بر جاي مي گذاشت، كه وي از فسادكاران بود.

ص: 76

و موسي عليه السلام مأموريت مي يابد تا بني اسرائيل را از ظلم او نجات دهد:

اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ. (طه: 43 و 47)

]تو و برادرت هارون[ به سوي فرعون برويد كه او به سركشي برخاسته، پس به سوي او برويد و بگوييد: ما دو فرستاده پروردگار توايم، پس فرزندان اسرائيل را با ما بفرست، و عذابشان مكن...».

قرآن از طاغوت زمان ابراهيم عليه السلام با وصف «الذي كفر» ياد مي كند:

أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِ_ي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِ_ي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. (بقره: 258)

آيا از [حال] آن كس كه چون خدا به او پادشاهي داده بود [و بدان مي نازيد، و] درباره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه [مي]كرد، خبر نيافتي؟ آن گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگار من همان كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند.» گفت: «من [هم] زنده مي كنم و [هم] مي ميرانم.» ابراهيم گفت: «خدا[ي من] خورشيد را از خاور برمي آورد، تو آن را از باختر برآور.» پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمي كند.

بنابراين، همان طور كه پيامبران الهي كه دعوت كنندگان به سوي نورند از مردانند، طاغوت ها كه سبب گمراهي مردم شده اند و آنها را به ظلمات مي كشانند نيز از مردان بوده اند.

دوم _ زنان
اشاره

دوم _ زنان

«در ميدان زندگي، زن جايگاهي همانند مرد دارد و قلمرو و مسئوليت هايش نيز با او يكسان است؛ مگر در آنجا كه اختلاف آن دو از لحاظ آفرينش،

ص: 77

سبب تفاوت استعدادهاشان گردد. در آثار هنري بشري، همانند داستان و نمايشنامه، زن پايه اصلي اين آثار به شمار مي رود. كمتر اثر هنري را مي توان يافت كه در آن، زن به عنوان عنصري فعال در جذب خواننده يا بيننده حضور نداشته باشد، و اين، در گرايش طبيعي زن و مرد به يكديگر ريشه دارد. در قصه هاي قرآن هم زن داراي نقش است؛ با اين تفاوت كه فريفتن ديگران براي ميل به كالاي خود، در ساحت قصه هاي قرآن راه ندارد. از همين رو، در قصه هاي قرآن، زن در جايي حضور دارد كه بايد داشته باشد»؛(1) چرا كه «حوادث و آدم ها در قصه هاي قرآن، همان هايي اند كه در بستر زمان رخ نموده اند. قرآن، به تناسب هدف انسان سازانه خود، بخشي از اين حقايق مسلّم را با زباني هنري، به تصوير كشيده است و همين، سرّ حضور و نقش زن در اين قصه هاست. پس حضور زن در قصه هاي قرآن به دليل نقش واقعي او در بخشي از تاريخ و شأن بزرگش در جريان هاي اجتماعي است. اگر در حادثه اي، زن نقشي در خور نداشته باشد، قرآن نيز نامي از او به ميان نمي آورد. يعني زن همان است كه در واقعيت تاريخ هست. به همين دليل، قصه هاي قرآني بدون نقش زن، مانند قصص اصحاب كهف، عبد صالح و موسي و ذوالقرنين، به همان اندازه شكوهمند و برانگيزاننده اند كه قصه هايي با وجود نقش زن چون قصه يوسف».(2)

نگاه متعادل به زن

نگاه متعادل به زن

«زن به تناسب ويژگي هاي تكويني خود، داراي برتري ها و فروتري هايي در عرصه انجام وظايف است. با اين حال، مرد و زن دو عضو پيكره انساني اند؛


1- عبدالكريم خطيب، «زن در قصه هاي قرآن»، ترجمه: ژرفا، صحيفه مبين، ش 5، ص 3 (با تلخيص).
2- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص140.

ص: 78

همانند دستان راست و چپ يك بدن. پس در هرچه به شئون انساني بازمي گردد، بي شك خواه در تكاليف و خواه در حقوق، تفاوت هايي ميان آن دو به چشم مي خورد. در اين ميان، گاه برتري از آنِ زن است و گاه از آنِ مرد.

در قصه هاي قرآن، اين ديد متعادل به زن، همواره جاري است. زن گاه در شأن انساني و گاه در جايگاه زنانگي اش چهره مي نمايد و در هر يك، وضعي خاص دارد. در قصه قرآني، زن انساني است عاقل و رشيد و بصير كه به دليل آگاهي و اراده انساني، مسئول و مكلّف است. از اين رو، همانند مرد وظيفه پاسداري از ارزش ها را بر دوش مي كشد. نمونه چنين زني، همسر فرعون است كه خود را از سلطه زور و زر و تزوير مي رهاند و هدايت آسماني را با آغوش گشاده مي پذيرد تا اسوه همه انسان هاي مؤمن باشد.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. (تحريم: 11)

و براي كساني كه ايمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن گاه كه گفت: «پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه اي برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر برهان.

در گمراهي نيز زن و مرد جايگاهي يكسان دارند. زن ناصالح در قصه هاي قرآن، الگو و نمونه همه انسان هاي ناصالح است. همسر نوح و همسر لوط، با آنكه افتخار همسري دو بنده شايسته خدا را دارند، در عناد و حق ستيزي به پايه اي مي رسند كه براي همه كافران نمونه اند:

ص: 79

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ. (تحريم: 10)

خدا براي كساني كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [كه] هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند، و كاري از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: «با داخل شوندگان داخل آتش شويد».

تصوير طبيعي از زن با همه چهره هايش

تصوير طبيعي از زن با همه چهره هايش

«در قصه قرآني، زن در همه جهات همان گونه كه هست و طبيعت و فطرتش اقتضا مي كند، تصوير مي شود. مثلاً در جست وجوي همسر بر مي آيد و با لطف و مِهرورزي زوجي مي جويد، بي آنكه از حيا و متانت خويش بكاهد. اين تصوير قرآني از دختر شعيب پيامبر است كه در مَدين با موسي مواجه مي شود:

فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ. (قصص: 25 _ 27)

پس يكي از آن دو زن _ در حالي كه به آزرم گام برمي داشت _ نزد وي آمد [و] گفت: «پدرم تو را مي طلبد تا تو را به پاداش آب دادن [گوسفندان] براي ما، مزد دهد.» و چون [موسي] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد، [وي] گفت: «مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتي.» يكي از آن دو [دختر] گفت: «اي پدر،

ص: 80

او را استخدام كن؛ چرا كه بهترين كسي است كه استخدام مي كني؛ هم نيرومند [و هم] در خور اعتماد است.» [شعيب] گفت: «من مي خواهم يكي از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مي كني] به نكاح تو درآورم».

در اين صحنه، با تصويري بديع برخورد مي كنيم؛ راه رفتن بر حياورزي؛ اين، يعني نهايت عفت. با اين همه، هموست كه وقتي نزد پدر مي رسد، زمينه گفت وگو را مهيا مي كند تا موسي به خدمت گرفته شود و مقدمه پيوند فراهم گردد.

در قرآن، با چهره اي ديگر از زن نيز روبه روييم: موجودي مؤنث كه هواي نفس همه جانش را تسخير مي كند؛ به گونه اي كه عاطفه و عقل و درايت و همه چيزش را به فرمان مي گيرد. همسر عزيز مصر نمونه چنين زني است كه در قصه يوسف جلوه مي كند.

نيز نمايي ديگر از زن در قصه هاي قرآن، انسان مهرورز ]است[ كه جانش از عشق مادري لبريز است و قلبش به مِهر يك طفل مي تپد. اين جلوه را در همسر فرعون مي نگريم كه وقتي موسي را به گاه طفوليت در چنگ سربازان فرعون ديد، فرياد بر مي آورد كه او را نكشيد:

وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا. (قصص: 9)

و همسر فرعون گفت: «]اين كودك[ نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد. شايد براي ما سودمند باشد يا او را به فرزندي بگيريم».

چهره ديگر زن، نمودِ پادشاهانه اوست؛ پادشاهي كه با عقل و حكمت و تدبير در ميان مردم خود جايگاهي بلند مي يابد. اين چهره از آنِ ملكه «سبا» است».(1)


1- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص 146 (با تلخيص).

ص: 81

قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّي تَشْهَدُونِ قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ. (نمل: 32 _ 35)

گفت: «اي سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد كه بي حضور شما [تا به حال] كاري را فيصله نداده ام.» گفتند: «ما سخت نيرومند و دلاوريم، [ولي] اختيار كار با توست، بنگر چه دستور مي دهي؟] ملكه[ گفت: «پادشاهان چون به شهري درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مي گردانند، و اين گونه مي كنند. و [اينك] من ارمغاني به سويشان مي فرستم و مي نگرم كه فرستادگان [من] با چه چيز بازمي گردند».

نام بردن از زنان

نام بردن از زنان

گفته شد كه قرآن مجيد در نوع شخصيت پردازي خود، به اقتضاي اهداف، جزئيات را برمي گزيند و بيان مي كند؛ از جمله اين امور نام اشخاص است. به اين سبب، ذكر كردن يا ذكر نكردن نام شخصيت در قصه قرآني، با حكمت و دليل است، ولي در بيشتر موارد، تا جايي كه ضرورتي اقتضا نكند، نامي از شخصيت برده نمي شود، تا آنجا كه قرآن قصه بعضي از پيامبران را بيان كرده است، ولي نامي از آنها به ميان نمي آورد. اين شيوه درباره شخصيت هاي زن هم به كار رفته است. به اين سبب از همسران فرعون، نوح، لوط، ابولهب و پادشاه سبا نامي به ميان نمي آورد، ولي نام حضرت مريم عليها السلام را بارها ذكر مي كند:

ص: 82

«وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا؛ و در اين كتاب از مريم ياد كن، آن گاه كه از كسان خود، در مكاني شرقي به كناري شتافت». (مريم: 16) چرا كه مريم زني بي همتا ميان زنان عالم است و خداوند متعال خواسته است فضيلت و برتري او را بر ديگران نشان دهد تا اسوه اي براي همه انسان ها باشد.(1)

«وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاء الْعَالَمِينَ؛ و [ياد كن] هنگامي را كه فرشتگان گفتند: «اي مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برتري داده است». (آل عمران: 42)

سوم _ اقوام
اشاره

سوم _ اقوام

شخصيت به طور معمول يك فرد است، ولي گاهي گروه انساني به دليل عمل و كنش يكسان، به صورت يك شخص عمل مي كنند؛ مانند مردمان گوناگوني كه رسولان الهي با آنها روبه رو بوده اند و در قرآن كريم از آنها با اصطلاح «قوم» ياد مي شود: قوم نوح، قوم هود، قوم صالح، قوم شعيب، قوم ابراهيم. در قرآن، اين اقوام با صفات مشتركي توصيف شده اند: رسولان الهي را تكذيب مي كنند، اغنياي آنها همواره در معارضه و مواجهه با رسولان هستند، اما فقرا و مستضعفان قوم به دعوت رسولان ايمان مي آورند، و رسولان را ياري مي دهند و به اين دليل، اغنيا و مترفين همواره رسولان را بابت پيوستن فقرا و مستضعفان به آنها، سرزنش مي كردند.

جدا از اين تصوير كلي، قرآن تصويرهاي خاص از هر يك از اين اقوام ارائه مي دهد براي مثال: قوم لوط به دنبال كامجويي از پسران بودند، قوم شعيب در ميزان و سنجش كم مي گذاشتند، بني اسرائيل قومي لجوج و بهانه گير بودند.


1- بحوث في القصص القرآني، ص 191 (با تغيير و تلخيص).

ص: 83

تنوع در نمونه ها و الگوهاي فردي و اجتماعي در شخصيت هاي انساني

تنوع در نمونه ها و الگوهاي فردي و اجتماعي در شخصيت هاي انساني

از آنجا كه قرآن كريم متكفل هدايت بشر در همه عرصه هاي فردي و اجتماعي است، در قصه هاي قرآني نمونه ها و الگوهايي براي هر صنف و گروه يافت مي شود، كه با توجه به سير تحول و سرنوشتي كه قرآن براي آنها نشان مي دهد و قضاوتي كه درباره آنها دارد، راه صحيح از غيرصحيح را براي مخاطب، ترسيم مي كند:

در عرصه سياسي:

فرعون: نمونه حاكم مسلط مستكبر كه مردمش را به پرستش خود واداشته؛

ذي القرنين: پادشاه صالح و مصلح؛

سليمان: كسي كه بين نبوت و حكومت جمع كرده؛

هامان: وزير مفسدي كه پادشاه را در ظلمش ياري مي رساند؛

يوسف: وزير آگاه و مطمئن؛

ملكه سبأ: حاكمي كه در امور مهم مشورت مي كند.

در عرصه ثروت

در عرصه ثروت

قارون: نمونه كسي كه خدا به او ثروت داده و وي از آن، در به فتنه انداختن مردم استفاده مي كند.

در عرصه رسالت

در عرصه رسالت

نوح: دعوت گري صبور كه هزار سال قوم خود را از راه هاي مختلف به سوي حق دعوت مي كند؛

ابراهيم: دعوت گري حكيم در مواجهه با حاكم، دعوت گري بصير در شكستن بت ها و احتجاج با قوم، و دعوت گري مهربان در مواجهه با آذر و استغفار براي او؛

يوسف زنداني: دعوت گري كه مسئوليت دعوت خود را فراموش نمي كند؛

ص: 84

لوط: دعوت گري مغلوب كه انتظار فرج دارد.

در عرصه اجتماعي

در عرصه اجتماعي

پدر مؤمن و پسر كافر: در نوح و پسرش؛

شوهر كافر و همسر مؤمنه: در فرعون و همسرش؛

شوهر مؤمن و زن كافر: در نوح و لوط و همسرانشان؛

برادراني كه شيطان بين آنها را به هم مي زند: در برادران يوسف؛

جوان عفيف: در يوسف در مواجهه با زن عزيز مصر؛

پدر صبور: در يعقوب در فراق يوسف؛

پيرزني كه بچه دار مي شود: در زنان ابراهيم و زكريا؛

زن متقي و پاك: در زن عمران و دخترش مريم.

نمونه فساد اجتماعي گروهي

قوم لوط كه در پي مردان مي افتادند و آشكارا به فسق و فجور مشغول مي شدند؛ و در بني اسرائيل، نمونه مردمي گريزان از هدايت و عصيان گر نسبت به رهبر خود، كه طول زمان بردگي، چنان اثر سوء در جانشان گذاشته كه نمي توانند آثار آن را از خود دور كنند.

نمونه فساد اجتماعي فردي

عزيز مصر كه از كنار انحراف زنش به سادگي مي گذرد و زن عزيز مصر، زني عاشق كه به شوهرش خيانت مي كند.(1)

سه _ جن

سه _ جن

يكي ديگر از شخصيت هاي قصه هاي قرآني، جن است. جن مانند انسان، مكلّف است و آزاد به اينكه ايمان بياورد يا كفر ورزد، اطاعت كند يا اهل عصيان باشد. او در قيامت همانند انسان به جزاي عمل خود خواهد رسيد.


1- خصائص القصة الاسلامية، صص 77 و 78.

ص: 85

بيشترين حضور جن در قصص قرآني، در قصه سليمان عليه السلام است. در اين قصه، اجنه در تسخير حضرت سليمان، براي او كار مي كنند و سليمان عليه السلام كساني از آنان را كه از فرمان او سرپيچي كنند، مجازات مي كند.

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِير يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاء مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ. (سبا: 12 و 13)

و باد را براي سليمان [رام كرديم] كه رفتن آن بامداد، يك ماه، و آمدنش شبانگاه، يك ماه [راه] بود، و معدن مس را براي او ذوب و روان [گردانيديم[ و برخي از جن به فرمان پروردگارشان پيش او كار مي كردند، و هر كس از آنها از دستور ما سر برمي تافت، از عذاب سوزان به او مي چشانيديم. آن ]متخصصان[ براي او هرچه مي خواست: از نمازخانه ها و مجسمه ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه ها و ديگ هاي چسبيده به زمين مي ساختند. اي خاندان داوود، شكرگزار باشيد. و از بندگان من اندكي سپاس گزارند.

در قسمتي از همين داستان، يكي از جنيان پيشنهاد مي دهد كه تخت ملكه سبا را پيش از آنكه سليمان از جاي برخيزد، از يمن به شام بياورد:

قَالَ يَا أَيُّهَا المَلؤا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ. (نمل: 38 و 39)

]سپس] گفت: «اي سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را _ پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند _ براي من مي آورد؟» عفريتي از جن

ص: 86

گفت: «من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزي براي تو مي آورم و بر اين [كار] بسيار توانا و مورد اعتمادم».

ابليس نيز يكي از جنيان است كه در قصه سجود بر آدم عليه السلام ، خدا او را لعن مي كند و وي رانده مي شود:

وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ. (اعراف: 11 _ 15)

و در حقيقت، شما را خلق كرديم، سپس به صورتگري شما پرداختيم؛ آن گاه به فرشتگان گفتيم: «براي آدم سجده كنيد.» پس [همه] سجده كردند، جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. ]خداوند[ فرمود: «چون تو را به سجده امر كردم، چه چيز تو را بازداشت از اينكه سجده كني؟» گفت: «من از او بهترم. مرا از آتش آفريدي و او را از گِل.» فرمود: «از آن [مقام] فرو شو، تو را نرسد كه در آن [جايگاه] تكبر نمايي؛ پس بيرون شو كه تو از خوارشدگاني.» گفت: «مرا تا روزي كه [مردم] برانگيخته خواهند شد مهلت ده.» فرمود: «تو از مهلت يافتگاني».

وي با وسوسه كردن آدم عليه السلام و حوا، در اخراج آنها از بهشت، نقش اساسي داشت.

چهار _ حيوانات

چهار _ حيوانات

از ديگر شخصيت ها و كنشگران در قصه هاي قرآني، حيواناتند كه گاه حضوري پررنگ و گاه كم رنگ در قصه دارند. در اينجا مروري بر اين حيوانات داريم:

ص: 87

كلاغي كه خداوند سبحان بر قابيل برانگيخت تا به او شيوه خاك سپاري برادرش را بياموزاند؛

ناقه صالح كه از ميان صخره هاي كوه به عنوان معجزه اي آشكار تولد يافت و بيرون جهيد؛

پرندگاني كه حضرت ابراهيم عليه السلام آنها را ذبح و قطعه قطعه كرد و هر قطعه اي را بر قله كوهي نهاد و سپس به اذن پروردگار، آنان را زنده كرد؛

نهنگي كه يونس را بلعيد و بدون هيچ آسيبي او را در شكم خود جاي داد و پس از مدتي او را به ساحل افكند؛

گاو بني اسرائيل كه حضرت موسي عليه السلام دستور داد او را ذبح كنند تا قاتل بي گناهي را كشف كند؛

عصاي موسي كه گرچه در ظاهر چوب دستي اي بيش نبود، ولي در حقيقت نشاني از نشانه هاي الهي بود كه معجزه آسا به صورت ماري بزرگ در مي آمد؛

هدهد در داستان سليمان كه خبر بلقيس را به اطلاع آن پيامبر رساند؛

مورچه در داستان سليمان كه با نزديك شدن سپاه سليمان، به ديگر مورچگان هشدار داد براي در امان ماندن از پايمال شدن، به خانه هايشان بروند؛

موريانه اي كه با خوردن عصاي سليمان، مرگ او را افشا كرد؛

مركب عزير كه همراه او يكصد سال مرد و سپس زنده شد؛

سگ اصحاب كهف كه همراه آنان 309 سال در غار به خواب رفت؛

گِلي كه پرنده شد و آن موهبتي بود كه خداوند سبحان به حضرت عيسي عليه السلام ارزاني داشت؛ او به فرمان حق از گِل، چيزي شبيه پرنده مي ساخت و در آن مي دميد، پس آن گِل به صورت پرنده زنده اي مي گرديد؛

ص: 88

فيل ابرهه كه براي تخريب كعبه به كار گرفته شد؛

ابابيل (پرندگاني شبيه پرستو و چلچله)، كه از جانب درياي احمر برخاستند و لشكر فيل را مغلوب كردند؛

عنكبوت كه براي مخفي كردن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خانه خويش را در غار ثور بنا نهاد و با تنيدن تار، هرگونه احتمال وجود پيامبر در آن غار را در نظر دشمنان آن حضرت نفي كرد و آنان را از ورود به غار منصرف ساخت.(1)

نكته پاياني در بحث شخصيت اين است كه از آنجا كه در معارف قرآن كريم، عالم هستي شامل عالم غيب و شهود است، دايره شخصيت هايي كه در قرآن ترسيم مي شود، به همين اندازه گسترده است. از يك سو، خداوند متعال به عنوان يك كنشگر نقش دارد و از سوي ديگر، انسان، ملك، جن و حيوانات نيز صنوف ديگر شخصيتي هستند. اين تنوع در صنوف اشخاص، موجب جذابيت دو چندان اين قصه ها شده است.

3. زمان در قصه هاي قرآن

3. زمان در قصه هاي قرآن

يكي از مؤلفه هاي داستان زمان است؛ چرا كه هر رويدادي ناگزير در بستر زمان رخ مي دهد. از نظر روايت شناسي و با در نظر گرفتن زمان ماجراها، سه گونه روايت در قرآن داريم:

«داستان و حوادثي كه به تمامي در گذشته رخ داده اند، سپس داستان براي ديگران نقل مي شود؛ قصص انبيا همه از اين قبيلند؛

داستان و رخدادهايي كه هنوز اتفاق نيفتاده اند، اما وقوع آنها پيشگويي مي شود؛ مانند خبر قرآن از غلبه كردن روم بر ايران در آينده نزديك؛


1- ابوالحسن مطلبي، «نقد كتاب قصص الحيوان في القرآن بهجت احمد»، فرهنگ جهاد، ش 1، صص 189 _ 191 (با تلخيص).

ص: 89

روايت هايي كه هم زمان با نقل شكل مي گيرند؛ مانند رويدادهاي زندگي پيامبر اكرم اسلام صلي الله عليه و آله ».(1)

با وجود اين، در اصطلاح قرآني فقط به نوع اول، قصه اطلاق مي شود. در نتيجه، نه تنها زمان قصه هاي قرآني به تمامي در گذشته است، بلكه شامل دوره هاي تاريخي مي شود كه فاصله زماني زيادي با عصر نزول دارند و قرآن كريم اين قصه ها را پس از گذشت سال ها نقل مي كند.

اينكه قرآن كريم چقدر به ذكر و مشخص كردن زمان وقوع و به طور خاص، دوره تاريخي رويدادهاي داستاني اهتمام دارد، در بحث «طرح» خواهد آمد.

4. مكان در قصه هاي قرآن

4. مكان در قصه هاي قرآن

از ديگر مؤلفه هاي داستان، مكان است. هر داستاني ناگزير در زمان و مكاني رخ مي دهد. به اين دليل، برخي در تعريف روايت، قيد زمان و مكان را آورده اند و روايت را چنين تعريف مي كنند: «روايت، سلسله اي از رويدادهايي همبسته، واقع شده در زمان و مكان» است. البته مكان هر رويدادي متناسب با نوع رويداد است. از اين رو، مكان معنايي گسترده دارد، اما اينكه قرآن كريم تا چه اندازه محل وقوع داستان را مشخص كرده است، در بحث «طرح» خواهد آمد.

چند نكته

چند نكته

1. تقابل و درگيري، اساس هر داستان است. در قرآن هم تقابل و درگيري ديده مي شود؛ درگيري ميان پيامبران و اقوام كافرشان؛ ميان پيامبران و طاغوت ها و مانند آن، ولي آيا ميان اين درگيري هاي متنوع مي توان نقطه مشتركي يافت؟


1- ابوالفضل حري، «احسن القصص؛ رويكرد روايت شناختي به قصص قرآني»، نامه ادبي، اول، ش 2،ص 96.

ص: 90

بسياري، اين درگيري ها را به درگيري و تقابل بين خير و شر برمي گردانند، ولي تقابل در قرآن كريم، برتر از درگيري خير و شر است؛ بلكه درگيري ميان ايمان و كفر است. حقيقت آن است كه در قرآن كريم، صف بندي ميان مؤمنان و كافران است و موضوع نزاع، ايمان و كفر.

با تأمل مي توان درگيري ديگري نيز در قصه هاي قرآني پيدا كرد كه به نوعي برگردان تقابل و درگيري بين ايمان و كفر است و آن درگيري ميان خداوند متعال و شيطان به عنوان عصيان گر است؛ اين تقابل از سجده نكردن شيطان بر آدم عليه السلام آغاز شد و در طول تاريخ ميان جنود الهي و جنود شيطان ادامه دارد.

اين تفسير، به ويژه در قصص پيامبران الهي به روشني درك مي شود؛ چرا كه پيامبران الهي، فرستادگان، بندگان مخلص و نمايندگان خدا در زمين هستند.

2. با كمي تأمل، شايد بتوان گفت در بيشتر قصه هاي قرآني، به ويژه قصص انبيا، كنش اصلي از خداوند متعال است. در قصه يوسف، فعل و كنش الهي آشكار است؛ اوست كه يوسف را از چاه به جاه مي رساند و زن عزيز مصر را از عزت به ذلت. اوج جلوه گري كنش و فعل الهي در قصه موسي اتفاق مي افتد؛ چرا كه خداوند، بيش از هر قصه اي آشكارا وارد ميدان مي شود؛ خداوند (در وادي مقدس و در كوه طور) خود با موسي سخن مي گويد، خودش موسي را نزد فرعون مي فرستد و معجزات فراواني به او عطا مي كند؛ خودش فرعون را غرق مي كند و بني اسرائيل را با منّ و سلوي مي نوازد. گرچه توقع بني اسرائيل بيش از اين بود و مي خواستند آشكارا خدا را ببينند. انصاف آن است كه فعل خداوند بيش از هر زماني آشكارا در قصه حضرت موسي عليه السلام هويدا است؛ بني اسرائيل طالب بودند خداوند را ببينند و خداوند، خود را در فعل خود، آشكارا نشان داده است.

ص: 91

3. با توجه به نكته پيش، قصص قرآن در بيشتر اوقات، قصه هايي است كه خداوند متعال جل و اعلي در آنها درباره فعل خود سخن گفته است. اين مطلب در بحث «زاويه ديد» گذشت كه زاويه ديد در قصه هاي قرآني گاهي از سوم شخص به اول شخص عوض مي شود؛ و آن در جايي است كه خداوند متعال، آشكارا به عنوان يك كنش گر در داستان حاضر مي شود و از فعل خود سخن مي گويد.

4. شايد تفاوت اساسي قصه هاي قرآني با قصه هاي بشري، در همين نكته پيش گفته باشد، نه نكات فني و فرمي. در قصه هاي بشري، بشر از خود سخن مي گويد و داستان خود را بازگو مي كند؛ در حالي كه در قصص قرآني، خداوند متعال از فعل و كنش خود سخن مي راند و قصه خويش را مي گويد.

5. از آنجا كه سخن از فعل خدا براي هيچ بشري امكان پذير نيست، مگر آنكه خداوند خود قبلاً از فعل خود خبر داده باشد. شايد يكي از وجوه تقليدناپذيري قصه هاي قرآني همين موضوع باشد.

ص: 92

فصل پنجم: طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

فصل پنجم: طرح در قصه هاي قرآن

پيش از اين در تعريف طرح گفته شد: «آن سازمان دهي است كه نويسنده برمي گزيند تا از طريق آن داستان را ارائه دهد».

بنابراين، همان طور كه در داستان، درباره عناصر چهارگانه (رويداد، اشخاص، زمان و مكان) بحث كرديم، بايد بحث شود كه از طريق طرح، چگونه اين عناصر چهارگانه سازمان يافته، ارائه مي شوند.

1. شيوه ارائه رويدادها از طريق طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

1. شيوه ارائه رويدادها از طريق طرح در قصه هاي قرآن

چگونگي ارائه رويدادهاي داستان توسط طرح را مي توان ذيل سه عنوان بررسي كرد:

نظم

سرعت روايي

تكرار

الف) نظم در قصه هاي قرآن

الف) نظم در قصه هاي قرآن

رويدادها در طرح، به طور معمول، متناظر با داستان به صورت منظم (1و2و3) پيش مي روند، ولي گاهي سير بيان رويدادها از نظم طبيعي پيروي

ص: 93

نمي كند؛ چرا كه طرح پس از آغاز، به گذشته يا آينده پرش مي كند كه به آن گذشته نگر (فلاش بك) يا آينده نگر (فلاش فوروارد) مي گويند.

در بسياري از قصه هاي قرآني، سير حوادث نظم طبيعي خود را دارد، ولي گاهي هم از ميانه رويدادها آغاز و سپس با بازگشت به گذشته، ابتداي داستان روايت مي شود. به چند مورد كه نظم طبيعي در آنها رعايت نشده است، توجه كنيد.

در قصه «بني اسرائيل و گاو، سير حوادث به طور طبيعي روايت نمي شود. سير طبيعي قصه اين چنين است:

كسي ميان بني اسرائيل كشته مي شود؛

مردم اختلاف نظر دارند كه قاتل كيست و نزديك است كه اين اختلاف به فسادي بزرگ بينجامد؛

از موسي عليه السلام مي خواهند تا با معجزه اي قاتل را معرفي كند؛

موسي عليه السلام فرمان مي دهد كه گاوي ذبح كنند و پاره اي از گوشت آن را بر كشته زنند تا زنده شود و قاتل را معرفي كند؛

مردم بهانه هاي گوناگون مي آورند تا سرانجام، گاو را ذبح مي كنند.

قرآن مرحله هاي چهارم و پنجم را نخست مي آورد، آن گاه از مراحل سه گانه آغازين سخن مي گويد»:(1)

مرحله چهارم

وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. (بقره: 67)


1- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص 173.

ص: 94

مرحله پنجم

قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِ_عٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ.

مرحله اول و دوم

وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ

مرحله سوم

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللّهُ الْمَوْتَي وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. (بقره: 67 _ 73)

و هنگامي كه موسي به قوم خود گفت: «خدا به شما فرمان مي دهد كه ماده گاوي را سر ببريد، گفتند: «آيا ما را به ريشخند مي گيري؟» گفت: «پناه مي برم به خدا كه [مبادا] از جاهلان باشم.»

گفتند: «پروردگارت را براي ما بخوان، تا بر ما روشن سازد كه آن چگونه ]گاوي[ است؟» گفت: «وي مي فرمايد: آن ماده گاوي است نه پير و نه خردسال، [بلكه[ ميانسالي است بين اين دو. پس آنچه را [بدان] مأموريد به جاي آريد.» گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن كند كه رنگش چگونه است؟» گفت: «وي مي فرمايد: آن ماده گاوي است زرد يكدست و خالص، كه رنگش بينندگان را شاد مي كند.»

ص: 95

گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن گرداند كه آن چگونه [گاوي] باشد؟ زيرا [چگونگي] اين ماده گاو بر ما مشتبه شده، ]ولي با توضيحات بيشتر تو[ ما ان شاء الله حتماً هدايت خواهيم شد.» گفت: «وي مي فرمايد: در حقيقت، آن ماده گاوي است كه نه رام است تا زمين را شخم زند؛ و نه كشتزار را آبياري كند؛ بي نقص است؛ و هيچ لكه اي در آن نيست.»گفتند: «اينك سخن درست آوردي.»

پس آن را سر بريدند، و چيزي نمانده بود كه نكنند و چون شخصي را كشتيد، و درباره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حال آنكه خدا، آنچه را كتمان مي كرديد، آشكار گردانيد.

پس فرموديم: «پاره اي از آن [گاو سربريده را] به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود]». اين گونه خدا مردگان را زنده مي كند و آيات خود را به شما مي نماياند، باشد كه بينديشيد.

در قصه لوط در سوره حجر چنين مي خوانيم:

فَلَمَّا جَاء آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ قَالُواْ بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمْتَرُونَ وَأَتَيْنَاكَ بَالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ وَجَاء أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ قَالَ إِنَّ هَؤُلاء ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ. (حجر: 61 _ 68)

پس چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند، گفت: «شما مردمي ناشناس هستيد.» گفتند: «[نه، ] بلكه براي تو چيزي آورده ايم كه در آن ترديد مي كردند، و حق را براي تو آورده ايم و قطعاً ما راست گويانيم، پس، پاسي از شب [گذشته] خانواده ات را حركت ده و [خودت] به دنبال آنان برو، و هيچ يك از شما نبايد به عقب بنگرد، و هر جا به شما

ص: 96

دستور داده مي شود برويد.» و او را از اين امر آگاه كرديم كه ريشه آن گروه، صبح گاهان بريده خواهد شد و مردم شهر، شادي كنان روي آوردند. گفت: «اينان مهمانان منند، مرا رسوا مكنيد».

از قصه لوط در آيات ديگر قرآن بر مي آيد كه اين فرشتگان، تنها هنگامي حقيقت امر را آشكار كردند كه مردم شهر مژده گويان رسيدند و به آنان آهنگِ سوء كردند. در اينجا رهايي، و نجات از تنگنا در آغاز آمده و ترتيب زماني رعايت نشده است. (1)

البته اين بر هم خوردن نظم همواره به دليل حكمتي است كه با توجه به مضمون داستان و بافت سوره، مي توان آن را دريافت.

ب) سرعت روايي در قصه هاي قرآن
اشاره

ب) سرعت روايي در قصه هاي قرآن

زير فصل ها

توضيحي در باب سرعت روايي

يك _ صحنه در قصه هاي قرآن

توضيحي در باب سرعت روايي
اشاره

توضيحي در باب سرعت روايي

گفته شد كه زمان در داستان، گاه شمارانه است، ولي در طرح، زمان مي تواند گسترده يا فشرده شود. در صورتي كه سرعت روايت در طرح را با سرعت رويدادها در داستان بسنجيم، چهار قسم را مي توان صورت بندي كرد:

صحنه: زمان در طرح با داستان يكسان است، مانند زماني كه راوي گفت وگويي را نقل مي كند؛

تلخيص: زمان زيادي از داستان در طرح به طور فشرده روايت، و به سرعت از آن گذر مي شود؛

توصيف: در حالي كه در داستان رويدادها جريان دارد، زمان در داستان باز مي ايستد تا راوي چيزي را توصيف كند؛

حذف: طرح، برخي از رويدادهاي داستان را اصلاً نمي آورد و حذف مي كند.(2)


1- مباني هنري، قصه هاي قرآني، ص 179.
2- 1لوسي گيلمت، «روايت شناسي ژرار ژنت»، خوانش، ش 10.

ص: 97

هر يك از اين موارد، به عنوان ابزاري براي روايت با قابليت هايي ويژه به كار مي آيند.

از اين منظر به توضيحي بيشتر درباره هر يك مي پردازيم.

تلخيص

تلخيص

تلخيص در اصطلاح شناسي داستان، به معناي خلاصه كردن زمان، رويداد، عمل، سرگذشت يا حالت و بيان آن در يك يا چند جمله يا صفحه است. «نويسنده، يا خود به روايت تمام داستان يا بخشي از آن مي پردازد، يا اين كار را به عهده راوي ديگري مي گذارد.» در هر دو حال، تماس خواننده با جهان داستان، با واسطه راوي است و از زبان او مي شنود كه در جهان داستان چه مي گذرد.(1) براي نمونه، در عبارت: «سال گذشته تماماً براي پيدا كردن مدرسه اي مناسب دويدم». عمل تمام سال گذشته در يك سطر خلاصه شده است.

صحنه

صحنه

صحنه در اصطلاح داستان نويسي به اين معني است كه «نويسنده به جاي نقل وقايع، آنچه روي مي دهد را نشان دهد تا به خواننده امكان دهد كه بي واسطه و بي دخالت نويسنده يا هر راوي ديگري، با جهان داستان روبه رو شود تا با چشم هاي خود ببيند كه شخصيت ها چه مي كنند و با گوش هاي خود بشنود كه آنان چه مي گويند».(2)

به اين نمونه توجه كنيد:

«پسر بچه گفت: كجا مي ريم. مادر گفت: مي ريم خيابان براي خريد. پسربچه گفت: برام اسباب بازي مي خري؟ مادر دست پسربچه را در دستانش فشرد و به انتهاي خيابان خيره شد».


1- ناصر ايراني، داستان: تعاريف، ابزارها و عناصر، ص 50.
2- ناصر ايراني، داستان: تعاريف، ابزارها و عناصر، ص 50.

ص: 98

در اين مثال، ما هر آنچه را روي مي دهد، مي بينيم و مي شنويم. البته روبه رو شدن با جهان داستاني و نشان دادن آنچه اتفاق مي افتد، به اين معني نيست كه نويسنده تمام آنچه را روي مي دهد بايد در صحنه بياورد؛ كه چنين چيزي نه امكان پذير است و نه لازم، بلكه نويسنده برخي كنش ها و گفت وگوهايي را كه اتفاق افتاده، گزينش و در صحنه بازنمايي مي كند.

اجزاي صحنه

اجزاي صحنه

آنچه در يك صحنه روي مي دهد، شامل كنش و گفت وگوست. راوي داستان، عمل يا گفت وگويي را كه در صحنه رخ مي دهد، نقل مي كند. در مثال بالا ابتدا گفت وگوي ميان مادر و بچه نقل مي شود، بعد راوي مي گويد كه مادر دست فرزندش را فشرد و به انتهاي خيابان نگريست. يعني صحنه، تركيبي از گفت وگو و عمل است.

با اينكه عمل و گفت وگو هر دو از اجزاي صحنه هستند، گفت وگو به قصه سرزندگي خاصي مي دهد و در صورتي كه به درستي در قصه بيايد، قصه را جذاب تر مي كند و به خواننده اجازه مي دهد بي واسطه با افكار شخصيت ها روبه رو شود.

قابليت هاي صحنه و تلخيص در روايت داستاني

قابليت هاي صحنه و تلخيص در روايت داستاني

تلخيص و صحنه، دو ابزار اصلي روايت در كار داستاني اند، ولي هر كدام توانايي ها و ضعف هايي دارند. در تلخيص، راوي رويدادي را مدتي پس از اينكه اتفاق افتاده، بازگو مي كند. از اين رو، مخاطب از رويدادها دور است. در صحنه، راوي دخالت خود را به حداقل مي رساند و به گونه اي كار مي كند كه گويي خود مخاطب، بي واسطه با جهان داستان روبه روست و آنچه را اتفاق مي افتد مي بيند و مي شنود. از اين رو، مخاطب به رويدادها گويي نزديك تر است و خود،

ص: 99

مشاهده گري در صحنه است. بر اين اساس، صحنه بسيار جذاب تر از تلخيص عمل مي كند و مشاركت مخاطب را بيشتر در پي دارد.

در مقابل اين امتياز، اين كاستي هم در صحنه وجود دارد كه در رساندن اطلاعات، ناتوان تر از تلخيص است. با تلخيص مي توان رويدادهاي يك هفته، يك سال يا يك دوره زندگي را در چند سطر گفت.

كاربرد صحيح تلخيص و صحنه

كاربرد صحيح تلخيص و صحنه

تلخيص و صحنه، هر دو از ابزارهاي كارآمد در قصه خوب به شمار مي روند، ولي زماني قصه اي به خوبي روايت مي شود كه از هر يك از اين دو نوع ابزار، به جا و به خوبي استفاده شود؛ به اين صورت كه رويدادهاي جالب و مهم و مؤثر در سرنوشت شخصيت هاي داستان، به طور كامل و با شرح و توصيف جزئيات لازم، به گونه اي در صحنه بيايد كه خواننده در برابر منظره كامل و ملموس آن رويدادها قرار بگيرد، ولي هرگاه در طول مدت معيني از داستان، حادثه جالب و مهم و تعيين كننده اي روي ندهد، آن مدت، چه كوتاه باشد (مثلاً يك ساعت) و چه بلند (مثلاً يك سال يا ده سال يا بيشتر)، در يك يا چند جمله يا بند يا صفحه، فشرده و خلاصه شود. بدين ترتيب، خواننده نه احساس خواهد كرد كه در جريان داستان شكاف و حلقه گمشده اي وجود دارد و نه با خواندن مطالب كسل كننده دچار ملال خواهد شد.

توصيف

توصيف

سومين ابزار روايت داستاني، توصيف است. توصيف، نسبت به صحنه و تلخيص در روايت داستاني از اهميت كمتري برخوردار است. در واقع، در توصيف گويي چرخ گردنده داستان از كار مي ايستد و داستان با درنگ، اين فرصت را به خواننده مي دهد كه در تصويري ثابت، منظره اي خارجي يا ويژگي هاي ظاهري يا حالات روحي شخصيتي را نظاره كند.

ص: 100

به اين نمونه از توصيف توجه كنيد:

«گذرگاه، سخت و هموار بود و در اين صبح زود هنوز غبارآلود نشده بود. كمي پايين تر تپه هاي پوشيده از بلوط و شاه بلوط را مي ديدي و در دوردست ها دريا را، و در سوي ديگر، كوه هاي سفيد از برف را».

و اين نمونه:

«او شخصي بود خوش قيافه و خوش هيكل كه عضلات نيرومندي داشت و قامتي بلند». (1)

كه در اولي منظره اي و در دومي شخصي توصيف مي شود.

حذف

حذف

همان طور كه به كارگيري درست صحنه و تلخيص و توصيف، جان و نشاط به روايت مي دهد، حذف هاي بجاي رويدادها نيز باعث ايجاد ريتم مناسب مي شود؛ چرا كه نه امكان دارد و نه مناسب است همه رويدادهاي داستاني در طرح بيايد، كه در اين صورت با روايتي كش دار و ملال آور مواجه خواهيم شد. قصه خوب آن است كه آنچه را مخاطب مي تواند حدس بزند، حذف كند، تا با تند كردن روند داستان، ضرب آهنگ مناسبي به آن بدهد.

اكنون كه با چگونگي اجزاي سرعت روايي و ابزارهاي روايي آشنا شديم، اين موارد را در قصص قرآني بررسي مي كنيم.

يك _ صحنه در قصه هاي قرآن

يك _ صحنه در قصه هاي قرآن

در روند روايت، مهم ترين و جذاب ترين ابزار روايت، صحنه است و در هر صحنه، گفت وگوها مهم ترين عنصر جذاب است.


1- داستان: تعاريف، ابزارها و عناصر، ص 103.

ص: 101

در قصه هاي قرآني، صحنه بيش از تلخيص به كار رفته است؛ به گونه اي كه مي توان آن را يكي از ويژگي هاي فرمي اين قصه ها دانست. در صحنه بيش از آنكه نمايش عمل و كنش شخصيت ها باشد، از گفت وگو استفاده شده است؛ به گونه اي كه در برخي موارد داستان از همان ابتدا با يك صحنه آغاز مي شود، مانند داستان حضرت يوسف عليه السلام : «إِذْ قال يوسُفُ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ اني رَايتُ أَحَدَ عَشَرَ كوْكبًا وَ الشّمْسَ وَ القَمَرَ رَايتُهُمْ لي ساجِدينَ؛ ]ياد كن] زماني را كه يوسف به پدرش گفت: «اي پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براي من سجده مي كنند». (يوسف: 3)

و جالب آنكه آغاز همين صحنه، با گفت وگوست.

گفت وگو در قصه هاي قرآن
اشاره

گفت وگو در قصه هاي قرآن

گفته شد كه گفت وگو يكي از اجزاي صحنه است؛ بلكه صحنه با گفت وگوست كه زنده و جذاب جلوه مي كند. گفت وگو در داستان باعث مي شود مخاطب بيش از پيش احساس حضور در متن داستان داشته باشد. افزون بر آن، در گفت وگو، بدون واسطه راوي، شخصيت ها برملا، و مخاطب از انديشه هاي آنها به روشني آگاه مي شود.

گفت وگو در قصه هاي قرآني عنصري اساسي و محوري است، به گونه اي كه شايد در كمتر روايت بشري اين گونه از گفت وگو استفاده شده باشد. براي شناخت بيشتر گفت وگو در صحنه هاي قرآني، توجه به چند نكته مفيد است.

استفاده حداكثري از گفت وگو در قصه هاي قرآن

استفاده حداكثري از گفت وگو در قصه هاي قرآن

يكي از ويژگي هاي بارز قصه هاي قرآني استفاده حداكثري از گفت وگوست؛ به گونه اي كه در كمتر روايت بشري گفت وگو به اين صورت ديده مي شود. بنابراين، گفت وگو كاركرد بسياري از عناصر ديگر را هم بر عهده مي گيرد؛ مانند اين قطعه از داستان حضرت ابراهيم عليه السلام كه تمام ماجرا با گفت وگو بيان شده است:

ص: 102

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَي وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنْ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. (بقره: 260)

و [ياد كن] آن گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مي كني؟»

فرمود: «مگر ايمان نياورده اي؟»

گفت: «چرا، ولي تا دلم آرامش يابد».

فرمود: «پس، چهار پرنده برگير و آنها را نزد خود ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهي پاره اي از آنها را قرار ده؛ آن گاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوي تو مي آيند و بدان كه خداوند توانا و حكيم است».

و مانند اين قسمت از محاجه هود عليه السلام قومش:

وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنْ الْكَاذِبِينَ.

قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ.

أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون.

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنتَ مِنْ الصَّادِقِينَ.

ص: 103

قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنْ الْمُنتَظِرِينَ.

فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِين. (اعراف: 65 _ 72)

و به سوي عاد، برادرشان هود را [فرستاديم]؛ گفت: «اي قوم من، خدا را بپرستيد كه براي شما معبودي جز او نيست، پس آيا پرهيزكاري نمي كنيد؟»

سران قومش كه كافر بودند، گفتند: «در حقيقت، ما تو را در سفاهت مي بينيم و جداً تو را از دروغ گويان مي پنداريم».

گفت: «اي قوم من، در من سفاهتي نيست، ولي من فرستاده اي از جانب پروردگار جهانيانم. پيام هاي پروردگارم را به شما مي رسانم و براي شما خيرخواهي امينم. آيا تعجب كرديد كه بر مردي از خودتان، پندي از جانب پروردگارتان براي شما آمده تا شما را هشدار دهد؟ و به خاطر آوريد زماني را كه [خداوند] شما را پس از قوم نوح، جانشينان [آنان] قرار داد، و در خلقت، بر قوّت شما افزود. پس نعمت هاي خدا را به ياد آوريد، باشد كه رستگار شويد».

گفتند: «آيا به سوي ما آمده اي كه تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان مي پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مي گويي، آنچه را به ما وعده مي دهي براي ما بياور».

گفت: «راستي كه عذاب و خشمي [سخت] از پروردگارتان بر شما مقرر گرديده است. آيا درباره نام هايي كه خود و پدرانتان [براي بت ها] نام گذاري كرده ايد، و خدا بر [حقانيت] آنها برهاني فرو نفرستاده با من مجادله مي كنيد؟ پس منتظر باشيد كه من [هم] با شما از منتظرانم».

ص: 104

پس او و كساني را كه با او بودند، به رحمتي از خود رهانيديم و كساني را كه آيات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ريشه كن كرديم.

در اين دو نمونه، گفت وگو حجم بالايي از روايت را به خود اختصاص مي دهد.

تك گويي در قصه هاي قرآن

تك گويي در قصه هاي قرآن

معمول گفتارها در قصه هاي بشري و قصه هاي قرآني، گفت وگوي دو طرفه است. نمونه آشكار اين گونه گفت وگوها در قرآن كريم، گفت وگوي موسي عليه السلام و فرعون و گفت وگوي بيشتري پيامبران با قومشان است كه به صورت رفت و برگشت صورت مي گيرد. گاهي به جاي گفت وگو، تك گويي به كار مي رود، مانند اين آيه كه حضرت موسي عليه السلام «عسي ربي» را خطاب به كسي بيان نكرده، بلكه تك گويي آن حضرت است:

فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ. (قصص: 21 _ 23)

موسي ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالي كه مي] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.» و چون به سوي [شهر] مدين رو نهاد [با خود] گفت: «اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند».

در قصه يوسف عليه السلام ، زماني كه برادران گزارش دستگيري بنيامين را به يعقوب عليه السلام مي دهند، يعقوب عليه السلام از آنها رو برمي گرداند و با خود واگويه مي كند كه «يا اسفا علي يوسف»: «وَتَوَلَّي عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كظيمٌ؛ و از آنان روي گردانيد و گفت: «اي دريغ بر يوسف»، و در حالي كه اندوه خود را فرو مي خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد». (يوسف: 84)

ص: 105

يا اين آيه كه جمله «يا ويلتي» تك گويي قابيل است:(1)

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنْ النَّادِمِينَ. (مائده: 31)

پس، خدا زاغي را برانگيخت كه زمين را مي كاويد، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند. [قابيل] گفت: «واي بر من، آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟» پس از [زمره]پشيمانان گرديد.

طرف هاي گفت وگو در قصه هاي قرآن

طرف هاي گفت وگو در قصه هاي قرآن

در قرآن، طرف هاي گفت وگو تنوع زيادي دارد؛ از جمله:

گفت وگوي خداوند و بعضي مخلوقاتش، مانند: گفت وگوي خداوند متعال با ملايك و آدم و ابليس در قصه آفرينش آدم و نيز گفت وگوي خداوند متعال با موسي عليه السلام در وادي مقدس؛

گفت وگوي ملايك و بشر در قصه مريم و ذكريا و نيز قصه ابراهيم و قصه لوط؛

گفت وگو بين انسان ها كه در بيشتر قصه ها هست، مانند گفت وگوي پيامبران با اقوام خود يا با طاغوت ها؛

گفت وگوي انسان و حيوان در قصه سليمان، در گفت وگوي آن حضرت با هدهد؛

گفت وگوي انسان و جن، در گفت وگوي بين سليمان و يكي از اجنه در ماجراي آوردن تخت ملكه سبأ.(2)


1- نك: تحليل عناصر ادبي و هنري در داستان هاي قرآن، ص 174.
2- خصائص القصة الاسلامية، ص 90.

ص: 106

كاركردهاي معمول گفت وگو در قصه هاي قرآن

كاركردهاي معمول گفت وگو در قصه هاي قرآن

گفت وگوي خوب در هر قصه اي، كاركردها و ويژگي هايي دارد، مانند:

ايجاد حس حضور در صحنه براي مخاطب،

افشاي شخصيت ها،

پيش بردن كنش داستاني.

اين كاركردها را در گفت وگوهاي قرآني به روشني مي توان يافت. براي نمونه، در گفت وگوي موسي و فرعون، اولاً قصه بدون دخالت راوي نقل مي شود. همين حضور حداقلي راوي، باعث احساس حضور بي واسطه مخاطب در صحنه مي شود؛ گويي مخاطب، خود در كاخ فرعون حضور دارد و گفت وگوها را مي شنود. ثانياً پيشرفت كنش داستاني از طريق گفت وگو صورت مي گيرد. داستان از دعوت اوليه موسي عليه السلام به آنجا مي رسد كه هر دو طرف در يك ميدان علني به آزموني سخت تن در مي دهند. ثالثاً هويت هر دو شخصيت را از طريق كلام هر يك درك مي كنيم؛ موسي عليه السلام در اين صحنه پيامبري مؤمن و مطمئن به رسالت خود است كه در مقابل انواع ترفندهاي فرعون، با استدلال و منطق در كلام جلو مي رود. در مقابل، فرعون را مي بينيم كه متكبرانه با موسي برخورد مي كند و از همان ابتدا مي كوشد او را تحقير كند؛ پس از بزرگ شدن موسي در دربار و نيز ارتكاب او به قتل سخن به ميان مي آورد و در مقابل كلام منطقي موسي، جنون را به او نسبت مي دهد. سپس همان طور كه طبيعت مستكبرانه اش اقتضا مي كند، موسي را تهديد مي كند و زماني كه با معجزات موسي روبه رو مي شود، او را به ساحر بودن متهم مي كند. اين گونه است كه ما هر دو شخصيت را در كلامشان مي بينيم.

وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنْ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِي وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنْطَلِقُ

ص: 107

لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِي قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنْ الْكَافِرِينَ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنْ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنْ الْمُرْسَلِينَ وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إنْ كُنتُمْ مُوقِنِينَ قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمْ الْأَوَّلِينَ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمْ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ قَالَ لَئِنْ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنْ الْمَسْجُونِينَ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيٍْ مُبِينٍ قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنْ الصَّادِقِينَ

فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُون. (شعرا: 10 _ 35)

و [ياد كن] هنگامي را كه پروردگارت موسي را ندا درداد: «به سوي قوم ستمكار برو؛ قوم فرعون؛ آيا پروا ندارند؟»

گفت: «پروردگارا، مي ترسم مرا تكذيب كنند و سينه ام تنگ مي گردد و زبانم باز نمي شود. پس به سوي هارون بفرست. و آنان بر من خوني دارند و مي ترسم مرا بكشند».

فرمود: «نه، چنين نيست؛ نشانه هاي ما را [براي آنان] بِبَريد كه ما با شما شنونده ايم. پس به سوي فرعون برويد و بگوييد: ما پيامبر پروردگار جهانيانيم، فرزندان اسرائيل را با ما بفرست».

ص: 108

[فرعون] گفت: «آيا تو را از كودكي در ميان خود نپرورديم و سالياني چند از عمرت را نزد ما نماندي؟ و [سرانجام] كار خود را كردي، و تو از ناسپاساني».

[موسي] گفت: «آن را هنگامي مرتكب شدم كه از گمراهان بودم، و چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد و [آيا] اينكه فرزندان اسرائيل را بنده [خود] ساخته اي، نعمتي است كه منتش را بر من مي نهي».

فرعون گفت: «و پروردگار جهانيان چيست؟»

گفت: «پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر اهل يقين باشيد».

[فرعون] به كساني كه پيرامونش بودند گفت: «آيا نمي شنويد؟»

موسي دوباره گفت: «پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما».

]فرعون[ گفت: «واقعاً اين پيامبري كه به سوي شما فرستاده شده، سخت ديوانه است».

]موسي[ گفت: «پروردگار خاور و باختر و آنچه ميان آن دو است، اگر تعقل كنيد».

]فرعون] گفت: «اگر خدايي غير از من اختيار كني، قطعاً تو را از [جمله] زندانيان خواهم ساخت».

گفت: «گرچه براي تو چيزي آشكار بياورم؟»

گفت: «اگر راست مي گويي آن را بياور».

پس عصاي خود بيفكند و به ناگاه اژدهايي نمايان شد. و دستش را بيرون كشيد و بناگاه آن براي تماشاگران سپيد مي نمود.

]فرعون] به درباريانش گفت: «واقعاً اين ساحري بسيار داناست. مي خواهد با سحر خود، شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه رأي مي دهيد؟»

ص: 109

كاركردهاي ويژه گفت وگو در قصه هاي قرآن
اشاره

كاركردهاي ويژه گفت وگو در قصه هاي قرآن

گفته شد كه بيشتر قصه هاي قرآني از گفت وگو به صورت حداكثري استفاده مي كنند. در نتيجه، گفت وگو كاركردي را كه ساير عناصر بايد داشته باشد نيز به عهده مي گيرد. اكنون به چند نمونه از اين كاركردها كه ويژه قصه هاي قرآني است، اشاره مي شود.

گفت وگو به جاي نقل كنش

گفت وگو به جاي نقل كنش

در برخي قصه هاي قرآن، گفت وگو جاي نقل رويدادها را مي گيرد، مانند اين نمونه كه ما از طريق اين گفت وگو، در جريان كار سامري و چگونگي گوساله پرست شدن بني اسرائيل قرار مي گيريم:

قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِي أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي قَالَ يَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلَهِكَ الَّذِي ظَلَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا. (طه: 92 _ 97)

]موسي] گفت: «اي هارون، وقتي ديدي آنها گمراه شدند، چه چيز مانع تو شد، كه از من پيروي كني؟ آيا از فرمانم سر باز زدي؟»

گفت: «اي پسر مادرم! نه ريش مرا بگير و نه [موي] سرم را؛ من ترسيدم بگويي: ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي و سخنم را مراعات نكردي».

]موسي] گفت: «اي سامري، منظور تو چه بود؟»

گفت: «به چيزي كه [ديگران] به آن پي نبردند، پي بردم، و به قدر مشتي از رد پاي فرستاده [خدا، جبرئيل] برداشتم و آن را در پيكر [گوساله] انداختم، و نَفْس من برايم چنين فريبكاري كرد».

ص: 110

گفت: «پس برو كه بهره تو در زندگي اين باشد كه [به هر كه نزديك تو آمد] بگويي: به من دست مزنيد و تو را موعدي خواهد بود كه هرگز از آن تخلف نخواهي كرد، و [اينك] به آن خدايي كه پيوسته ملازمش بودي بنگر؛ آن را قطعاً مي سوزانيم و خاكسترش مي كنيم [و] در دريا فرو مي پاشيم».

گفت وگو به جاي تلخيص

گفت وگو به جاي تلخيص

از جمله ابزارهاي ضروري براي روايت يك داستان، تلخيص است كه موجب سرعت داستان مي شود؛ به ويژه در جايي كه لازم باشد در فرصتي كوتاه، داستاني بلند نقل شود، اين عنصر بسيار به كار مي آيد. در مقابل، گفت وگو باعث مي شود از سرعت داستان، كاسته و حجم داستان زياد شود.

تمهيدي كه در قرآن ديده مي شود، اين است كه گاهي گفت وگوها بار تلخيص را به دوش مي كشند. در نتيجه، هم داستان به سرعت روايت مي شود و هم مخاطب، خود را در صحنه احساس مي كند. با اين تمهيد، مزاياي هر دو عنصر در يك جا جمع مي شود؛ مانند اين بخش از كلام نوح عليه السلام كه آن حضرت خلاصه اي از دعوت خود و برخورد قومش را به عرض پروردگار عالم (جل و علي) مي رساند و مخاطب نيز در جريان رويدادها قرار مي گيرد:

قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلْ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا

ص: 111

وَمَكَرُوا مَكْرًا كُبَّارًا وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيرًا وَلَا تَزِدْ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلَالًا. (نوح: 6 _ 11 و 21 _ 24)

]نوح[ گفت: «پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت كردم، و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود. و من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزي، انگشتانشان را در گوش هايشان كردند و رداي خويشتن بر سر كشيدند و اصرار ورزيدند و هرچه بيشتر بر كبر خود افزودند. سپس من آشكارا آنان را دعوت كردم. باز من به آنان اعلام نمودم و در خلوت [و] پوشيده نيز به ايشان گفتم. گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است. [تا] بر شما از آسمان باران پي در پي فرستد.» ... نوح گفت: «پروردگارا، آنان نافرماني من كردند و كسي را پيروي نمودند كه مال و فرزندش جز بر زيان وي نيفزود. و دست به نيرنگي بس بزرگ زدند. و گفتند: زنهار، خدايان خود را رها مكنيد، و نه «وَدّ» را واگذاريد و نه «سُواع» و نه «يَغُوث» و نه «يَعُوق» و نه «نَسْر» را. و بسياري را گمراه كرده اند. [بار خدايا،] جز بر گمراهي ستمكاران ميفزاي».

گفت وگو قرينه اي براي حذف
اشاره

گفت وگو قرينه اي براي حذف

در قصه هاي قرآن، ايجاز در كلام به واسطه حذف، بسيار است. البته همواره قرينه هايي براي استنباط قطعه حذف شده از متن مي توان يافت. از جمله اين قرينه هاگفت وگوست؛ به صورتي كه از گفت وگو مي توان رويداد حذف شده را حدس زد.

در قصه سليمان مي خوانيم: «اذْهَب بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ؛ اين نامه مرا ببر و

ص: 112

به سوي آنها بيفكن، آن گاه از ايشان روي برتاب، پس ببين چه پاسخ مي دهند. [ملكه سبا] گفت: «اي سران [كشور] نامه اي ارجمند براي من آمده است». (نمل: 28 و 29)

در اين قطعه، بين دو آيه 28 و 29، حذفي صورت گرفته است؛ چرا كه در آيه اول، دستور رفتن به سوي ملكه سباست و در آيه بعد، كلام ملكه سبا بعد از دريافت نامه. پس به قرينه كلام سليمان، چگونگي رفتن هدهد حذف شده است.

يا در نمونه ديگر خداوند متعال به موسي و هارون دستور مي دهد كه به دربار فرعون بروند:

قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. (شعرا: 15 _ 18)

پس به سوي فرعون برويد و بگوييد: «ما پيامبر پروردگار جهانيانيم، فرزندان اسرائيل را با ما بفرست.» ]فرعون] گفت: «آيا تو را از كودكي در ميان خود نپرورديم و سالياني چند از عمرت را نزد ما نماندي؟»

كه به قرينه دستور الهي، كلام موسي به فرعون، در آيه 17 حذف شده است و مخاطب يك باره با جواب فرعون در آيه 18 روبه رو مي شود.

دو _ تلخيص در قصه هاي قرآن

دو _ تلخيص در قصه هاي قرآن

در قصه هاي قرآني تلخيص كمتر از صحنه به كار رفته است. با اين حال، تلخيص ها در قصص قرآني نقش ايفا مي كند؛ مانند اين تلخيص در قصه نوح كه تمام مدت رسالت و دعوت نوح عليه السلام طي هزار سال را در دو آيه به صورت فشرده مي آورد:

َلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا الي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ الفَ سَنَةٍ الا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَان وَهُمْ ظَالمُونَ فَانجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِلْعالمينَ. (عنكبوت: 14 و 15)

ص: 113

و به راستي، نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد، تا طوفان آنها را در حالي كه ستمكار بودند فرا گرفت. و او را با كشتي نشينان برهانيديم و آن [سفينه] را براي جهانيان عبرتي گردانيديم.

سه _ توصيف در قصه هاي قرآن

سه _ توصيف در قصه هاي قرآن

در قصه هاي قرآني توصيف كم به كار رفته است. با اين حال، نمونه هايي از توصيف را در قصه هاي قرآني مي توان يافت، از جمله:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. (قصص: 4)

فرعون در زمين برتري جويي كرد و اهل آن را به گروه هاي مختلفي تقسيم كرد؛ گروهي را به ضعف و ناتواني مي كشاند، پسرانشان را سر مي بريد و زنانشان را [براي كنيزي و خدمت] زنده نگه مي داشت؛ او به يقين از مفسدان بود!

تمام آيه در توصيف فرعون است. اين آيه نيز در توصيف مستقيم فرعون است: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا ۗ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ؛ هنگامي كه مادر [موسي] به فرمان خدا او را به دريا افكند، خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد! مسلّماً فرعون و هامان و لشكريانشان خطاكار بودند». (قصص: 8)

اين آيه در توصيف خضر نبي است: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛ [در آن جا] بنده اي از بندگان ما را يافتند كه رحمت [و موهبت عظيمي] از سوي خود به او داده و علم فراواني از نزد خود به او آموخته بوديم». (كهف: 65)

ص: 114

چهار _ حذف در قصه هاي قرآن

چهار _ حذف در قصه هاي قرآن

گفته شد كه به طور معمول در طرح، برخي از رويدادهاي سطح داستاني حذف مي شود؛ چرا كه نه امكان دارد و نه مناسب است همه رويدادهاي سطح داستاني در طرح بازنمايي شود. ويژگي خاص قصه هاي قرآني آن است كه حذف در آنها بيش از معمول قصه هاي بشري اتفاق مي افتد؛ به گونه اي كه گاهي در اين قصه ها پرش احساس مي شود. وجود اين پرش ها مي تواند دلايل متعددي داشته باشد، از جمله:

اين قصه ها در زمان روايت، نزد مخاطبان آن دوران معروف بوده و نيازي به ذكر تمام رويدادها نبوده است؛

قصه مي خواهد مشاركت حداكثري مخاطب را جلب كند. پس با حذف برخي رويدادها با قرينه قبلي، مخاطب را در ساخت داستان فعال نگه مي دارد؛

اساساً قرآن كريم به اندازه اي به جزئيات قصه مي پردازد كه اهداف خود را تأمين كند و ملتزم به انتقال تمام رويدادها نيست.

براي اين گونه حذف ها در قصه هاي قرآني مثال هاي فراواني مي توان يافت؛ از جمله در قصه يوسف، زماني كه آن حضرت برادر كوچكش را نزد خود نگه داشته است، برادر بزرگ تر به برادرانش مي گويد نزد پدر برويد و بگوييد كه پسرت دزدي كرده است. اين كلام، به پاسخ يعقوب وصل مي شود؛ يعني بين دو آيه 81 و82 حذفي اتفاق افتاده است:

ارْجِعُوا الي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانا ان ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا الا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ وَاسْال القَرْيَةَ التِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ التِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَانا لَصَادِقُونَ قَال بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ انفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَي اللَّهُ ان يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا انهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ. (يوسف: 81_ 83)

ص: 115

نزد پدرتان بازگرديد و بگوييد: اي پدر، پسرت دزدي كرده، و ما جز آنچه مي دانيم گواهي نمي دهيم و ما نگهبان غيب نبوديم. و از [مردم] شهري كه در آن بوديم و كارواني كه در ميان آن آمديم جويا شو، و ما قطعاً راست مي گوييم. [يعقوب] گفت: «[چنين نيست، ] بلكه نفس شما امري [نادرست] را براي شما آراسته است. پس [صبر من] صبري نيكوست. اميد كه خدا همه آنان را به سوي من [باز] آورد، كه او داناي حكيم است».

و در ادامه همين آيات مي خوانيم:

وَتَوَلَّيٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَيٰ عَلَيٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّيٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ َابَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ. (يوسف: 84 _ 89)

و از آنان روي گردانيد و گفت: «اي دريغ بر يوسف»، و در حالي كه اندوه خود را فرو مي خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد. [پسران او] گفتند: به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مي كني تا بيمار شوي يا هلاك گردي.» گفت: «من شكايت غم و اندوه خود را نزد خدا مي برم، و از [عنايت] خدا چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. اي پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جست وجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد؛ زيرا جز گروه كافران كسي از رحمت خدا نوميد نمي شود.» پس چون

ص: 116

[برادران] بر او وارد شدند، گفتند: «اي عزيز، به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايه اي ناچيز آورده ايم. بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقه دهندگان را پاداش مي دهد.» گفت: «آيا دانستيد، وقتي كه نادان بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟».

كه آشكار است بين آيات 86 و87، حذفي صورت گرفته است؛ چرا كه صحنه از گفتار يعقوب در كنعان به گفت وگوي برادران با يوسف وصل مي شود.

همچنين در داستان اصحاب قريه بين آيات 25 و 26 حذفي آشكار مي توان يافت. داستان اين گونه آغاز مي شود:

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا أَصْحَابَ القَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنَا اليْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزنَا بِثَالثٍ فَقَالوا انا اليْكُمْ مُرْسَلُونَ ... وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَال يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْالكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ وَمَا لِيَ لا أَعْبُدُ الذِي فَطَرَنِي وَاليْهِ تُرْجَعُونَ أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ الهَةً ان يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلا يُنْقِذُونِ اني إِذًا لَفِي ضَلال مُبِينٍ اني آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قَال يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ المُكْرَمِينَ. (يس: 13 و 14، 20 _ 27)

[داستان] مردم آن شهري را كه رسولان بدان جا آمدند، براي آنان مَثَل زن. آن گاه كه دو تن سوي آنان فرستاديم، و [لي] آن دو را دروغزن پنداشتند، تا با سومين، ]فرستاده] [آنان را] تأييد كرديم. پس [رسولان] گفتند: «ما به سوي شما به پيامبري فرستاده شده ايم.»... و [در اين ميان] مردي از دورترين جاي شهر دوان دوان آمد، [و] گفت: «اي مردم، از اين فرستادگان پيروي كنيد؛ از كساني كه پاداشي از شما نمي خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند، پيروي كنيد. آخر چرا كسي را

ص: 117

نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوي او بازمي گرديد؟ آيا به جاي او خداياني را بپرستم كه اگر [خداي] رحمان بخواهد به من گزندي برساند، نه شفاعتشان به حالم سود مي دهد و نه مي توانند مرا برهانند؟ در آن صورت، من قطعاً در گمراهي آشكاري خواهم بود. من به پروردگارتان ايمان آوردم. [اقرار] مرا بشنويد.» سرانجام به جرم ايمان كشته شد، و [بدو] گفته شد: «به بهشت درآي.»گفت: «اي كاش، قوم من مي دانستند، كه پروردگارم چگونه مرا آمرزيد و در زمره عزيزانم قرار داد».

آشكار است كه داستان در آيه 25 در حالي كه نصيحت هاي اين مرد را بيان مي كند، به آيه 26 وصل مي شود كه او در بهشت مي گويد: «اي كاش قوم من مي دانستند كه خداوند مرا آمرزيده است.» در اين بين، مخاطب مي تواند استنباط كند كه بر اثر همين نصايح، مردم او را به شهادت رسانده اند و خداوند متعال او را به بهشت پاداش داده است.

البته در اين قطع، نكته اي ظريف وجود دارد و آن اينكه، اولاً آخرت، امري قطعي و ثابت است و ثانياً بعد از مرگ، بهشت و جهنم شخص (در برزخ) بي درنگ آغاز مي شود.

ج) تكرار در قصه هاي قرآن

ج) تكرار در قصه هاي قرآن

از جمله بحث هاي طرح، اين است كه رويدادهاي داستان با چه بسامدي در طرح نقل مي شود. ژرار ژنت در اين مورد، سه صورت را دسته بندي كرده است.(1)

مفرد: يك مرتبه نقل چيزي كه يك مرتبه اتفاق افتاده است؛

مكرر: چند مرتبه نقل چيزي كه يك مرتبه اتفاق افتاده است؛

بازگو: يك مرتبه نقل چيزي كه چند مرتبه اتفاق افتاده است.


1- «روايت شناسي ژرار ژنت»، ص4.

ص: 118

به هر حال آنچه در قرآن به فراواني ديده مي شود و محل گفت وگو و از نظر برخي (مستشرقان) محل اشكال است، بسامد مكرر در قصه هاي قرآني است كه از ديرباز با عنوان تكرار در قصه هاي قرآني، مورد توجه بوده است.

قصه هاي قرآني از زاويه ديد تكرار(بسامد) به دو دسته تقسيم مي شوند:

قصه هايي كه فقط يك بار ذكر شده اند، مانند قصه حضرت يوسف عليه السلام ، ذي القرنين، لقمان، هابيل و قابيل، اصحاب كهف، قصه اصحاب الجنه؛

قصه هايي كه برخي از رويدادهاي آنها در سوره هاي متفاوت تكرار شده است، مانند قصه هاي پيامبراني چون: موسي، نوح، ابراهيم، هود، صالح، لوط، شعيب عليهم السلام .(1)

در مورد بسامد مكرر در قرآن، چند نكته وجود دارد:

تكرار مصطلح در قصه هاي بشري آن است كه در متن واحد، آنچه در داستان يك بار اتفاق افتاده، چند بار در طرح ذكر شود. مانند زماني كه يك داستان از زاويه هاي ديد گوناگوني نقل شود و هر بار قسمتي از داستان تكرار گردد، ولي در قصه هاي قرآن مجيد به اين معني نمي توان تكرار يافت؛ مگر اينكه تمام قرآن را به مثابه يك متن در نظر بگيريم. اگر هر سوره را يك واحد و يك متن مستقل در نظر بگيريم، بايد گفت كه در قرآن تكراري روي نداده است.

قرآن مجيد متني شفاهي است كه طي 23 سال نازل شده است، ولي ما اكنون آن را يك جا مي بينيم. پس آنچه را اكنون به صورت تكرار مي بينيم، براي مخاطب آن روز كه به تدريج با قرآن مواجه مي شده، تكراري نبوده است و مي دانيم كه هم در اصل نزول و هم در فرم قصه ها، مخاطبين بالمشافهه آن روز اين قصه ها، مورد توجه بوده اند.


1- نك: زيباشناسي هنري در داستان هاي قرآن، ص 151.

ص: 119

گفته شد كه مخاطب اول اين قصه ها رسول گرامي اسلام بوده كه در صدر بسياري از اين قصه ها، ابتدا ايشان مورد خطاب واقع مي شده است. يكي از اهداف اساسي اين قصه ها نيز تسكين ناراحتي هايي بوده كه آن حضرت در اثر تكذيب مردم تحمل مي كرده و خداوند متعال از طريق اين قصه ها ايشان را به صبر و بردباري دعوت كرده است. بر اين اساس، بخش هايي از اين قصه ها به طور مكرر بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خوانده مي شده تا هر بار تسكين جديدي باشد؛ شاهد اين مدعا آن است كه قصه هايي كه برخي رويدادهاي آنها بيش از يك بار نقل شده، قصه هاي پيامبراني است كه در مقام تبليغ دچار مشقت و سختي شده و صبر پيشه كرده اند، مانند موسي، نوح، هود، صالح، ابراهيم و شعيب عليهم السلام . در اين ميان، تنها استثنا قصه حضرت آدم عليه السلام است كه آن هم به جهت اهميت مضمون خاص آن است. (1)

تكرار در قرآن به معناي تكرار عيني يك رويداد نيست، بلكه هر بار، نقل نكته اي جديد افزوده مي شود تا تصوير ي كامل تر از يك رويداد به دست آيد.

براي درك بهتر اين موضوع (كه تكرار كامل و عيني نيست) انواع تكرارهاي قرآني را مرور مي كنيم:

رويدادهاي اصلي داستان با رويكردها و اهداف گوناگون تكرار مي شوند، مانند: تكرار تصاويري از داستان هاي نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسي در سوره هاي قمر و هود، كه انذار و هشدار به عبرت آموزي است.


1- نك: زيباشناسي هنري در داستان هاي قرآن، ص 152 (با تلخيص و تغيير).

ص: 120

يك داستان بلند، در سوره هاي گوناگون تكرار مي شود و هر بار برخي از حوادث آن مطرح، و در هر قسمت، تصاوير رويدادهاي اصلي تكميل تر مي گردد؛ مانند صحنه هاي گوناگوني كه از داستان موسي عليه السلام در چند سوره مطرح شده، ولي در هر سوره، گوشه اي از حوادث اين داستان به تصوير كشيده شده است. همچنين داستان ابراهيم، در سوره هاي گوناگون.

يك صحنه از حوادث داستان تكرار شده، ولي در هر تصوير، پردازش آن گوناگون است؛ همانند صحنه غرق شدن فرعون در دو سوره طه و يونس.

مجموعه داستان هاي كوتاه به شكلي پيوسته در سوره هاي گوناگون مي آيد كه در حدّ فاصل هر يك از مجموعه داستان ها يا در پايان آنها، پي نويس هاي زيبايي مطرح شده است و مخاطب را به انديشيدن در آيات الهي و تصاوير اين داستان ها فرا مي خواند؛ مانند مجموعه داستان هاي انبيا كه در سوره هاي اعراف، هود، شعرا، قمر، و نمل به صورت متوالي به تصوير كشيده شده اند. همچنين در سوره هاي انبيا و صافات كه مجموعه داستان هاي متوالي مطرح شده اند.

يك صحنه خاص، از زاويه هاي گوناگون تكرار مي شود يا اينكه تصويري از يك حادثه در شكل هاي متفاوت بيان مي شود؛ همانند داستان ابليس كه در سوره هاي بقره، اعراف، حجر، اسرا، كهف، طه و ص مطرح، و هفت تصوير از آن ارائه شده است، ولي هر بار بخشي از حادثه درشت نمايي مي شود.

اكنون براي نمونه، براي مورد آخر، به يك تصوير از يكي از صحنه هاي داستان آدم و ابليس كه چند بار در قرآن تكرار شده است، نگاه مي كنيم. قرآن در اين تكرارها، هر بار نكته اي در مورد علت تمرد و عصيان ابليس مي افزايد.

ص: 121

تصوير اول:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا الاّ إِبْليسَ أَبي وَ اسْتَكبَرَ وَ كان مِنَ الكافِرينَ. (بقره: 34)

هنگامي كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده كنيد، همگي سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد.

تصوير دوم:

قال ما مَنَعَك الاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُك قال انا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ. (اعراف: 12)

[خداوند] به او فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كني؟» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اي و او را از گل.

تصوير سوم:

قال يا إِبْليسُ ما لَك الاّ تَكونَ مَعَ السّاجِدينَ قال لَمْ أَكنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون. (حجر: 32 و 33)

خداوند فرمود: «اي ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستي؟» گفت: «من هرگز براي بشري كه او را از گلِ خشكيده اي كه از گل بدبويي گرفته شده، آفريده اي، سجده نخواهم كرد».

تصوير چهارم:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا الاّ إِبْليسَ قال ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينًا. (اسرا: 61)

[به ياد آور] زماني را كه به فرشتگان گفتيم: «براي آدم سجده كنيد.» آنها همگي سجده كردند، جز ابليس كه گفت: «آيا براي كسي سجده كنم كه او را از خاك آفريده اي!».

ص: 122

تصوير پنجم:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا الاّ إِبْليسَ كان مِنَ الجِنّ ِ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ. (كهف: 50)

[به ياد آوريد] زماني را كه به فرشتگان گفتيم: «براي آدم سجده كنيد»، آنها همگي سجده كردند، جز ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد.

تصوير ششم:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا الاّ إِبْليسَ أَبي. (طه: 116)

و [به ياد بياور] هنگامي كه به فرشتگان گفتيم: «براي آدم سجده كنيد»، همگي سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد [و سجده نكرد].

تصوير هفتم:

قال يا إِبْليسُ ما مَنَعَك ان تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيدَي أَسْتَكبَرْتَ أَمْ كنْتَ مِنَ العالينَ؛ قال انا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ. (ص: 75 و 76)

گفت: «اي ابليس، چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقي كه با قدرت خود، او را آفريديم، سجده كني؟ آيا تكبر كردي يا از برترين ها بودي؟» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اي و او را از گل».

بنابراين، هفت تصوير از سرپيچي ابليس، در كنار هم و با هم، تصويري جامع از نافرماني ابليس و علل آن به ما مي دهند. در نتيجه گيري كلي از تصويرها مي توان گفت:

ابليس از دستور خدا سرپيچي كرد؛

علت آن، وهم و خيال و تكبرش بود؛

نتيجه آن، كفر ابليس و دوري اش از قرب خدا بود.

ص: 123

2. چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

2. چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه هاي قرآن

درباره شخصيت پردازي در داستان، در بخش داستان بحث هايي خواهد آمد، ولي آنچه به سطح طرح مربوط مي شود، آن است كه شخصيت ها چگونه ارائه مي شوند.

الف) دو شيوه ارائه شخصيت در قصه هاي قرآن
اشاره

الف) دو شيوه ارائه شخصيت در قصه هاي قرآن

به دو شيوه مي توان شخصيت ها را ارائه داد: مستقيم و غيرمستقيم. در شيوه مستقيم، به طور مستقيم شخصيت هاي قصه توصيف و به خواننده معرفي مي شوند، ولي در شيوه غيرمستقيم شخصيت ها در جريان رويدادها از طريق كنش و گفت وگو معرفي مي شوند.

يك _ شيوه مستقيم: در قرآن در برخي موارد از اين شيوه استفاده شده است. براي مثال، اين آيات، ايوب را به صابر بودن، ابراهيم و اسحاق و يعقوب را به داشتن اقتدار و بصيرت، و اسماعيل و يسع و ذوالكفل را به نيكوكار بودن، به طور مستقيم توصيف مي كند:

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ انا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ العَبْدُ انهُ أَوَّابٌ وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الأيْدِي وَالأبْصَارِ انا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَانهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ المُصْطَفَيْنَ الأخْيَارِ وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَاليَسَعَ وَذَا الكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأخْيَارِ. (ص: 44 _ 48)

و [ايوب را گفتيم] دسته اي از چوب هاي باريك [خرما] به دست گير و [بر تن زن خود كه بر زدنش قسم ياد كردي] بزن و عهد و قَسَمت را نشكن [و زن را هم بي گناه نيازار]. ما ايوب را بنده صابري يافتيم، نيكو بنده اي بود كه دايم رجوع و توجهش به درگاه ما بود. و باز ياد كن از بندگان خاص ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه همه [در انجام رسالت] صاحب اقتدار و

ص: 124

بصيرت بودند. ما آنان را خالص و پاكدل براي تذكر سراي آخرت گردانيديم. و آنها نزد ما از برگزيدگان و خوبان عالم بودند. و باز ياد كن از اسماعيل و يسع و ذو الكفل كه همه از نيكوكاران جهان بودند.

البته اين شيوه مستقيم گاهي حالت تلويحي به خود مي گيرد و آن در جايي است كه صفت، جاي نام شخص را مي گيرد. براي مثال: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛ چون بدان جا رسيدند، بنده اي از بندگان ما (خِضْر) را يافتند كه از جانب خود رحمتي به او عطا كرده و از نزد خود دانشي به او آموخته بوديم». (كهف: 65)

«عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا» كه وصف جاي نام خضر را گرفته است.

نمونه ديگر: «قال الذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ انا آتيك بِهِ قَبْلَ ان يرْتَدّ اليك طَرْفُك فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ...؛ كسي كه نزد او دانشي از كتاب [الهي ] بود، گفت: من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زني برايت مي آورم». (نمل: 40)

كه به جاي نام آصف بن برخيا، از صفت او (عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ) ياد مي شود.(1)

دو _ شيوه غير مستقيم: از اين شيوه در قرآن كريم بيشتر استفاده شده است؛ به اين معني كه بيشتر شخصيت ها از طريق كنش ها و گفتار بازنمايي مي شوند.

توصيف شخصيت از طريق كنش

توصيف شخصيت از طريق كنش

براي نمونه، شخصيت يوسف عليه السلام را از طريق كنش ها و واكنش هاي داستاني مي توانيم بازشناسي كنيم:

«يوسف در آغاز، كودكي است كم سن و سال؛ زيرا به اقتضاي اين دوران نزد پدر مي نشيند و خواب خويش را برايش بازمي گويد.


1- «احسن القصص؛ رويكرد روايت شناختي به قصص قرآني»، ص 107.

ص: 125

يوسف مورد حسد برادران خويش است؛ چرا كه پدرش پس از شنيدن خواب وي، از او مي خواهد آن را براي برادرانش بازنگويد.

يوسف داراي توان و نفوذ اجتماعي است؛ زيرا پس از حضور در جامعه شهري، در خانه بزرگ آن سرزمين پذيرفته مي شود و اين در مورد هر كسي اتفاق نمي افتد.

يوسف خُلق و خويي آميخته با ادب و متانت و صفاورزي دارد كه هم مورد توجه افراد برجسته قرار مي گيرد و هم مي تواند تضادهاي طبقاتي و اجتماعي ميان محيط پيشين خود و محيط تازه را بدون چالش و درگيري هضم كند و خود را با وضع نو سازگار سازد و ديگران هم تحملش كنند.

يوسف صبور و ملايم و پرشكيب است؛ چرا كه در صحنه ها و حالات بسيار سخت و حيرت افزا، لب به گلايه نمي گشايد و همواره افق فرا پيش را اميدوارانه انتظار مي كشد.

يوسف در زيبايي و خوش سيمايي آن قدر كم مانند است كه زني از طبقه بالا، در او طمع مي بندد و همه زنان طبقه بالاي زمان نيز با ديدن او اختيار از كف مي دهند.

يوسف جواني پاكدامن و عفيف و وفاپيشه است كه دامن از گناه بازمي دارد و نيز به پناه دهنده خويش خيانت نمي ورزد. با اينكه بارها صحنه اغواگري هاي آن زن تكرار مي شود، يوسف همچنان عهدِ صدق و تقوا را پاس مي دارد و زندان را بر ننگِ خيانت و گناه ترجيح مي دهد.

يوسف مرد خداست، آن چنان كه خداوند او را شايسته برخورداري از دانش و حكمت و علم تعبير خواب مي شمارد.

ص: 126

يوسف مرد امانت و تدبير و مديريت نيز هست. وقتي يوسف از بند آزاد مي شود، پادشاه مصر او را بر صدر مي نشاند و خزانه داري كل كشور را به وي مي سپارد. او در اين سمت، كشور را از تنگناهاي اقتصادي وامي رهاند.

يوسف تيزهوش و فرصت شمار است. وقتي برادرانش براي تهيه آذوقه نزدش مي آيند، آنها را مي شناسد بي آنكه ايشان او را بشناسند. آن گاه با نقشه اي حكيمانه پدر و خانواده اش را از كنعان به مصر مي كشاند تا روزگار فراق فرجام يابد.

يوسف قدردان و وظيفه شناس است. هنگامي كه پدر را پس از روزگاري دراز نزد خود مي يابد، با آنكه شوكت و حشمتي دارد، نزد او فروتني مي ورزد و پدر و مادر را بر تخت مي نشاند و سپاس خداوند را به جا مي آوَرد».(1)

توصيف شخصيت از طريق گفت وگو

توصيف شخصيت از طريق گفت وگو

عنصر گفت وگو در شخصيت پردازي داستان هاي قرآن نقش اساسي دارد؛ به طوري كه مخاطب داستان هاي قرآن، از طريق گفت وگوي طرفين، به شخصيت، عواطف، افكار و اعتقادات آنها پي مي برد؛ مانند گفت وگوي موسي عليه السلام و فرعون، گفت وگوي موسي عليه السلام و ساحران و گفت وگوي فرعون با ساحران، كه شخصيت آنها را به بهترين شكل، در قالب جملات متناسب با موقعيت و مقامشان به تصوير مي كشد. اينك به اين نمونه توجه كنيد كه چگونه شخصيت و جايگاه موسي و فرعون در اين گفت وگو آشكار است:

فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولا انا رَسُولُ رَبِّ العالمينَ ان أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَال المْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ التِي فَعَلْتَ وَانتَ مِنَ الكَافِرِينَ قَال فَعَلْتُهَا إِذًا وَانا


1- مباني هنري قصه هاي قرآن، ص 149.

ص: 127

مِنَ الضَّالينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ المُرْسَلِينَ وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ ان عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ قَال فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ العالمينَ قَال رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا ان كُنْتُمْ مُوقِنِينَ قَال لِمَنْ حَوْلَهُ الا تَسْتَمِعُون (شعرا: 16 _ 25)

پس به سوي فرعون برويد و بگوييد: «ما پيامبر پروردگار جهانيانيم، فرزندان اسرائيل را با ما بفرست.» [فرعون] گفت: «آيا تو را از كودكي در ميان خود نپرورديم و سالياني چند از عمرت را نزد ما نماندي؟ و [سرانجام] كار خود را كردي، و تو از ناسپاساني.» گفت: «آن را هنگامي مرتكب شدم كه از گمراهان بودم، و چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد».

البته گاهي توصيف شخصيت، در كلام شخص ديگري به طور صريح مي آيد. براي مثال، ما از گفته فرعون، متوجه مي شويم كه موسي عليه السلام در سخن گفتن دچار مشكل بوده است.

وَنَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَال يَا قَوْمِ اليْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الانهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلا تُبْصِرُونَ أَمْ انا خَيْرٌ مِنْ هَذَا الذِي هُوَ مَهِينٌ وَلا يَكَادُ يُبِينُ. (زخرف: 51 و 52)

و فرعون در ميان قومش آواز بلند كرد: «اي مردم، آيا كشور باعظمت مصر از من نيست؟ و چنين نهرها از زير قصر من جاري نيست؟ آيا [عزت و جلال مرا در عالم به چشم] مشاهده نمي كنيد؟ بلكه من [به رياست و سلطنت] بهترم تا چنين مرد فقير خواري كه هيچ منطق و بيان روشني ندارد».

ص: 128

نيز جمله «وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالجِسْمِ» نشان دهنده تنومندي طالوت است:

وَقَال لَهُمْ نَبِيُّهُمْ ان اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالوتَ مَلِكًا قَالوا اني يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَال قَال ان اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. (بقره: 247)

و پيامبرشان به آنان گفت: «در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهي گماشته است.»گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهي باشد با آنكه ما به پادشاهي از وي سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشي داده نشده است؟» پيامبرشان گفت: «در حقيقت، خدا او را بر شما برتري داده، و او را در دانش و [نيروي] بدني بر شما برتري بخشيده است و خداوند پادشاهي خود را به هر كس كه بخواهد مي دهد و خدا گشايشگر داناست».

ب) اسلوب خاص قرآن در ارائه شخصيت

ب) اسلوب خاص قرآن در ارائه شخصيت

در داستان هاي بشري، معمولاً اشخاص بنا به نقشي كه دارند، با ويژگي هاي متعدد معرفي مي شوند. براي مثال: نام، ويژگي هاي جسمي، ويژگي هاي روحي، نوع گفتار، موقعيت اجتماعي و مانند آن، ولي قرآن كريم هر آنچه را كه مربوط به شخصيت است، ذكر نمي كند، بلكه يك ويژگي را زماني بيان مي كند كه ضروري باشد؛ چنان كه در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام نمي گويد كه بلندقامت يا كوتاه قامت، قوي يا ضعيف بود، بلكه مي گويد: «اِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَان أُمَّةً قَانتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ المُشْرِكِينَ شَاكِرًا لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ به راستي ابراهيم، پيشوايي مطيع خدا [و] حق گراي بود و از مشركان نبود. [و] نعمت هاي او را شكرگزار بود. [خدا] او را برگزيد و به راهي راست هدايتش كرد». (نحل: 120 و 121)

ص: 129

در مورد اشخاص منحرف هم به همين روش عمل مي كند.(1)

بر همين اساس، نام بردن يا نبردن اشخاص در قصه هاي قرآني، داراي حكمت خاصي است. در قرآن كريم به طور معمول، نام پيامبران بزرگ برده مي شود؛ چرا كه آنها نه تنها معمولاً محور قصه اند، بلكه الگوهايي براي هدايت بشري هم هستند. از منحرفاني چون فرعون، هامان، ابولهب نيز نام برده مي شود؛ چرا كه طرف ديگر كشمكش قصه ها و مايه عبرت هستند.

قرآن در موارد بسياري هم نام اشخاص را نمي برد، مانند مؤمن آل فرعون، پيامبري كه طالوت را به جنگ جالوت مي فرستد، پيامبري كه صد سال مي ميرد و شخصيتي كه تخت بلقيس را مي آورد؛ چرا كه ضرورتي در ذكر نام آنها ديده نمي شود، بلكه ياد كردن آنان با صفاتي چون «عبداً من عبادنا» يا «الذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ»، در بيان پيام داستان، كارآمدتر است.

3. چگونگي ارائه زمان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

3. چگونگي ارائه زمان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

زمان از جمله اركان روايت است كه بحث گسترده اي دارد، ولي ما در اينجا فقط به چگونگي ارائه «زمان» در طرح مي پردازيم. در بحث روايت هاي تاريخي در سطح داستاني، دو گونه زمان مطرح است: زمان رخدادها و دوره تاريخي. زمان رخدادها به مدت زماني اشاره دارد كه رويدادها طي آن اتفاق مي افتد؛ دوره تاريخي نيز آن زمانه اي است كه ماجراها در آن رخ داده است؛ مثل اينكه اين وقايع در چه قرني روي داده است.

الف) دوره تاريخي در قصه هاي قرآن

الف) دوره تاريخي در قصه هاي قرآن

در قصه هاي قرآني به دوره تاريخي وقوع رخدادها اشاره اي نشده است. براي مثال، با اينكه قصه حضرت يوسف عليه السلام با تفصيل بيان شده، دوره تاريخي و اينكه مثلاً


1- بحوث في القصص القرآني، ص، 165.

ص: 130

چند سال پيش از ميلاد مسيح بوده را بيان نمي كند. در قصه موسي عليه السلام نيز با اينكه برخي فرازها بارها تكرار مي شود، گفته نمي شود كه موسي عليه السلام در زمان كدام فرعون بوده يا زمان حضرت يوسف عليه السلام يا عيسي عليه السلام چقدر فاصله داشته است.

ب) زمان رخدادها در قصه هاي قرآن

ب) زمان رخدادها در قصه هاي قرآن

در مورد زمان داستاني يا زماني كه داستان در آن واقع مي شود، در جايي كه تصريح به آن داراي كاركرد خاص باشد، ذكر مي شود. در غير اين صورت، اشاره اي به زمان نمي شود. اكنون به برخي زمان هاي خاص كه در قرآن به آن تصريح شده، اشاره مي شود:

ليل

سُبْحَان الذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ الي المَسْجِدِ الأقْصَي الذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا انه هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ. (اسرا: 1)

منزه است آن [خدايي] كه بنده اش را شبانگاهي از مسجدالحرام به سوي مسجد الاقصي _ كه پيرامون آن را بركت داده ايم _ سير داد، تا از نشانه هاي خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواي بيناست.

در اينجا شب زمان آرامش و سكونت و زماني مناسب براي سفر معنوي رسول اكرم صلي الله عليه و آله است.

در حالي كه در اين آيه: «فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا انكُمْ مُتَّبَعُونَ؛ [خدا فرمود] پس تو بندگان [باايمان] مرا شبانه از شهر بيرون ببر؛ چرا كه فرعونيان شما را تعقيب كنند». (دخان: 23)

شب براي فرار از دستگاه فرعون و پنهان شدن، بهتر است.

عشا

در قصه يوسف عليه السلام ، برادران يوسف بعد از به چاه انداختن وي، هنگام عشا (اول شب) نزد پدر مي آيند، شايد در تاريكي بهتر بتوانند حقيقت را پنهان كنند.

ص: 131

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا ان يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الجُبِّ وَأَوْحَيْنَا اليْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ. (يوسف: 16)

چون او را به صحرا بردند و بر اين عزم متفق شدند كه او را به قعر چاه در افكنند، [چنين كردند] و ما به او وحي كرديم كه البته تو روزي، برادران را به كار بدشان آگاه مي سازي و آنها تو را نمي شناسند و درك مقام تو نمي كنند. و برادران شبانگاه با چشم گريان نزد پدر بازگشتند.

البته براي عشا دو معني ذكر شده است يكي اول شب و ديگري آخر روز است

صباح و اشراق

صباح در قرآن بيشتر هنگام عذاب و فاجعه آمده است؛ درباره عذاب قوم لوط مي خوانيم: «فَأَخَذَتْهُمُ الصّيحَةُ مُشْرِقينَ؛ پس به هنگام طلوع آفتاب، فرياد [مرگبار]، آنان را فرو گرفت». (حجر: 73)

در ادامه همين سوره ذكر مي شود كه عذاب قوم شعيب در صبح بوده است: «فَأَخَذَتْهُمُ الصّيحَةُ مُصْبِحينَ؛ پس صبحدم، فرياد [مرگبار]، آنان را فرو گرفت». (حجر: 83)

سنين

گاهي قرآن به دلايل خاص به سال ها اشاره مي كند. براي مثال، در قصه يوسف اشاره مي شود كه وي چندين سال در زندان به سر برده است تا دليلي بر صبر يوسف باشد: «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ؛ در نتيجه، چند سالي در زندان ماند». (يوسف: 42)

همچنين در آيه: «فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمّ بَعَثَهُ؛ پس خداوند، او را [به مدت] صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت.» (بقره: 259) ذكر «مِائَةَ عامٍ» بر قدرت الهي دلالت دارد. از همين گونه است ذكر 309 سال خواب اصحاب كهف كه وجه اعجازي آن را نشان مي دهد: «وَ لَبِثُوا في كهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا؛ و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال [نيز بر آن] افزودند». (كهف: 25)(1)


1- نك: بحوث في القصص القرآن، صص 58 _ 61.

ص: 132

در قصه نوح، ذكر زمان طولاني رسالت او براي تأكيد بر استقامت وي در رساندن پيام الهي است، به ويژه اگر بدانيم كه فقط گروه اندكي در طي اين سال ها به او ايمان آورده اند: «... وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ» (هود: 40) با وجود اين، او در انجام دادن رسالت خود سستي نكرده است: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا الي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ الفَ سَنَةٍ الا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَان وَهُمْ ظَالمُونَ؛ و به راستي، نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد، تا طوفان، آنها را در حالي كه ستمكار بودند فرا گرفت». (عنكبوت: 14)

4. چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

4. چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

همان طور كه هر رويداد در زماني رخ مي دهد در مكاني هم به وقوع مي پيوندد و ناگزير طرح آن را ارائه مي دهد ولي آنچه در خصوص قصه هاي قرآني مطرح است آن است كه گذشته از ذكر مكان رويدادها آيا به سرزمين جغرافيايي كلي رويدادها هم اشاره مي كند يا خير.

از بررسي قصه هاي قرآني اين نتيجه به دست مي آيد كه قصه هاي قرآني مطابق اسلوب خاص خود، فقط در مواردي به جغرافياي وقوع قصه تصريح مي كند كه ذكر آن، در ديگر مؤلفه هاي قصه چون شخصيت پردازي رويدادها و ساخت درون مايه نقش داشته باشد.

الف) قصه هايي كه مكان (سرزمين جغرافيايي) در آنها ذكر شده است
اشاره

الف) قصه هايي كه مكان (سرزمين جغرافيايي) در آنها ذكر شده است

نمونه اي از اين مكان ها:

مصر

مصر

در قصه حضرت يوسف عليه السلام محل وقوع رويدادها «مصر» ذكر شده است: «وَ قال الذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكرِمي مَثْواهُ...؛ و آن كس كه او را از مصر خريده بود، به همسرش گفت: نيكش بدار». (يوسف: 21)

ص: 133

اين ياد كرد به اين دليل است كه «سرزمين پدري يوسف (كنعان) در منطقه شام واقع شده است، اما اينك، اين نوجوان به صورت برده اي در سرزمين مصر به سر مي برد. اينجاست كه خواننده داستان، فاصله طولاني بين سرزمين كنعان در شام و مصر را از ذهن خود مي گذراند و در تحمل درد غربت و دوري از وطن با قهرمان نوجوان و مظلوم داستان احساس همدردي و غم خواري مي كند و در غم جانكاه فقدان پسر، با يعقوب عليه السلام شريك مي شود. از طرف ديگر، گريزي از ذكر نام «مصر» نيست؛ چرا كه همين مكان در آينده محل وقوع حوادث تلخ و شيريني خواهد بود كه سراسر پند و اندرز است. خواب فرعون و تأويل آن به وسيله يوسف عليه السلام ، حوادث مربوط به دوران مديريت يوسف عليه السلام در خزانه مصر، آمدن يعقوب عليه السلام همراه فرزندانش به مصر و استقرارشان در آنجا، تشكيل تدريجي قوم بني اسرائيل و بعثت موسي عليه السلام براي رهايي بني اسرائيل از ظلم فرعون و فرعونيان، همه وهمه، نشان دهنده اهميت اين مكان است. بالاتر از همه اينها، مگر نه اينكه مصر «دارالانبيا» است؛ مگر نه اينكه حضرت ابراهيم عليه السلام قوم خود را ترك گفت و راهي مصر شد، مگر نه اينكه تولد موسي عليه السلام و هارون در مصر بوده است...».(1)

ذكر اين نكته نيز خالي از لطف نيست كه مكان در قصه يوسف وجه كنايي مي يابد. مكان هايي كه در داستان يوسف پديدار مي شوند، به ترتيب «كنعان، بيابان و چاه، مصر، خانه عزيز مصر، زندان، خزانه داري مصر، دروازه شهر و دوباره كنعان است. در واقع، مكان در سيري تسلسلي، از كنعان شروع و به كنعان ختم مي شود. در كنعان، يوسف، برادري است كه حسادت ساير برادران را برانگيخته است؛ در كنعان دوم، يوسف مهتر و بزرگ زاده اي است كه مايه افتخار و سربلندي برادران است. در كنعان، يوسف به چاه مي افتد؛ در مصر، يوسف از چاه (زندان) برمي جهد و بر صدر مي نشيند».(2)


1- تحليل عناصر ادبي و هنري داستان هاي قرآن، ص 182.
2- 2«مؤلفه هاي زمان و مكان در قصص قرآن»، ادب پژوهش، 1388، ش 7 و 8، ص 140.

ص: 134

در ادامه قصه يوسف و تاريخ بني اسرائيل در قصه موسي عليه السلام نيز محل قصه «مصر» است و به آن تصريح مي شود؛

وَ نادي فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قال يا قَوْمِ أَلَيسَ لي مُلْك مِصْرَ وَ هذِهِ الانهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي. (زخرف: 51)

و فرعون در [ميان] قوم خود ندا درداد [و] گفت: «اي مردم [كشور] من، آيا پادشاهي مصر و اين نهرها كه از زير [كاخ هاي] من روان است از آن من نيست؟ پس مگر نمي بينيد؟».

مسجدالحرام و مسجدالاقصي

مسجدالحرام و مسجدالاقصي

از نمونه هاي ديگر در ذكر مكان، قصه اسرا رسول گرامي اسلام است كه دو مكان مسجدالحرام و مسجدالاقصي ذكر شده است؛ چرا كه، روشن شدن جنبه اعجازي ماجرا (اينكه در يك شب، اين فاصله طولاني را طي مي كند) و تكريم خداوند درباره پيامبر گرامي اسلام، بر ذكر مكان توقف دارد، همچنين اشاره اي به عظمت خود مسجدالحرام و مسجدالاقصي نيز هست. (1)

سُبْحَان الذِي أَسْرَيٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ الي المَسْجِدِ الأَقْصَي الذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ انهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ. (اسرا: 1)

منزه است آن [خدايي] كه بنده اش را شبانگاهي از مسجدالحرام به سوي مسجدالاقصي _ كه پيرامون آن را بركت داده ايم _ سير داد، تا از نشانه هاي خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواي بيناست.

احقاف، حجر، مَدْينَ

احقاف، حجر، مَدْينَ

در قرآن كريم، از مكان هاي ديگري نيز نام برده شده كه عرب آنها را مي شناخته است، از جمله در سوره «احقاف»، سرزمين عاد، قوم هود است:


1- 1.نك: بحوث في القصص القرآني، ص 62.

ص: 135

«وَ اذْكرْ أَخا عادٍ إِذْ انذَرَ قَوْمَهُ بِالأَحْقافِ...؛ و ياد آر حال هود پيغمبر قوم عاد را كه چون در سرزمين احقاف امتش را وعظ و اندرز كرد». (احقاف: 21)

و نيز «حجر» سرزمين ثمود، قوم صالح: «وَ لَقَدْ كذّبَ أَصْحابُ الحِجْرِ المُرْسَلينَ؛ و اصحاب حجر (قوم صالح) هم رسولان را به كلي تكذيب كردند». (حجر: 80)

و نيز سرزمين «مدين»، قوم شعيب: «وَ الي مَدْينَ أَخاهُمْ شُعَيبًا...؛ و به سوي [مردم] مدين، برادرشان شعيب را [فرستاديم]». (اعراف: 85)

ذكر اين سرزمين ها موجب تذكر و عبرت گيري عرب بوده است؛ چرا كه از كنار اين سرزمين ها مي گذشته و مي ديده كه اين سرزمين ها خالي از سكنه هستند واين موجب تذكر وعبرت آنان مي شده است.(1)

ب) قصه هايي كه مكان (سرزمين جغرافيايي) در آنها ذكر نشده است

ب) قصه هايي كه مكان (سرزمين جغرافيايي) در آنها ذكر نشده است

قصه هايي كه مكان در آنها ذكر نشده، بسيار است؛ چرا كه ذكر مكان در پيشبرد قصه و هدف خاص قرآن كريم دخالتي نداشته است؛ مانند قصه اصحاب كهف. از آنجا كه مكان جغرافيايي در اين قصه نقشي اساسي نداشته، به آن تصريح نشده است؛ چرا كه مقصود، تمركز مخاطب بر رويدادها بوده است؛ اينكه جواناني جوياي حق با راهنمايي فطرت پاك خويش از ظلم و فساد حاكم و قوم خود به خدا پناه مي برند و در غاري پنهان مي شوند و پس از 309 سال خواب، بيدار مي شوند، تا نشانه اي بر حقيقت معاد و تحكيم كننده ايمان كساني باشند كه در مورد معاد به شك افتاده اند. در واقع، رويدادها و درون مايه داستان و پيامي كه داستان براي مخاطب خود دارد، وابسته به ذكر مكان نبوده است. از اين رو، به مكان جغرافيايي وقوع رويدادها تصريح نشده است.


1- خصائص القصه الاسلاميه، ص 90.

ص: 136

5. روايت گري در قصه هاي قرآن

اشاره

5. روايت گري در قصه هاي قرآن

يكي از مباحث طرح، روايت گري است. بسياري از صاحب نظران، روايت را به دو مقوله داستان و گفتمان (يا طرح) تقسيم كرده اند، ولي ژرار ژنت سطحي ديگر به نام «روايت گري» نيز بر آن افزوده است. مقصود او از روايت گري، ارتباطي است كه بين نويسنده متن و مخاطب مي توان قائل شد؛ چرا كه در متن، كسي داستان را براي مخاطب نقل مي كند. البته برخي از روايت گري، به «الگوي ارتباطي روايت» تعبير كرده اند كه مباحثي مناسب با اين عنوان، در فصل اول اين بخش گذشت. در ادامه، تنها به بخشي از اين مباحث متناسب با بحث «طرح» مي پردازيم.

الف) راوي و روايت شنو در قصه هاي قرآن

الف) راوي و روايت شنو در قصه هاي قرآن

راوي، كسي است كه درون متن، داستان را براي ما نقل مي كند و روايت شنو كسي است كه درون متن، روايت براي او گفته مي شود.(1)

راوي در قصه هاي قرآن، خداوند متعال است و روايت شنو در درجه اول رسول اكرم صلي الله عليه و آله است: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا اليْكَ هذَا القرآن...؛ ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحي كرديم، بر تو حكايت مي كنيم...». (يوسف: 3)

راوي بودن خداوند در اين قصه ها، وجه تمايز قصه هاي قرآني با قصه هاي ساخته بشر است.

ب) راوي و انواع زاويه ديد در قصه هاي قرآن

ب) راوي و انواع زاويه ديد در قصه هاي قرآن

گفتيم كه راوي در قصه، كسي است كه درون متن داستان را براي مخاطب خود، بازگو مي كند و زاويه ديد، منظري است كه راوي از آن منظر، به جهان


1- بوطيقاي معاصر، ص 11.

ص: 137

داستان مي نگرد. دو نوع اصلي زاويه ديد، «زاويه ديد اول شخص» و «زاويه ديد سوم شخص» است. در «زاويه ديد اول شخص»، راوي، ماجرايي را نقل مي كند كه براي خودش اتفاق افتاده است:

«من به خيابان رفتم و به تماشاي مغازه ها پرداختم».

در «زاويه ديد سوم شخص»، راوي، داستاني نقل مي كند كه براي ديگري اتفاق افتاده است:

«حسن به خيابان رفت از عرض خيابان گذشت و به تماشاي مغازه ها پرداخت».

براي زاويه ديد سوم شخص، دو قسم برمي شمارند: سوم شخص محدود و نامحدود. در «زاويه ديد سوم شخص نامحدود» راوي به همه جا سرك مي كشد و از همه جا آگاه است، ولي در «زاويه ديد سوم شخص محدود»، اطلاعات راوي محدود به اطلاعات يك شخصيت است.

در قصه هاي قرآني، بيشتر آنها از «زاويه ديد سوم شخص نامحدود» روايت مي شوند، مانند اين نمونه: «إِذْ قال يوسُفُ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ....» (يوسف: 4) كه از يوسف يا ضمير سوم شخص ياد مي شود. اين در تمام قصه هاي قرآني عموميت دارد، ولي گاهي زاويه ديد به اول شخص بدل مي شود و آن در جايي است كه خداوند متعال از فعل خود ياد مي كند. به نمونه هايي از اين دست توجه كنيد:

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا ان يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا اليْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ. (يوسف: 15)

پس وقتي او را بردند و هم داستان شدند كه او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند]. و به او وحي كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان [در حالي كه نمي دانند] با خبر خواهي كرد.

ص: 138

در اين آيه، روايت با سوم شخص آغاز شده، ولي ضمير متكلم «أَوْحَيْنَا» زاويه ديد را به اول شخص برگردانده است.

وَيَسْالونَكَ عَنْ ذِي القَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا انا مَكَّنَّا لَهُ فِي الأرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا فَأَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا القَرْنَيْنِ إِمَّا ان تُعَذِّبَ وَإِمَّا ان تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا قَال أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ الي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُكْرًا. (كهف: 83_ 87)

و از تو درباره ذوالقرنين مي پرسند. بگو: «به زودي چيزي از او براي شما خواهم خواند.» ما در زمين به او امكاناتي داديم و از هر چيزي وسيله اي به او بخشيديم. تا راهي را دنبال كرد. تا آن گاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه اي گِل آلود و سياه غروب مي كند، و نزديك آن، طايفه اي را يافت. فرموديم: «اي ذوالقرنين، [اختيار با توست]؛ يا عذاب مي كني يا در ميانشان [روش] نيكويي پيش مي گيري.» گفت: «اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد، سپس به سوي پروردگارش بازگردانيده مي شود، آن گاه او را عذابي سخت خواهد كرد».

كه باز هم زاويه ديد با سوم شخص آغاز، وسپس در «انا مَكَّنَّا» به اول شخص بدل مي شود.

نكته پاياني

نكته پاياني

يكي از مسائل مهم كه همواره مطرح بوده، آن است كه چگونه از اين قصه ها در روايت گري قصه هاي بشري (سينما، تئاتر و داستان) مي توان استفاده كرد؟ به بيان ديگر، چگونه مي توانيم با الگوگيري از اين قصه ها، روايت ديني بسازيم؟ برخي بر اين باورند كه با الگوگيري از فرم اين قصه ها مي توان به اين هدف نزديك شد و با اين رويكرد به جست وجو در فرم اين قصه ها

ص: 139

پرداخته اند، به ويژه بر دو سطح داستان و طرح (بدون تفكيك اين سطوح) تأكيد داشته اند، ولي به راستي در صورت الگوگيري از ويژگي هاي شكلي اين قصه ها در سطح داستاني و طرح، به روايت ديني نزديك شده ايم؟ براي پاسخ به اين پرسش، توجه به اين نكات لازم است:

1. گفته شد كه اين قصه ها آثار هنري مستقل نيستند، بلكه در زمينه آيات قرآن ذكر شده اند، پس فرم اين قصه ها هم با توجه به اين زمينه ساخته و پرداخته شده است.

2. فرم اين قصه ها با توجه به اهدافي خاص قرآن سامان يافته است.

3. به فرض كه از فرم اين قصه ها در نوع ارائه رويدادها و شخصيت يا ميزان و چگونگي گفت وگو يا ريتم استفاده شود، باز اين پرسش باقي است كه آيا اين الگوگيري باعث مي شود روايتي ديني داشته باشيم؟ به تصور نگارنده چنين نيست، بلكه درك مي كنيم كه اين پيروي، چيزي را تغيير نمي دهد، ولي براي پاسخ گويي به اين پرسش كه براي ساخت روايت ديني، چگونه مي توان اين قصه ها را سرمشق قرار داد، در پايان فصل مباني دوباره به اين بحث باز خواهيم گشت.

ص: 140

فصل ششم: معاني (درون مايه ها) در قصه هاي قرآن

اشاره

فصل ششم: معاني (درون مايه ها) در قصه هاي قرآن

معنا: «آنچه نويسنده با ساخت داستان در پي القاي آن است كه از آن به درون مايه هم ياد مي شود».

هر داستان مي تواند چند درون مايه داشته باشد كه به طور معمول يكي از آنها اصلي و پررنگ تر است و ديگر درون مايه ها، فرعي و كم رنگ ترند. در تحليل قصه هاي قرآني به درون مايه هاي متنوعي مي توان رسيد، ولي بعضي از اين درون مايه ها اصلي تر و برجسته تر هستند. اكنون مروري به برخي از اين درون مايه ها داريم:

1. دعوت به توحيد

1. دعوت به توحيد

اساسي ترين ركن دين، قرآن و قصه هاي قرآني، دعوت به توحيد است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ الا نُوحِي اليْهِ انهُ لَا اله الا انا فَاعْبُدُونِ؛ و ما هيچ رسولي را پيش از تو به رسالت نفرستاديم جز آنكه به او وحي كرديم كه جز من خدايي نيست، پس مرا به يكتايي پرستش كنيد و بس». (انبيا: 25)

بر اين اساس، مأموريت اصلي پيامبران، مبارزه با خدايان دروغين ساخته دست بشر است. قرآن كريم اين دعوت مشترك انبيا را به صورت مكرر و گاهي در سياقي مشابه ذكر مي كند:

ص: 141

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا الي قَوْمِهِ فَقال يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكمْ مِنْ الهٍ غَيرُهُ اني أَخافُ عَلَيكمْ عَذابَ يوْمٍ عَظيمٍ وَ الي عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قال يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكمْ مِنْ الهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتّقُونَ ... وَ الي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحًا قال يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكمْ مِنْ الهٍ غَيرُهُ قَدْ جاءَتْكمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكمْ ايةً فَذَرُوها تَأْكلْ في أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسّوها بِسُوءٍ فَيأْخُذَكمْ عَذابٌ اليمٌ. (اعراف: 59، 65 و 73)

همانا نوح را به [سوي] قومش فرستاديم، گفت: «اي قوم، خداي يكتا را پرستيد كه جز او شما را خدايي نيست، من بر شما از عذاب روزي بزرگ (يعني قيامت) مي ترسم.» ... و به [سوي] قوم عاد، برادرشان (يعني مردي از آن قوم)، هود را فرستاديم، به آنها گفت: «اي قوم، خداي يكتا را پرستيد كه جز او شما را خدايي نيست، آيا پرهيزكار نمي شويد.» ... و بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: «اي قوم، خداي يكتا را پرستيد كه جز او شما را خدايي نيست، اكنون معجزي واضح و آشكار از طرف خدايتان آمده، اين ناقه خداست كه شما را آيت و معجزي است بزرگ، او را واگذاريد تا در زمين خدا چرا كند و قصد سويي درباره او مكنيد كه به عذابي دردناك گرفتار خواهيد شد».

در همه موارد، اولين دعوت، دعوت به توحيد است.

در سوره هود، داستان انبيا با بيان اصول دعوتشان آغاز مي شود و توحيد محور همه دعوت هاست.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا الي قَوْمِهِ اني لَكمْ نَذيرٌ مُبينٌ ان لا تَعْبُدُوا الاّ اللّهَ اني أَخافُ عَلَيكمْ عَذابَ يوْمٍ اليمٍ... وَ الي عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قال يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكمْ مِنْ الهٍ غَيرُهُ ان انتُمْ الاّ مُفْتَرُونَ. (هود: 25 و 26و 50)

ص: 142

و به راستي نوح را به سوي قومش فرستاديم. [گفت:] «من براي شما هشداردهنده اي آشكارم، كه جز خدا را نپرستيد، زيرا من از عذاب روزي سهمگين بر شما بيمناكم» ... و به سوي [قوم] عاد، برادرشان هود را فرستاديم. [هود] گفت: «اي قوم من، خدا را بپرستيد. جز او هيچ معبودي براي شما نيست. شما فقط دروغ پردازيد».

در قصه ابراهيم عليه السلام ، دعوت به توحيد با تفصيل بيشتر و استدلال ابراهيم عليه السلام همراه است:

وَ كذلِك نُري إِبْراهيمَ مَلَكوتَ السّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لِيكونَ مِنَ المُوقِنينَ فَلَمّا جَنّ عَلَيهِ اللّيلُ رَأي كوْكبًا قال هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قال لا أُحِبّ الآفِلينَ فَلَمّا رَأَي القَمَرَ بازِغًا قال هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قال لَئِنْ لَمْ يهْدِني رَبّي َلأَكونَنّ مِنَ القَوْمِ الضّالينَ فَلَمّا رَأَي الشّمْسَ بازِغَةً قال هذا رَبّي هذا أَكبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قال يا قَوْمِ اني بَري ءٌ مِمّا تُشْرِكونَ. (انعام: 75 _ 78)

و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اي ديد؛ گفت: «اين پروردگار من است.» و آن گاه چون غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم.» و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: «اين پروردگار من است.»آن گاه چون ناپديد شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم.» پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: «اين پروردگار من است؛ اين بزرگ تر است.» و هنگامي كه افول كرد، گفت: «اي قوم من، من از آنچه [براي خدا] شريك مي سازيد بيزارم».

در ادامه همين صحنه، در سوره شعرا، استدلال حضرت ابراهيم عليه السلام را با قومش چنين مي خوانيم:

ص: 143

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِي وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِي وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِي وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ. (شعرا: 69 _ 82)

و بر آنان گزارش ابراهيم را بخوان. آن گاه كه به پدر خود و قومش گفت: «چه مي پرستيد؟» گفتند: «بتاني را مي پرستيم و همواره ملازم آنهاييم.» گفت: «آيا وقتي دعا مي كنيد، از شما مي شنوند؟ يا به شما سود يا زيان مي رسانند؟» گفتند: «نه، بلكه پدران خود را يافتيم كه چنين مي كردند.» گفت: «آيا در آنچه مي پرستيده ايد تأمل كرده ايد؟ شما و پدران پيشين شما؟ قطعاً همه آنها _ جز پروردگار جهانيان _ دشمن منند. آن كس كه مرا آفريده و همو راهنمايي ام مي كند، و آن كس كه او به من خوراك مي دهد و سيرابم مي گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مي بخشد، و آن كس كه مرا مي ميراند و سپس زنده ام مي گرداند، و آن كس كه اميد دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشايد».(1)

2. ايمان به معاد

2. ايمان به معاد

ايمان به معاد، از جمله اساسي ترين موارد دعوت پيامبران و درون مايه بسياري از قصص قرآني است. با وجود اين در برخي از اين قصه ها، اين


1- عباس اشرفي، «اهداف قصص قرآني»

ص: 144

درون مايه به صورت روشن تري محور قصه است؛ مانند قصه پيامبري كه خداوند متعال او را مي ميراند و پس از صد سال زنده مي كند:

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَي طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيٍْ قَدِيرٌ. (بقره: 259)

يا چون آن كس كه به شهري كه بام هايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ [و با خود مي]گفت: «چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مي كند؟» پس خداوند، او را صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ كردي؟» گفت: «يك روز يا پاره اي از روز را درنگ كردم.»گفت: «بلكه صد سال درنگ كردي، به خوراك و نوشيدني خود بنگر [كه] تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن كه چگونه متلاشي شده است. اين ماجرا براي آن است كه هم به تو پاسخ گوييم و هم تو را [در مورد معاد] نشانه اي براي مردم قرار دهيم. و به استخوان ها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مي دهيم؛ سپس گوشت بر آن مي پوشانيم.» پس هنگامي كه [چگونگي زنده ساختن مرده] براي او آشكار شد، گفت: «مي دانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست».

همچنين قصه «ابراهيم و پرندگان» كه بي درنگ بعد از قصه قبلي آمده است، چگونگي معاد را در يك نمونه، يعني در مرگ و زنده شدن پرندگان، به ابراهيم نشان مي دهد:

ص: 145

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَي وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنْ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. (بقره: 260)

و [ياد كن] آن گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مي كني؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده اي؟» گفت: «چرا، ولي تا دلم آرامش يابد.» فرمود: «پس، چهار پرنده برگير و آنها را نزد خود ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهي پاره اي از آنها را قرار ده؛ آن گاه آنها را فراخوان، شتابان به سوي تو مي آيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است».

از قصه اصحاب كهف و بيدار شدن آنها نيز بعد از 309 سال دليلي روشن بر امكان معاد گرفته شده است: «وَ كذلِك أَعْثَرْنا عَلَيهِمْ لِيعْلَمُوا ان وَعْدَ اللّهِ حَقّ وَ ان السّاعَةَ لا رَيبَ فيها...؛ و اين چنين ما مردم را بر حال اصحاب كهف آگاه ساختيم تا خلق بدانند كه وعده خدا [به روز معاد و زنده كردن مردگان] به حق بوده و ساعت قيامت البته بي هيچ شك خواهد آمد». (كهف: 21)

3. توجه به دشمني شيطان

3. توجه به دشمني شيطان

توجه و هشدار به دشمني و وسوسه هاي شيطان، يكي از درون مايه هاي مكرر قرآني است. قرآن اشخاصي را نشان مي دهد كه با گوش سپردن به وسوسه هاي شيطاني، دچار انحراف و عاقبتي شوم شده اند. بهترين مثال براي اين گونه قصه ها، قصه حضرت آدم عليه السلام است. قرآن كريم آغاز دشمني شيطان با آدم عليه السلام را، استكبار شيطان در سجده كردن بر آدم عليه السلام مي داند و اين قصه را اين گونه روايت مي كند:

ص: 146

وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنْ السَّاجِدِينَ قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنْ الصَّاغِرِينَ قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ قَالَ إِنَّكَ مِنْ الْمُنظَرِينَ قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ. (اعراف: 10 _ 17)

و همانا شما آدميان را بيافريديم و آن گاه كه به اين صورت كامل آراستيم، فرشتگان را به سجده [بر] آدم مأمور كرديم. همه سجده كردند جز شيطان كه از جمله سجده كنندگان نبود. خداي متعال به او فرمود: «چه چيز تو را مانع از سجده [بر آدم] شد كه چون تو را امر كردم نافرماني كردي؟ پاسخ داد: «من از او بهترم، كه مرا از آتش و او را از خاك آفريده اي.» خدا به شيطان فرمود: «از اين مقام فرود بيا، كه تو را نرسد كه در اين مقام، بزرگي و نخوت ورزي. بيرون شو كه تو از زمره پست ترين فرومايگاني.» شيطان گفت: [حال كه رانده درگاه شدم] مرا تا به روزي كه خلايق برانگيخته شوند مهلت ده.» خدا فرمود: «البته مهلت خواهي داشت.» شيطان گفت: «چون تو مرا گمراه كردي، من نيز البته در كمين بندگانت در سر راه راست تو مي نشينم. آن گاه از پيش روي و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان درمي آيم [و هر يك از قواي عامله و ادراكي آنها را به ميل باطل مي كشم] و بيشتر آنان را شكرگزار نعمتت نخواهي يافت».

سپس چگونگي فريب و وسوسه گري شيطان درباره آدم عليه السلام و حوا را در بهشت چنين توصيف مي كند:

ص: 147

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنْ الْخَالِدِينَ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنْ النَّاصِحِينَ فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخَاسِرِينَ قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ. (اعراف: 20 _ 24)

آن گاه شيطان، آدم و حوّا هر دو را به وسوسه فريب داد تا زشتي هايشان را كه از آنان پوشيده بود، برايشان پديدار كند و گفت: «خدايتان شما را از اين درخت نهي نكرد، جز براي اينكه مبادا [در بهشت] دو فرشته شويد يا عمر جاودان يابيد.» و بر آنان سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم. پس آنان را به فريب و دروغي [از آن مقام بلند] فرود آورد. پس چون از آن درخت تناول كردند، زشتي هايشان (مانند عورات و ساير زشتي هاي پنهان) بر آنان آشكار گرديد و بر آن شدند كه از برگ درختان بهشت، خود را بپوشانند؛ و پروردگارشان آنها را ندا كرد: «آيا من شما را از اين درخت منع نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟» گفتند: «خدايا، ما بر خويش ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشي و به ما رحمت و رأفت نفرمايي، سخت از زيانكاران خواهيم بود.» خدا گفت: «[از بهشت] فرود آييد كه برخي با برخي ديگر مخالف و دشمنيد، و زمين تا هنگامي معين (وقت مرگ و قيامت) جايگاه شماست».

ص: 148

و در آخر، توصيه خداوند متعال به بني آدم آن است كه مواظب باشيد شيطان فريبتان ندهد:

يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمْ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنْ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ. (اعراف: 27)

اي فرزندان آدم! مبادا شيطان شما را فريب دهد، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد؛ در حالي كه جامه از تن آنان بر مي كند تا قبايح آنان را در نظرشان پديدار كند. همانا آن شيطان و بستگانش شما را مي بينند از جايي كه شما آنها را نمي بينيد. ما نوع شيطان را دوستدار و سرپرست كساني قرار داده ايم كه ايمان نمي آورند.

4. تقابل ايمان و كفر

4. تقابل ايمان و كفر

از ديگر درون مايه هاي مكرر قصه هاي قرآني، تقابل بين ايمان و كفر، و مؤمنان و كافران است. شايد بتوان گفت اين تقابل از جمله ويژگي هاي قصه هاي قرآني است كه در بيشتر قصه هاي پيامبران، در كشمكش بين آنها و اقوامشان مشاهده مي شود. از مظاهر اين تقابل و كشمكش، مسخره كردن پيامبران و نسبت دادن سحر و جنون و گمراهي به آنهاست.

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِي الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ. (هود: 27)

سران كافران قومش پاسخ دادند كه ما تو را مانند خود بشري بيشتر نمي دانيم و در بادي نظر، آنان كه پيرو تو هستند اشخاصي پست و بي قدر بيش نيستند و ما هيچ گونه مزيتي براي شما نسبت به خود نمي بينيم، بلكه شما را دروغ گو مي پنداريم.

ص: 149

از ديگر نمود هاي آن، تهديد به قتل است.(1) «قالوا حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا الهَتَكمْ ان كنْتُمْ فاعِلينَ؛ قوم گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد اگر [بر رضاي خدايان] كاري خواهيد كرد». (انبيا: 68)

5. تصديق بشارت ها و بيم ها

5. تصديق بشارت ها و بيم ها

يكي از محورهاي قصه هاي قرآني، تصديق و ارائه نمونه هاي واقعي بشارت ها و بيم هاست.

در سوره حجرات به صورت كلي سخن از رحمت و عذاب الهي است: «نَبِّي عِبادي اني انا الغَفُورُ الرّحيمُ وَ ان عَذابي هُوَ العَذابُ الاليمُ؛ [اي رسول ما!] بندگان مرا آگاه ساز كه من بسيار آمرزنده و مهربانم. و نيز عذاب من بسيار سخت و دردناك است». (حجر: 49 و 50)

در ادامه همين آيه، براي تصديق اين رحمت و عذاب و ارائه نمونه ملموس از آن، قصه هايي آمده است:

ابتدا قصه بشارت به ابراهيم عليه السلام :

وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ. (حجر: 51 _ 53)

و هم بندگانم را از حكايت مهمانان ابراهيم (فرشتگان) آگاه ساز. كه چون آن مهمانان بر ابراهيم وارد شدند و بر او سلام دادند، ابراهيم [مضطرب شده،] گفت: «ما از شما [كه بدون اذن و بي موقع بر ما درآمديد] بيمناكيم.» فرشتگان گفتند: «هيچ مترس كه ما آمده ايم تو را به پسري دانا بشارت دهيم.»

در ادامه همين قصه، فرشتگان مأموريت خود درباره قوم لوط را براي ابراهيم عليه السلام بيان مي كنند: «قال فَما خَطْبُكمْ ايها المُرْسَلُونَ قالوا انا أُرْسِلْنا الي قَوْمٍ


1- خصائص القصة الاسلامية، ص 93.

ص: 150

مُجْرِمينَ؛ آن گاه ابراهيم پرسيد: اي رسولان حق، باز گوييد كه بر چه كار مبعوث شده ايد؟ فرشتگان پاسخ دادند كه ما بر هلاك قومي زشتكار فرستاده شده ايم». (حجر: 57 و 58)

در پايان اين ماجرا، عذاب الهي چنين ترسيم شده است: «فَأَخَذَتْهُمُ الصّيحَةُ مُشْرِقينَ فَجَعَلْنا عاليها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ؛ باري، قوم لوط هنگام طلوع آفتاب به صيحه آسماني همه هلاك شدند. و شهر و ديار آنها را زير و زبر ساخته و آن قوم را سنگباران كرديم». (حجر: 73 و 74)

در اين آيات، نمونه تصديق بشارت ها، در رحمتي است كه شامل ابراهيم و لوط مي شود و نمونه تأييد بيم ها، در عذابي است كه قوم لوط را هلاك مي كند.(1)

6. مبارزه با فساد اجتماعي

6. مبارزه با فساد اجتماعي

از جمله موارد تأكيد قصه هاي قرآني، مبارزه با فساد در زندگي فردي و اجتماعي و نشان دادن عاقبت اين گونه فسادهاست.

در قصه فرزندان آدم عليه السلام «حسادت» محور اصلي قصه است و همين حسادت است كه قابيل را به قتل هابيل وادار مي كند:

وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَي آدَمَ بِالحَقّ ِ إِذْ قَرّبا قُرْبانا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يتَقَبّلْ مِنَ الآخَرِ قال َلأَقْتُلَنّك قال انما يتَقَبّلُ اللّهُ مِنَ المُتّقينَ...فَطَوّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرينَ. (مائده: 27 و 30)

و بخوان بر آنها به حقيقت، حكايت دو پسر آدم (قابيل و هابيل) را، كه چون تقرب به قرباني جستند، از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. [قابيل به برادرش هابيل] گفت: «البته تو را خواهم


1- التصوير الفني في القرآن، با تلخيص وتغيير.

ص: 151

كشت.» [هابيل] گفت: بي ترديد خدا [قرباني را] از متقيان خواهد پذيرفت»... آن گاه [پس از اين گفت وگو] هواي نفس، او را بر كشتن برادرش ترغيب كرد تا او را به قتل رساند و بدين سبب از زيانكاران گرديد.

محور قصه حضرت لوط عليه السلام «خروج از فطرت الهي» و روي آوردن به بدترين كارهاست.

لُوطًا إِذْ قال لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقَكمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ العالمينَ انكمْ لَتَأْتُونَ الرِّجال شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ انتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ وَ ما كان جَوابَ قَوْمِهِ الاّ ان قالوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيتِكمْ انهُمْ اناسٌ يتَطَهّرُونَ فَانجَيناهُ وَ أَهْلَهُ الاّ امْرَأَتَهُ كانتْ مِنَ الغابِرينَ وَ أَمْطَرْنا عَلَيهِمْ مَطَرًا فَانظُرْ كيفَ كان عاقِبَةُ المُجْرِمينَ. (اعراف: 80 _ 84)

و لوط را [به رسالت فرستاديم] كه به قوم خود گفت: «آيا عمل زشتي كه پيش از شما هيچ كس بدان مبادرت نكرده، به جا مي آوريد؟! شما زنان را ترك كرده ايد و با مردان، سخت شهوت مي رانيد! آري شما قومي [در فساد و بزهكاري] اسراف كاريد.» آن قوم، پيغمبر خود، لوط را پاسخي ندادند جز آنكه گفتند: «او و پيروانش را از شهر بيرون كنيد كه آنان مردمي هستند كه [اين كار را پليد دانسته و از آن] تنزه مي جويند.» ما هم او و اهل بيتش را [از بلاي قومش] نجات داديم، مگر زن او را كه [بي ايمان و] از بازماندگان [در عذاب] بود. و بر آن قوم، باراني [از سنگريزه] فرو باريديم، بنگر كه عاقبت بدكاران چيست.

در ادامه همين سياق، قرآن كريم مهم ترين انحراف اهالي «مدين» را فساد اقتصادي مي داند:

ص: 152

وَ الي مَدْينَ أَخاهُمْ شُعَيبًا قال يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكمْ مِنْ الهٍ غَيرُهُ قَدْ جاءَتْكمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكمْ فَأَوْفُوا الكيلَ وَ الميزان وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكمْ خَيرٌ لَكمْ ان كنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ لا تَقْعُدُوا بِكلّ ِ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ اذْكرُوا إِذْ كنْتُمْ قَليلاً فَكثّرَكمْ وَ انظُرُوا كيفَ كان عاقِبَةُ المُفْسِدينَ. (اعراف: 85 و 86)

و شعيب را كه برادر مهرباني براي قومش بود [به رسالت] به سوي اهل مدين [فرستاديم.] او با قوم گفت: «اي قوم، هميشه خدا را پرستيد و به روز قيامت [و سعادت آخرت] اميدوار باشيد و هرگز در روي زمين فساد و تبهكاري مكنيد. اين براي شما بهتر است اگر ايمان داريد و به هر طريق در كمين گمراه كردن خلق و ترساندن و بازداشتن از راه خدا برنياييد تا هر كس به خدا ايمان آورده به راه كج و ضلالت اندازيد و اي مسلمين شما هم به ياد آوريد زماني را كه عده قليلي بوديد و دشمنان بسيار، و خدا بر عده شما افزود و بنگريد عاقبت مفسدان را.

7. بيان سنن حاكم بر تاريخ

اشاره

7. بيان سنن حاكم بر تاريخ

در قرآن واژه «سنت» به صورت مفرد در چهارده مورد به كار رفته است: «سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً؛ اين سنت خدا [و طريقه حقّ] است كه در همه ادوار امم گذشته برقرار بوده (كه منافقان و فتنه انگيزان را رسولان حق به قتل رسانند) و بدان كه سنت خدا هرگز مبدل نخواهد گشت». (احزاب: 62)

«سنت» در دو مورد نيز به صورت جمع، «سنن» آمده است: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ؛ پيش از شما مللي بودند و رفتند، پس در اطراف زمين گردش كنيد تا ببينيد چگونه تكذيب كنندگان [وعده هاي خدا] هلاك شدند». (آل عمران: 137)

ص: 153

هر اجتماع انساني در مسير حركت و تطور خود از قوانيني ثابت و تغييرناپذير پيروي مي كند. قرآن كريم از بعضي از اين قوانين سخن به ميان آورده است(1) و از آنها به سنت ياد مي كند. پس سنت الهي را مي توان چنين تعريف كرد: «قوانين ثابت الهي كه در اقوام و جوامع گذشته به صورت مستمر تجربه شده و تكرار گرديده اند.» سنت هاي الهي سه ويژگي دارند:

1. عمومي بودن و بدون تغيير و تبديل؛ 2. داشتن خاستگاه الهي؛ 3. نقش اراده و اختيار انسان در آنها.(2)

البته نه تنها در جاي جاي قرآن كريم به اين سنن تصريح مي شود، بلكه قرآن در قالب قصه هاي گذشتگان، اين سنن را آشكارا نشان مي دهد. اكنون برخي از اين سنن را مرور خواهيم كرد:

الف) سنت ارتباط تغيير اوضاع اجتماعي با تغيير روحي انسان ها

الف) سنت ارتباط تغيير اوضاع اجتماعي با تغيير روحي انسان ها

تغيير سرنوشت جامعه انساني با تغيير روحيه و باورها و اخلاق و عمل جامعه انساني، مرتبط است. در بعضي آيات به صراحت بيان شده است كه خداوند متعال تا زماني كه افراد يك قوم، خود را تغيير نداده اند، نعمت خود را تغيير نمي دهد: «ذلِك بِان اللّهَ لَمْ يك مُغَيرًا نِعْمَةً انعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يغَيرُوا ما بِانفُسِهِمْ وَ ان اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ؛ اين [عذاب] از آن جهت است كه خدا بر آن نيست كه نعمتي را كه به قومي عطا كرد تغيير دهد تا وقتي كه آن قوم حال خود را تغيير دهند، و خدا شنوا و داناست». (انفال: 53)

در سوره رعد هم همين مطلب بيان شده است:

... إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ. (رعد: 11)


1- سيد محمدباقر حكيم، القصص القرآني، ص 47.
2- «نگاهي به قصه و اهداف و ويژگي هاي آن در قرآن».

ص: 154

... خدا حال هيچ قومي را دگرگون نخواهد كرد تا زماني كه خود آن قوم حالشان را تغيير دهند (و از نيكي به بدي شتابند)، و هرگاه خدا اراده كند كه قومي را [به بدي اعمالشان] عقاب كند، هيچ راه دفاعي نباشد و براي آنان هيچ كس را جز خدا ياراي آنكه آن بلا بگرداند، نيست.

از مثال هاي واضح اين سنت، قصه هايي است كه در سوره اعراف آمده است؛ چون قصه هاي نوح، هود، صالح، لوط و شعيب؛ چرا كه بعد از ذكر اين قصه ها، تصريح شده كه نازل شدن بركات آسماني يا گرفتار شدن به عذاب الهي، وابستگي كامل به ايمان اقوام داشته است:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. (اعراف: 96)

و چنانچه مردم شهر و ديارها همه ايمان مي آوردند و پرهيزكار مي شدند، همانا ما درهاي بركاتي از آسمان و زمين را بر روي آنها مي گشوديم، ولي [چون آيات و پيغمبران ما را] تكذيب كردند، ما هم آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانيديم. (1)

ب) سنت پيروزي حق بر باطل

ب) سنت پيروزي حق بر باطل

بنابراين سنت، در نبرد حق و باطل، پيروزي با حق است، هر چند كه فشار زيادي بر جبهه حق وارد شود. آيات زيادي بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله: «وَ قُلْ جاءَ الحَقّ وَ زَهَقَ الباطِلُ ان الباطِلَ كان زَهُوقًا؛ و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آري، باطل همواره نابودشدني است». (اسرا: 81)

همچنين اين آيه كه سرانجام زمين را از آن صالحان مي داند: «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ؛ و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آري، باطل همواره نابودشدني است». (انبيا: 105)


1- القصص القرآني، صص 47 _ 49. (با تلخيص).

ص: 155

و اين آيه كه وعده نصرت به پيامبران الهي مي دهد: «انا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الأَشْهَادُ؛ در حقيقت، ما فرستادگان خود و كساني را كه در زندگي دنيا ايمان آورده اند و روزي كه گواهان برپاي مي ايستند، قطعاً ياري مي كنيم». (غافر: 51)

قصه هاي زيادي از قرآن را با اين درون مايه خاص مي توان شاهد آورد، ولي در سوره عنكبوت چند قصه با تصريح به اين درون مايه آمده است. در قصه نوح عاقبت ستم و ناسپاسي قوم نوح، عذاب و طوفان ذكر شده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا الي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ الفَ سَنَةٍ الاّ خَمْسينَ عامًا فَأَخَذَهُمُ الطّوفان وَ هُمْ ظالمُونَ؛ و به راستي، نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد، تا طوفان آنها را در حالي كه ستمكار بودند، فرا گرفت». (عنكبوت: 14)

در قصه ابراهيم عليه السلام ، پس از اقدام قوم آن حضرت به سوزاندن ايشان، خداوند متعال مي فرمايد: ابراهيم را از آتش نجات داديم:

إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ... فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنْ النَّارِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. (عنكبوت: 16 و 24)

و [ياد كن] ابراهيم را چون به قوم خويش گفت: «خدا را بپرستيد و از او پروا بداريد؛ اگر بدانيد، اين [كار] براي شما بهتر است»... و پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: «بكشيدش يا بسوزانيدش.» ولي خدا او را از آتش نجات بخشيد. آري، در اين [نجات بخشي خدا]، براي مؤمنان قطعاً دلايلي است.

خداوند در قضيه لوط ضمن اشاره به عذاب قوم، وعده نجات لوط و مؤمنان قومش را مي دهد:

ص: 156

وَلَمَّا أَنْ جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالُوا لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنْ الْغَابِرِينَ. (عنكبوت: 32)

و هنگامي كه فرستادگان ما به سوي لوط آمدند، به علت [حضور] ايشان ناراحت شد و دستش از [حمايت] آنها كوتاه گرديد. گفتند: «مترس و غم مدار كه ما تو و خانواده ات را _ جز زنت كه از باقي ماندگان [در خاكستر آتش] است _ حتماً مي رهانيم. ما بر مردم اين شهر به [سزاي] فسقي كه مي كردند، عذابي از آسمان فرو خواهيم فرستاد».

در ادامه همين سوره، پس از اشاره به قوم شعيب و عاد و ثمود و اشخاصي چون قارون و فرعون و هامان، چنين جمع بندي مي شود كه هر گروهي از ظالمان به گونه اي عذاب شدند:

فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. (عنكبوت: 40)

و هر يك [از ايشان] را به گناهش گرفتار [عذاب] كرديم. از آنان كساني بودند كه بر [سر] ايشان بادي همراه با شن فرو فرستاديم؛ و از آنان كساني بودند كه فرياد [مرگبار]، آنها را فرو گرفت؛ و برخي از آنان را در زمين فرو برديم؛ و بعضي را غرق كرديم؛ و [اين] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد، بلكه خودشان بر خود ستم مي كردند.(1)

ج) سنت نصرت الهي فقط با امتحان و صبر

ج) سنت نصرت الهي فقط با امتحان و صبر

از ديگر سنن الهي آن است كه نصرت الهي محقق نمي شود، مگر پس از صبر بر امتحانات و مشكلات. يكي از قصه هايي كه اين درون مايه در آن آشكار


1- القصص القرآني، صص 50 و 51 (با تغييرات جزئي).

ص: 157

است، قصه طالوت است. كساني كه همراه طالوت مشكلات را تحمل كردند، بر گروه كثير دشمن پيروز شدند. قرآن كريم ماجرا را پس از انتخاب طالوت چنين ادامه مي دهد:

فَلَمّا فَصَلَ طالوتُ بِالجُنُودِ قال ان اللّهَ مُبْتَليكمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يطْعَمْهُ فَانهُ مِنّي الاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ الاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالوا لا طاقَةَ لَنَا اليوْمَ بِجالوتَ وَ جُنُودِهِ قال الذينَ يظُنّونَ انهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالوتَ وَ جُنُودِهِ قالوا رَبّنا أَفْرِغْ عَلَينا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انصُرْنا عَلَي القَوْمِ الكافِرينَ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُودُ جالوتَ وَ آتاهُ اللّهُ المُلْك وَ الحِكمَةَ وَ عَلّمَهُ مِمّا يشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَ لكنّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي العالمينَ. (بقره: 249 _ 251)

و چون طالوت با لشكريان [خود] بيرون شد، گفت: «خداوند، شما را به وسيله رودخانه اي خواهد آزمود. پس هركس از آن بنوشد، از [پيروان] من نيست، و هركس از آن نخورد، قطعاً او از [پيروان] من است؛ مگر كسي كه با دستش كفي برگيرد. پس [همگي] جز اندكي از آنها، از آن نوشيدند. و هنگامي كه [طالوت] با كساني كه همراه وي ايمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند، گفتند: «امروز ما را ياراي [مقابله با ] جالوت و سپاهيانش نيست.»كساني كه به ديدار خداوند يقين داشتند، گفتند: «بسا گروهي اندك كه بر گروهي بسيار، به اذن خدا پيروز شدند، و خداوند با شكيبايان است.» و هنگامي كه با جالوت و سپاهيانش روبه رو شدند، گفتند: «پروردگارا، بر [دل هاي] ما

ص: 158

شكيبايي فرو ريز و گام هاي ما را استوار دار و ما را بر گروه كافران پيروز فرماي.» پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و داوود، جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهي و حكمت ارزاني داشت، و از آنچه مي خواست به او آموخت. و اگر خداوند، برخي از مردم را به وسيله برخي ديگر دفع نمي كرد، قطعاً زمين تباه مي گرديد، ولي خداوند به جهانيان تفضل دارد.(1)


1- القصص القرآني، ص 56.

ص: 159

فصل هفتم: مباني در قصه هاي قرآن

اشاره

فصل هفتم: مباني در قصه هاي قرآن

در تعريف «مباني» گفته شد: «پيش فرض هاي مؤلف براي ساخت جهان داستاني اش است.» البته اين تعريف براي مؤلف و تأليف انساني است و بايد متناسب با قصه هاي قرآني، در اين تعريف دخل و تصرف كرد تا تعريف متناسب باشد. به اين منظور، در تعريف مباني در قصه هاي قرآني، مي توان گفت: «اصول مفروض در ترسيم جهان داستاني اين قصه ها».

البته از آنجا كه ذيل اين عنوان كمتر مطلبي بيان شده، سخن گفتن درباره مباني قصص قرآن قدري مشكل است. اميد است كه آنچه در ادامه مي آيد، آغاز بحث در اين مورد باشد و كساني كه صلاحيت بحث در اين قلمرو را دارند، با دقت در اين بحث، آن را به طور متقن بيان كنند. اين مباني به مباني معرفت شناسي، هستي شناسي، انسان شناسي و ارزش شناسي تقسيم مي شود.

يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه مباني را از نشانه هايي كه در سطوح بالاتر (سبك، طرح، داستان، معاني) وجود دارد، استنباط مي كنيم. از اين رو، طبيعي است كه برخي از آنچه در سطوح بالاتر ذكر شد، در مباني، از جهت ديگر مورد بحث قرار گيرد. پس در اينجا به برخي از مباني قصه هاي قرآني اشاره مي شود:

ص: 160

جهان هستي بر اساس توحيد تفسير مي شود. ماسوي الله، آفريده و پرورش يافته خداوند متعال است. خداوند متعال، خالق و قادر بر همه چيز است و هيچ چيز خارج از خواست او رخ نمي دهد. حتي شيطان بي اذن تكويني او، قادر بر هيچ كاري نيست. بنابراين، آنچه موجود است (ما سوي الله) جنود الهي اند كه به فرمان او حركت مي كنند و در اين ميان، فرقي بين پرندگان آسمان و سنگريزه هاي بيابان نيست.

ملايك، كارگزاران الهي اند كه به خواست او كار مي كنند و هيچ معصيتي در كارشان نيست. آنها مراتب متفاوتي دارند.

انسان مخلوقي مكلف است كه مي تواند تا مقام خليفة الهي پيش رود و مسجود ملايك قرار گيرد و نيز مي تواند از هر حيواني پست تر شود.

برخي انسان ها (پيامبران) مي توانند از طريق وحي، پيام الهي را دريافت كنند. خداوند متعال، آنان را براي هدايت نوع بشر فرستاده است تا بشر را از تاريكي به سوي نور راهنمايي كنند.

انسان پس از دنيا وارد برزخ مي شود، سپس در قيامت به پاداش يا كيفر اعمالش مي رسد و به صورت ابدي در جايگاه خود، جهنم يا بهشت، خواهد بود.

در جوامع انساني، سنن الهي حاكم و جاري است كه بر اساس اين سنن، تاريخ شكل مي گيرد.

جن از ديگر مخلوقات الهي است كه مانند انسان، مكلّف است. برخي از آنان مؤمن و برخي كافرند. مؤمنان آنها به پيامبران انساني اقتدا مي كنند. آنها از جهت قدرت از انسان ها برترند و در قيامت به بهشت يا جهنم، به پاداش يا كيفر اعمال خود مي رسند.

برخي حيوانات در قصه هاي قرآني، داراي شعور و قدرت درك بعضي معارف هستند.

ص: 161

نكته پاياني

نكته پاياني

در پايان بحث طرح گفته شد كه الگوگيري از ويژگي هاي داستاني به ديني تر شدن روايت هاي ساخته شده كمكي نمي كند؛ چرا كه فرم قصه هاي قرآني با توجه به شرايط و اهداف ويژه شكل گرفته است. شاهد اين مدعي اين است كه بنا به شرايط و اهداف خاص هر يك از اين قصه ها، فرم آنها تغيير مي كند.

به نظر مي رسد از دو سطح پاياني، يعني معاني و مباني، مي توان براي ساخت روايت ديني الگو گرفت؛ چرا كه گفته شد «هويت يك متن به مباني آن است.» پس براي تحقق روايت ديني، بايد به مباني اين قصه ها توجه و از آنها پيروي كرد. آن گاه مي توان انتظار داشت كه قصه ديني داشته باشيم. به تعبير ديگر، در صورتي كه روايتي در مباني هستي شناختي و انسان شناختي و بايد ها و نبايد ها از مباني اين قصه ها و قرآن پيروي كند، مي توان گفت كه روايتي ديني داريم.

ص: 162

ص: 163

بخش سوم: تحليلي بر سطوح روايت در قصه يوسف عليه السلام

اشاره

ص: 164

بخش سوم: تحليلي بر سطوح روايت در قصه يوسف عليه السلام

فصل اول: مروري بر چينش و نقل رويدادها

فصل دوم: تحليل قصه

1. سبك در قصه يوسف عليه السلام

2. داستاني در قصه يوسف عليه السلام

3. طرح در قصه يوسف عليه السلام

4. معاني در قصه يوسف عليه السلام

5. مباني در قصه يوسف عليه السلام

ص: 165

قصه حضرت يوسف عليه السلام يكي از قصه هاي شاخص در قصص قرآن كريم است؛ چرا كه تنها قصه بلندي است كه يك جا و منسجم روايت مي شود. از اين رو، در مقام تحليل بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در ادامه، براي «تطبيق» و «اجرا كردن» آنچه در طول پژوهش از سطوح متن روايت شده، مطرح گرديد، اين قصه را بررسي مي كنيم.

فصل اول: مروري بر چينش و نقل رويدادها

فصل اول: مروري بر چينش و نقل رويدادها

1. يوسف رؤياي خويش را براي پدر نقل مي كند و پدر او را از نقل آن براي برادرانش، برحذر مي دارد.

2. برادران با هم گفت وگو مي كنند و تصميم مي گيرند كه يوسف را در چاه بيندازند.

3. برادران نزد پدر مي آيند و با حيله، يوسف را با خود مي برند.

4. برادران، يوسف را در چاه مي اندازند.

5. برادران، شب هنگام نزد پدر مي آيند و مي گويند كه يوسف را گرگ خورده است.

ص: 166

6. قافله اي يوسف را در چاه مي يابد و او را به مصر مي برد و به عنوان برده مي فروشد.

7. عزيز مصر، يوسف را مي خرد و او را به زنش وامي گذارد و توصيه مي كند كه وي را گرامي بدارد؛ چرا كه ممكن است او را به فرزندي بپذيرند.

8. يوسف به سن رشد مي رسد و خداوند به او «حكم» و «علم» عطا مي فرمايد.

9. زن عزيز مصر از او كام مي خواهد. يوسف پارسايي مي ورزد و فرار مي كند. عزيز مصر در آستانه در، ماجرا را مي بيند و همه چيز را متوجه مي شود.

10. زنان مصري ماجرا را مي شنوند و زن عزيز مصر را سرزنش مي كنند.

11. زن عزيز مصر، زنان مصري را دعوت و در آن مجلس، يوسف را وارد مي كند. آنان از زيبايي يوسف حيرت مي كنند و بي اختيار انگشتان خود را مي برند.

12. براي فراموش شدن ماجرا يوسف را به زندان مي اندازند.

13. دو زنداني، رؤياهاي خود را به يوسف مي گويند. يوسف رؤياي آنان را تعبير مي كند و از يكي از آن دو مي خواهد كه او را نزد فرمانروا ياد آورد، ولي او فراموش مي كند. يوسف چند سال در زندان مي ماند.

14. فرمانرواي مصر خوابي عجيب مي بيند كه خواب گزاران از تعبير آن در مي مانند و همان زنداني پيشين، يوسف را به ياد مي آورد.

15. وي نزد يوسف مي آيد و از تعبير رؤياي فرمانروا مي پرسد. يوسف آن را تعبير مي كند.

16. فرمانروا همان فرد را مي فرستد تا خبر آزادي يوسف را برساند و وي را با خود بياورد.

ص: 167

17. يوسف شرط بيرون آمدنش از زندان را روشن شدن تهمتي كه به او زده شده است، قرار مي دهد.

18. زنان مصري و زن عزير مصر به بي گناهي يوسف اعتراف مي كنند.

19. فرمانروا يوسف را كارگزار بزرگ خود مي كند.

20. برادران يوسف به دليل قحطي و تهيه آذوقه به مصر نزد يوسف مي آيند، ولي او را نمي شناسند.

21. يوسف ضمن بزرگ داشت آنها و دادن آذوقه، از ايشان مي خواهد در سفر ديگر، برادرشان (بنيامين) را با خود بياورند.

22. برادران با دادن تعهد، پدر را راضي مي كنند كه برادر يوسف (بنيامين) را با خود ببرند.

23. چون برادران همراه بنيامين نزد يوسف برمي گردند، يوسف با نقشه اي بنيامين را نزد خود نگاه مي دارد.

24. برادران نزد پدر بازمي گردند و از نگه داشتن بنيامين خبر مي دهند. پدر از آنها مي خواهد كه نااميد نباشند و از يوسف هم خبر گيرند.

25. چون بار ديگر نزد يوسف برمي گردند، يوسف خود را معرفي مي كند و از آنها مي خواهد كه پدر و همه اهل خود را به مصر آورند.

26. چون قافله به كنعان مي رسد، پيراهن يوسف را بر ديدگان پدر مي گذارند. پدر بينا مي شود و همگي به مصر مي روند.

27. چون نزد يوسف مي رسند، يوسف پدر و مادرش را بر تخت مي نشاند و همگي به شكرانه اين ديدار سجده مي كنند.

28. خداوند به رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد اين قصه از خبرهاي غيبي است كه به تو گفتيم.

ص: 168

فصل دوم: تحليل قصه

اشاره

فصل دوم: تحليل قصه

چنان كه گفتيم، مقصود از اين فصل آن است كه آنچه به صورت كلي درباره سطوح متن در قصه هاي قرآني بيان شد، در قصه حضرت يوسف عليه السلام اجرا گردد. بنابراين، بايد يك به يك سطوح متن اين قصه را بررسي كنيم، ولي پيش از آن، نگاهي به چگونگي ورود و خروج قرآن در قصه يوسف داريم.

سوره يوسف با اين آيات آغاز مي شود:

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قرآنا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَ_ذَا الْقرآن وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ. (يوسف: 1 _ 3)

اين آيه هاي كتاب روشن است. كه ما آن را قرآني عربي نازل كرده ايم؛ شايد تعقل كنيد. ما با اين قرآن كه به تو وحي مي كنيم، (در ضمن) بهترين داستان را برايت مي سراييم؛ گرچه پيش از آن از بي خبران بودي.

اين آيات، مقدمه ورود به فضاي قصه است و در ضمن، راوي و روايت نيوش ( خداوند متعال و رسول اكرم صلي الله عليه و آله ) مشخص مي شوند.

ص: 169

جالب اينكه در انتهاي اين قصه، به همين صورت از فضاي قصه فاصله گرفته مي شود. ابتدا در آيه 102 بار ديگر خداوند، خطاب به رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «اين از خبرهاي غيبي است كه براي تو حكايت كرديم».

«ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ؛ اي پيامبر! اين سرگذشت از خبرهاي غيب است كه آن را به تو وحي مي كنيم و تو آن گاه كه برادران يوسف همگي بر كار خود مصمم شدند و درباره يوسف بدانديشي مي كردند، نزد آنان نبودي كه از اخبارشان آگاه شوي».

پس از اين مخاطبه، سياق معمول آيات (بدون خطاب) دنبال مي شود: «وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛ و چه بسيار نشانه هايي بر يكتايي خدا در آسمان ها و زمين است كه مردم بر آن مي گذرند، ولي از آنها روي مي گردانند و آنها را درك نمي كنند». (يوسف: 105)

1. سبك در قصه يوسف عليه السلام

اشاره

1. سبك در قصه يوسف عليه السلام

گفتيم كه سبك، اولين سطح از روايت است كه مخاطب با آن برخورد مي كند و آن، «عناصر بياني محسوس متن» است كه در قصه، همان واژه ها هستند.

در زمينه سبك قصه يوسف عليه السلام سخن بسيار است، ولي به اجمال مي توان به اين نكات پرداخت:

الف) نرمي خاص واژه ها و موسيقي كلمات در اين قصه

الف) نرمي خاص واژه ها و موسيقي كلمات در اين قصه

يكي از ضروريات هر روايت درست، هماهنگي سطوح متن با هم است. به بيان ديگر، فرم، بايد هماهنگ با معاني و مباني ساخته شود و سطوح بالاتر بايد هماهنگ با سطوح پايين تر سامان يابد؛ يعني روساخت، هماهنگ با ژرف ساخت باشد. در بررسي قصه هاي قرآني، اين مهم به بهترين شكل رعايت شده است.

ص: 170

در قصه يوسف، هماهنگ با محتواي نرم قصه، واژه ها نيز نرم و با موسيقي آرام بخش انتخاب شده است. به اولين قطعه از اين قصه توجه كنيد:

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ. (يوسف: 4 و 5)

ياد كن هنگامي را كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: «اي پدر، من در خواب يازده ستاره و نيز خورشيد و ماه را ديدم; آنها را ديدم كه براي من سجده مي كنند.» يعقوب گفت: «اي پسر من، خوابت را براي برادرانت حكايت مكن؛ زيرا آنان بر تو حسد مي برند و قطعاً براي تو نيرنگي مي انديشند و شيطان آنان را تحريك خواهد كرد كه نيرنگ خود را به كار بندند؛ چرا كه شيطان براي آدمي دشمني آشكار است».

در اين آيات، نرمي كلمات به خوبي احساس مي شود. اين قطعه را با قطعه اي در سوره قمر مقايسه كنيد كه هماهنگ با معنا و احساسي كه قرار است در مخاطب ايجاد شود، ضرباهنگ و موسيقي واژه ها كوبنده است:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ أَؤُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاء قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ. (قمر: 23 _ 32)

ص: 171

قوم ثمود نيز هشدارها را دروغ انگاشتند و گفتند: «آيا از بشري كه از جنس خود ما و تنهاست و هيچ يار و ياوري ندارد پيروي كنيم؟ در اين صورت، ما قطعاً در گمراهي و جنوني شگفت خواهيم بود. آيا از ميان ما وحي فقط بر او القا شده است؟ او بر ما هيچ امتيازي ندارد، بلكه بسيار دروغ پرداز و متكبر است و مي خواهد بدين وسيله بر ما بزرگي كند.» فردا به زودي خواهند دانست كه دروغ پرداز و متكبر كيست. به پيامبرشان صالح گفتيم: «همانا ما به شيوه اعجاز، آن شتري را كه مي خواهند برايشان مي فرستيم تا آنان را بيازماييم; پس در انتظار ]عملكرد[ آنان باش و بر آزارشان شكيبايي كن.» و به او گفتيم: «به آنان اعلام كن كه آب چشمه، ميان آنان و شتر سهميه بندي شده است و براي هر سهمي از شُرب، صاحب آن حاضر مي شود.» پس ]از چندي[ رفيقشان را صدا كردند كه شتر را از پاي درآورد; او هم پي كردن و كشتن شتر را برعهده گرفت و آن را پي كرد و كشت اينك بنگريد كه عذاب من و هشدارهايم چگونه بود؟ ما بانگي مهيب بر آنان فرستاديم و آنان همچون خار و خاشاكي كه آغل داران براي دام هايشان جمع آوري مي كنند، خشك و بي رمق شدند. همانا ما قرآن را براي فراگيري همگان آسان كرديم; پس آيا كسي هست كه متذكر شود و خدا را بشناسد و به صفات و افعال او پي ببرد؟

ب) ظرافت در به كارگيري كلمات

ب) ظرافت در به كارگيري كلمات

در قصه يوسف عليه السلام ظرافت هاي بسياري به كار رفته است.

براي نمونه، مي توان به اين آيه استناد كرد كه شرح ظرافت هاي آن در بخش قبل گذشت:

ص: 172

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتْ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. (يوسف: 23)

و آن زني كه يوسف در خانه او بود از يوسف خواست كه خود را در اختيار او نهد و درها را محكم بست و به يوسف گفت: «بيا كه براي تو آماده شده ام.» يوسف گفت: «پناه بر خدا ! او پروردگار من است كه جايگاه مرا نيكو قرار داده است. كاري كه مرا بدان فرا مي خواني ستمكاري است و ستمكاران رستگار نمي شوند».

2. داستاني در قصه يوسف عليه السلام

اشاره

2. داستاني در قصه يوسف عليه السلام

گفته شد كه داستان عبارت است از: «رويدادها به ترتيب واقعي و تاريخي خود.» نيز گفته شد كه در داستان چهار عنصر رويداد، شخصيت، زمان و مكان بررسي مي شود. اينك يكايك اين عناصر را در قصه يوسف پي مي گيريم.

الف) رويداد در قصه يوسف عليه السلام

الف) رويداد در قصه يوسف عليه السلام

گفتيم كه رويدادها در قصص قرآني به دو قسم رويدادهاي عادي و اعجازين تقسيم مي شوند. از اين منظر، بيشتر رويدادهاي قصه يوسف، رويدادهايي عادي اند. البته رويدادهاي اعجازين هم مي توان در اين قصه يافت؛ مانند خبر دادن يوسف عليه السلام به تأويل رؤياها كه به تعليم الهي صورت گرفته است.

ب) شخصيت در قصه يوسف عليه السلام
اشاره

ب) شخصيت در قصه يوسف عليه السلام

زير فصل ها

يك _ حضور الهي در قصه حضرت يوسف عليه السلام

دو _ ساير شخصيت ها

يك _ حضور الهي در قصه حضرت يوسف عليه السلام

يك _ حضور الهي در قصه حضرت يوسف عليه السلام

بيشترين حضور الهي در قصص قرآن را در قصه حضرت موسي عليه السلام مي بينيم كه به آن اشاره شد، ولي در قصه يوسف عليه السلام هم در مقياسي كمتر، خداوند

ص: 173

متعال به عنوان يك كنش گر حضور دارد. براي مثال، هنگامي كه برادران، يوسف را در چاه مي اندازند، خداوند متعال با الهام به يوسف، به وي اطمينان مي دهد كه برادرانش را به اين كارشان آگاه مي كند.

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ. (يوسف: 15)

پس وقتي او را بردند و هم داستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [، چنين كردند]. و به او وحي كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان _ در حالي كه نمي دانند _ باخبر خواهي كرد.

و نيز در آيه 56، خداوند متعال مكانت يافتن يوسف عليه السلام را، به خود نسبت مي دهد:

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. (يوسف: 56)

و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مي خواست سكونت مي كرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مي رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمي سازيم.

همچنين در آيه 76 خداوند متعال نقشه يوسف عليه السلام را براي نگه داشتن بنيامين، به الهام خود مي داند.

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ. (يوسف: 76)

پس [يوسف] به [بازرسي] بارهاي آنان، پيش از بار برادرش، پرداخت. آن گاه آن را از بار برادرش [بنيامين] درآورد. اين گونه به يوسف

ص: 174

شيوه آموختيم. [چرا كه] او در آيين پادشاه نمي توانست برادرش را بازداشت كند، مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهي به او بنمايد]. درجات كساني را كه بخواهيم بالا مي بريم و فوق هر صاحب دانشي دانشوري است.

دو _ ساير شخصيت ها

دو _ ساير شخصيت ها

در قصه يوسف عليه السلام ، تنوع شخصيت ها جلوه اي زيبا به اين قصه بخشيده است. يوسف به عنوان شخصيت اصلي در مركز اين قصه حضور دارد. او نمونه بشري زيباروست كه همه را مفتون خود مي كند و با وجود تمام دام هاي نفساني، به بالاترين درجه پاك مي ماند.

يعقوب نمونه تمام عيار بردباري است. او پدري هجران كشيده است كه چهل سال در فراق فرزندش مي گريد و هيچ گاه فرزند عزيزش را از ياد نمي برد.

زن عزيز مصر، نمونه زني هوسران است كه در راه رسيدن به هدف خود، گستاخانه عمل مي كند.

برادران يوسف، نمونه شخصيت هاي حسودي هستند كه حاضر مي شوند برادرشان را در چاه بيندازند و پدر پيرشان را به هجران او دچار كنند.

3. طرح در قصه يوسف عليه السلام

اشاره

3. طرح در قصه يوسف عليه السلام

طرح را «چگونگي بيان يك روايت» يا به تعبير ديگر «گونه و چينش روايت رويدادها» تعريف كرديم.

در بحث طرح، هماهنگ با بحث داستان، از چهار عنصر اساسي سخن به ميان مي آيد: 1. رويداد؛ 2. شخصيت؛ 3. زمان؛ 4. مكان.

ص: 175

پيش از ورود به اين چهار محور بحث، نگاهي به چگونگي «آغاز اين قصه خالي از لطف نيست.

آغاز قصه

آغاز قصه

در قصه يوسف عليه السلام ، داستان از مدت ها قبل آغاز شده است (آنجا كه جوانه حسد در دل برادران سر برمي آورد)، ولي طرح، از رؤياي يوسف آغاز مي شود كه به نوعي خلاصه همه قصه است: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَﭐلشَّمْسَ وَﭐلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ؛ چون يوسف به پدرش گفت: «اي پدر ! من در خواب يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم كه براي من در حال سجده اند». (يوسف: 4)

و با تأويل رؤيا به پايان مي رسد:

فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيٰ يُوسُفَ ءَاوَيٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ﭐدْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاءَ ﭐللَّهُ ءَامِنِينَ وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي ﭐلْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَ_ٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ ﭐلسِّجْنِ وَجَاءََ بِكُم مِّنَ ﭐلْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ ﭐلشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ ﭐلْعَلِيمُ ﭐلْحَكِيمُ. (يوسف: 100)

و چون نزد يوسف رفتند، پدر و مادرش را نزد خود جاي داد و گفت: «داخل مصر شويد كه اگر خدا بخواهد در امان خواهيد بود.» و پدر و مادر خويش را بر تخت نشاند و همگي سجده كنان به رو درافتادند، گفت: «پدر جان! اين تعبير رؤياي پيشين من است كه پروردگارم آن را محقق كرد و به من نيكي كرد كه از زندان بيرونم آورد و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد از آن بيابان (به

ص: 176

اينجا) آورد كه پروردگارم درباره آنچه اراده كند، دقيق است. آري، او داناي حكيم است».

جالب اينكه رؤيا يكي از تم هاي اصلي اين قصه است؛ چرا كه قرآن كريم يكي از نشانه هاي نبوت حضرت يوسف را توانايي تعبير رؤيا مي داند:

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنْ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. (يوسف: 101)

پروردگارا اين سلطنت را به من دادي، و تعبير حوادث رؤيا به من آموختي، تويي خالق آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت مولاي مني، مرا مسلمان بميران و قرين شايستگانم بفرما.

پس از اين رؤيا، گفت وگوي برادران درباره چگونگي سر به نيست كردن يوسف آمده است:

إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَي أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ قَالَ قَآئِلٌ مِّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ. (يوسف: 8 _ 10)

آن دم كه گفتند: «يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دسته اي نيرومنديم، محبوب ترند، كه پدر ما در ضلالتي آشكار است يوسف را بكشيد يا به سرزميني دور بيندازيدش كه علاقه پدرتان خاص شما شود، و پس از آن مردمي شايسته شويد.» يكي از ايشان گفت: «يوسف را مكشيد؛ اگر كاري مي كنيد او را به قعر چاه افكنيد كه بعضي مسافران او را برگيرند».

ص: 177

با همين چند خط گفت وگو، شخصيت هاي اصلي داستان (يوسف و برادران) و موضوع محوري داستان معرفي مي شوند.

پس از اين مقدمه، به سراغ چهار عنصري مي رويم كه در طرح مطرح مي شوند:

الف) شيوه ارائه رويداد به وسيله طرح در قصه يوسف عليه السلام

الف) شيوه ارائه رويداد به وسيله طرح در قصه يوسف عليه السلام

گفته شد كه شيوه ارائه رويداد، ذيل سه عنوان مطرح مي شود: 1. نظم؛ 2. سرعت روايي؛ 3. تكرار.

قصه يوسف عليه السلام با «نظم» طبيعي پيش مي رود؛ بدون هيچ گونه رفتن به گذشته يا آينده. همچنين هيچ گونه «تكراري» ندارد؛ چنان كه رويدادهاي اين قصه فقط يك بار در سوره يوسف عليه السلام آمده و در هيچ كجاي قرآن تكرار نشده است.

از نظر «سرعت روايي»، گفته شد كه قصه گو براي ارائه داستان خود، ابزارهايي دارد كه عبارت بودند از: 1. صحنه؛ 2.تلخيص؛ 3.حذف؛ 4. توصيف.

به روش معمول قصه هاي قرآن، در قصه يوسف عليه السلام نيز بيشترين استفاده از «صحنه» شده و از ميان عناصر صحنه، بيش از همه «گفت وگو» مورد توجه است؛ به گونه اي كه آغاز قصه حضرت يوسف عليه السلام با صحنه و گفت وگوست: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ؛ [ياد كن] زماني را كه يوسف به پدرش گفت: «اي پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براي من سجده مي كنند». (يوسف: 4)

بيش از هشتاد درصد حجم اين قصه به گفت وگو اختصاص دارد.

عنصر ديگري كه در قصه يوسف عليه السلام بسيار به كار رفته، «حذف» است. اين حذف ها به ريتم مناسب قصه كمك فراواني كرده است و البته در تمام

ص: 178

موارد حذف، ماجراي حذف شده را شواهدي به خوبي نشان مي دهد. براي نمونه، به حذفي كه بين آيه 45 و آيه 46 اتفاق افتاده است مي توان توجه كرد:

وَقَالَ ﭐلَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَﭐدَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ يُوسُفُ أَيُّهَا ﭐلصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي ﭐلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ. (يوسف: 45 و 46)

آن كس از آن دو تن كه نجات يافته بود و پس از مدتي به خاطر آورد، گفت: «من از تعبير آن خبرتان مي دهم، مرا بفرستيد. اي يوسف راستگوي ! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر، آنها را مي خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده به ما نظر بده، تا شايد نزد كسان بازگردم و آنها [حقيقت را] بدانند».

در اين قصه از عنصر «تلخيص» كمتر استفاده شده است. از معدود موارد استفاده از اين عنصر مي توان اين مثال را آورد: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذَ ٰلِكَ نَجْزِي ﭐلْمُحْسِنِينَ؛ و چون به رشد رسيد، حكمت و علمي به او داديم و نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم». (يوسف: 22)

كه چندين سال دوران رشد يوسف را در يك جمله خلاصه مي كند.

ب) چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

ب) چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

در بحث شخصيت در طرح، دو نكته را بايد يادآوري كنيم:

شخصيت ها بيشتر به طور غيرمستقيم ارائه مي شوند. براي نمونه، مخاطب، روحيات برادران يوسف را از طريق گفتار ايشان مي شناسد. همان طور كه نهايت زيبايي يوسف را نه از طريق توصيف مستقيم، بلكه از طريق واكنش هاي ديگر شخصيت ها درمي يابد.

ص: 179

البته در كنار اين توصيف هاي غيرمستقيم، به ندرت شخصيت به صورت مستقيم توصيف مي شود؛ مانند:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَيٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ. (يوسف: 24)

و در حقيقت [آن زن] آهنگ وي كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ او مي كرد. چنين [كرديم] تا بدي و زشتكاري را از او بازگردانيم؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.

كه خداوند متعال يوسف عليه السلام را به عنوان عبد مخلَص ياد مي كند.

نام بردن از شخصيت ها: يكي از ويژگي هاي قصص قرآن، آن است كه به ندرت نام شخصيتي را مي آورد و اين كار دلايل متعددي دارد. در قصه يوسف از ميان شخصيت هاي متعدد، تنها از يوسف و يعقوب به نام ياد شده و بيشتر وصف جاي نام اشخاص را گرفته است.

قرآن به جاي نام زليخا او را با اين وصف ياد مي كند: «وَ راوَدَتْهُ الّتي هُوَ في بَيْتِها»؛ چرا كه اين وصف علاوه بر اشاره به شخص، علت ماجرا را نيز توضيح مي دهد.

ج) چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

ج) چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

قصه يوسف از معدود قصه هايي است كه مكان وقوع حوادث را بيان مي كند.

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَيٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا... . (يوسف: 21)

آن كس از مردم مصر كه وي را خريده بود، به زن خود گفت: «منزلت وي را گرامي بدار، شايد ما را سود دهد يا به فرزنديش گيريم...».

ص: 180

در اين آيه نام مصر ذكر شده است؛ چرا كه لازمه تبيين ابعاد داستان بني اسرائيل، چگونگي آمدنشان به اين سرزمين و بعدها چگونگي خارج شدنشان از اين سرزمين با هدايت موسي عليه السلام ، به ذكر و مشخص كردن مكان بستگي داشته است.

د) چگونگي ارائه زمان از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

د) چگونگي ارائه زمان از طريق طرح در قصه يوسف عليه السلام

همچنان كه رويه قرآن كريم در ساير قصه هاست، از دوره تاريخي كه يوسف در آن مي زيسته، ذكري نشده است، ولي زمان به معناي قطعه هايي از زمان كه رويداد در آن اتفاق افتاده (زمان رويداد)، در جاي جاي اين قصه آمده است.

4. معاني در قصه يوسف

4. معاني در قصه يوسف

در قصه يوسف درون مايه هاي متعددي مي توان استنباط كرد، ولي اصلي ترين درون مايه آن است كه «خواست و اراده الهي در تمام امور غلبه دارد.» در آيه 21 به اين موضوع اشاره شده است:

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَنْ يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ. (يوسف: 21)

در قصه يوسف، برادران او مي خواهند يوسف را از جلوي ديدگان يعقوب عليه السلام دور كنند. ولي خود از چشم پدر مي افتند. آنها يوسف را در چاه مي اندازند، ولي خداوند متعال او را عزير مصر مي كند.

خلاصه آنكه «كسي كه در عبوديت خداوند متعال بكوشد، خداوند متعال، خود متكفل او مي شود.» يوسف در تمام مراحل زندگي و در آزمايش هاي

ص: 181

دشوار، چه در خانه عزيز مصر و چه در زندان نمي لغزد و در مقابل وسوسه هاي شيطان، خدا را ياد مي كند. خداوند متعال نيز او را حفظ مي كند و از چاه به جاه و از ذلت به عزت مي رساند. در مقابل، در اين قصه كسي كه از عبوديت خدا سر بر مي تابد و در مقابل خداوند متعال معصيت مي كند، عزتش به ذلت تبديل مي شود.

5. مباني در قصه يوسف عليه السلام

5. مباني در قصه يوسف عليه السلام

مباني را «پيش فرض هاي مؤلف براي ساخت جهاني داستاني» تعريف كرديم و به برخي مباني قصه هاي قرآني اشاره شد. مباني قصه يوسف، جدا از مباني عمومي قصه هاي قرآني نيست. به برخي از مباني اين قصه اشاره مي شود:

امر و خواست الهي در جهان جاري و ساري است: در قصه يوسف، خداوند متعال همه كاره جهان داستاني است. «والله غالب علي امره»؛ يعني هيچ يك از شخصيت ها برخلاف خواست خدا نمي توانند چيزي را تغيير دهند و به سرانجام برسانند. پس اين امر خداوند متعال است كه در جهان داستاني قصه يوسف به پيش مي رود و نه آنچه ديگران مي خواهند.

خداوند متعال براي هدايت انسان ها اشخاصي را مي فرستد: از ديگر مباني قصه يوسف، نبوت است؛ اينكه خداوند متعال انساني را (يوسف) براي هدايت امتي مي فرستد تا آنان را به توحيد دعوت كند.

خداوند، جهان را عادلانه اداره مي كند: در جهان قصه يوسف، عدل الهي را در جريان مي بينيم؛ نه نيكوكاري بدون پاداش مي ماند و نه گنهكاري بدون مجازات.

انسان در مقابل امر الهي مكلف است: انسان در مقابل خداوند متعال، مأمور به انجام دادن اموري است كه در صورت عمل به تكليف، پاداش

ص: 182

مي گيرد و در صورت تخلف مجازات مي شود. يوسف به اين تكليف عمل مي كند و برادران از اين تكليف تخلف مي كنند.

انسان مختار است: انسان مختار است و به واسطه اراده خود مي تواند خداوند متعال را اطاعت يا نافرماني كند.

آنچه گفته شد، برخي از مباني اين قصه است، ولي مباني به اين موارد منحصر نيست.

ص: 183

جمع بندي و خلاصه مطالب

اشاره

جمع بندي و خلاصه مطالب

روايت در اصطلاح روايت شناسي عبارت است از: «نقل رويداد يا رويدادها از هر طريق بياني.» اين «نقل كردن» به صورت شفاهي، كتبي، بازي كردن، اشاره اي يا تصويري است؛ اعم از اينكه اين ماجراها واقعي باشد يا ساختگي و خيالي. با اين وصف، روايت طيف بسيار گسترده اي را شامل مي شود، مانند: تاريخ، گزارش خبري، قصه، حكايت، رمان، داستان كوتاه، فيلم، تئاتر و مانند آن. در اين صورت، قصص قرآني هم نوعي «روايت» به شمار مي روند.

هر روايت يك نوع ارتباط انساني است؛ يعني شخصي براي مخاطبي پيامي مي فرستد. به اين دليل، هر روايت اركان يك ارتباط را دارد كه عبارت است از: 1. فرستنده؛ 2. پيام؛ 3. گيرنده. در يك روايت، قصه گو، فرستنده؛ قصه، پيام؛ و مخاطب قصه، گيرنده خواهد بود.

«متن روايت شده» (قصه)، سطوحي دارد:

ص: 184

سبك: سبك اولين سطحي است كه مخاطب با آن روبه رو مي شود. سبك در اين اصطلاح به معناي «عناصر بياني و محسوس يك متن روايت شده است.» در قصه مكتوب، واژگان و در فيلم، تصوير و صدا، عناصر سبكي را تشكيل مي دهند.

طرح و داستان: مخاطب پس از دريافت سبك، از طريق آن به ماجراهايي پي مي برد؛ يعني قصه گو به وسيله واژگان (سبك) قصه اي (ماجراهايي) را بيان مي كند. تا اينجا همه روايت شناسان هم عقيده هستند، ولي اولين بار شكل گرايان روس، همين سطح ماجراها را به دو سطح داستان و طرح تقسيم كردند. در اصطلاح ايشان، داستان «شرح ساده رويدادهاست، آنچنان كه در واقع رخ داده است» و طرح «چگونگي ارائه داستان توسط روايت گر است».

معاني: روايت گر، رخدادهايي را نقل مي كند، ولي اين رخدادها به گونه اي انتخاب و سامان داده مي شوند كه معاني خاص را به مخاطب منتقل كنند. به اين معاني، «درون مايه» يا «تم» نيز مي گويند. يك قصه به طور معمول يك درون مايه اصلي و چند درون مايه فرعي دارد.

مباني: مباني را مي توان «پيش فرض هاي هستي شناختي و ايدئولوژيك اثر» تعريف كرد. مخاطب در مرحله اول با سبك اثر روبه رو مي شود؛ از طريق سبك، طرح؛ و از طريق طرح، داستان را استنباط مي كند. سپس با توجه به سبك و طرح و داستان، معاني و درون مايه اثر را در مي يابد و با توجه به تمام اين سطوح، مباني را مي تواند استنباط كند.

با توجه به اينكه قصص قرآني ذيل متن روايت شده مي گنجد، آيا سطوح نام برده براي متن روايت شده را در قصه هاي قرآني نيز مي توان

ص: 185

ترسيم كرد؟ اگر هست، اين سطوح در قصه هاي قرآني چه ويژگي هايي پيدا كرده است؟ با توجه به اين پرسش كانوني، در اين پژوهش، يك به يك سطوح قصه هاي قرآني برشمرده و ويژگي هر يك بيان شد كه جمع بندي از اين قرار است:

1. سبك در قصه هاي قرآن

1. سبك در قصه هاي قرآن

سبك در قصه هاي قرآني به معناي «واژه ها و چگونگي به كارگيري آنهاست». مي دانيم كه قرآن معجزه بزرگ رسول گرامي اسلام است و پژوهش گران قرآني در تبيين وجوه اعجازي قرآن، بيشتر به جنبه هاي سبكي آن توجه كرده اند. از سوي ديگر، عمده مباحثي كه در باب جنبه هاي سبكي قرآن مطرح شده، درباره قصه هاي قرآني نيز مصداق دارد. از اين رو، شرح و بيان جنبه هاي سبكي قصه هاي قرآني، پژوهشي مستقل مي طلبد. به اين دليل، در اين پژوهش فقط به سه مورد اشاره شده است: 1.

؛ 2.

؛ 3.

2. داستان در قصه هاي قرآن

اشاره

2. داستان در قصه هاي قرآن

معمولاً چهار عنصر اساسي را براي داستان برمي شمرند: رويداد؛ شخصيت؛ زمان؛ مكان.

الف) رويداد در قصه هاي قرآن

الف) رويداد در قصه هاي قرآن

دو نوع رويداد در قصه هاي قرآني وجود دارد كه عبارتند از:

رويدادهاي عادي: بسياري از رويدادهايي كه در قصه هاي قرآني آمده، رويدادهاي عادي است كه در هر قصه ممكن است رخ دهد؛ مانند بيشتر

ص: 186

رويدادهاي قصه يوسف، جريان بزرگ شدن حضرت موسي در مصر، ارتكابش به قتل و فرار به مدين، ازدواج با يكي از دختران شعيب؛ ونيز مانند رفتاري كه اقوام مختلف با پيامبران داشته اند؛ از جمله كفر، تكذيب و آزار دادن آنها.

رويدادهاي غيرعادي(اعجازين): برخي رويدادها در قصه هاي قرآني از صورت عادي خارج است، مانند تبديل شدن عصاي موسي به اژدها، تبديل شدن آتش به گلستان براي ابراهيم عليه السلام ، سخن گفتن هدهد و مورچه با سليمان، به خواب رفتن اصحاب كهف به مدت 309 سال، تولد عيسي عليه السلام بدون پدر، سخن گفتن عيسي عليه السلام در گهواره و مانند آن.

ب) شخصيت در قصه هاي قرآن

ب) شخصيت در قصه هاي قرآن

يكي از ويژگي ها و برجستگي هاي قصه هاي قرآني، حضور گروه هاي مختلف شخصيت در اين قصه هاست كه به اجمال مرور مي شود:

خداوند متعال (جل جلاله): شكي نيست كه راوي قصه هاي قرآني خداوند متعال است، ولي خداوند متعال به عنوان كنش گر هم در داستان حضور دارد كه در جاي جاي قصص قرآني مشاهده مي شود.

ديگر شخصيت ها: ديگر شخصيت هاي قصه هاي قرآني عبارتند از: انسان (پيامبران الهي، طاغوت ها، ساير مردم، اقوام، زنان)، ملايك، جن و حيوانات. در متن پژوهش به هر يك به اجمال پرداخته شده است.

ج) زمان در قصه هاي قرآن

ج) زمان در قصه هاي قرآن

از جهت روايت شناسي سه نوع روايت در قرآن تشخيص داده اند: 1. حوادثي كه در گذشته رخ داده؛ 2. حوادثي كه هم زمان با نزول وحي رخ مي دهد و

ص: 187

قرآن آن را گزارش مي كند؛ 3. حوادثي كه قرآن پيشگويي مي كند كه در آينده رخ خواهد داد (مانند غلبه رم بر ايران).

از اين سه گونه روايت، تنها گونه اول را خداوند متعال در قرآن قصه ناميده و از اين جهت مدار بحث و گفت وگوي اين پژوهش همين نوع اخير است.

د) مكان در قصه هاي قرآن

د) مكان در قصه هاي قرآن

مكان وقوع قصص قرآني بيشتر در خاورميانه است؛ چرا كه زيست گاه پيامبران الهي كه گزارش آن در قرآن آمده، اين منطقه بوده است. اينكه قرآن كريم چقدر به محل دقيق وقوع حوادث اشاره مي كند، در بحث طرح خواهد آمد.

3. طرح در قصه هاي قرآن

اشاره

3. طرح در قصه هاي قرآن

طرح: «آن سازمان دهي است كه نويسنده برمي گزيند تا از طريق آن، داستان را ارائه دهد». بنابراين، همان طور كه در داستان درباره عناصر چهارگانه (رويداد، اشخاص، زمان و مكان) بحث كرديم، بايد بحث كرد كه چگونه اين عناصر از طريق طرح، ارائه مي شوند.

الف) چگونگي ارائه رويدادها از طريق طرح

الف) چگونگي ارائه رويدادها از طريق طرح

يك _ نظم در قصه هاي قرآن: در بسياري از قصه هاي قرآني سير حوادث نظم طبيعي خود را دارد، ولي گاهي داستان از ميانه رويدادها آغاز مي شود. سپس با بازگشت به گذشته، ابتداي داستان را روايت مي كند.

دو _ سرعت روايي در قصه هاي قرآن: در صورتي كه سرعت روايت در طرح را با سرعت رويدادها در داستان بسنجيم، چهار قسم را مي توان صورت بندي كرد. از اين چهار عنصر در سرعت روايت، مي توان به عنوان

ص: 188

ابزارهاي روايت هم ياد كرد: صحنه، تلخيص، توصيف و حذف. از ميان چهار عنصر روايي قصه هاي قرآني، صحنه بيشتر از تلخيص و توصيف به كار رفته است. از دو ابزار صحنه، يعني عمل و گفت وگو، از گفت وگو به صورت حداكثري استفاده شده است؛ به طوري كه مي توان گفت يكي از ويژگي هاي قصه هاي قرآني، استفاده حداكثري از صحنه و گفت وگوست.

از ديگر ويژگي هاي قصه هاي قرآني، استفاده فراوان از حذف است، به گونه اي كه مخاطب، پرشي در جريان رويدادهاي داستان حس مي كند، ولي نوعاً اين حذف ها با قرينه هايي صورت گرفته و همگي با حكمتي خاص همراه بوده است. استفاده زياد از عنصر حذف در اين قصه ها، سبب شده است موارد زايد يا قسمت هايي از داستان كه با توجه به اهداف قصه، نقل آنها ضروري نبوده، از پيكره داستان جدا گردد و داستان با ريتم شتابان و مناسب نقل شود.

سه _ تكرار در قصه هاي قرآن: تكرار يكي از پديده هاي بسيار چشمگير در طرح قصه هاي قرآني است. گروهي اين تكرارها را محل اشكال و گفت وگو قرار مي دهند. ذكر دو نكته درباره اين تكرارها لازم است:

اول _ يكي از اهداف اساسي اين قصه ها تسكين آلامي بوده كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله بر اثر تكذيب مردم تحمل مي كرد و خداوند متعال از طريق اين قصه ها ايشان را به صبر و بردباري دعوت فرموده است. بر اين اساس، برخي از فرازهاي اين قصه ها به طور مكرر بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خوانده مي شده است، تا هر بار تسكين جديدي باشد.

دوم _ تكرار در قرآن به معناي تكرار طابق النعل بالنعل يك رويداد نيست، بلكه هر بار، نكته جديدي افزوده مي شود تا تصوير ي كامل تر از آن رويداد به دست آيد.

ص: 189

ب) چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه هاي قرآن

ب) چگونگي ارائه شخصيت از طريق طرح در قصه هاي قرآن

به دو شيوه مي توان شخصيت ها را ارائه داد: مستقيم و غيرمستقيم. در شيوه مستقيم، به طور مستقيم شخصيت هاي قصه توصيف و به خواننده معرفي مي شوند، ولي در شيوه غيرمستقيم، شخصيت ها در جريان رويدادها از طريق كنش و گفت وگو معرفي مي شوند. در قرآن كريم، شيوه غيرمستقيم بيشتر استفاده شده است؛ به اين صورت كه بيشتر شخصيت ها از طريق كنش ها و گفتار بازنمايي مي شوند.

ج) چگونگي ارائه زمان توسط طرح قصه هاي قرآن

ج) چگونگي ارائه زمان توسط طرح قصه هاي قرآن

در قصه هاي قرآني به دوره تاريخي وقوع رخدادها اشاره اي نشده است، اما درباره زمان داستاني يا زماني كه داستان در آن واقع مي شود، در جايي كه تصريح به آن كاركرد خاص داشته باشد، ذكر مي شود.

د) چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

د) چگونگي ارائه مكان از طريق طرح در قصه هاي قرآن

قصه هاي قرآني مطابق اسلوب خاص خود، فقط در مواردي به جغرافياي وقوع قصه اشاره مي كند كه ذكر مكان در ساير مؤلفه هاي قصه، چون شخصيت پردازي رويدادها و ساخت درون مايه، نقش داشته باشد.

4. معاني (درون مايه ها) در قصه هاي قرآن

4. معاني (درون مايه ها) در قصه هاي قرآن

در تحليل قصه هاي قرآني، درون مايه هاي متنوعي وجود دارد، ولي بعضي از آنها اصلي تر و برجسته تر هستند، مانند:

توحيد، ايمان به معاد، توجه به دشمني شيطان، تقابل ايمان و كفر، تصديق بشارت ها و بيم ها، مبارزه با فساد اجتماعي، سنن حاكم بر تاريخ.

ص: 190

5. مباني در قصه هاي قرآن

اشاره

5. مباني در قصه هاي قرآن

آخرين بحث در اين پژوهش، بحث مباني قصه هاي قرآني است. در تعريف مباني گفته شد: «پيش فرض هايي است كه مؤلف براي ساخت جهان داستاني خود، در نظر مي گيرد.» در اين پژوهش، مروري كوتاه به مباني هستي شناختي، انسان شناختي و ايدئولوژيك اين قصه ها شده است.

اهميت و دست آورد نظريه سطوح متن

اهميت و دست آورد نظريه سطوح متن

نكته درخور توجه درباره «نظريه سطوح متن»، آن است كه بيشتر كساني كه درباره قصه هاي قرآني، مطلب نوشته اند، گويا به اين نظريه توجه نداشته اند. از اين رو، در بحث درباره ويژگي ها و عناصر قصه هاي قرآني نتوانسته اند اين ويژگي ها را به درستي برشمارند.

براي مثال، به دليل تفكيك نكردن دو سطح طرح و داستان، تمام ويژگي هاي اين دو سطح را با هم ذكر كرده اند. همچنين به دليل تفكيك نكردن مباحث سبكي از ديگر مباحث، ظرايف بي شمار در اين سطح به خوبي شناخته نشده و به طور منسجم مطرح نگرديده است. البته در باب «معاني» و درون مايه هاي قصه هاي قرآني، كمابيش كار شده، ولي در مقابل، به دليل نبود شناخت و طرح نشدن سطحي به نام «مباني»، كمتر كسي به اين سطح توجه كرده است.

از ديگر پي آمدهاي تفكيك نكردن سطوح متن در قصه هاي قرآني، ابهام در اين مسئله است كه آيا ما در زمينه داستان گويي و روايت گري مي توانيم از قصه هاي قرآني پيروي كنيم يا نه؟

ص: 191

برخي با اين استدلال كه اين قصه ها، «داستان» نيستند، به اين پرسش پاسخ منفي داده اند، ولي بيشتر صاحب نظران اين قصه ها را نوعي داستان دانسته و مدعي شده اند كه مي توان از آنها پيروي كرد. البته بسياري، الگوگيري از عناصر فرمي را منظور كرده اند و حال آنكه الگوگيري از چگونگي قصه گويي قرآن (در عناصر فرمي) در عمل چندان امكان پذير نيست؛ چرا كه نوع قصه گويي قرآن ويژه خود قرآن است و در برخي از ويژگي ها امكان تقليد نيست؛ زيرا قصه هاي قرآني معجزه اند و دست بشري از اين هوس كوتاه است. به علاوه بر فرض كه از برخي از اين ويژگي هاي صوري پيروي كنيم، چه حاصل خواهد شد؟ آيا با پيروي از نوع «گفت وگو» در قصه هاي قرآني، مي توان قصه و داستان ديني ساخت؟ آيا اگر به فرض محال نويسنده بتواند چون قصه يوسف عليه السلام (فقط از جهت فرم) قصه اي بنويسد، قصه او ديني است؟ آيا اگر در قصه و داستاني بشري كسي توانست برخي از ويژگي هاي سبكي قصه هاي قرآني را به طور ناقص تقليد كند، نسبت به ديگران قصه اي ديني تر ساخته است؟ البته كه چنين نيست.

به نظر مي رسد با توجه به نظريه سطوح متن و اينكه اشاره شد هويت يك متن به ژرف ساخت آن (مباني) است، مي توان به اين پرسش چنين پاسخ داد كه چون آنچه هويت يك روايت را مي سازد، «مباني» است، اگر بخواهيم در قصه نويسي و روايتگري از قرآن پيروي كنيم، بايد به زيرين ترين لايه، يعني «مباني» بپردازيم. در واقع، قصه اي از قرآن پيروي كرده است كه در مباني (ژرف ساخت) از اين قصه ها پيروي كند، در غير اين صورت، الگوبرداري از سطوح رويين (سبك، طرح، داستان) لزوماً به ديني تر شدن قصه كمك نمي كند.

ص: 192

ص: 193

كتاب نامه

اشاره

كتاب نامه

زير فصل ها

الف) كتاب ها

ب) مقاله ها

الف) كتاب ها

الف) كتاب ها

٭ قرآن كريم.

آريانپور، عباس، فرهنگ دانشگاهي انگليسي فارسي، تهران، اميركبير، 1374.

ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، (جلد2)، لبنان، دارالاسلاميه، چاپ اول،1410 ه . ق.

اخوت، احمد، دستور زبان داستان، تهران، فردا، 1371.

اسابرگر، آرتور، روايت در فرهنگ عاميانه، ترجمه: محمدرضا ليراوي، تهران، سروش، 1380.

اسكولز، رابرت، درآمدي بر ساختارگرايي در ادبيات، ترجمه: فرزانه طاهي، تهران، اگه، 1383.

ايراني، ناصر، داستان: تعاريف، ابزارها و عناصر، تهران، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1364.

البدوي ،جمال شاكر ،فن السناريو في آلقصص القرآن،اول،الدار الصفحات، دمشق،2007م.

ص: 194

بستاني فواد افرام، فرهنگ ابجدي، ترجمه: مهيار رضا، تهران، انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1375.

بستاني، محمود، اسلام و هنر، ترجمه: حسن صابري، مشهد، بنياد پژوهش هاي آستان قدس رضوي، 1371.

بلخي (مولوي)، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، (جلد 1)، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367.

بوردول، ديويد، روايت در فيلم داستاني، ترجمه: علاءالدين طباطبايي، تهران، فارابي، 1385.

بوردول، ديويد، هنر سينما، ترجمه: فتاح محمدي، تهران، مركز، 1377.

پراپ، ولاديمير، ريخت شناسي قصه هاي پريان، ترجمه: فريدون بدره اي، توس، 1386.

پرويني، خليل، تحليل عناصر ادبي و هنري داستان هاي قرآن، تهران، فرهنگ گستر، چاپ اول، 1379.

پورخالقي ، مه دخت، فرهنگ قصه هاي پيامبران، مشهد، آستان قدس رضوي، 1371.

تودوروف، تزوتان، بوطيقاي ساختارگرا، ترجمه: محمد نبوي، تهران، آگاه، 1377.

تولان، مايكل جي، درآمدي نقادانه _ زبان شناختي بر روايت، ترجمه: ابوالفضل حرّي، تهران، بنياد سينمايي فارابي، 1383.

چتمن، سيمور، داستان و گفتمان، ترجمه: راضيه سادات ميرخندان، ، مركز پژوهش هاي اسلامي صداوسيما، قم 1390.

حسيني، سيد ابوالقاسم، مباني هنري قصه هاي قرآن، قم، طه، چاپ سوم، 1379.

ص: 195

حسيني، محمد، ريختشناسي قصههاي قرآن: بازخوانش دوازده قصه قرآني. تهران، ققنوس، 1382.

حطيفي، يوسف، ملامح السرد القرآني، دمشق، اتحاد الكتاب العرب، چاپ اول، 2009م.

حق شناس، علي محمد، فرهنگ هزاره، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، 1381.

حكيم، سيدمحمدباقر، القصص القرآني، تهران، مركز العالمي للعلوم الاسلامي، چاپ اول، 1416 ه . ق.

حييم، سليمان، فرهنگ حييم، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، 1368.

الخطيب ،عبدالكريم، القصص القران في منطوقه و مفهومه، اول، دار المعرفه، لبنان، 1395.

خليل زايد، فهد، اسرار القصه القرآنية، اردن، دار يافا العلميه للنشر، چاپ اول، 2009م.

راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1387.

ريمون، كنان، شلموئيت روايت داستاني، بوطيقاي معاصر، مترجم: ابوالفضل حري، تهران، نيلوفر، 1387.

سبحاني ،جعفر ،القصص القرانيه ،اول ،موسسه الامام الصادق،قم، 1427.

سبحاني، جعفر، منشور جاويد قرآن (ج1)، قم، توحيد.

سيد قطب، محمد، التصوير الفني في القرآن، قم، دارالاضواء، چاپ اول،1363.

شديد، محمد، منهج القصّه في القرآن، عربستان ، عكاظ، 1984 م.

شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1384.

ص: 196

شريفاني ،محمد ،تحليل قصص رويكردي تحليلي بر قصص قران كريم، اول، مهر اميرالمو منين ،قم، 1382.

طباطبايي، سيد، حيدر، بطن قرآن از ديدگاه شيعه و اهل سنت، اول، مركز جهاني علوم اسلامي، 1385.

طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، (جلد7 و 11)، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1403 ه . ق.

طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان (جلد 5)، قم، فراهاني، 1360.

عبدربّه، عبدالحافظ، بحوث في القصص القرآني، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1972م.

غلامرضايي، علي اصغر، درآمدي بر ساختار روايت قصه هاي قرآن، چاپ اول، دانشكده صدا و سيما جمهوري اسلامي، تهران، 1390.

فالم الربيعي، القصص القرآني رويه فنّيه، بيروت، الدار الثقافيه للنشر، 1422ه . ق، 2002م.

فروردين، عزيزه، زيباشناسي هنري در داستان هاي قرآن، چاپ اول، قم، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، 1383.

فريز جرّار، مأمون، خصائص القصه الاسلاميه، جده سعوديه، الدارالمناره للنشر، چاپ اول، 1408 ه .ق.

فيومي، المصباح المنير (جلد 2)، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1414 ه . ق.

قنادي، صالح، آشنايي با معارف: تفسير موضوعي: قصه هاي قرآن، قم، سازمان حوزه ها و مدارس علميه خارج از كشور، چاپ اول، 1385.

الكولز ،محمد كريم ، سبك شناسي اعجاز بلاغي قرآن، ترجمه سيد حسين سيدي، اول، سخن، تهران ،1386.

ص: 197

لوته، ياكوب. مقدمه اي بر روايت در ادبيات و سينما، ترجمه: اميد نيك فرجام، تهران: انتشارات مينوي خرد،1386.

مارتين، والاس، نظريه هاي روايت، ترجمه: محمد شهبا، تهران، هرمس، چاپ اول، 1382.

محدثي، جواد، هنر ديني، قم، بوستان كتاب، چاپ چهارم، 1386.

المحص، عبدالجواد محمد، ادب القصه في القرآن الكريم، اسكندريه، دارالمصريه، چاپ اول،2000م.

معرفت، محمد هادي. قصه درقرآن، ترجمه: حسن خرقاني، قم، موسسه فرهنگي تمهيد، 1387.

مك كي، رابرت، داستان، ترجمه محمد گذرآبادي، تهران، هرمس، 1387.

مكوئلان، مارتين، گزيده مقالات روايت، ترجمه: فتاح محمدي. تهران، مينوي خرد، 1388.

مكاريك، ايرنا ريما، دانشنامه نظريه هاي ادبي معاصر، ترجمه: محمد نبوي؛ مهران مهاجر، آگه، چاپ دوم، 1385.

ملبوبي، محمدتقي ، تحليلي نو از قصه هاي قرآن، تهران، انتشارات اميركبير، 1376.

ملكيان ،محمد باقر ،علوم قران در تفسير الميزان، اول، اسوه، قم ،1388.

مونتيه، ادوار،تفصيل آيات القران الحكيم ،دارالفكر،لبنان،2003م.

نيشابوري، ابواسحاق ،قصص الانبيا ، تهران، بنگاه ترجمه و نشركتاب، 1359.

وگلر، كريستوفر، ساختار اسطوره اي در فيلم نامه، ترجمه: عباس اكبري، تهران، نيلوفر، 1386.

يزدان پرست لاريجاني، محمد حميد،داستان پيامبران در تورات، تلمود،

ص: 198

انجيل و قرآن و بازتاب آن در ادبيات فارسي، اطلاعات، تهران، 1380.

يوسف حطيفي، ملامح السرد القرآني، اول، اتحاد الكتاب العرب، دمشق، 2009.

يوسف زاده، غلام رضا، درآمدي بر روايت ديني، در سينما و داستان، قم، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، چاپ اول، 1390.

ب) مقاله ها

ب) مقاله ها

آبوت، پورتو، «بنيان هاي روايت»، فصل نامه هنر، شماره 78.

اشرافي، عباس، «اهداف قصص قرآني»، پژوهش هاي قرآني، بهار و تابستان 1380، شماره 25 و 26.

اكبري بيرق، حسن و مريم اسديان، «تحليل ساختار روايي چند داستان كوتاه از نادر ابراهيمي»، فصل نامه رهپويه هنر، سال 1389، شماره 13.

پورمحمدحسين، صادق، «نگاهي به ويژگي هاي ساختاري داستان هاي قرآن»، نشريه مشكوة،

حري، ابوالفضل، «احسن القصص رويكرد روايت شناختي به قصص قرآني»، نامه ادبي، سال اول، شماره 2.

حرّي، ابوالفضل، «سنخ شناسي و وجوه تمايز قصص قرآني»، پژوهش زبان و ادبيات فارسي، زمستان 1388، شماره 15.

حرّي، ابوالفضل، «مؤلفه هاي زمان و مكان در قصص قرآن»، ادب پژوهش، بهار و تابستان 1388، شماره 7 و 8.

خطيب، عبدالكريم، «زن در قصه هاي قرآن»، ترجمه: سيد ابوالقاسم ژرفا، صحيفه مبين، بهار 1380، شماره 5.

گيلمت، لوسي، «روايت شناسي ژرار ژنت»، خوانش، شماره 10.

ص: 199

مطلبي، ابوالحسن، «نقد كتاب قصص الحيوان في القرآن بهجت احمد»، فرهنگ جهاد، سال پنجم، شماره اول.

معارف، مجيد، «نگاهي به قصه و اهداف و ويژگي هاي آن در قرآن»، بصيرت، شماره 19 و 20.

نفيسي، زهرا، «هدف قرآن از بيان داستان ها»، بينات، تابستان 1383، شماره 42.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109